عقل کلید گنج سعادت

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور:عقل: کلید گنج سعادت [کتاب] : شامل سخنرانیهای استاد حسین انصاریان/ حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1391 .

مشخصات ظاهری:494 ص.

فروست:سیری در معارف اسلامی؛ 1.

شابک:978-964-2939-11-4

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:چاپ قبلی: دارالعرفان، 1387( 494 ص).

موضوع:انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ

موضوع:عقل و ایمان (اسلام)

موضوع:اسلام -- مقاله ها و خطابه ها

رده بندی کنگره:BP10/5/الف82ع7 1391

رده بندی دیویی:297/08

شماره کتابشناسی ملی:2800793

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :4

یک شب و روز عاشورا

مولف خلیل کمره ای

ویرایش و تحقیق محسن فیض پور

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

یادداشت ناشر

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

در جهان پرتلاطم امروز،آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است.عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت،علیهم السلام، را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.

در این میان،کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز،که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند،عباد اللّه را به مصداق کریمۀ «اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» ،با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.

مجموعه حاضر،که با عنوان«سیری در معارف اسلامی»در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد،مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان،مد ظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.

این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت نشر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث و نظر می باشد که به منظور پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.

ص:15

در این مجموعه گرانقدر،تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود،تا ضمن نشر فرهنگ انسان ساز آل اللّه، علیهم السلام،شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.

مجلدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود نخستین اثر از این مجموعه سترگ،و دربردارنده 16 گفتار در باب عقل است که مربوط به سخنرانی های استاد در ماه صفر سال های 1374 و 1378 در مسجد سید اصفهان و حسینیه جوادیان قم است.این مکتوب،علاوه بر دربرداشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد،از فواید زیر خالی نیست:

-عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.

-استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.

-ذکر نام مستقل برای هر بحث.

-مجموعه متنوع فهرست ها و...

در پایان،با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت،علیهم السلام،و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد،لازم است از استاد انصاریان،دامت برکاته،که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگذاری نماییم.هم چنین،از هیئت مدیره محترم مرکز و پژوهشگران و ویراستاران موسسه نگارش و ویرایش،به ویژه جناب آقای محسن باغبانی،که تولید و آماده سازی این اثر را بر عهده داشتند،و دیگر عزیزانی که در نشر این اثر یاری رساندند،کمال تشکر را داریم.و للّه الحمد.

مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان

ص:16

یادداشت ویراستار درباره ویرایش این اثر

ص:17

ص:18

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مسئولان محترم مرکز تحقیقاتی دار العرفان،که نشر این سلسله آثار را بر عهده دارند،امر فرموده اند درباره نحوه ویرایش این اثر مطلبی بنویسیم.این کار فرصت مبسوطی می طلبد و نیازمند طرح مقدماتی نسبتا طولانی است که این مقال را مجال آن نیست،با این حال،به اجمال نکاتی را معروض می دارم:

برای اتخاذ راهبردهای ویرایش این مجموعه آثار،رسیدن به تفاهمی سه جانبه میان مؤلف،ناشر،و گروه تولید ضروری بود.نخستین تبادل نظرها طی جلساتی که از اوایل آذر ماه سال 1386 برگزار شد انجام پذیرفت که به تدوین طرحی پیشنهادی انجامید و برای ویرایش این مجموعه سه سطح ویرایش در نظر گرفته شد.سرانجام، مقرر شد مجموعه سخنرانی های استاد در ماه رمضان 86 برای نمونه به ویرایش سپرده شود تا تصمیم گیری درباره سطح و نوع ویرایش در عمل ممکن باشد.

ویرایش این کتاب،که حدود سه ماه به طول انجامید و خود مجلدی مستقل است که با عنوان یوسف و زلیخا:حدیث عقل و نفس آدمی تقدیم می شود،خط و مشی ویرایش سایر آثار را نیز معین کرد.هیئت مدیره محترم مؤسسه دار العرفان و مؤلف ارجمند،کلمه به کلمه،زبان و محتوای این اثر و کار صورت گرفته را بررسی کرده بارها نمونه ویرایش شده را با اصل آن تطبیق کردند و نظر خود را درباره تغییرات و اصلاحات به عمل آمده به صورت کتبی به اطلاع ویراستاران رساندند.

در نهایت،پس از این بررسی ها،آنچه به عنوان عملیات ویرایش به تأیید رسید و حوزه ویرایش اثر و سیاست های آن را معین ساخت،در دو عنوان«آماده سازی»و «تولید»و پنج مرحله جزئی خلاصه و گردش کار زیر برای آن تعریف شد:

ص:19

1.تبدیل نوارهای سخنرانی،بر اساس تربیتی که ناشر معین ساخته،به متن حروف نگاری شده؛اعمال اصلاحات مربوط به ویرایش و نسخه پردازی و، در نهایت،صفحه آرایی و ارسال کتاب به چاپخانه.

2.پژوهش در مستندات اثر(ویرایش فراهم آوری،و ویرایش استنادی/ استشهادی).

3.ویرایش بنیادی اثر(ساختاری محتوایی).

4.ویرایش زبانی و ادبی اثر.

5.ویرایش صوری اثر.

ازاین رو،ویرایش این آثار،با توجه به هدفی که ناشر محترم از نشر آن ها دارد، در حوزه ویرایش کلان قرار می گیرد(نه ویرایش خرد)و می توان آن را نخستین کار (یار در زمره نخستین کارهایی)دانست که در حوزه معارف اسلامی انجام پذیرفته است.

درباره ویرایش استنادی اثر )gnitide lanoitatiC( همه مبلغان دین خدا معتقدند که دین خدا امانتی سترگ است و شرط امانتداری این است که هیچ مطلبی بدون استناد و به صورت ادعایی بر منابر گفته نیاید.ازاین رو، مستند سخن گفتن یکی از شرطهای اصلی تبلیغ دین است.در این مستندگویی، باید توجه داشت که هر کتابی دارای ارزش نیست،مگر این که اصالت آن به اثبات رسیده باشد یا مستند بودن آن به نحوی از انحاء ثابت شود.لذا،کتاب های به اصطلاح«دم دستی»و«دسته چندم»مدرک قبولی محسوب نمی شوند و نباید به هر نوشته ای در این باب،به ویژه ترجمه ها،اعتماد کرد؛زیرا احتمال خطا و سهو در آن ها بیشتر می رود.از طرفی،سخنرانی محدودیت زمانی دارد و نمی توان همه مستندات را در آن موبه مو طرح کرد و بر فرض هم که وقت اقتضای چنین کاری را داشته باشد،نقل عبارات عربی برای مستمعانی که با این زبان آشنایی ندارند ملال آور است.

برای رفع این کاستی و مستند ساختن فرمایشات استاد(از یک سو)،و بی نیاز کردن مخاطبان گرامی از جستجو در کتب اصیل برای یافتن مستندات سخنان استاد (از سوی دیگر)،کوشش شده است سخنرانی های ایشان به نحوی محققانه مستندسازی شود.جناب استاد،که خود محققی دقیق و نکته پردازند،بر این مسأله پافشاری کرده و ضمن مطالعه تک تک مستندات اثر،حتی در بعض موارد که ویراستاران در یافتن سندی ناکام بوده اند خود بار پژوهش را با وجود مشغله زیاد

ص:20

به دوش کشیده یا راهنمایی لازم را دراین باره ارائه کرده اند.

برای رسیدن به وضعیت مطلوب در این حوزه،مستندسازی به دو مرحله ویرایش فراهم آوری )gnitide noitisiuqc و ویرایش استنادی/استشهادی تقسیم شده است.در بخش فراهم آوری،مجموعه مستندات مرتبط با یک موضوع گردآوری و در پوشه های جداگانه ای ثبت می شود.در مرحله ویرایش استنادی،از مجموع آنچه فراهم آمده مهم ترین و مرتبطترین اسناد گزینش شده و در پی نوشت گنجانده می شود.تطبیق مستندات با موضوع ارائه شده و اصلاح یا تکمیل آن در متن یا پی نوشت در این بخش انجام می پذیرد.در ویرایش استنادی کتابی که در دست دارید نکات زیر رعایت شده است:

-هر جمله ای از متن اصلی که احتمال داده می شد خواننده از سند آن سوال کند و جنبه ادعایی داشت در پی نوشت مستند گردید.مثلا،اگر در متن آمده است:درباره عقل روایات زیادی داریم...،در پی نوشت تعدادی از این روایات برای نمونه آمده یا نشانی باب هایی از کتب که دراین باره است آورده شده است.در حقیقت،تلاش شده در طول کتاب هیچ ادعایی بدون سند نباشد.

-در مستندسازی بیشتری تکیه بر کتب اصلی و دست اول بوده است، مانند کتب اربعه.برای همین اگر روایتی در این کتب آمده و در بحار نیز ذکر شده نشانی کتب اصلی داده شده است.در عین حال،گاهی آدرس ها به بحارالانوار و کتب مشابه بازمی گردد.در این موارد، سهولت دسترسی به کتاب مد نظر بوده است.

-گاه در متن به نکته ای تاریخی یا ادبی یا...اشاره شده است که احساس می شد داشتن اطلاعات بیشتر دراین باره ضروری است.برای مثال،به تناسب سخن از تعداد جنگ های پیامبر به میان آمده یا از سلسله عباسیان یا غزنویان و...سخن رفته است.در این موارد،تاریخ کوتاه سلسله غزنویان یا عباسیان در پی نوشت آمده یا تعداد جنگ های پیامبر اسلام با اختلاف مورخان ذکر شده است.

-گاهی به مقتضای منبر پرورش یک مطلب از جناب استاد است.در این صورت،حفظ امانت در نقل منبر و حفظ اصالت روایت هردو مد نظر بوده است؛لذا در پی نوشت آمده است:«برداشت آزادی است از...».

یا«اقتباسی است از...».

ص:21

-به جد تلاش شده از دخل و تصرف در متن اجتناب گردد.با این حال، گاه به واسطه ابهامی که در متن بوده ناچار به آن شده ایم.برای مثال،اگر در متن آمده است:روزی،امیر المؤمنین از کسی پرسید...،و طبق روایت یقین کرده ام که آن فرد ابن عباس بوده است در متن این اصلاح را روا داشته ایم که:روزی،امیر المؤمنین از ابن عباس پرسید... .گاه نیز به حسب ضرورت انتقال درست مطلب این کار صورت گرفته است که البته در مجموع اثر بسیار نادر است و در نهایت این تغییر با اجازه و صلاحدید مؤلف محترم انجام شده است.

-گاه قسمتی از متن اثر متکی بر ترکیب مضمون چند روایت یا چند آیه با هم و نتیجه گیری از آن هاست.این نکته در پی نوشت بدین صورت تذکر داده شده:«این مطلب برداشتنی است از مجموعه این روایات یا آیات».

گاهی نوع استدلال و نتیجه گیری نیز توضیح داده شده است.

-گاهی،در کنار روایات اصلی،روایاتی بوده اند که یا با اندک اختلافی در لفظ همان معنا را منتقل می کرده اند یا از معصوم دیگری وارد شده اند.در این موارد،در پی نوشت آمده است:«مضمون این روایت در این روایات نیز دیده می شود»یا«این روایت با اندکی اختلاف در لفظ نیز وارد شده است»؛«یا این روایت از امام...نیز نقل شده است».

-گاه،علاوه بر توضیح استاد،توضیحات دیگری نیز در کتب فضلای دیگر وجود داشته که چه بسا با نظر استد در تقابل قرار داشته یا آن را تکمیل کرده و توضیح داده یا از زاویه دیگری به موضوع پرداخته است.

این موارد نیز حتی الامکان آورده شده است.

-گاهی استاد مطلبی کلی را در متن طرح کرده اند.برای مثال،متذکر شده اند که در قرآن حدود هزار آیه درباره تعقل و اندیشه وجود دارد.در این موارد،در پی نوشت،تعداد کلمات مرتبط با عقل در قرآن آمده است.

به دو دلیل:اول اثبات ادعا،و دوم،آشنایی خوانندگان با این که چه واژه هایی در قرآن به معنای مورد نظر به کار رفته اند.

-بسته به اهمیت و کاربرد موضوع،تعداد واژه های موجود در قرآن درباره یک موضوع آورده شده است؛مثلا کاربرد واژه لبّ و مشتقات آن در قرآن،یا واژه صبر و بشارت های قرآن به صابران و...

-آشنا ساختن مردم با سیره علمای بزرگوار شیعه در حقیقت راهی است که میان نسل های پیشین و نسل های آینده رابطه برقرار می کند.

ص:22

هم چنان که در طول کتاب ملاحظه خواهید کرد،جناب استاد در جای جای سخنانشان به این موضوع پرداخته و سیره عملی این ستارگان درخشان را بازگو کرده اند.بدین منظور،در پی نوشت،شرح حال این بزرگواران و میراث علمی و عملی شان آمده است تا استفاده از آثار آنان و شناخت بهتر آنان میسور باشد.

-به تناسب،اگر در سخنرانی نامی از پادشاه،شاعر،دانشمند و صاحب نامی نیز آمده شرح حالش در پی نوشت آمده تا خوانندگان محترم نیازمند مراجعه به تذکره ها یا فرهنگ ها دراین باره نباشند.اغلب این بیوگرافی ها بر اساس فرهنگ های موجود آماده شده یا بر اساس دو یا چند متن فراهم آمده اند.به هر حال،تلاش شده این بیوگرافی ها در کوتاه ترین حد ممکن سامان یابند.نکته قابل ذکر این که بیوگرافی مفصل فقط یک بار در طول این سلسله آثار آورده می شود و در دفعات بعدی به ذکر اجمالی از آن بسنده شده و به کتب پیشین ارجاع داده می شود.نحوه ارجاع نیز بدین شکل است:نگا:151/25/2/1؛یعنی نگاه کنید به جلد 1، گفتار 2،پی نوشت 25،صفحه 151.

-اگر گاهی در متن،نامی از رجالی یا صحابی یا یکی از تابعین یا اصحاب ائمه برده شده،شرح حال او نیز در پی نوشت آمده است(مانند هشام، ابن مسعود،مالک اشتر و...).اغلب این پی نوشت ها به زبان عربی است و چون طلاب محترم همگی به این زبان تسلط دارند از ترجمه آن اجتناب شده است تا اصالت متن حفظ شود و نیازی به مراجعه دوباره به متن اصلی نباشد.زندگینامه و شرح حال مخالفان نیز هرجا که نیازی بدان احساس می شده فرع بر این مسأله آمده است.

-گاه سلسله سند روایتی خالی از روات ضعیف و مجهول و...است.در حد بضاعت،گاهی این گونه روایات نیز معرفی شده اند.

-در ترجمه آیات قرآن،نهج البلاغه،صحیفه سجادیه،و مفاتیح الجنان از ترجمه استاد انصاریان استفاده شده است.

-متن آیات و روایات از برنامه های نرم افزاری اخذ شده تا اشتباه در حروف چینی یا تنوع در رسم الخط یا اعراب گذاری نداشته باشد.

-کتابنامه اثر بر اساس کتابنامه معجم فقهی(ویرایش سوم)تنظیم شده است.زیرا در اغلب استنادات از این برنامه استفاده شده است.هم چنین تاریخ وفات مولف در کتابنامه آمده است.تا تعلق کتاب و نویسنده آن

ص:23

به دوره تاریخی خاصی معلوم باشد.

-گاه،در متن اصلی به نکته ای اشاره شده است که بیشتر متناسب با پی نوشت بوده است.این موارد با عبارت(مؤلف)از سایر استنادات ویراستاران متمایز شده است.

-اشعار موجود در متن اغلب در متن اصلی وجود داشته اند.اما گاه برای پربارتر کردن محتوا و آشنایی خوانندگان با این مقوله،یا به جهت برقراری ارتباط با فرازهای دیگر،یا ایجاد تنوع در خلال مطالعه،شعری به تناسب در متن گنجانده شده است.

-بخشی از هزینه استخراج مستندات و نیز نمایه سازی این اثر را مؤسسه نگارش و ویرایش پذیرفته است.قصد کرده ایم که اگر خداوند به کرم خویش این حرکت کوچک را بپذیرد،ثواب آن به روح جمیع مؤمنین و مؤمنات،به ویژه انبیای الهی و حضرات معصومین علیهم السلام،برسد.

امید است بهره برداری عزیزان از این بخش ها باقیات الصالحات همه ما و همه اسیران خاک باشد.

-نکته آخر این که مسئولیت صحت اطلاعات موجود در پی نوشت ها و درستی نشانی ها و ارجاعات با مؤسسه نگارش و ویرایش است و ناشر یا مؤلف محترم در اشتباهات احتمالی آن نقشی ندارند.دراین باره،هر چند از نرم افزارهای علوم اسلامی بهره می بریم،باز امکان اشتباه موجود است،زیرا واژه ها گاه به غلط در این منابع ذکر شده اند.با این که تلاش شده این موارد اصلاح شوند باز امکان سهو و خطا را از خود دور نمی دانیم.

درباره ویرایش بنیادی اثر )gitide laitnatsbuS( بخشی از مباحث مربوط به ساختار و محتوای اثر در فقره پیش گذشت که تکرار آن ضرورتی ندارد.در ویرایش بنیادی اثر،در ابتدا مواردی که نیازمند مستندسازی است معین می شود.به بیان دیگر،ابتدا پی نوشت های اثر معین شده و پس از انجام مرحله فراهم آوری و ویرایش استنادی،اثر مجددا به ویرایش بنیادی بازگردانده می شود.در این مرحله،دو کار مهم به تفکیک یا توامان انجام می گیرد.در ویرایش ساختاری )gnitide larutcurtS( همه پارگراف های متن اصلی و گاه جملاتی که مفهوم مستقلی دارند شماره گذاری شده و ساختار اثر به نحوی که مناسب با نوشتار

ص:24

است بازسازی می شود.بدین ترتیب،گاه پاراگراف 30 متن اصلی در پی پاراگراف 2 می آید یا بند 5 به بند 45 منتقل می شود.لازم به ذکر است که این تغییرات فقط در حد ضرورت انجام می گیرد و مبنای کار همان ساختاری است که در منبر ارائه شده است.در این میان،درباره ویرایش محتوایی )gnitide tnetnoC( ،توضیح بعضی مسائل ضروری است:

-برای حفظ یکدستی همه سخنرانی ها،ذکر مصیبت های موجود در آن ها حذف شده است.به امید خدا این قسمت از سخنرانی در کتاب جداگانه ای گرد آمده و منتشر خواهد شد.

-دستبرد دیگر ویراستاران،در مطلع و مقطع اثر بوده است.بدیهی است حسن مطلع و مقطع از شرایط نوشته خوب اند.سخنرانی های استاد، متناسب با سبک ایشان در سخنرانی،مطلع هایی ساده و عاری از لفظپردازی یا عبارات عربی و آیات قرآن دارند.ازاین رو،جز در بعض موارد که جملاتی بر ابتدای اثر افزوده شده بقیه به همان شکل ارائه شده اند که بیان شده بودند،ولی انتهای هر گفتار اغلب به همان شکلی نیست که بیان شده است.سبب این که در سخنرانی،انتهای مطلب به روضه یا به دعا ختم می شود که در نوشتار این کار ممکن نیست.در نتیجه،پاراگراف انتهایی مطالب یا از همان فقرات آخر انتخاب شده اند یا نتیجه بحث را در خود دارند.تلاش این بوده که بحث همواره سرانجام معین،مقبول و زیبایی داشته باشد.

درباره ویرایش زبانی و ادبی اثر )gnitide yraretiL( متناسب بودن سخن با مقتضای حال از شرایط بلاغت است.سخنرانی باید متناسب با زمان و مکان و رویدادهای زمان ارائه شود.این موضوع با آن که حسن منبر تلقی می شود اثر را دارای تاریخ مصرف و مقید به شرایط زمان و مکان می کند.در ویرایش،به طور کلی،عمومی بودن محتوا مد نظر بوده است و تلاش شده تا حد امکان و تا آن جا که به محتوا آسیب نرسد این قبیل مطابقت ها و تقییدات شکل عمومی تری بیابند.

زبان این اثر نیز برگرفته از زبان مؤلف در آثار قلمی شان از جمله کتاب عرفان اسلامی است.با تذکر این نکته که هرگز نمی توان شرط امانتداری را حفظ کرد و سخنرانی را طوری تبدیل به کتاب کرد که اثری از سخنرانی بودن در آن نباشد.این

ص:25

کار علاوه بر این که در این سطح ممکن نیست،نقض غرض نیز هست،زیرا هدف این کتاب دادن اطلاعات لازم به مبلغان حوزه علمیه برای غنی سازی محتوای تبلیغ دینی است.با این حال،بعضی خصوصیات زبانی متعلق به زبان منبر است که باید حتما اصلاح شود.اولین و مهم ترین آن ها کلمات و افعال شکسته است که در زبان محاوره معمول و در کتابت نامقبول اند.به جز این ویژگی عام،ویژگی های دیگری نیز در گفتار هست که نیازمند اصلاح است.از جمله:تکرار.تلاش بر این است تا حد امکان این ویژگی در اثر محسوس نباشد؛گو این که زدودن آن از متن به طور کامل ممکن نیست.

سخنرانی فاقد هر نوع عنوان بندی در داخل متن است و سخن سیر طبیعی خود را دارد.این خاصیت در نوشته سبب خستگی خواننده می شود.عناوین اصلی و فرعی داخل متن بدین لحاظ بر متن علاوه گشته اند تا هم یکنواختی متن از بین برود،هم موضوع کاملا برای مخاطبان معلوم باشد و در نتیجه استفاده از کتاب آسان باشد،و هم مطالب فرعی ای که گاه به مناسبت داخل موضوع اصلی شده اند به طریقی از آن متمایز گردند.ضمن این که تأکید ناشر و مؤلف محترم بر استفاده از تیترهای بیشتر بوده است.

یکی دیگر از ویژگی های زبان محاوره استفاده از واژه های«یک»و«یکی»به صورت«یک مردی»،«در یک کتابی»و...است.هم چنین،استفاده از انواع بدل است:«سوره یوسف،صد آیه اش،داستان حضرت یوسف است...».حذف حروف اضافه و قید نیز در این ویژگی ها می گنجد.

در ویرایش زبانی،اصلاح این ویژگی ها ضروری است،اما این بدان معنا نیست که متن عاری از ویژگی های زبانی منبر و کاملا مطابق با نثر معیار است.ازاین رو، فعل هایی چون می گردد،گشت،می نماید و...که حضورشان در نثر معیار مکروه یا ممنوع دانسته شده اند هنوز در متن وجود دارد.

درباره ویرایش صوری اثر )gnitide lamrک( ویرایش صوری این اثر خود بحث دراز دامنی دارد که پرداختن به آن در این یادداشت ضروری نیست.در ویرایش صوری،ابتدا شیوه نامه ای برای فرمت متن (اندازه متن،اندازه قلم متن،قلم عبارات عربی،ترجمه ها،اشعار،پی نوشت ها و...) تعریف شد.دستور خط اثر در اغلب موارد منطبق بر دستور خط فرهنگستان زبان و ادب فارسی است و در صحت واژه ها کتاب غلط ننویسیم استاد بزرگوار جناب دکتر ابو الحسن نجفی و فرهنگ درست نویسی سخن معیار بوده

ص:26

است.در نقطه گذاری و تنظیم پی نوشت ها و کتابنامه نیز کتاب آیین نگارش و ویرایش استاد بزرگوار جناب احمد سمیعی گیلانی ملاک بوده است.هر چند تلاش شده در استفاده از علائم ویرایشی افراط نشود.

در انتها...

-این کتاب در شرایط خاص و زمانی اندک(در حدود یک ماه)تولید شده است،اما تلاش کرده ایم سرعت تولید آن سبب کم دقتی و بی دقتی در کار و کاهش کیفیت آن نشود.با این حال،خطا همزاد آدمی است و آدم بی خطا در این عالم«یا نیست یا کم است».امید است بزرگواران اشتباهات این کتاب را به دیده اغماض بنگرند و از هرگونه انتقاد یا پیشنهادی که سبب بهتر شدن آن می شود دریغ نفرمایند.

-شرط ادب آن است که از اساتیدم که نگرش هایم در ویرایش را به آن ها مدیونم و این فن شریف را از آنان آموخته ام و این اثر حاصل علم آنان است سپاسگذاری کنم:سرکار خانم دکتر فرزانه فرحزاد،جناب آقای دکتر محمد دبیر مقدم،دکتر نور اللّه مرادی،دکتر علاء الدین طباطبایی، استاد بهاء الدین خرمشاهی،استاد حسن میرعابدینی،استاد هوشنگ مرادی کرمانی،استاد رضی خدادادی هیرمندی،جناب مهندس علی کافی،استاد علی صلح جو،استاد رضا بهاری،استاد غلامرضا ارژنگ، جناب استاد نوری،و سرکار خانم زهرا جلال زاده که دانششان در فن ویرایش با رایانه در این ایام بسیار مددکار شد.هم چنین از استاد دانشمند و ارجمندم جناب آقای دکتر عبد الحسین آذرنگ و جناب استاد هومن عباس پور بسیار سپاسگزارم.خداوند همگی شان را سالم و تندرست بدارد و بر توفیقاتشان بیافزاید.

-نیز از همکاران گرامی ام آقایان محمد حسن حبیبی،عباس جباری،و مجید صاریان در بخش ویرایش بنیادی و زبانی؛حافظ گرامی قرآن کریم جناب آقای غلامرضا دولتیار در مقام ویراستار فراهم آور و ویراستار استنادی/استشهادی،همکار گرامی جناب آقای سینا قیطانی در بخش خدمات ماشینی،نسخه پردازی،اعمال اصلاحات رایانه ای، ویرایش صوری و فنی و نمایه سازی؛و آقای سعید آهنگر جویباری در حروف نگاری دقیق متن اثر از نوار و صفحه آرایی نهایی،و سرکار خانم معصومه اخترشناس،مدیر عامل مؤسسه،تشکر می کنم.امیدوارم

ص:27

تلاش های گروه آماده سازی و تولید این اثر مفید فایده ای باشد و خوانندگان گرامی از آن استفاده کافی و وافی ببرند.

-همچنین از همکاری هیئت مدیره،مدیر عامل،و معاونین مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان تشکر می کنم.سپاس ویژه ای نیز باید از استاد حسین انصاریان داشته باشم که با صبر و حوصله و همراهی خود ویرایش صعب این نوشته را پذیرفتند و راهنمایی های لازم را ارائه کردند.امیدوارم دلسوزی و حوصله ایشان در تولید این اثر گامی باشد برای پذیرش این معنا در حوزه نشر دینی که این حوزه بیش از هر حوزه دیگری نیازمند به دقت علمی و ویرایشی روشمند و مبتنی بر علم است.و للّه الحمد اولا و آخرا.

قم،بهار یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت مؤسسه نگارش و ویرایش محسن باغبانی

ص:28

دربارۀ این اثر پیشگفتار مولف

ص:29

ص:30

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله،بود.ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند.پس از پیامبر،وجود مقدس امیر مومنان،علیه السلام،ادای این تکلیف الهی را به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.

امامان معصوم،به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق،علیهما السلام،نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند.

عالمان مخلص و با عمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛شخصیت هایی چون شیخ مفید،شیخ صدوق، شیخ طوسی،علامه محمد باقر مجلسی،و شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت اللّه العظمی بروجردی،آیت اللّه سید علی نجف آبادی،آیت اللّه حاج میرزا علی شیرازی،آیت اللّه حاج میرزا علی حصه ای،آیت اللّه حاج میرزا علی

ص:31

فلسفی تنکابنی و...با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.

این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم این آشیانه اهل بیت،نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام،بر اساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تالیف آوردم و،در این راه،فقط توفیق حق رفیق راهم بود.در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام که امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.

موسسه دار العرفان،که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت،علیهم السلام،کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد،بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب درآید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالا حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد.من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان،بخصوص مبلغان گرامی،درخواست دعا نمایم.حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.

فقیر حسین انصاریان

ص:32

1- دربارۀ عقل و دین

اشاره

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص :1

ص:2

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

در خزانه خلقت،گوهری باارزش تر وبامنفعت تر از دین وجود ندارد.

بعثت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر،نزول صد و چهارده سوره قرآن،و انتخاب دوازده امام معصوم همه به منظور تبلیغ و حفظ دین و متدیّن ساختن مردم بوده است:

- «کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». 1

مردم در ابتدای تشکیل اجتماع گروهی واحد و یک دست بودند و اختلاف و تضادی در امور زندگی نداشتند.پس از پدید آمدن اختلاف و تضاد، خدا پیامبرانی را مژده دهنده و بیم رسان برانگیخت،و با آنان به درستی و راستی کتاب را نازل کرد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند.آن گاه در خود کتاب اختلاف پدید شد و اختلاف را در آن پدید نیاوردند مگر کسانی که به آنان کتاب داده شد.این اختلاف بعد از

ص:3

دلایل و برهان های روشن و آشکاری بود که برای آنان آمد،و سبب آن برتری جویی و حسد در میان خودشان بود.پس خدا اهل ایمان را به توفیق خود،به حقّی که در آن اختلاف کردند راهنمایی کرد.و خدا هرکه را بخواهد به راهی راست هدایت می کند.

- «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ». 2

در وحی بودن و حقّانیّت این کتاب با عظمت هیچ شکّی نیست؛سراسرش برای پرهیزکاران هدایت است.

- «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ». 3

و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می کردند،و انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم،و آنان فقط پرستش کنندگان ما بودند.

این آیات به جایگاه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر،که عمر باکرامت و باارزششان را در راه تبلیغ و حفظ دین و راهنمایی مردم صرف کردند،اشاره دارد.هم چنین،نشان دهنده جایگاه کتب آسمانی و ائمه اطهار،علیهم السلام،دراین باره است.

خداوند و مساله حمایت از دین

همان گونه که آیه نخست بدان اشاره کرده است،این گوهر بی نظیر خزانه خلقت،با چنان مبلغان و چنین کتاب هایی،از ابتدای ظهورش بر روی زمین با خطرات مختلفی از جانب اهل کبر،اهل هوی و آن ها که در باطن دچار بت های فراوان بودند،روبه رو بوده است. 4

به طور طبیعی،وقتی منافع انسان به خطر می افتد،در برابر آن خطر به مقابله برمی خیزد و تا حد امکان مقاومت می کند؛اگر کسی تیشه ای بردارد و بخواهد گوشه آجر ساختمان دیگری را خراب کند یا بخواهد

ص:4

به فرزند او آسیبی برساند مقاومت می کند،برای این که برای مال و جان و آبروی خود و کسانش احترام قائل است و با مال و فرزند و خانه اش رابطه ملکی و انسانی دارد،به طوری که حاضر نیست به آن ها آسیبی برسد.دفاعی هم که از آن ها می کند دفاعی عقلانی است و همه مردم این دفاع را حق می دانند و می گویند پای مال و جان در میان است و باید از آن ها دفاع کند.دین هم در حوزه روابط پروردگار است.آیا معقول است خداوند در برابر خطراتی که این گوهر گرانبها را تهدید می کند،آن هم پس از این همه هزینه ای که برای تبلیغ آن شده است،ساکت بماند تا این گوهر در معرض غارت قرار بگیرد و این چراغ پرفروغ،که راه دنیا به سوی آخرت را روشن می کند،خاموش شود؟ 5

خداوند متعال در برابر خطراتی که هواپرستان و بت پرستان برای دین ایجاد کرده اند بی تفاوت نبوده و طبع خدایی و عشق او به دین و منافع آن مانع از آن شده است که ضربه زدن دیگران به دین. 6

جهاد:راه حفظ دین

خداوند،برای دفاع از دین،از مردم دعوت کرده و دعوت خود را نیز به صورت امر صادر کرده 7 و نام این دفاع را جهاد گذاشته است. 8 کلمه جهاد مشتق از جهد است و جهد به معنی زحمت و تحمل رنج و کوشش و فعالیت.پروردگار برای جهادگران اجری عظیم قرار داده و اجر صابران و تحمل پیشگان را اجر کبیر شمرده است،زیرا گاه جهاد در راه خدا و حفظ دین طاقت فرساست و انواع مصائب و مشکلات را در این راه باید تحمل کرد. 9 خداوند این سخت کوشی و تحمل را از انسان جهادگر پذیرفته و برای آن،بر اساس فرمایش قرآن،اجر عظیم،اجر کبیر،و اجر بغیر حساب قرار داده است. 10

ص:5

جهاد از چه زمانی آغاز شد؟

از اولین سال های حضور انسان بر روی زمین،یعنی از زمانی که قابیل با دین خدا درگیر شد،جهاد نیز آغاز گشت.آیات قرآن به صراحت بیان می کنند که درگیری قابیل با برادرش هابیل بر سر تقوا بوده است که محصول دین است:

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ. إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمِینَ.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ». 11

و داستان دو پسر آدم را که سراسر پند و عبرت است به درستی و راستی بر آنان بخوان،هنگامی که هردو نفر با انجام کار نیکی به پروردگار تقرّب جستند،پس از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد.برادری که عملش پذیرفته نشده بود از روی حسد و خودخواهی به برادرش گفت:

بی تردید تو را می کشم.او گفت:خدا فقط از پرهیزکاران می پذیرد.مسلما، اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی،من برای کشتن تو دستم را دراز نمی کنم،زیرا از پروردگار جهانیان می ترسم.من می خواهم به گناه کشتن من و گناه خودت که سبب مردود شدن کار نیکت بود،به پیشگاه خدا بازگردی و در نتیجه از دوزخیان باشی،و این است پاداش ستمکاران.

نفس طغیانگرش کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد،پس او را کشت و از زیانکاران شد.

قابیل،بر اثر هواهای نفسانی و شهوات،تحمل این معنا را نداشت که تقوا بر حیات حاکم باشد،چون حکومت تقوا را مانع اجرای خواسته های خود می دید.گمان هم می کرد اگر هابیل را بکشد به عمر تقوا خاتمه داده است،ولی نمی دانست که دین خدا باز هم مدافع دارد. 12

ص:6

آری،درگیری با دین از همان زمان شروع شد و تا زمان ظهور امام دوازدهم،علیه السلام،هم ادامه دارد. 13

حاکمیت دین در جهان

در زمان وجود مقدس آن حضرت،دشمنی با دین خاتمه پیدا می کند، چون هوای نفس ریشه کن می شود و دیگر کسی باقی نمی ماند تا بخواهد به دین خدا هجوم ببرد و چراغ دین را خاموش کند 14 :

«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ». 15

و همانا ما،پس از تورات،در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به میراث می برند.

از زمان رویارویی قابیل با دین،جبهه حق مرتب قدرت بیشتری پیدا کرده است.اگرچه تعداد نیروی دشمن بیشتر از نیروی حق بوده است، ولی قدرت این دو جبهه با هم قابل مقایسه نبوده است. 16

در جنگ هشت ساله ایران و عراق،ما تقریبا با هفده کشور درگیر بودیم.نه تعداد ما بیشتر از دشمن بود،نه اسلحه ما قوی تر،و نه دانشمان کارآمدتر؛ولی شاخ این دیو هفده سر را با نیرو و اسلحه کمتر شکستیم و آبروی آن ها را بردیم؛فقط به این دلیل که ما در جبهه حق بودیم و در جنگ با دشمن بر وجود مقدس حضرت حق تکیه داشتیم. 17

جبهه حق روز به روز قوی تر می شود و از هیچ سنگری عقب نشینی نمی کند.چند وقت پیش،در جلسه ای شرکت داشتم و گزارش جالبی را از فعالیت عده ای از دوستان شنیدم که در پنج کشور آفریقایی برای ترویج فرهنگ اهل بیت،علیهم السلام،در حال برنامه ریزی و کار هستند.

دو گزارش جالب را از آن جلسه بازگو می کنم تا ثمره مبارزه ها و جان فشانی شهیدان مان،که شمشیری علیه کفر جهانی بود و جبهه شیطان را تضعیف کرد،معلوم شود.

ص:7

گزارش اول این که دوستان یک کشیش فرانسوی دارای مدرک دکترا را در یکی از مناطق آفریقا شیعه کرده بودند که حالا در مدارس آن جا پیش نماز است و به بچه های آفریقایی درس دین می دهد.ایشان در نامه ای که به تهران فرستاده بود نوشته بود که دولت فرانسه در نامه خود از من خواسته از شیعه بودن دست بردارم و به مسیحیت برگردم.در عوض،آن ها هم برای شروع یک میلیون فرانک به حسابم بریزند،اما در پاسخ آن ها نوشته ام:حق پیدا کرده را گم نمی کنم.

گزارش دوم مربوط به یک روحانی هفتاد ساله متعصب وهّابی بود که طی جلسات مختلفی شیعه شده بود.دولت عربستان به او هم نوشته بود که تو را می کشیم.او هم جواب داده بود:من بعد از هفتاد سال،فرهنگی را پیدا کرده ام که شهادت در آن افتخار است.

امروزه،این افراد رو به افزایش هستند که اگر بخواهم نمونه هایی را که خبر دارم نقل کنم خیلی طولانی می شود؛برای نمونه،در سفری که به آلمان داشتم،یک روز کنار دریاچه آلسدر،در شهر هامبورگ،فردی حدودا سی و پنج ساله را دیدم که پیش آمد و سلام کرد و به راهنمای ما گفت:اگر اشکالی ندارد،من تا غروب همراه شما باشم.به مترجم گفتم:

عیبی ندارد ولی از او سؤال کنید پیرو کدام مکتب است؟گفت:من پیرو همان دینی هستم که علی بن ابی طالب،علیه السلام،پیرو آن بود.پرسیدم:

اهل کجاست و شغلش چیست؟گفت:آلمانی هستم و شغلم معلمی است.بعد،کتابی به من داد که معلوم شد جلد ششم از ترجمه نهج البلاغه امیر المؤمنین به زبان آلمانی است که خود ایشان انجام داده بود و مشتاقانه در آلمان به دنبال کسی می گشت که او را با علی،علیه السلام،و دین او آشنا کند.پرسیدم:چند وقت است این کار را شروع کرده؟گفت:

از وقتی که خمینی،قدس سره،را شناخته ام.

ص:8

ناتوانی کفر در شکست دادن حق

این وضعیت جبهه حق در دنیای امروز است.محال است جبهه کفر دیگر بتواند مانع پیدایش این موج شود یا خطری برای آن ایجاد کند.

دیگر دلخوشی جبهه کفر تمام شد و افکاری که در سر تهی کفر بود به پوچی گرایید،زیرا آن ها خیال می کردند تا سال 2000 میلادی دیگر نامی از دین خدا و انبیا در کره زمین باقی نخواهد ماند و این سلسله از روی زمین محو خواهد شد،اما اکنون با قاطعیت می توان گفت که در آینده نزدیک نامی به جز دین و مردم مؤمن در کره زمین باقی نخواهد ماند. 18

به راستی،چه کسی می تواند جهاد جهادگران،رزم رزمندگان،قلم قلمداران حق،و بیانات اهل حق را به تصویر بکشد یا توصیف کند؟چه کسی می تواند قدرت و توانی را که برای یاری و حفظ دین خدا به وسیله زبان مبلّغان دین،قلم قلمداران،خون شهیدان،و استقامت خانواده های شهدا و رزمندگان و مجروحان ایجاد شده است بیان کند؟از زمان آدم تا به امروز،منهای حادثه کربلای ابی عبد اللّه،علیه السلام،سابقه نداشته است که اهل دین این قدر به دین قوت بدهند که مردم ایران در این چند دهه دادند.چه کسی می تواند ارزش این تلاش را معلوم کند؟

ارزش تلاش مجاهدان

نام مرحوم صاحب جواهر 19 ،قدس سره،را از زبان مرحوم امام زیاد شنیده ایم.کتاب جواهر حدود پنجاه جلد است و حدود سی و اندی سال نگارش آن طول کشیده است.در پشتکار و عزم راسخ این مرد همین بس که یکی از نوادگان ایشان نقل می کند که در هوای گرم شهر نجف که حتی شب ها هم گرما طاقت فرسا بود،مرحوم صاحب جواهر لباس هایش را درمی آورد و لنگی به خود می بست و برای این که اندکی

ص:9

خنک شود به دالان خانه می رفت.همسرشان هم هیزمی آتش می زد و به دست می گرفت تا صاحب جواهر بتواند در زیر نور آن بنویسد.این کتاب ارزشمند این گونه و در چنین شرایطی نوشته شده است.

یکی از بزرگان به نقل از ایشان می فرمود:هرکس در رکاب پیغمبر، صلی اللّه علیه و آله،در جنگ بدر و احد و خندق و احزاب و حنین و...به شهادت رسیده شهید کبیر است،چون در راه تبلیغ دین شهید شده است، ولی در این زمان هرکس برای دین شهید شود شهید اکبر است،چون برای حفظ دین کشته شده است؛ 20 یعنی اگر شهید جنگ بدر را در یک سمت ترازو و شهید جنگ ایران و عراق را در کفه دیگر ترازو بگذارند، به فرمایش صاحب جواهر،وزن این شهید نزد خدا سنگین تر است.این ارزش شهدای دفاع مقدس است.

امام باقر،علیه السلام،در روایتی که قابل تطبیق با درگیری های مردم ایران با شاه است به یکی از اصحابشان به نام ابو خالد کابلی 21 می فرماید:

گویی مردمی را در مشرق می بینم که بین آنان و سلطانشان جنگی در گرفته است.ابو خالد،بدان که«قتلاهم شهداء»تمام کشته هایشان شهید هستند.ابو خالد،این مردم کاری می کنند که شاهشان اعلام می کند هرچه بخواهید عمل می کنم،اما باز آن ها به خیابان ها می ریزند و می گویند:

مرگ بر شاه.ابو خالد،این جنگ ادامه پیدا می کند تا نظام سلطنتی از بین می رود و تمام اسلحه هایی که در اختیار شاه بوده به دست مردم می افتد.

آن وقت،دنیا احساس خطر می کند و می خواهد آن ها را خلع سلاح کند، ولی آن ها اعلام می کنند اسلحه هایمان را از دوشمان زمین نمی گذاریم تا تحویل دوازدهمین امام از امامان خود دهیم. 22

این وضعیت و موقعیت کنونی مردم ایران است که امید است نهضتشان به قیام حضرت ولی عصر،عجل اللّه تعالی فرجه الشریف،متصل شود.

ص:10

پی نوشت:

(1) .بقره،213.

(2) .بقره،2.

(3) .انبیاء،73.

(4) .در روایت قابل تاملی از کتاب کافی(ج 2،ص 130)می خوانیم:«سئل علی بن الحسین علیهما السلام أی الاعمال أفضل عند اللّه عز و جل؟فقال:ما من عمل بعد معرفة اللّه عز و جل و معرفة رسوله صلی اللّه علیه و آله أفضل من بغض الدنیا،و إن لذلک لشعبا کثیرة و للمعاصی شعبا،فأول ما عصی اللّه به الکبر و هی معصیة إبلیس حین أبی و استکبر و کان من الکافرین، و الحرص و هی معصیة آدم و حوا حین قال اللّه عز و جل لهما: «فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ» .فأخذا ما لا حاجة بهما إلیه.فدخل ذلک علی ذریتهما إلی یوم القیامة و ذلک أن أکثر ما یطلب ابن آدم ما لا حاجة به إلیه.ثم الحسد و هی معصیة ابن آدم حیث حسد أخاه فقتله.فتشعب من ذلک حب النساء و حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الراحة و حب الکلام و حب العلو و الثروة،فصرن سبع خصال،فاجتمعن کلهنّ فی حب الدنیا».

(5) .به همین دلیل،خداوند به پیامبر فرمان داد تا خلافت علی علیه السلام را بعد از خود اعلام کند.آیات قرآن،حدیث غدیر و حدیث ثقلین درباره همین معنایند.اگر قرار باشد خداوند دین خود را حفظ نکند چه کسی این مهم را بر عهده خواهد گرفت:خلفای بنی امیه و بنی عباس و دیگران؟دراین باره،چند روایت را از کتب مختلف ذکر می کنیم که عزیزان می توانند با پرورش آن ها در منبر این بحث را به خوبی تبیین نمایند:

-الارشاد،شیخ مفید،ج 1،ص 174:«و لما قضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله نسکه أشرک علیا علیه السلام فی هدیه،و قفل إلی المدینة و هو معه و المسلمون،حتی انتهی إلی الموضع المعروف بغدیر خم،و لیس بموضع إذ ذاک للنزول لعدم الماء فیه و المرعی، فنزل صلی اللّه علیه و آله فی الموضع و نزل المسلمون معه.و کان سبب نزوله فی هذا المکان نزول القرآن علیه بنصبه أمیر المؤمنین علیه السلام خلیفة فی الأمة من بعده،و قد کان تقدم الوحی إلیه فی ذلک من غیر توقیت له فأخره لحضور وقت یأمن فیه الاختلاف منهم علیه،و علم سبحانه أنه إن تجاوز غدیر خم انفصل عنه کثیر من الناس إلی بلادهم و أماکنهم و بوادیهم،فأراد اللّه تعالی أن یجمعهم لسماع النص علی أمیر

ص:11

[المؤمنین علیه السلام تأکیدا للحجة علیهم فیه.فأنزل جلت عظمته علیه: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» یعنی فی استخلاف علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین علیه السلام و النص بالأمامة علیه «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ» فأکد به الفرض علیه بذلک،و خوفه من تأخیر الأمر فیه،و ضمن له العصمة و منع الناس منه.فنزل رسول اللّه صلی علیه و آله المکان الذی ذکرناه،لما وصفناه من الامر له بذلک و شرحناه،و نزل المسلمون حوله،و کان یوما قائظا شدید الحر،فأمر علیه السلام بدوحات هناک فقم ما تحتها،و أمر بجمع الرحال فی ذلک المکان،و وضع بعضها علی بعض،ثم أمر منادیه فنادی فی الناس بالصلاة.فاجتمعوا من رحالهم إلیه،و إن أکثرهم لیلف رداءه علی قدمیه من شدة الرمضاء.فلما اجتمعوا صعد علیه و آله السلام علی تلک الرحال حتی صار فی ذروتها،و دعا أمیر المؤمنین علیه السلام فرقی معه حتی قام عن یمینه،ثم خطب للناس فحمد اللّه و أثنی علیه،و وعظ فابلغ فی الموعظة، و نعی إلی الأمة نفسه،فقال علیه و آله السلام: «إنی قد دعیت و یوشک أن أجیب،و قد حان منی خفوف من بین أظهرکم،و إنی مخلف فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا أبدا:

کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،و إنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض». ثم نادی بأعلی صوته:«ألست أولی بکم منکم بأنفسکم؟»فقالوا:اللهم بلی،فقال لهم علی النسق،و قد أخذ بضبعی أمیر المؤمنین علیه السلام فرفعهما حتی رئی بیاض إبطیهما و قال: «فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و انصر من نصر، واخذل من خذله». ثم نزل صلی اللّه علیه و آله و کان وقت الظهیرة فصلی رکعتین، ثم زالت الشمس فأذن مؤذنه لصلاة الفرض فصلی بهم الظهر،و جلس صلی اللّه علیه و آله فی خیمته،و أمر علیا أن یجلس فی خیمة له بازائه،ثم أمر المسلمین أن یدخلوا علیه فوجا فوجا فیهنؤوه بالمقام،و یسلموا علیه بأمره المؤمنین،ففعل الناس ذلک کلهم،ثم أمر أزواجه و جمیع نساء المؤمنین معه أن یدخلن علیه،و یسلمن علیه بإمرة المؤمنین ففعلن.و کان ممن أطنب فی تهنئته بالمقام عمر بن الخطاب فأظهر له المسرة به و قال فیما قال:بخ بخ یاعلی،أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.و جاء حسان إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فقال له:یا رسول اللّه،إئذن لی أن أقول فی هذا المقام ما یرضاه اللّه؟فقال له:«قل یا حسان علی اسم اللّه»فوقف علی نشز من الأرض،و تطاول المسلمون لسماع کلامه،فأنشا یقول:ینادیهم یوم الغدیر نبیهم/بخم وأسمع بالرسول]

ص:12

[-منادیا/و قال: فمن مولاکم و ولیکم؟/فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا/إلهک مولانا و أنت ولینا/ولن تجدن منا لک الیوم عاصیا/فقال له:قم یا علی فإننی/رضیتک من بعدی إماما و هادیا/فمن کنت مولاه فهذا ولیه/فکونوا له أنصار صدق موالیا/هناک دعا:اللهم وال ولیه/وکن للذی عادی علیا معادیا».

-کافی،ج 1،ص 290:«أبی الجارود،عن أبی جعفر علیه السلام قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول:فرض اللّه عز و جل علی العباد خمسا،أخذوا أربعا و ترکوا واحدا، قلت:أتسمیهن لی جعلت فداک؟فقال:الصلاة و کان الناس لا یدرون کیف یصلون،فنزل جبرئیل علیه السلام فقال:یامحمد أخبرهم بمواقیت صلاتهم،ثم نزلت الزکاة فقال:یا محمد أخبرهم من زکاتهم ما أخبرتهم من صلاتهم،ثم نزل الصوم فکان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله إذا کان یوم عاشورا بعث إلی ما حوله من القری فصاموا ذلک الیوم فنزل شهر رمضان بین شعبان و شوال،ثم نزل الحج فنزل جبرئیل علیه السلام فقال:أخبرهم من حجهم ما أخبرتهم من صلاتهم و زکاتهم و صومهم.ثم نزلت الولایة و إنما أتاه ذلک فی یوم الجمعة بعرفة،أنزل اللّه عز و جل: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» و کان کمال الدین بولایة علی ابن أبی طالب علیه السلام فقال عند ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:امتی حدیثوا عهد بالجاهلیة و متی أخبرتهم بهذا فی ابن عمی یقول قائل،و یقول قائل فقلت فی نفسی من غیر أن ینطق به لسانی فأتتنی عزیمة من اللّه عز و جل بتلة أوعدنی إن لم ابلغ أن یعذبنی،فنزلت «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» ،فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بید علی علیه السلام فقال: أیها الناس إنه لم یکن نبی من الانبیاء ممن کان قبلی إلا و قد عمره اللّه،ثم دعاه فأجابه، فاوشک أن ادعی فاجیب و أنا مسؤول و أنتم مسؤولون،فماذا أنتم قائلون؟فقالوا:نشهد أنک قد بلغت و نصحت،و أدیت ما علیک فجزاک اللّه أفضل جزاء المرسلین،فقال:اللهم اشهدثلاث مرات ثم قال:یا معشر المسلمین هذا ولیکم من بعدی فلیبلغ الشاهد منکم الغائب».

-شرح لأخبار،نعمان مغربی،ج 1،ص 104:«قال جعفر بن محمد علیه السلام عن أبیه آبائه صلوات اللّه علیهم أجمعین:إن آخر ما أنزل اللّه عز و جل من الفرائض ولایة علی علیه السلام فخاف رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله إن بلغها الناس أن یکذبوه و یرتد]

ص:13

[أکثرهم حسدا له لما علمه فی صدور کثیر منهم له،فلما حج حجة الوداع و خطب بالناس بعرفة،و قد اجتمعوا من کل افق لشهود الحج معه،علمهم فی خطبته معالم دینهم و أوصاهم و قال فی خطبته:أنی خشیت ألا أراکم ولا ترونی بعد یومی هذا فی مقامی هذا و قد خلفت فیکم ما إن تمسکتم به بعدی لن تضلوا،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض،حبل ممدود من السماء الیکم،طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،و أجمل صلی اللّه علیه و آله ذکر الولایة فی أهل بیته إذ علم أن لیس فیهم أحد ینازع فیها علیا علیه السلام و أن الناس إن سلموها لهم سلمو بما هم لعلی علیه السلام،و اتقی علیه و علیهم أن یقیمه هو بنفسه،فلما قضی حجه،و انصرف و صار إلی غدیر خم،أنزل اللّه عز و جل علیه: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ» فقام بولایة علی علیه السلام و نص علیه کما أمر اللّه تعالی فأنزل اللّه عز و جل: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» .]

(6) .حجر،9: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»، یونس،103: «ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ».

(7) .برای نمونه این آیات را می توان برشمرد:

-مائده،35: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».

-توبه،41: «اِنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».

-حج،78: «وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».

(8) .دراین باره،قرآن به پیامبر فرمان می دهد:

-توبه،73: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ».

-فرقان،52: «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً».

ص:14

[-تحریم،9: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ». ]

(9) .آیات و روایات بسیاری در مذمت کسانی که به بهانه های گوناگون از جهاد به واسطه سختی ای که دارد پرهیز می کنند وارد شده است.از جمله:

-توبه،81: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ».

-توبه،86-88: «وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ* رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ* لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

-نیز نهج البلاغه،خطبه 27:«فإذا أمرتکم بالسیر إلیهم فی أیام الحر قلتم هذه حمارة القیظ أمهلنا یسبخ عنا الحر و إذا أمرتکم بالسیر إلیهم فی الشتاء هذه صبارة القر أمهلنا ینسلخ عنا البرد،کل هذا فرارا من الحر و القر فإذا کنتم من الحر و القر تفرون فإذا أنتم و اللّه من السیف أفر».

(10) .دراین باره این آیات قرآن را می توان ذکر کرد:

-نساء،66-69: «وَ لَوْ أَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً. وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنّا أَجْراً عَظِیماً. وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً. وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».

-نساء،74: «فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً».

-نساء،95-96: «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً. دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً» .

-توبه،86-88: «وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ. رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلی

ص:15

قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ. لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .-هود،11: «إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ» .

-نحل،110: «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ».

-نور،37-38: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ. لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ».

-عنکبوت،5-7: «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ».

-عنکبوت،69: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

-فاطر،7: «اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ».

-زمر،10: «قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».

-حدید،7: «آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ».

(11) .مائده،27-30.

(12) .درباره ماجرای هابیل و قابیل در روایات می خوانیم:«هشام بن سالم،عن الثمالی،عن ثویر بن أبی فاختة قال:سمعت علی بن الحسین علیه السلام یحدث رجلا من قریش قال:

لما قرب أبناء آدم القربان قرب أحدهما أسمن کبش کان فی ضأنه،و قرب الآخر ضغثا من سنبل فتقبل من صاحب الکبش و هو هابیل،و لم یتقبل من الآخر.فغضب قابیل فقال لهابیل:

و اللّه لأقتلنک،فقال هابیل: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ...» ،فلم یدر کیف یقتله حتی جاء إبلیس فعلمه فقال:ضع رأسه بین حجرین ثم اشدخه،فلما قتله لم یدر ما یصنع به فجاء غرابان فأقبلا یتضاربان حتی اقتتلا فقتل أحدهما صاحبه،ثم حفر الذی بقی الأرض بمخالبه و دفن فیه صاحبه،قال قابیل:«یا ویلتی أعجزت أن أکون مثل هذا الغراب؟فاواری سوأة

ص:16

[أخی فأصبح من النادمین»فحفر له حفیرة و دفن فیها فیها فصارت سنة یدفنون الموتی،فرجع قابیل إلی أبیه فلم یرمعه هابیل فقال له آدم:أین ترکت ابنی قال له قابیل:أرسلتنی علیه راعیا؟فقال آدم:انطلق معی إلی مکان القربان و أحس قلب آدم بالذی فعل قابیل،فلما بلغ مکان القربان استبان قتله،فلعن آدم الأرض التی قبلت دم هابیل،و امر آدم أن یلعن قابیل، و نودی قابیل من السماء:لعنت کما قتلت أخاک،و لذلک لا تشرب الأرض الدم،فانصرف آدم فبکی علی هابیل أربعین یوما و لیلة،فلما جزع علیه شکا ذلک إلی اللّه فأوحی اللّه إلیه:

«إنی واهب لک ذکرا یکون خلفا من هابیل،فولدت حواء غلاما زکیا مبارکا،فلما کان یوم السابع أوحی اللّه إلیه:یا آدم إن هذا الغلام هبة منی لک فسمه هبة اللّه،فسماه آدم هبة اللّه».

بحار الأنوار،ج 11،ص 230؛تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 616؛تفسیر المیزان،ج 5، ص 319.]

(13) .الامامة و التبصرة،ابن بابویه،ص 119:«عن أبی بصیر،عن الصادق جعفر بن محمد،عن آبائه علیهم السلام،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «المهدی من ولدی،إسمه إسمی، و کنیته کنیتی،أشبه الناس بی خلقا و خلقا،تکون له غیبة و حیرة حتی تضل الخلق عن أدیانهم،فعند ذلک یقبل کالشهاب الثاقب،فیملاها قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»؛ دلائل الامامة،محمد بن جریر طبری،ص 486:«سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول: إن قائمنا إذا قام أشرقت الارض بنور ربها،و استغنی العباد عن ضوء الشمس،و صار اللیل و النهار واحدا،و ذهبت الظلمة...». مضمون روایت دلالت بر تداوم رویارویی حق و باطل تا زمان حضرت دارد.

(14) .به سبب آن که در زمان حضرت عقل ها کامل می شود.ر ک:کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،ص 675:«أبی جعفر علیه السلام قال: إذا قام قائمنا علیه السلام وضع یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم(اخلاقهم)».

(15) .انبیاء،105.

(16) .در سوره آل عمران،آیه 13 می خوانیم: «قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ أُخْری کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»؛ نیز در سوره انفال،آیه 65: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ».

ص:17

(17) .در قرآن آمده است:نور،55: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛ نیز:

محمد،7: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ»؛ رعد،11: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ».

(18) .این وعده خداوند کریم در قرآن است:توبه،32-33،و با اختلاف اندکی در سوره صف، آیات 8-9: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

* هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».

(19) .آیت اللّه شیخ محمد حسن بن شیخ باقر بن شیخ عبد الرحیم بن آقا محمد بن ملا عبد الرحیم شریف اصفهانی,معروف به صاحب جواهر(حدود 1200-1266 ق)است.او از علمای بزرگ قرن سیزدهم هجری و تکمیل کننده حرکت علمی و فقهی جدیدی است که اساس آن توسط علامه وحید بهبهانی در کربلا پایه گذاری شده بود.تازه خواندن و نوشتن را فرا گرفته بود که وارد حوزه علمیه نجف اشرف شد.دروس مقدمات و سطح را نزد سید حسین شقرایی عاملی(1230 ق)و شیخ قاسم آل محی الدین(1238 ق)و شیخ حسن(1250 ق)گذراند و در نوجوانی به درس خارج فقه و اصول راه یافت.او سالیان دراز در درس آیت اللّه شیخ جعفر کاشف العظاء،آیت اللّه سید مهدی بحر العلوم،آیت اللّه سید جواد عاملی و آیت اللّه شیخ موسی کاشف الغطاء شرکت کرد و با پشتکار و نبوغی که داشت توانست در 25 سالگی به درجه اجتهاد نائل آید و نگارش کتاب بی همتای جواهر الکلام را آغاز کند.شیخ سپس به تدریس علوم دینی همت گمارد.برخی از شاگردان ممتاز او عبارتند از:آیت اللّه شیخ جعفر شوشتری،آیت اللّه میرزا حبیب اللّه رشتی،آیت اللّه شیخ محمد حسن آل یس،آیت اللّه سید حسن مدرس اصفهانی،آیت اللّه شیخ محمد حسن مامقانی،آیت اللّه میرزا حسین خلیلی،آیت اللّه حاج شیخ محمد حسین کاظمی،آیت اللّه شیخ عبد الحسین شیخ العراقین تهرانی،آیت اللّه سید حسین کوه کمری(1299 ق)که بعد از وفات شیخ انصاری(1281 ق)به مرجعیت رسید،آیت اللّه ملا علی کنی(1309 ق)، و آیت اللّه شیخ محمد ایروانی معروف به فاضل ایروانی(1306 ق)که پس از مرحوم کوه کمری مرجعیت تقلید بسیاری از شیعیان ایران،هند،ترکیه،قفقاز،و روسیه را عهده دار

ص:18

[گردید.مرحوم شیخ مرتضی انصاری نیز به عنوان تیمن و تبرک در درس صاحب جواهر شرکت می جست.

شیخ محمد حسن نجفی در 25 سالگی نگارش کتاب بی همتای جواهر الکلام در شرح کتاب شرایع الکلام محقق حلی را آغاز کرد که در سال 1254 به پایان رسید.این دائره المعارف فقه شیعه ثمره 32 سال تلاش شبانه روزی اوست که به قول علامه سید محسن امین(1371 ق)در فقه اسلام کتابی بسان آن نیست.جواهر کتابی است که از نظر دارا بودن آرا و گفته های علماء,همراه با دلیل های آنان بی نظیر است و از نظر جامع بودن به اقوال پیشینیان و متاخرین مورد استقبال و رغبت اهل علم و پژوهندگان علم فقه بوده و برای همین بارها به زیور طبع آراسته شده است:پنج بار در ایران در 6 جلد با چاپ سنگی چاپ شده و در بین علما و دانشمندان توزیع گردیده است,و اخیرا چندبار در ایران و لبنان و عراق با چاپ حروفی در 43 جلد تجزیه شده و در چندین هزار نسخه چاپ شده و در اختیار دانشمندان اهل فن قرار گرفته است.ویژگی های این کتاب به شرح زیر است:

1.در برداشتن اقوال و آراء بزرگان فقه و استدلال های علما و دانشمندان قبلی.لذا وجود آن در کتابخانه,فرد را از بیشتر کتاب های فقهی بی نیاز می سازد.

2.دارا بودن فروع نادر فقهی که در اغلب کتاب ها مورد غفلت یا بی توجهی قرار گرفته است.ازاین رو،جواهر هم جامع مسائل اساسی و هم مسائل فرعی و جزئی است.

بدین ترتیب،کتاب جواهر یکی از نوادر و غرائب روزگار است که هم تالیف و هم مطالعه آن عمر بابرکتی می طلبد.

ایشان علاوه بر کتاب جواهر کتاب های دیگری نیز نوشته است که عبارتند از:1.نجاة العباد فی المعاد:درباره احکام طهارت و نماز.2.هدایه الناسکین:درباره احکام حج.3.

رساله ای در احکام خمس و زکات.4.رساله ای در احکام روزه که به فارسی ترجمه شده.

5.رساله ای در احکام ارث.6.مقالاتی پیرامون اصول فقه.صاحب جواهر تا آخرین لحظات عمر به تالیف مشغول بود.در اواخر عمر تصمیم به شرح کتاب قواعد علامه گرفت که موفق به انجام آن نشد.]

ص:19

[ساختن گلدسته برای مسجد کوفه،احداث وضوخانه و مکانی برای سکونت خادمان مسجد سهله،بنای ساختمان حرم حضرت مسلم بن عقیل و حرم هانی بن عروه در کوفه از کارهای عمرانی صاحب جواهر است.

وی لباس های بسیار تمیز می پوشید و ظاهری بس آراسته داشت.بسیار قانع،فروتن و شکیبا بود.به شاگردانش احترام خاصی می گذاشت و در رعایت حقوق شاگردان و تکریم و تعظیم آنان روشی پسندیده و سلوکی عالی داشت.می گویند ایشان یکی از افاضل شاگردان خود به نام شیخ محمد حسن آل یس را به بغداد اعزام داشته بود.وقتی یکی از تجار بغداد سی هزار بیشلک(پول رایج آن روز عراق)از حقوق واجب دینی خود را به نجف و نزد شیخ آورد،ایشان با ناراحتی تمام آن را رد کرد و فرمود:مگر شخصی مانند آل یس در بغداد نبود که این پول را تا نجف آورده ای؟این عمل شیخ تاثیر فراوانی در آن منطقه گذاشت و مردم را به عالمان شهرها متوجه نمود.او تلاش دیگران را می ستود و آنان را تشویق می کرد.از جمله،درباره قصیده هائیه ازری که در مدح اهل بیت است گفت:آرزو دارم این قصیده ازری در نامه عمل من نوشته شود و کتاب جواهر من در نامه عمل او.

از این گوهرشناس فقه،هشت پسر دانشمند به نام های شیخ محمد،شیخ عبد العلی،شیخ عبد الحسین،شیخ باقر،شیخ موسی،شیخ حسین،شیخ حسن،شیخ ابراهیم و دخترانی چند به یادگار ماند.معروف است که پیش از مرگ مقام مرجعیت شیعیان را به شیخ انصاری سپرد و ایشان را به عهده گرفتن این مقام وصیت کرد و فرمود:زمام امور دینی را که به من مربوط می شود،بعد از خود به شما می سپارم و این امانتی الهی است در نزد شما.و پس از من،شما مرجع تقلید شیعیان خواهید بود.

ایشان در اول شعبان 1266 بدرود حیات گفت و در مکانی کنار مسجدش که از پیش آماده کرده بود به خاک سپرده شد.

ر ک:ابراهیم اسلامی،گلشن ابرار،ص 353.با تلخیص و اضافات فراوان.]

(20) .از شنیده های این جانب از برخی بزرگان است(مولف).

(21) .مرحوم مجلسی به نقل از رجال کشی در کتاب بحار(ج 71،ص 220)می نویسد:بیان:...

روی عن الصادق،علیه السلام،أنه قال:ارتد الناس بعد الحسین،علیه السلام،إلا ثلاثة:أبو

ص:20

[خالد الکابلی و یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم،ثم إن الناس لحقوا و کثروا،و فی روایة اخری مثله و زاد فیها:و جابر بن عبد اللّه الانصاری.

مرحوم آیت اللّه خویی در معجم رجال الحدیث(ج 15،ص 133)درباره ابو خالد کابلی آورده است:کنکر:عده الشیخ فی رجال(تارة)فی أصحاب علی بن الحسین علیه السلام، قائلا:«کنکر یکنی أبا خالد الکابلی،و قیل اسمه وردان»،(و أخری)فی أصحاب الباقر علیه السلام،قائلا:«وردان أبو خالد الکابلی الاصغر:روی عنه علیه السلام،و عن أبی عبد اللّه علیه السلام،و الکبیر اسمه کنکر»،و(ثلاثة)فی أصحاب الصادق علیه السلام(تارة)،قائلا:

«کنکر أبو خالد القماط الکوفی»،و(أخری):«وردان أبو خالد الکابلی الاصغر:روی عنهما علیهما السلام،و الاکبر کنکر»،و قال فی الکنی من الفهرست:«أبو خالد القماط،له کتاب...

وعده البرقی من أصحاب علی بن الحسین علیه السلام،قائلا:«أبو خالد الکابلی،کنکر، و یقال اسمه وردان».روی أبو خالد الکابلی عن أبی جعفر علیه السلام،و روی عنه ضریس.

(کامل الزیارات:الباب 18،فیما نزل من القرآن بقتل الحسین علیه السلام،الحدیث 4).قال ابن شهر آشوب:«أبو خالد القماط الکابلی:اسمه کنکر،و قیل وردان،و قیل کفکیر،ینتمی إلیه الغلاة،و له کتب:معالم العلماء فی فصل من عرف بکنیته».و قال الکشی:أبو خالد الکابلی:«1.حدثنی محمد بن مسعود،قال:حدثنی أبو عبد اللّه الحسین بن أشکیب،قال:

حدثنی محمد بن أورمة،عن الحسین بن سعید،قال:حدثنی علی بن النعمان،عن ابن مسکان،عن ضریب،قال:قال لی أبو خالد الکابلی:أما إنی سأحدثک بحدیث إن رأیتموه و أنا حی فقلت:صدقنی،و إن مت قبل أن تراه ترحمت علی و دعوت لی،سمعت علی بن الحسین علیه السلام یقول:إن الیهود أحبوا عزیرا حتی قالوا فیه ما قالوا،فلا عزیرا منهم ولا هم من عزیر،و إن النصاری أحبوا عیسی حتی قالوا فیه ما قالوا،فلا عیسی منهم ولا هم من عیسی،و إنا علی سنة من ذلک إن قوما من شیعتنا سیحبوننا حتی یقولوا فینا ما قالت الیهود فی عزیر،و ما قالت النصاری فی عیسی،فلا هم منا و لا نحن منهم.2.الکشی وجدت بخط جبرائیل بن أحمد،حدثنی محمد بن عبد اللّه بن مهران،عن محمد بن علی،عن محمد بن عبد اللّه الحناط،عن الحسن بن علی ابن أخی حمزة،عن أبیه،عن أبی بصیر،قال:سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول:کان أبو خالد الکابلی یخدم محمد بن الحنفیة دهرا و ما کان یشک فی أنه إمام حتی أتاه ذات یوم فقال له:جعلت فداک،إن لی حرمة و مودة و انقطاعا،فأسألک]

ص:21

[بحرمة رسول اللّه و أمیر المؤمنین إلا أخبرتنی أنت الامام الذی فرض اللّه طاعته علی خلقه؟ قال:فقال:یا أبا خالد،حلفتنی بالعظیم،الامام علی بن الحسین علیه السلام علی و علیک و علی کل مسلم،فأقبل أبو خالد لما أن سمع ما قاله محمد بن الحنفیة،فجاء إلی علی بن الحسین علیه السلام،فلما أستأذن علیه فأخبر أن أبا خالد بالباب،فأذن له،فلما دخل علیه دنا منه،قال:مرحبا یا کنکر،ما کنت لنا بزائر،ما بدا لک فینا؟فخر أبو خالد ساجدا شاکرا اللّه تعالی مما سمع من علی ابن الحسین علیه السلام،فقال:الحمد للّه الذی لم یمتنی حتی عرفت إمامی،فقال له علی علیه السلام:و کیف عرفت إمامک یا أبا خالد؟قال:إنک دعوتنی باسمی الذی سمتنی أمی التی ولدتنی،و قد کنت فی عمیاء من أمری،و لقد خدمت محمد بن الحنفیة دهرا من عمری،ولا أشک إلا و أنه إمام حتی إذا کان قریبا سألته بحرمة اللّه و بحرمة رسوله و بحرمة أمیر المؤمنین فأرشدنی إلیک،و قال:هو الامام علی و علیک و علی جمیع خلق اللّه کلهم،ثم أذنت لی فجئت فدنوت منک،سمیتنی باسمی الذی سمتنی أمی فعلمت أنک الامام الذی فرض اللّه طاعته علی کل مسلم.3.ابن مهران،و الحسن و أبوه، کلهم کذا رووا.4.و وجدت بخط جبرائیل بن أحمد،قال:حدثنی محمد بن عبد اللّه بن مهران،عن محمد بن علی،عن علی بن محمد،عن الحسن بن علی،عن أبیه،عن أبی الصباح الکنانی،عن أبی جعفر علیه السلام،قال:سمعته یقول:خدم أبو خالد الکابلی علی بن الحسین علیه السلام دهرا من عمره،ثم إنه أراد أن ینصرف إلی أهله فأتی علی بن الحسین علیه السلام،فشکا إلیه شدة شوقه إلی والدیه،فقال:یا أبا خالد،یقدم غدا رجل من أهل الشام له قدر و مال کثیر،وقد أصاب بنتا له عارض من أهل الارض،و یریدون أن یطلبوا معالجا یعالجها،فإذا أنت سمعت قدومه فأته،و قل له:أنا أعالجها علی أنی أشترط علیک أنی أعالجها علی دیتها عشرة آلاف درهم،فلا تطمئن إلیهم و سیعطونک ما تطلب منهم،فلما أصبحوا قدم الرجل و من معه بها،و کان رجلا من عظماء أهل الشام فی المال و المقدرة،فقال:

أما من معالج بنت هذا الرجل؟فقال له أبو خالد:أنا أعالجها علی عشرة آلاف درهم فإن أنتم وفیتم وفیت لکم علی ألا یعود إلیها أبدا،فشرطوا أن یعطوه عشرة آلاف درهم،ثم أقبل إلی علی بن الحسین علیه السلام فأخبره الخبر،فقال:إنی لا علم أنهم سیغدرون بک و لا یفون لک،إنطلق یا أبا خالد فخذ بأذن الجاریة الیسری،ثم قل:یا خبیث،یقول لک علی بن الحسین،:أخرج من هذه الجاریة و لا تعد،ففعل أبو خالد ما أمره،و خرج منها فأفاقت]

ص:22

[الجاریة،فطلب أبو خالد الذی شرطوا له فلم یعطوه،فرجع أبو خالد مغتما کئیبا،فقال له علی بن الحسین علیه السلام:مالی أراک کئیبا یا أبا خالد،ألم أقل لک إنهم یغدرون بک؟دعهم فإنهم سیعودون إلیک،فإذا لقوک فقل لهم لست أعالجها حتی تضعوا المال علی یدی علی بن الحسین علیه السلام،فعادوا إلی أبی خالد یلتمسون مداواتها،فقال لهم أبو خالد:إنی لا أعالجها حتی تضعوا المال علی ید علی بن الحسین،فإنه لی ولکم ثقة،فرضوا و وضعوا المال علی یدی علی بن الحسین،فرجع أبو خالد إلی الجاریة و أخذ بأذنها الیسری،ثم قال:

یا خبیث،یقول لک علی بن الحسین علیه السلام:أخرج من هذه الجاریة،ولا تعرض لها إلا بسبیل خیر،فإنک إن عدت أحرقتک بنار اللّه الموقدة التی تطلع علی الافئدة،فخرج منها و لم یعد إلیها،و دفع المال إلی أبی خالد،فخرج إلی بلاده».

و تقدم فی ترجمة سلمان عده من حواری علی بن الحسین علیه السلام.و تقدم فی ترجمة سعید بن المسیب عن الفضل بن شاذان،أنه من الخمسة الذین کانوا مع علی بن الحسین علیه السلام فی أول أمره،قال الفضل:أبو خالد الکابلی و اسمه وردان،و لقبه کنکر.و تقدم فی القاسم بن محمد بن أبی بکر،أن أبا خالد الکابلی من ثقات علی ابن الحسین علیه السلام، و یأتی فی ترجمة یحیی بن أم الطویل أنه أحد الثلاثة الذین لم یرتدوا بعد قتل الحسین علیه السلام.

بقی هنا أمران:الاول:ما تقدم من الروایات لا یدل علی و ثاقة الرجل،لانه لم یصح إسنادها،نعم الروایة الاخیرة المذکورة فی ترجمة یحیی بن أم الطویل معتبرة إلا أنها تدل علی حسن عقیدته فقط.الثانی:أن صریح الشیخ،أن کنکر و وردان رجلان کل منهما یکنی أبا خالد،و کنکر أکبر من وردان،إلا أن الفضل بن شاذان ذکر أن اسمه وردان و لقبه کنکر، فهو رجل واحد،و یؤید ما ذکره الشیخ ما تقدم من روایة الکشی من أن کنکر کان اسمه الذی سمته به أمه،و یؤید ما ذکره الفضل من الاتحاد:ما رواه فی الخرایج من روایة أن أمه سمته وردان،فجاء أبوه و أمرها بأن تسمیه کنکر.(البحار:الجزء 46،باب النصوص علی الخصوص علی إمامته(علی بن الحسین)علیه السلام،الحدیث 48).و کیف کان فلا شک فی أنه علی فرض التعدد،فالمنصرف من أبی خالد الکابلی هو کنکر،فإنه هو المشهور المعروف الذی کان له کتاب.و طریق الشیخ إلیه ضعیف بأبی المفضل،و محمد بن سنان،علی أن کلا]

ص:23

[الطریقین مرسل لا محالة،فإن ابن سماعة و محمد بن سنان لا یمکن أن یرویا عن أصحاب السجاد علیه السلام.]

(22) .برداشت آزادی است از این روایت:«کأنی بقوم قد خرجوا بالمشرق،یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه،فإذا رأوا ذلک وضعوا سیوفهم علی عواتقهم فیعطون ما سألوا فلا یقبلونه حتی یقوموا،ولا یدفعونها إلا إلی صاحبکم،قتلاهم شهداء أما إنی لو أدرکت ذلک لا بقیت نفسی لصاحب هذا الامر».بحار الانوار،ج 52،ص 243.

ص:24

2- دربارۀ تقابل عقل و شهوت

اشاره

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:25

ص:26

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد اللّه رب العالمین وصلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

خداوند متعال سرمایه های بسیار عظیمی در وجود انسان به ودیعت نهاده است که در بین موجودات عالم بی نظیر است.به طوری که هیچ موجودی در عالم به اندازه او سرمایه و استعداد ندارد. 1 قرآن مجید به برخی از سرمایه های این منبع باکرامت اشاره کرده است که،بی شک، مهم ترین و بزرگ ترین آن ها،که بدین کیفیت در هیچ موجود دیگری دیده نمی شود،عقل و خرد یا به تعبیر قرآن لبّ یا مغز است. 2 در قرآن می خوانیم:

«اَلشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ. یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ». 3 4

شیطان شما را به هنگام انفاق مال باارزش از تهیدستی و فقر می ترساند و شما را به کار زشت چون بخل و خودداری از زکات و صدقات امر می کند، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد و خدا بسیار عطاکننده و داناست.حکمت را به هرکس بخواهد می دهد،و آن که

ص:27

به او حکمت داده شود،بی تردید او را خیر فراوانی داده اند،و جز صاحبان خرد کسی متذکّر نمی شود.

در شگفتی مغز آدمی

مغز انسان ظاهر عجیبی هم دارد.شاید به لحاظ مقدار و اندازه،ظرفی کوچک را هم پر نکند،ولی به لحاظ کیفیت و کاربرد،برای دانشمندان جهان اعجاب آور است.تحقیقات نشان می دهد که مغز انسان شامل چهارده میلیارد سلول است که هر گروه از این سلول ها فعالیت خاصی دارند و در عین حال،همگی با یکدیگر در ارتباطاند.

ارزش عقل

در روایات آمده است که وقتی خداوند عقل را آفرید،خطاب به آن فرمود:من در تمام عالم هستی مخلوق یا حقیقتی محبوب تر از تو خلق نکرده ام:

«أخبرها أبو جعفر محمد بن یعقوب قال:حدثنی عدة من أصحابنا منهم محمد بن یحیی العطار،عن أحمد بن محمد،عن الحسن بن محبوب،عن العلاء بن رزین،عن محمد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السلام قال:[لما خلق اللّه العقل استنطقه ثم قال له:أقبل فأقبل ثم قال له:أدبر فأدبر.ثم قال:و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحب إلی منک و لا أکملتک إلا فیمن احب،أما إنی إیاک آمر،و إیاک أنهی و إیاک اعاقب،و إیاک اثیب».] 5

محبوب ترین اشیا و مخلوقات در پیشگاه مقدس پروردگار عقل است و وجود آن در انسان شرافت انسان را نیز نشان می دهد،زیرا اگر جایی یا مخلوقی شریف تر و محبوب تر از انسان در عالم بود،به طور قطع، خداوند این گوهر محبوب را در آن جا قرار می دهد.کارکرد عقل نیز در انسان معلوم است،زیرا خداوند به عقل خطاب کرد:

«أما إنی إیاک آمر،و إیاک أنهی و إیاک اعاقب،و إیاک اثیب».

ص:28

یعنی اگر کسی به ثواب و اجر الهی برسد،از برکت رابطه با عقل است و اگر عقابی متوجه شود او به سبب بی بهرگی اش از آن است.به عبارت دیگر،کسی که همنشین و در ارتباط با عقل است و از نور و هدایت آن بهره می برد،به واسطه همین عقل و فکر و مغز و اندیشه،دارای اجر و بهره است.این نقش فوق العاده و باارزش عقل در عالم خلقت است،تا آن جا که رسول باکرامت اسلام،صلی اللّه علیه و آله،به امیر مومنان می فرماید ثواب یک ساعت بهره بردن از عقل از هفتاد سال عبادت بیشتر است 6 :

«یاعلی ساعة العالم یتکی علی فراشه ینظر فی العلم(علم)خیر من عبادة سبعین سنة». 7

یعنی بهره کسی که گوش به زنگ فرمان و هدایت عقل نباشد و از فعالیت عقل بهره نگیرد و از این نورافکن الهی در وجود خود ثمر و نتیجه ای به دست نیاورد و آن را معطل بگذارد،حتی اگر در طی هفتاد سال زندگی همه روزها را روزه بگیرد و همه شب ها را به عبادت برخیزد،از بهره کسی که فقط یک ساعت از فعالیت عقل بهره می برد، کمتر است.بهره گیری از عقل نیز به این است که واقعیاتی که از راه عقل دریافت می شود و اندیشه صحیحی که بر اثر آن در انسان پدید می آید به کار گرفته شود.این نوع بهره گیری از عقل است که از عبادت هفتاد سال برتر است. 8

خواسته عقل و خواسته شهوت

گاهی،انسان در وجود خود میان دو امر قرار می گیرد و بین خواسته عقل و خواسته شهوتش گرفتار می شود.حتی می داند که پاسخ دادن به خواسته شهوت دراین باره کار درستی نیست،ولی نمی داند چه باید بکند و در تصمیم مردد می شود.برای مثال،وقتی انسان در برابر پولی

ص:29

قرار می گیرد دو فریاد از درون خود می شنود:فریاد اول این است که همه می برند،تو هم ببر؛همه می خورند،تو هم بخور؛همه کامجویی می کنند،تو هم کامی بجوی؛همه با چنین ثروت هایی زندگی های خوشی برای خود ساخته اند،تو هم بساز و...این فریاد شهوت است و کاری هم به این ندارد که این مال دارای چه حیثیتی است:مال یتیم است،سهم الارث برادر و خواهر است،مال بیت المال است،پول مردم است که در بانک گذاشته اند و صدها هزار صاحب دارد،زکات است، خمس است،غصب است،دزدی است،رشوه است،چیست؟شهوت کاری به حیثیت این مال ندارد،تنها خواسته اش این است که این مال را تصاحب کند.او برای این که انسان از غفلت بیرون نیاید نیز پوششی در جان صاحبش ایجاد می کند تا به واسطه آن تنها لذت امروز و نشاط فعلی را ببیند.

فریاد دیگر وجود انسان فریاد عقل اوست.عقل می گوید همه مخلوق خدایند و خدا بر خود واجب کرده که روزی همه را تأمین کند.پس، اگر روزی تو را متوسط یا کمتر تأمین کرده،نباید برایت فرقی داشته باشد.تو میهمانی و صاحب این عالم پروردگار است.پس،هرچه در این میهمانی نصیب تو کرد بخور و بپوش و سر آخر تشکر کن.نباید به صاحبخانه زور گفت و با او چون و چرا کرد.در حال حاضر،صاحب این خانه هفت میلیارد میهمان دارد و از همه این میهمان ها نیز به تناسب خود آن ها پذیرایی می کند.هیچ حیثیتی را هم در پذیرایی ظاهر لحاظ نمی کند.به حضرت مسیح،علیه السلام،از لباس دنیا یک پیراهن،از غذای دنیا علف شیرین بیابان،از کفش فقط پوست پا،از چراغ شب مهتاب،و از روشنایی روز هم فقط نور خورشید را داد و مسئولیت هدایت مردم کره زمین را نیز بر دوشش گذارد. 9 با این حال،حضرت

ص:30

مسیح،علیه السلام،با همین امکانات ناچیز در برابر حضرت حق تسلیم محض است و می گوید در این میهمانی،اراده عاشقانه خداوند بدین تعلق گرفته است که از دنیا این مقدار به من برسد.من هم اعتراضی ندارم و چون و چرا نمی کنم.

ما هم دنیا را همین طور ببینیم و کم و زیاد آن را با این توجه ارزیابی کنیم که ما در دنیا میهمان هستیم.پس،اگر قسمت ما این بود که ده بیست سال نان و ماست بخوریم و سهم دیگری ده بیست سال مرغ و کباب شد ناراحت نشویم و دلتنگ نگردیم،زیرا چه بسا،ممکن است این نظام برگردد و دنیای آن ها به ما برسد و قسمت ما نصیب آنان شود.

از قدیم گفته اند:هرکه بامش بیش برفش بیشتر.داشتن دنیای بیشتر لزوما به معنای لذت بردن بیشتر نیست.صرف نظر از این موضوع،آن ها که از دنیا بهره بیشتری دارند در آخرت گرفتارند.در روایت تکان دهنده ای از رسول گرامی اسلام،صلی اللّه علیه و آله و سلم،این معنا را چنین می یابیم:

«ما من أحد من الأولین و الآخرین إلا و هو یتمنی یوم القیامة أنه لم یعط من الدنیا إلا قوتا». 10

در روز قیامت،هیچ یک از پیشینیان و پسینیان نیست مگر این که آرزو می کند ای کاش از دنیا جز به قدر قوت لا یموتی به او نرسیده بود.

جدال دائمی عقل و شهوت

عقل به انسان ها می گوید که شما میهمان حضرت ربّ العزه هستید و میهمان نباید به میزبان کریم خود اعتراض کرده یا به او تعدی کند.لذا، وقتی انسان در موقعیت های وسوسه کننده ای قرار می گیرد تا در آن مالی را به چنگ آورد،عقل به او هشدار می دهد که این مال،هرقدر هم که قابل توجه باشد،شعله ای از شعله های آتش جهنم است و تصاحب یک ریال آن حرام است.در چنین لحظاتی،به کارگیری عقل به این است که

ص:31

انسان از این پول یا آن زن یا مرد نامحرم چشم بپوشد.به کارگیری عقل در اداره این است که اگر کسی خواست رشوه ای به کارمند یکی از واحدها(ولو به نام هدیه)بدهد،نپذیرد.در عوض،آن فرد را صدا کند و بگوید:به خدا قسم،من به حقوقی که می گیرم قناعت می کنم و انجام دادن کار تو را وظیفه الهی(نه اداری)خودم می دانم.مگر نشنیده ای که پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،فرمود:خدا دهنده رشوه،گیرنده رشوه،و دلال آن را لعنت می کند؟ 11 چرا می خواهی هم مرا اهل دوزخ کنی و هم خودت را؟من مشکل تو را حل می کنم و در انجام آن هم تاخیر نمی کنم،ولی این کار به طور طبیعی چند روز یا چند ساعت طول می کشد و تحمل کردن این چند روز یا ساعت به جهنم نرفتنش می ارزد.

این فریاد عقل است.عقل به آدم می گوید با نفهمی مبارزه کن،برو عالم شو و معرفت پیدا کن و در طلب معشوق حقیقی و معبود حقیقی تلاش کن و در همه کارها عاقبت اندیش باش!چه کسی رفته و از آن دنیا خبر آورده که تو از ترس فردای نیامده امروزت را خراب می کنی؟ حتی شاید برخی اشعار حکیمانه و روایات را مصادره به مطلوب خود کند و برای اثبات مدعایش بگوید:

دی کز تو گذشت هیچ از آن یاد مکن فردا که نیامدست فریاد مکن

بر رفته و ناآمده بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن 12

خواسته شهوت این است که«الان را دریاب!»و فریاد عقل این است که«دنیا و آخرتت را دریاب!».این دید شهوت و دید عقل است که در همه موضوعات جاری اند.برای مثال،عقل می گوید اگر می خواهید رفیق انتخاب کنید،خدا بهترین رفیق است(یکی از اسامی حضرت حق از میان هزار اسم نیکویش رفیق است) 13 و انبیای الهی همه رفیق و برادرتان

ص:32

هستند.این معنا را قرآن مجید با کلماتی مثل«اخ»و«صاحب»بیان می فرماید:

«وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً».

«وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً...».

«وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً...». 14

گویی پیغمبران الهی برادران پدر و مادری ما هستند.آن هم برادرانی که دارای عقل کامل و روح کامل و نفس مطمئنه هستند. 15 برادرانی که مشفقانه دستشان را دراز کرده اند تا دست ما را بگیرند تا در طول مدت عمرمان نه راهمان را گم کنیم و نه در چاله ای بیفتیم،مبادا خراشی بر پیکر حیاتمان وارد شود.از این رو،عقل انبیا را بهترین رفیقان انسان می داند.به قول سعدی:

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد.

در عوض،شهوت رفیقان دیگری را می پسندد و انسان را تشویق می کند دنبال دوستانی باشد که تنها لذت او را تامین می کنند.از نگاه شهوت،دوست خوب کسی است که می تواند لذت بیشتری برای انسان فراهم کند.کسی که حاضر باشد خود را همه گونه در اختیار انسان بگذارد و لذت او را به هر شکلی فراهم سازد.ولی،عاقبت این کار چه خواهد شد؟ 16

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است. 17

ز رنگین خانه شهوت بپرهیز!

18

جوانی را می شناختم که روزگاری تمام نمره های امتحانی اش 20 بود و حتی سخت ترین درس ها را با نمره خوب قبول می شد.مدتی از او خبر نداشتم تا این که یک روز مرا در خیابان دید.به نظر،کمی پریشان احوال می آمد.گفت:افت درسی پیدا کرده ام و حال خوشی ندارم.من را به یک

ص:33

دکتر معرفی کن.گفتم:امشب یکی از دکترهای خوب تهران را می بینم و با او صحبت می کنم.اگر وقت داشت،مطلعت می کنم.

شب آن طبیب را دیدم و ماجرا را تعریف کردم.می دانستم سرش شلوغ است و از این ترس داشتم که بگوید:سه ماه دیگر.اما از این معنا هم می ترسیدم که نوبت بیمار دیگری را به خاطر من جابه جا کند، (زیرا ما باید رعایت حق دیگران را بکنیم)،ولی ایشان محبت کرد و گفت:فردا برای معاینه بیاید.

درسی از مرحوم تربتی

حال که صحبت از بیماری و مراعات حق دیگران شد،بد نیست این درس را از یکی از زاهدان و پاکان بزرگ عصر خود یعنی مرحوم آخوند ملا عباس تربتی 19 بگیریم.نقل است که ایشان یک روز در تربت حیدریه به مطب دکتر رفت،ولی دید نزدیک چهل نفر مرد و زن و بچه جلوتر از ایشان به انتظار دکتر نشسته اند.ایشان هم رفت و گوشه ای نشست و منتظر شد.از قضا،بعد از مدتی،دکتر که از مریدان جناب شیخ بود در اتاقش را باز کرد تا هوای اتاق جابه جا شود که چشمش به آخوند ملا عباس افتاد.آخوند هم در زمان خودش شاید بر روی کره زمین انسان نمونه و کم نظیری بود،در حدی که مرحوم کفایی در مشهد گفته بود:

اگر آخوند ملا عباس این مقدار پایبند این احتیاطهای شدید نبود،لیاقت داشت حکومت تمام کره زمین را برای اداره بشر به او واگذار کنند.

مرحوم کفایی درباره ایشان مبالغه نکرده است،چون این مرد واقعا محتاط بود،به طوری که اگر یک وقت گوشت شکار برای او هدیه می آوردند،خیلی مؤدبانه و محترمانه و با لبخند از پذیرفتن آن امتناع می کرد و اگر شخص علت را می پرسید می گفت:اسبی که با آن به شکار

ص:34

رفته ای،یا از کنار زمین های کشاورزی مردم رفته است که در نتیجه پا بر روی خوشه ای گذاشته و آن را لگد کرده و یا علف زمین کسی را خورده است.شما هم به اقتضای شکار حتما اسب را زیاد دوانده ای و به حیوان ظلم کرده ای.در هردو صورت،مقدمه فراهم شدن این گوشت یا ستم به خلق خدا بوده یا ستم بر مخلوق خدا...!

حالا ما باید به خودمان نگاه کنیم و فاصله مان را با این بزرگواران بسنجیم و غصه بخوریم که چرا این قدر غافلیم و چه باید می شدیم و، در نهایت،چه شدیم.البته،این غم مایه اصلاح نفس است،زیرا یکی از حالات اهل تقوا،به فرمایش امیر المؤمنین،علیه السلام،همین حزن است:

«قلوبهم محزونة». 20

یعنی همیشه اهل تقوا در این اندیشه و ناراحتی اند که چرا من علی نشدم؟چرا فاطمه زهرا نشدم؟چرا خدیجه کبری نشدم؟چرا این قدر با قمر بنی هاشم فاصله دارم؟

فرزند خوب مادر نادان نپرورد

21

آورده اند که روزی کسی به مادر علامه بزرگوار مرحوم شیخ جعفر شوشتری 22 گفت:خوش به حال شما با این فرزندی که تربیت کرده اید! گفت:هیچ هم خوش به حالم نیست،برای چه خوش به حالم باشد؟ گفت:پسرت فقیه است،عارف است،خطیب است،متکلم است و سخنی بانفوذتر از سخن او در این قرن نیامده است.(جناب شیخ وقتی منبر می رفت مستمعین را واقعا منقلب می کرد).گفت:دل من خیلی هم به این پسر خوش نیست،چون با روشی که من در شوهرداری و تربیت فرزند داشتم باید خیلی بهتر از این ها می شد.در تمام دوران بارداری و در همه ایامی که به او شیر می دادم،پروردگار عالم یک گناه ظاهر و

ص:35

باطن از من ندید و من به این امید بودم که با این مراقبت ها پسرم امام جعفر صادق،علیه السلام،شود،اما شیخ جعفر شده است،چرا باید خوش به حالم باشد؟

آری،انسان های متقی قلبشان همیشه محزون است.خیلی از بزرگان ما اعبد عباد خدا بودند،ازهد زهاد بودند،اعرف عارفان بودند،اعلم عالمان بودند،ولی باز از کمبود عمل خود غصه می خوردند و ناراحت بودند.

روزی،به پیغمبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله،گفتند:شنیده ایم که حضرت مسیح،علیه السلام،روی آب راه می رفت؟فرمود:درست شنیدید.اظهار تعجب کردند.فرمود:اگر یقینش بیشتر بود بر هوا نیز راه می رفت. 23 از این روایت استفاده می شود که اگر انسان مؤمن واقعی باشد،نه روی آب که در هوا هم می تواند راه برود؛یعنی اگر کسی با اخلاص کامل اشتیاق طواف کعبه را داشته باشد،از روی زمین بلند می شود و در یک چشم به هم زدن کنار بیت طواف خود را انجام می دهد و در چشم به هم زدنی نیز سر جای اول خود بر می گردد.این نیز از استعدادهایی است که خداوند در انسان قرار داده ولی او،با پیروی از شهوت،خود را این گونه زمین گیر و بدبخت کرده است.آن ها که این معنا را می فهمند باید هم غصه بخورند که چه بودند و چه شدند؟

درسی دیگر از مرحوم تربتی

نقل کرده اند سال هایی که بهار به ماه رجب برخورد می کرد،آخوند ملا عباس می آمد سر زمین کشاورزی اش و می دید گندم ها جوانه زده اند.آن وقت،فرد خبره ای را صدا می کرد و می گفت:قیمت این جوانه ها چقدر است؟(دقت کنیم!قرار است سه ماه دیگر این جوانه ها به بار بنشیند و گندم بشود،آن هم اگر اتفاق خاصی نیفتد تا همه محصول ضایع شود).

ص:36

می گفتند:جناب آخوند،برای چه قیمت آن ها را می خواهی؟می گفت:

برای این که سال خمسی من اول رجب است و این جوانه ها به مال من اضافه شده است.وقتی قیمت جوانه ها معلوم می شد،مرحوم آخوند خمس آن را می داد و می گفت:این گندم ها بعدا می خواهد نان بشود تا زن و بچه من بخورند و نماز بخوانند.اگر خمس ندهم،این لقمه نجس می شود و به نماز آن ها لطمه می خورد و در قیامت جواب آن را من باید بدهم.من هم که طاقت جهنم ندارم.آری:

سبب خشم و شهوت از لقمه ست آفت ذهن و فطنت از لقمه ست. 24

بزرگان ما این طور مراقب بودند و در کارهایشان دقت می کردند.

این ها همه از برکت عقل است

عقل انسان از این برکات زیاد دارد.تمام کتاب های مفید دنیا محصول عقل است و همه فسادهایی که در دنیا وجود دارد محصول دوری از عقل و پذیرش دعوت شهوت است. 25 ما هم برای این که از این فلاکت نجات پیدا کنیم باید ببینیم عقل با چه حالاتی در وجود ما موافق است و شهوت با چه حالاتی؟شهوت با ریا موافق است و عقل با اخلاص؛ شهوت با بی بندوباری موافق است و عقل با حیا داشتن و مقید بودن و تقوا پیشه کردن.حالا ممکن است یک نفر بپرسد اگر شهوت این قدر بد است،چرا خدا آن را در ما قرار داده؟ 26 پاسخ این است که خدا شهوت را برای اجابت این دعوت ها به ما نداده و در اصل خواسته های شهوت از ابتدا این قدر بی حساب نبوده است،ولی ما به قدری به خواسته شهوت توجه کردیم که آن را لوس کردیم و حالا صاحب چنین دعوت های خطرناکی شده است.دعوت اولیه شهوت تنها به یک چیز بود:ازدواج. 27 اما وقتی آدمی لگام شهوت خویش را رها کرد و به آن

ص:37

میدان داد،هزار دعوت از درونش بیرون ریخت و هزار نوع خواسته نامشروع از گلویش بیرون آمد،وگرنه شهوت در ذات خلقت یک دعوت بیشتر ندارد و آن میل به ازدواج و تولید نسل است.

ادامه ماجرای آن جوان

خلاصه،آن پزشک برای فردای آن روز وقتی به آن جوان داد.گفتم:

نکند حق مریضی ضایع شود؟گفت:ده دقیقه از وقت خودم برای مریض شما می گذارم.فردا شب که دکتر را دیدم و از حال و روز آن جوان پرسیدم،گفت:متاسفانه،بیماری اش علاج ندارد!او به دام رفیق بد افتاده و به فساد کشیده شده.علاوه بر این،بیش از سه چهاربار در روز خود ارضایی می کند.در نتیجه،تمام مکانیسم بدنش در معرض نابودی است و زود از بین می رود!

راه شهوت پرگل ولای بلاست هرکه افتد اندر آن گل برنخاست. 28

این نتیجه پذیرش دعوت شهوت به صورت بی قیدوبند است،ولی فریاد عقل فریاد خداست،چون موجودی ملکوتی و الهی است و در ارتباط با صاحب عالم است.سرمایه شهوت حیوانیت است،سرمایه عقل الهی شدن است.سرمایه شهوت فرش است،سرمایه عقل عرش است.

سرمایه شهوت زمینی و پست است،سرمایه عقل آسمانی و معنوی است.شهوت در همه موجودات زنده از گاو و شتر و مار و عقرب و خوک و خرس قرار دارد،اما عقل،با این کیفیت،حتی در ملائکه هم وجود ندارد و منحصر به انسان است. 29 به قول سنایی غزنوی:

خشم و شهوت خصال حیوان است علم و حکمت کمال انسان است.

برای بیان ارزش و اهمیت عقل همین بس که بدانیم از میان شش هزار و ششصد و چند آیه قرآن نزدیک به هزار آیه آن درباره تعقل و تفکر و

ص:38

اندیشه و عقل است. 30 میدان عقل انسان به گستردگی آفرینش است، ولی شهوت او محدود و حیوانی است و هیچ کار مثبتی جز ازدواج مشروع ندارد.از ازدواج که بگذریم،تمام کارهای شهوت باطل است.

ازدواج نیز قرار دادن زمام شهوت در اختیار عقل و بهره گیری عاقلانه از آن است،وگرنه کامل شدن نصف دین بر اثر ازدواج که در روایات آمده است چه وجهی دارد؟

«من تزوج فقد أحرز نصف دینه،فلیتق اللّه فی النصف الباقی». 31

اگر شهوت آدمی از راه ازدواج در مسیر عقلانی اش قرار نگیرد،در درون شخص شروع به حفر چاه عمیقی می کند که انتهای آن طبقه هفتم جهنم است.

«فَأَمّا مَنْ طَغی. وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا. فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی». 32

و اما کسی که طغیان و سرکشی کرده و زندگی دنیا را بر زندگی ابد و جاوید آخرت ترجیح داده،پس بی تردید جایگاهش دوزخ است.

سنایی غزنوی دراین باره چه زیبا می گوید:

گر امروز آتش شهوت بکشتی بی گمان رستی وگرنه تف آن آتش تو را هیزم کند فردا

ازدواج بهره گیری مثبت از شهوت و قرار دادن آن در میدان مثبت است.

پس از ازدواج و به دنیا آمدن فرزندان و گذر عمر؛این میدان کم کم محدود می شود و لذت بردن از شهوت معنای تغییر می کند.دیگر وقتی انسان پدربزرگ یا مادربزرگ شد،آن شور و حال اولیه را ندارد و بعد از هشتاد نود سال زندگی تنها لذتی که این زوج می توانند داشته باشند این است که به هم نگاه کنند و مرد به زن بگوید:خانم،خیلی شکسته شدی! و او هم بگوید:تو هم خیلی اوضاعت خراب شده!دیگر حتی حرفی برای گفتن با هم ندارند مگر مرور خاطرات تلخ و شیرین ایام عمر و لذت بردن از دیدار نوه ها و نتیجه ها.

ص:39

وسعت و قداست میدان عقل

در قرآن می خوانیم:

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ». 33

و شب و روز و خورشید و ماه را نیز رام و مسخّر شما قرار داد،و ستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند؛قطعا در این حقایق نشانه هایی است بر توحید،ربوبیّت و قدرت خدا برای گروهی که تعقّل می کنند.

میدان عقل به اندازه همه هستی است.انسان،با وجود این بدن محدود، سرمایه ای در وجود خود دارد که میدان آن همه هستی است.البته،هیچ کس نمی تواند به تنهایی به همه هستی سفر کند،ولی به طور جمعی می توان این کار را انجام داد.امروزه،بشر با عقل خود هم به اعماق آب ها رفته و هم در حد امکان در عمق آسمان نفوذ کرده است.روی زمین نشسته ولی ستارگان را رصد می کند و با وسیله ای که به فضا فرستاده از خورشید عکس می گیرد و درباره آن تحقیق می کند.این کاربرد عقل و میدان نفوذ آن است که البته مرتبط به میدان ظاهر آن است.برای این که معلوم شود میدان باطن عقل تا کجاست و چه چیزهایی را رصد می کند لازم است به خطبه اول نهج البلاغه امیر المؤمنین،علیه السلام،مرجعه کنیم.آن جا میدان عقل انسان در عالم معنا به خوبی پدیدار می شود(در بخشی که حضرت به معرفی پروردگار می پردازد).به عبارت دیگر،عقل این قدر قدرت دارد که می تواند به حریم اسماء و صفات پروردگار عالم نیز راه ببرد،خدا را به درستی ببیند و مشاهدات خود را در مسجد کوفه،برای مردم بیان کند.این میدان باطنی عقل است. 34

ص:40

اهتمام شیعه بر مساله عقل

درباره کتاب های شیعه و سنی در اهتمام به مساله عقل نکته قابل تاملی وجود دارد،زیرا اولین کتاب اهل تسنن در رده بندی کتب و علومشان کتاب طهارت است،اما اولین کتاب شیعه درباره طهارت و غسل و تیمم و وضو نیست بلکه درباره عقل است(باب العقل و الجهل).در این باب، غیر از آن هزار آیه قرآن،روایات ارزشمند بسیاری وجود دارد که همه محصول فرهنگ والای اهل بیت،علیهم السلام،است که کامل ترین فرهنگ هاست.امام زمان،علیه السلام،هم جهان را با همین فرهنگ اداره می کند و عدالت در تمام عالم بر پایه همین سخنان حاکم می شود.به قدری امام زمان در فراگیر ساختن این فرهنگ موفق است که امام باقر، علیه السلام،می فرماید: گرگ و گوسفند سرچشمه با هم آب می خورند، در حالی که نه گوسفند از گرگ می ترسد و نه گرگ هوس کشتن گوسفند به سرش می زند. 35 عجیب این است که امام باقر،علیه السلام، می فرماید:وقتی حضرت ظهور می کنند،با دست خود به سر مردم اشاره می کنند و عقل ها را کامل می کنند و از آن پس،شهوات مقید به عقل می شوند. 36 آن وقت،در چنین موقعیتی،اگر دختر هجده ساله زیبایی بار شترش را طلا و نقره قرار دهد و به تنهایی از بغداد به سمت سوریه حرکت کند،در طول مسیر،نه چشمی به این دختر بد نگاه می کند و نه دستی به سوی این بار دراز می شود. 37

همسویی عقل با انبیا

در روایات آمده است که عقل انسان همسویی با تعالیم انبیا قرار داده شده است.این روایت از موسی بن جعفر،علیه السلام،است که روایت عجیبی است.می فرماید:

ص:41

«یا هشام إن للّه علی الناس حجتین:حجة ظاهرة و حجة باطنة،فأما الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الائمة و أما الباطنة فالعقول». 38

خداوند برای هدایت انسان دو نوع چراغ قرار داده است.انسان در تمام خیابان ها و هواپیماها و ماشین هایی که ساخته دو ردیف چراغ قرار داده است.خداوند هم برای انسان دو چراغ قرار داده است:چراغ اول انبیا و ائمه هستند و چراغ دوم عقل اوست؛یعنی این قدر نور عقل قوی و با نور انبیاهمسو است که راه انسان را تا بهشت روشن می کند و سبب می شود او هم خطرات را ببیند و هم از منافع بهره برداری کند.بنابراین، عقل سرمایه بشر برای رسیدن به سعادت و هدایت است.اگر عالم را به درخت تشبیه کنیم،شاخه وجود انسان در این درخت باارزش ترین شاخه های آن است،زیرا خداوند بامنفعت ترین میوه را در این شاخه قرار داده است که عقل باشد.این تازه یک بعد از ابعاد وجود انسان است، زیرا عقل،با همه ارزشی که دارد،وسیله رسیدن به هدفی مهم است نه این که خودش هدف باشد.انسان سرمایه های دیگری هم دارد که خداوند از قرار دادن آن ها در انسان هدف مهمی را دنبال می کند که این مقال را فرصت پرداختن به آن ها نیست و بحث درباره آن را به فرصتی دیگر وا می گذاریم.همین قدر باید بدانیم که همواره فرصت برای برخاستن از خواب غفلت و دوری از آتش شهوت مهیا نیست،زیرا عمر آدمی کوتاه است و نفس ناپایدار.پس،لازم است پیش از آن که از خواب غفلت بیدارمان کنند بیدار شویم که فردا شاید دیر باشد.به قول سعدی:

به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات کنون که زیر زمین خفته اند بیدارند

ص:42

پی نوشت:

(1) .برای اطلاع بیشتر ر ک:بحار الانوار،ج 57،ص 268:باب فضل الانسان و تفضیله علی الملک و بعض جوامع أحواله.

(2) .احادیث دراین باره آن قدر زیاد است که بعضی مؤلفین،مانند شیخ کلینی در کتاب کافی، برای آن بابی جداگانه اختصاص داده و به سبب اهمیت موضوع،آن را در اول کتاب آورده اند.برای نمونه:علل الشرائع،شیخ صدوق،ج 1،ص 4«قال أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب علیه السلام: «ان اللّه عز و جل رکب فی الملائکة عقلا بلا شهوة،و رکب فی البهائم شهوة بلا عقل.و رکب فی بنی آدم کلیهما،فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة،و من غلبت شهوته عقله فهو شر من البهائم». السرائر،ابن إدریس حلی،ج 3،ص 620:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «یاعلی،العقل ما اکتسب به الجنة،و طلب به رضا الرحمن.یاعلی،إن أول خلق اللّه عز و جل العقل،فقال له أقبل فأقبل،ثم قال له أدبر فأدبر،فقال و عزتی و جلالی،ما خلقت خلقا هو أحب إلی منک،بک آخذ،و بک أعطی،وبک أثیب،و بک أعاقب»، کافی،ج 1،ص 10«عن علی علیه السلام قال: هبط جبرئیل علی آدم علیه السلام فقال:یا آدم إنی امرت أن اخیرک واحدة من ثلاث فاخترها ودع اثنتین فقال له آدم:یا جبرئیل و ما الثلاث؟فقال:العقل و الحیاء و الدین،فقال آدم:إنی قد اخترت العقل.فقال جبرئیل للحیاء و الدین:انصرفا و دعاه،فقالا:یا جبرئیل إنا امرنا أن نکون مع العقل حیث کان،قال:فشأنکما و عرج». الکافی،ج 1،ص 11:«الحسن بن الجهم قال:سمعت الرضا علیه السلام یقول:صدیق کل امرء عقله،و عدوه جهله».

(3) .این تعبیر 16 بار در قرآن به کار رفته است.در این آیات:بقره،269،197،179-آل عمران،190،7-مائده،100-یوسف،111-رعد،19-ابراهیم،52-ص 43،29-زمر، 21،18،9-غافر،54-طلاق،10.

(4) .بقره،269.

(5) .کافی،ج 1،ص 10.

(6) .دراین باره روایات فراوانی وجود دارد.برای نمونه،التحفة السنیة(مخطوط)،سید عبد اللّه جزائری،ص 72:«عن النبی صلی اللّه علیه و آله: «تفکر ساعة خیر من عبادة سنة». نور البراهین،سید نعمت اللّه جزائری،ج 2،ص 331:«أمیر المؤمنین علیه السلام: «تفکر ساعة

ص:43

[خیر من عبادة ستین سنة». کافی،ج 2،ص 54«عن الحسن الصیقل قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عما یروی الناس أن تفکر ساعة خیر من قیام لیلة،قلت:کیف یتفکر؟قال:یمر بالخربة أو بالدار فیقول:أین ساکنوک،أین بانوک،ما لک لا تتکلمین؟!»]

(7) .ابن فهد حلی،عدة الداعی،ص 66.

(8) .کافی،ج 1،ص 12:«قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: ما قسم اللّه للعباد شیئا أفضل من العقل، فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل،و إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل و لا بعث اللّه نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل،و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمته و ما یضمر النبی صلی اللّه علیه و آله فی نفسه أفضل من اجتهاد المجتهدین،و ما أدی العبد فرائض اللّه حتی عقل عنه،و لا بلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل،و العقلاء هم أولو الألباب، الذین قال اللّه تعالی: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ». کافی،ج 1،ص 12:«محمد بن سلیمان الدیلمی،عن أبیه قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام:فلان من عبادته و دینه و فضله؟فقال:

کیف عقله؟قلت:لا أدری،فقال:إن الثواب علی قدر العقل...».

(9) .درباره امکانات مادی حضرت مسیح در نهج البلاغه،خطبه 160 می خوانیم: «و إن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السلام،فلقد کان یتوسد الحجر و یلبس الخشن و یأکل الجشب.

و کان إدامه الجوع،و سراجه باللیل القمر،و ظلاله فی الشتاء مشارق الارض و مغاربها،و فاکهته و ریحانه ما تنبت الارض للبهائم،و لم تکن له زوجه تفتنه،و لا ولد یحزنه،ولا مال یلفته،و لا طمع یذله،دابته رجلاه،و خادمه یداه».

(10) .بحار الانوار،ج 77،ص 54،ح 3.

(11) .«لعن اللّه الراشی و المرتشی و الماشی بینهما».بحار الانوار،ج 104،ص 274،ح 11.

(12) .از خیام است.در مواعظ خواجه عبد اللّه انصاری هم آمده است.

(13) .در دعای جوشن کبیر می خوانیم:«یا حبیب من لا حبیب له،یا طبیب من لا طبیب له،یا مجیب من لا مجیب له،یا شفیق من لا شفیق له،یا رفیق من لا رفیق له،یا مغیث من لا مغیث له،یا دلیل من لا دلیل له،یا أنیس من لا أنیس له،یا راحم من لا راحم له،یا صاحب من لا صاحب له...».نیز این روایت:مستدرک الوسائل،ج 11،ص 293:«قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «إن اللّه رفیق یعطی الثواب و یحب کل رفیق،و یعطی علی الرفق ما لا یعطی علی العنف». کافی،ج 2،ص 120:«عن أحدهما علیهما السلام قال:إن اللّه رفیق یحب الرفق و من رفقه بکم تسلیل أضغانکم و مضادة قلوبکم».

ص:44

(14) .اعراف،85؛اعراف،65؛اعراف،73.

(15) .کافی،ج 1،ص 13:رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله: «لا بعث اللّه نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل،و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمته».

(16) .کافی،ج 2،ص 451:«قال أمیر المؤمنین علیه السلام: ترک الخطیئة أیسر من طلب التوبة و کم من شهوة ساعة أورثت حزنا طویلا و الموت فضح الدنیا،فلم یترک لذی لب فرحا».

مستدرک الوسائل،ج 11،ص 263:«ابن ابی عمران الهلالی قال:سمعت أبا عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السلام یقول:«کم من صبر ساعة قد اورثت فرحا طویلا،و کم من لذة ساعة قد اورثت حزنا طویلا».

(17) .از گلستان سعدی است.نشاط اصفهانی نیز در همین معنا می گوید:ترسم نرسی به کعبه ای شیخ/کاین راه به سوی سومنات است.(سومنات بتخانه ای معروف در هند بود که به دست سلطان محمود غزنوی ویران شد).

(18) .مصرعی است از الهی نامه عطار نیشابوری.

(19) .آیت اللّه حاج شیخ عباس تربتی(1250-1322 ش)والد واعظ شهیر مرحوم حسینعلی راشد است.او در قریه کاریزک تربت حیدریه دیده به جهان گشود.پدرش او را به مکتب و سپس به شهرستان تربت حیدریه فرستاد و در مدرسه مرحوم شیخ یوسفعلی نزد مرحوم حاج عبد الحمید مقدمات را فرا گرفت.پس از طی دوره مقدمات،مدارج عالیه علمی را نزد علمای اعلام بویژه مرحوم حاج شیخ علی اکبر تربتی،شاگرد مرحوم آخوند خراسانی، در تربت و مشهد تکمیل کرد.او در هنگام فراغت به گفتن مسائل دینی و موعظه مردم می پرداخت و به کارهای دینی و مجالس و منابر مردم،بی آن که در برابر آن ها چیزی قبول کند،رسیدگی می کرد.مرحوم حاج ملا عباس تربتی،افزون بر مواظبت همیشگی بر عبادت های شخصی،در تمام اوقات شبانه روز و حتی بعد از نیمه شب زمستان و در نیمه روز تابستان،برای هرگونه کار شرعی و حاجتی که مردم داشتند،می شتافت.او عاشق خدمت به مردم بود و در این راه هیچ گاه خسته نمی شد.گاه پیش می آمد که بعد از نیمه شب،حاجتمندی به در خانه اش می رفت و او بی درنگ و بدون کمترین اکراهی،همانند پرنده ای سبکبال برمی خاست و وضو می گرفت و برای رفع حاجت او،بدون اندک تأملی می شتافت.ملا عباس گاه برای برطرف کردن مشکلات مردم و رسیدگی به آن ها،

ص:45

[فرسنگ ها با پای پیاده به روستاهای اطراف می رفت و ساعت ها بدون این که غذایی بخورد یا استراحتی نماید،به راه خویش ادامه می داد.

حاج آخوند در سال 1306 هجری شمسی عازم مکه معظمه شد.با این که احتمال داشت به ایشان گذرنامه داده نشود،از این که به طور غیر قانونی سفر کند امتناع ورزید و گفت:

من چنین کاری نمی کنم.با آن که بی نهایت اشتیاق زیارت مکه را دارم ولی برخلاف معمول و قانون حاضر نیستم.ایشان در سایر کارها نیز همین طور بود.ازاین رو،به نظم و دقت در امور دینی و به کثرت عبادت و تهجد در بین علمای وقت معروف و در زهد و تقوا زبانزد خاص و عام بود تا جایی که آیت اللّه حاج آقا حسین قمی،از مراجع تقلید،درباره ایشان فرموده بود:حاج آخوند نه فقط از خوبان عالم اسلام که از خوبان دنیا است.مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر نیز گفته بود:دنیا به دور این مرد نگشته بود.و از مرحوم آقا بزرگ تهرانی نقل شده است که اگر حاج آخوند این تعبد شدید را نمی داشت از این هم بزرگ تر می شد.

سرانجام،ایشان در روز یکشنبه 17 شوال 1362 قمری مطابق با 24 مهر 1322 شمسی در تربت حیدریه در خانه شخصی خود به رحمت ایزدی پیوست.پیکر مطهرش در مشهد مقدس در آخرین غرفه صحن آزادی در زاویه شمال غربی حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد و طبق وصیتش این آیه قرآن را بر سنگ قبرش حک کردند: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» .

برای آشنایی بیشتر با زندگانی این مرد الهی ر ک:حسینعلی راشد،فضیلت های فراموش شده.]

(20) .نهج البلاغه،ج 2،ص 161،خطبه 193.

(21) .مصرعی از پروین اعتصامی است.

(22) .شیخ جعفر شوشتری(1220-1303 ق)فرزند شیخ حسین،فرزند حسن،فرزند ملا علی، فرزند علی،فرزند حسین شوشتری مشهور به نجّار است.شیخ جعفر از اعاظم علمای اسلام،عالمی عامل و واعظی متّعظ بود. از آن جا که در میان مجتهدان و مراجع تقلید وعظ و خطابه چندان معمول نبود و آن جناب به این مهم اقدام می کرد،جنبه وعظ و ارشادش مقام اجتهادش را تحت ااشعاع قرار داده است تا حدی که بعضی وی را به فقاهت و اجتهاد نمی شناسند و تنها واعظی مبرّز و سخنرانی بی همتا می دانند؛ولی حقیقت این است که وی

ص:46

[مقدم بر بسیاری از مجتهدان عصر خویش بوده و رساله علمیه اش به نام منهج الرشاد در حیات وی و پس از وفات بارها چاپ و منتشر شده است و تا قبل از رواج عروة الوثقی، تألیف آیت اللّه سید محمد کاظم طباطبایی،آن رساله محور فتاوای مراجع تقلید بوده و بر آن حاشیه زده اند.

علاّمه تهرانی که یکی از بزرگان جهان علم و عمل بود.درباره شیخ جعفر می نویسد:

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری،رحمه اللّه،فرزند حسین شوشتری،از بزرگان علما و اجلاّء فقها و مشاهیر دانشمندان و از فراخوانان به سوی خدا و دعاة الی اللّه در عصر خود بوده است.

صاحب المأثر و الاثار نیز درباره اش می نویسد:مجتهدی جلیل القدر و متفقهی عظیم الشأن بود...در تقوی و قدس و ورع و زهد او از متأخرین و معاصرین کسی دیده و شنیده نشده است.

شیخ پس از خواندن مقدمات و ادبیات در شوشتر به نجف اشرف مهاجرت کرد و در طول دوران تحصیلش از اساتید بزرگی چون:شیخ اسماعیل فرزند شیخ اسد اللّه کاظمی رضوان اللّه علیهما؛شیخ علی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء(مشهور به شیخ جعفر کبیر)؛ مرحوم صاحب ضوابط؛مرحوم صاحب فصول؛جناب شریف العلما رحمه اللّه؛شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر رحمه اللّه؛شیخ حسن فرزند شیخ جعفر قدس سره مؤلف انوار الفقاهه؛و حاج شیخ مرتضی انصاری رحمه اللّه بهره برد.از این مرد بزرگ کتاب هایی چند نیز بدین قرار به جا مانده است:منهج الرّشاد یا مجمع الرسائل(رساله علمیه ای که در سال 1288 ق چاپ شد و با حاشیه آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی رحمه اللّه تجدید چاپ شد)؛مبادی الاصول؛الخصائص الحسینیه:این کتاب دو جلد بوده که جلد اول چندبار تجدید چاپ و ترجمه شده و جلد دوم مفقود گردیده است؛اصول دین یا الحدائق فی اصول الدّین که یک هزار سطر بوده و به عنوان این که اصول دین و معرفت به اصول اعتقادات از مقدمات نماز است نگاشته شده است؛فوائد المشاهد در مواعظ و اندرز که آن را شاگردش ملاّ محمد طالقانی از موعظه های ایشان جمع آوری کرده است؛مجالس المواعظ یا چهارده مجلس؛مجالس البکاء یا پانزده مجلس.

مرحوم شیخ جعفر شوشتری در سال 1302 ه ق قبل از ماه مبارک رمضان برای تشرف به آستان قدس رضوی به سوی ایران حرکت نمود تا این که وارد تهران گردید.در تهران،]

ص:47

[استقبالی باشکوه از شیخ به عمل آمد و مردم تهران به زیارت او شتافتند.مرحوم حاج ملا علی کنی به دیدن شیخ آمد و از آن جناب دعوت کرد در مدرسه خان مروی به امامت و افاده بپردازد.وقتی ارکان دولت از شیخ دیدن کردند اظهار داشتند:ماه مبارک نزدیک است و گرچه مسجد و مدرسه خان مروی از لحاظ تقدس و پاکیزگی عنوان و اهمیتی خاص دارد،اما گنجایش انبوه جمعیت علاقمند به استفاده از محضر حضرت عالی و گفتار دلنشین شما را ندارد.ازاین رو،از شما تقاضا می کنیم که در مدرسه سپهسالار که به تازگی از دست ساختمان بیرون آمده است به اقامه جماعت و ارشاد خلق بپردازید.مرحوم شیخ جعفر برحسب وظیفه و علاقه به هدایت خلق استدعایشان را قبول کرد و به انجام وظیفه مبادرت نمود.

مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه می گوید:من ده ساله بودم و خوب به یاد دارم که مرحوم عمویم،حاج حبیب اللّه،مرا همراه خود به مسجد می برد و جمعیت به قدری زیاد بود که مرا در مکان مرتفعی می نهاد تا از فشار انبوه جمعیت پایمال نشوم.صحن مدرسه و محوطه مسجد هم پر از جمعیت می شد و به جز حوض مسجد جایی خالی نمی ماند و همه جا را مردم علاقمند به گفتار شیخ پر نموده و با هیجان از ایشان کسب فیض می کردند.

شیخ جعفر اولین واعظ و امام جماعت مسجد سپهسالار تهران محسوب می شود و نوشته اند که ناصر الدین شاه با لباس مبدّل پای منبر وی می رفته است.مرحوم عبد اللّه مستوفی دراین باره می نویسد:ناصر الدین شاه مسجد نیمه تمام سپهسالار را برای نماز خواندن حاجی شیخ جعفر تعیین کرد و آجر و خاک و گچ و آشغال بنایی را از این سر و آن سر صحن و حجرات چهل ستون و مقصوره جمع و محل را برای نماز آماده کردند.حاجی شیخ در محراب مقصوره سمت جنوب به نماز می ایستاد.چهل ستون را برای زن ها تخصیص دادند،تمام مقصوره و صحن حجرات و ایوان های تحتانی و فوقانی و راهروها و حوضخانه و مدخل و جلوخان،حتی در خیابان هم صفوف جماعت قائم می شد.یک روز تخمین کردند بیست و چهار هزار نفر پشت سر این مجتهد به نماز ایستاده بودند که در هر فرمان اللّه اکبری بیست و چهار هزار نفر از رکنی به رکن دیگر نماز از قیام و قعود و رکود و سجود منتقل می شدند.در تهران،هیچ نظیر این جمعیت و جماعت دیده نشده بوده است.

عده مکبرین شاید از صد نفر زیادتر بود که همصدا موقع رسیدن رکوع و سجود و قیام و]

ص:48

[قعود را اعلام می کردند.حاجی شیخ جعفر بعد از نماز منبر هم می رفت،مردم برای رسیدن به نزدیک منبر او ازدحام عجیبی داشتند.حاجی شیخ جعفر بعد از رمضان به مشهد رفت و ماه محرم مراجعت کرد.باز هم ده پانزده روزی در مسجد سپهسالار نماز خواند و منبر رفت.اما به جهت اشتیاقی که به زیارت امیر المؤمنین علیه السلام داشت،به دعوت ارکان دولت مبنب بر اقامت در تهران پاسخ منفی داد و عازم نجف اشرف گردید.اما در کرند کرمانشاه بیمار شد و پس از چند روز 28 صفر 1303 ق(7 آذر 1264 ش)وفات نمود و جنازه اش به نجف اشرف حمل و در مقبره دالان شمالی صحن شریف مدفون گردید.

از حاج شیخ جعفر سه پسر به نام های شیخ محمد علی،شیخ اسماعیل و شیخ ابراهیم به جا ماند که همه از اهالی علم بودند.گفتنی است علاّمه بزرگوار شیخ محمد تقی شوشتری صاحب تألیفاتی چون قاموس الرجال،النجعة فی شرح اللعمة،بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه،آیات البینات فی حقیة بعض المنامات و...که در اردیبهشت سال 1374 ش دارفانی را وداع گفتند از نوادگان آن بزرگمرد بودند.]

(23) .مستدرک الوسائل،ج 11،ص 198:«قال الصادق علیه السلام:[الیقین یوصل العبد إلی کل حال سنی و مقام عجیب،کذلک أخبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عن عظم شأن الیقین،حین ذکر عنده أن عیسی بن مریم علیه السلام کان یمشی علی الماء،فقال:لو زاد یقینه لمشی علی الهواء...».]

(24) .بیت از سنایی غزنوی است.

(25) .کافی،ج 1،ص 11:«محمد بن عبد الجبار،عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:ما العقل؟قال:ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان قال:قلت:

فالذی کان فی معاویة؟فقال:تلک النکراء،تلک الشیطنة،و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل».

(26) .شیخ محمود شبستری در گلشن راز می گوید:اگر شهوت نبودی در میانه/نسب ها جمله می گشتی فسانه چو شهوت در میانه کارگر شد/یکی مادر شد آن دیگر پدر شد.عطار نیشابوری نیز در الهی نامه خود این سوال و پاسخ را چنین آورده است:پسر گفتش گر این شهوت نباشد/میان شوی و زن خلوت نباشدنباشد خلق عالم را دوامی/نماند در همه گیتی نظامی اگر این حکمت و ترکیب نبود/بساط ملک را ترتیب نبودبلی باید هزار و یک تن آراست/که تا یک لقمه گردد در دهن راست اگر شهوت نبودی در میانه/نه من

ص:49

[بودی و نه تو در زمانه تو شهوت می برندازی ز مردان/دلم را سرّ این معلوم گردان؟- پدر گفتش:تو زنهار این میندیش/که برگیرم خیال شهوت از پیش ولی چون تو ز عالم این گزیدی/که هم این گفتی و هم این شنیدی بدان مانست کز صد عالم اسرار/نه ای تو جز ز یک شهوت خبردارمنت زان این سخن گفتم به خلوت/که تا بیرون نهی گامی ز شهوت چو با عیسی توان همراز بودن/که خواهد با خری انباز بودن؟-چرا با خر شریک آیی به شهوت/چو با عیسی توان بودن به خلوت؟-چو یک دم بیش نیست این شهوت آخر/از آن به جاودانی خلوت آخرچو دائم می کند باقیت دعوت/ز فانی در گذر یعنی ز شهوت ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب/کسی کین سر نداند هست معیوب- و لیکن چون رسد شهوت به غایت/ز شهوت عشق زاید بی نهایت ولی چون عشق گردد سخت بسیار/محبت از میان آید پدیدارمحبت چون به حد خود رسد نیز/شود جان تو در محبوب ناچیزز شهوت درگذر چون نیست مطلوب/که اصل جمله محبوبست محبوب اگر کشته شوی در راه او زار/بسی زان به که در شهوت گرفتار.]

(27) .جواهر الکلام،صاحب جواهر،ج 29،ص 19:«قال رسول اللّه صلی علیه و آله: «ما یمنع المؤمن أن یتخذ أهلا لعل اللّه یرزقه نسمة تثقل الارض بلا إله إلا اللّه» و إلی ما فیه من إبقاء النوع،و لذا خلق اللّه الشهوة فی الانسان حسب ما خلق فیه الشهوة الی الطعام و الشراب إبقاء للنفس...».

(28) .از کشکول شیخ بهایی است.

(29) .نگا:پی نوشت 2.ر ک:علل الشرائع،شیخ صدوق،ج 1،ص 4.

(30) .در قرآن ریشه(ع ل م)728 بار،(ع ق ل)49 بار،(ف ق ه)20 بار،(ف ک ر)18 بار، (ل ب ب) 16،و ریشه(ف ه م)1 بار به کار رفته است.ریشه های(ن ظ ر)،(ر أ ی)،(ح ک م)،و(ع ر ف)نیز که گاه متضمن معنای تفکر در قرآن هستند به ترتیب 297،115، 189،و 63 بار به کار رفته اند.

(31) .امالی شیخ طوسی،ص 518.

(32) .نازعات،37-39.

(33) .نحل،12.

(34) .نهج البلاغه،خطبه اول: «أول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به،و کمال التصدیق به توحیده،و کمال توحیده الاخلاص له.و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة

ص:50

[أنها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف أنه غیر الصفة.فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه.

و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه،و من جزأه فقد جهله،و من جهله فقد أشار إلیه،و من أشار إلیه فقد حده،و من حده فقد عده،و من قال فیم فقد ضمنه،و من قال علام فقد أخلی منه.کائن لا عن حدث موجود لا عن عدم،مع کل شیء لا بمقارنة،و غیر کل شیء لا بمزایلة، فاعل لا بمعنی الحرکات و الألة،بصیر إذ لا منظور إلیه من خلقه،متوحد إذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده». ]

(35) .تحف العقول،ابن شعبه حرانی،ص 115:از علی علیه السلام: «لو قد قام قائمنا لأنزلت السماء قطرها،و لأخرجت الأرض نباتها،و لذهبت الشحناء من قلوب العباد،و اصطلحت السباع و البهائم،حتی تمشی المرأة بین العراق إلی الشام لا تضع قدمیها إلا علی النبات، و علی رأسها زینتها(زنبیلها)لا یهیجها سبع و لا تخافه».

(36) .کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،ص 675:«حدثنا جعفر بن محمد بن محمد بن مسرور قال:حدثنا الحسین بن محمد بن عامر،عن المعلی بن محمد البصری،عن الحسن بن علی الوشاء،عن مثنی الحناط،عن قتیبة الاعشی،عن ابن أبی یعفور،عن مولی لبنی شیبان، عن أبی جعفر(الباقر)علیه السلام قال: إذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم». أی زاد اللّه فی دماغهم فأکمل شعورهم و فکرهم بقدرته الکاملة.

-این روایت در کتاب کافی نیز با اندک اختلافی آمده است.مرحوم ملا صالح مازندرانی در شرح أصول الکافی(ج 1،ص 306)می نویسد:«...عن أبی جعفر علیه السلام قال: إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم» الشرح:

(الحسین بن محمد،عن معلی بن محمد)مظطرب الحدیث و المذهب(عن الوشاء)الحسن بن علی ابن زیاد الوشاء(من أصحاب الرضا علیه السلام)و کان من وجوه هذه الطایفة(عن المثنی الحناط)الظاهر أنه ابن الولید و له کتاب(عن قتیبة الأعشی)بن محمد المؤدب ثقة (عن ابن أبی یعفور)اسمه عبد اللّه ثقة جلیل فی أصحابنا(عن مولی لبنی هاشم عن أبی جعفر علیه السلام قال:(إذا قام)أی خرج بعد الغیبة المقدرة و ظهر لاظهار دین الحق و إعلاء کلمته(قائمنا)المهدی المنتظر الموعود بالنصر و الظفر و هذا القیام کاین قطعا لروایات متواترة من طریق العامة و الخاصة إلا أن العامة یقولون:إنه یولد فی آخر الزمان من نسل علی و فاطمة وجده الحسین علیه السلام کما صرح به الآبی فی کتاب إکمال الکمال و نحن نقول:

هی حی موجود قامت السموات بوجوده و لولا وجوده لساخت الأرض بأهلها طرفة عین

ص:51

[(وضع اللّه یده)أی قدرته أو شفقته أو نعمته أو إحسانه أو ولایته أو حفظه،و الضمیر عائد إلی اللّه أو إلی القائم علیه السلام(علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم)ضمیر التأنیث إما عاید إلی الید و الباء للسبیبة أو إلی الرؤوس و الباء بمعنی فی،و هذا الأخیر یناسبه ما قیل من أن العقل جوهر مضیء خلقه اللّه تعالی فی الدماغ و جعل نوره فی القلب یدرک الغایبات بالوسایط و المحسوسات بالمشاهدة(و کملت به أحلامهم)أی عقولهم جمع حلم بالکسر و هو الاناة و التثبت فی الامور و ذلک من شعار العقلاء،و المراد بجمع عقولهم رفع الانتشار و الاختلاف بینهم و جمعهم علی دین الحق و بکمال أحلامهم کمال عقل کل واحد واحد بحیث ینقاد له القوة الشهویة و الغضبیة و یحصل فضیلتة العدل فی جوهر البدن،و الأمر ان یتحققان فی عهد صاحبنا علیه السلام،لأنه إذ خرج ینفخ الروح فی الإسلام و یدعوا إلی اللّه بالسیف فمن أبی قتله و من نازع قهره حتی رفع المذاهب من الأرض فلا یبقی فی وجهها إلا دین الحق فیملأها عدلا و أمنا و ایمانا کما ملئت ظلما و جورا و طغیانا فشهداؤه خیر الشهداء و أمناؤه خیر الامناءو أصحابه العارفون باللّه و القائمون بأمره و المشفقون علی عباده و الحافظون لبلاده و العاقلون العاملون الکاملون العابدون الناصحون له فیعود الخلائق بعد التفرقة إلی الجمعیة و بعد التشتت إلی المعیة و بعد الکثرة إلی الوحدة و بعد التفارق إلی التوافق و بعد الجهل إلی العلم و ینظرون إلی الحق بأعین سالمة من الرماد و یسلکون إلیه بأقدام ثابتة فی سبیل الرشاد و هذا معنی جمع عقولهم و کمال أحلامهم لأن کمالها بحسب میلها و رجوعها إلی الحق فإذا تحقق الرجوع ثبت الکمال قطعا،هذا.و قیل:المراد بالید هنا الملک الموکل بالقلب الذی یتوسطه یرد الجود الإلهی و الفیض الربانی علیه کما فی قوله صلی اللّه علیه و آله:قلب المؤمن بین أصبعین من أصابع الرحمن یقلبه کیف شاء.و المراد برؤوس العباد نفوسهم الناطقة و عقولهم من جهة التعلیم و الإلهام فإن العقول الإنسانیة فی أول نشأتها منغمرة فی طبایع الأبدان،متفرقة فی الحواس،متشوقة إلی الأغراض و الشهوات،محبوسة فی سجون الأمانی و شعب الرغبات.ثم إذا ساعده التوفیق و تنبه بأن وراء هذه النشأة نشأة اخری علم ذاته و عرف نفسه و استکمل بالعلم و الحال،و ارتقی إلی معدنه الأصلی،و عاد من مقام التفرقة و الکثرة إلی مقام الجمعیة و الواحدة،و لما ثبت و تقرر أن النفوس الإنسانیة من زمن آدم علیه السلام الی الخاتم صلی اللّه علیه و آله کانت متدرجة فی التلطف و مترقبة فی الاستعداد، و کذلک کلما جاء رسول کانت معجزة المتأخر أقرب إلی المعقول من المحسوس من معجزة المتقدم و لأجل ذلک کانت معجزة نبینا صلی اللّه علیه و آله القرآن و هو أمر عقلی إنما یعرف کونه إعجازا أصحاب العقول الذکیة ولو کان منزلا علی الامم السابقة لم یکن حجة علیهم لعدم استعدادهم لدرکه ثم من بعثته صلی اللّه علیه و آله آخر الزمان کانت الاستعدادات فی]

ص:52

[الترقی و النفوس فی التلطف و التذکی و لهذا لا یحتاجون إلی رسول آخر یکون حجة اللّه علیهم لأن الحجة علیهم هی العقل الذی هو الرسول الداخلی ففی آخر الزمان یترقی الاستعدادات من النفوس إلی حد لا یحتاجون إلی معلم من خارج علی الرسم المعهود بین الناس لأنهم مکتفون بالالهام النفسی عن التأدب الوضعی و بالمدد الداخلی عن المؤدب الخارجی،و بالمکمل العقلی عن المعلم الحسی کما لسایر الأولیاء فید اللّه و هو ملک روحانی یجمع عقولهم و یکمل أحلامهم.

هذا کلامه و فیه نظر:أما أولا،فلأن ترقی العقول علی الوجه المذکور غیر مسلم ولو کان کذلک لکان الاختلاف بعد نبینا صلی اللّه علیه و آله أقل من الاختلاف فی الامم السالفة و قد دلت الأخبار المتکاثرة علی عکس ذلک.و أما ثانیا،فلان المقصود من هذا الحدیث أن تکمیل العقول فی آخر الزمان بواسطة معلم حسی و هو الصاحب علیه السلام.و ما ذکره یدل علی أنهم لا یحتاجون إلی معلم حسی أصلا،و أما ثالثا،فلأنه و إن أمکن حمل الید هنا علی الملک لکن لا حاجة لنا تدعوا إلیه لأن إعانة أی ملک و تسدیدة أقوی و أحسن من إعانة الصاحب و تسدیده علیه السلام إعانة الملک لیس أقوی من إعانة الإمام علیه السلام،لکن لابد من العقل الکامل فی متابعة الناس أجمعین له علیه السلام کما کانوا محتاجین إلیه علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و بالجملة لا یرید القائل أن الناس فی آخر الزمان لا یحتاجون إلی الحجة علیه السلام بل یرید أنهم بسبب کمال عقولهم یستعدون لظهوره و قبول قوله و حکمه و یبقون علی الحق مستعدین قابلین إلی یوم القیامة و ما کانوا کذلک فی العصر الاول و الاوسط».

-مرحوم قطب راوندی در الخرائج و الجرائح(ج 2،ص 840)نیز این روایت را با کمی اختلاف نقل کرده است:«...و عن محمد بن عیسی،عن صفوان،عن مثنی الحناط،عن أبی خالد الکابلی،عن أبی جعفر علیه السلام قال:إذا قام قائمنا،وضع یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و أکمل بها أخلاقهم».]

(37) .نگا:پی نوشت 35.برداشت آزدی است از مضمون روایتی که گذشت.

(38) .کافی،ج 1،ص 16.

ص:53

ص:54

3- شناخت صدق و کذب قدرت عقل

اشاره

شناخت صدق و کذب قدرت عقل

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:55

ص:56

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد اللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

در میان سرمایه هایی عظیمی که خداوند به انسان عنایت فرموده است، عقل و درک یا همان قدرت اندیشه و تفکر جایگاه خاصی دارد.خداوند در قرآن مجموعه گسترده ای از واقعیات را درباره عقل بیان فرموده است که شناخت آن برای همه لازم است.روایات نیز بر غنای این مجموعه افزوده اند.از جمله،وجود مقدس امام صادق،علیه السلام،در مقام شناساندن عقل،عقل انسان را محصول چهار حقیقت دانسته اند:

«خلق اللّه تعالی العقل م أربعة أشیاء:من العلم،و القدرة،و النور،و المشیئة بالأمر،فجعله قائما بالعلم،دائما فی الملکوت». 1

یعنی خداوند عقل را از چهار حقیقت آفرید:از علم و قدرت و نور و مشیّت.مشیت همان اراده حضرت حق است. 2 نور حقیقت دیگر عقل است که البته مراد از آن نور محسوس نیست،بلکه منظور حقیقتی ملکوتی و واقعیتی از واقعیت های عالم ماوراست و شاید بتوان گفت منظور از این نور جلوه اسم حضرت حق است،که در دعای جوشن

ص:57

کبیر نیز آمده، 3 یا جلوه آن حقیقتی است که قرآن کریم بدان اشاره کرده و خداوند را نور آسمان و زمین دانسته است:

«اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ». 4

خدا نور آسمان ها و زمین است.وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن،چراغ پرفروغی است،و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است،که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است،و آن چراغ از روغن درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود،و روغن آن از پاکی و صافی نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد،نوری است بر فراز نوری؛خدا هرکس را بخواهد به سوی نور خود هدایت می کند،و خدا برای مردم مثل ها می زند تا حقایق را بفهمند و خدا به همه چیز داناست.

عقل انسان از این نور،که روشن کننده آسمان ها و زمین است،بهره مند است و وجود این رکن در ساختمان عقل برای آن است که انسان توان دوراندیشی و عاقبت اندیشی را داشته باشد.

حقیقت دیگر ساختمان عقل قدرت و توان و نیرو است که شاید بتوان گفت منظور از آن مجموعه عنصری عقل است که مرکب از چهارده میلیارد سلول است.حقیقت چهارم عقل نیز،بر اساس فرمایش امام صادق،علیه السلام،معرفت و علم است و مراد از آن علمی است که انسان بعد از ولادتش به وسیله حواس ظاهری خود کسب می کند. 5 امیر المؤمنین،علیه السلام،عقل و علم را به دو گروه مطبوع و مسموع تقسیم می کنند. 6 عقل طبیعی در کلام حضرت اشاره به همین تودۀ سلولی دارد که قادر است از راه شنیدن و دیدن و خواندن عقل را به

ص:58

عقل مسموع تبدیل کند.برای تبیین بهتر مطلب،باید گفت:قدرت درک انسان در یک سالگی به مراتب از قدرت درکش در شش ماهگی بیشتر است.این بدان معناست که عقل مسموع در انسان همواره در حال رشد است.این قدرت در دو سالگی بیشتر از یک سالگی است تا آن که در چهل سالگی به اوج خود می رسد. 7

البته،این رشد در همه انسان ها یکسان نیست و بسته به شخصیت و موقعیت افراد تفاوت می کند.در نهایت،قاعده کلی این است که هرکس بیشتر در صدد به کارگیری عقل باشد و توجهش به مسائل،خواه مسائل طبیعی و خواه الهی،بیشتر باشد نیروی عقلش نیز بیشتر است.به همین سبب است که امام صادق،علیه السلام،می فرماید خداوند متعال عقل پیغمبران خویش را از عقل مجموع مردم زمان آنان کامل تر قرار داد. 8 به طور قطع،کمال عقل انبیا نیز به دریافت های آن ها مربوط بوده است؛ حال یا دریافت هایی که از طریق دل داشته اند یا آن دریافت هایی که از راه حواس ظاهر داشته اند.

انس با اهل معرفت

از لقمان حکیم 9 نقل شده است که به پسرش فرمود:من،از ابتدای جوانی تاکنون،نزدیک به چهل هزار نفر از اهالی معرفت را ملاقات کرده در خدمت آنان زانو زده و به سخنانشان گوش داده ام.مسلما،هدف ایشان از این ملاقات ها نیز تغذیه عقل بوده است نه صرف همنشینی.

پس،تعجبی ندارد اگر لقمان به این درجه از آگاهی و معرفت رسیده است،زیرا به واسطه ارتباط با اهل معرفت،نیروی آن چهار هزار انسان معنوی به لقمان منتقل شده و او را به این درجه از عقلانیت رسانده است.در قرآن مجید می خوانیم:

ص:59

«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ». 10

و به راستی ما به لقمان حکمت عطا کردیم که نسبت به خدا سپاس گزار و شاکر باش و هرکه سپاس گزارد تنها به سود خود سپاس می گزارد،و هرکه ناسپاسی کند به خدا زیان نمی زند،زیرا خدا بی نیاز و ستوده است.

امام ششم،علیه السلام،در تفسیر این آیه می فرماید: منظور از حکمتی که به لقمان داده شد عقل و فهم است؛ 11 یعنی برای لقمان این زمینه فراهم شد که به عقل و فهم کامل برسد.این اتفاق یکباره نیز روی نداد، بلکه ایشان برای رسیدن به این درجه زحمت کشید،سفرها کرد،سراغ اهل معرفت را گرفت و چهار هزار معلم مبرّز را در زمان خود ملاقات کرد.در نتیجه،توانست نیروی باطنی این چهار هزار نفر را به مغز خود منتقل کند تا حکیم یا به بیان امام صادق،علیه السلام،عاقل و فهیم شود.

این عناصر تشکیل دهنده عقل سبب شرافت عقل بر سایر اعضای بدن شده است،زیرا بقیه اعضا و جوارح بدن در ساختمان خود چنین ترکیباتی ندارند.استخوان ها و پوست و خون و معده و کبد و...همه از ترکیبات شیمیایی درست شده و،در نهایت،به صورت عناصر فیزیکی درآمده و هیکل و جسم ما را تشکیل داده اند.تمام ترکیبات اعضا و جوارح انسان از خاک آفریده شده اند،مگر عقل که تنها قسمتی از ساختمانش مادی است و آن سلول های مغز هستند که ساختمان فیزیکی شان مادی است،ولی سه عنصر دیگر(معرفت و مشیت و نور) جهت الهی و آسمانی دارند.

عقل،در مجموع سرمایه هایی که به انسان داده شده،سرمایه خاصی است که فوق العاده عظمت دارد.گستردگی میدان فعالیت آن هم،چنان که در بخش قبل گذشت،به گستردگی آفرینش است؛یعنی عقل مرغی

ص:60

ملکوتی است که پروردگار عالم برای پرواز آن دو فضا قرار داده است:

مجموعه فضای فیزیکی و فضای متافیزیکی عالم یا به تعبیر قرآن مجید:

کل فضای دنیا و کل فضای آخرت.

قرآن مجید و روایات همه انسان ها(مرد و زن)را بر اساس بهره گیری از عقل به دو قسمت کرده اند:مردان و زنانی که این سرمایه عظیم را به کار می گیرند،و مردان و زنانی که این سرمایه را در زندان هوی و هوس خود حبس می کنند و می گویند:ما کاری به فرمان عقل و اندیشه نداریم.

این در حالی است که اندیشه،از آن رو که مرکب از نور و معرفت و قدرت و مشیت حق است،محصول عجیبی است که فرمان های مهمی می دهد.آن ها که با عقل کاری ندارند این فرمان ها را نمی شنوند،ولی آن ها که با عقل در ارتباطاند نقش این محصول را درک می کنند و ندای آن را می شنوند و از آن در جای جای زندگی بهره می برند.

عقل و تمییز صدق از کذب

امام صادق،علیه السلام،می فرمایند:از جمله فعالیت های عقل در انسان این است که فرد صادق را تصدیق و شخص کاذب را تکذیب می کند. 12 حال،سوال این است که صادق چه کسی است تا حکم عقل را درباره اش اجرا کنیم و کاذب کیست؟دراین جا،ذکر نمونه ای تاریخی خالی از لطف نیست.

اولین دعوت علنی پیامبر اکرم

روزی،رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله و سلم،بر دامنه کوه ابو قبیس 13 ایستاد و خطاب به مردم مشرک و بت پرست مکه فرمود:ای مردم،چند سال است مرا می شناسید؟گفتند:چهل و پنج یا چهل و چهار سال. 14 فرمود:

عیبی که در این چهل و اندی سال در من دیدید چه بود؟گفتند:عیبی

ص:61

در تو سراغ نداریم.تو همیشه امین و عادل و راستگو و مورد اعتماد بوده ای.فرمود:اگر به شما خبر بدهم که دشمن امروز یا فردا به شهر شما حمله می کند باور می کنید؟گفتند:آری.فرمود:اکنون،این دوست راستگو،امین،عادل،عالم،و مورد اعتماد به شما می گوید که نتیجه کارهایی که انجام می دهید و اخلاق و رفتاری که دارید،غیر از این مقدار که با چشم خود ضررش را مشاهده می کنید،آتشی سوزان و دائمی به نام جهنم است.خود را از این وضع نجات دهید تا وارد جهنم نشوید.

من با این دعوت به دنیای شما چشم طمعی ندوخته ام و در پی سود و زیان خویش نیستم.تنها،از سر خیرخواهی با شما سخن می گویم.هر کس این سخن را شنید و بدان عمل کرد رستگار شد و هرکس آن را نشنید در حسرت ابدی فرو ماند:

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال. 15

پس از این سخنان،عده ای از مردم به هم نگاه کردند و گفتند:فرد صادق را نباید تکذیب کرد.شخص امین را باید تصدیق کرد.باید سخن او را قبول کرد و پذیرفت. 16

این«نبایدها و بایدها»حکم عقل و نهیب آن،و ندای فکر و اندیشه است.حالا اگر کسی این ندای درونی را نپذیرد به خود ظلم کرده و با نور درونی اش مخالفت کرده است.در نتیجه،بر شرافت انسانی خود پا گذاشته است.ازاین روست که عقل ما در مسأله برخورد با شهوت رفتار یوسف را تصدیق می کند،نه حرکات هنرپیشه های سینماهای اسرائیل و آمریکا را که مکذّب همه واقعیات ها هستند.

نشانه های تکذیب کنندگان حق

اشاره

قرآن مجید برای تکذیب کنندگان حق سه نشانه برشمرده است:

ص:62

«یا أَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ». 17

ای مردم،از آنچه(از انواع میوه ها و خوردنی ها)در زمین حلال و پاکیزه است،بخورید و از گام های شیطان پیروی نکنید،زیرا او نسبت به شما دشمنی آشکار است.فقط شما را به بدی و زشتی فرمان می دهد،و این که جاهلانه اموری را(به عنوان حلال و حرام)به خدا نسبت دهید.

الف.دعوت به بدی

اولین دعوت منبع شر و کسی که همواره حق را تکذیب کرده است دعوت به بدی است(یامرکم بالسوء).حتی گاهی،این دعوت بسیار منطقی و دلسوزانه است؛مثلا،روزی که تصمیم می گیریم از ثروتی که خدا نصیبمان کرده مدرسه ای بسازیم،شیطان(یا دوستان او از جن و انس)می آیند و شروع به وسوسه می کنند که این مدرسه را برای چه کسی و برای چه می سازی؟مگر چه خیری از این مردم یا این مملکت دیده ای و آن ها تا به حال برایت چه کار مثبتی انجام داده اند؟یادت رفته چند میلیون شهرداری بابت عوارض و مالیات و نوسازی از تو گرفت؟ یادت رفته آن ممیّز دارایی از سر لجبازی مالیاتت را چقدر نوشت و چقدر اسیر شدی تا ثابت کنی مالیاتت آن قدر نبوده و کسی هم به دادت نمی رسید...؟خلاصه،آن قدر بدی ها و مشکلات را یادآوری می کند تا انسان را از کار خیر دور کند و مانع انجام کار نیک شود.پس از این مرحله،او را کم کم به بدی دعوت می کند.متاسفانه،اغلب مردم هم این طور فکر می کنند و به سبب بد رفتاری یک مسجدی یا پلیس یا یک ممیّز خطاکار انجام کارهای خوب را ترک می کنند و،رفته رفته،خودشان نیز به بدی و ارتکاب خلاف و قانون شکنی روی می آورند!

ص:63

این چه منطقی است که بعضی از ما داریم و به سبب آن دنیا و آخرتمان را در معرض نابودی قرار داده ایم؟چرا باید معیار رفتار و گفتار ما عمل مردم دیگر(آن هم مردمان خطاکار)باشد؟البته،کسی منکر این معنا نیست که ممکن است در ادارات،کلانتری ها،بانک ها،آموزش و پرورش،اداره دارایی،اداره ثبت و...کارمندان اشتباه کاری هم وجود داشته باشند یا ممیّز خطاکار،لجباز یا حسودی هم در کار باشد که وقتی مغازه یا شرکت شما را می بیند و وضع شما را با وضع خودش می سنجد از سر حسادت حق ننویسد و مثلا یک میلیون تومان را ده میلیون تومان بنویسد و شما مجبور شوید چند سال در پیچ و خم ادارات بروید و بیایید تا ثابت کنید مالیاتتان یک میلیون بوده و الباقی را قلم نجس حسد 18 نوشته است،اما این دلیل خوبی برای ترک کارهای نیک نیست.

در چنین وضعیت هایی،عقل دستور می دهد که این وسوسه را تکذیب کن و به او بگو:برو دروغگو،برو مخالف با حق!آن مبلغ اضافه را قلم حسود برای من نوشته است.قصد من این است که جایی بسازم تا چهار صد نفر در آن درس بخوانند و عالم شوند.ممکن است در آینده سی نفر از این افراد دکتر شوند و به مریضان فقیر رحم کنند.من از این مدرسه می خواهم میلیاردها تومان در آخرت بهره ببرم.در نتیجه،تو را تکذیب می کنم و دعوتت را ناحق و پلید و آلوده می بینم و آن را نمی پذیرم.

ب.دعوت به فحشا

نشانه دیگر تکذیب کنندگان حق دعوت مردم به ارتکاب فحشا و انجام گناهان کبیره است.برای مثال،وقتی در پی کار مشروعی هستیم که با آن تجارت کنیم،این وسوسه هرجا که باشیم پیدایمان می کند:مگر بی کاری

ص:64

در این فضای ناامن اقتصادی که معلوم نیست قیمت دلار تا فردا ثابت می ماند یا نه و با این همه مشکل که در کارهای اقتصادی هست می خواهی کارخانه درست کنی و پانصد نفر نان خور برای خودت بتراشی که اول تا آخرش دردسر است؟سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندد.کارخانه را رها کن و به جای آن،عقلت را به کار بیانداز و این پول را تقسیم کن.کسانی هم که دربه در دنبال پول می گردند و تومانی سی شاهی ربا می دهند زیادند.پولت را نزول بده تا صد میلیونت در عرض یک ماه صد و بیست میلیون و در عرض ده ماه دویست میلیون بشود.با کدام کارخانه می خواهی ده ماهه صد میلیون در بیاوری؟

این دعوت کسی است که حق را تکذیب کرده است،در حالی که عقل می گوید:جگر هزار نفر انسان نیازمند و بیچاره باید کنار این صد میلیون پاره پاره شود که تو می خواهی یکساله پولت دوبرابر شود؟این چه پولی است؟فریاد عقل این است.

بدبختانه،عده زیادی از سر ناآگاهی به دام این وسوسه ها می افتند و زندگی شان را تباه می کنند.بعضی ها گمان می کنند چون متدین اند و نماز می خوانند کافی است و لازم نیست درباره معاملات هم اطلاعاتی داشته باشند،در حالی که این برخلاف فرمان عقل و دستور اولیای دین است.

سخنی از علی(علیه السلام)

امیر المؤمنین،علیه السلام،در سخنانشان بی اساس بودن چنین پندارهایی را نشان می دهد.اصبغ بن نباته 19 می گوید:روزی،شنیدم امیر المؤمنین، علیه السلام،بر فراز منبر می فرمود:

«عن الاصبغ بن نباتة قال:سمعت علیا علیه السلام یقول علی المنبر:یا معشر التجار الفقه ثم المتجر،الفقه ثم المتجر...». 20

ص:65

ای کاسب ها،ای خرید و فروش کننده ها،ای تاجرها،اول به حلال و حرام خدا علم پیدا کنید،بعد به تجارت دست بزنید.اول،باطنتان را نورانی کنید و عقلتان را با شنیدن مسائل الهی فعال کنید،بعد با پول رابطه برقرار کنید؛چون تجارت انسان غیر عاقل خنجری است که هم او را به کشتن می دهد و هم به مردم ضربه می زند.پس،اول اندیشه را با فقه اهل بیت تغذیه کنید و بعد وارد تجارت شوید.

حضرت در ادامه فرمودند:

«و اللّه للربا فی هذه الامة دبیب أخفی من دبیب النمل علی الصفا،صونوا أموالکم بالصدقة،التاجر فاجر،و الفاجر فی النار إلا من أخذ الحق و أعطی الحق».

به خدا قسم،ربا در معاملات این امت از لغزش مورچه روی سنگ صاف ناپیداتر است.

یعنی گاه تاجری همه معامله اش را نجس می کند و خودش هم متوجه نیست.به سبب آن که برای خودش در تجارت عقل مسموع نساخته و حلال و حرام خدا را یاد نگرفته تا بتواند مطابق با آن عمل کند.این موضوعی جدی و امری دقیق است.نشانه اش هم این است که ائمه اطهار،علیهم السلام،که هیچ گاه قسم،بخصوص قسم به خدا، نمی خوردند،بر این موضوع قسم یاد کرده اند(و اللّه).

مساله به قدری مهم است که گاه با خواندن برخی روایات انسان بر خود می لرزد و از خود می پرسد که به راستی،ماجرا از این قرار است و، به فرموده پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم،آثار لقمه حرام در نسل های بعدی انسان هم باقی می ماند؟ 21 البته،امروزه دانشمندان آلمانی اثبات کرده اند که آثار الکل تا هفت نسل آینده انسان شرابخوار باقی می ماند و به هیچ شکل هم نمی توان مانع ظهور آثار آن شد.

ص:66

روز عاشورا،امام حسین،علیه السلام،به مردم گفت:بعد از مرگ پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله و سلم،نظام حلال و حرام به هم ریخت و بزرگان شما در سقیفه جای همه چیز را عوض کردند.حال،کار شما در این حرام خوری به جایی رسیده که هفتاد و یک نفر از یاران من را قطعه قطعه کرده اید و تا مرا هم نکشید باز نخواهید ایستاد.مانع این کارتان هم نمی شود شد؛زیرا از روز دوم محرم تا الان که عصر روز عاشوراست بارها خودم،برادرانم،و یارانم،با شما حرف زده ایم.اگر بنا بود دست از این کار بکشید می کشیدید،ولی لقمه حرام نگذاشت تا از این گناه خطرناک و غیر قابل بخشش چشم بپوشید. 22 می دانید چه کسانی را کشتید؟یکی از کسانی که شما امروز او را کشتید حبیب بن مظاهر 23 بود که هیچ شبی از عمرش را صبح نکرد،مگر این که یک بار قرآن را در آن ختم کرده بود. 24 آیا فکر کرده اید که امروز چه کسانی را کشته اید؟معلوم است که فکر نکرده اید،چون شما با عقل رابطه ای ندارید تا بتوانید درک کنید.خودتان هم متوجه نیستید که نمی فهمید.شما یزید را صالح می دانید و او را تصدیق می کنید و مرا تکذیب می کنید!معلوم است سرمایه عقل را به کار نگرفته اید و الاّ صادق را تصدیق و کاذب را تکذیب می کردید؛کاذبی که وصفش در قرآن چنین آمده است:

«إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» .

ابن زیاد به شما دستور داده ما را بکشید و این گناه کبیره را مرتکب شوید و به شما تلقین کرده که خدا می خواهد حسین را کشته ببینید. 25

به راستی،این چه منطقی است؟اگر کسی چنین مبنایی را بپذیرد،از این به بعد،شراب که خورد باید بگوید:خدا خواست!قمار که کرد باید بگوید:خدا خواست!گناه زنایش را هم باید به خدا منتسب کند و بگوید:خودم نمی خواستم،خدا در تقدیر من این طور نوشته بود.معنی

ص:67

«أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» یعنی مکذب کسی است که انسان را وادار می کند به خدا تهمت بزند و بگوید خدا این طور خواست و برای من مقدر کرد.

از ربا پرهیز کنیم

«و اللّه للربا فی هذه الامة دبیب أخفی من دبیب النمل علی الصفا».

جناب تاجر و بازاری محترم صورت حساب صوری درست می کند و با رئیس بانک می سازد،تا حق را ناحق کند:

من و ساقی به هم سازیم و بنیانش براندازیم. 26

با رئیس بانک می سازد و به دروغ ده میلیون صورت حساب درست می کند که مثلا این جنس ها را خریده است،در حالی که جنسی نخریده و تمام آن صورت ها و فاکتورها قلابی است.دلش هم خوش است که با عقود اسلامی عمل می کند.ده میلیون را می گیرد و همان لحظه هم حساب می کنند که سود د میلیون از نظر بانک چقدر است؟بعد هم قرار می شود این ده میلیون را ببرد و با آن کاسبی کند و سود بانک را بدهد و مال خودش را هم بردارد.این ربای مخفی نیست،ربای آشکار و قطعی و حتمی است و هیچ وجه شرعی نیز ندارد.

پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله و سلم،به امیر المؤمنین،علیه السلام،فرمود:هر یک دینار ربا،گناهش از بیست زنای با محارم در خانه کعبه سنگین تر است. 27 این ربای آشکار است،ولی امیر المؤمنین،علیه السلام،می فرماید:

بر اثر بی خردی،گاهی کارهایی در معاملات انجام می شود که معامله را ربا می کند،ولی این قدر پنهان است که خود را نشان نمی دهد؛مانند لغزیدن مورچه روی سنگ صاف.مگر می شود لغزیدن این مورچه را دید؟این ربا را هم،به همین ترتیب،نمی توان دید.امیر مومنان پس از آن فرمود:

ص:68

«صونوا أموالکم بالصدقة،التاجر فاجر،و الفاجر فی النار إلا من أخذ الحق و أعطی الحق».

حق خدا را از مال خود خارج کنید،و بدانید تاجر انسان فاجری است و فاجر جایگاهش در آتش است،مگر تاجری که مال حلال کسب کند و از همان مال هزینه کند.انسان باید ثروتش را با بیرون کردن حق خدا از آن حفظ کند وگرنه این مال پیش خود او هم نمی ماند. 28 مثلا،یک روز،انسان ظاهر الصلاحی اعتمادش را جلب می کند و چهل میلیون تومان از او خرید می کند،اما وقتی چکش را بانک می برد،معلوم می شود بی محل است.شکایت می کند و تازه متوجه می شود که چهل میلیون از او،هشتاد میلیون از کس دیگر،صد میلیون از دیگری و خلاصه،در مجموع،هفتصد هشتصد میلیون کلاهبرداری کرده است.چهل میلیون از مالش یکجا از بین می رود،در حالی که از حق خدا فقط ده میلیون تومان در مالش بوده است.اگر به وقت این مبلغ را داده بود،خدا هم زمینه ای فراهم می کرد که گذر چنین مشتری متقلبی به کویش نیفتد،اما این کار را نکرد و حالا باید مدت ها آشنای دادگاه و دادگستری و...باشد.آن روز،او خدا را مسخره می کرد و امروز خداوند متعال او را مسخره می کند:

«اَللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». 29

عقل چنین انسان هایی تعطیل است و نمی فهمند چگونه باید زندگی کنند.راه را از چاه تشخیص نمی دهند،لذا،با دست خود چهل میلیون تومان نزول می دهند به امید این که سه ماه دیگر چهل و دو میلیون پس بگیرند،در حالی که سه ماه دیگر هم اصل سرمایه را باخته اند و هم فرع آن را.البته،ممکن است کسی بگوید تا امروز خدا کاری به کار من نداشته و تلنگری هم به من نخورده است.شاید از این موضوع

ص:69

خوشحال هم باشد،ولی یک روز می بیند در بدنش غده کوچکی در آمده که هرچه کپسول و قرص و پماد استفاده می کند مداوا نمی شود.در نهایت،دکترهای ایران می گویند باید برود خارج از کشور.آن جا هم چهار ماه معطلش می کنند(آن ها هم از آن پول درآوردهای قهّار عالم هستند)و میلیون ها تومان هم بابت بیمارستان از او می گیرند و سر آخر می گویند:مشکوک است!بروید ایران شش ماه دیگر مراجعه کنید.

خودشان می دانند شش ماه دیگر می میرد،ولی بازی اش می دهند و دنبال نخود سیاهش می فرستند.این اتفاق برای افراد زیادی افتاده است،در حالی که افراد قانع به روزی حلال خدا و آن ها که به عقل وابسته هستند بدون این نوع ناراحتی ها و با آرامش و بی دغدغه زندگی می کنند.ما در اصفهان و تهران،کسانی داریم که هشتاد یا نود سال از عمرشان گذشته و کسب و کار خوبی هم داشته اند و حتی یک ریال هم به ضرر دچار نشده اند.در حقیقت،آن ها را خداوند متعال حفظ کرده است،چون با خدا معامله کرده اند.

آتشی که ضرری نرساند

شیخ بهایی،قدّس سره،می فرماید:آتش سوزی بزرگی در بصره اتفاق افتاد که به مغازه ها و خانه ها و بازار نیز سرایت کرد و نزدیک خانه پیرزن تنهایی شد که پشت بازار منزل داشت.پیرزن از سروصدای مردم پنجره را باز کرد و گفت:چرا فریاد می زنید؟مگر پیغمبر نگفته مزاحم مردم نشوید؟چرا عربده می کشید؟گفتند:مادر،آتش همه بازار را سوزانده و دارد به طرف خانه تو می آید!گفت:من دلم یکبار در عشق او سوخته و او دو دفعه آدم را نمی سوزاند!مردمی که پای پنجره خانه آن پیرزن ایستاده بودند دیدند آتش تا یک متری خانه پیرزن رسید و همان جا خاموش شد.

ص:70

خداوند بندگانش را این طور حفظ می کند و طوری موقعیت را شکل می دهد که ضرری به دوستانش نخورد؛مثلا،شخصی می آید معامله کند و ظاهر معامله هم نشان می دهد که دو میلیون سود دارد،ولی خیلی راحت جواب رد می دهد و می گوید:ببخشید،معامله نمی کنم.طرف اصرار می کند که دو میلیون سود در این معامله هست.می گوید:آن دو میلیون هم نوش جان خود شما.او هم دست روی دستش می زند که نتوانستیم سرش را کلاه بگذاریم،نمی دانم چشم باطن داشت و دید ما چه شکلی هستیم؟آری،چشم باطن داشت و دید باطن آن ها خرس و خوک است. 30

حکایتی عجیب از اهل باطن

خدا مرحوم آیت اللّه العظمی حاج آقا رحیم ارباب 31 را رحمت کند.من دوبار خدمت ایشان رسیدم.یک بار که خیلی سرحال بود فرمود:در اصفهان استادی داشتم به نام بدیع.(از ایشان خیلی تعریف می کرد).آن وقت من حدود بیست سالم بود(جریان مربوط به صد سال قبل است).یک روز،به اتفاق مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی و آقا شیخ مرتضی طالقانی،که آن زمان با هم همدرس بودیم،در محضر جناب بدیع نشسته بودیم و ایشان حکایت عجیبی را برای ما تعریف کردند.

مرحوم بدیع فرمودند:زمانی که من در اصفهان طلبه بودم،استادی داشتم به نام حاج میرزا حسن نائینی که شنیده بودم صاحب دید باطن است.

یک بار که با ایشان تنها بودم،گفتم:آقا،از آن چیزها که می دانید و به کسی نمی گویید یک کلمه به ما مرحمت کنید!گفت:خودت می گویی از آن ها که می دانی و به کسی نمی گویی!خب،تو هم یکی از آن افراد هستی که به تو هم نباید بگویم.گفتم:چشم استاد!و رفتم.

ص:71

در این جا،حاج آقا رحیم چه نفس هایی می کشید،معلوم بود که باطن دارد می جوشد.ایشان ادامه داد:استادم بدیع می گفت:مرحوم نائینی را رها نکردم و آن قدر رفتم تا استاد را خسته کردم.گفتم:استاد،من شما را رها نمی کنم تا یک کلمه از آن ها که می دانید و به کسی نمی گویید به من بفرمایید!گفت:باشد،اما تو تحمل آن را نداری!به من هم که دادند، اول تحملش را دادند،ضمن این که من از آن استفاده نمی کنم.بعد،یک خط نوشته به من داد که در هیچ کتاب دعایی آن را ندیده بودم.گفتم:

استاد،این را چه زمانی بخوانم؟در نماز شب،در سجده؟گفت:نه، عصر پنج شنبه برو روبه روی تخت فولاد بایست و آن را بخوان.

دست های حاج آقا رحیم در این جا می لرزید و لب ها و چانه ایشان می لرزید.فرمود:بدیع برای ما تعریف کرد که من عصر پنج شنبه به تخت فولاد رفتم.وقتی آن نوشته را خواندم،دیدم تمام تخت فولاد پر از سگ و خوک و خرس و حیوانات عجیب و غریب شد.دو سه تا آدم خیلی عصبانی هم در میان آن ها بودند.مدتی بعد،یکی از آن ها که به شکل آدم بود جلو آمد و گفت:بدیع،با ما چه کار داشتی؟

من همان جا غش کردم.نمی دانم چقدر در حالت غش بودم،ولی وقتی بیدار شدم،دیگر توان راه رفتن نداشتم.به زحمت آمدم اصفهان و فردا نزد استاد رفتم و سلام کردم.به من گفت:من که گفتم تو طاقت نداری.

بیخود رفتی و دیدی آن ها که در دنیا عوضی بودند آن طرف چه شکلی هستند.حالا،همین مقدار تو را بس،تا مواظب باشی و مانند آنان نشوی.

کلامی از امام صادق(علیه السلام)

در روایات آمده است که یک نفر خدمت امام صادق،علیه السلام،آمد و گفت:دست خود را در دست من بگذارید!فرمود:برای چه؟گفت:تا

ص:72

عهد کنید که روز قیامت،از من شفاعت می کنید.امام فرمود:ابتدا،تو با من عهد کن که به شکل انسان وارد محشر بشوی،چون اگر حیوان بیایی نمی توانم تو را شفاعت کنم. 32

ما هم باید تلاش کنیم در محشر به شکل انسان محشور شویم.و این امکان ندارد مگر به سبب راهنمایی و دلالت عقل؛عقلی که مرکب از معرفت و مشیت و نور و قدرت است و مهم ترین سرمایه ای است که برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت داریم.اولین کاربردش هم این است که راستگویان را تصدیق کنیم و دروغگویان را نپذیریم.انبیای الهی را که همه راستگو بودند تصدیق کنیم و دعوت دشمنان خدا را تکذیب کنیم.این حکم عقل است.باید این سرمایه را به کار گرفت،با آن نگاه کرد،با آن گوش داد،با آن ازدواج کرد،رفیق گرفت،کاسبی کرد،خورد، خندید،گریه کرد،و زندگی را ساخت؛زیرا عقل نور خدا،جلوه اراده حق،و پرتو معرفت و مشیت حق است.در این عالم نیز،هیچ جا جای آن نبود؛نه در آسمان ها و زمین،و نه در ملائکه و جنیان.تا این که خداوند انسان را ساخت و او را جایگاه عقل قرار داد.

ص:73

پی نوشت:

(1) .الاختصاص،شیخ مفید،ص 244.

(2) .درباره مفهوم مشیت روایات مختلفی داریم.از جمله:

-بحار الأنوار،ج 4،ص 145:«قال أبو عبد اللّه علیه السلام: خلق اللّه المشیئة قبل الاشیاء ثم خلق الاشیاء بالمشیئة».

-«عن ابی عبد اللّه علیه السلام قال: خلق اللّه المشیئة بنفسها،ثم خلق الاشیاء بالمشیئة».

مرحوم مجلسی در ذیل این روایت می نویسد:هذا الخبر الذی هو من غوامض الاخبار یحتمل وجوها من التأویل:الاول:أن یکون المراد بالمشیئة الارادة بل إحدی مراتب التقدیرات التی اقتضت الحکمة جعلها من أسباب وجود الشیء کالتقدیر فی اللوح مثلا و الاثبات فیه،فإن اللوح و ما اثبت فیه لم یحصل بتقدیر آخر فی لوح سوی ذلک اللوح، و إنما وجد سائر الاشیاء بما قدر فی ذلک اللوح،و ربما یلوح هذا المعنی من بعض الاخبار کما سیأتی فی کتاب العدل،و علی هذا المعنی یحتمل أن یکون الخلق بمعنی التقدیر،الثانی:

أن یکون خلق المشیئة بنفسها کنایة عن کونها لازمة لذاته تعالی غیر متوقفة علی تعلق إرادة اخری بها فیکون نسبة الخلق إلیها مجازا عن تحققها بنفسها منتزعة عن ذاته تعالی بلا توقف علی مشیئة اخری،أو أنه کنایة عن أنه اقتضی علمه الکامل و حکمته الشاملة کون جمیع الاشیاء حاصلة بالعلم بالاصلاح فالمعنی أنه لما اقتضی کمال ذاته أن لا یصدر عنه شیء إلا علی الوجه الاصلح و الاکمل فلذا لا یصدر شیء عنه تعالی إلا بإرادته المقتضیة لذلک.الثالث:

ما ذکره السید الداماد قدس اللّه روحه أن المراد بالمشیئة هنا مشیئة العباد لافعالهم الاختیاریة لتقدسه سبحانه عن مشیئة مخلوقة زائدة علی ذاته عز و جل،و بالاشیاء أفاعیلهم المترتب وجودها علی تلک المشیئة،و بذلک تنحل شبهة ربما اوردت ههنا و هی أنه لو کانت أفعال العباد مسبوقة بإرادتهم لکانت الارادة مسبوقة بإرادة اخری و تسلسلت الارادات لا إلی نهایة.

الرابع:ما ذکره بعض الافاضل و هو أن للمشیئة معنیین:أحدهما متعلق بالشائی و هی صفة کمالیة قدیمة هی نفس ذاته سبحانه و هی کون ذاته سبحانه بحیث یختار ما هو الخیر و الصلاح،و الآخر یتعلق بالمشییء و هو حادث بحدوث المخلوقات لا یتخلف المخلوقات عنه،و هو إیجاده سبحانه إیاها بحسب اختیاره،و لیست صفة زائدة علی ذاته عز و جل و علی المخلوقات بل هی نسبة بینهما بحدوث المخلوقات لفرعیتها المنتسبین معا.فنقول:

ص:74

[إنه لما کان ههنا مظنة شبهة هی أنه إن کان اللّه عز و جل خلق الاشیاء بالمشیئة فبم خلق المشیئة أبمشیئة اخری؟فیلزم أن تکون قبل کل مشیئة مشیئة إلی ما لا نهایة له فأفاد الامام علیه السلام أن الاشیاء مخلوقة بالمشیئة،و أما المشیئة نفسها فلا یحتاج خلقها إلی مشیئة اخری بل هی مخلوقة بنفسها لانها نسبة و إضافة بین الشائی و المشییء تتحصل بوجودیهما العینی و العلمی،و لذا أضاف خلقها إلی اللّه سبحانه لان کلا الوجودین له و فیه و منه،و فی قوله علیه السلام:بنفسها دون أن یقول:بنفسه إشارة لطیفة إلی ذلک،نظیر ذلک ما یقال:إن الاشیاء إنما توجد بالوجود فأما الوجود نفسه فلا یفتقر إلی وجود آخر بل إنما یوجد بنفسه.

الخامس:ما ذکره بعض المحققین بعد ما حقق أن إرادة اللّه المتجددة هی نفس أفعاله المتجددة الکائنة الفاسدة فإرادته لکل حادث بالمعنی الاضافی یرجع إلی إیجاده،و بمعنی المرادیة ترجع إلی وجوده قال:نحن إذا فعلنا شیئا بقدرتنا و اختیارنا فأردناه أولا ثم فعلناه بسبب الارادة نشأت من أنفسنا بذاتها لا بإرادة اخری و إلا لتسلسل الامر لا إلی نهایة فالارادة مرادة لذاتها،و الفعل مراد بالارادة،و کذا الشهوة فی الحیوان مشتهاة لذاتها لذیذة بنفسها،و سائر الاشیاء مرعوبة بالشهوة فعلی هذا المثال حال مشیئة اللّه المخلوقة،و هی و نفس وجودات الاشیاء فإن الوجود خیر و مؤثر لذاته و مجعول بنفسه،و الاشیاء بالوجود موجودة و الوجود مشییء بالذات،و الاشیاء مشیئة بالوجود و کما أن الوجود حقیقة واحدة متفاوتة بالشدة و الضعف و الکمال و النقص فکذا الخیریة و المشیئة،و لیس الخیر المحض الذی لا یشوبه شر إلا الوجود البحت الذی لا یمازجه عدم و نقص،و هو ذات الباری جل مجده، فهو المراد الحقیقی.إلی آخر ما حققه.و الا وفق باصولنا هو الوجه الاول کما سیظهر لک فی کتاب العدل،و سیأتی بعض الاخبار المناسبة لهذا الباب هناک.و خبر سلیمان المروزی فی باب احتجاجات الرضا علیه السلام،و سنورد هناک بعض ما ترکنا ههنا إن شاء اللّه تعالی، و قد مر بعضها فی باب نفی الجسم و الصورة،و باب نفی الزمان و المکان.

-بحار الانوار،ج 78،ص 355،ح 9:«الإمام الرضا علیه السلام لما سئل عن المشیئة و الإرادة-:

المشیئة:الاهتمام بالشیء،و الإرادة:اتمام ذلک الشیء».

-التوحید،شیخ صدوق،ص 338،ح 5؛ص 146،ح 16؛ص 147،ح 17:«الإمام الرضا علیه السلام:المشیئة و الإرادة من صفات الأفعال،فمن زعم أن اللّه تعالی لم یزل مریدا شائیا فلیس بموحد».]

ص:75

[-«الإمام الصادق علیه السلام لما سأله بکیر بن أعین عن علم اللّه و مشیئته:هما مختلفان أم متفقان؟-:العلم لیس هو المشیئة:ألا تری أنک تقول:سأفعل کذا إن شاء اللّه،و لا تقول:

سأفعل کذا إن علم اللّه،فقولک إن شاء اللّه دلیل علی أنه لم یشأ،فإذا شاء کان الذی شاء کما شاء،و علم اللّه سابق للمشیئة».

-«الإمام الکاظم علیه السلام لما سئل عن الإرادة من اللّه و من المخلوق-:الإرادة من المخلوق الضمیر،و ما یبدو له بعد ذلک من الفعل،و أما من اللّه عز و جل فإرادته إحداثه لا غیر ذلک،لانه لا یروی،و لا یهم،و لا یتفکر،و هذه الصفات منفیة عنه،و هی من صفات الخلق،فإرادة اللّه هی الفعل لا غیر ذلک».

برای اطلاعات بیشتر ر ک:التوحید،شیخ صدوق،ص 139،باب 11؛اصول کافی،ج 1، ص 107و 111،کلام فی معنی الرضا و السخط من اللّه؛تفسیر المیزان،ج 17،ص 240.]

(3) .بحار الأنوار،ج 91،ص 390:«...یا نور النور،یا منور النور،یا خالق النور،یا مدبر النور، یا مقدر النور،یا نور کل نور،یا نورا قبل کل نور،یا نورا بعد کل نور،یا نورا فوق کل نور، یا نورا لیس کمثله نور...».

(4) .نور،35

(5) .روایت جالبی دراین باره وجود دارد:بحار الأنوار،ج 1،ص 99:«عن علی بن أبی طالب علیه السلام أن النبی صلی اللّه علیه و آله سئل مما خلق اللّه عز و جل العقل،قال:خلقه ملک له رؤوس بعدد الخلائق من خلق و من یخلق إلی یوم القیامة،و لکل رأس وجه،و لکل آدمی رأس من رؤوس العقل،و اسم ذلک الانسان علی وجه ذلک الرأس مکتوب،و علی کل وجه ستر ملقی لا یکشف ذلک الستر من ذلک الوجه حتی یولد هذا المولود،و یبلغ حد الرجال، أو حد النساء فإذا بلغ کشف ذلک الستر،فیقع فی قلب هذا الانسان نور،فیفهم الفریضة و السنة،و الجید و الردی،ألا و مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت».

(6) .این تعبیر هم از امیر مومنان و هم از امام جواد علیهما السلام نقل شده است.در روایات نیز گاهی به جای عقل از واژه علم استفاده شده است:

-نهج البلاغه،ج 4،ص 79.علی،علیه السلام،: «العلم علمان:مطبوع و مسموع،و لا ینفع المسموع إذا لم یکن المطبوع».

ص:76

[-حسینی قزوینی،موسوعه امام جواد علیه السلام،ج 2،ص 342:«العلم علمان:مطبوع و مسموع،و لا ینفع مسموع إذا لم یکن مطبوع،و من عرف الحکمة لم یصبر علی الازدیاد منها،الجمال فی اللسان،و الکمال فی العقل».

-مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر(ج 3،ص 369)می نویسد:«...لأن العقل صنفان مطبوع و مسموع و المسموع صنفان معاملة مع اللّه و معاملة مع الخلق کما قال بعضهم:العقل العبودیة اللّه و حسن المعاملة مع خلقه و إقامة العبودیة الرضا و الوفاء حتی یکون الحکم فی القضاء و الوفاء فی الأمر بالأداء و حسن المعاملة کف الأذی و بذل الندی فمن کف أذاه و بذل نداه و ده الناس و من فعل هذا فقد جاز نصف العقل و إن أقام العبودیة للّه استکمل العقل کله».

-ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه،ج 16،ص 102 می نویسد:«...و سادس عشرها قوله:«العقل حفظ التجارب»من هذا أخذ المتکلمون قولهم:العقل نوعان:غریزی و مکتسب، فالغریزی العلوم البدیهیة،و المکتسب ما أفادته التجربة و حفظته النفس».

-ابن شعبه حرانی در تحف العقول،ص 5 می نویسد:«...و هو کما قال مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام عقلان:مطبوع و مکتسب.یدوران فی قوسی الصعود و النزول.و یقبلان التعالی و الانحطاط،فصاحبهما بین سعادة و شقاء،سعید أسعد اللّه حظه،و أصلح باله،و رافقه توفیقه، یعبد الرحمن،و یکتسب الجنان،فبالعقل طاب کسبه،و کثر خیره،و صلحت سریرته،و حسنت سیرته،و استقامت خلیقته.و آخر:ذو نکراء منکر،فطنته الدهاء،و فکرته المکر و الخدیعة، یتوانی عن البر و یبطیء عنه،و إن تکلم أثم،و إن قال مال،و إن عرضت له فتنه سارع إلیها، و إن رأی سوءة قحم فیها.و إنما العلم نور العقل و دلیله،یقیم أوده،و یبرء أمته،یقوده إلی الخیر،و یدله علی سبل السلام،و مناهج السعادة،وجدد الصلاح،و مهیع العمل الناجع،و به یتأتی کماله،و یتم نضجه،و یبدو صلاحه،و قد جاء فی حکم الامام أبی عبد اللّه الصادق علیه السلام قوله:لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم».

-محمودی در نهج السعاده(چ 8،ص 174)در توضیح عقل می نویسد:«ان العقل عبارة عن انتهاء هذه القوة الغریزیة فی الشخص الی أن یعرف عواقب الأمور،فیقمع الشهوة الداعیة الی اللذة العاجلة و یقهرها،فإذا حصلت هذه القوة سمی صاحبها(عاقلا)،حیث ان اقدامه و امساکه یکونان بحسب ما یقتضیه النظر فی العواقب لا بحکم الشهوة العاجلة و هذه أیضا من خواص الانسان التی یتمیز بها عن سائر الحیوانات.و المعنی الاول هو الأس و المنبع،و الثانی]

ص:77

[هو الفرع الاقرب إلیه،و المعنی الثالث متفرع علی الاول و الثانی،إذ بقوة الغریزة و العلوم الضروریة تستفاد علوم التجارب،و الرابع هو الثمرة الاخیرة،و هی الغایة القصوی،فالأولان بالطبع،و الاخیران بالاکتساب،و لذلک قال علی علیه السلام:رأیت العقل عقلین*فمطبوع و مسموع.و لا ینفع مسموع*إذ لم یک مطبوع.کما لا تنفع الشمس*وضوء العین ممنوع».]

(7) .روایات چهل سالگی را انتهای رشد آدمی می دانند.از جمله:«عن الصادق علیه السلام: إذا بلغ العبد ثلاثا و ثلاثین سنة فقد بلغ أشده،و إذا بلغ أربعین سنة فقد انتهی منتهاه،و إذا بلغ إحدی و أربعین فهو فی النقصان،و ینبغی لصاحب الخمسین أن یکون کمن هو فی النزع».

بحار الانوار،ج 6،ص 120.

(8) .کافی،ج 1،ص 3 از رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله: «لا بعث اللّه نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل،و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمته».

(9) .درباره لقمان در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «...عن حماد قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن لقمان و حکمته التی ذکرها اللّه عز و جل،فقال:أما و اللّه ما اوتی لقمان الحکمة بحسب و لا مال و لا أهل و لا بسط فی جسم و لا جمال،و لکنه کان رجلا قویا فی أمر اللّه،متورعا فی اللّه،ساکتا،سکینا،عمیق النظر،طویل الفکر،حدید النظر،مستغن بالعبر، لم ینم نهارا قط،و لم یره أحد من الناس علی بول و لا غائط و لا اغتسال لشدة تستره و عموق نظره و تحفظه فی أمره،و لم یضحک من شیء قط مخافة الاثم،و لم یغضب قط،و لم یمازح إنسانا قط،و لم یفرح لشیء إن أتاه من أمر الدنیا،و لا حزن منها علی شیء قط،و قد نکح من النساء و ولد له الاولاد الکثیرة و قدم أکثرهم إفراطا فما بکی علی موت أحد منهم،و لم یمر برجلین یختصمان أو یقتتلان إلا أصلح بینهما،و لم یمض عنهما حتی تحاجزا،و لم یسمع قولا قط من أحد استحسنه إلا سأل عن تفسیره و عمن أخذه،و کان یکثر مجالسة الفقهاء و الحکماء،و کان یغشی القضاة و الملوک و السلاطین فیرثی للقضاة مما ابتلوا به،و یرحم الملوک و السلاطین لغرتهم باللّه و طمأنینتهم فی ذلک،و یعتبر و یتعلم ما یغلب به نفسه، و یجاهد به هواه،و یحترز به من الشیطان،و کان یداوی قلبه بالتفکر،ویداری نفسه بالعیر، و کان لا یظعن إلا فیما یعنیه،فبذلک اوتی الحکمة،و منح العصمة،و إن اللّه تبارک و تعالی أمر طوائف من الملائکة حین انتصف النهار و هدأت العیون بالقائلة فنادوا لقمان حیث یسمع و لا

ص:78

[یراهم فقالوا:یالقمان هل لک أن یجعلک اللّه خلیفة فی الارض،تحکم بین الناس؟فقال لقمان:إن أمرنی ربی بذلک فالسمع و الطاعة،لانه إن فعل بی ذلک أعاننی علیه و علمنی و عصمنی،و إن هو خیرنی قبلت العافیة،فقالت الملائکة:یالقمان لم؟قال:لان الحکم بین الناس بأشد المنازل من الدین،و أکثر فتنا و بلاء ما یخذل و لا یعان،و یغشاه الظلم من کل مکان،و صاحبه منه بین أمرین:إن أصاب فیه الحق فبالحری أن یسلم،و إن أخطأ أخطأ طریق الجنة،و من یکن فی الدنیا ذلیلا و ضعیفا کان أهون علیه فی المعاد من أن یکون فیه حکما سریا شریفا.و من اختار الدنیا علی الآخرة یخسرهما کلتیهما،تزول هذه و لا تدرک تلک.قال:فتعجبت الملائکة من حکمته،و استحسن الرحمن منطقه،فلما أمسی و أخذ مضجعه من اللیل أنزل اللّه علیه الحکمة فغشاه بها من قرنه إلی قدمه و هو نائم،و غطاه بالحکمة غطاء،فاستیقظ و هو أحکم الناس فی زمانه،و خرج علی الناس ینطق بالحکمة و یبینها فیها،قال:فلما اوتی الحکم و لم یقبلها أمر اللّه الملائکة فنادت داود بالخلافة فقبلها و لم یشترط فیها بشرط لقمان،فأعطاه اللّه الخلافة فی الارض و ابتلی فیها غیر مرة،و کل ذلک یهوی فی الخطاء یقیله اللّه و یغفر له،و کان لقمان یکثر زیارة داود علیه السلام و یعظه بمواعظه و حکمته و فضل علمه،و کان یقول داود له:طوبی لک یالقمان اوتیت الحکمة،و صرفت عنک البلیة،و اعطی داود الخلافة،و ابتلی بالخطاء و الفتنة...».بحار الأنوار،ج 13،ص 409...برای اطلاعات بیشتر درباره لقمان ر ک:حکمت نامه لقمان،محمد محمدی ری شهری، دار الحدیث،چ 1385،1.]

(10) .لقمان،12.

(11) .بحار الأنوار،ج 1،ص 135:امام موسی کاظم علیه السلام: «یا هشام إن اللّه یقول:إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب،یعنی العقل و قال:و لقد آتینا لقمان الحکمة.قال:الفهم و العقل». در روایت دیگری آمده است:«...عن علی بن القصیر عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت:جعلک فداک قوله:و لقد آتینا لقمان الحکمة؟قال:اوتی معرفة إمام زمانه».بحار الأنوار،ج 24،ص 86.(لقمان حکیم در زمان حضرت داود علیه السلام زندگی می کرده است).

(12) .کافی،ج 1،ص 2:امام علی النقی علیه السلام: «العقل،یعرف به الصادق علی اللّه فیصدقه و الکاذب علی اللّه فیکذبه».

ص:79

(13) .سبل الهدی و الرشاد،صالحی شامی،ج 1،ص 141:روی البیهقی فی الشعب عن ابن عباس،رضی اللّه تعالی عنهما،قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «أول بقعة وضعت فی الأرض موضع البیت ثم مدت منها الأرض:و إن أول جبل وضعه اللّه تعالی علی وجه الأرض أبو قبیس ثم منه الجبال». و روی ابن أبی حاتم عن عطاء و عمرو بن دینار قالا:«بعث اللّه تعالی ریحا فسفقت الماء فأبرزت موضع البیت علی خشفة بیضاء فمد اللّه تعالی الأرض منها فلذلک هی أم القری».

-سبل الهدی و الرشاد،ج 3،ص 262:(أبو قبیس):بضم القاف و فتح الموحدة فمثناه تحتیة ساکنة:جبل بمکة معروف سمی باسم رجل من مذحج حداد لانه أول من بنی فیه.و کان أبو قبیس الجبل هذا یسمی الامین لان الرکن أی الحجر الاسود کان مستودعا فیه.

(14) .این که می گویم چهل و چهار سال،چون وقتی است که دعوت وجود مبارک رسول خدا صلی اللّه علیه و آله علنی شده است.(مولف)

(15) .از سعدی است.

(16) .این واقعه به چند شکل روایت شده است:

-بحار الأنوار،ج 18،ص 197:«روی أنه لما نزل قوله: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» ،صعد رسول اللّه ذات یوم الصفا فقال:یا صباحاه،فاجتمعت إلیه قریش،فقالوا:ما لک؟قال:

أرأیتکم إن أخبرتکم أن العدو مصبحکم أو ممسیکم ما کنتم تصدقوننی؟قالوا:بلی،قال:

فإنی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید،فقال أبو لهب:تبا لک ألهذا دعوتنا؟!فنزلت سورة تبت».

-قال قتادة:إنه خطب،ثم قال:«أیها الناس إن الرائد لا یکذب أهله،ولو کنت کاذبا لما کذبتکم،و اللّه الذی لا إله إلا هو إنی رسول اللّه إلیکم حقا خاصة،و إلی الناس عامة و اللّه لتموتون کما تنامون،و لتبعثون کما تستیقظون،و لتحاسبون کما تعملون،و لتجزون بالاحسان إحسانا،و بالسوء سوءا،و إنها الجنة أبدا،و النار أبدا و إنکم أول من انذرتم»،

-المجازات النبویة،شریف رضی،ص 185:«یقال إنه علیه الصلاة و السلام لما نزلت هذه الآیة إن أنا إلا نذیر لکم بین یدی عذاب شدید أتی علی أبی قبیس و نادی:یا صباحاه،فلما اجتمع الناس إلیه قال لهم:یا معشر قریش:لو کنت مخبرکم بأن جیشا یطلع علیکم من هذه الثنیة أکنتم مصدقی؟قالوا أجل،و اللّه ما علمناک إلا صادقا مصدقا.قال:فإنی نذیر لکم بین

ص:80

[یدی عذاب شدید.فلما سمعوا ذلک انفضوا عنه ارتکاسا فی الغوایة،و اتباعا للضلالة.و لقد أحسن صلی اللّه علیه و آله ضرب المثل لهم،و سلک الطریق الاخصر فی حیاشتهم و تقریب الامر علیهم،و لکن عشوا عن النور الابلج،و أبو غیر الطریق الاعوج».]

(17) .بقره،168-169.

(18) .حسد،به واقع،ضایعه بزرگ روح بشر است پیغمبر صلی اللّه علیه و آله می فرمایند: وای بر مؤمن،زمانی که گرفتار حسد شود.در جای خود،درباره حسد خواهیم گفت که چنین شخصی فاقد عقل است،چون اگر عقلش کار می کرد قلمش را به حق روی کاغذ حرکت می داد و حقیقت را می نوشت.قلمی که به عقل وصل است حق می نویسد و ناحق امضا نمی کند،وگرنه قلم آدم حسود،تنگ نظر،خدانشناس و بی خرد همه چیز می نویسد و زبان او همه چیز می گوید.(مولف)

(19) .معجم رجال الحدیث،آیت اللّه خویی،ج 4،ص 132:«الاصبغ بن نباتة:المجاشعی،و هو من المتقدمین،من سلفنا الصالحین،ذکره النجاشی،و قال:«الاصبغ بن نباتة المجاشعی کان من خاصة أمیر المؤمنین علیه السلام و عمر بعده،روی عنه عهد الاشتر و وصیته إلی محمد ابنه.

أخبرنا ابن الجندی،عن علی بن همام،عن الحمیری،عن هارون بن مسلم،عن الحسین بن علوان،عن سعد بن طریف،عن الاصبغ بالعهد.و أخبرنا عبد السلام بن الحسین الادیب،عن أبی بکر الدوری،عن محمد بن أحمد بن أبی الثلج،عن جعفر بن محمد الحسنی،عن علی بن عبدک،عن الحسن بن طریف،عن الحسین بن علوان،عن سعد بن طریف،عن الاصبغ بالوصیة».و قال الشیخ:«...کان الاصبغ من خاصة أمیر المؤمنین علیه السلام و عمر بعده، روی عهد مالک الاشتر،الذی عهده إلیه أمیر المؤمنین علیه السلام لما ولاه مصر،و روی وصیة أمیر المؤمنین علیه السلام إلی ابنه محمد بن الحنفیة...و روی الدوری عنه أیضا مقتل الحسین بن علی علیه السلام،عن أحمد ابن محمد بن سعید،عن أحمد بن یوسف الجعفی، عن محمد بن یزید النخعی،عن أحمد بن الحسین،عن أبی الجارود،عن الاصبغ،و ذکر الحدیث بطوله».وعده فی رجاله مع توصیفه له بالتمیمی الحنظلی من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.وعده من غیر توصیف من أصحاب الحسن علیه السلام.وعده البرقی فی أصحاب علی علیه السلام من الیمن،و مع توصیفه بالتمیمی الحنظلی من خواص أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.روی عن علی علیه السلام،و روی عنه سعد بن طریف...».

ص:81

(20) .من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،ج 3،ص 194.

(21) .محجة البیضاء،ج 3،باب حلال و حرام:«الحرام تبین فی الذریة».(مولف)

(22) .برداشت آزادی است از این نقل:تحف العقول،ابن شعبه حرانی،ص 240؛بحار الانوار، ج 45،ص 8؛لواعج الاشجان،سید محسن امین،ص 129:«لما أحاطوا بالحسین من کل جانب حتی جعلوه فی مثل الحلقة فخرج حتی أتی الناس فاستنصتهم فأبوا أن ینصتوا حتی قال لهم:ویلکم ما علیکم أن تنصتوا إلی فتسمعوا قولی و إنما أدعوکم إلی سبیل الرشاد فمن أطاعنی کان من المرشدین و من عصانی کان من المهلکین و کلکم عاص لامری غیر مستمع قولی فقد ملئت بطونکم من الحرام...».

(23) .معجم رجال الحدیث،ج 5،ص 201:«حبیب بن مظاهر:الأسدی،ذکره الشیخ فی رجاله من أصحاب علی علیه السلام،وعده أیضا من أصحاب الحسن علیه السلام من غیر توصیف بالأسدی،و ذکره البرقی،من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام،و من شرطة خمیسه و من أصحاب أبی محمد الحسن بن علی علیهما السلام.و قال العلامة فی القسم الاول من الخلاصة من الباب 13 من فصل الحاء:«حبیب بن مظهر الأسدی،و قیل مظاهر،مشکور، رحمه اللّه،قتل مع الحسین علیه السلام بکربلاء».و قال ابن داود(374)القسم الأول:

«حبیب بن مظاهر،و قیل مظهر،و الأول بخط الشیخ رحمه اللّه».و قال الکشی(23)...جبرئیل بن أحمد قال:حدثنی محمد بن عبد اللّه بن مهران،قال:حدثنی أحمد بن النضر،عن عبد اللّه بن یزید الأسدی،عن فضیل بن الزبیر،قال:مر میثم التمار علی فرس له،فاستقبل حبیب بن مظاهر الأسدی،عن مجلس بنی أسد،فتحدثا حتی اختلفت أعناق فرسیهما،ثم قال حبیب:

لکأنی بشیخ أصلع،ضخم البطن،یبیع البطیخ عند دار الرزق،قد صلب فی حب أهل بیت نبیه (علیهم السلام)،یبقر بطنه علی الخشبة!فقال میثم:و إنی لا عرف رجلا أحمر،له ضفیرتان، یخرج لنصرة ابن بنت نبیه،فیقتل،و یجال برأسه بالکوفة،ثم افترقا فقال أهل المجلس:ما رأینا أحدا أکذب من هذین!قال:فلم یفترق أهل المجلس،حتی أقبل رشید الهجری، فطلبها فسأل أهل المجلس عنهما،فقالوا:إفترقا و سمعناهما یقولان کذا و کذا،فقال رشید:

رحم اللّه میثما و نسی ویزاد فی عطاء الذی یجیء بالرأس مائة درهم.ثم أدبر فقال القوم:هذا و اللّه أکذبهم.فقال القوم:و اللّه ما ذهبت الأیام و اللیالی،حتی رأینا میثما مصلوبا علی باب دار عمرو بن حریث،وجیء برأس حبیب بن مظاهر،قد قتل مع الحسین علیه السلام،و رأینا کل

ص:82

[ما قالوا.و کان حبیب من السبعین الرجال الذین نصروا الحسین علیه السلام،و لقوا جبال الحدید و استقبلوا الرماح بصدورهم،و السیوف،بوجوههم،و هم یعرض علیهم الأمان و الأموال، فیأبون و یقولون:لا عذر لنا عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله إن قتل الحسین و منا عین تطرف،حتی قتلوا حوله،و لقد خرج حبیب ابن مظاهر الأسدی و هو یضحک،فقال له یزید بن حصین الحمدانی،و کان یقال له سید القراء:یا أخی لیس هذه بساعة ضحک،قال:فأی موضع أحق من هذا بالسرور،و اللّه ما هو إلا أن تمیل علینا هذه الطغاة بسیوفهم فنعانق الحور العین.قال الکشی:هذه الکمة مستخرجة من کتاب مفاخرة البصرة و الکوفة...و الروایة ضعیفة السند.و هو من المستشهدین بین یدی الحسین علیه السلام،و وقع التسلیم علیه فی زیارتی الناحیة و الرجبیة]

(24) .اقتباس از این روایت است:ینابیع المودة لذوی القربی،قندوزی،ج 3،ص 71:مقتل حبیب بن مظاهر رضی اللّه عنه:ثم برز حبیب و هو یقول:أنا حبیب و أبی مظاهر*و فارس الهیجاء لیث قصور/و اللّه أعلی حجة و أظهر*منکم و أنتم بقر لا تنفر/سبط النبی إذ أتی یستنصر* یا شر قوم فی الوری و أکفر.فحمل علی الحصین فضربه ضربة أسقطته عن ظهر فرسه الی الارض فاستنقذه أصحابه،و لم یزل حبیب یقاتل حتی قتل منهم خلقا کثیرا،ثم قتل،و قال الحسین:یرحمک اللّه یا حبیب،لقد کنت تختم القرآن فی لیلة واحدة و أنت فاضل.

(25) .اشاره به این نقل دارد:بحار الأنوار،ج 44،ص 364:و رویت بالإسناد،عن أحمد بن داود القمی،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:جاء محمد ابن الحنفیة إلی الحسین علیه السلام فی اللیلة ألتی أراد الحسین الخروج فی صبیحتها عن مکة فقال له:یا أخی إن أهل الکوفة قد عرفت غدرهم بأبیک و أخیک،و قد خفت أن یکون حالک کحال من مضی،فان رأیت أن تقیم فانک أعز من بالحرم و أمنعه،فقال:یا أخی قد خفت أن یغتالنی یزید بن معاویة بالحرم، فأکون الذی یستباح به حرمة هذا البیت،فقال له ابن الحنفیة:فان خفت ذلک فصر إلی الیمن أو بعض نواحی البر فانک أمنع الناس به،و لا یقدر علیک أحد،فقال:أنظر فیما قلت.فلما کان السحر،ارتحل الحسین علیه السلام فبلغ ذلک ابن الحنفیة فأتاه فأخذ بزمام ناقته و قد رکبهافقال:یا أخی ألم تعدنی النظر فیما سألتک؟قال:بلی قال:فما حداک علی الخروج عاجلا؟قال:أتانی رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله بعد ما فارقتک فقال:یاحسین اخرج فان اللّه قد شاء أن یراک قتیلا.فقال محمد ابن الحنفیة:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،فما معنی حملک

ص:83

[هؤلاء النساء معک و أنت تخرج علی مثل هذا الحال؟قال:فقال[لی صلی اللّه علیه و اله]:إن اللّه قد شاء أن یراهن سبایا،فسلم علیه ومضی.

در نقل دیگری آمده است:لهوف ص 94،بحار الانوار،ح 45،ص 117:«...التفت ابن زیاد إلی علی بن الحسین علیهما السلام فقال من هذا؟فقیل:علی بن الحسین،فقال:ألیس قد قتل اللّه علی بن الحسین؟فقال علی علیه السلام:قد کان لی أخ یقال له علی بن الحسین قتله الناس.فقال بل اللّه قتله.فقال علی علیه السلام:اللّه یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها...».

(26) .از حافظ است.

(27) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 367:«یاعلی،درهم ربا أعظم عند اللّه عز و جل من سبعین زنیة کلها بذات محرم فی بیت اللّه الحرام»،تذکرة الفقهاء(ط.ق)،علامه حلی،ج 1،ص 476:

«و قال الصادق(علیه السلام)درهم ربا أعظم عند اللّه تعالی من سبعین زنیة کلها بذات محرم».

(28) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 7:«عن الصادق علیه السلام انه قال:«...حقیق علی اللّه تبارک و تعالی أن یمنع رحمته ممن منع حق اللّه فی ماله،و أقسم بالذی خلق الخلق و بسط الرزق أنه ما ضاع مال فی بر و لا بحر إلا بترک الزکاة...». الرسالة السعدیة،علامه حلی، ص 133:«قال الصادق علیه السلام: «حصنوا أموالکم بالزکاة،و داووا مرضاکم بالصدقة،و ما تلف مال فی بر و لا بحر،إلا بمنع الزکاة منه».

(29) .بقره،15.

(30) .تحریرات فی الأصول،سید مصطفی خمینی،ج 3،ص 153:«أن الأعمال فی هذه النشأة تلازم الصور المؤذیة و الملذة،فینهی عن المؤذیة،و یأمر بالملذة،و تکون الصور البرهوتیة التی تحسن عندها القردة و الخنازیر».

(31) .مرحوم آیت اللّه حاج آقا رحیم اربا از دانشمندان و مراجع و علمای بزرگ قرن چهاردهم هجری است که در سال 1297 ق در روستای چرمهین اصفهان به دنیا آمد.او دانشمندی حکیم،مجتهدی اصولی و فقیهی محقق و محدثی مفسر و دانا به علم رجال بود.

تحصیلات خود را در اصفهان آغاز کرد و از علمای بزرگی چون حاج میرزا بدیع درب امامی(متوفای 1318 ق)،سید محمد باقر دریچه ای(متوفای 1342 ق)،آقا سید ابو القاسم دهکردی(متوفای 1353 ق)،آیت اللّه حاج آقا منیر احمدآبادی(متوفای 1342 ق.)،

ص:84

[حکیم جهانگیر خان قشقایی،و آخوند کاشی کسب علم نمود و به مقام اجتهاد رسید.

مراتب سیروسلوک را نیز نزد جهانگیرخان و آخوند کاشی طی کرد.او شاگرد خاص آخوند کاشی بود و مدت 20 سال متوالی در خدمت وی بود و انواع علوم را از محضر او آموخت.ارادت وی به استادش چنان بود که،بعد از فوت استاد،هر هفته به زیارت قبر وی می رفت و هنگام فوت نیز وصیت نمود در مجاورت استادش دفن شود.

وی 4 سال به فراگیری اسفار نزد حاجی ملا اسماعیل درب کوشکی پرداخت.او برای ادامه تحصیلات،به عراق رفت و در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد،تا به مقام اجتهاد نائل آمد.او شوق فراوانی نسبت به فراگیری دانش داشت.خودش دراین باره می گوید:«از اول شب آماده مطالعه کتاب های علمی می شدم و مطالعه طول می کشید تا شام حاضر می شد و لذت مطالعه کتاب،مهلت صرف شام نمی داد و غذا سرد می شد و گاهی مطالعه طول می کشید تا صبح می شد و بعد از تناول غذای شب و ادای فریضه صبح،در مجلس درس حاضر می شدم و با شوق علم آموزی اعتنا به کمبود خواب نداشتم».

آقا رحیم ارباب،از حیث تبحّر در ادبیات،در زمان خود کم نظیر بودند.تمام اشعار سیوطی را در سن نود و چند سالگی از حفظ داشتند و نیز کتاب شرح منظومه ملا هادی سبزواری را،وی در فقه بسیار خوش سلیقه و دارای استقلال فکری بود.در ریاضیات، هیئت و نجوم،به تصدیق اهل فن،استاد مسلم بود.بسیاری از خطبه های نهج البلاغه را از حفظ داشت و اشعار ابن ابی الحدید را در مناقب امیر المؤمنین علی علیه السلام مکرر می خواند و وی را می ستود.

اعتقاد و علاقه آیت اللّه ارباب نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام به حدی بود که این عشق و ارادت با گوشت و خونش آمیخته شده بود و بسیاری از مواقع احادیثی را از رسول گرامی اسلام صلی اللّه علیه و آله می خواند که در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام بیان فرموده بودند.

ایشان آن قدر علاقه به حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها داشتند که همیشه در نمازهایشان سوره کوثر را قرائت می فرمودند و می گفتند من نمی توانم این سوره را در نماز نخوانم.چون این سوره متعلق به وجود مقدس حضرت زهرا سلام اللّه علیها است.]

ص:85

[یکی از نظریات فقهی حاج آقا رحیم ارباب وجوب عینی نماز جمعه بود.شهید مطهری می گوید:«روزی در اصفهان به خدمت ایشان رسیدم و موضوع نماز جمعه به میان آمد.ایشان می گفتند:نمی دانم شیعه چه وقت می خواهد عار ترک نماز جمعه را از خود بردارد و جلوی شماتت سایر فرق اسلامی را،که ما را به عنوان تارک نماز جمعه ملامت می کنند، بگیرد».

حوزه درس ایشان نیز مجمع فضلا و دانشمندان روزگار بود و شاگردان بسیاری از آن برخاستند که از میان آن ها می توان به استاد جلال الدین همایی،سید مصطفی بهشتی نژاد، ملا هاشم جنتی،شیخ محمد باقر صدیقین و بسیاری از بزرگان دیگر اشاره کرد.

حاج آقا رحیم ارباب دو سه سال آخر عمر نابینا شد.وقتی از ایشان پرسیدند:پس از این همه عمر آیا ادعایی هم دارید یا نه؟ایشان فرمودند:در مسائل علمی هیچ ادعایی ندارم،اما در مسائل شخصی خود دو ادعا دارم:یکی آن که به عمرم غیبت نگفتم و غیبت نشنیدم و دوم آن که در طول عمر چشمم به نامحرمم نیفتاد.

در احوال شخصی ایشان نقل است که فرموده بود:برادرم با همسرش چهل سال در منزل ما بودند و در این چهل سال یک بار هم همسر برادرم را ندیدم.

ایشان تا پایان عمر به پیروی از استاد خود جهانگیرخان از گذاشتن عمامه پرهیز کردند و خود را شایسته این مقام نمی دانستند،حال آن که اگر کسی با ایشان محشور بود،لیاقت ایشان را از همه بیشتر می دید.حاج آقا رحیم رمز یک قرن زندگی خود را این گونه بیان کردند:«من هیچ وقت بدخواه کسی نبودم».

آقا رحیم از مسائل سیاسی زمان خود نیز غافل نبود و در زمان استقلال الجزایر فتوایی جهت کمک به مسلمانان و ملت الجزایر صادر کرده بودند.

ایشان در 18 ذی الحجه 1396 هجری قمری در روز عید غدیر دارفانی را وداع گفتند.

شاگردش استاد همایی در تاریخ فوتش سرود:«جان علم از تن جهان رفته».قبر شریفش در تخت فولاد اصفهان،زیارتگاه است.

در اخلاق نیکوی ایشان حکایات زیادی وارد شده است که در این جا به یک مورد از آن اشاره می کنیم که برای مبلغان گرامی می تواند درسی بزرگ باشد.آقای دکتر محمد جواد شریعت درباره ایشان می گوید:سال یکهزار و سیصد و سی و دو شمسی بود.من و عده ای از]

ص:86

[جوانان پرشور آن روزگار،پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره،به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم.والدین کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند.آن ها،پس از تبادل نظر با یکدیگر،تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود،راهی دیگر برگزینند؛چون پند دادن آن ها مؤثر نیفتاد،ما را نزد یکی از روحانیون آن زمان بردند.آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز می خوانیم،به شیوه ای اهانت آمیز نجس و کافرمان خواند.این عمل او ما را در کارمان راسخ تر و مصرتر ساخت.عاقبت،یکی از پدران دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب ببرند.آن ها نزد حضرت ارباب شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند.او دستور داد در وقتی معیّن ما را خدمتش رهنمون کنند.در روز موعود،ما را که تقریبا پانزده نفر بودیم به محضر مبارک ایشان بردند.در همان لحظه اول،چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی روبه رو هستیم.آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود.سپس به والدین ما فرمود:شما که به فارسی نماز نمی خوانید،فعلا تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید.وقتی آن ها رفتند،به ما فرمود:بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشته ای درس می خوانید.آن گاه،به تناسب رشته و کلاس ما،پرسش هایی علمی مطرح کرد و از درس هایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی را پرسید که پاسخ اغلب آن ها از توان ما بیرون بود.هرکس از عهده پاسخ بر نمی آمد،با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش روبه رو می شد.پس از آن که همه ما را خلع سلاح کرد.فرمود:والدین شما نگران شده اند که شما نمازتان را به فارسی می خوانید، آن ها نمی دانند من کسانی را می شناسم که نعوذ باللّه اصلا نماز نمی خوانند.شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت.من در جوانی می خواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم،ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم.اکنون شما به خواسته دورانی جوانی ام جامه عمل پوشانیده اید،آفرین به همت شما!در آن روزگار،نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حل کرده اید.اکنون یکی از]

ص:87

[شما که از دیگران مسلطتر است،بگوید بسم اللّه الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه کرده است.یکی از ما به عادت دانش آموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد.آقا با لبخند فرمود:خوب شد طرف مباحثه ما یک نفر است،زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمی آمدم.بعد،به آن جوان فرمود:خوب بفرمایید بسم اللّه را چگونه ترجمه کردید؟آن جوان گفت:به نام خداوند بخشنده مهربان.حضرت ارباب لبخند زد و فرمود:گمان نکنم ترجمه درست بسم اللّه چنین باشد.در مورد«بسم»ترجمه«به نام» عیبی ندارد،اما«اللّه»قابل ترجمه نیست؛زیرا اسم علم(خاص)خداست و اسم خاص را نمی توان ترجمه کرد؛مثلا اگر اسم کسی«حسن»باشد،نمی توان به او گفت«زیبا».ترجمه «حسن»زیبا است،امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا،خوشش نمی آید.کلمه اللّه اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق می کنند،نمی توان«اللّه»را ترجمه کرد،باید همان را به کار برد.«رحمان»را چگونه ترجمه کرده اید؟رفیق ما پاسخ داد:

بخشنده.حضرت ارباب فرمود:این ترجمه بد نیست،ولی کامل نیست،زیرا«رحمان»یکی از صفات خداست که شمول رحمت و بخشندگی او را می رساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛«رحمان»یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم می کند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار می دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا می فرماید.در هر حال،ترجمه بخشنده برای«رحمن»در حد کمال ترجمه نیست.رحیم را چطور ترجمه کرده اید؟رفیق ما جواب داد:«مهربان».حضرت آیت اللّه ارباب فرمود:اگر مقصودتان از رحیم من بودم چون نام وی رحیم بودبدم نمی آمد «مهربان»ترجمه کنید،اما چون رحیم کلمه ای قرآنی و نام پروردگار است،باید درست معنا شود.اگر آن را«بخشاینده»ترجمه کرده بودید،راهی به دهی می برد،زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو می کند.پس آنچه در ترجمه«بسم اللّه» آورده اید بد نیست،ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد.من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم،اما به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم.تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود،اگر به دیگر آیات بپردازم،موضوع خیلی پیچیده تر می شود،اما من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید،دست از نماز خواندن به فارسی برندارید،زیرا خواندنش از نخواندن نماز به طور کلی بهتر است.]

ص:88

[در این جا،همگی شرمنده و منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم ضمن خواندن نماز به عربی نمازهای گذشته را نیز اعاده کنیم.ایشان فرمود:من نگفتم به عربی نماز بخوانید،هرطور دلتان می خواهد بخوانید.من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم.ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پشیمانی کردیم.حضرت آیت اللّه ارباب،با تعارف میوه و شیرینی،مجلس را به پایان برد.ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه می کرد،خداحافظی کردیم.بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم.]

(32) .این روایت را از اساتید محقق خود در دوران طلبگی استفاده کرده ام.(مولف)

ص:89

ص:90

4- عقل نور الهی است

اشاره

عقل نور الهی است

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:91

ص:92

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد اللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

امام صادق،علیه السلام،ساختمان عقل را،که از بزرگ ترین نعمت های حضرت حق به انسان است،مرکب از چهار حقیقت می دانند:علم و نور و قدرت و مشیّت.ترکیب این چهار حقیقت،در وجود انسان،عنصر عقل را تشکیل می دهند و این وجه تمایز عقل از سایر اعضای بدن است،زیرا هیچ عضوی در بدن انسان چنین ترکیباتی ندارد.البته،ممکن است بعضی از این چهار حقیقت در غیر عقل نیز به کار رفته باشند،ولی در هیچ ناحیه ای از نواحی وجود،به جز عقل،این چهار حقیقت به صورت جمع وجود ندارند.در گفتار پیشین،به اختصار درباره مشیت و قدرت و معرفت مباحثی طرح گردید.در این گفتار،به موضوع نور و مفهوم آن،که در حقیقت عقل به کار رفته است،می پردازیم.برای تبیین بهتر موضوع،به سبب اهمیت و عظمتی که این مساله دارد،چاره ای نیست جز این که به سراغ کتاب خدا برویم و سیری کوتاه در آیات قرآن کریم داشته باشیم.

ص:93

نور در قرآن

واژه نور در آیات مختلفی از قرآن کریم و همواره به شکل مفرد به کار رفته است. 1 در حقیقت،قرآن مجید می خواهد این نکته را باز گوید که نور مفرد حقیقی است؛یعنی حتی اگر خودش را با جلوه های مختلف و متعددی نشان دهد،باز حقیقت واحدی بیش نیست و اگر صورت ظاهر جلوه های آن را برداریم،بیش از یک حقیقت باقی نخواهد ماند.برای مثال،وقتی به یک درخت نگاه می کنیم،شاخه ها همان تنه و میوه ها همان شاخه ها و برگ ها و گل ها هستند.مجموع آن ها هم از ریشه پدید آمده اند و ریشه همان دانه اولیه است.پس،می توان از آن دانه اولیه به شاخه و برگ و تنه و پوست و شکوفه و میوه تعبیر کرد.از نظر علمی هم اشکالی ندارد اگر به دانه سیب بگوییم«این درخت سیب است»،ولی باید یک کلمه به آن اضافه کنیم و بگوییم:بالقوه.در حقیقت،دانه سیب به صورت بالقوه درخت سیب است.یعد،وقتی این حالت بالقوه بودن به حالت بالفعل بدل شود،درخت سیب با همه اجزایش پدیدار می شود.

در تعالیم اسلامی،به این موضوع برمی خوریم که پروردگار همه خلقت خود را پیکره ای واحد و خلقت آن ها را از یک حقیقت می داند. 2

به عبارت دیگر،از نظر قرآن کریم،بازگشت تمامی عناصر عالم از آسمان ها و زمین و موجودات به یک حقیقت است که این موضوع را دانش امروز بشر هم ثابت کرده است.دانشمندان دراین باره با هم اختلافی ندارند و همه معتقدند که جلوه های عالم هستی به یک حقیقت بازمی گردند که قرآن مجید از آن به«دخان»تعبیر می کند. 3 دخان(گاز و دود)،پس از فعل و انفعالاتی که در عرض میلیون ها سال به اذن و اراده پروردگار در آن روی داده،به شکل آسمان ها و زمین در آمده و در زمین نیز میلیاردها جلوه پیدا کرده است که تمامی این جلوه ها به خاک باز

ص:94

می گردند. 4 ماده وجود انسان ها،ماده وجود حیوانات،دریاها،معدن ها و کوه هاهمه از خاک است.این مجموعه خاکی هم ماده اولیه اش دخان است و هستی کل موجودات عالم در اصل به دخان بازمی گردد.پس، همه موجودات عالم در اصل یک حقیقت دارند و آن اراده وجود مقدس حضرت حق است. 5 نتیجه آن که مجموعه هستی،به شکل فعلی اش،در اراده حضرت حق مستغرق و فانی است:

«و لیس فی الدار غیره دیّار». 6

تا این جا دانستیم که حقیقت یکی است و تنها جلوه ها مختلف است و ما با تمام حیوانات عالم در ذات آفرینش مشترک هستیم.انسان و حیوان نیز با نباتات مشترک اند،و هرسه این ها با جمادات،از کوه ها گرفته تا اکسیژن و نیروژن و آسمان ها و...،در دخان مشترک اند که حقیقت واحد خلقت است.این حقیقت واحد نیز خود تجلی اراده وجود اقدس پروردگار است؛یعنی پروردگار بدون نقشه و بدون این که ماده سابقه ای در وجود داشته باشد دست به آفرینش و خلقت زده و گاز و دخان را نیز فقط با اراده خود به وجود آورده است.بنابراین،پیش از دخان چیزی نبوده و ماده دیگری وجود خارجی نداشته است:

«کان اللّه و لم یکن معه شیء». 7

تنها خدا بود و هیچ چیز دیگری با او نبود.

وقتی اراده عاشقانه پروردگار بر این تعلق گرفت که نظامی به نام هستی را به وجود بیاورد،اراده خود را تجلی داد(به صورت دخان).

بعد،میلیاردها سال به این گاز در هم پیچیده فرصت داد تا این نظام با عظمت هستی به وجود بیاید.

ص:95

واحد بودن حقیقت نور

عالم یک حقیقت بیش ندارد.نوری هم که قرآن مجید در آیات مختلف از آن سخن می گوید یک حقیقت بیشتر ندارد،ولی جلوه های آن،مانند جلوه های هستی،مختلف است.یکی از جلوه های این نور که قرآن از آن سخن می گوید خود قرآن است:

«یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً». 8

ای مردم،یقینا از سوی پروردگارتان برای شما برهان و دلیلی چون پیامبر و معجزاتش آمد؛و نور روشنگری مانند قرآن به سوی شما نازل کردیم.

این نصّ صریح قرآن مجید است که می گوید مجموعه این کتاب نور است.حال،هدف از نزول آن و معانی بلند آن بماند.مجموع این آیات نور است.این نور از کجا آمده و حق قرآن مجید چیست؟قرآن جلوه حق است که به این صورت و شکل و کیفیت به دست ما رسیده است:

«الم. ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ». 9

الم،در وحی بودن و حقّانیّت این کتاب با عظمت هیچ شکی نیست؛ سراسرش برای پرهیزکاران هدایت است.

حروف و کلمات این آیه(الف و لام و میم و دال و لام و کاف و...) ترکیب لفظی قرآن مجید است،ولی حقیقت آن نور و روشنایی است؛ یعنی تمام حقایقی را که از دید ما انسان ها پنهان است و آن ها را با هیچ چراغی در این عالم نمی توانیم ببینیم و درک کنیم با قرآن می توان دید و پیدا کرد،حتی خدا را نیز با قرآن می شود پیدا کرد:

«و أن الراحل إلیک قریب المسافة». 10

کسی که به سوی خدا سفر می کند،اگر نور قرآن راهش را روشن کند و با توشه قرآن به راه بیفتد،فاصله اش تا خدا فوق العاده نزدیک می شود؛ اما اگر بدون این چراغ به راه بزند،اگر میلیاردها سال هم دنبال خدا بگردد،امکان ندارد او را پیدا کند.

ص:96

بدون قرآن نمی شود.

ممکن است کسی قرآن را کنار بگذارد و با نگاه کردن به درودیوار عالم نتیجه بگیرد که این بنا بنّا دارد.در این جا،باید از این فرد پرسید:این بنّا چه کسی است؟حاشا،اگر بتواند او را معرفی کند.کمونیست های شوروی قبل از فروپاشی این نظام همین را می گفتند.آن ها هم می گفتند این هستی بنایی است که بنّا دارد،ولی سازنده آن را این طور معرفی می کردند:«مادة المواد».خودشان هم متوجه نبودند که چه می گویند.لذا اگر از آن ها سوال می شد که مادة المواد را تعریف کنید،آیا شکل و رنگ و مزه دارد و می شود آن را دید؟می گفتند:نه،و بیشتر از این چیزی نمی گفتند.هفتاد سال هم روی افکار مارکس و لنین کار کردند و زحمت کشیدند و عرق ریختند،ولی آخر خسته شدند و خودشان کلنگ برداشتند ساختمانی را که ساخته بودند خراب کردند،زیرا چراغی در دست نداشتند و در تاریکی دنبال حقیقت می گشتند و حقیقت را در دست نداشتند و در تاریکی دنبال حقیقت می گشتند و حقیقت را در تاریکی نمی توان پیدا کرد.

فیل همه چیز بود مگر فیل!

مولوی،در دفتر سوم مثنوی،داستان مشهوری را نقل می کند.خلاصه مطلب این است که روزی،فیلی را در اتاق تاریکی گذاشتند و مردم را برای تماشا دعوت کردند و از آن ها خواستند که فیل را توصیف کنند.

چون چشم در تاریکی جایی را نمی بیند آن ها نتوانستند حقیقت فیل را ببینند.این بود که هرکس برداشت خود را از فیل ارائه کرد:کسی که دست به خرطوم فیل گذاشته بود گفت:فیل شکل ناودان است؛دیگری که دست به پای فیل زده بود گفت:شکل ستون است؛و کسی که گوش آن را لمس کرده بود گفت:مثل بادبزن است.همه هم غلط می گفتند.

مولوی در انتهای این داستان نتیجه می گیرد که:

ص:97

از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد آن الف

در کف هریک اگر شمعی بدی اختلاف از بینشان بیرون شدی. 11

به همین قیاس،مگر می شود بدون دلالت قرآن کریم خدا را پیدا کرد؟ آن ها که بدون قرآن،بعد از نزول قرآن،دنبال خدا گشتند،بی چراغ دنبال خدا رفتند و خدا را نیافتند و خود را نابود کردند؛چون در تاریکی هزاران فرسخ بیهوده گشتند و بعد معلوم شد مانند حمار طاحونه (قاطری که چرخ آسیاب را می چرخاند)دور خودشان می گشته اند.تنها به وسیله قرآن است که می شود قیامت،حلال واقعی،اخلاق،نظام متین خانواده،عواطف عالی انسانی،رحمت الهی،رضای خدا،و بهشت را پیدا کرد،وگرنه کسی که بدون این چراغ دنبال حقایق می رود،عمرش را تلف کرده و حقیقتی را نیز پیدا نمی کند.این معنی نور بودن قرآن است.

جلوه دیگری از نور

«اَللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ». 12

خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند؛آنان را از تاریکی ها (جهل،شرک،فسق و فجور)به سوی نور(ایمان،اخلاق حسنه و تقوا) بیرون می برد.و کسانی که کافر شدند،سرپرستان آنان طغیان گران اند که آنان را از نور به سوی تاریکی ها بیرون می برند؛آنان اهل آتش اند و قطعا در آن جا جاودانه اند.

اگر کسی ولایت خدا و سرپرستی خدا را قبول کند و حاکمیت خدا را بر زندگی اش بپذیرد،خداوند نیز به او عنایت می کند و از تمام تاریکی ها بیرونش می آورد و او را به روشنایی می رساند.نور در این جا به معنی

ص:98

تغییر زندگی شیطانی به الهی،تغییر ظلمت به نور،تغییر ظلم به عدل، تغییر جهل به عدل،تغییر کسالت به نشاط،تغییر ذلت به عزت،تغییر شیطنت به سلامت،و...است.بنابراین،کسی که در وجودش رأفت و رحمت و عدالت دارد نور دارد،ولی کسی که مملو از غضب و حدّت و شدّت و ظلم و ستم است در تاریکی به سر می برد.

نور بودن علم و عقل

در روایات و اخبار،با تکیه بر قرآن کریم آمده است:

«لیس العلم بالتعلم،إنما هو نور یقع فی قلب من یرید اللّه تبارک و تعالی أن یهدیه،فإن أردت العلم فاطلب أولا فی نفسک حقیقة العبودیة،و اطلب العلم باستعماله،و استفهم اللّه یفهمک». 13

معرفت نور است و کسی که دارای معرفت است روشنایی ای دارد که بر اساس آن زندگی و حرکت می کند.در یکی از آیات قرآن کریم که از آیات عجیب کتاب خداست می خوانیم:

«فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ». 14

پس کسی را که خدا بخواهد هدایت کند،سینه اش را برای پذیرفتن اسلام می گشاید؛و کسی را که(به سبب لجاجت و عنادش)بخواهد گمراه نماید،سینه اش را چنان تنگ می کند که گویی به زحمت در آسمان بالا می رود؛خدا این گونه پلیدی را بر کسانی که ایمان نمی آورند قرار می دهد.

اگر خدا بخواهد خورشید هدایت در وجود کسی طلوع کند،نشانه اش این است که به او،برای قبول حقیقت،حوصله وسیعی می دهد،و اگر از کسی نفرت پیدا کند،علامتش این است که او را دچار بی حوصلگی می کند.کسی که حوصله موسعی دارد عبادت می کند،به خلق خدمت

ص:99

می کند،قرآن می خواند،دنبال معرفت می رود،و خسته هم نمی شود.بر عکس،کسی که کم حوصله است،به تنها چیزی که تکیه دارد شکم و شهوت است و اگر او را به چیزی غیر از شکم و شهوت دعوت کنند می گوید:حوصله ندارم.

در روایات آمده است که وقتی این آیه نازل شد،یک نفر از رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله و سلم،پرسید:شرح صدر و حوصله ای که در این آیه مطرح شده است؟پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله و سلم،فرمودند:

زمانی که خداوند در قلب انسان نوری قرار می دهد سینه اش گشاده و حوصله اش وسیع می شود. 15 پس،حوصله از توابع نور است و بی حوصلگی از توابع تاریکی و ظلمت.

عقل نور است

جلوه دیگری از حقیقت نور،که در قرآن و روایات وارد شده،مربوط به عقل است. 16 عقل نیز نور است و این نور با نور قرآن،با نور حوصله و عدالت و کرامت و معرفت و علم و ایمان از یک حقیقت نشأت گرفته است.در حقیقت،عقل با وجود خدا،که خود آن هم نور است،حقیقت مشترکی دارد:

«یا نور یا قدوس». 17 عقل با قرآن و معرفت و اخلاق حسنه و عمل صالح نیز که پیوستگی شدیدی به ذات خلقت دارند یکی است.اگر کسی از این نور استفاده نکند و با این چراغ سراغ فهم واقعیت ها،قرآن،ائمه،و اخلاق نرود، گمراه می شودو این موضوعی است که عقل آن را درک می کند.

عقل انسان او را به خوبی ها دعوت کرده از بدی برحذر می دارد و این ندایی است که از درون بر می خیزد و قابل شنیدن است؛یعنی اگر کسی

ص:100

خود را از تاملات و افکار معمولی خالی کند و به فکر فرو برود،صدای عقل خود را خواهد شنید و خواهد فهمید که عقل او را به چه چیز دعوت می کند و از چه چیز بازمی دارد،چه چیز را خوب و چه چیز را بد می داند.عقل پیوندی ناگسستنی و بالقوه با همه حقایق عالم دارد که با به کارگیری آن این حالت بالقوه تبدیل به بالفعل می شود.پس،زیانکار کسی است که عقل خود را در این راه به کار نگیرد.امیر المؤمنین، علیه السلام،می فرمایند:در تمام تاریخ عالم،مصیبتی را مانند جدایی از عقل برای بشر سراغ ندارم. 18

کسی که از این چراغ استفاده نمی کند،فقط شکم و شهوتش را می بیند و زندگی اش در خانه و مغازه و اداره و خوردن و پوشیدن و یاوه گفتن و بیهوده خندیدن و شب و روز به بطالت گذراندن و سرانجام افتادن و مردن خلاصه می شود،و اگر کسی این طور زندگی کند،ارزشش در این عالم از یک گوسفند کمتر است.گوسفند عقل ندارد،ولی حداقل منفعت بسیار دارد و گوشت آن حلال است،ولی انسان همین فایده را هم ندارد،چون گوشتش نجس است.آن وقت اگر بخواهند ارزش این انسان را به دست بیاورند،چون عقل ندارد ارزشی هم ندارد؛یعنی اگر از خدا بپرسیم که خدایا،این موجود بی عقل بی معرفت بی اخلاق بی صفای بی وفا چقدر می ارزد؟می گوید:هیچ!زیرا همه این صفات ارتش عقل هستند.در روایت مفصل و زیبایی از امام موسی بن جعفر،علیه السلام، ایشان جنود عقل و جهل را می شمارند که هفتاد و پنج حقیقت مهم عالم از جنود عقل هستند که صفاتی چون تواضع،خشوع،خضوع،اخلاص، کرامت،صفا،وفا،رأفت،رحمت،دلسوزی،پاکی،طهارت قلب،و...از زمره آنان اند. 19 این ها ارتش عقل هستند.پس،کسی که دارد جدا از عقل زندگی می کنند،به ناچار غیر ازفعالیت در میدان شکم و شهوت فعالیت

ص:101

دیگری ندارد و ارزش بیشتری هم ندارد.ارزش این انسان از یک ملخ یا کرم ابریشم هم کمتر است،زیرا آن کرم لااقل برگ توت را می خورد و گران ترین پوشاک جهان را که ابریشم است تولید می کند،اما این انسان پنجاه شصت سال می خورد و با ظلم به خود و دیگران تنها شر تولید می کنند.

از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار می درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار می خورد و بار می برد 20

ارزیابی امیر المؤمنین،علیه السلام،از این افراد خیلی عجیب است، می فرماید:این ها علف هایی هستند که بر زباله ها و کثافات سبز شده باشند. 21 به راستی،ارزش این انسان ها چقدر است و چه کسی آن ها را می خرد؟

در عوض،کسی که عقلش را به کار می گیرد و از احکام آن پیروی می کند؛صادق را تصدیق می کند،کاذب را تکذیب می کند،به همنوع خود رسیدگی می کند،خدا را در همه حال شکر می کند،و او را عبادت می کند،ارزشش غیر قابل تصور است.خداوند در قرآن می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ». 22

ای اهل ایمان،از انواع میوه ها و خوردنی های پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم،بخورید و خدا را سپاس گزارید،اگر فقط او را می پرستید.

انسان ها شب و روز در حال استفاده از نعمت های خدا هستند،پس، باید شکر او را به جا آورند و شکر وجود مقدسش به این است که او را بندگی کنند.بندگی هم به این است که ظاهر و باطن خود را تسلیم قرآن و انبیای الهی،علیهم السلام،کنند.ارزش چنین انسان هایی را خداوند معلوم کرده است،می فرماید:مزدی که برای چنین انسان هایی قرار دادم به اندازه ای است که تا به حال نه گوشی شنیده،نه چشمی دیده،و نه به مخیّله کسی خطور کرده است.

«ما لا اذن سمعت و لا عین رأت و لا خطر علی قلب بشر». 23

ص:102

از این عبارت،ارزش این گروه فهمیده می شود.

نماز امیر المؤمنین بر سهل بن حنیف

سهل بن حنیف انصاری 24 از دنیا رفت.وقتی امیر المومنین برای خواندن نماز بر پیکر سهل حاضر شدند بسیار متاثر بودند و اشک می ریختند.

زمان خلافت ایشان هم بود و با توجه به این که کار حضرت زیاد بود انتظارمی رفت ایشان نماز میّت را سریع بخوانند،ولی برخلاف انتظار، امیر المؤمنین آن نماز را مفصل خواندند.بعد از نماز میت،یعنی وقتی تکبیر پنجم را گفتند،ایشان باید روی خود را برمی گرداندند و می رفتند، ولی در میان تعجب همگان،ایشان دوباره تکبیر گفتند و نماز دیگری خواندند.نماز که تمام شد،دوباره تکبیر گفتند و بدین ترتیب پانزده مرتبه بر سهل بن حنیف نماز میت خواندند. 25 مردم هم بهت زده بودند که چرا مولی الموحدین پانزده مرتبه بر این جنازه نماز خواندند.

حضرت در فقدان این مرد بزرگ فرمودند:

«لو أحبنی جبل لتهافت». 26

یعنی در نظر علی،علیه السلام،سهل بن حنیف دوستی بود که اگر محبت و وفاداری اش به حضرت را در میان کوه های عالم تقسیم می کردند،توان تحمل آن را نداشتند.

یادم هست یکبار در شهری این جمله را گفتم.بعد از تمام شدن منبر، امام جمعه آن شهر که از رفقای مرحوم شهید مطهری،قدس سره،و آدم باسوادی بود تلفن کرد و گفت:مطلبی را که شما امشب روی منبر گفتید من نه شنیده ام و نه دیده ام.در کدام یک از منابع است؟گفتم:در نهج البلاغه است.گفت:مگر چنین چیزی امکان دارد؟چطور من آن را تا به حال ندیده ام؟نهج البلاغه را باز کردم و شماره صفحه این روایت را پیدا

ص:103

کردم و به ایشان دادم.ایشان وقتی این روایت را دید دو سه بار گفت:

اللّه اکبر!بعد گفت:این هم مانند داستان مالک اشتر از آن دست مطالبی است که انسان در درکش عاجز می ماند.

ارزش مالک اشتر در نزد امیر المومنین

پس از شهادت مالک اشتر، 27 علی،علیه السلام،بر منبر رفتند و سخنان عجیبی بر زبان آوردند که نشان از عظمت مالک دارد.از جمله،فرمودند:

«یرحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم». 28

خدا مالک را رحمت کند!به راستی،مالک برای من همان بود که من برای پیغمبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله و سلم،بودم.

به طور طبیعی،حضرت در این واقعه باید به همسر و دختران و پسران مالک تسلیت می گفت و برای تسلای بازماندگان مالک به منزل او می رفت ولی خانواده مالک به خانه علی،علیه السلام،آمدند تا به ایشان تسلیت بگویند؛چون حضرت در شهادت مالک از خاندان او بی تاب تر بود.

این عظمت به سبب پرتو افشانی نور باطن و به واسطه عقل است.

مالک عقل خود را به کار گرفت و مانند معاویه نشد،وگرنه او هم جبهه سومی در مملکت اسلامی تشکیل می داد و می گفت:معاویه با نیرنگ بالا آمده و علی بعد از کشته شدن عثمان به خلافت رسیده.پس،من چرا حکومتی برای خودم نداشته باشم؟ده هزار نفر را هم با خود همراه می کرد و آشوبی راه می انداخت.بالاخره،یا جنگ را می برد یا می باخت.

مگر طلحه و زبیر این کار را نکردند؟مالک با ان توان و نفوذ و قدرتی که داشت می توانست این آشوب را به پا بکند،ولی تمام وجود او مملو از عقل،نور،تواضع و خوف از خدا بود.عقل با این انسان با عظمت و این نمونه شجاعت چه کرده بود؟

ص:104

از مالک بیاموزیم

روزی،مالک از بازار کوفه عبور می کرد.یکی از اراذل بازار که می خواست دوستانش را بخنداند و خود نیز از آزار مردم لذتی ببرد مقداری آشغال و زباله به سر و گردن مالک ریخت و قهقهه سر داد.

مالک به راه خود ادامه داد و حتی برنگشت به این مرد نگاه کند.وقتی مالک از آن محل دور شد،بازاری ها به این مرد گفتند:می دانی به چه کسی اهانت کردی؟گفت:کسی نبود.یکی از حمّال های دوره گرد بازار بود.گفتند:بیچاره،او مالک اشتر نخعی بود.مرد که بسیار ترسیده بود دنبال مالک دوید تا سرانجام در مسجد کوفه او را پیدا کرد.مالک به نماز ایستاده بود.وقتی او سلام نماز را گفت،این مرد آرام کنار او نشست و گفت:من را ببخش!گفت:چرا؟گفت:من بودم که آشغال سبزی بر سر شما ریختم!فرمود:نیازی نیست از من عذرخواهی کنی.من این دو رکعت نماز را به خاطر تو خواندم تا خدا هدایتت کند و از سر تقصیراتت بگذرد! 29

این کارکرد عقل است وگرنه غرور و تکبر جزو ارتش جهل اند.عقل نور است.با این نور است که گنهکار توبه می کند و بی نماز نمازخوان می شود و بدحجاب باحجاب می گردد.این نوری است که با همه نورها پیوند ذاتی دارد.به همین سبب است که حافظ می گوید:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

تمام جلوه های نور به صورت بالقوه در ما وجود دارد و در وجود خود ماست و این خیلی عجیب است که با تمام جلوه های نوری که در ما قرار داده شده باز ظالمانه،فاسقانه،آلوده،و متجاوز زندگی می کنیم.حتی برای ملائکه هم این اعجاب انگیز است که چگونه موجودی که او را غرق نور کرده اند،همه کلیدها را خاموش کرده و باطن و ظاهر خود را

ص:105

تاریک کرده است؟به واقع،چه جنایتی بالاتر از این است که انسان کلید عقل را خاموش کند و به هوای نفس و به شیطان و باطل متصل شود؟ چه جنایتی از این بالاتر است؟

قرآن در حق آن ها که این چراغ را خاموش کرده اند آیه ای دارد که سخت تکان دهنده است و پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله و سلم،هر وقت می خواستند این گونه آیات را بخوانند از گریه نمی توانستند خود را کنترل کنند.می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ». 30

ای مؤمنان،خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگ هاست حفظ کنید.بر آن فرشتگانی خشن و سخت گیر گمارده شده اند که از آنچه خدا به آنان دستور داده،سرپیچی نمی کنند و آنچه را به آن مأمورند،همواره انجام می دهند.

ملائکه ای که مأمور جهنم هستند،هم خیلی عصبانی اند و هم خیلی سخت گیر.خدا این ملائکه را به شکلی آفریده است که اهل جهنم حاضرند تا ابد در جهنم باشند،ولی چهره آن ها را نبینند. 31

قرآن در آیه دیگری می فرماید:ملائکه از اهل جهنم می پرسند،چه شد به جهنم آمدید؟جواب می دهند:

«لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ». 32

تمام بدبختی ما از این است که عمر خود را در تاریکی گذراندیم و از روشنایی عقل استفاده نکردیم.جهنمی شدن حاصل بی عقلی است و همین نکته برای هوشیاری آنان که عقل را مغفول گذاشته اند کافی است.

ص:106

نامه ای از محبوب

این حکایت از آن قطعه های زیبای عالم است که هر وقت آن را به یاد می آورم،گویی در اعماق بهشت معنوی خدا سیر می کنم.مردی در خانه اش در این سوی اروند،در خرمشهر کنونی،نشسته بود که در خانه اش را زدند.در را باز کرد و دید پیکی بر در ایستاده و نامه ای برایش آورده است.در نامه را باز کرد و کلمه به کلمه آن را خواند و به شدت گریه کرد.همسر و فرزندانش پرسیدند:این نامه کیست؟گفت:این نامه را حسین بن علی،علیه السلام،برایم نوشته و فرموده که من از مکه به سمت کوفه حرکت کردم و منتظرت هستم.گفتند:چه طور می خواهی از شهر بیرون بروی؟جواب نامه را بنویس.گفت:این نامه جواب ندارد، خودم باید بروم.

این سخن عقل است وگرنه شهوت پس از خواندن چنین نامه ای می گوید:جنگ و درگیری بین امام و حکومت یزید است و این به تو ربطی ندارد.اگر هم داشته باشد،تا تو بخواهی راه بیفتی همه چیز تمام شده و به جایی نمی رسی.ضمن این که تو زن و بچه داری و مسئول خانواده ات هستی و...!این ندای شهوت است،ولی عقل می گوید:

حسین نماینده خداست،قلب پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله و سلم،است،امام معصوم است،حجت خداست و اجابت دعوت او واجب عقلی و شرعی است.

برای همین،به خانواده اش گفت:من امروز بعد از ظهر می روم.گفتند:

شهر در محاصره مأمورین امنیتی است،دروازه ها بسته است،کسی نمی تواند بیرون برود!گفت:من می روم.بعد،رو به فرزندانش کرد و پرسید:کدام یک از شما با من می آیید؟گفتند:شما زودتر برو،ما کارها را رو به راه می کنیم و دنبالتان می آییم.غروب از شهر بیرون آمد و به راه

ص:107

افتاد.کسی که چراغ داشته باشد در تاریکی هم راهش را پیدا می کند و می رود.این قدر رفت تا خسته شد،ولی نایستاد.به اسبش گفت:من اندکی بر پشت زین می خوابم،ولی تو به راهت ادامه بده،چون دلم شور می زند و باید محبوبم را ببینم.آن قدر رفت تا اسب خسته شد و از حرکت ایستاد.لذا،او را رها کرد و اسب تازه نفس دیگری خرید.به هر قافله و کاروانی که می رسید خبر از امام حسین،علیه السلام،می گرفت تا این که عصر عاشورا به کربلا رسید.وقتی چشمش به دریای لشکر افتاد،خیال کرد سپاه ابی عبد اللّه،علیه السلام،است.جلو آمد و پرسید:

آقای من کجاست؟گفتند:آقای تو دیگر کیست؟گفت:حسین بن علی علیه السلام.گودال قتلگاه را از دور به او نشان دادند.گفت:آن جا که کسی نیست؟گفتند:برو نزدیک تر!پرسید:برای چه آن جا؟گفتند:از صبح تا حالا،این جا درگیری بوده و آخرین نفری که کشته شده حسین است.وقتی کنار گودال قتلگاه آمد و چشمش به آن بدن بر خاک افتاده افتاد،از اسب پیاده شد و آن بدن پاره پاره را در آغوش گرفت.بعد، صدا زد:حسین جان!منتظرم باش،الان می آیم! 33

گر متفرق شود خاک من اندر جهان باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست.

ص:108

پی نوشت:

(1) .واژه نور در قرآن 42بار به صورت مفرد به کار رفته است.

(2) .بحار الأنوار،ج 4،ص 145:«قال أبو عبد اللّه علیه السلام: «خلق اللّه المشیئة قبل الاشیاء ثم خلق الاشیاء بالمشیئة».

(3) .فصلت،11: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ». دخان،10 «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ».

(4) .برای اطلاع بیشتر از نظر دانشمندان امروز ر ک:استفن ویلیام هاوکینگ،تاریخچه زمان از وقوع انفجار بزرگ تا تشکیل سیاهچالها،ترجمه حبیب اللّه دادفرما،کیهان،چ 1386،4.

(5) .اشاره است به این آیه: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ». نحل،40.

(6) .مصرعی از بیت شعر و مثلی است معروف در میان اهل عرفان.

(7) .الفصول المهمة فی أصول الأئمة،حر عاملی،ج 1،ص 154:«...قول الصادق علیه السلام:

«کان اللّه و لم یکن معه شیء».

(8) .نساء.174.

(9) .بقره،1-2.

(10) .مصباح المتهجد،شیخ طوسی،ص 583؛اقبال الاعمال،ج 1،ص 158(بخشی از دعای ابو حمزه ثمالی).

(11) .مثنوی معنوی،دفتر سوم،حکایت پیل و هندوان.

(12) .بقره،257.

(13) .از امام صادق علیه السلام است.بحار الأنوار،ج 1،ص 224.این روایت متواتر معنوی است و در الفاظ آن اختلاف فراوان دیده می شود و به شکل های مختلف از پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و امام صادق علیه السلام روایت شده است.مرحوم شهید ثانی در منیة المرید،ص 167 دراین باره می نویسد:«...لان العلم کما قال بعض الاکابر[هو الغزالی فی إحیاء علوم الدین،ج 1،ص 43عبادة القلب و عمارته و صلاة السر،و کما لا تصح الصلاة- التی هی وظیفة الجوارح إلا بعد تطهیرها من الاحداث و الاخباث،فکذلک لا تصح عبادة الباطن إلا بعد تطهیرة من خبائث الاخلاق.و نور العلم لا یقذفه اللّه تعالی فی القلب المنجس بالکدورات النفسیة و الاخلاق الذمیمة،کما قال الصادق علیه السلام: لیس العلم بکثرة التعلم،]

ص:109

[و إنما هو نور یقذفه اللّه تعالی فی قلب من یرید اللّه أن یهدیه...و نحوه قال ابن مسعود:لیس العلم بکثرة الروایة إنما العلم نور یقذف فی القلب.و بهذا یعلم أن العلم لیس هو مجرد استحضار المعلومات الخاصة،و إن کانت هی العلم فی العرف العامی،و إنما هو النور المذکور الناشیء من ذلک العلم الموجب للبصیرة و الخشیة للّه تعالی». ]

(14) .انعام،125.

(15) .تفسیر المیزان،ج 7،ص 348:«عن ابن مسعود قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حین نزلت هذه الایة: (فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ) قال:إذا أدخل اللّه النور القلب انشرح و انفسح.قالوا:فهل لذلک آیة یعرف بها؟قال:الانابة إلی دار الخلود و التجافی عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت».

(16) .کافی،ج 1،ص 29:«عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی حدیث طویل:أن أول الامور و مبدأها و قوتها و عمارتها التی لا ینتفع شیء إلا به،العقل الذی جعله اللّه زینة لخلقه و نورا لهم، فبالعقل عرف العباد خالقهم،و أنهم مخلوقون».کافی،ج 1،ص 21:«أبو عبد اللّه علیه السلام:

إن اللّه عز و جل خلق العقل و هو أول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له:

أدبر فأدبر،ثم قال له:أقبل فأقبل،فقال اللّه تبارک و تعالی:خلقتک خلقا عظیما و کرمتک علی جمیع خلقی».

(17) .کافی،ج 2،ص 589(دعای کمیل).

(18) .در حدیث مشابهی آمده است(کافی،ج 1،ص 27):«قال أمیر المؤمنین علیه السلام: من استحکمت لی فیه خصلة من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقد ما سواها و لا أغتفر فقد عقل و لا دین،لأن مفارقة الدین مفارقة الأمن فلا یتهنأ بحیاة مع مخافة،و فقد العقل فقد الحیاة،و لا یقاس إلا بالأموات».

(19) .کافی،ج 1،ص 21 از امام صادق علیه السلام:«...فأعطاه(للجهل)خمسة و سبعین جند افکان مما أعطی العقل من الخمسة و السبعین الجند:«الخیر و هو وزیر العقل و جعل ضده الشر و هو وزیر الجهل،و الایمان و ضده الکفر،و التصدیق و ضده الجحود،و الرجاء و ضده القنوط، و العدل و ضده الجور،و الرضا و ضده السخط،و الشکر و ضده الکفران،و الطمع و ضده الیأس، و التوکل و ضده الحرص،و الرأفة وضدها القسوة،و الرحمة و ضدها الغضب،و العلم و ضده الجهل،و الفهم و ضده الحمق،و و العفة و ضدها التهتک،و الزهد و ضده الرغبة،و الرفق و ضده الخرق،و الرهبة و ضدها الجرأه،و التواضع و ضده الکبر،و التؤدة و ضدها التسرع،و الحلم

ص:110

[و ضدها السفه،و الصمت و ضده الهذر،و الاستسلام و ضده الاستکبار،و التسلیم و ضده الشک، و الصبر و ضده الجزع،و الصفح و ضده الانتقام،و الغنی و ضده الفقر،و التذکر و ضده السهو، و الحفظ و ضده النسیان،و التعطف و ضده القطیعة،و القنوع و ضده الحرص،و المؤاساة و ضدها المنع،و المودة و ضدها العداوة،و الوفاء و ضده الغدر،و الطاعة و ضدها المعصیة،و الخضوع و ضده التطاول،و السلامة و ضدها البلاء،و الحب و ضده البغض،و الصدق و ضده الکذب،و الحق و ضده الباطل،و الأمانة و ضدها الخیانة،و الاخلاص و ضده الشوب،و الشهامة و ضدها البلادة،و الفهم و ضده الغباوة،و المعرفة و ضدها الانکار،و المداراة و ضدها المکاشفة،و سلامة الغیب و ضدها المماکرة،و الکتمان و ضده الإفشاء،و الصلاة و ضدها الاضاعة،و الصوم و ضده الإفطار،و الجهاد و ضده النکول،و الحج و ضده نبذ المیثاق،و صون الحدیث و ضده النمیمة،و بر الوالدین و ضده العقوق،و الحقیقة و ضدها الریاء،و المعروف و ضده المنکر،و الستر و ضده التبرج،و التقیة و ضدها الإذاعة،و الإنصاف و ضده الحمیة،و التهیئة و ضدها البغی،و النظافة و ضدها القذر،و الحیاء و ضدها الجلع،و القصد و ضده العدوان،و الراحة و ضدها التعب و السهولة و ضدها الصعوبة،و البرکة و ضدها المحق،و العافیة و ضدها البلاء،و القوام و ضده المکاثرة، و الحکمة و ضدها الهواء،و الوقار و ضده الخفة،و السعادة و ضدها الشقاوة،و التوبة و ضدها الإصرار،و الاستغفار و ضده الاغترار،و المحافظة و ضدها التهاون،و الدعاء و ضده الاستنکاف، و النشاط و ضده الکسل،و الفرح و ضده الحزن،و الالفة و ضدها الفرقة و السخاء و ضده البخل».]

(20) .ازگلستان سعدی است.

(21) .شرح مئة کلمة،ابن میثم البحرانی،ص 75:«الکلمة الرابعة عشر:قوله علیه السلام:نعمة الجاهل کروضة فی مزبلة.اقول:النعمة فی الاصل هی المال و قد کثر استعماله حتی قیل فی کل کمال یلحق الانسان انه نعمة اما بحسب الاشتراک اللفظی أو المعنوی و الروضة مستنقع الماء و منبت الخضر،و المزبلة موضع الزبل و مرماه و المقصود الذاتی من هذه الکلمة بیان ان الجاهل و ان حصل علی النعمة الدنیاویة بأجمعها فهی غیر لائقة به و هو غیر صالح لان یکون محلا لها و مع ذلک فلابد ان تزول عنه و تقریر ذلک ان النعمة قد تکون نعمة باقیة و هی الکمال النفسانی،و قد تکون نعمة فانیة و هی کمال البدنی،و علی التقدیرین فقد تحصلان معا للانسان الواحد و قد یخلو منهما و قد یحصل له احداهما دون الاخری و الاول آخذ بطرفی السعادتین،هذا عطاؤنا فامنن أو امسک بغیر حساب،و ان له عندنا لزلفی و حسن مآب، و الثانی حاصل علی خسران الصفقتین،خسر الدنیا و ذلک هو الخسران المبین،

ص:111

[و الثالث ان حصل علی النعمة الباقیة فهو فی عیشة راضیة فی جنة عالیة،و ان اشتمل علی النعمة الفانیة فقط فامه هاویة،الذی جمع مالا و عدده*یحسب ان ماله أخلده*کلا لینبذن فی الحطمة،و الاشاره فی هذه الکلمة الی صاحب هذه النعمة.و اما تشبیهه علیه السلام لهذه النعمة بالروضة الکائنة فی المزبلة فبیانه من وجهین احدهماان المزبلة لا یبقی الماء فیها بل عن قلیل تکون یبسا لا نداوة فیها فکذلک الجاهل تکون نعمته معرضة للزوال فهی ان لم تزل فی حیاته فلابد من زوالها بموتة.الثانی ان المزبلة لما کانت محل النجاسة کانت غیر لائقة لاستنقاع الماء المنتفع به فیها فکذلک الجاهل ذو المال لما کان غیر واضع للاشیاء مواضعها من حیث انه جاهل و غیر مصرف لذلک المال کما ینبغی و فی الوجه الذی ینبغی لعدم العلم بالوجوه و المصارف لا جرم کان غیر لائق لان یکون محلا لها إذا کان غیر منتفع بها بوجه.و یحتمل وجها آخر و ذلک ان العادة فی الروضة ان تعشب و تخضر بسبب استنقاع الماء فیها فربما تبقی هذه الاعشاب و تلک الخضرة زمانا لجودة الارض و حفظها للنداوة و انما و زاد ما ینتفع به الحیوان فإذا کانت الروضة فی مزبلة لم تکن لائقة للانتفاع بخضرتها فی مسرة و ابتهاج و غیر ذلک و لم یکن للحیوان علیها اعتماد فی مرعی فکذلک حال الانسان مع النعمة الحاضرة ان کان عالما بمصارفها واضعا لها فی مواضعها کان کروضة فی ارض حرة ینتفع هو بها(فیدخر)فی الدنیا و الاخرة حمدا جمیلا و ثوابا جزیلا و ینتفع غیره بنضارة خضرتها و نداوة عشبتها،و ان کان جاهلا غیر واضع لها فی مواضعها کان کالروضة فی مزبلة غیر منتفع بها،و هذه الوجود محتملة لبیان هذا المثل و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون».

-بحار الأنوار،ج 89،ص 22:من خطبة له علیه السلام:«و اعلموا أنه لیس من شیء إلا و یکاد صاحبه یشبع منه و یمله إلا الحیاة فانه لا یجد فی الموت راحة،و إنما ذلک بمنزلة الحکمة التی هی حیاة للقلب المیت،و بصر للعین العمیاء،و سمع للاذن الصماء،وری للظمآن،و فیها الغنا کله و السلامة.کتاب اللّه تبصرون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض،و یشهد بعضه علی بعض،و لا یختلف فی اللّه،و لا یخالف بصاحبه عن اللّه،قد اصطلحتم علی الغل فیما بینکم، و نبت المرعی علی دمنکم و تصافیتم علی حب الآمال،و تعادیتم فی کسب الاموال،لقد استهام بکم الخبیث،و تاه بکم الغرور و اللّه المستعان علی نفسی و أنفسکم».]

(22) .بقره،172.

ص:112

(23) .المحلی،ابن حزم،ج 1،ص 12:«عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:«قال اللّه عز و جل:

أعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر».

-این تعبیر درباره دوستداران علی علیه السلام نیز آمده است:جواهر الکلام،شیخ جواهری، ج 4،ص 340:«عن الصادق عن آبائه علیهم السلام عن النبی صلی اللّه علیه و آله:«یا أبا الحسن ان اللّه تعالی جعل قبرک و قبر ولدک بقاعا من بقاع الجنة و عرصة من عرصاتها،و ان اللّه تعالی جعل قلوب نجباءمن خلقه و صفوة من عباده تحن الیکم،و یحمل المذلة و الاذی فیکم،و یعمرون قبورکم و یکثرون زیارتها تقربا منهم إلی اللّه تعالی و مودة منهم لرسوله،یا علی أولئک المخصوصون بشفاعتی الواردون حوضی،و هم زواری غدا فی الجنة،یاعلی من عمر قبورکم و تعاهدها فکانما أعان سلیمان علی بناء بیت المقدس،و من زار قبورکم عدل له ثواب سبعین حجة بعد حجة الاسلام،و خرج من ذنوبه حتی یرجع من زیارتکم کیوم ولدته أمه،فابشر و بشر أولیائک و محبیک منا السلام و قرة العین بما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر».

(24) .اختیار معرفة الرجال،شیخ طوسی،ج 1،ص 161:«فی سهل بن حنیف رضی اللّه تعالی عنه.سهل بن حنیف باهمال الحاء المضمومة قبل النون المفتوحة و اسکان المثناة من تحت قبل الفاء،ابن واهب أبو ثابت الانصاری العقبی البدری الاحدی،من النقباء الاثنی عشر.عده البرقی و أخاه عثمان بن حنیف من شرطة الخمیس.و قال الفضل بن شاذان:انه من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین علیه السلام.و الشیخ رحمه اللّه تعالی فی کتاب الرجال أورده فی باب من روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله من الصحابة.ثم ذکره فی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام فقال:سهل بن حنیف أنصاری عربی،و کان والیه علی المدینة،یکنی أبا محمد.و قال الذهبی من العامة فی مختصرة:سهل بن حنیف الاوسی بدری جلیل،عنه ابن أبی لیلی و أبو وائل،مات 38،و کبر علیه علی علیه السلام ستا.قلت:و ذلک بعد الرجوع من صفین.فی صحیح البخاری بأسناده عن أبی حصین قال:أبو وائل:لما قدم سهل بن حنیف من صفین أتیناه نستخبر فقال:اتهموا الرأی فلقد رأیتنی یوم أبی جندل،ولو استطیع أن أرد علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله أمره لرددته و اللّه و رسوله أعلم،ما وضعنا أسیافنا علی عواتقنا لامر یفظعنا الا أسهلن بنا الی أمر نعرفه قبل هذا الامر،ما نسد منه خصما الا انفجر علینا خصم ما ندری کیف نأتی له.و فیه بأسناده عن حبیب بن أبی ثابت قال:أتیت أبا وائل أسأله فقال:کنا بصفین فقال رجل:ألم ترالی الذین یدعون إلی کتاب اللّه فقال علی:نعم

ص:113

[فقال سهل ابن حنیف:اتهموا أنفسکم فلقد رأیتنا یوم الحدیبیة،یعنی الصلح الذی کان بین النبی صلی اللّه علیه و آله و المشرکین،ولو نری قتالا لقاتلنا،فجاء عمر فقال:ألسنا علی الحق و هم علی الباطل؟ألیس قتلانا فی الجنة و قتلاهم فی النار؟...».]

(25) .در تعداد نمازهایی که حضرت بر سهل خوانده اند اختلاف است.عده ای آن را 7بار، عده ای 10بار،و عده ای دیگر تا 25بار نیز ذکر کرده اند.ر ک:کافی،ج 3،ص 186:«علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن حماد،عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:کبر أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه علی سهل بن حنیف و کان بدریا خمس تکبیرات ثم مشی ساعة ثم وضعه و کبر علیه خمسة اخری فصنع ذلک حتی کبر علیه خمسا و عشرین تکبیرة».نیز:-محمد بن یحیی،عن أحمد بن محمد،عن الحسین بن سعید،عن القاسم بن محمد،عن علی بن أبی حمزة،عن أبی بصیر،عن أبی جعفر علیه السلام قال:کبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علی حمزة سبعین تکبیرة و کبر علی علیه الصلاة و السلام[عندکم علی سهل بن حنیف خمسة و عشرین تکبیرة.قال:کبر خمسا خمسا کلما أدرکه الناس قالوا:یا أمیر المؤمنین لم ندرک الصلاة علی سهل فیضعه فیکبر علیه خمسا حتی انتهی إلی قبره خمس مرات».]

(26) .نهج البلاغه،ج 4،ص 26:و قال علیه السلام:(و قد توفی سهل بن حنیف الانصاری بالکوفة بعد مرجعه معه من صفین و کان من أحب الناس إلیه)لو أحبنی جبل لتهافت.(معنی ذلک أن المحنة تغلظ علیه فتسرع المصائب إلیه،و لا یفعل ذلک إلا بالاتقیاء الابرار و المصطفین الاخیار.

(27) .شجرة طوبی،محمد مهدی حائری،ج 2،ص 331:«من خواص اصحاب أمیر المؤمنین، علیه السلام،مالک بن الحرث الاشتر،و یلقب بکبش العراق،و کان شدید البأس».در مستدرک سفینة البحار آمده است(ج 5،ص 351):«الأشتر:هو مالک بن الحارث النخعی، المجاهد فی سبیل اللّه،و السیف المسلول علی أعداء اللّه،و الناصر للّه و لرسوله و لأولیاء اللّه، مدحه خیر خلق اللّه بعد رسول اللّه بقوله:لقد کان لی کما کنت لرسول اللّه.و نحن نکتفی بکلمات الإمام فإن مدحه إمام کل مدح...و فی نهج البلاغه من کتاب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أمیرین من امراء جیشه:و قد امرت علیکما و علی من فی حیزکما مالک بن الحارث الأشتر.فاسمعا له و أطیعا،و اجعلاه درعا و مجنا،فإنه ممن لا یخاف وهنه و لاسقطته و لا بطؤه عما الإسراع إلیه أحزم و لا إسراعه إلی ما البطؤ عنه أمثل...قال ابن أبی الحدید فی

ص:114

[شرح هذا الکلام:هو مالک بن الحارث بن عبد یغوث ثم سرد نسبه،فقال:و کان حارسا شجاعا رئیسا من أکابر الشیعة و عظمائها شدید التحقیق بولاء أمیر المؤمنین علیه السلام و نصره،و قال فیه بعد موته:یرحم اللّه مالکا،فلقد کان لی کما کنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله...ثم ذکر بعض ما یتعلق به ثم قال:و قد روی المحدثون حدیثا یدل علی فضیلة عظیمة للأشتر،و هی شهادة قاطعة من النبی صلی اللّه علیه و آله بأنه مؤتمن(او مؤمن فی بعض المصادر).و هو قوله صلی اللّه علیه و آله لنفر من أصحابه فیهم أبو ذر :لیموتن أحدکم بفلاة من الأرض تشهد عصابة من المؤمنین.و کان الذی أشار إلیه النبی هو أبو ذر رضی اللّه عنه و کان ممن شهد موته حجر بن عدی و الأشتر.نقل ذلک من کتاب الاستیعاب فی کلام طویل فی قصة موت أبی ذر.و قال:مات الأشتر سنة 39 متوجها إلی مصر.و قال:فأما ثناء أمیر المؤمنین علیه السلام فی هذا الفصل،فقد بلغ فیه مع اختصاره ما لا یبلغ بالکلام الطویل.

و لعمری،لقد کان الأشتر أهلا لذلک.کان شدید البأس،جوادا،رئیسا،حلیما،فصیحا،شاعرا.

و کان یجمع بین اللین و العنف،فیسطو فی موضع السطوة،و یرفق فی موضع الرفق.

-روی المفید:أن أمیر المؤمنین علیه السلام لما أراد أن یبعث مالک الأشتر إلی مصرو کان ذلک بعد شهادة محمد بن أبی بکرقال له:لیس لهذا الوجه غیرک،فاخرج فإنی إن لم اوصیک اکتفیت برأیک.و استعن باللّه علی ما أهمک.و اخلط الشدة باللین،و ارفق ما کان الرفق أبلغ،و اعتزم علی الشدة متی لم یغن عنک إلا الشدة.و قدم أمیر المؤمنین علیه السلام أمامه کتابا إلی مصر:بسم اللّه الرحمن الرحیم إلی أن قال:-و إنی قد بعثت إلیکم عبدا من عباد اللّه لا ینام أیام الخوف و لا ینکل عن الأعداء حذر الدوائر،من أشد عبید اللّه بأسا و أکرمهم حسبا،أضر علی الفجار من حریق النار،و أبعد الناس من دنس أو عار.و هو مالک بن الحارث الأشتر.لا نابی الضریبة،و لا کلیل الحد.حلیم فی الحذر،رزین فی الحرب،ذو رأی أصیل و صبر جمیل.فاسمعوا له،و أطیعوا أمره.فإن أمرکم بالنفیر،فانفروا،فإن أمرکم أن تقیموا،فأقیموا،فإنه لا یقدم و لا یحجم إلا بأمری.فقد آثرتکم به علی نفسی نصیحة لکم و شدة شکیمة علی عدوکم.عصمکم اللّه بالهدی،و ثبتکم بالتقوی،و وفقنا و إیاکم لما یحب و یرضی.و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.ثم ذکر دسیس معاویة فی أمره و کیفیة شهادته مسموما.و لما بلغ أمیر المؤمنین علیه السلام وفاة الأشتر،جعل یتلهف و یتأسف علیه و یقول:

للّه در مالک.لو کان من جبل،لکان إعظم أرکانه.ولو کان من حجر،کان صلدا.أما و اللّه لیهدن موتک.فعلی مثلک فلتبک البواکی.ثم قال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون.و الحمد للّه رب]

ص:115

[العالمین،إنی أحتسبه عندک،فإن موته من مصائب الدهر.فرحم اللّه مالکا،قد و فی بعهده، و قضی نحبه،و لقی به... .قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی حق مالک:لیت فیکم مثله اثنان.بل لیت فیکم مثله واحد یری فی عدوی مثل رأیه.

-فی قصة طرماح بن عدی و إرسال أمیر المؤمنین علیه السلام إیاه إلی معاویة بکتاب و جواب معاویة فیه التخویف بالقتال،قال طرماح:و اللّه إن لأمیر المؤمنین علیه السلام لدیکا علی الصوت عظیم المنقار،یلتقط الجیش بخیشومه،و یصرفه إلی قانصته،و یحطه إلی حوصلته.

فقال معاویة:و اللّه کذلک،هو مالک الأشتر النخعی.

-من خطبته یوم صفین:و اعلموا أنکم علی الحق و أن القوم علی الباطل.یقاتلون مع معاویة، و أنتم مع البدریین قریب من مائة بدری و من سوی ذلک من أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله.أکثر ما معکم رایات قد کانت مع رسول اللّه،و مع معاویة رایات قد کانت مع المشرکین علی رسول اللّه.فما یشک فی قتال هؤلاء إلا میت القلب.فإنما أنتم علی إحدی الحسنیین؛ إما الفتح،و إما الشهادة.

-ینتهی إلی مالک الأشتر نسب جماعة من أهل العلم،منهم اسکندر بن دربیس الخرقانی، الصالح الورع الثقة.ذکره منتجب الدین.و یحکی أنه قد رأی القائم علیه السلام کرات.و منهم الأمیر الزاهد الفقیه ورام بن أبی فراس جدی السید ابن الطاووس من طرف امه.و منهم الشیخ الأجل الأفقه شیخ الفقهاء الشیخ جعفر النجفی صاحب کشف الغطاء».

در این کتاب عناوین زیر نیز دیده می شود که برای آشنایی بیشتر با شخصیت مالک اشتر مطالعه آن خالی از لطف نیست:-شکایة أمیر المؤمنین علیه السلام إلی الأشتر تخاذل أصحابه و فرار بعضهم إلی معاویة و جواب الأشتر فی ذلک،و قوله للأشتر:أنت من آمن الناس عندی،و أنصحتم لی،و أوثقهم فی نفسی إن شاء اللّه.-إخبار الأشتر عن نفسه فی نصرة أمیر المؤمنین علیه السلام و ثباته فی ولایته و شدة غضبه علی من تخلف عن علی علیه السلام فی حرب الجمل،و ما جری بینه و بین قیس بن سعد.-مبارزة الأشتر یوم الجمل، و قتله کعب بن سور الأزدی... .-بعث أمیر المؤمنین علیه السلام الأشتر والیا علی الموصل و نصیبین و دارا و سنجار و آمد و هیت و عانات و غیرها.-شجاعته و تحریضه الناس علی الجهاد.-ذکر ما یعلم منه أن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام کان یحتشمون منه و کان یؤدبهم.-ذکر ما ظهر منه من الغیظ و الامتلاء لما رفعت المصاحف علی الرماح بصفین.- باب الفتن الحادثة بمصر و شهادة محمد بن أبی بکر و مالک الأشتر رضی اللّه عنهما]

ص:116

[و فضائلها و بعض أحوالهما و عهود أمیر المؤمنین علیه السلام إلیهما.-قصة غریبة منه فی دفع الأعداء عن الفرات.-فی أنه یرجع إلی الدنیا و یکون من أنصار القائم علیه السلام.- کیفیة شهادته و دسیس معاویة علی دهقان لیقتله بالسم.حمل جنازته إلی المدینة و دفن فیها.]

(28) .الغارات،ابراهیم بن محمد ثقفی،ج 1،ص 265:«فضیل بن خدیج،عن أشیاخ النخع قالوا:

دخلنا علی علی علیه السلام حین بلغه موت الاشتر،فجعل یتلهف و یتأسف علیه و یقول:«للّه در مالک!و ما مالک!لو کان جبلا لکان فندا،ولو کان حجرا لکان صلدا،أما و اللّه لیهدن موتک عالما و لیفرحن عالما،علی مثل مالک فلتبک البواکی،و هل موجود کمالک»؛شجره طوبی،محمد مهدی حائری،ج 2،ص 331:«لما جاءه هلاک مالک صعد المنبر فخطب الناس ثم قال:ألا أن مالک بن الحرث قد قضی نحبه،و اوفی عهده،و لقی ربه،فرحم اللّه مالکا لو کان جبلا لکان قدا،ولو کان حجرا لکان صلد للّه،و ما مالک و هل قامت النساء عن مثل مالک،و هل موجود کمالک؟قال:فلما نزل و دخل القصر أقبل علیه رجال من قریش قالوا:الاشد ما جزعت علیه و قد هلک؟قال:اما و اللّه هلاکه قد أعز أهل المغرب،واذل أهل المشرق،و بکی علیه ایاما و حزن علیه حزنا شدیدا و قال:لا أری مثله بعده ابدا کان لی کما کنت لرسول اللّه».بحار الأنوار،ج 42،ص 176:«قال فیه بعد موته:یرحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و اله».

(29) .بحار الأنوار،ج 42،ص 157:حکی أن مالک بن الاشتر رضی اللّه عنه کان مجتازا بسوق و علیه قمیص خام و عمامة منه،فرآه بعض السوقة فأزری بزیه فرماه ببابه تهاونا به فمضی و لم یلتفت،فقیل له:ویلک تعرف لمن رمیت؟فقال:لا،فقیل له:هذا مالک صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام،فارتعد الرجل و مضی لیعتذر إلیه،و قد دخل مسجدا و هو قائم یصلی، فلما انفتل انکب الرجل علی قدمیه یقبلها،فقال:ما هذا الامر؟فقال:أعتذر إلیک مما صنعت،فقال:لا بأس علیک فو اللّه ما دخلت المسجد إلا لاستغفرن لک.

(30) .تحریم،6.

(31) .تفسیر المیزان،ج 19،ص 334:«و الغلاظ جمع غلیظ ضد الرقیق و الانسب للمقام کون المراد بالغلظة خشونة العمل کان فی قوله الآتی:«جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم»الآیة 9 من السورة،و الشداد جمع شدید بمعنی القوی فی عزمه و فعله.و قوله: «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» کالمفسر لقوله:«غلاظ شداد»أی هم ملتزمون بما أمرهم اللّه من

ص:117

[أنواع العذاب لا یعصونه بالمخالفة و الرد و یفعلون ما یؤمرون به علی ما أمروا به من غیر أن یفوت منهم فائت أو ینقص منه شیء لضعف فیهم أو فتور فهم غلاظ شداد».]

(32) .ملک،10.

(33) .ر ک:عنصر شجاعت اثر مرحوم حاج میرزا خلیل کمره ای یا کتاب پیشوای شهیدان، مرحوم سید رضا صدر.(مولف)

ص:118

5- دربارۀ عقل و کمال انسان

اشاره

دربارۀ عقل و کمال انسان

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:119

ص:120

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

هیچ یک از مخلوقات خداوند،در ابتدای امر،کامل و جامع نیستند.به تعبیر ساده تر،موجودات عالم در هنگام پیدایش مانند دانه یا طفل هستند، ولی وجود مبارک حضرت حق برای آن ها امکان رشد و کمال را فراهم کرده است.لذا،اگر موجودی در آن راه معین که خداوند مقرر کرده قرار بگیرد،به کمال مطلوب خود می رسد.مساله حائز اهمیت در این جا این است که همه موجودات عالم،به جز ما انسان ها،تکوینا در راه رسیدن به کمال هستند؛یعنی در طی مسیر کمال اختیاری از خود ندارند.و این اولین تفاوت میان انسان و سایر موجودات عالم است. 1 انسان،در ابتدا، به دنیای کوچک و مداربسته ای شبیه است که از نظر جسمی طفلی شیرخوار و از نظر عقلی در ابتدای راه است:

«وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»، 2

و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گذاری کنید.

ص:121

زمانی که انسان از مادر متولد می شود،نیروی درک و فهمش مانند دانه است و از معرفت و علم و بصیرت و بینایی خطی بر صفحه وجودش نقش نبسته است،ولی خداوند ابزاری را به او عنایت کرده(چشم و گوش و قلب)تا بتواند با بهره گیری از آن ها شکرگزار شود:

«وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».

شکر او نیز در اصل به این است که انسان این ابزار را مطابق با فرمان خدا به کار گیرد تا قوه عقل و قدرت درکش کامل شود و بتواند در حد خود به وسیله این چراغ پرنور با حقیقت رابطه برقرار کند و وجودش را از صغیر بودن به وجودی کبیر و بعد به وجودی اکبر تبدیل کند. 3 وقتی وجود انسان به وجود اکبر بدل شد،می توان به وسیله او حقایق را به دیگران نیز نشان داد؛زیرا او تبدیل به نشانه خدا،نشانه قیامت،صراط مستقیم،مجسمه زنده اخلاق و عمل صالح،و نشانه ای برای بیان هر حقیقت و واقعیتی شده است.

در روایتی از قول پروردگار نقل شده است که فرمود:وقتی انسان بدل به عالم اکبر شود و آیینه ای قرار بگیرد که هرکس خواست بتواند مرا در او ببیند،عقل او هم که یکی از آفریده های من است کامل شده و تماشاگر حقیقت می شود.او،پس از تماشای حقیقت،عاشق می شود و سعی می کند خود را به وجود معشوق تبدیل کند. 4

البته،توضیح این موضوع وقت وسیعی می خواهد که در این مقال نمی گنجد.خلاصه کلام این است که انسان لیاقت تکامل را دارد و هیچ کس نباید در مرحله ای از مراحل کمال متوقف شود و بگوید:بیش از این به ما عنایت نشده و عقل ما بیش از این نمی گنجد!پروردگار عالم چنین پنداری را قبول ندارد،چون این سخن برخلاف بافت عالم خلقت و بافت عالم طبیعت است.

ص:122

منابع انسان برای رسیدن به کمال

انسان برای کامل کردن عقل خود منابع مختلفی دارد که می تواند از آن ها تغذیه کند.بی شک،مهم ترین این منابع قرآن کریم است. 5 برای بیان عظمت قرآن به قول چند دانشمند مسلمان بسنده می کنیم:

سخن ناصر خسرو

ناصر خسرو قبادیانی 6 (379-481 ق)که شاعری دانشمند،حکیم و عالم بوده می نویسد:من در زمان خودم موفق شدم حدود هفت صد تفسیر قرآن را مطالعه کنم. 7

برای کدامین کتاب در عالم این مقدار تفسیر نوشته اند؟تازه این آمار یکی از دانشمندان قرن 4 و 5 هجری است.

سخن مرحوم علامه مجلسی

از قول علامه مجلسی 8 که از علمای قرن یازدهم هجری است نقل شده است که فرمود:

من در زمان خودم از بیست هزار تفسیر قرآن سراغ گرفتم. 9

معلوم نیست از زمان مرحوم مجلسی تاکنون به تعداد این تفاسیر چقدر افزوده شده است.آخرین تفاسیری مهمی که در این چند دهه اخیر نوشته شده و مورد توجه هستند یکی تفسیر المیزان است که شهید مطهری 10 ،قدّس سرّه،درباره آن می گوید:صد سال دیگر،ارزش کار علامه طباطبایی 11 تا حدودی روشن خواهد شد.و دیگری تفسیر نمونه است که با همکاری ده تن از دانشمندان نوشته شده؛یعنی ده نفر از دانشمندان حدود شانزده سال زحمت کشیدند تا این تفسیر به وجود آمد.

ص:123

سخن علامه طباطبایی

مسأله تفسیر اولین بار در زمان رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله و سلم،مطرح شد و نخستین تفاسیر هم در همان زمان پدید آمد،لذا تعداد دقیق تفسیرهای نوشته شده را نمی توان حدس زد؛ولی علامه طباطبایی، قدّس سرّه،یک بار که خدمت ایشان رسیده بودم می فرمودند که اگر از زمان رسول خدا تا زمان ما،تمام تفسیرهای قرآن را جمع کنند و از من سوال کنند که دانشمندان در طی این هزار و پانصد سال با قرآن مجید چه کرده اند،جواب می دهم که همه ما فقط تا کنار دریا آمده ایم و از بیرون به دریا نگاه کرده ایم و هنوز نمی دانیم در این دریا چه خبر است.

آری،قرآن علم خدا و جلوه گاه اسماء و صفات و افعال و ذات اوست.

قرآن کتابی است که آیات آن با نظام آفرینش هماهنگ است و با بافت وجود انسان تناسب دارد.به طور کل،سه کتاب در این عالم بیشتر وجود ندارد:اول،کتاب تکوین است که کل این بنای هستی است؛دوم،کتاب نفس است که وجود انسان است؛و سوم،کتاب شرع است که قرآن مجید است.قرآن با همه آفرینش و با کل بافت انسان هماهنگ است؛ یعن محال است کسی دفتر آفرینش را ورق بزند و آیه ای از قرآن را بر خلاف یکی از آیات آفرینش ببیند.ازاین رو،قرآن مهم ترین منبع برای تقویت عقل است.هرچه عقل بیشتر تغذیه شود،قوی تر می شود و دید بازتر و بصیرت بیشتر پیدا می کند.در نتیجه،دنیای باطن و آثار آن را در دنیای ظاهر ظهور می دهد.انسان،به واسطه ارتباط با قرآن،کارگاه عجیبی می شود که نمونه بارز آن امیر المؤمنین،علیه السلام،است.علی انسانی است که عقل و روحش با مفاهیم قرآن مجید تغذیه شده است.

به همین سبب است که محصول این انسان والا و این کارگاه ملکوتی

ص:124

نهج البلاغه است.مرحوم مطهری،قدّس سرّه درباره نهج البلاغه می فرمود:من،وقتی در اصفهان با حاج میرزا علی آقای شیرازی 12 روبه رو شدم،تازه متوجه شدم که نهج البلاغه دنیاهایی دارد که هنوز کشف نشده است.این محصول مغز علی بن ابی طالب،علیه السلام،است که در طول زندگی خود از قرآن تغذیه کرده است.

محصول ازدواج علی،علیه السلام،با فاطمه زهرا،سلام اللّه علیها، حسنین،علیهما السلام،هستند که نمونه ای در عالم خلقت ندارند.به واقع،کدام پدری در عالم خلقت فرزندانی چنین داشته است؟

سه نعمتی که به علی(علیه السلام)داده شد

در روایات آمده است:روزی،رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله و سلم،به امیر المؤمنین،علیه السلام،گفت:خداوند سه نعمت به تو ارزانی داشته که به من نداده است:اول،پدر زنی مثل من؛دوم،همسری مانند زهرا؛و سوم فرزندانی مانند حسن و حسین،علیهم السلام. 13

عبادت علی(علیه السلام)

امام زین العابدین،علیه السلام،در عبادت خدا بر خود بسیار سخت می گرفت.روزی،جابر بن عبد اللّه انصاری 14 به ایشان عرض کرد:شما با این طرز عبادت دارید خود را از بین می برید!امام سجاد،علیه السلام، به غلام خود فرمودند:آن کتاب را از اتاق کناری بیاور!بعد،آن را به جابر دادند و فرمودند:عبادات پدرم علی،علیه السلام،در این کتاب آمده است.آیا در عالم کسی طاقت عبادت علی را داشته است؟ 15

سخن در مقدار و کمیت نیست.کیفیت مدّنظر است وگرنه کمیت را

ص:125

که ما هم انجام می دهیم.امیر المؤمنین،علیه السلام،هم مانند ما نماز صبح را دو رکعت و نماز عشاء را چهار رکعت می خواند.در کمیت،فرقی میان ما نیست،تفاوت در کیفیت است.

ارزش ضربت علی(علیه السلام)

در همه جنگ ها،طرفین درگیر تندوتیز عمل می کنند و،به طور طبیعی، عده ای عده دیگر را می کشند.نقل است که در جنگ خندق 16 ،عمرو بن عبدود هنوز از ضربت مهلکی که بر سر مبارک حضرت وارد آورده بود فارغ نشده بود که شمشیر امیر المؤمنین پای او را قطع کرد و بدن او را روی زمین انداخت.آن زمان،حضرت 23 سال سن داشتند،در حالی که عمرو بن عبدود پنجاه ساله بود.در وصف قدرت این مرد همین بس که در یکی از سفرهایش به شام،وقتی دزدها ناگهان به کاروان او حمله کردند،فرصت نکرد سپر خود را بردارد،لذا بچه شتری را بر سر دست بلند کرد و آن را سپر خود قرار داد و شروع به جنگ کرد.این مرد این قدر قوی هیکل و تنومند بود.امیر المؤمنین،علیه السلام،در آن سن و سال به قدر چشم به هم زدنی پای عمرو بن عبدود را قطع کرد و او را کشت و با کشته شدن عمرو جنگ خندق هم تمام شد. 17 وقتی ایشان از میدان به اردوی لشکر اسلام برگشت،پیغمبر که راستگوترین موجود عالم است فرمود:

«ضربة علی فی یوم الخندق أفضل من اعمال امتی الی یوم القیامة». 18

یعنی اگر ضربت امروز علی را در یک کفه ترازو و عبادت امت من را تا قیام قیامت در طرف دیگر بگذارند این کار علی از همه آن عبادات سنگین تر است.این فقط ارزش یک ضربه حضرت علی،علیه السلام، است.حالا،قیاس کنید ارزش 63 سال عمر بابرکت او را چگونه می شود

ص:126

محاسبه کرد؟بر همین اساس بود که پیامبر می فرمود:علی جان،حیف که ظرفیت انسان ها محدود است!اگر مردم پذیرا بودند و می شد تو را به آنان معرفی کنم،این کار را می کردم،اما چه کنم که اجازه ندارم و می ترسم اگر تو را آن چنان که هستی به مردم معرفی کنم،مردم در حق تو همان را بگویند که مسیحیان درباره عیسی مسیح گفتند! 19 این در حالی است که روایات پیامبر در شأن علی،علیه السلام،اندک نیست و همان مقدار هم در فهم انسان نمی گنجد.

این ارزش کسی است که عقلش کامل است.همین قدر کافی است بدانیم که قرآن و روایات در بیان ارزش انسان،احوال قیامت انسان، بهشت انسان،راه نجات انسان و کسب رضای پروردگار فقط بر عقل تکیه کرده اند.امام صادق،علیه السلام،می فرماید:مزدی که در قیامت به شما می دهند به تناسب عقل شماست نه به اندازه تعداد رکعات نمازتان. 20 یعنی به تناسب شعور و فهم و درک و عقلتان به شما پاداش می دهند،زیرا کلید همه خوبی ها نزد عقل است.

به راستی،چه عضو عجیبی:چراغ خدا در چراغدانی به نام انسان! چراغی که می تواند تمام حقایق عالم را به انسان نشان دهد و راه او تا خدا را هموار سازد.

ص:127

پی نوشت

(1) .دراین باره دو آیه زیر قابل ارائه است:

- «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی». طه،50.

- «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً. إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً».

انسان،1-3.

(2) .نحل،78.

(3) .درباره عالم کبیر و عالم صغیر به نظر برخی دانشمندان مسلمان توجه می دهیم:

-جناب محقق داماد در کتاب إثنا عشر رسالة(ج 1،ص 17)می نویسد:«...فقیل الاجناس العالیة و الفصول بمنزلة حروف المبانی و الانواع الاضافیة المتوسطة بمنزلة الکلمات و الانواع الحقیقیة السافلة بمنزلة الجمل و الاصناف بمنزلة الآیات و الاشخاص بمنزلة السور،و علی هذا فتکون النفس الناطقة البشریة البالغة فی جانبی العلم و العمل قصیا درجات الاستکمال بحسب اقصی مراتب العقل المستفاد لکونها وحدها فوحد مرتبتها تلک عالما عقلیا هو نسخة عالم الوجود بالاسر و مضاهیة فی الاستجماع و الاستیعاب کتابا مبینا جامعا مثابته فی جامعیة مثابة مجموع الکتاب الجملی الذی هو نظام عوالم الوجود بقضها و قضیضها علی الاطلاق قاطبة و من هناک یقال للانسان العارف العالم الصغیر و لمجموع العالم الانسان الکبیر بل للانسان العارف العالم الکبیر و لمجموع العالم الانسان الصغیر...».مرحوم مجلسی نیز در بحار الانوار به این مطلب اشاره کرده اند.ر ک:بحار الأنوار،ج 39،ص 271.

-مرحوم سید مصطفی خمینی در تفسیرشان(ج 1،ص 360)نوشته اند:«تطبیق العالم الکبیر علی العالم الصغیر فی بعض المآثیر:العالم عالمان،صغیر و کبیر(المفردات فی غریب القرآن)،و یؤید ذلک ما نسب إلی أمیر المؤمنین علیه السلام:أتزعم أنک جرم صغیر/و فیک انطوی العالم الأکبر(دیوان منسوب إلی أمیر المؤمنین،قافیة الراء)و قد ذکر العرفاء الشامخون فی تطبیق الکبیر علی الصغیر کلمات جمة،لا یهمنا نقل خصوصیاتها.و إجماله:أن هذا العالم الکبیر إنسان واحد بالعدد،باعتبار النفس و العقل الکلیین الذین هما من عالم الوحدة،و باعتبار سریان الوحدة الحقة الظلیة إلی أجزائه،

ص:128

[و هو عین الهویة،و لاسیما باعتبار تدلیه جمعا إلی وجهة اللّه تعالی و تعلقه بالحق المتعال،تکون السماوات کلها أحیاء عقلاء،مسبحین بحمد ربهم لا یسأمون، و متواجدین فی عشق جماله لا یفترون،و ذلک لمکان النفوس المتعلقة بها و عقولها المشبهة بها.و یؤید ذلک ما فی بعض الآثار النبویة:«أطت السماء و حق لها أن تئط، ما فیها موضع قدم إلا و فیه ملک راکع أو ساجد»(الدر المنثور 273:5،علم الیقین 259:1،عوالی اللئالی 160/107:4،مسند أحمد 173:5،سنن الترمذی 381:3 /2441)،فإن الإنسان الکبیر ذو العقل و النفس کا الصغیر،و الشمس قلب له،کما أن القلب الصنوبری فی الإنسان الصغیر أشرف الأعضاء و له الرئاسة،کذلک الشمس فی الإنسان الکبیر سید الکواکب من الرئیسة و المرؤوسة،و تلک المادة العنصریة الأرضیة و السماویة فی جنب تلک العوالم الروحانیة،کحجر المثانة(شرح المنظومة،قسم الفلسفة،ص 151).و هذا التطبیق فی الجسمانیات بلحاظ هذه المنظومة،و لکن فی الروحانیات تکون جمیع العوالم بالنسبة إلی الإنسان الکامل صغیرة،و لذلک قیل:

و فیک انطوی العالم الأکبر.فإن الانطواء دلیل أکبریة الإنسان،و الأکبریة دلیل علی أن هذا العالم صغیر بالنسبة إلی سائر المنظومات الشمسیة و المجرات السماویة.و غیر خفی:أن کل إنسان فیه قوة کل کمال و جمال،فیکون التطبیق بالقوة،بالنسبة إلی الکاملین یکون التطبیق بالفعل،و إلی بعض ما شرحناه من أعظمیة الإنسان الصغیر جسما من العالم الکبیر معنی و إحاطة یشیر ما ورد فی روایاتنا حول بیان حدود أئمتنا،علیهم السلام،و جودا و سعة و کمالا(الکافی 111:1-3/113-5 و 7 و 10)،و قد اشیر إلی بعض تلک الحدود الروایات السابقة،و کفی فی ذلک ما یقول خادمهم البسطامی:لو أن العرش و ما حواه ألف مرة وقع فی زاویة قلب العارف لما ملأه(تفسیر القرآن الکریم،صدر المتألهین 77:1،الأسفار 311:8)،و من شاء فلیرجع إلی محالها.

-قرطبی نیز در تفسیرش(ج 2،ص 202)می نویسد:«و قال بعض الحکماء:إن کل شیء فی العالم الکبیر له نظیر العالم الصغیر،الذی هو بدن الانسان،و لذلک قال تعالی:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ .و قال: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ .فحواس الانسان أشرف من الکواکب المضیئة،و السمع و البصر منها بمنزلة الشمس و القمر فی]

ص:129

[إدراک المدرکات بها،و أعضاؤه تصیر عند البلی ترابا من جنس الارض،و فیه من جنس الماء العرق و سائر رطوبات البدن،و من جنس الهواء فیه الروح و النفس،و من جنس النار فیه المرة الصفراء.و عروقه بمنزلة الانهار فی الارض،و کبده بمنزلة العیون التی تستمد منها الانهار،لان العروق تستمد من الکبد.و مثانته بمنزلة البحر،لانصباب ما فی أوعیة البدن إلیها کما تنصب الانهار إلی البحر.و عظامه بمنزلة الجبال التی هی أوتاد الارض.و أعضاؤه کالاشجار،فکما أن لکل شجر ورقا و ثمرا فکذلک لکل عضو فعل أو أثر.و الشعر علی البدن بمنزلة النبات و الحشیش علی الارض.ثم إن الانسان یحکی بلسانه کل صوت حیوان،و یحاکی بأعضائه صنیع کل حیوان،فهو العالم الصغیر مع العالم الکبیر مخلوق محدث لصانع واحد،لا إله إلا هو».]

(4) .بدین مضمون روایات مختلفی وجود دارد:

-کافی،ج 2،ص 352؛بحار الانوار،ج 67،ص 22:«قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:

«قال اللّه عز و جل:من أهان لی ولیا فقد أرصد لمحاربتی و ما تقرب إلی عبد بشیء أحب إلی مما افترضت علیه و إنه لیتقرب إلی بالنافلة حتی احبه،فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها، إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطیته».

-الجواهر السینة،حر عاملی،ص 94:«و فی فاتحة الزبور:رأس الحکمة خشیة اللّه.

و فی کتاب مسکن الفؤاد ان فی أخبار داود علیه السلام:یا داود بلغ اهل الارضی انی حبیب من أحبنی،و جلیس من جالسنی و مؤنس لمن أنس بذکری،و صاحب لمن صاحبنی،و مختار لمن اختارنی،و مطیع لمن أطاعنی،ما أحبنی أحد من خلقی عرفت ذلک من قلبه الا أحببته حبا لا یتقدمه أحد من خلقی،من طلبنی بالحق وجدنی و من طلب غیری لم یجدنی،فارفضوا یا اهل الارض ما انتم علیه من غرورها و هلموا الی کرامتی و مصاحبتی و مجالستی و مؤانستی،و آنسوا بی أو انسکم و اسارع الی محبتکم».

-الجواهر السنیة،ص 199:«یاأحمد و لازیننه بالهیبة و العظمة،فهذا هو العیش الهنیء و الحیاة الباقیة،هذا مقام الراضین،فمن عمل برضای الزمه ثلاث خصال:اعرفه شکرا لا یخالطه الجهل،و ذکرا لا یخالطه النسیان،و محبة لا یؤثر علی محبتی محبة المخلوقین.فإذا أحبنی احببته و حببته،و أفتح عین قلبه الی نور جلالی،فلا اخفی علیه خاصة خلقی،و أناجیه فی ظلم اللیل و نور النهار حتی ینقطع حدیثه مع

ص:130

[المخلوقین و مجالسته معهم،و اسمعه کلامی و کلام ملائکتی،و أعرفه السر الذی سترته عن خلقی،و ألبسه الحیاء حتی یستحی منه الخلق و یمشی علی الارض مغفورا له، و أجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفی علیه شیئا من جنة و لا نار،و اعرفه ما یمر علی الناس یوم القیامة من الهول و الشدة،و ما احاسب به الاغنیاء و الفقراء و الجهال و العلماء،و انومه فی قبره و انزل علیه منکرا و نکیرا حین یسألان،و لا یری غم الموت و ظلمة القبر و اللحد و هول المطلع،ثم أنصب له میزانه و أنشر له دیوانه واضع کتابه فی یمینه فیقرأه منشورا،ثم لا أجعل بینی و بینه ترجماة،و هذه صفات المحبین».]

(5) . «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ». بقره،2.

(6) .حکیم ابو معین ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی(394-481 ق)ملقب به«حجت»از حکما و متکلمین اسلام.در قبادیان از حوالی بلخ تولد یافت.از اوان جوانی به تحصیل علوم و فضائل و تحقیق ادیان و عقاید و مطالعه اشعار شعرای ایران و عرب پرداخت.در دوره جوانی به دربار محمود و مسعود غزنوی راه یافت.بعد از غلبه سلاجقه بر بلخ،به مرو به دربار چغری بیگ رفت و تقرب یافت و به خدمت دیوانی گماشته شد.در سال 437 ق خوابی دید و به قول خود ناگهان از خواب گران چهل ساله بیدار شد،کارهای دیوانی و اداری را رها کرده به جهانگیری و سیر آفاق و انفس پرداخت و در سفر هفت سالة خود حجاز،آسیای صغیر،سوریه و مصر را دید.وی در ابتدا مذهب حنفی داشت.در مصر،با اسماعیلیان فاطمی روابطی پیدا کرد و پیرو مذهب آنان گردید.از دعاة سرسخت اسماعیلیه شد و حجت زمین خراسان گردید.ناصر خسرو در مراجعت از این سفر به بلخ رفت و آشکارا شروع به تبلیغ عقاید اسماعیلی کرد،لیکن با مخالفت فقهای متعصب سنی مواجه گردید و امرای سلجوقی در صدد کشتن او برآمدند.وی بالاخره به یمکان بدخشان گریخت و در آن جا عزلت جست و پس از عمری طولانی و آوارگی و آزار و رنجی که در آخر عمر از متعصبین و سایر مردم روزگار خود دید در یمکان وفات یافت.از آثار وی یکی سفرنامه اوست که بعد از مراجعت از سفر هفت ساله خود در 443 ق تالیف کرده و دیگر زاد المسافرین که یادگار دوره آوارگی او بعد از مراجعت از سفر در خراسان و مازندران و طبرستان است.آثار مهم دیگر او عبارت اند از:وجه دین،خوان اخوان،دلیل المتحیرین،

ص:131

[روشنایی نامه،و دیوان اشعار.مقدار ابیات دیوان او را تا سی هزار بیت نوشته اند،ولی آنچه اکنون در دست است حدود یازده هزار بیت است.]

(7) .به نقل از آیت اللّه حسن زاده آملی(مولف).

(8) .ملا محمد باقر،فرزند ملا محمد تقی مجلسی از اجله علمای شیعه عهد صفویه است که به سال 1037 ق(یک سال قبل از مرگ شاه عباس کبیر)متولد و در روز بیست و هفت رمضان سال 1110 و یا 1111 ق وفات یافته و در جامع عتیق اصفهان مدفون است.تعداد تالیفات وی از شصت مجلد متجاوز است و بحار الانوار فی اخبار الائمة الاطهار از همه معروف تر است.این کتاب به زبان عربی نوشته شده و متضمن اخبار و احادیث متنوع می باشد.عین الحیات(مشتمل بر مواعظ راجع به ترک دنیا)،مشکوة الانوار،حلیة المتقین (در اخلاق و اعمال)،حیوة القلوب،تحفة الزائر،جلاء العیون،مقایس المصابیح در تعقیبات نمازهای یومیه،ربیع الاسابیع،زد المعاد،و حق الیقین را به زبان فارسی تحریر کرد و به علاوه رسالات کوچک بسیار از او باقی است.ر ک:فرهنگ معین،ج 6،ذیل مدخل مجلسی.

(9) .این مطلب را در روزنامه ندای حق که پیش از انقلاب به چاپ می رسید در میان سال های 40-50 شمسی دیدم.(مولف)

(10) .آیت اللّه شهید مرتضی مطهری(13 بهمن 1298 فریمان-11 اردیبهشت 1358 تهران) مفسر قرآن کریم،متکلم،عضو هیئت موتلفه اسلامی و از ایدئولوگ های جمهوری اسلامی ایران بود که به معلم شهید هم مشهور است.او در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مشهد در یک خانواده روحانی چشم به جهان گشود.پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفت و به فراگیری دروس ابتدایی پرداخت.در سن دوازده سالگی،به حوزه علمیه مشهد عزیمت نمود و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال ورزید.در سال 1316 غلیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان،برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد،در حالی که به تازگی موسس آن آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی دیده از جهان فرو بسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت،سید صدر الدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته بودند.در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از آیت اللّه العظمی بروجردی(در فقه و اصول)و امام خمینی(به مدت 12 سال در فلسفه ملا صدرا و

ص:132

[عرفان و اخلاق و اصول)و علامه سید محمد حسین طباطبائی(در فلسفه:الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر)بهره برد.مدتی نیز از آیت اللّه حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برد.از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از آیت اللّه سید محمد حجت(در اصول)و آیت اللّه سید محمد محقق داماد(در فقه)نام برد.وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم،در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشت و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بود.در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رفت،به تهران مهاجرت کرد.در تهران،به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانی های تحقیقی پرداخت.در سال 1334،اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل شد.در همان سال، تدریس در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز کرد.در سال های 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل شد.استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن بود و در طول سال های 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن بود.

سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را باید مرهون تلاش های او و یارانش دانست.در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شد و به زندان موقت شهربانی منتقل گردید.پس از 43 روز،به دنبال مهاجرت علمای شهرستان ها به تهران و فشار مردم،به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.پس از تشکیل هیئت های مؤتلفه اسلامی،استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیت های روحانی،عهده دار رهبری این هیئت ها گردید.پس از ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت،توسط محمد بخارایی کادر رهبری هیئت های موتلفه شناسایی و دستگیر شدند،ولی از آن جا که قاضی ای که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود ایشان از مهلکه جان سالم به در برد.در این زمان،وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاه ها،انجمن اسلامی، نهضت اسلامی پزشکان،مسجد هدایت،مسجد جامع نارمک و غیره ادامه داد.او که به یک نهضت اسلامی معتقد بود برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاش های ایدئولوژیک]

ص:133

[بسیاری نمود.در سال 1346،به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن مؤسسه دانست.

در سال 1348،به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و علامه طباطبایی و آیت اللّه حاج سید ابو الفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان انفرادی به سر برد.از سال 1349 تا 1351،برنامه های تبلیغی مسجد الجواد را زیر نظر داشت و غالبا خود سخنران اصلی آن بود تا این که آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت.پس از آن،استاد شهید سخنرانی های خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد.

بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید.در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

مهم ترین خدمت استاد مطهری در طول حیات پربرکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب بود.این امر خصوصا در سال های 1351 تا 1357 به سبب افزایش تبلیغات گروه های چپ و پدید آمدن گروه های مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود رسید.گذشته از امام خمینی،استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان مجاهدین خلق ایران پی برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز داشت.در این سال ها،استاد شهید به توصیه امام خمینی مبنی بر تدریس در حوزه علمیه قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درس های مهمی در آن حوزه القا می کرد و هم زمان در تهران نیز درس هایی در منزل و غیره برگزار می نمود.در سال 1355، به دنبال کارگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات زودتر از موعد مقرر بازنشسته شد.هم چنین،در این سال ها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیت های روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران»را بنیان گذارد.

گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است،ولی ایشان در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید.پس از شهادت آیت اللّه سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی،استاد مطهری به طور تمام وقت در خدمت نهضت قرار گرفت و در تمام مراحل آن]

ص:134

[نقش اساسی ایفا کرد.در دوران اقامت حضرت امام در پاریس،سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو کرد و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسئول تشکیل شورای انقلاب اسلامی نمود.هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسئولیت کمیته استقبال از امام را شخصا به عهده گرفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود.

وی،80 روز پس از پیروزی انقلاب،در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بودتوسط گروه فرقان ترور شد و در بارگاه حضرت معصومه به خاک سپرده شد.]

(11) .علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 ق در شادآباد تبریز متولد شد.در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر را از دست داد و از خانواده اش جز برادری کوچک تر (سید محمد حسن)کسی باقی نماند.سید محمد حسین مدت شش سال(1290 تا 1296 ش)پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هرچیز تدریس می شد،آثاری چون گلستان،بوستان و...را فرا گرفت.علاوه بر آموختن ادبیات زیر نظر میرزا علینقی خطاط،به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید،به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297 تا 1304 ش مشغول فراگیری دانش های مختلف اسلامی گردید.بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز، همراه برادرش به نجف اشرف مشرف شد و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول شد.علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابو القاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فرا گرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت اللّه نائینی و مرحوم آیت اللّه اصفهانی خواند و مدت درس های فقه و اصول ایشان مجموعا ده سال بود.استاد ایشان در فلسفه،حکیم متأله مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت اللّه حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر

ص:135

[و کم نظیر مرحوم آیت اللّه سید علی آقا قاضی طباطبائی آموختند و در سیروسلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بود.

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند:پس از ورودم به نجف اشرف،به بارگاه امیر المؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم.در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند.از این پس،هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.و در همان جلسه فرمود:اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان.زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز به دست می آمد مجبور به مراجعت به ایران شد و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول گردید.فرزند ایشان مهندس سید عبد الباقی طباطبائی می گوید:خوب به یاد دارم که مرحوم پدرم دائما و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کار کردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برف های موسمی در حال که چتر به دست گرفته یا پوستین به دوش داشتند امری عادی تلقی می شد.در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و به دنبال فعالیت های مستمر ایشان قنات ها لایروبی و باغ های مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.فرزند علامه می افزاید:پدرم از نظر فردی،هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیز تک.و به راستی در شهر خودمان بی رقیب بود:هم خطاطی برجسته بود،هم نقاش و طراحی ورزیده،هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و...،اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی،هم استاد صرف و نحو عربی بود،هم معانی و بیان،هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی(حساب و هندسه و جبر)حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی،هم در ستاره شناسی(نجوم)تبحر داشت،هم در حدیث و روایت و خبر و...شاید باور نکنید که پدر بزرگوار من،حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سال ها شخصا در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد]

ص:136

[حجت در قم عملا طراحی و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه این ها گوشه ای از فضایل آن شادروان بود.

علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم گرفت به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم را در سال 1325 ش عملی کرد.فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:«همزمان با آغاز سال 1325 ش وارد شهر قم شدیم... .در ابتدا،به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم،ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان اتاقی دو قسمتی،که با نصب پرده قابل تفکیک بود،اجاره کردیم،این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.طبقه زیر این اطاق ها انبار آب شرب منزل بود.چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت وپز هم در داخل اتاق انجام می گرفت.پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آن ها مرحوم آیت اللّه حجت بود.اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

ایشان،با عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و با لباس کمتر از معمول،در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت.

مهندس عبد الباقی نقل می کند:«هفت،هشت روز مانده به رحلت علامه،ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت،فقط زیر لب زمزمه می کرد:«لا اله الا اللّه!».حالات مرحوم علامه،در اواخر عمر،دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر«تنازل»می کردند،و مانند استاد خود،مرحوم آیة اللّه قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشی؟

همان روزهای آخر،کسی از ایشان پرسیده بود:در چه مقامی هستید؟فرموده بود:«مقام تکلم».سائل ادامه داده بود:با چه کسی؟فرموده بودند:«با حق».

ایشان در دو روز آخر حیاتشان کاملا بیهوش بودند تا این که صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 ق،سه ساعت به ظهر مانده،به سرای ابدی شتافتند.]

(12) .حاج میرزا علی آقا شیرازی،فاضل مشهور،ادیب محقق،فقیه فرزانه،طبیب صاحب نفس، و سرآمد عارفان عصر خویش بود که استاد شهید مطهری وی را«نهج البلاغه مسلم»

ص:137

[می خواند.آنچه به زندگی این شخصیت بزرگ امتیاز خاص می داد،حالات ویژه اخلاقی و تأثیر آن بر رادمردانی چون شهید مطهری و دیگر انسان های جویای تهذیب نفس بود.وی مبنای درس اخلاق و جلسات وعظ خویش را بر محور نهج البلاغه قرار داده بود و گروه کثیری از شهرهای مختلف،حتی عتبات عالیات،در محضرش گرد می آمدند.در ذیل به قسمتی از زندگینامه این مرد الهی اشاره شده است:

اولین مکتب درسی میرزا علی آقای شیرازی در خانه تشکیل شد و نخستین معلمش نیز پدرش بود.حاج میرزا علی آقا در سال 1316 ق راهی اصفهان شد و بخشی از تحصیلاتش را در مدرسه نیم آوردواقع در انتهای بازار بزرگ اصفهان گذراند.جاذبه معنوی مدرسان این مدرسه،خصوصا آقا سید محمد باقر درچه ای،موجب شد تا علی به این مکان روی آورد.

زمانی که حاج میرزا علی آقا از مکتب آیت اللّه درچه ای استفاده می کرد،دو نام آور عرصه اندیشه آخوند ملا محمد کاشی و جهانگیر خان قشقایی نیز مشغول تربیت شاگردانی در میدان حکمت و فلسفه بودند و به مدت نیم قرن فلسفه ملا صدرا را در اصفهان تدریس می کردند.میرزا علی از علم وافر این دو بزرگمرد نیز بهره ها برد.هم چنین در بوستان شیخ اسد اللّه قمشه ای(1297-1334 ق)که بهاری کوتاه داشت،گشت وگذار کرد و ذهن مشتاق خود را از رایحه دانش و تقوای این مرد الهی عطرآگین ساخت.شیخ عبد الحسین محلاتی(1270-1312 ق)،که در مدرسه صدر اصفهان دروس خارج را تدریس می نمود،یکی دیگر از اساتید حاجی میرزا علی آقا بود.آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی(1292-1381 ق)،مرجع عظیم الشأن قرن اخیر نیز که حوزه درسی گرم و پر رونقی در اصفهان داشت از اساتید و دوستان نزدیگ ایشان بود و او را به سبب همت عالی، علو طبع و حالات اخلاقی می ستود.

حاج میرزا علی آقا شیرازی مباحثی چون فقه،اصول،رجال و درایه را نزد حاج آقا میرزا کمال الدین کرباسی(متوفی 1356 ق)،که عالمی فقیه و زاهدی مجتهد بود،فرا گرفت و چون از دوران نوجوانی به آموختن طب علاقه داشت و احساس می کرد با فراگیری آن می تواند خدمتی به جامعه انجام دهد،به محضر حاج میرزا محمد باقر حکیم باشی (م 1327 ق)از اطباء معروف راه یافت.]

ص:138

[پس از مدتی،میرزا عازم نجف شد.در آن هنگام،حوزه های علمیه این شهر در اوج شکوه و مزین به وجود فقیهانی فرخنده و فرزانگانی والا مقام بود.از شخصیت هایی که حاجی به محضرشان شتافت و از اندوخته های علمی آنان استفاده کرد،شیخ الشریعه اصفهانی(1266-1339 ق).ملا محمد کاظم خراسانی(1255-1329 ق)و سید محمد کاظم یزدی(1248-1337 ق)را می توان نام برد.

به احتمال قوی،حاج میرزا علی در سال 1323 ق به اصفهان عزیمت نموده است.خود می گوید:«در جریان مشروطه خواهی به اصفهان آمدم...».موقعی که حاجی به اصفهان قدم نهاد،با تلاش علما و استادان حوزه علمیه که شهید آیت اللّه مدرس در بین آنان چون ستاره ای می درخشید،آرامشی نسبی به اصفهان بازگشته بود.حاج میرزا علی آقا با کمال فروتنی و به رغم توانایی های علمی،در اصفهان به امور بازرگانی مشغول شد تا آن که روزی به درس نهج البلاغه مرحوم مدرس حاضر شد.شهید مدرس وقتی وی را دید،چون از سوابق علمی حاجی آگاهی داشت،به او گفت:«آقا حیف است،با آن کمالات،به چنین اموری بپردازید.مسیر خودتان را عوض کنید و به تجارت آخرت روی آورید».به این ترتیب،حاجی گام در مسیر جدیدی گذاشت و پس از تذکر شهید مدرس به تدریس و کاوش در آثار علمی و نیز ارشاد مردم از طریق وعظ و خطابه روی آورد.حاج میرزا علی آقا چنان در اقیانوس نهج البلاغه به غواصی پرداخت که گویی با نهج البلاغه زندگی می کرد.

استاد شهید آیت اللّه مرتضی مطهری می نویسد«قبل از برخورد با وی این کتاب(نهج البلاغه)را نمی شناختم...او یک نهج البلاغه مجسم بود.مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود.برای من محسوس بود که روح این مرد با روح امیر المؤمنین پیوند خورده و متصل شده است...».و در جای دیگر می نویسد:«نهج البلاغه به او حال می داد و روی بال و پر خود می نشاند و در عوالمی که ما نمی توانستیم درک کنیم،سیر می داد.

جمله های این کتاب ورد زبانش بود و به آن ها استشهاد می نمود.غالبا جریان کلمات نهج البلاغه بر زبانش با جریان اشک بر محاسن سپیدش همراه بود...».

وقتی آیت اللّه سید محمد رضا خراسانی،رئیس حوزه علمیه وقت اصفهان،از حاجی خواست برای طلبه ها مباحث اخلاقی طرح کند،به تدریس نهج البلاغه روی آورد.او وقتی]

ص:139

[سخن می گفت،تسلط و تبحّرش آشکار می شد.یکی از شاگردانش،سید رضا سیادت موسوی می گفت:«غیر ممکن بود حاجی لب به سخن بگشاید و از نهج البلاغه چیزی بر زبان نیاورد».

آیت اللّه سید اسماعیل هاشمی نیز گفته است:«آیت اللّه حاج میرزا علی آقا شیرازی از بزرگ علمایی است که در میان اهل علم و همه مردم قداست وافری داشت.در همان اوقات نخستین که برای تحصیل علوم دینی به اصفهان آمدم،از محضر این بزرگمرد استفاده می کردم.به خصوص که در بیان نهج البلاغه تخصصی خاص داشتند و قطع نظر از تبحر در ادبیات و خطب شریف،آن معنویتی که در خطبه ها نهفته بود از سیمای این انسان وارسته مشاهده می گردید».

حاج میرزا علی آقا شیرازی،به موازات تدریس،از کاوش در منابع قرآنی،روایی و نیز آثار سلف غافل نبود که تصحیح و احیای تفسیر تبیان شیخ طوسی،زاد المعاد مجلسی،و من لا یحضره الطبیب رازی از نمونه های آن است.

وقتی آیت اللّه بروجردی تصمیم گرفت کلاس اخلاقی در حوزه علمیه قم برگزار کند،با وجود آن که اشخاص برجسته ای در قم بودند،حاج میرزا علی آقا را برای این منظور به قم دعوت کرد.از عوامل عمده توفیق حاجی در رسیدن به کمالات معنوی انجام فرائض دینی، عبادات و مستحبات و پرهیز از محرمات،و مداومت بر ادعیه و زیارات بود.در مدرسه صدر چون به نماز می ایستاد،با وجود این که می خواست در خفا نماز بخواند و از امامت جماعت پرهیز داشت،هنوز در رکعت اول بود صحن و ایوان مدرسه از نمازگزار پر می شد.شهید مطهری می گوید:این پیرمرد با حالی عجیب سوره و الفجر را می خواند و وقتی به این آیه می رسید؛ «وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» دیگر منقلب می شد و اشک هایش می ریخت، درست مثل مرغی که پرپر بزند.

حاجی به دنیا اعتنایی نداشت،اما حالات زاهدانه او را از وضع محرومان غافل نمی کرد و رسیدگی به دردمندان جزو برنامه هایش بود.اقشار گوناگون مبالغی را به عنوان سهم امام به وی می دادند،ولی او در مسیر بین محل درس تا منزل همه پول ها را به نیازمندان می داد و چون به خانه می آمد،دیگر دیناری با خود نداشت.

وقتی مشغول تدریس شد،گاه در باغچه مدرسه صدر و روی خاک می نشست.خانه مسکونی اش به عیالش،که از سادات بود،تعلق داشت.آیت اللّه میرزا اسد اللّه جوادی گفته]

ص:140

[است:وقتی حاجی از مشهد بازگشت و به دیدنش رفتیم،در خانه ای محقر ساکن بود که درب اتاق هایش شیشه نداشت و با کاغذ جای قاب شیشه ها را پوشانده بودند.

این مرد الهی در اواخر عمر بیمار و بستری بود تا آن که در بین الطلوعین روز یکشنبه هفدهم دیماه سال 1334 ش مطابق با 24 جمادی الاول 1375 ق به دیار باقی شتافت.

پیکرش را با احترام فراوان از اصفهان به قم انتقال داده،بنا بر وصیتش در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه و مزار شیخان دفن کردند.

منابع این نوشتار:-نقباء البشر فی اعلان قرب الرابع عشر،شیخ آقا بزرگ تهرانی،ج 4، ص 1488.-الذریعه الی تصانیف الشیعه،ج 13،ص 70.-تذکرة القرور،ص 436.- طبیب جسم و جان،ص 37.-شرح حال رجال ایران،مهدی بامداد،ج 3،ص 302.- مصاحبه با آیت اللّه حیدر علی محقق،مجله حوزه،شماره 53 ص 51-52.-تاریخ شهر سامراء،و شمه ای از زندگی آیت اللّه بروجردی،سید مصلح الدین مهدوی،ص 122.- مجله حوزه سال چهاردهم،شماره 83،ص 36.-خدمات متقابل اسلام و ایران،شهید مطهری،ص 617،پاورقی.-عدل الهی،شهید مطهری،ص 251.-سیری در نهج البلاغه، ص 10 و 11.-سرگذشتهای ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری،ج 3،ص 35 و... .]

(13) .بشارة المصطفی،محمد بن علی طبری،ص 292:«عن النبی صلی اللّه علیه و آله انه قال:

أعطی اللّه علیا ستا لم تکن لی و لا للنبیین من الأولین:حموه مثلی و لیس لی حمو مثله و حماة مثل خدیجة الکبری و لیست لی حماة مثلها،و زوجة مثل فاطمة و لیس لی زوجة مثلها،و ولدان مثل الحسن و الحسین و لیس لی ولدان مثلهما،و ولادته فی بیت اللّه الحرام و أنا ولدت فی دار جدی عبد المطلب». جواهر المطالب،ابن دمشقی،ج 1،ص 150:«روی أنه قال له:یاعلی أعطیت ثلاث مفاخر عظام لم یعطهن أحد سواک:صهرا مثلی و زوجة مثل فاطمة و ولدین مثل الحسن و الحسین».

(14) .جابر بن عبد اللّه انصاری(زاده 16 پیش ار هجرت در گذشته 78 یا 98 ق)با نسب کامل جابر بن عبد اللّه بن عمرو بن حرام بن کعب نب غنم بن سلمة از صحابه پیامبر اسلام.جابر بن عبد اللّه از مردم مدینه و از طایفه خزرج و از اصحاب پیامبر اسلام بوده است.عبد اللّه پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسلمانان مدینه بود و در بیعت عقبه شرکت

ص:141

[داشت و از کسانی بود که سوگند خوردند پس از مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه جان و مال خود را فدای او کنند.وی در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه احد به شهادت رسید.

پیامبر اسلام،هنگام دفن شهدای احد،کسانی را که بیش از دیگران قرآن فرا گرفته بودند زودتر به خاک می سپرد.پیامبر دستور داد«عبد اللّه بن عمرو»را با«عمر بن جموح»در یک جا دفن کنند،زیرا میان آنان در حال حیات صفا و صداقت کم نظیری برقرار بود.

مورخان از حضور جابر با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال 13 بعثت خبر داده اند.وی کم سال ترین ناظر بیعت اوسیان و خزرجیان با پیامبر اسلام بوده و احتمالا در آن هنگام 16 سال داشته است.پس از هجرت پیامبر اسلام به مدینه،جابر از کسانی بود که در بیشتر غزوه ها حضور داشت و فقط در غزوه بدر و احد غایب بود؛گرچه برخی گفته اند که او در غزوه بدر آب رسان بوده است.در سال 3 هجرت و پیش از غزوه ذات الرقاع،جابر با بیوه ای به نام سهیمه،دختر مسعود بن اوس،ازدواج کرد تا بتواند پس از شهادت پدرش،از 9 خواهر خود بهتر سرپرستی کند.در این هنگام،جابر با مشکلات مالی دست به گریبان بود و دیونی از پدر خود بر عهده داشت.چندی بعد،در راه بازگشت از غزوه ذات الرقاع (سال چهارم هجرت)پیامبر اسلام جویای حال جابر شد و آبرومندانه مشکل مالی او را برطرف و برای وی استغفار کرد.جابر بن عبد اللّه انصاری در روایات مختلف در 19 یا 17 یا 18 غزوه شرکت کرده است.او در جنگ صفین نیز در رکاب علی علیه السلام جنگیده است.از کنیه های او ابو عبد الرحمن و ابو محمد است و اولین کسی است که قبر امام حسین علیه السلام را در روز اربعین زیارت کرده است.

این محدث بزرگ شیعه در اواخر عمر نابینا شده بود و با همان حال،همراه عطیه عوفی به زیارت کربلا آمد،در فرات غسل کرد و خود را معطر ساخت و به طرف قبر سید الشهدا رفت و بر تربت آن امام شهید سخنان سوزناک و شوق انگیزی بر زبان آورد:«حبیب لا یجب حبیبه...».سپس رو به اطراف قبر کرد و به شهدای دیگر سلام داد و در بازگشت، سخنانی به عطیه گفت،از جمله:«احب محب آل محمد ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم و ان کانوا صواما قواما...»؛دوستدار آل محمد را دوست بدار و دشمن آل محمد را دشمن بدار تا وقتی که با آل محمد دشمنی می کنند،هرچند اهل روزه و نماز باشند.

نقل است که وی در کوچه های مدینه دنبال امام محمد باقر علیه السلام می گشت و وقتی خدمت آن حضرت رسید،سلام رسول خدا را به او رساند.او آخرین فردی بود که از]

ص:142

[حاضران در پیمان عقبه باقی مانده بود.بدن او را به جرم دوستی اهل بیت در زمان حجاج بن یوسف ثقفی داغ نهادند.جابر در سال 78 هجری،در ایام عبد الملک مروان،در سن نود و چند سالگی از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد.

جابر نه تنها در میدان جنگ و جهاد در راه خدا قهرمان و شخصیت بزرگی بود،بلکه در میدان علم و دانش و معارف الهی نیز چهره ممتازی به شمار می رفت.او از علوم و معارف خاندان رسالت بهره ها اندوخته و دانش ها آموخته بود و گنجینه های سرشاری از علوم و دانش خاندان پیامبر در سینه داشت.به گفته مؤرخان،او یکی از کسانی است که احادیث فراوانی از پیامبر،صلی اللّه علیه و آله،نقل نموده است.

جابر به قدری در نقل آثار و احادیث پیامبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله،شهرت و اعتبار داشت که طبق نقل محمد بن سعد،یکی از افراد معدودی بود که بعد از قتل عثمان در مدینه حدیث نقل نموده و فتوا می دادند؛مخصوصا پنج نفر از آنان مرجع فتوا بودند که یکی از آن ها جابر بن عبد اللّه بود.جابر در مسجد پیامبر جلسات درس داشت و تشنگان دانش و علم در حلقه درس او نوزاد زده از محضر او استفاده می کردند.

بنابراین،نباید تعجب کرد که گاهی امام باقر،علیه السلام،به احادیث جابر استناد جسته و بر اساس روایات او فتوا می دادند؛مثلا،در مورد ارث بردن برادرزاده با وجود جد،امام پنجم می فرمود:«جابر از پیامبر نقل کرده جابر هرگز دروغ نمی گفت که برادرزاده با جد،در ارث شریک اند».

البته،نکته استناد امام باقر،علیه السلام،به احادیث او این بود که امام می خواست به این وسیله راه اعتراض را ببندد و عده ای نگویند:چگونه او از رسول خدا حدیث نقل می کند در صورتی که او را ندیده است؟در هر حال این مطلب نشان می دهد که وثاقت و مقام علمی جابر از نظر امام پنجم تا چه حد بوده است.

ناگفته پیداست که رسیدن به چنین مقام علمی و معنوی ای به این سادگی ها مقدور نیست و مستلزم کوشش ها و زحمات طاقت فرساست و اگر جابر به چنین رتبه ای رسیده،در پرتو شور و علاقه فوق العاده او به کسب حقایق و معارف اسلام و نیز در سایه کوشش های خستگی ناپذیرش در این راه است.او نه تنها در زمان حیات رسول خدا در حفظ و نقل احادیث آن حضرت از پای نمی نشست،بلکه پس از رحلت آن حضرت نیز در نقل]

ص:143

[احادیث و آثار گرانبهای اسلام از طریق صحابه کوشش می کرد و اگر می شنید شخصی حدیثی را از پیامبر شنیده است که به گوش او نخورده،به هر قیمتی بود آن شخص را پیدا می کرد تا حدیث مورد نظر را بدون واسطه از او بشنود.گاهی به همین منظور،رنج سفرهای طولانی را بر خود هموار می ساخت.دو نمونه جالب از سفرهای او نقل می شود:

-جابر می گوید:شنیده بودم که عبد اللّه انیس حدیثی در باب قصاص از پیامبر اسلام شنیده است و این شخص در شام اقامت دارد.برای شنیدن این حدیث،شتری خریدم و بار سفر بستم و به سوی شام حرکت کردم.پس از یک ماه،به شام وارد شدم و به در خانه عبد اللّه انیس رفتم.به دربان گفتم:به عبد اللّه بگو جابر بر در خانه ایستاده است!گفت:جابر بن عبد اللّه؟گفتم:بلی.دربان وارد خانه شد،طولی نکشید که عبد اللّه با شتاب بیرون آمد و یکدیگر را در آغوش کشیدیم.آن گاه گفتم:شنیده ام حدیثی در باب قصاص از پیامبر اسلام شنیده ای،ترسیدم من بمیرم یا تو از دنیا بروی و این حدیث را نتوانم از شما بشنوم.اینک برای شنیدن آن امده ام!عبد اللّه گفت:پیامبر فرمود: «خداوند روز رستاخیز مردم را عریان و برهنه به محشر می آورد.آن گاه با صدای رسا که همه آن را بشنوند خطاب می کند که منم دیان،منم مالک،هرکس از دوزخیان که حقی به گردن کسی از بهشتیان دارد،نباید وارد جهنم گردد مگر بعد از آن که حق او را از وی بازستانم.و هر اهل بهشتی که حقی به گردن کسی از دوزخیان دارد،نباید وارد بهشت بشود،مگر پس از آن که جق او را از وی بازستانم،اگرچه این حق،یک سیلی بی مورد و ظالمانه باشد! (عبد اللّه ادامه داد:)عرض کردیم:این امر چگونه ممکن است در حالی که خودتان می فرمایید آن روز مردم برهنه و عریان به محشر می آیند و در آن جا چیزی همراه نخواهند داشت تا حق مردم را پس بدهند؟!حضرت فرمود:در آن جا قصاص با اعمال خوب و بد خواهد بود(از اعمال خوب انسان به صاحب حق می دهند و اگر اعمال خوبی نداشته باشد،از اعمال بد صاحب حق به پای او حساب می کنند).

-مسلمه بن مخلد می گوید:روزی در مصر در منزل خود بودم که دربان وارد شد و گفت:عرب شترسواری بر در خانه ایستاده و اجازه ملاقات می خواهد.از وی پرسیدم کیستی؟پاسخ داد:جابر بن عبد اللّه انصاری.مسلمه می گوید:سر از پنچره بیرون آوردم و گفتم:من پایین بیایم یا شما بالا می آیید؟گفت:نه شما بیا و نه من]

ص:144

[می آیم،شنیدام حدیثی در فضیلت پرده پوشی بر عیب مسلمانان از پیامبر نقل می کنی،آمده ام آن را بشنوم!گفتم:رسول خدا فرمود:هرکس عیب شخصی مؤمنی را بپوشاند مثل این است که زنده به گوری را از مرگ نجات داده باشد.

احادیثی که جابر از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و خاندان رسالت نقل کرده،منحصر به این ها نیست بلکه او به حکم این که در مواقع مختلف از محضر پیامبر،صلی اللّه علیه و آله،استفاده می کرد و در اغلب جنگ ها در رکاب پیامبر شرکت داشت،قسمت های قابل توجهی از سیره رسول خدا را نقل کرده که در کتب مربوط آمده است.علاوه بر این،جابر به حکم ارتباط و پیوستگی خاصی که با خاندان پیامبر داشت،احادیث فراوانی از امامان شیعه روایت کرده است.]

(15) .مناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 289:«أتت فاطمة بنت علی بن ابی طالب إلی جابر بن عبد اللّه فقالت له:یا صاحب رسول اللّه ان لنا علیکم حقوقا و من حقنا علیکم إذا رأیتم احدنا یهلک نفسه اجتهادا ان تذکروه اللّه و تدعوه إلی البقیا علی نفسه و هذا علی بن الحسین بقیة ابیه الحسین قد انخرم انفه و نقبت جبهته و رکبتاه و راحتان أذاب نفسه فی العبادة،فأتی جابر إلی بابه و استأذن،فلما دخل علیه و جده فی محرابه قد انضبته العبادة،فنهض علی فسأله عن حاله سؤالا خفیا اجلسه بجنبه.ثم اقبل جابر یقول:یا ابن رسول اللّه أما علمت ان اللّه خلق الجنة لکم و لمن احبکم،و خلق النار لمن ابغضکم و عاداکم،فما هذا الجهد الذی کلفته نفسک! فقال له علی بن الحسین:یا صاحب رسول اللّه أما علمت ان جدی رسول اللّه قد غفر اللّه ما تقدم من ذنبه و ما تأخر فلم یدع الاجتهاد و تعبد هو بأبی و امی حتی انتفخ الساق و ورم القدم و قیل له:أتفعل هذا و قد غفر اللّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟قال:أفلا اکون عبدا شکورا.فلما نظر إلیه جابر و لیس یغنی فیه قول قال:یا ابن رسول اللّه البقیا علی نفسک فانک من اسوة بهم یستدفع البلاء و تستکشف اللاواء و بهم تستمسک السماء،فقال:یا جابر لا ازال علی منهاج أبوی مؤتسیا بهما حتی القاهما،فأقبل جابر علی من حضر فقال لهم:ما اری من اولاد الانبیاء مثل علی بن الحسین إلا یوسف بن یعقوب،و اللّه لذریة علی بن الحسین افضل من ذریة یوسف»،شرح نهج البلاغه،ابن أبی حدید،ج 1،ص 27:«قیل لعلی بن الحسین علیه السلام و کان الغایة فی العبادة:أین عبادتک من عبادة جدک؟قال:

ص:145

عبادتی عند عبادة جدی کعبادة جدی عند عبادة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله».روایت موجود در متن در منتهی الآمال مرحوم شیخ عباس قمی آمده است.

(16) .جنگ احزاب،چنان که از نامش پیداست،نبردی بود که در آن تمام قبائل و گروه های مختلف برای کوبیدن«اسلام جوان»متحد شده بودند.بعضی از مورخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند،در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد.سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگی فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحی کرده بودند که به خیال خود با این یورش مسلمانان را به کلی نابود سازند و برای همیشه از دست محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!زمانی که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شورای نظامی تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمت های نفوذپذیر اطراف مدینه خندقی حفر شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛خندقی که پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نمی توانستند از آن با پرش بگذرند و عمق آن نیز به اندازه ای بود که اگر کسی وارد آن می شد،به آسانی نمی توانست بیرون بیاید.

سپاه قدرتمند شرک با همکاری یهود از راه رسید.آنان تصور می کردند که مانند گذشته در بیابان های اطراف مدینه با مسلمانان روبه رو خواهند شد،ولی این بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقی ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت،زیرا استفاده از خندق در جنگ های عرب بی سابقه بود.ناگزیر از آن سوی خندق شهر را محاصره کردند.

محاصره مدینه مطابق بعضی روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق می افتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاع موضع گرفته بودند روبه رو می شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازی و پرتاب سنگ پاسخ می گفت.تیراندازی از هردو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمی شد.از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشکر انبوهی،روحیه بسیاری از مسلمانان را به شدت تضعیف کرده بود؛به ویژه آن که خبر پیمان شکنی قبیله یهودی«بنی قریظه»نیز فاش شد و

ص:146

[معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز این سوی خندق از پشت به مسلمانان حمله کنند.

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبی ترسیم کرده است:«ای کسانی که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهای(عظیمی)به سراغ شما آمدند،ولی ما باد و طوفان سخت و لشکریانی که آنان را نمی دیدید بر آن ها فرستادیم(و به این وسیله آن ها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام می دهید،بیناست.به خاطر بیاورید زمانی را که آن ها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانی را به یاد آورید که چشم ها از شدت وحشت خیره شده بود و جان ها به لب رسیده بود و گمان های گوناگون[و بدی]به خدا می بردید!در آن هنگام،مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.به خاطر بیاورید زمانی را که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری بود، می گفتند:خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند.نیز به خاطر بیاورید زمانی را که گروهی از آن ها گفتند:ای اهل یثرب!این جا جای توقف شما نیست،به خانه های خود بازگردید.و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند خانه های ما بدون حفاظ است،در حالی که بدون حفاظ نبود،آن ها فقط می خواستند(از جنگ)فرار کنند!آن ها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از طرف و جوانب مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آن ها می کردند می پذیرفتند و جز مدت کمی برای انتخاب این راه درنگ نمی کردند».

اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع برای آنان سخت و گران بود،زیرا هوا رو به سردی می رفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفه ای که تدارک دیده بودند تنها برای جنگ کوتاه مدتی مانند جنگ بدر و احد کافی بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار می آورد و می رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستی و خستگی در روحیه آنان رخنه کند.

از این جهت،سران سپاه چاره ای جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و توانای خود را از خندق عبور دهند و به نحوی بن بست جنگ را بشکنند.ازاین رو،پنج نفر از قهرمانان

ص:147

لشگر احزاب،اسب های خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هم آورد خواستند.

یکی از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار می رفت.او را با هزار مرد جنگی برابر می دانستند و چون در سرزمینی به نام«یلیل»به تنهایی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود به«فارس یلیل»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمی شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد بازمانده بود و اینک در جنگ خندق برای آن که حضور خود را نشان دهد خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سر داد و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقاید مسلمانان را به استهزا گرفت و گفت:«شما که می گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!».سپس،اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!».

نعره های پی درپی عمرو،چنان رعب و ترسی در دل های مسلمانان افکنده بود که در جای خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.واقدی رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم می کند:«کان علی رؤسهم الطیر»؛گویی بر سرشان پرنده نشسته بود.هربار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند می شد،فقط علی علیه السلام برمی خاست و از پیامبر اجازه می خواست که به میدان برود،ولی پیامبر موافقت نمی کرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که علی علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به علی علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!علی علیه السلام عرض کرد:من هم علی هستم!

سرانجام،پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد و عمامه بر سرش بست و برای او دعا کرد.علی علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الی الشرک کله»؛تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است.این بیان به خوبی نشان می دهد که پیروزی یکی

ص:148

از این دو نفر بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر،کارزاری بود سرنوشت ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص می کرد.

علی علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رودررو قرار گرفت گفت:

تو با خود عهد کرده بودی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیری.

او گفت:چنین است.

-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیری!

-از این درخواست دربگذر!

-بیا از جنگ صرف نظر کن و از این جا برگرد و کار محمد را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهی بود و اگر غیر از این باشد،مقصود تو بدون جنگ حاصل می شود!

-زنان قریش هرگز از چنین کاری سخن نخواهند گفت.من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم!

-پس برای جنگ از اسب پیاده شو!

-گمان نمی کردم هیچ عربی چنین تقاضایی از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوی،زیرا پدرت دوست من بود.برگرد،تو جوانی!

-ولی من دوست ندارم تو را بکشم!

عمرو از گفتار علی علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختی در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختی بر سر علی علیه السلام فرود آورد.علی علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد،ولی سپر دو نیم گشت و سر آن حضرت زخمی شد،در همین لحظه علی علیه السلام فرصت را غنیمت شمرده ضربتی محکم بر او فرود آورده و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببیند که ناگهان صدای تکبیر علی علیه السلام بلند شد.

غریو شادی از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که علی علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است.کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه

ص:149

[عمرو از خندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه علی و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوی لشگرگاه خود بگذرند،ولی یکی از آنان به نام «نوفل»در هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد و علی علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان،سپاهیان احزاب روحیه خود را باختند و از امکان هرگونه تجاوز به شهر،به کلی ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود افتادند.

آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامی کامل راه خانه های خود را در پیش گرفتند.

پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ علی علیه السلام در آن روز به وی فرمود:«اگر این کار تو را امروزبا اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آن ها برتری خواهد داشت،چرا که با کشته شدن عمرو،خانه ای از خانه های مشرکان نماند مگر آن که ذلتی در آن داخل شد،و خانه ای از خانه های مسلمانان نماند مگر این که عزتی در آن وارد گشت».

البته،فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامی بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانی ترین لحظات خود را می پیمود و کسی که با فداکاری بی نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکاری او ریشه گرفت،علی علیه السلام بود.بنابراین،عبادت همگان مرهون فداکاری اوست.ر ک:سیره پیشوایان،مهدی پیشوایی،ص 50 تا 57.]

(17) .الصحیح من السیرة،سید جعفر مرتضی،ج 9،ص 335:«...خرج عمرو بن عبدود،و هو مقنع بالحدید،فنادی:من یبارز؟؟!...فقام علی بن أبی طالب،فقال أنا یا نبی اللّه.فقال:إنه عمرو،إجلس.ثم نادی عمرو:ألا رجل یبرز؟فجعل یؤنبهم،و یقول:أین جنتکم التی تزعمون انه من قتل منکم دخلها؟أفلا تبرزون الی رجلا؟فقام علی فقال:أنا یا رسول اللّه.

فقال:اجلس.ثم نادی الثالثة،فقال:و لقد بححت من النداء*لجمعهم هل من مبارز/و وقفت إذ جبن المشجع*موقف القرن المناجز/و لذاک انی لم أزل*متسرعا قبل الهزاهز/إن الشجاعة فی الفتی*و الجود من خیر الغرائز.قال:فقام علی رضی اللّه عنه،فقال:یا رسول اللّه،أنا له.فقال:إنه عمرو.فقال:و إن کان عمروا.فأذن له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،فمشی إلیه حتی أتاه و هو یقول:لا تعجلن فقد أتاک*مجیب صوتک غیر عاجزذو نیة و بصیرة

ص:150

[*و الصدق منجا کل فائزإنی لارجوا أن أقیم*علیک نائحة الجنائزمن ضربة نجلاء یبقی*ذکرها عند الهزاهز.و فی الدیون المنسوب لعلی علیه السلام بیتان آخران هما:و لقد دعوت الی البراز*فتی یجیب الی المبارزیعلیک ابیض صارما*کالملح حتفا للمبارز.

فقال له عمرو:من أنت؟قال:أنا علی.قال:ابن عبد مناف؟قال:انا علی بن أبی طالب.فقال:

یا ابن أخی،من أعمامک من هو أسن منک،فإنی اکره أن أهریق دمک.فقال له علی:لکنی و اللّه لا أکره أن أهریق دمک.فغضب فنزل،وسل سیفه کأنه شعلة نار،ثم أقبل نحو علی مغضبا،و استقبله علی بدرقته،فضربه عمرو فی درقته،فقدها،و أثبت فیها السیف،و أصاب رأسه فشجه.و ضربه علی علی حبل عاتقة فسقط،و ثار العجاج،فسمع رسول اللّه التکبیر، فعرفنا أن علیا قد قتله،فثم یقول علی:أعلی تقتحم الفوارس هکذا*عنی و عنهم أخروا أصحابی الأبیات:الی أن قال:و خرجت خیولهم منهزمة،حتی اقتحمت الخندق».]

(18) .بحار الانوار،ج 29،ص 11.

(19) .برداشت آزادی است از این روایت:المسترشد،محمد بن جریر طبری(الشیعی)،ص 621:

«عن جابر بن عبد اللّه،قال:لما قدم علی بن ابی طالب بفتح خیبر قال له النبی صلی اللّه علیه و اله:یاعلی لولا أن تقول طائفة من أمتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر بملا من المسلمین الا أخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما و لکن حسبک أن تکون منی و أنا منک ترثنی و أرثک...».مناقب،ابن شهر آشوب،ج 2،ص 166:«أبو بصیر عن الصادق علیه السلام لما قال النبی صلی اللّه علیه و آله یاعلی لولا اننی اخاف ان یقولوا فیک ما قالت النصاری فی المسیح لقلت الیوم فیک مقالة لا تمر بملا من المسلمین إلا اخذوا التراب من تحت قدمک».

(20) .کافی،ج 1،ح 7 و8:«عدة من أصحابنا،عن أحمد بن محمد بن خالد،عن الحسن بن علی بن یقطین،عن محمد بن سنان،عن أبی الجارود،عن أبی جعفر علیه السلام قال:إنما یداق اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا.»و«علی بن محمد بن عبد اللّه،عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر،عن محمد بن سلیمان الدیلمی،عن أبیه قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام:فلان من عبادته و دینه و فضله؟فقال:کیف عقله؟قلت:

لا أدری،فقال:إن الثواب علی قدر العقل...»،

ص:151

ص:152

6- ارزش عقل و نتیجه غفلت انسان از آن

اشاره

ارزش عقل و نتیجه غفلت انسان از آن

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:153

ص:154

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

یکی از چهره های باارزش عالم اسلام و تاریخ حیات بشر،صدر المتألهین شیرازی 1 (اواخر قرن 10-1050 ق)است.شغل پدر ملا صدرا خرید و فروش اشیای قیمتی بود.محل تجارتش شهر شیراز بود.در بوشهر،کارمندانی داشت که برای او مروارید صید می کردند و در شهر بصره نیز تجارت خانه ای داشت.وقتی ملا صدرا بزرگ شد و از آب و گل در آمد،پدرش او را،به تناسب اندیشه و فکر خود،به تجارت خانه هدایت کرد.او مدتی در بوشهر و بصره به رتق و فتق امور پدر پرداخت، تا این که یک روز به شیراز برگشت و به پدرش گفت:من علاقه ای به کار شما ندارم!پدر دلیل مساله را جویا شد.گفت:چندی است فکر می کنم و می بینم کار مهم تر،سرمایه سنگین تر،و تجارت خانه با منفعت تری می توانم انتخاب کنم.

تفکر واندیشه،این حرکت عالی باطنی،بالاترین عبادت و،به تعبیر روایات،افضل عبادات است. 2 انسان باید هر روز در مدار فکر و اندیشه

ص:155

قرار بگیرد و آن را معطل نگذارد و پرورش دهد،زیرا یکی از بدترین حالات انسان که قرآن مجید بارها از آن نام برده غفلت است. 3 منظور از غفلت این است که انسان سرمایه و فضایی برای پرواز داشته باشد،ولی به آن توجه نکند و خود را سرگرم مسائل و خیالات و کارهایی کند که حداقل سود را برای او دارند و آن سود هم تنها سود بدنی و جسمی است.اشتباه نشود!منظور از این سخن این نیست که کشاورزی نکنیم، تاجر نشویم،فعال نباشیم،صنعت نداشته باشیم؛مراد این است که سرمایه وجودمان را صد درصد خرج این چند کیلو پوست و گوشت و استخوان و خون نکنیم. 4 حقیقت انسان بدن او نیست.بدن خاک تکامل یافته ای است که حکم ظرفی خالی را دارد و خداوند این ظرف را با نفس و عقل و روح و حالات عالی روانی پر کرده است.باید توجه ما بیشتر به محتوای این ظرف باشد.آری،مقداری فعالیت برای سالم نگه داشتن خود این ظرف لازم است.برای مثال،برای سلامت این ظرف باید غذا خورد،ولی نه به این معنا که همّ و غمّ انسان صرف پر کردن شکم شود و وقتی شکم پر شد دیگر سراغ هیچ برنامه دیگری که مربوط به محتوای این ظرف است نرود.باید برای حفظ سلامت این ظرف لباس پوشید،خانه درست کرد،درآمدی داشت و لاجرم،باید برای تامین آن ها شغلی داشت،اما همه این ها باید در راه حفظ سلامت بدن انجام شود.مساله این جاست که این مشغولیت ها باید یک درصد کار باشد و نود و نه درصد بقیه باید صرف این شود که وجود انسان منبع تولید خیر باشد.حکم دین نیز دراین باره روشن است:مواظبت نکردن از بدن و حفظ نکردن سلامت آن گناه است.تامین سلامت بدن از راه هایی که خدا ممنوع کرده نیز گناه است.کسی که بیکار می شود و نان خود را از

ص:156

کس دیگر می گیرد معصیت کار است.کسی که با وجود سلامت تن دست خود را برای تأمین نیازهایش پیش مردم دراز می کند معصیت می کند و مالی که از این راه به دست می آورد حرام است.توجه به بدن لازم است،اما نه به قیمت غفلت از حقیقت وجود خود.در حقیقت، زندگی انسان نباید طوری باشد که در مدت هفتاد سال به طول و عرض بدن اضافه شود،ولی روح و عقل و نفس او هنوز مانند زمان شیرخوارگی مانده یا پست تر از آن شده باشد. 5

پس،باید دقت داشت که هم چنان که دنیا را آباد می کنیم،باطن و عقل و آخرت خود را نیز در کنار آن آباد کنیم.غفلت بیماری و خواب بسیار خطرناکی است که از آن در همین دنیا باید بیدار شد؛زیرا اگر فرصت از دست برود بیداری سودی ندارد.امیر المؤمنین،علیه السلام،می فرماید:

اگر انسان غافل،بعد از مرگ،بیدار شود که بیدار هم می شود،آن بیداری کمترین سودی برایش نخواهد داشت. 6

قرآن مجید به پیامبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله و سلم،درباره انسان های غافل می فرماید:

«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً». 7

با کسانی که صبح و شام،پروردگارشان را می خوانند در حالی که همواره خشنودی او را می طلبند،خود را پایدار و شکیبا دار،و در طلب زینت و زیور زندگی دنیا دیدگانت را از التفات به آنان به سوی ثروتمندان برنگردان،و از کسی که دلش را به سبب کفر و طغیانش از یاد خود غافل کرده ایم و از هوای نفسش پیروی کرده و کارش اسراف و زیاده روی است، اطاعت مکن.

ص:157

انسان غافل بخواهد یا نخواهدموجودی افراطی است؛یعنی از حال تعادل بیرون است.به طور افراطی به بدنش می رسد،ولی به روحش رسیدگی نمی کند؛به ظرف می رسد،ولی به آنچه درون ظرف است و دارد می گندد و از بین می رود توجهی ندارد؛ظرف را سفید و آن را نقاشی و تزیین می کند،در حالی که روح و عقلش در این ظرف دارد می گندد و تباه می شود.

«کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ».

به همین سبب،کم کم تمام محتویات این ظرف نجس می شود.این فرمایش خداوند است.آدمی که غافل است و بر اثر غفلت افراط می کند و با تمام وجود دارد برای ساماندهی این بدن خالی تلاش می کند و توجه به هیچ ناحیه و بعد دیگری از نواحی و ابعاد وجود خود ندارد.

گام به گام از انسانیت خود فاصله می گیرد.

سخن یوسف به زلیخا

روزی،زلیخا به یوسف گفت:چه چشم های زیبایی داری!گفت:با چشم عقلت به زیبایی هایی نگاه کن که دائمی است،چون به زودی این چشم ها در خاک قبر خالی می شود و تنها حدقه بد شکلی از آن به جا می ماند.صورت و مو و ابرو و همه زیبایی های تو نیز محکوم به همین قانون است.این قیافه را به زودی از من و تو می گیرند.پس،به سرمایه هایی نظر کن که دائمی است و منبع واقعیات و خیرات است. 8

به قول شاعر:

تا سگ نفس تو گرگ شیر شکار است شیر تو دائم ز بیم گرگ نزار است

تا که نزار است شیر و گرگ تو فربه گرگ تو را به ز صید شیر چه کار است

عقل گرفتم چو شیر و جهل چو مور،آه! شیر یکی،مور بیشتر ز هزار است

آتش شهوت به آب طاعت بنشان ورنه تنت مستحق سوزش نار است

ص:158

هرچه شرار است مستعد شریر است هرچه شریر است متسحق شرار است

نفس یکی دیو ریو و عقل پری وار بسته این دیو ریو بیهده کار است

چیست بغیر از چهار خلط و سه ارواح آن صنمی که غمش دل تو فگار است

خاک به چشمش کنند و سر به مغاکش سیمین تن دلبرت که لاله عذار است

عاقبت آن کل شود که پیش تو جزوست عاقبت آن گل شود که پیش تو خارست

آب چو از جوی اوست آب حیات است خاک چو از کوی اوست مشک تتار است

همت عالی نکو نه قامت عالی زان که بلندی سزای سرو و منار است. 9

کسی که تمام نیرویش را صرف درست کردن قیافه و فرم موهایش می کند،چهل سال دیگر که این مور و قیافه و شادابی را ندارد چه می خواهد بکند؟به محتویات این ظرف هم که توجهی نکرده است تا حداقل زیبایی عقل و روح داشته باشد.آن روز می خواهد چه کند؟ مساله تاسف بارتر این که هرچه این وضعیت بیشتر ادامه پیدا کند غفلت آدمی عمیق تر می شود و امید به بیداری او کمتر:

«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ». 10

آن گاه،بدترین سرانجام،سرانجام کسانی است که مرتکب زشتی شدند،به سبب این که آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آن ها را به مسخره گرفتند.

خواب غفلت در انسان گاهی این قدر سنگین می شود که اصل حقیقت خود را نیز فراموش می کنند.در نتیجه،از وجود ممتاز و متعالی آدمی تنها بدنی خسته و خمود می ماند که دیگر نه زیبایی و قدرت دارد،نه کاری می تواند انجام دهد،و نه می تواند توجهی راغیر از ترحم به خود جلب کند. 11 در آن زمان،انسان غافل یا روانی و دیوانه می شود یا خودکشی می کند یا تا وقتی بمیرد به همه چیز ناسزا می گوید و زندگی

ص:159

در نظرش تیره و تار می شود؛زیرا ایمانی ندارد که در این ایام به آن تکیه کند.آن وقت،ناله می کند که چرا مرا خلق کردند و خدا از خلقت من چه منظوری داشت؟

این عاقبت غافل است.فریاد ظرفی است که مظروف آن تباه شده و کلمات انسانی است که عقلش فرسوده شده و گندیده و روحش خفه شده است.صاحب این عقل و روح تنها به ظرف این دو یعنی بدنش رسیدگی کرده و هر روز،صبح و ظهر و شب،به ان غذا داده تا فربه تر شود.دیدن این صحنه ها و این انسان ها برای همه ما درس عبرت است؛خاصه،آن ها که در همین مسیر گام بر می دارند.آن ها باید به عاقبت کارشان فکر کنند و ببینند چند روز دیگر که بدن از کار افتاد و گرد پیری بر چهره نشست،موهای سر سفید شد و ریخت،چشم ضعیف شد و آب مروارید آورد،و چانه بر اثر سکته کج شد،می خواهند چه کنند؟آن وقت که دیگر نمی شود این ظرف را جوان کرد.لذا،انسان پیش هر دکتری برود دست خالی بر می گردد،چون از قضا خود دکتر هم به همین درد مبتلاست و اگر دارویی داشت خود را درمان می کرد.

کل اگر طبیب بودی...

حکایتی دراین باره نقل شده است که برخلاف ظاهر خنده دارش،باطن قابل تاملی دارد.می گویند روزی،کچلی بر ای مداوای بی مویی سرش نزد دکتر رفت.دکتر از بیماری اش پرسید.او هم کلاهش را برداشت و گفت:یک مو هم در سر من نمانده است.دوایی به من بده تا مو در بیاورم.دکتر از پشت میز بلند شد و کلاهش را از سر برداشت.مریض دید سر دکتر نیز از مو عاری است؛گفت:اگر دوا برای مودار شدن تو بود که خود من از آن استفاده می کردم.

ص:160

روزی که دیگر نمی شود این ظرف را رنگ کرد،چه باید کرد؟گیریم بیست سال هم در خیابان های تهران و اصفهان،کسی روسری خودش را عقب کشید و آرایش کرد و پنج هزار جوان را هم گرفتار انواع خیالات کرد.بعد،می خواهد چه کند؟

پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز

موی به تدلیس سیه کرده ای راست نخواهد شدن این پشت گوژ 12

افراط نشانه غفلت است

«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً».

کسی که هستی خود را تنها در حیات بدنش دیده،در حقیقت،دارد به کاسه ای خالی می نگرد و تمام وجودش را برای آن هزینه می کند،در حالی که خداوند این کاسه را از عقل و روح و استعداد پر کرده است.

غفلت عواقب بدی دارد که گاه تدارک و جبران آن امکان ناپذیر است.

توجه زیاد به امور دنیا و خواسته های بدن کار را به جایی می رساند که انسان به هر نوع پستی ای تن در می دهد و حتی به قتل انبیا و اولیای خدا فرمان می دهد یا به آن راضی می شود.مگر در سرزمین پهناور اسلامی، لقمه ای نان و جرعه ای آب و قدری رفاه پیدا نمی شد که سپاه یزید برای مشتی طلا و نقره و رفاه به کربلا رفتند و هفتاد و دو نفر از بهترین بندگان خدا را قطعه قطعه کردند و برگشتند؟چه چیز از این ناخویشتن شناسی نصیب آن ها شد؟به راستی،این کاسه تن که با لقمه ای نان و جرعه ای آب می توان راضی اش کرد،ارزش این قدر جان کندن را دارد که انسان همه استعداد و وقت و امکاناتش را در راه آن بگذارد و زمین و

ص:161

آسمان را به خاطر آن به هم بریزد؟این تن خاکی مرکبی بیش نیست، ظرفی بیش نیست.پس،چرا آن را این قدر جدی می گیریم؟

بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه ای چند باشد قسمت یک روزه ای؟

کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد،پر در نشد. 13

درسی از علی(علیه السلام)

با علی گفتا یکی در رهگذار از چه باشد جامه تو وصله دار؟

تو امیری و شهی و سروری از تمام رادمردان برتری

هستی ما جملگی از هست توست اختیار عالمی در دست تست

ای امیر تیز رأی و تیز هوش جامه ای چون جامه شاهان بپوش

از چه باشد ای جهانی را پناه جامه صد وصله در اندام شاه؟ 14

حضرت در پاسخ فرمود:

گفت صاحب جامه را بین جامه چیست؟

این بدن عاریت و امانت است.تا وقتی حرکت می کند یک پیراهن و یک کلاه و یک عینک و یک سمعک و یک دست دندان،یک تشک و یک لحاف و یک متکا و یک اتاق بیشتر لازم ندارد.این ظرف وقتی از حرکت افتاد و خدا به ملک الموت فرمود برو و حقیقتی را که در این ظرف است خارج کن،دیگر به چه چیز نیازمند است؟آیا شنیده اید کفن هیچ ثروتمندی از ابریشم باشد؟تنها پنج متر پارچه ارزان برای کفن کردن جنازه می خرند،زیرا جنازه آدمی ارزش گران تر از آن را ندارد.

چون این بدن خیلی زود بو می گیرد،زود او را از روی قلبی ابریشمین و متکای مخمل و تشک پر قو بر می دارند و به مرده شورخانه می برند.

مرده شور هم که سوزن و چرخ و متر ندارد.پارچه سفید را در دست

ص:162

می گیرد و بین انگشتانش می گذارد،یک قسمت آن را پاره می کند و وسطش را سوراخ می کند و در گردن جنازه می اندازد و می گوید:این پیراهنت!قدری پارچه هم به کمر جنازه می بندد و می گوید:این هم شلوارت!بعد،یک پارچه سراسری هم به بدن می پوشاند و می گوید:این یکی را ببرید!نوبت آن دیگری است!

بعد،او را نزدیک قبر می برند تا دفن کنند.آن جا که دیگر خیاط فرانسوی نیست تا دقیق اندازه بگیرد.با بیل اندازه می گیرند ببیند قبر برایش اندازه هست یا نه.گاهی هم که وقت ندارند و جنازه هم به قبر نمی خورد با فشار و زور یک طوری جایش می کنند.آن همه احترام و عزتی که برای پول هایش به او می گذاشتند کجا رفت؟برای این بدن که کسی احترام فوق العاده ای قائل نشد.محتویات این ظرف کجا رفت و چه شد؟خداوند می فرماید:تمام آن از بین رفت و نجس شد:

«کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ». 15

آری،آب تا خاک نگرفته و به میکروب آلوده نشده و رنگ عوض نکرده قابل استفاده است.پس از آن،دیگر به کاری نمی آید مگر دور ریختن!

اندر فواید بی عقلی

آورده اند که روزی شیری مریض شده بود.به روباه گفت:چه کنیم خوب شویم؟گفت:دوای شما فقط مغز خر است.گفت:پس خری پیدا کن تا مغزش را ما بخوریم و گوشتش به تو رسد.روباه از این سخن خیلی خوشحال شد و با خود گفت:زور من که به خر نمی رسد،می روم خری پیدا می کنم،گولش می زنم و می آورم تا شیر پاره پاره اش کند.بعد از آن،تا هفت هشت روز غذا داریم.خلاصه،در جنگل راه افتاد تا به

ص:163

الاغی رسید و گفت:اعلیحضرت با شما کار مهمی دارد!پرسید:این علیحضرت شما شکم هم پاره می کند؟گفت:نه،مریض است و دیگر قدرت این کارها را ندارد.به هر حال،آن قدر چرب زبانی کرد تا خر را با خود به نزد شیر آورد.به دو قدمی شیر که رسیدند،شیر پرید تا الاغ را بگیرد،اما او فرار کرد.فردا،دوباره روباه پیش الاغ رفت و گفت:پس چرا فرار کردی؟گفت:مگر ندیدی به من حمله کرد؟گفت:او می خواست با تو احوال پرسی کند.گفت:راست می گویی؟گفت:دروغم چیست؟گفت:پس راه بیافت پیش او برویم.این بار،شیر کمی تحمل کرد و در فرصتی مناسب حمله کرد و گلوی حیوان را گرفت و شکمش را پاره کرد.بعد،به روباه گفت:مواظب باش من بروم دستم را بشویم و برگردم مغزش را بخورم.گفت:چشم!وقتی شیر رفت،روباه مغز خر را بیرون آورد و خورد،لذا شیر هرچه دنبال مغز خر گشت آن را پیدا نکرد.به روباه گفت:پس،مغز این کجاست؟گفت:قربان،اگر این مغز داشت که بار دوم پیش شما نمی آمد.همان بار اول می فهمید که می خواهید او را بخورید،می رفت و دیگر نمی آمد.مغز نداشت که بار دوم به این جا آمد.

مقصود از این حکایت آن است...

اگر انسان به واقع مغز داشته باشد،اسیر خواسته های شکمش نمی شود تا همه زندگی اش را خرج آن کند و سر آخر هم او را در قبر بگذارند تا در خاک بپوسد و از بین برود.اگر مغز آدمی کار بکند که عاقبت کارش به این جا نمی کشد.

ادامه ماجرای ملا صدرای شیرازی

ملا صدرا به پدرش گفت:در تجارت خانه بصره که بودم،فکر کردم و

ص:164

دیدم کاری از این بالاتر و سرمایه ای از این بهتر هم هست.گفت:

چیست؟گفت:تحصیل علم.گفت:باشد،برو!ملا صدرا شروع به درس خواندن کرد،اما مدتی بعد آمد و گفت:من باید بروم اصفهان از سه استاد استفاده کنم:شیخ بهایی 16 ،میرفندرسکی 17 و جناب میرداماد 18 پدر گفت:ما که از تو گذشتیم و وقف خدایت کردیم.برو!او به اصفهان رفت و از این سه استاد بهره ها برد و سرانجام،فلسفه را با عرفان در آمیخت.او فلسفه مشّاء و حکمت اشراق را با هم آشتی داد و هفت صد قاعده اصیل در فلسفه و حکمت کشف کرد و مبحث حرکت جوهری را در کل هستی طرح کرد.در وصف بزرگی این مرد همین بس که آنچه را صدر المتالهین در قرن یازده هجری بنا نهاد،اینشتین 19 به عنوان قاعده های ریاضی و فیزیک اعلام کرد.برخلاف باور جهانیان،اینشتین کاشف نظریه نسبیت نیست،زیرا این نظریه را ملا صدرا سال ها پیش از او مطرح کرده است.کافی است کتاب دو فیلسوف شرق و غرب:

صدر المتالهین و اینشتین را که در زمان ما نوشته شده بخوانید،تا باور کنید که چهارصد سال قبل از اینشتین،آنچه را که او به عنوان قواعد فیزیک طرح کرده،صدر المتالهین توضیح داده و تفسیر کرده است.

*** مطالبی که درباره ملا صدرا گفته شد مقدمه ای بود برای این که بگویم این مرد بزرگوار کتاب مهمی دارد،به نام شرح اصول کافی که در آن روایات جلد اول و دوم اصول کافی را شرح داده و در شرح آن ها سنگ تمام گذاشته است.ایشان در اوایل این کتاب روایاتی را که از اصول کافی نقل کردیم به طرزی خارق العاده شرح کرده است.

ص:165

عقل،اولین و باشرافت ترین مخلوق خدا

خداوند،زمانی که عالم نبود،آسمان نبود،زمین نبود،ملائکه نبودند،جن نبود،هوا نبود،هیچ چیز نبود،و تنها خودش بود اراده کرد آفرینش را آغاز کند و اولین مخلوقی که ساخت عقل بود:

«اول ما خلق اللّه العقل».

یعنی خداوند ابتدا به خلقت أشرف و أعظم و أنفع موجودات خود دست زد و حقیقت عقل را آفرید.این کار را نیز با تجلی اسماء و صفات خود انجام داد،زیرا ماده ای در آن هنگام وجود نداشت که بخواهد عقل را از آن بیافریند.بعد فرمود:تو محبوب ترین مخلوق من هستی.سال های بسیار گذشت و خداوند آسمان و زمین و دریاها و حیوانات و...را آفرید،ولی هیچ یک از آن ها را ظرف عقل نیافت.بالاخره،بعد از گذشت میلیاردها سال که خبری از وجود ما نبود،به ملائکه فرمود:

«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». 20

و آن زمان را یاد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت:به یقین،جانشینی در زمین قرار می دهم.گفتند:آیا موجودی را در زمین قرار می دهی که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خون بریزد و حال آن که ما تو را همواره با ستایشت تسبیح می گوییم و تقدیس می کنیم.پروردگار فرمود:من از این جانشین و قرار گرفتنش در زمین اسراری می دانم که شما نمی دانید.

آن گاه،گل انسان را سرشت و این هیکل را بدین صورت و قیافه درست کرد.ملائکه پرسیدند:خدایا،این خلیفه توست؟فرمود:اگر این بود که به شما نمی گفتم به آن سجده کنید.این مشتی گل است:

ص:166

«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ». 21

این هیچ نیست،تنها گل است.

«فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».

تمام حیثیت بشر از همین«فیه»است.«فی»جزو ظروف و ظرف مکان است؛یعنی وقتی او را از خودم پر کردم(دقت شود!نمی گوید در او حلول کردم.از همین جا معلوم می شود که اعتقاد به حلول باطل است)و از روح و عقل و درک و نور خودم آن را پر ساختم:

«فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».

به سبب آنچه که در آن ریختم،دستور دادم همه فرشتگان،از جبرئیل که ملک مقرّب من است تا آخرین آن ها،به او سجده کنند؛چون همه بار خدایی خود را در این ظرف خالی کردم.

این ارزش واقعی انسان است که شاید هیچ وقت این اندازه آن را جدی نگرفته بودیم.حال،وقت آن است که هریک از ما در هرجا و جایگاهی که هستیم(کاسب.کارخانه دار،آخوند،خانم خانه دار)از خود بپرسیم:آیا مشغول شدن به پاکیزگی تن سبب شده درونمان را از یاد ببریم؟آیا،به راستی،ما جلوه گاه خدا هستیم و از عقل و وجدان و فطرت بهره مندیم؟از دو بخش وجودمان،به ظرف بیشتر بها داده ایم یا به مظروف؟و اگر به ظرف و ظاهر پرداخته ایم،مظروف و باطن مان چه شده است؟

یادمان باشد اگر خداوند ظرف تن ما را از آن مظروف الهی خالی کند، جز جنازه ای پوچ چیزی از ما نمی ماند که حتی پدر و مادرمان هم حاضر نیستند آن را نگاه دارند.گریه بستگان و آشنایان در مرگ ما نیز در اصل به سبب خالی شدن این ظرف از آن محتواست،وگرنه تا روح خدایی در تن ما بود پدر و مادر و دیگران دلیلی برای گریه نداشتند.به این مطالب

ص:167

فکر کنیم،پیش از آن که ظرف بدن از روح الهی خالی شود و دیگر این تن خاکی ارزشی نداشته باشد و کاری در دنیا نداشته باشد،جز این که آمبولانس بیاید و آن را برای سپردن به دست خاک حمل کند... .

گفت:صاحب جامه را بین جامه چیست دید باید در درون جامه کیست؟

جامۀ زیبا نمی آید به کار حرفی از معنا اگر داری بیار

کار ما در راه حق کوشیدن است جامه زهد و ورع پوشیدن است

زهد باشد زینت پرهیزکار زینت دنیا به دنیا واگذار

آن ها که بدین مسیر پا گذارده اند گاه به واسطه شرافت و پاکی باطنشان ظرف وجود و پیکرشان هم شرافت یافته و ارزش بالایی پیدا کرده است.

انبیا و اولیا و ائمه اطهار،علیهم السلام،و شهدا و صدیقین از این دسته اند.نمونه بارز آن ها،شهدای کربلایند که وقتی امام عصر، علیه السلام،کنار قبر آن ها می ایستند خطاب به آنان می فرمایند:

«بابی انتم و امی و طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم». 22

سرفراز آن سرزمینی که بدن شما هفتاد و دو نفر را در خود جای داد.

این قدر این بدن ها قیمت دارد که خداوند اجازه داده است هرکس در این دنیا گرفتار مشکلی می شود،از خاکی که این بدن ها در آن دفن شده اند بردارد و بخورد و این در حالی است که خداوند خوردن خاک را حرام کرده است.آیا ارزش ما شیعیان از خاک کمتر است که با کیمیای عشق حسین،علیه السلام،مس وجودمان به طلای ناب تبدیل نمی شود؟پاسخ واضح است:اگر از سرمایه درونمان غافل بمانیم،آری!

از بوسه تو خاک زمین قدر لعل یافت بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم. 23

ص:168

پی نوشت:

(1) .محمد بن ابراهیم به ملا صدرا و صدر المتألهین فیلسوف بزرگ ایرانی(شیراز،اواخر قرن 10-.بصره 1050 ق).وی در جوانی به اصفهان رفت و نزد میر محمد باقر مشهور به میرداماد حکمت آموخت و علوم شرعی را نزد شیخ بهاء الدین عاملی فرا گرفت و در ریاضی نیز مهارت یافت.مدتی در قم به افاضه مشغول گردید و سپس به امر شاه عباس دوم به شیراز بازگشت و در موطن خود به تدریس و افاده مشغول شد.او هفت سفر به حج رفت و در آخرین سفر در بصره درگذشت و همان جا مدفون شد.او شاگردان بسیار داشت که از آن جمله باید ملا محسن فیض کاشانی و ملا عبد الرزاق لاهیجی را که به دامادی او مفتخر گشتند نام برد.از آثار اوست در فلسفه:اسفار اربعه،شواهد الربوبیه،مبدأ و معاد،مشاعر،عرشیه،شرح هدایه اثیریه، حاشیه بر الهیات شفا،تعلیقه بر حکمة الاشراق،و شرح اصول کافی.

صدر الدین حکمت اشراق و حکمت مشاء و فلسفه عرفانی محی الدین بن عربی را در هم آمیخته و حقایق ذوقی را با براهین فلسفی مزج کرده است.خود گوید:نحن قد جعلنا مکاشفاتم الذوقیة مطابقة للقوانین البرهانیة(اسفار،ج 3).صدر الدین بر حکمة الاشراق سهروردی تعلیقه ای سودمند نوشته که در حاشیه شرح حکمة الاشراق قطب الدین شیرازی چاپ شده است.ملا صدرا با این که حکیم اشراقی است،طریقه مشائین را نیز می پسندد و ضمن بیان آراء حکمای سلف هرجا که نظر انتقادی دارد به توضیح آن می پردازد،چنان که بر خلاف نظر مشائین که موجودات را حقایق متباین می پندارند،او وجود را که اصل و حقیقت هرچیز است هیئت واحد می داند و برای آن مراتب متعددی که از حیث ضعف و شدت و نقص و کمال با هم فرق دارند،قائل است.این نظر ملا صدرا با نظر شیخ اشراق هم متفاوت است،چه سهروردی،شدت و ضعف و نقص و کمال را در ماهیت قائل است نه در وجود.

موضوع دیگری که ملا صدرا در آن ابتکار نشان داده است،فرضیه مشهور به حرکت جوهری است.پیش از او اکثریت حکما از جمله ابن سینا حرکت را در اعراض جسم طبیعی می دانستند.ملا صدرا جوهر را نیز متحرک اعلام کرد،ولی تصریح نمود که تغییری که بر اثر این حرکت در جوهر پدید می آید،تغییری است اشتدادی و استکمالی،و به حقیقت جوهر جسم خدشه وارد نمی سازد و آن را دگرگون نمی کند؛چنان که تغییراتی که انسان را در ادوار مختلف زندگی عارض می گردد از حیث شدت و ضعف کمال انسانیت

ص:169

[است نه از حیث حقیقت انسان،یعنی جوهر جسم و هسته اصل وجود او.ملا صدرا از فرضیه حرکت جوهری نتایجی چند می گیرد که از جمله آن ها اثبات معاد جسمانی است.

قبل از او،حکما درباره بقای نفس و معاد روحانی به تفصیل بحث کرده و دلایلی آورده بودند،لیکن درباره معاد جسمانی معمولا به سکوت برگزار می کردند یا منکر آن می شدند.

بیان ملا صدرا در اثبات معاد جسمانی مفصل است و حاصل کلام او این است که در روز رستاخیز روح انسان به همان هسته اصلی و جوهر ثابت که ماده جسم است(نه به صورت جسم که محسوس است و در مدت حیات دستخوش تغییرات و تحولات است)می پیوندد و آدمی به این کیفیت برای پس دادن حساب دوباره زنده می شود.صدر الدین برای این که از سب و شتم و تکفیر مصون ماند می کوشد تا مطالب فلسفی را با احادیث و اخبار وفق دهد و مدلل دارد که شرع و حکمت معارض یکدیگر نیستند و تألیف شرح کافی روی همین نظر بوده است.ر ک:فرهنگ معین،ذیل مدخل صدر الدین شیرازی.]

(2) .بحار الأنوار،ج 1،ص 109:«قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:ما عبد اللّه بمثل العقل،و ما تم عقل امریء حتی یکون فیه عشر خصال».و ذکر مثله.بیان:فی ما وقع بعد قوله و العاشرة:

و ما العاشرة؟و قوله علیه السلام لم یعبد اللّه بشیء أی لا یصیر شیء سببا للعبادة و آلة لها و مکملا لها کالعقل،و یحتمل أن یکون المراد بالعقل تعقل الامور الدینیة،و المعارف الیقینیة و التفکر فیها،و تحصیل العلم،و هو من أفضل العبادات کما سیأتی.

-بحار الأنوار،ج 79،ص 225:سأل معاویة بن وهب أبا عبد اللّه علیه السلام عن أفضل ما یتقرب به العباد إلی ربهم،فقال:«ما أعلم شیئا بعد المعرفة أفضل من هذه الصلاة،ألا تری أن العبد الصالح عیسی بن مریم قال:«و أوصانی بالصلاة».و سئل النبی صلی اللّه علیه و اله عن أفضل الاعمال قال:الصلاة لاول وقتها».بیان:«بعد المعرفة»أی معرفة اللّه أو معرفة الامام،فانها المتبادر منها فی عرفهم علیهم السلام،أو الاعم منهما و من سائر المعارف الدینیة،و الاول یستلزم الاخیرین غالبا و لذا یطلقونها فی الاکثر،و الاخیر هنا أظهر و العبارة تحتمل معنیین أحدهما أن المعرفة أفضل الاعمال،و بعدها فی المرتبة لیس شیء أفضل من الصلاة،و الحاصل أنها أفضل العبادات البدنیة،و الثانی أن الاعمال التی یأتی بها العبد بعد تحصیل المعارف الخمس صلوات أفضل منها،إذ لا فضل للعمل بدون المعرفة حتی یکون للصلاة،أو تکون أفضل من غیرها مع أنه یقتضی أن یکون لغیرها فضل أیضا.و قال الشیخ البهائی زاد اللّه فی بهائه:ما قصده علیه السلام من أفضلیة الصلاة علی غیرها من الاعمال،و إن لم یدل علیها منطوق الکلام إلا أن

ص:170

[المفهوم منه بحسب العرف ذلک،کما یفهم من قولنا لیس بین أهل البلد أفضل من زید أفضلیته علیهم و إن کان منطوقة نفی أفضلیتهم علیه،و هو لا یمنع المساواة.هذا و فی جعله علیه السلام قول عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام«و أوصانی بالصلاة»الآیة مؤیدا لافضلیة الصلاة بعد المعرفة علی غیرها من الاعمال نوع خفاء،و لعل وجهه ما یستفاده من تقدیمه علیه السلام ما هو من قبیل الاعتقادات فی مفتتح کلامه،ثم إردافه ذلک بالاعمال البدنیة و المالیة،و تصدیره لها بالصلاة مقدما لها علی الزکاة.و لا یبعد أن یکون التأیید لمجرد تفضیل الصلاة علی غیرها من الاعمال من غیر ملاحظة تفضیل المعرفة علیها،و یؤیده عدم إیراده علیه السلام صدر الآیة فی صدر التأیید،و الآیة هکذا:قال إنی عبد اللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیا و جعلنی مبارکا أینما کنت و أوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت حیا».]

(3) .مساله غفلت آدمی در قرآن بارها طرح شده است.از جمله در این آیات:یونس،92:

«فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ». ق، 22: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». اعراف، 136: «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ». انعام،131 «ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ». یونس،7: «إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ». روم،7: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ». یس،6: «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ». احقاف،5: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ» .

(4) .امیر المومنین درباره دنیا و زندگی انسان در آن می فرماید:نهج البلاغه،حکمت 463:

«الدنیا خلقت لغیرها و لم تخلق لنفسها». نهج البلاغه،حکمت 456: «ألا حر یدع هذه اللمظة لاهلها؟إنه لیس لانفسکم ثمن إلا الجنة فلا تبیعوها إلا بها».

(5) .مرحوم مجلسی(بحار الانوار،ج 70،ص 61)در ذیل روایتی می نویسد:«عن ابی عبد اللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: إن فی طلب الدنیا إضرارا بالاخرة و فی طلب الاخرة إضرارا بالدنیا،فأضروا بالدنیا فانها أحق بالاضرار» (کافی،ج 2،ص 131).بیان:یؤمی إلی أن المذموم من الدنیا ما یضر بأمر الاخرة،فأما ما لا یضر به کقدر الحاجة فی البقاء و التعیش فلیس بمذموم و لنذکر معنی الدنیا و ما هو مذموم منها،فان ذلک قد اشتبه علی أکثر الخلق،فکثیر منهم یسمون أمرا حقا بالدنیا و یذمونه،و یختارون شیئا هو عین الدنیا المذمومة،و یسمونه زهدا

ص:171

و یشبهون ذلک علی الجاهلین.اعلم أن الدنیا تطلق علی معان الاول حیاة الدنیا و هی لیست بمذمومة علی الاطلاق،و لیست مما یجب بغضه و ترکه،بل المذموم منها أن یحب البقاء فی الدنیا للمعاصی و الامور الباطلة،أو یطول الامل فیها و یعتمد علیها،فبذلک یسوف التوبة و الطاعات، و ینسی الموت،و یبادر بالمعاصی و الملاهی،اعتمادا علی أنه یتوب فی آخر عمره عند مشیبه، و لذلک یجمع الاموال الکثیرة،و یبنی الابنیة الرفیعة،و یکره الموت لتعلقه بالاموال،و حبه للازواج و الاولاد،و یکره الجهاد و القتل فی سبیل اللّه،لحبه للبقاء،أو یترک الصوم و قیام اللیل و أمثال ذلک لئلا یصیر سببا لنقص عمره.و الحاصل أن من یحب العیش و البقاء و العمر للاغراض الباطلة،فهو مذموم و من یحبه للطاعات و کسب الکمالات و تحصیل السعادات فهو ممدوح،و هو عین الاخرة فلذا طلب الانبیاء و الاوصیاء علیهم السلام طول العمر و البقاء فی الدنیا،و قد قال سید الساجدین:

عمرنی ما کان عمری بذلة فی طاعتک فإذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی إلیک.ولو لم یکن الکون فی الدنیا صلاحا للعباد،لتحصیل الذخایر للمعاد،لما أسکن اللّه الارواح المقدسة فی تلک الابدان الکثیفة،و سیأتی خطبة أمیر المؤمنین علیه السلام فی ذلک،و سنتکلم علیها إنشاء اللّه تعالی.الثانی:الدینار و الدرهم و أموال الدنیا و أمتهتها،و هذه ایضا لیست مذمومة بأسرها بل المذموم منها ما کان من حرام أو شبهة أو وسیلة إلیها و ما یلهی عن ذکر اللّه و یمنع عبادة اللّه،أو یحبها حبا لا یبذلها فی الحقوق الواجبة و المستحبة،و فی سبل طاعة اللّه کما مدح اللّه تعالی جماعة حیث قال «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» (النور،37).و بالجملة المذموم من ذلک الحرص علیها و حبها،و شغل القلب بها،و البخل بها فی طاعة اللّه و جعلها وسیلة لما یبعد عن اللّه،و أما تحصیلها لصرفها فی مرضاة اللّه و تحصیل الاخرة بها فهی من افضل العبادات و موجبة لتحصیل السعادات.و قد روی فی الصحیح عن ابن ابی یعفور قال:قلت لابی عبد اللّه علیه السلام:إنا لنحب الدنیا فقال لی:تصنع بها ماذا؟قلت:أتزوج منها و أحج و أنفق علی عیالی،و أنیل إخوانی و اتصدق،قال لی:لیس هذا من الدنیا،هذا من الاخرة.و قد روی نعم المال الصالح للعبد الصالح و نعم العون الدنیا علی الاخرة و سیأتی بعض الاخبار فی ذلک فی أبواب المکاسب إنشاء اللّه تعالی.الثالث:التمتع بملاذ الدنیا من المأکولات و المشروبات و الملبوسات و المنکوحات و المرکوبات و المساکن الواسعة و أشباه ذلک،و قد وردت أخبار کثیرة فی استحباب التلذذ بکثیر من ذلک،ما لم یکن مشتملا علی حرام أو شبهة أو إسراف و تبذیر و فی ذم ترکها و الرهبانیة،و قد قال تعالی: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» (الاعراف،32).فإذا عرفت ذلک فاعلم أن الذی یظهر من مجموع الایات و الاخبار علی ما نفهمه أن الدنیا المذمومة

ص:172

مرکبة من مجموع أمور یمنع الانسان من طاعة اللّه و حبه،و تحصیل الاخرة،فالدنیا و الاخرة ضرتان متقابلتان،فکلما یوجب رضی اللّه سبحانه و قربه فهو من الاخرة،و إن کان بحسب الظاهر من أعمال الدنیا کالتجارات و الصناعات و الزراعات التی یکون المقصود منها تحصیل المعیشة للعیال،لامره تعالی به و صرفها فی وجوه البر،و إعانة المحتاجین و الصدقات،و صون الوجه عن السؤال و أمثال ذلک،فان هذه کلها من أعمال الاخرة،و إن کان عامة الخلق یعدونها من الدنیا.

و الریاضات المبتدعة،و الاعمال الریایئة،و إن کان مع الترهب و أنواع المشقة فانها من الدنیا لانها مما یبعد عن اللّه و لا یوجب القرب إلیه،کأعمال الکفار و المخالفین،فرب مترهب متقشف یعتزل الناس و یعبد اللّه لیلا و نهارا،و هو أحب الناس للدنیا،و إنما یفعل ذلک لیخدع الناس و یشتهر بالزهد و الورع و لیس فی قلبه إلا جلب قلوب الناس،و یحب المال و الجاه و العزة،و جمیع الامور الباطلة أکثر من سایر الخلق،و جعل ترک الدنیا ظاهرا مصیدة لتحصیلها،و رب تاجر طالب للاجر لا یعده الناس شیئا و هو من الطالبین للاخرة لصحة نیته و عدم حبه للدنیا.و جملة القول فی ذلک أن المعیار فی العلم بحسن الاشیاء و قبحها و ما یجب فعلها و ترکها الشریعة المقدسة،و ما صدر فی ذلک عن اهل بیت العصمة صلوات اللّه علیهم،فما علم من الایات و الاخبار أن اللّه سبحانه أمر به و طلبه من عباده،سواء کان صلاة أو صوما أو حجا أو تجارة أو زراعة أو صناعة أو معاشرة للخلق أو عزلة أو غیرها و عملها بشرائطها و آدابها بنیة خالصة فهی من الاخرة و ما لم یکن کذلک فهو من الدنیا المذمومة المبعدة عن اللّه و عن الاخرة.و هی علی انواع فمنها ما هو حرام،و هو ما یستحق به العقاب،سواء کان عبادة مبتدعة أو ریاء و سمعة أو معاشرة الظلمة أو ارتکاب المناصب المحرمة أو تحصیل الاموال من الحرام أو للحرام و غیر ذلک مما یستحق به العقاب.و منها ما هو مکروه کارتکاب الافعال و الاعمال و المکاسب المکروهة و کتحصیل الزوائد من الاموال و المساکن و المراکب و غیرها مما لم یکن وسیلة لتحصیل الاخرة،و تمنع من تحصیل السعادات الاخرویة.

و منها ما هو مباح کارتکاب الاعمال التی لم یأمر الشارع بها،و لم ینه عنها إذ لم تصر مانعة عن تحصیل الاخرة،و إن کانت نادرة،و یمکن إیقاع کثیر من المباحات علی وجه تصیر عبادة کالاکل و النوم للقوة علی العبادة،و أمثال ذلک و ربما کان ترک المباحات بظن أنها عبادة بدعة موجبة لدخول النار،کما یصنعه کثیر من أرباب البدع.

(6) .نهج البلاغه،حکمت 64: «اهل الدنیا کرکب یسار بهم و هم نیام». نهج البلاغه،خطبة28: «ألا و إنی لم أر کالجنة نام طالبها و لا کالنار نام هاربها». تفسیر المیزان،ج 13،ص 258: «عن علی علیه السلام:الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا». قرآن کریم نیز در سوره مومنون آیات

ص:173

99-108به این بیداری دیر هنگام و مجازات این دسته از انسان ها اشاره می کند:«حتی إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون*لعلی أعمل صالحا فیما ترکت کلا إنها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون*فإذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لا یتساءلون*فمن ثقلت موازینه فأولئک هم المفلحون*و من خفت موازینه فأولئک الذین خسروا أنفسهم فی جهنم خالدون*تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون*ألم تکن آیاتی تتلی علیکم فکنتم بها تکذبون*قالوا ربنا غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین*ربنا أخرجنا منها فإن عدنا فإنا ظالمون*قال اخسئوا فیها و لا تکلمون».

(7) .کهف،28.

(8) .الدعوات،قطب الدین راوندی،ص 124؛بحار الأنوار،ج 12،ص 270:«و عن ابن عباس قال:مکث یوسف علیه السلام فی منزل الملک و زلیخا ثلاث سنین،ثم أحبته فراودته،فبلغنا -اللّه أعلم أنها مکثت سبع سنین علی صدر قدمیها و هو مطرق إلی الارض،لا یرفع طرفه إلیها مخافة من ربه،فقالت یوما:ارفع طرفک و انظر إلی،قال:أخشی العمی فی بصری، قالت:ما أحسن عینیک!قال:هما أول ساقط علی خدی فی قبری،قالت:ما أطیب ریحک! قال:لو سمعت رائحتی بعد ثلاث من موتی لهربت منی،قالت:لم لا تقرب منی؟قال:أرجو بذلک القرب من ربی،قالت:فرشی الحریر فقم و اقض حاجتی،قال أخشی أن یذهب من الجنة نصیبی؟قالت:اسلمک إلی المعذبین قال:إذا یکفینی ربی».

(9) .شعر از ملک ایرج است.پسر فتحعلیشاه قاجار و پدر بزرگ ایرج میرزا.

(10) .روم،10.

(11) .مرحوم عمران صلاحی چه زیبا این واقعیت را به تصویر می گوید:مرگ از پنجره بسته به من می نگرد/زندگی از دم در/قصد رفتن دارد./روحم از سقف گذر خواهد کرد./درشبی تیره و سرد/تخت حس خواهد کرد/که سبک تر شده است./در تنم خرچنگی است/که مرا می کاود/ و مرا می جود آرام آرام./خوب می دانم من/که تهی خواهم شد/و فرو خواهم ریخت./توده زشت و کریهی شده ام./بچه هایم از من می ترسند./آشنایانم نیز/به ملاقات پرستار جوان می آیند!

(12) .از گلستان سعدی است.

(13) .مثنوی معنوی،مقدمه دفتر اول.

(14) .شعر از عباس شهری است.(مولف)

ص:174

(15) .انعام،125: «فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ».

(16) .(شیخ)محمد بن حسین عاملی(منسوب به جبل عامل)معروف به شیخ بهائی دانشمند بنام عهد شاه عباس بزرگ(بعلبک 953 ق اصفهان 1031 ق).پدرش عز الدین حسین در سال 966 به ایران مهاجرت کرد و بهاء الدین در ایران نشأت یافت و تالیفاتی به فارسی و عربی پرداخته که مجموع آن ها به 88 کتاب و رساله بالغ می شود.از آن جمله است:دو مثنوی فارسی(نان و حلواشیر وشکر)،جامع عباسی(در فقه)،خلاصة الحساب،تشریح الافلاک،کتاب اربعین(به عربی)،کشکول که مجموعه ای است از نوادر حکایات و علوم و اخبار و امثله و اشعار عربی و فارسی.وی به فارسی و عربی شعر می سروده.جنازه او را به مشهد انتقال داده در مسجد گوهرشاد دفن کردند.

(17) .منسوب به فندرسک.(میر)ابو القاسم فیلسوف و عارف قرن 11 ق(اصفهان 1050 ق).از اکابر حکما و عرفای امامیه است که در حکمت طبیعی الهی در ریاضی و همه علوم عقلی تبحر تمام داشته و در علوم مزبور وحید زمانه بوده است.از سلاطین با شاه عباس کبیر صفوی و شاه صفی و از علما با شیخ بهائی و میرداماد معاصر بود و تدریس قانون و شفای او در آن زمان مورد استفاده افاضل و اعیان قرار می گرفت.میرفندرسکی به هندوستان سفر نمود،در نزد ملوک هند مانند پادشاهان ایران بسیار محترم و معظم بود و با آن همه فضل و کمال و احترام بسیار که نزد سلاطین و تمامی طبقات مردم داشت از مجالست اکابر اجتناب می نمود و اغلب اوقات خویش را با دراویش و فقرا و ارباب ذوق و حال می گذرانید.وفات میرفندرسکی در زمان شاه صفی صفوی در سال هزار و پنجاه هجری در حدود هشتاد سالگی در اصفهان اتفاق افتاد و وی در تکیه ای که به نام تکیه میرمشهور است و در اول قبرستان تخت فولاد واقع می باشد مدفون گردید و کتاب های او را به موجب وصیت خودش به کتابخانه سلطنتی شاه صفی انتقال دادند.یک پرده نقاشی کهنه منسوب به میرفندرسکی در همین تکیه درمقبره حاج حسینقلی خان ایلخانی بختیاری موجود است که در طرف راست پرده صورت میر و در طرف چپ آن تصویر شیخ بهائی است.تالیفات میرفندرسکی عبارت است از:تاریخ الصفویه،تحقیق المزلة،رساله صناعیه در تحقیق حقیقت علوم و ذکر جمیع موضوعات صنایع،شرح کتاب المهارت(المهابارت)از کتب حکمای هند که معروف به شرح جوک است،مقولة الحرکة و التحقیق فیها.فندرسکی گاه در اوقات فراغت خویش به سرودن

ص:175

[اشعار حکیمانه و غزلیات عاشقانه می پرداخت و بهتر و معروف تر از همه اشعار او قصیده نغزی است به مطلع ذیل که ابیات آن به سی و دو می رسد:«چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی/صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی...».]

(18) .میرمحمد باقر بن محمد استرآبادی مشهور به میرداماد(1040 یا 1041 ق).از فلاسفه و دانشمندان معروف عصر صفویه که مورد توجه مخصوص شاه عباس بوده است.منشأش استرآباد و محل تحصیلش مشهد بود و بیشتر عمر خود را در اصفهان به سر برد.وی از تلامذه شیخ حسین عاملی و شیخ عبد العالی و بعضی از اکابر دیگر بود.ملا صدرای شیرازی از شاگردان وی بود.میرداماد در فقه و حکمت تالیفات متعددی دارد و از آن جمله است:

«الصراط المستقیم»،«قبسات»،«انموذج العلوم»،«التقدیسات» و غیره.میرداماد شاعر نیز بوده و در شعر«اشراق»تخلص می کرده است.یک مثنوی به نام«مشرق الانوار»سروده است.

(19) .آلبرت اینشتین فیزیکدان آلمانی(اولم 1879-1955 م).وی به سال 1940 به تابعیت ایالات متحده آمریکا درآمد.آثار متعددی در باب فیزیک نظری نوشته و تحقیقات او درباره بعد چهارم،نیروی اتمی و مخصوصا فرضیه نسبیت موجب تحول علوم گردیده است.اینشتین طرفدار صلح پایدار بود.در 1921 به اخذ جایزه نوبل نائل آمد.

(20) .بقره،30.

(21) .ص،71-72: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».

(22) .إقبال الأعمال،سید ابن طاووس،ج 2،ص 66.

(23) .حافظ شیرازی.

ص:176

7- نشانه های کمال عقل

اشاره

نشانه های کمال عقل

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:177

ص:178

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

از نظر قرآن کریم،کار عقل تنها درک روابط فیزیکی میان عناصر نیست.

در غیر این صورت،خداوند متعال درک کنندگان این روابط را سرزنش نمی کرد و آن ها را اهل غفلت نمی خواند.قرآن کریم درباره این دسته از مردم می گوید:

«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ». 1

آن ها تنها ظاهری محسوس از زندگی دنیا را می شناسند و از آخرت که سرای ابدی و دارای نعمت های جاودانی و حیات سرمدی است بی خبرند.

این گروه،برای کسب و کار،کسب درآمد،جمع کردن ثروت،و آبادی ظاهر دنیا درک خوبی دارند و در این نقطه با تمام موجودات زنده عالم یکسان اند؛زیرا زنبور و موریانه و مورچه هم در کندو یا لانه های خود دنیای آبادی دارند. 2 مورچه در لانه خود تهویه مطبوع درست می کند و تابستان و زمستان هوای لانه اش را با تأمین می کند.در ضمن،لانه اش را چنان می سازد که اگر آب باران سطح بیابان را بپوشاند،آب به لانه او راه پیدا نمی کند.لانه اش را نیز چند طبقه می سازد:طبقه ای برای

ص:179

کارگران،طبقه ای برای پرورش و تربیت نوزادان،طبقه ای برای ذخیره غذای زمستان،و طبقه ای دیگر برای دفن اموات.مورچه دانه های نباتی را ذخیره می کند و با آن ها کاری می کند که نه سبز می شوند و نه فاسد؛ یعنی دانه گندم و برنج و جو را چهار یا پنج ماه زیر زمین نگاه می دارد و کاری می کند که سبز نمی شوند!گوشت حیوانات و بدن حشرات را هم طوری نگه می دارد که در مدت شش ماه فاسد نمی شوند!همه این کارهای مهم را مورچه ای کوچک انجام می دهند.اگر چنین رفتاری را بر اساس عقل بدانیم،مورچه باید از موجودات عاقل روی زمین باشد،در حالی که هیچ کس،از جمله قرآن مجید،رفتار مورچه را مبتنی بر عقل نمی داند.از نظر قرآن،هیچ یک از کارهای مهمی که مورچه یا هر موجود دیگری انجام می دهد مربوط به عقل نیست،بلکه برخواسته از واقعیتی است که پروردگار از آن به«هدایت تکوینی»تعبیر می کند و دانشمندان نام آن را«غریزه»گذاشته اند.

تعالیم اسلامی این دسته از فعالیت های انسان را«فضل»معرفی کرده اند 3 و قرآن مجید کسانی را که در زندگی تنها بر این جنبه خود تکیه کرده اند افرادی ظاهربین و غافل معرفی کرده است:

«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»

به عبارت دیگر،این انسان ها درک خوبی از دنیا دارند،ولی از زندگی پاک و از حیات معقول و حیات الهی که سبب شکوفایی درخت ایمان و اخلاق حسنه و عمل صالح در آدمی است غافل هستند.علت مساله این است که آن ها عقل الهی شان را در زندگی به کار نمی گیرند و فقط از هدایت غرایز و شهوات خود در زندگی استفاده می کنند.درست است که غرایز و شهوات آن ها را موفق به درک روابط فیزیکی مهمی در دنیا کرده است،ولی اگر آن ها عقل خود را نیز به کار می گرفتند،صاحب آثار

ص:180

عجیب و فوق العاده ای می شدند که با دستاوردهای غریزه و شهوت به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند.

عقل و تصدیق حق

هم چنان که پیش تر گذشت،یکی از احکام عقل تصدیق حق است،به هر شکلی و در هر قالبی که باشد؛خواه این حق در قالب برهان به انسان ارائه شود یا در قالب موعظه حسنه یا در قالب جدال احسن:

«اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ». 4

مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن،و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث و مجادله بپرداز،یقینا پروردگارت به کسانی که از راه او گمراه شده اند و نیز به راه یافتگان داناتر است.

منظور این است که برای مثال وقتی این آیه را برای کسی می خوانند:

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ». 5

به راستی،خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد و از فحشا و منکر و ستمگری نهی می کند.شما را اندرز می دهد تا متذکّر این حقیقت شوید که فرمان های الهی ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.

انسان باید به مسائلی که در آیه آمده است فکر کند؛سه مساله ای که تمام دنیا و آخرت انسان را آباد می کند و سه دیگری که دنیا و آخرت او را با خاک یکسان می کند.بعد،باید این حقایق را تصدیق کند و بگوید:

حق است.فکر کند و باور کند که احسان و«و ایتاء ذی القربی»حق است؛ باور کند که فحشا(گناهان ظاهری)و منکر(گناهان باطنی)همانند کلنگی است که بر پیکرۀ حیات خود وارد می کند و سم کشنده ای است

ص:181

که او را نابود می سازد.بعد،باید این باور را در همه ابعاد زندگی اش تجلی دهد تا فردی عادل و محسن و معطی و نیکوکار شود و صفت تقوا،که سپری در برابر فحشا و منکر و بغی است،در او ظاهر شود.

این درک از نوع درک های فیزیکی نیست.ارتباط تنگاتنگی است با پروردگار عادل و محسن و معطی و رزّاق که آخرت انسان را آباد می کند،وگرنه درک فیزیکی برای انسان کار مهمی در این باب نمی کند.

آری،ممکن است انسان را به درجه مهندسی یا دکتری برساند و او را فردی عالم و ثروتمند کند و به پست و مقام برساند،ولی در عین حال می تواند مقام او را در قدرت به فرعون،در ثروت به قارون،و در علم به بلعم باعورا تبدیل کند.درک فیزیکی هرگز آبادی و امنیت و کرامت و اصالت و شرافت همراه نمی آورد و نهایت کاری که می کند این است که انسان را با زنبور و مورچه و موریانه و گاو و شتر در یک صف قرار می دهد؛در حالی که به کارگیری عقل به کارگیری آن نور باطنی است که انسان را از سایر موجودات متمایز می کند و سبب شرافت او می شود.

به کارگیری عقل،در حقیقت،بهره برداری از این نور و زندگی کردن با این نور است.قرآن مجید دراین باره می گوید:آن هایی که جدا از نور عقل زندگی می کنند مرده اند،اگرچه دارای درک فیزیکی بالایی هم باشند. 6 حیوانات هم درک فیزیکی بالایی دارند،ولی خدا در روز قیامت با حیوانات کاری ندارد.مگر قرار است خداوند رضایت خود را در حیوانات تجلی دهد و مثلا به یک گاو بگوید در محشر بایست تا از تو اعلام رضایت کنم؟مگر قرار است درهای بهشت را باز کند و به سگی که وظیفه اش نگهداری از خانه و گله بوده و به واسطه درک فیزیکی اش صاحبش را می شناخته ولی به غریبه ها پارس می کرده بگوید داخل بهشت شو و از نعمت های بهشت لذت ببر؟جواب این سوالات واضح

ص:182

است و هیچ کس نمی پذیرد که بهشت را باید به پاس زحمات گاو و گوسفند و شتر و سگ به آن ها داد.پس،چگونه ممکن است آن ها که در زندگی عقل را به کار نمی گیرند و با درک فیزیکی زیست می کنند مقام خود را در نزد خدا برتر از این حیوانات بدانند؟

متاسفانه،عده ای فکر می کنند چون از هر راهی می توانند پول در بیاورند یا به مقام و منصب برسند یا کارشان را راه بیاندازند خیلی عاقل و خیلی زرنگ اند،در حالی که این نوع زرنگی ها جدای از عقل است.نیرنگ و تقلب و پشت هم اندازی و کلاهبرداری ربطی به عقل ندارد. 7 عقل حقیقتی الهی است که از وجود مقدس پروردگار کسب نور می کند و اگر به کار گرفته شود،اول نشانه اش این است که انسان واقعیات را تصدیق می کند،سخن قرآن و انبیا و ائمه،علیهم السلام،را قبول می کند،واقعیات اخلاقی را در زندگی به کار می بندد،و از آن ها لذت می برد.

لذت زندگی امیر المؤمنین(علیه السلام)در چه بود؟

پاسخ کلمه ای بیش نیست:در عدالت.روزی،حضرت کفش های پاره اش را که خود آن ها را وصله می کرد به ابن عباس نشان داد و فرمود:این کفش ها چند می ارزند؟گفت:هیچ!فرمود:به خدا،حکومت بر شما و بر کل این مملکت پهناور که شامل ایران و مصر و بیت المقدس می شود، از این کفش پیش من بی ارزش تر است،مگر آن که حق غارت شده ای را از غارتگری بگیرم و به صاحب آن برسانم. 8

برای علی،علیه السلام،عدالت لذت دارد نه تکیه زدن بر صندلی ریاست.تخت حکمرانی فردا ملحق به تخته تابوت است.این قبر متحرکی بیش نیست و کسانی که بدان دل خوش داشته اند انسان هایی بدبخت و از نظر عقلی بسیار فقیرند.خداوند هم اجازه می دهد تا آنان مثل حیوانات چندی آب و غذا بخورند و دو متر پارچه بر تن ببندند و

ص:183

زیر سقف خانه هایشان بخوابند،زیرا حتی ارزش این را ندارند که بخواهد گلویشان را بگیرد تا جانشان دربیاید؛حتی ارزش انتقام گرفتن هم در این دنیا ندارند:

«وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». 9

آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند...پس آنان را رها کن تا در باطل گویی و خرافاتشان بازی کنند.

آن ها را رها کرده ایم تا در میدانی که برای خود درست کرده اند بازی کنند.آن ها جز مرده های متحرک چیز دیگری نیستند:

«أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ». 10

آیا کسی که از نظر عقلی و روحی مرده بود و ما او را به وسیله هدایت و ایمان زنده کردیم،و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم به درستی و سلامت حرکت کنند،مانند کسی است که در تاریکی های جهل و گمراهی است و از آن بیرون شدنی نیست؟این گونه برای کافران به خاطر لجاجت و عنادشان آنچه انجام می دادند،آراسته شد تا گمان کنند اعمالی را که انجام می دهند نیکوست.

حیاتی که آیه شریفه از آن سخن می گوید حیات معقول است؛یعنی حیات آسمانی،حیات ملکوتی،و حیات عرشی که غیر از حیات حیوانات است.

«وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ».

به او فهمی الهی و عقلی عنایت شده که با آن زندگی می کند و چون فهمش کار می کند عادل و محسن و جواد و متواضع و خاشع است.به واسطه این فهم است که ادب دارد،دلسوز است،و دردمند است.این فهم فیزیکی نیست،فهم آسمانی است.با این فهم زندگی می کند و از آن

ص:184

لذت می برد و همه لذت او از فهم اوست.از ظلم و منکر و فحشا نفرت دارد،زیرا می فهمد.و در پناه این فهم به هیچ یک از این چاه ها نمی افتد.

عقل طاقت دو ریال اضافه را ندارد!

آخوند خراسانی 11 ،قدّس سرّه،به دفتردار خود امر کرده بود که به همه طلبه های درس خوان ماهی یک تومان شهریه بدهد.(آن زمان،یک تومان پول کمی نبود).روزی،یکی از طلبه ها که هم دوره آیت اللّه العظمی بروجردی،قدّس سرّه،هم بوده،به دفتردار آخوند گفته بود:این ماه،به جای یک تومان،هشت ریال به من بده!گفته بود:آقا فرموده اند یک تومان بدهم.گفته بود:من،ماه قبل،یک تومان گرفتم و تنها هشت ریالش را خرج کردم و حالا دو ریال از آن مانده است.این پول سهم امام است و من اگر این ماه یک تومان بگیرم،تحمل جواب این دو ریال اضافه را در قیامت ندارم.

این نشانه فهم آدم است،ولی با رئیس بانک ساختن و با میلیون ها و میلیاردها تومان از سرمایه این ملت بازی کردن فهم نیست،شهوت است و مصداق بارز عمل بر مبنای درک فیزیکی است؛در حالی که اگر انسان عقلش را به کار بیندازد،رفتار و گفتار و آرزوها و خواسته هایش عوض می شود و منافعی در وجودش آشکار می شود که واقعا حیرت آور است.

آرزوی عبد اللّه بن مسعود

روزی،از عبد اللّه بن مسعود 12 ،قدّس سرّه،پرسیدند:حالتان چطور است؟ گفت:خوب نیستم.سببش را پرسیدند:گفت:آرزویی دارم که می دانم برآورده نخواهد شد و از این موضوع رنج می کشم.پرسیدند:آرزویت چیست؟گفت:در جنگ تبوک،یک شب خوابم نمی برد.نیمه شب،از چادر خارج شدم و در انتهای اردوگاه نور کم رنگی به چشمم خورد.

ص:185

فکر کردم حتما چند نفر از سپاهیان دور هم نشسته اند و دارند با هم حرف می زنند.با خود گفتم می روم پیش آن ها می نشینیم.وقتی به آن محل رسیدم،دیدم چهار نفر بالای قبری نشسته اند و پیغمبر عظیم الشأن اسلام،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،داخل قبر است. 13 جنازه ای هم در کنار قبر برای دفن گذاشته اند.پرسیدم این جنازه کیست؟گفتند:عبد اللّه ذو البجادین 14 فوت کرده است.گفتم:او که دیشب سالم بود!؟پیغمبر اکرم، صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،فرمودند:فقط انسان های مریض نمی میرند، سالم ها هم می میرند.بعد،به جنازه اشاره کردند و گفتند:جنازه را بدهید.

قبل از این که جنازه را به داخل قبر سرازیر کنند،دیدم ایشان اشک می ریزند و می گویند:خدایا،قلب من از عبد اللّه و ایمان و عملش راضی است.از وجود مقدست تقاضا می کنم تو هم از او راضی باشی!

عبد اللّه بن مسعود ادامه داد:آن شب،خیلی گریه کردم و آرزو کردم که ای کاش من به جای آن مرده بودم و پیغمبر این سخن را درباره من می فرمودند.حالا که پیغمبر از دنیا رفته اند،این آرزو در دلم مانده و آن را به گور خواهم برد. 15

قدر رضایت پیامبر را کسی درک می کند که عقل دارد.رضایت پیغمبر به معنای رضایت همه هستی است.چون همه هستی،بر طبق روایات ما، از نور او آفریده شده و پیغمبر،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،فرموده اند:

«أول ما خلق اللّه نوری». 16

نخستین چیزی که خداوند آفرید نور من بود.

خداوند تمام هستی را از برکت همین نور به وجود آورده و گسترش داده است.پس،رضایت رسول خدا رضایت همه هستی است.

گوشت و پوست بی ارزش آدمی این گونه قیمت پیدا می کند.حال،باید

ص:186

قیاس کرد که وقتی نور عقل به طور کامل به کار گرفته شود،انسان چه ارزشی پیدا می کند؟در قرآن کریم آمده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ». 17

ای اهل ایمان،خود را از همه گناهان ظاهر و باطن حفظ کنید؛زیرا با ترک گناه نور باطنی انسان تقویت می شود و انسان به خدا نزدیک تر می گردد.بعد از این که خود را از گناه حفظ کردید،نوبت به ایمان می رسد:

«اِتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ».

به پیامبر خدا ایمان بیاورید تا هردو دنیای شما را،هم این دنیا را و هم آخرت را،آباد کنم و راهتان را با نوری روشن کنم که در پرتو آن بتوانید حرکت کنید.و تمام گناهان گذشته شما را که در ظلمت و جهل و غفلت انجام داده اید ببخشم،زیرا خداوند غفور و رحیم است.

خداوند در آیه ای دیگر خطاب به پیغمبر،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،می گوید:

«یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 18

ای پیامبر،در قیامت،با چشم خود مردان و زنان مؤمن را می بینی که نوری از وجود خودشان اطرافشان را روشن کرده است.آن ها،با روشنایی این نور،هم جمال ازل و ابد را درک می کنند،هم راه بهشت را می یابند و هم تمام اولیای من را می بینند.ملائکه نیز با دیدن این نور فریاد می زنند:

«بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».

این ها همه به برکت روشنایی عقل است.در آیه ای دیگر می خوانیم:

ص:187

«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ». 19

آن ها که به خدا و به پیغمبران او ایمان آورده اند لیاقت این را یافته اند که نزد پروردگار صدیق و شهید قلمداد شوند.معنای ساده صدیق بودن این است که در قیامت،این افراد هم وزن یوسف پیامبر هستند.پاداش این ها نیز دو چیز است:بهشت برای آسایش بدن آن ها،و دوستی خدا برای فهم و عقلشان.ازاین رو،این آیه آیۀ عجیبی است.

آثار عقل و نشانه های آن

روایت بسیار پرقیمتی از امام ششم،علیه السلام،درباره عقل و آثار آن وارد شده است که هرکس این آثار را نداشته باشد،از عقل بریده است.

روایت این است:

«لا یعد العاقل عاقلا حتی یستکمل ثلاثا:إعطاء الحق من نفسه علی حال الرضا و الغضب.و أن یرضی للناس ما یرضی لنفسه.و استعمال الحلم عند العثرة». 20

عاقل کسی است که سه برنامه در زندگی اش داشته باشد و آن را به حد کمال برساند.البته،برنامه برنامه سختی است،ولی عقل تحمل آن را دارد:

«اعطاء الحق من نفسه علی حال الرضا و الغضب».

یعنی انسان،چه زندگی اش غرق خوشی باشد و چه نباشد،جز حق چیزی نگوید و چیزی نخواهد.به عبارت دیگر،در حال رضایت و خشنودی یا غضب و عصبانیت،جز ادای حق عمل دیگری انجام ندهد.

این نکته مهمی است که اگر به آن عمل شود،در همۀ دادگستری ها و کلانتری ها و زندان ها بسته می شود و قهر و ناراحتی و مرافعه و دعوا در خانواده و جامعه ریشه کن می شود.حال آن که عقل جای خود را به

ص:188

شهوت داده و شهوت رانی به هر قیمتی سرلوحه زندگی انسان ها شده و هر روز عمق تفرقه ها و درگیری ها و جنگ ها بیشتر می شود.

شاید برای عده ای پایمال کردن حق در زمان خشم و غضب و بدحالی طبیعی به نظر بیاید(که البته طبیعی نیست و نشانه بی عقلی است)،اما زیر پا گذاشتن آن در زمان خوشی و حال رضایت مفهومی نداشته باشد و این سوال برایشان پیش آید که این امر چگونه ممکن است؟در پاسخ، باید گفت که از قضا پایمال کردن حق در زمان خوشی بیشتر معمول است که یکی از نمونه هایش این است:

پسری فقیر که آه در بساط نداشته به خواستگاری دختری از خانواده ای فقیر رفته و آن ها هم به او دختر داده اند.پس از مدتی،دری به تخته ای خورده و وضع این پسر خوب شده و از آن حال فقر در آمده است.در عوض،موقعیت جدید برای او شأنی ایجاد کرده و شهوت و شکم به او اجازه نمی دهند دختری از خانواده های فقیر زنش باشد.در نتیجه،رویش نمی شود زنش را به همکاران و خانواده های جدیدی که با او در ارتباطاند معرفی کند.کم کم،بنای ناسازگاری و بهانه جویی را می گذارد و به بهانه کار و ماموریت کاری حضورش را در خانه کم می کند.پس از مدتی هم شهوت به او می گوید دیگر خانه نرو و به زنت هم بگو راه ما از هم جدا شده و حساب ها تغییر کرده،تو را به خیر و ما را به سلامت!

او همسر و فرزند و خانواده همسرش را می رنجاند،برای این که می خواهد دختر کارخانه دار ثروتمندی را به زنی بگیرد که در شأنش باشد و«پیش کس و ناکس»سرشکسته نباشد!

بر اساس سخن امام صادق،علیه السلام،چنین انسانی دیوانه است و عقل ندارد وگرنه باید رعایت حق را می کرد:

«اعطاء الحق من نفسه علی حال الرضا و الغضب».

ص:189

آری،اعطای حق در هردو حالت رضا و غضب کار سخت و سنگینی است که تنها عقل قادر به آن است.

غضب دیوانگی و بردباری عاقلی باشد

چرا دیوانه گردد هرکه عاقل می تواند شد؟ 21

خداوند عقل بی نهایت است

نقل است که روزی حضرت موسی،علیه السلام،به پروردگار عرض کرد:چرا نعمت نان و آب را از فرعون دریغ نمی کنید تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد!خطاب رسید:ای موسی،او زنده است و حق دارد از نان و آب بهره ببرد.

برای همین است که می گوییم خدا عقل بی نهایت است،زیرا به فرعون طاغی و ظالم هم حق حیات می دهد.در حقیقت،پرونده عصیان ها و مخالفت های او را از حق حیات و زنده بودنش جدا می کند.

خدا عقل بی نهایت است و بر همین اساس است که با دشمنان مانند ما انسان ها کینه نمی ورزد و حق آن ها را پایمال نمی کند.مگر خدا نمی توانست عصر عاشورا گلوی شمر و عمر سعد را بگیرد و آن ها را خفه کند؟ولی می بینیم که همان شب و شب ها و روزهای پس از آن، آب و نان آن ها را داد و تا چند سال بعد هم که مختار ثقفی قیام نکرده بود، 22 باز روزی آن ها را می داد،چون زنده بودند و موجود زنده حق زندگی دارد.زمانی،شاعری که از این همه صبر خدا به حیرت آمده بود گفته بود:«عجب صبری خدا دارد/اگر من جای او بودم...»

راست هم می گوید:اگر ما به جای خدا بودیم،نظام هستی را به هم می زدیم و امور جهان را طور دیگری تدبیر می کردیم،ولی خدا مانند ما نیست،عقل محض است و خیلی زیبا کارهای جهان را اراده می کند و به

ص:190

همه فرصت کافی می دهد تا از نعمت هایش استفاده کنند و عقلشان را به کار بیاندازند.واقعیت مساله این است که شمر می توانست شمر نشود، ولی عقلش را کنار گذاشت و شهوتش را به میدان آورد و شمر شد؛ قارون می توانست قارون نباشد،ولی عقلش را کنار گذاشت و به شکم میدان داد و قارون شد،بلعم هم می توانست این بلعم نباشد(گو این که نبود)،ولی عقل را دور انداخت و شهوت و غریزه را جلو انداخت و خودش را بدبخت کرد،یوسف هم می توانست این یوسف نباشد،اما از عقل بهره برد و شهوت را حبس کرد و در نتیجه یوسف شد.جالب این است که در همان مملکتی که فرعون فرعون شد،یوسف یوسف شد.

یرضی للناس ما یرضی لنفسه

دومین نشانه کامل شدن عقل این است که انسان هرچه برای خود می خواهد برای دیگران هم بخواهد.این کار کار ساده ای نیست و از خودگذشتگی و ایثار زیادی لازم دارد.

به راستی،اگر نشانه های وجود عقل در انسان چنین رفتارهایی است، تعداد عاقلان روی زمین بسیار کم نیست؟

همه دیوانه اند...

روزی،هارون الرشید 23 از اطرافیانش سراغ بهلول 24 را گرفت.گفتند:از او خبر نداریم.دستور داد پیدایش کنند.بهلول را یافتند و گفتند:خلیفه تو را می خواند!وقتی بهلول نزد هارون آمد،هارون از او پرسید:می توانی از دیوانه های شهر بغداد برای من آمار بگیری؟بهلول گفت:نه!گفت:پس، آمار چه کسانی را می توانی بگیری؟گفت:آمار عقلای بغداد را.گفت:

چطور؟گفت:برای این که در تمام بغداد دو سه نفر بیشتر عاقل نیستند که یکی از آن ها خودم هستم.یکی دو نفر دیگر هم در گوشه و کنار شهر

ص:191

پراکنده اند.بقیه مردم،از خودت بگیر تا پایین،همه دیوانه اند.

حق با بهلول است.با این شرایط،آمار دیوانه ها را نمی شود گرفت.

حدود هفت میلیارد و اندی انسان در کره زمین زندگی می کنند که،جز اندکی،همگی دیوانه اند.چطور آمار این دیوانه ها را با این وسعتی که در دیوانگی دارند می شود گرفت؟کسانی که اخلاقشان اخلاق خدایی نیست،رحمشان رحم خدا نیست،و صفاتشان صفات خدا نیست،به جای عقل،در آن ها غلبه شهوت بیداد می کند.آن ها عاقل نیستند، دیوانه اند و جالب این است که آن ها هرکسی را که مثل خودشان نیست دیوانه می دانند.مگر مردم به پیغمبر،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،همین نسبت را نمی دادند؟

«وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» 25

استعمال الحلم عند العثره

سومین دلیل وجود عقل در انسان گذشت او از لغزش برادران و خواهران و خویشان و همسر و دوستان و بردباری اش به گاه سختی ها و تنگناهاست.بردباری و درگیر نشدن و دعوا درست نکردن در برابر خطای دیگران«استعمال الحلم عند العثره»است.گاه پیش می آید که مردم درباره انسان سخنی بر زبان می آورند که حقیقت است،ولی انسان به جای آن که درباره آن فکر کند ناراحت می شود و چه بسا دعوا راه می اندازد.حال آن که اگر به آن فکر می کرد،راهی به هدایت می یافت.

سخنی که سبب بیداری شد

سنایی غزنوی 26 شاعری بزرگ و کم نظیر،و عارفی عاشق و حکیم است که بنای ادبیات عرفانی در ایران به او باز می گردد.او درباره تحولی که در زندگی پیدا کرد می گوید:عقل من درباره کارم تعطیل بود تا این که

ص:192

کسی عقلم را بیدار کرد.من قدرت مغز و طبع لطیف و احساس شاعرانه ام را خرج مدح سلاطین غزنوی 27 و صاحب منصبان دیگر می کردم و از عقل خود برای رضای خدا بهره نمی گرفتم.کارم این بود که مدح سلطان را بگویم که مثلا همتش چون آسمان بلند است و قامتش چون سرو است یا فلان وزیر او در تاریخ نمونه نداشته است و...

روزها همین طور می گذشت تا این که یک روز میان شعرای دربار برای گفتن عالی ترین قصیده در مدح سلطان رقابتی برپا شد.من خوشحال و خندان به منزل آمدم و به زنم نوید بردن جایزه را دادم و هفته بعد را صرف سرودن قصیده خود کردم.در نهایت نیز،شعرم را به خطی خوش در کاغذی نوشتم و خود را برای خواندن آن آماده کردم.نیمه شب بود که کارهایم تمام شد.آن گاه،به زنم گفتم:بهترین لباس های مرا در بقچه ای بگذار تا به حمام بروم.بقچه را زیر بغل گذاشتم و به طرف حمام راه افتادم.از کنار حمام که رد می شدم،دیدم داخل تون حمام 28 دو نفر نشسته اند و با هم حرف می زنند.سر پله ها ایستادم و به انتهای تون نگاه کردم.دیدم تون تاب با آن لباس کثیف و چرکش به متکای پاره ای تکیه داده و با مردی که گاهی او را می دیدم و مردم دیوانه لایه خور صدایش می کردند حرف می زند.سبب این نامگذاری عجیب نیز این بود که او به شراب فروشی ها و میخانه ها می رفت و ته مانده مشروب مردم را در شیشه ای می ریخت.بعد،شب ها می آمد و با این تون تاب عرق ها را تقسیم می کرد و این طوری با هم روزگار می گذراندند.

تون تاب،آن شب،به بالشش تکیه داده بود و مطابق معمول،هردو مشغول میخواری بودند.وقتی دیوانه پیاله گلی تون تاب را دوباره پر می کرد گفت:این را بخور به کوری چشم سلطان غزنوی ظالم عوضی! تون تاب گفت:دیوانه،اگر مأموری از این اطراف رد شود و صدایت را

ص:193

بشنود سر هردوی ما را می برند!گفت:مأمور کجا بود،عرقت را بخور.

تون تاب پیاله اش را سر کشید.دیوانه پرسید:بس است یا بریزم؟گفت:

بریز!گفت:پس این جام را هم بخور به کوری چشم سنائیک!و یک کاف تصغیر و تحقیر هم به اسم من اضافه کرد؛یعنی گفت:این ظرف را هم بخور به کوری چشم این سنایی کوچولوی دیوانه بی عقل که به جای این که هنرش را خرج حق کند،خرج مشتی آدم ظالم و عوضی می کند! از سخن آن دیوانه تکانی خوردم و به خانه برگشتم و قصیده ای را که در مدح سلطان گفته بودم پاره کردم.بعد،اشک ریزان توبه کردم و به خدا عرضه داشتم:خدایا،پیغمبر تو می فرماید از زمان تولد تا وقت مرگ، هیچ لحظه ای در زندگی انسان ارزشمندتر از لحظه بیداری نیست.زنم که تغیّر حال مرا دید گفت:چه می کنی و چرا حمام نرفتی؟گفتم:به خدا،کارم درست است.دیگر به دربار نمی روم.خدا پدر آن دیوانه لایه خور را بیامرزد که امشب مرا از خواب غفلت بیدار کرد.بعد،وضو گرفتم و نشستم این شعر را گفتم: 29

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی

همه درگاه تو پویم همه از فضل تو جویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی.

ص:194

پی نوشت:

(1) .روم،7.

(2) .دراین باره سه کتاب مفید وجود دارد:زنبور،موریانه،و مورچه.هرسه از تالیفات موریس مترلینگ که انسان را با زندگی عجیب این سه موجود آشنا می کند.

(3) .توضیح این مطلب مقدماتی لازم دارد.نخست این که در روایات مفهوم علم با آنچه امروزه به آن علم گفته می شود فرق دارد.در روایات آمده است:

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «العلم ثلاثة و ما سوی ذلک فهو فضل:آیة محکمة،أو سنة قائمة،أو فریضة عادلة». کنز العمال،ح 2865.

-عنه صلی اللّه علیه و آله: «إنما العلم ثلاثة:آیة ثلاثة:آیة محکمة أو فریضة عادلة،أو سنة قائمة،و ما خلاهن فهو فضل». کافی،ج 1،ص 32،ح 1.

-الإمام الکاظم علیه السلام: «وجدت علم الناس فی أربع:أولها أن تعرف ربک،و الثانیة أن تعرف ما صنع بک،و الثالثة أن تعرف ما أراد منک،و الرابعة أن تعرف ما یخرجک من دینک». کشف الغمة،ج 3،ص 45.

-الإمام علی علیه السلام: «من زاد علمه علی عقله کان و بالا علیه». و: «کل علم لا یؤیده عقل مضلة». غرر الحکم،ح 6869،8601.

-الإمام علی علیه السلام: «العلوم أربعة:الفقه للأدیان،و الطب للأبدان،و النحو للسان،و النجوم لمعرفة الأزمان». بحار الانوار،ج 1،ص 218،ح 42.

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «العلم علمان:علم الأدیان،و علم الأبدان». بحار الانوار،ج 1،ص 220،ح 52.

از تفاوت موجود در این روایات دانسته می شود که هر علمی که در راستای رشد عقل نباشد گمراهی است.ازاین رو،علم آن است که منشأ شناخت و هدایتی باشد.در این میان،بعضی علوم برتر از بعض دیگرند که علم دین،پزشکی،زبان،و نجوم به لحاظ منفعتی که دارند بیشتر مورد توجه اند.نکته در این است که هرکس در کنار علوم مفید برای زندگی در دنیا از علمی که هدایت او را در بر دارد خالی یا بدان بی توجه باشد سایر دانسته هایش نیز بی فایده اند و این سبب تفاوت علم با فضل است.

(4) .نحل،125.

ص:195

(5) .نحل،90.

(6) .انعام،122: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ».

(7) .دراین باره روایتی نقل شده است که فرق مکر معاویه و عقل علی علیه السلام را بیان می کند:کافی،ج 1،ص 11:«محمد بن عبد الجبار،عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:ما العقل؟قال:ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان قال:قلت:

فالذی کان فی معاویة؟فقال:تلک النکراء!تلک الشیطنة،و هی شبیهة بالعقل،و لیست بالعقل».

(8) .نهج البلاغه،خطبه 33: «قال عبد اللّه بن العباس دخلت علی أمیر المؤمنین علیه السلام بذی قار و هو یخصف نعله فقال لی ما قیمة هذا النعل؟فقلت:لا قیمة لها،فقال علیه السلام:و اللّه، لهی أحب إلی من إمرتکم إلا أن أقیم حقا أو أدفع باطلا».

(9) .انعام،91.

(10) .انعام،122.

(11) .آخوند خراسانی،ملاّ محمّد کاظم(1255-1329 ق/1839-1911م)،فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و رهبر سیاسی عصر مشروطیت.وی کوچک ترین پسر ملا حسین واعظ هراتی بود.ملا حسین در مشهد ساکن شده بود و محمد کاظم در همان جا زاده شد و علوم مقدماتی را فرا گرفت و ازدواج کرد.در 1277 ق/1860 م مشهد را به سوی سبزوار ترک کرد.در آن جا،چند ماهی در نزد حاج ملا هادی سبزواری(د 1289 ق/1872 م)فلسفه خواند.سپس به تهران سفر کرد و نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابو الحسن جلوه(د 1314 ق/1896 م)به تحصیل فلسفه ادامه داد.در 1279 ق/1862 م راهی نجف شد و تا زمان درگذشت شیخ مرتضی انصاری(1281 ق/1864 م)یعنی مدت 2 سال و چند ماه،از درس فقه و اصول او استفاده کرد.پس از وفات شیخ انصاری در محضر میرزا محمد حسن شیرازی(د 1312 ق/1894 م)به تعلم فقه و اصول پرداخت.از درس استادان دیگری مانند سید علی شوشتری(د 1283 ق/1866 م)،شیخ راضی نجفی(د 1290 ق/1873 م) و سید مهدی قزوینی(د 1300 ق/1883 م)نیز بهره گرفت.در 1291 ق/1874 م که میرزای شیرازی از نجف به سامره رفت و در آن جا به تدریس پرداخت،آخوند نیز مانند بسیاری از شاگردان استاد مدتی در سامره ماندگار شد،اما پس از چندی،به توصیه میرزا،

ص:196

[به نجف بازگشت و کار تدریس را آغاز کرد.میرزای شیرازی آخوند را به فضل می ستود و طلاب را به استفاده از درس او تشویق می کرد.پس از درگذشت میرزا حوزه سامره از رونق افتاد و همه نظرها بار دیگر به سوی حوزه نجف و زعیم آن معطوف شد.آخوند خراسانی به عنوان جانشینی میرزای شیرازی و بزرگ ترین مرجع تقلید عالم شیعه مشخص گردید.علما و طلاب از همه نقاط جهان تشیع به سوی نجف روی آوردند و در مجلس درس او شرکت کردند.به ویژه تعداد شرکت کنندگان در درس اصول او به قدری زیاد بود که تا آن زمان مانند آن شنیده نشده بود.این تعداد را در آخرین دوره درسی اصول آخوند، از 1200 تا 2000 تن گفته اند که بنا بر اقوال گوناگون،بیش از 100 یا 400 تن از ایشان مجتهد مسلم بوده اند.

آخوند در عین اشتغال دائم به کارهای علمی و تربیت طلاب و اداره حوزه ای که در حال رونق روزافزون بود،رویدادهای سیاسی ایران را نیز با دقت دنبال می کرد.نشانه هایی حاکی از ابراز مخالفت وی با اخذ وام توسط مظفر الدین شاه از روسیه تزاری و تلاش های او در راه روشن ساختن اذهان مردم نسبت به پیامدهای این گونه اقدامات وجود دارد.اما شهرت آخوند به عنوان رهبر سیاسی از دوران فعالیت شدید وی در جنبش مشروطیت آغاز شد.

آخوند به همراه دو تن از مجتهدان بزرگ معاصر خویش،میرزا حسین تهرانی و شیخ عبد اللّه مازندرانی،با ارسال نامه ها و تلگرام هایی برای رهبران دینی و سیاسی در داخل کشور و نشر اعلامیه هایی روشنگر در رأس رهبران جنبش قرار گرفت.علامه میرزا محمد حسین نایینی نیز در این راه به او یاری می رساند و از جمله طی کتابی تحت عنوان تنبیه الامّة و تنزیه الملّة کوشید نظام مشروطه را از دیدگاه شریعت توجیه و اعتراضات علمای مخالف مشروطیت را رد کند.آخوند خراسانی خود تقریظی بر این کتاب نوشته و ضمن آن «مأخوذ بودن اصول مشروطیت را از شریعت محقه»اعلام کرده است.

آخوند و یاران همراهش به نظام مشروطه به عنوان وسیله ای برای تحدید ظلم می نگریستند و شرکت در جنبش مشروطیت را بر همه مسلمانان واجب می شمردند.وقتی محمد علی شاه به سلطنت رسید(1325 ق/1907 م)،آخوند اندرزنامه ای برای او فرستاد و او را به رعایت موازین شرع و عدالت و کوشش در راه تأمین استقلال کشور دعوت کرد، اما محمد علی شاه که علی رغم تظاهرش به همراهی با مشروطه قصد حکومت به شیوه استبداد را داشت،سرانجام کار را به بمباران مجلس کشاند.آن گاه،آخوند به نبرد خویش]

ص:197

[بر ضد وی شدت بخشید.او حتی کوشید از نیروی ایرانیان آزادیخواهی که در استانبول ساکن بودند،برای تقویت نبرد با خودکامگی محمد علی شاه استفاده کند.هم چنین وقتی آگاه شد که محمد علی شاه قصد دارد با گرو گذاردن جواهرات سلطنتی از دولت روسیه وامی دریافت کند،طی تلگرامی برای«انجمن سعادت ایرانیان»که توسط گروهی از ایرانیان آزادیخواه در استانبول تشکیل یافته بود،از آنان خواست«به توسط سفراء و جراید رسمیه دول معظمه»رسما اعلام دارند که به موجب اصل 24 و 25«نظامنامه اساسی»، دولت ایران حق هیچ گونه معاهده و استقراض بدون امضای پارلمان ندارد و نیز جواهرات موجود در خزانه تهران متعلق به ملت ایران است و هرگاه وامی به محمد علی شاه داده شود،ملت آن را معتبر نخواهد شمرد و در برابر آن مسئولیتی نخواهد داشت.پس از آن آخوند طی اعلامیه ای که میرزا حسین تهرانی و شیخ عبد اللّه مازندرانی نیز آن را امضا کردند،از مردم ایران خواست که از پرداختن مالیات به مأموران محمد علی شاه خودداری کنند و در سرنگون ساختن حکومت او بکوشند.این 3 تن،همچنین طی اعلامیه ای،از انقلابیون مسلمان قفقاز،تفلیس و مناطق دیگر خواستند که به کمک انقلابیون تبریز بشتابند و به استبداد قاجاریه پایان دهند.

اسناد وزارت خارجه انگلستان حاکی از آن است که دولت های روس و انگلیس در این دوران با یکدیگر توافق کرده بودند که به منظور آرام ساختن مردم،شاه را به قبول نوعی مشروطیت صوری وادارند و از سوی دیگر،همه تلاش خود را برای دور ساختن علمای دینی از منازل فعالیت سیاسی به کار برند.ازاین رو،دو دولت طی یک یادداشت مشترک از آخوند و سایر رهبران مشروطه خواه مقیم عراق خواستند که فعالیت سیاسی خویش را متوقف کنند و رهبران گروه های مشروطه خواه داخل کشور را به میانه روی فرا خوانند.در این یادداشت هم چنین آمده بود که پایان بخشیدن به فعالیت های سیاسی به سود خود مجتهدان خواهد بود.علما به اشاره تهدیدآوری که در این یادداشت بود،وقتی ننهادند و به ویژه آخوند هم چنان آشتی ناپذیر باقی ماند.از این تاریخ،در رسانه های گروهی انگلستان مطالبی شدیدا خصمانه بر ضد آخوند انتشار یافت.در همین ایام،علمای نجف تحت رهبری آخوند تصمیم گرفتند به منظور کسب آگاهی بیشتر از کیفیت نبرد مشروطه خواهان ایران و شرایط کار و نیز رهبری مشروطه خواهان از نزدیک،دسته جمعی به ایران سفر کنند، اما وقتی به کربلا رسیدند آگاهی یافتند که نیروهای سپهسالار تنکابنی و سردار اسعد]

ص:198

[بختیاری تهران را اشغال کرده و محمد علی شاه را از پادشاهی برکنار ساخته اند.پس از آن، سران سیاسی جنبش بر بی اعتنایی خود نسبت به مذهب و روحانیون افزودند.در نتیجه، گروهی از علمای مخالف مشروطه،از جمله آقا سید کاظم یزدی که شرکت در این جنبش را حرام شمرده بودند.به نکوهش علمای مشروطه خواه پرداختند.آخوند از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به شدت انتقاد کرد،اما هم چنان به دفاع از اصل مشروطیت ادامه داد.

سرانجام به منظور کسب آگاهی از نزدیک و جلوگیری از کج روی ها،تصمیم گرفت به همراه جمعی دیگر از علما به ایران سفر کند،اما ناگهان در نجف درگذشت.مرگ او طبیعی تلقی نشد و این که عمال انگلستان او را مسموم ساخته اند محتمل می نماید.14 ماه پیش از آن،شیخ عبد اللّه مازندرانی به مناسبتی اعلام داشته بود که زندگی او و آخوند آماج تهدید گشته است.

آخوند خراسانی به سبب تبحر و نوآوری هایش در فن اصول،شهرت علمی عظیمی کسب کرده است.مهم ترین اثر او،کفایة الاصول،کتاب درسی طلاب در پایان دوره سطح است که غالبا پایه کار مدرسان خارج اصول می گردد.بیش از 100 تن مجتهد بر این کتاب حاشیه نگاشته اند.از شاگردان بلند آوازه آخوند،میرزا ابو الحسن مشکینی،شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،شیخ محمد جواد بلاغی،آقا ضیاء الدین عراقی،آقا شیخ محمد علی شاه آبادی،سید محسن امین عاملی،آقا سید ابو الحسن اصفهانی،حاج آقا حسین قمی،سید محمد تقی خوانساری،سید عبد الحسین حجت،سید حسن مدرس،شیخ محمد حسین اصفهانی(کمپانی)،سید صدر الدین صدر،حاج آقا حسین بروجردی،سید عبد اللّه بهبهانی، سید عبد الهادی شیرازی،سید محسن حکیم،سید محمود شاهرودی و آقا بزرگ تهرانی را می توان نام برد.از آثار مهم آخوند کتب و رسائل زیر شهرت بیشتر یافته اند:کفایة الاصول،تعلیقة علی المکاسب،درر الفوائد فی شرح الفرائد،الفوائد الفقهیة و الاصولیة، تکملة التبصرة،شرح تکملة التبصرة،الاجتهاد و التقلید،کتاب فی الوقف.ر ک:دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ذیل مدخل آخوند خراسانی.]

(12) .«عبد اللّه بن مسعود:من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،(رجال الشیخ،8).و قال الکشی فی ترجمة أبی أیوب الانصاری:و سئل(الفضل بن شاذان)عن ابن مسعود و حذیفة؟ فقال:لم یکن حذیفة مثل ابن مسعود،لأن حذیفة کان رکنا،و ابن مسعود خلط.و والی القوم و مال معهم و قال بهم.روی عبد اللّه بن مسعود عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و روی عنه

ص:199

[عبیدة السلمانی(کامل الزیارات،الباب 4،فی حب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله الحسن و الحسین علیهما السلام،الحدیث 5).و یأتی فی ترجمة محمد بن أبی حذیفة من الکشی أن عبد اللّه بن مسعود کان شریکا فی قتل عثمان،و هو من الاثنی عشر الذین أنکروا علی أبی بکر،ذکره الصدوق فی الخصال:فی أبواب الاثنی عشر،باب الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی الخلافة،الحدیث 4.و ذکر فیه عدة من الروایات،عن ابن مسعود،عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،أنه یکون بعده اثنا عشر خلیفة بعدد نقباء بنی إسرائیل،باب الخلفاء و الائمة بعد النبی صلی اللّه علیه و آله اثنا عشر،الاحادیث 6 إلی 11.أقول:هذه الروایات التی رواها الصدوق قدس سره کلها ضعیفه،ولو صحت لم تعارض ما ذکره الفضل من شاذان من أن ابن مسعود والی القوم و مال معهم.و یدل علی أنه لم یتبع أمیر المؤمنین علیه السلام و لم یشایعه بل استقل فی أمره:ما نقل من فتاواه فی الفقه و ما ورد من الروایات فی تخطئته،فمنها:ما رواه محمد بن یعقوب،عن محمد بن یحیی،عن أحمد بن محمد،عن علی ابن الحکم،عن عبد اللّه بن فرقد،و المعلی بن خنیس،قالا:کنا عند أبی عبد اللّه علیه السلام و معنا ربیعة الرأی فذکرنا فضل القرآن،فقال أبو عبد اللّه علیه السلام:إن کان ابن مسعود لا یقرأ علی قراءتنا فهو ضال،فقال ربیعة؟ضال؟!فقال:نعم ضال،ثم قال أبو عبد اللّه علیه السلام:أما نحن فنقرأ علی قرءة أبی،الکافی:الجزء 2،باب النوادر من کتاب فضل القرآن 14،الحدیث 27.و روی الصدوق فی الفقیه،عن الصادق علیه السلام أنه قال:أفسد ابن مسعود علی الناس صلاتهم بشیئین،بقوله:تبارک اسم ربک و تعالی جدک...و قوله:

السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین،یعنی فی التشهد الاول(الحدیث)الفقیه:الجزء 1، باب الجماعة و فضلها،الحدیث 1190.و روی الشیخ عن أبی طالب الانباری،قال:حدثنی الحسن بن محمد بن أیوب الجوزجانی،قال:حدثنا عثمان بن أبی شیبة،قال:حدثنا یحیی بن أبی بکر،عن شعبة،عن سماک،عن عبیدة السلمانی،قال:کان علی علیه السلام علی المنبر،(إلی أن قال):إن عمر بن الخطاب وقعت فی إمارته هذه الفریضة فلم یدر ما یصنع! فقال له أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله:أعط هؤلاء فریضتهم:للابوین السدسان، و للزوجة الثمن،و للبنتین ما یبقی،فقال،فأین فریضتهما الثلثان؟فقال له علی ابن أبی طالب علیه السلام:لهما ما یبقی،فأبی ذلک عمرو ابن مسعود!...الحدیث.التهذیب:الجزء 9،باب فی إبطال العول و العصبة،الحدیث 971.و المتلخص مما ذکرناه:أن عبد اللّه بن مسعود لم یثبت أنه والی علیا علیه السلام و قال بالحق،و اللّه العالم.ثم إنه قد اعتنی علماء العامة بشأنه،]

ص:200

[و هو متسالم علیه عندهم فی الفضل و التقی،قال ابن حجر فی تقریبه:عبد اللّه بن مسعود بن غافل(بمعجمة وفاء)ابن حبیب الهذلی أبو عبد الرحمان،من السابقین الاولین،و من کبار العلماء من الصحابة،مناقبة جمة و أمره عمر علی الکوفة،و مات سنة اثنتین و ثلاثین أو فی التی بعدها بالمدینة.أقول:علی هذا الاساس أثنی علیه السید المرتضی فی الشافی،و استدل بروایاته علی المخالفین جدلا».]

(13) .ابن سیه نمیری در تاریخ مدینه(ج 1،ص 121)می نویسد:پیامبر اکرم در طول حیاتشان داخل قبر 5 تن رفت که یکی از آن ها عبد اللّه ذو البجادین است:«و لم ینزل صلی اللّه علیه و آله فی قبر أحد قط إلا فی خمسة قبور:منها قبور ثلاث نسوة،و قبرا رجلین،منها قبر بمکة، و أربعة بالمدینة:قبر خدیجة زوجته،و قبر عبد اللّه المزنی الذی یقال له:عبد اللّه ذو البجادین، و قبر أم رومان أم عائشة بنت أبی بکر،و قبر فاطمة بنت أسد بن هاشم أم علی».

(14) .قال ابن هشام:إنما سمی ذو البجادین،لانه کان یرید الاسلام فمنعه قومه و ضیقوا علیه حتی خرج من بینهم و لیس علیه إلا بجادو هو الکساء الغلیظفشقه باثنین فائتزر بواحدة وارتدی بالاخری،ثم أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسمی ذو البجادین.

-یکی از لقب های ذو البجادین اوّاه بوده است.الدر المنثور،جلال الدین سیوطی،ج 3،ص 285:و أخرج ابن مردویه عن جابر رضی اللّه عنه ان رجلا کان یرفع صوته بالذکر فقال رجل لو ان هذا خفض صوته،فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:دعه فانه أواه.و أخرج الطبرانی و ابن مردویه عن عقبة بن عامر رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال لرجل یقال له ذو البجادین انه أواه و ذلک انه کان یکثر ذکر اللّه بالقرآن و الدعاء.و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان النبی صلی اللّه علیه و سلم أدخل میتا القبر و قال رحمک اللّه ان کنت لاواها تلاء للقرآن.و أخرج ابن جریر و ابن أبی حاتم و أبو الشیخ و ابن مردویه عن عبد اللّه بن شداد بن الهاد قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الاواه الخاشع المتضرع.و أخرج ابن جریر و ابن المنذر و الطبرانی و أبو الشیخ عن ابن مسعود قال الاواه الدعاء.و أخرج أبو الشیخ عن زید بن أسلم قال الاواه الدعاء المستکین إلی اللّه کهیئة المریض المتاوه من مرضه.و أخرج عبد الرزاق و الفریابی و ابن أبی شیبة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و الطیرانی و أبو الشیخ عن أبی العبید قال:سألت عبد اللّه بن مسعود عن الاواه فقال:هو الرحیم.و أخرج ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم من طریق علی عن ابن عباس قال:الاواه المؤمن التواب.و أخرج أبو الشیخ عن ابن عباس قال:الاواه الحلیم المؤمن

ص:201

[المطیع.و أخرج بن أبی حاتم عن أبی أیوب قال:الاواه الذی إنا ذکر خطایاه استغفر منها.

و...]

(15) .البدایة و النهایة،ابن کثیر،ج 5،ص 23:قال ابن إسحاق:و حدثنی محمد بن ابراهیم بن الحارث التیمی،أن عبد اللّه بن مسعود کان یحدث قال:قمت من جوف اللیل و أنا مع رسول اللّه فی غزوة تبوک،فرأیت شعلة من نار فی ناحیة العسکر فاتبعتها انظر إلیها،قال:فإذا رسول اللّه و أبو بکر و عمر و إذا عبد اللّه ذو البجادین قد مات و إذا هم قد حفروا له،و رسول اللّه فی حفرته،و أبو بکر و عمر یدلیانه إلیه،و إذا هو یقول:أدنیا إلی أخاکما.فدلیاه إلیه،فلما هیأه لشقه قال:اللهم إنی قد أمسیت راضیا عنه فارض عنه.قال یقول ابن مسعود:یالیتنی کنت صاحب الحفرة

ابن اثیر در أسد الغابة(ج 1،ص 56)به نقلی وفات او را در مدینه دانسته است:روی...

سعید بن أبی سعید المقبری وحده حدیثا واحدا و هو قال جئت لیلة أحرس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فإذا رجل میت فقیل هذا عبد اللّه ذو البجادین و توفی بالمدینة و فرغوا من جهازه و حملوه فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم ارفقوا به رفق اللّه بکم فانه کان یحب اللّه و رسوله.و هو حدیث غریب لا یعرف الا من هذا الوجه.

(16) .بحار الأنوار،ج 1،ص 97.

(17) .حدید،28.

(18) .حدید،12.

(19) .حدید،19.

(20) .تحف العقول،ابن شعبه حرانی،ص 318.

(21) .از صائب تبریزی است.

(22) .پس از شهادت امام حسین علیه السلام ابتدا قیام توابین روی داد که به شکست آنان انجامید.اما در سال 66 ق مختار ثقفی(1-67 ق)برای خونخواهی امام قیام کرد.

(23) .هارون الرشید(148-193 ق)بزرگ ترین خلیفه عباسی.در سال 170 ق پس از هادی به خلافت رسید.در اوایل خلافت،مدت سه سال تحت نفوذ مادرش بود،ولی پس از مرگ مادر یحیی بن خالد برمکی را در سال 178 ق به وزارت برگزید و امور خلافت را به دست یحیی و فرزندانش سپرد.هارون مردی متعصب و در عین حال عیاش و خوشگذران بود.

تجمل و حلال دربار او مشهور است.نسبت به علویان کینه شدیدی داشت.قدرت یحیی و

ص:202

[فرزندانش جعفر،فضل،محمد،و موسی او را سخت بیمناک کرد،چنان که همت بر نابودی آنان گمارد.جعفر را کشت و سایر برامکه را به زندان انداخت و اموال ایشان را ضبط کرد.

هارون هنگامی که به عزم رسیدگی به تعدیات حاکم خراسان و جنگ با خوارج مشرق ایران در حرکت بود درگذشت.ر ک:فرهنگ معین،ج 6،مدخل هارون الرشید.]

(24) .بهلول ابو وهیب بن عمرو صیرفی کوفی،یکی از عقلای مجانین معاصر هارون الرشید (کوفه حدود 190 ق/806 م).وی در کوفه نشو و نما یافت.هارون و خلفای دیگر از او موعظه می طلبیدند.او در همان شهر ادب می آموخت و سپس به صورت مجانین در آمد.

وی را اخبار و نوادر و اشعار بسیار است.ر ک:فرهنگ معین،ج 5،ذیل مدخل بهلول.

(25) .قلم،51: «وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» .

(26) .ابو المجد مجدود بن آدم شاعر و عارف معروف ایرانی قرن ششم(غزنین،اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن 5-بین 525 و 545.ق)او پس از رشد در شاعری به دستگاه غزنویان راه جست و مسعود بن ابراهیم و بهرامشاه بن مسعود را یاد و مدح کرد،ولی نصیبی نبرد و از ممدوحان رضایتی نیافت و دردناک و مستمند در چنگ آز گرفتار بود تا دست به دامن عرفان زد و از جهان و جهانیان دست شست،چنان که بهرامشاه از پی اعزاز او خواست تا خواهر خود بدو دهد،نپذیرفت.وی چند سال از دوره جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود،راه کعبه پیش گرفت.بعد از بازگشت از سفر مکه،مدتی در بلخ به سر برد و از آن جا به سرخس و مرو و نیشابور رفت و هرجا چندی در سایه تعهد و نیکوداشت بزرگان محل به سر برد تا در حدود سال 518 به غزنین بازگشت.یادگار این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامه بلخ که در شهر بلخ ساخته.تغییر حال و مجذوب شدن او نیز در اثنای همین سفر به بلخ روی داده.وی را شاگرد و پیرو ابو یوسف یعقوب همداین دانسته اند.سنائی پس از بازگشت به غزنین تا پایان حیات در آن شهر به گوشه گیری و عزلت گذراند.در همین دوره،به نظم مثنوی حدیقه الحدیقة پرداخت.آرامگاه سنائی در غزنین زیارتگاه است.وی دوستدار آل علی بود.سنائی در تغییر سبک شعر فارسی و ایجاد تنوع و تجدد در آن موثر بوده است.در آثار او دو سبک مختلف مربوط به دو دوره زندگانی اش دیده می شد.در مرحله نخست سنائی شاعری درباری و لهو پیشه

ص:203

[بود و برای تحصیل دینار از مدح کسی امتناع نداشت.در مرحله دوم،شاعر افکار اخلاقی و عرفانی خود را اظهار داشته و سبک حقیقی خویش را بدین وسیله ایجاد کرده است.از آثار اوست حدیقة الحقیقة،طریق التحقیق،سیر العباد الی العباد،و کارنامه بلخ.ر ک:فرهنگ معین،ج 5،مدخل سنائی.]

(27) .غزنوی،منسوب به غزنه،غزنی،یا غزنین.سلسله ای که در ایران شرقی پس از سامانیان سلطنت کردند.دوره سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم کرد:-دوره اول:در دوره پادشاهی عبد المالک سامانی غلامی ترک به نام«الپتگین»به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حکومت پرداخت.پس از مرگ او،پسرش اسحاق و بعد از مرگ او غلامش بلکاتگین به حکومت رسیدند،ولی موسس واقعی این خاندان سبکتگین غلام و داماد الپتگین است.وی در شهر غزنین حکومت و سلسله ای ایجاد کرد که به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر،به غزنویان شهرت یافتند.جانشین او محمود که مردی دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتی نیرومند به وجود آورد.

وی بر امرای صفاری،سامانی،آل زیار،و آل بویه غلبه کرد و چندبار به هند لشکر کشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد.پس از محمود،فرزند او(محمد)شاه شد و پس از اندک مدتی فرزند دیگرش مسعود به سلطنت رسید.وی اگرچه دلیر بود،اما شرابخوارگی و عیاشی و سوء تدبیرش سلطنت او را از میان برد و مایه غلبه سلجوقیان بر ایران شد.

دورة اول حکومت غزنویان با شکست مسعود از سلاجقه در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 ق)و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین(432 ق)به یایان می رسد.

-دوره دوم:پس از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431،سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شکست خراسان و خوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت.وی به سوی هندوستان پیش رفت،ولی چون به نزدیک رباط ماریکله رسید،غلامان و لشکریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت کردند و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارات برداشتند و مسعود را اسیر کردند و به قلعه کسری بردند و بکشتند.امیر مودود پس از آگهی از واقعه مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشکریان عاصی جنگید و همه مخالفان پدر را از میان برد.بدین گونه، دوره دوم حکومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583 یعنی 150 سال ادامه یافت.در این دوره،از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود

ص:204

[غزنوی تکیه زدند.از دوره سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملکشاه صلح کردند بر این که هیچ یک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند.شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند،لیکن به تدریج دایره حکومت ایشان تنگ تر شد،خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت می گرفتند و قلمرو حکومتشان وسعت می یافت،و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان یعنی در پایان سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه(547-555 ق)از دست آنان بیرون آوردند.بنا به بعضی اقوال،پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت تا آن شهر را نیز به سال 583 ق غیاث الدین غوری تسخیر کرد و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد.افراد سلسله غزنوی و سال جلوس آنان از این قرار است:ناصر الدوله سبکتگین(جل 367 ق/977 م)،اسماعیل بن سبکتگین(جل 387 ق/997 م)،یمین الدوله محمود بن سبکتگین(جل 389 ق/999 م)، جلال الدین محمد بن محمود(جل 421 ق/1030 م)،ناصر الدین مسعود(اول)بن محمود (جل 421.ق/1030 م)،جلال الدوله محمد بن محمود برای بار دوم(جل 433 ق/1031 م)، شهاب الدوله ابو سعد مودود بن مسعود(جل 433 ق/1031 م)،مسعود(دوم)ابن مودود (جل 440 ق/1048 م)بهاء الدوله ابو الحسن ابن مسعود(اول)(جل 440 ق/1048 م)، عز الدوله عبد الرشید ابن محمود(جل 441 ق/1049 م)،[طغرل غاصب که غلام محمود بود،40 روز حکومت کرد و در سال 444 درگذشت]،جمال الدوله فرخزاد بن مسعود (جل 444 ق/1052 م)،ظهیر الدوله ابراهیم بن مسعود(جل 451 ق/1059 م)،علاء الدوله مسعود(سوم)(جل 492 ق/1099 م)،کمال الدوله شیرزاد بن مسعود(جل 508 ق/1114 م)،سلطان الدوله ارسلام شاه بن مسعود(جل 509 ق/1115 م)،یمین الدوله بهرامشاه ابن مسعود(جل 512 ق/1118 م)،معز الدوله خسرو شاه بن بهرام(جل 547 ق/1152 م)،تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه(جل 555 ق/1160 م ف 582 ق/1186 م).ر ک:

فرهنگ معین،ج 6،مدخل غزنویان.

(28) .بچه های این زمان تون حمام را ندیده اند،تون حمام بیرون حمام بود و با پله های فراوان به پایین می رفت.در حقیقت،دخمه ای بود پر از وسایل سوخت.این وسائل هم دودزا بود

ص:205

[و هم روغنی و چرک و کثیف.خود تون تاب هم قیافه عجیبی داشت:لباس های چرک، سیاه،روغنی،قیافه اش هم همین طور.به هر حال،اقتضای شغلش این بود.(مولف)]

(29) این حکایت در نقد و تفسیر مثنوی مرحوم علامه جعفری آمده است.(مولف)

ص:206

8- عقل و جهل دوست و دشمن انسان

اشاره

عقل و جهل دوست و دشمن انسان

اصفهان،مسجد سید صفر 1374

ص:207

ص:208

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد اللّه للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

باارزش ترین سرمایه عالم هستی عقل است که خداوند متعال آن را به انسان عطا کرده است.تعدادی از مهم ترین روایات باب عقل از وجود مبارک حضرت علی بن موسی الرضا،علیه السلام،وارد شده است که در یکی از آن ها حضرت می فرماید:

«صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله». 1

یار و مددکار و رفیق راستین انسان عقل اوست و دشمن او جهلش،زیرا عقل سرمایه ای است که به عالم ملکوت متصل است و جلوه نور خدا در انسان است.ازاین رو،درک انسان از واقعیات عالم هستی و رسیدن او به خیر دنیا و آخرت بستگی به کارکرد عقل دارد.نکته جالبی که در برخی آیات قرآن و روایات به آن برمی خوریم این است که گاه از دوستان واقعی انسان،در لسان خدا و اهل بیت،علیهم السلام،تعبیر به صدیق شده است که معنای آن برتر از معنای واژه هایی چون رفیق، معاشر،و صاحب(همراه)است. 2 صدیق وجودی است که ظاهر و باطنش یکی است و همواره خیرخواه آدمی است.

ص:209

صدیق انسان کیست ؟

اولین و مهم ترین صدیق انسان وجود مقدس پروردگار است.پس از او، پیغمبران خدا و ائمه طاهرین،علیهم السلام،صدیق انسان اند. 3

تاریخ شهادت می دهد که هرکس با پروردگار عالم در طول زندگی اش پیوند خورده به مقامات شگفت انگیزی رسیده است که گاه در باور انسان نمی گنجد.از سوی دیگر،کسی که دوره عمر خود را از خدا جدا زندگی کرده و همواره در پی طلا و نقره و شهوت و مقام بوده،در نظر وجود مقدس حضرت حق فقیرترین مردم است.قرآن مجید این گروه از انسان ها را دچار خیالات و روانی می داند و می فرماید:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً». 4

بگو:آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم.آنان کسانی هستند که تلاششان در زندگی دنیا به هدر رفته و گم شده است در حالی که خود می پندارند خوب عمل می کنند.

این انسان ها دچار خیالات اند،با حقیقت ارتباطی ندارند و با هر چیزی که ارتباط دارند،جز سود ظاهری برای بدنشان چیز دیگری ندارد.قرآن این نکته را متذکر می شود که اگر همه ثروت عالم هم دست یک نفر باشد،وقتی با خدا ارتباط ندارد،فایده ای برایش ندارد:

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ». 5

قطعا کسانی که کافر شدند اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن را نیز با آن همراه خود داشته باشند،تا آن را برای نجاتشان از عذاب روز قیامت فدیه و عوض دهند،از آنان پذیرفته نخواهد شد؛و برای آنان عذابی دردناک است.

ص:210

مگر بدن انسان چقدر جا اشغال می کند؟مگر معده چقدر می تواند در خود جای دهد؟مگر لباس چقدر پارچه لازم دارد؟انسان بقیه دنیا را می خواهد به چه مصرفی برساند؟انسان به علاوه همه ثروت و پولی.که دارد مساوی با چیست؟انسان به علاوه شهواتش مساوی با چیست؟

قرآن مجید به همه این پرسش ها پاسخ داده و معتقد است انسان به علاوه هوای نفس و به علاوه همه کسانی که مثل او هستند(مثلا یزید به علاوه شمر)مساوی با صفر است.قرآن مجید می گوید:

«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ». 6

آنچه از ثروت و مال نزد شماست،فانی می شود و آنچه از پاداش و ثواب نزد خداست،باقی می ماند،و قطعا آنان که برای دینشان شکیبایی ورزیدند، پاداششان را بر پایه بهترین عملی که همواره انجام می داده اند،می دهیم.

جمع همه عناصر مادی عالم مساوی با صفر است.اما انسان به علاوه خدا همه چیز است:

«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا». 7

نوزاد از میان گهواره گفت:بی تردید،من بنده خدایم،به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است.

عبد اللّه یعنی جمع خدا با انسان.عبد انسان است و اللّه وجودی است که مستجمع جمیع صفات کمالیّه است.پس،انسان به علاوه خدا مساوی است با صفات کمال.در آیه دیگر می خوانیم:

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ...». 8

انسان به علاوه خدا و به علاوه عمل صالح مساوی با خیر البریّه است؛ یعنی بهترین موجودی که خداوند در میان جمیع موجودات زنده آفریده است.ارزش این انسان را چه کسی می تواند حساب کند که مساوی با

ص:211

چیست؟چند میلیارد واقعیت در عالم داریم،چه تعداد ملائکه و موجود زنده غیبی و شهودی داریم؟ارزش این انسان بالاتر از همه آن ها است.

وگرنه انسان منهای خدا بدنی بیش نیست که اگر حلال گوشت هم بود و او را در ترازو می گذاشتند،قیمتش بیش از قیمت یک گوسفند نمی شد.کسی که به درجه خیر البریّه رسیده است غیر از آن تفاوت عامی که انسان باخدا با انسان بی خدا از نظر ارزشی دارد،تولیداتشان هم متفاوت است و عملی تولید می کند که جزایش این است:

«جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ». 9

کسی جز خدا محتوای این آیه را نمی تواند به درستی تبیین کند.در قرآن می خوانیم:

«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ». 10

پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند،برای آنان پنهان داشته اند.

کلمه نفس در این آیه نکره است و افاده عموم می کند؛یعنی هر صاحب حیاتی را که در عالم وجود دارد شامل می شود.تمامی انبیا و اولیای خدا(حضرت ابراهیم،موسی،عیسی،یوسف،رسول گرامی اسلام،امیر المؤمنین،علیهم السلام)نفس هستند.پس،حتی اینان نیز خبر ندارند که خداوند برای انسان باخدا چه اجر و ذخیره ای قرار داده است.

احدی جز خدا از این مساله خبر ندارد،دلیلش این است که امکان خبردار شدن از آن نیست.

سخن حضرت ابراهیم با ملک الموت(علیه السلام)

مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در کتاب شریف شافی خود حدیثی از

ص:212

امام صادق،علیه السلام،نقل کرده اند که بسیار شنیدنی است.می فرمایند:

حضرت ابراهیم،علیه السلام،یک بار به ملک الموت گفت:تو با شکل اصلی خودت جان مردم را می گیری؟گفت:نه،وضع خود مردم،شکل مرا در زمان مرگشان معین می کند.پرسید:برای انسان های منهای خدا به چه شکلی در می آیی؟گفت:تو طاقت دیدن آن را نداری،پس،از این موضوع درگذر!

ابراهیم قهرمان توحید است.بت شکن است و کسی است که بینی نمرودیان را به خاک مالیده و خداوند در حق او فرموده است:

«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ». 11

و این گونه فرمانروایی و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان می دهیم تا از یقین کنندگان شود.

چگونه ممکن است چنین کسی طاقت دیدن چنین چیزهایی را نداشته باشد؟بر همین اساس،حضرت به ملک الموت اصرار کردند که آن چهره را ببینند.حضرت عزرائیل گفت:تو طاقت آن را نداری،اما حالا که اصرار می کنی اطاعت می کنم!ابراهیم هنوز قیافه ملک الموت را درست ندیده بود که از مهابت آن غش کرد و به حال مرگ افتاد.

این تازه دیدن ملک الموت است.بعد از آن،عالم برزخ است و هیولای عجیب و غریب اعمال بد و اخلاق رذیله.بعد،محشر برپا می شود و پرونده و دادگاه و میزان و صراط و هفت طبقه جهنم و...

خدا هم که در قرآن در بیان جهنم و بیدار کردن مردم از خواب غفلت سنگ تمام گذاشته است.می ماند قلب ما که این قدر قوی است که اصلا نمی ترسد،چون اگر می ترسید از آنچه عامل عذاب بود فرار می کردیم!

به هر حال،فردی که از عذاب برزخ نمی ترسید و از انبیای اولو العزم بود به آن حال مبتلا شد.بعد از آن که حضرت به هوش آمد پرسید:

ص:213

آن ها که باخدا هستند را چگونه قبض روح می کنی؟گفت:نگاه کن! ناگاه،حالت عجیبی به ابراهیم دست داد:

ندانم این شب قدر است یا ستاره صبح تویی برابر من یا خیال در نظرم 12

همان طور که داشت نگاه می کرد(دیده از دیدار جانان برگرفتن مشکل است) پرسید:این جلوه جمال محبوب نیست،این وجه اللّه نیست؟عزرائیل گفت:ای ابراهیم،این جمال محبوب نیست،چهره من است،ابراهیم، علیه السلام،پرسید:آیا خدا به دوستان خود بعد از این که تو را دیدند باز هم پاداش می دهد؟گفت:آری،چطور؟گفت:برای این که اگر پاداش مرا،با این همه زحمتی که در طول دوران پیامبری ام کشیده ام،تنها دیدار تو در این هیبت قرار دهند برایم زیاد است. 13

این تنها گوشه ای از لطف پروردگار بر بندگانش است و پس از مرگ، بهشت و جلوه های حق و عزت بی ذلت و حیات بی مرگ و غنای بی فقر در پیش است.هم چنین،رضایت حق و سلام کردن حضرت حق بر بندگانش:

«سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». 14

با سلامی پرارزش و سلامت بخش که گفتاری از پروردگاری مهربان است.

ملائکه نیز به سراغ انسان می آیند:

«جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ». 15

بهشت های جاویدی که آنان و پدران و همسران و فرزندان شایسته و درستکارشان در آن وارد می شوند،و فرشتگان از هر دری بر آنان در آیند و به آنان گویند:سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان در برابر عبادت، معصیت و مصیبت.پس نیکوست فرجام این سرای.

و بهشت جاودان با همه نعمت هایش در انتظار آن هاست:

ص:214

- «فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ. وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ. وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ. وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ. وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ. لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ. وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ. إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً. فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً. عُرُباً أَتْراباً. لِأَصْحابِ الْیَمِینِ». 16

در سایه درخت سدر بی خارند،و درختان موزی که میوه هایش خوشه خوشه روی هم چیده شده است،و سایه ای گسترده و پایدار،و آبی ریزان، و میوه ای فراوان،که پایان نپذیرد و ممنوع نشود،و همسرانی بلند مرتبه، که ما آنان را با آفرینشی ویژه آفریدیم؛پس آنان را همواره دوشیزه قرار داده ایم.عشق ورز به شوهران،و هم سن و سال با همسران،همه این نعمت ها برای سعادتمندان است.

- «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً». 17

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند،در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت ایمان، اخلاق و عمل صالح داده؛و اینان نیکو رفیقانی هستند.

چه کسی می تواند ارزش این همه نعمت و پاداش را محاسبه کند؟ پس،بیایید در مسیر زندگی خود را با چیزهایی جمع بزنیم که حاصل جمعش قابل شمارش نباشد،نه با چیزهایی که جمعش مساوی با هیچ است.خانمی که فکر می کند در این دنیا همه چیز در پول و تجملات زندگی و طلا و نقره و زیبایی ظاهر خلاصه می شود حاصل جمعش با همه این ها صفر است و مساوی با هیچ.این جمع مانند یک با یک یا دو با دو نیست که جوابش دو یا چهار باشد.جمع هیچ با هیچ است.در غیر این صورت،قارون به علاوه پول هایش باید لااقل آیت اللّه العظمی قارون یا فرعون به علاوه سلطنتش،مساوی با انسان بزرگوار و عظیم القدری می شد.ای کاش این جمع جواب داشت تا حداقل یک عمر دست و پا زدنمان در دنیا مفهوم اندکی پیدا می کرد!ولی متاسفانه،این جمع جوابی

ص:215

ندارد و عقلای عالم آن را مساوی صفر قرار داده اند:

جوان و پیر که در فکر مال و فرزندند نه عاقلند که طفلان ناخردمندند

جماعتی که بگریند بهر عیش و منال یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند

خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید که سایه ای به سر این جهان نیفکندند

به خانه ای که ره جان نمی توان بستن چه ابلهند کسانی که دل همی بندند

بقا که نیست در او حاصلی همه هیچ است چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند

ترا به از عمل خیر نیست فرزندی که دشمنند تو را زادگان نه فرزندند

مجوی دنیی اگر اهل همتی خسرو که از همای به مردار میل نپسندند. 18

درسی از همسر فرعون

آسیه،همسر فرعون،ابتدا از آن خانم هایی بود که مانند شوهرش به علاوه خیلی چیزها مساوی با صفر بود.اما،یک روز صدای خدا را از گلوی موسی،علیه السلام،شنید که می گفت:

«إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی». 19

همانا،من خدایم که جز من معبودی نیست،پس مرا بپرست و نماز را برای یاد من برپا دار.

این صدا از گوش او به باطنش منتقل شد.بعد،در کارگاه عقل آن را تحلیل کرد و نتیجه گرفت که فرعون کاره ای نیست و همه کاره نظام هستی اللّه است.سپس،به این فکر کرد که چرا خود را با فرعون همراه کرده و وجودش را با او جمع زده است؟در حالی که دنیا و آخرت از آن پروردگار است:

«یا رحمن الدنیا و رحیم الاخرة». 20

«لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». 21

«وَ لِلّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». 22

«تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ». 23

ص:216

به این چیزها فکر کرد و از تخت سلطنت و علاقه به مشتی النگو و گوشواره و سینه بند دست برداشت و راه خود را از فرعون جدا کرد.پس از مدتی،فرعون متوجه تغییر رفتار همسرش شد و به او گفت:قیافه و رفتار و اخلاق تو عوض شده؟گفت:آری،من خدای خود را پیدا کرده و با او همراه شده ام.فرعون که از عصبانیت نمی دانست چه کند گفت:

تو را به بدترین شکل می کشم.گفت:هرچه می توانی انجام بده!

امام صادق،علیه السلام،می فرماید:گذشتگان شما را با ارّه قطعه قطعه کردند و زنده زنده در آتش سوزاندند،اما آن ها از خدا جدا نشدند. 24 چون وقتی انسان به خدا پیوند بخورد،هیچ چیز نمی تواند او را از محبوبش جدا کند.

به هر حال،فرعون دستور داد کف دست ها و دو پای آسیه را از مچ به زمین میخ کنند و،بدین وسیله،او را به زمین بدوزند.چند دقیقه بعد هم دستور داد سنگ بزرگی را روی سینه اش بگذارند.قرآن می فرماید:

«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ». 25

و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامی که گفت:

پروردگارا،برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و کردارش رهایی بخش و مرا از مردم ستمکار نجات ده.

آری،وقتی آسیه آن سنگ را دید گفت:خدایا،مرا از فرعون نجات بده و در نزد خودت در بهشت قرارم ده.این سخن نشان دهنده آن است که او به خدا پیوسته و می داند که کل عالم در دست خداست.خداوند هم کریم است و کل عالم را به بنده اش می دهد.

کار این زن با پیوستن به خدا به جایی رسید که یکی از چهار زن بزرگ عالم شد و طبق روایات یکی از همسران پیامبر اسلام در بهشت

ص:217

است. 26 در ارزشش نیز همین بس که نامش در قرآن آمده و خداوند ایمان او را در قرآن ستوده است.این مقام اندکی نیست.مگر نه این است که شب های قدر وقتی مراسم احیاء برپا می شود می گوییم:

«اللهم بحق هذا القرآن،و بحق من أرسلته به،و بحق کل مؤمن مدحته فیه، و بحقک علیهم فلا أحد أعرف بحقک منک،بک یا اللّه». 27

مگر آسیه یکی زا مدح شدگان در قرآن نیست؟مقام این زن این قدر بلند است که شیعیان قرن هاست وقتی قرآن به سر می گذارند گویی خداوند را به حق آسیه قسم می دهند.این مقام را آسیه از همسری فرعون کسب نکرد،از همراهی با خدا و به کار گرفتن عقل به دست آورد.حال،خود بسنجیم که عقلی که در وجود ماست چقدر قیمت دارد؟و وجود ما چه ارزش و قیمتی دارد که خودمان از آن بی خبریم؟

مفهوم عقل در کلام امام صادق(علیه السلام)

روزی،از امام صادق،علیه السلام،پرسیدند:

«یابن رسول اللّه!ما العقل؟»

ای پسر رسول خدا،عقل چیست؟فرمود:

«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».

عقل آن است که بدان خدای رحمان بندگی شود و بهشت به وسیله آن به دست آید.

چیزی است که اگر به آن پیوند بخوری،«عبد اللّه»می شوی و به خداوند می پیوندی.در حقیقت،راه جمع شدن تو با خدا و سرمایه ای است که با آن می توان بهشت را به دست آورد.پرسیدند:آنچه معاویه را در حکمرانی یاری می داد چه بود؟فرمود:

«تلک النکراء!تلک الشیطنة،و هی شبیهة بالعقل،و لیست بالعقل». 28

آنچه معاویه داشت عقل نبود،نیرنگ بازی و شیطنت بود؛چون وجود

ص:218

او با شیطان جمع شده بود،اما به نظر می آمد که او آدم عاقلی است،در حالی که عاقل آن است که به پایان کار اندیشه کند و علامت عاقل بودنش آن است که خود را به خدا و انبیا و قرآن و ائمه پیوند می زند.

تحلیلی از امیر مومنان(علیه السلام)

امیر المؤمنین خطبه کوتاهی دارند که با وجود مختصر بودن بار معنوی بالایی دارد.این خطبه درباره کسانی است که اهل فکر و تعقل هستند و هیچ قدمی را بدون کمک گرفتن از قرآن و سخن انبیا و راهنمایی عالمان ربّانی بر نمی دارند.همچنین درباره کسانی است که با این نور رابطه ای ندارند و همتشان صرف پیوند بیشتر به دنیا می شود.حضرت می فرمایند:

«إنما الدنیا منتهی بصر الاعمی». 29

این افق دید کسی است که با عقل در ارتباط نیست.این آخرین حد دید و درک اوست و تمام هستی را همین می بیند؛یعنی دید او با دید گاو و گوسفند مساوی است که آخرین حد دیدش طویله و یونجه و آب است،اما مردم عاقل آخرین حد دیدشان این نیست.آن ها وقتی می نشینند و هستی را می نگرند،به پایان کار می اندیشند و خدا و قیامت و بهشت او را می بینند.بریدگان از عقل مسافر عناصر هستند و می روند تا در خاک فرو روند و خانه و مغازه و پولی به دست آورند،اما عاقلان دارند از این عالم به سفر ملکوت می روند؛بی خردان سیری نزولی در پیش گرفته اند و می روند تا صفر شوند،ولی عاقلان می روند تا به بی نهایت برسند.انسان های عاقل از پول و مقام و شهوت مرکبی درست کرده اند که با آن خود را به خدا برسانند و بی عقل ها جان می کنند تا این هزار متر زمین را آباد کنند و چند طبقه ساختمان و یک تجارت خانه برپا کنند و،بعد از آن،در نقطه صفر بمیرند.

ص:219

العاقل یکفیه الاشاره

یکبار،در شهری منبر می رفتم که به واقع شهر عجیب و فوق العاده ای بود.

معروف است که حدود دویست سال پیش هم وقتی مرحوم آیت اللّه شیخ جعفر شوشتری 30 در این شهر منبر رفته بود بدین مضمون فرموده بود:

من آیات بهشت را در قرآن خوانده بودم،ولی خود بهشت را ندیده بودم تا این که به شهر شما آمدم و بهشت را هم دیدم!خداوند در قرآن می گوید بهشت حور العین دارد و حور العین حجاب ندارند.در این شهر هم ما هرچه دیدیم حور العین بی حجاب بود؛بهشت نماز و روزه ندارد، این جا هم ما نماز و روزه ای ندیدیم و...!

قبل از انقلاب،من ده شب آن جا منبر رفتم و با این که تمام هنرم را به کار گرفته بودم و به قول آن ها معجزه شده و جمعیت زیادی جمع شده بود،تنها دویست نفر مستمع داشتم،در حالی که شهر حدود دویست و بیست هزار نفر جمعیت داشت و چهار هزار واحد مشروب فروشی در آن دایر بود!

روزی،یکی از اهالی این شهر برایم تعریف می کرد که من آدم غافلی بودم،ولی اتفاقی افتاد که مرا عاقل کرد و به بی عقلی ام خاتمه داد.او که فردی پولدار و بسیار ثروتمند بود تعریف می کرد که یک شب،دیرتر از ساعت مقرر به خانه آمدم.ساعت حدود ده شب بود.خانم خانه دراز کشیده بود و استراحت می کرد.برای همین،وقتی گفتم:خانم،شام ما را بیاور!گفت:هم نان و در یخچال هست و هم پنیر.بردار و بخور!

این طرز برخورد خیلی بر من گران آمد و به این فکر می کردم که چرا من باید با این همه سرمایه نان و پنیر بخورم؟برای همین،به خانم گفتم:

زن،بلند شو چیزی درست کن!گفت:تو زن نداری،برو خودت درست کن!دیگر حسابی ناراحت شدم و قهر کردم.

ص:220

آری،کسی که با خدا نیست به هیچ چیز نمی تواند قناعت کند،در حالی که اهل خدا،مثل امیر المؤمنین،علیه السلام،وقتی بعد از ده سال مقداری کدو به دستش می رسد،دستش را روی شکمش می گذارد و سه بار می گوید:مرده باد بنده شکم. 31

نقل است که یک شب،یکی از قصاب های کوفه حضرت را صدا کرد و گفت:ای امیر المؤمنین!حضرت برگشت و گفت:مرا صدا کردی؟ گفت:بله،سه کیلو گوشت خیلی خوب برایم مانده که مشتری ندارد.

اگر میل دارید،شما آن را به خانه ببرید.فرمود:پولی ندارم تا بهای آن را به تو بدهم.گفت:مگر شما خلیفه نیستید؟چطور پول ندارید مقداری گوشت بخرید؟امام فرمود:من حقوقی برای منصب خود دریافت نمی کنم.در عوض،چند درخت نخل در مدینه دارم که محصول آن را می چینند و با فروش آن زندگی ام را می گذرانم.گفت:اشکالی ندارد، نسیه ببرید!فرمود:پولش را چه وقت بیاورم؟گفت:هر وقت داشتید.

فرمود:در آن صورت،هر وقت از در مغازه تو عبور کنم،باید خجالت بکشم،چون این قدر با تو رفاقت ندارم؛ولی با شکم خودم رفیقم.به تو قول نمی دهم که پول را کی برایت می آورم،اما به شکل خود قول می دهم که هر وقت گوشت آمد به او بدهم.او هم قانع است و شکایتی نمی کند! 32

انسان قانع در زندگی اش راحت است،ولی کسی که همواره در پی برآوردن خواسته دل است،اگر یک شب شامش نان و پنیر باشد دلگیر و ناراحت می شود.او هم طبق همین اصل عمل کرد.می گفت:من قهر کردم و رفتم در اتاق دیگری خوابیدم،اما گرسنه ام بود و خوابم نمی برد.

ساعت حدود یک نیمه شب بود که زنگ خانه مان را زدند و دخترم و دامادم که از سفر می آمدند وارد شدند.شنیدم که زنم از دخترم پرسید:

ص:221

شام خورده اید؟گفت:نه!گفت:پس نیم ساعتی شوهرت را سرگرم کن تا من شام را حاضر کنم.بعد از نیم ساعت،دیدم بوی ماهی و کباب و جوجه و ماست و ترشی در خانه راه افتاد.خیلی تعجب کردم و در دل گفتم:خدایا،ما ساعت ده شب آمدیم،حواله به نان و پنیرمان کردند و کسی حرمتمان را نگه داشت،این ها نصف شب آمدند و این قدر احترام دیدند!من برای چه کسانی دارم زندگی می کنم و خود را اسیر چه چیزهایی کرده ام؟در خانه من نشسته اند و از مال من استفاده می کنند و به خودم اهمیتی نمی دهند!خلاصه،تا صبح به این چیزها فکر کردم و تصمیم خود را گرفتم.صبح که شد سوار اولین ماشینی که می خواست به تهران برود شدم.از تهران هم به قم آمدم و خدمت آیت اللّه العظمی بروجردی،رحمه اللّه،رسیدم و عرض کردم:آقا،من پنجاه سال سن دارم و بی دین هستم.هم کمکم کنید دیندار شوم و هم خمس مالم را بفرمایید که چقدر می شود؟آقای بروجردی حساب کردند و مثلا فرمودند:یک میلیون.یک برگه چک نقد بابت خمس نوشتم و گفتم:آقا،یک مقدار خمس اضافه تر بگیرید که فردای قیامت گیر نباشم!فرمود:نیازی نیست، من خواهش کردم تا مقداری هم رد مظالم برای من حساب کردند.

خوب که سبک شدم و احساس کردم حق خدا را از مالم بیرون آورده ام راهی خانه خودم شدم تا به کارهای دیگرم رسیدگی کنم.

معروف است که هر وقت پولی به امیر المؤمنین می رسید آن را بر کف دست می گذاشت و می گفت:تا زمانی که پیش من هستی مال من نیستی.

از نزد من برو تا در زمره اموالم باشی. 33 آری،اگر انسان خمس و زکات بدهد،مالک واقعی مالش می شود؛اگر مسجد بسازد،جهیزیه عروس فقیری را بدهد،مریضی را از بیمارستان مرخص کند و پولش را بتواند به کار خیری تبدیل کند،مالک مالش شده وگرنه آن را از دست داده است:

ص:222

«إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 34

یقینا خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهای آن که بهشت برای آنان باشد خریده؛همان کسانی که در راه خدا پیکار می کنند،پس دشمن را می کشند و خود در راه خدا کشته می شوند.خدا آنان را بر عهده خود در تورات و انجیل و قرآن وعده بهشت داده است؛وعده ای حق.و چه کسی به عهد و پیمانش از خدا وفادادارتر است؟پس،ای مؤمنان،به این داد و ستدی که انجام داده اید خوشحال و شاد باشید و این است کامیابی بزرگ.

ایشان در ادامه گفت:وقتی به شهر خودم برگشتم،به خانه خواهرم رفتم.خواهرم گفت:زن و بچه ات سه چهار روز است دنبالت می گردند، کجا هستی؟گفتم:عیبی ندارد،کار مهمی داشتم.بعد از آن،به بازار رفتم و کاروانسرا و پاساژ و مغازه هایم را یک جا به قیمتی پایین تر از ارزشش فروختم و پولش را صرف ساختن درمانگاه و غسال خانه و مسجد و دار الایتام این شهر کردم.بعد،رفتم خانه و زنگ را زدم.خانمم در را باز کرد.گفتم:سلام،شام داریم؟گفت:بله این چند روز کجا بودی؟گفتم:

شام چی داریم؟گفت:ماهی!گفتم:نان و پنیر نداریم؟پرسید:تو حالت خوب است؟گفتم:خوبم.خدا پدرت را بیامرزد که آن شب آن بلا را سر من آوردی وگرنه به این زودی ها از این خواب بیدار نمی شدم! چون من تا چند شب پیش،عقل نداشتم و دیوانه بودم.آری:

«من کان عاقلا کان له دین و من کان له دین دخل الجنة». 35

دینداری ثمره عقل است و بهشت ثمره دینداری.در حقیقت،بهشت آدمی در گرو عقل اوست.

ص:223

پی نوشت:

(1) .کافی،ج 1،ص 11.

(2) .در قرآن درباره حضرت یوسف این تعبیر به کار رفته است.یوسف،46: «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ». در نهج البلاغه،نامه 31 می خوانیم «لا تتخذن عدو صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک» .نیز در حکمت 295: «أصدقاؤک ثلاثة و أعداؤک ثلاثة.

فأصدقاؤک صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک.و أعداؤک و عدو صدیقک و صدیق عدوک».

(3) .نساء،69: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».

(4) .کهف،103-104.

(5) .مائده،36.

(6) .نحل،96.

(7) .مریم،30.

(8) .بینه،7-8.

(9) .بینه،7-8.

(10) .سجده،17.

(11) .انعام،75.

(12) .از سعدی است.

(13) .برداشت آزادی است از این روایت:بحار الأنوار،ج 12،ص 74:«...أن إبراهیم علیه السلام لقی ملکا فقال له:من أنت؟قال:أنا ملک الموت،فقال:أتستطیع أن ترینی الصورة التی تقبض فیها روح المؤمن؟قال:نعم اعرض عنی،فأعرض عنه،فإذا هو شاب حسن الصورة، حسن الثیاب،حسن الشمائل،طیب الرائحة،فقال:یا ملک الموت لو لم یلق المؤمن إلا حسن صورتک لکان حسبه،ثم قال له:هل تستطیع أن ترینی الصورة التی تقبض فیها روح الفاجر؟فقال:لا تطیق!فقال:بلی،قال:فأعرض عنی فأعرض عنه ثم التفت إلیه فإذا هو رجل أسود،قائم الشعر،منتن الرائحة،أسود الثیاب،یخرج من فیه و من مناخره النیران

ص:224

[و الدخان،فغشی علی إبراهیم ثم أفاق و قد عاد ملک الموت إلی حالته الاولی،فقال:یا ملک الموت لو لم یلق الفاجر إلا صورتک هذه لکفته».]

(14) .یس،58.

(15) .رعد،23-24.

(16) .واقعه،28-38.

(17) .نساء،69.

(18) .از امیر خسرو دهلوی است.

(19) .طه،14.

(20) .ثواب الأعمال،ص 75.

(21) .مائده،120.

(22) .آل عمران،180.

(23) .قصص،83.

(24) .مشکاة الأنوار،طبرسی،ص 497:عن الصادق علیه السلام قال:«إن من کان قبلکم ممن هو علی ما أنتم علیه لیؤخذ الرجل منهم فتقطع یداه و رجلاه و یصلب علی جذوع النخل و یشق بالمنشار فلا یعدو ذلک نفسه،ثم تلی قوله عز و جل: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ» .کتاب سلیم بن قیس،تحقیق محمد باقر أنصاری،ص 308(از علی علیه السلام):«یا معاویة،إن نبی اللّه زکریا نشر بالمنشار و یحیی ذبح و قتله قومه و هو یدعوهم إلی اللّه عز و جل،و ذلک لهوان الدنیا علی اللّه».

(25) .تحریم،11.در تفسیر المیزان،ج 19،ص 346 آمده است:«امرأة فرعون علی ما وردت به الروایات مقتولة قتلها زوجها فرعون لما اطلع أنها آمنت باللّه وحده،و قد اختلفت الروایات فی کیفیة قتلها.ففی بعضها أنه لما اطلع علی إیمانها کلفها الرجوع إلی الکفر فأبت إلا الایمان،فأمر بها أن ترمی علیها بصخرة عظیمة حتی ترضح تحتها ففعل بها ذلک.و فی بعضها لما أحضرت للعذاب دعت بما حکی اللّه عنها فی کلامه من قولها: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ» الخ،فاستجاب اللّه لها و رأت بیتها فی الجنة و انتزعت منها الروح و ألقیت الصخرة علی جسد لیس فیه روح.و فی بعضها أن فرعون و تدلها أربعة أوتاد و أضجعها علی صدرها و جعل علی صدرها رحی و استقبل بها عین الشمس.و اللّه أعلم».

ص:225

[بحار الأنوار،ج 13،ص 164:«و أما امرأة فرعون آسیة فکانت من بنی إسرائیل و کانت مؤمنة مخلصة و کانت تعبد اللّه سرا، و کانت علی ذلک إلی أن قتل فرعون امرأة حزبیل، فعاینت حینئذ الملائکة یعرجون بروحها لما أراد اللّه تعالی بها من الخیر فزادت یقینا و إخلاصا و تصدیقا،فبینا هی کذلک إذ دخل علیها فرعون یخبرها بما صنع بها،فقالت:الویل لک یا فرعون،ما أجرأک علی اللّه جل و علا؟فقال لها:لعلک قد اعتراک الجنون الذی اعتری صاحبتک،فقالت:ما اعترانی جنون لکن آمنت باللّه تعالی ربی و ربک و رب العالمین، فدعا فرعون امها فقال لها:إن ابنتک أخذها الجنون،فاقسم لتذوقن الموت أو لتکفرن بإله موسی،فخلت بها فسألها موافقة فیما أراد،فأبت و قالت:أما أن أکفر باللّه فلا و اللّه لا أفعل ذلک أبدا،فأمر بها فرعون حتی مدت بین أربعة أوتاد ثم لا زالت تعذب حتی ماتت، کما قال اللّه سبحانه: وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ .و عن ابن عباس قال:أخذ فرعون امرأته آسیة حین تبین له إسلامها یعذبها لتدخل فی دینه،فمر بها موسی و هو یعذبها فشکت إلیه بإصبعها، فدعا اللّه موسی أن یخفف عنها،فلم تجد للعذاب مسا،و إنها ماتت من عذاب فرعون لها، فقالت و هی فی العذاب:رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة.و أوحی اللّه إلیها:أن ارفعی رأسک، ففعلت فاریت البیت فی الجنة بنی لها من در فضحکت،فقال فرعون:انظروا إلی الجنون الذی بها،تضحک و هی فی العذاب.انتهی.و قال الطبرسی رحمه اللّه فی قوله تعالی: وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ...هی آسیة بنت مزاحم،قیل:إنها لما عاینت المعجز من عصا موسی و غلبت السحرة أسلمت،فلما ظهر لفرعون إیمانها نهاها فأبت فأوتد یدیها و رجلیها بأربعة أوتاد و ألقاها فی الشمس،ثم أمر أن یلقی علیها صخرة عظیمة،فلما قربت أجلها قالت:رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة فرفعها اللّه تعالی إلی الجنة فهی فیها تأکل و تشرب،عن الحسن و ابن کیسان،و قیل:إنها أبصرت بیتها فی الجنة من درة و انتزع اللّه روحها،فالقیت الصخرة علی جسدها و لیس فیه روح،فلم تجد ألما من عذاب فرعون،و قیل:

إنها کانت تعذب بالشمس و إذا انصرفوا عنها أظلتها الملائکة و جعلت تری بیتها فی الجنة...».]

(26) .درباره آسیه در کتب مختلف چنین می خوانیم:

درباره نسب آسیه:

-بحار الأنوار،ج 13،ص 16:«...و کانت آسیة بنت مزاحم امرأة من بنی إسرائیل استنکحها فرعون،و هی من خیار النساء،و من بنات الانبیاء،و کانت اما للمؤمنین ترحمهم و تتصدق علیهم یدخلون علیها... .و قال الثعلبی فی العرائس:قد استنکح

ص:226

[فرعون من بنی اسرائیل امرأة یقال لها آسیة بنت مزاحم،و بقال:هی آسیة بنت مزاحم بن عبید بن الریان بن الولید فرعون یوسف الاول،و نص الطبری أیضا انها کانت من بنی اسرائیل و کانت من خیار النساء المعدودات».

درباره ایمان او و علاقه ای که به حضرت موسی علیه السلام داشت:

-بحار الأنوار،ج 13،ص 51:«...و قد استنکح فرعون منهم امرأة یقال لها آسیة بنت مزاحم من خیار النساء المعدودات،و یقال:بل هی آسیة بنت مزاحم بن الریات بن الولید فرعون یوسف الاول فأسلمت علی یدی موسی علیه السلام.قال مقاتل:و لم یسلم من أهل مصر إلا ثلاثة:آسیة و خربیل و مریم بنت ناموساء التی دلت موسی علی قبر یوسف علیه السلام.فعمر فرعون و هم تحت یدیه عمرا طویلا یقال:أربعمائة سنة یسومونهم سوء العذاب.فلما أراد اللّه تعالی أن یفرج عنهم بعث موسی علیه السلام.و کان بدء ذلک علی ما ذکره السدی عن رجاله أن فرعون رأی فی منامه أن نارا قد أقبلت من بیت المقدس حتی اشتملت علی بیوت مصر فأخربتها و أحرقت القبط،و ترکت بنی إسرائیل،فدعا فرعون السحرة و الکهنة و المعبرین و المنجمین و سألهم عن رؤیاه،فقالوا:إنه یولد فی بنی إسرائیل غلام یسلبک ملکک،و یغلبک علی سلطانک،و یخرجک و قومک من أرضک،و یبدل دینک،و قد أضلک زمانه الذی یولد فیه،قال:فأمر فرعون بقتل کل غلام یولد فی بنی إسرائیل،و جمع القوابل من نساء أهل مملکته فقال لهن:لا یسقطن علی أیدیکن غلام من بنی إسرائیل إلا قتلتنه، و لا جاریة إلا ترکتنها،و وکل بهن فکن یفعلن ذلک،قال مجاهد:لقد ذکر لی أنه کان یأمر بالقصب فیشق حتی یجعل أمثال الشفار.ثم یصف بعضها إلی بعض ثم یؤتی بالحبالی من بنی إسرائیل فیوقعن فتحز أقدامهن حتی أن المرأة منهن لتضع ولدها فیقع بین رجلیها،فتظل تطأه تتقی به حد القصب عن رجلها لما بلغ من جهدها،فکان یقتل الغلمان الذین کانوا فی وقته،و یقتل من یولد منهم،و یعذب الحبالی حتی یضعن ما فی بطونهن،و أسرع الموت فی مشیخة بنی إسرائیل،فدخل رؤوس القبط علی فرعون فقالوا له:إن الموت قد وقع بنی إسرائیل و أنت تذبح صغارهم و یموت کبارهم، فیوشک أن یقع العمل علینا،فأمر فرعون أن یذبحوا سنة و یترکوا سنة،فولد هارون فی السنة التی لا یذبحون فیها فترک،و ولد موسی فی السنة التی یذبحون فیها،قالوا:

فولدت هارون امه علانیة آمنة،فلما کان العام المقبل حملت بموسی فلما أرادت]

ص:227

[وضعه حزنت من شأنه و اشتد غمها فأوحی اللّه تعالی إلیها وحی إلهام:أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین.فلما وضعته فی خفیة أرضعته،ثم اتخذت له تابوتا،و جعلت مفتاح التابوت من داخل و جعلته فیه.قال مقاتل:و کان الذی صنع التابوت خربیل مؤمن آل فرعون، و قیل:إنه کان من بردی.فاتخذت ام موسی التابوت و جعلت فیه قطنا محلوجا و وضعت فیه موسی و قیرت رأسه و خصاصه،ثم ألقته فی النیل،فلما فعلت ذلک و تواری عنها ابنها أتاها الشیطان لعنه اللّه و وسوس إلیها فقالت فی نفسها:ماذا صنعت بابنی؟لو ذبح عندی فواریته و کفنته کان أحب إلی من أن القیه بیدی إلی دواب البحر، فعصمها اللّه تعالی،و انطلق الماء بموسی یرفعه الموج مرة و یخفضه اخری حتی أدخله بین أشجار عند دار فرعون إلی فرضة و هی مستقی جواری آل فرعون،و کان یشرب منها نهر کبیر فی دار فرعون و بستانه،فخرجت جواری آسیة یغتسلن و یسقین فوجدن التابوت فأخذنه و ظنن أن فیه ما لا فحملنه کهیئته حتی أدخلنه علی آسیة فلما فتحته و رأت الغلام فألقی اللّه تعالی علیه محبة منها فرحمته آسیة و أحبته حبا شدیدا، فلما سمع الذباحون أمره أقبلوا علی آسیة بشفارهم لیذبحوا الصبی،فقالت آسیة للذباحین:انصرفوا فإن هذا الواحد لا یزید فی بنی إسرائیل،فآتی فرعون فأستوهبه إیاه فإن وهبه لی کنتم قد أحسنتم،و إن أمر بذبحه لم ألمکم،فأتت به و قالت:قرة عین لی و لک لا تقتله عسی أن ینفعنا أو نتخذه ولدا.فقال فرعون:قرة عین لک،فأما أنا فلا حاجة لی فیه.فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:و الذی یحلف به لو أقر فرعون أن یکون قرة عین کما أقرت به لهداه اللّه تعالی کما هدی به امرأته و لکن اللّه تعالی حرمه ذلک.قالوا:فأراد فرعون أن یذبحه و قال:إنی أخاف أن یکون هذا من بنی إسرائیل،و أن یکون هذا هو الذی علی یدیه هلاکنا و زوال ملکنا،فلم تزل آسیة تکلمه حتی وهبه لها،فلما أمنت آسیة أرادت أن تسمیه باسم اقتضاه حاله و هو موشی لانه وجد بین الماء و الشجر و«مو»بلغة القبط الماء و«الشا»الشجر فعرب فقیل موسی.قال ابن عباس:...فانطلقت ام موسی و ألقته فی البحر،و ذلک بعد ما أرضعته ثلاثة أشهر،و کان لفرعون یومئذ بنت و لم یکن له ولد غیرها،و کانت من أکرم الناس علیه،و کان بها برص شدید و قد قالت أطباء المصر و السحرة:إنها لا تبرء إلا من قبل البحر یوجد منه شبه الانسان فیؤخذ من ریقه فیلطخ به برصها فتبرء من ذلک،و ذلک]

ص:228

[فی یوم کذا و ساعة کذا حین تشرق،فلما کان یوم الاثنین غدا فرعون إلی مجلس کان له علی شفیر النیل و معه آسیة،فأقبلت بنت فرعون فی جواریها حتی جلست علی شاطیء النیل مع جواریها تلاعبهن إذ أقبل النیل بالتابوت تضربه الامواج،فأخذوه فدنت آسیة فرأت فی جوف التابوت نورا لم یره غیرها،للذی أراد اللّه أن یکرمها، فعالجته ففتحت الباب،فإذا نوره بین عینیه،و قد جعل اللّه تعالی رزقه فی إبهامه یمصه لبنا،فألقی اللّه حبه فی قلبها و أحبه فرعون،فلما أخرجوه عمدت بنت فرعون إلی ما کان یسیل من ریقه فلطخت به برصها فبرئت،فقبلته و ضمته إلی صدرها،فقال الغواة من قوم فرعون:أیها الملک إنا نظن أن ذلک المولود الذی تحذر منه من بنی إسرائیل هو هذا،رمی به فی البحر فرقا منک،فهم فرعون بقتله فاستوهبته آسیة فوهبه لها،ثم قال لها:سمیه،فقالت:سیمته موشی لانه وجد بین الماء و الشجر».

-بحار الأنوار،ج 13،ص 161:«عن جابر بن عبد اللّه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:ثلاثة لم یکفروا بالوحی طرفة عین:مؤمن آل یاسین،و علی ابن أبی طالب،و آسیة امرأة فرعون».

در فضیلت آسیه:

-بحار الأنوار،ج 13،ص 161:«عن ابن عباس قال:رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله أربع خطط فی الارض،و قال:أتدرون ما هذا؟قلنا:اللّه و رسول أعلم،فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:أفضل نساء الجنة أربع:خدیجة بنت خویلد،و فاطمة بنت محمد،و مریم بنت عمران،و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون».

-مجمع البیان،ج 10،ص 480:«قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:کمل من الرجال کثیر،و لم یکمل من النساء إلا أربع:آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون،و مریم بنت عمران،و خدیجة بنت خویلد،و فاطمة بنت محمد».

درباره همسری اش برای پیامبر:

-بحار الأنوار،ج 19،ص 20 و 24:«دخل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علی خدیجة و هی لما بها،فقال لها:بالرغم منا ما نری بک یا خدیجة،فإذا قدمت علی ضرائرک فأقرئیهن السلام فقالت:من هن یا رسول اللّه؟قال صلی اللّه علیه و آله:مریم بنت عمران،و کلثم اخت موسی،و آسیة امرأة فرعون،قالت:بالرفاء یا رسول اللّه».]

ص:229

[-الدر المنثور،ج 8،ص 229:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:أفضل نساء أهل الجنة:خدیجة بنت خویلد،و فاطمة بنت محمد صلی اللّه علیه و آله،و مریم بنت عمران،و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون».

-المعجم الکبیر،طبرانی،ج 8،ص 259:«...عن أبی أمامة قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعائشة أشعرت أن اللّه عز و جل زوجنی فی الجنة مریم بنت عمران و کلثم أخت موسی و امرأة فرعون».

-الجامع الصغیر،جلال الدین سیوطی،ج 1،ص 267 و کنز العمال،متقی هندی،ج 11، ص 424:«إن اللّه تعالی زوجنی فی الجنة مریم بنت عمران،و امرأة فرعون،و أخت موسی».

-فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،مناوی،ج 2،ص 300:(إن اللّه زوجنی فی الجنة) مضافا إلی زوجاتی اللاتی تزوجتهن فی الدنیا(مریم بنت عمران)أی جعلها زوجتی فیها و أوقع الماضی موقع المستقبل لتحقق الوقوع(و امرأة فرعون)آسیة بنت مزاحم (و أخت موسی)الکلیم علیه السلام و اسمها مریم کما قاله البیضاوی و غیره.قال الحرالی خلصهن اللّه من الاصطفاء الأول العبرانی إلی اصطفاء عربی علی حتی أنکحهن من محمد النبی العربی صلی اللّه علیه و سلم و هؤلاء الثلاثة مترتبات فی الفضل علی هذا الترتیب فأفضلهن مریم اتفاقا فآسیة لأنه قیل بنبوتها فأخت موسی لأنه لم یذهب إلی القول بنبوتها أحد و الظاهر أن وقوع التزوج فی الجنة.

برای آگاهی بیشتر ر ک:بحار الأنوار،ج 13،باب 5،زندگی مومن آل فرعون و همسر فرعون.]

(27) .إقبال الأعمال،سید ابن طاووس،ج 1،ص 346.

(28) .کافی،ج 1،ص 11:«محمد بن عبد الجبار،عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:ما العقل؟قال:ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان قال:قلت:فالذی کان فی معاویة؟فقال:تلک النکراء!تلک الشیطنة،و هی شبیهة بالعقل،و لیست بالعقل».

(29) .نهج البلاغه،خطبه 133:«إنما الدنیا منتهی بصر الاعمی،لا یبصر مما وراءها شیئا،و البصیر ینفذها بصره و یعلم أن الدار وراءها.فالبصیر منها شاخص،و الاعمی إلیها شاخص.و البصیر منها متزود،و الاعمی لها متزود».

(30) .برای آشنایی بیشتر با این شخصیت نگا:46/22/2/1

ص:230

(31) .برداشت آزادی است از این حکایت که مربوط است به یکی از صدقات امیر مومنان معروف به چاه ابی نیزر.در کتاب نهج السعاده(ج 4،ص 13)آمده است:«...قال أبو نیزر:

جاءنی علی بن أبی طالب و أنا أقوم بالضیعتین(عین أبی نیزر،و البغیغة)فقال:هل عندک من طعام.فقلت:طعام لا أرضاه لامیر المؤمنین،قرع من قرع الضیعة،صنعته بأهالة سبخة.فقال:

علی به،فقام إلی الربیع و هو جدول فغسل یده،ثم أصاب من ذلک شیئا،ثم رجع إلی الربیع فغسل یدیه بالرمل حتی أنقاهما،ثم ضم یدیه کل واحدة منهما إلی أختها و شرب منهما حسی من الربیع،ثم قال:یا أبا نیزر،ان الاکف أنظف الآنیة،ثم مسح یدیه من ذلک الماء علی بطنه و قال:من أدخله بطنه النار فأبعده اللّه...».

(32) .دراین باره از حضرت نکات مختلفی نقل شده است.از جمله:

-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص 368:«ابن بطة فی الابانة عن جندب ان علیا قدم إلیه لحم غث فقیل له:نجعل لک فیه سمنا؟فقال:«انا لا نأکل ادمین جمیعا».

-نیز:«العرنی:وضع خوان من فالوذج بین یدیه فوجأ بأصبعه حتی بلغ اسفله ثم سلها و لم یأخذ منه شیئا و تلمظ باصبعه و قال:طیب طیب و ما هو بحرام و لکن أکره ان اعود نفسی بما لم اعودها.و فی خبر عن الصادق علیه السلام:«انه مد یده إلیه ثم قبضها فقیل له فی ذلک فقال ذکرت رسول اللّه انه لم یأکله قط فکرهت ان آکله».

-قال الحمیری:«و کان طعامه خبزا وزیتا*و یؤثر باللحوم الطارقینا».

(33) .مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص 364:«أبو عبد اللّه بن حمویه البصری باسناده عن سالم الجحدری قال:شهدت علی بن أبی طالب اتی بمال عند المساء فقال:اقتسموا هذا المال، فقالوا:قد أمسینا یا أمیر المؤمنین فأخره الی غد،فقال لهم:تضمنون لی أن أعیش الی غد؟ قالوا:ماذا بأیدینا،فقال:لا تؤخره حتی تقسموه».نیز:«یروی انه کان یأتی علیه وقت لا یکون عنده قیمة ثلاثة دراهم یشتری بها أزارا و ما یحتاج إلیه ثم یقسم کل ما فی بیت المال علی الناس ثم یصلی فیه و یقول:الحمد للّه الذی أخرجنی منه کما دخلته».

(34) .توبه،111.

(35) .ثواب الأعمال،ص 14،از امام صادق علیه السلام.

ص:231

ص:232

9- گوهری به نام عقل

اشاره

گوهری به نام عقل

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:233

ص:234

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمدلله رب العالمین وصلی اللّه علی جمیع الأنبیاء والمرسلین و صل علی محمد و آله الطاهرین.

وجود مبارک رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله،ازچهار واقعیت تعبیر به گوهر فرموده اند.تشبیه به گوهر نیز به این سبب بوده است که ارزش این واقعیت هارا به مردم نشان دهند،زیرا گوهر همیشه برای مردم باارزش بوده وحضرت خواسته اند با این تعبیر،والایی و قیمت و اعتبار این چهار واقعیت را بر مردم معلوم سازند.ایشان در ادامه فرموده اند:هر یک از این گوهرها غارتگری دارند؛یعنی اگر انسان،درمسیر زندگی اش و در برخورد با جریانات خانوادگی و اجتماعی مواظب نباشند،غارتگران این چهار گوهر را به یغما خواهند برد.گاهی،این غارت به قدری سنگین و خسارت بار است که قابل تدارک وجبران نیست؛ازجمله، زمانی که وقت برای جبران چیزهای از دست رفته کم باشد و دیگر نتوان گوهر غارت شده را از غارتگران پس گرفت وبه جای خود برگرداند. 1

ص:235

گوهر اول:عقل

اشاره

به تعبیر حضرت و به ترتیبی که در فرمایش ایشان آمده است،اولین گوهر،از میان این چهار گوهر،عقل است.عقل گوهری است که در وجود انسان واسطه دریافت حقایق و درک واقعیات عالم است و عامل اندیشه و تفکر و عاقبت اندیشی است.به تعبیر محسوس تر،مانند نورافکنی است که پرودگار عالم در وجود انسان قرار داده است تا بتواند با استفاده از نور آن جاده ها را بدون خطر طی کند.نقش این چراغ باعظمت به قدری مهم است که نزدیک هزار آیه قرآن کریم درباره این گوهر گرانبهاست. 2 در کتب بزرگان شیعه نیز به این موضوع چندان پرداخته شده است که نخستین فصل از کتاب سترگ اصول کافی به مسأله عقل،ارزش عقل،منافع عقل،و...اختصاص پیدا کرده و«کتاب العقل و الجهل»نامگذاری شده است.

در این کتاب،مطالب عجیبی درباره عقل و جهل از رسول خدا، صلی اللّه علیه و آله،و اهل بیت،علیهم السلام،نقل شده است.در روایتی از این کتاب می خوانیم که وجود مقدس پروردگار به عقل خطاب کردند:

در این عالم،مخلوقی محبوب تر از تو نیافریدم و تو در وجود بندگان من ملاک تکلیف،ملاک ثواب و عقاب،و ملاک بهشت و جهنم هستی. 3 نتیجه به کارگیری صحیح تو بهشت خداست،ولی اگر رابطه بندگان من با تو قطع باشد،نتیجه کارشان جهنم است.بدین ترتیب،معلوم می شود که پروردگار عالم چه نقش باعظمتی را به عقل عنایت کرده است.

عقل،ارزشمندترین میوه آفرینش

اگر مجموع آفرینش را به درختی تشبیه کنیم،بی شک،قیمتی ترین شاخه این درخت آسمان ها و زمین و موجودات برّی و بحری و ملائکه و جنّیان و...نیستند.قیمتی ترین شاخه این درخت انسان است.آن هم

ص:236

بدین سبب که میوه درخت هستی(عقل)در او قرار داده شده است.از این روست که رفتار پروردگار با انسان،چه در دنیا و چه در آخرت، متناسب با عقل اوست؛یعنی حتی ارزش عبادات انسان نیز به تناسب فهم و شعور و عقلش ارزیابی می شود. 4 در این ارزیابی،ملاک تعداد رکعات نماز،مقدار روزه،تعداد حج و کمیّت عبادات نیست،بلکه تناسبی است که این عبادات با فعالیت عقل داشته اند.به عبارت دیگر،در قیامت،به اندازه توان عقل هر انسانی به او جزا می دهند.

البته،نباید تصور کرد که پروردگار به یکی از بندگانش یک درجه از عقل عطا کرده و به دیگری پنج درجه از عقل داده است،زیرا امیر المؤمنین،علیه السلام،فرموده اند:عقل در وجود انسان دارای دو مرتبه است.ایشان از یک مرتبه عقل به عقل مطبوع(عقل طبیعی)تعبیر می کنند،که همان عقلی است که با انسان متولد شده است،و از مرتبه دیگر به عقل مسموع یاد می کنند؛یعنی عقلی که از طریق شنیدن معارف الهیه کامل شده و به بلوغ می رسد. 5 آری،ممکن است کسی سی یا چهل سال زحمت یافتن و شنیدن واقعیات را بر خود هموار سازد و عقل را تغذیه کند و آن را به مرتبه بلوغ برساند؛در این صورت،صاحب چنین عقلی نمازش با نماز کسی که عقلش ناقص و غیر بالغ است تفاوت بسیار دارد.

پیرمرد دو ساله!

پیش ترها،عالمی در تهران زندگی می کرد که وقتی در منبر خود این معنا را متذکر می شد که ارزش انسان به رشد عقل اوست،از کسانی که دور از عقل زندگی می کردند به پیرمردهای دو ساله یا هشتاد ساله های یک ساله و...تعبیر می کرد و می گفت:من وضع آن ها را با عقلشان می سنجم.

ص:237

یعنی،گاهی انسان نود سال سن دارد،اما هنوز خیلی چیزها را نمی فهمد و راهش را پیدا نکرده است؛هنوز راه را از چاه،حق را از باطل،و درستی را از نادرستی تشخیص نمی دهد.قرآن مجید می فرماید:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً». 6

بگو:آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟آنان کسانی هستند که کوشش شان در زندگی دنیا به هدر رفته و گم شده است،در حالی که خود می پندارند خوب عمل می کنند.

چنین انسانی،در سراسر زندگی دنیایی اش،راه را اشتباه رفته و خیال می کند اشتباه نرفته است.خیال می کند تمام حرکاتش دقیق بوده و تمام داد و ستدهایی که کرده درست بوده است و...درست است که این انسان هشتاد سال عمر کرده است،ولی در این هشتاد سال تنها وزن بدنش تغییر کرده و عقل او هنوز در دو سالگی اش مانده است.در روز قیامت نیز،رفتاری که پروردگار عالم با این فرد دارد متناسب با عقل اوست که به اندازه کودکی دو ساله است،در حالی که رفتاری که پروردگار در قیامت با وجود مبارک حضرت قاسم بن الحسن 7 ، علیه السلام،دارد،با وجود این که ایشان در کربلا سیزده ساله بود،رفتاری است که با یک عقل کامل و بالغ دارد.

عقل و ارتباط آن با سن و بدن

از مسائل عجیب دیگری که در قرآن مجید می خوانیم این است که پروردگار عالم به حضرت یحیی،علیه السلام،می فرماید:

«یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا». 8

ای یحیی،کتاب را به قوت و نیرومندی بگیر!و به او،در حالی که کودک بود،حکمت دادیم.

ص:238

حضرت یحیی،علیه السلام،چهار یا پنج سال بیشتر نداشت که به مقام نبوت رسید.بنابراین،معلوم می شود که ایشان با وجود سن کم دارای عقل کاملی بوده است که به واسطه آن لیاقت پیغمبری را یافته است.در واقع،خداوند کودکی را به پیامبری برنگزیده،بلکه عقل کامل و بالغی را بدین مقام منصوب کرده است.

رفتار امام عسکری(علیه السلام)در کودکی

از پیرمرد سالخورده ای نقل شده است که گفت:روزی،به مدینه رفتم.

وقتی وارد شهر شدم،دیدم عده ای از بچه ها دور هم جمع شده اند و آتش بازی می کنند.کودک چهارپنج ساله ای هم روی سکوی خانه ای نشسته بود و این منظره را تماشا می کرد و غرق در فکر بود؛یعنی حالت چهره اش نشان می داد که در دریایی از اندیشه غوطه ور است.

آری،فقط زبانی آدمی سخن نمی گوید.حالت چهره و نگاه و حرارت بدن و ضربان قلب و نبضه های نبض هم با انسان های عاقل حرف می زنند؛مثلا،چهره مریض با دکتر حرف می زند.برای همین،با این که مریض اصلا حرفی نزده،دکتر به او می گوید:شما دیشب نخوابیده اید!.

شاعری گفته است:

از پریدن های رنگ و از تپیدن های دل عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می شود. 9

زیرا چهره ها از درون انسان خبر می دهند و سخن نمی گویند.حالت آن کودک نیز نشان می داد که غرق در فکر است.

عقل پخته متاع ارزشمندی است که در خانواده های پخته و از راه همنشینی با دوستان خوب،مطالعه آثار مفید،عبرت گرفتن از زندگی دیگران،تجربه اندوختن،و تامل در وقایع زود به دست می آید.بر عکس،اگر خانواده خانواده ای پست،دوستان دوستانی ناباب،و

ص:239

جریانات اجتماعی جریاناتی ناصحیح باشند،عقل در آن ها نابود می شود.

ازاین رو،مسئولیت پدران و مادران و رهبران اجتماعی و دست اندرکاران رسانه ها(رادیو و تلویزیون و روزنامه ها و...)مسئولیت سنگینی است،به ویژه نسبت به کسانی که سن کمتری دارند.پیش از انقلاب،در کشاکش جریانات کمونیستی،برخی از جوان ها پیغمبر و امیر المؤمنین و ائمه اطهار،علیهم السلام،را رها کردند و خود را به استالین 10 و لنین 11 و سردمداران حزب کمونیسم 12 فروختند و کارشان به جایی رسید که گفتند:دل که جای خدا و پیغمبر و امام حسین و فاطمه زهرا،علیهم السلام،نیست.آن ها را باید از دل بیرون کرد و تشکیلات و حزب را باید به جایش قرار داد!

عقل های نپخته،به سادگی،حق را با باطل،روز را با شب،اسلام را با بی دینی،آزادی خداداد را با بی بندوباری و بهشت را با جهنم عوض می کنند؛اما عقل های پخته به این سادگی ها چیزی را نمی پذیرند.برای نمونه،حر بن یزید ریاحی را جریانات اجتماعی و سیاسی در مقابل حضرت ابی عبد اللّه الحسین،علیه السلام،قرار داد،ولی او در انتهای کار به سبب پختگی عقل حاضر به پذیرش این داد و ستد نشد؛در حالی که عقل های نپختۀ آن روزگار جهنم را پذیرفتند و بهشت را رد کردند؛یزید را قبول کردند و سید الشهدا را رد کردند؛معاویه را قبول کردند و امیر المؤمنین را کنار گذاشتند و گفتند:حق با معاویه است و علی بر حق نیست.از همین نمونه ها،معلوم می شود که در آن زمان چقدر عقل نپخته زیاد بوده است.خامی عقل این بلا را بر سر انسان می آورد که علی، علیه السلام،را رد و معاویه را اثبات کند؛امام حسین،علیه السلام،را قطعه قطعه کند و پای تخت طلای یزید به بندگی بایستد.متاسفانه،کمتر جامعه ای ارزش زندگی عقلانی را می داند و جوان های اندکی از نقش

ص:240

عقل پخته و عقل نپخته در زندگی خبر دارند.

به هر حال،پیرمرد می گوید:جلو رفتم و از سر کنجکاوی از آن کودک پرسیدم:چرا شما با بچه های دیگر بازی نمی کنی؟در پاسخ،او ابتدا نگاهی به من کرد و بعد گفت:من اجازه ندارم با مردم بی ادب حرف بزنم!تعجب کردم.گفتم:شما چه بی ادبی ای از من دیده اید؟گفت:مگر شرط ادب این نیست که وقتی بر کسی وارد می شویم سلام کنیم؟دیدم حق با اوست،لذا گفتم:درست است.من اشتباه کردم.بعد،سلام کردم و گفتم:حالا می شود بگویی چرا با بچه های دیگر بازی نمی کنی؟گفت:

برای این که این عمر را برای بازی به من عنایت نکرده اند.

«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ». 13

آیا پنداشته اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم،و این که به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟

آنچه به من داده اند جدی است و جدی هم از آن حساب خواهند کشید:

«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِینَ». 14

تا مبادا کسی بگوید:دریغ و افسوس بر اهمال کاری و تقصیری که درباره خدا کردم،و بی تردید نسبت به احکام الهی و آیات ربّانی از مسخره کنندگان بودم.

در قیامت،هرکس زندگی اش را به بازی گذرانده باشد محکوم به عذاب است و او را بازخواست خواهند کرد که چرا عمرت را صرف بازی شکم و شهوتت کردی؟چرا تمام اهداف آفرینش را در شکم و شهوت هضم کردی؟آنچه خدا به ما عطا کرده برای بازی نیست و در برابر آن پاسخگو خواهیم بود.آتش سوزان جهنم هم،که آسمان ها و

ص:241

زمین تاب تحمل آن را ندارند و خاموش شدنی نیست 15 ،برای کسانی در نظر گرفته شده که این طور می پندارند و این گونه عمل می کنند:

«و هو بلاء تطول مدته و یدوم مقامه،و لا یخفف عنه أهله،لأنه لا یکون إلا عن غضبک و انتقامک و سخطک». 16

کودک ادامه داد:دیدن آتشی که این بچه ها افروخته بودند مرا به یاد آتش دوزخ انداخت و در باطن خود از آن به پروردگار پناه می بردم که شما سر رسیدید و مرا از آن حال بیرون آوردید.گفتم:ممکن است بفرمایید خانه شما کجاست؟گفت:همین است که روی سکویش نشسته ام.از نامش و نام پدرش پرسیدم.گفت:اسمم حسن است و نام پدرم علی است.من حسن بن علی هستم. 17

امام عسکری،علیه السلام،در کودکی عقل پخته و کاملی دارد.پس، پختگی عقل ربطی به بزرگی بدن و وزن آن ندارد و ارزش انسان را با وزن بدنش نمی سنجند،با عقلش می سنجند،ازاین رو،اگر بخواهیم ارزش پیغمبر اکرم،امیر المومنین یا ائمه اطهار،علیهم السلام،را بسنجیم که عقل مجسم اند،معیاری مادی برای آن نمی توانیم بیابیم.پختگی عقل در این بزرگواران به حدی است که بدنشان هم نشان عقلشان است،زیرا تمام رفتارهای آنان بر اساس عقل است.امیر مومنان شصت و سه سال در این عالم زیست و حتی یک خنده بی جا،نگاه بی جا،خواب بی جا،لقمه بی جا،سکوت بی جا،و حرف بی جا از ایشان صادر نشد.وجود مقدس ایشان،در همه ایام حیات،تحت تأثیر عقلی پخته و ملکوتی قرار داشت که خود متاثر از عقل بی نهایت عالم بود.در حقیقت،عقل علی آینه ای بود که انوار عقل کلی عالم را منعکس می کرد و آنچه را دریافت می کرد به همان شکل به اعضا و جوارح خود منتقل می ساخت.برای همین، فرزندانی هم که از او و وجود مقدس فاطمه زهرا،علیهما السلام،به

ص:242

وجود آمدند عقل محض بودند و منش و رفتار و گفتارشان نشانه عقلشان بود.این ارزش ها را با کدام معیار ظاهری می شود ارزیابی کرد؟

«ان اللّه لا ینظر الی صورکم و لکن ینظر الی قلوبکم». 18

پروردگار عالم شما را با ظاهرتان نمی سنجد،با باطنتان ارزیابی تان می کند.

این گوهر عقل است.گوهری که وقتی به کار گرفته می شود، فرماندهی از فرماندهان لشکر یزید را به سرداری از سرداران امام حسین، علیه السلام،تبدیل می کند و شخصیت حر بن یزید را در تاریخ اسلام می سازد یا راهزن معروفی چون فضیل عیاض 19 را بدل به انسانی واقعی می کند که سی سال معلم تربیت روح و عقل مردم بود.آری،عقل نورافکن وجود انسان است که بدون آن در جاده زندگی به هزاران خطر صعب مبتلا می شود؛و نعمتی است که وجود مبارک رسول خدا، صلی اللّه علیه و آله،از آن تعبیر به گوهر می کنند،برای این که ارزش آن را نشان دهند.گوهر گران بهایی که در خزانه خلقت پروردگار محبوب تر از آن چیزی نیست و در رأس همه گوهرهای دیگر قرار دارد.

پیامبر عقل کل است

در میان وصف هایی که از رسول خدا،صلی اللّه علیه وآله،شده است،بعد از مسأله عبودیت که خود حاصل فعالیت عقلانی است،زیباترین تعبیری که درباره ایشان وارد شده وصف ایشان به«عقل کل»است. 20

این مرتبه حاصل فعالیت و رشد مرحله دوم عقل انسان یا همان عقل مسموع است.پختگی عقل مسموع نیز از طریق درست دیدن،درست شنیدن،درست مطالعه کردن،و تامل درست به دست می آید.صاحبان عقل های پخته کمتر با خطر مواجه می شوند،کمتر ضرر می بینند،کمتر جای حق و باطل را در زندگی عوض می کنند،و کمتر هم زیر بار

ص:243

وسوسه ها و جریانات می روند.انسان های بسیاری را می شناسیم که از شدیدترین طوفان های اجتماعی با سلامت کامل بیرون آمده اند و در سلامت کامل نیز از دنیا رفته اند،زیرا بر کشتی نوح نشسته بودند و ملازمت این پیامبر درونی را رها نمی کردند:

حافظ از دست مده صحبت این کشتی نوح ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت. 21

در این جا،فرصت اقتضای پرداختن به آیات سوره مبارک رعد را ندارد.در این آیات،پروردگار عالم به زیبایی ویژگی های صاحبان عقل های پخته را بیان می کند و از احترام زائد الوصفی که در قیامت به ایشان خواهد شد سخن می گوید.این آیات از وصف«أولو الالباب» 22 آغاز می شوند و در ادامه،صفحات روشن زندگی این گروه از انسان ها ورق می خورد.نتیجه ای که از این آیات گرفته می شود این است که آن ها که ارتباط با مغز و عقل ندارند،انسان های بیچاره ای هستند.

گوهر دوم:حیا

اشاره

وجود مبارک رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله،می فرمایند:گوهر دومی که به انسان عطا شد حیاست.حیا سرمایه ای الهی است و نقش آن حفظ پاکی و عفت نفس و عفت اعضا و جوارح است. 23 ضد حیا دریدگی و گستاخی است.انسان دریده موجودی است که به سادگی کرامت خود را از دست می دهد و گوهر وجودش را به ثمن بخس می فروشد.او از این که سر پدر خود را بشکافد یا سر مادرش را به سنگ بکوبد ابایی ندارد.به سادگی،وطن را با دشمن معامله می کند و به دوستان خود پشت می کند و به هیچ کس و هیچ چیز رحمی ندارد. 24 در حالی که انسان باحیا حاضر نیست،به فرموده قرآن،تا آخر عمر حتی یک بار با صدای بلند با کسی حرف بزند. 25 چنین شخصی،وقتی در مقابل دعوت

ص:244

شیطان قرار می گیرد،از خجالت و شرم آب می شود و اصلا توان شنیدن دعوت گناه را ندارد، 26 چه رسد به این که آلوده به گناه شود.

نامه ای از حضرت یعقوب(علیه السلام)

وقتی پسران یعقوب پیامبر از سفر دوم خود به مصر به کنعان بازگشتند، حامل این خبر بودند که پسرت بنیامین در مصر دزدی کرد و ماموران عزیز مصر متاع خود را در بار او پیدا کردند.ما بارهایمان را بسته بودیم که ماموران عزیز آمدند و به ما گفتند:

«إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» . 27

شما دزدید.

بعد،دستور دادند بارمان را باز کنیم و وقتی این کار را کردیم متاع آنان در بار بنیامین یافت شد.آن ها هم او را دستگیر کردند و به حبس بردند.

حضرت یعقوب،علیه السلام،پس از شنیدن این سخنان قلم و کاغذی طلبید و شروع به نوشتن این نامه کرد که در عین متانت،گوهر حیا در آن می درخشد.او بعد از ذکر نام خدا نوشت:

عزیز مصر،کسی که این نامه را به تو می نویسد بنده خدا یعقوب،پسر اسحاق و نوه ابراهیم خلیل است... .ما خاندان نبوتیم و خاندان نبوت مظهر پاکی،صداقت،درستی،کرامت،و انسانیت اند.پیش از این ها،مرا فرزندی بود که نور دیده و میوه قلب و محبوب ترین کس در دنیایم محسوب می شد.روزی،با برادرانش به صحرا شد و خبر آوردند که گرگ او را دریده است.از این خبر پشتم شکست و از فرط گریه دیدگانم نابینا شد.پس از او،برادرش انیس شب و روز من بود تا این که با برادرانش به ملک تو آمد تا طعامی برای خاندان خود فراهم سازد.و او همان است که تو به جرم سرقتش بازداشته ای و در حبس گذارده ای و به بندگی برداشته ای.ای عزیز مصر،دامان خاندان ما از ارتکاب سرقت و اتیان فحشا

ص:245

پاک است و این ننگ ها برازنده ما نیست.از تو می خواهم به حق آل ابراهیم و اسحاق بر من منت گذاری و برای رضای خداوند این فرزند را از این تهمت مبرا کرده به من بازگردانی. 28

اهل حیا تحمل شنیدن گناه را نیز ندارند،چه رسد به این که بخواهند دعوت به گناه را قبول کنند و آلوده به گناه شوند و در دریای گناه شنا کنند.این کار دریده هاست که لباس انسانیت را دریده اند و به فرموده قرآن کریم دیگر انسان نیستند. 29

گوهر سوم و چهارم:دین و عمل صالح

گوهر سوم را پیامبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،دین می دانند.در ارزش دین، همین بس که امام ششم،علیه السلام،می فرمایند:چیزی در این عالم در نزد خدا ارزش دین را ندارد و متضمن شرافت دنیا و آخرت انسان و عهده دار سعادت اوست. 30

گوهر چهارم نیز عمل صالح است که توشه انسان در قیامت است و به واسطه آن وجود انسان پالایش شده و از کژی گناه و پلیدی انحرافات مصون می ماند.

نکته درخور تأمل درباره این چهار گوهر این است که هریک از این گوهرها غارتگری دارد.ازاین رو،کسی که این چهار گوهر را در اختیار دارد نباید تصور کند که آن ها تا آخر عمر و بدون هیچ آفتی در نزد او می مانند.لذا،باید مواظب باشد که غارتگران آن ها را به یغما نبرند.

ص:246

پی نوشت

(1) .این روایت در کتاب مواعظ العددیه و باب چهارگانه کتاب اثنی عشریه آمده است که ترجمه آن به نام نصایح به چاپ رسیده.(مولف) (2) .نگا:51/30/2/1 (3) .کافی،ج 1،ص 10:«عن أبی جعفر علیه السلام قال:لما خلق اللّه العلق استنطقه ثم قال له:قبل فأقبل ثم قال له:أدبر فأدبر»،ثم قال:«و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحب إلی منک و لا أکملتک إلا فیمن احب،أما إنی إیاک آمر،و إیاک أنهی و إیاک اعاقب،و إیاک اثیب». (4) .کافی،ج 1،ص 11 و 12:«عن أبی جعفر علیه السلام قال:إنما یداق اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا».و«عن أبی عبد اللّه علیه السلام:قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:«إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله،فإنما یجازی بعقله». (5) .مفردات قرآن،راغب اصفهانی،ص 342 و با اندک تفاوتی در اصول الاصلیه،فیض قاسانی،ص 120:«قال أمیر المؤمنین رضی اللّه عنه:العقل عقلان*مطبوع و مسموع/و لا ینفع مسموع*إذا لم یک مطبوع/کما لا ینفع ضوء الشمس*و ضوء العین ممنوع».نهج البلاغه،حکمت 338 و کشف الغمه اربلی،ج 3،ص 139:«العلم علمان:مطبوع و مسموع، و لا ینفع المسموع إذا لم یکن المطبوع». (6) .کهف،103-104. (7) .ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین،ص 58،می نویسد:«القاسم بن الحسن علی بن أبی طالب علیه السلام:و هو أخو أبی بکر بن الحسن المقتول قبله لابیه و أمه(مقتل الحسین(علیه السلام)، أبو مخنف الازدی،ص 170:امه ام ابی بکر یقال اسمها رملة).حدثنی احمد بن عیسی قال: حدثنا الحسین بن نصر قال:حدثنا أبی قال:حدثنا عمر بن سعید عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم قال:خرج الینا غلام کأن وجهه شقة قمر فی یده السیف و علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما،ما أنس أنها الیسری فقال عمرو بن سعید بن نفیل الازدی:و اللّه لاشدن علیه،فقلت له:سبحان اللّه و ما ترید إلی ذلک،یکفیک قتله هؤلاء الذین تراهم قد احتوشوه من کل جانب قال و اللّه لاشدن علیه فما ولی وجهه حتی

ص:247

[ضرب رأس الغلام بالسیف فوقع الغلام لوجهه وصاح:یا عماه.قال:فو اللّه لتجلی الحسین کما یتجلی الصقر ثم شد شدة اللیث إذا غضب فضرب عمرا بالسیف فاتقاه بساعده فأطنها من لدن المرفق ثم تنحی عنه و حملت خیل عمر بن سعد فاستنقذوه من الحسین و لما حملت الخیل استقبلته بصدورها و جالت فتوطأته فلم یرم حتی مات.لعنه اللّه و أخزاه فلما تجلت الغبرة إذا بالحسین علی رأس الغلام و هو یفحص برجلیه و حسین یقول:بعدا لقوم قتلوک خصمهم فیک یوم القیامة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ثم قال:عز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک،أو یجیبک ثم لا تنفعک إجابته یوم کثر واتره،و قل ناصره ثم احتمله علی صدره و کأنی أنظر إلی رجلی الغلام تخطان فی الارض حتی القاه مع ابنه علی ابن الحسین فسألت عن الغلام فقالوا:هو القاسم بن الحسن بن علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم اجمعین».مرحوم مجلسی در بحار الأنوار،ج 45،ص 34،می نویسد:«ثم خرج...

عبد اللّه ابن الحسن بن علی ابن أبی طالب علیه السلام و فی أکثر الروایات أنه القاسم بن الحسن علیه السلام،و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم،فلما نظر الحسین إلیه قد برز اعتنقه و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما،ثم استأذن الحسین علیه السلام فی المبارزة فأبی الحسین أن یأذن له،فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی أذن له،فخرج و دموعه تسیل علی خدیه و هو یقول:إن تنکرونی فأنا إبن الحسن/سبط النبی المصیطفی و المؤتمن/هذا حسین کالاسیر المرتهن/بین أناس لا سقوا صوب المزن.و کان وجهه کفلقة القمر،فقاتل قتالا شدیدا حتی قتل علی صغره خمسة و ثلاثین رجلا(روضة الواعظین،فتال نیشابوری، ص 188:و برز...القاسم بن الحسن بن علی علیهم السلام و هو یقول:لا تجزعی نفسی و کل فان*الیوم تلقین ذوی الجنان.فقتل منهم ثلاثة،ثم رمی عن فرسه).قال حمید:کنت فی عسکر ابن سعد فکنت أنظر إلی هذا الغلام علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسی أنه کان الیسری،فقال:عمرو بن سعد الازدی و اللّه لاشدن علیه،فقلت:سبحان اللّه و ما ترید بذلک؟و اللّه لو ضربنی ما بسطت إلیه یدی،یکفیه هؤلاء الذین تراهم قد احتوشوه قال:و اللّه لافعلن فشد علیه فما ولی حتی ضرب رأسه بالسیف و وقع الغلام لوجهه،و نادی:یا عماه قال:فجاء الحسین کالصقر المنقض فتخلل الصفوف و شد شدة اللیث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسیف،فاتقاه بیده فأطنها من المرفق فصاح ثم تنحی عنه،و حملت خیل أهل الکوفة لیستنقذوا عمرا من الحسین،فاستقبلته بصدورها،و جرحته بحوافرها،و وطئنه حتی مات(الغلام).فانجلت الغبرة فإذا بالحسین قائم علی رأس الغلام،و هو یفحص برجله.فقال]

ص:248

[الحسین:یعز و اللّه علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک،أو یجیبک فلا یعینک،أو یعینک فلا یغنی عنک،بعدا لقوم قتلوک.(ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)،ابن عساکر،ص 332:و وقف الحسین علی القاسم فقال:عز علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک،أو یجیبک فلا ینفعک[هذا] یوم کثر واتره و قل ناصره،و بعدا لقوم قتلوک.ثم أمر به فحمل و رجلاه تخطان علی الارض حتی وضع مع علی بن الحسین).ثم احتمله فکأنی أنظر إلی رجلی الغلام یخطان فی الارض،و قد وضع صدره علی صدره،فقلت فی نفسی:ما یصنع؟فجاء حتی ألقاه بین القتلی من أهل بیته.ثم قال:اللهم احصهم عددا،و اقتلهم بددا،و لا تغادر منهم أحدا،و لا تغفر لهم أبدا،صبرا یا بنی عمومتی،صبرا یا أهل بیتی لا رأیتم هوانا بعد هذا الیوم أبدا».

ینابیع المودة لذوی القربی،قندوزی،ج 3،ص 77:«ثم برز القاسم بن الحسن المجتبی،و هو شاب،و حمل علی القوم،و لم یزل یقتل منهم حتی قتل منهم ستین رجلا،فضربه رجل علی هامته فصرع إلی الارض و هو یقول:یا عماه أدرکنی،فحمل علیهم الامام و فرق القوم عنه، فقتل قاتل القاسم فبکی الامام و قال:اللهم أنت تعلم انت انهم دعونا لینصرونا فخذلونا و أعانوا علینا.اللهم احبس عنهم قطر السماء و احرمهم برکاتک،اللهم لا ترض عنهم أبدا،اللهم إنک إن کنت حبست عنا النصر فی الدنیا فاجعله لنا ذخرا فی الآخرة،و انتقم لنا من القوم الظالمین».

در کتاب وفیات الائمه،ص 128 آمده است:«و أما القاسم بن الحسن،فإنه کان مع عمه الحسین بکربلاء،فلما رأی تفانی أصحاب الحسین و أهل بیته،أتی إلی عمه و استأذنه فی البراز،فلم یأذن له،فقال له:یا ابن الاخ أنت العلامة من أخی،و أرید أن تبقی لا تسلی بک، فلم یأذن له فی البراز،فجلس حزینا کثیبا من حر قلبه،فذکر أن أباه الحسن قد ربط له عوذة فی عضده و قال له:یا ولدی إذا وقع علیک أمر شدید و هم عظیم فعلیک بحل العوذة و قراءتها و العمل بما تراه مکتوبا فیها،فقال القاسم لنفسه إنی مذ کنت إلی الآن لم یصیبنی مثل هذا الهم و الغم الذی أنا فیه،فأقبل إلی العوذة و فکها من عضده و قرأها،و إذا فیها:یا ولدی یا قاسم أوصیک إذا رأیت عمک الحسین بکربلاء و قد أحاطت به الاعداء،فلا تبخل علیه بروحک،و کلما نهاک عن البراز عاوده لتحظی بالسعادة الابدیة.فلما وقف القاسم علی العوذة أتی إلی عمه الحسین و عرض علیه ما فیها،فبکی الحسین بکاء شدیدا و تنفس الصعداء و أن کمدا،فقال له:یا ابن الاخ هذه وصیة لک من أبیک و عندی وصیة أخری منه

ص:249

لک و لا بد من إنفاذها.فجاء الحسین(علیه السلام)و أخذ بید القاسم و أدخله الخیمة و طلب عونا و عباسا،و قال لام القاسم:ألیس للقاسم ثیاب جدد؟قالت:لا،فقال لاخته زینب:ناولینی الصندوق الفلانی،فأتت به،ففتحه و أخرج منه قباء الحسن و عمامته و ألبسهما القاسم و مسک بید ابنته المسماة للقاسم و عقد له علیها و أفرد له خیمة و خرج عنهما،فعاد القاسم ینظر إلی ابنة عمه و یبکی إلی ان سمع الاعداء ینادون:هل من مبارز؟فرمی بید زوجته و أراد الخروج فجذبت ذیله و مانعته عن الخروج و هی تقول:ما الذی تریده؟فقال:أرید ملاقاة الاعداء، فلزمت ذیله،فقال لها:خلی ذیلی فإن عرسنا أخرناه إلی الآخرة،فبکت لذلک بکاء شدیدا و انفجع أهل البیت بالبکاء و النحیب،ثم قالت له:یا قاسم أنت تقول عرسنا أخرناه للآخرة و فی الآخرة بأی شیء أعرفک،قال:فمسک القاسم یده و ضرب بها علی ردنه فقطعها و قال:

اعرفینی بهذه الردن المقطوعة،قال:فانفجع أهل البیت بالبکاء و النحیب لفعل القاسم وبکوا و نادوا بالویل و الثبور و عظائم الامور.ثم أن القاسم رکب جواده و خرج للبراز،فلما رآه الحسین قال له:یا ولدی أتمشی برجلک إلی الموت؟فقال:نعم یا عم و کیف لا أمشی برجلی إلی الموت و أنت بین الاعداء وحیدا فریدا لم تجد محامیا و لا معینا،روحی لروحک الفدا،و نفسی لنفسک الوقا.فعند ذلک برز القاسم إلی المیدان،و لم یزل یجاهد أعداء اللّه حتی غلب علیه العطش،فرجع إلی عمه الحسین و قال:العطش العطش یا عماه،أدرکنی بشربة من الماء فصبره الحسین و قال له:ما أسرع ما تلقی جدک رسول اللّه فیسقیک شربة لا تظمأ بعدها أبدا،ثم أعطاه خاتمه فمصه،فصار له ماء منه،فارتوی و انقلب إلی المیدان،فلم یزل یقاتل و قد جعل همته علی صاحب لواء عمر بن سعد،فاحتاطوا به من کل جانب و مکان بالنبل،فضربه شیبة بن سعد الشامی بالرمح فی ظهره أخرجه من صدره،فوقع القاسم یخور فی دمه و نادی:یا عماه أدرکنی،فجاء إلیه الحسین و قتل قاتله و حمله إلی الخیمة و وضعه فیها،ففتح القاسم عینیه فرأی عمه الحسین قد احتضنه و هو یبکی و یقول:قتل اللّه قاتلک یا بنی و أصلاه نار جهنم،یعز علی عمک أن تدعوه و أنت مقتول.ثم أن الحسین(علیه السلام)ألقاه علی أهل بیته و بکی أهل البیت و ابنة عمه تبکی بکاء شدیدا».

(8) .مریم،12.

(9) .امثال و حکم دهخدا،ج 1.ص 109.

(10) .ژوزف(یوسف)جوگاشویلی معروف به استالین،رهبر و سیاستمدار روسیه شوروی(و.

گوری در گرجستان 1879-م.1953).او از زعمای انقلاب کبیر روسیه و از همکاران

ص:250

[لنین است که نخست به سمت دبیر کل حزب کمونیست برگزیده شد.در 1923 رئیس کمیساریاهای روسیه گردید.در 1941 با هیتلر مخالف شد تا در جنگ جهانی دوم (1939-1945)با کمک انگلیس و آمریکا با آلمان به جنگ بپردازد.وی مدت ها با قدرت و استبداد کامل بر روسیه شوروی حکومت راند.ر ک:فرهنگ معین،ج 5،مدخل استالین.]

(11) .ولادیمیر ایلیچ اولیانوف،معروف به لنین،بنیانگذار و رهبر حزب کمونیست و دولت نوین شوروی(و.اولیانورسک 1870-1924).لنین در سال 1887 م با گرفتن مدال طلا دبیرستان سیمبیرسک(نام قدیم اولیانورسک)را به پایان برد و وارد دانشکده حقوق شهر کازان شد،ولی به زودی به علت شرکت در مبارزات دانشجویان اخراج گردید.در همین سال بود که برادر بزرگش الکساندر را به اتهام شرکت در سوء قصد به جان تزار روسیه، الکساندر سوم،دستگیر و اعدام کردند.این ضایعه در روح انقلابی لنین جوان تاثیر عمیقی گذاشت.وی در سال 1888 م به کازان برگشت و به حوزه های مارکسیستی پیوست و سپس به شهر سامارا رفت و خود در آن جا حوزه ها و گروه های مارکسیستی تشکیل داد.در سال 1891 م،لنین به عنوان داوطلب در امتحان دانشکده حقوق پترزبورگ شرکت کرد و با گواهینامه درجه یک فارغ التحصیل شد و در سامارا به کار وکالت پرداخت.او در همین شهر نخستین اثر خود:جنبش های جدید کشاورزی و زندگی دهقانان را نوشت.در پائیز 1895 م،لنین همه گروه های مارکسیستی پرترزبورگ را به نام«اتحاد مبارزه برای آزادی طبقه کارگر»متحد ساخت.در ماه دسامبر همان سال لنین بازداشت شد و به زندان افتاد.

در آن جا،پنهان از چشم ماموران زندان رساله ها و کتاب های بسیار نوشت که از جمله:

رشد سرمایه داری در روسیه است.در سال 1897 م،برای مدت سه سال لنین به سیبری شرقی و ده سوشنسکی تبعید شد.لنین در تبعیدگاه نیز به کار تالیف و مطالعه ادامه داد و بیش از سی اثر نوشت و به علاوه،درباره سازمان و برنامه حزب طبقه کارگر روسیه نقشه های لازم را طرح و تنظیم کرد.پس از پایان تبعید،لنین در تابستان سال 1900 م به خارج رفت و با همکاری پلخانف روزنامه«ایسکرا»را انتشار داد و در سال های 1901- 1902 اثر معروف خود:چه باید کرد؟را به پایان رساند.در همین زمان بود که ولادیمیر ایلیچ برای نخستین بار زیر مقاله«مساله کشاورزی و منتقدان»مارکس را با نام لنین امضا کرد و بعدها بدان معروف شد.در سال 1903 م،کنگره حزب سوسیال دموکرات روسیه

ص:251

تشکیل شد و در این کنگره طرفداران لنین که اکثریت را تشکیل می دادند به نام گروه بلشویک ها و اقلیت مخالف لنین گروه منشویک ها را تشکیل دادند.لنین در کتاب یک گام به پیش و دو گام به پس،نظریات منشویسم را سخت مورد انتقاد قرار داد و تا پایان زندگی مبارزه شدیدی را با آن گروه ادامه داد.پس از آغاز جنگ روس و ژاپن در سال 1904 م، لنین به روسیه برگشت و مردم را به تاسیس حکومت کارگران و دهقانان فرا خواند.در کنگره سوم حزب سوسیال دموکرات روسیه که در سال 1905 م در بحبوحه انقلاب تشکیل شد،لنین برنامه مشخصی برای حزب بلشویک تنظیم کرد و پس از شکست انقلاب،لنین دوباره در سال 1907 م مجبور شد به خارج برود.در مدتی که در کشورهای مختلف اروپایی به سر می برد تا سال 1917 م که باز به روسیه برگشت،آثار مهمی مانند ماتریالیسم و امپیر یو کریتیسیسم ، تذکرات انتقادی درباره مساله ملی،راجع به حقوق ملت ها در استقلال، و امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری را نوشت.در 2 آوریل 1917 بعد از انقلاب بورژوازی ماه فوریه در روسیه،لنین به پطروگراد بازگشت و رهبری حزب و طبقه کارگر روسیه را از نزدیک به دست گرفت و تا انقلاب سوسیالیستی 25 اکتبر 1917 م در خفا زیست.در این مدت،باز آثاری مانند:دولت و انقلاب،بلای دهشتناک و راه مبارزه با آن، آیا بلشویک ها می توانند حکومت را در دست خود نگهدارند؟و...را به رشته تحریر در آورد.در 23 اکتبر،روز آغاز انقلاب سوسیالیستی،به پیشنهاد لنین کمیته مرکزی حزب بلشویک تصمیم به قیام و انقلاب مسلحانه گرفت.در 25 اکتبر برای رهبری قیام به اسمولنی رفت و،پس از سقوط حکومت بورژوازی موقتی کرنسکی و موفقیت قیام،در 26 اکتبر در کنگره شوراهای سراسر روسیه شعار«صلح و زیستن»را اعلام داشت.از این تاریخ که حکومت به دست بلشویک ها افتاد،لنین با عنوان«صدر شورای کمیسرهای خلق»رهبری دولت شوروی را به دست خویش گرفت تا در مارس 1918 م پایتخت را از پطروگراد به مسکو منتقل کرد.لنین در مارس 1918 م،با وجود مخالفت منشویک ها، قرارداد صلح«برست لیتووسک»را با آلمان ها بست و جنگ روس و آلمان را پایان داد و مقداری از سرزمین های روسیه را به آن دولت واگذار کرد.هم چنین،در ماه مارس 1919 م، اولین کمیته کمینترن[مخفف کمونیسم انترناسیونال یعنی کمونیسم بین المللی]را در مسکو افتتاح کرد و بدین وسیله سومین انترناسیونال کمونیستی ایجاد شد.در 1920 م،لنین کتاب بیماری کودکی(چپ روی)در کمونیسم را نوشت و در هشتمین کنگره شوراهای سراسر

ص:252

[روسیه که در دسامبر 1920 م تشکیل یافت نقشه ایجاد صنایع سنگین را به تصویب رساند.

سپس،در کنگره یازدهم،نتایج سیاست اقتصادی نوین به نام«نپ»را ارزیابی کرد و نقشه از بین بردن بقیه سرمایه داری را تنظیم کرد.در نتیجه کار زیاد و تاثیر زخمی که در تابستان 1918 م از تیر یک تروریست برداشته بود قوای لنین تحلیل می رفت و بدین جهت در آخر سال 1922 بیمار شد و در دوره بیماری نیز نامه ها،رساله ها،و کتاب های بیشمار نوشت و در آن ها کمیته مرکزی حزب را درباره مسائل گوناگون راهنمایی نمود.در 21 ژانویه 1924 م،لنین چشم از جهان فروبست و جسد مومیایی شده اش را پس از اجرای تشریفات باشکوه در آرامگاه لنین در مسکو قرار دادند و هم اکنون در معرض دید بازدیدکنندگان است[دولت جدید روسیه به دلیل هزینه بالای نگهداری از جسد لنین قصد دارد آن را به خاک بسپارد.ویراستار].مجموعه آثار لنین در 55 جلد به چاپ رسیده و مهم ترین آن ها را به اکثر زبان های دنیا ترجمه کرده اند.ر ک:فرهنگ معین،ج 6،مدخل لنین.

(12) .کمونیسم که آن را در عربی و فارسی«مذهب اشتراکی»می گویند،در تاریخچه سیر عقاید ریشه بسیار قدیمی دارد،ولی اصطلاحا از قرن 19 میلادی و به ویژه از سال 1840 م رواج یافته است.این عقیده حتی در افسانه های خیلی قدیمی مربوط به عصر طلایی ایدآلی که طبق آن همه چیز مشترک و در اختیار عموم قرار داشته است نیز دیده می شود و آن را کمونیسم ایدالی گویند که مفهوم آن خیلی وسیع بوده مربوط به امور اقتصادی و اموال و منابع تولید نیست و حتی شامل اشتراک عمومی در زنان و مسائل جنسی هم می شود.اما کمونیسم جدید به مفهوم وسیع امروز عبارت است از اعتقاد به لزوم کنترل جامعه(که دولت نماینده آن است)نسبت به کل حیات اقتصادی اجتماع و بالاخص مالکیت کل مشترک عامه نسبت به وسایل تولیدی مانند کارخانجات صنعتی،ماشین ها،راه آهن،اراضی، بانک ها و...اما اصطلاح کمونیسم به مفهوم اخص آن که امروزه وجود دارد عبارت است از کمونیسم مارکسیسم که جنبه میلیتاریسم آن مقدم بر عقیده سوسیالیستی قرار گرفته و بیش از هرچیز جنبه میلیتاریست و حالت نظامی دارد.یعنی مفهوم آن پیشرفت مرام را با زور و قوه نظامی در بر داشته و معتقد به حفظ رژیم کونیسم به قوه نظامی است.مظهر کمونیسم معاصر کمونیسم روسیه بود که آئین کارل مارکس را به صورت یک سلاح موثر سیاسی در آورده بود.پیشوایان این فلسفه در زمان معاصر عبارت اند از:مارکس،انگلس،و لنین و

ص:253

[بزرگ ترین قهرمان آن در مرحله اجرا و عمل استالین است.ر ک:مکتب های سیاسی،دکتر بهاء الدین پازارگاد،شماره 132،ص 148.]

(13) .مؤمنون،115.

(14) .زمر،56.

(15) .گروهی از روایات بر این معنا دلالت می کنند.از جمله:

-علی علیه السلام: «إنها نار لا یهدأ زفیرها،و لا یفک أسیرها،و لا یجبر کسیرها،حرها شدید،و قعرها بعید،و ماؤها صدید». کنز العمال،44225

-عنه علیه السلام: «احذروا نارا قعرها بعید،و حرها شدید،و عذابها جدید،دار لیس فیها رحمة،و لا تسمع فیها دعوة،و لا تفرج فیها کربة». شرح نهج البلاغه،ابن أبی الحدید،ج 15، ص 164.

-عنه علیه السلام: «احذروا نارا حرا شدید،و قعرها بعید،و حلیها حدید».

-عنه علیه السلام: «احذروا نارا لجبها عتید،و لهبها شدید،و عذابها أبدا جدید».

-عنه علیه السلام: «نار شدید کلبها،عال لجبها،ساطع لهبها،متأجج سعیرها،متغیظ زفیرها، بعید خمودها،ذاک وقودها،متخوف وعیدها».

-عنه علیه السلام: «فکیف أستطیع الصبر علی نار لو قذفت بشرره إلی الأرض لأحرقت نبتها، ولو اعتصمت نفس بقلة لأنضجها وهج النار فی قلتها،و أیما(إنما)خیر لعلی أن یکون عند ذی العرش مقربا؟أو یکون فی لظی خسیئا مبعدا مسخوطا علیه بجرمه مکذبا؟»

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنم،لکل جزء منها حرها».

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «لو أن حلقة واحدة من السلسلة التی طولها سبعون ذراعا، وضعت علی الدنیا لذابت الدنیا من حرها».

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: لو أن سربالا من سرابیل أهل النار علق بین السماء و الأرض لمات أهل الدنیا من ریحه». بحار،ج 8،ص 280،ح 1.

-إمام صادق علیه السلام: «لو أن قطرة من الضریع قطرات فی شراب أهل الدنیا لمات أهلها من نتنها».

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «لو أن شررة من شرر جهنم بالمشرق،لوجد حرها من بالمغرب». کنز العمال،ج 39487.

ص:254

(16) .بخشی از دعای کمیل.

(17) .روایت مشابهی درباره حضرت جواد وارد شده است.بحار الأنوار،ج 50،ص 91 به نقل از کشف الغمة،ج 4،ص 187 و 188:«قال محمد بن طلحة:إن أبا جعفر محمد بن علی علیهما السلام لما توفی والده علی الرضا علیه السلام و قدم الخلیفة إلی بغداد بعد وفاته بسنة اتفق أنه خرج إلی الصید فاجتاز بطرف البلد فی طریقه،و الصبیان یلعبون،و محمد واقف معهم و کان عمره یومئذ إحدی عشر سنة فما حولها.فلما أقبل المأمون انصرف الصبیان هاربین،و وقف أبو جعفر محمد علیه السلام فلم یبرح مکانه فقرب منه الخلیفة فنظر إلیه و کان اللّه عزو علا قد ألقی علیه مسحة من قبول،فوقف الخلیفة و قال له:یا غلام ما منعک من الانصراف مع الصبیان؟فقال له محمد مسرعا:یا أمیر المؤمنین لم یکن بالطریق ضیق لا وسعه علیک بذهابی،و لم یکن لی جریمة فأخشاها،وظنی بک حسن إنک لا تضر من لا ذنب لا فوقفت.فأعجبه کلامه و وجهه،فقال له:ما اسمک؟قال محمد،قال:ابن من أنت؟ قال:یا أمیر المؤمنین أنا ابن علی الرضا.فترحم علی أبیه و ساق جواده إلی وجهته و کان معه بزاة.فلما بعد عن العمارة أخذ بازیا فأرسله علی دراجة فغاب عن عینه غیبة طویلة ثم عاد من الجو و فی منقاره سمکة صغیرة و بها بقایا الحیاة فعجب الخلیفة من ذلک غایة العجب فأخذها فی یده و عاد إلی داره فی الطریق الذی أقبل منه،فلما وصل إلی ذلک المکان وجد الصبیان علی حالهم فانصرفوا کما فعلوا أول مرة و أبو جعفر لم ینصرف،و وقف کما وقف أولا.فلما دنا منه الخلیفة قال:یا محمد قال:لبیک یا أمیر المؤمنین قال:ما فی یدی؟فألهمه اللّه عز و جل أن قال یا أمیر المؤمنین إن اللّه تعالی خلق بمشیته فی بحر قدرته سمکا صغارا تصیدها بزاة الملوک و الخلفاء فیختبرون بها سلالة أهل النبوة.فلما سمع المأمون کلامه عجب منه،و جعل یطیل نظره إلیه،و قال:أنت ابن الرضا حقا،وضاعف إحسانه إلیه.قال علی بن عیسی:إنی رأیت فی کتاب لم یحضرنی الآن اسمه أن البزاة عادت فی أرجلها حیات خضر و أنه سئل بعض الائمة علیهم السلام فقال قبل أن یفصح عن السؤال:إن بین السماء و الارض حیات خضراء تصیدها بزاة شهب،یمتحن بها أولاد الانبیاء و ما هذا معناه و اللّه أعلم.

با این حال،در هامش بحار این روایت مردود دانسته شده:هذا بعید غایته،فانه علیه السلام قام بأمر الامامة و له ثمان سنین و لم یکن أن یلعب مع الصبیان،و لا أن یطلع علی لعبهم و لهوهم،

ص:255

[مقیما علی ذلک فان الامام لا یلهو و لا یلعب علی أنه کان مقیما بمدینة جده الرسول إلی أن أشخصه المأمون إلی بغداد کما مر و سیأتی لا أنه کامن ببغداد.

حدیثی نیز اشاره به کمال عقل حضرت زین العابدین دارد:مناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 280:«ابراهیم بن أدهم،و فتح الموصلی قال کل واحد منهما:کنت أسیح فی البادیة مع القافلة فعرضت لی حاجة فتنحیت عن القافلة فإذا أنا بصبی یمشی فقلت:سبحان اللّه بادیة بیداء و صبی یمشی!فدنوت منه و سلمت علیه فرد علی السلام،فقلت له:إلی أین؟قال:ارید بیت ربی،فقلت:حبیبی انک صغیر لیس علیک فرض و لا سنة،فقال:یا شیخ ما رأیت من هو أصغر سنا منی مات؟فقلت:أین الزاد و الراحلة؟فقال:زادی تقوای و راحلتی رجلای و قصدی مولای،فقلت،ما أری شیئا من الطعام معک!فقال:یا شیخ هل یستحسن أن یدعوک انسان إلی دعوة فتحمل من بیتک الطعام؟قلت:لا،قال:الذی دعانی إلی بیته هو یطعمنی و یسقینی،فقلت:ارفع رجلک حتی تدرک،فقال علی الجهاد و علیه الابلاغ أما سمعت قوله تعالی (وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ) ،قال:فبینا نحن کذلک إذا أقبل شاب حسن الوجه علیه ثیاب بیض حسنة فعانق الصبی و سلم علیه فأقبلت علی الشاب و قلت له:أسألک بالذی حسن خلقک من هذا الصبی؟فقال:أما تعرفه! هذا علی ابن الحسین بن علی بن أبی طالب،فترکت الشاب و أقبلت علی الضبی فقلت:

أسألک بآبائک من هذا الشاب؟فقال:أما تعرفه؟هذا أخی الخضر یأتینا کل یوم فیسلم علینا،فقلت:أسألک بحق آبائک لما أخبرتنی بما تجوز المفاوز بلا زاد؟قال:بلی أجوز بزاد و زادی فیها أربعة أشیاء،قلت:و ما هی؟قال:أری الدنیا کلها بحذافیرها مملکة اللّه،و أری الخلق کلهم عبید اللّه و اماءه و عیاله،و أری الاسباب و الارزاق بید اللّه،و أری قضاء اللّه نافذا فی کل أرض اللّه،فقلت:نعم الزاد زادک یا زین العابدین و أنت تجوز بها مفاوز الآخرة فکیف مفاوز الدنیا».]

(18) .فتح الباری،ابن حجر،ج 7،ص 166؛رسائل شهید ثانی،ص 110،التحفة السنیة (مخطوط)،جزائری،ص 56.

(19) .فضیل ابن عیاض(و.سمرقند بین 101 تا 105-م.مکه 187 ق).ولادت وی در سمرقند اتفاق افتاده و از سلیمان تیمی و محمد بن اسحاق و امام جعفر صادق،علیه السلام،و سفیان ثوری و چند تن دیگر حدیث شنیده است.فضیل بیشتر عمر خود را در مجاورت خانه خدا به سر برده و بیش از هشتاد سال عمر کرده و در محرم سال 187 ق در مکه درگذشته و

ص:256

[همان جا مدفون گردیده است.مأثورات او بیشتر در کتب صوفیه چون حلیة الاولیاء ابو نعیم اصفهانی و تذکرة الاولیاء عطار آمده است.ر ک:فرهنگ معین،ج 6،مدخل فضیل.

عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء می نویسد:آن مقدم تائبان،آن معظم نایبان،آن آفتاب کرم و احسان،آن دریای ورع و عرفان،آن از دو کون کرده اعراض،پیر وقت فضیل عیاض، رحمة اللّه علیه،از کبار مشایخ بود و عیّار طریقت بود و ستوده اقران و مرجع قوم بود و در ریاضات و کرامات شأنی رفیع داشت و در ورع و معرفت بی همتا بود.اول حال او آن بود که در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی،همه دزدان و راهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا به نزدیک فضیل آورندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچ خواستی نصیب خود برداشتی و آن را نسخه کردی و هرگز از جماعت دست نبداشتی و هر چاکری که به جماعت نیامدی او را دور کردی.یک روز،کاروانی شگرف می آمد و یاران او کاروان گوش می داشتند.مردی در میان کاروان بود و آواز دزدان شنوده بود.دزدان را بدید.بدره زر داشت.تدبیر می کرد که این را پنهان کند.با خویشتن گفت:

بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند این بضاعت سازم.چون از راه یکسو شد، خیمه فضیل بدبد،به نزدیک خیمه او را دید به جامه و صورت زاهدان.شاد شد و آن بدره به امانت بدو سپرد.فضیل گفت:برو و در آن کنج خیمه بنه!مرد چنان کرد و بازگشت.به کاروانگاه رسید.کاروان زده بودند،همه کالاها برده و همه مردمان بسته و افکنده.همه را دست بگشاد و چیزی که باقی مانده بود جمع کردند و برفتند و آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند.او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت می کردند.مرد چون چنان بدید گفت:بدره زر خویش به دزد دادم!فضیل او را از دور بدید،بانگ کرد.مرد چون بیامد گفت چه حاجت است.گفت:همانجا که نهاده ای،برگیر و برو!مرد به خیمه در رفت و بدره برداشت و برفت.یاران گفتند:آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم،تو ده هزار درم باز می دهی؟فضیل گفت:این مرد به من گمان نیکو برد.من نیز به خدای گمان نیکو برده ام که مرا توبه دهد.گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند!بعد از آن،روزی کاروانی بزدند و کالا ببردند و بنشستند و طعام می خوردند.یکی از اهل کاروان پرسید که مهتر شما کدام است؟گفتند:با ما نیست.از آن سوی درختی است بر لب]

ص:257

[آبی،آن جا نماز می کند.گفت:وقت نماز نیست!گفت:تطوّع کند.گفت:با شما نان نخورد؟ گفت:روزه است.گفت:رمضان نیست!گفت:تطوّع دارد.این مرد را عجب آمد.به نزدیک او شد.با خشوعی نماز می کرد.صبر کرد تا فارغ شد.گفت:الضدان لا یجتمعان!روزه و دزدی چگونه بود؟و نماز و مسلمان کشتن با هم چه کار؟فضیل گفت:قرآن دانی؟گفت:

دانم.گفت:نه آخر حق تعالی می فرماید: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً؟ مرد هیچ نگفت و از کار او متحیر شد.نقل است که پیوسته مروتی و همتی در طبع او بود،چنان که اگر در قافله زنی بودی کالای وی نبردی و کسی که سرمایه او اندک بودی مال او نستدی و با هرکس به مقدار سرمایه چیزی بگذاشتی و همه میل به صلاح داشتی.و در ابتدا،به زنی عاشق بود.هرچه از راه زدن به دست آوردی بر او آوردی و گاه وبیگاه بر دیوارها می شدی در هوس عشق آن زن و می گریست.یک شب،کاروانی می گذشت.در میان کاروان،یکی قرآن می خواند،این آیت به گوش فضیل رسید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ؟ آیا وقت نیامد که این دل خفته شما بیدار گردد؟ تیری بود که بر جان او آمد.چنان آیت به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت:ای فضیل،تا کی تو راه زنی؟گاه آن آمد که ما نیز راه تو بزنیم!فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت:گاه گاه آمد،از وقت نیز بر گذشت!سراسیمه و کالیو و خجل و بیقرار،روی به ویرانه ای نهاد.

جماعتی کاروانیان بودند،می گفتند:برویم!یکی گفت:نتوان رفت که فضیل بر راه است! فضیل گفت:بشارت شما را که او توبه کرد!پس،همه روز می رفت و می گریست و خصم خشنود می کرد تا در باورد جهودی بماند.ازو بحلّی می خواست،بحل نمی کرد.آن جهود با جمع خود گفت:امروز روزی است که بر محمدیان استخفاف کنیم!پس گفت:اگر می خواهی بحلّت کنم تلّی ریگ بود که برداشتن آن در وسع آدمی دشوار بودی مگر به روزگارگفت:این از پیش برگیر!فضیل از سر عجز پاره پاره می انداخت و کار کجا بدان راست می شد؟همی چون در ماند،سحرگاهی بادی در آمد و آن را ناپدید کرد.جهود چون چنان دید متحیر شد،گفت:من سوگند دارم که تا تو مرا مال ندهی من بحلّت نکنم!اکنون، دست بدین زیر نهالی کن و آن جا زر مشتی برگیر و مرا ده،سوگند من راست شود و تو را بحل کنم.فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده،پس دست به زیر نهالی در کرد و مشتی دینار برداشت و او را دید.جهود گفت:اسلام عرضه کن!اسلام عرضه کرد تا جهود مسلمان شد.پس گفت:دانی که چرا مسلمان گشتم؟از آن که تا امروز درستم]

ص:258

[نبود که دین حق کدام است.امروز درست شد که دین حق اسلام است،از بهر آن که در تورات خوانده ام که هرکه توبه راست کند،دست که بر خاک نهد زر شود.من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش تو را.چون دست به خاک بردی،زر گشت.دانستم که توبه تو حقیقت است و دین تو حق است...ر ک:تذکرة الاولیاء عطار،ج 1،باب 9.]

(20) .محاسن،أحمد بن محمد بن خالد برقی،ج 1،ص 192:عن محمد بن خالد،عن عبد اللّه بن الفضل النوفلی،عن أبیه،عن أبی عبد اللّه علیه السلام،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:خلق اللّه العقل فقال له:أدبر فأدبر،ثم قال له:أقبل فأقبل،ثم قال:ما خلقت خلقا أحب إلی منک.قال:فأعطی اللّه محمدا صلی اللّه علیه و آله تسعة و تسعین جزءا ثم قسم بین العباد جزءا واحدا.

ینابیع المودة،قندوزی،ج 3،ص 211:«و اعلم أن محمدا هو صورة العنصر الاعظم،و الامام علی صورة العقل الکل،و هو القلم الاعلی لهذا العالم».

(21) .غزلی است از حافظ شیرازی با این مطلع:ساقیا آمدن عید مبارک بادت/وان مواعید که کردی مرود از یادت.

(22) .رعد،19-24 «یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ * اَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ* وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ* وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّارِ* جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ* سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ».

(23) .درباره حیا روایات فراوانی وجود دارد.از جمله:

-إمام صادق علیه السلام: «الحیاء نور جوهره صدر الإیمان،و تفسیره التثبت عند کل شیء ینکره التوحید و المعرفة». مصباح الشریعة،ص 510.

-امام علی علیه السلام: «الحیاء سبب إلی کل جمیل». بحار،ج 77،ص 211،ح 1.

-رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «الحیاء لا یأتی إلا بخیر». کنز العمال،ح 5763.

-امام علی علیه السلام: «أحسن ملابس الدنیا الحیاء». غرر الحکم،ح 2997.

ص:259

(24) .مسالک الأفهام،شهید ثانی،ج 14،ص 169:«من لا حیاء له یصنع ما شاء،کما ورد فی الخبر».

(25) .حج،24: «وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلی صِراطِ الْحَمِیدِ». اعراف،205: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ».

(26) .اعراف،201: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».

(27) .یوسف،70: «فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ».

(28) .تفسیر قمی،ج 1،ص 351 و قصص الانبیاء جزائری،ص 193:«...فکتب الیه یعقوب علیه السلام:بسم اللّه الرحمن الرحیم.من یعقوب اسرائیل اللّه ابن اسحق بن ابراهیم خلیل اللّه اما بعد فقد فهمت کتابک تذکر فیه انک اشتریت ابنی و اتخذته عبدا و ان البلاء ممومکل ببنی آدم ان جدی ابراهیم القاه نمرود ملک الدنیا فی النار فلم یحترق و جعلها اللّه علیه بردا و سلاما و ان ابی اسحق امر اللّه تعالی جدی ان یذبحه بیده(طائفه ای از جمهور و...قائلند که کسی که خدا دستور ذبح او را داد اسحق بود نه اسماعیل).فلما اراد ان یذبحه فداه اللّه بکبش عظیم و انه کان لی ولد لم یکن فی الدنیا احد احب الی منه و کان قرة عینی و ثمرة فؤادی فاخرجوه اخوته ثم رجعوا الی و زعموا ان الذئب اکله فاحدودب لذلک ظهری و ذهب من کثرة البکاء علیه بصری و کان له اخ من امه کنت آنس به فخرج مع اخوته إلی ملکک لیمتاروا لنا طعاما فرجعوا و ذکروا انه سرق صواع الملک و انک حبسته و انا اهل بیت لا یلیق بنا السرق و لا الفاحشة و انا اسألک بآله ابراهیم و اسحق و یعقوب إلا ما مننت علی به و تقربت إلی اللّه ورددته الی.

فلما ورد الکتاب علی یوسف اخذه و وضعه علی وجهه و قبله و بکی بکاء شدیدا ثم نظر إلی اخوته فقال (هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) .فقالوا کما حکی اللّه عز و جل (لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنّا لَخاطِئِینَ قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ) ای لا تعییر (یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ) .

(29) .اعراف،179: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».

ص:260

[فرقان،44: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً» .]

(30) .المقنع،شیخ صدوق،ص 300:امام صادق علیه السلام: «و علیک بمجالسة أهل الدین،فإن فیها شرف الدنیا و الآخرة». فقه الرضا،علی بن بابویه،ص 360:«عن العالم علیه السلام:«لا یعطی اللّه الدین إلا أهل خاصته و صفوته من خلقه».و«و روی أن اللّه تبارک و تعالی یعطی الدنیا من یحب و من لا یحب،و لا یعطی الدین إلا من یحبه».

ص:261

ص:262

10- عقل و دعا

اشاره

عقل و دعا

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:263

ص:264

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صل علی محمد و آله الطاهرین.

یکی از نعمت های بزرگ خداوند که دارای منافع بی شمار و ابدی است (البته،به شرطی که مردم این نعمت را به طور صحیح به کار بگیرند) عقل است.کتاب خدا و روایات و اخبار رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله،و ائمه طاهرین،علیهم السلام،عالی ترین سخنان و برنامه ها را درباره عقل بیان کرده اند.حاصل مطلب این است که اگر عقل با غذای مربوط به خود،که عبارت از علم و معرفت است تغذیه شود،به بلوغ و کمال می رسد.آن گاه،ظاهر و باطن انسان را تحت تأثیر قرار می دهد،حالات و خواسته ها و امیال و غرائز او را نظام می دهد،و وجود انسان را تبدیل به کارگاه خیر می کند؛اما اگر انسان تغذیه نشود و او گوشش را برای شنیدن حقایق و چشمش را برای دیدن واقعیات باز نکند،عقلش ضعیف می ماند و به علت ضعف عقل،در همه نواحی وجود دچار اختلال می شود و تبدیل به منبع شرّ و ظلم و فساد می گردد:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ». 1

ص:265

قطعا،بدترین جنبندگان نزد خدا،کران از شنیدن حق و لالان از گفتن حق هستند که کلام حق را نمی اندیشند.

این،سخن صریح کتاب خداست؛کسانی که خدا گوش خود را بر شنیدن حقایق اصیل عالم بسته اند و زبانشان دنبال سؤال از واقعیات نیست و،به همین علت،قدرت تعقل و اندیشه و تفکر و بینش و عاقبت بینی ندارند، شرّترین جنبدگان عالم اند.تجربه تاریخ بشر هم این معنا را نشان داده است که وقتی یک نفر به حقایق گوش می دهد و در برابر واقعیات مسلم تسلیم می شود،در خانه فرعون و از مقام همسری فرعون تبدیل به بنده ای از بندگان صالح خداوند به نام آسیه می شود 2 :

«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ». 3

و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامی که گفت:

پروردگارا،برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و کردارش رهایی بخش و مرا از مردم ستمکار نجات ده.

کار این زن به جایی می رسد که پروردگار عزیز عالم او را برای همه اهل ایمان تا روز قیامت اسوه و نمونه قرار می دهد،در حالی که تا وقتی گوش او با صدای حق آشنا نبود و زبانش دنبال حق نمی گشت، وجودش هیچ خیری نداشت.تنها بعد از شنیدن حق و تقویت عقل و به قوت رسیدن اندیشه بود که او مثل و اسوه و نمونه ای برای تمام مردان و زنان باایمان تا روز قیامت شد و بی شک،او این ارزش را از قوت و قدرت عقل به دست آورد.

چه خوب است ما نیز،از طریق آیات قرآن و روایات،با کسانی آشنا شویم که عقل آن ها کامل بود و از این نور عظیم الهی به درستی استفاده می کردند و رفتار و کردار و منش آن ها نشانه عقل فعال،بالغ و کاملشان بود و خواسته هاشان نسبت به خود و جامعه نشانه قوت عقلشان بود.

ص:266

حضرت ابراهیم(علیه السلام)نمونه عقل کامل

اشاره

قرآن کریم نمونه برجسته ای از خواسته های صاحبان عقل کامل را معرفی می کند.بخشی از زیارت وجود مبارک امیر المؤمنین،علیه السلام،نیز خواسته های صاحب یک عقل جامع و کامل را نشان می دهد که در این جا به بیان آن ها می پردازیم تا با ارزش عقل کامل و عقل تغذیه شده بیشتر آشنا شویم.

درخواست اول:طلب امنیت

در آیاتی چند از سوره مبارکه بقره،پروردگار بزرگ عالم حدود هشت خواسته از حضرت ابراهیم،علیه السلام،را نقل می کند که نشان دهنده عقل کامل و بالغ درخواست کننده آن هاست:

«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً». 4

خدایا،من از وجود مقدس تو برای این مملکت،این کشور،و این سرزمین امنیت تقاضا می کنم.

وجود امنیت برای یک مملکت مسأله مهمی است.اگر امنیت بر مملکتی حاکم نباشد،جان و مال و ناموس مردم در گردش روز و شب چه وضعیتی خواهد داشت؟نیز،در نبود امنیت باطنی،مردم از چه آرامش و اطمینانی برخوردار خواهند بود؟تنها در فضای امنیت است که مردم امکان رشد و تکامل خواهند داشت و ناامنی بلاهای گوناگونی را خواهد بارید که هر رشدی در آن متوقف خواهد شد.در جنگ های این چند دهه اخیر،به وضوح دیدیم که ناامنی برای مردمان مسلمان بوسنی یا عراق یا افغانستان چه بلایای سنگینی به دنبال آورد و جان و مال و جوانان و جامعه و ناموس و روح مردم به چه عذاب و شکنجه دردناکی دچار شد!

ص:267

حضرت ابراهیم از پروردگار خود امنیت تقاضا می کند و این خواسته نشان می دهد که خواهندۀ آن عقل بیدار و فعالی دارد.او این عقل را از کجا کسب کرده است؟مسلما،از معرفت،از بصیرت،و از به کار گرفتن گوش و چشم و زبان به طور صحیح.در قرآن دراین باره می خوانیم:

«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ». 5

و این گونه فرمانروایی و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان می دهیم تا از یقین کنندگان شود.

این آیه گسترۀ دید ابراهیم را نشان می دهد.او قدرت شنوایی اش را نیز تا آن جا بالا برد که پروردگار می فرماید:

«إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ».

و یاد کنید هنگامی که پروردگارش به او فرمود:تسلیم باش.گفت:به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.

او قدرت زبان را نیز در جستجوی حقایق تا آن جا بالا برد که گفت:

«قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». 6

من هیچ غروب کنندۀ از دست رونده ای را دوست ندارم و دل به آن نمی بندم.

او با خو اندیشید که از دست رونده،از دست رونده و غروب کننده غروب کننده است،پس من برای چه باید خود را خرج او کنم؟من خود را خرج وجود ثابتی می کنم تا او با همه اسماء و صفاتش در من جلوه کند.ابراهیم حاصل چنین تفکری و چنین نگاهی است و این روش ایجاد و تقویت عقل است.وقتی عقل کامل شد،انسان به رحمت واسعه،منبع خیر،منبع فیض،منبع کرامت و خوبی بدل می شود و جز خیر چیزی نمی خواهد،لذا از وجود مقدس پروردگار تقاضا می کند که این منطقه و این بلد را،تا روز قیامت،منطقه امن قرار دهد تا مردم دنیا بفهمند ایجاد امنیت امکان دارد و می شود بدون اسلحه نیز در آرامش

ص:268

خیال زندگی کرد.می شود بدون حضور زرّادخانه هادر کنار هم زندگی کرد و سالم ماند.در فضای امنیت،جای رشد برای هر انسانی وجود دارد،هیچ کس از هیچ کس نمی ترسد،کسی از کسی غصه دار نمی شود، کسی به مال مردم،به حق مردم،به جان مردم،به زندگی مردم چشم ظالمانه ندارد و برای از بین بردن حق یا تاراج مال و جان مردم اسلحه نمی کشد.بدین ترتیب،عظمت دیدگاه ابراهیم و تقاضای او معلوم می شود و درخواستش نشان می دهد که دید او دیدی الهی،ملکوتی،و عرشی است.درخواست او نشان می دهد که قلب او برای همه مردم می تپد و برای همه واسطه رحمت واسعه پروردگار است.

درخواست دوم:تقاضی رزق و نعمت

اشاره

درخواست دوم حضرت این است:

«وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ» .

خدایا،سفره این مردم را از نعمت های خود پر ساز.ابراهیم نمی خواهد حتی یک نفر هم گرسنه و فقیر و تهی دست باشد و به سبب نداشتن امکانات مادی بر لب مرز کفر بایستد.نمی خواهد عزت و کرامت و شرف انسانی کسی به واسطه نداشتن مادیات در خطر باشد.ازاین رو، برای مردم سفره معاش گسترده ای تقاضا می کند:

«وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»

ادیبان درباره واژه الثمرات می گویند:الف و لام ابتدای آن الف و لام استغراق است،لذا «مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» به این معناست که خدایا،هرچه نعمت داری به این مردم عنایت کن و سر سفره این مردم قرار بده.

البته،نباید از نظر دور داشت که وقتی دعا مستجاب شد و فضای امن ایجاد گردید و سفره مردم نیز از نظر معیشت و امور مادی کامل شد،از

ص:269

آن پس،خودشان باید آن امنیت و نعمت را حفظ کنند.اما با چه چیز؟ قرآن مجید دراین باره نیز راهنمایی می کند و می فرماید:راه حفظ امنیت و نعمت های پروردگار در سفره معیشت«شکر»است.و توضیح می دهد که مراد از شکر،تنها بازی کردن زبان با لغت«الحمد للّه»نیست.

خداوند در آیه ای که مربوط به سلیمان نبی،علیه السلام،است می فرماید:

«یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ». 7

گروه جن برای او هرچه می خواست،می ساختند:از معبدها و مجسمه ها و ظروف بزرگ،مانند حوض ها و دیگ های ثابت.ای خاندان داود،به خاطر سپاس گزاری به فرمان های حق عمل کنید.و از بندگانم تنها اندکی سپاس گزارند.

قرآن،بدین وسیله،راهنمایی می کند که شکر واقعی حرکت صحیح و به کار گرفتن نعمت ها در مسیر صحیح است.امام صادق،علیه السلام،در این باره می فرماید:

«الشکر اجتناب المحارم کلّها».

شکر دوری کردن از انجام همه محرمات است.

شکر این است که حتی یکی از نعمت های خدا را هم در راه معصیت به کار نگیری.این شرط ماندگاری نعمت است.در غیر این صورت،اگر پروردگار ببیند مردم با نعمت و امنیت عنایت شده او بازی های شیطانی می کنند،تعهدی برای حفظ امنیت و حفظ نعمت هایش ندارد.در قرآن آمده است:

«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ». 8

و یاد کنید هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد اگر سپاس گزاری کنید، قطعا نعمت خود را بر شما می افزایم،و اگر ناسپاسی کنید،بی تردید عذابم سخت است.

ص:270

خداوند به سبب دعای انبیا،علیهم السلام،به انسان ها امنیت و سفره معیشت کامل می دهد،اما با کفران نعمت اوضاع را به هم می ریزد و این نعمت ها را سلب می کند و عجیب این است که اکثر مردم از این معنا غافل و بدان بی توجه اند.

توبه کنید!

روزی،شخصی خدمت حضرت مجتبی،علیه السلام،آمد و گفت:یابن رسول اللّه،گرانی بیداد می کند و ما قدرت خرید نداریم.دیگر بیچاره شده ایم و هر جنسی را می خواهیم بخریم آن قدر گران است که توان آن را نداریم.چه کنیم؟امام مجتبی فرمودند:توبه کنید!

همان روز،مرد دیگری آمد و خدمت حضرت مجتبی،علیه السلام، عرض کرد:یابن رسول اللّه،نعمت های خدا در بین ما کم شده و با کمبود مواجه هستیم.چه کنیم؟فرمودند:توبه کنید!

دوباره،یکی دیگر آمد و گفت:یابن رسول اللّه،من چند سال است عروسی کرده ام و خیلی دوست دارم فرزندی داشته باشم،اما بچه دار نمی شوم و از این بابت خیلی ناراحتم.چه کنم؟فرمودند:توبه کنید!

کسی که در آن مجلس حاضر بود و شاهد برخورد این سه نفر با حضرت مجتبی،علیه السلام،بود،عرض کرد:یابن رسول اللّه،سخن شما خیلی عجیب است!یکی آمد و از گرانی شکایت کرد،فرمودید:توبه کنید.دیگری آمد و گفت:کمبود بیداد می کند.فرمودید:توبه کنید.یکی دیگر آمد و گفت:بچه دار نمی شوم.فرمودید:توبه کنید.چه طور هرسه مشکل را شما با یک دستور حل می کنید؟فرمود:من از قول خودم نگفتم.من جواب هرسه نفر را از قول حضرت نوح،علیه السلام،در قرآن دادم و این راهنمایی پروردگار عالم است 9 که می فرماید:

ص:271

«وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ». 10

ای قوم من،از پروردگارتان آمرزش بخواهید،آن گاه به سوی او بازگردید، تا برای شما باران فراوان و پی درپی فرستد و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید.

و مجرمانه روی از حق برمگردانید.

خدا به مردم می فرماید که اگر مال فراوان،باغ های آباد،باران یا ارزانی می خواهید،از گناه دست بکشید تا از سخت گیری هایی که به شما می شود کاسته شود:

«ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». 11

این کیفر سخت به سبب این است که خدا بر آن نیست که نعمتی را که به قومی عطا کرده به عذاب و نقمت تغییر دهد تا زمانی که آنان آنچه را در خود از عقاید حقّه،حالات پاک و اخلاق حسنه ای که دارند،به کفر و شرک و عصیان و گناه تغییر دهند؛و یقینا خدا شنوا و داناست.

نتایج عقول ضعیف در جامعه

گناهان سنگینی،که متاسفانه مردم کشور ما به آن ها مبتلایند،گناه کینه ورزی و اختلاف،و دریا دریا فحش و تهمت و غیبت است.حال، گناه ربا(در بین مردم و در بانک ها)،ارتباطات نامشروع،عروسی های حرام،ولخرجی های حرام،مثل عروسی گرفتن در هتل های آن چنانی،و گناهان دیگری که قابل شمردن نیست بماند.

عوارض این گناهان را در کجای این کشور نمی بینیم؟کدام خانواده ای به واقع آرامش دارد؟در تمام خانواده ها،درگیری های کوچک و بزرگی وجود دارد،به طوری که من به هر شهری برای سخنرانی می روم شبی چهل تا هفتادنامه برایم می آید که مردم از وضعشان در آن شکایت کرده اند و پاسخ خواسته اند.مضمون نود درصد این نامه ها هم مربوط به

ص:272

اوضاع داخلی خانواده هاست.این در حالی است که در همه نماز جمعه های ایران،این عبارت را در ابتدای خطبه می شنویم:

«اوصیکم و نفسی بتقوی اللّه».

اغلب مردم به درستی از مفهوم تقوا خبر ندارند.توضیح کافی هم درباره آن داده نمی شود تا فرهنگش کم کم ایجاد شود.با خواندن یک جمله کوتاه،آن هم به زبان عربی،که یک مملکت اصلاح نمی شود.باید این فرهنگ را نهادینه کرد.درست است که ریشه کن کردن گناه سخت است و به سادگی ممکن نیست،ولی می توان برای کم کردن گناه تلاش کرد و لااقل گناه اختلاف و تبدیل شدن برخوردها به کینه را از میان برداشت.اگر این رویه ارتکاب گناه ادامه پیدا کند،موج بیرون کشیدن استخوان های پوسیده مردگان از درکات جهنم و چاپ کردن عکس ها و یادآوری فرهنگ آن ها،مثل گذشته،ما را در بر خواهد گرفت و انواع و اقسام«ایسم ها»دوباره رشد خواهند کرد و دروغ پردازان به مردم خواهند گفت:دین که مشکل شما را حل نکرد.بیایید در سایه فرهنگ ما بنشینید تا مشکلاتتان حل شود.

بدبختانه،عقل ها هم ضعیف است.همه عقل ها که عقل ابراهیمی و عقل علوی و عقل حسینی نیست،لذا زود گمراه می شود و فریب می خورد و حق را با باطل و نور را با ظلمت معامله می کند.چنانچه درصد قابل ملاحظه ای از نسل جوان ما این کار را کردند.ویژگی عقل ضعیف همین است.

تاریخ شاهد راستین این معناست که مردم حق و باطل را خیلی آسان در هم آمیخته و در شناخت آن ها به اشتباه می روند.وجود مبارک امیر المؤمنین،علیه السلام،در ایام حیاتشان در جامعه نوپای اسلامی گم شدند.چنان سخت هم گم شدند که پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،در زمان

ص:273

حیاتشان،برای این که مردم علی را در آینده گم نکنند،به مردم فرمودند:

در آینده،هر طرفی که عمّار با او بود بر حق است؛ 12 یعنی حضرت بر حق بودن علی را که جلوه اوصاف و صفات خدا بود،با عمار یاسر 13 ثابت کردند و فرمودند:اگر حق را گم کردید،ببینید این برده زاده اهل مکه با کدام طرف است.همان طرف حق است.علی زنده بود و در جامعه خود گم شد.از عمر رسالت پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،هنوز سی سال نگذشته بود که نبوت گم شد.قرآن در بین مردم گم شد.تمام این خلأ را نیز معاویه پر کرد و عجیب این که مردم هم پذیرفتند و صد سال پیرو فرهنگ بنی امیه 14 بودند.بعد از بنی امیه،همین مردم فرهنگ بنی عباس را به مدت 523 سال پذیرفتند. 15 در چنین فضایی است که امیر المؤمنین،علیه السلام،کشته می شود،جنازه امام حسن،علیه السلام، تیرباران می شود،امام حسین،علیه السلام،با 72 نفر قطعه قطعه می شوند و سایر ائمه محصور تبعید و زندانی و در نهایت شهید می شوند و خداوند برای حفظ جان امام دوازدهم،علیه السلام،او را از دیدگان غایب می کند:

«وجوده لطف و غیبته منّا». 16

این که در کتب شیعه آمده است حضرت روزی ظهور می کند که خداوند به او بگوید:دیگر جان شما در خطر نیست،ازاین روست که در جامعه جهانی جان ایشان نیز مثل جان پدرانشان در خطر است و اگر ایشان را بیابند می کشند.نکته مهم این است که حضرت از آمریکا یا اروپا و آفریقا ظهور نمی کند و همان طور که همه می دانند از کنار خانه کعبه ظهور می کند و اولین جنگی هم که پس از ظهور ایشان رخ می دهد جنگ با مسلمان ها در جایی بین مکه و مدینه است.البته،ایشان آن وقت از جانب خداوند تأمین جانی دارند.

ص:274

این به علت ضعف عقل در جامعه سلامی و جامعه جهانی است.در غیر این صورت،همه مردم در جستجوی حقایق مانند سلمان و ابو ذر می شدند.اگر ضعف عقل در میانه نبود،بعد از مرگ پیغمبر، صلی اللّه علیه و آله،شورایی به نام سقیفه تشکیل نمی شد و حکومتی به نام بنی امیه پدید نمی آمد.در زمانه ما هم،اگر عقول جامعه جهانی قوی بود، شاهد این همه حوادث تلخ در جای جای جهان نبودیم.سازمان ملل نوکر مستبدین عالم نبود،خیلی از اتفاقات در عالم روی نمی داد و غارت سرمایه های مادی و معنوی ملت ها بدین وسعت روی نمی داد.اما چه می شود کرد که عقل ها ضعیف است.

معنای دقیق شکر

دعای انبیای الهی نشان دهنده عقل کامل آن هاست.آن ها از خداوند برای جامعه انسانی امنیت و برای مردم نعمت گسترده تقاضا می کردند تا در میان انسان ها کسی گرسنه و برهنه و فقیر نباشد و برای رفع نیازهای بدن و شکمش گردن کج نکند و عزت خود را معامله نکند.خدا هم این دعا را مستجاب کرده و به مردم این نعمت را عنایت کرده و می کند،ولی حفظ آن به عهده خود مردم است.دیگر حضرت ابراهیم و پیغمبر اسلام، علیهما السلام،ضامن بقای آن ها نیستند.خود مردم ضامن بقای نعمت های پروردگار هستند و راه بقای امنیت و نعمت شکر است.

شکر،در نظر قرآن و روایات،به معنی ترک گناه و نعمت را در راه معصیت به کار نبردن است.این مفهوم شکر است،اما این که من میلیون ها تومان سرمایه را روی هم بریزم و خارج از حدود الهی حرکت کنم و خیلی هم خوش باشم و از شدت خوشی روی تخت خود بغلتم و در نهایت بگویم:الهی صد هزار مرتبه شکر!این شکر نیست،مسخره کردن پروردگار است.

ص:275

امام هشتم،علیه السلام،می فرمایند:خیلی از اعمال مردم و حتی توبه خیلی از مردم مسخره کردن خدا است. 17 در اوایل سوره بقره هم این سخن به صراحت ذکر شده است و قرآن از زبان منافقان می گوید:

«إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ». 18

منافقان وقتی با هم مسلکان خود خلوت می کردند می گفتند:تمام حرکات ما در واقع مسخره کردن خدا و پیغمبر و اهل ایمان است.

منافقین این سخن را به زبان می آوردند،اما عده ای همین کار را می کنند و تنها آن را به زبان نمی آورند.این که من با پولم و با سایر نعمت های خدا در انواع گناهان بغلتم و بعد وقتی سیر شدم و لذت بردم بگویم:

الهی شکر!این شکر نیست،تمسخر است.شکر نعمت را در گناه صرف نکردن و در هزینه کردن صحیح نعمت سست نبودن است.این نشانه قوت و قدرت عقل و حاکمیت آن در زندگی انسان است.

درخواست سوم:قبولی اعمال

اشاره

«وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ». 19

و یاد کنید زمانی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند و به پیشگاه حق می گفتند:پروردگارا،این عمل را از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی.

حضرت ابراهیم عمل خود را با معرفت منطقی و حکیمانه،و با روشن بینی و برابر با خواست پروردگار عزیز عالم انجام داده و آن را تمام کرده است،ولی از خداوند پذیرش آن را درخواست می کند؛زیرا گل عمل وقتی شکوفا می شود که پروردگار عزیز عالم مهر قبولی بر آن بزند.ابراهیم می داند که اگر عمل او و اسماعیل را خداوند قبول نکند، دیگر نمی توان به آن عمل تکیه کرد و باید آن را رها کرد.عملی که مورد

ص:276

قبول وجود مقدس حق نباشد فاقد ارزش است.پس،باید آن قدر حکیمانه و عالمانه و منطقی و مطابق دستور وجود مقدس مولا عمل کرد که مولا بدون معطلی و گرفتاری آن را قبول کند.برای انجام چنین عمل قابل قبولی نیز نیت پاک لازم است؛یعنی عمل عبد باید مطابق با آیات قرآن و روایات باشد و فقط برای وجود مقدس پروردگار انجام بپذیرد.

ارزش عمل انسان به قبولی آن در درگاه پروردگار است.در حقیقت، عملی سازنده بهشت است که از معبر قبولی پروردگار عالم بگذرد.

مسأله قبولی عمل به قدری مهم است که روز یازدهم محرم،وقتی زینب کبری کنار بدن حضرت ابی عبد اللّه الحسین،علیه السلام،قرار گرفت،قبل از این که سخنی بگوید،رو به پروردگار عالم کرد؛یعنی همان طور که دست خود را زیر بدن برادر قرار داده بود عرض کرد:

الهی!این عمل اندک را از خانواده پیغمبر بپذیر. 20

چقدر زینب کبری به عظمت الهی اتصال داشته است که در آن موقعیت چنین سخنی بر زبان می آورد!؟در حقیقت،زینب کبری، علیها السلام،تمام حادثه کربلا،تمام شهادت ها،تمام جهاد ابی عبد اللّه، علیه السلام،و تمام زحمات او را در برابر عظمت حق،عملی اندک می خواند و درخواست قبولی آن را دارد.

این رفتار زینب کبری و بینش او درباره بزرگ ترین رویارویی حق و باطل در تاریخ بشر است که آن را در نزد پروردگار اندک می بیند.

متأسفانه،این پندار بعضی از ماست که دچار ضعف عقلیم و می خواهیم منّت یک رکعت نمازمان را بر خدا بگذاریم یا ارزش یک تومان پولی که در راه خدا داده ایم را خیلی بزرگ کنیم.به قول خاقانی شروانی:

خاقانیا،به سائل اگر یک درم دهی خواهی مقابلش دو بهشت از خدای خویش

یا به قول امام خمینی،رحمه اللّه:

ص:277

این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است دعوی اخلاص با این خودپرستی ها چه شد؟ 21

امام حسین با خدا معامله نکرد

خیلی از انسان ها با انجام کارهای نیک در حقیقت با خدا وارد معامله می شوند،اما حضرت سید الشهدا،علیه السلام،این طور نبود و همین نکته از شگفتی ها و عجایب این بزرگوار است.مگر نه این است که درباره ایشان می خوانیم:

«و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة». 22

دقت کنیم!نمی گوید:«عمل جهادا کبیرا»،می گوید:«بذل مهجته»؛یعنی ایشان خون قلب خود را به خدا بخشید.بخشش به عمل بی چشم داشت و توقع اطلاق می شود؛یعنی ابی عبد اللّه،علیه السلام،با خدا معامله نکرد، بلکه یک طرفه عمل کرد و هستی اش را به خدا بخشید و رفت.نگفت من می خواهم جانم را با تو در مقابل بهشت یا در مقابل مقام معامله کنم، بلکه«بذل مهجته فیک»؛خونش را بخشید و رفت.کمترین توقعی در دل ابی عبد اللّه،از کاری که کرد در پیشگاه خدا نبود.هیچ توقعی نداشت.بذل کرد و بخشید نه این که معامله کرده باشد.لذا،رفتار حضرت مافوق این آیه قرآن است:

«إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 23

یقینا،خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهای آن که بهشت برای آنان باشد خریده؛همان کسانی که در راه خدا پیکار می کنند،پس دشمن را می کشند و خود در راه خدا کشته می شوند.خدا آنان را بر عهده خود در تورات و انجیل و قرآن وعده بهشت داده است وعده ای حق؛و چه کسی

ص:278

به عهد و پیمانش از خدا وفادارتر است؟پس،ای مؤمنان،به این داد و ستدی که انجام داده اید،خوشحال باشید؛و این است کامیابی بزرگ.

این آیه درباره شهدایی است که با خدا،علاوه بر رفاقت،معامله هم کرده اند.بدین معنا که در راه خدا جان می دهند تا خداوند گناهانشان را ببخشد و آن ها را به بهشت ببرد و مقام شفاعت به آنان عطا کند،اما امام حسین،علیه السلام،با خدا معامله نکرد.ایشان خون خود را به خدا بخشید و بی هیچ توقعی رفت.به راستی،آن حضرت چه روح با عظمت و چه عقل کاملی داشت!پس از شهادت ایشان هم،زینب کبری آن درخواست را از خدا نمود که الهی،این عمل اندک را قبول کن؛یعنی اگر خداوند مهر قبولی به کربلای حسین نزند،این حماسه بزرگ هیچ فایده ای ندارد.گو این که عمل حضرت عملی بود که تا آستان قبولی پروردگار پر کشید و خداوند آن را به بهترین وجهی قبول فرمود.دراین باره،مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات روایت عجیبی از امام ششم نقل می کند که به شخصه عمق آن را تا به حال درک نکرده ام و هنوز حقیقت مساله برایم روشن نشده است.امام صادق می فرمایند:

هر شب جمعه،پروردگار عالم امام حسین را زیارت می کند. 24

از این کلام،اوج قبولی و اوج پاکی عمل حضرت فهمیده می شود.

درخواست قبولی عمل:نشانه عقل کامل

این درخواست حضرت ابراهیم،علیه السلام،نشان دهنده عقل پخته اوست.ایشان با خود می اندیشید چرا همین طور یک سری حرکات را انجام بدهم و کاری به کار خدا و دستور خدا نداشته باشم؟یک عمر در کره زمین با طبل و شیپور شیطان همراه و همنوا باشم و کارهایی انجام دهم که سر آخر به جهنم منتهی می شود؟این طرز زندگی دلیل بر ضعف

ص:279

عقل و کمبود فکر و تاریکی باطن است.لذاست که حضرت می فرماید:

هیچ قدمی برنمی دارم،مگر این که شرایط قبولی در آن قدم جمع باشد.

چرا حرکت بیهوده انجام دهم؟چرا پوک و پوچ حرکت کنم؟چرا اعتبار و ارزش به کارم ندهم؟چرا در حساب پروردگار برای قبولی عملم پرونده باز نکنم؟آن هم در نزد پروردگاری که شنوا و داناست:

«إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ».

درخواست چهارم:تسلیم در برابر اراده حق

این درخواست به واقع خواسته مهمی است:

«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ» .

خدایا،من و اسماعیل را دو بنده تسلیم در برابر خواسته های وجود مقدس خود قرار بده تا در دنیا نفس آخر عبد تو باشیم و به قدر چشم به هم زدنی عبد غیر نباشیم،چون دچار ضرر ابدی خواهیم شد.

درخواست پنجم:برای فرزندانش

ابراهیم در خواسته دیگرش فاصله زمانی خود تا قیامت را در نظر گرفت و این بار سعادت ذریّه خود را از خداوند مسئلت نمود و این درس خوبی است برای همه ما که در دعاهایمان فرزندانمان را از یاد نبریم:

«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ»

الهی،از تو می خواهم که جمیع فرزندان ما را نیز مانند من و اسماعیل تسلیم خود قرار دهی تا شیطان آن ها را از راه بیرون نبرد و ماهواره ها و فیلم ها و دارودسته ها و حزب و گروهک ها و کینه ها و هواها و شهوات آن ها را تباه نکند.

ابو الفتح رازی نقل می کند که پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،به مردم می فرمودند:

ص:280

من به وجود آمده دعای ابراهیم،علیه السلام،هستم.این دعا موجودیت الهی و ملکوتی مرا ساخته و من میوه این دعا هستم. 25

عقل حضرت آن قدر پخته بود که نسبت به نسل خود نیز بی تفاوت نبود؛آن هم نسلی که اصلا به دنیا نیامده بود.او در آن زمان حتی نوه هم نداشت،چون اسماعیل ده دوازده ساله بود که کعبه را ساختند،ولی او به فکر نسل آینده خود تا قیامت بود.

این نتیجه فکر قوی و فعالیت بالای عقل است.در مقابل،پدران و مادرانی هم هستند که سی سال بچه هایشان را بزرگ می کنند و اصلا به فکر آن ها نیستند.در اروپا و آمریکا،رابطه پدرفرزندی که بدین معنا اصلا وجود ندارد و این بنا را در آن جا به طور کل ویران کرده اند و قوانین دولتی به عمر این معنا خاتمه داده است.برای همین،پسر یا دختری که هنوز هجده سالش تمام نشده انواع هرزگی ها را می تواند انجام دهد و اگر پدر و مادری بخواهند کمی مانع هرزگی آن ها شوند، قانون به آنان اجازه چنین کاری را نمی دهند و پلیس به سادگی این پدر و مادر مزاحم را جلب و شرّشان را از سر اولاد کم می کند.اما در آئین عقلا،در نظر اندیشه داران،در مکتب متفکران،و در بینش عقل های پخته و بالغ،نسل انسان تا روز قیامت مورد توجه است.لذا زحمت بسیاری می کشند برای این که فرزندانشان مثل اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف باشند؛مانند پیغمبر اسلام،امیر مومنان،فاطمه زهرا،و سایر معصومین باشند و چنین نسل پاک و مطهری از آن ها باقی بماند. 26

این دعای ابراهیم،علیه السلام،و درخواست اوست.در حقیقت،این درخواست عقل و تقاضای فکر بلند و اندیشه نورانی اوست که می خواهد نسلش بر روی زمین منبع خیر باشد.برای نمونه،زندگی حضرت یوسف را ملاحظه کنید که چقدر برای مردم مصر نتیجه داشت.

ص:281

به امید خدا،در وصف آیات تعقل و تفکر به عظمت کار یوسف اشاره خواهیم کرد.البته،تفاسیر دیگر قرآن به این معنا نپرداخته اند و من آن را ازمجموعه آیاتی که در باب حضور یوسف در مصر است استفاده کرده ام.آن وقت،انسان ارزش دعای حضرت ابراهیم را درک می کند.

درخواست ششم:طلب راه

« وَ أَرِنا مَناسِکَنا خدایا،راه عبادت را خودت به ما نشان بده.نکته آیه این است که ابراهیم،علیه السلام،با آن عظمت و بزرگی ای که در دین داشت به اسماعیل نگفت:بنشین تا طرحی برای عبادت در ایام حج بریزیم.گفت:

«أَرِنا مَناسِکَنا» .

این چه تکبری است که بعضی ها دارند که با خواندن چند کتاب اروپایی و آمریکایی خود را محور فهم تمام حقایق هستی می دانند؟آیا معنای«العلم حجاب الاکبر» 27 همین نیست؟چقدر خوب است کمی هم مسائل الهی را فرا بگیریم تا بتوانیم بهتر حقایق را به مردم نشان بدهیم.

راه و رسم عبادت را خداوند تعیین می کند و بشر نباید در تعیین آن ها دخالت کند.برای همین،حضرت ابراهیم از خدا تقاضای راه می کند.

برای مثال،مگر حضرت نمی توانست مدت حضور در منی و مشعر و عرفات را مشخص کند که یک روز یا دو روز یا بیشتر باشد؟تعیین این مساله که کار مهمی نیود،با این حال،حضرت آن را از خدا طلبید.خدا نیز برای حج مقرراتی وضع کرد و دستور داد که دور این بیت هفت دور بگردید.گنج سر هفت دور است.اگر هفت دور و نیم بزنید،از گنج رد شده اید و اگر شش دور بزنید،هنوز به گنج نرسیده اید.تنها خدا از این مساله آگاه بود و با طرح ابراهیم و اسماعیل این منافع تحقق پیدا

ص:282

نمی کرد.بقیه عبادات هم همین طور است.گنج نماز صبح در دو رکعتی بودن آن است،لذا اگر کسی نماز صبح را شش رکعت بخواند،چهار قدم از گنج رد شده است و اگر یک رکعت بخواند،یک قدم با گنج فاصله دارد.سعی صفا و مروه هفت دور است.گنج عرفات در ماندن از اول اذان ظهر تا اول غروب به دست می آید و آن کسی که اضطرارا باید بماند،همه گنج به دستش نمی آید،بلکه یک ذره به او می رسد،به قدر یک انگشتر،نه یک مغازه طلا.

درخواست هفتم:توبه

«وَ تُبْ عَلَیْنا» .

خدایا،توبه ما را بپذیر.

این دو مرد الهی،با این که گناه نکرده بودند،از شدت پاکی به خداوند متعال گفتند،توبه ما را بپذیر.گاهی از شدت پاکی آدم این چنین با خدا مناجات می کند؛یعنی می گوید:اعمال من در مقابل عظمت تو چیزی نیست.من این چیزی نبودن را برای خودم کمبود می دانم،این کمبود را بر من ببخش. 28

آخرین درخواست

در آخرین درخواست حضرت،سه منفعت وجود دارد.آن جا که می فرماید:

«رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».

خدایا،پیغمبری مبعوث کن تا به مردم قرآن و حکمت بیاموزد،آیات تو را تلاوت کند،و از این راه جان مردم را تزکیه کند؛یعنی خدایا،مردم را بی معلم ملکوتی نگذار،چون اگر مردم معلم ملکوتی داشته باشند، عقلشان رشد می کند.حمله به دین و مذهب در زمان ما برای دور نگهداشتن مردم از تعالیم معلمان ملکوتی است و هیچ هدف دیگری

ص:283

ندارد،سپس،وقتی رابطه مردم با دین قطع شد،آنان را به دست معلم هایی می سپارند که مغز آن ها از تفکرات ضد دینی تغذیه شده است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ». 29

آیا کسانی را که شکر نعمت خدا را به کفران و ناسپاسی تبدیل کردند و قوم خود را به سرای نابودی و هلاکت درآوردند،ندیدی؟

در این شرایط،معلوم است که مردم سر از کجا در می آورند.حضرت ابراهیم،علیه السلام،برای مردم از خدا طلب معلمی ملکوتی کرد، خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و وجود مبارک پیغمبر عظیم الشأن اسلام،صلی اللّه علیه و آله،را به جامعه بشری عنایت کرد و تا روز قیامت در رحمت واسعه اش را به روی مردان و زنان عالم باز گذاشت و تا صبح قیامت نیز بنا ندارد این در را ببندد:

«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». 30

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

نتیجه

این هشت درخواست حضرت ابراهیم بود.این درخواست ها بیانگر عقل کامل و بالغ و پخته اوست و اهمیت این خواسته ها را نیز می رساند.امام باقر، علیه السلام،می فرمایند:من با پدرم،امام زین العابدین،علیه السلام،از مدینه به عراق و کنار قبر امیر المؤمنین،علیه السلام،آمدیم.پدرم از اول زیارت شروع به اشک ریختن کرد و کنار قبر جدم با گریه به پروردگار عالم گفت:

«اللهم ارزقنی عقلا کاملا».

این سخن را امام زین العابدین،علیه السلام،می گوید.آری،عقل بالغ و کامل آن قدر ارزش دارد که شخصیتی چون امام سجاد در کنار مزار امیر المومنین با گریه از خدای خود تقاضای عقل کامل می کند:

«اللهم ارزقنی عقلا کاملا،و لبا راجحا،و قلبا زاکیا،و عملا کثیرا،و أدبا بارعا، و اجعل ذلک کله لی،و لا تجعله علی،برحمتک یا أرحم الراحمین». 31

ص:284

پی نوشت:

(1) .انفال،22.در آیه 55 سوره انفال خداوند کافران را با این الفاظ معرفی کرده است.

(2) .درباره منزلت همسر فرعون نگا:25/8/1-225/26-226.

(3) .تحریم،11.

(4) .بقره 126-129: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ* وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».

(5) .انعام،75.

(6) .انعام،76: «فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ».

(7) .سبأ،13.

(8) .ابراهیم،7.

(9) .این روایت در مجمع البیان شیخ طبرسی در تفسیر سوره نور آمده است(مولف).در نهج البلاغه،خطبه 143 آمده است: «إن اللّه یبتلی عباده عند الاعمال السیئة بنقص الثمرات و حبس البرکات،و إغلاق خزائن الخیرات،لیتوب تائب و یقلع مقلع،و یتذکر متذکر،و یزدجر مزدجر. و قد جعل اللّه سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرزق و رحمة الخلق فقال: «اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» فرحم اللّه امرأ استقبل توبته،و استقال خطیئته،و بادر منیته».

(10) .هود،52.

(11) .انفال،53.

(12) .زبدة البیان،محقق أردبیلی،ص 14،و کشف الغطاء،ج 1،ص 11:«قوله صلی اللّه علیه و اله له:ستقتلک الفئة الباغیة،و أنت مع الحق و الحق معک».

(13) .معجم رجال الحدیث،ج 13،ص 282:عمار بن یاسر:عده الشیخ فی رجاله(تارة)من أصحاب رسول اللّه صلی علیه و آله،و(أخری)فی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام،مضیفا قوله:یکنی أبا الیقظان،حلیف بنی مخزوم،ینسب إلی عنس بن مالک،و هو من مذحج بن أدد

ص:285

[رابع الأرکان.وعده البرقی من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،قائلا:أبو الیقظان عمار بن یاسر:حلیف بنی مخزوم،و ینسب إلی عنس بن مالک و هو مذحج بن أدد،وعده من الأصفیاء من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام.روی الصدوق باسناده،عن حفص بن غیاث، عن أبی عبد اللّه علیه السلام،قال:سأل رجل عن حروب أمیر المؤمنین علیه السلام،و کان السائل من محبینا،فقال له أبو عبد اللّه علیه السلام:إن اللّه عز و جل،بعث محمدا صلی اللّه علیه و آله بخمسة أسیاف...(إلی أن قال):و قال عمار:قاتلت تحت هذه الرایة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أهل بیته ثلاثا و هذه الرابعة،و اللّه لو ضربونا حتی یبلغوا بنا السعفات من هجر،لعلمنا أنا مع الحق،و أنهم علی الباطل.الخصال:باب الخمسة فی بعث النبی بخمسة أسیاف،الحدیث 18.و روی أیضا باسناده أنه قال النبی صلی اللّه علیه و آله لعلی سلام اللّه علیه:الجنة تشتاق إلیک،و إلی عمار،و سلمان،و أبی ذر،و المقداد.الخصال:باب الخمسة:إن الجنة تشتاق إلی خمسة،الحدیث 80،و رواه فی العیون:الجزء 2،باب 31 ما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار المجموعة،الحدیث 306.و روی أیضا أنه قال أمیر المؤمنین علیه السلام فیما قاله للیهودی:فکتب(ابن آکلة الأکباد)یتحکم علی یتمنی الأمانی،و یشترط علی شروطا لا یرضاها اللّه عز و جل و رسوله،و لا المسلمون،و یشترط فی بعضها أن أدفع إلیه أقواما من أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله أبرارا،فیهم عمار بن یاسر،و أین مثل عمار،و اللّه لقد رأیتنا مع النبی صلی اللّه علیه و آله و ما تقدمنا خمسة إلا کان سادسهم،و لا أربعة إلا کان خامسهم،إشترط دفعهم إلیه لیقتلهم و یصلبهم!(إنتهی).الخصال:باب السبعة،فی امتحان اللّه عز و جل أوصیاء الأنبیاء فی حیاة الأنبیاء فی سبعة مواطن،و بعد وفاتهم فی سبعة مواطن،الحدیث 58،فی السادسة من المواطن السبعة التی ذکر علیه السلام أن اللّه تعالی امتحنه فیها بعد النبی صلی اللّه علیه و آله.و هو من الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی الخلافة.رواه الصدوق فی الخصال:فی أبواب الاثنی عشر،الحدیث 4.و ذکر البرقی فی آخر رجاله.و هو من الذین لم یغیروا،و لم یبدلوا بعد نبیهم.

رواه الصادق فی الخصال:باب الواحد إلی المائة فی خصال من شرائع الدین،الحدیث 9،و رواه فی العیون:فیما کتبه الرضا علیه السلام فی محض الاسلام و شرایع الدین،الجزء 2،الحدیث 1.

و قال الکشی:

-حدثنی علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری،قال:حدثنا الفضل بن شاذان،عن محمد بن سنان عن أبی خالد،عن حمران بن أعین،عن أبی جعفر علیه السلام،قال:قلت:ما تقول فی عمار؟ قال:رحم اللّه عماراثلاثاقاتل مع أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه و آله،و قتل شهیدا.قال:]

ص:286

[قلت فی نفسی:ما تکون منزلة أعظم من هذه المنزلة،فالتفت إلی فقال:لعلک تقول مثل الثلاثة هیهات هیهات،قال:قلت:و ما علمه أنه یقتل فی ذلک الیوم؟قال:إنه لما رأی الحرب لا تزداد إلا شدة و القتل لا یزداد إلا کثرة ترک الصف و جاء إلی أمیر المؤمنین فقال:یا أمیر المؤمنین هو هو؟قال:إرجع إلی صفک.فقال له ذلک ثلاث مرات کل ذلک یقول له:إرجع إلی صفک،فلما أن کان فی الثالثة،قال له:نعم،فرجع إلی صفه و هو یقول:الیوم ألقی الأحبة محمدا و حزبه.

-محمد بن أحمد بن أبی عوف البخاری و محمد بن سعید بن یزید الکشی،قالا:حدثنا أبو علی المحمودی محمد بن أحمد بن حماد المروزی،قال:عمار بن یاسر الذی قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و قد ألقته قریش فی النار-(یا نار کونی بردا و سلاما علی عمار کما کنت بردا و سلاما علی إبرهیم)،فلم یصبه منها مکروه،و قتلت قریش أبویه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:صبرا یا آل یاسر،موعدکم الجنة،ما تریدون من عمار؟عمار مع الحق و الحق مع عمار حیث کان،عمار جلدة بین عینی و أنفی،تقتله الفئة الباغیة.و قال وقت قتلهم إیاه:الیوم ألقی الأحبة محمدا و حزبه،عمار یدعوهم إلی الجنة و یدعونه إلی النار.

-حمدویه و إبراهیم،قالا:حدثنا أیوب بن نوح،عن صفوان،عن عاصم ابن حمید،عن فضیل الرسان،قال:سمعت أبا داود،و هو یقول:حدثنی بریدة الأسلمی،قال:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:إن الجنة تشتاق إلی ثلاثة.قال:فجاء أبو بکر فقیل له:یا أبا بکر أنت الصدیق!و أنت ثانی اثنین إذ هما فی الغار،فلو سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من هؤلاء الثلاثة؟قال:إنی أخاف أن أسأله فلا أکون منهم فتعیرنی بذلک بنو تیم،قال:ثم جاء عمر،فقیل له:یا أبا حفص،إن رسول اللّه علیه و آله قال:إن الجنة تشتاق إلی ثلاثة،و أنت الفاروق،و أنت الذی ینطق الملک علی لسانک!فلو سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من هؤلاء الثلاثة؟ فقال:إنی أخاف أن أسأله فلا أکون منهم،فتعیرنی بنو عدی،ثم جاء علی علیه السلام فقیل له:

یا أبا الحسن إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال:إن الجنة لتشتاق إلی ثلاثة فلو سألته من هؤلاء الثلاثة؟فقال:أسأله إن کنت منهم حمدت اللّه و إن لم أکن منهم حمدت اللّه،قال:فقال علی علیه السلام:یا رسول اللّه إنک قلت:إن الجنة لتشتاق إلی ثلاثة،فمن هؤلاء الثلاثة؟قال:

أنت منهم و أنت أولهم و سلمان الفارسی،فإنه قلیل الکبر و هو لک ناصح،فاتخذه لنفسک،و عمار بن یاسر یشهد معک مشاهد غیر واحدة لیس منها إلا و هو فیها،کثیر خیر ضیء نوره عظیم أجره.]

ص:287

[-محمد بن مسعود،قال:حدثنی جعفر بن أحمد،قال:حدثنا حمدان بن سلیمان النیسابوری، و العمرکی بن علی البوفکی النیسابوری،عن محمد بن عیسی،عن یونس بن عبد الرحمان،عن عبد اللّه الحجال،عن علی بن عقبة،عن رجل،عن أبی عبد اللّه علیه السلام،قال:کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و علی و عمار یعملون مسجدا،فمر عثمان فی بزة له یخطر،فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام:أرجز به،فقال عمار:لا یستوی من یعمر المساجد یظل فیها راکعا و ساجدا و من تراه عاندا معاندا عن الغبار لا یزال حائدا.قال:فأتی النبی صلی اللّه علیه و آله فقال:أسلمنا لتشتم أعراضنا و أنفسنا.فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:أفتحب أن یقال بذلک، فنزلت آیتان (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا...) ثم قال النبی صلی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام:

أکتب هذا فی صاحبک،ثم قال النبی صلی اللّه علیه و آله:أکتب هذه الآیة (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ...) .

-جعفر بن معروف،قال:حدثنا الحسن بن علی بن نعمان،عن أبیه،عن صالح الحذاء،قال:لما أمر النبی صلی اللّه علیه و آله ببناء المسجد قسم علیهم المواضع و ضم إلی کل رجل رجلا،فضم عمارا إلی علی علیه السلام،قال:فبینا هم فی علاج البناء إذ خرج عثمان من داره و ارتفع الغبار فتمنع بثوبة و أعرض بوجهه،قال:فقال علی علیه السلام لعمار:إذا قلت شیئا فرد علی،فقال علی علیه السلام:لا یستوی من یعمر المساجد یظل فیها راکعا و ساجدا کمن یری عن الطریق حائدا قال:فأجابه عمار،کما قال،فغضب عثمان من ذلک فلم یستطع أن یقول لعلی شیئا،فقال لعمار:یا عبد،یا لکع،و مضی،فقال علی علیه السلام لعمار:أرضیت بما قال لک،ألا تأتی النبی صلی اللّه علیه و آله فتخبره؟قال:فأتاه فأخبره،فقال:یا نبی اللّه إن عثمان قال لی:یا عبد،یا لکع.فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:من یعلم ذلک؟فقال:علی علیه السلام،قال:فدعاه و سأله،فقال له کما قال عمار،فقال لعلی علیه السلام:إذهب،فقل له حیث ما کان یا عبد،یا لکع،أنت القائل لعمار یا عبد یا لکع،فذهب علی علیه السلام فقال له ذلک فانصرف.

-جعفر بن معروف،قال:حدثنی محمد بن الحسن،عن جعفر بن بشیر،عن حسین بن أبی حمزة،عن أبیه أبی حمزة،قال:و اللّه إنی لعلی ظهر بعیری بالبقیع إذ جاءنی رسول فقال:أجب یا أبا حمزة،فجئت و أبو عبد اللّه علیه السلام جالس،فقال:إنی لأستریح إذا رأیتک،ثم قال:إن أقواما یزعمون أن علیا علیه السلام لم یکن إماما حتی شهر سیفه،خاب إذا عمار،و خزیمة بن ثابت و صاحبک أبو عمرة،و قد خرج یومئذ صائما بین الفئتین بأسهم فرماها قربی یتقرب بها إلی اللّه تعالی حتی قتل،یعنی عمارا.]

ص:288

[-و من طریق العامة:خلف بن محمد الملقب بالمنان الکشی،قال:حدثنا محمد بن حمید،قال:

حدثنا أبو نعیم،قال:حدثنا سفیان،عن سلمة،عن مجاهد،قال:رآهم و هم یحملون حجارة المسجد،فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:ما لهم و لعمار یدعوهم إلی الجنة و یدعونه إلی النار، و ذلک دار الأشقیاء الفجار.

-خلف بن محمد،قال:حدثنا عبید بن حمید،قال:حدثنا هاشم بن القاسم،قال:حدثنا شعبة، عن إسماعیل بن أبی خالد،قال:سمعت قیس بن أبی حازم،قال:قال عمار بن یاسر:إدفنونی فی ثیابی فإنی مخاصم.

-خلف بن محمد،قال:حدثنا عبید بن حمید،قال:أخبرنا أبو نعیم،قال:حدثنا سفیان،عن حبیب،عن أبی البختری،قال:أتی عمار یؤمئذ بلبن،فضحک ثم قال:قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:آخر شراب تشربه من الدنیا مذقة من لبن حتی تموت.

-و فی خبر آخر قال له:آخر زادک من الدنیا ضیاح من لبن.

-خلف بن محمد،قال:حدثنا عبید،قال:حدثنا أبو نعیم،قال:حدثنا سفیان،عن أبی قیس الأودی،عن الهذیل،قال:قیل للنبی صلی اللّه علیه و آله:إن عمارا سقط علیه جدار فمات،فقال:

إن عمارا لن یموت.

-خلف،قال:حدثنا فتح بن عمرو الوراق،قال:حدثنا یحیی بن آدم قال:حدثنا إسرائیل، و سفیان،عن أبی إسحاق،عن هانی بن هانی،قال:قال علی علیه السلام:إستأذن عمار علی النبی صلی اللّه علیه و آله فعرف صوته فقال:مرحبا،إئذنوا للطیب ابن الطیب.

-خلف،قال:حدثنا حاتم بن نصیر،قال:حدثنا حاتم بن یونس عن أبی بکر،قال:حدثنا أبو إسحاق عن هانی بن هانی،عن علی علیه السلام،قال:إستأذن عمار علی النبی صلی اللّه علیه و آله فقال:من هذا؟فقیل:عمار.قال:مرحبا بالطیب ابن الطیب.

-خلف،قال:حدثنا أبو حاتم،قال:سمعت أحمد بن یونس،قال:سمعت أبا بکر بن عیاش فی قوله عز و جل: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ) قال:ساعات اللیل (ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) قال:عمار، (هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ) قال:عمار (وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ) موالیه بنو المغیره.

-خلف،قال:حدثنا حاتم،قال:حدثنا عمرو بن مرزوق،قال:حدثنا شعبة،قال:حدثنا سلمة بن کهیل،قال:سمعت محمد بن عبد الرحمان بن عوف،عن عبد الرحمان بن یزید،عن الأشتر، قال:کان بین عمار و خالد بن الولید کلام،فشکی خالد إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فقال]

ص:289

[رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:إنه من یعادی عمارا یعادیه اللّه،و من یبغض عمارا یبغضه اللّه، و من سبه سبه اللّه.قال سلمة:هذا أو نحوه.

-خلف،قال:حدثنا أبو حاتم،قال:حدثنا أحمد بن یونس،قال:حدثنا اللیث بن سعد،عن عمر مولی غفرة،قال:حبس عمار فی من حبس و عذب،قال:فانفلت فیمن انفلت من الناس،فقدم علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،فقال:أفلح أبو الیقظان،قال:ما أفلح و لا أنجح لنفسه لأنهم لا یزالون یعذبونه حتی ینال منک.قال:إن سألوا من ذلک فزدهم.

-خلف،قال:حدثنا الفتح بن عمرو الوراق،قال:حدثنا یزید بن هارون،قال:أخبرنا العوام بن حوشب،قال:أخبرنی أسود بن مسعدة،عن حنظلة بن خویلد العنزی،قال:إنی لجالس عند معاویة إذ أتاه رجلان یختصمان فی رأس عمار،یقول کل واحد منهما:أنا قتلته!فقال عبد اللّه بن عمرو بن العاص:لیطب به أحدکم نفسا لصاحبه،فإنی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:تقتله الفئة الباغیة،فقال معاویة،ألا یغنی عنا(مخبرتک)بجنونک یابن عمرو فما بالک معنا؟فما بالک معنا!قال:إنی معکم و لست أقاتل،إن أبی شکانی إلی النبی صلی اللّه علیه و آله، فقال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:أطع أباک مادام حیا و لا تعصه،فإنی معکم و لست أقاتل.

أقول:الروایات فی مدح عمار و جلالة شأنه کادت أن تکون متواترة إجمالا و هی مذکورة فی أبواب متفرقة،تطلب من مظانها.روی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و روی عنه أبو مریم الأنصاری.الروضة:الحدیث 518.]

(14) .بنی امیه از سال 40 تا 132 ق(660-750 م)بر سرزمین اسلامی حکومت کردند.

(15) .بنی عباس از سال 132 تا 656 ق(750-1258 م)حکومت بر سزمین اسلامی را در اختیار داشتند.از این خاندان 36 نفر به حکومت رسیدند.

(16) .تهذیب الاصول(تقریر بحث سید خمینی)،ج 3،ص 146؛عوائد الأیام،محقق نراقی،ص 246:«قال المحقق الطوسی فی التجرید وجوده لطف و تصرفه لطف اخر و عدمه منا».

(17) .عدة الداعی،ابن فهد حلی،ص 250:«عن الرضا علیه السلام مثل الاستغفار مثل ورقة علی شجرة تحرک فتناثر،و المستغفر من ذنب و هو یفعله کالمستهزء بربه».

(18) .بقره،14: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»

(19) .بقره،127.

ص:290

(20) .حیاة الإمام الحسین(علیه السلام)،شیخ باقر شریف قرشی،ج 2،ص 301:«لقد اقبلت قائدة المسیرة الحسینیة عقیلة الوحی زینب(علیه السلام)الی ساحة المعرکة و هی تشق صفوف الجیش تفتش عن جثمان اخیها الامام العظیم فلما وقفت علیه شخصت لها ابصار الجیش،و استحال الی سمع فماذا تقول أمام هذه الخطوب المذهلة التی تواکبت علیها؟انها وقفت علیها غیر مدهوشة لم تذهلها الرزایا التی تمید منها الجبال،فشخصت یبصرها الی السماء؟و هی تقول بحماسة الایمان و حرارة العقیدة قائلة:«اللهم تقبل منا هذا القربان».

(21) .دیوان امام خمینی،دعوی اخلاص،ص 94.

(22) .مصباح المتهجد،شیخ طوسی،ص 788؛کامل الزیارات،ابن قولویه،ص 401.

(23) .توبه،111.

(24) .ابن قولویه فصل مبسوطی از کتاب زیارات را به این معنا اختصاص داده است.از جمله این روایات که دلالت بر زیارت امام حسین توسط پروردگار،انبیا،و ملائک دارد:

-حدثنی الحسن بن عبد اللّه،عن ابیه،عن الحسن بن محبوب،عن اسحاق بن عمار،قال:

سمعت ابا عبد اللّه علیه السلام یقول: لیس نبی فی السماوات الا و یسألون اللّه تعالی ان یأذن لهم فی زیارة الحسین علیه السلام،ففوج ینزل و فوج یصعد.

-و عنه،عن ابیه،عن الحسن بن محبوب،عن الحسین ابن بنت ابی حمزة الثمالی،قال:خرجت فی آخر زمان بنی مروان الی زیارة قبر الحسین علیه السلام مستخفیا من اهل الشام حتی انتهیت الی کربلا،فاختفیت فی ناحیة القریة حتی إذا ذهب من اللیل نصفه أقبلت نحو القبر،فلما دنوت منه أقبل نحوی رجل فقال لی:انصرف مأجورا فانک لا تصل إلیه،فرجعت فزعا حتی إذا کان یطلع الفجر أقبلت نحوه حتی إذا دنوت منه خرج الی الرجل.فقال لی:یا هذا انک لا تصل إلیه،فقلت له:عافاک اللّه و لم لا اصل إلیه و قد أقبلت من الکوفة ارید زیارته فلا تحل بینی و بینه و انا اخاف ان اصبح فیقتلونی اهل الشام ان أدرکونی هاهنا،قال:فقال لی:اصبر قلیلا فان موسی بن عمران علیه السلام سأل اللّه ان یأذن له فی زیارة قبر الحسین بن علی علیهما السلام فأذن له،فهبط من السماء فی سبعین الف ملک،فهم بحضرته من اول اللیل ینتظرون طلوع الفجر ثم یعرجون الی السماء.قال:فقلت له:فمن انت عافاک اللّه،قال:انا من الملائکة الذین امروا بحرس قبر الحسین علیه السلام و الاستغفار لزواره،فانصرفت و قد کاد ان یطیر عقلی لما سمعت منه.قال:فأقبلت حتی إذا طلع الفجر أقبلت نحوه فلم یحل بینی و بینه احد،فدنوت من القبر و سلمت علیه و دعوت اللّه علی قتلته و صلیت الصبح و أقبلت مسرعا مخافة اهل الشام.

ص:291

[-حدثنی محمد بن عبد اللّه الحمیری،عن ابیه،عن هارون ابن مسلم،عن عبد الرحمان من الاشعث،عن عبد اللّه بن حماد الانصاری،عن ابن سنان،عن ابی عبد اللّه علیه السلام،قال:

سمعته یقول:قبر الحسین بن علی علیهما السلام عشرون ذراعا فی عشرین ذراعا مکسرا روضة من ریاض الجنة،و فیه معراج الملائکة الی السماء،و لیس من ملک مقرب و لا نبی مرسل الا و هو یسأل ان یزوره،ففوج یهبط و فوج یصعد.

-حدثنی ابی و اخی و جماعة مشایخی،عن محمد بن یحیی و احمد بن ادریس،عن حمدان بن سلیمان النیسابوری،عن عبد اللّه بن محمد الیمانی،عن منیع بن حجاج،عن یونس،عن صفوان الجمال،قال:قال لی أبو عبد اللّه علیه السلام لما أتی الحیرة:هل لک فی قبر الحسین علیه السلام،قلت:و تزوره جعلت فداک،قال:و کیف لا أزوره و اللّه یزوره فی کل لیلة جمعة یهبط مع الملائکة إلیه و الانبیاء و الاوصیاء،و محمد أفضل الانبیاء و نحن أفضل الاوصیأ،فقال صفوان:

جعلت فداک فنزروه فی کل جمعة حتی ندرک زیارة الرب،قال:نعم یا صفوان الزم ذلک یکتب لک زیارة قبر الحسین علیه السلام،و ذلک تفضیل و ذلک تفضیل.[زیارته تعالی کنایة عن انزال رحماته الخاصة علیه و علی زائریه علیه السلام،و(ذلک تفضیل)ای زیارة الرب].

-حدثنی الحسن بن عبد اللّه بن محمد بن عیسی،عن ابیه،عن الحسن بن محبوب،عن اسحاق بن عمار،عن ابی عبد اللّه علیه السلام،قال:سمعته یقول:لیس من ملک فی السماوات الا و هم یسألون اللّه عز و جل ان یأذن لهم فی زیارة قبر الحسین علیه السلام،ففوج ینزل و فوج یعرج.

-و عنه،عن ابیه،عن الحسن بن محبوب،عن داود الرقی،قال:سمعت ابا عبد اللّه علیه السلام یقول:ما خلق اللّه خلقا أکثر من الملائکة،و انه ینزل من السماء کل مساء سبعون الف ملک یطوفون بالبیت الحرام لیلتهم،حتی إذا طلع الفجر انصرفوا الی قبر النبی صلی اللّه علیه و آله فیسلمون علیه،ثم یأتون قبر امیر المؤمنین علیه السلام فیسلمون علیه،ثم یأتون قبر الحسین علیه السلام فیسلمون علیه،ثم یعرجون الی السماء قبل ان تطلع الشمس،ثم تنزل ملائکة النهار سبعون الف ملک،فیطوفون بالبیت الحرام نهارهم،حتی إذا غربت الشمس انصرفوا الی قبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فیسلمون علیه،ثم یأتون قبر امیر المؤمنین علیه السلام فیسلمون علیه،ثم یأتون قبر الحسین علیه السلام فیسلمون علیه،ثم یعرجون الی السمأ قبل ان تغیب الشمس،ر ک:کامل الزیارات،ص 220 به بعد.

ص:292

(25) .بحار الأنوار،ج 24،ص 154،و تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 129،و تفسیر المیزان،ج 1، ص 296:«عن أبی عمرو الزبیری عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:أخبرنی عن امة محمد صلی اللّه علیه و آله من هم؟قال:امة محمد بنو هاشم خاصة:قلت:فما الحجة فی امة محمد صلی اللّه علیه و آله أنهم أهل بیته الذین ذکرت دون غیرهم؟قال:قول اللّه: (وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ) فلما أجاب اللّه إبراهیم و إسماعیل و جعل من ذریتهما امة مسلمة،و بعث فیها رسولا منها،یعنی من تلک الامة یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة ردف إبراهیم دعوته الاولی بدعوته الاخری فسأل لهم تطهیرهم من الشرک و من عبادة الاصنام،لیصح أمره فیهم و لا یتبعوا غیرهم،فقال:( وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ* رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) فهذه دلالة أنه لا تکون الائمة و الامة المسلمة التی بعث محمد صلی اللّه علیه و آله إلا من ذریة إبراهیم لقوله: (وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» .

(26) .دراین باره به سخنی از مادر مرحوم آیت اللّه شیخ جعفر شوشتری توجه کنید:35.2/1

(27) .این جمله معروفی است از حکمای اسلامی.(مولف)

در نهج البلاغه،حکمت 147 آمده است: «ها،إن ههنا لعلما جما(و أشار إلی صدره)لو أصبت له حملة،بلی أصبت لقنا غیر مأمون علیه،مستعملا آلة الدین للدنیا،و مستظهرا بنعم اللّه علی عباده،و بحججه علی أولیائه،أو منقادا لحملة الحق لا بصیرة له فی أحنائه،ینقدح الشک فی قلبه لاول عارض من شبهة.ألا لا ذا و لا ذاک،أو منهوما باللذة سلس القیاد للشهوة،أو مغرما بالجمع و الادخار لیسا من رعاة الدین فی شیء.أقرب شیء شبها بهما الانعام السائمة، کذلک یموت العلم بموت حاملیه»، نهج البلاغه،حکمت 366:«قال علیه السلام: العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل.و العلم یهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل عنه».

(28) .در دعای ابی حمزه می خوانیم:«یا حبیب من تحبب إلیک!و یا قرة عین من لاذ بک و انقطع إلیک!أنت المحسن و نحن المسیئون،فتجاوز یا رب عن قبیح ما عندنا بجمیل ما عندک، و أی هل یا رب لا یسعه جودک؟أو أی زمان أطول من أناتک؟و ما قدر أعمالنا فی جنب نعمک؟و کیف نستکثر أعمالا نقابل بها کرمک؟بل کیف یضیق علی المذنبین ما وسعهم من رحمتک؟یا واسع المغفرة یا باسط الیدین بالرحمة».مصباح المتهجد،شیخ طوسی،ص 585:

ص:293

(29) .ابراهیم،28.

(30) .انبیاء،107.

(31) .مستدرک الوسائل،ج 10،ص 223،و با اختلاف اندکی در صحیفه سجادیه(ابطحی) ص 178،و بحار الانوار،ج 84،ص 325.

ص:294

11- دربارۀ عقل و فیوضات الهی

اشاره

دربارۀ عقل و فیوضات الهی

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:295

ص:296

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صل علی محمد و آله الطاهرین.

در رابطه با عقل،که از اعظم نعمت های حضرت حق به انسان است، ارزش ومنافع آن،ومسئولیت عظیمی که انسان در برابر آن دارد در گفتارهای پیشین سخن به میان آمد.ازمجموعه آیات و روایات اسلامی دراین باره استفاده می شود که اگر عقل در وجود انسان قرار داده نمی شد،انسان برتری خاصی بر موجودات غیبی و شهودی نداشت و فیوضات خاص حضرت حق نیز متوجه او نمی شد.آنچه خداوند متعال از فیوضات خاصه خود به انسان عنایت فرموده ازبرکت عقل است و این نعمت عظیم است که جاذب عنایات خاصه الهی است.بنابراین،اگر این نیروی جاذبه از انسان گرفته شود،رابطه انسان و ملکوت عالم قطع می شود ونبود این رابطه سبب تعطیلی فیوضات الهی می شود.

آیات قرآن کریم بر چهار فیض از فیوضات خاص حضرت حق تأکید بیشتری کرده اند که توضیح و شرح آن ها زمان وسیع و گسترده ای می طلبد،زیرا این چهار مسأله در تعالیم اسلامی،بخصوص در قرآن و

ص:297

روایات،محور بسیاری لز مسائل انسانی،الهی تربیتی و معنوی قرار گرفته اند.ازاین رو،شناخت این واقعیات بر هر انسان عاقلی واجب است و با شناخت این واقعیات،حداقل،ارزش انسان برای خود او روشن می شود.پس از آن،یعنی وقتی آدمی دانست که در عالم از چه ارزشی برخوردار است،به هیچ قیمتی حاضر به معامله وجود خود با غیر حضرت حق هر چقدر هم که آن دادوستد شیرین و لذیذ و پر منفعت باشدنمی شود 1 و برای این که با غیر او همراه نشود،در برابر تلخی ها و بلاهای عالم استقامت و صبر پیشه می کند و حاضر به این داد وستد نمی شود؛چنانچه اصحاب حضرت سید الشهدا،علیه السلام،این استقامت و صبر و پایداری و حوصله را از خود نشان دادند.

درخواست دشمن از این هفتاد و دو نفر این بود که خود را با غیر حضرت حق معامله کنند.در این معامله نیز،انواع لذایذ بدنی و خیالی و نفسی برای آن مهیا بود و استقامتشان به قیمت جانشان تمام می شود و در معرض هجوم انواع تلخی ها و بلاها قرار می گرفتند،ولی چون از عقل پخته و بالغی برخوردار بودند،حاضر به این دادوستد نشدند و خود را با غیر خدا معامله نکردند.

چهار عنایت ویژه خداوند به انسان

اشاره

چهار عنایتی که پروردگار عالم در قرآن از آن ها سخن گفته و ارزش ذاتی انسان به ظهور آن ها بستگی دارد عبارت اند از:خلافت،هدایت، کرامت،و معرفت،که به اجمال درباره هریک توضیحی می دهیم.

الف.خلافت

اشاره

عنایت اول مقام خلافت است که بزرگان دین مسائل باارزشی را در کتاب های خود دراین باره طرح کرده اند.از آیات قرآن چنین بر می آید

ص:298

که گویی پروردگار یک بار مجلس بزرگی تشکیل داده که همه فرشتگان در آن حاضر بوده اند،زیرا عبارت«کلّهم اجمعین»در وصف آنان به کار رفته است:

«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ». 2

موضوع این جلسه نیز خبر مهمی بود که پروردگار به فرشتگان خود داد.این خبر درباره خلق موجودی تازه بود که پروردگار هنوز به خلق آن دست نزده بود و می خواست آن را بیافریند 3 و او را خلیفه خود در زمین قرار دهد:

«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» 4

و آن زمان را یاد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت:به یقین،جانشینی در زمین قرار می دهیم.گفتند:آیا موجودی را در زمین قرار می دهی که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خون ریزی کند و حال آن که ما تو را همواره با ستایشت تسبیح می گوییم و تقدیس می کنیم.پروردگار فرمود:

من از این جانشین و قرار گرفتنش در زمین اسراری می دانم که شما نمی دانید.

از میان علمای بزرگ اسلام،ظاهرا مرحوم علامه طباطبایی،رحمه اللّه، اصرار دارند که این خلافت خلافتی عام است.ایشان نظر آن که این مقام را خاص یک نفر می دانند نمی پذیرد و آن را رد می کند و معتقد است این گروه عمق این آیه را درک نکرده اند.البته،پیش از ایشان هم بسیاری از علما همین نظریه را داشته اند.

خلاصه نظر آن بزرگوار این است که در این آیه،سیاق،کلمات،و نکره بودن لغت خلیفه شاهد این معناست که این مقام ساری و جاری در تمام انسان هاست نه این که متعلق به فرد خاصی باشد؛ 5 زیرا بعید است

ص:299

پروردگار عالم تمام فرشتگان را برای این مورد خطاب قرار داده باشد تا خبر خلافت یک فرد خاص را به آن ها بدهد،بلکه این مجلس برگزار گردید تا خبر خلق خلیفه خدا بر روی زمین به فرشتگان داده شود.

معنای خلافت

درباره مفهوم خلافت نظرات مختلفی عرضه شده است.ساده ترین معنایی که برای خلافت آورده اند این است که به ملائکه خبر داده شد در عالم هستی آینه ای که بتواند اسماء و صفات خدا را در خود منعکس کند وجود ندارد،لذا خداوند اراده کرده چنین آینه ای بسازد تا این آینه در برابر جمال و جلال خداوند قرار نداشته باشد و بتواند مجموع اسماء و صفات حق را در خود نشان بدهد.

تعبیر جالب دیگری که در باب مسأله خلافت وجود دارد این است که پروردگار می خواست به ملائکه بگوید:می خواهم رصدخانه ای ایجاد کنم که بتواند از کره زمین با اعمال هستی ارتباط برقرار کند و نور اسماء و صفات مرا رصد کند.

تعبیر دیگر بر اساس معنی لغت خلافت است.بدین معنا که خلیفه به کسی می گویند که نایب مناب است و نشانه ها و آثار منوب عنه در او هست و منوب عنه می تواند او را به جای خود قرار بدهد و بگوید:تو کارهای من را انجام بده،زیرا امین و وکیل من هستی.پس،انسان در کره زمین نماینده خدا و مجموعه ای از اسماء و صفات اوست.این مقام خلافت است.

سبب قرار گرفتن مقام خلافت در انسان

اکنون این سؤال پیش می آید که چه شد که خداوند این مقام را به انسان عنایت کرد؟زیرا ملائکه و جنّیان و آسمان ها و زمین و«ما فی السموات

ص:300

و ما فی الارض»پیش از انسان خلق شده بودند.پس،چرا خداوند،از میان این همه موجود،انسان را انتخاب کرد و مقام خلافت را به او داد؟ چرا جبرئیل،با آن مقام و عظمت،خلیفه نشد و انسان وکیل و خلیفه خدا قرار گرفت؟و سر آخر این که آیا انسان می تواند به واقع مظهر اسماء و صفات حق باشد؟ 6

برای پاسخ به این سوال می گوییم:در ادبیات عرب،نهایت صفت را با«صفت مشبهه»یا«صیغه مبالغه»ذکر می کنند نه با اسم فاعل؛مثلا، برای نشان دادن بالاترین حد علم یا رحمت می گویند علیم و رحیم نه عالم و راحم.در قرآن مجید،پروردگار عالم درباره پیغمبر اسلام، صلی اللّه علیه و آله،می فرماید:

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» 7

یقینا،پیامبری از جنس خودتان به سویتان آمد که به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است،اشتیاق شدیدی به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.

این آیه به صراحت بیان می دارد که صفت رحم در پیامبر به نهایت خود رسیده است(رحیم)؛یعنی نهایت رحمت و نهایت رأفت در این مرد جمع شده و او همه رأفت و رحمت را گرفته است.از طرفی می دانیم که رحیم یکی از صفات خداست،پس این آیه شاهدی است بر این مطلب که انسان می تواند آینه منعکس کننده اسماء و صفات حق باشد.

البته،نباید از نظر دور داشت که این آینه،مانند هر آینه دیگری،قابل شکستن است.از شش جهت نیز به طرف این آینه سنگ می بارد، 8 حتی از درون خود انسان؛یعنی اگر انسان مواظبت نکند و مراقب رفتار و

ص:301

کردار خود نباشد،چنان دیوانه می شود که خودش هم در مقام سنگ باران خود بر می آید.انسان با عدم مراقبتش خود را رجم می کند و این قدر از آینه بودن برای اسماء و صفات الهی دور می شود که از بارگاه قدس ربوبی رجم می شود و،در نهایت این بعد و فاصله،مصداقی از صفت «رجیم»می شود.البته،این بعد هم مراتبی دارد که قرآن مجید سه مرحله آن را با تعابیر «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» 9 ، «لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» 10 ،و «فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ» 11 بیان می کند؛یعنی انسان ابتدا مقداری از بارگاه الهی دور می شود،بعد این فاصله بیشتر و بیشتر می شود تا این که نهایت دوری برایش اتفاق می افتد.

بدبختانه،این فاصله ها به دست خود انسان واقع می شود و اگرنه پروردگار عالم اهل رجم بندگانش نیست.خدای مهربان عالم اهل لعنت و غضب و آتش افروزی نیست.امیر مومنان در دعای کمیل می فرماید:

«هیهات ما ذلک الظن بک و لا المعروف من فضلک و لا مشبه لما عاملت به الموحدین من برک و احسانک،فبالیقین اقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک،و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلها بردا و سلاما و ما کان لاحد فیها مقرا و لا مقاما،لکنک تقدست اسماؤک اقسمت ان تملأها من الکافرین من الجنة و الناس اجمعین و ان تخلد فیها المعاندین،و انت جل ثناؤک قلت مبتدئا و تطولت بالانعام متکرما،افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون». 12

امیر مومنان هم کلمه یقین را آورده است و هم کلمه قطع را(فبالیقین اقطع)؛یعنی برای علی این امری صد درصد و بدیهی است.عین واقعیت است و هیچ شکی در آن وجود ندارد 13 می فرماید:«اقطع»؛یعنی با همه وجود قطع و یقین دارم.

بی شک،اگر همه بندگان خدا باطن ابراهیمی شان را نگاه می داشتند آتشی افروخته نمی شد.حضرت به همین مساله یقین دارد،لذا می گوید:

ص:302

سازندگان جهنم خود مردم هستند و این موضوع ربطی به خود ندارد.

جلوه دهنده همه عنایات خداست و این ربطی به مردم ندارد.در عوض، جهنم سازی مربوط به خود مردم است و ربطی به خدا ندارد.این مردم هستند که روی حقیقت ابراهیمی خود پوشش نمرودی می گذارند و حقیقت موسوی خود را با حجاب فرعونی مخفی می کنند.آن ها روی حقیقت احمدی خود پوشش ابو جهلی می گذارند و،به همین دلیل،آتش افروخته می شود.در حقیقت،جهنم ساخته خود مردم است و آن را با کارها و با دست خود می سازند.نکته مساله در این است که خداوند،در قرآن،بهشت را به خود نسبت می دهد:

«فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». 14

اما جهنم را به خود نسبت نمی دهد.ازاین رو،در قرآن عباراتی چون «ناری»و«جهنمی»وجود ندارد،زیرا آتش افروز در واقع خود مردم هستند؛حتی آن جا که خداوند می فرماید:

«إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ». 15

سخن پروردگار در باب کفران نعمت است.در حقیقت،می خواهد بگوید:عامل ایجاد عذاب خود مردم هستند.من باید کلید برف و باران را خاموش کنم تا نیاید،اما مردم وسیله ساز خاموشی این کلید هستند.

درست است که مردم با زبان خود از من می خواهند کلید خاموشی را نزنم،اما گناهانشان می گوید کلید نعمت ها را خاموش کنم تا به سوی آن ها حرکت نکند،زیرا اعمال هم مانند زبان درخواست هایی دارند.این هم نوعی دعاست،اما دعای برعکس و خطا و اشتباه؛زیرا کسی که گناه می کند به پروردگار می گوید:رابطه خود را با من قطع کن،لطف خود را از من بردار،رحمت خود را از من منع کن.این طبیعت گناه است.مقام

ص:303

خلافت مقام باعظمتی است،زیرا خداوند به ملائکه می گوید:می خواهم آینه ای بسازم که اسماء و صفات مرا در خود منعکس کند و در زمین،در همۀ چیزها نشانه من و به تعبیری«خداگونه»باشد.

پیامبر آینه خداست

سنی و شیعه روایت عجیبی از پیامبر اکرم نقل کرده اند که خیلی عالی است.ای کاش چشم دیدن این وجود شریف را به ما نیز مرحمت می کردند تا می فهمیدیم پیغمبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله،چه می فرمایند.

به راستی،اگر خود ایشان این سخن را نمی فرمودند،چه کسی می خواست آن را بگوید؟گمان نباید کرد تعریف از خود همه جا بد است.زیرا موقعیت هایی وجود دارد که نشان دادن حقیقت واجب شرعی است.این جا،دیگر مسأله خودنمایی و ریا و تظاهر و...مطرح نیست.

بگذریم از این که در ارواح طیبه اولیای الهی چنین مسائلی راه ندارد.

دلیل مساله این است که به شهادت کسی که از ابتدای خلقت کینه ما را به دل گرفته(شیطان)،او قادر به وسوسه برگزیدگان خداوند نیست.

قرآن مجید می فرماید:پس از آن که شیطان از خداوند خواست تا روز قیامت زنده بماند و خداوند درخواست او را پذیرفت،او به پروردگار عالم گفت:

«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ». 16

گفت:به عزتت سوگند،همه آنان را گمراه می کنم،مگر بندگان خالص شده ات را!

خود شیطان گواهی می دهد که گذرش به انسان های مخلص نمی افتد.

وقتی قرآن این معنا را بیان می کند،دیگر درباره عباد مخلص خدا هرچه بخواهیم بنویسیم و بگوییم باید پاکی محض باشد.لذا،در کتب شیعه و

ص:304

سنی،هر مطلب دیگری که در حق انبیا و ائمه،علیهم السلام،آمده که با این معیار سازگار نیست صد درصد باطل است.پس،آنچه اهل سنت درباره بعضی روش ها و منش های پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،نوشته اند کاملا ضد قرآن است.آری،اگر گذر شیطان به این انسان ها می افتاد و او را در آنان راهی بود،می شد این نسبت ها را به پیغمبر و ائمه طاهرین پذیرفت یا حداقل احتمال درستی آن ها را داد،ولی با توجه به این آیه قرآن پذیرش آن ممکن نیست.کسانی هم که به این حرف ها دل داده اند و درباره آن ها می نویسند دلیل کمال بی معرفتی شان با خودشان است.

وقتی ابلیس معترف است که گذرش در خیمه حیات مخلصین نمی افتد، چرا شما چیزهایی در کتاب ها یا مقاله های خود می نویسید که نشان می دهد گذر شیطان به راحتی در خیمه حیات انبیا و ائمه می افتاده است و با آن ها هم می توانسته بازی کند و سرشان کلاه بگذارد؟مشکل این عده این است که دچار جهل اند و خود را میزان تشخیص واقعیات قرار داده اند و خیال کرده اند پیغمبر خدا هم مثل آن هاست.وقتی شیطان اعلام می کند که گذر من به آن ها نمی افتد،دیگر درباره مقام انبیا و ائمه غیر از مثبت گفتن و مثبت نوشتن راهی باقی نمی ماند،زیرا همه راه ها از خداوند بسته و حجت بر همه تمام شده است.اگر کسی این مبنا را قبول نکند،نبوت و امامت از حجیت خواهد افتاد و دیگر نمی توان به هیچ پیامبر یا امامی اعتماد کرد.

عجب بازی های عجیبی در دنیا وجود دارد!و شیطان چه هنرمندانه با همه اعوان و انصار داخلی و خارجی خود برای آسیب رساندن به آبروی مخلصین هجوم آورده است!البته،این ها خیال می کنند که با چنین سخنانی به خیمه حیات پیغمبر،صلی اللّه علیه و آله،هجوم آورده اند و

ص:305

فضائل پیغمبر و ائمه را به غارت داده اند.زیرا خداوند خود نگهدار نور خویش است. 17 این عده نیز گرفتار بیماری صعبی شده اند که علاجش تنها و تنها قرآن است:

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً». 18

و ما از قرآن آنچه را برای مؤمنان مایه درمان و رحمت است نازل می کنیم و ستمکاران را جز خسارت نمی افزاید.

اگر این انسان ها به واقع آدم باشند و انصاف داشته باشند،کافی است به همین آیه نگاه کنند:

«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».

تا دیگر قلم انحرافی و زبان آلوده را به این حریم نکشانند؛زیرا کسی که اهل قرآن است و در سخنانش انصاف را رعایت می کند این گونه است و خیلی صاف و شفاف سخن می گوید.امام راحل،رحمه اللّه،بارها می فرمودند:آنچه ما در این مملکت و این حکومت انجام دادیم،از انقلاب و برخورد با طاغوت و کشته شدن و کشته دادن،درسی است که از حضرت سید الشهداء،علیه السلام،گرفته ایم.یعنی حسین انسانی است که شیطان در حریم او راه ندارد،پس منش و روش و حرکات او برای ما حجت است.

وجوب شناخت مقام و جایگاه معصومین(علیهم السلام)

پیغمبرشناسی و امام شناسی بابی است مانند خداشناسی و واجب است همه مردم این حجت های به هم پیوسته الهی را بشناسند.وقتی به شهادت خودش در خیمه حیات آنان راه ندارد:

«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»

ص:306

هرچه بگویند و هرچه انجام دهند حجت می شود و اگر در روایتی از خودشان هم تعریفی بکنند،حمل بر خودستایی نمی شود و حق بودن و ثابت بودنش معلوم است.تنها خودشان هم باید این سخنان را بگویند کسی دیگر نیست تا بگوید،این جا دیگر عرصه ریا و خودنمایی نیست، چون دشمنی که ریا و هوس و خیال را در ادمی ایجاد می کند و در آن جا راه ندارد.از باب از خود تعریف کردن هم نیست،یعنی نمی خواهد بگوید:من این هستم،پس برای من زنده باد بگویید.می خواهد حقیقتی را بیان کند و حقیقت خلافت انسان را نشان دهد که خلیفه یعنی آینه نشان دهنده اسماء و صفات خدا حق است.لذا ایشان می فرمایند:

«من رآنی فقد رأی الحق» 19

هرکس مرا نگاه کند،به تحقیق خدا را دیده است.خدا چیزی جز عالم و عقل و رحمت و حکمت و لطف و ودّ و ودود و غفور و عفوّ و بدیع و قدوس است؟من آینه صفات او هستم.پس،اگر مرا ببینید،او را دیده اید:

«من رآنی فقد رأی الحق».

جالب این است که این روایت را اهل سنت هم نقل کرده اند.ابن عباس می گوید 20 :

من در طواف کعبه بودم.گوینده را ندیدم،ولی با دو گوش خودم این صدا را شنیدم که گوینده داشت می گفت:ای مردم عالم،هرکس می خواهد مستقیما با وجود مقدس پروردگار بیعت کند و دست در دست خدا بگذارد،بیاید با حسین بن علی بیعت کند 21 . 22

این حرف از کیست؟آن صدای که بود؟ابن عباس از این سخنی که نقل کرده منفعتی می برده؟یا مگر حسین بن علی مثل ما بوده که از تعریف و تمجید مردم خوشش بیاید؟آن جا که شیطان راه نداشته است، آن جا خلوص کامل،اسماء الهی و اوصاف الهی موج می زده است.

ص:307

ابن ابی الحدید درباره امیر المؤمنین،علیه السلام،سخن عجیبی دارد.

می گوید:

چه طور خودم را قانع کنم و بگویم چه کسی در نجف دفن است؟بگویم آدم دفن است؟نوح دفن است؟ابراهیم دفن است؟موسی دفن است؟ عیسی دفن است؟چه بگویم که هم حق مطلب ادا شود و هم خودم قانع شوم و دلم آرام بگیرد؟آخر باید طوری می گفتم که قلبم کاملا آرام می گرفت،لذا گفتم:این جا مدفن آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل نیست، نور خدا در آن مدفون است. 23

علی،علیه السلام،کسی است که به ارزش خود واقف بود.انبیای الهی و ائمه اطهار،علیهم السلام،کسانی بودند که جایگاه و ارزش خود را در عالم می دانستند.ازاین رو،با غیر خدا معامله نمی کردند.اگر کسی بفهمد در این عالم جایگاهش کجاست و چقدر می ارزد،با هیچ کس معامله نمی شود،اگرچه این معامله دریا دریا لذت داشته باشد.او تنها با خدا معامله می شود،اگرچه بلا در برش بگیرد.اگر انسان ارزش خود را بشناسد،چنین رفتاری خواهد داشت.در غیر این صورت، با یک تلفن،یک نامه فدایت شوم،یک فیلم،یک ماهواره،یک حزب، یک گروه،مبلغی پول و...خودش را معامله می کند.بعد هم که به طور کامل اسیر شد و ارزش هایش به غارت رفت،به حال خود رها می شود و بی نصیب و بدبخت روزگار خواهد گذراند.

ارزش انسان بسیار زیاد است و شناخت این ارزش ها جزو واجبات است؛چون اگر انسان ارزش خود را نشناسد،خیلی زود معامله می شود و نوکر همه چیز و حمّال همه چیز خواهد شد و بار هوس های خود و هواپرستان دیگر را به دوش خواهد کشید.

پس از شهادت امام حسین،علیه السلام،مردی به دربار یزید آمد و این

ص:308

شعر را خواند:

أو قر رکابی فضة و ذهبا أنا قتلت السید المحجبا

قتلت خیر الناس اما و أبا و خیرهم إذ ینسبون النسبا

به یزید گفت:سزاوار است سر تا پای مرا از طلا و نقره پر کنی!گفت:

برای چه مردک؟گفت:برای این که من کسی را کشتم که از نظر جد و پدر و مادر نمونه ای در عالم نداشت.گفت:به نظر تو،واقعا حسین بن علی از نظر جد و پدر و مادر از همه بالاتر بود؟گفت:آری،گفت:اگر می دانستی این مرد این مقدار ارزش دارد،چرا او را کشتی؟بعد دستور داد گردنش را بزنند. 24 هیچ چیز به او ندادند و جانش را هم گرفتند، چون دیگر کاری با او نداشتند.یزید و ابن زیاد با این سی هزار نفر کارش همین بود که حسین بن علی،علیهما السلام،را بکشند.بعد که کارشان تمام شد،آن ها هم به وعده هایشان،آن طور که انتظار می رفت، عمل نکردند.

این نتیجه معامله شدن با غیر خداست.اگر کسی ارزش گوهر وجود خود را بفهمد،محال است با غیر حق وارد معامله شود.اگر کسی بداند که رفته رفته آن قدر بی ارزش می شود که به صفر می رسد و بعد شروع می کند به زیر صفر حرکت کردن و به سوی بی نهایت کوچک ها رفتن و به تعبیر قرآن:

«لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً». 25

می شود،دست از این معامله بر می دارد و یوسف وجودش را به این قیمت های نازل نمی فروشد و این شعر حافظ را مدام مرور می کند که فرمود:

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود 26

ص:309

او ارزش خود را برتر از همه چیز می داند و دنیا و آخرت را در کنار آن کوچک می بیند و می گوید:

هردو عالم قیمت خود گفته ای نرخ بالا کن که ارزانی هنوز 27

ارزش امیر تیمور گورکانی

بنیانگذار سلسله تیموریان 28 یعنی امیر تیمور گورکانی 29 با لشکرکشی های طولانی و خونریزی فراوان کشور پهناوری را به وسعت آورد که از دهلی تا دمشق و از دریاچه آرال تا خلیج فارس وسعت داشت و قصد داشت همه جهان را فتح کند که عمرش کفاف نداد.نقل است که او یک روز، در سمرقند،بعد از برگشتن از یکی از جنگ هایش،عزم رفتن به حمام کرد.سربازان اجازه گرفتند مطابق رسم حمام را برای او فرق کنند... .

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا 30

روزی،در مدینه،امام صادق،علیه السلام،به حمام رفتند.تا حضرت از در حمام وارد شدند،حمامی گفت:آقا چند دقیقه صبر کنید تا حمام را برای شما قرق کنم.فرمود:لازم نیست.می خواهم با مردم باشم. 31

اما،سربازان تیمور رفتند و حمام را برای او قرق کردند.حمام های قدیم هم این طور بود که به اندازه هفت هشت پله پایین می رفت و ستون های پهن و سقف گنبدی داشت و کمی هم تاریک بود.سربازها مردم را از حمام بیرون کردند،با این حال،در گوشه ای از حمام پیرمرد محاسن سفیدی باقی مانده بود که داشت به خودش کیسه می کشید و سربازان او را ندیده بودند تا بیرونش کنند.وقتی،امیر تیمور وارد حمام شد،لنگی به خودش بست که مخصوص او بافته شده بود و مثلا اگر لنگ های معمولی یک قران می ارزید،لنگ او دویست تومان قیمت داشت.

ص:310

به راستی،چه بدن هایی که لیاقت یک لنگ معمولی را هم ندارند،اما لنگ دویست تومانی می بندند؟چه بدن هایی که لیاقت دوچرخه را هم ندارند،اما در ماشین سی میلیون تومانی می نشینند!ای کاش،روزی ارزش های واقعی برای مردم روشن شود!

وقتی کار پیرمرد تمام شد،بی خبر از همه جا بلند شد تا به خزینه برود که مأمورها او را دیدند و به سمتش دویدند.امیر تیمور پرسید:چه خبر است؟گفتند:ما حمام را قرق کردیم،اما این پیرمرد را ندیدیم.گفت:

رهایش کنید،این پیرمرد که نمی تواند ما را ترور کند!بعد،رو به او کرد و گفت:بیا جلو!پیرمرد بدون این که بترسد و خودش را ببازد جلو رفت.

انسان این طور است:وقتی ارزش خودش را بفهمد با بزرگ ترین فرد عالم هم که روبه رو بشود،ترسی ندارد.تیمور پرسید:پیرمرد،مرا شناختی؟گفت:بله.گفت:قیمت لنگ را مرا می دانی؟گفت:بله.گفت:

قیمت خودم را چه؟گفت:بله،گفت:به نظر تو،تیمور جهان گشا چند می ارزد؟پیرمرد گفت:دویست تومان!گفت:بی معرفت،فقط لنگم دویست تومان ارزش دارد!گفت:من هم با لنگت حساب کردم!

به واقع،چقدر دل انسان برای این دسته از مخلوقات خدا که ارزش خود را نمی دانند می سوزد!آن ها به بحرانی دچار شده اند که از آن خلاصی ندارند و ارزششان آن قدر پایین آمده که قیمتشان قیمت همان لباسی است که به تن دارند یا ماشینی است که بر آن سوار هستند.

ب.کرامت

فیض دوم کرامت است:

«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» 32

ص:311

به یقین،فرزندان آدم را کرامت دادیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم سوار کردیم،و به آنان از نعمت های پاکیزه روزی بخشیدیم و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم.

امیر المؤمنین،علیه السلام،می فرماید:کرم و کرامت لغت جامعی است که تمام فضایل انسانی در آن جمع شده است.و کسی این کرامت را به انسان داده است که مقام خلافت را برای او مقرر فرموده است:

«وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً».

روایتی درباره اهل کرامت وارد شده است که بسیار شگفت آور است.

پیغمبر صلی اللّه علیه و آله می فرماید:اگر یکی از آن ها که اهل کرامت هستند،روز قیامت از مقابل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، علیهم السلام،رد شود،به احترام او همه ما از جایمان بلند می شویم. 33 این اندازه کرامتی که خدا به انسان داده باارزش است.

ج.هدایت

مقام سوم مقام هدایت است.ممکن است عده ای بگویند هدایت مختص به انسان نیست و در تمام موجودات ساری است،زیرا خداوند می فرماید:

«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ». 34

پس آن ها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانید و محکم و استوار ساخت و به هر آسمانی کار آن را وحی کرد.و ما آسمان دنیا را با چراغ هایی آرایش دادیم و از استراق سمع شیطان ها حفظ کردیم.این است اندازه گیری توانای شکست ناپذیر و دانا.

پاسخ این است که هدایت هدایت تکوینی پروردگار است و این

ص:312

عامل ارزش نیست.هدایتی که خداوند نصیب انسان کرده هدایت تشریعی است و هدایت تشریعی عامل ارزش والای وجود ماست.

هم چنان که در این آیه آمده است:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». 35

گفتیم:همگی از آن مرتبه و مقام فرود آیید؛چنانچه از سوی من هدایتی برای شما آمد،پس کسانی که از هدایتم پیروی کنند نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین شوند.

د.معرفت

اشاره

فیض چهارم خداوند معرفت است.آیات مربوط به معرفت زیاد است، از جمله:

«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» 36

آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است،از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟بگو:آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بی بهره از معرفت و دانش اند،یکسان اند؟فقط خردمندان متذکّر می شوند.

و این آیه:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ». 37

ای مؤمنان،هنگامی که گویند:در مجالس برای نشستن دیگر برادرانتان جا باز کنید،پس جا باز کنید،تا خدا برای شما در بهشت جا باز کند.و چون

ص:313

گویند:برخیزید،بی درنگ برخیزید تا خدا مؤمنان از شما را به درجه ای و دانشمندانتان را به درجاتی عظیم و باارزش بلند گرداند،و خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.

درجات جمع است و مراد از آن سه نفر به بالاست.کسی هم نمی تواند عدد آن را معلوم کند و مثلا بگوید:درجات یعنی پنج درجه یا پنج میلیون درجه.دلیلی بر این سخن وجود ندارد،لذا نمی توان معلوم کرد که اهل معرفت در نزد پروردگار عالم چه درجه و ارزشی دارند.

سبب افاضه فیوضات به انسان

در انتها،تنها باید به یک سؤال پاسخ داد:چرا خداوند متعال این فیوضات را متوجه انسان کرد؟به خاطر چه چیز خداوند متعال او را به عنوان خلیفه،اهل کرامت،اهل هدایت خاص،و ظرف معرفت خود انتخاب کرد؟

از بررسی آیات و روایات این مطلب استفاده می شود که سبب این همه فیض،که اتصال به بی نهایت دارند،فقط وجود عقل خاصی است که در انسان قرار داده شده است.لذا،اگر عقل را از او بگیرند،بی ارزش و بی کرامت و بی هدایت می شود و دیگر نمی تواند خلیفه باشد.انسان بدون عقل تبدیل به یک حیوان دو پا می شود،لذا وقتی دیوانه می شود، او را در خانه نگه می دارند یا به دیوانه خانه می برند.

به سبب ارزش والای عقل،انسان مسئولیت عظیمی هم در قبال آن دارد که یکی از لطیف ترین مسائلی است که در زندگی انسان مطرح است و به خواست خدا در گفتارهای آتی بدان خواهیم پرداخت.

ص:314

پی نوشت:

(1) .فیض التقدیر،ج 2،ص 387:«فی الخبر الإلهی ابن آدم خلقتک لنفسی و خلقت کل شیء لک فبحقی علیک لا تشتغل بما خلقته لک عما خلقتک له،و فی أثر آخر خلقتک لنفسی و خلقت کل شیء لک فلا تلعب و تکفلت برزقک فلا تتعب».

(2) .حجر،30.

(3) .این موجود تازه مشابه موجودات دیگری که بر روی زمین می زیستند نبود.زیرا پیش از انسان،در کره زمین موجودات فراوانی زیست می کردند.به عبارت دیگر، قبل از انسان این خانه کامل بوده و همه چیز در آن مهیا بوده است.(مولف)

(4) .بقره،30.

(5) .تفسیر المیزان،ج 1،ص 115:«...فنحن خلفائک أو فاجعلنا خلفاء لک،فما فائدة جعل هذه الخلافة الارضیة لک؟فرد اللّه سبحانه ذلک علیهم بقوله:أنی أعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء کلها.و هذا السیاق:یشعر اولا:بأن الخلافة المذکورة انما کانت خلافة اللّه تعالی،لا خلافة نوع من الموجود الارضی کانوا فی الارض قبل الانسان و انقروضوا ثم أراد اللّه تعالی أن یخلفهم بالانسان کما إحتمله بعض المفسرین،و ذلک لان الجواب الذی اجاب سبحانه به عنهم و هو تعلیم آدم الاسماء لا یناسب ذلک،و علی هذا فالخلافة غیر مقصورة علی شخص آدم علیه السلام بل بنوه یشارکونه فیها من غیر إختصاص،و یکون معنی تعلیم الاسماء إیداع هذا العلم فی الانسان بحیث یظهر منه آثاره تدریجا دائما ولو اهتدی إلی السبیل أمکنه أن یخرجه من القوة إلی الفعل،و یؤید عموم الخلافة قوله تعالی (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نوح)الاعراف،69،و قوله تعالی (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) یونس،14،و قوله تعالی (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) نحل،62».

(6) .کافی،ج 2،ص 352:«عن حماد بن بشیر قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:قال اللّه عز و جل:من أهان لی ولیا فقد أرصد لمحاربتی و ما تقرب إلی عبد بشیء أحب إلی مما افترضت علیه و إنه لیتقرب إلی بالنافلة حتی احبه،فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها،إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطیته».

ص:315

(7) .توبه،128.

(8) .اعراف،16-17 «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ* ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ».

(9) .عبارت فی ضلال بعید 3بار در قرآن به کار رفته است.در این آیات:

- «اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ». ابراهیم،3.

- «اَللّهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزانَ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِیبٌ* یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السّاعَةِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ* اَللّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ* مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ». شوری،17-20.

- «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ* لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ* وَ قالَ قَرِینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ* أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنِیدٍ* مَنّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُرِیبٍ* اَلَّذِی جَعَلَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ* قالَ قَرِینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ». ق،21-27.

(10) .این عبارت در قرآن 18بار به کار رفته است.با این تفاوت که همه کاربردهای آن درباره بدکاران نیست.نکته جالب این است که به شهادت قرآن بدکاران پیامبران الهی را در ضلال مبین می دیدند و ایشان را گمراه می دانستند!

- «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». آل عمران، 164.

- «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». انعام،74.

- «قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». اعراف،60.

- «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». یوسف،8.

ص:316

[- «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». یوسف،30.

- «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا لکِنِ الظّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». مریم،38.

- «قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». أنبیاء،54.

- «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ* وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ* فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ* وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ* قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ* تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ* إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ* وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ* فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ* وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ».

الشعراء 91-101.

- «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ* إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدی وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». قصص 84-85.

- «هذا خَلْقُ اللّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظّالِمُونَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». لقمان،11.

- «قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّهُ وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». سبأ،24.

- «وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ* أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ* إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ».

یس،22-24.

- «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». یس،47.

- «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». زمر،22.

- «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». زخرف،40.

- «وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». احقاف،32.]

ص:317

[هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین».جمعه،2.

- «قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». ملک، 29.]

(11) . «إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ* تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ* قالُوا بَلی قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ* وَ قالُوا لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ* فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ». ملک،7-11.

(12) .إقبال الأعمال،ج 3،ص 335.

(13) .به این مساله اضافه کنید این جمله حضرت را درباره خودشان:شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید،ج 10،ص 142:«قوله علیه السلام فی حق نفسه:«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا».

(14) .فجر،29-30.

(15) .ابراهیم،7: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ».

(16) .ص،82-83.

(17) . «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ».

توبه،32- «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ».

صف،8.

(18) .إسراء،82.

(19) .صحیح بخاری،ج 8،ص 72؛صحیح مسلم،ج 7،ص 54؛فتح الباری،ابن حجر، ج 12،ص 344:«قال أبو سلمة قال أبو قتادة رضی اللّه عنه قال النبی صلی اللّه علیه و سلم من رآنی فقد رأی الحق».(بخاری این روایت را به نقل از ابو سعید خدری و عبد اللّه بن خباب نیز آورده است).

(20) .اهل سنت ابن عباس را قبول دارند و جزء روایان ثقه آن هاست.آن ها بر روایت چهار پنج نفر خیلی تکیه دارند و بیشتر معارف آن ها از این چهار پنج نفر نقل شده است:عایشه:عبد اللّه بن عمر،ابی سعید خدری،و ابو هریره.(مولف).

ص:318

(21) .این روایت در متون اهل تسنن آمده است.احسنت به سنی هایی که این روایات را پنهان نکردند و دراین باره انصاف به خرج دادند.(مولف)

(22) .این روایت در ناسخ التواریخ و کتاب احقاق الحق مجلد مربوط به امام حسین، علیه السلام،آمده است.(مولف)

(23) .در جلد اول شرح نهج البلاغه،در ضمن اشعاری که در مدح حضرت آمده این معنا وارد شده است.(مولف)

(24) .برداشت آزادی است از این روایت:لهوف،سید ابن طاووس،ص 80،و نیز در لواعج الأشجان،سید محسن أمین،ص 195،نیز در عوالم،شیخ عبد اللّه بحرانی، ص 304:«و جاء هؤلاء العشرة حتی وفقوا علی ابن زیاد فقال:أسید بن مالک أحد العشرة علیهم لعائن اللّه.نحن رضضنا الصدر بعد الظهر*بکل یعبوب شدید الاسر فقال ابن زیاد:من أنتم؟قالوا:نحن الذین وطئنا بخیولنا ظهر الحسین حتی طحنا حناجر صدره،قال:فأمر لهم بجائزة یسیرة»،العوالم،الامام الحسین(علیه السلام)،شیخ عبد اللّه بحرانی،ص 428:«و کان یزید جالسا علی السریر و علی رأسه تاج مکلل بالدر و الیاقوت،و حوله کثیر من مشایخ قریش،فلما دخل صاحب الرأس و هو یقول:

أوقر رکابی فضة و ذهبا*أنا قتلت السید المحجبا/قتلت خیر الناس اما و أبا* و خیرهم إذ ینسبون النسبا.قال:لو علمت أنه خیر الناس(اما و أبا)لم قتلته؟قال:

رجوت الجائزة منک،فأمر بضرب عنقه،فجز رأسه».بعضی نقل ها به جای یزید ابن زیاد گفته اند.

(25) .انسان،1: «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً».

(26) .دیوان حافظ،مربوط به غزلی است با این مطلع:دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود...

(27) .بیت از امیر خسرو دهلوی است.

(28) .تیموریان یا گورکانیان نام سلسله ای است که از 771 تا 911 ق بر نواحی مختلفی از ایران و آسیا حکومت کردند.افراد خانواده تیموری از این قرارند:تیمور(771- 807 ق)،خلیل(807-812 ق)،شاهرخ(807-850 ق)،الغ بیگ(850-853 ق)،عبد اللطیف(853-854 ق)،عبد اللّه(854-855 ق)،ابو سعید(855-872

ص:319

[ق)،احمد(872-899 ق)،محمود(899-900 ق)،دوره هرج ومرج(900-911 ق).این سلسله به دست امرای شیبانی منقرض شد.تیموریان خدماتی نیز انجام داده اند.از جمله،خلیل،نوه تیمور،که شباهتی به او نداشت،اهتمام کامل به رفاه و سعادت مملکت معطوف داشت و خدماتی به علم و ادب کرد.شاهرخ نیز طرفدار جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد از اوست.پسر او الغ بیگ نیز دستور داد زیجی ترتیب دادند.حسین بن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود.ر ک:فرهنگ معین،ج 5،مدخل تیموریان،با تلخیص.]

(29) .امیر تیمور گورکانی سردار و پادشاه بزرگ مغول(و.736 ق جل 771 ق م.

807 ق).وی پسر امیر ترغای بود و در ترکستان و میان طایفه برلاس پرورش یافت و در سواری و تیراندازی مهارت یافت.در جوانی،حکومت شهر«کش»به او واگذار شد و پس از ازدواج با دختر خان کاشغر او را گورکان یعنی داماد نامیدند.در جنگ با والی سیستان،چند زخم برداشت و دو انگشت دست راستش افتاد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می لنگید و بدین جهت او را تیمور لنگ خواندند.وی در 24 سالگی نامبردار شد و ده سال بعد که رقیب خود امیر حسین را مغلوب و مقتول ساخت به لقب«صاحبقران»ملقب گردید.تیمور بین سال های 773 و 781 چهاربار به خوارزم لشکر کشید و عاقبت آن جا را ویران کرد.دشت قفچاق و مغلوستان را نیز فتح نمود.در سال 782،پسر چهارده ساله خود میرانشاه را با سپاهی مامور تسخیر خراسان کرد و خود نیز بدانان پیوست.

نیشابور و هرات را گرفت و در هرات از کله های مردم مناره ها ساخت.سپس، مازندران را که تا سال 750 ق به دست ملوک باوند بود تسخیر کرد و در یورش سه ساله ای که از 788 تا 790 طول کشید آذربایجان،لرستان،ارمنستان، گرجستان،و شروان را تسخیر کرد و در اصفهان با هفتاد هزار سر بریده مناره ها ساخت.سپس،به شیراز شتافت و آن جا را تسخیر کرد.در سال 793 ق خوارزم را قتل عام کرد.یورش پنج ساله وی بین سال های 794 و 798 صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهری را به یکی از فرزندان یا خویشان خود داد.سپس،مسکو را مسخر کرد و در سال 801 هندوستان را فتح کرد و صد هزار تن را بکشت.

ص:320

[تیمور پس از تقسیم شهرها و نواحی به سمرقند بازگشت.لشکرکشی وی را به ایران که بین سال های 802 تا 807 انجام گرفت یورش هفت ساله گویند.در سال 803 ق،با عثمانیان جنگ کرد و چند شهر را گرفت.در همین هنگام،سفرایی به مصر فرستاد،ولی چون نتیجه نگرفت مصمم شد به مصر حمله کند.او به همین منظور حلب و دمشق و بغداد را تصرف کرد.در سال 804 ق،بایزید(سلطان عثمانی)را مغلوب و اسیر کرد و سپس قصد فتح چین نمود و به کنار سیحون رسید،اما در اترار بیمار شد و در سال 807 ق به سن 71 سالگی درگذشت.ر ک:

فرهنگ معین،ج 5،مدخل تیمور.]

(30) .مصرعی از حافظ شیرازی است.

(31) .عوالی اللئالی،احسائی،ج 4،ص 13،نیز در الجامع للشرایع،یحیی بن سعید حلی، ص 31:«و قیل لجعفر بن محمد علیهما السلام:الا نخلی لک الحمام؟فقال:لا، المؤمن خفیف المؤونة».

(32) .إسراء،70.

(33) .ر ک:بحار الانوار،باب فضیلت مومن.(مولف)

(34) .فصلت،12.

(35) .بقره،38.

(36) .زمر،9.

(37) .مجادله،11.

ص:321

ص:322

12- دربارۀ شرافت عقل

اشاره

دربارۀ شرافت عقل

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:323

ص:324

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

در گفتارهای قبل،درباره ارزش انسان و رابطه آن با عقل سخن گفتیم.

بحث این گفتار در امتداد مباحث پیشین و مشتمل بر دو مسأله است:

مسأله ای قرآنی،و مسأله ای درباره ارزیابی انسان از سفره گسترده طبیعت.

مسأله اول:حق مظلومان در دست ظالمان

اشاره

یکی از زیباترین سخنانی که ارزیابان امور مادی،که جغرافیای کره زمین و منابع آن برایشان روشن است،گفته اند این است که کره زمین با این پنج قاره و چند اقیانوس و دریا و رود و آب و هوایی که دارد،می تواند جوابگوی نیازهای جمعیتی پنجاه برابر جمعیت فعلی زمین باشد.به عبارت دیگر،سیصد میلیارد نفر می توانند در زمین زندگی کنند و هیچ کس هم فقیر نباشد.با این وصف،وضعیتی که اکنون کره زمین بدان مبتلاست تعجب آور است و جای این پرسش هست که منشأ این همه بدبختی و بیچارگی چیست؟

ص:325

پاسخ این است که از دیرباز جمعیت زمین به دو گروه ظالم و مظلوم تقسیم شده است؛ظالم متحرک و مظلوم ساکن و ساکت؛یعنی مظلومی که در ظلم ظالم با سکوت و ظلم پذیری اش شریک است.جالب این است که تعداد مظلومان قابل مقایسه با تعداد ظالمان نیست و اگر روزی جنگی بین مظلومان جهان و غارتگران ظالم جهان در بگیرد،قطعا ستمگران در جنگی نابرابر قرار خواهند گرفت و شکست خواهند خورد.

دراین باره،امام صادق،علیه السلام،بنا به نقل کتاب شریف وسائل، می فرمایند:در جنگ غارت شده ها با غارتگران،برای پس گرفتن حق مادی شان(که جنگی دینی و فرهنگی هم نیست و صرفا جنگی اقتصادی است)،هر مظلومی که کشته شود شهید است. 1 این اندیشه اهل بیت، علیهم السلام،درباره مردم مظلوم عالم در مقابل ستمگران،آن هم در مسائل مادی است.

تقدیر چنین بود!

در ابتدا،باید به روشنی بگوییم که فقر و گرسنگی و برهنگی و محرومیت مردم دنیا ربطی به وجود مقدس حضرت حق ندارد.عده ای از مردم عادت کرده اند که در انتهای همه حرف ها و غم هایشان بگویند:

تقدیر چنین بود!این درست نیست.تقدیر این نبوده،چه تقدیری؟آیا تقدیر پروردگار این بوده که یک عده از سیری منفجر شوند و عده ای دیگر از گرسنگی دست و پا بزنند و بمیرند؟این که طرح ظالمانه ای است.آیا خداوندی که در قرآن می فرماید:

«وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ». 2

و تهیدست حاجت خواه را به بانگ زدن از خود مران!

می تواند خودش این قدر نسبت به وضع فقرا و نداران عالم بی تفاوت باشد؟این چه تدبیر و چه تقدیری است؟خداوند دراین باره نیز به

ص:326

عدل و احسان رفتار کرده و تقدیر خود را طور دیگری قرار داده است.

در آیه عجیبی از قرآن می خوانیم:

«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ». 3

و رزق شما و آنچه به آن وعده داده می شوید،در آسمان است.

در واژه«رزقکم»چه معنایی نهفته است؟«رزقکم»یعنی رزق جمیع مردم عالم.سپس،پروردگار قسم می خورد:

«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ» . 4

پس،سوگند به پروردگار آسمان و زمین که آنچه را که وعده داده می شوید حقّ و یقینی است،همان گونه که شما وقت سخن گفتن یقین دارید سخن می گویید.

به پروردگار آسمان و زمین قسم که سفره اداره کننده امور مادی مردم جهان موجود است،نه این که تازه می خواهیم آن را موجود کنیم:

«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ».

جمله ای که آیه در قالب آن نازل شده جمله اسمیه است و دلالت بر ثبوت و دوام دارد؛یعنی خداوند نمی خواهد بگوید می خواهم بعدها این سفره را آماده کنم،بلکه می گوید:همین حالا این سفره آماده است و همیشه هم آماده بوده.پس،خداوند حق مسلم مادی همه موجودات را به آنان داده است،غارتگران و ستمگران این حق را در اختیار گرفته اند.

حقوق مادی مردم کشورهای حوزه خلیج فارس در دست چند امیر، حقوق مردم عربستان به دست چند شاهزاده،حقوق مردم عراق پیش از این ها در دست صدام و در حال حاضر در دست آمریکا و انگلیس، حقوق مردم اردن به دست شاه اردن،حقوق مردم آمریکا در دست دولت آمریکا،حقوق مردم آفریقا به کف استعمارگران و...است و آن ها دارند این حق را غارت می کنند.غارت شده ها هم به هزاران دلیل چیزی نمی گویند و آن ها که فرهنگ مسیحیت به غلط به آنان تزریق شده

ص:327

می گویند:انجیل گفته اگر کسی به طرف راست صورت تو سیلی زد، طرف چپ را هم پیش بیاور تا سیلی دیگری بزند!پای درد دل اغلب مسلمان های مظلوم و غارت شده هم که می نشینی،می گویند:تقدیر خدا این بوده که ما این وضع را داشته باشیم!چه تقدیری؟در جملۀ

«فانی قد جئتکم بعز الدنیا و الآخرة». 5

دریایی از معارف نهفته است و به وضوح نشان می دهد که خداوند در دنیا و آخرت عزت و سربلندی بندگانش را می خواهد،نه بدبختی و بیچارگی آن ها را.پس،چرا به خدا گمان بد می بریم و او را مسئول بدبختی های خود می شماریم؟

به راستی،چرا خداوند همه کسب های نامشروع را حرام کرده است؟ برای چه پیامبر در مسجد الحرام به مردم اعلام کرد که همه رباهایی که عموی من عباس گرفته را به هدر دادم و باید به صاحبان آن ها برگردد؟ عموی من حق نداشته خون شما را در شیشه کند و از راه ربا حق شما را غارت نماید. 6 چرا اسلام غصب،رشوه،ربا،سرقت،حبس حقوق مردم،و خوردن ارث برادر و خواهر را حرام کرده است؟مگر این احکام در آیات قرآن نیامده است؟گرسنه ماندن مردم بر اثر تقدیر خدا نیست،به سبب این است که حق آن ها را غارت کرده اند و اگر کسی در راه ستاندن حقش کشته شود شهید است.

به جرأت می توان گفت اگر در کره زمین طرح کسب حلال عمومی شود و سفره کسب های نامشروع جمع شود،مردم عالم سر یک سفره کامل خواهند نشست و همه سیر خواهند شد.متاسفانه,راه های کسب درآمد در دنیای ما مشروع نیست و فقر و نداری و گرسنگی مردم هم فقط از همین طرح های مادی شیطانی است.این مسأله اول است که باید بدان پرداخته می شد.

ص:328

مسأله دوم:دستور قرآن به صاحبان نعمت

اشاره

قرآن مجید،به کسانی که تمکّن دارند و صاحب نعمت هستند،در طی آیات متعدد،دستور می دهد که اموال و دارایی های خود را حبس نکنند و اهل تکاثر نباشند،بلکه آن را پخش کنند و کانال های متعددی را هم برای این کار قرار داده است:انفاق،صدقه،خمس،زکات و...

اگر این ثروت ها در مسیری که خداوند معین کرده قرار بگیرد و پخش شود،در خانه فقر در جهان بسته می شود(البته،اگر پخش شود،که نمی شود).در بسیاری از مناطق که مردم کشاورزند،از صد نفر،حتی یک نفر هم زکات نمی دهد و در شهرها،از دویست نفر،یک نفر هم خمس مالش را پرداخت نمی کند.حال،باید پرسید:باز این تقدیر خداست که مردم گرسنه می مانند یا ظلم خود ماست که گریبانمان را گرفته است؟

کسب روزی حلال وظیفه ای همگانی است و خطاب خداوند در قرآن مربوط به همه مردم است:

«یا أَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ». 7

ای مردم،از آنچه از انواع میوه ها و خوردنی ها در زمین حلال و پاکیزه است،بخورید و از گام های شیطان پیروی نکنید؛زیرا او نسبت به شما دشمنی آشکار است.

تمام مردم عالم مخاطب این آیه اند و خطاب آیه تنها مربوط به اهل ایمان یا مسلمان ها نیست،زیرا خداوند می خواهد زمین از نظر مسائل اقتصادی عادلانه بچرخد.و این در حالی است که اکنون صد درصد ظالمانه دارد می چرخد و حتی در کشور ما نیز خیلی از مسائل اقتصادی عادلانه نیست.متاسفانه،سبک کار برخی از مردم قارونی است؛یعنی

ص:329

پول حسابی در می آورند و بعد به زمین می گویند:دهانت را باز کن تا ثروتمان را در کام تو بریزیم.لذا اگر به آن ها بگویند:حال که خدا به شما احسان کرده به مردم احسان کنید 8 ،سرباز می زنند و اگر به آن ها بگویند در مملکت افراد گرسنه و پا برهنه فراوان اند،می گویند:به جهنم! به ما مربوط نیست!این عده در قیامت جواب خدا را چه خواهند داد؟ قرآن می گوید:

«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ».

پس،حق ضعفا پیش از ستمگران و ظالمان است؛هم ظالم مسیحی،هم ظالم یهودی،هم ظالم سنی،و هم ظالم شیعه.البته،اگر بشود به شیعه نسبت ظلم داد،زیرا اگر کسی شیعه باشد،عادل است و کسی که ظلم در او راه یافته باشد،به فرموده ائمه ما،اصلا شیعه نیست.

نشانه های شیعه از دیدگاه امام صادق(علیه السلام)

امام صادق،علیه السلام،درباره نشانه های شیعه می فرماید:

«إنما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه،و اشتد جهاده،و عمل لخالقة،و رجا ثوابه،و خاف عقابه،فإذا رأیت أولئک فأولئک شیعة جعفر». 9

روزی به حضرت خبر دادند که در گوشه و کنار شهر مدینه عده ای هستند که گناه می کنند،به مردم ظلم روا می دارند،و اهل فساد و جنایت اند و چون به آن ها گفته می شود:چرا این کارها را می کنید؟ می گویند:ما شیعه ایم و امید به ائمه داریم که ما را شفاعت کنند.امام، علیه السلام،از این سخن ناراحت شدند و فرمودند:این ها دروغ می گویند و ما در میان شیعه هایمان چنین آدم هایی نداریم. 10

***

ص:330

«یا أَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ».

ای مردم،از آنچه از انواع میوه ها و خوردنی ها در زمین حلال و پاکیزه است،بخورید و از گام های شیطان پیروی نکنید؛زیرا او نسبت به شما دشمنی آشکار است.

به راستی،این آیه چه آیه زیبایی است!قرآن به همه مردم دستور می دهد که در مسأله خانه سازی و مرکب و مسکن و طعام و لباس مرید شیطان نباشند؛شیطنت و خیانت و ظلم نکنند؛به حقوق هم تجاوز نکنند؛بخیل نباشند،و در راه های انحرافی حرکت نکنند.گویی خداوند می خواهد بفرماید من که روزی حلال و طیب برای همه شما قرار داده ام،پس چرا سر سفره های ناپاک و حرام می نشینید؟

چان پرور است قصه ارباب معرفت 11

یکی از کسانی که شصت هفتاد سال از عمرش را در نجف گذرانده بود برایم تعریف می کرد که مدتی،پول برایم دیر رسید.در نتیجه بدهکار شدم و راهم را طوری انتخاب می کردم که گذرم به مغازه بقالی ای که سه ماه بود از او نسیه جنس برده و پولش را نداده بودم نیفتد و او مرا نبیند.چند روز گذشت تا بالاخره خود او مرا پیدا کرد.وقتی چشمم به او افتاد ترسیدم و گفتم:الان،فریاد می کشد که تو مثلا طلبه علوم الهی هستی که سه ماه است از مغازه من نسیه برده ای و پولش را نمی دهی؟تو هم مال مردم خور شده ای؟ولی دیدم،به عکس،او خیلی آرام جلو آمد و سلام کرد و گفت:چند روز است خبری از شما نیست؟ گفتم:سه ماه است از شما نسیه می برم و تا امروز پولی نرسیده.خجالت می کشم بیایم از آن محل رد شوم.گفت:از من ترسیدی؟گفتم:آری.

ص:331

گفت:نمی دانی هرکس که مردم از او بترسند،روز قیامت روی پیشانی اش می نویسند:

«آیسا من رحمة اللّه»؟

تو که درس خوانده ای چرا به من ظلم می کنی؟چرا می خواهی روز قیامت مرا از رحمت خدا محروم کنی؟چرا از من هیولا ساختی؟از این پندار خود استغفار کن و از امروز به بعد هم بیا و از مغازه نسیه ببر.

کاری نکن که در قیامت من از رحمت خدا دور باشم!از این همه بزرگواری شرمنده شدم و با خود گفتم:من چه فکرها درباره این مرد می کردم و او چه روح بزرگی دارد!

بعضی از مردم چه ایمان بالایی دارند!کدام شیطان می تواند آن ها را فریب بدهد؟چه چیز می تواند آن ها را برای انجام حرام خدا وسوسه کند؟چقدر مصونیت برای خود ایجاد کرده اند؟

چو فردا رسد فکر فردا کنیم

بچه که بودم،پدرم صبح ها مرا با خود به مغازه اش در بازار تهران می برد.

چند نفری در همان اطراف مغازه داشتند که با این که آن وقت پنج شش سال بیشتر نداشتم چهره شان هنوز در یادم هست.بعدها،برایم تعریف کردند که این ها هر بیست و چهار ساعت حساب خانه و مغازه را می رسیدند و مثلا می گفتند از هشت صبح امروز تا هشت صبح فردا، خانه و مغازه به بیست تومان بیشتر نیاز ندارد و همین مقدار درآمد برایمان کافی است.لذا،به شاگرد مغازه می سپردند که در بیست و چهار ساعت آینده بیست تومان خرجمان است،مواظب مقدار فروش باش! بعضی روزها،ساعت ده صبح،میزان فروش به سیصد تومان می رسید که بیست تومان آن سود بود.آن وقت،این ها به شاگرد مغازه می گفتند:

ص:332

خرج بیست و چهار ساعت آینده تأمین شد و الان هم ده صبح است.

دیگر سود روی جنس نکش و تا غروب هرچه جنس می فروشی به قیمت خرید بفروش،مبادا فشاری به مسلمانی وارد شود!

حال،این دسته از انسان ها را با خودمان مقایسه کنیم.آن ها چه می دیدند؟چه فکر می کردند؟چه مصونیتی برای خود ایجاد کرده بودند؟به راستی،رفتار و افکار برخی انسان ها خیلی عجیب است.

این همان حلال خداست که در سوره مؤمنون به آن اشاره شده است و خداوند به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر خود فرموده است:

«یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ». 12

ای پیامبران،از خوردنی های پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید؛ مسلما،من به آنچه انجام می دهید دانایم.

سخن خدا به پیامبرانش این است:اول،حلال خوری و بعد عبادت.من عبادت مخلوط با حرام را قبول نمی کنم,زیرا اول باید سفره مادی را پاک کرد و بعد به دنبال پاکی رفت:

غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

حلال خوری و نمونه های حلال خوران

در حکمت های نهج البلاغه آمده است:روزی،مردی را آوردند و بیرون شهر کوفه دفن کردند.امیر المؤمنین،علیه السلام،نیز در تشییع جنازه شرکت کرد.لحد را که چیدند و خاک بر گور ریختند،مردم می خواستند برگردند که امیر المؤمنین آغاز به سخن کرد و بالای قبر این مرد نه مسأله را طرح کرد که پنج نکته آن درباره میت بود و چهار نکته دیگر مربوط به همه و عمومی بود.

یکی از مسائلی که حضرت درباره آن مرده که حدود هفتاد و اندی سال زندگی کرده بود بیان کرد این بود که فرمود:مردم کوفه،مردی که امروز

ص:333

او را دفن کردیم،یک خصوصیت مهم زندگی اش این بود که حتی یک بار هم لقمه حرام وارد بدنش نشد. 13

حقیقت این است که اگر انسان کمی با قناعت زندگی کند،مقداری فشار تحمل کند،و کمی توجه داشته باشد،می تواند حرام نخورد.در طول تاریخ،عده ای گرسنه ماندند و رو به حرام نکردند و حتی از گرسنگی مردند،ولی دست به حرام نبردند.یکی از این دسته افراد جناب ابو ذر غفاری 14 بود.همه تواریخ نوشته اند که ابو ذر در بیابان ربذه 15 از گرسنگی مرد.نقل است که لحظات آخر عمر به دخترش گفت:در این بیابان بگرد و ببین علف خشکی،ریشه ای یا چیزی که قابل خوردن باشد پیدا می شود؟رفت و با دست خالی برگشت.گفت:چیزی برای خوردن نیست.گفت:پس بنشین،آن گاه،سرش را روی دامن دخترش گذاشت و مرد.این در حالی بود که چند ماه پیش از آن،عثمان سه هزار دینار طلا برای او فرستاده بود،اما ابو ذر قبول نکرد و گفت:این پول حلال نیست و آن را نمی پذیرم. 16

بدن نیازمند به خوراک است که تأمین هم شده و دستور داده شده از راه حلال نیازمندی های بدن را تأمین کنیم.بدن انسان طوری ساخته نشده که خوراک نخواهد و رشد و کمال و پرورش آن به بهره گیری از خوراک است،با این حال،خداوند دستور داده است:

«کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ». 17

ای فرزندان آدم...بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید؛زیرا خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.

خداوند مردم مسرف را دوست ندارد،لذا بهره برداری انسان از نعمت أکل و شرب نباید طوری باشد که او را از دایره محبت پروردگار عالم خارج کند.

ص:334

روح و اهمیت رسیدگی به آن

ناحیه دوم وجود آدمی قلب اوست.قرآن مجید برای قلب پرونده مستقلی باز کرده و روایاتی که دراین باره شده بسیار عجیب است.

این روایات،که قسمت عمده آن در بحث صلاح و فساد قلب،در باب ایمان و کفر کتاب بحار الانوار مرحوم مجلسی آمده است،از معجزات فکری ائمه طاهرین،علیهم السلام،است.در این روایات،هویت قلب، گستردگی قلب،عظمت قلب،جایگاه قلب،کار قلب،حال قلب،صلاح قلب،و فساد آن بیان شده است.از جمله این روایت:

«إن اللّه تبارک و تعالی لا ینظر إلی صورکم و لا إلی أموالکم و لکن ینظر إلی قلوبکم و أعمالکم». 18

تعبیرهای زیبایی از قلب شده و از ائمه اطهار و بزرگان دین سخنان حکیمانه و عارفانه ای درباره قلب بر جای مانده است.مرحوم آخوند ملا محمد بهاری 19 می فرماید:خدا چهار خانه دارد:یکی بیت المعمور 20 است،یکی بیت المقدس 21 ،یکی کعبه 22 ،و یکی هم قلب؛اما این خانه با آن سه خانه دیگر قابل مقایسه نیست.چون کعبه را ابراهیم بنا کرده، بیت المقدس و بیت المعمور را نیز دیگران ساخته اند،ولی معمار این خانه خود خدا بوده است و حرم خاص اوست.

قلب از نظر گستردگی هم در این عالم نمونه ای ندارد،زیرا در روایات آمده است:

«لا یسعنی أرضی و لا سمائی»

آسمان ها و زمین گنجایش من را ندارند.

«و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن». 23

ولی قلب بنده مؤمنم گنجایش من را دارد.

ص:335

این ظرفیت دل است.ولی همین دل نیز به مانند نیاز به تغذیه و خوراک دارد.خداوند غذای مخصوص قلب را در سوره بقره بیان فرموده است؛غذاهایی که اگر به قلب داده شود،آن را«عرش اللّه» 24 ، «حرم اللّه»و«بیت اللّه» 25 می کند و انسان را به مقام تقوا می رساند این هایند:ایمان به غیب،ایمان به پیامبران الهی،ایمان به آخرت،برپا داشتن نماز،و انفاق.

«اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». 26

آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم،انفاق می کنند.و آنان که به آنچه به سوی تو و به آنچه پیش از تو نازل شده،مؤمن هستند و به آخرت یقین دارند.آنان اند که از سوی پروردگارشان بر راه هدایت اند و آنان اند که رستگارند.

چنین قلبی قلب ملکوتی است،نه این قلب صنوبری که در سینه حیوانات دیگر هم می تپد.پس،ما هم باید مانند تقوا پیشگانی که این آیه مبارکه از آن ها سخن می گوید دنبال تغذیه قلب خود باشیم و نگذاریم گرسنه بماند.راه تغذیه قلب هم شنیدن و مطالعه و درس خواندن و تفکر است تا قلب کم کم تغذیه شود و به رشد واقعی خود برسد و لاغر و مریض و رنگ پریده نماند و سرطان ضد معنویت نگیرد و از آفت های بسیار مصون بماند.

ایمان به خدا،ایمان به قیامت،ایمان به فرشتگان،ایمان به انبیاء،و ایمان به قرآن انسان را به مقامی می رساند که در رابطه دائمی با خالق عالم قرار می دهد و قلب او را از زنگار تعلقات دنیایی پاک می کند و از این روست که او می تواند به نماز قیام کند یا به انفاق اقدام نماید. 27

ص:336

اگر قلب در ارتباط با این پنج منبع نور قرار بگیرد،جلوه گاه رابطه و عشق و محبت به خدا می شود،جلوه گاه رابطه با قیامت می شود،جلوه گاه رابطه با فرشتگان و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر الهی می گردد و نور صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در این دل قرار می گیرد.

در کعبه،پیش از فتح مکه توسط سپاه اسلام،سیصد و شصت بت قرار داشت 28 ،زیرا خانه خدا جایگاه و نیروی لازم برای حفظ این جایگاه را از دست داده بود و از محتوای الهی خود تهی شده بود.اما وقتی رسول خدا قدم در آن گذاشت،این بت ها شکست و کعبه دوباره خانه خدا شد،نه منزلگاه سیصد و شصت بت.تا زمانی که در این خانه به روی حضرت بسته بود،سیصد و شصت خدای قلابی در آن منزل داشت، ولی به محض این که در به روی ایشان باز شد،تمام بت ها شکسته شد و به عنوان زباله از کعبه بیرون ریخته شد.دل آدمی نیز وقتی مرکز جلوه نوری صد و بیست و چهار هزار پیغمبر،علیهم السلام،شود،خانه حرکت نوری ابراهیم،یوسف،یعقوب،نوح،موسی،عیسی،وجود مبارک رسول خدا،علیهم السلام،شود جلوه گاه ایمان به خدا و قرآن می شود.این معنای تغذیه قلب است.

نفس انسان و اهمیت آن

ناحیه سوم وجود انسان نفس اوست.آیات زیبایی درباره نفس وجود دارد و جالب این است که پروردگار عالم برای بیان اهمیت هیچ موضوعی در قرآن یازده قسم پشت سر هم نخورده است مگر درباره نفس.

«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها. وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها.

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها». 29

ص:337

سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش.و به ماه هنگامی که از پی آن برآید.و به روز،چون خورشید را به خوبی آشکار کند.و به شب،هنگامی که خورشید را فرو پوشد.و به آسمان و آن که آن را بنا کرد.و به زمین و آن که آن را گستراند.و به نفس و آن که آن را درست و نیکو نمود.پس، بزهکاری و پرهیزکاری اش را به او الهام کرد.بی تردید،کسی که نفس را از آلودگی پاک کرد و رشد داد،رستگار شد.و کسی که آن را به آلودگی ها و امرو بازدارنده از رشد بیالود از رحمت حق نومید شد.

از همین سوگندها،معلوم می شود که نفس آدمی در پیشگاه خدا جایگاه ویژه ای دارد و هویت آن بسیار معتبر است.

عوامل رشد نفس انسان

نکته مهم این است که نفس هم مانند بدن و قلب نیاز به تغذیه و مراقبت دارد.عواملی که قرآن مجید آن ها را سبب رشد نفس می داند و به نوعی غذای آن محسوب می شوند همان هاست که خداوند پیامبرانش را به سبب آن ها فرستاده است:

- «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». 30

یقینا،خدا بر مؤمنان منّت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و از آلودگی های فکری و روحی پاکشان می کند،و کتاب و حکمت به آنان می آموزد،و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

- «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». 31

اوست که در میان مردم بی سواد،پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را از آلودگی های فکری و روحی پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد،و آنان به یقین پیش از این در گمراهی آشکاری بودند.

ص:338

قرآن در بسیاری از آیاتش از واژه تزکیه استفاده می کند و می فرماید تزکیه نفس را پاک می کند. 32 حال،سوال این است:واقعیاتی که نفس را به اوج تزکیه می رسانند کدام اند؟-بی شک،همان واقعیاتی که جزو اهداف بعثت پیغمبر,صلی اللّه علیه و آله،معرفی شده اند:یعنی تعلیم و تربیت،آموختن کتاب و حکمت،و اتمام فضایل اخلاقی:

«إنما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». 33

به تحقیق،مبعوث شدم تا فضایل اخلاقی را تمام کنم.

همه کرامت های اخلاقی غذای نفس محسوب می شوند:صدق، اخلاص،تواضع،فروتنی،جود،سخا،مهر،رأفت،محبت،نرمی،مدارا و... .این واقعیات را باید به نفس داد که البته تنها با تمرین و ممارست امکان پذیر است.

یکی از سفارشات مهم امیر المؤمنین،علیه السلام،ادب کردن نفس است.ایشان به همه سفارش می کنند که نفس خود را ادب کنید و جلوی آن را بگیرید و بر آن سخت بگیرید تا پاک شود. 34 با این حال،بعضی از مردم به نفس و به قلب خود زهر می دهند.در مقام مقایسه باید گفت:

همان بلاهایی که خوراک ناباب بر سر بدن انسان می آورد،خوراکی های ناباب قلب بر سر قلب می آورد و نفس انسان را نفس شریره می سازد.در نتیجه،انسان تبدیل به حیوان درنده ای می شود که به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمی کند و دائم در پی بدی است:

- «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی». 35

نفس طغیانگر بسیار به بدی فرمان می دهد،مگر زمانی که پروردگار رحم کند.

- «فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْری. یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعی. وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَری. فَأَمّا مَنْ طَغی. وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا. فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی. وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی. فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی». 36

ص:339

پس زمانی که آن حادثه بزرگ تر و غیر قابل دفع در رسد،در آن روز، انسان آنچه تلاش و کوشش کرده به یاد آورد.و دوزخ را برای هر بیننده ای آشکار سازند.و اما کسی که طغیان و سرکشی کرده و زندگی دنیا را بر زندگی ابد و جاوید آخرت ترجیح داده،پس بی تردید،جایگاهش دوزخ است؛و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته،پس بی تردید،جایگاهش بهشت است.

این عاقبت نفس بدکار است که راهی جهنم خواهد شد و نفسی که از هوا و هوس بازداشته شود به بهشت خواهد رفت.

عقل و شرافت آن

مرحله دیگر ترکیب وجود انسان عقل است.عقل قوه درک و رابط بین ما و حقایق عالم است که حقایق عالم در آن منعکس می شود.عقل نیز مانند نفس و قلب و بدن نیازهایی دارد و با معرفت تغذیه می شود.

گر معرفت دهندت،بفروش کیمیا را ور کیمیا دهندت،بی معرفت گدایی

حال،با توجه به آیات و روایات،از این چهار ویژگی بشر کدام مهم تر است؟بی شک،عقل مهم ترین ویژگی انسان است.جمله زیبایی از امیر المؤمنین،علیه السلام،به یادگار مانده که جمله بسیار پرقیمتی است.

ایشان بدن،نفس،و قلب را شاخه های درخت وجود انسان می دانند،اما عقل را ریشه و اصل انسان می دانند و می فرمایند:

«اصل الانسان لبه و عقله دینه». 37

البته،عقل در این جا به معنی عقل مصطلح نیست،بلکه معنای لغوی آن مدنظر است که به معنی پای بندی است.ریشه انسان مغز اوست و اگر مغز از معرفت دور بماند،اسباب بیچارگی می شود.وقتی معرفت نباشد، بدن و نفس غذاهای غیر متناسب با سلامتشان را می خورند؛اگر عقل تعطیل باشد،انسان حرام خور می شود و نفس اخلاق رذیله به خود

ص:340

می گیرد.اگر عقل با معرفت تغذیه نشود،دل غذای خود را از کجا می تواند تأمین کند؟

بدین ترتیب،معلوم می شود که عقل چه نقش باعظمتی دارد و انسان تازه متوجه می شود که چرا اهل بیت،علیهم السلام،می گویند:أفضل تمام برنامه ها کسب معرفت است. 38 در کتاب شریف کافی،روایتی از امام صادق،علیه السلام،به این مضمون نقل شده است که روزی یکی از ملائکه به پروردگار گفت:به این آدم کوشای در عبادت چه اندازه پاداش می دهید،چون خیلی خوب عبادت می کند؟آن فرشته فکر می کرد که به واسطه کثرت عبادت مزد بالایی به آن عابد خواهند داد.در حالی که خداوند به کمیّت عمل کار ندارد،به کیفیّت آن نظر می کند.آن مرد هم با وجود عبادت فراوان مزدش کم بود،زیرا معرفت کافی نداشت و اگر دنبال معرفت می رفت و نماز با معرفت می خواند و دل با معرفت و نفس متخلق به اخلاق پیدا می کرد،عبادتش خیلی باارزش تر بود. 39

ازاین رو،هر وقت نزد ائمه از کسی تعریف می کردند که فلانی این طور نماز می خواند،این طور انفاق می کند و...ائمه در آخر می فرمودند:

اگر ارزیابی ما را می خواهید،از عقلش صحبت کنید.عقل این فرد در چه حال است؟عقلش با معرفت تغذیه شده یا از آن خالی مانده است؟ از جمله این روایات:

-«علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن یحیی بن المبارک،عن عبد اللّه بن جبلة، عن إسحاق بن عمار،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:جعلت فداک إن لی جارا کثیر الصلاة،کثیر الصدقة،کثیر الحج لا بأس به.قال:فقال:یا إسحاق کیف عقله؟قال:قلت له:جعلت فداک لیس له عقل،قال:فقال:لا یرتفع بذلک منه». 40

ص:341

-«عن عدة من أصحابنا،عن أحمد بن محمد،عن بعض من رفعه،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:إذا رأیتم الرجل کثیر الصلاة کثیر الصیام فلا تباهوا به حتی تنظروا کیف عقله؟». 41

-«علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد اللّه علیه السلام:قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله،فإنما یجازی بعقله». 42

ارزیابی انبیاء و ائمه و پروردگار از انسان به مقدار معرفتی است که عقل تغذیه کرده است.این جا ارزش علم فهمیده می شود که چقدر مهم است.عقل ریشه انسان است و اگر این ریشه را آب ندهند و مواظبت نکنند،بقیه شاخه ها نیز در کنار این ریشه بی آب و غذا می مانند و خشک می شوند.ریشه که خشکید،آن وقت آدم به راحتی سر ابی عبد اللّه، علیه السلام،را می برد و می خندد؛مملکت و وطن و دوستانش را می فروشد و می خندد؛بیت المال را میلیارد میلیارد غارت می کند و به پایکوبی می پردازد.هر ظلمی که از فرزند آدم صادر می شود و احساس درد نمی کند دلیلش خشک شدن ریشه انسانیت یعنی عقل است.اما اگر ریشه سالم باشد،اعضاء و جوارح،و ظاهر و باطن سالم می مانند و انسان به موجودی عادل و صالح و پاک بدل می شود.

ص:342

پی نوشت:

(1) .وسائل الشیعة(آل البیت)،ج 15،ص 49:«عن الرضا علیه السلام فی کتابه إلی المأمون قال:و الجهاد واجب مع إمام عادل،و من قاتل فقتل دون ماله و رحله و نفسه، فهو شهید».نیز در منتهی المطلب،علامه حلی،ج 2،ص 996(ط.ق):«عن ابی عبد اللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله:من قتل دون مظلمة فهو شهید».نیز:«عن علی بن الحسین علیهما السلام قال:من اعتدی علیه فی صدقة ماله فقاتل فقتل فهو شهید».و«روی الشیخ عن الحسین بن ابی العلاء قال سالت ابا عبد اللّه علیه السلام عن الرجل یقاتل دون ماله؟فقال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله:

من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهید».

(2) .ضحی،10.

(3) .ذاریات،22.

(4) .ذاریات،23.

(5) .طرائف،سید بن طاووس،ص 299،نیز در بحار الانوار،ج 35،ص 145:«...ثم قال أبو طالب رضی اللّه عنه:لا یقومن أحد،قال:فجلسوا،ثم قال للنبی، صلی اللّه علیه و آله:قم یا سیدی فتکلم بما تحب و بلغ رسالة ربک فانک الصادق المصدق.قال:فقال،صلی اللّه علیه و آله،لهم:أرایتم لو قلت لکم:ان وراء هذا الجبل جیشا یرید أن یغیر علیکم أکنتم تصدقونی؟قال:فقالوا کلهم :نعم انک لانت الامین الصادق.قال:فقال لهم:فوحدوا اللّه الجبار و اعبدوه وحده بالاخلاص و اخلعوا هذه الانداد الانجاس و أقروا و أشهدوا بانی رسول اللّه الیکم و الی الخلق فانی قد جئتکم بعز الدنیا و الاخرة قال:فقاموا و انصرفوا کلهم و کان الموعظة قد عملت فیهم».

(6) .إعجاز القرآن،باقلانی،ص 131،خطبه پیامبر در ایام تشریق:«ألا و إن کل ربا کان فی الجاهلیة موضوع،ألا و إن اللّه تعالی قضی أن أول ربا یوضع ربا عمی العباس،لکم رءوس أموالکم،لا تظلمون و لا تظلمون».

(7) .بقره،168.

ص:343

(8) .اشاره است به این آیه: «وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» .قصص:77.

(9) .منهاج الصالحین،خوئی،ج 1،ص 355.

(10) .در حدیث آمده است:بحار الأنوار ج 65 ص 156:«قال رجل للحسین بن علی علیهما السلام:یا ابن رسول اللّه أنا من شیعتکم،قال:اتق اللّه و لا تدعین شیئا یقول اللّه لک کذبت و فجرت فی دعواک،إن شیعتنا من سلمت قلوبهم من کل غش و غل و دغل،و لکن قل أنا من موالیکم و محبیکم»،بحار الأنوار ج 65 ص 156:«و قال الباقر علیه السلام لرجل فخر علی آخر و قال:أتفاخرنی و أنا من شیعة آل محمد الطیبین؟فقال الباقر علیه السلام:ما فخرت علیه و رب الکعبة و غبن منک علی الکذب یا عبد اللّه،أمالک معک تنفقه علی نفسک أحب إلیک أم تنفقه علی إخوانک المؤمنین؟قال:بل أنفقه علی نفسه،قال:فلست من شیعتنا،فاننا نحن ما ننفق علی المنتحلین من إخواننا أحب إلینا و لکن قل:أنا من محبیکم و من الراجین النجاة بمحبتکم»،کافی،ج 8،ص 228:«عن إبراهیم بن عبد اللّه الصوفی قال:حدثنی موسی بن بکر الواسطی قال:قال لی أبو الحسن علیه السلام:«لو میزت شیعتی لم أجدهم إلا واصفة ولو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدین ولو تمحصتهم لما خلص من الالف واحد ولو غربلتهم غربلة لم یبق منهم إلا ما کان لی إنهم طال ما اتکوا علی الارائک،فقالوا:نحن شیعة علی،إنما شیعة علی من صدق قوله فعله».،کافی،ج،2 ص 77:«عن حنان بن سدیر قال:قال أبو الصباح الکنانی لابی عبد اللّه(علیه السلام):ما نلقی من الناس فیک؟!فقال أبو عبد اللّه علیه السلام:و ما الذی تلقی من الناس فی؟فقال:لا یزال یکون بیننا و بین الرجل الکلام فیقول:جعفری خبیث،فقال:

یعیرکم الناس بی؟فقال له أبو الصباح:نعم قال:فقال:ما أقل و اللّه من یتبع جعفرا منکم،إنما أصحابی من اشتد ورعه،و عمل لخالقه،و رجا ثوابه،فهؤلاء أصحابی».

(11) .مصرعی از حافظ است.

(12) .مؤمنون،51.

ص:344

(13) .این مرد خباب بن ارت بوده است.درباره او نوشته اند:«أبو یحیی خباب بن الارت بن جندلة بن سعد التمیمی،من السابقین الاولین،شهد بدرا و المشاهد بعدها،روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و عنه أبو أمامة الباهلی،و مسروق،و أبو وائل،و ابنه، مات سنة تسع و ثلاثین بعد أن شهد صفین و النهروان مع أمیر المؤمنین علیه السلام، و کان عمره ثلاثا و سبعین سنة.وقف أمیر المؤمنین علیه السلام علی قبره و قال:رحم اللّه خبابا،أسلم راغبا و هاجر طائعا،و عاش مجاهدا و ابتلی فی جسمه أحوالا،و لن یضیع اللّه أجر من أحسن عملا».ر ک:تنقیح المقال،ج 1،ص 395؛طبقات ابن سعد، ج 3،ص 164؛أسد الغابة،ج 2،ص 98؛تهذیب التهذیب،ج 3،ص 115.

حضرت در جایی دیگر نیز به این نکته اشاره می کنند:نهج البلاغه،ج 4،ص 69، خ 289:«و قال علیه السلام:کان لی فیما مضی أخ فی اللّه،و کان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه،و کان خارجا من سلطان بطنه فلا یشتهی ما لا یجد،و لا یکثر إذا وجد،و کان أکثر دهره صامتا.فإن قال بد القائلین و نقع غلیل السائلین.و کان ضعیفا مستضعفا.فإن جاء الجد فهو لیث غاب وصل واد،لا یدلی بحجة حتی یأتی قاضیا.

و کان لا یلوم أحدا علی ما یجد العذر فی مثله حتی یسمع اعتذاره،و کان لا یشکو وجعا إلا عند برئه.و کان یفعل ما یقول و لا یقول ما لا یفعل.و کان إذا غلب علی الکلام لم یغلب علی السکوت.و کان علی ما یسمع أحرص منه علی أن یتکلم.و کان إذا بدهه أمران نظر أیهما أقرب إلی الهوی فخالفه.فعلیکم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فیها،فإن لم تستطیعوها فاعلموا أن أخذ القلیل خیر من ترک الکثیر».

(14) .معجم رجال الحدیث،ج 5،ص 138،ش 2393-ابو ذر(جندب بن جنادة او جندب بن السکن).قال الشیخ:جندب بن جنادة،أبو ذر الغفاری(رضی اللّه عنه)، أحد الأرکان الأربعة،له خطبة یشرح فیها الأمور بعد النبی صلی اللّه علیه و آله.أخبرنا بها الحسین بن عبید اللّه،عن الدوری،عن الحسن بن علی البصری،عن العباس بن بکار،عن أبی الاشهب،عن أبی رجاء العطاردی،قال خطب أبو ذر رضی اللّه عنه...

و ذکر الخطبة بطولها.

ص:345

[و ذکره فی رجاله فی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قائلا:«جندب بن جنادة الغفاری،أبو ذر رحمة اللّه علیه،و قیل:جندب بن السکن،و قیل:اسمه بریر بن جنادة،مهاجری،مات فی زمن عثمان بالزبدة».و ذکره فی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام قائلا:یکنی أبا ذر،أحد الأرکان الأربعة.و ذکره البرقی فی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،وعده من شرطة خمیس أمیر المؤمنین علیه السلام، و من أصفیاء أصحابه.و قال الکشی:«أبو ذر.أبو الحسن محمد بن سعد بن مزید (یزید)و محمد بن أبی عوف،قالا:حدثنا محمد بن أحمد بن حماد أبو علی المحمودی المروزی،رفعه،قال:أبو ذر الذی قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی شأنه:«ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء،علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر یعیش وحده،و یموت وحده،و یبعث وحده،و یدخل الجنة وحده».و هو الهاتف بفضائل أمیر المؤمنین علیه السلام و وصی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و استخلافه إیاه،فنفاه القوم عن حرم اللّه و حرم رسوله،بعد حملهم إیاه من الشام علی قتب بلا و طاء،و هو یصیح فیهم قد خاب القطان یحمل النار،سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:

إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین اللّه دخلا،و عباد اللّه خولا،و مال اللّه دولا،فقتلوه فقرا و جوعا،و ذلا و ضمرا،و صبرا.أبو علی أحمد بن علی السلولی، شقران(سعدان)القمی،قال:حدثنی الحسن بن حماد،عن أبی عبد اللّه البرقی،عن عبد الرحمان بن محمد بن أبی حکیم،عن أبی خدیجة الجمال،عن أبی عبد اللّه علیه السلام،قال:دخل أبو ذر علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و معه جبرئیل،فقال جبرئیل:من هذا یا رسول اللّه؟قال:أبو ذر،قال:أما انه فی السماء أعرف منه فی الأرض،و سله عن کلمات یقولهن إذا أصبح.قال:فقال:یا أبا ذر،کلمات تقولهن إذا أصبحت فما هن؟قال:أقول یا رسول اللّه:»اللهم إنی أسألک الایمان بک،و التصدیق بنبیک،و العافیة من جمیع البلایا،و الشکر علی العافیة و الغنی عن شرار الناس».

حمدویه و إبراهیم ابنا نصیر،قالا:حدثنا أیوب بن نوح،عن صفوان بن یحیی،عن عاصم بن حمید الحناط،عن أبی بصیر،عن عمرو بن سعید،قال:حدثنا عبد المالک بن أبی ذر الغفاری،قال بعثنی أمیر المؤمنین علیه السلام یوم مزق عثمان المصاحف،]

ص:346

[فقال:أدع أباک،فجاء أبی إلیه مسرعا،فقال:یا أبا ذر أتی الیوم فی الاسلام أمر عظیم!مزق کتاب اللّه،و وضع فیه الحدید.و حق علی اللّه أن یسلط الحدید علی من مزق کتابه بالحدید،قال:فقال له أبو ذر:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:

إن أهل الجبریة من بعد موسی علیه السلام قاتلوا أهل النبوة،فظهروا علیهم فقتلوهم زمانا طویلا،ثم إن اللّه بعث فتیة فهاجروا،إلی غیر آبائهم.فقاتلهم،فقتلوهم،و أنت بمنزلتهم،یاعلی،فقال علی علیه السلام:قتلتنی یا أبا ذر فقال أبی ذر:أما و اللّه لقد علمت أنه سیبدأ بک.حمدویه و إبراهیم ابنا نصیر قالا:حدثنا أیوب بن نوح،عن صفوان بن یحیی،عن عاصم بن حمید الحنفی،عن فضیل الرسان،قال:حدثنی أبو عبد اللّه،عن أبی سخیلة،قال:حججت أنا و سلمان بن ربیعة،قال:فمررنا بالربزة،قال:

فأتین أبا ذر،فسلمنا علیه،فقال لنا:إن کانت بعدی فتنة،و هی کائنة،فعلیکم بکتاب اللّه،و الشیخ علی بن أبی طالب علیه السلام،فإنی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و هو یقول:علی أول من آمن بی،و صدقنی،و هو أول من یصافحنی یوم القیامة، و هو الصدیق الأکبر،و هو الفاروق بعدی،یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الظلمة.و بهذا الإسناد عن فضیل الرسان،قال:حدثنی أبو عمرو،عن حذیفة بن أسید،قال:سمعت أبا ذر یقول و هو متعلق بحلقة باب الکعبة أنا جندب بن جنادة لمن عرفنی،و أنا أبو ذر،لمن لم یعرفنی،إنی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:من قاتلنی فی الأولی و فی الثانیة،فهو فی الثالثة من شیعة الدجال،إنما مثل أهل بیتی فی هذه الأمة مثل سفینة نوح فی لجة البحر،من رکبها نجا،و من تخلف عنها غرق الأهل بلغت؟

جعفر بن معروف،قال:حدثنی الحسن بن علی بن النعمان،قال حدثنی أبی،عن علی بن أبی حمزة،عن أبی بصیر،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام،یقول:أرسل عثمان إلی أبی ذر مولیین له،و معهما مائنا دینار،فقال لهما:إنطلقا إلی أبی ذر فقولا له:إن عثمان یقرئک السلام،و یقول لک هذه مائتا دینار،فاستعن بها علی ما نابک، فقال أبو ذر:هل أعطی أحدا من المسلمین مثل ما أعطانی؟قالا لا قال:فانما أنا رجل من المسلمین،فیسعنی ما یسع المسلمین،قالا له:إنه یقول:هذا من صلب مالی،]

ص:347

[و باللّه الذی لا إله إلا هو،ما خالطها حرام،و لا بعث بها إلیک إلا من حلال،فقال:لا حاجة لی فیها،و قد أصبحت یومی هذا و أنا من أغنی الناس،فقالا له:عافاک اللّه و أصلحک،ما نری بیتک قلیلا و لا کثیرا مما تستمتع به،فقال:بلی،تحت هذا الاکاف الذی ترون رغیفا شعیر،قد أتی علیهما أیام،فما أصنع بهذه الدنانیر،لا و اللّه حتی یعلم اللّه أنی لا أقدر علی قلیل و لا کثیر،و قد أصبحت غنیا بولایة علی بن أبی طالب علیه السلام،و عترتة الهادین المهدیین،الراضین المرضیین،الذین یهدون بالحق و به یعدولون،و کذلک سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:فإنه لقبیح بالشیخ، أن یکون کذابا،فرداها علیه،و أعلماه أنه(یقول)لا:حاجة لی فیها و لا فیما عنده، حتی ألقی اللّه ربی،فیکون هو الحاکم فیما بینی و بینه.حدثنی علی بن محمد القتیبی، قال:حدثنا الفضل بن شاذان،قال حدثنی أبی،عن علی بن الحکم،عن موسی بن بکیر،قال:قال أبو الحسن علیه السلام:قال أبو ذر من جزی اللّه عنه الدنیا خیرا فجزاه اللّه عنی مذمة بعد رغیفی شعیر أتغدی بأحدهما،و أتعشی بالآخر،و بعد شملتی صوف أتزر بأحداهما و أرتدی بالأخری،قال:و قال:إن أبا ذر بکی من خشیة اللّه حتی اشتکی عینیه،فخافوا علیهما،فقیل له:یا أبا ذر لو دعوت اللّه فی عینیک،فقال:

إنی عنهما لمشغول،و ما عنانی أکبر،فقیل له:و ما شغلک عنهما؟قال:العظیمتان،الجنة و النار،قال:و قیل له عند الموت یا أبا ذر مالک؟قال:عملی،قالوا:إن نسألک عن الذهب و الفضة؟قال:ما أصبح فلا أمسی،و ما أمسی فلا أصبح،لنا کندوج ندع فیه خیر متاعنا،سمعت حبیبی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول:کندوج المرء قبره.

محمد بن مسعود،و محمد بن الحسن البراثی،قالا:حدثنا إبراهیم بن محمد ابن فارس قال:حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب،عن محمد بن سنان،عن الحسین بن المختار،عن زید الشحام،قال:سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام،یقول:طلب أبو ذر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،فقیل إنه فی حائط(کذا و کذا)فتوجه فی طلبه،فوجده نائما،فأعظمه أن ینبهه،فأراد أن یستبریء نومه من یقظته،فتناول عسیبا یابسا،فکسره لیسمعه صوته فسمعه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،فرفع رأسه،فقال:یا أبا ذر]

ص:348

[تخدعنی؟أما علمت أنی أری أعمالکم فی منامی،کما أراکم فی یقظتی إن عینی تنامان،و لا ینام قلبی».

و ذکر فی ترجمة سلمان الروایات الدالة علی أن أبا من الثلاثة الذین لم یرتدوا بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و أنه کان من حواری رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، و أنه من الأربعة الذین أمر بحبهم،و أنه من السبعة الذین بهم کان یرزق أهل الأرض، و أنه من الثلاثلة الذین حلقوا رؤوسهم للقتال دفاعا عن أمیر المؤمنین علیه السلام،و أن الوصائف اللاتی جاءت من الجنة إلی الصدیقة سلام اللّه علیها کانت إحداهن لأبی ذر.

و ذکر فی ترجمة سلیم بن قیس الهلالی روایته عن أمیر المؤمنین علیه السلام، تصدیق ما سمعه سلیم من سلمان،و مقداد،و أبی ذر فی تفسیر القران.و روی الشیخ الصدوق قدس سره فی الفقیه(الجزء 4،باب النوادر و هو آخر أبواب الکتاب، الحدیث 826)،بإسناده عن حماد بن عمرو،و أنس بن محمد،عن أبیه جمیعا،عن جعفر بن محمد،عن أبیه،عن جده،عن علی بن أبی طالب علیهم السلام،عن النبی صلی اللّه علیه و آله أنه قال له:یاعلی أوصیک بوصیة فاحفظها...إلی أن قال:ثم قال صلی اللّه علیه و آله لأبی ذر رحمة اللّه علیه:یا أبا ذر تعیش وحدک،و تموت وحدک، و تدخل الجنة وحدک،یسعد بک قوم من أهل العراق،یتولون غسلک و تجهیزک و دفنک.و قد روی علی بن إبراهیم فی تفسیره روایة تدل علی مدح عظیم لأبی ذر رحمة اللّه علیه:سورة البقرة فی قوله تعالی: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ ...

الآیة).و هذه الروایات و إن کانت أکثرها ضعیفة،إلا أن فی استفاضتها غنی و کفایة، علی أن فیها ما هو قوی السند.و ذکر البرقی فی آخر رجاله:أنه من الاثنی عشر الذین أنکروا علی أبی بکر.و کذلک ذکره الصدوق فی الخصال،فی الأبواب الأثنی عشر،الحدیث

-و روی فی العیون:الباب 35،الحدیث 1،حدیثنا طویلا عن الرضا علیه السلام فیما کتب علیه السلام للمأمون فی محض الاسلام و شرائع الدین و فی آخره:«و الذین مضوا علی منهاج نبیهم،و لم یغیروا،و لم یبدلوا،مثل سلمان الفارسی،و أبی ذر الغفاری،و المقداد بن الأسود،و عمار بن یاسر،و حذیفة الیمانی،و أبی الهیثم بن التیهان،]

ص:349

[و سهل بن حنیف،و عبادة بن الصامت،و أبی أیوب الأنصاری،و خزیمة بن ثابت ذی الشهادتین،و أبی سعید الخدری...الحدیث».روی(أبو ذر الغفاری)عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و روی أبو رافع،عن أبیه،عن جده،عنه،کامل الزیارات:باب حب رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،الحسن و الحسین علیهما السلام...14،الحدیث- و روی عنه(أبی ذر)مالک بن ضمرة.تفسیر القمی:سورة آل عمران،فی تفسیر قوله تعالی: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ...» .و یأتی بعض ما یدل علی جلالته و عظم شأنه فی ترجمة المقداد.و طریق الشیخ إلی خطبته ضعیف بعدة من المجاهیل.]

(15) .معجم البلدان،ج 3،ص 24:ربذة:من قری المدینة المنورة،بینهما ثلاثة أیام،و هی من منازل حاج العراق،و فیها قبر ابی ذر الغفاری رضی اللّه عنه.

(16) .نگا:پی نوشت 15.

(17) .اعراف،31.

(18) .أمالی،شیخ طوسی،ص 536.

(19) .عارف سالک،عالم ربّانی،حکیم فرزانه،مجتهد عادل،فقیه نامدار،حضرت آیت اللّه شیخ محمّد بهاری در خانواده ای اصیل و مذهبی چشم به جهان گشود.او فرزند میرزا محمّد بهاری،از ستارگان تابناک آسمان علم و عرفان است که در سال 1265 ق در شهر بهار متولد شد.

شیخ محمد بهاری همراه حاج شیخ محمد باقر بهاری به مکتب خانة ملاّ عبّاس علی در بهار رفت و خواندن و نوشتن را آموخت و قرائت قرآن و احکام شرعی را فرا گرفت.او علاقه زیادی به آموختن علم داشت.وی در نوجوانی دروس حوزوی را نزد ملاّ جعفر بهاری فرا گرفت.ملاّ جعفر دانشمندی وارسته بود که برای تأمین مخارج زندگی خویش،از وجوهات شرعیه استفاده نمی کرد.او از راه کشاورزی امرار معاش می کرد.این مرد الهی گذشته از این که از مدارج علمی بالایی برخوردار بود زاهدی باتقوا نیز بود.ضمیر پاک،قلب مطمئن و آرامش خاطر از ویژگی های اخلاقی وی بود.گویا شکل گیری پایه های اولیه علمی عرفانی شیخ محمد بهاری و آیت اللّه حاج شیخ محمد باقر بهاری در کلاس درس ملاّ جعفر بوده است.

ص:350

[پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در همدان،شیخ محمد بهاری برای ادامة تحصیل به بروجرد عزیمت می کند و در درس آیت اللّه حاج میرزا محمود بروجردی،پدر آیت اللّه العظمی آقا حسین بروجردی(ره)شرکت می کند.او پس از اخذ درجه اجتهاد در 32 سالگی،به زادگاه خود بر می گردد.

شیخ محمّد بهاری در سال 1297 ق،برای ادامه تحصیلات وارد حوزه علمیّه نجف اشرف می گردد.وی در نجف از ملازمان درس آخوند ملا حسینقلی همدانی و از شاگردان ممتاز او بود.آخوند همدانی درباه اش فرمود:«حاج شیخ محمد بهاری، حکیم اصحاب من است».به تعبیر شیخ آقا بزرگ تهرانی،«هو اجلهم و اعظمهم».

بهاری در درس عارف کامل و استاد بی نظیر عرفان،آخوند ملا حسینقلی شوندی درجزینی(م 1311 ق)شرکت می کند و تا زمان وفات آن مرد بزرگ از محضر پر فیضش بهره مند می شود.

حاج شیخ محمّد بهاری در نجف دچار بیماری مزمن می شود.پزشکان راه علاج او را تغییر آب و هوا می دانند.وی به سفارش پزشکان،به ایران بر می گردد و مدتی در مشهد ماندگار می شود.بار دیگر تصمیم به سفر به نجف می گیرد امّا بدتر شدن وضعیت جسمانی اش سبب بازگشت او به بهار می شود و تا پایان عمر در این شهر اقامت می گزیند.

شیخ محمد بهاری و حاج سید احمد کربلایی از تربیت شدگان مکتب عرفان آخوند ملا حسینقلی همدانی و از شاگردان توانمند او بودند.آخوند ملا حسینقلی همدانی عرفان را از آیت اللّه آقا سید علی شوشتری آموخته بودند و سید علی شوشتری نیز از مرد«جولا».

حاج سید محمد حسین طباطبایی قاضی می نویسد:من از پدرم پرسیدم:شما عرفان را از که اخذ کرده اید؟فرمودند:از مرحوم سید احمد کربلایی طهرانی.عرض کردم:او از چه کسی؟فرمودند:از آقا سید علی شوشتری.عرض کردم:او از چه کسی؟فرمودند:از«جولا»عرض کردم:او از چه کسی فرا گرفته؟ایشان با تغیر فرمودند:من چه دانم!تو می خواهی سلسله درست بکنی.]

ص:351

[اخلاق و کرامات شیخ محمد بهاری:اسرار الهی در دل تابناک بهاری موج می زد.

آن بزرگوار از حیث اخلاق،متواضع و مؤدب بود و در حفظ آداب معاشرت و سعة صدر،سعی بلیغ می نمود.بهاری در اخلاق،حسن رفتار،حلم،بردباری و خوش خلقی،از بین شاگردان مرحوم آخوند،زبانزد و نمونه بود.او در نجف،شیوه تربیتی استادش را ادامه داد.بسیاری از عالمان و تاجران ایرانی،عرب و هندی شیوه سلوک و خودسازی را از او طلب می کردند،وی نیز با کمال گشاده رویی و مهر و محبت،شفاهی یا کتبی آنان را هدایت و ارشاد می نمود و بدین ترتیب مکتب آخوند را استمرار و تداوم می بخشید.میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که از بزرگان اهل معرفت زمان خویش بود،درباره استاد خویش،آخوند همدانی می نویسد:در یک برخورد اعجاب انگیز،مرحوم آخوند یک فرد منحرف را دگرگون می ساخت.

گویند:آقایی آمد نزد مرحوم آخوند و ایشان او را توبه دادند.در عرض 48 ساعت بعد،وقتی که آن مرد آمد به گونه ای متحوّل شده بود که باورمان نمی شد که این همان آدم چند ساعت پیش باشد.

آیت اللّه شیخ محمد بهاری همانند استاد گرانقدرش بود.او در همان برخورد اول، طرف مقابل را مجذوب و شیفته خود می ساخت.روزی در نجف اشرف،رهگذری جسارتی به طلاب می نماید.طلبه ها در صدد پاسخ به توهین او بر می آیند،امّا بهاری می گوید:او را به من واگذارید.بهاری به رهگذر می گوید:آیا نخواهی مرد؟آیا وقت آن نرسیده که از خواب غفلت بیدار شوی؟آن مرد نگاهی به پشت خود می کند و خطاب به بهاری می گوید:چرا،چرا!اتفاقا موقعش فرا رسیده است!او در حضور بهاری توبه می کند و تحول و انقلابی درونی در او پیدا می شود.

شاگردان:شیخ محمد بهاری در حوزه علمیه نجف،ضمن تحصیل علوم دینی،به تدریس نیز مشغول بودند.عارف فرزانه،شیخ لطیف بهاری(فرزند ملا درویش)از شاگردان او بود.شیخ لطیف از عارفان و عالمان ربّانی زمان خود به شمار می رفت.

بهاری در ملاقات با اهالی شهر بهار،از معنویت و زهد و عرفان وی بسیار تعریف]

ص:352

[کرد.مرحوم شیخ محمد بهاری شاگردان بسیاری داشت نامه های وی که در کتاب تذکرة المتقین گرد آمده است،خود شاهد این مدعاست.

آثار:آثار علمی آیت اللّه شیخ محمد بهاری منحصر به نامه هایی است که برای شاگردان خود نگاشته است.تعدادی از این مکاتبات ارزشمند در کتاب تذکرة المتقین گرد آمده است.با این حال،از حضرت آیت اللّه العظمی خامنه ای نقل شده است که مرحوم شیخ محمد بهاری افزون بر کتاب تذکرة المتقین،نوشته یا نوشته های دیگری نیز داشته است.

شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه،از کتاب «منشآت»بهاری یاد می کند و می نویسد:منشآت بهاری الهمدانی النجفی الحاج شیخ محمد بهاری به طبع تهران.

کتاب دیگری به نام«کتاب القضاء»را نیز به شیخ محمد بهاری نسبت می دهند.

ایشان در نهم ماه مبارک رمضان 1325 ق به رضوان الهی پر کشید و پیکر پاکش در شهر بهار به خاک سپرده شد.علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی،تاریخ وفات شیخ محمد بهاری را نهم ماه مبارک رمضان سال 1325 ق می داند و می فرماید:در تاریخ وفات مرحوم بهاری،این گونه وارد شده است:«آه خزان شد گل و بهار محمد».

مرقد منور آن مرحوم هم اکنون در میان بیش از 160 تن از شهیدان سرافراز و گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران،در باغ بهشت شهدای بهار،زیارتگاه مردم است.یکی از بزرگان نقل کرده اند:اطرافیان بهاری در زمان حیاتش،به ایشان پیشنهاد می کنند،بعد از رحلتش،جنازه اش را به نجف منتقل کنند و در آن جا به خاک بسپارد.ایشان با قاطعیت می گوید:مرا در گورستان شهر بهار دفن کنید.چون می خواهم کنار شهیدان باشم.]

(20) .در روایتی از کتاب بحار الأنوار،ج 55،ص 5 می خوانیم:روی عن الصادق علیه السلام أنه سئل:لم سمی الکعبة کعبة؟قال:لانها مربعة،فقیل له:و لم صارت مربعة؟ قال:لانها بحذاء بیت المعمور و هو مربع،فقیل له:و لم صار البیت المعمور مربعا؟قال:

لانه بحذاء العرش و هو مربع،فقیل له:و لم صار العرش مربعا؟قال:لان الکلمات التی

ص:353

[بنی علیها الاسلام أربع:سبحان اللّه،و الحمد للّه،و لا إله إلا اللّه و اللّه أکبر.بیان و تأویل علیل:قال السید الداماد،ره،فی بعض تعلیقاته علی الفقیه:العرش هو فلک الافلاک، و إنما حکم علیه السلام بکونه مربعا لان الفلک یتعین له بالحرکة المنطقة و القطبان، و کل دائرة عظیمة منصفة للکرة،و الفلک یتربع بمنطقة الحرکة و الدائرة المارة بقطبیها، و العرش و هو الفلک الاقصی و الکرسی و هو فلک الثوابت یتربعان بمعدل النهار و منطقة البروج و الدائرة المارة بالاقطاب الاربعة،و أیضا دائرة الافق علی سطح الفلک الاعلی یتربع بدائرة نصف النهار و دائرة المشرق و المغرب،فیقع منها بینها أرباعها،و یتعین علیها النقاط الاربع:الجنوب،و الشمال،و المشرق و المغرب.و الحکماء نزلوا الفلک منزلة إنسان مستلق علی ظهره،رأسه إلی الشمال،و رجلاه إلی الجنوب،و یمنه إلی المغرب و شماله إلی المشرق.و أیضا التربیع و التسدیس أول الاشکال فی الدائرة علی ما قد استبان فی مظانه،إذا لتربیع یحصل بقطرین متقاطعین علی قوائم،و التسدیس بنصف قطر،فإن وتر سدس الدور یساوی نصف القطر،و ربع الدور قوس تامة،و ما نقصت عن الربع فمتممها إلی الربع تمامها،و أیضا الفلک الاقصی له مادة،و صورة،و عقل هو العقل الاول و یقال له عقل الکل،و نفس هی النفس الاولی و یقال لها نفس الکل،فیکون مربعا و أول المربعات فی نظام الوجود،و هنالک وجوه اخری یضیق ذرع المقام عن بسطها فلیتعرف(انتهی)و لا یخفی عدم موافقتها لقوانین الشرع و مصطلحات أهله،و سیأتی القول فیها،و قد مر بعض ما یزیفها.

تا آن جا که روایات نشان می دهند بیت المعمور در آسمان چهارم قرار دارد و فرشتگان در آن رفت و آمد می کنند.]

(21) .در تاریخ بیت المقدس باید به نکات زر توجه کرد.بغدادی در کتاب المحبر،ص 1 درباره فاصله زمانی میان پیامبران الهی می نویسد:«عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال:کان من آدم صلی اللّه علیه الی نوح ألفا سنة و مائتا سنة.و من نوح الی ابراهیم علیه السلام ألف و مائة و ثلاث و أربعون سنة و یقال ألف و مائة و اثنان و أربعون سنة.

و من إبراهیم الی موسی خمسمائة و سبعون سنة،و یقال و خمس و ستون سنة،و من موسی الی داود خمسمائة و تسعون سنة،و یقال تسع و سبعون سنة.و من داود الی

ص:354

[عیسی الف و ثلاث و خمسون سنة و من عیسی الی محمد صلی اللّه علیه و علی جمیع الانبیاء،ستمائة سنة و هذا قول ابن الکلبی.و ذکر أبو حاتم البجلی عن الهیثم بن عدی عن بعض اهل الکتاب قال:کان من لدن آدم علیه السلام الی الطوفان الفان و مائتان وست و خمسون سنة.و من الطوفان الی وفاة ابراهیم الف و عشرون سنة.و من وفاة ابراهیم الی مدخل بنی اسرائیل مصر خمس و سبعون سنة.و من دخول یعقوب مصر الی خروج موسی من مصر مائة و خمسون سنة.و من خروج موسی من مصر الی بناء بیت المقدس مائتان و ستون سنة.و من بناء بیت المقدس الی ملک بختنصر و خراب بیت المقدس الفان و مائتان و اربعون سنة.هذا قول الهیثم بن عدی».

نتیجه آن که بنای بیت المقدس پس از کعبه بوده است.چون کعبه را ابراهیم بنا کرده و بیت المقدس را به گواهی تواریخ حضرت سلیمان.

تاریخ یعقوبی،ج 1،ص 58:«و ابتدأ سلیمان فی بناء بیت المقدس،و قال:إن اللّه أمر أبی داود أن یبنی بیتا،و إن داود شغل بالحروب،فأوحی اللّه إلیه أن ابنک سلیمان یبنی البیت باسمی،فأرسل سلیمان فی حمل خشب الصنوبر و خشب السرو،ثم بنی بیت المقدس بالحجارة،فأحکمه،و لبسه الخشب من داخل،و جعل الخشب منقوشا، و جعل له هیکلا مذهبا،و فیه آلة الذهب،ثم أصعد تابوت السکین،فجعله فی الهیکل، و کان فی التابوت اللوحان اللذان وضعهما موسی.و لما وضع سلیمان تابوت السکینة قام بین یدی الهیکل،و قد اجتمعت جموع بنی إسرائیل،فسبح اللّه،و قدسه،و أثنی علیه بآلائه إذ ملکه علی بنی إسرائیل،و أجری بناء بیت المقدس علی یده،و کان یجتمع إلیه بنو إسرائیل،و یقول:تبارک و تعالی الرب الذی وهب الراحة لاسرائیل، و تمت کلماته الصالحة،فلم یسقط شیء منها مما قاله لعبده موسی،و نسأل اللّه ربنا أن یکون معنا کما کان مع آبائنا،و لا یرفضنا،و لا یخذلنا،بل یقبل بقلوبنا إلیه لنسلک الطریق التی یرضاها،و نحفظ سننه،و عهوده،و وصایاه،و أحکامه التی أمر آباءنا بها، و یجعل قولنا قریبا منه،و رضیا عنده،و قلوبنا سالمة له،حافظة لامره. و لما فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس عمل عیدا،و قرب فیه الذبائح فأقام أربعة عشر یوما یفعل ذلک،و قد جمع إلیه بنی إسرائیل،فإذا فرغ من اطعامهم قام،فقدس اللّه،و سبحه،]

ص:355

[فلما فرغ أوحی اللّه إلیه:إنی قد سمعت صلاتک،و رأیت قربانک،فإن دمت علی طاعتی وصلت لک ملکک و لولدک بعدک،فقدست هذا البیت آخر الدهر،و إن حدتم عن أمری،أو نقض أحد منکم عهودی سلبته ملکه،و خربت هذا البیت إلی آخر الابد».]

(22) .درباره بنای خانه کعبه سخن فراوان گفته شده است و اختلاف کرده اند که آیا بنای این خانه با حضرت ابراهیم بوده یا ایشان آن را تجدید بنا کرده اند.ابن حجر عسقلانی دراین باره در کتاب فتح الباری،ج 6،ص 290 می نویسد:فی حدیث ابن مسعود...و هذا الحدیث یفسر المراد بقوله تعالی «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ» و یدل علی أن المراد بالبیت بیت العبادة لا مطلق البیوت و قد ورد ذلک صریحا عن علی أخرجه إسحاق بن راهویه و ابن أبی حاتم و غیرهما بإسناد صحیح عنه قبله قال کانت البیوت قبله و لکنه کان أول بیت وضع لعبادة اللّه قوله المسجد الاقصی یعنی مسجد بیت المقدس قیل له الاقصی لبعد المسافة بینه و بین الکعبة و قیل لانه لم یکن وراءه موضع عبادة و قیل لبعده عن الاقذار و الخبائث و المقدس المطهر عن ذلک قوله أربعون سنة قال بن الجوزی فیه اشکال لان إبراهیم بنی الکعبة و سلیمان بنی بیت المقدس و بینهما أکثر من ألف سنة انتهی و مستنده فی أن سلیمان علیه السلام هو الذی بنی المسجد الاقصی ما رواه النسائی من حدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص مرفوعا بإسناد صحیح أن سلیمان لما بنی بیت المقدس سأل اللّه تعالی خلالا ثلاثا الحدیث و فی الطبرانی من حدیث رافع بن عمیرة أن داود علیه السلام ابتدأ ببناء بیت المقدس ثم أوحی اللّه إلیه إنی لاقضی بناءه علی ید سلیمان و فی الحدیث قصة قال و جوابه أن الاشاره إلی أول البناء و وضع أساس المسجد و لیس إبراهیم أول من بنی الکعبة و لا سلیمان أول من بنی بیت المقدس فقد روینا أن أول من بنی الکعبة آدم ثم انتشر ولده فی الارض فجائز أن یکون بعضهم قد وضع بیت المقدس ثم بنی إبراهیم الکعبة بنص القرآن و کذا قال القرطبی أن الحدیث لا یدل علی أن إبراهیم و سلیمان لما بنیا المسجدین ابتدا و ضعهما لهما بل ذلک تجدید لما کان اسسه غیرهما قلت و قد مشی بن حبان فی صحیحه علی ظاهر هذا الحدیث فقال فی هذا الخبر رد علی من زعم أن

ص:356

[بین إسماعیل و داود ألف سنة ولو کان کما قال لکان بینهما أربعون سنة و هذا عین المحال لطول الزمان بالاتفاق بین بناء إبراهیم علیه السلام البیت و بین موسی علیه السلام ثم إن فی نص القرآن أن قصة داود فی قتل جالوت کانت بعد موسی بمدة و قد تعقب الحافظ الضیاء بنحو ما أجاب به بن الجوزی و قال الخطابی یشبه أن یکون المسجد الاقصی أول ما وضع بناءه بعض أولیاء اللّه قبل داود و سلیمان ثم داود و سلیمان فزادا فیه و وسعاه فأضیف إلیهما بناؤه قال و قد ینسب هذا المسجد إلی إیلیاء فیحتمل أن یکون هو بانیه أو غیره و لست أحقق لم أضیف إلیه قلت الاحتمال الذی ذکره أولا موجه و قد رأیت لغیره أن أول من أسس المسجد الاقصی آدم علیه السلام و قیل الملائکة و قیل سام بن نوح علیه السلام و قیل یعقوب علیه السلام فعلی الاولین یکون ما وقع ممن بعدهما تجدیدا کما وقع فی الکعبة و علی الاخیرین یکون الواقع من إبراهیم أو یعقوب أصلا و تأسیسا و من داود تجدیدا لذلک و ابتداء بناء فلم یکمل علی یده حتی أکمله سلیمان علیه السلام لکن الاحتمال الذی ذکره بن الجوزی أوجه و قد وجدت ما یشهد له و یؤید قول من قال أن آدم هو الذی أسس کلا من المسجدین فذکر بن هشام فی کتاب التیجان أن آدم لما بنی الکعبة أمره اللّه بالسیر إلی بیت المقدس و أن یبنیه فبناه و نسک فیه و بناء آدم للبیت مشهور و قد تقدم قریبا حدیث عبد اللّه بن عمرو أن البیت رفع زمن الطوفان حتی بوأه اللّه لابراهیم و روی بن أبی حاتم من طریق معمر عن قتادة قال وضع اللّه البیت مع آدم لما هبط ففقد أصوات الملائکة و تسبیحهم فقال اللّه له یا آدم إنی قد أهبطت بیتا یطاف به کما یطاف حول عرشی فانطلق إلیه فخرج آدم إلی مکة و کان قد هبط بالهند و مد له فی خطوه فأتی البیت فطاف به و قیل إنه لما صلی إلی الکعبة أمر بالتوجه إلی بیت المقدس فاتخذ فیه مسجدا و صلی فیه لیکون قبلة لبعض ذریته و أما ظن الخطابی أن إیلیاء اسم رجل ففیه نظر بل هو اسم البلد فأضیف إلیه المسجد کما یقال مسجد المدینة و مسجد مکة و قال أبو عبید البکری فی معجم البلدان إیلیاء مدینة بیت المقدس فیه ثلاث لغات مد آخره و قصره و حذف الیاء الاولی قال الفرزدق لوی بن أبی الرقراق عینیه بعد ما دنامن]

ص:357

[أعالی إیلیاء و غورا و علی ما قاله الخطابی یمکن الجمع بأن یقال إنها سمیت باسم بانیها کغیرها و اللّه أعلم.]

(23) .عوالی اللئالی،أحسانی،ج 4،ص 7:«یقول اللّه عز و جل:«لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن».

(24) .روی«قلب المؤمن عرش الرحمن»و روی أیضا فی الحدیث القدسی:«لم یسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤمن».بحار الأنوار،ج 55،ص 39.

(25) .امام الصادق علیه السلام: «القلب حرم اللّه،فلا تسکن حرم اللّه غیر اللّه». جامع الأخبار،ص 518،ح 1468.

(26) .بقره،3-5.

(27) .نساء،136: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً». بقره،285: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ».

(28) .مرحوم مجلسی در جلد 21 بحار الانوار درباره تعداد بت های کعبه آورده است:

-ص 92:عن ابن عباس و غیره قال:و روی عن ابن مسعود قال:دخل النبی صلی اللّه علیه و اله مکة و حول البیت ثلاثمائة و ستون صنما،فجعل یطعنها.

-ص 106:و عن ابن مسعود قال:دخل النبی صلی اللّه علیه و اله یوم الفتح و حول البیت ثلاثمائة و ستون صنما،فجعل یطعمنا بعود فی یده،و یقول:جاء الحق و ما یبدیء الباطل و ما یعید،جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل کان زهوقا.و عن ابن عباس:قال لما قدم النبی صلی اللّه علیه و اله مکة أبی أن یدخل البیت و فیه الآلهة،فأمر بها فاخرجت،فأخرج صورة إبراهیم و إسماعیل و فی أیدیهما الازلام فقال صلی اللّه علیه و اله:قاتلهم اللّه،أما و اللّه لقد علموا أنهما لم یستقسما بها قط.

-ص 110 أقول:روی السید فی سعد السعود من تفسیر الکلبی أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله لما فتح مکة وجد فی الحجر أصناما مصفوفة حوله ثلاثمائة و ستین صنما،

ص:358

[صنم کل قوم بحیالهم،و معه مخصرة بیده فجعل یأتی الصنم فیطعن فی عینه أو فی بطنه ثم یقول:جاء الحق.یقول:ظهر الاسلام و زهق الباطل یقول:و هلک الشرک و أهله،و الشیطان و أهله إن الباطل کان زهوقا.یقول:هالکا،فجعل الصنم ینکب لوجهه.

-ص 116:ابن الصلت،عن ابن عقدة،عن الحسن بن القاسم عن ثبیر ابن إبراهیم،عن سلیمان بن بلال،عن الرضا علیه السلام قال:دخل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم فتح مکة و الاصنام حول الکعبة،و کانت ثلاثمائة و ستین صنما،فجعل یطعنها بمخصرة فی یده و یقول:جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل کان زهوقا جاء الحق و ما یبدیء الباطل و ما یعید.فجعلت تکب لوجهها.

-ص 117:روی عن أبی بصیر،عن الصادق علیه السلام أنه کان فی المسجد ثلاثمائة و ستون صنما،و قال:بعضها فیما یزعمون مشدود ببعضها بالرصاص فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله کفا من حصی فرماها فی عام الفتح،ثم قال:جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل کان زهوقا.فما بقی فیها صنم إلا خر لوجهه فأمر بها فخرجت من المسجد فطرحت فکسرت.]

(29) .شمس،1-10.

(30) .آل عمران،164.

(31) .جمعه،2.

(32) .درباره تزکیه نفس آیات فراوانی در قرآن وجود دارد:

- «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». بقره،129.

- «کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ». بقره،151.

- «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ».

بقره،174.

ص:359

[- «إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ». آل عمران،77.

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». آل عمران،164.

«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً».

نساء،49.

«جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکّی». طه،76. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». نور،21.

«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکّی فَإِنَّما یَتَزَکّی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ». فاطر،18.

«اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی». نجم،32.

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». جمعه،2.

«فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکّی». نازعات،18.

«وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّی». عبس،3.

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی». اعلی،14.

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها». شمس،9.]

(33) .مکارم الأخلاق،شیخ طبرسی،ص 8،بحار الانوار،ج 16،ص 210:کنز العمال،ج 11،ص 420.

ص:360

(34) .نهج السعاده،شیخ محمودی،ج 5،ص 167:«و من کتاب له علیه السلام إلی زیاد بن عبید خلیفة عبد اللّه بن العباس علی البصرة.أما بعد فإنک شتمت رسولی و زجرته، و بلغنی أنک تبخر و تکثر من الادهان و ألوان الطعام،و تتکلم علی المنبر بکلام الصدیقین،و تفعل إذا نزلت أفعال المحلین،فإن[کان ذلک کذلک،فنفسک ضررت و أدبی تعرضت.و بحک أن تقول:العظمة و الکبریاء ردائی من نازعنیها سخطت علیه بل ما علیک أن تدهن رفها فقد أمر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بذلک،و ما حملک أن تشهد الناس علیک بخلاف ما تقول ثم علی المنبر حیث یکثر علیک الشاهد و یعظم مقت اللّه لک،بل کیف ترجوو أنت متهوع فی النعیم جمعته من الارملة و الیتیم أن یوجب اللّه لک أجر الصالحین بل ما علیک ثکلتک أمک لو صمت للّه أیاما و تصدقت بطائفة من طعامک،فإنها سیرة الانبیاء و أدب الصالحین.

أدب نفسک و تب من ذنبک و أد حق اللّه علیک،و السلام».]

(35) .یوسف،53.

(36) .نازعات 34-41.

(37) .الأمالی،شیخ صدوق،ص 312،نیز در مشکاة الانوار،طبرسی،ص 439:«عن الصادق جعفر بن محمد علیه السلام،قال: «کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول:

أصل الانسان لبه و عقله و دینه و مروءته حیث یجعل نفسه،و الایام دول،و الناس إلی آدم شرع سواء». (در بعضی روایات«و عقله دینه»آمده).فقه الرضا،علی بن بابویه، ص 367:«و أروی:أن أصل الانسان لبه،و دینه نسبه.و مروته حیث یجعل نفسه، و الناس إلی آدم شرع سواء،و آدم من تراب».

(38) .مشکاة الأنوار،علی طبرسی،ص 465:زین العابدین علیه السلام:أی الأعمال أفضل عند اللّه تعالی؟قال:ما من عمل بعد معرفة اللّه تعالی و معرفة رسول صلی اللّه علیه و آله أفضل من بغض الدنیا... .

(39) .علی بن محمد بن عبد اللّه،عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر،عن محمد بن سلیمان الدیلمی،عن أبیه قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام:فلان من عبادته و دینه و فضله؟ فقال:کیف عقله؟قلت:لا أدری،فقال:إن الثواب علی قدر العقل،إن رجلا من بنی

ص:361

[إسرائیل کان یعبد اللّه فی جزیرة من جزائر البحر،خضراء نضرة،کثیرة الشجر ظاهرة الماء و إن ملکا من الملائکة مر به فقال یا رب أرنی ثواب عبدک هذا،فأراه اللّه تعالی ذلک،فاستقله الملک،فأوحی اللّه تعالی إلیه:أن اصحبه فأتاه الملک فی صورة إنسی فقال له:من أنت؟قال:أنا رجل عابد بلغنی مکانک و عبادتک فی هذا المکان فأتیتک لأعبد اللّه معک،فکان معه یومه ذلک فلما أصبح قال له الملک:إن مکانک لنزه،و ما یصلح إلا للعبادة،فقال له العابد:إن لمکاننا هذا عیبا.فقال له:و ما هو؟قال:

لیس لربنا بهیمة فلو کان له حمار رعیناه فی هذا الموضع،فإن هذا الحشیش یضیع، فقال له ذلک الملک:و ما لربک حمار؟فقال:لو کان له حمار ما کان یضیع مثل هذا الحشیش،فأوحی اللّه إلی الملک:إنما اثیبه علی قدر عقله.]

(40) .اصول کافی،ج 1،ص 24.

(41) .همان،ص 26.

(42) .همان،ص 12.

ص:362

13- امام سجاد(علیه السلام) و تقاضای عقل کامل

اشاره

امام سجاد(علیه السلام) و تقاضای عقل کامل

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:363

ص:364

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

امام باقر،علیه السلام،می فرمایند:همراه پدر بزرگوارم حضرت زین العابدین،علیه السلام،به زیارت قبر امیر المؤمنین،علیه السلام،رفتیم.پدرم در کنار قبر حضرت،در حالی که اشک از دیده مبارکشان جاری بود،در دعای خود از پروردگار عالم درخواست کردند:

«اللهم ارزقنی عقلا کاملا،و لبّا راجحا،و قلبا زاکیا،و عملا کثیرا،و أدبا بارعا». 1

هم چنان که ملاحظه می شود حضرت در دعایشان به همه نواحی وجود خود توجه کرده اند:برای عقل کامل،برای قلب پاکی،برای مغز رجحان، برای اعضای بدن عمل صالح فراوان،و برای برخوردهایشان با خداوند، نعمت ها،و بندگان پروردگار طلب ادب بارع کرده اند و هیچ ناحیه ای از نواحی وجود خود را از درخواست عالی ترین امور الهی و ملکوتی محروم نساخته اند.اولین درخواستشان هم مربوط به عقل است.برای این که به ارزش عقل کامل بیشتر پی ببریم و بدانیم که چنین عقلی در

ص:365

پیشگاه مقدس پروردگار چقدر ارزش دارد،همین نکته بس است که شخصی مانند امام زین العابدین،علیه السلام،از پروردگار درخواست عقل کامل می کنند.

برای تبیین بهتر این مطلب،نیازمند بیان مقدمه ای هستیم که محتوای آن از قرآن مجید گرفته شده است،زیرا تا این مقدمه بیان نشود،ارزش مطلب آن طور که باید و شاید روشن نخواهد شد.

درس های از حضرت سلیمان(علیه السلام)

اشاره

از چند آیه سوره مبارکه رعد و چند آیه از سوره مبارکه نمل درس های مهمی گرفته می شود که مقدمه بحث را نیز شامل می شود.در سوره مبارکه نمل،پروردگار عالم می فرماید:

«وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ. إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ. وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ. أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ.

اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ». 2

و سلیمان جویای پرندگان شد و هدهد را در میان پرندگان بارگاهش نیافت.پس گفت:مرا چه شده که هدهد را نمی بینم؟آیا هست و او را نمی بینم یا از غایبان است؟قطعا،او را عذابی سخت خواهم کرد یا برای عبرت دیگر پرندگان او را سر می برم،یا باید برای غایب بودنش دلیلی روشن برایم بیاورد.پس،هدهد زمانی نه چندان دور درنگ کرد و با شتاب بازگشت.پس گفت:ای سلیمان،من به چیزی آگاهی یافته ام که تو به آن آگاهی نیافته ای،و من از سرزمین سبا خبری مهم و یقینی برایم آورده ام.

به راستی من زنی را یافتم که بر آنان حکومت می کند،و از هر چیزی که

ص:366

از وسایل و لوازم حکومت و قدرت است به او داده اند و تختی بزرگ دارد.او و قومش را یافتم که به جای خدا برای خورشید سجده می کنند و شیطان،اعمال زشتشان را برای آنان آراسته و در نتیجه آنان را از راه حق بازداشته است.به این سبب هدایت نمی یابند.و شیطان آنان را این گونه فریب داده تا برای خدا سجده نکنند،همان که نهان در آسمان ها و زمین را بیرون می آورد و آنچه را پنهان می دارید و آنچه را آشکار می کنید می داند.

خدای یکتا معبودی جز او نیست،پروردگار عرش بزرگ است.

پس از این که هدهد خبر کشور سبا،حکومت آن کشور،دین آنان و وضع اجتماعی مردم آن سامان و اوصاف تخت سلطان آن را برای سلیمان بیان کرد،سلیمان به تحقیق صحت این مطالب پرداخت. 3

«قال سننظر أصدقت أم کنت من الکاذبین.اذهب بکتابی هذا فألقه إلیهم ثم تول عنهم فانظر ماذا یرجعون.قالت یا أیها الملا إنی ألقی إلی کتاب کریم.

إنه من سلیمان و إنه بسم اللّه الرحمن الرحیم.ألا تعلوا علی و أتونی مسلمین.

قالت یا أیها الملا أفتونی فی أمری ما کنت قاطعة أمرا حتی تشهدون.قالوا نحن أولوا قوة و أولوا بأس شدید و الامر إلیک فانظری ماذا تأمرین.قالت إن الملوک إذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلة و کذلک یفعلون.

و إنی مرسلة إلیهم بهدیة فناظرة بم یرجع المرسلون.فلما جاء سلیمان قال أتمدونن بمال فما آتانی اللّه خیر ما آتاکم بل أنتم بهدیتکم تفرحون.ارجع إلیهم فلنأتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجهنم منها أذلة و هم صاغرون».

سلیمان به هدهد گفت:به زودی درباره ادعایت تأمل و بررسی می کنم که آیا راست گفته ای یا از دروغگویانی.این نامه مرا ببر و به سوی آنان بیفکن،سپس به دور از دیدگان آنان خود را کناری بگیر و بنگر چه پاسخی می دهند؟ملکه سبا پس از آگاهی از مضمون نامه گفت:ای سران و اشراف،همانا نامه ای نیکو و باارزش به سوی من افکنده اند،یقینا،این نامه از سوی سلیمان است و سرآغازش به نام خدای رحمان و رحیم است و مضمونش این است که بر من برتری مجویید و همه با حالت تسلیم نزد

ص:367

من آیید.گفت:ای سران و اشراف،در کارم به من نظر دهید تا شما نزد من حضور داشتید،من بدون شما فیصله دهنده کاری نبوده ام.گفتند:ما دارای قدرت و مالک وسایل رزمی سختی هستیم،پس بنگر چه فرمان می دهی؟گفت:همانا پادشاهان هنگامی که با ابزار،ادوات جنگی و سپاهی رزمی وارد شهری می شوند،آن را تباه می کنند و عزیزان اهلش را به ذلت و خواری می نشانند و آنان همواره چنین می کنند!من به سوی آنان هدیه ای قابل توجه می فرستم،پس با تأمل می نگرم که فرستادگان با چه پاسخی بر می گردند؟هنگامی که فرستاده ملکه سبا نزد سلیمان آمد،سلیمان گفت:آیا مرا با مالی اندک و ناچیز یاری می دهید؟آنچه خدا،از نبوّت و حکومت و ثروت به من عطا کرده،بهتر است از آنچه به شما داده.هدیه شما برای من شادی آور نیست،این شمایید که با هدیه خود شادمانی می کنید.به سوی آنان بازگرد که ما حتما با سپاهیانی به سوی آنان خواهیم آمد که قدرت رویارویی با آن را ندارند،و آنان را در حالی که در آن منطقه حقیر و بی ارزش شده اند،با خواری و ذلت از آن جا بیرون می کنیم.

وقتی حضرت سلیمان،علیه السلام،از وضع قوم سبا باخبر شد،رو به بزرگان بارگاه خود کرد.تعبیر قرآن مجید در این جا خیلی زیباست و نشان می دهد که حضرت سلیمان،علیه السلام،افرادی را دور خود جمع کرده بود که افراد متشخصی بودند.افراد بی ارزش،بی شخصیت، کم شعور،پست،نفهم،بی ربط و پوچ نبودند؛چون حکومت با کمک این افراد حکومتی صد درصد ظالمانه است و جامعه از آن حکومت مرتب شلاق خواهد خورد؛هم شلاق اقتصادی،هم شلاق فرهنگی،و هم شلاق سیاسی.از واژه ای که پروردگار عالم در این آیه استفاده کرده است معلوم می شود که اطرافیان سلیمان نبی انسان های بزرگوار و آدم هایی متشخص،شریف و بزرگوار بوده اند و این نکته درس و راهنمایی مهمی است برای همه مردم،از بازاری ها و اداری ها گرفته تا

ص:368

حاکمان و کارگران و طلبه ها و...که ببینند چه کسانی را دور خود جمع می کنند.این درس زیبایی است که قرآن به انسان ها می دهد.

درس اول:ضرورت شناخت معاشران

اشاره

به طور کلی،اطرافیان و معاشران انسان به دو دسته اند:معاشران خوب و اطرافیان بد،که در روابط با آن ها اقتضای زمان و مکان و جایگاه را باید در نظر داشت؛مثلا،در جایی که مسأله هدایت در میان است،یک طلبه به پیغمبر اسلام،صلی اللّه علیه و آله،تأسی می کند و می گوید وجود مقدس رسول خدا«طیب دوار بطبه» 4 بود؛لذا او هم برای نجات بندگان خدا قیام می کند و در این راه چه بسا با انسان های متفاوتی از نظر تدیّن و شخصیت معاشرت می کند.اما،گاهی مسأله هدایت مطرح نیست و انسان می خواهد برای خودش اطرافیانی دست وپا کند و برای پیشبرد کارهایش جمعیتی را دور خود جمع کند.این با کار پیامبر اسلام یا حضرت مسیح تفاوت اساسی دارد.

نقل است که روزی عیسی بن مریم،علیهما السلام،از خانه یک زن بدکاره بیرون آمد.از قضا،یک نفر ایشان را دید و به ایشان گفت:انسان شریفی مثل شما در چنین خانه ها و محله هایی چه می کند؟تعجب کرده بود که پیغمبر خدا،این جوان خوش قیافه که ازدواج هم نکرده بود در این خانه چه کار می کند؟حضرت مسیح در پاسخ به او گفتند:

بیمار بر دو نوع است:بیماری که درد خودش را حس می کند و پای دکتر رفتن هم دارد و،در نتیجه،نزد دکتر می رود؛و بیماری که از پا درآمده و دیگر حس نمی کند چه دردی دارد.در نتیجه،دکتر را بالای سرش می آورند.خانمی که در این خانه زندگی می کند از بیماران نوع دوم بود که باید دکتر بالای سرش می آوردند و من رفته بودم تا این زن را با خدا آشتی بدهم. 5

ص:369

ای نیک،با بدان منشین هرگز 6

زمانی،انسان به دنبال بدها می رود برای این که بتواند آن ها را هدایت کند،ولی گاهی آن ها را دور خودش جمع می کند و به آن ها اعتماد می کند.انسان های کم شعور و پست را جمع می کند و کارهای خود را به دست آن ها می دهد.حال،اگر حکمران یا مقام مسئولی در مملکت این کار را انجام دهد،آن ملت دچار بلا و مصیبت می شوند.در حالی که قرآن مجید اطرافیان حضرت سلیمان را افرادی شریف می داند که با او در اندیشه و فکر و رفتار سنخیّت داشتند و این درس بسیار مهمی است برای سردمداران دولت،وکلا و وزرا،رئیس جمهور و رهبران جامعه که بدانند اطرافیانشان یا برای مملکت بدتر از زهر عقرب اند یا نعمت الهی هستند. 7 ازاین رو،انبیا،ائمه طاهرین،و اولیای خدا زیباترین درس ها و سخنان را دراین باره طرح کرده اند:

«قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ. قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ. قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ». 8

سلیمان گفت:ای سران و اشراف،کدام یک از شما تخت او را،پیش از آن که همگی به حالت تسلیم نزد من آیند،برایم می آورد؟یکی از جنّیان کاردان و تیزهوش گفت:من آن را پیش از آن که از مسند خود برخیزی نزد تو می آورم،و من بر این کار توانا و امینم.کسی که دانشی از کتاب لوح محفوظ نزد او بود گفت:من آن را پیش از آن که پلک دیده ات به هم بخورد نزد تو می آورم.و آن را در همان لحظه آورد.پس هنگامی که سلیمان تخت را نزد خود پابرجا دید گفت:این از فضل و احسان پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاس گزارم یا بنده ای ناسپاسم؟و

ص:370

هرکس که سپاس گزاری کند،به سود خود سپاس گزاری می کند و هرکس ناسپاسی ورزد،زیانی به خدا نمی رساند؛زیرا پروردگارم بی نیاز و کریم است.

ای مردان بزرگوار،ای انسان های متشخص،ای آبروداران،کدام یک از شما می توانید تخت ملکه سبا را قبل از این که آن ها به اسلام و خدا گرایش پیدا کنند،در این جا حاضر کند؟

به راستی،چقدر آیاتی قرآن لطیف است و این کتاب عجب کتابی است!زیباترین تعبیری که از قرآن شده مربوط به کتاب نهج البلاغه امیر المؤمنین،علیه السلام،است که فرمود:چون پروردگار با چشم سر دیده نمی شد و علاقه داشت بندگانش او را ببینند،در قرآن جلوه کرد تا او را ببینند. 9 پس،دیدن قرآن دیدن خدا،ارتباط با آن ارتباط با خدا،و عمل به آن عمل برای پروردگار است.دیگر زیباتر از این چه می شود گفت؟

درس دوم:شرط به کارگیری بیگانگان

اشاره

«قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ». 10

این «عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ» مشخص است که جزو انسان ها نبوده،از جنیان بوده و به هر حال خارجی محسوب می شده است.درس دوم قرآن در این آیات در همین باره است که مربوط به همکاری با خارجی هاست.

سلیمان نبی در انتخاب فرد خارجی نیز عالی عمل کرده و کسی را در دربار خود راه داده که اولا،فرد متشخصی است و دوما،قوی و امین است.باید توجه به این مسأله داشته باشیم که همه خارجی ها از جنس آدم نیستند و همه آن ها شرافت و کرامت ندارند.برخی از خارجی ها جاسوس و بی رحم اند و تازیانه شان همواره بر گرده ملت ها فرود آمده،

ص:371

لذا باید در رابطه و همکاری با آن ها دقت داشت که هر بیگانه ای دوست نیست و به هر دستی نمی شود دست داد.خیلی ها به شکل انسان اند،ولی در واقع ابلیس هستند:

«الصورة صورة الانسان و القلب قلب حیوان». 11

ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستی نشاید داد دست. 12

تجربه خوب چیزی است.هم کتاب های خارجی دراین باره زیاد است و هم کتاب های داخلی که واجب است کارگردانان مملکت و دیگران،از حوزوی و غیر حوزوی،آن ها را بخوانند تا اگر روزی خودشان در مسند کاری قرار گرفتند و کارگردان شدند،بدانند در عالم چه خبر است و چه باید کرد.

چارچوب روابط با خارجیان

چهارصد سال است ایران با کشورهای خارجی رابطه اقتصادی،سیاسی، اجتماعی،و نظامی دارد و‘در این چهارصد سال،آن ها تقریبا به هیچ یک از اسناد امضاء شده و پیمان های مهمشان وفادار نبوده اند و تازیانه ظلمشان را از سر ما برنداشته اند.منفعت روابط با آن ها هم جز غارت اموال و ذخایر ما،مرگ امیر کبیر،بر دار شدن شیخ فضل اللّه،تبعید سید جمال الدین اسدآبادی،و ترور مطهری ها و بهشتی ها و هزاران جنایت بزرگ و کوچک دیگر بوده است.چقدر خوب است از این به بعد عقل خود را با تجربه های تاریخ تغذیه کنیم و به هر خارجی آدم رویی دست همکاری و دوستی ندهیم.این درس قرآن است،زیرا آن فرد خارجی که در دربار سلیمان حضور داشت تربیت شده و امتحان پس داده و صحیح العمل بود،لذا به سلیمان،علیه السلام،گفت:از فلسطین تا کشور سبا،که در جنوب عربستان کنونی قرار دارد،حدود دوهزار کیلومتر راه است،

ص:372

اما من این تخت را قبل از این که تو از جای خود تمام قد بلند شوی برایت حاضر می کنم.تخت هم ظاهرا خیلی گرانبها و پرقیمت بود،لذا گفت:

«وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ» .

«لَقَوِیٌّ أَمِینٌ» یعنی هم خارجی قدرتمندی هستم و هم خائن نیستم.

یعنی وقتی تخت را از جا درآوردم،در راه آمدن آن را نمی دزدم.هم قدرت بر انجام این کار دارم و هم امین هستم.

درس سوم:ضابطه سپردن مسئولیت به افراد

اشاره

درس سوم همین است.قرآن می فرماید:«ضعیف امین»را نپذیرد،چون کارها روی زمین می ماند و«قوی خائن»را هم قبول نکنید،چون کشور را منحرف می کند.ضعیف امین به درد کار نمی خورد،برای همین،نباید پست کلیدی به او داد،گرچه این ضعیف امین برادر،پسر عمو،خواهر زاده،یا پدر عروس یک دولتمرد باشد.این راهنمایی قرآن است:ضعیف امین را رها کنید و قوی خائن را هم در کارها راه ندهید و به او اعتماد نکنید.

پرهیز عقلا از قبول پست و مقام

خوش به حال اولیای خدا که اگر به آن ها پستی پیشنهاد می شد،قبول نمی کردند.مرحوم آیت اللّه العظمی حائری 13 ،رحمه اللّه،برای یکی از علمای تهران ماجرایی را نقل کرده بود که آن عالم 25 سال پیش آن را برای من بازگو کرد.ایشان که از شاگردان حاج شیخ بود می گفت:

مرحوم آیت اللّه العظمی حائری به من گفت:من با هم مباحثه ای خود مرحوم نائینی،به منزل مرحوم آیت اللّه العظمی آقا سید محمد فشارکی 14 رفتیم و در زدیم.وقتی استاد بیرون آمدند،به ایشان گفتیم:آقا،

ص:373

مستحضرید که مرجع تقلید مردم از دنیا رفته است.ما دو نفر که هم مجتهدیم و هم از شاگردان شماییم حکم می کنیم که اعلم علمای شیعه شما هستید.مرجعیت را قبول کنید!آقا سید محمد با شنیدن این سخنان اشکش جاری شد و این آیه را خواند و در منزل را بست و رفت:

«تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ». 15

آن سرای پرارزش آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین هیچ برتری و تسلّط و هیچ فسادی را نمی خواهند؛و سرانجام نیک برای پرهیزکاران است.

انسان های وارسته این گونه هستند و تا تکلیف احساس نکنند از پذیرش پست و مقام پرهیز می کنند،زیرا می ترسند که با وجود علم،در مدیریت امور ضعفی از خود نشان دهند و ضعیف امین محسوب شوند.

آن خارجی به سلیمان،علیه السلام،گفت:من می روم تخت ملکه سبا را می آورم و در این کار خیانت هم نمی کنم.می روم خرید می کنم و پورسانت و کمیسیون هم نمی گیرم و برمی گردم،اما خیلی از انسان ها بودند که چک و پول را بردند و دیگر نیامدند و حق مردم را پایمال کردند.چرا؟چون در انتخاب آن ها ملاک قرآنی وجود نداشت.فقط خدا می داند در روز قیامت از دست این سیاه کاری ها چه خبرها برپاست و چند نفر را بابت همین کارها در قیامت محاکمه می کنند.این که انسان یک نان بخورد و ده تا نان قرض بدهد برای این که پستی ندارد یا رئیس و مدیر یا وزیر و وکیل نیست،از پستی طبع و کمی عقل حکایت می کند.در بندگی خدا ماندن،به واقع،خیلی سخت است و انسان باید قوی تر از هزار رستم دستان باشد تا صندلی و پست کلیدی و عنوانی به او بدهند و آقای رئیس و جناب وکیل و وزیر خطابش کنند و حالش

ص:374

دگرگون نشود.این خیلی قدرت روحی می خواهد.قوی امین بودن کار سختی است و وجودش در یک فرد از توان روحی و فکری بالایی حکایت می کند.خوشا به زمانی که تمام کارهای یک کشور دست چنین عقل های پخته ای بیافتد!

قرآن در ذکر داستان حضرت یوسف به همین نکته اشاره می کند و می فرماید:

«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ». 16

و پادشاه گفت:یوسف را نزد من آورید تا او را برای کارهای خود برگزینم.پس هنگامی که با یوسف سخن گفت به او اعلام کرد:تو امروز نزد ما دارای منزلت و مقامی و در همه امور امینی.

وقتی یوسف با عزیز مصر صحبت کرد،عزیز دید او عجب جوان متینی است و سخنانش چقدر پخته است.آری،زبان ریشه در شرافت انسان دارد.

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد 17

عزیز مصر نیز شخصیت یوسف را از سخن گفتنش کشف کرد،زیرا حرف نماینده باطن است.

آدمی مخفی است در زیر زبان 18

فردی در منی محرم بود.با کسی سر مقداری شربت خاکشیر درگیر شد و فحش ناموس به او داد.روحانی کاروان به او گفت:شما باید یک گوسفند برای این فحش کفاره بدهی!گفت:یعنی باید به خاطر یک فحش یک گوسفند بدهم؟گفت:بله،باید بدهی.گفت:حاج آقا،من بی تقصیرم،این فلان فلان شده ها نمی گذارند آدم راحت باشد.و یک فحش دیگر هم داد!

ص:375

سخن انسان نشان می دهد که در درون او چه می گذرد.نماز نشان می دهد آدم با خدا در چه حالی است.زیارت و دعا،نحوه حرف زدن با پدر و مادر یا با زن و بچه نشان می دهد که انسان در چه حالی است و در باطن او چه می گذرد.

«فلما کله...»

وقتی یوسف با عزیز مصر صحبت کرد،عزیز مصر فهمید این جوان شخصیت وزینی است،لذا گفت:

«قال إنک الیوم لدینا مکین أمین»

امروز،تو در نزد ما منزلت خاصی داری.علاوه بر این،تو را فردی امین می دانیم.زیرا پیش از این،در برخورد یوسف با همسر عزیز مصر، پاکدامنی او ثابت شده بود.عزیز هم دید کسی که در زیبایی بی نظیر است و در شانزده هفده سالگی آن طور خود را حفظ کرده و هفت سال در زندان برای پاکی اش مقاومت کرده و آلوده نشده،چیز دیگری نمی تواند او را آلوده کند،لذا او را فردی امین دانست و گفت:تو در نزد ما فردی امین هستی،حال چه می خواهی؟یوسف گفت:

«قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». 19

یوسف گفت:مرا سرپرست خزانه های این سرزمین قرار ده،زیرا من نگهبان دانایی هستم.

پست وزارت دارایی را به من بده،چون دو خصوصیت در من وجود دارد:اول این که به دخل و خرج مملکت وارد هستم،و دیگر این که حافظ بیت المال هستم.چشم طمع به مال مردم ندارم و عقل کافی برای رسیدگی به دخل و خرج مملکت دارم؛یعنی کسی را باید برای وزارت دارایی انتخاب کرد که حفیظ و علیم بودنش ثابت شده باشد.کسی

ص:376

نباشد که بعد از پنج سال معلوم شود کشور ده میلیارد دلار بابت علیم و حفیظ نبودن او بدهکار است.

موسی(علیه السلام)نیز قوی و امین بود

آیه دیگری که دراین باره می توان ذکر کرد در سوره قصص آمده است.

در داستان حضرت موسی،علیه السلام،با دختران شعیب.دختران شعیب،بعد از برگشتن از صحرا و بازگو کردن ماجرای آن روز خود به پدر و دعوت حضرت موسی به منزلشان،به پدر خود گفتند:ما کسی را در زندگی لازم داریم تا کارهای صحرا را انجام دهد و گوسفندها و شترها و گاوها را به چرا ببرد و به آن ها رسیدگی کند:

«قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ». 20

یکی از آن دو زن گفت:ای پدر،او را استخدام کن؛زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد.و او دارای این صفات است.

بهترین کسی که می توانی استخدام کنی و داخل زندگی ما بیاوری همین جوان است.نکته مهم این است که این دختران جوان،از این که این جوان وارد زندگی شان شود،هیچ ترسی نداشتند.به راستی،چرا تعداد این انسان ها در جامعه کم شده است؟

ادامه ماجرای حضرت سلیمان

سلیمان نبی درباره پیشنهاد آن خارجی امین چیزی نگفت.در عوض، فرد بزرگوار دیگری که در بارگاه سلیمان حاضر بود و مقداری از علم کتاب،به فرموده قرآن،در نزد او بود گفت:

«قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ» .

ص:377

قبل از این که پلک بالایی تو به پلک پایینی برسد،یعنی در عوض یک چشم به هم زدن،من از سرزمین سبا تخت را به فلسطین می آورم.این را گفت و سلیمان دید که تخت در گوشه بارگاهش قرار داد.

درس چهارم:مغرور نبودن به قدرت و مقام

اشاره

«فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ» .

وقتی سلیمان تخت را دید،مغرور نشد،شانه بالا نیانداخت،سینه سپر نکرد،و به کسی که این کار را کرده بود بارک اللّه و احسنت نگفت.

برعکس،چون می دانست تمام چرخ ها در این عالم به اراده یک نفر می چرخد گفت:

«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی».

این درس بزرگی است تا همه بدانند به هرجا رسیدند و هرچه در دولتشان پیش آمد و هر امکانی برایشان فراهم شد از جانب خدا بوده است.انسان باید بداند که این صندلی و مقام را خدا به او داده،رأیی که مردم به او داده اند تحت اراده خدا بوده،کلیدی که به او داده اند«من اللّه» بوده و...؛انسان باید با خدا باشد،با او زندگی کند،و با او بمیرد.این غرورها تاریکی محض است و حجابی در پس حجاب.و اگر کسی بدان مبتلا باشد زیانش را خواهد دید،زیرا پروردگار عالم روزی با همین نیروها،که او به آن ها مغرور است،او را خرد می کند؛یعنی کاری می کند که همین زنده بادگوها به آدم مرده باد بگویند.سلیمان نبی با آن حشمت و جاهی که داشت به این موضوع واقف بود،لذا گفت:

«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ». 21

این عنایت خدای من است.می خواهد با این قدرت نمایی مرا آزمایش کند که بنده متواضع و شکرگزاری هستم یا باد در دماغم می افتد؟زیرا

ص:378

هرکه خدا را شکر کند،به نفع خودش حرکت کرده و هرکس او را ناسپاسی کند،به ضرر خود اقدام کرده است و پروردگار من بی نیاز و کریم است.

این یک قسمت از مقدمه بود که لازم بود توضیح داده شود.حال،اصل سخن را پی می گیریم.

علی(علیه السلام)شاهد نبوت نبی اسلام

اما آیه سوره رعد.خداوند در این سوره به پیامبر می فرماید:

حبیب من، مردم مکه اصرار دارند و عربده جاهلانه می کشند که تو از جانب خدا مبعوث نشده ای و کارها و سخنانت اختراع خود توست.برو و به این مردم بگو:برای این که بدانید من از جانب خدا مبعوث شده ام،دو شاهد دارم:شاهد اول خداست و شاهد دومم کسی است که همه علم کتاب در نزد اوست:

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً. قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ». 22

نکته در همین عبارت است:کسی که در بارگاه سلیمان بود و آن کار را کرد،به تعبیر قرآن «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» بود؛یعنی مقداری از علم کتاب را داشت،اما شاهد نبوت پیامبر کسی است که کل علم کتاب در نزد اوست.

قرآن می فرماید: «وَ مَنْ عِنْدَهُ» و نه«و من عندهم».ضمیر«عنده»مفرد است.شاید اگر این ضمیر جمع بود راهی برای توجیه بیهوده گویی های برخی از مفسرین اهل سنت باز بود، 23 اما این مفرد بودن نشان می دهد که دارنده علم کتاب یک نفر بیشتر نیست.

اما این که این کتاب چیست را ما هم نمی دانیم.آیا همان کتابی است که در سوره نمل نیز بدان اشاره شده؟منظور از آن علم خداست؟مراد لوح

ص:379

محفوظ یا لوح محو و اثبات است؟منظور باطن قرآن است؟نمی دانیم.

همین قدر می دانیم که ارزش این فرد آن قدر بالا بوده که در شهادت به نبوت پیامبر نام او در کنار نام خداوند آمده است و خداوند شهادت خود و شهادت او را در یک مرتبه قرار داده است و این شخص کسی جز وجود مبارک امیر المؤمنین،علیه السلام،از همین آیه،میزان ارزش و علم علی،علیه السلام،معلوم می شود.

سخنی از ابن عباس درباره علم علی(علیه السلام)

روایتی در کتاب ینابیع المودۀ شیخ سلیمان قندوزی آمده است که حنفی مذهب است،ولی کتاب پرقیمتی دارد.ایشان نقل می کنند(این دیگر سخن شیعیان نیست)که امیر المؤمنین،علیه السلام،به ابن عباس 24 گفت:

«لو شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا». 25

اگر بخواهم،می توانم در تفسیر هفت آیه سوره حمد به اندازه بار هفتاد شتر سخن بگویم.

یعنی اگر آن ها را بنویسید،برای حملش نیازمند هفتاد شتر خواهید شد.

این شمه ای از علم علی،علیه السلام،است.

نقل است که روزی،کسی به ابن عباس گفت:آیا علم تو به علم امیر المؤمنین،علیه السلام،نزدیک است؟گفت:بیچاره!من علم خود را از علی،علیه السلام،گرفته ام.با این فرق که علم علی دریاست و علم من بسان قطره.چه داری می گویی؟

علم موسی و خضر(علیه السلام)در قیاس با علم اهل بیت

روایت عجیبی در ذیل آیات سوره کهف آمده است و آن این که وقتی خضر 26 ،علیه السلام،سرّ کارهایی که انجام داده بود را برای موسی بن عمران،علیه السلام،توضیح داد،گفت:

ص:380

«قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» . 27

گفت:ای موسی،اکنون زمانی جدایی میان من و توست؛حال،تو را به تفسیر و علت آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی،آگاه می کنم.

پیامبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،می فرمایند:وقتی خضر و موسی می خواستند از هم جدا شوند،در کنار دریا،پرنده ای به اندازه یک گنجشک آمد و با نوک خود مقداری آب برداشت و بالا رفت.بعد،نوک خود را تکان داد و آب را به دریا برگرداند،آن گاه،جبرئیل آمد و به خضر،علیه السلام،گفت:می دانی معنی کاری که این پرنده کرد چیست؟ گفت:خیر،نمی دانم؟

واقعا زنده باد انسانی که وقتی چیزی را نمی داند می گوید:نمی دانم و هیچ ترسی هم ندارد از این که آبرویش می رود و در نظر مردم کوچک می شود.نقل است که واعظی روی پله اول منبر نشسته بود تا سخن بگوید.مردم گفتند:آقا،چند پله بالاتر بروید!گفت:و اللّه،من به اندازه علمم عمل کردم و اگر بخواهم به اندازه جهلم بالا بروم،باید روی عرش بنشینم!راست هم گفت،چون ندانسته های ما بی نهایت و دانسته هایمان انگشت شمار است و خیلی کم می دانیم.به فرموده قرآن:

«وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً». 28

و از دانش و علم جز اندکی به شما داده نشده است.

سپس،جبرئیل به موسی،علیه السلام،گفت:معنای کار این پرنده چیست؟گفت:نمی دانم!جبرئیل گفت:خدا مرا فرستاده تا به شما بگویم خداوند در آینده آخرین پیغمبر و وصی بلافصلش علی،علیه السلام،را خواهد فرستاد.دانش آن دو به اندازه این دریا و دانش شما دو نفر،روی هم،به اندازه این قطره است. 29

ص:381

این علم بسیار وسیع،بنا به روایات بسیار محکم شیعه،از امیر المؤمنین به حضرت مجتبی،علیهما السلام،منتقل شد.سپس،از امام مجتبی به حضرت سید الشهدا و از ایشان به امام زین العابدین و همین طور به امام باقر و سایر ائمه اطهار،علیهم السلام،رسید. 30 با این وصف،امام باقر می فرماید:پدرم بر سر قبر علی،علیه السلام،گریه می کرد و به خدا می گفت:

«اللهم ارزقنی عقلا کاملا»

خدایا،به من عقل کامل عنایت کن!

این ارزش عقل کامل است.بدترین ناسزایی که قدیمی ها بر اثر اشتباه کاری به زن و بچه و داماد و رفیقشان می دادند این بود که «بی عقل»خطابشان می کردند و زیباترین تعریفی که خدا از بندگانش کرده وصف آن ها به«صاحبان خرد»است:

«أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ». 31

عقل طبیعی موهبتی است که خداوند در زمان تولد به همه انسان ها داده است،ولی قناعت کردن به این عقل ما را نه به خدا،که به هیچ جای دیگر هم نمی رساند.ما باید گوش خود را روزی یک بار یا هردو روز یک بار،به شنیدن سخنان عالمان ربانی وا داریم.گوش باید سخنان عالمان ربانی را بشنود تا بتواند عقل را تغذیه کند و به کمال رساند.

وقتی عقل کامل شد،تقوا در انسان ظهور می کند و شیطان برای همیشه دست از انسان می شوید.این خط سیر دین است.

ص:382

پی نوشت:

(1) .مستدرک الوسائل،ج 10،ص 222:«روی عن مولانا محمد الباقر علیه السلام أنه قال: «مضیت مع والدی علی بن الحسین علیهما السلام إلی قبر جدی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام بالنجف بناحیة الکوفة،فوقف علیه ثم بکی،و قال:

السلام علی أبی الائمة،و خلیل النبوة،و المخصوص بالاخوة،السلام علی یعسوب الایمان،و میزان الاعمال،و سیف ذی الجلال،السلام علی صالح المؤمنین،و وارث علم النبیین،الحاکم فی یوم الدین،السلام علی شجرة التقوی،السلام علی حجة اللّه البالغة،و نعمته السابغة،و نقتمته الدامغة،السلام علی الصراط الواضح،و النجم اللائح، و الامام الناصح و رحمة اللّه و برکاته.ثم قال:أنت وسیلتی إلی اللّه و ذریعتی،ولی حق موالاتی و تأمیلی فکن لی شفیعی إلی اللّه عز و جل فی الوقوف علی قضاء حاجتی، و هی فکاک رقبتی من النار،و اصرفنی فی موقفی هذا بالنجح و بما سألته کله برحمته و قدرته،اللهم ارزقنی عقلا کاملا،و لبا راجحا،و قلبا زاکیا،و عملا کثیرا،و أدبا بارعا، و اجعل ذلک کله لی،و لا تجعله علی،برحمتک یا أرحم الراحمین».

(2) .نمل،20-44.

(3) .در ضمن این آیات انسان به این نتیجه می رسد که طبق آیات قرآن حیوانات از شعور و از قدرت نطق برخوردارند و این مسأله جدیدی نیست که اروپاییان آن را کشف کرده باشند.زیرا آن ها روی کشفیات خود خیلی پافشاری و تبلیغ می کنند و از جمله می گویند:تحقیق پنجاه شصت ساله دانشمندان ما ثابت می کند که حیوانات هم دارای شعور بالا و هم دارای قوه نطق هستند.این مسأله جدید نیست و هردو موضوع در قرآن مجید آمده است.(مولف)

(4) .نهج البلاغه،خطبه 108،میزان الحکمه،ج 2،ص 1727.

(5) .شرح نهج البلاغه،ابن أبی الحدید،ج 7،ص 183:«و یقال:إن المسیح رئی خارجا من بیت مومسة،فقیل له:یا سیدنا،أمثلک یکون هاهنا!فقال:إنما یأتی الطبیب المرضی».

ص:383

(6) .از پروین اعتصامی است.ای نیک،با بدان منشین هرگز/خوش نیست وصله جامه دیبا را.

(7) .یک وحشتی که حضرت امام(ره)در زمان حیاتشان داشتند و به وصیت نامه خود هم منتقل کردند،همان مسأله اطرافیان بود.چه زمانی که زنده بودند اصرار داشتند به بیوت که:اللّه اللّه از اطرافیان،و چه این که همین را به وصیت نامه هم منتقل کردند.

(مولف)

(8) .نمل،38.

(9) .مفردات راغب،ص 52:«قد روی عن أمیر المؤمنین رضی اللّه عنه ما دل علی تفسیر اللفظتین حیث قال:«تجلی لعباده من غیر أن رأوه،و أراهم نفسه من غیر أن تجلی لهم».شرح الأسماء الحسنی،سبزواری،ج 1،ص 151:«...اشار إلیه امیر المؤمنین، علیه السلام،بقوله انه لقد تجلی لعباده فی کلامه و لکن لا یبصرون».

(10) .نمل،39.

(11) .نهج البلاغه،خطبه 87:«...فالصورة صورة إنسان،و القلب قلب حیوان».

(12) .امثال و حکم دهخدا،ج 1،ص 319.در بیت مشابهی سنایی غزنوی می گوید:

اندرین ره صد هزار ابلیس آدم روی هست تا هر آدم روی را زنهار کآدم نشمری

(13) .آیت اللّه شیخ عبد الکریم حائری یزدی از مجتهدان و مراجع تقلید شیعه وبنیان گذار حوزه علمیه قم بود.او از سال 1301 تا سال 1315 ریاست تامّه و مرجعیت کامل شیعیان را بر عهده داشت.ایشان در سال 1231 ش در روستای مهرجرد(میبد)یزد به دنیا آمد.پدرش محمد جعفر نام داشت.در شش سالگی یکی از بستگانش معروف به میر ابو جعفر که روحانی بود به مهرجرد آمد و تحصیل او را عهده دار شد و با رضایت پدر و مادرش او را به اردکان برد و به مکتب سپرد.ایشان روزها در درس استادانش حاضر می شد و شب ها در خانه میر ابو جعفر به سر می برد و گاهی در شب های جمعه به منظور دیدار با پدر و مادر راه مهرجرد را پیش می گرفت.با درگذشت پدر،مدتّی از تحصیل باز ماند،امّا بعد از چندی به حوزه علمیه یزد رفت و در مدرسه محمد تقی خان سکنی گزید و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت.در 18

ص:384

[سالگی همراه مادرش با کاروانی زیارتی به عراق رفت.چند سالی در کربلا در محضر آیت اللّه فاضل اردکانی بود و پس از آن با راهنمایی استادش به سامرّا و به محضر میرزای شیرازی رفت.میرزای شیرازی مرجع زمان و سرپرست حوزه علمیه سامرّا بود.وی از آن جا که به آیت اللّه اردکانی احترام زیادی می گذاشت شیخ عبد الکریم را مورد توجه قرار داد.می گویند وقتی مرحوم میرزا نامه فاضل اردکانی را خواند به شیخ عبد الکریم گفت:«من به شما اخلاص پیدا کردم»،و او را در منزل خود جای داد.حائری پس از این که به اجتهاد رسید از این دوران به نیکی یاد کرده و از خاطرات خانه میرزا این گونه می گوید:سرداب خانه میرزا هم محل مطالعه ام بود و هم محل استراحتم و در ماه رمضان سحری را نیز در آن جا می خوردم،امّا برای افطار به خانه میرزا باز نمی گشتم،بلکه به علت گرمای طاقت فرسای هوا،به سوی فرات رفته،آب مفصلی می خوردم و شنا می کردم.

شیخ عبد الکریم دوازده سال در سامرا به تحصیل پرداخت و در این مدت از درس های فقیهانی چون آیت اللّه سید محمد فشارکی و آیت اللّه نوری نیز سود برد.

شیخ عبد الکریم پس از هجرت میرزای شیرازی از سامرا همراه ایشان به نجف و پس از مدت کوتاهی از آن جا به کربلا رفت.این جا بود که او لقب حائری را برای خود برگزید(حائر در لغت به گودالی گفته می شود که در آن آب جمع می شود.

زمین کربلا را حائر می خوانند.)

آیت اللّه حائری در این مدّت دو درس عمده خارج اصول و خارج فقه را آموزش می داد و باقی اوقاتش را در اختیار طلاب قرار داده بود و علاوه بر این ها،چون آیت اللّه میرزا محمد تقی شیرازی،مرجع تقلید شیعه،احتیاطات خود را به ایشان ارجاع داده بود،پاسخگویی به مسائل دینی مردم را نیز عهده دار بود.

ایشان در 1293 ش،هنگامی که دامنه آشوب های ضد انگلیسی در بین النهرین به شهر کربلا نیز کشیده شد،به دعوت مردم سلطان آباد(اراک امروزی)به ایران بازگشت و تا سال 1301 ش در حوزه علمیه اراک بود.آیت اللّه حائری به مدّت]

ص:385

[هشت سال در این حوزه تدریس کرد و در کنار مسئولیت مرجعیت از پرورش استعدادهای طلاب جوان نیز غافل نبود.

آیت اللّه حائری در اواخر زمستان 1300 ش(22 رجب 1340 ق)با فرزند بزرگش حاج شیخ مرتضی حائری به همراه آیت اللّه محمد تقی خوانساری به قصد اجابت دعوت گروهی از مردم قم،از اراک به سمت قم حرکت کردند و در میان انبوه جمعیت استقبال کننده وارد شهر قم شدند.اوایل بهار 1301 ش،پس از دو ماه اقامت آیت اللّه حائری در شهر قم،در منزل آیت اللّه پایین شهری(آیت اللّه شیخ مهدی حکمی زاده رحمه اللّه)،جلسه ای از طرف علما و بازاریان و کسبه تهران تشکیل شد که فقهای قم چون آیت اللّه بافقی،آیت اللّه کبیر و آیت اللّه فیض در آن شرکت داشتند.

در این جلسه،علما قبول این امر مهم را به آیت اللّه حائری اصرار کردند و نیز بسیاری از بازاریان و کسبه در تأمین مالی دانشگاه دینی اعلام آمادگی نمودند.

آیت اللّه حائری ابتدا بر این عقیده بود که بزرگان قم خود این کار را انجام دهند،امّا چون اصرار بی حد علما را مشاهده کرد و تکلیف را بر عهده خود ثابت دید،این نکته را بیان فرمود:استخاره خواهم کرد که آیا صلاح است در قم مانده به فضلا و محصلین حوزه علمیه اراک،که انتظار بازگشت مرا دارند،بنویسم به قم بیایند یا نه؟

صبح روز بعد،ایشان پس از آن که نماز صبح را به پایان رساند در حرم حضرت معصومه به دعا و نیایش ایستاد و به قرآن روی آورد.شایع شده که آیت اللّه حائری به قرآن استخاره کرد و این آیه آمد: «...وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» که خط مشی آینده او را ترسیم نمود و آیت اللّه حائری را مصمّم ساخت حوزه دینی قم را سامان داده شاگردان خود را از اراک به این شهر فرا خواند.با اقامت گزیدن آیت اللّه حائری در قم بنیان حوزه علمیه قم نیز نهاده شد و به تدریج رشد کرد و در ردیف بزرگ ترین دانشگاه های دینی جهان تشیع در آمد.

اساسی ترین گام آیت اللّه حائری پس از تأسیس حوزه قم تعمیر مدارس دینی، تغییر روش آموزشی،توجه دادن محصلان علوم دینی به ژرف نگری در درس و بحث علمی،و گزینش هیأت ممتحنه برای گرفتن امتحان از دروس حوزوی بود.]

ص:386

[ایشان در مقابل حوادث و مسائل سیاسی در اوایل روی کار آمدن رضا شاه پهلوی و ماجرای کشف حجاب همواره صبر و بردباری می کرد و برای حراست از حوزه نوپای قم تلاش بسیاری می نمود و همواره می فرمود«من حفظ حوزه را اهم می دانم».آیت اللّه حائری در ماجرای کشف حجاب بارها با رضا شاه برخورد و ستیز نمود.معروف است که پس از ماجرای کشف حجاب و کشتار مسجد گوهرشاد ایشان هیچ گاه حال و روز خوشی نداشت و این اندوه را تا پایان عمر در دل داشت.

آیت اللّه حائری در 84 سالگی،در 17 ذیقعده 1355 ق(1315 ش)درگذشت و در جوار آرامگاه حضرت معصومه به خاک سپرده شد.آیت اللّه دکتر مهدی حائری یزدی و مرحوم آیت اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی دو فرزند ایشان اند.

آثار آن بزرگوار عبارت اند از:-کتاب الصلوة که کتاب مفصّلی درباره مسائل نماز است.-کتاب دور الاصول که تقریرات درس آیت اللّه سید محمد فشارکی است و گویند آیت اللّه محمد حسین کمپانی اصفهانی،صاحب کتاب گرانقدر نهایة الدرایة فی شرح الکفایة،بحث های درس خارج خود را مطابق با سرفصل های همین کتاب پیش می برده و از مؤلف آن با عنوان بعض الأجله(یکی از مردان بزرگ)تعبیر می فرموده است.-از کتاب های دیگر آیت اللّه حائری مجموعه رسائل است که در ابواب مختلف فقهی مانند احکام ارث،احکام شیر دادن و مسائل ازدواج و طلاق به رشته تحریر در آمده است.

مهم ترین شاگردان آن جناب عبارت اند از:آیت اللّه گلپایگانی،آیت اللّه اراکی، آیت اللّه مرعشی نجفی،آیت اللّه حاج سید مهدی غضنفری خوانساری،آیت اللّه حاج میرزا جعفر اشراقی،آیت اللّه سید احمد زنجانی و...]

(14) .مرحوم آیت اللّه سید محمد فشارکی از فقها و مجتهدین بزرگ شیعه در حوزه نجف است.ایشان از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی،صاحب فتوای تنباکو،است.نقل است هنگامی که استعمارگران انگلیسی امتیاز کشت و فروش توتون و تنباکو را به دست گرفته بودند،ایشان به نزد استاد بزرگوارش حضرت آیت اللّه العظمی سید محمد حسن شیرازی،اعلی اللّه مقامهما،آمد و به میرزا عرض کرد:درست است من

ص:387

[شاگردی از شاگردان شما هستم،لکن می خواهم مطلبی را بدون ملاحظه و رعایت این جهت با شما بگویم!استاد نیز با گشاده رویی خواسته ایشان را پذیرفت.آن گاه، آیت اللّه فشارکی خطاب به استادش گفت:چرا شما علیه استعمار انگلیس قیام نمی کنید و فتوا بر تحریم تنباکو نمی دهید؟مگر خون ما از خون سید الشهداء،علیه السلام،رنگین تر است؟مرحوم میرزای نظری به ایشان انداخت و سپس فرمود:

مدت هاست که خودم در فکر آن بودم،لکن در این مدت،جهات مختلف این فتوی را بررسی می کردم تا این که دیروز به نتیجه نهایی رسیدم و امروز به سرداب غیبت رفته تا از مولایم امام زمان،علیه السلام،اجازه فتوا را بگیرم و آقا نیز اجازه فرمودند و امروز قبل از آمدن شما فتوی را نوشتم.سپس میرزا فتوی را به سید محمد فشارکی نشان داد و سید از استاد معذرت خواهی کرد و از محضر استاد خداحافظی کرد و بیرون رفت.(این حکایت در یادداشت های مرحوم آیت اللّه شیخ مرتضی حائری آمده است).]

(15) .قصص،83.

(16) .یوسف،54.

(17) .از سعدی است.

(18) .بیتی از مولوی است:آدمی مخفی است در زیر زبان/این زبان پرده است بر درگاه جان.امثال و حکم دهخدا،ج 1،ص 29.

(19) .یوسف،55.

(20) .قصص،26.

(21) .نمل،40: «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ».

(22) .رعد،43: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ».

ص:388

(23) .در این جا،کاری به تعصب بعضی مفسرین اهل سنت ندارم،چون برخی از آن ها در تعصب نمره شان بیست است و جزو برنامه های رده اول دنیا هستند.برای همین،در ذیل این آیه چیزهایی گفته اند که با هیچ چسبی به آیه قابل چسبانیدن نیست،این محصول نامردی آن هاست.(مولف)

(24) .معجم رجال الحدیث،ج 11،ص 245:عبد اللّه بن العباس:عده الشیخ(تارة)فی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله.و(أخری)فی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام،و(ثالثة)فی أصحاب السحین علیه السلام،قائلا:عبد اللّه و عبید اللّه معروفان.

وعده البرقی فی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله.روی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،و روی عنه عطاء بن أبی رباح.تفسیر القمی:سورة محمد صلی اللّه علیه و آله،فی تفسیر قوله تعالی: (فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ) .قال العلامة فی القسم الاول من الخلاصة،من الباب من حرف العین:عبد اللّه بن العباس،من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،کان محبا لعلی علیه السلام،و تلمیذه،حاله فی الجلالة و الاخلاص لأمیر المؤمنین علیه السلام أشهر من أخفی.و قد ذکر الکشی أحادیث تتضمن قدحا فیه!و هو أجل من ذلک،و قد ذکرناه فی کتابنا الکبیر و أجبنا عنها رضی اللّه تعالی عنه،إنتهی.و ذکره ابن داود فی القسم الاول(864)و قال:عبد اللّه بن العباس رضی اللّه عنه،حال أعظم من أن یشار إلیه فی الفضل و الجلالة و محبة أمیر المؤمنین علیه السلام و انقیاده إلی قوله.إنتهی.و له مفاخرة مع معاویة و عمرو بن العاص و قد ألقمها حجرا،رواها الصدوق فی الخصال:فی باب الاربعة،قول معاویة:

إنی لأحبک لخصال أربع،الحدیث 35.و قد شهد عند معاویة بأنه سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،قال:أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم،ثم ذکر بعد ذلک علی بن أبی طالب،و الحسن بن علی،و الحسین،و أولاده التسعة علیهم السلام.الخصال:باب الاثنی عشر،فی أن الخلفاء و الائمة بعد النبی اثنا عشر،الحدیث 41.ثم إن الکشی ذکر فی عبد اللّه بن العباس عدة روایات مادحة و هی کما تلی:حمدویه و إبراهیم قالا:

حدثنا أیوب بن نوح،عن صفوان بن یحیی،عن عاصم بن حمید،عن سلام بن سعید، عن عبد اللّه بن یالیل رجل من أهل الطائف قال:أتینا ابن عباس نعوده فی مرضه

ص:389

[الذی مات فیه،قال:فأغمی علیه فی البیت فأخرج إلی صحن الدار،قال:فأفاق، فقال:إن خلیلی رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)قال:أنی سأهجر هجرتین و أنی سأخرج من هجرتی،فهاجرت هجرة مع رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،و هجرة مع علی(علیه السلام)،و أنی سأعمی فعمیت،و أنی سأغرق فأصابتنی حکة فطرحنی أهلی فی البحر فغفلوا عنی فغرقت ثم استخرجونی بعد.و أمرنی أن أبرأ من خمسة:

من الناکثین و هم أصحاب الجمل،و من القاسطین و هم أصحاب الشام،و من الخوارج و هم أهل النهروان،و من القدریة و هم الذین ضاهوا النصاری فی دینهم فقالوا لا قدر، و من المرجئة الذین ضاهوا الیهود فی دینهم فقالوا:اللّه أعلم،قال:ثم قال:اللهم إنی أحیی علی ما حیی علیه علی بن أبی طالب،و أموت علی ما مات علیه علی بن أبی طالب.قال:ثم مات فغسل و کفن ثم صلی علی سریره،قال:فجاء طائران أبیظان فدخلا فی کفنه فرأی الناس إنما هو فقهه فدفن.جعفر بن معروف قال:حدثنی محمد بن الحسین،عن جعفر بن بشیر،عن(ابن شریح)بن جریح،عن أبی عبد اللّه(علیه السلام)،أن ابن عباس لما مات و أخرج خرج من کفنه طیر أبیض یطیر ینظرون إلیه یطیر نحو السماء حتی غاب عنهم،فقال:و کان أبی یحبه حبا شدیدا،و کانت أمه تلبسه ثیابه و هو غلام فینطلق إلیه فی غلمان بنی عبد المطلب،قال:فأتاه بعد ما أصیب ببصره،فقال:من أنت؟قال:أنا محمد بن علی بن الحسین،فقال:حسبک من لم یعرفک فلا عرفک.جعفر بن معروف،قال:حدثنی الحسین بن علی بن النعمان،عن أبیه،عن معاذ بن مطر،قال:سمعت إسماعیل بن الفضل الهاشمی،قال:حدثنی بعض أشیاخی،قال:لما هزم علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه أصحاب الجمل بعث أمیر المؤمنین(علیه السلام)عبد اللّه بن عباس إلی عائشة یأمرها بتعجیل الرحیل و قلة العرجة،قال ابن عباس:فأتیتها و هی فی قصر بنی خلف فی جانب البصرة،قال:

فطلبت الاذن علیها فلم تأذن فدخلت علیها من غیر اذنها فإذا بیت قفار لم یعد لی فیه مجلس،فإذا هی من وراء سترین،قال:فضربت ببصری فإذا فی جانب البیت رحل علیه طنفسه،قال:فمددت الطنفسة فجلست علیها،فقالت من وراء الستر:یا ابن عباس أخطأت السنة!دخلت بیتنا بغیر اذننا،و جلست علی متاعنا بغیر اذننا،فقال لها]

ص:390

[ابن عباس:نحن أولی بالسنة منک و نحن علمناک السنة،و إنما بیتک الذی خلفک فیه رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،فخرجت منه ظالمة لنفسک غاشیة لدینک عاتبة علی ربک عاصیة لرسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،فإذا رجعت إلی بیتک لم ندخله إلا باذنک و لم نجلس علی متاعک إلا بأمرک،إن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام)بعث الیک یأمرک بالرحیل إلی المدینة و قلة العرجة،فقالت:رحم اللّه أمیر المؤمنین ذلک عمر ابن الخطاب!فقال ابن عباس:هذا و اللّه أمیر المؤمنین و إن تربدت فیه وجوه و رغمت فیه معاطس،أما و اللّه لهو أمیر المؤمنین،و أمس برسول اللّه رحما،و أقرب قرابة،و أقدم سبقا،و أکثر علما،و أعلی منارا،و أکثر آثارا من أبیک و من عمر،فقالت:أبیت ذلک.فقال:أما و اللّه إن کان إباؤک فیه لقصیر المدة عظیم التبعة ظاهر الشؤم بین النکد مبین المنکر،و ما کان إباؤک فیه إلا حلب شاة حتی صرت ما تأمرین و لا تنهین و لا ترفعین و لا تضعین،و ما مثلک إلا کمثل ابن الحضرمی بن نجمان أخی بنی أسد حیث یقول:ما زال إهداء القصائد بیننا*شتم الصدیق و کثرة الالقاب.حتی ترکتم کأن قلوبهم*فی کل مجمعة طنین ذباب*قال:فأراقت دمعتها و أبدت عویلها و تبدی نشیجها،ثم قالت:أخرج و اللّه عنکم فما فی الارض بلد أبغض إلی من بلد تکونون فیه،فقال ابن عباس:فواللّه ماذا بلاؤنا عندک و لا بصنیعنا إلیک، إنا جعلناک للمؤمنین أما و أنت بنت أم رومان،و جعلنا أباک صدیقا و هو ابن أبی قحافة،فقالت:یا ابن عباس تمنون علی برسول اللّه؟!فقال:و لم لا نمن علیک بمن لو کان منک قلامة منه مننتنا به،و نحن لحمه و دمه و منه و إلیه،و ما أنت إلا حشیة من تسع حشایا خلفهن بعده لست بأبیضهن لونا،و لا بأحسنهن وجها،و لا بأرشحهن عرقا، و لا بأنضرهن ورقا،و لا بأطرأهن أصلا،فصرت تأمرین فتطاعین،و تدعین فتجابین، و ما مثلک إلا کما قال أخو بنی فهر:مننت علی قومی فأبدوا عداوة*فقلت لهم کفوا العداوة و النکرا/ففیه رضا من مثلکم لصدیق*و أحجی بکم أن تجمعوا البغی و الکفرا قال:ثم نهضت و أتیت أمیر المؤمنین(علیه السلام)فأخبرته بمقالتها و ما رددت علیها، فقال:أنا کنت أعلم بک حیث بعثتک.و قال المفیدقدس سره فی الارشاد:باب ذکر الامام بعد أمیر المؤمنین(علیه السلام):روی أبو مخنف لوط بن یحیی،قال:]

ص:391

[حدثنی أشعث بن سوار،عن أبی إسحاق السبیعی و غیره،قالوا:خطب الحسن بن علی (علیهما السلام)فی صبیحة اللیلة التی قبض فیها أمیر المؤمنین(علیه السلام)،فمحمد اللّه و أثنی علیه و صلی علی رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،ثم قال:لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل،و لا یدرکه الآخرون بعمل،لقد کان یجاهد مع رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)فیقیه بنفسه...(إلی أن قال)و ما خلف صفراء و لا بیضاء إلا سبعمائة درهم فضلت عن عطائه أراد أن یبتاع بها خادما لاهله إلی أن قال-:فالحسنة مودتنا أهل البیت،ثم جلس فقام عبد اللّه بن العباس رحمه اللّه بین یدیه فقال:معاشر الناس هذا ابن نبیکم و وصی إمامکم فبایعوه،فاستجاب له الناس، فقالوا:ما أحبه إلینا و أوجب حقه علینا،و بادروا إلی البیعة له بالخلافة و ذلک فی یوم الجمعة الحادی و العشرین من شهر رمضان سنة أربعین من الهجرة،فرتب العمال و أمر الامراء،و أنفذ عبد اللّه بن العباس إلی البصرة،و نظر فی الامور...(إلخ).هذا و الاخبار المرویة فی کتب السیر و الروایات الدالة علی مدح ابن عباس و ملازمته لعلی و من بعده الحسن و الحسین(علیهم السلام)کثیرة،و قد ذکر المحدث المجلسی قدس سره- مقدارا کثیرا منها فی أبواب مختلفة من کتابه البحار،من أراد الاطلاع علیها فلیراجع سفینة البحار فی مادة عبس.و نحن و إن لم نظفر بروایة صحیحة مادحة،و جمیع ما رأیناه من الروایات فی إسناده ضعف،إلا أن استفاضتها أغنتنا عن النظر فی إسناده، فمن المطمأن به صدور بعض هذه الروایات عن المعصومین إجمالا.و بازاء هذه الروایات روایات قادحة ذکرها الکشی و هی کما تلی:جعفر بن معروف،قال:حدثنا یعقوب بن یزید الانباری،عن حماد بن عیسی،عن إبراهیم بن عمر الیمانی،عن الفضیل بن یسار،عن أبی جعفر(علیه السلام)،قال:أتی رجل أبی(علیه السلام)، فقال:إن فلانایعنی عبد اللّه بن العباس یزعم أنه یعلم کل آیة نزلت فی القرآن فی أی یوم نزلت،و فیم نزلت،قال:فسله فی من نزلت: (وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً) و فیم نزلت: (وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ) و فیم نزلت: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا) .فأتاه الرجل،و قال:

وددت الذی أمرک بهذا و اجهنی به فاسئله،و لکن سله ما العرش و متی خلق و کیف]

ص:392

[هو؟فانصرف الرجل إلی أبی فقال له ما قال،فقال:و هل أجابک فی الآیات؟قال:لا، قال:و لکنی أجیبک فیها بنور و علم غیر المدعی و المنتحل،أما الاولیان فنزلتا فی أبیه، و أما الاخیرة فنزلت فی أبی وفینا،و ذکر الرباط الذی أمرنا به بعد و سیکون ذلک من نسلنا المرابط و من نسله المرابط.فأما ما سألک عنه فما العرش؟فإن اللّه عز و جل جعله أرباعا لم یخلق قبله شیئا إلا ثلاثة أشیاء الهواء و القلم و النور،ثم خلقه من ألوان مختلفة من ذلک النور الاخضر الذی منه اخضرت الخضرة،و من نور أصفر اصفرت منه الصفرة،و نور أحمر احمرت منه الحمرة،و نور أبیض و هو نور الانوار،و منه ضوء النهار،ثم جعله سبعین ألف طبق غلظ کل طبق کأول العرش إلی أسفل السافلین، و لیس من ذلک طبق إلا یسبح بحمده و یقدسه بأصوات مختلفة و السنة غیر مشتبهة، ولو سمع واحدا منها شیء مما تحته لا نهدم الجبال و المدائن و الحصون و لخسف البحار و لهلک ما دونه.له ثمانیة أرکان و یحمل کل رکن منها من الملائکة ما لا یحصی عددهم إلا اللّه یسبحون اللیل و النهار لا یفترون،ولو أحسن شیء مما فوقه ما قام لذلک طرفة عین،بینه و بین الاحساس الجبروت و الکبریاء و العظمة و القدس و الرحمة ثم(القلم)العلم،و لیس وراء هذا مقال لقد طمع الخائن فی غیر مطمع.أما إن فی صلبه ودیعة قد ذرئت لنار جهنم سیخرجون أقواما من دین اللّه أفواجا کما دخلوا فیه، و ستصبغ الارض بدماء الفراخ من فراخ آل محمد،تنهض تلک الفراخ فی غیر وقت و تطلب غیر ما تدرک،و یرابط الذین آمنوا و یصبرون لما یرون حتی یحکم اللّه و هو خیر الحاکمین".أقول:جعفر بن معروف لم یوثق."حدثنی أبو الحسن علی بن محمد بن قتیبة،قال:حدثنا الفضل بن شاذان،عن مححمد بن أبی عمیر،قال:جاء رجل إلی علی بن الحسین(علیهما السلام)و ذکر نحوه".أقول:علی بن محمد بن قتیبة لم یوثق علی أن الروایة مرسلة،و فی رجال المولی عنایة اللّه:محمد بن أبی عمیر،عن أحمد بن محمد بن زیاد،قال:جاء...إلخ،ولو صحت النسخة فأحمد بن محمد بن زیاد مجهول."محمد بن مسعود،قال:حدثنی جعفر بن أحمد بن أیوب،قال:حدثنی حمدان ابن سلیمان أبو الخیر،قال:حدثنی أبو محمد بن عبد اللّه بن محمد الیمانی، قال:حدثنی محمد بن الحسین بن أبی الخطاب الکوفی،عن أبیه الحسین،عن]

ص:393

[طاووس،قال:کنا علی مائدة ابن عباس و محمد بن الحنفیة حاضر فوقعت جرادة فأخذها محمد،ثم قال:هل تعرفون ما هذه النقط السود فی جناحها؟قالوا:اللّه أعلم.

فقال:أخبرنی أبی علی بن أبی طالب(علیه السلام)أنه کان مع النبی(صلی اللّه علیه و آله)،ثم قال:هل تعرف یا علی هذه النقط السود فی جناح هذه الجرادة؟قال:قلت اللّه و رسوله أعلم،فقال(صلی اللّه علیه و آله):مکتوب فی جناحا(أنا اللّه رب العالمین خلقت الجراد جندا من جنودی أصیب به من أشاء من عبادی).فقال ابن عباس:فما بال هؤلاء القوم یفتخرون علینا یقولون انهم أعلم منا؟فقال محمد:ما ولدهم إلا من ولدنی،قال:فسمع ذلک الحسن بن علی(صلوات اللّه علیهما)فبعث إلیهما و هما بالمسجد الحرام.فقال لهما:أما انه قد بلغنی ما قلتما إذ وجدتما جرادة،فأما أنت یا ابن عباس ففی من نزلت هذه الآیة (لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ) فی أبی أو فی أبیک؟!و تلا علیه آیات من کتاب اللّه کثیرا،ثم قال:أما و اللّه لولا ما تعلم(نعلم) لاعلمتک عاقبة أمرک ما هو و ستعلمه،ثم إنک بقولک هذا مستنقص فی بدنک، و یکون الجرموز من ولدک،ولو أذن لی فی القول لقلت ما لو سمع عامة هذا الخلق لجحدوه و أنکروه".أقول:الروایة ضعیفة بعدة من رواتها."قال الکشی:روی علی بن یزداد الصائغ الجرجانی،عن عبد العزیز بن محمد بن عبد الاعلی الجزری،عن خلف المخزومی البغدادی،عن سفیان بن سعید،عن الزهری،قال:سمعت الحارث یقول:

استعمل علی(صلوات اللّه علیه)علی البصرة عبد اللّه بن عباس،فحمل کل مال فی بیت المال بالبصرة و لحق بمکة و ترک علیا(علیه السلام)،و کان مبلغة ألفی ألف درهم، فصعد علی(علیه السلام)المنبر حین بلغه ذلک فبکی،فقال:هذا ابن عم رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله)فی علمه و قدره یفعل مثل هذا فکیف یؤمن من کان دونه،أللهم إنی قد مللتهم فأرحنی منهم،و اقبضنی إلیک غیر عاجز و لا ملول"."قال الکشی:قال شیخ من أهل الیمامة یذکر عن معلی بن هلال،عن الشعبی،قال:لما احتمل عبد اللّه بن عباس بیت مال البصرة،و ذهب به إلی الحجاز،کتب إلیه علی بن أبی طالب(علیه السلام):(من عبد اللّه علی بن أبی طالب إلی عبد اللّه بن عباس أما بعد فإنی کنت أشرکتک فی أمانتی،و لم یکن أحد من أهل بیتی فی نفسی أوثق منک لمواساتی]

ص:394

[و مؤازرتی و أداء الامانة إلی،فلما رأیت الزمان علی ابن عمک قد کلب،و العدو علیه قد حرب،و أمانته الناس قد عزت(عرت)(خونت)،و هذه الامور قد فشت،قلبت لابن عمک ظهر المجن،و فارقته مع المفارقین،و خذلته أسوأ خذلان الخاذلین،فکأنک لم تکن ترید اللّه بجهادک،و کأنک لم تکن علی بینة من ربک،و کأنک إنما کنت تکید أمة محمد(صلی اللّه علیه و آله)علی دنیاهم،و تنوی غرتهم،فلما أمکنتک الشدة فی خیانة أمة محمد أسرعت الوثبة و عجلت العدوة،فاختطفت ما قدرت علیه اختطاف الذئب الازل دامیة المعزی الکسیرة.کأنک لا أبا لک إنما جررت إلی أهلک تراثک من إبیک و أمک،سبحان اللّه،أما تؤمن بالمعاد أو ما تخاف من سوء الحساب أو ما یکبر علیک أن تشتری الاماء و تنکح النساء بأموال الارامل و المهاجرین الذین أفاء اللّه علیهم هذه البلاد؟اردد إلی القوم أموالهم فواللّه لئن لم تفعل ثم أمکننی اللّه منک لا عذرن اللّه فیک،و اللّه فواللّه لو أن حسنا و حسینا فعلا مثل الذی فعلت لما کانت لهما عندی فی ذلک هوادة،و لا لواحد منهما عندی فیه رخصة،حتی آخذ الحق و أزیح الجور عن مظلومها،و السلام).قال:فکتب إلیه عبد اللّه بن عباس(أما بعد،فقد أتانی کتابک تعظم علی إصابة المال الذی أخذته من بیت مال البصرة و لعمری إن لی فی بیت مال اللّه أکثر مما أخذت:و السلام).قال:فکتب إلیه علی بن أبی طالب(علیه السلام)(أما بعد،فالعجب کل العجب من تزیین نفسک أن لک فی بیت مال اللّه أکثر مما أخذت،و أکثر مما لرجل من المسلمین،فقد أفلحت إن کان تمنیک الباطل، و ادعاؤک ما لا یکون ینجیک من الاثم،و یحل لک ما حرم اللّه علیک،عمرک اللّه إنک لانت العبد المهتدی إذن!فقد بلغنی أنک اتخذت مکة وطنا و ضربت بها عطنا تشتری مولدات مکة و الطائف،تختارهن علی عینک،و تعطی فیهن مال غیرک!و انی لأقسم باللّه ربی و ربک،رب العزة،ما یسرنی أن أخذت من أموالهم لی حلال أدعه لعقبی میراثا،فلا غرو أشد باغتباطک تأکله رویدا رویدا،فکأن قد بلغت المدی و عرضت علی ربک المحل الذی تتمنی الرجعة و المضیع للتوبة(کذلک)ذلک و ما ذلک و لات حین مناص،و السلام).قال:فکتب إلیه عبد اللّه بن عباس:(أما بعد فقد أکثرت علی، فواللّه لئن ألقی اللّه بجمیع ما فی الارض من ذهبها و عقیانها أحب إلی من أن ألقی اللّه]

ص:395

[بدم رجل مسلم)".أقول:هذه الروایة و ما قبلها من طرق العامة،و ولاء ابن عباس لامیر المؤمنین و ملازمته له(علیه السلام)هو السبب الوحید فی وضع هذه الاخبار الکاذبة و توجیه التهم و الطعون علیه،حتی أن معاویة لعنه اللّه کان یلعنه بعد الصلاة!مع لعنه علیا و الحسنین و قیس بن عبادة و الاشتر!!کما عن الطبری و غیره،و أقل ما یقال فیهم أنهم صحابة رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،فکیف کان یلعنهم و یأمر بلعنهم!! و قال الکشی قبل ترجمة عبد اللّه بن عباس متصلا بها،و فی ترجمة عبید اللّه ابن عباس(51):"و روی محمد بن عیسی بن عبید،عن محمد بن سنان،عن موسی بن بکر الواسطی،عن الفضیل بن یسار،عن أبی جعفر(علیه السلام)قال:سمعته یقول:

قال أمیر المؤمنین(علیه السلام):أللهم العن ابنی فلان و أعم أبصارهما،کما أعمیت قلوبهما الاجلین(الاکلین)فی رقبتی و اجعل عمی أبصارهما دلیلا علی عمی قلوبهما".

و هی ضعیفة بالارسال:أولا لجهالة طریق الکشی إلی محمد بن عیسی بن عبید، و بمحمد بن سنان و موسی بن بکر الواسطی ثانیا.ثم إن الکلینی قدس سره روی عن محمد بن أبی عبد اللّه و محمد بن الحسن،عن سهل بن زیاد و محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد،جمیعا عن الحسن ابن عباس بن حریش،عن أبی جعفر الثانی (علیه السلام)عن أبی عبد اللّه(علیه السلام)،قال:بینا أبی جالس و عنده نفر إذ استضحک حتی اغرورقت عیناه دموعا،ثم قال:هل تدرون ما أضحکنی؟قال فقالوا:

لا،قال:زعم ابن عباس أنه من الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا،فقلت له:هل رأیت الملائکة یابن عباس تخبرک بولائها لک فی الدنیا و الآخرة مع الامن من الخوف و الحزن؟قال:فقال:إن اللّه تبارک و تعالی یقول: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) و قد دخل فی هذا جمیع الامة،فاستضحکت(إلی أن قال)ثم ترکته یومه ذلک لسخافة عقله،ثم لقیته فقلت یابن عباس ما تکلمت بصدق بمثل أمس،قال لک علی بن أبی طالب:إن لیلة القدر فی کل سنة و أنه ینزل فی تلک اللیلة أمر السنة و أن لذلک الامر ولاة بعد رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،فقلت من هم،فقال:أنا و أحد عشر من صلبی أئمة محدثون،فقلت:لا أراها کانت إلا مع رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)،فتبدی لک الملک الذی یحدثه،فقال:کذبت یا عبد اللّه رأت عینای الذی حدثک به علی(علیه]

ص:396

[السلام)،ولم تره عیناه و لکن وعی قلبخ و وقر فی سمعه،ثم صفقک بجناحه فعمیت، قال:فقال ابن عباس:ما اختلفنا فی شیء فحکمه إلی اللّه تعالی،فقلت له:فهل حکم اللّه فی حکم من حکمه بأمرین؟قال:لا،قلت:هیهنا هلکت و أهلکت.الکافی:الجزء 1،کتاب الحجة،باب فی شأن إنا أنزلناه فی لیلة القدر 41،الحدیث 2.و هذه الروایة مضافا إلی ضعفها بالحسن بن العباس بن حریش،آثار الوضع علیها ظاهرة،فإن الظاهر من ضحک الباقر(علیه السلام)أن الامر وقع قریبا،و المفروض فی الروایة أنه (علیه السلام)کان جالسا و عنده نفر فکانت هذه القصة زمان إمامته(علیه السلام)،و لا أقل أنها کانت زمان کبره(علیه السلام)،مع أن ابن عباس مات سنة ثمان و ستین، و ولد أبو جعفر(علیه السلام)سنة سبع و خمسین،فالقضیة مکذوبة لا محالة.

و المتحصل مما ذکرنا أن عبد اللّه بن عباس کان جلیل القدر،مدافعا عن أمیر المؤمنین و الحسنین(علیهم السلام)،کما ذکره العلامة و ابن داود.روی عن رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله).الفقیه:الجزء 4،باب النوادر و هو آخر أبواب الکتاب،الحدیث 852.

و روی عنه عبد اللّه بن جعفر الطیار.الکافی:الجزء 1،کتاب الحجة 4،باب ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم،(علیهم السلام)126،ذیل الحدیث 4.]

(25) .ینابیع الموده،قندوزی،ج 3،ص 205:«قال:شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا».نهج الایمان،ابن جبر ص 275:«قال علی علیه السلام:لو شئت لأوقرت سبعین بعیرا فی تفسیر فاتحة الکتاب».

(26) .معلوم نیست این شخص واقعا حضرت خضر بوده باشد.قرآن کریم او را مردی عالم معرفی می کند و نامش را نمی برد(مولف).در عین حال،بسیاری از تفاسیر این شخص را خضر دانسته اند.ر ک:تبیان شیخ طوسی،ج 7،ص 71؛تفسیر قمی،ج 2، ص 39؛مجمع البیان،ج 6،ص 364.

(27) .کهف،78.

(28) .اسراء،85.

(29) .برداشتی است از این روایت:تفسیر المیزان،ج 13،ص 356:«أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:لما لقی موسی الخضر جاء طیر فألقی منقاره فی الماء فقال الخضر

ص:397

[لموسی:تدری ما یقول هذا الطائر؟قال:و ما یقول؟قال:یقول:ما علمک و علم موسی فی علم اللّه إلا کما أخذ منقاری من الماء»،کنز العمال،متقی هندی،ج 12، ص 72:«لما لقی موسی الخضر جاء طیر فألقی منقاره فی الماء فقال الخضر لموسی:

تدری ما یقول هذا الطائر؟قال:و ما یقول:قال:یقول:ما علمک و علم موسی فی علم اللّه إلا کما أخذ منقاری من هذا الماء»،السنن الکبری،نسائی ج 6ص 387:«فجاء طائر فجعل یغمس منقاره فی البحر فقال له یا موسی تدری ما یقول هذا الطائر قال لا أدری قال فإن هذا یقول ما علمکما الذی تعلمان فی علم اللّه إلا مثل ما أنقص به بمنقاری من جمیع هذا البحر».]

(30) .خصائص الأئمة،شریف رضی،ص 46:«روی إن أمیر المؤمنین علیا علیه السلام کان جالسا فی المسجد إذ دخل علیه رجلان فاختصما إلیه،و کان أحدهما من الخوارج،فتوجه الحکم إلی الخارجی فحکم علیه أمیر المؤمنین علیه السلام،فقال له الخارجی:و اللّه ما حکمت بالسویة و لا عدلت فی القضیة،و ما قضیتک عند اللّه تعالی بمرضیة،فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام و أومأ إلیه أخسأ عدو اللّه،فاستحال کلبا أسود،فقال من حضره:فواللّه لقد رأینا ثیابه تطایر عنه فی الهواء،و جعل یبصبص لامیر المؤمنین علیه السلام،ودمعت عیناه فی وجهه،و رأیناه أمیر المؤمنین علیه السلام و قد رق فلحظ السماء،و حرک شفتیه بکلام،لم نسمعه فواللّه لقد رأیناه و قد عاد إلی حال الانسانیة،و تراجعت ثیابه من الهواء،حتی سقطت علی کتفیه،فرأیناه و قد خرج من المسجد،و ان رجلیه لتضطربان.فبهتنا ننظر إلی أمیر المؤمنین علیه السلام،فقال لنا:ما لکم تنظرون و تعجبون؟فقلنا یا أمیر المؤمنین:کیف لا نتعجب و قد صنعت ما صنعت.فقال:أما تعلمون أن آصف بن برخیا،وصی سلیمان بن داود علیهما السلام قد صنع ما هو قریب من هذا الامر قصص اللّه جل أسمه قصته حیث یقول:أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین.قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک و إنی علیه لقوی،أمین.قال الذی عنده علم من الکتاب أنا اتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک.فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر إلی آخر الآیة.فایما أکرم علی اللّه نبیکم أم سلیمان علیهما السلام؟فقالوا:بل

ص:398

[نبینا علیه السلام أکرم یا أمیرالمؤمنین قال:فوصی نبیکم أکرم من وصی سلیمان و إنما کان عند وصی سلیمان علیهما السلام من إسم اللّه الاعظم حرف واحد،فسأل اللّه جل إسمه فخسف له الارض ما بینه و بین سریر بلقیس فتناوله فی أقل من طرف العین،و عندنا من إسم اللّه الاعظم إثنان و سبعون حرفا،و حرف عند اللّه تعالی إستأثر به دون خلقه.فقالوا له یا أمیر المؤمنین:فإذا کان هذا عندک فما حاجتک إلی الانصار فی قتال معاویة و غیره،و استنفارک الناس إلی حربه ثانیة؟فقال:بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون إنما أدعو هؤلاء القوم إلی قتاله لثبوت الحجة،و کمال المحنة،ولو أذن لی فی إهلاکه لما تأخر،لکن اللّه تعالی یمتحن خلقه بما شاء،قالوا فنهضنا من حوله و نحن نعظم ما أتی به علیه السلام».

-اختصاص،شیخ مفید،ص 212-خرائج و جرائح،قطب الدین راوندی،ج 2،ص 568:

«حدثنا محمد بن علی،عن أبیه،عن علی بن إبراهیم بن هاشم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن أبان الأحمر قال:قال الصادق علیه السلام:یا أبان کیف ینکر الناس قول أمیر المؤمنین علیه السلام لما قال:لو شئت لرفعت رجلی هذه فضربت بها صدر ابن أبی سفیان بالشام فنکسته عن سریره.و لا ینکرون تناول آصف وصی سلیمان عرش بلقیس و إتیانه سلیمان به قبل أن یرتد إلیه طرفه،ألیس نبینا صلی اللّه علیه و آله أفضل الأنبیاء و وصیه علیه السلام أفضل الأوصیاء،أفلا جعلوه کوصی سلیمان،حکم اللّه بیننا و بین من جحد حقنا و أنکر فضلنا.

-مناقب آل ابی طالب،ابن شهر آشوب،ج 2،ص 247:المسعودی عن عمر بن زیاد الباهلی عن شریک بن الفضیل بن سلمة عن أم هانی بنت ابی طالب قال:قلت یا رسول اللّه ان ابن امی یؤذینی تعنی علیا فقال النبی ان علیا لا یؤذی مؤمنا ان اللّه طبعه علی خلقی یا أم هانی انه امیر فی الارض و امیر فی السماء ان اللّه جعل لکل نبی وصیا فشیت وصی آدم،و یوشع وصی موسی،و آصف وصی سلیمان،و شمعون وصی عیسی،و علی وصیی و هو خیر الاوصیاء فی الدنیا و الاخرة و انا صاحب الشفاعة یوم القیامة و انا الداعی و هو المؤدی.حلیة ابی نعیم و ولایة الطبری قال النبی یا أنس یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین و سید المرسلین و قائد الغر المحجلین]

ص:399

[و خاتم الوصیین،قال انس:قلت اللهم اجعله رجلا من الانصار و کتمته إذ جاء علی فقال:من هذا یا انس قلت علی فقام مستبشرا و اعتنقه ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه فقال علی یا رسول اللّه لقد رأیتک صنعت بی شیئا ما صنعته بی قبل،قال:و ما یمنعنی و انت تؤدی عنی و تسمعهم صوتی و تبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی و هذا من قول اللّه عز و جل و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه فاقام علی بیان ذلک.و قد تقدم حدیث الوصیة فی بیعته العشیرة بالاتفاق. و استدل بالحساب علی انه وصی فقالوا علی بن أبی طالب میزانه فی الحساب.اعز الاوصیاء لاتفاقهما فی مائتین و سبعة عشر و من کلام الصاحب صنوه الذی و اخاه و اجابه حین دعاه و صدقه قبل الناس و لباه و ساعده و واساه وشید الدین و بناه و هزم الشرک و اخزاه و بنفسه علی الفراش فداه و مانع عنه و حماه و أرغم ما عانده و قلاه و غسله و واراه وادی دینه و قضاه و قام بجمیع ما اوصاه ذلک امیر المؤمنین لا سواه.]

(31) .زمر،18: «اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ».

ص:400

14- لقمان حکیم و شش برنامه انسان ساز

اشاره

لقمان حکیم و شش برنامه انسان ساز

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:401

ص:402

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صل علی محمد و آله الطاهرین.

بخشی از آیات قرآن کریم و روایات معتبر،به بیان آثار نیروی عظیم عقل،که در انسان به ودیعت گذاشته شده،اختصاص یافته است.البته، وقتی عقل و معرفت جزئی انسان،همراه با معرفت لازم به مسائل حیات، به عرصۀ عمل وارد می شود،آن گاه عقل کمال پیدا می کند و واقعیاتی از خود بروز می دهد.حال،اگر عقل انسان با نبوت انبیا و امامت امامان ارتباط پیدا کند،صاحب معرفت کلی و جامعی می شود.در نتیجه،از این شجرۀ طیبۀ ارزشمند،آثاری جاوید و باقی ظهور خواهد کرد.

گفتم ای دل،آینۀ کلی بجو رو به دریا،کار برناید به جو. 1

علم حصولی یا علم حضوری ؟

در روایتی بسیار مهم،از وجود مبارک رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله، چنین نقل شده است:روزی،شخصی جمعیتی انبوه را دید که نشسته اند و با دقّت به صحبت های یک سخنران گوش می دهند.او هم کنجکاو شد و به جمع حاضران در جلسه پیوست.وقتی از لابه لای جمعیت بالاخره

ص:403

موفق شد گوینده را ببیند،خیلی تعجب کرد؛چرا که این گویندۀ عالم و بصیر را می شناخت و در زمان رواج برده داری دیده بود که این شخص سیاه چرده به منظور کار برای اربابان خرید و فروش می شود.وقتی مراسم سخنرانی به پایان رسید،او به سرعت و با اشتیاق فراوان نزد سخنران حکیم رفت و پرسید:

«ألست عبد آل فلان»؟

آیا شما برده زر خرید فلان آقا نبودید؟

«قال:بلی».

سخنران گفت:چرا خودم هستم.

شخص متعجبانه از وی سؤال کرد:پس این دریای دانش را از کجا آوردی؟سخنران جواب داد:از ابتدای ورود به خیمۀ حیات و شروع زندگی،با شش خصلت عجین شدم(این شش خصلت از آثار عقل، فکر،تأمل،اندیشۀ پاک،و دید باطن انسان است؛چه نسبت به عالم و چه نسبت به آدم)و این شش خصلت باعث شد دلم به دریای بصیرت اتصال پیدا کند. 2 آری،لقمان این گونه به حکمت رسید.

آن دلی کو مطلع مهتاب هاست بهر عارف فتّحت ابواب هاست. 3

علم اولیا به دنبال علم انبیا

انبیای بزرگ الهی دریا دریا بینش خود را از کجا آورده بودند؟آیا ابراهیم،علیه السلام،در شهر بابل،معلمی آگاه تر از خود داشت؟یا رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله،در مکه،که فساد در آن بیداد می کرد،معلمی بالاتر از خود داشت؟آیا ایشان با زانو زدن در نزد ملای مکتب این معارف دریاوار و بیکران را آموخته بودند؟و مگر نه این است که عیسی بن مریم،در دوران نوزادی و در گهواره چنین به سخن در آمد:

ص:404

«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا. وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا». 4

نوزاد از میان گهواره گفت:بی تردید،من بندۀ خدایم،به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است.و هرجا باشم،بسیار بابرکت و سودمندم قرار داده و مرا،تا زنده ام،به نماز و زکات سفارش کرده است.

هم چنین،خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا». 5

ای یحیی،کتاب را به قوّت و نیرومندی بگیر!و به او،در حالی که کودک بود،حکمت دادیم.

بنابراین،علم نبوت در چهار یا پنج سالگی در قلب یحیی،علیه السلام، ظهور پیدا کرده است،بدون این که معلمی داشته باشد.

گرچه حکمت را به تکرار آوری چون تو نااهلی،شود از تو بری

ور چه بنویسی نشانش می کنی ور چه می لافی بیانش می کنی

او ز تو رو در کشد،ای پر ستیز بندها را بگسلد وز تو گریز

ور نخوانی و ببیند سوز تو علم باشد مرغ دست آموز تو 6

باری،این نیروی شگرف بصیرت ممکن است،در درجه ای نازل تر از انبیا و دوازده امام،در افراد عادی نیز ظهور پیدا کند.

شش برنامۀ انسان ساز

1.صداقت در گفتار

مرد سخنران ادامه داد:اولین برنامه ام در زندگی راستی در گفتار(صدق 7 الحدیث)بود.من تاکنون با زبانم به جاه و مال و جان کسی لطمه نزده ام.

هرجا لازم بوده«نه»بگویم،آشکارا گفته ام و هرجا که باید«آری»می گفتم، به درستی گفته ام آری و...در هر صورت،شرایط موجود،و به خصوص منافع تأثیری در تصمیم گیری ام نداشته است.

ای دهان،تو خود دهانه دوزخی وی جهان،تو بر مثال برزخی. 8

ص:405

2.امانتداری

در میان آیات قرآن کریم،اشاره های بسیار زیادی به این خصیصۀ ارزشمند(اداء الامانه)شده و تأکید فراوانی نیز بر آن شده است. 9 به واقع،افراد بسیاری در این زمینه ضعیف و ناتوان هستند؛در حالی که می توانند قوی باشند.لقمان دراین باره به آن مرد می گوید:من همه جا امین و امانتدار بودم؛در فعالیت ها و امور اقتصادی،اجتماعی،سیاسی، مذهبی،و...

3.دوری از کارهای بیهوده

هر چیزی را که سودی برای دنیا و آخرت من نداشته در زندگی ام رها کرده ام و در همۀ عمر مواظب این برنامه بوده ام:وقتی صرف نکرده ام مگر این که مطمئن شوم از صرف وقت بهره ای نصیب من خواهد شد.

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان،این دمست تا دانی 10

یادآور می شود که در روایات اسلامی آمده است:خواب این طور افراد هم اتلاف عمر نیست،عبادت است.خواب هستند،اما خوابشان عبادت است. 11 ایشان می خوابند و بدین وسیله،تجدید نیرو می کنند تا فردا دوباره در مسیر کارهای نیکو قرار بگیرند.این خواب مقدمۀ حرکت و پرواز به سوی خوبی ها و عبادات است.

بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی 12

4.پاکی چشم

اگر جوان ها چهل روز ممارست کنند و این خصیصه را پرورش دهند، نور عجیبی در باطنشان مشاهده خواهند کرد.مرد بصیر گفت:

«غضّی بصری».

در تمام عمرم،چشم در پیش کردم و به نامحرمان چشم ندوختم.

ص:406

این دیده شوخ می برد دل به کمند خواهی که به کس دل ندهی،دیده ببند 13

5.پاکی زبان

«و کفّی لسانی».

زبانم را از همۀ گناهان پاک نگه داشتم.

این دهان بربند تا بینی عیان چشم بند آن جهان حلق و دهان 14

6.پرهیز از لقمۀ حرام

شکمم را از خوردن مال حرام محافظت کردم.

البته،این برنامه خیلی ساده به نظر می رسد،اما به قول امیر المؤمنین، علیه السلام،در مرحلۀ اجرا بسیار دشوار است و همگان اقرار خواهند کرد که انجام آن بسیار مشکل است؛اگر ناممکن نباشد. 15 اما،حقیقت این است که اگر انسان ها تاب بیاورند و این برنامه را به درستی اجرا کنند،قلبشان نورانی خواهد شد.

نهادینه سازی خصلت های نیکو

آری،هنر بزرگ این بردۀ سیاه چهره این بود:عاشقانه،شش خصلت مذکور را به کار گرفت و به تدریج توانست با آن ها یکی شود.وقتی با این خصال یکی شد،به حقیقت یکتای هستی دست یافت و با بصیرت کلی عالم ارتباط پیدا کرد.

مگر ممکن است انسان با واقعیات عالم وحدت پیدا کند؟آری،ممکن است؛آن هم وحدتی که محال است تفرقه در آن به وجود بیاید.گاهی اوقات،وقتی بلا یا مصیبتی یا فتنه ای به برخی انسان ها می رسد،استقامت خود را از دست می دهند و حتی از ایمان و اخلاق و...جدا می شوند.

بنابراین،بسیاری از خوب ها بد می شوند.البته،برعکس نیز ممکن است

ص:407

و گاه خیلی از بدها خوب می شوند.اما در طول تاریخ،افراد بسیار معدودی بوده اند که با خوبی یکی شده و وحدت پیدا کرده اند و دیگر عوامل تفرقه زا نتوانسته اند این بزرگواران را از خوبی ها جدا کنند،چون خوبی ها با وجود آن ها قرین و از آن ها تفکیک ناپذیر شده است.

آفتاب معرفت را نقل نیست مشرق او غیر جان و عقل نیست. 16

امیر مؤمنان علی،علیه السلام،در روز بیستم ماه رمضان سال چهلم هجری،پس از ضربه خوردن از ابن ملجم مرادی،چشم باز کرد و به فرزندش حضرت امام حسن مجتبی،علیه السلام،فرمود:من توان پذیرش آن ها که به عیادتم آمده اند را ندارم.به عیادت کنندگان منتظر در مقابل در جلو بگو بروند!امام حسن آمدند و گفتند:مردم،وجود مقدس امیر مؤمنان توان پذیرش عیادت کنندگان را ندارد،لطفا بروید!وقتی عیادت کنندگان منزل را ترک کردند،امام مجتبی به اتاق پدر برگشت و دید پدر بار دیگر چشم باز کرده و می فرماید:حسن جان،به خانۀ حجر بن عدی 17 برو و به او بگو بیاید تا او را ببینم.

این داستان تکان دهنده و باارزشی است:یک امام معصوم به امام دیگر می گوید با پای خود به خانۀ فلانی برو و بگو بیاید.می خواهم او را ببینم.امام حسن،علیه السلام،به خانۀ حجر بن عدی رفت و فرمود:پدرم می خواهند شما را ببینند.حجر به کنار بستر امیر مؤمنان علی،علیه السلام، آمد و وقتی حالت ایشان را با آن زخم دید،صورتش را روی بستر گذاشت و به شدّت گریه کرد.حضرت علی،علیه السلام،او را مخاطب قرار دادند و فرمودند:

«یا حجر الخیر». 18

ص:408

در ادبیات عرب،برای معرفه ساختن نکره،یا باید«ال»تعریف به ابتدای آن افزود و یا باید نکره را به یک معرفه اضافه کرد تا برای مخاطب معلوم بشود که صحبت از کیست یا از چیست.با این اوصاف،در ادبیات عرب، معرفه را به معرفه اضافه نمی کنند؛در حالی که در عبارت مولا علی، علیه السلام،حجر اسم خاص است و الخیر هم الف و لام دارد،پس هر دو کلمه معرفه اند و از طرفی به یکدیگر اضافه شده اند(یا حجر الخیر).

بنابراین،امیر مؤمنان به حجر می گوید:ای انسانی که با هرچه خوبی در این عالم هست یکی شده ای.ثمره این یکی شدن آن است که اگر همۀ پلیدان عالم جمع شوند و تصمیم بگیرند فضیلت خیر بودن را در حجر نابود کنند به راستی نخواهند توانست؛چرا که خیر را نمی توان از خیر جدا کرد،چربی روغن از خود روغن است و از آن جدا نمی شود.

گفتنی است،حکما و فلاسفه هم در این رابطه بحث جالبی دارند:

اتحاد عاقل و معقول و عقل.بر این اساس،این سه داحد عظیم به یک واقعیت تبدیل می شوند.

علم حضوری در ملازمت با پیروی صرف از قرآن و اهل بیت

تجربه نشان داده است انسان های کامل اغلب به هیچ دسته،حزب، مدرسه،و مکتبی وابسته نبوده و صرفا قرآن و اهل بیت را راهنما قرار داده بوده اند.

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت،ره افسانه زدند 19

این افراد در میان همۀ صنف ها و شغل ها پراکنده اند و از آرایشگر و مغازه دار و کارگر گرفته تا باربر و آخوند و...را شامل می شوند.برای نمونه:

-یکی از آرایشگران،که من زیاد به ملاقات او می رفتم،وقتی به اصلاح سر و صورت مردم می پرداخت،باطن مردم را هم اصلاح می کرد.

ص:409

-در صنف تعمیرکاران اتومبیل های بزرگ،یکی از تعمیرکاران به تنهایی توانست بیش از پانصد رانندۀ عرق خور و بی نماز را نمازخوان کند و به مکه بفرستد.روش او این بود که وقتی شخص بدکاری تریلی خود را می آورد و برای مثال می گفت:

فنرهایش خراب است،او جواب می داد:تعمیر آن ده روز طول می کشد.از این ده روز،شش روز را باید خودت برای کمک به این جا بیایی.او،در این شش روز،به راننده غذا و چای می داد و در ارتباط نزدیک با او قرار می گرفت و،در نهایت،حقایق را برای او بیان و دلش را نرم می کرد.

-صاحب یک نانوایی،هر روز صبح،از همۀ کارگرها زودتر به مغازه می آمد و به خمیرگیر و چانه گیر و...می گفت:پول اضافه به شما می دهم،فقط شما را به خدا،وضو بگیرید و به کار مشغول شوید،چون مردم می خواهند بعد از خوردن این نان،نماز بخوانند و شب عروسی اولاددار شوند.بگذارید از نانی که با وضو پخته شده بخورند!

-در تهران،معماری سراغ داشتم که اول صبح،بنّا و کارگرهایش را جمع می کرد و می گفت:این آجر و خاک و گچ از اموال صاحب این خانه است،مواظب باشید مال مردم تلف نشود.از جمله،به بنّا می گفت:آجر سالم برای گذاشتن در دیوار نشکن،از آجرهای شکسته استفاده کن!اگر آجر درست را بشکنی،در قیامت باید خودت جوابش را بدهی!

-روزگاری،با یک حمّال و باربر دوست بودم.روزی،اطرافیان جمع شدند و دختر بیست ساله ای را برای او در نظر گرفتند و گفتند:برو دختر را ببین،ما خرج عروسی ات را می دهیم.اما او

ص:410

قبول نکرد و گفت:ازدواج من با این دختر شرعی نیست؛چون او در اوج عواطف و احساسات به سر می برد،در حالی که من سی و پنج سال از عمرم گذشته است،بنابراین نمی توانم پاسخگوی عواطف او باشم!این فرد حمّالی می کرد و خرج خود را از این راه در می آورد.ضمن این که،وقتی پول اضافه می آورد،خاک زغال یا چیزهای دیگر می خرید و در زمستان به خانواده های فقیر می داد.او پای پیاده دوبار به مکه،سه بار به کربلا،و یک بار به بیت المقدس رفت.در سفر به بیت المقدس،اسرائیلی ها او را بازداشت کرده بودند.در دادگاه،قاضی گفته بود:این شخص عیسی بن مریم است،برای چه وی را به دادگاه آورده اید؟!او را لب مرز رها کنید تا برود!از او پرسیدم:با قاضی دادگاه چه کردی؟گفت:هیچ!فقط نگاهش کردم!در یکی از سال ها،وقتی تصمیم داشت مطابق برنامۀ هر ساله پیاده به مشهد برود،پیش او رفتم و گفتم:حاج حسین،حالا دیگر هفتاد سال داری،سخت است،برای چه هزار کیلومتر راه را پیاده می روی؟گفت:با این کار،از لابه لای روستاها عبور می کنم و مسائل شرعی را به مردم یاد می دهم!گفتم:حاجی،جادۀ مشهد عقرب و مار زیاد دارد! گفت:راست می گویی؛اتفاقا وقتی سحرها بیدار می شوم و می خواهم با محبوبم سخنی بگویم،می بینم چند عقرب و مار روی سینه یا کنارم خوابیده اند تا گرم شوند!

-یک چلوکبابی در تهران برود که از ساعت یازده صبح تا یک بعد از ظهر کار می کرد.صاحب این مغازه هر روز طول این دو ساعت،مثل سیل اشک از چشمش جاری بود؛اصلا فی اللّه و باللّه بود.زمانی،شخصی پیش من آمد و گفت:بیا ده روز برای من،از

ص:411

ساعت پنج تا شش صبح،منبر برو!روز هفتم منبر بود که صاحب چلوکبابی با عبایی بر دوش داخل مجلس شد و کنار من نشست.

به او گفتم:آقا،سابقه نداشت شما پای منبر من بیایید!گفت:حالا هم برای این کار نیامده ام.مسافرتی در پیش دارم و چون از صمیم دل با تو رفیقم آمده ام خداحافظی کنم.بعد،اشک ریخت و مرا بوسید و رفت.شب،دوستان آمدند و گفتند:رفیقت از دنیا رفت!

ریشۀ همۀ اختلاف ها و فتنه ها:پیروی از خواهش های نفسانی

حال،آیا دشوار نمی آید که عده ای انسان نابالغ به خود اجازه دهند به راحتی دربارۀ وحی،قرآن،و انبیا و امامان به اظهار نظرهای ناشایست دست بزنند؟به راستی،تربیت شدگان مکتب های غربی نمی توانند به گرد پای عظمت این تعمیرکارها و چلوکبابی ها هم برسند؛زیرا پاکی و کرامت در این افراد در حال جوشش و فوران است.به خدا قسم،وقتی گاه به شهرستان ها می رفتم،به هوای این که نماز شب جوان ها را ببینم، تا ساعات اولیۀ صبح،خود را به خواب می زدم.مرحوم آخوند کاشی 20 می گفت:این فرمایش خدا در قرآن:

«وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِکَةُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ». 21

و آنچه در آسمان ها و زمین از جنبندگان و فرشتگان وجود دارد،فقط برای خدا سجده می کنند و تکبّر و سرکشی نمی ورزند.از پروردگارشان که بر فراز آنان است،می ترسند،و آنچه را به آن مأمور می شوند،انجام می دهند.

برای من یقین است،چون من بارها ملائکۀ الهی را با چشم خود دیده ام، درست به همان صورت اند که قرآن می گوید.

علم های اهل دل حمّالشان علم های اهل تن احمالشان

علم چون بر دل زند یاری شود علم چون بر تن زند باری شود 22

ص:412

اصولا،تحصیلکردگان کشورهای اروپایی و امریکایی با انبیا و امامان چه کار دارند؟با قرآن چه کار دارند؟با روح و مغز مردم چه کار دارند؟ چرا پاکی های مردم را به ناپاکی ها تبدیل می کنند؟همه که استدلالی و برهانی نیستند،خیلی ها با خدا رابطۀ عاطفی دارند.چرا به این عاطفه ها ضربه می زنند؟چرا مملکت را به اختلاف و کینه کشانده اند؟آیا با این فتنه انگیزی ها چیزی درست می شود؟پاسخ واضح است:فقط همه چیز خراب می شود.

علی بن ابی طالب،علیه السلام،می فرماید:

«إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع». 23

همانا،آغاز پدید آمدن فتنه ها پیروی از خواهش های نفسانی است.

آری،این اختلافات و انتقادها برای کمال و آبادانی مملکت نیست.

برو هلو بخور!

از یکی از اهل دل نقل کرده اند که گفت:چون سه سال نتوانسته بودم به مشهد بروم،بسیار دلتنگ زیارت امام رضا،علیه السلام،بودم.وقتی هم خانواده ام اصرار کردند که همین امسال به این سفر برویم،چون علاقۀ زیادی به میوۀ هلو داشتم،گفتم:اجازه دهید لااقل فصل هلو برسد تا بتوانیم از هلوهای مشهد هم تناول کنیم.فصل رسیدن هلو،به مشهد رفتیم و با تن خسته در مسافرخانه به خواب رفتم.در خواب دیدم به حرم امام هشتم رفته ام تا اذن دخول بخوانم،اما ناگهان فردی باوقار در مقابلم ظاهر شد.به او سلام کردم و پرسیدم:چه خبر است؟گفت:

خدمت حضرت رضا،علیه السلام،دربارۀ نفس و حالات آن بحثی آغاز شده است.با اشتیاق گفتم:چه خوب!من هم این درس را خوانده ام، اجازه می دهید در این جلسه شرکت کنم؟گفت:باید از امام هشتم اجازه بگیرم!وقتی این فرد به خدمت امام رفت و برگشت به من گفت:

ص:413

حضرت فرمودند:برو از هلوهای مشهد بخور!وقتی دیگر هوس هلو نداشتی،نزد ما بیا!

درست است که هر انسانی به چیزی علاقمند است یا به چیزی عشق می ورزد،اما این عشق ها و علاقه ها نباید حجاب و مانع او بشوند.اگر عاشق صندلی هستی،این عشق نباید اختلالی در مملکت به وجود آورد، مردم را خسته کند،جامعه را به فساد بکشد،و جنگ سرد داخلی را زمینه سازی کند.ازاین روست که خداوند در قرآن کریم به سردمداران این جریان ها می فرماید:

«فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ». 24

پس با انکار قرآن و روی گرداندن از آن به کجا می روید؟

ص:414

پی نوشت:

(1) .مثنوی معنوی،دفتر دوم،بیت 96.

(2) .این شخص لقمان حکیم بوده است.در روایات درباره او می خوانیم که امام ششم فرمودند:روزی لقمان حکیم در خواب دید درهای ملکوت باز شد و دسته دسته فرشتگان نازل شدند و به او گفتند:لقمان،خدا سلام رسانده و می گوید:از نبوت و حکمت هر کدام را که می خواهی قبول کن!گفت:چون اختیار را به خودم داده اند، حکمت را قبول می کنم.بدین ترتیب،دل او یک مرتبه دریای حکمت شد: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ». (مولف)

(3) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر دوم،بیت 164.

(4) .مریم،30-31.

(5) .مریم،12.

(6) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر دوم،بیت 316-319.

(7) .صدق همان هماهنگی ظاهر و باطن است.(مؤلف)

(8) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر دوم،بیت 12.

(9) .از جمله: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً». نساء،58.

(10) .از حافظ است.

(11) .السرائر،ابن إدریس حلی،ج 3،ص 620؛من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 367:«یا علی!نوم العالم أفضل من عبادة العابد»؛دعائم الاسلام،نعمان المغربی،ج 1، ص 153:«یا علی،أما علمت أن الارض تعج إلی اللّه من نوم العالم علیها قبل طلوع الشمس»؛مکارم الأخلاق،شیخ طبرسی،ص 441:«یا علی:نوم العالم أفضل من عبادة العابد الجاهل».

(12) .از حافظ است.

ص:415

(13) .گلستان سعدی،تصحیح غلامحسین یوسفی،ص 145.

(14) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر دوم،بیت 11.

(15) .اشاره است به:نهج البلاغه،خطبه 216:«فالحق أوسع الاشیاء فی التواصف، و أضیقها فی التناصف».

(16) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر دوم،بیت 43.

(17) .معجم رجال الحدیث،ج 5،ص 217:حجر بن عدی الکندی:و کان من الأبدال من أصحاب علی(علیه السلام)،رجال الشیخ وعده من أصحاب الحسن(علیه السلام) وعده البرقی من أصحاب أمیر المؤمنین(علیه السلام)من الیمن.وعده الفضل بن شاذان من التابعین الکبار و رؤسائهم و زهادهم و تقدم فی جندب بن زهیر قاتل الساحر.و قال الکشی:حجر بن عدی الکندی:یعقوب،قال:حدثنا ابن عینیة.قال:

حدثنا طاووس،عن أبیه،قال:أنبأنا حجر بن عدی قال:قال لی علی(علیه السلام) کیف تصنع إذا ضربت و أمرت بلعنتی؟!قلت له:کیف أصنع؟قال العنی و لا تبرأ منی، فإنی علی دین اللّه.قال:و لقد ضربه محمد بن یوسف،و أمره أن یلعن علیا!و أقامه علی باب مسجد صنعاء،قال:فقال:إن الأمیر أمرنی أن ألعن علیا،فالعنوه لعنه اللّه فرأیت مجوازا من الناس إلا رجلا فهمها و سلم. ...و ذکر أرباب التراجم و التواریخ أن معاویة بن أبی سفیان لعنه اللّه قتله سنة 51،أو 53،لولائه علیا(علیه السلام).

مستدرک سفینة البحار،شیخ علی نمازی،ج 2،ص 225:«...قالوا:إنه یصلی فی الیوم و اللیلة ألف رکعة،و کان مستجاب الدعوة.قتله معاویة بشهادة جمع من الأشقیاء فی سنة 51. ...یعرف بحجر الخیر و ابن عمه حجر الشر حجر بن یزید ملعون من أتباع معاویة یوم صفین،کما فی کتاب صفین،و أخوه هانی.إخبار النبی(صلی اللّه علیه و آله) عن قتل حجر فیما روی أنه دخل معاویة علی عائشة فقالت:ما حملک علی قتل أهل عذراء حجر و أصحابه؟فقال:یا ام المؤمنین،إنی رأیت قتلهم صلاحا للامة و بقاءهم فسادا للامة.فقالت:سمعت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)قال:سیقتل بعذراء ناس یغضب اللّه لهم و أهل السماء.فی کتاب الإمام السبط أبی عبد اللّه الحسین(علیه السلام) إلی معاویة:ألست قاتل حجر و أصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع

ص:416

[و یأمرون بقاتل عمرو بن الحمق الذی أخلقت و أبلت وجهه العبادة؟-الخ...أشعاره عند شهادة أمیر المؤمنین(علیه السلام):

فیا أسفا علی المولی التقی أبو الأطهار حیدرة الزکی...

فلما بصر به و سمع شعره قال له:کیف لی بک إذا دعیت إلی البراءة منی،فما عساک أن تقول؟فقال:و اللّه یا أمیر المؤمنین،لو قطعت بالسیف إربا إربا و اضرم لی النار و القیت فیها،لآثرت ذلک علی البراءة منک.فقال:وفقت لکل خیر یا حجر، جزاک اللّه خیرا عن أهل بیت نبیک الخ.

درباره کسانی که معاویه آنان را به قتل رساند در کتاب سبیل النجاة فی تتمة المراجعات،شیخ حسین راضی،ص 215 می خوانیم:قتل معاویة من شیعة أهل البیت خلقا کثیرا.منهم:1-حجر بن عدی الکندی الصحابی الجلیل و ستة من أصحابه.2- شریک بن شداد الحضرمی.3-صیفی بن فسیل الشیبانی.4-قبیصة بن ضبیعة العبسی.5-محرز بن شهاب المنقری.6-کدام بن حیان العنزی.7-عبد الرحمن بن حسان العنزی.8-عمرو بن الحمق الخزاعی صحابی و حمل رأسه و هو أول رأس حمل فی الاسلام.9-مسلم بن زیمر الحضرمی.10-عبد اللّه بن نجی الحضرمی.

11-مالک بن الحارث الاشتر النخعی.12-محمد بن أبی بکر قتله و وضع فی جیفة حمار ثم احرق.هکذا یفعل بأولیاء اللّه.]

(18) .تفصیل مطلب در کتاب عنصر شجاعت حاج میرزا خلیل کمره ای آمده است.در شرح نهج البلاغه،ابن أبی الحدید،ج 5،ص 195،الدرجات الرفیعه،سید علی ابن معصوم،ص 424 آمده است:«حجر الخیر و حجر الشر،أما حجر الخیر فهو حجر بن عدی،صاحب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام،و أما حجر الشر فابن عمه،کلاهما من کندة،و کان من أصحاب معاویة».

(19) .از حافظ است.

(20) .آخوند ملاّ محمّد کاشانی(م 20 شعبان 1333 ق/3 ژوئیه 1915 م)،فقیه،حکیم، عارف امامی و مدرس بزرگ فلسفه صدر المتألهین در اصفهان،جاذبه درس آخوند کاشانی که فلسفه را با عرفان می آمیخت و نیز حکیم معاصر وی،جهانگیر خان

ص:417

[قشقایی،علاقه مندان به فلسفه به ویژه فلسفه صدرایی را از شهرهای دور و نزدیک و حتی از کشورهای دیگر به اصفهان می کشاند.در محضر درس وی،شاگردان بسیاری حکمت آموخته اند که مهم ترین ایشان عبارتند از شیخ محمد حکیم خراسانی(م 1350 ق/1931 م)،حاج آقا رحیم ارباب(د 1396 ق/1976 م)،میرزا ابو القاسم محمد نصیر شیرازی(م 1330 ق/1912 م)و سید محمد رضا خراسانی.

آخوند علاوه بر فقه و اصول و حکمت،در ادبیات عربی و فارسی و ریاضیات تبحر داشت.از وی آثاری برجا نمانده است.در اصفهان وفات یافت و در تخت فولاد به خاک سپرده شد.ر ک:دائرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،مقاله 111.

نویسنده:محمد باقر کتابی.

از حوزه درس مرحوم آخوند کاشی نقل می کنند که یک روز مرحوم آخوند قرار گذاشت تفسیر کشاف را درس بدهد.بعد هم اعلام کردند در فلان تاریخ هرکس می خواهد سر درس بیاید حتما باید با خودش کتاب بیاورد.مرحوم آخوند حرفشان لا یتغیر بود و حرفی که می زد از آن روگردان نبود.روز موعود رسید و طلبه ها در درس حاضر شدند.در میان طلبه ها،طلبه ای بود که مشهور به قدس و تقوا بود و خیلی تحویلش می گرفتند.این طلبه اتفاقا آن روز کتابش را نیاورده بود.مرحوم آخوند درسشان را دادند و دیدند این طلبه کتاب ندارد.با تغیر فرمودند:کتاب کو؟ گفت:نیاوردم!مرحوم آخوند با عصبانیت به او پرخاش کردند طوری که طلبه های دیگر نیز دلگیر شدند.دو سه روز از ماجرا گذشت و سرانجام یکی از خواص مرحوم آخوند(ظاهرا مرحوم خراسانی)از ایشان پرسید:آقا،چرا شما به آن طلبه آن قدر سخت گرفتید؟و خلاصه به استاد در نوع برخوردشان ایراد گرفت.مرحوم آخوند در جواب تنها گفت:تو مو می بینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارت های ابرو!چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود و بعد از دو هفته می بینند وسایل این طلبه را از مدرسه نیم آور دارند بیرون می ریزند.کاشف به عمل می آید که ایشان مبلّغ بابی ها و بهایی ها بوده و شاگردان تازه می فهمند که سبب آن برخورد مرحوم آخوند چه بوده است.]

ص:418

(21) .نحل 49-50: «وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِکَةُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ* یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»؛ تحریم،6: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ».

(22) .مثنوی معنوی مولوی،دفتر اول،بیت 3446-3447.

(23) .نهج البلاغه،خطبه 50؛ج 1،ص 54؛مشکاة الانوار طبرسی،ص 434.

(24) .تکویر،26.

ص:419

ص:420

15- حکم عقل در بهره برداری از نعمت ها

اشاره

حکم عقل در بهره برداری از نعمت ها

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:421

ص:422

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

در قرآن مجید و روایات اسلامی،آشکارا،از پیروان و دوستداران عقل تمجید شده است.تکریم اهل عقل در قرآن و روایات بیانگر ارزش و عظمت رفیع این نعمت بی بدیل الهی است.به راستی،اگر این نعمت در جهت صحیح در فردی به شکوفایی لازم برسد،به زودی دارندۀ آن در مدار ارزش و اعتبار قرار خواهد گرفت.یادآور می شود که خداوند متعال در قرآن کریم،و پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،و ائمۀ طاهرین، علیهم السلام،در احادیث و روایات معتبر،دربارۀ آثار بی شمار عقل داد سخن داده و عقل را درسی برای همۀ مردان و زنان تاریخ قلمداد کرده اند.البته،منظور از عقل در قرآن و روایات،همانا عقلی است که فعالیت و حرکت دارد و برای صاحب خود و برای دیگران مولّد ارزش های الهی و انسانی است.این نوع از عقل،کلی است و صرفا با معرفت حاصل از سفرۀ وحی و نبوت و امامت تغذیه می شود و پرورش می یابد.

ص:423

لقمان حکیم،صاحب عقل کلی

اشاره

خداوند در قرآن مجید،برای معرفی یکی از چهره های باارزش و والا مقام در این زمینه،به زندگانی لقمان حکیم پرداخته است.لقمان از اهالی سودان،جزو گروه سیاه پوستان و بردگان،و از هم روزگاران حضرت داوود،علیه السلام،بوده است.امتیاز این انسان بزرگ در این بود که گوش شنوایی داشت و عاشق حق و معرفت بود.از وی نقل کرده اند که در کنار اهل معرفت زانو زده،از طریق گوش شنوای خود به تغذیۀ عقل پرداخته،و آن عقل مورد نظر حضرت حق را به دست آورده است.در نتیجه،لقمان قلب روشنی پیدا کرده و به تدریج،این قلب چشمۀ جوشان حکمت های الهی شده است.

در روایتی به نقل از پیامبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،لقمان رعایت شش عنصر را عامل توفیق خود برشمرده است:

الف.صداقت در گفتار

اشاره

راستگویی کار مشکلی به نظر می رسد،اما شدنی است.گاهی خیلی تلخ خواهد بود،اما قابل تحمل است.روزی،از یکی از خیابان های تهران عبور می کردم،ناگهان،فرش فروشی مرا صدا زد و گفت:فلان جوان را می شناسید؟گفتم:شناخت کاملی ندارم،شناخت من اندک است.گفت:

چند روز قبل،برای خواستگاری از دختر من به منزل ما آمدند.وقتی جوان را دیدم و با او گفتگو کردم،بسیار باوقار و وزین به نظر آمد.

بنابراین،قرار گذاشتیم که یک شب با نزدیکانش برای«بله برون»به خانۀ ما بیایند.اما در شب«بله برون»،که اقوام و آشنایان عروس و داماد در منزل ما گرد آمده بودند،مسأله ای پیش آمد و در نتیجه مراسم به هم خورد و ازدواج سر نگرفت.هرچند جوان بسیار برازنده ای بود،اما من از

ص:424

به وجود آمدن این مسأله کاملا خوشحال و راضی هستم.از فرش فروش پرسیدم:چه مسأله ای پیش آمد و چرا مراسم به هم خورد؟گفت:آن شب،قبل از جاری شدن خطبۀ عقد،به جوان گفتم:جبهه رفته ای؟پاسخ داد:نه!گفتم:می روی؟گفت:نه!پرسیدم:در نماز جمعه حاضر می شوی؟ گفت:نه!سؤال کردم:از حضرت امام تقلید می کنی؟گفت:نه!گفتم:

خانوادۀ ما همگی اهل جبهه،نماز جمعه و تقلید از امام هستند.اگر دخترم را به تو بدهم،ممکن است زندگی ما و شما به تلخی بگراید.خدا را شکر،در شب بله برون دخترم،به یک آدم راستگو برخوردم.من از تو خیلی متشکرم و تو را دعا می کنم،لطفا،شام را میل کنید و تشریف ببرید.

بدین ترتیب،راستگویی یک فرد چند خانواده را از تلخی های احتمالی در آینده مصون ساخت.آری،جوان تقلب نکرد،دروغ نگفت،و خود را فدای شهوت نکرد.

به همین ترتیب،می توان سود صدق در گفتار و زیان کذب در گفتار را در سطح کلان و برای تمام مملکت تخمین زد.از دروغگویان جامعه می پرسم:مگر کسانی که دروغ نگفته و وکیل و مسئول و مدیر نشده اند از دایرۀ ارادۀ پروردگار خارج هستند؟اصلا مگر کلید روزی به دست دروغ داده شده است؟مگر سلامت زندگی در نفاق است؟آیا آرامش زندگی در حیله و مکر است؟به خدا قسم که تکیه بر مکر و حیله و دغل بازی،و نفاق و دورویی و دروغ کاری بسیار زشت،و از سوی افراد معروف زشت تر است.حال،اگر این مسأله از سوی شخصیت های دینی سر بزند،خیلی زشت تر به نظر خواهد آمد.

پروردگار در قرآن در اهمیت راستگویی و صداقت در زندگی می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ». 1

ص:425

ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا پروا کنید و با صادقان باشید.

[صادقانی که کامل ترین شان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند].

باری،خداوند می فرماید:اگر تصمیم دارید در دنیا وارد جرگه ای شوید،بهتر است گروه راستگویان را انتخاب کنید.حال،راستگویان عالم چه کسانی هستند:ملائکه،انبیا،ائمه،اولیا،و...خداوند در قرآن دربارۀ وضعیت راستگویان در روز قیامت می فرماید:

«هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقِینَ صِدْقُهُمْ». 2

به درستی که در روز قیامت،کلام دروغ و همراه با حیله و مکر سودمند نخواهد افتاد.در این روز،سود واقعی فقط با صدق به دست می آید.بدین ترتیب،این دو آیه برای سعادت دنیا و آخرت انسان ها کافی خواهد بود.

مصداق بارز پرهیز از دروغ،در طول تاریخ بشریت،حضرت امیر المؤمنین علی،علیه السلام،روزی که خلیفه دوم،عمر،در حال احتضار بود،وصیت کرد بعد از این که من از دنیا رفتم،شش نفر(علی، عثمان،زبیر،سعد بن ابی وقاص،عبد الرحمان بن عوف،و طلحه)در یک اتاق جمع شوند و نهایتا،در طول سه روز،از میان خود امیر مملکت را انتخاب کنند.

از آغاز معلوم بود خلافت از آن علی،علیه السلام،یا عثمان خواهد بود؛ اما تیرۀ اموی با خلافت علی موافقت نمی کردند و عبد الرحمان با عثمان خویشاوندی داشت.بنابراین،جانب او را فرو نمی گذاشت.گفتگوها و رفت و آمدها آغاز شد.سرانجام،عبد الرحمان از علی،علیه السلام، پرسید:اگر با تو بیعت کنیم،قبول می کنی کتاب خدا،سنّت پیامبر،و سیرت ابو بکر و عمر را توشۀ راه قرار دهی؟

ص:426

دوازده سال از وفات پیامبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،سپری شده و در سنّت پیامبر،دگرگونی هایی به وجود آمده بود و این دگرگونی ها مطابق میل باطنی علی،علیه السلام،نبود.بنابراین،حضرت علی،علیه السلام، بدون این که منفعت را به مصلحت ترجیح دهد،صادقانه چنین پاسخ داد:

تا آن جا که بتوانم بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبر رفتار خواهم کرد، اما شرط آخر را نمی پذیرم.عبد الرحمان شرط را با عثمان در میان گذاشت،عثمان پذیرفت و اعضای شورا وی را به خلافت برگزیدند. 3

گفتنی است،طرز انتخاب عثمان تا آن روز بی سابقه بود.ابو بکر را گروه حاضر در سقیفۀ بنی ساعده(مهاجران و انصار)به خلافت برگزیدند و عمر را ابو بکر ضمن سفارش نامه ای به خلافت گماشت؛اما شورای شش نفره نوعی وکالت در توکیل بود و هریک از آنان انتخاب می شد مسلمانان ناچار باید او را می پذیرفتند.بدین ترتیب،در انتخاب عثمان،تنها رأی یک دسته از اصحاب حل و عقد به حساب آمد.حال، سوال این است که چرا چنین کاری کردند؟اگر امر حکومت شورایی است،باید اجازه می دادند همۀ مردم بعد از دفن خلیفۀ پیشین جمع بشوند و یک نفر را انتخاب کنند،و اگر امر حکومت شورایی نیست، باید خلیفۀ پیشین خود یک نفر را جانشین می کرد.بالاخره کدام روش درست است؟اکنون این خلیفه زنده نیست تا به این سوال جواب بدهد، ولی حدود یک میلیارد نفر از پیروان وی در کرۀ زمین هستند.نمی دانم جوابی دارند به این سوال بدهند یا خیر؟!

نظر شیعه درباره انتخاب جانشین پیامبر

نظر شیعه دراین باره روشن است:انتخاب جانشین پیامبر مختص حریم کبریاست و پیغمبر و امام را باید خدا انتخاب کند.مقام امامت در طول

ص:427

مقام نبوت است.چون لازم است در حکومت اسلامی زمینۀ شایسته ای برای رشد عقل،اخلاق،ایمان،و خیر دنیا و آخرت مردم فراهم شود، ضرورت دارد زمامدار از سوی خدا برگزیده شود،چرا که صرفا چنین شخصی می تواند تمام این شاخه های حیات را رشد بدهد.در حقیقت، هرکس بتواند چکیدۀ قرآن و روایات باشد،او منتخب خداوند خواهد بود.آری،علی بن ابی طالب،علیه السلام،را مردم و اشخاص قبول داشته یا نداشته باشند،در هر صورت ولی امر مسلمین خواهد بود؛زیرا ایشان انتخاب حق است.خداوند در قرآن می فرماید:

«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ». 4

و پروردگارت آنچه را بخواهد می آفریند و آنچه را بخواهد برمی گزیند.

برای آنان در برابر اراده او در قلمرو تکوین و تشریع اختیاری نیست؛منزّه است خدا و برتر است از آنچه برای او شریک می گیرند.

آری،امیر المؤمنین علی،علیه السلام،به خانه بازگشت و بیل و کلنگ و...را برداشت و دوباره برای حفر قنات و نشاندن درخت خرما به صحرا رفت،چون نمی خواست از طریق دروغ به قدرت برسد.علی، علیه السلام،دروغ نمی گوید،انبیا دروغ نمی گویند،ائمه دروغ نمی گویند، اولیای الهی هم دروغ نمی گویند؛اگرچه صندلی و پول و مقامشان از دست برود.

امام صادق،علیه السلام،دربارۀ شدّت زشتی کلمۀ دروغ می فرماید:

وقتی مثلا دو نفر با یکدیگر اختلاف دارند و برای آشتی دادن این دو نفر هیچ راهی جز توسل به غیر حقیقت باقی نمانده است،این جا کاربرد کلمۀ دروغ صحیح نیست،بلکه اسم این عمل«حل اختلاف»است. 5

ص:428

ب.امانتداری

زیباترین مطلب در این زمینه،سخن امام زین العابدین،علیه السلام، است که می فرمایند:اگر شمر خنجری را که با آن سر پدرم را جدا کرد پیش من به امانت بگذارد و روزی به در خانه ام بیاید و آن امانت را بخواهد،بی چون و چرا خنجر را به او خواهم داد. 6 یعنی ما خاندان پیامبر حاضر نیستیم،حتی به اندازۀ یک فولاد سبک وزن،به شخصی مثل شمر خیانت کنیم.خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً» 7

خدا قاطعانه به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبانش بازگردانید و هنگامی که میان مردم داوری می کنید،به عدالت داوری کنید.یقینا فرمان بازگردانیدن امانت و عدالت در داوری نیکو چیزی است که خدا شما را به آن موعظه می کند؛بی تردید خدا همواره شنوا و داناست.

حال،در این عالم،چه چیزهایی امانت خدا به شمار می آیند؟بر اساس آیات قرآن،قدرت و حکومت امانت است.هم چنین،قرآن و اهل بیت، علیهم السلام،امانت هستند.به علاوه،تک تک اعضای بدن انسان ها امانت های خدا به ایشان محسوب می شود و نباید به آن ها خیانت شود.

اتفاقا،در این زمینه،در نوشته های مرحوم فیض کاشانی،روایت لطیفی به چشم می خورد:وقتی طفل از مادر متولد و جدا می شود،پروردگار بلافاصله به طفل می گوید:چشم،گوش،زبان،دست،پوست و...را سالم و پاک به تو دادم،آلوده نیست و کثیف و خراب نشده است،هنگام مرگ نیز به همین شکل از تو می خواهم. 8

ج.پرهیز از کارهای بیهوده

لقمان می گوید:وقتم را با پرداختن به کارهای بی نتیجه،بیهوده و بی منفعت تلف نکردم.یا در طاعت حق یا در خدمت خلق بودم،یا فکر کردم یا خواندم،و یا تحصیل کردم یا تعلیم دادم.

ص:429

به راستی این روند خیلی زود انسان را نورانی می کند.امام موسی بن جعفر،علیها السلام،می فرمایند:بهای بدن این افراد همانا بهشت است.

آری،بدن هایشان هم قیمت دارد. 9

د.پاکی زبان

لقمان ادامه می دهد:زبانم را از هرگونه گناه نگاه داشتم.

این مسآله بسیار مهم است.به یکی گفتند:شنیده ایم می خواهی همسر خود را طلاق بدهی؟گفت:بله!گفتند:چرا؟پاسخ داد:هنوز همسر من است.بنابراین،غیبت او شایسته نیست؛چون مسلمان است.

پرسش کنندگان از سؤال خود خجالت زده شدند و ساکت ماندند.مدتی گذشت و مرد سرانجام همسر خود را طلاق داد.بعد از اتمام مسائل شرعی مربوط به طلاق،زن دوباره ازدواج کرد.یک سال بعد،بار دیگر رفقا به او گفتند:چه شد که همسر خود را طلاق دادی؟پاسخ داد:آن زن الان همسر من نیست و ناموس دیگران است،بنابراین،من حق ندارم دربارۀ او حرف بزنم.

ه .پاکی چشم

لقمان می گوید:در هیچ زمانی به نامحرم چشم ندوخته ام،چون خدا چشم را برای دنبال کردن نامحرمان به من امانت نداده است.

آری،چشم متعلق به خداست و چند سالی پیش ما امانت خواهد داد.

و.پرهیز از لقمۀ حرام

مرحوم آیت اللّه العظمی آقا سید موسی خوانساری 10 داستان بسیار عجیبی دراین باره برای من نقل کرده اند:روزی،همراه با چند نفر،به خدمت مرحوم آیت اللّه العظمی آقا شیخ عبد الکریم حائری رسیدیم.

ص:430

ایشان فرمود:تصمیم دارم به بازدید یکی از خوبان قم بروم،شما هم بلند شوید برویم.قبول کردیم و همراه ایشان به منزل آن دوست رفتیم.آقا شیخ عبد الکریم،در میان میوه های گوناگون،علاقۀ خاصی به انگور داشت؛اما وقتی خدمتکار این منزل برای ما و ایشان انگور تهیه کرد و گفت:میل کنید،ایشان فرمود:میل ندارم!ایشان از آب و شربت میل کردند،ولی انگور نخوردند.وقتی بیرون آمدیم و خداحافظی کردیم،به ایشان گفتم:آقا،مگر شما به انگور علاقه مند نیستید؟فرمود:چرا!گفتم:

پس چه شد،در خانۀ این دوست،به انگور تمایل نشان ندادید؟فرمود:

صاحب خانه ایرادی نداشت،ولی در انگور ایراد بود.گفتم:ایراد انگور چه بود؟فرمود:هرگاه می خواهم به سمت لقمه ای که از نظر خدا حلال نیست دست دراز کنم،حالت تهوع به من دست می دهد،اختیاری نیست،خدا نمی گذارد لقمۀ حرام بخورم.وقتی من این مطلب را شنیدم، خداحافظی کردم و پیش صاحب خانه رفتم و گفتم:آقا،شیخ عبد الکریم عاشق انگور است،اما انگور خانۀ تو را نخورد.آیا انگور شما عیب داشت؟گفت:نمی دانم!فورا،خدمتکار را صدا زد و به او گفت:این انگور را از کدام کنده ها چیدی؟برویم آن کنده را در آوریم و آتش بزنیم.

خدمتکار گفت:و اللّه،وقتی آقا شیخ عبد الکریم تشریف آورده بودند، کنده های حیاط انگور شیرین و رسیده نداشت،بنابراین به باغ آن طرفی رفتم و از آن جا انگور چیدم.

متأسفانه،الان برخی از مردم به حرام خوری های مختلف خو گرفته اند و از خوردن لقمۀ حرام دچار استفراغ نمی شوند،هضم هم می کنند و خوشمزه هم می یابند.چرا سفره ها این گونه شده است؟چه تعداد کاسب داریم که با رئیس بانک ها تبانی می کنند و فهرست خرید صوری مثلا ده میلیون تومانی به بانک ها می برند و می گویند:من این جنس را

ص:431

خریده ام،بانک هم با این که می داند فهرست خرید صوری است می گوید:بسیار خوب،ما با شما مشارکت می کنیم و وام در اختیارتان قرار می دهیم.شاید ما آخوندها اشتباه درس خوانده ایم،شاید فقه ما غلط است و شاید ائمه ما را خوب راهنمایی نکرده اند.اگر بازپرداخت قسط بانک ها یک ساعت به تأخیر بیفتد،ده هزار تومان جریمه لحاظ می شود.

می گویند:این دیرکرد است.دیرکرد مگر از اروپایی ها نیست؟مگر از مسیحی ها و یهودی ها نیست؟این حرام ها فقط با اجبار در چارچوب های حلال فقهی می گنجند!

مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء در رساله ای که دربارۀ ربا نوشته است می گوید:با این راه های فراری که برای ربا گذاشته اید،انگار خداوند متعال با حروف(ر،ب،الف)مخالف بوده،نه با پول ربایی.آری،گویی خدا با لغت ربا مخالف بوده،نه با مصداق ربا.

چه خوب است انسان به حق متصل بشود تا حق او را هدایت بکند که:بندۀ من،این نماز را نخوان،این روزه را نگیر،و این لقمه را نخور، یا این نماز را بخوان،این روزه را بگیر،و...!پروردگار مهربان عالم در قرآن کریم می فرماید:

«وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». 11

و خدا مردم را به سرای سلامت و امنیت که بهشت عنبر سرشت است دعوت می کند و هرکه را بخواهد به راهی راست هدایت می نماید.

مرحوم آیت اللّه العظمی کلباسی 12 بزرگ،که در منطقه ای از اصفهان مرجعیت تام داشتند،چنین نقل کرده اند:مدتی،یک مسألۀ علمی برای من حل ناشدنی باقی مانده و به شدت مرا ناراحت کرده بود.به کتاب های بسیاری مراجعه می کردم(ابن سینا،ابن رشد،ملا صدرا،فیض، و روایات مختلف)،اما نمی توانستم جواب این مسأله را پیدا کنم.یک

ص:432

شب،در حالی که با غم و غصۀ فراوان به خواب رفته بودم،در عالم رؤیا، به جلسه باشکوهی راه داده شدم.در این جلسه،از پیامبر اکرم، صلی اللّه علیه و آله،و فاطمۀ زهرا،سلام اللّه علیها،تا امام عصر، عجل اللّه تعالی فرجه الشریف،حضور داشتند.خدمت فاطمۀ زهرا رسیدم و عرض کردم:خانم،من در این مسأله مشکل دارم،راهنمایی می فرمایید.

فاطمۀ زهرا،سلام اللّه علیها،فرمودند:از ایشان بپرس!برگشتم و دیدم آقا سید محمد باقر حجت الاسلام 13 در جلسه حضور دارند.در اصفهان، اغلب به خدمت این بزرگوار می رسیدم.از خود پرسیدم:یعنی حل این مسأله به دست ایشان است؟!آقا سید محمد باقر در خواب،به طرزی بسیار زیبا،مشکل مرا حل کردند.آن قدر از حل این مسأله خوشحال شده بودم که از خواب بیدار شدم و هنگام طلوع آفتاب،به در خانۀ آقا سید محمد باقر مراجعه کردم.در باز بود،سید آمد و مرا به داخل راهنمایی کرد.بعد از احوالپرسی،به ایشان عرض کردم:آقا جان،یک مسأله برای من خیلی مشکل شده است،چه کنم؟فرمودند:ظاهرا، دیشب خدمت مادرم زهرا،سلام اللّه علیها،مسأله را حل کردم،دوباره می خواهی جواب را بگویم؟!

امام جعفر صادق،علیه السلام،دربارۀ اختصاص این گونه رؤیاهای صادقانه به اولیای الهی می فرمایند:پروردگار بزرگ جهان به اولیای خود، در حالی که خواب هستند،بشارت می دهد.البته،اگر اولیای حق اندکی قوی تر بشوند،در بیداری بشارت خواهند یافت. 14 خداوند در قرآن مجید می فرماید:

«لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ». 15

آن ها را از خدا پیوسته بشارت است هم در حیات دنیا(به مکاشفات در عالم خواب)و هم در آخرت به نعمت های بهشت.

ص:433

آری،سیر حیات ایشان چنین است:واقعیات را از زبان وحی و لسان انبیای خدا می شنوند.عقل با معرفت صحیح تغذیه می کنند و بعد هم این معرفت را به عمل می گذارند،دل تبدیل به گیرندۀ حکمت از ملکوت عالم می شود.مطمئنا،دل انسان از چند سیم و حلبی کمتر نیست.وقتی چند سیم و حلبی به یکدیگر پیوند داده می شوند،گیرندۀ قوی رادیو به وجود می آید و چندین موج گرفته و برای مخاطب آماده می شود.خداوند بزرگ و مهربان عالم دراین باره به انسان ها هشدار می دهد و می فرماید:

«أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». 16

اگر دل انسان در پیوند با مسائل معرفتی و عملی قرار بگیرد،بی شک به گیرنده ای عظیم تبدیل خواهد شد.قلب توانایی کارهای بی شماری دارد؛ هرچند حوصله می خواهد،تحمل تلخ می طلبد،و گذشت از لذت های معمولی و غیر معمولی می خواهد.

تا بی خبری ز ترانه دل هرگز نرسی به نشانه دل

روزانه نیک نمی بینی بی ناله و آه شبانه دل

تا چهره نگردد سرخ از خون کی سبزه دمد ز دانه دل؟

از موج بلا ایمن گردی آنگه که رسی به کرانه دل

از خانه کعبه چه می طلبی ای از تو خرابی خانه دل

اندر صدف دو جهان نبود چون گوهر قدس یگانه دل

در مملکت سلطان وجود گنجی نبود چو خزانه دل

جانا نظری سوی مفتخرت کاسوده شود ز بهانه دل.

همانا،اگر انسان می خواهد در روز قیامت اجازه پیدا کند به صف انبیا و امامان ملحق شود،باید قلب خود را صاف و شفاف سازد.خداوند دربارۀ چارۀ انسان در این روز سرنوشت ساز می فرماید:

ص:434

«یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ». 17

روزی که هیچ مال و اولادی سود نمی دهد،مگر کسی که دلی سالم از رذایل و خبایث به پیشگاه خدا بیاورد.

به طواف کعبه رفتم،به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی،که درون خانه آیی؟ 18

ص:435

پی نوشت:

(1) .توبه،119.

(2) .مائده،119: «قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».

(3) .الصراط المستقیم،علی بن یونس عاملی،ج 3،ص 117:«ذکر نظام الدین الشافعی فی شرحه للطوالع أن عبد الرحمن عرض علی علی أن یبایعه علی کتاب اللّه و سنة نبیه و سیرة الشیخین ثلاث مرات فأبی سیرة الشیخین،فأعرض ذلک علی عثمان ثلاثا فقبله»؛عبد اللّه بن سبا،سید مرتضی عسکری،ج 1،ص 277:«قال عبد الرحمن لعلی بن أبی طالب:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و سنة الشیخین؟قال:

أما کتاب اللّه و سنة نبیه فنعم و أما سنة الشیخین فأجتهد رأیی.فجاء إلی عثمان فقال له:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و سنة الشیخین،قال:اللهم نعم فبایعه».

سید علی شهرستانی در کتاب وضوء النبی دراین باره می نویسد(ج 2،ص 190):

«أن عبد الرحمن بن عوف قال لعلی:یا علی،هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و فعل أبی بکر و عمر؟فقال علی:أما کتاب اللّه و سنة نبیه فنعم،و أما سیرة الشیخین فلا.فعلی لم یرتض الشرط الأخیر،و معنی کلامه تخالف سنة رسول اللّه، صلی اللّه علیه و آله،مع سیرتهماعلی أقل تقدیر من وجه نظر الإمام علی لأنهما- [أی السنة و سیرتهمالو کانتا متحدتین للزم عبد الرحمن أن یعطی الخلافة لعلی،لعدم وجود شیء فی سیرة الشیخین یخالف سنة رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،و ما نزل به الوحی،أو للزم علی الأخذ بسیرتهما،و لما لم یسلم عبد الرحمن الخلافة،علمنا أن هناک تنافیا بینهما و أنهما لیسا بشیء واحد؟!إن رفض علی للشرط المذکور و امتناع ابن عوف تسلیم الخلافة له لیؤکدان علی مخالفة سیرة الشیخین للکتاب و السنة».]

(4) .قصص،68.

(5) .کافی،ج 2،ص 210:«عن أبی عبد اللّه،علیه السلام،قال:قال:أبلغ عنی کذا و کذا- فی أشیاء أمر بهاقلت:فأبلغهم عنک و أقول عنی ما قلت لی و غیر الذی قلت؟قال:

ص:436

[نعم إن المصلح لیس بکذاب[إنما هو الصلح لیس بکذب]»؛وسائل الشیعة(آل البیت)،حر عاملی،ج 12،ص 252:«عن جعفر بن محمد،عن آبائه فی وصیة النبی،صلی اللّه علیه و آله،لعلی،علیه السلام،قال:یا علی إن اللّه أحب الکذب فی الصلاح،و أبغض الصدق فی الفسادإلی أن قال:«یا علی ثلاث یحسن فیهن الکذب:المکیدة فی الحرب،و عدتک زوجتک،و الإصلاح بین الناس»؛وسائل الشیعة (آل البیت)،حر عاملی،ج 12،ص 253:«عن عیسی بن حسان قال:سمعت أبا عبد اللّه،علیه السلام،یقول:کل کذب مسؤول عنه صاحبه یوما إلا کذبا فی ثلاثة:رجل کائد فی حربه فهو موضوع عنه،أو رجل أصلح بین اثنین یلقی هذا بغیر ما یلقی به هذا یرید بذلک الإصلاح ما بینهما،أو رجل وعد أهله شیئا و هو لا یرید ان یتم لهم».

(6) .الأمالی،شیخ صدوق،ص 319؛نیز درمشکاة الانوار،طبرسی،ص 108؛و نیز در روضة الواعظین،نیشابوری،ص 373:«عن أبی حمزة الثمالی،قال:«سمعت سید العابدین علی ابن الحسین بن علی بن أبی طالب،علیهم السلام،یقول لشیعته:علیکم بأداء الامانة،فو الذی بعث محمدا بالحق نبیا،لو أن قاتل أبی الحسین بن علی علیهما السلام ائتمننی علی السیف الذی قتله به لادیته إلیه»؛مستدرک سفینة البحار،شیخ علی نمازی،ج 1،ص 223:«قال الباقر،علیه السلام:«علیکم بالورع و الإجتهاد، و صدق الحدیث،و أداء الأمانة إلی من ائتمنکم علیها برا کان أو فاجرا،فلو أن قاتل علی بن أبی طالب،علیه السلام،ائتمننی علی أمانة لأدیتها إلیه».

(7) .نساء،58.

(8) .این مطلب در محجة البیضاء مرحوم فیض آمده است.(مولف)

(9) .تفسیر مجمع البیان،شیخ طبرسی،ج 5،ص 129:«ویروی أن اللّه سبحانه تاجر المؤمنین،فأغلی لهم الثمن،فجعل ثمنهم الجنة.و کان الصادق،علیه السلام،یقول:أیا من لیست له همة!إنه لیس لأبدانکم ثمن إلا الجنة،فلا تبیعوها إلا بها،و أنشد الأصمعی للصادق،علیه السلام:أثامن بالنفس النفیسة ربها*فلیس لها فی الخلق کلهم ثمن/بها نشتری الجنات إن أنا بعتها*بشیء سواها إن ذلکم غبن/إذا ذهبت نفسی بدنیا أصبتها*فقد ذهب الدنیا،و قد ذهب الثمن».

ص:437

(10) .سید موسی خوانساری از شاگردان مرحوم آشیخ عبد الکریم حائری بوده است.

(مولف)

(11) .یونس 25.

(12) .منظور مرحوم آیت اللّه محمد ابراهیم کلباسی اصفهانی است که از شاگردان سید بحر العلوم بود.

(13) .منظور مرحوم آیت اللّه سید محمد باقر شفتی رشتی است که به حجت الاسلام شهرت داشت.ایشان نیز از شاگردان سید بحر العلوم بود.سید محمد باقر شفتی فرزند سید محمد نقی است که به سال 1175 ق در روستای چرزه به دنیا آمد.در سال 1182 ق همراه خانواده اش به شفت هجرت کرد.او در این شهر از محضر دانشورانی چند بهره گرفت و سرانجام رهسپار عراق شد.او در غروب یکی از روزهای سال 1192 ق به کربلا رسید و در جمع شاگردان حضرت سید علی طباطبایی جای گرفت.زندگی در حریم سالار شهیدان یک سال به درازا کشید و محمد باقر در این مدت از پژوهش های پرارزش محقق برجسته شیعه حضرت وحید بهبهانی بهره برد و از حمایت های پیدا و پنهان استاد گرانقدرش سید علی طباطبایی برخوردار شد.آن گوهرشناس گرانمایه به زودی ارج شاگردی که با کفش های پاره در درس حضور می یافت را باز شناخت و کسی را مأمور ساخت تا هر روز دو گرده نان برای ظهر و شام سید شفتی آماده سازد.در سال 1193 ق،راه نجف را در پیش گرفت و خود را به امواج خروشان دریای بی پایان علم سید بحر العلوم سپرد و علاوه بر آن،از اندوخته های گرانقدر دیگر دانشوران آن سامان چون شیخ جعفر کاشف الغطاء نیز بهره برد.

نجف به جز معنویت و دانش ارمغان دیگری نیز برای سید داشت.ارمغان گرانبهایی که تا پایان عمر در کنار سید باقی ماند و این هدیه پرارج محمد ابراهیم کلباسی بود که در محفل درس علامه بحر العلوم با این دانش پژوه پرهیزگار آشنا شد و او را رازدار گنجینه اسرار خویش ساخت.

ص:438

[هرچند تاریخ از ثبت گفتگوها و آمدوشدهای این دوستان صمیمی خودداری کرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها می تواند نشان دهنده زندگی سید محمد باقر شفتی در نجف باشد:روزی،محمد ابراهیم به حجره سید محمد باقر شتافت و با جانگدازترین تصویر سال های دانش اندوزی اش روبه رو شد.کتاب ها نیمه باز در کف اتاق پراکنده بود،کوزه آب گوشه ای بر زمین غلتیده،و دوست گرانقدرش چون مردگان بر حصیر کهنه فرو افتاده بود.

محمد ابراهیم که از شرایط زندگی سید محمد باقر آگاه بود،نیک دریافت که جوانی چون وی جز به سبب گرسنگی چنین ناتوانی و زمین گیر نمی شود.پس به بازار شتافته،غذایی مناسب فراهم آورد و دوست عزیزش را از مرگ رهایی بخشید.

زندگی در نجف تا 1204 ق ادامه یافت.در این سال بیماری سید را فرا گرفت و روانه بغداد ساخت.او چهار ماه در بغداد زیست.در این مدت از درد رهایی یافت، کتاب نفیس«الحلیه اللامعه»را به رشته نگارش کشید و سرانجام برای بهره گیری از محضر دانشور برجسته سید محسن اعرجی رهسپار کاظمین شد.جاذبه کاظمیه و استاد شهره اش گوهر چرزه را یک سال در آن دیار ماندگار ساخت.سپس بار سفر بست و در حدود 1205 ق راه ایران را در پیش گرفت.

سید محمد باقر در حالی که جز یک جلد کتاب و سفره ای نان چیزی همراه نداشت در مدرسه چهار باغ مسکن گزید،ولی به زودی دریافت که محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر کرده است.بنابراین،به مدرسه دیگر کوچید و بساط تدریس و تحقیق را گسترد.

در سایه کوشش های وی فقیهان فراوانی بالیدند و در آسمان دانش و ایمان به نور افشانی پرداختند،عالمانی چون:شیخ محمد مهدی بن حاج محمد ابراهیم کلباسی؛ میرزا ابو القاسم بن حاج سید مهدی کاشانی(م.1281 ق)؛حاج محمد جعفر آباده ای؛ محمد شفیع جاپلقی(م.1280 ق)؛صفر علی لاهیجی؛ملا صالح برغانی قزوینی؛ملا جعفر نظرآبادی؛محمد تنکابنی؛سید محمد باقر خوانساری؛سید علی طباطبایی زواره ای(علویجه ای)و ده ها شاگرد دیگر.]

ص:439

[از میان شصت اثری که از این بزرگوار به جا مانده این آثار را می توان نام برد:

تحفه ابرار المستنبط(الملتقط)من آثار الائمه الاطهار؛الزهره البارقه فی احوال المجاز و الحقیقه؛شرح تهذیب الاصول علامه حلی؛مطالع الانوار فی شرح شرایع الاسلام؛ رساله ای در مشتق؛رساله ای در احکام شک و سهو در نماز؛رساله ای در عدم جواز بقا بر تقلید مجتهد میت؛حواشی بر فروغ کافی؛جوابات المسائل.

همگام با تحولات اقتصادی،زندگی سیاسی اجتماعی سید نیز دستخوش دگرگونی های بسیار شد.پرهیزگاری،پایفشاری در اجرای احکام الهی و همراهی پیوسته بزرگانی چون حاج محمد ابراهیم کلباسی و ملا علی نوری اعتبار اجتماعی ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونی بخشید و او را به حجت الاسلام شهره ساخت.

حاجی کلباسی با آن که خود مجتهدی بلند آوازه بود همواره سید را گرامی می داشت،هرگز پیش تر از وی راه نمی رفت و پیوسته مردم را به پیروی از فقیه شفتی فرا می خواند.او بر فراز منبر وعظ می گفت:اگر رسول خدا،صلّی اللّه علیه و آله،زندگی خاکی داشت و می خواست کسی را به فرمانداری و داوری شرعی سپاهان گسیل دارد،بی ترید آن فرد سید حجت الاسلام بود.

این گفتار از مجتهد پارسایی که همگان وی را تندیس تقوا می شمردند سید را پیش از پیش شهره ساخته بر موقعیت اجتماعی و توان سیاسی اقتصادی اش افزود.

اینک او می توانست با خاطری آسوده رسالت آسمانی اش را به انجام رساند و آیین وحی را در همه منطقه حاکم سازد.در چین شرایطی فتحعلی شاه به اصفهان گام نهاد و سید که دیدار با وی را نمی پسندید سرانجام با کوشش آشنایان به امید کاستن از ستم های دربار به دیدارش شتافت.او در این ملاقات دردهای مردم را به گوش شاه رسانده وی را به برداشتن مشکلات جامعه فرا خواند.شاه در پایان گفت:از من برای خود چیزی بخواه!

سید پاسخ داد:نیازی ندارم.

ولی فتحعلی خان بر خواسته اش پای فشرد و گفتارش را چندبار تکرار کرد.

سرانجام،سید فرمود:اینک که دراین باره پافشاری می کنید تقاضا دارم فرمان دهید]

ص:440

[نقاره خانه را موقوف سازند!شاه خاموش مانده،در شگفتی فرو رفت و پس از خروج به امین الدوله گفت:عجب سیدی است،از من می خواهد نقاره خانه را که نشانه سلطنت است،موقوف سازم.

سید در سال 1231 یا 1232 ق همراه گروهی از دانشوران و دین باوران مشتاق از راه دریا رهسپار حجاز شد.گشاده دستی و مناظره های پیروزمندانه وی با دانشمندان مذاهب گوناگون علمای حجاز را سخت تحت تأثیر قرار داد به گونه ای که وی را بزرگ شمردند و میخ هایی که او برای مشخص ساختن حدود طواف بر زمین کوفته بود،بی هیچ تردیدی پذیرفتند.او همچنین توفیق یافت فدک را از کارگزاران دولت عثمانی باز ستاند و به سادات حریم خاک نبوی،صلی اللّه علیه و آله،سپارد.

سال 1245 ق،سال درخشش روزافزون آفتاب مرجعیت سید بود.آن فقیه نیک نهاد بیش از هشت هزار متر زمین برای پی افکندن یکی از بزرگ ترین مساجد جهان (مسجد سید کنونی)آماده کرد و کلنگ بنیادی الهی را به زمین زد.عظمت نقشه سید چنان بود که درباریان قاجار آن را فراتر از توان مالی مرجع شیعه می انگشتاند.شاه با چنین اندیشه ای پیشنهاد کرد در ساختن مسجد شریک شود،ولی سید از پذیرش پیشنهاد سر باز زد.شاه گفت:شما توان به فرجام رساندن چنین بنیاد پرشکوهی را ندارید!سید فرمود:دست من در خزانه آفریدگار گیتی است!بدین ترتیب،شاه قاجار از شرکت در بنیاد مسجد باز ماند.

در ربیع الثانی 1253 ق،محمد خان بار سفر بست و برای گوشمالی فرماندار افغانستان رهسپار آن دیار شد.او در پاییز همان سال به هرات رسید و شهر را به محاصره در آورد.وزیر مختار بریتانیا،که از نفوذ فراوان سید آگاه بود،ضمن نامه ای از فقیه سپاهان خواست در این مهم مداخله کرده نیروهای ایران را از ادامه درگیری باز دارد.مرجع شیعه،که از هدف استعمارگران آگاهی داشت،از اقدام های پایتخت نشینان پشتیبانی کرد و به فریبکاران بیگانه نشان داد که هرگز مصالح ملت و اسلام را نادیده نمی گیرد.]

ص:441

[در این سال،شورش مردم اصفهان علیه کارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگیخت بنابراین،چون از سفر هرات بازگشت راه مرکز کشور پیش گرفت تا انقلابگران را گوشمالی دهد و از سید فقیهان شیعه انتقام گیرد.در اندیشه او هیچ کس جز سید توان سازماندهی چنین شورشی را نداشت.پس باید یک بار برای همیشه با وی درگیر می شد و کاخ افسانه ای قدرت و ثروتش را درهم می کوبید.ولی پروردگار نقشه ای دیگر تدبیر کرده بود.در سایه عنایات ربانی سید از خطر رهایی یافته بر شوکت و قدرتش افزوده شد و شاه بی هیچ دستاورد چشمگیری به پایتخت بازگشت.البته،بازگشت شاه هرگز به معنای پایان توطئه علیه سید فقیهان شیعه نبود.تلاش های درباریان برای فروپاشی توان اجتماعی سیاسی در قالبی نوین ادامه یافت.این شکل چیزی جز ترور و حذف فیزیکی مرجع بیدار سپاهان نبود.

زهرآگین ساختن ظرف های غذای آن مجتهد گرانمایه و گسیل چهار مزدور برای تیراندازی به سید در نیمه شب نقشه هایی بود که به دقت اجرا شد ولی به لطف الهی ناکام ماند.

در 1257 ق،پناهنده شدن فقیه بزرگوار حضرت محمد تقی بن ابی طالب یزدی به حریم مرجعیت شیعه بار دیگر خشم شاه را برانگیخت.او که هرگز نمی توانست نقطه ای از کشور را برون از نفوذ و حاکمیت خویش بیابد با هدف دستگیری محمد تقی یزدی که به سبب گفتار کفر ستیزانه اش تحت تعقیب بود،راه اصفهان پیش گرفت.

در این سفر مأمورین به حریم سید یورش برده،دانشور آزاده یزدی را به بند کشیدند و به تهران گسیل داشتند.البته شاه بدین امر بسنده نکرد و برای فروپاشی همیشگی آن حریم امن به بهانه های گوناگون بر ثروت مرجع شیعیان،که چیزی جز اموال مسلمانان نبود،چنگ انداخت و دین باوران را با زیانی سنگین روبرو ساخت.

کردار زشت شاه چنان قلب مرجعیت شیعه را آزرده ساخت که چون خان قاجار همراه موکب ویژه همایونی برای دیدار و گفتگو با وی به محله بیدآباد روی آورد، اندوهناک شد.صدای طبل ها و شیپورهای مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد.]

ص:442

[دست به آسمان بلند کرد و ملتمسانه گفت:پروردگارا،ذلت فزون تر بر فرزندان زهرا روا مدار!

خداوند دعای بنده نیکوکارش را اجابت کرد.با آغاز سال 1260 ق بیماری بر پیکر پیر فرزانه سپاهان پنجه افکند و در یکی از روزهای ربیع الثانی،پس از نماز ظهر،روان پاکش سمت محفل سبز کامروایان سپید دست پر کشید.(نوشته مرحوم عباس عبیری).]

(14) .تفسیر المیزان،ج 10،ص 98:«عن جابر بن عبد اللّه قال:أتی رجل من اهل البادیة رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،و سلم فقال:یا رسول اللّه أخبرنی عن قول اللّه: «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» فقال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و آله و سلم:أما قوله:«لهم البشری فی الحیاة الدنیا»فهی الرؤیا الحسنة تری للمؤمن فیبشر بها فی دنیاه،و أما قوله:«و فی الاخرة»فإنها بشارة المؤمن عند الموت ان اللّه قد غفر لک و لمن حملک إلی قبرک»،تفسیر المیزان،ج 10،ص 99:

«و فی المجمع فی قوله:«لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة»عن ابی جعفر، علیه السلام،فی معنی البشارة فی الدنیا:الرؤیا الصالحة یراها المؤمن لنفسه أو تری له، و فی الاخرة الجنة و هی ما یبشرهم به الملائکة عند خروجهم من القبور،و فی القیامة إلی أن یدخلوا الجنة یبشرونهم حالا بعد حال».

(15) .یونس،63-64: «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ* لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».

(16) .اعراف،185: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْ ءٍ وَ أَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ».

(17) .شعراء،88-89.

(18) .بیت از عراقی است.

ص:443

ص:444

16- عقل حجت باطنی

اشاره

عقل حجت باطنی

قم،حسینیه جوادیان صفر 1378

ص:445

ص:446

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین.

از آیات قرآن مجید و روایات معتبر اسلامی چنین بر می آید که عزیزترین و سودمندترین نعمت خداوند مهربان به انسان عقل است.در هزار آیه از قرآن مجید،میدان هایی برای جولان و حرکت عقل معرفی شده که به بیش از صد میدان می رسد. 1 البته،این ودیعۀ ارجمند الهی در ابتدای تولد بشرحالت جزئی دارد؛اما اگر انسان بتواند آن را با نبوت انبیا و امامت ائمه تعالی بخشد،چون بین عقل و نبوت و امامت و در یک کلمه «وحی»ارتباطی مستقیم وجود دارد،نهایتا عقل می تواند به تعالی لازم دست پیدا کند و به عقل کلی یا فعّال تبدیل شود.آری،عقل شعاعی از ارادۀ حق به شمار می آید و وحی شعاع کامل این اراده است.

حجت ظاهری و باطنی

در روایت ارزشمندی،مندرج در جلد اول کتاب شریف اصول کافی،به نقل از وجود مبارک امام موسی بن جعفر،علیه السلام،چنین آمده است:

«إن اللّه علی الناس حجتین:حجة ظاهرة و حجة باطنة».

ص:447

بر طبق این روایت،خدا بر تمام مردم عالم دو حجت دارد:حجت ظاهری،و حجت باطنی.همین روایت این گونه ادامه می یابد:

«فأمّا الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة،علیهم السلام،و أمّا الباطنة فالعقول». 2

باری،حجت های ظاهری پیامبران و امامان معصوم به شمار می آیند و حجت باطنی عقل های خدادادی انسان هاست.به راستی،سراسر وجود مبارک همۀ انبیای خدا عقل کامل،و کل وجود اعظم پیامبر اسلام، صلی اللّه علیه و آله،عقل اکمل است.در روایت دیگری آمده است:

همۀ رسولان خدا،در طول تاریخ،عاقل ترین انسان های زمانۀ خود بوده اند. 3

شایان ذکر است،این قاعده دربارۀ ائمۀ بزرگوار شیعه،علیهم السلام، هم صدق می کند.در همین زمینه،امام صادق،علیه السلام،می فرمایند:

وقتی دوازدهمین امام ظهور بکند،عقل همۀ مردم دنیا کامل خواهد شد. 4

آری،همۀ انسان ها دارای عقل جزئی هستند؛اما به محض این که امام دوازدهم ظهور کند و به مردم نظر عنایت افکند،عقل جزئی آدمیان به عقل کلی و جامع ارتقا خواهد یافت.

میزان عقل امام عصر(علیه السلام)

مگر حضرت ولی عصر،عجل اللّه تعالی فرجه الشریف،چقدر عقل دارند؟ پاسخ این است که عقل امام زمان،با عقل کلی عالم(وجود مقدس حضرت حق)در رابطه است.بنابراین،قابل اندازه گیری نیست.تازه، عقل قوی تر نزد رسول خدا،صلی اللّه علیه و آله،است.خداوند می فرماید:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی. إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی». 5

و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید.گفتار او چیزی جز وحی،که به او نازل می شود،نیست.

ص:448

پس،یادآور می شود،تعبیر این روایت از پیامبران و امامان به منزلۀ حجت های ظاهر خدا،و تعبیر روایت از عقل انسان ها به مثابۀ حجت باطنی پروردگار نشان می دهد عقل انسان با وحی دارای رابطۀ مستقیمی است.خداوند متعال،در یکی از آیات سورۀ مبارکۀ حشر،به ارتباط مستقیم به نقل و عقل اشارۀ صریحی می فرماید:

«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ». 6

اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم،قطعا آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدی.و این مثل ها را برای مردم می زنیم تا بیندیشند.

در آیه ای دیگر از قرآن،چنین می خوانیم:

«وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ». 7

و این مثل ها را برای مردم می زنیم،ولی جز اهل معرفت و دانش در آن ها تعقّل نمی کنند.

بنابراین،بین وحی ظاهری خدا به پیامبر(قرآن)و وحی باطنی خدا به بشر(عقل)ارتباط مستقیمی وجود دارد؛زیرا انسان می تواند،از طریق عقل،به کنکاش و درک مفاهیم موجود در قرآن بپردازد و حتی از این طریق،مفاهیم قرآن را به عرصۀ عمل وارد سازد.این همه آیات خداوند در قرآن مجید با مضمون«اعلموا»چه معنایی دارند؟«اسمعوا»،«تفکروا»، و«تعقلوا»در روایات اسلامی چه مفهومی دارند؟چرا امیر مؤمنان علی، علیه السلام،به مدت پنج سال،روی منبر کوفه،برای مردم خطبه خواند؟ بعثت صد و بیست و چهار هزار پیامبر بزرگ الهی از جمله رسول اکرم، صلی اللّه علیه و آله،و نزول صد و چهارده سوره قرآن کریم در طول بیست و سه سال چه معنایی داشته است؟یعنی انسان ها می توانند انبیا و ائمه را فهم و درک کنند.خداوند در قرآن به تمام بت پرستان و مشرکان هشدار می دهد:شما می فهمید،هرچند خود را به نفهمی زده اید!

ص:449

«اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ». 8

آن خدایی که برای شما زمین را گسترد و آسمان را برافراشت و فرو بارید از آسمان آبی که به سبب آن بیرون آورد میوه های گوناگون برای روزی شما.پس کسی را مثل و مانند او قرار ندهید،در صورتی که می دانید خدا ذات بی مثل و بی مانند است.

آری،در این عالم،همۀ انسان ها به دو نیروی بسیار عمده مجهّز شده اند:1.توان درک مفاهیم قرآن با به کارگیری عقل؛2.قدرت انتقال معرفت و حیانی حاصل به تمام اعضا و جوارح(چشم،گوش،زبان، دست،پا،شکم و شهوت،قلب،و روح).بر این اساس،پروردگار انتظار دارد انسان از این دو نیروی خدادادی به منظور دستیابی به کمال بشری اش بهره ببرد.البته،خداوند از انسان ها نمی خواهد همگی به اندازۀ امیر مؤمنان،علیه السلام،به درک مفاهیم قرآن نائل آیند،بلکه می گوید هرکس باید به اندازۀ داشته های خود به فهم قرآن دست یابد.خداوند در قرآن می فرماید:

«لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها». 9

خدا هیچ کس را تکلیف نکند،مگر به قدر توانایی او.

از عقل جزئی تا عقل کلی

عقل جزئی بشر می تواند به زیباترین وضع ممکن در رکاب قرآن،انبیا و ائمه قرار بگیرد و از نور قرآن،نبوت،و امامت برخوردار و به عقل کلی و کامل تبدیل بشود،البته،در حدی که صاحب عقل جزئی شایستگی آن را دارد.به راستی،اگر انسان بدین مرتبه تعالی یابد،به حقایق پنهان عالم دست خواهد یافت و حجت خدا در همۀ زمینه های زندگی بر او تمام خواهد شد.خداوند متعال می فرماید:

ص:450

«اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» 10

امروز،دین شما را به حدّ کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم.

سقوط یا صعود؟

در دعای کمیل،خطاب به پیشگاه مقدس حضرت حق،چنین آمده است:

«فلک الحمد علیّ فی جمیع ذلک و لا حجة لی فیما جری علیّ فیه قضائک و الزمنی حکمک و بلائک».

آری،انسان هرگز نخواهد توانست به دلیلی قانع کننده برای توجیه انحرافات و گناهان بی شمار خود در طول زندگی دنیایی دست پیدا کند تا،برای مثال،بگوید:به این علت رباخوار شدم،به دزدی پرداختم، وطن فروشی کردم،رابطۀ نامشروع داشتم،زکات و خمس ندادم،با مؤمنان درگیر شدم،آبروی مردم را بردم،و به کشور ضربه زدم.اما از طرف دیگر،خداوند از تمام انحرافات انسان باخبر است و اعمال ناشایست انسان را به او اثبات خواهد کرد.

در برخی از آیات قرآن دربارۀ عذاب دوزخیان،گناهکاران حاضر در هفت طبقۀ جهنم به هیچ وجه نمی گویند خدا ما را به جهنم آورده؛چون خدا نیاورده،هرکس خودش رفته است.

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست 11

بی شک،ارتکاب گناهان است که انسان ها را به دوزخ می فرستند:

«أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ». 12

ص:451

در قرآن،خداوند از انسان دعوت می کند به سوی رحمت،نور،و دار السلام حرکت کند.در حقیقت،در قرآن،خدا ده نوع دعوت دارد؛اما در هیچ یک از این ده نوع دعوت،حتی به اندازۀ سر کبریت،آتش دیده نمی شود. 13 اصولا پروردگار همه را از حرکت به سمت جهنم باز می دارد:

بیا بهشتت دهم،مرو تا در نار ما

خداوند در آیه ای از سورۀ مبارکۀ حدید،به پیغمبر اکرم، صلی اللّه علیه و آله،چنین خطاب می کند:

«یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 14

این پاداش نیکو و باارزش در روزی است که مردان و زنان باایمان را می بینی که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت می کند، به آنان می گویند:امروز شما را مژده باد به بهشت هایی که از زیر درختان آن نهرها جاری است،در آن ها جاودانه اید،این است آن کامیابی بزرگ.

باری،اگر انسان به مدد عقل جزئی خود به درک نبوت و امامت نائل آید،می تواند درهای عمل صالح را بگشاید و،در نهایت،بسان سید الشهدا،علیه السلام،و یاران ایشان،شهید و به لقای حضرت حق نائل شود.انسان در این صورت به جلوه گاه قرآن،انبیا،و ائمه تبدیل خواهد شد و زیباترین ساختمان آفرینش نام خواهد گرفت.شایان ذکر است در جهان خلقت،هیچ ساختمانی به زیبایی بهشت آفریده نشده است،زیرا زیبایی این ساختمان بی نهایت و اصولا این ساختمان زیباترین به شمار می آید.در روایات مربوط به اهل تشیع و تسنن،چنین نقل شده است:

بهشت از پروردگار پرسید:آیا نمی خواهی به زیبایی من اضافه کنی؟ پروردگار فرمود:هرچند زیبایی ات کامل است،به زینت و ارزش تو

ص:452

اضافه می کنم.بهشت پرسید:چگونه به زیبایی من اضافه می کنی؟خطاب آمد:با حسینم به زیبایی و زینت تو می افزایم. 15

بنابراین،ساختمان وجود امام حسین،علیه السلام،از بهشت هم زیباتر است.خیلی عجیب است که جبرئیل بارها بر پیامبر اسلام، صلی اللّه علیه و آله،نازل می شود و به ایشان می گوید:

حق تعالی فرمود:سلام مرا به بلال ابلاغ کن و به او بگو بهشت زیبای من در انتظار تو است. 16

پس،وقتی بلال در بهشت نیست،بهشت احساس کمبود می کند.در روایات آمده است:

بهشت به سلمان عاشق تر از سلمان به بهشت است. 17

شیخ صدوق روایتی را این گونه نقل کرده است:

به قول پیامبر بزرگوار اسلام،صلی اللّه علیه و آله،بهشت مشتاق چهار زن است:آسیه،مریم،خدیجه(زوجتی فی الدنیا و الاخرة)،و فاطمه». 18

بهشت زیباترین بناست،پس چگونه به زیبایی دیگری عشق می ورزد؟ این دیگر چه مقامی است؟چه نوع زیبایی است؟

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر،سیرت زیبا بیار

معرفت و بینش حقیقی

چه خوب است انسان توفیق پیدا کند قرآن خدا و روایات انبیا و ائمه را از صمیم دل قرائت کند!یعنی چشم عبارت ها را بخواند و دل به عشق جمله ها و مفاهیم در موج باشد؛چرا که خداوند در همان قرآن مجید می فرماید:

«لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ». 19

جز پاک شدگان از هر نوع آلودگی به حقایق و اسرار و لطایف آن دسترسی ندارند.

ص:453

اگر قرآن و روایات از صمیم دل قرائت شوند،خدا و صاحبان روایات به زودی در محضر انسان نمایان می شوند و انسان تمام زیبایی های حق را به چشم دل خواهد دید.چرا پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،این قدر عاشق قرآن بود؟چون زیبایی این کتاب آسمانی را مشاهده می نمود.چرا ائمۀ ما عاشق قرآن بودند؟چون زیبایی آن را می دیدند.امیر مؤنان علی، علیه السلام،در نهج البلاغه می فرمایند:در این دنیا،عده ای می توانند پس دیوار دنیا را ببینند. 20 در کتاب اصول کافی،دربارۀ این افراد چنین آمده است:

«رجل نوّر اللّه قلبه بالایمان». 21

خدا نکند فقط چشم ظاهر آدم بینا باشد.از یک عارف بیدار دل پرسیدند:ابو جهل،عموی پیامبر،پنجاه و سه سال(چهل سال قبل از بعثت و سیزده سال بعد از بعثت)در همسایگی پیامبر زندگی کرد و هر روز پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،را دید،اما به او ایمان نیاورد،چرا؟ عارف بیدار دل پاسخ داد:چون حضرت رسول،صلی اللّه علیه و آله،را نمی دید،بلکه یتیم عبد اللّه را می دید.خداوند در قرآن می فرماید:

«یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». 22

آری،هرکس حقیقت وجودی پیامبر،صلی اللّه علیه و آله،را یافت از جان به او ایمان آورد:علی،علیه السلام،زهرای مرضیه،علیها السلام،سلمان فارسی،میثم تمّار،و...میثم بیست سال بعد از شهادت علی، علیه السلام،به عشق مولایش به بالای دار رفت،دست و پایش را بریدند،باز هم گفت:علی!میثم به مردم خطاب می کرد:قلم بیاورید تا معارف مولایم را بازگو کنم و شما آن معارف را بنویسید،به این امید که عقل تان کامل شود. 23

ص:454

نبوت و امامت به مثابۀ حقیقت

وجود مبارک امام موسی بن جعفر،علیه السلام،می فرمایند:

«یا هشام إن لقمان قال لابنه»

ای هشام،روزی لقمان به فرزند خود گفت:

«تواضع للحق تکن أعقل الناس». 24

در برابر حق فروتن و متواضع باش!یعنی چه؟یعنی همیشه،آیات قرآن و کلام پیغمبر و امام را در پیش چشم خود داشته باش.حق را رد نکن،از حق جدا مشو،در گوش حق نزن،و...به راستی،چه حقی بالاتر از قرآن است؟چه حقی بالاتر از نبوت است؟چه حقی بالاتر از امامت است؟پسرم،هرکس در مقابل حق متواضع باشد عاقل ترین مردم است.بنابراین،انبیا عاقل ترین مردم بوده اند،چون متواضع ترین مردم در برابر حق به شمار می آمده اند.

ضرورت پیش گیری از نابودی دوبارۀ حقیقت مطلق

امروز،مردم باید مواظب فتنه گران و شرانگیزان داخلی و خارجی باشند؛ زیرا اینان تصمیم دارند قرآن،نبوت،و امامت را از مردم پس بگیرند:در مقاله ها،در روزنامه ها،در مجلات و در سخنرانی ها به قرآن،نبوت و امامت حمله می کنند.حقیقتا،نفاق داخلی به طور کامل از فعالیت های مسیحیت و یهودیت سرچشمه می گیرد.در صدر اسلام،در حالی که هنوز پیغمبر اکرم،صلی اللّه علیه و آله،در قید حیات بودند،منافقان مدینه با یهودیان اطراف مدینه و مسیحیان مکه و مدینه هم پیمان شدند تا حکومت و اسلحه و پول پس از وفات پیامبر در اختیار اهل بیت، علیهم السلام،قرار نگیرد.وقتی پیامبر،صلی اللّه علیه و آله،در سال یازدهم هجری از دنیا رفت و در مدینه به خاک سپرده شد،این گروه حاکم شدند و اسلحه را از دست اهل بیت،علیهم السلام،گرفتند و فدک را مال

ص:455

خود کردند.به مدت هزار و پانصد سال،این حکومت و سرمایه در دست بیگانگان قرار گرفت؛اما سرانجام حضرت امام،رحمه اللّه،به کمک مردم،حکومت را به اهل بیت،علیهم السلام،برگردانید.هنوز چند دهه از عمر انقلاب باشکوه اسلامی نگذشته که دوباره اهل نفاق با یهودیت صهیونیست و مسیحیت استعمارگر همگام شده تا از طریق سخنرانی و مقاله،ایمان مردم را سست کند و حکومت و سرمایه را به بیگانگان برگرداند.

ص:456

پی نوشت:

(1) .ر ک:صد میدان،خواجه عبد اللّه انصاری،کتابخانه طهوری،تهران.

(2) .کافی،ج 1،ص 16؛نیز ر حف العقول،حرانی،ص 386:«یا هشام إن اللّه علی الناس حجتین:حجة ظاهرة و حجة باطنة،فأما الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة، علیهم السلام،و أما الباطنة فالعقول».نیز:کافی،ج 1،ص 25:علی بن محمد،عن سهل بن زیاد،عن محمد بن سلیمان،عن علی بن إبراهیم عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:حجة اللّه علی العباد النبی،و الحجة فیما بین العباد و بین اللّه العقل.

(3) .کافی،ج 1،ص 1،ح 11:عدة من أصحابنا،عن أحمد بن محمد بن خالد،عن بعض أصحابه،رفعه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: ما قسم اللّه للعباد شیئا أفضل من العقل،فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل،و إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل و لا بعث اللّه نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل،و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمته و ما یضمر النبی صلی اللّه علیه و آله فی نفسه أفضل من اجتهاد المجتهدین،و ما أدی العبد فرائض اللّه حتی عقل عنه،و لا بلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل،و العقلاء هم أولو الألباب، الذین قال اللّه تعالی:" وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ ".

(4) .کافی،ج 1،ص 25:الحسین بن محمد،عن معلی بن محمد،عن الوشاء عن المثنی الحناط،عن قتیبة الأعشی،عن ابن أبی یعفور،عن مولی لبنی شیبان،عن أبی جعفر علیه السلام قال:إذا قائمنا وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم.

(5) .نجم،3-4.

(6) .حشر،21.

(7) .عنکبوت،43.

(8) .بقره،22؛نیز در سوره بقره،42: «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» .

(9) .بقره،286.

(10) .مائده،3.

(11) .از حافظ است.

(12) .اشاره به آیه 221 سوره بقره: «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ».

(13) .آیه بالا و این آیات:بقره،43: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ»؛ یونس،25: «وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛ غافر، 41: «وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النّارِ»؛ نساء،154: «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً»؛ مائده،21: «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ»؛ بقره،42: «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ بقره،172: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ»؛ حج،77: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛ انعام،151-153: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ* وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ* وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».

(14) .حدید،12.

(15) .کنز العمال،متقی هندی،ج 12،ص 121؛تاریخ مدینه دمشق،ابن عساکر،ج 13، ص 228؛الموضوعات،ابن جوزی،ج 1،ص 406؛لسان المیزان،ابن حجر عسقلانی، ج 1،ص 257:«لما استقر أهل الجنة قالت الجنة:یا رب ألیس وعدتنی أن تزیننی برکنین من أرکانک؟قال:ألم أزینک بالحسن و الحسین؟فماست الجنة میسا کما یمیس العروس».

(16) .در روایات آمده است:بحار الأنوار،ج 31،ص 202:«...و عن أنس عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم أنه قال:اشتاقت الجنة إلی علی و عمار و سلمان و بلال».نیز در السرائر،ابن إدریس حلی،ج 3،ص 601 آمده است:«عن جعفر عن أبیه،قال قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و آله،أحشر یوم القیامة علی البراق،و تحشر فاطمة ابنتی علی ناقتی العضباء القصواء،و یحشر هذا البلال علی ناقة من نوق الجنة،یؤذن أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،فإذا نادی کسی حلة من حلل الجنة».

(17) .روضة الواعظین،فتال نیشابوری،ص 282؛بحار الانوار،ج 22،ص 341:«قال رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله: «ان الجنة لا شوق إلی سلمان من سلمان إلی الجنة و ان الجنة لا عشق لسلمان من سلمان إلی الجنة»؛ عوالی اللئالی،احسائی،ج 4،ص 101؛ مستدرک سفینة البحار،شیخ علی النمازی،ج 7،ص 245:«النبوی صلی اللّه علیه و آله؛إن الجنة لأعشق لسلمان من سلمان للجنة».

(18) .بحار الأنوار،ج 43،ص 53:«و من کتاب مولد فاطمة لابن بابویه:روی أن النبی صلی اللّه علیه و آله قال:اشتاقت الجنة إلی أربع من النساء:مریم بنت عمران،و آسیة بنت مزاحم زوجة فرعون و هی زوجة النبی صلی اللّه علیه و آله فی الجنة،و خدیجة بنت خویلد زوجة النبی صلی اللّه علیه و آله فی الدنیا و الاخرة،و فاطمة بنت محمد صلی اللّه علیه و آله.

(19) .واقعه،79.

(20) .برداشت آزادی است از این عبارت امیر مومنان در خطبه متقین:امالی،شیخ صدوق،ص 667:«عظم الخالق فی أنفسهم،و وضع ما دونه فی أعینهم،فهم و الجنة کمن رآها،فهم فیها متکئون،و هم و النار کمن رآها،فهم فیها معذبون...».

ص:457

ص:458

ص:459

(21) .اشاره است به حدیث الاحتجاج،شیخ طبرسی،ج 1،ص 150:«فقال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و آله:صدق سلمان،صدق سلمان،من اراد ان ینظر إلی رجل نور اللّه قلبه بالایمان،فلینظر إلی سلمان»؛کافی،ج 2،ص 53؛الاصول الاصلیه،فیض قاسانی، ص 160:«عن إسحاق بن عمار قال:سمعت أبا عبد اللّه،علیه السلام،یقول: إن رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،صلی بالناس الصبح،فنظر إلی شاب فی المسجد و هو یخفق و یهوی برأسه،مصفرا لونه،قد نحف جسمه و غارت عیناه فی رأسه،فقال له رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله:کیف أصبحت یا فلان؟قال:أصبحت یا رسول اللّه موقنا،فعجب رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،من قوله و قال:إن لکل یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟ فقال:إن یقینی یا رسول اللّه هو الذی أحزننی و أسهر لیلی و أظمأ هواجری فعزفت نفسی عن الدنیا و ما فیها حتی کأنی أنظر إلی عرش ربی و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و أنا فیهم و کأنی أنظر إلی أهل الجنة،یتنعمون فی الجنة و یتعارفون و علی الارائک متکئون و کأنی أنظر إلی أهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون و کأنی الآن أسمع زفیر النار،یدور فی مسامعی،فقال رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،لاصحابه:

هذا عبد نور اللّه قلبه بالایمان،ثم قال له:الزم ما أنت علیه،فقال الشاب:ادع اللّه لی یا رسول اللّه أن ارزق الشهادة معک،فدعا له رسول اللّه،صلی اللّه علیه و آله،فلم یلبث أن خرج فی بعض غزوات النبی صلی اللّه علیه و آله فاستشهد بعد تسعة نفر و کان هو العاشر».

(22) .اعراف،198.

(23) .خصائص الأئمة،شریف رضی،ص 54:«قال:و کان میثم یمر فی السبخة بنخلة فیضرب بیده علیها،و یقول:یا نخلة ما غذیت إلا لی،و کان یقول لعمرو بن حریث:إذا جاورتک فأحسن جواری،فکان عمرو یری أنه یشتری عنده دارا أو ضیعة له بجنب ضیعته فکان عمرو یقول:سأفعل،فأرسل الطاغیة عبید اللّه بن زیاد إلی عریف میثم یطلبه منه فأخبره أنه بمکة فقال له:إن لم تأتنی به لاقتلنک فأجله أجلا و خرج العریف إلی القادسیة ینتظر میثما،فلما قدم میثم أخذ بیده فأتی به عبید اللّه بن زیاد، فلما أدخله علیه،قال له:انت میثم؟قال:نعم،إبرأ من أبی تراب.قال:لا أعرف

ص:460

[أبا تراب!قال:إبرأ من علی بن أبی طالب!قال:فان لم أفعل؟قال:إذا و اللّه أقتلک.

قال:أما انه قد کان یقال لی إنک ستقتلنی،و تصلبنی علی باب عمرو بن حریث،فإذا کان الیوم الثالث إبتدر من منخری دم عبیط.قال:فأمر بصلبه علی باب عمرو بن حریث،فقال للناس:سلونی،سلونی و هو مصلوب قبل أن أموت،فواللّه لاحدثنکم ببعض ما یکون من الفتن!فلما سأله الناس و حدثهم أتاه رسول من إبن زیادلعنه اللّه فألجمه بلجام من شریط،فهو أول من ألجم بلجام هو مصلوب،ثم أنفذ إلیه من وجأ جوفه حتی مات فکانت هذه من دلائل أمیر المؤمنین علیه السلام».]

(24) .کافی،ج 1،ص 16.

ص:461

ص:462

کتابنامه و فهرست ها

اشاره

کتابنامه -قرآن مجید،ترجمه استاد حسین انصاریان،اسوه،تهران،1386 ش.

-ابن ابی الحدید(م 656 ق).شرح نهج البلاغه،تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم،دار احیاء الکتب العربیة،قم،بی تا.

-ابن أبی جمهور الاحسائی(حدود 840 ق).عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة،تحقیق شهاب الدین مرعشی نجفی و مجتبی عراقی،بی نا،چ 1،قم،1403 ق.

-ابن ادریس حلی،ابی جعفر محمد بن منصور بن احمد(م 598 ق).سرائر،تحقیق گروهی از محققین،جامعه مدرسین،قم،1410 ق.

-ابن ادریس حلی،ابی جعفر محمد بن منصور بن احمد(م 598 ق).مستطرفات السرائر،تحقیق گروهی از محققین،مؤسسه نشر اسلامی،چ 2،قم،1411 ق.

-ابن بابویه قمی،ابو الحسن علی بن حسین بن موسی(م 329 ق).الامامة و التبصرة، تحقیق و نشر مدرسه امام مهدی،قم،بی تا.

-ابن جوزی،علی(597 ق).موضوعات،تحقیق عبد الرحمن محمد عثمان،المکتبة السلفیة،چ 1،مدینه،1386 ق.

-ابن حجر عسقلانی(م 852 ق).فتح الباری شرح صحیح البخاری،دار المعرفة، بیروت،بی تا.

-ابن حجر عسقلانی(م 852 ق).لسان المیزان،مؤسسة الاعلمی،چ 2،بیروت،1390 ق.

ص:463

ص:464

ص:465

-ابن حزم اندلسی،علی بن احمد بن سعید(م 456 ق).المحلی،تحقیق أحمد محمد شاکر،دار الفکر،بیروت،بی تا.

-ابن دمشقی،محمد بن احمد دمشقی باعونی شافعی(م 871 ق).جواهر المطالب فی مناقب الامام الجلیل علی بن أبی طالب،تحقیق محمد باقر محمودی،مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة،چ 1،قم،1416 ق.

-ابن سعد,مجمد(م 230 ق).الطبقات الکبری،دار صادر،بیروت،بی تا.

-ابن شهر آشوب سروی مازندرانی،ابو چعفر رشید الدین محمد بن علی(م 588 ق).

معالم العلماء،قم،بی نا،بی تا.

-ابن شهر آشوب مازندرانی،ابو جعفر رشید الدین محمد بن علی(م 588 ق).مناقب آل أبی طالب،تحقیق جمعی از اساتید نجف،مکتبة الحیدریة،نجف،1376 ق.

-ابن عساکر(م 571 ق).تاریخ مدینة دمشق،تحقیق علی شیری،دار الفکر،بیروت، 1415 ق.

-ابن فهد حلی،احمد(م 841 ق).عدة الداعی و نجاح الساعی،تحقیق احمد موحدی قمی،نشر وجدانی،قم،بی تا.

-ابن قولویه قمی،جعفر بن محمد(م 368 ق).کامل الزیارات،تحقیق جواد قیومی و دیگران،مؤسسه نشر فقاهت،چ 1،قم،1417 ق.

-ابن معصوم،صدر الدین السید علی خان المدنی الشیرازی الحسینی(م 1120 ق).

الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة،بصیرتی،چ 2،قم،1397 ق.

-ابن میثم بحرانی،کمال الدین میثم بن علی(م قرن 6).شرح مئة کلمة،تحقیق میر جلال الدین حسینی ارموی محدث،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،قم،بی تا.

-ابو الفرج اصفهانی(م 356 ق).مقاتل الطالبیین،تحقیق کاظم مظفر،مکتبة الحیدریة، چ 3،نجف،بی تا.

-أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح(م 284 ق).تاریخ یعقوبی، موسسه نشر فرهنگ اهل بیت،قم،بی تا.

-اربلی،علی بن عیسی بن أبی الفتح(م 693 ق).کشف الغمة فی معرفة الائمة،دار الاضواء،چ 2،بیروت،1405 ق.

-البرقی،أحمد بن محمد بن خالد(م 274 ق).المحاسن،تحقیق سید جلال الدین حسینی،دار الکتب الاسلامیة،قم،بی تا.

ص:466

-امام خمینی(م 1368 ش).دیوان امام،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،چ 10، تهران،1376 ش.

-امام زین العابدین(م 94 ق).الصحیفة السجادیة(ابطحی)،تحقیق و نشر موسسه امام مهدی،چ 1،قم،1411 ق.

-امین عاملی،سید محسن(م 1371 ق).لواعج الاشجان فی مقتل الحسین،نشر بصیرتی،قم،بی تا.

-انصاری،خواجه عبد اللّه(م 481 ق).صد میدان،کتابخانه طهوری،تهران،بی تا.

-باقر شریف القرشی.حیاة الامام الحسین بن علی دراسة و تحلیل،الادب،چ 1،نجف، 1394 ق.

-باقلانی،أبی بکر محمد بن الطیب(م 403 ق).إعجاز القرآن،تحقیق احمد صقر،دار المعارف،چ 3،مصر،بی تا.

-بحرانی،سید هاشم(م 1107 ق).حلیة الابرار فی احوال محمد و آله الاطهار،تحقیق غلام رضا مولانا بحرانی،موسسه معارف اسلامیه،چ 1،بی جا،1411 ق.

-بخاری،محمد بن إسماعیل(م 256 ق).صحیح بخاری،دار الفکر،بیروت،1401 ق.

-بغدادی،محمد بن حبیب(م 245 ق).المحبر ورقة الاصل الخطیة،بی نا،بی تا.

-بکری دمیاطی(م 1310 ق).اعانة الطالبین،دار الفکر،چ 1،بیروت،1418 ق.

-تمیمی مغربی،نعمان بن محمد(م 363 ق).دعائم الاسلام،تحقیق آصف بن علی أصغر فیضی،دار المعارف،مصر،1383 ق.

-تمیمی مغربی،نعمان بن محمد(م 363 ق).شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی،موسسه نشر اسلامی،قم،بی تا.

-جزائری،النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین،بی نا،بی تا.

-جزائری،سید نعمت اللّه موسوی(م 1112 ق).نور البراهین فی أخبار السادة الطاهرین،تحقیق سید رجائی،مؤسسه نشر اسلامی،چ 1،قم،1417 ق.

-جمعی از علما،مجموعة وفیات الائمة ویلیه وفاة السیدة زینب،دار البلاغه،چ 1، بیروت،1412 ق.

-حائری،محمد مهدی.شجرة الطوبی،مکتبة الحیدریة،نجف،بی تا.

-حافظ شیرازی،خواجه شمس الدین محمد(م 792 ق).دیوان حافظ،تصحیح دکتر قزوینی و غنی،مقدمه دکتر حسین الهی قمشه ای،محمد،چ 7،تهران،1370 ش.

ص:467

-حر عاملی.الفصول المهمة فی أصول الأئمة،تحقیق محمد بن محمد حسین القائینی، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا،چ 1،قم،1418 ق.

-حر عاملی،محمد بن حسن بن علی(م 1104 ق).وسائل الشیعة(آل البیت)،تحقیق و نشر موسسه آل البیت لاحیاء التراث،چ 2،قم،1414 ق.

-حر عاملی،محمد بن حسن بن علی(م 1104 ق).الجواهر السنیة فی الاحادیث القدسیة،نشر مفید،قم،بی تا.

-حرانی،ابن شعبه(م قرن 4 ق).تحف العقول عن آل الرسول،تحقیق علی اکبر غفاری، موسسه نشر اسلامی،چ 2،قم،1363 ش.

-حلی،یحیی بن سعید(م 689 ق).الجامع للشرایع،تحقیق گروهی از محققین،موسسه سید الشهدا،قم،1405 ق.

-حمیری بغدادی،ابو العباس عبد اللّه(م 300 ق).قرب الاسناد،تحقیق و نشر موسسه آل البیت لاحیاء التراث،چ 1،قم،1413 ق.

-خمینی،سید مصطفی(م 1398 ق).تحریرات فی الاصول،تحقیق و نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،چ 1،تهران،1376 ش.

-خمینی،سید مصطفی.تفسیر القرآن الکریم مفتاح احسن الخزائن الالهیة،تحقیق و نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران،1418 ق.

-خوئی،سید ابو القاسم موسوی(م 1413 ق).معجم الرجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة،تحقیق گروهی از محققین،بی نا،بی جا،چ 1413،5 ق.

-خوئی،سید ابو القاسم موسوی(م 1413 ق).منهاج الصالحین،مدینة العلم،قم،1410 ق.

-دهخدا،علی اکبر(م 1334 ش).امثال و حکم،امیر کبیر،چ 10،تهران،1377 ش.

-راضی،شیخ حسین.سبیل النجاة فی تتمة المراجعات،بی نا،بی تا.

-راغب اصفهانی(م 502 ق).المفردات فی غریب القرآن،دفتر نشر کتاب،چ 1404،1، بی جا.

-راوندی،قطب الدین(م 573 ق).الخرائج و الجرائح،تحقیق و نشر مؤسسه امام مهدی،قم،بی تا.

-راوندی،قطب الدین.الدعوات،تحقیق و نشر مدرسه امام مهدی،چ 1،قم،1407 ق.

-سبحانی،جعفر.تهذیب الاصول(تقریر بحث اصول امام خمینی)،دار الفکر،قم، 1410 ق.

ص:468

سعدی شیرازی،شیخ مصلح الدین(م 690-694 ق).گلستان سعدی،تصحیح محمد علی فروغی،مقدمه عباس اقبال،محمد،چ 6،تهران،1370 ش.

-سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی،أبو صادق(م 76 ق).کتاب سلیم بن قیس الهلالی،تحقیق محمد باقر انصاری زنجانی خوئینی،بی نا،بی جا،بی تا.

-سیوطی.الدر المنثور(و بهامشه القرآن الکریم مع تفسیر ابن عباس)،دار المعرفة،چ 1، بیروت،1365 ق.

-سیوطی،جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر(م 911 ق).الجامع الصغیر،چ 1،دار الفکر،بیروت،1401 ق.

-سید بن طاووس(م 664 ق).اللهوف فی قتلی الطفوف،دار الاضواء،چ 1،بیروت، 1417 ق.

-سید بن طاووس.طرائف،خیام،چ 1،قم،1371 ش.

-سید بن طاووس،سید رضی الدین علی بن موسی جعفر بن طاووس(م 664 ق).

اللهوف فی قتلی الطفوف،دار الاضواء،چ 1،بیروت،1417 ق.

-سید بن طاووس،سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس(م 664 ق).

اقبال الاعمال،تحقیق جواد قیومی اصفهانی،مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی،چ 1، قم،1414 ق.

-سید رضی.خصائص الائمة،تحقیق محمد هادی امینی،مرکز تحقیقات اسلامی آستان قدس رضوی،مشهد،1406 ق.

-سید رضی.سید محمد حسین موسوی بغدادی(م حدود 406 ق).المجازات النبویة، تحقیق طه محمد زینی،نشر بصیرتی،قم،بی تا.

-سید رضی،أبو الحسن محمد بن الحسین بن موسی موسوی بغدادی(م 406 ق).نهج البلاغه،تحقیق شیخ محمد عبده،دار المعرفه،بیروت،بی تا.

-شمس الدین،محمد مهدی.دراسات فی نهج البلاغه،دار الزهرا،چ 2،بیروت،1376 ق.

-شهرستانی،سید علی.وضوء النبی،ناشر مؤلف،چ 1،قم،1415 ق.

-شهریار،سید محمد حسین(م 1367 ش).کلیات دیوان شهریار،زرین و نگاه،چ 14، تهران،1373 ش.

-شهید اول،محمد بن مکی بن محمد بن حامد العاملی(م 786 ق).الذکری(ط.ق)، چاپ سنگی،بی نا،1272 ق.

ص:469

-شهید ثانی.مسالک الافهام،تحقیق و نشر مؤسسه معارف اسلامی،چ 1416،1 ق.

-شهید ثانی،زین الدین بن علی بن أحمد عاملی جبعی(م 966 ق).رسائل الشهید الثانی،بصیرتی،قم،بی تا.

-شهید ثانی،زین الدین بن علی بن أحمد عاملی جبعی(م 966 ق).منیة المرید فی ادب المفید و المستفید،تحقیق رضا مختاری،مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی،چ 1، قم،1409 ق.

-شیخ جعفر کاشف الغطاء(م 1228 ق).کشف الغطاء،مهدوی،اصفهان،بی تا.

-شیخ طوسی.اختیار معرفة الرجال،تحقیق میرداماد،محمد باقر حسینی،مهدی رجائی،مؤسسه آل البیت،قم،بی تا.

-شیخ طوسی.امالی،تحقیق موسسه بعثت،دار الثقافة،چ 1،قم،1414 ق.

-شیخ طوسی.مصباح المتهجد،موسسة فقه الشیعة،چ 1،بیروت،1411 ق.

-شیخ طوسی،أبی جعفر محمد بن الحسن(م 460 ق).التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی،مکتب الاعلام الاسلامی،چ 1،بی جا،1409 ق.

-شیخ طوسی،أبی جعفر محمد بن الحسن(م 460 ق).الفهرست،تحقیق جواد قیومی،مؤسسة نشر الفقاهة،چ 1،بی جا،1417 ق.

-شیخ بهائی،بهاء الدین محمد عاملی(م 1031 ق).کشکول،فراهانی،تهران،بی تا.

-شیخ صدوق.التوحید،تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،1387 ق.

-شیخ صدوق.المقنع،تحقیق و نشر مؤسسه امام هادی،قم،1415 ق.

-شیخ صدوق.ثواب الاعمال،انتشارات رضی،چ 2،قم،1368 ش.

-شیخ صدوق.کمال الدین و تمام النعمة،تحقیق علی اکبر غفاری،موسسه نشر اسلامی، قم،1405 ق.

-شیخ صدوق.من لا یحضره الفقیه،تحقیق علی اکبر غفاری،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،چ 2،قم،1404 ق.

-شیخ صدوق،ابو جعفر محمد بن علی بن حسین قمی(م 381 ق).امالی،تحقیق و نشر موسسه بعثت،چ 1،قم،ق 1413.

-شیخ صدوق،ابو جعفر محمد بن علی بن حسین قمی(م 381 ق).علل الشرایع،مکتبة الحیدریة،نجف،1386 ق.

ص:470

-شیخ طبرسی،امین الاسلام أبی علی فضل بن حسن(م 560 ق).مجمع البیان فی تفسیر القرآن،تحقیق گروهی از محققین،مؤسسه اعلمی للمطبوعات،بیروت،چ 1، 1415 ق.

-شیخ کلینی،محمد بن یعقوب(م 329 ق).الکافی،تحقیق علی اکبر غفاری،دار الکتب الاسلامیه،قم 1388 ق.

-شیخ مفید.الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی عباد،تحقیق موسسه ال البیت لتحقیق التراث،دار المفید،قم،بی تا.

-شیخ مفید،ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن نعمان بن عبد السلام(م 413 ق).

الاختصاص،تحقیق علی اکبر غفاری،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،قم،بی تا.

-شیخ مفید،الاختصاص،تحقیق علی اکبر غفاری،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،قم، بی تا.

-صالحی شامی،محمد بن یوسف(م 942 ق).سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق شیخ عادل احمد عبد الموجود،دار الکتب العلمیة،بیروت،1414 ق.

-طباطبایی،سید محمد حسین(م 1402 ق).المیزان فی تفسیر القرآن،موسسه نشر اسلامی،قم،بی تا.

-طبرانی،سلیمان بن أحمد بن أیوب لخمی(م 360 ق).المعجم الکبیر،تحقیق حمدی عبد المجید السلفی،مکتبه ابن تیمیه،چ 2،قاهره،بی تا.

-طبرسی،أبی الفضل علی(م قرن 7 ق).مشکاة الانوار فی غرر الاخبار،با مقدمه صالح جعفری،مکتبة الحیدریة،چ 2،نجف،1385 ق.

-طبرسی،احمد بن علی بن ابی طالب(م قرن 6 ق).احتجاج،تحقیق محمد باقر الخرسان،دار النعمان،نجف،1386 ق.

-طبرسی،أبو علی فضل بن حسن،معروف به امین الاسلام و امین الدین(و 468- 480-م.548 ق).مجمع البیان فی تفسیر القرآن،تحقیق گروهی از محققین،مؤسسه اعلمی للمطبوعات،چ 1،بیروت،1415 ق.

-طبرسی،رضی الدین أبو نصر حسن بن فضل(م.قرن 6 ق).مکارم الاخلاق، انتشارات شریف رضی،چ 6،قم،1392 ق.

-طبری،ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم(م اوایل قرن 4 ق).دلائل الامامة،تحقیق بخش تحقیقات اسلامی موسسه بعثت،موسسه بعثت،قم،1413 ق.

ص:471

-طبری،عماد الدین أبی جعفر محمد بن أبی القاسم(م 525 ق).بشارة المصطفی، تحقیق جواد قیومی اصفهانی،موسسه نشر اسلامی،چ 1،قم،1420 ق.

-عاملی،سید جعفر مرتضی.الصحیح من سیرة النبی الاعظم،دار الهادی،چ 4،بیروت، 1415 ق.

-عجلونی الجراحی،اسماعیل بن محمد(م 1162 ق).کشف الخفاء و مزیل الالباس، دار الکتب العلمیة،چ 2،بیروت،1408 ق.

-عروسی حویزی،شیخ عبد العلی بن جمعه(م 1112 ق).تفسیر نور الثقلین،تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی،موسسه اسماعیلیان،چ 4،قم،1412 ق.

-عسکری،سید مرتضی(م.1427 ق).عبد اللّه بن سبا و اساطیر أخری،توحید،چ 6، بی جا،1413 ق.

-عسکری،سید مرتضی.معالم المدرستین،موسسه النعمان،بیروت،1410 ق.

-عطار نیشابوری(م 618 ق).تذکرة الأولیاء،تصحیح رینولد آلن نیکلسون،لوزاک، لندن،1905 م.

-علامه حلی.الرسالة السعدیة،تحقیق عبد الحسین محمد علی بقال،کتابخانه عمومی آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی،چ 1،قم،1410 ق.

-علامه حلی،(م 726 ق).خلاصة الاقوال،مطبعة الحیدریة،نجف،1381 ق.

-علامه حلی،جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر(م 726 ق).تذکرة الفقهاء،مکتب الرضوی لاحیاء الآثار الجعفریة،بی جا،بی تا.

-علامه حلی،جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر(م 726 ق).مختلف الشیعة،تحقیق گروهی از محققین،موسسه نشر اسلامی،چ 1،قم،1412 ق.

-علی بن محمد اللیثی الواسطی(م قرن 6 ق).عیون الحکم و المواعظ،تحقیق حسین حسنی بیرجندی،دار الحدیث،چ 1،قم،1376 ش.

-علی بن یونس العاملی(م 877 ق).الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم،تحقیق محمد باقر بهبودی،المکتبة المرتضویة لاحیاء آلآثار الجعفریة،چ 1،بی جا،1384 ق.

-علی بن ابراهیم قمی(م 329 ق).تفسیر القمی،تصحیح سید طیب جزایری،مؤسسه دار الکتاب،چ 3،قم،1404 ق.

-فتال نیشابوری(م 508 ق).روضة الواعظین،تحقیق السید محمد مهدی السید حسن الخرسان،انتشارات رضی،قم،بی تا.

ص:472

-فخر المحققین،فرزند علامه حلی(م 770 ق).إیضاح الفوائد،تحقیق کرمانی و دیگران،نشر به امر آیة اللّه سید محمود شاهرودی به نفقه حاج محمد کوشانپور،چ 1، قم،1387 ق.

-فیض قاسانی،محمد محسن(م 1091 ق).الأصول الأصلیة،سازمان چاپ دانشگاه، تهران،1349 ش.

-فیض کاشانی،ملا محسن محمد بن مرتضی(م 1091 ق).التحفة السنیة،شارح سید نعمت اللّه جزایری،مخطوط(میکرو فیلم)،کتابخانه آستان قدس.

-قندوزی حنفی،سلیمان بن ابراهیم(م 1294 ق).ینابیع المودة لذوی القربی،تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی،دار الاسوه،چ 1،قم،1416 ق.

-کوفی،ابراهیم بن محمد ثقفی(م 283 ق).الغارات،تحقیق جلال الدین محدث،قم، بی نا،بی تا.

گروهی از محققین موسسه ولی عصر.موسوعة الامام الجواد علیه السلام،زیر نظر ابو القاسم خزعلی،موسسه ولی عصر،چ 1،قم،1419 ق.

-مازندرانی،ملا محمد صالح(م 1081 ق).شرح أصول الکافی،بی نا،بی جا،بی تا.

-متقی هندی،علی بن حسام الدین هندی(م 975 ق).کنز العمال،تحقیق بکری حیانی،صفوة السقا،مؤسسه الرساله،بیروت،1409 ق.

-مجلسی،محمد باقر بن محمد تقی(م 1111 ق).بحار الانوار،موسسة الوفاء،بیروت، 1403 ق.

-محقق اردبیلی(م 993 ق).زبدة البیان فی احکام القرآن،تحقیق محمد باقر بهبودی، مکتبة المرتضویة لاحیاء الاثار الجعفریة،بی تا.

-محقق حلی،شیخ جعفر بن حسن(م 676 ق).شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام،تحقیق سید صادق شیرازی،انتشارات استقلال،چ 2،تهران،1409 ق.

-محقق داماد،محمد باقر بن میر حسینی أسترابادی(م 1041 ق).اثنا عشر رسالة- شارع النجاة و عیون المسائل،مکتبه سید داماد،بی جا،بی تا.

-محقق نراقی(م 1245 ق).عوائد الایام،بصیرتی،قم،1408 ق.

-محقق نوری،میرزا حسین بن محمد تقی طبرسی(م 1320 ق).مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،قم،1408 ق.

-محمدی ری شهری،محمد.حکمت نامه لقمان،دار الحدیث،چ 1،قم،1385 ش.

-محمدی ری شهری،محمد.میزان الحکمة،دار الحدیث،قم،1375 ش.

ص:473

-محمودی،محمد باقر.نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة،دار التعارف للمطبوعات، چ 1،بیروت،1385 ق.

-معین،محمد.فرهنگ فارسی،امیر کبیر،چ 8،تهران،1371 ش.

-مناوی،محمد عبد الروؤف(م 1331 ق).فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،تحقیق احمد عبد السلام،دار الکتب العلمیة،چ 1،بیروت،1415 ق.

-منسوب به امام جعفر صادق(148 ق).مصباح الشریعة،موسسه اعلمی،چ 1،بیروت، 1400 ق.

-موسوی بجنوردی،محمد کاظم.دائرة المعارف بزرگ اسلامی،مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی،چ 5،تهران،1383 ش.

-مولوی،جلال الدین محمد بلخی(م 640-672 ق).مثنوی معنوی،تصحیح قوام الدین خرمشاهی،دوستان،چ 4،تهران،1379 ش.

-نجفی،شیخ محمد حسن(م 1266 ق).جواهر الکلام،تحقیق شیخ عباس قوجانی، دار الکتب الاسلامیة،قم چ 1365،2 ش.

-نراقی،ملا احمد(م 1244 ق).معراج السعاده،ندای اسلام،چ 1،مشهد،1362 ش.

-نسائی،احمد بن شعیب(م 303 ق).سنن نسائی،دار الفکر،چ 1،بیروت،1348 ق.

-نمازی شاهرودی،علی(م 1405 ق).مستدرک سفینة البحار،تحقیق حسن نمازی، موسسه نشر اسلامی،قم،1419 ق.

-هاوکینگ،ویلیام استفن.تاریخچه زمان از زمان وقوع انفجار بزرگ تا تشکیل سیاهچاله ها،ترجمه حبیب اللّه دادفرما،کیهان،تهران،چ 1386،4 ش.

-یاقوت الحموی(م 626 ق).معجم البلدان،دار إحیاء التراث العربی،بیروت،1399 ق.

-...،ابواب الجنان،نسخه چاپ سنگی(کتابخانه شخصی مؤلف).

ص:474

نمایه اعلام و القاب

ائمه اطهار(اهل بیت،آل محمد):41،4، 236،210،209،183،168،66، 306،305،274،265،242،240، 342،341،335،330،326،308، 456،455،454،448،382،370

ابن ابی الحدید:308

ابن رشد:432

ابن زیاد:309

ابن سینا:432

ابن عباس:380

ابن قولویه:279

ابن ملجم:408

ابو الفتوح رازی:280

ابو بکر:426

ابو جهل:454

ابو خالد کابلی:10

ابو ذر:334،275

ابو قبیس(کوه):61

آخوند خراسانی:185

آخوند کاشی:412

ارباب(آیت اللّه حاج آقا رحیم):72،71

اردن:327

اروپا:413،281،274

اروند(رود):107

استالین:240

اسرائیل:62

آسیه(همسر فرعون):266،217،216، 453

اصبغ بن نباته:65

اصحاب حضرت سید الشهدا:298

اصحاب حل و عقد:427

اصفهان:432،165،70

آفریقا:327،274،8

افغانستان:267

آلمان:66،8

امام باقر(أبی جعفر):365،284،41، 382

امام حسن مجتبی:271،242،125، 408،382،274

امام حسین(ابی عبد اللّه):108،107،67، 277،274،243،240،168،125، 308،307،306،298،279،278، 452،382،309

امام خمینی:456،425،306،277،9

امام رضا(علی بن موسی الرضا،امام هشتم):413،276،209

امام زین العابدین(سجاد):284،125، 429،382،366،365

امام صادق:72،61،60،58،57،36، 217،213،190،188،127،93، 326،310،279،270،246،218، 448،341،330

امام عسگری(حسن بن علی):242

امام عصر(ولی عصر،دوازدهمین امام، امام زمان):433،274،168،41،7، 448

امام علی(امیر المؤمنین،امیر مومنان علی بن ابی طالب):65،58،40،35،29، 124،104،103،102،101،68،

ص:475

212،183،162،157،126،125، 267،240،237،222،221،219، 312،308،302،284،281،273، 380،371،365،340،339،333، 449،413،408،407،382،382، 454،450

امام کاظم(موسی بن جعفر):101،41، 455،447

آمریکا:413،327،281،274،62

امیر کبیر:372

آیت اللّه العظمی آقا سید محمد فشارکی:

373

آیت اللّه العظمی حائری:373

آیت اللّه العظمی کلباسی:432

ایران:372،183،70،10،7

اینشتین:165

بابل:404

بازار تهران:332

بازار کوفه:105

بروجردی(آیت اللّه العظمی سید حسین):

222،185،71

بصره:164،155،70

بغداد،191،41

بلال:453

بلعم باعورا:191،182

بنی امیه:275،274

بنی عباس:274

بنیامین:245

بهشتی(آیت اللّه سید محمد حسین):372

بهلول:192،191

بوسنی هرزگوین:267

بوشهر:155

بیت المقدس:411،335،183

بیت المعمور:335

تخت فولاد:72

تربت حیدریه:34

تربتی(آیت اللّه حاج ملا عباس):34، 37،36

ترکستان:33

تهران:237،222،161،70،34،8، 424،411،410،373

تیمور گورکانی(تیمور):311،310

تیره اموی:426

جابر بن عبد اللّه انصاری:125

جبرئیل:381،453،381،301،167

جنگ احد:10

جنگ احزاب:10

جنگ ایران و عراق(دفاع مقدس):10

جنگ بدر:10

جنگ تبوک:185

جنگ حنین:10

جنگ خندق:10

جنگ خندق:126

حافظ:309،244،105

حبیب بن مظاهر:67

حجر بن عدی:408

حر بن یزید:243،240

حزب کمونیست:240

حسنین:125

حضرت ابراهیم:267،214،213،212، 280،279،276،275،269،268، 404،337،335،284،282،281

حضرت آدم:306،6

حضرت اسحاق:281

حضرت اسماعیل:281،280،276، 282

ص:476

حضرت خدیجه کبری:453،35

حضرت خضر:380

حضرت داوود:424

حضرت زینب:279،277

حضرت سلیمان:370،268،267،270، 377،374،372،371

حضرت عمران:380

حضرت عیسی(مسیح):127،31،30، 411،404،369،337،212

حضرت فاطمه:242،240،125،35، 454،453،281

حضرت مریم:453،404

حضرت موسی:377،337،212،190، 381،380

حضرت نوح:337،271،244

حضرت یحیی:405،238

حضرت یعقوب:337،281،245

حضرت یوسف:212،191،188،158، 376،375،337،309،281

خاقانی شروانی:277

خرمشهر:107

خسرو(امیر خسرو دهلوی):216

خلیج فارس:327،310

دختران شعیب:377

دریاچه آلسدر:8

دریاچه آرال:310

دعای کمیل:451،302

دعای جوشن کبیر:58

دمشق:310

دهلی:310

دولت آمریکا:327

ربذه:334

رستم دستان:374

رسول خدا(پیغمبر اسلام،پیامبر،محمد):

68،67،66،61،36،32،31،29، 126،125،124،107،106،100، 235،217،212،192،186،157، 246،244،243،242،240،236، 281،280،276،275،273،265، 337،312،305،304،301،284، 403،381،380،379،369،339، 454،453،452،449،448،404، 455

زبیر:426،104

زلیخا(همسر عزیز مصر):376،158

سازمان ملل متحد:275

سبا:372،367

سعد بن ابی وقاص:426

سعدی:42،33

سقیفه بنی ساعده:275،67

سلسله تیموریان:310

سلمان فارسی:454،453،275

سمرقند:310

سنایی غزنوی:192،39،38

سهل بن حنیف انصاری:103

سودان:424

سوریه(شام):126،41

سید جمال الدین اسدآبادی:372

سید محمد باقر حجت الاسلام:434

سید موسی خوانساری:432

شام(سوریه):126،41

شاه(محمد رضا پهلوی):10

شاه اردن:327

شمر(ابن ذی الجوشن):429،211،191

شورای شش نفره:427

شوشتری(آیت اللّه شیخ جعفر):220،35

ص:477

شیخ بهایی:165،70

شیخ سلیمان قندوزی:380

شیخ عبد الکریم حائری:431،430

شیخ فضل اللّه:372

شیراز:155

شیطان:304،280،279،219،61، 332،331،329،307،306،305

شیخ صدوق:453

شیخ صدوق:453

صاحب جواهر(آیت اللّه شیخ محمد حسن نجفی):10،9

صدام:327

صفا:283

صهیونیست:456

طالقانی(شیخ مرتضی):71

طباطبایی(علامه سید محمد حسین):

229،124

طلحه:426،104

عاشورا:190،108،67

عبد الرحمان بن عوف:426

عبد اللّه بن مسعود:186

عبد اللّه ذو البجادین:186

عثمان:426،334،104

عراق:327،284،267،10،7

عربستان:372،327،8

عرفات:283،282

عزرائیل(ملک الموت):213

عزیز مصر:376،375،245

عمار یاسر:274

عمر سعد:190

عمر:426

عمرو بن عبدود:126

غزنوی(سلسله):193

فتح مکه:337

فدک:455

فرانسه:8

فرعون:266،218،217،215،190

فضیل عیاض:243

فلسطین:372

فیض کاشانی(ملا محسن):432،212

قابیل:6

قارون:215،191،182

قاسم بن الحسن:238

قم:222

قمر بنی هاشم:35

قوم سبأ:368

کاشف الغطاء(شیخ جعفر کبیر):432

کربلا:279،277،238،161،108،9، 411

کشتی نوح:244

کعبه:337،335،281،274

کفایی(مرحوم):34

کنعان:245

کوفه:333،221

گودال قتلگاه:108

لقمان حکیم:424،406،404،59، 430،429

لنین:240،97

مارکس:97

مالک اشتر:105،104

مجلسی(علامه محمد باقر):335،123

مختار ثقفی:190

مدینه:330،310،284،274،239، 455

مرحوم بدیع:71

مرحوم نائینی:373،72

ص:478

مروه:283

مسجد الحرام:328

مسجد کوفه:105،40

مشعر:282

مشهد:413،411،34

مصر:281،245،183

مطهری(آیت اللّه شهید مرتضی):103، 372،125،123

معاویه:274،240،218،104

مکه:455،411،404،274،61

ملا صدرا(صدر المتألهین):164،155، 432،165

ملا محمد بهاری:335

ملکه سبا:374،371

منی:375،282

مولوی:97

میثم تمّار:454

میرداماد:165

میرزا بدیع درب امامی:72،71

میرزا حسن نائینی:73،72

میرزا علی آقای شیرازی:124

میرفندرسکی:165

ناصر خسرو:123

نجف:331،308،9

هابیل:6

هارون الرشید:191

هامبورگ:8

یزید:308،243،240،211،161

ص:479

فهرست اشعار متن

آب چو از جوی اوست آب حیات است،159

آتش شهوت به آب طاعت بنشان،158

اختلاف از بینشان بیرون شدی،98

اختیار عالمی در دست تست،162

از بوسه تو خاک زمین قدر لعل یافت، 168

از پریدن های رنگ و از تپیدن های دل، 239

از تمام رادمردان برتری،162

از چه باشد ای جهانی را پناه،162

از چه باشد جامه تو وصله دار؟،162

از خانه کعبه چه می طلبی،434

از من بگوی حاجی مردم گزای را، 102

از موج بلا ایمن گردی،434

از نظر گه گفتشان شد مختلف،98

آفت ذهن و فطنت از لقمه ست،37

آفتاب معرفت را نقل نیست،408

آن دلی کو مطلع مهتاب هاست،404

آن صنمی کز غمش دل تو فگار است، 159

آن یکی دالش لقب داد آن الف،98

أنا قتلت السید المحجبا،309

اندر صدف دو جهان نبود،434

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود، 309

آنگه که رسی به کرانه دل،434

او ز تو رو در کشد،ای پر ستیز،405

أوقر رکابی فضة و ذهبا،309

ای از تو خرابی خانه دل،434

ای امیر تیز رأی و تیز هوش،162

این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است،278

ای برادر،سیرت زیبا بیار،453

ای بسا ابلیس آدم رو که هست،372

ای دهان،تو خود دهانه دوزخی،405

این دهان بربند تا بینی عیان،407

این دیدة شوخ می برد دل به کمند،407

با علی گفتا یکی در رهگذار،162

بر رفته و ناآمده بنیاد مکن، 32

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی،194

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی،194

بسته این دیو ریو بیهده کار است، 159

بقا که نیست در او حاصلی همه هیچ است،216

بند بگسل باش آزاد ای پسر،162

بندها را بگسلد وز تو گریز،405

به خانه ای که ره جان نمی توان بستن،216

به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات،42

به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی، 406

ص:480

بهر عارف فتّحت ابواب هاست،404

بیا بهشتت دهم،مرو تا در نار ما،452

بیچاره خار می خورد و بار می برد،102

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم، 168

بی ناله و آه شبانه دل،434

بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند، 406

پس به هر دستی نشاید داد دست،372

پیرزنی موی سیه کرده بود،161

تا بی خبری ز ترانه دل،434

تا چهره نگردد سرخ از خون،434

تا سگ نفس تو گرگ شیر شکار است،158

تا صدف قانع نشد،پر در نشد،162

تا که نزار است شیر و گرگ تو فربه،158

تا مرد سخن نگفته باشد،375

ترا به از عمل خیر نیست فرزندی،216

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی،33

تو امیری و شهی و سروری،162

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی،194

تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال،62

تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی،194

تویی برابر من یا خیال در نظرم،214

جامة زیبا نمی آید به کار،168

جامه زهد و ورع پوشیدن است،168

جامه صد وصله در اندام شاه؟،162

جامه ای چون جامه شاهان بپوش،162

جانا نظری سوی مفتقرت،434

جماعتی که بگریند بهر عیش و منال،216

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه، 409

جوان و پیر که در فکر مال و فرزندند،216

چرا دیوانه گردد هر که عاقل می تواند شد؟،190

چشم بند آن جهان حلق و دهان،407

چند باشد قسمت یک روزه ای؟،162

چند باشی بند سیم و بند زر،162

چه ابلهند کسانی که دل همی بندند، 216

چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند، 216

چون تا نااهلی،شود از تو بری،405

چون گوهر قدس یگانه دل،434

چون ندیدند حقیقت،ره افسانه زدند، 409

چیست بغیر از چهار خلط و سه ارواح،159

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک، 102

حاصل از حیات ای جان،این دمست تا دانی،406

حافظ از دست مده صحبت این کشتی نوح،244

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن، 32

حرفی از معنا اگر داری بیار،168

خاقانیا،به سائل اگر یک درم دهی، 277

ص:481

خاک به چشمش کنند و سر به مغاکش،159

خاک چو از کوی اوست مشک تتار است،159

خشم و شهوت خصال حیوان است،38

خواهی مقابلش دو بهشت از خدای خویش،277

خواهی که به کس دل ندهی،دیده ببند، 407

خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید،216

در کف هریک اگر شمعی بدی،98

در مملکت سلطان وجود،434

دعویا خلاص با این خودپرستی ها چه شد؟،278

دی کز تو گذشت هیچ از آن یاد مکن، 32

دید باید در درون جامه کیست؟،168

راست نخواهد شدن این پشت گوژ،161

راه شهوت پر گل و لای بلاست،38

رو به دریا،کار برناید به جو،403

روزانه نیک نمی بینی،434

زان که بلندی سزای سرو و منار است، 159

زهد باشد زینت پرهیزکار،168

زینت دنیا به دنیا واگذار،168

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد، 105

سبب خشم و شهوت از لقمه ست،37

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی،33

سیمین تن دلبرت که لاله عذار است، 159

شیر تو دائم ز بیم گرگ نزار است، 158

شیر یکی،مور بیشتر ز هزار است، 158

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست،453

عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می شود،239

عاقبت آن کل شود که پیش تو جزوست،159

عاقبت آن گل شود که پیش تو خارست، 159

عشق محمد بس است و آل محمد،33

عقل گرفتم چو شیر و جهل چو مور، آه!،158

علم باشد مرغ دست آموز تو،405

علم چون بر تن زند باری شود،412

علم چون بر دل زند یاری شود،412

علم و حکمت کمال انسان است،38

علم های اهل تن احمالشان،412

علم های اهل دل حمّالشان،412

عیب و هنرش نهفته باشد،375

غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز،333

غضب دیوانگی و بردباری عاقلی باشد، 190

فردا که نیامدست فریاد مکن، 32

قتلت خیر الناس اما و أبا،309

کار ما در راه حق کوشیدن است،168

کاسوده شود ز بهانه دل،434

کاین ره که تو می روی به ترکستان است، 33

ص:482

کنون که زیر زمین خفته اند بیدارند،42

که از همای به مردار میل نپسندند، 216

که دشمنند تو را زادگان نه فرزندند، 216

که سایه ای بر سر این جهان نیفکندند، 216

کو پوستین خلق به آزار می درد،102

کوزه چشم حریصان پر نشد،162

کی سبزه دمد ز دانه دل؟،434

گر امروز آتش شهوت بکشتی بی گمان رستی،39

گر بریزی بحر را در کوزه ای،162

گر معرفت دهندت،بفروش کیمیا را، 340

گرچه حکمت را به تکرار آوری،405

گرگ تو را به ز صید شیر چه کار است، 158

گفت صاحب جامه را بین جامه چیست؟، 168

گفت:صاحب جامه را بین جامه چیست، 168

گفتم ای دل،آینة کلی بجو،403

گفتمش ای مامک دیرینه روز،161

گنجی نبود چو خزانه دل،434

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید،194

مجوی دنیی اگر اهل همتی خسرو،216

مشرق او غیر جان و عقل نیست،408

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی،194

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی،194

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم، 62

من و ساقی به هم سازیم و بنیانش براندازیم،68

موی به تدلیس سیه کرده ای،161

نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی،194

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی،194

ندانم این شب قدر است یا ستاره صبح، 214

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز،310

نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی،194

نفس یکی دیو ریو و عقل پری وار،159

نه عاقلند که طفلان ناخردمندند، 216

هرچه شرار است مستعد شریر است،159

هرچه شریر است مستحق شرار است، 159

هردو عالم قیمت خود گفته ای،310

هرکه افتد اندر آن گل برنخاست،38

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست،451

هرگز نرسی به نشانه دل،434

هستی ما جملگی از هست توست،162

همت عالی نکو نه قامت عالی،159

ص:483

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی،194

همه درگاه تو پویم همه از فضل تو جویم،194

و لیس فی الدار غیره دیّار،95

و خیرهم إذ ینسبون النسبا،309

ور چه بنویسی نشانش می کنی،405

ور چه می لافی بیانش می کنی،405

ور کیمیا دهندت،بی معرفت گدایی،340

ور نخوانی و ببیند سوز تو،405

ور نه تنت مستحق سوزش نار است، 158

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست،451

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت،244

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی، 406

وگرنه تف آن آتش تو را هیزم کند فردا،39

وی جهان،تو بر مثال برزخی،405

یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند،216

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد، 309

ص:484

فهرست آیات متن

«ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین»، 181

«إذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین»، 167

«اذ قال ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین»، 268

«ارنا مناسکنا»، 282

«أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم إلینا لا ترجعون»، 241

«الذی جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء و أنزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرات رزقا لکم فلا تجعلوا للّه أندادا و أنتم تعلمون»، 450

«الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون.و الذین یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک و بالآخرة هم یوقنون.أولئک علی هدی من ربهم و أولئک هم المفلحون»، 336

«الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء و اللّه یعدکم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع علیم.یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا و ما یذکر إلا أولوا الالباب»، 27

«اللّه نور السماوات و الأرض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی اللّه لنوره من یشاء و یضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بکل شیء علیم»، 58

«اللّه ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات إلی النور و الذین کفروا أولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور إلی الظلمات أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون»، 98

«اللّه یستهزیء بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون»، 69

«ألم تر إلی الذین بدلوا نعمة اللّه کفرا و أحلوا قومهم دار البوار»، 284

«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»، 451

«أمن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون إنما یتذکر أولو الالباب»، 313

«إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة...»، 211

«إن الذین کفروا لو أن لهم ما فی الارض جمیعا و مثله معه لیفتدوا به من عذاب یوم القیامة ما تقبل منهم و لهم عذاب ألیم»، 210

«إن اللّه اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون وعدا علیه

ص:485

حقا فی التوراة و الانجیل و القرآن و من أوفی بعهده من اللّه فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم»، 223-278

«إن اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و إیتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون»، 181

«إن اللّه یأمرکم أن تؤدوا الامانات إلی أهلها و إذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل إن اللّه نعما یعظکم به إن اللّه کان سمیعا بصیرا»، 429

«إن النفس لامارة بالسوء إلا ما رحم ربی»، 339

«أن تقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب اللّه و إن کنت لمن الساخرین»، 241

«إن شر الدواب عند اللّه الصم البکم الذین لا یعقلون»، 265

«ان عذابی لشدید»، 303

«إنک أنت السمیع العلیم»، 280

«إنکم لسارقون»، 245

«إنما نحن مستهزئون»، 276

«إنما یأمرکم بالسوء و الفحشاء و أن تقولوا علی اللّه ما لا تعلمون»، 67

«إننی أنا لا إله إلا أنا فاعبدنی و أقم الصلاة لذکری»، 216

«أو لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الارض»، 434

«أو من کان میتا فأحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون»، 184

«أولئک هم أولوا الالباب»، 382

«أولئک یدعون إلی النار و اللّه یدعو إلی الجنة و المغفرة»، 451

«بشراکم الیوم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ذلک هو الفوز العظیم»، 187

«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین»، 216-374

«ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوء أن کذبو بآیات اللّه و کانوا بها یستهزئون»، 159

«جزاءهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها أبدا رضی اللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه»، 212

«جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذریاتهم و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب.سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار»، 214

«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین»، 4-96

«ذلک بأن اللّه لم یک مغیرا نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن اللّه سمیع علیم»، 272

«ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلو علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم إنک أنت العزیز الحکیم»، 283

«ربنا و اجعلنا مسلمین لک»، 280

«سلام قولا من رب رحیم»، 214

«فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»، 303

ص:486

«فإذا جاءت الطامة الکبری.یوم یتذکر الانسان ما سعی.و برزت الجحیم لمن یری.فأما من طغی.و آثر الحیاة الدنیا.

فإن الجحیم هی المأوی.و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی.فإن الجنة هی المأوی»، 339

«فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»، 167

«فأما من طغی.و آثر الحیاة الدنیا.فإن الجحیم هی المأوی»، 39

«فاین تذهبون»، 414

«فسجد الملائکة کلهم أجمعون»، 299

«فقضاهن سبع سماوات فی یومین و أوحی فی کل سماء أمرها و زینا السماء الدنیا بمصابیح و حفظا ذلک تقدیر العزیز العلیم»، 312

«فقعوا له ساجدین»، 167

«فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین جزاء بما کانوا یعملون»، 212

«فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر و من شکر فإنما یشکر لنفسه و من کفر فإن ربی غنی کریم»، 378

«فلما کله...»، 376

«فمن یرد اللّه أن یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد أن یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کأنما یصعد فی السماء کذلک یجعل اللّه الرجس علی الذین لا یؤمنون»، 99

«فو رب السماء و الارض إنه لحق مثل ما أنکم تنطقون»، 327

«فی سدر مخضود.و طلح منضود.و ظل ممدود.و ماء مسکوب.و فاکهة کثیرة.لامقطوعة و لا ممنوعة.و فرش مرفوعة.

إناأنشأناهن إنشاء.فجعلناهن أبکارا.

عربا أترابا.لاصحاب الیمین»، 215

«قال اجعلنی علی خزائن الارض إنی حفیظ علیم»، 376

«قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک»، 377

«قال إنک الیوم لدینا مکین أمین»، 376

«قال إنی عبد اللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیا.و جعلنی مبارکا أین ما کنت و أوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت حیا»، 211-405

«قال سننظر أصدقت أم کنت من الکاذبین.اذهب بکتابی هذا فألقه إلیهم ثم تول عنهم فانظر ماذا یرجعون.قالت یا أیها الملا إنی ألقی إلی کتاب کریم.

إنه من سلیمان و إنه بسم اللّه الرحمن الرحیم.ألا تعلوا علی و أتونی مسلمین.

قالت یا أیها الملا أفتونی فی أمری ما کنت قاطعة أمرا حتی تشهدون.قالوا نحن أولوا قوة و أولو بأس شدید و الامر إلیک فانظری ماذا تأمرین.قالت إن الملوک إذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلة و کذلک یفعلون.و إنی مرسلة إلیهم بهدیة فناظرة بم یرجع المرسلون.فلما جاء سلیمان قال أتمدونن بمال فما آتانی اللّه خیر مما آتاکم بل أنتم بهدیتکم تفرحون.ارجع إلیهم فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها أذلة و هم صاغرون»، 367

ص:487

«قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک و إنی علیه لقوی أمین»، 371

«قال فبعزتک لاغوینهم أجمعین.إلا عبادک منهم المخلصین»، 304-306 «قال لا أحب الآفلین»، 268

«قال هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا»، 381

«قال یا أیها الملا أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین.قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک و إنی علیه لقوی أمین.قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر و من شکر فإنما یشکفر لنفسه و من کفر فإن ربی غنی کریم»، 370

«قالت إحداهما یا أبت استأجره إن خیر من استأجرت القوی الامین»، 377

«قل هل ننبئکم بالاخسرین أعمالا.الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا»، 210- 238

«قلنا اهبطوا منها جمیعا فإما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»، 313

«کان الناس أمة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه إلا الذین أوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدی اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه منالحق بإذنه و اللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم»، 3

«کذلک یجعل اللّه الرجس علی الذین لا یؤمنون»، 158-163

«کلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین»، 334

«لا یمسه إلا المطهرون»، 453

«لا یکلف اللّه نفسا الا وسعها»، 450

«لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم»، 301

«لقد من اللّه علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین»، 338

«للّه ملک السماوات و الارض»، 216

«لم یکن شیئا مذکورا»، 309

«لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة»، 433

«لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة اللّه و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون»، 449

«ما عندکم ینفد و ما عند اللّه باق و لنجزین الذین صبروا أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون»، 211

«هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر»، 378

«هذا یوم ینفع الصدقهم»، 426

«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین»، 338

ص:488

«و ارنا مناسکنا»، 282

«و للّه میراث السماوات و الارض»، 216

«واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال إنما یتقبل اللّه من المتقین.لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لاقتلک إنی أخاف اللّه رب العالمین.

إنی أرید أن تبوأ بإثمی فتکون من أصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین.فطوعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخاسرین»، 6

«و إذ تأذن ربکم لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم إن عذابی لشدید»، 270

«و اذ قال إبراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا»، 267

«و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما لا تعلمون»، 166-299

«و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسماعیل ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم»، 276

«و ارزق اهله من الثمرات»، 269

«و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیاة الدنیا و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا»، 157-161

«و الذین آمنوا باللّه و رسله أولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهمأجرهم و نورهم و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا و أولئک أصحاب الجحیم»، 188

«و الشمس و ضحاها.و القمر إذا تلاها.

و النهار إذا جلاها.و اللیل إذا یغشاها.

و السماء و ما بناها.و الارض و ما طحاها.و نفس و ما سواها.فألهمها فجورها و تقواها.قد أفلح من زکاها.

و قد خاب من دساها»، 337

«و اللّه أخرجکم من بطون أمهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون»،، 121

«و اللّه یدعو إلی دار السلام و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم»، 432

«و إلی مدین أخاهم شعیبا»، 33

«و إلی عاد أخاهم هودا...»، 33

«و إلی ثمود أخاهم صالحا...»، 33

«و أما السائل فلا تنهر»، 326

«و إنی علیه لقوی أمین»، 373

«و تب علینا»، 283

«و تفقد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد أم کان من الغائبین.لاعذبنه عذابا شدیدا أو لاذبحنه أو لیأتینی بسلطان مبین.فمکث غیر بعید فقال أحطت بما لم تحط به وجئتک من سبأ بنبأ یقین.

إنی وجدت امرأة تملکهم و أوتیت من کل شیء و لها عرش عظیم.وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون اللّه و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل فهم لا یهتدون.ألا یسجدوا للّه الذی یخرج الخبء فی السماوات و الارض و یعلم ما تخفون و ما تعلنون.

ص:489

اللّه لا إله إلا هو رب العرش العظیم»، 366

«و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها إلا العالمون»، 449

«و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون»، 122

«و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»، 184

«و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین»، 4

«و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا»، 312

«و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة سبحان اللّه و تعالی عما یشرکون»، 428

«و سخر لکم اللیل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره إن فی ذلک لآیات لقوم یعقلون»، 40

«و ضرب اللّه مثلا للذین آمنوا امرأة فرعون إذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین»، 217- 266

«و فی السماء رزقکم و ما توعدون»، 327-330

«و قال الملک ائتونی به أستخلصه لنفسی فلما کلمه قال إنک الیوم لدینا مکین أمین»، 375

«و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین»، 213-268

«و لقد آتینا لقمان الحکمة أن اشکر للّه و من یشکر فإنما یشکر لنفسه و من کفر فإن اللّه غنی حمید»، 60

«و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الارض یرثها عبادی الصالحون»، 7

«و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا»، 311

«و للّه یسجد ما فی السماوات و ما فی الارض من دابة و الملائکة و هم لا یستکبرون.یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یؤمرون»، 412

«و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»، 284

«و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا»، 381

«و ما قدروا اللّه حق قدره...ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»، 184

«و ما ینطق عن الهوی.إن هو إلا وحی یوحی»، 448

«و من ذریتنا امة مسلمة لک»، 280

«و من یطع اللّه و الرسول فأولئک مع الذین أنعم اللّه علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا»، 215

«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین إلا خسارا»، 306

«و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدرارا و یزدکم قوة إلی قوتکم و لا تتولوا مجرمین»، 272

ص:490

«و یقول الذین کفروا لست مرسلا.قل کفی باللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب»، 379

«و یقولون انه لمجنون»، 192

«یا أیها الذین آمنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم و اللّه غفور رحیم»، 187

«یا أیها الذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین»، 425

«یا أیها الذین آمنوا إذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم و إذا قیل انشزوا فانشزوا یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات و اللّه بما تعملون خبیر»، 313

«یا أیها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا للّه إن کنتم إیاه تعبدون»، 102

«یا أیها الرسل کلوا من الطیبات و اعلموا صالحا إنی بما تعملون علیم»، 333

«یا أیها الناس قد جاءکم برهان من ربکم و أنزلنا إلیکم نورا مبینا»، 96

«یا أیها الناس کلوا مما فی الارض حلالا طیبا و لا تتبعوا خطوات الشیطان إنه لکم عدو مبین.إنما یأمرکم بالسوء و الفحشاء و أن تقولوا علی اللّه ما لا تعلمون»، 63-329-331

«یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا»، 238

«یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا»، 405

«یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون»، 179-180

«یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور»، 270

«ینظرون الیک و هم لا یبصرون»، 454

«یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نورهم بین أیدیهم و بأیمانهم بشراکم الیوم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ذلک هو الفوز العظیم»، 187-452

«یوم لا ینفع مال و لا بنون.إلا من أتی اللّه بقلب سلیم»، 435

ص:491

فهرست روایات متن

«أخبرنا أبو جعفر محمد بن یعقوب قال:

حدثنی عدة من أصحابنا منهم محمد بن یحیی العطار،عن أحمد بن محمد،عن الحسن بن محبوب،عن العلاء بن رزین، عن محمد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السلام قال:لما خلق اللّه العقل استنطقه ثم قال له:أقبل فأقبل ثم قال له:

أدبر فأدبر.ثم قال:و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحب إلی منک و لا أکملتک إلا فیمن احب،أما إنی إیاک آمر،و إیاک أنهی و إیاک اعاقب،و إیاک اثیب»،28

«اعطاء الحق من نفسه علی حال الرضا و الغضب»،188-189

«ألست عبد آل فلان؟قال:بلی»،404

«الصورة صورة الانسان و القلب قلب حیوان»،372

«اللهم ارزقنی عقلا کاملا،و لبّا راجحا،و قلبا زاکیا،و عملا کثیرا،و أدبا بارعا»،365- 382

«اللهم بحق هذا القرآن،و بحق من أرسلته به، و بحق کل مؤمن مدحته فیه،و بحقک علیهم فلا أحد أعرف بحقک منک،بک یا اللّه»،218

«أما إنی إیاک آمر،و إیاک أنهی و إیاک اعاقب،و إیاک اثیب»،28

«إن اللّه تبارک و تعالی لا ینظر إلی صورکم و لا إلی أموالکم و لکن ینظر إلی قلوبکم و أعمالکم»،335

«ان اللّه لا ینظر الی صورکم و لکن ینظر الی قلوبکم»،243

«إن اللّه علی الناس حجتین:حجة ظاهرة و حجة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة،علیهم السلام،و أمّا الباطنة فالعقول»،42-447-448

«إنما الدنیا منتهی بصر الاعمی»،219

«إنما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»،339

«إنما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه، و اشتد جهاده،و عمل لخالقه،و رجا ثوابه، و خاف عقابه،فإذا رأیت أولئک فأولئک شیعة جعفر»،330

«اول ما خلق اللّه العقل»،166

«أول ما خلق اللّه نوری»،186

«آیسا من رحمة اللّه»؟،332

«بابی انتم و امی و طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم»،168

«تلک النکراء!تلک الشیطنة،و هی شبیهة بالعقل،و لیست بالعقل»،218

«یا هشام إن لقمان قال لابنه تواضع للحق تکن أعقل الناس»،455

«خلق اللّه تعالی العقل من أربعة أشیاء:من العلم،و القدرة،و النور،و المشیئة بالأمر، فجعله قائما بالعلم،دائما فی الملکوت»، 57

«رجل نوّر اللّه قلبه بالایمان»،454

«زوجتی فی الدنیا و الاخرة»،453

«صدق کل امرء عقله و عدوه جهله»،209

«صونوا أموالکم بالصدقة،التاجر فاجر، و الفاجر فی النار إلا من أخذ الحق و أعطی الحق»،69

«ضربة علی فی یوم الخندق أفضل من اعمال امتی الی یوم القیامة»،126

ص:492

«طبیب دوار بطبه»،369

«علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد اللّه علیه السلام:

قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله،فإنما یجازی بعقله»،342

«علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن یحیی بن المبارک،عن عبد اللّه بن جبلة،عن إسحاق بن عمار،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قلت له:جعلت فداک إن لی جارا کثیر الصلاة،کثیر الصدقة،کثیر الحج لا بأس به.قال:فقال:یا إسحاق کیف عقله؟قال:قلت له:جعلت فداک لیس له عقل،قال:لا یرتفع بذلک منه»، 341

«عن الاصبغ بن نباتة قال:سمعت علیا علیه السلام یقول علی المنبر:یا معشر التجار الفقه ثم المتجر،الفقه ثم المتجر...»،65

«عن عدة من أصحابنا،عن أحمد بن محمد، عن بعض من رفعه،عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله:إذا رأیتم الرجل کثیر الصلاة کثیر الصیام فلا تباهوا به حتی تنظروا کیف عقله؟»،342

«غضّی بصری»،406

«فانی قد جئتکم بعز الدنیا و الاخرة»،328

«فلک الحمد علیّ فی جمیع ذلک و لا حجة لی فیما جری علیّ فیه قضائک و الزمنی حکمک و بلائک»،451

«قلوبهم محزونة»،35

«کان اللّه و لم یکن معه شیء»،95

«لا یعد العاقل عاقلا حتی یستکمل ثلاثا:

إعطاء الحق من نفسه علی حال الرضا و الغضب.و أن یرضی للناس ما یرضی لنفسه.و استعمال الحلم عند العثرة»،188

«لو أحبنی جبل لتهافت»،103

«لو شئت لأوقرت من تفسیر الفتاحة سبعین بعیرا»:380

«لیس العلم بالتعلم،إنما هو نور یقع قلب من یرید اللّه تبارک و تعالی أن یهدیه،فإن أردت العلم فاطلب أولا فی نفسک حقیقة العبودیة،و اطلب العلم باستعماله،و استفهم اللّه یفهمک»،99

«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»، 218

«ما لا اذن سمعت و لا عین رأت و لا خطر علی قلب بشر»،102

«ما من أحد من الأولین و الآخرین إلا و هو یتمنی یوم القیامة أنه لم یعط من الدنیا إلا قوتا»،31

«من تزوج فقد أحرز نصف دینه،فلیتق اللّه فی النصف الباقی»،39

«من کان عاقلا کان له دین و من کان له دین دخل الجنة»،223

«هیهات ما ذلک الظن بک و لا المعروف من فضلک و لا مشبه لما عاملت به الموحدین من برک و احسانک،فبالیقین اقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک،و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلها بردا و سلاما و ما کان لاحد فیها مقرا و لا مقاما،لکنک تقدست اسماؤک اقسمت ان تملأها من الکافرین من الجنة و الناس اجمعین و ان تخلد فیها المعاندین،و انت جل ثناؤک قلت مبتدئا و تطولت بالانعام متکرما،افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون»،302

«و اللّه للربا فی هذه الامة دبیب أخفی من دبیب النمل علی الصفا،صونوا أموالکم بالصدقة،التاجر فاجر،و الفاجر فی النار إلا من أخذ الحق و أعطی الحق»،66- 68

«و أن الراحل إلیک قریب المسافة»،96

ص:493

«و کفّی لسانی»،407

«و هو بلاء تطول مدته و یدوم مقامه،و لا یخفف عن أهله،لأنه لا یکون إلا عن غضبک و انتقامک و سخطک»،242

«یا حجر الخیر»،408

«یا رحمن الدنیا و رحیم الاخرة»،216

«یا علی ساعة العالم یتکی علی فراشه ینظر فی العلم(علم)خیر من عبادة سبعین سنة»،29

«یا نور یا قدوس»،100

«یابن رسول اللّه!ما العقل؟»،218

«یرحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم»،104

ص:494

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109