سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور:حلال و حرام مالی/ مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان.
مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1393.
مشخصات ظاهری:676 ص.
فروست:سیری در معارف اسلامی؛ 31.
شابک:250000 ریال 978-964-2939-57-2 :
یادداشت:چاپ قبلی: دارالعرفان، 1389.
یادداشت:چاپ دوم.
یادداشت:کتابنامه: ص. [673] - 676؛ همچنین به صورت زیرنویس.
یادداشت:نمایه.
موضوع:انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع:اسلام -- مقاله ها و خطابه ها
موضوع:اخلاق اسلامی -- مقاله ها و خطابه ها
موضوع:حلال و حرام -- جنبه های قرآنی
رده بندی کنگره:BP10/5/الف82ح3 1393
رده بندی دیویی:297/08
شماره کتابشناسی ملی:3789542
ص:1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
ص: 3
حلال و حرام مالی
مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان
ص: 4
در جهان پرتلاطم امروز، آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است. عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.
در این میان، کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز، که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند، عباد اللّه را به مصداق کریمانۀ «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة» ، با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.
مجموعه حاضر، که با عنوان «سیری در معارف اسلامی» در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد، مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان، مدظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.
این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت
ص: 5
نشر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث ونظر می باشد که به منظور پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.
در این مجموعه گرانقدر، تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق - که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است - ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود، تا ضمن نشرفرهنگ انسان ساز آل اللّه علیهم السلام شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.
مجلّدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود سی و یکمین اثر از این مجموعۀ سترگ و دربردارندۀ 39 گفتار در باب حلال و حرام مالی می باشد که مربوط به سخنرانی های استاد در دهۀ دوّم جمادی الثانی 1382 و 1383 در مسجد مهدیه شوش تهران و دهۀ اول جمادی الثانی 1384 در حسینیۀ حضرت علی اکبر علیه السلام تهران و دهۀ اول شعبان 1384 در مدرسۀ علوی شیراز و دهۀ سوم جمادی الثانی 1385 در مصلی خمینی شهر است.
این مکتوب، علاوه بر در برداشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد، از فواید زیر خالی نیست:
- عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.
- استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.
- ذکر نام مستقل برای هر بحث (در انتخاب نام هر مجلد و نیز هر گفتار غلبه موضوع مدنظر بوده است، نه انطباق کامل موضوع و محتوا)
- مجموعه متنوع فهرست ها و. . .
در پایان، با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد، لازم است از استاد انصاریان، دامت برکاته، که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگزاری نماییم.
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان
«الحمد لله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله»
پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود. ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند. پس از پیامبر، وجود مقدس امیرمؤمنان علیه السلام ادای این تکلیف الهی به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.
امامان معصوم، به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند.
عالمان مخلص و باعمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛ شخصیت هایی چون شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ
ص: 6
طوسی، علامه محمدباقر مجلسی، شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت اللّه العظمی بروجردی، آیت اللّه سیدعلی نجف آبادی، آیت اللّه حاج میرزا علی شیرازی، آیت اللّه حاج میرزا علی هسته ای، آیت اللّه حاج میرزا علی فلسفی تنکابنی و. . .
با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دِین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.
این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم، این آشیانه اهل بیت، نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام، بر اساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تألیف آوردم و در این راه، فقط توفیق حق رفیق راهم بود. در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام و امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.
مؤسسه دارالعرفان، که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد، بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب درآید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالاً حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد. من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان، به خصوص مبلغان گرامی، درخواست دعا نمایم. حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.
فقیر: حسین انصاریان
ملاقات با امام هادی علیه السلام
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 7
ص: 8
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
یکی از ارادتمندان وجود مبارک حضرت هادی، امام علی النقی علیه السلام به نام «صقر بن ابی دلف» نقل می کند:
زمانی که متوکل عباسی، ظالمانه حضرت هادی علیه السلام را به شهر «سُرّ من رأی» آورد و آن امام بزرگوار را حبس کرد، خیلی علاقه مند شدم که در ایام حبس بودن حضرت علیه السلام از وجود مبارک ایشان خبری بگیرم.
به دفتر رییس زندان که مرا می شناخت رفتم. از من سؤال کرد: برای چه به اینجا آمده ای؟ چون فکر من این بود که در دفتر رییس زندان بالاخره بتوانم از وجود مبارک حضرت هادی علیه السلام خبری بگیرم. گفتم: آمده ام تا شما را ببینم. ساعتی با شما بنشینم تا با هم گفتگو کنیم.
عدّه ای داخل دفتر رییس زندان نشسته بودند. جمعیت که رفتند و خلوت شد و من با رییس زندان تنها ماندیم، دوباره پرسید: برای چه به اینجا آمدی و چه کار داری؟ گفتم: آمدم شما را ببینم و با شما صحبت کنم.
گفت: نه، تو آمدی تا مولای خود را ببینی. به قصد دیدن من نیامده ای؛ چون تا وقتی که مولای تو اینجا در زندان نبود، تو به دیدن من نمی آمدی. گفتم: مولای من متوکل عباسی است. گفت: متوکلی که ناحقّ است، مولای تو است؟ امام
ص: 9
هادی علیه السلام مولای بر حقّ تو و من است. تو فکر کردی چون رییس زندان متوکل هستم، نسبت به اهل بیت علیهم السلام بی معرفت و بی رابطه هستم و با بودن حضرت هادی علیه السلام دیگری را به ولایت و مولویت قبول می کنم؟ (1)این اتمام حجت است که نمونۀ آن نیز در تاریخ بشر کم نبوده است. امکان دارد انسان در محیط فساد، آلوده و شیطانی قرار بگیرد و حتی شغلی نیز از طرف مفسدان و شیاطین داشته باشد، ولی عبدالله باشد.
ص: 10
امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید: (1)با کتاب هایی که پروردگار از جانب خود نازل کرده است و در آنها دلایل آشکار خود را بیان و آیات ظاهر خود را قرار داده است، دیگر چه عذری برای کسی در روز قیامت باقی می ماند که خود را به خاطر ورشکستگی معنوی و برای این چند روز دنیا، معذور نشان دهد؟
تنها این زندانبان نبود که در خلوت دفتر زندان، به صقر بن ابی دلف می گوید:
مولای بر حق من امام هادی علیه السلام است، نه متوکل، متوکل کیست؟ مگر شخص شیطان صفت، مفسد، آلوده و گنهکار، حقّ ولایت بر مردم را دارد؟ فاسد که نمی تواند مقام مولویت بر عباد خدا را عهده دار باشد:
« اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» 2
ولایت از آنِ پاکان عالم، انبیای خدا، ائمۀ طاهرین، فقهای واجد شرایط الهی و اسلامی است.
در سورۀ مؤمن که غیر از آن سوره ای است که در جزء هجدهم به نام سورۀ مؤمنون است. در سوره مؤمنون، پروردگار عالم در ده آیۀ اول، ویژگی های مردم
ص: 11
مؤمن را به طور عام بیان می کند که تا روز قیامت، انسان های مؤمن از این صفات برخوردار هستند.
خداوند داستان شخصی را بیان می کند که از کارمندان عالی رتبه و رده اول دربار فرعون بود و در پنهان، صادقانه به حضرت موسی بن عمران علیه السلام ایمان آورده بود و برای او خیلی کار کرد. البته این ها از طرف اولیای الهی مجاز بودند که در این دستگاه ها وارد شوند.
در منابع آمده است که وجود مبارک حضرت سکینه علیها السلام بیش از هفتاد سال عمر کردند و تا اواخر حکومت بنی امیه زنده بودند و با خیلی از زنانی که شوهران آنها دست اندر کار حکومت بودند، ارتباط داشتند و آنها برای دیدن و یادگیری درس ایشان می آمدند و یا ایشان را به مهمانی دعوت می کردند.
حضرت سکینه علیها السلام توانستند از طرف زنان وابسته به حکومت، از خیلی کارهای نادرست جلوگیری کنند و به تعبیری چوب لای چرخ حاکمیت بنی امیه بگذارند.
فردای قیامت عدّه ای از این گونه چهره ها بر دیگرانی که نه قدرت و نه محیط آنها را داشتند، حجّت هستند.
متوکّل یکی از چهره هایی است که از نظر فساد، بی دینی و طغیان، از چهره های ردۀ اول تاریخ است، مانند؛ حجاج بن یوسف، عبدالملک بن مروان، چنگیز، آتیلا و تیمور.
حکومت در شهر سامرا بود و ریاست زندان آن شهر بر عهدۀ کسی بود که حکومت نشناخته بود. مانند نخست وزیری که هارون الرشید داشت و استانداری خوزستان که در آن زمان بر عهدۀ کسی قرار گرفته بود که شیعه بود.
این ها با اجازۀ صاحبان ولایت به این محیطهای فساد و خطرناک وارد می شدند و جلوی خیلی از کارها را می گرفتند و عجیب این است که در این فضاها، با آن ثروت های بی اندازه و نامحدود، آن شب نشینی ها و مجالس لهو و لعبی که حکومت
ص: 12
داشت، این ها ایمان و تقوای خود را حفظ کردند. البته کار آسان و ساده ای نیست، اما مقاومت این ها در مقابل این طوفان ها که خود در وسط آن قرار داشتند، خیلی شدیدتر از مقاومت کوه های دنیا بوده است.
بنابراین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«المؤمن کالجبل الراسخ لاتحرّکه العواصف» (1)مؤمن - که این ها نمونۀ آن بودند - مانند کوه پابرجا و راسخ است. (2)در قرآن مجید آمده است:
« اَلرّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ» 3
یعنی پابرجا. در چه جایی مؤمن پابرجا است؟ وقتی هیچ حادثه ای و تلخی و طوفان و فسادی وجود ندارد؟ نه، پابرجایی باید در مقابل واقعیات تلخ و حادثه های زمانه باشد.
ص: 13
این که حضرت می فرماید:
«المؤمن کالجبل الراسخ»
یعنی در برابر طوفان هایی که می وزد: طوفان های شهوات، مال، سیاست و مقام که این طوفان ها کم نیستند.
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ ثروت می فرماید:
«المالُ مادّة الشهوات» (1)مال و پول، ریشۀ شهوات است. ولی وقتی به دست مؤمن می افتد، در مقابل طوفان مال، «کالجبل الراسخ» است، طوفان را می شکند و مال را به جای خود می برد. او به شکل مال در نمی آید، بلکه مال را به شکل خود در می آورد؛ یعنی مال را به دنبال خود و در بستر ایمان می آورد. (2)با این مال حق الهی؛ خمس و زکات می دهد، مسجد و مدرسه می سازد، کار خیر می کند، به پدر و مادر نیکی می کند؛ یعنی با مال خود، بنیان معنوی خود را محکم تر می کند. یا به تعبیر قرآن، با مال خود، خدا را یاری می کند؛
ص: 14
« إِنْ تَنْصُرُوا اَللّهَ یَنْصُرْکُمْ» 1
لذا خدا نیز او را یاری می کند.
شیعه برای خود استحکام بنیان ایجاد می کند؛ با مال، علم، آبرو و مقام خود.
این معنای «کالجبل الراسخ» است. در مقابل چه چیز راسخ است؟ باید چیزی باشد که مانند کوه می ایستد، ایستادنی که شکست و از پا درآمدن در آن نیست.
این ها نمونۀ عالی مؤمنین هستند. یکی از آنها، همین زندانبان بود.
گفت: یکی از مقامات دولتی نزد مولای ما است، صبر کن تا بیرون بیاید، بعد تو را به خدمت حضرت علیه السلام می فرستم تا چهرۀ مبارک ایشان را زیارت کنی و اگر حرفی داری، با حضرت بزنی.
این کارها، آن هم در زمان متوکل، مانند جان به کف دست گرفتن بوده است. اگر می فهمیدند که این ها شیعه هستند و با امام برحق علیه السلام رابطه دارند، یا شیعه ای را نزد امام علیه السلام راه داده اند، آنها را به عنوان جاسوس قطعه قطعه می کردند.
در روایات دارد که قاضی دادگاه مأمون، ابن ابی عمیر را به هزار تازیانه محکوم کرد، فقط برای این که اسم شیعیانی که با حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در ارتباط هستند را اعلام کند.
این ها تا این حد سخت گیری می کردند. آن هم هزار تازیانۀ خاردار چرمی که سیم تیزی درون آن می پیچیدند و هر تازیانه ای که به بدن می زدند، گوشت و پوست را بلند می کرد. هزار تازیانۀ خاردار بزنند که ایشان نام شیعیان مرتبط با حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام را بگوید تا مأمورین حکومت در محلّه ها، بازارها
ص: 15
و شهرها بریزند، این ها را بگیرند و از ارتباط با امام منع کنند.
صد تازیانه را تحمّل کرد، دیگر دیدند گوشت و پوستی به بدنش نمانده و همه تکّه تکّه شده، قاضی گفت: اگر می دانست، می گفت. رهایش کنید. (1)می دانست، اما چرا نگفت؟ خودش می گوید: من هر تازیانه ای که می خوردم، همان یکی کافی بود که مرا وادار کند تا نام شیعیان را بگویم، ولی فکر قیامت نمی گذاشت که کسی را نام ببرم. من یک نفر هستم که زیر این تازیانه ها نابود می شوم، اما هزار نفر سالم بمانند که چرخ شیعه را بچرخانند. این ها که در مقابل این طوفان ها ایستادگی کردند، آیا در قیامت حجّت نیستند؟
این صاحب منصب دولتی رفت. زندانبان بچه ای را صدا کرد که ظاهراً فرزند
ص: 16
خودش بود، گفت: دست ایشان رابگیر و نزد آن زندانی ببر، اسم نبرد. گفت: من وقتی وارد اتاق شدم، دیدم حصیر کهنه ای افتاده است که حضرت هادی علیه السلام روی آن نشسته است. قبری نیز در اتاق کنده اند.
معلوم بود که متوکّل دستور داده است تا اتاق کوچک باشد و فرش آن حصیری باشد و قبرش را نیز کنده بودند تا وقتی حکم قتل امام علیه السلام را بدهند، قبر آماده باشد.
گفت: تا چشم من به قبر افتاد، نتوانستم خودم را نگهدارم و شدید گریستم.
حضرت علیه السلام مرا دلداری دادند و فرمودند: یقین بدان که از این ها به من آسیبی نخواهد رسید. به این قبر نگاه نکن.
گفتم: یابن رسول الله! حال که پروردگار به من توفیق داد شما را زیارت کردم، دلم می خواهد حدیثی را که از قول وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند، شما برای من معنا کنید؛ چون معنی آن را نمی فهمم. فرمودند: آن حدیث چیست؟
چقدر خوب است که ندانسته ها را با اهل حقیقت به دانسته ها تبدیل کنیم؛ چون سؤالات، مجهولات و نادانی ما، عدد ندارد، ولی دانستنی های ما محدود است. مگر ما از حقایق عالم چقدر می دانیم؟ ما نباید به این بی نهایت تاریکی دچار باشیم و به دانسته های خود قناعت کنیم. بعضی از شما، بیشتر اوقات یا در خانه هستید، یا به مسجد می روید و یا با رفقا می نشینید و عمر خود را ضایع می کنید، یقین بدانید که روز قیامت مسئول هستید.
شما باید فرصتی که خدا به شما داده است را صرف مطالعه کنید. در حدّ سواد شما نیز کتاب هست، از اهل آن بپرسید: ماچه کتاب هایی رامی توانیم مطالعه کنیم؟ اگرحوصله نداریدکه کتاب های علمی را بخوانید، به کتاب های تاریخ اسلامی رو بیاورید، در این زمینه خیلی کتاب نوشته اند که به درد هر سنّی می خورد. مانند؛
ص: 17
تاریخ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، تاریخ انبیا و ائمه علیهم السلام، تاریخ اولیا و بزرگان دین و شخصیت های انسانی.
یا به نماز قضا، قرائت قرآن، دعا، ذکر و شرکت در جلسات سخنرانی یا حداقل گوش دادن به نوارهای سخنرانی مشغول باشید. خیلی از پیرمردها عمر خود را ضایع می کنند. می دانید هر روز چند میلیون ساعت از عمر مردم در کرۀ زمین ضایع می شود؟ اگر این ها را روی هم بگذاریم، چقدر عمر می شود؟ اما همۀ آنها از بین می رود. این کارها در حال انسان، اندیشه، فکر و اخلاق انسان اثر دارد.
خیال نکنید کتاب خواندن اثر ندارد. در این کتاب ها نقل می کنند: امیرعبدالله خَلَجِستانی (1)که شغل او این بوده است که با چند الاغ، برای مردم بار جابجا می کرده است، آن وقت ها اسم این شغل «خربندگی» بود. مدتی گذشت، یکی از رفقای او دید که از امیرعبدالله خلجستانی، به عنوان امیر خراسان بزرگ اسم می برند.
محدودۀ خراسان قدیم از یک طرف در حدود شاهرود و از طرف دیگر تا ماوراء النهر و بخارا که وسط شوروی قرار داشت، بوده است؛ یعنی تمام افغانستان، سمرقند، مشهد، نیشابور و سبزوار نیز قطعه ای از خراسان بزرگ بود.
رفیق امیر عبدالله شنید: او که زمانی شغل خربندگی داشت، اکنون حاکم خراسان بزرگ شده است. دیوانه نبودند که این حکومت را به او دادند، باید این شخص این منطقۀ خیلی وسیع را می چرخاند. به دیدن دوست خود رفت و از او پرسید: چه شد که از خربندگی به حاکمیت خراسان بزرگ رسیده است؟
ص: 18
یکی از بلاهای بزرگی که بر سر مردم کشورها می آید این است که پست و مقام را به کسی بدهند که شایستۀ آن نیست و نادان را به جای عالم و عالم را جای نادان می گذارند. چنین کشوری نابود می شود و مشکلات مردم بیشتر می شود.
روزی ابوذر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: من چگونه انسانی هستم؟ فرمودند: تو از نظر ایمان، تقوا، کرامت و بزرگواری انسان کاملی هستی. گفت: شغلی به من بدهید که من نیز خدمتی کنم. فرمودند: من نمی توانم به تو شغلی بدهم؛ چون تو مدیر خوبی نیستی، در نتیجه مدیریت را به او ندادند. با این که ابوذر انسان خیلی بزرگوار و با کرامتی بوده است، اما اگر شغل حکومتی به او می دادند، نمی توانست اداره کند و خراب می شد.
اما پیغمبر صلی الله علیه و آله جوان هجده ساله ای را قبل از مرگ خود، به عنوان فرماندۀ لشکر اسلام انتخاب می کنند و به او مأموریت می دهند که بیرون از مدینه پرچم بزند و سپاه را برای جنگ آماده کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله در رختخواب بیماری فرمودند:
«لعن الله من تخلّف عن جیش اسامة» (1)خدا لعنت کند کسانی را که از لشگر اسامه تخلّف کنند؛ یعنی به ریش سفیدی افراد نگاه نکنید. پیرمرد مؤمن مدینه! اگر من جوان هجده ساله را فرماندۀ سپاه
ص: 19
کردم، او لیاقت داشته و تو نداشتی. اما بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، اولین کسانی که تخلّف کردند، همین برپا کنندگان سقیفۀ بنی ساعده بودند، در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله متخلّفان از جیش اسامه را لعنت کرده بودند.
به دربار امیرعبدالله آمد، به این راحتی که نمی توان امیر را دید، بالاخره آن روزی که خربنده بود، هر وقت این آقا می خواست، به کنار طویله می رفت، امیر عبدالله را که روی زمین نشسته بود و خرهای خود را مراقبت می نمود، می دید. اما اکنون آن خربنده کاخ نشین شده است و محافظ، پاسبان، سرباز و خدم و حشمی دارد. به زحمت، پیامی به گوش امیرعبدالله رساند که من آن رفیق قدیمی تو هستم که هزار بار در کنار طویله با هم ملاقات می کردیم.
او نیز انسان متکبّری نبود، وقتی به او گفتند، گفت: او را به داخل بیاورید. او را آوردند و روی تخت، در کنار امیرعبدالله نشاندند. گفت: من کار خاصی ندارم، برای شغل، پول، مال و چیزی نیامده ام، فقط آمده ام بپرسم: چه شد که از خربندگی به امارت خراسان بزرگ رسیدی؟ در حکمرانی بسیار لیاقت نشان داد و مدیر بسیار بالایی برای خراسان بود.
گفت: سؤال خوبی کردی. من در زمان خربندگی وقتی پالان خرها را برداشتم آنها را داخل طویله کردم و آب و جوی آنها را دادم، به خانه آمدم، دیوان شعری در طاقچۀ خانه ام بود که نخوانده بودم. حوصلۀ کتاب خواندن نیز نداشتم، عمری با خرها سر و کار داشتم، نه با کتاب، اما مایل شدم که آن کتاب را ببینم.
دیدم کتاب شعری به نام «دیوان حنظله بادغیسی» است، باز کردم و این رباعی را آمد: مهتری گر به کام شیر در است رو حذر کن، ز کام شیر بجوی
ص: 20
یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه یا چون مردانت، مرگ رویاروی (1)
«مهتری» در فارسی یعنی سروری و بزرگی؛ یعنی اگر خدا آقایی، بزرگی، عظمت و کرامت را در دهان شیر گذاشته باشد و جای دیگری پیدا نشود، ترس، نمی دانم، نمی شود و نمی خواهم را دور بریز و این مهتری را از کام شیر بیرون بکش. یا برو عزیز، بزرگ، صاحب نعمت و مقام شو، یا اقلاً در این مسیر بمیر.
گفت: از همان روز تصمیم گرفتم که شغل خربندگی را رها کنم و از برزگان عزیز و صاحب نعمت شوم. رفتم و شدم. نمی شود، یعنی چه؟
وقتی ما در قم طلبه بودیم، یک نفر اداری بود که خیلی سواد نداشت، به محض این که بازنشسته شد، به سراغ مطالعه رفت، شب و روز کتاب ها را ورق زده، یادداشت برداری می کرد. دو کتاب از کتاب هایی که از ایشان منتشر شده است، خیلی معروف شد: یکی کتاب «تاریخ قم» و دیگری کتاب «پژوهشی در تاریخ وهابیان عربستان» که یکبار او را به تلویزیون آوردند و از او تجلیل کردند و برای او کنگره گرفتند.
به بیکاری گذراندن یعنی چه؟ می گویند: حال شما چطور است؟ می گوید:
بازنشسته شده ام و منتظر مرگ هستم. خیلی اشتباه می کنی که منتظر مرگ هستی، منتظر علم، بزرگی، دانش و شهرت باش. دست به کمر می گیری و نفس نفس می زنی که دیگر داریم می رویم و تمام شد؟ کجا داری می روی؟ به طرف علم برو، نه به طرف مرگ.
در شهر اصفهان شخصی به نام آقای مهدوی، معلم مدرسه بود. وقتی بازنشسته
ص: 21
شد، شروع به نوشتن کتاب کرد. اکنون کتاب های او در قم برای تاریخ نویسان روحانی جزء کتاب های مرجع و مصدر است.
یک دوره از تفاسیر فارسی قرآن را بگیرید و تا از دنیا نرفته اید اقلاً یک بار تفسیر قرآن را کامل مطالعه کنید. حیف است که این عمر گرانبها ضایع شود.
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، هشتاد و هشت سال داشتند که از دنیا رفتند. یکی از فرمایش های زیبا و پرقیمت ایشان در اواخر عمر این بود که به یکی از علمای بزرگ فرموده بودند: خدا را شکر می کنم که حتی یک ساعت از عمر خود را ضایع نکردم و بیهوده هدر ندادم.
چه سرمایه ای از عمر بالاتر هست؟ خدا در قرآن می فرماید:
« وَ اَلْعَصْرِ * إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» 1
همه در حال ضرر کردن و داخل شدن در چاه خسارت هستند،
« إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ»
چه عمل صالحی بالاتر از این که انسان به دانایی خود بیافزاید و مسأله ای را که نمی داند، یاد بگیرد.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمودند:
اگر کسی چیزی را یاد بگیرد و بفهمد، ثواب ده شهید در راه خدا را دارد. (1)
ص: 22
جان خود را در کف دست گذاشته و به زندان آمده تا حضرت هادی علیه السلام را ببیند و روایتی را که نمی فهمیده، بپرسد. این کار چقدر ارزش دارد. حضرت علیه السلام فرمودند:
روایت را بخوان. عرض کرد: از جدّ بزرگوار شما، پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کنند که ایشان فرموده اند:
«لاتعادِ الایام فتعادیکم» (1)
ص: 23
با روزها دشمنی نکنید، که اگر دشمنی کنید، روزها نیز با شما دشمنی خواهند کرد.
حضرت علیه السلام فرمودند: منظور از روزها، ما اهل بیت هستیم؛ چون روز شنبه متعلق به پیغمبر صلی الله علیه و آله است، یکشنبه امیرالمؤمنین علیه السلام، دوشنبه امام حسن و امام حسین علیهما السلام، سه شنبه علی بن الحسین، امام باقر و صادق علیهم السلام، چهارشنبه موسی بن جعفر، حضرت رضا و حضرت جواد علیهم السلام و من، پنجشنبه فرزند من حسن علیه السلام و جمعه نوۀ من حجة بن الحسن علیهما السلام.
نکتۀ جالب در این روایت این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله نفرمودند: با شب و روز دشمنی کنید؛ چون ذرّه ای ظلمت شب در این چهارده معصوم علیهم السلام وجود ندارد، بلکه فرموده اند: «لاتعاد الایّام» با روشنایی ها دشمنی نکنید.
نکته مهمّ روایت این است که حضرت هادی علیه السلام فرمودند: این دشمنی ما با دشمنان خود، در روز قیامت آشکار می شود. کاری نکنید که در روز قیامت ما چهارده نفر در صف دشمنان شما قرار بگیریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
خصلت خوش اخلاقی، علامت مؤمن
2
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 24
ص: 25
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام هفت صفت را به عنوان ویژگی، نشانه و علائم مؤمن بیان می کنند.
خصلت اول: مؤمن درآمد، کسب و مالی که به دست می آورد، فقط از راه مشروع و حلال است.
یقیناً کسانی که خدا و قیامت را قبول دارند، فضای زندگی خود را به حرام آلوده نمی کنند. یعنی نمی توانند با این عقیده زندگی را به حرام آلوده کنند. به خاطر آن ایمان، باور، اعتقاد به حضرت حق و یقین به روز قیامت، آنها به سوی حرام قدم برنمی دارند، به طوری که گویا چنین قدرت، توان و قوّتی در آنها وجود ندارد.
اماخصلت دوم: امام علیه السلام می فرماید:
«حَسُنَتْ خَلیقَتُه» (1)اخلاق مؤمن، نیکو، زیبا و آراسته است.
ص: 26
از مهمّ ترین کتاب هایی که در ارتباط با اخلاق، «الذرّیعة الی مکارم الشریعة» می باشد. نویسندۀ این کتاب راغب اصفهانی، صاحب کتاب بسیار مهم «المفردات فی غرائب القرآن» است.
این کتاب حجم کمی دارد، ولی در مسائل اخلاقی، کتاب پرمحتوایی است.
یکی از علمای زمان ما این کتاب را به نام «راه بزرگواری در اسلام» ترجمه کرده است.
این مترجم محترم نیز انسان با سواد، فقیه و مجتهدی بود که خود او به حرف های این کتاب آراسته شده بود. انسان از این که کسی این کتاب را ترجمه کرده است که خود آراسته به حرف های آن است، لذت می برد.
امام خمینی رحمه الله می فرمودند:
خیلی از علما کتاب توحید می نویسند، اما خود آنها موحّد نیستند. کتاب اخلاق می نویسد، اما خود او آلوده به زشتی های اخلاقی است. انسان خوب کسی است که اهل عمل باشد.
من وقتی روی منبر می گویم: دروغ حرام است، در صورتی باشد که خودم نیز به دوری از این حرام الهی پایبند باشم و دروغ نگویم. ما اگر در خانه دروغ نگوییم و اهل صدق باشیم، یقین بدانید که فرزندان ما تا حدّ زیادی اهل صدق تربیت می شوند.
اگر می گویم: بیرون می روم، این کتاب را برای شما می خرم، یا آخر هفته مثلاً تو را به قم می برم، آنها یقین داشته باشند که این حرف عملی می شود، تا آنها دروغگو بار نیایند.
ص: 27
کتاب دوم، کتاب پرمایۀ «معراج السعادة» از مرحوم ملااحمد نراقی است.
کتاب سوم به نام «الاخلاق» را یکی از علمای عراق به نام سیّد شبّر نوشته است.
کتاب چهارم که از این چند کتابی که اسم بردم، به نظر می رسد بهتر باشد، کتاب «حقایق» مرحوم فیض کاشانی است.
کتاب دیگر نیز «جامع السعادات» مرحوم ملامهدی نراقی است. اما مفصل ترین کتابی که در اخلاق دیدم، کتاب «المحجة البیضاء» فیض کاشانی است.
این که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
«حَسُنَتْ خَلیقَتُه»
مؤمن اخلاق زیبا و پاکی دارد، یقین بدانید که مؤمن موارد اخلاقی را یا در قرآن، یا روایات دیده، یا در مجالسی که برای مردم از اخلاق می گویند، شرکت کرده و پی برده است که حسنات و زشتی های اخلاقی چیست؟
و اکنون که به حسنات و زشتی های اخلاقی عالم شده است، به تدریج، نه یک شبه، بلکه همین طور که عمر را می گذراند، سعی کرده است که با تمرین و به اجرا گذاشتن، حسنات اخلاقی را در خود ظهور دهد و اجازه ندهد که بدی های اخلاقی به خیمۀ حیات او راه پیدا کند و بعد از مدتی متخلّق به اخلاق حسنه شده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند، مؤمن حسود، بخیل، حریص، دروغگو، غیبت کننده و تهمت زننده نیست، بلکه سخی، کریم، جواد، فروتن، نرم، مهرورز و حلاّل مشکلات است. این ها حسنات اخلاقی است.
بدون آگاهی به موارد حسنات و مصادیق زشتی ها نمی شود انسان صاحب اخلاق حسنه شود. وقتی من به حسنات اخلاقی جاهل باشم، چگونه به حسنات
ص: 28
متخلّق شوم و از زشتی های اخلاقی خودداری کنم؟ و در حالی که موارد زشتی ها را نمی دانم، دامن خود را پاک نگهدارم؟ چون بیشتر مردم نمی دانند، حسنات اخلاقی را کم دارند و به بخشی از آلودگی های اخلاقی دچار هستند.
یک سال از زندگی عروس و دامادی نگذشته بود که در حال از هم پاشیدن زندگی خود بودند. من آنها را می شناختم. هر دو را قبول داشتم، اما در زندگی آنها آتشی برپا شده بود که نزدیک به جدایی بودند. مرا داور قرار دادند. با هر کدام جداگانه صحبت کردم، فهمیدم در این اختلاف و آتش شعله ور شده، نه داماد مقصّر است و نه عروس، این دو نفر بی تقصیر هستند.
اما باید پی جویی کنیم که کبریت آتش این اختلاف را چه کسی زده است؟ به سراغ پدر و مادر داماد رفتم، اما آنها این کبریت را نزده بودند، بلکه دیدم در ایران این پدر و مادر در خوبی کم نظیر هستند.
به سراغ پدر و مادر عروس رفتم. پدر و مادر عروس در شهر دیگری هستند که با شهر آنها شش ساعت فاصله دارد. به آن شهر رفتیم. در آن شهر دوستی داشتم که خیلی بزرگوار و عاشق اهل بیت علیهم السلام بود. به خانۀ ایشان رفتیم.
پدر عروس را پیدا کردیم، آمد، دیدیم این بندۀ خدا شخص ساده ای است، نه خوب است و نه بد. به مادر عروس گفتیم بیاید، آمد. چهار ساعت با مادر عروس صحبت کردم، در نهایت گفت: زندگی این داماد و دختر من به قدری شیرین بود که من تحمّل نکردم و خواستم این قدر تلاش کنم که این زندگی را به هم بزنم. گفتم:
خانم! عروس دختر شما است. گفت: هر کس می خواهد باشد. من روزی راحت می شوم که این دختر و دامادم تکه تکه شوند.
این زشتی اخلاقی، حسد است. حسود، بچۀ خود را تحمل نمی کند که ببیند
ص: 29
زندگی آنها شیرین است. آتشی برپا می کند که زندگی آنها را نابود کند. دوباره برگشتم و با عروس و داماد صحبت کردم. فکر کنم اکنون شیرین ترین زندگی را این زن و شوهر دارند، به خاطر این که رابطۀ این عروس و داماد با آن حسود کاملاً قطع شده است. یعنی وقتی تلفن ها و رابطه ها قطع شد، این ها از جهنّم نجات پیدا کردند.
جوانی به موسی بن عمران علیه السلام شکایت کرد و گفت: این مادر زن من، به هیچ شکلی نمی گذارد من راحت باشم. حسود، نمی تواند خودش آرام باشد و نمی گذارد دیگران نیز آرام باشند. این بیماری خیلی عجیب است. خدا در قرآن نمی فرماید: از شرّ آدم حریص و بخیل به من پناه بیاورید، اما در مورد حسود می فرماید:
« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلْفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ * وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ * وَ مِنْ شَرِّ اَلنَّفّاثاتِ فِی اَلْعُقَدِ * وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» 1
من فقط می توانم شما را از شرّ حسود نجات دهم.
حضرت موسی علیه السلام فرمود: من چه کار کنم؟ عرض کرد: وقتی در کوه طور مناجات می کنی، از طرف ما به خدا بگو: خدایا! ما داریم می سوزیم و می سازیم.
ص: 30
حضرت موسی علیه السلام رفت و حرف ها را زد، خطاب رسید: ای موسی! به آن جوان بگو: این حال باطنی مادر زن تو با هیچ دوایی خوب نمی شود و تنها دوای او مرگ است، من تا هفته دیگر حضرت عزرائیل را می فرستم تا جان او را بگیرد و تو راحت شوی. راه دیگر ندارد.
خدا می داند که زشتی های اخلاقی چه به روزگار انسان ها، خانواده ها و در نتیجه اجتماع می آورد. پدر متکبّر و خشن که خانواده اش در خانه از او شیرینی اخلاق و آغوش گرم و سلام و علیک درست و حسابی ندیده اند، صبح به سر کار رفته، شب با اخم به خانه برگشته، تا بچه آمده حرف بزند، گفته: حرف نزن! باید حمّالی شما را بکنم و شکم شما را پر کنم.
بسیاری از فرزندان این گونه خانواده ها در دامن فساد افتاده اند؛ یعنی چون در خانه خوش نیستند، بیرون از خانه و در آغوش فساد به اصطلاح خودشان خوشی می کنند. گرفتار روابط نامشروع شدند و به سر خود بلا آوردند، یا سیگاری و تریاکی شدند. این ها نتیجۀ بداخلاقی پدر و مادر است.
یا پدر بخیل باعث می شود که فرزندش دزد شود؛ چون وقتی ببیند پدر دارد، اما خرج نمی کند، دست به دزدی می زند. شخصی می گفت: می خواستیم خواهرم را شوهر بدهیم، پدرم هیچ طور زیر بار تهیۀ جهیزیه نمی رفت، مجبور شدم که تمام جهیزیۀ خواهرم را با دزدی فراهم کنم.
بداخلاق و بخیل، اطرافیان خود را تخریب می کند. اگر به زندان کودکان سری بزنید، دختران و پسرانی داریم که این ها از خانه فرار کرده اند. با هر کدام حرف می زنند، می گویند: از دست پدرم یا مادرم فرار کرده ایم.
ص: 31
روایتی دربارۀ بداخلاقی از وجود مبارک حضرت باقر علیه السلام برای شما نقل کنم.
شما می دانید که درمیان موادّ غذایی در کرۀ زمین، ثابت شده است که بالاترین، بهترین، سالم ترین و پر ویتامین ترین مادۀ غذایی عسل است، البته اگر جنس دوپا دست به کندو نبرد و زنبور فقط شهد گل و گیاه را بخورد و عسل طبیعیی تولید کند که اگر هزاران سال بماند، خدا طوری مقرر کرده است که میکروب به آن اثر ندارد و فاسد نمی شود.
فکر کنید عسل فروش بیاید به عسل ناب طبیعی، سرکۀ تند و ترش بزند و همه را به هم بزند. حال می خواهد این عسل را بفروشد، چه کسی مشتری این عسل است؟ هیچ کسی.
چرا؟ چون سرکه عسل را خراب می کند. مردم عسل و سرکه را جدا می خرند.
اکنون که با هم مخلوط شده و سرکه و عسل هر دو خراب شده اند، دیگر چه فایده ای دارند؟
امام باقر علیه السلام می فرماید:
شخص نماز خوان، روزه گیر، عمره و مکّه برو، خمس بده، اما بداخلاق، در پیشگاه خدا مانند عسلی است که با سرکۀ تند مخلوط شده باشد، خدا این چنین شخصی را در قیامت نمی خرد؛ چون آلودگی دارد و خراب است.
جملۀ امام علیه السلام این است:
ص: 32
«انّ سوء الخلق لیفسد الایمان کما یفسد الخلّ العسل» (1)زشتی های اخلاقی مانند کبر، غرور، ریا، بدخلقی، تندی و بی مهری، ایمان مؤمن را فاسد می کند، چنانچه سرکۀ تند و ترش، عسل را خراب می کند.
در روایات آمده است:
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: کسانی که بداخلاق هستند، همیشه حالت اخم و خشم دارند، تیزی خشم در وجود آنها، شعله ای از آتش جهنم است. اگر این شعله در ما باشد، وقتی مارا زنده می کنند، در قیامت مانند آهن و آهن ربا، جهنم مواد خودش را که در وجود ما هست، می بیند و ما را به درون خود می کشد. (2)پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: خدا در قیامت آتش جهنم را آزاد می گذارد، می آید در محشر می گردد، مانند مرغی که از زمین دانه جمع می کند و خرطوم فیل، تمام اهلش را به درون خود می کشد. (3)
ص: 33
نمونه های حسن خُلق را باید بفهمیم. من به شما سفارش می کنم که کتاب اخلاقی فارسی خوب تهیه کنید و اقلاً در اوغات فراغت آن کتاب را بخوانید و موارد حسنات و زشتی های اخلاقی را یاد بگیرید و ترک زشتی ها و اجرای خوبی ها را به تمرین بگذارید، خدا می داند که بعد از مدتی زشتی ها پاک می شود و حسنات در وجود ما نقش می بندد.
مطالعه خیلی اثر دارد. اگر حوصلۀ مطالعه ندارید، پای منبرها بیشتر بروید.
البته کسانی که سخنران دعوت می کنند، رؤسای هیأت ها و علمای بزرگواری که گردانندگان مساجد هستند، اگر دیدند منبر آن سخنران فایده ای ندارد، با کمال شجاعت به او تذکر بدهند تا عمر، پول و وقت مردم هدر نرود. بگویید: شما بنای منبر را روی قرآن و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام بگذار.
ما نیاز داریم که بنشینیم و حرف خدا، انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام را گوش بدهیم؛ چون ما مردمی هستیم که روز قیامت را باور داریم و می خواهیم که قیامت آبادی داشته باشیم. هیچ راهی برای داشتن قیامت آباد، غیر از طیّ این مسیر نیست: یا بخوانیم، یا گوش بدهیم و ساخته شویم.
برپا کردن این گونه مجالس نیز واجب است، نه مستحب؛ چون هجوم دشمنان داخلی و خارجی به دین و اخلاق ما، بسیار گسترده شده است. اصلاً در تاریخ بشر سابقه ندارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 34
محکم سازی بنیان زندگی دنیایی و آخرتی
3
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 35
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کشور ما روی کمربند زلزله قرار دارد و در معرض طوفان های سخت است که گاهی با بیش از صد کیلومتر در بعضی از مناطق ایران می وزد و همین طور سیل هایی که هر سال قسمتی از نواحی ایران را تهدید می کند.
بیشتر مردم در کرۀ زمین فکر می کنند این زلزله ها، طوفان ها و سیل ها فقط در ظاهر زندگی رخ می دهد، در حالی که طبق آیات قرآن کریم، روایات و اخبار، طوفان هایی که بنیان های شخصیت، کرامت، دین و آخرت انسان را تهدید می کند، قوی تر، مخرّب تر و شکننده تر از این امور ظاهری است و زیان آنها نیز فوق العاده تر، بیشتر و عمیق تر است، چرا که تفاوت قیمت ظاهر انسان با باطن او خیلی است.
در روایات و حکمت های «نهج البلاغه» امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: ارزش بدن شما بهشت است، اما ارزش روح شما، رضوان الهی است که با بهشت قابل مقایسه
ص: 36
نیست. (1)چنانچه در سورۀ مبارکۀ توبه، وقتی پروردگار هشت بهشت را در آیه مطرح می کند، بعد از جنّات، می فرماید:
« وَ رِضْوانٌ مِنَ اَللّهِ أَکْبَرُ» 2
بین بدن و حقیقت، شخصیت و روح شما خیلی فرق است. این تفاوت را ما از آیات قرآن مجید نیز می توانیم بفهمیم. خدا در قرآن دربارۀ بدن می فرماید:
« مِنْها خَلَقْناکُمْ» 3
جای بدن شما تا روز قیامت همین جایی است که آن را از آنجا خلق کردیم. ما این بدن، اسکلت و ظرف وجود شما را از خاک آفریدیم. ولی دربارۀ روح ما می فرماید:
« وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»
بدن شما از عالم خلق است، اما روح شما از عالم امر. وقتی حضرت آدم علیه السلام فقط بدن بود، ما به فرشتگان نگفتیم به او سجده کنید، اما:
« فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» 4
ص: 37
وقتی که آن حیات ویژۀ انسانی از جانب ما در این قالب تجلّی کرد، به فرشتگان گفتیم: به او سجده کنید؛ چون بدن شما لیاقت سجدۀ فرشتگان را نداشت.
بعد از سال ها زندگی، بین بدن و روح شما جدایی می افتد و دوباره بدن را به خاک برمی گردانیم. اگر ما بدنی را در قیامت وارد بهشت می کنیم، به خاطر این است که با روح در همۀ عبادات شرکت داشته است و الاّ اگر بدن در عبادات شرکت نداشت، روح در این بدن حبس بود و هر دو را با هم به جهنّم می بردیم.
قیمت بدن شما مادی و قیمت روحِ شما معنوی است. قیمت بدن بهشت است، اما قیمت جان، رضوان. این بدن و جان شما ممکن است دچار زلزله ها، طوفان ها و سیلاب های سخت معنوی شوند که هر دو را از جا بکنند و با خود ببرند، تا حدی که خدا در قرآن می فرماید:
« فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ»
در دوری کامل قرار بگیرد و شایستگی رحمت و بهشت خدا را از دست بدهد؛ یعنی تا این حد او را دور کند.
ماشینی که تازه خریده باشند، اگر در سیل واقع شود، سیلی که هیچ قدرتی جلودار آن نیست، ماشین را بغلتاند در دره ای بیاندازد، صندلی ها، موتور، بدنه و تمام قسمت های آن خراب شود و از کار بیافتد، حال این ماشین چقدر ارزش و قیمت دارد؟ گاهی طوری می شود که می گویند: اصلاً به درد نمی خورد و لاشۀ آن را همین جا بگذارید باشد. یا هواپیمای چند میلیون دلاری وقتی به کوه و طوفان می خورد و سقوط می کند و هر ذرّه اش به جایی می افتد، آیا دیگر می ارزد؟ نه،
ص: 38
چون قیمت و ارزشی ندارد.
حرف دین این است که طوفانِ مال حرام، قیمت بدن و روح شما را نزد خدا نابود می کند، چرا؟ چون این طوفان آنقدر شما را از خدا دور می کند که نظر و رحمت پروردگار شما را نمی گیرد. لیاقت این بدن و جان برای به بهشت رفتن از دست می رود. فقط می توانند در قیامت ملائکه را جمع کنند و انسان را در جهنّم بریزند؛ چون هیچ فایدۀ دیگری ندارد.
این کار طوفان و زیان زلزلۀ معنوی است. این مقدمه ای را که عنایت فرمودید، حقیقت دارد و قرآن، روایات و اخبار به این حقیقت ناطق هستند. انبیا و اولیا علیهم السلام از این مسأله خبر داده اند. اکنون دو آیه از قرآن را در این مورد عنایت بفرمایید.
خانه را در معرض سیل، روی کمربند زلزله و در مناطق طوفان خیز نسازید، بلکه آن را به گونه ای بسازید که در مقابل طوفان، زلزله و سیل مقاومت کند.
خانه سازی در کناره هایی که سیل برده و بنیانی ندارد و مشرف به درّه است، دیوانگی است؛ چرا که انسان پول خرج کند و این بار سنگین را روی این خاک های سست مشرف به درّه بسازد، با تکان زلزله، طوفان و سیل، تمام خانه با هر چه داخل آن هست، به عمق درّه می افتند.
این حرف قرآن در سورۀ توبه است. چه آیۀ عجیب و چه هشدار زیبایی است:
« أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اَللّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ»
ص: 39
دیگر حرف از این متین تر و محکم تر؟ هشدار از این بهتر، زیباتر و استوارتر؟ در این آیه دو نفر را برای ما مثل می زند، نفر اول:
« أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اَللّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ»
آیا کسی که بنای زندگی خود را در همه چیز؛ کسب، کار، خوراک، پوشاک، ازدواج، معاشرت و داد و ستد، بر دو پایه بنا کرده است:
پایۀ اول: تقوای الهی است؛ یعنی محکم کاری کرده است و روی گناه، معصیت، حرام و محرمات بنا نساخته است، بلکه زیربنا و بتون این زندگی، تقوا و پرهیز از حرام است. (1)پایۀ دوم: رضوان پروردگار و خشنودی حضرت حقّ است و برای این که مُهر رضای خدا روی آنها بخورد مصالحی را بکار گرفته است:
« أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ»
این بنا بهتر است یا کناره ای که قبلاً آن را سیل برده است و اکنون مقداری سست است، خاک آن پوک است و این بنا را در معرض وقوع سیل ساخته است؟
ص: 40
به وسیلۀ این بنای سست، در عمق رودخانه و درّه می افتد. آن بهتر است یا این؟
« فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ»
کسی که زیربنای زندگی خود را با حرام بنا کرده است؛ یعنی با پول حرام خانه ساخته، ازدواج کرده، بچه دار شده، ماشین و اثاثیه خریده و بنای زندگی معنوی را بر لب پرتگاه جهنم ساخته که ماندنی هم نیست؛ چون زیربنا سست است، با خود صاحب بنا در آتش جهنم می افتد،
« وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ»
دست آنهایی که از حدود حلال و حرام من تجاوز کرده اند را نخواهم گرفت، بلکه آنها باید به جهنّم بروند؛ چون دست خود را به دست من نمی دهند تا دست آنها را بگیرم.
خدا که بخیل نیست تا از کسی که در خطر است، دستگیری نکند، ولی این ها دست خود را به خدا نمی دهند، معلوم است اگر ما اکنون شخص ثروتمندی را صدا کنیم و بگوییم: شما چقدر ثروت دارید؟ بگوید: چند میلیارد. بگوییم: چه مقدار آن حلال است؟ می گوید: پنجاه سال قبل مقداری پدرم به من ارث رسید، او نیز اهل مسجد و انسان خوبی بود، همان پول حلال است و بقیه حرام است. به او بگوییم: آیا تو نجات در آخرت را می خواهی؟ می گوید: بله، می گوییم: در این صورت باید مابقی را به صاحبان آن برگردانی و زندگی خود را بر پایۀ همان پول
ص: 41
ارث بگذاری. خیلی راحت به ما می گوید: من آن نجاتی که تو می گویی نمی خواهم. بدهم که چه شود؟ از جهنّم نجات پیدا کنم؟ چه کسی از آنجا آمده تا خبر بیاورد؟
« وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ»
این یعنی متجاوزان از حدود که دست خود را به خدا نمی دهند تا آنها را نجات دهد.
مردی جوان، در لندن پای منبر من می آمد، گفت: به خانۀ ما بیا، من نمی توانم همسرم را راضی کنم که حجاب داشته باشد. گفتم: عیبی ندارد. من با خانواده ام می آیم، ایشان می داند چگونه با خانم شما صحبت کند. انشاء الله که اصلاح می شود.
بعد از ظهر که از میهمانی برگشتیم، من از خانواده سؤال کردم، مسألۀ حجاب حل شد؟ گفت: من خیلی با آن خانم صحبت کردم، خانم گفت: من همه چیز خدا را قبول دارم، اما حجاب را قبول ندارم. من می خواهم این گونه بیرون بروم.
وقتی برای نجات دست نمی دهد، چه کسی می تواند او را نجات دهد؟ می گوید: من نمی خواهم پول حرام را برگردانم، نمی خواهم حجاب را قبول کنم، نمی خواهم پولی را که دزدیده ام پس بدهم، می خواهم به زندان بروم، اما نمی خواهم پس بدهم.
این شخص را خدا چگونه نجات دهد؟ او که خودش می گوید: نمی خواهم مرا نجات دهید. آیا خدا را مجبور کنیم که حتماً باید او را نجات دهی؟ خدا می فرماید:
ص: 42
« وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ»
معنای آیه این طور نیست که؛ خدا نمی خواهد نجات بدهد، پس به جهنم رفت، نه، عکس این است: او نخواست نجات پیدا کند، خدا نیز کاری به کار او نداشت، گفت: نمی خواهم به تو دست بدهم تا مرا نجات دهی.
این آیۀ اول، حرف معمارها و مهندس ها را می زند، باید آن را قبول کرد که می گویند: ساختمان شما بر لبۀ پرتگاه رودخانه ای است که سیل برده و بی بنیان و سست است، اینجا خانه نساز؛ چون اگر این زمین تکانی بخورد، یا سیل دیگری بیاید، همۀ ساختمان را به درون آب، درّه و رودخانه می برد، اما باز او می گوید: من می خواهم اینجا خانه بسازم.
کسی دست خود را لب رودخانه ای که زالو، قورباغه، مار و حیوانات دیگر داشت، گذاشته بود و دراز کشیده، چشم خود را بسته بود و آب می خورد. در همین وقت شخص حکیمی از آنجا می گذشت، او را دید و گفت: این گونه آب نخور، عقلت کم می شود. گفت: عقل چیست؟ گفت: هیچ، ما از گفتۀ خود برگشتیم.
اصلاً به پروردگار دست نمی دهد تا او را نجات دهد. فکر می کنید در راه نجاتِ یک نفر، باید چقدر انسان زحمت بکشد؟ سیزده سال خوب است؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله هر روز به عموی خود بگوید: دستت را به من بده تا تو را از جهنم نجات بدهم و او به پیغمبر صلی الله علیه و آله بگوید: برو، ای جادوگر. بیست و سه سال خوب است؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله در این مدت به مردم بگوید: دست خود را به من دهید تا شما را نجات دهم، اما برعکس، منافق شوند و بعد از مرگ ایشان نیز این همه بلا بر سر دین در بیاورند. باز می گویید: چرا خدا این ها را نجات نداد؟ خدا می خواهد نجات دهد، خود این
ص: 43
جنس دو پا می گوید: نجات را نمی خواهم، مگر زور است.
در قیامت دلیل نیز دارند، به خدا می گویند: خود تو در قرآن گفته ای:
« لا إِکْراهَ فِی اَلدِّینِ»
از روی اجبار که نبود، ما نمی خواستیم نماز بخوانیم، روزه بگیریم، قناعت کنیم، ما می خواستیم مال حرام بخوریم، حال می خواهیم به جهنم برویم، خود آنها می خواهند به جهنّم بروند، به خدا ربطی ندارد.
اما آیۀ دوم برای من از آیۀ اول کوبنده تر و عجیب تر است. چون آیۀ دوم شخص فلک زده ای را می گوید که با مال حلال به جهنّم رفت، نه با مال حرام. مگر می شود انسان با مال حلال به جهنّم برود؟ صریح قرآن است که بله، عدّه ای با مال حلال نیز به جهنّم می روند. اگر با مال حلال انسان به جهنم برود، پس دیگر مال حرام با انسان چه می کند؟ آیه را دقت کنید:
« وَ اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»
ص: 44
خیلی عجیب است؛ می فرماید:
کسانی که اخلاق مال اندوزی دارند، مال را روی هم انباشته می کنند و در راه خدا خرج نمی کنند. خدا مال حرام را اصلاً اجازه نمی دهد که انسان انفاق کند.
انفاق در مال حلال است، نه در مال حرام. (1)مال حرام را اجازه ندارم به مسجد، یتیم و برای حلّ مشکل مشکل دار بدهم، بلکه انسان باید مال حرام را به صاحب آن برگرداند. اینجا مسألۀ مال حلال مطرح است، کسانی که ثروت سنگینی را اندوخته و مردند و در زمان حیات، این ثروت خدا داده را که مال خود آنها بوده، انفاق نکردند، آنها را به عذاب دردناک مژده بده.
آن وقت آیه را ببینید چه کار می کند؟
« یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ»
روز قیامت تمام ثروت این ها را که معادل طلا و نقره می شود، در آتش جهنم می ریزم، به این طلا و نقره حرارت می دهم و بعد:
« فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ»
ص: 45
این طلا و نقره های سرخ شده را به صورت، پهلوها و پشت آنها می چسبانم و به آنها می گویم:
« هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ»
این ثروتی است که برای خود اندوخته بودید. حلال که این گونه انسان را از پا در بیاورد، وای به حرام آن، چگونه انسان می خواهد از شرّ حرام خلاص شود؟
چند روایت بسیار پر ارزش در باب مال حرام است. من سعی کرده ام این ها را از مهم ترین کتاب ها برای شما بیاورم، کتاب هایی که بعد از قرآن، در ردۀ اول کتاب های ما هستند و این روایات نیز روایاتی نیست که ساختگی باشند؛ چون که روایات ساختگی، با قرآن موافقت ندارد و شخص راوی این روایت را ساخته است تا از دولت بنی امیه یا بنی عباس پول بگیرد، اما این روایات ضدّ بنی امیه، بنی عباس و ستمکاران است و ساختگی نیست.
آن هم در مهم ترین کتاب ها که نمی شود آنها را کنار گذاشت؛ چون اگر ما این کتاب ها را ببندیم و کنار بگذاریم، قرآن نیز هدایتگر ما نخواهد بود و هیچ چیزی را از قرآن نمی توانیم در بیاوریم، نه نماز، نه روزه و نه حج را.
در هیچ جای قرآن ننوشته است که نماز صبح دو رکعت است، رکوع، سجود و تشهد دارد، عدد رکعات نماز و احکام روزه نیست، عدد طواف و جمره، تعداد رکعات نماز طواف حج و نساء نیست و نیز مقدار زکات نیامده است. اگر این کتاب ها را ببندیم، دیگر برای ما دینی نمی ماند.
این ها قابل توجه هستند، خیلی جدی بگیرید، که خدای نکرده بعد از شصت سال معلوم نشود ما ساختمان زندگی خود را کنار رودخانۀ سیل برده، ساخته ایم.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
ص: 46
«ظَرفُ المُؤمن نَزاهتُهُ عن المَحارِمِ وَ مُبادَرَتُهُ إِلَی الْمَکارِمِ» (1)ظرف به معنی هوشیاری، زرنگی، کیاست و فهم بالای مردم مؤمن است که از همه حرام های خدا خود را پاک نگه می دارند. پاکدامنی از همۀ حرام ها، از زرنگی مؤمن است. (2)ممکن است مؤمن تحت فشار قرار بگیرد، نتواند ماشین و خانۀ خوب بخرد یا عوض کند، نتواند خوش باشد، ولی زرنگ است، می گوید: من نمی خواهم خانه و ماشین خود را با حرام عوض کنم، این چند روز دنیا را با حلال خدا قناعت می کنم تا سالم بمیرم و بنای زندگی را روی طوفان، سیل و زلزله بنا نمی کنم. این زرنگی انسان مؤمن است.
ص: 47
شخصی در مسجدی، با گریه در کنار من نشست، دلم سوخت، فکر می کردم که چه دردی دارد که این همه تحت فشار است و گریه می کند. گفت: من ده سال در دانشگاه های اروپا درس خواندم، ردۀ علمی من نیز خیلی بالا است، اکنون به خاطر اعتمادی که به من دارند، خریدهای دولت در داخل و خارج به عهدۀ من است که هر کدام چند میلیاردی است. فروشنده می گفت: صورت این دو میلیارد و نیم را دو میلیارد و هفتصد تومان بنویسم تا دویست میلیون تومان آن به جیب تو برود.
می گویم: به چه مجوّز شرعی و ملاکی؟ آخر چرا روزی حرام؟ انسان باید از تقوای خیلی بالایی برخوردار باشد و خدا و قیامت را ببیند؛ چون انسان خیلی زود فریب پول را می خورد، آن هم این پول های زیاد و سنگین.
گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: دیگر دارم از جادۀ پرهیز منحرف می شوم، چون می بینم همکاران من چه خانه ها و ماشین هایی دارند، در حالی که من با همین حقوق اداری، خانه و ماشین معمولی دارم. تا کنون من به مال حرام دست دراز نکرده ام، به خاطر آمدن پای منبرها، مسجد، آیات و روایات، ولی دیگر صبر من تمام شده، یا باید استعفا بدهم و بیرون بیایم، یا شغل خود را عوض کنم.
گفتم: اگر مقام و شغل خود را به کس دیگری بدهی، روز قیامت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله جلوی تو را می گیرد؛ چون فردا شخص دیگری می خواهد به خرید برود و روزی دویست میلیون از مال این ملت را در روز روشن بدزد؟ صد و سه بار در قرآن آیۀ صبر نازل شده است، پس به خاطر این ملّت صبر کن. (1)پس صبر،
ص: 48
ایستادگی مالی و استقامت برای چه وقتی است؟ به چه کسی بگوییم که در مقابل مال حرام بایست؟ به شتر و قاطر که نمی توان گفت. ایستادن در مقابل حرام برای ما انسان ها است. گفت: چشم. می روم، اما اگر دیدم نمی توانم، دیگر باید بیرون بیایم. گفتم: آن را دیگر خود می دانی.
زرنگی مؤمن، پاکدامن نگهداشتن خود از حرام الهی است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
میدان مسابقه و جایزۀ آن
4
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 49
ص: 50
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام در دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به حقایق عالم بود. جلسۀ گذشته سه نظر و دیدگاه آن حضرت علیه السلام دربارۀ دنیا، آخرت و انسان را بیان کردیم.
«ألا وَ اِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ»
حضرت علیه السلام دنیا را به عنوان میدان تمرین و جهان دیگر را روزگار مسابقه و جام مسابقه را نیز بهشت می دانند:
«وَ غَداً السِّباقُ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ» (1)این زیباترین دیدگاه در طول تاریخ نسبت به دنیا بوده و بهترین تعبیری است که فقط از ایشان نقل شده است. اکنون سؤال این است که چه اموری را باید تمرین کرد؟ خداوند متعال، انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام مردم را به موارد تمرینی که مجموع آن در دو بخش است، هدایت کرده اند که در آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام بطور مفصّل آمده است: بخش اول آن عبادت ربّ و بخش دیگر خدمت به خلق است.
ص: 51
از «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» 1 گرفته تا کارهایی که شاید به نظر مردم، کار با ارزشی نیاید، در حالی که فرهنگ غنیّ اسلام همان کارها را با ارزش شناخته و برای آن ثواب مقرّر کرده است.
مثل این که انسان سنگ، آجر، استخوان و مانعی که در مسیر رفت و آمد مردم افتاده است را بردارد و کنار بگذارد تا حیوان، انسان، ماشین و مرکبی که می خواهد از اینجا بگذرد، ضربه، لطمه و زیان نبیند و ممکن است انسان این پاره سنگ و یا پاره آجر را با پای خود جابجا کند و برای او خیلی زحمت نداشته باشد. ممکن است این کار را مردم بی ارزش بدانند، اما اسلام برای آن ارزش قائل است.
یا کاشتن نهال ممکن است به نظر مردم خیلی مهمّ نیاید، ولی در روایت آمده است که اگر شما اکنون می توانید نهال بکارید، یقین دارید که اگر این کار را انجام دهید، بلافاصله قیامت برپا می شود، یعنی به شما خبر دادند که فلان ساعت، قیامتی که وعده داده شده، برپا می شود. اما چند دقیقه به آن ساعت مانده است و شما می توانید آن نهال را بکارید، پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
نهال خود را بکار، گرچه در حال کاشتن قیامت برپا شود، و گر نه به خاطر نکاشتن نهال در روز قیامت دادگاهی می شود. (1)
ص: 52
ممکن است بعضی از امور با ارزش به نظر نیایند، اما دین خدا، برای آن ارزش قائل شده است. مثلاً کسی آدرسی را می پرسد، تنبلی می کند و می گوید:
نمی دانم. اینجا به نظر نمی آید که این حرف خیلی مهم باشد، اما به نظر دین، دراین صورت دو گناه مرتکب شده است؛ چون اگر می داند و می گوید: نمی دانم، این دروغ، یک گناه است (1)و گناه دیگر این که مشکل مسلمانی را حل نکرده و آدرس را به او نشان نداده است. (2)این ها اموری هستند که به نظر نمی آیند جزء امور با ارزش باشند، ولی می بینیم اسلام برای آن ارزش قائل است.
ص: 53
انسان باید در این میدان مدام تمرین داشته باشد؛ چون سبک جملات قرآن و روایات نشان می دهد که این تمرینات باید مداوم باشد؛ یعنی تا آخر عمر انسان ادامه پیدا کند و مقطعی نباشد و در بقیۀ زمان ها تعطیل شود که چون دلم به خاطر چیزی خوش است، مدتی خدا را عبادت کنم و بعد به خاطر چیزی ناخوش شده، عبادت را رها کنم؛ چون اگر رها کنم، دیگر از شرکت در مسابقۀ قیامت محروم می شوم و وقتی تمرین نکنم، توان شرکت در مسابقه از دستم می رود.
این دیدگاه وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ دنیا است، اما قیامت که روز مسابقه است و جام قرارداده شدۀ برای مسابقه دهندگان که بهشت است:
«وَ غَداً السِّباقَ و السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الغایَةُ النّار» (1)فردا روز مسابقه و جایزۀ مسابقه دهندگان بهشت است. کسی که در دنیا تمرین نداشته باشد، نمی تواند روز قیامت در مسابقه شرکت کند، پس عاقبت او آتش است. این دیدگاه نخست امیرالمؤمنین علیه السلام است.
اما دیدگاه دیگر، در ارتباط با انسان است: انسان از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام کیست و چیست و از چه ترکیبی برخوردار است؟ این زیباترین دیدگاه در تاریخ عالم دربارۀ انسان است.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
ص: 54
«اَصْلُ الانسانِ لُبُّه وَ عَقْلُه دِینُهُ و مُرُوَّتُه حَیْثُ یَجْعَلُ لِنَفْسِهِ» (1)ریشه، پایه و حقیقت همۀ انسان ها، مغز آنها است. عقل، زانوبند، مانع و ترمز، دین، مروّت و جوانمردی او است، چنانچه این دین و جوانمردی را به کار گیرد؛ چون اگر دین را به کار نگیرد، مانند مرکب بی ترمزی است که از همۀ مرزبندی ها و حدود خدا می گذرد. حدود در اینجا حلال، حرام، حقّ مردم، خدا، پدر و مادر و خانواده است که اگر دین را به کار نگیرد، همۀ این حدود را زیر پا می گذارد؛ چون پایبندی ندارد.
«عقل» در این جمله؛ یعنی پایبندی و ترمز. وقتی عقل نباشد، هم به حقوق دیگران و هم به حق پروردگار عالم تجاوز و ظلم می کند.
اما این جملۀ «لبّه» ، مغز انسان؛ یعنی همۀ هستی او. این نکته مقداری قابل بحث است. عقیدۀ امیرالمؤمنین علیه السلام این است که انسان نباید به همان مغز طبیعی که از شکم مادر با او به دنیا آمده است، قناعت کند؛ چون در این صورت فقط دریافت های محدود مادّی را دریافت می کند؛ یعنی مقداری از حیوانات بالاتر.
آدرس ها، خیابان ها و افراد را بشناسد، جنس ها را از هم تشخیص دهد که این مجموعه علم، نه سکّوی پرواز و نه عامل نجات است؛ چون در حدّ گذران امورعادی زندگی است. این دریافت راحیوانات نیزکم وبیش دارند، حیوانات نیز لانه های خود را می شناسند و گم نمی کنند، می دانند که باید خود را از سرما و گرما حفظ می کنند، ضررها و منافع مادی مربوط به خود را خوب می شناسند.
شخص بزرگواری از علما که من اوایل طلبگی چند شب را در مسجد ایشان منبر
ص: 55
می رفتم، ایشان نقل می کردند: روزی شخص باغداری در شهریار تهران، من و تعدادی از علمای تهران و افراد مذهبی را برای صرف غذا دعوت کرد، ما رفتیم، در باغ مستقرّ شدیم، ناگهان توجه یکی از میهمان ها به چیزی جلب شد و همۀ ما را نیز متوجۀ آن کرد.
دیدیم در باغ، روی درخت بلند چنار، لانۀ کلاغی است. کلاغ علم ساختن خانۀ خود را دارد، البته همۀ حیوانات این علم را دارند. حیوانات این را که چه خوراکیی به نفع و ضرر آنها است نیز می دانند. اگر انسان به همان مغز طبیعی قناعت کند، همین مقدار علمی را که حیوانات می دانند، یاد می گیرد. این به تنهایی کلید نجات دنیا و آخرت نیست.
کلاغ چند جوجه از تخم بیرون آورده بود که هنوز قدرت پر کشیدن را نداشتند و در لانه بودند. مارِ بلندِ قوی هیکل و زهرداری به این درخت چنار پیچیده بود و از آن بالا می رفت تا این جوجه ها را ببلعد. چشم کلاغ ماده به این مار افتاد.
کلاغ سه گونه صدا دارد: صدای اول، صدای طبیعی است، که معمولاً همۀ ما شنیده ایم. صدای دیگر تُنش با صدای طبیعی فرق می کند و مانند آژیر خطر است؛ یعنی وقتی آن صدا را بیرون می دهد، مدتی بعد کلاغ های دیگر بیرون می ریزند که ببینند چه خطری بوجود آمده است که به آن کلاغ کمک کنند.
صدای دیگر نیز آژیر سفید است، صدا می زند تا به کلاغ هایی که دارند هجوم می آورند، اعلام کند که خطر برطرف شده است، دیگر نیایید. این علم است.
این کلاغ نیز آژیر خطر را کشید، آن اطراف کلاغ نبود تا بیاید و ببینند چه خطری متوجه این کلاغ ماده شده است. چند لحظه ای منتظر شد، اما از نیرو، یار و کمک خبری نشد.
ایشان می فرمود: همۀ ما نگاه می کردیم، دیدیم کلاغ با سرعت از روی لانه پرید و رفت. مار نیز بالا رفت و به نزدیک لانه رسید، دیگر از شدت خوشحالی دهان
ص: 56
خود را باز کرده بود که سر خود را داخل لانه کند و این چند جوجۀ ضعیف را ببلعد.
اما در همین حال کلاغ مادر به سرعت برگشت و دانه ای از گل خارخاسک که توپی شکل و پر از تیغ است، به دهانش بود، از آن بالا مقابل دهان مار گرفت و آن را رها کرد.
این تیغ ها از همه طرف به دهان مار فرو رفتند و دهان مار باز ماند، نه می توانست این گل خارخاسک را پایین ببرد و نه بالا بیاورد؛ چون تمام تیغ ها در اطراف دهان او فرو رفته بودند. مار از بالا به پایین افتاد، خفه شد و مرد، در نتیجه خطر دفع شد.
این علم دفاع را حیوانات نیز می دانند. این که من بدانم چه چیز باید بخورم یا نخورم و این که از نقطۀ دیگر شهر چگونه به خانه برگردم، یا غذایی که می خواهم بخورم، فاسد شده یا نه، این ها همان علم حیوانات است که برای قیامت ما کاری انجام نمی دهد.
نظر امیرالمؤمنین علیه السلام این است که این مغز طبیعی رشد پیدا کند و به مغز مسموع برسد. بعبارت ساده تر: این مغز با مطالعه، تحصیل و شنیدن از متخصّصین معارف، تقویت شود. وقتی با معرفت، علم و دانش آن را تقویت کنید، جزء آن گروهی می شوید که پروردگار در قرآن از آنها به «اولوا الالباب» تعبیر کرده است.
ردۀ اول صاحبان مغز، انبیا و ائمه علیهم السلام هستند و ردۀ بعد نیز عباد واقعی خدا.
چنین مغزی باید پیدا کنید. اما صاحبان این مغز؛ یعنی آنهایی که مغز خود را با معرفت، علم، گفتار وحی؛ یعنی روایات انبیا و ائمه علیهم السلام تقویت کردند، نور، اوصاف و ویژگی های خاصی پیدا می کنند که با این نوری که خیلی قوی تر از نورهای جهان است و جلوی آنان را روشن می کند، به طرف هدف نهایی حرکت
ص: 57
می کنند. (1)
اکنون به سراغ قرآن برویم و ویژگی های «اولوا الالباب» را از قرآن بیابیم. «اولوا الالباب» کسانی هستند که با معرفت دینی مغز پخته ای دارند. این یکی از آیات و ویژگی های صاحبان مغز است. البته طبق آیات قرآن مجید، در مقابل «اولوا الالباب» ، لفظ «أعمی» یعنی کور قرار دارد.
منظور از کور در آیات، افرادی هستند که چشم باطن آنها از دیدن حقایق بسته
ص: 58
است و گر نه بسیاری از این افراد در دنیا چشم ظاهر دارند که خیلی سالم نیز هست و چه بسیار افراد نابینا نیز هستند که بخاطر داشتن چشم بصیرتی که خدا در قرآن می فرماید، از همان «اولو الالباب» هستند.
اما از ویژگی های «اولو الالباب» در قرآن یکی این است که:
« فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
ای حبیب من! آن بندگان مرا که وقتی فرهنگ، مکتب و گفتاری را می شنوند، آن قدر رشد کرده اند که تجزیه و تحلیل می کنند، مژده بده.
به یهودی، مسیحی و فرهنگ های دیگر می گویند: حرف خود را بگویید، کتاب ها را بدهید تا بخوانیم، همه را که دیدند و شنیدند،
« فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
چون مغز دارد، نیکوترین این گفته ها را می فهمد و به کار می گیرد، نه این که فقط با گوش خود بشنود، بلکه متابعت و پیروی می کند.
من در سوریه ملاقاتی با سید حسن نصر الله داشتم. ایشان برای من داستانی را گفت که مضمون همین آیۀ شریفه است. می گفت: در منطقۀ ما شخص سنّی متعصّبی بود که به حقّ بودن فرهنگ تسنّن اصرار داشت. مدتی بعد شنیدم که او شیعه شده است.
شیعه شدن سنّی، خیلی سخت تر از شیعه شدن مسیحی ها و یهودی ها است.
ص: 59
دیگر این توفیق خاصّ پروردگار است که شخصی سنّی، شیعه شود. گفت: من با او ملاقاتی داشتم، گفتم: خیلی می خواهم دلیل شیعه شدن تو را بفهمم. گفت: زمانی که سنّی بودم، روزی قرآن می خواندم، به این آیه رسیدم:
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ اَلنّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا اَلْیَهُودَ»
همانا از نظر دشمنی با اهل ایمان، سرسخت ترین دشمنی، دشمنی یهودیان است، من در کنار این آیه به ذهنم آمد: ما در دنیا می توانیم بفهمیم که اسرائیل نسبت به کدام طایفۀ فعلی جهان سرسخت ترین دشمنی را دارد.
دیدم نسبت به مصر، عربستان، سوریه، یمن، لیبی، مغرب، مراکش، امارات، قطر که همه سنّی نشین هستند، اسراییل با آنها اصلاً دشمن نیست، چون در همۀ این کشورها با اسراییل سفیر، دفتر و رابطه دارند و هیچ ملّتی در دنیا نیستند که یهودی ها با آنها دشمن ترین باشند، الاّ ملّت ایران. از این آیه فهمیدم این ها مؤمن هستند، نه ما؛ چون دیدم خدا از آن جامعه ای که یهودی ها نسبت به آنها سرسخت ترین دشمن هستند، به «آمنوا» تعبیر کرده است.
کسی که این حد بلوغ مغزی دارد که با دیدن یا شنیدن یک قول، آن را تجزیه و تحلیل می کند که راه حقّ این هست یا نه؟ خدا در قرآن می فرماید:
« أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ»
ص: 60
این گونه مردم، کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده است و صاحبان مغز هستند.
روزی در جلسه ای در لندن که شلوغ بود و مرد و زن فراوانی شرکت داشتند، همه هم عرب زبان بودند، من نیز شرکت داشتم. دیدم شخصی کت و شلواری، برای این جمعیت سخنرانی می کند. سخنرانی او را گوش دادم، دیدم خیلی سخنرانی پرمغز و پر فایده ای است و مایه و مطلب زیادی دارد. دلم سوخت که چرا این شخص با این بیان و علم، روحانی نیست. او کجا درس خوانده است؟
از شخصی پرسیدم که ایشان کیست؟ گفت: دادستان شهر قاهره بوده است.
وقتی منبر را تمام کرد، روضه خوبی خواند و پایین آمد. من با او ملاقات کردم.
گفتم: دادستان قاهره که باید سنّی باشد، چرا به این زیبایی به سبک شیعه سخنرانی کرد و روضه خواند؟ آن وقت جریان را خود او تعریف کرد.
در شهر مصر افراد مسیحی نیز زندگی می کنند. در مسیحیت طلاق وجود ندارد.
تنها راه طلاق زن این است که زن با مرد دیگری رابطه برقرار کرده باشد. گفت:
روزی در دادستانی قاهره، مرد مسیحی با خانم خود آمد و دادخواست طلاق داد.
گفتم: چرا می خواهی این زن جوان را طلاق بدهی؟ گفت: با بیگانه رابطۀ نامشروع داشته است. جداگانه با هر دو صحبت کردم، برای من ثابت شد که آن زن پاکدامن است و این مرد تهمت می زند.
مرد را خواستم و گفتم: واقعاً دین آلوده ای دارید که این قانون را به شما داده است که اگر زن با مرد بیگانه رابطه داشت، می توانی او را طلاق بدهی و شما خیلی راحت می آیید تهمت می زنید و دامن زن پاکدامنی را لکّه دار می کنید، تا بتوانید طلاق بدهید. عجب دین سخیف و سستی است.
گفت: آقای دادستان! امروز که برای شما ثابت نشد همسر من، با مرد بیگانه ای در ارتباط بوده است، فردا هم ثابت نمی شود، بالاخره چند ماه باید من و این زن
ص: 61
برویم و بیاییم که آیا ثابت بشود یا نه؟ باز دین ما محکم است، ولی دین شما سنّی ها که از آب نیز سست تر است؛ چون تو ظهر می توانی به خانه بروی و به همسرت بگویی: «انت طالق ثلاث» سه مرتبه در یک مجلس طلاق بدهی و دیگر آن زن طلاق داده شده است و نمی توانی او را بگیری. دین ما سست تر است یا دین شما؟
گفت: من تکان خوردم. ظهر به خانه آمدم، کتاب های خود را در اطرافم گذاشتم، دیدم در مذهب ابوحنیفه می گوید: می توانی هر وقت خواستی زن خود را طلاق دهی، فقط به او بگو: «انت طالق ثلاث» بعد از اتمام عدّه می تواند برود شوهر کند.
طلاق در مذهب احمد حنبل، شافعی و مالکی نیز همین طور بود. کتاب ها را ورق زدم، دیدم مرد راحت می تواند، هر وقت خواست به زنش بگوید: «انت طالق ثلاث» شاهد، محضر، برو و بیا نمی خواهد. اما مکتب اهل بیت علیهم السلام را دیدم که به این راحتی طلاق انجام نمی شود. فهمیدم حقّ با اهل بیت علیهم السلام است، دست از دین خود برداشتم و به دین اهل بیت علیهم السلام متدین شدم.
بعد آنها فهمیدند و مرا از آن پست بیرون کردند. حقوق چندین سالۀ مرا قطع کردند، حتی مرا بازنشسته هم نکردند، اما من ناراحت نشدم. باسواد بودم، بنا را به سخنرانی گذاشتم، اکنون در همه جای دنیا، شیعه های عرب مرا دعوت می کنند و درآمدم خیلی بیشتر از زمانی است که دادستان مصر بودم. این ها از برکت مکتب اهل بیت علیهم السلام است. (1)
ص: 62
« فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ»
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 63
اهمیت دین به اجتناب از مال حرام
5
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 64
ص: 65
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام در لقمه، مال و ثروت حرام بود. آیات و روایات در این زمینه آن قدر گسترده است که انسان از گستردگی آن به عظمت و اهمیت مسأله پی می برد.
معلّمی داشتیم که انسان والا، با ادب و با تقوایی بود، حقایق را به زبانِ سنّ ما بیان می کرد و گاهی مطالب خود را همراه با شعر خوب تربیتی یا علمی به بچّه ها القا می کرد. این شعر را ایشان می خواندند که اگر مطلبی در قرآن و روایات به صورت گسترده بیان می شود و کراراً مردم به آن مطلب توجه داده می شوند، دلیل بر عظمت و اهمّیت مسأله در پیشگاه پروردگار است: این ذوق و سماع ما مجازی نبود
داستان موسی بن عمران علیه السلام از سورۀ بقره تا جزء سی ام ذکر شده است. به خاطر این است که می خواهد از طریق بیان برخورد حضرت موسی علیه السلام با فرعون، هامان، قارون و سامری، ظلم و فرهنگ حکومت ظالمانه را مرتّب بکوبد.
ص: 66
می خواهد مغز و ذهن مردم را با تکرار داستان حضرت موسی علیه السلام نسبت به حکومت ظالم بدبین کند که زیربار حکومت ظالم نروید؛ چون من حکومت ظالم را قبول ندارم و اگر چنین حکومتی بود، بر شما وظیفه و واجب است که آن را در هم بشکنید.
و یا از طریق درگیری با قارون می خواهد اقتصاد ظالمانه را مورد حمله قرار دهد.
می خواهد به مردم یاد بدهد که من با تراکم ثروت و بخل ورزیدن و خرج نشدن آن ثروت، تا این حد مخالفم که اگر ثروتمندش توبه نکند، او را به خاک سیاه می نشانم. هم در دنیا و هم بعد از مرگ.
ستمگر اقتصادی از دست من نمی تواند فرار کند:
« وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ»
شما که قدرت عاجز کردن مرا ندارید تا مرا عاجز و درمانده کنید و از دست من فرار کنید.
یا از طریق درگیری با سامری که مرتب آن را تکرار می کند، می خواهد به ما یاد بدهد که بر شما واجب است با فرهنگ های انحرافی مبارزه کنید. آنها در روزنامه ها علیه دین، نبوت، شیعه و قرآن می نویسند، یا این طرف و آن طرف راه می افتند و علیه ارزش ها سخنرانی می کنند، شما نباید ساکت باشید، بلکه باید موسی وار با فرهنگ های سامری ساخته شده مبارزه کنید. سامری قابل خرد شدن است، ولی قرآن خرد نمی شود.
ص: 67
وقتی در قرآن قضیه ای تکرار می شود، دلیل بر اهمیت آن است؛ چون حضرت موسی بن عمران علیه السلام در زمان خودش هم با فرهنگ انحرافی رو به رو بود و هم با ثروتمند متکبّری که فقط ثروت را روی هم می انباشت و هم با حکومت ستمگر.
حضرت موسی علیه السلام در چند جبهه می جنگید: جبهۀ اقتصاد حرام، سیاست حرام و فرهنگ حرام. این وظیفۀ مردم مؤمن است.
بر همۀ ما سکوت در مقابل این جبهه ها حرام است. اگر به افراد ثروتمندی که اخلاق قارون یهودی را پیدا کرده اند، که انباشتن ثروت بوده است و حاضر نبود که این ثروت را در راه خدا به مستحق، آبرودار، کار خیر، راه، مسجد، مدرسه و درمانگاه خرج کند، لذا پروردگار به حضرت موسی علیه السلام امر کرد که با او درگیر شود، البته اول با تذکّر دادن.
شما نیز باید کار موسوی کنید. نه این که اگر کسی پولش بیشتر بود، به او احترام بیشتری بگذارید و حریم بیشتری برایش بگیرید و یا خیال کنید که او خدای روی زمین است. نه، او قارون است، اما اسم او فرق می کند. شما باید او را نصیحت کنید و در مقابل او به افراد فقیر و آستین پارۀ مؤمن بیشتر باید احترام کنید.
چه کسی گفته است که ما ثروتمند بخیل متکبر را اینقدر تر و خشک کنیم؟ این حرام است. فرهنگ الهی می گوید: اگر شخص مؤمنی به ثروتمند قارون مسلکی برای ثروتش سلام و احترام بگذارد، ثلث دینش را نابود کرده است. یعنی طرف مقابل تا این حد در پیشگاه خدا منفور و آلوده است. (1)
ص: 68
به چه ملاکی او را تر و خشک می کنید؟ وقتی وارد مغازه می شود، تمام قد بلند می شوید و صندلی را برای او خالی می کنید؟ اما یکی از اولیای خدا که می آید، جواب خشک و خالی به سلام او می دهید و به او توجهی نمی کنید؟ این روش، خلاف دین، قرآن، انصاف، وجدان و اخلاق است.
در بُعد فرهنگی و سیاسی نیز همین طور است. در شهری منبر می رفتم. سه نفر نماینده در مجلس دارند. من روی منبر به مردم شهر گفتم: این وکلایی که شما از شهر خود به مجلس فرستاده اید، که فکر و مغز دو نفرشان خیلی کج و منحرف است، چون من سخنرانی آنها را دیده بودم که از افراد سقیفۀ بنی ساعده بدتر هستند. یکی از آنها در سخنرانی خود گفته بود: چون مردم بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را نمی خواستند، حکومت علی علیه السلام حقّ نبود و چون در سقیفه به ابوبکر رأی دادند، حکومت ابوبکر حق است و علی علیه السلام باید تابع ابوبکر می بود؛
ص: 69
چون میزان رأی ملت است.
این که امام گفت: میزان رأی ملت است، مگر آن روز تمام ملت اسلام و اهل مکه در مدینه بودند؟ مگر تمام اهل مدینه رأی دادند؟ مگر حضرت فاطمۀ زهرا و علی علیهما السلام، ابن عباس، سلمان، ابوذر، ابوهیثم بن التّیهان و مقداد جزء ملت نبودند؟ چند نفر زیر حصیر جمع شدند و با جار و جنجال یک نفر از خود را حاکم کردند، که تازه یک نفر به نام «سعد» در میان آنها بیعت نکرد و سر انجام به طور مرموز او را کشتند.
این نماینده مجلس در آن شهر سخنرانی کرده بود و گفته بود: حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام باید بپذیرد؛ چون مردم به او رأی ندادند، پس او حاکم نیست و ابوبکر را رأی دادند، پس حق با او است و علی علیه السلام نیز باید زیر نظر او زندگی می کرد. (1)
ص: 70
ما مردم ایران مردمی هستیم که فهم سیاسی بالایی داریم. خدا در قرآن می فرماید:
« کُنْتُمْ خَیْرَ»
اما چه کسانی؟
« تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ»
البته ما در قیامت از دست خیلی از ثروتمندان شکایت می کنیم. ما باید بگوییم، حتی اگر با دنیا بجنگیم. خدا می داند چه هجوم فرهنگیی از طریق چند هزار کانال ماهواره به جوانها می شود. ما باید در مقابل این هجوم بایستیم. اما با چه پولی؟ این پول داراها مسئول هستند.
اگر این طوری حرکت کنیم، چراغ فرهنگ اهل بیت علیهم السلام را در این مملکت با دست افراد داخلی خاموش می کنند. مقداری فتیلۀ فرهنگ را توانستند پایین بکشند. علیه روحانیت شیعه در داخل مملکت چه موجی است؟ این تسلّط فرهنگ دشمن است. همۀ ما را می خواهند از میدان به در کنند. بعد چه کار می خواهند بکنند؟ (1)
ص: 71
آن وقت عقد زن ها و دخترها را چه کسی می خواهد بخواند؟ حلال و حرام خدا را چه کسی می خواهد یاد بدهد؟ مسجدها را چه کسی می خواهد بگرداند؟ ماه رمضان و ماه محرم و صفر را چه کسی می خواهد بگرداند؟ به این زیبایی مردم را توبه بدهد و از کار حرام باز بدارد، نگذارد زن ها بی حجاب و بی چادر شوند و دختر و پسرها به هوسرانی بیافتند و فیلم ها گرفتار فساد هالیوودی شوند.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
«إِنَّ اللّهَ عز و جل حَرَّمَ الجَنَّةَ جَسَداً غَذّی بِحَرامٍ» (1)خدای عزّ و جلّ بهشت را بر بدنی که از حرام تغذیه کرده، حرام کرده است. در قیامت با بدن وارد محشر شود، بگویند: گوشت، پوست، استخوان، رگ، مو، مژه، اعصاب و همۀ بدنت از مال حرام تغذیه شده است، پس بهشت بر شما حرام است؛ چون در بهشت جای چیزهای نجس نیست. (2)
ص: 72
بگو: خدایا! پاکم کن و بعد به بهشت ببر. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
پاک شدن شمان هم خیلی زمان بر است، اگر بنا باشد نجسی را پاک کنند و به بهشت ببرند، حدّاقل سیصدهزار سال در جهنّم باید بسوزانند تا آن ریشه های نجسی دربیاید.
کدام جهنّم؟ کدام سیصدهزار سال؟ سیصدهزار سالی که خدا در قرآن می فرماید: هر روزش مطابق با پنجاه هزار سال دنیاست.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
«وَ الجنّة لا یدخلها الاّ طیّب» (1)جز پاکان، کسی را به بهشت راه نمی دهند. باید پاک باشد. غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز (2)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 73
اهتمام دین به کنترل مسائل مالی
6
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 74
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
به اندازه ای که دین خدا بر رعایت حلال و حرام مالی اصرار دارد، نسبت به بقیۀ ابواب فقهی اصرار ندارد. مجموعه ابوابی که در فقه شیعه نظام داده شده، مشهور است که هشتاد و چهار باب فقهی است. باب طهارت، صلاة، صوم، اعتکاف، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، قضا به معنی امور دادگاهی، شهادات، قسم و نذر و کفاره، متاجر، کسب، مکاسب، مزارعه، مساقات، لقطه، نکاح یا ازدواج، صید و ذباحه، خوردنی ها و آشامیدنی ها یا «أطعمه و أشربه» ، حدود، قصاص و دیات است. کمتر کتابی از این ابواب فقهی هست که مسألۀ مال در آن بحث نشده باشد.
حتی در این کتاب های درسی و فقهی، ائمه اطهار علیهم السلام این مسائل را بیان کرده اند که مثلاً نقل و شیرینی و پولی که در مجلس عقد بر سر عروس می ریزند و میهمان ها جمع می کنند، این مال چه نوع ملکیتی است؟ آیا هبه است، یا صدقه؟ آنهایی که برمی دارند، آیا مجوّز برداشتن دارند؟ چگونه حلال است و چگونه حرام؟ یعنی تا این حدّ در امر مال از طرف اسلام دقّت شده است.
ص: 75
در بسیاری از روایات، حتی در «نهج البلاغه» نیز هست که ائمه علیهم السلام اگر خبر مرگ مؤمنی را می شنیدند، یا به تشییع جنازه اش آمده و در دفن او شرکت می نمودند، مردم منتظر بودند که عکس العمل امام معصوم علیه السلام نسبت به این میت را بدانند و آن امام وقتی برای مردم از میت تعریف می کردند، یکی از موارد تعریف این بوده است که او در زندگی به مال حلال قناعت می کرده است.
مثلاً بزرگواری را آوردند و بیرون شهر کوفه دفن کردند، امیرالمؤمنین نیز تا دفنش آمدند، وقتی روی قبر را پوشاندند، چند دقیقه بر سر قبر این میّت سخنرانی داشتند، فرمودند:
«یرحم الله خبّاب بن الأَرَت فلقد أسلم راغباً و هاجر طائعاً و قنع بالکفاف و رضی عن الله و عاش مجاهداً» (1)پنج خصلت را برای «خبّاب بن الأَرَت» بیان کردند؛ یکی این بود که ای مردم! این بزرگواری که در این سنّ رحلت کرده است، من از زمانی که در مکّه بودم او را می شناختم، با این همه زیر و بالایی که روزگار پیدا کرد، از نظر مال، به مال حلال قناعت کرد.
اسلام به چه مقدار به حرام رضایت می دهد؟ اسلام فقط به یک حرام مالی رضایت داده که در قرآن آمده است، که کسی واقعاً در حال مرگ است، هیچ غذایی پیدا نمی کند که او را از مرگ نجات بدهد، تمام درها به روی او بسته است،
ص: 76
می تواند حیوان مرده ای را بخورد، دیگر بالاتر از این که نیست، راهی ندارد جز این که برای زنده ماندن مقداری میته بخورد، فقط اینجا را در قرآن اجازه می دهد:
« فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ»(1)
آن هم در حال بی میلی بخورد و بیش از اندازه نخورد، فقط برای زنده ماندن عیبی ندارد. اما جای دیگر به انسان برای دست دراز کردن به حرام به هیچ عنوان مجوّز نمی دهد.
مقدّس اردبیلی با چند نفر از طلبه ها به کربلا و زیارت وجود مبارک حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمدند، وقتی برمی گشتند، هوا گرم بود، عرق کرده بودند، پیراهن ها چرک شده بود، در مسیر به نهر آبی رسیدند.
گفتند: من پیراهنم را می شویم، کنار نهر آب نشست و پیراهن خود را کاملاً شستند که خیلی تمیز شد. بعد به پشت خود انداخته، رو به آفتاب، شروع به راه رفتن کردند. طلبه ها گفتند: آقا! برای شما زحمتی نیست؟ گفت: نه، آفتاب شدید است، خشک می شود. گفتند: اینجا می نشستیم و این پیراهن را روی این دیوار می انداختیم، خشک می شد.
فرمودند: پیراهن من خیس و دیوار هم گلی است، اگر من این پیراهن را روی این دیوار بیاندازم، نم پیراهن به این دانه های ریز دیوار بزند، آنها را نرم می کند و می اندازد. صاحب دیوار نیست که من به او بگویم: آیا راضی هستی یا نه، معلوم نیست، شاید ما رفتیم و مردیم، دیگر نشود که او را ببینیم. آن وقت جواب این
ص: 77
دانه های خاک ریخته شده را در قیامت چگونه بدهم؟ این رعایت حلال و حرام است.
روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله سنی و شیعه نقل کرده اند:
«لا یدخل الجَنَّة من نَبَت لحمه من السُّحت؛ النّار أَولی به» (1)کسی که از حرام مالی به بدنش گوشت روییده شده، وارد بهشت نمی شود.
حال که در بهشت به روی او بسته است، در قیامت چه کار می کنند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: آتش خدا به او سزاوارتر است. همین دو کلمه است.
من نمی گویم تا این حد مانند مقدس اردبیلی ها احتیاط کنید، این احتیاط را ما لازم نداریم، ولی می خواهم خداترسی بعضی از قدیمی ها را بگویم. ما تا این حد احتیاط را نیاز نداریم. شما نیازی نیست که این داستانی که می گویم را جایی نقل کنید؛ چون ممکن است در کل مملکت کسی بخواهد این طوری شود، اما نتواند و در این میان ما را مقصر بداند.
پدر مادری من کاسب بود، من تا وقتی طلبه شدم، ایشان زنده بود. هیچ وقت نپرسیدم که درآمد شما از کجاست؟ بعد از مردنش یکی از علمای آنجا که پدر مادری من چهل و پنج سال نمازهایش را به ایشان اقتدا می کرد، برای ما نقل کرد:
این شهر ما که در سال هزار و سیصد و بیست و دو شهر شد، خانه ای با دو اتاق رابانک ملی اجاره کرد و تابلو خود را نصب کرد. وقتی کارها را کردند و دو کارمند نیز
ص: 78
گرفتند، دو سه ماه طول کشید.
بعد از این که این بانک آماده شد، برای بازاری های آنجا که شاید آن زمان پنج هزار نفر بودند، رؤسای بازار و ادارات دعوت نامه نوشتند که بیایند و بانک را افتتاح کنند و دفترچه باز کنند. خیلی ها نیز نمی دانستند چیست. تبلیغ کرده بودند که شما هزار تومان در دفترچه بگذارید، مثلاً سر ماه دوازده ریال اضافه می شود.
حضرت آیت الله بروجردی نیز در آن زمان فتوا داده بودند که جایزه ای که خود بانک، بدون قرار داد روی پول دفترچه ها می گذارد، عیبی ندارد. پدر مادر من با تمام مغازه های محل که محدود بود و همه همدیگر را می شناختند، از آنها پرسید:
این بانکی که می گویند، من نمی فهمم یعنی چه؟ بانک چیست؟
این مغازه دارها که وارد بودند، برای او بانک را تعریف کردند. آن عالم می گفت:
پدر مادر شما نزد من آمد، گفت: حضرت آیت الله، فردا بناست در شهر ما بانک افتتاح شود، آن وقت این سیستم های بانکی این همه گسترده نبود، این همه حساب های مختلف و کلاه گذاری بر سر ملت و زمینۀ طمع برای مردم ساختن نبود.
گفت: اشک در چشم پدر مادر شما جمع شد. هنوز بانک افتتاح نشده بود و فردا بنا بود که مردم بروند، شیرینی و شربت بخورند و حساب باز کنند. گفت:
آقا! نان شهر ما دارد با حرام مخلوط می شود، من از فردا تا روز مرگم، در این بازار برای معامله قدم نمی گذارم. اگر نماز و روزۀ استیجاری برای شما آوردند، من با پول نماز و روزۀ استیجاری زندگی می کنم و تا آخر عمر نیز این گونه زندگی کرد.
من نمی گویم مانند این افراد احتیاط کنید؛ چون تا این حد احتیاط کردن باعث می شود که از دین فراری شوید. اما از حرام بیّن که باید پرهیز کنید.
ص: 79
بعضی از کارهای بانک ها حرام هستند. مانند این صورتی که نزد رییس بانک می برند و هر دو می دانند که چند میلیون جنس را نفروخته است. این صورت، قلاّبی است. می گوید: چند میلیون جنسی را که خریدم، با شما شریک بشوم. در حالی که اصلاً جنسی در کار نیست و این صورت جنس ها قلاّبی است.
این پولی که می گیرم، قرض محسوب می شود و قهراً ربا است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هر یک ریالش از بیست بار زنای با محرم سنگین تر است. (1)این پول را می شود نگرفت و نخورد.
من باید خجالت بکشم که در مسجد، خانۀ خدا، به مردم متدین، نمازجماعت خوان، هیأتی و حسینیه ای بگویم: حرام نخورید. مگر مردم مؤمن، متدین ها، نماز جماعت خوان ها و هیأتی ها حرام می خورند؟
مرحوم فیض کاشانی چهارصد سال قبل، چهارصد طلبه پای درسش می آمدند.
روزی بعد از تمام شدن درس، به طلبه ها فرمود: من دیروز پیاده از جایی به طرف خانه می آمدم، خسته شدم، بر سکّویی نشستم، سیبی را از جیبم در آوردم و با چاقوی کوچکم که مانند قلم تراش بود، سیب را پوست کندم و خوردم. اکنون در
ص: 80
درس یادم آمد که این قلم تراش را آنجا جا گذاشتم، هر کدام از شما راه خانۀ شما از آن طرف است، قلم تراش مرا بردارید و فردا بیاورید، به من بدهید.
طلبه ای گفت: آقا! دیروز بعد از ظهر در این شهر کاشان، قلم تراش خود را جا گذاشتید، امروز به یاد آورده اید، حال می گویید: بروید و بیاورید؟ دیگر این قلم را برده اند.
مرحوم فیض مبهوت شد، گفت: مگر اینجا دار المؤمنین نیست؟ مگر مؤمن دزدی می کند؟ مالک قلم تراش که کس دیگری است، یعنی چه برداشتند؟ چرا به این شهر تهمت می زنید؟ مگر مسلمان مال دیگری را مال خودش می داند؟ یعنی چه؟ مگر مسلمانی که روزی خور پروردگار و مطیع پیغمبر صلی الله علیه و آله است، می گوید: من شیعۀ اهل بیت علیهم السلام هستم، مال دیگری را می برد؟ ! مگر می شود؟ !
در سوره انشراح آمده است:
« لَوْ أَنْزَلْنا هذَا اَلْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اَللّهِ»
مگر فرمایش های پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام از قرآن کمتر است؟ این ها نیز به شکلی جلوۀ کلام خدا در وجود پیغمبر و ائمه علیهم السلام است. چه روایت سنگینی است. کاش همه از این روایت فقط خبر داشتند:
«اِذا وقَعَتِ اللُقْمَةُ مِنْ حَرامِ فی جَوْفِ العَبْدِ» (1)
ص: 81
هنگامی که لقمه ای، نه شکمی پر و سیر، «تاء» در «اللقمة» ، «تاء» وحدت است، مثل کلمه «بقرة» که در سورۀ بقره است. خیلی ها اشتباه کردند و خیال می کنند که بقره، گاو ماده است. اینجا معنی گاو ماده نیست، بلکه به معنی یک گاو است: «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» 1 این تاء تأنیث نیست.
زمانی که لقمۀ حرام در شکم کسی قرار گرفت،
«لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَواتِ وَ فِی الْاَرْضِ»
هر چه فرشته در آسمان و زمین است، او را لعنت می کنند. حتماً پیغمبر صلی الله علیه و آله صدای این لعنت را شنیده است که این روایت را می فرماید. ما، خیلی صداها را نمی شنویم.
امام صادق علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی به جبرییل فرمود:
روزگاری که در مکه گوسفندها را برای چرا می بردم، گاهی گوسفندها در حال استراحت بودند، سرهای آنها در هم بود، گاهی می دیدم که گوسفندها ناگهان گوش تیز می کردند، گویی چیزی توجه آنها را جلب می کرد. اما خبری نبود. تو می دانی این کار گوسفندها برای چه بود؟ عرض کرد: یا رسول الله! وقتی کافری وارد برزخ می شود، فرشتگان خدا می آیند و از او می پرسند: «من ربّک» بت پرست و کافر
ص: 82
جوابی ندارد بدهد و کافر مرده است، خطاب می رسد: از جانب خدا فقط یک گرز از عذاب جهنّم را به او بزنید، از صدای ضربۀ آن گرز، هر چه حیوان در کرۀ زمین هستند، می ترسند و گوش خود را تیز می کنند. ما همۀ صداها را نمی شنویم. (1)خداوند متعال در قرآن می فرماید:
کرام الکاتبین در کنار شما هستند و گناهان شما را می نویسند، (2)مگر در روایات ندارد: ما که گناه می کنیم، آن ملکی که حسنات را می نویسد، به آن ملکی که گناهان را می نویسد - چون او زیر نظر این است - می گوید: ننویس. می گوید: اکنون گناه و کار زشت کرد، می گویی ننویس؟
می گوید: پرونده را خراب و سیاه نکن. تا هفت ساعت به او مهلت بده، اگر در این هفت ساعت توبه کرد، دیگر ننویس، اما اگر از هفت ساعت گذشت و توبه نکرد، آن وقت بنویس. مگر ما صدای این ها را می شنویم؟ نمی شنویم، ولی هست. (3)
ص: 83
این جملۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله چقدر زیباست:
«العبادة مع أکل الحرام» (1)عبادت کنندهای حرام خور. ما چند نوع حرام داریم، حتماً در مسائل شرعی برای شما گفته اند: کسی که سر سال خمس بدهکار باشد، خمس را از مال خود جدا نکند و در مال او بماند، این مال حرام مخلوط به حلال است؛ یعنی هر چه با این مال کاسبی کند، مطابق آن پول خمس، هر منفعتی که در می آید، آن منفعت را نیز باید روی آن خمس بگذارد و رد کند. نمی تواند در اصل مال خمس و منفعت آن تصرّف کند. ما اجازه نداریم با پول پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام کاسبی کنیم. طبق قرآن باید سر سال خمس را داد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
ص: 84
عبادت کسی که به حرام خوری عادت دارد، مانند ساختن خانه روی آب است:
«العبادة مع أکل الحرام کالبناء علی الرمل و قیل: علی الماء»
هیچ معماری در دنیا تا این حد دیوانگی می کند که خانه را روی آب بسازد؟ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: عبادات، با حرام خوری بر باد رفته است، چیزی نمی ماند که به خدا بگوید: قبول کن.
شخصی واسطۀ خرید و فروش ملکی بود. بعضی از خانه ها را به من نشان داد و می گفت: من سه بار در خرید و فروش این خانه ها واسطه بودم. می گفت: مثلاً سی سال قبل صاحب این خانه مرده است، بعد ورثه اش به واسطه گری من به دیگری فروختند، او هم به دیگری فروخته است و الی آخر.
روزی من به دنبالش رفتم و گفتم: کسی آمده خانۀ ما را بخرد، ما می خواهیم جا و خانۀ خود را عوض کنیم. شما بیا صحبت کن. گفت: چشم. آمد. خانه را کاملاً دید و گفت: این خانه را من شش بار فروختم. به خریدار گفت: متراژ این خانه این قدر است، پشت آجرهایش خشت است، اتاق های بالا خیلی خوب گچ شده، اما زیرش تیر چوبی است. من نیز به او گفته بودم که هر چه از این خانه خبر داری، بگو. من نمی خواهم دروغ و دغل بگویی که خانۀ ما را گران تر بفروشی.
خریدار گفت: من می خرم. گفت: خدا برکت دهد. بعد خریدار گفت: من به شما چقدر حق دلالی بدهم؟ آن زمان گفت: چهار صد تومان. سیصد تومان هم من به او دادم. خریدار خداحافظی کرد و رفت. ایشان هم به گوشه ای رفت و زیر عبایش پول را می شمارد، دلال ملک بود، اما عبا داشت.
آمد پولی به من داد. گفتم: من حق دلالی به شما دادم، واقعاً از شیر مادر
ص: 85
حلال تر. گفت: آن را در جیبم گذاشتم، گفتم: پس این پول چیست که پس می دهی؟ گفت: من روزها اتفاق می افتد که هیچ معامله ای نمی کنم. گاهی در روز چند معامله انجام می دهم، مانند امروز که دو خانه را فروختم. این خمس من است؛ چون من نمی دانم که تا شب زنده می مانم یا نه.
چون اگر کسی در بین سال بمیرد، ورثه اش باید تا آن شش ماهۀ اول را حساب کنند و خمس درآمدش را بدهند. خیلی ها این مسأله را نمی دانند. می گویند: پدرم مرده و در دفترش نوشته است که من چقدر خمس بدهکار است. پس ما نیز تکلیفی نداریم. این هم نوعی حرام خوری است. حرام که فقط مال غصب، دزدی و مشروب فروشی نیست. دین نگذارد که خیانت کنی
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پاکی درآمد و کسب مؤمن
7
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 86
ص: 87
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام هفت خصلت دربارۀ مؤمن بیان گردید.
خصلت اول در ارتباط با اجتناب مؤمن از مال حرام بود. متن گفتار ملکوتی حضرت علیه السلام را برای شما ذکر می کنم و بعد به قسمت دوم گفتار آن انسان الهی و ملکوتی می پردازم:
«المؤمن من طاب مکسبه» (1)کسب و درآمد مؤمن پاک و پاکیزه است.
وقتی می فرماید مؤمن؛ یعنی انسانی که به کارگردانی حکیمانۀ خدا در روزی بخشی، به رحمت، کرم و مشکل گشایی حضرت حق و به محصول آیات قرآن کریم یقین دارد:
« ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اَللّهِ رِزْقُها» 2
ص: 88
« وَ فِی اَلسَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ * فَوَ رَبِّ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ» 1
« جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ فِراشاً وَ اَلسَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ» 2
مؤمن از طریق قرآن به این حقیقت واقف است که این روزی بر دو بخش است؛ روزی جمع و محدود و به تعبیر قرآن مجید:
« یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» 3
روزی «قَدَر» ی است و فراوان، دریاوار و گسترده نیست.
روزی دیگر نیز روزی گسترده است. پروردگار برای عده ای روزی تنگ و برای عده ای روزی وسیع مقدّر کرده است. آن کسی که خیلی زحمت می کشد تا از راه حلال زندگیش اداره شود و بیشتر از آن نصیب او نمی شود و آن کسی که بیشتر در
ص: 89
می آورد و بیش از اندازۀ نیازش نصیبش می شود، باز مؤمن می داند که هر دوی آنها جنبۀ امتحان الهی دارد.
به تعبیر قرآن مجید: نه به تنگی رزق اوقاتش تلخ می شود و نه به گستردگی آن مست، متکبّر و خوشحال می شود. (1)در تنگی و در بسط رزق، خدا را شکر می کند، البته این دیدگاهی که مؤمن نسبت به رزق و روزی و شئون مال دارد بخاطر معرفتش نسبت به قرآن کریم است.
نه در تنگی رزق از خدا نگران می شود و نه در وسعت رزق از خدا دور می شود و نه حال خطرناک استغنا به او دست می دهد که در وسعت رزق بگوید: من که همه چیز دارم، دیگر چه احتیاجی به خدا دارم؟ این ها جای بحث دارد.
لازم است ما مردم از مسألۀ روزی دهی خدا و شئون آن و این که کانال این روزی
ص: 90
حتماً از کسب های مشروع است و روزی تنگ و وسیع خدا به مؤمنین آگاه شویم.
حدّاقل این است که امنیت درون پیدا می کنیم و خود را از عبور از مرزبندی های خدا نگه می داریم؛ یعنی خدای نکرده، برای گستردگی مال، خود را دچار حرام نمی کنیم. بلکه می گوییم: پروردگار عالم فرموده است: به دنبال روزی حرکت کنید، از احسان و فضل من طلب کنید، من نیز حرف مولایم را گوش داده، بی کار نبودم، زحمت کشیدم، به دنبال کار و مال حلال رفتم، مثل این که وجود مقدس حضرت حق بیشتر از این روزی را مصلحت ندانسته است.
آن کسی که از کانال کار می رود، تا از مال حلال بیشتر درآورد، مؤمن است.
می گوید: خدا مصلحت مرا در این دانسته است. من نیز باید ببینم پروردگار عالم نسبت به اضافۀ مال برای من چه نظری دارد؟ نظر پروردگار را خیلی آرام و راحت پیاده کنم.
خیلی راحت خمس وزکاتش را می دهد، به اقوام مستحقش رسیدگی می کند، به کارخیر می پردازد وهمین ثروت رابرای خودش سکّوی پروازبه سوی پروردگارمهربان عالم قرار می دهد. البته هر کدام از این ها توضیح مفصلی دارد. این یک خصلت مؤمن از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام است که کسب مؤمن پاک و حلال است.
خصلت دوم مؤمن چیست؟ این خصلت در مردم مؤمن نیز خیلی مهم است، کاربرد خیلی سنگینی نیز دارد. این طور که تجربۀ زندگی پاکان عالم و از همه روشن تر، زندگی انبیا، وجود مبارک رسول خدا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام نشان داده است:
ص: 91
«و حسنت خلیقته» (1)اخلاق مردم مؤمن، اخلاق نیکی است. در سورۀ مبارکۀ بقره این آیه را می خوانیم:
« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی اَلدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً» 2
این کلمۀ حسنه در آیۀ شریفه مبهم است. ما چه می دانیم که حسنۀ در دنیا چیست؟ که اهل ایمان به پروردگار عالم عرض می کنند: الهی! در ظرف این زندگی که ما قرار داریم و در ظرف زندگی ما در عالم آخرت، به ما حسنه عنایت کن.
امام صادق علیه السلام می فرماید: (2)حسنۀ دنیا دو چیز است: اول درآمدی که نسبت به تمام نیازهای انسان فراگیر باشد. این حسنۀ دنیا است که من هر نیازی برایم به وجود می آید، روی پای خودم باشم بتوانم خانه، مرکب، ملکی داشته باشم که دختر و پسرم در حدّ طبیعی، نه اسراف، ازدواج کنند. این ها حسنۀ دنیاست که مربوط به امور مادی است و آبرویم را نزد این و آن خرج نکنم.
البته اگر مجبور شوم که آبرو خرج کنم، آن نیز امتحان الهی است.
ص: 92
امام صادق علیه السلام می فرماید:
حسنۀ دیگر در دنیا، اخلاق نیکو است. این که اهل ایمان از پروردگار می خواستند: خدایا! حسنۀ در دنیا به ما بده، یکی از این حسنه های دنیا «حسن خلق» است. (1)اصرار دارند که خدایا! ما را طوری در پیچ و خم زندگی ببر که ما حسود، بخیل، متکبّر، مغرور، فخور، ریاکار و حریص در نیاییم و به ما توفیق بده و زمینه سازی کن که ما اهل فروتنی، محبت، کرم، احسان و قناعت و از این قبیل محسّنات اخلاقی باشیم.
اگر من پول داشته باشم، اما خدای نکرده به ریا آلوده باشم، هیچ کار خیری را انجام نمی دهم، مگر زمانی که اسم من عَلم شود. این ترمزی است که نمی گذارد
ص: 93
من کار خیر انجام بدهم. حال من به گونه ای است که وقتی پول می پردازم که این کار بین همۀ مردم شهر، یا بالاتر، در روزنامه ها، رادیو و تلویزیون گفته شود و الاّ اگر بدانم هیچ جا بیان نمی شود، آن کار را انجام نمی دهم. این پستی ریا و زشتی اخلاق است.
یااگر مال داشته باشم، ولی بخیل باشم؛ یعنی کلید باز کردن درهای رحمت خدا نزد من نیست، یا حریص باشم، یعنی برای به چنگ آوردن پول، ترمزی ندارم که در لبۀ مرزهای حلال خدا خود را نگهدارم. اگر حریص باشم، از مرزها بیرون می روم و به غصب، رشوه، اختلاس، دزدی و تقلّب دست می زنم.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
حسنه دیگر در دنیا، در حدّی مال داشتن است که نسبت به همۀ خواسته های مشروعم، فراگیر باشد. دلم می خواهد مکّه بروم، مالم در حدّی باشد که بتواند مرا ببرد و برگرداند. کربلا و مشهد بروم، به مسجد کمک کنم، کار خیر کنم، تا حدّ معمول برای فرزندانم عروسی بگیرم. حسنۀ در دنیا، فراگیری مال نسبت به این نیازها است. البته صحبت در مال مؤمن است.
امیرالمؤمنین علیه السلام که مؤمن را تعریف می کنند، می فرماید: یکی از خصلت های مؤمن این است که وجودش دارای اخلاق حسنه است. (1)
ص: 94
مال، حسنۀ دنیایی مؤمن است، اما حسنۀ آخرت او چیست که اهل ایمان اصرار دارند:
« وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً» 1
آن هم در دنیا دارند دعا می کنند؟
پروردگار نظام برنامه ها را طوری تنظیم کرده است که حتماً ما آخرت را از دنیا باید آباد کنیم. اگر دست به اصلاح ترکیب آخرت خود نزنیم، بعد از مردن وقتی وارد آخرت شویم، آخرت ما مانند کویر است. امکان دارد وارد آخرت شود و ببیند کویر است و بخواهد آخرتش را آنجا بسازد، اما این امکان در آنجا وجود ندارد؛ چون باید آخرت را با عبادت با بدن، مال، زبان، حال و اخلاقش آباد کند. وقتی این ها را در دنیا به کار نگیرد، آخرت او نیز آباد نمی شود و وقتی باید آن طرف برود که جای عبادت و خدمت نیست.
آنجا به چه کسی می خواهد خدمت کند؟ در آخرت، یا مردم وارد شده اهل بهشت هستند، یا اهل جهنّم، آنهایی که به بهشت می روند، چه نیازی به کمک ما دارند؟ و آنهایی که به جهنّم می روند، چه کمکی می شود به آنها کرد؟ به جای پول خرج کردن در دنیا، در آخرت پولی نیست که خرج کند. چقدر خوب بود اگر همه بیدار زندگی می کردند. به گورستان گذر کردم کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش
ص: 95
نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش (1)
درویش یعنی فقیر، کسی که دست خالی است. تمام مالی که از دنیا با خود می بریم، چند متر پارچۀ کفن است که آن هم امام زین العابدین علیه السلام در دعای ابوحمزۀ ثمالی می فرماید:
«أَبْکِی لِخُرُوجی عَنْ قَبْرِی عُرْیاناً» (2)لای خاک ها می پوسد و در قیامت مردم را بدون این که حتی کفن خود را آورده باشند، وارد محشر می کنند و دیگر این چند متر پارچه هم نیست.
آنجا که جای کار خیر و عبادت نیست، چرا؟ چون رشتۀ تکلیف را با مرگ از ما قطع می کنند. روزگار سجده، نماز، خمس و زکات و عبادات دیگر گذشته است.
امام صادق علیه السلام دربارۀ حسنۀ در آخرت می فرماید:
«و رضوان الله و الجنة فی الاخرة» (3)این که اهل ایمان از پروردگار تقاضای حسنۀ در آخرت می کنند؛ یعنی تقاضای بهشت و رضای خدا. البته این تقاضای آنان در دنیا فقط تقاضا نیست، بلکه هم می خواهند و هم به دنبالش راه می افتند. نه این که گوشه ای بنشیند و بگوید:
ص: 96
خدایا! بهشت می خواهم. خدا به شما بهشت می دهد، اما باید از این جاده بیایی که به پرداخت او برسی. این جاده ای که می خواهد در آن حرکت کند، باید با قدم نماز، روزه، خمس، زکات، درستی، عبادت و خدمت به مردم حرکت کند.
روان شناسان می گویند:
این تمرکز فکری - بخواهید یا نخواهید - باعث می شود که در خواب نیز براساس همان تمرکز، خواب ببیند. البته من اعتقادی به خواب ندارم؛ چون دین ما روی خواب نیست، دین ما قرآن و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام است، فقط به اندازه ای به خواب اعتقاد دارم که قرآن مجید قبول می کند که این نوع خواب ها هر شب و برای هر کسی نیست.
امثال حضرت یوسف علیه السلام هستند که خواب می بینند یازده ستاره، خورشید و ماه به او سجده کردند. دیگر نه قبل از حضرت کسی این خواب را دیده و نه بعد از او، البته بعضی از پیامبران توسط خواب وحی را دریافت می کردند. (1)
ص: 97
ما اگر تمرکز فکری روی ماه و ستاره و خورشید پیدا کنیم، صد سال دیگر هم بخوابیم، یک بار نیز در خواب نمی بینیم که به ما سجده کنند. یا امثال حضرت
ص: 98
ابراهیم علیه السلام که در خواب می بیند که به او می گویند: فرزندت را در کنار کعبه قربانی کن.
در یک میلیون خواب، آن هم در هر صد سال یکبار، یک خواب خوب، درست و قابل تکیه پیدا می شود، اما بعد از انقلاب، از این خواب بین ها پر شده است.
مخصوصاً زنان خیلی خواب می بینند. بعد می آیند نقل می کنند که من بزرگی را در خواب دیدم، به من گفت: امام زمان علیه السلام دو سال دیگر، صبح روز جمعه ظهور می کند. از این دو سال ها، سی چهل سال رد شده و خبری نشده است.
اما خواب هایی هست که با قرآن و روایات مطابقت دارد، اما کم است. یکی از آن خواب های درست این بود که شخصی با اشک چشم و قسم والله می گفت: در خواب فلانی را دیدم، چهره اش گرفته بود، گفتم: تو نباید چهره ات گرفته باشد؛ چون کمتر کار خیری بوده که تو با پول در آن شرکت نکردی. چقدر مسجد، درمانگاه، دارالایتام و خانه ساختی و به مردم مستحق دادی. تو باید در عالم برزخ خیلی شاد باشی، پس چرا ناراحت هستی؟ نگرانی؟ گفت: اکنون که اینجا آمده ام، دارند مرا سرزنش و ملامت می کنند که ما صد تومان به تو می دادیم، ده تومانش خرج زندگی تو بود، نود تومان اضافه را بیست تومانش را خرج کار خیر کردی و هفتاد تومانش را گذاشتی، چرا نعمت ما را در دنیا بی کار کردی و به این طرف آمدی؟
بهشت می خواهی که می گویی:
« رَبَّنا آتِنا فِی اَلدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً» 1
ص: 99
بهشت جاده ای دارد، اول جاده اش ما هستیم، آخر جاده نیز بهشت است، بین خود و بهشت، مسیری است که با عبادت ربّ و خدمت به خلق باید طی شود. آن هم به اندازه ای که آنجا نگویند: تو بیشتر می توانستی کار کنی، چرا نکردی؟ آنجا انسان دیگر نمی تواند کاری کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 100
کسب حلال توسط مؤمن
8
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1382
ص: 101
ص: 102
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام در بخش اول صفات مؤمن و متقی می فرماید:
کسب مؤمن، پاک، مشروع و حلال است. مؤمن یعنی انسانی که خدا، قرآن، قیامت، انبیا و ائمه علیهم السلام را باور دارد. وقتی مؤمن قرآن را باور دارد، با توجه به این آیۀ شریفه:
« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» 1
اگر عمل شرّ، بد، خلاف، حرام و باطل شما به اندازۀ دانۀ ارزن باشد، روز قیامت آن را خواهید دید.
مؤمن چگونه می تواند با باور داشتن این آیۀ شریفه، در فضای حرام مالی قدم بگذارد؟ نمی تواند، یعنی توان، قدرت و روحیه اش را ندارد.
در بخش دوم می فرماید:
اخلاق مؤمن نیکو است. مؤمنی که قرآن را باور دارد، چگونه می شود با آیات اخلاقی قرآن که فقط برای آراسته شدن مردم به آنها نازل شده است، بی توجهی یا
ص: 103
کم توجهی کند؟ مؤمن قرآن را برای عمل کردن و به اجرا درآوردن دستورات و مضامین آن می خواهد. همۀ هدف مؤمن از ارتباط با قرآن این است که آیات پروردگار را اطاعت و پیروی کند.
قرآن نیز برای عمل کردن نازل شده است:
« إِنَّ هذَا اَلْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» 1
این عمل در آیه ای مطرح است که خدا اهمیت و اوصاف قرآن را مطرح می کند.
می فرماید: این قرآن، مؤمنین را هدایت می کند، کدام مؤمنین را؟ آن مؤمنینی که عمل صالح انجام دهند. عمل صالح آن عملی است که از آیۀ قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام نشأت گرفته باشد.
مؤمنی که قرآن را باور دارد، مگر می تواند نسبت به موارد اخلاقی قرآن بی تفاوت باشد؟ وقتی مؤمن آیات منکرات اخلاقی را در قرآن می بیند، خودش را می سنجد که منکری از منکرات اخلاق در او نباشد، که اگر هست، آن را معالجه کند، مبادا موردی از حسنات اخلاقی را کم داشته باشد، که اگر کم دارد، کاستی آن را تأمین کند.
حال به سراغ چند آیه از قرآن در ارتباط با مسائل بسیار پر ارزش اخلاقی برویم.
البته همۀ موارد اخلاقی در این چند آیه بیان نشده است. در قرآن موارد اخلاقی در آیات متعدّدی از سوره های مختلف بیان شده و این نیز از محسّنات قرآن است که
ص: 104
مؤمن همیشه در قرآن مجید حال گشتن داشته باشد. به همه جای قرآن سر بزند، همۀ فضاها و آیات آن را ببیند. (1)و چون نیازمند به این است که واقعیّات آن حفظ شود، حفظ واقعیّات نیز به این است که با خواندن، برایش تکرار شود، لذا تا آخر عمر، حداقل روزی پنجاه آیه می خواند. این از گفته های امام صادق علیه السلام است که روزی پنجاه آیه شایسته است خوانده شود. (2)
ص: 105
خیلی عجیب است که پروردگار قبل از بیان موارد اخلاقی، مقدّمۀ آیات بیان کنندۀ موارد اخلاقی را با هشدار به مال حرام شروع کرده است. می خواهد از اخلاق بگوید، اما اول نسبت به مال حرام هشدار می دهد.
می خواهد بگوید: آن کسی که به دنبال مال حرام است، این شخص از نظر باطن، آلودگی اخلاقی دارد. آلودگی او کبر است. خدا می گوید: این کار را نکن، او می کند. این کبر است. آن کسی که امر خدا به او می رسد، بلافاصله به اجرا می گذارد، این به اجرا گذاشتن را بر حالت با ارزش اخلاقی متّکی است که از باب فروتنی، تواضع و خاکساری است. این را از آیات سورۀ بقره ذکر کردم:
« وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ»
از صبر، استقامت و نماز در زندگی خود کمک بگیرید،
« وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی اَلْخاشِعِینَ»
انجام این نماز خواندن و صبر کردن سنگین است، مگر مردمی که نسبت به خدا فروتنی و تواضع دارند.
اما آیه این است:
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اِتَّقُوا اَللّهَ لَعَلَّکُمْ
ص: 106
تُفْلِحُونَ»
این مقدّمۀ آیات اخلاقی در قرآن است. علت این که مقدّمه است؛ چون آیات بعد همگی با «واو» عاطفه شروع می شود، عطف؛ یعنی اتّصال دادن بعد به ماقبل، «واو» پل ارتباط آیات است. می خواهد بگوید این چند آیه، همه با هم بستگی و اتّصال دارند.
به ما می گوید که اهل ایمان هستیم و خدا و قیامت را قبول داریم: « لا تَأْکُلُوا اَلرِّبَوا» مال ربایی را نخورید، ربا چیست؟ « أَضْعافاً مُضاعَفَةً» پولی است که به قرض داده می شود و در مقابل، مرتب اضافه تر پس بدهد. این دیگر بیع نیست، بلکه جنایت و ظلم است.
این رباست، اما چه کسی رباخور است؟ آن کسی که در برابر پروردگار، متکبّر است؛ یعنی آن کسی که دچار سوء خلق است و نسبت به پروردگار، اخلاق ابلیس را دارد که به او گفتند: سجده کن:
« أَبی وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ اَلْکافِرِینَ»
کبر، این کبر نیز با او همراه بود. به خاطر بودن کبر توبه نکرد و تا به حال کافر مانده است، اما حضرت آدم و حوّا علیهما السلام به آنها گفتند: به این درخت نزدیک نشوید، شدند، آنها را بیرون کردند، ولی دیگر کبر نداشتند، بلکه چنانچه در سورۀ اعراف آمده است: به قدری متواضع بودند که به پروردگار عرض کردند:
ص: 107
« قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِینَ»
« فَتابَ عَلَیْهِ»
من توبۀ آنان را قبول کردم؛ چون متواضع بودند.
برای خاطر خدا، خود را از افتادن در لجن زار ربا حفظ کنید:
« لا تَأْکُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اِتَّقُوا اَللّهَ»
بعضی ها به جای این که بگویند طمع داشتیم، می گویند: چاره ای نداشتیم، ربا گرفتیم. اگر چند سال به همان زندگی خداداده وحلال قناعت می کردند، چشم وهم چشمی وطمع نمی کردند، این گونه نمی شدکه برویم به یهودی یابه مسلمان بدتر از یهود بگوییم: سی میلیون تومان به من بده، تا به حال نیز چهل میلیون پس داده ام و هنوز سی میلیون بدهکاریم سر جایش هست. چاره ای نداشتم، یا طمع کردم؟ قطعاً طمع کردم.
به عارفی گفتند: امروز در بازار پارچه گران شده است، گفت: ما از همین امروز آن را ارزان می کنیم، به او گفتند: تو چه کاره هستی که ارزان کنی؟ نه وکیلی، نه استانداری، نه رییسی. با چه قدرتی می خواهی ارزان کنی. گفت: از امروز به بعد برای خود و خانواده ام پارچه نمی خریم. ما این گونه ارزانش می کنیم.
ص: 108
من می توانم زندگی خود را ارزان بگذرانم، وقتی بخواهم زندگی گرانی را داشته باشم، به دام ربا، بانک، ورشکستگی و زندان می افتم.
وَ اِتَّقُوا اَللّهَ این جمله بعد از ذکر ربا، به این معنا است که خود را از افتادن در لجن زار ربا نگهدارید. چرا؟ چون:
« لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»
به فلاح برسید. فلاح یعنی چه؟ قرآن که معنا نمی کند یعنی چه؟ باید به سراغ معارف بیرون از قرآن برویم. آنها ما را به معانی قرآن هدایت می کنند. فلاح؛ چهار نعمت ابدی است که جایگاهش در قیامت است: علم بی جهل، عزّت بی ذلّت، حیات بی مرگ، ثروت بی فقر که آن ثروتش بهشت است. اگر بهشت را به کسی بدهند، بعدش فقری وجود ندارد. (1)باز پروردگار ادامه می دهد:
« وَ اِتَّقُوا اَلنّارَ اَلَّتِی»
ص: 109
خود را از درگیر شدن با آتشی که برای اهل کفر آماده کرده ام، نگهدارید. مسألۀ کافرین بعد از مسألۀ ربا است؛ یعنی رباخور به من کافر است، اگر چه بگوید من خدا را قبول دارم؛ چون دروغ می گوید. او در اوج ناسپاسی و کفر قرار دارد.
بپرهیزید. خود را از آتشی که برای کافران مهیّا کرده ام، از افتادن در لجن زار ربا و افتادن در آتش جهنم نگهدارید.
پس چگونه زندگی کنیم؟ باز آیات بعد را با «واو» عاطفه می آورد:
« وَ أَطِیعُوا اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
بیایید این چند روزه ای که در دنیا هستید، از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله اطاعت کنید تا به رحمت خدا برسید.
شما همه متدین و اهل قرآن هستید. بررسی کنید در قرآن کریم یا روایات، برای رسیدن به رحمت خدا، کانالی غیر از اطاعت خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله هست یا نه؟ اگر هست به من نیز اطلاع بدهید.
خدا در قرآن می فرماید: بعضی ها بی علم، بی دانش،
« بِغَیْرِ عِلْمٍ» (1)
ص: 110
به نادانی، نفهمی و از روی جهل چیزهایی را می گویند، مثلاً می گویند: ای آقا، خدا «ارحم الراحمین» است، چقدر سخت می گیرید؟ حال دو ریال پول ربا مگر چیست؟ یا یک لیوان عرق خوردن در دستگاه به این با عظمتی خدا، کجا حساب می شود؟ دو رکعت نماز چه دردی را دوا می کند؟ خدا «ارحم الراحمین» است.
این حرف ها را به نادانی می گویند، در حالی که دانایانی مانند حضرت صادق علیه السلام وقتی رحمت خدا را مطرح می کنند، می فرماید:
«أیقنت أنک أنت أرحم الراحمین» (1)ما اهل بیت نیز اقرار داریم که تو «ارحم الراحمین» هستی، اما:
«فی موضع العفو و الرحمة»
آنجایی که جا داشته باشد که پروردگار گذشت و رحم کند، اما اگر جا نداشته باشد که گذشت کند، آنجا چگونه گذشت کند؟ خدا «ارحم الراحمین» است، اما شمر را نیز جا دارد که عفو و گذشت کند؟ کسی نمی گوید: خدا «ارحم الراحمین» نیست. قرآن، انبیا، ائمه علیهم السلام، دین، علما و ما نیز می گوییم: خدا «ارحم الراحمین» است، اما کجا؟ همین طور بی شرط و مطلق؟
این گونه که نادانان می گویند، معنیش این است که اصلاً یک نفر جهنّمی نیز در این عالم نداریم. جهنّم جایی است که برای خودش می سوزد، چرا؟ چون خدا «ارحم الراحمین» است، این که نمی شود. یزید هفتاد و دو نفر از خوبان عالم را کشت، مگر می شود گذشت کرد؟ باز هم خدا «ارحم الراحمین» است؟ روز قیامت تخت امام حسین علیه السلام را برابر تخت یزید بگذارند، به امام حسین علیه السلام بگویند: چون تو شهید شدی، رحمانیت ما تو را به بهشت آورده است و به یزید بگویند: چون تو گنهکار بودی، عفو ما تو را به بهشت آورده. این جهالت و به هم ریختن همۀ قوانین
ص: 111
تشریعی پروردگار عالم است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام از بدفهمی مردم خیلی نگران بودند که چرا مردم حقیقت را بد و اشتباه می فهمند؟
امام صادق علیه السلام در مدینه مرد ظاهر الصلاحی را دیدند که به مغازۀ میوه فروشی رفت و به دور از چشم میوه فروش، اناری دزدید و درون کیسه اش انداخت و رفت.
بعد به نانوایی رفت، تا چشم نانوا را دور دید، قرصی نان دزدید و آن را نیز به داخل کیسه انداخت و رفت، بعد به محل فقیرنشینی آمد، انار را خیلی با محبت به مستحق داد و آن نان را نیز به مستحق دیگری داد و خدا را شکر کرد که امروز موفق به دو کار مهمّ و پرثواب شده است.
امام صادق علیه السلام جلوی او را گرفتند و فرمودند: این چه کاری بود که کردی؟ گفت: کاری نکردم، یک انار دزدیدم و یک گناه مرتکب شدم، بعد یک نان دزدم، دو گناه شد، انار را به یک مستحق و نان را به مستحق دیگر دادم، به امام صادق علیه السلام گفت: مگر تو قرآن نخواندی؟ مگر خدا در قرآن مجید نمی گوید:
« مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»
هر کسی یک کار خوب بیاورد، ما ده برابر به او مزد می دهیم و درباره گناه گفته است:
« وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها» 2
ص: 112
هر کسی یک کار بد کند، فقط یک جریمه دارد؟ من یک انار و یک نان دزدیدم، دو گناه شد، اما هر دو را در راه خدا دادیم، بیست ثواب بردم، پس هجده ثواب برای ما مانده است. عجب محاسبۀ قشنگی است. (1)
امام علیه السلام فرمودند: تو این آیه را در قرآن نخواندی که خدا در سورۀ اعراف می فرماید:
ص: 113
جنابعالی اگر بروی کار کنی و از کارکرد خود انار و نان به مستحق بدهی، خدا قبول می کند، تو مال مردم را دزدیدی و به دیگری دادی، آن وقت خدا هجده ثواب به تو می دهد؟
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام این ترس را از امت داشتند که مبادا دین را بد بفهمند؛ چون بدفهمی دین خیلی خطرناک است.
« وَ أَطِیعُوا اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» 1
از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله اطاعت کنید تا به رحمت خدا برسید.
« وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»
بشتابید، متوقف نشوید، به جانب آمرزش پروردگار خود سریع حرکت کنید و برای به دست آوردن آمرزش، با قدم توبه به جانب خدا بروید، که راه دیگری ندارد.
غفران خدا در قرآن بیشتر همراه با آیات توبه، جهاد و انفاق آمده است، یعنی همین طوری کسی را نمی آمرزند که مردم هر کاری می خواهند بکنند و بعد توقع داشته باشند که آمرزش خدا نصیب آنها شود.
آمرزش قدم خاصّ خودش را دارد که من از چه کانالی خودم را به آمرزش خدا
ص: 115
برسانم؟
شخصی انواع گناه هان را انجام داده بود می گفت: «استغفر الله ربّی و أتوب الیه» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مادرت به عزایت گریه کند، این چه طرز آمرزش خواستن است؟ هر کس از راه برسد، هر کاری کرده باشد، سر به دیوار بگذارد و بگوید:
خدایا! مرا بیامرز؟
باید شش برنامه را به خدا تحویل بدهی تا او تو را بیامرزد:
اوّل: اینکه تمام واجباتی که انجام ندادی، انجام بدهی.
دوّم: تمام گناهانی که انجام دادی، برای آینده ترک کنی.
سوّم: تصمیم قطعی بگیری که به گناه برنگردی.
چهارم: گوشت روییده شده از گناه بر بدن را با عبادت آب کنی.
پنجم: حقّ الناس مردم را تا دینار آخر پس بدهی.
ششم: این ها که تمام شد، تازه بگویی: خدایا! مرا ببخش. (1)
من نمی دانم چرا نوبت به خدا می رسد، مردم می خواهند چیزی را رعایت نکنند، اما نوبت به خودشان که می رسد، در مغازه می نشینند، حاضر نیستند قوانین کسبی را رها کنند، مثلاً هر کسی از راه برسد و بگوید: فلان جنس را به ما
ص: 116
بده، پول آن را نمی خواهیم بدهیم، به ما ببخش! می گوید: پولش را نمی خواهی بدهی؟ بی خود می کنی، جنس نداریم. اما عده ای به خدا که می رسند، می گویند:
نماز، خمس، روزه، زکات، حج، عفت، تقوا نه، اما مغفرت خود را به ما بده.
خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود:
فردا به بیابان بیا، تپّه ای به این نشانه هست، از تپّه بالا برو و پشت آن را نگاه کن.
موسی بن عمران علیه السلام رفت و نگاه کرد. دید به قدری کفش و لباس کهنه و غذای مانده در آنجا جمع شده است، گفت: خدایا! این ها چیست؟ خطاب رسید: این ها چیزهایی است که مورد مصرف بندگان ما نبوده، آن وقت این ها را به ایتام و فقرا داده اند که مثلاً در راه خدا انفاق کرده باشند. هر چه جنس خراب است آوردند تا در دستگاه ما آب کنند.
نوبت خدا که می شود، همۀ قوانین باید بشکند؟ همه چیز باید رایگان شود؛ چون خدا دارد؟ خدا دارد، اما به جا مصرف می کند. این معنای:
« وَ أَطِیعُوا اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
و معنای
« وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»
به جانب آمرزش خدا بشتابید است.
برای رسیدن به آمرزش این شرایطی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند لازم است.
بعد در ادامه می فرماید:
« وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّماواتُ وَ اَلْأَرْضُ»
به جانب بهشتی بشتابید که پهنای آن به پهنای همۀ آسمان ها و زمین است که تا
ص: 117
قیامت نیز این پهنا را کسی نمی تواند بفهمد چه مقدار است.
در آیۀ قبل فرمود: جهنّم را برای کافرین آماده کردم، طایفه ای از کافرین رباخوران هستند، این آیه می فرماید: این بهشتی که به پهنای آسمان و زمین است:
« أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ»
برای پرهیزگاران و خود نگهداران است. این بهشت را آماده کردم تا کسانی که خود را از هر نوع گناه که پیش می آید - نه این که پیش نیاید - نگه می دارند تا آلوده نشوند، به آنجا بروند. اگر خدا سفرۀ گناه را از عالم جمع کند و همه را بالاجبار در دایرۀ دینداری بکشاند، تقوا دیگر معنا ندارد.
شخص صدساله که چشمش نمی بیند، گوشش نمی شنود و آتش شهوتش خاموش است، بگوید: من تقوا پیشه می کنم، مثلاً به نامحرم نگاه نمی کنم، موسیقی حرام گوش نمی دهم، زنا نمی کنم. آخر چشم نداری که نگاه کنی، گوش نداری که بشنوی، شهوت نداری که زنا کنی، این که تقوا نمی شود. تو ابزار رعایت تقوا را نداری.
جوان باید بگوید: من تقوا دارم، چون پول و زیبایی دارم که هر روز می توانم با ده ها نامحرم رابطه برقرار کنم، اما به نگاه نمی کند، نماز جماعتش را می خواند، شب ها سرش را پایین می اندازد و با ادب به خانه و نزد همسرش می رود، این شخص باتقوا است و ارزش دارد. بهشت را برای این اهل تقوا آماده کردم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 118
ص: 119
سفر به آخرت
9
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1383
ص: 120
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از مسائل بسیار مهمی که در قرآن کریم، در بیش از هزار آیه؛ یعنی نزدیک به یک ششم قرآن کریم مطرح است، مسأله ای که حتی گاهی سوره ای کامل ازقرآن بر محور آن نازل شده و از اصول دین خدا است که همۀ پیغمبران الهی مبلّغ، مبیّن و روشنگر آن بودند و زندگی خود را بر محور آن نظام داده بودند، مسألۀ مرگ، برزخ، روز قیامت، دادگاه های آن و در نهایت، کار مردم در آن روز عظیم که به روز بزرگ و فزع اکبر نامیده شده است، می باشد. روزی که طبق آیات و روایات به خاطر ویژگی هایش نزدیک به صد اسم دارد و هر اسمی بر حادثه، اتفاق و واقعه ای در آن روز دلالت دارد.
البته امکان بررسی همۀ این آیات و روایاتی که مربوط به قیامت است، برای ما نیست، اما با توفیق پروردگار، از آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام مطالبی را در ارتباط با این مبحث برای شما ذکر می کنم.
یکی از حقایقی که در این زمینه در قرآن آمده است و خیلی باید به آن توجه کنیم مسألۀ قبل از جدایی جان از بدن می باشد، یعنی چند لحظه ای که به شروع این سفر
ص: 121
بسیار عظیم مانده است، که برای هر کسی این سفر قطعی و حتمی است.
در قرآن مجید آیاتی را دربارۀ پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانید که نشان می دهد، بعد از پروردگار کسی جایگاه، عظمت، مقام، شخصیت، کرامت، بصیرت، دانایی، علم و موقعیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را ندارد. او که محبوبترین و عزیزترین بندۀ پروردگار بود و واقعاً خدا دوست دار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، ولی پروردگار به او خطاب کرد:
« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» 1
هم برای تو یقیناً مرگ هست، هم برای دیگران. کسی از مرگ استثناء نشده است.
این کلمۀ سفری که می گوییم، تعبیری است که در روایات ما آمده است؛ یعنی به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام: واقعاً انسان در این دو جا - بین دنیا و آخرت - مسافر است. پس تلاش بیش از حد در چارچوب امور دنیایی برای مسافر زیبنده نیست.
کسی که توجه و یقین دارد که باید از اینجا برود، برای این دنیا نباید تدارک حریصانه ای ببیند. اگر این اشتباه را بکند، او را از مجموع زحمات مادّیش دست خالی به آن جهان منتقل می کنند و زحماتش نیز روی زمین می ماند، به دیگران می رسد، دیگران یا آن را نگه می دارند و استفاده می کنند، یا آنها نیز بعد از خود به دیگران انتقال می دهند.
انسان مسافر، باید زمان سفر را در نظر بگیرد و براساس آن بکوشد. اگر مردم از این حقیقت مسافر بودن خود و مسافرخانه بودن دنیا و سفر مرگ غفلت نکنند، قدمی در راه خطا برنخواهند داشت و به دیناری از مال حرام نیز چشم طمع
ص: 122
نخواهند داشت.
گناهان، فساد، معاصی و گرفتار بودن مردم به انواع خلاف ها، فقط بخاطر قطع توجه قلبی آنان از پروردگار و قیامت است. نمی شود کسی تمام شبانه روز را واقعاً یاد خدا و قیامت باشد، اما منحرف، کج، خلاف و با گناه زندگی کند و به دنبال آن چه که شایسته اش نیست، برود؛ چون هیچ حرامی شایستۀ انسان نیست.
چرا بیشتر مردم به دنبال حرام می روند؟ چون از خدا و قیامت غافل هستند.
این یاد در هر روز، هر شب و هر ساعت، انسان را تصفیه، سلامت روح و عمل را تضمین می کند. (1)
مسافری از ایران به هند می رود. هند خیلی بزرگ و شبه قاره است و جمعیت آن از یک میلیارد بیشتر است. این طور که در بررسی ها نوشته اند، مردم هند وابستۀ به پانزده میلیون دین هستند. خدا یک دین بیشتر ندارد، آن هم اسلام است. از زمان
ص: 123
حضرت آدم علیه السلام دین خدا اسلام بوده و تا قیامت نیز همین است. این پانزده میلیون دینی که در هندوستان حاکم است، تماماً ساخت بشر است.
این مسافر نقل کرده است: من چون مدتی باید در هند می ماندم، کارهای خرید، آشپزی و خوراکم را خودم انجام می دادم. روزی برای خریدن گوشت به مغازۀ قصّابی رفتم. نمی دانستم این قصّاب مسلمان نیست؛ چون نباید مسلمان از کافر گوشت بخرد، چون که ذبح آنها صحیح نیست، ولی باظاهرکه نمی شد فهمیداین شخص درچه دینی است.
در نوبت ایستادم. هر کسی هر مقداری گوشت می خواست، خرید. من می دیدم این قصّاب قبل از این که گوشت هر کدام را بکشد، برمی گردد و پردۀ سفیدی را ذرّه ای کنار می زند و بعد دوباره می آید، گوشت ها را می کشد و تحویل مشتری می دهد.
نوبت من شد. لهجۀ هندی را یاد گرفته بودم. به او گفتم: چرا هر مشتریی می آید و گوشت می خواهد، می روی این پردۀ سفید را کنار می زنی؟ گفت: من بت پرست هستم. شکل بتی را که می پرستم، درست کرده ام و آنجا پشت پرده روی طاقچه گذاشته ام. می روم و بت را نگاه می کنم و با نگاه به او حواسم جمع می شود که بت به من مشرف است و عمل مرا می بیند، لذا خجالت می کشم که در ترازو و گوشت فروشی تقلّب کنم.
اگر کسی در همۀ امور زندگی خود، خدا را بیننده و ناظر خود و خود را مسافر و دنیا را مسافرخانه و مرگ را پل این سفر ببیند، آیا دیگر تخلف می کند؟ مال مردم را می برد؟ ظلم و معصیت می کند؟ نه. غافلان و جاهلان گناه و معصیت می کنند.
طبق آیات قرآن، چند لحظه مانده به مرگ، هنوز بین جان و بدن جدایی
ص: 124
نیافتاده، برای همه اتفاق عجیبی به وجود می آید. البته کسی که چند لحظه به رفتنش مانده، نمی تواند به ما بگوید که چه اتفاقی افتاده است، اما قرآن این اتفاق را نقل می کند. ما سندی دیگر در این عالم بالاتر از قرآن کریم نداریم. آن اتفاق چیست؟
کسی که چند لحظه به مرگش مانده است، پرده و حجاب را کنار می زنند. همۀ این مسأله در قرآن و روایات است و چیزی به این بحث نمی شود اضافه کرد. چون اگر بحث خانواده، جامعه شناسی، سیاسی، اقتصاد باشد، خیلی چیزها می شود به آن اضافه کرد، اما نسبت به مرگ، احتضار، برزخ، قیامت و دادگاه های پروردگار، هیچ کسی نمی تواند حتی یک کلمه اضافه کند؛ چون چارچوبش، چارچوب ویژه ای است. در ارتباط با این مسأله و شئونش همانی را باید گفت که خدا، انبیا و ائمه علیهم السلام فرموده اند.
آن اتفاقی که می افتد، این است: پرده کنار می رود. محتضر به طور کلی دستش از دنیا جدا می شود، تمام گذشته و آیندۀ خود را بی کم و زیاد می بیند. (1)
ص: 125
پروردگار گذشته و آینده اش را یک جا نشانش می دهد. سند این مطلب چیست؟ قرآن است:
« فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ»
کشف؛ یعنی برطرف کردن و کنار زدن پرده. پروردگار می فرماید خودم «غطاء» یعنی پرده را کنار می زنم تا:
« فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ» 1
آن روز چشم دارای تیزبینی بسیار شدیدی می شود که راحت می توانی تمام گذشته و آیندۀ خود را ببینی.
اما چه می بینند؟ عده ای از مردم، مردمی بودند که با پروردگار، انبیا، نعمت ها و خودشان، با خطا برخورد کردند؛ چون برخورد آنها برخورد خطایی بوده است،
ص: 126
سرمایه ای در اختیار آنها نیست و دست آنها خالی است. این ها وقتی گذشته و آیندۀ خود را می بینند، همانجا زبان التماس باز می کنند. لازم نیست که لب آنها تکان بخورد؛ چون ما خیلی وقت ها با لب حرف نمی زنیم، بلکه با دل حرف می زنیم.
در حرم حضرت رضا علیه السلام، مکه، حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله، گاهی افراد گوشه ای نشسته اند و در حال خاصی هستند. آنها دارند با دل حرف می زنند. همه جا لازم نیست با لب حرف بزند. آن کسی که چند لحظه مانده تا از دنیا بیرون برود، هیچ نیازی نیست با لب حرف بزند که ما بگوییم: کسی که بالای سرش نشسته است بشنود که این شخص، بی دین، مشروبخوار و بی نماز بوده است.
حرف زدن با لب، هیچ نیازی نیست. مگر خدا در قرآن نمی گوید: در قیامت، زمین از اعمال شما خبر می دهد؟ مگر زمین لب دارد؟
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»
یا مگر در سورۀ «یس» نمی فرماید:
« اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»
لب ها را می بندند تا دست و پا حرف بزنند. مگر این ها لب دارند؟ چه کسی گفته است که حرف زدن، لب می خواهد و اگر نباشد، حرفی وجود ندارد.
ص: 127
مردم طبق آیات قرآن دو گروه بیشتر نیستند: یا اهل نجات هستند، یا نیستند، نفر سوم در این عالم نیست. گروهی گذشته و آیندۀ خود را جلوی خود حاضر می بینند، آن وقت به پروردگار می گویند:
« رَبِّ اِرْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ»
خدایا! ما را به این سفر نبر. این مقداری هم که آمده ایم را ندیده بگیر. ما را به اول تکلیف برگردان، برای این که بندۀ تو شویم.
اما خدا، قیامت، حلال و حرام را چه وقت باور می کنند؟ چند لحظه به رفتن مانده. چند سال در دنیا بودند و باور نکردند؟ بودند و نیامدند بشنوند و مطالعه کنند. فقط در دفترش حساب های مشتری ها را خط به خط نوشته است و حتی در ذهنش هست، اما این دو آیۀ قرآن را در مدت عمر با دل خود نخوانده است:
« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»
خدا کند آنهایی که می خوانند، درست بودن این آیه را باور کنند. باور کردن این که این، حرف پروردگار است.
چگونه جواب کسی که با التماس تقاضای برگشت می کند را می دهند؟ به او می گویند:
ص: 128
« کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»
شقاوت، گناه، خلاف، ظلم و مال مردم خوری چنان به تو مسلّط شده است که با این که گذشته و آیندۀ پر از عذابت را به تو نشان دادیم، اگر دوباره تو را بر سر جادّۀ تکلیف بگذاریم، باز خود را اصلاح نمی کنی.
دیگر پشت سر خود را نگاه نکن، بلکه نگاه کن:
« وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» 2
در برابر چشم تو دنیایی به نام برزخ است که تا بر پا شدن روز قیامت، ماندن تو در اینجا طول می کشد. (1)این ها گروه اول هستند که آرزو می کنند تا خدا آنها را
ص: 129
برگرداند، ولی چون خود را بطور کامل تخریب کردند، خدا به آنها می گوید: این قراردادی که می خواهید با من ببندید که شما را برگردانم تا کارگر من شوید را نمی بندم؛ چون به قدری در شما تخریب دل و روح شدید بوده است که اگر برگردید، باز هم بندۀ شیطان خواهید شد.
این قرارداد شما فایده ای ندارد. بعضی از انسان ها دیگر از مقام اصلاح سلب شده اند؛ چون به قدری با کلنگ گناه، ساختمان شخصیت را تخریب کرده اند که دیگر نمی شود این ساختمان انسانی را در او ساخت و الاّ خدا «ارحم الراحمین» است، اگر کسی تقاضا کند که مرا برگردان، چه ضرری به او می خورد که بنده اش را دوباره برگرداند تا درست شود. این گروه اول است.
اما گروه دیگر، وقتی پرده را کنار می زنند و گذشته و آینده را به او نشان می دهند، خودش هیچ حرفی نمی زند. ما نیز تمام همّت خود را به کار بگیریم، مانند این گروه شویم. تمام گذشته و آینده را نشانش می دهند، چرا حرف نمی زند؟ چون وقتی گذشته و آینده اش را می بیند، چنان غرق در نشاط و شادی می شود که از شدّت خوشحالی دیگر حرفی ندارد بزند. این مسافر هیچ چیزی نمی گوید، بلکه آنهایی که او را به این سفر می برند با او حرف می زنند. حرف آنها این است:
« یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ» 1
ص: 130
از شنیدن حرف آنها و این آیه لذت می برند. اگر به شما نیز بگویند، چگونه لذت می برید؟ فرض کنید ما در رختخواب افتادیم و خانواده از ما دست کشیده اند و دکتر نیز گفته است: چند نفس بیشتر نمانده، هیچ کس نیز برای ما نمی تواند کاری کند، ما گذشته و آیندۀ خود را داریم می بینیم، آن گاه این صدا را بشنویم:
« یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ»
آن قبلی ها می گفتند: ما را به دنیا برگردان، اما اینجا این ها به این گروه می گویند:
به سوی ما برگرد:
« اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» 1
فکر می کنید چه حالی به آن محتضر دست می دهد؟ به خدا قسم اگر خدا او را برگرداند، به او بگوید: این خطابی که شنیدی، لذت و نشاطش را برای بندگان من تعریف کن، قابل تعریف نیست. کسی نمی تواند این حال را تعریف کند.
وجود مبارک امام صادق علیه السلام می فرماید:
آخرین آیۀ سورۀ مبارکۀ «و الفجر» خطاب به امام حسین علیه السلام است و نام دیگر این سوره «سورة الحسین» است. خداوند این سوره را در قرآن به نام حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام نازل کرده است، به خاطر همین آیۀ آخر بوده است. (1)
ص: 131
آن وقتی که در گودال قتلگاه افتاده بود، چند لحظه به شهادتش مانده بود، از تمام عالم هستی این صدا به گوش ایشان می رسید. چه لذتی به قلب ابی عبدالله علیه السلام دست داد که در روایات نوشته اند - من خودم این روایت را دیده ام -: وقتی تیزی خنجر شمر روی گلو آمد کشیده بشود، حضرت لبخند زدند. (1)
ص: 132
تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر توست
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 133
تفاوت نوع مرگ ها
10
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1383
ص: 134
ص: 135
ص: 136
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کیفیت و چگونگی در گذشت انسان و سفر او به عالم بعد در بیش از هزار آیۀ قرآن و روایات زیادی مطرح است، به اعمال، اخلاق و حالات قلب او بستگی دارد. مرگ و شکل خروج از دنیا برای همه به صورت یکسان نیست. این خروج و بیرون رفتن براساس وضع عملی، اخلاقی و روحی خود انسان است.
وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام به عیادت بیماری آمدند. بیمار در حالی نبود که آمدن حضرت را متوجه شود. اطرافیان بیمار به او گفتند: چشم خود را باز کن و ببین که وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام به عیادت تو آمده است، ولی چون در حال احتضار بود، دیگر نمی توانست عکس العملی نسبت به عیادت کنندگانش نشان دهد.
چند لحظه بیشتر به عبور این بیمار به عالم آخرت نمانده بود. کسی به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! چگونه دارد از دنیا می رود؟
معلوم می شود سؤال کننده خبر داشت که همه یکسان نمی میرند. می خواست بداند آن محتضر جزء کدام گروه است و چگونه مرگی دارد؟ مرگ نورانی، ملکوتی، عرشی، روشن، یا نه؟
وجود مبارک موسی بن جعفر علیهما السلام به او قریب به این مضمون فرمودند: اگر با
ص: 137
پروردگار عالم تسویه حساب کرده است، آخرین درد را دارد می کشد. به محض این که وارد عالم دیگر شود، لذّت ها، خوشی ها و راحتی های او شروع می شود و تمام نمی شود. (1)
این وعدۀ پروردگار مهربان عالم است. کجا این وعده را به بندگانش داده است؟ در قرآن کریم. کدام آیه؟ این آیه شریفه که عجب آیه ای است و چه نورانیّتی به دل می دهد:
« اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ» 2
آن کسانی که در دنیا، با همۀ وجود قبول کردند که مالک و مربّی واقعی آنها خدا است. وقتی کسی با تمام وجود باور کند که مالکش خداست و او مملوک این مالک است، این قبول کردن مالکیت خدا با مملوکیت عبد، اتصال و ارتباط دارد.
امکان ندارد کسی باور کند خدا مالک او است، ولی خودش را مملوک این مالک نداند؛ چون کسی که مملوک بودن خود را باور نکند، یقیناً به اندازۀ محیط و توان خودش در دایرۀ:
ص: 138
« أَنَا رَبُّکُمُ اَلْأَعْلی» 1
می افتد.
وقتی بگوید: من مملوک نیستم، معنایش این است که من برای خودم ربّ و مالک هستم. اما وقتی باور کند که مملوکِ پروردگار است، از این مملوک اطاعت از مالک سرخواهد زد.
کسی که می گوید: من مملوک هستم، یعنی از خودم اختیاری ندارم و اختیار مملوک به دست مالک است، بنابراین خودم و هر چه که دارم، مملوک پروردگار است. حال که نسبت به خودم و هر چه که در اختیارم هست، مملوکم، پس مالک هر فرمانی بدهد، بر من واجب است که اطاعت کنم. این حال همۀ انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام است.
خود را واقعاً عبد و مملوک می دانستند، نه آزاد و پروردگار را مالک می دانستند، لذا هر تصرّف این مالک در مملوک را حکیمانه و عاقلانه می دانستند و تا زنده بودند، هم نسبت به خود و هم نسبت به آنچه که داشتند: زن، فرزند، مال و امور دیگری که مربوط به زندگی آنان است، در مقام فرمان بردن از مالک بودند. آیه این را می خواهد بگوید.
« اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ»
آنان که پذیرفتند که الله مالک آنها است، طبعاً قبول کرده اند که مملوک این مالک هستند و باید مملوک از مالک اطاعت کند، پس اطاعت کردند. اگر وقت آنها در دنیا تمام شود، مالک می گوید: من تو را که مملوکم هستی، مهلت داده بودم که در این مدت عمر از منِ مالک حقیقی فرمان ببری. فرمانم را بردی و اکنون زمان و مهلت تو
ص: 139
تمام شده و وقت جان دادن است.
آیا باور می کنید که «ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، سمیع و بصیر» مملوک و مطیع خود را در چنین لحظه ای که احدی نمی تواند برای آن مملوک کاری کند، تنها بگذارد؟ این را باور می کنید؟ اگر پروردگار عالم مملوکش را هنگام مردن تنها بگذارد و بعد از پنجاه سال فرمان بردن، از او روبرگرداند، این خلاف تمام آیات قرآن کریم است.
برخورد مالک با مملوکِ مطیع را در وقت مرگ چگونه است؟ البته دیگران نیز مملوک هستند، اما مملوک فراری که نخواستند حرف مالک را گوش بدهند، نه در بدن، نه در مال، نه در خانواده، نه در کسب و کار. در قدیم به این ها می گفتند: عبد آبق؛ یعنی بندۀ فراری، که نمی خواهد حرف مولا را گوش بدهد و تحت فرمان مولایش باشد.
اما آنان:
« إِنَّ اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا» 1
یعنی «استقاموا علی الطاعة» قبول کردند که پروردگار مالک آنها است و آنها مملوک او. فرمان های مالک خود را قبول کردند و عمری در همان مهلتی که خداوند متعال به آنها داده بود، نسبت به همه چیز، فرمان مالک را اطاعت کردند.
ص: 140
حال می خواهند به عالم بعد بروند. به کجا می روند؟ واقعاً جایگاهشان قبر است؟ در ظلمت، تنهایی و وحشت؟ این طوری که به مردم ظاهر مردن را نشان می دهند، مرگ رفتن در تنهایی، تاریکی، وحشت، جدایی و محرومیت است.
اما خدا در قرآن می فرماید:
« إِنَّ اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا»
همۀ این حرفها نسبت به مرگ دروغ است. کجا می رود؟ هنوز نمرده و جان نداده است و ارتباط بین بدن و جان او قطع نشده است. (1)
ص: 141
چه اتفاقی می افتد؟ ما نمی توانیم ببینیم، خود او دارد مشاهده می کند.
« إِنَّ اَلَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلائِکَةُ» 1
اولین باری که انسان در دنیا، فرشتگان خدا را می بیند، همین لحظه احتضار است. آنها را با چه چهره ای می بیند؟ به زیباترین و نشاط آورترین چهره. فرشتگانی که از مادر و پدر به محتضر مهربان تر هستند.
نه فقط این فرشتگان، بلکه بعد از این فرشتگان، وقتی نوبت به آمدن ملک الموت می شود.
امام صادق علیه السلام فرموده اند: (1)ما چهارده نفر امام نیز بالای سر محتضر حاضر
ص: 142
می شویم.
ملک الموت به محض این که بالای سر این محتضر می آید، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با او صحبت می کند. امام صادق علیه السلام می فرمایند: پیغمبر صلی الله علیه و آله به ملک الموت می فرماید:
این شخصی که جانش را می خواهی بگیری، از ما است. با او چه کار می خواهی بکنی؟
به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض می کند: یا رسول الله! از پدر و مادر به او مهربان تر هستم. پدر وقتی می بیند جوانش در حال جان کندن است، همه موجودیت و مالش را می خواهد بگذارد تا فرزندش نمیرد.
ص: 143
امام صادق علیه السلام از حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام نقل می کنند که حضرت ابراهیم علیه السلام به ملک الموت گفت: با این چهره ای که برای من آمدی، برای مؤمن می آیی؟ اگر به عنوان مزد اطاعت دورۀ عمر، به مؤمن این چهرۀ زیبای تو را پاداش بدهند، برای او کافی است. (1)کسی که عمری خود را مملوک و خدا را مالک دانسته است، ایمان دیگر از این بالاتر نمی شود. این دیگر اوج ایمان است که من قبول کنم که مملوک هستم و «الله» مالک، درست قبول کنم، حقیقت نیز همین است و قبول کنم که مملوک، یعنی موجودی که باید مطیع مالکش باشد و مطیع مالک باشم، حال ملک الموت را می فرستند که جانم را بگیرد.
آن وقت فرشتۀ مرگ با چهره ای می آید که طبق بیان حضرت ابراهیم علیه السلام اگر مزد تمام اطاعت های دورۀ عمر، فقط دیدن چهرۀ او باشد، برایش کافی است. اما هنوز ملک الموت نیامده و قبل از او این فرشتگان آمده اند،
« تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلائِکَةُ»
ص: 144
1 - نترس
ملائکه می آیند و چند مطلب به او می گویند:
مطلب اول:
« أَلاّ تَخافُوا»
ابداً ترس به خود راه نده، چون نه به جای تاریکی می خواهی بروی، نه ظلمانی، نه تنگ، نه مضیقه دار و نه جایی که دست و پای تو را ببندند و تو را اسیر و زندانی کنند، یا با چهره های وحشتناک با شما رو به رو شوند. نترسید.
ائمه اطهار علیهم السلام می فرماید:
این فرشتگان همین که به محتضر می گویند نترس، ریشۀ ترس از قلب او کنده می شود. وقتی می ترسم، مضطرب هستم، با وقتی که نترسم و در آرامش کامل هستم یکسان است؟ وقتی بدانم که اصلاً هیچ پرونده ای ندارم، زندگی پاکی داشتم، به خانه، حرم حضرت رضا علیه السلام، مسجد الحرام، سر کار می روم، آرام هستم. وقتی از چیزی نترسم، آرامش دارم.
ترس آن لحظۀ مردن از چیست؟ از این که بعد از مردن بر سرم چه بلایی می خواهد بیاید؟ می خواهند مرا در تنهایی، وحشت، ظلمت و تنگنا بیاندازند؟ ترس از مرگ بخاطر همین چیزها است.
اما فرشتگان الهی می گویند: نترس. اینجا جایی نیست که من حرف آنها را قبول نکنم و بترسم. انسان در آنجا در مقام قبول قطعی است. پروردگار عالم نیز هنگام مردن به انسان کمک عجیبی می کند. وقتی آنها می گویند: «أَلاّ تَخافُوا» 1 ریشۀ
ص: 145
ترس از دل او کنده می شود.
2 - حزن و اندوه نداشته باش
مطلب دوّم:
« وَ لا تَحْزَنُوا»
غصّه نخورید. معمولاً در چه چیزهایی ما غصه می خوریم؟ در از دست دادن ها. پول، همسر، فرزند، خانه، کار و کارخانه که از دست می روند، غصّه می خوریم. به آنها می گویند: غصه نخورید؛ چون هیچ چیزی را از دست نمی دهید.
ممکن است کسی بگوید: انسان در مردن که همسر و فرزندانش را از دست می دهد. ولی خدا در قرآن می فرماید: نه، مگر ما تنها از اینجا به مکه برویم، در این سفر، آنها از دست ما می روند؟ به امید پروردگار می رویم، یک ماه سفر که تمام شد، نزد خانواده برمی گردیم.
در دو جای قرآن، یکی در سورۀ مؤمن و دیگری در سورۀ رعد آمده است که آنهایی که مملوک و مطیع حضرت حق هستند، وقتی از دنیا می روند، گویی این ها زودتر به سفر رفته اند، تا وقتی که خانواده اش نیز بیایند. هرچند دیگر از این سفر بر نمی گردند.
3 - دیدار خانواده
اگر خانواده اش صالح، شایسته و خوب هستند، آنها نیز در همین جادۀ سفر هستند،
ص: 146
« وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ» 1
خانوادۀ خوب آنان با این ها در بهشت قرار خواهند گرفت. یک نفر از این خانواده زودتر به این سفر رفته است، ولی بقیه کمی دیرتر سفر خواهند کرد و به رفتگان ملحق می شوند. فرق این سفر با سفرهای دیگر همین است که مسافر باید برگردد، اما مسافر آخرت، خانواده اش نیز به دنبالش مسافرت می کنند.
پس غصّه نخور؛ چون هیچ کدام از خانواده، خانه، زندگی و اموال حلال تو هدر نرفته است، زکات و خمست را دادی، آنچه که از تو مانده، که ارث است، آن هم برای خدا قابل قبول است.
4 - وصیت دربارۀ اموال
خداوند در قرآن فرموده است: اگر مالی از شما ماند، برای دختران و پسران خود در حدّ معمول وصیت کنید می فرماید:
« إِنْ تَرَکَ خَیْراً» 2
اگر از شما خیری باقی ماند. چند میلیارد از من باقی بماند، این که خیری از من نمانده است. در قیامت بار همۀ این ها؛ ردّ مظالم، خمس، انفاق، کمک خیریه را من به تنهایی باید به دوش بکشم.
از من در حدّ معقول خیر باقی بماند. اگر ماند، این مقدار را خدا قبول دارد. پس
ص: 147
چیزی از دستت نرفته است. پس به خاطر رفتن به این سفر غصّه نخور. این رفتن برای تو نه تنها غصّه ندارد، بلکه شادی دارد. این حرف دوم فرشتگان است.
5 - بشارت به بهشت
مطلب سوم: از فرشتگان؛ چقدر عالی و پرقیمت است:
« وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» 1
وقت انتظار مردن، قبلاً که در دنیا بودی، مرتب قرآن، پیغمبر صلی الله علیه و آله، امامان علیهم السلام و انبیای گذشته وعدۀ بهشت به تو می دادند، به تویی که خود را مملوک خدا و خدا را مالک دانستی و به خود قبولاندی که مملوک باید در همه چیز مطیع مالک باشد.
الان ما از طرف خدا بالای سرت آمدیم که این چند لحظه ای که به رفتنت مانده، همان بهشتی که همواره به تو وعده دادند، به تو مژده بدهیم که تو جایگاهت اینجا است.
6 - دوستی دنیایی و آخرتی
مطلب چهارم: فرشتگان می گویند:
« نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ فِی اَلْآخِرَةِ» 2
یعنی ما فرشتگانی که آمدیم به تو گفتیم: نترس، غصه نخور، به تو بهشت را مژده می دهیم، ما هم در دنیا و هم در آخرت، دوست و یار شما هستیم. حداقل دوستی، محبت، عشق و یاری این فرشتگان در دنیا همین است که کنار بسترش آمدند در حالی که دست همه از کمک به بیمار قطع است، آنها به اذن خدا برای بیمار همه کاری از دست شان برمی آید و انجام می دهند.
ص: 148
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه با پای برهنه به دنبال جنازه ای آمدند. این کار حضرت کم سابقه بود. عرض کردند: چرا پابرهنه به دنبال این جنازه آمدید؟ فرمود: چون خدا هفتاد هزار فرشته را به تشییع جنازۀ این شخص فرستاده است. (1)اگر کسی همراه هفتادهزار فرشتۀ رحمت به این سفر برود و آنها بدرقه اش کنند، آیا این سفر تلخی دارد؟
7 - نشان دادن نعمت های بهشتی
مطلب پنجم: این بهترین شیرینی برای شخص مسافر است:
« وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ» 2
در عالم آخرتی که وارد می شوید، هر چه بخواهید، برای شما حاضر است. هر چه بخواهید؛ یعنی قید و بند و استثنایی ندارد. مانند بهشت حضرت آدم علیه السلام نیست که بگویند: همه چیز آزاد است، الا این درخت. بلکه در آخرت هر چیزی
ص: 149
میل داشته باشید، برای شما آماده است:
« وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ» 1
غیر از این چیزی که برای شما آماده است، هر چیزی که درخواست کنید، برای شما آماده می شود.
8 - میهمانداری خدا
مطلب ششم: آخر آیه خیلی شیرین و خوش است:
« نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ» 2
پذیرایی کنندۀ شما، «نزلاً» یعنی میهماندار شما، خدای غفور رحیم است. این نیز نوعی مردن است که از زندگی تمام کسانی که در دنیا در اوج خوشی هستند، خوش تر است.
این نوع مردن بر چه اساسی نظام داده شده است؟ براساس:
« قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا» 3
همین. چون مملوک هستند و مالک هم او است، مملوک تا در اختیار مالک است، باید مطیع او باشد.
ص: 150
اما مردن دیگر، کسی که فرصتش تمام می شود، می خواهد بمیرد، مانند همان اولی است که قبل از آمدن ملک الموت، فرشتگان دیگر آمدند، گروهی دیگر از فرشتگان نازل می شوند، خداوند می فرماید: قبل از جان دادن، صورت و پشتش را،
« وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ» 1
به قدری به رو و پشت آنها با تازیانه های عذاب می زنند که درد هر تازیانه اش، در تمام دنیا، در هیچ اسلحه ای وجود ندارد. (1)
ص: 151
خوب که او را زدند و تحقیر کردند، آن وقت ملک الموت با چهره ای می آید جانش را بگیرد که اگر به گناهان، کفر، نفاق و انکارش هیچ کیفری جز این چهرۀ ملک الموت ندهم، همین که او را ببیند، برای او کافی است.
اگر ما می خواهیم که این گونه نمیریم، همه چیز و کارمان را زودتر منظم کنیم، خدا با کسی تعارف ندارد. اگر تازیانه بی آبرو کردنش را بلند کند، در قرآنش ثابت کرده است که تا قیامت این بی آبرویی می ماند. علیه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می کشد:
« تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» 1
ص: 152
چه تعارفی دارد؟ از عموی پیامبر صلی الله علیه و آله تعارف نکرده است، چه رسد به من و شما.
اگر چنین مرگی را طبق قرآن باور دارید و می ترسید که دچار آن شوید، بیایید کاری کنیم که دچارش نشویم. مرگ در کنار ما است. حساب مالی خود را تسویه کنید. اگر حرام در اموال شما هست، کنار بگذارید و به صاحبانش برگردانید. اگر در دین سست هستید، خود را با یاد مرگ، از سستی درآورید. اگر خانوادۀ شما مسائل دینی را رعایت نمی کنند، به هر زبان، هنر و محبتی که می دانید، آنها را به رعایت دین برگردانید و از سست بودن درآورید.
به کارهای خود نظم بدهید که مرگ در کنار ما است. دور نیست. تمام وسایل تمدن امروزی مرگ زا است: قطار، هواپیما، ماشین، برق، کارخانه و هر چیزی را که به عنوان مظاهر تمدن می بینید، همه ابزار مرگ هستند. در قدیم ابزار مرگ کم بود. مسافران با قاطر، اسب، شتر و الاغ جابجا می شدند. اینها با هم تصادف نمی کردند که سوار خود را بکشند.
چراغ، لامپ و برق در قدیم نبود که کسی را بگیرد و بکشد. بدن کسی را دستگاه کارخانه در خود نکشید که قطعه قطعه کند. قطار نبود که از ریل بیرون برود و آتش بگیرد و مردم بمیرند. هواپیما نبود که موتورش آتش بگیرد و با تمام مسافران از بالا بیافتد و همه خاکستر شوند.
ما در دل ابزاری داریم زندگی می کنیم که در کمترین غفلت، برای ما ابزار مرگ می شوند. چه می دانیم که تا لحظۀ دیگر، زیر ماشین یا موتور برویم و از بین برویم یا نه؟ مرگ را باور کنیم.
این دو نوع مردنی را که از قرآن برای شما گفتم، باور کنید. ما وقتی مردیم، همه
ص: 153
چیز ما می ماند و هیچ چیزی را نمی توانیم ببریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بستگی مرگ به نوع اعمال در دنیا
11
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1383
ص: 154
ص: 155
ص: 156
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
چنانچه از آیات قرآن کریم و روایات استفاده می شود، کیفیت مرگ افراد یکسان نیست. به عبارت دیگر: همه یکسان نمی میرند و با یک حال از دنیا به آخرت منتقل نمی شوند. براساس آیات قرآن مجید، کیفیت انتقال و مردن، به اعمال، اخلاق و حالات انسان بستگی دارد.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
اهل ایمان، عمل صالح و اخلاق حسنه، با مرگ، از همۀ تنگناها، مضیقه ها، شدت ها و رنج ها راحت می شوند و در راحتی ابدی قرار می گیرند.
اما کسانی که منحرف، دچار رذائل اخلاقی و اعمال خلاف بودند، با مردن، دیگران از دست آنها راحت می شوند، ولی خود آنان به گرفتاری و مشکل ابدی دچار می شوند. تعبیر حضرت صادق علیه السلام از این دو نوع مردن «راح» و «أراح» است. روایتی است که بزرگان دین ما نقل کرده اند و این گونه روایات مربوط به مرگ، جز تفسیر و توضیح آیات کتاب خدا، چیز دیگری نیست. (1)
ص: 157
این روایت را مرحوم فیض کاشانی در جلد هشتم کتاب پرقیمت «المحجة البیضاء» نقل می کنند: وجود مبارک حضرت جواد الائمه علیه السلام به عیادت بیماری رفتند. بیمار حضرت جواد علیه السلام را دید، شروع به گریه کرد. حضرت به بیمار فرمودند: چرا گریه می کنید؟ عرض کرد: یابن رسول الله! من در دهان مرگ قرار گرفته ام و می دانم که از این بیماری نجات پیدا نمی کنم و امروز و فرداست که ملک الموت به سراغم بیاید و مرا به عالم دیگر منتقل می کند. (1)
ص: 158
بیمار، شیعۀ قابل قبولی بود. چنانچه در روایات بیان شده است، شیعه قابل قبول آثار، علایم و نشانه هایی دارد. چقدر این علائم، آثار و نشانه ها زیبا و پرقیمت است.
امیرالمؤمنین علیه السلام زمانی که در کوفه، حاکم مملکت بودند، خبر مرگ شیعه ای را شنیدند. با پای پیاده به دنبال جنازۀ این شیعه تا بیرون شهر کوفه آمدند. وقتی که او را دفن کردند، برای تشییع کنندگان جنازه سخنرانی کوتاهی کردند که در «نهج البلاغة» (1)نقل کرده است.
حضرت در کنار قبر این شیعۀ مقبول فرمودند:
«یرحم الله خبّاب بن الأرت»
اسم این میّت بود. فرمود: خدا این مرد را مورد رحمت قرار دهد،
«فلقد أسلم راغباً»
مسلمانی، ایمان و شیعه بودنش براساس رغبت، شوق و علاقه بود. نسبت به اسلامش سست و بی میل نبود.
«و هاجراً طائعاً»
ص: 159
او جزء مهاجرینی بود که هجرتش فقط برای خاطر اطاعت از پروردگار بود. در این زندگی قدم برداشت، اما قدمش الهی و پاک بود.
«و قنع بالکفاف»
نسبت به مال دنیا و زندگی، به حدّ کفایت قناعت کرد.
«و رضی عن الله»
با این که در دورۀ عمر هفتاد ساله اش - که در کتاب ها نوشته اند - مصائب و شکنجه های زیادی دید، ولی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او از خدا رضایت داشت و با خدا خوش بود.
«و عاش مجاهداً»
در تمام دوران زندگی خود، برای خدا کوشش کرد و زحمت کشید.
این بیماری که حضرت جواد علیه السلام به عیادتش آمده بودند، شیعۀ قابل قبولی بود.
حضرت فرمودند: چرا به خاطر مردن گریه می کنی؟ عرض کرد: مردن، جان کندن، فراق و انتقال به عالم بعد خیلی سخت است. اما جواب امام علیه السلام چه بود؟
امام مانند قرآن کریم، حجّت پروردگار بر بندگان است. حجّت؛ یعنی عمل امام باید الگوی ما باشد و حرف امام را صد در صد قبول کرد؛ چون حرف امام، حرف خداست.
حضرت به او فرمودند: اگر انسانی از نوک سر تا نوک پا، پوست بدنش بیماری تاول بگیرد. تمام تاول ها پر از چرک و خون شود. این تاول ها باز و زخم شود، باز روی آن تاول بزند و از علاج آن ناامید شوند، شخص بیمار چه حالی دارد؟ معلوم است که بدترین حال را دارد. شخص ناامید، بدترین حال را دارد.
ص: 160
حضرت جواد علیه السلام فرمودند: اگر به این بیمار خبر بدهند که حمّامی مخصوص علاج این بیماران افتتاح شده است که این بیمار اگر درون آب این حمام برود و درآید، همین که آب روی سرش می آید و تا آخر بدن را فرامی گیرد، تمام این تاول ها را خوب می کند و پوست بدن را مانند زمان ولادت از مادر، سالم می کند، این بیمار با شنیدن این خبر چه حالی پیدا می کند؟
معلوم است بعد از این خبر، بهترین حال را دارد. بعد حضرت فرمودند: گریه نکن، مرگ برای انسان های خوب مانند آن حمّام است که مانند شستن خود از رنج ها، غم ها، تنگناها، ناراحتی ها، سختی ها و شداید است. این که خوشحالی دارد.
اول طلوع آفتاب روز عاشورا، حضرت سیدالشهداء علیه السلام گفتگویی با این هفتاد و دو نفر دارند. جملۀ زیبایی از این گفتگو این است که فرمودند: وقتی ما وارد جنگ می شویم، بدانید که مرگ برای ما - نه برای همه - مانند پل است که این طرف پل دنیا و آن طرف پل، خدا، بهشت و رضایت پروردگار است و ما امروز - روز عاشورا - می خواهیم از روی این پل رد شویم. (1)
ص: 161
آن وقت این ها از این شکل مرگ، چه استقبالی کردند. حرف امام، حرف خداست. این هفتاد و دو نفر، با تمام وجود خود به حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام ارادت می ورزیدند و می دانستند که حرف حضرت، حرف خداست.
مرگ برای ما فقط مانند پل است. این طرف پل، دنیایی است که می بینید، آن طرف پل نیز لقا، رضوان و بهشت پروردگار است. این پل خیلی طولانی نیست. با ضربت خنجری، تیری و یا شمشیری ما را از این پل عبور می دهند.
حضرت زینب کبری علیها السلام به ابن زیاد فرمود:
فکر می کنید در کربلا به ما ضربه زده اید؟ خسارت، زیان و ضرری به ما رسانده اید؟ این فکر خیلی اشتباهی است؛ چون عزیزان ما با شمشیر شما به لقای حضرت حق رسیدند و گناه غیرقابل بخشش کشتن این هفتاد و دو نفر به گردن تو و آنهایی که به جنگ فرستادید، می ماند. ما در این کارزار هیچ خسارتی ندیدیم، بلکه با شمشیرها و خنجرهای شما، کمال منفعت را بردیم. (1)در کربلا، قفس خاکی این هفتاد و دو نفر را شکستید و از بند این قفس درآمده
ص: 162
و به طرف لقای پروردگار پر کشیدند. آنها به لقا رسیدند و شما به گناهی که هرگز بخشیده نمی شود. این مرگ خوبان است.
اما مرگ بدان را در روایات به «میتة السوء» تعبیر کرده اند. مرگ بسیار سخت، دشوار و ناگواری که خود این دشواری و ناگواری مرگ نسبت به بعد از مرگ، چیزی نیست. (1)
بدان در عالم برزخ همیشه آرزو می کنند که قیامت برپا نشود. گوشه ای از برزخ ایشان را از قرآن برای شما ذکر کنم. کلمۀ برزخ در قرآن آمده و به معنای حائل است. دنیا، برزخ و قیامت. از وقت مرگ انسان تا برپا شدن قیامت، هر مقدار که
ص: 163
زمان آن طول بکشد، برزخ نامیده شده که حائل بین دنیا و قیامت است. نه کاملاً آثار دنیا را دارد و نه کاملاً آثار آخرت را. دنیایی است بین دنیا و آخرت.
آیه ای در سورۀ مبارکۀ مؤمن است. (1)که دربارۀ متجاوزان، ستمگران، ظالمان، بی دینان، لاییک ها و کارگزاران اهل ظلم و کسانی که در گناه حرفه ای بوده اند می باشد؛ چون مؤمن گاهی دچار لغزش می شود، قرآن این مؤمن را گنهکار حرفه ای نمی داند، بلکه خطاکار می داند.
اما کسی که با کمال غرور و گستاخی همه چیز عالم را به مسخره می گیرد و هر کاری دلش می خواهد، می کند، وقتی او را وارد برزخ می کنند، چون انسان در هر حدّی از غرور، تکبر، قدرت و ثروت باشد، بالاخره می میرد.
گرۀ مرگ باز شدنی نیست. هیچ کس، از هر رشتۀ علمیی که بهره مند است، نمی تواند به انتظار بنشیند که روزی گرۀ مرگ باز شود؛ چون هرگز باز نمی شود.
تمام جانداران می میرند:
« کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ اَلْمَوْتِ» 2
تمام فرشتگان نیز باید بمیرند. زمانی می آید که از میان کلّ آفریده های خدا، فقط اسرافیل زنده است؛ یعنی خود ملک الموت نیز می میرد. بعد خداوند متعال جان اسرافیل را خودش می گیرد. وقتی خاموشی کامل بر همۀ هستی حاکم شد، آن
ص: 164
وقت سؤال می کند:
« لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ»
امروز کار در دست کیست؟ هیچ کس نیست که جواب خدا را بدهد. خودش جواب خودش را می دهد:
« لِلّهِ اَلْواحِدِ اَلْقَهّارِ» 1
کار فقط دست یک نفر است، آن هم خدای یکتا و قدرتمند.
این آیه از بدان حرفه ای صحبت می کند که در برزخ هستند و هنوز قیامت برپا نشده است و روزگار، روزگار دنیا و برزخ است.
پروردگار در برزخ چه می فرماید؟ می فرماید:
« وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبابُ» 2
تمام وسایل و دستگیره ها از آنها بریده شده است. انسان در دنیا اگر سر درد می گیرد، قرص، آمپول، شربت، دکتر، بیمارستان است و پول هست، خدا در قرآن می فرماید: وقتی بدان حرفه ای به عالم بعد منتقل شدند، هیچ وسیله و تکیه گاهی برای آنها وجود نخواهد داشت. (1)
ص: 165
باز مردم مؤمن وسیله ای دارند، به پروردگار عرض می کنند: از ده آیۀ قرآن، به هشت آیه اش عمل کردیم. بالاخره جایی بوده که دل پیغمبر صلی الله علیه و آله را خوش کردیم و شیعه بودن خود را نشان دادیم. خیلی جاها مال حرام را نخوردیم و یا در جای خلوت قرار گرفتیم، اما از گناه فرار کردیم و به فقیر و یتیمی کمک کردیم. همۀ این ها وسیلۀ نجات هستند. ولی تمام وسایل از آنها قطع است. خودشان تنها هستند. چه وحشتناک است.
در سورۀ آل عمران می فرماید: خدا نیز از آنها بریده و قطع است:
« وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ» 1
ص: 166
نگاه رحمت، نجات و دستگیری به آنها نخواهم کرد. باز وقتی همۀ وسیله ها قطع می شود، دل انسان به خدا خوش است، با «یا ربّ و یا الله» ، توسل به پروردگار و ائمه علیهم السلام، می توان امیدی پیدا کرد، اما اینجا می فرماید: خدا روی خود را از این ها برگردانده و از آنها قطع شده است.
اشتباه نکنیم، عالم برزخ، این قبرها و قبرستان ها نیست. برزخ دنیا و جهان دیگری است. بدن در قبر پوسیده می شود. انسان در برزخ زندگی برزخی دارد، نه زندگی دنیایی و آخرتی. زندگی برزخی که در روایات بیان شده این است که بدن سبکی برای روح قرار می دهند، برزخیان با بدنی مانند این بدن هستند که وزنی ندارد. (1)
ص: 167
چگونه زندگی می کنند؟ می خواهم آیه ای را ذکر کنم که اگر با عینک واقع بینی این آیات را نگاه کنیم، زندگی به کام ما تلخ می شود:
« اَلنّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» 1
آتشی که نه مانند آتش دنیاست و نه آتش آخرت. آتشی است بین آتش دنیا و آتش آخرتی. نهایت آتش دنیایی که در کوره های فولاد است، از صد متری درش را باز می کنند، اصلاً کسی طاقت ندارد جلو برود. حال آتش برزخی که نه دنیایی است و نه آخرتی، بلکه آتشی بین دنیا و آخرت.
ما چقدر آتش دنیا را طاقت داریم که تحمل کنیم؟ طاقت داریم که آتش کبریت را بر سر انگشت خود بگیریم؟ هیچ کدام طاقت نداریم. رستم و اسفندیار هم طاقت ندارند. گوشت و پوست با آتش چه می کند. ما در تابستان، از ساعت هشت صبح، کولر و پنکه روشن می کنیم، به خاطر این که حرارت آفتابی که از صد و پنجاه میلیون کیلومتر به زمین می تابد، آن هم در خانه و زیر سایه، نه حرارت آفتاب بیرون، باز طاقت نداریم.
آن وقت آتش افروخته از غضب پروردگار که نه به دنیا می ماند و نه به آخرت، آتشی است بین دنیا و آخرت است.
« یُعْرَضُونَ عَلَیْها» 2
این ها را به برزخ می آورند و در برابر هجوم این آتش قرار می دهند. برزخی که
ص: 168
تمام وسایل نجات را از آنها قطع کرده اند و راه فرار ندارند.
یکی از وسایل نجات، فرار است. می گویند آتش دارد می آید، فرار می کنیم. اما آنجا نه راه دویدنی است، نه راه گریزی، نه پناهگاهی، نه فریادرسی. تنگنا هست و آتش افروخته از غضب خدا.
« یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» 1
هم در شب برزخ، هم در روز آن، آتش آنها را می سوزاند، باز در آتش آرزو می کنند که قیامت برپا نشود؛ چون می فهمند که این آتش برزخ نسبت به آتش قیامت برای آنها مانند گلستان و بهار است. می فهمند که اگر قیامت برپا شود و دچار عذاب جهنّم شوند، چقدر دردناک است. این کیفیت مرگ و برزخ بدان است.
سلمان با اجازۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مرده ای صحبت کرد. گفت: از آن وقتی که در رختخواب افتاده بودی و می خواستی بمیری، تا به حال را تعریف کن. مرده گفت:
ای سلمان! تلخی جدا کردن جان از بدنم تا قیامت از کامم علاج نخواهد شد. (1)
ص: 169
آن وقت جان انسان های قابل قبول خدا را چگونه از بدن شان جدا می کنند؟
امام صادق علیه السلام می فرماید:
وقتی ملک الموت می آید، دو عدد گل در دست او است، گل اولی را کنار شامّۀ مؤمن قابل قبول می گذارد، وقتی نفس اول را بو می کشد، تمام دنیا از یادش می رود، راحت می شود. گل دوم را که بو می کشد، جانش از بدنش بیرون می شود. (1)مرگ ما به وضع ما بستگی دارد که ما از نظر اخلاقی، عملی، حالی و روحی
ص: 170
چگونه باشیم. آیا شخص بخیل راحت جان می دهد؟ آدمی که پول به جانش بسته است، ملک الموت می خواهد جلوی چشمش بیاید، پولهایی که در تمام عمرش دسته کرده از او بگیرد.
خیال می کنید هنگام مرگ به ملک الموت خوش بین است؟ طبق آیات و روایات، چنین شخصی هنگام مردن در کمال نارضایتی از پروردگار است.
خیلی ها در لحظۀ مردن به شدت از خدا بدشان می آید و می میرند؛ چون می بیند که خدا خانه، همسر، فرزندان، پول ها و حساب ها را از آنها می گیرد، او هم به اسکناس حرص و بخل دارد، اما همه را دارند از او می گیرند. آیا با رضایت از خدا می میرد؟
ولی کسی که تمام این ها و اموال خود را برای خدا می دانسته است و درست هم بوده، خدا به او اجازه نداده که در این اموال اسراف کند، بلکه خانه، مرکب و خوراک در حدّ شأن خود تهیه می کرده، خمس، زکات و صدقه را نیز در عمرش پرداخت می کرده است. حال می خواهند جانش را بگیرند، این ها را نیز از او بگیرند، او که خودش را نیز مالک نمی دانسته تا ناراحت یا ناراضی باشد. بقیه امورش نیز همین طور است.
اگر ما به یاد داشته باشیم که می میریم، با کنترل زندگی می کنیم: دریغا که بی ما بسی روزگار
ص: 171
ص: 173
تأکید آیات و روایات بر یاد مرگ
12
تهران، مسجد مهدیه شوش
دهه دوم - جمادی الثانی 1383
ص: 174
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از دستورهای مهم و با ارزش پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و ائمۀ طاهرین علیهم السلام این است که زیاد یاد مرگ باشید. یاد انتقال از این عالم به عالم دیگر؛ یعنی توجه داشته باشید که روزی پایه های همه لذت های شما را ویران و سفرۀ خوشی های دنیایی شما را جمع می کنند و جمع شما را به هم می زنند.
روایات فراوانی داریم که دستور می دهند - به طور مستحب - که سوره های «تبارک» ، «یس» و «واقعه» را بخوانید، سورۀ «واقعه» در هر شب و «یس» و «تبارک» را شب های جمعه، به خاطر این است که پیوسته از طریق آیات این سوره ها به یاد مردن بیافتیم. (1)
ص: 175
یاد مرگ، این که روزی که ما خبر نداریم و آگاه نیستیم و بنا نیست که به ما زمان، کیفیت و مکانش را بگویند، به عمر ما خاتمه می دهند و بین روح و بدن ما جدایی می اندازند و ما را به عالم برزخ که در قرآن مطرح شده است، انتقال می دهند.
ص: 176
این دو رکعت نماز نشسته ای که بعد از نماز عشا مستحب است بخوانیم، گفته شده که در رکعت اولش سورۀ مبارکۀ واقعه را بخوانید. همین چند آیۀ اولش برای توجه، تذکر و یادآوری ما نسبت به این که ما در دنیا ماندنی نیستیم و سفرۀ لذّات ما را جمع می کنند و دست ما را از همه چیز کوتاه می کنند، کافی است.
بعد از «بسم الله» می فرماید:
« إِذا وَقَعَتِ اَلْواقِعَةُ * لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ * خافِضَةٌ رافِعَةٌ * إِذا رُجَّتِ اَلْأَرْضُ رَجًّا * وَ بُسَّتِ اَلْجِبالُ بَسًّا * فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» 1
این برای ما کافی است که می فرماید: تمام کوه های روی زمین مانند پنبۀ کنار زه حلاّج، زده می شوند.
مقداری گوشت، پوست و استخوان در مقابل مرگ چه مقاومتی می تواند داشته باشد؟ ما می توانیم امید ببندیم به این که همیشه زنده ایم؟ ما می توانیم دل خوش کنیم که دائم در دنیا هستیم؟
ابن سینا می گوید: از جرم حضیض خاک تا اوج زحل کردم همه مشکلات گردون را حل
بیرون جَستم ز بند هر مکر و حیل هر بند گشاده شد مگر بند اجل (1)
گرۀ مرگ، گرهی است که خدا به زندگی موجودات زده است و هیچ دستی در
ص: 177
عالم پیدا نمی شود که این گره را بتواند باز کند.
وجود مبارک حضرت مجتبی علیه السلام را چند بار زهر دادند. امام هر بار کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و دعا کردند. خداوند متعال ایشان را شفا داد. بار آخری که به حضرت زهر خوراندند، در سنّ چهل و هفت سالگی بود. به محضر مبارک ایشان اصرار کردند که مانند دفعه های قبل کنار حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله بروید و دعا کنید، دعای شما مستجاب است و خدا به شما شفا می دهد.
حضرت این جمله را جواب دادند و فرمودند: «مرگ علاج ندارد» ؛ یعنی اگر همۀ ائمه و انبیا علیهم السلام نیز برای کسی که باید بمیرد دعا کنند که نمیرد، می میرد و آن دعا مستجاب نمی شود.
ابوالعلا که قصد داشت عمرش طولانی شود، گوشت نمی خورد: قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر
طبیب گفته بود: جوجه خروسی را بپزید، سوپ درست کنید و برای این بیمار بیاورید. خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
گاهی مردم می گویند: فلانی داشت راست راست راه می رفت، اما افتاد و مرد.
ص: 178
در حالی که این نیست، عکسش را باید بگویند. باید بگویند: فلانی مرد و افتاد.
وقتی لحظۀ مرگ فرا می رسد:
« لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» 1
نه لحظه ای پیش می افتد و نه لحظه ای پس. نه کسی زودتر می میرد و نه دیرتر، ولی بعد از مرگ، برای آنهایی که حسابشان با پروردگار عالم صاف و پاک نیست، روزگار عجیب و سختی است.
یاد مرگ در هر روز و هر شب، که حتی به ما دستور دادند: چقدر خوب است که مؤمن وصیّت نامه اش همیشه آماده باشد که بعد از مرگ، نه خانواده اش گرفتار شوند و نه خودش. (1)
ص: 179
خداوند متعال در قرآن مجید به وصیت کردن امر کرده است که در زمان زنده بودن:
« یُوصِیکُمُ اَللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ» 1
« إِنْ تَرَکَ خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ» 2
وقتی پروردگار به وصیت امر کرده و از ما خواسته است، ما باید وصیت خود را حاضر کنیم. اما در چه سنّی باید وصیّت بنویسیم؟ سنّ مطرح نیست. مگر مرگ با سنّ ارتباطی دارد؟
از بچه در رحم مادر تا وقتی به دنیا می آید و نوجوان، جوان، میان سال و پیر می شود، هر لحظه در معرض مرگ است. مرگ به سنّ وابسته نیست. وقتی بیاید، کوچک و بزرگ را می گیرد. پس این که من در چه سنّی وصیت بنویسم، حرف غلطی است. من وقتی که مکلّف شدم، باید وصیّت نامه ام حاضر باشد و چند نسخه درست کنم و نزد چند نفر انسان مطمئن بگذارم.
ص: 180
کسی از آشنایان مرده بود، با چند نفر پول روی هم گذاشته بودند، جایی را برای کار خیر خریده بودند. آنجا را موقتاً به نام ایشان کرده بودند که بعد ایشان آنجا را نظام شرعی بدهد، بنویسند، مهر کنند که این ملک، ملک شخصی نیست و مربوط به پروردگار است و باید در این راه قرار بگیرد. یک وصیّت نیز بیشتر نداشت. همین که شنیدند او مرده است، وصیّت نامه گم شد.
من دوستی داشتم که قبل از انقلاب از دنیا رفت. وصیّت نامۀ جالبی داشت که اغلب در جیبش بود. او عمل قلب داشت، در آمریکا او را عمل کردند، اما همانجا مرد. جنازه اش را در آنجا بسته بندی کردند و به ایران فرستادند. صبح روز بعد که می خواستند جنازه را تشییع کنند، وصیّت نامه اش پیدا نشد و تا کنون نیز پیدا نشده است و اموالش نیز که خیلی بود، همه به باد رفت.
ما باید وصیّت نامه داشته باشیم. چند نسخه باشد و نزد همسر، برادر، عالم محل و شخص مطمئنی بگذاریم که خدای نکرده ورثۀ ما بعد از ما نتوانند سوءاستفاده کنند و ما نیز در عالم برزخ حسرت بر باد رفتن درآمد و زندگی خود توسط این اوصیا را نخوریم که از مال خود ما، برای ما خیر نکنند. این کارها را کرده و می کنند.
کسی نوشته بود: چند سال برای من نماز و روزه بخوانید. من دو سال به دنبال این نماز و روزه رفتم که وصیت میّت را انجام دهم، اما همسرش به من گفت: دیگر نیا، زنگ هم نزن، چشمش کور، می خواست نمازهایش را بخواند و روزه هایش را بگیرد. ما پولی که برای این کارها بدهیم، نداریم.
در حالی که ثلث اموالش چقدر زیاد می شده است، اما یک ریال از آن برای میت ندادند. میت به دو خانوادۀ یتیم بدهکاری داشت، آن را نیز خوردند و ندادند.
ص: 181
مرگ خبر نمی کند و سرزمین نمی شناسد. نقل می کنند: شخص مؤمنی در بارگاه حضرت سلیمان علیه السلام نشسته بود، به حضرت عرض کرد: کاری برای من انجام بده، فرمود: چه کنم؟ عرض کرد: با این «بساط» و قدرتی که خدا به تو داده است، فرشی به نام «بساط» داشت که خدا در قرآن می فرماید: حضرت سلیمان علیه السلام وقتی روی «بساط» می نشست، راه یک ماهه را از صبح تا عصر می رفت.
عرض کرد: از خدا بخواه که با این «بساط» مرا از فلسطین به هندوستان ببرد؛ چون چند وقتی است که ملک الموت خیلی بد به من نگاه می کند. فرمود: باشد.
او را به هندوستان برد.
بعد حضرت، ملک الموت را دید. فرمود: چرا به آن مؤمن نگاه بدی می کردی؟ گفت: چیز عجیبی اتفاق افتاد. من مأمور بودم که جان او را در هندوستان بگیرم، اما او را اینجا - در فلسطین - در بارگاه تو می دیدم. تعجب کردم که این اگر بخواهد به هندوستان برود، دو ماه طول می کشد، اما من مأمور بودم که امروز در هندوستان جان او را بگیرم. امروز دیدم که او در هندوستان است، لذا جان او را گرفتم.
او چون خودش خبر نداشت، به حضرت سلیمان علیه السلام التماس کرد که مرا به هندوستان بفرست، چون مرگ آمده بود، او را این همه راه آن طرف تر فرستادند که بمیرد.
مرگ را زیاد یاد کنید. شعرهای زیبایی دربارۀ مرگ وجود دارد. خطّی از این اشعار را بدهید خطّاطی هنرمندانه بنویسد، در خانه نصب کنید، طبق دستوری که
ص: 182
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام داده اند، چشم شما گاهی به این شعر بیافتد و یاد مرگ بیافتید.
یکی از اشعار زیبا این است: بسی تیر و دیماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت (1)
یا این آیۀ قرآن را بنویسید:
« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» 2
حبیب من! تو می میری و بقیه نیز می میرند. یا این آیه:
« قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ»
از مرگ به کجا فرار می کنید؟ مرگ شما را ملاقات و بیدار خواهد کرد؛ چون مرگ دارد به دنبال شما می آید.
« ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» 3
مرگ شما را به کجا می برد؟ به محضر خدایی که آگاه به غیب و شهادت است.
پروردگار شما را به آنچه که در دورۀ عمر انجام داده اید، آگاه خواهد کرد. آنجا دیگر نمی شود انکار کرد.
ص: 183
برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرست (1)
باز شعر دیگر: خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست (2)
زندگی بعضی ها خیلی آباد و مرفه است، اما از کار خیر در شئون مختلف زندگی آنها خبری نیست. به قبرستان گذر کردم صباحی
در سورۀ واقعه آمده است:
« فَلَوْ لا إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ * تَرْجِعُونَها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» 4
اگر راست می گویید که اهل قدرت هستید، روح این عزیزی که تا کنار گلو
ص: 184
کشانده ام تا درآورم، به بدن برگردانید.
حکیم نظامی گنجوی، شاعر ایرانی می فرماید: یکی روز من نیز در عهد خویش
تا این طرف نیایی و نبینی، نمی فهمی که در آن عالم چه خبر است. البته برای عباد صالح خدا هیچ جای بدی نیست، بلکه برای آنهایی که زندگی در هم و خلافی داشتند، حرام و حلال، عبادات حضرت حق و خدمت به خلق را رعایت نمی کردند، بد جایگاهی است.
در محلّۀ ما کسی بود، همه می گفتند که او خیلی بد است. بیشترین بدی او برای این بود که در زندگی، پول درآوردن و خرج کردن، با فرهنگ شاه هماهنگ بود. آن آن وقت ها هنوز خیلی از خانواده ها از یاد مرگ دور و غافل نبودند، حتی در خانواده های بی دین هم اگر کسی می مرد، ختم، مراسم، منبر و روضه ای برقرار می کردند.
آن زمان پولی به شخص قرآن خوان دادند، گفتند: تو یک ماه، شب های جمعه بر سر قبر این مردۀ ما قرآن بخوان. این قرآن خوان که خوب بود و شغلش این بود، برای متدین های محل ما تعریف کرد: من دو شب جمعه بیشتر نرفتم، بعد رفتم پول آنها را پس دادم؛ چون شب جمعۀ دوم که سر قبر او قرآن خواندم و به خانه آمدم،
ص: 185
در خواب دیدم که در بیابانی هستم، تا چشم کار می کند، آتش دارد به آسمان می رود. کسی را که بسته، اسیر و زنجیر کرده بودند، در میان این آتش ها عربده می کشید. تا چشمش به من افتاد، گفت: تو هفتۀ قبل پول گرفتی که بیایی برای من قرآن بخوانی، آن هفته خواندی، عذاب ما بیشتر شد، این هفته نیز خواندی، عذاب ما را بیشتر کردند، من تقاضا می کنم، دیگر برای من قرآن نخوان؛ چون تو وقتی آیات قرآن را می خوانی، به آیۀ عبادت، مال، حقوق زن و فرزند، حق الناس و طرز درآمد که می رسی، چون من برعکس آن آیه عمل کرده ام، با گرز آتشین مرا می زنند و می گویند: این آیات را برای شما فرستاده بودیم، چرا عمل نکردید؟
من استادی داشتم که در میان استادانی که خدا نصیبم کرد، او تک بود. خیلی منظّم، اهل نماز شب، گریه و سینه زدن برای ابی عبدالله علیه السلام بود، با این که فقیه و مجتهد بود، اما روز عاشورا عبا و عمامه را کنار می گذاشت، به خودش گِل می مالید و پیراهن یک تکّه می پوشید، درون سینه زنان می آمد و از همه بیشتر سینه می زد.
چند نفر از امام جماعت های مهمّ تهران آن زمان، شاگرد درس او بودند. از دنیا رفت و مرگ او خیلی روی من اثر گذاشت. تا به حال هنوز با او ارتباط روحی من قطع نشده است، به قدری رابطۀ من با او قوی است که شاید چهار بار خواب دیدم که به دنیا برگشته است و از او پرسیدم: شما مگر از دنیا نرفتید؟ گفت: چرا. گفتم:
پس چرا دوباره آمدید؟
می گفت: اجازه گرفتم که برگردم تا دو باره مردم را به دین خدا هدایت و کمک کنم و بعد از دنیا بروم. خیلی غصّه دین مردم و جوان ها را می خورد. استاد هنرمندی در توبه دادن گنهکاران و متدیّن بار آوردن جوانان بود. البته جوان های
ص: 186
زمان ایشان اکنون پیرمرد هستند، چون آن وقتی که من نزد او بودم، دوازده ساله بودم.
شبی در عالم رؤیا او را دیدم. این مطلبی که من در خواب به او گفتم، خیلی جالب است. گفتم: فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی که همسایۀ ما است، من از مرحوم حاج میرزا علی آقا، پسر حاج شیخ عباس جریانی را شنیده بودم، بعد از شنیدنم نزد آخرین فرزندش که الان زنده است رفتم، گفتم: برادر شما چنین داستانی را از پدرتان نقل کرده است، گفت: درست است. من این ها را در خواب داشتم به استادم که از دنیا رفته بود می گفتم.
کسی که اینجا منظّم، با خدا و با قرآن زندگی کند، بعد که او را به آن طرف می برند، چه سفره ای برای او می گیرند. بعضی خواب ها واقعاً عجیب است.
خواهر شهیدی به من تلفن زد و گفت: برادرم به من گفته است که به شما زنگ بزنم و از قول او به شما بگویم: آن کاری که بین من و شما بود، چرا تمام نشده است؟ من که شهید شدم و نیستم که دنبال آن را بگیرم.
به ایشان بگو: آن کار را دنبال کن تا تمام شود. به او گفتم: خانم! برادر شما شماره تلفن منزل قبلی ما را داشت، ما پنج سال است که از آن منزل به جای دیگری رفته ایم، شما شماره تلفن مرا از کجا آورده اید؟ گفت: دیشب برادرم در خواب به من داد. این خیلی عجیب است.
گفتم: استاد! ایشان که همسایۀ ما است، گفت: وقتی ما پدر خود را - شیخ عباس قمی - در نجف دفن کردیم، شب بعد از دفنش خیلی گریه کردم، در عالم رؤیا پدرم را دیدم، درحالی که می دانستم او مرده است. دیدم چهرۀ شاد، بهترین لباس و گویا جوان شده است. به پدرم گفتم: شما مگر از دنیا نرفتید؟
ص: 187
گفت: چرا، من خودم شاهد بودم که بدن مرا غسل دادید، کفن کردید و در کنار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دفن کردید. گفتم: شما دوباره به دنیا برگشته اید؟ گفت: نه.
گفتم: پس چه شده است؟ گفت: آمده ام تا به شما بگویم: از زمانی که من وارد عالم برزخ شدم تا کنون، که تقریباً هشت ساعت می شود، در این مدت سه بار آمده اند و مرا به خدمت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام برده اند.
این را من در خواب برای استادم گفتم، گفتم: استاد! با شما چه کار کردند؟ ایشان فرمودند: حرف شیخ عباس درست است، شیخ عباس را همان روز که مرد، سه بار بردند، اما مرا تا کنون صد بار برده اند.
اگر کسی این گونه زندگی کند و بمیرد، چقدر شیرین است تا این که وقتی به برزخ می رود، بگویند: پرونده ات را باز کن، ببین! این ها چیست که در پروندۀ تو ثبت شده است؟ آن وقت نتواند جواب دهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محک اعمال با آیات و روایات
13
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 188
ص: 189
ص: 190
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنرانی مهمی نشانه ها و خصلت های مردم مؤمن را بیان فرمودند.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
گفته ها، مطالب و روایات ما برای زندگی شما جنبۀ میزان، معیار و شاقول دارد.
شاقولی که دست بنّا و معمار است. او با این شاقول چه می کند؟ دیوار ساختمان، آهن ها و ستون هایی را که وامی دارند، عرض یابی می کند که کج و منحرف نباشند؛ چون اگر دیوار، ستون و ساختمانی حتی انحراف کمی داشته باشد، تحمّل بار را نخواهد کرد و وقتی باری را روی آن قرار دهند، کمرشکن می شود.
یا اگر دیوار انحراف داشته باشد، حتی اگر به اندازۀ کمی باشد، مقداری که بارش سنگین شود، فرو می ریزد و خراب می شود. در حقیقت زحمتِ کشیده شده به باد می رود و پول خرج کننده را نابود می کند.
امام صادق علیهم السلام گفته ها و فرمایش های اهل بیت علیهم السلام را به شاقول تعبیر کردند، می خواهند بفرمایند: اگر زندگی خود را با این مسائل اندازه گیری و شاقول گیری معنوی نکنید، ساختمان و ستون زندگی شما مستقیم ساخته نخواهد شد. وقتی که براین ساختمان معنوی، بار سنگینی قرار بگیرد، درهم فرو می ریزد و زندگی شما
ص: 191
ثمر، منفعت و سود نمی دهد.
امیرالمؤمنین علیه السلام در این قطعۀ ناب ملکوتی با ارزش، خصال مؤمن واقعی را بیان می کنند که مؤمن واقعی در این دنیا چگونه، به چه کیفیت و به چه صورت زندگی می کند.
قطعاً در طول تاریخ، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا کنون و تا قیامت، زندگی سالم تر، پاک تر و با منفعت تری از زندگی مؤمن واقعی نبوده و نخواهد بود، چرا که تمام زندگی مؤمن واقعی با خواسته های پروردگار، پیغمبران و ائمۀ طاهرین علیهم السلام هماهنگ است و آن خواسته ها، پاک ترین خواسته ها هستند.
خواسته هایی که براساس عدالت، حکمت و کرامت انسانی تنظیم شده اند؛ چون خداوند متعال، پیغمبران خدا و ائمه علیهم السلام از انسان خواستۀ ظالمانه ندارند؛ چون اهل ظلم، خواسته های انحرافی، ناحق و باطل نیستند؛ چون آنها اهل حق، حقیقت، صدق و درستی هستند. مسائل، احکام، دستورها و طرح های پروردگار، پیغمبران و ائمه علیهم السلام عقلی، فطری، طبیعی، انسانی، الهی و عرشی است.
در حقیقت با این خواسته ها می خواهند ساختمان جامعِ کاملِ سودمندی از انسانیت بسازند که تمام مردم به گونه ای تربیت شوند ورشدکنند که همه درکنار هم، درامنیت کامل باشند. با عمل به این دستورها، کسی ازکسی ترس ووحشت نخواهد داشت و کسی احساس ناامنی و اضطراب نخواهد کرد.
این که امیرالمؤمنین علیه السلام در کلام مؤمن می گویند، ریشۀ لغت مؤمن سه حرفی
ص: 192
است؛ «أمن» یعنی آرامش، امنیت، بی اضطراب و راحت بودن. وقتی کسی مؤمن واقعی است، معنایش این است که هم خودش امنیت دارد:
« أُولئِکَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ» 1
و هم دیگران در کنار او امنیت دارند:
«المسلم من سلم الناس من یده و لسانه» (1)به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام: کسی از دست مؤمن رنج، زحمت، بلا، مصیبت، مشقت و زیان به ناحق نمی بیند. مؤمن هم خودش دارای امنیت است و هم برای دیگران امنیت ساز است.
حال ببینیم خصلت هایی که وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام برای مؤمن بیان کرده اند، چیست؟ اولین خصلت که جای این خصلت در جامعۀ ما خالی است و اگر جایی داشته باشد، فوق العاده محدود است، کسب حلال می باشد.
آنهایی که این ادعاها را ندارند، از آنها توقعی نیست. هیچ وقت از کافر در حال کفر توقع عبادت خدا و خدمت به خلق را ندارند.
خصلت اول:
«من طاب مکسبه» (2)
ص: 193
درآمد، کسب، صنعت گری، کشاورزی، هنرمندی و پول مؤمن پاک است. این مسألۀ خیلی مهمی است؛ که امیرالمؤمنین علیه السلام اعتقاد صد در صد دارند که حرام مالی، توان هجوم به مؤمن را ندارد. تا این حد مؤمن در امنیت است.
سعدی دربارۀ اهل توحید و موحّد، یعنی کسی که اهل خدا است، می گوید: موحد چو در پای ریزی زرش
هر چه پول هست، زیر پای مؤمن بریزید، یا اسلحه روی سر او نگهدارید، از زر و مال امید و از آن تیغ تیز هراسی برای او حاصل نمی شود. تأثیری در او ندارد.
حرص و طمع نمی کند.
تنها عکس العملی که مؤمن واقعی در برابر مال حرام نشان می دهد این است که می گوید: این مال، مال من نیست؛ پس تصرّف در این مال، حرام است. نتیجۀ حرف او نیز به حال و دل او برگشت دارد. می گوید: من آن چیزی را به خود اجازه تصرّف می دهم که پروردگار به من اجازه داده است.
خیلی از مواضع، چه برای پیغمبران مانند حضرت یحیی و حضرت یوسف علیهما السلام و چه برای امامان، علی الخصوص حضرت سیدالشهداء و چه برای اولیای خدا
ص: 194
مانند میثم، رُشید، حُجر بن عدی، جریاناتی اتفاق افتاد که اگر نسبت به آن جریانات تسلیم می شدند، نه تبعید می شدند، نه زندان می رفتند، نه کشته یا دچار مشقّت و رنج می شدند.
فقط کافی بود که تسلیم شوند، تا بقیۀ عمر را راحت و در عافیت و خوشی بگذرانند تا از دنیا بیرون بروند، اما همۀ حرف در همین است که آن پیغمبر، امام، یا یکی از افراد تربیت شده در این مدرسه، در مقابل جریانات منفی تسلیم نمی شوند.
خیال نکنید برای آنها زمینۀ حرام مالی پدید نیامد. برای انبیا، ائمۀ طاهرین علیهم السلام، اولیای الهی و تربیت شدگان این مکتب، در اوج سختی مادّی، بیشترین پول پیشنهاد شد، ولی نپذیرفتند؛ یعنی فقر، نداری و سختی را تحمّل کردند، اما حرام را نپذیرفتند. (1)
ص: 195
نه تنها حرام مالی، البته امیرالمؤمنین علیه السلام در این جمله به مال اشاره دارند:
«المؤمن من طاب مکسبه»
اما حرام های دیگر نیز برای آنان به وجود آمد و آنها خم به ابرو نیاوردند و نپذیرفتند؛ چون می دانستند که قبول حرام همانا و جدا شدن از رحمت و بسته شدن درِ لطف به روی خود و به خشم آوردن پروردگار همان.
قرآن مجید، در سورۀ مبارکۀ بقره دربارۀ گروهی از یهود می فرماید:
« وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّهِ» 1
غضب خدا را خریدار و از جانب خدا به خشم سنگینی گرفتار شدند. از کجا می گویید: به خشم سنگین؟ از نکره بودن لغت «غضب» که «الف و لام» ندارد.
خیلی حرف است که پروردگار عالم از انسان خشمگین شود. حتماً همۀ شما در جلسات دعای عرفۀ حضرت ابی عبدالله علیه السلام شرکت کرده اید.
ص: 196
در این دعا، امام حسین علیه السلام بلند بلند در صحرای عرفات گریه می کردند و می فرمودند: خدایا! مرگ مرا در حال فرود آمدن غضب و خشم تو بر من قرار نده؛ چون اگر خدا از کسی خشمگین باشد و در همان حال خشم خدا بمیرد، برای او نجات غیرممکن است. (1)حال چرا این گروه از یهود را می فرماید:
« وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّهِ»
علتش را در آیات دیگر بیان می کند: یکی از علت های خشم پروردگار بر این گروه از یهود، خوردن مال حرام بوده است. تعبیر خود قرآن را ببینید:
« أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ» 2
این ها به شدّت به مال حرام وصل بودند؛ یعنی اهل احتیاط و ترس نبودند.
انسان ها گاهی اهل احتیاط هستند، بارها حرام را قبول نمی کنند، اما ممکن است گاهی قبول کنند، اما خدا در قرآن می فرماید: این ها دائم و به شدت با حرام سر و کار داشتند. هر مال حرامی را می خوردند. برای آنان فرقی نمی کرد که مال یتیم است، یا مال مظلوم، یا ارث برادر و خواهر، یا مالی که از فتنه، حیله، رشوه، دزدی کلاه برداری، دین فروشی و جاسوسی به دست آمده است،
ص: 197
« أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ»
همین مسأله سبب خشم پروردگار عالم بر آنها شد.
در جامعۀ ما نیز جای مال حلال خیلی خالی است. مردم آن دیوار احتیاطهای قدیم را خراب کرده اند و ترس از خدا در آنها بسیار ضعیف شده است. وقتی به مال حرام برمی خورند، وحشتی ندارند و خشم خدا را احساس نمی کنند، گویا مال حرام را ملک واقعی خود می کنند. گاهی با تکبّر می گویند: می خوریم و یک لیوان آب هم روی آن می خوریم. اما زندگی مؤمن زیبا و پاک است که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: «من طاب مکسبه» درآمدش پاک و حلال است.
سؤالی در اینجا مطرح کنم و جواب آن را نیز بدهم: این همه در این کرۀ زمین، در اروپا، آمریکا، آفریقا، آسیا، کشورهای اسلامی، مملکت خودمان، مال حرام می خورند، با رشوه، دزدی، غصب، قاچاق فروشی، کلاه برداری، حیله، غشّ در معامله، مخلوط کردن جنس خوب و بد، در حالی که برای مشتری قابل تشخیص نیست و جنس را به عنوان جنس سالم به مردم دادن، در همه چیز جادۀ تقلّب باز است، روغن، لبنیات، عسل، پنیر، کره، پارچه، برنج، گندم، این جنس دوپا در همه چیز راه تقلّب را باز کرده است. آیا این مال حرامی که مردم کرۀ زمین گرفتارش هستند، این روزی پروردگار است که نمی شود از آن فرار کرد؟
یعنی این لقمۀ حرام را خدا ثبت کرده است که از گلوی فلان کس باید فرو برود؟ اگر خدا چنین حکمی را ثبت کرده باشد و حرام را روزی این ها قرار داده باشد، پس محاکمات روز قیامت نسبت به مال حرام و حرام خوری برای چیست؟
ص: 198
چرا پیغمبر عزیز صلی الله علیه و آله فرمود: (1)اگر در خانۀ هر کسی، قیراطی از حرام باشد؛ یعنی مال ناحق، تا زمانی که این قیراط در این خانه هست، خدا به صاحب آن خانه نظر رحمت نخواهد کرد؟ اگر روزی، حکم، ثبت و ارادۀ خدا است که حرام باید از این گلو پایین برود، پس این آیات و روایات، محاکمات روز قیامت و «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّهِ» یعنی چه؟
از طرفی حکم کرده است که این حرام باید نصیب فلانی شود؛ یعنی اراده کرده است که این لقمه از این گلو پایین برود، از طرف دیگر می فرماید: «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّهِ»
خدا در قرآن می فرماید:
« ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً» 2
ما هرگز ملتی را عذاب نخواهیم کرد، مگر این که دین خود را توسط رسولان خود به آنها ابلاغ کنیم و آنها گوش ندهند.
اگر دین را ابلاغ نکنیم، دیگر محاکمه نمی کنیم و به جهنم نمی بریم. فرض کنید پشت کوه های هیمالیا روستایی است که رادیو، تلویزیون، برق، کتاب، عالم، مبلغ، گوینده و مسلمانی به آنجا نرفته است و در آنجا نیز صد نفر زن و مرد زندگی می کنند که از هیچ دینی خبردار نشده اند، نمی دانند که حلال، حرام، کتاب،
ص: 199
پیغمبر و امامی هست، خودشان برای خودشان قوانینی را درست کرده اند که مال، ناموس و امنیت شان حفظ شود و مدت ها در کنار یکدیگر راحت زندگی کردند و مردند.
طبق این آیۀ شریفه، خدا در قیامت برای این ها دادگاه تشکیل نمی دهد که چرا نماز نخواندید، روزه نگرفتید و کار خیر نکردید؟ چون آنها می گویند: خدایا! ما اصلاً از این حرف ها خبر نداشتیم. تو از دل ما خبر داری، اگر خبردار می شدیم، گوش می دادیم و عمل می کردیم.
هر چند یک دلیل نیز برای ما کافی است، اما با هزار دلیل می شود ثابت کرد که ذرّه ای حرام در مدار رزق الهی قرار ندارد. این هایی که حرام می خورند، آیا از حلال روزی آنان مقدر نشده است؟ روایات می گویند: چرا.
در قیامت نشانش می دهند که در طول سال چقدر حرام خورده است، در حالی که چقدر از حلال روزی او کرده بوده اند و او به جای این که به دنبال حلال برود، به دنبال حرام رفته است.
جالب اینجا است که هیچ چیزی اضافه تر از حلال نیز نصیب او نشده، همان مقدار حلال را از طرق حرام به دنبالش رفته و فقط باری به دوش خود گذاشته است؛ چون به مردم ظلم کرده و با دست خود راهی به طرف جهنّم به روی خود باز کرده است و الاّ اگر به دنبال حرام نمی رفت، خدا حتماً حلال را از کانال های کسب، کار، زحمت، صنعت، هنر، کشاورزی و تجارت به او می رساند.
ما خیلی از تاریخ بشر اطلاع نداریم، اما کسی که حرام می خورد، دو گناه می کند: گناه اول: همان حرام خوری است و گناه دوم: بی اعتمادی به پروردگار.
ص: 200
از او می پرسند: چرا داری حرام می خوری؟ می گوید: چاره ای ندارم. یعنی خدا کارگردان خوبی نیست و در بین موجودات زنده ای که باید به آنها روزی بدهد، ما را از قلم انداخته و فراموش کرده است.
در حالی که از وقتی که ما در شکم مادر بودیم، تا کنون که بدن کاملی پیدا کرده ایم، از نه ماهگی، در آن تاریکی، در حالی که دست ما به هیچ جا بند نبود و هیچ اختیاری نداشتیم، برعکس در شکم مادر، زانو در بغل گرفته بودیم، تا وقتی که سر ما را به طرف خروجی و دنیا برگرداند، مگر در آن پنج ماه از طریق جفتی که در شکم مادر ساخته بود و از راه ناف در شبانه روز، نه کم و نه زیاد، غذای ما را نمی داد؟
مگر قبل از این که به دنیا بیاییم، سینۀ مادر را پر از شیر نکرد؟ وقتی به دنیا آمدیم، دندان نداشتیم، مگر شیر را تا دو سال غذای ما قرار نداد؟ وقتی لثۀ ما محکم شد و دندان بیرون زد، غذاهای دیگر را به کمک شیر مادر برای ما قرار نداد؟ آن وقت به فکر ما بود، حال که بزرگ شده ایم، همسر، فرزند، زندگی، داماد، عروس، میهمان داریم، ما را از یاد می برد که عجله کنیم و به دنبال حرام برویم؟
«المؤمن من طاب مکسبه»
مؤمن هوس مال حرام، نجس، ناپاک و آلوده نمی کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 201
پاکی درآمد و کسب مؤمن
14
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 202
ص: 203
ص: 204
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام هفت حقیقت را به عنوان نشانه ها، خصوصیات و ویژگی های مؤمن بیان فرمودند. خصلت اول که در گفتار ملکوتی و نورانی خود دارند، این خصلت است:
«المؤمن من طاب مکسبه» (1)درآمد، کسب و مالی که مؤمن به دست می آورد که با آن مال، زندگی و معیشت خود را اداره کند، حلال و مال پاک است. کسبی را که مؤمن انتخاب می کند و در معاملاتی که با مردم انجام می دهد، کاملاً مشروع است.
کسی که بخواهد این گونه باشد، باید از حالتی ارزشی برخوردار باشد؛ چون تا آن حالت در انسان با تمرین به دست نیاید، نمی تواند به کسب مشروع و درآمد و درآمد حلال وصل باشد.
ص: 205
این حالت ارزشی، انسانی و اخلاقی، قناعت است. دربارۀ قناعت گفته اند:
«قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ» (1)آن انسانی که دارای روحیه و حالت قناعت است، انسان بزرگوار و عزیزی است.
ضدّ قناعت، طمع و حرص است که این حالت خیلی ها را دچار حرام و پایمال کردن حقوق دیگران و شکست در کسب و کار کرد. خیلی ها را به خاک سیاه نشاند و به زندان انداخت و آبروی آنها را بر باد داد.
این ها همه از عوارض طمع است. آن کسی که دارای بیماری طمع است، علاقه دارد که یک روزه ثروتمند شود و ثروت انبوهی را به دست بیاورد. با این حالت مجبور می شود راه های مختلفی را طی کند. خود را به مکر، حیله، کلاهبرداری و نیرنگ آلوده کند و اغلب نیز در این زمینه پیروز و موفق نمی شوند؛ چون در تاریخ ثابت شده است که گناه و حالات زشت اخلاقی در عمل پیروزی ندارد.
هیچ طمع کار، ظالم، ستمکار، خلافکار، منحرف، طاغی و معصیت کاری در عالم به پیروزی واقعی نرسیده است. اما اهل خدا در امر مال، اخلاق، عمل و امور شخصیتی، همیشه پیروز شده و خواهند شد. در آیندگان نیز این گونه افراد به پیروزی و ظفر واقعی خواهند رسید.
وجود مبارک حضرت زینب کبری علیها السلام در سخنرانی های خود، که معروف ترین
ص: 206
و هیجان انگیزترین آن، سخنرانی در بازار کوفه، کاخ و محلّ حکومت یزید بود، بقیه اش مقداری در کربلا، یا در مسیر شام و مدینه بوده است و همۀ این سخنرانی ها را در کتاب ها نوشته و ثبت کرده اند، حدیثی را کنار بدن مطهر حضرت ابی عبدالله علیه السلام برای حضرت زین العابدین علیه السلام بیان کردند. (1)
ص: 207
مردم فکر می کردند که وقتی این هفتاد و دو نفر را کشتند و قطعه قطعه کردند و بدن های مطهّرشان را وسط بیابان انداختند و رفتند و حتی به خانوادۀ آنان اجازۀ دفن ندادند، با این وضع ظاهر، این چراغ خاموش خواهد شد و چراغ خود، حکومت و قدرت یزیدیان روشنایی بیشتری پیدا خواهد کرد.
اما وجود مبارک زینب کبری علیها السلام حدیث را در کنار بدن برادر بیان کردند، که نشان می داد ایشان با این حدیث از آیندۀ بسیار با عظمتی خبر دارند می دهند که روزگاری این بیابان به شهر تبدیل می شود و روی این بدن ها حرم و بارگاه و مسجد بنا می شود و مردم از اطراف و اکناف کرۀ زمین به زیارت این قبور خواهند آمد و به این معنا نیز اشاره کردند که خاک این منطقه را برای مهر نماز خواهند برد.
یعنی می خواستند بفرمایند: ای ظاهر بینان! کم فکرها و سبک مغزان! اگر خیال کرده اید که در این جنگ ما شکست خورده ایم، خیال باطلی کردید؛ چون ما در این جنگ پیروز واقعی و شما شکست خوردۀ واقعی هستید.
بعد از این گفتار حضرت زینب کبری علیها السلام، اولین کسی که خاک این قبرها را برای تیمّن و مهر نماز برد، وجود مبارک حضرت زین العابدین علیه السلام بود و بعد ائمه علیهم السلام و هنوز نیز می برند و آیندگان نیز خواهند برد. (1)و از شگفتی های عظمت این قبور
ص: 208
این است که بزرگان دین ما می فرمایند:
کنار قبر حضرت ابی عبدالله علیه السلام از هر طرف؛ شرق، غرب، شمال و جنوب، تا
ص: 209
چهار فرسخ، حرم محسوب می شود.
حرم یعنی چه؟ یعنی منطقۀ محترم در پیشگاه مقدس پروردگار. کلمۀ حرام نیز در،
« وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ اَلَّذِی جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً اَلْعاکِفُ فِیهِ وَ اَلْبادِ» 1
مسجد الحرام یعنی مسجدی که به شدت مورد احترام پروردگار است. حریم حضرت حق است.
از هر طرف، چهار فرسخ، حریم کربلا است. علاوه بر این، ما در زیارت وارث می خوانیم:
«و طابت الارض التی فیها دفنتم» (1)از زمانی که شما در اینجا دفن شده اید، نه فقط حضرت امام حسین علیه السلام بلکه همۀ هفتاد و دو نفر، این خاک به خاک پاک تبدیل شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از جریان کربلا، در مسیر جنگ صفین از زمین کربلا عبور می کردند، دستور دادند: همه پیاده شوید. همه را پیاده کرد. فرمود: من امشب می خواهم در این سرزمین بیتوته کنم.
همه امر حضرت را پذیرفتند و پیاده شدند. امام آن شب را برخلاف همۀ شب ها تا نماز صبح نخوابیدند. این که می گوییم: امامان ما شبها را بیدار بودند، به
ص: 210
این معنا نبوده که از غروب آفتاب تا طلوع صبح بیدار بودند، نه، خداوند چنین اجازه ای را حتی به پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله نداد.
خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
« یا أَیُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ * قُمِ اَللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً» 1
شب را به عبادت برخیز، اما نه همۀ شب را، بلکه شب را دو قسمت کن. چون آن زمان زود می خوابیدند، یعنی آفتاب که غروب می کرد، نماز می خواندند و چند لقمه شام می خوردند و می خوابیدند. الان در بعضی از شهرهای کوچک و دوردست، قریه ها و روستاهای ایران همین طور است. (1)آن وقت که من شاگرد مدرسه ای بودم، سه ماهۀ تعطیل تابستان ما را در ییلاقی که نسبت به تهران دور بود، می فرستادند، پدربزرگ ما در آنجا زندگی می کرد، همانجا به دنیا آمده بودند و در همانجا نیز از دنیا رفتند.
آنجا، خانواده ها و همسایه ها و همۀ مردم شهر، به مسجد می آمدند و نماز
ص: 211
مغرب و عشا را به جماعت می خواندند، وقتی برمی گشتند، شام مختصری می خوردند و یک ساعت بعد، همگی خواب بودند. آن وقت دو ساعت مانده به اذان صبح، بیدار می شدند، نماز شب می خواندند، گریه و سجده های طولانی می کردند و برای مردم و همسایگان دعا می کردند.
خدا به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه نداد که همۀ شب را بیدار باشد، بلکه فرمود: شب را دو نیم کن و فقط یک نیمه اش را برای عبادت بیدار باش، یا سه قسمت کن، دو قسمتش را بخواب و استراحت کن.
دربارۀ خواب شب دارد:
« وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً» 1
لغت «سبات» را این گونه معنا کرده اند: تأمین انرژی مصرف شده بدن. که این فقط با خواب شب میسّر است و با آمپول، قرص، دوا، غذا و هیچ چیزی جبران نمی شود.
آن مقداری که انسان صبح تا شب راه رفته، زحمت کشیده، حرف زده، کار کرده و انرژی بدن و اعصاب را هزینه کرده است، با خواب شب جبران و تأمین می شود.
کسانی که عادت دارند شب تا صبح بیدار بمانند، چه به عبادت، یا به معصیت، هر دو در بدن و سلامت خود ضرر می کنند.
اما آن شبی که امیرالمؤمنین علیه السلام در کربلا ماندند، اصلاً شب را نخوابیدند و تمام
ص: 212
شب را به عبادت مشغول بودند. بعد از نماز صبح که با جماعت خوانده شد، درحالی که نشسته بودند، خم شدند و مشتی از خاک زمین کربلا را برداشتند، بو کردند و به خاک فرمودند:
«واهاً لک ایّتها التربة! لَیَحشُرَنَّ منک اقوامٌ یَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ» (1)خوش به حال تو ای خاک، که گروه هایی از تو در روز قیامت بیرون می آیند که بدون حساب و بازرسی پرونده وارد بهشت می شوند؛ یعنی معطّل نمی شوند. آنها را نگه نمی دارند، دادگاه ندارند و کسی با آنها چون و چرا نمی کند.
چرا؟ چون همۀ آنها به حقّ خالص تبدیل شدند و حقّ خالص پرونده ندارد.
حقّ خالص، حقّ و نور خالص است. روشنایی خالص و صالح است. چه چیز را از او بپرسند؟ به نور چه بگویند؟ بگویند: این نقطۀ تاریک در تو چیست؟ در نور که نقطۀ تاریکی وجود ندارد.
ص: 213
آن انسانی که عین حق است، به او چه بگویند؟ بگویند: این نقطۀ باطل در تو چه می کند؟ در حق که نقطۀ باطل وجود ندارد.
«لَیَحشُرَنَّ منک اقوامٌ یَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ»
ای زمین! گروه هایی از دل تو بیرون می آیند که بدون حساب وارد بهشت می شوند.
امام علیه السلام بیست سال قبل از کربلا از پیروزی واقعی این هفتاد و دو نفر خبر دادند، که هر مردن، کشته شدن و زندان رفتنی، شکست نیست. مگر حضرت یوسف علیه السلام نُه سال در زندان نبود؟ آیا برای او شکست بود؟ چقدر زیبا گفته اند: بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق ای عزیزان جرم یوسف پاکدامنی بس است (1)
چرا به زندان محکوم شد؟ به خاطر پاکی. این که عین پیروزی است و شکست نیست.
شهادت برای ابی عبدالله علیه السلام، تبعید برای اولیای خدا مانند جعفر بن ابی طالب به حبشه و ابوذر به ربذه و زندان برای حضرت یوسف علیه السلام پیروزی بوده است.
حادثۀ کربلا برای این هفتاد و دو نفر پیروزی است، ولی کوته فکران در ارزیابی ها، غلط ارزیابی می کنند و خیال کرده اند که یزید و یاران او پیروز شده اند، اما نه تنها
ص: 214
پیروز نشدند، بلکه آبروی آنان رفت و بعد هم مختار آمد و همه را قصاص کرد. یا در دیگ روغن زیتون سوزاند، یا به ستون بست و تیرباران کرد و یا با پشیمانی، حسرت، ندامت و عذاب وجدان مردند و در آخرت نیز به شدیدترین عذاب الهی گرفتار می شوند و قرن ها مردم بلند بلند گریه کردند و از عمق جان خود گفتند:
«فلعن الله أمة أسرجت و ألجمت و تنقّبت و تهیّأت لقتالک یا مولای یا أباعبدالله» (1)این چه پیروزی است؟
حضرت زینب کبری علیها السلام این را در کربلا پیش بینی کرد و درست از آب درآمد.
البته باید درست در می آمد؛ چون حضرت با چشم خدایی آینده را نگاه می کردند.
بر سر بازار کوفه به تمام مردم کوفه فرمودند: شما به کربلا آمدید و این هفتاد و دو نفر را کشتید و خیال کردید که این ها را نابود کردید، اما اشتباه کردید.
کاری که شما در کربلا کردید این بود که شما سی هزار نفر در کربلا، با دست خود، تیشه به ریشۀ خود زدید. این حرف خیلی مهمی است. این مطالب را همۀ معصیت کاران، گناهکاران و دامن آلوده های حرفه ای دنیا باید دقت کنند.
در مسألۀ صفات مؤمن، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
ویژگی اول مؤمن، کسب حلال، درآمد پاک و کار مشروع است. چون مؤمن با شناختی که از خدا و قیامت دارد، حالت قناعت دارد. طمع کار و حریص تا آخر عمرش نمی تواند با مال حلال بسازد.
طمع حالتی است که افراد را از مرزبندی های خدا رد می کند. خدا امر کرده
ص: 215
است که از این کسب، کار و پول حرام دوری کنید، طمع کار موتور شیطانیش قوی است، اما شخص قانع موتور شیطانی ندارد، روی مرز قناعت می ماند. طمع کار از مرزبندی های خدا رد شده، به حدود پروردگار تجاوز می کند.
یا حریص، در چارچوب کسب مشروع و مال حلال نمی ایستد. یا اگر کسب مشروع و مال حلال دارد، به بی راهه می زند، اما باید بداند که این بیراهه زدن، پیروزی ندارد. آخر کار را باید نگاه کرد.
آیا به او می گویند: تمام حرام هایی که خوردی و جمع کردی و به ورثه دادی، نوش جانت؟ یعنی مال مردم را ببرند، مردم را به خاک سیاه بنشانند، حقّ همه را ضایع کنند و در قیامت نیز خدا به آنها آفرین بگوید که عجب دلیل قویی آورده ای که مال مردم و مملکت را دزدیدی و ما به همین خاطر می گوییم: دست شما درد نکند، خسته نباشید، بفرمایید به بهشت بروید؟
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
هیچ گنهکاری در قیامت دلیل قانع کننده ای نمی تواند ارائه بدهد؛ چون گناه، دلیل ندارد. شمر در روز قیامت به خدا بگوید: این که من سر امام حسین علیه السلام را بریدم، حجّت شرعی و دلیل داشتم. خدا بگوید: عجب دلیل قویی آوردی، پس خون حضرت ابی عبدالله علیه السلام پایمال شده، هیچ مهم نیست.
گنهکار حرفه ای چه دلیلی می تواند در قیامت اقامه کند؟ البته بسیاری از افراد حریص و طمعکاران در همین دنیا نیز شکست خورده هستند. اما امثال ابوذر حلال خور که روزی حلال نیز نصیب او نشد، در بیابان ربذه، در تبعیدگاه، به خاطر گرسنگی و تشنگی مرد، شکست نخورده است.
هزار و چهار صد سال است که به عنوان چهرۀ نورانی و ملکوتی و بندۀ خاص
ص: 216
خدا مطرح است. اگر شکست خورده بود که همۀ بندگان خوب خدا لعنتش می کردند. حلال خور گرچه گرسنه و تشنه بمیرد، باز هم پیروز است؛ چون شیطان و هوای نفس را شکست داده و خودش ظفر پیدا کرده است:
« وَ مَنْ یُطِعِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً» 1
مطیع خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله به پیروزی عظیم رسیده است. ما همین نکته را در زیارت وارث داریم:
«بأبی أنتم و أمّی طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم و الله فوزاً عظیماً» (1)یعنی داریم به حضرت و یارانش عرض می کنیم: شما به پیروزی عظیم رسیدید.
حلال خور پیروز است، گرچه گرسنه بمیرد و سختی بکشد. گرچه ببیند که برادر، همسایه، همکار یا رفیق او با مال حرام خانۀ پنج هزار متری دارد، ولی او بعد از شصت سال هنوز نتوانسته خانۀ پنجاه متری تهیه کند. یا ببیند آنها ماشین چند صد میلیونی زیرپا داشته و او هنوز نتوانسته است یک موتور بخرد. اما باید بداند که او پیروز واقعی است، نه آنها.
خداوند در قرآن مجید داستان دو باغدار را بیان می کند (2)که یکی از آنها:
ص: 217
« أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً» 1
ص: 218
باغ او خیلی بزرگتر، مالش زیادتر و درآمدش بیشتر بود و آن یکی که مؤمن بود، باغ معمولی و درآمد حلال و کمی داشت. این ها با هم دیگر گفتگو کردند، آن کسی که باغ بزرگتر و ثروت سنگین تر داشت، می گفت: حق با من است. آن کسی که کمتر داشت، اما حلال بود، می گفت: حق با من است و بالاخره روزی رسید که آن ثروتمند به خاطر همین کبر و حرام خوریش به شکست سختی دچار شد: آفت بدی به محصولاتش زد، همۀ آنها نابود شد و او به خاک سیاه نشست، ولی آن دیگری که با خدا معامله می کرد و حق سائل و محروم را می داد، مالش محفوظ ماند و به آن یکی گفت: حال کدام یک از ما پیروز هستیم؟ پیروزی از آن درستکاران، شایستگان و صالحان است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 219
خصوصیات شیعه
15
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 220
ص: 221
ص: 222
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
اگر کسی از وجود مبارک حضرت زهرا علیها السلام می پرسید که آیا ما در قیامت اهل نجات هستیم؟ دختر پیغمبر علیها السلام در برابر پرسش آنان جواب می دادند: اگر شما شیعۀ ما هستید، اهل نجات خواهید بود، اما اگر شیعۀ ما نیستید، در نجات به روی شما بسته است، مگر این که شیعه شوید. (1)این پاسخ دختر پیغمبر علیها السلام به توضیح و تفسیر نیاز دارد که طی مقدمه ای از مهم ترین روایات برگرفته از معتبرترین کتاب های شیعه به توضیح و تفسیر آن
ص: 223
می پردازیم.
معتبرترین کتاب های ما، کتاب هایی است که نزدیک به عصر ائمه علیهم السلام نوشته شده اند که گل سر سبد این کتاب ها، چهار کتاب است. از همه مهمتر، مقدم تر و بهتر، کتاب شریف «کافی» است که در ده جلد، حدود پنج هزار صفحه و به زبان عربی است. نزدیک به هفده هزار روایت بسیار پرقیمت و مهم دارد و زمانی نوشته شده است که هنوز غیبت کبری و طولانی امام دوازدهم علیه السلام شروع نشده بود؛ یعنی حضرت علیه السلام در غیبت صغری بودند.
غیبت خاصّی که زمان آن کم بود و دسترسی به ایشان به وسیلۀ چهار نایب امکان داشت. وقتی که مرگ نایب آخر نزدیک شد، امام علیه السلام با خط مبارک خود نامه ای به او می نوشتند که شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت، ولی احدی را به جای خود معرفی نکن؛ چون بعد از مرگ شما، غیبت کبری و طولانی من شروع می شود و پایان این غیبت را نیز فقط خدا می داند. (1)
ص: 224
خدای متعال زمان ظهور ایشان را معلوم نکرده که چه وقت است.
در روایات ما آمده است که: هر کس زمان ظهور را تعیین کند، او را تکذیب کنید.
حتی اگر کسی بگوید: آمدن ایشان نزدیک است، دروغ می گوید؛ چون به وجود مقدس آن حضرت علیه السلام نیز خبر نداده اند و قرار نیست که خبر بدهند. (1)ولی زمان
ص: 225
معین آن که رسید، به ایشان اعلام می شود. علمِ آن زمان، ویژۀ پروردگار مهربان عالم است؛ یعنی علم و آگاهی خاصی است که آن را عمومی نمی کند.
پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام نیز خبر نداده اند و فقط فرموده اند: او می آید، اما وقت آن را نگفته اند. اگر کسی از زمان ظهور خبر دهد، خبر کذب است.
کتاب کافی علاوه بر این که خود کتاب معتبر است، نویسندۀ آن هم شیخ کلینی خیلی معتبر است که در ابتدای جلد اول جمله ای دارد که برای ما خیلی جالب است. ایشان نوشته است: من هر روایتی را خواستم در این کتاب بنویسم، ارزیابی کردم، اگر این روایت در قیامت بین من و پروردگار حجّت بود، من آن را نوشتم؛ (1)
ص: 226
یعنی این ده جلد کتاب را به گونه ای نوشته ام که در قیامت گرفتار محاکمۀ پروردگار نشوم.
کتاب بعد، کتابی است که عالم بزرگ و کم نظیر، شیخ صدوق (1)به نام «من لایحضره الفقیه» نوشته است، که بسیار با ارزش است.
کتاب سوم و چهارم، کتاب «تهذیب» و «استبصار» است که نویسندۀ آن وجود مبارک شیخ طوسی (2)است که علامۀ حلی (3)که خود به تنهایی صاحب پانصد و بیست و سه جلد کتاب است، دربارۀ ایشان نوشته است: من در علم و عمل نظیر شیخ طوسی را سراغ ندارم.
شیخ طوسی که اهل طوس یا خراسان است، در سنّ بیست سالگی مجتهد جامع الشرایط بود. این چهار کتاب نیز محصول چهارصد کتاب است که از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام تا زمان امام حسن عسگری علیه السلام یعنی در روزگار زنده بودن ائمه علیهم السلام نوشته شده است که از آن چهارصد کتاب، تعداد اندکی اکنون موجود است و بسیاری از آنها جزء کتب خطّی است.
ص: 227
این مقدمه را از بخشی روایات این کتاب های معتبر به دست آورده ام و آن عبارت این است: ظاهراً از زمان حضرت باقر علیه السلام یا اواخر عمر حضرت زین العابدین علیه السلام این جریان زشت شروع شد و امامان علیهم السلام از حضرت زین العابدین علیه السلام که اوایل این جریان را دیدند تا حضرت رضا علیه السلام خیلی سخت در مقابل این جریان زشت ایستادند.
این جریان در شیعه اتفاق افتاد و آن این بود که تعدادی آلوده به گناه شدند که تعبیر بعضی از روایات ما در همین کتاب های معتبر است که «یلمّون بالمعاصی» (1)به طرف معاصی و همۀ گناهان حرکت کردند؛ گناهان مالی، بدنی، اجتماعی، شهوانی و حقوقی.
وقتی افراد سالم، پاک و درستکار از جمع خود اهل بیت علیهم السلام، به سمت معصیت بروند؛ چون از شیعه توقع نداشتند، فرقه ها و گروه های دیگر به طرف گناهان حرکت می کردند، این ها امر به معروف و نهی از منکری می کردند، اما این که از افراد خودشان به جانب انواع گناهان بروند، فوق العاده برای آنان زجرآور و ناراحت کننده بود.
ائمه علیهم السلام با این گروهها برخورد کردند و گفتند که این گناهان دنیا و آخرت شما را تباه می کند. نه فقط به خود شما ضرر می زند، بلکه به مردم نیز ضرر زده آنها را زجر
ص: 228
می دهد. چرا خود را به انواع گناهان آلوده کرده اید؟ این ها جواب می دادند: ما شیعه هستیم و به شفاعت امامان خود دلخوش هستیم که در قیامت، در برابر پروردگار عالم از ما به عنوان این که شیعه هستیم طرفداری کنند و نگذارند که خدا ما را جریمه و دچار کیفر و عذاب کند.
این اصل جریان است که از اواخر عمر امام چهارم علیه السلام اتفاق افتاد و تا زمان حضرت رضا علیه السلام نیز ادامه داشته است. حال موضع گیری اهل بیت علیهم السلام در برابر این جریان را ببینید تا گفتار حضرت زهرا علیها السلام برای شما به نحو ریشه ای تفسیر شود.
من دو نمونه از برخورد ائمه علیهم السلام را برای شما عرض می کنم؛ یکی برخورد حضرت صادق علیه السلام و دیگری برخورد حضرت رضا علیه السلام و بعد از این دو برخورد، دو مطلب بسیار مهم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت باقر علیه السلام برای شما ذکر می کنم.
اما برخورد امام صادق علیه السلام: وقتی در جلسه ای برای حضرت صادق علیه السلام تعریف کردند که: یابن رسول الله! در مدینه افرادی هستند که با سر به طرف گناه می دوند و هر گناهی که به وجود می آید، رد نمی کنند و خود را به آن آلوده می کنند. ما وقتی آنها را نصیحت می کنیم، می گویند: «نحن شیعة جعفر» ما سنّی، لاییک، بی دین و بی اعتقاد نیستیم، بلکه جزء شیعیان امام صادق علیه السلام هستیم و دلگرمی ما در این گناهان و آلودگی ها، به حضرت صادق علیه السلام است که در قیامت دست همۀ ما را بگیرد و نگذارد که خدا ما را به عذاب مبتلا کند. یابن رسول الله! چه باید کرد؟
این نوع دلخوشی ها از نظر قرآن باطل است. قرآن اسم این دلخوشی ها را که قوم یهود نیز داشتند «امانی» گذاشته است؛ یعنی آرزوهای بی پایه، بی ریشه، غلط، پوک و پوچ.
امام صادق علیه السلام اول ادعای آنها را که گفته بودند: «نحن شیعة جعفر» ما با آلوده
ص: 229
بودن به انواع گناهان، شیعۀ امام صادق علیه السلام هستیم را رد کردند. ببینید امام علیه السلام چه جوابی داده است.
نوشته اند که شکل نشستن امام صادق علیه السلام از شدت ناراحتی عوض شد. ما باید ببینیم که ائمه علیهم السلام از چه چیزی ناراحت و به چه چیزی دلخوش می شدند. ائمۀ ما با شنیدن اسم مجلس قمار، شراب، ربا، حرام خوری، زن و مرد مخلوط، چه وضعی پیدا می کردند و چه می فرمودند؟ آیا بی تفاوت بودند و ناراحت نمی شدند؟ یا جواب می دادند که بالاخره شب عروسی است، حالا زن و مرد با هم بودند، عرقی هم خوردند و پاستوری زدند و پولی روی هم گذاشتند، نباید به مردم سخت گرفت؟ این را می گفتند؟
وقتی به امام صادق علیه السلام خبر دادند که چنین جریانی در مدینه هست، امام فرمودند:
«کذبوا لیسوا لنا بموال» (1)به تعبیر قدیمی ها، آب پاکی را روی دست آنان ریخت؛ چون اولاً حضرت به قسم جلاله تکیه کردند، که می دانید چه قسمی است. سه گونه قسم را در دین ما قسم جلاله می گویند: «والله» «بالله» و «تالله» .
اگر کسی یکی از این سه قسم را به دروغ بخورد، مثلاً مشتری آمده، می گوید:
قیمت این پارچه متری چند است؟ او برای این که اعتماد مشتری را جلب کند، با این که متری پنج هزار تومان خریده است، به مشتری می گوید: من «والله» به قیمت خرید به تو دارم می دهم، متری ده هزار تومان خریده ام. این را قسم دروغ
ص: 230
می گویند.
این نوع قسم دروغی که اسم و نام جلالۀ خدا در کار است، آیا جزء گناهان صغیره است که با «استغفر الله» درست شود، یا جزء گناهان کبیره؟ امام صادق علیه السلام این نوع قسم دروغ به «والله، تالله و بالله» را جزء گناهان کبیره ای می دانند که خدا به این گناه وعدۀ آتش جهنم داده است. (1)امام صادق علیه السلام قسم جلاله می خورند، می فرماید: «والله» این دیگر دروغ نیست و آب پاکی روی دست طرف هایی که آلوده به انواع گناهان بودند، ریختن است.
می گویند: ما شیعه هستیم؟ اول جواب این ادعا را می دهند که:
به والله قسم دروغ می گویند. ما در پروندۀ شیعیان خود این اسم و رسم را نداریم، خدا به این افراد آگاهی کامل داده است که می دانند دارند دروغ می گویند.
من وقتی می خواهم مطلبی را از اهل تسنن نقل کنم، شادتر می شوم تا این که شیعه نقل کرده باشد؛ چون از شیعه نقل کنیم، می گویند: از هم مکتب خودتان است، اما دیگری مطلبی را به نفع ما نقل کند، خیلی با ارزش است. حال دو مورد از آنها دربارۀ آگاهی ائمه علیهم السلام برای شما نقل می کنم.
ص: 231
وجود مبارک امام حسین علیه السلام پیاده و با پای برهنه، داشتند از مدینه به مکه می رفتند. جاده ای که قدیم بین مکه و مدینه بود، اگر کسی با ماشین می رفت، امید نداشت که به مکه برسد. خیلی جادۀ بدی بود.
من آن جاده را رفته بودم، آن سال ها، در آن جاده، دائم حاجی ها با احرام کشته می شدند؛ یعنی سالی نبود که جاده کشته ندهد. آن وقت امام حسین علیه السلام با پای برهنه، در آن گرمای بالای پنجاه درجه، بیست و پنج سفر از مدینه تا مکه آمدند.
در یکی از این سفرها، پای حضرت درد گرفت و تا زانو ورم کرد. نتوانستند راه را ادامه بدهند. لذا چادر زدند و امام علیه السلام را زیر خیمه بردند و به حضرت عرض کردند: چند روز طول می کشد، می مانیم. پای خود را دراز کنید تا ورم و دردش بخوابد و هر وقت خود شما فرمودید، راه بیافتیم.
امام علیه السلام یکی از یاران خود را صدا زدند. در آن بیابانی که اصلاً آب و علف پیدا نمی شد، از مدینه تا مکه فقط کوه است، فرمودند: طبق آدرسی که به تو می دهم، پشت فلان تپه می روی، تعداد کمی چادرنشین هستند، مردی از گیاهان خشک و تر این بیابان در ایام بهار دوا درست می کند که برای درد و ورم پا خوب است، ولی نگو که برای چه کسی می خواهی؟ چون اگر اسم مرا ببری، پول نمی گیرد.
چقدر امامان ما مهربان بودند. فرمود: چون این ها بیابان نشین هستند و نان آنات از همین راه اداره می شود، اگر این دوا را رایگان یا کمتر بدهند، به زندگی آنها لطمه می خورد.
گفت: چشم. آمد و طبق آدرسی که حضرت داده بودند، آن مرد را دید و گفت:
این دوا را داری آ گفت: آری، اما بگو برای چه کسی می خواهی؟ گفت: بنا نشد که بپرسی برای چه کسی می خواهی، تو دوا را بده، من هر چه قیمتش هست، نقدی
ص: 232
به تو می دهم.
گفت: نه، باید بگویی که برای چه کسی می خواهی؟ گفت: آخر اسم مریض به چه درد تو می خورد؟ ما مریضی داریم که در چادر افتاده و دارد ناله می کند، دوا را بده. گفت: تا نگویی برای چه کسی می خواهی، دوا نمی دهم.
بالاخره این بندۀ خدا با این که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرموده بود نگو، اما گفت. البته نباید می گفت. گفت: والله دوا را برای جگر گوشۀ زهرا علیها السلام حضرت امام حسین علیه السلام می خواهی؟ به تو نمی دهم. خودم می آیم و با دست خودم دوا را به حضرت می دهم. امام حسین علیه السلام آمده تا از منطقۀ ما رد شود، من به زیارتش نیایم؟ من تا به حال حضرت ابی عبدالله علیه السلام را ندیده ام. این چشم من باید به چهرۀ مولایم بخورد که خدا این چشم مرا در قیامت عذاب نکند.
عرب سیاه، پابرهنه و بیابان گردی بود، اما معرفت داشت. آمد و وارد خیمۀ حضرت شد. عرض کرد: آقا! این دوا. حضرت فرمود: این هم پول دوا، عرض کرد: تمام دنیا فدای شما، قابل ندارد. یابن رسول الله! از من نخواهید که پول بگیرم.
حضرت فرمودند: نه، ما چیزی را رایگان نمی خواهیم. عرض کرد: حال که می خواهید رایگان نباشد، من همسرم درد زایمان دارد، دعا کنید که فرزند و مادرش سالم بمانند. حضرت فرمودند: دعا می کنم. وقتی تو برگردی، فرزندت سالم به دنیا آمده است و بدان: در دفتری که نزد ما هست، اسم فرزند تو جزء شیعیان ما ثبت است. (1)
ص: 233
چند نفر در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند، یکی از آنان با حال خوشی به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: «أنا و اللّه أحبّک» من عاشق شما هستم. حضرت سر خود را پایین انداختند، بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «کذبت» دروغ می گویی.
عرض کرد: آقا! محبت امری قلبی است، مگر شما ذات قلب مرا می بینید که فرمودید من دروغ گفتم. فرمود: من به قلب تو کار ندارم، تو وقتی این جمله را به من گفتی، من ارواح شیعیانم از زمان حضرت آدم علیه السلام تا قیامت را نگاه کردم، تو در آنها نبودی، پس دروغ می گویی. (1)به نظر حضرت زهرا علیها السلام و امام باقر، صادق و رضا علیهم السلام شیعه پرقیمت ترین انسان
ص: 234
تاریخ است. نه پرقیمت ترین انسان امت و زمان ائمه علیهم السلام نه، بلکه شیعۀ واقعی پرقیمت ترین انسان تاریخ است.
اما این ادعایی که این ها کردند، امام صادق علیه السلام فرمود: دروغ گفتند، برادران و خواهران! آنهایی که خیلی آزاد، راحت و با نظر بلند به هر گناهی خود را آلوده می کنند، شیعه نیستند، اما اگر رابطۀ خود با گناهان را قطع کنند و زندگی را به پاکی، درستی و صداقت محدود کنند، قطعاً نام آنان در آن دفتر اسامی شیعه ثبت می شود.
این دفتر، دفتر عجیبی است. حذیفة بن اسید غفاری می گوید: ما از کوفه با حضرت مجتبی علیه السلام به مدینه می آمدیم. حضرت به شتری خیلی توجه داشتند. من فکر کردم حضرت این شتر را دوست دارند. به امام عرض کردم: یابن رسول الله! چرا به این شتر خیلی علاقه دارید؟ فرمود: کاری به این شتر ندارم. در بار این شتر دفتری است که نام شیعیان ما تا قیامت در آن ثبت است. من به بار این شتر عشق می ورزم، نه خود شتر.
حذیفه می گوید: وقتی به مدینه رسیدیم، من که سواد نداشتم، به حضرت عرض کردم: این دفتر را به من نشان می دهید؟ فرمود: روزی به خانۀ ما بیا تا آن را به تو نشان بدهم. ما این دفتر را به هر کسی نشان نمی دهیم.
می گوید: با پسر برادرم که سواد داشت رفتم، به او گفته بودم که من می خواهم به خانۀ حضرت مجتبی علیه السلام بروم تا امام دفتری را به من نشان بدهند که اسم شیعیان تا قیامت در این دفتر هست. رفتیم.
خود حضرت برخاستند و دفتر را آوردند، من به برادرزاده ام گفتم: نگاه کن ببین اسم من در این دفتر هست؟ برادرزاده ام نگاه کرد و به من اشاره کرد که اسم تو
ص: 235
هست. بعد دفتر را ورق زد، ناگهان فریاد زد: عمو! اسم من هم در این دفتر هست، ولی اسم من نور می دهد.
به امام مجتبی علیه السلام عرض کردم: یابن رسول الله! چرا اسم برادرزادۀ من در این دفتر نور می دهد؟ فرمود: چون برادرزاده ات جزء هفتاد و دو نفر یاران برادرم امام حسین علیه السلام است. این نور مخصوص آنها است. (1)چه کسی شیعه است و اسمش در آن دفتر هست؟ خوش به حال آنان. ما باید کاری کنیم که اسم ما در این دفتر نوشته شود و یا اگر نوشته شده است، این اسم از دفتر پاک نشود و بماند. ای جلوۀ آیه های قرآن
لبخند تو آیتی است از نور
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 236
ص: 237
بررسی اجمالی ارزش و مقام شیعه
16
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 238
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
امامان بزرگوار ما، ویژگی ها و صفات شیعیان، خصوصاً از زمان حضرت زین العابدین تا حضرت رضا علیهم السلام را بیان کردند. واجب است تا همۀ کسانی که علاقه دارند و بخواهند شیعه واقعی باشند، این ویژگی ها را بدانند و بعد از دانستن فرمودۀ ائمۀ طاهرین علیهم السلام لازم است که این ویژگی ها و صفات را در خود ظهور و بروز دهند.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
کسی که به شیعۀ واقعی تبدیل می شود، همان مؤمنی است که پروردگار عالم در قرآن مجید مطرح کرده است که همان انسان های والایی هستند که از زمان حضرت آدم علیه السلام تا حضرت مسیح علیه السلام فرهنگ خدا را از زبان پیغمبران و کتب آسمانی مانند صحف ابراهیم، تورات، انجیل و زبور قبول کردند و در حدّ ظرفیت و استعداد خود به کار گرفتند.
این گروه از مردم مؤمن، تا زمان حضرت مسیح علیه السلام نیز دنیا و آخرتی پاک و آبادی را پیدا کردند که پروردگار عالم در سوره های متعدّد قرآن، از این مؤمنین یاد می کند و از آنها تعریف کرده، به دنیای پاک و آخرت آباد آنان اشاره می کند.
ص: 239
کلمۀ شیعه قبلاً بوده، اما بعد از نبوت و بیشتر بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله مطرح شد که در حقیقت به فرمودۀ امام صادق علیه السلام در قرآن این کلمه با مؤمن هیچ فرقی نمی کند. (1)البته لغت شیعه نیز در قرآن مجید آمده است. دربارۀ وجود مقدس حضرت ابراهیم علیه السلام این لغت استعمال شده و در سورۀ مبارکۀ قصص نیز ذکر شده است.
اما آنچه که دربارۀ حضرت ابراهیم علیه السلام است، در سورۀ مبارکۀ «شعراء» آمده است، پروردگار می فرماید:
« وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ» 2
کلمۀ «شیعه» ، «هاء» دارد. در ادبیات عرب به این «هاء» ضمیر متّصل می گویند و «هاء» معادل «او» در فارسی و ضمیر است. این ضمیر به آیۀ قبل اشاره دارد که پروردگار می فرماید: یقیناً حضرت ابراهیم علیه السلام شیعۀ او بوده است.
حضرت ابراهیم علیه السلام با آن عظمت، مقام و شخصیت که به او قهرمان توحید می گویند و پدر تمام پیغمبران بعد از خودش نیز بوده است، یعنی همۀ انبیای بعد، از طریق دو فرزند او؛ یعنی حضرت اسحاق و اسماعیل علیهما السلام به وجود آمدند که ما خانواده ای را در تاریخ بشر، پربرکت تر از این خانواده سراغ نداریم.
از نسل حضرت اسحاق علیه السلام حضرت یعقوب علیه السلام به وجود آمد، بعد حضرت یوسف علیه السلام. از نسل برادران حضرت یوسف علیه السلام حضرت موسی و هارون علیهما السلام به
ص: 240
وجود آمدند، بعد حضرت زکریّا، یونس، یحیی و مسیح علیهم السلام. این جمع از انبیا، از طریق حضرت اسحاق علیه السلام به حضرت ابراهیم علیه السلام می رسند. وجود مبارک پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله تا امام زمان علیهم السلام همه از نسل حضرت اسماعیل علیه السلام هستند.
ولی پروردگار حضرت ابراهیم علیه السلام را می فرماید:
« وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ»
«انّ» یعنی یقیناً، بی تردید، ابراهیم شیعۀ او بود. آیات قبل را باید ببینیم که این «او» به چه کسی برمی گردد؟
حضرت ابراهیم علیه السلام در این دنیا شیعۀ چه کسی بوده است؟ شیعه بوده؛ یعنی چه؟ یعنی مأموم، پیرو و اقتداکننده به او بوده است. این خیلی حرف است که شخصیتی مانند حضرت ابراهیم علیه السلام که به امامت مردم انتخاب شد:
« إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»
خودش تا قبل از امام شدن، مأموم امام دیگری بوده است. طبق رده بندی و آیات قرآن، او اول امام نبوده است. چه وقت امام، پیشوا و الگوی انسان ها تا قیامت شده است؟ بعد از عبور از سی مرحله آزمایش، که امام باقر علیه السلام هر سی مرحله را آدرس داده و بیان کردند. (1)
ص: 241
این آیه در سورۀ بقره است:
« وَ إِذِ اِبْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً» 1
بعد از آزمایشات سنگین، ایشان امتحان داده و لیاقت پیدا کردند که پیشوای تمام انسان ها شوند؛ یعنی انسان ها اگر بخواهند به خدا، لقا، رضا و بهشت خدا برسند، باید با اقتدا به ایشان برسند.
اما قبل از «إِذِ اِبْتَلی» ایشان امام نبوده، بلکه مأموم بوده است، یا به تعبیر قرآن مجید، شیعه، پیرو و اقتدا کننده بوده است. این مرد با این عظمت، مأموم، اقتدا کننده و شیعۀ چه کسی بود؟
آیات قبل از این آیه را که بررسی می کنیم، می بینیم ضمیر در « مِنْ شِیعَتِهِ» به وجود مقدس حضرت نوح علیه السلام برمی گردد؛ یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام از ابتدا، قبل از این که امام مردم شود، شیعۀ حضرت نوح علیه السلام بوده است.
معلوم می شود فرهنگ دست نخورده و سالم حضرت نوح علیه السلام به وسیلۀ همان مؤمنینی که گفته شد، تا زمان حضرت ابراهیم علیه السلام آمد و ایشان از دین و فرهنگ حضرت نوح علیه السلام پیروی و به ایشان اقتدا کرده است.
ص: 242
کیفیت اقتدا، پیروی و شیعه بودن حضرت ابراهیم علیه السلام به گونه ای بوده که لیاقت پیدا کرد تا خودش تا قیامت، امام مردم شود.
مسألۀ اصلی در این کلمۀ شیعه است. حضرت ابراهیم علیه السلام چه شد که مقتدا مردم شد؟ از طریق شیعه شدن و اقتدا کردن به حضرت نوح علیه السلام.
بنابراین کلمۀ شیعه که در قرآن مجید نیز آمده است، لفظ اختراعی ما نیست، که به ما تهمت می زنند که این فرقۀ شیعه ساختگی است، ساخت کیست؟ اگر هم ساختگی باشد، ساخت قرآن و پروردگار است. همان طور که خداوند متعال از حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان شیعۀ حضرت نوح علیه السلام یاد کرده است، بنا به روایات شیعه و سنّی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله کلمۀ شیعه را دربارۀ اقتدا کنندگان و مأمومین امیرالمؤمنین علیه السلام به کار گرفتند:
«ان علیا و شیعته هم الفائزون» (1)چه کسی ساخته است؟ قرآن. شما خیلی خبر ندارید که کنار این مسأله، چه تهمت های عجیبی به شیعه زدند. کاش شما برادران و خواهران حوصله داشتید، یک دور کامل کتاب های علامه عسگری را می خریدید و می خواندید، تا هم فرهنگ خود را می شناختید و هم استواری تشیّع را می دیدید و هم جنایات عجیب و غریبی که از طریق تهمت و دروغ به شیعه زده شده است، مطلع می شدید.
در کتاب های اهل تسنن، دریاوار به ما تهمت زده اند که شیعه ساخت فکر و طرح فرد یهودی به نام «عبدالله بن سبأ» (2)است و او شیعه را پایه گذاری کرده
ص: 243
است.
شیعه بودن حضرت ابراهیم علیه السلام را چه کسی پایه گذاری کرده است؟
«ان علیا و شیعته هم الفائزون»
را که خود شما نقل کرده اید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیست و سه سال می فرمود، این
ص: 244
را چه کسی پایه گذاری کرد؟ وقتی کسی بی تقوا می شود، از چارچوب انسانیت درمی آید؛ قرآن و فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله را می بیند، باز روی عناد، لجبازی، حسادت، پول گرفتن و مأموریت از طرف ستم کاران، می گوید: شیعه ساخت شخصی یهودی بوده است.
یکی از نوشته های علامه عسگری، کتابی به نام «عبدالله بن سبا» است. ایشان با مدارک بسیار مهم، از مدارک دانشمندان اهل سنت، نه از کتاب های ما، ثابت می کند که «عبدالله بن سبا» وجود خارجی نداشته، بلکه مردی ساختگی و ساختۀ ذهن دشمنان است. (1)ایشان وقتی در بغداد این کتاب را نوشت، به مصر و مناطق دیگر فرستاد، دانشمندان بزرگ اهل سنت، بعد از این کتاب، برای ایشان نامه هایی در ابراز تأسف نوشتند که من بعضی از آن نامه ها را خوانده ام؛ یعنی آنها با شگفتی این کتاب را نگاه کردند. این کتاب، کتاب بسیار مهمی است.
خدا این لغت را در قرآن، دربارۀ حضرت ابراهیم علیه السلام به کار گرفته است که او شیعۀ حضرت نوح علیه السلام بود و پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله بعد از قرآن این لغت را به کار گرفتند
ص: 245
که شیعه یعنی پیرو، مأموم و اقتدا کنندۀ واقعی به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام.
این شیعه خیلی مقام دارد.
روزی در مدینه، در زمان هارون الرشید شیعه ای را در دادگاهی برای شهادت یک پرونده خواستند. قاضی مدینه، قاضی قوی بود. در پرونده ای به صاحب پرونده گفت: شاهد بیاور. گفت: می آورم. به بازار آمد، یکی از شیعیان ناب را که مورد احترام همه و با ارزش و بزرگوار بود دید، به او گفت: تو در جریان کار پروندۀ من بودی، آیا حاضری در دادگاه شهادت بدهی؟
کتمان شهادت از گناهان کبیره است و هر کس شاهد جریانی بوده، اما نرود شهادت بدهد که حق به حقدار برسد، خدا در قرآن به کتمان کنندۀ شهادت وعده داده است که در قیامت به جهنم می رود. (1)
ص: 246
گفت: شهادت می دهم. این مرد الهی و با وقار، وقتی وارد دادگاه شد، صاحب پرونده به قاضی گفت: این شاهد من است، قاضی گفت: او انسان بسیار خوب و راستگویی است، ولی چون شیعه است، من شهادتش را قبول نمی کنم.
روزگار زندگی شیعه از لای خون، زندان و تبعید گذشته است. امنیت زمان ما را نگاه نکنید که ما راحت هستیم و کسی کاری به ما ندارد، روزگاری بود که امکان برپایی این جلسات نبود. زمان امام صادق علیه السلام اگر شیعه ای سؤال داشت، خیار یا چند سطل ماست را روی تخته می گذاشت، در حالی که نه خیارفروش بود و نه ماست فروش، به کوچۀ امام صادق علیه السلام می آمد، داد می زد: خیار داریم، ماست داریم، امام صادق علیه السلام متوجه می شدند که شیعه ای سؤال دارد، به عنوان خیار خریدن می آمدند و جواب مسألۀ شرعی او را می دادند و مسأله روشن می شد.
اگر می فهمیدند کسی شیعه است، مورد اذیت و آزار قرار می دادند. هفتاد و دو شیعه را در یک روز، در کربلا جمع شدند و همگی را قطعه قطعه کردند و حتی دفن نکردند تا اسم آنان در این دنیا نابود شود. زنی در مدینه به جرم شیعه بودن، از خانه اش بیرون آوردند و او را بین در و دیوار قرار دادند، بچۀ داخل شکمش را کشتند. همان وقتی که حضرت زهرا علیها السلام را کشتند، ماهی دوازده هزار دینار طلا به عایشه می دادند.
حضرت زهرا علیها السلام نود و پنج روز بعد از رحلت پدرش، شب و روز گریه کرد، مردم مدینه گفتند: به او بگویید یا روز گریه کند یا شب. چرا؟ حضرت زهرا علیها السلام
ص: 247
فرمود: به مردم بگو از عمر من چیزی نمانده است، من تا چند روز دیگر از بین می روم، شما راحت می شوید.
نود و پنج روز، شب و روز گریه کرد، اما کسی نیامد بگوید: درد شما چیست؟ اما بعد از کشته شدن عثمان، تا عایشه ناله زد، صد هزار نفر جمع شدند گفتند:
خانم! چه شده است؟ گفت: امان از دست علی بن ابی طالب، او را بکشید تا من راحت شوم. آمدند جنگ جمل را به خاطر نالۀ عایشه براه انداختند که امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بکشند، خودشان متلاشی شدند.
اما نود و پنج روز، شب و روز، حضرت زهرا علیها السلام با سوز دل اشک ریخت و گریه کرد، ایراد گرفتند که چرا گریه می کنی؟ چرا؟ چون شیعه بود و گرنه هیچ جرم دیگری نداشت.
در کتاب های اهل تسنن، تمام اهل سنت عایشه را «ام المؤمنین» و معاویه را که از طرف خواهر زن با پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داشت، «خال المؤمنین» نوشته اند؛ یعنی معاویه دایی تمام مؤمنین است، ما اگر این دایی را نخواهیم، چه کسی را باید ببینیم؟
اما در یک کتاب «محمد بن ابوبکر» را که برادر عایشه، همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، «خال المؤمنین» ننوشته اند. مگر جرم او چه بود؟ جز این که شیعۀ امیرالمؤمنین علیه السلام بود. محمد بن ابوبکر شهید راه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، نباید «خال المؤمنین» باشد! !
در کتاب های اهل تسنن، حتی در یک کتاب، حضرت خدیجه علیها السلام را «ام المؤمنین» ننوشته اند، چرا؟ چون جرمش این بوده که دامادش امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است. اگر دختر خود را به عمر داده بود، او نیز «ام المؤمنین» بود، اما مجرم است، چون دختر خود را به امیرالمؤمنین علی علیه السلام داد و او دامادش است،
ص: 248
پس نباید «ام المؤمنین» باشد.
قاضی گفت: این شخص خوبی و درستی است، ولی من در این دادگاه شهادت او را نمی توانم قبول کنم؛ چون شیعه است. این شیعه بزرگوار نیز گفت: قاضی! من ابداً تو را عادل نمی دانم؛ چون تو دروغ گفتی. قاضی گفت: من چه دروغی گفتم؟ گفت: تو به من گفتی شیعه، شیعه سلمان و ابوذر و مقداد بودند. من کجا و شیعه کجا؟ به قدری ارزش شیعه بالا است که به شیعۀ واقعی که قاضی می گوید: تو شیعه هستی، اشک می ریزد و می گوید: چرا به من شیعه می گویید؟ من کجا و شیعه کجا؟
روایت منبر رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله در محشر(1)
ص: 249
روزی پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را ناراحت دید. فرمود:
علی جان! چه شده است؟
امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از دست کسی گلایه کرد که در حقّ حضرت علی علیه السلام نامردی کرده بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله از آزردگی او خیلی رنجیده می شد و می فرمود: کسی در این دنیا علی علیه السلام را برنجاند، تمام درهای رحمت خدا به روی او بسته می شود.
فرمود: علی جان! دست خود را در دست من بگذار، من مطلبی را برای تو بگویم که غصّه ات برطرف شود. بعد فرمود: در قیامت اولین و آخرین مردم که وارد محشر می شوند، منبری از نور در محشر می گذارند، مرا صدا می کنند، به من می گویند: یا رسول الله! خدا امر کرده است که بر این منبر بنشینی.
وقتی من بر آن منبر قرار می گیرم، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا آخرین نفر قیامت مرا می بینند و به دستور خدا، تو، فاطمه، حسن و حسین و نُه فرزند حسین علیهم السلام را صدا می زنم که بالای منبر بیایند، شما می آیید.
بعد من روی منبر فریاد می زنم که هر مرد و زنی که در دنیا شیعۀ ما بوده است، در هر جای محشر هست به سرعت به کنار منبر بیاید. تو، فاطمه، حسن و حسینم هر چه شیعه دارید، طولی نمی کشد که همه جمع می شوند. جبرئیل می آید، کلید بهشت و جهنم را به من می دهد، عرض می کند:
خدا این کلید بهشت و جهنم را در اختیار تو گذاشته است. من جلوی تمام اولین
ص: 250
و آخرین، کلید بهشت و جهنم را به تو می دهم، بعد از منبر پایین می آیم، من و تو جلو و فاطمه، حسن و حسینم در کنار ما و تمام شیعیان نیز پشت سر ما، آنجایی که ما می رویم، همۀ آنها را نیز با خود می بریم.
کلمۀ شیعه می گویند از «شعاع» است. شعاع خورشید، از خورشید جدایی دارد؟ یعنی امکان دارد خورشید غروب کند و شعاعش بماند؟ یا وقتی غروب می کند، شعاعش می رود؟ شعاع خورشید می رود که تاریک می شود. وقتی طلوع می کند، شعاعش نیز با آن پهن می شود.
شیعه به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه عزیز علیهم السلام وصل است. در قیامت وقتی آنها راه می افتند، شیعۀ وصل شده به آنها، به دنبال آنها کشیده می شود و مانند شعاع، هرگز از آنها جدا نمی شود. این مقام شیعه است.
زنی به حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: خانم! شوهر من در قیامت کدام طرف است؟ اهل جهنم است یا بهشت؟ فرمودند: اگر شیعۀ ماست، با ما و اهل بهشت است. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 251
رضایت مؤمن به روزی مقدر
17
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 252
ص: 253
ص: 254
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام در حیات، زندگی و منش مردم مؤمن از دیدگاه وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بود. امام در این گفتار نورانی و حکیمانه ای که دارند، به اولین خصلتی که در ارتباط با مؤمن اشاره می کنند، کسب حلال است.
به نظر امیرالمؤمنین علیه السلام مؤمن هرگز حرام خور نیست. در این زمینه فرقی نمی کند که در مضیقه باشد، یا در گشایش. اهل خدا با خود خدا کار دارند و خود را کارگر خدا می دانند و طبق گفتار امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل، خدا را «فعّال ما یشاء» می دانند.
اگر خدا در این دنیا بخواهد، به کارگری مزد زیادی می دهد و زندگی او گشایش پیدا می کند و یا نمی خواهد که مزد زیادی بدهد، زندگی کارگرش در حدّ «قدر» است؛ یعنی بخور و نمیر، گشایشی و وسعتی ندارد.
عجیب این است که کسانی که خود را کارگر خدا می دانند، نه به گشایش مالی دلخوش می شوند و نه از مضیقه و سختی مال، دل تنگ. می گویند: ما هیچ طلبی از خدا نداریم، او از زمان حضرت آدم علیه السلام تا روز قیامت سفره ای پهن کرده است، ما سر این سفره در جایی نشسته ایم که نان و پنیر و سبزی است و چلوکباب و مرغ آن کمی ازمادور است و دست ما فعلاً به آن نمی رسد. اهل این که جا را باز کنیم و حق
ص: 255
دیگران را از سر این سفره برداریم، نیستیم. اگر بخواهد برای ما گشایشی ایجاد کند، می کند. برای او که مشکل نیست.
روزگار گذشته برای ما طلبه ها، روزگار بسیار سختی بود. تا جایی که من در کتاب ها دیده ام، طلبه ها در ایام تحصیل، از زمان صفویه در ایران بسیار مضیقۀ مالی داشتند، مگر آنهایی که از خانوادۀ ثروتمندی بوده و طلبه می شدند.
در قم، نجف، اصفهان و مشهد، در حوزۀ علمیه بودند و پدرشان زندگی آنان را اداره می کرد. البته کم هم بودند؛ چون بچه های ثروتمندان خیلی طلبه نمی شدند.
من از آنهایی بودم که وقتی در قم درس می خواندم، پول خرید سیب زمینی و پیاز را نداشتم. آن پولی که به دستم می آمد، پولی بود که مادرم از خرجی خانه پس انداز می کرد و به من می داد؛ چون مجموعۀ مهمی از خانوادۀ ما راضی نبودند که من طلبه شوم. من با وجود نارضایتی آنها به حوزه رفتم؛ چون از طلبه شدن من ناراضی بودند. لذا هیچ کس به ما کمک نمی کرد و در مضیقه بودیم. قدرت خرید گوشت و خیلی چیزها را نداشتیم.
شب بیست و یک ماه مبارک رمضان در شیراز، فرهاد میرزا، استاندار شیراز و عموی ناصر الدین شاه خواست به بزرگان شهر افطاری بدهد. از روحانیون و طلبه های مدرسۀ خان نیز دعوت کرد.
سفرۀ فرهاد میرزا خیلی مفصل بود. آن وقت گفته بود که تمام مواد غذایی «صحیح النسب» ریشه دار و سالم را برای آن شب تهیۀ کامل ببینید. ماهی، گوشت گوسفند و بره، کباب و خورش.
ص: 256
در باغ ارم، در همان کاخ حاکم، طلبه ای سر سفره، در جایی قرار گرفت که رو به رویش پنیر و سبزی بود. مرغ، ماهی، گوشت، کباب و خورش کمی آن طرف تر بود. این بشقاب پنیر و سبزی را برداشت و جلوی همه بلند بوسید و پشت سر خود گذاشت و گفت: انشاء الله در مدرسه خدمت شما می رسیم، فعلاً سراغ آن چیزهایی که اصلاً ندیده ایم برویم.
مؤمنی به پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی گفت که حضرت فرمود: راست می گویی. (1)گفتۀ او برای من مهم نیست، بلکه تصدیق پیغمبر صلی الله علیه و آله برای من مهم است؛ چون که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: راست می گویی. راستگو در عالم خیلی کم است. بیشتر مردم به خودشان نیز دروغ می گویند. بیشتر مردم به خود، خانواده و مردم دروغ می گویند. خوش به حال آنهایی که حقیقت می گویند.
روزی تاجر فرشی که خیلی آدم خوب و درستی بود به من گفت: فلان جوان را می شناسی؟ گفتم: نسبت دوری با خانوادۀ ما دارد. گفت: خیلی جوان خوبی است. گفتم: چطور؟ گفت: مادر و خواهرش به خانۀ ما آمدند و دختر مرا دیدند و پسندیدند، قرار گذاشتند و برای بله برون و عقد موقت آمدند.
ما هم سفره ای حسابی انداختیم، وقتی شام را خوردند، ما گفتیم: چند سؤال از این جوان بکنیم، گفتم: به نماز جمعه می روی؟ گفت: نه، از مجتهدی تقلید می کنی؟ گفت: نه، با انقلاب موافقی؟ نه، جبهه رفتی؟ نه. گفتم: من و خانواده ام
ص: 257
به نماز جمعه می رویم، مقلد امام هستیم، فرزندانم به جبهه رفته اند. من دخترم را به شما نمی دهم. گفت: باشد.
بعد گفت: این جوان خیلی انسان خوبی بود. گفتم: چطور؟ گفت: برای این که راستگو بود. یعنی همان گونه که بود، راست گفت. هم خیال خودش را راحت کرد و هم خیال مرا. اگر نمی گفت و دختر مرا گرفته بود و ما هم مشکل عقیدتی با هم داشتیم، هم مشکل عملی و زندگی ما و دخترم تلخ می شد. این جوان انسان پرقیمتی است.
تعدادی در جنگ اسیر شدند و زیر بار هیچ کدام از مسائل اسلام نرفتند، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنها را اعدام کنید؛ چون پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: مسلمان شوید، گفتند: نمی شویم. جزیه بدهید، یعنی ضرری که ما در جنگ از نظر مالی کشیدیم، پول این ضرر را بدهید، گفتند: نمی دهیم. فرمود: اعدام می شوید. گفتند: بشویم.
داشتند گردن این ها را می زدند، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خدا می فرماید:
این جوان را نکش. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: گردن او را نزنید. جوان به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: چرا مرا نکشتید؟ فرمود: خدا اجازه نداد. عرض کرد: برای چه؟ فرمود: برای این که خدا فرمود: در این جوان پنج خصلت هست، خصلت اولش این است که راستگو است. (1)
ص: 258
با این که کافر است و با تو جنگیده، ولی من از او راضی هستم، بگذار زنده بماند؛ راست می گوید، حیله، تقلب و نیرنگ ندارد. جوان عرض کرد: این خدای تو خدای خیلی خوبی است، ما را با او آشتی بده.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: این گونه مسلمان شو. این آشتی با خدا است. گفت: به یک شرط مسلمان می شوم، به شرطی که دعا کنید تا من در جنگ بعدی شهادت در راه خدا نصیبم شود. در جنگ بعد نیز شهید شد.
انسان باید به خود، دنیا، نعمت ها، مشتری ها، خانواده، خدا، حتی به کافران، یهودیان و مسیحیان راست بگوید، البته راست گفتن در همه جا واجب نیست، خیلی از مطالب راست هست که لازم نیست بگویید. ممکن است کسی چیزی را ببیند، یا سرّی را بداند، راست هم باشد، واجب نیست بگوید، اگر بپرسند، به او بگوید: من کاره ای نیستم که از من می پرسید، من نمی دانم و جاهلم و نیّتش این باشد که من به خیلی از مسائل عالم جاهل هستم. (1)
ص: 259
راستی کن که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند (1)
خدا در قرآن می فرماید:
« کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ» 2
مؤمن وقتی در حلال گشایش داشته باشد، مست نمی شود و وقتی خدا به او تنگ بگیرد، خود را پست نمی کند. زلف وجودش نه به گشایش گره دارد و نه به تنگی معیشت. وقتی گشایش داشته باشد، می گوید: پروردگار خواسته است که من سر این سفره رو به روی بهترین غذا بنشینم.
و اگر گشایش نداشته باشد، می گوید: پروردگار خواسته است نان خالی نصیب من شود. زندگی من فقط در دنیا نیست. من روز قیامتی نیز دارم. آنجا برای من
ص: 260
سفره ای پر از نعمت انداخته است که کامل و ابدی است. چند سال به کم قناعت کن، تا الی الابد بر سر سفرۀ افزون، فضل و احسان خدا قرار بگیری.
این خصلت مؤمن است. اما چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در این گفتار خود، مال حلال را مقدم کردند؟ برای این که اسلام سلامت دنیا، عبادت و آخرت ما را به زلف حلال گره زده است.
من حج واجب بروم یا عمرۀ مستحب، فرقی نمی کند. اگر در مسجد شجره حولۀ اول را لنگ خودم کنم و حولۀ دوم را روی شانه ام بیاندازم و بدانم که نخ یکی از این دو حوله حرام است، وقتی تلبیه را بگویم؛ «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک» محرم می شوم، بیست و چهار چیز به من حرام می شود. با این که یک نخ این حوله از حرام است، ولی کل اعمال عمره و حج من باطل است.
وقتی این دو حوله را در منی درآوردم و لباس خودم را پوشیدم، باز محرم هستم و آن بیست و چهار چیز، از جمله زن بر من حرام است، حتی همسر خودم. این ها چه وقت حلال می شود؟ وقتی که من دوباره عمره یا حج بروم و با احرام حلال مناسک را انجام دهم.
یا می خواهم نماز بخوانم، می دانم دکمۀ لباسم از حرام است. این نماز باطل است. با ماشین دارم می روم، بیرون باران می آید، یا دزد و حیوانات درنده هستند که من نمی توانم بیرون بیایم و مجبورم که در ماشین نماز بخوانم، اگر یک لاستیک آن از حرام باشد، نمازم باطل است.
لقمۀ حرام وقتی در شکم من قرار می گیرد، خداوند می فرماید: تا آثار این لقمه پاک نشود، هیچ عبادتی را از تو قبول نمی کنم. تا این حد مردم نزد خدا محترم هستند که اگر مال مردم - به ناحق - نزد ما باشد، حج، عمره، نماز و هر عبادتی از
ص: 261
من قبول نیست. این بخاطر احترام به ملکِ مردم است. اگرچه مال یهودی، مسیحی، زرتشتی، کافر یا کمونیسم باشد. چرا؟ چه دلیلی دارم که آن را بردارم؟
این خصلت اول مؤمن است. در شهری رفته بودم که مواد دارویی گیاهی در آنجا فراوان است. با خود گفتم: کمی از این مواد دارویی گیاهی با خودم بخرم و به تهران ببرم. از صاحب مغازه شناختی نداشتم، اما در پیاده رو داخل مغازه را نگاه کردم، دیدم چند مشتری ایستاده اند، یکی از مشتری ها را شناختم. از محترمین تهران بودند، فهمیدم صاحب این مغازه شخص درستی است.
به داخل مغازه رفتم. سلام کردم و او نیز جواب داد و اسم مرا برد و گفت: من در عمره، در کاروانی که بودم، شما آمدید و برای ما سخنرانی کردید. مغازۀ او معمولی بود. چقدر جالب بود که به من گفت: بفرمایید روی نیمکت بنشینید تا نوبت شما شود.
گفتم: چشم. نشستم و شکل کسب این شخص را نگاه می کردم. نوبت پیرزن مسافری شد. گفت: برای نوه ام شیرخشت می خواهم، گفت: این شیرخشت هندی است و این شیرخشت ایرانی. فکر نمی کنم این ایرانی اثر شیرخشت هندی را داشته باشد، کدام را می خواهی به تو بدهم؟
نوبت یکی دیگر از مشتری ها شد، گفت: خاکشیر می خواهم. گفت: خاکشیری که پارسال از من بردی، خیلی عالی بود، اما خاکشیر امسال قدری خاک دارد، ولی نشان نمی دهد. می خواهی به تو بدهم؟
سومی گفت: گل گاو زبان می خواهم. گفت: این گل گاو زبان با این که رنگش نپریده و به نظر می آید که برای امسال است، ولی برای پارسال است، بدهم؟ بعد نوبت من شد. گفت: شما چه می خواهید؟ گفتم: من چند قلم جنس می خواهم،
ص: 262
برای من هم فرقی نمی کند که خارجی باشد یا ایرانی، هر کدام که بهتر است بده.
گفتم: چند سال است که در این مغازه هستی؟ گفت: چهل و پنج سال. من از پول این مغازه هفت دختر شوهر داده ام. دخترها و دامادهایم خیلی خوب هستند.
به خدا گفتم: تو هفت دختر به ما دادی، یک پسر نیز به ما بده، گویا صلاح ما نمی دید که به ما پسر بدهد.
خانم من حامله شد و پسر زایید. بعد پسرش را صدا کرد، گفت: این اکنون چهل ساله است، اما عقب مانده است. البته من راضی هستم و چهل سال است که دارم به او خدمت می کنم، ولی نباید من این کار را می کردم؛ یعنی باید به آن هفت دختر قانع می بودم.
گفتم: من یاد روایتی از حضرت رضا علیه السلام افتادم که می فرماید: حضرت یوسف علیه السلام بعد از نُه سال زندانی شدن به پروردگار عرض کرد: خدایا! آخر تا کی باید در زندان باشم؟ خطاب رسید: مگر من تو را به زندان انداخته ام که به من می گویی؟ نه سال قبل وقتی زلیخا به تو گفت: اگر کام مرا برنیاوری، تو را به زندان می اندازم، خودت به من گفتی:
« رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» 1
خدایا! زندان از این کاخ و این درخواست زلیخا برای من بهتر است. خودت گفتی که مرا به زندان ببر.
حال تو نیز به صلاحت نبود که پسر دار شوی، می گویی: بده، خدا می گوید:
باشد، این هم پسر. مگر مادر مریم نگفت:
ص: 263
« رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً» 1
خدایا! این بچه ای که درون شکم دارم - صد در صد یقین داشت که پسر است - من او را برای خدمت گذاری به بیت المقدس نذر کردم، اما وقتی زایید، گفت:
« رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَ اَللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ اَلذَّکَرُ کَالْأُنْثی» 2
من دختر زاییدم، ولی پسر می خواستم. اما هیچ پسری با این دختری که به او دادم قابل مقایسه نیست. اگر طبق خواستۀ خودش به او پسر می دادم، انسانی معمولی می شد، اما من صلاح او ندیدم که به او پسر بدهم، دختر دادم که این دختر مادر پیغمبر اولوالعزم چهارم من بشود. اگر پسر می دادم، به قیمت این دختر نبود. (1)
ص: 264
اولیای خدا نمی گویند: خدایا این کار را بکن، می گویند: خدایا! هر چه مصلحت ما هست، در حقّ ما انجام بده. قوم دیگر می شناسم ز اولیاء که دهانشان بسته باشد از دعا (1)
در اصفهان مدرسۀ معروفی برای طلبه ها هست که خیلی از مراجع در آنجا درس خواندند. مانند مرحوم آیت الله بروجردی، شهید مدرس و سید جمال الدین گلپایگانی.
در آنجا ظهر و شب نماز جماعت های خیلی خوبی داشته و دارد. یکی از کسانی که هر روز به نماز جماعت می آمد، حکیم باشی اصفهان و رییس همۀ دکترها بود.
روزی داشت به نماز جماعت می رفت، دید پینه دوز جلوی درب مدرسه خیلی اوقاتش تلخ است. گفت: مشهدی حسن! چه شده است؟ گفت: دیشب همسرم زاییده و نهمین بچۀ ماست. والله من بچه نمی خواهم؛ چون درآمدی ندارم. گفت:
غصّه نخور، من معجونی دارم که هم مرد و هم زن را عقیم می کند. برای تو می آورم، پول هم نمی خواهم. هر دو بخورید. گفت: خدا پدرت را بیامرزد.
سال دیگر حکیم باشی آمد برود، دید پینه دوز خیلی بد نگاه می کند، گفت:
مشهدی حسن! گفت: زهر مار، خدا تو را لعنت کند، این چه بود که به من دادی،
ص: 265
دیشب همسرم دوقلو زایید.
باز برسیم به این نقطه که مؤمن چه در گشایش مالی حلال و چه در دست تنگی، راضی به رضای پروردگار است و به سراغ حرام نمی رود، چون مولا و محبوب او نمی خواهد. مؤمن خود را کارگر خدا قرار داده است.
گفت: من با این مغازه، هفت دختر را شوهر دادم و بیست بار به مکه رفتم. سه سال قبل در همان شهر به سراغش رفتم تا جنس بخرم، دیدم آن مغازۀ کوچک به مغازه دویست متری چهار طبقه تبدیل شده است.
تا سلام کردم، گفت: جلو بیا. من چهل و پنج سال در آنجا در مغازۀ کوچک بودم. آنجا را از مرد متدینی به ماهی یک تومان اجاره کرده بودم، این اجاره به ماهی پنج هزار تومان رسیده بود که صاحب ملک مرد.
بعد من اینجا را اجاره کردم. سرقفلی هم نداده بودم، بلکه اجاره ای بود؛ چون چهل سال قبل سرقفلی خیلی رسم نبود. اکنون چهل میلیون تومان سرقفلی این مغازه شده است.
گفت: روزی سه برادر که وارث این ملک بودند آمدند به من گفتند: شما به پدر ما سرقفلی داده اید؟ گفتم: نه، ما با هم کاغذی معمولی نوشتیم و اینجا را اجاره کردیم، آنها گفتند: ما مغازه را می خواهیم.
گفتم: چشم. وقتی مشتری اول بعد از این سه برادر آمد، گفتم: جنس نمی دهم، تمام اجناس را در کارتن بسته بندی کردم و تا بعد از ظهر همۀ کارتن ها را به خانه بردم. هنگام غروب نیز کلید مغازه را به خانۀ آنان بردم، گفتم: این هم کلید مغازه.
این اسلام است، البته از این مسلمان ها خیلی کم داریم. تا گفتند: ملک خود را
ص: 266
می خواهیم، گفتم: بفرما. گفتند کلید را نگهدار، صبح می آییم می گیریم. گفتم: من در مغازه را بسته ام و چیزی در مغازه نیست. گفتند: به خانه ات می آییم و کلید را می گیریم.
گفت: صبح آمدند. کلید را تحویل دادم. آنها نیز چک شصت میلیون تومانی نوشته بودند، گفتند: این هم به جای کلید. گفتم: من سرقفلی نداده بودم. گفتند:
تو ندادی، ولی این ملک سرقفلی دارد، ما نیز بالاخره حیا و شرمی داریم.
واقعاً به دو طرف آفرین باد. بعد گفت: من آمدم این مغازه را پیدا کردم و آن شصت میلیون تومانی که آنها به من داده بودند، بیست میلیون نیز خودم داشتم، اما باز چهل میلیون تومان دیگر کم داشتم. آن سه برادر آمدند، گفتند: جا پیدا کردی؟ گفتم: آری، اما قدرت خرید ندارم. گفتند: چه مقدار کم داری؟ گفتم: چهل میلیون. چک چهل میلیونی کشیدند و گفتند: برو آنجا را بخر و کاسبی کن، هر وقت داشتی بیاور بده. ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
وقتی مردم مرا متدین و راستگو نبینند، به من چه اعتمادی کنند؟ چه پولی را بیاورند به من بدهند؟ چهل میلیون بدهند و بگویند: برو کاسبی کن، هر وقت داشتی بیاور بده. اما چرا به من دو ریال نمی دهند؟ چون می ترسند پول آنها را
ص: 267
بخورم. واقعاً راستگویی، دینداری و رو راست بودن با مردم، باعث می شود که در دنیا نیز راحت زندگی کنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پرهیز از کمترین مال حرام
18
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 268
ص: 269
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام برای مؤمن هفت خصلت را بیان کردند. هر مؤمنی که تا روز قیامت بیاید، این هفت خصلت را دارد. خصلت اول که نقش بسیار مهمی در همۀ شئون زندگی و قیامت انسان دارد، کسب حلال و پاک است؛ یعنی معیشت و درآمد صحیح.
پروردگار به بندگانش کمترین حرام مالی را اجازۀ تصرّف نداده است. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: تا مال حرام نزد هر کسی باشد، خداوند متعال به او نظر رحمت نمی کند.
بعد از این که جنگ خیبر به پایان رسید و ارتش اسلام به رهبری پیغمبر صلی الله علیه و آله و جهاد خالصانۀ امیرالمؤمنین علیه السلام به غنائمی دست پیدا کردند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اعلام کردند که هر رزمنده ای، هر مقدار غنیمت که به چنگ آورده، بیاورد و در محل معیّن بگذارد تا غنیمت ها بین همۀ رزمندگان عادلانه تقسیم شود.
غنائم را آوردند، پیغمبر صلی الله علیه و آله اعلام کردند: چیزی نزد کسی نماند؛ چون شرعی نیست. رزمنده ای به محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یک جفت بند کفش از غنائم خیبر در جیب من است، آن را روی این همه غنیمت بیاندازم؟
حضرت فرمودند: بله. عرض کرد: اگر این بند کفش نزد من بماند، معصیت
ص: 270
دارد؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: اگر می ماند و پس نمی دادی، در قیامت به صورت دو بند آتش به دو پای تو قرار می گرفت. یعنی حرام مانند آتش دوزخ است. (1)
در آیات قرآن این نکته آمده است که هر عذابی در قیامت - در صورتی که آن گنهکار توبه و جبران نکرده باشد، تا از پرونده اش پاک شود - با خود آن گناه تناسب دارد.
چگونه؟ برای شما از روایت مثالی بزنم.
به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که فلان دوست شما را مار گزیده و حال او خیلی بد است، حضرت آمدند و دیدند او دارد به خودش می پیچید و ناله می کند. دوا روی زخمش گذاشته بودند. از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد، چون از این فرهنگ خبر داشت که اغلب مصیبت ها، بلاها و رنج هایی که به انسان می رسد، محصول گناه خود انسان است. خدا در قرآن مجید می فرماید:
« إِنَّ اَللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» 2
ص: 271
من سختی ها، فشارها، بلاها، مصایب، رنج ها و مضیقه ها را از زندگی شما تغییر نمی دهم، مگر این که شما زندگی خود را به آلودگی ها تغییر دهید؛ یعنی آلودگی ها باعث بلاها، مصایب، سختی ها و رنج ها می شوند. البته این مطلب را در انبیا و ائمه علیهم السلام پیاده نکنید. آنها مصایبی که می کشند، برای آنان درجه دارد؛ چون مصائب آنها، نتیجۀ گناه نیست. ولی دیگران که مشکل پیدا می کنند، مشکل آنان در آلودگی ها و گناهان ریشه دارد.
البته جریمه های گناه در دنیا قابل مقایسه با جریمه های گناه در آخرت نیست.
امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل می فرمایند:
«علی أن ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه یسیر بقائه»
بلای دنیایی بلایی است که ماندگار نیست و رد می شود و اگر هم بماند، مدت آن کم است.
«فکیف احتمالی لبلاء الآخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته و یدوم مقامه و لایخفّف عن اهله لانّه لایکون الّا عن غضبک و انتقامک و سخطک» (1)اگر کسی گرفتار جریمۀ آخرت شود، آن جریمه دیگر زمان، مدت و علاج ندارد.
ص: 272
به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: من چه کرده ام که مار مرا گزیده است؟ چه خلافی کرده ام؟ حضرت فرمودند: این ماری که به تو زده، به جا زده، خدا را شکر کن که این مار به تو زد، چون دیروز بعد از ظهر تو مرتکب گناهی شدی که این نیش مار، کیفر همان گناه است.
عرض کرد: مگر من چه کار کردم؟ فرمودند: با این زبان خود دل قنبر را سوزاندی. تو دل را سوزاندی، اما مار دل تو را نسوزانده، بلکه بدن تو را سوزانده و به همین خاطر خدا را باید شکر کنی؛ چون اگر جریمۀ این کار را برای روز قیامت می گذاشت، آن وقت مارهای جهنم تو را می گزیدند که دیگر خوب شدنی نبود. (1)
ص: 273
اگر جهنم مار و عقرب دارد، جلال الدین مولوی می گوید: آن عقرب و مار خود جهنم نیست، آن عقرب و مار از فحش ها، زخم زبان ها و تحقیرهایی است که نسبت به مردم داشته ای. کلمات ناروای زبان است که در قیامت به مار و عقرب تبدیل شده است.
مولوی شعر جالبی براساس همین آیات دارد، می گوید: ای دریده پوستین یوسفان گر بدرد گرگت آن از خویش دان (1)
البته این پوستینی که می گوید، یعنی زندگی مردم. می گوید: جامعه ای که کار به کار تو نداشته است؛ مال تو را نبرده، به تو ظلم و بدی نکرده، نسبت به تو مانند یوسف علیه السلام است، یعنی از شرور پاک است. ای کسی که به زندگی، کسب، جان، آبرو، حیثیت مردم و خانوادۀ آنها ضربه زدی! وقتی بعد از مردن تو را زنده کنند، به صورت گرگ خواهی بود.
در قرآن نخواندی:
« وَ إِذَا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ» 2
حیوانات وحشی در قیامت محشور می شوند. حیوانات که تکلیف ندارند، پس
ص: 274
برای چه آنها را محشور می کنند. این حیوانات، همین جنس دو پای ظالم و ستمگر است و الا گوسفند و گاو را زنده کنند و در صحرای محشر بیاورند که چه چیزی به آنها بگویند؟ بگویند: چرا بار آدمیزاد را بردی و به او شیر دادی؟ آنها را که نمی خواهند به بهشت یا جهنم ببرند.
ولی ما را زنده می کنند، چون که تکامل یافتۀ صورت ظاهر آنها هستیم. اگر بنا باشد ما را جریمه کنند، برای این است که این کره، شیر، پنیر و ماست را خوردیم و انرژی آن را در گناه و ظلم صرف کردیم. برای چه به آنها چوب بزنند؟ به بدن ما چوب می زنند که این مجموعۀ نعمت ها را به ساختمان بدنم وارد کردم و با این ساختمان ظلم کردم.
یک سال حج خیلی شلوغ شده بود، به طوری که در صحرای عرفات، ابوبصیر به وجود مبارک امام صادق علیه السلام عرض کرد: «ما اکثر الحجیج و أعظم الضجیج» (1)یابن رسول الله! چقدر صدای ناله از این صحرا می آید؛ یعنی چه جمعیتی به مکه آمده است، اما دید حضرت هیچ تعجب نکرد.
این جملۀ «ما اکثر» در ادبیات عرب دلالت بر تعجب دارد. آن وقت امام جواب
ص: 275
دادند:
«و أقلّ الحجیج»
و چقدر حاجی کم است. ابوبصیر تعجب کرد که این صحرا پر از حاجی است، چرا امام صادق علیه السلام این را می فرمایند؟
حضرت نگذاشتند که او خیلی تعجب کند، فرمود: از بین دو انگشت من این صحرا را نگاه کن، ابوبصیر نگاه کرد، دید عجب حیوان هایی در این صحرا هستند، فقط چند انسان در بین آنها مشغول راز و نیاز هستند. بعد حضرت دوباره پرده را انداختند و ابوبصیر همگی را به صورت آدم دید. بعد حضرت فرمود: ای ابوبصیر! دیدی چقدر حاجی کم است؟ ظالم، مال مردم خور، گنهکار و مجرم حرفه ای، آزار دهندۀ به مردم، اگر به مکه هم برود، مگر قبول می کنند؟
در کتاب نه جلدی «نامۀ دانشوران» که در اواسط دولت قاجاریه نوشته شده است، قضیه ای را دیدم: سلطان محمود غزنوی - در قرن چهارم، یعنی هزار و صد سال قبل - از شهر غزنین که آن وقت از شهرهای مهم ایران بود، حرکت کرد تا به حج برود. از غزنین به خراسان و از آنجا به نیشابور، سبزوار و شاهرود آمد؛ چون باید تا بندرعباس می آمدند و از آنجا با کشتی تا عراق می رفتند و از آنجا وارد عربستان می شدند و به اردن می رفتند و بعد به تبوک و بعد به مدینه می آمدند.
وقتی به شاهرود رسید، به او گفتند: در این نزدیکی ها منطقه ای به نام بسطام است که مردی الهی در آنجا زندگی می کند. پرسید: کیست؟ گفتند: شیخ ابوالحسن خرقانی.
عادتی که سلاطین قدیم داشتند و تقریباً بعد از ناصرالدین شاه قطع شد، این بود
ص: 276
که در تمام گوشه و کنار مملکت، در مقام شناخت شاعران قوی، حکیمان، عارفان و فقیهان بودند. یا به دیدن آنها می رفتند، یا آنها را دعوت می کردند که به دربار بیایند که خیلی ها نمی آمدند.
مثلاً میرزا ابوالحسن جلوه در تهران بود که ناصرالدین شاه قاجار او را به دربار دعوت کرد تا او را ببیند، هر چه به او پیغام دادند، گفت: نه، من به دربار نمی آیم.
در مدرسه ای در جلوی بازار بود، به نام مدرسۀ صدر که قبلاً مسجد شاه نام داشت و بعد مسجد امام نام گرفت.
مرحوم جلوه در یکی از حجره های آنجا زندگی می کرد و تا آخر عمر نیز پول نداشت که ازدواج کند؛ چون هیچ هدیه ای را نیز قبول نمی کرد. پول برای ایشان می آوردند نیز قبول نمی کرد. از این تعلقات خیلی آزاد بود. بالاخره ناصرالدین شاه نتوانست او را به دربار بیاورد. روزی گفت: من هوس کرده ام بروم تا جلوه را ببینم.
با چند نفر از درباریان رفتند؛ چون کاخ گلستان در میدان ارک به مدرسۀ صدر نزدیک بود. بعد از ظهر بود که ناصر الدین شاه وارد مدرسۀ صدر شد. مرحوم جلوه در ایوان همان اتاق طلبگی، روی گلیم نشسته و به دیوار تکیه داده بود و کتابی را می خواند.
ناصر الدین شاه جلو آمد و سلام کرد. میرزا سرش را بلند کرد، دید لباس های او با همه فرق می کند، کلی طلا، نقره و نشان جلوی لباس او آویزان است. اصلاً از جای خود بلند نشد. گفت: شما چه کسی هستید؟ گفت: من شاه مملکتم. گفت:
ناصرالدین شاه؟ بفرمایید. حالا نه صندلی بود، نه میز، بلکه گلیم پاره ای در ایوان افتاده بود. بالاخره ناصرالدین شاه مجبور شد که برای اولین بار در عمر خود روی آن گلیم بنشیند.
ص: 277
اما این ها آزاد بودند، آن آزادیی که اسلام می گوید، این است که جلوی هیچ شاه، پولدار و قدرتمندی هرگز کرنش نکند. اگر می خواهی کرنش کنی، برای پروردگار که همه کاره است و همۀ کلیدها به دست او است، کرنش کن.
گفت: میرزا! چه کتابی را مطالعه می کنی؟ گفت: تاریخ. گفت: رشتۀ شما که تاریخ نیست. به ما خبر داده اند که رشتۀ شما فلسفه، عرفان و حکمت است. چرا تاریخ می خوانی؟
گفت: من تا جایی که وقت کنم تاریخ را مطالعه می کنم؛ چون از تاریخ خیلی خوشم می آید. گفت: چه قسمتی از تاریخ را دوست داری؟ گفت: از این که ده صفحه نوشته اعلی حضرت چه کارها کرد، چه خزینه ای، چه گنجی و چه ارتشی داشت، بعد آخر آن نوشته است: اعلی حضرت مرد. من از اینجای تاریخ خوشم می آید. خیلی برای من زیبا است.
چون اعلیحضرت فکر می کند که نمی میرد، همیشگی است و کلید قدرت و مملکت همیشه در دست او باقی است. آقای شاه! من به قدری خوشم می آید وقتی می خوانم که در این صفحات نوشته اند: شاه عباس، شاه طهماسب، تیمور، چنگیز، فتحعلی شاه و محمدشاه - پدر ناصرالدین شاه - مردند. من لذت می برم.
عادت شاهان بود که این اشخاص را شناسایی کنند. وقتی به سلطان محمود (1)
ص: 278
گفتند: در منطقۀ بسطام، شیخ ابوالحسن خرقانی (1)زندگی می کند، گفت: من اسم او را شنیده ام، فکر نمی کنم او به دیدن ما بیاید، ما باید برویم.
آمد و وارد کلبۀ گلی شیخ شد و گفت: ای شیخ! ما را دعا کنید. گفت: برای چه؟ گفت: دارم به مکه می روم. به سلطان محمود گفت: برای زیارت بیت الله می روی؟ می خواهی بروی آنجا را به عنوان خانۀ خدا زیارت کنی، آیا در مملکت هیچ دلی از دست تو دلگیری دارد یا نه؟ اگر دلی از تو دلگیر باشد، آن زیارت تو هیچ نمی ارزد.
کجا می روی؟ تو را راه نمی دهند. اول برو دل هایی را که خراب کردی، آباد کن، زخم زدی، التیام بده، بعد به مکه برو. خیال می کنی همۀ دلها از دست تو راضی هستند؟ چه شب ها که زن با بچه هایش گرسنه خوابیدند و در تاریکی اتاق اشک ریختند و تو در کاخ، صد هزار دینار طلا پول شام شبت شود.
تو خیال می کنی که برهنه ای در این سرمای زمستان بیرون بماند و بمیرد و تو چند هزار دست لباس داشته باشی، حج تو را قبول می کنند؟ دل ها از تو راضی است که دخترت را به جوانی در غزنین شوهر بدهی، از خانۀ داماد تا کاخ، فرش پهن کنی و گران ترین اسب ها را بیاوری و دختر خود را سوارش کنی و تا جایی که انگشتها و گردنش جا دارد، طلا و برلیان بیاندازی، ولی پدری می خواهد دخترش را شوهر بدهد، آفتابۀ مسی نمی تواند بخرد و همراه دخترش کند. اول به سراغ خانۀ دل برو، نه خانۀ گل، در شهر مکّه. این سوز دلها در روز قیامت به صورت شعلۀ
ص: 279
سوزان جهنم، سوزانندگان دلها را فرامی گیرد.
مایۀ این حرف ها را از قرآن مجید برای شما گفتم. هر مال حرامی در زندگی بماند، بعد از مرگ به صورت آتش، بدن را می گیرد. آیۀ آن در سورۀ مبارکۀ توبه است که ثروت، طلا و نقره حرامی که در دنیا داشتند را در قیامت به صورت فلز گداخته درمی آورم:
« یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ»
آن فلزها را در آتش جهنم می گدازم و بعد آن را به پیشانی، پهلو و پشت آنان می چسبانم، می گویم:
« هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» 1
این فلزهای گداخته پول هایی بود که در دنیا به ناحق بردی. اما نشانۀ مؤمن، پاکی پول، درآمد و معیشتش است:
«المؤمن من طاب مکسبه» (1)
کسی به مدینه آمد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: من باغی به نام «فدک» دارم، می خواهم آن را به شما هبه کنم.
ص: 280
پیغمبر این باغ را برای خود نمی خواست. اگر قبول کرد؛ چون برای خودش برنداشت. به تمام فقرای مدینه اعلام کرد: من نان بخور و نمیری دارم، این باغ در زندگی من اضافه است. این باغ را بفروشید و خرج خود را اداره کنید.
مرد سند باغ فدک را به نام پیامبر صلی الله علیه و آله نوشت، امضا کرد و به ایشان داد. جبرئیل نازل شد، عرض کرد: خدا می فرماید: این باغ نه ارث است، نه غنیمت جنگی، نه خمس، نه سهم امام و نه زکات. کسی دوست داشته، این باغ را به تو بخشیده، من از تو می خواهم این فدک را به حضرت زهرا علیها السلام ببخشی.
پیغمبر صلی الله علیه و آله به اهل خانه فرمود: کسی از شما برود و فاطمه را صدا کند. حضرت زهرا علیها السلام را صدا کردند، آمد و رو به روی پدر نشست. فرمود: فاطمه جان! داستان این است و خدا گفته است که این باغ را به تو بدهم.
عرض کرد: این باغ نزد شما بماند. ما نان جویی تهیه می کنیم و بخوریم. این باغ از طرف من دست شما باشد، به هر محتاجی که مراجعه کرد، از محصول این باغ بدهید، من نمی خواهم. (1)
ص: 281
پیغمبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، روز اول بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله را دفن کرده بودند.
حکومت، مأمورینش را به آن باغ فرستاد، کارگرها را بیرون کردند و گفتند: این باغ جزء اموال دولتی است.
خیلی درد و کج فهمی است اگر ما بگوییم: فریاد حضرت فاطمه علیها السلام برای باغ بود، نه، فریاد ایشان برای دین بود که دید دین غارت شده است. زمین و باغ که چیزی نیست. به مسجد آمد و ثابت کرد که این باغ اگر ارث هم باشد، خدا در قرآن می فرماید: من فرزند پیغمبرم و از پیغمبر ارث می برم. اگر ارث باشد، در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود باغ را به دستور خدا به ایشان بخشیده بود. مُلک تو مرز ملکوت خداست کی به هوای فدک خیبر است
اگر به هیچ چیز حکومت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله کار نداشته باشیم، همین که مالی را که به حرام بردند، در قیامت چه جوابی می خواهند بدهند؟ بردند و خوردند و تا کنون نیز دارند می برند و می خورند.
نه تنها این باغ را با آن سخنرانی برنگرداندند، بلکه توهین نیز کردند. کار دختر پیغمبر علیهما السلام به جایی رسید که تنها چیزی که برای او مانده بود، گریه کردن بود. به قدری گریه کرد تا از دنیا رفت.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 282
19
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 283
ص: 284
ص: 285
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
از ویژگی های مؤمن، کسب حلال و کار مشروع است. به فرمودۀ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله: در هر زمینه ای؛ دامداری، کشاورزی، صنعت، تجارت، این چهار عنوان در فرمایش های حضرت آمده و فرمان خدا است. خدا به بندگانش امر کرده است که برای ادارۀ امور زندگی دنیایی خود فعالیت مشروع داشته باشند.
در سورۀ مبارکۀ قصص می فرماید:
« وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ اَلدُّنْیا» 1
سهم خود از دنیا را فراموش نکن. معلوم می شود که پروردگار مهربان عالم برای هر انسانی سهمیه مقرّر کرده است که می فرماید: سهم خود را از دست نده و فراموش نکن. ولی این سهم همیشه رایگان نصیب کسی نمی شود. بعضی از سهم ها ممکن است رایگان باشد و زحمت، کار و تلاشی لازم نداشته باشد، مانند هدیه یا ارث که به انسان می دهند. ولی این همیشگی نیست.
ص: 286
همچنین سهمی برای انسان مقرر شده است که از طریق کار مشروع به انسان می رسد، که اگر به دنبال آن کار مشروع نرود، آن سهم را واجب نکرده اند که به انسان برسد، بلکه راه رسیدن انسان به آن سهم، کار مشروع و فعالیت پاک است.
« وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی» 1
هر انسان مسلمانی که در به دست آوردن سهم و روزی خود کار و فعالیت کند، زحمت بکشد، خداوند مهربان از باب لطف و محبت، این کار کردن و زحمت کشیدن و فعالیت را برای او عبادت قرار داده است، آن هم عبادتی مهم، تا جایی که در بهترین و معتبرترین کتاب های شیعه نقل شده است که: (1)عبادت ده جزء است، نه جزء آن کسب حلال است؛ یعنی برابر با ارزیابی پیغمبر صلی الله علیه و آله مجموعۀ نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، انفاق، خمس و زکات، یک جزء عبادت است و به دنبال مال حلال رفتن، نه جزء.
بنابراین، هر کاسبی که به دنبال کار مشروع است، نباید فکر کند که عمر او ضایع می شود. چون ارزشش بیش از عبادت است.
در نوشته های مرحوم نراقی دیدم.
ص: 287
ایشان می فرماید: روزهای عید فطر در کاشان رسم بود که تمام مردم شهر به قبرستان، بر سر قبر اموات خود می آمدند تا ثواب فاتحه خواندن، صدقه دادن و کار خیر کردن را به عنوان عیدی و هدیه به آنها برسانند.
من خودم وقتی به قبرستان رفتم. در قبرستان، به قبر کهنه ای رسیدم که صاحبش را نمی شناختم. همین طور که بر سر قبر ایستاده بودم، به صاحب قبر گفتم: روز عید است، به ما عیدی بده.
من این را خطاب به صاحب قبر گفتم و بعد ردّ شدم. شب در عالم خواب، چهرۀ نورانی مؤدب و باوقاری را دیدم. ایشان با خط خودشان نوشته اند که به من گفت: اگر عیدی می خواهی، فردا بر سر قبرم بیا تا به تو بدهم.
من این چهره را نمی شناختم و ندیده بودم. چون احتمال داشت که من هنوز به دنیا نیامده بودم، او مرده باشد. فردای آن روز در قبرستان کسی نبود. روز دوم شوّال بود. سر آن قبر آمدم. پرده کنار رفت، دیدم نه شهری هست و نه قبرستان و نه قبری. صدایی به گوشم رسید که: وارد شو!
در این گونه موارد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از خوبانی که وارد عالم بعد شده اند، خبر زیبایی داده اند و خبر وحشتناکی نیز از بدانی که وارد عالم بعد شده اند. ما خبر خوبش را به شما می گوییم.
شخص واعظ و اهل منبری بود که ما با هم زیاد منبر داشتیم. چند سال است که از دنیا رفته است. آدم خیلی خوبی بود. تمام منبرهای او بر طبق روایت بود و شاید در یک منبر، سی روایت می خواند.
اهل یکی از شهرهای خراسان بود. زیاد معروف نبود، ولی مجالس مذهبی قبل از انقلاب، در محیط ما، خیلی او را دعوت می کردند. او قبل از انقلاب می گفت:
ص: 288
در یکی از محله های بالای تهران مراسم ختمی در خانه ای بود، به من گفتند: آیا شما برای سخنرانی به آن مراسم می روید؟
با خود گفتم اگر سودمند باشد، یعنی اگر حرفهای ما در آنجا کسی را بیدار کند، خوب است. می گفت: رفتیم. خانه ای دو هزار متری بود. ما از درب حیاط وارد شدیم. راننده ای ما را تا ساختمان برد. زن هایی که آمده بودند، بسیار بد حجاب بودند.
بعد آقایی با کروات آمد و احترام کرد و گفت: شما اینجا فقط بیست دقیقه صحبت کن، ولی دربارۀ مرگ و مردن صحبت نکن؛ چون میهمان های من ممکن است ناراحت شوند.
گفتم: باشد، حتماً میهمان های ایشان هرگز نمی میرند. پس ما در اینجا دربارۀ مرگ و قیامت نباید صحبت کنیم. می گفت: بیست دقیقه را طوری حرف زدیم که در قیامت گیر نباشیم و پایین آمدیم.
یادم آمد که نماز نخوانده ام. به صاحب خانه گفتم: ببخشید! من نماز نخوانده ام، گفت: داخل این اتاق بروید. رفتیم، بیست دقیقه نشستم، مهر نیاوردند، تا بعد راننده آمد و مهر آورد. نمازم را خواندم.
گفت: آقا را برسان! وقتی سوار ماشین شدیم، در کوچه به راننده گفتم: بیست دقیقه ما را نشاندی، چرا مهر نیاوردی؟ گفت: مهر نداشتند، درب خانه ها را زدم، پیرزنی در انتهای کوچه بود که مهر داشت، از او گرفتم و آوردم.
کلمۀ برزخ در قرآن، جهانی است بین دنیا و آخرت که تمام مرد و زن باید از آن عبور کنند و هیچ چاره ای نیز ندارند. برزخ یعنی حائل و پرده ای بین دنیا و آخرت.
پیغمبر صلی الله علیه و آله از برزخ خوبان خبر می دهد، می فرماید:
ص: 289
برزخ وقبرمردم مؤمن، «و الله ان القبر لروضة من ریاض الجنة» (1)باغی از باغهای بهشت است؛ یعنی همۀ بهشت نیست، بلکه بخشی از بهشت است.
مرحوم نراقی می فرماید: دیدم که پرده کنار رفت و باغ با عظمتی پدیدار شد، صدایی از درون ساختمان آمد که ملا احمد! داخل شو. من دیگر در ذهنم نبود که در قبرستان کاشان هستم و گویا دنیا از من گرفته شده بود.
نمونۀ این باغ و ساختمان را ندیده بودم. به داخل رفتم. درها، دیوارها، طاق ها و اساس این ساختمان را در دنیا ندیده بودم. هیچ کجا مانند آن نبود. زیبایی این باغ و ساختمان کامل بود.
ما را روی تخت و کنار خود نشاند، گفت: آیا عیدی می خواهی؟ هر چه می خواهی بخور. این هم عیدی تو. گفتم: از پیغمبران خدا هستی که اینجا در کاشان شما را دفن کرده اند؟ گفت: نه، من پیغمبر نبودم. آخر دیدم این باغ و کاخ به پاداش انبیا می ماند.
گفتم: پس از پیغمبرزادگان هستی؟ گفت: نه، گفتم: امام زاده ای؟ گفت: نه،
ص: 290
من سید نیستم. گفتم: پس چه کسی هستی که این مزد را به تو داده اند؟ گفت: من اهل کاشان هستم. هفتاد و هشت سال عمر کردم، گفتم: شغل تو چه بود؟ گفت:
قصابی.
گفتم: کسی که با کارد و ساطور و گوشت خورد کردن سر کار داشته ای، به نظر نمی آید که این باغ و کاخ را به تو بدهند، مگر چه کار کردی که این پاداش را به تو دادند؟ گفت: دو کار که هرگز سخت نیست: اول، هر چه نماز واجب داشتم، اول وقت خواندم و درست هم خواندم، چون اول وقت، یعنی اهمّیت دادن به عبادت و نماز.
من رفیقی دارم که پیر است، خصلتی دارد، نماز صبح را به جماعت می خواند و هیچ وقت هم نماز جماعت را ترک نمی کند. اگر در اتوبوس باشد، نزدیک اذان، در هر ایستگاهی که باشد، یا در هر ترافیکی، پیاده می شود و به هر مسجدی که نزدیک تر است، می رود و نماز جماعت را آنجا می خواند.
نماز جماعت را هرگز ترک نکرده است و خصلت مهمی که دارد این است که در کاسبی و درآمد خود هرگز نشده است که به انحراف بزند. خرید و فروش سالم، پاک و حلال دارد.
این قصاب به ملا احمد گفت: خصلت من در دنیا این بود که وقتی مؤذن «الله اکبر» می گفت، من نیز «تکبیرة الاحرام» نماز خودم را می گفتم؛ یعنی تا این حد به نماز اول وقت اهمیت می دادم.
در سبزوار منبر می رفتم، از روی منبر یکی از علمای بسیار باتقوا و محترم قم را دیدم که آمد در انتهای جمعیت نشست. من خیلی به او ارادت داشتم. یعنی هر وقت به قم می رفتم، ایشان در محلۀ قدیم قم نماز می خواند، من می رفتم پشت سر
ص: 291
ایشان اقتدا می کردم. از اول تکبیرة الاحرام تا سلام در نمازش از ترس خدا می لرزید، ناله می کرد و اشک می ریخت. اهل چنین نمازی بود.
دیدم در انتهای جمعیت نشسته است. در فکرم بود که وقتی منبر تمام شد، زود بروم، طوری او را ببینم و به او بگویم: تو کجا و سبزوار کجا؟ و او را نگهدارم.
منبر تمام شد، جمعیت آمدند برود، من هم نمی خواستم که در میان جمعیت اسم او را ببرم، چون راضی نبود. الحمدلله دیدم که وقتی کمی خلوت شد، جلو آمد.
گفتم: چطور شما در سبزوار هستید؟ گفت: من هر وقت می خواهم به مشهد بروم، برای اینکه در روایت دارد که بهترین عمل، پر زحمت ترین آن است، لذا از قم بلیط اتوبوس می گیرم و راهی مشهد می شوم. اوایل مغرب، چند دقیقه به اذان مانده، چراغ های سبزوار پیدا شد، به راننده گفتم: نگه می داری؟ گفت: نه، تا نیشابور نگه نمی دارم.
گفتم: پس مرا پیاده کن. چون من در عمرم نماز اول وقت را از دست نداده ام.
گفت: بلیط شما تا مشهد است. گفتم: حلال می کنم. من نمی خواهم. پیاده شدم تا نماز اول وقت بخوانم. از راننده خواهش کردم که بود تا مردم معطل من نشوند.
می گفت: نمازم را خواندم، بعد آمدم در جاده بایستم که سوار اتوبوس شوم، پرده کنا رفت، دیدم که شما در اینجا منبر می روید. با خود گفتم: پس خوب شد، هم نماز اول وقت و هم گوش دادن به منبر، دو ثواب نصیب ما شد. تجارت خوبی بود که پای منبر شما بیایم تا کمی گریه کنم و قدری نصیحت گوش بدهم، بلکه بر ما نیز اثر بگذارد.
حال می خواهم بروم. گفتم: من نمی گذارم؛ چون ساعت ده شب است، باید
ص: 292
بمانی و صبح اگر خواستی، بروی. گفتم: فقط زحمت آمدن تا خانۀ ما که سی کیلومتری اینجا است را باید بکشید. گفت: باشد، برویم.
ما شب ها در حیاط می خوابیدیم. خوابیدیم و ایشان صبح رفت، ولی صاحبخانه به من گفت: این آقا چه کسی بود؟ از نیمه شب تا اذان صبح نخوابید.
گفتم: این شخص دیوانۀ خداست. گفت: آخر او روی خاک ها رفته بود، این چه نمازی بود که من به عمرم حتی یک رکعتش را ندیدم؟ او که داشت در نماز می مرد؟ من بیدار بودم که اگر او بیافتد، با ماشین خود او را به بیمارستان ببرم.
گفتم: امثال این آقا در جهان کم هستند، که خدا را خوب شناختند و با او زندگی کردند. خوب هم می میرند و در قیامت نیز خوب وارد محشر می شوند. البته من هم بیدار بودم و به صدا، نماز، حال و گریۀ او گوش می دادم.
وای که چقدر دست ما خالی است. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام بفرماید:
«آه من قلّة الزاد و طول الطریق و بعد السفر» (1)وای از کمی توشه و دوری راه، دیگر ما چه باید بگوییم؟
دانشجویی که در آمریکا بود، نقل می کرد: امتحان بسیار مهمی داشتم و راه من
ص: 293
تا دانشگاه نیز دور بود. در دغدغه بودم که زودتر بروم تا به امتحان برسم؛ چون اگر این امتحان را نمی دادم، شش سال زحمتم به هدر بود. اتفاق افتاد یعنی بین من و دانشگاه راه دور، می دانستم با ماشین نمی رسم، تمام است کار.
می گفت: ایستاده بودم، به امام زمان علیه السلام متوسل شدم. گفتم: ای پسر فاطمه! بالاخره موقعی که من در ایران بودم، به مسجد و روضه می رفتم. وقتی که به آمریکا آمدم از شما نبریدم، آن طور که عده ای می برند، پس دعایی کنید که من به موقع به امتحان برسم.
می گفت: در همین حال ماشینی ایستاد و مرا با اسم صدا زد. سوار شدم. پنج دقیقه نشد که مرا جلوی دانشگاه پیاده کرد و به من گفت: نماز خود را در اول وقت بخوان. همین. آن ماشین چنان از جلوی چشمم غایب شد که دیگر راننده را ندیدم. با خود گفتم: یعنی دو ساعت راه را من در پنج دقیقه رسیدم؟ نگاه به ساعت کردم، دیدم بله، دو ساعت به امتحان مانده است.
این قصاب به ملا احمد گفت: اما کار دوم من این بود که پنجاه سال در این شهر قصّاب بودم، همه نوع مشتری داشتم، با شعور، حاجی، تاجر، فقیر، کارگر، این ها می آمدند از من گوشت می خریدند، من به احدی گوشت بد ندادم و بین مشتریان هیچ فرقی نگذاشتم.
حال که مُردم و به اینجا - برزخ - آمدم، به من گفتند: به پاداش آن نمازهای اول وقت و سلامت کسب، فعلاً این ذرّه باغ را داشته باش، تا در قیامت به پاداش اصلی برسی. بعد به من گفت: نوبت شما هم می رسد.
ملا احمد می نویسد: من بعد از اتمام صحبت با آن قصاب، ناگهان دیدم که بر سر قبر در قبرستان کاشان ایستاده ام و در قبر بسته است.
باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است (1)
کسب پاک در قصّابی، گچ کاری، معماری، مهندسی، معلّمی، اداره، هر جا که پولی درمی آوری، پاک باشد. این پول پاک برای آخرت شما کار می کند.
مانند باران تیر، نیزه، شمشیر و خنجر می بارید. ابوثمامه صیداوی، تشنه، گرسنه، جنگ کرده، داغ دیده، نگاهی به خورشید کرد، به خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السلام آمده، عرض کرد: مولا جان! ظهر شده است. ما نماز دیگری می توانیم با شما بخوانیم؟ دلم می خواهد آخرین نمازم را با جماعت، پشت سر امام خود بخوانم.
ابی عبدالله علیه السلام نفرمود: ای ابوثمامه! در این شلوغی و این تیرباران، با این همه داغ و تشنگی، چه وقت نماز جماعت است؟ برو گوشه ای نمازت را زود بخوان و بیا. این ها را نفرمود، بلکه فرمود:
«جعلک الله من المصلّین» (2)خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. عرض کرد: آقای من! مجموعاً هجده نفر هستیم، همگی نمی توانیم صف ببندیم؛ چون همۀ ما را می کشند، شما به نماز بایست، عده ای از ما جلوی شما صف می بندیم، بعد یک به یک پشت سر شما
ص: 294
ص: 295
می ایستیم و نماز را اقتدا می کنیم.
حضرت آمادۀ نماز شدند. تیرباران شروع شد. دو نفر از این هجده نفر بیرون آمدند، یکی زهیر بن قین بجلّی و دیگری سعید بن عبدالله حنفی، گفتند: مولا جان! ما جلوی شما می ایستیم، شما در کمال آرامش نماز را بخوانید، تیرهایی که می آیند، نمی گذاریم به شما بخورد. اگر ما زنده بودیم، نماز خود را می خوانیم، اگر زنده نماندیم، در پیشگاه خدا عذر داریم.
در رکعت اول سعید بن عبدالله دیگر قطعه قطعه شده بود. در تمام چشم، گوش، دهان، سینه و گلویش، همه جا تیر خورده بود و از او چیزی نمانده بود.
نماز دو رکعتی بود. چرا؟ آخر امام حسین علیه السلام را با خانواده اش به کوفه دعوت کرده بودند و حضرت در آنجا مسافر بودند. هنوز به مقصد نرسیده بودند. ده روز هم نشده بود که نماز را تمام بخوانند؛ چون دوم محرم تا روز عاشورا هشت روز بود.
وقتی حضرت سلام رکعت دوم را دادند، زهیر نیز افتاد. امام سر او را به دامن گرفت. در بدن قطعه قطعۀ زهیر فقط دو سه نفس مانده بود. چشم خود را باز کرد، صدا زد:
«أرضیت منّی یا ابا عبدالله» (1)
ص: 296
حسین جان! از من راضی شدی؟
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
وابستگی حلال و حرام به روح و بدن
20
تهران، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
دهه اول - جمادی الثانی 1384
ص: 297
ص: 298
ص: 299
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
بحث در مسألۀ کسب حلال و لقمۀ پاک بود. امام صادق علیه السلام می فرماید: آنچه را که خالق، به وجود آورنده و سازندۀ کارگاه وجود ما بر ما حلال کرده و مصرف آن را برای ما آزاد اعلام کرده است، فقط به خاطر این بوده که هم شما به آنها نیازمند هستید و هم تمام حلال ها و مباح های الهی به نفع بدن و روح شماست.
اما آنچه را که بر شما حرام کرده است، به خاطر این بوده که شما به آنها نیازمند نبودید و احتیاجی نداشتید. علاوه بر این، حرام ها برای شما زیان داشته است.
این را حضرت صادق علیه السلام هزار و پانصد سال قبل فرموده اند. کتاب دربارۀ غذاها، حلال ها و حرام ها که از نظر بهداشت، روان و طبّ جدید بررسی کرده اند، زیاد نوشته شده است. کتابی هست که شاید حوصله اش را نداشته باشید که تمام آن را مطالعه کنید؛ چون بیست و پنج جلد است و هر جلدی حدود چهارصد صفحه دارد. (1)اما اگر توانستید، این ده هزار صفحه را بخوانید تا معلوم شود که حضرت صادق علیه السلام در پانزده قرن قبل چه فرموده اند.
ایشان کلیات مسأله را فرموده اند که هر حلالی را شما به آن نیاز داشته اید، خدا
ص: 300
تصرّف شما در آن را حلال و آزاد گذاشته است. علاوه بر این، به نفع بدن و روح شما بوده است، چرا روح؟ برای این که ثابت شده است که هر غذایی را انسان می خورد، هم روی بدن او اثر می گذارد و هم روی حالات روانی او.
مثلاً نوشته اند اگر کسی بخواهد رقّت قلب پیدا کند، نازک دل شود، که فرض کنید در در نماز شنیدن مصائب اهل بیت علیهم السلام خوب گریه کند، گریه ای که ثابت شده که در حکم دارو است.
من برای کسی که از آمریکا به ایران آمده بود، نیم ساعت دربارۀ گریه صحبت کردم. به من گفت: یعنی شما می توانید هر شب گریه داشته باشید؟ گفتم: بله، خیلی از مردها و زنهای ما هنور نماز شب می خوانند و در آن، خصوصاً در رکعت آخر و در قنوت نماز وتر، در «یا رب یا رب» و «العفو» گفتن، بسیار گریه می کنند. ماه رمضان، شب های احیا، محرم و صفر، شهادت ائمه و فاطمۀ زهرا: گریه می کنند.
گفت: پس شما باید خیلی سالم باشید. گفتم: اتفاقاً خیلی از مردم ما سالم هستند. بیماری های غربی ها و آمریکایی ها را ندارند. نه از نظر بدن و نه از نظر روح.
ما به اندازۀ کشورهای غربی، دیوانه، دارای ضعف عصبی، افسرده و خودکشی نداریم.
افرادی که دچار این مسائل می شوند، در زندگی خود خلأ دارند. بعد گفت: در آمریکا چند سال است که دکترهایی تربیت شده اند و در مطب می نشینند، مریض که می آید، پرونده اش را روی تخصّص خود تکمیل می کنند، بعد به مریض می گویند: شما چند روز، جای خلوتی را پیدا کنید که راحت گریه کنید، آن وقت خوب می شوید.
ص: 301
گفتم: پس بشنو از جلال الدین مولوی که در هفتصد سال قبل، در قرن ششم و هفتم، براساس معارف اسلامی فرموده: گریه بر هر درد بی درمان دواست چشم گریان، چشمۀ فیض خداست
کلمۀ دوا، خیلی جالب است. در قرآن نیز آمده است:
« أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ» 1
دو چشم آنان فراوان اشک می ریزد، برای معرفتی که به حق پیدا کرده اند. تا نگرید ابر کی خندد چمن تا نگرید طفل کی جوشد لبن (1)
این گریه را چه کسی به بچه یاد داده است که تا به دنیا می آید، گریه می کند؟ تا گرسنه می شود، تا به او اخم می کنند، تا بر سرش داد می کشند، گریه می کند. این اسلحه را چه کسی به او داده است که از خودش دفاع کند؟ اگر گریه خوب نبود که به ما نمی دادند.
بچه که به دنیا می آید، تا مدتی جلوی گریه اش را نگیرید. عرض می کنند: برای چه؟ چون مادرها می خواهند بچه را ساکت کنند، حضرت می فرماید: بچه ای که طبیعی گریه می کند، برای دستگاه تنفسش مفید است و گریه سم های بدن او را خارج می کند. گریه فشار غصّه را و افسردگی را کم می کند. تا نگرید کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمی آید به جوش (1)
این شعر برگرفته از داستانی است:
مردی مرد و چند بچه یتیم از او به جا ماند. مادر از سرمایۀ پدر، جز مقداری آرد بیشتر نداشت. از آن آرد حلوا درست کرد، به بزرگترین فرزندش که نوجوان بود داد، گفت: عزیز دلم! این حلوا را ببر بفروش، پولش را بیاور تا خرجی خود را اداره کنیم، با اضافه اش دوباره آرد می خریم و حلوا درست می کنیم.
ص: 303
بچه صبح حلوا را آورد اما تا شب کسی نخرید. آن زمان ها مغازه ها را زود می بستند. داشتند مغازه ها را می بستند که بروند. این بچه دید هوا دارد تاریک می شود و مردم می روند. شروع کرد بلند بلند گریه کردن. تاجری آمد رد شود، دلش سوخت، گفت: چرا گریه می کنی؟ داستان را گفت. تاجر گفت: من همۀ حلواها را می خرم.
ثابت کرده اند که اگر می خواهی رقّت قلب پیدا کنی، که راحت بتوانی گریه کنی، چه در نماز شب، چه برای اهل بیت علیهم السلام، راهش خوردن عدس است. این گونه نیست که مواد غذایی فقط روی بدن اثر کند. (1)خداوند در این مواد، برای اثرگذاری روی حالات انسان، اثر قرار داده است.
مثلاً می گویند: می خواهی شاد باشی، روی غذا زعفران بریز و بخور. همۀ غذاها، علاوه بر این که آثار بدنی دارند، آثار روانی نیز دارند. (2)
ص: 304
اما آثار بدنی، خداوند در قرآن می فرماید:
« کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» 1
تا کاملاً گرسنه نشدید، غذا نخورید و تا هنگامی که سیر نشدید، از غذا دست بکشید. این نوع غذا خوردن سلامت و عمر شما را - اگر به حادثه و تصادف برنخورید - تا هشتاد یا نود سالگی تضمین می کند. دستگاه گوارش خسته و زخمی نمی شود و زود از کار نمی افتد.
اگر کسی قواعد خوردن غذا را رعایت کند، هر چه حلال است؛ چون انسان به آن نیاز دارد و مصرف آن را آزاد کرده است و روی بدن و روان انسان اثر مثبت دارد، به شرطی که در خوردن حلال ها اسراف نکند، مانند آن آقا نباشد که نزد دکتر رفت و گفت: آقای دکتر! مقداری ناراحتی دستگاه گوارش دارم. گفت: به چیزی حسّاسیت داری؟ گفت: به هیچ چیز. گفت: چه نوع غذاهایی را می خوری؟ گفت: هر روز صبح چهل عد تخم مرغ می خوریم، شما بیست عدد حساب کن،
ص: 305
ظهر پانزده سیخ چلوکباب می خوریم، شما هفت سیخ حساب کن، شب هم ده پرس آب گوشت می خوریم، شما پنج پرس حساب کن.
دکتر گفت: هیچ مانعی ندارد. تو نسخۀ خیلی ساده ای می خواهی. من چند قلم دوا نوشته ام: ده من خاکشیر نوشته ام که بخوری، تو پنج من حساب کن، ده کیلو گل گاو زبان نوشته ام، تو پنج کیلو حساب کن، چهار کیلو شیرخشت نوشته ام، تو دو کیلو حساب کن. این ها را که خوردی، به امید خدا، چشم هایت کور می شود، تو یکی حساب کن، بعد هر دو گوش تو کر می شود، تو یکی حساب کن. هر دو دست تو از کار می افتد، تو یکی حساب کن، هر دو پاهای تو از کار می افتد، تو یکی حساب کن، بعد تو را زیر خاک می کنند، دو خروار خاک روی تو می ریزند، تو یک خروار حساب کن که ناراحت نباشی.
این را عنایت داشته باشید که اگر خدا می فرماید:
« کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اَللّهُ حَلالاً طَیِّباً» 1
هر چه حلال و پاکیزه که مصرفش آزاد است و به آن نیاز دارید، بخورید و بیاشامید، شرط دارد که به اندازه بخورید، تا سالم بمانید. برای بدن و روان شما اثر مثبت دارد، بعد می فرماید:
« وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» 2
پای خود را در جای پای شیطان نگذارید. اگر او دعوت کرد که گوشت خوک
ص: 306
و شراب بخورید، قمار و زنا کن، رشوه بگیر، دزدی و اختلاس کن. دشمن تو است که دارد تو را به این حرفها دعوت می کند؛ چون به حرام نیاز نداری. وقتی که حرام بخوری، برای بدن و روح تو ضرر دارد.
با بعضی از خوراکی ها بیرحم می شوی، با بعضی بی غیرت، با بعضی مهر و محبت تو کم شده، قسی القلب می شوی، با بعضی از خوراکی ها، حالات و اخلاق زشت پیدا می کنی.
این قضیۀ جدّی را یکی از دوستانم برای من تعریف کرد. گفت: رفیق خیلی خوبی داشتم که می گفت: مشکلی برای من به وجود آمده است که نمی توانم آن را ریشه کن کنم و آن این است که وقتی از کنار خرک چی ها رد می شوم، او به خر خود می گوید: «هش» ، اما من هم می ایستم. او دوباره «نوچ نوچ» می کند که خرش راه بیافتد، من نیز راه می افتم. چرا چنین حالتی دارم؟ گفتم: برو از مادرت بپرس که چه چیزی به خورد تو داده است که تو این گونه شده ای؟
گفت: به سراغ مادرم رفتم، او را قسم دادم، مادرم گفت: زمانی که شیر مرا می خوردی، شیر من خشک شد. همسایه ای داشتیم که چند الاغ داشت، ما شیر خر را می گرفتیم و به خورد تو می دادیم. همین باعث شده است که تو در برابر فرمانی که به خرها می دهند، عکس العمل نشان بدهی. این است که امام صادق علیه السلام می فرماید: غذا هم روی بدن شما اثر دارد و هم روی روح شما. این مسأله امروزه ثابت شده است.
در این کتاب بیست و پنج جلدی معجزۀ پیغمبر و ائمه علیهم السلام را دربارۀ همه چیز
ص: 307
می فهمید. نویسندۀ این کتاب دکتر پاک نژاد است که خیلی دانشمند بود، ولی منافقین او را در اوایل انقلاب کشتند.
نام این کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» است. در سه جلد از این کتاب، فقط دربارۀ خواص عسل نوشته شده است. یعنی هزار و دویست صفحه تحلیل علمی دربارۀ این مادۀ غذایی است که خدا در قرآن فرموده است:
« فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ» 1
عسل برای کلّ مردم دوا است. «شفاء» یعنی دارو، (1)اما نه این عسل هایی که این جنس دو پا در کارگاه ها، با اسانس و شیرۀ نبات و چیزهای دیگر می سازد؛ چون من مواد تقلبی را به شکل عسل عرضه می کنند. این را که می گویم، من نه خودم عسل فروش هستم، نه عسل ساز، ولی پرسیده ام. عسلی که زنبور با شیرۀ گل ها، در کندوهایی که عباد واقعی خدا مالک آن هستند، بهترین کندو، که سالم ترین عسل را دارد و در کوه ها هست که دست انسان ها به آن زنبورها نمی رسد، آنها اول فروردین راه می افتند، حدود اواسط اردیبهشت شروع به ساختن عسل ها را می کنند، آن عسل شفا است که کم پیدا می شود.
ص: 308
من برای شخص مریضی، از کوه های اطراف بوشهر تهیه کردم که آن عسل تازه را زنبورها در کوه ها درست کرده بودند، صاحب آن متدین و خوب بود. آن شخص دچار چشم درد بسیار سختی شده بود. به خاطر ضربه ای که به چشمش خورده بود. دکتر گفت: باید یک ماه بیایی و بروی و من روی این چشم کار کنم تا درست شود. آمد و آن عسل را گرفت و چند بار مالید. بعد نزد دکتر رفت، دکتر گفت:
چشم تو را معجزه خوب کرده است، نه دوا.
آن وقت این دانشمند سه جلد کامل این کتاب را دربارۀ عسل نوشته و خواص آن را تحلیل کرده است. در آنجا می نویسد: ای مردم دنیا! گوشت گوسفند بخورید، چرا خوک می خورید؟ عسل که هست، شربت عسل یا بهترین نوشیدنی که دوغ با ماست سالم است، بخورید، برای چه عرق و شراب می خورید؟
خدا مرحوم کافی را رحمت کند. واعظی بود که قبل از انقلاب خیلی اصرار داشت جوان ها را هدایت کند و از کار بد باز دارد. خود ایشان برای من گفت: شبی منبر دعوتم کرده بودند، آنجا مشروب فروشی خیلی زیاد بود. ما نیز روی منبر به عنوان امر به معروف و نهی از منکر گفتیم: جوان ها! روزها کار می کنید، بعد از هشت ساعت زحمت، سه تومان مزد می گیرید، آن وقت می روید دو تومان آن را عرق می خرید و می خورید، برای چه؟ حیف نیست؟ گفت: جوانی سر زانو بلند شد و گفت: حاج آقا! به شما گران می دهند، هجده ریال است.
این همه خداوند در قرآن فرموده است: از میوه ها شربت بگیرید و بخورید، چه نیازی به الکل دارید؟ اگر دکتر به شما ثابت کرد که بدن شما به الکل نیاز دارد
ص: 309
و راست می گوید، منِ خدا آن مقدار نیاز بدن شما را در پرتقال، نارنگی، انار و انگور گذاشته ام. این الکلی که خدا حلال کرده است، بخور.
ممکن است کسی بگوید: گوشت کیلویی فلان قدر است، نمی توانیم بخریم و بخوریم، ما چه کنیم؟ جواب این است که حبوبات کار گوشت را می کند. یکی از بهترین موادی که خدا قرار داده است، سیب زمینی است.
اگر در خانۀ شما کسی هست که ضعف اعصاب دارد، هر شب چند عدد سیب رنده کنید، ذرّه ای گلاب و کمی هم شکر به آن بپاشید و بگذارید تا صبح در یخچال بماند، بعد در روز به او بدهید تا بخورد، ان شاء الله خوب می شود. سیب میوۀ حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام است. این میوه با این اسم همراه است. اگر کسی شامۀ معنوی داشته باشد، می گویند: در سحر، از حرم حضرت ابی عبدالله علیه السلام و از درون ضریح، بوی سیب بهشتی می آید. (1)
ص: 310
یکی از بهترین میوه های عالم که خدا در قرآن چند بار اسم آن را آورده، انگور است. (1)تنها میوۀ در این عالم است که در سه مرحلۀ رشد خود مصرف دارد؛ در کال بودنش که غوره است، می شود خورد و دارو است. در زمان رسیدنش که انگور است و خشک شده اش نیز که کشمش است، در هر سه دوره مصرف دارد.
کشمش طبیعی که تیزاب ندارد، برای افراد پیر که زانو درد دارند، روزی بیست عدد را بخورند، درد آنها را تخفیف می دهد. انگور برای معده و دستگاه گوارش عالی ترین دارو است. نان گندم - اگر سبوس آن را نگیرند - برای معده شانزده خاصیت دارد. (2)
ص: 311
به فرمودۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: تا می توانید غذای بیرون را نخورید. البته افراد اغذیه فروش از من ناراحت نشوند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: در خانه با مواد سالم غذا درست کنید و کنار هم بخورید.
این که می گویند: سر سفره حرف نزنید، این خلاف گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است، چون حضرت می فرماید: هنگام خوردن شروع کنید بگویید و بخندید که غذا زودتر هضم شود و به شما لذت بدهد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
موقع غذا خوردن، چهار زانو روی زمین بنشینید و بخورید. روی میز و صندلی
ص: 312
ننشینید. علت دارد. این که حضرت می فرماید: در شب می خواهید آب بخورید، بنشین و بخور، اما در روز بایست و بخور، علت طبیعی دارد. (1)این که می فرماید: قبل از صبحانه یک استکان آب ولرم بخورید، اگر از دکترها بپرسید، می گویند که:
این آب ولرم کار ده ها دارو را برای معده و کلیه ها می کند.
این که پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: هر جای بدن شما درد گرفت، تا قبل از این که به دکتر برسید، آن محل را گرم نگهدارید، چون در فیزیوتراپی می فهمند که حضرت چه فرموده اند.
این که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: در آب خزینه نروید، اما اگر هوس کردید بروید، به آب نگاه کنید، ببینید اگر طبع شما می کشد که آن آب را بخورید، بروید.
ص: 313
اگر نه، نروید.
به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله عرض کرد: چشمم کم سو شده است و آفتاب مرا اذیت می کند. حضرت فرمودند: خمره ای که لعاب آبی خوبی دارد را از آب پر کن، روزی چند ساعت درون آن را نگاه کن.
شما از دکتر چشم بپرسید، می گوید: عینک طبی یا ضد آفتاب - با آن همه هزینه - باید بزنید. بهترین عینک طبی همان رنگ لعاب آبی خمره است که با آب مخلوط است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این درسها را کجا خوانده بود؟ حتماً از طرف خدا بوده است:
« وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» 1
چرا حضرت می فرماید: اول و آخر غذا، کمی نمک بچشید؟ از دکترها بپرسید، می گویند: این کار بیست و پنج خاصیت دارد. (1)
ص: 314
همچنین می فرماید: هرگز غذای داغ نخورید. از دکترها بپرسید که عکس العمل اعصاب نسبت به غذای داغ چیست؟ (1)این که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هیچ زباله ای را شب در خانه نگه ندارید، یا هزار و پانصد سال قبل فرمود: شب تا ظرف های غذا را نشستید، نخوابید. حتی یک ظرف نشسته را نیز برای صبح نگذارید. این ها همه جزء معجزات اسلام است.
« کُلُوا مِمّا فِی اَلْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ اَلْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» 2
شیطان شما را به کثیف ترین مواد خوراکی دعوت می کند. خارجی ها را دعوت
ص: 315
کرده و آنها نیز اجابت کردند؛ گوشت مار، سوسمار، خرچنگ، قورباغه، میمون، سگ، گربه، خوک، سوسک و کرم های درون باغچه را می خورند.
در چین همه چیز می خورند. شخصی چینی به من می گفت: ما ضرب المثلی داریم که می گوییم: سه چیز را در این دنیا نمی خوریم: کشتی، هواپیما و قطار، هر چیز دیگر در این دنیا هست، ما می خوریم.
آیا این بدن و روح ما با همه چیز تناسب دارد؟ حالات روحی ما با همه چیز تناسب ندارد. وای از حرام خوران که فردای قیامت چه محاکمات سختی دارند! خدا به آنها بگوید: من خوک، عرق و شراب را برای خوراک تو نیافریدم، چرا خوردی؟ چه جوابی می دهد؟
رفیقی داشتم که خدا رحمتش کند. به شوخی می گفت: روز قیامت خدا هر چه خر که از گرسنگی مرده است را زنده می کند، گفتم: برای چه؟ گفت: برای این که وارد محشر شوند و در دادگاه الهی به خدا بگویند: از تمام مواد غذایی دنیا برای ما جو را قرار داده بودی که آن هم این جنس دو پا در کارخانه به عرق تبدیل کرد و خورد، بگو غذای ما را برای چه خوردید؟ چرا سهم ما را بردید؟
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 316
حقایق ساختمان وجود
21
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 317
ص: 318
ص: 319
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
قرآن مجید در ارتباط با انسان چند حقیقت را مطرح فرموده است که به ساختمان ظاهر و باطن انسان اشاره دارد. یکی از این چند حقیقت را به «جسد» تعبیر می کند، به عبارت دیگر: بدن و جسم.
از حقیقت دیگری به «نفس» تعبیر می کند که دارای آثار فوق العاده با ارزشی است. حقیقت دیگر روح است که این حقیقت را «امر الله» می داند:
« یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» 1
و تنها همین حقیقت در قرآن مجید است که به خود نسبت می دهد:
« فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» 2
در قرآن کریم «جسدی» و «نفسی» ندارد، ولی کلمۀ روح را به یاء متکلم متّصل فرموده است و در آیۀ شریفه می فرماید: « نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» .
حقیقت دیگری که در ارتباط با انسان مطرح است، «عقل» است و حقیقت
ص: 320
دیگر نیز « قلب» .
بنا به فرمودۀ محققان، صاحبدلان، اهل بصیرت و پاکان، هر کدام از این حقایقی که نام بردیم، روزی و غذاهایی را نیاز دارند که پروردگار مهربان عالم براساس نیاز هر کدام آن را مقرّر فرموده است.
رزق بدن، طعام مادی است، رزق نفس، مایع های تقوایی، رزق روح، نور پروردگار مهربان عالم، رزق عقل، علم و معرفت، رزق قلب نیز ایمان است.
ایمانی که در سورۀ مبارکۀ بقره مطرح است: ایمان به خدا، معاد، فرشتگان، انبیا و پیامبران و کتب آسمانی نازل شده قبل از قرآن و خود قرآن مجید.
اینجا سؤال بسیار اساسی مطرح است و آن این است که آیا خود انسان توان تأمین این ارزاق را دارد؟ همچنین کیفیت این ارزاق را خود او می تواند بفهمد؟ یا نه، در اینجا حتماً باید منبع یا منابعی به او کمک کنند تا بتواند رزق واقعی این حقایق را تأمین کند؟
اگر به معارف الهیه، آیات قرآن مجید و روایات ریشه داری که از وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمۀ طاهرین علیهم السلام صادر گردیده است دقت کنیم، می بینیم این ها با دلیل و برهان ثابت می کنند که ما برای تأمین ارزاق واقعی این حقایق به معلم، حکیم، دلیل و حجّت نیازمند هستیم که در آیات و روایات به ما معرفی شده اند:
که در مرحلۀ اول، خود پروردگار مهربان عالم است و در مراحل بعد، وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمۀ طاهرین علیهم السلام که اگر ما به آنها متوسل شویم و آنها را اعتقاداً به عنوان معلم، رهبر و کارگردانان واقعی انتخاب کنیم، در کنار اعتماد و توسل به آنها و یادگیری تعالیم لازم از آنها، رزق پاک، با کیفیت، حلال و مفید بدن را تأمین خواهیم کرد.
ص: 321
در این صورت است که ما بدن، خون، گوشت، اسکلت، رگ، پی، پوست، اعضاء و جوارحی به تمام معنا پاک پیدا می کنیم؛ یعنی این گونه رزق بدن را تأمین کردن، با دلالت، راهنمایی و تعلیمات آنها، بدن را بدنی می سازد که وجود مبارک حضرت باقرالعلوم علیه السلام بنا به روایتی که در کتاب شریف «اصول کافی» نقل شده است، می فرمایند: این بدن، بدن بهشتی است که صلاحیت دارد تا فردای قیامت، در بهشت پروردگار قرار گیرد؛ چون از آیات و روایات استفاده می شود که بدن غیر طیّب و غیرپاکیزه، شایستۀ پیشگاه وجود مقدس پروردگار عزیز عالم و قرار گرفتن در بهشت نیست.
جملۀ حضرت باقر علیه السلام این است:
«و الجنّة لا یدخلها الاّ طیّب» (1)در بهشت وارد نمی شود، مگر «طیّب» ؛ که همه جانبه طیّب و پاک است؛ هم شامل بدن و هم شامل نفس، روح، عقل و قلب.
در زمینۀ توبه، در «نهج البلاغه» در باب حکمت ها این معنا ذکر شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آن جوان طرح توبه را در طی شش برنامه بیان کردند. یکی از برنامه هایش این بود که توبه کننده از نظر عبادت و تقوا با بدن کاری کند که تمام گوشت های روییده شدۀ از حرام در آن بدن به گوشت های روییده از حلال تبدیل
ص: 322
شود؛ یعنی آن بدن نجس باید به بدن طیّب و پاک تبدیل شود. (1)آن نفسی که در قرآن مجید می فرماید «نفس فجوری» است، باید به نفس تقوایی و آن روحی که به ظلمت مادی گری صرف، آلوده شده است، باید به روح نوری تبدیل شود. به فرمودۀ امام صادق علیه السلام به روحی که اتصالش به پروردگار، از اتصال شعاع خورشید به خورشید قوی تر و محکم تر باشد تبدیل شود.
همۀ این ها شدنی است؛ یعنی ما افراد آلوده ای را خبر داریم که از طریق آیات قرآن و روایات خود را علاج کرده، بدن، نفس، روح، عقل و قلب خود را به منابع پاکی، پاکیزگی و طهارت تبدیل کردند و این کار را در همین دنیا انجام دادند؛ چون این کار فقط باید در دنیا انجام بگیرد.
اگر انسانی آلوده وارد عالم بعد شود، آن آلودگی با او تا ابد خواهد بود و چنانچه انسانی پاک وارد عالم بعد شود، آن پاکی با او تا ابد خواهد ماند.
در این زمینه از طرف پروردگار عالم حجت هایی را مانند حضرت آسیه، همسر فرعون، مؤمن آل فرعون، قوم حضرت یونس علیه السلام و توبه کنندگان واقعی زمان پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله دارید که سه نفر از آنها را در سورۀ مبارکۀ توبه مطرح کرده است. (2)همچنین آلودۀ تبدیل شده به پاکی را در حادثۀ کربلا، مانند «حرّ بن
ص: 323
یزید ریاحی» به عنوان حجت داریم.
وقتی در قرآن مجید، روایات و تاریخ اسلام به این افراد برخورد می کنیم، حجت خدا بر ما تمام است؛ یعنی پروردگار به ما نشان می دهد که تبدیل شدن از آلودگی به طیّب و پاک امکان صد در صد دارد و اگر کسی در این زمینه این تبدیل را انجام ندهد، در پیشگاه پروردگار عالم عذری نخواهد داشت.
وجود مبارک حضرت زین العابدین علیه السلام معلمان، حکیمان و طبیبان این زمینه را که با هدایت آنها می شود رزق واقعی بدن، نفس، عقل، روح و قلب را تأمین کرد،
ص: 324
در ابتدای دعای ماه شعبان به ما معرفی می کنند که زندگی با آنها پاکی می آورد.
بدنی که از ربا، رشوه، مال حرام و به دست آمدۀ از ظلم و ستم ساخته می شود، بدنی است که جدای از طرح این حکیمان، برای خودش طرح زندگی ریخته است؛ چون هر طرحی منهای طرح این بزرگواران، اشتباه، فریب خوردن و گمراهی صد در صد است.
تمام کسانی که رزق بدن را با حرام تأمین می کنند، چه در کشورهای اسلامی و چه در کشورهای غیر اسلامی، کسانی هستند که از این حکیمان و طبیبان دارند بریده زندگی می کنند؛ یعنی منهای دلالت و هدایت آنها.
چون اگر آنها در زندگی ما دخیل نباشند، یقیناً شیطان یا هوای نفس در زندگی ما دخیل خواهند بود و بنا بر آیات قرآن، اگر کسی به وجود مقدس آنان مراجعه نکند، یا هوای نفس خود را عبادت کرده است، یا شیطان را و عاقبت این عبادت، آلوده بودن زندگی در دنیا و تسلّط ظلم، جور، فساد و گناه بر تمام جوانب زندگی مردم عالم و در نهایت غضب و دوزخ پروردگار است.
یعنی وقتی مردم کرۀ زمین، خود را با دست خود از هدایت این حکیمان محروم بکنند، باید «بارکش غول بیابان شوند» ، حمّال شیطان و هوای نفس. این جریمه را باید به دست خود بپردازند که تمام وجود خود را بارکش شیطان و هوای نفس کنند و تمام نواحی زندگی را با عبادت هوی و شیطان، از آلودگی پر کنند که این آلودگی زمینۀ پدید آمدن این همه فساد و ظلم در همۀ جوانب زندگی انسان ها است.
فساد در تغذیۀ بدن، نفس، روح، قلب و عقل منجرّ به چنین فساد و ظلم همگانی در عالم شده است و اگر جهان توبه نکند، از این بدتر می شود و کار به جایی می رسد که - طبق روایات ما - بشر به دست خودش، دو سوم از نفراتش را
ص: 325
نابود می کند و یک سوم باقی مانده نیز همه فریاد می زنند که فریادرسی به داد آنان برسد و بر آنان ثابت می شود که باید به دامان این حکیمان برگردند؛ چون در آن زمان نیاز خود به این حکیمان را آشکارا می بینند.
پروردگاری که «ارحم الراحمین» است، با ظاهر کردن حکیم دوازدهم - وجود مبارک امام عصر علیه السلام - به فریاد مردم می رسد و مردم در سایۀ او، با عشق و علاقه به طرف همۀ رزق های واقعی مربوط به این نواحی کشیده خواهند شد.
1 - درخت نبوت
وجود مبارک امام زین العابدین علیه السلام از این حکیمان در دعای ماه شعبان چه تعبیری دارند؟ حضرت دارند این حکیمان را می شناسانند که در جهان غیر از اینان نیستند که شما را به تغذیۀ واقعی نواحی وجودتان هدایت کنند، که اگر آنها را نشناسید و به آنها متوسل نشوید، در همۀ نواحی وجود خود به تغذیۀ حرام دچار می شوید.
حضرت در این دعا می فرمایند: «شجرة النبوة» (1)
ص: 326
این حکیمان، درخت نبوت هستند. درختی که دست اراده، حکمت، رحمت و لطف پروردگار در سرزمین هستی نشانده و هرگز خشک، بی بار و بی میوه نمی شود. هیچ زمانی نمی تواند در این درخت تصرّف کند، درخت ابدی است که مرگ ندارد و شاخ و برگش تمام هستی را پر کرده و ریشه اش نیز خود پروردگار مهربان عالم است.
کدام حکیم، معلم و راهنما در دنیا دارای این صفات است؟ این همان درختی است که در سورۀ مبارکۀ ابراهیم، خود پروردگار از آن درخت حرف زده است:
« کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی اَلسَّماءِ» 1
شما صفت «طیّبة» را در اینجا می بینید؛ یعنی اگر این درخت وجود ما در ناحیۀ بدن، نفس، روح و عقل را تغذیه کند، تغذیۀ طیّب می کند و ما را راهنمایی می کند
ص: 327
که برای بدن خود از سفرۀ عالم چه چیزهایی را و از چه کانالی استفاده کنید.
هم راه کسب مشروع را به ما نشان می دهند و هم نحوۀ تغذیه را؛ یعنی وقتی از حلال به دست آوردیم، هم به ما:
« کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» 1
می گویند و هم می گویند: دیگران را نیز در نظر داشته باش و اهل اطعام طعام، انفاق، کرم و جود باش.
یعنی در به دست آوردن و خرج کردن، ما را راهنمایی می کنند که از سفرۀ پاک الهی، از طریق مشروع به دست بیاور، بعد آن مقداری که مورد نیاز خودت است استفاده کن و بقیه را با خدا هم اخلاق و اهل عطا باش. بخور، اما:
« حَلالاً طَیِّباً» 2
و بخوران:
« أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ» 3
این طرحی که این حکیمان برای بدن می دهند، اگر اجرا شود، تمام گناهان مالی تعطیل می شود و با تعطیل شدن گناهان مالی، چه امنیت و آرامشی برای انسان خواهد آمد.
اگر از هدایت این حکیمان برای تغذیۀ بدن خود و خوراندن به دیگران استفاده
ص: 328
کنند، ریشۀ فقر کنده می شود و در خوردن حلال و پاک، بدن پاک به وجود می آید و پروندۀ غصب، رشوه، اختلاس، دزدی و ناامنی هایی که مردم نسبت به اموال خود دارند، بسته می شود.
نسبت به نواحی دیگر نیز همین طور است؛ وقتی عقل با هدایت این حکیمان تغذیه شود، همه اهل معرفت می شوند. وقتی قلب تغذیه شود، همه اهل نیت پاک می شوند. وقتی نفس تغذیه شود، همه با تقوا می شوند. اگر چنین جریانی در مملکتی اتفاق بیافتد، آن کشور نمونه ای از بهشت پروردگار خواهد شد.
« کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ»
ریشۀ این درخت، خداست. خداوند متعال این درخت را تغذیه می کند؛ یعنی آب و املاح این درخت مستقیماً به وسیلۀ پروردگار عالم تأمین می شود و این تغذیه از پاک ترین تغذیه ها است که شجره را شجرۀ طیبه می گوید.
« وَ فَرْعُها فِی اَلسَّماءِ»
تنۀ این درخت، همۀ هستی را فراگرفته است که خود این نیازمند به بحث مفصلی دارد که چگونه تنۀ این درخت همۀ هستی را گرفته است؟ آسمان ها، زمین و حتی قیامت، بهشت، خورشید، ماه و ستارگان، همه از نظر خلقتی با این حکیمان در ارتباط هستند؛ یعنی خدا هر ناحیه ای از این عالم را از مایۀ نوری یکی از این بزرگواران ظهور داده است. لذا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«اول ما خلق اللّه نوری» (1)از همان نور، همۀ عالم به تدریج ظهور کرده است.
ص: 329
2 - رسولان ابلاغ کننده
امام سجاد علیه السلام در ادامه می فرمایند:
«شجرة النبوة و موضع الرسالة» (1)پیام های پروردگار فقط در این جایگاه برای همه انسان ها قابلیت ظهور داشته است.
اینان منابع ظهور پیام های پروردگار هستند؛ یعنی از خدا تحویل می گیرند و به خلق خدا ابلاغ می کنند. البته در گرفتن و ابلاغ معصوم هستند؛ یعنی یک روی آنها برای گرفتن رسالات حق به طرف پروردگار است و روی دیگر به طرف مردم برای ابلاغ رسالات پروردگار به مخلوق. یعنی این ها در گرفتن و رساندن پیام ها واسطۀ کامل بین پروردگارند.
به قدری این کار ارزش دارد که پروردگار عالم در قرآن، پرداخت اجر این کار را فقط به خودش متوقف کرده است:
« إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اَللّهِ» 2
یعنی تا این حد این پیام ها در گرفتن و ابلاغ ارزش دارد که اگر تمام عالم جمع شوند، تا به این گیرندگان و دهندگان پیام الهی پاداش بدهند، نمی توانند.
3 - محل نزول ملائکه
بعد می فرماید: این حکیمان محل رفت و آمد ملائکه هستند:
ص: 330
«و مختلف الملائکة»
خیلی عجیب است که در این زمینه زمین به آسمان می بالد، نه آسمان به زمین؛ یعنی این بزرگواران درجایگاهی قرار دارند که فرشتگان پروردگار، چه در امر معنا و چه در امر ظاهر، خادمان آنها هستند.
اینان چه کسانی هستند که واسطۀ نزول ملائکه به جانب زمین هستند؟ یعنی به جای این که اینان صعود کنند، آن قدر در اوج صعود هستند که فرشتگان باید نزول کنند تا به این بزرگواران برسند و از طریق اینان صعود کنند.
خیلی حرف است که جبرئیل در شب معراج، در آن مقام خاص متوقف شد و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به او گفت: چرا ادامه نمی دهی؟ به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد:
به اندازۀ ذره ای جلوتر بیایم، می سوزم و نابود می شوم. این مقام دیگر جای ما فرشتگان نیست. (1)
ص: 331
مقام ایشان چه حد است که باید در زمین زندگی کنند، اما آسمانیان برای تعظیم به ایشان زمین بیایند؟ قبر ایشان باید در زمین باشد، آسمانیان برای زیارت قبرشان به زمین بیایند و به فرمودۀ امام صادق علیه السلام: هر شب هفتاد هزار فرشته به زیارت قبرشان می آیند و تا قیامت نوبت آنان نشود. (1)
ص: 332
امام چهارم علیه السلام می فرماید:
برای زندگی و حیات خود، از این حکیمان استفاده کنید؛ چون اوصاف این حکیمان را هیچ کس ندارد. اگر اینان شما را تغذیۀ روانی نکنند، فروید و دورکهایم شما را تغذیه می کنند و آن وقت جهان را به فساد و شهوت آلوده می کنند و از طریق دانشگاه های جهان، کاری می کنند که این فساد را فرهنگ طبیعی قرار دهند و بشر را به جایی برسانند که اگر عریان مادرزاد کنار دریاها بروند، خجالت نکشند، شرم و حیا نکنند و بگویند: این کار برای بشر فرهنگ و حالتی طبیعی است و برنامه ها را با مکر و حیله به بشر القا کنند تا باور کنند که همین برنامه حق است.
اگر آن حکیمان ما را تغذیۀ عقلی نکنند، شرقی ها و غربی ها ما را تغذیه می کنند. اگر آنها از طرف ما به اصلاح قلب ما دعوت نشوند، دیگران به تخریب قلب ما دست خواهند زد.
4 - معادن علم و حکمت
بعد امام سجاد علیه السلام می فرماید:
«و معدن العلم»
این تعبیر چقدر زیباست. پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله ائمۀ طاهرین و فاطمۀ مرضیه علیهم السلام معدن علم هستند. معدنی که به پروردگار وصل است؛ یعنی این دانش و معرفت بطور دایم به وجود مقدس آنها القا می شود.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
از زمان حضرت آدم علیه السلام تا خاتم الانبیاء، از علم فقط دو حرف آن نصیب بشریت
ص: 333
می شود. یعنی بیست و پنج حرف دیگر علم پنهان است. وقتی دوازدهمین ما بیاید، بیست و پنج علوم را با خود می آورد و تمام دانش آن زمان ظهور می کند. (1)یعنی دانش از باء تا یاء نزد این یک نفر است و وقتی او بیاید و آن دانش را ظهور بدهد، آن زمان مردم می فهمند که تمام تمدن بشری، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا زمان ظهور، تمدنی پوچ و نپخته بوده است که مردم در بستر آن تمدن راحت و آرام نبودند. تا این حد علم و دانش در نزد این حکیمان است!
5 - اهل بیت وحی
«و اهل بیت الوحی»
اینان اهل بیت وحی هستند؛ یعنی وحی به صورت قرآن بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل می شد و بقیه نیز به صورت الهامات الهی، بر قلب اهل بیت علیهم السلام نازل می شد.
6 - کشتی های نجات از دریای پر فساد زمان
بعد می فرماید:
«الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة»
اینان کشتی های روان هستند که هرگز نمی شکنند، کهنه نشده، متوقف
ص: 334
نمی شوند. در بستر زمان و در دریاهای پرعمق در حرکت هستند.
«یأمن من رکبها و یغرق من ترکها»
اگر کسی به این کشتی ها متوسل شود، نجات پیدا می کند و اگر از این ها دوری کند، در دریای انواع ظلم ها، فسادها، ناپاکی ها و آلودگی ها غرق می شود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
توجه به رزق ساختمان وجودی انسان
22
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 335
ص: 336
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
توجه به همۀ عناصری که ساختمان وجود انسان را تشکیل داده اند، واجب است. و این وجوب از آیات و روایات استفاده می شود. توجه به بدن، نفس، روح، عقل و قلب، فرمان خدا و دعوت همۀ پیامبران، ائمۀ طاهرین علیهم السلام و اولیای خداست.
توجه به این معنا که هر کدام از این عناصر رزقی پاک و جداگانه دارند و این که این رزق را از کجا و چگونه باید تأمین کرد و چگونه باید این عناصر را تغذیه کرد، برای این که همۀ این عناصر پاک رشد کنند و پاک بمانند و از آنها اعمال پاک ظهور کند، واجب است.
به این حقیقت قرآنی باید توجه داشت که: پروردگار عالم تنها عنصر و حقیقت پاک را شایسته و لایق صعود به جانب خودش می داند و اگر این واقعیت تحقق پیدا نکند؛ یعنی زمینۀ صعود به جانب پروردگار برای انسان مهیّا نشود و انسان درجا بزند، قرآن مجید در آیات متعدّدی متذکر می شود که در صورت صعود نکردن انسان به جانب پروردگار، از هر موجود جنبنده ای شرّتر و بدتر خواهد شد.
ص: 337
اما آیۀ شریفه ای که می فرماید: حقیقت پاک به جانب او صعود می کند؛ چون پاکی در آن میل به صعود شرط است و جلوی صعود پاک را هیچ قدرتی نمی تواند بگیرد و بن بستی ایجاد کند.
« مَنْ کانَ یُرِیدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّهِ اَلْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ» 1
حقیقت پاک به سوی پروردگار قابلیت صعود دارد. البته این پاکی که در ارتباط با بدن، نفس، روح، عقل و قلب در معارف الهیه مطرح است و طرح آن را باید خداوند، پیغمبران و ائمۀ طاهرین علیهم السلام ارائه کنند، ولی اجرای آن بر عهدۀ خود انسان است.
این طور نیست که کسی بیکار باشد و پاکی ها و طهارت به سراغش بیاید. تدبیر، نقشه و طرح پاک شدن به وسیلۀ حکیمانی چون خدا، انبیا و ائمه علیهم السلام ارائه می شود و اجرای آن به عهدۀ خود ماست.
آنچه که در این بحث می آید، در ارتباط با پاکی بدن است، البته نه پاکی ظاهری؛ چون ظاهر بدن اگر آلوده باشد، با آب قابل شستشو و پاک کردن است. آن پاکی اگر در گردونۀ ارتباط با پروردگار عالم نباشد، تنها نتیجه ای که دارد، حفظ بدن از میکروب های مضرّ است.
آن پاکی از این بیشتر برای انسان کار صورت نمی دهد، اما آن پاکیی که در این بحث مطرح است، پاکیی است که بدن را در رفعت، مرتبه و مقامی قرار می دهد که در پیشگاه پروردگار از ارزش والایی برخوردار می شود. خداوند متعال نسبت به آن
ص: 338
بدن و صاحب آن رضایت می دهد و آن بدن شایسته می شود تا در قیامت، در بهشت قرار بگیرد.
اما این پاکی چقدر ارزش دارد که وجود مبارک حضرت زهرا علیها السلام دعا می کنند، دعایی که تا آخر عمرشان ادامه داشت، به پروردگار عرض می کند:
«واجعل جسدی فی الاجساد المطهرة» (1)خدایا! بعد از مرگم بدن مرا در کنار ابدان مطهّره قرار بده.
ابدان مطهّره، آن ابدانی بودند که هیچ حرامی را نپذیرفتند و زیر بار قبول هیچ حرامی نرفتند و اگر بنا بود با قبول حرام زنده بمانند، مرگ را بر قبول حرام ترجیح می دادند و شهید می شدند.
یعنی به قدری بصیرت داشتند که قبول حرام را به زنده بودن برتری نمی داده، شهادت و مرگ را می پذیرفتند تا حرام را نپذیرند. گذشت های زیادی می کردند و در آن گذشت ها، تلخی های زیادی تحمل می کردند تا آلودگی را نپذیرند.
نُه سال در مصر، با انتخاب خود، به بدترین زندان می رفتند:
« رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» 2
که حرام را برای بدن قبول نکنند و بدن را پاک نگهدارند که این بدن شایستۀ صعود معنوی به جانب مالک، صاحب و خالقش شود و رضای پروردگار را در پرونده اش داشته باشد و روز قیامت نیز از عنایت ویژۀ پروردگار محروم نباشد.
ص: 339
در قرآن فقط به آیات آلوده شدن بدن به زنا نگاه کنید:
« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً * یُضاعَفْ لَهُ اَلْعَذابُ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً» 1
آنان که خود را در آغوش رابطۀ نامشروع می اندازند، قبل از این جمله می فرماید:
« وَ لا یَزْنُونَ» 2
عباد شایستۀ پروردگار و «عباد الرحمن» بدن را به نجاست زنا آلوده نمی کنند.
آن انسانی که بدن را به زنا آلوده می کنند؛ یعنی برای لذّت بری تغذیه می کنند،
« یَلْقَ أَثاماً» 3
چون لذّت زنا برای بدن است، نه عقل و روح. این پوست و عصب بدن است که از این گناه لذت می برد و بدن با این گناه و تغذیۀ حرام تغذیه می شود. (1)
ص: 340
« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً»
با گناه لقا پیدا کرده و خودش را در گناه انداخته است، آن هم چه گناهی؟
« وَ لا تَقْرَبُوا اَلزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلاً» 1
رفتار قرآن با زنا چه برخورد شدیدی است که می فرماید: زنا فاحشه است؛ یعنی عمل بسیار زشت و راه بسیار بدی است. کسی که خود را با زنا درگیر کند، با گناه دیدار کرده و در گناه افتاده، در قیامت عذاب او دو چندان است و مطابق گناهش نیست.
چرا در قیامت عذاب زنا دو چندان است و مطابق گناهش نیست؟ چون در این عمل احترام انسانیت و کرامت زن در اسلام را به نابودی کشیده است. فقط عذاب گناه نیست، عذاب توابع گناه نیز هست؛ شکستن حرمت انسانیت و پایمال کردن کرامت زن.
« وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً» 2
در دوزخ دائمی است، و دائمی بودنش نیز با خواری، زبونی، آبروریزی و بدبختی همراه است. چون خیلی ها به جهنم می روند، اما پروردگار نمی فرماید:
ص: 341
« وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً» کسی هم به جهنم می رود، به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام اجازه می دهند حرف بزند و با ادب و گریه در جهنم می گوید:
«لابکینّ علیک بکاء الفاقدین و لانادینّک أین کنت یا ولی المؤمنین و یا غایة آمال العارفین و یا غیاث المستغیثین یا حبیب قلوب الصادقین یا اله العالمین» (1)معلوم می شود شدنی است. جهنمی آگاهی است که خلود ندارد؛ چون از آیات قرآن و روایات استفاده می کنیم که عده ای به جهنم می روند، ولی آزادشان می کنند تا حرف بزنند.
اما زناکاری که اهل توبه نبوده و به پاکسازی بدن اقدام نکرده است، وارد جهنم می شود، خلود و دوام دارد و با پستی و خواری در جهنم می ماند؛ یعنی بر سرش می زنند و آبرویش را می ریزند و او را در جهنم به همه نشان می دهند تا او خوار، پست و زبون کنند.
ما واقعاً طرح پاکی بدن و حقایق دیگر وجود خود را نداریم. اگر ما طراح و مدبّر بودیم، نیازی به انبیا، قرآن کریم و ائمۀ طاهرین علیهم السلام نبود. نیاز ما به قرآن و پیغمبران و ائمۀ طاهرین علیهم السلام به این خاطر است که ما طراح و مدبر نبودیم. آنها طرح را ریخته اند.
گرچه این آیه دربارۀ گروهی خاصّی است، ولی شامل همۀ بدن هاست، در
ص: 342
سورۀ مبارکۀ انبیا علیهم السلام می فرماید:
« ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ اَلطَّعامَ» 1
من اول پاکی از طریق تغذیه را برای شما توضیح بدهم، تا بعد به پاکی از طریق مسائل معنوی برسم؛ چون دو مرحلۀ پاکی برای بدن مطرح است؛ یکی از طریق امور مادی، برابر با طرحی که پروردگار از طریق انبیا و ائمه علیهم السلام داده است و دیگری از طریق مسائل معنوی است که آن هم در جای خود خیلی مهم است.
مانند پاکی از طریق وضو که پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
«الوضوء علی الوضوء نور علی نور» (1)نور است؛ یعنی پاکی، از طریق عبادت، اعمال صالحه و قدم خیر، ضدّ ظلمت است. ولی همۀ این ها را که به ما گفته اند، در صورتی ظهور می کند که لقمۀ شما پاک باشد. این اعمال وقتی در اجرا برای شما منبع پاکی هستند و به شما پاکی می دهند که با بدن پاک همراه باشند. اگر از یک درهم بیشتر خون به لباس و بدن گرفته باشد، یا با گوشتی که از پول نجس و از غذای حرام به وجود آمده، نماز باطل است. شما ذرّه ای خون را که به بدن باشد، می گویید نماز باطل است، حال اگر تمام بدن، گوشت، پوست، استخوان و خونش از نجس و حرام ساخته شده باشد، آنجا نماز چه حالی پیدا خواهد کرد؟
حادثۀ کربلا تازه اتفاق افتاده بود. کسی نزد یکی از فقهای اهل سنت رفت و گفت: اگر پشه ای روی بدن بنشیند و ما با دست او را بکشیم و خون آن به بدن قرار بگیرد، به نظر شما با آن خون نماز باطل است یا نه؟ گفت: اهل کجا هستی؟ گفت:
ص: 343
اهل عراق و شهر کوفه. گفت: آن وقتی که رفتید خون آن هفتاد و دو نفر را بریزید، سؤال نکردید که ریختن آن خون حلال است یا حرام، حال برای ذرّه ای خون می گویی نماز را باطل می کند یا نه؟ اگر تمام خون، گوشت، پوست، خون، رگ، و استخوان از نجس ساخته شده باشد، با آن بدن دیگر نماز، نماز واقعی است؟ روزه و دعا، چگونه است؟
« ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ اَلطَّعامَ» 1
بدن شما را بدنی قرار ندادم که نیاز به رزق، خوراکی و طعام نداشته باشد.
پروردگار می فرماید: بدنی را از رزق بی نیاز قرار ندادم، بلکه آن را به طعام و غذا نیازمند آفریده ام و در سورۀ لقمان می فرماید:
« أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً» 2
تمام نعمت های مورد نیاز شما را کامل و جامع بر سر سفرۀ طبیعت قرار دادیم.
این دو مسأله؛ بدن نیازمند به طعام است و طعام مورد نیاز، کاملاً بر سر سفرۀ طبیعت آفریده شده است. خود خداوند بیان می کند که تمام زمینه های این زندگی و تغذیه برای شما آماده است.
« زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ اَلشَّهَواتِ مِنَ اَلنِّساءِ وَ اَلْبَنِینَ وَ اَلْقَناطِیرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَیْلِ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعامِ وَ اَلْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ اَلْحَیاةِ
ص: 344
اَلدُّنْیا» 1
زمین زراعت، گوشت حلال، مرکب، برای جابجا شدن، طلا و نقره و پول برای خرید و زندگی در کنار همسر و فرزندان آماده شده اند.
دربارۀ راه به دست آوردن این مورد سوم و چهارم؛ پول و زراعت یا همان شغل، روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است، که به دست آوردنش باید از راه مشروع و پاک باشد. به سراغ نعمت های حقّ برو، اما از راه مشروع، حلال و پاک.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
اگر بنا باشد شغلی را انتخاب کنم که زندگی خود را بچرخانم، در درجۀ اول، خوراک است؛ چون اگر نخوری که نمی توانی کار کنی.
حضرت می فرماید:
اولین شغلی که انتخاب می کنم، دامداری است، دوم: کشاورزی، سوم:
صنعت و چهارم: تجارت است. این چهار راه اساسی، عالی، پاک و حلال برای به دست آوردن رزق بدن است (1)و توابع این چهار برنامه: اجاره، جعاله، مساقات،
ص: 345
مزارعه، هنرهای شرعی و طبیعی مانند نقاشی و خطاطی، کارهای شریف مانند معلمی، معماری، مهندسی، پزشکی. این ها کانال های روزی حلال است.
رزق بدن را از این طرق به دست بیاورید، به شرطی که به مکر، حیله، خدعه، فریب، تقلب و کم فروشی خود را متوسل نکنید:
« أَوْفُوا اَلْکَیْلَ وَ اَلْمِیزانَ بِالْقِسْطِ» 1
اگر جنس مورد فروش، پیمانه ای است، پیمانه را پر بدهید و اگر ترازویی است، به عدالت وزن کنید:
« وَ لا تَبْخَسُوا اَلنّاسَ أَشْیاءَهُمْ» 2
از جنس و حقوق مردم کم نکنید. این راه های مشروع را آلوده نکنید و بگذارید همین جاده ای که خدا برای شما باز کرده است، پاک باشد. جاده را آلوده نکنید. (1)حال که روزی به دست آمد:
« کُلُوا مِمّا فِی اَلْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً» 4
ص: 346
حلال طیب به دست آمده را بخورید و به دنبال حرام نروید.
اگر روزی حلال شما گسترده نیست، قناعت کنید و رنج کم داشتن را تحمل کنید؛ چون زندگی شما ویژۀ همین دنیا نیست، شما روزی گستردۀ بی نهایتی در عالم بعد دارید، لذا اینجا به حلال قناعت کنید تا در آنجا به شما در کنار نعمت های بی نهایت، آزادی مطلق دهند.
« وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ» 1
قدم خود را جای قدم های شیطان نگذارید:
« إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»
چون او دشمن آشکار شماست و از شما دل خوشی ندارد. او می خواهد به خاطر خودش، به دوزخ نیرو اعزام کند و هیچ هدف دیگری ندارد:
« أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی اَلنّارِ» 2
تمام شیاطین می خواهند شما را به آتش بکشند.
خطوات شیاطین چیست؟
ص: 347
« إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصابُ وَ اَلْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطانِ» 1
شما در کار می گساری، می سازی، می فروشی، واسطه گری برای می فروشی و هر گونه ارتباط با می، شراب و مانند آن نروید، چرا که تمام آنها « رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ
اَلشَّیْطانِ» است. از این طریق بدن را تغذیه نکنید.
آلات قمار نسازید، نفروشید، قمار بازی نکنید و واسطۀ در قماربازی نیز نشوید، چرا؟ چون « رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطانِ» هر لقمه اش بدن شما را نجس می کند و شما را از چشم من می اندازد و قدرت صعود شما را ضعیف می کند.
« وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» 2
اما روزی حلالی را که از کانال های مشروع به دست آورده و خوردید. اگر اضافه آمد و نیازی نداری؛ حساب ذخیرۀ شما از پول پر است، ملک و خانه نیز داری، خدا در قرآن می فرماید: نگه داشتن آن اضافه، مشروع نیست.
بیا اخلاق خودم را پیدا کن:
« أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ» 3
ص: 348
از روزی های پاک و حلالی که به دست آوردید، انفاق کنید. این آیه می خواهد بگوید: انفاق از حرام، باطل است و هیچ سودی برای شما ندارد. بهشت را با آن نمی توانید بخرید و رضایت مرا نیز نمی توانید جلب کنید.
بعد در آخر سورۀ بقره می فرماید: خیال نکنید این انفاق یعنی از شما کم شد، نه، این گمان، گمان باطلی است، از شما کم نشده است، بلکه شما با انفاق خود تجارت پرسود و عجیبی کرده اید:
« مَثَلُ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» 1
آنچه در راه من انفاق می کنید، یا هفتصد برابر آن را به شما برمی گردانم، یا دیگر عدد را می شکنم و:
« وَ اَللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»
هر چند برابر که بخواهم، برمی گردانم. آیا به وعدۀ خدا مطمئن هستید یا شک دارید؟
آن افرادی که انفاق نمی کنند، یا از وعدۀ خدا خبر ندارند، یا اگر دارند، نسبت به تحقق آن شک دارند. اگر خبر ندارند، در قیامت بازپرسی می شوند که چرا خبردار نشدید؟ اگر خبر دارند، ولی شک دارند، در قیامت مجازات می شوند که به چرا وعدۀ راستگوترین راستگویان شک داشتید؟ لااقل امتحان می کردید و بعد شک می کردید و یا منکر می شدید.
ص: 349
وقتی این غذای پاک و حلال آماده شد و پدر و مادر از این حلال خوردند، فرزندی که از نطفۀ پاک تولید شده و بعد هم مادر از این غذای حلال به بچه شیر داد، بدن فرزند نیز پاک بار می آید و میل به خدا، عبادت و حقایق در او قوی می شود. بعد که از پدر و مادر مستقل شد، اگر به او آگاهی لازم را داده باشند، عبد صالح خدا می شود.
از معصوم پرسیدند: چرا ما در عبادت کسل هستیم و گاهی نمی توانیم برای عبادت و تهجد قیام کنیم؟ جواب دادند: به غذای خود دقت کنید؛ چون قرآن را نگاه کنید، می بینید که خدا فرموده است:
« فَلْیَنْظُرِ اَلْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ» 1
اولیای خدا در این لقمه چه دقتی داشتند. قطعۀ بسیار مهمی برای شما بیان کنم. (1)
ص: 350
حکایت قناعت شیخ انصاری(1)به روزی حلال
طلبه ای از شیراز به اصفهان می رود و در آنجا به حدّ مرجعیت می رسد. روزی این انسان والا تصمیم می گیرد که از اصفهان به زیارت عتبات عالیات در عراق برود. وقتی وارد نجف می شود، محور حوزۀ علمیۀ نجف، وجود مقدس شیخ مرتضی انصاری بود. این عالم والای شیرازی وارد نجف شد و نزد علمای شناخته شده رفت.
از ایشان سؤال کردند: جناب میرزا! چه زمانی برای دیدن شیخ انصاری می روید؟ گفت: به جای این که به منزل ایشان بروم، بر سر درس ایشان می روم.
اولین باری بود که میرزای شیرازی (2)به درس شیخ انصاری آمد.
ص: 351
البته وقتی شیخ، میرزا را می بیند، می خواهد جلسه را تعطیل کند. میرزا تقاضا می کند که درس خود را ادامه بدهید. درس تمام می شود و میرزا به منزل برمی گردد. چند روز بعد، از میرزا می پرسند: چه وقت آمادۀ برگشت به ایران می شوید؟ می فرمایند: من وظیفۀ خود نمی دانم که به ایران برگردم؛ چون این درسی که از شیخ دیدم، وظیفۀ خود می دانم تا مانند شاگرد به پای این درس بروم و زانو بزنم.
این از آثار پاکی، درستی و سلامت است که نمی گوید: من خودم در حدّ مرجعیت هستم، معنا ندارد که شاگردی کنم، بلکه یافته است که باید شاگردی کند. پانزده سال در درس شیخ شرکت کرد و بعد از او نیز مرجع شیعه شد و در ایران، با آن فتوای مشهور، انقلاب عظیمی در برخورد با استعمار انگلیس ایجاد کرد.
میرزا در رأس شاگردان شیخ قرار گرفت و مورد محبت شیخ بود. روزی مادر شیخ به میرزا پیغام می دهد که اگر ممکن است، چند لحظه شما را زیارت کنم.
میرزا نزد مادر شیخ می آید.
ایشان به میرزا می گوید: پسر من به شما علاقه مند است. من، شیخ و دو دختر و همسرش، زندگی را به سختی می گذرانیم. هفته ای دو بار غذای پخته داریم. این هم اثاثیۀ خانۀ ماست. میرزا می گوید: مادر! من چه کار باید بکنم؟ می گوید: از
ص: 352
پول هایی که از هند، افغانستان، ایران و عراق برای پسر من می آید و پسرم با این موقعیتش به اندازۀ همۀ طلبه ها حقوق برمی دارد و خرج ماهیانۀ ما را می دهد، بگویید: مقداری در زندگی ما گشایش ایجاد کند. میرزا فرمود: چشم.
مغرب به کنار جانماز شیخ در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام می رود و می گوید: استاد! مادر از شما نسبت به زندگی گلایه داشت. با گلایه ای که ایشان دارد، شما باز عادل هستید که من نمازم را به شما اقتدا کنم؟ ایشان می فرماید: بعد از نماز توضیح می دهم.
نماز تمام می شود و شیخ دست میرزای شیرازی را می گیرد و به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام می برد. به میرزا می گوید: این علی بن ابی طالب علیه السلام جدّ من است، یا جدّ شما؟ میرزا می گوید: جدّ من است، می گوید: شما به حضرت نزدیک تر هستید، ما از زمانی که با خانواده به نجف آمدیم، تا کنون با همین حقوق زندگی ما تأمین بوده است.
مادرم به شما گفت که گشایشی ایجاد کنید، من ماهی چقدر اضافه کنم، گشایش ایجاد می شود؟ میرزا می فرماید: یک تومان، به میرزا می گوید: من در محضر امیرالمؤمنین علیه السلام ماهی یک تومان را اضافه می کنم، اما در قیامت جواب این یک تومان را تو گردن می گیری؟ میرزا می گوید: من چنین گرده ای ندارم که جوابش را گردن بگیرم.
می گوید: تو که از فرزندان حضرت هستی، نمی توانی گردن بگیری، آن وقت من گردن بگیرم؟ شما برو مادرم را نصیحت کن، بگو: این مقداری که از عمر ما مانده، به همین مقدار روزی قناعت کن و مرا با آتش جهنم درگیر نکن.
این ها این گونه بودند که خدا می فرماید:
ص: 353
« إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ» 1 این نفس بد اندیش به فرمان شدنی نیست
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 354
طراحی دقیق پروردگار برای روزی نفس
23
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 355
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
بدن، نفس، عقل، قلب و روح، هر کدام به رزق پاک و روزی حلال نیازمند هستند و طرح به دست آوردن این رزق و روزی پاک هر کدام از این ها را خداوند حکیم علی الاطلاق و حکیمان تربیت شدۀ او؛ یعنی انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام به انسان ارائه داده اند.
اگر انسان طرح این حکیمان را در ارتباط با ساختمان وجودی خود به اجرا بگذارد، موجودی به تمام معنا پاک خواهد شد که شایستگی صعود به جانب حضرت حق را پیدا خواهد کرد.
در ارتباط با نفس باید گفت: طرحی که در قرآن مجید و روایات مطرح است، در هیچ مکتب، مدرسه، رشتۀ روانشناسی و روانکاویی در همۀ روزگار نظیر و همانند ندارد.
برخوردی که قرآن مجید با نفس دارد، نشان می دهد که نفس انسان گرچه حقیقتش برای کسی معلوم نیست، اما از عظمت، رفعت، جایگاه و ارزش ویژه ای برخوردار است و محلّ ظهور آثار گران، با عظمت و پرقیمتی است.
ص: 356
آثاری که هم در دنیا از نفس ظهور می کند و هم در عالم برزخ که خاص آن عالم است و هم در قیامت که باز ویژۀ عالم قیامت است و به فرمودۀ قرآن کریم: کمال این آثار نیز در بهشتِ ابدی حضرت حق ظهور می کند.
در هیچ جایی از قرآن مجید نداریم که خداوند متعال برای بیان حقیقتی یازده سوگند را دنبال هم آورده باشد. سوگندخورنده، پروردگار مهربان عالم است و محور توجه او با یازده سوگند، نفس انسان است.
در این آیات، خداوند به همۀ حقایق عالم طبیعت سوگند خورده است. بعد از ذکر «بسم الله» اول به خورشید سوگند خورده است، دوم به شعاع، روشنایی و نور خورشید. هر کدام از موارد سوگند، در کارگاه هستی جایگاه ویژه ای دارند. خود سوگندها نشان می دهند که مورد سوگندها فوق العاده، با ارزش و ویژه هستند:
« وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها» 1
سوگند به روشنایی، نور و «ضحی» ی خورشید. این دو سوگند.
« وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها»
سوگند به ماه، آن زمانی که خورشید را با نظم و حسابگری خاصّی دنبال می کند که میلیاردها سال است که این نظم و حسابگری بر ماه دنباله روی خورشید، حاکم است.
به این معنا باید عنایت کنید که خورشید مربّی است، مربّی ابدان، عناصر، موجودات زنده و همین طور ماه که در عالم هستی آثار تربیتی دارد. اگر به آثار جزر
ص: 357
و مدّ دریاها که در ارتباط با ماه صورت می گیرد، به خصوص در بخش هایی که کشاورزی های گسترده ای در کنار دریاهاست مراجعه کنید، ارزش، عظمت کار و مربی گری ماه برای شما بیشتر روشن می شود. (1)
ص: 358
این قسم چهارم است:
« وَ اَللَّیْلِ إِذا یَغْشاها» 1
شب در قرآن مجید به عنوان زمانی خاصّ و ویژه مطرح است. آثار مادّیی که شب برای زمین و اهل آن دارد، که تعادل در گرما و سرمای زمین یکی از آن آثار ظاهری است و آثار معنویی که بر شب بار است، آن قدر زیاد است که بیانش واقعاً کتاب ها لازم دارد و قطعاً به کنه آن نخواهیم رسید. (1)همین که معراج پیامبر صلی الله علیه و آله، چهل شب میهمانی ویژۀ حضرت موسی علیه السلام در کوه طور و ده شب ایام عاشورا که در قرآن مجید - چنان که طبری در تفسیرش نقل می کند - به آن به صورت رمزی اشاره شده است، همگی در ظرف شب انجام
ص: 359
گرفته اند:
« وَ لَیالٍ عَشْرٍ» 1
به این ده شب قسم یاد کرده است و شب قدر که بهتر از هزار ماه است، یعنی انرژی معنوی آن، سی هزار برابر شب های دیگر است، باز به عنوان شب مطرح است و نزول تمام قرآن مجید در لوح محفوظ در شب بوده است و از آنجا در بیست و هفتم رجب به جبرییل قرائت شده و او به قلب پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله نازل کرده است، نشان می دهد که قسم به شب، قسمی معمولی و عادی نیست.
بعد قسم دیگری را مطرح می کند که همسان و همراه با ارزش شب است:
« وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها» 2
و قسم به روز که باز دارای موقعیت ویژه ای در این عالم است. روشنایی که روز دارد و فعالیت های عظیمی که موجودات زنده و گیاهان در روز دارند، آثار عظیمی که برای زندگی بشر در روز هست، ویژگی این سوگند دیگر است. (1)
ص: 360
« وَ اَلسَّماءِ وَ ما بَناها» 1
قسم به آسمان ها، که میلیاردها میلیارد کهکشان و سحابی در آن هست و قسم به آن قدرتمندی که آسمان را برپا کرده است؛ یعنی میلیاردها میلیارد کهکشان و سحابی را که گاهی یک ستاره اش در حجم و وزن، چند میلیون برابر خورشید است و میلیاردها سال است که بدون ستون و بدون این که با زنجیر به جایی بسته باشند، این میلیاردها ستارگان و نجوم در فضای هستی، مشغول ادا کردن تکلیف خود هستند.
قسم به خدایی که آسمان ها را برپا کرده است و از افتادن نگه می دارد و نمی گذارد که هیچ کدام از مدار معین خود فرار کنند و حرکات آنها تند و کند شده، تصادفی بین آنها به وجود بیاید.
« وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها» 2
قسم به زمین که منبع انواع موجودات، عناصر و نباتات با ارزش است و قسم به
ص: 361
آن خدایی که زمین را پهن کرد و گسترانید.
« وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها» 1
قسم به خود نفس و به خدایی که آن را آفرید.
ملاحظه کردید که هشت سوگند به موجودات عالم و طبیعت است و سه بار نیز به وجود مقدس خودش سوگند خورده است. بعد از این یازده سوگند می فرماید:
برای نفس دو رزق، طعام و غذا هست؛ اول: غذای حلالِ پاک. دوم: طعام نجس و ناپاک.
کار دستگاه هستی، کسی بخواهد یا نخواهد، ساختن حلال است. کار ناپاک و حرام تخریب است، کسی بخواهد یا نخواهد و هیچ کسی در این عالم جلوی ساختن حلال و تخریب حرام را نمی تواند بگیرد.
غذای حلال با آن ظرفی که خدا برایش آن غذا را ساخته، تناسب صد در صد دارد و حرام با آن ظرف صد در صد بیگانگی دارد.
اگر پروردگار عالم برنامه هایی را به عنوان حرام مطرح می کند که این حرام ها را به بدن نخورانید؛ چون صد در صد با بدن شما بیگانه است. وقتی بیگانه وارد بدن شود، تخریب ایجاد می کند. لازم نیست تخریبش فقط تخریب ظاهری باشد، بلکه بدتر از تخریب ظاهری، تخریب باطنی و معنوی است.
خیلی از موادی که در دنیا می خورید، تخریب ظاهری نیز ایجاد می کند.
ص: 362
دانشمندان غرب این معنا را ذکر کرده اند. تنها ما نمی گوییم، خودشان گفته اند:
کسانی که مشروب خور هستند و مشروبات الکلی و مست کننده می خورند، هر بار که این الکل اضافۀ بیگانۀ با بدن، وارد بدن می شود، دو هزار عدد سلول مغزی او را می کشد.
اگر پروردگار می فرماید: حرام است، یعنی با بدن انسان صد در صد بیگانه است. اگر با بدن دوست و رفیق بود و می توانست انس و ارتباط برقرار کند، حلال می شد. (1)
در این آیه شریفه، بعد از یازده قسم می فرماید: نفس شما غذایی پاک دارد
ص: 363
و غذایی ناپاک:
« فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» 1
غذای پاک نفس شما تقواست و غذای ناپاک نفس شما فجور، زشتی ها، خلافها، بدی ها، عصیان ها و گناهان است و غذای حلال نفس شما تمام موارد تقواست که حقایق الهیه، واقعیات ربّانیه، فیوضات عرشیه و حسنات اخلاقی است.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
مجموعۀ خوبی ها در تقوا خلاصه شده است. وقتی می گوییم: تقوا؛ یعنی همۀ عبادات، حسنات اخلاقی، کارهای خیر و بهترین پوشش زینتی برای انسان:
« وَ لِباسُ اَلتَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» 2
با یازده سوگند عظمت تغذیۀ نفس را می خواهد نشان دهد.
مطلب دیگر این که خداوند متعال در هنگام مرگ پاکان عالم، انبیا، اولیا و امامان علیهم السلام و در هنگام شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام - به فرمودۀ امام صادق علیه السلام - آنها را به اسم خطاب نمی کنند، بلکه می فرماید:
« اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ»
خطابش را به طور مستقیم متوجه نفس عاشقان و اولیای خود کرده است؛
ص: 364
« یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» 1
«مطمئنّة» صفت نفس است. می توانست بفرماید: «یا حسین! ارجعی الی ربّک» اما عظمت نفس شخصیت تغذیه شده با رزق حلالِ ویژۀ خود را چگونه خطاب می کند که باعث می شود پروردگار عالم هنگام عبور اولیائش از دنیا، دعوت ویژه ای از آنان بکند:
« یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی»
امام صادق علیه السلام می فرماید: (1)نام دیگر سورۀ فجر «سورة الحسین» است، به خاطر آخرین آیۀ سوره که خدا می فرماید:
« یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» 3
ص: 365
چرا «ارجعی» رجوع چیست؟ رجوع به جایی است که اول در آنجا بوده. کجا بوده است؟ نزد آن کسی که به او می گوید «ارجعی» . اصل و ریشه اش او بوده است.
« إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 1
یعنی قبل از این که به دنیا بیاید و به صورت خاک آفریده شود، حتی قبل از این که به صورت «دخان» در مادۀ اصلی عالم باشد، در علم پروردگار بوده؛ یعنی صورت علمی نزد وجود مقدس حضرت حق داشته است و از آنجا او را سفر دادند و به دنیا آوردند. او سالم سفر کرده و در این مسافرت نیز در طول بودن در دنیا خودش را برابر با طرح خدا تغذیه کرده تا هم اخلاق، هم رنگ، انیس و مونس خدا شده، حال پروردگار به او می فرماید:
«یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ» 2
اما آن کسی که نفس را تغذیۀ حرام کرده و نفس او شریره و خبیثه شده، که وجود مبارک و پرفایدۀ «صدرالمتألهین شیرازی» این تعبیرها را در کتابهای خود دارند.
آن کسی که نفس را از حرام تغذیه کرده و نفس را به نفس خبیثه و شریره تبدیل کرده، او را « اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ» نمی گوید.
ص: 366
وقتی جان این شخص را می گیرند و نفس را از بدن جدا می کنند، با احاطۀ جهنّم جدا می کنند:
« وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» 1
«محیط» اسم فاعل است؛ یعنی همان وقتی که در دنیا بوده، در احاطه دوزخ بوده است و اکنون که می خواهند نفس او را جدا کنند، در احاطۀ دوزخ از بدن جدا می کنند.
آنجا دیگر صحبت از ربّ، رحمت، دعوت و خطاب نیست، این خطاب مربوط به نفوسی است که خود را با تدبیر حکیمان تغذیۀ حلال کردند، آن هم حکیمانی چون خدا، انبیا و ائمه علیهم السلام.
« اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً»
در حالی که موج رضایت از خدا در تو و رضایت تو از خداست:
« فَادْخُلِی فِی عِبادِی»
بعد از بیرون رفتن از دنیا، تنها نیستی. تنهایی از آن نفوس شریره و حرام خور است که باید بعد از مردن، در تاریکی غیرقابل رد شدن قرار بگیرند.
نفوس شریره و خبیثه بعد از مردن باید در تنهایی و خلوت، با هزاران شبح هایی که از درون خود آنها بیرون می ریزد رو به روی هم قرار می گیرند. اما نفوس تزکیه شده و مطمئنّه نه، به ربّ رجوع دارند و در عباد حضرت حق داخل می شوند.
ص: 367
« وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی»
خیلی عجیب است که نمی فرماید:
« جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ» 1
«جنّات» یاء ندارد، ولی «جنّتی» دارد. معلوم می شود این بهشت ویژه ای است که ما نمی دانیم چیست؛ یعنی جای این نفس حلال خور، بهشت ویژه ای است که ما خبر نداریم چیست که پروردگار عالم این بهشت را به خود نسبت داده است:
« وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» اهل دل و اهل بصیرت می گویند: این «جنّتی» غیر از «جنّات» است که در آیات دیگر قرآن کریم نیز مطرح است.
تا حدی به عظمت، بزرگی، جایگاه و توجه خاصّ پروردگار به نفس آشنا شدید و دانستید که تمام عظمت این نفس در ظهور مربوط به رزق حلالِ و از جانب خدا قرارداده شده است.
از وجود مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام روایتی را نقل می کنم و بعد در توضیح آن، هشت رزق پاکِ الهی، ملکوتی، عرشی و معنوی نفس را از قول امام صادق علیه السلام بحث می کنیم که البته هر کدام توضیحاتی دارد.
امام حسین علیه السلام می فرماید:
من پیوسته از زبان مبارک جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله می شنیدم که می فرمودد:
ص: 368
«ان الله تعالی یحبّ معالی الامور و یکره سفسافها» (1)خدا امور با ارزش را دوست دارد و از برنامه های پست و بی ارزش متنفّر است.
بخش عمده ای از این امور با ارزشی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید و البته در طول بیست و سه سال توضیح دادند، دربارۀ غذای الهی نفس است. این غذاست که نفس را به نفس مطمئنّه، راضیه و مرضیه تبدیل می کند.
حال این هشت موردی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بیان می کنند و تمام آنها در ارتباط با نفس است را عنایت کنید. کدام روانشناس و روانکاو می خواهد ما را این گونه تغذیه کند؟ دانش روانشناسی و روانکاوی در اروپا و آمریکا غوغا می کند، ولی آدم نمی سازد، بلکه روز به روز جامعۀ غرب دارد وضع بدتری پیدا می کند.
در حالی که علوم در آنجا گسترده تر می شود و افراد درس خوانده در آنجا بیشتر و دانشگاه ها عریض و طویل تر می شوند و روانکاوی و روانشناسی در آنجا مانند دریا موج می زند. تنها برای روانکاوی کودک، شصت کیلومتر از کودکان مختلف فیلم گرفته اند، ولی همین کودکان وقتی جوان و جوانان متوسط و متوسطها پیر می شوند، باز اهل هر فساد و فسقی هستند.
حال گفتار زیبا و ملکوتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببینید:
« اذا احبّ الله عبداً ألهمه العمل بثمان خصال» (2)
ص: 369
چقدر عالی است. برای تغذیۀ نفس که پاک بار بیاید و ساخته شود تا به نفس مطمئنّه، راضیه و مرضیه تبدیل شود. می فرماید:
زمانی که خدا به بنده ای عشق بورزد. چه زمانی خدا به بنده اش عشق می ورزد؟ زمانی که عبد، شایستگی خود را نسبت به ظهور عشق خدا نشان دهد؛ یعنی حرکتی را به جانب پاکی شروع کند که این حرکت و تصمیم برای پاکی و سلامت نفس، حوزۀ ظهور عشق حضرت حق به عبد است.
وجود مقدس او، عبد را به هشت واقعیت هدایت می کند؛ یعنی به قلبش می اندازد که این هشت واقعیت را بفهمد، علاقه پیدا کند و به اجرا درآورد. این مجموعه را توفیق الهی می گویند، اما اگر تصمیم بگیرد و حرکت کند.
در حرم حضرت رضا علیه السلام جملات آخر زیارت را می خواندم که جوانی کنارم نشست، من چون آخر زیارت بود، نگاه نکردم ببینم کیست. بعد از این که زیارتم تمام شد، دیدم روحانی نورانی قابل توجهی است. به من گفت: من اولین بار است که با شما رو به رو می شوم. من می خواهم در ارتباط با خودم مطلبی را برای شما بگویم.
گفت: اگر اینجا بیننده ای نبود، پیراهنم را درمی آوردم، بدنم را به شما نشان می دادم. از زیر گلو تا روی شکم و پشت بدنم، تمام خالکوبی شده است. این را به شما می گویم که بدانید من قبل از این که روحانی بشوم، چه کاره بودم.
گفت: ده سال مردم محل و نیروی انتظامی از دست من در امان نبودند. چاقو می کشیدم، خنجر می زدم، از دیوار مردم بالا می رفتم، باج می گرفتم، کتک
ص: 370
می زدم، عربده می کشیدم. اما چند سال قبل، در اوج شرارت، من و دوستم، تصمیم گرفتیم که در بالاترین شب احیاء، که شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان است، در مجلس شما شرکت کنیم.
گفت: ما به مراسم شما آمدیم، وقتی احیا تمام شد، دو نفری برگشتیم، اما چشم ما از اشک به ما مهلت نمی داد. تا صبح را بیدار ماندیم. بعد از بیست سال، اولین باری بود که صبح نماز را خواندیم و روزه گرفتیم، اما در حرم حضرت رضا علیه السلام بگویم که تمام نمازهای نخوانده را خواندیم و تمام روزه هایی را که خورده بودیم، گرفتیم؛ یعنی در عبادت ظاهراً بدهکار نیستیم.
آن جاهایی که باید می رفتیم که حلالیت بطلبیم، رفتیم و از مردم حلالیت طلبیدیم. بعد دو نفری با هم آمدیم طلبه شدیم و در قم درس خارج فقه می خوانیم. ماه رمضان، محرم و صفر در عین این که در درون خود شرمنده ایم، به تبلیغ می رویم و اگر منبر ما اثری دارد، از خداست.
«از تو حرکت، از خدا برکت» . تصمیم بگیری که به طرف پاکی بروی، معشوق خدا می شوی:
« اذا احبّ الله عبداً ألهمه العمل بثمان خصال»
من این هشت خصلت را می شمارم.
این اولی چقدر عامل پاکی و پاک ماندن و با ارزش است که پروردگار عالم مخصوصاً در سورۀ نور آورده، (1)چون می شد آیه را در سورۀ دیگری ببرد، اما در
ص: 371
سوره ای که به نام نور است آورده؛ یعنی این اولی، نورساز است:
«غضّ البصر عن المحارم»
فروانداختن چشم از نگاه به ناموس دیگران.
معلوم است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانند که زنان همگی با حجاب قرآن بیرون نمی آیند، چون اگر با حجاب بیایند که نگاهها کمتر از این می شد. خدا در قرآن مجید به زنان می گوید: وقتی می خواهید بیرون بروید، از نظر پوشش لباس به گونه ای بروید که شناخته نشوید که جوان، زیبا، متوسط، شوهر کرده هستید، یا نه؟
« أَدْنی أَنْ یُعْرَفْنَ» 1
یعنی شناخته نشوید. ولی همۀ انسانها که با قرآن رفیق نیستند. حتی دلشان برای خودشان و شوهرانشان نسوخته است که زیبایی آنها را فقط شوهر بهره ببرد، این زیبایی را مقابل چشم همگان می آورند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانند که بعضی ها با مو و روی باز بیرون می آیند، ولی به آن کسی که می خواهد نفس پاک پیدا کند می فرماید: چشم چران نباشد.
خدا نیز روی این مسأله نظر دارد. سورۀ نور را ببینید. آدم وقتی نبیند، نمی خواهد، اما وقتی ببیند و بخواهد و فراهم نشود، دچار اضطراب، ضعف
ص: 372
اعصاب، درد قلب، افکار آلوده و نیت های پلید خواهد شد.
تصویر آن زیبا در نفس او سال ها باقی می ماند و دائم با این تصویر در گناه قرار می گیرد و نسبت به نفس تخریب عظیمی است که نفس را به نفس شریره و خبیثه تبدیل می کند.
همان تعبیرهایی که ملاّصدرا از نفس دارند. ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند، دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد (1)
چون بعدها نگاه، در زمان هیجان شهوت و در خلوت، پاکی دختر و پسر را به باد می دهد، بعد آن وقت عزای شوهردادن دختر می ماند که به چه کسی شوهرش بدهند و با آن پسر خیانت کرده چه کنند؟ تمام این ها بخاطر دیدن است.
بعد حضرت صلی الله علیه و آله می فرماید:
«و الخوف من الله جلّ ذِکْرُه و الحیاء والحلف»
که در اینجا مرحوم شیخ بهایی در کتاب با عظمت «اربعین» ده مسأله را مطرح می کنند که بسیار جالب است.
«و الصبر و الامانة و الصدق و السخاء»
این ها خوراک نفس است که اگر به نفس خورانده شود، نفس ما مانند نفس سیدالشهداء علیه السلام می شود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 373
شناخت امام سجاد علیه السلام از منظر دعا
24
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 374
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
در ارتباط با وجود مبارک حضرت زین العابدین علیه السلام از سه ناحیه می توان سخن گفت. یکی از ناحیۀ «صحیفة سجادیة» است که امام چهارم علیه السلام این پنجاه و چهار دعا را از باطن مبارک و آسمان فکر و اندیشۀ پاک خود بروز دادند و حضرت باقر علیه السلام به خط مبارک خود، این دعاها را نوشته و امام صادق علیه السلام نیز یک بار این مجموعه دعا را ثبت کردند.
ائمه علیهم السلام به فرزندان، اقوام و شیعیان خود وصیت می کردند که با این کتاب آشنا شوند. به این صورت که بخوانند، بفهمند و عمل کنند. چرا که امام چهارم علیه السلام در این دعاها روش زندگی سالم، پاک و انسانی را ارائه داده اند.
این مجموعه از دعاها از گذشته مورد توجه اولیای خدا و دانشمندان بوده است و عده ای از بزرگان و علما، این کتاب را تفسیر کردند. از جمله یکی از علمای بزرگ و کم نظیر شیراز به نام سیدعلی خان (1)که بر این کتاب شرحی به نام «ریاض
ص: 375
السالکین» زده اند. معنای نام این کتاب به فارسی «باغ سیرکنندگان» است.
یکی از علمای بزرگ شیعه در ارتباط با صحیفه داستانی را برای من نقل کرد که شنیدنی است. ایشان می فرمودند: در زمان مرجعیت آیت الله العظمی اصفهانی، با یکی از افراد اهل دل در ایام تبلیغ به بصره آمدیم و برای شیعیان بصره مدت زیادی معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام را بیان کردیم.
زمان تبلیغ که تمام شد، بلیط قطار گرفتیم که از بصره به بغداد بیاییم و از بغداد نیز با ماشین به نجف برویم. می گفت: من سید بودم و رفیقم شیخ. وقتی در کوپۀ قطار مستقر شدیم، دیدیم پنج جوان با خانمی جوان وارد کوپه شدند. نشستیم. در همان مرحلۀ اول برای ما معلوم شد که این خانم به هیچ کدام از این پنج نفر محرم نیست و از دوستان این هاست و همگی اهل گناه هستند و این خانم را برای عیش و نوش در اختیار دارند.
تا قطار حرکت کرد، این ها شروع به زدن و این خانم نیز در میان کوپه، شروع به رقصیدن و خواندن کرد. خیلی شلوغ بود و جایی نبود که ما جای خود را عوض کنیم. در محاصره افتاده بودیم. مجلس نیز مجلس حرامی بود و نشستن ما هم
ص: 376
حرام. نمی توانستیم پیاده شویم؛ چون تا ایستگاه بعدی فاصلۀ زیادی بود.
می گفت: من به این دوستم گفتم: توانش را داری که امر به معروف و نهی از منکر کنی تا این ها آرام شوند؟ گفت: با چهره ای که این ها دارند و کاری که این ها می کنند، من می ترسم حرف بزنم.
گفتم: پس من وارد مبارزه می شوم. گفت: آنها شش نفر هستند و اگر درگیری به وجود بیاید، قطعاً شکست با توست و ممکن است زخمی یا کشته شوی. گفتم:
نه، من از طریق درگیری وارد کار نمی شوم.
آن وقتی که ایشان این داستان را برای من تعریف می کرد، نزدیک به نود سال داشت و اکنون نیز زنده است و از صد گذشته است، اما در همان سن نودسالگی، صدای او خیلی دلربا و زیبا بود.
عمرش را در راه خدا، قرآن و اهل بیت علیهم السلام هزینه کرد و جداً از اولیای خدا و شخصیتی با کرامت است.
ایشان می گفت: گرۀ بقچه ام را باز کردم و تنها کتابی که به بصره برده بودم، «صحیفه سجادیه» بود. صحیفه را باز کردم و دعای مربوط به توبۀ امام زین العابدین علیه السلام را که بسیار فوق العاده است، شروع کردم با صدا خواندن.
آنها داشتند می زدند و می رقصید. کم کم آن خانم به صدای من توجه کرد.
صدای خوب، با حال، مؤثر، نافذ، البته صدایی که از جان، قلب، نفَس و گلوی پاک بیرون بیاید، قطعاً اثر دارد. مگر این که نیروی اثرگیری طرف مقابل نابود شده باشد.
چه صدایی بالاتر، بهتر و پرقیمت تر از صدای خدا که صوت قرآن است و چه صدایی پاک تر از صدای انبیا، امامان و اولیای خدا؟ ما نیز می توانیم در حد
ص: 377
خودمان، صدایی را در طول صدای آنها پیدا کنیم. صدایی که اگر زمینۀ اثرگیری طرف مقابل نابود نشده باشد، اثر بگذارد. چند نمونۀ خیلی جالب هست که برای شما بیان می کنم.
یکی از شهدای بزرگ انقلاب، مرحوم شهید قدوسی است که ابتدای پیروزی انقلاب به عنوان دادستان بود. مرد بزرگ، مجتهد، عامل، عالم و بسیار با احتیاطی بود. پدری داشت که در شهر نهاوند به حاجی آخوند معروف بود که هنوز نیز در نهاوند از او یاد می کنند، حتی آنهایی که او را ندیده بودند، به خاطر شنیده های خود از او یاد می کنند.
این مرد الهی و ملکوتی بود. همسرش که مادر شهید قدوسی باشد، دچار ضعف اعصاب شدیدی شد. تابستان بود و هوا گرم، حاج آخوند که مو به مو مسائل اسلامی را رعایت می کرد، حتی در حق همسرش، با آن عظمت و محوریتی که داشت، کارهای همسرش را خودش انجام می داد.
گذشتگان ما افراد شهوتران و پوکی نبودند که فقط همان اوایل با همسر خود وفادار باشند، بلکه از اول تا آخر عمر وفادار بودند و خوب و راحت زندگی می کردند. حقوق زن و شوهری بیان شدۀ در قرآن و اسلام را رعایت می کردند و به آن پایبند بودند.
خودش رختخواب ها را می آورد و در ایوان می اندازد و حدود ساعت یازده شب، هنوز همسرش خوابش نبرده بود، چند سگ به پشت دیوار خانه می آیند و شروع به پارس کردن می کنند.
چند لحظه از پارس کردن این سگ ها می گذرد که این زن به خاطر ضعف اعصاب شدیدش عصبانی می شود و به حاج آخوند می گوید: چرا این ها را ساکت
ص: 378
نمی کنی؟ حاج آخوند خیلی آرام می گوید: اکنون آنها را ساکت می کنم. به دیوار ایوان تکیه می کند و با قرائت، با آن لحن پاک، این سگ ها در سکوت کامل می روند و به قرآن گوش می دهند. چند دقیقه ای را حاج آخوند قرآن می خواند و سگ ها سکوت کرده و مستمع قرآن بودند. وقتی قرآن خواندنش تمام می شود، سگ ها بلند می شوند و می روند.
صدای خدا را به سگ بخوانند، از پارس کردن می افتد. این هایی که صدای خدا را می شنوند و هیچ عکس العملی نشان نمی دهند، خدا می گوید: این حلال است و این حرام، این واجب است و این نامشروع، این ربا، زنا و دزدی است، اما اصلاً گوش نمی دهند، حق پروردگار است که به آنها بگوید:
« أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» 1
یعنی حیوان تا زنده است، قدرت اثرگیریش خاموش نمی شود. کلمات قرآن را به سگ بگویند، قبول می کند و عکس العمل نشان می دهد، اما بعضی از افراد، اگر تمام قرآن را برای او بخوانند، هیچ عکس العمل نشان نمی دهند و قبول نمی کنند.
این صدا مؤثر است، اما زمینۀ اثرگیری در آنها از بین رفته است.
این را می گویم که در ذهن شما نیاید که: آیا گلو، بدن، نفَسی و روحی پاک تر از حضرت سیدالشهداء علیه السلام هست؟ پس چرا در آن سی هزار نفر اثر نکرد؟ عیب در صدای حضرت بود؟ نه، عیب در اثرگیری آنها بود که نابود شده بود.
ص: 379
وقتی امام زین العابدین علیه السلام به حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کرد: چرا سخنان شما را نشنیدند و نپذیرفتند؟ جواب دادند:
«فقد ملئت بطونکم من الحرام» (1)فشار لقمۀ حرام، صفحۀ اثرگیری آنها را نابود کرده است.
شهوت، غذا، مقام و پول حرام، نابود کننده اند. خیلی کم است کسی که در برابر پیشنهاد مقام، بین خود و خدا بگوید: من شایستگی این مقام را ندارم، پس تصدی آن بر من حرام است. وقتی قبول کند و روی آن صندلی حرام بنشیند، و لو حق کسی از اهل ملت را ضایع نکند، ولی حق کسانی که صلاحیت آن مقام را داشتند، ضایع کرده و پایمال کردن حق صالحان گناه کمی نیست.
یکی از صداداران واقعی، مرحوم حاج شیخ عباس قمی بود. آنهایی که اهل اثرگرفتن بودند، واقعاً از ایشان اثر می گرفتند. در احوالات ایشان نوشته اند: کسانی که منبر ایشان را دیده بودند، تعریف کرده اند که گاهی منبر شیخ عباس قمی سه ساعت طول می کشید، اما مستمع خیال می کرد که سه دقیقه طول کشیده است.
وقتی منبر تمام می شد، مستمع ناراحت می شد و گله مند بود که چرا امروز ایشان کم حرف زده است.
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم به طلبه ها فرموده بود: هر کس یک بار پای منبر شیخ عباس بنشیند، من تا سه شبانه روز نماز واجبم را به عنوان انسان عادل به او اقتدا می کنم؛ یعنی منبر شیخ عباس، ظالم را به عادل تبدیل می کرد و عدالت ساز بود.
ص: 380
ایشان بیست سال از عمرش را در مشهد زندگی می کرد. در ماه مبارک رمضان ایشان را در مسجد گوهرشاد دعوت کردند تا منبر برود. تا چهاردهم ماه رمضان منبر رفت و جمعیت فراوانی آمدند. روز چهاردهم، نیم ساعتی از منبر گذشته بود، چشم ایشان در میان جمعیت به آخوند ملاعباس تربتی، پدر مرحوم راشد افتاد.
آخوند ملاعباس در این صدسال گذشته هموزنش را پیدا نمی کنید. تا چشم شیخ عباس قمی به آخوند ملاعباس افتاد، منبر خود را قطع کرد، به مردم گفت: با نفس تر، صالح تر و بهتر از من در جمعیت نشسته است، شرعی نیست که من منبرم را ادامه بدهم. از بالای منبر پایین آمد و به آخوند ملاعباس گفت: شما وظیفه دارید که منبر بروید. چهارده روز دیگر را آخوند ملاعباس منبر رفت.
یعنی شیخ عباس حس کرد که با بودن آخوند ملاعباس که از تربت حیدریه به مشهد آمده، نشستن او روی این منبر حرام است. کجا هستند امثال این ها که به آنها صندلی و مقام پیشنهاد کنند و اگر صلاحیت ندارند، بگویند: قبولش بر ما حرام است و ما صلاحیت نداریم و صالح تر، مدیرتر و بصیرتر از ما به کار، وجود دارد؟ این انسان مؤمن، الهی و صالح است.
در اراک منبر می رفتم. اراک یکی از مناطق انگورخیز ایران است. شخصیت بزرگی در اراک بوده که پسرش نقل می کرد. من از زبان خودش شنیدم، می گفت:
مردم اراک می دانند که پدرم در چه موقعیتی از تأثیر نفَس بود.
می گفت: در یکی از سال ها زنبور به باغ های انگور اراک حمله کرد، طوری که آسمان اراک از زنبور سیاه شد.
گاهی شنیده اید که می گویند: در فلان کشور، ملخ به مزارع حمله کرده در و یک روز تمام زراعت را از بین برده است. یا خدا به آب می گوید: از سواحل اندونزی تا
ص: 381
چند هزار کیلومتر آن طرف تر، هر چه ساحل که توسط مرد و زن ناپاک نجس شده است است و هر چه ساختمان و مرکز فحشا و منکرات است، ولو بیست طبقه، حمله کن و از ریشه دربیاور و نزدیک به صدهزار نفر را از بین ببر، اما به مسجد چوبی مسلمانان کاری نداشته باش، آب هم دقیقاً این دستور را انجام می دهد. یا به زمین می گوید: تکانی به خودت بده و این شهر را زیر و رو کن. به میکروب که دیده نمی شود می گوید: درون آب برو و در سطح کشور، فلان بیماری را حاکم کن. جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حقّند گاه امتحان (1)
هیچ متکبری در مقابل پشه، آب، زنبور، موریانه، میکروب و مأمور خدا نمی تواند مقاومت کند. این گناهکارانی که سینه جلو می دهند و مو و رو بیرون می ریزند و صدای عربده و خندۀ تمسخرشان شهر را پر می کند، از چنگ خدا توان فرار ندارند. تمام این ها اگر توبه نکنند، به ذلّت گرفتار می شوند. چیزی است که دیده شده و تجربه آن را ثابت کرده است.
می گفت: مردی از مریدان پدرم، چند دختر و پسر داشت و تمام زندگیش از باغ انگور اداره می شد. اگر زنبورها آن انگورها را نابود می کردند، او به خاک سیاه می نشست. لذا تا زنبورها پیدا شدند، نزد پدرم آمد و گفت: به دادم برس.
پدرم گفت: نگران نباش، برو در باغ بایست، زنبورها خواستند حمله کنند، اسم مرا ببر و بگو: فلانی گفت به باغ من کاری نداشته باشید. من نه حرام خور هستم و نه اهل ناپاکی و نه حق کسی را پایمال می کنم.
آن مرد رفت و در باغش ایستاد، زنبورها وقتی در آسمان این باغ آمدند، به زنبورها گفت: فلانی گفته است که به باغ من کاری نداشته باشید. فوراً همۀ زنبورها راه خود را کج کردند و رفتند. این صدای پاک است. صدای پاک برای بدن، قلب،
ص: 382
روح، نفس و باطن پاک است.
گفت: در قطار، زن در حال رقص بود و آن پنج جوان نیز در حال کوبیدن به دایره و تمبک. من شروع کردم صحیفه سجادیه را خواندم. اول آن زن متوجۀ صدای من شد و کم کم از رقص افتاد و سر جایش نشست. بقچه اش را باز کرد و چادر خود را درآورد و روی سرش انداخت و خود را پوشاند. از گوشه های چشمش اشک ریخت و آن پنج نفر نیز آرام شدند.
تمام کوپه آرام شد. من سرم را بلند نکردم و صحیفه را ادامه دادم. داشتم برای خودم می خواندم و گریه می کردم. آن خانم آرام گریه می کرد و این پنج نفر نیز مبهوت شده بودند.
تا قطار به ایستگاهی در شهر کوچکی رسید. ظاهراً این خانم و آن پنج نفر اهل آن شهر بودند. قطار که ایستاد، این ها گفتند: آقا سیّد! ما سنّی هستیم، تا به حال این دعا را نشنیده بودیم. این دعا را بزرگان ما ندارند، این دعا از چه کسی بود؟ این کتاب از کیست؟ به آنها گفتم: این کتاب پنجاه و چهار دعا دارد که از وجود مبارک امام زین العابدین پسر سیدالشهداء و نوۀ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام است.
گفتند: ما می خواهیم پیاده شویم، آیا این کتاب را به ما می دهید؟ گفت: من بازار گرمی کردم و گفتم: این کتاب برای من خیلی قیمت دارد و نمی توانم آن را از دست بدهم، اگر به شما بدهم، دوباره از کجا بروم بخرم؟ این ها التماس کردن که این کتاب را به ما بده. بالاخره کتاب را به آنها دادم. قطار ترمز کرد، آنها اثاث خود را برداشتند و با چشم گریان پیاده شدند و رفتند.
ص: 383
از مجموع این پنجاه و چهار دعا، یک جمله اش را برای شما می گویم که خیلی عجیب است، به خصوص قسمت دومش که وجود مبارک امام زین العابدین علیه السلام به پروردگار عرض می کند.
قبلاً به شما بگویم که امام زین العابدین علیه السلام از زمان ولادت تا شهادتش، حتی یک روز هم آب خوش از گلویش پایین نرفت. پنجاه و هفت سال در شدّت، محنت، بلا، مصیبت، جنگ، داغ و انواع رنج ها بودند که اگر یک میلیونیم این فشارها به این غربی ها وارد شود، یقیناً خودکشی می کنند.
اما انسانی الهی مانند امام زین العابدین علیه السلام در تمام عمر، سخت ترین مشکلات را در همۀ زمینه ها می بیند، ولی باز به پروردگار می گوید: «عمّرنی» خدایا! به من عمر بده و مرگ را به سراغ من نفرست و عمرم را طولانی کن، اما تا چه زمانی؟
«و عَمِّرْنی ما کانَ عُمُرِی بَذْلَةً فی طاعَتِک» (1)تا زمانی که لباس عبادت و خدمت به تن من است. من مرگ را می خواهم که در عالم برزخ استراحت کنم، اما من از آن استراحت برزخ خوشم نمی آید، بلکه می خواهم در دنیا بمانم و عمرم را در دو برنامه خرج کنم: یکی طاعت رب و دیگری خدمت به خلق.
اگر انسان در آتش انواع بلاها باشد و به خدا نگوید مرگ مرا برسان تا راحت بشوم و مرا برای عبادت و خدمت نگهدار، این چه فرهنگی است؟ غیر از پیشگاه
ص: 384
اهل بیت علیهم السلام مانند این فرهنگ در کجا پیدا می شود؟
امام باقر علیه السلام می فرماید:
پدرم از شدت عبادت طوری شده بود که من گاهی بخاطر ایشان بلند بلند گریه می کردم. برخوردهای ایشان با مردم، برخوردهای خیلی عجیبی است؛ یعنی ما اگر خدا را نمی شناختیم، خیال می کردیم این ها خدا هستند. آخر این برخوردها، فقط برخوردهای خدایی است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: می ترسم تو را آن گونه که هستی، معرفی کنم، چون که می ترسم بعد از مرگم تو را به جای خدا بپرستند. مانند یهود و نصاری که یهودی ها حضرت عُزیر علیه السلام را پسر خدا می دانند و مسیحی ها، حضرت عیسی علیه السلام را. از اینرو نشد که پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را آن گونه که هست، معرفی کند.
عجیب است که خدا این چهارده نفر علیهم السلام را در میان ملت ها، مخصوصاً به ملت ایران، رایگان عنایت کرده است. ما مگر چقدر برای اینان هزینه کرده ایم؟ چهارده معدن و گنجینۀ کلّ ارزش ها را به شیعه رایگان داده است و آن وقت تعدادی عجب از این ها دارند قدردانی می کنند. از برکت این ها زنده هستند و نان آنان را می خورند، اما شیطان را سجده می کنند و به آنها دهن کجی می کنند.
کسی به مرحوم شیخ محمدتقی بافقی (1)گفته بود: با این بدحجابی و فساد،
ص: 385
وضع این مملکت چه خواهد شد؟ ایشان فرموده بود: تا سایۀ حضرت ابی عبدالله علیه السلام بر سر این مملکت هست، آسیبی به این مملکت نمی رسد. تا کنون که آسیبی ندیده، از برکت مردان و زنان مؤمن است.
اما جملۀ دوم حضرت، خیلی فوق العاده است. امام زین العابدین علیه السلام می خواهد به ما گناه را بفهماند که یعنی چه:
«فاذا کان عمری مرتعاً للشیطان فاقبضنی الیک» (1)خدایا! روزی که دیدی شیطان دل مرا می خواهد چراگاه خودش قرار دهد و از طریق وسوسۀ قلبی، مرا برای اولین بار وارد گناه کند، هنوز این کار اتفاق نیفتاده، از تو تقاضا می کنم، جان مرا بگیر، من زنده نمانم که به یک گناه آلوده شوم. این نگاه امام علیه السلام به عمر، عبادت، خدمت، آلودگی، ناپاکی و گناه است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 386
راه های شناخت نسبی امام سجاد علیه السلام
25
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 387
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
دربارۀ وجود مبارک امام سجاد علیه السلام از سه ناحیه باید صحبت کرد. ناحیۀ اول از طریق « صحیفۀ سجادیه» است که امام چهارم علیه السلام دورۀ کامل معارف الهی را در رشته های گوناگون از طریق دعا بیان می کنند و انسان را با این کتاب به حیات طیّبه راهنمایی می کنند.
ناحیۀ دوم روایاتی است که در ابواب گوناگون از وجود مبارک حضرت علیه السلام نقل شده است و از همان زمانی که امام علیه السلام این روایات را بیان کرده اند، به وسیلۀ اصحاب، شاگردان و دانشجویان آن حضرت، ثبت شده و به تدریج به کتاب های تدوین شده انتقال پیدا کرده است. ناحیۀ آخر نیز روش، منش و اخلاق حضرت علیه السلام با دوستان و دشمنان است.
از روایات حضرت سید الساجدین علیه السلام برای نمونه روایت بسیار مهم و مفیدی را برای شما عرض می کنم. فایدۀ معارف الهی در عمل ظهور می کند و الا اگر بیمار نسخه را از طبیب بگیرد، یا فقط دارو را بشناسد، ولی به نسخه عمل نکند و دارو را به کار نگیرد، نباید توقع داشته باشد که بیماری او معالجه شود.
ص: 388
متأسفانه در طول تاریخ آن قدر که به علاج بیماری های بدن و درمان جسم بها داده شده، به بیماری های فکری، درونی و باطنی بها داده نشده است و به قدری تعداد بها دهندگان کم است که انسان وقتی در کتاب ها شرح حال علاج شدگان بیماری های باطنی را می خواند، یا داستان درمان شدن آنها را می شنود، برایش خیلی شگفت آور و تعجب انگیز است که چگونه دزد قهاری به عبد خدایی تبدیل می شود و به مردم سی سال درس معارف و تربیت می دهد.
نباید تصور کرد که امثال این دزد، انسان های خاصّ و ویژه ای هستند، بلکه اگر همه نسخه های حکیمان الهی را عمل کنند، همان حال، مقام و قلب پر از حکمت را پیدا می کنند.
داستان «حرّ بن یزید» هیچ تعجبی ندارد؛ چون آن سی هزار نفر نیز می توانستند مانند حرّ شوند، اما نخواستند. حرّ بن یزید از این نظر انسان ویژه، خاصّ و استثنایی نبود، بلکه با خواستن، این گونه شد. تمام نکتۀ زندگی او پذیرش حقیقت بود. این گوش را وقتی که کنار دهان ولیّ خدا و حکیمی مانند حضرت سیدالشهداء علیه السلام قرار داد و امام علیه السلام به چند صورت داروی درمان را به او ارائه کردند، او علاج شد؛ چون قبول کرد و به کار بست.
پس حرّ شدن حرّ و حکیم شدن آن دزد، تنها بخاطر پذیرفتن نبوده است، بلکه بعد از پذیرفتن، عمل نیز بوده است. همین طور در مورد آسیه. هر کس داروی درمان کنندۀ خدا، انبیا و ائمه علیهم السلام را بپذیرد، قطعاً علاج و درمان می شود.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام روایتی بسیار مهمی در این زمینه دارند که همین معنا را بیان می کند: خود را در دایرۀ پذیرش قرار دهید، تکبر نکنید، وقتی پذیرفتید، این داروی الهی و دارویی که نبوت و امامت می دهند، علاج و درمان
ص: 389
کنندگی آن یقینی و قطعی است.
اگر کل مردم دنیا به این روایت عمل کنند، جهان بهشت می شود.
شخصی محضر مبارک امام چهارم علیه السلام، عرض می کند:
«أَخْبِرْنِی بِجَمیعِ شَرَائِعِ الدّینِ» (1)این درخواست خیلی پرقیمت است. «شرایع» به معنی قوانین است. به وجود مبارک حضرت سجّاد علیه السلام عرض می کند: تمام قوانین دین را در همین یک جلسه برای من بگو.
اگر از نظر عدد بخواهیم حساب کنیم، فقط در کتاب شریف «اصول کافی» نزدیک به هفده هزار روایت ضبط شده است؛ یعنی از حضرت خواسته است که مثلاً این هفده هزار قانون الهی را در یک جلسه برای من بگو؟ نه.
منظور او از این سؤال این بوده است که مادر، ریشه، اصل و اساس همۀ قوانین را برای من بگو. امام سجّاد علیه السلام منظور او را می دانست که جمیع یعنی آن امّهات، ریشه ها و اصول.
لذا امام علیه السلام به سه واقعیت اشاره فرمودند:
«قَوْلُ الحَقّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوفاءُ بِالعَهْدِ»
ص: 390
همۀ شرایع دین خداست. این یک نسخۀ علاج کننده است: قول حق؛ یعنی وقتی این دهان خود را باز می کنید که حرف بزنید، بسنجید، فکر کنید که حرف را با قرآن و مکتب اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید تا سخن شما، سخن حقّ باشد و بعد آن را آزاد کنید تا از دهان بیرون بیاید.
اگر نسنجید، فکر نکنید و هماهنگ نباشید، دروغ، غیبت، تهمت، تحقیر، مسخره، استهزاء، باطل، فحش و ناسزا از دهان بیرون می آورید و دل ها را می سوزانید و یا افراد را به گمراهی می کشانید. آن وقت تمام سخنان شما، سخن باطل است، پس قول حق، ریشۀ همۀ مسائل مربوط به زبان است.
خدمت مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی قدس سره رفتم. به ایشان عرض کردم:
جواب فلان مسألۀ شرعی چیست؟ ایشان مقداری فکر کرد؛ یعنی همین که دین می گوید. در درون خود خام را بپز، چون در وجود انسان عقل در معرض حرارت خدایی است، اول فکر کن و با دین هماهنگ کن، بعد دو لب خود را باز کن و سخن را آزاد کن.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
اگر فکر خود را هماهنگ نکنی، کلامی که از دهان بیرون می آید، غیر از سگ هار، هیچ چیزی نیست. (1)
ص: 391
انسان اگر بخواهد کارخانۀ تولید سگ هار، مار و عقرب باشد، وقتی این سگ هار از دهان بیرون پرید و به توبه نیز برنخورد، می ماند، تا وقتی که پرده کنار برود و قیامت برپا شود. آن سخن های چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت (1)
بعضی ها می خوانند «دُمت» ، ولی «دَمت» درست است، انسان که دُم ندارد. این متن قرآن است که: کیفر عمل شما در قیامت، خود عمل است؛ یعنی اگر آنجا دیدی که چند هزار مار، عقرب و سگ، زبان تو را فرا گرفت و دیگر تا ابد رها نکرد و مرتب گزید، این ها کلام هایی است که در دنیا از دهان تو درآمده است.
پروردگار رحیم است و علیه تو سگ نمی سازد. این سگ سازی را تو در دنیا علیه خود ساخته ای. در روز قیامت دیگر به خدا اعتراض نمی کند که خدایا چرا؟ چون می داند که این ها تولید کارگاه وجود خود او است.
بعضی از حکما می گویند:
خداوند گوش را باز خلق کرده که فقط انسان حق را بشنود، برای چشم پلک
ص: 392
گذاشته که دائم چشم را شستشو دهد و وقتی شب ها می خوابد، حیوانات موذی به آن حمله نکنند، اما زبان را پشت تعدادی دندان مانند سنگ، دو لب و دو آرواره گذاشته است که راحت رها نشود، تا هر چه دلش می خواهد، بیرون بریزد.
دندان ها و لب زبان را ببندند.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
فردی بود - که حضرت او را می شناخت - صبح که بیدار می شود، قلم و کاغذ در جیب داشت، وقتی دهانش باز می شد، هر کلمه ای که از دهانش بیرون می آمد، یادداشت می کرد، حضرت علیه السلام می فرماید:
شبی این کاغذ را از جیب خود بیرون آورد و نگاه کرد، دید پنج کلمه در این دوازده ساعت روز حرف زده است، فریاد زد:
«نجی الصامتون» (1)امروز من خراب شد؛ چون کسانی که سکوت می کنند، نجات می یابند.
کسانی که روزی پنج هزار کلمه حرف می زنند، همۀ این حرفها نیز بی حساب، نپخته، بی قاعده و قانون و بدون هماهنگ کردن با قرآن و معارف الهی است، واقعاً این ها در روز قیامت چه کار می خواهند بکنند؟
یکی از آیات وحشت آور قرآن این آیۀ شریفه است؛ خدا برای دو دست، دو
ص: 393
چشم، زبان، پوست، شهوت، شکم، پا و تمام اعضای درون ما کرام الکاتبین قرار داده است تا برای ما پرونده تشکیل دهند و یکی از آن اعضایی که برای آن پرونده تشکیل می دهند، زبان است. اما پروردگار جدای از این دو فرشتۀ کرام الکاتبین که مواظب کل حرکات ظاهر و باطن ما هستند، دو فرشتۀ دیگر را فقط برای ثبت کردن پروندۀ زبان گذاشته است؛ یعنی چهار ملک برای زبان مقرر شده است:
« ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» 1
آنهایی که دو رقیب و عتید را می بینند، می گویند: هیچ کلمه ای از دهان شما بیرون نمی آید، مگر این که این دو فرشته، کنار این دو کلمه هستند، این دو کلمه را نگاه می دارند و در روز قیامت تحویل خود شما می دهند.
پس اول: «قول الحق» یکی از ریشه های قوانین دین، مربوط به زبان و گفتار حق است.
وقتی من از این مرجع بزرگ پرسیدم: جواب این مسأله چیست؟ ایشان به فکر فرو رفت. در سن نود و هفت سالگی، یک سال به رحلتش مانده، بعد از نود و هفت سال شنا کردن در فقه، اصول، جواهر، حلال و حرام که اقلاً هشتاد سال روی منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله درس فقه می دادند، بعد از مقداری فکر، سر خود را بلند کرده و به من گفت: نمی دانم.
این نمی دانم، قول حق بود؛ چون هیچ حساب نکرد که من بعد از نود و هشت سال درس فقه و دانش اهل بیت علیهم السلام در حلال و حرام به این طلبه بگویم: نمی دانم،
ص: 394
موقعیتم خراب می شود و عظمتم می شکند و این طلبه غرق در شگفتی می شود و می گوید: پس چرا تو به خود لقب آیت الله العظمی داده ای؟
اگر می گفت: می دانم و چیزی را برای من بیان می کرد تا به عظمتش لطمه نخورد، این قول وقتی از دهان ایشان درمی آمد، قول باطل بود و در قیامت مانند مار و عقرب می شد. آن سخن های چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت (1)
یکی از بزرگان و علما می فرمود: شب در عالم رؤیا دیدم با جوالدوز - سوزن های بزرگی که پارچه های ضخیم را با آن می دوزند لب پایین مرا به لب بالایم می دوزند.
وقتی این جوالدوز را در لبم فرو می کردند، از شدت دردی که در خواب حس کردم، از خواب پریدم، بلند شدم و نشستم، از خودم پرسیدم: داستان این جوالدوز و دوختن دو لبم چیست؟ فکر کردم. دیدم روزی که بر من گذشت، کلمه ای بیهوده گفتم که این دهان را با جوالدوز باید ببندند، تا دیگر مار و عقرب تولید نکند.
خدا می داند که با این زبان، چه تجارت و یا خسارت عظیمی می توان ایجاد کرد. در اعضا و جوارح ما تاجری در میدان تجارت و خسارت، گسترده تر از زبان نیست. (2)
ص: 395
روایتی که هم شیعه و هم سنّی آن را نقل کرده اند. وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
پروردگار در برابر زبان قسم یاد کرده است که ای زبان! قیامت تو را به عذابی معذّب می کنم که احدی را در آن عالم به چنین عذابی معذّب نخواهم کرد، به خاطر کلمه ای که از تو درآمد و با آن آبروی بندۀ مرا بردی، یا خون او را ریختی و یا مال او را به باد دادی. به ناحق صحبت کردن، عامل هلاکت است. (1)
ص: 396
داستان جالبی از کتاب پر ارزش «کلیله و دمنه» برای شما بگویم. این کتاب قبل از اسلام در هند نوشته شده و بعد از اسلام، بوذرجمهر از هندی به ایرانی و عبدالله بن مقفّع از ایرانی به عربی و ملاحسین کاشفی از عربی به فارسی ترجمه کردند و نام «انوار سهیلی» نهادند.
می نویسد: دو لک لک در مرغزاری با خوشی زندگی می کردند. لاک پشتی در آن مرغزار با این دو لک لک رفیق شد. وقتی تابستان تمام شد، لک لک ها می خواستند پر کشیده و بروند و مهاجرت کنند. لاک پشت گفت: رفقا! کجا می خواهید بروید؟ گفتند: اینجا که سرد، برف و باران می شود، ما به گرمسیر می رویم.
لاک پشت گفت: مرا نیز با خود ببرید. گفتند: ما حاضریم تو را ببریم، ولی باید با ما شرط بسیار محکمی کنی که در بین راه دهان خود را باز نکنی. گفت: دهان باز کردن که چیز مهمی نیست، باز نمی کنم. گفتند: نه، تو نمی دانی، دهان باز کردن خیلی مهم است، چون گاهی مساوی با نابودی است.
گاهی مساوی با بی دینی، پدید آمدن زنا، آدم کشی و طلاق است، همه این آتش ها از گور زبان بلند می شود. زبان است که وقتی به ناحق خرج زن شوهردار شد، یا شوهر را می کُشد، یا از او طلاق می گیرد و خانواده را تخریب و بچه ها را بی مادر می کند، برای این که در آغوش حرام کسی دیگر قرار بگیرد. زبان مقدّمۀ
ص: 397
بیشتر گناهان است.
گفتند: تو با ما شرط کن که دهان خود را باز نکنی. گفت: قول می دهم که دهان خود را باز نکنم. مرا ببرید. این دو لک لک آمدند چوبی را کندند، به لاک پشت گفتند: با دهان وسط این چوب را بگیر، ما دو طرف چوب را بلند می کنیم و تو را با خود می بریم، اما فراموش نکنی. گفت: نه.
لاک پشت وسط چوب را با دهان خود گرفت. آن دو لک لک با قدرت چوب را بلند کردند و به پرواز درآمدند. در حال رفتن بودند که از بالای روستایی رد می شدند. هنگام عصر بود و روستایی ها از زمین زراعت برمی گشتند که ناگهان چشم آنها به این دو لک لک و لاک پشت افتاد.
گفتند: بدبخت این لاک پشت که خود را در اختیار این دو لک لک قرار داده است، تو با این سنگی که به پشت و شکم داری، خیلی بالاتر از این دو لک لک هستی، چرا خود را در اختیار این دو گذاشتی؟ آمد دهان خود را باز کند که به آنها بگوید: این کار من درست است، اما تا دهان خود را باز کرد، از آن بالا به پایین و روی سنگ هاافتاد و از بین رفت. لک لک ها نیز چوب را انداختند و راه خود را ادامه دادند و گفتند: «لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود» .
امام علی علیه السلام می فرماید:
سلامتی انسان در طول عمر در ده جزء است که نُه جزء آن در باز نکردن دهان است و یک جزء آن در باز کردن دهان، که فقط برای حق باشد. (1)
ص: 398
البته این گفتار امام سجاد علیه السلام، همین «قول الحق» واقعاً حرفهای زیادی می خواهد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: کسی که یک بار با اخلاص بگوید: «لا اله الا الله» این جمله در بهشت برای او مانند درختی می شود که خشک نشده و میوۀ آن نیز ابدی است.
شخصی عرب عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! پس ما خیلی درخت کاشته ایم و هر چه در بهشت زمین بود، ما درخت کاشته ایم، حضرت فرمودند: بله، اما اگر آتش گناه را نفرستاده باشید که همۀ آن باغ را بسوزاند. (1)تو کاری کن که از دهانت آتش درنیاید. خیال کردی همین که درخت را کاشتی، دیگر می ماند؟ مردم! جلوی تولید آتش دهان را بگیرید. قول حق، قول خیلی باارزش و قول خداست، «کتابنا ینطق بالحق» قول حق، قول پروردگار است، نه این که انسان از هر راهی رسید، بگوید.
و اما دوم؛ «و الحکم بالعدل» این را امام چهارم علیه السلام به کل دادگستری ها، دولتی ها و بعد نیز به ما می فرمایند؛ چون اول شامل همۀ قضات شده، بعد همۀ دولتی ها
ص: 399
و بعد نیز ما. اگر بخواهید که قضاوت کنید، حکم بدهید، قضاوت و حکم شما براساس عدالت باشد، اما در این قضاوت، از دانۀ ارزن نیز کمتر، حقّی را پایمال نکنید.
قضاوت های ائمه علیهم السلام را در روایات نسبت به بنی امیه و بنی عباس ببینید.
ائمه علیهم السلام هر قضاوتی که در حق آنها کردند، قضاوت به حق بود. طوری قضاوت کردند که کمترین حق انسانی آنها در این عالم پایمال نشد.
قاضی نباید عصبانی شود. قاضیی که نمی تواند عصبانی نشود، حرام است قاضی باشد. قاضی نباید طرفدار ثروتمند باشد، قاضی نباید به تلفن و نفوذ قدرت مندان گوش دهد. اگر نمی تواند گوش ندهد، ماندن در این شغل حرام است. (1)
ص: 400
استادی داشتم که همیشه با گریه این شعر را می خواند و می گفت: مستند ذرّات جهان، هشیار کو؟ هشیار کو؟ در قیل و قالند این همه، بیدار کو؟ بیدار کو؟ (1)
واقعاً هر حرفی را می خواهید بزنید، باید بسنجید.
اما سومین حقیقت، امام چهارم علیه السلام فرمودند:
«و الوفاء بالعهد»
پیمان ها و قراردادهای مثبتی که با خودتان، مردم، پروردگار، خانواده و دوستان خود دارید، به این قراردادها وفا کنید. حتی اگر در وفا کردن، ثروت هنگفتی از دست شما برود؛ مغازه ای را فروختید، قولنامه را امضا کردید، شرعاً با گرفتن بیعانه و امضای قولنامه، مغازه مال خریدار شده است. حال اگر ارزش مغازه بالا و پایین شد، شما حق ندارید این قولنامه را به هم بزنید. اگر به هم بزنید، حرام است و اگر به خریدار تحویل ندهید، غصب است و حرام. اگر به کسی دیگر بفروشید، با آن پول هیچ عبادت صحیحی را نمی شود انجام داد. (2)
ص: 401
اما منش و اخلاق ایشان، من فقط قطعه ای را ذکر کنم:
آفتابه های قدیم گلی یا مسی و سنگین بود. امام علیه السلام می خواهند به مردم بگویند که هیچ کدام از امور ظاهری برای خشمگین و عصبانی شدن دلیل نیست. آدم عصبی، مریض است. باید منش امام زین العابدین علیه السلام و ائمه علیهم السلام را ببیند و درمان شود.
امام چهارم علیه السلام آستین های لباس خود را بالا زدند تا وضو بگیرند. به خادم خود اشاره کردند که آفتابۀ آب را بیاور. دست خود را دراز کردند که اول دست را بشویند و بعد وضو بگیرند.
این خادم در چه فکری بود که توجهی نکرد، انگشت هایش سست شد و آفتابه از دستش رها شد و با آن سنگینی به سرعت آمد و به پیشانی امام علیه السلام خورد و پیشانی حضرت را شکافت و خون جاری شد.
امام زین العابدین علیه السلام به جای این که با خشم و تندی نگاه کنند، یا حرف بدی به او بزنند، یا تحقیرش کنند و یا حتی او را بزنند، همین طور که خون از پیشانی مبارکش می ریخت، آرام نگاهی کردند که در این نگاه خوانده می شد که چرا ناراحتی؟ من که چیزی نگفتم. غلام وقتی نگاه امام را دید، عرض کرد:
ص: 402
« وَ اَلْکاظِمِینَ اَلْغَیْظَ»
امام علیه السلام فرمود: من عصبانی نشدم. گفت:
« وَ اَلْعافِینَ عَنِ اَلنّاسِ»
امام علیه السلام فرمود: من نیز از تو گذشتم و جریمه ای برای این کار نمی خواهم قرار بدهم. گفت:
« وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ» 1
حضرت به خادم دیگری فرمود: کیسۀ صد دیناری طلا بیاور و به او بده، شاید درد مالی داشته باشد. صد دینار را دادند، بعد امام علیه السلام فرمودند: من تو را در راه خدا آزاد کردم، برو. (1)
این همه جنگ و نزاع در خانه ها، بین زن و شوهرها، فرزندان و والدین، با دامادها و عروس ها، تمام بی مورد و خلاف شرع است. حرف هایی که در این زمینه ها به هم می زنند، در قیامت مار و عقرب تولید می کند. خوشا آنان که در این صحنۀ خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
ص: 403
خوشا آنان که بذر آدمیت
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 404
اثر دیگری از لقمۀ ناپاک
26
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 405
ص: 406
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک و مقدّسی که بدن، نفس، عقل، قلب و روح را آفرید، برای هر کدام روزی خاص خودش را قرار داد. اگر با روزی و رزق پاک، هر کدام از این نواحی انسان تغذیه شوند، رشد صحیح، و درستی خواهند کرد و براساس آیات قرآن مجید، انسان از این طریق به منبع جامع و کاملی از خیر، خوبی و نیکی تبدیل خواهد شد که هم در دنیا به او سود می دهد، هم در برزخ و هم در عالم آخرت.
اما اگر این نواحی با لقمه های آلوده و ناپاک، تغذیۀ نامشروع شوند، رشد نامناسبی پیدا خواهند کرد و به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام شکل و صورتی برای آنها پدید خواهد آمد که هیچ تناسبی با انسان، انسانیت و هدف پروردگار از آفرینش و خلقت او نخواهد داشت.
برای نمونه به جمله ای از امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ افرادی که تمام نواحی وجود خود را تغذیه نامناسب می کنند توجه می کنیم که می فرمایند:
ص: 407
«الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان» (1)ظاهر آنها، ظاهر جنس دوپا و انسان است، اما باطن آنها، باطن انسان نیست، بلکه باطن حیوان است. قرآن کریم در آیات متعدّدی این حقیقت را بیان می کند:
« إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّهِ اَلصُّمُّ اَلْبُکْمُ اَلَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ» 2
« لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ» 3
از نواحی بسیار مهم وجود انسان، ناحیۀ نفس و باطنی که پروردگار عالم در قرآن مجید و ائمه معصومین در روایات، در ارتباط با نفس، مطالب و مسائل بسیار مهمی را مطرح کرده اند.
نتیجه حرف قرآن مجید این است که اگر انسان در باطن بیدار نباشد و باطن را رها کرده، مواظب باطن نباشد و در مقام تغذیۀ سالم باطن با غذاهای سالمی که در قرآن و روایات بیان شده است برنیاید نفس گرفتار حالات خطرناکی خواهد شد.
در این زمینه سه آیه از قرآن را ذکر می کنم که دو آیه اش در سورۀ مبارکۀ یوسف
ص: 408
است و آیۀ دیگر در سورۀ مبارکۀ طه.
قرآن مجید می فرماید:
یکی از حالات خطرناکی که برای باطن به وجود می آید، حال «تسویل» است.
تسویل یعنی انحراف خطرناکی که در نفس پیش می آید که باعث می شود تا نفس، زشتی ها را در نظر انسان زیبا جلوه دهد و ارتکاب زشتی ها برای او آسان شود؛ چون اگر کسی در حال توجه و بیداری باشد، زشتی را مانند عذاب الهی و سبب نفرت پروردگار می بیند. آن وقت برای او خیلی سخت است که مرتکب زشتی شود.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: (1)اگر هفت فلک را با آن چه که زیر این هفت آسمان هست - که تا کنون کسی خبر دقیقی از این که زیر این هفت آسمان چیست، نداده است، ولی سرمایه ای غیرقابل شمردن و ارزیابی است - را به من بدهند، بگویند: این ها ملک تو باشد و شریکی نیز نداری، در عوض برو از مورچه ای که پوست جو به دهان گرفته، این پوست جو را بگیر که دیگر این مورچه به این پوست جو نرسد، والله من این کار را نمی کنم.
این سطح بیداری اولیای خدا نسبت به زشتی ها است.
اما این همه زشتی در محیط می بینید که بعضی از مردم راحت مرتکب می شوند. محرم و نامحرمی را طبق قرآن رعایت نمی کنند، حرام ها، معاصی و گناهان را ترک نمی کنند، چون که نفس آنان دچار بیماری تسویل است. زشتی ها
ص: 409
را نقاشی کرده و چهرۀ زیبایی به او داده که ارتکابش برای مردم راحت، سهل و آسان باشد.
متدین، زیر بار گناه نمی رود، چون برای او سخت است، ولی دیگران نه. ما حاضر نیستیم مورچه ای را زیرپا لگد کنیم، ولی آن کسی که در کنار بانک کمین می کند، می بیند خانمی، پیرمردی، پیرزنی، چند بستۀ اسکناس از ماحصل عمرش را از بانک گرفته، دارد می رود، دنبالش می کنند که این پول را غارت کنند، اگر مقاومت کند، گلوله یا چاقو می زنند و می برند؛ یعنی هم غارت برای آنان آسان است و هم کشتن. چرا؟ چون دچار بیماری تسویل نفس هستند.
اما برای امیرالمؤمنین علیه السلام که نفس و باطن خود را با رزق قرار داده شدۀ پروردگار تغذیۀ صحیح کرده است، چقدر سخت است که به مورچه ای ظلمی کند و پوست جویی را از دهانش بگیرد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ ها کسی را نکشت، بلکه مقتول با حمله، خود را در معرض قتل قرار داد؛ یعنی مقتول هم خودکشی و خود را در معرض قتل قرار داده است و هم کشته شده.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ جمل، صفین و نهروان حاضر به شروع جنگ نبود، نه به خاطر این که می ترسید، چون که زرۀ حضرت علیه السلام یک طرفه بود، فقط رو داشت و پشت نداشت. شخصی به حضرت عرض کرد: چرا زرۀ شما این گونه است؟ فرمود: من که نمی خواهم در جنگ فرار کنم تا بخواهند از پشت سر مرا بزنند. من در جنگ روبرو هستم، تا جنگ خاتمه پیدا کند، یا به شهادت برسم. (1)
ص: 410
امام علیه السلام به شروع کردن جنگ علاقه ای نداشت و تا جایی که امکان داشت، زمینه را برای این که دشمن تسلیم خدا و حقیقت شود، آماده می کرد، نه این که دشمن را تسلیم خود کند، اما وقتی دشمن زمینه را قبول نمی کرد و حمله را شروع می کرد، دیگر معنی نداشت که امیرالمؤمنین علیه السلام بایستد و به دشمن میدان دهد که بیاید، با تیر، خنجر و شمشیر او را قطعه قطعه کند. خدا به او می فرماید: دفاع کن.
این دفاع امری عقلی و انسانی است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل جوانی را صدا زد و فرمود: آیا حاضر هستی برای این مردم صحبت کنی و کتاب خدا را برای این مردم بخوانی؟ عرض کرد:
ص: 411
بله، حاضرم. فرمود: اگر بروی، زنده برنمی گردی و تو را قطعه قطعه می کنند.
عرض کرد: حاضر هستم. رفت و قطعه قطعه شد. باز امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر به شروع جنگ نشد، تا این که دشمن یورش برد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مقاومت کنید.
بعد که جنگ تمام شد، به عمّار بن یاسر فرمود: بیا با هم دیگر به میان کشته های دشمن برویم، وقتی که در بین کشته های دشمن رسیدند، دستور دادند کشته ای را بلند کنند و بنشانند، جنازه را بلند کردند و نشاندند، حضرت علیه السلام بالای سر جنازۀ نشسته ایستاد، با دنیایی از تأسف به این جنازه و جنازه های دیگر نگاه کرد و مانند مادر داغدیده شروع به گریه کرد. به جای این که به نظامیان پیروز بفرماید: به خاطر این که پیروز شدید، طاق نصرت بزنید، شهر را چراغانی کنید، چون دماغ دشمن را به خاک مالیدید، شروع به گریه کرد.
به حضرت علیه السلام عرض کردند: چرا گریه می کنید؟ فرمودند: برای این که جمعیتی بی علت و بیهوده به جهنم رفتند، در حالی که خدا درِ بهشت را به روی همه باز نگهداشته است. (1)
ص: 412
در تاریخ غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ نظامیی سراغ نداریم که به کشتۀ دشمن اشک ریخته باشد که تمام درهای بهشت به روی شما باز بود، چرا به جهنم رفتید؟ از این که دشمن به جهنم رفته است، می سوخت و اشک می ریخت.
به قدری این نفس پاک، نورانی، با صفا، دریای مهر و محبت، تواضع، خاکساری و فروتنی، با اخلاق و با کرامت بود که عکس العمل عملی این نفس ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام نشان می داد که ایشان صد در صد - در حدّ سعۀ وجودی
ص: 413
خود - هم اخلاق پروردگار است؛ یعنی اگر مردم می خواستند اخلاق عینی خدا را با چشم ببینند، باید علی علیه السلام را می دیدند.
هنگام غروب، ده برادر با پیراهن خون آلود نزد پدر آمدند:
« وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» 1
خونی که به پیراهن بود، خون دروغین بود، نه خون حضرت یوسف علیه السلام.
پیراهن را با خون دروغین نزد پدر آوردند و حرف هایی زدند که بعضی از این حرف ها که در قرآن آمده است را ذکر می کنم. وقتی پیراهن را نشان دادند، به دروغ گفتند:
« فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ» 2
پسرت را گرگ خورد، این هم پیراهن خونی او. حضرت یعقوب علیه السلام اصلاً باور نکرد که حضرت یوسف علیه السلام را گرگ خورده باشد. با این که ده پسر، همه با هم و به طور دسته جمعی گفتند که پسرت را گرگ خورده است، اما این سخن هیچ تأثیری در حضرت یعقوب علیه السلام نگذاشت. فقط به آنها گفت:
« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» 3
«بل» ؛ یعنی این که گرگ فرزند مرا خورده باشد، دروغ است. نفس و باطن شما
ص: 414
این دروغ را سر هم کرده است.
روانکاوی انبیاء علیهم السلام چقدر دقیق است. اصلاً ما روانشناسی مانند انبیا و ائمه علیهم السلام در عالم نداریم. علل، سبب و فلسفۀ معاصی و زشتی هایی که مردم مرتکب می شوند را دقیقاً بیان می کنند.
در ادبیات عرب «بل» برای اضراب است؛ یعنی از سخن قبل به سخن دیگر تکیه کردن و این که کلام شما به هیچ عنوان قابل باور نیست،
« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ»
فرمود: هر ده نفری شما بیماری تسویل نفس دارید و باطن شما زشتی را در برابر شما آرایش داده است که ارتکاب آن برای شما آسان شود و شما نیز راحت مرتکب شدید. چرا به گردن گرگ می گذارید؟ (1)
ص: 415
این تسویل نفس این ها را به چند گناه وادار کرد؟ اول: گناه نفاق. خیلی برای ما سنگین است که پسران پیغمبر علیه السلام عمل منافقانه انجام داده باشند، ولی خدا در قرآن می فرماید: ده نفری نزد پدر آمدند، نشستند و گردن کج کردند و گفتند:
« أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» 1
چرا حضرت یوسف علیه السلام را هر روز نزد خود در خانه نگه می داری؟ او را با ما روانۀ صحرا کن تا در مرغزارها قدم بزند و بازی کند. ولی در این مسأله نظر دیگری داشتند و آن نظر خود را در پنهان با همدیگر مطرح کرده بودند:
« اُقْتُلُوا یُوسُفَ» 2
« وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ اَلْجُبِّ» 3
اصل تصمیم این بود که حضرت یوسف علیه السلام را بکشید و یا در چاهی که عمق دار و تاریک است بیاندازید.
این تصمیم قطعی آنها بوده است، اما به پدر می گویند: او را با ما بفرست تا در مرغزارها قدم بزند و بازی کند. این گناه اول آنها بوده است.
گناه دوم: بدون علّت، با مکر و حیله، جگرگوشۀ پدر را از او جدا کنند و چهل سال داغِ فراقِ بسیار سنگینی را بر قلب پدر خود تحمیل کنند.
گناه سوم: به پدر به دروغ گفتند: او را با ما به بازی و قدم زدن در مرغزارها
ص: 416
بفرست و دروغ دیگر آن خون روی پیراهن بود که با خود آوردند.
« وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ» 1
ده نفری گریه می کردند و می گفتند: ای پدر! عجب برادری بود، حیف که گرگ او را پاره کرد. اشک دروغ می ریزند.
گناه دیگر آنها این بود که تا حضرت یوسف علیه السلام را به صحرا آوردند، بچه ای که هیچ پناهی نداشت و باید این برادران نیرومند از او حمایت می کردند، هر چه بگندد نمکش می زنند وای به وقتی که بگندد نمک (1)
حامیان او، ظالمان و دشمنان او شدند و تا جایی که می شد، او را کتک زدند.
گناه بعد این که او را به قصد این که نابود شود، در چاه انداختند. ببینید بیماری تسویل نفس در این ده نفر چه کار کرد؟
گناهانی که بشر در شهرهای بزرگ مرتکب می شود، این ها را بشمارید، ببینید چند گناه است؟ همۀ آنها از همین تسویل نفس سرچشمه می گیرد. به قدری هنرمندانه زشتی را زیبا جلوه می دهد که انسان هر روز که از خانه بیرون می آید، می خواهد هزاران ناموس مردم را تا جایی که می شود، با چشم بد نگاه کند.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی می خواهند چشم چرانی را توضیح بدهند، می فرماید:
«لکم أوّل نظرة الی المرأة فلا تتبعوها بنظرة أخری» (2)
ص: 417
اگر چشمتان به نامحرمی افتاد، نگاهتان را ادامه ندهید.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی می خواهند نگاه و نظر زشت را توضیح بدهند، می فرماید:
«النظر سهم مسموم من سهام ابلیس» (1)نگاه، تیری از تیرهای شیطان است که وقتی به انسان می خورد، حرکت عقل او را از کار می اندازد. دیوانه اش می کند تا به سراغ دختران و زنان مردم برود و او را به زنای محصنه و غیرمحصنه بکشد؛ یعنی وقتی نفس زشتی را زیبا جلوه می دهد، می گوید: به دنبال ناموس مردم برو و هر جا که می خواهد، بشود. این آیۀ اول بود.
در آیۀ دوم هفت سال است که حضرت یوسف علیه السلام در زندان است. چقدر زجر کشیده است. دو نفر درباری که در زندان بودند، هر کدام خواب می بینند و خواب خود را برای حضرت یوسف علیه السلام تعریف می کنند.
حضرت یوسف علیه السلام خواب هر دو را تعبیر می کند؛ به یکی می گوید: خواب تو نشان می دهد که تبرئه می شوی و به شغل خود برمی گردی. اما به دیگری می گوید:
تو اعدام می شوی و هیچ راه نجاتی نداری. اعدامی، اعدام شد و تبرئه شده نیز به شغل خود برگشت و رفیق زندانی خود را فراموش کرد تا زمانی که پادشاه مصر خواب می بیند و صبح آن را برای درباری ها تعریف می کند و می گوید: من چند بار این خواب را دیده ام.
ص: 418
درباری ها می گویند: این «اضغاث احلام» ، خواب های پریشان است و ریشه در حقیقت ندارد. ناگهان آن فرد تبرئه شده به پادشاه می گوید: در زندان شخصی را داریم که تعبیر خواب را خیلی خوب می داند.
پادشاه می گوید: خواب مرا نزد آن زندانی بگو، ببین چه می گوید. وجود مبارک حضرت یوسف علیه السلام حقیقت خواب را گفت، که چهارده سال برای این مملکت این حادثه ها می گذرد و دولت را راهنمایی می کند که چگونه با حادثه برخورد کنند تا کسی در مملکت به مشکل برنخورد.
شاه وقتی تعبیر خواب را می شنود، می فهمد این زندانی، انسانی عالم، فهمیده و با بصیرتی است. او را از زندان بیرون می آورد و می گوید: تو در نزد ما مقام داری.
حضرت یوسف علیه السلام می گوید: من نمی آیم. در همین زندان می مانم. به پادشاه مملکت بگو داستان نه سال قبل چه بوده است؟ یعنی به منِ پاکدامن تهمت زده اند و بی گناه در زندان انداخته اند. من اینجا می نشینم تا این تهمت از دامن من پاک شود.
شاه، افرادی را به دنبال زن عزیز مصر که با یوسف علیه السلام درگیر بود و زنانی که در میهمانی شرکت داشتند می فرستد و بعد به زنان می گوید: برنامه چه بوده است؟ زلیخا تعریف کرده و به دروغ متوسل نمی شود. راست می گوید؛ چون شدیداً گرفتار عذاب وجدان است و نه سال است که بیگناهی را به خاطر این که قدرت داشته، به زندان انداخته و حال ناراحت است و حقیقت را بیان می کند. به پادشاه می گوید: من از یوسف علیه السلام کامجویی خواستم، او نیز در برابر من کاملاً مقاومت کرد و جواب مرا نداد. اکنون حق آشکار شد که مقصّر کیست، سلطان! من مقصّر بودم و او پاک است.
ص: 419
بی گناهی، کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود (1)
گفت: ای سلطان! در خلوت کاخ این اتفاق به وجود آمد که من با داشتن شوهر، به دنبال این جوان پاکدامن بودم، اما او حاضر نشد که جواب مرا بدهد، اما من تا جایی که امکان داشت، زمینه را فراهم می کردم، می دانی چرا؟
« إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ» 2
چون من زن درباری بودم، با معلمان واقعی و مربیان حقیقی ارتباط نداشتم.
همیشه ارتباط من با زیباترین لباس، خوشمزه ترین خوراک، افراد دارای مقام، طلا، نقره، گردنبند، تاج و گوشواره بود. من در این دربار با رزق حلالِ نفس سر و کاری نداشتم و باطن من به خاطر این که تغذیۀ درست نشد، چهرۀ «امّاره بالسوء» گرفت؛ یعنی شانۀ وجود مرا به طرف گناه می کشید و من در مقابل حالت امّاره محکوم بودم.
این بدترین محکومیت است؛ یعنی دیگر در تاریخ عالم و فضای هستی محکومی بدبخت تر و بیچاره تر از محکوم نفس امّاره نیست. امّاره صیغۀ مبالغه است؛ یعنی شب و روز به من فرمان می دهد که او را با گناه تغذیه کنم. حتی خوابی که می بینم، خواب گناه و آلودگی است.
حضرت علی علیه السلام نیز خواب می بیند، اما پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب می بیند.
اما دارندۀ نفس اماره در خواب می بیند که به دنبال ناموس مردم و گناه می رود
ص: 420
و تمام این حالات نزدیک مرگ به صورت هیولاهای عجیب رخ نشان می دهد و بین انسان و خدا جدایی ابدی می اندازد.
این حرف زلیخا است، نه حضرت یوسف علیه السلام که نفس امّاره نداشت. اگر نفس امّاره داشت، در دام این زن می افتاد. این حرف آن زن است.
حال یوسف علیه السلام در زندان است، هنوز بیرون نیامده و گفتگو بین این زن و پادشاه ادامه دارد:
« إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی» 1
می گوید: ببینید تسویل نفس چه می کند که من، زن شوهردار را خیلی آسان به کثیف ترین خیانت وادار می کند.
اما آیۀ سوم: این آیه نیز آیۀ خیلی عجیبی است. این دیگر حرف حضرت یعقوب علیه السلام و حرف خدا نیست، بلکه حرف چهرۀ زشت کثیف جهنمی پلید و پستی است که از نفس خود خبر داده است.
موسی بن عمران علیه السلام برای این که بنی اسرائیل را از ظلم فرعونیان نجات دهد، چه زحمت سنگینی کشید تا باطن آنها را به توحید و حق گره بزند. اما خطر تسویل را ببینید.
خدا به موسی علیه السلام فرمود: چهل شب به کوه طور بیا. وقتی بعد از چهل شب برگشت، دید از هفتاد هزار نفر اهل توحید، درصد بالایی گوساله پرست شده اند؛ یعنی خدا را با گوساله جابجا کرده اند.
ص: 421
شما فکر کنید خدا کیست و گوساله چیست؟ بعد حساب کنید که چند هزار نفر در غیبت موسی بن عمران علیه السلام در باطن، جای خدا را با گوساله عوض کردند؟ خدا را بیرون کردند و گوساله را به باطن خود راه داده اند.
چه کسی این کار را کرد؟ شخصی به نام سامریّ که از طلا مجسمۀ گوساله ای ساخت، طوری که صدا در آورد و بعد به مردم گفت: خدا و معبود شما این است، برای چه به دنبال خدایی که نمی بینید، هستید؟ می توانید با او راحت رابطه برقرار کنید.
خداوند در قرآن مجید می فرماید:
حضرت موسی علیه السلام وقتی برگشت، فوق العاده خشمگین شد. سامریّ بنای زحمات او را خراب کرده بود و با حیله و نیرنگ گوساله را در قلب مردم با خدا جابجا کرده، توحید را به شرک تبدیل و مردم پاک را نجس کرده بود. به سامریّ گفت:
« فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» 1
این کار سنگین چه بود که انجام دادی؟ او به موسی علیه السلام گفت:
« کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» 2
این کار زشت را باطن من در مقابل من زیبا جلوه داد که انجام آن برایم آسان
ص: 422
باشد. البته بعد به عذاب الهی دچار شد که تا ابد نیز از آن عذاب نجات پیدا نمی کند.
با خضر دانش یار شو ای موسی دل
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 423
سیری ناپذیری نفس در جهت خوب و بد
27
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 424
ص: 425
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
اهل بصیرت، اشتها و معدۀ نفس را بسیار گسترده می دانند و بیانشان این است که این گستردگی از آیات، معارف الهیه و روایات استفاده می شود.
اگر نفس با حسنات تغذیه شود، پس نمی زند و تا هنگامی که صاحب نفس زنده است، با اشتهای کامل و به صورت موجود گرسنۀ کامل، خواهان تغذیه با حسنات است.
این عدم سیری او در دنیای بعد نیز ادامه دارد، لذا در قرآن مجید می فرماید:
هنگامی که در بهشت و نعمت های خدا قرار می گیرد، در آنجا حالتش، حالت:
« ما تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ» 1
است؛ یعنی بی نهایت خواه است. نمی گوید به آنچه که موجود است قناعت کن، بلکه می فرماید: آنچه که می خواهید، برای شما فراهم است.
اگر می فرمود: به آنچه در بهشت موجود است، قناعت کنید و غیر از آن را نخواهید، دلیل بر محدودیت معده و گرسنگی نفس و محدودیت نعمت ها بود.
ص: 426
اما از یک طرف می فرماید:
« ما تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ»
و از یک طرف می فرماید:
« جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها» 1
«عدن» یعنی بهشت های جاوید همیشگی که زمان در آنجا وجود ندارد و نعمت ها در آنجا بی شمار است.
این یک طرف داستان نفس است. طرف دیگرش نیز این است که اگر با زشتی ها تغذیه شود، باز هم سیر نمی شود و پس نمی زند. دائم درخواست دارد.
اگرمزۀ زشتی ها را به نفس بچشانید و آن را به خوردن زشتی ها عادت دهید، علاجش برای شما بسیار مشکل است و عوض کردن راه، توبه دادن و پاک کردنش خیلی سخت می شود.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام جمله ای دارند که به این معنا اشاره دارد:
گناه نکردن، آسان تر از توبه کردن است. (1)یکی از سختی ها در این عالم، توبه کردن است. این حقیقتی است. کسی که عمری به زشتی های مالی عادت کرده است، مثلاً دزد است، صد بار او را می گیرند و به زندان می اندازند، رنج و آزار می دهند، اما همان روز اولی که آزاد می شود، باز نقشه می کشد که کجا برای دزدی
ص: 427
بروم.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: کسی که مزۀ رباخوری را که در رأس همۀ مفت خوری هاست چشیده، بعد از پنجاه سال، چند میلیارد ثروت به هم زده است، می خواهند توبه اش بدهند، راه توبه اش را قرآن بیان می کند که سرمایۀ اولیۀ قبل از ورود به ربا چقدر بوده است:
« فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ» 1
آن مقداری که در چرخ ربا افتاده است، اگر می خواهد توبه کند، می گوید: بدم نمی آید، دیگر پیر شده ام و بدنم از هر طرف چراغ خطر می دهد و امروز و فردا می میرم، چگونه باید توبه کنم؟ قرآن مجید می فرماید: آن پول اولیه را بردار، بقیه را پس بده. اگر مرده اند، به ورثه ها پس بده.
این آقا می خواهد باغ ها، جهیزیه ای که به دخترانش داده، زندگیی که برای پسرانش درست کرده پس بدهد، خود و همسرش بقیۀ عمر را زندگی کنند، فکر می کنید این شخص توبه می کند؟
لذا امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
توبه مشکل است. بعد می فرمایند: سخت تر از توبه، گناه است، که کسی بخواهد بعد از عمری، رابطه اش را با گناه قطع کند و مسیر دیگری را انتخاب کند.
به قدری بار گناه سنگین است که شانه خالی کردن از زیر این بار، بنا به فرمودۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «أصعب» است. گناه کردن سخت است، اما آزاد شدن
ص: 428
و سبک شدن از این بار، کاری سخت تر و بسیار مشکلی است.
در جملۀ دیگری دارند:
«الدخول فیها سهل و الخروج منها مع السلامة صعب» (1)افتادن در گناه آسان است، اما از این چاه اگر بخواهی سالم بیرون بیایی که تمام گناهان ظاهری و باطنی ریشه کرده در نفست را، بیرون بریزی و خراب کنی، آن نفس عنایت شدۀ الهی را از لابلای این همه تاریکی ها و کوه های گناه دربیاوری، مشکل و سخت است.
خطر دیگری که در اینجا وجود دارد و قرآن نیز بیان می کند این است که: اگر نفس به زشتی ها عادت کند و مزۀ زشتی ها را بچشد، بعد از مدتی از خوبی ها نفرت پیدا می کند و فراری می شود. وقتی به بی نمازی، ظلم و انحراف عادت کند، از خوبی ها نفرت پیدا می کند.
کتاب «نامۀ دانشوران» داستانی را از زمان قاجاریه نوشته است. این کتاب با شرکت ده دانشمند، زیر نظر یکی از علمای بینای آن زمان به نام «حاج میرزا ابوالفضل ساوجی» نوشته شد. نقل می کند:
ابوالنجم طبیب که طبیبی متخصص، هنرمند و بینایی بوده است، وارد بازار عطر فروشان می شود، می بیند چند نفر وسط بازار جمع شده اند، همه دارند نظر می دهند، تا چشم آنان به ابوالنجم طبیب افتاد، گفتند: حل مشکل را از او
ص: 429
بخواهیم. راه دادند و او جلو آمد.
به ابوالنجم گفتند: این آقا غش کرده است، به محض این که وارد بازار عطرفروشان شد افتاد و هر کاری می کنیم، به هوش نمی آید. ابوالنجم گفت: چه کسی این شخص را می شناسد؟ یک نفر گفت: من. گفت: شغل او چیست؟ گفت:
کنّاس است، سطلی دارد که با آن چاه دستشویی خانه ها را خالی می کند، گفت:
چند سال است که این کاره است؟ گفتند: پنجاه سال.
گفت: یکی از شما برود قدری فضولات چاه دستشویی خانه را بیاورد و جلوی بینی او بگیرد، وقتی نفس اول را بکشد، به هوش می آید. عطر، به مزاج او نمی سازد، فقط نجاست به این شخص می سازد. نفس او پنجاه سال است که با بوی نجاست خو گرفته و این بو طبیعت او شده است.
در جهت تغذیۀ زشتی ها، بعد از مدتی نفس از خوبی ها نفرت پیدا می کند.
کسی که به انواع گناهان عادت کرده است و هر کاری می کنید تا هدایتش کنید، نمی پذیرد، قبول نمی کند، خوبی ها را نمی گیرد، اما همان وقت به گناه دعوتش کنند، سریع قبول می کند، این اشتهایش نسبت به زشتی ها تمام نمی شود.
مفسرین و اهل دل می گویند: این دهان و معده، در خوردن زشتی ها و سیر نشدن، دقیقاً مانند دهان و معدۀ جهنم است. قرآن را در اینجا می خوانند که خدا در آن می فرماید: در قیامت وقتی خدا هفت طبقۀ جهنم را از مجرمان پر کرد، جهنمی که آنها با دست خود و زشتی ها ساختند، وقتی تمام شد و کسی در صحرای محشر نماند، بهشتی ها به بهشت و جهنمی ها به جهنم رفتند، هیچ کس دیگری نماند،
ص: 430
پروردگار به جهنم خطاب می کند، اصلاً خدا با بهشت حرفی ندارد، آنجا امری طبیعی است؛ چون زیبای مطلق است و زیبایی ها جلوۀ او است و بهشت نیز تجلّی تجسمی زیبایی های انسان است، خودش به خودش کاری ندارد، اما جهنّم غیرطبیعی و غیر اصولی است که خدا به دوزخ می گوید:
« هَلِ اِمْتَلَأْتِ» 1
«امتلاء» یعنی سیر و پر شدن، به هفت طبقۀ جهنم می گوید: آیا بس است؟ سیر شدی؟ میلیاردها نفر را خوردی، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا آخرین نفر اهل جهنم، چقدر کمونیسم، لاییک، زناکار، رباخور، ظالم و بی دین خوردی، باز سیر نشدی؟ مانند دهان و معدۀ نفس که سیری نداشت.
مقایسه ای با بهشت کنید، ما کلمۀ کثیر و اکثر در قرآن در ارتباط با بهشت نداریم، «ثلّة» داریم،
« ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ اَلْآخِرِینَ» 2
«ثلّة» ؛ گروهی، اما کثیر نداریم، ولی دربارۀ دوزخ، اکثر و کثیر داریم:
« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ» 3
دربارۀ بهشت این حرف را ندارد؛ یعنی بهشت واقعاً خلوت است. به همین خاطر است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
ص: 431
جای فقیرترین کس از لحاظ نعمت ها در بهشت، از سطح کرۀ زمین وسیع تر است؛ چون مشتری ندارد. (1)ولی امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: اگر کسی در دوزخ، جای دو کف پا برای خودش پیدا کند، خیلی به او لطف کرده اند. اکثر در قرآن زیاد است:
« وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ» 2
ص: 432
این أکثر، اهل دوزخ هستند. بعد به دوزخ می گوید:
« هَلِ اِمْتَلَأْتِ»
معده ات سیر شد؟ دیگر نمی خواهی؟ به پروردگار عالم می گوید:
« هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» 1
دیگر نداری داخل شکم من بریزی؟ این لقمه هایی که دادی کم بود، از ما می پرسی سیر شدی؟
می گویند: دهان و معدۀ نفس تغذیه شوندۀ با زشتی ها مانند جهنم است؛ سیر نمی شود. از ظلم، جنایت و آدم کشی سیر نمی شود تا در رأس مجرمین جهان قرار گیرد، باز هم سیر نمی شود.
مجرمین کوچک را در اطراف خود ببینید، روزی هزاران دروغ می گویند، خیانت و جنایت می کنند و هر گناهی را که دسترسی پیدا کنند، مرتکب می شوند و سیر نمی شوند. نفس، نه در جهت خوبی ها و نه در جهت بدی ها، هرگز سیر نمی شود.
روایت خیلی مهمی از امام صادق علیه السلام آمده است که جواب خیلی از شبهه های ذهنی را می دهد.
به امام صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! شخص نیکوکار و بدکار مگر بیشتر از هشتاد سال در این دنیا زندگی خواهد کرد؟ فرمود: نه.
ص: 433
گفت: پس این چه حکمی است که پروردگار در قرآن کرده است که مجرم باید تا ابد در جهنم بماند:
« هُمْ فِیها خالِدُونَ» 1
مگر خدا عادل نیست؟ چرا جریمه ها با جرم ها متناسب نیستند؟ جرم مجرم، یا خوبی ها در شصت سال بوده، اما جریمه یا پاداش او ابدی است؟ برای چه؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: نیت و خواستۀ نفس مجرم این بوده که اگر باز در دنیا بماند، دوباره همین گونه باشد. چون اگر می خواست دست بردارد، این همه سال دو پیغمبر با محبت، با کرامت، بردبار، با زبان نرم فرعون را به حق دعوت کردند، اما او قبول نکرد. اگر صد سال دیگر یا تا ابد نیز می ماند، باز هم قبول نمی کرد. (1)یعنی خدا می بیند وقتی مجرم تمام درها به رویش بسته شده است، تازه به فکر
ص: 434
برگشت می افتد و گرنه نیتش این است که همین گونه باشد، اگر او را نگهدارد، باز هم همین کارها را می کند و کرۀ زمین نیز گنجایش نگهداشتن همه را ندارد، لذا به آن طرف منتقلش می کند و به جهنم می برد تا در آنجا دائمی شود؛ چون اگر باز هم می ماند، همین بود. پس سزای جرم متناسب با مجرم است؛ یعنی ذات مجرم می گوید: اگر من نمیرم، باز همین هستم.
دربارۀ مجرمان یهود می فرماید:
« یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» 1
می خواهند هزار سال بمانند و همین طور مجرم باشند. اگر ده هزار سال دیگر نیز بمانند، باز همین هستند. هر روز می کشد، مانند گرگ حمله می کند و مانند خوک بی غیرتی و بی تربیتی می کند.
یعنی فکر می کنید اگر کسی را بفرستید تا شارون و بوش را امر به معروف کند، آنها نماز شب خوان شده، از اولیای خدا می شوند؟ اولین کلمه ای که به زبان می آورند این است که: زودتر او را ببرید، چهل تیر در مغزش خالی کنید و شرّ او را بکنید.
پس جریمۀ جرم اگر ابدی است، کاملاً متناسب با وضع مجرم است. پیغمبر صلی الله علیه و آله ائمه علیهم السلام و انبیا علیهم السلام، اصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام بنا داشتند تا بمانند، همین باشند و از این جاده بیرون نمی رفتند. حبیب بن مظاهر، عمار یاسر، سلمان و همۀ
ص: 435
نیکان واقعی عالم، اعتقاد و ایمانشان به این است که تا موقعی که باشند، خدا را عبادت کنند و از خدا دست برندارند.
خدا نیز از آنها دست برنمی دارد. تا خدا، خداست، این ها نیز «مع الله» هستند،
« إِنَّ اَللّهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» 1
به یکی از یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتند: تو عمر را برای چه می خواهی؟ گفت:
می خواهم خدا را عبادت و با جان و دل به خلق خدا خدمت کنم. گفت: تا چه وقت؟ گفت: تا هر وقت که در دنیا بمانم.
دیگر چه وقت ندارد. برای این که من عاشق خدمت و عبادت هستم، از عشقم کم نشده، چراغش نیز خاموش نمی شود، تا هر وقت که بمانم.
آنان انسان های خیلی با ارزشی هستند. همان هایی که ائمه علیهم السلام می فرماید:
وقتی می میرند، کرام الکاتبین به پروردگار عرض می کنند: آیا پروندۀ آنان را ببندیم؟ خطاب می رسد: نه. می گویند: این ها مرده اند و دیگر در عبادت و خدمت نیستند؟ خداوند می فرماید: شما از جانب آنها نیت کنید و مرا عبادت کنید و ثوابش را پای پروندۀ آنها بنویسید.
مگر پروندۀ خدایی خدا بسته می شود؟ پروندۀ بندگی بندگان واقعی پروردگار عزیز عالم نیز بسته نمی شود. بنا ندارد هر چه به خودش وصل است آن را ببندد و مهر تمام شدن به آن بزند:
ص: 436
« کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» 1
« کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ * وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ» 2
دربارۀ حضرت حق «یبقی ربّک» معنا ندارد. ذات او ابدی است؛ لذا می فرماید:
« وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ» 3 «وجه» غیر از «ربّ» است؛ یعنی هر چیزی که به خدا وصل است. حقیقتی است که در آیه به «ربّ» اضافه شده است. هر چیزی که به «ربّ» اضافه می شود، قطع و بسته نمی شود.
چقدر عجیب است. پیغمبر صلی الله علیه و آله هزار و پانصد سال قبل از دنیا رفته است، خدا می فرماید: تا ابد او را با رحمتم تغذیه می کنم:
« إِنَّ اَللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِیِّ» 4
«یصلّون» فعل مضارع است و در این آیه شریفه بر استمرار دلالت دارد؛ یعنی با رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله اتصال به خیرات و گیرندگی ثواب در ایشان نمرده است. به همین خاطر من دارم به او می پردازم و تمام فرشتگان نیز از من می خواهند که به او بپردازم. این پرداخت، ابدی است و قطع نمی شود.
این مسأله دربارۀ نفس، که در ارتباط با تغذیۀ حسنات است، وقتی نفس با
ص: 437
حسنات یکی شود - که یکی هم می شود - انقلاب عجیبی در این تغذیه پیدا می کند و به نفس حسن، مطمئنّه، راضیه، مرضیه، عاقله و متفکره تبدیل می شود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: از شعاع آفتاب به آفتاب وصل می شود و این وصل نیز وصلی است که در قرآن می فرماید: قطع و پایان ندارد:
« وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی لاَ اِنْفِصامَ لَها» 1
«استمسک» به معنی «الصاق» و چسبیدن است. یعنی وقتی نفس از حالت بشری به حالت الهی انقلاب پیدا کرد، «لاانفصام لها» ؛ جدا ناپذیر می شود. که ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی (1)
شراب وقتی به سرکه انقلاب پیدا کند، جنس پرقیمت و مفید می شود. نفس بشری نیز وقتی به نفس الهی انقلاب پیدا کند، خدا می داند صاحبش چقدر بابرکت و با منفعت می شود.
اما نصیحت پروردگار که در سورۀ مبارکۀ حشر، بعد از این مسألۀ اول آمده است را جالب است دقت کنید، می فرماید:
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا»
خطاب در اینجا به آنهایی است که اهل گوش دادن هستند و گرنه می فرمود: «یا ایها الناس» که همه گوش نمی دهند. ای مردم مؤمن:
ص: 438
« اِتَّقُوا اَللّهَ» 1
با همۀ گناهان قطع رابطه کنید. زلف خود را به زلف هیچ گناهی گره نزنید؛ چون گناه خیلی برای شما خوشمزه می آید، یک بار، دو بار، ده بار، صدبار، دیگر پای گناه در وجود شما محکم می شود و نمی شود نفس را از آن گناه جدا کرد و اگر در حال گناه عمر شما تمام شود؛ یعنی از دروازۀ گناه وارد عالم بعدی شوید، برای شما خیلی خطرناک است.
شخصی هشتاد و چهار ساله، اهل شام، ثروتمند و قدرتمند بود و تا آن سنّ به هر گناهی که دسترسی پیدا می کرد، مرتکب می شد. وقتی حس کرد که زمان مردن رسیده، اتاقی در طبقۀ دوم داشت که چهار پنجره به سمت باغات شام داشت.
هوای شام نیز هوای لطیفی است.
گفت: رختخواب مرا جلوی درب آن اتاق ببرید و هر چهار پنجره را باز کنید تا من بتوانم چهار طرف را ببینم. نگاهی به مشرق، مغرب، شمال و جنوب کرد، گفت: خدایا! کارم تمام است. چند دقیقۀ دیگر می میرم، دستور تو است که گنهکار توبه کند. من به اندازۀ کوه های عالم گناه کرده ام، می خواهی توبه کنم، اما چون از تو بدم می آید، توبه نمی کنم. این را گفت و مرد. با گناه گره نخورید که عاقبت اهل گناه جز این نیست.
ص: 439
این روانکاوی قرآن است:
« ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ اَلَّذِینَ أَساؤُا اَلسُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اَللّهِ»
تداوم گناه، شما را به انکار آیات خدا خواهد کشید؛ یعنی شما را به جایی می رساند که بگویید: خدا، نبوت، امامت، قرآن و قیامت دروغ است و روحانیون تمام این حرف ها را برای منفعت خودشان ساخته اند.
اگر ما می شد قرآن بسازیم که این خیلی هنر است و باید ما را به عنوان خدا قبول کرد. تداوم گناه کار شما را به اینجا برساند که در باطن، آیات خدا را منکر شوید.
« اِتَّقُوا اَللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»
با گناه گره نخورید، بر شما واجب است تا وقتی که زنده هستید، با تأمل عقلی بنگرید که برای دنیای بعد خود چه توشه ای فراهم کرده اید.
اصلاً کاری، توشه ای برای دنیای بعد فراهم کرده اید یا نه؟ آنهایی که اهل کار بودند، با سه سرمایه وارد دنیای بعد شدند: ایمان، عمل صالح، اخلاق حسنه.
غیر از این نیز از ما نمی خواهند.
کسانی که کار نکردند، بی دین، با اعمال کثیف و اخلاق زشت بودند با کسانی که اهل کار و دقت بودند و برای فردای خود کار کردند، یکی هستند؟
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«فحاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا علیها»
ص: 440
به حساب خود رسیدگی کنید، قبل از این که به حساب شما برسند. بعد می فرماید:
«فانّ للقیامة خمسین موقفاً»
در روز قیامت مردم را در پنجاه ایستگاه نگه می دارند،
«کل موقف مقداره الف سنة»
در هر ایستگاهی ممکن است کسی را هزار سال نگهدارند،
«ثم تلا هذه الآیة « فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ»
هر روز قیامت مساوی با هزار سال دنیا است.
اما آن کسی که برای فردا فکر کرده، اکنون از قبر در آمده، ایمان، عمل صالح و اخلاق حسنه دارد، پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: از درآمدن از قبر تا به بهشت رفتن، از مدت زمان نماز عصر شما کمتر طول می کشد.
برای چه او را نگهدارند؟ نگهدارند که بگویند: چرا نماز خواندی؟ چرا خوبی کردی؟ چرا محسن بودی و انفاق می کردی؟ این ها را بپرسند؟ سؤال برای آنهایی است که چیزی ندارند. که بپرسند: چرا ندارید؟ چرا ایمان، اخلاق حسنه و عمل
ص: 441
صالح ندارید؟ چرا حسود، بخیل و متکبر بودید؟ لذا در قیامت پنجاه ایستگاه باشد، هر ایستگاهی هم هزار سال طول بکشد، به خوبان چه ربطی دارد؟
خداوند چقدر زیبا در قرآن می فرماید:
« فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ»
« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ * لِسَعْیِها راضِیَةٌ»
« فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ»
« فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ»
« وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ»
این ها وقتی از قبر درمی آیند:
« وَ اَلْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ»
فرشتگان از هر طرف هجوم می آورند و می گویند:
ص: 442
« سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّارِ»
مسابقه می دهند که به این ها سلام کنند. سلام ملائکه که تمام می شود، به آنها می گویند: چه جایگاه عالیی دارید. وقتی وارد بهشت می شوند، روی آن تخت هایی که خدا می فرماید:
« عَلَی اَلْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ»
می نشینند و تکیه می دهند. آن وقت صدای خود خدا را می شنوند که:
« سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»
به جای این که ما موجود خاکی به خدا سلام کنیم، تعجبی ندارد، اما خدا با آن همه صفات بی نهایتش به ما سلام می کند، خیلی عجیب است. ایها الناس! جهان جای تن آسایی نیست
ص: 443
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 444
شرح وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندان
28
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 445
ص: 446
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام در ارتباط با روش زندگی صحیح، پاک، همراه با سلامت همه جانبه و به خصوص حساب گری، به ویژه حسابگری در ارتباط با باطن و نفس، گفتاری با فرزند بزرگوارشان امام مجتبی علیه السلام دارند. البته گفته هایی با حضرت سیدالشهداء نیز دارند که این گفتارها با فرزندان، برای همۀ پدران درس است که در فضایی صمیمی، با محبت و با صفا، با فرزندان خود گفتار مثبت داشته باشند و گفتارشان هدایت، دلالت و چراغ راه زندگی فرزندانشان باشد.
به یک بار و دوبار نیز نباید پدران قناعت کنند. این مسأله تا زمان زنده بودن باید ادامه داشته باشد. امیرالمؤمنین علیه السلام شاید ساعتی بیشتر به شهادتشان نمانده بود، اما در همان وقت اندک، گفتار با فرزندان شان را ترک نکردند و فرمودند:
«اوصیکما الله بتقوی الله و أن لاتبغیا الدنیا و ان بغتکما و لاتَأْسَفَا علی شیء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظام خصما و للمظلوم عونا، أوصیکما و جمیع ولدی و أهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم أمرکم» (1)
ص: 447
«اوصیکما» سخن با دو نفر است. «کما» در عربی، ضمیر تثنیه است؛ یعنی امام حسن و امام حسین علیهما السلام. هر دوی شما را به تقوای الهی سفارش می کنم و به این که زندگی خود را از آلوده شدن به معصیت، گناه و انحراف حفظ کنید.
دل، جان و وجود خود را صرفاً برای امور مادی هزینه نکنید: «و أن لاتبغیا الدنیا» گرچه دنیا دنبال شما بدود. شما باید رابطۀ خود را با دنیا نظم بدهید، به کیفیتی که هیچ محرومیتی از دنیا برای شما نیاید و این دنیای شما، آخرت ساز باشد.
دین هیچ نوع محرومیتی را نمی پسندد. ارتباط شما با دنیا باید به کیفیتی باشد که مهر اهل دنیا و اسارت نسبت به دنیا به شما نخورد. آزادی خود نسبت به دنیا را حفظ کنید.
«و لا تأسفا علی شیء منها زوی عنکما»
اگر روزی دیدید در گوشه ای از زندگی دنیای شما کمی و کاستی پیدا شده است، سفرۀ امروز شما مانند دیروز نبوده، توان خرید اجناس خیلی بالا را پیدا نکردید، خود و دل را در غصّۀ این کمبودها خرج نکنید؛ چون دل خیلی عزیزتر از این است که در غصّۀ این امور مادی و معمولی هزینه شود. این ها اموری است که با فرستادن ملک الموت، تمام این ها را از شما می گیرند. می خواهی در عالم برزخ هم یقه پاره کنی؟ بنشینی و گریه کنی؟ رابطۀ شما باید رابطه ای باشد که در هنگام قطع رابطه تأسف، غصّه و حزن برای شما به وجود نیاید.
این نصیحت خیلی جالبی است که: تو خیلی بالاتر از این هستی که قلبت برای غصه خوردن برای اشیاء معمولی هزینه شود؛ که چرا او دارد و من ندارم؟ چرا این چیز را از مکّه برای آن عروسش آورده، برای من نیاورده است؟ چرا کسب امروزم
ص: 448
مانند قبل یا فلانی نبوده؟
حضرت علی علیه السلام به فرزندانش می فرماید:
این چراها را دور بریزید و قلب الهی خود را از غصه خوردن بر این امور حفظ کنید. این گفتگوی پدر با فرزندان به قدری مهم است که ساعتی مانده به شهادتش، این مقدار زمان را صرف گفتگوی دلالتی، هدایتی و خیرخواهی برای آنها کرد.
«و نظم امرکم» «امر» در اینجا به معنای مجموعۀ زندگی است. در نگاه کردن، گوش دادن، بیداری، خواب، خوراک، پوشاک، معاشرت، برخورد با مردم و خانواده، منظم باشید. رها و بی نظم نباشید.
معلوم می شود این حرفها برای حضرت مهم تر از این بود که بفرمایند نماز مستحبی، یا قرآن بخوانند. این گفتار به قدری مهم بوده که در بستر بیماری، در حال گفتار مثبت با فرزندانش از دنیا رفت. اخلاق همۀ انبیا علیهم السلام نیز همین بود. شما فکر می کنید همۀ پیامبران، نفس آخر را به نماز، ذکر و تسبیح تمام می کردند؟
امام صادق علیه السلام می فرماید:
آخرین سخن انبیا علیهم السلام سفارش مردم به نماز بود؛ یعنی نفس آخر را با خدا حرف نزدند، بلکه با مردم حرف زدند؛ چون ارزش این بیشتر است. می خواستند با خدا حرف بزنند، برخوردی خصوصی بود، اما با جمعی که در کنار بستر آنان نشسته بودند، آخرین نفس را خرج سفارش به نماز کردن، ارزشی همگانی بود. (1)
ص: 449
این مقدمه را برای این به محضر شما عرض کردم که ارزش و اهمیت سخن گفتن پدر با فرزندان از نظر فرهنگ اسلام، بیشتر روشن شود. پدرانی که با فرزندان خود حرف نمی زنند، یقیناً به آنها ظلم می کنند و باعث می شوند که زمینۀ حرف زدن دیگران با فرزندان آنان باز شود. نود درصد دیگران نیز زهر در کام فرزندان ما می ریزند؛ با سخنان باطل، یاوه، شبهه اندازی، سفسطه گری و با سخنان خود ارزش های انسانی آنها را مورد هجوم قرار می دهند.
اما شما می توانید برای فرزندان خود بهترین حوزۀ جاذبه باشید که اگر باجاذبه ای در بیرون با آنان برخورد کرد، نتواند آنها را جذب کند. فرزند باید در خانه به وسیلۀ گفتار مثبت، در مقابل خطرات بیرون واکسیناسیون شود و این شدنی است. حتی با نوه های خود، خیلی خوب جواب آنها را بدهید. گفتار پدران با فرزندان خیلی اثر می گذارد. (1)
حال گفتار حضرت امیر علیه السلام با امام مجتبی علیه السلام در ارائه زندگی صحیح، همراه با
ص: 450
سلامت همه جانبه را ملاحظه بفرمایید: «یا بنیّ»
اولاً لحن کلام را ببینید، روی موج عاطفه و محبت است؛ پسرم! یعنی این احساس را بکند که پدر تکیه گاه و یار او است و دوستش دارد. این برای فرزند خیلی ارزش دارد. اگر مقداری در عمق این کلمه برویم، معنی زیبایی دارد؛ یعنی دلبندم، عزیزم، پارۀ تنم، وصل به وجودم.
ببینید چقدر لحن صحبت حضرت زیباست، حتی نمی گوید: پسرم! یا پسرکم! یعنی کوچولوی نپخته، این ها تلخ است. می فرماید: فرزندم! عزیزم! متصل به وجودم، دلبندم. خود این کلمات، معانی و مفاهیم اثر می کند. کلمات با مشاعر طرف مقابل و مستمع کار می کند. عکس العمل درون مردم در مقابل «بنشین، بتمرگ، بفرما، محبت کنید، تشریف داشته باشید، در خدمت باشیم» و امثال این ها با هم خیلی فرق می کند.
پدری را من شاهدش بودم که وقتی فرزندانش را صدا می زد، کلمۀ «آقا» را دو بار به کار می گرفت. مثلاً اسم فرزندش «محمد» بود، وقتی می خواست او را صدا بزند، با لحن نرم و صدای پایین می گفت: «آقای محمد آقا! محبت کنید تشریف بیاورید، من کار مختصری با شما دارم» .
پسر نیز دست به سینه می گرفت و جلو می رفت و می گفت: جانم بابا! بفرمایید.
می گفت: اگر وقت دارید، به درس و مشق شما لطمه نمی خورد، چند نان بگیرید و بیاورید. این برخورد او با این فرزندانش بود.
البته آن بچه ها الان بزرگ هستند و همه با ادب، با وقار، اهل خیر، بزرگوار، مسجدی و جلسه گردان، محسن و دارای شخصیت که تمام این ها محصول برخورد مناسب و گفتارهای مثبت آن پدر بزرگوار بود که خود من نیز از آن برخورد اثر می گرفتم.
ص: 451
1 - مناجات با پروردگار
حضرت فرمود:
«یا بنیّ! للمؤمن ثلاث ساعات» (1)عزیز دلم! برای انسان با ایمان، مثل برادران ایمانی دیگرت، زندگی باید در سه بخش هزینه شود. کلمۀ ساعت در اینجا به معنی زمان است:
« إِنَّ اَلسّاعَةَ لَآتِیَةٌ» 2
معنایش این نیست که قیامت یک ساعت است. یعنی زمان قیامت خواهد آمد.
زندگی اهل ایمان در سه زمان، مرحله یا برنامه هزینه می شود:
«ساعة یُناجِی فیها ربه»
بخشی در ارتباط با پروردگار است. مؤمن فهمیده است که همه کاره، کلیددار، صاحب، خالق و مدبر آنان، وجود حضرت حق است و حضرت حق به گردن آنان حق دارد.
حق حضرت حق به گردن ما، حق بندگی است. نسبت به مولا تکبر و غفلت ندارند. معرفت پیدا کردند که پروردگار از آنها برنامه های مثبت را که به نفع خود
ص: 452
آنان بوده خواسته است و این مجموعه کار مثبت را عبادت نامیده است.
هرعبادت نیز معدن و خزینه ای است که در آن گنج بی نهایت قرار داده شده و با عبادت درب همۀ این گنج ها باز می شود و کلید دیگری ندارد، بلکه فقط با عبادت دربِ این گنج ها باز می شود.
یعنی این ها حس کردند که هر عبادت و امر واجبی، معدن و گنجی است که خدا در آن ثروت بی نهایت ریخته است و راه رسیدن به این ثروت بی نهایت نیز همین بندگی، عبادت و انجام واجب است.
عقل انبیا و ائمه علیهم السلام که از عقل کل انسان ها بیشتر بوده است، اگر عبادات واقعاً فایده نداشت، باید اول آنها به سراغش نمی رفتند، اما می بینیم که آنان عاشقانه به سراغ عبادت می رفتند.
من عبادتی مستحب را برای شما بگویم که ما را ملزم نکردند که انجام بدهیم، یعنی به انبیا و حتی سیزده نفر از معصومین ما نیز نگفتند که باید انجام بدهید، فقط در این عالم به یک نفر گفتند واجب است انجام بدهی و نباید ترک کنی، که او پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله است. فقط به ایشان گفتند که باید انجام دهی و آن نماز شب است.
وقت نماز شب از نیمه شب شرعی به بعد قبل از اذان صبح است. مستحب است؛ یعنی به هیچ کس نگفته اند که واجب و لازم است که این کار را بکنی. فقط ارائه داده و گفته اند: این کار خوب و عبادت است، اگر خواستی، انجام بده. (1)
ص: 453
اما همین مستحب مانند معدن است. ببینید خدا در این معدن چه قرار داده است؟ در قرآن می فرماید:
« فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ» 1
هیچ کس در این عالم خبر ندارد که من پاداش این عبادت را چه چیزی قرار داده ام. فقط خودم می دانم. این پاداش این عمل مستحب است، حال نماز واجب چه گنجینه ای است؟ روزه، انفاق، خمس و زکات واجب، مگر منافعش قابل ارزیابی است؟ مستحبش را می گوید هیچ کس خبر ندارد که چه پاداشی دارد، تا چه رسد به واجب الهی.
فرمود: حسن جان! این بخشی از زندگی اهل ایمان است:
«ساعة یناجی فیها ربه»
ارتباط، خرج و هزینه شدن برای خدا و اتصال به این گنجینه های عظیمی که کسی جز خدا خبر ندارد. این یک.
ص: 454
2 - محاسبۀ نفس از اعمال روزانه
ببینید چقدر زیبا پدر، پسر را راهنمایی می کند. آن هم با لحن محبت آمیز و هنرمندانه، قلب مستمع خود را به کار مثبت جذب می کند.
دوم:
«و ساعة یحاسب فیها نفسه»
عزیز دلم! بخشی از وقت مؤمن نیز در حساب گری نسبت به خود هزینه می شود؛ روزی که بر من گذشت، با این ساعات می توانستم رضایت خدا، بهشت، رضایت مثبت مردم و خانواده ام را بخرم و صفحات پرونده ام را با قلم کرام الکاتبین از اعمال مثبت بنویسم. اعمال خود را محاسبه می کند که من امروز این کار را کردم؛ یا این ساعت عمرم از بین رفت و به تاریکی وارد شد و به ظلم، گناه، آلودگی و معصیت سپری شد.
در سبزوار، همان روز اولی که وارد شدم، پرسیدم از نواده های مرحوم حاج ملا هادی سبزواری، حکیم فیلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سیزدهم کسی در این شهر زندگی می کند یا نه؟ گفتند: بله. ایشان نبیرۀ دختری دارد که فیلسوف و حکیم است و در سبزوار برای مردم تفسیر قرآن می گفته است، اما اکنون به خاطر سنّ بالا کمتر می تواند از خانه بیرون بیاید.
گفتم: به محضر ایشان بگویید: طلبه ای از تهران آمده، می خواهد شما را ببیند.
ایشان خیلی بزرگواری فرمودند و مرا پذیرفتند. آغوش اولیای خدا محض سازندگی برای دیگران باز است. اخلاق پاکان عالم در برخورد این است. زندگی مادی معمولی دارند و اهل قناعت هستند.
ص: 455
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ این افراد می فرماید:
«خفیف المؤونة» (1)در این دنیا بسیارکم هزینه هستند، خرج زیادی ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.
به خدمت ایشان رفتم، عرض کردم: آقا! من به این خاطر خدمت شما آمدم که خود و جدّ بزرگوارتان - حاج ملاهادی - برنامه، خاطره و نکتۀ پرفایده ای دارید، برای من بگویید. ایشان فرمودند: می گویم. جزوه ای که خودشان از نکات با ارزش زندگی جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند که من آن را به عنوان شیء قیمتی نگهداشتم. همچنین قطعه ای که از جدّشان گفتند که با این مبحث بی ارتباط نیست.
اهل ایمان هر روز حسابگر خود هستند که شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه باید بگذرد. برخوردی که امروز داشتم، حق بود، یا باطل؟ مناسب بود، یا نامناسب؟
ایشان فرمودند: حاج ملا هادی از درآمد شخصی خود کشاورزی داشت و علاقه داشت که خودش دانه را بپاشد و آبیاری کند. با آن کثرت کار تدریس، شاگرد پروری و عبادت سنگینش که می گفت: نماز مغرب و عشای ایشان نزدیک به دو ساعت طول می کشید.
وقتی که گندم ها را درو می کرد، تمام گندم ها را وزن می کرد و زکاتش را خارج می کرد و همان اول می پرداخت و بعد گندم ها را چند روز می گذاشت روی زمین
ص: 456
باشد که پرنده ها سهم زمستانی خود را ببرند، بعد بقیه را به خانه می آورد.
حس کردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات کشاورزی قدری پول نزدم هست که شما را هم می توانم به مکه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما می گفت: این زن در خانۀ من خیلی زحمت کشیده است، سر سفرۀ معنوی و مادی، همه را خودم نباید بخورم، او نیز باید مانند من سهم ببرد.
کارهای مقدماتی حج را کردند و رفتند. در مسیر برگشت از مکّه، همسرش از دنیا رفت.
با بار و بنه وارد کرمان شد. پرسید: مدرسۀ طلبه ها کجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجی، عمامه اش را به صورت روحانیون نمی بست، بلکه به صورت روستایی های سبزوار می بست؛ یعنی نمی شد تشخیص داد که او زیر این لباس معمولی مانند یک جهان است، یک دنیا علم، حکمت، عبادت و گنج. گنج همیشه در ویرانه است. کسی که با لباس می خواهد خودش را بنمایاند، اندازۀ همان لباس می ارزد و خودش چیزی ارزش ندارد.
به خادم گفت: آیا به من اتاق می دهی؟ گفت: اینجا وقف طلاب است. یعنی چهرۀ تو نشان می دهد که طلبه نیستی. ولی چون دیگر ممکن است جا پیدا نکنی و غریب هستی، این چند روز می خواهی اینجا باشی، برای این که خلاف وقف عمل نشود، در کارها به من کمک من؛ حیاط را جارو کن، دستشویی را بشوی و اگر طلبه ای کاری داشت، انجام دهی.
گفت: چشم، همه این ها را انجام می دهم. چون وقتی خادم به او گفت: تو باید مانند من خادمی کنی، در درون خودش، فقط گذشت که من؟ حاج ملاهادی سبزواری؟ باید جاروکشی کنم؟ بعد در درونش گفت: آری، باید جاروکشی کنی،
ص: 457
از همین مقداری که بر درونت گذشت، معلوم می شود هنوز ناقص هستی و منیّت داری. خودش را محاسبه کرد. بعد به نفسش گفت: حال که وضع خوبی نداری، باید اینجا بمانی، مانند خادم و نوکر با تو رفتار کنند تا از این حال بیفتی. من یعنی چه؟
خادم گفت: بقچه ات را بگذار و بیا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو کشید و دستشویی ها را شست، برای طلبه ها نان و غذا خرید. ایشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسۀ کرمان برای تأدیب خودش خادمی کرد.
روزی خادم به او گفت: تو زن و بچه نداری؟ گفت: زنی داشتم، زن خوبی بود، اما مرد. گفت: بیا دختر مرا بگیر. از بی ریختی و زشتی کسی او را به همسری انتخاب نکرده است، به سنّ تو می خورد. گفت: باشد. عقد کردند.
مبارزه با هوای نفس این است. خدا از این زن به او چهار فرزند داد، دو پسر که هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام های حوریه و نوریه، که دو دانشمند بسیار فوق العاده ای شدند.
ایشان می گفت: بعد از مدتی، روزی از کنار کلاس درس رد می شد، دید آیت الله سیدجواد کرمانی دارد کتاب «منظومۀ حکمت» او را برای حدود دویست طلبه درس می دهد. گوشۀ دیوار تکیه داد ببیند این عالم کتاب او را چگونه درس می دهد؟
گوش داد، جایی از درس دید استاد اشتباه کرد. فهم کتاب سخت بود، حکمت، فلسفه و عرفان است. دید او اشتباه کرد. سکوت کرد. درس تمام شد.
آمد به خادم مدرسه گفت: من دیگر زمانم تمام شده است، می خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم.
ص: 458
طلبۀ خوش ذهنی را دید و به او گفت: اگر خدمت آیت الله سیدجواد رسیدی
بگو: این مطلبی که در کتاب منظومۀ حاج ملاهادی می فرمودید، اگر این گونه می فرمودید بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سید جواد را دید و گفت: این خادم مدرسه به من این گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با این آیت اللهی در این کتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برویم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شریک شما کجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه کسی بود؟ گفت: نمی دانم.
چند سال گذشت. دو طلبۀ کرمانی که در کرمان فارغ التحصیل شده بودند، با هم قرار می گذارند که به سبزوار و درس حاج ملاهادی بروند. دو نفری به سبزوار می روند، روز اول درس وقتی وارد مدرسه می شوند، می بینند حاجی دارد درس می دهد.
ایشان سر درس دادن از دنیا رفت، بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد «لا اله الا الله» کشید و از دنیا رفت.
این دو طلبه استاد را نگاه کردند. یکی به آن دیگری گفت: این شخص همان کسی نبود که سه سال خادم مدرسۀ ما بود؟ گفت: والله نمی دانم، خواب می بینم یا بیدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برویم از خودش بپرسیم.
درس تمام شد و همه رفتند. این دو طلبۀ کرمانی آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در کرمان نبودید؟ حاجی نگاهی به آنها کرد و فرمود: تا اینجا که گفتید، حق داشتید، اما از اینجا به بعد حق من است که به شما بگویم: تا من زنده هستم، راضی نیستم که در این رابطه به کسی اشاره ای کنید.
ص: 459
«و ساعة یحاسب فیها نفسه»
3 - استفاده از لذت های حلال
در دنبالۀ روایت، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
«وَ ساعة یَخْلُو فیها بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَ یَحْمَدُ»
بخش دیگر زندگی خود را برای خوشگذرانی و لذت های وجودش بگذارد، اما در آن چه که حلال و پسندیده است.
بعد فرمودند: حسن جان! رفت و آمد مؤمن، از خانه که بیرون می رود، در سه برنامه است:
«مَرْمَةً لِمعاش أَوْ خُطْوَةٌ لِمَعاد»
یابرای اصلاح زندگی است، یابرای آخرت سازی و یا به دنبال لذّت و خوشگذرانی در اموری که حرام نیست می رود. خرما نتوان خوردن از این خار که کِشتیم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 460
طرح و نقشۀ ساختمان وجود
29
شیراز، مدرسه علوی
دهه اول - شعبان 1384
ص: 461
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
طرح جامع و کامل ساختمان بی نظیر انسانیت به وسیلۀ وحی، نبوت و امامت ارائه شده است. در قرآن مجید می فرماید:
« إِنّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ»
ما انسان را به این راه هدایت و دلالت کردیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخرین سفری که به حج داشتند، در مسجد الحرام دوبار، یک بار در عرفات و دوبار در منی، در ضمن سخنرانی بسیار مهمی فرمودند:
خدایا! تو شاهد باش، آنچه که مردم را به سعادت ابد می رساند و از تیره بختی ابدی حفظ می کند، من در طول این بیست و سه سال برای مردم بیان کردم.
ائمۀ طاهرین علیهم السلام هر کدام به نوبۀ خود، با بیان، نامه ها، اعمال و رفتارشان، حجت خدا را بر مردم تمام کردند. این طرح جامع بنای انسانیت، تا قیامت در اختیار مردم است. کار طرح معماری و بنّایی را وجود مقدس حضرت حق، انبیا
ص: 462
و ائمه علیهم السلام بر عهده داشتند، ولی ساختن این بنا را با امکاناتی که در اختیار انسان قرار دادند، مانند عقل، نعمت ها، عمر و اختیار، به خود انسان واگذار کردند؛ چون اگر کار بنّایی را نیز آنها بر عهده می گرفتند، کمال و ارزشی برای انسان نبود و قیامت، پاداش، اجر، بهشت و جهنّم معنا و مفهوم نداشت. در این نقطه است که پروردگار می خواهد انسان به طور ابدی از فیوضات، عنایات، الطاف و رحمت خاصّۀ او در دنیا و آخرت بهره مند شود.
دو روایت از وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله، نقل شده است: در روایت اول رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
«الإنْسانُ بُنْیانُ اللّهِ مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْیانَهُ» (1)انسان، نه بشر، چون بشر جنبۀ مادی این موجود است و انسان جنبۀ ارزشی او.
ساختمان انسانیت، ساختمانی الهی است.
جالب این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله از هزار نام خدا، اسم «الله» را انتخاب کردند، یعنی نمی گویند: «بنیان الرحمن» یا «بنیان الرحیم» ، بلکه می فرمایند:
«بنیان الله» یعنی تمام ارزش های الهی در این ساختمان قابل به کار رفتن است.
اما حرف به کجا منتهی شده است که چاره ای نبوده جز این که رسول خدا صلی الله علیه و آله باید این حرف را بفرمایند:
ص: 463
«مَنْ رآنی فَقَدْ رَأَی الحَقَّ» (1)هرکس مرا ببیند، حق را دیده است. یعنی من به شکل و صورت خدا هستم.
اما خدا که صورت ندارد، پس معنی آن این است که ارزش های الهی را به طور کامل می توانید در من ببینید؛ یعنی من به قدری تسلیم و عاشق تعلیم و تربیت محبوبم بوده ام که همۀ ارزش ها را در خود طلوع داده ام.
در تعریف پیغمبر صلی الله علیه و آله در آخرین آیات سورۀ توبه نگاه کنید، خدا دارد از او حرف می زند:
« حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» 2
این اخلاق خداست. در این آیه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله سه صفت بیان شده است:
حریص نسبت به هدایت مردم و «رؤوف و رحیم» .
ما به خدا «رؤوف و رحیم» می گوییم، خدا به پیغمبر صلی الله علیه و آله. این معنی «من رآنی فقد رأی الحق» است. کسی که مرا ببیند، حق را دیده است. حق یعنی همۀ ارزش های مثبت.
اهل تسنن نقل می کنند:
ابن عباس می گوید: من در سال شصت و یک هجری در مسجد الحرام طواف می کردم، گوینده را ندیدم، فقط صدایش را شنیدم، که داشت می گفت: هر کس می خواهد با پروردگار بیعت کند، با حسین بن علی علیهما السلام بیعت کند. این حدّ و مقام
ص: 464
انسانیت است که در فرش زندگی کند، اما عرشی باشد. (1)امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
بدن های این طایفه روی زمین است، ولی خودشان در اعلا علیین قرار دارند و از نزد خدا بر بدن حکمرانی می کنند. اما آن طور که قرآن می فرماید: عده ای دو حکمران بر بدنشان حاکم است: حاکم اول شکم است و حاکم دوم شهوت.
کجا می فرماید؟ در اوائل سورۀ مبارکۀ محمد صلی الله علیه و آله:
« اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ» 2
شهوت و شکم، چگونه؟ این شهوت و شکم را که پروردگار خودش به ما عنایت کرده است. یعنی هر وقت کسی به طرف شکم و شهوت برود، به سمت سقوط می رود؟ یعنی انبیا و اولیا گاهی در سقوط و گاهی در صعود بودند؟ یعنی پاکان عالم گاهی در سقوط بودند و گاهی در عروج؟ نه.
انبیا شکم و شهوت داشتند، اما هر دوی این ها برای آنان ابزار عروج بود. به شکم و شهوت جواب می دادند، ولی جوابی هماهنگ با خدا.
ص: 465
وقتی هفت سال در کاخ مصر می بیند جواب دادن به زن مصری هماهنگ با خدا نیست، جواب نمی دهد. با همین جواب ندادن دارد بالا می رود، روزی که هماهنگ با خدا می خواهد جواب دهد، با همان جواب دادن نیز بالا می رود.
ازدواج و شهوترانی می کند، ولی می گوید: مولای من به من گفته است ازدواج کن و در چارچوب این ازدواج مشروع شهوترانی کن، می گویم: چشم.
با همین شکم و شهوت چه تولید کردند؟ بالاخره ماده و مصالح اولیۀ ساختمان انسان از خاک است. خاک وارد نبات و گوشت حیوان حلال گوشت شده، غذا و نطفه می شود و سرانجام انسان ساخته می شود.
امثال حضرت ابراهیم علیه السلام می خورند، شهوت را مصرف می کنند، محصول آن مانند حضرت اسماعیل و اسحاق علیهما السلام می شود.
این کار که بالاترین عروج به سوی پروردگار است:
« وَ اَلْباقِیاتُ اَلصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً» 1
چه باقیات و صالحاتی از حضرت اسماعیل علیه السلام بالاتر که از نسل او رسول خدا صلی الله علیه و آله، دوازده امام علیهم السلام، حضرت فاطمۀ زهرا علیها السلام، میلیون ها عارف، اولیای خدا، مفسر و مرجع تقلید به وجود آمد؟
چه باقیات الصالحاتی از اسحاق بالاتر که از نسل او دو پیغمبر اولوالعزم مانند حضرت موسی و عیسی علیهما السلام به دنیا آمده است؟ این در ظاهر نتیجۀ شهوت و شکم است، اما اینجا صحبت از سقوط نیست، بلکه شکم و شهوت نردبان عروج، صعود و رفتن به سوی پروردگار مهربان عالم هستند.
چگونه این شکم و شهوت حاکم هستند؟ اینجا که محکوم هستند؛ یعنی شکم
ص: 466
و شهوت در زندگی پاکان عالم، هر دو از طریق صاحبشان بندۀ پروردگار هستند، اما آنجا شکم و شهوت حاکم هستند، به چه علت؟
« یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ اَلْأَنْعامُ» 1
شکم آنها، شکم حیوانی است؛ یعنی دهان بازی دارد که هر چه می خواهد، درون این دهان می ریزند؛ عرق، شراب، گوشت خوک، پول حرام، دزدی، رشوه، غصب، اختلاس و حق مردم، حق خواهر و برادر و وارث. دهان باز است و شکم حاکم.
شکم به صاحب خود می گوید: بریز و او می گوید: چشم. از کجا بریزم؟ می گوید: از هر کجا و هر راهی که می شود. اینجا شکم حاکم است و این شکم، شکم حیوانی است.
اما شهوت و شکمی که با خواسته های پروردگار عزیز عالم هماهنگ است، همین طور است؟ خدا در قرآن در مورد این ها می فرماید:
« کَما تَأْکُلُ اَلْأَنْعامُ» 2؟
این شکم را که گاو، خر، سگ و خوک دارند.
بحث شهوت و شکم در آنجا بحث ارزش است، نه بحث ضد ارزش. این است که می فرماید: هر کس مرا ببیند، حق را دیده است، یا هر کس می خواهد با خدا بیعت کند، با امام حسین علیه السلام دست بیعت بدهد. یعنی این مجموعۀ ارزش هاست:
ص: 467
«الإنْسانُ بُنْیانُ اللّهِ مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْیانَهُ» (1)این ساختمان، ساختمان الهی است، ملعون است کسی که این ساختمان را خراب کند. تخریب تا جایی که خدا بگوید: «کالانعام» .
اما روایت دوم را ابوذر می گوید:
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند:
«الناقص ملعون»
ناقص؛ آن کسی که از رحمت حق محروم است؛ نه کسی که کور مادرزاد، یا کسی که معلول است، چون ما آنقدر کور مادرزاد داشتیم که با قبول تربیت خدا، فوق العاده شدند.
حضرت امام باقر علیه السلام وارد حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند، به همراه خود فرمودند:
به این مردم بگو: آیا امام باقر علیه السلام را می بینید؟ به هر کس گفت که آیا حضرت امام باقر علیه السلام در حرم مشرف هستند؟ نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و گفت: نه.
امام علیه السلام به او فرمودند: به گوشۀ حرم، نزد ابراهیم مکفوف، این پیرمرد کور برو، بگو: آیا امام باقر علیه السلام در حرم است؟ رفت به ابراهیم مکفوف گفت: آیا حضرت
ص: 468
باقر علیه السلام به حرم مشرف شده اند؟ گفت: بله، چند لحظه ای است که آمدند. گفت:
آیا ایشان را می بینی؟ گفت: من در آن ناحیه کور نیستم که ایشان را نبینم، بلکه چشم من خیلی قوی است، من از ناحیه چشم سر کور هستم، نه از ناحیۀ دل. (1)کسی به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: شما خدا را دیده اید که او را عبادت می کنید؟ فرمود: من خدای ندیده را عبادت نمی کنم. (2)این ها در ناحیۀ چشم دل، چشم خیلی قویی دارند. گوش و هوش آنان نیز قوی است و قدرت تسلّط آنان بر خودشان هم خیلی فوق العاده است.
زمانی که امیرالمؤمنین علیه السلام حاکم کل مملکت بودند، بعد از نماز مغرب و عشا از مسجد کوفه به طرف خانه می رفتند، قصابی که آن طرف تر از مسجد بود، گفت:
علی جان! من می خواهم بروم، اما چند کیلو گوشت مانده، مشتری ندارم، شما
ص: 469
می خواهید ببرید؟ فرمود: نه، پول ندارم.
گفت: رییس این مملکت که یکی از استان هایش کشور مصر، فلسطین و ایران است، پول ندارد؟ صاف تر از اولیای خدا در این عالم نبود. گفت: چرا پول نداری؟ فرمود: من از ریاست جمهوری خود حقوق نمی گیرم، چند درخت خرما در مدینه دارم، با پول آن خرج سالم را تنظیم می کنم.
گفت: نسیه ببر. هر وقت خواستی پولش را بده. فرمود: چرا من با تو معاملۀ نسیه کنم؟ با شکم خود معاملۀ نسیه می کنم، به شکم می گویم: گوشت هست، اما پول ندارم که بخرم و به تو بدهم، صبر کن، هر وقت پولدار شدم، به تو گوشت می دهم. این شکم با من رفیق تر از تو است؛ چون هر چقدر هم با من رفیق باشی، همین که پولم دیر بشود، تو به من بد نگاه می کنی که چرا پول مرا ندادی، اما هیچ وقت شکم من به من بد نگاه نمی کند. (1)این گونه مسلّط بودند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: لعنت خدا بر کسی که این ساختمان را رو به خرابی ببرد و آن را ناقص نگهدارد.
زیباترین مصالح را برای این ساختمان قرار داده اند. در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند: از مصالح این ساختمان، متخلّق شدن به اخلاق صالحین، صدق، چشم پاک، خوف از خدا، صبر، سخاوت و حیا است. این مصالح در جهت اخلاق است و مصالح عملی و اعتقادیش نیز در جایگاه خود مسائلی دارد.
ص: 470
مثلاً برای ساختن قلب، مصالح ایمان به خدا، قیامت، فرشتگان، انبیا و کتاب های نازل شده از جانب حضرت حق است که اگر دل در گرو این پنج منبع باشد و هر چیز دیگری می خواهد به دل گره بخورد، با این ها پخته شود، ساختمان وجود انسان کامل می شود.
چیزی که می خواهد با دل گره بخورد، با این پنج چیز میزان می شود. اگر انسان اجازه دهدکه گره بخورد، دیگر اتفاق نمی افتد که پسر نزد پدر و مادرش گریه کند که من این دختر را می خواهم، می گویند: این دختر به ما نمی خورد، یا دختر می گوید:
من این پسر را می خواهم، مادر ناله می زند که این پسر به خانوادۀ ما نمی خورد. اما مردم به اندازۀ ازدواج و آنچه که می خواهند به دل شان گره بخورد اهمیت نمی دهند که این چیزی که می خواهد به دل ما گره بخورد، به دل، خدا، فرشتگان، دین، قیامت، ائمه علیهم السلام و انبیا می خورد، یا نه؟ آیا همسنگ با ارزش ها هست؟
از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند:
چه شد که به این مقام رسیدید؟ امام علیه السلام فرمود:
«بالقعود علی قلبی»
اول جلودار دلم بودم و هر چیز و هر کسی را به دل راه ندادم، بلکه دیدم هر چیزی که به دل نمی خورد و به آن مربوط نیست، گفتم: تو بیگانه و غریبه ای، اینجا نیا، اینجا خانۀ کسی دیگر است. با راه ندادن غیر، علی شدم.
مرحوم ملا احمد نراقی شعر مفصلی دارد پدربزرگم این شعر را می خواند و بلند بلند گریه می کرد. اواخر آن به پروردگار می گوید: من غلط کردم در اول بی شمار اهرمن را راه دادم در حصار
ص: 471
یک نظر در کار این ویرانه کن دشمن خود را برون زین خانه کن (1)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ادامه می فرماید:
«و التخلّق باخلاق الصالحین»
این جملۀ «التخلق باخلاق الصالحین» که در کتاب های ما معنا شده است، ده مورد را شیخ بهائی در کتاب اربعینش بیان می کند که اخلاق صالحین چه بوده است؟
صالحین، همان طور که از لغت پیداست، عاشق تربیت، رشد، کمال، سالم و پاک شدن مردم و خوشبخت کردن آنها در دنیا و آخرت بودند. خیلی از مردمی که در این زمینه ارتباطی نداشتند، زجر می کشیدند، ولی مردم را رها نمی کردند. یک مورد از توجه عاشقانه به ساختن مردم را برای شما بگویم. شما اسم آن را امر به معروف و نهی از منکر بگذار، اما این امر به معروف و نهی از منکر خیلی هنرمندانه بوده است.
صادق علیهما السلام از او تعریف کرده اند. دختری داشت که پروردگار زیبایی را در این دختر
ص: 473
کامل کرده بود. کار این دانشمند درس دادن بود.
زمانی که عبدالملک مروان حاکم کشور است. نماینده ای با اختیارات تامّ می فرستد که این دختر را از سعید بن مسیّب برای پادشاه کشور خواستگاری کن، دختر و خودش هر چه مهریه و چیز دیگر خواستند قبول کن و امضا بده.
نمایندۀ عبدالملک آمد و با سعید بن مسیّب مفصل صحبت کرد و همه مژده ها را به او داد و سعید نیز بعد از تمام شدن حرف او گفت: این دختر را به عبدالملک شوهر نمی دهم. آن نماینده خداحافظی کرد و رفت.
روزی سر درس به شاگردش که لباس معمولی به تنش بود گفت: دو روز است که درس را تعطیل کردی، خیلی برای من سنگین است، چرا؟ اشک شاگردش ریخت، گفت: من تازه عروسی کرده بودم، همسرم مریض شد و مرد. این دو روز دست اندر کار کفن و دفن او بودم.
گفت: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است که بی زن زندگی کردن، شرّ است، شما همین امشب باید ازدواج کنی. گفت: من تازه همسرم مرده و وضع مالی خوبی ندارم، چه کسی به من دختر می دهد؟ گفت: من.
دختری که شاه به دنبالش فرستاده بود. یعنی من دخترم باید با انسان ازدواج کند، نه با شاه. گفت: چند لحظه صبر کن، رفت و به دخترش گفت: شوهری دانشجو، سالم و پاک به خواستگاری تو آمده است، می خواهی تو را به ازدواج او بدهم؟
گفت: پدر! شما سرد و گرم روزگار را چشیده اید، اگر مصلحت من می دانید، من حاضرم. آمد به جوان گفت: دخترم حاضر است. عقدش را اکنون می خوانم و اول غروب عروس را می آورم و به تو تحویل می دهم.
اول غروب آمد، در زد، داماد آمد، به او گفت: استاد! مهریه چه باشد؟ من
ص: 474
پول ندارم تا مهر دختر را بدهم. آن زمان مهر را نقد می پرداختند. گفت: کلّ قرآن را شرط الهی می کنم که باید به دخترم یاد بدهی، این مهریه دختر من است، دیگر چه می خواهی؟ ازدواج تمام شد. (1)
حال تربیت شدۀ دیگری را از زبان این سعید بن مسیّب بشنوید، می گوید: در مدینه قحطی شده بود، جمعیتی از مردم مدینه به بیابان رفتند تا نماز باران بخوانند. ما هم رفتیم در گوشه نشستیم و تماشا کردیم. دیدم مردم نماز باران را خواندند و اشک ریختند و رفتند، اما خبری نشد. وقتی که خلوت شد، از پشت تپه صدایی شنیدم، اما صدا بلند نبود، صدایی است که به خدا می رسد.
آمدم دیدم کارگر سیاه چهره ای صورتش روی خاک است و به پروردگار می گوید: به بازیگری ها، گناهان و قلب سیاه این مردم نگاه نکن، به کرم خود نگاه کن و باران را بفرست. تا سرش را از روی خاک بلند کرد، ابر پدیدار شد و باران ریخت.
ما به دنبالش آمدیم تا ببینیم خانۀ این شخص کجاست، تا برویم و بگوییم: واقعاً اگر تو غلامی، تو ارباب شو و من غلام تو می شوم. کوچه به کوچه، آهسته آمدم، دیدم به خانۀ امام زین العابدین علیه السلام رفت. قدری صبر کردم، بعد در زدم و درون خانه آمدم، گفتم: یابن رسول الله! تو کریمی، یکی از این غلام های خود را به من ببخش.
ص: 475
امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: عیبی ندارد. غلامان را آوردند و فرمودند: کدام را می خواهی؟ عرض کردم: این ها را نمی خواهم. فرمود: غلام دیگری دارم که کار حیوانات مرا انجام می دهد. او صدا بزنید بیاید. صدا زدند و آمد. عرض کردم:
آقا! من این شخص را می خواهم.
امام چهارم علیه السلام فرمودند: ای غلام! سعید بن مسیب تو را می خواهد. تو را به او ببخشم؟ او جواب نداد. به سعید رو کرد و گریست. گفت: ای سعید! مرا از امام زین العابدین علیه السلام جدا نکن، من می میرم، سعید گفت: ناراحت نباش. تو را نمی برم.
سعید رفت.
غلام دید که مقام معنویش بر او معلوم شده و او بی خود به دنبالش نیامده است و حتماً در بیابان آن حال او را دیده است. نگران شد. خلوص را ببینید و یاد بگیرید.
سعید می گوید: من چند قدم رفته بودم که غلامان امام زین العابدین علیه السلام آمدند و گفتند: امام می فرمایند: برای تشییع جنازۀ آن غلام بیا، او نزد محبوبش رفته است. (1)ز هر چه غیر یار استغفر الله
ص: 476
تفاوت بین دنیا و آخرت
30
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 478
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
دنیا و آخرت با یکدیگر چند تفاوت دارند. برای شناخت این تفاوت ها از آیات قرآن مجید استفاده می کنیم. دنیا خانۀ حیات و زندگی است و هم خانۀ مرگ و خاموشی است، اما آخرت فقط خانۀ حیات است.
ما در دنیا، موجودات زنده، جماد و مرده می بینیم. بسیاری از موجودات در این دنیا جان و حیات دارند و بسیاری از موجودات هم بدون جان و حیات هستند. اما قرآن مجید، آخرت و همۀ موجودات عالم آخرت را زندۀ شعوردار، فهمیده و آگاه می داند.
در قرآن مجید دربارۀ دنیا می خوانیم:
« اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیاةَ»
در دنیا مرگ هست و حیات وجود دارد. اما دربارۀ آخرت می خوانیم:
ص: 479
« وَ إِنَّ اَلدّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوانُ»
عالم آخرت، باشعور، زنده و آگاه است. در قرآن مجید به این نکته اشاره شده است که پروردگار عالم بعد از این که جریان قیامت تمام شده، صحرای محشر خالی می شود، اهل نجات وارد بهشت و اهل معصیت نیز وارد دوزخ می شوند، پروردگار عالم با دوزخ و جهنّم حرف می زند. جهنّم و دوزخ نیز حرف خدا را می شنوند و می فهمند. علت این شنیدن و جواب دادن، همان حیات آگاهانۀ به همراه شعور می باشد. پروردگار به دوزخ خطاب می کند:
« هَلِ اِمْتَلَأْتِ»
ای دوزخ! آیا از این جمعیت مرد و زنی که به خاطر گناه، بی دینی، کفر، شرک، نفاق و عصیان در تو ریخته شده اند، سیر و پر شده ای؟ دوزخ به پروردگار جواب می دهد:
« وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»
در این آیۀ شریفه، کلمۀ قول است. دوزخ به پروردگار پاسخ می دهد: از این میلیاردها مرد و زنی که در من ریخته شده، سیر و قانع نشده ام، آیا لقمۀ بیشتری هم هست که در من قرار بدهی؟
از این که قرآن مجید می فرماید: پروردگار با جهنم صحبت می کند و از او سؤال می کند و جهنم هم با صدا جواب پروردگار عالم را می دهد. می توان فهمید که دوزخ
ص: 480
مانند بقیه شؤون قیامت، حیات دارد و حیات او نیز با شعور و با درک و فهم است.
این یک تفاوت.
تفاوت دیگری که بین دنیا و آخرت وجود دارد این است که: هیچ چیز در دنیا دوام و بقا ندارد. موجودات، همیشگی، جاوید و ابدی نیستند. عزیزترین موجود این عالم که برتر از او وجود ندارد، پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله است که سهم بودن ایشان در این دنیا شصت و سه سال بود. خداوند متعال او را در دنیا با آن همه احترام، مقام، عظمت و کرامت، ابدی و جاوید قرار نداد، بلکه در زمان حیات آن حضرت، خود پروردگار عالم خبر مرگ ایشان را به او داد.
« إِنَّکَ مَیِّتٌ» 1
حبیب من، یقیناً مرگ گریبان تو را نیز خواهد گرفت و روزی می رسد که بین روح و بدن تو جدایی می افتد و بدن تو باید در همین زمین دفن بشود و جان مقدست نیز باید در جوار من قرار بگیرد، تا روز قیامت که دوباره بین این جان و بدن آشتی برقرار بکنم و با همین بدن و جان مرکّب وارد عالم آخرت بشوی.
آنچه در این عالم است به عمر او خاتمه داده است. مهر ابدی بودن و بقا بر پروندۀ کسی زده نشده است. اما در عالم آخرت، مرگ و محدودیتی وجود ندارد.
تمام موجوداتی که در عالم آخرت هستند، همیشگی و ابدی هستند، بقا دارند و مسأله ای به نام مرگ برای اهل آخرت وجود ندارد.
شما می دانید اگر یک مرد، زن، کودک، پیر یا یک جوانی خدای نکرده حدود هفتاد درصد بدن او در میان شعله های آتش آسیب ببیند و آتش را خاموش بکنند و او را به بیمارستان ببرند، بهترین دکتر و دارو هم کنار او قرار بگیرد، احتمال مرگ او
ص: 481
به خاطر هفتاد درصد آسیب دیدگی از آتش، زیاد است. اما امیرالمؤمنین در دعای کمیل با سوز دل دربارۀ آتش جهنم می فرماید:
« و هذا ما لاتقوم له السموات و الارض» (1)آتش جهنم، آتشی است که تمام آسمان ها و زمین در برابر سوزندگی، حمله و فشار آن، مقاومت ندارند. اما جهنّمی ها با همین بدن در آن آتش پرفشار نمی میرند، پروردگار عالم می فرماید:
« ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها» 2
هیچ فرد جهنمی در آن آتش نمی میرد. حالا آتش هم آتشی است که آسمان ها و زمین طاقت آن را ندارد، اما در آخرت همین بدن گوشتی و استخوانی در آن آتش شدید از بین نمی رود و مردنی نیست، این فرق دوم بین دنیا و آخرت است.
اما فرق سوم بین دنیا و آخرت آن است که: در دنیا تمام خوبان و بدان کنار هم زندگی می کنند. شما مردمی متدین، بزرگوار و اهل خدا هستید، ولی ممکن است همسایه شما فرد غریبه ای باشد که از مکان دیگری به این شهر آمده است، دین و ایمان ندارد، اهل عبادت نیست، صداقت، کرامت و اصالت ندارد و دارای ارزش های انسانی نیست. از آن مکان به جای دیگری هم نمی توانید بروید. ممکن است یک دختر متدینۀ عفیفه با یک جوان ازدواج بکند و این شوهر هم کفو او از آب در نیاید، آدم بی دین و بدی باشد. در تمام مناطق روی زمین، خوب و بد کنار
ص: 482
هم دیگر هستند، هم دیگر را می بینند، با هم دیگر روبه رو می شوند، شما ممکن است به قدری از تقوا برخوردار باشید که حاضر نشوید به اندازۀ یک خلال دندان به مالی کسی ضربه بزنید، اگر هم به شما بگویند: چرا حاضر نیستید به اندازۀ یک خلال دندان به مال کسی ضربه بزنید، جواب بدهید که از قیامت و آخرت می ترسم، چون این آیه را قبول دارم که پروردگار می فرماید:
« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»
ابوذر می گوید: یک شب تا صبح پیغمبر عظیم الشأن اسلام از ناراحتی بیدار ماندند. با آن اخلاق خوشی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله داشتند، آن شب تبسم بر لب های مبارک ایشان نقش نبست. ابوذر می گوید: من اول مغرب وقتی ناراحتی را در چهرۀ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم به خودم اجازه ندادم بپرسم که چه شده است. ولی فردا صبح، بعد از نماز، شادی را در چهره ایشان دیدم، عرض کردم: علت ناراحتی دیشب شما چه بود و امروز چرا خوشحال شده اید؟
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ابوذر، دیشب دو درهم از بیت المال پیش من مانده بود، من موردی را برای خرج این دو درهم نیافتم. تا صبح بیدار ماندم و در این فکر بودم که اگر ملک الموت مأموریت پیدا کند که جانم را بگیرد، از او بخواهم دست نگاه دارد تا من این دو درهم که از بیت المال است را به مردم برگردانم، نخوابیدم که مبادا ملک الموت در خواب مرا قبض روح کند، و حالا موردش را پیدا کردم و خرج نمودم، الان شادی من از این روست که زیر بار دین این دو درهم نیستم. (1)
ص: 483
شما این طور زندگی می کنید ولی ممکن است در میان مردمی که شما با آنها زندگی می کنید، آدم رشوه گیر، اختلاس کار، حرامخور، مال مردم خوار باشد، ولی در آخرت این طور نیست. در سورۀ مبارکۀ یاسین روز قیامت، پروردگار عالم، خطاب به تمام بدکاران عالم، از زمان حضرت آدم که فرد بدی جز قابیل وجود نداشت، تا آخرین لحظه که پروندۀ دنیا بسته می شود، می فرماید:
« وَ اِمْتازُوا اَلْیَوْمَ أَیُّهَا اَلْمُجْرِمُونَ»
ای بدکاران! از خوبان عالم جدا بشوید. خوبان عالم را به بهشت و بدان عالم را به جهنم می برند و دیگر همدیگر را نمی بینند.
در فرق اول اشاره کردیم که در دنیا مرگ و حیات، زنده و جماد کنار هم دیگر هستند، ولی در عالم آخرت جماد و مرگ وجود ندارد، بلکه همه چیز زنده است.
زمین محشر زنده است و نیز آگاهی دارد. به این آیۀ قرآن توجه کنید:
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها» 2
خداوند می فرماید: در قیامت من به زمین فرمان می دهم، پروندۀ بندگان بی آبرو،
ص: 484
بدکار، اهل معصیت و آن افرادی را که اصرار برگناه داشتند را نمایان کن و به آنها بگو که در این چند سال حیات چه کرده اید؟ زمین حرف خدا را می فهمد و جواب خدا را می دهد.
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»
تمام خبرهایی را که از بندگان می داند همه را بازگو می کند. معلوم می شود که بر اساس آیۀ:
« إِنَّ اَلدّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوانُ» 1
تمام آخرت زنده است.
یک بخش عظیم آخرت، بهشت است و الآن موجود می باشد. طبق آیات قرآن، بهشت جایی نیست که خداوند متعال، بخواهد آن را در روز قیامت معماری بکند و بسازد، از آن زمان که در کرۀ زمین ایمان، عمل صالح و اخلاق شروع شد، ساخته شدن بهشت نیز شروع شد.
چون طبق آیات قرآن، مصالح ساختمانی بهشت عبارتند از: ایمان، حسن خلق و اعمال خوب مردم. چرا بعضی از مردم به جهنّم می روند؟ زیرا دین، اخلاق و عمل صالح ندارند. صالحان به بهشت می روند چون مصالح ساختن آن را، خود آنها فرستادند.
بر اساس آیاتی که در قرآن است، بهشت در حال حاضر موجود است. البته
ص: 485
تمامی آن موجود نمی باشد. از زمان آدم تا الآن هر فردی که دارای ایمان، اخلاق و عمل صالح بوده، بر پایه این توصیفات بهشت او ساخته شده است. افرادی که از دنیا رفته اند، نسبت به اعمالشان بهشت آنها کامل شده است، ولی ما که در این دنیا زندگی می کنیم، با نمازها، روزه ها و با شرکت کردن در جلسات دینی، هنوز در حال ساختن بهشت هستیم و با فرا رسیدن مرگ، ساختمان سازی بهشت ما نیز به اتمام می رسد. الآن اگر پردۀ مکاشفه را کنار بزنند، مردان و زنان با ایمان، بهشت خود را نیمه کاره می بینند، هنوز چندین سال دیگر وقت دارند که الباقی بهشت خود را بسازند. این بهشت طبق آیات قرآن زندۀ با شعور، آگاه و فهمیده می باشد.
پیش، در زمان غیبت صغری به دنیا آمد و در آن زمان زندگی می کرد، یعنی زندگی ایشان به زمان امامت امام حسن عسکری علیه السلام متصل بوده است، پدر شیخ صدوق در شهر مقدس قم، وکیل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بودند.
امام عسکری علیه السلام نامه های بسیار باارزشی را به پدر شیخ صدوق نوشتند.
ایشان در کتاب «خصال» از قول وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند: بهشت مشتاق چهار زن در این عالم است. (1)معنایش این است که بهشت مشتری های خود را می شناسد و نسبت به آنها حال متفاوتی دارد. عاشق و معشوق همه نیست، برای همه خوبان عالم آمادگی دارد.
ولی در میان خوبان عالم اشتیاق، رغبت و شوق به چهار زن را دارد. به عبارت ساده تر بهشت به خاطر این چهار زن، قبل از اینکه بمیرند دلتنگ بوده، طبق گفتار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، بهشت با اشتیاق، این چهار زن را می خواست.
ص: 487
یکی از زنان که بهشت مشتاق او بود و رغبت شدیدی به او داشته، آسیه همسر فرعون است. یک خانم جوان مصری که همسر پادشاه و از تمام امکانات رفاهی برخوردار است و قدرت دوم مملکت می باشد، کسی هم جرأت مقابله و مخالفت با او را ندارد.
با شنیدن مسائل الهی از زبان موسی، باطن او بیدار می شود، می فهمد زن فرعون بودن، نشستن بر سر این سفره ها، به گردن انداختن طلا و جواهرات، بها دادن به این فرهنگ و این نوع زندگی اشتباه است. توبه کرد، یک توبه واقعی و حقیقی.
فرعون فهمید که این زن به خدا ایمان آورده و قیامت را باور دارد، موسی را به پیغمبری قبول کرده و خدا را عبادت می کند. طبق آیات قرآن و روایات وقتی فرعون از او ناامید شد، او را محکوم کرد و دستور داد که سربازان او را به روی زمین بخوابانند و دو مچ پا و کف دستانش را با میخ های بزرگ به زمین بدوزند و یک سنگ بسیار سنگین را از بالا چنان روی بدن او بیندازند که تمام اسکلت او روی زمین و زیر سنگ خورد بشود. کاخ، طلاها و ملکه بودن را از او می گیرند، می خواهند او را بکشند، ولی می گوید: برای من مهم نیست. آن چیزی که برای من مهم است خدا و دین خدا است. من با کشته شدن، خاموش نمی شوم. بدن را از من می گیرید، اما روح من پیش پروردگار می رود و بعد هم شهید شد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: بهشت عاشق و مشتاق این زن است.
اما خانم دومی که بهشت مشتاق او می باشد حضرت مریم علیها السلام است. خانمی که برای یک بار در دورۀ عمر خود شوهر نکرد، در آن محیط پر از فساد، گناه، معصیت،
ص: 488
فسق و مادی گرایی که طبق آیه قرآن:
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ» 1
دلهایشان با گوساله یکی شده بود، خدا می فرماید: این دختر، چنان پاکدامنی، سلامت نفس، اخلاق، کرامت، عظمت و شرف و انسانیت خود را حفظ کرد که به مزد این پاکی، بدون اینکه شوهر کند، پسری به او دادم به نام عیسی علیه السلام که چهارمین پیغمبر اولوالعزم من شد. پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: بهشت مشتاق حضرت مریم است.
اما زن سوم، از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله روایتی نقل شده که خیلی قابل توجه است. من با هیچ روایتی عظمت این خانم را مثل این روایت نتوانستم درک بکنم. یک وقت می گویند: این خانم صد در صد اهل بهشت است، زیرا زحمت کشیده، دیندار بوده و تبلیغ دین کرده است. اما یک وقت می گویند: اهل بهشت هست این قید را هم این زن دارد. اینجا عظمت این زن معلوم است که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: سومین خانمی که بهشت مشتاق او است.
« خدیجة بنت خویلد زوجة النبی فی الدنیا و الاخرة» (1)خدیجه همسر من در دنیا و آخرت است، یعنی روز قیامت هر کجا مرا ببرند این
ص: 489
زن نیز با من معیت دارد و در مقام من است.
آیا زن می تواند به این مقام برسد؟ بله، بین زن و مرد در رسیدن به مقامات ملکوتی هیچ فرقی نیست. در عالم معنا مردها با زنها هیچ فرقی ندارند، ولی طبیعت زندگی دنیا اقتضا کرده که فرق های مختصر اندامی با یکدیگر داشته باشند، اما از نظر انسان بودن فرقی ندارند.
چهارمین خانمی که بهشت مشتاق او است، فاطمه زهرا علیها السلام است. این خانم با آن سه خانم قبل اصلاً قابل مقایسه نیست. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: چهارمین خانمی که بهشت مشتاق او است، دخترم فاطمه زهرا علیها السلام است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
31
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 490
ص: 491
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
خداوند مهربان به وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله امر می کند، حقیقتی را برای همۀ مردم بیان کن. حالا مردم، به این حقیقت توجه کنند یا نکنند، آن بحث جداگانه ای است. یقیناً از مردم بر اساس تکیه دادن بر عقل، فطرت و انصاف خود، این حقیقت را از زبان تو قبول می کنند. عده ای نیز قبول نمی کنند.
مردمی که از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله حقیقتی را قبول کنند، به نفع دنیا و آخرت و اگر قبول نکنند، به زیان دنیا و آخرتشان می باشد.
گاهی ما در آیات و روایات و «نهج البلاغه» این مسأله را می بینیم که اگر همه دنیا را به انسان بدهند، جبران بعضی از ضررها را نخواهد کرد.
خداوند در قرآن مجید می فرماید:
روز قیامت افرادی که محکوم به جهنّم می شوند، اگر همۀ دنیا و آنچه که در دنیاست، دو برابر بشود، بر فرض که مالک آنها باشد و بخواهند به پروردگار عالم بپردازند تا خداوند آنها را عفو کند، قبول نمی شود.
این زیان و خسارتی که انسان را مستحقّ دوزخ می کند، چقدر از نظر باطنی
ص: 492
سنگین است که اگر دنیا را در قیامت دو برابر بکنند، و آن را در عوض نجات از عذاب دوزخ بپردازند، مورد قبول واقع نمی شود. چه خسارت و زیانی از این سنگین تر. دلیل این زیان و خسارت، عدم پذیرش حقیقت از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله است.
به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمان می دهد که به تمام مردان و زنان بگو:
« قُلْ هذِهِ سَبِیلِی»
این راه من است. چه چیزی راه پیغمبر صلی الله علیه و آله است، پروردگار توضیح می دهد:
« أَدْعُوا إِلَی اَللّهِ»
راه من این است که همۀ شما را به پرستش خدا دعوت بکنم، بیایید اهل خدا و با خدا و تسلیم برنامه های حکیمانۀ پروردگار مهربان عالم بشوید. در همۀ عمر خود، کارگر خدا باشید. از هیچ کارفرمایی غیر از پروردگار، خواسته، فرمان و دستوری را قبول نکنید. این برنامه ای است که همۀ انبیای خدا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام داشتند.
در زمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام شایعه شده بود که معاویه زرنگ تر و هنرمندتر از امیرالمؤمنین علیه السلام است. امیرالمؤمنین علیه السلام جواب این شایعه را دادند که اگر به زرنگی و هنرمندی باشد، من از همه زرنگ تر و هنرمندترم، اما چرا من در برخورد با مردم و زندگی، آن زرنگی و هنرمندی را به کار نمی گیرم، چون پروردگار اجازه نمی دهد.
ولی چرا من محدود و مقیّد زندگی می کنم، هر قدمی را برنمی دارم، هر نقشه ای را نمی کشم و هر کاری و عملی را انجام نمی دهم در حالی که از همه بهتر
ص: 493
می دانم. (1)زیرا من عبدالله و با خدا هستم، با خدا زندگی می کنم. اگر زندگی من غیر از این باشد، من هم مثل دیگران ضرر می کنم و این ضرر هم در قیامت ابداً قابل جبران نیست. کسی که ضرر کرده است، چگونه در قیامت می خواهد خود را از عذاب جهنم نجات بدهد؟
« قُلْ هذِهِ سَبِیلِی»
بگو: این راه من است،
« أَدْعُوا إِلَی اَللّهِ»
مسئولیت و وظیفه دارم که همۀ شما را به طرف پروردگار عالم دعوت کنم. اما به مردم این مطلب را هم بگو که این دعوت بر اساس روشن بینی و بصیرت است، این دعوت، کورکورانه و جاهلانه نیست، دعوتی عالمانه، آگاهانه و بر اساس بینایی و بیداری است. نه تنها من، دعوتم بر اساس بیداری و بینایی است بلکه دعوت پیروان واقعی من بر اساس همین بینایی است.
« أَدْعُوا إِلَی اَللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی»
البته در روایات ما آمده: این «مَنِ اِتَّبَعَنِی» در درجۀ اول دوازده امام معصوم هستند که با بصیرت باطنی از مردم دعوت می کنند. وقتی می فرماید: این عمل
ص: 494
مستوجب عذاب در آتش جهنم و اسارت در قیامت می شود، یعنی اینکه باطن جهنم، عذاب، آتش و اسارت در قیامت را می بینند.
« کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»
واقعاً ما داریم زندان و زندانی این عمل را می بینیم. ما تیر به تاریکی نمی اندازیم.
روزی در هنگام طلوع آفتاب، وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله، به شدت گریه می کردند. به نحوی که حضرت زهرا علیها السلام از گریۀ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فوق العاده ناراحت شدند، همراه با امیرالمؤمنین علی علیه السلام که تماشاگر این ماجرا بودند محضر پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله آمدند و عرض کردند: خدا چشمانتان را نگریاند، همیشه خوشحال باشید، چه اتفاقی افتاده که شما را این گونه گریان کرده است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
شب گذشته پانزده گروه از زنان را نشان من دادند که گروه اول از این پانزده گروه را دیدم که با موی جلوی سر به دیوارۀ جهنّم بستند، سر به جانب دوزخ، و بدن به طرف بالای دوزخ است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: دیدم، این دیدن غیر از شنیدن است. این بصیرتی که قرآن مجید نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمۀ طاهرین می فرماید: دیدن و لمس حقیقت است.
در ادامه پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: به جبرئیل گفتم: این پانزده گروه جزء کدام امت هستند؟ به من گفت: یا رسول الله! هر پانزده گروه از امت شما هستند، گفتم: اینها چه کرده اند؟
گفت: گروه اول، زنان و دخترانی هستند که در دنیا با حجاب بودند ولی موی
ص: 495
جلوی سرشان، دائم در معرض دید نامحرمان می باشد. (1)
ص: 496
« وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ» 1
دوزخ بر کافران احاطه دارد، فقط قول پروردگار است و با همۀ وجودم قبول دارم و اگر انکار بکنم، کافر می شوم. آنچه که شما هم از زبان اهل منبر می شنوید، در حقیقت آیات قرآن و روایات هستند. مسلمان هستم، یقین به قرآن دارم، می گویم:
آیه حرف پروردگار است. ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی این آیه را روی منبر می خواندند، می دیدند که دوزخ بر کافران احاطه دارد.
یک عده از ما عادت داریم بعد از نماز صبح، یک صفحه از قرآن را بخوانیم، بعد از قرائت هم می گوییم:
« صدق الله العلی العظیم»
اما حضرت زین العابدین علیه السلام وقتی بعد از نماز صبح در اتاق خانه اش شروع می کرد به قرآن خواندن، مردم که از کوچه عبور می کردند، با شنیدن نوای قرآن و صدای گریۀ آن حضرت که مانند مادر جوان مرده، میخکوب می شدند، چرا؟ چون حضرت زین العابدین علیه السلام هر آیه ای را که می خواندند، باطن آیه را نیز می دیدند. این بصیرت انبیای خدا و ائمه طاهرین است.
« قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی» 2
به مردم بگو این راه من است که شما را بر اساس دیدن حقیقت، دعوت به خدا می کنم، و پیروان واقعی من هم بر اساس همین بصیرت، شما را دعوت می کنند.
ص: 497
در روایتی که گاهی منتسب به وجود مبارک حضرت مسیح و گاهی هم از قول پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله. نقل می کنند که ایشان روزی از کنار قبرستانی عبور می کردند، به یاران خود فرمودند: عجله کنید، بدوید، مانند فردی که فرار می کند از قبرستان گذشتند.
در بعضی از روایات آمده چند روز بعد، یا یک سال بعد، باز هم مسیرشان از کنار این قبرستان بود، این دفعه اصحاب دیدند که حضرت آهسته قدم برمی دارند و چیزی هم نفرمودند. یک نفر به ایشان عرض کرد: آقا، دفعۀ گذشته در حین عبور از کنار این قبرستان فرمان دادید عجله کنید، اما این بار چیزی نفرمودید.
حضرت در جواب فرمودند: دفعۀ پیشین وقتی می خواستیم از کنار این قبرستان عبور کنیم، صاحب یکی از قبرها در عذاب پروردگار بود و آنچه را که می دیدم شما نمی دیدید، من طاقت دیدن آن عذاب را نداشتم، گفتم: عجله کنید، چون می خواستم زودتر از آن جا بروم و آن عذاب را نبینم. اما این بار دیدم که عذاب، از صاحب آن قبر برداشته شده است، از جبرئیل دلیل رفع عذاب، از صاحب قبر را پرسیدم، جبرئیل گفت: از این میّت، یتیمی باقی مانده بود و اولین درسی که استاد به او یاد داد، آیۀ شریفۀ:
« بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ»
بود. وقتی یتیم این آیه را خواند، پروردگار فرمود: فرزند این گناه کار، مرا به رحمانیت و رحیمیت خواند، حیا می کنم که عذاب پدر او را در برزخ ادامه بدهم، لذا او را بخشیدم. (1)این بصیرت است، بصیرتی که انبیاء یا ائمه اطهار علیهم السلام داشتند
ص: 498
و مسائل پشت پرده را می دیدند.
وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله، پنج خطر بسیار سنگین را برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیان می کنند، که این پنج خطر میوۀ تلخ یکی از گناهان است.
گناهی که در طول تاریخ، رواج داشته و متأسفانه در این روزگار در کشور ما هم رواج دارد و تعدادی از مردان و زنان دچار این گناه و اسیر این برنامۀ شیطانی هستند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با توجه به بصیرتی که خدا به ایشان عطا کرده اند و طبق آیۀ شریفه ای که در اواخر سورۀ یوسف است، (1)به امیرالمؤمنین فرمود:
« یا علی من أکل من الحرام» (2)یا علی، هر کسی مال حرام بخورد، پنج خطر متوجه او خواهد شد. یعنی این پنج خطر در ذات مال حرام است. کسی نمی تواند از بیت المال دزدی کند، یا مال مردم را بیاورد و نیت او هم این باشد که پول آن را ندهد. بگوید: چک می دهم بگذار برگشت بخورد. نمی توان میوه های تلخ حرام را از حرام جدا کرد و به لقمۀ حرام
ص: 499
گفت: من تو را می خورم، اما تو این پنج خطر را ایجاد نکن، مثل اینکه بگوییم:
آفتاب، بتاب، اما کرۀ زمین را روشن نکن. کسی نمی تواند این پنج خطر را از مال حرام جدا بکند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
نه اینکه در تمام عمرش حرام خور باشد، بلکه اگر گرفتار اندکی حرام خوری شود. مقدار حرام خوری را از کجا می فهمیم؟ از کلمه «من» که بر سر «الحرام» آمده است.
« مَنْ أَکَلَ مِنَ الحرامِ»
هر کسی که مقداری از حرام را بخورد،
1- خطر مرگ قلب
خطر اول سنگین ترین خسارت و زیان است. متن فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ سنگینی خطر اول این است:
خطر اول: « مات قلبه»
به آرامی حیات الهی از قلب حرام خوار خارج می شود و قلب او می میرد. ممکن است فرد حرام خوار صد سال زندگی کند. منظور از مرگ قلب، مرگ آن قلبی است که صفاتی همچون: رقت، عاطفه و ایمان را از دست بدهد.
امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید:
« فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان» (1)قیافه آدمیزاد است ولی قلب گرگ است. امام زین العابدین علیه السلام در «مناجات
ص: 500
تائبین» می فرمایند:
« امات قلبی عظیم جنایتی» (1)خدایا! این گناه بزرگ، قلبم را نابود کرده است. به علت تعفّن باطنی، صاحب قلب مرده، بخیل، مغرور، حسود، متکبر، کینه توز و دورو می شود، اینها تعفّن های قلب مرده است. این یک خطر است.
2- خطر کهنه شدن دین
خطر دوم: « خرق دینه»
دین انسان حرام خوار کهنه می شود. تعبیر بسیار عجیبی است. دین دیگر برای او تازگی ندارد، در جواب آن ها که می پرسند: چرا بی دین شدی؟ می گوید: روزگار تمدن است، این حرف ها دیگر کهنه شده، من اگر دیندار بودم از قافله تمدن و متجدد بودن عقب می ماندم، دنیای الکترونیک است، دیگر دنیای نماز، روزه، مسجد، روضه، گریه، حلال و حرام نیست. دین کهنه می شود.
3- خطر ضعف یقین
خطر سوم: « ضعف یقینه»
باورش هم سست می شود. می گوید: نمی دانم قیامت واقع می شود یا نه، نبوت انبیا و امامت علی علیه السلام را قبول بکنم؟
4- خطر سست شدن در بندگی
خطر چهارم: « قلّت عبادته»
ص: 501
در بندگی خدا، کند می شود. نماز اول وقت به آخر وقت و آخر وقت هم رو به نابودی می رود. روزۀ ماه رمضان را با بهانه های واهی نمی گیرد.
5- خطر مستجاب نشدن دعا
خطر پنجم: « حُجِبَتْ دعوته»
انسان ممکن است انواع گرفتاری ها را پیدا بکند و کلید حل گرفتاری های او، پول، پارتی، وکیل، وزیر، رئیس، سرهنگ و سرتیپ نباشد، تنها راه حل، دعا به درگاه خداوند است. ولی پیغمبر به امیرالمؤمنین می فرماید: « حُجِبَتْ دعوته»
هر چقدر دعا کند، خدا دعای او را مستجاب نمی کند، خداوند می فرماید: آنقدر در گرفتاری بمان تا نابود شوی. دعایت برای من ارزش ندارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 502
اسلام و مسألۀ حلال و حرام
32
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 503
ص: 504
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام دربارۀ مال حرام و نامشروع بود، که نه تنها در قرآن مجید بلکه در همۀ کتاب های نازل شدۀ بر انبیای الهی مطرح بوده است. از قول پیامبر عظیم الشأن اسلام و ائمه طاهرین در این باره بسیار روایت نقل شده که بعضی از علمای بزرگ شیعه، مانند: فیض کاشانی، چهارصد سال قبل یکی از کتاب های خود را مستقلاً تحت عنوان کتاب «حلال و حرام» تألیف نموده اند.
این طور که از معارف الهیه استفاده می شود مسألۀ مال حرام، از زمان حضرت آدم مطرح شده است و اوج طرح این مسأله مربوط به فرهنگ اسلام می باشد.
در زمان نزول قرآن و بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امامت امامان علیهم السلام تمام جوانب این برنامه برای مردم بیان شده بود تا جایی که امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از سخنرانی های مهم شان در «نهج البلاغه» می فرمایند:
خداوند متعال حرام را بدون اینکه چیزی از آن پوشیده بماند بیان کرده است و در این زمینه نسخۀ هدایتش را برای مردم کامل نموده است. (1)
ص: 505
در روایتی که روز گذشته گفته شد، پیغمبر اسلام خطاب به امیرالمؤمنین فرمودند: علی جان هر مرد و زنی که از مال حرام مصرف کند، پنج خطر متوجه او است، در حالی که بداند و یقین داشته باشد که آن مال حرام است و مخلوط با آن زندگی بکند، حال چه بخورد، چه بپوشد، خانه سازی کند و یا سرمایۀ کار قرار دهد، همۀ این ها در کلمۀ «أکل» قرار دارند. اگر خداوند در قرآن مجید می فرماید:
« وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» 1
مال یکدیگر را به حرام و باطل نخورید، منظور از این خوردن، پول را به لقمه تبدیل کردن و خوردن نیست، بلکه أکل در لغت عرب به معنی به چنگ آوردن، به دست آوردن، نگهداشتن و مصرف کردن به شکل های مختلف است.
کسی که به تعبیر قرآن و روایات، آکل مال حرام باشد، مصرف کردن این مال حرام، پنج خطر برای او در بردارد. اولین خطری که پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: این است که:
« مات قلبه»
دل خورندۀ مال حرام می میرد. می میرد یعنی چه؟ منظور از این مردن، مردن ظاهری نیست که ضربان قلب متوقف شود. ما دو مرگ داریم، یک مرگ بدن، که این
ص: 506
مرگ بدنی برای خیلی ها ضرر ندارد، بلکه منفعت نیز دارد. مرگ به نظر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام برای خوبان عالم، اهل ایمان و پاکان، انتقال از یک خانه به خانۀ دیگری است و انتقال بسیاری از این افراد چنان راحت است که به هیچ وجه احساس نمی کنند. (1)
وجود مبارک علّامه مجلسی که در کنار مسجد جامع اصفهان دفن شده اند، بنا به نقل شاگردان ایشان، سید نعمت الله جزایری، که با قلم خود نوشته است: من بیست سال از عمر خود را شبانه روز در جلسۀ درس مجلسی بودم.
ایشان می فرماید: قبل از شب هفت استادم، واقعاً کنار قبر ایشان بی قرار بودم،
ص: 507
توان بلند شدن از کنار قبر را نداشتم، دلم نمی خواست بروم، دلم می خواست شبانه روز کنار این قبر بمانم. این قدر کنار قبر مجلسی، گریه کردم که بی حال شدم.
نمی دانم به خواب رفتم یا خیلی بی حال بودم، دیدم که قبر مرحوم مجلسی شکافته شد، و ایشان از قبر بیرون آمد و نشست کنار قبر، به من گفت: سید نعمت الله، من بعد از مردنم فهمیدم مردم. این خوابی که مرحوم سید نعمت الله جزایری از استاد خود نقل می کند، با روایات ما میزان است. این مرگ هم به نظر امیرالمؤمنین نوعی انتقال است. فرد مؤمن در یک خانه ای در یک شهری زندگی می کرده، حالا یک مرتبه چشم خود را باز می کند و می بیند در عالم برزخ است.
البته بنده به خواب خیلی اعتقاد ندارم، مگر این که تمام جریانات خواب با آیات قرآن مجید و روایات همخوانی داشته باشد. شاید بتوان گفت: نود درصد خواب هایی که به عنوان خواب مذهبی روی منبرها گفته می شوند، یا در کتاب ها می نویسند، با آیات و روایات هماهنگی ندارند؛ یعنی بی پایه و بی اساس هستند، که برای ما حجت و دلیل شرعی؛ یعنی الزام آور و قطعی نیستند.
در تمام قرآن مجید، خدا پنج خواب را نقل کرده است:
خواب حضرت یوسف علیه السلام، خواب حضرت ابراهیم علیه السلام، خواب پادشاه مصر و ظاهراً دو خواب نیز از وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله است. خوابی که حضرت یوسف علیه السلام به خاطر پاکی خود دیدند، جریانات آینده اش بود که خدا آن را در خواب به ایشان نشان داد.
دو خوابی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دیده اند، خواب اول این بوده است که بعد از سال ها که حضرت برای مکه بسیار دلتنگ شده بودند، در عالم خواب دیدند که به مکه رفته، وارد مسجد الحرام شده اند. بعد از این خواب، این آیه نازل شد:
ص: 508
« إِنَّ اَلَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» 1
خیلی غصّه نخور من قدرت کفر را در مکه ضعیف می کنم و بالاخره تو را به مکه برمی گردانم.
خواب دیگر آن بود که بعد از خواب آیه نازل شد: آنچه را که در خواب دیدی ما جنبۀ آزمایش برای مردم قرار دادیم و آن گرفتار شدن مردم بعد از مرگ پیامبر به حکومت بنی امیه بود.
ابراهیم نیز خواب دید، اسماعیل را در راه خدا قربان می کند و در بیداری به انجام این کار امر شد، خداوند به او فرمود:
« قَدْ صَدَّقْتَ اَلرُّؤْیا»
آنچه را که در خواب دیدی و در بیداری می خواستی انجام بدهی، از تو قبول کردیم. یعنی پاداش قربانی کردن اسماعیل را به تو دادیم. با اینکه ابراهیم سر اسماعیل را نبرید، خداوند در قرآن می فرماید:
« إِنّا کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ» 2
به ابراهیم نیکوکار که فرزندش را به عنوان قربانی برای من آورد پاداش دادم.
خواب اگر موافق با آیات و روایات باشد، عیبی ندارد، این خواب درست است،
ص: 509
چرا؟ چون با روایاتی که در باب مرگ نقل شده است، کاملاً هماهنگی دارد که یک روایتش این است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: مؤمن چگونه می میرد؟ امام صادق علیه السلام اهل بصیرت است، حالت مردن را حس می کند، می بیند، فرمودند: آیا بر سر سفره ای نشسته ای که کاسۀ ماست جلویت باشد؟ عرض کرد: بله، یابن رسول الله، فرمودند:
آیا اتفاق افتاده که یک وقت در کاسۀ ماست چشمت به یک موی بسیار ریز بیفتد؟ عرض کرد: بله، فرمودند: با این مو چه می کنی؟ گفت: با دو انگشتم مو را می گیرم و از ماست بیرون می کشم. فرمودند: آیا ماست می فهمد که مو را از او بیرون کشیدند؟ جان گرفتن به وسیله ملک الموت نیز مانند بیرون کشیدن مو از ماست می باشد. (1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
« الموت تحفة المؤمن» (2)مرگ هدیۀ پروردگار به مؤمن است، خدا می خواهد به آدم هدیه بدهد، مؤمن از
ص: 510
مردنش که هدیۀ پروردگار است لذت می برد. اگر مرگ برای مؤمن لذت نداشت، چرا بعد از این که با شمشیر زهرآلود ابن ملجم فرق امیرالمؤمنین علیه السلام را شکافت با صدای بلند در محراب فریاد زد:
« فزت و ربّ العکبه» (1)اگر برای او تلخ بود، این حرف را نمی زد. اگر مرگ برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام سنگین بود، چرا در کتاب های ما نقل کردند که وقتی تیزی خنجر شمر روی گلوی آن حضرت قرار گرفت و شمر لعین اولین بار خنجر را کشید و گلو را باز کرد، ابی عبدالله لبخند زد.
به یکی از دوستانم گفتم: شما زحمت بکشید و فلان کتاب را برای من بفرستید؟ می خواهم با کمک این کتاب کار زیبایی برای علامه مجلسی انجام دهم. چند روز بعد از این تصمیم، یکی از تجار به بنده گفت: آیا شما قصد دارید برای علامه مجلسی کار علمی انجام دهید؟ گفت: بله، ولی تو از کجا می دانی؟ گفت: امروز صبح برادرم که پدر شهید است، از اصفهان به من زنگ زد و گفت: شب جمعه به زیارت قبر علامه مجلسی رفتم و فاتحه خواندم. شب در عالم خواب دیدم که قبر علامه مجلسی شکافته شد و علامه مجلسی از قبر بیرون آمد، یکی از کتاب های خود را که ورق سفید داشت باز کرد، من عرض کردم: چرا قسمتی از ورق های کتاب سفید است؟ فرمود: این قسمت را دیگر ننوشتم، برای فلانی گذاشتم تا او این کار را تکمیل کند.
ما با علامه مجلسی چهارصد سال فرق زمان داریم، اما از قبر بیرون آمده و کتاب
ص: 511
را باز کرده و صفحات سفیدش را نشان داده و اسم مرا برده است و به پدر شهید گفته است که این قسمت را ننوشتم و برای فلانی گذاشتم، ما تهران هستیم و چهارصد سال بعد، ایشان در اصفهان دفن است، نیت مرا می خواند و به پدر شهید می گوید.
بعد این تاجر به من گفت: اگر کار شما خرج دارد، من حاضرم خرج آن را بدهم.
گفتم: فعلاً که خرجی ندارم، من این کار را باید انجام بدهم، تقریباً پنج هزار صفحه می شود، شما باید صبر بکنی این کار تمام بشود، اگر نیاز به خرج داشت، به تو خبر می دهم که بعد هم به او خبر ندادم.
خیال نکنید خانۀ ما بعد از مردن قبر است، این قبرها مال جسم است، حقیقت ما که همان روح است، در عالم برزخ در خانه هایی به سبک خانه های بهشت قرار می گیرد، بدکاران هم در چاله ای شبیه به چاله های جهنم قرار می گیرند.
آنهایی که در برزخ در «حفرة من حفر النیران» (1)که تعبیر پیامبر است قرار می گیرند، آرزو می کنند که قیامت نشود، چون همان چالۀ پرآتش برزخ برایشان بهشت است.
جهنم کجا و دوزخ برزخی کجا؟ این مرگ جسم است. اما مرگ دیگر، مرگ باطن است. از نشانه های مرگ باطن این است که گوش انسان، شنوای مسائل الهی و سخنان ائمه نباشد.
وقتی ضروری بودن رعایت احکام الهی مانند: حجاب را گوشزد کنید و منکر
ص: 512
بشوند و بگویند: دنیا متمدن است، حال من زن و دخترم را در پارچه سیاه بپیچم که کسی رو و مویش را نبیند.
کسی که علم به ضروری بون حجاب داشته باشد و منکر حجاب باشد، کافر است. یعنی اگر زنی با علم به ضروری بودن به حجاب بگوید: من دیگر حجاب را نمی خواهم، قبول ندارم. این زن از شوهر خود بدون طلاق جدا است، از آن لحظه به بعد هر مقدار پیش شوهر بماند، زناکار می باشند.
دختری که با علم به ضروری بودن حجاب منکر حجاب باشد، (1)به فتوای تمامی مراجع تقلید از هزار سال پیش تا به حال، مورد عقد واقع نمی شود و نمی تواند همسر فرد مسلمان شود. چون دختر کافر به عقد مسلمان در نمی آید. با تکیه بر فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله این افراد مرده اند.
« مات قلبه»
این آیه قرآن که در سورۀ مبارکه فاطر است. قرآن به چه کسی مرده می گوید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله سیزده سال، صبح، بعد از ظهر، شب، در خیابان، کوچه، مسجد الحرام، دنبال سران مکه، عموها، پسرعموها و فامیل نزدیک خود دوید و دغدغه داشت که اینها سخنان خدا را گوش بدهند و مؤمن بشوند تا نجات پیدا بکنند. آنها
ص: 513
او را با سنگ یا چوب می زدند یا به او فحش می دادند، به او نسبت هایی همچون جادوگر، دروغگو، مجنون و دیوانه می دادند. تا اینکه خدای متعال این آیه را نازل کرد:
« وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ»
حبیب من، بدن اینها قبر متحرک است و خودشان هم در این قبر، مرده هستند، تو می خواهی چگونه این مردگان صدایت را بشوند، اصلاً صدایت را نمی شنوند.
سلمان و حضرت خدیجه، یاسر، سمیه، آنها زنده بودند که صدای تو را شنیدند و قبول کردند، عموی تو مرده است، تو در گوش مرده چه می خواهی بخوانی؟ نشانۀ مرده بودن انسان این است که به حرف خدا، انبیا و ائمه گوش نمی دهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 514
33
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 515
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:
ارتباط با مال حرام پنج خطر دارد. خطر اول این است که مال حرام نورانیت قلب و حیات معنوی قلب را نابود می کند. قلب را از حالت انسانی و حالات الهی جدا می کند. خطر دوم این است که دین خدا را در نظر انسان کهنه و قدیمی جلوه می دهد، به کیفیتی که انسان را به نقطۀ برگشت از دین می رساند. خطر سوم این است که چراغ یقین انسان را به خاموشی رهنمون می کند. خطر چهارم این است که انسان را در عبادت خدا و در بندگی خدا، سست می کند. شوق، علاقه و رغبت آدم را نسبت به عبادت خدا از بین می برد. خطر پنجم این است که انسان هر قدر دعا کند؛ دعای او ارزش ندارد و خداوند دعاهای او را نمی پذیرد.
یکی از عبادت های بسیار سودمند، شرکت کردن در مجالس علمی است.
مجالسی که در آن، انسان با حلال و حرام خدا، مسائل عالی اخلاق، اعتقادات حقّه
ص: 516
و با معارف الهی آشنا می شود. کسانی که در این گونه مجالس شرکت می کنند، مورد آمرزش پروردگار هستند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر آدم در مسیر شرکت در مجلس علم، بمیرد، « مات شهیداً» (1)شهید مرده است. چه بسا آدم با یک بار شرکت در این جلسات تحولی کامل در زندگیش رخ بدهد. آیات قرآن و روایات از هر دوایی اثرش بیشتر است.
یک دزد قوی و راهزنی قدرتمند، که سعی مأموران هارون برای دستگیری او بی نتیجه بود، در نیمه شب با شنیدن یک آیه قرآن از سورۀ مبارکۀ حدید چنان تحولی در او ایجاد شد که سی سال پس از شنیدن آن آیه، کلاس درسِ معارف الهیه برای مردم داشت. (2)با همۀ آثاری که این جلسات و آیات و روایات دارند، افرادی
ص: 517
هستند که با وجود این همه اوقات فراغت، می گویند: حوصله نداریم. این یکی از آثار ارتباط با حرام مانند لقمه، سفره، فرش، خانه و لباس حرام است.
شخصی به حضرت زین العابدین علیه السلام عرض کرد:
یابن رسول الله، من یک ساعت مانده به نماز صبح بیدار می شوم، کاری هم ندارم. خیلی دلم می خواهد قبل از اذان صبح نماز شب بخوانم، نماز شب نیز آسان است، ولی حال بلند شدن از رختخوابم را ندارم تا این نماز را بخوانم، علت چیست؟ راهی دارد که بتوانم این نماز را بخوانم؟ فرمود: بله، گفت: چه کار بکنم؟ فرمود: گناه نکن، حرام نخور. (1)
این هم تنها نمازی است که پاداشش قابل محاسبه برای کسی نیست با اینکه به صورت فرادی خوانده می شود، ولی قرآن مجید می فرماید:
« فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ» 2
ص: 518
احدی در این عالم از پاداش این نماز خبر ندارد. فقط یک نفر خبر دارد و آن هم خداست. پاداش آن را برای کسی نگفته است. (1)
ص: 519
پدر یکی از دوستان من، در منطقه اردستان در یکی از بخش های ظفرقند زندگی می کرد. من او را ندیده بودم ولی با پسرش رفیق بودم. قبل از انقلاب مراسم ختم پدر او در تهران برگزار شد، من به مناسبت رفاقت با فرزند وی مثل بقیه مردم در ختم شرکت کردم. آن وقت هم طلبۀ قم بودم. آن آقایی که منبر رفت، دربارۀ این مرحوم، یک مطلبی را گفت، که این مطلب در ذهن من بیست و پنج سال بعد بود، حدود شش یا هفت سال قبل، یک شب در ماه مبارک رمضان، من فرزند آن مرحوم را در خانۀ یکی از دوستان مکه اهل کوپای اصفهان است، دیدم. به او گفتم: فلانی بیست و پنج سال پیش، واعظی که در مراسم ختم پدرت منبر رفته بود، این مطلب را گفت، حالا که شما را دیدم، از شما می پرسم که این مطلب درست است؟ گفت:
چه بود؟
گفتم: آن منبری گفت: این مرد بزرگواری که از دنیا رفته، در منطقۀ ظفرقند روحانی خیلی مفیدی برای مردم بود، زمان شاه برای مردم، شهربانی، دادگاه، دادگستری، پیشنماز و منبری بود. خرج زندگیش را از راه کشاورزی تأمین می کرد.
وجوهاتی که مردم به او می دادند به عنوان سهم امام و خمس با اینکه سیّد هم بود، مصرف نمی کرد، می گفت: من در قیامت جوابش را نمی توانم بدهم.
افرادی در گذشتگان بودند که از حلال خدا فراری بودند، چه برسد به حرام در همین درچه از حلال فراری بود.
مرحوم آیت الله العظمی آقا سید محمدباقر درچه ای (1)که بسیاری از مراجع
ص: 520
تقلید همچون مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی (1)، آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب (2)، آیت الله العظمی مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی (3)، آیت الله العظمی آقا سید جمال الدین گلپایگانی (4)، آیت الله شهید سید حسن مدرس (5)، از تربیت شده های این مردم بودند. روزهای گرم و روزهای سرد، ایشان علاقه داشت برای نماز از حیات خانه بیرون بیاید و در جوی آبی که از جلوی خانه رد می شد وضو بگیرد. هیچ مرجع تقلیدی فتوا ندارد که وضو گرفتن از جوی عمومی خلاف است؟ اسلام اجازه می دهد شما از لب رودخانه یا از جوی عمومی وضو بگیرید. ولی ایشان وقتی می خواست بیاید بیرون، سطل آبی را می انداخت در چاه آب خانه شان، یک سطل آب می کشید، این پیرمرد هشتاد ساله، آب را می آورد لب جوی، می گفت: این جوی که از درچه رد می شود و زمین های زراعتی مردم را سیراب می کند تا نزدیک گاوخونی، نکند این وضویی که من می گیرم از حق کشاورزها کم بکند. اول یک سطل آب از خانه اش می ریخت در جوی و بعد وضو می گرفت.
از ترس قیامت از حلال فراری بودند. اینها صبحانه و ناهار و شام لقمۀ اضافه نمی خورند. می گفتند: نکند اسراف باشد و در قیامت جلوی ما را بگیرند.
واقعاً حرام آدم را زمین گیر می کند. وقتی آدم حرام می خورد نسبت به عبادت،
ص: 521
کند و بی حوصله می شود. این همه بیکار در خیابان ها هستند، وقت اذان از همه مسجدها، ندای «حیّ علی الصلاة» ، «حیّ علی خیرالعمل» بلند می شود، یکی هم که می گوید: رفقا بلند شوید و برویم نماز جماعتی بخوانیم، پیغمبر ما فرموده: نماز جماعت از ده نفر که بگذرد و یازده نفر بشود، جن و انس ثوابش را نمی توانند بنویسند. (1)می گویند: ما حوصله اش را نداریم، برو خودت بخوان. این بی حوصلگی از اثرات حرام است.
پنجمین خطری که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: جلوی مستجاب شدن دعا را می گیرد.
ص: 522
امام باقر علیه السلام می فرماید: دو برادر بودند، یکی از آنها مثلاً به نظر مردم خوب تر می آمد و آدم حسابی تر بود و یکی هم معمولی تر بود. این دو گرفتار شدند. گفتند:
گرفتاری ما با پول و پارتی که حل نمی شود، شب بلند شویم و دعا کنیم. خانه های آنها جدای از هم بود. هر دو دعا کردند، فردای آن روز، کسی که به نظر مردم معمولی تر بود و به چشم نمی آمد، دعایش مستجاب و مشکلش حل شد، برادر دیگری تا چهل شب دعا کرد ولی خبری نشد. در آخر عصبانی شد و نزد حضرت عیسی بن مریم رفت و گفت: آقا من و برادرم چهل روز قبل گرفتاری پیدا کردیم، او شب اول دعا کرد و حل شد و ما چهل شب است که داریم دعا می کنیم خبری نمی شود. چرا؟ حضرت عیسی علیه السلام فرمود: باید از خدا بپرسم. به پروردگار عرض کرد: چرا دعای این شخص مستجاب نمی شود؟
خطاب رسید: این یک آلودگی باطنی دارد که نمی خواهم دعایش را مستجاب بکنم، حسود است. اجابت دعا شرایطی دارد و یکی از شرایطش این است که شکم آدم از حرام خالی باشد. این یکی از شرایطش است. (1)
ص: 523
فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله:
« یا علی! من أکل من الحرام و مات قلبُه و خرق دینه و ضعف یقینه و قلّت عبادته و حجبت دعوته»
این آخرین خطر است که دعای حرام خور مستجاب نمی شود. بیا تا دست از این عالم بداریم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 524
فعل حرام، قاتل قلب
34
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 525
ص: 526
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:
مصرف، خوردن و عمل حرام، پنج خطر را در پی دارد. هیچ حرام خوار و حرام کاری نمی تواند این پنج خطر را از حرام جدا کند و بین حرام و این پنج خطر جدایی بیندازد و رابطۀ حرام را با این پنج خطر قطع بکند. از ذات و از طبع حرام این پنج خطر تولید می شود. اولین خطری که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: مرگ قلب است.
تعبیر این است «مات قلبه» این مرگ قلب، مرگ حالات الهی و انسانی قلب است.
حرام تیر زهرآلودی است که وقتی به قلب می خورد، قلب را می کشد. حرام، قاتل قلب است و زیان آخرتی هم دارد.
هر حکومتی یک سلسله مسائل را جرم اعلام می کند. بعضی از این جرم هایی که اعلام شده در همۀ دنیا جرم محسوب می شود و جریمه دارد. مانند عبور از چراغ قرمز که یک جرم اجتماعی و پایمال کردن حق دیگران است. و هر کسی مرتکب این جرم بشود مقدار مشخصی جریمه می شود. مثلاً در انگلیس ده پوند، فرانسه پانزده فرانک، ژاپن بیست ین، امارات پنجاه دینار و ایران بیست هزار تومان جریمه دارد.
ص: 527
بین این جرم و جریمه تفاوت ماهیتی وجود دارد، یعنی چه؟ جرم عبارت است از این که من پشت چراغ قرمز ترمز نکنم، وارد حدود حق دیگران بشوم، حق دیگران پایمال بشود، جریمه اسکناس است. پس بین جرم و جریمه تفاوت است. جرم یک حرکت است، جریمه پرداخت پول می باشد. اما در پیشگاه مقدس پروردگار و بر اساس نظام عالم هستی، جریمۀ جرم، خود جرم است. جریمۀ جرمی را که مجرم مرتکب آن می شود، خود آن جرم است. این جریمه، حرفی است که هزار و پانصد سال از اعلام آن در اسلام و دو هزار سال از اعلام آن در زمان مسیح گذشته است. از ابتدای آفرینش، در نظام زندگی بشر، پروردگار عالم جریمۀ جرم را خود آن جرم، اعلام کرده است. پروردگار در قرآن می فرماید:
« إِنَّ اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ اَلْیَتامی ظُلْماً»
«إِنَّ» یعنی شک و تردیدی وجود ندارد، مردمانی که به ناحق مال یتیمان را می خورند.
« إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»
این مال یتیمی که به ناحق نزد اینها است، خود آتش است. آتش جهنم، گناهان خود مردم است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید:
« فَبِالیَقینِ أَقْطَعُ لَوْلا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیْبِ جاحدیکَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إخْلادِ مُعانِدِیکَ لَجَعَلْتَ النّارَ کُلَّهَا بَرْدَاً وَ سَلاماً» (1)
ص: 528
با یقین کامل، قطع دارم اگر جرم مجرمان نبود، در قیامت به اندازه آتش سر قلیان، آتش پیدا نمی شد. آتش مال قیامت نیست.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آتش آنهایی که مال یتیم، ربا، رشوه، دزدی، کم فروشی و ظالمانه را می خورند دیده است.
« إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»
چون پردۀ دنیا روی چشمان مردم افتاده است، این آتش پیدا نیست. به محض اینکه ملک الموت جانشان را بگیرد و پرده کنار برود، از همه طرفِ جان آنان، آتش بلند می شود.
قبل از انقلاب، ساعت شش تا هفت صبح در یکی از مساجد معتبر تهران، ده روز منبر داشتم، پیشنماز مسجد جدید بود، او را ندیده بودم و نمی دانستم کیست.
روز اول که منبر رفتم، امام جماعت در آستانۀ درب ورودی مسجد نشسته بود. به نظرم می آمد که عمر او از هشتاد سال گذشته باشد. ولی چهرۀ او بسیار عرفانی بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید:
بدن های این افراد روی زمین است و خودشان جای دیگر سیر می کنند، (1)از جای دیگری بدنهایشان اداره می شود، اهل این دنیا نیستند. منبر تمام شد، تمام ذهن و حواسم پیش امام جماعت بود.
ص: 529
رفتم کنار ایشان نشستم، بلند شد و احترام کرد. دلم می خواست دست و پای او را ببوسم، ترسیدم که برنجد.
آهسته به ایشان گفتم: آقا، چند سال دارید؟ فرمودند: حدود نود سال، گفتم: از عجایبی که در این نود سال دیده اید اجازه دارید برای من تعریف کنید؟ به من نگاه نکرد و زیر لب گفت: یکی از آنها را امروز برای شما می گویم.
گفت: اصالتاً اهل جرگویه هستم. از کودکی تمام عشق زندگی من این بود که دهۀ عاشورا و ماه رمضان، از قم، مشهد و اصفهان یک روحانی بیاید اینجا منبر برود، و هر چه بگوید من قبول بکنم. نود سال پیش، بیشتر افراد اهل منبر از خدا می ترسیدند، در سخنرانی مواظب حرف های خود بودند. حالا هم بعضی ها از خدا می ترسند، بعضی ها نیز هم شجاعت شیطانی دارند و نمی ترسند. کلمه به کلمه ای که روی منبرها گفته می شود روز قیامت محاسبه می شود.
امام جماعت گفت: عشق به مسجد، منبر و روحانیت وارسته، اثرات عجیبی روی من گذاشت.
در آن منطقه، یک خان ظالمی بود که به ژاندارم های اواخر قاجاریه نیز وابسته بود، هر چه از مردم می گرفت با ژاندارم ها می خورد. محصول کشاورزها را می گرفت، مردم را به چوب می بست و شلاق می زد. کسی حریفش نبود.
یک شب دیدم مردم خوشحال، خندان و شاد هستند، به پدرم گفتم: امشب در ده چه خبر است؟ گفت: خان مرده. پرسیدم کجا دفنش کردند؟ گفت: در قبرستان عمومی، گفت: یکی از برنامه های روزانه من این بود که برای خواندن نماز صبح، قرآن و تسبیحات هر روز به قبرستان می رفتم. هوا که روشن می شد، سورۀ «إِنّا أَنْزَلْناهُ» و فاتحه را برای اهل قبور می خواندم.
آن روز صبح هم طبق عادت هر روز، پیاده آمدم نزدیک قبرستان، آن طور که پدرم نشانی داده بود، قبر خان را دیدم، در تاریکی و روشنایی هوا دیدم تا جایی که چشمم کار می کند، آتش به آسمان شعله می کشد. گفت: با دیدن این حالت غش
ص: 530
کردم، بعد از به هوش آمدن، به خانه برگشتم، تازه آفتاب زده بود.
به پدر و مادرم گفتم: به من اجازه می دهید بروم درس علمی بخوانم؟ پدرم گفت: من نمی توانم خرجی تو را بدهم، گفتم: من خرجی نمی خواهم، فقط اجازه بدهید. با خودم گفتم: اگر پدرم خرجی نداد، نان خشک، پوست هندوانه، پوست خربزه، پوست گندم، جمع می کنم و تمیز می کنم و می خورم.
پدرم گفت: اگر خرجی نمی خواهی برو. مادرم نیز چند عدد نان خانگی را در یک بقچۀ کهنه گذاشت و به من داد، مرا بوسید و گفت: خدا به تو توفیق بدهد.
گفت: من از جرگویه پیاده راه افتادم تا حرم حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام رفتم. با ابی عبدالله علیه السلام پیمان بستم درس بخوانم و خودم را خرج دین کنم. پنجاه سال کربلا بودم، گاهی به حکم ادب، به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام و یا کاظمین می رفتم. صدام به اجبار ما را از عراق بیرون کرد. ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزی از این خواب گران (1)
آتش دوزخ با اعضا، جوارح و حالات درونی ما تولید می شود. تولید نعمت های بهشتی نیز با همین اعضا، جوارح و حالات درونی ما است.
جنگ خیبر تمام شده بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
تمام غنایمی که از دشمن گرفتید روی هم بریزید، ما بر اساس حکم الهی آنها را بین رزمندان تقسیم می کنیم، غنایم تقسیم شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: مواظب باشید، نزد شما از غنائم چیزی نمانده باشد. مردی جلو آمد و گفت: یا رسول الله، همه غنیمت ها را روی هم ریختید و شما تقسیم کردید. قبل از تقسیم غنایم، یک
ص: 531
جفت بند پوتین برداشتم، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: این دو بند پوتین کجا است؟ گفت: آنها را در جیبم گذاشته ام، فرمودند: آنها را بیاور و بگذار کنار، اگر این دو بند پوتین را با خود می بردی، بعد از مرگ، بندی از آتش جهنم را به پایت می بستند و تا قیامت نیز می سوختی. (1)
این دعای پیغمبر و ائمه بود:
« اللهم اَغْنِنَا بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ» (2)وحشت از حرام داشتند.
در زمان ناصر قاجار، یکی از اولیای خدا در تهران زندگی می کرد. ناصر قاجار برای ظاهر سازی، به علما ارادت نشان می داد، در هر شهری که وارد می شد، می گفت: تمام علما آزادند بیایند پیش من. ناصر قاجار خیلی دوست داشت این
ص: 532
مرد الهی را ببیند، ولی این ولی خدا حاضر نمی شد. به ایشان می گفتند: اعلی حضرت علاقه دارد شمارا ببیند، می گفت: من علاقه ندارم اعلی حضرت را ببینم.
ناصرالدین شاه گفت: او را به ناهار دعوت بکنید، اگر نیامد به زور او را بیاورید.
مأمور آمد و گفت: اعلی حضرت شما را خواستند، گفت: من با اعلی حضرت کاری ندارم، گفتند: ما مأموریم تو را ببریم. آمد در کاخ گلستان در میدان ارک تهران. در سالن ناهار خوری، یک سفرۀ رنگین پهن کردند.
ناصرالدین شاه شروع کرد به خوردن، این مرد الهی سفره را نگاه می کرد، شاه به او گفت: میل کنید، گفت: میل ندارم. شاه گفت: ما مخصوصاً شما را دعوت کردیم که ناهار کنار هم دیگر باشیم، نکند ناهار خورده اید؟ گفت: من ناهار نخورده ام و خیلی گرسنه هستم. شاه گفت: بخور، گفت: نمی توانم بخورم. گفت: چرا نمی توانی بخوری؟ آن مرد الهی با دست خود یک مشت برنج را برداشت، و یک فشار داد، چند قطرۀ خون از لای دستش ریخت روی سفره، سپس گفت: این را بخور، این خون دل ملت است، این خون جگر مردم مظلوم این مملکت است، چگونه این را بخورم، جواب خدا را چه بدهم؟ این حرام است. مکن کاری که بر پا سنگت آیو
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 533
خطاب اول: یا بنی آدم
35
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 534
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
خداوند در قرآن مجید، انسان را به سه صورت خطاب می کند. در بعضی از آیات خطاب قرآن با «یا بنی آدم» شروع می شود.
« یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ اَلشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ» 1
ای فرزندان آدم، هر کس که می خواهد شما را از خدا جدا کند، شیطان شما است. کلمۀ شیطان غیر از ابلیس است. ابلیس چون در مقام گمراه کردن بنی آدم برآمد، خداوند متعال از او تعبیر به شیطان کرد. در داستان آدم و حوّا می فرماید:
« فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطانُ» 2
کلمۀ ابلیس، اسم اصلی او بوده است و هزاران سال هم این نام بر روی او بود.
جنس وجودی او چنانکه در قرآن کریم آمده، از طایفۀ جن بود. ما از شکل، قیافه، صورت و ذات جن خبری نداریم.
ص: 535
کلمۀ جن در قرآن مجید به معنای موجود غیر قابل رؤیت آمده است. کلمۀ جن به معنای موجودی پنهان است. یعنی موجودی که خداوند متعال او را به سبکی ساخته که چشم ها، نمی تواند او را ببیند، چنانکه چشم ما ظرفیت دیدن فرشتگان را ندارد. فرشتگان از عالم غیب و ملکوت هستند. انبیا می توانستند. فرشتگانی را که در کار وحی و نازل کردن کتاب آسمانی بودند، ببینند.
به بچه ای که در رحم مادر است می گویند: جنین. کلمۀ «جنین» از «جن» است، به معنای موجودی که نمی توانیم او را ببینم. تا نه ماه بچۀ در رحم جنین است، یعنی قابل مشاهده نیست، وقتی به دنیا آمد، طفل است، یعنی می شود او را دید. قرآن مجید می گوید: ابلیس از طایفۀ جن است.
« کانَ مِنَ اَلْجِنِّ» 1
یعنی مانند ملائکه قابل دیدن نبود، ولی جنس خلقت او با ملائکه تفاوت داشت.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در «نهج البلاغه» در خطبۀ «قاصعه» می فرماید: (1)ابلیس شش هزار سال کنار فرشتگان، خدا را عبادت می کرد، شما خبر ندارید که این شش هزار سال، مطابق سال های شما بوده یا برابر با سال های غیر از کرۀ زمین.
همیشه اسم او ابلیس بود، موجود عابدی بود، اما از زمانی که با خدا به خاطر
ص: 536
خلقت آدم درگیر شد، و بعد در کار گمراه کردن آدم و همسر او برآمد، به خاطر گمراه کردن عباد خدا، پروردگار از او تعبیر به شیطان کرد.
به نظر قرآن، هر کسی که در مسیر انسان به قصد گمراه کردن قرار بگیرد، یعنی جدا کردن آدم از دین و صراط مستقیم، او شیطان است. ممکن است اسم اصلی او اسم خوبی باشد، چه زن، چه مرد. کار او نشان می دهد که یک شیطان است. ولی ممکن است اسم او «عبدالرحمان» باشد. ولی چون کار او گمراه کردن مردم است شیطان نامیده می شود.
اسم شناسنامه ای رضاخان، رضا بوده ولی چون جلوی علما را گرفت، حجاب را از بین برد، درِ مسجدها را بست و زمینۀ گمراه شدن مردم را فراهم کرد، شیطان است.
ممکن است برادر، پدر و پسر آدم، شیطان باشد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
« الزبیر منّا» (1)زبیر از ما اهل بیت است. اما تا چه وقت از ما اهل بیت بود، تا زمانی که پسرش عبدالله بزرگ نشده بود، وقتی این پسر پست، خائن و هواپرست بزرگ شد، تبدیل به شیطان شد، پدر را از راه خدا منحرف کرد و به راه جهنّم کشاند.
تفکر بیشتر مردم بر این است که شیطان، همان ابلیس است که با آدم و حوّا درگیر شد. در سورۀ مبارکۀ اعراف خدا می فرماید:
« یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ اَلشَّیْطانُ»
ص: 537
یعنی هر موجود گمراه کننده ای که شایستگی شما را برای قرار گرفتن در بهشت، از بین ببرد شیطان است. خداوند متعال جای بسیار آباد، خوش آب و هوا، سرسبز و پر از نعمت، در اختیار آدم و حوا گذاشت، به هر دو هم گفت:
« وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما»
از هر چه که در این باغ میل دارید بخورید.
« وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ» 1
ولی به این درخت نزدیک نشوید. شیطان آنها را وسوسه کرد. وسوسۀ شیطان در قرآن مطرح شده است. شیطان گفت: می دانید چرا پروردگار گفت که از این درخت نخورید؟ چون این درخت دو تا نتیجه دارد. یک نتیجه آن این است که هر کس از این درخت بخورد، از آدم بودن در می آید و تبدیل به فرشته می شود.
« تَکُونا مَلَکَیْنِ» 2
یک نتیجه اش هم این است که هر کس از میوۀ این درخت بخورد، دیگر خود خدا هم نمی تواند از اینجا بیرونش کند، همیشگی می شود.
« أَوْ تَکُونا مِنَ اَلْخالِدِینَ» 3
این متن قرآن است. پروردگار فرمود:
« وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ» 4
ص: 538
ولی ابلیس گفت: سراغ این درخت برویم. تازه قرآن مجید در سورۀ ابراهیم به آدم و حوا و به همۀ ما می گوید: گناه خود را گردن شیطان نیندازید، او شما را دعوت به گناه کرد، می توانستید به این دعوت لبیک نگویید.
شما زن و شوهر در برابر دو مسأله بودید.
مسأله اوّل: خداوند شما را خلق کرده بود و این بهشت را در اختیار شما قرار داد و گفت:
« وَ لا تَقْرَبا»
همه این نعمت ها از آن شما، به جز این یک درخت.
مسألۀ دوم: وسوسۀ شیطان و حریص بودن شکم.
این همه نعمت حلال در دنیا هست، انواع میوه ها، حبّه ها، دانه ها، صیفی جات و شربت های حلال، اما شکم بشر می گوید: مشروب و عرق می خواهم. این تلخ و نجس را برای چه می خواهی؟ می گوید: می خواهم. گوشت گوسفند، مرغ و گوساله به این تمیزی و لذیذی هست، شکم می گوید: گوشت خوک می خواهم.
بعضی از افراد می گویند: هر چه در این دنیا جنایت، خیانت، ظلم و فساد می شود، پای زن در کار است، ولی این حرف، صحیح نیست. ابن زیاد، مسلم بن عقیل را کشت، اما هیچ زنی در میان نبود. یزید سی هزار نفر را استخدام کرد تا به کربلا بروند و این هفتاد و دو نفر را قطعه قطعه کنند، اما زنی در کار نبود. چنگیز به ایران حمله کرد، گفت: از مرد، زن، گاو، گوسفند، هر چه زنده می بینید، بکشید.
تیمور سه بار به ایران حمله کرد. رضاخان علیه احمدشاه کودتا کرد، این تفکر
ص: 539
انگلیس بود، نه فکر زن. بیست و هشت مرداد پای آمریکا در کار بود نه زن. در انجام گناه، خود مردان و زنان مقصر هستند.
حادثه های زیادی در عالم اتفاق افتاده که هیچ زنی در آنها نقش نداشته است.
این حرف ها را ساخته اند تا شخصیت زن را بشکنند و الا اگر پدر و مادر دختر را خوب تربیت کنند، از نظر شخصیت، پاداش و بهشت، با مردان همردیف هستند.
آدم و حوا علیهما السلام میوۀ آن درخت ممنوعه را خوردند؛ چون حرص شکم در کار بود. علت بیرون آمدن آنها از بهشت فقط کار شکم بود، نه کار شهوت. چیزی را که خدا ممنوع کرد، خوردند و به آنها گفتند: بیرون بروید. اینجا دیگر جای شما نیست.
قرآن می گوید: حتی لباس های بهشتی را از تن آنها بیرون آوردند و چون خدا اهل غیرت و حیا است، برگ های درختی که خود را با آن پوشانده بودند، از آنها نگرفت.
خدا فرمود: ولی شما دیگر لیاقت پوشیدن لباس های بهشتی را ندارید. کسی که افسار شکم و نفس خود را در دست ندارد، نباید لباس های من را به تن داشته باشد.
شیخ بهایی تا چهار سالگی در جبل عامل و تا شش ماه قبل از مرگ در اصفهان زندگی می کرد. از چهار سالگی به همراه پدر خود به ایران آمد و مدتی در قزوین بود و سپس به اصفهان آمد.
شیخ بهایی (1)، شش ماه قبل از وفاتش، با چند نفر، به تخت فولاد اصفهان برای زیارت قبر بابا رکن الدین (2)رفت، یکی از آن چند نفر، ملامحمد تقی پدر علامۀ
ص: 540
مجلسی (1)بود، همه کنار استاد ایستاده بودند، یک مرتبه دیدند که حال شیخ بهایی دگرگون شد، رو به شاگردان خود کرد و گفت: آیا شما صدایی شنیدید؟ گفتند: نه استاد، ما صدایی نشنیدیم. گفت: من از این قبر، صدایی شنیدم که «یا شیخ علیک نفسک» شیخ بهایی مواظب نفس خود باش.
معلوم می شود بابارکن الدین، از مرگ من خبر دارد و این حرف را به من زد تا مرا از مرگم خبردار کند. به خانه برگشت، شش ماه بیرون نیامد و غیر از مواقع خواب و استراحت، به نماز، گریه، قرآن و مناجات مشغول بود. بعد از شش ماه وفات نمودند. طبق وصیت، ایشان را در مشهد، کنار قبر حضرت رضا علیه السلام دفن کردند.
از رفتن بر سر قبر بزرگان دین غفلت نکنید، همین طور که در حیات مفید هستند، بعد از وفات نیز کارهای بسیاری از دست آنها برمی آید.
در تهران در محلۀ ما یک فرد تاجری بود که پدر و مادر او خیلی از او راضی بودند، جوان باادب، باارزش و باکرامتی بود. بعد از وفات پدر و مادر، هر دو را در قم دفن کرد. آن وقت ها در محلۀ ما، خیابان لر زاده، خراسان، صفّاری و شوش بیش از ده ماشین سواری وجود نداشت. مردم پول نداشتند، ماشین هم نبود.
ص: 541
مردم خیال می کردند اگر ماشین فراوان شود، زندگی آنها پر از خوشی می شود.
ولی ابزار تمدن، ابزار مرگ است. ما در ابزار تمدن، خوشی نداریم. فقط باید مواظب باشید که این ابزار شما را نکشد. نقص برق، گاز، هواپیما، قطار، موتور و مترو ابزار کشنده ای است. چقدر سفارش می کنند در آرایشگاه از قیچی و تیغ عمومی استفاده نکنید. از آمپول یک بار مصرف استفاده کنید، چون ممکن است میکرب ایدز داشته باشد. اصلاً ما ابزار خوشی در تمدن نداریم، اما ابزار قدیمی، ابزار زندگی بود. غذاهای قدیم، ابزار قتل نبود، یک نفر، گوسفندی را می کشت، گوشت آن را در یک ظرف گلی می گذاشت و به سقف اطاق آویزان می کرد، در طول زمستان از این گوشت استفاده می کردند و برای احدی هم مشکل به وجود نمی آمد.
اما امروزه از یخچال و فریزر غذا را در می آورند و به ملت می دهند، ناگهان سی نفر می میرند.
این تاجر محل ما وضعش خوب بود و یک ماشین داشت. من یادم است بچه بودم، در اواسط هفته، ساعت ده صبح، به شاگردش تلفن کرد و گفت: من امروز به مغازه نمی آیم. ماشین را روشن کرد و به قم رفت، ساعت چهار بعدازظهر هم برگشت. همسرش پرسید: چرا بازار نرفتی؟ گفت: برای اینکه فردا دویست هزار تومان چک دارم، مال مردم خوار نیستم، چهل هزار تومان کم دارم، هر وقت مشکلی برایم پیش می آید، می روم قم، سر قبر پدر و مادرم، قرآن می خوانم و گریه می کنم و به هر دویشان می گویم: من به اندازۀ چهل هزار تومان مشکل دارم، وقتی برمی گردم، مشکلم حل می شود.
نگذارید قبور عالم هایی که در شهر است، فراموش شود و از بین برود.
آدم و حوا به خاطر وسوسۀ شکم از بهشت بیرون شدند، نه عرق بود، نه گوشت خوک، مار، میمون، ربا و رشوه و غصب نیز نبود. بلکه یک میوۀ تازه و تمیز درخت بود، میل خداوند نبود که اینها از آن میوه بخورند، خیلی راحت به آنها گفت:
ص: 542
« وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ»
به این درخت نزدیک نشوید. این سه بیت شعر از مرحوم شیخ بهایی است: جدّ تو آدم بهشتش جای بود
این اولین شکل از خطاب قرآن است که با آیۀ شریفۀ «یا بَنِی آدَمَ» شروع شده است. جهت خطاب نیز معنوی است. نصیحت، سفارش و هشدار است.
« یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ اَلشَّیْطانُ»
شیطان یعنی موجود گمراه کننده، سرانجام این وسوسه چیست؟
« کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ»
همان طور که آدم و حوا با فتنه گری شیطانی به نام ابلیس، از بهشت بیرون رانده شدند. این فتنه گران هم می خواهند شما را از بهشت بیرون کنند.
خداوند متعال در سورۀ یس می فرماید:
« أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا اَلشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» 2
« أَ لَمْ أَعْهَدْ» معنی پیمان و قرارداد ندارد. چون هر جا کلمۀ «عهد» با حرف «الی» بیاید، دیگر معنایش پیمان و قرارداد نیست، و به معنی سفارش است. ای
ص: 543
فرزندان آدم! من شما را در طول تاریخ سفارش نکردم که به حرف شیطان گوش ندهید، او دشمن آشکار شما است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 544
فعل حرام مانع ورود به بهشت
36
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 545
ص: 546
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
آیاتی از قرآن کریم همراه با سه نوع خطاب است. شروع بعضی از آیات با « یا بَنِی آدَمَ» است و بعضی دیگر با «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا» است و شروع بعضی از آیات با «یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ» است.
مهم این است که در هر سه نوع، چه به صورت صریح، و چه مجمل، مسأله حرام مطرح است. در سورۀ مبارکۀ اعراف، خداوند به همه هشدار می دهد، از قبیل مردم و زن. چون از قدیم، خانم ها بودند که شغل های درآمدزا، قابل قبول و طبیعی مانند: کشاورزی، گلخانه داری، برنج کاری و صیفی کاری داشتند.
در زمان رسول خدا بعضی از خانم ها شغل آرایشگری داشتند، پیغمبر نیز مخالفتی نداشت. بعضی از خانم ها، فروشندۀ عطر، شانه، انگشتر و النگو بودند که در روایت دارد گاهی به خانۀ پیغمبر می آمدند و سبد اجناس خود را کنار اتاق می گذاشتند که اگر خانمی بخواهد، بیاید خرید بکند، پیغمبر هم پولش را می داد.
مواظب باشید شیطان یعنی آن انسان وسوسه گر، گمراه کننده و خنّاس، در زندگی شما ایجاد فتنه نکند.
خداوند می فرماید:
تقلّب در جنس، کم فروشی و سایر رشته های حرام مالی، باعث می شود شما را
ص: 547
از ورود به بهشت محروم کنم.
« یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ اَلشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ»
ما، پدر و مادر شما را از خوردن میوۀ یک درخت منع کردیم، آنها هم باید منع مرا گوش می دادند. ما گفته بودیم: این میوه را نخورید. ولی شیطان گفت: بخورید.
از یک طرف خدا می گوید: نپوش، نخر، نبر و از طرف دیگر شیطان می گوید: این لباس را بپوش، این زمین را بخر، این پور را بردار. خدا می فرماید: ما به شما عقل، فطرت و قدرت تشخیص دادیم، من که آفرینندۀ شما و همه کاره شما هستم، می گویم: نخورید. اما شیطان که هیچ کارۀ شما و دشمن شما است، می گوید:
بخورید، کدام حرف را باید گوش بدهید؟
امام صادق علیه السلام می فرماید: آدم و حوا در بهشت آخرت نبودند. در یک منطقۀ خوش آب و هوا در همین خاورمیانه بودند، چون در بهشت آخرت هیچ چیزی ممنوع نیست. (1)ما دربارۀ بهشت آخرت می خوانیم:
« فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ
ص: 548
* وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» 1
از این آیۀ شریفه روشن می شود این بهشت آدم و حوا، بهشت آخرت نبوده است. چون قرآن می فرماید: هیچ بنده ای در آنجا از هیچ خوراک، پوشاک و لذّتی منع نمی شود. هیچ کس را هم از آنجا بیرون نمی کنند. به طور مکرر در آیات قرآن تأکید شده که:
« جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها» 2
کسی را بیرون نمی کنند.
در بعضی از کتاب ها در مورد آخرتی یا دنیایی بودن بهشت آدم و حوا، بحث های بیهوده ای کرده اند. باید یک نگاهی به خود قرآن می انداختند، بهشت آخرت یعنی:
« لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»
اما این بهشت هم منع و هم بیرون کردن در آن بود. خدا محبتی به این زن و شوهر کرد، ابتدای زندگی اینها را در کویر، بیابان، سنگلاخ، لابه لای کوه های خشک و درّهای عمیق قرار نداد. پروردگار عالم زندگی آنها را در باغی پر از انواع میوه ها و نعمت های فراوان و محلی خوش آب و هوا قرار داد.
ص: 549
دکتر باسوادی که اهل کرمان است، روزی پیش من آمد، به من گفت: یک تاجر ثروتمندی که معاملات خارجی دارد و روزانه در انگلیس، آلمان، امارات، کویت و ایران به اندازه پنج بانک طبیعی درآمد دارد. و در این کشورها دفتر دارد. یک خانه نیز در لندن دارد که به پول ایران دو سه میلیارد می ارزد. فقط یک زن و یک دختر 19 ساله دارد. گفته که از شما بپرسم که خودکشی در اسلام چه حکمی دارد؟ من گفتم:
آقای دکتر این مسأله را برای چه کسی می پرسی؟ گفت: برای خودش. گفتم: چطور؟ گفت: دیروز زنگ زده به من، بیا دفترم، من هم رفتم و به من گفت: در فشار شدید روحی هستم و یک لحظه هم نمی خواهم زنده بمانم. دیگر این دفترها و این ثروت را نمی خواهم. گفتم: چرا؟ گفت: چند شب پیش، دخترم با یک جوان سیاه، بی ریخت، گدا به خانه آمد. به دخترم می گویم که این کیست؟ می گوید: من عاشق او هستم و بیرون با او دوست شدم و به او گفتم: هر شب بیا خانۀ ما و اینجا با هم زندگی کنیم. هر چه با او صحبت کردم، دخترم به من گفت: اگر ناراحتی از این خانه برو بیرون. تا صبح آن جوان را نگه داشته. امشب هم می خواهد او را بیاورد. همین یک سرمایه را داشتم، آنهم ناموسم بود که از دستم رفت. حالا می خواهم خودکشی کنم. به آقای دکتر گفتم: دخترش زیبا است؟ گفت: خیلی. گفتم: بی حجاب است؟ گفت: حسابی. گفتم: قرآن مجید می فرماید: نداشتن حجاب و انجام عمل حرام و ارتباط نامشروع، این عاقبت را به دنبال دارد. دین نگذارد که خیانت کنی
ص: 550
ثواب حج را برای شما بگویم. به محض اینکه وارد مسجد الحرام می شوید، هیچ کاری نکنید، فقط بنشینید، نه نماز بخوانید و نه طواف بکنید، فقط خانه کعبه را نگاه کنید. با هر نگاه، صد هزار حسنه، در نامه عمل نوشته می شود و صدهزار گناه پاک می شود. ثواب مشعر، صفا، مروه و رمی جمره، را خدا می داند که چه قدر است. (1)
مردی متدین، اهل نماز شب، اهل گریه، خدمت امام جواد علیه السلام آمد، خیلی باادب جلوی امام نشست، عرض کرد: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله، من آمدم از شما خداحافظی کنم، می خواهم به حج بروم. امام جواد علیه السلام به او فرمود: حسابت صاف است؟ گفت: بله یابن رسول الله، فقط مقداری پول به یک بی دین که شما او را می شناسید بدهکار هستم.
امام علیه السلام فرمودند: اگر بدهی او را بدهی، مخارج رفت و برگشت به مکّه را داری؟
ص: 551
عرض کرد: نه، حضرت فرمود: برگرداندن پول مردم واجب و مکّه بر تو حرام است.
بعد این جمله را فرمودند:
« فانّ المؤمن لایخون» (1)شیعۀ ما خائن نیست، تا شب نشده برو بدهی خود را پرداخت کن، نمی خواهد به مکه بروی. این نشانۀ دین ماست.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 552
تصرف شیطان در مشاعر رباخوار
37
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 553
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
آیات شریفۀ قرآن، از این موجود عاقل مکلّف، با «یا بَنِی آدَمَ» ، «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا» ، «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ» ، «یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ» یاد می کند. در بخشی از آیات که با این القاب و صفات شروع می شود، مسأله حلال و حرام مالی را مطرح می کند. این آیه ها در حلال و حرام مالی آن قدر لطایف و نکات دارند که با توجه به آن نکات و لطایف، انسان هم عظمت و ارزش حلال و هم سنگینی بار گناه و حرام را لمس می کند.
بعضی از آیات که حرام مالی را مطرح کرده اند، مانند آیات اواخر سورۀ مبارکۀ بقره، خورندۀ حرام مالی را مسّ کردۀ شیطان می داند. مسّ یعنی کشیدن دست به روی یک شیء. وقتی در فقه می گویند: غسل مسّ میت، یعنی بر مرد و زنی که دست بر بدن میّت گذاشته اند، غسل واجب است. با دست خود این بدن را لمس کرده و بر او واجب است که تمام بدن خود را به نیّت عبادت شستشو بدهد. قرآن به رباخوار می گوید:
« یَتَخَبَّطُهُ اَلشَّیْطانُ مِنَ اَلْمَسِّ» 1
ص: 554
رباخوار آدمی است که شیطان در مشاعر او تصرّف کرده و عقل او را از کار انداخته است، علامت دیوانگی او نیز حرام خواری است. یعنی آدم عاقل حرام نمی خورد.
بر تمام مرد و زن واجب است موارد ربا را بشناسند. (1)در حرام مالی کم و زیاد مطرح نیست. حرام مالی می خواهد ده میلیارد تومان، یا یک دانۀ گندم باشد. با اینکه بزرگان دین می گویند:
یک دانۀ گندم، مالیّت ندارد، معنیش این است که شما نمی توانید یک دانۀ گندم را بردارید و بفروشید. ما در مملکت، پولی را به تناسب یک دانۀ گندم نداریم.
بنابراین یک عدد گندم، مالیت ندارد یعنی پولی در برابرش وجود ندارد، ولی تمام بزرگان دین ما بر اساس فقه اهل بیت، می فرمایند:
یک عدد گندم ملکیت دارد، یعنی آن کشاورز بزرگواری که چهار ماه در آفتاب گرم زحمت کشیده و شب ها بیدار مانده تا این محصول را به وجود بیاورد، می تواند یک دانه از دویست خروار گندم زمین خود را بردارد و بگوید این مال من است، اسلام این را قبول دارد و می گوید: مال این شخص است. حالا یک نفر، بیاید از کنار
ص: 555
این زمین عبور بکند، دست ببرد و از خوشه یک دانۀ گندم را بخورد و به صاحب زمین نگوید، طبق آخرین آیۀ شریفۀ سورۀ مبارکۀ زلزال:
« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» 1
کسی که به وزن یک ارزن گناهی داشته باشد، در قیامت آن گناه را جلوی چشم خود می بیند. نمی تواند گفت: یک دانه گندم، یک گردو، یا یک خوشۀ انگور چیزی نیست. نمی توان مسأله ای را که خدا به روی آن حساب باز کرده نادیده گرفت.
وجود مبارک مرحوم ملّامحسن فیض کاشانی محدث خبیر و داماد صدرالمتألهین شیرازی در «المحجة البیضاء» می فرماید:
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
روز قیامت یک نفر از این که او را به دادگاه می آورند بهت زده می شود، می گوید:
ما که نه عرق خوردیم، نه رابطۀ نامشروع داشتیم و نه اهل ریختن آبروی مردم بودیم، نه حرام خوردیم، ما را به چه علت به دادگاه آورده اند؟ به او می گویند: شما روزی به مغازۀ قصّابی رفتی که گوشت بخری، انگشت خود را گذاشتی روی یک قطعه گوشت و به قصّاب گفتی از این گوشت به من بدهید. مقداری از چربی آن گوشت به نوک انگشت تو چسبید، قصّاب هم ناراحت نشد و راضی نبود که دست به آن بزنی، اگر قصّاب را راضی نکنی گرفتار عذاب خواهی شد. تصرّف در یک عدد گندم با بی رضایتی صاحب آن حرام است و کاری به این ندارد که یک دانه گندم است.
دوستی داشتم که برایم یقین بود که از اولیای خدا است، برای اینکه بیست و
ص: 556
پنج سال از عمرم را در تهران و در سفرها کنار ایشان بودم، من که در آن بیست و پنج سال حتی یک گناه صغیره از او ندیدم. حدّاقل دو ساعت از نیمه شب را مثل مادر داغدیده در نماز شب گریه می کرد و چقدر پاک زندگی می کرد. ایشان برایم گفت:
مردی از اولیای خدا به من گفت: در یک مکاشفه، به محضر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف شدم، دیدم بدن حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام سالم است، فقط بخشی از بدن آن حضرت زخم است، عرض کردم: یابن رسول الله! هزار و پانصد سال است که شما شهید شده اید، این زخم ها هنوز خوب نشده است؟ فرمود: نمی گذارند خوب بشود. گفتم: چه کسانی نمی گذارند خوب بشود؟ گفت:
همین افرادی که روی منبرها دروغ می خوانند، این دروغ ها بدن مرا زخم می کند و نمی گذارند خوب بشود.
کتاب های معتبر ما برای ذکر مصیبت مانند «ارشاد» مفید، «لهوف» سید بن طاوس، «الذّریعه» ، «نفس المهموم» و «منتهی الآمال» است. مردم با ذکر مصیبت درست، بیشتر گریه می کنند، نیاز نیست که این همه دروغ گفته شود.
یک رفیق خیلی خوب داشتم. به من گفت: زمان شاه با خانواده به مشهد رفتم که ده روز بمانم. یک نفر به من گفت: اگر اتاق می خواهی برو از فلانی اجاره کن، جای خوب و تمیزی است. رفتم پیش صاحب خانه، به من گفت: الان مسافر دارم، دو تا از اتاق های من فردا شب خالی می شود. برای شب اول یک جایی را موقت گرفتیم تا فردا شب.
شب وجود مبارک حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیدم، یک طرف ایستاده بودند، فردی که سری کاملاً شبیه خوک داشت طرف دیگری ایستاده بود. امام هشتم علیه السلام با ناراحتی به من گفتند: در این ده روز می خواهی در خانه او بروی؟ از او
ص: 557
می خواهی اتاق اجاره بکنی؟ من از خواب پریدم. فهمیدم منظور حضرت همان کسی است که فردا شب می خواهم به خانه او بروم.
صبح پیش او رفتم و بدون واهمه به او گفتم: من دیشب چنین خوابی را دیده ام، بدنت، بدن آمیزاد و سرت شبیه به خوک بود، امام هشتم علیه السلام هم به من فرمودند: از تو اتاق اجاره نکنم. گفت: حضرت رضا علیه السلام درست فرمودند، من گرفتار حرام مالی و گناه هستم. به خانۀ ما نیا، اما به حرم که می روی برای من دعا کن تا خدا مرا آدم کند.
بعدازظهر بیست و هشت ماه صفر، آثار مرگ در چهرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله نمایان شد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام سر پیغمبر را به دامن خود گرفته بود، پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله، چند دقیقه قبل از وفات، وصیّت عجیبی کردند. این آخرین کلامی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند و از دنیا رفتند.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: والله، سه بار پیغمبر به من فرمود: علی جان! مال مردم را به آنها برگردانید، اگر چه به اندازۀ نخ تهِ سوزن باشد. دیده اید که خانم ها پیراهن را وصله می کنند و دو سه میلی متر نخ تهِ سوزن می ماند و دیگر نمی شود با آن نخ دوخت و دوز کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: علی جان! مال مردم را به مردم پس بدهید، اگر چه به اندازۀ نخ تهِ سوزن خیّاطی باشد. (1)جای پیغمبر صلی الله علیه و آله خالی است، که ببیند چقدر راحت فرهنگ مالِ مردم خواری حاکم شده است. می خورند، می برند و غارت می کنند.
ص: 558
یک نفر از اداره ای دزدی می کرد، شبی در یکی از مجالس سخنرانی من در تهران شرکت کرده بود، من او را نمی شناختم. از قضا در آن مجلس، راجع به همین مسائل صحبت می کردم، از منبر پایین آمدم، گفت: آقا ما هر روز از اداره مقداری پول بیرون می آوریم، آیا این دزدی است؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخر من حساب می کنم که کشور ما چقدر معادن نفت، طلا، جنگل و گاز دارد، بالاخره ما هم از اینها سهمی داریم، ما حق خودمان را برمی داریم، آیا این هم دزدی است؟ گفتم: نه، این حلال ترین پول است، بخور. اگر این دزدی نیست، پس به چه چیزی دزدی می گویند؟
خداوند منان در قرآن مجید می فرماید:
وقتی حرام ادامه پیدا بکند، شما با خوردن حرام به طور دائم منکر مسائل الهی می شوید. می گویید: این حق من است، گاهی نیز اسم آن را عوض می کنند و به جای رشوه می گویند: حقّ و حساب، از دو لغت خیلی زیبا استفاده می کنند، حقّ اسم و حساب کار پروردگار است. مال حرام را می گیرد و بعد به رفیقش می گوید: امروز حقّ حساب خوبی به دست آوردیم. یعنی دیگر گناه را حس نمی کند و برای او طبیعی می شود.
دوستی کت و شلواری داشتم که واقعاً از اولیای خدا بود. ایشان نصف روایات «اصول کافی» ، درصد بالایی از شعرهای جلال الدین و بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود.
ایشان می گفت: پدرم عالم بود و پانزده سال در شهری که حوزۀ علمیۀ خوبی داشت درس می خواند، من که تنها پسر او بودم وقتی برگشت، دیگر بزرگ شده
ص: 559
بودم.
یک بار به من گفت: من در آن شهری که درس مذهبی می خواندم و خیلی هم به سختی زندگی می کردم، چون پول نداشتم اگر می شد هفته ای دو بار یک سیر و نیم گوشت می خریدم. به قصابی می رفتم، چندین بار می دیدم که این قصّاب به هر کس که گوشت می دهد، انگشت شست خود را زیر کفّه ای که سنگ در آن بود فشار می دهد، آن کفّه گوشت یک مقدار پایین می آمد و یک کیلو گوشت نه سیر می شود، یا پنج سیر گوشت به چهار و نیم سیر تقلیل می یافت.
وقتی نوبت من شد، به او گفتم: آقای قصّاب، شما چرا با شست خود کفّه ترازو را به سمت بالا هل می دهی. گفت: برای اینکه من به کم فروشی عادت کردم، یکی که می گوید: یک کیلو گوشت بده، من نهصد گرم به او می دهم.
گفتم: یک سیر و نیم چقدر گوشت است، برای ما هم کم می گذاری. گفت:
شصت سال است که این شستم را زیر این کفه می گذارم، حتی شب ها هم که خواب می بینم که گوشت می فروشم، شست خود را زیر ترازو می گذارم، اصلاً خود به خود دستم زیر ترازو می رود.
در سفر اولی که به مکه رفته بودم، رفیقی داشتم که اهل کاشان بود، در رمی جمرات، به من گفت: یک فرد نزول خواری آمده و می خواهد رمی جمره کند، این رباخوار جمعیت را شکافت و آمد نزدیک جمره، یکی حاجی الجزایری هم آن طرف جمره بود، مثل اینکه از دست شیطان خیلی عصبانی بود، به جای سنگ ریزه یک قلوه سنگ برداشت و چنان به طرف شیطان پرتاب کرد به دیوار خورد و کمانه کرد و به سر این حاجی ایرانی رباخوار اصابت کرد، سر او را شکافت، من گفتم: حجّ این الجزایری امسال قبول است، چون سنگ ما به دیوار جمره خورد، ولی سنگ او
ص: 560
به خود شیطان خورد، چرا؟ چون قرآن می فرماید:
« یَتَخَبَّطُهُ اَلشَّیْطانُ مِنَ اَلْمَسِّ»
اینقدر شیطان در مشاعر حرام خوار، تصرّف کرده که انگار عاقل نیست. فرد عاقل فرمان خدا را نمی شکند، عاقلانه و منطقی زندگی می کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
38
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 561
ص: 562
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
به دست آوردن بعضی از حرام ها جزء گناهان کبیره حساب می شود. نگاه داشتن مال حرام نیز معصیت است. وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردم فرمودند: کسی که مال حرام را نگاه بدارد و به سرعت و با شتاب، به صاحب آن برنگرداند، تا زمانی که این مال حرام پیش او است، خداوند متعال او را لعنت می کند. (1)لعنت در قرآن به معنی دور کردن از رحمت الهی است.
ما در دنیا و آخرت، نیازمند به رحمت و مغفرت پروردگار هستیم، اگر در معرض رحمت و مغفرت قرار نگیریم، از گرفتاری ها و مشکلات دنیایی و آخرتی نجات پیدا نمی کنیم.
ص: 563
قرآن مجید دربارۀ مال حرام و حلال به شکل های گوناگون، آیاتی را بیان می کند.
ممکن است تعجب کنید که پروردگار عالم گروهی از دارندگان مال حلال را هم اهل جهنم می شمارد.
اگر فرد حرام خوار بدون توبه بمیرد اهل جهنم است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی در مورد توبه به معاذ فرمودند: ای معاذ! برای هر گناهی، توبه ای وجود دارد.
« و احدث لکلّ ذنب توبة، السرّ بالسرّ و العلانیة بالعلانیة» (1)برای هر گناهی توبۀ مخصوص آن را به میدان بیاورید. یک وقت فکر نکنید توبۀ گناهانی مانند نخواندن ده سال نماز، روزه نگرفتن، حجّ واجب نرفتن، کتک زدن همسر و غصب کردن زمین یک «استغفر الله ربّی و اتوب الیه» است.
در باب حکمت های «نهج البلاغه» آمده است:
جوانی که امیرالمؤمنین او را می شناخت، در کوچه گناهی را مرتکب شد، و گفت: «استغفر الله ربّی و اتوب الیه» ، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مادرت به عزایت گریه کند که معنی توبه را اشتباه فهمیدی. (2)یعنی مرگ برای تو بهتر از این بود که
ص: 564
زنده بمانی ولی دین خدا را اشتباه بفهمی.
علت این کج فهمی ها این است که یا به عالم متخصّص دین مراجعه نکرده اند یا عمد داشتند که مردم را گمراه کنند. و توبه گمراه کنندگان این است که هر فردی را که گمراه کرده باید دوباره به صراط مستقیم برگرداند، مرده هایی را هم که بی دین کرده است را باید زنده بکند و به صراط الهی برگرداند. راه دیگری ندارد.
اینکه امام علیه السلام فرمود: مادر به عزایت گریه کند یعنی توبه، خیلی مسئولیت سنگینی دارد، همه اهل توبه نیستند، کم هستند آنهایی که توبه می کنند. از روز دوم محرم تا چهار بعدازظهر عاشورا که هشت روز دارد، این هفتاد و دو نفر غیر از شیرخواره و چند بچه کوچک، حدود شصت و پنج نفر از آنها در این هشت شبانه روز، مسائل الهی را از قبیل حلال و حرام، قیامت، بهشت و عذاب را برای این مردمان گفتند. شما یقین بدانید بعد از انبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام، موعظه کننده ای در طول تاریخ، بهتر از این هفتاد و دو نفر وجود نداشت. پاک ترین گلو و زبان را داشتند.
من این جمله را قبول ندارم و جمله درستی نیست.
سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم بر دل (1)این هفتاد و دو نفر قلبی داشتند که نمونه آن در سینه های مردم عالم وجود نداشت، شب عاشورا سیدالشهدا علیه السلام فرمود:
« فانّی لااعلم اصحابا أوفی وَلاخیراً من اصحابی» (2)من در تمام عالم بهتر از این هفتاد و دو نفر را سراغ ندارم. هیچ کس را هم
ص: 565
نمی توان با این اشخاص مقایسه کرد. هیچ وقت نمی توانیم بگوییم شهدای ما هموزن شهدای کربلا هستند، اینها نخبگان عالم بودند. این هفتاد و دو نفر هشت شبانه روز با این گناهکاران صحبت کردند، فکر می کنید چند نفر توبه کردند؟
حداقل سی هزار نفر در کربلا بوده اند، عده ای می گویند: هفتاد هزار نفر. همه زیر بار پذیرش توبه نمی روند و قبول نمی کنند. از این سی هزار نفر، سه نفر توبه کردند.
یعنی از هر ده هزار نفر یک نفر. یکی حرّ بن یزید (1)و دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف بن حارث انصاری عجلانی کوفی (2)بودند، حرّ بن یزید اول صبح توبه
ص: 566
کرد، این دو برادر هم بعد از کشتن علی اصغر توبه کردند، توبۀ حرّ این بود که از جان، حقوق و جایزه خود گذشت بکند، حملۀ به زن و بچۀ خود را تحمل بکند، به مجموعۀ این کارها توبه می گویند. اگر روز عاشورا به ابی عبدالله می گفت: اشتباه کردم و خیلی ناراحت هستم. خداحافظ، من با شما نمی جنگم و می رفت به طور یقین اهل جهنم بود.
برای هر گناهی توبه ای است، توبۀ ویژۀ آن گناه را به جا بیاورید، اگر مال حرام پیش تو است و می خواهی توبه بکنی، تا دینار آخر را به صاحب آن برگردان، از خدا نیز طلب عفو کن این یک توبۀ حقیقی می شود.
ص: 567
گنهکار و حرام خواری که توبه حقیقی نکند و بمیرد، قطعاً راه نجاتی ندارد. در صورتی نجات دارد که خانوادۀ او تمام اموالی را که این فرد به حرام تصرف کرده به صاحبان اصلی مال، برگردانند.
تاجر فرش هفتاد ساله ای که اهل اصفهان است به من گفت: من کارمند اداره بودم، آخرین حقوق قبل از بازنشسته شدنم، حدود صد و چهل هزار تومان بود.
ولی در سی سالی که در اداره بودم آن قدر از اداره دزدی کردم که توانستم با آن پول مغازه ای در بازار تهران به قیمت صد میلیون، یک ویلا در شمال چهل میلیون، یک خانه هم در تهران نود میلیون بخرم، به دخترم نیز جهیزیۀ کامل دادم و حالا پیر شدم، می خواهم توبه کنم چه کار کنم؟ گفتم: چه نوع توبه ای؟ گفت: توبه ای یادم بده که کاری به پول، خانه، مغازه و ویلای شمال نداشته باشد. گفتم: چنین توبه وجود ندارد.
این کج فهمی درد بسیار سنگینی است و اگر گناه ادامه پیدا بکند، توبۀ آن خیلی سخت می شود.
این هم یکی از کج فهمی ها است که یک منبری وقتی قوانین دین، حلال و حرام و نظام اسلام را می گوید، بعضی از مردم می گویند: خدا خیلی سفت، سخت و خشن است. پس می خواستید که فقط نگاه کند که آیات قرآن او را پشت سر بیندازیم، آیات حجابش را پاره پاره بکنیم، عرق بخوریم، ورق بازی بکنیم، ربا هم بخوریم، بعد هم بگوییم: «استغفر الله ربّی و اتوب الیه» ، خدا هم بگوید: چون من خدای بامحبتی هستم تو را می بخشم بفرمایید، در بهشت، امام حسین روی تخت منتظر تو است، این طوری خدا خوب است! ! ؟
آنچه که خداوند بر ما حرام کرده و این درِ توبه ای را که به روی ما باز کرده است، از کثرت رحمت و محبت او می باشد، اگر درِ توبه را باز نمی کرد، با یک گناه آدم جهنّمی می شد. چون دیگر کاری نمی توانست بکند.
ص: 568
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
« أَنْتَ الّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ باباً إلی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التُّوْبَةُ. . فَقُلْتَ: تَبارَکَ اسْمُکَ تُوبُوا الی الله تَوْبَةً نَصوحاً» (1)یعنی یک توبه واقعی، نه توبه زبانی و بی ریشه.
چرا قرآن می گوید: حلال خورها را به جهنّم می برند، این بیچاره ها چه تقصیری دارند؟ در چند جای قرآن حلال خورها تهدید شده اند.
با پول حرام، هیچ کار خیری نمی شود انجام داد. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: هر کس با پول حرام مسجد بسازد یا خیرات انجام بدهد، روز قیامت او را با خیراتش در جهنم می اندازند. چون پروردگار با پول حرام هیچ چیزی را قبول نمی کند. (2)
ص: 569
خدا با ما مهربان نیست، یا ما با خدا سر سازش نداریم. مردم گناهکار با خدا سر سازش ندارند و بعد می گویند: خدا با ما سر سازش ندارد. یعنی داستان را برعکس می کنند. به پروردگار تهمت می زنند، تهمت آنها را قرآن نقل می کند:
« فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» 1
خدا با من سر سازش ندارد، خدا با من خوب نیست. پروردگار عالم می گوید:
« کَلاّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ اَلْیَتِیمَ * وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ اَلْمِسْکِینِ * وَ تَأْکُلُونَ اَلتُّراثَ أَکْلاً لَمًّا * وَ تُحِبُّونَ اَلْمالَ حُبًّا جَمًّا» 2
این طور نیست که تو می گویی، دروغ می گویی، با برنامه های دین من سازش نداری. به یتیم احترام نکردی، به مستحق ها و افتادگانی که می شناختی، کمک نکردی، ارث خواهر و برادرت را غصب کردی، تو این قدر عاشق پول شدی که نتوانستی پول را از خودت جدا کنی.
در جزء نهم قرآن، سورۀ مبارکۀ توبه می فرماید:
« وَ اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» 3
ص: 570
آنهایی که ثروتمند هستند و در راه خدا هزینه نمی کنند به آنها مژدۀ عذاب دردناک قیامت را بده.
یک عده ای خیال می کنند چون حلال به دست آوردند، باید خیالشان راحت باشد که روز قیامت کاری به آنها ندارند. چنین نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر فرمود:
« فی حلالها حساب»
نگویید: من مال حلال به دست آورده ام و در روز قیامت با ما حساب مالی ندارند، بلکه حلال دار بخیل را محاکمه می کنند.
« و فی حرامها عقاب» (1)چقدر مال حرام، مال سنگینی است.
فردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! این یاران شیعه ما قصه ای را نقل می کنند که باور آن سنگین است. حضرت فرمودند: برایم تعریف کن. گفت:
یاران شیعۀ ما می گویند: یک نفر در مدینه از دنیا رفت، جنازۀ او را به مسجد آوردند، آن زمان نیز، همه دوست داشتند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز میت را بخواند.
خانوادۀ میت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله عرض کردند: شما نماز این میت را بخوانید.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله خیلی صریح فرمودند: من به این میّت نماز نمی خوانم؛ زیرا او دو
ص: 571
دینار بدهکار بوده است، خودتان نمازش را بخوانید. (1)عدم پرداخت بدهی این قدر سنگین است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: من نماز او را نمی خوانم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 572
خطاب قرآن به اهل ایمان
39
خمینی شهر، مصلی
دهه سوم - جمادی الثانی 1385
ص: 573
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام در رابطۀ با حلال و حرام بود. کتاب خدا و روایات در این زمینه مسائل بسیار مهمی را مطرح کرده اند. مسائلی در مورد حلال و حرام که مربوط به دنیای مردم است و مسائلی که مربوط به آخرت آنها است.
از آیات بسیار مهم قرآن، در همین زمینه، دو آیه در سورۀ مبارکۀ بقره، که خطابش به کلّ مردم است و غیر از آن آیاتی است که خطابش به اهل ایمان است.
گاهی پروردگار عالم سخن خود را با خطاب به اهل ایمان، شروع می کند.
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»
ص: 574
اما در این آیۀ شریفه خطاب با «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ» شروع می شود. یعنی خطاب پروردگار به همۀ مردان و زنان عالم است، هر کس که به گوش او برسد و اهل گوش دادن باشد.
« یا أَیُّهَا اَلنّاسُ کُلُوا مِمّا فِی اَلْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» 1
ترجمۀ ظاهری آیۀ شریفه این است که: ای جمیع انسان ها، برای ادارۀ امور زندگی خود، فقط به حلال پاکیزه تکیه کنید. از مرز حلال بیرون نروید، چرا که اگر قدم از مرز حلال بیرون بگذارید یعنی قدم گذاشتن به جای قدم های شیطان.
شیطان هم اهل محبت، رفاقت، دلسوزی و دوستی با شما نیست.
« إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»
او دشمن آشکار شما است، دشمنی پنهانی نیست که نتوانید او را بشناسید. هر کسی که شما را تشویق و ترغیب بکند و دست شما را بگیرد و از مرزهای خدا بیرون ببرد، او شیطان است. دشمن نسبت به شما چه نظری دارد؟
وقتی پروردگار می فرماید: دشمن شما آشکار است، معلوم است شیطان هر نظری که در حقّ ما دارد، نظری منفی است. این دشمن هیچ نظر مثبتی به ما ندارد.
بنابراین کسانی که خودشان را در اختیار این دشمن قرار می دهند در حقیقت به او می گویند: ما را تحویل هفت طبقۀ جهنم بده. شیطان در اسم عام است و اسم
ص: 575
شناسنامه ای هیچ شخصی هم نیست. حتّی اسم شناسنامه ای ابلیس نیست.
چون ابلیس مردم را از مرزهای خدا با وسوسه گری بیرون می برد، خدا به او می گوید: اگر شیطان این کار را نمی کرد، شیطان نبود و هر شیطانی دست از گمراه کردن مردم بردارد، او هم دیگر شیطان نیست.
در سورۀ مبارکۀ ابراهیم، آیۀ بیست و دو (1)پروردگار عالم در روز قیامت گناه هیچ کسی را به عهدۀ شیطان نخواهد گذاشت و به گنهکار نمی گوید: تو تقصیری نداری، پروندۀ تو به گردن شیطان است، حالا شیطان یا پدر، شوهر یا همسر تو بوده است.
قرآن مجید می فرماید:
« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ» 2
ص: 576
بعضی از شیطان ها همسران و بچه های شما هستند. کار چنین دشمنی فقط این است که شما را با تشویق، گریه، ترغیب، وسوسه و با پشت سر اندازی، از مرزهای خدا بیرون ببرد. شما را تحریک کند که از مرزهای حرام وارد بشوید. شیاطین، دام های مختلفی از قبیل گریه، دلسوزی، ایجاد چشم و هم چشمی دارند و این دشمنی با شما است.
رفیقی در تهران داشتم به نام حسین که هم سن من است، خیلی آدم بزرگواری است و از حلال خدا قدم بیرون نگذاشته است. برای او مکرراً میدان حرام پیدا می شد، ولی می گفت: باید شیطان را مسخره بکنید تا از شما بدش بیاید و شما را رها کند، وقتی با او گرم بگیرید بر شما مسلّط می شود.
این رفیق من وقتی می دید که من از کار نوشتن و منبر خیلی خسته می شوم، مرا به خانۀ خود می برد. خیلی خوش بیان، خوش زبان و اهل گریه بود، می گفت: مادرم، شیطان پدرم بود، یعنی از پدر من در امر زندگی توقعی بیش از توان و بیش از پول پدرم را داشت، اگر پدر من می خواست توقعات مادرم را برآورده کند، حتماً باید وارد حرام می شد. شغل پدرم این بود که صبح می رفت زغال سنگ ها را در کوره می ریخت، در تابستان گرم تهران، تیشه، بیل، و از این قبیل ابزارها می ساخت و شب که پیاده می آمد به خانه، تمام پوست صورت او سوخته بود، نماز جماعتش را هم بیرون می خواند و می آمد.
مادر من شروع به حرف زدن می کرد، ناروا می گفت، توقعات خود را می گفت.
گاهی می گفت: لعنت به پدر و مادر تو که وسیلۀ این ازدواج را فراهم کردی، ما هم بچه بودیم و عادت کرده بودیم و می دانستیم هر شب مادر ما یک منبر یک ساعته برای پدر می رود، پدرم نیز با روی باز گوش می داد.
می گفت: پدر من در این فحّاشی ها یک بار خم به ابرو نکشید. یعنی هر مؤمنی باید این باشد. یکی از دستگیره های بسیار قوی نجات در قیامت، اخلاق است. نرم
ص: 577
بودن، مهربان بودن، طلاق ندادن، بیرون نکردن، تلخ نشدن، گفت: پدرم حساب کرده بود مادرم را که نمی خواهد طلاق بدهد، اهل درگیری هم نبود، می گفت: والله ما دیگر عادت کردیم هر شب یک ساعت منبر این حاج خانم را باید گوش بدهیم، طوری نمی شود.
اگر درگیر بشوم گناهکار می شوم. بگذار در این خانه یک نفر گناهکار باشد، چرا دو نفر گناه بکنند. گفت: دهان مادرم کف می کرد و خسته می شد و دیگر نمی توانست به سخنرانی ادامه بدهد. پدرم خیلی آرام می گفت: حاج خانم، مطالبی که شما فرمودید، در عالم معنی به صورت طناب است. چون خواسته های شما خلاف خدا است، من اگر این طناب را بگیرم به جنهم می روم، حاج خانم به خدا، بدن من طاقت آتش جهنم را ندارد، من هم با طناب تو جهنم نمی روم.
در قیامت گناه هیچ کسی را به گردن شیطان نمی اندازند. چرا؟ چون خداوند در آیۀ بیست و دوم سورۀ ابراهیم می فرماید:
شیطان در محضر من، به تمام کسانی که حرف او را گوش داده اند، می گوید: تنها کاری که من در دنیا کرده ام این بود که شما را به گناه دعوت کنم، ای کاش، دعوت مرا اجابت نمی کردید، من فقط دعوت کردم. خدا نیز می فرماید: به این خاطر، تسلّط شیطان را بر شما قرار ندادم تا شما در روز قیامت نگویید: ما محکوم شدیم و دست و پای ما بسته شده بود و شیطان ما را به گناه کشید. شیطان قدرت به گناه کشیدن شما را ندارد، تنها هنر شیطان، دعوت است و بیشتر از این قدرت ندارد، تو این دعوت شیطانی را اجابت نکن. مثل اینکه کارت عروسی برای تو می فرستند و نمی روی، همان طور نیز دعوت شیطان را قبول نکن. گریز از شیطان، کاری ندارد.
مردم نباید خود را مرعوب شیاطین ببینند. شما نباید به شیطان ضعف نشان بدهید،
ص: 578
باید با هر شیطانی با قدرت روبه رو بشوید، در نهایت، شیطان از دست تو خسته شده و تو را رها می کند.
« یا أَیُّهَا اَلنّاسُ کُلُوا مِمّا فِی اَلْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً»
برای ادارۀ امور زندگی خود فقط به دنبال مال حلال بروید، گول دیگران را نخورید، حالا خانۀ سیصد متری تو به نهصد متر نرسید، عیبی ندارد. چون خانه آخرت که همان قبر باشد فقط به اندازۀ این تن نحیف جا دارد و هیچ مال حرام و حلالی در آن وارد نمی شود. آخرین اتاقی که به تو می دهند قبر است. از آنجا دیگر نمی توان فرار کرد. دنیا دار امتحان است و با گذشت هر روز فرصتی گرانبها از دست می رود. این کوزه به طرف شکستن می رود، این جسم، زمانی سبویی بزرگ بود.
چیزی که به درد آن دنیا می خورد فقط عمل نیک است و بس. حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانه ای
آدم با خدا چقدر راحت زندگی می کند. کسی به من گفت: شما وصیت نامه داری؟ گفتم: بله سی صفحه است. گفت: چه نوشته ای؟ گفتم: آن را به تو می دهم که
ص: 579
بخوانی، به من گفت: از زمین، پول و ملک مگر چیز ننوشتی؟ گفتم: نه، چیزی نبود، گفت: آنها را جای دیگری نوشته اید؟ گفتم: نه، این سی صفحه، سفارش به دین اخلاق و محبت است. تنها وصیّتی که من دارم این است که وقتی من از دنیا رفتم، هر جا که راحت بودید، مرا دفن کنید. مراسم ختم هم حق ندارید برای من بگیرید.
برای چه مزاحم مردم بشوید.
وقتی از دنیا رفتیم دیگری کاری به زن و بچه نداریم، پروندۀ ما به دست خدا می افتد. برو دنبال این مداح و آن منبری. پرونده را در عالم برزخ به دست تو می دهند و می گویند: این هفتاد سال عمر خود را بخوان و ببین که چه کار کردی؟ مراسم ختم به چه درد می خورد؟
در شهرهای بزرگ اوضاع خیلی به هم خورده است. خیابان میرداماد یکی از مناطق خیلی گران تهران است. در کلّ خیابان یک مسجد وجود دارد. من در آن مسجد ده شب منبر رفتم. مدیر مسجد به من گفت: پیرمردی در این مسجد نماز می خواند، این پیرمرد مدتی به مسجد نیامد. گفتیم: به سراغ او برویم، وقتی رفتیم دیدیم به دیوار خانۀ او پارچۀ سیاه زده اند و فوت کرده است، کسی هم به ما مسجدی ها خبر نداد. بالاخره یکی از آشناهای ایشان را پیدا کردیم، پرسیدیم چه شد و چرا به ما خبر ندادید؟ گفتند: یک روز سه پسر او به کلانتری آمدند، گفتند: سه نفر با لباس نیروی انتظامی در خانه پدر ما را کشتند و رفتند، چیزی هم با خود نبردند. گفت: یک افسر آگاهی خیلی زرنگ و کارکشته، درِ گوش رئیس کلانتری گفت: قاتل این پیرمرد، همین سه برادر هستند. بعد از چند روز معلوم شد که این سه نفر قاتل هستند.
وقتی آنها را به جرم قتل، محاکمه کردند، گفتند: چون پدر ما سه میلیارد تومان پول داشت، هر چه معطّل شدیم که بمیرد، نمی مرد. با هم تصمیم گرفتیم او را بکشیم.
ص: 580
چند سال دیگر که خیلی شلوغ بشود، برای کشتن ما، سراغ ما هم می آیند. ایمان کم و اسلام کم رنگ بشود، این بلاها سر ما هم می آید. مسجدها را تقویت بکنید، این جلسات واجب است، من اصلاً اعتقاد ندارم که این جلسات مستحب است، بر هر فرد واجب است که این جلسات را برپا بکند، تا دین خدا تقویت شود. چون هر چه دین ضعیف تر بشود، جنایت، ظلم و فساد بالاتر می رود.
« کُلُوا مِمّا فِی اَلْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً»
برای اینکه قیمت حلال را بدانید، این آیه بسیار مهم سورۀ مبارکۀ مؤمنون را عنایت کنید. خیلی آیۀ عجیبی است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: تعداد انبیا صد و بیست و چهار هزار نفر بودند. (1)« یا أَیُّهَا اَلرُّسُلُ»
به این صد و بیست و چهار هزار پیامبر خطاب کردم.
« کُلُوا مِنَ اَلطَّیِّباتِ وَ اِعْمَلُوا صالِحاً» 2
اول، لقمۀ خود را پاک کنید و بعد عبادت بکنید، چون من عبادت آلودۀ به حرام را قبول نمی کنم. اول زندگی خود را حلال بکنید. اسلام در طهارت جسم اصلاً
ص: 581
فشاری به مردم وارد نکرد. الان نیز همه جا لوله کشی است و دیگر آب قلیلی وجود ندارد. شما دستت را یکبار بگیر زیر شیر آب پاک می شود، دیگر اسراف معنا ندارد. (1)
جوانی در شهر مشهد جلوی مرا گرفت و گفت: من وسواس دارم، گفتم: به چه وسواس داری، گفت: در وضو. گفتم: چقدر آب مصرف می کنی؟ گفت: شیر را که باز می کنم تا وضو بگیرم و به دلم بچسبد، حدود یک ربع الی بیست دقیقه طول می کشد. در آن حال من به یک نفر گفتم: آقا می شود یک استکان آب به من بدهید، گفت: بله آقا. یک استکان آب به من داد، جورابم را درآوردم و نشستم، آستین هایم را بالا زدم، با همان یک استکان وضو گرفتم. گفتم: به حضرت رضا علیه السلام من با این وضو می روم نماز بخوانم، تو شیر آب را باز می کنی و باز هم می گویی: وضو نشد. با یک کاسۀ آب هم می شود غسل کرد. خدا گفته با یک کاسۀ آب می شود غسل کرد، با یک استکان می شود وضو گرفت.
ص: 582
شمر برای قمر بنی هاشم نامه ای آورد، از متن آن نامه خبر نداریم. در کوفه که دهان به دهان گشت، معلوم شد ابن زیاد در این نامه نوشته است که حسین بن علی را رها کنید و به کوفه بیایید، تا به شما شغل، زمین و پول بدهیم. یعنی قمر بنی هاشم را به حرام خواری دعوت کرده بود.
وقتی شمر نزدیک خیمه ها آمد و گفت: قوم و خویش هایم را می خواهم. امام حسین علیه السلام به قمر بنی هاشم فرمود: تو را صدا می زنند، برو ببین چه می گویند. قمر بنی هاشم از خیمه بیرون آمد، دید که شمر است، حرف شمر تمام نشده بود، که حضرت عباس شمشیر خود را کشید، و شمر از ترس فرار کرد.
امام پرسید: برادر با تو چه کاری داشت؟ گفت: پسر فاطمه، قبل از این که کار خود را بگوید، خیز برداشتم که او را نصف بکنم ولی فرار کرد. امام علیه السلام یک نگاه به قمر بنی هاشم کرد و در دل گفت: ای پناهگاه خیمه ها تو چه انسانی هستی؟ من فکر می کنم در روز عاشورا سخت ترین لحظه ابی عبدالله، آن وقتی بود که قمر بنی هاشم گفت: برادر به من هم اجازه بده بروم. در شب تاسوعا، همه خواب بودند، چون می دانستند، عباس بیدار است، اما شب یازدهم، دشمن راحت خوابید و زن و بچه بیدار بودند، چون دیگر عباس نداشتند. لذا حضرت ابی عبدالله علیه السلام کنار بدن برادر فرمود: «والکمد قاتلی» برادر جان، اگر تا امروز غروب مرا نکشند، داغ تو مرا زنده نخواهد گذاشت.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 583
ص: 584
آیه-شماره آیه - صفحه
. فاتحه (1)-« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»-1-541
. بقره (2)-« جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا وَالسَّمَآءَ بِنَآءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَ تِ رِزْقًا لَّکُمْ»-22-120
« جَنَّتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ»-25-403
« أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَفِرِینَ»-34-139
« وَ کُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتَُما وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»-35-586
« فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَنُ»-36-583
« فَتَابَ عَلَیْهِ»-37-140
« هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ»-39-473
« وَ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَشِعِینَ»-45-138
« وَ بَآءُو بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ»-61-228، 229، 231
« أَن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً» - 67 - 112
« وَ بِالْوَ لِدَیْنِ إِحْسَانًا» - 83 - 80
« وَ أُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» - 93 - 531
ص: 585
« یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» - 96 - 474
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ» - 104 - 597، 605
« وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَ هِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» - 124 - 273، 274
« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» - 156 - 401
« وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» - 166 - 197
« یَأَیُّهَا النَّاسُ کُلُواْ مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَلاً طَیِّبًا وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّیْطَنِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ» - 168 - 339، 348، 361، 380، 381، 382، 605، 628، 632، 634
« إِنَّمَا یَأْمُرُکُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَآءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلَی اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» - 169 - 348
« فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَ لَاعَادٍ» - 173 - 107
« إِن تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ» - 180 - 179، 212
« وَلَا تَأْکُلُواْ أَمْوَ لَکُم بَیْنَکُم بِالْبَطِلِ» - 188 - 550
« وَمِنْهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْأَخِرَةِ حَسَنَةً» - 201 - 123، 126، 130
« أُوْلئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ» - 221 - 381
« لَآإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» - 256 - 71
« وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی لَاانفِصَامَ لَهَا» - 256 - 477
« مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ. . .» - 261 - 383
« أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَتِ مَا کَسَبْتُمْ» - 267 - 382
« یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَنُ مِنَ الْمَسِ ّ» - 275 - 605، 612
« فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِکُمْ» - 279 - 467
ص: 586
. آل عمران (3) - « الرَّ سِخُونَ فِی الْعِلْمِ» - 7 - 37
« زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَ تِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ. . .» - 14 - 379
« جَنَّتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا» - 15 - 599
« رَبِ ّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا» - 35 - 296
« رَبِ ّ إِنِّی وَضَعْتُهَآ أُنثَی وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنثَی» - 36 - 296
« وَلَا یَنظُرُ إِلَیْهِمْ» - 77 - 198
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» - 102 - 627
« کُنتُمْ خَیْرَ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ» - 110 - 100
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَاتَأْکُلُواْ الرِّبَواْ أَضْعَفًا مُّضَعَفَةً وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» - 130 - 139، 140، 141
« وَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی» - 131 - 141
« وَأَطِیعُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» - 132 - 142، 147، 149
« وَسَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ. . . أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ» - 133 - 147، 149، 150
« وَالْکَظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ» - 143 - 440
« کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» - 185 - 196
. نساء (4) - « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَ لَ الْیَتَمَی ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا» - 10 - 574، 575
« یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیَیْنِ» - 11 - 212
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَاتَأْکُلُواْ أَمْوَ لَکُم بَیْنَکُم بِالْبَطِلِ» - 29 - 627
ص: 587
. مائده (5) - « إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» - 27146
« أَکَّلُونَ لِلسُّحْتِ» - 42 - 229، 230
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَ وَةً لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ الْیَهُودَ» - 82 - 88
« أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِ ّ» - 83 - 335
« کُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَلاً طَیِّبًا» - 88 - 339
« إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَنِ» - 90 - 382
. انعام (6)
« أُوْلئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» - 82 - 225
« بِغَیْرِ عِلْمٍ» - 100 - 142
« أَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ» - 152 - 380
« مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» - 160 - 144
. اعراف (7)
« وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَکِرِینَ» - 17 - 471
« وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» - 19 - 586، 587، 592
« تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَلِدِینَ» - 20 - 586
« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ» - 23 - 140
« وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَ لِکَ خَیْرٌ» - 26 - 399
« یَبَنِیءَادَمَ لَایَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَنُ کَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ» - 27 - 583، 585، 592، 597، 598، 605
« کُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَا تُسْرِفُواْ» - 31 - 338، 361
« لَایَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ» - 34 - 211
« وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَآءَهُمْ» - 85 - 380
ص: 588
« وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِ ّ وَالإِْنسِ» - 179 - 470
« لَهُمْ قُلُوبٌ لَّایَفْقَهُونَ بِهَا. . . اُولئکَ کَالْأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» - 179 - 415، 446
. انفال (8)
« إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِ ّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَایَعْقِلُونَ» - 22 - 446
« وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَرَهُمْ» - 50 - 183
. توبه (9)
« وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» - 34 - 71، 622
« یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ. . . - فَذُوقُواْ مَا کُنتُمْ تَکْنِزُونَ» - 35 - 71، 72، 73، 313
« وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةُ بِالْکَفِرِینَ» - 49 - 402، 540
« وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» - 72 - 64
« أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَنَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نٍ خَیْرٌ. . . - وَ اللَّهُ لَایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّلِمِینَ» - 109 - 66، 67، 68، 69، 70
« کُونُواْ مَعَ الصَّدِقِینَ» - 119 - 292
« حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ» - 128 - 505
. یونس (10)
« إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ» - 72 - 363
. هود (11)
« مَا مِن دَآبَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا» - 6 - 119
. یوسف (12)
« اقْتُلُواْ یُوسُفَ» - 9 - 454
ص: 589
« وَ أَلْقُوهُ فِی غَیَبَتِ الْجُبِ ّ» - 10 - 454
« أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» - 12 - 454
« وَ جَآءُو أَبَاهُمْ عِشَآءً یَبْکُونَ» - 16 - 455
« فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ» - 17 - 452
« وَ جَآءُو عَلَی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» - 18 - 452
« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ» - 18 - 452، 453
« رَبِ ّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» - 33 - 295، 373
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی» - 53 - 458، 459
« قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُواْ إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» - 108 - 536، 537، 540
. رعد (13)
« إِنَّ اللَّهَ لَایُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» - 11 - 304
« جَنَّتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَاءِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَ ذُرِّیَّتِهِمْ وَالْمَلَئِکَة یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم مِّن کُلِ ّ بَابٍ» - 23 - 179، 466، 481
« سَلَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ» - 24 - 482
« یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَآءُ وَ یَقْدِرُ» - 26 - 120
. ابراهیم (14)
« فِی ضَلَلِ بَعِیدٍ» - 3 - 65
« کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَآءِ» - 24 - 360، 362
. حجر (15)
« فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَجِدِینَ» - 29 - 64، 353
« إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِیَةٌ» - 85 - 492
ص: 590
. نحل (16)
« فِیهِ شِفَآءٌ لِلنَّاسِ» - 69 - 341
« إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ» - 128 - 475
. اسراء (17)
« إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ. . .» - 9 - 136
« مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً» - 15 - 231
« وَ لَاتَقْرَبُواْ الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَحِشَةً وَسَآءَ سَبِیلاً» - 32 - 375
« یَسَْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» - 85 - 353
. کهف (18)
« أَکْثَرُ مِنکَ مَالًا وَ أَعَزُّ نَفَرًا» - 34 - 250
« وَ الْبَقِیَتُ الصَّلِحَتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ أَمَلاً» - 46 - 507
« کَانَ مِنَ الْجِنِ ّ» - 50 - 584
. طه (20)
« مِنْهَا خَلَقْنَکُمْ» - 55 - 64
« فَمَا خَطْبُکَ یَسَمِرِیُّ» - 95 - 460
« کَذَ لِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» - 96 - 460
. انبیاء (21)
« مَا جَعَلْنَهُمْ جَسَدًا لَّایَأْکُلُونَ الطَّعَامَ» - 8 - 377، 378
. حج (22)
« وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَهُ لِلنّاسِ سَوَآءً الْعَکِفُ فِیهِ وَ الْبَادِ» - 25 - 242
ص: 591
. مؤمنون (23)
« یَأَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ الطَّیِّبَتِ وَ اعْمَلُواْ صَلِحًا» - 51 - 634
« رَبِ ّ ارْجِعُونِ» - 99 - 160
« لَعَلِّی أَعْمَلُ صَلِحًا فِیَما تَرَکْتُ کَلَّآ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَاءِلُهَا. . .» - 100 - 160 - 161
. فرقان (25)
« وَ لَایَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذَ لِکَ یَلْقَ أَثَامًا» - 68 - 374، 375
« یُضَعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا» - 69 - 374، 375، 376
. قصص (28)
« وَ لَاتَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا» - 77 - 319
« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَی مَعَادٍ» - 85 - 553
« کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» - 88 - 476
. عنکبوت (29)
« وَ إِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ» - 64 - 522، 527
. روم (30)
« ثُمَّ کَانَ عَقِبَةَ الَّذِینَ أَسَُواْ السُّوأَی أَن کَذَّبُواْ بَِایَتِ اللَّهِ» - 10 - 479
. لقمان (31)
« أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً» - 20 - 378
. سجده (32)
« فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ» - 5 - 480
« فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ» - 17 - 494، 563
ص: 592
. احزاب (33)
« النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» - 6 - 35
« إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَلِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِ ّ» - 56 - 476
« أَدْنَی أَن یُعْرَفْنَ» - 59 - 407
« وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیًما» - 71 - 249
. فاطر (35)
« مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» - 10 - 372، 388
« وَ مَآ أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ» - 22 - 558
. یس (36)
« عَلَی الْأَرَاءِکِ مُتَّکُِونَ» - 56 - 482
« سَلَمٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍ ّ رَّحِیمٍ» - 58 - 482
« وَ امْتَزُواْ الْیَوْمَ أَیُّهَا الُْمجْرِمُونَ» - 59 - 526
« أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَبَنِی ءَادَمَ أَن لَّاتَعْبُدُواْ الشَّیْطَنَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ» - 60 - 592
« الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَ هِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَآ أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ» - 65 - 159
. صافات (37)
« وَ إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَ هِیمَ» - 83 - 272، 273، 274
« قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَآ إِنَّا کَذَ لِکَ نَجْزِی الُْمحْسِنِینَ» - 105 - 553
. زمر (39)
« فَبَشِّرْ عِبَادِ» - 17 - 87، 91
ص: 593
« الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلئِکَ الَّذِینَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلئِکَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ» - 18 - 87، 88، 91
« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ» - 30 - 154، 215، 523
. غافر (40)
« لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ» - 16 - 197
« النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» - 46 - 200، 201
. فصلت (41)
« إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ. . . وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ» - 30 - 170، 171، 172، 173، 174، 176، 177، 178، 180، 182
« نَحْنُ أَوْلِیَآؤُکُمْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْأَخِرَةِ. . . وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ» - 31 - 180، 181، 182
« نُزُلًا مِّنْ غَفُورٍ رَّحِیمٍ» - 32 - 182
« وَ مَنْ أَسَآءَ فَعَلَیْهَا» - 46 - 144
. شوری (42)
« وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ» - 31 - 96
. زخرف (43)
« مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ» - 71 - 465، 466
. محمد (47)
« إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ» - 7 - 39
« الَّذِینَ کَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَمُ» - 12 - 506، 508
ص: 594
. ق (50)
« مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» - 18 - 431
« فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» - 22 - 158
« هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِیدٍ» - 30 - 470، 472، 522
. ذاریات (51)
« وَ فِی السَّمَآءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ» - 22 - 120
« فَوَ رَبِ ّ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَآ أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ» - 23 - 120
. نجم (53)
« وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی» - 3 - 347
« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی» - 4 - 347
« وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَی» - 39 - 320
. الرحمن (55)
« کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ» - 26 - 476
« وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ» - 27 - 476
. واقعه (56)
« إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ» - 1 - 209
« لَیْسَ لَوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ» - 2 - 209
« خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ» - 3 - 209
« إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» - 4 - 209
« وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا» - 5 - 209
« فَکَانَتْ هَبَآءً مُّنبَثًّا» - 6 - 209
« فِی سِدْرٍ مَّخْضُودٍ» - 28 - 598
« وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ» - 29 - 598
ص: 595
« وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ» - 30 - 598
« وَ مَآءٍ مَّسْکُوبٍ» - 31 - 598
« وَ فَکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» - 32 - 599
« لَّامَقْطُوعَةٍ وَ لَامَمْنُوعَةٍ» - 33 - 599
« وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ» - 34 - 599
« ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ» - 39 - 470
« وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَخِرِینَ» - 40 - 470
« فَلَوْلَآ إِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ» - 86 - 216
« تَرْجِعُونَهَآ إِن کُنتُمْ صَدِقِینَ» - 87 - 216
. حدید (57)
« أَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَکُم مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ» - 7 - 361
. حشر (59)
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» - 18 - 478، 479، 627
« لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَی جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ» - 21 - 111
. جمعه (62)
« قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» - 8 - 215
. تغابن (64)
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِنَّ مِنْ أَزْوَ جِکُمْ وَ أَوْلَدِکُمْ عَدُوًّا لَّکُمْ» - 14 - 629
. ملک (67)
« الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوةَ» - 2 - 521
ص: 596
. حاقه (69)
« فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٍ» - 22 - 481
. مزمل (73)
« یَأَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ» - 1 - 243
« قُمِ الَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً» - 2 - 243
. مدثر (74)
« کُلُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» - 38 - 538
. انسان (76)
« إِنَّا هَدَیْنَهُ السَّبِیلَ» - 3 - 503
. نبأ (78)
« وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا» - 9 - 244
. نازعات (79)
« أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی» - 24 - 171
. عبس (80)
« فَلْیَنظُرِ الْإِنسَنُ إِلَی طَعَامِهِ» - 24 - 384
. تکویر (81)
« وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» - 5 - 307
. انفطار (82)
« یَأَیُّهَا الْإِنسَنُ» - 6 - 597، 605
ص: 597
. اعلی (87)
« ثُمَّ لَایَمُوتُ فِیهَا» - 13 - 524
. غاشیه (88)
« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ» - 8 - 481
« لِّسَعْیِهَا رَاضِیَةٌ» - 9 - 481
« فِیهَا عَیْنٌ جَارِیَةٌ» - 12 - 481
« وَ نَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ» - 15 - 481
« وَ زَرَابِیُّ مَبْثُوثَةٌ» - 16 - 481
. فجر (89)
« وَ لَیَالٍ عَشْرٍ» - 2 - 395
« فَیَقُولُ رَبِّی أَهَنَنِ» - 16 - 622
« کَلَّا بَل لَّاتُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ» - 17 - 622
« وَلَا تَحَضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ» - 18 - 622
« وَ تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَّمًّا» - 19 - 622
« وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» - 20 - 622
« یَأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» - 27 - 162، 163، 400، 401
« ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» - 28 - 162، 163، 163، 399، 400، 401، 402
« فَادْخُلِی فِی عِبَدِی» - 29 - 163، 400، 402
« وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» - 30 - 163، 400، 403
. شمس (91)
« وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَهَا» - 1 - 392
ص: 598
« وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَهَا» - 2 - 392
« وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّهَا» - 3 - 395
« وَ اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَهَا» - 4 - 394
« وَ السَّمَآءِ وَ مَا بَنَهَا» - 5 - 396
« وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَهَا» - 6 - 396
« وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّهَا» - 7 - 397
« فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَهَا» - 8 - 399
. زلزله (99)
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا» - 4 - 159، 526، 527
« بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا» - 5 - 526
« فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ» - 7 - 160
« وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» - 8 - 135، 160، 525، 607
. قارعه (101)
« فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَ زِینُهُ» - 6 - 481
« فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیَةٍ» - 7 - 481
. عصر (103)
« وَ الْعَصْرِ» - 1 - 46
« إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِی خُسْرٍ» - 2 - 46
« إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ» - 3 - 46
. مسد (111)
« تَبَّتْ یَدَآ أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» - 1 - 184
ص: 599
. فلق (113)
« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ ّ الْفَلَقِ» - 1 - 55
« مِن شَرِّ مَا خَلَقَ» - 2 - 55
« وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» - 3 - 55
« وَ مِن شَرِّ النَّفَّثَتِ فِی الْعُقَدِ» - 4 - 55
« وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» - 5 - 55
روایت-معصوم-صفحه
« آه من قلّة الزاد و طول الطریق و بعد السفر» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 326
« أَبْکِی لِخُرُوجی عَنْ قَبْرِی عُرْیاناً» - امام سجاد علیه السلام - 127
« اذا احبّ الله عبداً ألهمه العمل بثمان خصال غضّ البصر عن المحارم. . . و الصبر و الامانة و الصدق و السخاء» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 404، 406، 407، 408
« اِذا وقَعَتِ اللُقْمَةُ مِنْ حَرامِ فی جَوْفِ العَبْدِ لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَواتِ وَ فِی الْاَرْضِ» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 111، 112
« اَصْلُ الانسانِ لُبُّه وَ عَقْلُه دِینُهُ و مُرُوَّتُه حَیْثُ یَجْعَلُ لِنَفْسِهِ» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 83
« ألا وَ اِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَ غَداً السِّباقَ و السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الغایَةُ النّار» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 79، 82
« اللهم اَغْنِنَا بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 578
« امات قلبی عظیم جنایتی» - امام سجاد علیه السلام - 544
« أَنْتَ الّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ باباً إلی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التُّوْبَةُ. . - فَقُلْتَ: تَبارَکَ اسْمُکَ تُوبُوا الی الله تَوْبَةً نَصوحاً» - امام سجاد علیه السلام - 621
« الإنْسانُ بُنْیانُ اللّهِ مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْیانَهُ» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 504، 509
« ان الله تعالی یحبّ معالی الامور و یکره سفسافها» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 404
« إِنَّ اللّهَ عز و جل حَرَّمَ الجَنَّةَ جَسَداً غَذّی بِحَرامٍ» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 101
« انّ سوء الخلق لیفسد الایمان کما یفسد الخلّ العسل» - امام باقر علیه السلام - 58
« ان علیا و شیعته هم الفائزون» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 275، 276
« اوصیکما الله بتقوی الله و أن لاتبغیا الدنیا و ان بغتکما و لاتَأْسَفَا علی شیء. . .» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 487 - 489
ص: 600
« اول ما خلق اللّه نوری» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 362
« أیقنت أنک أنت أرحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة» - امام صادق علیه السلام - 143
« بالقعود علی قلبی» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 512
« بأبی أنتم و أمّی طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم و الله فوزاً عظیماً» - زیارت وارث - 249
« جعلک الله من المصلّین» - امام حسین علیه السلام - 328
« خدیجة بنت خویلد زوجة النبی فی الدنیا و الاخرة» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 531
« خفیف المؤونة» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 496
« الدخول فیها سهل و الخروج منها مع السلامة صعب» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 468
« الزبیر منّا» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 585
« شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة و معدن العلم و اهل بیت الوحی الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة یأمن من رکبها و یغرق من ترکها» - دعای امام سجاد علیه السلام - در ماه شعبان - 359، 363، 364، 366، 367، 368
« ظَرفُ المُؤمن نَزاهتُهُ عن المَحارِمِ وَ مُبادَرَتُهُ إِلَی الْمَکارِمِ» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 74
« العبادة مع أکل الحرام کالبناء علی الرمل و قیل: علی الماء» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 114، 115
« علی أن ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه یسیر بقائه» - دعای کمیل - 305
« فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 446، 543
« فانّ المؤمن لایخون» - امام جواد علیه السلام - 602
« فانّی لااعلم اصحابا أوفی وَلاخیراً من اصحابی» - امام حسین علیه السلام - 617
« فَبِالیَقینِ أَقْطَعُ لَوْلا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیْبِ جاحدیکَ. . .» - دعای کمیل - 574
« فحاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا علیها فانّ للقیامة خمسین موقفاً کل موقف مقداره الف سنة ثم تلا هذه الآیة « فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ»» - امام صادق علیه السلام - 479، 480
ص: 601
« فزت و ربّ العکبه» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 555
« فقد ملئت بطونکم من الحرام» - امام حسین علیه السلام - 416
« فکیف احتمالی لبلاء الآخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته. . .» - دعای کمیل - 305
« فلعن الله أمة أسرجت و ألجمت و تنقّبت و تهیّأت لقتالک یا مولای یا أباعبدالله» - زیارت عاشورا - 247
« فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 623
« القبر. . . حفرة من حفر النیران» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 556
« قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 238
« [ أَخْبِرْنِی بِجَمیعِ شَرَائِعِ الدّینِ قال: ] قَوْلُ الحَقّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوفاءُ بِالعَهْدِ» - امام سجاد علیه السلام - 427، 431، 436، 438
« قومٌ یلمّون بالمعاصی» - امام صادق علیه السلام - 260
« کتابنا ینطق بالحق» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 436
« [ أنا و اللّه أحبّک فقال له أمیرالمؤمنین ] کذبت» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 266
« کذبوا لیسوا لنا بموال» - امام صادق علیه السلام - 262
« لابکینّ علیک بکاء الفاقدین و لانادینّک أین کنت یا ولی المؤمنین. . .» - دعای کمیل - 376
« لاتعادِ الایام فتعادیکم» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 47، 48
«لایدخل الجَنَّة من نَبَت لحمه من السُّحت؛ النّار أَولی به» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 108
« لعن الله من تخلّف عن جیش اسامة» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 43
« لکم أوّل نظرة الی المرأة فلا تتبعوها بنظرة أخری» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 455
« المؤمن کالجبل الراسخ لاتحرّکه العواصف» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 37، 38، 39
« المؤمن من طاب مکسبه و حسنت خلیقته» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 119، 123، 225، 228، 230، 233، 237، 313
« المالُ مادّة الشهوات» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 38
« المسلم من سلم الناس من یده و لسانه» - امام صادق علیه السلام - 225
ص: 602
« مَنْ رآنی فَقَدْ رَأَی الحَقَّ» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 505، 509
« الموت تحفة المؤمن» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 554
« الناقص ملعون» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 509
« نجی الصامتون» - امام صادق علیه السلام - 430
« النظر سهم مسموم من سهام ابلیس» - رسول اللّه علیه السلام - 456
« واجعل جسدی فی الاجساد المطهرة» - حضرت زهرا علیها السلام - 373
« و احدث لکلّ ذنب توبة، السرّ بالسرّ و العلانیة بالعلانیة» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 616
« و التخلّق باخلاق الصالحین» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 513
« وَ الجنّة لا یدخلها الاّ طیّب» - امام باقر علیه السلام - 102، 355
« [ ما اکثر الحجیج و أعظم الضجیج ] و أقلّ الحجیج» - امام صادق علیه السلام - 308، 309
« والکمد قاتلی» - امام حسین علیه السلام - 636
« و الله ان القبر لروضة من ریاض الجنة» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 323
« واهاً لک ایّتها التربة! لَیَحشُرَنَّ منک اقوامٌ یَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 245، 246
« و رضوان الله و الجنة فی الاخرة» - امام صادق علیه السلام - 127
« الوضوء علی الوضوء نور علی نور» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 377
« و طابت الارض التی فیها دفنتم» - زیارت وارث - 242
« و عَمِّرْنی ما کانَ عُمُرِی بَذْلَةً فی طاعَتِک فاذا کان عمری مرتعاً للشیطان فاقبضنی الیک» - امام سجاد علیه السلام - 420، 422
« و هذا ما لاتقوم له السموات و الارض» - دعای کمیل - 524
« یا بنیّ! للمؤمن ثلاث ساعات ساعة یُناجِی فیها ربه و ساعة یحاسب فیها نفسه وَ ساعة یَخْلُو فیها بَیْنَ نَفْسِهِ. . .» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 491، 492، 494، 495، 500
« یا علی! من أکل من الحرام و مات قلبُه و خرق دینه و ضعف یقینه و کلّت عبادته و حجبت دعوته» - رسول اللّه صلی الله علیه و آله - 569، 542، 543، 544، 545، 550، 557، 573
ص: 603
« یرحم الله خبّاب بن الأَرَت فلقد أسلم راغباً و هاجر طائعاً و قنع بالکفاف و رضی عن الله و عاش مجاهداً» - امیرالمؤمنین علیه السلام - 106، 191 - 192
ص: 604
مصرع اول-سراینده-صفحه
آن سخن های چو مار و کژدمت - مولوی - 429، 432
از جرم حضیض خاک تا اوج زحل - ابن سینا - 209
ای جلوۀ آیه های قرآن - ؟ - 268
ای دریده پوستین یوسفان - مولوی - 307، 577
این ذوق و سماع ما مجازی نبود - ؟ - 95
این نفس بد اندیش به فرمان شدنی نیست - میرزا حبیب اللّه خراسانی - 388
ایها الناس! جهان جای تن آسایی نیست - سعدی شیرازی - 482 - 483
با خضر دانش یار شو ای موسی دل - الهی قمشه ای - 461
باش تا صبح دولتت بدمد - انوری ابیوردی - 328
برگ عیشی به گور خویش فرست - سعدی شیرازی - 216
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت - سعدی شیرازی - 215
به قبرستان گذر کردم صباحی - باباطاهر همدانی - 216
به گورستان گذر کردم کم و بیش - باباطاهر همدانی - 127
بیا تا دست از این عالم بداریم - باباطاهر همدانی - 569
بی گناهی، کم گناهی نیست در دیوان عشق - صائب تبریزی - 246، 458
تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر توست - ؟ - 165
تا نگرید ابر کی خندد چمن - مولوی - 335
تا نگرید کودک حلوا فروش - مولوی - 336
جدّ تو آدم بهشتش جای بود - شیخ بهائی - 592
جمله ذرات زمین و آسمان - مولوی - 418
ص: 605
حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانه ای - ابوسعید ابوالخیر - 632
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور - سعدی شیرازی - 216
خرما نتوان خوردن از این خار که کِشتیم - سعدی شیرازی - 500
خوشا آنان که در این صحنۀ خاک - ؟ - 440 - 441
دریغا که بی ما بسی روزگار - سعدی شیرازی - 203 - 204
دین نگذارد که خیانت کنی - ؟ - 116، 600
راستی کن که راستان رستند - اوحدی مراغه ای - 292
ز دست دیده و دل هر دو فریاد - باباطاهر همدانی - 408
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند - حافظ شیرازی - 299
ز هر چه غیر یار استغفر الله - فیض کاشانی - 517 - 518
سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم بر دل - دهخدا - 617
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند - حافظ شیرازی - 102
قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر - ایرج میرزا - 210
قوم دیگر می شناسم ز اولیاء - مولوی - 297
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف - حافظ شیرازی - 477
گریه بر هر درد بی درمان دواست - ؟ - 335
مستند ذرّات جهان، هشیار کو؟ هشیار کو؟ - فیض کاشانی - 438
مکن کاری که بر پا سنگت آیو - باباطاهر همدانی - 579
مُلک تو مرز ملکوت خداست - ؟ - 315
من غلط کردم در اول بی شمار - ملا احمد نراقی - 512 - 513
موحد چو در پای ریزی زرش - سعدی شیرازی - 226
مهتری گر به کام شیر در است - حنظله بادغیسی - 44 - 45
هر چه بگندد نمکش می زنند - دهخدا - 455
یکی روز من نیز در عهد خویش - نظامی گنجوی - 217
پیامبر، محمد، رسول اللّه صلی الله علیه و آله 33، 37، 38، 41، 42، 43، 44، 46، 47، 48، 51، 58، 63، 70، 75، 79، 80، 95، 98، 101، 105، 108، 110، 111، 112، 114، 115، 119، 122، 135، 142، 144، 147، 153، 154، 169، 175، 180، 181، 184، 185، 189، 198، 201، 207، 210، 215، 223، 231، 237، 243، 244، 249، 255، 258، 261، 271، 272، 273، 275، 276، 277، 280، 281، 282، 283، 287، 289، 290، 291، 293، 303، 304، 313، 314، 315، 319، 320، 321، 322، 333، 340، 341، 345، 346، 347، 348، 353، 354، 356، 362، 364، 366، 367، 371، 377، 379، 384، 391، 394، 395، 403، 404، 407، 408، 421، 425، 431، 433، 436، 445، 456، 458، 465، 470، 474، 475، 476، 480، 487، 493، 503، 504، 505، 506، 507، 509، 511، 513، 515، 521، 523، 525، 529، 530، 531، 532، 533، 535، 536، 538، 540، 541، 542، 543، 545، 549، 550، 552، 553، 554، 556، 557، 561، 562، 567، 569، 573، 575، 577، 578، 583، 597، 605، 607، 609، 615، 616، 621، 623، 624، 627، 634
امام علی، امیرالمؤمنین علیه السلام 35، 38، 48، 51، 53، 63، 73، 79، 82، 83، 85، 98، 99، 102، 106، 110، 111، 119، 122، 125، 135، 148، 149، 154، 191، 192، 220، 223، 224، 225، 226، 228، 230، 237، 242، 244، 247، 248، 259، 266، 275، 276، 278، 280، 282، 287، 293، 303، 304، 305، 306، 319، 326، 355، 376، 387، 399، 419، 421، 426، 428، 435، 445، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 455، 458، 466، 467، 471، 485، 487، 489، 490، 492، 496، 500، 506، 510، 511، 512، 536، 538، 542، 543، 544، 545، 549، 551، 552، 555، 561، 573، 574، 575، 584، 585، 609، 616، 617، 623
حضرت فاطمه زهرا علیها السلام 99، 255، 261، 265، 266، 279، 280، 282، 283، 314، 315، 327، 334، 366، 373، 507، 532، 639
امام حسن مجتبی علیه السلام 48، 210، 267، 268،
ص: 606
282، 283، 487، 488، 490، 492، 494، 495، 500
امام حسین، سید الشهداء، اباعبداللّه علیه السلام 48، 107، 143، 163، 164، 193، 194، 218، 220، 226، 228، 229، 239، 241، 242، 246، 247، 248، 263، 264، 265، 268، 282، 283، 328، 329، 330، 343، 399، 400، 403، 408، 415، 416، 419، 422، 426، 474، 487، 488، 505، 508، 555، 577، 608، 617، 619، 620، 636
امام سجاد، علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام 48، 127، 239، 240، 260، 261، 271، 357، 359، 362، 366، 409، 411، 413، 416، 419، 420، 422، 423، 425، 427، 436، 438، 439، 440، 516، 517، 540، 543، 563، 621
امام محمدباقر علیه السلام 48، 57، 260، 261، 266، 273، 274، 355، 411، 421، 509، 513، 568
امام صادق علیه السلام 48، 112، 123، 124، 125، 127، 137، 143، 144، 145، 163، 174، 175، 176، 189، 202، 223، 261، 262، 263، 266، 267، 271، 272، 279، 308، 309، 333، 335، 340، 356، 365، 366، 399، 400، 402، 403، 411، 430، 472، 473، 477، 479، 489، 514، 554، 598، 623
امام کاظم، موسی بن جعفر علیه السلام 39، 48، 169
امام رضا علیه السلام 48، 159، 177، 260، 261، 266، 271، 295، 405، 406، 590، 608، 609، 635
امام جواد علیه السلام 48، 190، 192، 193، 601
امام هادی، علی النقی علیه السلام 31، 33، 34، 35، 39، 40، 41، 47، 48
امام حسن عسکری علیه السلام 48، 259، 529
امام مهدی، امام زمان، حجة بن الحسن علیه السلام 48، 130، 256، 257، 273، 327، 359
آتیلا 36
آدم علیه السلام 64، 139، 156، 181، 224، 266، 271، 282، 287، 366، 367، 470، 526، 585، 586، 587، 588، 592، 598، 599
آسیه علیها السلام 530
آل محمد، اهل بیت، ائمه معصومین، دوازده امام علیهم السلام 33، 34، 42، 48، 51، 54، 59، 63، 79، 85، 90، 95، 100، 105، 106، 111، 114، 119، 122، 128، 135، 136، 142، 143، 144، 147، 153، 157، 169، 171، 174، 177، 180، 189، 199، 207، 210، 215، 223، 224، 227، 237، 240، 255، 256، 258، 259، 260، 261، 262، 263، 264، 267، 271، 283، 287، 303، 305، 319، 333، 334، 337، 340، 351، 353، 354، 366، 367، 371، 372، 376، 377، 391، 399، 402، 411، 412، 413، 421، 425، 426، 428، 431، 437، 439، 445، 446، 453، 465، 474، 475، 487، 493، 503، 504، 507، 512، 521، 535، 536، 537، 540، 541، 549، 558، 561، 573، 578، 583، 585، 597، 605، 608، 615، 617، 627
ص: 607
ابراهیم علیه السلام 130، 176، 271، 272، 273، 274، 275، 276، 277، 507، 552، 553
ابراهیم مکفوف 509
ابن ابی عمیر 39
ابن سینا 209
ابن طاوس، سید 608
ابن عباس 99، 505
ابن ملجم 555
ابوبصیر 308، 309
ابوبکر 98، 99
ابوثمامه صیداوی 328
ابوالحتوف بن حارث انصاری عجلانی کوفی 618، 619
ابوحمزه ثمالی 127
ابوحنیفه 90
ابوذر 43، 46، 99، 246، 248، 281، 509، 525
ابوالعلاء 210
ابولهب 184، 185
ابوالنجم طبیب 468، 469
ابوهیثم بن التیهان 99
احمد حنبل 90
احمد شاه 587
ارباب، آیت اللّه حاج آقا رحیم 566
اسامة 43، 44
اسحاق علیه السلام 272، 273، 507
اسفندیار 200
اسماعیل علیه السلام 272، 273، 507، 553
اصفهانی، آیت اللّه 412
اولوالعزم چهارم علیه السلام 296
اهل سنت، اهل تسنن، سنّی 87، 88، 263، 275، 277، 280، 377، 433، 505
اهل مدینه 99
اهل مکه 99
بابا رکن الدین 588، 590
بافقی، شیخ محمدتقی 421
برادران یوسف علیه السلام 454
بروجردی، آیت اللّه 46، 109، 297، 566
بنی اسرائیل 459
بنی امیه 36، 73، 437، 553
بنی العباس 39، 73، 437
بوذر جمهر 434
پاک نژاد، دکتر 341
پدر شیخ صدوق 529
پیامبران، انبیا علیهم السلام 42، 59، 66، 79، 85، 128، 135، 143، 157، 158، 171، 180، 210، 224، 227، 271، 273، 305، 323، 372، 376، 377، 391، 399، 413، 426، 453، 474، 489، 493، 503، 506، 512، 536، 538، 540، 541، 544، 549، 558، 617، 634
تربتی، ملا عباس 417
تیمور 36، 311
جزائری، سید نعمت اللّه 551، 552
جعفر بن ابی طالب علیه السلام 246
جلوه، میرزا ابوالحسن 310، 311
چنگیز 36، 311، 587
چهارده معصوم علیهم السلام آل محمد علیهم السلام
ص: 608
حائری، آیت اللّه شیخ عبدالکریم 416
حاجی آخوند، پدر شهید قدوسی 414، 415
حبیب بن مظاهر 474
حجاج بن یوسف 36
حجر بن عدی 227
حذیفة بن اسید غفاری 267
حر بن یزید ریاحی 356، 357، 426، 618، 619
حسن، مشهدی 297
حسن نصراللّه، سید 87
حسین 630
حلی، علامه 259
حنظله بادغیسی 44
حوا علیها السلام 139، 585، 586، 587، 588، 592، 598، 599
خباب بن الأرت 106، 192
خدیجه علیها السلام 280، 531، 558
خرقانی، شیخ ابوالحسن 309، 311، 312
خضر علیه السلام 388
خلجستانی، امیر عبداللّه 42، 44
خمینی، امام 52، 99
درچه ای، آیت اللّه سید محمدباقر 565
دورکهایم 366
راشد 417
راغب اصفهانی 52
رستم 200
رشید هجری 227
رضاخان 587
زبیر 585
زکریا علیه السلام 273
زلیخا 295، 457، 459
زهیر بن قین بجلی 329
زینب کبری علیها السلام 194، 238، 240، 247
سامری 95، 96، 460
ساوجی، میرزا ابوالفضل 468
سبزواری، ملا هادی 495، 496، 497، 498، 499
سعد 99
سعد بن حارث انصاری عجلانی کوفی 618، 619
سعدی 226، 500
سعید بن عبداللّه حنفی 329
سعید بن مسیّب 513، 515، 516، 517
[ حضرت ] سکینه علیها السلام 36
سلطان محمود غزنوی 309، 311، 312
سلمان 99، 201، 281، 474، 558
سلیمان علیه السلام 214، 388
سمیه 558
شافعی 90
شاه 565، 608
شاه عباس 311
شاه طهماسب 311
شبّر، سید عبداللّه 53
شمر 164، 555، 636
شهدای کربلا، اصحاب امام حسین علیه السلام 617، 618
شیخ انصاری، شیخ اعظم 385، 386، 387
ص: 609
شیخ بهایی 408، 513، 588، 590، 592
شیخ صدوق 259، 528، 529
شیخ طوسی 259
شیعه، شیعیان 87، 88، 96، 100، 105، 260، 261، 262، 263، 265، 266، 267، 268، 269، 271، 272، 273، 284، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 283، 433، 601، 602، 623
صدام 577
صدرالمتألهین شیرازی، ملا صدرا 401، 408، 607
صد و بیست و چهار هزار پیامبر علیهم السلام پیامبران، انبیا علیهم السلام
صقر بن ابی دلف 33، 35
طالقانی، آیت اللّه شیخ مرتضی 566
طبری 394
عایشه 279، 280
عبداللّه بن زبیر 585
عبداللّه بن سبأ 275، 277
عبداللّه بن مقفّع 434
عبدالملک بن مروان 36، 515
عثمان 280
عزیر علیه السلام 421
عزیز مصر 456، 457، 552
عسکری، علامه 275
علی آقا، فرزند شیخ عباس قمی 219، 220
علی اصغر علیه السلام 165، 619
علی اکبر علیه السلام 165
عمار بن یاسر 450، 474
عمر 280
عیسی، مسیح علیه السلام 271، 273، 507، 531، 541، 568، 574
غربی ها 334
فتحعلی شاه 311
فرعون 95، 530
فروید 366
فرهاد میرزا، استاندار شیراز 288
فیض کاشانی 53، 110، 111، 190، 518، 549، 607
قارون 95، 96، 97
قدوسی، شهید 414
قمر بنی هاشم، عباس علیه السلام 165، 636
قمی، شیخ عباس 219، 220، 416، 417
کاشفی، ملاحسین 434
کافی 342
کرمانی، آیت اللّه سید جواد 498، 499
کلینی، ثقة الاسلام شیخ 258
گلپایگانی، آیت اللّه سید جمال الدین 297، 566
گلپایگانی، آیت اللّه سید محمدرضا 428
مأمون 39
مادر شیخ انصاری 386، 387
مادر مریم علیها السلام 295
مالکی 90
متوکل عباسی 33، 34، 36، 39، 41
مجلسی، ملا محمدباقر 551، 552، 555، 590
مجلسی، ملا محمدتقی 588
ص: 610
محمد بن ابوبکر 280
محمدشاه 311
مدرس، شهید 297، 566
مدنی شیرازی، سید علی خان 411
مریم علیها السلام 295، 530
مسیحی ها 87، 89، 291، 421
معاذ 616
معاویه 280
مقداد 99، 281
مقدس اردبیلی 107، 108
موسی بن عمران علیه السلام 36، 55، 56، 95، 96، 97، 149، 272، 394، 459، 460، 461، 507، 530
مولوی، جلال الدین 307، 335
مهدوی 45
میثم تمار 227
میرزای شیرازی 385، 386، 387
ناصرالدین شاه 288، 309، 310، 311، 578، 579
نراقی، ملا احمد 53، 320، 323، 324، 327، 512
نراقی، ملا مهدی 53
نظامی گنجوی 217
نمرود 388
نوح علیه السلام 274، 275، 277
هارون علیه السلام 272
هارون الرشید 36، 278، 562
هامان 95
یاسر 558
یحیی علیه السلام 226، 273
یزید 143، 239، 587
یعقوب علیه السلام 272، 452، 454، 459
یوسف علیه السلام 128، 226، 246، 272، 295، 307، 452، 454، 455، 456، 457، 459، 461، 552
یونس علیه السلام 273، 356
یهودی ها 87، 88، 228، 229، 291، 421، 474
فهرست جاها
آسیا 230
آفریقا 230
آلمان 600
آمریکا 230، 326، 327، 334، 404، 587
اراک 417
اردستان 565
اردن 309
اروپا 230، 404
اسراییل 88
اصفهان 45، 288، 297، 385، 551، 555، 556، 565، 576، 588، 620
افغانستان 42، 387
امارات 88، 573، 600
اندونزی 417
انگلیس 386، 573، 587، 600
ایران 63، 88، 100، 155، 213، 243، 288، 309، 327، 334، 386، 387، 511، 573، 587، 588، 600
بازار کوفه 239، 247
باغ ارم 289
بخارا 42
بسطام 309، 312
بصره 412، 413
بغداد 277، 412
بندر عباس 309
بوشهر 342
بیت اللّه الحرام 312
بیت المقدس 296
تبوک 309
تخت فولاد اصفهان 588
تهران 31، 49، 61، 77، 84، 93، 103، 117، 133، 151، 167، 187، 205، 218، 221، 235، 243، 253، 269، 285، 294، 301، 310، 317، 321، 331، 495، 556، 578، 579، 590، 610، 620، 633
جرگویه 577
چین 349
حبشه 246
حرم امیرالمؤمنین علیه السلام 220
حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله 159، 210، 509
حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام - تهران 221، 235، 253، 269، 285، 301، 317، 331
خاورمیانه 598
خراسان 42، 44، 259، 309، 321
ص: 611
خمینی شهر 519، 533، 547، 559، 571، 581، 595، 603، 613، 625
خوزستان 36
خیابان خراسان - تهران 590
خیابان صفاری - تهران 590
خیابان لرزاده 590
خیابان میرداماد - تهران 633
خیبر 303
ربذه 246، 248
ژاپن 573
سامرّا، سرّ من رای 33، 36
سبزوار 42، 309، 324، 325، 495، 499
سقیفه بنی ساعده 44، 98
سمرقند 42
سوریه 88
شاهرود 42، 309
شام 239، 478
شمال 620
شوروی 42
شهریار تهران 84
شیراز 288، 351، 369، 385، 389، 409، 411، 423، 443، 463، 485، 501
صفا 601
صفین 242، 448
طوس 259
ظفرقند - اردستان 565
عتبات عالیات 385
عراق 53، 309، 378، 385، 387، 577
عربستان 45، 88، 309
عرفات 308
غزنین 309، 312
فدک 313، 314، 315
فرانسه 573
فلسطین 214، 511
قاهره 89
قزوین 588
قطر 88
قم 45، 46، 52، 288، 324، 325، 406، 416، 529، 565، 576، 591
کاخ گلستان 310، 579
کاشان 111، 321، 323، 324، 327، 611
کاظمین 577
کربلا 125، 194، 239، 242، 244، 245، 246، 247، 279، 356، 377، 577، 587، 618
کرمان 497، 499، 600
کشورهای اسلامی 230
کعبه 601
کوپای اصفهان 565
کوفه 106، 191، 239، 247، 267، 329، 378، 636
کوه طور 55، 459
کوه های هیمالیا 231
کویت 600
لندن 69، 89
لیبی 88
ماوراء النهر 42
ص: 612
مدرسه خان - شیراز 288
مدرسه صدر 310
مدرسه علوی - شیراز 351، 369، 389، 409، 423، 443، 463، 485، 501
مدینه 43، 99، 144، 181، 239، 261، 262، 264، 267، 278، 279، 309، 313، 314، 513، 516، 623
مراکش 88
مروه 601
مسجد امام 310
مسجد جامع اصفهان 551
مسجد الحرام 177، 242، 503، 552، 601
مسجده شجره 293
مسجد گوهرشاد 417
مسجد مهدیه شوش - تهران 31، 49، 61، 77، 93، 103، 117، 133، 151، 167، 187، 205
مشعر 601
مشهد 42، 125، 288، 325، 417، 576، 590، 608، 635
مصر 88، 89، 90، 277، 456، 506، 511، 552
مصلی، خمینی شهر 519، 533، 547، 559، 571، 581، 595، 603، 613، 625
مغرب 88
مکه 57، 99، 106، 112، 125، 159، 178، 264، 298، 308، 312، 497، 552، 553، 557، 565، 601، 602، 611
منی 293
میدان ارک، تهران 31، 579
نجف 219، 288، 385، 387، 412
نهاوند 414
نهروان 448
نیشابور 42، 309
هند، هندوستان 155، 156، 214، 387، 434
یمن 88
ص: 613
1. قرآن کریم، ترجمه استاد انصاریان
2. ارزشها و لغزشهای نفس، استاد شیخ حسین انصاریان
3. الإرشاد، شیخ مفید، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، قم، 1413 ه. ق
4. إرشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، دو جلد در یک مجلد، انتشارات شریف رضی، 1412 ه. ق
5. إقبال الأعمال، سید علی بن موسی بن طاوس، 1 جلد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ه. ش
6. الأمالی، شیخ صدوق، 1 جلد، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ه. ش
7. بحار الأنوار، علامه مجلسی، 110 جلد، مؤسسة الوفاء بیروت، لبنان، 1404 ه. ق
8. تحف العقول، حسن بن شعبه حرانی، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1404 ه. ق
9. تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، 2 جلد، چاپخانه علمیه، تهران، 1380 ه. ق
10. تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) ، اسماعیل بن عمرو ابن کثیر دمشقی، ناشر: دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت 1419 ق
11. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی، 2 جلد، مؤسسه دارالکتاب، قم، 1404 ه. ق
12. التفسیر الکبیر، فخر رازی، چاپ سوم، ناشر دار احیاء التراث العربی، بیروت
13. تواضع و آثار آن، استاد شیخ حسین انصاریان
14. التوحید، شیخ صدوق، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1398 ه. ق (1357 شمسی)
15. جامع الأخبار، تاج الدین شعیری، 1 جلد، انتشارات رضی، قم، 1363 ه. ش
16. الجمل، شیخ مفید، یک جلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید قم، 1413 ه. ق
17. الخصال، شیخ صدوق، دو جلد در یک مجلد، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 ه. ق
18. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ناشر مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، انتشارات سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران 1383
19. دائرة المعارف تشیع، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ناشر: شهید سعید محبی
ص: 614
20. رجال ابن داود، ابن داود حلی، 1 جلد، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ه. ق
21. رجال الکشی، محمد بن عمر کشی، 1 جلد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ه. ش
22. روضة الواعظین، محمد بن حسن فتال نیشابوری، 1 جلد، انتشارات رضی، قم
23. ریحانة الادب، محمد علی مدرس تبریزی، چاپ سوم، چاپ خیام، تهران 1347 ه. ش
24. شرح أصول الکافی، مولی محمد صالح المازندرانی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت 1421 ه. ق
25. شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ناشر: دار إحیاء الکتب العربیة، عیسی البابی الحلبی و شرکاء، 1387 ه. ش
26. صحیح البخاری، البخاری، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت 1401
27. صحیح مسلم، مسلم النیشابوری، ناشر: دار الفکر، بیروت
28. الصحیفة السجادیة، امام سجاد علیه السلام، یک جلد، دفتر نشر الهادی قم، 1376 ه. ش
29. عبدالله ابن سبأ، سید مرتضی عسگری
30. علل الشرائع، شیخ صدوق، یک جلد، انتشارات مکتبة الداوری، قم
31. عوالی اللآلی، ابن أبی جمهور احسائی، 4 جلد، انتشارات سید الشهداء علیه السلام، قم 1405 ه. ق
32. عیون الحکم والمواعظ، علی بن محمد اللیثی الواسطی، ناشر دار الحدیث، قم
33. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، 1 جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1366 ه. ش
34. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، محمد صادقی تهرانی، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم 1365 ش
35. فرهنگ فارسی، محمد معین، چاپخانه سپهر، انتشارات امیر کبیر، تهران 1381
36. فقه القرآن، قطب الدین راوندی،2 جلد، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی قم، 1405 ه. ق
37. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، المناوی، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت 1415
38. الکافی، کلینی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ه. ش
39. الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل، الزمخشری، ناشر: شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی، 1385
40. کشف الغمة، علی بن عیسی إربلی، 2 جلد، چاپ مکتبة بنی هاشمی، تبریز، 1381 ه. ق
41. کنز العمال، المتقی الهندی، 16 جلد، مصادر عامه، نشر موسسه الرساله، بیروت، 1409
42. کنز الفوائد، ابوالفتح کراجکی،2 جلد، انتشارات دار الذخائر قم، 1410 ه. ق
43. لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، دانشگاه تهران، 1347 ه. ش
ص: 615
44. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی فضل بن حسن، انتشارات ناصر خسرو، تهران 1372 ه. ش
45. مجموعة ورام (تنبیه الخواطر) ، ورام بن ابی فراس، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات مکتبة الفقیه، قم
46. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، 1 جلد، دار الکتب الإسلامیة قم، 1371 ه. ق
47. المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ملا محسن فیض کاشانی، مؤسسه انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، قم، چاپ چهارم، 1417 ه. ق
48. مرگ و عالم آخرت، استاد شیخ حسین انصاریان
49. مرگ و فرصتها، استاد شیخ حسین انصاریان
50. مستدرک الوسائل، محدث نوری، 18 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1408 ه. ق
51. مسند احمد، الإمام احمد بن حنبل، ناشر: دار صادر، بیروت، لبنان
52. مشکاة الأنوار، ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، 1جلد، کتابخانه حیدریه، نجف اشرف، 1385 ه. ق
53. معارف و معاریف، حسینی دشتی، مصطفی، موسسه فرهنگی آرایه
54. معانی الأخبار، شیخ صدوق، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1361 ه. ش
55. المعجم الکبیر الطبرانی، چاپ دوم، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، لبنان 1404
56. معدن الجواهر، ابوالفتح کراجکی، یک جلد، کتابخانه مرتضویه تهران، 1394 ه. ق
57. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، 4 جلد، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ه. ق
58. موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، گروه پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام، چاپ دوم، شرکت نشر بین الملل وابسته به انتشارات امیرکبیر، 1382
59. نان و حلوا، شیخ بهایی
60. نهج البلاغه، ترجمه استاد انصاریان
61. نهج الفصاحة مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله، ابو القاسم پاینده (معاصر) ، ناشر: دنیای دانش
62. وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، 29 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1409 ه. ق
ص: 616