ابوطالب علیه السلام اول من اسلم ولکن لم یظهر اسلامه الا حین موته

مشخصات کتاب

أبوطالب علیه السلام أوّل من أسلم ولکن لم یظهر اسلامه الّا حین موته

سرشناسه:حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور:أبوطالب علیه السلام أوّل من أسلم ولکن لم یظهر اسلامه الّا حین موته/سیدمحمد(سیدقاسم) حسینی بهارانچی.

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1399.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب

مشخصات ظاهری:92ص.

زبان: فارسی

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس .

موضوع:حضرت ابوطالب - زندگینامه

موضوع:ایمان ابوطالب - اشعار ابوطالب

موضوع:فضائل ابوطالب

موضوع:دفاع ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 1

پیش گفتار

در این اواخر عمر هنگامی که دیدم نسبت به پدر بزرگوار امیرالمؤمنین حضرت ابوطالب(علیهماالسلام) بی احترامی شده و دشمنانِ فرزند او، نسبت شرک و بت پرستی به او داده اند، و اکنون نیز برخی از علمای اهل تسنّن او را مشرک و اهل آتش می دانند، با خود گفتم: من نیز باید در حدّ توان خود از او دفاع نمایم، چرا که حضرت ابوطالب(علیه السلام) به خاطر حمایت و دفاع از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان خود را پنهان می کرد، و اگر چنین نمی کرد قریش و اهل مکّه از او اطاعت نمی کردند، و او را شیخ حرم و بزرگ قریش نمی دانستند، و حرمت او شکسته می شد، و نمی توانست برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حامی و پناهگاهی باشد، از سویی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) حامی دیگری در آن زمان نداشت، جز حضرت خدیجه(علیهاالسلام) که حامی داخلی آن حضرت بود، از این رو هنگامی که حضرت ابوطالب و خدیجه با فاصله ی کمی از دنیا رفتند، جبرئیل(علیه السلام) از ناحیه ی خداوند برای آن حضرت پیام آورد و گفت:

«حامیان تو از دنیا رفتند، و تو باید به مدینه هجرت نمایی» و در تاریخ ثبت شده که مشرکین مکه بعد از حضرت ابوطالب(علیه السلام) تصمیم قاطع گرفتند، که آن حضرت را از بین ببرند، همان گونه که آیه «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین»(1) به این معنا اشاره دارد، و مشرکین در «دارالندوة» جمع شدند، و با همدیگر مشورت نمودند که چگونه او را از بین ببرند، و شیطان به صورت یک مرد نجدی بین آنان آمد، و پیشنهاد برخی از آنان را که می گفتند: از چهل قبیله چهل نفر مسلّح نیمه شب به خانه ی او بریزند، و او را بکشند، تا خون او به عهده ی چهل نفر باشد، و بنی هاشم نتوانند قصاص کنند، را پذیرفت و ...

این قصه نشان می دهد که حضرت ابوطالب(علیه السلام) که ایمان خود را پنهان می نموده ، کار بسیار عاقلانه و حکیمانه ای می کرده است، او با این سیاست توانسته در مدّت سیزده سال از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت کند و جان او را حفظ نماید، و لکن این نادان ها – به خاطر دشمنی که با فرزند او علیّ بن ابیطالب(علیهما السلام) داشته و دارند- او را مشرک و اهل دوزخ می دانند و برخی می گویند: «او چون مشرک از دنیا رفته اهل دوزخ است، و چون از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت نموده، آتش آسیبی به او نمی رساند»!!

از این رو نویسنده، با قلّت بضاعت و ناتوانی جسمی از خداوند متعال درخواست دارد ، که به این بنده ی ناچیز خود توفیق بدهد و او بتواند ایمان و مظلومیّت حضرت ابوطالب(علیه السلام) را ثابت نماید، تا بلکه فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) نظر لطفی به نویسنده بکند، و نام او را در دفتر حامیان پدر خود ثبت نماید إن شاءالله ، چرا که او «قسیم الجنّه و النار» است. و هر که را بخواهد، به دوزخ و یا به بهشت می فرستد.

البته معلوم است که تنها حضرت ابوطالب(علیه السلام) مظلوم و متّهم واقع نشده ، بلکه پدرپیامبر خدا حضرت عبد الله واجداد آن حضرت: عبد المطّلب وهاشم و... نیز مظلوم واقع شده اند ، وعلمای اهل تسنّن آنان را نیز مشرک می دانند ، و بیش از همه شخص رسول خدا وامیر المومنین وفرزندان آن حضرت

ص: 2


1- - انفال/30.

صلوات الله علیهم اجمعین مظلوم واقع شده اند ، و ما مظلومیّت امیر المؤمنین علیه السلام را در کتاب «میزان الحقّ» و کتاب «حقیقت مظلوم» و برخی از کتب دیگر خود بیان نمودیم، و فضائل او را نیز در کتاب «آیات الفضائل» و کتاب «جستجوی حقیقت» و غیره ذکر کرده ایم، و امید داریم که آن بزرگوار در قیامت عنایتی به این فرزند خود بفرماید.

و لله الحمد و أسأله التوفیق و العصمة و کمال الإیمان و حسن النیّة وحسن العاقبة.

25رجب المرجّب مطابق با 23/1/1397

سیّدمحمّدحسینی بهارانچی

نام و نسب حضرت ابوطالب(علیه السلام)

در نام ابوطالب(علیه السلام) اختلاف است، برخی گفته اند: نام او عمران بوده، و برخی گفته اند: نام او همان ابوطالب بوده است، و خطّ مبارک حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را پیدا کرده اند که آن حضرت نوشته است: «علی بن ابیطالب» و لکن صحیح این است که نام او «عبدمناف» می باشد چرا که عبدالمطّلب در شعر خود گوید:

أوصیک یا عبد مناف بعدی

ص: 3

بواحدٍ بعد أبیه فردِ

و نیز گوید:

وَصَیتُ من کنّیته بطالب

عبدمنافٍ و هو ذو تجارب

و نام پدرابو طالب علیه السلام عبدالمطّلب معروف به شیبة الحمدبوده، و علت این که او را عبدالمطلب گفته اند این بوده که عمویش مطلّب او را از مدینه به مکه آورد، و قریش گفتند: این کیست؟ و او گفت: این عبد من است، و من او را خریده ام و روز دیگر جامه های نیکو به او پوشاند و گفت: این برادرزاده ی من فرزند هاشم است، از این رو او را عبدالمطلّب خواندند، بنابراین او فرزند هاشم است و نام هاشم، عمرو است، بنابراین او فرزند هاشم است و نام هاشم، عمرو است و او پسر عبدمناف است و نام عبدمناف مغیرة بن قُصِیّ می باشد، همان گونه که خواهد آمد.

القاب ابوطالب(علیه السلام :

ابوطالب ، القاب فراوانی دارد، و از آن هاست: شیخ الأبطح ، سیّدالبطحاء، رئیس مکّه، شیخ قریش،

فرزندان ابوطالب :

ابوطالب(علیه السلام) چهار پسر داشته، به نام های: طالب، عقیل، جعفر و علی(علیهم السلام)، و هر یک از آنان ده سال بزرگتر از فرزند بعد از او بوده اند، از این رو طالب سی سال بزرگتر از علی(علیه السلام) بوده است، و حضرت ابوطالب(علیه السلام) شدیداً رسول خدا(صلی الله علیه آله و سلّم) را دوست می داشته، و همواره در مقام تقویت و حمایت از او بوده است، و از اشعار او و سخنان ائمّه(علیهم السلام) ظاهر می شود که او به نبوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان داشته است.(1)

موّرخین نوشته اند: مشرکین به حضرت ابوطالب(علیه السلام) گفتند: ما به برادرزاده شما هر چه را بخواهد می دهیم تا او دست از دعوت به توحید بردارد، و از خدایان ما بدگویی نکند. و چون حضرت ابوطالب(علیه السلام) سخنان آنان را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) منتقل نمود، آن حضرت فرمود: ای عمّ من از دعوت خود به توحید دست بر نخواهم داشت، و اگر بر شما زحمت است، من خود را از حمایت شما خارج می کنم. و ابوطالب(علیه السلام) از این سخن افسرده شد و در پاسخ آن حضرت گفت:

والله لن یصلوا إلیک بجمعهم

حتّی أوسّدَ فی التراب دفینا

ودّعتنی و زَعَمتُ أنّک ناصح

و لقد صَدَقتَ و کنتَ ثَمَّ أمینا

و عَرَضتَ دیناً قد علمتُ بأنّه

من خیر أدیان البریّة دیناً

یعنی، به خدا سوگند تا من زنده ام، آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت، و تو ناصح و صادق و امین هستی، و دین تو بهترین ادیان است و...

ص: 4


1- - ریاض الأنساب و مجمع الأعقاب(بحرالأنساب)، ص65.

و سپس نزد مشرکین آمد و فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به آنان ابلاغ نمود، و حمایت خویش را از آن حضرت اظهار کرد.

حمایت ابوطالب از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در شعب ابوطالب

حضرت ابوطالب(علیه السلام) به بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلّب وصیّت وسفارش اکید نمود که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حفاظت و حمایت نمایند، و آن حضرت را همراه عیال و اولاد خویش و جناب خدیجه(علیهاالسلام) در شعب - که درّه ای بود بین دو کوه- اسکان داد و اطراف شعب را محکم نمود و دیده بان در اطراف آن قرار داد، و خود با فرزندان و خویشانش، شب و روز از وجود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پاسداری و حفاظت می کردند و در بسیاری از شب ها ابوطالب(علیه السلام) فرزند خود علی(علیه السلام) را به جای آن حضرت می خوابانید، و محل اسکان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را مخفی می نمود، و با حضرت حمزه ی سیّدالشهدا همه شب با شمشیر اطراف آن حضرت پاسداری می کردند.

و چون مشرکین قریش این وضعیت را دیدند، همگی با بنی هاشم و آل عبدالمطلّب قطع رابطه نمودند، و خرید و فروش با آنان را ممنوع کردند، و عهدنامه ای نوشتند و امضاء کردند و در کعبه گذاردند که احدی حق ندارد با بنی هاشم رابطه ای داشته باشد، و با این عهدنامه، بنی هاشم در شعب محاصره ی اقتصادی شدند، و در مضیقه و فشارسختی قرار گرفتند، و طعامی به آنان نمی رسید، و اگر کسی از شعب خارج می شد او را شکنجه می کردند، و گاهگاهی فقط حکیم بن حزام و ابوالعاص بن ربیع به طور مخفیانه خرما و گندم بار شتری نمودند و داخل شعب رها می کردند، و این فشارها برای این بود که حضرت ابوطالب(علیه السلام) پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به آنان تسلیم نماید، و این وضعیت سه سال و یا چهار سال طول کشید، تا این که خداوند موریانه را بر کاغذ عهدنامه ی آنان مسلّط نمود، و او همه ی سطور و کلمات عهدنامه را خورد و تنها نام خداوند را که در ابتدای آن نوشته بودند[بسمک اللّهم] باقی گذارد، و حضرت جبرئیل(علیه السلام) این قضیّه را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر داد، و ابوطالب با جمعی از بنی هاشم از شعب بیرون آمدند و داخل مسجدالحرام شدند، و قریش به ابوطالب احترام کردند، و گمان کردند که او از رنج و سختی به ستوه آمده و می خواهد پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را تحویل آنان بدهد، و لکن حضرت ابوطالب(علیه السلام) به آنان گفت: ای مردم من سخنی با شما دارم که اگر از من بپذیرید خیر شما خواهد بود، و آن این است که برادرزاده ی من صادق است و می گوید:

«موریانه به امر خداوند مندرجات صحیفه ی شما را خورده و تنها نام خدا بر آن باقی مانده است» اکنون بنگرید اگر او راست می گوید، شما از ظلم و کینه خود دست بردارید، و اگر دروغ گفته است، من او را به شما تسلیم می نمایم.

پس همه ی مشرکین این سخن را پذیرفتند، و چون صحیفه را آوردند و دیدند، همه ی آن را موریانه خورده جز لفظ «بسمک اللّهم» را که در جاهلیت بر بالای نامه ها می نوشتند، همگی شرمسار شدند، و ابوطالب(علیه السلام) فرمود:

ص: 5

از خدا بترسید و دست از این ظلم ها بردارید. و پس از آن چند نفر از بزرگان آنان گفتند: ما از این صحیفه ی ظالمانه بیزاریم. و سپس محاصره برداشته شد، و بزرگان قریش آمدند، و بنی هاشم را از شعب بیرون آوردند و در خانه های خود جا دادند، و چون این خبر منتشر شد، عده ی زیادی مسلمان شدند، و چون پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از شعب خارج شد، باز برخی از مشرکین با آن حضرت خصومت نمودند و به آزار خود ادامه دادند، و ابوطالب(علیه السلام) نیز به حمایت خود از آن حضرت ادامه داد همان گونه که خواهد آمد.

ادله ای که دلالت بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) می کند

همان گونه که خواهد آمد در کتب شیعه و سنّی قرائن بسیاری درباره ی شخصیّت و ایمان ابوطالب(علیه السلام) وجود دارد و برای احدی قابل انکار نیست.

مرحوم علّامه ی امینی در کتاب الغدیر-، جلد هفتم و هشتم- این روایات را بیان نموده است، و ما نیز بخشی از آن ها را بیان می کنیم:

1-امام صادق(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند، اگر ایمان ابوطالب(علیه السلام) را در یک کفّه ی ترازو قرار بدهند و ایمان این خلق را در کفّه ی دیگر، قطعاً ایمان ابوطالب(علیه السلام) بر ایمان آنان برتری خواهد داشت.(1)

2- روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رحبه ی کوفه نشسته بود و مردم اطراف او بودند، و شخصی برخاست و گفت: شما دارای مقام و منزلت والایی هستید و لکن پدرشما گرفتار آتش است؟!

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «اسکت فضّ الله فاک» ساکت شو خدا دهانت را بشکند، سوگند به خدایی که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم)را به حق به پیامبری مبعوث نمود، اگر پدر من از جمیع گنهکاران روی زمین شفاعت کند خداوند شفاعت او را می پذیرد، و از همه ی آنان می گذرد.تا این که

فرمود : آیا پدر کسی در آتش است که فرزندش قسمت کننده ی بهشت و دوزخ می باشد؟!

سپس فرمود: سوگند به آن خدایی که پیامبر خود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به نبوّت مبعوث نمود، در روز قیامت نور پدرم ابوطالب(علیه السلام) انوار خلایق را خاموش می کند، جز نور پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و نور من و نور فاطمه زهرا و نور امام حسن و امام حسین و نور امامان از فرزندان حسین(علیهم السلام)را .

تا این که فرمود: آگاه باش که نور ابوطالب(علیه السلام) از نور ما اهل بیت است، و خداوند متعال آن نور را دو هزار سال قبل از خلقت آدم آفریده است.(2)

3- امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «إنّ أباطالبٍ من رفقاء النبییّن و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقاً». یعنی، حضرت ابوطالب(علیه السلام) در قیامت همنشین پیامبران و صدّیقین و شهداء و صالحین خواهد بود و آنان نیکو رفقایی هستند.(3)

ص: 6


1- - بحارالأنوار، ج35/112.
2- - احتجاج طبرسی، ج1/230.
3- - بحارالأنوار، ج35/111.

شهادت اهل البیت(علیهم السلام) نسبت به ایمان ابوطالب

تردیدی نیست که ائمه اهل البیت(علیهم السلام) اجماع دارند بر اسلام و ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) و در این موضوع روایات صریحی از آنان نقل شده است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مرثیه پدر خود می فرماید:

أباطالبٍ عصمة المستجیر

و غیث المحول و نور الظلم

لقد هدّ فقدک أهل الحفاظ

فصلّی علیک ولیّ النعم

و لقّاک ربّک رضوانه

فقد کنت للطّهر من خیر عمّ(1)

و در روایات فراوانی به ایمان ابوطالب(علیه السلام) تصریح شده و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1- امام حسین از پدر خود امیرالمؤمنین(علیهما السلام) نقل نموده که آن حضرت روزی در رحبه ی کوفه نشسته بود و مردم اطراف او را گرفته بودند و شخصی برخاست و گفت: «یا امیرالمؤمنین خداوند شما را در جایگاه و منزلتی قرار داده و لکن پدر شما در آتش معذّب می باشد.» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود:

ساکت شو خدا دهانت را خرد کند، سوگند به خدایی که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به حق به پیامبری مبعوث نمود، اگر پدر من در قیامت از همه مردم روی زمین شفاعت کند خداوند شفاعت او را می پذیرد. سپس فرمود: آیا پدر من در آتش معذّب می باشد و فرزند او «قسیم الجنّة و النار» است؟! تا این که فرمود: سوگند به خدایی که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به حق مبعوث نمود، نور ابوطالب در قیامت انوار همه ی خلایق را خاموش می کند، جز انوار محمّد وعلیّ و فاطمه و حسن و حسین و فرزندان حسین(علیهم السلام) را، همانا نور او از نور ما می باشد، و خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آدم نور او را آفریده است.(2)

2- در سخن دیگری می فرماید: «و الله ما عَبَد أبی، و لا جدّی عبدالمطلّب، و لا هاشم، و لا عبدمناف صنماً قطّ»

یعنی، به خدا سوگند نه پدر من و نه جدّ من عبدالمطلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز در مقابل هیچ بتی سجده نکردند.

و چون به آن حضرت گفته شد: آنان چه چیزی را پرستش می کردند؟ فرمود: آنان به طرف کعبه بر آیین ابراهیم(علیه السلام) نماز می خواندند، و از او پیروی می کردند.(3)

3- مرحوم علامه امینی از شعبی از امیرالمؤمنین نقل نموده که می فرماید:

ص: 7


1- - تذکره سبط بن جوزی ص6، بحارالأنوار ج35/114.
2- - امالی طوسی ص305, الغدیر ج7ص387.
3- - الغدیر، ج7ص387، بحارالأنوار، ج15/145، اکمال الدین ص175.

« کان و الله ابوطالب بن عبدالمطلّب بن عبدمناف مؤمناً مسلماً یکتم إیمانه مخافةً علی بنی هاشم أن تنابزها قریش».(1)

یعنی، به خدا سوگند ابوطالب مؤمن و مسلمان بود، و ایمان خود را کتمان می نمود از ترس این که مشرکین قریش بر بنی هاشم بشورند و به جنگ با آنان برخیزند.

4- علامه امینی نیز در الغدیر و علامه مجلسی در بحارالأنوار از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل نموده اند که شخصی به آن حضرت گفت: آخرین اوصیا قبل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی بوده است؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:

پدرم ابوطالب آخرین اوصیا قبل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلِّم) بوده است.(2)

5- در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج14 ص69 و بحارالأنوار علامه مجلسی ج35 ص115 نقل شده که شخصی به امام سجّاد(علیه السلام) گفت: آیا ابوطالب مؤمن بوده است؟ و آن حضرت فرمود: آری. پس گفته شد: در این جا مردمی هستند که او را کافر می دانند؟! امام سجاد(علیه السلام) فرمود:

«وا عجباً کلّ العجب أیطعنون علی أبی طالب أو علی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) و قد نهاه الله تعالی أن یقرّ مؤمنةً مع کافرٍ فی غیر آیةٍ من القرآن و لا یشکّ أحد أنّ فاطمة بنت أسدٍ رضی الله عنها من المؤمنات السابقات، فإنّها لم تزل تحت أبی طالب حتّی مات أبوطالب علیه السلام.»

یعنی، بسیار شگفت آور است این سخنان، آیا این مردم بر ابوطالب و یا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) طعنه و تهمت می زنند؟ در حالی که خداوند متعال پیامبر خود را در چند آیه از قرآن نهی نموده از این که زن مؤمنه ای با کافری ازدواج کند، و احدی شک ندارد که فاطمه بنت اسد(رضی الله عنها) از مؤمنات سابقات بوده و همواره همسر ابوطالب(علیه السلام) بوده تا او از دنیا رفته است!!

6- در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3ص211 و در کتاب شریف الغدیر ج7 ص390-389، از ابوبصیر نقل شده که گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: مردم [یعنی اهل سنّت] می گویند: ابوطالب در هاله ای از آتش قرار دارد که مغز سر او از آن در غلیان است؟! امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«کذبوا والله، إنّ ایمان ابی طالب لو وضع فی کفّة المیزان و ایمان هذا الخلق فی کفّة میزان لرجح ایمان أبی طالب علی ایمانهم.»

یعنی، به خدا قسم دروغ می گویند، چرا که اگر ایمان ابوطالب را در کفّه ی میزانی قرار بدهند، و ایمان این خلق را در کفّه ی دیگر آن قرار بدهند، ایمان ابوطالب بر ایمان آنان رجحان خواهد داشت.

7- عبدالله بن کثیر گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: این مردم گمان می کنند ابوطالب(علیه السلام) اهل آتش است؟! امام(علیه السلام) فرمود:

«کذبوا ما بهذا نزل جبرائیل علی النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قلت فَبِمَ نَزَل؟ قال أتی جبرائیل فی بعض ما کان علیه فقال: یا محمّد إنّ ربّک یقرؤک السلام و یقول لک: إنّ أصحاب الکهف أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک فآتاهم أجرهم مرّتین، و إنّ أباطالب أسرّ الإیمان و أظهر الشرک فآتاه الله أجره مرّتین و ما خرج من الدنیا حتّی أتته البشارة من الله تعالی بالجنّة.»

ص: 8


1- - الغدیر، ج7ص388، وسائل الشیعه چاپ آل البیت علیهم السلام ج16ص232.
2- - بحارالأنوار، ج35/114، الغدیر، ج7/389.

یعنی، دروغ می گویند، جبرائیل چنین چیزی را بر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل ننمود. عبدالله بن کثیر گوید: گفتم: جبرئیل چه چیزی بر او نازل نمود؟ فرمود:

جبرائیل بر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و گفت: ای محمّد، خدایت به تو سلام می رساند و می فرماید: اصحاب کهف ایمان خود را پنهان نمودند و خود را مشرک نشان دادند و خداوند پاداش آنان را دو چندان قرار داد، و ابوطالب نیز ایمان خود را پنهان نمود، و اظهار شرک کرد، و خداوند پاداش او را دو چندان قرار داد، و از دنیا خارج نشد تا از ناحیه ی خداوند بشارت بهشت به او داده شد.

عبدالله بن کثیر گوید: سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: چگونه این مردم ابوطالب را مشرک می دانند؟ در حالی که جبرائیل در آن شبی که ابوطالب از دنیا رحلت نمود، بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و گفت: ای محمد از مکّه خارج شو، چرا که بعد از ابوطالب در مکه برای تو یاوری نیست.(1)

8- یونس بن نباته گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: ای یونس این مردم درباره ی ابوطالب چه می گویند؟ گفتم: فدای شما شوم می گویند: «او در آتش است، و در مغز سر او آتش غلیان دارد» امام صادق(علیه السلام) فرمود: دشمنان خدا دروغ می گویند، همانا ابوطالب در آن عالم همنشین پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین می باشد و آنان نیکو رفقایی هستند.(2)

9- در کتاب کافی و الغدیر از درست بن ابی منصور نقل شده که گوید: به امام کاظم(علیه السلام) گفتم: آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر ابوطالب محجوج بوده است؟

فرمود: نه، و لکن نزد ابوطالب وصایا و امانت هایی بوده و او در آخر عمر آن وصایا و امانت ها را تحویل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داده [و از دنیا رفته است] گفتم: حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود:

«أقرّ بالنبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بما جاء به و دفع إلیه الوصایا و مات من یومه».

یعنی،

ابوطالب(علیه السلام) به نبوّت پیامبر و آئین او اقرار نمود، و وصایا و امانت ها را به او تحویل داد و در همان روز از دنیا رفت.(3)

مرحوم علامه امینی در ذیل حدیث فوق گوید: این حدیث دلالت بر مرتبه ای فوق مرتبه ی ایمان می کند، و این حدیث مانند حدیث دیگری است از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که دلالت بر وصایت و حجّت الهی بودن او می کند، تا چه رسد به ایمان او، و سائل در این حدیث گمان کرده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قبل از بعثت به خاطر ابوطالب محجوج بوده است،یعنی او بر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله حجت بوده است ، و امام این معنا را نفی نمود و فرمود : ابوطالب(علیه السلام) وصایایی نزد او بوده و در آخر عمر تحویل پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داده و از دنیا رفته است، و قبل از آن حضرت ابوطالب تابع دین حضرت ابراهیم(علیه السلام) بوده است، چنان که از پیش ولایت فرزند خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نیز پذیرفته بوده است.

مؤلّف گوید: این روایت با توضیح بیشتری خواهد آمد.

ص: 9


1- - بحارالأنوار، ج35/112، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج14/70.
2- - بحارالأنوار، ج35/111، الغدیر، ج7/393.
3- - کافی، ج1/445، بحارالأنوار، ج17/140، الغدیر، ج7/394.

10- و در کتاب الغدیر از تضمیر ابوالفتوح رازی و در کتاب «الدرجات الرفیعة » مدنی از حضرت رضا از پدرانش(علیهم السلام) با طرق مختلفی نقل شده که نقش خاتم ابوطالب(علیه السلام) چنین بوده است:

«رضیت بالله ربّاً، و بابن أخی محمّد نبیّاً، و بإبنی علیّ له وصیّاً».(1)

11- مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب «الجواهر السنیّة» با سند خود از امام عسگری(علیه السلام) از پدرانش نقل نموده که فرموده اند:

«إنّ الله تبارک و تعالی أوحی إلی رسوله صلّی الله علیه و آله و سلّم: إنّی قد أیّدتک بشیعتین، شیعة تنصرک سرّاً، و شیعة تنصرک علانیةً، فأمّا التی تنصرک سرّاً فسیّدهم و أفضلهم عمّک ابوطالب، و أمّا التی تنصرک علانیةً فسیّدهم و أفضلهم ابنه علیّ بن أبی طالب علیه السلام. ثمّ قال: و إنّ أباطالب کمؤمن آل فرعون یکتم ایمانه»(2)

12- مرحوم صدوق با سند خود نقل نموده که عبدالعظیم حسنی بیمار شد و نامه ای به حضرت رضا(علیه السلام) نوشت که ای فرزند رسول خدا مرا از روایتی که [اهل سنّت] نقل کرده اند و می گویند: ابوطالب در آتش قرار دارد و مغز سر او از آتش در غلیان است خبر بدهید؟!

و حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ او نوشت:

«بِسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد فانّک إن شککت فی ایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النار»

یعنی، ای عبدالعظیم اگر تو در ایمان ابوطالب شک بکنی بازگشت تو به آتش دوزخ خواهد بود.(3)

13- مرحوم علامه امینی در کتاب شریف «الغدیر» گوید: مرحوم صدوق

در امالی ص365 با سند خود از ابن عباس و او از پدر خود عباس نقل نموده که گوید: ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت: ای فرزند برادر! آیا خداوند تو را فرستاده ی خود قرار داده است؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آری. ابوطالب گفت: پس نشانی از پیامبری خود به من بگو و بگو این درخت برای تو شهادت بدهد. پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن درخت را صدا زد، و آن درخت نزد او آمد و مقابل او سجده نمود و سپس به جای خود بازگشت، و ابوطالب گفت: «من شهادت می دهم که تو راستگو هستی، و سپس ابوطالب(علیه السلام) به علی(علیه السلام) فرمود: در کنار پسر عمّ خود به نماز بایست.

مؤلف گوید : این کار ابو طالب علیه السلام برای اثبات نبوت آن حضرت، برای مردم بوده نه برای خود.

و در برخی از کتب حدیث مانند روضة الواعظین نیشابوری ص121 آمده که ابوطالب(علیه السلام) این سخن را مقابل مشرکین قریش به آن حضرت گفت، تا فضیلت و مقام پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به آنان نشان بدهد، از این رو به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت: ای فرزند برادر! آیا خداوند تو را رسول خود قرار داده؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آری. ابوطالب گفت: پیامبران را معجزه وخرق عادت هایی است، و تو نیز برای ما نشانی از نبوّت خود آشکار کن، و این درخت را صدا بزن تا شهادت به رسالت تو بدهد. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: تو به او بگو: محمدبن عبدالله به تو می گوید: با اذن خدا نزد من بیا. پس ابوطالب آن درخت را صدا زد و درخت مقابل آن

ص: 10


1- - الغدیر، ج7/395، تضمیر ابوالفتوح، ج4/211، الدرجات الرفیعة، ص60.
2- - الجواهر السنیة، ص219، بحارالأنوار،ج35/136،الغدیر،ج7/395.
3- - ایمان ابوطالب از شیخ مفید(رحمه الله)، ص4، بحارالأنوار، ج35/110، الغدیر، ج7/381.

حضرت سجده نمود و سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: به جای خود بازکرد، و با دیدن این معجره ابوطالب(علیه السلام) مقابل مردم گفت:

«أشهد أنّک صادق» و سپس به فرزند خود علی(علیه السلام) گفت: از پسر عمّ خود جدا مشو.(1)

14- علامه امینی نیز گوید: شیخ ما ابوعلی فتّال نیشابوری در روضة الواعظین ص123 از ابن عباس نقل کرده که گوید: روزی ابوطالب به فرزند خود جعفر در مسجدالحرام برخورد نمود و دید رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز ایستاده و علی(علیه السلام) در سمت راست او قرار دارد، پس ابوطالب(علیه السلام) به جعفر گفت: تو نیز در سمت چپ پسر عمّ خود بایست، و هر دو پشت سر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایستادند تا نماز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تمام شد، و ابوطالب(علیه السلام) در این باره گفت:

إنّ علیا وجعفرا ثقتی

عند مُلِّم الزمان والنوب

أجعلهما عرضة العداء إذا

أترک میتاً وانتمی إلی حسبی

لا تخذلا وانصرا ابن عمّکما

أخی لامّی من بینهم وأبی

والله لااخذل النبی ولا

یخذله من بنیَّ ذو حسب(2)

و در نقل دیگری گفت:

إنّ علیّا و جعفرا ثقتی

عند ملّم الزمان و النُوَبِ

لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما

أخی لأمّی من بینهم و أبی

إن أبا معتبٍ قد أسلمنا

لیس أبو معتبٍ بذی حدب(3)

والله لا أخذل النبی ولا

یخذله من بنیَّ ذو حسبِ

حتی ترون الرئوس طایحةً

منّا ومنکم هناک بالقضب

نحن وهذا النبیّ أسرته

نضرب عنه الأعداء کالشهبِ

ص: 11


1- - الغدیر، ج7ص395.
2- - روضة الواعظین نیشابوری، ص141.
3- - أبو معتب کنیة أبی لهب بوده است و ذی جدب یعنی ذی تعطّف.

إن نلتموه بکلّ جمعکم

فنحن فی الناس ألأم العرب(1)

15- ابن عباس گوید: پدرم به من گفت: ابوطالب(رضی الله عنه) هنگام مرگ شهادت به یگانگی خداوند، و رسالت حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد و گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله» و از دنیا رحلت نمود.(2)

16- در تفسیر وکیع از ابوذرّ غفاری نقل شده که گوید: - والله الذی لا إله إلّا هو – ابوطالب(رضی الله عنه) از دنیا نرفت تا با زبان اهل حبشه [اسلام خود را اظهار کرد و رسماً] مسلمان شد، و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت: آیا شما زبان اهل حبشه را می دانی؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: ای عمو! خداوند جمیع سخن ها را به من تعلیم نموده است. پس ابوطالب(رضی الله عنه) گفت: «یا محمّد! اسدن لمصاقا قا طا لا ها» یعنی، «أشهد مخلصاً لا إله إلّا الله» پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گریان شد و فرمود: خداوند به خاطر ابوطالب چشم مرا روشن نمود و مرا شاد کرد.(3)

علامه امینی(رحمة الله) در ذیل این روایت گوید: ابوطالب که سیّد ابطح بود دوست داشت با لغت حبشه در آن وقت شهادت به توحید و نبوّت بدهد.(4)

17- علامه امینی(رحمة الله) از مقاتل الطالبیین نقل نموده که گوید: قریش چون دیدند آیین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بالا گرفته است، گفتند: راستی امر محمّد بالا گرفته، در حالی که او جز ساحر و مجنون نیست. پس با خود پیمان بستند که چون ابوطالب(علیه السلام) از دنیا برود، همه ی قبائل عرب را جمع کنند و او را بکشند، وچون ابوطالب از سخنان آنان آگاه شد ، جمیع بنی هاشم و احلاف آنان از قریش را جمع نمود و گفت: محمّد پیامبر صادق و امینی است، و شأن و مقام او بالاترین مقام است، و او در پیشگاه خداوند عالی ترین مقام را دارد، پس شما دعوت او را اجابت کنید، و برای یاری او اجتماع نمایید، و با دشمن او ستیز نمایید، چرا که این کار شرف شما در طول زمان خواهد بود. و سپس این اشعار را انشا نمود:

أوصی بنصر النبی الخیر مشهده

علیّاً ابنی وعمّ الخیر عبّاسا

وحمزة الأسد المخشیّ صولته

وجعفراً أن یذودا دونه الناسا

وهاشماً کلّها أوصی بنصرته

أن یأخذوا دون حرب القوم أمراسا

کونوا فداءً لکم أمّی وما ولدت

من دون أحمد عند الروع أتراسا

بکلّ أبیض مصقول عوارضه

تخاله فی سواد اللیل مقباسا(5)

ص: 12


1- الغدیر، ج7/397-396.
2- - الغدیر، ج7/397 نقل از (ضیاء العالمین).
3- - همان از ضیاء الصالحین شیخ ابی الحسن شریف.
4- - الغدیر، ج7/398.
5- - الغدیر، ج7/400-399.

مؤلّف گوید: مرحوم علامه ی امینی در کتاب شریف الغدیر گوید: بالاترین و محکم ترین دلیل در مقابل مخالفین، همین اشعاری است که در وقایع تاریخی از اشخاص معیّنی صادر شده و صدور آن ها از آن اشخاص قابل تردید نیست، و مضامین این اشعار حقایق فراوانی را ثابت می نماید و قابل تأویل و تردید نیست.

علت تکفیر حضرت ابوطالب(علیه السلام)

منافقین و حسدورزان و کینه توزانی که زیادی از منسوبین آنان در جنگ های صدر اسلام به دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) کشته شده بودند، و پس از پیروزی اسلام، ناچار به اظهار قبول اسلام شدند، برای مرهم گذاشتن به زخم های روحی خود و به اقتضای حسد و کینه ای که در دل های آنان نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وجود داشت، به پدر او حضرت ابوطالب(علیه السلام) نسبت شرک و کفر دادند، گرچه این نسبت ها به خود آنان سزاوار بود، چرا که آنان از منافقین بودند و این رشته ای بود که از زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شروع شد و آثار آن در غدیر و بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آشکار گردید، و تاکنون نیز ادامه دارد و پیروان غاصبین خلافت هنوز به این تهمت ها و تکفیرها ادامه می دهند، و در حقیقت تکفیر حضرت ابوطالب(علیه السلام) توهین به فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد، بلکه توهین و آزار به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز می باشد و تاریخ نویسان که اکثراً از مخالفین اهل البیت(علیهم السلام) و حامی حکّام بنی امیّه و بنی عبّاس بوده اند، گروهی از آنان چنان که خواهد آمد، تاریخ را تغییر داده و مطابق میل حکّام وقت سخن گفته اند، و انتظاری جز این از آنان نمی باشد، و لکن ائمه اهل البیت(علیهم السلام) حق را برای مردم آشکار نموده و علمای شیعه نیز برای اثبات ایمان حضرت ابوطالب کتاب های فراوانی را نوشته اند و این مسأله را روشن نموده اند، و احادیث جعلی و ساختگی آنان را رد نموده و جای تردیدی باقی نگذارده اند، جزاهم الله عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء.

البته دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) همان گونه که اشاره شد، در طول تاریخ کوشیده اند تا حقایق را نسبت به آن حضرت و فرزندان و شیعیان او دگرگون کنند، و فضائل آنان را تا می توانند مخدوش و یا انکار نمایند، و مثالب و رذایل غاصبین خلافت و بنی امیّه و بنی عباس و پیروان آنان را بپوشانند و به جای آن ها فضائلی را برای آنان جعل کنند، و به رسول خدا نسبت بدهند، و مردم را به دشمنی با خاندان نبوّت و پیروان و شیعیانشان وابدارند که در زمان معاویه چنین کاری را کردند، و اکنون نیز گروه وهّابیّت نسبت به شیعیان اهل البیت(علیهم السلام) همین گونه عمل می کنند، و ریختن خون شیعه را حلال می دانند و آنان را مشرک و نجس و مجوسی و کافر و ... می دانند، و همواره چنین بوده و خواهند بود، تا منتقم خون مظلومان بیاید، و ریشه فساد و ظلم و فتنه را برکند و عدل و داد را گسترش دهد، إن شاءالله.

کتب مؤلّفین دربارة ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)

ص: 13

مرحوم علامه امینی در کتاب شریف الغدیر نام نوزده نفر از علمای بزرگ شیعه را ذکر نموده که آنان دربارة ایمان حضرت ابوطالب کتاب مستقل نوشته اند، و فراوانند کسانی که بخشی از کتاب های خود را اختصاص به این موضوع داده اند، و این را به طور مشروح بیان کرده اند، جزاهم الله خیر الجزاء.

نام مؤلّفین کتاب دربارة ایمان ابوطالب در کتاب الغدیر چنین است:

1- سعدبن عبدالله اشعری قمی: «کتاب فضل ابی طالب و عبدالمطلّب و عبدالله» پدر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم).(1)

2- ابوعلی کوفی احمدبن محمد بن عمّار: «کتاب ایمان ابی طالب».(2)

3- ابومحمد سهل بن احمد الدیباجی: «کتاب ایمان ابی طالب».(3)

4- ابونعیم علی بن حمزه بصری: «کتاب ایمان ابی طالب»

5- ابوسعید محمدبن احمد جدّ شیخ ابی الفتوح الخزاعی: «منی الطالب فی ایمان ابی طالب».(4)

6- ابوالحسن علی بن بلال ازدی: «البیان عن خیرة الرحمن فی ایمان ابی طالب و آباء النبی(صلی الله علیه و آله و سلّم)»(5)

7- احمدبن قاسم: « کتاب ایمان ابی طالب».(6)

8- ابوالحسن احمد بن محمد بن احمد الجرجانی صدیق نجاشی: «کتاب ایمان ابی طالب».(7)

9- ابوعبدالله الملقب بالمفید محمد بن نعمان: «کتاب ایمان ابی طالب».(8)

10- ابوعلی شمس الدین: «کتاب الحجة علی الذاهب إلی تکفیر ابی طالب».(9)

11- ابوالفضائل سیّد احمد بن طاوس الحسنی: «کتاب ایمان ابی طالب»

12- سیدحسین طباطبایی یزدی: «منیة الطالب فی ایمان ابی طالب» به زبان فارسی.

13- سید محمد عباس تستری هندی: «بغیة الطالب فی ایمان ابی طالب» من شعراء الغدیر.

14- «مقصد الطالب فی ایمان آباء النبیّ و عمّه ابی طالب(علیهم السلام)» از میرزا محمدحسین کرکانی، فارسی.

15- محمد علی بن میرزا جعفر هندی: «القول الواجب فی ایمان أبی طالب».

16- میرزا محسن بن میرزا محمد تبریزی.

17- سیّدمحمد آل شرف الدین العاملی: «شیخ الأبطح او ابوطالب».

18- میرزا نجم الدین طهرانی: «کتاب الشهاب الثاقب لرجم مکفّر أبی طالب».

ص: 14


1- - رجال نجاشی، ص126.
2- - فهرست شیخ ،ص29، رجال نجاشی، ص70.
3- - فهرست نجاشی، ص133.
4- - فهرست منتخب الدین، ص10.
5- - فهرست شیخ، ص96.
6- - فهرست نجاشی، ص69.
7- - فهرست نجاشی، ص63.
8- - فهرست نجاشی، ص284.
9- - المتوفی سنة، ص630.

19- شیخ جعفربن محمدالنقدی: «مواهب الواهب فی فضائل ابی طالب».

20- مؤلّف کتاب حاضر سید محمد حسینی بهارانچی کتاب «ابو طالب أوّل من أسلم» فارسی.

نظر اکابر و بزرگان از علمای شیعه و اهل سنّت دربارة حضرت ابوطالب(علیه السلام)

مؤلف گوید:علاوه بر نظرات مؤلفین یاد شده ، بزگان از علمای فریقین قدیما وحدیثا حضرت ابوطالب علیه السلام مؤمن می دانند .

1- مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه)می فرماید:

«شیعیان امامیّه اعتقاد دارند که پدران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حضرت آدم تا حضرت عبدالله، - پدر بزرگوار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) - اهل ایمان و موحّد بوده اند، و نیز اتفاق دارند که حضرت ابوطالب(علیه السلام) و آمنه مادر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر آیین توحید از دنیا رفته اند و در قیامت در زمره ی مؤمنین محشور خواهند شد.(1)

2- مرحوم شیح طوسی(رحمه الله) نیز در تفسیر تبیان می فرماید: طبق فرموده ی امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) حضرت ابوطالب(علیه السلام) مسلمان و مؤمن بوده، و شیعیان امامیّه در این مسأله اختلافی ندارند، و ادلّه قاطعی بر آن دارند.(2)

3- مرحوم شیخ طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان نیز گوید: اهل البیت(علیهم السلام) اجماع دارند بر ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) و این اجماع برای ما حجّت شرعی می باشد، چرا که اهل البیت(علیهم السلام) یکی از دو ثقل و همتای قرآن هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه مردم را به اطاعت از آنان امر فرموده است.(3)

4- علامه امینی در کتاب الغدیر از کتاب اسنی المطالب و ... نقل نموده که گویند: اخبار و روایات به تواتر رسیده که حضرت ابوطالب(علیه السلام) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را شدیداً دوست می داشته و نسبت به آن حضرت عشق می ورزیده و گفته های او را تصدیق و تأیید می نموده و فرزندان خود، علی و جعفر(علیهماالسلام) را به ایمان و پیروی از او امر می کرده است.(4)

علامه امینی(رحمه الله) در کتاب شریف الغدیر از ابوبکر شیرازی در تفسیر خود نقل نموده که گوید: هنگامی که وحی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، به مسجدالحرام آمد و چون خواست به نماز بایستد، علی(علیه السلام) که نه سال داشت را دید و به او فرمود: نزد من بیا و چون علی(علیه السلام) به او لبّیک گفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «من رسول خدا هستم برای تو خاصّه و برای این مردم عامّاً، پس در کنار من به نماز بایست» و علی(علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله به من اجازه بدهید از پدرم ابوطالب اجازه بگیرم.

ص: 15


1- - اوائل المقالات، ص45.
2- - تفسیر تبیان، ج2/398.
3- - مجمع البیان، ج2/286.
4- - الغدیر، ج7/357.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نزد او برو، او به تو اجازه خواهد داد. پس علی(علیه السلام) از پدر خود اجازه خواست و ابوطالب(علیه السلام) به او فرمود: فرزندم! ما می دانیم که محمّد از اوّل امین خدا بود، و تو از او پیروی کن تا رشید و رستگار شوی.

پس علی(علیه السلام) نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و در سمت راست رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز ایستاد، و چون ابوطالب(علیه السلام) به آنان برخورد نمود گفت: ای محمد چه می کنی؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من خدای آسمان ها و زمین را عبادت می کنم، و برادرم علی نیز مانند من خدا را عبادت می کند، و من تو را نیز به عبادت و پرستش خدای واحد قهّار دعوت می نمایم».پس ابوطالب شاد شد و خندید و این اشعار را خواند:

والله لن یصلوا إلیک بجمعهم

حتّی أغیّب فی التراب دفینا ...

سپس گوید:

ابن اثیر نیز نقل کرده که ابوطالب(علیه السلام) چون دید رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز ایستاده و علی(علیه السلام) نیز در سمت راست او به نماز ایستاده، به فرزند دیگر خود جعفر(رضی الله عنه) فرمود: تو نیز در سمت چپ پسر عمّ خود به نماز بایست، و اسلام جعفر بعد از اسلام علی(علیهماالسلام) بود، و ابوطالب این اشعار را سرود:

فصبراً أبا یعلی علی دین أحمد

و کن مظهراً للدین وفّقت صابراً(1)

و حُط من أتی بالحقّ من عند ربّه

بصدقٍ و عزمٍ لا تکن حمزُ کافراً

فقد سرّنی إذ قلت أنّک مؤمن

فکن لرسول الله فی الله ناصراً

و بادِ قریشاً بالذی قد أتیته

جهاراً و قل: ما کان أحمد ساحراً(2)

سپس گوید: برزنجی گفته: اخبار متواتر و قطعی داریم که ابوطالب(علیه السلام) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دوست می داشت، و از او جدا نمی شد و او را یاری می کرد، و بر تبلیغ دین به او کمک می کرد، و او را دربارة نبوّت تصدیق می نمود، و به فرزندان خود می گفت: از او پیروی کنید، و او را یاری نمایید.

تا این که گوید: برزنجی گفته: این اخبار کلّاً صریح در این است که قلب ابوطالب(علیه السلام) مملوّ از ایمان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.(3)

ص: 16


1- - ابویعلی کنیه حمزه است.
2- - اسدالغابة، ج1/287، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج3/315.
3- - الغدیر، ج7/357-356.

عشق ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)

علامه ی امینی از ابوجعفر محمدبن حبیب(رحمه الله) نقل کرده که در کتاب امالی خود گوید: ابوطالب(علیه السلام) هرگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را می دید، گریان می شد و می گفت: من هرگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را می بینم به یاد برادرم عبدالله می افتم، چرا که عبدالله شدیداً رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دوست می داشت، و می خواست جان خود را فدای او بکند، و عبدالمطلّب نیز شدیداً او را دوست می داشت.

سپس گوید: ابوطالب بیشتر اوقات بر جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هراس داشت و می ترسید که دشمن شبانه بریزد و او را بکشد، از این رو برخی از شب ها می آمد و او را بیدار می کرد و فرزند خود علی(علیه السلام) را به جای او می خوابانید، و علی(علیه السلام) به پدر خود می گفت: ای پدر! آیا مرا می کشند؟ و ابوطالب در پاسخ فرزند خود می فرمود:

اِصبرن یا بُنیّ فالصبر أحجی

کلّ حیّ مصیره لشعوبِ

قد بذلناک والبلاء شدید

لفداء الحبیب وابن الحبیبِ

لفداء الأغَزَّ ذی الحسب الثا

قب والباع والکریم النجیبِ

إن تُصبک المنون فالنبل تبری

فمصیبٍ منها وغیر مصیبِ

کلّ حیٍّ وإن تملّی بعمرٍ

آخذ من مذاقها بنصیبِ

و علی(علیه السلام) در پاسخ پدر می گفت:

أتأمرنی بالصبر فی نصر أحمد ؟

ووالله ما قلت الذی قلت جازعا

ولکنّنی أحببت أن تَرَ نصرتی

وتعلم أنّی لم أزل لک طائعا

سأسعی لوجه الله فی نصر أحمد

نَبیّ الهدی المحمود طفلاً ویافعا(1)

مرحوم علامه امینی در ذیل این اشعار گوید:

قرابت و خویشی تا حدّی سبب فداکاری و حمایت می شود، و اگر به جایی برسد که خویش بخواهد فرزند خود را فدای خویش بکند، نیاز به یک هدف دینی و ایمانی بزرگی دارد، و ابوطالب چون عاشق خدا و دین حنیف ابراهیمی بود، راضی شد که فرزند خود را فدای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بنماید، چرا که او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را پیامبر خدا می دانست و گر نه تا این حدّ برای او فداکاری نمی

ص: 17


1- - الغدیر، ج7/358-357.

کرد، و فرزند او علی(علیه السلام) نیز چون ایمان خالص و کاملی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشت، راضی بود که جان خود را فدای آن حضرت نماید، چنان که در قصّه ی لیلة المبیت چنین کرد (فسلام الله علی والدٍ و ما ولد).

دفاع ابوطالب از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)

قرطبی در تفسیر خود، ص406 گوید: اهل سیره و تاریخ نوشته اند: روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داخل مسجدالحرام شد و چون وارد نماز گردید، ابوجهل ملعون به مشرکین گفت: کدامیک از شما نماز او را فاسد می کند؟ پس ابن زُبعری برخاست و مقداری شکم به ی حیوان همراه با خون را آورد و بر سر و صورت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ریخت، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نماز خود را قطع نمود و نزد ابوطالب آمد و فرمود: ای عمو! می بینی با من چه کرده اند؟! و ابوطالب(علیه السلام) ناراحت شد و گفت: چه کسی با تو چنین کرد؟ فرمود: عبدالله بن زُبعری.

پس ابوطالب(علیه السلام) برخاست و شمشیر خود را بر شانه گذارد و نزد مشرکین قریش آمد، و آنان به او احترام کردند و مقابل او به پا خاستند، و ابوطالب(علیه السلام) به آنان فرمود: به خدا سوگند اگر یکی از شما از جای خود بلند شود، با این شمشیر او را می زنم، پس همه آنان نشستند و ابوطالب نزدیک آمد، و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: عزیزم کدامیک از این ها به تو جسارت کرد؟ و آن حضرت فرمود: عبدالله زُبعری.

پس ابوطالب(علیه السلام) همان عمل را بر سر آنان آورد و صورت ها و لباس های آنان را آلوده نمود و آنان را سخت ملامت کرد.(1)

علامه امینی سپس گوید: قضیّه فوق در کتاب های اهل سنّت فراوان نقل شده و آنان این قصّه را به بازی گرفته اند، و به آن توجه نمی کنند، و ما در بخش آیات مربوط به ابوطالب به آن اشاره می کنیم.

سپس علامه امینی گوید: در تاریخ محمدبن اسحاق[که معتبرترین تاریخ آنان است] آمده که گوید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [با نزول آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ»(2) دعوت خود را بین مشرکین علنی و عمومی نمود، آنان برخورد تندی با او نکردند، و چون نام بت های آنان را به میان آورد و از آنها بدگویی کرد، و پرستش بت ها را سفیهانه دانست، مشرکین تاب نیاوردند، و همگی بر علیه او قیام کردند و با او دشمنی نمودند، جز تعداد کمی که در باطن مسلمان شده بودند، و در این مدّت ابوطالب(علیه السلام) از آن حضرت حمایت می کرد و آزار مشرکین را از او دفع می نمود.

تا این که مشرکین قریش به ابوطالب(علیه السلام) گفتند: فرزند برادر شما به خدایان ما توهین می کند و ... و ابوطالب نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: ای فرزند برادر! قریش می گویند: ما تحمّل توهین به خدایان خود را نداریم و ...

ص: 18


1- - الغدیر، ج7/358.
2- - حجر/95-94.

و شما خوب است کوتاه بیایید و خطر را از من و خود برطرف کنید، و مرا به چیزی که طاقت آن را ندارم واندارید.

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اندوهگین شد، و گمان کرد عمویش از این پس نمی خواهد از او حمایت کند و قدرت آن را ندارد، از این رو به عموی خود فرمود: ای عمو! به خدا سوگند اگر آنان خورشید را در دست راست من قرار بدهند، و ماه را در دست چپ من قرار بدهند و بگویند دست از دعوت خود بردار، من هرگز دست برنمی دارم، تا این که یا دین خدا را آشکار کنم و یا کشته شوم و سپس گریان شد و برخاست تا برود. پس ابوطالب(علیه السلام) او را صدا زد و گفت:

ای فرزند برادر، بازگرد و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بازگشت، ابوطالب گفت: ای فرزند برادر، هرچه می خواهی بگو و دین خدا را آشکار کن، به خدا سوگند من هرگز از تو جدا نمی شوم، و تو را رها نخواهم نمود، و تا آخر عمر از تو حمایت خواهم کرد. و چون قریش فهمیدند که ابوطالب(علیه السلام) دست از حمایت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برنمی دارد، به ابوطالب(علیه السلام) پیشنهاد کردند و گفتند: ما این جوان زیبای خود – عمارة بن ولید- را به تو می دهیم و او دارای عقل و زکاوت است و تو او را فرزند خود قرار بده، و به جای او محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به ما بده تا او را بکشیم، چرا که او با دین تو و پدرانت مخالفت می کند، و اجتماع قریش را بر هم زده، و ما را به سفاهت و بی عقلی نسبت می دهد!!

پس ابوطالب(علیه السلام) در جواب آنان فرمود: چه بد معامله ای می خواهید با من بکنید، آیا می خواهید فرزند خود را به من بدهید تا من او را بزرگ کنم، و من فرزند خود را به شما بدهم تا او را بکشید، به خدا سوگند این معامله ی منصفانه ای نیست، و هرگز عملی نخواهد شد.

پس مطعم بن عدّی گفت: ای ابوطالب به خدا سوگند قوم تو پیشنهاد عادلانه ای به تو ارائه نمودند، و خواستند تو را از چیزی که تو خوش نداری نجاتت بدهند! و ابوطالب(علیه السلام) به آنان فرمود: به خدا سوگند با من با انصاف سخن نگفتند، و تو نیز نیّت خوبی نداری و می خواهی مردم را بر علیه من بشورانی ... .(1)

مؤلّف گوید: از آنچه گذشت به خوبی روشن می شود که ابوطالب(علیه السلام) ایمان خود را بین قریش آشکار نکرده و تا آخر عمر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) همان گونه که خواهد آمد حمایت نموده و هر بلایی را به خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جان خریده است و این به خاطر ایمان او به نبوّت آن حضرت و نبوّت پیامبران گذشته به ویژه ابراهیم خلیل(علیهم السلام) بوده چنان که خواهد آمد.

ماجرای صحیفه ی قریش و تحریم فرهنگی و اقتصادی آنان

مرحوم علامه امینی از عده ای از کتب تاریخ و سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که قریش [ چون دیدند نه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دست از دعوت خود و اهانت به بت ها و مشرکین برمی دارد و نه ابوطالب(علیه السلام) دست از حمایت او برمی دارد] اجتماع نمودند و با همدیگر مشورت کردند که عهدنامه ای بر علیه بنی هاشم و بنی عبدالمطلب بنویسند و از آن پس ارتباط خود را از آنان

ص: 19


1- - الغدیر، ج7/360-359.

قطع نمایند، و با آنان ازدواج نکنند، و چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان خریداری نکنند، و هیچ مصالحه ای و ترحمّی با آنان نداشته باشند، تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بگیرند و بکشند، و این عهدنامه را نوشتند و در داخل کعبه آویزان کردند، و این در اوّل محرّم سال هفتم نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، و پس این عهدنامه بنی هاشم و بنی عبدالمطلّب به ابوطالب پناهنده شدند، و با او داخل شعب گردیدند، جز ابولهب که همراه مشرکین گردید، و این تحریم دو سال و یا سه سال طول کشید، و بنی هاشم و بنی عبدالطلّب غذایی نداشتند جز خبت(یعنی گیاه ناچیز) و برگ درخت و ...

ابن کثیر گوید: حضرت ابوطالب(علیه السلام) در این مدّت هر شب نزد رسول خدا می آمد تا دشمنان بدانند که او دست از حمایت خود برنداشته است، و چون اهل شعب همه می خوابیدند، ابوطالب به یکی از فرزندان و برادران و بنی عمّ خود می گفت: در بستر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بخوابید، و آن حضرت را به جای دیگری می برد، و خود در کنار او می ماند و بیدار بود.

تا این که خداوند به رسول خود وحی نمود که «موریانه همه عهدنامه ی آنان ، جز بسم الله آن را خورده است» و این به خاطر ظلم و قطع رحم آنان بوده، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این خبر را به ابوطالب(علیه السلام) داد و ابوطالب گفت: فرزند برادر آیا پروردگارت به تو این خبر را داده است؟ فرمود: آری. پس ابوطالب(علیه السلام) با گروهی از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب به مسجدالحرام آمد، و قریش فکر کردند ابوطالب(علیه السلام) آمده که به خاطر سختی و تنگنایی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را تحویل آنان بدهد. و لکن ابوطالب(علیه السلام) گفت:

«ای جماعت قریش بین ما و شما اموری قراداد شده که شما در صحیفه خود نیاوردید، پس بروید صحیفه خویش را بیاورید تا بلکه بین ما و شما صلحی انجام بگیرد» و این را گفت که مبادا قبل از آوردن نگاهی در آن بکنند، پس رفتند و صحیفه را آوردند و فکر کردند ابوطالب می خواهد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به آنان تحویل بدهد، و قبل از باز کردن صحیفه به ابوطالب گفتند:

وقت آن رسیده که شما از این اعتقاد جدید خود ، دست بردارید، و کار را بر خود و بر ما مشکل نکنید؟ ابوطالب(علیه السلام) فرمود: «من آمده ام به شما آنچه عدالت اقتضا می کند را بگویم، و آن این است که برادرزاده ی من خبر داده – و هرگز دروغ به من نمی گوید- او می گوید: خداوند موریانه را بر صحیفه شما مسلّط نموده و از آن چیزی جز «بسم الله» باقی نمانده است و اگر او راست می گوید، شما باید دست از ظلم خود بردارید و من نیز دست از حمایت از او تا وقت مرگ برنخواهم داشت، و اگر دورغ می گوید، من او را به شما تسلیم می کنم و شما می توانید او را بکشید و یا زنده نگاه دارید».

پس قریش گفتند:

ما راضی شدیم و عهدنامه را باز کردند، و چون معلوم شد آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر داده صحیح است گفتند: « این سحر برادرزاده ی توست» و به دشمنی و ظلم و کینه ی آنان افزوده شد، و ابوطالب(علیه السلام) به آنان گفت: با این نشانه ای که از فرزند برادر من دیدید، معلوم شد که شما ظالم و قاطع رحم هستید، و سپس ابوطالب با همراهان خود پرده ی کعبه را گرفتند و گفتند: خدایا ما را بر آنان یاری کن آنان با ما قطع رحم کردند، و حلال خدا را بر ما حرام نمودند. و در این هنگام گروهی از قریش برخاستند و دربارة نقض صحیفه به ابوطالب گفتند: ما صحیفه را ظالمانه می دانیم و ابوطالب اشعار ذیل را انشاء نمود:

ص: 20

ألا هل أتی بَحریَّنا(1) صنع ربنا

علی نأیهم ؟ والله بالناس أرودُ(2)

فیخبرهم: أنَّ الصحیفة مُزّقت

وأن کلّ ما لم یرضه الله مفسدُ

تراوحها إفکٌ وسحرٌ مُجمَّع

ولم یُلف سحر آخر الدهر یصعدُ

تداعی لها مَن لیس فیها بقرقر

فطائرها فی رأسها یتردّدُ(3)

وکانت کفاءٌ وقعةٌ بأثیمةٍ

لیقطع منها ساعدٌ ومقلٌّد

ویظعن أهل المکَّتین فیهربوا

فرائصهم من خشیة الشرِّ ترعدُ

ویُترک حراثٌ یقلب أمره

أیُتهم فیها عند ذالک ویُنجدُ(4)

وتصعد بین الأخشبین کتیبةٌ

لها حُدُجٌ سهمٌ وقوسٌ ومرهدٌ (5)

فَمَن ینشُ من حضّار مکة عزُّه

فعزَّتنا فی بطن مکة أتلدُ (6)

نشأنا بها والناس فیها قلائلٌ

فلم ننفکک نزداد خیراً ونحمدُ

ونُطعم حتی یترک الناس فضلهم

إذا جعلت أیدی المفیضین ترعدُ(7)

جزی الله رهطاً بالحجون تتابعوا

علی ملأ یهدی لحزم و یُرشدُ

قعودا لدی خطم الحجون کأنّهم

مقاولة(8) بل هم أعزُّ وأمجدُ

ص: 21


1- یرید به من کان هاجرا من المسلمین إلی الحبشة فی البحر .
2- أرود: أرفق .
3- القرقر: اللین السهل. وقال السهیلی: من لیس فیها بقرقر: أی لیس بذلیل. وطائرها : أی حظها من الشوم والشر وفی التنزیل: ألزمناه طائره فی عنقه .
4- الحراث: المکتسب. یتهم: یأتی تهامة. ینجد: یأتی نجدا .
5- الأئخشبان: جبلان بمکة. المرهد: الرمح اللین .
6- ینش: أی ینشأ بحذف الهمزة علی غیر قیاس. أتلد: أقدم.
7- المفیضین: الضاربون بقداح المیسر. یرید (سلام الله علیه): إنهم یطعمون إذا بخل الناس.
8- المقاولة: الملوک.

أعان علیها کلُّ صقرٍ کأنَّه

إذا ما مشی فی رفرف الدرع أحردُ(1)

ألا إنَّ خیر الناس نفساً ووالداً

إذا عدَّ سادات البریّة أحمدُ

نبیُّ الإله والکریم بأصله

أخلاقه وهو الرشید المؤیَّدُ

جرئ علی جُلّی الخطوب کأنَّه

شهابٌ بکفّی قابس یتوقَّدُ(2)

من الأکرمین من لویِّ بن غالبٍ

إذا سیم خسفاً وجهه یتربَّدُ(3)

طویل النجاد(4) خارجٌ نصف ساقه

علی وجهه یُسقی الغمام ویسعدُ

عظیم الرماد سیِّدٌ وابن سیِّد

یحضُّ علی مَقری الضیوف ویحشدُ

ویبنی لأبناء العشیرة صالحاً

إذا نحن طُفنا فی البلاد ویمهدُ

ألَظَّ(5) بهذا الصلح کلَّ مبرأً

عظیم اللواء أمره ثمَّ یحمدُ

قضوا ما قضوا فی لیلهم ثمَّ أصبحوا

علی مَهَلٍ وسائر الناس رُقَّدُ

همُ رجَّعوا سهل بن بیضاء راضیاً

وسُرَّ أبو بکر بها ومحمدُ

متی شرک الأقوام فی جُلَّ أمرنا

وکنّا قدیماً قبلها نتودَّدَ

وکنّا قدیماً لا نُقِرُّ ظُلامَةً

ونُدرک ما شئنا ولا نتشدَّدُ

ص: 22


1- رفرف الدرع: ما فصل منها. أحرد: بطئ المشی لثقل الدرع .
2- وفی روایة: حزیم علی جل الأمور کأنه شهاب بکفی قابس یتوقد
3- سیم بالبناء للمجهول: کلف. الخسف: الذل. یتربد: یتغیر إلی السواد .
4- التجاد: حمائل السیف .
5- الظ: ألح ولزم .

فیال قُصی هل لکم فی نفوسکم ؟

وهل لکم فیما یجئ به غدُ ؟

فإنی وإیّاکم کما قال قائلٌ:

لدیک البیان لو تکلّمت اسودُ(1)

1 طبقات ابن سعد 1: 173، 192، سرة ابن هشام 1: 399 404، عیون الأخبار لابن قتیبة 2: 151، تاریخ الیعقوبی 2: 22، الاستیعاب ترجمة سهل بن بیضاء 2 :570 صفة الصفوة 1: 35، الروض الأنف 1: 231، خزانة الأدب للبغدادی 1: 252 ، تاریخ ابن کثیر 3: 84، 96، 97 عیون الأثر 1: 127، الخصایص الکبری 1: 151 .

دیوان أبی طالب ص 13، السیرة الحلبیة 1: 357 367، سیرة زینی دحلان هامش الحلبیة 1: 286 290، طلبة الطالب ص 9، 15، 44، أسنی المطالب ص 11 13 وذکر ابن الأثیر قصة الصحفیة فی الکامل 2: 36 فقال. قال أبو طالب فی أمر الصحیفة وأکل الأرضة ما فیها من ظلم وقطیعة رحم أبیاتا منها :

وقد کان فی أمر الصحیفة عبرةٌ

متی ما یُخبَّر غائب القوم یعجب

محی الله منها کفرهم وعقوقهم

وما نقموا من ناطق الحق مُعربُ

فأصبح ما قالوا من الأمر باطلاً

ومن یختلق ما لیس بالحق یکذبُ

وصیّت های ابوطالب(علیه السلام) هنگام مرگ به بزرگان قریش

مرحوم علامه امینی از تعدادی از کتب اهل سنّت مانند: تاریخ الخمیس ج1/339 و السیرة الحلبیة ج1/375 و أسنی المطالب ص5 و کتب دیگری از اهل سنّت نقل نموده که ابوطالب(علیه السلام) هنگام رحلت از دنیا بزرگان قریش را جمع نمود و به آنان این گونه وصیّت کرد:

« ای جماعت قریش! شما برگزیدگان خدایید، و قلب عرب بین شماست، و سیّد مطاع و پیشوا و شجاع و قویّ القلب از شماست، بدانید که شما مفاخر عرب هستید، و بر دیگران فضیلت دارید، و دیگران به شما نیازمندند و مردم در جنگ ها از شما اطاعت می کنند، و من شما را وصیّت می کنم نسبت به خانه خدا(یعنی کعبه) چرا که حمایت از این خانه موجب خشنودی خداوند، و اساس معاش و ثبات شما می باشد، سپس فرمود:

شما را وصیب می کنم که با ارحام خود صله کنید، و قطع رحم ننمایید، چرا که صله رحم عمر شما را طولانی می کند، و به شما برکت می دهد، و من شما را از ظلم و عقوق نهی می نمایم، چرا که این دو سبب هلاکت امّت های پیشین شده است و شما را وصیّت می کنم که هر که چیزی از شما می خواهد به او بدهید، و سائل را محروم نکنید، که این کار شرف دنیا و آخرت شما خواهد بود، و بر شما باد به راستگویی و ادای

ص: 23


1- أسود: جبل، قتل فیه قتیل فلم یعرف قاتله فقال أولیاء المقتول: لدیک البیان لو تکلمت اسود. فذهب مثلا. توجد فی دیوان أبی طالب أبیات من هده القصیدة غیر ما ذکر لم نجدها فی غیره.

امانت، که موجب علاقه خاصّ و عام مردم به شما می شود. و من شما را دربارة حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) سفارش می کنم که به او خوبی کنید، همانا او در بین قریش امین می باشد. و در بین کلّ عرب او بسیار راستگو خواهد بود، و او جامع همه خوبی هایی است که من شما را به آن سفارش می نمایم، و او آیینی را از ناحیه ی خداوند آورده که باطن ها و عقل ها می پذیرند، و زبان ها به خاطر دشمنی ها انکار می کند، سپس فرمود:

من اکنون می بینم که در آینده، بزرگان عرب و اهالی اطراف و مردمان مستضعف دعوت او را اجابت می نمایند، و مقاله ی او را تصدیق می کنند، و او را بزرگ می شمارند، و او دشمنان خود را به گرداب های مرگ می فرستد، و رؤسای عرب در مقابل او کوچک می شوند، و خانه هایشان خراب می گردد، و ضعفای آنان ارباب و عزیز و رئیس می شوند، و بزرگان عرب نیازمند و کوچک می گردند، و توده ی عرب او را از دل دوست می دارند، و ریاست و قدرت را در اختیار او قرار می دهند.

تا این که فرمود: ای جماعت عرب دست به دامن او بزنید و از او حمایت کنید، و از پیروان او شوید، و کارپردازان او باشید، و از حزب او حمایت کنید، به خدا سوگند هر کس در مسیر او حرکت کند رشد می یابد، و هر کس از او پند بگیرد سعادتمند خواهد شد، و اگر عمری بود و اجل من به تأخیر می افتاد، من از او حمایت می نمودم، و خطرها را از او دفع می کردم.

مرحوم علامه امینی در پایان این وصیّت نامه گوید: از این وصیّت نامه به خوبی استفاده می شود که ابوطالب(علیه السلام) به این خاطر ایمان خود را در هنگام مرگ آشکار نمود که معلوم شود او تا آخرین نفس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت کرده [و در پایان عمر که می دانسته پس از آن نمی تواند از آن حضرت حمایت کند با این وصیّت نامه از او حمایت نموده] و ضمناً اتّهام کفر و شرک را نیز از خود برطرف نموده است گرچه او از اوّل دارای ایمان به آن حضرت بوده و در نهایت آنچه در باطن او بوده است را آشکار کرده است.(1)

جزاءالله عن رسوله و عن امّته خیرالجزاء و حشره الله مع النبییّن و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقاً.

وصیت نامه ابوطالب به فرزندان عبدالمطلّب

مرحوم علامه امینی از ابن سعد در طبقات نقل نموده که گوید: ابوطالب(علیه السلام) هنگام وفات، بنی عبدالمطلّب [و بنی هاشم] را خواست و به آنان فرمود: «هرگز شما به خیر و سعادت نمی رسید مگر آن که به حرف محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید، و او را یاری نمایید تا به سعادت و رشد خود برسید.»

این وصیّت ها را صاحب کتاب «تذکرة السبط ص5 و خصائص کبرا ج1/87، و سیره حلبیّه ج1/372، واسنی المطالب ص10» نقل کرده اند، و برزنجی پس از نقل این وصیّت ها گوید: این ها دلیل بر ایمان ابوطالب و پاکی و خوبی او بوده است. تا این که گوید: بسیار بعید است که ابوطالب رشد و سعادت را در

ص: 24


1- الغدیر، ج7/266.

پیروی و حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بداند، و دیگران را به آن توصیه کند و خود اعنقادی به آن نداشته باشد.

سپس علامه امینی(رحمة الله) گوید: هیچ صاحب عقل سلیمی نمی پپذیرد که این نصایح و وصیّت ها از روی حقیقت و خضوع و اعتقاد به دین حنیف و تصدیق و اعتقاد به نبوّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباشد، در حالی که ابوطالب(علیه السلام) این وصیّت ها را با تحمّل مشقت های فراوان دوران شعب و محاصره فرهنگی و اقتصادی نموده است، و امکان ندارد کسی آن همه فشارها را در حمایت از فرزند برادر خود تحمّل نماید، و اعتقادی به حقانیّت مکتب او نداشته باشد ... !!(1)

سپس گوید: مؤیّد آنچه گذشت این است که ابن حجر در کتاب «الإصابة» ج4/116 از طریق اسحاق بن عیسی هاشمی از ابی رافع نقل کرده که گوید: از ابوطالب شنیدم که می گفت: «من از برادرزاده ی خود محمّدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود:

«پروردگارم مرا به صله رحم و عبادت خالصانه خدا و نپرستیدن غیر او ، مبعوث نموده است» سپس ابوطالب گفت: محمّد بسیار صادق و امین است.

مرحوم علامه امینی سپس گوید:

این روایت را صاحب «اسنی المطالب» ص6 و صاحب «کتاب الحجّة» نقل کرده اند.

و شیخ ابراهیم حنبلی در کتاب «نهایة الطلب» از عروه ثقفی نقل نموده که گوید: من از ابوطالب(رضی الله عنه) شنیدم که می گفت: فرزند برادرم که صادق و امین است برای من حدیث کرد – و او به خدا سوگند بسیار راستگو می باشد او گفت: پروردگارم مرا به صله رحم، و بر پاداشتن نماز، و ادای زکات امر نموده.

و نیز می گفت: «اُشکر ترزق، و لا تکفر تعذّب» یعنی شکر کن تا به تو روزی داده شود، و کافر مشو که عذاب خواهی شد.(2)

نظر بزرگان بنی هاشم دربارة ایمان ابوطالب(علیه السلام)

علمای اهل سنّت از رجال بنی هاشم و بنی عبدالمطلّب و فرزندان ابوطالب(علیه السلام) نقل کرده اند که آنان نیز ابوطالب را مؤمن می دانند و می گویند: خدمات ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر ایمان او به نبوّت آن حضرت بوده است، «وأهل البیت أدری بما فی البیت».

علامه امینی در کتاب الغدیر ج7/369 گوید: ابن اثیر در کتاب جامع الأصول گفته است: نزد اهل البیت از عموهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تنها حمزه و عبّاس و ابوطالب اسلام آوردند.

سپس علامه امینی گوید: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج3/312 گوید: با اسناد فراوانی که برخی از عباس و برخی از ابوبکر بن ابی قحافه نقل شده آمده که: ابوطالب از دنیا نرفت تا این که گفت: «لا إاله إلّا

ص: 25


1- الغدیر، ج7/367.
2- الغدیر، ج7/368.

الله، محمّد رسول الله». و در روایت مشهوری آمده که علی علیه السلام فرمود: پدرم از دنیا نرفت تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را خوشنود نمود [و اسلام خود را آشکار کرد].(1)

مؤلّف گوید: مقصود از ایمان ابوطالب در پایان عمر آشکار نمودن ایمان او بوده نه آن که تا آن ساعت ایمان نداشته و در آن ساعت ایمان آورده است، بلکه او از زمان بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او ایمان داشته و او اوّل مؤمن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است، همان گونه که خواهد آمد. و اگر کسی جز این را بگوید، حقیقت را نیافته است.

و لکن اهل سنّت می خواهند بگویند: «ابوطالب(علیه السلام) در ساعت آخر عمر خود مسلمان شد» در حالی که ما گفتیم: قرائن روشنی هست که او از اول دعوت، اعتقاد به راستی و صداقت پیامبر خدا داشته است، و فرزندان خود و دیگران را تحریص می نمود ه که به او ایمان بیاورند، و لکن ایمان خود را پنهان می کرده تا بتواند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت نماید و اگر او در ظاهر ایمان می آورد، قریش از او اطاعت نمی کردند و زعامت او از بین می رفت، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حامی دیگری نداشت.

هدانا الله للحق و لصراطه المستقیم بحقّ محمّد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.

مرحوم علامه امینی می گوید: « ما احادیث فوق را از باب مماشات و همراهی با اهل سنّت نقل کردیم و گرنه ابوطالب(علیه السلام) نیازی نداشت که در آخر عمر خود اقرار به اسلام بکند، مگر او در چه زمانی کافر بود که در این ساعت آخر عمر بخواهد ایمان بیاورد؟ و آیا [غیر از آنچه گذشت و خواهد آمد] از اشعار ابوطالب(علیه السلام) آشکار نیست که او از اوّل ایمان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته است؟! از این رو ما بخش هایی از اشعار ابوطالب(علیه السلام) رامی آوریم تا این مساله برای همه روشن شود .

اشعار ابوطالب(علیه السلام) قابل انکار نیست

حضرت ابو طالب علیه السلام در اشعار خود گوید:

لیعلم خیار الناس أن محمّدا

وزیر لموسی والمسیح ابن مریمِ

أتانا بهدیً مثل ما أتیا به

فکلّ بأمر الله یهدی ویعصم

و إنّکم تتلونه فی کتابکم

بصدق حدیثٍ لا حدیث مبرجَمِ(2)

و نیز گوید:

ص: 26


1- سیره ابن هشام، ج2/27، دلائل النبوّة بیهقی، تاریخ ابن کثیر، ج2/123 و ... .
2- الغدیر، ج7/331، بحارالأنوار، ج35/123.

أمین حبیب فی العباد مُسّوم

بخاتم ربّ قاهر فی الخواتمِ

نبی أتاه الوحی من عند ربّه

ومن قال: لا یقرع بها سنَّ نادمِ(1)

و نیز گوید:

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً

رسولاً کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب

و نیز گوید:

وظلم نبیٍّ جاء یدعو إلی الهدی

وأمر أتی من عند ذی العرش قیّم(2)

و نیز گوید:

فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة

وابشر بذاک و قَرَّ منک عیونا

ودعوتنی وعلمت أنّک ناصحی

ولقد دَعوتَ وکنت ثَمَّ أمینا

ولقد علمت بأنّ دین محمّدٍ

من خیر أدیان البریة دینا(3)

و نیز گوید:

أو تؤمنوا بکتاب منزلٍ عجب

علی نبیٍّ کموسی أو کذی النون

و نیز گوید:

نصرت الرسول رسول الملیک

ببیضٍ تلالا کلمع البروق

أذُبّ وأحمی رسول الإله

حمایة حامٍ علیه شفیق

و نیز گوید:

فأیّده رَبُّ العباد بنصره

وأظهر دینا حقّه غیر باطل

و نیز گوید:

والله لا أخذل النبیّ ننصره

و نضرب عنه الأعداء بالشعب

ص: 27


1- المصدر، ص332.
2- المصدر
3- الغدیر،ج7/334.

و نیز گوید:

أتبغون قتلاً للنبیّ محمّدٍ

خصصتم علی شؤم بطول أثامِ(1)

و نیز گوید:

فصبراً أبا یعلی علی دین أحمد

وکن مظهرا للدین وفّقت صابرا

وحُط من أتی بالحق من عند ربّه

بصدقٍ وعزمٍ لا تکن حمز کافرا

فقد سرّنی إذ قلت: إنّک مؤمن

فکن لرسول الله فی الله ناصرا

و نیز به نقل از ابوالفرج اصفهانی گوید:

زعمت قریش أنّ أحمد ساحر

کذبوا و ربّ الراقصات إلی الحرم

ما زلت أعرفه بصدق حدیثه

وهو الأمین علی الحرائب والحرم(2)

و در تفسیر ابوالفتوح ج4/212، از حسن بن محمدبن جریر نقل شده که ابوطالب گوید:

قل لمن کان من کنانة فی العزّ

وأهل الندی وأهل المعالی:

قد أتاکم من الملیک رسول

فاقبلوه بصالح الأعمال

وانصروا أحمد فإن من الله

رداء علیه غیر مدال

و ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه ج3/315 از ابوطالب(علیه السلام) نقل نموده که گوید:

فخیر بنی هاشمٍ أحمد

رسول الإله علی فترة

و این شعر آخر اشاره است به آیه « یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»(3)

یعنی، ای اهل کتاب! بی تردید رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پیامبران به سوی شما آمد.

مرحوم علامه امینی سپس گوید: اگر این اشعار از یکی از صحابه [و غاصبین خلافت] صادر شده بود، برای او طبل فضیلت و سرود آقایی می نواختند، و لکن نسبت به ابوطالب(علیه السلام) چنین نمی کنند و من نمی دانم برای چه؟!

ص: 28


1- الغدیر، ج7/345.
2- الغدیر، ج7/357.
3- مائده/19.

مؤلّف گوید: با وجود اشعار فوق و آثار و قرائن دیگری که برای ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) وجود دارد، اعتقاد به شرک و کفر در باره ی او، جز عناد و دشمنی نخواهد بود.

علامه امینی در کتاب الغدیر گوید: ما در مقابل مخالفین و اهل سنّت دلیلی محکم تر از اشعار نداریم که در موضوعات مختلف از شعرا در مقاطع زمانی و حوادث گوناگون باقی مانده است، چرا که مخالفین ما آیات قرآن را به نفع خود تفسیر می کنند، و روایات را نیز به گونه ای تأویل و یا رد می کنند، و لکن اشعار را نمی توانند هیچ تشکیک و ایرادی به آن ها وارد نمایند.

و ما می بینیم که در این موضوع اشعار فوق صریح در ایمان ابوطالب(علیه السلام) است، و تردیدی نیست که از او صادر شده است. و این چیزی است که احدی نمی تواند تشکیکی در آن ایجاد نماید.

اعتقاد علمای اهل سنت نسبت به ایمان حضرت

ابوطالب(علیه السلام)

1- علامه امینی(رحمة الله) گوید: تمام رازی در کتاب «فوائد» خود از عبدالله بن عمر نقل کرده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من روز قیامت برای پدرم عبدالله، و مادرم آمنه، و عمویم ابوطالب، و آن برادری که در زمان جاهلیت داشتم شفاعت خواهم نمود.(1)

2- در تاریخ یعقوبی ج2/26- نیز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «خداوند دربارة چهار نفر به من وعده ی شفاعت داده است: پدرم عبدالله، مادرم آمنه، عمویم ابوطالب، و برادری که در جاهلیّت داشتم.

3- ابن جوزی با سند خود از علی(علیه السلام) نقل کرده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل(علیه السلام) بر من نازل شد و گفت: خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید: من آتش را بر آن صلبی که تو را در بر گرفته، و بر آن شکمی تو را حمل کرده، و بر آن دامنی که تو را در خود کفالت نموده، حرام نمودم، و مراد از صلب عبدالله، و مراد از بطن آمنه، و مراد دامن و حجر ابوطالب و فاطمه بنت اسد می باشند.(2)

4- و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3/311 آمده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل به من گفت: خداوند تو را دربارة: آمنه ی بنت وهب، عبدالله بن عبدالمطلّب، ابوطالب، عبدالمطلّب، و آن برادری که تو در جاهلیت داشته ای شفیع قرار دادهاست ... .(3)

5- ابن جوزی در کتاب تذکره ص6 مرثیه سرایی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را برای پدر خود نقل نموده و خواهد آمد.

6- مرثیه سرایی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اشک او بر عموی خود ابوطالب(علیه السلام)در کتب اهل سنت، خواهد آمد، إن شاءالله.

ص: 29


1- - ذخائرالعقبی،ص7، الدرج المنیفه سیوطی، ص7، مسالک الحنفاء، ص14.
2- - سیوطی، ص25.
3- - الغدیر، ج7/378.

7- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج3/312 از علی بن الحسین(علیهماالسلام) نقل نموده که از آن حضرت درباره ی ایمان ابوطالب سؤال شد و او در جواب سائل فرمود: شگفتا خداوند متعال رسول خود را منع کرد از این که زن مؤمنه ای تحت نکاح کافری قرار بگیرد، و فاطمه بنت اسد که از سابقات در ایمان است، همسر ابوطالب(علیه السلام) بود تا ابوطالب از دنیا رفت؟!

8- از امام باقر(علیه السلام) نیز سؤال شد : مردم می گویند: ابوطالب در ضحضاحی از آتش می باشد. و امام باقر(علیه السلام) فرمود: اگر ایمان ابوطالب را در کفّه ای از میزان قرار بدهند، و ایمان این خلق را در کفّه دیگر آن، ایمان ابوطالب بر همه ی خلق ترجیح خواهد داشت سپس فرمود: آیا آنان نمی دانند که علیّ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان حیات خود دستور می داد که برای عبدالله و فرزند او و برای ابوطالب حج بجا بیاورند، و در وصیّت نامه خود نیز نوشت که بعد از او برای آنان حج بجا بیاورند؟!(1)

9- ابن ابی الحدید از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل نموده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اصحاب کهف ایمان خود را پنهان کردند، و اظهار کفر نمودند، و خداند به آنان دو پاداش داد، و ابوطالب(علیه السلام) نیز ایمان خود را پنهان نمود، و شرک را اظهار کرد و خداوند دو پاداش به او خواهد داد.(2)

مرحوم علامه امینی گوید: این حدیث را مرحوم کلینی نیز در اصول کافی ص244 از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده و لفظ آن چنین است «انّ مَثَل أبی طالب مَثَل أصحاب الکهف، أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک، فآتاهم الله أجرهم مرّتین»(3)

و در نقل ابن ابی الحدید آمده: «و ما خرج من الدنیا حتّی أتته البشارة من الله تعالی بالجنّة». (4)

10- علامه امینی در کتاب الغدیر گوید: ابان بن محمود به حضرت رضا(علیه السلام) نوشت: فدای شما شوم، من در ایمان ابوطالب شک پیدا کرده ام؟ و حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ او نوشت: «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِین َ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً» یعنی، کسی که راه حق برای او روشن شده باشد، و با رسول خدا شقاق و جدال کند، و از غیر مسیر مؤمنین [و پیشوایان خود] حرکت کند، ما او را در همان راه گمراهی رها می کنیم، و او را به دوزخ می رسانیم و چه بد بازگشتی خواهد بود.

سپس فرمود: و بعد از آنچه گفتم اگر تو، به ایمان ابوطالب(علیه السلام) اقرار نداشته باشی اهل آتش خواهی بود.(5)

مؤلّف گوید: از سخن فوق ظاهر می شود که ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) یک امر روشن و واضحی است، و کسی که از روی شقاق و عناد آن را انکار می کند و نمی پذیرد، اهل عذاب و آتش خواهد بود، و این دلیل بر این است که مقام حضرت ابوطالب(علیه السلام) به حدّی است که انکار آن مانند انکار مقام

ص: 30


1- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج3/311.
2- - الغدیر، ج7/380.
3- - همان.
4- -همان.
5- - الغدیر، ج7/381.

رسالت و امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) می باشد ، و انکار و یا شک در آن ، انسان را از دین و ایمان ساقط می نماید.

11- جمیع ائمه اهل البیت علیهم السلام وعلمای شیعه و اکابر علمای اهل سنّت حضرت ابوطالب(علیه السلام) را مؤمن می دانند، و سخنان آنان مطابق روایات معصومین(علیهم السلام) است، و از شقاق و عناد و عداوت و تعصّب های قومی و حسد دور می باشد.

مرحوم علامه امینی(رضوان الله علیه) گوید: ائمه اهل البیت که فرزندان ابوطالب(علیهم السلام) هستند بیش هر کسی به حال پدر خود آگاه بوده اند، و با برخورداری از عصمت هرگز از روی تعصّب و قومیّت سخن نمی گویند، سپس گوید: چه خوب فهمیده عالم سنّی سیّدمحمد برزنجی و انصاف داده، و از تعصّب و حسد و قومیّت پرهیز کرده و دربارة ابوطالب(علیه السلام) می گوید:

اعتقادی که در آن ابطال نصوص و تضعیف حقایق نباشد، و از جدال و دشمنی و حسد دور باشد، و سبب شادی قلب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شود، و سبب آزار آن حضرت نشود – که آزار به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سبب لعنت خداوند در دنیا و آخرت می شود – اقرار به ایمان ابوطالب(علیه السلام) است، چرا که خدواند می فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً»(1)

یعنی، کسانی که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است.

و نیز می فرماید: «... وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»(2)

یعنی، و آنان که رسول خدا را آزار می دهند، عذاب دردناکی دارند!

احمدبن حسین موصلی حنفی مشهور به ابن وحشی نیز گوید: شکی نیست که بغض و دشمنی با ابوطالب کفر است، و ائمه ی مالکیّه به آن تصریح کرده اند، و برخی از آنان گفته اند: درباره ی ابوطالب چیزی جز حمایت او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباید گفت و اگر کسی ابوطالب را به بدی یاد کند، رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) را آزار نموده و کافر خواهد بود، و کافر باید کشته شود، و برخی گفته اند: « من أبغض اباطالب فهو کافر» .

علامه امینی گوید: سیّد زینی دحلان در کتاب «اسنی المطالب» ص43 گوید: چه خوب گفته شاعر دربارة ابوطالب:

قفا بمطلع سعد عزّ نادیه

وأملیا شرح شوقی فی مغانیه

واستقبلا مطلع الأنوار فی افق

الحجون واحترسا أن تبهرا فیه

مغنی به وابل الرضوان منهمر

ونائرات الهدی دلّت منادیه

ص: 31


1- - احزاب/57.
2- - توبه/61.

قفا فذا بلبل الأفراح من طربٍ

یروی بدیع المعانی فی أمالیه

واستملیا لأحادیث العجائب عن

بحر هناک بدیع فی معانیه

حامی الذمار مجیر الجار من کرمت

منه السجایا فلم یفخر مباریه

عمّ النبی الذی لم یثنه حسدٌ

عن نصره فتغالی فی مراضیه

هو الذی لم یزل حصناً لحضرته

موفَّقا لرسول الله یحمیه

وکلُّ خیر ترجّاه النبیُّ له

وهو الذی قطُّ ما خابت أمانیه

فیا مَن أمَّ العلا فی الخالدات غدا

أغث للهَفافه واسعف منادیه

قد خصَّک الله بالمختار تکلؤه

وتستعزُّ به فخرا وتطریه

عنیت بالحبّ فی طه ففزت به

ومن ینل حبّ طه فهو یکفیه

کم شمت آیات صدق یستضاء بها

وتملأ القلب إیماناً وترویه ؟

من الذی فاز فی الماضین أجمعهم

بمثل ما فزت من طه وباریه ؟

کفلت خیر الوری فی یتمه شغفاً

وبتَّ بالروح والأبناء تفدیه

عضدته حین عادته عشیرته

وکنت حائطه من بغی شانیه

نصرت من لم یشمّ الکون رائحة

الوجود لو لم یقدرَّ کونه فیه

إنَّ الذی قمت فی تأیید شوکته

هو الذی لم یکن شئٌ یساویه

إنَّ الذی أنت قد أحببت طلعته

حبیب مَن کلُّ شیء فی أیادیه

لله درُّک من قنّاص فرصته

مذ شمت برق الأمانی من نواحیه

ص: 32

یهنیک فوزک أن قدَّمت منکم یداً

إلی ملی وفیّ فی جوازیه

من یسد أحسن معروف لأحسن من

جازی ینل فوق ما نالت أمانیه

ومن سعی لسعید فی مطالبه

فهو الحریُّ بأن تحظی أمالیه

فیا سعید المساعی فی متاجره

قد جئت ربعک أستهمی غوادیه

مستمطراٌ منک مزن الخیر معترفاً

بأنَّ غرس المنی یعنی بصافیه

الخ.

ثم قال فی ص 44: وقیل أیضا :

إنَّ القلوب لتبکی حین تسمع ما

أبدی أبو طالب فی حقِّ مَن عظما

فإن یکن أجمع الأعلام إنَّ له

ناراً فللّه کلّ الکون یفعل ما

أمّا إذا اختلفوا فالرأی أن تردا

موارداً یرتضیها عقل من سلما

تتابع المثبتی الإیمان من زمر

فی معظم الدین تابعناهم فکما

وهم عدولً خیارً فی مقاصدهم

فلا نقل: إنّهم لن یبلغوا عظما

لا تزدریهم أتدری من همو فهمو

همو عری الدین قد أضحوا به زعما

هم السیوطیُّ والسبکیُّ مع نفر

کعدَّة النقبا حفّاظ أهل حما

وأهل کشف وشعرانیُّهم وکذا

القرطبی والسحیمی الجمیع کما(1)

اجماع علمای شیعه نسبت به ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام

نظر علمای بزرگ شیعه مطابق روایات رسول خدا و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام بدون اختلاف و تردید، ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) است، چنان که شیخ اقدم و معلّم اکبر مرحوم مفید(رضوان الله علیه) درکتاب «اوائل المقالات» ص45 گوید: امامیّه اتفاق دارند بر این که پدران رسول خدا(صلی الله

ص: 33


1- الغدیر، ج7/383-382.

علیه و آله و سلّم) از زمان آدم تا عبدالله همگی مؤمن به خدا و موحّد بوده اند، تا این که گوید: «و أجمعوا علی أنّ أباطالب مات مؤمناً و أنّ آمنه بنت وهب کانت علی التوحید ...» .

و نیز شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی در تفسیر تبیان ج2/398، از امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) نقل نموده که فرموده اند: «إنّ أباطالب کان مسلماً» و علیه اجماع الإمامیّة لا یختلفون فیه و لها علی ذلک أدلّة قاطعة موجبة للعلم».

شیخ طبرسی صاحب مجمع البیان ج2/287 نیز می فرماید: تردیدی نیست که اهل البیت(علیهم السلام) بر ایمان ابوطالب اجماع دارند، و اجماع آنان حجّت می باشد، چرا که آنان یکی از ثقلین هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر به تمسّک به آنان نموده و فرموده است: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً»

شیخ بزرگوار فتّال نیشابوری نیز در کتاب «روضة الواعظین» ص120 گوید: اِعلم أنّ الطائفة المحقّة قد أجمعت علی أنّ أباطالب، و عبدالله بن عبدالمطلب، و آمنة بنت وهب کانوا مؤمنین و اجماعهم حجّة».

سیّدبن طاووس آن سیّد بزرگوار و عالم ربّانی نیز در کتاب «الطرائف» ص84 گوید: من علمای عترت را دیدم که همگی بر ایمان ابوطالب اجماع دارند. و در ص87 طرائف گوید: شکّی نیست که عترت پیامبرخدا(صلوات الله علیهم اجمعین) اعرف و داناتر به باطن ابوطالب بوده اند ، و شیعیان آنان نیز بر ایمان ابوطالب اجماع دارند، و کتاب هایی در این موضوع نوشته اند، چرا که آنان بیش از دیگران نیاز به اثبات این موضوع دارند، و لکن برخی از اهل سنّت عداوت و دشمنی شدیدی با بنی هاشم دارند تا جایی که ابوطالب(علیه السلام) را مؤمن نمی دانند... . (1)

علامه مجلسی(علیه الرحمة) نیز در کتاب شریف بحارالأنوار ج9/29 گوید: شیعه بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) اتفاق دارد، و نیز اتفاق دارد که او در اول بعثت ایمان آورده، و هرگز بت نپرستیده، بلکه او از اوصیای ابراهیم(علیه السلام) [ و پیامبران دیگر] بوده است، و اسلام او بین شیعیان مشهور و معروف است، تا جایی که مخالفین نیز این اعتقاد را نسبت به شیعه می دهند، و اخبار و روایات از طرق شیعه و اهل سنّت بر این معنا متواتر و قطعی است، و زیادی از علمای ما کتاب مستقلی درباره ی ایمان ابوطالب(علیه السلام) نوشته اند.(2)

سپس گوید: علامه مجلسی(رحمه الله) نظر علمای شیعه و روایاتی که از ائمه ی اهل البیت(علیهم السلام) درباره ی ایمان ابوطالب(علیه السلام) گذشت را بیان کرده و سپس گوید:

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه جدّم عبدالمطلّب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بت نپرستیدند. و چون به آن حضرت گفته شد: پس آنان چه چیزی را می پرستیدند؟ فرمود: آنان به طرف کعبه بر آیین ابراهیم(علیه السلام) نماز می خواندند، و به او تمسّک می کردند، و از او پیروی می نمودند.(3)

ص: 34


1- - الغدیر، ج7/385-384.
2- - الغدیر، ج7/385.
3- - این روایت را شیخ صدوق در کمال الدین ص104 نیز نقل کرده است.

مؤلّف گوید: از روایات استفاده می شود که ابوطالب(علیه السلام) تا آخرین لحظات عمر خود، ایمان خویش را پنهان می کرده، تا مشرکین قریش نتوانند به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آزار برسانند، و در لحظه ی آخر عمر ایمان خود را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار نموده است.

چنان که در روایت ابی الطفیل عامربن واثله آمده، که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پدرم هنگام مرگ نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) شهادت به حقانیّت اسلام داد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که ایمان و شهادتین او را شنید به من فرمود: او چیزی به من گفت که از دنیا و آخرت نزد من بهتر بود.(1)

واز این روایت برخی استفاده کرده اند که ابوطالب(علیه السلام) در ساعت آخر عمر خود ایمان آورده است، و این خطای در فهم است، چرا که از مدارک فراوانی که گذشت و خواهد آمد استفاده می شود که ابوطالب(علیه السلام) قبل از دیگران ایمان به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته و لکن ایمان خود را آشکار نمی کرده است، بنابراین نباید گفته شود او هنگام مرگ ایمان آورده و یا سومین نفر بوده که ایمان آورده است بلکه او اوّلین نفر بوده که ایمان آورده، و به خاطر ایمانی که داشته از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت کرده است. از این رو ما نام این کتاب را (اوّل من أسلم) قرار دادیم، والله الموفق .

و در روایت اهل سنّت نیز آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند، ابوطالب(علیه السلام) مسلمان و مؤمن بود، و ایمان خود را کتمان می کرد، و از ترس این که قریش بر بنی هاشم هجوم بیاورند و با آنان جنگ کنندایمان خود را کتمان می نمود.(2)

مرحوم کلینی در اصول کافی ص244 از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: چگونه می شود گفت:که ابوطالب(علیه السلام) کافر بوده، در حالی که می گوید:

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذَّب

لدینا و لا یعبأ بقیل الأباطل

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للأرامل(3)

ایمان اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا حضرت آدم علیهم السلام

در مدارک اسلامی از نظر اهل البیت(علیهم السلام) همان گونه که گذشت ، جمیع اجداد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پاک و مؤمن و موحّد بوده اند و در روایات آمده که آنان یعنی اهل البیت(علیهم السلام) از دامان های پاک به دامان های پاک منتقل شده اند چنان که در زیارت جامعه کبیره از امام هادی(علیه السلام) می خوانیم:

ص: 35


1- - الغدیر، ج7/387، از کتاب الحجّة سیّدفخّاربن معد، ص23.
2- - الغدیر، ج7/388.
3- - رواة فی «الغدیر» ج7/391 عن الکلینی و تفسیر البرهان ج3/795.

«فی حجور طابت و طهرت بعضها من بعضٍ، خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محدقین حتّی منّ علینا بکم ...»

و یا می خوانیم: و أنتم نور الاخیار و هداة الأبرار و حجج الجبّار، بکم فتح الله و بکم یختم الله و ...

از این رو شیعه معتقد است که نسب خاندان نبوّت پاک بوده و پدران آنان هیچ گونه آلودگی جنسی و نسبی و شرک نداشته و همگی پاک بوده اند، بنابراین حضرت ابوطالب و عبدالله و بقیّه منسوبین به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا عدنان که آن حضرت از آن تجاوز نمی کرده چنین است:

محمّد- عبدالله - عبدالمطلّب- «شیبة» - هاشم - «عمرو» - عبدمناف - «مغیره» - قُصیّ- «زید» - کلاب- مرّة- کعب- لوی – غالب- فهر- مالک – نضر- کنانة – خزیمة – مردک - «عامر»- الیاس – مضرّ – نزار – معد- عدنان.

و لکن تاریخ نویسان اضافه کرده اند و نسب آن حضرت را از «عدنان» تا آدم چنین گفته اند:

اَدّ- «اَدَد» - مقوم – ناحور – تیرح – یَعرب- یشجب – نابت – اسماعیل – ابراهیم«خلیل الرحمان» - تارخ – ناحور – ساروغ – راعو – فالخ – عیبر – شالخ – ارفخشد – سام – نوح – لمک- متوشلح – اخنوخ- «که گفته اند او ادریس پیامبر است»- یرد – مهلیل – فینن – یانش – آدم ابوالبشر .(1)

ابن هشام می گوید: مقصود از «نضر» قریش است، و فرزندان او را قرشی می نامند.

و بعضی گفته اند: قریش منسوبین به فهربن مالک اند، و قرشی کسی است که نسبش به فهربن مالک برسد، و یعقوبی گفته است: نضربن کنانه اوّل کسی بود که قریش نامیده شد، و به خاطر پاکدامنی، او را قریش نامیدند.(2)

مؤلّف گوید: خوب است کسانی که حضرت ابوطالب و عبدالله و عبدالمطلّب و .... را مشرک و کافر می دانند به انساب خود و غاصبین خلافت نگاه کنند، و سر در گریبان خود فرو ببرند، و به اولیای خدا نسبت کفر و شرک ندهند!!

مختصری از احوال خویشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)

مرحوم محدث قمی(رضوان الله علیه) روایت کرده که آن حضرت نُه عمو داشته که آنان فرزندان عبدالمطلّب بوده اند و نام آنان:

حارث- زبیر – ابوطالب – حمزه – غَیداق – ضِرار – مُقَوَّم – ابولهب – و عباس، بوده است و حارث بزرگترین فرزند عبدالمطلّب بوده و عبدالمطلّب را به این خاطر «ابوحارث» می گفته اند، و حارث با پدر خود در حفر چاه زمزم شریک بوده است، و به این سبب او را حارث گفته اند.

و ابوطالب با عبدالله - پدر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)- و زبیر از یک مادر بوده اند، و نام ابوطالب عبدمناف بوده، و او چهار فرزند پسر داشته به نام های: طالب، عقیل، جعفر و علی(علیه السلام)، و بین هر یک از این فرزندان ده سال فاصله بوده است.

ص: 36


1- - سیره ابن هشام ج1/2، به نقل از محمد بن اسحاق.
2- - سیره ابن هشام، ج1/64.

و ابوطالب دو دختر داشت: اُمّ هانی که نامش فاخته بوده، و جُمانة، و مادر همه ی فرزندان ابوطالب(علیه السلام)فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف بوده، و همه ی فرزندان ابوطالب دارای فرزند بودند جز طالب که فرزندی از او نماند و عموی دیگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عباس بوده و کنیه اش ابوالفضل بوده، و سقایت زمزم به دست او بوده، و او در جنگ بدر اسلام آورده، و در مدینه در آخر ایّام عثمان وفات یافته است، و در آخر عمر نابینا شده بوده.

و امّا عموی دیگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) «ابولهب» دارای چهار فرزند به نام های: عُتبِة، عُتَیبة، مُعتَب، و درّة بوده اند،و مادرشان أمّ جمیل خواهر ابوسفیان بوده، و خداوند او را در قرآن «حمّالة الحطب» نامیده است.

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شش عمّه داشته به نام های: اُمَیمة، أمّ حکیم، بَرَّة، عاتکة، صَفیّة و أَروی.

و در میان عموهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت ابوطالب و حمزه از دیگران افضل بودند.

گویند: به اکثم بن صیفی، حکیم عرب گفتند: تو حکمت و ریاست و حلم و سیادت را از که آموختی؟ او گفت: از حلیف حلم و ادب، سیّد عجم و عرب حضرت ابوطالب بن عبدالمطلّب.

و در روایات فراوانی آمده که مَثَل ابوطالب در این امّت، مَثَل اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان کردند تا بتوانند دین خود را حفظ نمایید، و ابوطالب(علیه السلام) نیز ایمان خود را پنهان کرد، تا بتواند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کند، و شرّ کفّار قریش را از آن حضرت برطرف نماید، و ابوطالب مستودع وصایا و آثار انبیا بود، و آن ها را تحویل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داد [و در همان روز از دنیا رحلت نمود].

و امّا حمزه بن عبدالمطلّب، دارای جلالت بزرگی است، و در جنگ احد به شهادت رسید ... .(1)

فضائل و مناقب حضرت ابوطالب(علیه السلام)

1- امام صادق(علیه السلام) فرمود: مَثَل ابوطالب مَثَل اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان کرد و [برای نجات از دست دشمن و خدمت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] خود را مشرک نشان داد و خداوند به اودو پاداش عطا نمود.(2)

2- امام حسین(علیه السلام) می فرماید: به پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته شد: شما را خداوند منزلتی داده، و لکن پدر شما ابوطالب در آتش معذّب می باشد؟! و پدرم در جواب گوینده فرمود: ساکت شو خدا دهانت را بشکند، سوگند به خدایی که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به پیامبری مبعوث نمود، اگر پدر من در قیامت برای همه گنهکاران روی زمین شفاعت کند خداوند شفاعت او را می پذیرد.

ص: 37


1- - منتهی الآمال، ج1/160-157.
2- - کافی، ص244، امالی صدوق,ص36، روضه الواعظین، ص121.

سپس فرمود: آیا پدر من در آتش معذّب است و فرزند او «قسیم الجنّة و النار» می باشد؟! تا این که فرمود: سوگند به خدایی که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به حق به پیامبری مبعوث نمود، نور ابوطالب در قیامت همه ی انوار مردم را خاموش می کند و بر آن ها غالب خواهد بود، جز نور محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و نور امامان از فرزندان حسین(علیهم السلام)، و همه باید بدانند که نور ابوطالب(علیه السلام) از نور ما می باشد، و خداوند نور او را دو هزار سال قبل از خلقت آدم(علیه السلام) آفریده است.(1)

3- یونس بن نباته گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: ای یونس این مردم دربارة ابوطالب چه می گویند؟ گفتم: فدای شما شوم! آنان می گویند: او در بین شعله آتش است، و مغز سر او از آتش در غلیان می باشد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: این دشمنان خدا دروغ می گویند همانا ابوطالب از رفقای پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین است و آنان نیکو رفقایی هستند.(2)

4- ابوالفرج اصفهانی با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که می فرماید: همواره امیرالمؤمنین(علیه السلام) دوست می داشت که اشعار پدر خود ابوطالب(علیه السلام) را بخواند و می فرمود: اشعار او را یاد بگیرید و به فرزندان خود یاد بدهید، چرا که ابوطالب همواره بر دین خدا بود، و و دانش فراوانی داشت.(3)

5- مرحوم کلینی درکتاب کافی ص242 با سند خود از درست بن ابی منصور نقل نموده که گوید: از امام کاظم(علیه السلام) سؤال کردم: آیا ابوطالب حجّت بوده بر رسول خود؟ فرمود: نه، لکن به ابوطالب وصایایی سپرده شده بود، و او آن ها را تحویل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داد ، گفتم: آیا با دادن وصایا او حجّت بوده بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)؟ فرمود: اگر حجّت می بود، وصایا را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی داد. گفتم: پس منزلت ابوطالب چه بوده؟ فرمود: او به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و آیین او اقرار نموده، و وصایا را تحویل او داده و درهمان روز از دنیا رفته است.

مرحوم علامه امینی در ذیل این حدیث گوید: این منزلتی است فوق منزلت ایمان، چرا که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: او در وقت خود دارای مقام وصایت و حجیّت بوده، و آن فوق ایمان است، تا جایی که سائل گمان کرده : ابوطالب قبل از نبوّت پیامبرخدا، حجت بوده بر آن حضرت، و امام(علیه السلام) آن را ردّ نمود و فرمود : او مقام وصایت [از حضرت ابراهیم(علیه السلام)] را داشته و وصایای ابراهیم را تحویل او داده است.

6- ابوالفتوح رازی از حضرت رضا(علیه السلام) از پدرانش با طرق مختلف نقل نموده که فرمود : نقش خاتم ابوطالب(علیه السلام) چنین بوده است:

«رضیت بالله ربّاً، و بابن أخی محمّد نبیّاً، و با بنی علی له وصیّاً».

7- مرحوم ابوجعفر صدوق از امام عسکری از پدرانش(علیهم السلام) ضمن حدیث مفصّلی نقل نموده که فرمود : خداوند تبارک و تعالی به رسول خود وحی نمود : من تو را به دو نفر تأیید کردم، یکی از آن دو ، در

ص: 38


1- - احتجاج طبرسی در بحار، بحارالأنوارج9/15، تفسیر برهان، ج3/794.
2- - کنزالفوائد، ص80، ضیاءالعالمین، ص17، الغدیر، ج7/393.
3- - الغدیر، ج7/393، بحارالأنوار، ج9/24.

پنهانی تو را یاری می کند، و دیگری آشکارا ، امّا آن که در پنهانی تو را یاری می کند، او سیّد و افضل مردم، عموی تو ابوطالب می باشد، و امّا آن که آشکارا تو را یاری می کند، او نیز سیّد و افضل مردم علی بن ابوطالب است. سپس فرمود: ابوطالب مانند مؤمن آل فرعون، ایمان خود را کتمان می نموده است.(1)

8- مرحوم علامه مجلسی از کتاب خرائج نقل نموده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چون از معراج بازگشت، و وارد خانه ی امّ هانی دختر ابوطالب شد، و قصّه ی معراج خود را به او خبر داد، امّ هانی گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، به خدا سوگند اگر این خبر را به مردم مکّه بگویی قطعاً شما را تکذیب خواهند نمود، حتّی کسانی که تو را تصدیق نموده اند، و در آن شب ابوطالب(علیه السلام) در جستجوی آن حضرت بود، و بنی هاشم را جمع نموده بود و به هر کدام آنان چاقویی داده بود، و گفته بود: اگر دیدید من بدون محمّد بازگشتم، شما باید هر که در کنارتان بود را بکشید، چرا که اگر قریش محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کشته باشند، نه ما باید زنده بمانیم، و نه آنان و سپس حرکت کرد و گفت:

خدایا چه مصیبت بزرگی است اگر من تا صبح محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیابم. ناگهان او را – در حالی که از براق پیاده می شد – دید و فرمود: فرزند برادر حرکت کن از مقابل من تا داخل مسجد شویم و سپس در کنار حجر ایستاد و به بنی هاشم فرمود: سلاح خود را آشکار کنید، و به قریش گفت: اگر من محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نمی یافتم نه شما زنده می ماندید و نه ما.

از این رو قریش- از آن روز- ترسیدند که آزاری به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برسانند.

سپس آن حضرت قصّه معراج خود را بیان کرد، و قریش [برای این که بدانند او راست می گوید] گفتند: بیت المقدس چگونه بود؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من شبانه وارد آن شدم» پس جبرئیل بیت المقدس را مقابل چشم آن حضرت قرار داد، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای مردم آن را توصیف نمود، و سپس قافله ای که بین بیت المقدس و بین شام در حرکت بود را برای آنان معرفی کرد.(2)

مؤلّف گوید: روایت فوق دلالت دارد که ابوطالب(علیه السلام) تا پای جان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت می کرده است و چنین کسی اگر اعتقاد و ایمان به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی داشت، این گونه از او حمایت نمی کرد.

9- علامه مجلسی(رحمه الله) سپس از مناقب ابن شهر آشوب، از اوزاعی نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پناه عبدالمطلّب بود و عبدالمطلّب 102 سال داشت و آن حضرت هشت ساله بود. و عبدالمطلّب فرزندان خود را جمع کرد و فرمود: «محمّد یتیم است، شما باید او را پناه بدهید، و نیازمند است، و شما باید او را بی نیاز کنید، و وصیّت من را دربارۀ او حفظ نمایید».

و ابولهب گفت: «من چنین می کنم» و عبدالمطلّب فرمود: تو شرّ خود را از او بردار [نیازی به تو نیست] سپس عباس گفت: «من او را کفالت می نمایم» و عبدالمطلّب فرمود: تو اهل خشم هستی و ممکن است او را آزار بدهی. تا این که ابوطالب(علیه السلام) گفت: «من او را کفالت می کنم» و عبدالمطلّب پذیرفت و به آن حضرت گفت: ای محمّد از او اطاعت کن. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عبدالمطّب فرمود:

ص: 39


1- - الغدیر، ج7/395.
2- - بحارالأنوار، ج35/82.

پدرجان هراس نداشته باش، مرا پروردگاری است، و او مرا ضایع نخواهد نمود. پس ابوطالب او را در دامن خود گذارد، و کمر همّت بست، و از جان و مال و آبروی خود برای او دریغ نکرد، و او را در کودکی از شرّ یهود که در کمین او بودند و سخت ترین دشمنی را با او داشتند، حفظ نمود، و از غیر یهود نیز او را حفظ کرد، در حالی که اعراب کلّاً نسبت به او حسد می بردند که برای چه او به پیامبری رسیده است. و سپس عبدالمطلّب اشعار ذیل را انشا نمود:

اوصیک یا عبد مناف بعدی

بموحّدٍ بعد أبیه فردِ

و نیز گفت:

وَصَیّت من کفیته بطالب

عبد منافٍ و هو ذو تجاربِ

یابن الحبیب أکرم الأقارب

یابن الذی قد غاب غیر آئب

ابوطالب نیز هنگامی که از راهب نصرانی اوصاف رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را شنید گفت:

لا توصنی بلازمٍ و واجبِ

إنّی سمعت أعجب العجائبِ

من کلّ حبرٍ عالمِ و کاتب

بان بحمدالله قول الراهب(1)

10- ابن شهر آشوب از ابوسعید واعظ در کتاب شرف المصطفی نقل کرده که گوید: هنگامی که وفات حضرت عبدالمطلّب رسید، او فرزند خود ابوطالب را خواست و به او گفت: فرزند عزیزم! تو می دانی که من به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) شدیداً علاقه دارم و برای حفظ او کوشا هستم، پس تو ببین چگونه باید وصیّت من را دربارۀ او رعایت بکنی؟ ابوطالب گفت: «پدر جان نیاز نیست شما نسبت به محمّد به من سفارش کنید، چرا که او فرزند من و فرزند برادر من می باشد» و چون عبدالمطلّب از دنیا رفت، ابوطالب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در نفقه و انفاق و لباس بر خود و بر جمیع خانواده ی خود مقدّم می داشت.(2)

11- علامه مجلسی(رحمه الله) از شاذان بن جبرئیل و او با سند خود از عباس بن عبدالمطلّب نقل نموده که گوید: من به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتم: چه امید و آرزویی به ابوطالب داری؟ فرمود: هر چیزی را از خدای خود برای او امید دارم.(3)

12- علامه مجلسی(رحمه الله) از کتاب الحجّة از عباس بن عبدالمطلّب نقل نموده که گوید: روزی ابوطالب مقابل چشم قریش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال نمود – تا آنان فضائل او را بشنوند- و گفت: ای فرزند برادر! آیا خداوند تو را رسول خود قرار داده؟ فرمود: آری ابوطالب گفت:

ص: 40


1- - بحارالأنوار، ج35/85، از مناقب ج1/25.
2- - مناقب ، ج1/25، بحار الأنوار، ج35/89.
3- - الحجة علی الذاهب إلی تکفیر ابی طالب، ص15-14، بحارالأنوار، ج35/ 109.

پیامبران خدا معجزات و نشانه هایی داشته اند، آیا تو نیز معجزه و نشانه ای داری؟ فرمود: آری، این درخت را صدا بزن و بگو: «محمّدبن عبدالله می گوید: با اذن خداوند نزد من بیا». پس ابوطالب درخت را همان گونه صدا زد، و درخت از جای خود کنده شد و مقابل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سجده نمود، و سپس آن حضرت فرمود: به جای خود بازگرد و درخت به جای خود بازگشت، و ابوطالب گفت: من شهادت می دهم که تو صادق و راستگو هستی و سپس به فرزند خود علی(علیه السلام) فرمود: فرزندم! از پسر عمّ خود جدا مشو.(1)

مؤلّف گوید: آیا ابوطالب(علیه السلام) که این معجزه را از فرزند برادر خود دید و گفت: من شهادت می دهم که تو صادق و راستگو هستی، و به فرزند خود علی(علیه السلام) نیز گفت: از پسرعمّ خود جدا مشو، و فرزند خود را امر به ایمان به آن حضرت نمود ، اقرار به نبوّت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیست؟ و آیا اگر کسی ایمان به نبوّت کسی ندارد، به او می گوید: من شهادت می دهم که تو راستگو هستی؟ و آیا اگر او را پیامبر نمی داند فرزند خود را امر می کند که از او جدا مشو؟!

و آیا این روایت دلیل این نیست که ابوطالب از قبل ایمان به آن حضرت داشته، و می خواسته معجزه ی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای قریش آشکار نماید، تا کسی نتواند به او اسائه ادبی بکند و او را تکذیب نماید؟

و آیا سفارشات حضرت عبدالمطلّب هنگام مرگ، به فرزند خود ابوطالب – در حدیث قبل- دلیل ایمان عبدالمطلّب نیست؟ به نظر نویسنده هر کدام از روایات پیشین به خوبی دلالت می کند که حضرت عبدالمطلّب و ابوطالب و فرزندان آنان، علی و جعفر و حمزه و نیز آمنه و فاطمه بنت اسد، ایمان به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته اند.

13- ابوالفرج اصفهانی با سند خود از محمّد بن اسحاق – استاد تاریخ- نقل نموده که گوید: ابوطالب(علیه السلام) در زمان کفالت خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اشعار ذیل را انشاء نمود:

قل لمن کان من کنانة فی العزّ

و أهل الندی و أهل الفعال(2)

قد أتاکم من الملیک رسول

فاقبلوه بصالح الأعمال

و انصروا أحمد فإنّ من الله

رداءً علیه غیر مدال(3)

(4)

این اشعار نیز صریح در ایمان ابوطالب(علیه السلام) و حمایت او از رسول خدا می باشد.

14- مرحوم شیخ مفید و دیگران نقل کرده اند که ابوطالب(علیه السلام) هنگامی که خواست [برای تجارت] به بُصرای شام برود، و هراس داشت که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را همراه خود ببرد، چون سوار بر مرکب شد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افسر شتر او را گرفت و او را قسم داد و

ص: 41


1- - بحارالأنوار، ج35/115، از کتاب الحجة ص25-24.
2- - المعالی
3- - ای لا یغلب علیه.
4- - بحارالأنوار، ج35/128، از کتاب الحجّة، ص72.

فرمود: مرا با خود ببر، و ابوطالب به حال او رقّت نمود و او را با خود برد، و در بین راه بُحَیرای

راهب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید و به ابوطالب بشارت داد که در کتاب های ما ثبت شده که این فرزند [یعنی محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم)] پیامبر آخرالزمان می باشد، و به ابوطالب سفارش نمود که او را به اهل خود بازگردان، و من می ترسم که یهودیان به او آسیبی برسانند و آنان دشمن او هستند، و سپس برای اهل قافله به خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) طعامی آماده نمود و ... و ابوطالب در این رابطه فرمود:

إنّ ابن آمنة النبیّ محمّداً

عندی بمثل منازل الأولاد

لمّا تعلّق بالزمام رحمته

و العین قد قلّصن بالأزواد

فأرفصنّ من عینیّ دمع ذارف

مثل الجمان مفرّق الأفراد

راعیت فیه قرابةً موصولة

و حفظت فیه وصیّة الأجداد

و أمرته بالسیربین عمومةٍ

بیض الوجوه مصالت أنجاد

ساروا لأبعد طیّة معلومة

و لقد تباعد طیّة المرتاد

حتّی إذا ما القوم بصری عاینوا

لاقوا علی شرک من المرصاد

حبراً فأخبرهم حدیثاً صادقاً

عنه وردّ معاشر الحسّاد(1)

15- مرحوم ابن ادریس با سند خود از ابوالفرج اصفهانی نقل نموده که گوید: هنگامی که ابوطالب(علیه السلام) از خویشان خود چیزهایی مشاهده کرد که آنان با او هم آهنگ شده و موافقت نموده اند، آنان را ستود و سوابق آنان را یاد نمود و نام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بین آنان به میان آورد و گفت:

إذا اجتمعت یوماً قریش لمفخر

فعبد منافٍ سرّها و صمیمها

و إن حضرت أشراف عبد منافها

ففی هاشم أشرافها و قدیمها

ففیهم نبیّ الله أعنی محمّداً

هو المصطفی من سرّها و کریمها

تداعت قریش غثّها و سمینها

ص: 42


1- - بحار الأنوار، ج35/128.

علینا فلم تظفر و طاشت حلومها(1)

مؤلّف گوید: در این دو روایت اخیر حضرت ابوطالب(علیه السلام) در اشعار خود تصریح نموده به نبوّت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و به نام او، وبه اعتقاد و ایمان به او، و گوید:

«ففیهم نبیّ الله أعنی محمّداً

هو المصطفی من سرّها و کریمها»

و اگر کسی بازبگوید: ابوطالب(علیه السلام) ایمان نداشته و کافر و مشرک بوده، او حقّا اهل عناد و دشمنی و حسد می باشد.

16- مرحوم کلینی در کتاب کافی با سند خود از اسحاق بن جعفر نقل نموده که گوید: شخصی به پدرم جعفربن محمّد(علیهماالسلام) گفت: این مردم می گویند: ابوطالب کافر بوده است و پدرم فرمود: دروغ می گویند، چگونه می توان او را کافر دانست در حالی که می گوید:

أَلَم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً

نبیّاً کموسی خطّ فی اوّل الکتب

و در سخن دیگری امام صادق(علیه السلام) فرمود:

چگونه ممکن است ابوطالب کافر باشد در حالی که می گوید:

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذَب

لدینا و لا یعبأ بقول الأباطل

و أبیض یُستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمةٌ للأرامل(2)

مرحوم سید بن طاووس در کتاب طرائف ص74 پس از نقل روایات و اشعاری که از ابوطالب و فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذشت و علاقه شدیدی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ابوطالب(علیه السلام) داشت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از وفات او نیز به او دعا می کرد و برای او مرثیه سرایی می نمود گوید:

چگونه یک مسلمان عارف به مضامین روایات و اشعاری که از ابوطالب(علیه السلام) در حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده [ و تردیدی درآن ها نیست] به خود اجازه می دهد که منکر ایمان ابوطالب(علیه السلام) بشود؟

سپس گوید: این در حالی است که خود اهل سنّت وصیّت ابوطالب به فرزند خود امیرالمؤمنین(علیه السلام)را نسبت به ملازمت ومواظبت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند، که ابوطالب(علیه السلام) می گفته: محمّد جز به خیر و سعادت، شما را دعوت نمی کند، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرموده: «جزاک الله یاعمّ خیراً» و یا فرموده: «لو کان حیّاً قرّت عیناه».

ص: 43


1- - بحارالأنوار، ج35/131، از کتاب الحجّة ، ص79.
2- - اصول کافی، ج1/448.

سپس گوید: اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی دانست که ابوطالب(علیه السلام) مؤمن از دنیا رفته، هرگز در حق او دعا نمی کرد و نمی فرمود: اگر ابوطالب زنده بود چشم او به نبوِت فرزند برادرش روشن می شد. تا این که گوید:

اگر ما هیچ دلیلی برایمان ابوطالب(علیه السلام) جز شهادت عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی داشتیم، همین بس بود برای اثبات ایمان او، چرا که اهل بیت و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قرآن جدا نیستند، و قرآن نیز از آنان جدا نیست، و بدون شک عترت آگاه تر به باطن ابوطالب از دیگران هستند، و شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) اتّفاق و اجماع دارند بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) و در این موضوع کتاب های فراوانی نوشته اند، و ... . (1)

بهترین اشعار دربارۀ ابوطالب علیه السلام

قصیده مرحوم علامه آیت الله شیخ فقاهت و عرفان و اخلاق و شیفته خاندان نبوّت و مرثیه سرا و مدّاح اهل البیت(علیهم السلام) شیخ محمدحسین اصفهانی نجفی(رضوان الله تعالی علیه)

نور الهدی فی قلب عمِّ المصطفی

فی غایة الظهور فی عین الخفا

فی سرِّه حقیقة الإیمان

سرُّ تعالی شأنه عن شان

إیمانه یمثِّل الواجب فی

مقام غیب الذات والکنز الخفی

إیمانه المکنون سام اسمه

إلا المطهّرون لا یمسّه

إیمانه بالغیب غیب ذاته

له التجلّی التامّ فی آیاته

آیاته عند أولی الأبصارِ

أجلی من الشمس ضحی النهارِ

وهو کفیل خاتم النبوَّة

وعنه قد حامی بکلِّ قوَّة

ناصره الوحید فی زمانه

ورکنه الشدید فی أوانه

عمید أهله زعیم أُسرته

وکهفه الحصین یوم عسرته

حجابه العزیز عن أعدائه

وحرزه الحریز فی ضرائه

ص: 44


1- - بحارالأنوار، ج35/152.

فما أجلَّ شرفاً وجاها

من حرز یاسین وکهف طاه

قام بنصرة النبیِّ السامی

حتّی استوت قواعد الاسلامِ

جاهد عنه أعظم الجهاد

حتّی علا أمر النبیِّ الهادی

حماه عن أذی قریش الکفرة

بصولة ذلَّت لها الجبابرة

صابر کلَّ محنة وکربة

والشعب من تلک الکروب شعبه

أکرم به من ناصر وحامی

وکافل لسیِّد الأنامِ

کفاه فخراً شرف الکفالة

لصاحب الدَّعوة والرِّسالة

لسانه البلیغ فی ثنائه

أمضی من السیف علی أعدائه

له من المنظوم والمنثورِ

ما جعل العالم ملاء النورِ

ینبئ عن إیمانه بقلبه

وإنَّه علی هدی من ربِّه

وأشرقت أمّ القری بنوره

وکلُّ نور هو نور طوره

وکیف لا ؟ وهو أبو الأنوارِ

ومطلع الشموس والأقمارِ

مبدأ کلِّ نیِّر وشارقِ

وکیف وهو مشرق المشارقِ ؟

بل هو بیضاء سماء المجدِ

ملیک عرشه أبا عن جدِّ

له السموّ کابراً عن کابرِ

فهو تراثه من الأکابرِ

أزکی فروع دوحة الخلیلِ

فیاله من شرفِ أصیلِ

بل شرف الأشراف من عدنانِ

ملاذها فی نوب الزمانِ

ص: 45

له من السمو ما یسمو علی

ذری الصراح والسماوات العلی

وکیف لا ؟ وهو کفیل المصطفی

أبو المیامین الهداة الخلفا

ووالد الوصی والطیّارِ

وهو لعمری منتهی الفخارِ

بضوئه أضاءت البطحاءُ

لا بل به أضاءت السماءُ

والنیِّر الأعظم فی سمائه

مثل السهی فی النور من سیمائه

کیف ؟ ومن غرَّته تجلّی

لأهله نور العلی الأعلی

ساد الوری بمکَّة المکرَّمه

فحاز بالسؤدد کلّ مکرمه

بل هو فخر البلد الحرامِ

بل شرف المشاعر العظامِ

وقبلة الآمال والأمانی

بل مستجار کعبة الإیمانِ

وفی حمی سؤدده وهیبته

تمَّ لداع الحقّ أمر دعوته

ما تمَّت الدعوة للمختارِ

لولاه فهو أصل دین الباری

کیف ؟ وظل الله فی الأنامِ

فی ظله دعی إلی الاسلامِ

وانتشر الاسلام فی حماهُ

مکرمة ما نالها سواهُ

رایته علت بعالی همَّته

کفاه هذا فی علوِّ رتبته

مفاخرٌ یعلو بها الفخارُ

مآثرٌ تحلو بها الآثارُ

ذاک أبو طالب المنعوتُ

مَن قصرت عن شأنه النعوتُ

یجلُّ عن أیِّ مدیح قدره

ص: 46

لکنَّه یُحیی القلوب ذکره(1)

اشعار مرحوم علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین صادق عاملی(قدّس سرّه)

لولاه ما شدَّ أزر المسلمین ولا

عین الحنیفة سالت فی مجاریها

آوی وحامی وساوی قید طاقته

عن خیر حاضرها طرّاً وبادیها

ما کان ذاک الحفاظ المرّأطة أر

حام وضرب عروق فار غالیها

بل للاله کما فاهت روائعه ال

عصماء فی کلِّ شطر من قوافیها

ضاقت بما رحبت أُم القری برسو

ل الله من بعده واسودَّ ضاحیها

فانصاع یدعو له بالخیر مبتهلاً

بدعوة لیس بالمجبوه داعیها

لو لم تکن نفس عمِّ المصطفی طهرت

ما فاه فوهٌ بما فیه یُنجّیها

عاماً قضی عمّه فیه وزوجته

قضاه بالحزن یبکیه ویبکیها

أعظم بإیمان مبکی المصطفی سنة

أیّامها البیض أدجی من لیالیها

من صلبه انبثَّت الأنوار قاطبة

فالمرتضی بدؤها والذخر تالیها(2)

مؤلّف گوید: از عجائب است که اهل سنّت می گویند: اشعار ابوطالب دلالت می کند که او مسلمان بوده، چرا که در مسأله اقرار فرقی بین شعر و نثر نیست، بنابراین فرقی نیست که ابوطالب بگوید: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله»

و یا بگوید:

ألم تعلموا انّاوجدنا محمّداً

رسولاً کموسی خطّ فی اوّل الکتبِ

و باز گروهی ازاهل سنّت می گویند: ابوطالب کافر و مشرک از دنیا رفته است!!!(3)

و نیز از اشعار ابوطالب(علیه لسلام) است که دربارۀ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می گوید:

أمینٌ حبیبٌ فی العباد مسوّم

ص: 47


1- الغدیر، ج8/28-27.
2- الغدیر،ج8/29.
3- بحارالأنوار، ج35/159.

بخاتم ربّ قاهر فی الخواتم ...

نبیّ أتاه الوحی من عند ربّه

فمن قال لا، یقرع بها سنّ نادم...(1)

از این اشعار به خوبی ظاهر می شود که ابوطالب(علیه السلام) مؤمن و مدافع رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.

و نیز از عجائب است که اهل سنّت می گویند: مأمون الرشید ابوطالب را مؤمن و مسلمان می دانست، به خاطر این که در اشعار خود گفته است:

نصرت الرسول رسول الملیک ببیض تلألأ کلمح البروق

أذبّ و أحمی رسول الإله حمایة حامٍ علیه شفیق(2)

و نیز از عجایب است که ابوطالب برادر خود حمزه را خطاب نموده و می گوید:

فصبراً أبا یعلی علی دین احمد ...

تا آخر اشعاری که گذشت

و نیز از اشعار مشهور ابوطالب(علیه السلام) است که خطاب به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می گوید:

أنت النبیّ محمّد

قرَم أغرّ مسوّد(3)

تا این که می گوید:

و لقد عهدتک صادقاً فی القول لا تتزیّد

ما زلت تنطق بالصواب و أنت طفل أمرد

و از اشعار مشهور او که گفته اند: او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را تقویت نموده و به او می گوید: دعوت خود را اظهار کن این شعر است:

لا یمنعنّک من حقٍّ تقوم به أید تصول و لا سلق بأصوات

فانّ کفّک کفّی إن بلیت بهم

و دون نفسک نفسی فی الملّمات

و نیز گوید: و شاید از فرزند او طالب باشد.

إذا قیل: من خیر هذا الوری

ص: 48


1- - بحارالأنوار، ج35/160.
2- - بحارالأنوار، ج35/162.
3- - القَرم بفتح الفاف: السیّد العظیم.

قبیلاً و أکرمهم أسرة؟

أناف بعبد مناف أب

و فضّله هاشم الغرّة

لقد حلّ مجد بنی هاشم

مکان النعائم و النثرة

و خیر بنی هاشمٍ أحمدُ

رسول الإله علی فترة

و نیز گوید: و شاید از فرزند او علی(علیه السلام) باشد.

لقد أکرم الله النبیّ محمّداً

فأکرم خلق الله فی الناس أحمد

و شقّ له من اسمه لیجلّه

فذو العرش محمود و هذا محمّد

و نیز گوید: و شاید از فرزند او علی(علیه السلام) باشد.

یا شاهد الله علیّ فاشهد

إنّی علی دین النبیّ أحمد

و من ضلّ فی الدین فإنّی مهتدی

یا ربّ فاجعل فی الجنان موردی

اهل سنّت گویند:

از مجموع این اشعار تواتر قطعی به دست می آید که ابوطالب مؤمن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است، [ گرچه متعصّبین آنان مانند وهّابییّن مع الأسف او را مشرک می دانند!!](1)

و نیز اهل سنّت گویند: علی(علیه السلام) می فرماید: پدرم به من فرمود: فرزندم از پسر عموی خود جدا مشو تا از خطر دنیایی و آخرتی سالم بمانی و سپس پدرم گفت:

إنّ الوثیقة فی لزوم محمّد

فأشدّ بصحبته علیّ یدیکا

و نیز گویند: ابوطالب در حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به فرزندان خود می گفت:

إنّ علیّاً و جعفراً ثقتی

عند ملمّ الزمان و النُوَبِ

لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما

أخی لأمّی من بینهم و أبی

والله لا أخذل النبیّ و لا

یخذله من بنیّ ذو حسبِ(2)

ص: 49


1- - بحارالأنوار، ج35/165-162.
2- - بحارالأنوار، ج35/163.

و از اشعار ابوطالب(علیه السلام) که دلالت بر نهایت حمایت او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می کند این دو بیت است. که به مشرکین با تمام وجود می گوید:

کذبتم و بیت الله نخلی محمّداً

و لمّا نُطاعن دونه و نناضل؟

و ننصره حتّی نصرّع حوله

و نذهل عن أبنائنا و الحلائل؟(1)

مؤلّف گوید: آیا کسی که در حال تقیّه است و می خواهد برای حفظ و حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان خود را آشکار نکند، جز این، چه باید بکند؟ که شما او را متهم به شرک و کفر نکنید؟!

اشعار معروفین از شعرای عرب دربارۀ ایمان ابوطالب(علیه السلام)

1- سیّد ابی محمد عبداله الحمزه الحَسَنی زیدی گوید:

حماه أبونا أبو طالب

وأسلم والناس لم تسلم

وقد کان یکتم إیمانه

وأمّا الولاء فلم یکتم

2- العلامه سیّد علی خان شیرازی(2) فی الدرجات الرفیعه قال:

أبو طالب عمُّ النبیِّ محمد

به قام أزر الدین واشتدَّ کاهله

ویکفیه فخرا فی المفاخر أنَّه

موازره دون الأنام وکافله

لئن جهلت قومٌ عظیم مقامه

فما ضرَّ ضوء الصبح من هو جاهله

ولولاه ما قلت لأحمد دعوةٌ

ولا انجاب لیل الغیِّ وانزاح باطله

أقرَّ بدین الله سرًّا لحکمة

فقال عدوُّ الحقِّ ما هو قائله

وماذا علیه وهو فی الدین هضبة

إذا عصفت من ذی العناد أباطله ؟

وکیف یحلُّ الذمُّ ساحة ماجدٍ

أواخره محمودةٌ وأوائله

ص: 50


1- - بحارالأنوار، ج35/167.
2- - أحد شعراء الغدیر تأتی ترجمته إنشاء الله تعالی.

علیه سلام الله ما ذرَّ شارقٌ

وما تلیت أحسابه وفضائله

آیة الله سید میرزا عبد الهادی شیرازی(1) گوید:

ولی ندحةٌ فی مدحة الندب والد ال

أئمة أعدال الکتاب أولی الأمرِ

هو العلم الهادی أزین بمدحه

شعوری ویزهو فی مآثره شعری

أبو طالب حامی الحقیقة سید

تزان به البطحاء فی البرِّ والبحرِ

أبو طالب والخیل واللیل واللوا

له شهدت فی ملتقی الحرب بالنصرِ

أبو الأوصیاء الغرّ عمُّ محمّد

تضوع به الأحساب عن طیِّب النجرِ

لقد عرفت منه الخطوب محنکا

تدرع یوم الزحف بالبأس والحجرِ

کما عرفت منه الجدوب أخا ندی

دوین سداه الغمر ملتطم البحرِ

فذا واحد الدنیا وثان له الحیا

وقل فی سناه ثالث الشمس والبدرِ

وأنَّی یحیط الوصف غرَّ خصاله

وقد عجزت عن سردها صاغة الشعرِ

حمی المصطفی فی باس ندب ومدجَّج

تذلُّ له الأبطال فی موقف الکرّی

فلولاه لم تنجح لطاها دعایة

ولا کان للاسلام مستوسق الأمرِ

وآمن بالله المهیمن والوری

لهم وثبات من یعوق إلی نسرِ

وجابه أسراب الضَّلال مصدِّقاً

نبیُّ الهدی إذ جاء یصدع بالأمرِ

کفی مفخراً شیخ الأباطح أنَّه

أبو حیدر المندوب فی شدَّة الضرِّ

وصلی علیه الله ما هبَّت الصبا

ص: 51


1- - أحد شعراء الغدیر یأتی ذکره وترجمته فی شعراء القرن الرابع عشر إنشاء الله.

بریّاثنا شیخ الأباطح فی الدهرِ(1)

شیخ بزرگوار ما علامه اردوبادی(2) گوید:

بشیخ الأبطحین فشا الصَّلاح

وفی أنواره زهت البطاحُ

براه الله للتوحید عضباً

یلین به من الشرک الجماحُ

وعمِّ المصطفی لولاه أضحی

حمی الاسلام نهباً یستباحُ

نضا للدین منه صفیح عزم

عنت لمضائه القضب الصفاحُ

وأشرع للهدی بأساً مریعاً

تحطَّم دونه السّمر الرماحُ

وأصحر بالحقیقة فی قریض

علیه الحقُّ یطفح والصلاحُ

صریخة هاشم فی الخطب لکن

تزمّ لنیله الإبل الصلاحُ

أخو الشرف الصراح أقام أمراً

حداه لمثله الشرف الصراحُ

فلا عابٌ یدنِّسه ولکن

غرائز ما برحن به سجاحُ

فعلمٌ زانه خلقٌ کریمٌ

ودینٌ فیه مشفوعٌ سماحُ

ومنه الغیث إمّا عمَّ جدب

وفیه الغوث إن عن الصباحُ

مناقب أعیت البلغاء مدحاً

وتنفد دونها الکلم الفصاحُ

وصفو القول إنَّ أبا علیّ

له الدین الأصیل ولا براحُ

ولکن لابنه نصبوا عداءاً

وما عن حیدر فضلٌ یزاحُ

فنالوا من أبیه وما المعالی

ص: 52


1- الغدیر، ج7/404-403.
2- - من شعراء الغدیر یأتی ذکره فی شعراء القرن الرابع عشر إنشاء الله تعالی.

لکلِّ محاولٍ قصداً تباحُ

وضوء البدر أبلج لا یواری

وإن یک حوله کثر النباحُ

(وهبنی قلت: إنَّ الصبح لیلٌ)

فهل یخفی لذی العین الصباحُ ؟

فدع بمتاهة التضلیل قوماً

بمرتبک الهوی لهم التیاحُ

فذا شیخ الأباطح فی هداه

تصافقه الإمامة والنجاحُ

أبو الصید الأکارم من لویّ

مقادیم جحاجحة وضاحُ

لهم کأبیهمُ إن جال سهمٌ

لأهل الفضل فائزة قداحُ

وقال لعلامة الأوحد الشیخ محمد تقی صادق العاملی من قصیدة یمدح بها أهل البیت (علیهم السلام):

بسیف علی قد أشیدت صروحه

کما بأبیه قام قدماً بنائه

أبو طالب أصل المعالی ورمزها

ومبدء عنوان الهدی وانتهائه

توحَّد فی جمع الفضائل والنُّهی

وضمَّ جمیع المکرمات ردائه

وتنحطُّ عنه رفعة هامة السُّهی

ویأرج فی عرف الخزامی ثنائه

حمی الخائف اللاجی ومربع أمنه

وکعبة قصد المرتجی وغنائه

تحلّق فی جمع المکارم نفسه

ویسمو به للنیِّرین إبائه

أصاخ إلی الدین الحنیف ملبِّیاً

لدعوته لما أتاه ندائه

وباع باعزاز الشریعة نفسه

فبورک قدراً بیعه وشرائه

وقال العلامة الشریف المبجّل السید علی النقی اللکهنوی(1)

زهت أُمُّ القری بأبی الوصیِّ

ص: 53


1- أحد شعراء الغدیر یأتی فی شعراء القرن الرابع عشر إنشاء الله.

غداة غدا یذود عن النبیِّ

وقام بنصرة الاسلام فرداً

یراغم کلِّ مختال غویِّ

یذبُّ عن الهدی کید الأعادی

بأمضی من ذباب المشرفیِّ

وأبصر رشده من دین طاها

فجاهر فیه بالسرِّ الخفیِّ

وآمن بالإله الحقّی صدقاً

بقلب موحِّد بَرّ تقیِّ

بنی للسؤدد العربی صرحاً

محاطا بالفخار الهاشمیِّ

تلقی الرشد عن آباء صدقٍ

توارثه صفیّاً عن صفیِّ

کأنَّ الأمّهات لهم أبت أن

تلدن سوی نبیّ أو وصیِّ

فکان علی الهدی کأبیه قدما

ولم یبرح علی النهج السویِّ

وکان به رواء الشَّرع بدءاً

وتمَّ بنجله الزاکی علیِّ

وقال العلامة الفاضل الشیخ محمد السماوی(1) من قصیدة نشرت فی آخر کتاب الحجة ص 135 مطلعها :

فؤادی بالغادة الکاعب

غدا کُرةً فی یدی لاعبِ

کأنی بدائرة من هوی

فمن طالع لی ومن غاربِ

بلیت بمن ضربت خدرها

بمنقطع النظر الصائبِ

بحیث الصفاح وحیث الرما

ح فمن مشرفی إلی راغبی

لها منعة فی ذری قومها

کأنَّ أباها(أبو طالبِ)

فخار الأبیِّ وعمُّ النبیِّ

وشیخ الأباطح من غالبِ

ص: 54


1- [1]أحد شعراء الغدیر یأتی ذکره إنشاء الله. توفی (رحمه الله) فی یوم الأحد 2 محرم سنة 1370.

وأمنع لا یرتقی أجدل

إلی ذروة منه أو غاربِ

إذا الرافع الطرف یرنو له

یعود بتنحیة الناصبِ

تهلل طلعته للعیو

ن کما جرَّد الغمد عن قاضبِ

أقام عماد العلی سامکاً

بأربعة کالسنا الثاقبِ

بمثل(علیٍّ) إلی(جعفر)

ومثل(عقیل) إلی(طالبِ)

أولئک لازمعات الرجا

ل من قالص الذیل أو ساحبِ

ومن ذا کعبد مناف یطو

ل علی راجل ثمَّ أو راکبِ

حمی الدین فی سیفه فانبری

بمکة ممتنع الجانبِ

وآمن بالله فی سرِّه

لأمر جلیِّ علی الطالبِ

وصدَّق(أحمد) فی وحیه

وقام بما کان من واجبِ

فکم بین مخفٍ لتصدیقه

وآخر مبدٍ له کاذبِ

لنعم ملاذ الهدی والتقی

ومنتجع الوافد الراغبِ

ومعتصم الدین فی مکة

إذا الدین منفرد الصاحبِ

وما نح حوزة أهل الهدی

مدی العمر من وثبة الواثبِ

فلولاه ما طفق(المصطفی)

ینادی علی المنهج اللاحبِ

ولم یعب الشرک مستظهرا

بیومٍ یضیق علی العائبِ

ص: 55

وللبحّاثة الفاضل صاحب التآلیف القیمة الشیخ جعفر بن الحاج محمد النقدی (1)من قصیدة ذکرها فی کتابه(مواهب الواهب فی فضائل أبی طالب) المطبوع فی النجف الأشرف فی 154 صفحة مطلعها :

برق ابتسامک قد أضاء الوادی

وحیا خدودک فیه ری الصادی

قوله :

مهما تراکمت الخطوب فإنَّها

تجلی متی بأبی الوصیِّ أنادیِ

عبد المناف الطهر عمُّ محمّد

الطاهر الآباء والأجدادِ

غیث المکارم لیث کلِّ ملمَّةٍ

غوث المنادی بدر افق النادِ

شیخ الأباطح من بصارم عزمه

بلغ الأنام لخطَّة الارشادِ

دانت لدیه المکرمات رقابها

وإلیه ألقی الدهر فضل قیادِ

جدُّ الأئمَّة شیخ أمَّة أحمد

ربع الأمانی مربع الوفادِ

سیفٌ له المجد الأثیل حمائل

وله الفخار غدی حلیَّ نجادِ

داعی الوری للرشد فی عصر به

لا یعرفون الناس نهج رشادِ

وله قریش کم رأت من معجزٍ

عرفوه فیه واحد الآحادِ

کرضاعه خیر البریة أحمداً(2)

وقبول دعوته لسقی الوادی(3)

وبشارة الأسد الهصور بنجله

وشفائه بدعا النبی الهادی(4)

وکلامه بالوحی قبل صدوره

وله انفجار الأرض إذ هو صادی

ص: 56


1- من شعراء الغدیر یأتی تفصیل ترجمته فی شعراء القرن الرابع عشر إنشاء الله، ارتحل إلی رحمة ربه الودود یوم السبت 8 محرم 1280 بالکاظمیة ونقل جثمانه إلی النجف الأشرف .
2- أخرج حدیث هذه المکرمة شیخنا ثقة الاسلام الکلینی فی أصول الکافی ص 344 .
3- راجع ما أسلفناه صفحة 345.
4- حدیثه فی غیر واحد من کتب الفریقین .

وبیوم مولد أحمد إخباره

عن حیدر الکرّار بالمیلادِ(1)

وله علی الاسلام من سنن غدت

للمسلمین قلائد الأجیادِ

کفل النبیِّ المصطفی خیر الوری

ورعی الحقوق له بصدق ودادِ

ربّاه طفلاً واقتفاه یافعاً

وحماه کهلا من أذی الأضدادِ

ولأجله عادی قریشاً بعد ما

سلکوا سبیل الغیِّ والافسادِ

ورآهم متعاضدین لیقتلوا

خیر البریَّة سیِّد الأمجادِ

فسطا بعزم ناله من معشر

شمِّ الأنوف مصالت أنجادِ

وانصاع یفدی أحمداً فی نفسه

والجاه والأموال والأولادِ

وأقام ینصره إلی أن أصبحت

تزهو شریعته بکلِّ بلادِ

أفدیه من صاد لواءً للهدی

یحمی لأفصح ناطق بالضادِ

قد کان یعلم أنَّه المختار من

ربِّ السماء عمید کلِّ عمادِ

ولقد روی عن أنبیاء جدوده

فیه حدیثا واضح الاسناد

وعلی به عینا علی کلِّ الوری

إذ قال فیه بمطرب الانشادِ

:(إنَّ ابن آمنة النبیَّ محمداً

عندی یفوق منازل الأولاد)(2)

راعیت فیه قرابةً موصولةً

وحفظت فیه وصیَّة الأجداد

یا والد الکرّار والطیّار

ص: 57


1- راجع ما مر فی صفحة 348، 400 .
2- راجع ما أسلفناه ص 344 .

والأطهار أبناء النبی الهادی

کم معجز أبصرته من أحمد

باهلت فیه معاشر الحسَّادِ

من لصق أحجار ومزق صحیفةٍ

ونزول أمطار ونطق جمادِ(1)

لا فخر إلا فخرک السامی الذی

فقأت به أبصار أهل عنادِ

إنَّ المکارم لو رأت أجسادها

عین رأتک الروح للأجسادِ

شکر الإله فعالک الغرَّ التی

فرحت بها أملاک سبع شدادِ

لله همَّتک التی خضعت لها

من خوف بأسک شامخ الأطوادِ

لله هیبتک التی رجفت بها

أعداء مجدک عصبة الالحادِ

لله کفُّک کم بها من معدم

أحییت فی الاصدار والایرادِ

وله قصیدة 43 بیتا یمدح بها شیخ الأباطح أبا طالب (سلام الله علیه) توجد فی کتابه مواهب الواهب ص 151 مستهلها :

بالله یا قاصد الأطلال فی العَلم

سلمت سلم علی سلمی بذی سَلَمِ

مؤلّف گوید: اشعار فوق و اشعار فراوان دیگری که در قرون متمادی دربارۀ حضرت ابوطالب(علبه السلام) گفته شده است، دلالت صریح دارد بر ایمان و شخصیّت بزرگ او، چرا که او خاتم الأوصیای پیامبران پیشین (علیهم السلام) بوده، واگر کسی در این اشعار تردید نماید و بگوید: اهل غلّو چنین گفته اند، هرگز نمی تواند در اشعار شخص ابوطالب و اشعار فرزند او امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) تردیدی پیدا کند، و در جمیع این اشعار چه اشعار شخص ابوطالب و چه اشعاردیگران، شهادت به ایمان حضرت ابوطالب داده شده است.

اشعار فارسی دربارۀ حضرت ابوطالب(علیه السلام)

اشاره

مرا ریخت ساقی از آن می به ساغر

که وصل است خمخانۀ آن به کوثر

ص: 58


1- أشار شاعرنا(النقدی) بهذا البیت إلی أربع مکرمات لرسول الله (صلی اللّٰه علیه و آله) شاهدها شیخ الأبطح أبو طالب، مر حدیثها صفحة 336، 362، 345، 396.

می کوثری نشأۀ آن بهشتی است

که از آن شود جوهر جان معطّر

از این باده گردد سر هر کسی سبز

دماغ هر آن کس از این مِی شود تر

اگر خار بن ناز و سنبل برآرد

اگر بید بن لوز و خرما دهد بر

اگر معنی آرد بود شیره جان

اگر لفظ سازد شد مُشکِ اَدفَر

محبت سرشت این دل من که حق ساخت

به آب ولایت گِلم را مخمّر

مبادا نشینی حزین و پریشان

مبادا که عمرت شود طِی مکدّر

غنیمت شمر فرصت و لطف ساقی

که داری مِی جاودانی به ساغر

که گر لطف بهتر که باشد دو بالا

که گر می از این مست بهتر مکرّر

سخن سنج ای طبع شیرین تکلم

هما دولت ای طبع طاوس پیکر

تو را بخت یار است و اقبال همراه

که داری زبانی چو قمری نواگر

چو بلبل به گلشن درآ نغمه پرداز

چو طوطی به محفل فرو ریز شکّر

کلامت کن از لفظ شیرین مزیّن

بیانت کن از نورِ معنی منوّر

بگو مدحت باب و جدّ امامان

شجاع شجاعان عموی پیمبر

ابوطالب آن سرور و شیخ بطحا

که بود از عرب از نژادی مطهّر

هم او بود در قوم خود فرد و ممتاز

به عامل قریش از عرب بود اگر سر

نه چون او کسی در بزرگی سر آمد

نه مانند او کس شجاع و دلاور

ز رتبت خداوند و سالار مکّه

ز دولت زبانزد چونان سکّه بر زر

ص: 59

کلید حرم از درایت به دستش

سقایت بر او از کفایت مقرّر

ز بیمش به چشم عدو خواب هیهات

که شمشیر او بود مرگی مصوّر

همین منزلت بس مر او را که او بود

بزرگ عشیره، کفیل پیمبر

زبان آوری بی قرین چشمِ بد دور

سخن آوری فرد، الله اکبر

ز مدح محمّد کلامش شکر ریز

دلاویز لفظش چو قند مکرّر

نبی در پناهش به ترویجِ دین، گرم

که او بود حصنی چو سدّ سکندر

اگر او نمی کرد شب پاسداری

نمی خفت راحت پیمبر به بستر

ابوطالب از صدقِ ایمان نبی را

برافراشت چترِ حمایت چو بر سر

پیمبر توانست با نور تبلیغ

کند دین خود بر جهان سایه گستر

ابوطالب از موضع عزّ و جاهش

کمک کرد بر دینِ پور برادر

به عونش نبی کرد عرض رسالت

نگر منزلت را، ببین شوکت و فرّ

هم او بود بهر نبی بهترین عم

هم او بود در کار او یار و یاور

به یُمنِ مددهای او شد که احمد

ز انوارش امّ القرای شد منوّر

به جز او در آن روزهای رسالت

چه کس داشت تاب دفاع از پیمبر

نکرد او ز احمد مگر سرپرستی

چنین رتبه جز او که را شد میسّر

ز دیوان او فضل او جستجو کن

ز اشعار او پی به ایمان او بر

ببین تا چه از خویش بنهاده بر جا

نگر تا چه بر دین خود کرده محضر

ص: 60

که هر مصرعش دوست را تُنگ شکّر

که هر بیتِ آن خصم را نیشِ نشتر

بلیغ و شجاعی چو او می تواند

که فرزندی آرد همانند حیدر

بنه (1) دشمنان رسول و وصیّ اش

به جانشان ز حقد و حسد افتد آذر

گرفتم که از جهل و غفلت مُعانِد

گرفتم که خصم بداندیش کافر

نخواهد که داند، چه حقّ و چه باطل

نیارد تمیز خَزَف را زِ گوهر

ندارد اگر تاب خورشید خفاش

چه باکی بر شوکت مهر خاور

گریزد گر از بوی خوش مغز کنّاس

چه بر نافۀ چین، چه بر مشک اذفر

ابوطالب ای حامی و یار احمد

دلیر مجاهد، ادیب سخنور

به صبح بلاغت تویی مهر رخشان

به شام جهالت تو ماهی منوّر

دعا کرد احمد به حقّت، دگر من

چه گویم که می باشم از ذرّه کمتر

غرض شکر باری تعالی است کو ساخت

گل ما به آب ولایت مخمّر

قسیم عدویت همان غبن دائم

نصیب محبت همان حظّ اوفر

هم این یک مؤیّد به جنت مخلّد

هم آن یک به فی الدَّرک اسفل مقرّر

ز «صاعد» این چامه آن فیض عظمی

زهی گر قبول افتد از این ثناگر

که ماناد بر دفتر دهر جاوید

که سازد مرا سرخ رو روز محشر(2)

ای ابوطالب بگو جان ها فدایت می کند

ص: 61


1- بِنِه: رها کن
2- سخنی چند پیرامون حضرت ابوطالب(علیه السلام)، ص2520

ای که تمجید از فداکاریت یزدان می کند

گر تو مخفی داشتی ایمان خود را، کردگار

خانه ات را پایگاه عشق و ایمان می کند

ای ابوطالب تو عمران و علی موسای توست

اینکه خدامت بر درش موسی بن عمران می کند

فی المثل احمد چو موسی و علی هارون اوست

سرپرستی زین دو را حق بر تو احسان می کند

ای ابوطالب چنان کز مصطفی یاری کنی

این علی یاری از او با تیغ برّان می کند

گر تو در باطن حمایت از پیمبر می کنی

او به ظاهر یاری از ختم رسولان می کند

گر تو تا سر حدّ امکان می کنی یاری ز دین

او طرفداری ز دین ما فوق امکان می کند

آن بنایی را که با دست نبی و ز جهد تو

پایه ریزی شد علی تحکیم بنیان می کند

این علی بر آرزوهایت تجسّم می دهد

این علی تبلیغ حق ترویج قرآن می کند

پایه های بت پرستی را براندازد ز بن

روزگار بت پرستان را پریشان می کد

پرده های جهل را از هم بدرّد پود و تار

کاخ های شرک را با خاک یکسان می کند(1)

ودیگری گوید :

تو بر اسلام و قرآن پاسداری ای ابوطالب

تو امّت را مدال افتخاری ای ابوطالب

تو عمّ احمد و باب علی جدّ امامانی

سرا پا آیت پروردگاری ای ابوطالب

سلیل چار امّ و پنج حسّ و هفت آبایی

تو جدّ امجد هشت و چهاری ای ابوطالب

گل گلخانۀ عبدالمطلب، نخل توحیدی

خلیل الله را خود یادگاری ای ابوطالب

تو عمرانی، تو ایمانی، ز جان حامی قرآنی

ص: 62


1- سخنی چند پیرامون حضرت ابوطالب(علیه السلام)، ص26.

تو بر پیغمبر اسلام یاری ای ابوطالب

توی استاد دانشگاه ایثار و جوانمردی

کلاس عشق را آموزگاری ای ابوطالب

برای انهدام دشمنان دین و پیغمبر

تو اهل رزم و مرد کارزاری ای ابوطالب

مشام اهل ایمان را چنان عطر گلی اما

به چشم خصم قرآن همچو خاری ای ابوطالب

چسان مدح تو را گویم، ره عشق تو را پویم

تو ممدوح خدای کردگاری ای ابوطالب

«فریور» را بده رخصت که تا گوید به هر فرصت

صفای بیت بیت این اشعاری ای ابوطالب(1)

اشعار ابن ابی الحدید معتزلی

فلولا ابوطالب و ابنه

لما مثل الدین شخصاً و قاما

فذاک بمکّة آوی و حامی

و هذا بیثرب جس الحماما

تکفّل عبد مناف بأمر

و أودی فکان علیٌّ تماماً

فللّه ذا فاتحاً للهدی

و لله ذا للمعالی ختاماً

و ما ضرّ مجد أبی طالب

جهولٌ لغا أو بصیرٌ تعامی

کما لا یضرّ إیاة الصبا

ح من ظن ضوء النهار الظلامه(2)

ترجمه بعضی از ابیات فوق

اگر بوطالب و پورش نبودی

جهان را کی به آیین بر فزودی

که بوطالب به مکه رایت افراشت

علی آن را به یثرب نیک برداشت

ز تیغ ذوالفقار جان شکارش

نکو گردید این دین کار وبارش(3)

ص: 63


1- سخنی چند پیرامون حضرت ابوطالب(علیه السلام)، صص18.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 14/84.
3- سرودۀ دکتر سید امیر محمود انوار: «ابوطالب» نوشته باقر قربانی ، ص10.

چه کسانی حضرت ابوطالب (علیه السلام) را متهّم به شرک و کفر کرده اند؟

غاصبین خلافت و پیروان آنان برای تثبیت خلافت غاصبانه آنان و مشروعیت دادن به آن، جنایاتی را مرتکب شدند:

1- آنان از همان اوّل نقل حدیث را ممنوع نمودند، تا سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بین مردم منتشر نشود و به فراموشی سپرده شود.

2- از ابن عباس و ابن مسعود خواستند که قرآن را با آنچه از سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده اند

تفسیر نکنند، و تنها ظاهر قرآن را برای مردم بخوانند و ترجمه کنند تا حقایق پنهان بماند، و اسرار و بطون و تأویلات قرآن فرمواش شود، و مردم به حقایق دین پی نبرند، از این رو آنان خدا را جسم دانستند و گفتند: آیه «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(1) دلالت می کند که خداوند در قیامت دیده می شود، و یا آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(2) را ترجمه کردند و گفتند: خداوند در بالای عرش نشسته و آنجا یک صندلی بزرگی قرار دارد و خدا بر روی آن نشسته است، همین معنا را آنان در مسجدالحرام به من گفتند و چون من به آنان گفتم: این کفر و شرک است. آن شیخ سنّی به من گفت: ظاهر آیه همین است و من به او گفتم: آیا آن خدایی که تو می گویی بالای عرش نشسته در اینجایی که ما هستیم حضور دارد؟ و او مبهوت شد و من گفتم: تو خلاف قرآن حرف می زنی، چرا که قرآن می فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»(3) یعنی شما هر کجا باشید خداوند با شماست ،ونیز میفرماید : «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(4) یعنی خداوند از رگ گردن به شما نزدیک تر است. پس او من را متهّم نمود و گفت: شما قرآن را تحریف می کنید و ... و من گفتم: قرآن ما با قرآن شما فرقی ندارد.

3- آنان تاریخ اسلام را نیز محدود به ماجراهای جنگ ها نمودند و زیادی از حقایق را آشکار نکردند، و اگر ائمه معصومین ما(علیهم السلام) حقایق تاریخی را بیان نمی کردند، ما از تاریخ واقعی اسلام آگاهی پیدا نمی کردیم. از سویی تاریخ نویسان اکثراً از اهل سنّت بوده اند، و شیعیان در اثر تقیّه جرئت نوشتن تاریخ را نداشته اند.

4- آنان کتب شیعه را ممنوع و گمراه کننده معرفی کردند، و اکنون نیز کتاب های شیعه در مکه و مدینه و امثال آن ها ممنوع است، و در کتابخانه های آنان وجود ندارد، در حالی که کتاب های اهل سنّت بین ما آزاد است و مردم به آن ها دسترسی پیدا می کنند.

5- کتب روایی و تفاسیر شیعه که حاوی روایات اهل البیت(علیهم السلام) است، بین آنان ممنوع است، البته آنان می گویند: ما اهل البیت(علیهم السلام) را دوست می داریم و سخنانشان را می پذیریم و لکن به شما اعتقاد نداریم و شما را صادق نمی دانیم.والبته دررروغ می گویند.

6- آنان شیعیان اهل البیت(علیهم السلام) را کافر و مشرک و نجس و مجوسی و ... می دانند، و مردم را از تماس با شیعه منع می کنند، و شیعه را رافضی و خبیث خطاب می کنند، و همه این کارها برای این است که

ص: 64


1- - فجر/ 22.
2- - طه /5.
3- - حدید/4
4- - ق/16

حقایق برای مردم روشن نشود، و اگر کسی از اهل سنّت به خیانت های آنان پی ببرد و شیعه بشود، او را اعدام می کنند و می گویند: او مرتد شده است!!

7- تغییر سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) توسط غاصبین خلافت و حکّام بنی امیّه و حامیان آنان یک امر مسلّم و یقینی است، و شروع آن از زمان خلیفه اوّل و دوّم بوده که نقل حدیث و سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و سخنان او ممنوع گردیده، و در زمان حکّام بنی مروان و بنی امیّه تشدید شده است.

زبیربن بکّار ملعون در کتاب «الموفقیّات» خود گوید: سلیمان بن عبدالملک بن مروان در سال 82 هجری به مکه رفت، و به ابان بن عثمان بن عفّان دستور داد تا سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) و جنگ های آن حضرت را برای او بنویسد، و ابان به او گفت: «سیره ی آن حضرت نزد من است، و من به طور صحیح از کسی که به او اعتماد داشته ام گرفته ام» و سلیمان بن عبدالملک دستور داد تا ده نفر از کتّاب آن را بر روی کاغذ بنویسند، و چون نوشتند و به او دادند، دید که در آن قصه ی عقبتین حجّة الوداع و حنگ بدر نوشته شده، و او را خوش نیامد، و ابان به او گفت: ای امیر ما نباید از بیان حق خودداری کنیم، و سلیمان گفت:

ما را حاجتی به آن نیست، جز آن که از امیرالمؤمنین یعنی عبدالملک بن مروان اجازه بگیرم چرا که ممکن است او مخالف انتشار آن باشد، از این رو دستور داد نوشته ها را پاره کردند، و چون به پدر خود عبدالملک خبر داد او گفت: برای چه تو سراغ چیزی رفتی که فضیلتی در آن برای ما نبوده، و تو می خواسته ای مردم شام را به چیزی آگاه کنی که ما نمی خواهیم از آن آگاه شوند؟ و سلیمان گفت: به همین خاطر من دستور دادم آن ها را پاره کنند.(1)

مؤلّف گوید: علّت پاره کردن و سوزاندن آن تاریخ این بوده که در آن تاریخ مناقب بنی هاشم و در رأس آن ها مناقب علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) وجود داشته است از این رو هر گاه آنان به حدیثی برخورد می کرده اند که نامی از علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) و فضائل او در آن آمده بود، آن را از بین می بردند و محو می کردند.

ابوالفرج اصفهانی گوید: یکی از استاندارهای بنی امیّه به نام «خالد قسری» از یکی از راویان سیره خواست که سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای او بنویسد، و آن کاتب گفت: آیا اگر در آن به فضائل علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) برخورد کنم چه کنم؟ خالد گفت: آن را ننویس، جز آن که او را در قعر جهنّم بیابی»(2)

مؤلّف گوید: آیا با این بغض و کینه و دشمنی نسبت به علیّ بن ابیطالب(علیهماالسلام) کسی انتظار دارد که آنان نسبت به پدر او ابوطالب(علیه السلام) احترام کنند، و او را مؤمن بدانند؟!!

آری این وضع تاریخ وسیره بوده در زمان حکّام بنی امیّه نسبت به علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) که او را خلیفه چهارم می دانند، تا چه رسد به وضع حال پدر او که به او اعتقادی ندارند، و او را کافر و مشرک و اهل آتش می دانند.

ص: 65


1- - الموفقیّات للزبیر بن بکّار، ص323-322.
2- - اغانی ابوالفرج اصفهانی، ج2 ص22، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالکی، ج1/53.

8- تغییر سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حکّام بنی عباس نیز حقایقی را محو نمود و باطل هایی را به اسم سیره ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برقرار کرد، آری پس از نوشتن سیره ی جدید در زمان عبدالملک بن مروان که در حقیقت او سیره ی محمّدیه و علویّه این آیین را دگرگون نموده و سرمایه های ارزشمند این امّت را آتش زده، و بیعت آن دو عقبه و معرکه ی بدر را که آیات قرآنی نیز به آن ها اشاره داشت تغییر داده، بنی عباس و حکّام جائر و منافق و بدتر از بنی امیّه آنان نیز آمدند، و سیره محمدبن اسحاق را که لقب شیخ کتّاب سیره را به خود گرفته بود، دایر نمودند و تاکنون بر قرار مانده و سیره های دیگر از او گرفته شده است.(1)

در سیره ابن سعد آمده: « محمد بن اسحاق کسی بود که تاریخ و سیره و جنگ های رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نوشت، و از مدینه خارج شد، و کسی جز ابراهیم بن سعد از او روایت نکرد، و ابن اسحاق نزد منصور دوانیقی آمد و باز جنگ های رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را زیر نظر او نوشت. و اهل کوفه از آن اطلاع یافتند، و بعد از محمدبن اسحاق، ابن هشام آمد، و سیره ی تازه ای نوشت.[مطابق خواسته ی ملوک زمان].(2)

مظلومین تاریخ کیانند؟

مؤلّف گوید: از آنچه گذشت ظاهر شد که حضرت ابوطالب(علیه السلام) بیشتر عمر خود را صرف دفاع از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود، و خشم کفّار و مشرکی مکّه را تحمّل کرد، او طعنه ها و رنج های شعب را پذیرفت، در حالی که مشرکین مکه، او و بنی هاشم را تحریم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نمودند، و با این حال او حمایت خود را در قالب شعر و نثر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دریغ ننمود، و سخت مقابل مشرکین ایستاد و از جان آن حضرت حفاظت کرد، او فرزندان خود امیرالمؤمنین(علیه السلام)

و جعفر را امر نمود که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان بیاورند و او را تصدیق کنند و با او نماز بخوانند، و در حقیقت ابوطالب(علیه السلام) دار و ندار خود را صرف حمایت از پیامبرخدا و آیین او نمود. و در آخرین لحظات عمر خود نیز، فرزندان و خاندان خود را به حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) وصیّت کرد، و مع الأسف با همه ی این اوصاف اهل سنّت او را کافر و مشرک می دانند.

آری مردمی که فرزند او علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) که عزیزترین و محبوب ترین افراد نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود را با قلم ها و تبلیغات خود به امر حکّام بنی امیّه و بنی عباس بدترین مردم معرّفی نمودند، و با سبّ و دشنام به او به خدای خود تقرّب جستند، چگونه امکان دارد رعایت حق پدر او ابوطالب(علیه السلام) را بکنند؟!! بنابراین تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) مظلوم تاریخ نبود بلکه پدر او ابوطالب و فرزندان او ائمه ی طاهرین(علیهم السلام) نیز مظلومین تاریخ بوده اند، و هر انسان منصفی این حقیقت را باور می کند، و این باور، علمای شیعه را واداشت تا از ابوطالب(علیه السلام) حمایت کنند و کتاب های فراوانی درباره ی او بنویسند مانند:

ص: 66


1- - السیر و المغازی لابن اسحاق تحقیق سهیل زکارالمقدمه، ص 9دارالفکر
2- - سیر اعلام النبلاء از ذهبی، ج7/48ف ط موسسه الرساله.

1- کتاب ابوطالب از «باقر قربانی زرین»

2- ابوطالب آموزگار پاسداری «فارسی»

3- ابوطالب تجلّی ایمان «فارسی»

4- اوطالب چهره درخشان قریش «فارسی»

5- ابوطالب عمّ الرسول و کافله «عربی»

6- ابوطالب عملاق الإسلام الخالد «عربی»

7- ابوطالب کفیل الرسول «عربی»

8- ابوطالب مظلوم تاریخ «فارسی»

9- ابوطالب یگانه مدافع اسلام «فارسی»

10- اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب «عربی»

11- الحجة علی الذاهب الی تکفیر أبی طالب «عربی»

12- الدرّة الغرّاء فی شعر شیخ البطحاء «عربی»

13- الروض النزیه فیة الاحادیث التی رواها ابوطالب عن ابن اخیه «عربی»

14- الشهاب الثااقب لرجم مکفّر ابی طالب «عربی»

15-القول الواجب فی ایمان أبی طالب «عربی»

16- الیاقوتة الحمراء فی ایمان سیّد البطحاء «عربی»

17- ایمان ابی طالب «شیخ مفید» «عربی»

18- بغیة الطالب فی ایمان ابی طالب و حسن خاتمته «عربی»

19- بغیة الطالب فی بیان أحوال أبی طالب «عربی»

20 - بغیة الطالب لإیمان ابی طالب «عربی»

21- بلوغ المآرب فی إسلام أبی طالب «عربی»

22- دیوان شیخ الأباطح أبوطالب «عربی»

23- زندگی پرافتخار حضرت ابوطالب «فارسی»

24- زهرة الأدباء فی شرح لامیّة شیخ البطحاء «عربی»

25- study on the lif of Abotaleb

26- سخنی چند پیرامون حضرت ابوطالب «فارسی»

27- سیّدالبطحاء «عربی»

28- سیّد قریش «عربی»

29- شیخ الأبطح أو أبوطالب «عربی»

30- طلبة الطالب فی شرح لامیّة أبی طالب «عربی»

31- غایة المطالب فی ایمان أبی طالب «عربی»

32- غایة المطالب فی شرح دیوان أبی طالب «عربی»

33- فضل أبی طالب و عبدالمطلب و عبدالله أبی النبی «عربی»

34- فیض الواهب فی نجاة أبی طالب «عربی»

ص: 67

35- محبوب الرغائب فی ترجمة أسنی المطالب «عربی»

36- مقصد الطالب فی احوال اجداد النبی و عمه ابی طالب «عربی»

37- منیة الراغب فی ایمان أبی طالب «عربی»

38- منیة الراغب مستدرک دیوان سیّد الأباطح ابوطالب «عربی»

39- منیةالطالب فی حیاة أبی طالب «عربی»

40- مواهب الواهب فی أبی طالب

«عربی»

41- اول من اسلم ، از نویسنده «فارسی»

اسراری در باره ی حضرت ابوطالب(علیه السلام)

ممکن است کسی بگوید: برای چه حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان خود را پنهان می کرده است؟ و اگر ایمان خویش را پنهان نمی کرد چه می شد؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: چند چیز می تواند علّت آن باشد:

1- او به دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل نمود که به او فرمود: «... فإن دخلت معی فیه و إلّا فاکتم عَلَیَّ» یعنی، اگر داخل در اسلام و آئین من شدی باید همه چیز را نسبت به من از مردم پنهان نمایی.

2- قدرت حضرت ابوطالب(علیه السلام) و سمت سیادت او بین اهل مکّه با اظهار ایمان هرگز باقی نمی ماند، و مشرکین دیگر به او اعتنایی نمی کردند، و از او پیروی نمی نمودند و در آن صورت ابوطالب(علیه السلام) نمی توانست حامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد.

3- حضرت ابوطالب با آن فراستی که داشت، و او را شیخ الأبطح و زعیم بنی هاشم می دانستند و سقایت حاجّ و عمارت مسجدالحرام به دست او بود، به خوبی می دانست که اگر سمت سیادت و زعامت او نباشد، کسی از او اطاعت نمی کند، و او نمی تواند حامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، از این رو او پای بندی خود به آیین ابراهیمی(علیه السلام) را نیز از قبل آشکار نکرده بود، و مردم مکّه فکر می کردند، او نیز مانند آنان بت ها را می پرستد.

او به قدری نزد اهل مکّه عزیز و صاحب منزلت و کرامت بود که اگر ضیافتی می کرد، مردم قریش به احترام او از ضیافت خودداری می کردند، چنان که در کتاب «الجوهرة لبری»ج2ص133 آمده است.

4- اگر حضرت ابوطالب(علیه السلام) به جای کتمان ایمان، همه چیز خود را علنی و آشکار می نمود، چه می شد؟ البته معلوم است که در آن صورت او همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گرفتار مشرکین مکه می شد، و آنان همان تصمیم هایی که برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گرفتند، برای او نیز می گرفتند، و بنی هاشم دو دسته می شدند برخی موافق او می بودند و برخی با او مانند بقیّه ی اهل مکّه مخالف او می شدند، و با این وضع حضرت ابوطالب(علیه السلام) نمی توانست آنان را امر به حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نماید، و در یک کلمه حضرت ابوطالب(علیه السلام) سیادت خود را از دست می داد و مانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گرفتار آزار مشرکین می شد، و لکن او با آن زکاوت و عقل و تدبیری که داشت چنین کاری نزد او صحیح و معقول نبود، از این رو عزّت خود را حفظ نمود

ص: 68

و ایمان خویش را کتمان کرد و از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)حمایت نمود، جزاء الله عن الإسلام و عن النبیّ و آله(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عن جمیع المسلمین خیر الجزاء.

روابت شده که برخی از اشراف مکّه نزد ابوطالب آمدند و گفتند: شما محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به ما بده تا او را بکشیم و ما به جای او جوان زیبایی مانند« عمارة بن ولید» را به شما می دهیم.

و حضرت ابوطالب(علیه السلام) به آنان فرمود: «أتقتلون ابن أخی و أغذولکم ابنکم إنّ هذا لعجبٌ» یعنی، آیا من فرزند شما را بگیرم و بزرگ کنم و شما فرزند برادر مرا بگیرید و بکشید؟! این چیز شگفت آوری است. از این رو مشرکین گفتند: پس ما را چاره ای جز ترور محمد و کشتن او نیست. از این رو چون شب فرارسید و حضرت ابوطالب(علیه السلام) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیافت و هراس پیدا کرد، که شاید مشرکین او را کشته باشند، و جوانان بنی عبد مناف و بنی زهره و دیگران از بنی هاشم را جمع نمود و دستور داد هر کدام آنان اسلحه ای با خود داشته باشند و به جستجوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت، و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید، به او گفت: « این کنت یابن أخی؟ أکنت فی خیرٍ؟» و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمو: «نَعَم و الحمدلله» و چون صبح شد، با جوانان بنی هاشمی به جلسات قریش وارد شد و فرمود:

«به من چیزهایی از شما رسیده است، به خدا سوگند اگر کسی از شما خدشه ای به فرزند برادر من وارد کند، من احدی از شما را باقی نخواهم گذارد، و همه شما را خواهم کشت»

پس قریش از او عذرخواهی نمودند و گفتند: شما سیّد و آقا و افضل ما هستید و ما هرگز اسائه ی ادبی به او نخواهیم نمود. و ابوطالب(علیه السلام) در این حادثه فرمود:

منعنا الرسول رسول الملیک

ببیضٍ تلألأ مثل البروق

أذبّ و أحمی رسول الإله

حمایة عمٍّ علیه شفیق(1)

و حافظ عراقی در این باره گوید:

ثمّ مشت قریش الأعداء

إلی أبی طالب إذ یشاء

من ابنه محمّد فی سبّهم

و سبّ دینهم، و ذکر عیبهم

فی مرّةٍ و مرّةٍ و مرّه

و هو یذبّ، و یقوّی أمره

فی آخر المرّات قالوا: أعطنا

محمّدا و خذ عمارة ابننا

بدله، قال: أردتم أکفل

ص: 69


1- دیوان شیخ الأبطح، ص24.

ابنکم، و أسلم ابنی یقتل

ثمّ مضی یجهر بالتّوحید

و لا یخاف سطوة العبید(1)

خلاصه سخن درباره ی ایمان حضرت ابو طالب علیه السلام

از آنچه گذشت ظاهر شد که دوست و دشمن به اسلام ابوطالب و حمایت او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پی بردند، و خداوند پیامبر خود را به وسیله ی عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه و امیرالمؤمنین(علیهم السلام) حفظ نمود و او آیین خود را در مرکز شرک برقرار کرد، و خداوند مکه را بدون خونریزی برای او فتح نمود و سپس دولت و حکومت او را در مدینه برپا کرد و این همان وعده ایست که خداوند در قرآن به بندگان خود داده و می فرماید:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئا»

یعنی، خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمرانان روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل خواهد کرد ، آنا ن تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت.

بنابراین یکی از اسباب برقراری دین اسلام وجود حضرت ابوطالب(علیه السلام) و حمایت های او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است، و لکن مع الأسف برخی از علمای اهل سنّت او را مشرک و اهل آتش می دانند، در حالی که او همان گونه که گذشت، اوّلاً همسر فاطمه بنت اسد بوده و فاطمه بنت اسد از مومنات و سابقات در ایمان است و درآیین اسلام سلطه کافر بر مسلمان جایز نیست، و فاطمه بنت اسد کسی است که خداوند او را به داخل کعبه راه داده و او فرزند خود امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) را درداخل کعبه به دنیا آورده است، و چگونه ممکن است شوهر او کافر باشد؟! از سویی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فراوان به عموی خود عشق می ورزیده، همان گونه که ابوطالب(علیه السلام) نیز به فرزند برادر خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عشق می ورزیده ، و مهم تر از همه ی اینها اعتراف ابوطالب به حقانیِت اسلام و نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده، بویژه در آخر عمر خود، چرا که هر کسی آنچه در باطن دارد، در آخر عمر خود اظهار می کند، و او در آخر عمر خود به کسانی که از قریش و از بنی هاشم اطراف او بودند فرمود:

«یا معشر قریش أنتم صفوة اللّه من خلقه و قلب العرب، فیکم المطاع و فیکم المقدّم الشجاع، ...»

تا این که فرمود:

«وإنّی أوصیکم بمحمّد خیراً فإنّه الأمین فی قریش، والصدّیق فی العرب، و هو الجامع لکلّ ما أوصیتکم [یعنی الفضائل و مکارم الأخلاق] وقد جاءنا بأمر: قَبِلَه الجِنان، وأنکره اللسان مخافة الشنآن، وأیم الله کأنّی

ص: 70


1- نظم الدرر مخطوط یوجد فی مکتبة اسد بدمشق رقم، 18855.

أنظر إلی صعالیک العرب وأهل الأطراف والمستضعفین من الناس قد أجابوا دعوته، وصدّقوا کلمته، وعظّموا أمره، ...» تا این که فرمود:

« یا معشر قریش ! ابن أبیکم، کونوا له ولاة ولحزبه حماة والله لا یسلک سبیله أحدٌ إلا رَشَد، ولا یأخذ أحدٌ بهداه إلّا سعد، ولو کان لنفسی مدّة وفی أجلی تأخیر، لکففت عنه الهزاهز، ولدافعت عنه الدواهی ».

ثمّ قال لبنی هاشم خاصّة وأحلافهم من قریش: «إنّ محمّداً نبیٌّ صادقً، وأمین ناطق وإنّ شأنه اعظم شأنٍ ومکانه من ربّه أعلی مکان فأجیبوا دعوته واجتمعوا علی نصرته و راموا عدّوه من وراء موضته فانّه الشرف الباقی لکم طول الدهر».

و سپس اشعار ذیل را انشا نمود:

أوصی بنصر النبیّ الخیر مشهده

علیّاً ابنی وعمّ الخیر عباسا

وحمزة الأسد المخشیّ صولته

وجعفراً أن یذودا دونه الناسا

وهاشماً کلّها أوصی بنصرته

أن یأخذوا دون حرب القوم أمراسا

کونوا فداءً لکم أمّی وما ولدت

من دون أحمد عند الروع أتراسا

بکلّ أبیض مصقول عوارضه

تخاله فی سواد اللیل مقباسا(1)

از این اشعار روشن می شود که اوّلاً حضرت ابوطالب(علیه السلام) دارای ایمان به خدا و نبوّت فرزند برادر خود حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است، و آرزو می کرده که زنده می بود و او را یاری می نمود.

و ثانیاً: از همه ی فرزندان و خویشان و بنی هاشم و غیرهم خواسته که از آن حضرت بعد از او حمایت کنند و این برای آنان سربلندی و افتخار می داشته، و نام چند نفر را بالخصوص برده مانند: علیّ و عباس و حمزه و جعفر و بنی هاشم و از آنان خواسته که جان خود را در حمایت از این پیامبر امین و صادق فدا کنید، و از این اشعار نیز ظاهر می شود که حضرت ابوطالب(علیه السلام) هنگام مرگ، بر جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هراس داشته است، و به خوبی فهمیده بوده که بعد از او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حامی نخواهد داشت، از این رو بعد از رحلت ابوطالب و خدیجه جبرائیل آمد و به آن حضرت گفت: حامیان تو رفتند، و تو باید به مدینه هجرت نمایی.

و ثالثاً: از این توصیه ها ظاهر می شود که حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان کامل به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته، و این توصیه ها را در چنین وقتی وظیفه ی دینی خود می دانسته است.

ص: 71


1- الغدیر، ج7/400ف عن ضیاءالعالمین.

خلاصه این که علمای شیعه و منصفین از علمای اهل سنّت می گویند: حضرت ابوطالب(علیه السلام) در باطن ایمان به خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته و لکن ایمان خود را به زبان جاری نمی کرده و شهادتین را نمی گفته است، و لکن با اعمال و حمایت های خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و با توصیه ی به فرزندان و خویشان خود نسبت به حمایت از او و با اعتراف عملی به نبوّت و پیامبری او، از او حمایت کرده است، بلکه او با هر چه در توان خود داشته از او حمایت کرده ، و حمایت ها و توصیه ها، شهادت عملی او بوده به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم).

و لکن دشمنان او از مخالفین و اهل سنّت می گویند: او با شرک و کفر از دنیا رفته و اهل آتش می باشد، و عجیب ترین سخنان آنها، سخن ابن کثیر است که می گوید: خداوند حکم کرده و تقدیر نموده که او کافر از دنیا برود و داخل آتش بشود!!

مؤلّف گوید: ای کاش ما می دانستیم این عالم سنّی از کجا دانسته خداوند چنین تقدیر و حکمی را فرموده است؟! جز این که باید گفت:

«وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِین»(1)

نزول آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»

حق این است که هنگام نزول آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین».(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دعوت خویش را عمومی نمود و ابوطالب(علیه السلام) و فرزند خود امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) را امر به حمایت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کرد و فرمود: « ألا تری إلی محمّد ما یقول؟! یعنی فرزندم آیا نمی بینی محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه می گوید؟!

و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ پدر عرضه داشت:

«یا أبه إنّ محمّداً لصادق فیما یقول، و أنا أشهد أن لا إله إلّا الله، و أنّ محمّداً عبده و رسوله».(3)

یعنی، ای پدر! به راستی حضرت محمّد، صادق و راستگو می باشد، و آنچه می گوید حق است، و من شهادت می دهم بر یگانگی خداوند، و این که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بنده ی خدا و رسول اوست.

و این سخن صریح و گویای ایمان ابوطالب(علیه السلام) است، همانند ایمان فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام)، که تردیدی در آن نیست. لکن حضرت ابوطالب در ظاهر شهادتین را نمی گوید، بلکه به فرزند دیگر خود جعفر که می بیند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در مسجدالحرام با علیّ و خدیجه نماز می خواند، می فرماید تو نیز در کنار برادرت به نماز بایست.

و از این سخن ظاهر می شود که ابوطالب(علیه السلام) در باطن به رسول خدا ایمان داشته و لکن نمی خواسته سوژه ای به دست مشرکین بدهد، چرا که اگر خود نیز با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)

ص: 72


1- فصلت/23.
2- حجر/95-94.
3- - شرف المصطفی حافظ خرکوشی، ص24.

نماز می خواند، مشرکین او را مسلمان می دانستند، و از حضرت ابوطالب(علیه السلام) کناره گیری می نمودند و از او اطاعت نمی کردند، و او نمی توانست حامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد.

برخی از نویسندگان می گویند: اوّل خدیجه (علیهاالسلام) ایمان آورد و با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواند، و سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز بعد ایمان آورد و با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواند، و پس از او ابوطالب(علیه السلام) چون دید آنان نماز می خوانند او نیز با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواند و او سومین کسی بود که مسلمان شد. ولکن به نظر نویسنده حضرت ابوطالب(علیه السلام)- با قرائنی که در لابلای این قضایا به دست آمد- اوّلین مؤمن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده، و لکن ایمان خود را آشکار نمی کرده، و فرزندان خود را امر به ایمان می نموده.

و در روایتی که گذشت آمده بود حضرت ابوطالب(علیه السلام) آخرین اوصیای پیامبران گذشته بوده، و وصایای پیامبران گذشته را، او به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تحویل داده است، از این رو باید گفت: او قبل از بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او ایمان داشته و او را تصدیق نموده بوده، و نشانه های نبوّت را در او مشاهده کرده است، بنابراین نمی توان او را «ثالث من أسلم» دانست بلکه باید گفت: او «أوّل من أسلم» بوده و لکن تا آخر عمر ایمان خود را پنهان کرده است وجز این چیزی نمی توان گفت . والله العالم.

هلاکت مستهزئین ودشمنان رسول خدا صلّی الله علیه وآله

در تفسیر آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین»(1)

درکتاب خرائج روایت شده که چون این آیه نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) به اصحاب خود بشارت داد و فرمود: خداوند مرا از شرّ مستهزئین ایمن داشت.[ و آنان پنج نفر بودند]

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نزد کعبه آمد و مردم در حال طواف بودند و آن حضرت نیز وارد طواف شد در حالی که جبرئیل(علیه السلام) نیز کنار او بود، و چون جبرئیل به یکی از آن پنج نفر به نام «اسودبن مطلّب» برخورد نمود به صورت او اشاره نمود و او نابینا شد، و فرزند او نیز از دنیا رفت، و چون به دیگری به نام «اسود بن عبد یغوث» برخورد کرد، به شکم او اشاره نمود و او آب زیادی خورد تا شکمش پاره شد و هلاک گردید، و چون به دیگری از آنان به نام «ولیدبن مغیرة» برخورد نمود، به زخم پای او نگاه کرد و زخم او پاره شد و هلاک گردید، و چون به دیگری از آنان به نام «عاص بن وائل» برخورد کرد، به پای او اشاره نمود و او از حمار خود که می خواست به طائف برود زمین خورد، و چیزی در پای او فرورفت و هلاک شد، و چون به آخرین آنان یعنی «حارث بن طلاطلة» برخورد نمود، اشاره ای به او کرد و دمّل چرکین او پاره شد وهلاک گردید.

و در جلد 17 بحارالأنوار ص283- 282 ، این ماجرا به کیفیّت دیگری نقل شده مراجعه شود. (2)

ص: 73


1- - حجر/94.
2- - بحارالأنوار، ج18/240.

حاکم حسکانی در شواهد التنزیل ج1/423، از ابن عباس نقل کرده که گوید: در این آیه خداوند پیامبرخود(صلی الله علیه و آله و سلّم) را امر نموده که قرآن را آشکارا برای مردم بخواند، و همان گونه که آیات قرآن را آشکارا بیان می کند، فضائل اهل بیت خود(علیهم السلام) را نیز بیان کند.

مؤلّف گوید: علت این که ذکر فضائل اهل البیت(علیهم السلام) در ردیف ذکر آیات الهی قرار گرفته این است که آنان را رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عِدل قرآن معرّفی نمود و فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی أهل بیتی، ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض».(1)

و در تفسیر آیه شریفه: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»(2) روایت شده که مردم در قیامت از ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) سؤال خواهند شد.

چنان که واحدی، عالم اهل سنّت در تفسیر این آیه گوید: یعنی، نسبت به ولایت علیّ و اهل البیت(علیهم السلام) از آنان سؤال خواهد شد، چرا که خداوند به پیامبر خود (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (3)»وپاداش رسالت خود را ولایت ودوست اهل بیت خود قرار داد .(4)

دوران شعب ابوطالب(علیه السلام) و نزول آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِین»

همان گونه که گذشت حضرت ابوطالب(علیه السلام) ناچار شد که برای حفظ جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)آن حضرت و بنی هاشم را در دخل شعب « معروف به شعب ابوطالب» نگهداری کند، و در این مدت – که مورّخین آن را دو سال یا سه سال می دانند سخت ترین دوران زندگی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است که تفصیل آن گذشت.

و در این مدت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در جستجوی افرادی بود که اهلیّت و قابلیّت دفاع از او و تبلیغ از آیین او را داشته باشند، و سه نفر را یافت که آنان قبل از دیگران مسلمان شدند، مانند علی(علیه السلام) که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در باره ی او فرمود :

«أوّّلکم وارداً علیّ الحوض و أوّلکم إسلاماً علیّ بن ابیطالب».(5)

یعنی، او نخستین مسلمان و مؤمن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است،و پس از او حضرت خدیجه وجعفر(علیهم السلام) بوده ، و سپس حضرت حمزه و بعد از او ابوذّر به آنان ملحق شده است ، و او در پایان سال های شعب مسلمان شده .(6)

ص: 74


1- الجوامع الصحیح للترمذی،ج5/663.
2- صافات/24.
3- شوری/23.
4- شواهد التنزیل،ج1/424.
5- مستدرک صحیحین از حاکم، ج3/136.
6- مسند احمد، ج2/163، سنن ترمذی، ج5/334.

آنچه گفته شد: معروف بین اهل نظر است و لکن ما گفتیم که ابوطالب در باطن نخستین کسی بوده که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد و ایمان خود را کتمان می کرد تا بتوانند بین مشرکین از آن حضرت حمایت نماید، چرا که حمایت های ابوطالب(علیه السلام) تنها به خاطر خویشی و خانوادگی نبود – گرچه مشرکین این گونه فکر می کردند – بلکه به خاطر ایمان او به نبوّت آن حضرت بود.

و بقیّه مردم بعد از نزول آیه شریفه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِین إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین»(1)

یعنی، آنچه را مأموریت داری، آشکارا بیان کن! و از مشرکان روی گردان (و به آنها اعتنا نکن)! ما شرّ استهزاکنندگان را از تو دفع خواهیم کرد.

ایمان آوردند، و در حقیقت باید گفت: این چهار نفر انتخاب شده ی از ناحیه خداوند بودند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن دوران سخت، آنان را دعوت به اسلام نمود، و پس از نجات از شعب و نزول آیه فوق رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسماً به مسجدالحرام می آمد و با آنان نماز می خواند، و لکن ابوطالب(علیه السلام) از مشرکین تقیّه می نمود و به نماز نمی ایستاد و فرزندان خود را امر می کرد که با آن حضرت نماز بخوانند، و روایات و تاریخ با آنچه گفته شد مخالفتی ندارد.

و لکن سخن اهل سنّت که می گویند: ابوبکر اوّل کسی بوده که ایمان آورده صحیح نمی باشد، چرا که او پس از سال هایی که تقیِّه برطرف شده بود و به طور علنی اعلان می شد که مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان بیاورند، ایمان آورد، و برخی گفته اند: او نفر پنجاهمین بود که ایمان آورد، چنان که طبری از محمدبن سعید نقل کرده که گوید: به پدرم گفتم: آیا ابوبکر اوّلین نفر بود که ایمان آورد؟ و پدرم گفت: او بعد از پنجاه نفر ایمان آورد.(2)

و از این سخن ظاهر می شود که ابوبکر قبلاً مانند مشرکین دیگر، بت ها را می پرستیده است.

شروع دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)

روایاتی از ائمه ی اطهار(علیهم السلام) نقل شده که شروع دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)را از ابتدای بعثت تا هنگام هجرت آن حضرت به مدینه نشان می دهد، ولکن چند سال اوّل دعوت او پنهانی بوده است .

1- مرحوم صدوق در کتاب اکمال الدین و تمام النعمة، از محمد بن علی حلبی از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرموده:

«اکتتم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمکّة مختفیاً خائفاً خمس سنین لیس یظهر أمره، و علی(علیه السلام) معه و خدیجة، ثمّ أمره عزّوجلّ أن یصدع بما أُمر به فظهر رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أظهر أمره»

و فی خبرٍ آخر: «کان مختفیاً بمکّة ثلاث سنین»(3)

ص: 75


1- حجر/95-94.
2- - تاریخ طبری، ج2/60، مناقب ابن شهر آشوب، ج1/289.
3- - اکمال الدین، باب 33ص344، بحارالأنوار، ج19/18.

2- و در همان کتاب از عبیدالله بن علی حلبی نقل شده که گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: «مکث رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمکّة بعد ما جاءه الوحی عن الله تبارک و تعالی ثلاث عشر سنة، منها ثلاث سنین مختفیاً خائفاً لایظهر أمره حتی امره الله عزّوجلّ أن یصدع بما أمره به، فأظهر حینئذٍ الدعوة»(1)

این دو حدیث نشان می دهد که سیر دعوت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چگونه بوده، و آن حضرت از مردم برای اظهار دین خدا نمی ترسیده بلکه خائف از آزار مشرکین بوده نسبت به مؤمنین و چون خداوند با جمله «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین» او را تأمین نموده، او آئین خود را آشکار کرده، و مردم را رسماً دعوت به اسلام نموده است، نظیر هراسی که نسبت به عمل به آیه ی

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک [فی علیٍّ] ...» داشته و چون خداوند به او فرموده: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و از آزار منافقین ایمن شده، در غدیر خم ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را اعلام نموده است.

بنابراین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن مدت سه سال یا پنج سال به خاطر آزار مشرکین آیین خود را آشکار نمی کرده است.

3- امام صادق(علیه السلام) می فرماید: هنگامی که من با پدرم گرد کعبه طواف می کردیم، مردی که با عمامه خود سر و صورت خویش را پوشانده بود، کنار پدرم آمد، و طواف او را قطع نمود، و او را به داخل خانه ای در کنار صفابود برد و کسی را نیز نزد من فرستاد و من نیز وارد خانه ی او شدم، و به پدرم گفت: به من بگویید آن علمی که اختلافی در آن وجود ندارد، نزد کیست؟ و پدرم به او فرمود: علوم واقعیّه کلّاً نزد خداوند است، و امّا آنچه را که مردم چاره ای از دانستن آن ندارند، نزد اوصیا می باشد. پس آن مرد از جای خود برخاست و شاد شد و گفت: من همین را می خواستم بدانم و به همین خاطر نزد شما آمدم، آیا شما می فرمایید: علمی که هیچ اختلافی در آن نیست نزد اوصیا می باشد؟ پس بفرمایید آنان این علم را از که آموخته اند؟ پدرم فرمود: «از همان جایی که رسول خدا دانش خود را آموخته بود، جز آن که اوصیا آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می دید را نمی بینند، چرا که او رسول خدا بود و ملک وحی را می دید و آنان نمی بینند بلکه آنان حدیث می شوند و آنان مُحدَّث هستند».

آن مرد گفت: راست گفتی ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و من اکنون مسأله ی سختی را از شما سؤال می کنم، و آن این است که برای چه ملک وحی بر اوصیا ظاهر نمی شود، همان گونه که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ظاهر می شده است؟

پس پدرم خندید و فرمود:

«أبی الله عزّوجلّ أن یُطلِعَ علی علمه إلّا ممتحناً للإیمان به کما قضی علی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) أن یصبر علی أذی قومه، و لا یجاهدهم، إلّا بأمره، فکم من اکتتام قد اکتتم به، حتّی قیل له:

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین».(2)

ص: 76


1- - همان و رواه الطوسی فی کتاب الغیبة، ص332.
2- - حجر/94.

یعنی، به آنچه مأمور شده ای قیام کن، و روی از مشرکان برتاب، ما تو را از شرّ استهزاکنندگان کفایت می کنیم. سپس فرمود: «و أیم الله أن لو صَدَعَ قبل ذلک لکان آمِناً، و لکنّه إنّما نظر فی الطاعة و خاف الخلاف فلذلک کَفَّ».(1)

بنابراین خوف رسول خدا از اظهار دعوت به خاطر ترس از مشرکین برای خود نبوده بلکه به خاطر ترس از مخالفت امرالهی بوده است، و چون خداوند به او فرموده: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» آن حضرت دعوت خود را آشکار نموده است.

4- از روایت صدوق(علیه الرحمه) ظاهر می شود که آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... » در مقام تأمین خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است از استهزا و تهدید مشرکین به قتل در صورت ادامه دعوت، و امام(علیه السلام) می فرماید: مشرکین نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و گفتند:

« یا محمد ننظر بک إلی الظهر فإن رجعت عن قولک و إلّا قتلناک».

یعنی، ای محمّد ما به تو تا ظهر مهلت می دهیم و اگر دست از این سخنان خود برنداری تو را خواهیم کشت.

از این رو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داخل منزل خود شد و در را بر روی خود بست، و از گفته آنان غمگین شد، و جبرئیل(علیه السلام) در همان ساعت بر او نازل گردید و گفت:

«یا محمّد السلام یُقرؤک السلام و هو یقول : « فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ...» یعنی، ای محمد خدایت بر تو سلام می رساند و می فرماید: آیین خود را بر اهل مکه آشکار کن و مردم را به آن دعوت نما، و از مشرکین روی برتاب.

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جبرئیل فرمود: آنان مرا استهزا نموده و تهدید به قتل کرده اند؟! و جبرئیل گفت: خداوند می فرماید: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین» یعنی، ما شرّ آنان را از تو برطرف کردیم.

رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) فرمود: آنان الآن مقابل من قرار دارند؟ جبرئیل گفت: خداوند می فرماید: «من شرّ آنان را از تو برطرف کردم» و در این حال رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)آیین خود را آشکار نمود، و مردم مکّه را به اسلام دعوت کرد.(2)

از این روایت ظاهر می شود که آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... » مربوط به ابتدای دعوت علنی آن حضرت نبوده، و قبل از نزول این آیه نیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دعوت علنی داشته، تا به حدّ مواجهه و تهدید به قتل رسیده است، بنابراین سیر دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سال های نخست پنهانی بوده، ومحدود به مکّه بوده است، جز این که در مرحله اوّل [ و دوران شعب] کسانی را دعوت به اسلام نموده که امید اجابت آنان را داشته است مانند خدیجه و امیرالمؤمنین و ابوطالب و جعفر.

مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین»(3)

ص: 77


1- کافی کلینی، ج1/243.
2- - خصال، ص280، احتجاج، ج1/322، بحارالأنوار، ج10/37.
3- - حجر/95-94.

گوید: این آیه در مکّه سه سال پس از شروع نبوّت رسول خدا(صلی الله علیهو آله وسلّم) نازل شد، توضیح این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) روز دوشنبه به نبوّت و پیامبری مبعوث گردید، و علی(علیه السلام) روز سه شنبه ایمان آورد، و سپس خدیجه بنت خویله همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد، و بعد از او ابوطالب با جعفر آمدند و چون دیدند آن حضرت نماز می خواند و علی در سمت راست او به نماز ایستاده ابوطالب به فرزند خود جعفر گفت: تو نیز در کنار پسر عمّ خود بایست و جعفر در طرف چپ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایستاد، و آن حضرت جلوتر ایستاد و علی و جعفر پشت سر او قرار گرفتند، و از آن پس همواره علی و جعفر و زیدبن حارثه و خدیجه، با آن حضرت نماز می خواندند، و پس از سه سال خداوند آیه

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِین» را نازل نمود.(1)

اسلام حضرت ابوذّر

و اما اسلام ابوذّر: از قرائن استفاده می شود که اسلام او در سال چهارم و یا پنجم بعثت واقع شده است، و او چهارمین نفر بوده که ایمان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آورده است، چنان که صاحب کتاب المجموع ج4/35 به آن اعتراف نموده و از این نقل ظاهر می شود که دعوت آن حضرت در آن هنگام علنی بوده است. بخاری از ابی حمزه از ابن عباس نقل کرده که او گفت: آیا بگویم که ابوذّر چگونه اسلام آورد؟

ابوحمزه گوید: گفتم: آری. ابن عباس گفت: ابوذّر قصّه ی خود را برای من چنین نقل کرد: او گفت: «من مردی از قبیله ی غفّار بودم و شنیدم که در مکّه مردی ادعای نبوّت و پیامبری کرده پس به برادرم گفتم: تو نزد او می روی و خبر او را برای من می آوری، و برادرم نزد او رفت، و خبری از او برای من نیاورد، تا این که خود جراب و عصایی برداشتم و وارد مکّه شدم، و از آب زمزم نوشیدم و نمی خواستم از کسی سؤال کنم، تا این که در مسجدالحرام علی(علیه السلام) به من برخورد نمود و فرمود: مثل این که مرد غریبی هستی؟ گفتم:

آری فرمود: بیا به منزل ما. پس من همراه او حرکت کردم و او از من سؤالی نکرد، و من نیز از او سؤالی نکردم، و چون صبح شد، به مسجدالحرام بازگشتم تا درباره ی او از کسی سؤال کنم، و احدی از حال او به من خبر نداد، تا این که باز علی(علیه السلام) به من رسید و فرمود: آیا هنوز تو منزل خود را نیافته ای؟ گفتم: نه. فرمود: با من بیا و سپس فرمود: کار تو چیست؟ و برای چه به این شهر آمده ای؟ گفتم: اگر سرّ من را فاش نمی کنی برای تو می گویم. فرمود: چنین خواهم کرد، پس من گفتم:

به ما خبر رسیده که مردی در این شهر خود را پیامبر می داند، و من برادرم را فرستادم تا با او سخن بگوید و او بازگشت و خبری از او به من نداد، و من خود آمدم تا او را ملاقات نمایم. پس علی(علیه السلام) به من فرمود: راه را پیدا کرده ای، پس همراه من بیا و هر کجا من وارد شدم تو نیز وارد شو، و اگر من کسی را دیدم و برای تو از او هراس داشتم، روی خود را به دیوار می کنم مثل این که می خواهم کفش خود را اصلاح نمایم و تو به راه خود ادامه بده.

ص: 78


1- - تفسیر قمی، ج1/377، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13/268، الفصول المختارة شیخ مفید، ص282.

پس من همراه او رفتم تا با او نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدیم و من به او گفتم: اسلام را بر من عرضه نمایید، پس آن حضرت اسلام را بر من عرضه نمود و من در همان ساعت مسلمان شدم، و سپس به من فرمود: اسلام خود را پنهان کن و به شهر خویش بازگرد و هنگامی که خبر قیام و ظهور ما به تو رسید، نزد ما بیا.

پس من گفتم: سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث به پیامبری نموده، من با صدای بلند بین مردم نبوّت شما را اعلام می کنم.

ابوحمزه گوید: در همان ساعت ابوذّر به مسجدالحرام آمد، و بین مشرکین قریش فریاد زد: ای جماعت قریش من شهادت به خدای یگانه می دهم، و محمّد را بنده و رسول او می دانم. پس آنان به همدیگر گفتند: برخیزید و او را بزنید. پس آنان تا حد مرگ مرا زدند، تا این که عباس خود را روی من انداخت و به آنان گفت: آیا او را که مردی از قبیله غفّار است می خواهید بکشید؟ در حالی که محل تجارت شما بین قبیله غفّار می باشد. پس آنان دست از من برداشتند، و چون صبح فردا رسید، من باز سخن روز قبل خود تکرار کردم، و آنان نیز مانند روز قبل مرا زدند، و باز عباس به فریاد من رسید و خود را روی من انداخت و همان سخنان را به آنان گفت.

ابوحمزه گوید: این شروع اسلام ابوذّر بود، خدا او را رحمت نماید.(1)

برخی از شارحین گویند: این که ابوذّر سه روز میهمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، و آن حضرت او را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برده و خطر را از او دفع کرده دلیل این نمی شود که ابوذّر در آن دوران تقیّه و کتمان رسالت، ایمان آورده

باشد، آری دلالت می کند که ایمان ابوذّر زمانی بوده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از بت و بت پرستی نکوهش می کرده و بت پرستی را عاقلانه نمی دانسته است، چرا که مشرکین در همین زمان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و پیروان او آزار می رساندند، و امیرالمؤمینن(علیه السلام) به همین علّت ابوذّر را مخفیانه خدمت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آورد، بنابراین اسلام ابوذّر هنگام قیام آن حضرت بوده است.(2)

فرزندان حضرت ابوطالب(علیه السلام)

حضرت ابوطالب(علیه السلام) چهار فرزند پسر داشته به نام های: طالب، عقیل، جعفر و علی(علیه السلام).

او نیز سه دختر داشته به نام های: ام هانی که نام او فاخته بوده، و جمانة و ریطه، و ما در این ها حضرت فاطمه بنت اسد(علیهاالسلام) بوده است، و از این نام ها ظاهر می شود که حضرت ابوطالب(علیه السلام) همسر دیگری نداشته، چرا که همه فرزندان پسر و دختر او از فاطمه بنت اسد(علیهاالسلام) بوده است.(3)

اکنون مختصری از احوال فرزندان حضرت ابوطالب(علیه السلام) را بیان می کنیم.

ص: 79


1- - صحیح بخاری، باب قصّه زمزم، ج4/159.
2- - ثالث من أسلم، ص92-91.
3- - طبقات ابن سعد، ج8/48.

1- طالب: او یکی از فرزندان ابوطالب بوده و کنیه او از این فرزند گرفته شده است، و به قدری او به این کنیه معروف بوده که برخی گمان کرده اند که ابوطالب اسم او می باشد، در حالی که اسم او عبدمناف وکنیه او ابو طالب بوده است.(1)

در کتاب شرح الأخبار آمده که مشرکین، طالب و بقیّه ی بنی هاشم را به اجبار وارد جنگ بدر کردند، و در این باره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از پیش فرموده بود: هر کسی را از بنی هاشم اسیر کردید، او را نکشید، چرا که او را با اکراه به جنگ آورده اند.(2)

و در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: طالب از قبل مسلمان شده بود.(3)

مؤرخین نوشته اند بین طالب و برخی از قریش بحثی رخ داد، و آنان گفتند: ما می دانیم که بنی هاشم طرفدار محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند، گرچه در ظاهر با ما به جنگ با او آمده اند.(4)

و به همین علّت طالب به میدان رفت و این رجز را خواند.

یا ربّ أما یغزون بطالبِ

فی منقبٍ من هذه المقانب

فلیکن المغلوب غیر الغالب

و لیکن المسلوب غیر السالب(5)

و چون مشرکین در جنگ بدر شکست خوردند، طالب را، نه بین کشته ها دیدند و نه بین اسیران، و نه او به مکّه بازگشته بود، و معلوم نشد که او کجا رفته است، و او را فرزندی نیز نبود.(6)

مرحوم کلینی از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: هنگامی که مشرکین قریش برای جنگ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به بدر آمدند، و فرزندان عبدالمطلّب(علیه السلام) را با خود آورده بودند، طالب بین آنان آمد و مانند آنان رجز خواند و گفت:

یا ربّ أما یغزون بطالب

فی مقنبٍ من هذه المقانب ...(7)

2- عقیل بن ابی طالب: مؤّرخین اهل سنّت گویند: طالب فرزند بزرگتر ابوطالب(علیه السلام) بوده و عقیل بعد از طالب به دنیا آمده، و بعد از عقیل، جعفر و پس از او علی(علیه السلام) به دنیا آمده و بین طالب و علی(علیه السلام) سی سال فاصله بوده است. و ابن سعد در طبقات گفته: مادر همه آنان فاطمه بنت اسد(علیهاالسلام) بوده است.

و عقیل را فرزندانی بوده مانند یزید که مکنّای به آن شده و عقیل را ابایزید می گفته اند، و فرزند دیگر او سعید بوده و مادر این دو امّ سعید دختر عمروبن یزید بوده است و فرزندان دیگر او جعفر اکبر و ابوسعید

ص: 80


1- - طبقات محمدبن سعد، ج1/121، تاریخ ابن عساکر، ج41/8.
2- - شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج3/235.
3- - کافی، ج8/375.
4- - عیون الأثر، ج1/322.
5- - طبقات ابن سعد، ج1/121.
6- -همان
7- - کافی، ج8/375.

احول بوده اند، و مادر این دو أمّ البنین بوده، و نام او اسماء دختر سفیان بوده است، و فرزند دیگر او مسلم(علیه السلام) بوده که امام حسین(علیه السلام) او را از مکّه به کوفه فرستاد و در کوفه میهمان هانی بن عروه بود و عبیدالله زیاد هر دو را به شهادت رساند و بدن های آنان را به دار آویخت. و فرزندان دیگر عقیل، عبدالله و عبدالرحمان و عبدالله اصغر بوده اند که مادرشان خلیله ی امّ ولد بوده است، و فرزندان دیگر او، علی و جعفراصغر و حمزه و عثمان و محمّد و رملة و مادران این ها نیز کنیزان امّ ولد بوده اند، چنان که امّ هانی و اسماء و فاطمه و امّ القاسم و زینب و امّ النعمان نیز مادرانشان کنیزان امّ ولد بوده اند.

و عقیل نیز از کسانی بود که مشرکین او را با اجبار به جنگ بدر آورده بودند، و او اسیر شد و چون مالی نداشت عبّاس فدیه او را داد تا آزاد گردید.

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پس از تمام شدن جنگ بدر و اسیر شدن گروهی از بنی هاشم فرمود: بنگرید در بین اسیران چند نفر از بنی هاشم هستند؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و عبّاس و نوفل و عقیل را بین آنان دید و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر داد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و به عقیل فرمود: ای ابایزید ابوجهل کشته شد. و عقیل گفت: پس از این بین اهل مکّه نزاعی نخواهد بود و شما بر آنان قدرت پیدا خواهید کرد.

و بعضی گفته اند: عقیل به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت: چه کسانی از اشراف مکّه را کشتی؟ و آن حضرت فرمود: ابوجهل را. عقیل گفت: الآن مکّه برای تو از دشمن خالی خواهد بود، و تو بر اهل آن قدرت پیدا می کنی سپس عقیل گفت: «همه اهل بیت شما از بنی هاشم مسلمان شدند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به آنان بگو: به من ملحق شوند، و چون عقیل این خبر را به آنان داد، آنها به آن حضرت ملحق شدند.(1)

وروایت شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: شما را می بینم که عقیل را دوست می دارید؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

آری به خدا سوگند من او را دو چندان دوست می دارم، یکی به خاطر ابوطالب و دیگری به خاطر خود او. سپس فرمود: فرزند او مسلم در راه محبّت فرزند تو حسین کشته خواهد شد، و اشک مؤمنین بر مظلومیت او جاری می شود، و ملائکه ی مقرّب خدا بر او درود می فرستند. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر او گریه نمود، تا این که اشک او بر سینه اش جاری شد و فرمود: « إلی الله أشکو ما تلقی عترتی بعدی».

3- جعفربن ابی طالب(رضی الله تعالی عنه):

ابن سعد در طبقات گوید: یکی از فرزندان جعفر، عبدالله [شوهر حضرت زینب] است و به همین علّت کنیه جعفر، اباعبدالله بوده است، و عبدالله را فرزندانی بوده و لکن برادران دیگر او مانند، محمّد و عون فرزندی نداشته اند و همه آنان در حبشه به دنیا آمده بودند، و مادرشان اسماء بنت عمیس بوده است.

و جعفر بن ابی طالب بعد از برادر خود علی(علیه السلام) و پدر خود ابوطالب و خدیجه مسلمان شد، بنابراین او چهارمین کسی بوده که مسلمان شده است.(2)

ص: 81


1- - طبقات ابن سعد، ج4/16.
2- - طبقات ابن سعد، ج4/37.

و شاهد این تاریخ روایت صدوق(علیه الرحمه) از امام صادق(علیه السلام) است که می فرماید:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در اوّلین جماعت خود، با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماز می خواند و ابوطالب با فرزند خود جعفر به او برخورد کردند و ابوطالب(علیه السلام) به فرزند خود جعفر فرمود: تو نیز در کنار پسر عمّ خود نماز بخوان.

و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این را احساس نمود، جلو ایستاد و علی و جعفر پشت سر او ایستادند، و ابوطالب(علیه السلام) شاد و مسرور شد و فرمود:

إنّ علیّاً و جعفراً ثقتی

عند ملمّ الزمان و الکربِ

و الله لا أخذل النبیّ و لا

یخذله من بنیّ ذو حَسَبِ

لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما

أخی لأمّی من بینهم و أبی

سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: این نخستین جماعتی بوده که در آن زمان برقرار شده است.(1)

محمّدبن اسحاق در طبقات گوید: در قصّه هجرت مسلمانان به حبشه، امیر آنان جعفربن ابی طالب(علیه السلام) بود. و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از جنگ خیبر بازگشت، جعفر نیز از حبشه بازگشت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را در آغوش گرفت و بین دو چشم او را بوسه زد و فرمود: «ما أدری بأیّهما أفرح بقدوم جعفر أو بفتح خیبر»(2)

شهادت جعفر بن ابی طالب(علیهما السلام)

شهادت جعفر(علیه السلام) در جنگ موته بوده، هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) لشگری را آماده نمود و زیدبن حارثه را امیر آن قرار داد و فرمود:

«اگر زید کشته شد امیر شما جعفربن ابی طالب خواهد بود، و اگر او شهید شد، امیر شما عبدالله بن رواحه می باشد».

و چون آنان مقابل دشمن قرار گرفتند پرچم اسلام را زید به دست گرفت، و جنگید تا کشته شد و سپس جعفر پرچم را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد، و او اوّل کسی بود که اسب خود را از کار انداخت و جنگید.(3)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پس از شهادت جعفربن ابی طالب(علیهماالسلام) بر بدن او نماز خواند و فرمود: برای برادر خود جعفر استغفار کنید، چرا که او شهید شد و داخل بهشت گردید، و اکنون خداوند دو بال از یاقوت به او عطا نمود، و او به هر کجای بهشت که می خواهد پرواز می نماید.

ص: 82


1- - الدرّ النظیم لابن ابی حاتم العاملی، ص227.
2- - طبقات ابن سعد، ج4/35.
3- - کافی، ج5/49.

و نیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جعفر(علیه السلام) می فرمود: سیما و خلق و خوی تو به من شباهت دارد.

4- فرزند چهارم ابوطالب، علی(علیه السلام) می باشد و او کوچک ترین فرزندان ابوطالب است، و مادر او فاطمه ی بنت اسد بوده، و چون فاطمه بنت اسد(علیهاالسلام)، علی (علیه السلام) را در کعبه به دنیا آورد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سی سال از عمر او گذشته بود، و علی(علیه السلام) را شدیداً دوست می داشت و به فاطمه بنت اسد می فرمود: گهواره ی او را نزدیک بستر من قرار بده، و بیشتر تربیت علی(علیه السلام) به دست رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) انجام گرفت، و آن حضرت او را شستشو می داد، و شیر به او می نوشاند، و گهواره ی او را حرکت می داد، و با او بازی می کرد، و او را روی سینه ی خود قرار می داد.(1)

و از حسین بن زید بن علی بن الحسین(علیهماالسلام) نقل شده که گوید: از زید شنیدم که می گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) همواره گوشت و خرما را می جوید تا نرم شود و سپس در دهان علی(علیه السلام) می گذارد (و هو صغیر فی حجره).(2)

و از زید بن علی بن الحسین(علیهماالسلام) نقل شده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی(علیه السلام) را از بچگی- در سال قحطی که در مکّه رخ داد- از ابوطالب گرفت تا خود او را تربیت کند، و حمزه نیز جعفر را گرفت، و عباس، طالب را گرفت تا کار بر ابوطالب آسان شود، و ابوطالب خود عقیل را گرفت که میل به او داشت.

سپس گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

«اخترت من اختار الله لی علیکم علیّاً».

یعنی، من کسی را انتخاب کردم که خداوند او را برای شما انتخاب نموده بود و او علی می باشد.

دختران ابوطالب(علیه السلام)

ابوطالب(علیه السلام) سه دختر داشته و آنان:

1- امّ هانی، و نام او فاخته بوده، 2- جمانة، 3- ریطة، و مادر همه اینها فاطمه بنت اسد بوده است(3)

تنها علی(علیه السلام) مولود کعبه است

ص: 83


1- - حلیةالابرار، سید هاشم بحرانی، ج2/29.
2- - بحارالأنوار، ج38/324.
3- - طبقات ابن سعد، ج8/48.

عالم اهل سنّت، حاکم نیشابوری گوید: اخبار قطعی و متواتری داریم که فاطمه بنت اسد، فرزند خود امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(کرّم الله وجهه) [ و صلوات الله و سلامه علیه] را در داخل کعبه به دنیا آورده است.

مرحوم صدوق در کتاب امالی با سند خود از سعیدبن جبیر نقل کرده که گوید: یزید بن قعنب به من گفت: من و عبّاس بن عبدالمطلّب و گروهی از بنی العُزّی مقابل کعبه نشسته بودیم که ناگهان فاطمه بنت اسد – که باردار به علی(علیه السلام) بود – وارد طواف گردید و در بین طواف درد زایمان بر او وارد شد، چرا که مدّت حمل او به نه ماه رسیده بود، پس او از روی بیچارگی دست به دعا بلند کرد و گفت:

خدایا من به تو و به آنچه پیامبران تو آورده اند، و به کتاب های آسمانی، ایمان دارم و به کلام جدّم ابراهیم(علیه السلام) نیز که این کعبه را بنا نموده اعتقاد دارم، تو را به حق ابراهیم و فرزندی که در رحم دارم سوگند می دهم که این ولادت را بر من آسان نمایی.

یزید بن قعنب گوید: ما دیدیم که دیوار کعبه از پشت گشوده شد، و فاطمه بنت اسد داخل کعبه گردید و از چشم ما ناپدیدشد، و باز دیوار کعبه پیوسته گردید، و هر چه کردیم که قفل کعبه را باز کنیم نتوانستیم و دانستیم که این امر الهی بوده است تا این که روز چهارم فاطمه بنت اسد(علیهاالسلام) در حالی که فرزند خود را روی دست داشت، از کعبه خارج گردید و گفت: خداوند مرا بر زن های پیشین فضیلت داد، چرا که آسیه در جایی خدا را عبادت نمود که جز در حال ضرورت پسندیده خداوند نبود، و مریم نیز در بیابان زایمان نمود و خداوند از درخت خرمای خشکیده خرمای تازه برای او آفرید و از آن خورد و زایمان نمود، و من داخل خانه خدا شدم و از میوه های بهشتی و ارزاق آن خوردم و چون خواستم خارج شوم هاتفی مرا صدا زد و گفت:

ای فاطمه فرزند خود را علی نام گذار که نام او از نام علی اعلا می باشد، و خدواند علی اعلا می فرماید: من نام او را از نام خود گرفتم، و خود او را ادب کردم، و او را بر ظرائف علم خود آگاه نمودم، و اوست که بت ها را دربالای خانه من می شکند، و اوست که بالای خانه من اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می کند، پس خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد، و از او اطاعت نماید، و وای به حال کسی که او را دشمن بدارد، و از او اطاعت نکند.(1)

احمد بن عبدالرحیم دهلوی معروف به شاه ولی الله در کتاب « التحفة الإثنی عشریة » فی الردّ علی الشیعة» گوید: اخبار و روایات متواتر و قطعی داریم، که فاطمه بنت اسد فرزند خود علی امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) را در داخل کعبه به دنیا آورده است، و آن در روز جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال بعد از عام الفیل بوده است، و احدی قبل از او و بعد از او در داخل کعبه متولّد نشده است.(2)

عالم اهل سنّت آلوسی نیز گوید: این که ولادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در داخل کعبه بوده، امر مشهوری است در دنیا و آن در کتاب های شیعه و اهل سنّت بیان شده است، و جز او کسی در کعبه به دنیا

ص: 84


1- - امالی صدوق، ص195-194.
2- - الغدیر، ج6/22، از کتاب ازالة الخفاء.

نیامده است، و چه قدر سزاوار است که امام ائمه داخل قبله مسلمین متولّد شده باشد، و منزّه است خدایی که هر چیزی را در جای خود قرار می دهد، و هو أحکم الحاکمین.(1)

مؤلّف گوید: ما فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) را در کتاب «میزان الحق»، و کتاب «حقیقت مظلوم» و کتاب «آیات الفضائل و فضائل علی(علیه السلام) در قرآن» و برخی از کتاب های دیگر خود ذکر کرده ایم دوستان مراجعه فرمایند.

رحلت حضرت ابوطالب(علیه السلام) از دنیا

تردیدی نیست که رحلت حضرت ابوطالب(علیه السلام) سبب حزن و اندوه و پریشانی فرزندان و خویشان او و همه مسلمانان شد، و بیش از هر کسی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر او غمگین و پریشان و گریان شدند.

و چون خبر رحلت ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «اِمضِ یا علی فتولّ أمره و تولّ غسله و تحنیطه و تکفینه، فإذا رفعته علی سریره فأعلمنی»

یعنی، یا علی پدر خود را غسل بده و حنوط کن و کفن بر بدن او بپوشان و چون او را آماده کردی و بر روی سریر گذاردی مرا خبر کن.

پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دستور آن حضرت عمل نمود، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و پیشانی راست او را چهار بار مسح نمود و پیشانی چپ او را سه بار مسح کرد، و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدن پدر را بر سریر گذارد و حرکت داد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقابل تابوت آمد و پریشان و محزون بود و فرمود:

ای عمو! خوب صله رحم کردی، خدا جزای خیر به تو بدهد، تو در کودکی مرا تکفّل کردی، و چون بزرگ شدم مرا یاری و کمک نمودی.

سپس رو به مردم نمود و فرمود: به خدا سوگند من برای عمویم شفاعتی خواهم نمود که جنّ و انس از آن به شگفت آیند.(2)

و چون دستور نماز میت هنوز نیامده بود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر ابوطالب و خدیجه نماز نخواند.

مرثیه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای ابوطالب(علیه السلام)

مؤرّخین نوشته اند: بعد از رحلت ابوطالب(علیه السلام) روزی نیامد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) یادی از عموی خود نکند، و خدمات و حمایت های او را بیاد نیاورد، چرا که ابوطالب(علیه السلام) شبانه روز دشمنان را از آزار به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جلوگیری می نمود.

ص: 85


1- - الغدیر، ج6/22.
2- - طرائف سیدبن طاووس، ص305، کنزالعمّال، ج12/153، بحارالأنوار، ج19/20، منتهی الأمال، ص77.

از این رو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قولاً و عملاً برای عموی خود عزادار بود، عملاً از خانه کمتر بیرون می آمد و قولاً نیز اعلان نمود و سال رحلت عموی خود را سال حزن و اندوه نامید.(1)

و نیز فرمود: «اجتمعت علی هذه الأمّة فی هذه الأیام مصیبتان لا أدری بأیّهما أنا أشدّ جَزَعاً».یعنی، در این ایام دو مصیبت بر این امّت وارد شده که نمی دانم، کدامیک بر من سخت تر است. و مقصود او رحلت ابوطالب و خدیجه(علیهماالسلام) بوده است.(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از رحلت ابوطالب(علیه السلام) کمتر از خانه بیرون می آمد، و با این وصف قریش بیش از پیش به او آزار می رساندند، از این رو فرمود: «ما نالت قریش منّی شیئاً أکره حتّی مات ابوطالب»

یعنی، بعد از ابوطالب(علیه السلام) قریش سخت تربن آزار را به من رساندند.

و در سخن دیگری فرمود: «لأسرع ما وجدنا فقدک یا عمّ فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون».

یعنی، ای عمو چه قدر زود فقدان تو سبب آزار ما شد، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون.(3)

مرثیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای پدر خود ابوطالب(علیه السلام)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مرثیه پدر خود می فرماید:

أبا طالبٍ عصمة المستجیر

و غیث المحول و نور الظلم

لقد هدّ فقدک أهل الحفاظ

فصلّی علیک ولّی النعم

و لقّاک ربّک رضوانه

فقد کنت لله للطّهر من خیر عمّ

مؤلّف گوید: آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) که برابوطالب(علیه السلام) این چنین محزون و عزادار شدند، او را کافر و مشرک و نجس و اهل آتش می دانستند؟ و بر یک کافر و مشرک این گونه محزون گردیدند؟! حقّاً باید گفت: شکسته باد دهان کسانی که چنین مؤمن مخلص و خدوم و حامی دین خدا و رسول او را مشرک و کافر می دانند، و البته معلوم است که این نسبت به خود آنان سزاوار است، و خود نمی دانند!!

یا ویلهم من غضب الجبّار

لم یعرفوا خیر عباد الباری

و کم و کم لهم عذاب النار

بظلمهم عمّ النبیّ البارّ

ص: 86


1- - طبقات ابن سعد، ج1/211، سیرةحلبیّه، ج2/41.
2- - تاریخ یعقوبی، ج2/36.
3- - امالی طوسی، ص464.

قد کفروا قِدماً و لم یشعروا

أنّ أباطالبٍ لم یکفر

یالیتهم عن غیّهم یرجعوا

ویشعروا إیمان عبدٍ یکتم

لکنّهم فی غیّهم دائمون

لم یفهموا شیئاً و لم یقبلوا

أعماهم الله و لم یشعروا

و زادهم کفراً و لم یفهموا(1)

اندوه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر ابوطالب(علیه السلام)

بعد از رحلت حضرت ابوطالب(علیه السلام) روزی نبود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عموی خود را از یاد ببرد و خدمات و حمایت هایی او را به یاد نیاورد، و برای او محزون نشود، تا این که آن سال را رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عام الحزن یعنی سال حزن و اندوه نامید و فرمود:

«اجتمعت علی هذه الأمّة فی هذه الأیام مصیبتان لاأدری بأیّهما أنا أشدّ جَزَعاً»

یعنی، در این ایّام دو مصیبت بر این امّت رخ داد که من نمی دانم بر کدامیک بیشتر باید ناله کنم و محزون باشم.

و مقصود آن حضرت رحلت ابوطالب و خدیجه(علیهماالسلام) بود که در سال دهم بعثت با فاصله ی کمی رخ داد. و با رحلت حضرت ابوطالب(علیه السلام) مشرکین قریش نهایت آزار را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رساندند، از این رو فرمود:

« لأسرع ما وجدنا فقدک یا عمّ فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون».(2)

یعنی ای عمو چه قدر زود با نبودن تو ما آزار شدیم.

همان گونه که فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در مرثیه پدر خود فرمود:

ابا طالب عصمهَ المستجیرِ

وغیثَ المحول و نور الظُلَمْ لقد هدَّ فقدُک اهل الحفاظِ

فصلّی علیک ولیُّ النعمْ ولقّاک ربُّک رضوانه

فقد کنت للطهر من خیر عمّ(3)

ص: 87


1- - مؤلّف.
2- - سیره حلبیّه، ج2/29، تاریخ یعقوبی، ج2/36، امالی طوسی، ص464.
3- تذکره ابن جوزی، ص6، الغدیر، ج7/378.

و نیز فرمود:

أرقت لنوح آخر اللیل غرّدا

یذکّرنی شجواً عظیماً مجدّداً

أبا طالبٍ مأوی الصعالیک ذا الندی

وذا الحلم لا خلفاً ولم یک قعددا

فأمست قریش یفرحون بفقده

ولست أری حیّاً لشئٍ مخلّدا

و یرجون تکذیب النبیّ وقتله

وأن یفتروا بهتاً علیه ویجحد

کذبتم وبیت الله حتّی نذیقکم

صدور العوالی والصفیح المهنّدا

فإمّا تبیدنا وإمّا نبیدکم

وإمّا تروا سلم العشیرة أرشدا

وإلّا فإنّ الحیّ دون محمّدٍ

بنو هاشمٍ خیر البریة محتدا

وإنّ له فیکم من الله ناصراً

ولست بلاقٍ صاحب الله أوحدا

نبی أتی من کلّ وحیٍ بحظّةٍ

فسمّاه ربّی فی الکتاب محمّدا

أمین علی ما استودع الله قلبه

وإن کان قولاً کان فیه مسدّدا.(1)

حدیث جعلی ضحضاح و کینه های دیرینه ی منافقین از امیرالمؤمنین(علیه السلام)

همان گونه که گذشت منافقین صدر اسلام به خاطر دشمنی هایی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دل داشتند، چرا که او پدران و اقوام آنان را در جنگ ها کشته بود، و آنان در مقام تلافی و مقابله ی با آن حضرت بودند، وکاری جز توهین و تکفیر او و پدرش ابوطالب(علیهماالسلام) نداشتند و تا توانستند به آنان و کل بنی هاشم و امامان بعد از امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) توهین و تحقیر نمودند، و نسبت های دروغ به آنان دادند، و یکی از توهین های آنان این حدیث جعلی است که بخاری در باب حدیث اِسراء جلد 4 ص247 نقل نموده و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده باشد:

ص: 88


1- الغدیر، ج7/379.

« إنّ أباطالبٍ فی ضَحضاحٍ مِنَ النارِ یَغلی منها دِماغُه» .

مؤلّف گوید: آیا کسی که مورد علاقه ی شدید رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، و این دو بزرگوار به خاطر رحلت و فقدان او، مرثیه سرایی می کنند، و او را حامی دین خدا و پیامبر او می دانند، می توان گفت: او مشرک و کافر و اهل عذاب است؟!! جز این که این نسبت ها از روی دشمنی و کینه توزی باشد، و گرنه علاقه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ابوطالب(علیه السلام) قابل انکار نیست همان گونه که علاقه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به پدر خود، قابل انکار نیست، و این دو بزرگوار شهادت به ایمان ابوطالب داده اند، و پس از رحلت او از دنیا، برای او مرثیه سرایی کرده اند و اگر او را مشرک می دانستند هرگز برای او مرثیه سرایی نمی کردند، و فقدان او برای آنان ناگوار نمی بود.

و از آنچه درباۀ ابوطالب(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین وائمه دیگر (علیهم السلام) گذشت، برای همه روشن شد که هرگز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چنین چیزی را نفرموده است، بلکه او برای رحلت عموی خود اشک ریخته و مرثیه سرایی نموده و او را تنها حامی خود معرّفی کرده است ، ازسو یی ابوطالب(علیه السلام) فرزندان خود را نیز امر کرده که به او ایمان بیاورند واز او حمایت نمایند.

البته همه اهل سنّت چنین نسبتی را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نداده اند بلکه گروهی از علما و دانشمندان آنان کتاب هایی در ردّ این گروه منافق نوشته اند و ابوطالب(علیه السلام) را مؤمن و حامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می دانند، چنان که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ج14 ص84 و زیادی از علمای اهل سنّت مانند او اعتراف به ایمان ابوطالب(علیه السلام) می کنند و ابن ابی الحدید می گوید:

و لو لا أبو طالبٍ و ابنه

لما مَثّل الدینُ شخصاً فقاما فذاک بمکّه آوی و حامی

و هذا بیثرب جسّ الحماما تکفّل عبد منافٍ بأمرٍ

و أودی فکان علیّ تماما فقل فی ثبیرٍ مضی بعد ما

قضی ما قضاه و أبقی شماما فللّه ذا فاتحاً للهدی

ص: 89

و لله ذا للمعالی ختاما و ما ضرّ مجدُ أبی طالبٍ

جهول لغا أو بصیر تعامی کما لا یضر إیّاه الصباح

من ظنّ ضوء النهار الظلاما

این عالم سنّی همان گونه که شخصیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را شناخته شخصیّت پدر او ابوطالب(علیه السلام) را نیز شناخته است، و هرگز چنین اتّهامی را نسبت به حضرت ابوطالب(علیه السلام) نپذیرفته واین حدیث را جعلی وساختگی می داند .

اعتقاد ما دربارۀ اهل سنّت

مؤلّف گوید: توصیه ی ائمّه و پیشوایان ما این است که ما با اهل خلاف و پیروان غاصبین خلافت مدارا و مسالمت داشته باشیم و ما حق نداریم دربارۀ اهل سنّت خلاف ادبی انجام بدهیم و یا به بزرگان و علمای آنان توهین و جسارتی بکنیم، چرا که آنان برادران مسلمان ما هستند، مشروط به آن که آنان با خاندان نبوّت و اهل البیت(علیهم السلام) دشمن نباشند ، چرا که دشمنان اهل البیت و ائمه معصومین(علیهم السلام) به اعتقاد ما کافر و نجس هستند، همانند اهل غلّو و کسانی که اهل البیت و یا امیرالمؤمنین(علیهم السلام) را خدا می دانند، و دشمنان شیعه نیز دشمنان اهل البیت(علیهم السلام) و ناصبی محسوب می شوند، و اکنون گروه وهّابی و داعشی از آنان می باشند و خود نمی دانند، آری اگر واقعاً مستضعف فکری باشند، و آنان را فریب داده باشند، شاید مانند مستضعفین و عوام اهل سنّت باشند، که اگر حق را می شناختند از آن پیروی می کردند، و لکن علمای وهّابی فکر آنان را منحرف نموده اند، از این رو راه خود را راه حق می پندارند، هدانا الله و إیّاهم لصراطه المستقیم و وفّقنا لما یحبّ و یرضی بحق محمّد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.

و در روایات ما آمده که عفو خداوند و لطف او در مواقعی شامل همه گنهکاران می شود جز چند گروه که یکی از آنان دشمنان اهل البیت(علیهم السلام) هستند و در روایات به آنان ناصبی گفته شده است.

گو به دشمن راست گو تو کیستی

مگر تو همان ناصبی نیستی

اگر تا ابد کوس ایمان زنی

تو جز دشمن ناصبی نیستی

تو که دشمن آل پیمبری

به جز مستحق عذاب نیستی

به ظاهر مرامت مسلمان بود

به باطن تو جز دشمنی نیستی

ص: 90

به حبّ علی امتحانت کنند

توجز دشمن دوست او نیستی

تو گر دوست مولا بُدی

چرا دوست دوستان او نیستی؟

البته معلوم است و در کتب شیعه و اهل سنّت - همان گونه که گذشت - ثبت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان او و جمیع شیعیان آنان و اکثر اهل سنّت حضرت ابوطالب(علیه السلام) را دوست می داشته و دوست می دارند و او را مؤمن دانسته اند و لکن گروهی از دشمنان امیرالمؤمنین ، او را مشرک و کافر می دانند!!!

حق سخن دربارۀ ایمان ابوطالب(علیه السلام)

مؤلّف گوید: ازآنچه گذشت روشن است که حضرت ابوطالب در باطن ایمان به نبوّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته است و لکن نمی خواسته به طور آشکار ایمان خود را نشان بدهد، تا بتواند بین مشرکین عزیز باشد و او را شیخ ابطح بدانند و از وی اطاعت کنند، و او بتواند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت نماید، و گرنه در باطن نبوّت آن حضرت را پذیرفته بود، و اگر در باطن ایمان به او نمی داشت به فرزند خود و دیگران نمی فرمود: «بر آیین محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) ثابت بمانید، هرگز کسی نمی تواند آسیبی به شما برساند.»

البته به نظر ما: اوّل کسی که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) – در باطن – ایمان آورده، شخص ابوطالب(علیه السلام) بوده است، و لکن او چاره ای جز تقیّه و کتمان ایمان خود را نداشته، و از حمایت های او نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و توصیه های او به فرزندان و خویشان خود که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حمایت کنند، و او را صادق و امین بدانند و بر ایمان خود به او پای بند باشند، به خوبی ظاهر می شود که او در باطن مؤمن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است و این چیزی است که هر انسان منصفی می فهمد و می پذیرد.

البته کسانی که با فرزند او امیرالمؤمنین(علیه السلام) دشمنی و کینه های دیرینه داشته و دارند و سفارشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نسبت به ولایت و خلافت او نپذیرفتند، انتظاری جز این داشته باشیم، چرا که آنان برای تصویب عمل خلفای غاصب خود، تهمت های فراوانی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) وارد کردند، و احادیث فراوانی را جعل کردند و به آن حضرت نسبت دادند، تا بتوانند عوام الناس را در مسیر آنان قرار بدهند، بلکه آنان عصمت انبیا و اوصیا را نیز انکار نمودند، تا بتوانند خلافت را برای اوّلی و دوّمی و سومی تثبیت کنند، چرا که مردم از این سه نفر خلاف های فراوانی را دیده بودند، وهرگز نمی شد کسی آنان را معصوم از گناه بداند.

آری معلوم است که دشمنی های قریش نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و دشمنی های مسلمانان بعد از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر اعتقاد باطلی بوده که آنان داشته اند، اعتقاد مشرکین قریش پرستش بت بوده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را سفیهانه می دانسته، چنان که اعتقاد پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محبّت

ص: 91

و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده، و دشمنی مردم نسبت به امیرالمومنین علیه السلام به خاطر کشته شدن پدرانشان به دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است، و علّت همه این ها عدم بصیرت و بینش صحیح مردم بوده، از این رو پیروان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در صدر اسلام و پیروان علی(علیه السلام) بعد از پیامبرخداصلی الله علیه وآله بسیار کم و ناچیز بوده اند، چرا که خداوند می فرماید: «اکثرهم لا یعقلون، و لا یشعرون و لا یتدّبرون و لا یعلمون و...».

تمّت بحمد الله فی آخر رمضان المبارک سنة 1439 المصادف لخرداد 1397 بید الاقلّ السیّد قاسم الحسینی المعروف بالسیّد محمّد البهارانجی غفر الله له و لوالدیه.

ص: 92

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109