سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران

مشخصات کتاب

سرشناسه:آزرمی،معصومه بیگم، 1348 -

عنوان و نام پدیدآور:سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران/ تهیه و تنظیم معصومه بیگم آزرمی.

مشخصات نشر:قم: مهر امیر المومنین، 1385.

مشخصات ظاهری:350 ص.

شابک:17000 ریال 964-9904-63-8:

یادداشت:پشت جلد به انگلیسی: Masoumeh Beygom Azarmi. Cazing Stock Events from Sinner's Consequence

یادداشت:چاپ دوم.

یادداشت:عنوان روی جلد: سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران.

یادداشت:کتابنامه: ص. [347] - 350؛ همچنین به صورت زیرنویس.

شماره کتابشناسی ملی:1102775

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

سرگذشت های عبرت انگیز از عاقبت گنهکاران

مؤلف: معصومه بیگم آزرمی

ص: 2

تقدیم به حضرت بقیة الله الاعظم حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه)

و

به خواهر زاده عزیزم مرحوم مهدی کمالی تبار که در سن 4 اسالگی در اثر سانحه دلخراش به ملکوت اعلا پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی باد

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

تصویر

ص: 16

تصویر

ص: 17

تصویر

ص: 18

مقدمه

حال که بعون الله تعالی جلد اول به پایان رسید،تعدادی دیگر ازگناهانی که در سرنوشت انسان و آینده او نقش انکار ناپذیری دارند رامورد بررسی قرار میدهیم،و لازم به تذکر است که بعضی از گناهان همانند سرقت،قمار،زنا،و بدحجابی و بقیه آنها که در این دو جلدمورد بحث قرار نگرفته اند،باتوجه به اینکه آنها اهمیت بیشتری دارند انشاء الله در آینده بصورت مستقل مورد بحث و تحلیل قرار خواهدگرفت.وضمنا جلد سوم این کتاب تحت عنوان تجسم گناهان در عالم برزخ و قیامت منتشر خواهد شد.در اینجا از همه بزرگان،عزیزان اهل

قلم و خوانندگان عزیز این کتابها استدعا دارم اگر سوال یا انتقادی دارند«سؤالات خود را به آدرس قم -جنب دارالشفاء-انتشارات تهذیب ارسال نمایند که از طرف آن عزیزان به اینجانبه تحویل داده

ص:19

شود تا کاستی ها را انشاء الله جبران کنیم و مجددا سپاس و تشکر خودرا از جناب حجة الاسلام و المسلمین سید جواد معصومی مسئول محترم انتشارات تهذیب بخاطر قبول زحمت و نشر این مطالب اعلام می نمایم امید است که انشاء الله مقبول حضرت حق واقع شود.

و السلام

معصومه بیگم آزرمی

ص:20

ریا

ریاکاری

نقطه مقابل اخلاص«ریا»است،که در آیات و روایات اسلامی ازآن مذمّت شده است و آن را عاملی برای بطلان اعمال و نشانه ای ازنشانه های منافقان و نوعی شرک به خدا معرفی کرده اند.

ریاکاری تخریب کنند؛فضائل اخلاقی و عاملی برای پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست.

ریاکاری اعمال را توخالی و انسان را از پرداختن به محتواوحقیقت باز می دارد.

ریاکاری یکی از ابزارهای مهم شیطان برای گمراه ساختن انسانهاست(1).

چگونگی ورود ریا درعمل انسان

نخست انگیزه او بر عمل،فقط ارائه به مردم باشد.

ص:21


1- پیام قرآن،دوره دوم،اخلاق در قرآن،ج1،ص280.

این که،هدفش هم خدا باشد و هم ریا.

این که،تنها در بعضی از اجزاء واجب عمل خود،قصد ریا کند.

در بعضی از اجزاء مستحب قصد ریاکند.

اصل عمل برای خداست ولی آن را در مکانی به جا می آورد که انگیزه الهی ندارد.

در مورد زمان عمل ریا می کند.

این که،در مورد بعضی از ویژگیها و اوصاف قصد ریا می کند.

این که،اصل عمل به نیت خداست اما مقدمات آن جنبه ریایی دارد.که همه این موارد موجب بطلان عمل می شود.

این که،بعضی از اوصاف بیرونی را به نیت ریا انجام می دهد.

این که عمل فقط برای خداست، ولی اگر مردم آن را ببینندخوشحال می شوند بی آن که هیچ تأثیری در کیفیت انجام عمل داشته باشد،این قسم موجب بطلان عمل نیست.و در حقیقت ریا محسوب نمی شود.زیرا ریا آن است که انگیزه ای برای عمل شود.

ریادر روایات اسلامی

1-حضرت رسول اکرم«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:اَخوفَ ما أخافَ عَلَیکُم آلَرَّیا و اَلشهوَة الخَفِّیَه(1):خطرناکترین چیزی که از آن به شما می ترسم ریا کاری و شهوت پنهانی است.

2-وهمچنین شر من شد:«أذنی ریاءِ شرک(2)»کمترین ریا شرک به خداست.

ص:22


1- محجه،البضاء، ج6،ص141.
2- 2.همان.

٣-وهمچنین از همان حضرت آمده است که فرمود:(لا یَقبَلُ عَملاً فیهِ مقدار ذَرَّهٍ مِن ریاءٍ(1):خداوند عملی را که ذرّه ای از ریا درآن باشد قبول نمی کند.)

4-امام علی«علیهم وسلام»فرمود:«اَلمُرائی ظاهِرُهُ جَمیلٌ وَ باطِنُهُ عَلیلٌ(2)؛ریاکار ظاهر عملش زیبا وباطنش زشت و بیمار است.»

5-وهمچنین فرمود:«ما أقبَحَ بِالإنسانِ باطِنا عَلیلاً وظاهِرا جَمیلاً!(3):چه زشت است که باطن انسان خراب است و بیمار و ظاهرش زیباباشد.»

6-درخبر است که خداوند مأمورینی را گماشته است که در هرشبانه روز اعمال بندگان را نوشته و به آسمان می برند.ملائکه عملی مانند نماز و روزه و حج و زکوة که در ظاهر مانند آفتاب می درخشد به ساحت قدس ربوبی می رساند.و به خوبی آن گواهی می دهند،ولی خداوند به آنان می فرماید شما فقط ظاهر این عمل را می بینید و ازباطن آن اطلاع ندارید: صاحب آن عمل،مرا اراده نکرده و برای ما آن عمل را به جا نیاورده بلکه برای خودنمایی و رضایت مردم آنرا انجام داده است.

سرانجام خدا و ملائکه و مأمورین الهی همه بر صاحب آن لعن ونفرین کرده و عمل او را به سوی خودش برمی گردانند(4)

ص: 23


1- همان
2- عزر الحکم،ج1،ص60،شماره1614.
3- همان،ص749،شماره209.
4- محرمات،ج1،ص182.

7-حضرت رسول الله«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:اولین دسته ای که روز قیامت برای حساب خوانده می شوند سه نفرند:کسی که قرآن را جمع آوری نموده و کسی که در راه خدا جهاد نموده،وکسی که در دنیا ثروتمند و بی نیاز بوده است.

خداوند به قاری قرآن می گوید:آیا من تورا قدرت بر آموزش قرآن ندادم؟پس از آموختن آن چه عملی انجام دادی؟

عرض می کند:در ساعات شب و روز آنرا تلاوت می کردم.

خداوند و ملائکه می فرمایند:دروغ می گویی،تو این کار رامی کردی که بگویند فلان کس قاری قرآن است.

بعد ثروتمند را خواسته و می گوید:بتو وسعت مال دادم با آن ثروت چه کردی؟

عرض می کند:صله رحم و نیکی به خویشان می کردم و صدقه می دادم.

خطاب می رسد دروغ می گویی و ملائکه نیز چنین می گویند.

پس به آن می گوید:تو می خواستی بگویند فلانی صاحب جود وسخاوت است.

بعد خداوند جنگجو و مجاهد را خطاب می کند که تو در دنیا چه کردی؟می گوید:من به جهت امر تو جهاد کردم.

خداوند می فرماید:دروغ می گویی:می خواستی مردم بگویند که تو با جرئت و شجاع هستی.آنگاه پیغمبر قوه فرمود: اینهایند که آتش جهنم برای آنان فرو زانست(1).

ص: 24


1- انوار نعمانیه،ص251

پیغمبر فرمود:ریاکار سه نشانه دارد. وقتی که تنها باشد ملول است و موقعی که در میان مردم است شاد است و دوست دارد همه کارهایش ستایش شود(1)»

نشانه های ریاکاران درکلام رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»

بهترین محک برای شناخت اعمال ریایی از غیر ریایی همان معیارهایی است که در روایات اسلامی آمده است:

و در حدیث از پیغمبر اکرم«می خوانیم: «صلی الله وعلیه وآله»اما علامت ریاکارچهار چیز است:هنگامی که کسی در نزد او است تلاش می کند اعمال الهی انجام دهد و هنگامی که تنها شد در انجام عمل کسل است و درتمام کارهایش اصرار دارد مردم او را مدح و ستایش کنند،وسعی می کند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد(2).

مثال ظاهرسازان ریاکار

آورده اند سپهبد مقدم معدوم رئیس سابق ساواک قبل از پیروزی انقلاب در ملاقاتی با یکی از سران آغاز انقلاب گفت:اعلیحضرت شاهنشاه در صحبت های اخیر در رادیو و تلویزیون خطاب به مردم گفت:پیام انقلاب شما را شنیدم، نظر شما در این باره چیست؟آن آقا

ص: 25


1- سفینه البحار،ج2،ص228.
2- تحف العقول،ص17.

در پاسخ سپهبد مقدم داستان ذیل را ذکر نموده بود(1).

در یک روز سرد زمستانی شخصی مشغول شکار مرغان هوا وبریدن سر آنها بود و ضمنا بر اثر سرما آب از بینی و چشمانش جریان داشت،بچه گنجشکی که در کنار مادرش در لانه قرار داشت به مادرش گفت:ما را از این مرد باکی نیست چون دل رحم است و گریه می کند و به قول شاعر:

گربه حیوان خوش خط و خالیست

فکر آزار جوجه هرگز نیست

مادر گفت:بچه جان به چشمانش نگاه مکن که اشک می ریزد بلکه دستانش را ببین که خون می ریزد(2).

عابدبنی اسراییل وریاکاری

عابدی در بنی اسرائیل پس از سالیان دراز عبادت و بندگی ازخداوند درخواست کرد که مقامش را به وی نشان دهد.در خواب به او الهام شد که تو در نزد خدا هیچ عملی نداری زیرا هرگاه عملی را که انجام میدادی آن را به مردم اِعلان می کردی و جزای چنین اعمالی همان خشنودی تو از ابراز آن است(3).

ص: 26


1- ایران روایتی که ناگفته ماند،ص394
2- داستان دوستان،ج3، ص308.
3- بحار الأنوار،ج18،ص523.

عبادت رِبایی

می گویند یکی در برابر آفتاب در صحرا نماز می خواند.عابدی او رادید و گفت خوشا به حالت که مقابل آفتاب سوزان مشغول پرستش خداوند هستی.او زبان خود را بیرون کرد تا بوی بفهماند که روزه دارهم هست!!

ژاکو در قدرت اراده ص16می گوید:بشر عادت کرده است درمواقع مناسب مزایای خود را به رخ بکشد و شخصیت خود را در نظردیگران عالی و ممتاز جلوه گر سازد.

خوب است در سخنان اشخاصی که با شما گفتگو می کنند درست دقت کنید تا لاف و گزافهائی که برای بزرگ کردن خود بر زبان می رانند بر شما معلوم گردد.پس فور از این نقص بزرگ دوری جوئید و ازرفتار اینگونه خود پسندانه عبرت بگیرید(1).

امام علی«علیهم وسلام»عملی بی ریا

روزی برای رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»دو ناقه یکی بزرگ و لاغر و یکی فربه هدیه آوردند.حضرت رو به اصحاب کرد و فرمود:آیا یکی هست که دو رکعت نماز بخواند و در قیام و رکوع و سجود و وضو وخشوع اهتمام نموده و در قلبش فکر دنیا راه نیافته باشد تا من یکی از دو ناقه

ص: 27


1- محرمات، ج1، ص184

را به وی بدهم؟آن حضرت سه مرتبه این سؤال را تکرار کرد وکسی جز علی بن ابی طالب«علیهم وسلام»جواب نگفت.آن حضرت برخاست وعرض کرد:یا رسول الله«صلی الله وعلیه وآله»من این نماز را می خوانم و از اول تا آخر نماز از دنیا چیزی به خاطرم راه نمی دهم.

حضرت علی«علیهم وسلام»مشغول نماز شده و تمام نمود.جبرئیل نازل شد و عرض کرد یا رسول الله«صلی الله وعلیه وآله»یکی از دو ناقه را به علی«علیهم وسلام»بده.

رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:به من شرط کرده بود که چیزی از این دنیابه دلش راه ندهد ولی علی«علیهم وسلام»درسلام نماز به خاطرش آورد که آیا آن شتر بزرگ لاغر و یافربه کوچک را بگیرم.جبرئیل عرض کرد:یا رسول الله«صلی الله وعلیه وآله»خداوند می فرماید:علی فکر می کرد بزرگ را و یا فربه را گرفته تاذبح کنم و در راه خدا صدقه بدهم. این فکر برای خدا بود نه برای دنیا.رسول خدا،«صلی الله وعلیه وآله»یکی از آن دو ناقه را به علی«علیهم وسلام»داد(1).

مجازات ریاکار

امام صادق«علیهم وسلام»از پدرش از روایت می نماید که از رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»پرسیدند:فردا«قیامت»عامل نجات چیست؟

فرمودند:نجات فقط در این است که باخداوند خدعه نکنید تاخداوند هم با شما خدعه نکند.زیرا بدون شک کسی که با خداخدعه کند،خدا نیز با او خدعه نموده و روح ایمان را از او می گیرد واگر بفهمد،در حقیقت با خودش خدعه نموده است.

ص: 28


1- مناقب،ج1،ص302

پرسیدند:انسان چگونه با خداوند خدعه می کند؟

فرمودند:کاری را که خداوند عزوجل دستور داده انجام می دهد،ولی بخاطر غیر خدا.از خدا بترسید بخاطر ریا که قطعا ریا شرک به خداست.بدون شک، ریا کار را در روز قیامت با چهار اسم صدامی زنند:ای کافر! ای فاسد! ای حیله گر! ای زیانکارا عملت باطل شد،پاداشت از میان رفت و امروز هیچ ثوابی نداری، پاداشت را از همان کسانی بخواه که برایشان کار می کردی.

2- امام صادق«علیهم وسلام»از پدر«علیهم وسلام»شروایت کرده است که فرمودند:

در یکی از کتابهایی که خداوند عزوجل بر یکی از پیامبران«علیهم وسلام»نازل نموده آمده است عده ای از مخلوقاتم،دین را واسطه رسیدن به دنیا قرارداده و با داشتن دلهایی چون دل گرگ،پوست گوسفند به تن کرده اند،از صبر«شیره درختی به نام صبر زرد»تلخ ترند،ولی زبانشان شیرین تراز عسل است،اعمال باطنی آنان«هر عمل قلبی مثل ایمان، نیت و...»

بدبوتر از مردار است،آیا(ایشان)فریب رحمت مرا خورده اند.نیرنگ می کنند،یا بر من جری شده اند.به عزت خود سوگند یاد کرده ام که بدون تردید وحتما آنان را گرفتار فتنه افسار گسیختهای سازم که به سر تاسر زمین کشیده شود،چنان فتنه ای که حکیم را واگذاشته و رأی صاحبنظران و دانش دانشمندان در آن فرو ماند،آنان را متفرق نموده و بوسیله یکدیگر آزارشان می دهم.بوسیله دشمنانم از دشمنانم انتقام می گیرم و برایم اهمیتی ندارد و نیز برایم اهمیتی ندارد که همه آنها را عذاب نمایم(1).

ص: 29


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ترجمه ابراهیم محدث بندرریگی، ج1.ص549

تفاوت ریاوسُمعه

در میان ریا وسُمعه چه تفاوتی وجود دارد؟

در جواب می گوئیم:«ریا»آن است که عمل را طوری انجام دهد که دیگران ببینند و از این طریق کسب وجاهت و موقعیت برای عمل کننده حاصل شود،ولی«سُمعه»آن است که عمل نیکی دور از چشم مردم انجام دهد به این هدف که بعدا به گوش مردم برسد و موقعیتی در جامعه برای او فراهم شود، بنابراین هر دو عمل،انگیزه غیر الهی دارد ولی یکی از طریق مشاهده به اطلاع مردم می رسد ودیگری از طریق شنیدن و اشتهار،و در واقع هیچ تفاوتی از نظرفساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگی نیت در میان آن دو نیست.

اخلاص و وارستگی

در جنگ جَمَل که در سرزمین بصره،بین سپاه علی«علیهم وسلام»وسپاه عایشه به سال36هجری درگرفت،امیرمؤمنان علی«علیهم وسلام»براثرشدّت حمله های پی در پی،چندین بار، شمشیرش خم گردید،و هر

بار بر می گشت و شمشیر را راست می نمود و سپس حمله می کرد،اصحاب و فرزندان و مالک اشتر به آن حضرت عرض می کردند:

«جنگ را به ما واگذار» ولی حضرت،جوابی نمی داد.

ص:30

تا اینکه یکبار همچون شیر خروشید و حمله قهرمانانه کرد وجمعیت را در هم ریخت،و سپس بازگشت،در این وقت،اصحاب همان پیشنهاد را تکرار کردندکه جنگ را به ما واگذار و افزودند:«إن تُصِب یُذهَب الذینُ؛اگر آسیب بینی،دین اسلام از بین می رود».

امام علی«علیهم والسلام»در پاسخ فرمود:«والله ما اُریدُ بما تَرَون الّا وجه الله والدار الآخرة؛سوگند به خدا،فقط برای خدا و آخرت-و تقویت دین می جنگم و تنها برای خدا نبرد می کنم و خشنودی او رامی خواهم(1)

اخلاص عمل

روزی جمعی از اصحاب آیت الله العظمی بروجردی (قُدس سُره) درمحضر ایشان،سخن از بعضی از خدمات آن مرحوم به میان آوردند ودر این باره گفتگو می کردند.

یکی از اصحاب ایشان(آیت الله سید مصطفی خوانساری)می گوید:من نیز در آن جمع، حاضر بودم ولی چیزی نمیگفتم،آیت الله بروجردی رو به من کرد و فرمود:«تو هم سخنی بگو».

عرض کردم مطلبی ندارم،جز حدیثی که از اجدادم به خاطر دارم،اگر اجازه بفرمائید آن حدیث را عرض میکنم؟

ص:31


1- شرح نهج حدیدی،ج1،ذیل خطبه132

فرمود:بگو

عرض کردم:جدّم رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»نقل کرد که خدا فرمود:«اَخلِص العمل فإن الناقد بصیر؛عمل خود را خالص کن،زیرا بازرس عمل،بسیاربینا و دقیق سنج است(1)

همین که این حدیث را خواندم:اشک از چشمان آیت الله بروجردی ب سرازیر شد و به این مضمون فرمود:«راستی اگر اعمال ما خالص برای خدا نباشد،چه خواهد شد؟آری ناقِد(بازرس) تیزبین و بینا است.»

فراموش نمی کنم،پس ازماجرا،این هر وقت آن مرد بزرگ به من برخورد می کرد،می فرمودند:«آخلص العمل فان الناقد بصیر»وحالشان منقلب می شد(2).

نگهداری اخلاص درعمل

روزی جمعی درمحضر امام باقر«علیهم وسلام»سخن از اخلاص ونگهداری عمل،وکشیده شدن آن به ریا،به میان آمد،امام باقر«علیهم وسلام»فرمود:«الإبقاء علی العمل أشد من العمل؛«نگهداری عمل از خود عمل دشوارتر است.»

یکی از حاضران پرسید،منظور از نگهداری عمل چیست؟لطفا

ص: 32


1- سوره تورات«کلمه الله»،هشت471
2- اقتباس از مجله حوزه،شماره43و44،ص66و260

چگونگی آن را بیان فرمائید.

امام باقر«علیم وسلام»؟در پاسخ فرمود:مثلا انسانی پولی را به کسی می بخشد و یا در راه خدا انفاق می کند و پاداش آن به عنوان یک بخشش و انفاق پنهانی و مخلصانه برای او ثبت می شود،سپس درجائی آن را آشکار کرده که من فلان مبلغ به فلانکس بخشیدم و درفلان راه دادم،پاداش انفاق پنهانی او در نامه عمل او حذف می شود وبجای آن پاداش انفاق آشکار او در نامه عمل او نوشته می شود که کمتر است،بار دیگر در جای دیگر باز آن را آشکارا مطرح می کند،این بار آن پاداش نیز حذف شده و بجای آن به عنوان ریا،(که گناهی بزرگ است)نوشته می شود(1)

2-در این رابطه به این کات توجه کنید:

عبد الله ابن مبارک که از مردان وارسته و مشهور صدر اسلام است می گوید:یکسال در مکه بودم،بر اثر بی آبی،قحطی بزرگی سراسرجزیرة العرب را فرا گرفته بود،مردم به صحرای عرفات آمده بودند تابا دعا و نماز استسقاء از درگاه خدای بزرگ بخواهند که باران رحمتش را بر آنها بفرستد،من هم به عرفات رفتم و در مراسم راز و نیاز مردم شرکت نمودم،دو هفته از این جریان می گذشت،قحطی و خشکسالی و دشواری زندگی همچنان ادامه داشت.

در این میان،چشمم به یک نفر عرب سیاه چهره رنجوری افتاد،دیدم او با حالت خاص عرفانی و معنوی مشغول نماز شد و بعد از دو

ص: 33


1- اصول کافی،ج2،(باب ریا حدیث 16).

رکعت نماز،دعا کرد و سپس به سجده رفت و شنیدم می گوید:«وعزتک لما آزق رأسی من الجود حتی تقی عبادک»:«سوگند به عزت وشوکتت ای خدای بزرگ،سر از سجده برنمی دارم تا با باران رحمتت بندگانت را سیراب سازی.»

پس از این دعا،چند لحظه نگذشت که دیدم قطعه ابری در آسمان پدیدار شد و پس قطعه های دیگر ابر به آن پیوستند و به دنبال آن آنچنان باران بارید که گوئی سر مشکهای آب را باز کرده اند و آب بسیاری از آنها سرازیر زمین می شود،دیدم آن غلام حمد و سپاس و شکر الهی را بجا آورد، و بی آنکه کسی او را بشناسد،از آنجا رفت.

من به دنبال او،به راه افتادم تا اینکه دیدم او به محلی که بردگان رادر آن می فروختند رفت و به آن بردگان ملحق شد فهمیدم که او جزءغلامانی است که آنها را برای فروختن به آنجا آورده اند.روز بعد مقداری پول برداشتم و به محل برده فروشان رفتم،و صاحب بردگان را پیدا کردم و به او گفتم من مشتری یکی از غلامان شما هستم.

او سی غلام را در معرض دید من قرار داد و گفت:هر کدام رامی پسندی،انتخاب کن،تا او را به تو بفروشم.من آن غلام مخلص رادر میان آن سی نفر ندیدم،به او گفتم:آیا غیر از این غلامان،غلام دیگری داری؟! او در پاسخ به من گفت:«تنها یک غلام خاموش ونابابی وجود دارد که با احدی سخن نمی گوید»گفتم همان را بیاور تاببینم.او را آورد،دیدم همان غلام مخلص است که بر اثر دعایش باران بسیار بارید.گفتم:این غلام را چند خریدهای؟

گفت:بیست دینار برای این غلام پول داده ام،ولی حاضرم او را به

ص: 34

ده دینار به تو بفروشم.

گفتم:نه، بلکه من این غلام را بیست و هفت دینار می خرم،به این ترتیب غلام را از او خریدم و دست غلام را گرفته و از آنجا دور شدیم.

غلام به من گفت:برای چه در میان آنهمه غلام،مرا خریداری کردی؟!

به او گفتم:من دیروز تو را در فلان نقطه عرفات با حالی مخصوص دیدم که بر اثر دعای تو باران بارید مقام عالی و معنوی ترا شناختم،ازاین رو به تو علاقه مند شدم و امروز آمدم و تو را خریداری نمودم.

با تعجب گفت:براستی تو مرا در آن حال دیدی؟!گفتم:«آری»گفت:ایا مرا آزاد می کنی؟!گفتم: آری تو را در راه خدا آزاد کردم.

او وضو گرفت و نماز خواند و پس از نماز دستش را به آسمان بلند کرد و گفت:خدایا تو می دانی که من سی سال تو را عبادت کردم،ولی خواستم کسی از آن آگاه نشود،حال که راز من کشف شد،روح مراقبض کن و مرا به سوی خود ببر.هماندم دعایش مستجاب شد و بیهوش به زمین افتاد،دریافتم که از دنیا رفته است.

او را کفن کردم - اما به نیکی او را کفن نکردم .سپس نماز بر اوخواندم و او را به خاک سپردم،شب شد خوابیدم،در عالم خواب مردی را که بسیار زیبا بود و لباس زیبا بر تن داشت همراه مردبزرگواری همانندش دیدم،که هر یک از آنها دست خود را بر شانه دیگری نهاده بودند،آن مرد به من گفت:ای پسر مبارک،آیا از خداوندحیا نکردی؟!

گفتم:«شما کیستی ؟!»

ص: 35

گفت:«من محمد رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»هستم،و این شخص که در کنارمن است، پدرم ابراهیم علیلا می باشد گفتم:چگونه من از خدای بزرگ حیا نمی کنم با اینکه همواره نماز می خوانم و بنده او هستم؟!

فرمود:دوستی از دوستان خداوند بزرگ از دنیا می رود ولی تو او ربه نیکی کفن نمی کنی؟!و وقتی از خواب بیدار گشتم،سخت پشیمان شدم که چرا به آن غلام با نظر حقارت نگریستم،حتی در کفن کردن او،رعایت آداب را ننمودم سرانجام جبران کردم و از خدا خواستم تااز تقصیر من بگذرد،آری این بود داستان غلامی مخلص و پاک و این بود سرگذشت یک انسان با روحی بزرگ(1)

ص:36


1- اقتباس از کتاب الدین فی قصص،ج10، ص20-23.

سخن چینی

نمامّی وسخن چینی یعنی چه؟

نّم و نمیمه در لغت به معنای تهمت افتراء بدبینی بدگویی آمده است و تمام نیز به معنای سخن چین خبر به خبر چین می باشد ودر اصطلاح علماء اخلاق،نمامی و سخن چینی عبارت است از نقل نتر یا کردار کسی درباره دیگری که وی را ناخوش می آید و آن نوعی افشاگری و پرده دری محسوب می شود که از او نقل می شود وچه درباره کسی باشد که برای او نقل می گردد و چه مربوط به دیگری باشد و نیز چه با گفتن باشد و چه با نوشتن و یا با رمز و اشاره و...همه آنها نمامی و خبر چینی به شمار می رود و ناگفته پیداست که چنین عملی به هر نحوی که انجام شود موجب دشمنی دو بر هم زنی،کینه،فتنه و فساد آتش افروزی اختلاف انحطاط مادی و معنوی فرد وجامعه می گرددو چنین کسی پست ترین مردم و بدترین خلق خدامی باشد.چنانکه از نظر اسلام سخت مورد تنفر است.

همانطوری که روزی رسول گرامی اسلام«صلی الله و علیه وآله»به جمعی از یارانش فرمود:

ص: 37

«الأ انبکم بشرارم؟ قالوا بلی یا رسول الله قال: المساؤت بالنمیمة المرقون بین الأحبة الباغون البراء المعایب؛آیا به شما خبر ندهم که بدترین شماکیست؟عرض کردند بفرمائید،فرمود: کسانی هستند که درسخن چینی تلاش می کنند میان دوستان جدایی می اندازند و درجست جوی عیوب پاکان می باشند(1)

سخن چینی ازنظرقرآن

از آنجا که سخن چینی یکی از بزرگترین رذائل اخلاقی و کارهای بسیار زشت به شمار می رود که دارای آثار خانمانسوزی دردنیاوعواقب خطرناک و کیفرهای سختی در آخرت می باشد.در قرآن مجیدو روایات اسلامی سخت مورد نهی و مذّمت قرار گرفته است که نمونه هایی از آنها را ذکر می کنیم.

درقرآن مجید علاوه بر اینکه به صورت فراوانی از عیبگویی،تهمت،آبروریزی،بدگمانی،اختلاف اندازی و فتنه انگیزی نهی گشته و در مقابل به خوش رفتاری،نیکی،اتحاد،اصلاح و خیر خواهی دستور داده شده است.از سخن چینی و افساد منع و نکوهش گشته است که چند نمونه از آنها را نقا می نمائیم:

1-« ویل کل همزة لته؛وای بر هر عیبگوی هرزه زبان.»

این آیه تهدیدی است که از ناحیه خداوند بزرگ برای غیبت کننده که با سخن چینی و تفرقه افکنی میان دوستان تلاش می کند.

ص:38


1- اخلاق اسلامی،ج3،ص117

2-«ولا تُطعِ کُلَ حَلافِ مَهینِ همّازِ مشاءِ مَنّاعِ لِلخَیر،مُعتَدِ اَثیم بَعدَ ذلِکَ زَنیمِ؛ای رسول ما،هرگز اطاعت مکن از منافقین پست که پیوسته به دروغ سوگند می خورند،دائم از مردم عیب جویی نموده و برای سخن چینی و فتنه انگیزی میان مردم تلاش می کنند،آنان که همواره مردم را به نیکی منع کرده،ستمگر و بدکارند،بداخلاق و حرامزاده می باشند.»

مرحوم نراقی می گوید:از این آیه استفاده می شود که هر کس سخن چینی می کند حرامزاده است.

٣-«الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ:کسانی که پیمان الهی راپس از محکم بستن می شکنند و کاری را که خداوند به پیوند آن دستور داده می گسلند و در زمین و میان مردم فساد می نمایند به حقیقت که زیانکاران عالمند.»

4-«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ:آنان که دوست می دارندکه در میان اهل ایمان کارهای زشت را پخش و شایع کنند در دنیا و آخرت معذب خواهند بود(1)

سخن چینی از دیدگاه روایات اسلامی:

روایات زیادی در نکوهش وکیفرهای سخت سخن چینی و فتنه انگیزی نقل شده که قسمتی از آنها را ذکر می نمائیم:

ص: 39


1- همان،ص190.

1-پیامبر اکرم«صلی الله وعلیه وآله»فرمود«:لایَدخُلُ الجَنّةَ قَتَّاتُ:؛یعنی سخن چین داخل بهشت نمی گردد.»

2-ونیز آن حضرت در خطبه خود فرمود:«مَن مَشی فی نمیمةِ تبین إثنین سَلََّطَ الله عَلَیه فی قَبَره نارا تخرقة إلی یوم القیامة و إذا خرج من قبره شط الله یتبنا أشود ینهش لحمه حتی یَدخُلَ النّار:هر کس برای سخن چینی میان دو نفر تلاش کند،خداوند در قبرش آتش بر او مسلط می کند که مار سیاه بزرگی بر او مسلط می نماید که پیوسته گوشت او رانیش می زند تا داخل آتش گردد.»

3-ونیز آن حضرت فرمود:«صاحب النمیمة لا یستریح من عذاب الله فی الآخرة؛ یعنی شخص سخن چین در آخرت از عذاب خداوندآسایش ندارد.»

4-ونیز حضرتش فرمودند:« هنگامی که مرا به آسمانها سیرمی دادند،زنی دیدم که سرش سر خوک بود و بدنش بدن الاغ و هزارهزار رنگ،عذابش می کردند،سئوال شد کار او چه بوده است؟

جبرئیل گفت:او سخن چین و دروغگو بوده است.»

5-وباز فرمود،خداوند می فرماید:از حرم البیئة علی المتانی والبخیل و القتات و هو النمام.من بهشت را حرام کرده ام بر منت گذاروبخیل و بد زبان که آن سخن چین است؟

ص: 40

6-و نیز رسول خدا«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:«اخر الغیبة والنمیمة فان العبة فطژو النمیمة وجب عذاب القبر؛از غیبت و سخن چینی پرهیز کن،که غیبت روزه را فاسد می کند و سخن چینی موجب عذاب قبر می گردد.»

7-و امام باقر«علیه السلام»می فرماید:« الجنه محرم علی القتاتین بالنمیمة؛بهشت برای بدگویانی که در سخن چینی تلاش می کنند،حرام است.»

8-وعلی«علیه السلام»فرماید:«آشوة الصدق النمیمه؛بدترین راستگویی سخن چینی می باشد.»

9-ونیز امام علی«علیه السلام»می فرماید:«بدترین شما کسانی هستند که برای سخن چینی تلاش می کنند،میان دوستان جدائی انداخته و درجستجوی عیوب پاکان میباشند.

10-وامام صادق«علیه السلام»می فرماید:(کسی که«بناحق آدم کشی»وخونریزی می کند وشراب خوار (دائمی) وآنکه برای سخن چینی تلاش می کند،هرگز داخل بهشت نمی گردد.)

11-ونیز امام علی«علیه السلام»فرمود:«بد کوششی است تلاش برای جدایی میان دو دوست.»

ص:41

12-روایت شده که حضرت موسی«علیه السلام»موقعی که به سوی حق رفت در سایه عرش خدا مردی را دید برای مقامش غبطه کرد و گفت:

حتی این شخص گرامی و محترم است از خدا درخواست نمود که نام او را به وی بگوید،خداوند از نام او خبری نداد،لیکن فرمود:ای موسی«سه چیز از عمل وی برایت خبر می دهم: این مرد حسدنمی ورزید به آنچه خدای برای مردم داده است و به پدر و مادر عاق نمی شد و با سخن چینی سعایت نمی نمود(1).

13- امام صادق«علیه السلام»فرمود:«در ضمن روایتی که تمام حاضر بردروغ و شریک شیطان است در وادارکردن مردم یکدیگر را به گناه درحالیکه خداوند فرمود:ای کسانی که ایمان آورده اید اگر فاسق خبری برای شما آورد،تحقیق درباره آن بکنید(2)

14-در روایتی که پیامبر اسلام«صلی الله وعلیه وآله»مسخ شدگان را می شمارد،فرمود:«وأما العقرب فصیح لا نه کان...(3)یعنی عقرب مسخ شد به جهت این که او مردی سخن چین بوده که با سخن میان مردم سعایت می کرد و بین آنان عداوت می انداخت.»

15-فی حدیث الزندیق أن الصادق«علیه السلام»:أن اکبر الحر النمیمة...(4)درحدیث زندیق با حضرت صادق چنین است بزرگترین سحر سخن چین است که به وسیله آن در میان دو دوست جدائی می اندازد وبه

ص: 42


1- مجموعه ورام،ج1،ص127.
2- سفینة البحار،ج 2،ص614
3- سفینة البحار،ج 2،ص614
4- سفینة البحار،ج 2،ص614

سوی دوست صمیمی عداوت را سوق می دهد و خونها با آن ریخته می شود و خانه ها ویران و پرده دریده می شود.»

16-پیامبر«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:«بهترین کارها در پیش خدا در پیش خدا نگهداری زبان است(1)

بدترین سخن چینی ها

اگر چه تمام اقسام سخن چینی زیانبار و مذموم است ولی بدون تردید زشت ترین و خطرناک ترین،خبر چینی هاآن است که شخصی ازدیگری نزد ظالم و زمامداری گفتار و یا کردار ناپسند او را بازگو وخبر چینی نماید که موجب قتل یا برکناری از کار یا زیان دیگری برای او گردد به این قسم از سخن چینی سعایت گفته می شود و ناگفته پیداست که این قسم بدترین سخن چینی ها بوده و نکوهش و گناهش نیز بدتر خواهد بود و لذا در روایات اسلامی علاوه بر این که به طورکلی از سخن چینی مذمت و نهی شده است از سایت جداگانه و باتعبیرات شدیدتری منع و نکوهش شده است که چند نمونه از آنها نیزنقل می نمائیم:

1-رسول اکرم«صلی الله وعلیه وآله»می فرماید:بدترین مردم سه گانه ای هامی باشند،عرض کردند سه گانه ای ها چه کسانی هستند؟فرمودند:

آنهایی که از برادر«مؤمن»خود نزد زمامداری بدگویی و«سخن چینی»می کنند که خود و آن برادر وسلطان را هک کرده اند.

ص: 43


1- نهج الخصائص،ص14

2-در حدیث دیگری فرمود:هر کس از برادر مؤمن خود نزدزمامداری بدگویی کند،خداوند بزرگ تمام اعمال او را نابود می کند واگر بواسطه آن چیز ناپسند یا آزاری به وی برسد،خداوند بزرگ سعایت کنند؛لاباهامان«وزیر فرعون»یک جا در آتش قرار خواهد داد.

٣-ودر حدیث دیگر فرمود:«از کشنده سه نفر بپرهیزید که اوبدترین خلق خداست گفتندیا رسول الله«صلی الله وعلیه وآله»کشنده سه نفر کیست؟

فرمود:کسی است که برادر«مؤمن»خود را تسلیم سلطان کند که اوخود و برادرش و آن سلطان را کشته و«هلاک نموده است.»

4-و«امیرالمؤمنین علی«علیه السلام»:شَرُّالنّاسِ مَن سَعی بالإخوانی و نسی الإحسان:بدترین مردم کسی است که میان برادران سعایت کند ونیکی را فراموش نمایید.»

5-ودرحدیث دیگرفرمود:«سعایت و سخن چینی را تکذیب کن،نادرست باشدیادرست.»

6-امام صادق«علیه السلام»می فرماید:«سعایت کننده،کشنده سه کسی است کشنده و هلاک کننده خود و آن کس که برایش سعایت نموده وکسی که به او سعایت کرده(1)

سخن چینی ودشمنی

همچنانکه علاقه به برادری و صمیمیت و اصلاح طلبی از فضائل اخلاقی است.سخن چینی و فتنه انگیزی از رذائل اخلاقی و خویهای

ص: 44


1- اخلاق اسلامی،ج3،ص194.

زشت به شمار می رود و چنانکه تلاش در به وجود آمدن صلح ودوستی در جامعه بهترین اعمال است،کوشش در پدید آوردن دشمنی،بدبینی و تفرقه زشت ترین رفتاراست وهمان طوری که وحدت و هماهنگی بزرگترین عامل پیروزی و تکامل می باشد.

اختلاف و تفرقه انگیزی سبب شکست و ناکامی انسانها می گردد.

در این جا نیز پیرامون سخن چین،تفرقه انگیزی،دشمنی،بدبینی که از صفات زشت و خویهای ناپسند می باشد توضیحات کوتاهی داده و نمونه هایی از روایات اسلامی را در مورد آنها ذکر می نمائیم(1).

مفاسدسخن چینی

از آنجا که نمّامی و خبر بری یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی بوده و از زشت ترین کارها به شمار می رود،مفاسد و زیانهای خانمانسوز و مهلکی نیز به دنبال دارد که مهمترین آنها را ذکر می کنیم:

1-اختلاف و دشمنی:روشن ترین سخن چینی از بین بردن وحدت دوستی و صمیمیت مردم و به وجود آوردن تفرقه و کینه و دشمنی درجامعه می باشد زیرا خبر چین با نقل و انتقال گفتار و کردار ناپسندافراد،برای یکدیگر دوستی،ارتباط،خوش بینی، اعتماد،همکاری وصمیمیت مردم را نسبت به همدیگر از بین برده و به جای آنهادشمنی،کینه،بدبینی،حِسِ انتقام جویی،تفرقه و کشمکش و بدنبال آنها جنگ و خونریزی در میان آنان پدید می آورد.

ص: 45


1- اخلاق اسلامی،ج3،ص175

نمام و خبر چین بر خلاف دستور خدا و رسول«صلی الله وعلیه وآله»که مردم را به صلح و صفا و وحدت دعوت می کنند،گام برمی دارد.

چنانکه پیامبر اکرم«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:«اتقوا الله و أصلحوا ذات بیتکم فإن الله تعالی یصل بین المؤمنین یوم القیامة؛از خداوند(و کیفر تفرقه انگیزی)بترسید و میان خود را اصلاح دهید زیرا که خداوند متعال روز قیامت میان مؤمنین«و نگرانیها و اختلافات آنها»را اصلاح خواهد داد.لذا افراد سخن چین نزد خداوند بدترین مردمند.

چنانکه پیامبر اکرم«صلی الله وعلیه وآله»فرمود:إن أبغضکم إلی الله المشاون بالنمیمه المفرقون بین الأحبة الملتیشو للبراء العثرات؛مبغوض ترین شما نزدخداوند کسانی هستند که در سخن چینی می کوشند،میان دوستان تفرقه می اندازند و در صدد معیوب جلوه دادن پاکان می باشند(1)

سرانجام شوم

سخن چینی سر انجام شومی دارد و به هر مقدار که سخن چینی خطرناک باشد سرانجام آن نیز خطرناک است.سخن چین بدبخت می پندارد که کسی از راز او آگاه نمی شود.غافل از آنکه کرده های او را همه می بینند و به سخن چینی هایش آگاه می شوند و بالاخره مزدش را کف دستش خواهند گذارد.کتاب کلیله و دمنه را همه می شناسند.

کلیله و دمنه:دو شغالی بودند که با جانوران بسیاری در بیشه ای

ص: 46


1- همان،ص178.

تحت سلطنت شیر قرار داشتند.دمنه جاه طلب و حیله گر و حسود بود و بر گاوی که از دوستان صمیمی و بسیار نزدیک شیر شده بود رشک می ورزید.در صورتی که این دوستی را خود دمنه ایجاد کرده بود.دمنه از گاو به نزد شیر سخن چینی کرد و شیر را بدو بدگمان ساخت و بر کشتن گاوش برانگیخت.آنگاه نزد گاو شد و وی را از شیربترسانید در این فکرش انداخت که از بیم جان مقاومت در برابر شیر رادر مغز خود بپروراند. این دو دوست صمیمی با بدگمانی بسیار شدید که از چهره هر دو آشکار بود یکدیگر را ملاقات کردند و هر دو سخن دمنه را بپنداشتند،جنگ خونینی میان آنها در گرفت و شیر کار گاو راساخت.ولی بلافاصله سخت پشیمان شد و از این که با صمیمی ترین دوستان خود چنین کرده،در رنج درونی بیفتاد.شیرکم کم بر دمنه بدگمان گردید و بزندانش افکند و فرمود: تحقیق حالش کنند،سرانجام دانسته شد که دامنه بر گاو رشک برده و به سخن چینی پرداخته میان دو دوست صمیمی چنان جدایی انداخته که به نابودی یکی رنج درونی و همیشگی،دیگری را پایان داد.

سرنوشت دمنه روشن بود،شیر فرمان داد تا با فجیح ترین طرزی به قتلش رسانیدند(1).

ص: 47


1- حسد،ص209

درمان بیماری سخن چینی

بیماری و خوی زشت سخن چینی و فتنه انگیزی را از دو راه می توان درمان کرد.یکی از جانب شخصی سخن چین و دیگری ازطرف کسی که برایش خبر برده می شود.«مخاطب»

اما از ناحیه سخن چین:کسی که گرفتار مرض خطرناک سخن چینی است برای اصلاح و رهایی خود از آن باید اولا در مفاسدخانمان سوز خبر چینی از قبیل اختلاف انگیزی،آتش افروزی،آلودگی به گناه،منفوریت نزد خدا و خلق،وحشت و دلهره دائمی که وی را بدبخت می نماید،بیندیشد و برای نجات از آنها،سخن چینی ننماید و ثانیا بکوشد علل و انگیزه های خبرچین را از حسادت،دشمنی،سودجوئی،شخصیت طلبی و ریاست پرستی که موجب سقوط و انحطاط مادی و معنوی او می گردد، از خود دور سازد و ثالثابکوشد در آیات قرآن و روایات که درباره کیفرهای سخت سخن چین وارد شده است«که قسمتی از آنها را ذکر کردیم»دقت کند و بامجاهده با نفس عمل زیانبار سخن چینی را از خود دور نماید و خود

را گرفتار عذاب وجدان آخرت نگرداند(1).

امّا درمان به وسیله مخاطب

مخاطب و کسی که سخن چین برای وی خبر ناپسند می آورد. برای جلوگیری

از سخن چینی و مفاسد مهلک آن لازم است نکات زیر را رعایت کند:

ص: 48


1- اخلاق اسلامی،ج 3،ص198

1-(از آنجا که سخن چین به خاطر غیبت، فتنه انگیزی،اشاعه فحشاء و گاهی تهمت،فاسق می گردد،نباید سخن او را پذیرفت.

چنانکه خداوند می فرماید:هرگاه فاستی برای شما خبری آورد«نپذیرید بلکه»تحقیق کنید،مبادا به سخن چین فاسق نادانی به مردم آزار برسانید.)

2-(باید سخن چین را از آنچه نقل می کند نهی و تقبیح کرده و او رانصیحت نماید که آتش افروزی ننماید،چنانکه حضرت لقمان به فرزندش می گفت:«وأمر بالمعروف و انه عن المنکر؛امر به معروف و نهی از منکر کن.»(و بدین طریق او را شرمنده و متنبه نما.))

٣-نسبت به سخن چین باید خشمگین بود،همان طوری که خداوند بر او خشمگین است.

چنانکه پیامبر اسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:«إن انضم إلی الله المشاؤن بالنمیمة؛براستی که دشمن ترین شما نزد خداوند کسانی هستندکه در سخن چینی تلاش می نمایند.»

4-(نباید به گفتار سخن چین ترتیب اثر داده شود و به کسی بدگمان گردد.چنانکه خداوند می فرماید:« اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم؛از بسیاری پندها در حق یکدیگر بپرهیزید که بعضی از گمانهاگناه است.»

5-(نباید به دنبال گفتار سخن چین در صدد کنجکاوی برآمدچنانکه خداوند می فرماید:ولا تجَسَسوا؛هرگز از حال«ناپسند ونهانی»یکدیگر جست و جو ننمائید.)

ص: 49

6-اساسا نباید به گفتار سخن چین گوش فرا داد،زیرا بر فرضی که او راست بگوید،سخنان او غیبت محسوب می شود و همچنانکه غیبت کردن حرام است.

وچنانکه پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:«غیبت کردن از زنا بدتر است وفرمود:کان المغتاب فی التار خالدا فیها و یس المصیر؛غیبت کننده برای همیشه در آتش خواهد بود و بد جایگاهی است(برای او)گوش دادن به غیبت نیز گناه و موجب کیفر الهی است.»

چنانکه امام صادق«صلی الله وعلیه وآله»می فرماید:إن رسول الله عن الغیبة و الاستماع إلیها و نهی عن النمیمة و الاستماع إلیها؛پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»ازغیبت و گوش دادن به آن و از سخن چینی و گوش دادن به آن منع فرمود.»وعلی«علیه السلام»می فرماید:« السامع إلغیبة أحد المغتابین؛یعنی غیبت شنونده یکی از دو غیبت کننده است.»

وامام سجاد«علیه السلام»می فرماید:«حق الشمع ریهه عن سماع الغیبة وسماع ما لا یجل سماعه؛حق گوش این است که آن را از شنیدن غیبت وهر چیزی که شنیدن آن حلال نیست،پاک نگه داری،لذا به سخن چین نباید گوش داد.»

7-نه تنها به گفتار سخن چین نباید گوش داد بلکه در برابر اوطوری باید عکس العمل نشان داد که وی را از کار خود پشیمان وشرمنده شود.

ص: 50

نکته سنجی امام علی«علیه السلام»

چنانچه نقل شده،شخصی نزد امیرالمؤمنین«علیه السلام»از دیگری مطالب نا پسندی نقل کرد آن حضرت فرمود:ما تحقیق می کنیم،اگرراست گفته ای تو را دشمن خواهیم داشت«چون فتنه انگیزی کرده ای»و اگر دورغ گفته ای تو را مجازات می نمائیم و اگر میل داری«که بدون توجه به گفتارت»گذشت کنیم.او که سخت شرمنده شده بود،عرض کرد مرا ببخشید آن حضرت نیز او را بخشید.بدون تردیداگر کسی وقتی گفتار ناپسند دیگری برایش نقل می شود در برابر اونکات یاد شده را انجام دهد هرگز کسی بخود اجازه خبر چینی

نمی دهد(1).

سخن چین چه می کند؟

شخصی غلامی رافروخت،به مشتری گوشزدکرد که این غلام فقط یک عیب داردوآن سخن چینی است.مشتری باهمین عیب به معامله راضی شده،اوراخرید،مدتی غلام درخانه صاحب

جدیدخودماند،روزی به زن اوگفت:شوهرت به توعلاقه ای نداردوخیال ازدواج مجددکرده،اگربخواهی ازاین فکرمنصرف شودباید به وسیله تیغ مقداری ازموی زیرگلویش رابیاوری تادعایی برآن

ص:51


1- همان،ص198

بخوانم که قلبش به تومتمایل شود.

همان روزبه شوهرش گفت:زنت رفیق داره وبا اوخوشگذرانی می کندودرفکرکشتن تواُفتاده،امشب خودرابه خواب بزن تاحقیقت برتوکشف گردد.آن شب مرد ظاهرا خودرا به خوابیده نشان داد،نیمه شب متوجه شد زنش تیغی دردست گرفته به طرف اومی آید،خیال کرد برای کشتنش آمده،ناگهان ازجای حرکت کرد و با اودرآویخت بالاخره زن خودراکُشت.بستگان زن ازداستان مطلع شدند وباشوهربه نزاع وجدال پرداختند کم کم بین دوقبیله زن وشوهر آتش زدوخوردافروخته شد(1).

سخن چین خون آلود

روباه حیوانی بسیار زیرک و حیله گر است.گویند وقتی کیک و پشه بر او فراوان اجتماع میکنند تکه ای از پوست حیوان مرده یا پشمی رابه دهان می گیرد،دست و پای خود را کم کم در آب فرو می برد.

حشرات همین که احساس آب می کنند حرکت نموده و به جای دیگری می نشینند.رفته رفته تمام بدنش را در آب فرو می برد تاحشرات بر روی آن پوست و سرش جمع می شوند. کم کم سر خود رانیز در آب فرو می برد،وقتی احساس کرد تمام حشرات را روی پوست اجتماع کرده اند،پوست را بر روی آب رها کرده سر از جای

ص:52


1- سفینته البحار،ج2،ص613

دیگر بر می آوردند.بدین وسیله خود را از شر آنها نجات می دهد.

می گویند هرگاه بسیار گرسنه می شود در میان بیابان خود را بر زمین می اندازد و شکم خویش را برآمده و باد دار نشان می داد تا پرندگان خیال کنند که مرده است.وقتی که بر روی پیکرش می نشیند ناگاه جنبشی کرده،آنها را صید می کند.می گویند روزی شیر مریض شد،تمام حیوانات به دیدن او آمدند مگر روباه.

گرگ سخن چین از موقعیت استفاده کرده به شیر گفت:همه حیوانات به عیادت شما آمدند،فقط روباه است که از اطاعت شماسَر باز زده،شیر گفت:وقتی آمد مرا یادآوری کن تا سزایش را بدهم.روباه آمد،شیر به خشم او را عتاب نموده گفت:کجا بودی؟من مریض شدم همه آمدند مگر تو؟در جواب گفت:من وقتی شنیدم شما مریض هستید به فکر این افتادم که دوائی برایتان تهیه کنم تا بهبودی حاصل کنید.

پرسید:چیزی بدست آوردی؟

جواب داد: آری.در پشت پای گرگ غده ای است که برای معالجه شما مؤثر است.شیر پرید با چنگال خود مقداری از پشت پای گرگ رابیرون آورد،روباه آهسته از گوشه ای خارج شد.

در بین راه چشمش به گرگ افتاد که با پای خون آلود می آید.قالَ یاصاحب الخف الأحمر،گفت:«ای آقای که کفش قرمز پوشیده ای،وقتی درحضور پادشاهان می نشینی متوجه باش از دهانت چه خارج میشود(1).

ص: 53


1- الکنی و الالقاب،ج2،ص13

سخن چین توبه می کند!

حضرت صادق«علیه السلام»فرمود:خداوند به موسی«علیه السلام»وحی نمودیکی از اصحاب درباره ات سخن چینی میکند.متوجه باش از اوپرهیز کن.

عرض کرد:پروردگارا!من او را نمی شناسم به من معرفی فرما.

خطاب رسید موسی! من سخن چین را بر تو زشت شمردم می خواهی خودم سخن چینی کنم!؟عرض کرد پس چگونه او را بشناسم؟

وحی شد! اصحابت را ده نفره تقسیم کن،آن گاه قرعه بین آنهابینداز به آن دسته ای که سخن چین در آنها است اصابت خواهد کرد.

بالاخره آن شخص را خواهی شناخت.

حضرت موسی«علیه السلام»انجام داد.

سخن چین همین که دید قرعه صحیح در آمد و نزدیک است رُسواشود از جای حرکت کرده،گفت:(یا موسی«علیه السلام»آن کسی را که می خواهی منم،ولی به خدا سوگند دیگر چنین کاری را نخواهم کرد(1).)

در جامع السعادات جلد دوم،ص 272،این روایت را چنین نقل می کند،سالی بنی اسرائیل به قحطی مبتلا شدند.حضرت موسی«علیه السلام»چند مرتبه نماز استسقاء خواند،از خداوند باران درخواست کرد،نیامد به او وحی شد که در میان شما یک نفر سخن چین است که بر کار خود اصرار دارد از این رو دعای شما را مستجاب

ص:54


1- بحارالانوار،ج13،چاپ آخوندی،ص353

نمی کنم.عرض کرد خدایا آن شخص کیست؟خطاب شد موسی،من از سخن چینی نهی می کنم،باز خود سخن چینی کنم.بگو همه توبه نمایند تا دعایشان مستجاب شود. توبه کردند، خداوند باران نازل فرمود.

کیفرسخن چین وبی بندوبار

روزی پیامبر«صلی الله علیه وآله»درمدینه با جمعی به قبرستان بقیع رفت،و درکنار قبری توقف کرد و فرمود:«هم اکنون صاحب این قبر را نشاندند ومورد بازپرسی قرار داده اند، سوگند به خداوندی که مرا به پیامبری برگزید،با گرزی آتشین به او زدند که آتش در درونش شعله ور گردید.»

پس آن حضرت در کنار قبری دیگر توقف کرد،و همان گفته قبل رادر مورد صاحب آن قبر نیز تکرار کرد.

حاضران پرسیدند:(ای رسول خدا«صلی الله علیه وآله»،این دو مرد(صاحب این دوقبر)چه کار بدی انجام داده بودند،که این گونه در عالم قبر،عذاب می شوند؟!»

پیامبر«صلی الله علیه وآله»در پاسخ فرمود:

کان أحدهما یمشی بالنمیمة بین الناس،و کان الفاخر لایستبری من البول،«یکی از این دو نفر،بین مردم،نمّامی و سخن چینی می کرد،ودیگری از ادرار استبراء نمی کرد.»(یعنی از ادرار،بی قید و رعایت نجاست و طهارت نمی نمود(1).)

ص:55


1- المواعظ العددیه،ص40

نتیجه سخن چینی

داستان دو قبیله اوس و خزرج در مدینه و اختلافات وجنگهای پی در پی آنان پیش از اسلام در تواریخ مشهور است که اگر اسلام بداد آندو قبیله نمی رسید،اضمحلال و نابودی آنها نزدیک بود،ولی همین که اسلام سایه خود را بر سر آنها افکند همان سعادت بر سرشان بال وپرگشود وعزت ازدست رفته خودرابازیافتندو باصلح وصفا زندگی شیرین خود را ادامه دادند.

ولی یهودیان مدینه که از اختلاف آنها سود می بردند،سخت دررنج شدند و هر روز می خواستند که بین آنها اختلافی به وجود آید.

بالاخره یکی از آنان به نام شاس که در سخن چینی قهرمان زمان بود،موقعی که عده ای از دو قبیله اوس و خزرج نشسته و صمیمانه بایکدیگر صحبت می نمودند،رسید و از مسئله ای حساس که تار و پوداجتماع آنها را بر هم می زد،آغاز سخن کرده،شعرهایی که پیش ازاسلام قبیله اوس و خزرج در مذمّت یکدیگر گفته بودند با مقدمه ای به میان آورد و آنها را متوجه روزگار کفر کرد و اسلام را به وسیله تعصب و خودخواهی از یادشان برد و عفویت عداوت که مدتها به کنار بود،باز جلو آمد و فرشته صلح و صفا از بین آنها رخت بر بست.

تا این که تدریجا کار به دشنام رسید و بارِ دگر دستها به سوی شمشیر ونیزه ها رفت و آماده قتل و غارت شدند.

ص: 56

خبر به رسول خدا«صلی الله علیه وآله»و رسید و آن حضرت بلافاصله با چند تن ازیاران خود به آنجا شتافتند ومسلمانان را مورد عتاب و مذمّت قرارداده و فرمودند:شما ای مسلمانان می خواهید به زمان کفر وجهالت برگردید؟در صورتی که هنوز من در میان شما هستم!!خدا شما را به وسیله دین اسلام شرافتمند کرد و دولتی یکدیگر را در دلهای شما انداخت،باز در پِی آنید که با یکدیگر دشمنی کنید؟

سخنان دلنشین چنان در دلهای آنان اثر گذاشت که شمشیرها را بازبلافاصله به غلاف گذاشتند و از یکدیگر پوزش و عذر طلبیدند ومانند سابق با صلح و صفا به زندگی ادامه دادندو شیطنت آن مردشیطان صفت به وسیله آن حضرت خنثی ماند(1).

ص: 57


1- محرمات،ج1،ص78

ص: 58

شراب

بَدمستی شرابخوار

شرابخواری در زمان جاهلیت همچو آب خوردن،رائج بود،نقل شده یگانه کسی که از کافران در زمان جاهلیت«قبل از اسلام»درعربستان شراب را بر خود حرام کرد«أبن جدعان»بود.

توضیح این که:وی به شرابخواری عادت کرده بود،و همیشه شراب می خورد،شبی مهتابی،شراب بسیار خورد و مست شد،درحضور دوستانش بر خواست و دستهایش را مکرر به طرف ماه درازکرد تا ماه را بگیرد،زیرا مست بود و خیال می کرد،ماه در نزدیک اواست و او می تواند آن را بگیرد.

دوستانش از روی مسخره، می خندیدند، وقتی او از حالت مستی بیرون آمد،دوستانش جریان را به او گفتند.او شرمنده شد و سوگندیاد کرد که دیگر شراب نیاشامد، به این ترتیب شراب را بر خود حرام نمود(1).

ص: 59


1- سفینة البحار،ج1،ص147

باشراب خوارمعاشرت نکنید

حماد از امام صادق«علیه السلام»نقل کرد که ایشان درباره کسی که شرابخواری می کرد با این که خداوند به وسیله پیغمبرش آنرا حرام کرده،

فرمود:اگر خواستگاری نماید شایستگی ازدواج را ندارد و درگفتار نباید او را تصدیق نمود.وساطت او را درباره کسی نبایدپذیرفت و نه می توان در سپردن امانتی به او اطمینان نمود هر کس شرابخوار را امانتی بسپارد اگر از بین برد و نابود کرد امانت دهنده راخداوند پاداشی نمی دهد و نه جبران امانت از دست رفته را می نماید.

فرمود:من در خیال داشتم شخصی را سرمایه ای بدهم تا برای تجارت به طرف یمن برود.رفتم خدمت پدرم حضرت باقر«علهم السلام»گفتم خیال دارم به فلانی سرمایه ای بدهم نظر شما چیست؟فرمود:مگرنمی دانی او شراب می خورد.گفتم بعضی از مؤمنین می گویند،فرمود:

گفته آنها را تصدیق کن،می فرماید:(یؤمن بالله و یؤمِنُ لِلمُؤمِنین)پیغمبر«صلی الله علیه وآله»به خدا ایمان دارد و مؤمنین را تصدیق می نماید.پس از آن فرمود:اگرسرمایه را به دست او دادی از بین برود و نابود کرد خداوند تورا نه پاداش می دهد و نه جبران آن را می کند.

پرسیدم برای چه؟

فرمود:زیرا خداوند می فرماید:«اموالیکه خداوند آنرا مایه زندگیتان قرار داده به نادانان ندهید»آیا نادان تر از شرابخوار وجود دارد؟بنده پیوسته تا شراب نخورده در پناه نگهبانی خدا و آمرزش اوست اگر شراب خورد سِرََّش را فاش می کند،او را در پناه خود نگه

ص: 60

نمی دارد.در این صورت فرزند و برادر،گوش و چشم و دست و پای چنین کسی شیطان است به هرزشتی بخواهد او را می کشاند و از هرخوبی بازش می دارد(1).

امّااعتیادبه الکل

امروزه پدیده های گوناگونی جامعه بشری و انسانها را احاطه کرده و آنها را از راه صحیح و رسیدن به کمال و پی بردن به ذات حق تعالی بازداشته و انسانها را در منجلاب خود فرو برده است.

این عوامل عبارتند از:مواد مخدر،مشروبات الکلی،قدرت طلبیهاو...

اینها عواملی هستند که انسان را محو در خود ساخته و از راه اصلی بازداشته.در این عصر و زمان سهم مواد مخدر و مشروبات الکلی ازهمه مهّم تراست.به گونه ای که هم انسان را از مسائل دینی منحرف می سازد و به آنها لطمه می زند و هم از لحاظ اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی به آنها صدمه وارد می سازد.

متأسفانه این دو پدیده شوم،«اعتیاد به مواد مخدر ومشروبات الکلی»نسل آینده ساز و پایه های اصلی کشور را تحت سلطه خود درآورده،جوانانی که اگر هر چند هم دارای هوش و ذکاوت،اندکی هم که باشند اما از طریق فعالیتهای جسمانی در پیشبرد اهداف صحیح جامعه،گامهای اساسی بردارند.اما در میان همین جوانان که در حال

ص:61


1- بحارالانوار،ج14،ص913

حاضر برخی از آنها به دنبال این دو پدیده هستند،مغزهایی متفکرمی باشند.پس چرا چنین استعدادهائی باید به آسانی در اثر مصرف زیاده از حد مواد مخدر و مشروبات الکلی از بین روند.

حال برای این که جامعه اینگونه افرادی را از دست ندهد باید به فکر پیشگیری از این معضلات اجتماعی گردد و یک راه صحیح را دربرابر همه اقشار جامعه به ویژه جوانان قرار دهد.

لذا در این جا این بنده حقیر به بحث و بررسی پیرامون مشروبات الکلی پرداخته و آنها را از همه جوانب مورد تحقیق و پژوهش قرارداده ام.

مشروبات الکلی موجب هنجار شکنی می شود.از لحاظ بیولوژیکی میزان هوشیاری فرد را کم می کند و تمرکز هواس را کم می کند.

آن فردی که به میزان کافی مشروبات الکلی مصرف می کند نسبت به کسی که دائم الخمر می شود،نسبت به هنجارها ارزشی ندارد.

بی توجهی به مقررات جامعه به همین دلیل هنجارهای اجتماعی را می شکند.

جامعه شناسان مصرف مواد الکلی را رد می کنند،حتی در همه مکاتب.

نتیجه گیری دربحث اجتماعی:

نتیجه ای که می توان گرفت این است که:

پدیده الکُلیسم اثرات زیانباری را روی نهاد خانواده می گذارد وموجب نابهنجاری می شود.

ص: 62

انواع مشروبات الکلی:

1-مشروبات تخمیری طبیعی:که 6 تا 10 درصد درجه الکل دارند.

2-مشروبات تخمیری مصنوعی:که 2 تا 9 درصد درجة الکل دارند.

3-مشروبات تخمیری تقطیر شده:که 30 تا 60 درجه الکل دارند.«مانند عرق»

4-مشروبات تخمیری لپکور:درجه الکلی 20 تا 40 درجه درصدالکل دارند.

5-مشروبات تخمیری آپریتین:از نوعی است که صبحها بدون صبحانه می شود آنرا نوشید.

6-مشروبات تخمیری کوکتل:مخلوطی است از چندین نوع نوشابه الکلی قوی.

ازلحاظ صدمه به سلامتی بدن نوع سوم از همه بدتر است،نوع پنجم از لحاظ سمی و خطرناک بودن از همه خطرناک تر است،بالاخره نوع ششم از لحاظ بهداشتی بسیار زیان آور است.

سم بودن الکل

از آنجائیکه نوشیدن الکل تولید کالری در بدن می نماید تصور می رفت که این ماده نیز یک نوع ماده غذائی باشد ولی تحقیقات علمی ثابت نموده که الکل برای موجودات زنده سم است.

علائم مسمومیت حاد در تمام الکلها مشابه است.

ص: 63

ابتداء تحریک و تهییج اعصاب سپس فلج و اغماء.

مرگ پس از پائین آمدن درجه حرارت بدون تشنج پیش می آید.

بالا رفتن میزان الکل در خون از 5 تا 6 میلیگرم در سانتی مترمکعب باعث هلاکت و از کار افتادن مرکز عصبی تنفس است.

الکلیسم در نتیجه مصرف مداوم نوشابه های قوی و یا نوشابه های ضعیفتر و تکرار آن عارض می شود،به طوری که قبل از دفع مشروب از بدن مقدار تازه ای وارد بدن شود.

در اثر چنین مسمومیت،به تدریج تغییراتی در بدن ایجاد می شود،از قبیل اختلالات در شخصیت روحی و آسیب های عضوی«هاضمه،کبد»و التهاب عصبی پدید می آید و سرانجام یا مستقیما درنتیجه مسمومیت الکل و یا عوارضی که در تعقیب این مسمومیت است از بین می رود.

نتیجه بحث علمی درموردالکل والکلیسم:

یک نژاد الکلیست نژادی فاسد و از دست رفته محسوب می شود.

مشروبات الکلی ازدیدگاه اجتماعی:

یکی از دلایل اعتیاد به الکل وازدگی از جامعه است،مطلبی که درجامعه شناسی به آن واگرایی می گویند؛یعنی بریدن از جامعه.

که بریدن از جامعه می توانند به دلایل ذیل باشد:به هر دلیل که وضع جامعه مطلوب آن فرد نباشد،این واگرایی می تواند از مسائل خانوادگی هم باشد،یکی دیگر از دلایلی که باعث این واگرایی

ص: 64

می شود دوستان موجود می باشد،دلیل دیگر هم می تواند گروه شغلی باشد،یکی دیگر از دلایل و گروه هایی که با هم همتیپ می باشند،زمانی که این گروه الکلی باشند.این گروه در فرد تأثیر می گذارند.

ضعف فرهنگی:زمانی که مراکز فرهنگی کم باشد مانند:سینما،پارک،فشارهای جنبی بر اساس فرهنگ خودشان راه کارهایی را برای آن در نظر گرفته.

یکی از دلایلی که در ایران وجود دارد،فشارهای ناشی از جنسیت که راه کارهائی برای آن وجود ندارد.

مشروبات الکلی ازدیدگاه اسلام

میزان الکل:میزان الکل انواع مشروبات الکلی بسیار متفاوت است و از1تا60درصد تغییر می نماید.باید دانست که زیانهای حاصله از نوشابه های الکلی منحصرا مربوط به الکل نیست، بلکه مواد دیگری موسوم به مواد جوهری«اسانس»مانند افسنطین و غیره که در بسیاری از مشروبات الکلی وجود دارند.

چگونگی بدست آمدن الکل:الکل موجود در مشروبات نوع الکل اتیلیک است که از تخمیر مواد قندی بدست می آید.

زیانهای نوشابه الکلی درعمر:

بر اثر تجربیاتی که کمپانیهای«بیمه عمر»کرده اند.ثابت شده که عمر معتادان الکلی نسبت به دیگران30-25%کمتر است.

ص: 65

اثر الکل در نسل:کسی که در حین انعقاد نطفه مست است 35٪ عوارض الکلیسم حاد را به فرزند خود منتقل می کند.

اگر زن و مرد هر دو مست باشند صد در صد عوارض حاد در بچه ظاهر می شود.

برای این که با اثر الکل در فرزندان بهتر شود آماری را در این جامی آوریم:

کودکانی که زودتر از وقت طبیعی به دنیا آمده اند از پدران و مادران الکلی 45٪ و از مادران الکلی 31٪ و از پدران الکلی 17٪ بوده اند.

کودکانی که هنگام تولد توانائی زندگی را ندارند از پدران الکلی6% و از مادران الکلی45%.

کودکانی که کوتاه قد بوده اند از پدران الکلی 75٪ و از مادران الکلی 45٪ بوده اند.

کودکانی که فاقد نیروی کافی عقلانی و روحی بوده اند از مادران ٪75 و از پدران الکلی 75٪ بوده است.

زیانهای اجتماعی الکل:

طبق آماریکه«انستیتوی»پزشکی قانونی شهر«نیون»در1961تهیه نموده است.جرائم اجتماعی الکلیستها از این قرار است:

مرتکبین به قتلهای عمومی 50٪،ضرب و جرحها در اثر نوشیدن الکل 77٪،سرقتهای مربوط با الکلیستها 88٪،جرائم جنسی مربوط به الکلیستها 88٪ می باشد.

این آمار نشان می دهد که اکثریت قاطع جنایات و جرائم بزرگ درحال مستی است یا در حال مستی روی می دهد.

ص: 66

زیانهای اقتصادی مشروبات الکلی:

یکی از روانپزشکان معروف می گوید:متأسفانه حکومتها حساب منافع و عایدات مالیاتی شراب را می کنند ولی حساب بودجه های هنگفت دیگری را صرف ترمیم مفاسد شراب می شود را نکرده اند.

اگر دولتها حسابهای ازدیاد بیماری های روحی را در اجتماع و خسارتهای جامعه منحط و اتلاف وقتهای گرانبها و تصادفات رانندگی در اثر مستی و فساد نسلهای پاک و تنبلی و بی قیدی و بی کاری وعقب ماندگی فرهنگی و زحمات و گرفتاریهای پلیس و پرورشگاههاجهت سرپرستی اولاد الکلیها و بیمارستانها و تشکیلات دادگستری برای جنایات آنها و زند آنها برای مجرمین از الکلیها و دیگر خسارتهای ناشی از میگساری را یکجا بکنند،خواهند دانست درآمدی که به عنوان عوارضی و مالیاتی که از شراب عاید می گردد در برابر خسارات

نامبرده هیچ است.

به علاوه نتایج اسف انگیز صرف مشروبات الکلی را تنها با دلار وپول نمی توان سنجید؛زیرا مرگ عزیزان و بهم خوردن خانواده ها وآرزوهای بر باد رفته و فقدان مغزهای متفکر انسانی به هیچ وجه قابل مقایسه با پول نمی باشد.

ص: 67

ص: 68

طمع

طمع وسودجویی

گاهی شخصی به خاطر طمع و سودجویی که دارد برای اظهارمحبت و دلسوزی و جلب توجه کسی،گفتار و رفتار ناپسند دیگری راکه درباره وی اظهار داشته برایش نقل می کند و گاهی گفتار و عکس العمل ناروای او را نیز به فرد نخست می رساند و هدف از این خبر چینی چشم داشتی است که به آنان دارد و لذا در اسلام از طمع وچشم داشت به این و آن سخت نکوهش شده است.

1-چنانکه رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»«الطمع یذهب الحکمة من قلوب العلماء؛طمع علم و حکمت(و اثر معنوی آنرا)ازدلی دانشمندان بیرون می برد.»

2-وعلی«علیه السلام»می فرماید:«و ما هم الذین مثل البدع و لا أفسدالرجل مثل الطمع،هرگز چیزی مانند بدعت دین را از بین نمی برد وچیزی مانند طمع انسان را فاسد نمی کند.»

٣-ودر حدیث دیگر فرمود:«ثمرة الطمع الشقاء؛نتیجه طمع بدبختی است.»

ص: 69

4-ونیز فرمود:«اضل الشر الطمع و ثمره الملامة؛ریشه زشتی طمع می باشد و نتیجه آن سرزنش است در روایت دیگر فرمود:«من آزاد آن یعیش حرأ أیام حیاتیة فلا یشک الطمع قلبه؛هر کس می خواهد در تمام عمر آزادانه زندگی کند هرگز طمع به دل خود راه ندهد(1)

وامام علی«علیه السلام»در سخنان دیگری طمع وچشمداشت به دیگران را بزرگترین عامل ذلت و اسارت معرفی نموده است:

1-«الطمع برق مؤد:طمع داشتن بردگی همیشگی است.»

2-« الطمع فی وثاق الأل؛ طمع (و طمعکار) در بند خواری است.»

3- «الطمع ملۀ حاضرة؛طمع خواری فوری است.»

4-ثل الرجال فی المطامع ؛ ذلت مردان در طمع کاری است.»

5-«ما ابح بالمؤمن أن تکون له رغبه ثذله؛چقدر زشت است که مؤمن علاقه (و طمعی داشته باشد که خوارش گرداند(2)

و یا دربعضی دیگر از روایات معصومین«علهم السلام»درباره طمع آمده است:

١- پیامبر اسلام«صلی الله وعلیه وآله»واله فرمود:«انستمر الناس ذو الطمع؛فقیرترین افراد،(انسان) طمع کار است.»

2-حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»فرمود:«من کان لابن آدم و ادیان من ذهب،لطلب و ادیا ثالثا؛اگر فرزند آدم دارای دو صحرا پر از طلا باشد در پی به دست آوردن صحرای سوم خواهد کوشید...»

ص: 70


1- اخلاق اسلامی،ج3،ص186
2- همان،ص117

٣-حضرت باقر«علیه السلام»فرمودند:«بئس العبد عبدله طمع یقوده،و بئس العبدله رغبة تذله؛بد بنده ای است،آن کس که عنان اختیارش در کف طمع می باشد،و بد بنده ای است آن کس که خویشتن را اسیر و ذلیل خواسته ای نموده است.»

4-امام علی بن الحسین«علیه السلام»فرموده است:«رأیت الخیر کله قد اجتمع فی قطع الطمع کما فی أیدی الناس؛تمام نیکی را یافتم که در قطع طمع از آن چه در دست مردم است جمع شده است.»

5- ابان سوید می گوید:گفتم:چه چیزی ایمان را در انسان ثابت می سازد؟فرمودند:آنچه که ایمان را در نهاد انسان ثابت می دارد،ورع و اجتناب از کارهای حرام است،و آن چه که ایمان را بر باد می دهدطمع است.

6- امام صادق«علهم السلام»می فرماید:«ان اردت ان تقر عینک و تنال خیرالدنیا و الآخرة فاقطع الطمع مما فی أیدی الناس؛اگر خواستار سعادتی،ومیل داری که خیر دنیا و آخرت را در یابی از آن چه که در دست مردم است،قطع طمع نما(1)

7-ودر نهج البلاغه در کلمات قصار می خوانیم:«اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛زمین خوردن عقلها غالبا به خاطر طمع است که چشم عقل را از کار می اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاهها رانمی بیند(2)

ص: 71


1- اخلاق اسلامی
2- نهج البلاغه،کلمات قصار

حکایت حضرت عیسی«علیه السلام»ومردحریص

حضرت عیسی«علیه السلام»به همراهی مردی سیاحت می کرد.پس ازمدتی راه رفتن گرسنه شدند.به دهکده ای رسیدند،حضرت عیسی«علیه السلام»به مرد گفت: برو نانی تهیه کن و مشغول نماز شد.آن مرد رفته سه گرده نان تهیه کرد و بازگشت مقداری صبر کرد تا نمازحضرت عیسی«علیه السلام»پایان پذیردچون کمی به طول انجامید یک گرده را خورده حضرت عیسی«علیه السلام»آمده پرسید گرد سوم چه شد؟گفت:همین دو گرده بود.پس از آن مقداردیگری راه پیموده به دسته آهوی برخوردند.حضرت عیسی«علیه السلام»یکی از آنها را پیش خواند آن را ذبح کرده خوردند.بعد از خوردن حضرت عیسی«علیه السلام»گفت:«قم باذن الله؛به اجازه خدا حرکت کن»آهو حرکت کرد و زنده گردید آن مرد در شگفت شده و زبان به کلمه سبحان الله جاری کرد،حضرت عیسی«علیه السلام»گفت تو را سوگند می دهم به حق آن کسی که این نشانه قدرت را برای تو آشکار کرده بگو نان سوم چه شد؟باز جواب داد دو گرده بیشتر نبود.

دو مرتبه به راه افتادند نزدیک دهکده بزرگی رسیدند که در آنجا سه خشت طلا افتاده بود رفیق حضرت عیسی«علیه السلام»گفت:این جا ثروت و مال زیادی است،آن جناب فرمود: آری یک خشت از تو،یکی از من وخشت سوم اختصاص می دهم به کسی که نان سوم را برداشته.مردحریص گفت من نان سوم را خوردم،حضرت عیسی «علیه السلام»از او جدا گردیده وگفت هر سه خشت مال تو باشد.

آن مرد کنار خشت هم نشسته به فکر برداشتن و بردن آنها بود،سه نفر از آنجا عبور نمودند او را با سه خشت طلا دیدند.همسفر

ص: 72

حضرت عیسی«علیه السلام»را کشته و طلاها را برداشتند.چون گرسنه بودند قرار براین گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده مجاور نانی تهیه کند،تابخورند شخصی که برای نان آوردن رفت با خود گفت نانها را مسموم کنم تا آن دو پس از خوردن بمیرند،دو نفر دیگر نیز،هم عهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند.هنگامی که نان را آورد آن دو نفر

او را کشته و خود با خاطری آسوده به خوردن نانها مشغول شدند،چیزی نگذشت که آنها هم به رفیق خود ملحق گشتند.حضرت عیسی«علیه السلام»در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت مرده دید.گفت:«هکذا تفعل الدنیا باهلها؛این است رفتار دنیا با دوستداران خود(1)

نصیحتی از پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»

در روایتی که ابو ایوب انصاری نقل می کند،می گوید:مرد عربی خدمت پیامبر«صلی الله علیه وآله»آمد عرض کرد:یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»اول مرا به سخنی کوتاه موعظه کن پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:وقتی که نماز می خوانی نماز وداع بخوان و هرگز سخنی را مگو که بعدها از آن معذرت خواهی کنی و ازآنچه دست مردم است نومید باش(طمع نداشته باش(2)!.»

ص:73


1- انوار نعمانیه،ص353
2- مجموعه ورّام،ترجمه محمدرضا عطایی،ج1،ص306

منصورعباسی وطمع

گویند: شبی منصور(خلیفه عباسی)در آن میان که مشغول طواف بود،ناگاه شنید کسی می گوید:بار خدایا بر تو شکایت می کنم،از این که در زمین ظلم و فساد آشکار شده و از طمعی که بین حق و حقدارجدایی انداخته است!پس منصور از طواف بیرون شد و در گوشه ای از مسجد الحرام نشست،و دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبید،آن مرد دو رکعت نماز خواند،و رکن را بوسید،و با فرستاده منصور آمد،و به منصور به نام خلیفه سلام داد،منصور گفت:چه حرفی بود که از توشنیدم،می گفتی:فساد و جور در زمین ظاهر شده؟به خدا قسم، این سخنان تو گوشهای مرا به درد آورد! گفت:یا امیرالمؤمنین! اگر امانم دهی،چیزهایی را از اساس و ریشه به اطلاع شما می رسانم؟و تنها به خودم اکتفا نمی کنم،زیرا آنها مهم ترند.منصور گفت:تو به جانت درامانی،آن مرد گفت:کسی را که طمع گرفته تا آن جا که بین او،و ظلم و فسادی به این روشنی فاصله انداخته است،شما هستید!منصورگفت:چطور مرا طمع گرفته است؟در حالی که زرو سیم در اختیارمن،و ترش و شیرین در دست من است.آن مرد گفت:آیا طمع آن قدر که تو را گرفته است کسی دیگری را فرا گرفته است؟خداوند تو رانگهبان جان و مال مسلمین قرار داده است و تو از امور آن غافل وسرگرم جمع آوری اموال خود هستی،و میان خود،با مردم،مانعی ازگچ و آجر و درهایی از آهن و دربانهایی با اسلحه قرار داده ای،وکارگزارانت را برای مالیات و جمع آوری آن گسیل داشته ای،و آنان را

ص: 74

با نیرو و اسلحه واسبان پشتیبانی کرده ای و خود را در میان کاخت زندانی نموده ای،و دستور داده ای که کسی جز فلانی و فلانی حق ندارد وارد شود،و دستور نداده ای که ستمدیده و دردمند را پیش توبفرستند،و گرسنه برهنه و تنگدست ناتوان را که اجازه نداده ای!وهمواره این افرادی که تو برای خود انتخاب کرده ای و آنان را بر رعیت مقدم داشته ای،به تو می گویند:این شخص به خدا خیانت کرده است پس چه اشکالی دارد که ما هم بر او خیانت کنیم،و حال آن که اوبخاطر ما خود را زندانی کرده است!پس آنها خود را مأمور کرده اند براین که از جریان مردم جز آنچه را که آنها بخواهند به تو نرسد و هیچ کارگزاری بر خلاف دستور آنها عمل نمی کند،مگر این که او را ازمقامش تنزل می دهند و ارزش او را نزد شما پایین می آورند،و وقتی که این مسأله از جانب شما و این افراد در بین مردم منتشر شد،مردم آنها را مهم می شمرند و از آنها می ترسند،به این ترتیب اول کاری که

کارگزارانت نسبت به این افراد انجام می دهند،هدایایی است که به آنها می دهند،تا ایشان را در ستمکاری نسبت به رعیت پشتیبانی کنند وآنها بتوانند به زیر دستان خود ستم کنند، به این ترتیب سرزمین خداپر از ظلم و فساد می شود،و این گروه در سلطنت شریک تو شده انددر حالی که تو غافلی،و اگر ستمدیده ای بخواهد نزد تو بیاید همانها بین او و ورود به شهر فاصله ایجاد می کنند،واگر بخواهد موقع بیرون آمدن تو شکایت نامه ای بدهد،می بیند تو مانع می شوی و کسی را به مردم گمارده ای تا ببیند چه شکایتی دارند،اگر آن مرد آمد،و خود رابه ویژگان تو رساند،آنها از صاحب شکایت می خواهند تا شکایت

ص: 75

نامه خود را به تو ندهد،و او نیز از ایشان می پذیرد،و اگر کسی که از اوشکایت شده است از محترمین باشد از ترس وی،او را رد می کنند، وهمواره ستمدیده،نزد وی می رود و دست به دامن می شود،و از اودرخواست کمک می کند و او رد می کند،و به او زور گویی می کند،واگر تلاش کند و اظهار نیاز کند،و تو ظاهر شوی در حضور تو فریادبکشد،آن قدر کتک سختی می خورد تا عبرت دیگران گردد،در حالی که تو خود می بینی و اعتراض نمیکنی،پس با این حال چگونه اسلام بماند،یا امیر المؤمنین!من همواره سفری به چین داشتم،و یک سفررفتم در حالی که پادشاه آن جا شنوایی اش را از دست داده بود،سخت گریه می کرد،ندیمانش او را به صبر وا می داشتند،و اومی گفت:بدانید که من برای گرفتاریی که پیش آمده نمی گریم،بلکه گریه ام برای آن است که مظلومی در پیشگاه من دادخواهی کند،و من صدای او را نشنوم،و گفت:اما اگر گوشم را از دست داده ام،چشمم که کور نشده است،و دستور عمومی داد که کسی حق ندارد لباس سرخ بپوشد جز آن که مظلوم واقع شده باشد.آنگاه خود بر فیلی سوارمی شد،صبح و عصر و نگاه می کرد که آیا کسی را می بیند که مظلوم شده باشد یا نه؟پس ای امیرالمؤمنین این پادشاه مشرک است،و تومؤمن به خدا و از اهل بیت پیامبر خدا«صلی الله علیه وآله»منصور از شنیدن سخنان وی گریه کرد،و گفت: کاش من چاره ای برای خود جسته بودم!

گفت:یا امیرالمؤمنین!مردم،برجستگان و افراد شاخصی دارند که در امور دینی به آنها شکوه می برند،و حرف آنها را قبول دارند،و شما

ص: 76

آنها را ندیم خود قرار بده تا تو را راهنمایی کنند،و در کارهایت باایشان مشورت کن تا تو را استوار دارند.

منصور گفت:دنبال آنها فرستادم و ایشان از من فرار کردند.

آن مرد گفت:ایشان ترسیده اند که تو آنها را به راه و روش خودواداری،اما تو در خانه ات را باز کن، و دربانانت را بگو سخت نگیرند،و ستمدیده را یاری کن،و ریشه ستمگر را برکن، من ضمانت می کنم که آنها نزد تو بیایند(1).

حکایت عبرت آمیز درباره طمع

شعبی رحمت الله علیه گوید که:صیادی گنجشکی بگرفت گفت:

مرا چه خواهی کرد؟

گفت:بکشم و بخورم،

گفت:از خوردن من چیزی نیاید اگر مرا رها کنی سه سخن به توآموزم که تو را بهتر از خوردن من!گفت:بگوی،

مرغ گفت:یک سخن در دست تو بگویم و یکی آن وقت که مرا رهاکنی و یکی آن وقت که بر کوه شوم،

گفت:اول بگوی هر چه از دست تو رفت حسرت آن را مخور،رهاکرد و بر درخت نشست،

گفت:دیگری بگویی،

گفت:محال هرگز باور مکن و پرید و بر سر کوه نشست.

و گفت:ای بدبخت اگر مرا بکشتی اندر شکم من دو دانه مروارید

ص: 77


1- همان، ص577

بود هر یکی بیست مثقال،توانگر می شدی که هرگز درویشی به تو راه نیافتی.

مرد انگشت به دندان گرفت.و دریغ و حسرت هم خورد،و گفت:باری سوم بگوی گفت:

تو آن دو سخن فراموش کردی سِیُّم چه کنی؟تو را گفتم بر گذشته اندوه مخور و محال باور مکن،بدان که پر و بال من و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شکم من دو مروارید چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودی چون از دست تو بشد غم خوردن چه فایده این بگفت و بپرید و این مثل برای آن گفته همی آید تا معلوم شود که چون طمع پدید آید همه محالات باور کند(1).

ص:78


1- عرفان اسلامی،ج10،ص183

ظلم

پرهیزازظلم به دیگران

ظلم و ستم از گناهان کبیره است،ظلم به دیگران موجب سلب آرامش و امنیت جامعه می شود و حد و مرزهای روابط و حقوق اجتماعی افراد را به هم می ریزد و منشأ نابسامانیهای عظیمی می گرددکودکان باید در خانواده و از رفتارهای والدین یاد بگیرند که به حقوق دیگران و شخصیت آنها و مال و ثروت و متعلقات آنها احترام بگذارندو حق خویش را ضایع نکنند،اگر چه بسیار ناتوان باشد و توان و زبان دفاع از حق خویش را نداشته باشد،مخصوصا در دوره کودکی ونوجوانی از هر گونه آزار و اذیت دیگران بپرهیزند وناخشنودی و رنج

دیدن دیگران را رنج و ناراحتی خود و ناخشنودی حق تعالی بدانند(1).

ص:79


1- حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت«علیهم السلام»،ص262

ابو حمزه ثمالی از امام باقر«علیه السلام»نقل می کند:«لما حضرت علی بن الحسینی الوفاء ضمن إلی صدره ثم قال:یا بنتی أوصیک بما أوصانی به آبی حین حضرته الوفاة،وبما ذکر أن أباه أرضاه به فقال یا بنی:إیاک و ظلم من لایجد علی ناصرة إلا الله؛هنگامی که پدرم در آستانه رحلت قرار گرفته بود،مرا به سینه اش چسبانید و فرمود:فرزندم!تو را سفارش می کنم به آنچه که پدرم در حال احتضار به من سفارش کرده بودند،و این وصیتی است که پدرانش نیز به آن سفارش کرده بودند،سپس آن حضرت«علیه السلام»فرمود:فرزندم مبادا بر کسی که جز خدا یاوری نمی یابد،ستم رواداری(1)

همکاری باستمکاران درروایات اسلامی

1-از پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»نقل شده که فرموده:«اذا کان یوم القیامة نادی مناد أین الظلمة؟و اعوان الظلمة؟و اشباه الظلمة؟حتی من برء لهم قلما ولاق لهم دواتا،قال: فیجتمعون فی تابوت من حدید ثم یرمی بهم فی جهنم؛هنگامی که روز قیامت بر پا شود منادی ندا می دهد کجا هستیدستمکاران و کجا هستیدیاوران آنها و کسانی که خود راشبیه به آنهاساخته اید؟حتی کسانی که برای آنها قلمی تراشیده اند و با دواتی را الیقه کرده اند،همه آنها را در تابوتی از آهن قرار می دهند؛سپس به میان جهنّم پرتاب می شوند(2)

ص:80


1- بحار الانوار،ج75، ص308
2- وسائل الشیعه،ج12،ص131.

2-در روایتی از صفّوان جمّال که از یاران امام کاظم«علیه السلام»بود نقل شده که می گوید:«خدمت آن حضرت رسیدم فرمود:ای صفوان!همه کارهای تو خوب است جز یک کار!

عرض کردم: فدایت شوم،چه کار؟

فرمود:این که شتران خود را به این مرد«یعنی هارون»کرایه می دهی!

گفتم:به خدا سوگند در مسیرهای عیاشی و هوس بازی و صیدحرام به او کرایه نمی دهم،یعنی؛در این راه«یعنی راه مکه»،در اختیارآنها می گذارم،تازه خودم همران شتران نمی روم، بعضی از فرزندان وکسانم را با آن ها می فرستم،فرمود:ای صفوان!آیا از آنها کرایه می گیری؟!

عرض کردم:بله،

فرمود:آیا دوست داری که زنده بمانند و بر سر کار باشند تا کرایه تورا بپردازند؟

گفتم:بله

فرمود:کسی که بقای آنها را دوست بدارد از آنها است و هر کس ازآنها باشد در آتش دوزخ خواهد بود،صفوان می گوید من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم(1)

3-در حدیثی از پیامبر«صلی الله علیه وآله»می خوانیم که به حضرت علی«علیه السلام»فرمود:«یاعلی کفر بالله العلی العظیم من هذه الأمة عشرة..... و بایع السلاح من اهل

ص:81


1- همان،ص131

الحرب؛ده طایفه از این امت به خدا کافر شده اند که یکی از آنها کسی است که اسلحه به دشمنان اسلام که با آنها در حال جنگ است بفروشد(1)

تحذیردررفت آمدباسلطان ظالم:

امیر مؤمنان«علیه السلام»به کمیل می فرماید:حذر کن از رفت و آمد به در خانه ستمکاران و آمیزش با آنها و گرفتن چیزی از ایشان و بپرهیز از این که ایشان را اطاعت کنی یا در مجالس آنان حاضر شوی به آنچه خدا را برتو به خشم می آورد.ای کمیل هرگاه به حضور ایشان مضطر شدی پس ذکر خدا را«چه در دل و چه بر زبان»مداومت کن و به خدا از شر

آنان پناه بر و از ایشان کناره گیر«سرت را به زیر افکن»و به دلت کار آنهارا منکر شو و اظهار تعظیم خدا کن تا به ایشان بشنوانی،پس آنان از توهیبت برند و بترسند و شر ایشان از تو کفایت شود(2).

کمک کنندگان به ظلم،ازآب کوثرننوشند:

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:«لیکون علیکم امراء سوء فمن صدقهم فی قولهم و أعانهم علی ظلمهم و غشی أبوابهم فلیس منی و لست منه و لن یردعلی الحوض؛هر آئینه بر شما می باشد امرکنندگان بد،پس هر کس آنان را در گفتارشان تصدیق کند و آنها را بر ظلمشان یاری نماید و درهای خانه ها و ریاست ایشان را قصد نماید از پیروان من نیست و من از او

ص:82


1- همان،ص71
2- کیفر کردار،ج1،ص200

نیستم و هرگز بر حوض وارد نمی شود(1)

و همچنین رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:«اتقوا الظلم فانه ظلمات یوم القیمة؛از ظلم حذر کنید که آن تاریکی های روز قیامت می باشد(2)

نشانه های ظالم

حضرت علی«علیه السلام»فرمود:«للظالم من الرجال ثلاث علامات:یظلم من فوقه بالمعصیة و من دونه بالغلبة و یظاهر القوم الظلمة؛برای ستمکار ازمردان سه نشانه است:به کسی که ما فوق او باشد.بنافرمانی ستم کند وبه کسی که از او پست تر است«در قدرت»به غالب شدن ستم می نماید و با مردم ستمکار همکاری و کمک و پشتیبانی دارد.

علی«علیه السلام»فرمود:«یوم المظلوم علی الظالم أشد من یوم الظالم علی المظلوم؛روز انتقام ستم دیده بر ستمگر سخت تر است از روز ستم کردن ستمگر بر ستم کش(3).

ستمکارترین مردم

حضرت علی«علیه السلام»فرمود:«أظلم الناس من سن سنن الجور و محاسنن العدل؛ستمکارترین مردم کسی است که قانون و رویه ظالم را جاری کند و رشته و رویه عدل را از بین بردارد(4).

ص:83


1- همان،ص185.
2- همان،ص181
3- همان،ص181
4- همان،ص181

اقسام ظلم

امیر مؤمنان علی«علیه السلام»فرمود:آگاه باشید البته ظلم سه گونه است:

ظلمیکه آمرزیده نمی شود و ظلمی که واگذارده نمی شود و ظلمی که آمرزیده می شود و طلب نمی شود،اما ظلمی که آمرزیده نیست شرک به خدا است که فرموده همانا خدا نمی آمرزد که با او شرک آورده شود،و این گروه در قیامت بدترین مردمند.»

اما ظلمی که آمرزیده است ظلم انسان است به نفس خود دربعضی از زشتی ها«از او به نادانی سرزند»و اما ظلمی که واگذارنمی شود ظلم مردم است نسبت به یکدیگر،در این مورد قصاص ومؤاخذه سخت باشد.نیست آن زدن با کارد و زدن با تازیانه ولکن چیزی است که اینها نسبت به آنها کوچک است و هر سه قسم درقیامت برای ظالم بدبختی داردکه روزگار او را تاریک می کند.»

1-حضرت علی«علیه السلام»فرمود:«ایاک و الجور فان الجائر لا یشم رائحة الجنة؛ای عاقل از جور حذر کن که جور کننده بوی بهشت را نمی یابد.»

2-رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:

هر کس متولی خصومت ظالمی باشدیا او را بر آن عمل یاری کند،بعد ملک الموت به او نازل شود به اوبگوید بشارت باد ترا به لعنت خداوند و آتش دوزخ و بد بازگشتی می باشد(1)

ص:84


1- همان،ص159

بروآوردن نیازهای مومنین:

دستور امام کاظم به علی بن یقطین:

امام کاظم«علیه السلام»فرمود:

«لا تفعل فان لنا یک أنا و لأخوانک یک عزا؛این کار را نکن که برای ما به تو أنس است و برای برادرانت به تو عزت است و به واسطه تو فتنه مخالفین از دوستان خدا در هم می شکند،یاعلی کفارة أعمال شما إحسان و نیکی کردن به برادران شما است برای من یک خصلت را ضامن شو و برایت سه خصلت را ضامن می شوم به من ضمانت کن که کسی را از دوستان ما ملاقات نکنی مگراین که حاجت او را برآوری و او را گرامی بداری و ضمانت می کنم برایت این که سقف زندان بر تو سایه نیفکند هرگز و تو را بر شمشیرهرگز نرسد و فقر داخل خانه تو هرگز نشود،یا علی هر کس مؤمنی راخوشحال کند،پس خدا را ابتدا و رسول خدا را ثانیة و ما راثالثاخوشحال کرده(1)

تجسم ظلم:

١-پیامبر اسلام«صلی الله وعلیه وآله»می فرماید:

«ایاکم و الظلم،فان الظلم عند الله هوالظلمات یوم القیامة؛از ظلم بپرهیزید،زیرا ظلم در روز رستاخیز(که هرعملی به شکل مناسبی مجّسم می شود)در شکل ظلمت تجسم خواهد یافت و پرده ای از تاریکی،اطراف ظالمان را فرا خواهدگرفت(2).

ص:85


1- همان،ص200
2- سفینة البحار،ماده ظلم

ظلم حکومت

2-درحدیث معروف دیگری می خوانیم که رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»می فرماید:

«الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم؛

حکومت ها ممکن است کافر باشند و دوام یابند اما اگر ظالم باشنددوام نخواهندیافت.

رفتارباظلم

امیر مؤمنان علی«علیه السلام»می فرماید:«کونا للظالم خصمة و للمظلوم عونا؛دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید(1)

مفهوم دوست داشتن بقای ستمگران:

درحدیثی از فضیل بن عیاض از امام صادق«علیه السلام»می خوانیم که فرمود:«من أحب بقاء الظالمین فقد احب ان یعصی الله،أن الله تبارک وتعالی حمد بنفسه بهلاک الظلمة، فقال:فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمدلله رب العالمین؛هر کس بقای ستمگران را دوست دارد،مفهومش این است که دوست می دارد معصیت خدا شود،(موضوع ظلم به اندازه ای مهم است که خداوند تبارک و تعالی در برابر نابودساختن ظالمان خود را حمد و ستایش کرده است و فرموده:«دنباله قوم ستمگر بریده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگارجهانیان است(2)

ص:86


1- تفسیر نمونه،ج4، ص302
2- تفسیرنمونه،ج5،ص240

کار برای سلطان ظالم:

1-روایت معروف امام صادق«علیه السلام»که در مورد این گونه اشخاص فرمود:«کفارة عمل السلطان قضاء حوائج الأخوان؛کفاره همکاری باحکومت ظالم بر آوردن خواسته های برادران است(1)

2-در روایات متعددی که از امام علی بن موسی الرضا«علیه السلام»نقل شده می خوانیم:که بعضی از مردم که آشنا به معیارهای اسلامی نبودند،گاهی به امام ایراد می گرفتند که چرا با آن همه زهدو بی اعتنایی به دنیا این پست و مقام ولایت عهدی مأمون را پذیرفته ای؟

امام علی«علیه السلام»درجواب سئوال فرمود:

«آیاپیامبر برتر است یا وصّی پیامبر» در پاسخ عرض کردند:نه پیامبر افضل است،فرمود:کدام افضل است،مسلم یا مشرک؟

عرض کردند،مسلم

فرمود:عزیز مصر مشرک بود و یوسف پیامبر بود،ومأمون«ظاهرا»مسلمان است و من وصی پیامبر«علیه السلام»و یوسف از عزیز مصرخواست که او را بر خزائن مصر قرار دهد وگفت: من حفیظ و علیهم،درحالی که من مجبور به پذیرفتن این مقام شدم(2).

ص:87


1- وسایل الشیعه،ج12،ص139
2- همان،ص146

حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»فرمود:ای حذیفه چه حالی خواهی داشت هنگامی که أمرایی باشند که اگر آنان را اطاعت کنید شما را کافرمی کنند و اگر نافرمانی ایشان را کنید شما را می کشند،عرض کرد چه کنم یا رسول الله علیه واله فرمود:پس با ایشان جهاد کن اگر قوت داشتی،و از ایشان فرار کن اگر ضعیف بودی(1)؟»

این دسته باهم درظلم شریکند:

1- امام سجاد«علیه السلام»فرمود:«العامل بالظلم و المعین له و الراضی به شرکاء ثلاثه؛آن کسی که ظلم می کند و آن کسی که به او کمک می کند وآن کسی که به ظلم راضی می شود هر سه در گناه با هم شریکند.»

2-قال «صلی الله علیه وآله»:«من مشی مع ظالم یعینه علی ظلمه فقد خرج من ربقة الاسلام و من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد عاد الله و رسوله (من) قال:من مدح سلطانة جابرة وخفف و تضعضع له طمعا فیه کان قرینة فی النار؛رسول خدا اه فرمود:هر کس با ستمکاری برود که او را برظلمش بازی کند پس در حقیقت از رشته اسلام بیرون شده و هر کس شفاعت او حایل شود از حدی از حدود خداوند پس در حقیقت باخدا و رسول او مخالفت کرده، و فرمود:«هر کس سلطان ستمگری رامدح کند و برای او به جهت طمع در او تواضع کند در آتش قرین اومی باشد و هر چه به سلطان نزدیک شود از خدا دور می گردد(2)

ص:88


1- کیفر کردار،ج1،ص186
2- همان،ص188

مجاززات ظلم

1-امام باقر«علیه السلام»فرمودند:ظلم در دنیا تاریکی در آخرت است.

2-امام صادق«علیه السلام»در توضیح در کمینگاه در آیه شریفه«هماناپروردگارت در کمینگاه است» فرمودند:(«کمینگاه»پلی است برصراط اگر کسی مرتکب ظلمی شده باشد،نمی تواند از آن عبور کند.)

٣-راوی می گوید شنیدم که امام صادق«علیه السلام»فرمودند:خداوندعزوجل می فرمایند:دعای کسی را که به او ظلمی شده است،درباره آن ظلم مستجاب می کنم،اگر خود او نیز مرتکب چنین ظلمی در حق دیگری شده باشد.

4-امام صادق«علیه السلام»فرمودند:همانا خداوند عزوجل به یکی ازپیامبران خود که در یکی از کشورهای گردنکشان بود،وحی نمود که نزد آن گردنکش رفته و به او بگو:تو را حاکم بر مردم نگردانیدم تاخونریزی کرده و اموال مردم را بگیری.تو را حکومت دادم تا صدای مظلومان را از من باز داری«و نگذاری صدای ناله و دعای آنان که ظالم را نفرین می کنند به من برسد»و بدون شک ستمی را که به آنان شده است نمی بخشم،گر چه کافر باشند.

5-امام زین العابدین«علیه السلام»فرمودند:آنچه مظلوم از دین ظالم می گیرد،بیش از آن چیزی است که ظالم از دنیای مظلوم می گیرد.

6- امام باقر«علیه السلام»فرمودند:کسی نیست که مرتکب ظلمی شود،مگر این که خداوند او را مجازات جانی یا مالی می نماید.ولی ظلمی که«فقط»بین او و خداوند عزوجل باشد «وحق مردم در میان نباشد»

وقتی از آن توبه کند،آمرزیده می شود.

ص:89

7- امام صادق«علیه السلام»فرمودند:اگر کسی به کسی ظلمی نماید،خداوند عزوجل کسی را می فرستد که شبیه آن ظلم را به او یا پس ازاو به فرزندانش یا نوه هایش بنماید.

8-امام صادق«علیه السلام»فرمودند:کسی که مال برادر مسلمانش راستمکارانه بخورد و آن را به وی بازنگرداند،در روز قیامت آتش سرخ شده گل انداخته جهنم را خواهد خورد.

9-امام باقر«علیه السلام»نقل می نمایندکه رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمودند:

کسی که بدون رضایت و یا غصب مال مؤمنی را بردارد،خداوندعزوجل پیوسته از او رو گردان بوده و از کارهای نیک و خیر او متنفرخواهد بود و تا زمانی که توبه نکند و آن مالی را که برداشته است به صاحبش باز نگرداند،خداوند آن اعمال نیک را در ردیف کارهای نیکش نمی نویسد.

10-امام صادق«علیه السلام»از پدرانش«علیهم السلام»روایت می نماید که امیر المومنین علی«علیه السلام»فرمودند:بزرگترین خطاها برداشتن مال مسلمان بدون حق است.

11-امام صادق«علیه السلام»نقل می نمایند که امیرالمومنین علی«علیه السلام»فرمودند:فقط کسانی که به مردم ظلم نمی کنند،از مجازات خداوندمی ترسند.

12-امام صادق«علیه السلام»نقل می نمایند که امیر المومنین علی«علیبهم السلام»فرمودند:فقط کسانی که به مردم ظلم نمی کنند،از مجازات خداوندمی ترسند.

امام صادق«علیه السلام»فرمودند بدون تردید خداوند عزوجل باثروتمند ستم پیشه دشمنی می نماید.

ص:90

13-راوی می گوید از امام صادق«علیه السلام»شنیدم که فرمودند:گاهی بدون تردید و قطعا بندهای مظلوم است ولی به اندازه ای«ظالم را»نفرین می کند که خودش ظالم می شود«زیرا بیش از حد نفرین نموده است.»

14-امام صادق«علیه السلام»فرمودند:کسی که برای ظلم ظالمی عذربیاورد،خدای متعال ظالمی را بر او مسلط می نماید که به او ظلم کندو اگر دعا کند،مستجاب نمی شود و خداوند برای ظلمی که دیده است،پاداشی به او نخواهد داد.

15-امام صادق«علیه السلام»از پدرانش«علیهم السلام»روایت می نماید که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»وفرمودند:کسی که به کسی ظلم کند و آنگاه او را پیدا نکند که از او حلالیت بخواهد باید استغفار نماید.زیرا این کار قطعأ کفاره آن خواهد بود.

16-امام باقر«علیه السلام»فرمودند:خداوند جز به وسیله ظلمی از ظالم دیگری انتقام نگرفته است ومعنی این آیه شریفه نیز همین است.

وظالمین را بر یکدیگر حاکم می گردانیم.

17-راوی می گوید از امام صادق علی شنیدم که فرمودند:کسی که ظالمی را در ظلم به مظلومی یاری کند،پیوسته خداوند از اوخشمگین است تا دست از پاری او بر دارد(1)

ص:91


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ترجمه ابراهیم محدث بندریگی،ج1،ص583

مجازات ظالمین ویاران آنان

1-امام صادق«علیه السلام»از پدرش«علیه السلام»نقل می نمایند که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمودند:هنگامی که روز قیامت فرا برسد،شخصی صدامی زند کجایند ظالمان و یاران آنان و کسانی که در دوات آنها لیقه انداخته،کیسه ای برایشان بسته یا بمقدار یک بار قلم در جوهر زدن،آب و جوهر به دوات آنها اضافه کرده اند؟همه اینها را با آنان محشور

کنید.

درخواست ازظالم

امام صادق«علیه السلام»فرمود در زمان حضرت عیسی«علیه السلام»پادشاه ستمگری بود.تقاضای مرد مؤمنی را بوساطت شخص صالح بر آورد.

اتفاقا در یک روز هم پادشاه و هم آن مرد صالح از دنیا رفتند.مردم سه روز بازارها را بسته جنازه شاه را با تحلیل و احترام بلند کردند مراسم تعزیه او را بر پا نمودند جنازه آن مرد صالح در همین سه روز میان خانه اش ماند تا اینکه حضرت موسی اطلاع یافت،عرض کرد خدایاآن مرد دشمن تو بود و این شخص دوست تو،جنازه دوستت سه روز در خانه ماند تا حیوانات صورت او را از بین بردند(1).

ص:92


1- همان،ص561

خطاب رسید موسی آن مرد از این ستمگر درخواستی کرد و اوبرآورد پاداش آن ستمگر را بواسطة برآوردن حاجت مؤمن دادم جزای این مؤمن را نیز برای تقاضای درخواست نمودن از ستمکاران باین طریق دادم که حیوانات را بر او مسلط کردم(1).

ازمکافات ستم غافل مشو

ابو عمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود می گوید در قصر کوفه حضورعبدالملک بن مروان نشسته بودم در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود،از دیدن این منظره لرزه و اضطرابی اندامم را فرا گرفت چنان حالم تغییر کرد که عبد الملک متوجه شدگفت تو را چه شد که این طور ناراحت شدی؟گفتم در پناه خداقرارت می دهم خاطره ای از این قصر در نظر مجسم شد که از آن لرزه بر من وارد گردید در همین مکان پیش عبید الله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم سر مقدس حسین بن علی علی را در مقابل او دیدم پس از چندی باز همین جا در حضور مختار بن ابی عبیده سر عبید الله رامشاهده کردم بعد از گذشت مدتی در همین مکان نشسته بودم مصعب بن زبیر امیر کوفه بود سر مختار را در پیش روی خود گذاشته بود اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است عبد الملک ازشنیدن این سخن سخت تکان خورد از جای خود برخاست پس از آن

ص: 93


1- بحار الانوار،ج16،ص83

دستور داد عمارت و قصر را ویران کنند و نیز نوشته اند عبدالملک گفت«لا اراک الله الخامس فقام و امر بهدم القصر»از جا حرکت کرده وگفت خدا پنجمی را نشانت ندهد دستور داد قصر را ویران کنند(1)

عدالت سیاسی سلمان ونتیجه عدالتش

در احتجاج طبرسی نوشته است که در زمان خلافت عمر سلمان فارسی با تصویب حضرت علی«علیه السلام»برای حکومت مدائن انتخاب گردید.چون نزدیک مدائن رسید اهل مدائن برای استقبال حاکم جدید از شهر بیرون آمده بودند که دیدند مردی سوار الاغی شده می آید. از او پرسیدند:آیا در راه امیر و حاکم ما را ندیدی که نامش سلمان و از صحابه پیغمبر«صلی الله علیه وآله»است؟سلمان گفت:امیر و حاکم راندیدم ولی سلمان فارسی را اگر می خواهید من هستم،مردم فورا دویدند و برای او عماری حاضر کردند که سوار شود ولی سلمان فرمود:من از الاغ خود پیاده نمی شوم،و به همان نحو آمد تا واردمدائن گردید.خواستند او را به دار الاماره وارد کنند قبول نکرد و درکاروانسرائی منزل نمود و حق الاجاره آنرا پرداخت می کرد و در زمان حکومت وی سَگها پاسبانی شهر را می کردند و کسی را جرئت برسرقت نبود.

از همین جهت است که نام نیک وی تا جهان هستی باقی است زیرا نشانه عدل بقاء و نشانه ستم فنا شدن است(2).

ص:94


1- داستانها و پندها،ج2،ص174
2- همان، محرمات،ج1،ص452

سزای شکنجه

محمد بن عبد الملک از وزرائی بود که در دستگاه خلفای بنی عباس موقعیت خاصی داشت.این وزیر سنگدل و بی باک برای مجازات زندانیان تنوری از آهن که دیوارهای داخلی آن میخهای برجسته ای داشت مهیا ساخته،زندانیان را در آنجا زجر می داد وگاهی به تنور حرارت نیز می دادند ودر اثر شکنجه برخی از زندانیان به فجیع ترین وضعی جان می سپردند. موقعی که متوکل بخلافت رسید او را از وزارت معزول داشت و در همان زندانی که خود ساخته بود بازداشت کرد.

او در آخرین لحظاتی که زندگی را پشت سر می گذاشت دو بیت شعر به عنوان نامه سرگشاده به خلیفه نوشت:

دنیا گذرگاهی است که باید روزانه آن را سپری سازی، مانندرویائی که در خواب به دیدگانت می آید، اظهار ناراحتی مکن آرام باش،این دنیا سرمایه ای است که هر روز بدست گروهی منتقل می گردد.

وقتی متوکل از نامه مطلع شد دستور آزادی او را صادر کرد،ولی پیش از رسیدن فرمان آزادی،وی به دردناکترین وضعی جان داده بود.

آری اینها هستند که به عالم ماوراء طبیعت معتقد نیستند و صفحه گیتی را میدان تنازع بقاء می پندارند و فقط برای استوار ساختن پایه های قدرت و حفظ شوکت خویش ضعفا را در فشار محرومیت خرد می کنند.

ص:95

ولی طولی نمی کشد که شعله های دل مظلومان آتشی شده قبل ازکیفر روز واپسین به جان آن ستمگران افتاده آنها را می سوزاند(1).

کیفرستم دراین جهان

همانطوری که در گذشته اشاره شد اکثر اعمال باعث می شود که دارنده آن صفت در همین جهان کیفر آنرا ببیند و به مکافاتش برسد.

یکی از آنها ظلم و ستم بر مؤمن است.

در سفینه جلد2ص432می نویسد روزی حضرت موسی«علیه السلام»ازمحلی عبور می کرد که بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید.با آب آن چشمه وضو گرفت.بالای کوه رفت تا نماز بخواند در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد.در موقع رفتن کیسه پولش را فراموش کرد و رفت.پس از وی چوپانی رسید وآن کیسه را برداشت و بعد از چوپان پیرمردی بر سر چشمه آمد که آثارفقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود.دسته هیزمی را که داشت به کناری گذاشت و دمی استراحت نمود.

چیزی نگذشته بود که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه خود جستجو می کرد که پیر مرد را دید و گفت:از کیسه من اطلاع نداری؟ گفت: نه.مرد مزبور قانع نشد تا سخنانی ما بین آن دو رَد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید و در خاتمه اسب سوار

ص:96


1- همان،ص350

هیزم کش را کشت.حضرت موسی«علیه السلام»از این جریان ناراحت شد وعرض کرد پروردگارا این چه پیش آمده بود،عدالت در این قضیه چگونه است؟پول را چوپان برداشت و پیرمرد مورد ستم واقع شد؟!

خطاب رسید:موسی همین پیرمرد پدر اسب سوار را کشته بود بین این دو قصاص انجام گرفت و از جهتی هم پدر اسب سوار به پدرچوپان به اندازه پول همان کیسه مقروض بود او نیز به حق خود رسید و من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم(1).

یک لحظه درجایگاه ظلم

روزی بهلول وارد قصر هارون گردید،دید مسند او را گذاشته اند وخودش نیست.لذا رفت و روی مسند نشست.غلامان او را زدند و ازتخت پایین آوردند و بهلول شروع به گریه کرد.در این حال هارون واردشد و از بهلول سبب گریه را پرسید؟بهلول گفت من یک لحظه درجای تو نشستم غلامان تو مرا زدند و گفتند:این مسند جای تو نیست ولی تو همیشه در این مسند نشسته ای و حال آنکه جای تو نیست،پس وای بر حال تو.پس از مردن چه بلایی بر سرت بیاید و جای توکجا خواهد شد؟!(2)

ص:97


1- همان،ص348
2- همان،ص347

طاووس یمانی وهشام

هشام بن عبدالملک در ایام خلافت خود وارد مکه شد و امر کردکه یک نفر از صحابه پیغمبر«صلی الله علیه وآله»را بیاورند.گفتند:از صحابه کسی نمانده است.گفت:از تابعین«که درک کنندگان صحابه هستند»یک نفر بیاورید.طاووس یمانی را پیدا کردند.او وقتی وارد مجلس هشام شد نعلین خود را کنار فرش هشام از پا در آورد و گفت:سلام علیکم یاهشام و رو بروی او نشست و گفت:هشام حالت چطور است؟

هشام از گفتار و حرکات او بسیار ناراحت شد و گفت:این چند کار را برای چه کردی؟ طاووس گفت: کدام کارها؟ هشام گفت: نعلین خودرا کنار فرش من در آوردی، مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی،به جای کنیه ام،اسمم را به زبان آوردی، بدون اداء مراسم احترام خلافت روبرویم نشستی و گفتی چطوری هشام؟

طاووس چنین پاسخ داد:اما در آوردن نعلین اشکالی ندارد زیرا درهر شبانه روز پنج مرتبه نعلینم را در پیشگاه خداوند بزرگ از پا خارج می کنم.بر من خشم نمی گیرد،اما اینکه امیرالمؤمنین نگفتم چون تمام مردم به امارت تو راضی نیستند و من نخواستم دروغ بگویم تورا خطاب با کنیه نکردم به جهت اینکه خداوند پیغمبران خود را به اسم یاد می کند، مانند:یا موسی،یاعیسی،یا داوود،یا یحیی،یا ذکریا ولی دشمنانش را با کنیه یاد می کند مانند«تبت یدا ابی لهب»روبرویت نشستم بواسطه اینکه ازحضرت علی«علیه السلام»شنیدم فرمود:اگرمی خواهی مردی از اهل آتش و جهنم را ببینی نگاه کن به کسی که

ص:98

نشسته ولی در اطراف او عده ای ایستاده اند.

هشام گفت:مرا پندی ده، طاووس گفت:شنیدم ازامیرالمؤمنین علی«علیه السلام»که فرمود:درجهنم مارهائی است به اندازه تپه ای مرتفع و عقربهائی مانند قاطر،اینها نیش می زنند کسی را که عدالت درمیان رعیت نکند این سخن را گفت و از جای خود حرکت نمود ورفت(1).

نهی ازهرگونه رابطه باسلطان ستمگر

عبدالغفار می گوید:به امام باقر«علیه السلام»عرض کردم:«نظر شما درباره وارد شدن بر شاه چیست؟»حضرت فرمود:چنین اجازه ای به تونمی دهم.پرسیدم،من گاهی به شام مسافرت می کنم و نزد«شاه زمان»ابراهیم بن ولیدی«سیزدهمین خلیفه اموی»می روم،کارم چگونه است؟امام باقر«علیه السلام»فرمود:رفتن تو نزد سلطان،تو را گرفتارسه چیز می کند1-علاقه به دنیا،2-فراموشی مرگ،3-و رضایت تو به آنچه که خداوند از روزی و معاش برای تو مقرر کرده کم می شود.

عرض کردم:ای پسر رسول خدا!من عیالوار هستم و به عنوان تجارت به شام می روم،و در آنجا برای کسب منفعت به خانه ابراهیم بن ولیدرفت و آمد می کنم،به نظر شما کار من، نادرست است؟امام باقر«علیه السلام»فرمودند:«ای بنده خدا! من تو را به ترک دنیا امر نمیکنم،بلکه

ص:99


1- همان،ص339

میگویم گناه نکن،بنابراین ترک دنیا واجب نیست بلکه«در بعضی ازموارد»فضیلت ومستحب است،امّا ترک گناه،واجب است،و تو این را بدان که نیازت به انجام واجب«ترک گناه»بیشتر از نیازت به انجام مستحب«کسب منافع مادّی»است بنابراین به خاطر کاسبی مادی،خود را به گناه نینداز).من از فرموده امام باقر«علیه السلام»قانع شدم،دست وپایش را بوسیدم،و عرض کردم:«ای فرزند رسول خدا«صلی الله علیه وآله»!پدر و مادرم به فدایت،علم صحیح در هیچ جا پیدا نمی شود مگر در نزد شماخاندان رسالت(1)

شعبی وحجّاج

در کتاب زینة المجالس است که آورده اند روز شعبی،حجاج را ازظلم و ستم تحذیر نموده و به انصاف ترغیب می نمود.حجاج دیناری طلا طلبید،و وزن و عیار آن را ملاحظه کرده به دست شعبی داد وگفت:این را به بازار ببر و از جمیع صرافان قیمت آن استسفار نمای.

شعبی به بازار رفته صرافان به تصور آنکه بدیشان خواهد فروخت بعضی گفتند که این دینار کم عیار است و برخی بر زبان آوردند که وزنش کم است.سخن هر یک به خلاف دیگری واقع شد.شعبی دینار را نزد حجاج برده و صورت حال را شرح داد.حجاج گفت:به فلان محله رو و خانه بدین وضع و شکل بنظر تو خواهد آمد.خداوند

ص:100


1- بحار الانوار،ج 75،ص377

آن خانه را بطلب و این دینار را بدو نمای و حقیقت را از او استسفارکن.شعبی به آنجا رفته دَر بزد.شخصی از آن منزل بیرون آمد.دینار را به وی داد.آن مرد گفت:این دینار زر در وزن و عیار تمام است.اگرخواهی در عوض دراهم نقره به تو دهم.شعبی پرسید از حجاج ظلمی به تو رسیده است.جواب داد که من از دولت او آسوده ام چه اوظلم دیگران را نیز از من باز می دارد.شعبی متعجب شده و نزد حجاج رفت و قضیه را نقل نمود.حجاج گفت:چون اهل روزگار در حق یکدیگر ظلم آغاز کنند خداوند نیز کسی را به ایشان گمارد تا بر ایشان ستم کند و هر که بر دیگری ستم کند هیچ کس را تعدی بر او میسرنگردد و اگر این طایفه با خدای خود راست شده و شرط بندگی بجا آورند هرگز من به رنجانیدن ایشان دست نمی یافتم(1).

تاثیرنیّت به ظلم

انوشیروان روزی در شکارگاه صیدی را تعقیب نمود و از لشکرش دور افتاد و به درِخیمه پیرزنی رسید و از اسب پیاده شد و نشست،دید دختر زنی،ماده گاوی را از صحرا می آورد و زن ظرفی از شیر خالص ازآن دوشید،انوشیروان دید شیر زیادی از یک ماده گاو دوشیده شد،ازخاطرش گذشت که باید به ماده گاوها مالیاتی مقرر کدر،این شیر زیاداست چون پاسی از شب گذشت زن به دخترش گفت:برو ماده گاو را

ص:101


1- حزینة الجواهر فی زینة المنابر،ص635

بدوش دختر چون خواست بدوشد دید شیر ندارد،آمد و گفت:مادربخدا قسم شاه نیت سوئی در نظر گرفته،مادر گفت،چرا،گفت گاواصلا شیر ندارد مادر گفت ساکت باش شب برای تو هست.

انوشیروان ازاین جریان در شگفت ماند که این دختر از کجا فکر مرا دانست ودر نظر گرفت که دیگر مالیاتی از ماده گاوها نمی گیرم.کمی گذشت باز زن به دختر گفت برو گاو ماده را بدوش.دختر رفت دیدشیر در پستان ماده گاو است،گفت بخدا مادر آن نیت بد از خاطر شاه رفته است،شیر را دوشید آورد و کسری صبحانه را خورد،لشکر از هرطرف رسیدند و کسرا را در خیمه آن زن یافتند،سلطان بر مرکب سوارشد،دستور داد که آن زن و دخترش را با احترام آوردند و به آنهاخوبی ها و بخششهایی کرد،ضمناپرسید از کجا دانستی که من درخاطر نیت بدی کرده و برگشتم،زن گفت:ما از فلان تاریخ در آنجازندگی می کنیم،هر وقت با عدالت با ما رفتار و معامله می شود،شهرهای ما پر نعمت و زندگی ما بهتر می شود و اگر با ما به ظلم و ستم رفتار کردنددر این صورت زندگی ما تنگ شده و مواد نفع از ما منقطع می گردید(1).

سرانجام وکمک به ظالم

او به راستی نمی دانست مثل معروف«خدمت به الاغ کردن پاداشش جنتک خوردن است.»شامل و نیز خواهد شد و باورش

ص:102


1- حکایت ها و روایتهای آموزنده،ص281

نمی شد که این ماری را که می پروراند روزی افعی می شود که خودش را نیز نیش می زند.«سپهبد میر احمدی که به قول خودش یکی از هم قسم های رضا شاه در کودتای 1299 بود و به دنبال آن به فرماندهی لشکر غرب منصوب شده بود»،ازسر سپردگان تمام عیار رضاخان بود بطوری که وقتی مجلس شورای ملی در دوره پنجم از ناحیه مرحوم مدرس و عده ای از نمایندگان اعمال رضا خان مورد اعتراض قرارگرفت و وی به حالت قهر و اعتراض از کار کناره گرفت،میر احمدی تلگراف تندی به مجلسیان مخابره کرد و آنها را تهدید کرد که اگررضاخان کنار برود تهران اشغال خواهد گشت.در نتیجه مجددارضاخان در پست سردار سپهبدی قرار گرفت و به دنبال آن به صدارت وسپس به سلطنت رسید،خود سپهبد میر احمدی که در تمام این مدت فرمانده لشکر غرب بود می گوید:در کودتای 1299من هم قسم رضا خان بودم و با فداکاری شب و روز خود را صرف امنیت آن خطه کردم،راه خوزستان را از طریق خرم آباد گشودم،عشایر را سرکوب کردم و همواره مورد تشویق رضا شاه بودم.

تا اینکه برای پاره ای مذاکرات به اجازه وی به تهران آمدم،او فورامرا به حضور پذیرفت و با مهربانی با تمام تقاضاهایم موافقت کرد،ازوی اجازه خواستم که دو روز برای رسیدگی به کارهای خانوادگی درتهران بمانم،اول گفت:نه وجود شما در کردستان ضروری تر است ولی بعد اجازه داد.

من در این دو روز از بعضی دوستانم نیز دیدن کردم،اما روز دوم نزدیک غروب که به خانه آمدم اطلاع یافتم که از دربار چند بار تلفن

ص:103

کرده اند،در اولین فرصت شرفیاب شدم،دیدم رضاخان بقدری غضبناک است که تا حال او را چنین خشمگین ندیده بودم.به مجرد ورودم او هفت تیر را از روی میز برداشت و ضمن اینکه به من فحاشی می کرد با لوله هفت تیر محکم به روی سینه ام می کوفت و می گفت:

همین جا تو را به درک می فرستم حالا به فکر زمینه سازی افتاده ای واضافه کرد که فردا لازم نیست به محل مأموریت خود بروی،در تهران بمان تا تکلیفت را روشن کنم.من در حالی که از ضربات لوله هفت تیرسینه ام به شدت درد می کرد به خانه رفتم و مدتی نگران بودم تا اینکه حکمی بدستم رسید که طی آن به ریاست اصلاح نژاد اسبان ارتش منصوب شده بودم.

هر چند ظاهر امر نشان می داد که بعضی درباره او گفته بودند که وی در فکر زمینه سازی برای کودتا است و رضاخان که از سایه خودش می ترسید یکباره 180 درجه نظرش از او برگشت اما واقع امراین است که چنانکه پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:«من أعان ظالمة له الله علیی؛هر کس به ظالمی کمک کند خدا همان ظالم را بر وی مسلط می گرداند.»

سپهبد میر احمدی کمک کرد تا رضاخان به حکومت رسید و آن همه ظلم و جنایت را کرد سرانجام خداوند هم او را بر او مسلط کردکه این چنین خوارش کرد(1).

ص:104


1- داستانهای آموزنده،ج8،ص151

جنایت در بیابان

دخترک ساده اندیش هرگز فکر نمی کرد آن جرثومه فساد دردرونش چه روحیه پلید و در مغزش چه اندیشه خطرناکی دارد،آن پرستار پاک دل،و با عفت هنگامی که تک و تنها در ماشین همکارش نشست نمی دانست به چه وضع رقت باری گرفتار خواهد گشت.

و بالاخره قاتل جنایتکار نیز باور نمی کرد به این سادگی خیانتش آشکار شده و به این زودی ناله ها و التماسها و بالاخره خون مظلوم کارخودش را بکند و در میان هلهله جمعیت شهر طومار زندگیش بارسوائی در هم پیچیده شود.مقتول«خانم پرستار»که برای انجام مأموریت اداری«از شهری به شهر دیگر»با قاتل«راننده آمبولانس»همراه می شود،در بیابان راننده از جاده منحرف شده و بدون توجه به اعتراض همکار خود اتومبیل را در بیابان شریف متوقف می کند و به همکار بی دفاع خود حمله کرده و پس از مصدومیت او را مورد تجاوز قرار می دهد و سپس سوار ماشین شده و از صحنه می گریزد،اما پس از سرگردانی در بیابان و تمام شدن بنزین اتومبیلش دوباره نزد همکارمظلوم خود می آید در این حال دختر که در حال اغماء بوده،به هوش می آید و با اطلاع از آنچه بر او گذشته از قاتل طلب کمک می کند،ولی دوباره مورد تجاوز قرار می گیرد.

قاتل پس از اینکه همکار پرستار خود را به قتل می رساند جسد اورا در بیابان رها می کند و به قصد تهیه بنزین پیاده به حرکت در می آید،ولی توسط گشت ژاندارمری دستگیر می شود و درست بعد از گذشت

ص:105

24 ساعت از این حادثه دلخراش و تکان دهنده جسد پرستار بیگناه در بیابانها پیدا می شود،و با پخش خبر آن مردم به خشم می آیند و ازمسئولین قضایی تقاضای اعدام فوری قاتل را می کنند که پس ازرسیدگی به پرونده پس از پنجاه روز،حکم اعدام قاتل در میان هلهله مردم به اجراء در می آید(1).

امام حسین«علیه السلام»فرمود:«ایاک و ظلم من لا یجد علی ناصرة إلا الله عزوجل(2)»از ستم کردن به کسی که یاوری جز خداوند بزرگ ندارد دوری کن«که سریع از تو انتقام خواهد گرفت.»

راضی مباش که ظلم آنی زنده بماند

روزی هارون با صفوان بن مهران قرار داد کردند که حمل و نقل وسائل سفر حج او را عهده دارگردد صفوان هم قبول کرد هنوز کاروان حج حرکت نکرده بود صفوان شرفیاب حضور مبارک امام موسی کاظم«علیه السلام»گردید:امام«علیه السلام»:

صفوان همه چیز تو خوب است جز یک چیز.

صفوان:یابن رسول الله آن یک چیز چیست؟

امام کاظم«علیه السلام»:تو شترهایت به هارون کرایه داده ای.صفوان:

ص:106


1- مجله جوانان،13آذر68،شماره1169،ص 5
2- تحف العقول،ص177

یابن رسول الله من شترهایم را برای سفر حرام کرایه نداده ام بلکه برای سفر حج کرایه داده ام.بعلاوه خودم همراه هارون نخواهم رفت.

بعضی از غلامان و کسان خودم را میفرستم.

امام«علیه السلام»:آیا شتران خود را به او کرایه نداده ای در آخر کار از اوکرایه را بگیری.

صفوان:آری

امام«علیه السلام»:آیا هارون شتران تو را می برد و تو کرایه معین از او طلب کار میشوی یا نه.

صفوان:آری

امام«علیه السلام»؟آیا تو دوست داری هارون آنقدر زنده بماند تا طلب تو رابدهد.

صنوان:آری

امام«علیه السلام»:همین قدر بس است که تو دوست میداری ستمگر درروی زمین تا دادن کرایه زنده بماند هر کس به هرعنوان دوست داشته باشد ستمگران آنی در دنیا باقی و زنده بمانند جزء آنها محسوب خواهد گشت و هر کس جزء ظلمه محسوب گردد در آتش دوزخ خواهد ماند صنوان فورا با شتاب از محضر امام«علیه السلام»مرخص شد و شتران خود را فروخت.

هارون گفت:صفوان شنیده ام شتران خود رافروخته ای با وجودی که با من قرارداد بستی بگو ببینم چرا فروختی؟!

صفوان گفت:پیر شده ام و از کار مانده ام، خودم نمی توانم رسیدگی کنم و بچه ها هم کاری نیستند دیدم بهتر این است که شتران را یکجائی

ص:107

بفروشم.

هارون:من میدانم که موسی بن جعفر«علیه السلام»به تو دستور داده است اگر دوستی سابق در میان نبود سَرِ تورا از تن جدا می کردم.

صفوان سلامت از مجلس هارون برگشت و دین خود را از خطر سقوط نجات داد(1).

ص: 108


1- تحفه الواعظین،ج 5،ص160

عاق والدین

عقوق چیست؟

علامه مجلسی در شرح شیخ کافی میگوید:عقوق والدین به این است که فرزندحرمت آنها را رعایت نکند و بی ادبی نماید و آنها را سبب گفتاری یارفتاری برنجاند و آزار و اذیت کند در چیزهایی که عقلا و شرعا مانعی ندارد نافرمانی از آنها نماید و این عقوق گناه کبیره است و دلیل برحرمت آن کتاب و سنت و احجاع خاصه و عامه است از حضرت صادق«علیه السلام»مرویست کمترین عقوق(ناسپاسی)والدین گفتن اُف است و اگر خداوند چیزی را از آنها آسانتر می دانست از آن نهی می کرد و نیز از عقوق است به پدر و مادر نگاه خیره و تند کردن و لذا امیرالمومنین«علیه السلام»مرویست از عقوق است محزون ساختن پدر و مادر و ازموارد قطعی عقوقی که گناه کبیره است ترک بر واجب است مانند نفقه،مخارج روزانه و لباس و مسکن، در صورت احتیاج پدر و مادرمی باشد به طور کلی آزردن خاطر والدین و رنجاندن ناراحت کردن آنها عقوق و حرام است(1).

ص:109


1- گناهان کبیره،ص127

عقوق والدین

در قرآن مجید از قول عیسی بن مریم«علیه السلام»حکایت می فرماید«که خدامرا نیکوکار به مادرم قرار داد و مرا ستمکار و بد عاقبت قرار نداد،سبب ترک نیکی بمادرم و سبب اینکه ذکر پدر نکرده است که آن حضرت پدر نداشت و لذا قبل از این آیه درحکایت حضرت یحیی عل ذکر پدر و مادر هر دو شده است و در این دو آیه شریفه عاق والدین را با سه صفت یاد فرموده:جبار«گردنکش و ستمگر»،شقی«تیره محنت»،عصی«نافرمانی کننده گنه کار»و هر یک از آنهاوعده عذاب سخت داده شده چنانچه درباره جبار می فرماید«و

نومید شد هر گردنکش کینه مندی پشت سر اوست دوزخ و نوشانیده شود از آب چرک خون آلود، جرعه ای از آن بدهان می برد ولی نتواندفرو برد«او را گوارا نباشد»و مرگ از هر سوی به او روی آورد لکن مردنی نیست و پس از اوست عذابی سخت و انبوه.»

درباره شقی می فرماید:«اما آنها که بدبختند در آتشند و ایشانرا درآتش ناله ای زار و خروشی سخت باشد در آن آتش همیشه تا آسمانهاو زمین بر پا است جاویدانند مگر آنچه که بر پروردگارت خواهد بود.»

و درباره عصی می فرماید:«و از حد خویش تجاوز کند»فرو بردش در آتش که جاودان در آن باشد و عذابی خوار کننده برایش باشد.

پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»می فرماید:از آزردن والدین بپرهیزید به درستیکه بوی بهشت از هزار سال راه استشمام می شود ولی عاق والدین و قاطع رحم آن را نمی یابند و نیز از همان حضرت مرویست که فرمود:کسیکه

ص:110

پدر و مادر خود را بخشم در آورد خدایرا بغضب در آورده است وهمچنین فرمود:هر کس والدین خود را بیازارد مرا اذیت کرده و کسی که مرا بیازارد خدای را آزرده است و آزار دهنده خدا ملعون است وهمچنین فرمود عاق والدین هر عملی که می خواهد بجا آورد هرگزداخل بهشت نخواهد شد و نیز پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»می فرماید:سه

طایفه اند که در روز قیامت خداوند با ایشان سخن نمی فرماید و نظررحمت به آنها نمی کند و ایشان را پاک نکرده اند برای آنها عذاب دردناکی است ایشان شرابخواران تکذیب کنندگان بندر الهی و عاق والدین اند(1).

اثرات عقوق

عاق والدین آمرزیده شدنی نیست و کافی است در شقاوت عاق والدین که جبرئیل«علیه السلام»بر او نفرین فرمود:هر که پدر و مادر یا یکی از آنها رادرک نکند و او را خشنود نسازد آمرزیده مباد و رسول خدا«صلی الله علیه واله»و برنفرین جبرئیل«علیه السلام»آمین گفت.

از حضرت صادق«علیه السلام»مرویست که فرمود:ملعون است ملعون کسی که والدینش را بزند و کسیکه آزار به آنها برساند.نماز عاق پذیرفته نیست.

از حضرت صادق«علیه السلام»است کسی که به پدر و مادرش از روی غیظ بنگرد در حالیکه والدین بر او ستم کرده باشند خداوند نماز او رانمی پذیرد«پس چگونه است در صورتی که با او نیکو باشند.»

ص:111


1- همان،ص130-126

امام صادق«علیه السلام»فرمود:

الف-کمترین عقوق و نافرمانی،گفتن«اف»به روی پدر و مادراست.اگر چیزی کمتر از آن بود، خداوند نهی می کرد.

ب-رسول خدا«صلی الله علیه وآله»به علی«علیه السلام»:هر کس پدر و مادر خودرا اندوهگین سازد موجب عقوق و آزار آنان شده است.

ج-از جمله عقوق و نافرمانی است که کسی به پدر و مادر خود بانظر تند و غضب آلود بنگرد.

آثاروضعی بدی به والدین

آنانی که حقوق والدین را ادا نمی کنند و با زبان و کردار خود آنان رامی رنجانند و دلشان را به درد می آورند بدانند که این کار ناپسند آنها نه تنها از نظر معنوی بلکه از جنبه مادی و در شئون زندگی این دنیا هم برای آنها نصیب فراوانی نخواهد بود و چه بسا انواع بدبختی هم،دامنگیر آنها می گردد.

کیفرزودرس

کل الذنوب یؤثر الله تعالی ما شاء منها إلی یوم القیامة إلا ثوق الوالدین فإن الله یعجله لضاحیه فی الحیاة الدنیا قبل الممات؛خداوندسبحان از همه گناهان هر چه را خواهد تا روز قیامت مگر نارضایی پدر و مادر که خدا سزای آن را در زندگی دنیا پس از مرگ دهد.»

ص:112

«مش یعجل الله یصاحبها الغویة: البغی،و القدر و عقوق الوالدین وقطیعة الرحم ومغرون لا یَشکُر:پنج چیز است که خدا مرتکب آن را زودکیفر می دهد ستم و خیانت و بدرفتاری با پدر و مادر و بریدن ازخویشاوندان و حق نشناسی.»

چرا دیوانه شد؟

علی بن اصفر ساکن کرخ بغداد یکی از شیعیان امیر مؤمنان علی«علیه السلام»که خدمت امام هفتم«علیه السلام»می رسید،پسری داشت جُعَیفَران که با کنیز پدرش ارتباط نامشروع داشت،او را از منزل بیرون کرد.سپس به حج رفت و از امام هفتم کسب تکلیف کرد؟

امام«علیه السلام»نخست،اثرات وضعی آن گناه را برشمرد و به او گفت:

اگر گفتار تو حقیقت داشته باشد،پسرت قبل از مرگ دیوانه خواهدشد و سپس افزود اگر برای تو ثابت شده که چنین کاری کرده،از خانه ات بیرونش کن،و در حال حیات خود به او مساعدت نکن و ازمیراث پس از مرگت محرومش کن و نگذار پس از مرگت چیزی از توارث ببرد.و نقل شده است این پسر بعد از مرگ پدر دیوانه شُد.

ذلت وخواری

امام صادق«علیه السلام»فرمود:سه کسند که هر کس با آنها مخالفت کندخوار و ذلیل می شود:پدر،سلطان،طلبکار

ص:113

کوتاهی عمر

حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»فرمود:برای خداوند دو فرشته می باشد یکی می گوید:خدایا فرزندان صالح و وظیفه شناس را به عصمت و پاکیت از تمام خطرها نگاه دار،و دیگری می گوید:خدایا فرزندان عاق را باخشم و غضب نابود کن.

کشتن پدر و مادر عمر را کوتاه می کند و ایشان را جوانمرگ می سازد اگر چه بنا به عللی کشتن آنها واجب باشد.

4-دعای مقبول پدر و مادر علیه فرزندشان می باشد به گونه ای که سرنوشت انسان را تغییر می دهد و دنیا با این همه فراخیش را چنان براو تنگ می کند که هرگز به فکرش نمی رسید.

حضرت رسول«صلی الله علیه وآله:»فرمود:ای بندگان خدا،بترسید از نفرین پدر،زیراکه نفرینش تا بالای ابرها می رود تا آن که خداوند متعال به آن می نگردو به فرشتگان مأمور، خطاب می شود که آن را نزد من بیاورید تا به سود پدر مستجاب کنم،نیز حضرت افزود:بترسید از نفرین پدر چراکه از شمشیر تیز تر است.

سختی جان کندن

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»راه بر بالین جوانی که در حال جان کندن بود حضرت کلمه شهادتین را بر او تلقین می کرد نتوانست بگوید هر چه تکرار کردجواب نداد.حضرت پرسید: آیا مادر دارد؟گفت من هستم.آیا بر اوخشمناک هستی؟گفت:6سال است با او سخن نگفته ام.

ص:114

قطع نسل

محمد بن سهل گوید:در ایام خلافت منتصر روزی نگاهم افتاد برفرشیکه منتصر در روی آن نشسته بود،دیدم اطراف آن عکسهای پادشاهان تصویر شده و با خط فارسی در زیر عکس نام صاحب آنرانوشته اند،در طرف راست آن فرش صورت پادشاهی را دیدم که برسر تاجی دارد و گویا سخن می گوید و خطی را که پهلوی آن نوشته شده بود،این بود:شیرویه قاتل پدر خویش خسرو پرویز است که ششماه بیش سلطنت نکرد و از آن پس صورت های سلاطین دیگر رامشاهده کردم تا نظرم به طرف چپ آن فرش رسید و در آن جا بازصورت پادشاهی بود و خط مخصوص آنرا این طور خواندم،این صورت یزید بن ولید عبدالملک قاتل پسر عم خود ولید بن یزید بن عبدالملک است که:مدت سلطنتش شش ماه بود.

از اتفاق این دو صورت دو طرف راست و چپ بساط منتصر که اونیز قاتل پدر خود بوده،بسیار تعجب کردم و در ذهن من گذشت که مبادا مدت سلطنت منتصر نیز شش ماه شود و همین طور هم شد.

تتمة المنتهی خوانندگان محترم مسبوقند که خسرو پرویز همان است که نامه پیامبر اسلام«صلی الله علیه وآله»را پاره کرد و آن حضرت درباره اش نفرین فرمود.

طولی نکشید که شیرویه او را کشت و همچنین ولید که علاوه بر اینکه غاصب خلافت حقه بوده چه فجایعی از وی و اجدادش ظاهر گشت که صفحه تاریخ را ننگین کردند و همانطور متوکل چه جسارتها ودشنامها نسبت به حضرت علی علی می داد و راجع به حضرت«علیه السلام»

ص:115

سید الشهداءچه عداوتهایی نموده که از جمله خرابی قبر آن حضرت بود(1).

زیارت قبرپدرومادر

علی بن ابیطالب«علیه السلام»فرمود:به زیارت مردگان خود«مخصوصاپدر و مادر»بروید که با زیارت شما روح آنان شاد می شود.

و در روایتی دیگر است هر کس زیارت کند قبر پدر و مادر خود رادر روز جمعه یا در شب جمعه و یا در حال زندگی از آنها احوال بپرسدخداوند به هر زیارت ثواب یک حج قبول شده باو می دهد.

یکی از جاهائی که امکان استجابت دعا هست کنار پدر و مادرمی باشد که ما یک نمونه از اثر زیارت قبر پدر و مادر را نقل می کنیم:

زنی به نام باهیه وقتی از دنیا رفت پسری داشت که هر شب جمعه سر قبر او می رفت و دعا می کرد و طلب آمرزش می نمود.زمانی مادرخود را بخواب دید سلام کرد و گفت ما در حال شما چطور است مادرش جواب داد مرگ غم و محنتهای زیادی را همراه دارد اما من جایم بسیار خوب است.

پسر گفت:چه حاجت داری؟

مادر گفت:ای پسرم دست از زیارت من و دعا برایم باز مدار هرشب جمعه و روز جمعه که بزیارت قبر من میآئی خوشحال می شوم و

ص: 116


1- حکایت ها و روایتهای آموزنده تاریخی،ج1،ص198

تمام اهل قبرستان خوشحال می شوند،زیرا تو برای آنها هم دعامیکنی.

پسر باهیه گفت شبی اهل قبرستانی که مادرم در آن دفن است بخواب دیدم و همه نزد من آمدند و گفتم چه حاجت دارید گفتند مااهل این قبرستان هستیم که تو برای آنها دعا و طلب مغفرت میکنی آمده ایم تشکر کنیم از شما و بخواهیم که از دعا برای ما فراموش نکنی و این آمدنت بقبرستان را ترک نکنی(1).

روایت جالبی ازبوسیدن قبرپدرومادر

مرحوم علامه سید محسن امین عاملی«رحمت الله علیه»در کتاب کشف الارتیاب راجع به جایز بودن بوسیدن قبر این روایت را نقل می کند.

مردی آمد محضر حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»و عرض کرد یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»قسم خوردم که عتبه درب بهشت را و صورت حورالعین را ببوسم(چه کنم که این کار را انجام داده باشم)

حضرت به او امر کرد که پای مادر و پیشانی پدرش را ببوسد عرض کرد اگر پدر و مادرم زنده نبودند چکار کنم حضرت فرمود قبر آنها راببوس عرض کردم اگر قبر آنان را بلد نباشم؟ حضرت فرمود:(بزمین)

دو خط بکش یکی را قبر مادر منظور بدار و دیگری را قبر پدر خود وپس آن دو را ببوس اگر چنین رفتار کنی حنث قسم نکردی.

ص: 117


1- ارزش پدرومادر،ص11-110

شخصی عادت داشت هر روز به زیارت قبر پدر و مادر میرفت روزی با عجله از قبرستانی که پدر و مادر او آنجا مدفون بودند گذشت و قبر پدر و مادر را زیارت نکرد همان شب پدر را بخواب دید سلام کرد پدر از وی روی برگردانید.

گفت:ای پدر چه کرده ام که از من روی میگردانی؟

پدر گفت:شما فرزندان ما از خانه بیرون میآئید ما خوشحال می شویم و اگر بزیارت ما نیائید و طلب مغفرت نکنید ما افسرده می شویم (پسرم) متوجه باش هنگام عبور از قبرستان پدر و مادر رازیارت کن و طلب آمرزش نکردن برای آنها باعث عقوق می شود(1).

نیکوئی به والدین

اسماعیل بن موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش از حضرت محمدبن عبد الله«صلی الله علیه وآله»روایت می کند که فرمود:نگاه کردن فرزند از روی مهربانی بصورت پدر و مادر عبادت است.در اصول کافی از صادق آل محمد«صلی الله علیه وآله»روایت می کند که فرمود:

مردی نزد پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»آمده و گفت:من به چه کسی نیکوئی کنم؟

فرمود:به مادرت.دوباره پرسید:به چه کسی نیکوئی نمایم؟فرمود:به مادرت.برای سومین باز پرس کرد:به چه کسی احسان و نیکوئی کنم؟ فرمود:به مادرت.دفعه ی چهارم سوال کرد به چه کسی نیکویی

ص:118


1- همان،ص12-111

کنم؟فرمود:به پدرت

و همچنین امام صادق«علیه السلام»می فرماید:مردی نزد رسول خدا آمدو گفت:یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»من خیلی علاقه به جهاد«در راه خدا»دارم.

رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»در جوابش فرمود:در راه خدا جهاد کن!زیرا اگر شهیدشوی پیش خدا زنده خواهی بود و رزق خود را خواهی خورد.و اگر به اجل طبیعی بمیری اجر تو با خدا خواهد بود.و اگر بسلامت برگردی آنطور از گناه خارج می شوی که از مادرت متولد شده باشی!!او درجواب پیغمبر«صلی الله علیه وآله»خداگفت:یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»من پدر و مادر پیری دارم که به من اُنس و علاقه دارند و راضی نیستند که من برای جهاد خارج شوم.

رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:نزد پدر و مادرت باش!قسم بحق آن خدائی که جان من در دست قدرت او است یکروز و یکشب که تو با پدر ومادرت مأنوس باشی بهتر است از اینکه یکسال در راه خدا جهادکنی(1).

ازبین بُردن زمینه عاق والدین

پیامبر بزرگوار اسلام«صلی الله علیه وآله»ضمن سفارشی به حضرت علی«علیه السلام»فرمود:«یا علی لعن الله والدین حملا ولدهما عقوقها، یا علی یلزم الوالدین من عقوق ولدهماما یلزم الولد لهما من عقوقهما(2)،

ص:119


1- ستارگان درخشان،ج 9،ص181
2- وسائل الشیعه،ج15،ص123،بحارالانوار،ج 74،ص58.

ای علی:خدا لعنت کند پدر و مادری را که فرزندشان را به عاق کردن خویش وادار نمایند،ای علی همان گونه که فرزند عاق والدین می شود، والدین نیز متقابلا (در صورت عدم رعایت وظایف خود)عاق فرزندان خود خواهند شد.در اینجا تذکر چند نکته لازم به نظر می رسد.

اول:عاق به فرزندی گفته می شود که از فرمان پدر و مادر سرپیچی نمایند و یا نسبت به آنان نامهربانی و بد رفتاری کند و بدین وسیله اسباب ناراحتی و اذیت آنها را فراهم کند.

دوم:عاق والدین یکی از گناهان کبیره است و اگر شخص عاق شده موجبات رضایت والدین را فراهم نکند بدون شک در روزقیامت سرنوشت بدی در انتظار او خواهد بود.

سوم:بر خلاف تصور برخی که می پندارند فقط اولاد عاق والدین می شوند،این روایت می گوید بین فرزندان و والدین حقوق و تکالیف متقابلی حکم فرماست و هر دو نسبت به هم وظایفی دارند و درصورت کوتاهی در عمل کردن به این وظاین، فرزندان همان اندازه خطا کار تلقی می شوند که والدین، پس همچنان که عاق والدین مطرح است عکس آن نیز مطرح می باشد. از این رو شایسته است که اولیای محترم به خوبی به مسئولیتهای خاص خویش آگاه و عامل باشند و

احترام متقابلی بین خود و فرزندان ایجاد کنند که به طور طبیعی فرزندان نیز احساس وظیفه کنند و زمینه ای برای عاق والدین است،این است که مهربانی و نرمش والدین شکل افراطی به خود بگیرد وحریم خاص پدر، مادر به وسیله فرزند شکسته شود و والدین به

ص: 120

دست خود اسباب بی احترامی خویش را فراهم کنند.(1)

امام حسن عسکری«علیه السلام»می فرماید:«جرأة الولیر علی والده فی صغره تدعو إلی العوق گبره(2):جرأت و جسارت پیدا کردن فرزند بر پدر درکودکی او را در بزرگی به عاق والدین و نافرمانی آنها وادار خواهدکرد»

شیخ انصاری وجنازه مادر

داستان اشک ریختن مرحوم استاد شیخ انصاری (ره) کنار جنازه مادرش که بعضی از شاگردانش بااوگفتند مثل شما شخصیتی که دارای ارزنده ترین مقام عملی و علمی شیعه هستید سزاوار نیست ببالین پیرزنی اینطور اشک بریزد.

شیخ انصاری جواب داد:گویا شماها از مقام مادر اطلاع ندارید(3).

و در عصر خودمان در تشییع جنازه یکی از مراجع بزرگ فرزندش پای برهنه از جنازه پدر مشایعت نمود و نظایر اینها.

احترام استاد مطهری به پدرش

رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای«مُدَظله العالی»می فرمایند:

ص:121


1- حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت«علیهم السلام»ص158.
2- تحف العقول520،
3- گفتار وعاظ،ج 1،ص211

از جمله خصوصیاتی که در این مورد در ایشان مشاهده کرده ام وخیلی هم برای من جالب بود احترام عجیبی بود که ایشان برای پدرشان قائل بودند.

پدرشان یک روحانی محترمی بود در فریمان.مرحوم مطهری عجیب برای ایشان احترام قائل بودند در حالی که قطعا مرحوم مطهری«رضوان الله تعالی علیه»رتبه فکری بالاتری داشتند و شخصیت ایشان شاید قابل مقایسه نبود اما به قدری ایشان در مقابل پدر خاضع بودند که حد نداشت.

و علت هم این بود که می گفتند اول کسی که مرا به مسائل معنوی و حال عبادت و اینها هدایت کرد،پدرم بود.مثلا می گفتند پدرشان ازدوران کودکی و جوانی،ایشان را به قرآن خواندن و اینها وادارمی کرد(1)

احترام به پدرومادردرایّام حج

علامه شیخ محمد جواد مغنیه لبنانی می نویسد:در خلال مناسک حج صحنه هایی مشاهده کردم که عمیق ترین اثر را در دل گذاشت وشکی ندارم که صحنه های مهیج تری هم بوده که من موفق به دیدن آنها نشده ام،پیر مردی را دیدم که از شدت کهولت تمام اعضایش می لرزید.آب دهان و دماغش در جریان بود.جوان تقریبا سی ساله ای

ص:122


1- کلید خوشبختی، ج1،ص114

راهنمای او بود. جوان او را به اطراف بیت الله الحرام، طواف می دادو در سعی صفا و مروه او را یاری می نمود و با اخلاص تمام به اوخدمت می کرد و برای خشنودی و راحتی او می کوشید.

پرسیدم:اهل کجائید؟ گفت:عراقی هستیم.

گفتم: این پیر مرد کیست؟ گفت: ایشان پدر من است.

دعایش کردم و از خدا برایش توفیق بیشتری آرزو کردم.

جوان با تمام خلوص نیت گفت:خدا مرا برای ادای حق او موفق ترگرداند و هر چه بیشتر سعادت خدمت و پرستاریش را به من عطا کند(1).

سفارش امام خمینی«ره»درباره احترام به پدرومادر

حجة الاسلام والمسلمین حاج آقا جمی (امام جمعه محترم آبادان)فرمودند:یکبار پس از ملاقات من با حضرت امام در جماران،یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید که همراه او پدر مسن اش دیده می شد. پس از اینکه وی ازخدمت امام بازگشت،گفت:وقتی می خواستیم به حضور امام برسیم،من جلو افتاده و پدرم از دنبال من، پس از تشرف پدرم را به امام معرفی کردم.امام نگاهی کرده فرمودند:این آقا،پدر شما هستند؟پس چرا جلوی وی راه افتادی و وارد شدی؟!(2).

ص:123


1- همان،ص113
2- روزنامه جمهوری اسلامی،تاریخ76/3/29،ص3

توفیق پسردرسایه اطاعت ازپدر

درشرح حال آیت الله العظمی بروجردی می نویسند:در سال1314هجری قمری که بیست و دو بهار عمر را پشت سر می گذاشت،پدرش نامه ای به وی نوشت و او را به بروجرد احضار کرد او گمان می کرد که پدرش می خواهد او را برای ادامه تحصیل به نجف اشرف که بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود بفرستد ولی پس از ورود و دیدارپدر و بستگان،مشاهده می کند که بعکس انتظار وی مقدمات ازدواج و تأهلش را فراهم کرده اند.

از این پیشامد،اندوهگین می شود و چون پدرش متوجه می گردد وعلت اندوه و تاثر او را می پرسد،می گوید من با خاطر آسوده و جدیت بسیار سرگرم کسب شده بودم.ولی اکنون بیم آن دارم که تاهل میان من و مقصودم حائل گردد و مرا از تعقیب مقصود و نیل به هدف بازدارد.

پدر به وی می گوید:فرزند! این را بدان که اگر به دستور پدرت رفتارکنی،امید است که خداوند به تو توفیق دهد تا بتوانی به ترقیات مهمی که در نظر داری،نائل شوی.احتمال این را هم بده که اگر ترتیب اثر به این آرزوی پدر ندهی،با همه جلیتی که در تحصیل داری،به جائی نرسی!

گفته پدر تأثیر بسزایی در وی می بخشد و او را از هر گونه تردیدبیرون آورده و سرانجام پس از ازدواج و اندکی توقف مجدد به اصفهان برگشته پنج سال به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلفه اهتمام می ورزد(1).

ص:124


1- زندگانی آیت الله بروجردی(ره)،ص 95

نفرین پدرولطف حضرت علی«علیم السلام»

اواخر شب بود.حضرت علی«علیه السلام»به همراه فرزندش امام حسن«علیه السلام»کنار کعبه برای مناجات و عبادت آمدند،ناگاه حضرت علی«علیه السلام»صدای جانگدازی

شنید،دریافت که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعامی کنند و با گریه و زاری،خواسته اش را از خدا می طلبد.

حضرت علی«علیه السلام»به امام حسن«علیه السلام»فرمود:نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست؟او را نزد من بیاور.

امام حسن«علیه السلام»نزد او رفت،دید جوانی بسیار غمگین با آهی پُر سوز و جانکاه مشغول مناجات است فرمود:ای جوان،امیر مؤمنان علی«علیه السلام»پسر عموی پیغمبر«صلی الله علیه وآله»،تو را می خواهد ببیند،دعوتش را اجابت کن.

جوان لنگان لنگان با اشتیاق وافر به حضورحضرت علی«علیه السلام»آمد،حضرت علی«علیه السلام»فرمود:چه حاجت داری؟

جوان گفت:حقیقت این است که من به پدرم آزار می رساندم،اومرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است.

امام علی«علیه السلام»فرمود:چه آزاری به پدرت رسانده ای؟

جوان عرض کرد:من جوانی عیاش و گنهکار بودم، پدرم مرا از گناه نهی می کرد،من به حرف او گوش نمی دادم،بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی مرا در حال گناه دید باز مرا نهی کرد،سرانجام من ناراحت شدم چوبی برداشتم طوری به او زدم که بر زمین افتاد و بادلی شکسته برخاست و گفت:«اکنون کنار کعبه می روم و برای تونفرین می کنم کنار کعبه رفت و نفرین کرد.

ص:125

نفرین او باعث شد نصف بدنم فلج گردید-در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام«علیه السلام»نشان داد،بسیار پشیمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم و گفتم مراببخش و برایم دعا کن.

پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیائیم و درهمان نقطه ای که نفرین کرده بود، دعا کند تا سلامتی خود را باز یابم.

با هم به طرف مکه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود،در بیابان ناگاه مرغی از پشت سر سنگی پراند،شتر رم کرد و پدرم از بالای شتربه زمین افتاد و به بالینش رفتم،دیدم که از دنیا رفته است،همانجا او رادفن کردم و اکنون خودم با حالی جگر سوز به اینجا برای دعا،آمده ام.

امام علی«علیه السلام»فرمود: از این که پدرت با تو به طرف کعبه برای دعادر حق تو می آمد،معلوم می شود که پدرت از تو راضی است،اکنون من در حق تو دعا میکنم.

امام بزرگوار،در حق او دعا کرد،سپس دستهای مبارکش را به بدن آن جوان مالید،هماندم جوان سلامتی خود را بازیافت.

سپس امام علی«علیه السلام»نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: «عَلَیکُم بِبَّرالوالِدَین؛بر شما باد،نیکی به پدر و مادر(1)

ص:126


1- داستان دوستان،ج 5،ص176

عاق پدر

روزی پیرمردی پسر خود را به حضور حضرت رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»آورد و گفت:ای رسول خدا«صلی الله علیه وآله»،این پسر من است او را از طفولیت تربیت کرده ام و اموال خود را برایش صرف نموده ام،اکنون که من پیروفقیرشده ام به من چیزی نمی دهد در حالی که دارای انبارها گندم و جو ومویز و خرما و کیسه های طلاونقره است.پیغمبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:ای پسرچه می گویی،گفت:من زیادتر از خرج خود و عیالم چیزی ندارم.

حضرت فرمود:من در این ماه خرج او را می دهم تو هم ماه های بعد خرج او را کفایت کن،سپس حضرت اسامه را طلبید و فرمود:

صد درهم به این مرد بده.پس از گذشتن یک ماه آن شخص باز پسرخود را نزد رسول خدا«صلی الله علیه وآله»آورد و عرض کرد:یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»پسرم به من

چیزی نمی دهد.

پسر گفت:من از مال دنیا چیزی ندارم.رسول خدا«صلی االه علیه وآله»فرمود:دروغ می گویی،تو مال بسیاری داری ولی چون امروز شب شد و تو ازپدرت پریشان تر خواهی شد.چون شب فرا رسید همسایه ها آمدند وگفتند،بیا این انبارها را بیرون بریز که ما از بوی متعفن آنها هلاک می شویم.چون در انبارها را باز کردند متوجه شد که همه آنها گندیده ومتعفن شده،چون خواست از کیسه ها پول بردارد و به حمال ها بدهد دید همه سنگ شده است.ناچار اساس خانه و لباسهایش را فروخت و به حمال ها داد(1).

ص:127


1- بحار الانوار،ج6،ص145

عاق والدین(داستانی ازحضرت نوح)

امام حسن عسکری«علیه السلام»فرمود:حضرت نوح«علیه السلام»دو هزار وپانصد سال عمر کرد،آن حضرت در کشتی خوابیده بود که باد وزید وعورتین آن حضرت نمایان شد.حام و یافث به وی خندیدندو سام آنها را از خنده نهی کرد و هر وقت که باد می وزید سام پدر رامی پوشانید و حام و یافث هم عکس او عمل می کردند تا اینکه حضرت نوح عالی از خواب بیدار شد و دید آنها می خندند.فرمود:

چرا اینها می خندند؟سام جریان را نقل کرد.حضرت نوح«علیه السلام»دست به سوی آسمان برداشت و عرض کرد:بارخدایا نطفه حام و یافث را سیاه کن،لذا خداوند صلب آنها را تغییرداد(1).

احترام رهبرمعظم انقلاب اسلامی«مُدَظِلُهُ العالی»به پدربزرگوارش

رهبر معظم انقلاب در درس اخلاق فرمودند:بد نیست مطالبی رابرای شما نقل کنم.بنده اگر در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام وقتی محاسبه می کنم به نظر می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من نسبت به یکی از والدینم کرده ام،باشد.مرحوم پدرم در سنین پیری تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش(که مرد هفتاد ساله ای بود)به بیماری آب چشم که انسان نابینا می شود،دچار شده بود.آن

ص:128


1- همان،ص146

وقت در قم بودم تدریج در نامه هایی که ایشان برای ما می نوشت.این روشن شد که ایشان چشمش نمی بیند،وقتی به مشهد آمدم ودیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است.قدری به دکتر مراجعه کردم وبعد برای تحصیل به قم برگشتم.چون من از قبل ساکن قم بودم.بازایام تعطیلی شد و من مجددا به مشهد رفتم.معالجه پیشرفتی نمی کرد.و در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم.

چون معالجات در مشهد جواب نمی داد.امیدوار بودم که دکترهای تهران گفتند:چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست.البته بعد از دو سه سال یک چشم ایشان، معالجه شد و تا آخر عمر همان چشمشان می دید.اما در آن زمان مطلقا نمی دید و باید دستشان رامی گرفتیم و راه می بردیم.لذا برای من غصه درست شده بود.اگر پدررا رها می کردم و به قم می آمدم ایشان مجبور بودند گوشه ای در خانه بنشینند، و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود ایشان هم یک اُنس بخصوصی داشت،با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت.با من دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود.بنده وقتی نزد ایشان بودم برایش کتاب می خواندم و با هم بحث علمی می کردیم و از این رو،با من مأنوس بود،برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی شد.به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم

برگردم و به قم بروم ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود و این مسأله برای ایشان بسیار سخت بود.برای من هم خیلی ناگوار بود از طرف دیگراگر می خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم

ص:129

دست بردارم این هم برای من غیر قابل تحمل بود.زیرا که با قم اُنس گرفته و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.اساتیدی که من در آن زمان داشتم، بخصوص بعضی از آنهااصرار داشتند که من از قم نروم.می گفتند:اگر تو در قم بمانی ممکن است که برای آینده مفید باشی.خود من هم خیلی دلبسته بودم که درقم بمانم.به سر یک دو راهی گیر کرده بودم.این مسأله در اوقاتی بودکه ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم.روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیدادر حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم.البته تصمیم من بیشتر براین بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم.اماچون برایم سخت و ناگوار بود به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلی داشت رفتم.مرد اهل معنا و بامعرفتی بود.دیدم دلم خیلی تنگ شده تلفن کردم و گفتم:شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟گفت:بله.

عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم که من خیلی دلم گرفته و علت ناراحتی من هم همین است و از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم،برایم سخت است.ازطرفی هم اگر بنا داشته باشد پدرم را همراهی می کنم من دنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا هم باشد دنیای من در قم است و اگراهل آخرت هم باشم آخرت من هم در قم است.دنیا و آخرت من درقم است من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهدبمانم.

ص:130

آن دوست یک تأمل مختصری کرد و گفت:شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان.خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند.

من یک تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است.انسان می تواند با خدا معامله کند من تصور می کردم دنیا و آخرتم در قم است.اگر در قم می ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم و هم به حوزه علمیه علاقه داشتم و هم به آن حجره ای که در قم داشتم علاقه داشتم.

اصلا از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرتم در قم است.دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم.

خدای متعال هم اگر اراده کرده می تواند دنیا و آخرتم را از قم به مشهد بیاورد تصمیم گرفتم.دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن روشدم،یعنی کاملا راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آلودگی به منزل آمدم.والدین من دیده بودند که من چند روزاست ناراحتم،تعجب کردند.گفتم:بله تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم.به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد.به هر حال دنبال کار و وظیفه خود رفتم.اگربنده در زندگی توفیقی داشتم.اعتقادم اینست که ناشی از همان بری

است که به پدر بلکه پدر و مادرم انجام داده ام.این قضیه را گفتم برای اینکه توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است(1).

ص:131


1- فصلنامه در تاریخ و فرهنگ معاصر،شماره 11،ص87-85

اثرنفرین مادر

برصیصای عابد است و بالای کوه دارد عبادت می کند،گرم مناجات،مادر پیرش این سنگهای کوه را گرفت و بالا رفت مادر،مادر،پسر هم می گوید خدا و اعتنا نکرد با اینکه وظیفه اش این بود تا گفت پسرم بگوید:بله مادر.مادر به خیال اینکه او می خواهد به او هتک وبی اعتنایی کند،او را نفرین کرد.

آهای خواهرها،پدرها،مادرها،اگر یک وقت بچه هایتان نفهمی کردند این لبهایتان شل نباشد و فوری از هم بردارید و آنها را نفرین کنید،اگر مبتلا بشوی بعد خودت می سوزی.او را دعا کن.وقتی که پای منبرهای می آیید و یک حالی پیدا می کنید،همه اش برای قرضهای خانه ات و فرش های گرو گذاشته ات دعا نکن و مریضی هایت،یک خورد هم برای این بچه هایتان دعا کنید که دین داربشوند،اگر بچه ها دین دار بشوند،تو هم راحت هستی دعا کنید.مادردید که بچه بی اعتنائی می کند و او را نفرین کرد،گفت:خدایا خیلی برای این زحمت کشیده ام و حالا به من اعتنا نمی کند،خدایا به یک دردی او را مبتلا کن که یک مشت زنهای بد عمل به تماشای او بیایند.

زن راهش کشید و پایین آمد و رفت،حالا ببین خداوند چه صحنه ای درست می کند تا نفرین این مادر را درباره این پسر مستجاب می کند.

یک چوپانی سی،چهل گوسفند آورد پای کوهی که یک چشم های هست و همین عابد هم بالای آن صومعه دارد گوسفندها دارند کنار

ص:132

این چشمه آب می خورند چوپان هم چوبش را زیر چانه اش گذاشته است و دارد صحرا و دشت را نگاه می کند، یک وقت دید دختری که برای خرید نان و خورش به شهر رفته بود و در حال برگشت به طرف مزرعه اش می باشد،می آید،چوپان نگاه کرد که دختر خیلی زیباست و تنهاست و کسی هم نیست،چماقش را برداشت و آمد جلو و دختررا به قتل تهدید کرد و به زور با دختر زنا کرد به قدرت کاملا الهی نطفه منعقد شد،چوپان به طرف گوسفندها رفت و دختر هم به طرف ده خودش رفت.دختر حامله شد و شکم او بالا آمد.

تا مدتی خودش را می پوشاند،بعد فهمیدند.این از کجاست؟

گفت:یک روز از طرف شهر می آمدم،یکی از طرف کوه پایین آمد و بامن زناکرد.

گفتند:آنجا کسی نیست جز آن عابد.

گفت:بله همان عابد بود.

خدا تو را گرفتار تهمت نکند،به کسی هم تهمت نزنی و گرنه مبتلامی شوی تا چیزی را یقین نداری،نگوعجب،آن عابد با تو زنا کرد،گفت: بله.صبر کردند تا بچه به دنیاآمد.قنداقه بچه را برداشتند و آمدند پیش حاکم و فرماندار و شکایت کردند.حاکم دستور داد تا عابد را بیاورند.یک وقت عابد بیچاره که مشغول عبادت و مناجات بود،دید که مأمورهای حاکم آمدند،

بفرمائید،فرمود:هر وقتی که رفت به دختر گفتند که همین بود که با توزنا کرد.

دختر دید که او این نیست ولی اگر بگوید او این نیست پس بگویدکیست؟

ص:133

گفت:بله همان است.

هی بیچاره پر و بال می زند که من نبودم،طرف می گوید:تو بودی.

حاکم خیلی ناراحت شد،گفت:یک ریسمان به گردن این مردبیندازید و دور شهر دارند می گردانند،یک جارچی هم در جلو جارمی زند که هر کس می خواهد این عابد زنا کن را ببیند، بیاید و ببیند.

یک وقت رسیدند در آن محله که دید تعدادی زنهای بی عفت وبی عصمت بودند و تا یک سر و صدا می شد،سر از دریچه ها درمی آوردند،با سر و گردن لخت که ببینند چه خبر است،تا آنجارسیدند و زنها آمدند که نگاه کنند،عابد تا چشمش به این زنها افتاد،یادش به نفرین مادر آمد که مادرش او را نفرین کرد:(خدایا بچه من رابه یک دردی مبتلا کن که زنهای بی عفت و بی عصمت به تماشای اوبیایند).

تا یادش به نفرین مادرش افتاد.عابد لبخندی زد،نوکرهای حکومت گفتند،معلوم می شود که این عابد با این زنها هم سابقه داردتا اینها را دید،یک لبخندی زد.همین را هم برای حاکم گزارش کردند،حاکم بیشتر ناراحت شد و گفت:که این مردیکه را به دار بزنید.

بیچاره را آوردند پای چوبه دار،ریسمان را حلقه کردند زیر بغل این عابد و او را بالا کشیدند او را در آن بالا آویزان کردند،یک وقت دیدند که از آن آخر جمعیت صدای ناله ای بلند است،گفتند:کیست؟

گفتند:مادر این عابد دارد می آید.

آمد جلوی حاکم و گفت:بچه من است و من او را بزرگ کردم، بچه من زنا کن نیست یعنی چه؟زنی که با او زنا کرده است می گوید با من

ص:134

زنا کرده است،بچه اش هم به دنیا آمده است تو می گویی زنا نکرده است؟

گفت:بچه اش کو؟

گفتند:این است.

گفت:آقای حاکم بیا و یک کار بکن.

گفت:چیست؟

گفت:چون من به خودم و بچه ام و خدا اطمینان دارم بیا از همین بچه شیرخواره بپرس که پدرت کیست؟

گفت:بچه شیرخوار که حرف نمی زند.

گفت:اگر حرف نزند که هیچ.

حاکم جلو آمد،پیرزن این سیم دل را وصل کرد و یک تلگراف یک کلمه ای زد و دکمه را هم زد.یا الله.حاکم جلو آمد،گفت: بچه جان.

گفت:بله.

گفت:پدرت کیست؟تو بچه کی هستی؟

بچه شیر خوار سرش را بلند کرد و گفت:آقای حاکم،من پسر فلان چوپانی هستم که فلان جای بیابان دارد گوسفندها را می چراند.این عابد بیچاره بی گناه است و او را ول کن.

گفت:این سحر و جادو است.

گفت:دوباره بپرس.

دوباره پرسیدند،گفت:این سحر است.

گفت:آقا همین جا که نشانی می دهد که چوپان فلان جا است،برو و چوپان را بردار و بیاور

ص:135

مأمورها رفتند و چوپان را آوردند،اول انکار کرد ولی بعد اقرارکرد و گفت:بله من با این دختر زنا کردم،حاکم مات و مبهوت شد وخیلی عذر خواهی کرد،گفت:ما صومعه تو را خراب کردیم ریسمان به گردنت انداختیم و تو را دور شهر گرداندیم،به رسوایی کشیدیمت و مردم تو را مسخره کردند و بالای چوبه دار تو را آویزان کردیم،اینهاخیلی جسارت است و تو آدم مظلوم بی گناه هر چه که داد زدی به گوش ما نرفت،آقا اجازه می دهید من می خواهم یک اطاق برای شمابسازم از خشتهای نقره؟!گفت:نه.

گفت:می خواهی چه کنی؟

گفت:دلم می خواهد که مرا آزاد بگذاری آقای حاکم و از حالا تا آن ساعت آخری که زنده هستم بروم و خدمتگزاری به مادرم بکنم، من حالا فهمیدم که مادر چقدر می اَرزَد.

پسر رو قدر مادر دان که دائم

کشد رنج تو را بیچاره مادر

برو پیش از پدر خواهش که خواهد

و تو را بیش از پدر بیچاره مادر

مادر دلش خوش است که یک دانه پسر دارد،دلش خوش است که دانه بچه دارد.(خدا به آبروی امام عصر«عج»ما را عاق والدین ممیران)

تمام حاصلش از زحمت این است

که دارد یک پسر بیچاره مادر(1)

ص:136


1- نغمه هایی ازبلبل بوستان حضرت مهدی( عج )ص113

بی احترامی به مادر

در بنی اسرائیل فردی به نام جریح زندگی می کرد.وی از شهر وقریه و اجتماع دور بود و در بیابان معبدی داشت و همواره مشغول عبادت بود.در این مسیر بقدری کوشا بود که مردم علاقه و ارادت خاصی به او پیدا کردند حتی شاه و رجال آن دیار مرید او شده بودند.

روزی در معبد مشغول عبادت بود مادرش به دیدار او آمد دیدمشغول نماز است.چند بار وی را صدا کرد جریح صدای مادر رامی شنید و جوابش را نمی داد.رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود: اگر جریح عالم در فتیه بود می دانست که اگر نمازش را می شکست و جواب مادر رامی داد ثوابش بیشتر بود.مادر از این بی اعتنایی پسر دل سوخته شد وگفت برو امیدوارم از دنیا نروی مگر اینکه گروه هایی از مردم فاسق وفاجردورتورا بگیرند.من این همه راه آمده ام تو در را باز نمی کنی وجواب نمی دهی.این را گفت و از معبد دور شد.جریح روز به روز ازنظر منم اوج می گرفت تا اینکه عابدها و زاهدهای آن زمان به اوحسد بردند.طبق مثل معروف حاسد از چاقی دیگران لاغر می شود.

دیگر حسادت آنها به جوش آمد و می گفتند چرا باید جریح آن همه دارای مقام باشد.

خاص و عام و رعیت مرید او باشند به دنبال این افکار آلوده زنی رامشهور به فاحشگی به حضور آورده و قدری پول به او دادند و گفتندتو همیشه از زنا حامله می شوی وقتی که بچه زائیدی بچه را به معبدجریح ببر و در آنجا بگذار و بگو تا در فلان وقت با من زنا کردی و این

ص:137

بچه از توست بردار و دیگر کاری نداشته باش.

وقتی که چشم زن به پولها افتاد دلش رفت این پیشنهاد را پذیرفت وقتی که وضع حمل کرد بچه اش را برد و به معبد جریح گذارد و گفت ای جریح این بچه از توست بردار بزرگش کن.آنگاه طبق نقشه قبلی عده ای در اطراف معبد آماده بچه را برداشتند و نزد پادشاه بردند وجریان زنای جریح را به پادشاه گفتند.پادشاه از این گزارش بی اندازه ناراحت شد دستور داد فوری بروید معبد جریح را خراب کنید و او رادستگیر کرده بیاورید.

مردم آمدند یا یک وضع عجیبی معبد را خراب کرده و جریح را بارسوائی تمام کشان کشان نزد پادشاه بردند در حالیکه مردم به اومی رسیدند و آب دهان به صورتش می انداختند.

پادشاه نیز از شدت غضب بدون تحقیق دستور داد او را بدارآویختند و اعلام کرد که مردم جمع شدند و منظره دار زدن جریح راببینند.

در این میان مادر جریح با سایر مردم بگرد دار اجتماع کردند.

جریح در بالای دار چشمش به مادر خود افتاد و نفرین مادر یادش آمد که گفته بود امیدوارم در آخر عمر جماعتی از فساق و فجار به دورتو باشند و تو بمیری.

مادرش را صدا کرد و گفت:از من راضی شو مادر.

گفت:اکنون که پشیمان هستی تو را بخشیدم و از تو راضی شدم.

در این هنگام جریح قوت گرفت و گفت آن بچه ای را که به من نسبت می دهند بیاورید تا او را ببینم.

ص:138

بچه را آوردند.در این وقت جریح سر به آسمان بلند کرد و گفت:

پروردگارا تو میدانی که این تهمت را به من زده اند و من بی گناهم.این نسبت ناروا را از من رفع کن.

پس رو کرد به کودک و گفت: ایها الصبی انطق باذن الله و اخبرنا من اییک؛ ای کودک به اذن خدا سخن بگو و پدر خود را معرفی کن.»

کودک با زبان فصیح گفت:ای مردم ساحت مقدس جریح از این آلودگی ها دور است او پدر من نیست،پدر من فلانی است خدا حکم کند میان من و پدر و مادرم که نطفه مرا به حرام بسته اند.

پادشاه از این حادثه تعجب کرد.فوری دستور داد جریح را از داربه پائین آوردند و خیلی از او معذرت خواهی کردند و فوق العاده به اواحترام کردند و سپس دستور داد معبدش را خیلی با شکوه ساختند وتمام آنهایی که نقشه قتل او را طرح کرده بودند با شکنجه سختی به قتل رساند و جریح هم سوگند خورد که دیگر از مادر خود جدا نشودو پیوسته او را خدمت کند(1).

نفرین مادر

ایام فاطمیه سنه 1398هجری قمری یکی از گویندگان محترم مشهد درباره نفرین مادرحکایتی رانقل کرد که برای عبرت دیگران نوشته می شود.

ص:139


1- برگزیده ای از داستانهای اسلامی،ص8-46

می گفت در مشهد مقدس پیرمردی نابینا بود که اکثرا او را درمجالس و پای منبر ها می دیدم روزی کنارش نشستم و علت کوریش راجویا شدم؟

گفت:در سن نه سالگی باتفاق برادرانم و مادرم روز جمعه ای به عنوان تفریح و شستن فرشها و لباس ها به قریه طرقبه رفته بودیم.

مادرم کنار قنات نشسته و سرگرم شستن لباسها بود من به قصدترسانیدن مادرم آهسته از چند قدم بالاتر داخل قنات شدم و آهسته آهسته آمدم تا نزدیک مادرم رسیدم ناگهان از قنات خارج شده و با صدای وحشتناکی او را ترساندم.

مادرم که از این شما سخت به وحشت افتاده بود با رنگ پریده وبدن لرزان گفت(الهی تیر به چشمانت بخورد)چرا مرا اذیت می کنی.

چند لحظه بعد که سفره ناهار گسترده شد و برای صرف غذا دورهم نشستیم برادرم با تفنگ ساچمه ای که برای زدن کبوترها وگنجشک ها با خود آورده بود سرگرم بازی بود، ناگهان به طرف من خالی شد و چند عدد از ساچمه ها بصورت و چشمان من اصابت کرد که درنتیجه هر دو چشمم نابینا شد.

گوینده داستان می گفت آن پیرمرد دست مرا گرفت و به پیشانی خود گذاشت هنوز اثر آب ساچمه ها در پیشانی و ابرو زیر دست احساس می شد.

بلی نتیجه نفرین مادر این شد که بعد از چند لحظه اثر کرد،چشمان فرزندی را که مادرش را رنجانیده و لرزانیده،از او گرفت و برای

ص:140

همیشه از نعمت بینایی وی را محروم ساخت(1).

حکایت عجیبی درعاق

مالک ابن دینار گوید:سفر حج کردم.جماعتی را در عرفات دیدم به خود گفتم کاش میدانستم حج کدام یک از اینها قبول است،او راتهنیت گویم وکدام یک مردود است او را تعزیت گویم.

در خواب دیدم شخصی می گوید:«قد غفر الله للقوم أجمعین إلا محمداین هارون البلخی،فقد داله علی حجه؛خداوند همه این جماعت رابخشید جز محمد ابن هارون بلخی راکه حجش مردود است،چون صبح شد نزد اهالی خراسان رفتم و از ایشان حال او را پرسیدم،گفتندآن مردی است عابد و زاهد و او را در خرابه های مکه باید جست بعداز گردش زیاد او را در خرابه های مکه دیدم، دستها را به گردن بسته وزنجیر در پا نهاده و در حال نماز است.

همینکه مرا دید پرسید کیستی؟گفتم مالک بن دینارم،گفت خواب دیده ای؟گفتم بلی،گفت هر سال مرد صالحی مثل تو درخصوص من خواب می بیند.گفتم سبب چیست؟

گفت من شراب می خوردم در اول سال رمضانی شراب خورده بودم مادرم مرا زجر کرد من دو دستی مادرم را برداشته و در تنورانداختم پس از آنکه از مستی بخود آمدم مرا خبر کرد که چنین کار

ص:141


1- ارزش پدر و مادر،ص7-206

بدی کرده ام از ناراحتی همان دست خود را بریدم و پایم را بزنجیر بستم هر چه بر ندامت افزودم سودی نبردم و هر سال حج میکنم ودعا و استغاثه می نمایم باین نحو یا(فارج الهم و یا کاشف الغم فرج همی واکشف غمی و أزض علی أتی)؛ای بردارنده هم و غم،اندوه مرا بردار ومادر مرا از من راضی گردان»

اینقدر بدان که،از کار بد خود توبه کرده ام و بیست و شش غلام وبیست و شش جاریه را آزاد کرده ام.

مالک گوید گفتم ای مرد با این عمل شنیع نزدیک بوده تمام روی زمین را بسوزانی همان شب در خواب رسول خدا«صلی الله علیه وآله»رادیدم فرمود:ای مالک مردم را از رحمت خدای نااُمید مکن که خداوندبه حال محمد ابن هارون توجه نموده و دعای او را مستجاب فرموده وگناهانش را عفو کرده و او را خبر کن که سه روز است از روزهای دنیادر آتش می ماند.»

خداوند دل مادر را بوی مایل می کند و بترحم می آورد،تا او راحلال کند هر دو داخل بهشت می شوند.

من آمدم خواب خود را نقل کردم، همین که مرد آن را شنید روح ازبدنش مفارقت کرد و او را غسل داده و دفن نمودیم(1).

ص:142


1- همان،ص8-177

چگونه کتک زدن به مادرفرزندرابروزسیاه کشانید

یکی از دوستان اینجانب نقل می کرد مردی در خراسان شغلش رانندگی بود و وضع مالی او بسیار بد بود روزی در گاراج دیدم باماشین دیگری تصادف کرده و ضرر زیادی به او رسیده بود و همیشه بقول معروف بد می آورد آنجا که صحنه تصادف را تماشا می کردم ازاو سئوال کردم چرا تو اینقدر بد می آوری؟

آهی کشید و گفت: تمام این نکبت و بدبختی من از نفرین مادر من است.

زیرا من یکی از متمدن ترین اهالی مشهد بودم و همانطور که بیشترانسانها هنگامی که به ثروت می رسند خود را گم می کنند ثروت منهم موجب غرور و مستی من شد و با چند دختر بعنوان دائم ازدواج کردم و بعد از مدتی طلاق می دادم و مادری داشتم که مرا از این کار نهی می کرد تا آنکه مرتبه آخر با دختری ازدواج کردم مدتی که از ازدواج ما

گذشت تصمیم گرفتم او را طلاق بدهم مادرم بطلاق دادن او مخالفت کرد و مرا سرزنش کرد و منهم بر اثر سرزنش مادر ناراحت و عصبانی شدم عوض آنکه به نصیحت های مادرم گوش بدهم او را کتک مفصلی زدم.گفتم تو به کارهای من چرا دخالت می کنی و او مرا نفرین کرد.

همان شبی که مادرم را کتک زدم،خوابیدم،نصف شب در خواب دیدم که تمام بدنم را شپش گرفته است از وحشت از خواب بیدارشدم و فردا صبح زنگ تلفن صدا کرد گوشی را برداشتم خبر دادند که کشتی که از خارج کشور به سوی ایران می آمد و تمام مالش مال من بود و تمام ثروتم همان بود در دریا غرق شده است.دانستم که از

ص:143

هستی افتاده ام و نابود شده ام تا ظهر خبر ورشکستگی من بین مردم وطلب کارها منتشر شد و طلب کارها آمدند تمام موجودی خانه ام رابردند و به نان شبم محتاج شدم.

بعد از آن یک ماشین سواری کهنه را با زحمت و قرض تهیه کردم وبه این وسیله زندگی خودم را اداره می کردم.

اما نفرین مادر باز مرا رها نکرد یک روز ماشینم را کنار خیابان پارک نمودم و رفتم به مغازه آپاراتی تا پنچری لاستیک ماشین را با هم درست کنند،ناگهان یک ماشین تانکر بزرگ مستقیم آمد روی ماشین سواری من و تمام ماشین مرا بهم پرس کرد بعد معلوم شد که راننده تانکر در چند قدمی که ماشین من متوقف بوده سکته قلبی کرده وپشت فرمان بیهوش شده و بر اثر محکم خوردن فرمان به او دو مرتبه بهوش آمد گویا فقط مأموریت داشته این چنین ضرری به من برساند.

خلاصه کرد که بعد از آن شبی که مادرم را کتک زدم همیشه این صحنه ها برایم پیش آمد می کند تا بعد چه به سرم آمد(1).

نفرین مادرزمخشری:

زمخشری که یکی از علمای مشهور اهل سنت است، روزی ازدامنه کوه و راه ناهموار که می رفت ناگهان افتاد و پایش شکست.هرقدر استخوان شکسته را بستند،اثری نبخشید، سرانجام به او گفتند:

ص:144


1- همان،ص9-208

که این استخوان باید بریده شود.خلاصه آن را بریدند و خودش می گفت: نفرین مادر یک پا را از من گرفت،پرسیدند چطور؟گفت:

کوچک بودم گنجشکی را گرفتم و پایش را با ریسمان محکم بستم و بااو بازی می کردم که ناگهان آن گنجشک میان سوراخی ماند،من ریسمان را کشیدم،نیامد در نتیجه یک پای آن شکست و با ریسمان آمد،مادر من وقتی آن منظره را دید،گفت:پسر خدا پایت را بشکند،چرا پای این حیوان را شکستی،نفرین مادر آخر کار خود را کرد و پایم را شکست(1).

حکایت دیگردرموردمادر

روزی ابراهیم غلام امام صادق«علیه السلام»از حضرت اجازه گرفت وپیش مادرش رفت و یک روز در خانه مادر ماند.لکن آن روز بر سر کاری با مادرش نزاع نمود و بوی تندی کرد. پس از برگشتن امام صادق«علیه السلام»از وی اعراض نمود و فرمود:چرا مادرت را از خود رنجاندی؟مگرنمی دانی شکم او منزل و آغوش وی گهواره و پستانهایش ظرف توبود؟زود برو و از مادرت رضایت بگیر و او را راضی نما و توبه کن که پس از این به مادرت تندی نکنی،غلام برگشت و از مادرش رضایت گرفته و بازگشت(2).

ص:145


1- وعاظ گیلان،ص61
2- بحارالانوار،11

اویس قرنی ومادرش

اویس قرنی شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود رامی داد.روزی برای زیارت پیغمبر«صلی الله علیه وآله»از مادر اجازه خواست.

مادر گفت:اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی.اویس حرکت کرد و به مدینه آمده به منزل پیغمبر«صلی الله علیه وآله»رسید و سراغ پیغمبر«صلی الله علیه وآله»راگرفت.گفتند: پیغمبر به سفر رفته است.

اویس طبق وعده اش پس از توقف کمی باز به یمن برگشت و آن حضرت را ندید.موقعی که پیغمبر به خانه آمد پرسید:این نور کیست که در این خانه تابیده است؟گفتند:شتربانی بنام اویس آمد و زودبرگشت.

حضرت فرمود:آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت ورفت پیغمبر«صلی الله علیه وآله»درباره همین اویس می فرمود:یفوح روائح الجنة..آه چه بسیار به دیدار تو مشتاقم ای اویس قرنی(1).

حق مادر

زکریا پسر ابراهیم با آنکه پدر و مادر و همه فامیلش نصرانی بود وخود او نیز بر آن دین بود مدتی بود که در قلب خود تمایل نسبت به اسلام احساس می کرد.وجدان خردمندش او را به اسلام می خواند.

ص:146


1- منتهی الامال،ج1،ص142

آخر بر خلاف میل پدر و مادر و فامیل دین اسلام را اختیار کرده و به مقررات اسلام گردن نهاد موسم حج پیش آمد.

زکریای جوان به قصد سفر حج از کوفه بیرون آمد و در مدینه به حضور امام صادق«علیه السلام»تشرف یافت ماجرای اسلام خود را برای امام«علیه السلام»تعریف کرد.

امام صادق«علیه السلام»فرمود:چه چیز اسلام نظر تو را جذب کرده؟

گفت همین قدر می توانم بگویم که سخن خدا در قرآن که به پیغمبر«صلی الله علیه وآله»خود می گوید:«ای پیغمبر تو قبلااگر نمی دانستی که کتاب چیست و نمی دانستی که ایمان چیست اما این قرآن را که به تو وحی میکردیم نوری قرار دادیم و به وسیله این نور هر که را بخواهیم راهنمایی کنیم»درباره من صدق می کند.امام«علیه السلام»فرمود: تصدیق میکنم خدا تو را هدایت کرده است.آنگاه امام سه بار فرمود خدایا خودت او را راهنما باش.

سپس فرمود پسرکم اکنون هر پرسشی داری بگو.

جوان گفت:پدر و مادر و فامیلم همه نصرانی هستند مادرم کوراست من با آنها محشورم و قهر با آنها هم غذا می شوم.تکلیف من دراین صورت چیست؟

آیا آنها گوشت خوک مصرف می کنند.

نه یابن رسول الله دست هم به گوشت خوک نمی زنند،معاشرت تو با آنها مانعی ندارد آنگاه فرمود:مراقب حال مادرت باش تا زنده است به او نیکی کن.وقتی که مرد جنازه او را به کسی دیگر وا مگذار.

خودت شخصا متصدی تحفیز جنازه او باش.

ص:147

در اینجا به کسی نگو که با من ملاقات کرده ای.من هم به مکه خواهم آمد.ان شاء الله در مناهمدیگر را خواهیم دید.جوان در منابه سراغ امام رفت در اطراف امام ازدحام عجیبی بود مردم مانندکودکانی که اطراف معلم خود را می گیرند و پی در پی بدون مهلت سئوال می کنند پشت سر هم از امام سئوال می کردند و جواب می شنیدند ایام حج به آخر رسید و جوان به کوفه برگشت سفارش امام را به خاطر سپرده بود کمر به خدمت مادر بست و لحظه ای ازمهربانی و محبت به مادر کور خود فرو گذار نکرد با دست خود او راغذا می داد و حتی شخص جامه ها و سر مادر را جستجو می کرد که شپش نگذارد این تغییر روش پسر خصوصا پس از مراجعت از سفرمکه برای مادر شگفت آور بود؟یک روز به پسر خود گفت پسر جان تو سابق که در دین ما بودی و من و تو اهل یک دین و مذهب به شمارمی رفتیم اینقدر به من مهربانی نمی کردی؟اکنون چه شده است با اینکه من و تو از لحاظ دین و مذهب با هم بیگانه ایم بیش از سابق بامن مهربانی می کنی؟مادر جان مردی از فرزندان پیغمبر به من اینطوردستور داد خود آن مرد هم پیغمبر است نه او پیغمبر نیست او پسر

پیغمبر«صلی الله علیه وآله»است پسرکم خیال می کنم خود او پیغمبر باشد.

زیرا اینگونه توصیه ها و سفارشها جز از ناحیه پیغمبران از ناحیه کس دیگری نمی شود نه مادر مطمئن باش که او پیغمبر نیست او پسرپیغمبر«صلی الله علیه وآله»است اساسأ بعد از پیغمبر ما پیغمبری به جهان نخواهد آمد.

پسرکم دین تو بسیار دین خوبی است از همه دینهای دیگر بهتر است.دین خود را بر من عرضه بدار جوان شهادتین را بر ما در عرضه کرد

ص:148

مادر مسلمان شد.سپس جوان آداب نماز را بر مادر کور خود تعلیم کرد.

مادر فرا گرفت،نماز ظهر و عصر را بجا آورد.شب شد توفیق نمازمغرب و عشاء نیز پیدا کرد.آخر شب ناگهان حال مادر تغییر کردمریض شد و به بستر افتاد.پسر را طلبید و گفت پسرکم،یک بار دیگرآنچیزهایی را که به من تعلیم کردهای تعلیم کن.پسر بار دیگر شهادتین و سایر اصول اسلام یعنی ایمان به پیغمبر و فرشتگان و کتب آسمانی و روز بازپسین را به مادر تعلیم کرد.مادر همه آنها را به عنوان اقرار واعتراف بر زبان جاری و جان به جان آفرین تسلیم کرد.صبح که شدمسلمانان برای غسل و تشییع جنازه آن زن حاضر شدند کسی که برجنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاک سپرد پسر جوانش زکریا بود(1).

اطاعت ازمادر

در زندگی نامه آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی،آمده است:با اینکه تصمیم داشت در نجف بماند و به ادامه تحصیل بپردازد.از والده مکرمه اش نامه ای دریافت کرد که وی را به مراجعت به تهران فرا می خواند:لذا علی رغم تمایل شخصی به اقامت در نجف،از آنجا که به گفته خود تحصیل را واجب و اطاعت مادر را(اَوجَب)می دانست،به

ص:149


1- داستان راستان،ج 2،ص210

تهران برگشت و پس از گذشت سه روز از مراسم ساده ازدواج که قبلاَ تدارکش را دیده بودند،رهسپار مشهد مقدس شد(1).

بازگشت به زادگاه به احترام مادر

آیت الله میرزا عبدالحسین غروی تبریزی نقل می کند:آقا علی جدا علای ما،که امامت جمعه«جامعه»را بر عهده داشت،در پشت کتاب شرح جمعه،باخط زیبا و خوانا،خطاب به فرزندانش نوشته است:

فرزندانم شما به شهرهای بزرگ بروید ودر آن شهرها بمانید من درنجف تحصیل کردم.از نجف به مشهد مشرف شدم و در آن شهر،حوزه درسی داشتم.ولی مادرم نوشت:به چهرگان بیا،او را اطاعت کردم و به اینجا آمدم(2).

احترام استادمطهری به مادرش

آقا مجتبی فرزند گرامی استاد شهید مطهری از پدرشان نقل می کنند که فرمود:گهگاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می اندیشم احساس می کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در

ص:150


1- کلیدخوشبختی،ج1،ص115
2- مجله حوزه،37/62،مصاحبه با آیت الله غروی

زندگیم شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است احترام و نیکی فراوانی بوده است که به والدین خود کرده ام.

بویژه در دوران پیری و هنگام بیماری علاوه بر توجه معنوی و عاطفی(با وجود فقر مالی و مشکلات مادی در زندگیم)تا آنجا که توانائیم اجازه می داد،از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده ام.آنگاه آقا مجتبی از مادرشان نقل می کنند که مادر آقای حاج شیخ مرتضی مطهری در میان عروسهایشان به من لطف و عنایت خاصی داشت و این لطف به خاطر علاقه و محبت به فرزند دلبندش شیخ مرتضی است.اما این علاقه و محبت مادر و فرزند دو طرفه بود.

در آغاز جوانی،روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم.استادشهید،به اندازهای ناراحت شدند که یک روز با من صحبت نکردند.

من از آنجا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم وهرگز در این باره سخن نگفتم.استاد مطهری در موقع روبرو شدن باپدر و مادر دست آنان را می بوسیدند و به ما نیز توصیه می کردند که دست ایشان را ببوسیم(1).

احترام به مادرپیر

علامه مغنیه لبنانی در سفرنامه حجاش می نویسد:دیدم شخصی مادرش را روی کول گرفته بود و از شدت ضعف پاهای پیرزن از طرف

ص:151


1- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد مطهری(ره)،ج2،ص50-149

شانه پسرش آویزان بود.مرد دو دست مادرش را گرفته بود و او راسعی و طواف می داد.من به دنبال آنها بودم و کاملا صحنه ها را زیرنظر داشتم و تصور می کردم این مرد خود را خوشبخت ترین اشخاص می داند،چون با انجام وظیفه فرزندی و ادای حق مادری،جای خودرا در بهشت برین می بیند.

هم چنانکه احساس می کردم مادر کاملا از وجود چنین فرزندنیکوکاری غرق در شادی و شعف است،چون فرزند با وفایش،عالی ترین و رؤیائی ترین آرزوها و تمنیات او را عملی ساخته است.

این صحنه را که می دیدم به یاد فرزندانی افتادم که از مهر مادری وپدری سوء استفاده کرده و آن را وسیله گستاخی خویش قرار می دهندو با عقوق و نافرمانی با آنها روبرو می شوند.

پاداش احترام به مادر

یکی از ارادتمندان آیت الله بهاء الدینی«رحمت الله علیه»نقل می کند:در بین سخنانی که رد و بدل می شد نام حاج آقا فخر تهرانی به میان آمد.

معظم له(آیت الله بهاء الدینی)فرمود:در جلسه ای که حضرت ولی عصر(عج)در مکه داشتند.نام چندین نفر برده می شود که یکی از آنان حاج آقا فخر تهرانی بوده است.

رو به آقا کردم و گفتم: اجازه می فرمایید این مطلب را به حاج آقا

ص:152

فخر،عرض کنم؟(آیت الله بهاء الدینی)فرمودند:مانعی ندارد.

چون سخن معظم له را به حاج آقا فخر گفتم،شروع به گریه کردند؟

ایشان پیرامون این توفیق بزرگ سئوال کردم؟

فرمود:نمی دانم ولی شاید به خاطر خدمتی است که به مادرم کرده ام،زیرا ایشان به خاطر کسالتی که داشت مدتی بستری گردید وخانه نشین شد.

از این رو،تمام کارهایم را تعطیل کردم و مشغول خدمتگذاری اوشدم.

شاید این عمل ناچیز قبول شده است. به ویژه که ایشان علویه بودو از سادات محسوب می شد.

بعد از رحلت حاج آقا فخر تهرانی،آیت الله بهاء الدینی فرمودند:

او به خاطر خدمات چندین ساله خود به مادرش،الان در خوشی وسرور کامل است(1).

غرورجوانی ومحبت مادر

آیت الله بهاء الدینی می فرماید:در ماه مبارک رمضان،علاوه برکارهای روزانه،گاهی ساعتی نزد مادرم می ماندم و پس از صرف افطاربه ادامه درس و بحث و مطالعه می پرداختم.

شبی دیر وقت به خانه برگشتم.به طوری که یک ساعت بیشتر به

ص:153


1- همان،ص110

اذان صبح نمانده بود.هنگامی که وارد خانه شدم،مادرم را چنان ناراحت و آشفته خاطر دیدم که ناگهان به سوی من آمد و گفت:چرا این قدر دیر کردی؟از ناراحتی و نگرانی تا الان نخوابیده ام.

و بنده با غرور جوانی ای که داشتم به جای اظهار محبت و عذرخواهی از ایشان،گفتم:بی خود نخوابیده اید،می خواستید بخوابید.

اما چندی نگذشت که چوب این برخورد غلط را خوردم هر چند آن شب در پی کار خوب و پسندیده بودم ولی به خاطر پایمال کردن حقوق دیگران و اذیت پدر و مادر،تنبیه شدم(1)

ص:154


1- همان،ص109

عُجب

(خودخواهی،خودبینی،خودپسندی)

عُجُب چیست؟ودارای چه آفاتی است؟

همان خودخواهی و خودبینی و خودپسندی است.

آفات آن(خودبینی)بسیار است.از جمله کبر است زیرا-چنانکه بیان آن خواهد آمد-یکی از اسباب کبر خود بینی است.او از جمله فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنهاست،که آنها را به خاطرنمی گذراند و اگر گاهی به خاطرش بگذرد اعتنائی نمی کند و آن را بی اهمیت و ناچیز می شمارد،و در نتیجه کوششی برای تدارک و تلافی گناهان نمی نماید،بلکه گمان می برد که خدا آن را خواهد آمرزید.اما اگر عبادتی از او سر زند آن را بزرگ می شمارد و به آن شاد می شود و برخدا منت می گذارد،ونعمت توفیق و قدرتی را که خدا برای آن به او

داده فراموش می کند.و وقتی گرفتار چنین جبی شد از درک آفات ومعایب اعمال خود غافل می شود و کسی که در اندیشه واجستن اعمال خود نباشد کو شش او به هدر می رود، زیرا اعمال ظاهری اگرخالص و از شائبه ها پاک نباشد کم اتفاق می افتد که سود بخشد،و

ص:155

کسی آفات اعمال خود را باز می جوید که خائف و ترسان باشد نه گرفتار عجب.زیرا معجب به خود و رأی خود مغرور و از مکر خدا ایمن است،و می پندارد که نزد خدا منزلتی دارد، و به سبب اعمال خویش که خود توفیق و نعمت الهی است برای خود حقی بر خداقائل است و چه بسا عجب او را به خود ستائی وا می دارد.

و اگر به رأی و عقل و علم خود اعجاب داشته باشد،از پرسیدن واستفاده علمی و مشورت کردن باز می ماند،و در نتیجه استبداد رأی پیدا می کند و از سئوال از عالم تر از خود سر باز می زند،و بسا که به رأی خطائی که نموده عجب و اصرار می ورزد،و به رأی دیگران اعتنانمی کند،پند کسی را نمی شنود و موعظه هیچ واعظی را نمی پذیرد،بلکه دیگران را خوار و نادان می شمرد.اگر رأی فاسد او مربوط به امردنیوی باشد به خود زیان می رساند و کارش به رسوائی میکشد و اگرمتعلق به امر دینی باشد-بخصوص در اصول عقاید-گمراه و هلاک

می شود.

اما اگر وی نفس خود را متهم می کرد و به رأی خود تکیه می کرد،برای او بهتر و نیکوتر می بود و به حق و یقین دست می یافت و ازآفات عجب سستی و کاهش در جد و جهد است،زیرا صاحب این صفت گرفتار این خیال خام است که از سعی و کوشش بی نیاز است وبه آنچه مایه نجات است دست یافته،و همین پندار بی تردید هلاک صریح است(1).

ص:156


1- جامع السعادات،ج1،ص397

نکوهش عُجب

خود بینی از مهلکات بزرگ و از بدترین صفات زشت و نکوهیده است.

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:«ثَلاثُ مُهلِکاتُ:شُحُّ مُطاعُ،و هو متبع،وَاعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ؛«سه چیز هلاک کننده است:بخلی که مطیع آن شوند،و هوی و هوسی که از آن پیروی کنند،و اعجاب آدمی نسبت به خود».

و فرمود:«هرگاه ببینی که مردم از بخل و از هوی و هوس خودپیروی می کنند و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن راصواب می شمارد،خود رامحافظت کن.»

فرمود:«اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه بر شما می ترسم وآن عُجُب است».

گفتگوی حضرت موسی«علیه السلام»باشیطان

(زمانی حضرت موسی«علیه السلام»نشسته بود که شیطان سوی او آمد و کلاهی رنگارنگ به سر داشت،چون نزدیک موسی رسید کلاهش را برداشت و ایستاد و سلام کرد.

حضرت موسی«علیه السلام»گفت:تو کیستی؟

گفت:من ابلیسم

گفت:شیطان توئی؟!خدا آواره ات کند.

ص:157

شیطان گفت: من آمده ام برای منزلتی که نزد خدا داری به تو سلام کنم.

حضرت موسی«علیه السلام»گفت:این کلاه چیست؟گفت:به وسیله این کلاه دلهای بنی آدم را می ربایم(1)

حضرت موسی«علیه السلام»گفت:کدام گناه است که چون آدمی مرتکب شود بر اومسلط می شوی؟

گفت:هر وقت عُجُب نموده و عمل خود را بزرگ شمارد وگناهش در نظرش کوچک آید».

ونیز فرمود:«قال الله عزوجل:یا داؤود؛بشر الثدیین و أنذر الصدیقین،قال:کیف أنشر الشذیبی و أنذر الصدیقین؟قال:بشیرالمذنبین أنی أقبل الیة و أعفو عن الذنب،و أنذر الصدیقین ألا ینجبوا بأعمالهم، فإنه لیس عند أنصبه الحساب إلأ هلک:«خدای عزوجل فرمود:ای داوود«علیه السلام»!گناهکاران را مژده بده و صدیقان(2)را بترسان،عرض کرد:چگونه و(چرا)به گناهان مژده دهم و صدیقان را بترسانم؟ فرمود:گنهکاران را مژده بده که من توبه را می پذیرم و از گناه در میگذرم،و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عُجُب نکنند(مغرور و خود بین نشوند)،زیرا بندهای نیست که او را به پای حساب آورم مگر آنکه هلاک می شود».

ص:158


1- شاید رنگهای گوناگون کلاه نموداری باشد که شیطان بدان وسیله آدمیزاد را فریب می دهد،مانند شهوات و زیورهای دنیا و ادیان باطل وعقاید و اخلاق فاسد.م
2- راستگویان درست کردار،کسانی که قولشان با فعلشان راست باشد

امام باقر«علیه السلام»می فرماید:«دخل رجلان المسجد،أحدهما عابد و الآخرفالق،فخرجا من المسجد و الفایق صدیق و الغایه فاسق،و ذلک أنه یَدخُلُ العاب المنجد مدینادیه یدل پها، فتکون فکرته فی ذلک، و تکون فکرة الفاس فی الدم علی فیسټه، و یستغفر الله مماصَنَعَ من الذنوب؛«دو مرد داخل مسجد شدند یکی عابد و دیگری فاسق،چون از مسجد بیرون

رفتند،فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب آن این بود که عابد داخل مسجد شد در حالی که به عبادت خود می بالیدو به آن می نازید و در این فکر بود،ولی فکر فاسق در ندامت وپشیمانی از فسق بود،و در این اندیشه که از گناهی که کرده از خداآمرزش بخواهد».

امام صادق«علیه السلام»فرمود:«إن الله علم أن النت خیر المؤمنی من العجب و لولا ذلک ما ابتلی مؤمنا بذنب أبدأ؛«خدا دانست که گناه کردن برای مؤمن از خودبینی بهتر است،و اگر چنین نبود هرگز مؤمنی را به گناهی مبتلا نمی کرد».

و فرمود:(من دخله العجب هَلَک؛«هر که گرفتار خود بینی شود،هلاک گردد».

از آن حضرت«علیه السلام»پرسیده شد:«الرجل یعمل العمل و هو خائف مشفق ثم یغتل شیئا من البر یدخله به الجبیه؟قال:هو فی حالة الأولی و هوخائف أخس خالا منه فی حال عجبه؛«مردی عملی می کند و از آن ترسان و بیمناک است،سپس کار نیکی می کند و شبه عجبی در او پدیدمی آید،امام«علیه السلام»فرمود:حالت اول او خائف بود از حالت عُجُب وخودبینی اش بهتر است».

ص:159

خودبینی یکی ازهمراهان حضرت عیسی«علیه السلام»

از جمله سنتهای دین عیسی بن مریم«علیه السلام»سیاحت و گردش درشهرها بود.در یکی از گردش ها مرد کوتاه قدی از اصحاب او همراهش بود تاحضرت عیسی«علیه السلام»به دریا رسید با یقین درست گفت:بسم الله و برروی آب رفت،چون مرد کوتاه قدحضرت عیسی«علیه السلام»را دید که بر روی آب می رود او هم با یقین درست گفت:بسم الله و بر آب روانه شد تا به حضرت عیسی«علیه السلام»رسید.سپس خود بینی او را گرفت و گفت:این عیسی روح الله است که بر آب می رود و من نیز روی آب می روم،پس او را بر

من چه فضیلتی است؟(چون این به خاطرش گذشت)در آب فرو رفت.

آنگاه حضرت عیسی«علیه السلام»را به فریاد رسی خواست،حضرت عیسی«علیه السلام»دستش را گرفت واز آب بیرون کشید و به او گفت:ای کوتا قد!چه گفتی؟(که در آب فرو

رفتی).گفت: گفتم: این روح الله است که روی آب می رود و من هم روی آب می روم و مرا خودبینی گرفت،حضرت عیسی«علیه السلام»به او فرمود:پا ازحد خود،که خدایت در آن قرار داده، بیرون گذاشتی؛خدا تورا به سبب این گفتار مبغوض داشت،از آنچه گفتی به خدای عزوجل توبه کن؛پس توبه کرد و به مرتبه ای که خدا برایش قرار داده بود،بازگشت(1)»

ص:160


1- همان،ص393

معالجه عُجُب

اما معالجه اجمالی این است که پروردگار خود را بشناسد،و بداندکه عظمت و جلال و عزت سزاوار غیر او نیست،و به خود چنانکه شایسته است معرفت داشته باشد که به خودی خود از هر ذلیلی ذلیل تر و از هر اندکی اندکتر است.و شکی نیست که وجود او ممکن است و هر ممکنی فی حَدُ ذاته عدم محض است(چنانکه درحکمت متعالیه ثابت شده است)و وجود و تحقق و کمال و آثار اوهمه از واجب الوجود حق است.پس عظمت و کبریائی فقط شایسته وجود فیض بخش او و کمالات بی نهایات اوست،نه برای وی که عدم صرف و نبود محض است.

پس اگر کسی بزرگی کند و به چیزی فخر نماید باید به پروردگارخود بزرگی و افتخار کند،و خود را حقیر شمارد بلکه خود را ناچیز وعدم محض ببیند.و در این معنی همه ممکنات شریکند.

اما خواری و ذلتی که مخصوص این خود بین و نوع اوست از جمله این است که در آغاز نطفهای پلید و آخرش مرداری گندیده و متعفن است،و در این میان حتمال نجاسات بد بوست.و اگر او را بصیرتی می بود همین یک آیه کتاب خدای تعالی کافی است که می فرماید:

«قتل الإنسان ما أکره من أی شیء خلقه*من طقتی خلقه فقدره*السبیل یره*ثم أماته فأقبره*ثم إذاشاع أنشره؛(1)(مرگ بر انسان!چه چیز اورابه«(کفروناسپاسی)واداشت.خدا او را از چه آفرید؟از

ص:161


1- عبس،17-22

نطفه ای آفریدش و اندازه دادش.آنگاه راه را برایش آسان کرد.سپس وی را بمیرانید و در گور کرد.سپس وقتی بخواهد برانگیزدش».

در این آیه خداوند اشاره می فرماید که انسان اول در کتم عدم بودو هیچ چیز نبود،سپس او را از پلید ترین چیزها که نطفه باشد آفرید،بعد از آن او را میرانید و مرداری گندیده و بوناک گردانید.پس چه چیزپست تر و رذلتر از چیزی که آغازش عدم و ماده خلقتش از همه چیز نجستر و آخرش مرداری متعفن باشد.و آن بیچاره بین این آغاز وانجام ناتوان و خوار است،نه از خود اختیاری دارد و نه بر کار خود ودیگری توان و قدرتی،که بیماری های هولناک و دردهای سخت جانگاه بر او چیره است و آفات گوناگون و طبیعت های متضاد(چهار خلط) بر اومسلط است که هر یک بر ضد دیگری در ویران کردن اجزاء پیکرش درکار است.

در هر لحظه خواهی نخواهی گرسنه یا تشنه می شود و بیماری ومرگ بی اختیار او به وی می رسد،و مالک سود و زیان و خیر و شرخود نیست.

گاه می خواهد چیزی را بداند نمی تواند.

گاه می خواهد امری را به یاد آورد فراموش می کندو گاه می خواهد چیزی را فراموش کند از خاطرش نمی رود.

گاه می خواهد دلش از چیزی منصرف شود برعکس وسوسه هایی اختیار او در میدان خاطرش جولان می دهند.پس قلب او مالک خودنیست و نفسش اختیار خود را ندارد.

گاه به چیزی میل می کند که هلاکش در آن است، و از چیزی نفرت

ص:162

دارد که حیاتش در آن است.از چیزهائی که کشنده اوست لذت می برد و به کامش شیرین است و نسبت به آنچه سود و نجات او در آن است بی میل و سیر است.در یک دم از شب و روز ایمن نیست که گوش و چشم و علم و قدرتش از دست برود،و نه فلج اعضا گرفتارآید،و عقلش مختل و جانش ربوده شود و همه آرزوهایش بر باد رود.

و این همه را چاره ای نتواند کرد.اگر رهایش کنند نابود شود،و اگربه خود واگذارش کنند اجزاء وجودش از هم بپاشید.بنده ای است که بر هیچ چیز خود و دیگری توانا نیست.پس، اگر خود را می شناخت،چه چیز از او ذلیلتر و پست تر است؟و اگر نادانی گریبانگیرش نبود،چگونه می توانست عجب و خود نمائی کند؟اینها حال وسط و میانی او(بین تولد و مرگ) است.

اما آخر کار او(یعنی مرگ)چنانکه می دانی مرداری بدبو و پلیدمی گردد،صورتش دگرگون و مضمحل می شود و اعضایش می فرساید و استخوانهایش می پوسد،و جزائش از هم می گسلد وسرانجام خوراک کرمها می شود که حتی حیوانات از وی می گریزند وهر انسانی به چشم پلیدی به او می نگرد.و تازه حال بهترش این است که به صورت اول یعنی خاک بر می گردد و گاه گل کوزه گران و زمانی خشت و آجر ساختمان می شود.

و چه بهتر بود اگر این خاک را به حال خود می گذاشتند و دیگر با اوکاری نداشتند.اما هیهات!بعد از روزگاری که بر آن خاک کهنه می گذرد باز او را زنده می کنند تا بلاهای شدید را ببیند.اجزاء پراکنده تنش گرد می آید و از گور بیرون می رود و به صحنه قیامت رانده

ص:163

می شود.در آن وقت آسمانی می بیند شکاف خورده و زمینی دگرگون شده،کوه هائی به حرکت در آمده و ستارگانی تیره و خورشیدی گرفته،وجهنمی برافروخته و بهشتی دلگشا و آراسته تر از وی عدل الهی بر پا و نامه های اعمال گشوده.آنگاه خود را در معرض محاسبه ومؤاخذه می بیند و ملائکه درشتخو و سختگیر را بر خود گمارده می یابد.پس نامه عمل او را به دست راست یا چپ او می دهند و هرچه کرده از خرد و کلان و اندک و بسیار در آنجا مشاهده می کند.

در این حال اگر بدی ها و گناهانش بر خوبی ها و حسناتش غالب گرددو سزاوار عذاب و دوزخ باشد آرزو می کند که سگی و خوکی بود یاچون چهار پایان خاک می گشت و گرفتار عذاب و عقاب نمی شد.وشکی نیست که حال سگ و خوک از حال بنده گناه کاری که پروردگارقهار خود را نافرمانی کرده بسی بهتر است،زیرا آغاز و انجام دادو دام خاک است و از عذاب و عقاب بر کنار.اما اگر اهل دنیا کسی را که درآتش دوزخ معذب است ببینند از زشتی منظر و کراهت چهره اوفریادو فغان برآرند.و اگر بوی او را استشمام کنند از گندش بمیرند،و اگرقطره ای از آبی که به او می دهند به دریاهای دنیا بیفکنند از بوی مردارمتعفن تر گردد.

پس کسی را که چنین حالی است با عُجُب و خود را بزرگ دیدن چه کار؟و چقدر باید از حال امروز و دیروز خود غافل باشد که اگرعذاب به او نرسد و از آتش دوزخ نجات یابد این از عفو پروردگاراست.زیرا هیچ بنده ای نیست مگر اینکه گناهی کرده است،و هرکسی که مرتکب گناه شود مستحق عقوبت است و اگر عقاب نشود

ص:164

فقط برای عفو الهی است و شکی نیست که عفو و بخشش امری یقینی و مسلم نیست،بلکه مشکوک و احتمالی است.پس کسی که گناه کرده و نمی داند که آیا مورد عفو و بخشش قرار خواهد گرفت یانه،باید همیشه محزون و ترسان و شکسته دل باشد نه اینکه خود رابزرگ شمارد و عُجُب او را فرا گیرد.

بنگر به حال کسی که جنایتی کرده که مثلا متسحق هزار تازیانه است،و او را گرفته و زندانی کرده باشند و منتظر است که او را به حضور مردم بیاورند و عقوبت را درباره او اجرا کنند،و نمی داند که آیامورد عفو واقع می شود یا نه؟آیا چنین کسی حالت خودبینی و عُجُب خواهد داشت؟گمان نمی کنم که چنین پنداری.

پس هیچ بنده گناهکاری نیست که اگر چه یک گناه کرده باشد مگراینکه مستحق عقوبت الهی شده،و دنیا زندان اوست،و نمی داند که کارش به کجا خواهد انجامید.

این حال برای ترس و خواری و حقیری او کافی است.پس دیگرچه جای عجب و خود بزرگ بینی است.

و اما(عُجُب به ورع و تقوی و صبر و شکر و سخاوت و شجاعت و دیگرفضائل نفسانی):علاج این گونه عجب این است که بداند که این فضائل وقتی سودمند و نجات بخش است که عجب با آنها نباشد،واگر عُجُب داخل آنها شود همه را باطل و فاسد می کند.پس عاقل چرامرتکب رذیله ای شود که همه فضائل و صفات نیک او را ضایع و تباه کند،و چرا فروتنی و تواضع را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلتی برفضائلش افزاید و به سبب آن همه امورش ختم به خیر شود و عاقبتش

ص:165

محمود گردد وکوشش و سعیش مورد قبول و سپاس قرار گیرد.

و امّاعُجُب به حسب و نسب:علاجش دانستن چند چیز است:

اول-اینکه بداند که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری از غایت سفاهت و نادانی است،زیرا کسی که در صفات خود پرست وبی کمال باشد،کمال دیگری اگر چه پدر یا جد او باشد چگونه پستی و نقص اورا جبران می کند، بلکه اگر آن دیگری زنده بود می توانست به اوبگوید:این فضیلت از من است ترا چه افتاده است،و تو کرمی هستی که از فضلات من به هم رسیده ای،مگر کرمی که از فضله انسان حاصل شود برتر از کرمی است که از سرگین خر است؟!هیهات! این دو کرم در پستی یکسانند.همانا شرافت برای انسان است نه برای کرم.

حکایتی ازابوذرغفاری درمحضرپیامبر«صلی الله علیه وآله»

روایت شده است که:«روزی ابوذر در محضر پیغمبر«صلی الله علیه وآله»مردی گفت:ای سیاه زاده،حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»فرمود:«ای اباذرپیمانه سر خالی است پیمانه سر خالی است،که سفیدزاده را بر سیاه زاده فضیلتی نیست.ابوذربرزمین بخفت کف پای خودرابررُخسارمن نِه»وروایت است که:«بلال چون درروزفتح مکّه بربام کعبه اذان گفت،جمعی گفتندکه این بنده سیاه اذان می گوید!درآن وقت این آیه نازل شد:«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا

ص:166

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ(1)«ای مردم!ما شما را از مرد و زن آفریدیم وجماعت ها و قبیله ها کردیم تا همدیگر را بشناسید.گرامی ترین شما نزدخدا پرهیزکارترین شماست.

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:

«إن الله قد أدهب عنکم عتیبة الجاهلیة أن رها۔ گلم بنو آدم و آدم من تُراب؛«خداوند عجب جاهلیت(یعنی کبر آن)را از شما برداشت،همه فرزندان آدمید و آدم از خاک است».

حکایت فخرفروشی بریک غلام

نقل شده است که:«یکی ازبزرگان یونان برغلامی فخرفروشی کرد،غلام گفت:اگر فخر تو به پدران توست پس برتری برای آنهاست نه برای تو،و اگر به سبب لباسی است که پوشیده ای شرافت برای لباس توست نه تو،و اگر به مرکبی است که سوار شده ای فضیلت برای مرکب توست،برای تو چیزی نیست که به آن عُجب و افتخار کنی.

دوم-این که نسب حقیقی خویش را بشناسد،که پدر نزدیکش نطفه ای پلید است و جد دورش خاکی پست.و خدا اصل و نسب انسان را به او شناسانده و فرموده:«و بدأ خلق الإنسان من طینِ*ثم جعل نه من شلائة من ماء مهین:«خدا خلقت انسان را از گل آغاز کرد،آنگاه نسل او را ازعصاره ای از:

ص:167


1- سوره حجرات،آیه13

آب پست قرار داد».

و کسی که اصل او خاکی است که لگدمال می شود و مردم چیزهای آلوده به آن را می شویند برای او که فرع آن است چه رتبه و رَفعتی است؟

سوم-آنکه بداند که گذشتگانی که به آنها عجب و افتخار می کند،اگر از اهل دیانت و دارای خصال پسندیده و شرافت حقیقی بودندآشکار است که از عجب دور و بر کنار بودند بلکه شیوه ایشان فروتنی و شکسته نفسی و بزرگداشت خلق بوده است.پس اگر در اخلاق به آنها اقتدا کند خود بینی و بزرگ منشی سزاوار او نیست،ورنه به زبان حال و با همین عُجب نسبت خود را مورد لعن قرار داده است.و اگر ازاهل دیانت و شرافت علمی و عملی نبودند،بلکه فقط بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی داشتند،مانند شاهان ستمگر و یاران و اعوان آنها،

اُف بر کسی که به آنها عُجب و افتخار کند و به خاطر آنها بزرگی فروشد!زیرا خویشاوندی و انتساب به دام وسگ و خوک بهتراست از خویشاوندی و انتساب به آنان.چگونه چنین نباشد و حال آنکه مغضوب درگاه خداوند و معذب در آتش دوزخند،که اگرصورتشان را در جهنم ببیند و پلیدی و تعفن و نکبت آنان را ملاحظه کند از آنها و از انتساب به آنها بیزاری جوید.

(عُجب به جمال و زیبائی)

(عُجب به مال)

(عُجب به قوت وقدرت تن)

(عُجب به جاه ومنصب وحکومت وقدرت و...)

(عُجب به...)

ص:168

نکته مقابل عُجب«شکسته نفسی»

ضد عجب و خود پسندی شکسته نفسی و انکسار و حقیر شمردن خود است.

و همان طور که عجب صرفا بزرگ شمردن خویش است،بدون اینکه کوچک شمردن دیگری در آن اعتبار شده باشد،ضد آن مجردکوچک دیدن خود است.بدون آنکه بزرگ شمردن دیگری در معنی آن شرط شده باشد.زیرا اگر به عجب کوچک شمردن دیگران ضمیمه شود تکبر است و انکسار نیز اگر با بزرگداشت دیگران مشروط باشد تواضع است،و این دو ضد همند.

در فوائد انکسار نفس و کوچک شمردن خود شکی نیست،و هرکه به مرتبه بلندو ارجمندی رسید به این صفت رسیده، زیرا خدای تعالی با شکسته دلان است،و رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:«با هر کسی دوفرشته همراه است که لگام وی در دست دارند،اگر روی خود را بزرگ درد لگام به زیر کشند و گویند خداوندا! او را ذلیل کن و افکنده دار،واگر خود را حقیر و کوچک شمرد لگام به بالاکشند و گویند خداوندا ! او را بردار و رفعت ده(1).

ص:169


1- این حدیث را از روی«احیاء العلوم»ج2،ص329،تصحیح کردیم،مصحح

خداوندتعالی وانتخاب حضرت موسی«علیه السلام»به پیامبری

روایت شده است که:«خدای تعالی به موسی«علیه السلام»وحی فرستادکه ای موسی«علیه السلام»!هیچ می دانی که چرا تورا برگزیدم و همسخن خود اختیارکردم؟عرض کرد: پروردگارا به چه سبب بود؟فرمود:«من بندگانم را زیر و رو(بررسی)کردم،هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان برای من چون تو باشد،ای موسی«علیه السلام»!تو هر وقت نماز میگزاری رخسار خود را برخاک می نهی».و نیز روایت است که: «چون خدای تعالی به کوه هاوحی فرستاد که من کشتی نوح را بر یکی از شماها می نهم همه کوه هاگردن کشیدند و سرافرازی کردند مگر کوه جودی که خود را حقیرشمرد و فروتنی کرد،و آن کوهی است نزد شما، پس کشتی سینه بر آن کوه گذاشت،در آن هنگام نوح علل به زبان سریانی گفت:«یا ماری أثقن»پروردگارا اصلاح کن(1)

خودبینی ولیدبن یزیدبن مروان

ازکسانیکه از قدرت و نیروی خود سوء استفاده کرده و بهره برداری ناروا نموده و طریق ظلم و ستم و راه فسق و جور را پیمودند یکی هم ولید بن یزید بن مروان بود در حالات وی دانشمندان اسلامی و علمای فریقین(سنی و شیعه)می نویسند:«پس از آنکه به خلافت غاصبانه رسید،مرتکب فجایع و شنایع گوناگون گردید.از

ص:170


1- همان،ص399

جمله جسارت رسانید که روزی به کتاب خدا و قرآن مجید تفال نمود و این آیه مبارکه آمد:«و استفتحوا و خاب کیل جبار عنید؛یعنی درخواست غلبه و پیروزی از خداوند نمودند.هر بیدادگر و خودسرناکام و ناامید شد.»

ولید قرآن را تا کرده و بر هم گذاشت و آن را هدف و نشانه تیر خودقرار داد،و آنقدر تیر بر او زد که تکه تکه شد و هنگام تیر این اشعار راسرود و بر زبانش جاری کرد:

تهدذی بجبار عنید فها أنا ذاک جبار عنید

اذا ما جئت ربک یوم حشر فقل یا رب مزقنی الولید

یعنی مرا به وسیله ستمگری و سرکشی بیم داده و می ترسانی.پس بدان که من آن گردنکش و خودسرم.هنگامی که(روز محشر ورستاخیز)پیش پروردگارت آمدی از من گله وشکایت کن و بگو ولیدمرا دریده و پاره پاره نمود.

پس از این قضیه و حادثه عمرش کوتاه گشته زندگانی مختصری نمود تا اینکه او را با بدترین وضعی کشتند و به حیات و زندیگیش خاتمه دادند،و به سزای اعمال و کیفر کردارش رسانیدند(1).

حادثه ای که بزرگان راتکان داد

شیخ طوسی(ابو جعفر محمد بن حسن متوفی سال 460 درنجف)از علمای بزرگ اسلام قرن پنجم است،و مؤسس حوزه علمیه نجف بود،او خود نقل می کند،از عجائب روزگار که مرا تکان داد و به

ص:171


1- گفتار علوی،ص273

حال خود متوجه شدم این که:درباره انواع و اقسام داد و ستدها وتجارتها،کتابی جامع نوشتم، ونهایت کوشش را در تکمیل آن نمودم،و در این مورد،همه کتابهای مربوطه را دیدم،و با خود می گفتم:

کامل ترین کتاب را درباره مسائل خرید و فروش و تجارت نوشته ام و دراین باره،اطلاع من از همه بیشتر است.

تا اینکه در مجلسی،دو نفر بادیه نشین نزد من آمدند و درباره خرید و فروش بین خودشان که انجام گرفته بود،چهار سئوال از من کردند،و من هیچکدام از آنها را نتوانستم پاسخ دهم، سرم را به پائین

انداختم، و در مورد این پیش آمد،غرق در فکر شده بودم آنها به من گفتند:آیا در نزد تو جواب سئوال ما نیست؟با این که توزعیم و بزرگ این جماعت هستی؟

گفتم:نه

پرخاشی کردند و رفتند،سپس بازگشتند و نزد کسی که من همه شاگردانم را از او مستقدم می داشتم،آمدند و مسأله خود را از اوپرسیدند،او پاسخ آنها را با درنگ به طور کامل داد که قانع شدند،و درحالی که خشنود از پاسخ او بودند، و او و عملش را می ستودند رفتند،و این پیش آمد پند و نصیحت کوبنده ای برای من بود، که به خود آیم،و هرگونه عجب و خودپسندی را از خود دور سازم،و دیگران راکوچک نشمرم،بلکه در برابر همه متواضع و فروتن باشم،آری این حساس کوچکی در برابر دو نفر بیابانی مرا تکان داد و درس بزرگی به

من آموخت(1).

ص:172


1- سفینة البحار،ج2،ص162

خودبینی فرعون

فرعون بی شرمی و گستاخی را به جایی رسانیده بود که مورد لعن و سرزنش شیطان نیز قرار گرفت،موقعیکه با او ملاقات نمود و تفصیل آن داستان را مرحوم سید نعمت الله جزائری در انوار نعمانیه چنین آورده است که:

«یک مرد از پیروان و تابعین فرعون پیش وی خوشه انگوری آوردو گفت:می خواهم این را جواهر گرانبها گردانی،زیرا تو پروردگارعالمی و بر این کار نیرو و قدرت داری.

فرعون آن را گرفت،وقتیکه شب شد و ظلمت و تاریکی آن بر همه جا حکم فرما شد،درهای خانه اش را بست و دستور داد که کسی بر اوداخل نشود.پس درباره انگور به فکر فرو رفت و در پیرامون آن اندیشه می کرد که چه کار کند و به چه وسیله آنرا مروارید سازد.

شیطان بدر خانه او آمد و در خانه را کوبید.

فرعون گفت:کیست؟

ابلیس در پاسخ وی کلمه ناهنجاری را بر زبان جاری ساخت وگفت:چگونه خدایی!خدایی که نمی دانی پشت در کیست؟فرعون او را شناخت و اجازه ورود داد و گفت:ای ملعون و رانده درگاه خداوارد شو.ابلیس گفت: ملعون دیگر وارد می گردد.پس از ورود دیدخوشه انگوری در جلویش گذاشته و حیران و سرگردان است.

شیطان گفت:این خوشه انگور را به من بده!فرعون خوشه انگور رابه او داد.ابلیس بر آن اسم اعظم خواند ناگاه فرعون متوجه شد که خوشه انگور به صورت و شکل بهترین مروارید در آمده،شیطان به اوگفت:انصاف بدهای بی انصاف، من با این علم و دانش و کمال،

ص:173

تصمیم گرفتم بندهای از بندگان خداوند بشوم،ولیکن مرا به بندگی درخانه این سلطان و پادشاه نپذیرفتند،تو با این حماقت و جهل ونادانی قصد و آهنگ خدا نموده و مدعی این مقام بزرگ شده ای؟

فرعون گفت:برای چه به آدم سجده نکردی، هنگامیکه به تو دستورسجده را دادند؟گفت:برای آنکه می دانستم شخصی کثیف و پلیدی همانند نو از صلب وی خواهد آمد،لذا از سجده بر او امتناع ورزیدم(1).

عُجب درعبادت

از جمله صفات ذمیمه و آثار ناپسند عجب در عبادت و بلکه درجمیع امور است و مراد به عجب در عبادت که هدف کلام ما است بزرگ شمردن شخص عبادت و اطاعت خود را به اندازه که عبادت دگران در نظر او کوچک و عملی پست جلوه کند و برعکس با حقیقت که عمل خود را از هر عملی کوچک تر و خویش را از هر کسی پست ترپندارد و بدیهی است که چنین صفتی در نهایت زشتی و نا پسندی ودر بالاترین درجه از پستی قرار گرفته،زیرا بودن این صفت در هرکسی،باعث تولدی و زایش صفات زشت دیگر است چون نفاق گمراهی و تکبر و مانند اینها و دلیل محکمی بر حرمت این صفت نیست و بودنش در عبادت نیز سبب بطلان و خرابی آن صفت نخواهد بود،گرچه بسا باعث کمی ثواب و یا حبط و برگشتن عمل شخص گردد(2).

ص:174


1- گفتارعلوی،ص273
2- رموزنماز،ص47

غرور

اشاره

غرور به معنای حیله،گول، فریب،باطل، بیهوده،و پوچ آماده است و در اینجا غرور عبارت است از اینکه کسی در اثر مزیتی که درخود می بیند و یا عملی که انجام داده بخود می بالد و خود محور وخویش پسند می گردد و چون خود را ممتاز و برتر از دیگران می داند ویکسان دیگر با چشم حقارت و بی اعتنائی می نگرد و برای گفتار واعمال،شخصیت آنان ارزشی قائل نیست و از آنجا که آفریننده وفضیلت دهنده خود را از نظر نمی گیرد و به ناتوانی خود و امتیازش پی نبرده و گول عمل و برتری خویش را خورده و روش باطل و بیهوده خودبینی و شخصیت موهوم خود را می بیند و بس به عمل او غرور وبه وی مغرور گفته می شود(1).

ص:175


1- اخلاق اسلامی،ج1،ص159

دوری ازغرور

ام العلاء از بانوان با سابقه و خوب زمان پیامبر«صلی الله علیه وآله»بوده او ازبانوانی است که با پیامبر«صلی الله علیه وآله»و درجمع بیعت زنان،بیعت کرد.

هنگامی که عثمان بن مظعون،صحابه پارسا و وارسته رسول خدا«صلی الله علیه وآله»،از دنیا رفت، ام العلاء خطاب به جنازه او گفت:

«خدای بر تو رحمت فرستد ای ابوالسائب،گواهی میدهم که خداوند تو را گرامی داشت و در جایگاه ارجمندی قرار داد».

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»را به ام العلاء فرمود:تو چه می دانی که خداوند او راگرامی داشت و به دلیل برای او امید خیر کردی؟

«والله ما آذری وانا رسول الله«صلی الله علیه وآله»ما یفعل بی و لا یکم:!سوگند به خدا،بااینکه من رسول خدا«صلی الله علیه وآله»هستم،نمی دانم با من چه می کند؟و با شما چه

خواهد کرد؟!»

ام العلاء عرض کرد:«سوگند به خدا عثمان بن مظعون از پاکترین افراد بود(1).

به این ترتیب پیامبر«صلی الله علیه وآله»درس خوف و دوری از غرور رابه مسلمانان آموخت.

نصیحت غرورشکن

فتح و آزادسازی مکه به دست توانای مسلمانان تحت رهبری راهیانه پیامبر«صلی الله علیه وآله» در سال هشتم هجرت واقع شد،که به راستی

ص:176


1- میزان الحکمه،ج 9،ص82

می توان آن را بزرگترین فتح و پیروزی اسلام در عصر پیامبر«صلی الله علیه وآله»دانست.

این فتح ممکن بود بعضی از بستگان نزدیک پیامبر«صلی الله علیه وآله»مانند بنی هاشم و بین عبدالمطلب را مغرور سازد،پیامبر«صلی الله علیه وآله»علی«علیه السلام»را در همان زمان شیرین فتح،در مکه کنار کعبه،آنها را به دور خود جمع کرد،و خود بالای کوه کوچک صفا رفت و خطاب به آنها چنین فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب و ای خاندان بنی هاشم!من از سوی خدا،رسول خدا«صلی اله علیه وآله»به سوی شما هستم،و نسبت به شما مهربان ودلسوز می باشم،نگویید:«إن محمد أما؛ البته محمد از ما است»(وهمچنین این موضوع شما را مغرور سازد)سوگند به خدا از میان شماوغیر شما،از دوستان من نخواهد بود،مگر پرهیزکاران،آگاه باشید مبادا در روز قیامت به گونه ای با شما ملاقات کنم و بشناسم که دنیا(وبار مادیّت)را به شانه های خود حمل می کنید،ولی سایر مردم،آخرت را حمل می کنند،آگاه باشید،اینکه من عذر خود را در رابطه با

شما بیان می کنم:«و ان ای عملی و إن لکم عملکم:برای من همان نتیجه عمل خودم هست،و برای شما نیز(نتیجه)عمل شما است(1).

اقسام غرور

غرور اقسام و مصادیق مختلفی دارد و با اینکه تمام اقسام آن خطرناک و زیانبار است ولی برخی از آنها خطرش زیادتر می باشد که

ص:177


1- سفینة البحار،ج 2،ص670

بطور فشرده چند قسمت از آنها را ذکر می کنیم.

1-غرور به رحمت و عفو خداوند:بدون تردید خطرناکترین اقسام غرور،مغرور شدن بخدا است و خلاصه آن این است که انسان بدون اینکه دارای فضائل و کمالات معنوی باشد و اعمال نیک و شایسته ای انجام داده باشد و با اینکه به انواع صفات ناپسند و اعمال زشت آلوده است با اینحال به رحمت واسعه و عفو کرم خدا دلخوش بوده ومی گوید من اگر چه عمل خوبی نکنم و هر چند سال اعمال زشتس انجام دهم خداوند مرا کیفر نکرد،و می بخشد و در بهشت جای خواهد داد و به بعضی از آیات قرآن مانند:(وأن الله یغفر الذنوب

جمیعا(1)؛خداوند تمام گناهان را می بخشد(وان الله غفورالرحیم)(2):خداوند آمرزنده و رحیم است و...دل خوش کند.

با توجه به آنچه ذکر شد،نادرستی مغرور شدن بخدا،روشن گشت و علت اینکه این قسم از غرور از همه خطرناک تر است این است که چنین مغروری هرگز به فکر خودسازی و اعمال نیک نبوده،و ازآلودگی و اعمال زشت و صفات ناپسند وحشتی ندارد و در نتیجه انسانی فاسد و منحط و بد بخت دنیا و آخرت می گردد.

2-غرور به مال و اولاد و خویشان:بسیاری از افراد وقتی خود رادارای فرزندان زیاد و نیرومند و ثروت فراوان و فامیل با شخصیت دیدند،به خود مغرور شده و خود را به واسطه آنها بهتر می دانند درصورتی که گذشته از اینکه این امور شخصیت و کمالی برای انسان

ص:178


1- قرآن کریم،سوره زمر آیه35.
2- همان،سوره ممتحنه،آیه12

نمی باشد تمام آنها در معرض حوادث و نابودی هستند و جای دلخوشی و غرور به آنها نیست و همه آفریده و نعمت الهی می باشندکه باید انسان شکر خدای را بجای آورد و ترس داشته باشد از اینکه چگونه وظیفه و مسئولیت خود را در مورد آنها انجام دهد و هیچکدام از آنها بدون بهره برداری صحیح و دینی،سودی برای آخرت وسعادت جهان دیگر ندارند.

با توجه به آنچه ذکر شد،مغرور شدن به مال و فرزندان و خویش نیز نادرست و بی خردانه خواهد بود.

3-غرور به مقام و شهرت گاهی انسان مقام و ریاستی که دارد و یاشهرت و نفوذی که در جامعه پیدا کرده است سبب غرور وخود پسندی او می گردد و بسا بدیگران ستم کرده یا به آنها به چشم حقارت می نگرد و حالی که مقام و شهرت به تنهایی کمالی برای انسان نمی باشد چه افرادی مانند فرعون،نمرود،قارون و بسیاری ازکافران و فاسقان ریاست و نفوذ و شهرت کم نظیری داشته اند ولی هرگز موجب کمال و سعادت آنها نشده است و ناگفته پیداست که نفوذ و ریاست برای انسان، مسئولیت و گرفتاری بوجود می آورد و

کسی که چنین موقعیت هایی را پیدا کرده است در برابر نابسامانی های جامعه و مقامی که به او واگذار شده مسئول و در پیشگاه خدا و خلق مواخذ خواهد بود.

پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:آگاه باشید که همگی شما نگهبان یکدیگرید و در برابر زیردستانتان بازپرسی خواهید شد پس زمامدارمردم و نگهبان خانواده خود است و در مورد آنها مسئول است و زن

ص:179

نگهبان شوهر و فرزندان خویش است و درباره آنها مسئول است...وکسی که از این موقعیتها برخوردار است باید پیوسته در هراس و دلهره بوده و مواظب باشد که نه تنها از آنها سوء استفاده نکرده و مغرورنگردد بلکه بکوشد که وظیفه خود را در مورد آنها بدرستی انجام دهدو بداند که آنچه نزد انسان است از بین رفتنی و آنچه نزد خداست باقی است می ماند(1)

4-غرور به اعمال نیک:برخی افراد در اثر عبادت هایی که کرده اند ازنماز، روزه،حج،زیارت،خواندن قرآن،دعا و انجام دادن نوافل به خود و عبادتشان مغرور و از خود راضی می گردند و گاهی در اثر اینکه کسی کارهای نیکی که کرده مانند ساختن مسجد،مدرسه،بیمارستان،اصلاح راه،تأسیس مؤسسات خیریه و کمک به فقرا،گرفتار خوی رذیله غرور می گردد در حالی که کسی که چنین کارهایی را انجام داده باید:

اولا:بداند که تمام آنها را به توفیق خدا و بواسطه امکانات او انجام داده است و بجای غرور و خود پسندی باید،سپاسگذار خداوندباشد.

و ثانیا:از کجا که آنها با خلوص انجام شده باشد و مورد قبول خداوند و پاداش او گشته باشد؟

ثالثا:انسان آنقدر نیازمند به خداست که هر اندازه هم اعمال نیک انجام داده باشد باز هم ناچیز می باشد و باید انسان از قلت عمل و

ص:180


1- قرآن کریم،سوره نمل،آیه96

تقصیرات خویش از درگاه خدا، درخواست عفو و مغفرت کند،چنانکه روش پیامبران و امامان معصوم«علیهم السلام اجمعین»و اولیاء خدا چنین بوده است.

چنانکه ضرار می گوید:شبی علی بن الحسین«علیه السلام»را در صحرا درحال عبادت دیدم که محاسن روی دست گرفته و مانند آدم مارگزیده ای به خود می پیچد و همانند مصیبت زده ای گریه می کرد ومی گفت:آه از کمی توشه و سفر طولانی آخرت و خطر قیامت(1).

با اینکه حضرتش زین العابدین«علیه السلام»بود و شبی هزار رکعت نمازمی خواند و مزارعی وقف نمود و انفاقها کرد و جهادها نمود ومناجاتها و سخنرانیها و...داشت با این حال از سفر طولانی آخرت ودر عمل و سختی آخرت خویش ناله می کند.

بنابراین غرور افراد به فی الجمله اعمال نیک و عبادت بسا با آلودگی به ریا و غرض و هوس و بی خردی است.

5-غرور به علم و فضائل:گاهی انسان در اثر فضائل و کمالاتی که در خود می بیند از علم،سخنوری و نویسندگی و نقاشی و زیرکی وحافظه و استعداد...به خود مغرور شده و بخود می بالد و برای دیگران ارزشی قائل نیست،با اینکه چنین مغرور می باید بداند که:

اولا:آنچه از فضائل و هنرها دارد همه از تفضلات الهی است وباید با کمال فروتنی سپاسگذار خداوند باشد.

و ثانیا:با چنین کمالات و هنرها مسئولیت و وظائف او در برابر

ص:181


1- سفینة البحار،ج2،ص67

جامعه سنگین تر می باشد.

و ثالثا:اگر این امور با اخلاص و تقوی توأم نباشد سودی برای اونخواهد داشت(1).

مفاسدوزیانهای غرور

بدون تردید غرور یکی از بیماریهای خطرناک است که مفاسد وزبانهای خانمانسوز و هلاک کننده ای ببار می آورد که به بعضی از آنها اشاره می نمائیم:

1-بازماندن از عمل و تلاش:ناگفته پیداست کسی که اعمال وکارهایی که انجام داده در نظرش جلوه کرده و به آنها مغرور شده وخود را نیازمند به انجام اعمال خوب و کوشش در کارهای نیک نمی داند و همین مطلب باعث در جا زدن او و باز ماندن از ترقی وتلاش شده او از اعمال و نیکیهای فراوانش که می تواند انجام دهد،بازمی ماند.

2-آلودگی و انحطاط: بدون تردید کسی که گرفتار غرور وخود پسندی است به عیوب و انحطاط خود پی نبرده و در صددخودسازی و کسب کمالات در تهذیب نفس و رشد معنوی بر نمی آیدو از کسب فضائل و سعادت ابدی محروم می گردد.

3-هنفی و بیت چ تشت دی جامعة: جای انکار نیست که افراد مغرور درجامعه ذلیل و منظور خواهند شد که در زمان خودمان وضع بنی صدر

ص:182


1- اخلاق اسلامی،ج1،ص160

خودخواه و مغرور را دیدیم که با چه ذلتی او را از آن مقام بی نظیری که داشت پایین کشید و بیرونش کردند.

4-لغزش و اشتباه:معمولا چون افراد مغرور خودبین بوده و به اعمال و افکار و گفتار دیگران بی اعتنا هستند و در کارها با کسی مشورت و تبادل نظر نمی کنند و هر کاری را خودسرانه و شتاب زده انجام می دهند انحراف و لغزش آنها زیاد می باشد و چون حاضر به اعتراف به نقص و اشتباه خود نیستند از این نظر زیانهای فراوانی نصیب خود و دیگران می نمایند.

5-غرق شد در مادیات: أفراد مغرور بخاطر این بیماری خطرناک غرق در مادیات و شهوات و هواهای نفسانی شده و از کمال ومعنویت و رشد فکری و روحی باز می مانند و گاهی گرفتار ستمگری وآزار و تحقیر دیگران نیز می گردند.

6-بقا در جهل و نادانی: گاهی افراد مغرور از نظر دانش و معارف دینی و مسائل مذهبی در نادانی کامل بسر می برند یا کمبود دارند ولی در اثر غروری که دارند به نقص و نادانی خود پی نبرده یا تن به فراگرفتن آنها و رفع نقصان خود نمی دهند و تمام عمر خود را درجهالت و نقصان و اعمال نادرست سپری می کنند و از این نظرخسارت زیادی می بینند و زیانهای مادی و معنوی فراوانی دامنگیرشان می گردد(1).

ص:183


1- همان،ص167

آثارغرور

بنابراین در یک جمع بندی می توان گفت:غرور دارای آثار وپیامدهای زیر می باشد:

1-غرور حجاب ضخیمی در عقل و فهم انسان می کند و او را ازدرک حقایق باز می دارد و به او اجازه نمی دهد خود و دیگران آن چنان که هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعی را درست ارزیابی کرده و در برابر آنها موضع صحیح بگیرد.

2-غرور مایه شکست در زندگی و سبب عقب افتادگی است.

٣-غرور تکامل انسان را متوقف می سازد،بلکه مایه انحطاط وعقب گرد او می شود.

4-غرور سبب فساد و تباهی عمل می شود.

5-غرور مانع از عاقبت اندیشی است.

6-غرور غالبأ سبب ندامت و پشیمانی است.

7-افراد مغرور در دنیا و آخرت تهیدست و بیچاره اند.

درمان بیماری غرور

کسی که گرفتار بیماری غرور است بیش از هر چیز باید برای درمان آن و اصلاح خویش تلاش کند و برای نجات از آن به نکات زیر بایدتوجه شود:

1-دنیا و آنچه در آن است که در است به من قرار گرفت از مال و

ص:184

اولاد و مقام و شهرت و دانش و بالاخره کمالات جسمی و مادی روزی از بین خواهد رفت و آنچه ماندنی است تتوی،پاکی،عمل صالح، اطاعت خدا،کسب پاداش های معنوی و خالصانه است.

2-دقت در دست سد و زیانهای مادی و معنوی غرور که قسمتی ازآنها را در پیش یادآوری نمودیم.

3-درک کمال واقعی و سعادت ابدی وسعی در تحصیل نها.

4-بررسی احوال گذشتگان از ساز صین، ثروتمندان،دانشمندان.وآنهائی که چنین امتیازات را خیلی بیشتر داشته اند ولی اکنون از آنها اثری نیست.

5-مطالعه احوال پیامبران و اولیاء خدا«علیهم السلام اجمعین»و فداکاری ها و اخلاق واستان آن را در مردان الهی و بالاخره استمداد از پروردگار عالم در توفیق وپیمودن راه سعادت بندی و تحصیل کمالات انسانی.

6-و با توجه به این حقیقت که تعریف و تمجید مردم با مذمت وبدگویی آنها در کمال و شخصیت انسانی اثری نخواهد داشت چنانکه موسی بن جعفر«علیه السلام»به هشام بن حکم فرمود:اگر در دست تو گردوئی باشد و مردم بگویند آن لؤلؤ است هرگز گفته آنان سوید(در لؤلؤ کردن گردو)نخواهد داشت و تو خود می دانی که آن گردو است چنانچه اگر

در دست تو لؤلؤ باشدو مردم بگویند آن گردو است زیانی برای تو (درگردو کردن لؤلؤ) نخواهد داشت و تو خود می دانی که آن لؤلؤاست(1).

ص:185


1- محدث قمی،سفینة البحار،ج2،ص528

مغرورنباش

فُضَیل بن عَیّاض یکی از جنایتکاران تاریخ بود،که زندگیش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه کرد و می گویند:شخصی به او گفت:

اگر در روز قیامت خداوند به تو گوید:«ما غیرک بربک الکریم(1)؛چه چیز تو را به پروردگار کریم و بزرگت،مغرور ساخت؟»در پاسخ چه می گویی؟

فُضیل گفت:در پاسخ می گویم:«پوشش ها و پرده های فروگذاشته ات مرا مغرور کرد»

(از این که تو گناهان را می پوشانی،من مغرور شدم).

یکی از دانشمندان به نام«محمد سماک»در پاسخ او و افرادی که چنین فکر می کنند،دور شعر زیر را گفته است:

یا کاتم النب آما تشتحی

الله فی الخلوة یاپیکا

غرک من ربک إنهائه

و شره طول مساویکا

یعنی:«ای که گناه را می پوشانی، آیا شرم نداری، خداوند درخلوت نزد تو است،مهلت دادن خدا، تو را فریب داد،و پوشش او بر بدیهای تو،تو رامغرور کرد(2)».

ص:186


1- قرآن کریم،سوره انفطار،آیه6
2- تفسیر ابو الفتوح راضی،ج12،ص14

قارون وغرور

قارون از اقوام حضرت موسی«علیه السلام»بود و آنقدر حضرت پروردگارسبحانه به او از اموال و ذخائر عنایت کرده بود که کلیدهای گنجهای اورا جماعت های قوی هیکل نمی توانستند حمل کنند.ولی این مرد به قوم خود ستم می کرد ؛ و هر چه از افراد قوم او به او نصیحت کردن که از بار غرور و خود پسندی دست بردار و با مردم نیکی کن و در حق

آنان احسان روا دار و در روی زمین درصدد فساد نباش و به ضعفاء ویتیمان و نیازمندان طریق ملاطفت و اتفاق پیش دار در پاسخ می گفت:

من این اموال را از روی دانش و به نیروی علم و قدرت خود تهیه کرده ام(قال ما أوتیه علی عندی)دیگر نمی دانست که خداوند بدین علم و قدرت اعتنایی نمی کندو مستکبران را دستخوش بوار و هلاک می سازد.خداوند درباره او می فرماید:«آیا او نمی دانست که خداوند از امت های قبل از او چه بسیار افرادی را که از نظر قدرت و اعوان و اموال بیشتر بوده و مجرم شدند و در مقابل امر خدا خود پسندی و بلند منشی کردند همه رادستخوش هلاک ساخت.»

تا به حدی که از تکبر و ناز و نعمت و قدرت رسید که مورد حسدقوم خود واقع شده و مردم عامی از جاه و جلال او در شگفت و برمقام و عظمت او رشک می بردند که ناگهان عذاب خدا او را گرفت وخود با تمام سرمایه و زندگی و خانه و قصر در میان زمین شکافته شده فرو رفت و علم و قدرت و یاران او نتوانستند او را یاری نموده و از کام

ص:187

زمین بیرون کشند(1)و هلاکت و بدبختی بطوری گریبانش را گرفت که افرادیکه دیروز بر او حسد می بردند امروز گفتند الحمد الله که ما به جای قارون نبودیم(2).

مغرورنشوید؟

در رجال کَشّی از احمد بن محمد بزنطی نقل شده که گفت شبی به اتفاق صفوان بن یحیی و محمد بن صنان و عبدالله بن مغیره(یاعبدالله بن جندب:خدمت حضرت رضا«علیه السلام»رفتیم.ساعتی نشستیم چون خواستیم مرخص شویم آن جناب از آلمیان فرمود:احمد توبنشین من نشستم.آن حضرت با من گفتگو می کرد،سئوال هایی می نمود جواب.فرمودتا بیشتر از شب گذشت،خواستم حرکت نموده به منزل برگردم سر درد می روی یا همین جا می خوابی؟عرض کردم هر چه شما دستور دهید انجام می دهم اگر بفرمائید بخواب می خوابم و الا می روم.فرمود: همین جا بخواب چون دیروقت شده،مردم بخواب رفته و درها را بسته اند در این هنگام آن جناب به حرم تشریف برد.من گمان کردم که دیگر از حرم خارج نمی شود به سجده رفتم و در سجده گفتم حمد خدایی را که حجت خود و وارث علوم انبیاء«علیهم السلام»را با من در مقام اُنس و عنایت در آورد از میان جمیع برادران و

ص:188


1- قرآن کریم،سوره قصص، آیه 18 و 19 و 11.
2- همان،سوره بقره،آیه29

اصحاب،هنوز در سجده بودم که ایشان برگشتند.به پای مبارک خودمرا متنبه ساختند برخاستم حضرت رضا«علیه السلام»مرا در دست خودگرفت و مالید فرمود ای احمد،امیر مومنین«علیه السلام»به عیادت صعصعة بن صوهان رفت،چون از بالین او برخاست گفت ای صعصعه مبادا افتخار کنی بر برادران خود به عیادتی که تو را نموده ام، از خدا بر حذر

باش. علی بن موسی الرضا علل این سخن را به من فرمود و به حرم تشریف برد(1).

کیفرکُردمغرور

یکی ازروسای کردکه قلدربی رحم بود،مهمان شاهزاده ای شد وکنار سفره او نشست.

از قضا دو کبک بریان در میان سفره نهاده بودند،همین که چشم قلدر گرد به آن کبک ها افتاد،خندید،شاهزاده از علت خنده او پرسید،او گفت:در آغاز جوانی روزی سر راه تاجری را گرفتم و وقتی که خواستم او را بکشم،رو به دو کبکی کرد که بر سر کوه نشسته بودند وگفت:«ای کبک ها!گواه باشید که این مرد قاتل من است»اکنون که این دو کبک را بریان شده در میان سفره دیدم،حماقت آن تاجر به خاطرم آمد(اکنون کبکها نیز کشته شده اند و خوراک من هستند و دیگر نیستندکه شاهد قتل او باشند).

ص:189


1- منتهی الامال،ج2،ص239

شاهزاده که فردی غَیّور بود،به گرد قاتل گفت:«اتفاقاَ کبک ها گواهی خود را دادند».سپس دستور داد گردن او را بزنند و او را به این ترتیب به کیفر جنایتش رسید(1).

کیفررییس مغرور

یکی از سرکرده های دشمن در کربلا برای کشتن امام حسین«علیه السلام»ویارانش حاضر بودند،«اَخنس بن زید»نام داشت،او شخصی مغرور ودرنّده خویی وبی رحم بود،از درّنده خوئی او این بس که رئیس آن ده نفری بود که سوار بر اسبها شده و بر جنازه مقدس امام حسین«علیه السلام»تاختند و استخوان سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.

این نامبرده روزگار،از دست انتقام مختار و...در امان ماند تا سنش به 90 سال رسید.

تا اینکه شبی به عنوان ناشناس مهمان یکی از مسلمین وارادتمندان اهلبیت نبوت بنام «سُدَی»شد،اینک داستان او را از زبان سُدَی بشنوید:

شبی مردی بر من وارد شد،مقدمش را گرامی داشتم،دوست داشتم شب را با دوستی اُنس گیرم و به پایان رسانم،او«اَخنَس بن زید»بود ولی من او را نمی شناختم.

با او از هر دری سخن گفتم،تا اینکه قصه جانگداز کربلا به میان

ص:190


1- حیاة الحیوان،ذیل نام قبح (کبک)

آمد،آهی دردناک از دل برکشیدم،او گفت چه شد،چرا ناراحت شدی؟

گفتم:به یاد مصائبی افتادم که هر مصیبتی نزد آن آسان است.

گفت:آیا در کربلا حاضر بودی؟

گفتم:خدا را شکر که حاضر نبودم.

گفت:این شکر و سپاس تو برای چیست؟

گفتم:به خاطر اینکه در خون حسین«علیه السلام»شرکت ننمودم،مگرنشنیده ای که پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:«هر کس در خون حسین«علیه السلام»شرکت کند او را به عنوان ریختن خون حسین«علیه السلام»باز خواست کنند و در«قیامت ترازوی اعمالش سبک است»و مگر نشنیده ای که پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:«کسی که پسرم حسین«علیه السلام»را بکشد،در جهنم او را در میان صندوق پر از آتش جای می دهند؟و مگر نشنیده ای...

اَخنَس گفت:این حرفها را تصدیق نکن دروغ است.

گفتم چگونه تصدیق نکنم با اینکه پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:«لاکَذیتُ ولاکُذِبتُ؛

نه دورغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده.»

اَخنَس گفت:می گویند پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرموده:قاتل حسین علی«علیه السلام»عمرطولانی نمی کند،ولی قسم به جان تو من بیش از نود سال دارم،مگرمرا نمی شناسی؟

گفتم:نه،گفت:من اَخنَس بن زَید هستم که به فرمان عمر سعداسب بر بدن حسین«علیه السلام»راندم و استخوانهای او را در هم شکستم...

سُدَّی می گوید:بسیار ناراحت شدم و قلبم از شدت اندوه،آتش گرفت،ولی با خود می گفتم:باید او را به هلاکت برسانم،در این

ص:191

اندیشه بودم که فتیله چراغ خاموش شد برخاستم آن را اصلاح کنم،اَخنَس گفت:بنشین من آن را اصلاح می کنم،او به طول عمر وسلامتی و سود خود بسیار مغرور بود،برخاست تا فتیله را اصلاح کندآتش فتیله به دست او رسید و دستش را سوزانید هر چه دستش را به خاک مالید،شعله اش خاموش نشد،و کم کم بازویش را فرا گرفت.

عاجزانه به من گفت:مرا دریاب،سوختم،گر چه با او دشمن بودم،آب آوردم و در دست او ریختم ولی مفید واقع نشد و همچنان بر شعله آن می افزود.برخاست و خود را به نهر آب افکند،ولی آنچنان شعله ور در آتش بود که وقتی درون آب می رفت،شعله آتش از بالای سر او زبانه می کشید،سوگند به خدا آن آتش فرو ننشست تا اَخنَس رامانند ذغال سوزانید، من به منظره بیچارگی و در یوزگی او نگاه می کردم:«قو لله الذی لا إله إلا هو لم تطفأ حتی صار فخمة و شار علی وجه الماء:«سوگند به خداوند یکتا، شعله آتش خاموش نشد،تا اینکه به صورت ذغال در آمد،و روی آب قرار گرفت(1)

ص:192


1- بحارالانوار،ج45،ص321-322

غیبت

سخنی درغیبت:

غیبت عبارت است از بدگویی و اظهار عیب یا گناه مؤمنی در نزدشخصی که اطلاع ندارد و در صورتی که آن عیب و زشتی در آن مؤمن باشد ولی از اظهارش ناراضی است و اگر عیبی را که در او نیست نسبت دهد بهتان است نه غیبت.

رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»به اصحابش فرمود:«آیا می دانید غیبت چیست؟»

عرض کردند:خدا و رسولش«صلی الله علیه وآله»بهتر می داند.

فرمود:غیبت این است که درباره برادرت چیزی بگویی که او راخوش نیاید.

پرسیدند:مگر چیزی را که می گویی راست باشد باز هم غیبت است.فرمود:اگر چیزی را که می گویی در او باشد غیبتش را کرده ای وگرنه به او تهمت زده ای.

امام صادق«علیه السلام»فرمود:غیبت آن است که در امر دین برادرت چیزی بگویی که انجام نداده است و چیزی را که خدا بر آن پرده

ص:193

پوشانده منتشر کنی.و در روایت دیگری است که غیبت عبارت ازبیان اموری است که خدا بر برادرت پنهان کرده است.اما بیان اموری که(مثل عصبانیت و عجله)ظاهر هستند غیبت محسوب نمی شود.

باید توجه داشت که تحقق غیبت فقط بواسطه زبان نیست بلکه غیر از گفتار بوسیله نوشتن و ایما و اشاره و حرکت چشم و اعضای دیگر و هر چیزی که مقصود را بفهماند نیز محقق می شود.و به همین خاطر است که گفته اند:قلم،زبان دوم انسان است.

از عایشه روایت شده که روزی زن کوتاه قد نزد ما آمد،وقتی برمی گشت من با دست به کوتاهی قدش اشاره کردم.

حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»فرمود:غیبتش را کردی.

یکی از اقسام غیبت«غیبت به تعریض» است.یعنی وقتی که نام کسی ذکر می شود،مثلا بگویی:الحمد الله که ما را به حب جاه و دنیامبتلا نکرد.این عمل مشتمل بر ریا نیز هست.

اسبابی که موجب غیبت می شود:

کلیه اسبابی که موجب غیبت می شود ده چیز است که امام صادق«علیه السلام»در حدیثی بیان فرموده،این ده علت را که در حدیث مجملا آمده با شرح و تفصیل بیان می کنیم.

اول:هنگامی که رفتار کسی موجب هیجان و خشم گردد،و غضب به جوش آید برای تسکین خاطر بدگویی می کند.

دوم:در جایی که رفقا برای تفرج و مطایبه نام مردم را می برند و

ص:194

اشخاص را هتک می کنند غیبت کننده هم به منظور اینکه رفقا بخندندو آزرده خاطر نشوند با آنها هم آهنگی می کند.

سوم:وقتی پیش می آید کسی خیال حمله به او دارد،یا می خواهدصاحب نفوذی را به او بد بین کند یا شهادت دروغ درباره او بدهد، به عنوان پیشگیری شروع به بدگویی می کند تا عمل آینده خود را خنثی کند.

چهارم:گاهی برای تبرئه از اتهامی می گوید:من نبوده ام فلان بوده یابرای تخفیف جرم می گوید:من تنها هم نبودم فلانی هم بود.

پنجم:برای اینکه مقام خود را بالا ببرد و دیگری را نکوهش کندمی گوید:فلان کس نادان و کودن است،بی پایه سخن می گوید وغرض این است که خود را دانا و متین معرفی کند،یا می ترسد مردم اورا هم احترام کنند و در رتبه وی شمارند مذمت می کند تا کسی در مقام با وی شریک نشود.

ششم:چون می بیند کسی مورد علاقه و احترام است و برای اسقاط او چاره ای دیگری ندارد به مقتضای حسد،زبان انتقادمی گشاید تا آبروی او را ببرد و از احترامش بکاهد.

هفتم:به منظور شوخی و مطایبه و گذراندن مجلس به خنده ومزاح،کسی را بدست می اندازد و در رفتار یا گفتار از او تقلید می کند.

هشتم:برای تحقیر و کوچک کردن اشخاص حضور یاغیاب عیوب مردم را ذکر می کند،و آنها را مسخره می نماید.و منشأ این عمل حس تَّکََّبُر است و خودخواهی است که می خواهد همه را ازخود پست تر معرفی کند.

ص:195

نهم: گاهی کسی عمل ناپسندی کرده،غیبت کننده برای دلسوزی و اظهار نگرانی شرح غُصّه را می گوید غافل از اینکه بردن نام او جایزنیست،البته ممکن است قصدی نداشته باشد و صرفا نظرش دلسوزی باشد اما معرفی کردن او و شرح دادن جریانی که وی راضی نیست فاش شود موجب غیبت خواهد بود.

دهم:غضب برای خدا از گناهی که از کسی سر زده و با اینکه جنبه نهی از منکر ندارد شخص را صریحا نام می برد و گمان می کند اگربرای خدا غضب کرده و از عمل حرام برآشفت دیگر ذکر مشخصات طرف اشکالی ندارد،و این علت نیز گاهی از عوام به خواص سرایت می کند.

اکنون علل و اسباب غیبت روشن شد و جهاتی را هم که مجوزغیبت است شرح می دهیم.

جهاتی برای تجویزغیبت

اول:دادخواهی:مثلا اگر کسی به کسی ستم کرد و حقش را پایمال نمود مظلوم می تواند به مقامی که قدرت رفع ظلم دارد شکایت کند ورفتار او را شرح دهد(در صورتی که راه چاره منحصر به همان باشد)زیرا پیغمبر«صلی الله علیه وآله»فرموده:حقدار حق سخن و عرض حال دارد و بازفرموده:کسی که بی جهت حقدار را معطل کند کیفر و اهانتش جایزاست.

دوم:استمداد برای جلوگیری از گناه و اصلاح حال مفسدین که عمل زشت و گناه او را نزد بعضی اظهار کند و به قصد اینکه از مستمع

ص:196

یا از فاش کردن گناه بترسد و ترک کند.

سوم:مسأله پرسیدن:مثل اینکه به مجتهد می گوید:پدرم یا برادرم به من ظلم کرده راه فرار از این ظلم چیست؟(در جایی که بدون ذکرنام می تواند به هدف سئوال برسد).

چهارم:در جواب مشورت و بیدار باش از خطری که به مسلمانی متوجه شده،چنانکه اگر مرد فاسق و فاجری با تظاهر و ریا کسی رافریفته و ممکن است او را به کارهایی نامشروع بکشاند.تنبه دادن وبیان حال آن مرد فاسد.«غیبت کردن از او جایز است».

پنجم:انتقاد از شاهد یا راوی(اگر فاسقی شهادتی در دادگاه شرع داده یا روایتی نقل کرده که موجب پایمال کردن حقی یا اشتباه شدن حکمی است،جایز است او را معرفی کنند ولو غیبت او شود).

ششم:متجاهر به حق که علنا معصیت کند،پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرموده:هرکه پرده حیا را بدرد غیبت ندارد.

هفتم:درباره کسی که به لقب اهانت آمیزی مشهور باشد مانند:مثل شب کور،یک چشم و امثال آنها(در جایی که طرف سخن مطلع است و گوینده به قصد اهانت نمی گوید).

هشتم:در مورد شهادت به گناهی که حد دارد،مثل اینکه ببیندکسی زنا کند یا شراب می خورد جایز است نزد قاضی با حضور متهم شهادت دهد.

نهم:بعضی گویند اگر دو نفر ببینند مشغول گناه است می تواندآنچه را که دیده اند با یکدیگر مذاکره کنند.

دهم:در صورتی که ببیند کسی غیبت می کند و احتمال دهد ازموارد جایز غیبت باشد،باید عمل او را حمل به صحبت کند وضع کردن او اگر موجب اهانت و هتک احترام باشد جایز نیست.

ص:197

کفاره غیبت

«غیبت از جمله گناهانی است که مشتمل بر دو حق،یعنی حق الله و حق الناس،می باشد.یعنی غیبت کننده از دو جهت مدیون است،اول نسبت به خدای متعال که مخالفتش را مرتکب شده،دوم نسبت به کسی که آبرویش بوسیله غیبت مورد حمله قرارگرفته است.لذا کسی که می خواهد از این گناه توبه کند باید از هر دوجهت تسویه حساب نماید».

برای ادای حق الله طبق قاعده عمومی توبه بر غیبت کننده واجب است پشیمان شده از کردار خویش متأسف باشد به امید که بدین وسیله از حق خدا پاک شود.

اما برای ادای حق الناس،قاعده این است که از صاحب حق که غیبتش را کرده است طلب حلیّت کند.

به گفتاربدگوش نکردن

ای مردم! هر کس دانست که برادر دینی او اعتقاد و ایمان کامل دارد و در گفتار صادق است سزاوار نیست که گوش به گفتار کسی که غیبتش را می نماید بسپارد.بدانید گاهی تیرانداز از کمانش تیر را رهاکرده ولی به هدف نمی خورد و از کمان به خطا می رود.هر گفته ای ثمری است و بی اثر نمی ماند،حیرت انگیز نیست اگر گوینده به سبب

بدگویی و عیجویی کارش به هلاکت کشیده شود،خداوند شنوای گفتار هر گوینده است مردم این را بدانید که میان دین حقیقت نگر وگوش تردید شنو تنها چهار انگشت فاصله است(1).

ص:198


1- نهج البلاغه،ترجمه سبید نبی الدین اولیایی،ص545

علاج این موبقه

بدان که علاج این موبقه این خطئیة عظیمه چون خطئیان دیگراست به علم نافع و عمل توان نمود.

امام علمی(در اصل علم)پس چنین است که انسان تفکر کند درفایده مترتبه بر این عمل و آن را مقایسه کند با نتایج سوء ثمرات زشتی که بر آن مترتب است و آن را در میزان عقل گذاشته،از آن استفتاءنماید.البته انسان با خود دشمنی ندارد.تمام معاصی از روی جهالت و نادانی و غفلت از نتایج آن از انسان صادر می شود،اما فایده خیالی مترتب بر آن است که انسان را وادار می کند به قدر چند دقیقه، قضای شهوت نفسانی خود را در ذکر مادی مردم و کشف عورات آنها کرده ویا بذله گویی و هرزه سرایی که ملایم با طبیعت حیوانی یا شیطانی است،صرف وقت نموده به مجلس آرایی نموده و تشقی قلبی ازمحسودان نموده است.

اما آثار آن در این عالم،آن است که انسان از چشم مردم می افتد واطمینان آنها از او سلب می شود و طباع مردم بالفطره محبول به حب کمال و نیکویی و خوبی،متنفر از نقص و زشتی و پستی است.وبالجمله فرق می گذارند بین اشخاصی که احتراز از هتک و از کشف أعراض و سرایر مردم کنند و غیر آنها،حتی خود مغتاب نیز شخص محترز از این امور را از خود ممتاز داند فطر و عقلا،دگر کار را از حدگذراند و پرده ناموس اعراض مردم را درید و خداوند او را در همین عالم رسوا می کند.چنانچه در روایت اسحاق بن عمار که سبق ذکر

ص:199

مذکور است و باید انسان بترسد از آن رسوایی که بدست حق تعالی واقع شود که جبران پذیر نخواهد بود.

پناه می برم به خداوند از غضب حلیم.بلکه ممکن است هتک حرمات مؤمنین و کشف عورات آنها، ایشان را منتهی به سوء عاقبت کند.زیرا که اگر این عمل در انسان ملکه شود تأثیراتی در نفس دارد که یکی از آنها این است که تولید بغض و عداوت نسبت به صاحبش می کند و کم کم زیاد می شود. ممکن است این بغض و عداوت باعث شود که در وقت مردن که کشف بعض حقایق بر انسان معلوم شود ومعاینه عوالم را کرده و پرده ملکوت برداشته شد،انسان بواسطه رؤیت مقام آنها و اکرام و اعظام حق تعالی در آنها به حق تعالی بغض پیدا کند.انسان بالجمله دشمن دوست دشمن است،و بمحض محب مبغوض است پس با دشمنی حق و ملائکه او از این عالم منتقل شده و به خزلان ابدی و شقاوت دائمی نمی رسد.

مؤمنین اولیای حَقَّند و دوستی با آنها دوستی با حق است،دشمنی با آنها دشمنی با حق است.بترس از غضب حق و برحذر باش از خصومت شفعاء(در اصل:خصمی)روز جزاء«ویل لمن شفعاؤه خصماؤه»قدری تفکر کن در این نتایج دنیویه و اخرویه این معصیت وقدری تأمل کن در آن صورتهای موحشة مدهنه که در قبر و برزخ وقیامت به آن مبتلا می شوی و مراجعه کن به کتب معتبره اصحاب رضوان الله علیه و اخبار مأثور از ائمه اطهار«سلام الله علیها»که حقیقتا کمر شکن است،علاوه بر تو اگر دشمنی نیز داری با شخصی که از او غیبت می کنی،مقتضای دشمنی نیز آن است که از او غیبت نکنی اگر ایمان

ص:200

به احادیث داری زیرا که در احادیث آمده است که حسنات غیبت کن منتقل می شود به نامه اعمال کسی که از او غیبت می کند و سیئات این نامه به او منتقل می شود.پس خواستی با او دشمنی کنی با خوددشمنی کردی. بدان با خداوند نمی توانی ستیزه کنی.خداوند قادراست با همین غیبت تو،آن شخص را در نظر مردم،عزیز کند و تو را بواسطه همین در نظر مردم خوار و ناچیز کند و درمحضر کروبین هم همین معامله را کند و نامه اعمال تو را از سیئات پرکند بس تو را مفتضح کند و نامه اعمال او را از حسنات پر کند و او را

معزز و محترم کند.پس بفهم که با چه قادر جباری در ستیزه هستی و ازدشمنی او بترس(1).

استماع غیبت حرام است:

چنانچه غیبت حرام است،گوش کردن به آن نیز رفیق آن است ودر حرمت،بلکه از بعضی روایات ظاهر می شود که مستمع مثل مغتاب است در همه عیوب حتی وجوب استعلال و کبیره بودن آن.

پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»از غیبت و گوش کردن به آن نهی فرمود.بعد از آن فرمود:آگاه باش که کسی که بر برادر خود منت گذارد و غیبتی را که درباره او شنید در مجلسی رد نماید از او خدای تعالی رد می نمایدهزار باب از شر در دنیا و آخرت. و اگر رد نکند آن را با آنکه قادر بر ردآن می باشد بر او مثل گناه کسی است که غیبت کرده است او را هفتاد بار.

ص:201


1- امام خمینی:40حدیث،ص309

رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»در ضمن وصیت هایش به حضرت علی«علیه السلام»فرمود:

ای علی!کسی که پیش او غیبت شود برادر مسلمانش و قادر باشد برباری او و یاری کند او را،رسوا کند او را خداوند در دنیا و آخرت.

کلام شهیدقاضی(رحمت الله علیه):

شیخ بزرگوار و محقق عالی مقدار عالی مقام شهید سعید(رضوان الله تعالی علیه)راکلامی است که ما تتمیم می کنیم این مقام را به ترجمه آن کلام شریف.

می فرماید:ز پنید ترین انواع غیبت،غیبتی است که بعضی اشخاص که در صورت اهل علم و نهم هستند،و اهل ریا هستند می کنند. زیراکه آن متشرد خود را می فهمانند به صورت اهل صلح و تقوی.این ها غیبت می کنند و اظهار می کنند که ما از آن پرهیز می کنیم ولی نمی دانند بر سه نادانی و جهل خود که آنها جمع بین دو زشتی نموده اند یکی ریا یکی غیبت.و مثل این است کسی که ذکر شود پیش او و انسانی بگوید:(الحمد الله که ما مبتلا به حب ریاست نیستیم یا مثلابه حب دنیا نیستیم با ما صفت کذابی را نداریم،یا بگوید نعوذ بالله ازکی حیاء یا از بی تو فینی حمد خدا غیبت است اگر از آن عیب کسی فهمیده شود.منتها این غیبتی است که در صورت اهل صلاح واقع شده

این شخص خواسته که عیب کند غیر را به قسمتی از کلام که مشتمل بر غیبت و ریا است و دعوای خلاصی و مبرا بودن از آن است،با آنکه واقع است در آن،بلکه بزرگتر از آن و از طریق غیبت آن

ص:202

است که گاهی پیش از آنکه بخواهد غیبت کسی را بکند از او مدحی می کند و مثلا می گوید:فلانی چه حالات خوبی دارد و در عبادات کوتاهی نمی کند ولی بواسطه کم صبری که همه ماها،به آن مبتلاهستیم،سستی در عبادت برای او پیدا شده خود را مذمت می کند ومقصودش مذمت از او است و از خود می خواهد مدح کند تشبیه کردن خود را به اهل صلاح در مذمت کردن از خود. این شخص جمع کرده بین سه فاحشه غیبت و ریا و تزکیه نفس و گمان می کند که ازصالحین است و از غیبت تعنف می کند. چنین شیطان بازی با اهل

جهل و نادانی، در صورتی که اشتغال به علم و عمل پیدا کردند بدون آنکه طریقه را محکم کنند پس شیطان تعقیب کند آنها را و به مکائن خرد ضبط کند عمل آنها را و به آنها بخندد(1).

نتیجته وسوء عاقبت غیبت:

غیبت ارزش وجودی و شخصیت معنی افراد را پایمال می کندزیرا افشاء اسرار و معایب قلوب مردم را جریحه دار می سازد و باوجود آن عیب از نفع آن منصرف می شوند، این خوی زشت مسیرافکار پاک گوینده را نیز از مسیر طبیعی خارج ساخته و ریشه های فضایل و سجایا و ملکات پاک انسانی را نابود می سازد.

از طرفی ضربات سنگینی بر پیکر اجتماع وارد ساخته،شکاف عمیق و خلائی در صفوف اجتماع وارد ساخته و ایجاد کینه و دشمنی

ص:203


1- همان،ص316

غیر قابل جبران می نماید و اعتماد عمومی و روح یگانگی را از بین می برد.

باید دانست که کلیه آثار وجودی که از انسان سر می زند معلول یکسلسله حالاتی است که در باطن انسان وجود دارد.علماء علم اخلاق برای پیدایش و منشأ غیبت نیز سخنانی ذکر کرده اند که مهم ترین آنها عبارت است از:«حسد-خشم-خودخواهی-سوء-ظن)و غیر اینها.

موجبات غیبت بعلاوه از آنچه ذکر شد ناشی از تکرار عمل و عدم توجه به عقوبت آن و عادت نیز می باشد.

تشبیه بی سابقه

خداوند متعال برای آن که بندگانش کاملا به قباحت غیبت و زشتی بدگویی پی ببرند و بدانند که این عمل ناشایست تا چه اندازه قبیح است آن را به عمل شفیع محسوس و مشاهد که همه مردم شفاعت آن را می فهمند و درک می کنند، تشبیه و تنظیر فرمود. چون قبیح ترین وزشت ترین کار نزد عامه مردم و توده جمعیت این است که کسی بدن مرده ای را که هیچ نوع قدرت دفاع ندارد مورد حمله قرار دهد به ویژه اگر آن مرده،برادر انسان باشد.

علی الخصوص که نوع ظلم و نحوه ستم این باشد که گوشت بدن او را بخورد این کار نزد مردم بقدری زشت و قبیح است که کمتر کسی مرتکب آن می شود.

به عبارت دیگر اگر کسی به خوردن گوشت برادر مرده اش دعوت نشود،به هیچ نحو طبیعت او این کار را نمی پذیرد با اینکه طبع انسان

ص:204

کور و نابیناست آنجا که از برادر دینی بدگویی به میان می آید عقل به زشتی این کار حکم می کند و انسان عاقل پیروی عقل را سزاوارتر ازپیروی طبیعت می داند زیرا عقل آگاه و بیناست.پس بطریق اولی بایداز غیبت پرهیز کرد.

بدتراززنا:

بدگویی پشت سر مردم مانند بعضی از معاصی و گناهان نیست که فقط حق خدا باشد و استغفار تنها و طلب آمرزش از خداوند متعال موجب بخشودگی گردد بلکه هم حق خدا و هم حق مردم است.ازاین رو اگر کسی غیبت شخصی را کرد و زشت یاد به گوش طرف رسید،بر غیبت کننده لازم است علاوه بر ندامت و پشیمانی وخواستن آمرزش از پروردگار جهان پیش شخص غیبت شده برود و ازاو حلالیت بخواهد و اگر او نبخشد، خداوند هم از تقصیر او چشم نمی پوشد و به این جهت رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»غیبت و بدگویی را دربعضی از سخنانش از زنا و بی عفتی بدتر و شدیدتر معرفی فرموده اند:«یا اباذر ایاک و الغیبة و ان الغیبة أشد من الزنا(1):پیامبر خدا در ضمن وصایا و سفارشات خود به یار وفادار خویش فرمود:از غیبت دوری کن و از بد گفتن پشت سر مردم بر حذر باش محقق گناه بدگویی درغیاب مردم از بزه زنا و بی عفتی شدیدتر است.

ابوذر گفت:پدر و مادرم فدایت یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»برای چه معصیت

ص:205


1- مکارم الاخلاق،ص470.بحارالانوار،ج 77،ص89

غیبت از زنا بیشتر است؟

حضرت در پاسخ فرمود:برای اینکه زناکار از عمل زشت وناشایست خود نادم و پشیمان می گردد و روی به درگاه خدا می آورد ودر خواست عفو و بخشش می نماید.به پروردگار رؤف و مهربان توبه اش را می پذیرد و مورد عفو قرار می هد و لیکن گناه غیبت آمرزیده نمی شود جز اینکه شخص غیبت شده حلال کند وببخشد(1).

پرونده من این نیست

تباه شدن اعمال نیک بدگو در اثر غیبت،روز قیامت و رستاخیز او را به غلط و اشتباه می اندازد زیرا هنگامی که او را در محکمه عدل الهی احضار نمودند و پرونده اش را به دستش دادند تا کارهایی که دردنیا انجام داده را بخواند و درباره سعادت و شقاوت خود قضاوت وداوری کند و بداند که اهل بهشت است یا دوزخ، آن دوزخ، آن موقع به پرونده خود نگاه می کند و می بیند که هیچ یک از حسناتش در آن ثبت نشده، به درگاه خدا عرضه می دارد:بار الها این نامه اعمال من نیست چون اطاعتهای خود را در آن نمی بینم از ناحیه پروردگار جهان به او خطاب می شود که آفریدگار تو خطا کار نیست و هیچ چیزی رافراموش نمی کند،اعمال شایسته تو در اثر غیبت و بدگویی پشت سرمردم تباه شده و از بین رفته است.

ص:206


1- همان،ص50

مأموران کس دیگری را می آورند و پرونده اش را به دستش می دهند،در آن کارهای خیر و اطاعتهای بسیار فراوان مشاهده می کند،به پیشگاه خدا عرضه می دارد:پروردگارا این پرونده کارهای من نیست زیرا من هیچیک از این اعمال پسندیده را انجام نداده ام به او گفته می شود فلان کس در غیاب تو بدگویی کرده بود. حسنات و به تو داده شد.

به همین جهت پیامبر عالیقدر اسلام«صلی الله علیه وآله»در یکی از بیانات شیوایی خود غیبت را به بیماری جذام و خوره تشبیه و تنظیر فرموده اند.

قال رسول الله«صلی الله علیه وآله»:(الغیبة اسرع فی دین الرجل...رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:ضرر و زیان غیبت و بدگویی پشت سر مردم در دین و آیین مردمسلمان از صدمه و آسیب بیماری جذام و خوره در باطن و درون وبیشتر و فزونتر است)،یعنی همانطور که انسان هنگامی که در اثر فشان خون بالا و انتشار(مره سودا)به بیماری جذام دچار گشت و این مرض خطرناک در بدنش پدید آمد.این ناخوشی جسم و جسد او رامی گذارد و مزاج اعضا و اندامها را تباه می سازد و هیئت آنها رادگرگون می کند و چه بسا ممکن است در آخر کار اعضا و اندام های اتصالات خودشان را از دست بدهند و از همدیگر جدا و متفرق شوند.

همچنین پدید آمدن مرض غیبت و ناخوشی بدگویی پشت سرمردم دین و آیین انسان را از بین می برد و همه اعمال شایسته وکردارهای پسندیده اش را نابود می کند و صاحبش را به روز سیاه ونکبت و بدبختی می نشاند(1).

ص:207


1- همان،ص48

ص:208

قطع رحم

نتیجه وکیفردنیوی قطع رحم

باید اذعان داشت بر اینکه در اکثر اعمال صاحبش قبل از کیفراخروی، کیفر و نتیجه دنیوی را در جهان می بیند،ما در همین جا به چند مورد آن از زبان روایات اشاره می کنیم،اول در کافی و شانزدهم بحار(ص39)نقل شده:

که مردی از صحابه و پیروان حضرت صادق«علیه السلام»به ایشان عرض کرد برادران و پسر عموهایم خانه را بر من تنگ گرفته اند و مرا بطوری در فشار و سختی قرار داده اند که مجبورم در یک اطاق زندگی کنم درحالیکه ممکن است با وسائل دیگر، شکایت به حاکم،آنچه در دست آنهاست بگیرم.

حضرت فرمود:صبر کن،خداوند برای تو فرج می رساند.

آن مرد گفت:من منصرف شدم و اقدامی علیه آنان نکردم،تا اینکه در سال 31 وبائی آمد به خدا سوگند گفت همه آنها مردند.هنگامی که خدمت حضرت رسیدم

فرمود:بستگانت چطور شدند.

ص:209

عرض کردم همه آنها مردند.

آن جناب فرمود:مرگ آنها بواسطه مزاحمت شما بود و قطع رحم خویشاوندی نمودند،آیا میل نداشتی که آنان همین طور بر تو سخت بگیرند ولی زنده باشند؟گفتم:چرا به خدا سوگند!(1).

مجازات قطع رحم وپراکندگی دلها

1- امام صادق«علیه السلام»از پدرانش«علیه السلام اجمعین»نقل می نماید که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمودند:هنگامی که علم آشکار شود ولی به آن عمل نشود،زبان ها یگانه ولی قلب ها متفرق شده و مردم قطع رحم نمایند،دراین هنگام خداوند آنان را لعنت کرده،آنان را در نموده و دیدگانشان راکور می نماید.(تا حق و حقیقت را نشوند و نبینند)(2).

داستانی درقطع رحم:

شعیب عقرقوفی یکی از اصحاب امام صادق«علیه السلام»و حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»است.وی نقل می کند که روزی خدمت حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»رسیدم.آن حضرت بی مقدمه به من فرمود:ای شعیب!فردا مردی از اهل مغرب تو را می بیند و از حال من پرسش

ص:210


1- حکایت ها و روایتهای آموزنده و تاریخی،ج1،ص249
2- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ترجمه ابراهیم محدث بندریگی،ج1،ص523

می کند.تو در جواب بگو:او به خدا همان امامی است که حضرت صادق«علیه السلام»سفارش او را کرده است.و چون از حلال و حرام از تو پرسش کرد پاسخش را از طرف من بده.

عرض کردم:قربانت گردم!نشانه آن مرد چیست؟

فرمود:مردی بلند قد و درشت اندام و نامش یعقوب است.چونبه نزد تو آمد ترسی نداشته باش و هر چه پرسید جوابش را بده که اوبزرگ قوم خود است،و اگر هم خواست به نزد من بیاید او را بیاور.

شعیب گوید:به خدا روز دیگر در طواف بودم که مردی بلند قامت و درشت اندام مرا دید و گفت:می خواهم از تو درباره آقایت پرسش کنم.

گفتم:از کدام آقا؟

نام حضرت را برد.به او گفتم:نامت چیست؟

گفت:یعقوب.

گفتم:اهل کجائی؟

گفت:اهل مغرب.

گفتم:مرا از کجا شناختی؟

پاسخ داد:کسی به خواب من آمد و گفت شعیب را دیدار کن و هرچه می خواهی از او بپرس،و من جویا شدم تا تو را یافتم.

شعیب گوید:به او گفتم همین جا بنشین تا من طواف خود را تمام کنم و نزد تو بیایم.

پس از طواف به نزدش رفتم.دیدم مرد خردمندی است.سپس ازمن خواست تا او را نزد امام«علیه السلام»ببرم.من او را برداشتم و به اتفاق به

ص:211

خانه حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»آمدیم و اجازه ورود گرفته،بر آن حضرت وارد شدیم.

چشم حضرت که به او افتاد فرمود:ای یعقوب!تو دیروز آمده ای ومیان تو و برادرت در فلان جا اختلاف و نزاعی واقع شد تا جائی که یکدیگر را دشنام دادید.

اینچنین رفتارها روش من و پدرانم نیست و ما هیچ کس را به چنین کاری دستور نمی دهیم.از خدا بترس که بزودی مرگ میان تو وبرادرت جدائی می افکند،زیرا برادرت پیش از آنکه به وطن باز گردد،در راه سفر خواهد مرد و تو از کرده خود پشیمان خواهی شد،و این بدان جهت است که قطع رحم کردید و خداوند عمر شما را کوتاه کرد.

آن مرد پرسید:قربانت گردم! اجل من چه وقت خواهد رسید؟

فرمود:اجل تو هم رسیده بود،اما چون تو در فلان منزل نسبت به عمه ات مهربانی کردنی خداوند بیست سال بر عمر تو افزود.

شعیب گوید:سال ها بعد آن مرد را در حج دیدم و به من گفت که درآن سفر برادرش قبل از رسیدن به وطن از دنیا رفت و در بین راه او رادفن کردند(1).

ص:212


1- چهل حدیث:ص3-281

قطع رحم باامام زمان«عجل الله تعالی فرجه الشریف»:

هارون الرشید پسرش محمد امین را برای تعلیم و تربیت نزدمحمد بن جعفر بن اشعث گذاشته بود و چون وی را به ولیعهدی خودبرگزید یحیی بن خالد برمکی به محمد بن جعفر رشک برد و با خودگفت:«با مرگ هارون خلافت به امین خواهد رسید و چون محمد بن جعفر استاد وی بوده است قهراَ ما را از وزارت خلع و این منصب را به او واگذار خواهد نمود.» از این رو در صدد برآمد تا به وسیله ای محمد بن جعفر را از نظر هارون بیندازد و هارون را نسبت به وی خشمگین سازد.این بود که رفت و آمد خود را با محمد بن جعفر زیاد کرد و

تدریجا دانست که وی جزء شیعیان موسی بن جعفر«علیه السلام»و قائل به امامت آن حضرت است.پس این جریان را به هارون گزارش داد و به دنبال آن در صدد بر آمد تا با کسب اطلاعاتی از وضع زندگی حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»گزارش کاملتری برای هارون تهیه کند. به همین سبب به یکی از نزدیکان خود گفت:آیا کسی از فرزندان ابوطالب را

سراغ دارید که تنگدست باشد تا من از وی مطالبی را که نیاز دارم تحقیق کنم؟نام علی بن اسماعیل بن جعفر (برادر زاده حضرت) رانزد وی بردند. یحیی بن خالد برمکی پولی برای او فرستاد و وی را به رفتن نزد هارون و مسافرت به بغداد تشویق کرد.

پس از رسیدن پول یحیی برمکی و پیغام وی،علی بن اسماعیل آماده حرکت به سوی بغداد شد.از قضا حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»

ص:213

که با علی ابن اسماعیل مأنوس بود و پیوسته به وی احسان و نیکی می کرد از جریان مطلع شد و او را طلبید و به او فرمود:ای برادرزاده!قصدکجا داری؟

عرض کرد:می خواهم به بغداد بروم.

فرمود:برای چه می خواهی به آنجا بروی؟

گفت:بدهکارم و پولی ندارم.

حضرت فرمود:من بدهی تو را می دهم و اضافه بر آن هم به تواحسان خواهم کرد.

ولی با این حال علی بن اسماعیل توجهی به فرمایش امام«علیه السلام»نکرد و آماده سفر بغداد شد.حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»مجدداَ وی را خواست،به او فرمود:می روی؟

عرض کرد:آری،چاره ای جز رفتن ندارم.

فرمود:پس ای برادر زاده! نیک بنگر و از خدا بترس و بچه های مرایتیم نکن.

پس از گفتن این سخن دستور داد سیصد دینار طلا و چهار صددرهم نقره دیگر نیز به او بدهند.اما چون از نزد آن حضرت برخاست امام«علیه السلام»به کسانی که نزدش بودند فرمود:به خدا سوگند،او درریختن خون من سعایت کرده،بچه هایم را یتیم خواهد کرد.

آنها عرض کردند:قربانت گردیم،شما این وضع را می دانید ولی بااین حال به او احسان و نیکی می کنید؟

فرمود:آری،پدرم برای من از پدرانش از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»روایت کرد که آن حضرت فرمود:ارتباط و علاقه رحم اگر بریده شود و سپس

ص:214

پیوند گردد آنگاه دوباره بریده شود خدا آن را قطع می کند،و من خواستم پس از آنکه او از من برید،من آن را پیوند دهم تا اگر او دوباره از من برید خدا آن را قطع کند.

علی بن اسماعیل به بغداد آمد و پیش یحیی بن خالد رفت ویحیی وضع موسی بن جعفر«علیه السلام»را از وی پرسید و آنچه از او شنیده بود با چیزهائی که خود بر آن افزود به هارون گزارش می داد تاسرانجام خود علی بن اسماعیل را به نزد هارون برد و چون هارون وضع عمویش موسی بن جعفر«علیه السلام»را از وی پرسید در پاسخ شروع به سعایت آن حضرت کرده،گفت:پولها و اموال است که از مشرق ومغرب برایش می آورند،و اخیرا مزرعه ای در مدینه به سی هزار دینارخریداری کرده و چون پول آن را برای صاحب مزرعه بردند وی گفت:من این دینارها را نمی خواهم و دینارهای دیگری می خواهم که سکّه اش غیر از این باشد،وحضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»فورا دستور داد آن پولها را برگردانند و پول دیگری از همان سکّه ای که صاحب مزرعه خواسته بود برایش آوردند.

هارون که این سخن را شنید او را نزد خود مرخص کرد و دستورداد دویست هزار درهم به او بدهند تا با آن مبلغ در ناحیه ای از بغدادزندگی کند،و علی بن اسماعیل جائی از مشرق بغداد را برای سکونت اختیار کرد و گماشتگان خود را برای تحویل گرفتن پولها به دربار هارون فرستاد و خود به انتظار رسیدن پولها روز شماری می کرد.

در خلال این احوال،روزی به بیت الخلا رفت و ناگهان دچار اسهال شدیدی شد و تمام احشاء و امعاء أو خارج شد و در افتاد و چون

ص:215

کسان او مطلع شدند آمده، او را از جا بلند کردند و هر چه کوشیدند امعاء تو احشاء را به جای خود بازگردانند،نشد و به ناچار او را به همان حال از بیت الخلا بیرون بردند.در این حال که علی بن اسماعیل مشغول جان کندن بود فرستادگان هارون پولها را برایش آوردند. او وقتی از رسیدن پولها مطلع شد گفت:اکنون که من مشغول جان کندن

هستم این پولها را برای چه می خواهم؟این را گفت و از دنیا رفت!(1).

داستانی دیگردرقطع رحم:

سلطان یمن بنام حسان بن بتان اراده کرد که با اهالی یمن،بلاداعراب و اعاجم را تحت تصرف خود در آورد.وقتی که به بحرین رسیدند،اهالی حمیر و قبائل یمن چون بر این مسافرت راضی نبودند خصوصا در فرمانفرمائی حسان و قصد داشتند تا به سوی ولایت خود برگردند با برادر حسان که عمرو نام داشت گفتگو کردند که اگر توبرادرت حسان را بکشی ما به اتفاق همه سپاه و رعیت به تو تسلیم می شویم و ترا سلطان خود می نمائیم و با هم به بالاد خود برمی گردیم.عمرو قبول کرد و عازم قتل برادرش حسان شد. کسی ازسپاهیان او را نهی نکرد جز رعین حمیری که اشعاری نوشت و به عمرو داد که از این قرار است.

الا من شتری سهرة نبوم

سعید من بیت قریر عینی

فاما حمیر عذرت وخانت

فمعذره الا له لذی رعین

ص:216


1- ارشاد مفید(مترجم)،ج2،ص228-230

عمرو اشعار را دید ولی به آنها توجهی نکرد و برادر را کشت و بالشکر به یمین برگشت.لیکن خواب از عمرو بکلی برداشته شد وبیداری بر وی مسلط گشت.او همه اطباء و منجمین را جمع کرد تاچاره ای بیندیشند ولی از آنها کاری ساخته نبود.یکی از آنان گفت:

بخدا قسم کسی برادر و رحم خود را مانند تو بظلم نکشته است مگراینکه خواب از او رفته و بیداری بر وی مسلط شده است.

عمرو چون این جمله را از آن طبیب شنید همه کسانی را که در قتل برادرش رای داده و شرکت کرده بودند به قتل رسانید و همه را کشت جز ذی رعین که به سبب آن دو بیت زنده ماند،ولی خود عمرِ او نیزطولی نکشید که از جهان در گذشت(1).

صله رحم

آورده اند که مردی عرض کرد:یا رسول الله!«صلی الله علیه وآله»من خویشاوندانی دارم که صله رحم می کنیم،در صورتی که آنها قطع می کنند،و من به آنها خوبی می کنم و حال این که آنها بدی می کنند،و من می بخشم آنهابه من ستم می کنند،آیا می توانم من هم کارهای آنها را تلافی کنم؟

فرمود:در آن صورت خداوند همه شما را از رحمتش دور می سازد،اما وقتی که آنها بد کردند تو نیکی کن که همواره خداوند نگهبانی بر تو بگمارد و تو را در برابر آنها پشتیبانی کند(2)

ص:217


1- سیره ابن هشام،ج1،ص28.طبع مصر
2- مجموعه ورّام،ترجمه محمدرضا عطایی،ص57

اهمیت صله رحم

یکی از اصحاب می گوید:به امام صادق«علیه السلام»عرض کردم:پسرعمویی دارم که هر چه من صله رحم می کنم او قطع رحم می کند تا آن جا که من هم تصمیم گرفتم اگر او قطع کرد من هم قطع کنم؟فرمود:اگرتو با او صله رحم کردی و او قطع کرد،خداوند هر دوی شما را با هم پیوند خواهد داد،و اگر تو هم وقتی که او قطع رحم کرد،از او بریدی،خداوند نیز رشته خویشاوندی شما را از هم خواهد گسست.

و نیز فرمود:مردی خدمت پیامبر«صلی الله علیه وآله»آمده،عرض کرد:یا رسولالله!«صلی الله علیه وآله»من با کمال جدیت علاقمند به جهادم؟پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:بسیار

خوب،برو در راه خدا جهاد کن،اگر کشته شدی در نزد خداوندخواهی بود در حالی که روزی داده می شوی و اگر به اجل خود از دنیارفتی،اجرت با خداست،و اگر از میدان جنگ زنده برگشتی با گناهان آمرزیده بر می گردی مانند روزی که از مادر متولد شده ای؟عرض کرد:

یا رسول الله!«صلی الله علیه وآله»من پدر و مادر پیری دارم،به گمان خود با من اُنس گرفته اند و نمی خواهند من از نزدشان بروم؟

پیامبر خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:بنابراین با پدر و مادرت بمان!به خدایی که جان من در دست اوست اُنس و همدلی یک شبانه روز با ایشان بهتر از یک سال جهاد در راه خداست(1).

ص:218


1- همان،ص420

نتیجه دلسوزی برای خویشان

وقتی که حضرت یونس«علیه السلام»بر اثر ترک اولی،از کشتی به دریا انداخته شد و در دهان ماهی قرار گرفت(چنانکه در سوره صافات آیه149 آمده).ماهی او را در هفت دریا گرداند تا رسید به دریای

ص:219

«مسجور»که قارون(سرمایه دار مغرور زمان حضرت موسی«علیه السلام»که پسر عمو یاپسر خاله حضرت موسی«علیه السلام»بود)در آن دریا عذاب می شد،ناگهان زمزمه ای

شنید،از فرشته مأمور عذاب پرسید:این زمزمه، چیست؟گفت:این زمزمه حضرت یونس در دل ماهی (نهنگ) است،قارون از فرشته اجازه خواست تا با یونس ملاقات کند، فرشته اجازه داد،قارون خودرا کنار ماهی رساند و از یونس پرسید:از موسی«علیه السلام»چه خبر؟

حضرت یونس«علیه السلام»فرمود:حضرت موسی«علیه السلام»از دنیا رفت.

قارون از شنیدن این خبر،دلش سوخت و گریه کرد،سپس پرسیداز هارون(برادرت حضرت موسی«علیه السلام»)چه خبر؟حضرت یونس«علیه السلام»فرمود:او نیز از دنیا رفت،

قارون باز دلش سرخد و گریه کرد، سپس پرسید از خواهر موسی«علیه السلام»«کلثم»که نامزد او بود،چه خبر؟یونس گفت:او هم مرد،قارون دراینجا بسیار گریه کرد و ناله ش به گریه بلند شد.

خداوند به آن فرشته مأمور عذاب قارون وحی کرد:عذاب را درباقیمانده دنیا از قارون بردار چرا که او نسبت به خویشانش رقت ودلسوزی کرد(1).

ص:220


1- همان،ج13،ص253

صله رحم،حتی نسبت به بستگان بی اعتناء

مردی به حضور پیامبر«صلی الله علیه وآله»آمد و عرض کرد:«من خویشاوندانی دارم،و خصلت صله رحم را نسبت به آنها انجام می دهم،ولی آنها مراآزار می دهند،تصمیم گرفته ام که به طور کلی آنها را ترک کنم،آیا برای من چنین تصمیمی روا است؟»

پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:«در این صورت خداوند،هم آنها و هم تو راترک خواهد کرد».

او پرسید:پس وظیفه من چیست؟

پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:«غطی من حرمک،و تصل من قطعک،و تغفو عن ظلمک، فإذا فعلت ذلک کان الله عوک لک علیهم طهیزا،وظیفه تو این است که:آن کس که تو را محروم کرد،به او عطا کنی،و آن کس که قطع رحم کرد،تو صله رحم کنی،و آن کس که به تو ستم نمود،تو ببخشی،وقتی که چنین کردی،خداوند متعال تو را بر آنها پیروز و سرور می کند»(1).

مزاح وشوخی

اشاره

در روایات اسلامی و همچنین کلمات بزرگان اخلاق،در این زمینه بحث های گسترده ای نموده اند:

که جمع بندی همه آنها انسان را به اینجا می رساند که مزاح اگر درحد اعتدال باشد و آلوده به گناهی نشود،نه تنها چیز بدی نیست،بلکه می توان آن را بخشی از حسن خلق دانست ولی اگر به افراط کشیده شود،یا با گناه آلوده گردد.تبدیل به یکی از رذایل اخلاقی می گردد و گاه ممکن است خطرات آن از خطرات سخن جدی هم بیشتر گردد.زیرا در مزاح نوعی آزادی وجود دارد که در سخنان جدی نیست.

شوخی استهزاء

بنابراین مزاح با اینکه خود گناهی نیست که موجب آتش باشدولی چون موجب گناه می شود لذا مذموم است و مزاح بر شخص بزرگ باعث کنید و بر شخص پست موجب جرئت می گردد بدین جهت روایاتی ذی از نظر خوانندگان محترم می گذرد که برای همین منظور در شرع مقدس نهی شده است ولی در چند مورد مزاح ممدوح

ص:221


1- بحار الانوار،ج74،ص100

بلکه لازم است.

قال رسول الله«صلی الله علیه وآله»:مت من المروة ثلث منها فی الحضر...:(1)رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:شش چیز از مروت و شرف است سه چیز آن در

وطن و سه چیز آن در سفر،اما آنچه در وطن است،خواندن کتاب خدای تعالی و تعمیر مسجدهای خدا و برادری برای خدا و اما آنچه در سفر است بخشش از توشه خود و حسن خلق و مزاح نمودن درغیرمعصیت.»

بدین جهت پیامبر خدا«صلی الله علیه وآله»گاهی مزاح می کرد و اکثر آن مزاح ها بازن های پیرو فرتوت و بچگان که دل آنان ضعیف و شکسته است صورت می گرفت.

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:«المومن رعب و لعب و المنافق...:(2)یعنی مومن مزاح کننده و بازیگر منافق با پوست پیشانی خود را گره می زندو غضبناک می باشد.»

*«و عن الصادق«علیه السلام»قال:لا تمزح فیذهب نورک و لا تکذب فیذهب بهائک...حضرت صادق«علیه السلام»فرمود:مزاح نکن که نورت برود و دروغ نگو تا اینکه هیبت و جلال تو بر باد رود.

و امام علی«علیه السلام»فرمود:هیچ مردی مزاحی و لو کوچک نمی کند،مگراینکه مقداری از عقلش ریخته می شود.

حضرت کاظم«علیه السلام»بر بعضی از فرزندانش چنین وصیت می کند:ازمزاح دور باش زیرا مزاح نور ایمان را از بین می برد و شرف و آبرویت

ص:222


1- خصال،ص153
2- سفینة البحار

را سبک می گرداند(1).

خنده واستهزاء

پیغمبر اسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:«الضحک ضحکان یحبه الله و ضحک یمقته الله...(2).

خنده دو قسم است:خنده ای که خدا آن را دوست دارد و خنده ای که خدا آن را دشمن دارد،اما خنده ای که خدا آن را دوست دارد آن است که مردم به روی برادر خویش از شوق دیدار وی لبخند بزند،اماخنده ای که خدا آنرا دشمن دارد آن است که مرد سخن گوید(به طریق جفا و استهزاء)تا بخندد یا بخندد به سبب آن هفتاد پاییز درجهنم سرنگون می رود.»

زخریف(به معنای پاییز آمده و طریحی از معانی الاخبار نقل کرده که زخریف هفتاد سال است و در روایتی خریف هزار سال است).

و حضرت صادق«علیه السلام»فرمود:یعنی هر کس درباره مصیبتی که به برادر مومن خود رسیده شماتت کند از دنیا نمی رود تا اینکه او نیز باآن بلا آزمایش می شود(3)

از حضرت ایوب«علیه السلام»پرسیدند،کدام بلا بر تو سخت تر شده فرمود:شماتت و سرزنش دشمنان(4).

ص:223


1- همان،ماده مزح
2- نهج الفصاحة،ص399
3- سفینة،ماده شمت
4- سفینة،ماده شمت

پیغبراسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:«لا تظهر الشماتة لاخیک فیعاضه الله...:(1)برادر خویش را شماتت مکن که خدا او را عافیت می بخشد و تورابدان عیب گرفتار می کند.»

داستانی ازقهرمان حلم وادب

روزی مالک اشتر از بازار کوفه با لباس کهنه عبور می کرد،یکی ازبازاریان کوفه بعنوان مسخره و استهزاء چیزی بسوی وی انداخت.

مالک با آنهمه شجاعت،حلم ورزید و چیزی نفرمود و رد شد.

همسایه آن شخص گفت:آیا شناختی آن مردی که به او توهین نمودی که بود؟گفت:نمی شناختم.گفت:او مالک اشتر بود،رئیس لشکر علی«علیه السلام»است.بازاری با شنیدن این حرف پشت سر مالک دویدو دید مالک در مسجد مشغول نماز است،وی پس از اینکه مالک نمازرا تمام کرد روی پای مالک افتاد و عذر خواهی نمود.مالک فرمود:من به مسجد نیامدم مگر برای طلب مغفرت تو(2).

شوخی خطرناک

با اینکه دانشمند،وارسته،با ایمان و از جمله افراد معدودی بودکه در شهر به صلاح و خوبی معروف بود.اما بالاخره وسوسه شیطان کار خودش را کرد و سرانجام یک شوخی نابجا مرتکب شد ولی به

ص:224


1- نهج الفصاحة،ص518
2- سفینة البحار،ماده شرّ

دنبال ندامت واقعی و تذکر و پیام حضرتش زمینه خوبی برایش فراهم گشت.

ابو بصیر که یکی از شیعیان خاندان پیامبر«صلی الله علیه وآله»و یاران معروف امام باقر«علیه السلام»و امام صادق«علیه السلام»بود و در کوفه می زیست،می گوید:برای خانمی

قرآن می خواندم و به او آموزش می دادم.تا اینکه روزی در مکان خلوت یک شوخی با او کردم.هنگامی که به مدینه آمده و خدمت امام باقر«علیه السلام»شرفیاب شدم آن حضرت فرمود:ای ابوبصیر با آن زن چه گفتی؟من در حالی که از شرمندگی دستم را جلوی صورتم گرفته بودم آن را عرضه داشتم،امام«علیه السلام»فرمود:دیگر چنین مکن و از آنجا که آن

زن شوهر هم نداشته و برای اینکه دیگر گناهی واقع نشود بنا به نقلی آن حضرت به ابوبصیر فرمود:سلام مرا به آن زن برسان و بگو خود رابه ازدواج ابوبصیر درآور.

ابوبصیر می گوید:من نزد آن زن رفته و سلام و پیام امام«علیه السلام»را به اوابلاغ کردم،زن گفت:تو را به خدا امام باقر«علیه السلام»این را فرمود،من برایش سوگند یاد کردم که بلی آن حضرت فرموده،با شنیدن این پیام آن زن خود را به ازدواج من در آورد(1).

نقل شده که شیطان به حضرت موسی«علیه السلام»گفت:هرگز با زن نامحرم درجائی خلوت مکن،زیرا هیچ مردی با زن نامحرم در مکانی خلوت نمی کند،جز اینکه من بدون یارانم آنجا خواهم بود(تا اینکه به گناهشان وادار کنم).

ص:225


1- مناقب،ج 4،ص182

رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»می فرماید:«من کان یؤمن بالله و الیوم الأخیر فَلا یَبِت موضع یسمع نت إمرأة لیث له بمحترم؛هر کس به خدا و روزقیامت ایمان دارد نباید در جائی که نفس زن نامحرم را می شنودبماند.»

چنانکه بسیاری از علماء اسلام ماندن زن و مرد نامحرم را در مکان خلوتی که کسی نمی تواند وارد شود حرام و غیر جایز دانسته و حتی اجازه نماز خواندن در آنجا را به آنها نمی دهند و اگر چه بعضی قائل به کراهت شده اند ولی احتیاط شدید را در ترک آن می دانند.

شوخی ومسخره

شخصی مسخره و بذله گو به مجلس رسول خدا«صلی الله علیه وآله»وارد شد ومردم به گرد او تجمع نمودند،پیامبر«صلی الله علیه وآله»بوده چون بر آن جمع گذشت،ازعلت تجمع پرسید،قضیه را برایشان شرح دادند که مردی است مسخره و بذله گو.

پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:فرستاده خدا چنین خبر داد مراکه، افرادی که تقلیددیگران را می کنند،در قیامت با سری چون کوه و گردنی چون موی،در معرض حساب خواهند آمد.

شخص بذله گو وقت را غنیمت شمرد و گفت:یا رسول الله!«صلی الله علیه وآله»اگرچنین باشد،مسخره بازی واقعی را آن روز در خواهم آورد(1).

ص:226


1- گلشن لطائف،اشاره651،ص9

مزاح

و امام صادق«علیه السلام»فرمود:جدال مکن زیرا که آبرویت برود وشوخی مکن تا روی مردم با تو باز شود و بر تو دلیر شوند(شایدمنظور این باشد جائیکه شوخی باعث بر فساد است نکن)(1)

کثرة المزاح تذهب بماء الوجة و کثرة الضحک تمج الایمان مجا؛شوخی زیاد آبرو را می برد و خنده زیاد ایمان را بدور افکند(2).

شوخی ازنعیمان بدری

نعیمان بدری روزی اعرابیی را دید که ظرف عسلی برای فروش دردست دارد.نعیمان عسل را از وی گرفت و آن را به منزل عایشه که پیغمبر«صلی الله علیه وآله»در آنجا بود آورد و گفت:این را بگیرید.پیغمبر«صلی الله علیه وآله»چنین خیال کرد که نعیمان آن را به عنوان هدیه آورده است.نعیمان به منزل خود رفت و اعرابی بیرون منزل پیغمبر آن قدر نشست که خسته شد و گفت:اگر قیمت عسل را نمی دهید خودش را به من باز گردانید.

رسول خدا«صلی الله علیه وآله»جریان را فهمید و قیمت عسل را بوی داد و چون نعیمان را دید فرمود چرا چنین کردی؟عرض کرد:چون می دانستم رسول خدا«صلی الله علیه وآله»عسل را زیاد دوست دارد و اعرابی هم عسل می فروشد.

ص:227


1- اصول کافی،ج4،ص494
2- همان

پیغمبر«صلی الله علیه وآله»خندید و قیافه گرفته ای نشان نداد(1).

نعیمان بن بدری که از انصار بود و بسیار مزاح میکرد از جمله اینکه روزی مخرمة نوفل که هر دو چشمش کور گشته بود،گفت:آیاکسی هست که دست مرا بگیرد و بجائی ببرد تا بول کنم؟ نعیمان دست او را گرفته و به گوشه مسجد برد.مخرمة مشغول بول کردن شدکه مردم همه گفتند:چه کار می کنی.آنجا مسجد است.مخرمة پرسید:

کی بود که مرا به اینجا آورد؟گفتند:نعیمان.در همانجا نذر کرد که باعصای خود نعیمان را بزند.

نعیمان دوباره پیش او آمد و گفت:می خواهی نعیمان را به تو نشان بدهم؟ گفت:آری.نعیمان دست او را گرفت،آمدند تا به عثمان که نماز می خواند رسیدند،نعیمان گفت:اینست نعیمان.

مخرمة عصا را در دست خود محکم گرفت و بر عثمان زد.مردم گفتند او خلیفه است.مخرمة گفت:که بود که مرا بدین جا آورد؟گفتندنعیمان.گفت:دیگر با وی کاری ندارم(2).

نمونه هایی ازشوخی های پیامبر«صلی الله علیه وآله»:

پیرزنی از عشیره اشجع خدمت پیامبر«صلی الله علیه وآله»نشسته بود که حضرت بوی فرمود:پیره زنان داخل بهشت نمی شوند.زن مشغول شد به گریه کردن، بلال حبشی رسید و از سبب گریه اش پرسید و زن فرموده ی

ص:228


1- سفینة البحار،ماده نعم
2- همان

آن حضرت را گفت.بلال گریه آن زن را به حضرت عرض کرد.

حضرت فرمود:سیاه پوست هم داخل بهشت نمی شود.بلال نیزشروع به گریه کرد.عباس عموی پیامبر«صلی الله علیه وآله»آن دو را در آن حال دید وجریان را به پیغمبر«صلی الله علیه وآله»عرض کرد.حضرت فرمود:پیرمردها هم داخل بهشت نمی شوند.آنگاه هر سه را مخاطب قرار داده و فرمود:

خداوند پیران و سیاه پوستان را به زیباترین چهره در آورده و داخل بهشت می کند(1).

از زید بن اسلم روایت کرده اند،که زنی به نام ایمن نزد رسول خدا«صلی الله علیه وآله»آمد،عرض کرد همسرم شما را می طلبد.فرمود:شوهر شماکیست؟آیا همان مردی است که چشمش سفیدی ندارد؟عرض کرد:

نه به خدا قسم چشمش سفیدی ندارد.پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:آری درچشمش سفیدی هست.باز عرض کرد نه به خدا سوگند،پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:هیچ کسی نیست که در چشمش سفیدی نباشد(2).

*پیامبر«صلی الله علیه وآله»شوخی می کرد و جز حق چیزی نمی گفت،و هیچ دلی را نمی آزرد،و هیچ گاه کم و زیادی در شوخی نمی کرد.پس اشکالی بر تو نیست،اما اشتباه بزرگ آن است که انسان شوخی راپیشه کند و همواره بر این روش ادامه دهد و تند روی کند.پیامبر«صلی الله علیه وآله»زیاد تبسم می کرد،و از جمله شوخی های آن بزرگوار آن است که نقل کرده اند،پیرزنی نزد پیامبر«صلی الله علیه وآله»آمد،پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:هیچ پیرزنی وارد

ص:229


1- جامع السعادات،ج2،باب مزاح
2- همان،ص218

بهشت نمی شود،آن پیر زن شروع به گریه کرد(1).

*علمة از ابوسلمه نقل کرده است که پیامبر«صلی الله علیه وآله»زبانش را برای حسن و حسین«علیه السلام»از دهان مبارکش بیرون می آورد.کودکی،زبان آن حضرت را دید، خندید و عینیة بن بدر فزاری،گفت:بخدا سوگندپسرم تا وقتی که یک مرد بزرگی شد و ریش در آورد، من او را هرگزنبوسیدم،پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:هر کس دل رحم نباشد مورد لطف خداقرار نمی گیرد(2).

*(صفیه بن عبد المطلب)عمه حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»روزی به خدمت آن حضرت شرفیاب شد در حالی که پیری او را فرا گرفته بود.

عرض کرد یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»دعا کن تا من اهل بهشت باشم.

حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»علاوه بر سبیل مزاح و شوخی فرمود:زنان پیر به بهشت نخواهند رفت،صفیه در حالی که اشک او جاری بود از مجلس حضرت برخاست و ناراحت روانه شد،حضرت تبسم کرد و فرمود،به او بگوئید که زنان پیر جوان می شوند آنگاه به بهشت می روند.

بعد این آیه را قرائت فرمودند:انا انشأناهن انشاء فجعلنا هن ابکارا؛براستی که ما بیافریدیم زنان را در دنیا آفریدنی،پس در آخرت آنها رادوشیزه و بکر قرار خواهیم داد(سپس به بهشت در آوریم)(3).

*قال رسول الله«صلی الله علیه وآله»:أن الله لا یؤاخذ المزاح الصادق فی مزاحه!:فرمودرسول خدا«صلی الله علیه وآله»خداوند شوخی کسی را که در شوخی خود راستگو

ص:230


1- همان
2- همان
3- واعظ اجتماع،ص186

باشد مواخذ نمی کند(1).

مزاح درکلام امام صادق«علیه السلام»

وعن ابی عبدالله«علیه السلام»:قال ما من مؤمن الأوفیه دعابة، قلت و ما الدعابة:

قال:المزاح(2):

از امام صادق««علیه السلام»که فرمود:در هر مؤمنی دعابت هست،گفتم:«

دعابت چیست؟فرمود:مزاح.»

*یونس شیبانی می گوید:امام صادق«علیه السلام»فرمود:چگونه بایکدیگر شوخی می کنید؟گفتم اندکی،فرمود کم شوخی نکنید،زیراشوخی از خوش خلقی است و تو بوسیله آن برادرت را شاد می کنی وبراستی که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»با مردی شوخی می کرد و می خواست اورا شاد کند.

معمر بن خلاد گوید:از ابو الحسن«علیه السلام»پرسیدم و گفتم قربانت گردم مردی با جمعی است و سخنی به میان می آید و شوخی می کنندو می خندند،فرمود:باکی نیست تا که نباشند،من گمان کردم مقصودحضرت دشنام و هرزه گوئی است آنگاه فرمود:عرب بیابانی نزدرسول خدا«صلی الله علیه وآله»می آمد و چیزی بعنوان هدیه تقدیم حضرت می کرد و

می گفت بهای هدیه ما را بده،رسول خدا«صلی الله علیه وآله»می خندید و گاهی که غمگین

ص:231


1- نهج الفصاحة،ج2،ص78
2- اصول کافی،ج4،ص494

می شد می فرمود:آن مرد بیابانی چه شد کاش نزد ما می آمد(1).

عن عبد الله بن محمدالجعفی قالَ:سَمِعتُ اَباجَعفَر«علیه السلام»یَقولُ اِنَ الله عَزَوَجَّل یُحِبُ المَداعِب فی اَلجَماعِه بِلارَفت!

عبدالله بن محمد جعفی می گوید:شنیدم امام باقر«علیه السلام»می فرمود:

خداوند عزوجل دوست دارد کسی را که در میان جماعتی شوخی وخوشمزگی می کند بی آنکه فحش دهد و هرزه گی نماید(2).

ص:232


1- همان
2- همان

همجنس بازی

(لواط،مساحقه)

مقدمه:

جنسیت و امور جنسی یکی از مسائل مهم و مورد بحث روانشناسان،روانکاوان،مربیان،جرم شناسان و دیگر صاحب نظران درباره مسائل انسانی است.نظرات درباره رشد دادن، تعدیل و احیاناسرکوب کردن آن و کاملا متباین است.طرفداران مکتب تحلیلی روحی و روانکاوانی چون«فروید»راجع به قدرت آن غلو کرده و مقام آن را در بین دیگر غرائز و انگیزه ها اول دانسته اند.در حالی که گروهی دیگر از روانکاوان،بخصوص روانشناسان اجتماعی معتقدند که این امر از قدرت فوق العاده ای برخوردار نیست،تنها به علت ارضای دیررس و فاصله دارش فوق العاده به نظر می رسد.مسأله جنسی وجنسیت می تواند از عالیترین عوامل و نمودارهای ذوقی و هنری بشرباشد و موجبات رشد و اعتلای آدمی را فراهم آورد و یا بر عکس پلید ترین و زشت ترین زمینه را برای سقوط و انحطاط انسانی فراهم آورد.

ص:233

مسأله لغزشهای جنسی از مسائل نفرت انگیز و ممنوع جوامع ومذاهب است و حل مسائل آن از مباحث غامض روانشناسی و حتی برای عده ای به صورت معمائی است(1).

در پژوهش انجام شده،محقق ابتدا به بررسی تاریخچه و تعریف هم جنس بازی می پردازد.آنگاه دامنه هم جنس گرایی را مطرح می سازد.سپس هم جنس گرایی در قرآن و نظریه های همجنس گرایی و علل عمده بروز همجنس گرایی را بیان می نماید.اثبات و تشخیص هم جنس گرایی،مجازات اسلامی و راه های پیشگیری و درمان هم جنس گرایی نیز مطرح می گردد.

امید است پژوهش مذکور مثمر ثمر واقع شود و در راه کاهش این گناه کبیره،مؤثر واقع گردد.

«تاریخچه پیدایش همجنس بازی»

همجنس بازیhomobexualieیا میل به همجنس،تاریخی بسیار کهن دارد،اساطیر یونان سرشار است از نام پسران زیبا وحوادث مربوط به عشق بازی با آنان کمتر رب النوع یونانی را می توان نام برد که زندگی او با عشقبازی با پسران زیبا مربوط نشود.عده شعراو هنرمندان یونانی که از عشق بازی با پسران زیبا ستایش نکرده باشندبسیار کم است.

آثار باستانی مصری نه تنها از رواج این امر بین افراد عادی مصر

ص:234


1- خانواده و مسائل جنسی کودکان،ص18

حکایت می کند بلکه حاکی از وجود عشق بازی بین خدایان مصری نیز هست.قبل از سقوط روم این انحراف در آن شهر شیوع داشت ولی بعد از سقوط آن قوانین روم برای نجات مردم راه نوینی در بین گرفت.

شاید گوته Wolfgang Goetheمعروف ترین نویسنده آلمانی تا حدی حق داشته است که بگوید:«عمر همجنس بازی با عمر بشریت برابراست»عشق افلاطونی عشق به زیبایی و عشق به همجنس است،عشق برای افلاطون عبارت بود از تحسین و تکریم زیبایی،پیروان اومانند خود افلاطون،میل به زیبایی را اعم از این که این زیبایی درطبیعت هنر،با وجود آدمی باشد،راه وصول به عشق می دانستند،ازاین زیبایی هایی که آنها در وجود انسان می دیدند چیزی برایشان برتر وعالی تر از زیبایی پسران نبود.افلاطون عشت جسمانی را مانند پولی می دانند که باید از آن گذشت تا به گزار زیبایی های روح رسید(1).

دامنه همجنس بازی

این عمل غیر طبیعی همان گونه که تاریخی بسیار کهن دارد دامنه دارترین انحراف نیز محسوب می شود.در تمام قاره ها،در هر کشوری با هر نوع آب و هوا،در کوهستان و جلگه، شهر و روستا،پنجه های این سرطان نفوذ کرده است. طبق تحقیقاتی که به عمل آمده است در نزدتمام اقوام و ملل،و حتی در میان ملتی که این عمل را غیر عادی و یاجرم تلقی کرده باشند،چنین انحرافی وجود دارد و تظاهرات این میل

ص:235


1- پژوهش هم جنس گرایی،محمد حسن رجبی(ره)،«مسئول اداره ارشاد»

را بین تمام اصناف مختلف مردم از قبیل دانش آموزان،دانشجویان،کارگران،پیشه وران،روشنفکران،پزشکان،شعراء،وکلا،فیلسوفان،بازرگانان،معلمان،علی الخصوص هنرمندان و غیره مشاهده کرده اند و در مراحل و سنین مختلف زندگی، در بین بالغان،جوانان،پیران،متأهلان،مجردان،عده کسانی که تمایل به همجنس دارند نادر نیست.

کنیزیKinseyآمارگر آمریکایی می نویسد:«50 درصد مردان بالغ پس از دوره بلوغ هیچ گونه تخیل و با تجربه همجنس بازی ندارند، 13درصد مردان در مقابل دیگر واکنش شهوتی نشان می دهند ولی هیچ گونه تجربه همجنس بازی نداشته اند،37درصد مردان پس از بلوغ تجارب آشکار هم جنس بازی دارند.50درصد مردانی که در آمریکا تاسن 35 سالگی:ازدواج نکرده اند دارای تجارب آشکار همجنس بازی می باشند.18درصد مردان به همان نسبت که روابط جنسی با غیره همجنس داشته اند به همجنس نیز دارند.4درصد پس از دوره بلوغ منحصرا همجنس باز شده اند.50درصد نوآموزان،58درصد دانش آموزان و47درصد دانشجویان دانشگاه ها بین بلوغ و پیری تجربه همجنس بازی دارند.

این میل بین ملت های ژرمن و انگلوساکسون بیش از ملل لاتی رواج دارد.همچنین در کشورهای شرقی،که جوانان دچار محدودیت ها ومحرومیت ها هستند،بیش از ملل مغرب زمین این تمایل وجود دارد.

همین قضیه در مورد زن آنها نیز صادق است و پیشوایان تعضی ازفرقه های مذهبی که برای آنها نزدیکی با زن از گناهان کبیره محسوب است ظاهر می توانند با پسران رابطه جنسی داشته باشند(چین،

ص:236

ژاپن، مالزی).هیرشفلد وبسیاری از دانشمندان دیگر معتقدند که منحرفان باز برای کلیه هنرهای زیبا استعداد استثنایی دارند.ظریف ترین و زیباترین آثار هنری و ادبی که ایجاد آنها محتاج نبوغ و قدرت تصورخارق العاده است،به دست کسانی که به همجنس خود متمایل بوده اند به وجود آمده است.فلاسفه،یونان،شعرای دوره کلاسیک،هنرمندان دوره رنسانس، بسیاری از شخصیتهای برجسته ادبی وهنری دوره های مختلف تاریخ، از قدیمترین ایام تا امروز، از کسانی بوده اند که وجود تمایلات به همجنس در آنها محل تردید نیست:

هوفر،شولون،سوفرکل،سقراط،افلاطون،ارسطو،میکلانژ،لئوناردداوینجی،شکسپیر،نیجد،شیرین،گوته،بایرن،داروین،اوسکار وایلد،ژید و بسیاری دیگر از نوابغ کسانی بوده اند که متأسفانه

میل به همجنس در آنها به طرز بارزی وجود داشته است.طبق تحقیقاتی که به عمل آورده اند در بین کسانی که میل به همجنس دارند،تا هفتاد درصد آنان دارای قریحه و ذوق هنری هستند،متأسفانه عشق به همجنس در ادبیات فارسی میدان وسیعی دارد وبسیاری از شعرای بزرگ ما به این انحراف آلوده بوده اند.

تعریف همجنس بازیHomosexualite

مراد از همجنس بازی یا میل به همجنس عبارت است از تمایل مرد نسبت به مرد و یا تمایل زن نسبت به زن.لغتHomosexualiteدر زبان فرانسه با مفهوم«هر نوع آمیزش جنسی با جنس موافق»یا«همجنس بازی مطابقت دارد و به انحرافات مردانه(روابط مرد با

ص:237

زن)یا انحرافات زنانه(روابط زن با زن)اطلاق می شود.به مردان همجنس بازhomo sexuelو به زنان همجنس بازHomosexeuگفته می شود.اما زنان همجنس باز را به فرانسهLesbienneمی گویند(1).

سن همجنس باز

موضوع سن شخصی که از نظر جنسی مورد نظر همجنس بازان قرار می گیرد یکی از مسائل اساسی است.تمایل عده ای از همجنس بازان متوجه پسر بچه های نابالغ تا 12 ساله است و عده ای دیگر به پسرانی که پا به سن 12 سالگی گذاشته ولی حداکثر از 14 سال نگذشته اند،علاقمندند.کرافت ابنیگ این انحراف را pedophiliectigue homosexualie می نامند و اضافه می کند که گروه دیگری که تعداد آنها از سایر همجنس بازان زیادتر است به نوجوانان از 15 تا 19 سالگی عشق می ورزند و تمایل گروه سوم معطوف به اشخاص کبیر است، بالاخره گروه چهارمی هم وجود داردکه هدف جنسی آنها سالخوردگان می باشد. دکتر میرشفلدر در آغاز مطالعات خود(در سال 1902) متعتد بود که علاقه مردان نسبت به پسر بچه های نابالغ فوق العاده نادر است،ولی میل جنسی نسبت به سالخوردگان فراوان است، ولی بعد در سال 1914 اعلام کردند میل جنسی نسبت خردسالان و سالخوردگان به یک اندازه است.(در برلن

ص:238


1- همان

تعداد منحرفان جنسی که به کودکان علاقمند بودند و تعداد منحرفان جنسی که به سالخوردگان علاقمند بودند به یک اندازه بود و هر یک از این دو گروه 5 درصد همجنس بازان را تشکیل می دهند(1).

اثبات همجنس بازی وتشخیص آن

تشخیص و اثبات همجنس بازی آسان نیست،خاص در اجتماعی که قبح این عمل مسلم باشد.تشخیص دشوارتر است.زیرا علاوه بروجود سایر علل و مشکلات این مشکل هم افزوده می شود که فاعل عمل خود را به مناسبت اجتماعی آن کتمان می کنند،فرد عادی را بایک عمل بازی نمی توان همجنس باز اعلام کرد.چنانکه یک رابطه باجنس مخالف یعنی عسل طبیعی هم کافی نیست که عامل آن را جزءاشخاص عادی محسوب دارند. در تشخیص این انحراف آنچه اهمیت دارد عبارت از کنش جنسی به طرف موضوع جنسی است که

در موقع بروز تمایلات جنسی در انسان نمودار می شود.این تمایل است که ناخودآگاه در انسان بروز می کند.باید در تمام مدت فشارجنسی ثابت بماند.در همجنس بازی حقیقی این کنش خود به خودفقط معطوف به جنس موافق خودش می باشد در عین حال از جنس مخالف بیزار است،همچنانکه زنان کاملا عادی به مردان علاقه دارندو ذاتا از زنان متنفرند. دکتر هیر شفلد می نویسد،سابقاَ تشخیص همجنس بازی منحصرا مبتنی بر مطالعه این تمایل مضاعف بوده

ص:239


1- همان

است،اما اکنون مبتنی بر مطالعه موضوع دشوار خواهد بود.یکی ازاین خصائص ناموزونی جنسی است،به این معنی که بین اعضای تناسلی و سایر خصوصیات جنسی و بدنی و روحی هماهنگی وجودنداشته باشد مطمئنا فردی که از لحاظ آلت تناسلی مرد و در عین حال دارای پستان و کفل و لگن خاصره و روحیه و طرز فکر زنانه باشد.

خصیصه دیگر میل به همجنس بازی مربوط به اختلالات و بیماری های عصبی La disposition neveropatique است ولی ناشی از فسادو انحطاط نسل نیست.هم جنس باز تحت تأکید شدید دستگاه مرکزی اعصاب و احساسات تند خود قرار گرفته است،از علائم همجنس بازقابلیت تحرک عصبی،فقدان شخصیت،بی ارادگی،نقصان انرژی،تلقین غریزی فوق العاده می باشد.تمایل همجنس بازی اگر در کسی شدت داشته باشد،چنین تمایلی در بین سایر اعضای خانواده او نیزوجود دارد.می توان چهار خصوصیت برای شناسایی همجنس باز به این قرار شرح داد:

1-میل به همجنس؛

2-تنفر جنس مخالف؛

٣-ناموزونی جنسی؛

4-اختلالات عصبی.

اما عده کثیری از محققان،میل به همجنس بازی راناشی ازاختلالات عصبی نمی دانندومی گویند چه بسیارندکسانی که به همجنس خودمتمایلندولی نه تنها ازسلامت جسمی سالمی

بهره مند هستند،بلکه اغلب آنها در زمینه علم و هنر استعداد و نبوغ

ص:240

خارق العاده ای از خود نشان می دهند.دکتر ایوان بلوخ(BlochDrivan)می نویسد:«من عده بسیاری از کسانی که به همجنس متمایلند،در هر سنی دیده ام،که در آنها کمترین اثری ازبیماری یافت نمی شود،و همان قدر سالم و طبیعی بوده اند که یک فرد متمایل به جنس مخالف ممکن است باشد.برای من دیگر شکی باقی نیست که میل به همجنس با سلامت کامل دماغی و جنسی منافاتی ندارد...

کسانی که متمایل به همجنس هستند به خصوص برای موسیقی ادبیات،شعر،نقاشی،مجسمه سازی و به طور کلی برای هنرهای زیبااستعداد استثنائی دارند،نیروی تخیل و تصور در بین این افراد بیش ازدیگران است. عشق بازی آنها بر خلاف آنهایی که به جنس مخالف متمایلند به آن صورت شهوت رانی خشک و خالی را ندارند،بلکه ظریف تر،روحانی تر،شاعرانه تر و احساساتی تر است(1)».

همجنس بازی و وراثت

آیا این انحراف از طرق وراثت قابل انتقال است؟طرح این موضوع از آنجا پیش آمده است که در بعضی از خانواده ها تعداد افرادهمجنس باز در یک نسل با دو نسل بیش از دیگران است.جواب قطعی با این پرسش دادن چندان آسان نیست.دکتر هیرشلفد.

نشانه های مختلفی را که موجب تأیید و یا انکار وراثت در همجنس

ص:241


1- همان

بازی است در کتابی به نام همجنس بازی مرد و زن آورده است.

اول:اولین نشانی که دکتر هیرشفلد ذکر می کند مؤید طبیعی وذاتی بودن این انحراف در انسان مبتلا به آن می باشد.وی می گوید:

همجنس بازان،اعم از مردان با زنان در تحت تأثیر فشار غیر قابل مقاومتی قرار گرفته اند که جهت تمایل جنسی آنان را به سوی جنس موافق تثبیت می کند و نمی توانند گرایشی به سوی جنس مخالف داشته باشند. به هیچ وسیله ای هم نمی توان جهت تمایل آنان را تغییرداد.این قبیل افراد ولو آنکه در محیطی باشند که عشق طبیعی موردتصویب تمام اطرافیان آنان باشد و علاقه به جنس مخالف در تمام مظاهر ادبی و ستایش از زیبایی ها،عشق سالم و طبیعی آنان را تحت تأثیر قرار نمی دهد.با تبلیغات حاد و تظاهرات شدید نمی توان تمایلات غیر عادی آنان را تغییر داد.

تمایل جنسی همجنس بازان آینده ناخود آگاهانه و به طورتغییر ناپذیر معطوف همجنس خود می باشد و از غیر طبیعی بودن این تمایل آگاه نیستند و یا به ندرت مطالبی در تحت لفافه و آمیخته بااستعارات تحقیر آمیز بگوششان می رسد.

دوم:در پسران و دختران.قبل از بلوغ،آثار و علائمی بروز می کندکه از تمایل همجنس بازی آنان در آینده خبر می دهد و جهت تمایلات جنسی آنان را پیشگویی می کند:پسران کوچک چنان رفتارمی کنند و آنچنان خود را می آرایند که گویی حقیقت دختران زیبا وکوچکی هستند.لباس دخترانه می پوشند،گیسوان بر می تابند،کفش دخترانه به پا می کنند، لبان را قرمز و گونه ها را سرخ می کنند.خلاصه

ص:242

تمامی مساعی خود را بکار می برند تا خود را به شکل دختران درآورند و جذاب گردند.

دختران کوچک به عکس از رفتاری پسرانه تقلید می کنند،کت وشلوار مردانه و پیراهن یقه دار می پوشند،کراوات می زنند و موی سر را کوتاه و به شکل پسران می آرایند.کفش پاشنه کوتاه بند دار پسرانه به پا می کنند و چون مردان می خواهند امر و نهی کنند.بنا به عقیده Sohrenck-Notzing این تمایلات ثابت می کند که همجنس بازی

در این کودکان ریشه دارد.

سوم:از همان اوان کودکی سالها قبل از بلوغ،همجنس بازان آینده پسر یا دختر مجذوب جنس موافق خود می شوند،این جذب در آنان به طور ناخود آگاه وجود دارد و مطلقا نمی دانند که بعد علاقة جنس آنان بر اساس همین تمایلات کودکانه پایه گذاری شده و رشد خواهدنمود.

چهارم:اگر از همجنس بازان، دورترین خاطراتشان را بپرسید،تقریبا تمام آنان می توانند به خاطر بیاورند که اولین دوستی وجذبه های جنسی آنها به سوی اشخاص همجنس خودشان معطوف بوده است.

Valentingmagnanوالنتین مکنان روانپزشک بزرگ فرانسه گفته است که تغییر جهت جنسی از نخستین سالهای زندگی نمودارمی شود و این تظاهرات بیش در رأس خصیصه حقیقی همجنس بازی است.بنا به عقیده وی هیچ نشانه دیگر بهتر و مؤثرتر از این امر،دلیل بر ارثی بودن انحراف همجنس بازی نیست.

ص:243

پنجم:بازیگران صحنه اولین رویاها و همچنین صحنه های رویاهای دیگر همجنس بازان آینده اشخاص همجنس خودشان می باشند،مردان همجنس،مردان را در خواب می بینند و زنان همجنس باز زنان را.اغلب این گونه رویاها توأم با لذات جنسی وسرانجام آن احتلام است.

ششم:در مورد ذاتی و ارثی بودن همجنس بازی این طور استدلال می کنند که شخصیت مردان و زنان همجنس باز به خصوص از سنین 14 تا 25 سالگی انباشته از جنسیت غیر مادی همجنس باز است.این طبع انحرافی بر تمام خصوصیات زندگی آنها سایه انداخته است.به طوری که از اشخاص طبیعی متمایزند و این قضیه در مورد مردان زن نما و زنان مرد نما و مردان بسیار نرینه و زنان بسیار مادینه که در میان همجنس بازان وجود داشته باشند،صادق است.هر چند که بعضی ازمردان همجنس باز کام؟نرینه و بعضی از زنان کاملا مادینه به نظرمی رسند،اما مردان و زنان همجنس باز از گروه های طبیعی متناظرخود چندان متفاوت و متمایز نیستند.

هفتم:آمیختگی کامل همجنس بازی با تمامی شخصیت همجنس باز ثابت می کند که همجنس بازی مادرزادی است و اکتسابی نمی باشد.

اگر همجنس بازی در طی زمان اکتسابی می بود و بر اثر اوضاع واحوال خارجی بر شخص عارض می شد،امکان داشت که چندی بعد بر اثر اوضاع و احوال دیگر با واقعه ای این انحراف از مبتلایان دست بردارد.

ولی ملاحضات چندین ساله محققان نشان داد که اگر انحراف

ص:244

همجنس بازی در کسی بروز کرد دفع آن دیگر امکان پذیر نیست وثابت گردید که مردان و زنان همجنس باز قوی الاراده جدا خواستارتغییر جهت فشار جنس خود بوده اند و آرزو داشته اند که به وضع اشخاص طبیعی در آیند ولی بیهوده علیه تمایل غیر طبیعی خودمبارزه کرده اند.

هشتم:در این جا دکتر هیرشفلد راه قیاس می پیماید و خود به این روش اذعان دارد و می گوید اگر قبول کنیم که عشق به جنس مخالف در بسیاری از اشخاص مادرزادی است از طریق قیاس می توان قبول کرد که عشق به جنس موافق نیز در مبتلایان مادرزادی است.زیراهمان طور که عشق عادی در پی معشوق است،بر سر راه او کمین مرد دائم در جستجو و تعقیب اوست،او در خواب می بیند ازهجر ش می سوزد.از وصلش لذت می برد. همجنس باز نیز دارای همین احساسات است و از تمام جهات رفتاری چون عاشقان طبیعی دارد.

نهم:دکتر هیرشفلد قیاس دیگری از لحاظ ساختمان جنسی برای مادرزادی بودن همجنس بازی می گیرد و می گوید:همان طور که خصوصیات محرک گروه خنثی،دو جنسی و تراوستی،مادر زادی می باشد به قیاس،همجنس بازی هم باید در بعضی اشخاص مادرزادی باشد.

دهم:مادرزادی همجنس بازی از آن نظر مورد تأیید است که نه فقط این انحراف تنها در شخص همجنس باز وجود دارد،بلکه در بین والدین و کسان بسیار نزدیک همجنس باز، اشخاص متعددی که به همین انحراف مبتلا می باشند وجود دارد. به هر حال در میان بستگان

ص:245

همجنس باز چنین تمایلی قویا و به صورت اعتیادی وجود دارد.

یازدهم:همجنس بازی از نظر زمان و مکان قلمروی نامحدود داشته و دارد و بطوری که اشاره شده پر دامنه ترین انحراف محسوب می شود.در نزد تمام اقوام و ملل در طی قرون و اعصار در بین تمام اصناف و طبقات و در تمام تمدنها در شهرها و روستاها،در هر آب وهوایی این انحراف دیده شده است.به علاوه طبق تحقیقات زیست شناسان،میل به همجنس نه تنها در افراد بشری،بلکه در انواع مختلف موجودات زنده که دارای دو جنس مخالف هستند،چه نباتی و چه حیوانی وجود دارد.این بود خلاصه نظریه طرفداران نظریه ارثی بودن همجنس بازی ولی تمام محققان و کارشناسان امور جنسی نظریه ارثی بودن این انحراف و میل به همجنس را قبول ندارند وبعضی ها طرفدار اکتسابی بودن این انحراف هستند(1).

نظریه طرفداران اکتسابی بودن همجنس بازی

دکتر ایوان بلوخd.r.ivan Blochدانشمند معروف،در اثر عمیق خود شصت علت یا اوضاع و احوالی که موجب پیدایش انحراف همجنس بازی می شود را بر شمرده است.این شصت علت اساس این فکر را تشکیل می دهد که همجنس بازی نمی تواند موروثی باشدو به عکس جهات مزبور،مؤید این نظر است که همجنس بازی انحرافی است اکتسابی.مخالفان عقیده دکتر بلوخ چنین اقامه دلیل

ص:246


1- همان

کرده اند:هر یک از ما،یک یا چند بار در یکی از شصت اوضاع واحوال دکتر بلوخ قرار گرفته ایم،ولی تظاهر به میل همجنس در ماپدید نیامده است.اما شکی نیست که تعداد قلیل از افراد انسانی دراوضاع و احوالی که دکتر بلوخ بر شمرده است،دچار چنین انحرافی می شود.

شصت علل و عوامل خارجی که دکتر بلوخ بر شمرده است رامی توان به چهار گروه تقسیم کرد:

اول:در گروه اول تعدا کثیری در اموری قرار می گیرند که دربسیاری از جاها به چشم می خورند.مثل میلیونها نفر از افراد انسانی شاهد صحنه اعمال جنسی بین حیوانات بوده اند و یا در شهرها برحسب ضرورت به آبریزگاههای عمومی می روند ولی تعداد ناچیزی از این افراد به این مناسبت همجنس باز یا دو جنسی بار می آیند.دراین صورت بنا بر اصول منطقی بین چنین اوضاع و احوال خارجی وانحراف جنسی رابطه نسبیت وجود ندارد.زیرا اگر دیدن صحنه جفت گیری دو حیوان سبب بروز انحراف همجنس بازی باشد،بایدتمام اشخاصی که شاهد چنین صحنه هایی شده اند به این انحراف مبتلی شده باشند،در صورتی که چنین نیتجه ای کاملا استثنایی است.

با توجه به این مسأله است که می توان گفت که این عوامل خارجی دربروز انحراف جنسی از علل کم اهمیت محسوب می شوند و چندان تأثیری ندارند و قابل مقایسه با عوامل مولد قوی و مؤثر مادرزادی نمی باشند.

دوم:تعداد اوضاع و احوال گروه دوم که به اصطلاح مؤثر در بروز

ص:247

انحراف همجنس بازی است و منکران وراثت بر اساس تأثیرات آنهامعتقدندکه همجنس بازی اکتسابی است معلول را با علت اشتباه کرده اند.اینک به ذکر چند نمونه می پردازیم

عزوبت یا عنن موجب بروز همجنس بازی نیست،به عکس انحراف همجنس بازی است که مانع از ازدواج بعضی از افراد می شودو یا عده ای دیگر را در مقابل مخالف عنین می گرداند.

همچنین تنفری که بعضی از مردان نسبت به بعضی زنان احساس می کنند،علتی برای همجنس بازی مردان محسوب نمی شود،بلکه این تنفر ناشی از طبع غیر عادی و منحرف آنها است.

سوم:کسانی که می گویند:همجنس بازی اکتسابی است معتقدندکه این انحراف بر اثر زشتی فوق العاده،ناهنجاری ساختمان اعضای تولید مثل یا نشیمنگاه و یا معلول الکلیسم مزمن است.هیر شفلدمی نویسد،دویست مورد همجنس بازان را معاینه کرده ام،زشتی شدید،ناهنجاری ساختمان اعضای تولید مثل یا نشیمنگاه،اعتیاد به الکل در آنها ندیده ام و غیر ممکن است که باور کنم همجنس بازان زشت هستند و یا مشروبات الکلی زیاد می نوشند.و یا دارای اعضای تناسلی غیر طبیعی هستند.

چهارم:طرفداران عقیده اکتسابی بودن انحراف همجنس بازی بالاخره از عوامل خارجی نام می برند و آنها را در بروز انحراف همجنس بازی مؤثر می دانند که باید گفت:ناشی از اشتباه سوء آنهااست و در این موارد همجنس بازی حقیقی را با همجنس بازی کاذب یا استمناء اشتباه می کنند.

ص:248

به عبارت دیگر بین«میل حقیقی به همجنس»که در بشریت ذاتی است و با«شبیه به میل به همجنس»که ناشی از تأثیرات عوامل خارجی است و با شخصیت فرد ارتباطی ندارد فرق نمی گذارند.

کرافت اینگ می گفت:انحراف همجنس بازی معلول استمناء است واستدلال وی بدین گونه بود:

چون عمل استمناء باعث تضعیف میل به جنس مخالف می شود در اثر خود دوستی میل به همجنس شدت می یابد ولی بعد از این نظر خود عدول کرد.می گویند طلاق به آن صورت که در کشورهای اسلامی متداول است، موجب بروز انحراف همجنس بازی و تنفرشدید مردان نسبت به زنان و تنفر شدید زنان نسبت به مردان می شود.ولی در این مورد باید گفت: که طرفداران عقیده اکتسابی بودن همجنس بازی کاملا در اشتباهند،زیرا چه بسیار مردانی که زنان خود را طلاق داده و بلافاصله زن دیگری انتخاب کرده اند و یا زنانی ازشوهران خود طلاق گرفته تا شوهر بهتری مطابق خواسته خود برگزینند.میل به همجنس ممکن است منشأ بی علاقگی بین زن وشوهر و موجب قطع نطفه علقه زوجیت بین آنان می گردد. ولی عکس آن یعنی طلاق نمی تواند خود سبب بروز انحراف همجنس بازی محسوب شود و به علاوه نمی توان تمام مردانی را که زنان خود راطلاق گفته اند همجنس باز واقعی شناخت.

علل عمده ای که اغلب در بروز انحراف همجنس بازی مؤثر نمی دانند.

در میان علل عمده،عده ای بیزاری فوق العاده ناشی از افراط در

ص:249

نزدیکی طبیعی را موجب بروز انحراف همجنس بازی می شمارند وشیوع انحراف همجنس بازی را در میان اعراب به عنوان شاهد و مثال ذکر می کنند و می گویند مردان در اثر مباشرت زیاد با زنان،و زنان دراثر همخوابگی دائمی با مردان از رابطه جنسی عادی سیر و بیزار و یابه اصطلاح زده می شوند و به مرحله فوق اشباع می رسند در نتیجه از

جنس مخالف رو بر می تابند و به همجنس می گرایند دکتر هیرشفلد می نویسد: بین عده کثیری از همجنس بازان که ماسوابق آنان را بررسی کرده ام،حتی یک نفر هم پیدا نکرده ایم که در اثرسیری از زنان به مردان گرویده باشند بلکه به عکس در بین این منحرفان به عده ای برخورد می کنی که هیچ گونه رابطه عادی جنسی با زن نداشته اند به علاوه،اگر سیری مرد از نزدیکی با زن موجب بروز هم جنس بازی در او شود، از طریق قیاس باید به این نتیجه برسیم که افراط در همجنس بازی نیز باید موجب سیری در این قبیل روابط

جنسی غیر عادی گردد و در نتیجه همجنس باز افراطی به سوی جنس مخالف تغییر جهت دهد و به صورت فرد عادی در آید و حال آن که هرگز به چنین درمانی نمی توان امیدوار بود،بسیاری از محققان معتقدند که افراط در خودداری مردان از عمل جنسی عادی ممکن است آنان را به همجنس بازی سوق دهد،فشار جنسی عادی اگر به طور عادی ارضاء نشود در اثر خود داری و ناکامی ممکن است به تمایل جنس مخالف،تبدیل گردد و به همین دلیل اصطلاحا میل به هم جنس را به«میل جنسی مخالف»تعبیر کرده اند.

دکتر هیر شفلد می نویسد:کاملا قبول داریم که مردان با زنان بر اثر

ص:250

ناکامی،خاصه اگر وصول به جنس مخالف برای آنان تا مدتی امکان نداشته باشد به ناچاری به همجنس بازی بین خود تن در می دهند.اما ما معتقدیم که این همجنس بازی، ظاهرة و زود گذر را نباید باهمجنس بازی واقعی اشتباه کرد چه اگر امکاناتی برای این اشخاص فراهم شود مثلا خلاصی از زندان فورأ حیات جنسی طبیعی خود را ازسر می گیرند.علل فوق الذکر (افراط و تفریط،سیری و ناکامی)قبل ازسن بلوغ تأثیری در جهت میل جنسی و تبدیل آن ندارند.عده ای معتقدند که اشخاص طبیعی در اثر معاشرت با اشخاص همجنس باز

و تحت تأثیر تلویات آنها ممکن است از جاده صواب و راه طبیعی خارج شوند و همجنس باز گردند.

دکتر هیرشفلد برای اثبات نظر خود که همجنس بازی در اشخاص منحرف مادرزادی است و از دوران کودکی به صورت مخفی در نهادهمجنس بازان آینده وجود دارد از پانصد تن همجنس باز که بیش از25 سال داشتند پرسید از چه سالی میل به همجنس در آنها پدیدارشده است و از جواب هائی که به او داده شد این گونه بود 71 مورد از 4 تا8 سالگی بود 201 مورد از 8 تا 13 سالگی بود و 183 مورد از 14 تا20 سالگی بود، بقیه افراد که 9٪ این منحرفان را تشکیل می دادند 24نفر نمی توانند جواب دهند، و پنج نفر گفتند از اوان کودکی و 16 نفراظهار داشتند خیلی زوددکتر کرافت ابنیگ معتقد بود که همجنس بازی هم موروثی و هم اکتسابی و هم ناشی از فساد و انحطاط نسل و اختلالات عصبی ودماغی است.او همجنس بازان را به دو گروه ارثی و اکتسابی تقسیم

ص:251

می کرده است.

دکتر هیر شفلد نمونه های متعددی از هر طبقه به خصوص ازپرستاران،پزشکان،قضات،روحانیون مسیحی،معلمان،دانشجویان،دانش آموزان و هنرمندان،مخصوصا نقاشان معروف و

مجسمه سازان مشهور تکنسین ها،صنعتگران،بازرگانان،سربازان،افسران،پهلوانان و سایر مشاغل ذکر می کند و معتقد است که این انحراف در تمام ازمنه و در تمام کشورها و در همه جا وجود داشته ودارد. او اقرار می کند که در بارۀ ملوانان و سربازان و زندانیان عامل اساسی برای اشعه انحراف و محیط یک جنسی و محروم ماندن ازوجود جنس دخان است. سیلگ Seeligهمجنس بازان را به چنددسته تقسیم می کنند.

الف)همجنس بازان رسمی،کسانی که اولین تظاهرات غریزه جنسی نان خود به حدد معطوف به جنس موافق گردیده است.

تعداد این منحرفان از دیگر گروه ها کمتر است.

ب)افرادی که نیروی غریزه جنسی آنان در ابتدای امر به طورطبیعی متوجه جنس مخالف بوده ولی در غفران جوانی به این مرحله کشانیده شده و به معاملات جنسی تن در داده اند به آسانی نمی توانند از چنگال رذالت اکتسابی خود را نجات بخشد، زیرا به این نوع انحراف عادت کرده اند و هدف جنسی آنها تثبیت شده است.

ج)افرادی که دسترسی به جنس مخالف فرد ندارند و از آنها دورمانده اند(رهبانان، ملوانان، زندانیان و غیره)برای ارضای جنسی ناگزیر به همجنس بازی رو می آورند.

ص:252

د)افرادی که هر چند باطنة متمایل به نزدیکی با جنس مخالف باشند ولی بر اثر احساس حقارت خود جرأت نزدیکی جنسی طبیعی ندارند به استمناء می پردازند و سرانجام به همجنس بازی متمایل می شوند.احساس حقارت ممکن است ناشی از نقص بدنی و یا عدم کفایت رشد بدنی یا روحی باشد(1).

همجنس گرایی ازدیدگاه قرآن:

در قرآن مجید در سوره های«اعراف»،«حجر»،«هود»،«انبیاء»،«نمل»و«عنکبوت» اشاراتی به وضع قوم لوط و عمل شنیع آنها شده است،منتها در هر مورد تعبیرش با مورد دیگر متفاوت است،درحقیقت هر کدام از این تعبیرات به یکی از ابعاد شوم این عمل ننگین اشاره می کند:

در«اعراف»می خوانیم که لوط به آنها می گوید:بل أنتم قوم مسرفون؛شما جمعیتی اصراف کارید.

در «انبیاء» می خوانیم:و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین؛ما لوط را از قریه ای که «خبائث» انجام می دادرهایی بخشیدیم،آنها قوم بد و فاسقی بودند(انبیاء-74).

و در آیه مورد بحث نیز می خوانیم که لوط به آنها می گوید:بل أنتم قوم عادون؛شما جمعیت تجاوزگری هستید.

و در«نمل»آمده است:بل أنتم قوم تجهلون؛شما قومی جاهل و

ص:253


1- همان

نادانید(نمل - 55).

در«عنکبوت آیه 29»از زبان لوط چنین آمده است که به آنهامی گوید:انکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل؛شما به سراغ مردان می روید و راه فطرت و نسل انسان را قطع می کنید.

به این ترتیب این عمل زشت تحت عنوان «اسراف»،«خبیث»،فسق»،«تجاوز»،«جهل»،«قطع سبیل»مطرح شده است.

«اسراف»،از این نظر که آنها نظام آفرینش را در این امر فراموش کرده و از حد تجاوز نموده اند و«تعدی»نیز به همین خاطر بر آن اطلاق شده است.

«خبیث»به معنی کار یا چیز آلوده ای است که طبع سالم آدمی ازأن تنفر دارد،و چه عملی از این عمل تنفر آمیزتر است.

فسق»به معنی خروج از اطاعت پروردگار و برهنگی از شخصیت انسانی است که از لوازم حتمی این کار است.

«جهل»به خاطر بی خبری از عواقب شومی است که این عمل برای فرد و جامعه دارد.

و بالاخره «قطع سبیل»نتیجه شوم این عمل را که در صورت گسترش منتهی به قطع نسل انسانی می گردد،چرا که تدریج علاقه به«جنس موافق»جانشین علاقه طبیعی به«جنس مخالف»می شود.

تفسیر نمونه،جلد15،ص 318 و 319.

ص:254

عواقب شوم همجنس گرائی درفرد:

در روایات اسلامی در عباراتی کوتاه و پر معنی اشاره به این مفاسدشده است.

1-در روایتی از امام صادق«علیه السلام»می خوانیم که کسی از او سئوال کرد:لم حرم الله اللواط؛«چرا خداوند لواط را حرام کرده است؟»

فرمود:من اجل انه لو کان اتیان الغلام حلالا لا ستغنی الرجال عن النساءو کان فیه قطع النسل و تعطیل الفروج و کان فی اجازه ذلک فساد کثیر؛اگرآمیزش با پسران حلال بود مردان از زنها بی نیاز(و نسبت به آنان بی میل)می شدند و این باعث قطع نسل می شد و باعث از بین رفتن آمیزش طبیعی جنس موافق و مخالف می گشت و این کار مناسد زیاداخلاقی و اجتماعی به بار می آورد(1).

آنها که از این طریق تن به ارضای غریزه می دهند خطر بزرگی برای جامعه و تداوم و بقای نسل ایجاد می کنند و همان مشکلی که در قرآن درباره اقوام پیشین بدان اشاره شده برای جامعه بشری ایجادمی شود؛ ضمن این که ممکن است خود افراد هم به «عنن»دچارشوند،در رابطه با آنها که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند نیز خطراتی وجود دارد

2-در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»می خوانیم:«لا یجد ریح الجنة زنوق،و هو المخنث؛بوی بهشت به مشام کسی که مورد همجنس

ص:255


1- همان،ج9،ص196

گرائی واقع می شود،نخواهد رسید»(1).

3-در حدیث دیگری از امام علی علی می خوانیم: «لواط در سرحد کفر است»(2).

عواقب شوم همجنس گرائی دراجتماع

انحراف مذکور موجب پیدایش آثار و عوارض نا پسندی در حیات فردی و اجتماعی است که موارد آن را ذکر می نمائیم:

1-در جنبه سازش اجتماعی: بر اساس پاره ای بررسی ها آنها که هم جنس بازند امکان سازش اجتماعی،شغلی و حتی جنسیشان درآینده دچار مخاطره خواهد شد.زیرا امکان برآورده شدن نیازشان که بدان عادت یافته اند نیست و در نتیجه با دشواریهایی مواجه می شوند.رفتار و میل جنسی آنان تا مدتی حتی پس از دوران بلوغ راه و رسم خود را نمی یابد که این خود در رویدادهای زندگیشان فوق العاده مؤثر است.

2-در روابط خانوادگی: آثار این انحراف بیش یا کم در خانواده هامنعکس می شوند و چه بسیارند لغزش کارانی که موجبات نا امنی رادر این رابطه فراهم می آورند.در برخی از خانواده ها دیده شده که فردی ارشد از راه اغواء و فریب و در مواردی تهدید یا تطمیع فردی ازخانواده خود را به آلودگی کشانده است و فرد مورد سوء استفاده این

ص:256


1- بحار الانوار،جدید،ج79،ص67
2- بحار الانوار،جدید،ج79،ص67

امر به عللی از پدر و مادر پنهان داشته است. از این آلودگی حتی کسان و خویشان نیز مصون نمانده اند ؛ زیرا که آلودگان به هر کس متوسل شده و به هر نکبتی تن در می دهند.

3-جنبه روحی و جسمی:ادامه این رفتار زمینه را برای بیماری فرد مورد سوء استفاده و توقف زندگی طبیعی او فراهم می کند،طوری که اینان به زحمت می توانند خود را با حیات خانوادگی و زناشوئی تطابن دهند.اینان دائما با خود در کشمکش و ستیزند.شرم و حیای منحترفانه و گاهی بی پروایی جنسی عامل لغزش است.

تمایل به جنس موافق از نظر روانکاوان منشأ بسیاری از اختلالات روحی و بیماریهای روانی است و این امر در رابطه با سوء استفاده شدگان زیادتر است(1)

فلسفه تحریم همجنس گرائی:

در این باره امام رضا«علیه السلام»فرمود:«علة تحریم الذکران للذکران و الاناث للاناث،لما رکب فی الاناث و ما طبع علیه الذکران و لما فی ایتان الذکران،الذکران و الاناث للاناث، من انقطاع النسل،و فساد التدبیر وحزاب الدنیا:فلسفه تحریم مردان بر مردان و زنان بر زنان این است که این امر برخلاف طبیعتی است که خداوند برای زن و مرد قرار داده و مخالفت

با این ساختمان فطری و طبیعی،سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد و به خاطر این است که اگر مردان و زنان همجنس گرا

ص:257


1- خانواده و مسائل جنسی کودکان،ص 178، 179 و 180.

شوند،نسل بشر قطع می گردد، و تدبیر زندگی اجتماعی به فسادمی گراید،و دنیا را به ویرانی می کشد(1).

مجازات همجنس بازان

1- امام صادق«علیه السلام»نقل می نمایند که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمودند:

هنگامی که قوم لوط آن کار زشت را انجام دادند،زمین به درگاه خداوند گریه کرد،تا اشکش به آسمان رسید.آسمان نیز گریه کرد تااشکش به عرش رسید.به همین جهت خداوند به آسمان وحی نمود:

بر آنان سنگ ببار و به زمین وحی نمود:آنان را در خود فرو ببر.

2-امام باقر«علیه السلام»فرمودند:قوم لوط بهترین قومی بود که خداوندآفریده بود.ولی ابلیس آنان را با اصرار دعوت کرد.جریان آنها این بودکه آنان دسته جمعی برای کسب و کار می رفتند و زنان را تنهامی گذاشتند.هنگامی که به خانه های خود باز می گشتند،ابلیس به سراغ کارهای آنها می رفت و هر چه ساخته بودند از بین می برد.

تصمیم گرفتند کسی که این کار را می کند،پیدا کنند.در کمین بشستندو متوجه شدند پسر بچه بسیار زیبائی این کار را می کند.به او گفتند تواین کار را انجام می دهی؟و او مرتب می گفت:بله.به اتفاق آراء تصویب شد که او را بکشند.آن شب او را نزد مردی گذاشتند هنگامی که شب شد،فریادی کشید،آن مرد و گفت:چرا فریاد میکشی؟گفت:

پدرم شب ها مرا روی شکمش می خوابانید.آن مرد گفت:بیا و روی

ص:258


1- بحار الانوار جدید،ج79،ص67

شکمم بخواب.هنگامی که روی شکمش خوابید،آن قدر او را مالیدکه به او یاد داد چگونه آن کار را انجام دهد.اول ابلیس با او آن کار را انجام داد و سپس او با ابلیس آن کار را کرد. سپس گریخت و ناپدیدشد.وقتی صبح شد آن مرد جریان آن پسر بچه را گفت و آنان از این کاری که از آن بی اطلاع بودند،خوششان آمد.با یکدیگر این عمل را انجام دادند.سپس با رهگذرانی که از شهر آنها می گذشتند نیز همین کار را کردند،تا اینکه دیگر کسی از شهر آنها عبور نکرد.آنگاه زنان خود را ترک و به پسر بچه ها روی آوردند.شیطان که دید کارش درمیان مردان پیش رفته است خود را به شکل زنی درآورد و سراغ زنان رفت.به آنها گفت مردان شما با یکدیگر عمل جنسی انجام می دهند،زنان گفتند:بله درست است و حضرت لوط علیه آنها را نصیحت وموعظه می کند.بالاخره شیطان کاری کرد که زنان نیز به یکدیگرمشغول شدند.پس از این که خداوند عزوجل حجت را بر آنها تمام نمود(آنها را به راه راست هدایت نمود)جبرئیل،میکائیل واسرافیل را به شکل پسر بچه هایی که قبا(نوعی لباس بلند مردانه)پوشیده بودند،روانه آن قوم نمود.آنان به حضرت لوط علی که مشغول کشاورزی بود،بر خوردند او گفت: هیچ گاه کسی را زیباتر از شماندیده ام،کجا می روید؟

گفتند:آقایمان ما را فرستاده است تا با بزرگ این شهر ملاقات نماییم.گفت:فرزندانم! آیا آقای شما نفهمیده است که اهل این شهرچه می کنند؟به خدا سوگند آنان مردان را گرفته و با آنها کار زشت انجام می دهند،به گونه ای که خون آلود می شوند.گفتند:آقای ما

ص:259

دستور داده که از وسط شهر بگذریم.گفت:در این صورت خواهشی از شما دارم.گفتند:چه خواهشی داری؟گفت:همین جا بمانید! تا هوا خوب تاریک شود.آنان نیز همان جا ماندند. سپس حضرت لوط«علیه السلام»دخترش را فرستاد که آب و نان در انبان گذاشته و برای آنان بیاورد ونیز عبایی تا آنان را از سرما حفظ کند.وقتی که دختر روانه منزل شد،باران گرفت و دره پر از آب شده،آن حضرت و گفت:الان آب بچه ها را با خود می برد.بر خیزید برویم.او از کنار دیوار راه می رفت وآنان از وسط راه می رفتند.گفت:فرزندانم!چرا از وسط راه می روید؟

گفتند:آقای ما چنین دستور داده است.حضرت لوط«علیه السلام»تاریکی شب را غنیمت می شمرد.

ابلیس ملعون کودکی را از دامن مادرش دزدید و آن را در چاه انداخت.همه مردم شهر به در خانه حضرت لوط«علیه السلام»جمع شده وسر و صدایی راه انداختند.هنگامی که مردم، پسر بچه ها را در منزل لوط دیدند،گفتند:ای لوط!تو نیز عمل ما را انجام می دهی؟گفت:اینان میهمانان من هستند،مرا رسوا نکنید.گفتند:اینان سه نفر هستند.

یکی را برای خود بردار و دو تایشان را به ما بده.حضرت لوط«علیه السلام»آنهارا داخل اطاق برد و گفت:ای کاش خانواده ای داشتم که در مقابل شما از من دفاع می کردند.مردم شهر به در اطاق هجوم برده و حضرت لوط علی را به زمین انداختند.جبرئیل به او گفت:ما فرستادگان خدای تو هستیم.آنان هیچ گاه دستشان به تو نخواهد رسید.آنگاه مشتی شن

برداشته و آن را به صورت آنان زد و گفت:زشت باد رویتان.و بدین ترتیب، همه اهل شهر کور شدند.حضرت لوط«علیه السلام»پرسید:ای

ص:260

فرستادگان پروردگارم خدا به من چه دستوری درباره اینان به شماداده است؟گفتند:دستور داده است که سحرگاهان،آنها را مجازات نماییم.گفت:خواهشی دارم.پرسیدند:چه خواهشی؟ پاسخ داد:

همین الان آنها را مجازات نمایید.گفتند:ای لوط!زمان مجازات آنهاصبح است و آیا صبح نزدیک نیست! از این شهر کوچ کن،دخترانت رابردار و برو،ولی زنت را رها کن.امام باقر«علیه السلام» فرمودند:خداوند لوط«علیه السلام»را رحمت کند.اگر می دانست چه کسانی در خانه با تو هستند هنگامی که گفت.کاش در مقابل شما نیرومند بودم با پشتیبانی قوی داشتم،بدون شک می فهمید که یاری می شود.و چه پشتیبانی قوی تر ازجبرئیل که همراه با او در خانه بود!خداوند عزوجل به حضرت محمد«صلی الله علیه وآله»می فرماید:این از ظالمین بعید نیست،یعنی(این عذاب از امت تو نیز اگر مرتکب عمل قوم لوط شوند، دور نیست).

3- رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمودند:مردی که زیاد با مردان نزدیکی کند،نمی میرد تا این که از مردان بخواهد با او نزدیکی کنند.

4-امام صادق«علیه السلام»درباره مردی که با پسر بچه ای بازی کرده بود،فرمودند:اگر به او دخول کرده باشد،خواهرش بر او حلال نخواهدشد(با خواهرش نمی تواند ازدواج کند).

5-نیز فرمودند:اگر سزاوار بود کسی را دوبار سنگسار کنند،بدون شک لواط کار را دوبار سکنگسار می کردند.

6-نیز نقل می نمایند که امیر المؤمنین«علیه السلام»فرمودند:لواطی که کمتر از دُبُر باشد لواط است و لواط در دُبُر کفر است.

7-امام صادق«علیه السلام»از پدرش«علیه السلام»روایت می نماید که فرمودند:

ص:261

مردی نزد پدرم آمده و عرض کرد:ای پسر رسول خدا!«صلی الله علیه وآله»من گرفتاربلائی شده ام.از خداوند عزوجل بخواه مرا رهایی بخشد به آن.

حضرت«علیه السلام»گفتند:مردان با او لواط می کنند،فرمودند:خداوند کسی را مبتلای به این عمل ننموده که به آن نیازی داشته باشد.آن گاه پدرم عطا فرمودند:خداوند عزوجل فرموده است:به عزت و جلالم سوگند کسی که مردان با او لواط کنند،بر دیبای بهشتی نمی نشیند.

8-امام صادق«علیه السلام»از پدرش«علیه السلام»روایت می نماید: که امیر المؤمنین«علیه السلام»فرمودند:همانا خداوند بندگانی دارد که به آنها هیچ اعتنائی نمی کند،آنها رحم هایی مانند رحم های زنان دارند.پرسیدندای امیرالمؤمنین!«علیه السلام»حامله می شوند!فرمودند:رحمهایشان واژگونه است.

9-امام صادق«علیه السلام»فرمودند:رسول خدا«صلی الله علیه وآله»مردانی را که شبیه زنان می شوند و زنانی را که شبیه مردان می شوند،را لعنت نمود واینان همان مردان زن صفت و زنان هستند که با یکدیگر نزدیکی می کنند و بدون تردید خداوند فقط زمانی قوم لوط را هلاک کرد که زنان نیز مرتکب عمل مردان شده بودند و با یکدیگر نزدیکی می کردند.

10-امام صادق«علیه السلام»نقل می نماید که امیرالمؤمنین«علیه السلام»فرمودند:

مردی از روی اختیار،خود را در اختیار مردان نگذاشته تا با او بازی کنند،مگر این که خداوند شهوت زنان را در او بوجود می آورد.

11- راوی می گوید: زنی از من خواست از امام صادق«علیه السلام»برای او اجازه ورود بگیرم.حضرت«علیه السلام»اجازه دادند.(پس از ورود)پرسید:حد زنان هم جنس باز چیست؟فرمودند:همان حد زناکار

ص:262

است.هنگامی که روز قیامت فرا رسد آنها را می آورند،در حالی که باقطعه هایی از آتش پوشیده شده اند،روسری هایی آتشین بر سرآنهاست، لباسهایی آتشین پوشیده اند،عمودی آهنین و از آتش دردرون آنها فرو رفته و به سر آنها رسیده است و با این حال آنها را درجهنم می اندازند.ای زن! این عمل برای اولین بار در میان قوم لوط انجام شد.مردان به یکدیگر اکتفا نموده و زنان بدون مرد ماندند، به همین جهت کاری همچون کار مردان خود انجام دادند.

12- امام صادق«علیه السلام»فرمودند:دو زن نمی توانند با هم زیر یک لحاف بخوابند،مگر این که بین آنها مانعی باشد.اگر این کار را انجام دادند،نهی می شوند و اگر پس از نهی، دوباره این عمل را انجام دادند،در مورد هر کدام حد شرعی که شلاق زدن است اجرا می شودو اگر دوباره تکرار کردند،باز هم شلاق می خورند و اگر دوباره تکرارکردند،کشته می شوند.

13-چند زن به خدمت امام صادق«علیه السلام»رسیدند.یکی از آنها حد مساحقه را پرسید،فرمودند:حد آن همان حد زنا کار است.زنی گفت:

خداوند عزوجل در قرآن درباره آن چیزی نفرموده است.فرمودند:

چرا فرموده است.پرسید در کجای قرآن؟فرمودند در داستان اصحاب رَسّ(1).

ص:263


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ترجمه ابراهیم محدث بندرریگی،ج1،ص569

راه های پیشگیری ودرمان

برای رعایت دستور شرع ضروری است در مورد این مشکل جنسی اقدام صورت پذیرد. این اقدام دو جنبه دارد:یکی در جنبه پیشگیری تا هرز آلودگی پدید نیاید و کار فرزندان و خانواده به دشواری و رسوائی نکشد.

دیگر جنبه درمان برای کسانی که آلوده اند و خود و اطرافیانشان به هم جنس گرائی مبتلا هستند.

در جنبه پیشگیری مراقبتهایی لازم است که والدین و مربیان بایدبدان توجه کرده و آنها را مراعات نمایند و در جنبه درمان نیز گاهی نیاز به درمانهای پزشکی و روانی و...است که به آنها خواهیم پرداخت.

مراقبت های لازم

برای این که کودکی نیکو به ثمر برسد،والدین و مربیان موظفند نقش باغبان و نگهبانی را در رابطه با او ایفا کنند.او را از خارها وعلف های هرزه دور دارند.نگذارند تا طوفان فساد دامن آنها را بگیرد وآلوده شان بکند.دامنه این مراقبت بسیار و بخشی از آن عبارت است

از:

1-(مراقبت در معاشرت)والدین و مربیان موظفند فرزندان را ازتأثیرات پیچیده ای که مربوط به نتیجه معاشرت و در مواردی بد آموزست دور نگه دارند.از همان دوران کودکی موانعی را در سر راه لغزش جنسی او قرار دهند تا به گرایشهای جنسی انحرافی رو نیاورد.

ص:264

شخصیت اجتماعی کودکان در سایه معاشرتها پرورده می شود.

ولی این امر نباید به بهای هر چیز و یا بگونه ای بی بند و بار باشد.درمواقع «بیدار جنسی»دوستی ها و آمد و شدها صورت و معنی دیگری پیدا می کنند،که همه گاه نمی توانند به صلاح و مصلحت باشند.

2-(مراقبت از افراد جدید)تغییر دوستان و معاشران در طول مدت دوران کودکی و نوجوانی باید علامت سئوالی را در ذهن والدین پدید آورد که او دوستان خود را عوض کرده،آنها چه کسانی هستند.

چه اخلاقی دارند و چه نقطه جالبی باعث جلب و جذب او به این دوستان شده است.

دوستان بی نزاکت(فرزندان خود را بشناسید).حرفهای آنان،لطیفه گویی شان و سخنان ناشایست آنها را زیر نظر داشته باشید.حتی مراقب نوکر و کلفت خانه باشید،به ویژه نحوه ارتباط و برخورد آنها رابا فرزندان،مخصوصا در ساعاتی که از خانه بیرون می روید و اطفال رادر اختیار آنها می گذارید،زیر نظر داشته باشید(1).

3-روابط والدین و اعضاء(والدین باید در برابر کودک خود)روابط خویش را تحت کنترل و ضابطه داشته باشند.رفتار وعملکردشان بدآموز نباشد.حتی روابط برادر و خواهر در خانه زیر

نظر والدین باشد.بستر خوابشان و محل استراحت آنها تفکیک گردد.

نقش محیط را در تربیت نمی توان انکار کرد،شخصیت اجتماعی فرزندان ما در محیط اجتماعی رنگ می گیرد.و در مواردی در

ص:265


1- خانواده و مسائل جنسی کودکان،ص180و181

محیط های پنهان و اماکن خلوت خطراتی، فرزندان ما را تهدید می کند.

به ویژه فراهم بودن زمینه و مقدمات امر و موقعیتهای مکانی خود ازعوامل آلوده کننده است.

4-مراقبت در تربیت تک جنسی(اطفال را از همان دوران کودکی)باید عادت داد که روش زندگی مردانه یا زنانه شان را در پیش گیرند،دختر از دختر بودن و پسر از پسر بودن خود احساس حقارت نکند.

شخصیت در حال رشد،اخلاق،مزاج و تأثیری آنها باید مورد نظر باشد.

در خانواده ای که فقط پسر دارند و دختر ندارند،و یا برعکس،گاهی گاهانه و یا نا آگاه شیوه ای را در پیش گیرند که تربیت فرزند براساس شیوه جنسی مخالف انجام می شود و این خود عاملی برای آلودگی بعدی است.در راه پیشگیری و اصلاح چنین فردی یکی از راه ها،تعویض روشهای زنانه و مردانه در رفتار است وهدایت هر کس به سوی مشی زندگی جنس خود.

5-مراقبت از اماکن و محیط(کودک را از محیط های بد آموز وآلوده کننده دور نگه دارید). در اماکن که مشی ها همراه با بی بند و باری است.آزادی های جنسی و هرج و مرج است، در جاهائی که کنترلی بی کلام و سخن ها نیست،روابط خلاف اخلاق و ناروا وجود دارند،باید هوشیار بود.

در محیط های بی بند و بار افراد سرمشقهای نامناسبی به فرزندان می دهند.خواه که در آن محیط رفتار ناروائی جدی صورت گیرد وخواه شوخی،گفتن رازها، ابراز مغازله ها، طعنها و کنایه ها آنچنان نیست که در کودکان بی تأثیر باشد و آنها از آن سر در نیاورند(1).

ص:266


1- همان،ص181و182

درمانها

ما در مواردی در رابطه با درمان نیاز به مراجعه به پزشک داریم وآن به هنگامی است که ابتلای آنها ناشی از وضع زیستی و ترشحات غده ای نامتعادل باشد که در آن صورت پزشک راه نوعی مداوا را درپیش می گیرد.

در عین حال نیاز به درمان روانی هم چنان وجود خواهد داشت.

در روح طفل از همان دوران خردسالی جنبه مقاومت و دفاع پدیدآورید؛طوری که بتواند خود را حفظ کند و از خطر مصون دارد.به آنها بفهمانید که رفتار آنها غلط و نارواست و با اراده و میل بخواهند از آن دست بردارند.

علقه ناروای دو نفری را که به نغزش آلوده اند از طریق جدا کردن آنها قطع کنید و هم از طریق دور داشتن آنها از یکدیگر شور والتهابشان را خاموش کنید. دوستان فرزندان را عوض کنید،حتی درصورت امکان مدرسه اش را تغییر دهید،به فعالیت جمعی دیگرش تشویق شان نمائید.

زوال لغزش

در سایه پند و اندرزها و گاهی هم تهدید و تخویف ها این حالت درآنها فروکش می کند.این تمایلات و علائق در صورت مراقبت و کنترل در حدود سنین 12 - 14 سالگی ممکن است فروکش کند و در اوائل بلوغ تقریبا تمام شود.

ص:267

با رشد فرد و ورود در مرحله بلوغ و جوانی این امر جای خود راباید به ازدواج و روابط همسری دهد که البته در سایه هدایت والدین چنین خواهد شد.رشد عقلانی و ایمانی در افراد، بسیاری از مسائل را حل خواهد کرد و جلوی بسیاری از بی بند و باری ها را خواهدگرفت(1).

ص:268


1- 1.همان،ص183

همسایه

همسایه آزاری

در اسلام تأکید زیاد در باب همسایه رفته است و مخصوصا قیدشده است که مسلمان از همسایه خود مهر دین و آئین باشد.بایدرعایت و جانبداری کرده و خود و کسانش را از اذیت همسایه ای که با او خویشی دارد چه جارالجنب؟بوده یعنی همسایه ای که بیگانه باشد خواه مسلمان،خواه غیر مسلمان رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»می فرماید:لایدخل الجنة عید لا بأمن جاره بوائقه؛بنده ای که همسایه از شرش ایمن نباشد بهشت نمی رود.

باز می فرماید:الجیزان ثلاثه جار له لائه حقوق حق الجوار حق المزابة حق الإسلام جاژ له حق الجوار و حق الإسلام و جار له حق الجوار.

همسایگان سه قسمت هستند:یک همسایه آن است که سه حق دارد،حق همسایگی،حق خویشی،حق اسلام.یک همسایه آن است که حق همسایگی و حق اسلام داشته و یک همسایه آن است که تنها حق همسایگی را داراست.همسایه ای که خویش نداشته و مسلمان هم

ص:269

نباشد باید حق همسایگی او را رعایت کرد(1).

حدودهمسایگی

حضرت صادق«علیه السلام»فرمود:مردی از انصار خدمت پیغمبر«صلی الله علیه وآله»آمده و عرض کرد من خانه ای در فلان محله خریده ام،نزدیکترین همسایگانم کسی است که نه از شر او ایمنم و نه به نیکی او اُمیدوارم.

پیغمبر«صلی الله علیه وآله»به علی«علیه السلام»و سلمان و اباذر(راوی می گوید چهارمی رافراموش کرده ام گمان می کنم مقداد باشد)دستور داد در میان مسجد با صدای بلند بگویند ایمان ندارد کسی که همسایه خویش را ایمن نگرداند از آزار و شر خود.و پس از آن فرمود:«اعلام کنید تا چهل خانه چهار طرف:چپ و راست،جلو و عقب،همسایه محسوب می شوند»(2).

تادیب همسایه مزاحم

حضرت باقر«علیه السلام»فرمود:مردی خدمت پیغمبر«صلی الله علیه وآله»رسید و از آزار همسایه خویش شکایت کرد.حضرت رسول«صلی الله علیه وآله»او ار امر به شکیبائی کردند. پس از چندی برای مرتبه دوم شرفیاب شده و جریان گذشته را تکرار کرد باز هم او را امر به صبر کردند.

در مرتبه سوم که اظهار دلتنگی از آزار همسایه خویش نمود،پیغمبر«صلی الله علیه وآله»به او فرمود:صبحگاه جمعه که مردم برای گذاردن نماز

ص:270


1- اخلاق محتشمی،ص192
2- بحارالانوار،ج16،ص43

جمعه می روند،تو اسباب و لوازم زندگی را از خانه خارج کن،در میان راه و کوچه بگذار تا هر کس برای نماز از آنجا می گذرد ببیند اگر کسی از تو پرسید برای چه این طور کرده ای، بگو از آزار فلانی.به دستورآن جناب عمل کرد،لوازم زندگی را در میان کوچه گذاشت،هنوز چیزی نگذشته بود که همسایه اش پیش او آمد،التماس کرد که اسباب و اثاث را به خانه برگرداند،گفت:من با خدا پیمان می بندم که دیگر تورا نیازارم(1).

حقوق همسایه

و اما حق همسایه،حفظ اوست.هرگاه در خانه نباشد،و احترام او است در حضور و یاری و کمک با او است در هر حال،عیبی از او وارسی نکن.«و از بدی او کاوش منما که بفهمی، و اگر بدی او را فهمیدی بی قصد و رنج باید برای آنچه فهمیدی چون قلعه محکمی باشی و چون پرده ضخیمی،تا اگر نیزه ها دلی را برای یافتنش بشکافند بدان نرسند که بر آن پیچیده است،از آن جا که نداند به سخن او گوش مگیر،در سختی او را وا مگذار، و در نعمت بر او حسد مبر.از لغزشش درگذر و از گناهش صرف نظر کن و اگر به تو نادانی کرد

بردباری کن و به مسالمت با او رفتار کن و زبان دشنام را از او برگردان واگر ناصحی با او دغلی کرد، جلوگیری کن و با او بخوبی معاشرت کن.

ولا حول ولا قوة الا بالله(2).

ص:271


1- سفینة البحار،ج1،ص66
2- واعظ اجتماع،ص213

درباره حق همسایه

ظالمی را در جوار ضریح موسی بن جعفر«علیه السلام»دفن کردند،رئیس خدام مشهد موسوی«علیه السلام»رادید،قبر آن ستمکار باز شده و آتش از آن شعله ور می گردد و دود و بوی پخته از آن قبر منتشر گشته است و دید موسی بن جعفر«علیه السلام»به او می فرماید به خلیفه بگو،به وسیله آن شخص اذیت مرا فراهم نکنند،خلیفه خودش آمد و دستور داد که قبرآن ظالم را نبش کنند و آن را به جایی دیگر ببرند،وقتی که قبر را شکافتند جز مقداری خاکستر از آن مرد اثری نیافتند(1).

همسایه خوب

یکی از همسایگان امام صادق«علیه السلام»می خواست خانه مسکونی خود را بفروشد به مشتری گفت:چهار هزار دینار اصل قیمت خانه وشش هزار دینار قیمت همسایگی امام صادق«علیه السلام».آن حضرت ازجریان اطلاع حاصل کرده وی را خواست و فرمود:چرا منزلت رامی فروشی؟عرض کرد:یا بن رسول الله«صلی الله علیه وآله»اگر محتاج نبودم به هیچ قیمتی دست از همسایگی شما بر نمی داشتم و این افتخار را از خودسلب نمی کردم.

ص:272


1- سفینة البحار،ج1،ص190

امام صادق«علیه السلام» ده هزار دینار به عنوان قیمت به وی پرداخت.سپس خانه را نیز به او بخشید و فرمود:همسایه ای را که قدر همسایه را بداند از دست نمی دهم و امیدوارم در بهشت نیز همسایه باشیم(1).

همسایه بد

سعید بن جبیر نقل می کند که:عبد الله بن عباس بر ابن زبیر واردشد.ابن زبیر به وی گفت:تو مرا به پستی و بخل نسبت می دهی؟

گفت: آری.شنیدم از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»که فرمود:از دائره اسلام بیرون است کسی که شکم خود را سیر کند و همسایه اش گرسنه باشد.

ابن زبیر گفت:ابن عباس،من چهل سال است که بغض شما اهلبیت را در دل گرفته ام و به دنبال آن سخنانی بین آنها گذشت.ابن عباس از ترس جان خویش به طائف رفت و در همان جا وفات یافت(2).

داستانی درباره همسایه ازصاحب کتاب مفاتیح الکرمه

سید جواد فقیه معروف صاحب کتاب مفاتیح الکرامة،موقع شب خواست غذا بخورد که متوجه شد در می زنند.در را باز کرد دید پیش خدمت استادش سید بحر العلوم است و می گوید:استاد الان شما رامی خواهد،شام جلوی ایشان است و تا شما نروی، غذا نخواهدخورد.سید جواد بدون آن که غذا را به اتمام برساند با عجله به خانه

ص:273


1- محرمات،ج1،ص292
2- همان،ص292

سید بحر العلوم رفت.چون چشم استاد به سید جواد افتاد با خشم وتندی به سید جواد گفت:از خدا نمی ترسی و شرم نمی کنی؟سیدجواد به حیرت فرو رفت و هر چه فکر کرد سبب ناراحتی بحرالعلوم را نفهمید و گفت:می خواهم تقصیر خود و علت ناراحتی استاد رابدانم.بحر العلوم گفت:هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه ات گندم و برنج گیرشان نیامده و از بقال سر کوچه خرمای زاهدی می گرفت. امروز او هم نسیه نداد و دست خالی به خانه اش برگشته وامشب خود و عائله اش بی شام مانده اند،به خدا من اطلاع نداشتم و

الا رسیدگی می کردم،اما تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر بوده ای و آنها با آن وضع زندگی می کنند؟اگر با خبر بودی و اقدام نمی کردی مسلمان نیستی.اکنون پیش خد مت من این غذا را بر می دارد و تو هم با او برو و این پول را هم بگیر و زیر فرش او بگذار و با او شام بخور و ازاین که درباره او کوتاهی کرده ای از وی معذرت بخواه،سپس برگرد که

تا شما نیامده اید من شام نخواهم خورد.

پیش خدمت غذا را برداشت و به همراهی سید جواد به خانه آن مرد وارد شدند.پس از معذرت و خواهش آن مرد دست به سفره برد و باز از غذا دست کشید و گفت:این غذا دست پخت عرب نیست وتا نگوئی این غذا از کجا آمده است من نخواهم خورد.سید جواد جریان را گفت و آن مرد فهمید که غذا در خانه سید مهدی بحرالعلوم ایرانی از اهل بروجرد بوده است و غذا را با حیرت و شگفتی خورد و متعجب بود که من این راز را از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته ام، بحرالعلوم از کجا دانسته است؟!!(1).

ص:274


1- الکنی و الالقاب،ج2،ص62

حق همسایگی درسخن امام صادق«علیه السلام»

«عمربن عکرمه»می گوید:روزی به محضر مقدس امام صادق«علیه السلام»شرفیاب شدم.و از اذیت و آزار همسایه ام را شکایت کردم،امام«علیه السلام»فرمود:تو به او مهربانی کن و برایش از خداوند متعال طلب رحمت وبخشش بنما،گفتم:پروردگار عالم او را نیامرزد،چون پاسخ من برخلاف میل آن حضرت بود از این رو رویش را برگردانید«عمروبن عکرمه»می گوید:من نخواستم آن همسایه را رها کنم و قضیه راتعقیب و دنبال کنم.از این رو بعضی از اعمال ناشایست و کردارهای ناپسندش را که با همسایگی ناسازگار بود،به آن حضرت گفتم.

امام«علیه السلام»به من متوجه شده و فرمود:به نظر تو اگر عداوت ودشمنی خود را آشکار سازی حق خودت را تمام و کمال از اومی گیری و انتقام میکشی و عدل و انصاف را رعایت می کنی؟گفتم:

بلی.بلکه منظورم از این کار احسان و نیکی درباره اوست.امام«علیه السلام»فرمود:کسی که از انعام و احسان پروردگار جهان بهره مند شد و موردحد و رشک قرار می گیرد،آدم خود همه چیز را می خواهد و نمی تواندثروت و نعمت و سعادت دیگران را ببیند.از این جهت آتش رشک وحدش افروخته می گردد و به اهل و خاندان محسود ضرر و زیان می رساند و صدمه وارد می کند و اگر خاندانی ندارد به نوکر وخدمتکارش و اگر خادم هم ندارد شبها می ماند و روزها را در خشم وغضب می گذارند.

ص:275

حق همجواری درآیین اسلام

حق همجواری و همسایگی در آئین مقدس اسلام بسیار مورد اهمیت و تأکید قرار گرفته است از این رو رهبران دینی و پیشوایان مذهبی در سخنان حکمت آمیزشان با عبارات گوناگون و تشبیهات بی نظیر و با بیان فوائد و منافع رعایت کردن آن،مسلمانان را به انجام این وظیفه و دستور اسلامی توصیه و سفارش نموده و از ترکش بر حذرداشته اند.بعنوان نمونه در این جا چند حدیث نقل می شود:

١-پیامبر عالیقدر و عظیم شأن اسلام حضرت محمدمصطفی«صلی الله علیه وآله»فرمود:هر کس همسایه اش را ناراحت سازد و آسیب بزند، خداوند متعال بوی معطر و خوش

بهشت را بر او حرام می نماید و منزلگاه او جهنم است و بسیار بدجایگاهی است(1).

هر کس حق همسایه اش را پایمال کند از دوستداران و پیروان مانمی باشد.فرشته وحی جبرائیل همسایه را پیوسته به من سفارش می کرد بحدی که گمان کردم که همسایه ارث می برد،و مسواک کردن نیز پیوسته به من توصیه می کرد.تا آن که پنداشتم که آن را واجب خواهد فرمود و همچنین مرا به شب زنده داری همیشه سفارش می کرد تا این که خیال کردم که بهترین امت و پیروانم هرگزنمی خوابند(2).

ص:276


1- اشاره به آیه 162،سوره آل عمران
2- مکارم الاخلاق،ص 429،فی ذکر مناهی النبی

2-رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:به من ایمان نیاورد کسی که شب سیربخوابد و همسایه اش گرسنه باشد و سپس افزود مردم هیچ روستائی نیست که اهل آن سیر بخوابند و میان آنان گرسنه ای باشد و پروردگارعالم روز قیامت با نظر رحمت به آنها بنگرد(1).

3-امام صادق«صلی الله علیه وآله»فرمود:خوش همسایگی روزی را بسیار می کند(2).

4-خوبی همجواری و همسایگی خانه ها را آباد می سازد و عمرهارا می افزاید(3).

5- امام کاظم«علیه السلام»فرمود:خوش همسایه بودن تنها این نیست که از آزار همسایه خودداری کنی،بلکه تا آن جاست که بر آزارش شکیبا باشی(4)

6-امام صادق«علیه السلام»روزی به کسان بسیاری که خدمتش بودند فرمودند:همه که راستش این است که از ما نیست هر که با همسایه اش به خوشی رفتار نمی کند(5).

حضرت یعقوب چرابه فراق فرزندمبتلاشد؟؟!!

(کاهلی) گویا شنیدم از امام صادق«علیه السلام»که چون بنیامین از نزدحضرت یعقوب«علیه السلام»رفت،او به خدا عرضه داشت،خدایا به من عنایت

ص:277


1- لقة الاسلام کلینی(ره)،ج2،باب حق الجوار،حدیث14،حدیث3
2- لقة الاسلام کلینی(ره)،ج2،باب حق الجوار،حدیث14،حدیث3
3- لقة الاسلام کلینی(ره)،ج2،باب حق الجوار،حدیث14،حدیث3
4- همان،حدیث8و9
5- همان،ص11

کن فرزندم رفت و چشمم نابینا شد،خداوند متعال به او وحی فرستاد:اگر من آنها را میرانده باشم دوباره زنده می کنم تا آنها را به توبرسانم،ولی یادداری آن وقتی که گوسفندی را سر بریدی و بریان کردی و خوردی و فلان و فلان در همسایه ات بودند و روزه داشتند وچیزی از آن گوسفند را به آنها ندادی.

پس حضرت یعقوب«علیه السلام»شیوه اش این بود که هر صبح جارچی او ازمنزلش تا یک فرسخ جار می کشید که هر کس چاشت خواهد به خانه یعقوب آید و در هر شامگاه جار میزد که هر کس شام خواهد به خانه یعقوب«علیه السلام»آید(1).

احترام همسایه مثل احترام ازمادراست.

امام صادق«علیه السلام»از پدرش نقل می کند که من در کتاب حضرت علی«علیه السلام»خواندم که رسول خدا«صلی الله علیه وآله»عهدنامه بین مهاجرین و انصار و گروهی

که با آنها پیوستند نوشت که:همسایه چون خود انسان است نه زیانمند می شود و نه گناه می ورزد(یعنی به همان نحوی که انسان مفیداست که به خود زیان وارد نیاورد باید نسبت به همسایه زیان نرساند)

و دیگر اینکه احترام همسایه بر همسایه چون احترام مادر است(2).

ص:278


1- واعظ اجتماعی،ص209
2- همان

حق همسایه درسخن امام سجّاد«علیه السلام»

امام سجاد«علیه السلام»در رساله حقوق خود که پنجاه حق را برای هر انسانی می شمارند، درباره حق همسایه چنین می فرمایند:حق همسایه این است که در غیاب (آبروی)او را حفظ کنی و در حضور احترامش رانگه داری،و در هر حال یار و مدد کارش باشی، در پی عیب جوئی اونباشی برای پیدا کردن بدیهایش کنجکاوی نکنی،اگر تصادف و بدون قصد و تعقیب،به عیبی در او برخوردی،باید سینه ات دری محکم وپرده ای مستحکم باشد که با سر نیزه هم نتوان بدان راز دست بافت،اگر با کسی راز می گوید، گوش مده او را،در سختی ها وامگذار،درنعمت بر او رشک و حسد مبر،از خطایش بگذر،لغزشش را نادیده بگیر،اگر نادانی کرد تو بردباری کن، مسالمت را از دست مده، زبان بدگوی را از او بگردان،دغل کاری نصیحتگو(منافق)را بر او فاش گردان و با وی خوشرفتار باش!!

رسول گرامی«صلی الله علیه وآله»نیز می فرماید:اگر از تو کمک خواست یاریش کن،اگر از تو قرض خواست به قرض او بده و اگر نیاز مند شده،به اوبرگردان(و ببخش)واگر به او خبر رسید تبریکش گوی و اگر مریض شد به عیادتش برو و اگر مصیبتی به او رسید،تغزیت و تسلیتش ده، واگر فوت کرد به دنبال جنازه اش برو و دیوار خانه خود را طوری بلندمکن که راه باد را بر او ببندد مگر به اجازه او باشد و اگر میوه ای خریدی،به او هدیه کن و اگر نکردی(به هر دلیلی بود)پنهان به خانه ات وارد کن و مواظب باش فرزندانت بیرون نبرند،که فرزندان اواحساس نقص و کمبودت کنند و با دود دیگ خود که پخت و پز

ص:279

می کنی،او را اذیت مکن،مگر اینکه مقداری هم به او بدهی(1).

همسایه مطرب وعیاّش

ابوبصیر می گفت همسایه ای داشتم که از معاونین و همکاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زیادی از کنار این سلطان بدست آورده بود،و کنیزان و غلامانی داشت و هر شب مجلسی ازهواپرستان و عیاشان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب می گذرانید و چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت که می خواندند وشراب می خوردند و چون همسایه و مجاور من بود همیشه صدای آن منکرات از خانه او به گوش ما می رسید و ما را ناراحت می کرد.

چندین بار به او گوش زد کردم که صدای ساز و آوازت مرا وخانواده ام را اذیت می کند...ولی متأسفانه نمی پذیرفت هر دفعه به اواصرار و مبالغه می نمودم.تا یک روز گفت:من مردی مبتلا و معتادم واسیر شیطان شده ام اما تو گرفتار شیطان و هوی نفس نیستی.اگر وضع مرا به صاحب خود آقا حضرت صادق«علیه السلام»بگویی شاید حضرت دعائی کرده و خداوند مرا از پیروی نفس نجات دهد.

ابوبصیر گفت:سخن آن مرد بر دلم نشست.صبر کردم تا وقتی که خدمت حضرت امام صادق علی رسیدم و داستان همسایه ام را به آن حضرت عرض کردم.حضرت فرمود:وقتی که به کوفه برگشتی او به

ص:280


1- علامه مجلسی(ره)،بحار الانوار،ج82،ص94

دیدن تو خواهد آمد،به او بگو جعفر بن محمد میگوید آنچه ازکارهای زشت میکنی ترک کن من برایت بهشت را ضمانت می کنم.

برگشتم به کوفه،مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود،همین که خواست حرکت کند نگاهش داشتم.وقتی اطاق خلوت شد،گفتم وضع تو را به آقا امام صادق«علیه السلام»شرح دادم.حضرت فرمود:سلام مرابه او برسان و بگو آن حالت زشت را ترک کند تا من برایت بهشت راضمانت کنم.

تا این سخن مرا شنید گریه اش گرفت.گفت تورا به خدا آقا امام صادق«علیه السلام»این حرف را به تو زد.گفتم:به خدا قسم حضرت فرمودند.

حضرت علی««علیه السلام»رو به جمعیت کرد و فرمود:ای مسلمانان این عمل یکی از حقوق خداست.هر کس بر گردن او نیز حقی است برگردد.زیرا کسی که حقی بر او باشد نمی تواند حَدّ جاری کند.

همه مردم برگشتند،فقط آقا علی«علیه السلام»و امام حسن و امام حسین«علیه السلام»باقی ماندند،حضرت امیرالمؤمنین«علیه السلام»سنگی به دست گرفت و سه تکبیر فرمود و سه سنگ به ترتیب با هر یک سه تکبیر به آن مرد زد.امام حسن و امام حسین«علیه السلام»نیز به ترتیب همین عمل راتکرار کردند بر اثر همان ضربات مرد گنه کار از دنیا رفت. آقا علی«علیه السلام»او را بیرون آورده دستور داد قبری برایش کندند نماز بر او خواند،دفنش کردند، عرض کردند غسلش نمی دهید،حضرت فرمود:باچیزی غسل کرد که تا روز قیامت پاک و پاکیزه است همانا صبر بر کار

ص:281

دشواری نمود(1).

ای ذکر جانفزای تو مفتاح بابها

وی نام دلفروز تو زیب کتابها

عشق تو مرهم جگر ریش عاشقان

یاد تو راحت دل بی صبر و نایها

گردن نهاده اند بفتراک بندگی

بر درگه جلال تو مالک رقابها

جن در درون ذره ناچیز میدهد

مهرت ز فرط جلوه گری آفتابها

گر جلوه جمال حقت نیست در نظر

رو فکر چاره باش که داری حجابها

قومی خداپرست و گروهی هواطلب

و بیدارها چنین خرابها

آن کور دل که می کند انکار ذات حق

دارم بهر سئوال که دارد جوابها؟

غیر از دل شکسته نباشد مقام او

این گنج را بجوی مگر در خرابها

آری به ذات خدا می رسد بشر

وقتی بقعر آب رسندی حبابها

ص:282


1- درم،بحار الانوار،ج11

حدیث تکان دهنده

پیامبر«صلی الله علیه وآله»می فرماید:هر کس شب با شکم سیر در منزلش بخوابدو بداند همسایه اش گرسنه است و به او چیزی ندهد می فرماید این آدم مسلمان نیست.

خدا کند ندانی،خدا کند از گرفتاری گرفتارها خبر نداشته باشید،خدا کند بی اطلاع باشی،وای به حال کسی که بداند و دستگیری نکند.به سرمایداری می گوید کمک کن،به فقیر هم می گوید مناعت طبعت را حفظ کن.آری خودت را عزیز با سخت ترین وضع گذران کن اما دست احتیاج را پیش مردم دراز نکن. بگو خدا،به ثروتمندمی گوید در فکر باش،به فقیر می گوید قانع باش.

یک نقطه از نقاط اجتماعی در قالب الفاظ ساده بگویم،آی مردم،اگر عزیزترین افراد و نزدیکترین افراد که پدر انسان است بفهمد دردستت چیزی نیست و محتاجش هستی با چشم ذلت به تو نگاه می کند.نگذارید کسی بفهمد چیزی دارید یا نه؟خودتان را خوارنکنید،مناعت طبعتان و عزت نفستان را حفظ کنید،خودتان را نگه دارید،به خدا قسم عزیز کسی است که چشم به دست مردم نداشته باشد با بدترین سختی زندگی کند حتی به پدرش نگوید چیزی به من بده.

اما از آن طرف به داراها می گوید او خودش را حفظ کرد و آبروی خودش را نریخت،تو توجه داشته باش از نظر دین مسئولیت داری،به او برسی.اگر یک وقتی خواستیم چیزی به کسی بدهیم خدامی فرماید:«لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی»اگر وقتی خواستی چیزی

ص:283

به کسی بدهی با منت گذاشتن و اذیت کردن به رخش کشیدن وآبرویش را بردن کار خیر را بی اجر نکنید،محترمانه و عزیزانه بدهید.

اسلام چیز دادن را هم یاد می دهد(1).

همسایه

گویند:مردی نزد پیامبر«صلی الله علیه وآله»آمد عرض کرد:فلان همسایه من مرا اذیت می کند.پیامبر فرمود:بر آزار او صبر کن و خود نیز او را میازار چیزی نگذشت که دوباره آمد عرض کرد:ای پیامبرخدا«صلی الله علیه وآله»! آن همسایه من مرد! فرمود:روزگار خود در پند دادن و مرگ در پراکندن کافی است،زیرا تو اگر او را در میان قبرش می دیدی تمام عمرت را به حال او می گریستی(2).

مردی که ازهمسایه شکایت داشت.

حضرت باقر«علیه السلام»فرمود:مردی به حضور پیغمبر اسلام«صلی الله علیه وآله»آمد و ازآزار همسایه اش شکایت کرد.رسول خدا«صلی الله علیه وآله»و فرمود:صبر کن.آن مرد

رفت و پس از چندی باز آمد،و شکایت کرد.رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:

صبر کن.بار سوم نیز آمد و شکایت کرد.رسول خدا«صلی الله علیه وآله»به آن مردشاکی فرمود:روز جمعه هنگامی که مردم برای نماز جمعه می روند

ص:284


1- نغمه هایی از بوستان بلبل حضرت مهدی (عج)،ص254
2- مجموعه ورام،ترجمه محمدرضا عطایی،ج2،ص446

اثاث خانه خود را بر سر راه بریز،تا هر کسی که برای نماز جمعه می رود ببیند،وقتی که از تو پرسیدند این چیست؟وضع خود را به آنها گزارش بده افکار عمومی را متوجه همسایه بد قرار ده آن مرد به فرموده عمل کرد و اثاث خود را بر سر راه آورد،در این حال همسایه آزار دهنده اش آمد و به اوگفت:اثاث خود را برگردان من با خدا عهدمی کنم که دیگر آزارت نکنم(1).

نفرین برهمسایه دشمن ومردم آزار

اسحاق بن عمار می گوید:به حضور امام صادق«علیه السلام»رفتم شکایت کردم و گفتم گرفتار چنین همسایه بدی شده ام چه کنم؟امام صادق«علیه السلام»او را نفرین کن. اسحاق می گوید:در مورد همسایه نفرین کردم نتیجه نگرفتم.بار دیگر نفرین کردم باز هم نیتجه نگرفتم.به حضور امام صادق«علیه السلام»رفتم باز از همسایه ام شکایت کردم. فرمود:او را نفرین کن.

گفتم:قربانت گردم،نفرین کردم ولی نتیجه نگرفتم.امام صادق«علیه السلام»چگونه او را نفرین کردی؟گفتم وقتی که به او بر خورد کردم نفرینش نمودم.امام صادق«علیه السلام»: وقتی که از تو رو گردانید نفرینش کن.درهمان هنگام نفرین کردم چندان نگذشت که خداوند مرا از شر اوراحت کرد(2).

292.

ص:285


1- اصول کافی،ج4،ص500
2- داستانهایی از اصول کافی،ج1،ص292

همسایه حسود

بیچاره سال ها بود در چنگال بیماری سختی دست و پا می زد،ولی نه بیماری جسمی که خطر آن بسیار اندک بود،بلکه بیماری اخلاقی وروحی،علاوه بر اینکه جسم و دنیای او را نابود کرد،جان و روح وسعادت جاودانی او را نیز تباه ساخت و مصداق کامل زیانکار دنیا وآخرتش ساخت.در زمان هادی خلیفه عباسی در بغداد مرد ثروتمندی بود که همسایه اش نسبت به او حسد می برد و مدتها ازطرق مختلف کوشیده بود که به وی زیانی برساند، ولی موفق نشده بود تا اینکه این بار تصمیم نهائی را گرفت،بدین نحو که غلام کودکی ریداری نمود و مدتها او را خدمت کرد تا بزرگ شد.روزی به اوگفت:می دانی که من تو را برای چه خریده و این همه خدمت نموده ام؟جواب داد: خیر.گفت:فقط برای یک کار،و آن اینکه نصف شب به پشت بام همسایه مان برویم و تو سر مرا ببری و کشته ام را آن جا رها کرده، بروی که فکر کنند او مرا کشته است،و دستگیرش کرده واو را به جرم این کار به قتل برسانند، و اضافه کرد که برای پاداش آن نیزسی هزار درهم به تو می دهم.غلام که از دستور و اندیشه جنون آمیزمولایش سخت در شگفت بود،گفت:ای مولای من، تو را به خدا در

مورد خود از خدا بترس و خود را به گمان این که او را بکشند به هلاکت مینداز و شاید هم او را نکشند،و تازه اگر هم او را بکشند تونیستی که لذت ببری.بالاخره او تلاش زیادی کرد که مولایش را از این اندیشه باز دارد،ولی چون اصرار و التماس او را بر تصمیمی که گرفته

ص:286

بود،دید آمادگی خود را برای انجام دستور وی اعلام داشت.

همسایه حسود که از اطاعت غلام خوشحال به نظر می رسید،نصف شب کارد را برداشته و غلام را از خواب بیدار کرد و با خود به پشت بام رفته،خوابید و گفت:زود مرا بکش.غلام نیز سر او را برید وکشته آغشته به خونش را رها کرده و رفت و چون عصر فردایش کشته او را در آنجا یافتند همسایه پولدار را گرفته به زندان بردند،و چون غلام،او را کاملا بی گناه می دانست نزد خلیفه رفته،جریان را بیان کرد،خلیفه دستور داد همسایه را نیز آزاد کردند(1).

آری،بیماری های اخلاقی و روحی به مراتب از بیماری های جسمی خطرناکتر و زیانبارتر است،بخصوص بیماری حسد و رشک بردن که دین و دنیای انسان و با دیگران را نابود می سازد،و لذا خداوند به پیغمبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»می فرماید:«قلوا:ومن شر حاسد إذاحسد»(2)از شر آدم حسود و بدخواه پناه می برم به خدا هنگامی که آتش حسد او را بر افروزد.

و امام باقر«علیه السلام»فرمود:«ان الحد الأیمان کما تأکل الثاژالحطباصول کافی،باب حسد،حدیث5»حقا که حسد ایمان را تباه می سازد،چنانکه آتش هیزم را ازبین می برد.»

و امام صادق«علیه السلام»می فرماید:«آقه الدین الحسد و العجب و الخرب آفت دین حسد و خودبینی و بالیدن است.»

ص:287


1- محدث قمی،سفینة البحار،جلد1،ص251
2- قرآن کریم،سوره فلق،آیه5

دستورنفرین برهمسایه دشمن ومندرین

یونس بن عمار می گوید:به محضر امام صادق«علیه السلام»رفتم و عرض کردم،همسایه ای از قبیله قریش دارم نام مرا(به عنوان شیعه)فاش ساخته است و مرا در معرض خطر طاغوتیان،که در کمین شیعیان بودند قرار داده است به گونه ای نام مرا مشهور نموده که هر وقت ازکنارش عبور می کنم،می گوید:این رافضی مالها را نزد جعفر بن محمد یعنی امام صادق«علیه السلام»می برد.امام صادق«علیه السلام»فرمود:هنگامی که نماز شب می خوانی در سجده آخر در رکعت اول نماز شب او را چنین نفرین کن.نخست حمد و ثنا الهی به جا آور،سپس بگو:که ترجمه اش این است)خدایا فلانی پسر فلانی نام مرا فاش و مشهورکرده و مرا به خشم آورده و در معرض خطرها قرار داده است.خدایااو را هدف تیری شتابان قرار بده به گونه ای که اثر آن تیر او را از من بازدارد. بارخدایا مرگش را نزدیک گردان و نشانه اش را نابود کن،پروردگارا،در ین کار شتاب کن در همین ساعت و لحظه.یونس می گوید:(دستور امام را انجام دادم)وقتی که به کوفه بازگشتم ازخانواده ام در مورد آن همسایه مردم آزار پرسیدم،گفت: بیمار است،هنوز سخنم به پایان نرسیده بود که از خانه او شیون بر است و گفتندفلانی مُرد(1).

ص:288


1- داستانهایی از اصول کافی،باب الدعا علی العدود،ج 2،ص 512

سیرنمودن همسایه گرسنه

از هفتاد طواف دور خانه کعبه برتر است،از هفتاد حج و عمره قبول شده و خداوند بالا می برد برای او هفتاد درجه و خداوندرحمت خود را بر او می ریزد، و فرشتگان گواهی میدهند که بهشت برای او واجب گشته.

آیا از خدا نمی ترسی؟حیاء نمی کنی؟چرا از احوال آنها با خبرنشدی؟او نمی دانست تا این حد وظیفه اش سنگین است.هرگز خیال نمی کرد همسایه اش در چنین وضع رقت باری قرار گرفته است.

مرگ همسایه آزار

آنان نمی دانستند که مردم آزاری و مزاحمت چه عواقب وخیمی به دنبال دارد،آنها غافل بودند که اذیت به همسایگان و سلب آسایش از آنان،گاهی کار خودش را می کند و بالاخره آه و ناله مظلومین وقطرات اشک نیمه شب آنان بسا همانند گلوله هیا کشنده ای می شودکه طومار زندگی آدمی را در هم می پیچد.

«عمر بن مسلم می گوید:همسایه دیوار به دیواری داشتم که بسیارمرا اذیت می کرد و کارها و سخنان زشتی از وی به من می رسید.من ازدست او سخت به تنگ آمده بودم لذا نامه ای به امام حسن عسکری«علیه السلام»نوشتم و از وی خواستم که برای نجات من از این گرفتاری دعا کند.

طولی نکشید که پاسخ آن بزرگوار آمد که نوشته بود:

بشارت باد تو را که بزودی راه گشایش برایت فراهم می شود و تو

ص:289

صاحب خانه او خواهی شد.

یک ماه پس از آن همسایه ام مرد و به برکت دعای امام من خانه اورا از ورثه اش خریدم و جزء خانه ام کردم».

و نیز نقل شده که مردی خدمت پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»آمده و عرض کرد:فلانی همسایه من است و مرا اذیت می کند. حضرت فرمود:برآزار او صبر کن و مواظب باش که به او اذیت نکنی.

او رفت و پس از چند روز آمده و گفت: همسایه ام مرد.پیامبراکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:

«گفی بالدهر واعظة و بالموت شرقا،دنیا جهت پند دادن و مرگ برای جدائی کافی است.»

و آن حضرت فرمود:

من أذی جاره کرم الله علیه الجنة و مأواه جم و بشت المتصپژ؛هر کس همسایه اش را اذیت کند، خداوند بهشت را بر او حرام می گرداند وجایگاهش دوزخ است که بد منزلگاهی می باشد.»

و نیز فرمود:«پیوسته درباره همسایه به من سفارش می کرد که من گمان کردم وی بزودی(مانند خویشان نزدیک از همسایه اش ارث می برد).

و علی«علیه السلام»فرمود: «از هر طرف تا چهل همسایه محسوب می شوند).

و پیامبر اکرم علی واله فرمود:احترام همسایه انسان مانند احترام مادراو (لازم) است.

و نیز فرمود: با همسایه خود خوش رفتاری کن تا مؤمن باشی.و باز فرمود:هر کس به خدا و روز باز پسین ایمان دارد همسایه اش را آزار ندهد(1).

ص:290


1- همان،ج8،ص78

همسایه بی آزار

ماه ها و روزها یکی پس از دیگری می گذشت،و همچنان مردم درانتظار ورود مهمان بسیار عزیزشان بی صبرانه روز شماری می کردند،بالاخره انتظارها به پایان رسید و او در کمال سادگی وارد شهر شد،بااینکه همه مسلمانان دوست داشتند میزبان حضرتش باشند ولی نمی دانستند افتخار پذیرائی وی نصیب کدام یک از آنها خواهدگشت؟هنگامی که پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»بر حسب دعوت قبلی مردم مدینه به این شهر هجرت فرمود با این که همه مردم آرزو داشتند آن حضرت به منزل آنها وارد شود، ولی حضرتش وارد خانه ابو ایوب انصاری که از نیکان مدینه و فقیرترین مردم آن دیار بود وارد گشت،وی مادری نابینا داشت که می خواست بینا شده و سیمای آن حضرت را ببیند،لذا آن بزرگوار دست خود را به صورت او گذاشت،وی بیناشد و این اولین معجزه ای بود که در مدینه از آن حضرت ظاهر گشت.

منزل ایوب دارای دو طبقه بود،و چون نمی خواست بالای سر آن حضرت باشد عرض کرد:یا رسول الله«صلی الله علیه وآله»فدایت گردم،طبقه بالابرای سکونت شما بهتر است یا طبقه پائین؟من دوست ندارم بالای سر شما قرار گیرم،آن حضرت فرمود:به خاطر رفت و آمد مردم طبقه پائین برای ما مناسب است.ابو ایوب میگوید:من و خانواده ام درطبقه بالا منزل گرفتیم،ولی هر گاه با دلو آب میکشیدم مواظب بودم قطرات آب بر رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»نریزد،و خیلی آهسته گام برمی داشتیم،که صدای پایمان را آن حضرت نشنود و ملایم حرف

ص:291

می زدیم که موجب آزار آن بزرگوار نگردیم،و هرگاه حضرتش خواب بود حرکت نمی کردیم،وقتی که غذا می پختیم دربها را می بستیم که دود موجب ناراحتی وجود مبارکش نشود، و یک موقع که ظرفی آب به زمین می ریخت با تنها حوله ای که داشتیم فورا آن را خشک می کردیم که چیزی از آن پائین نریزد. و از اینجا روشن می شود که بی جهت نبوده که پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»از میان اهل مدینه تنها او را به میزبانی خود انتخاب کرده است.در هر صورت وی همچنانکه از نیکان اصحاب آن حضرت بود،بعدها نیز در تمام حوادث در کنارحضرت علی«علیه السلام»و یاران با وفای آن بزرگوار بود،چنانکه رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»به وی فرمود:

ای ابو ایوب،تو همراه علی«علیه السلام»با ناکثین(پیمان شکنان بصره)وقاسطین (منحرفین از حق که معاویه و اهل صفین بودند)و مارقین(ازدین بیرون رفتگان که خوارج بودند) جنگ خواهی کرد و همان طوری که آن حضرت فرموده بود ابو ایوب در جنگ جمل و صفین و نهروان در کنار علی«علیه السلام»با سه گروه یاد شده سرسختانه نبرد کرد و در نهروان به امر آن حضرت پرچمی در دست گرفت که هر کس کنار آن می آمددر امان بود(1).

ص:292


1- سفینة البحار،ج1،ص51

همنشینی

همنشینی بادوستان ناباب

همان گونه که می دانید انسان نمی تواند به طور انفرادی زندگی کند و ناچار است برای برطرف ساختن نیازهای خود به زندگی اجتماعی رو آورد.و این مسأله باعث می شود که وجود دوستان ضروری باشد،تا جایی که نقش دوست در زندگی انسان از نظر اسلام بسیار اهمیت دارد.

سخنی ازامام هفتم«علیه السلام»

سلیمان بن جعفر جعفری گوید:شنیدم روزی ابوالحسن«علیه السلام»به پدرم می فرمود:

مالی رأیتک عند عبدالرحمان بن یعقوب؟ قال: إنه فی الله قولا عظیما،یصف الله ولا یوصف ، فاٹا جلست معه و ترکتنا و إلا کلش ما و ترکته؟له: هو یو ماشاء؛ أی شی و علی منه إذا تم أثل ما یقول؟ال أبو الحسن«علیه السلام»:أما تخاف أن تزل به نفت نصیبکم جمیعا أما علمت الذی کان من أضخاب موسی علیه السلام وکان أبوه من أضخاب فزعون قلٹا لحقت

ص:293

خَیلُ فزعون موسی تخلف عنه لیعظ أنا، فیلحقه بموسی فمضی أبوه وهوزاغه حتی بلغا طرفا من البحر قرقا جمیعا فأتی موسی علیه السلام الخیر:فقال: هو فی رحمة الله و لیث الثلمة إذا تلث لم یکن لها عن قارب الذیب دفاع(1)؛چگونه است که تو را نزد عبدالرحمن بن یعقوب می بینم که بااو رفت و آمد داری؟عرض کرد:او دائی من است. حضرت فرمود:

او درباره خدا سخن ناهمواری گوید؟خدا را(به صورت اجسام واوصاف آن)وصف کند؟پس یا با او همنشین شو و ما را واگذار،یا باما نشین و او را ترک کن!عرض کردم:او هر چه می خواهد بگوید به من چه زیانی دارد وقتی که من نگویم آنچه را که او گوید؟

ابوالحسن«علیه السلام»؟فرمود:آیا نمی ترسی از این که به او عذابی نازل گردد وهر دوی شما را فرا گیرد؟آیا ندانی (داستان) آن کس را که خود ازیاران موسی«علیه السلام»بود و پدرش از یاران فرعون،پس هنگامی که لشکرفرعون در کنار دریا به موسی«علیه السلام»(و یارانش) رسید،(آن پسر)از موسی«علیه السلام»جدا شد که پدرش را پند دهد و به موسی «علیه السلام»(و یارانش) ملحق سازد،وپدرش به راه خود(در لشکر فرعون) می رفت و این جوان با او درباره مذهبش ستیزه می کرد،تا این که هر دو به کناری از دریا رسیدند

(همین که لشکر فرعون غرق شدند)آن دو نیز با هم غرق شدند،خبربه موسی«علیه السلام»رسید،فرمود:او در رحمت خدا است ولی چون عذاب نازل گردد از آنکه نزدیک گنهکار است دفاعی نشود.»حال باتوجه به این حدیث و مراجعه به سخنان معصومین«علیه السلام»در می یابیم که یک دوست و همنشین خوب و شایسته باید چه معیارهایی باشد

ص:294


1- اصول کافی،ج4،ص79

معیاردرانتخاب همنشین ودوست ازنظراسلام:

1-دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد...

از ابن عباس روایت شده که به رسول خدا«صلی الله علیه وآله»عرض شد:

«الجلساء خیر؟قال:من دگرگم بالله و زادگم فی علمکم منه،وذگرم بالآخرة عمله(1)؛کدام همنشینان بهترند؟فرمود:کسی که دیدارش شمارا به یاد خدا اندازد،و گفتارش در علم و دانش شما بیفزاید، و عمل وکردارش شما را به یاد آخرت اندازد.»

*ودر حدیث دیگری است که حواریون حضرت عیسی«علیه السلام»به آن حضرت عرض کردند:

من جالس؟قال:من یذکرکم الله ژی، ویرغبکم فی الآخرة عمله،ویزید فی منطقکم علمه، و قال: تقوا إلی الله بالیغیر من أهل المعاصی،وتحبوا إلیه یبغضهم، و التیسوا برضاه سخطهم(2)؛ با چه کسی هم نشینی کنیم؟فرمود:«با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد،و عمل وکردارش شما را به آخرت ترغیب و تشویق کند،و علم و دانش او درگفتار شما بیفزاید،و فرمود:به خدای تعالی تقرب جوئید بوسیله دوری از گنهکاران،و خود را به درگاه خدا محبوب گردانید به وسیله بغض و دشمنی آنها،و رضا و خشنودی خدا را به وسیله خشم آنهاجستجو کنید.»

٢-همنشینی و مجالست با علماء و دانشمندان...

و در وصیتهای لقمان به پسرش آمده که گوید:

ص:295


1- بحار الانوار،ج74،ص186و189
2- همان

«یا بنی صاحب العلماء و اقرب منهم، وجالسهم و ژزهم فی بیوتهم فلعلک تشبههم فتکون معهم و اجلس مع ذخائهم فیما أصابهم الله برحمة تدخل فیها فصیبک،و إن کنت صالحة قاعد من الأشرار و الشتاء،فیماأصابهم الله بعذاب قصپیک مَعَهُم...:(1)پسرم با علماء و دانشمندان مصاحبت کن و به ایشان نزدیک شو و با آنها هم نشینی کن و در خانه شان دیدارشان کن شاید همگون و شبیه آنها شوی و با آنها باشی،و با صالحان و شایستگان هم نشینی کن،چه بسا رحمتی از سوی خدا به

آنها برسد و به تو نیز برسد،و اگر شایسته ای،از بدان و نابخردان دوری کن چه بسا عذابی از سوی خدا به ایشان رسد و تو هم که با آنهاهستی دچار آن شوی...»

از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»روایت شده که فرمود:

«تجلسوا إلا عند گل عالم یدعوم من خمس إلی خمس،من الشک إلی الیقین و من الریاء إلی الإخلاص،و من الغیرة إلی الرفیة، و من الکبیر إلی التواضع،ومن الغش إلی التصیحة»؛ ننشیند مگر نزد هر عالم ودانشمندی که شما را از پنج چیز به پنچ چیز دعوت کند:از شک وتردید به یقین،و از ریاء و خودنمائی به اخلاص،و از رغبت به دنیا به ترس از خدا،و از تکبر و خودبینی به تواضع و فروتنی و از غش ودغل کاری به خیر خواهی...»

در حدیث امالی صدوق از امام صادق«علیه السلام»از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»روایت شده که فرمود:

«آشع الناس من خالط کزام الناس(2):سعادتمندترین مردم کسی

ص:296


1- بحارالانوار،علامه مجلسی(ره)،ج74،ص188و189
2- علامه مجلسی(ره)،بحارالانوار،ج74،ص185

است که با مردم بزرگوار و کریم آمیزش داشته باشد.»

در اصول کافی به سندش از امیرالمؤمنین«علیه السلام»از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»روایت کرده که فرمود:

أنظروا من تحادثون فائه لیس من أحد ینزل به الموت إلا له أضخائة إلی الله، إن کانوا خیارة فیارة، و إن کانوا شزارة فزارة،و لیس أحد یموت إلاتثلث له عند موته(1):بنگرید با چه کسی هم سخن می شوید زیراهیچکس نیست که مرگش فرا رسد جز آنکه یارانش و هم نشینانش نزد خدا در برابرش مجسم شوند اگر از نیکان باشند نیکانند(و بدیدن آنها شاد شود)و اگر از بدان باشد بد هستند(و به سرنوشت آنها دچارشودو هیچکس نیست که بمیرد، جز آنکه من در هنگام مرگش دربرابر او مجسّم شوم.)

و اما معیارهای انتخاب درست و صدیق از نظر اسلام:

3-برون و درون(ظاهر و باطن او یکی باشد...

«إذا کان لک صدیق ولی ولایة أصبته علی العشر مماگان لک علیه قیل ولایته فلیس بصدیق سوءِ(2):اگر دوستی داشتی که به حکومت و قدرتی رسید و یک دهم از آن چه را پیش از رسیدن به حکومت در رفاقت باتو داشت از او دیدی دوست بدی نیست.»

4-در حدیثی آمده که امام صادق«علیه السلام»به برخی از یارانش فرمود:

من غضب علیک من إخوانک ثلاث مرات قلم یئل فیک شرا فاخذه لنفسک صدیقا(3):هر یک از برادرانت که سه بار بر تو خشم کرد و درباره تو سخن بدی نگفت او را برای خود دوست بگیر.»

ص:297


1- اصول کافی،ط علمیه اسلامیه،ج4،ص451
2- بحارالانوار،ج74،ص176
3- همان،ص173و176

*در حدیث دیگری است که فرمود:

«لأ ثسم الرجل صدیقة ستة مغرونة ثی تختبره بثلاث:تغضبه فتنظر غضبه یخرجه من الحق إلی الباطل، و عند الإیثار و الدرهم،و طی اور معه(1):مردی را به نام دوست ننامید بدانسان که به دوستی با شمامعروف شود تا در سه چیز او را بیازمائید:او را به خشم آور و بنگر که خشم او، وی را از حق به باطل نمی برد،و در هنگام پول و درهم ودینار، و تا وقتی که با او مسافرت کنی و او را بیازمائی(2)

دوست آیینه تمام نما

«و من اشتبه علم

آمرة و کم تعرفوا دینه، فانظروا إلی ضاییر،فإن کانواأفل دین الله و علی دین الله(3):هر گاه وضعیت شخصی بر شمانامعلوم شد و دین و آئین او را نشناختید به دوستانش بنگرید،اگر اهل دین و آئین الهی اند،او نیز پیرو آئین خداست.»

دوستی خاله خرسه:

شیر مردی در بیابان عبور می کرد، خرسی را دید که گرفتار اژدهاشده، و اژدها او را محکم گرفته و می کشد،و او هر چه تلاش می کندنمی تواند خود را از اژدها نجات دهد.

آن مرد برای نجات خرس،دست به کار شد و سرانجام خرس رانجات داد،و از آن پس خرس مثل سگ اصحاب کهف برای پاسداری

ص:298


1- همان مدرک
2- بحارلانوار،ج74،ص197
3- چهل حدیث،ج3،ص123

از آن شیر مرد،به دنبال او راه افتاد تا در همه جا به او خدمت کند وخدمت او را جبران نماید.

حکیمی به آن شیر مرد رسید و به او گفت:خرس یک حیوان نا اهل است،دوستی با نا اهلان روا نیست،به دوستی خرس دل مبند...

شیر مرد سخن حکیم را گوش نکرد و حتی به او گفت:تو نسبت به من حسادت می ورزی،از اینکه می بینی خرس این گونه خادم من شده است.

تا روزی خرس در بیابان خوابیده بود،آن شیر مرد نیز در کنارخرس خوابیده بود مگسی به سراغ خرس آمد،خرس هر چه آن مگس را با دستش رد می کرد،باز مگس می آمد و او را آزار می داد.

سرانجام خرس برخاست و رفت کنار کوه و سنگ بزرگی برداشت و آورد دید آن مگس روی صورت آن شیر مرد نشسته است،آن سنگ بزرگ را با خشم روی آن مگس انداخت تا او را بکشد،در نتیجه سر آن شیر مرد زیر آن سنگ بزرگ کوفته شد و او جان داد.این بود دوستی باخرس و دوستی خاله خرسه:

مهر آبل،مهر خرس آمد یقین

کین او مهر است و مهر اوست کین(1)

بنابراین با ابلهان جاهل،همنشین مباش.

ص: 299


1- مثنوی مولانا،دفتر دوم

دوستی سرنوشت ساز

دلش آکنده از عشق و محبت به او بود،سراسر وجودش را دوستی او فرا گرفته بود علاقة زاید الوصف وی را همه می دانستند،ولی...امام صادق«علیه السلام»فرمود:در زمان پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله»مرد روغن فروشی بود که سخت به رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»علاقمند بود و محبت او به قدری زیاد بودکه صبح ها دیداری از آن حضرت می نمود،سپس سر کار خودمی رفت.این جریان را همه و خود پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»به خوبی می دانستند،لذا هر وقت در کنار جمعیت برای دیدن آن حضرت می آمد، آن بزرگوار نیز سرش را بلند می کرد تا روغن فروش خوب او راببیند و او هم پس از دیدارش از رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»بدنبال کارش می رفت.روزی بعد از این که دیداری از آن حضرت کرد،رفت ومجددا برگشت و کنار جمعیت ایستاد،رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»او را دید،بادست اشاره کرد که بنشین،او هم نشست.سپس پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود امروز

کاری کردی که هیچگاه نمی کردی،عرض کرد به آن خدایی که تو را به پیامبری«صلی الله علیه وآله»بر انگیخت یاد تو آنچنان دلم را فرا گرفت که نتوانستم دنبال کارم بروم ناگزیر به نزد شما برگشتم.رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»در حق او دعا کرد و با خوشرویی با وی سخن گفت او هم خداحافظی کرد ورفت.پس از مدتی که از این جریان گذشت چند روز متوالی کسی مردروغن فروش را ندید.پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»از دیگران سراغ او را گرفت آنهاهم اظهار بی اطلاعی کردند.آن حضرت با جمعی از یارانش برای

تحقیق از احوال او به بازار روغن فروشان رفت دید مغازه اش بسته است.احوال او را از همسایگانش پرسید؟عرض کردند او چند روزی است که از دنیا رفته است و اضافه کردند که وی مردی راستگو و

ص:300

امانتدار بود ولی یک خصلت ناپسند در او بود.رسول اکرم«صلی الله علیه وآله»پرسید،کار ناپسند او چه بود، گفتند:دنبال زنان مردم می رفت(وچشم چرانی می کرد)رسول گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:خدا او رابیامرزد به خدا قسم چنان محبتی به من داشت که اگر برده فروش هم بود،خدا او را می آمرزید.مرحوم مجلسی می گوید:شاید مقصود

فروختن و به اسارت کشیدن افراد آزاد بوده است.(1)آری مهم ترین معیار دین داری دوستی خدا و اولیاء او،و دشمنی خدا و دشمنان دوستان اوست.چنانکه پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله»می فرماید:آزثق عری الإیمان الحب فی الله و البغض فی الله و توالی أولیاء الله و الثبڑی مث أعداء الله.

مهم ترین رشته های ایمان،دوستی برای خدا و خشم برای خدا ودوستی دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خدا است.امام صادق«علیه السلام»فرمود:گل من لم یجب علی الدین و لم یبغض علی الدین قلا دین له؛هرکس برای دین (و خدا) دوستی و دشمنی نکند،دین ندارد.

دخترسرگردان

دخترک بیچاره در آن وقت نمی دانست که آن مرد بوالهوس باسرنوشتش چگونه بازی می کند.او هرگز فکر نمی کرد گرفتاری وی به عشق دروغین آن مرد شیاد سرانجام چه به روزش خواهد آورد وبالاخره،ساده اندیشی،فکر نکردن،با بزرگترها و آشنایان فهمیده ودلسوز مشورت نکردن،خوش بینی و اعتماد بیش از حد وی را به چنین روز سیاهی گرفتار ساخت.زن 23 ساله ای هستم،چند سال

ص:301


1- روضه کافی،ج1،ص110،حدیث31

پیش پدر و مادرم از من جدا شدند،و من در کنار مادرم زندگی می کردم،تا اینکه به هر فلاکتی بود تحصیلات متوسطه را به پایان رسانیدم و به استخدام یک شرکت خصوصی درآمدم،مدتی بعد،کارفرمایم که متأهل و صاحب یک فرزند بود خودش را شیفته من نشان داد و درخواست ازدواج از من کرد.وقتی به او گفتم باید به فکرزن و فرزندش باشد،گفت: هیچ علاقه ای به همسرش ندارد و فقط به خاطر فرزندش با او زندگی می کند و آنقدر به گوشم خواند تا تقاضایش را پذیرفتم و مدتی بعد خانه ای اجاره کرد و من و مادرم به

آنجا منتقل شدیم.اما از چندی پیش متوجه شدم که وی شور و شوق سابق را ندارد و چون به او تذکر می دادم مشکلات شغلی را بهانه می آورد،تا این که حوصله ام سر رفت و از وی خواستم تا تکلیفم راروشن کند.وی با صراحت گفت:اگر دلت می خواهد شوهر کن،و اگردلت می خواهد تا پایان عمر همین طور بمان.من مدرکی در دست ندارم که ثابت کنم با او ازدواج کرده ام و امکان زندگی با او نیز برایم وجود ندارد و نمی توانم برای همیشه بلاتکلیف بمانم و وضعیت خود را از فامیل مخفی نگاه دارم،مرا راهنمایی کنید(1)کدامیک مقصرید؟هر چند آن شخص نامردی کرده و از ساده اندیشی آن دختربی پناه سوء استفاده نموده و با فریبکاری وی را گرفتار چنین وضعیت تاسفباری کرده،ولی خود دختر نیز بی تقصیر نبوده است،زیرا با اینکه سن کمی هم نداشته و فردی تحصیل کرده بوده به این سادگی و آن هم بدون مدرک به همسری مردی در آمده که دارای زن و فرزند بوده وتنها به خاطر بی علاقه بودن به همسرش می خواسته با او ازدواج کند

ص:302


1- اطلاعات هفتگی،اول تیرماه 67،شماره2392

و از طرف دیگر وقتی اسلام می فرماید:«یا ایها الذین أتوا إذا تدایم بدین إلی أجل شئی فاکتبوه و لکن کاتب بالعدل:(1)ای اهل ایمان چون تا زمانی معین قرض دهید سندی نوشته و شخص عادلی باید آن را درمیان بنویسد.»

و پیامبر گرامی اسلام«صلی الله علیه وآله»فرمود:از جمله کسانی که دعای آنان استجاب نمی شود کسی است که تا وقت معین به کسی قرض داده ونوشته ای از وی نگرفته و گواهانی بر آن ندارد(2).

و امام صادق«علیه السلام»می فرماید:«من مب کله بیر بینة لم یؤجر(3):هرکس حق(و مال او در اثر نداشتن مدرک و گواه از بین برود،پاداشی

به او داده نمی شود.»

با این وصف چرا باید انسان بدون مدرک و شهود معتبر تن به ازدواج بدهد و با حیثیت و سعادت دنیا و آخرت خود بازی کند؟آیاراستی اهمیت ازدواج،از صد تومان پول قرض دادن کمتر است و اگردختر بر خلاف دستور اسلام بدون مدرک و تحقیق کافی و عدم مشورت با افراد آگاه دلسوز،با تجربه،خردمند و با ایمان این چنین شتابزده و خود سرانه با مرد زن داری ازدواج کرد،غیر از آن چه واقع شده باید انتظار داشته باشد؟

همنشینی بادشمنان

ابن عبدالله گوید: یحیی پسرام طویل را دیدم، که در کنار(میدان

ص:303


1- قرآن کریم،سوره بقره،آیه282
2- بحارالانوار،ج 104،ص308
3- وسائل الشیعه،ج 13،ص93

بزرگ کوفه)ایستاده و با بلند ترین آوازش فریاد می زد و می گفت:ای سرگروه دوستان خدا،بیزاریم از آنچه شما می شنوید هر که علی«علیه السلام»را سب کند لعنت خدا بر اون باد، ما بیزاریم از آل مروان و آنچه بجز ازخدا می پرستند،پس صدایش را کوتاه می کرد و(آهسته تر )می گفت:

هر کس اولیاء خدا را سب کرد،با او ننشیند و هر که شک دارد در آنچه ما بدان هستیم با آن محاکمه نکنید.و هر که از برادرانتان نیازمندبخواهش و گدائی از شما شد به او خیانت کرده اید(یعنی پیش از این که خواهش کند به او عطا کنید که نیاز به سئوال پیدا نکند)(1).سپس می خواند«همانا آماده کرده ایم برای ستمکاران آتشی را که فرا گرفته است بدیشان سراپرده آن و اگر فریاد کند، فریادرسی شوند به آبی چون آهن گداخته،بریان کند چهره ها را،چه زشت نوشابه ایست وچه زشت آسایشگاهی»(2).

همنشین بد

یکی از بزرگان گوید:نزد مالک بن دینار آمدم.در حالی که او تنهانشسته بود،ناگاه سگی را دیدم که پوزه اش را بر زانوی او گذاشته بود،رفتم که آن را دور کنم،مالک رو به من کرد و گفت:او را به حال خودبگذار!

این حیوان نه ضرری دارد،نه کسی را اذیت می کند و بهتر ازهمنشین بد است(3).

ص:304


1- اصول کافی،ج 4،ص82
2- قرآن کریم،سوره کهف،آیه29
3- محجة البیضاء،ترجمه محمدرضا عطائی (راه روشن)،ج 4،ص33

پرهیزازکاربد

حضرت صادق«علیه السلام»فرمود:روزی پیغمبر«صلی الله علیه وآله»نزد عایشه بود.

ناگاه مردی اجازه شرفیابی خواست.رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود:چه مردبدی است از این تیره و قبیله.سپس عایشه برخواست و به درون اطاق رفت و رسول خدا«صلی الله علیه وآله»اجازه ورود به آن مرد را داد،همین که وارد شد،حضرت با روی باز او را پذیرائی کرد و با او به گفتگوپرداخت،تا هنگامی که به پایان رسانید،و آن مرد از نزدش بیرون رفت. عایشه(برگشته)و عرض کرد:ای رسول خدا«صلی الله علیه وآله»درحالی که شما این مرد را به بدی یاد کردی،با روی باز از وی پذیرائی کردی؟در این هنگام حضرت فرمود:از بدترین بندگان خدا کسی است که برای دشنام گوئیش هم نشینی با او را بد دارند(1).

شوهرفراری

زن در حالی که با چشمان خون آلود و پف کرده در سالن دادگاه مدنی خاص ایستاده بود،گفت:نمی دانم،در حق چه کسی بد کرده ام،که باید این همه عذاب و تقاص پس بدهم.من هنوز بیست سالم نشده،اما در آغاز زندگی کارم به شکست انجامیده،چه آرزوهائی که داشتم، و با چه ذوق و شوقی دیپلم گرفتم،خدا بیامرزد پدرم را،چقدر برای من و آینده ام برنامه داشت،اما حیف که همه اش نقش برآب شد.شش ماه است که با پسر دائی خودم ازدواج کرده ام.کاشکی

ص:305


1- اصول کافی،ج 4،ص18

هرگز زنش نمی شدم. او مرا تنها گذاشته و رفته عراق،یعنی فرار کرده و آنجا پیش منافقین است.او اول ها آدم خوب و به قول معروف یک پارچه آقا بود،اما درد سر من از وقتی شروع شد که او با دوستان جدیدش(منافقین)به این ور و آن ور می رفت که عاقبت خاک بر سرخودش و زندگی من کرد،چهار ماه پیش با یکی از همین رفقای ناصالح، مدتی این در و آن در زد که پولی جور کنند و از مملکت بروند،من اول خیال می کردم شوخی می کند،اما غافل از این بودم که شوهرم یک آدم هوس باز است و همه اش به دنبال تفریح وخوشگذرانی می رود،بالاخره دو هفته پیش نامه ای از خارج به دستم رسید که نوشته بود به عراق رفته و خیال ندارد به ایران باز گردد.

نمی دانم چرا برعکس دائیم و زنش که خوبند،پسرشان این قدر ناجوراز کار در آمده است،او تا چند روز اوائل ازدواجمان اهل نماز و دعا بود،اما این اواخر در اثر عیاشی و رفت و آمد با دوستان فاسد ومنافقش منحرف گشته و از کشور فرار کرد،پدر و مادرش همیشه او را لعن و نفرین می کنند،اما من دلم نمی آید به او بد بگویم.اکنون من آمده ام که شاید دادگاه برای مشکلم راه حلی پیدا کند،شاید او هرگزنیامد،من باید تکلیف خود را بدانم(1).

دوستی خرس مابانه

زن و شوهر جوان مانند بسیاری از همسران کمی با هم اختلاف پیدا کرده بودند که خیلی ساده قابل حل و اصلاح بود،که پدر و مادر،

ص:306


1- اطلاعات هفتگی،25 آذر66،ص15

دختر از جریان به اطلاع شده و دخترشان را جهت گرفتن طلااق به دادگاه کشانده بود پدر دختر به دامادش که به دادگاه آمده بود،همسرش را ببرد رو کرده و با عصبانیت گفت: حضرت آقا دخترم را به خانه تو بر نمی گردانم.داماد چرا حاج آقا اگر من با همسرم مشکلی داشته باشیم خودمان می توانیم حلش کنیم،چرا ما را به اینجاکشانده اید؟پدر این دختر نمی تواند از حقش دفاع کند ولی من حق ومهریه اش را تا آخرین ریال می گیرم.همه داد و فریاد می کردند و تنهازن جوان بود که در کنار پدر و مادرش ساکت نشسته بود داماد چه می کنید دستی دستی دارید ما را از هم جدا می کنید.مگر من می گذارم این طوری زندگی ما را از هم بپاشید.مرد این را گفت ودست همسرش را گرفت،از جا بلند کرده و ادامه داد که این زن من است و من شوهر او هستم،فکر می کنم حداقل این حق را داریم که درباره مشکلاتمان با هم تصمیم بگیریم.

زن جوان همراه شوهرش از پدر و مادر خود فاصله گرفت و بادلهره به آنان نگاه می کرد.پدر با حالت خشم نزدیک او رفته گفت بلندبگو تا همه بشنونده حاضر نیستی با این مرد زندگی کنی.ولی برخلاف انتظار وی زن با صدای لرزان گفت آقا جون تو را به خدا مسائل جزئی را این قدر بزرگ نکنید،من نمی خواهم زندگیم را از هم بپاشم،مشکلات را می توانیم طور دیگری حل کنیم.هر چند پدر و مادرچهره برافروخته ای پیدا کرده بودند ولی زن از این که شوهرش رادوباره یافته بود احساس علاقمندی همسرش به وجد آمده بود.باچشمانی براق از شادی با همسرش ساختمان دادگاه را ترک کردند،پدر و مادر زن نیز که در میان حاضرین احساس شکست و شرمندگی می کردند بعد از چند لحظه که بی هدف این طرف و آن طرف

ص:307

می رفتند از دادگاه خارج شدند(1).

وفای سگ وخیانت دوست

حرث بن صَعصَعه،چند دوست صمیمی داشت که آنها را بسیاردوست می داشت،به طوری که از آنها جدا نمی شد،در یکی ازسفرهای تفریحی،همه آنها همراهش بودند،جز یکی از آنها که درسفر نبود.حرث،سگ با وفائی نیز داشت.

از قضای روزگار،آن دوست که به سفر نرفته بود،با همسر حرث بن صعصعه خلوت کرد و پس از عیش و نوش،با او همبستر گردید،واین خیانت بزرگ را نسبت به دوستش نمود.

اما وفای سگ مذکور به جوش آمد و به آنها حمله کرد و هر دو راکشت.وقتی حرث از سفر بازگشت،جریان را دریافت،آنگاه این دوشعر را سرود:

فیا عجبا للمحل هتک حرمتی

و یا عجبا للکلب کَیفَ یَصُونُ

وما زال یرعی ذمتی و یَعُوطنی

و یُحفظ عوسی والخلیل تِخُونُ:

«عجبا از دوست که در غیاب من به ناموس من بی حرمتی می کند وشگفتا از سگ که ناموس مرا محافظت می نماید،و همواره وفادار ونگهبان من و حافظ ناموس من می باشد ولی دوستم به من خیانت می نماید(2).

ص:308


1- اطلاعات هفتگی،شماره 2602،مورخه 25 آذر 71،ص14
2- سفینه البحار،ج2،ص487

دوستی های ممنوع

الف)دروغگو

امام سجاد«علیه السلام»یکی از پسران خود درباره نداشتن رابطه با چنددسته چنین فرمودند:«یا بنی أنظر إلی خمسة قلا ضاحیهم و لاتخادئهم ولا ثراتهم فی طریق فقال:یا أیة من هم؟قال«علیه السلام»:ایاک و مصاحبة الکذاب قائه بمزلة الشراب یقرب لک العید و یبعد لک القریب(1):فرزندم!

پنج دسته را در نظر داشته باش و با آنان همنشین و هم گفتار و رفیق راه مشو،گفت:پدر جان آنها چه کسانند؟فرمود:«مبادا با دروغگو همنشین شوی که چون سراب است،دور را نزدیک و نزدیک را به تودور نماید.»

ب)فاسق

امام سجاد«علیه السلام»در ادامه روایت پیشین فرمود:«و ایاک و مصاحبة الفاسق،فاه بایک بأکل أو أقل من ذلک(2):مبادا با فاسق همنشین شوی که تو را به لقمه ای نان و یا به کمتر از آن بفروشد.»لقمان به فرزندش گفت:«یا بن ایات و مضاحبة الشاق، هم کالکلاب إن وجدواعندک شیئا أکلوه إلا شوک و ضحوک و إنما بینهم ساعة(3)؛فرزندم!«مبادابا فاسقان و بدکاران همنشین شود،زیرا آنان همانند سگانند،اگرچیزی نزد تو پیدا کردند،می خورند و اگر چیزی نیافتند تو را نکوهش و بدگویی می کنند و پی در پی رسوایت می سازند.»

فرزندم!دشمنی با مؤمن بهتر است از دوستی با فاسق،فرزندم! اگر

ص:309


1- کافی،ج 2،ص 376،ح 7
2- الاختصاص،ص333
3- الاختصاص،ص333

به مؤمنی ستم کنی به تو ستم نخواهد کرد.و گاهی علیه او به کاری که انجام می دهی او از تو می گذرد و راضی می شود،و اما فاسق،حقوق خدا را رعایت نمی کند،چگونه حقوق تو را رعایت کند.فاسق کسی است که از راه راست منحرف شده و به قوانین و احکام شرعی به کلی بی اعتناست.او کسی است که دستورات و حقوق الهی را زیر پامی گذارد،طبعأ حقوق مردم را هم به آسانی نادیده خواهد گرفت.

فاسق شخصی پست و فرومایه است.او در وجود دیگران تنها به دنبال منافع خویش است،اگر منفعت در دوستی باشد با کسی دوستی می کند و چون منفعت دیگری در میان این دوستی قبلی رافدای آن می کند.به همین جهت دوستی فاسقان پا در هوا و همیشه متزلزل است و بر آن اعتمادی نیست.فاسق از پروا پیشگی و شرم وحیای انسانی تهی گشته است و با بی شرمی به هر کار پستی تن می دهد.تا هوسهای خود را اشباع نماید او از هوا پرستی و بی باکی سعی دارد شخصیت پاکان را بیالاید و صفات خود را به آنها منصوب دارد. از این رو می اندیشد که همگان هواپرست و سود جویند و خداو پیامبر«صلی الله علیه وآله»نمی شناسند،زیرا خود را چنین می یابد.فاسق هرزه گو و بی نزاکت است،و در حال خشم و غضب زبان به هر گونه فحش وبدگویی باز می کند(1).

*این ویژگی ها به گونه ای است که هم به خود او آسیب می زند وهم به دوستان و همنشینان او را آلوده می سازد.بر همین باید ازدوستی چنین انسان های بی مبالات و عُصیانگر دوری کند(2).

ص:310


1- همان مدرک
2- حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت«علیهم السلام»،ص180

ج)بخیل

امام سجاد«علیه السلام»به یکی از فرزندانش فرمود:«و إیاک و مصاحبة البخیل اه یخذلک فی ماله أخوج ما تکون إلیه(1)؛مبادا با بخیل دوست شوی،زیرا وقتی به شدت به کمک مالی او نیازمند افتی،تو را واگذارد.»

د)جاهل

امیر مؤمنان«علیه السلام»به فرزندش امام حسن«علیه السلام»فرمود:«طبة الجاهل شومُ(2):همنشینی با جاهل نحس و بی برکت است.

ه)بد زبان

لقمان حکیم به فرزندش فرمود:«یا بنی لا یترک خبیث اللسان،فإنه یختم علی قلبه و تتکلم جواره و تشهد علیه(3):فرزندم!هیچ گاه(شخص)بد زبان،تو را فریب ندهد،زیرا(به دلیل نافرمانی وعصیانگری)بر دلش مهر زده شود و اندام و جوارحش سخن بگوید وعلیه او شهادت دهد.»

و)احمق

امام سجاد«علیه السلام»فرمود:«و ایاک و مصاحبة الأختی قإنه یرید أن ینک فیضات(4)؛مبادا که با احمق همنشین شوی، زیرا برای آنکه سودی به

ص:311


1- تحف العقول،ص286
2- بحارالانوار،ج 74،ص208
3- الاختصاص،ص336
4- تحف العقول،ص286

تو برساند،زیانت می زند.

ز)فرومایگان

همچنین امام علی«علیه السلام»به امام حسین«علیه السلام»فرمود:«و من خالط الأنذال حقر(1):و هر که با فرومایگان معاشرت کند پست و حقیر شود.»

م) فاجر

امام صادق«علیه السلام»در وصیتی به فرزندش امام کاظم«علیه السلام»چنین فرمود:«یا بنی إذا ژزت ژیر الأخیار و لا تژیر التیار فإنهم صخرة لا یقژماؤها و شجرة ولا یخضر ورقها و أزض لا یظهر عشیها(2):اگر خواستی باکسی دیدار کنی به زیارت خوبان برو و هیچ گاه به دیدار بدکاران نرو،زیرا آنان همانند تخته سنگی هستند که هرگز از آن آبی جاری نمی شود و درختی که برگش سبز نمی گردد،و زمینی که گیاهش آشکارنمی شود.»

ظ)اشرار

امام جواد«علیه السلام»فرمود:«ایاک و مصاحبة الشریر،فاه کالیف المسئول یخش منظره و یقی أثره(3):مبادا با شخص بدکار و تبهکار دوستی ورابطه برقرار کنی،زیرا که او همانند شمشیر آهیخته است که جلوه زیبایی دارد ولی اثرش زشت و نازیباست.

ص:312


1- تحف العقول،ص84
2- بحارالانوار، ج74،ص197
3- بحارالانوار،ج 75،ص202

ه)قاطع رحم

همچنین فرمود:«و إیاک و مصاحبة القاطع لرخمه؛از همنشینی باکسی که پیوند خویشاوندی را قطع کرده،دوری کن،زیرا که من او رادر سه جای کتاب الهی مورد لعن و نفرین یافتم. خدای عزوجل فرمود:«آیا اگر به حکومت رسیدید،می خواهید در زمین فساد کنید وپیوند خویشاوندیتان را ببرید؟اینانند که خدا لعنشان کرده است وگوش هایشان را کر و چشم هایشان را کور ساخته است،و فرمود:و آنان که پیمان خدا را پس از استوار کردنش می شکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند و در زمین فساد می کنند، لعنت برآنهاست و بدی های آن جهان نصیبشان».ودر سوره بقره فرمود:کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن می شکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده میگسلند و در زمین فساد می کنند،زیانکارانند).

نتیجه دوستی بافاسدان:

18 ساله هستم در خانه ای زندگی می کنم که مهر و محبت بر آن سایه افکنده است.هر چند سال قبل دیپلم گرفتم و قصد ورود به دانشگاه رادارم.ولی سال گذشته به اصرار یکی از دوستانم(که خائن و دلال فساد بود و موجب بدبختی من شد)با پسری آشنا شدم.که کاردرستی نکردم و این موضوع را از خانواده ام مخفی نگه داشتم و کم کم با خانواده اش آشنا شدم و بسیاری از اخلاقیات ناپسند او وخانواده اش برایم آشکار گشت.از کار خود پشیمان شدم ولی راه برگشت نداشتم،چون او مرا تهدید به کشتن کرد و پس از مدتی خانم محترمی تلفنی موضوع را به مادرم گفت.رفته رفته پدرم نیز از دوستی

ص:313

ما اگاه شد و به دنبال آن مهر و محبت پدرم نسبت به من مبدل به کینه و نفرت شد.تا جائی که گفت یا فرار کن یا خودکشی.چند بار با عذرخواهی از او خواستم که مرا ببخشد.اما او می گوید تو لکه ننگ جامعه می باشی و باید از میان ما بروی.راستی چقدر ساده اندیشی وبی خردانه است،دختری که تحصیل کرده است و از مهر و محبت کامل خانواده برخوردار است،این چنین آلت دست دوست خائنی شود وبدون اطلاع پدر و مادر با پسری فاسد دوست گردد که در صورت کناره گیری او را تهدید به قتل کند و از طرفی،به طوری مورد نفرت وکینه پدرش قرار گیرد که نابودی وی را خواستار شود.خوب است دختران از این سرگذشت تاسفبار عبرت بگیرند و بدون اطلاع پدر ومادر محبوب و دلسوزشان دوست پسر نگیرند و پدر و مادرها نیزضمن مراقبت از دخترانشان آنها را به عواقب خانمان سوز چنین دوستی هائی اگاه کنند و اگر هم آنان در اثر غفلت و ساده اندیشی این چنین گرفتار شدند،آنها را کمک کنند،نه اینکه آنها را به خودکشی یافرار وادار کنند(1).

دشمنان دوست نما

چون از کار و زحمت کارخانه رفتن راحت شده بود و روزها بادوستان به گردش می رفتند.فکر می کرد روزگار خوشی را می گذراند.

مخصوصا وقتی که پول منت و نسبتا زیادی به دست آورده بود خیلی خوشحال به نظر می رسید،اما...تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم.

ولی به علت مشکلات خانوادگی نتوانستم به درسم ادامه دهم واز

ص:314


1- ...مورخ27آبان1371،ص17

طرفی میلی هم به ادامه تحصیل نداشتم و کسی هم نبود که مراراهنمایی کند.تا اینکه در کارخانه مشغول کار شدم و مدت ها در آنجا کارکردم و مزد کمی می گرفتم.کمک خرجی برای خانواده ام بود و زندگی نسبتا راحتی داشتم.تا این که به سن و سالی رسیدم که می بایست به خدمت سربازی بروم،لذا از کارخانه بیرون آمدم و خود را معرفی کردم ولی اعزام من برای مدتی به تأخیر افتاد و چون بیکار شدم،روزها با دوستانم برای سرگرمی به این طرف و آن طرف می رفتیم.

کم کم دوستان نامناسب مرا از راه صحیح به در بردند و روزی به من پیشنهاد کردند که ما چون جوان هستیم و احتیاج به پول داریم بهتراست از راه سرقت،احتیاجات خود را تأمین کنیم. من هم برای اولین بار با آنها دست به سرقت زدم و اگر چه آن وقت سرقت برایم بسیارمشکل بود،ولی پول زیادی که به دست آوردیم،چشم حقیقت بین مرا کور کرد و وجدان بیدار مرا افسرده ساخت.دفعات بعد دشواری اول را حس نمی کردم،تا این که شش سرقت انجام دادیم و هر چندمن از یک خانواده مذهبی بودم و آنها همیشه مرا به نماز و اطاعت

خدا دعوت و از کارهای زشت نهی می کردند،ولی تأثیر حرف دوستانم در من بیشتر بود و به همین دلیل دوستانم از من یک سارق حرفه ای ساختند.اما سرانجام گرفتار عدالت شدم تا مجازات اعمال خود را بکشم.آری این سرنوشت تمام بدکاران و منحرفان است و آنهاکه فکر می کنند تا آخر عمر می توانند به کارهای پلید و زشت ادامه دهند سخت در اشتباهند. اگر من در ابتداء خلافکاری به اشتباهاتم پی می بردم،حال در زندان نبودم.اکنون از تمام جوانان می خواهم که از سرنوشت من درس عبرت بگیرند و هرگز دوستان را به جای خانواده خود سرمشق و راهنمایی خود قرار ندهند و به نصیحت های

ص:315

والدین خود گوش کنند و از هوس های جوانی و غرور دست بردارند(1).

دوستی درکلام امام هفتم«علیه السلام»:

محمد بن فضیل از ابوالحسن اول(حضرت موسی بن جعفر«علیه السلام»)

نقل می کند که به امام«علیه السلام»عرض کردم:ازکسی که از دوستانم چیزی را به من اطلاع می دهند که من ناراحت می شوم،اما وقتی که از اومی پرسم،او منکر می شود،در صورتی که گروهی از افراد مورد اعتمادمن گفته بودند.امام«علیه السلام»فرمود:محمد تو بد شنیده ای و چشم وگوشت نسبت به برادرت خطا کرده است و اگر پنجاه نفر به چیزی درنزد حاکم قسم بخورند، اما دوستت چیزی را بگوید،سخن او را باورکن و تمام آن پنجام نده را تکذیب کن،چیزی را که باعث سرافکندگی او شود،افشامکن.(2)»

ص:316


1- مجله جوانان،8دی ماه 65،شماره1027،ص19
2- مجموعه ورّام،ترجمه محمدرضا عطائی،ج2،ص38

هوی وهوس

معنای هوئ:

هوا مجموعه امیال و غرائز و خواسته ها و شهواتی است که ازحدود طبیعی و شرعی خارج است.هوا در وجود انسان بطور صد درصد مخالف حق است و همنشین باطل،قدرت و قوت هوا ناشی ازشهوات است یعنی از خواسته هائی که جانب حق در آن رعایت نشده و حلال و حرام در آن ملحوظ نگشته.سبب پیدایش هوا سه چیزاست:

1-خوردن مال حرام.

2-مسامحه و غفلت از واجبات بدنی، مالی و روحی و سبک انگاشتن سننن الهی.

٣-فرو رفتن در ملاهی و مناهی و کارهای بیهوده.

انسان اگر با توجه به آیات حق به دنیا و اهل دنیا بنگرد به این نتیجه می رسد که دنیا برای انسان خانه بدست آوردن کمال و اهل دنیا هم بندگان و عباد حضرت حقند باید دنیا را سرمایه کمال و رشد قرار دادو برای مخلوق خدا هم منبع خیر و برکت بود با این دید انسان نه

ص:317

گرفتار مال حرام می شود،نه از خرائفی و سنن غافل می ماند و نه دچارخوض در ملاهی و مناهی می شود. آیا دنیا از دست رفتنی ارزش داردکه بحرام نزد انسان جمع شود و بخاطر آن فرائض و سنن ترک شود وبرای لذت بردن از آن دمی دچار محرمات الهی و امور نا پسندشود؟!(1).

هوئ

حضرت علی«علیه السلام»در ابتدای خطبه چهل دوم نهج البلاغه می فرماید:

ایها الناس إن أخوف ما أخاف علیکم اینان اتباع الهوی و طول الامل فامااتباع الهوی قید عن الحق و اما طول الأمل فینسی الاخرة؛ای مردم شدید ترین خوف و هراس که از شما دارم دو چیز است پیروی از هوئ و درازی آرزو أما پیروی از هوا آدمی را از برخوردی از حق جلوگیری می کند و درازی آرز و آخرت را از یاد انسان می برد.

شارح نهج البلاغه حکیم بزرگوار شیخ محمد تقی جعفری درشرح جملات بالا می فرماید:هوا عبارتست از امواجی که از جوشش غرایض حیوانی سر می کشد و فضای درون را تیره و تاریک می سازد وعوامل و وسایل درک و دریافت حقیقت را فلج می کند.

این هوا با اینکه دارای جوهر و مبنای اصیلی جز خواستن بی محاسبه چیز دیگری نیست می تواند همه اصالتها و حقایق رشته دار را از جلو انسان و عقل و وجدان او دور کند.

ص:318


1- عرفان اسلامی،ج9،ص109

این همان است که می خواهم است که به هیچ علت و دلیلی جزخود تکیه نمی کند و این یک سخن بی اساس است که در موقع سئوال از کسی که مطابق هوا عمل کرده است بعنوان جواب بگوید که دلم خواست کدام دل؟

تو همی گویی مرا دل نیز هست

دل فراز عرش باشد بنی به هست

دل وهوئ:دل جایگاه دریافت عالی ترین حقایق است دل همان جنبه ملکوتی است که خدا را بوسیله آن در می یابد.دل جایگاه تصفیه همه مفاهیم و موضوعاتی است که حواس طبیعی آنها را به عقل نظری تحویل می دهد و عقل نظری بدون اینکه بتواند آنها را ازجنبه ارزش ها و غفلت ها درک کند به دل تحویل می دهد.

«دلم خواست کردم»از آن جملات ویرانگر موجودیت آدمیست.

کم با صورت حق به جانش آتش به ریشه همه اصول و قوانین مبنی بر حق و حقیقت می زند.هوا همان امواج بی محاسبه است که ازجوشش غرایض انسانی سر بر می کشند و بدون اعتنا به بایدها وشایدها و نبایدها و نشاندها،همه اصالات را به بازی گرفته وسرمایه های حیات گرانبهای آدمی را مستهلک می سازد.

گاهی هوا محوری بقدری شدت پیدا می کند که تا سر حدمعبودیت به پیش می رود.این خطر تباه کننده را خداوند سبحان درقرآن مجید گوشزد فرموده است:«افرأیت من اخد الهه هواه»؛آیا پس ندیدی کسی که هوای خود را برای خویشتن معبود گرفته است.

در چنین موقعیت هاست که موجودیت آدمی کاملا مسخ می شود و

ص:319

از انسانیت جز اعضای مادی شبیه به انسان چیزی در او نمی ماند.

مهار کردن هوا برای وصول به حق و حقیقت درست شبیه مهارکردن کوه آتشفشان است که می تواند مقدمه ای برای استخراج موادمعدنی با ارزش آن کوه بوده باشد.

درون آدمی دارای نیروها و استعدادهای بسیار گرانبهایی است مانند معادن با ارزش در شکم کوه آتشفشان هنگامی که هواها به تموج در می آید نه تنها آن نیروها و استعدادها خفه می شوند بلکه انسان درآن موقع بصورت آتشفشان در می آید که تبدیل به موجود خطرناک نیزمی گردد.

بطور قطع باید گفت دردهای بی درمان بشری که سرتاسر تاریخ مارا فرا گرفته است میکربی جز هوای نفسانی ما ندارد.هر کجا ستمی وتجاوزی دیدید فورا به سراغ کشن ریشه اصلی آن بپردازید.خواهیددید که ریشه اصلی آن ستم و تجاوز، هوای نفسانی یک یا چند نفربوده است(1).

هوس

این صفت بقدری ناشایست و به درجه ای مذموم است که خداوند تعالی آن را با شرک مرتبه دانسته و اشخاصی که با این مسلک شوم مبتلا هستند بنده هوئ شمرد و می فرماید:« آفرأیت من اخذ إلهه هواه؛یعنی دیده اید کسی را که خدای خود را هوای خویش قرار

ص:320


1- همان،ج11،ص2-121

می دهد و چون انسان بنده هوای نفس شود و رو به هوی نما بد بایدبداند که در گمراهی افتاده که جز هلاک و بوار نتیجه ای نخواهد دید.

همه رنج جهان از شهوت آمد

که آدم زان برون از جنت آمد

امیر المومنین«علیه السلام»می فرماید:

إن أخوف ما أخاف علیکم إثنان إتباع الهوای و طول الامل أما إتباع الهوی فیه عن الحق و أما طول الأمل فینسی الآخرة؛یعنی آنچه از هر چیز برشما بیشتر می ترسم دو چیز است: پیروی هوی و آرزوی دراز که پیروی هوی آدمی را از حق بازداشته و آرزوی دراز آخرت را فراموش سازد.

بکش نفس ستوری بکشد.شینه یکدستق طاعکته بسیارست دستانش صادق آل محمد«صلی الله علیه وآله»می فرماید:از هوای نفس خود پرهیز کنید،همانطور که از دشمن خود پرهیز می نمائید که چیزی برای شخص دشمن تر از پیروی هوای نفس نیست.

دلست و جان ممیز آدمی را

کزین دو یافت بیشی و کمی را

دل او گر مربی گشت جان دار

بیابد او بقای جاودان را

چه او با روح گیرد آشنائی

رسد در دار ملک روشنایی

و گر شد در هوای تن گرفتار

تو آنکس را بجز شیطان مپندار

بزرگان گفته اند:قوت فکر بین عقل و هوی است که عقل در بالا وهوی در زیر است وقتی فکر بالا رفته و به طرف هوی میل نماید فکرپست شده و از او قبائح اعمال صادر می شود.

و هر انسان را با هوای خود به حال است.

یکی آن است که هوی بر او غلبه نماید و او بنده هوی شود.

ص:321

دوم آنکه هوی با او مجادله کرده گاهی او غلبه نماید،و گاهی هوی.

سوم کسی که او بر هوای خود غلبه نماید و اینان هستند که در دنیاو آخرت مقام ارجمند داشته و از اولیاء و اصفیاء و بزرگان و مردواقعی بشمار آیند.

سر زهدی تافتن از سروری استترک هوی قوت پیغمبری است پس بر هر کس که بخواهد خود را قید بندگی و ذلت نجات دهد باید پیروی از بزرگان کرده هوی را زیر پا گذارده و خدا را در هر موقع ودر هر کار نصب العین ساخته و اگر کار خوبی را بر خلاف هوی نفس بیند از دست نگذارد(1).

مخالفت بانفس

نوشته اند:در بنی اسرائیل زنی زنا کار بود،که هر کس با دیدن جمال او،به گناه آلوده می شد.درب خانه اش به روی همه باز بود،دراتاقی نزدیک در،مشرف به بیرون نشسته بود،و از این طریق مردان وجوانان را به دام می کشید،هر کس به نزد او می آمد،باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد!

عابدی از آنجا می گذشت،ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت،پارچه ای نزدش بود فروخت،پولش را برای

ص:322


1- اخلاق محتشمی،ص27-26

زن آورد و در کنار او نشست،وقتی چشم به او دوخت،آه از نهادش برآمد،که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است،من و عمل حرام،من و مخالفت با حق!با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!

رنگ از صورت عابد پرید،زن پرسید این چه وضعی است،گفت:

از خداوند می ترسم،زن گفت:وای بر تو!بسیاری از مردم آرزو دارندبه اینجایی که تو آمدی بیایند،گفت:ای زن من از خدا می ترسم،مال را به تو حلال کردم،مرا رها کن بروم،از نزد زن خارج شد در حالی که برخویش تأسف می خورد و سخت می گریست!

زن را در دل ترسی شدید عارض شد،و گفت:این مرد اولین گناهی بود که می خواست مرتکب شود،اینگونه به وحشت افتاد،من سال هاغرق در گناهم،همان خدایی که از عذابش او می ترسید،خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدید تر از او باشد،در همان حال توبه کرد،و در را بست،و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد وباخود گفت:اگر این مرد باخدا را پیدا کنم،به او پیشنهاد ازدواج دهم،شاید با من ازدواج کند!و من از این طریق با معالم دین ومعارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.

با روبند خویش را برداشت و به قریه عابد رسید،از حال او پرسید محلش را نشان دادند، نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود رابه آن مرد الهی گفت و عابد فریادی زد و از دنیا رفت،زن شدیدأ ناراحت شد،پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟گفتند:برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت پاکدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند.و

ص:323

خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطاکرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند(1).

عابدنفس کُش

در بنی اسرائیل زنی بدکاره که عده زیادی از جوانان را فریفته کرده بود روزی بعضی از جوانان به او گفتند تو بقدری فریب دهنده هستی که اگر فلان عابد مشهور تورا ببیند فریفته تو خواهد شد.آن زن چون این مطلب را شنید سوگند خورد که به منزل نرود تا آن عابد را فریب دهد.

شب که فرا رسید به صومعه عابد رفت و گفت ای عابد درمانده هستم مرا امشب جا و پناه بده.عابد قبول نکرد.زن گفت:بعضی ازجوانان بنی اسرائیل با من قصد زنا دارند از نزد ایشان فرار کرده ام اگرمرا جا ندهی آنها می رسند و با من عمل منافی عفت انجام می دهند.

عابد چون این سخن را شنید در را گشود و به آن زن جا داد و آن زن بدکاره،پس از چند لحظه لباس نهای خود را در آورد و با حرکاتی خواست عابد را فریب دهد.چون چشم عابد به آن منظره و طنازی ها افتاد،شهوتش طغیان کرد و اختیار از دستش رفت،بطوری که بی اختیار دستش را به بدن آن زن گذاشت،در همین حال به یاد خدای افتاد و فوری بلند شد و رفت بطرف دیگ غذائی که روی آتش

ص:324


1- عرفان اسلامی،ج 2،ص3-152

گذاشته بود.دست خود را روی آتش گذاشت.

زن نگاه کرد،دید عابد دست خود را می سوزاند.گفت:چکارمی کنی؟گفت:دست خود را می سوزانم به آتش دنیا تا از آتش آخرت نجات یابم.زن هماندم از صومعه بیرون آمد و خود را به بنی اسرائیل رساند و گفت عابد را دریابید که اینک دست خود را می سوزاند.

عده ای از بنی اسرائیل به سوی صومعه دویدند وقتی رسیدند دیدندتمام دست عابد سوخته شده است(1).

آهنگرمصری ومخالفت باهوی نفس

مردی از پرهیزکاران وارد مصر شد.آهنگری را دید که آهنی تافته را با دست از کوره بیرون می آورد و حرارت آن بدست او هیچ تأثیری ندارد با خود گفت این شخص یکی از اوتاد است.پیش رفت،سلام کرده و گفت:تو را به حق آن خدائی که در دست تو این کرامت را جاری کرده کرد،گفت:گمانیکه درباره من کردی، صحیح نیست من ازپرهیزکاران و صالحین نیستم،پاسخ داد صحیح است ولی این دست من هم سببی دارد.

آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود.آهنگر گفت:روزی بر همین دکان مشغول کاری بودم،زنی بسیار زیبا و خوش اندام که

ص:325


1- برگزیده ای از داستانهای اسلامی،ص45

کمتر مانند او دیده بودم جلو آمد اظهار فقر و تنگدستی شدید می کرد من دل بر رخسار او کردم و شیفته جمال او شدم،گفتم اگر راضی شوی کام از تو بگیرم هر چه احتیاج داشته باشی بر می آوردم،باحالتی که حاکی از تأثیر فوق العاده بود گفت:از خدا بترس من اهل چنین کاری نیستم.گفتم در این صورت برخیز و دنبال کار خود بروبرخاسته و رفت.

طولی نکشید دو مرتبه بازگشت.همان قدر بدان تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد بخواسته تو پاسخ دهم من دکان را بسته،با او به خانه رفتم.وقتی وارد اطاق شدیم درب را قفل کردم،پرسید چرا قفل می کنی،اینجا کسی نیست.

گفتم می ترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوائی شود در این هنگام چون برگ بید میلرزید،قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارید،گفت:پس چرا از خدا نمی ترسی،پرسیدم تو از چه می ترسی که اینقدر بلرزه افتادی،گفت:

هم اکنون خدا شاهد و ناظر ماست چگونه نترسم،با قیافه بسیارتضرع آمیز گفت:ای مرد اگر مرا واگذاری بعهده می گیرم خداوند پیکرتو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند، دانه های اشک او التهاب عجیبی در من تأثیر بسزایی کرد از تصمیم خود منصرف شدم،احتیاجاتش رابر آوردم با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت.همان شب درخواب دیدم بانوئی بزرگوار تاجی از یاقوت بر سر داشت،به من فرمود:خدا پاداش نیکوئی به تو عنایت کند.پرسیدم کیستید؟گفت:من مادر همان دخترم که نیازمندی او را بسوی تو کشانید ولی از ترس

ص:326

رهایش کردی اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت تورا نسوزاند.پرسیدم آن زن از کدام خانواده بود،گفت:از بستگان رسول خدا«صلی الله علیه وآله»و سپاس فراوانی کردم.به همین جهت حرارت آتش درمن تأثیری ندارد(1).

هوس مرگبار

بدبخت خانه را از اغیار خالی دیده بود و به پندار خویش فرصت خوبی پیدا کرده بود.آهنگهای موسیقی و حرارت به کرار او را داغ کرده بود.و دیگر نمی دانست چه می کند و لذا یکیی پس از دیگری آنها را بالا می کشید و به بطریهای خالی را به اطرافش پرت می کرد.

آنقدر این عمل جنون آمیز را ادامه داد تا از هوش رفت و برای همیشه دیگر چیزی نفهمید. او در یک نشست دو ساعته آنقدر مشروبات الکلی خورد،که دچار مسمومیت شده و پس از انتقال به بیمارستان جان سپرد.او که 24 سال داشت چند بطری مشروب خرید و پای رادیو نشست و به نوشیدن پرداخت.هنگامی که همسرش به منزل مادر خود رفته به منزل مراجعت کرد،و با شوهر بی هوش وشیشه های خالی مشروب در اطراف شوهر مواجه شد.بلافاصله او رابه کمک همسایه ها به بیمارستان منتقل کرد.ولی معالجات درباره اومؤثر واقع نشد و بر اثر مسمومیت حاصله از الکل جان سپرد.فرد45

ص:327


1- همان،ص126

ساله ای بنام...در اثر مشروبخواری دچار ناراحتی شد و نزدیک پل فلزی از خود بیخود شده به زمین افتاد و بی حال شده و قبل از اینکه او را به بیمارستان برسانند،مرد.اگر چه با پیروزی انقلاب اسلامی واستقرار جمهوری اسلامی در ایران درب میکده ها و مشروب فروشی ها بسته شده و کارخانه های مشروب سازی تعصیل گشت،و بالاخره بساط میخوارگی برچیده شد،ولی برای قدر دانی از جمهوری اسلامی و فداکاری در راه حفظ دست آوردهای ارزشمند انقلاب اسلامی و توجه بعضی از اشخاص نادان که گاها ممکن است دراندیشه این ماده پلید باشند.یادآوری مسائل و جریان اسفبار گذشته مفید است.

مسمومیت الکل و تأثیر آن در نسل:

چنانکه دانشمندان می گویند:مشروبات،سم است.و چون ماده لطیفی است،معده روی آن کاری انجام نمی دهد و بدون تصفیه واردخون می شود و تمام بدن الکلی مسموم می گردد و این مسمومیت دیربا نزدیک موجب مرگ او می شود.و در نسل وی نیز اثر عمیقی می گذارد.

چنانکه دکتر کارل می گوید:مستی زن با شوهر در حال آمیزش جنایت واقعی است،زیرا کودکانی که در این شرایط به وجود می آیند،اغلب از عوارض عصبی یا روانی درمان ناپذیر رنج می برند و لذا امام صادق«علیه السلام»می فرماید:کسی که دخترش را به شرابخوار بدهد،نسل خود را قطع کرده است،چنانکه پیامبر«صلی الله علیه وآله»می فرماید:هر زنی که ازشوهر مست خود(در تمکین آمیزش) اطاعت کند به شماره ستارگان برایش گناه است،و هر زنی که از او به دنیا آید پلید است، و یا وقتی که

ص:328

شوهر او بمیرد یا از او طلاق گیرد خداوند هیچ توبه و صدقه ای از اونمی پذیرد،و امام صادق«علیه السلام»فرمود:من تزوج ابنته شارب الخمر فکانمااقادها الی النار،هر کس دخترش را به شرابخوار بدهد،مانند این است که او را در آتش انداخته و نابودش کرده است(1).

فرارازبند

بیچاره بد جوری در بند افتاده بود او شخصی زیرک،متعهد و پرتلاش بود و هرگز فکر نمی کرد به این سادگی غافلگیر شده و درچنگال فرد ملموسی گرفتار گردد.ولی چون جوان پاکی بود ونمی خواست به گناه آلوده شود،خدای پرهیزکاران کمکش نمود و باسنقشه ماهرانه ای خیلی زود از بند رها شد و به همگان نشان داد که انسان مؤمن در هر شرایط نباید گناه کند.ابن سیرین که مردی زیبا بوده و شغلش بازی بود،زنی عاشق وی شد و پیوسته دنبال فرصت می گشت که او را به خانه خویش برده و کامی از او بگیرد تا اینکه روزی ابن سیرین را به بهانه خریدن پارچه به خانه خویش برد و درب را بسته،مقصودش را اعلام کرد. ابن سیرین بیچاره که بدجوری به دام افتاده بود هر چه زن بُل هوس را نصیحت کرد و مفاسد نکوهش های زنا کاری را برایش شرح داد نتیجه بخش واقع نشد و زن از فکرشیطانیش دست بردار نبود.از طرفی چون ابن سیرین جوانی پاک و

ص:329


1- داستانهای آموزنده،ج5،ص309

خدا ترس بود و در هر شرایطی نمی خواست به گناه آلوده شود در فکررفت که چه کند،ناگهان فکری به نظرش رسید به بهانه دستشویی رفتن به آنجا رفت و بدن خود را آلوده کرده بیرون آمد و به طرف زن رفت.

وقتی وی ابن سیرین را با چنین وضعی دید از او متنفر شده درب خانه را باز کرد و او را از خانه بیرونش کرد.او هم در جوی آبی رفته،خود راشستشو داد و از آن هنگام خداوند متعال علم تغبیر خواب را به اوآموخت(که از آن پس خوابها را خیلی دقیق و خوب تعبیر می کرد که کتاب تعبیر خوابش معروف است)(1)چنانکه خداوند به حضرت

یوسف«علیه السلام»نیز بخاطر اینکه تسلیم زلیخا نشده و حتی حاضر شد زندان برود ولی گناه نکند،علم تعبیر خواب را عنایت کرده،درباره اش فرمود:«و کذلک یجتیک ریک و علم و تأویل الأحادیث؛(2)این چنین خداوند تو را برگزید و علم تعبیر خواب را(در اثر پرهیزکاری)به تو آموزد.»

و الهام علم تعبیر خواب به ابن سیرین نیز به خاطر مخالفت وی باهوی نفس خویش بود(3).

آری هر چند از مدت کوتاهی خود را بخاطر فرار از گناه آلوده ظاهری کرد ولی در عوض روح خویش را از آلوده شدن به گناه رهاساخت و اگر چه زمان کمی زحمت آلودگی بدن را تحمل کرد ولی

ص:330


1- همان،ج 9،ص49
2- قرآن کریم،سوره یوسف،آیه6
3- محدث قمی،سفینة البحار،ج1،ص678

جان خویش را از عذاب جاودانی دوزخ نجات داد.آری پیامبر«صلی الله علیه وآله»فرمود:روز قیامت(گاهی)بندهای بخاطر یکی از گناهانش صد سال زندانی خواهد شد و او با حسرت به همسرانش که در بهشت درحالی که غرق نعمت اند نگاه می کند(1).

و امام باقر«علیه السلام»فرمود:هیچ چیزی مانند گناه دل را تباه نمی کند،بسا انسان پیوسته گناه می کند تا اینکه دلش زیر و رو می شود(و دیگررستگار نخواهد شد)(2).

ازدواج براساس هوس

ناله های او در دادگاه حاکی از رنج و دردهایش بود،چه شده که زن و مردی که روزگاری چون جان شیرین یکدیگر را خیلی دوست داشتند و خود را یک روح در دو قالب تصور می نمودند،اکنون زندگیشان سخت تلخ شده،و چون دشمنان دیرینه که گویی باهمدیگر پدر گشتگی دارند،به روی هم خنجر کشیده،مرثیه جدایی می سرایند،و این دو زوج جوان با فرزند خردسالشان ساعت ها وقت خود را پشت درب اطاق دادگاه می گذرانند؟

زن داستان زندگی خود را چنین نقل می کند:

ابتداء زندگی ما با عشق و یک دنیا آرزو آغاز گشت،شور و هیجان

ص:331


1- اصول کافی،دو جلدی،ص272
2- همان

من آن چنان بود که بدون دقت و مطالعه کافی صرفا بر اساس هوی وهوس سر به فرمان دل نهادم،و ازدواجم با آن مرد صورت گرفت،شوهری که انتخاب کرده بودم،جوان خوش اندام،خوش برخوردبود،شغلی آزاد داشت،و از درآمد نسبتا خوبی برخوردار بود.

هر چه می خواستم برایم فراهم می کرد،تنها کوشش من نیز جلب رضایت او بود،زندگی ما به خوبی پیش رفت،اما طولی نکشید که کاخ رؤیائی ما روز به روز به ویرانی گرائید،تا زمانی که حس کردم ناهماهنگی های زیادی از نظر خصوصیات اخلاقی بین من و او وجوددارد،هر روز این ناهماهنگی ها بیشتر جلوه می کرد،و من که خود رادر خطر می دیدم سعی کردم خود را با او وفق دهم،ولی گویا او حاضربه کوچکترین تغییری در خصوصیات اخلاقی و رفتاری خود نبود،تا اینکه دخالتهای مادر شوهرم به این اختلاف دامن زد و زندگی ما را به دوزخی جانسوز مبدل ساخت(1).

یاری شیطان

پدر و مادرم از دنیا رفتند،و خواهر و برادرم نیز پس از ازدواج ازمن جدا شدند،و چون تنها شدم شدید به محبت احتیاج داشتم.تامدتی زندگیم با همه سختی هایش به خوبی پیش می رفت و مشکل من از آنجا شروع شد که عاشق دختری شدم که رو بروی منزلمان بود.

ص:332


1- همان،ج 6،ص69

عشق او مرا از کار و زندگی انداخت،به بهانه های مختلف به منزل آنهامی رفتم،تا اینکه به سربازی رفتم،و شب و روز در فکر او بودم، وچون از سربازی آمدم، شوهر خاله را به خواستگاری او فرستادم.ولی آنها جواب رد دادند،که دیگر زندگی برایم تاریک شد،و در ذهنم هزار نقشه کشیدم تا اینکه شیطان به یاریم شتافت و راهی را انتخاب کردم که شخصیتم را شکست،زندگیم را به باد داد،در واقع راه نبود،بلکه چاه بزرگی بود.بالاخره تسلیم شیطان شدم و تمام آنچه معتقد بودم از حرمت و آبرو همه را زیر پا گذاشتم،دامن عفت خود و

دیگری را لکه دار کردم و با معشوقم فرار کردیم،و هفت ماه از این شهر به آن شهر و از این محل به آن محل در بدر بودیم و در این مدت زندگی سختی را گذراندیم.تا سرانجام دستگیر و به اتهام قتل دختردیگری بازداشت شدم،و چون پس از رابطه با دختر همسایه مان با اوفرار کردم همه فکر می کردند،دختر دیگری نیز کشته ام،اکنون سه سال است که در زندان بسر می برم،اینجا انسان دیوانه می شود،و یادق می کند،من نه تنها به معشوق خود نرسیدم،بلکه به عنوان یک قاتل و فاسق،زندانی شدم، برادرم زودتر از شش ماه به دیدنم

نمی آید(1).پدر و مادر معشوقم گفته اند اگر از خانواده مقتول رضایت گرفتم،حاضرند دخترشان را به من بدهند،ولی من دیگر احساس نمی کنم که آدم هستم،من به عنوان یک فرد گناهکار که دامن دختری را آلوده کرده ام و به آینده خود امیدی ندارم به همه جوانان سفارش

ص:333


1- همان،ص133

می کنم که عقل و فکر خود را بکار گیرند و با کمک والدین و اطرافیان خویش در دوران جوانی خود را حفظ کنند،خود را بدبخت و سیه روز ننمایند.اگر می خواهند ازدواج کنند از راههای غیر شرعی وقانونی وارد نشوند.اگر توانستند با دختری که دوست دارند ازدواج کنند،دست و پای خود را گم نکنند و از راههای درست دختران هم شأن خود را بشناسند و با آنها ازدواج کنند،جوآن ها بر لب پرتگاه هستند.اگر اندکی غفلت کنند به راههائی کشیده می شوند که عاقبت آن بدبختی و بیچارگی است،عاقبتی که من گرفتارش شدم(1).

بُت دروغین

با خوردن زنگ مدرسه شتاب زده راهی خانه شدم که با مادرم به تماشای فیلمی برویم که مدت ها بود بچه ها صحبت آن را می کردند.

ناگهان در خم کوچه(حادثه ای رخ داد که سرنوشت شومی برایم ترسیم کرد)در یک لحظه با او سینه به سینه شدم هر چند زود راهم راکج کرده رفتم اما از نگاهش در چشم هایم احساسی در من بوجود آورد که وقتی وارد خانه شدم نه تنها در فکر رفتن به سینما نبودم،بلکه حاضر نبودم با مادرم،هم کلام شوم.در اطاق رفته روی تخت درازکشیده و سخت در اندیشه او فرو رفته بودم تا آن وقت او را ندیده بودم و نمی دانستم او کیست و از کجا آمده است.بعدها یکی دو بار

ص:334


1- همان،ص134

سر راهم دیدمش.گویا انتظارم را می کشید.تا اینکه یک روز همراه پدرو مادرش برای خواستگاری به خانه مان آمدند هر چند پدر و مادرم می گفتند اگر چه او 20 سال دارد و به تازگی از آمریکا آمده است و این دلیل نیست که ما(بدون تحقیق و بررسی لازم)تو را دربست در اختیاراو بگذاریم.ولی من چنان عاشق و دلباخته او شده بودم که گفتم (جزاو) نه، نه، نه،همان که گفتم.بالاخره پدر و مادرم تسلیم شدند ومراسم عقد و عروسی ما خیلی زود انجام شد و من به خانه او رفتم اگرچه او قبلا برایم آشنا نبود ولی حالا از هر آشنائی آشناتر شده بود،ومن چنان به او علاقمند شده بودم که دوست نداشتم وقت خود را به خواندن کتاب با دیدن تلویزیون یا در دیدار با دوستانش صرف نماید،و از نبودش اظهار نگرانی می کردم.روزی گفت اینقدر اصرار نکن که همیشه در خانه و با تو باشم،راحتم بگذار و کم کم در چهره اش احساس خستگی می کردم و بدنبال آن،شب ها نیز دیر به خانه می آمد و

یک روز هم در جلو من از جیبش سیگار در آورده،کشید.به اواعتراض کردم،گفت در آمریکا بچه ها از ده سالگی سیگار می کشند.

گفتم اما اینجا ایران است و دلیلی ندارد کارهای غلط آنها را ما تکرارنماییم.

بالاخره بعضی از شب ها تا ساعت ها از پنجره اطاق در کوچه نگاه می کردم که شاید از لابلای تاریکی ها پیدایش شود و این مطلب بسیاربرایم رنج آور بود(1).

ص:335


1- همان،ج9،ص52

عشق خیابانی

می خواهم اعتراف کنم،می خواهم از زندگی سراسر گناه و پوچ خود برای شما بگویم،تا شاید به خود آئید و مثل من سر خورده وغمگین نشوید و فریب عشقهای خیابانی را نخورید. از آنجا که ازهیچکس محبت ندیده بودم و تشنه آن بودم و تصور می کردم که بادوستی او محبت را پیدا کرده ام. وقتی نامه آن پسر را که هیچ گونه آشنائی با وی نداشتم از طریق یکی از آشنایان دریافت کردم،بنابرحرف هائی که آن شخص گفته بود، دوستی با او را پذیرفتم. در طی دوستی با او بی محبتی و بد اخلاقی و رفتار تند و ناپسند از وی ندیدم و فکر می کردم به آرزوئی که همیشه در خیال خود داشتم رسیده ام.تا اینکه روزی کمیته ما را دستگیر کرد و با گرفتن تعهد تا رسیدگی به پرونده آزاد مان کردند و چون قول داده بودیم که هیچ طوفانی نمی تواند رشته های محکم عشقمان را از هم پاره کند.من فکر می کردم، او فراموش نکرده و باز به سراغم می آید،مدت ها صبر کردم وبا اینکه از پدرم کتک مفصلی خورده بودم و با زخم زبانها و طعنه ها وهزاران مشکل دیگر کنار آمدم تا اینکه نامه ای بوسیله همان آشنا(دلال خیانکار و فریب کار) بدستم رسید و با اینکه برای دیدارش دقیقه شماری میکردم دوری او را تحمل کردم.

تا اینکه به مدرسه رفتم،و از آنجا نیز از طرف معلمین و مدیر وهمکلاسی هایم زخم زبان ها و سرزنش ها از نو آغاز شد.تا اینکه مدیرمان

ص:336

گفت: باید تمام نامه هائی را که برای آن پسر نوشته ای بیاوری و گرنه تو را از مدرسه بیرون می کنیم،من به وسیله همان آشنا برای او پیغام دادم و اتفاقات را برایش بازگو کردم،اما او روی پلید و زشت خود راکه تا آن روز پنهان کرده بود نشان داد و گفت:من نامه ای از او ندارم،باشنیدن این جواب،پتکی بر سرم خورده بود و تازه فهیدم که تا آن زمان خواب بودم و در واقع دوستی ما دوستی گرگ و بره بوده است ومن با دست خودم آینده ام را تباه کردم،اما افسوس که همه چیزهاتمام شده بود،او دیگر مرا دوست نمی داشت و بهتر بگویم که از اول دوست نداشت.من بخاطر افکار کودکانه با فریب خوردن از او زندگیم را باختم، یک سال تمام با اندوه، شب و روز و روز را به شب می رساندم، شاید او پشیمان شود و به سراغم بیاید.ولی او دیگر برایم مرده بود،رهایم کرده بود و بدنبال دختر دیگر و طعمه دیگری رفته بود.که او را نیز به قربانگاه بفرستد.شما را به خدا از سرگذشت تلخ من عبرت بگیرید و فریب حرفهای زیبای این و آن نخورید وخود را ملعبه دستهای هوس آلود جوانان خیابانی نکنید،اگر دوست نمی دارید آینده ای به تاریکی آینده من داشته باشید، بدنبال حرفهای دروغ این و آن نباشید(1).

ص:337


1- همان،ج6،ص140،به نقل از اطلاعات هفتگی،شماره 2468،مورخه4بهمن1368،ص10

آشنائی خیابانی

چشمان گریان من پیوسته در حسرت یک زندگی سعادتمندانه می بارد،از من که دیگر گذشت،اما از شما که قصه مرا می خونید،تمنادارم که زندگی مرا آئنه خودتان قرار دهید در انتخاب همسر و خانواده او خیلی دقت کنید تا مثل من دچار چنین بدبختی،بی کسی و بی پناهی نشوید.

من هم مثل همه دخترهای دم بخت هنوز به قول همکلاسی هایم امضاء دیپلمم خشک نشده بود که رفتم خونه شوهر.اما شناخت من از شوهرم از روی تحقیق نبوده بلکه ظاهری بود، او به نظر جوانی

خوش اخلاق، صبور و جذاب آمده بود، آن وقت ها زمان طاغوت بودوبی بند و باری هم فراوان بود من با شوهرم توی خیابان با هم آشناشدیم،هنوز یک ماه از ورودم به خانه شوهر نمی گذشت که اخم وتخم های مادر شوهرم شروع شد و هر روز هم شدت پیدا می کرد،بقدری او نزد شوهرم از من بد می گفت که او هم یک روز با شلنگ به جانم افتاد و تا میخوردم کتکم زد و علت اصلی آن این بود که نمی خواست من توی آن خانه باشم(چون با عشق خیابانی باپسرشان آشنا شده بودم از من نفرت داشت)و با لج بود و مرتب چوب لای چرخ می گذاشت.

کار آنها بقدری بالا گرفت که حتی برادر شوهرم که چند سال از من کوچکتر بود برویم دست بلند می کرد،آن بی رحم ها بخصوص شوهرم که همیشه فکر میکردم حامی و یاور من است،بچه در شکمم

ص:338

را هم با لگد کشت و یک ماه بعد هم ماشینش را فروخت،مهریه ام راداد و پس از طلاق از خانه بیرونم انداختند.

من به همه مردم،زن ها و شوهرها،خواهران و برادران می گویم که ازقصه پر غصه زندگی من عبرت بگیرید،من گول عشق خیابانی راخوردم، مواظب باشید،شما در این دام نیفتید،من در مورد زندگیم تحقیق نکردم،اما شما حتما این کار را بکنید).

آری همچنانکه پیامبر اسلام«صلی الله علیه وآله»می فرماید:«إذا جائکم من زقون ځلقه و دینه وجوه؛

هرگاه کسی برای خواستگاری شما آمد که از نظر دینی و اخلاقی روی او شناخت دارید به او همسر بدهید.»

و فرمود:ازدواج یک نوع بردگی است،پس هر گاه خواستیددخترتان را شوهر دهید،ببینید او را برده و اسیر چه کسی می نمائید.

و امام صادق«علیه السلام»نیز فرمود:

زن قلاده«در گردن»است پس دقت کن و ببین که چه قلاده ای به گردن خود می اندازی...

با توجه به آنچه گفته شد،دختران و پسران در کارها بخصوص درانتخاب همسران خود باید دقت کنندو با والدین خویش مشورت نمایند و به نظریات خیرخواهانه آنها ترتیب اثر بدهند(1).

ص:339


1- همان،ج8،ص41

تقسیم بی رحمانه

آنها که در آغاز نسبت به هم لیلی و مجنون بودند و خود را عاشق ودلباخته همدیگر می دانستند، ولی فقط چند روزی زندگی آرامی داشتند و طولی نکشید که کشمکش،فحش، بهانه گیری و نزاع درمیانشان شروع شد و روز به روز شدت بیشتری پیدا می کرد و با اینکه دختر بچه ای هم پیدا کرده بودند ولی سرانجام تصمیم به جدائی گرفتند.

آن روز وقتی از دادگاه برگشتند مشغول تقسیم اثاثیه شان شدند،درمورد وسائل مشترکشان بگومگوهای زیادی کردند و بالاخره باشکستن بعضی از آنها کار آنها نیز پایان یافت و فقط در مورد تقسیم یک چیز مشترک در بن بست گیر کردند به این نحو که یک پای کودک را پدر با عاطفه اش! گرفت و پای دیگرش را مادر مهربانش! و آن قدرکشیدند تا اینکه طفل معصوم را بیرحمانه دو تکه کردند و او را با کمال قساوت کشتند و بدین ترتیب آخرین مشکل خود را نیز حل کردند.

آری از ازدواجهائی که بر اساس هوس و احساسات استوار باشد و از ایمان، اخلاق، تقوی و بینش عقل عاری باشد، بهتر از این نبایدانتظار داشت و لذا اسلام ایمان و اخلاق را شرط اساسی معرفی کرده است.

چنانکه پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»فرمود:

با زنان بخاطر زیبائی ازدواج نکنید که بسا زیبائی موجب فساد آنان گردد و نیز برای مالشان آنها را به همسری نگیرد که بسا مالشان آنها را

ص:340

سرکش سازد و تنها به جهت دینشان با آنها ازدواج نمائید.

وامام رضا«علیه السلام»فرمود:

وقتی مردی دین و اخلاقش رضایت بخش است از شماخواستگاری کرد به او زن بدهید و از فقر و تنگدستی وی نه هراسید که خداوند فرموده:اگر آنان تهی دست می باشند خدا از فضل خویش بی نیازشان می کند(1).

نتیجه شوم بوالهوسی

هر چند خداوند متعال نعمت ارزشمندی به وی عطا کرده بودولی او در کمال غرور و خودسری بسر می برد و از عواقب شوم رفتارخویش غافل بود و هنگامی بخود آمد که به اعتراف خودش دیگر دیرشده بود.

حقیقتش را بخواهید در این چهار سال من فقط 6 ماه اول زندگی باهمسرم مهربان بودم و بعد از این مدت بنای ناسازگاری را گذاشتم،هیچ وقت نسبت به زندگی احساس مسئولیت نمی کردم و هر چه درآمد داشتم صرف ولخرجی و خوشگذرانی خودم می کردم،هیچ ارزش برای همسرم و زندگی او قائل نبودم و زندگی را بازیچه گرفته بودم،تذکرات مداوم همسرم را نشنیده می گرفتم.

الان یک سال است که همسر خوب و مهربانم مرا ترک کرده و از

ص:341


1- همان،ص41

یکدیگر جدا شده ایم.او بخاطر اخلاق و رفتار من قهر کرده و به خانه پدرش رفته است و می گوید باید مرا طلاق بدهی،من در عوض یک سال خیلی فکر کردم و حالا می فهمم که او نه تنها همسرم بود بلکه مثل جامه ای نیکو عیب مرا می پوشاند،همیشه نماز می خواند وبسیاری اوقات روزه می گرفت،حجاب اسلامی را کاملا رعایت می کرد،بدون اجازه من جایی نمی رفت. حتی به تنهائی غذانمی خورد،همیشه می گفت:زن باید پیرو فاطمه زهرا«علیه السلام»باشد.

گوئی نعمتی بود که خدا نصیب من کرده بود،اما من قدر او را ندانستم و حالا دچار عذاب وجدان شده ام،آتش در درونم شعله ور شده و ازشنیدن نام طلاق بدنم می لرزد تا بحال چندین بار می خواستم دست به خودکشی بزنم ولی لبخندهای شیرین دخترم جلو چشمانم مجسم شده و مرا پشیمان کرده است و چیزی نمانده که دیوانه شوم،چون درحق همسرم و آن بچه نازنین خیلی کوتاهی کرده ام و حالا پشیمان شده ام اما افسوس که دیگر دیر شده است و هر چه به او می گویم می خواهم بدی های گذشته را جبران کنم و مثل یک مرد واقعی به زندگی ادامه دهم باور نمی کند.

سرانجام هواپرستی

یکی از علماء و دانشمندان مشهور بنی اسرائیل را بعلم بن باعوراَبود،او در عصر حضرت موسی«علیه السلام»زندگی می کرد.او نخست درمسیر حق بود و در راه خدا بسیار فعالیت و کو شش کرد و خدمات

ص:342

شایانی را انجام داد،بحدیکه در پیشگاه الهی مقرب شد که دعایش مستجاب می شد و افراد گرفتار و کسانیکه با مصائب و سختی های روزگار دست و پنجه نرم می کردند پیش او می آمدند و از اوی درخواست دعا می کردند،او نیز دعا می کرد و خداوند هم دعایش رامستجاب می کرد و گرفتاریهای مردم را برطرف می ساخت.

ولی بر اثر وسوسه و دغدغه های شیطان و متابعت از هوا و هوس نفس از مسیر حق منحرف شد و در مسیر دنیا پرستان قرار گرفت،ازاین رو تمام مقامات خود را از دست داد و از گمراهان گردید.

از امام هشتم«علیه السلام»نقل شده که فرمود:بلعم بن باعورا در پیشگاه ایزدی عزیز و محترم بود و خداوند اسم اعظم را بر او ارزانی داشته بود از این جهت دعایش مستجاب می شد، ولی گرفتار وسوسه های شیطان گشت.

شیطان او را به هوا پرستی دعوت کرد و لذات جهان ماده را درنظرش آراست و سرانجام در صف مخالفان حضرت موسی«علیه السلام»قرارداد،هنگامی که«فرعون»به تعقیب موسی«علیه السلام»علی و پیروانش عازم شد به بلعم باعوراگفت:بر موسی«علیه السلام»و پیروانش نفرین کن و از خدا بخواه که آنانرا برای ما حبس کند و نگهدارد.

«بلعم باعورا»سخن فرعون را پذیرفت و برای اجرای دستورات سوار الاغش شد که به تعقیب «موسی«علیه السلام»»و یاران او پرداخت ومحلی ویژه علیه آنان دعا کرد و لیکن الاغش حرکت نکرد و از راه رفتن خودداری نمود،بلعم باعورا الاغ را کتک مفصل زد تا اینکه خداوند قادر آن حیوان را بزبان آورد و به بلعم باعورا این چنین گفت:

ص:343

وای بر تو،برای چه مرا میزنی،آیا می خواهی همراه تو بیایم تااینکه بر موسی«علیه السلام»و گروه مؤمنان نفرین کنی بلعم باعورا،از عمل ناروا وکار ناشایست خود صرفنظر کرد و دست برنداشت و آنقدر آن حیوان را زد تا اینکه آنرا کشت و خداوند متعال اسم اعظم را از او گرفت(1).

شیطان قوی ترین و نیرومندترین دشمنان انسان است که شب وروز برای ربودن سرمایه پرارزش و گرانمایه (عمر)او مشغول توطئه واسباب چینی است و با نقشه های ماهرانه خود می خواهد انسان رااغفال کند و از مسیر حق و صراط مستقیم منحرف سازد و به بیراهه بکشد و به انجام گناه تشویق و ترغیب نماید و نزد خلق و خالق،فتضح و رسوا سازد.این دشمن توطئه گر در آغاز شیطنت و بداندیشیش که در فریب دادن و گول زدن چندان-خصص و مهارت نداشت،با سخنان دروغینش پدر و مادر آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد

این دشمن دیرینه همانطور که با خوشبختی پدر و مادر ما دشمن بود و نمی خواست که آنان از نعمتهای بهشتی برخوردار شوند و دررفاه و آسایش بسر برند.همچنین با سعادت ما که فرزندان همان پدر ومادر هستیم نیز دشمن است و نمی خواهد ما فرزندان این آدم در این جهان و جهان دیگر سر فراز و پیش خلق و خالق محترم و آبرومندباشیم.

از این رو پیوسته علیه ما کنکاش کرده و نقشه می کشد و مانندراهزن ماهر و متخصص و مجهز به وسائل گوناگون بر سر راه ما نشسته

ص:344


1- بحار الانوار،ج13،ص377

و می خواهد به هر راهی که ممکن است سرمایه نفیس و عزیز ما را ازدستمان بگیرد و نگذارد ما از این سرمایه ذیقیمتی که در اختیارمان قرار گرفته،بنفع دنیا و آخرت خود بهره برداری کنیم، از این لحاظ باراههای مختلف گناه را در نظر فرزندان آدم آراسته و خوب جلوه می دهد و آنان را به انجام اشتباهات نفس و خواسته های نامشروع

دعوت می نماید.

از این رو آفریدگار جهان در قرآن کریم در سوره های متعددی مردم را از عداوت و دشمنی شیطان آگاه ساخته و از متابعت و پیرویش برحذر ساخته است.بعنوان نمونه به چند آیه اشاره می شود:

1- ای مردم از آنچه که در زمین حلال و پاکیزه را بخورید و بدنبال شیطان نروید و از وسوسه های او پیروی نکنید که او دشمن آشکارشماست، این دشمن است که به شما دستور بدکاری را می دهد ووادارتان می کند که درباره خدا سخنانی از روی جهل و نادانی بگوئیدو چیزهائیکه نمی دانید بساحت مقدس الهی نسبت دهید.

2- پروردگار جهان پس از آنکه مؤمنان را به انفاق و احسان بهترین و نیکوترین آنچه که دارند دستور می دهد، می فرماید: شیطان به شماوعده فقر و تنگدستی می دهد و بکارهای زشت و بخیل و خسیس بودن وادار می کند و خداوند برای تشویق و ترغیب به امورخیر وکارهای نیک بشما وعده آمرزش و فزونی را می دهد که خدا گشایش دهنده و دانا به همه امور جهان است(1).

ص:345


1- سوره بقره،آیه166و168

٣- پروردگار عالم بعد از بیان حقانیت قیامت و روز جزا برترسانیدن مردم از گناه و عصیان و نقشه های شیطان می فرماید: حقا که شیطان دشمن شماست،شما نیز او را دشمن بدارید و فریب او رامخورید که سپاه خود را برای گمراه ساختن و اغفال نمودن شما آماده ساخته تا همه تان را مانند خود اهل دوزخ گرداند(1).

4-روز قیامت و رستاخیز که گناهکاران بکیفر اعمال ناشایست خود می رسند و در آتش دوزخ می سوزند، از ناحیه الهی به آنان خطاب می رسد:ای فرزندان آدم مگر بوسیله پیامبران و سفیران خودبه شما ابلاغ نکردیم که پرستش شیطان را نکنید که او دشمن آشکارشماست و مرا عبادت کنید که راه راست اینست.شیطان نسلهای بسیار را از شما گمراه کرد آیا تعقل نمی کردید؟این همان دوزخی است که به شما وعده می دادند(2).

ص:346


1- همان،سوره فاطر،آیه 6،یس،آیه 60-62
2- سید مهدی علوی،داستانهای علوی،ج 3،ص29

منابع و مآخذ

1.حجله خونین صغری محمدی

2-آئین همسرداری ابراهیم امینی

٣- اختلالات رفتاری کودکان و روشهای اصلاح آن عزت الله نادری دکتر مریم سیف نراقی و دکتر

4- مجله ایران جوان شماره 142

5. نشریه پیوند تابستان 86

6- اعتیاد و خانواده شکوه ثوابی نژاد

7- بررسی عامل وابستگی خانواده در بروز اعتیاد محسن اعتماد زاده

8- بچه های اعتیاد مهرانگیز کار

9- مجله خانواده شماره 114

10- داستانهای آموزنده غلامحسین رحیمی اصفهانی

11- تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی

12- اخلاق اسلامی در نهج البلاغه اکبر خادم الذاکرین

13- تفسیر صافی ذیل آیه 26 سوره اسراء

14- داستان ها و پندها مصطفی زمانی

15 . داستان دوستان محمد محمدی اشتهاردی

16- مجله نصیحت نمایندگی ولی فقیه در سپاه

17. میزان الحکمه محمد محمدی ری شهری

18- مجموعه ورام ج 1 و 2 ترجمه محمد رضا عطایی

19- چهل حدیث سید هاشم رسولی محلاتی

20- عرفان اسلامی شیخ حسین انصاریان

21- اخلاقی در قرآن آیت الله مکارم شیرازی

22- جامع السعادات مولی مهدی نراقی ترجمه مجتبوی

23- محرمات مصطفی نورانی

24- نهج البلاغه فیض الاسلام

ص:347

25- غرر الحکم و درر الکلم (مجموعه سخنان امام علی «علیه السلام»)

26- حکایت ها و روایتهای آموزنده و تاریخی مصطفی نورانی

27۔ وسائل الشیعه شیخ حر عاملی (ره)

28- اخلاق اسلامی غلامحسین رحیمی اصفهانی

29- سفینة البحار محدث قمی (ره)

30- اصول کافی ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی

31۔ اخلاق اسلامی سید محمد شیرازی (ره) ترجمه علی کاظمی

32- نهج الفصاحه غلامحسین پاینده

33- داستانهای شگفت شهید آیت الله دستغیب (ره)

34- واعظ اجتماع محمد مهدی تاج لنگرودی

35- حسد سید رضا صدر

36- ثواب الاعمان و عقاب الاعمال صدوق (ره) ترجمه ابراهیم محدث بندر ریگی

37. کیفر کردار سید محمد تقی مقدم

38- برگزیده داستانهای اسلامی حاج عباس احمدی ادیب

29- گناهان کبیره شهید دستغیب

40- بحارالانوار علامه مجلسی (ره)

41- داستانهای علوی سید مهدی علوی

42- امالی صدوق (ره)

43- حکایت های شنیدنی محمد محمدی اشتهاردی

44- کشکول شیخ بهائی (ره)

45- داستانهای عبرت انگیز سعید مهدی شمس الدین

46- داستانها و پندها مصطفی زمانی وجدانی

47- کلید خوشبختی صادق حسن زاده

48- روزنامه جمهوری اسلامی 76/3/29

49- فصلنامه در تاریخ و فرهنگ معاصر شماره 11

50- نغمه هایی از بلبل بوستان حضرت مهدی مرحوم کافی / علی اکبر محدث شوشتری

51- ارزش پدر و مادر سید اسماعیل گوهری

ص:348

52- وعاظ گیلان تاج لنگرودی

53- داستان راستان شهید مطهری (ره) ج 1 و 2

54- اخلاق شبر ترجمه محمد رضا جباران

55- نهج البلاغه ترجمه سید نبی الدین اولیایی

56- المحجة البیضاء ملا محسن فیض کاشانی (ره)

57- چهل حدیث حضرت امام خمینی (ره)

58- مجله حوادث شماره 29، 19 دیماه 1371

59۔ معراج السعاده مرحوم نراقی (ره)

60- ستارگان درخشان محمد جواد نجفی

61۔ حقوق فرزندان در مکتب اهلبیت (ع) محمد جواد طبسی

62۔ عیون اخبار الرضا

63- خصال شیخ صدوق

64- خانواده و مسائل جنسی کودکان علی قائمی

65- پژوهش همجنس گرایی مرحوم محمد حسن رجبی

66- تفسیر سوره حجرات شهید دستغیب

67- مفاسد مال و لقمه حرام سید اسماعیل گوهری

68- شرح مکاسب سید محمد کلانتر

69- معاد شهید دستغیب

70- اخلاق محتشمی حسن اسفندیاری

71۔ مستدرک الوسائل ج 1 مرحوم محدث نوری (ره)

72- روز شمار انقلاب اسلامی 1367 دفتر تبلیغات اسلامی

73- زنان مرد آفرین محمد محمدی اشتهاردی

74- داستانهایی از سفر آخرت حاج شیخ عباس قمی

75- مناقب ابن شهر آشوب

76- حکایت ها و روایتهای آموزنده و تاریخی مصطفی نورانی

77- مجله جوانان شماره 1134

78- گلشن لطائف جاوید حاج علی اکبر شماره 651

79- خزینة الجواهر فی زینت المنابر مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی (ره)

ص: 349

80- دیار عاشقان شیخ حسین انصاریان

81- قصص التوابین علی میر خلف زاده

82- داستانهای اصول کافی محمد محمدی اشتهاردی

83- چشم، نگاه، چشمک محمد حسین حقجو

84- احکام دختران محمد وحیدی

8- مثلها و پندها محی الدین حائری شیرازی

86- روضه کافی ج 1 مرجوم ثقه الاسلام کلینی ره

87- رموز نماز فرید نهاوندی

88 راه روشن المحجه البیضاء ترجمه سید محمد عارف

89- کیفر گناهان سید هاشم رسولی محلاتی

ص:350

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109