احکام سوء عرضه کالا در حقوق اسلامی

مشخصات کتاب

سرشناسه : علیزاده، مهدی، - 1350

عنوان و نام پدیدآور : احکام سوء عرضه کالا در حقوق اسلامی/ مهدی علیزاده؛ زیرنظر مصطفی محقق داماد

مشخصات نشر : مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1382.

مشخصات ظاهری : ص 207

شابک : 964-7673-08-610000ریال ؛ 964-7673-08-610000ریال

یادداشت : ص. ع. به انگلیسی:...Mahdi Alizadeh. The rules of misrepresentation.

یادداشت : کتابنامه: ص. [201] - 207؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : معاملات (فقه)

موضوع : خرید و فروش (فقه)

شناسه افزوده : محقق داماد، مصطفی، . - 1324

شناسه افزوده : دانشگاه علوم اسلامی رضوی

رده بندی کنگره : BP190/ع 78الف 3 1382

رده بندی دیویی : 297/372

شماره کتابشناسی ملی : م 82-20620

ص: 1

اشاره

احکام سوءِ عرضۀ کالا

در حقوق اسلامی

مهدی علیزاده

زیر نظر

دکتر سیّد مصطفی محقق داماد

احکام سوءِ عرضۀ کالا در حقوق اسلامی

نویسنده: مهدی علیزاده

زیر نظر: دکتر سید مصطفی محقق داماد (استاد دانشگاه شهید بهشتی)

ویراستار: محمدربیع میرزایی

طراح جلد: حمید نخعی

چاپ دوم: مرداد 1395

شمارگان: 500 نسخه

قیمت: 100000 ریال

حروفچینی و صفحه آرایی: واحد نشر دانشگاه علوم اسلامی رضوی

چاپ و صحافی: مؤسسۀ چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی

مرکز توزیع

مشهد مقدس: حرم مطهر، انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی

صندوق پستی: 1193- 91735 تلفن و دورنگار: 32236817-051

www.razavi.ac.ir

حق چاپ محفوظ است

ص: 2

فهرست مطالب

سخن ناشر. 11

مقدمه. 13

بخش اول: مفاهیم و تقسیم بندیها 23

مبحث اول: مفهوم فقهی واژۀ «حکم». 23

گفتار اول: حکم شرعی. 24

گفتار دوم: حکم حاکم. 26

مبحث دوم: حکم تکلیفی و وضعی. 27

گفتار اول: مفهوم حکم تکلیفی و وضعی. 28

گفتار دوم: انواع حکم تکلیفی. 28

الف. وجوب.. 28

ب. استحباب.. 29

ج. حرمت.. 29

د. کراهت.. 30

ه. اباحه 30

گفتار سوم: انواع حکم وضعی. 31

ص: 3

گفتار چهارم: رابطۀ حکم تکلیفی و وضعی. 31

مبحث سوم: حکم امضایی یا تأسیسی. 33

بخش دوم: اصول حاکم بر معاملات.. 37

مبحث اول: اصل قسط. 40

گفتار اول: تعریف.. 40

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار. 43

الف. کتاب.. 44

ب. سنّت.. 49

ج. استدلال و آرای فقها 51

د. عقل و بنای عقلا. 55

مبحث دوم: اصل اعتماد. 57

گفتار اول: تعریف.. 57

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار. 60

الف. کتاب.. 61

ب. سنت.. 64

ج. استدلال و آرای فقها 68

د. عقل و بنای عقلا. 71

ه. سیره و بنای عقلا. 72

گفتار سوم: ماهیت.. 73

الف. طریقی. 73

ب. موضوعی. 73

ج. اشتراطی. 74

گفتار چهارم: گستره 75

الف. «اصل اعتماد» مبتنی بر حدس یا ظن غیر معتبر. 76

ب. وجود قرینۀ صارفه بر عدم اعتماد. 78

مبحث سوم: اصل تراضی. 79

گفتار اول: موارد بحث از تراضی. 79

الف. نوع انعقاد قرارداد و مفاد آن. 79

ب. شرطیت تراضی در معامله 80

ص: 4

ج. اثبات وجود یا عدم وجود تراضی در معامله 80

د. وصفیت راضی کنندگی اقدامات معاملی معامله کنندگان. 81

گفتار دوم: تعریف.. 82

گفتار سوم: منابع و ادلۀ اعتبار. 83

الف. کتاب.. 83

ب. سنّت.. 86

ج. استدلال و آرای فقها 88

د. عقل. 88

ه. بنای عقلا. 89

مبحث چهارم: اصل سلامت.. 89

گفتار اول: تعریف.. 90

گفتار دوم: منابع و ادلّۀ اعتبار. 91

الف. استدلال و آرای فقها 91

ب. بنای عقلا. 92

ج. عقل. 93

د. سیرۀ مسلمانان یا متشرعه 94

گفتار سوم: ماهیت.. 95

الف. انصرافی. 95

ب. اشتراطی. 96

گفتار چهارم: گستره 97

الف. محدود. 97

1. کالاهای غیر حضوری. 98

2. کالاهای قابل توصیف.. 99

ب. مطلق. 100

مبحث پنجم: اصل عرضۀ واقعیت کالا. 101

گفتار اول: تعریف.. 102

الف. عرضه 102

ب. کالا. 102

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار. 104

ص: 5

الف. کتاب.. 104

ب. سنت.. 105

ج. استدلال و آرای فقها 106

د. عقل. 108

ه. بنای عقلا. 108

گفتار سوم: گستره 109

الف. جنس.. 109

ب. وصف.. 109

ج. مقدار. 110

مبحث ششم: اصل برابری عوضین. 110

گفتار اول: تعریف.. 110

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار. 111

الف. کتاب.. 112

ب. سنت.. 113

ج. استدلال و آرای فقها 114

د. عقل. 114

ه. بنای عقلا. 115

گفتار سوم: ماهیت اصل «برابری عوضین». 116

گفتار چهارم: گستره 117

بخش سوم: تأسیسها یا پدیده های حقوقیِ ممنوع. 121

مبحث اول: تدلیس.. 125

گفتار اول: تعریف.. 125

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 128

الف. عنصر تشریعی یا قانونی. 128

1. روایات.. 129

2. اجماع. 131

3. عقل. 132

4. بنای عقلا. 132

ب. عنصر مادی. 132

ص: 6

1. فعل ممنوع. 132

2. موضوع. 134

ج. عنصر روانی. 135

گفتار سوم: گستره 136

مبحث دوم: غش.. 136

گفتار اول: تعریف.. 136

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 138

الف. عنصر قانونی و تشریعی. 138

1. کتاب.. 138

2. سنت.. 138

3. اجماع. 139

ب. عنصر مادی. 140

1. فعل ممنوع. 140

2. موضوع. 140

ج. عنصر روانی. 140

مبحث سوم: نجش.. 141

گفتار اول: تعریف.. 141

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 142

الف. عنصر قانونی یا تشریعی. 142

1. روایات.. 142

2. استدلال و آرای فقها 143

3. بنای عقلا. 143

ب. عنصر مادی. 143

1. فعل ممنوع. 144

2. موضوع. 144

ج. عنصر روانی. 144

مبحث چهارم: تطفیف.. 145

گفتار اول: تعریف.. 145

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 145

ص: 7

الف. عنصر قانونی یا تشریعی. 146

1. کتاب.. 146

2. اجماع. 146

ب. عنصر مادی. 147

1. فعل ممنوع. 147

2. موضوع. 147

ج. عنصر روانی. 147

مبحث پنجم: تغریر. 148

گفتار اول: تعریف.. 148

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 149

الف. عنصر قانونی یا تشریعی. 150

1. سنت.. 150

2. استدلال و آرای فقها 153

ب. عنصر مادی. 157

1. فعل ممنوع. 157

2. موضوع. 158

ج. عنصر روانی. 158

مبحث ششم: غبن. 158

گفتار اول: تعریف.. 158

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده 159

الف. عنصر قانونی یا تشریعی. 160

1. سنّت.. 160

2. اجماع. 161

ب. عنصر مادی. 161

1. فعل ممنوع. 161

2. موضوع. 162

ج. عنصر روانی. 162

نتیجه گیری.. 165

الف) مسئولیتهای مرتکبان تأسیسهای ممنوع در معامله 166

ص: 8

1. مسئولیت کیفری. 167

یک. تعریف جرم، مجرم و مسئولیت کیفری. 167

دو. منابع و ادلۀ مسئولیت کیفری. 168

سه. کمیت و کیفیّت مسئولیت کیفری. 171

2. ضمان یا مسئولیت مدنی. 182

یک. مفهوم مسئولیت مدنی. 182

دو. منابع و ادلۀ فقهی ضمان یا مسئولیت مدنی. 183

1. قاعدۀ لاضرر. 184

2. قاعدۀ غرور. 185

3. قاعدۀ تسبیب.. 186

یک. شرایط لازم برای تحقق ضمان و مسئولیت مدنی. 188

دو. فعل زیانبار نامشروع. 188

سه. وجود ضرر. 189

چهار. رابطۀ سببیّت.. 189

ب) حکم وضعی معامله مبتنی بر تأسیسهای ممنوع. 190

1. بطلان. 193

2. فسخ. 196

ج) حقوق معامله کنندگان فریب داده شده 197

1. اقامۀ دعوای کیفری. 197

2. اقامۀ دعوای مدنی. 198

کتاب نامه. 199

الف. علوم قرآنی. 199

ب. احادیث.. 201

ج. فقه و اصول. 201

د. حقوق. 206

ه . فرهنگها 207

ص: 9

ص: 10

سخن ناشر

ایجاد دگرگونی در روابط افراد جامعه، تحوّلات گستردۀ فنون و صنایع، پیشرفت وسایل ارتباط جمعی و تعامل نظامهای حقوقی متفاوت با یکدیگر، موجب شده است که ساختار مطالعاتی دانشها متحوّل شود و برخی از موضوعاتی که در گذشته، موضوعی فرعی با گستره ای بسیار محدود برشمرده می شد، امروزه عنوان مستقلی پیدا کند و به صورت موضوعی خاص با سرفصلهای توسعه یافته و حتّی به عنوان یک رشتۀ تحصیلی مطرح شود.

سوء عرضۀ کالا و آثار، احکام و مسئولیتهای ناشی از آن، در شمار این گونه موضوعات است و اندیشمندان کشورهای مختلف، به ویژه کشورهای صنعتی، در دهه های اخیر برای این موضوع به دلیل پدیدارشدن نظام سرمایه داری و صنعتی، جایگاه ممتاز و ویژه ای قائل شده اند و مطالعات و بررسیهای گسترده ای را انجام داده و مقالات و کتابهای بسیاری را با مبانی و ادبیات حقوقی خویش نگاشته اند و مراکز قانون گذاری و مراجع

ص: 11

رسیدگی کنندۀ کشورهایشان را به سوی تدوین مقررات و راهکارهای متناسب برای جلوگیری از سوء عرضۀ کالا و جبران خسارتهای ناشی از آن سوق داده اند.

بدین ترتیب، جای خالی بررسی و مطالعه ای دقیق دربارۀ سوء عرضۀ کالا و آثار، احکام و مسئولیتهای ناشی از آن به عنوان موضوعی خاص که مبتنی بر مبانی و ادبیات نظام حقوقی اسلام باشد، احساس می شد. در راستای این هدف، اثر حاضر به پیشنهاد و راهنمایی اندیشمند محترم، جناب حجه الاسلام و المسلمین دکتر سیّدمصطفی محقّق داماد و با تلاش پژوهشگر گرامی جناب آقای مهدی علیزاده به نگارش درآمده است و در آن، موضوع مزبور بر اساس مبانی و ادبیات نظام حقوقی اسلام، به ویژه امامیه بررسی می شود.

ضمن سپاس و تقدیر از تلاشهای استاد گرانقدر، جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر سیّدمصطفی محقّق داماد، برای نگارندۀ محترم، موفقیت روزافزون آرزومندیم. همچنین تلاشهای سایر همکاران ارجمند، به ویژه پژوهشگر محترم، جناب آقای سیدحسین حسینی را که در به ثمر رسیدن این اثر نقش داشته اند، ارج می نهیم. امید است این اثر، زمینه ساز پژوهشها و آثار ارزشمند دیگری در این باره باشد.

مرکز پژوهش دانشگاه علوم اسلامی رضوی

ص: 12

مقدمه

انسان بنا به فطرت مدنی خویش، ناگزیر از زندگی اجتماعی است؛ چرا که به تنهایی توانایی بهره برداری بهینه از طبیعت و محیط پیرامون خود را ندارد و برای برآوردنِ احتیاجهای اولیۀ حیات خویش، به ارتباط، همیاری و هماهنگی با دیگر همنوعان نیاز دارد؛ یقیناً، اگر وی بخواهد نوع خاصی از تحولات و اهداف پیشرفته و پیچیدۀ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در جامعه طرح ریزی و پایه گذاری کند، اهمیت نیازمندیهای فوق، بیش از هر زمانی دیگر، نمایان و چند برابر خواهد شد.

نیاز به ارتباط، همیاری و همکاری، با جوامع خُرد بدوی پا به عرصۀ وجود گذاشت، امّا به تدریج در اثر توسعۀ جوامع و گسترش گستره های علوم و فنون، بر قلمروش افزوده شد و پیوسته رشد پیدا کرد، تا بدان پایه که امروزه جامعۀ کلانی به بزرگی جهان، اندیشۀ بشر را به خود مشغول ساخته است.

بی تردید گرایشهای مزبور و همکاریها و هماهنگیهای اجتماعی، بدون

ص: 13

وجود ضوابط و قوانینی مناسب و معین که جایگاه افراد را تعریف و ساختار روابط آنها را با یکدیگر تنظیم کند، امکان ندارد. برای تحقّق هدف مزبور، در طول دورانهای حیات اجتماعی بشر بر روی این کرۀ خاکی، نهادهای مدنی متعددی با ماهیتها و عناوین متفاوت، کوششهای بسیار کرده اند و متحمّل مشقّتها و مرارتهای فراوانی شده اند.

قواعد و احکام فقهی با منشأ الهی و ویژگیهای دو جهانی، برای تحقّق این هدف تقنین و تدوین یافته است و از سالیان دور، این امر مهم را بر عهده دارد و با حاکمیت بر ارادۀ انسان، محدودۀ آزادی انتخاب وی را مشخص می سازد و پاسخ گوی پرسشهای بسیار است؛ از جمله این پرسش که: «چگونه افراد برای آسایش خود بکوشند؛ در حالی که در اندیشۀ امنیت عمومی باشند و مزاحم آزادی و حقوق دیگران نشوند؟»

به بیانی دیگر، قانون گذار اسلام (شارع) ضمن مردود شمردن اضرار به دیگران، به گونه ای قانون گذاری کرده است که هیچ کس به دیگری ضرر نرساند و هیچ ضرر جبران نشده ای هم باقی نماند.

با تلاشهای اندیشمندان و فقیهان، دستیابی به قواعد مزبور، آسان شده است. ایشان از دیرباز کوشیده اند تا با مراجعه به منابع فقهی، به ویژه کتاب و سنّت، قواعد و احکام اسلامی را شناسایی و نظام حقوقی آن را برای تنظیم روابط اجتماعی تبیین کنند. تلاش ایشان در زمینۀ قواعد و احکامِ معاملات - که روابط اقتصادی افراد جامعه با یکدیگر را سامان دهی می کند- به خوبی مشهود و گویای این مدعاست. اصلی ترین بحث در این باره، عقد بیع یا خرید و فروش کالاست.

رکن اساسی قرارداد خرید و فروش، تراضی و توافق دو اراده با یکدیگر

ص: 14

برای انتقال مالکیت از شخصی به شخصی دیگر است. هدف از این عقدِ تملیکیِ معاوضی، این است که برای روابط و مبادلات مالی در جامعه، راهی طبیعی و عادلانه به وجود آید؛ گرچه غالباً هر یک از طرفهای معامله سعی می کنند تا هرچه بیشتر بگیرند و هرچه کمتر بپردازند، اما شارع خواسته است این افزون خواهیها به دلیل ارتکاب اعمال فریبکارانه از حد اعتدال و متعارف خارج نگردد و بر معامله کننده یا معامله کنندگان ستم روا نشود.

بنابراین، شارع ضمن احترام به ارادۀ طرفهای معامله، برخی اصول را از یک سو و برخی تأسیسها یا پدیده های حقوقی دیگر(1) را که در نقطۀ مقابل آنها قرار دارد، از سوی دیگر، تبیین ساخته و با صدور حکم تکلیفی الزام آور وجوب و حرمت، ضمانت های اجرایی برای آنها به وجود آورد تا در سایۀ آنها حسن نیت، رفتار منصفانه و عدالت معاوضی در عقد بیع جریان داشته باشد.

بدین ترتیب، شارع موجب شده است که هرگاه یکی از طرفهای معامله با ارتکاب تأسیسهای ممنوع، اصول الزامیِ معامله را رعایت نکرد و به عدالت معاوضی خدشه وارد ساخت، طرف دیگر حق پیدا کند برای جبران زیان ناروایی که در اثر فعل نامتعارفِ خلاف قانون به وی وارد شده است، اقدام کند.

شارع با امضای بنای عقلا و احترام به ارادۀ افراد در توافق بر خرید و

ص: 15


1- . تأسیسها یا پدیده های حقوقی، قواعد کلی حاکم بر تعداد نامحصوری از فروع است که از راه عناصرشماری یک ماهیت حقوقی به صورت یک قاعده و تأسیس پدیدۀ حقوقی درآمده است (محمدجعفر جعفری لنگرودی، مبسوط در ترمینولوژی حقوق، ج2، ص1062 و 1100).

فروش، اصل در معامله را بر الزام گذاشته تا به واسطۀ استواری این قرارداد، نظم در روابط اقتصادی ایجاد شود.

بنابراین، دو طرف قرارداد بیع، بنا بر اصل اوّلی، ملزم به رعایت توافق خود هستند و باید پیمان خویش را محترم دارند و تعهد ناشی از آن را اجرا کنند. امّا به این موضوع تا آن اندازه اهتمام ورزیده شده است که قرارداد مزبور به ابزاری برای سوء استفادۀ برخی علیه برخی دیگر مبدّل نشود و به دیگر مصالح و ضرورتهای مهم اجتماعی و حقوق طرفِ معامله (به ویژه اگر از ناتوانی اقتصادی یا اجتماعی برخوردار است) آسیب و زیان وارد نشود.

به این ترتیب، قانون گذار اسلامی، افعالی را که موجب بر هم خوردن روحیۀ صداقت و شرافت شغلیِ معامله کنندگان می گردد و معامله را از حالت متعارف و عادلانه خارج می سازد، ممنوع کرده است و مرتکبان آن را که موجب سوء عرضۀ کالا در معامله و زیان به دیگری می گردند، سزاوار مجازاتهای تکلیفی و وضعی و به بیانی دیگر، کیفری و حقوقی دانسته است.

امروزه این موضوع به یک خواستِ عمومیِ جوامعِ بشری تبدیل شده است و توده های مردم، از دولتمردان خویش انتظار دارند تا با شکوفا شدن نظامهای سرمایه داری و پیشرفت شگفت آور فنون و صنایع و تولید کالاهای صنعتی، برنامه ها و نظامهای حمایتی برای حمایت از خریداران و مصرف کنندگان بنیان نهند و از آنها در مقابل تولیدکنندگان که به تدریج از تودۀ مردم فاصله گرفته اند و در برابر آنها جامعۀ دیگری را تشکیل داده اند و از پول و دانش و وسایل تبلیغی و ارتباط جمعی برخوردارند، حمایت کنند؛ تا آنجا که امروزه حمایت از خریداران، مصرف کنندگان و زیان دیدگان، یکی از وظایف مهم و دشوار دولتهاست.

ص: 16

در این نوشتار، نویسنده می کوشد تا به بررسی احکام وضعی و تکلیفیِ سوء عرضۀ کالا، در حقوق اسلامی بپردازد و در صدد است تا در حد توانایی، عدالت معاوضی و معاملۀ متعارفِ عادلانه را که مورد توجه قانون گذار اسلام و بنای عقلاست، از یک سو و آسیبها و عملکردهایی که توانایی بر هم زدن رفتارهای منصفانه و تعادل در معامله را دارد، از سوی دیگر، بررسی کند و مشخص سازد که نظام حمایتیِ حقوق اسلامی برای حمایت از طرفهای معامله، چگونه است؟

به این معنی که در حقوق اسلامی، معامله کنندگانی که به حقوق طرفهای دیگرِ معامله تجاوز می کنند و با سوء عرضۀ کالا، به آنها زیان می زنند، چه حکمی دارند و همچنین معاملۀ مزبور با اوصاف سوئی که پیدا کرده است، چه سرنوشتی خواهد داشت؟ و چون ممکن است با سوء عرضۀ کالا، دو نوع زیان مؤثر بر عقد و موجد مسئولیت مدنی به وجود آید(1)، ناگزیر، به هر دوی آن مباحث، به اختصار پرداخته می شود.

بنابراین، مباحث این نوشتار، بدین ترتیب است:

بخش اول - مفاهیم و تقسیم بندیها: در این بخش، مفهوم لغوی و اصطلاحی «حکم» و انواع آن به اختصار بیان می گردد، سپس به بررسی حکم تکلیفی و وضعی پرداخته و اقسام آنها برشمرده می شود و رابطۀ بین آنها ترسیم می گردد.

بخش دوم - اصول حاکم بر معاملات: در این بخش، بررسی می شود که

ص: 17


1- . زیانهای ناشی از سوء عرضۀ کالا بر دو قسم است: یکی زیانی که از بر هم خوردن تعادل دو عوض، پدیدار و سرانجام، منتهی به معامله ای ناعادلانه با تراضی معیوب معامله کنندگان می شود و دیگری، زیانهایی که به سبب کاربرد کالای نامرغوب عرضه شده به معامله کننده یا اشخاص ثالث وارد می شود. این زیان اخیر موضوع مسئولیت مدنی است.

قانون گذار اسلامی، برای این که معامله، یک ابزار مفید برای روابط اجتماعی و اقتصادی محسوب شود و به شایستگی بتواند موجب توزیع و مبادلۀ متعارف و عادلانۀ امور مالی آنها در بین یکدیگر شود و دارای ویژگی عدالت توزیعی و برخوردار از نظام اقتصاد ارشادی حکومتی باشد، چه تدابیری اندیشیده است و آن تدابیر و اصولی که در این باره تقنین گردیده و حاکم است، چیست؟ آیا پس از فحص در منابع فقهی، پاره ای از اصول را؛ همچون «اصل قسط»، «اصل تراضی»، «اصل اعتماد»، «اصل سلامت»، «اصل عرضۀ واقعیت کالا» و «اصل برابری عوضین» که به نظر می رسد با خواستۀ مزبور تناسب دارد، می توان تحصیل و استنباط کرد؟

بخش سوم - تأسیسها یا پدیده های ممنوع: مباحث این بخش، در مقابلِ اصول ایجادکنندۀ تعادل در معامله قرار دارد. در بخش مزبور به تأسیسها یا پدیده هایی پرداخته می شود که شارع، آنها را خلاف شرافت معاملی دانسته و بر عکسِ اصول قبلی که معامله کنندگان، ملزم به رعایت آنها شده بودند، در اینجا معامله کنندگان، ملزم به پرهیز از ارتکاب چنین اعمالی شده اند؛ چرا که ارتکاب آنها موجب سوء عرضۀ کالا می گردد. پاره ای از این تأسیسها «تدلیس»، «غش»، «نجش»، «تغریر» و «غبن» است.

نتیجه گیری: پس از مطالبی که در بخشهای قبلی مطرح می گردد و استنباطهایی که صورت می پذیرد، در این قسم، بحث در این باره است که اگر احیاناً یکی یا هر دو طرف معامله، اصول حاکم بر معامله را نادیده بگیرد و در نتیجه، برخی از تأسیسهای ممنوع را که منجر به سوء عرضۀ کالا در معامله می شود، مرتکب شود، این عمل فاعل، از حیث حکم تکلیفی و آن معاملۀ انجام یافته، از حیث حکم وضعی، چه حکمی پیدا می کند و فریب خورده در معامله، از چه حقوقی برخوردار می شود.

ص: 18

نگارنده، ضمن سپاس و تقدیر از اساتید گرامی، به ویژه استاد ارجمند، جناب آقای دکتر سیدمصطفی محقّق داماد و دیگر عزیزانی که با الطاف و راهنماییهای ارزندۀ خود، وی را در نگارش اثر مزبور یاری رساندند، از کاستیها و نواقص آن پوزش خواسته و امیدوار است مباحث این نوشتار برای خوانندگان محترم مفید باشد.

ص: 19

ص: 20

بخش اول: مفاهیم و تقسیم بندیها

مبحث اول: مفهوم فقهی واژۀ «حکم»

مبحث دوم: حکم تکلیفی و وضعی

مبحث سوم: حکم امضایی یا تأسیسی

ص: 21

ص: 22

بخش اول: مفاهیم و تقسیم بندیها

اشاره

پیش از آغاز اصل بحث و بررسی احکام سوء عرضۀ کالا در حقوق اسلامی و همچنین مطالعۀ زوایای گوناگون آن، باید مباحثی کلی، هرچند مختصر، طرح گردد تا با تداعی مفاهیم و معانی برخی از واژه ها و اصطلاحات پرکاربردِ متون فقهی، شرایط بهتر و مناسبتری برای تبیین و ارزیابی بحث اصلی فراهم شود. مباحث کلی مزبور بر محور مفهوم «حکم» و اقسام آن خواهد بود. بنابراین، مفهوم حکم و برخی از انواع آن، از قبیل حکم تکلیفی و وضعی، امضایی و تأسیسی از دیدگاه علم فقه و اصول فقه به اختصار بیان می شود.

مبحث اول: مفهوم فقهی واژۀ «حکم»

اشاره

سه واژۀ «حق»، «حکم» و «ملک» در علم فقه و اصول فقه، بسیار مورد استفاده قرار گرفته است. این اصطلاحات سه گانه، گرچه نزدیک به یکدیگر به نظر می رسد و گاهی نیز به جای هم استفاده می شود، امّا در عین حال، از

ص: 23

جهاتی با یکدیگر شباهت و از جهاتی دیگر، تفاوت دارند.

آنچه در اینجا به آن توجه خواهد شد، واژۀ «حُکم» است که به معنای «فرمان دادن»، «بازداشتن» و «قضاوت کردن» به کار می رود.(1)

این واژه در دانشهای مختلفی مورد استفاده قرار گرفته و طبیعتاً در هر یک از آنها مفهوم اصطلاحیِ خاصِّ آن دانش را پیدا کرده است. فقها و اصولیان «حکم» را در چند اصطلاح به کار برده اند که توضیح اجمالی این اصطلاحات به شرح زیر است:

گفتار اول: حکم شرعی

در این باره که گسترۀ احکام چیست، اختلاف نظر وجود دارد. پاره ای از فقها گسترۀ آن را در محدودۀ حکم تکلیفی برشمرده اند(2)، امّا پاره ای دیگر از بزرگان، قلمرو آن را علاوه بر حکم تکلیفی، در حوزۀ حکم وضعی گسترش داده و آن را شامل احکام تکلیفی و وضعی دانسته اند.(3) بنابراین، حکم شرعی به دو مفهوم عام و خاص است.

بنا بر دیدگاه اخیر، چنین اصطلاحی گسترده ترین و عامترین مفهوم را در مقایسه با سایر اصطلاحات حکم در متون فقهی پیدا می کند و «بر هر چیزی که توسط شارع و قانون گذار اسلامی وضع و جعل شود، اطلاق می شود».(4) به

ص: 24


1- . خلیل فراهیدی، کتاب العین، ج3، ص66؛ اسماعیل جوهری، صحاح اللغه، ج5، ص1901؛ محمد بن منظور، لسان العرب، ج12، ص142؛ محمد فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج4، ص98؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج1، ص556؛ محمدمرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج8، ص252؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامۀ دهخدا، ج6، ص8042.
2- . محمد مکی (شهید اوّل)، القواعد و الفوائد، ج1، ص30؛ محمدحسین نائینی، منیة الطالب فی حاشیة المکاسب، ج1، ص41.
3- . مقداد سیوری حلی، نضد القواعد الفقهیه، ص1.
4- . جلیل قنواتی و دیگران، حقوق قراردادها در فقه امامیه، زیر نظر سیدمصطفی محقق داماد، ج1، ص42.

این گونه که حکم، دربردارندۀ حق به مفهوم عام و خاص(1)، ملکیت عین، منفعت و همچنین حکم به معنای خاص آن می شود. به سخنی دیگر «حکم، انشای یک امر تکلیفی یا وضعی از جانب قانون گذار (شارع) است، به این گونه که انجام یا ترک فعلی را اقتضا کند یا رخصت دهد و یا اثری عملی بر آن مترتب شود».(2)

محقق حلی، احکام شرعی مزبور را به طور کلی بر چهار نوع تقسیم می کند: عبادات، عقود، ایقاعات و احکام.(3) بنابراین، مفهوم اصطلاحی عامِ حکم، مترادف با مفهوم حق می گردد و به استثنای موضوعات استنباطی، شامل کلیۀ مجعولات شرعی می شود.(4)

مفهوم خاص حکم، نسبت به آن دسته از مجعولات شارع به کار برده می شود که افراد نمی توانند به ترکیب دیگری و بر خلاف آنها با یکدیگر تراضی و توافق کنند، بلکه باید عیناً آنها را رعایت کنند.(5) به سخنی دیگر، حکم شرعی مزبور، بر حکم تکلیفی اقتضایی یا ترخیصی اطلاق می شود.

این مجعولات در برابر حق به معنای خاص قرار دارد(6) و به دلیل این که موجب امتیاز، توانایی و سلطنت برای دیگری نمی شود، «حکم» نامیده

ص: 25


1- . واژۀ «حق» در لغت به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت به کار می رود و به معنای ثبوت و ثابت است. معنای اصطلاحی عام حق عبارت از هر چیزی است که توسط شارع جعل شود و معنای اصطلاحی خاصِ حق در مقابل حکم قرار دارد و به توانایی و سلطنتی گفته می شود که شارع برای شخص در چیزی یا در مقابل کسی اعتبار کرده است. (همان، ص42).
2- . دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ج1، ص61.
3- . جعفر بن حسن حلی (محقق حلی)، شرائع الاسلام، ج1، ص5.
4- . حقوق قراردادها در فقه امامیه، ج1، ص45.
5- . همان.
6- . برخی از فقها بر این نظرند که اصولاً ما نباید مجعول شرعی را به دو قسم حق و حکم تقسیم کنیم تا نیازمند به بیان تفاوت میان آن دو باشیم؛ چرا که همۀ آنها احکام شرعی یا عقلایی است که برای تأمین مصالح خاصی اعتبار شده است (سیدابوالقاسم خویی، مصباح الفقاهه، ج2، ص46).

می شود و اگر مسامحتاً به آن «حق» گفته شود، به لحاظ معنای لغوی «حق»؛ یعنی «ثبوت» است.

بنابراین، اگر با ملاحظۀ قراین حالیه یا مقامیه، مشاهده شود که شارع «توانایی و سلطنتی» را برای شخص در چیزی یا در برابر کسی اعتبار کرده است، این مجعول شرعی «حق» نامیده می شود، امّا اگر جعل و اعتبار شارع، چیزی جز اجازه در انجام دادن فعلی یا ترتیب اثر دادن بر فعل یا ترک فعل انسان نباشد، آن مجعول شرعی، «حکم» است.(1)

گفتار دوم: حکم حاکم

اصطلاح «حکم حاکم» نیز در دو معنای عام و خاص به کار برده می شود.

اصطلاح مزبور در مفهوم گستردۀ خود، بر فرمان و حکم رهبر جامعۀ اسلامی که دارای ریاست عامّه است، گفته می شود. این حکم به منظور تأمین بعضی از مصالح اجتماعی در شرایط محدود زمانی و مکانی صادر می شود. بنابراین، «حکم حاکم عبارت است از فرمان اجرای یک حکم شرعی یا وضعی و یا موضوع آن دو در شی ء مخصوص، از سوی حاکم، نه از جانب خدای متعال»(2).

البته پاره ای از فقها، حکم حاکم را منحصر در اجرای حکم شرعی نمی دانند و علاوه بر آن، به حاکم حق می دهند در مواردی خاص، بر اساس اعمال ولایت و استفاده از حق ریاست و رهبری خود، مردم را بر انجام فعل یا ترک فعلی الزام کند؛ هرچند در آنها الزام شرعی وجود نداشته باشد، که به آن «حکم ولایتی» نیز گفته می شود.(3)

ص: 26


1- . منیة الطالب، ج1، ص41.
2- . درآمدی بر حقوق اسلامی، ج1، ص62.
3- . همان.

حکم حاکم در معنای خاص، به حکم قاضی گفته می شود. بنابراین، این اصطلاح فقهیِ واژۀ حکم، اخص از اصطلاح قبلی است و یکی از شؤون و وظایف مربوط به ریاست عامه و رهبری جامعۀ اسلامی به حساب می آید و از شمار مصادیق آن است و به حکمی از حاکم گفته می شود که وی در مسند قضاوت و در مقام حل و فصل مخاصمات و دعاوی صادر می کند. این نوع حکم، صرفاً بر حکمی اطلاق می شود که در دعاوی و منازعات، برای رفع خصومت و حل دعاوی و تطبیق حکم کلیِ شرعی بر موارد خاص و موقعیتهای ویژه ای که چیزی مورد اختلاف قرار گرفته، از سوی قاضی در دادگاه صادر می شود.(1)

اصطلاحی که در این نوشتار، از حکم، مورد نظر است و بحث سوء عرضۀ کالا در حقوق اسلامی بر اساس آن خواهد بود، اولین مفهوم اصطلاحی؛ یعنی «انشای یک امر تکلیفی یا وضعی از جانب قانون گذار و شارع» است؛ به این گونه که انجام یا ترک فعلی را بخواهد یا اجازه دهد و اثری بر آن مترتب شود.

به دلیل قلمرو این مفهوم اصطلاحی که دربردارندۀ حکم تکلیفی و وضعی است و همچنین کاربرد بسیار این دو اصطلاح در طول بررسی احکام سوء عرضۀ کالا، چنین اقتضا می کند که در آغاز، این دو اصطلاح تعریف و انواع آن و همچنین رابطۀ آنها با یکدیگر بیان گردد.

مبحث دوم: حکم تکلیفی و وضعی

اشاره

راجع به حکم تکلیفی و وضعی، موضوعات متفاوتی را می توان مورد مطالعه قرار داد. پاره ای از آنها عبارت است از:

ص: 27


1- . همان.

گفتار اول: مفهوم حکم تکلیفی و وضعی

«تکلیف» مصدر باب تفعیل و به معنای «به مشقّت و زحمت انداختن» به کار می رود.(1) این واژه در اصطلاح علم فقه و اصول فقه، به خطابی انشایی گفته می شود که شارع به انگیزۀ برانگیختن یا منع کردن و یا اجازه دادن صادر می کند و مستقیماً به افعال انسان تعلّق می گیرد.(2)

«وضع» در لغت به معنای «قرار دادن» به کار می رود(3) و در اصطلاح فقهی و اصولی، به اثر یا خطابی انشایی گفته می شود که شارع به انگیزه ای غیر از برانگیختن، منع کردن و یا اجازه دادن اعتبار می کند و به موضوع و متعلّق افعال انسان تعلق می گیرد؛ در عین این که ممکن است به طور غیر مستقیم به فعل انسان نیز ارتباط پیدا کند.(4)

گفتار دوم: انواع حکم تکلیفی

اشاره

حکم تکلیفی به پنج قسم زیر تقسیم می شود:

الف. وجوب

حکم تکلیفیِ آمرانۀ وجوب، به خطابی انشایی گفته می شود که شارع به انگیزۀ برانگیختن مخاطب و الزام وی به انجام آن صادر می کند. این حکم، به فعلی از انسان تعلق می گیرد که دارای مصلحت الزامی صرف و یا مصلحت و مفسده است، امّا مصلحت آن نسبت به مفسده اش، امری بسیار ضروری تر است؛ به گونه ای که انجام آن از سوی افراد، برای مصالح فردی یا اجتماعی،

ص: 28


1- . کتاب العین، ج5، ص372؛ صحاح اللغه، ج4، ص1423؛ لسان العرب، ج9، ص307.
2- . علی مشکینی، اصطلاحات الاصول، ص120.
3- . کتاب العین، ج2، ص195؛ صحاح اللغه، ج3، ص1299؛ لسان العرب، ج8، ص396.
4- . علی مشکینی، اصطلاحات الاصول، ص120.

حیاتی محسوب می گردد و دارای خصوصیت الزامی است و مخاطبان آن نمی توانند به آن عمل نکنند.

این حکم، به اقسام اصلی و تبعی، مطلق و مشروط، نفسی و غیری، تعیینی و تخییری، توصّلی و تعبّدی، عینی و کفایی، منجّز و معلّق، موسّع و مضیّق، تقسیم می شود که تفصیل آنها در آثار اصولی بیان شده است.

ب. استحباب

حکم تکلیفیِ غیرآمرانۀ استحباب، به خطابی انشایی گفته می شود که شارع آن را به انگیزۀ برانگیختن مخاطب به انجام فعل صادر می کند، امّا خطاب مزبور، به آن درجه و مقام نیست که برانگیختن حاصل از آن، الزام انجام فعل را به دنبال داشته باشد، بلکه به درجه ای است که نشان می دهد انجام فعل، بر ترک آن ترجیح دارد. با این حال، مخاطبِ چنین حکمی می تواند آن را انجام ندهد. فاعل آن سزاوار پاداش است، امّا تارک آن، عقاب و مجازات نمی شود.

این حکم، به فعلی از انسان تعلق می گیرد که فقط دارای مصلحت غیرملزمه یا مصلحت غیرملزمه و مفسدۀ غیرملزمه می باشد، امّا تحقّق مصلحت غیرملزمۀ آن بر مفسدۀ غیرملزمه ترجیح دارد.

ج. حرمت

این حکم تکلیفیِ آمرانه، در مقابل و جهت مخالفِ حکم تکلیفیِ آمرانۀ وجوب قرار دارد و به خطابی انشایی گفته می شود که شارع به انگیزۀ بازداشتن و پرهیز مخاطب از انجام فعل متعلق حکم، به گونه ای الزامی صادر می کند و به فعلی تعلق می گیرد که دارای مفسدۀ شدید است. مخاطب این حکم نمی تواند بر خلاف آن عمل کند و اگر چنین کند، سزاوار مجازات خواهد بود.

ص: 29

د. کراهت

حکم تکلیفیِ غیرآمرانۀ مزبور در مقابل استحباب است و به خطابی انشایی گفته می شود که شارع به انگیزۀ بازداشتن مخاطب از انجام فعل متعلق حکم صادر می کند، امّا خطاب مزبور به آن درجه و مقام نیست که بازداشتن حاصل از آن، الزام عدم انجام فعل متعلق حکم را به دنبال داشته باشد، بلکه به درجه ای است که نشان می دهد، ترک انجام فعل بر فعل آن ترجیح دارد و مخاطب چنین حکمی می تواند آن را انجام دهد. فاعل آن عقاب نمی شود و تارک آن سزاوار پاداش است.

حکم کراهت به فعلی از افعال انسان تعلق می گیرد که صرفاً دارای مصلحت غیرالزامی یا دارای مصلحت و مفسده می باشد، امّا مصلحت غیرملزمۀ آن بر مفسدۀ غیرملزمۀ آن غلبه دارد.

ه . اباحه

اباحه به حکمی تخییری گفته می شود که به دلیل عدم صدور خطاب انشایی، به انگیزۀ «برانگیختن» یا «بازداشتن» انجام فعلی یا ترک آن، برای مخاطب ایجاد می شود؛ به گونه ای که مخاطب در اثر خلأ وجود حکم، در انجام یا ترک آن، مخیّر و آزاد است.

در اینجا می توان نتیجه گرفت که دو حکم تکلیفیِ «وجوب» و «حرمت»، دارای ماهیت آمرانۀ «مولوی» یا «ارشادی» است و مخاطبان آنها ملزم به رعایت آنها هستند، در حالی که دو حکم تکلیفیِ «استحباب» و «کراهت»، دارای ماهیت «غیرآمرانه» است و مخاطبان، ملزم به رعایت آنها نیستند؛ گرچه موافق خواست شارع عمل کردن، امتیاز خاصِّ خود را در پی دارد.

ص: 30

گفتار سوم: انواع حکم وضعی

با توجه به تعریفی که برای حکم وضعی بیان شد، مشخص می شود که گسترۀ مصادیق حکم مزبور، بسیار وسیع است و همۀ انواع حکم شرعی را ، غیر از آنچه متعلق به محدودۀ حکم تکلیفی است، شامل می شود. بنابراین، حکم وضعی عبارت است از حکم به سبب یا شرط یا مانع بودن و همچنین حکم به صحت یا فساد، طهارت یا نجاست، ملکیت، زوجیت، حرّیت و نظایر آن.

امّا برخی از فقها، مصادیق حکم وضعی را شامل حکم به سبب یا شرط یا مانع بودن چیزی دانسته اند(1) و برخی دیگر از فقها، ملکیت و زوجیت را و آنچه شبیه آنهاست، به خودی خود، حکم شرعی نمی دانند، بلکه معتقدند این موارد، از امور اعتباری است که از احکام تکلیفی انتزاع می شود و یا از اموری واقعی است که شارع، آنها را کشف کرده است.(2)

گفتار چهارم: رابطۀ حکم تکلیفی و وضعی

دربارۀ این که حکم تکلیفی، چه ارتباطی با حکم وضعی و یا بالعکس، حکم وضعی، چه ارتباطی با حکم تکلیفی دارد، در بین اصولیان، سه دیدگاه «مستقل بودن حکم تکلیفی و وضعی»، «تابعیت حکم وضعی» و «تفصیل بین مستقل بودن و تابعیت» وجود دارد.

بنا بر دیدگاه مستقل بودن حکم تکلیفی و وضعی، حکم تکلیفی و حکم وضعی، هر کدام به خودی خود، دارای استقلال است و هر کدام، منشأ خاصِّ خود را دارد. در نتیجه، حکم تکلیفی، منشأ حکم وضعی و حکم وضعی هم

ص: 31


1- . القواعد و الفوائد، ج1، ص30 و 39.
2- . شیخ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، ج3، ص130.

منشأ حکم تکلیفی قرار نمی گیرد و بین آنها رابطۀ تباین وجود دارد.(1) به دیگر سخن، هر دو دسته، مستقیماً توسط شرع، جعل و وضع می گردد؛ یعنی همان طور که وجوب صلات توسط شارع وضع می شود، صحّت عقد بیع نیز مستقیماً توسط شرع وضع می گردد.

پیروان نظریۀ تابعیت حکم وضعی، بر این عقیده اند که خاستگاه و منشأ حکم وضعی، حکم تکلیفی است. در نتیجه، حکم وضعی، تبعی است و دنبالۀ حکم تکلیفی به شمار می آید. بر اساس این دیدگاه نمی توان حتی یک حکم وضعی پیدا کرد که دربارۀ آن، حکم تکلیفی نباشد. بنابراین، رابطۀ آنها، عموم و خصوص مطلق است؛ به این بیان که منشأ هر حکم وضعی، حکم تکلیفی است، در حالی که منشأ هیچ حکم تکلیفی، حکم وضعی نیست. البته ممکن است بعضی از احکام تکلیفی وجود داشته باشد که منشأ آنها حکم وضعی نباشد.(2)

بر اساس دیدگاه تفصیل بین مستقل بودن و تابعیت، احکام وضعی بر سه قسم است:

- احکامی وضعی که متعلق جعل شرعی قرار نمی گیرد؛ نه مستقلاً و نه تبعاً.

- احکامی وضعی که به تبع احکام تکلیفی جعل می شود.

- احکامی وضعی که دارای جعل استقلالی است که احکام تکلیفی به تبع آن جعل می شود.

طرفداران این دیدگاه بر این عقیده اند که قسم دوم احکام وضعی از توابع

ص: 32


1- . زین الدین جبعی عاملی (شهید ثانی)، تمهید القواعد، ص37؛ فاضل تونی، الوافیه، ص202؛ وحید بهبهانی، فوائد الحائریه، ص95؛ فرائد الاصول، ج3، ص125.
2- . محمد بن مکی عاملی (شهید اوّل)، الذکری، ج1، ص40؛ القواعد و الفوائد، ج1، ص30؛ حسین بن جمال الدین خوانساری (محقق خوانساری)، مشارق الشموس، ص72؛ فرائد الاصول، ج3، ص125.

تکلیف محسوب می شود، به خلاف قسم سوم از احکام وضعی که نقطۀ مقابل قسم دوم است و حکم تکلیفی از توابع حکم وضعی می باشد؛ مانند حکم وضعیِ صحّت بیع که دارای جعل استقلالی است و موجد حکم تکلیفی، لزوم وفای به آن می باشد.(1)

نتیجه این که در دیدگاه سوم، رابطۀ حکم تکلیفی و وضعی، رابطۀ عموم و خصوص من وجه است؛ به این معنی که برخی از احکام تکلیفی، احکام وضعی را ایجاد می کند و برخی از احکام وضعی نیز منشأ ایجاد احکام تکلیفی است.

به نظر می رسد دیدگاه سوم؛ یعنی حالت عموم و خصوص من وجه بودن رابطۀ حکم وضعی و تکلیفی، در معاملات جریان دارد؛ چرا که در معاملات، بعضی از احکام تکلیفی؛ مانند حرمت تدلیس، غش و...، علاوه بر مستحق مجازات گردانیدن فاعل آن، احکام وضعی؛ همچون بطلان یا حق فسخ در معامله را ایجاد می سازد و از سوی دیگر، بعضی از احکام وضعی؛ مانند انعقاد عقد بیع یا تسلیم مبیع به نحو صحیح، الزام معامله و وجوب انجام تعهدات از سوی طرف دیگر معامله را به وجود می آورد که یک نوع حکم تکلیفیِ نشأت گرفته از حکم وضعیِ انعقاد عقد بیع است.

مبحث سوم: حکم امضایی یا تأسیسی

دستۀ دیگری از تقسیمات حکم شرعی، تقسیم آن به حکم تأسیسی و امضایی است.

حکم تأسیسی، حکمی است که سابقه ای در عرف و بنای عقلا ندارد و شارع، آنها را جعل و صادر کرده است. اکثر احکام عبادی؛ مانند طهارات

ص: 33


1- . محمدکاظم آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ص399.

سه گانه، نماز، روزه و حج از این نوع می باشد.

حکم امضایی، حکمی است که در زمان تشریع میان مردم رایج بوده و شارع، عرف رایج را به طور کامل و یا با اندکی اصلاح، امضا و تأیید کرده است. بنابراین، امضایی بودن معاملات می تواند محک خوبی باشد برای این که بتوان برخی از احکامی را که در شرع به آنها تصریح نشده، با استفاده از عرف و بنای عقلا استنباط کرد و معتبر دانست.

ص: 34

بخش دوم: اصول حاکم بر معاملات

مبحث اول: اصل قسط

مبحث دوم: اصل اعتماد

مبحث سوم: اصل تراضی

مبحث چهارم: اصل سلامت

مبحث پنجم: اصل عرضۀ واقعیت کالا

مبحث ششم: اصل برابری عوضین

ص: 35

ص: 36

بخش دوم: اصول حاکم بر معاملات

اشاره

بیان شد که عقد بیع یا قرارداد خرید و فروش کالا از عقودی است که روابط اقتصادیِ افراد جامعه را ساماندهی می کند. قرارداد مزبور، چه در زمانی که به شکل بسیار ساده و سنّتی، با حضور دو طرف عقد بسته می شد و بیشتر جنبۀ خصوصی داشت و چه در عصر کنونی که به دلیل توسعۀ اجتماعی، پیشرفت فن آوریهای مدرن و تولید انحصاری کالاهای صنعتی، شکلی پیچیده به خود گرفته و جنبۀ گروهی و اجتماعیِ آن غلبه پیدا کرده است، یک وسیلۀ بسیار مفید و ابزاری پرکاربرد برای توزیع طبیعی و مبادلۀ عادلانۀ اموال محسوب می شود.

از دیرباز، رسم بر این بوده که خریداران و فروشندگان، پیش از هر معامله، دربارۀ حقوق و تعهدات معاملی که ممکن است در اثر آن به وجود آید، آزادانه با یکدیگر به گفت وگو می پرداختند و پس از ایجاد تعادلی نسبی، به توافق و تراضی رسیده، سپس قرارداد مورد نظر را با ایجاب و قبول، واقع می ساختند.

ص: 37

شارع در مقام قانون گذاری، مطابق آیۀ ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾(1) این مبنای عقلا را امضا کرد و در نتیجۀ این امر، ارادۀ افراد، محترم دانسته شد. بنابراین، شارع مقدس، مصالح اجتماعیِ مختلفی را در نظر داشته است؛ از جمله این که آزادی ارادۀ معامله کنندگان در هنگام معامله، بهترین اصل اوّلی است که به وسیلۀ آن می توان عدالت و نظم را در روابط افراد ایجاد کرد و به خریداران و فروشندگان فرصت داد تا آزادانه دربارۀ حقوق و تعهدات معاملی خود به گفت وگو بپردازند و پس از تعدیل شرایط و متعادل و متعارف ساختن آنها با تواناییهای خویش، معاملۀ مزبور را ایجاد کنند و در نهایت نیز خویش را ملزم به رعایت آن کنند و پیمان خویش را محترم دارند و تعهد ناشی از آن را اجرا کنند و بر اثر قراردادی دو طرفه، دو تعهد متقابل را به وجود آورند؛ به این معنی که فروشندگان در برابر تملیک مال و التزام به تسلیم آن، تعهد خریدار را بر دادن قیمت به دست آورند و خریداران نیز در مقابل پولی که می دهند، مبیع را تملّک کنند.

گرچه احترام به ارادۀ طرفهای معامله، بسیار ارزشمند است و جواز آزادی ارادۀ آنها در تنظیم و انعقاد قرارداد بیع، برترین اصل اوّلی است که می توان با آن بستر مبادلۀ عادلانۀ امور مالی و همچنین نظم اقتصادی اجتماعی را فراهم ساخت، نباید این مهم را نیز از دیده دور داشت که همواره این گونه نیست که طرفهای معامله از تواناییهای یکسانی برخوردار باشند و بتوانند دربارۀ شرایط معامله با طرف مقابل خویش به گفت وگو بپردازند و شرایط معامله را متناسب با تواناییهای خویش، متعارف و متعادل سازند، بلکه برعکس، گاهی ضرورتهای ناشی از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی، استقلال و آزادی اشخاص را محدود می سازد؛ چنان که می توان گفت تمام قراردادها کم و بیش

ص: 38


1- . نساء/ 29.

در اثر اضطرار واقع می شود. خصوصاً امروزه که بخش عظیمی از وسایل و امکانات زندگی بشر را کالاهای صنعتی تشکیل می دهد و تولیدکنندگان آنها به خاطر برخورداری از پول، دانش، وسایل تبلیغاتی و ارتباط جمعی، از تواناییهای بسیاری در برابر طرف مقابل خود برخوردار شده اند و در صورتی که قوانین و راهکارهای حمایتی مناسب برای قشر ناتوان و آسیب پذیر معامله کننده وجود نداشته باشد، طرفهای صاحب ثروت و قدرت، می توانند شرایط نابرابر خود را بر آنها تحمیل کنند و نوعی استعمار جدید را بنیان گذارند.

به همین دلیل، در نظامهای حقوقی و اقتصادی مختلف، تلاش می شود از مطلق گرایی پرهیز شود و گسترۀ آزادیِ ارادۀ طرفهای معامله، محدود به گستره ای شود که از آن، استفادۀ نامطلوب نشود و یکی از طرفها نتواند با ابزار قرار دادن آن، تعادل معاملی، حسن نیت و شرافت شغلی را بر هم زند و در نتیجۀ آن به طرف ناتوان، زیانهای ناروا تحمیل کند.

نتیجه این که، نظامهای حقوقی، همواره در حال چاره اندیشی برای حلّ تعارض بین دو مصلحت استحکام قرارداد بیع و حفظ نظم روابط معاملی از یک سو و برقراری توازن و تعادل معاملی و حفظ مصالح اجتماعی از سوی دیگر می باشند و سعی می کنند موازنه ای بیابند که سودجوییِ طرفهای معامله را هر چه بیشتر اعتدال بخشد و افزون خواهیهای نامتعارف و زیانبار آنها را مهار کند.

عمده ترین بحث در این قسمت، به این اختصاص دارد که با مطالعه و بررسیِ منابع فقهی و استدلالهای کارشناسانۀ فقیهان در مباحث مربوط به تجارت و معامله، مشخص شود قانون گذار اسلامی برای این که معامله ای دارای خصوصیت عدالت توزیعی و برخوردار از نظام حمایتهای اقتصادیِ ارشادی از سوی حکومت باشد، چه تدابیری را اندیشیده است؟

ص: 39

آیا با مطالعۀ منابع فقهی و تفحّص در آنها می توان اصولی را به دست آورد که مبادلۀ متعارف و عادلانۀ مورد نظر شرع بر آنها مبتنی باشد؟

اگر پاسخ مثبت است، آن اصول کدام است؟ و با توجه به کلیاتی که راجع به حکم بیان گردید، از چه نوع حکم تکلیفی برخوردار است.

پاره ای از آنچه در این راستا می توان مورد بررسی قرار داد، به ترتیب عبارت است از: اصل قسط، اصل اعتماد، اصل تراضی، اصل سلامت، اصل عرضۀ واقعیت کالا و اصل تساوی عوضین.

مبحث اول: اصل قسط

اشاره

مبحث اول: اصل قسط(1)

گفتار اول: تعریف

«قِسط» در زبان عربی به معنای «عدالت» و یا «نصیبی که از روی عدالت باشد» به کار می رود.(2) البته این تعریفِ لفظی به معنای تشابه کامل دو واژۀ «قسط» و «عدالت» از هر حیث با یکدیگر نیست؛ چرا که استعمال «قسط»، اخص از استعمال «عدالت» است؛ یعنی «قسط» در عدل بیّنِ محسوس به کار می رود، در حالی که «عدالت» در عدل غیر بیّنِ غیرمحسوس نیز قابل استفاده است.

به همین دلیل می توان پیمانه و ترازو را که دو وسیلۀ سنجش است، «قسط»

ص: 40


1- . گرچه غالباً به عدالت با رویکرد اخلاقی نگریسته می شود، این دیدگاه راجع به عدالت در فقه فرق دارد و به آن با دیدی فراتر از یک مسئلۀ اخلاقی که دارای حکم تکلیفی صرف باشد، نگریسته می شود. توجه نشدن به عدالت و یا نبودِ آن در مباحث معاملات، علاوه بر این که عمل طرفهای معامله را با حکم تکلیفی مواجه می کند، نفس معامله را نیز بر حسب مورد، با حکم وضعیِ متناسب با آن روبه رو خواهد کرد و برای معامله کنندگان، حقوقی ایجاد می گردد که در جای خود به تفصیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
2- . کتاب العین، ج5، ص71؛ صحاح اللغه، ج3، ص1152؛ لسان العرب، ج7، ص357؛ قاموس المحیط، ج2، ص379؛ تاج العروس، ج5، ص205.

نامید؛ زیرا رعای-ت عدال-ت با آنها در هن-گام وزن ک-ردن برای اشخاص قابل تصوّر است و حت-ی آن را م-ی توانند آشکارا ببینند.(1)

واژۀ مزبور از حیث مفرد و جمع، یکسان است و از جمله مصادری است که وصف واقع می شود. بر این اساس همان طور که می توانیم بگوییم «زید عدل»، راجع به «قسط» نیز می توانیم بگوییم «رجل قسط» یا «المیزان قسط».(2)

در زبان عربی، واژه هایی چون «ظلم» یا «جور»، در مقابل قسط معرفی شده است. معادل «قسط» در زبان فارسی، واژۀ «داد»(3) و در مقابل آن، واژۀ «ستم» قرار دارد.

تعریف اصطلاحی مستقل و خاصی راجع به «اصل قسط معاملی» در منابع حقوق اسلامی(4) و آثار فقها یافت نشد و آنچه در ابواب عبادات و قضا با عنوان «عدالت»(5) و یا آنچه راجع به حل و فصل دعاوی اموال مشتبه بین چند مدعی، با عنوان «قاعدۀ فقهی عدل و انصاف»(6) مورد استفاده قرار گرفته است، با «اصل قسط» که در مباحث معاملات مقصود می باشد، تفاوت دارد و

ص: 41


1- . ابوهلال عسکری، الفروق اللغویه، ص428.
2- . همان.
3- . لغت نامۀ دهخدا، ج11، ص11495؛ محمد معین، فرهنگ معین، ج2، ص2674.
4- . هر نظام حقوقی دارای منابعی است که تعاریف و قواعد حقوقی متداول و جاری در آن نظام را تشریع و ایجاد می کند. این منابع بر حسب نظامهای حقوقی، متفاوت است.(ناصر کاتوزیان، مقدمۀ علم حقوق، ص121؛ محمدجعفر جعفری لنگرودی، مقدمۀ علم حقوق، ص88؛ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص290) منابع مزبور در حقوق اسلامی عبارت است از: کتاب (قرآن)، سنّت، اندیشه های فقهی کاشف از رأی معصوم، عقل، سیرۀ متشرّعه و بنای عقلا (شیخ مفید، تذکرة فی اصول الفقه، ص7؛ ابن ادریس حلی، السرائر، ج1، ص2؛ جعفر بن حسن حلی (محقق حلی)، المعتبر، ج1، ص28؛ الذکری، ص3؛ کفایة الاصول، ص6؛ محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج2، ص44).
5- . شهید ثانی، رسالة فی العدالة.
6- . محمدکاظم مصطفوی، القواعد، ص159.

برای این که بین دو عنوان مزبور با عدالت حاکم بر مباحث معاملات، از حیث ظاهر تمایز وجود داشته باشد و در اذهان با هم اشتباه نشود، در این نوشتار از عدالت مورد نظر در معاملات، با توجه به تعریف لغوی ای که گذشت و تمسّک به آیات شریفه، با عنوان «اصل قسط» یاد خواهد شد.

گرچه بیان شد که تعریف اصطلاحی خاص و مستقلّی در آثار فقها راجع به عنصر عدالت در معامله یافت نشد، می توان تعریف اصطلاحی ذیل را که بعضی از روایات نیز مؤید آن می باشد(1)، از منابع فقهی، انتزاع و آن را ارائه کرد:

«طرف یا طرفهای معامله، عملاً ملزمند در هنگام معامله، آنچه را که مطابق معامله، حق طرف دیگر می باشد، به او بدهند و آنچه را که مطابق معامله، حق آنهاست، دریافت کنند». به بیانی دیگر «معامله کنندگان در هنگام ایجاد معامله، ملزمند بر اساس قسط رفتار کنند؛ به این معنی که تعادل بین دو عوض و همچنین شرایط تعیین شده از سوی طرفهای معامله، قانون و عرف را فراهم آورند تا به این وسیله موجب تضییع یا اتلاف حق و حقوق طرف دیگر نگردند».

بنا بر «اصل قسط» و ادلّه ای که در اعتبار آن بیان خواهد شد، فروشندگان و خریداران موظّفند در صورت اطلاق عقد معامله و عدم تصریح به رعایت قسط در متن آن، کردار خویش را در هنگام اعمالِ ایجادکنندۀ معاملۀ مبتنی بر عدالت قرار دهند و هیچ کدام از آنها حق ندارد مادام که دلیل و قرینه ای در خارج، خلاف این اصل در اختیار ندارد، کردار غیر عادلانه را در معامله مرتکب شود و نباید بنا را بر بی عدالتی و اجحاف در حق دیگری قرار دهد.

ص: 42


1- . از جمله مدارک روایی مؤید بر تعریف اصطلاحی فوق، حدیث نبوی: «التاجر فاجر و الفاجر فی النار إلّا من أخذ الحقّ و أعطی الحقّ» است (محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص285).

معامله کنندگان، بر اساس «اصل قسط»، ملزم هستند در صورت دَوَران امر بین این که در معامله از روی عدالت عمل کنند یا این که اعمال غیر عادلانه داشته باشند، کردار معاملیِ خویش را بر نوع کردار توأم با قسط و عدم جواز ارتکاب اعمال غیرعادلانه استوار سازند، مگر این که دلیلی از خارج بر خلاف این اصل وجود داشته باشد.

برای مثال، اگر ارزش اقتصادی و به بیان دیگر، قیمت واقعی و متعارف کالایی در بازار، مبلغ معینی است، امّا خریدار نسبت به مبلغ مزبور ناآگاه است، فروشنده با توجه به «اصل قسط» باید به حقوق طرف مقابل احترام بگذارد و آن را پاس بدارد و کالا را به همان ارزش اقتصادی واقعی و قیمت متعارف بازار به او بفروشد و نباید از عدم اطلاع خریدار و همچنین اطلاق عقد، سوء استفاده کند و با فروش کالا به قیمت غیر واقعی، وی را متحمّل ضرر کند. اگر فروشنده چنین عملی را مرتکب شود، علاوه بر این که فعل او متعلق حکم تکلیفی قرار می گیرد و در نتیجه، فاعل آن سزاوار عقاب و قابل مجازات می باشد، نفس معامله نیز متعلق حکم وضعی واقع می شود و خریدار حق پیدا می کند که برای جبران ضرر ناروا در مورد سرنوشت معامله تصمیم گیری کند.

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار

اشاره

قبلاً بیان گردید که احکام تکلیفی به دو قسم کلیِ «اقتضایی» (طلبی) که دارای ماهیت «برانگیختن» یا «بازداشتن» است و «رخصتی» (اجازه ای) که دارای ماهیت «تخییری» می باشد، تقسیم می شود و مشخص شد، قسم دوم در صورتی ایجاد خواهد شد که قسم اول وجود نداشته باشد؛ یعنی هرگاه شارع که عهده دار قانون گذاری و تشریع است، حکمی را به درجۀ الزام وجوب یا حرمت و یا ترجیح یکی از جوانب انجام یا ترک انجام فعلی بیان نکند، افراد

ص: 43

تلویحاً اجازه می یابند تا بر اساس اختیار و مصلحت اندیشی خویش عمل کنند و فعلی را انجام داده یا آن را ترک کنند.

در قسم اول (حکم اقتضایی یا طلبی) قانون گذاری شارع، گاهی در جهت امر یا ترجیح جانب انجام فعل است؛ به این معنی که شارع امر می کند معامله کنندگان، فلان عمل را باید انجام دهند یا این که ترجیح دارد آن را انجام دهند و گاهی در جهت عکس، امر می کند که معامله کنندگان فلان عمل را نباید انجام دهند یا ترجیح دارد که انجام ندهند.

حال برای این که یک اصل بر اساس مبانی حقوق اسلامی، اعتبار داشته باشد و مستمسک برای استدلال و احتجاج افراد علیه کسانی که به حقوق آنها تجاوز کرده اند، به شمار آید، باید در نظام قانون گذاری و تشریع از طرف قانون گذار، حکم تکلیفیِ اقتضایی از نوع وجوب نسبت به آنها صادر شده و با منابع فقهی، در دسترس افراد قرار گرفته باشد.

بنابراین، برای این که قسط به عنوان یک اصل در معاملات، منشأ اثر قرار گیرد، ضروری است که به منابع فقهی رجوع و استنباط شود که دارای حکم تکلیفیِ اقتضایی وجوب است یا خیر؟ اگر دارای چنین حکمی بود، این اصل دارای اعتبار شرعی گردیده و طرفهای معامله ملزمند در هنگام تراضی و توافق و انعقاد قرارداد بیع، به آن توجه کامل داشته باشند و عقدی بر پایۀ خلاف آن ایجاد نکنند.

منابع و استدلالهایی که می توان اعتبار اصل قسط را از آنها استنباط کرد، عبارت است از:

الف. کتاب

قرآن اولین منبع از منابع ایجادکنندۀ قواعد حقوقی در نظام حقوقی اسلام و حجت قاطعه میان بندگان و خداوند، و بندگان با یکدیگر به شمار می آید. این

ص: 44

منبع از حیث صدور، به دلیل وجود تواتر میان مسلمانان، قطعی الصدور است و در این که کلام پروردگار می باشد، اختلافی وجود ندارد، امّا از حیث دلالت، آیات آن بر دو قسم قابل تقسیم است: آیاتی که قطعی الدلالة و نص است؛ یعنی به طور یقینی می توان بیان داشت که منظور از این آیه، مثلاً این می باشد. آیاتی که ظنی الدلاله و ظاهر است؛ یعنی به طور یقینی نمی توان بیان داشت که منظور از این آیه، مثلاً این می باشد، بلکه باید از مباحث، مبادی و علوم دیگر در تشخیص دلالت آن یاری جست.

نصوص و ظواهر مناسبی در قرآن وجود دارد که اعتبار اصل مزبور از آن قابل استنباط است، برخی از آنها عبارت است از:

1. ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...﴾(1)؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان (شناسایی حق و قوانین عادلانه) نازل کردیم، تا مردم به عدالت قیام کنند... .(2)

هدف ارسال انبیا و نزول کتابها و قوانین آسمانی در این آیۀ شریفه، عادلانه شدن اعمال مردم بیان شده است. بنابراین، منطوق آیه دلالت بر این دارد که انسانها باید در همۀ احوال و افعال، با تمسّک به موازین و راهکارهایی که از سوی خداوند نازل شده، عدالت را شناسایی و آن را به کار گیرند، تا آنجا که هر عملی که از آنها صادر می شود، مبتنی و منطبق بر قسط باشد.

این توجیه عام و مطلق، افراد و اجناس فراوانی را شامل می شود و بدون تردید، اعمال اقتصادی افراد جامعه نیز در دایرۀ مشمولیت آن قرار دارد و معامله کنندگان، ملزم خواهند بود در روابط اقتصادی، از جمله معاملات،

ص: 45


1- . حدید/ 25.
2- . ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص37.

کرداری بر پایۀ قسط داشته باشند و نه تنها دلیل و قرینه بر خارج بودن روابط مزبور از دلالت آیه وجود ندارد، برعکس، اماره و مؤیّدهایی بر تأیید آن وجود دارد. مفسّران نیز این نتیجه گیری را از نظر دور نداشته اند؛ برای مثال، علامۀ طباطبایی رحمة الله در تفسیر آیۀ مزبور تصریح کرده است:

مفسران، عبارت «لیقوم الناس بالقسط» را غایت و غرض انزال میزان گرفته و گفته اند: معنای جمله این است که ما ترازو را نازل کردیم تا مردم را به عدالت در معاملات خود عادت دهیم و در نتیجه، دیگر خسارت و ضرری نبینند و اختلالی در وزنها پدید نیاید و نسبت میان اشیا مضبوط شود؛ چرا که قوام زندگی بشر به اجتماع است و قوام اجتماع به معاملات و مبادلاتی است که در بین آنها دایر می باشد و بدون تردید، قوام این معاملات و مبادلات در کالاهایی که باید وزن شود در این خواهد بود که نسبت میان آنها محفوظ بماند.(1)

2. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾(2)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره قیام کننده و به پادارندۀ عدالت باشید... .

آیۀ فوق، یک اصل اساسی و یک قانون کلی را دربارۀ رعایت عدالت و به پاداری آن بیان می کند و با توجه به صیغۀ امر «کونوا» که ظهور در وجوب دارد، صریحاً دلالت بر این می کند که مؤمنان باید قیام کننده به سوی عدالت و به پادارندۀ آن باشند؛ یعنی این یک حکم تکلیفیِ وجوبی است که مؤمنان به حقوق فردی و اجتماعیِ دیگران، از هر نوع که باشد، احترام بگذارند و از اعمالی که موجب تجاوز به آن و در نتیجه، زیان ناروا رساندن به آنها می شود، پرهیز کنند.

واژۀ «قوّامین» که جمع قوّام و از شمار صیغه های مبالغه است، بر پایبندی

ص: 46


1- . سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص196.
2- . نساء/ 135.

به این تکلیف، تأکید بیشتری دارد و این نکته را یادآور می شود که مؤمنان باید آن قدر بر این سیره پایداری و استمرار داشته باشند که این کردار، ملکۀ نفسانی آنها شود و به خلق و خوی درونی آنها مبدّل گردد و انحراف از مدار آن، بر خلاف طبع و روح آنان شود.(1)

بدون تردید، گسترۀ این حکم کلی دربارۀ رعایت و پایداری قسط از سوی مؤمنان، همۀ امور را بدون استثنا دربرمی گیرد و مسلماً روابط تجاری و بازرگانی، به دلیل اهمیت و نقش فراگیری که در روابط اجتماعی دارد، از مظاهر بارز برای چنین گستره ای به شمار می آید. به دیگر سخن، جامعۀ اهل ایمان که موظّف و مأمور به قیام و به پاداری عدالت است، باید در همۀ امور اجتماعی و در رأس تمامی آنها، در معاملات و دادوستدهای خود، عدالت را رعایت کند و آن را به پا دارد.

بر پایۀ مفاد آیۀ مزبور، احترام و پایبندیِ کامل به عدالت در هنگام معامله، یک تکلیف الزامی و وجوبی از سوی فروشندگان و خریداران است و آنها ملزم به تحقق و نگهبانی از آن در معامله می باشند؛ چه در ضمن قرارداد بیع به آن تصریح شده باشد، یا نه.

عدالت معاملی به این معنی است که فروشندگان و خریداران شرایط مبیع و ثمن را از حیث جنس، وصف و مقدار و همچنین تعهدهایی را که در قرارداد، ایجاد می کنند، مراقبت کنند و از رفتاری که موجب اختلال در آنها و در نهایت، بر هم خوردن تعادل بین دو عوض و تعهدها شود، اجتناب کنند؛ برای مثال، مبیع و ثمن از عین همان جنس و با همان وصف و مقدار و ارزش اقتصادی باشد که پیش از انعقاد قرارداد بیع، راجع به آنها گفت وگو و مذاکره شده و عقد بر آنها واقع گردیده است.

ص: 47


1- . فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص123؛ المیزان، ج5، ص123.

3. ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ﴾(1)؛ پیمانه و ترازو را با عدالت ایفا کنید.

4. ﴿وَأَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾(2)؛ وزن کردن را با عدالت به پا دارید.

هر معامله ای ارکانی دارد و مبیع و ثمن، از رکنهای مهمّ معامله محسوب می شود. معین بودن مبیع و ثمن برای پرهیز از غرری شدن معامله، یکی از شرایط حائز اهمیت این رکن است. معیّن شدن مقدار مبیع و ثمن هم با ابزار سنجش و روشهای مختلفی به وجود می آید.

موضوع دو آیۀ مذکور، به تعیین مقدار مبیع با وزن و پیمانه کردن اشاره دارد و نقش عدالت در تحقق وفای به پیمانه و اقامۀ وزن را نشان می دهد و بیانگر این است که مطلق وزن و یا پیمانه کردن، اعم از این که توأمان با عدالت باشد یا نه، مقصود شارع نیست، بلکه برعکس، وزن و پیمانه کردنی در نزد شارع اعتبار دارد که بر اساس قسط استوار باشد.

به تعبیری دیگر، دو آیۀ مزبور بر این دلالت دارد که یکی از عناصر ایجادکنندۀ وفای به پیمانه و عامل به پادارندۀ وزن، قسط است؛ بنابراین، آیۀ مزبور در مقام تبیین این نیست که کالاها را صرفاً پیمانه و یا این که وزن کنید، بلکه در صدد بیان این حقیقت است که با عنصر قسط در هنگام پیمانه و یا وزن کردن، هدف استفاده از این دو ابزار را که همان ایجاد تعادل بین دو عوض می باشد، متحقّق سازید و به این شیوه، وفای به پیمانه و اقامۀ وزن را ایجاد کنید و مفهوم مخالف آن، چنین خواهد بود که اگر در پیمانه یا وزن کردن، به عدالت دقت نشود، وفای به آنها صورت نگرفته و در نتیجه، معامله ای غیر عادلانه که یکی از طرفها در آن متضرر و مغبون می شود، ایجاد خواهد شد.(3)

ص: 48


1- . انعام/ 152.
2- . الرحمن/ 9.
3- . مجمع البیان، ج2، ص383؛ المیزان، ج7، ص389؛ میرزا محمد مشهدی، کنز الدقائق، ج4، ص489.

بنابراین، عدالت، نقش سببیّت در وفای به پیمانه و همچنین به پاداشتن وزن دارد و نبودِ آن، مساوی با عدم وفای به پیمانه و وزن خواهد بود و این عدم وفا، خلاف هدف استفاده از پیمانه و ترازو در معامله است.

پس نتیجه می شود که وجود عنصر قسط در معامله، یک عنصر ضروری و مقتضای معامله است و نصوص قرآنی مزبور با استفاده از صیغه های امر «اوفوا» و «اقیموا» که ظهور در وجوب دارد، بر آن دلالت می کند.

ب. سنّت

ب. سنّت(1)

پاره ای از مستندات روایی که می توان رعایت عدالت را به نحو عام و یا در خصوص معاملات از آنها استنباط کرد، به ترتیب ذیل است:

1. «التاجر فاجر و الفاجر فی النار إلّا من أخذ الحقّ و أعطی الحقّ»(2)؛ تجارت کننده، فاجر است و فاجر (روز قیامت) در آتش جهنم قرار دارد، مگر تجارت کننده ای که آنچه حق (اوست) دریافت کند و آنچه که حق (طرف یا طرفهای دیگر معامله) است به او عطا کند.

روایت نبویِ فوق، عدالت، به ویژه عدالت در معامله را تبیین و تعریف

ص: 49


1- . گفتار، کردار و تقریر امضای پیامبر گرامی اسلام و امامان‰ به دلیل این که در علم کلام به اثبات رسیده که آنان مصادر تشریع و حجّتهای الهی بر سایر بندگان می باشند، به گونه ای که پیروی از آنها بر فردفرد افراد لازم است، دومین منبع از منابع نقلی حقوق اسلامی می باشد. این منبع، گسترۀ وسیعی دارد و از حیث صدور و دلالت، به قطعی و ظنی قابل تقسیم است. بنابراین، چهار وجه پدید خواهد آمد که معتبرترین آن وجوه، وجه «قطعی الصدور و الدلاله» و کم اعتبارترین آن، وجه «ظنی الصدور و الدلاله» است. قطعی یا ظنی بودن صدور، با علم درایة الحدیث و علم رجال مشخص می گردد و قطعی یا ظنی بودن دلالت روایت، در علم فقه الحدیث و اصول فقه مورد بررسی قرار می گیرد. مستندات روایی از آن جا که اغلب آن از حیث صدور، دارای خصوصیت ظنی؛ یعنی غیرمتواتر، و از حیث صدور، دارای خصوصیت قطعی؛ یعنی منصوص می باشد، به این منبع، اصطلاح ظنی الصدور و قطعی الدلاله اطلاق می شود. بنابراین، دو منبع کتاب و سنت، با توجه به ویژگیهای اختصاصی که برای هر یک برشمرده شده است، می تواند به عنوان مبیّن و مفسّر یکدیگر مورد استفاده قرار گیرد.
2- . وسائل الشیعه، ج12، ص258.

می کند و ظهور در این دارد که یکی از الزامات عملی فروشندگان و خریداران در هنگام معامله، رعایت حقوقی است که در اثر قرارداد بیع، برای هرکدام پدید می آید و این امر، موجب اقامه و به پاداری قسط می شود.

بر اساس روایت مزبور، معامله کنندگان باید از ظلم و اجحاف و تضییع حقوق طرف دیگر برحذر باشند و هیچ کدام، دیگری را متضرّر نسازد. این موضوع، همان مقصود از «اصل قسط» است.

بنابراین، حدیث مزبور می تواند دلیلی بر اعتبار اصل مورد بحث باشد.

2. «یا معشر التجّار... جانبوا الکذب و تجافوا عن الظلم، أنصفوا المظلومین، و لاتقربوا الربا، و أوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا الناس أشیاءهم و لاتعثوا فی الأرض مفسدین...»(1)؛ ای گروه تجارت کنندگان... از دروغ دوری کنید و درون خود را از ستم کردن به دیگری تهی سازید، انصاف را در حق ستمدیدگان رعایت کنید، به ربا نزدیک نشوید و پیمانه و ترازو را درست وفا کنید، (هنگام خرید) بر کالای مردم عیب مگذارید و (با پایین آوردن کاذب ارزش اقتصادی کالاها، از حق صاحبان آنها نکاهید) و در زمین فساد نکنید... .

گرچه امیرالمؤمنین علیه السلام در این روایت به واژۀ «قسط» تصریح نکرده اند، امّا حضرت به واژه های مترادف و متضادی تصریح دارند که حاصل آن، قسط در معامله است. ایشان در خلال سخنان خویش، مصادیق ایجادکنندۀ عدالت و رفتار منصفانه و همچنین مصادیقی را که مانع تحقّق آنها در معامله می شود، برمی شمرند.

حضرت از سویی با صیغه های امر، معامله کنندگان را بر لزوم پایبندی به مصادیق ایجادکنندۀ عدالت و رفتار منصفانه (همچون «أنصفوا المظلومین» و یا

ص: 50


1- . همان، ص284.

«أوفوا الکیل و المیزان») توصیه می کند و از سوی دیگر، با صیغه های نهی که به حکم عقل، ظهور در تحریم و پرهیز دارد، آنها را از ارتکاب مصادیقی که مانع تحقّق آنهاست و متضاد با آنها می باشد (همچون دروغگویی، ستم، رباخواری و کم فروشی) برحذر می دارند.

از این دست مدارک روایی، با چنین دلالت التزامی، فراوان است و از مفاد آنها چنین استفاده می شود که «اصل قسط» در معامله، یک عنصر ضروری است و تکلیفی می باشد که معامله کنندگان، چه بدان در عقد معامله تصریح شده باشد و چه نشده باشد، باید التزام عملی داشته باشند و در صورتی که این تکلیفِ الزامی را نادیده بگیرند و اعمال مخالف آن را در حین معامله مرتکب شوند، معامله، استحکام و دوام خود را از دست می دهد و حکم وضعیِ لزوم آن، متزلزل خواهد شد و طرف دیگر معامله که از این جهت زیان دیده است، از حق متناسب با آن برخوردار می شود.

این حکم وضعی که متعلّق آن، نفس معامله است، جدای از حکم تکلیفی ای خواهد بود که بر عهدۀ مرتکبان اعمال غیرعادلانه و برهم زنندگان تعادل دو عوض و حسن نیت معاملی قرار می گیرد.

ج. استدلال و آرای فقها

ج. استدلال و آرای فقها(1)

قبلاً بیان شد که فقها به واژۀ «قسط» تصریح چندانی نکرده اند و «اصل قسط» را به شکل اصلی مستقل و مجزّا مورد بررسی قرار نداده اند، امّا این امر

ص: 51


1- . اندیشه و اتفاق نظر فقها در صورتی معتبر و حجّت است که کاشف از قول پیامبرگرامی اسلام و امامان‰ باشد. اجماع به دلیل این که باید کاشف از رأی معصوم باشد، هم رتبۀ خبر متواتر است، با این تفاوت که خبر متواتر، یک دلیل لفظی، ولی اجماع، یک دلیل لبّی یعنی غیرلفظی است. اجماع دارای اقسام مختلفی است، در یک تقسیم، به محصّل (یعنی اجماعی که فقیه شخصاً بدان دست یافته) و منقول (یعنی اجماعی که فقیه دیگر بدان دست یافته و از آن نقل اجماع شده) قابل تقسیم است.

بدان مفهوم نیست که ایشان به این اصل مهم و پرکاربرد توجه نداشته اند، بلکه برعکس، هماره با تعابیر مختلفی نسبت به آن بحث کرده اند و از آن با ماهیت شرط ضمنی در مباحث متعددی، به خصوص خیارات استفاده کرده اند. از کلام فقها در مباحث خیارات چنین نتیجه می شود که ایشان مبنای اغلب خیارات، مخصوصاً خیار غبن و عیب را علاوه بر جبران ضرر ناروا، تحقق عدالت و رفتار منصفانه در معامله معرفی کرده اند و خیارهای مزبور را عامل جلوگیری از برهم خوردن تعادل کالاهای مورد معامله و زیانهای ناروایی می دانند که ممکن است بر اساس عدم التزام به عدالت در معامله، توسط معامله کنندگان به وجود آید.

ایشان با استدلال به روایت «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»(1) و قاعدۀ فقهی «لاضرر» مستنبط از آن، عنصر عدالت و التزام معامله کنندگان به آن را در معامله، لازم دانسته اند و التزام عملی نداشتن به قسط را مایۀ تضییع حق طرف دیگر معامله و ورود زیان به وی دانسته اند و معتقدند با برهم خوردن تعادل بین عوضهای معامله، وی متحمل زیان ناروا می گردد. بنابراین، تجویز معامله هایی که فاقد عدالت و التزام معامله کنندگان به آن باشد، بنابر قاعدۀ مزبور، مردود است و به طور قطع، شارع نیز به آن حکم نمی کند و آن را در شمار استیفاهای نامشروع «اکل مال بالباطل» برمی شمرد.(2)

ص: 52


1- . محدّثان شیعه و سنّی، این روایت را با اندکی تفاوت نقل کرده اند. محمد احسائی ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، ج1، ص220؛ وسائل الشیعه، ج17، ص340؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص313؛ محمد قزوینی (ابن ماجه)، سنن ابن ماجه، ج2، ص784؛ یحیی اللیثی، موطأ الامام مالک، ج2، ص745.
2- . حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، تذکرة الفقهاء، ج1، ص522؛ ابن زهره حلبی، غنیة النزوع، ص224؛ فاضل مقداد سیوری، التنقیح الرائع، ج2، ص47؛ محقق کرکی، جامع المقاصد، ج4، ص295؛ شیخ مرتضی انصاری، المکاسب، ج5، ص160؛ سیدعلی طباطبایی، ریاض المسائل، ج8، ص190؛ سیدروح اللّه خمینی، البیع، ج4، ص274؛ مصباح الفقاهه، ج6، ص295.

یکی از مؤیدات فقهی بر این استدلال، کلام مرحوم شیخ انصاری رحمة الله در باب خیار غبن است. مفاد کلام وی در توجیه و تبیین کلام علامۀ حلی رحمة الله به گونه ای است که می توان لزوم رعایت «اصل قسط» در معامله و همچنین التزام معامله کنندگان به آن را استفاده کرد. وی در این باره آورده است:

استدلال علامۀ حلی در تذکرة الفقهاء و غیر ایشان (در کتابهای دیگر فقهی) به قول رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله که فرموده اند: «لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام»، دربارۀ خیار غبن، قوی ترین استدلال است و وجه درستیِ استدلال مزبور این است که: لازم بودن بیع غبنی و عدم اجازه و تسلّط شخص زیان دیده بر فسخ آن، موجب وارد شدن ضرر ناروا بر اوست و این موضوع، پسندیده نیست. در نتیجه، حاصل روایت مزبور بر این دلالت دارد که شارع به حکمی که در آن ضرر باشد، حکم نمی کند و زیان رساندن بعضی از مسلمانان را نسبت به بعضی دیگر، روا نمی داند و برای آنان تصرفاتی را که علیه ممضی علیه، زیان در پی خواهد داشت، امضا نمی کند.(1)

مؤید دیگر کلام فقها بر لزوم رعایت «اصل قسط»، کلام مرحوم خویی رحمة الله در تبیین شرط ضمنی بودن تساوی بین عوضهای مورد معامله است. ایشان با توجیه و تبیین کلام علامۀ حلی دربارۀ خیار غبن آورده است:

علامۀ حلّی در تذکرة الفقهاء برای ثابت کردن خیار غبن، به قول خداوند متعال که فرموده: ﴿إِلّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾(2) استدلال کرده است. با این ادعا که معاملۀ غبنی، تجارت همراه با تراضی نیست؛ چرا که زیان دیده، هرگاه نسبت به غبنی بودن معامله اطلاع پیدا کند، به چنین معامله ای هرگز رضایت نخواهد داد. بنابراین، تساوی ارزش اقتصادی دو عوض که در معاملۀ

ص: 53


1- . المکاسب، ج5، ص161.
2- . نساء/ 29.

غبنی مفقود است، وصفی از اوصاف کالای مورد معامله است و قید برای آن محسوب می شود و از ارکان معامله نیست. بنابراین، فقدان تساویِ ارزش اقتصادی دو عوض مورد معامله، باعث بطلان معامله نمی شود، بلکه باعث می شود تا خیار فسخ برای زیان دیده ایجاد شود.(1)

سومین مؤید فقهی بر لزوم رعایت «اصل قسط»، کلام فقها در بحث احتکار است. فقها در آنجا تصریح می کنند که اگر شرایطی پیش آید که کالای مورد نیاز مردم در بازار کمیاب شود، دارندگان کالای مزبور باید کالا را در بازار عرضه کنند و آن را با قیمت عادلانه به فروش برسانند. حال اگر فروشنده چنین نکند و به دلیل نیاز عمومی و اضطراری که در خریداران وجود دارد، کالای ضروری را به قیمتی غیرعادلانه و نامتعارف بفروشد، جلوگیری از عمل وی و اجحاف فروشنده، واجب است.(2) برای مثال، شهید ثانی در این باره آورده است:

حاکم برای کالایی که فروشنده، به دلیل نایابی آن در بازار و احتیاج شدید مردم به آن از حد اعتدال در قیمت گذاری تجاوز کند، قیمت (عادلانه) تعیین می کند و مستند جواز عمل حاکم در این نوع قیمت گذاری، اضرار منفی ای است که در عمل فروشندۀ اجحاف کننده

ص: 54


1- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص522؛ مصباح الفقاهه، ج6، ص291. پاره ای از نویسندگان جدید اروپایی؛ همچون «موری» در رسالۀ «مطالعه ای در نقش مفهوم تعادل در حقوق مدنی فرانسه» با اندک تفاوتی به این دیدگاه فقهی روی آورده اند و سوء استفاده از ناتوانی و جهل طرف قرارداد و بر هم خوردن تعادل دو عوض را از مبانی تازۀ خیار فسخ برشمرده اند (ناصر کاتوزیان، قواعد عمومی قراردادها، ج5، ص62).
2- . محمد بن حسن طوسی (شیخ طوسی)، المبسوط، ج2، ص195؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، مختلف الشیعه، ج5، ص38؛ محمد مکی (شهید اول)، اللمعة الدمشقیه، ص99؛ جامع المقاصد، ج4، ص40؛ احمد اردبیلی (مقدس اردبیلی)، مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص20؛ احمد نراقی، مستند الشیعه، ج14، ص44؛ محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج22، ص476؛ المکاسب، ج4، ص373؛ مصباح الفقاهه، ج5، ص493؛ البیع، ج3، ص410.

وجود دارد و این اضرار منفی، بر اساس «قاعدۀ لا ضرر» و روایت نبوی، مورد نهی و پرهیز قرار گرفته است.(1)

د. عقل و بنای عقلا

د. عقل و بنای عقلا(2)

اعتبار «اصل قسط» را با استفاده از دلایل عقلی نیز می توان ثابت کرد؛ چرا که بنا به دلیل مزبور، هماره عقل عملی(3) برای عدل بما هو عدل، حسن ذاتی

ص: 55


1- . زین الدین جبعی عاملی (شهید ثانی)، الروضة البهیه، ج1، ص292.
2- . چهارمین منبع از منابع حقوق اسلامی، عقل است. این منبع از اهمیت بسیاری در استنباط احکام شرعی برخوردار است، به گونه ای که ثبوت حسن و قبح شرعی و وجوب شرعی و حتی اصل شریعتها به حسن عقلی وابسته است. منظور از این دلیل، این نیست که عقل مستقیماً و ابتدائاً احکام الهی و ملاکات آن را درک می کند. این امر مقدور نیست؛ چرا که احکام الهی توقیفی است و تنها راه اطلاع از آن، شنیدن از مبلغان آن احکام؛ یعنی انبیاست، بلکه مقصود این است که می توان در مرحلۀ نخست، با استفاده از عقل عملی، صغرای قیاس را مشخص کرد؛ یعنی حسن و قبح انجام کاری را بدون انتساب به شارع درک کرد؛ مثلاً درک کرد که کردار از روی عدالت، نیکوست و در مرحلۀ بعد، با استفاده از عقل نظری، کبرای قیاس را مشخص کرد؛ یعنی با استفاده از عقل نظری، به وجود ملازمه بین حکم عقلی با یک حکم شرعی، حکم شرعی دیگر را به دست آورد؛ مثلاً به دست آورد که هر عملی که انجام آن عقلاً نیکوست، از نظر عقل لازم می آید که از نظر شرع نیز نیکو باشد و وقتی عقل، قطع به این ملازمه پیدا کرد، لازمۀ آن، قطع پیدا کردن به لازم؛ یعنی حکم شارع است. یعنی قطع پیدا می کند که از نظر عقل، لازم می آید که از نظر شرع، مثلاً عدالت نیکوست. بحث تفصیلیِ دلیل عقل در جلد اول و دوم کتاب اصول الفقه مرحوم مظفر مورد بررسی قرار گرفته است و شیوۀ پردازش ایشان در مقایسه با سایر اصولیان، بدیعتر است. منبع مزبور نسبت به سایر منابعی که تا کنون بیان شده است، در استنباط احکام معاملات، از اولویت برتری برخوردار است و کاربرد بیشتر دارد؛ چرا که معاملات، نوعاً ماهیت عرفی دارد و در بین احکام، از نوع امضایی و غیر تأسیسی است. بنابراین، مسلک شارع راجع به آنها همان مسلک عرف عقلاست و موافق رویه و سیرۀ معمول جاری در عرف جامعه می باشد. بنا به آنچه بیان شد، استدلال به منابع و ادلۀ نقلی، در استنباط احکامی که با مستقلّات عقلی قابل دستیابی است، جنبه ای ارشادی و ماهیّتی تأکیدی پیدا می کند و مؤیدی بر صحّت درک عقل و حکم آن خواهد بود.
3- . به جنبه ای از عقل که حکم به حسن و قبح اشیا به معنای مدح و ذم دارد و آن را درک می کند، عقل عملی می گویند. مدرکات این نوع عقل که در مقابل عقل نظری قرار دارد، افعال انسان است. تفاوت عقل نظری با عقل عملی، تنها در همین مدرکات آنهاست، نه در خود عقل؛ چرا که عقل در هر دو، یکی است.

قائل است؛ چرا که عدالت به علت مصالحی همانند حفظ نظام و بقای نوع، از آرای محموده و تأدیبات صلاحیه است. در نتیجه، جزء قضایای مشهوره به شمار می آید؛ یعنی از اموری است که از جانب تمامی عقلا به علت مصالح موجود در متعلّقات آن، دارای حسن می باشد و واقعیتی به غیر از این مقبولیّت عمومی و آرای عقلا ندارد.(1)

حال که معلوم شد عقل بر اساس مصالحی همچون حفظ نظام و بقای نوع، حسن عدالت را درک کرده است، این درک و حکم عقل، یک درک عمومی را به دنبال خواهد داشت؛ یعنی به گونه ای می شود که همۀ عقلا به اتفاق، انجام دهندۀ آن را قابل مدح و ستایش می دانند و وقتی همۀ عقلا انجام دهندۀ آن را ممدوح و ستوده بدانند، قهراً شارع نیز با آنها موافق خواهد بود و درست مطابق همان عمل خواهد کرد؛ زیرا شارع، رئیس عقلاست.

این استدلال، عیناً راجع به «اصل قسطِ» جاری در معاملات نیز قابل استفاده است؛ چرا که عقل، حسن اصل مزبور را به علت مصالحی که در متعلّقات آن برای حفظ روابط اقتصادی و امور تجاری وجود دارد، درک می کند و ای-ن حس-ن عقلی اصل مزبور، مدح عقلا و شارع را به دنبال دارد.

از سوی دیگر، اگر «اصل قسط» در معاملات، دارای حسن و اعتبار نباشد و معامله کنندگان ملزم به رعایت آن در حین معامله نباشند، تالی فاسد پدید خواهد آمد که بدون شک، عقل، قبح آن را درک خواهد کرد و در نتیجۀ این قبح عقلی، عقلا و در رأس آنها شارع، انجام دهندۀ این گونه معاملات را سرزنش خواهند کرد.

ص: 56


1- . محمدرضا مظفر، المنطق، ص132.

مبحث دوم: اصل اعتماد

اشاره

مبحث دوم: اصل اعتماد(1)

این پدیدۀ اکتسابیِ روانی که در اثر تقابل و ارتباط افراد با یکدیگر یا اجسام پدیدار می شود، در فقه و حقوق، دارای تعریف، آثار و احکام خاص خود است؛ به گونه ای که از رویکرد روانیِ محض، فاصله گرفته و به صورت یک «عمل حقوقی» که برای طرفها ایجاد حق می کند، درآمده است؛ یعنی با توجه به مطالبی که خواهد آمد، اعتبار «اصل اعتماد» و جواز اعتماد کردن معامله کنندگان به یکدیگر، به افراد جامعه، حق استفاده از اعتماد به یکدیگر را می دهد و این حق ایجادشده، باید از سوی طرف دیگر، مورد احترام قرار گیرد و عملی که حاکی از سوء استفاده از اعتماد طرف مقابل باشد، انجام ندهد؛ مثلاً اگر طرفی که مورد اعتماد واقع شده است، احترام این حق را نگه ندارد و از آن سوء استفاده کند، اعتمادکننده حق دارد با استناد و تکیه بر اعتبار «اصل اعتماد»، سرنوشت حکم وضعیِ معامله را تعیین کند.

بنابراین، باید به عنوان یک اصل، مورد بررسی قرار گیرد تا تعریف، منابع و ادلۀ اعتبار و همچنین ماهیت و قلمرو آن مشخص شود.

گفتار اول: تعریف

واژۀ «اعتماد» مصدر ثلاثی مزید از باب افتعال می باشد و به معنای «تکیه

ص: 57


1- . این پدیدۀ اکتسابی، بر حسب اشخاص و حالات نفسانی آنها تفاوت دارد، امّا در بیشتر موارد به درجه ای از اهمیت و احترام می رسد که می تواند در افراد جامعه، بهداشت و امنیت روانی برقرار سازد. این دلیل، یکی از دلایلی است که عنصر اعتماد و اطمینان، مورد اهتمام بسیاری از دانشهای قدیم و جدید؛ همانند اخلاق، روان شناسی، مدیریت، اقتصاد، بازرگانی، تجارت، فقه و حقوق قرار گرفته است؛ برای مثال، «علوم اطمینان» که جزء انضباط مهندسی به شمار می آید، یکی از موضوعات کنترل کیفیت دانش مدیریت شده است و بر کیفیت، ایمنی، اقتصادی بودن سرویس دهی و قابل اعتماد بودن درازمدت فرآورده ها حاکم می باشد (قنبر ابراهیمی، کنترل کیفیت (علوم اطمینان)، ص1).

کردن به شی ء» به کار می رود.(1)

راجع به «اصل اعتماد» با این عنوان و اسلوب، در منابع حقوق اسلامی همانند اصل گذشته، تعریف اصطلاحی مجزا و خاصی دیده نشد، امّا می توان تعریف ذیل را که دارای برخی مؤیدات نقلی است، از ادله ای که خواهد آمد، انتزاع و ارائه کرد:

«طرفهای معامله کننده، مجازند به طرف دیگر اعتماد کنند و اعتمادشونده، ملزم به سوء استفاده نکردن از حق مزبور و وارد نکردن زیان ناروا به وی می باشد، مگر این که قرینه و اماره ای بر خلاف اعتماد کردن وجود داشته باشد».

این تعریف اصطلاحیِ «اصل اعتماد» از معنای لغوی آن دور نیست و تقریباً در همان معنی استعمال شده است؛ چرا که بنا به تعریف مزبور، خریداران و فروشندگان به قول یا فعل یا خصوصیت موجود در طرف دیگر معامله تکیه می کنند و بر اساس آن، به وجود شرایطی که در حکم وضعی یا تکلیفیِ معامله مؤثر می باشد، علم عادی و به بیانی دیگر، اطمینان عرفی پیدا می کنند، بدون این که شخصاً متعلق علم عادی را مورد بررسی و تفحص قرار دهند.

مقصود از «اصل اعتماد»، این است که خریداران و فروشندگان در صورت سالم و طبیعی بودن اوضاع و احوال طرفهای معامله و همچنین محیطی که معامله در آن انعقاد می یابد، مجازند به قول، کردار یا خصوصیت ظاهری یکدیگر اعتماد کنند. بنابراین، هیچ کدام از آنها حق ندارد مادامی که دلیل و قرینۀ صارفه ای بر عدم اعتماد وجود ندارد، بنا را بر عدم اعتماد به قول، کردار

ص: 58


1- . کتاب العین، ج2، ص57؛ صحاح اللغه، ج2، ص512؛ لسان العرب، ج3، ص303؛ مجمع البحرین، ج3، ص354؛ فرهنگ معین، ج1، ص303.

یا خصوصیت طرف دیگر قرار دهد و یا از آن سوء استفاده کند.

در نتیجه، بنابر «اصل اعتماد»، معامله کنندگان می توانند که در صورت دَوَران امر بین این که به یکدیگر اعتماد کنند و بر مبنای علم عادی و اطمینان عرفی با یکدیگر معامله کنند و یا این که به یکدیگر اعتماد نکنند و به دنبال علم تفصیلیِ حسّی باشند، امر را بر اعتماد به یکدیگر بگذارند و به همان علم عادیِ به وجود آمده از اعتماد به دیگری اکتفا کنند، مگر این که اماره و قرینه ای در خارج، بر خلاف اصل مزبور یافت شود.

حال اگر معامله کننده ای به اعتبار «اصل اعتماد»، وارد معامله شود و طرف معامله از این حق اعتماد کردنِ وی سوء استفاده کند، اعتمادکننده، دارای حق می شود و می تواند راجع به سرنوشت حکم وضعیِ معاملۀ مزبور، با تمسّک به اصل اعتماد، تصمیم گیری کند. علاوه بر این که فعل سوء استفاده کننده از اعتمادِ معامله کننده نیز دارای حکم تکلیفی می گردد و شخص مزبور، استحقاق مجازات پیدا می کند؛ چرا که سوء استفاده کننده، به حق طرف معامله تجاوز کرده است.

برای مثال، یکی از شرایط صحت معامله که در بین فقها راجع به آن اتفاق نظر وجود دارد، معلوم بودن مقدار ثمن و مثمن است و معامله ای که در آن، یکی از آنها یا هر دو مجهول باشد، به دلیل ادلۀ بطلان بیع غرری، باطل خواهد بود.(1)

حال اگر فروشنده قبلاً مورد معامله را وزن کرده باشد و مقدار کالای مورد معامله را به خریدار اطلاع دهد، خریدار با اتکا به اعتبار «اصل اعتماد» و حق اعتماد کردنی که از این طریق برای وی به وجود آمده، مجاز است اطمینان عرفی به مقدار کالای مورد معامله پیدا کند و در نتیجه، معامله را بر اساس

ص: 59


1- . تفصیل مثالها و مدارک آن در بحث اجماع همین فصل خواهد آمد.

اعتماد به اخبار فروشنده واقع سازد، مگر این که دلیلی از خارج بر عدم اعتماد به خبر فروشنده وجود داشته باشد. در این حالت، خریدار شخصاً باید کالای مورد معامله را وزن کند و با علم تفصیلیِ حسّیِ حاصل از وزن کردن، جهل خویش را نسبت به مقدار کالای مورد معامله، مرتفع سازد و از طرف دیگر، اعتمادشونده حق ندارد از این اعتمادِ اعتمادکننده سوء استفاده کند و به وی خبر دروغ دهد.

مثال دیگر این که یکی از شرایط صحّت خرید و فروش گوشت در حقوق اسلامی، این است که حیوان، ذبح شرعی شده باشد؛ یعنی باید گوشت حیوان مذکّی باشد، و الّا معامله باطل خواهد بود.

حال اگر خریدار برای خرید گوشت، وارد بازاری شود که تعلق به مسلمانان دارد و فروشنده هم مسلمان است، خریدار به اعتبار «اصل اعتماد» به بازار مسلمانان و فروشندۀ مسلمان، قادر خواهد بود علم عادی به مذکّی بودن گوشت عرضه شده در بازار پیدا کند و با فرض این که مسلمانان در بازار خویش، گوشت غیر مذکّی عرضه نمی کنند، از تحصیل علم تفصیلیِ حسّی راجع به گوشت مورد معامله، خودداری کند، مگر این که اماره و دلیلی از خارج بر عدم اعتماد به فروشندۀ مزبور وجود داشته باشد که در این حالت، نمی توان به «اصل اعتماد» استناد کرد، بلکه شخص باید از راه دیگری، علم عادی و اطمینان عرفی به مذکّی بودن گوشت عرضه شده پیدا کند.

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار

اشاره

اعتبار «اصل اعتماد» را با استفاده از منابع و استدلالهای ذیل می توان استنباط کرد:

ص: 60

الف. کتاب

عمومات مناسبی در قرآن وجود دارد که اعتبار «اصل اعتماد» را می توان از آنها استنباط کرد. برخی از آن عمومات عبارت است از:

1. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾(1)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پاره ای از آنها گناه است.

قبل از بررسی آیۀ شریفه، این نکته یادآوری می شود که تصور افراد بشر نسبت به یکدیگر، بر سه گونه استوار است: «سوء ظن»، «حسن ظن» و «نه حسن ظن و نه سوء ظن».

خداوند متعال با صیغۀ امر «اجتنبوا» که ظهور در وجوب دارد، به مؤمنان دستور می دهد که از گمانهای بسیار دربارۀ یکدیگر بپرهیزند؛ چرا که بعضی از گمانها گناه است. مراد آیۀ شریفه با توجه به عبارتهای «کثیراً» و «إنّ بعض الظنّ إثم» موجود در متن آن و دیگر نصوص و قراین خارجیه ای که در این باره وجود دارد و به آنها اشاره خواهد شد، پرهیز از مطلق ظن خوب و بد و آشکار و پنهان نیست، بلکه منظور، پرهیز از گمانهای بد و ناپسند و غیر موجّهی است که در اثر جوّ بی اعتمادی به یکدیگر به وجود می آید.(2)

بنابراین، آیه نسبت به حکم حالت دوم (یعنی حسن ظن داشتن به یکدیگر که در نتیجه جوِّ اعتماد به وجود می آید) و یا حکم حالت سوم (یعنی حالتی که افراد در آن حالت به یکدیگر نه حسن ظن و نه سوء ظن دارند) ساکت است، امّا با استفاده از مقدمات حکمت و اطلاق مقام، می توان به این نتیجه

ص: 61


1- . حجرات/ 12.
2- . مجمع البیان، ج5، ص135؛ ملامحسن فیض کاشانی، الصافی، ج5، ص53؛ کنز الدقائق، ج12، ص341؛ المیزان، ج18، ص351؛ عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج12، ص230؛ نمونه، ج22، ص181.

رسید که حکم پرهیز از ظن، نسبت به دو قسم اخیر جریان ندارد؛ چرا که اگر جریان می داشت، بیان می شد و وقتی که امر پرهیز از این گونه ظنها وجود نداشته باشد، طرفهای دیگر؛ یعنی جواز و یا وجوب آن، قابل تصور است.

بعضی از مفسران از آیۀ مزبور، حکم وجوب حسن ظن داشتن به دیگران را استفاده کرده اند. مرحوم طبرسی رحمة الله در تفسیر معروف خویش، نظر برخی از مفسران را در این باره نقل کرده و بیان داشته است:

معنای آیه این است که بر مؤمن واجب است (نسبت به دیگری) خوش بین باشد و در مواردی که گفتار و رفتار وی قابل توجیه است، هرچند که ظاهر آن مورد پسند نباشد، بدگمان به آنها نباشد.(1)

پس، از حکم وجوب پرهیز مؤمنان از سوء ظن به گفتار و اعمال دیگران از یک سو و حکم جواز و یا وجوب حسن ظن مؤمنان به یکدیگر از سوی دیگر، می توان این نتیجه را تحصیل کرد که حکم جواز یا وجوب حسن ظن مؤمنان به گفتار و رفتار یکدیگر در معامله نیز جریان دارد؛ چرا که این نوع حسن ظن حاصل از اعتماد، یکی از مصادیق عنوان کلیِ حسن ظن است.

حکم جواز یا وجوب حسن ظن به یکدیگر که محصول اعتماد داشتن به یکدیگر است، در معامله نیز جریان دارد و نه تنها در این باره ردع و زجری وجود ندارد، بلکه مؤیداتی نیز وجود دارد که بر آن تأکید می ورزد.

2. ﴿لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوه ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَقالُوا هذا إِفْکٌ مُبینٌ﴾(2)؛ چرا هنگامی که شما مردان و زنان مؤمن، چنین بهتان و دروغهایی را شنیدید، حسن ظنتان به یکدیگر بیشتر نشد و چرا نگفتید: این بهتانی آشکار است؟

ص: 62


1- . مجمع البیان، ج5، ص135.
2- . نور/ 12.

آیۀ شریفه در مقام سرزنش کسانی است که به جای تکیه بر حسن ظن خویش و مبرّا دانستن متهم، به اتهام زننده اعتماد کرده اند و سخنان وی را که خلاف ظاهر می باشد، باور کردند و تحت تأثیر گفتار وی، حسن ظن خویش را که در نتیجۀ اعتماد به یکدیگر به وجود آمده بود، مخدوش ساختند. این سرزنش خداوند، دلالت بر عدم جواز سوء ظن و بی اعتمادی غیر موجه به دیگری است.(1)

علاوه بر آن، نوع بیان آیه؛ یعنی استفاده از اسمهای ظاهر «المؤمنون و المؤمنات» به جای ضمیر و تغییر اسلوب از اصل «لولا ظننتم به أنفسکم» به شیوۀ مذکور در آیه نیز دلالت بر این دارد که خداوند این گونه فرمود تا آیه بر علت جواز حکم دلالت کند و بفهماند صفت ایمان، مؤمن را از فحشا و منکرات عملی و گفتاری بازمی دارد و اگر مؤمنی غیر این رفتار کند، خلاف اقتضای ایمان عمل کرده است و قابل سرزنش و توبیخ است.(2)

پس، اهل ایمان باید نسبت به گفتار و کردار یکدیگر گمان خیر داشته باشند و بدون قرینۀ علم آور، سخن یا رفتار ناصواب از خود بروز ندهند که موجب بر هم خوردن عنصر اعتماد در میان آنها شود؛ چرا که اهل ایمان همچون شخص واحدی هستند که متّصف به ایمان و لوازم و آثار آن می باشند.

بر مبنای آیۀ مزبور، نفس حسن ظن و اعتماد به کردار و گفتار دیگر برادران ایمانی، امری نیکوست و اگر وجوب آن از آیه استفاده نشود و آیه در این باره ساکت باشد، قدر متیقّن، دارای حکم جواز و ترخیص می باشد، در نتیجه، اگر کسی خلاف آن عمل کند، مستحق سرزنش و توبیخ می شود.

ص: 63


1- . مجمع البیان، ج4، ص130؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج14، ص20؛ الصافی، ج3، ص424؛ کنز الدقائق، ج9، ص262؛ المیزان، ج15، ص98؛ علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج9، ص500؛ نمونه، ج14، ص387.
2- . المیزان، ج15، ص98.

حکم مزبور، همان گونه که در استدلال به آیۀ قبل بیان شد، در معاملات نیز جریان دارد؛ چرا که حسن ظن و اعتماد طرفهای معامله به یکدیگر، یکی از مصداقهای عنوان کلیِ حسن ظن و اعتماد است و دلیلی بر مستثنا بودن و یا ردع و زجر آن از حکم مزبور وجود ندارد.

ب. سنت

پاره ای مستندات روایی که می توان اعتبار «اصل اعتماد» را به نحو عام و یا در خصوص معاملات از آنها استنباط کرد، عبارت است از:

1. «غبن المسترسل سحت»(1)؛ فریب کسی که اعتماد کرده، حرام است.

دلالت التزامی روایت حضرت صادق علیه السلام این است که حسن ظن و اعتماد کردن افراد جامعه به یکدیگر، یک امر طبیعی و عادی می باشد و به صورت یک سیره در بین مردم جریان دارد. حال اگر کسی خلاف این موضوع عمل کند و مثلاً از اعتماد طرف مقابل سوء استفاده کرده، با حرکات و زمینه سازیهای گوناگون، وی را فریب دهد و به او نیرنگ زند، فعل ممنوعی را انجام داده که دارای حکم تکلیفی حرمت است.

بنابراین، روایت مزبور دلالت بر این دارد که افراد جامعه می توانند اعتماد کردن به یکدیگر را مبنا قرار دهند و در روابط اجتماعی و امور اقتصادیِ خویش، به صرف اعتماد به یکدیگر عمل کنند و از سوی دیگر، حرام بودن فریب اعتمادکننده، دلالت بر این دارد که اعتمادشونده حق ندارد از اعتماد طرف مقابل سوء استفاده کند و این حکم در معاملات نیز به همان استدلالی که قبلاً بیان شد، جریان دارد.

2. «ضع أمر أخیک علی أحسنه حتّی یأتیک ما یغلبک منه و لاتظنّنّ بکلمة

ص: 64


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص363.

خرجت من أخیک سوءاً و أنت تجد لها فی الخیر محملاً»(1)؛ فعل برادر دینی خود را به بهترین وجه توجیه کن تا آن که دلیلی به دست تو آید که بر تو چیره شود و راه توجیه را بر تو ببندد و به هیچ سخنی که از برادرت برآید، بدگمان مباش، در حالی که می توانی جایگاه خوبی برای آن یافت کنی.

این سفارش ارزندۀ امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزند گرامیشان، اباعبداللّه الحسین علیه السلام به دلیل صیغۀ امر «ضع» و نهی «لاتظنّنّ» که به ترتیب، ظهور در وجوب حسن ظن و اعتماد به دیگران و حرمت سوء ظن دارد، و چون حکم وجوب با ادلۀ جوازی که در این باره وجود دارد، تعارض پیدا می کند، از جنس لزوم، به جنس جواز (یعنی استحباب حسن ظن) حمل می شود.

این حکم جواز توجیه فعل برادر دینی و همچنین حرمت بدگمانی به سخن وی، دربارۀ طرفهای معامله نیز جریان دارد و شامل معاملات نیز می شود؛ چرا که حسن ظن و اعتماد معامله کنندگان به یکدیگر، مصداقی از مصادیق این حکم کلی است و عمومیت حکم، شامل این قسم نیز می شود و دلیلی بر استثنا بودن آن از حکم مزبور وجود ندارد.

2. «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یشتری الجُصَّ فیکیل بعضه و یأخذ البقیة بغیر کیل، فقال: إمّا أن یأخذ کلّه بتصدیقه و إمّا أن یکیله کلّه»(2)؛ (ابن بکیر می گوید:) از حضرت صادق علیه السلام دربارۀ (چگونگی حکم معامله) مردی که گچ می خرید، سؤال کردم (و پرسیدم حکم معاملۀ) او که مقداری از گچها را پیمانه می کند و بقیۀ آنها را بدون پیمانه کردن برمی دارد (چگونه است؟) حضرت در پاسخ فرمودند: یا همۀ گچها را به واسطۀ تصدیق بایع بپذیرد و یا این که همۀ آنها را پیمانه کند.

ص: 65


1- . همان، ص614.
2- . وسائل الشیعه، ج12، ص256.

محل استناد در این مرسلۀ ابن بکیر، عبارت «إمّا أن یأخذ کلّه بتصدیقه» است. عبارت مزبور دلالت بر این دارد که اعتماد بر قول یا فعل یا خصوصیت معامله کننده، جایز و اتّکا به علم عادیِ حاصل از آن، در حکم علم حسّی و تفصیلی است که به وسیلۀ پیمانه کردن توسط شخص پدید می آید.

بنابراین، از روایت فوق می توان اعتبار «اصل اعتماد» خریداران و فروشندگان به یکدیگر و همچنین جواز استناد و اتّکا به آن را استنباط کرد.

3. «قلت فأخرج الکرّ و الکرّین، فیقول الرجل، أعطنیه بکیلک، فقال: إذا ائتمنک فلا بأس به»(1)؛ (ابوعطارد می گوید:) به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: یک کر(2) یا دو کر از طعام را خارج کردم، شخصی می گوید: آن یک کر یا دو کر را به همان پیمانه کردن خودت به من بفروش، (حال حکم این معامله چگونه است؟) حضرت در جواب فرمودند: اگر به تو اطمینان و اعتماد دارد، اشکالی ندارد.

در این روایت نیز اعتماد کردن به فعل فروشنده و اطمینان عرفی حاصل از آن در حکم فعل شخصی خریدار در پیمانه کردن و علم تفصیلیِ پدیدآمده از آن است و عبارت «إذا ائتمنک فلا بأس به» حاکی از این مدعی می باشد.

گرچه دو حدیث اخیر، از حیث سند دارای اشکالاتی است و ضعیف محسوب می شود، لیکن عمل فقها به این دو حدیث، تا حدود زیادی، ضعف سند آنها را جبران کرده است؛ به خصوص این که استناد به روایتهای مزبور، در مقام تأیید باشد. کلام مرحوم خویی رحمة الله می تواند شاهدی بر این قضیه باشد. ایشان در این باره آورده است: «و الروایتان و إن کانتا ضعیفتین من حیث السند

ص: 66


1- . همان.
2- . واحد وزن معادل 12000 رطل عراقی، مساوی 156000 درهم، هموزن 30 من و 38 سیر را گویند (فرهنگ معین، ج3).

و لکن لا بأس بهما فی مقام التأیید»؛(1) این دو روایت، گرچه از لحاظ سند، ضعیف است، و لیکن استناد به آن دو در مقام تأیید، اشکالی ندارد.

4. «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الخفاف التی تباع فی السوق، فقال: اشتر و صلّ فیها حتّی تعلم أنّه میتة»(2)؛ (حلبی می گوید:) از حضرت صادق علیه السلام راجع به کفشهایی که در بازار فروخته می شود، سؤال کردم، حضرت فرمودند: بخر و در آنها نماز بگزار تا زمانی که علم پیدا کنی (از پوست یا چرم) مردار است.

این صحیحۀ حلبی، راجع به پاک و طاهر بودن پوست یا چرمهای موجود در بازار و مصنوعات آنهاست. بنابراین، امارۀ بسیار مناسبی بر اعتبار «اصل اعتماد» است؛ چرا که روایت مزبور، صرف اعتماد به بازار مسلمانان را برای ایجاد معامله، کافی دانسته است و خریداران را از تحقیق و تفحّصِ شخصی دربارۀ شرایط معامله، بی نیاز می داند؛ زیرا فروشنده را حمل بر نوع معامله کنندگانی کرده است که شرایط معامله را رعایت می کنند. در نتیجه، خریداران می توانند بدون تحقیق و تفحّصِ شخصی و تنها به صِرف علم عادی حاصل از اعتماد به بازار مسلمانان و فروشندگان آن، معامله کنند.

پس از روایات مذکور و سایر روایات مشابه، به خوبی می توان استنباط کرد که اعتماد به قول، فعل و یا خصوصیت طرفهای معامله، یک اصل مهم و کاربردی است و خریداران یا فروشندگان، در صورتی که قرینۀ صارفه ای بر خلاف آن وجود نداشته باشد، حق دارند به یکدیگر اعتماد داشته باشند.

حال اگر فروشنده یا خریدار، به اتکای این اصل، معامله کند؛ یعنی تنها به قول فروشنده در مقدار یا کیفیت کالای مورد معامله اکتفا کند، طرف معامله،

ص: 67


1- . مصباح الفقاهه، ج5، ص345.
2- . وسائل الشیعه، ج2، ص1072.

حق ندارد از این اعتماد سوء استفاده کند و خلاف شرایط مؤثر در صحّت معامله، عمل دیگری را مرتکب شود. اگر چنین کند، برای اعتمادکننده، ایجاد حق می شود و می تواند بر حسب مورد، از حق ایجادشدۀ خویش استفاده کند و سرنوشت معامله را رقم بزند. علاوه بر این که شخص سوء استفاده کننده، مرتکب حکم تکلیفیِ حرمت شده، مستحقِّ مجازات کیفری می گردد.

ج. استدلال و آرای فقها

گرچه در آثار فقها، اصلی با عنوان مزبور دیده نمی شود، امّا سیرۀ عملی آنها در به کارگیری اصل مزبور، حاکی از اعتبار «اصل اعتماد» در نزد ایشان است؛ چرا که از آن در مباحث متعددی استفاده کرده اند، به گونه ای که مشهور و اتفاقی بودن «اصل اعتماد» از کلام آنها قابل استنباط است.

مثلاً بیان فقها راجع به جواز اعتماد خریداران به اخبار فروشنده در مقدار کالای مورد معامله(1)، چنین نتیجه می دهد که ایشان در این باره به «اصل اعتماد» استناد داشته اند و حتی تلویحاً نیز بر اتفاقی بودن آن اشاره کرده اند.(2) برای مثال، کلام علامۀ حلّی رحمة الله دربارۀ جواز اعتماد خریدار به اخبار فروشنده، مشعر بر اتفاق فقها در جواز اعتماد خریدار بر اخبار بایع و عدم سوء استفاده از آن می باشد. ایشان در این باره می گوید:

اگر فروشنده، مقدار و اندازۀ کیل را به خریدار خبر دهد و خریدار، کالا را به همان مقدار کیلِ خبر داده شده از فروشنده بخرد، این بیع در نزد فقهای امامیه، صحیح است و اگر کم باشد، به کم فروش مراجعه می شود.(3)

ص: 68


1- . جعفر بن حسن حلی (محقق حلی)، شرائع الاسلام، ج2، ص271؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، قواعد الاحکام، ج2، ص22؛ تذکرة الفقهاء، ج10، ص53؛ جامع المقاصد، ج4، ص92؛ ریاض المسائل، ج8، ص129؛ مستند الشیعه، ج14، ص325؛ المکاسب، ج4، ص210.
2- . همان مدارک.
3- . تذکرة الفقهاء، ج10، ص83.

مؤید دیگر بر اعتبار «اصل اعتماد»، کلام فقها راجع به جواز اعتماد خریدار به وصف فروشنده ای است که کالای مورد معامله را توصیف می کند.(1) ایشان جواز اعتماد بر نفس توصیف فروشنده را از طرف خریدار پذیرفته اند، امّا در متعلّق توصیف؛ یعنی این که چه کالایی قابل توصیف و چه کالایی غیر قابل توصیف است و همچنین در محل جریان «اصل اعتماد» در کالای توصیف شده، دارای دیدگاههای مختلفی هستند.(2)

برای مثال، مرحوم محقق کرکی رحمة الله راجع به جواز اعتماد بر توص-یف واصف که یکی از مصادیق اصل مزبور می باشد، آورده است:

خرید چیزهایی که بوکردنی یا چشیدنی است، بدون آزمایش با ذائقه یا شامّه و تنها به صرف توصیف وصف کننده، جایز است؛ پس اگر اوصاف وصف کننده و اوصاف کالا مطابق بود، بیع صحیح است و اگر مطابق نبود، مشتری خیار دارد.(3)

وقتی توصیف کردن جایز است، از این جواز، اعتماد بر توصیف و توصیف کننده نیز لازم می آید، و الّا حکم به جواز توصیف، بدون جواز اعتماد بر توصیف کننده، لغو خواهد بود.

سومین مؤید دلیل اجماع بر اعتبار «اصل اعتماد»، کلام فقها راجع به خیارات است. ایشان مبنای برخی از خیارات را بر هم خوردن رابطۀ اعتماد بین طرفهای معامله از سوی طرف سوء استفاده کننده می دانند؛ برای مثال، مرحوم شیخ انصاری رحمة الله دربارۀ خیار رؤیت چنین می گوید:

محل جریان خیار رؤیت، خرید کالای عینی غیر حاضر است و معروف

ص: 69


1- . قواعد الاحکام، ج2، ص22؛ تذکرة الفقهاء، ج10، ص53؛ جامع المقاصد، ج4، ص93؛ مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص182؛ مستند الشیعه، ج14، ص342؛ جواهر الکلام، ج22، ص415؛ المکاسب، ج4، ص287.
2- . المکاسب، ج4، ص287.
3- . جامع المقاصد، ج4، ص93.

است که برای صحت این نوع از معامله، بیان اوصاف کالای مورد معامله به گونه ای که به واسطۀ آن، جهل ایجادکننده غرر مرتفع شود، شرط است؛ چرا که اگر بیان مذکور این گونه نباشد، بیع غرری می شود (و بیع غرری باطل است).

بعضی از فقها در تبیین و تفسیر اوصاف ایجادکنندۀ غرر گفته اند: اوصاف ایجادکنندۀ غرر، اوصافی است که به واسطۀ آنها بهای کالا اختلاف پیدا می کند.(1) بعضی دیگر از ایشان، اوصاف ایجادکنندۀ غرر را اوصافی دانسته اند که در سلامت کالای مورد معامله تأثیر دارد.(2) بعضی دیگر در غرری بودن اوصاف، به معتبر بودن بیان صفت اکتفا کرده اند. (یعنی گفته اند: همین که صفتی بیان شد و بعد، عدم تطابق آن مشخص گشت، برای غرری بودن وصف کافی است).(3)

مرحوم انصاری رحمة الله پس از بیان دیدگاههای مزبور می گوید:

ظاهراً مرجع بازگشت همۀ این بیانها یکی است، به همین دلیل، ادعای اجماع بر هر یک از آنها شده است.(4)

در این نوع معامله، کالا غایب است و خریدار، تنها به صرف اعتماد به توصیف فروشنده، وارد معامله شده و کالای مورد معامله را می خرد و بعد از خرید و وصول کالای خریداری شده، به محض این که خریدار متوجه عدم تطابق اوصاف توصیف شدۀ فروشنده با اوصاف موجود در کالای تحویل گرفته

ص: 70


1- . ابن حمزه طوسی، الوسیله، ص240؛ جامع المقاصد، ج4، ص301؛ مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص410؛ زین الدین جبعی عاملی (شهید ثانی)، مسالک الافهام، ج3، ص219؛ یوسف بحرانی، الحدائق الناضره، ج19، ص58.
2- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص467 و 524؛ محمد بن حسن طوسی (شیخ طوسی)، النهایه، ج2، ص499؛ محمدجواد حسینی عاملی، مفتاح الکرامه، ج4، ص290.
3- . محمد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، المقنعه، ص594 و 609؛ المبسوط، ج2، ص76؛ السرائر، ج2، ص241.
4- . المکاسب، ج5، ص249.

شده شود، برای وی حق فسخ ایجاد می شود و معامله از حالت لازم، به حالت متزلزل تغییر ماهیت می دهد.

د. عقل و بنای عقلا

بنا به قواعد عقلی، باید «اصل اعتماد» در زندگی روزمرۀ مردم جامعه جریان داشته باشد؛ چرا که اگر این طور نباشد، امور اجتماعی و اقتصادی آنها با اختلالهای شدید و مشکلات عدیده ای روبه رو می شود و این تالی فاسد، بی تردید، عقلاً محکوم است.

بنابراین، بدون تردید، عقل عملی، جواز اعتماد کردن افراد به یکدیگر و عدم سوء استفادۀ اعتمادشونده از اعتمادکننده را حسن می داند؛ چرا که اعتماد به علت مصالحی همانند جلوگیری کردن از اعمال تکراری، عدم اتلاف وقت و کاهش هزینه های اضافی موجود در آن، از آرای محموده و تأدیبات صلاحیه است و در نتیجه، جزء قضایای مشهوره به شمار می آید؛ یعنی از اموری است که از جانب تمامی عقلا به علت مصالح موجود در متعلّقات آن، دارای حسن می باشد و واقعیتی به غیر از این مقبولیّت عمومی و آرای عقلا ندارد.

حال که معلوم شد عقل بر اساس مصالحی همانند جلوگیری از تکرار اعمال گذشته، کاهش هزینۀ مجدد یا هزینه های گزاف و عدم اتلاف وقت افراد، حسن اعتماد را درک کرده است، این درک و حکم عقل، یک درک عمومی را به دنبال خواهد داشت؛ یعنی به گونه ای می شود که همۀ عقلا به اتفاق، اعتماد کردن افراد به یکدیگر را قابل مدح و ستایش می دانند و سوءاستفاده کننده از اعتمادِ اعتمادکننده را تقبیح و سرزنش می کنند و وقتی همۀ عقلا این گونه عمل می کنند، قهراً شارع نیز با آنها موافق و هم سلک خواهد بود و درست مطابق همان عمل خواهد کرد؛ زیرا شارع، رئیس عقلاست.

ص: 71

این استدلال، عیناً راجع به «اصل اعتماد» مورد توجه در معاملات نیز قابل استفاده است؛ چرا که عقل، حسن اصل مزبور را به علت مصالح نوعی و منافع کلانی که در آن برای استحکام و حفظ روابط اقتصادی وجود دارد، درک می کند و این حسن عقلی، مدح عقلا و شارع را به دنبال دارد.

تصوّر کنید اگر اصل مزبور، معتبر و جاری نباشد، لازم است در بسیاری از امور، خودِ اشخاص با صرف هزینه و وقت فراوان، به دنبال تحقیق از شرایط و مقدمات معامله و احراز آنها باشند.

برای مثال، یک مسلمان، هنگام خرید گوشت از بازار مسلمانان باید با تحقیق در مقدمات عرضۀ گوشت، احراز کند که آیا این گوشتِ مورد معامله، گوشت حیوانی است که ذبح شرعی شده یا خیر؟ یا یک خریدار کالا از شرکت تولیدکنندۀ لوازم صوتی و تصویری، در هنگام خریدِ مثلاً هزار دستگاه کامپیوتر، تلویزیون و ضبط صوت، باید بررسی کند که همۀ شرایط صحت معامله در تک تک کالاهای مورد معامله وجود دارد یا خیر؟

بنابراین، امر مذکور، تکلیفی شاق و گاهی مالایطاق را برای مکلفان به دنبال دارد و زندگی آنها را با موانع بزرگ و آشفتگیهای فراوانی روبه رو می سازد و این تالی، از نظر عقل عملی، قبیح و مردود است.

ه. سیره و بنای عقلا

ه. سیره و بنای عقلا(1)

سیره و بنای عقلا همواره بر این امر اتفاق دارد که باید در امور زندگی،

ص: 72


1- . سیره به استمرار عادت مردم و تبانی عملی آنها بر انجام و یا ترک یک فعل اطلاق می شود، هرگاه تبانی کنندگان، اعم از جمیع عقلا و عرف عام از هر مذهب و ملتی باشند، این سیره را سیرۀ عقلائیه و بنای عقلا می گویند. حجت بودن سیره و بنای عقلا ذاتی نیست، بلکه عرضی است؛ یعنی سیرۀ مزبور هنگامی حجت است و می تواند به عنوان دلیل مثبتِ ادعا مورد استناد قرار گیرد که از آن سیره به طور یقینی کشف شود که شارع با این سیره و بنا، موافق و آن را امضا کرده است، در غیر این صورت، در شمار ظنون به حساب آمده است و با توجه به ادلۀ عدم اعتبار ظن، قابل اعتماد نیست (کفایة الاصول، ص302؛ اصول الفقه، ج2، ص153).

مادامی که علم و قرینه ای بر خلاف آن وجود ندارد، به دیگران اعتماد و اطمینان داشت.

معامله کنندگان نیز از زمرۀ مردم و بنای عقلا هستند، لذا بنای مزبور در معاملات نیز جریان دارد و از آن استثنا نشده است. این بنای معامله کنندگان در معامله، نه تنها از طرف شارع، ردع و ممنوع نشده است، امضا و تأیید نیز شده است.

گفتار سوم: ماهیت

اشاره

پس از بررسی تعریف و اعتبار اصل مزبور، اکنون بحث در این است که ماهیت اصل اعتماد چگونه است؟ آیا «اصل اعتماد» در رساندن طرف یا طرفهای معامله به حقیقت امر و واقع، از باب طریقیّت عمل می کند یا این که مسیری غیر از طریقیّت را می پیماید؟

در این باره دیدگاهها و اندیشه های متعددی قابل تصوّر و بررسی است که بعضی از آنها عبارت است از:

الف. طریقی

یکی از تصورهایی که در این باره طرح شده، این است که اصل مذکور، یک طریق و راه عرفیِ عقلانی برای رسیدن به واقع است و طرفهای معامله می توانند از این شیوه برای علم پیدا کردن به شرایط مؤثر در معامله بهره برند.(1)

ب. موضوعی

تصوّر دیگری که در این باره وجود دارد، این است که ماهیت اصل مزبور، از باب موضوعیّت است؛ یعنی در صورتی که اعتماد کردن به طرف معامله

ص: 73


1- . المکاسب، ج4، ص24؛ البیع، ج3، ص261؛ مصباح الفقاهه، ج5، ص346؛ سیدمحمدصادق روحانی، منهاج الفقاهه، ج5، ص67.

ممکن باشد، خریدار موظّف است از این شیوه استفاده کند؛ چه اعتماد در طرف معامله، ایجاد علم کند یا خیر؛ چه راههای دیگری برای تحصیل علم و اطمینان عرفی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد.

این تصوّر، صحیح به نظر نمی رسد؛ به دلیل این که اگر ماهیت اصل مزبور از این باب باشد، لازم می آید که بتوانیم به اعتمادی که موجب علم نیست و یا این که باعث علم حدسی و تخمینی می شود نیز استناد کنیم، در حالی که استناد به چنین اعتماد و اطمینانی، پذیرفته نیست و از این گونه اعتماد، غرر موجب بطلان معامله، رفع نمی گردد، در نتیجه، بیع به طور کلی باطل می گردد. بنابراین، چنین التزامی ممکن نیست و روایاتی که گذشت، بر عدم آن دلالت دارد.(1)

علاوه بر آن، مرحوم خویی رحمة الله راجع به اعتماد کردن به اخبار فروشنده، استدلالی دارند که می توان از آن در نفی موضوعی بودن ماهیت «اصل اعتماد» استفاده کرد. ایشان چنین استدلال آورده اند:

موضوعیت داشتن اعتماد خریدار به اخبار فروشنده بعید است؛ زیرا لازمۀ چنین امری، صحت بیع به مجرد اخبار بایع به مقدار کالای مورد معامله است؛ گرچه خبردهنده از کسانی باشد که در خبردادنش اصلاً وثوق و اطمینانی نباشد. بنابراین، اخبار چنین شخصی، جهالت از مقدار مبیع را رفع نمی کند و معامله از حدسی و تخمینی بودن خارج نمی شود و با وجود چنین وضعیتی، التزام به اعتماد به خبر فروشنده ممکن نیست.(2)

ج. اشتراطی

تصور دیگری که دربارۀ ماهیت اصل مزبور وجود دارد، اشتراطی بودن

ص: 74


1- . همان، ص11.
2- . مصباح الفقاهه، ج5، ص352.

ماهیت آن است؛ یعنی در صورتی که دو ماهیت قبل برای «اصل اعتماد» پذیرفته نشود، گریزی نیست جز این که آن را اشتراطی تصور کنیم و قائل شویم که اصل مزبور، یک شرط در معامله است؛ به گونه ای که اگر این اصل ایجاد نگردد و معامله ای صورت گیرد، طرف معامله بنا به تخلف از شرط مزبور، صاحب حق تعیین سرنوشت حکم وضعیِ معامله می شود.

از مجموع مطالب مبانی اعتبار «اصل اعتماد» به خصوص مطالبی که دربارۀ جواز اعتماد خریدار به اخبار فروشنده، بیان شد، چنین نتیجه می شود که طریقی بودن اصل اعتماد، به درستی نزدیکتر است؛ چرا که اصل فوق با فرض اعتبار آن، یک راه از راههایی خواهد بود که در معامله، ایجاد علم و به عبارتی دیگر، اطمینان عرفی نسبت به وجود و تحقّق شرایط تأثیرگذار در انعقاد و دوام معامله می کند و غرر و موانع دیگر را که موجب دگرگونی در حکم وضعی و یا تکلیفی معامله می گردد، از میان برمی دارد.

مثلاً هرگاه فروشنده ای از روی معیارهای حسی، وزن کالای مورد معامله را به خریدار اطلاع دهد، خریدار می تواند به همین اخبار فروشنده اعتماد کند و معامله را بر طبق آن منعقد سازد و می تواند شخصاً از طریقی دیگر غیر از اعتماد به اخبار بایع، نسبت به وزن معامله علم پیدا کند.

گفتار چهارم: گستره

اشاره

قلمرو «اصل اعتماد» دارای چه محدوده ای است؟ طرفهای معامله، راجع به کدام اخبار و یا خصوصیتی می توانند به اصل مزبور تمسّک کنند و معامله را بدون نیاز به تحقیق و تفحصِ شرایط آن، منعقد سازند؟

بنا بر مستندات نقلی و عقلی که قبلاً مطرح شد، از اصل مزبور می توان نسبت به شرایط معامله کنندگان و همچنین موضوع مورد معامله استفاده کرد، مگر این که دلیل یا قرینه ای بر عدم جواز اعتماد پیدا شود. در این صورت،

ص: 75

اصل، اعتبار خود را از دست می دهد و معامله کنندگان نمی توانند به اصل مزبور تمسّک جویند. «اصل اعتماد»، اعتبارش را در برخی شرایط، از دست می دهد؛ از جمله:

الف. «اصل اعتماد» مبتنی بر حدس یا ظن غیر معتبر

بدون تردید، هرگاه از «اصل اعتماد»، در معامله کننده نسبت به شرایط طرف معامله یا شرایط کالای مورد معامله، ایجاد علم یا ظن متآخم به علم(1)؛ یعنی اطمینان عرفی و یا ظن معتبر(2) پدید آید، تمسک به آن صحیح است و طرفهای معامله می توانند به آن علم عادی یا ظن معتبرِ ایجادشده در وجودشان (مانند علم عادی و اطمینان عرفی که معامله کننده نسبت به مقدار کمیت کالای مورد معامله از طریق اخبار فروشنده و یا ظن به مذکّی بودن گوشت و چرم موجود در بازار پیدا کرده اند) عمل کنند و بر این موضوع که بازار، بازار مسلمانان است و معامله کنندۀ مسلمان، گوشت و چرم حیوان غیر مذکّی را عرضه نمی کند، اعتماد کنند و معامله را با توجه به آن برقرار سازند؛ بدون این که شخصاً موارد مذکور را مورد بررسی قرار دهند و از سوی دیگر، طرف معامله نیز حق ندارد از این حق ایجادشده برای معامله کننده سوء استفاده کند و امری خلاف واقع را بیان و یا عرضه کند.

ص: 76


1- . ظن متآخم به علم و یا علم عادی و اطمینان عرفی در مقابل علم به معنای استدلالهای عقلی و فلسفی است و به حالتی نفسانی گفته می شود که نزدیک به قطع باشد. این نزدیکی به قطع، به اندازه ای است که غالباً شخص را دارای استیلا و چیرگی می نماید و او را بدون اختیار، به اظهار نظر دربارۀ مظنون وادار می سازد. عرف و عادت، این حالت نفسانی را که احتمال خلاف واقع بودنش، منتفی نیست، قابل ترتیب اثر می داند و در بسیاری از مواقع، از آن استفاده می کند.
2- . ظن به دلیل آیۀ «إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً» حجت نیست و به خودی خود، علم ایجاد نمی کند، مگر این که یک دلیل شرعیِ دیگر، ظن را از حکم عدم اعتبار خارج کند که در این صورت، ظن مزبور به اعتبار آن دلیل، علم آور است.

امّا اگر «اصل اعتماد»، در طرفهای معامله، حدس و تخمین و یا ظن غیرمعتبر ایجاد کند، معامله کنندگان نمی توانند به ظن غیرمعتبر و یا حدس ایجادشده بسنده کنند و در نتیجه، نباید به «اصل اعتماد» استناد کنند و معامله را بر اساس آن منعقد سازند؛ چرا که حدس و تخمین و یا ظن غیرمعتبر نمی تواند معامله را از صورت غرری خارج کند و جهل معامله کنندگان را رفع کند و اگر معامله کنندگان بر اساس چنین مواردی، معامله را به وجود آورند، معامله با توجه به ادلۀ بطلان بیع غرری، باطل است.

صحیحۀ حلبی، یکی از ادلۀ مزبور است که در آن آمده است:

حضرت صادق علیه السلام دربارۀ حکم معاملۀ مردی که از مرد دیگری با استفاده از پیمانۀ مشخص، یک عدل از دو عدل طعام را خرید و سپس فروشنده به خریدار گفت: عدل دیگر را از من بدون پیمانه کردن بخر؛ زیرا در این عدل دوم نیز مانند آنچه که در عدل اول بود می باشد، فرمودند: معاملۀ عدل دوم، بدون پیمانه کردن آن صحیح نیست و فرمودند: خرید طعامی که قابل پیمانه کردن می باشد، به صورت تخمینی و جزافی، صحیح نیست.(1)

روایت مزبور که از نظر سند، صحیح است، ظهور و دلالت بر این دارد که فروشنده از روی ظن، تخمین و حدس، عدل دوم را مانند عدل اول می شناسد و در نتیجه، اِخباری که می دهد و می گوید در این عدل دوم، مثل آنچه در عدل اول بود می باشد، از روی حدس است، نه این که بر اساس علم حسی به دست آورده باشد که در عدل دوم، همانند آنچه در عدل اول است، وجود دارد. بنابراین، حضرت استناد به «اصل اعتماد» را در چنین حالت نفسانی و چنین اخباری صحیح نمی دانند و آن را خارج از گسترۀ قلمرو اصل مزبور برشمرده اند.

ص: 77


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص254.
ب. وجود قرینۀ صارفه بر عدم اعتماد

از جاهایی که «اصل اعتماد» جریان نخواهد داشت، آنجاست که قرینۀ عقلی یا عرفی بر عدم اعتماد وجود داشته باشد. این قرینۀ عدم اعتماد کردن، ممکن است مستقیماً به شخصِ طرف معامله تعلق داشته باشد و از وی نشأت بگیرد و ممکن است به یک امر خارجی تعلق داشته باشد و از آن نشأت بگیرد که در نتیجه، به تبع آن و به طور غیر مستقیم، حکم آن به طرف معامله سریان پیدا کند و او را نیز دربرگیرد؛ مثلاً افراد جامعه به گونه ای هستند که در بین آنها بی پروایی و عدم پایبندی به شروط معامله، رواج دارد و با یکدیگر به حیله و مکر رفتار می کنند. در این صورت، فرد نمی تواند به استناد «اصل اعتماد» معامله کند، بلکه شخصاً باید نسبت به درستی شرایط معامله، اعم از معامله کننده یا مورد معامله، اقدام و به آن، علم یا اطمینان عرفی پیدا کند.

سخنان امیرالمؤمنین، علی علیه السلام می تواند مؤیدی بر این امر باشد. حضرت در این باره فرموده اند:

1. «و إذا استولی الفساد علی الزمان و أهله فأحسن رجل الظنّ برجل فقد غرّر»(1)؛ و اگر هنگامی که فساد و تباهی بر روزگار و مردم آن استیلا پیدا کرده است، شخصی به دیگری حسن ظن داشته باشد و گمان نیک برد، خودش را گول زده است.

2. «و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیساً و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیلة»؛ به درستی در عصری قرار گرفته ایم که اکثر مردم خیانت را زیرکی می انگارند و نادانان در این عصر به خیانت پیشگان، نسبت سیاستمدار می دهند.

بنابراین، اگر شخصی با علم به وجود قرینۀ صارفه بر عدم جواز استناد به

ص: 78


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 41.

«اصل اعتماد» به این اصل تمسک کند و به طرف معامله و یا شرایط کالای مورد معامله، اطمینان عرفی پیدا کند و در نتیجۀ آن به وی ضرر وارد شود، قابل سرزنش است.

مبحث سوم: اصل تراضی

اشاره

مبحث سوم: اصل تراضی(1)

موارد بحث از تراضی، تعریف اصل، منابع و ادلۀ اعتبار آن به ترتیب زیر عبارت است از:

گفتار اول: موارد بحث از تراضی

اشاره

تراضی در موضوعات متعددی می تواند مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد که برخی از آن موضوعات عبارت است از:

الف. نوع انعقاد قرارداد و مفاد آن

تراضی در این قسم که اصطلاحاً به آن «آزادی اراده» اطلاق می گردد و از نتایج «اصل حاکمیت اراده» می باشد، بیانگر این است که اشخاص می توانند

ص: 79


1- . تراضی، نمایانگر برخورد دو عنصر متفاوتِ سازگار که یک هدف مشترک را دنبال می کنند، می باشد. این دو عنصر، ممکن است متضاد با یکدیگر باشند؛ یعنی در عین این که به دنبال هدف مشترک می باشند، امّا به طور معمول در پی سود خویش باشند و ممکن است غیر متضاد باشند؛ یعنی هم در سود و هم در هدف، با یکدیگر هم جهت باشند. تراضی یا به بیانی دیگر، توافق در معامله، از برخورد دو عنصر متضاد و در عین حال، سازگار تشکیل می شود. متضاد از این جهت که هر کدام از عنصرها حاوی و نمودار سود یکی از دو طرف معامله است؛ یعنی هر یک از معامله کنندگان کوشش می کند تا هرچه بیشتر بگیرد و کمتر بپردازد و سازگار از این جهت که سرانجام، هر دو عنصر، یک هدف مشترک را دنبال می کنند و تا با هم جمع نشود، توافق نیز انجام نمی گیرد (قواعد عمومی قراردادها، ج1، ص275). بنابراین، تراضی از نظر تحلیل روانی، بعد از ارزیابی دواعی و انگیزه های گوناگون پدیدار می شود و پایان دهندۀ تردیدهاست؛ به گونه ای که با تحقق تراضی، معامله کنندگان نسبت به انعقاد معامله، جزم و اراده پیدا می کنند و تحریک می شوند تا ارکان آن را ایجاد کنند و به این ترتیب، راه عادلانۀ تأمین نظم در روابط مالی افراد جامعه فراهم می گردد.

با تراضی یکدیگر، قرارداد را با هر عنوان و هرگونه مفادی که مایل باشند، منعقد سازند و نتایج و آثار آن را به دلخواه معین کنند؛ مشروط به این که قرارداد، مخالف با شرع و نظر قانون گذار اسلامی و به بیانی دیگر، شارع نباشد.

ممکن است دیدگاه دیگری با موضوع توقیفی بودن عقود و قراردادها در جهت مقابل آزادی قراردادی وجود داشته باشد. بنا بر دیدگاه مزبور، شمار عقود، معین است و افراد جامعه موظفند روابط مالی خویش را در قالب همین عقود معین، کارسازی و تنظیم کنند.

ب. شرطیت تراضی در معامله

برای این که یک معامله ایجاد گردد و نافذ باشد، باید شرایطی وجود داشته باشد؛ از جملۀ آن شرایط این است که طرفهای معامله باید دارای ارادۀ جدّی، سالم و مبتنی بر رضا باشند. بنا بر این شرط، طرفهای معامله باید فرصت داشته باشند تا در محیطی آزاد، پس از تصور و ادراک معامله و تدبّر و ارزیابی دواعی گوناگون و سنجش مورد و زمان معامله، به انجام چنین معامله ای راضی شوند و در نتیجه، آن را انشا کنند.

در مقابل این گروه از معاملات، معامله هایی قرار دارد که از روی اکراه، اضطرار و اشتباه ایجاد می شود. تراضیِ موضوع بحث دو قسم فوق، به زمان قبل از انشای عقد تا زمان انشای عقد اختصاص دارد. نتیجه این که تراضیهای مذکور باید قبل از عقد، ایجاد و تا زمان اتمام انشای عقد، ادامه داشته باشد.

ج. اثبات وجود یا عدم وجود تراضی در معامله

بحث از تراضی در این قسم، مربوط به مقام اثبات است. به این معنی که طرفهای معامله هرگاه در این باره که معامله بر اساس تراضی یا اکراه واقع شده

ص: 80

است، با یکدیگر اختلاف پیدا کنند و موضوع به دادگاه ارجاع داده شود، قاضی، اصل را بر وجود تراضی بین طرفهای معامله می گذارد و معامله را صحیح و نافذ برمی شمرد، تا زمانی که شخصِ مدعیِ اکراهی بودن معامله، اکراهی بودن آن را ثابت کند. بحث از وجود یا عدم وجود تراضی در این قسم، به زمان بعد از عقد برمی گردد.

د. وصفیت راضی کنندگی اقدامات معاملی معامله کنندگان

معامله کنندگان معمولاً برای این که در طرفهای مقابل، رغبت به معامله ایجاد و در نتیجۀ آن، رضایت وی را برای معامله جلب کنند، زمینه هایی را فراهم می سازند و اقدامات تجاریِ خاصی را انجام می دهند؛ مثلاً فروشندگان غالباً جنس، مقدار، اوصاف کالا و قیمت آن را به اشکال و روشهای متفاوتی به نمایش می گذارند.

در تمامی این اقدامات که مربوط به قبل از انعقاد معامله است و اقداماتی که بعد از معامله برای تسلیم معامله، مانند وزن کردن و... انجام می گیرد، باید رفتار معاملی معامله کنندگان در کمال حسن نیّت، صداقت، درستی و دقیقاً در جهت همان خصوصیت جلب رضایتی باشد که معامله کننده، قصد ایجاد آن رضایت را دارد.

به بیانی دیگر، اقداماتی که دارای خصوصیت راضی کنندگیِ طرف دیگر است و برای جلب رضایت او به انجام معامله صورت می پذیرد، راضی کننده باشد و مطابق همان باشد که معامله کننده قصد القای آن را دارد؛ مثلاً اگر فروشنده به منظور ایجاد انگیزه و جلب رضایت خریدار، بگوید این کالا از کیفیت درجۀ یک برخوردار است، کالا نیز واقعاً به دور از هرگونه نیرنگ و خدعه ای، درجه یک باشد.

مقصود این نوشتار از بررسی تراضی، قسم اخیر است که با عنوان اصل

ص: 81

تراضی از آن نام برده می شود؛ یعنی آیا چنین اصلی در معامله، اعتبار دارد یا خیر؟ و اگر اعتبار دارد، عمل و معاملۀ معامله کنندگانی که آن را محترم نمی دانند و آن را رعایت نمی کنند، چه حکمی پیدا می کند؟

بنابراین نخست تراضی را تعریف و سپس به منابع و ادلۀ اعتبار آن می پردازیم.

گفتار دوم: تعریف

واژۀ «تراضی» مصدر ثلاثی مزید از باب تفاعل و مادۀ اصلی آن «رضو» به معنای خشنودی است. مصدر تفاعل دارای چند معنای متفاوت است، امّا غالباً همانند باب مفاعله و افتعال، در بیان مشارکت به کار می رود؛ با این تفاوت که بعد از باب مفاعله، باید دو اسم که یکی به صورت فاعل و دیگری به صورت مفعول است، ذکر شود، در حالی که در باب تفاعل می توانیم یک اسم که دارای افرادی می باشد و نقش فاعلی دارد، بیاوریم و بگوییم: «تضارب الرجلان».

بنابراین، معنای «تراضی» این است که دو نفر، همدیگر را در یک موضوع خشنود سازند.(1)

فقها از اصطلاح «تراضی» به خصوص در بحث معاملات، بسیار استفاده کرده اند و یکی از شرایط صحت و نفوذ عقود و معاملات تجاری را «تراضی» دانسته اند، امّا آن را به صورتی مستقل و مجزا تعریف نکرده اند؛ با این حال، می توان با استفاده از ادله و استدلالهایی که در مباحث تراضی در نوع قرارداد و مفاد آن و شرطیت تراضی برای نفوذ و صحت قرارداد وجود دارد، تعریف

ص: 82


1- . کتاب العین، ج7، ص57؛ الصحاح، ج6، ص2357؛ لسان العرب، ج14، ص323؛ القاموس المحیط، ج4، ص335؛ مجمع البحرین، ج2، ص187؛ تاج العروس، ج10، ص51؛ لغت نامه دهخدا، ج4، ص5762.

اصطلاحی ذیل را برای موضوع تراضی مورد بحث، انتزاع و ارائه کرد:

«اقدامات معاملی معامله کنندگان برای ترغیب و ایجاد رضایت طرف دیگر به معامله، باید به دور از هرگونه نیرنگ و در عین صداقت و درستی، مطابق مفاد و جهت تراضی که به وجود خواهد آمد یا آمده است، باشد».

بنا بر تعریف اصطلاحی مزبور، مقصود از «اصل تراضی» این است که فروشندگان و خریداران باید از اقداماتی فریب دهنده که موجب به اشتباه افتادن طرف دیگر در دواعی معامله می شود و همچنین اقداماتی که در جهت مخالف تراضی ایجاد شده است، پرهیز کنند، وگرنه طرفی که بر اساس اقدامات فریبکارانۀ دیگری به اشتباه افتاده و به معامله ای راضی شده است که اگر واقعیت آن را می دانست، به آن راضی نمی شد، حق پیدا می کند که سرنوشت حکم وضعیِ معامله را تعیین کند. علاوه بر این که فاعل اقدامات فریبکارانه به دلیل چنین اعمالی، متعلق حکم تکلیفی قرار می گیرد.

گفتار سوم: منابع و ادلۀ اعتبار

اشاره

اعتبار «اصل تراضی» را با استفاده از منابع و استدلالهای ذیل می توان استنباط کرد:

الف. کتاب

مناسبترین آیه ای که بتوان از آن در اعتبار اصل مزبور استفاده کرد و حتی نام اصل نیز از آن گرفته شده است، این آیه است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ﴾(1)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل (ناحق و نامشروع) نخورید، مگر این که تجارتی از روی تراضی دو طرف باشد.

ص: 83


1- . نساء/ 29.

آیۀ شریفه(1) و ادله ای که خواهد آمد، بر این دلالت دارد که تراضی و توافق

ص: 84


1- . این آیه، با آیه های قبل از خود مرتبط است؛ زیرا آیه های سابق، مشتمل بر نهی از خوردن تصرف مهر زنان از راه سختگیری و تعدّی است، در حالی که آیۀ مزبور، دلالت بر نهی از خوردن (تصرف) مال به باطل دارد. پس در حقیقت، سخن از یک مسئلۀ خصوصی و جزئی (تصرف نامشروع مهر زنان) به یک مسئلۀ کلی و عمومی (تصرف نامشروع اموال) انتقال پیدا کرده است. بنابراین، مقصود از خوردن مال غیر «لاتأکلوا» در این آیه، معنای عرفی آن؛ یعنی تصرف در مال دیگری است و به این دلیل از خوردن (یکی از انحای تصرفات) نهی شده است که از بهترین و کاملترین نوع تصرفات است. به بیانی دیگر، چون شدیدترین نیاز بشر در بقای وجودش، همان غذا خوردن است، عرف، «تصرف کردن» را «خوردن» می نامد. البته تصرفی را «خوردن» می خواند که توأم با نوعی تسلط باشد و شخص، با تسلط خود، تسلط دیگران را از آن مال قطع کند. در نتیجه، مقصود از «خوردن» در این آیه، نوعی تصرف همراه با تسلط است (روض الجنان و روح الجنان، ج5، ص330؛ مجمع البیان، ج2، ص36؛ الصافی، ج1، ص409؛ کنز الدقائق، ج3، ص383؛ المیزان، ج4، ص336؛ نمونه، ج3، ص354؛ مسالک الافهام، ج3، ص33؛ احمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان، ص427). علاوه بر آنچه تا کنون بیان شد، باید توجه کرد که مقیّد کردن عبارت «لاتأکلوا أموالکم» در آیۀ مزبور به قیدهای «بینکم» و «بالباطل» به این منظور صورت پذیرفته است که اشاره و دلالت کند بر این که خوردن و تصرفی مورد نهی قرار گرفته است که اولاً از یکی به دیگری منتقل شده باشد و ثانیاً نامشروع و غیر عقلایی باشد. بنابراین، همه گونه معاملۀ باطل را که غرض صحیح و عقلایی در آنها نباشد، شامل می شود (المیزان، ج4، ص336؛ نمونه، ج3، ص354). به نظر می رسد که ماهیت قید «بالباطل»، اصلی و احترازی باشد، نه توضیحی. بنابراین، آیۀ شریفه به معاملات صحیح و اموال مشروعی که از ناحیۀ غیر معامله و تجارت به دست می آید؛ نظیر بخشش، صلح، جعاله، مهر، ارث و امثال آن تخصیص نمی خورد و آنها را شامل می شود. در نتیجه، وقتی مجموع عبارت «لاتأکلوا أموالکم بینکم» مقید به قید «بالباطل» شود، از آن، دلالت بر نهی از معاملات ناقله استفاده می شود؛ یعنی معاملاتی که نه تنها جامعه را به سعادت نمی رساند، بلکه ضرر هم دارد و جامعه را به سوی فساد و تباهی سوق می دهد (همان). عبارت «تجارة» به گونه ای که راغب اصفهانی بیان کرده، به معنای تصرف در سرمایه به منظور تحصیل سود است (راغب اصفهانی، المفردات، ص73) و با معامله و خرید و فروش، منطبق است. عبارت «عن تراض» صفت «تجارة» است؛ یعنی تجارتی که از روی تراضی و توافق طرفهای معامله صادر شده است (المیزان، ج4، ص336؛ نمونه، ج3، ص354؛ بهجت عبدالواحد صالح، الاعراب المفصل، ج2، ص270؛ محیی الدین درویش، اعراب القرآن، ج2، ص203؛ محمود صافی، اعراب القرآن الکریم، ج5، ص17). بنابراین، تخصیص تجارت از وجوهی که تناول مال غیر مباح می باشد، به این جهت است که تجارت اکثر و اغلب اقسام ممکن می باشد. راجع به استثنای موجود در آیه نیز دو دیدگاه ذیل وجود دارد: 1. استثنای منقطع: مشهور نحویان و مفسران بر این عقیده اند که استثنای «إلّا أن تکون تجارة عن تراض» منقطع است (همان)، به دلیل این که مستثنی (تجارة عن تراض) از جنس مستثنی منه (أموالکم بالباطل) نیست؛ یعنی آنچه در این جمله آمده است، مشمول قانون سابق از ابتدا نبوده است و تنها به عنوان یک تأکید و یادآوری ذکر شده است که این هم به نوبه خود یک قانون کلی است؛ زیرا می فرماید: مگر این که تصرف شما در اموال دیگران از طریق دادوستدی باشد که از رضایت باطنی دو طرف سرچشمه بگیرد. طبق این بیان، تمام معاملات مالی و انواع تجارتها که در میان مردم رایج است، چنانچه از روی رضایت و توافق طرفها صورت گیرد و جنبۀ معقول و منطقی داشته باشد، از نظر اسلام، مجاز است (نمونه، ج3، ص354). 2. استثنای متّصل: برخی دیگر بر این باورند که استثنای مزبور از نوع متصل است و تقدیر کلام بر فرض توضیحی بودن قید «بالباطل» چنین می شود: «لاتأکلوا أموالکم بینکم، إلّا أن تکون تجارة عن تراض منکم فإنّ غیره أکل بالباطل»؛ یعنی اموال خود را در بین خودتان، جز از راه تجارت مخورید؛ زیرا خوردن مال از غیر راه تجارت، اکل به باطل است (علی رضا خسروانی، تفسیر خسروی، ج2، ص185؛ ابوالفضل داورپناه، انوار العرفان، ج8، ص223). با توجه به آنچه در استثنای قبلی بیان شد، مشخص می شود که استثنای متصل، با سیاق کلام و زمینه های آن سازگاری کمتری دارد و آیه بر چنین معنایی دلالت نمی کند؛ به خصوص هنگامی که قید «بالباطل» را احترازی و اصلی فرض کنیم.

طرفهای معامله، یک حق برای آنهاست و آنها می توانند در شرایط و چگونگی وقوع معامله با یکدیگر تراضی کنند، مگر این که دلیلی در خارج، بر عدم جواز تراضی وجود داشته باشد که در این صورت، تراضی و توافق جایز نیست و اگر طرفهای معامله، دلیل مزبور را نادیده بگیرند و با یکدیگر تراضی کنند، معاملۀ مزبور، نامشروع می گردد و علاوه بر حکم وضعی عدم صحت، در بعضی موارد، نفس افعال طرفهای معامله نیز از حکم تکلیفی برخوردار می گردد.

حال که تراضی، یک حق برای معامله کردن است و تجارت باید دارای وصف تراضی باشد، می توان نتیجه گیری کرد: اقداماتی که معامله کننده برای جلب رضایت طرف دیگر استفاده می کند تا وی را راضی به معامله کند، باید

ص: 85

صادقانه و بدون نیرنگ بازی باشد تا راضی شونده واقعاً راضی شده باشد، و الّا اگر جالب رضایت به واسطۀ اعمال و زمینه سازیهای غیرحقیقی و خدعه آمیز، واقعیت را از طرف دیگر بپوشاند یا آنها را وارونه جلوه دهد تا در راضی شونده پندار غلط و اشتباه به وجود آید، مشخص است که وی به چیزی راضی شده که آن چیز، موضوع معامله نیست و اگر حقیقت آنچه مدلّسانه مورد معامله قرار گرفته، برای وی روشن می شد، به آن معامله راضی نمی شد و به بیانی دیگر، او به معامله ای این چنین رضایت ندارد و در نتیجه، معامله ای غیر «عن تراض» به وجود آمده است که حکم وضعی و تکلیفیِ متفاوتی با معامله «عن تراض» دارد.

ب. سنّت

برخی از مستندات روایی که می توان اعتبار «اصل تراضی» را از آنها استنباط کرد، عبارت است از:

1. «لایحلّ مال امرئ مسلم إلّا عن طیب نفسه»(1)؛ تملک و تصرف در مال مسلمان دیگر حلال نیست، مگر این که با رضایت او باشد.

روایات بسیار دیگری وجود دارد که مضمون آنها با این روایت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله یکسان است و تنها از لحاظ لفظ، کمی با هم تفاوت دارند(2) و به عبارت دیگر، متواتر معنوی اند. از آنجا که حلّیت تصرّف در احادیث مزبور، به مال تعلق گرفته است، ظهور در عموم دارد و علاوه بر تصرف، شامل تملک مال غیر نیز می شود. علاوه بر آن، مجموع روایاتِ بیان شده، دلالت بر این دارد که رضایت مالک، سبب یا جزء سبب مال غیر است.(3)

ص: 86


1- . عوالی اللئالی، ج2، ص113.
2- . وسائل الشیعه، ج3، ص425؛ ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص34.
3- . جزء سبب بودن رضایت و تراضی، در صورتی است که وجود عواملی دیگر؛ مانند عقد را ضروری بدانیم، در این صورت، رضایت، بخشی از سبب را تشکیل می دهد.

بنابراین، از آنچه بیان شد، می توان استفاده کرد که طرفهای معامله حق دارند نسبت به تملّک یا تصرّف در مال یکدیگر، با هم تراضی و توافق کنند و هر یک تلاش کند تا رضایت دیگری را به دست آورد؛ و الّا بدون وجود تراضی، تصرف یا تملک در ملک دیگری جایز نیست و تصرف و تملک بدون تراضی، دارای حکم تکلیفی و وضعی مختص به خود می گردد که با حکم تکلیفی و وضعیِ تصرف و تملک از روی تراضی تفاوت دارد.

از این موضوع می توان چنین استفاده کرد که جلب رضایت مالک باید بر اساس اقدامات واقعی و حقیقی و به دور از هرگونه اعمال فریبکارانه که در طرف، ایجاد اشتباه و پندار غلط کند، باشد؛ و الّا در واقع، تراضی و رضایتی به وجود نیامده است؛ چرا که مالک به چیزی راضی شده که آن موضوع وجود ندارد.

2. «المؤمنون عند شروطهم»(1)؛ مؤمنان در گرو شرطهایشان هستند.

این بیان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر دو امر: یکی جواز تعیین شرط در موضوع واحد و توافق بر آن از سوی مؤمنان دلالت دارد و دیگر این که مؤمنان باید نسبت به شروط توافقیِ بین خویش، ملزم باشند.

این قانون کلی، در معامله نیز جریان دارد؛ چرا که دلیلی بر مستثنا بودن معاملات از آن وجود ندارد و می تواند به دو صورت، مخدوش شود: یکی این که طرف معامله اصلاً شرط را انجام ندهد و از انجام آن خودداری کند و دیگر این که شرط را انجام بدهد، امّا نه به آن گونه که شرط شده بود، بلکه انجام دهندۀ شرط، یک موضوعی را که مورد شرط نبوده، همراه با اعمالی مدلّسانه و نیرنگ آمیز انجام می دهد و تلاش می کند چنین وانمود شود که همان شرط مورد تراضی، واقع شده است.

ص: 87


1- . وسائل الشیعه، ج15، ص30، عوالی اللئالی، ص317.

در اینجا نیز در واقع، شرط واقع نشده و طرفی که در مقابل اعمال خدعه آمیز و فریبکارانه قرار گرفته است، حق دارد نسبت به سرنوشت آن معاملۀ مشروط، تصمیم گیری کند؛ مثلاً اگر شرط شده باشد که کالای فروخته شده، دو کیلوگرم باشد، سپس فروشنده در هنگام تحویل و تسلیم کالا، کالایی یک کیلو و هشتصد گرمی، تحویل دهد و تلاش کند با اعمال فریبکارانه، به خریدار وانمود کند که کالای فروخته شده، دو کیلوگرم است، در اینجا خریدار حق پیدا می کند برای جلوگیری از زیانی که در نتیجۀ اعمال مدلّسانۀ فروشنده به وی وارد می شود، تصمیم گیری کند. علاوه بر این که فعل فروشنده، متعلق حکم تکلیفیِ حرمت که از ادلۀ دیگر استفاده می شود، قرار می گیرد.

ج. استدلال و آرای فقها

در اصل قسط، گذشت که علامۀ حلی با استدلال به آیۀ «تجارة عن تراض» معاملۀ غبنی را که نوعی نیرنگ و فریبکاری در آن وجود دارد، به دلیل این که معامله از روی تراضی نیست، غیر نافذ برشمرد. البته فقهای دیگر نیز این حکم را پذیرفته اند و این حکم، اختصاص به خیار غبن ندارد و در دیگر معامله هایی که یکی از طرفهای معامله، اعمال خدعه آمیز به کار بندد، جریان دارد و همان استدلال نیز دربارۀ آنها قابل استفاده است.(1)

د. عقل

صادقانه بودن اقدامات معاملیِ معامله کنندگان که برای جلب رضایت طرفهای مقابل استفاده می شود و همچنین مطابقِ مفاد و جهت تراضی بودنِ آنها، از جمله چیزهایی است که عقل عملی، حسن آن را به دلیل این که مانع

ص: 88


1- . همین اثر، ص53.

ورود زیانهای ناروا و از بین رفتن شرافت شغلیِ معامله کنندگان می شود، درک می کند؛ زیرا یکی از پایه های استحکام قراردادها و به تبع آن، امور اجتماعی و نظام جامعه محسوب می شود. شارع نیز که آفرینندۀ عقل است، این درک عقل را امضا کرده و مورد تأیید قرار داده است.

ه. بنای عقلا

درک عقل عملی نسبت به صادقانه بودن اعمال معاملی جالب رضایت، یک درک عمومی را به دنبال دارد و به گونه ای است که همۀ عقلا به اتفاق، آن را حق و حَسَن می دانند. این درک و حکم عقلی در عقود و معاملات، یکی از آرای محموده است؛ یعنی از اموری است که از جانب تمامی عقلا به علت مصالح موجود در آن، نیکو شمرده می شود. اگر این اصل از نظر عقل و بنای عقلا معتبر نباشد، تالی معنای زیادی خواهد بود که قبیح است. شارع که رئیس عقلا و آفرینندۀ عقل و عقلاست نیز چنین درک عقلی و بنای عقلا را امضا کرده و مورد تأیید قرار داده است.

مبحث چهارم: اصل سلامت

اشاره

بسیاری از کشورها و شرکتهای صنعتی با به کارگیری این فلسفه که بر سه پایۀ کیفیت، رضایت مشتری و استفادۀ بهینه از منابع استوار است، توانسته اند طی سالهای اخیر، موفقیتهای شایانی به دست بیاورند. علاوه بر این که با بررسی وضعیت صنعتی و اقتصادی کشورهای مختلف جهان می توان همبستگی تنگاتنگی بین میزان توسعۀ صنعتی و مقدار رشد سطح کیفیت محصولات تولیدی مشاهده کرد. به عبارت دیگر، درجۀ مرغوبیت کالاهای تولیدی، نشان دهندۀ درجۀ شکوفایی و میزان بلوغ صنعتی در هر کشور است. بنابراین، یکی از ویژگیهای تولید در جهان امروز، توجه روزافزون به ارتقای

ص: 89

هرچه بیشتر کیفیت تولیدات و خدمات و شاخصه های آنها، از جمله، سالم و بدون عیب و نقص بودن آنهاست. به همین منظور، دانشهای جدیدی همچون دانش مدیریت کیفیت فراگیر و مهندسی صنایع غذایی پدید آمده است تا با ابزارهای نوینی چون استانداردهای بین المللی، به این موضوع بپردازند.(1)

سالم بودن یا معیوب و ناقص بودن کالا، هر کدام آثار و احکام جداگانه ای بر معامله دارد که وضعیت و چگونگی آنها در فقه به صورت یک اصل، مورد بررسی قرار می گیرد. در این فصل، تعریف، ادله و منابع اعتبار و ماهیت «اصل سلامت» مورد توجه واقع شده است.

گفتار اول: تعریف

واژۀ «سلامة» مصدر اول فعل «سلِم یسلَم» می باشد و به معانی متفاوتی مورد استفاده قرار گرفته است؛ از جملۀ آنها «عاری بودن کالا از آفات، عیوب و نواقص» است.(2)

گرچه از اصطلاح «اصل سلامت» یا «أصالة السلامة» در معاملات بسیار استفاده شده است، امّا تعریف اصطلاحی مستقل و خاصی از آن بیان نشده است. با این حال، می توان با توجه به مدارک و استدلالهایی که خواهد آمد، تعریف اصطلاحی ذیل را ارائه کرد:

«طرفهای معامله حق دارند و مجازند کیفیت کالای مورد معامله را در هنگام تحویل گرفتن (قبض) حمل بر نوع سالم آن کنند و تحویل دهنده نیز ملزم است که در هنگام تحویل (تسلیم) کالای سالم تحویل دهد؛ مگر این که اماره و دلیلی بر عدم آن وجود داشته باشد».

ص: 90


1- . مدیریت کیفیت فراگیر (T.Q.M)، ص1.
2- . کتاب العین، ج7، ص265؛ صحاح اللغه، ص1951؛ الفروق اللغویه، ص281؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج2، ص1392؛ لسان العرب، ج12، ص289؛ مجمع البحرین، ج2، ص404؛ المفردات، ص239؛ المنجد، ص348.

بنا بر تعریف اصطلاحی «اصل سلامت» و استدلالهایی که در اعتبار آن بیان خواهد شد، فروشندگان و خریداران در صورت دَوَران امر بین احتمال عرضه شدن یا تحویل گرفتن مورد معامله از یک طرف، و ناسالم عرضه شدن و یا تحویل گرفتن مورد معامله از طرف دیگر، حق دارند و مجازند کیفیت مورد معامله را حمل بر نوع سالم آن کنند؛ مگر دلیلی از خارج بر خلاف اصل مزبور دلالت کند.

گفتار دوم: منابع و ادلّۀ اعتبار

اشاره

اعتبار «اصل سلامت» را با استفاده از منابع و استدلالهای ذیل می توان مورد بررسی قرار داد:

الف. استدلال و آرای فقها

فقها در آثار خویش، از اصطلاح «اصل سلامت» یا «اصالة السلامة» بسیار استفاده کرده اند و سیرۀ عملی آنها در به کارگیری اصل مزبور، نمایانگر اعتبار و پذیرش آن از سوی ایشان می باشد(1) و حتی به گونه ای که از فحوای کلام مرحوم شیخ انصاری رحمة الله برمی آید، در پذیرش این اصل از سوی فقها اتفاق نظر وجود دارد؛ چرا که ایشان در این باره آورده است:

فقها به دلیل این که در وجود وصف صحت، اعتماد بر «اصل سلامت» می کنند، لذا در بیع عینِ (کالای) غایب، با این که بر شرط بودنِ ذکرِ صفاتی که ثمن به سبب اختلاف آن صفات، تفاوت پیدا می کند، اتفاق کرده اند و گفته اند که همۀ صفات دخیل در ثمن باید ذکر شود، امّا ذکر

ص: 91


1- . المقنعه، ص596؛ سیدعلی بن حسین شریف مرتضی (سید مرتضی)، ناصریات، ص370؛ المبسوط، ج2، ص78؛ المختصر النافع، ص125؛ فاضل آبی، کشف الرموز، ج1، ص475؛ قواعدالاحکام، ج2، ص32 و74؛ مختلف الشیعه، ج5، ص138؛ جامع المقاصد، ج4، ص84؛ ریاض المسائل، ج8، ص257؛ جواهر الکلام، ج23، ص235.

صفت صحّت را شرط نکرده اند و این عدم ذکر اشتراط وصف صحّت، دلیلی ندارد، مگر این که اعتماد فقها در وجود داشتنِ صفتِ صحت در کالا به دلیل وجود قاعدۀ «اصالة السلامة» است.(1)

به بیانی دیگر، چون در وجود وصف صحت، اعتماد بر قاعدۀ «اصالة السلامة» کرده و با اصل مزبور، وجود صحت را احراز می کنند، دیگر نیازی به شرط کردن وصفِ صحت در متن عقد، به خلاف سایر صفات نیست.

مؤید دیگر بر این موضوع، کلام علامۀ حلی رحمة الله در این باره است:

اصل در اعیان و اشخاص، سالم بودن از عیوب است. پس هنگامی که مشتری اقدام به پرداخت مال در مقابل کالایی می کند، در حقیقت، اقدام خویش را بر ظنِّ غالبی که مستند به قاعدۀ «اصالة السلامة» است، مبتنی می سازد.(2)

نتیجه این که فقها «اصل سلامت» را به همان تعریفی که آمد، معتبر می دانند و طرفهای معامله را موظف می دانند که کیفیت کالا را در هنگام عرضه کردن (تسلیم) و یا تحویل گرفتن (قبض) بر نوع سالم مبتنی سازند و اگر کسی از اصل مزبور سوء استفاده کند و اعتمادکننده را فریب دهد، فریب خورده حق دارد نسبت به سرنوشت معامله تصمیم گیرد و حکم وضعیِ معامله را تعیین کند؛ علاوه بر این که ممکن است فعل سوء استفاده کننده، همراه با حکم تکلیفی باشد.

ب. بنای عقلا

عمده ترین دلیل در اعتبار «اصل سلامت»، بنای عقلاست؛ چرا که روش عقلای مسلمان و غیرمسلمان، این است که تصریح سالم بودن کالای مورد

ص: 92


1- . المکاسب، ج5، ص271.
2- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص524.

معامله را در هنگام انعقاد عقد، شرط نمی دانند و اصل را در کالای عرضه شده (تسلیم) و یا تحویل گرفته شده (قبض)، سالم بودن آن فرض می کنند؛ مگر این که دلیلی بر خلاف اصل مزبور در خارج وجود داشته باشد.

مرحوم سیدابوالقاسم خویی رحمة الله در این باره می گوید:

از آنچه بیان شد، جریان داشتن قاعدۀ «اصالة السلامة» در کالای خریداری شده، مشخص می شود. پس مراد از قاعدۀ «اصالة السلامة» این است که به طور ضمنی شرط شده است که کالای خریداری شده، از عیوب، سالم و دارای اوصاف صحت، به نحوی که گذشت، باشد و این موضوع از اموری است که عقلا معامله های خویش را بر پایۀ آن استوار می سازند.(1)

مرحوم سیدمحمدصادق روحانی رحمة الله استدلال فوق را چنین بیان می کند:

بنای عرف و عقلا در معاملاتشان بر این استوار است که اگر کالای مورد معامله دارای عیب باشد، معیوب بودن آن را به طرف مقابل اعلام می کنند؛ بنابراین، مطلق بودن عقد معامله، مقتضیِ این است که وقوع عقد، مبنی بر سالم بودن کالای مورد معامله است.(2)

ج. عقل

«اصل سلامت»، بنا به قواعد عقل، باید در روابط معاملاتی و اقتصادی مردم جریان داشته باشد؛ زیرا با عدم جریان آن، امور اقتصادی جامعه دچار آشفتگی شدید می شود و افراد جامعه نیز به تکلّف و حتّی تکلیف مالایطاق گرفتار می آیند و بی تردید، این تالی فاسد، عقلاً محکوم است. اگر این اصل مهم و پرکاربرد را معتبر ندانیم، لازم می شود تا معامله کنندگان به تکلّف بیفتند

ص: 93


1- . مصباح الفقاهه، ج5، ص435.
2- . منهاج الفقاهه، ج6، ص78.

و در هنگام معامله، شخصاً به تحقیق و تفحص از سالم بودن یا نبودن کالای خریداری شده بپردازند. علاوه بر آن که بعضی مواقع، احراز چنین امری از سوی معامله کننده، به خصوص در عصر کنونی، غیر مقدور و ناممکن است؛ چرا که شناخت خصوصیات برخی کالاها نیاز به تخصص ویژه دارد و خریداران از تخصص مورد لزوم برخوردار نیستند.

نتیجه این که عقل عملی بنا بر مصالح، آن را حسن می داند و وقتی چنین شد، اصل مزبور از آرای محموده و جزء قضایای مشهوره به شمار می آید؛ یعنی از اموری خواهد بود که از جانب تمامی عقلا به علت مصالح موجود در متعلّقات آن، دارای حسن می باشد.

همان گونه که بیان شد، این درک و حکم عقل، یک درک عمومی را به دنبال خواهد داشت؛ یعنی به گونه ای می شود که همۀ عقلا به اتفاق، «اصل سلامت» و به بیانی دیگر، حمل اطلاق عقد بر نوع سالمِ موارد معامله (ثمن و مثمن) از سوی معامله کنندگان را قابل مدح و ستایش و از طرف دیگر، سوءاستفاده کننده از اقتضای اطلاق؛ یعنی حمل کنندۀ اطلاق عقد بر نوع معیوبِ موارد معاملۀ ثمن و مثمن را قابل سرزنش و توبیخ می دانند و هنگامی که همۀ عقلا چنین عمل می کنند، قهراً شارع که رئیس عقلاست، چنین عمل می کند و اتحاد مسلک وجود دارد.

علاوه بر کیفیت استدلال فوق، از نحوۀ استنباط اعتبار قاعدۀ فقهی «اصالة الصحه» از راه دلیل عقل نیز می توان تا حدود زیادی برای استنباط اعتبار «اصل سلامت» استفاده کرد.(1)

د. سیرۀ مسلمانان یا متشرعه

بررسی سیرۀ مستمر در میان مسلمانان، چنین نتیجه خواهد داد که بنای آنان

ص: 94


1- . فرائد الاصول، ج2، ص720 به بعد.

در معامله، بر این قرار دارد که موارد معامله؛ یعنی ثمن و مثمن را در صورتی که عقد اطلاق داشته باشد، به اعتبار «اصل سلامت» یا «اصالة السلامة»، حمل بر نوع سالم آنها می کنند و چون این رویه به عصر معصوم علیه السلام اتصال دارد و ایشان هم نه تنها صحت این سیره را ردع و طرد نکرده است، بلکه برعکس، مهر تأیید نیز بر آن زده است، کشف می شود شارع با چنین سیره ای موافقت دارد.

موثقۀ ابوبصیر، از مواردی است که سیرۀ مسلمانان در به کارگیری «اصل سلامت» را نشان می دهد. در این موثقه که از جمله دلایل عدم جواز تغریر (فریب) جاهل به شمار می آید، آمده است: هنگامی که روغن دارای عیب را می خواهی بفروشی، عیب آن را به خریدار اعلام کن.(1)

کلام حضرت صادق علیه السلام به ابوبصیر، نمایانگر این موضوع است که معامله کنندگان، اطلاق عقد را حمل بر نوع سالم کالای مورد معامله می کرده اند، به گونه ای که اگر فروشنده، عیب در کالا را اعلام نمی کرد، خریدار، کالای معیوب را با فرض این که فروشنده نوع سالم را عرضه کرده است، خریداری می کند.

گفتار سوم: ماهیت

اشاره

در ماهیت «اصل سلامت»، باید مشخص شود که اصل مزبور، چگونه و از چه راهی بر سالم بودن موارد معامله دلالت دارد. در این باره دیدگاههای ذیل طرح شده است:

الف. انصرافی

بر اساس این دیدگاه، «اصل سلامت» و اطلاق عقد از باب انصراف، بر سالم بودن موارد معامله دلالت دارد؛ یعنی ذهن معامله کنندگان راجع به موارد

ص: 95


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص66.

مورد معامله، به سالم بودن آنها انصراف دارد؛ به این دلیل که غلبه در موجودات، از جمله موارد معامله، سالم بودن آنهاست و این که موارد معامله معیوب باشد، خلاف غالب در موجودات و موارد معامله می باشد.

مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمة الله و به تبع ایشان، برخی دیگر از فقها این دیدگاه را به مرحوم محقق محمدباقر سبزواری رحمة الله نسبت داده اند؛ مثلاً مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمة الله در این باره آورده است:(1)

مرحوم سبزواری رحمة الله در کتاب کفایة الاحکام نیکو گفته است که در بین اصحاب معروف است که اطلاق عقد، اقتضای لزوم سالم بودن کالای فروخته شده را دارد. نتیجه این که اگر فروشنده، مورد معاملۀ کلی را حال یا سلم بفروشد، کالای فروخته شده به دلیل اقدام و عمل خریدار، انصراف به نوع صحیح آن دارد.(2)

ب. اشتراطی

بر اساس این دیدگاه «اصل سلامت» و اطلاق عقد از باب اشتراط ضمنی، بر سالم بودن موارد معامله دلالت دارد؛ یعنی همان طور که اگر صریحاً وصف صحت و سالم بودن موارد مورد معامله قید گردیده بود، وصف سلامت، قید محسوب می شد، اعتماد بر «اصل سلامت» نیز همین طور است و به منزلۀ اشتراط صحت موارد معامله در متن عقد است.(3)

از جمله طرفداران این دیدگاه، مرحوم علامۀ حلی رحمة الله است که در این باره می گوید:

ص: 96


1- . المکاسب، ج5، ص273؛ البیع، ج5، ص6 و... .
2- . المکاسب، ج5، ص273.
3- . المکاسب، ج5، ص359؛ محمدکاظم آخوند خراسانی، حاشیه مکاسب، ص209؛ محمدکاظم طباطبایی یزدی، حاشیه مکاسب، ج2، ص61؛ منیة الطالب، ج3، ص134؛ مصباح الفقاهه، ج5، ص435 و... .

بنا بر آنچه گذشت، اطلاق عقد و شرط کردن سلامت کالا، هر دو، سالم بودن مورد معامله را اقتضا دارد؛ زیرا قضاوت عرف چنین است که مشتری بنا بر «اصالة السلامة» مالش را بذل می کند. پس گویا سالم بودن مورد معامله در نفس عقد شرط شده است.(1)

با توجه به این دیدگاه، معلوم می شود که تصریح به وصف سلامت کالای مورد معامله در متن عقد از طرف معامله کنندگان، مفید تأکید است، نه تأسیس؛ چرا که تصریح به وصف مزبور، تصریح به چیزی است که اطلاق عقد بر آن حمل می شود. نتیجه این که مقتضای عقد را شرط کرده اند و این معنای تازه ای نیست، بلکه تأکید مقتضای عقد است.

گفتار چهارم: گستره

اشاره

در مباحث گذشته، مفهوم، اعتبار و ماهیت «اصل سلامت» و به بیانی دیگر، قاعدۀ فقهی «اصالة السلامة» مورد بررسی قرار گرفت. اکنون سؤال این است که قلمرو اصل مزبور تا چه حدودی است؟ و طرفهای معامله تا کجا می توانند به این اصل تکیه کنند؟

در این باره دیدگاههای ذیل وجود دارد:

الف. محدود
اشاره

برخی از فقها با این که اعتبار قاعدۀ فقهی «اصالة السلامة» را تأیید کرده و استناد به آن را به طور ضمنی پذیرفته اند، دامنۀ کاربرد آن را محدود می دانند و معتقدند که به این اصل در بعضی جاها نمی توان استناد کرد. افراد این گروه نیز در این که حوزۀ محدودیت «اصل سلامت» به چه میزان است و متعلق آن چه چیزهایی می باشد، به دو گروه تقسیم می شوند:

ص: 97


1- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص538.
1. کالاهای غیر حضوری

کلام بعضی از فقها به گونه ای است که می توان چنین استفاده کرد که ایشان استناد به «اصل سلامت» را در کالاهای حضوری جایز نمی دانند و معتقدند معامله کنندگان راجع به کالایی که در پیش روی آنهاست و آن را مشاهده می کنند، نمی توانند با اعتماد بر قاعدۀ فقهی «اصالة السلامة» معامله را واقع سازند، بلکه باید خود شخصاً سلامت و صحت آنها را احراز کنند و پس از اطمینان از سلامتی کالا، آن را معامله کنند؛ مثلاً ابن ادریس در این باره چنین می گوید:

معامله کننده، کالایی را که در پیش رویش قرار دارد و آن را مشاهده می کند، نمی تواند با اعتماد بر توصیف فروشنده، خرید و فروش کند؛ زیرا این کالا غایب نیست تا به پشتوانۀ وجود خیار رؤیت یا توصیف فروشنده فروخته شود، پس معامله کننده برای احراز سالم بودن آن باید با چشیدن و بوییدن، آن را آزمایش کند.(1)

بدیهی است هنگامی که ایشان خرید و فروش کالای حضوری قابل توصیف را که توصیف معامله کننده راجع به آن وجود دارد، جایز نمی داند، به فحوای کلام و طریق اولی، معاملۀ کالای حضوری را که غیر قابل توصیف است و یا قابل توصیف است، امّا طرف معامله آن را توصیف نکرده است و خریدار نیز بدون آزمایش و تفحّص و تنها به صرف اعتماد بر «اصل سلامت» خریده است، مجاز نخواهند دانست.

ایراداتی بر این دیدگاه وارد است؛ از جمله این که اگر دلیل عدم جواز این نوع معامله ها غرری بودن آنهاست و لزوم امتحان برای برطرف شدن غرر در معامله است، این لزوم، بی مورد به نظر می رسد؛ زیرا قبلاً بیان شد که قاعدۀ

ص: 98


1- . السرائر، ج2، ص331.

«اصالة السلامة» هم می تواند غرر را برطرف کند. در نتیجه، می توان به آن نیز استناد کرد و در این باره فرقی بین کالای حضوری و غیر حضوری وجود ندارد.(1)

2. کالاهای قابل توصیف

برخی دیگر از فقها خصوصیات کالا را به دو نوعِ «قابل توصیف» و «غیر قابل توصیف» تقسیم کرده اند و بیان کرده اند که اعتماد بر «اصل سلامت» در معاملاتی که از یک طرف دارای خصوصیات غیر قابل توصیف است و از طرف دیگر، خصوصیات مزبور، موضوعیت دارد و موجب افزایش یا کاهش ارزش اقتصادی کالای مورد معامله می شود، جایز نیست و معامله کننده باید شخصاً سلامتی کالای مورد معامله را احراز کند. با توجه به این که نظریۀ استناد به «اصل سلامت» محدود به کالاهای قابل توصیف است، کلام شیخ مفید رحمة الله از جمله شواهد این مدعاست. وی بیان می کند:

معاملۀ کالاهایی که دارای مزه و بو است و معامله کننده می تواند بدون از بین رفتن آنها، آنها را امتحان و آزمایش کند، بدون امتحان و آزمون، صحیح نیست.(2)

و یا قاضی ابن برّاج رحمة الله در این باره می گوید:

خرید و فروش کالاهایی که خصوصیات مزه و بو در آنها موضوعیت دارد و موجب افزایش یا کاهش ارزش اقتصادی کالا می شود، بدون امتحان و آزمون، صحیح نیست و اگر بدون آزمون، مورد معامله واقع شود، خریدار می تواند مورد معامله را به طرف معامله بازگرداند.(3)

ص: 99


1- . شرائع الاسلام، ج2، ص19؛ قواعد الاحکام، ج1، ص126؛ محمد مکی (شهید اول)، الدروس الشرعیه، ج3، ص998؛ مسالک الافهام، ج3، ص179 و... .
2- . المقنعه، ص609.
3- . مختلف الشیعه، ج5، ص260.

به نظر می رسد که غیر قابل توصیف دانستن خصوصیات مزبور، تا حدودی جای تأمّل دارد؛ چرا که هم ذات و کمیت خصوصیات فوق الذکر را می توان توصیف کرد؛ یعنی هم می توان مثلاً ذات مزه را با توصیف شیرین، شور، ترش، تلخ و بی مزه مشخص کرد و هم می توان کمیت و مقدار هر یک از آنها را با عباراتی همچون خیلی شیرین یا کمی شیرین، برای طرف معامله تبیین کرد. علاوه بر این که امروزه پیشرفت صنعتی بدان جا رسیده است که کمیت چاشنی و اسانسهای موجود در خوراکیها را با وزن و درصد بیان می کنند و عرف به خوبی دربارۀ صادق یا غیر صادق بودن آنها قضاوت می کند.

ب. مطلق

برخی دیگر از فقها پس از معتبر دانستن قاعدۀ فقهی «اصالة السلامة»، دامنۀ کاربرد آن را مطلق می دانند و بر این عقیده اند که به این اصل، در هر جا و هر موردی می توان استناد کرد. شیخ انصاری رحمة الله یکی از طرفداران و نظریه پردازان این نظریه است. وی ابتدا به سوی نظر شیخ مفید رحمة الله متمایل شد، امّا بعد از تحقیق و تفحص بیشتر، از آن عدول کرد و چنین می گوید:

یا باید در همۀ موارد، اطلاق عقد را به استناد «اصل سلامت» و انصراف مطلق به فرد صحیح، جهت احراز سالم بودن مورد معامله، کافی بدانیم و یا این که به ادعای این که اطلاق، نه از باب انصراف مطلق به فرد صحیح و نه از باب «اصالة السلامة»، غرر در معامله را برطرف نمی سازد، حکم به عدم کفایت آن کنیم.(1)

به نظر می رسد نظریۀ اخیر، اشکالاتی را که قبلاً بیان شد، نداشته باشد و نظریۀ مناسبی است که می توان احراز سالم بودن مورد معامله را بر اساس آن، متحقّق دانست.

ص: 100


1- . المکاسب، ج4، ص293.

مبحث پنجم: اصل عرضۀ واقعیت کالا

اشاره

در عصر کنونی، فراهم ساختن نیازمندیهای زندگی خانوادگی و اجتماعی، به دلیل تغییر بافت و نظام روستاییِ تولیدکننده به نظام شهرنشینی و مصرفی از یک سو و پیشرفت صنعت و تولید کالاهای صنعتی از سوی دیگر، بسیار پیچیده شده و شبکه ای گسترده از عوامل تولید، توزیع، خرید و فروش را به هم مرتبط ساخته است.

این پیچیدگیها آن هنگام سخت تر خواهد شد که بعضی از عوامل مذکور، بنا به دلایلی چون سودجویی، نخواهند به وظایف اخلاقی و شغلیِ خویش عمل کنند و در نتیجه، امنیت روابط اقتصادیِ افراد جامعه یا سلامت عمومی را به مخاطره اندازند.

بر این اساس، حکومتها و برخی نهادهای غیر دولتی صنفی، برای حفظ سلامت عمومی، حصول اطمینان از کیفیت و عرضۀ واقعیت کالا، حمایت از مصرف کننده و یا سایر جهات رفاهی و اقتصادی و همچنین مقابله با سودجوییهایی که روابط اقتصادی سالم را بر هم می زند، قوانینی را به عنوان استاندارد تهیه و تدوین کرده اند و عوامل مزبور، به خصوص تولیدکنندگان و عرضه کنندگان را به رعایت ملزم ساخته اند.

وجود علامت استاندارد بر روی کالاها بیانگر حصول اطمینان از کیفیت سالم فرآورده هاست که در خریداران و مصرف کنندگان، آرامش خاطر ایجاد می سازد و آنها را به خرید و مصرف آنها ترغیب می کند.

نتیجه این که عرضۀ واقعیت کالا، به خصوص آنجا که با سلامتی افراد جامعه و روابط اقتصادی آنها ارتباط پیدا می کند، بسیار بااهمیت است؛ تا بدان پایه که هیچ حکومت و جامعه ای نسبت به آن بی تفاوت نبوده است و به صورت تشکیلاتی منسجم، محصولات داخلی، خارجی، صادراتی و وارداتی

ص: 101

آن را کنترل و با متخلفان آن مقابله می کند. حقوق اسلامی نیز به این امر مهم توجه داشته و با ایجاد قوانین خاص، سعی در رعایت آن دارد که اختصاراً بررسی می شود.

گفتار اول: تعریف

اشاره

عنوان «اصل عرضۀ واقعیت کالا» مرکب از چند واژه است که تعریف لغوی برخی از واژه های آن چنین است:

الف. عرضه

اصل این واژه، عربی بوده که وارد زبان فارسی شده است، امّا در هر دو زبان، به یک شیوه مورد استفاده قرار گرفته است. واژۀ مزبور در لغت دارای چند معنی است که از جملۀ آنها «آشکار کردن»، «نمایش دادن»، «سنجیدن» و «مبادله کردن کالا» می باشد.(1)

ب. کالا

این واژه، فارسی است و در لغت، دارای معانی گوناگونی چون «مال التجارة» و «متاع» می باشد.(2)

واژه های «عین»، «متاع» و «بضاعة» از جمله واژه هایی است که می توان به آنها به عنوان معادلهای عربیِ واژۀ «کالا» اشاره کرد؛ مثلاً در فرهنگهای لغت عربی، برای واژۀ «عین» معانی ای همچون «هر شی ء حاضر»، «یک شی ء»، «خود یک شی ء»، «مال»، «پول نقد» و «دارایی» بیان شده است(3)،

ص: 102


1- . کتاب العین، ج1، ص271؛ صحاح اللغه، ج3، ص1082؛ لسان العرب، ج7، ص165؛ القاموس المحیط، ج2، ص334؛ المنجد، ص497؛ لغت نامه دهخدا، ج10، ص13944؛ فرهنگ معین، ج2، ص2290.
2- . لغت نامه دهخدا، ج11، ص15926؛ فرهنگ معین، ج3، ص2858.
3- . کتاب العین، ج2، ص266؛ صحاح اللغه، ج6، ص2170؛ لسان العرب، ج13، ص301؛ القاموس المحیط، ج4، ص252؛ مجمع البحرین، ج3، ص286؛ المنجد، ص541.

که این معانی با معانی بیان شده برای «کالا»، مشترک و مترادف است.

عبارتی به عنوان «اصل عرضۀ واقعیت کالا» و یا شبه آن که اصطلاحاً اصل مزبور را تعریف کرده باشد، در بین آثار فقها دیده نشد، امّا با توجه به مدارک نقلی و عقلی و استدلالهایی که خواهد آمد، می توان عنوان مزبور و همچنین تعریف اصطلاحی ذیل را انتزاع و آن را ارائه کرد:

«طرف یا طرفهای معامله، حق دارند خصوصیات کالای به نمایش گذاشته شده را واقعی بپندارند و طرفهای دیگرِ معامله نیز ملزمند در هنگام معامله، خصوصیات ذاتی و یا عارضی کالای مورد معامله (ثمن یا مثمن) را به همان صورتی که در کالا وجود دارد، نمایش دهند».

بنا بر تعریف اصطلاحیِ فوق و استدلالهایی که در اعتبار و ماهیت اصل مزبور بیان خواهد شد، فروشندگان و خریداران حق دارند در صورت اطلاق عقد معامله و بدون این که کالا را مورد تحقیق و تفحص شخصی قرار داده باشند، خصوصیات کالای عرضه شده را واقعی فرض کنند و از سوی دیگر، طرفهای نمایش دهنده و عرضه کننده نیز وظیفه دارند که خصوصیات ذاتی و عارضیِ کالای مورد معامله را از حیث جنس، مقدار و اوصاف، به صورت واقعیِ آن به خریدار عرضه کنند.

به بیانی دیگر، بر اساس «اصل عرضۀ واقعیت کالا» معامله کنندگان ملزمند در صورت دَوَران امر بین این که وظیفه دارند خصوصیات کالای مورد معامله را واقعی عرضه کنند یا این که وظیفه ندارند، اصل را بر وظیفه داشتن بگذارند و خصوصیات ذاتی و عارضیِ کالای مورد معامله را به صورت واقعی عرضه کنند؛ مگر این که اماره و دلیلی بر خلاف آن وجود داشته باشد.

برای مثال، اگر کالایی از رنگ خوبی برخوردار نیست، فروشنده بنا به اصل مزبور، حق ندارد با استفاده از چراغهای رنگی، رنگ کالا را به گونه ای

ص: 103

جلوه دهد که خریدار تصور کند این، رنگِ واقعی کالاست. اگر فروشنده چنین عمل کند، خریدار حق پیدا می کند نسبت به سرنوشت معامله تصمیم بگیرد؛ علاوه بر آن که فعل فروشنده از حکم تکلیفی برخوردار می شود.

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار

اشاره

اعتبار «اصل عرضۀ واقعیت کالا» را با استفاده از منابع و استدلالهای ذیل می توان استنباط کرد:

الف. کتاب

آیات مناسبی در قرآن کریم وج-ود دارد که به طور عام و یا خاص، بر اعتبار اصل مزبور دلالت دارد. برخی از آنها عبارت است از:

1. ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْویلاً﴾(1)؛ هنگامی که پیمانه می کنید، حق پیمانه را ادا کنید و با ترازوی درست وزن کنید. این برای شما بهتر و عاقبتش نیکوتر است.

آیۀ شریفه با صیغه های امر «أوفوا» و «زِنوا»، امر به رعایت کیل و وزن واقعی دارد و این موارد، از مصادیق عرضۀ کالاست که باید در هنگام معامله رعایت شود.

بنابراین، حداقل دلالتی که می توان از آیه استفاده کرد، این است که آیه، دلالت وجوبی بر رعایت اندازه و مقدار حقیقیِ کالا در هنگام عرضه شدن دارد.(2) البته بعضی از مفسران گفته اند: دلالت آیه، توسعۀ بیشتری دارد و می توان با استفاده از الفاظ آیات دیگر و همچنین دلایل عقلی، دلالت مزبور را

ص: 104


1- . اسراء/ 35.
2- . مجمع البیان، ج3، ص412؛ عبد علی عروسی حویزی، نور الثقلین، ج3، ص160؛ کنز الدقائق، ج7، ص405؛ المیزان، ج13، ص95؛ نمونه، ج12، ص100.

به رعایت دیگر خصوصیات عرضۀ کالا توسعه داد(1) که در این صورت، بر اعتبار «اصل عرضۀ واقعیت کالا» دلالت دارد.

2. ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ ٭ الَّذینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ ٭ وَإِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾(2)؛ وای بر کم فروشان؛ آنان که چون به کیل، چیزی از مردم بستانند (بخرند) تمام بستانند و چون چیزی بدهند (بفروشند) در کیل و وزن، به مردم کم دهند.

آیۀ شریفه در مقام سرزنش کسانی است که مرتکب عمل کم فروشی (تطفیف) و به بیانی دیگر، تنقیص مال بر وجه خیانت و استیفای نامشروع (اکل مال بالباطل) می شوند و همان گونه که قبلاً بیان شد، کم فروشی، مصداقی از مصادیق عدم عرضۀ واقعیت کالاست. نتیجه این که آیۀ مزبور دلالت بر وجوب عرضۀ واقعیت کالا دارد.(3)

ب. سنت

برخی از مدارک روایی که می توان اعتبار «اصل عرضۀ واقعیت کالا» را از آنها استنباط کرد، عبارت است از:

1. «من غشّ مسلماً فی شراء أو بیع فلیس منّا...»(4)؛ هر کس مسلمانی را در هنگام خرید یا فروش، فریب دهد، از ما نیست.

این روایت نبوی، به طور التزامی، دلالت بر این دارد که اعمال معامله کننده، همواره بر راستی و واقع گرایی استوار است و آنها در هر حال، از جمله در هنگام عرضۀ کالا، واقعیت را مد نظر دارند و اگر کسی خلاف این

ص: 105


1- . نمونه، ج12، ص100.
2- . مطففین/ 1-3.
3- . مجمع البیان، ج5، ص451؛ سیدهاشم بحرانی، البرهان، ج5، ص437؛ المیزان، ج20، ص344؛ نمونه، ج26، ص242.
4- . وسائل الشیعه، ج12، ص210.

رویه عمل کند، خارج از عرف و رویه، عمل کرده و مرتکب عمل غیر مشروع شده است و این معنای اصل مزبور می باشد.

2. «یا فلان! أما علمت أنّه لیس من المسلمین من غشّهم»(1)؛ ای فلانی! آیا نمی دانستی کسی که دیگران را در معامله فریب دهد، از مسلمانان نیست؟

این کلام پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به مردی که خرما می فروخت، بیانگر این موضوع است که معامله گران نباید در هنگام عرضۀ کالا، خصوصیاتی غیر واقعی را نمایش دهند و خریدار را در انتخاب کالا بفریبند. در نتیجه، روایت مزبور دلالت بر اعتبار عرضۀ واقعیت کالا دارد.

ج. استدلال و آرای فقها

مستندات بسیاری در آثار فقها وجود دارد که می توان از آنها اعتبار «اصل عرضۀ واقعیت کالا» را استنباط کرد؛ از جملۀ این مستندات، کلام فقها راجع به اشیای خارجی در کالای مورد معامله و به بیانی دیگر، عرضۀ کالای ناخالص به جای خالص است. همۀ فقها به اتفاق، این عمل را جایز نمی دانند.(2) مثلاً شیخ مرتضی انصاری رحمة الله در این باره می گوید: «غش (داخل کردن کالایی غیر از کالای مورد معامله در کالای مورد معامله) بدون این که نظر مخالفی وجود داشته باشد، حرام است و بر این تحریم، اخبار متواتر دلالت دارد».(3)

مؤید دیگر، بیان فقها راجع به عدم عرضۀ واقعی مقدار کمّی کالای مورد

ص: 106


1- . همان، ص208.
2- . النهایه، ص365؛ منتهی المطلب، ج2، ص1003؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص179؛ جامع المقاصد، ج4، ص35؛ مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص82؛ ریاض المسائل، ج8، ص75؛ مستند الشیعه، ج14، ص168؛ جواهر الکلام، ج22، ص111.
3- . المکاسب، ج1، ص275.

معامله است. ایشان به اتفاق، کم فروشی فروشنده را غیر مشروع می دانند(1) و بر این نظرند که فروشنده باید همان مقداری را که مورد توافق و مقصود طرفهای معامله می باشد، عرضه کند و چیزی از آن نکاهد؛ برای مثال، علامۀ حلی رحمة الله در این باره آورده است: «کم کردن در وزن و کیل در هنگام معامله، بدون هیچ رأی مخالفی، حرام است».(2)

مؤید دیگر، بیان فقها راجع به حق خیار تدلیس است. ایشان برای خریدارانی که به واسطۀ عمل فروشنده فریب خورده اند و راغب به خرید کالایی شده اند که با واقع مطابقت ندارد، حق خیار و تعیین سرنوشت معامله قائل شده اند.(3) ایشان تصریه(4) را از مصادیق تدلیس برشمرده و گفته اند:

باقی گذاردن شیر در پستان حیوان مورد معامله برای این که خریدار تصور کند که این حیوان از نوع بسیار شیرده می باشد، تدلیس است و با این عمل فروشنده، برای خریدار اختیار انتخاب برگرداندن حیوان و بر هم زدن معامله و یا نگهداری حیوان و امضای معامله، ایجاد می شود.(5)

مؤیدهای بسیار دیگری؛ همچون: خیار عیب، تبعّض صفقه، تخلّف وصف و تخلّف رؤیت وجود دارد که بر اعتبار «اصل عرضۀ واقعیت کالا» دلالت دارد.

ص: 107


1- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص583؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص175؛ المکاسب، ج1، ص199؛ طباطبایی یزدی، حاشیه مکاسب، ج1، ص22؛ مصباح الفقاهه، ج1، ص242؛ سیدمحمدصادق روحانی، فقه الصادق علیه السلام ، ج14، ص249.
2- . منتهی المطلب، ج2، ص1016.
3- . المبسوط، ج2، ص142؛ غنیة النزوع، ص229؛ السرائر، ج2، ص304؛ شرائع الاسلام، ج2، ص291؛ کشف الرموز، ج1، ص466؛ علی قمی، جامع الخلاف و الوفاق، ص254؛ مختلف الشیعه، ج5، ص45؛ جامع المقاصد، ج4، ص262.
4- . باقی گذاردن شیر در پستان حیوان مورد معامله، برای وانمود کردن این که حیوان بسیار شیرده می باشد.
5- . شیخ طوسی، الخلاف، ج3، ص103.
د. عقل

بنا به قواعد و دلایل عقلی، عقل عملی برای «اصل عرضۀ واقعیت کالا» حسن ذاتی قائل است؛ چرا که این عنصر، یکی از عناصر حیاتی برای حفظ نظام اجتماعی و بقای نوع است. بنابراین، از آرای محموده است که جزء قضایای مشهوره به شمار می رود و تمامی عقلا آن را دارای حسن می دانند. هنگامی که چنین باشد، قهراً شارع نیز با این درک عقل عملی و درک عمومی عقلا اتحاد مسلک دارد؛ چرا که ایشان رئیس عقلاست.

ه. بنای عقلا

سیره و مشی عقلا هماره بر این بوده است که معامله کنندگان را به یک التزام عملی به عنوان «عرضۀ واقعیت کالا» و لو این که در متن عقد، چیزی بیان نشده باشد، ملزم می دانند.

بر همین اساس، هنگامی که خریداران مراجعه می کنند و فروشنده، کالا را به آنها نشان می دهد، آنان بر این باورند که فروشنده، واقعیت کالا و خصوصیات آن را عرضه کرده است و اگر در موردی، فروشنده خلاف این رویه و عرف عمل کند و برای کسب سود ناروا، واقعیت کالا و خصوصیات آن را عرضه نکند، عقلا به خریدار حق می دهند که نسبت به سرنوشت معامله تصمیم بگیرد. البته این موضوع دربارۀ خریداران نیز جریان دارد؛ یعنی باید خریدار نیز در تحویل ثمن، واقعیت آن را عرضه کند و فروشنده حق دارد که در هنگام تحویل گرفتن ثمن، بر این باور باشد که خریدار، واقعیت ثمن و خصوصیات آن را عرضه می کند و اگر خریداری خلاف این رویه و عرف عمل کند، فروشنده می تواند نسبت به سرنوشت معامله تصمیم بگیرد و عقلا این عمل فروشنده را تقبیح نمی کنند.

ص: 108

گفتار سوم: گستره

اشاره

پس از تعریف و بیان مفهوم اصل عرضۀ واقعیت کالا و بررسی اعتبار آن، اکنون بحث در این است که قلمرو این اصل دارای چه محدوده ای است و در چه عواملی از عرضۀ کالا جریان دارد؟

در پاسخ این پرسش باید گفت: کالایی که مورد معامله قرار می گیرد؛ اعم از این که عین معین یا کلی معین یا کلی در معین باشد، یک وجود خارجی دارد که با حواس پنجگانه قابل حس و مشاهده است. بنابراین، عواملی وجود دارد که ساختار آن را شکل می دهد. هنگامی که سخن از عرضۀ واقعیت کالا می شود، به این معنی است که کالای عرضه شده باید از حیث عوامل مذکور، چنان باشد که در واقع هست. آن عوامل عبارت است از:

الف. جنس

مادۀ اصلی کالا که معمولاً کالای مورد معامله از آن ساخته می شود، «جنس» کالاست که به آن «وصف ذاتی و یا جوهری» نیز اطلاق می شود. عرضه کنندۀ کالا بنا بر اصل عرضۀ واقعیت کالا، موظف است همان مادۀ اصلی ای را که کالای موضوع معامله از آن ساخته شده است، عرضه کند؛ یعنی اگر عرضه کننده، کالایی را به عنوان آرد برنج عرضه می کند، در واقع نیز کالای مزبور، آرد برنج باشد، نه این که مثلاً آرد ذرت یا مخلوطی از آرد برنج و آرد ذرّت باشد و به جای آرد برنج عرضه شود.

ب. وصف

مهمترین رکنی که ساختار هر کالایی را تشکیل می دهد، جنس است، امّا جنس تنها نوع کالای موضوع معامله را مشخص می کند، در حالی که از هر جنس، کالاهای گوناگونی فراهم می آید که تنها با توصیف موضوع مورد

ص: 109

معامله می توان آن را از دیگر کالاهای همجنس آن متمایز کرد؛ برای مثال، اتومبیل دارای انواع گوناگون است و قیمتهای آنها با یکدیگر تفاوت دارد. پس صرف بیان این که جنس مورد معامله، اتومبیل است، کافی نیست و ابهام در نوع موضوع معامله را از بین نمی برد، بلکه باید وصف یا اوصاف آن، عرضه یا توصیف شود.

بنابراین، یکی دیگر از عواملی که عرضه کننده یا توصیف کنندۀ کالا در هنگام عرضه یا توصیف باید کاملاً دقت داشته باشد تا واقعیت آن عرضه یا توصیف گردد، وصف است؛ به خصوص اوصافی که در قیمت کالا و انگیزۀ خریدار مؤثر است؛ مثلاً کارخانۀ سازندۀ اتومبیل، رنگ و مدل آن را مطابق آنچه در خارج می باشد، عرضه و بیان دارد.

ج. مقدار

علاوه بر جنس و وصف، به طور معمول، مقدار نیز بر ارزش مورد معامله تأثیر دارد و افزایش و کاهش، موجب تغییر در ارزش کالا و ثمن می شود. بنابراین، عرضه کننده باید با استفاده از وسایل گوناگونی که برای تعیین مقدار کالا وجود دارد؛ مانند وزن، کیل، عدد، ذرع، مساحت و مشاهده، مقدار کالا را صحیح و بدون نقص، عرضه کند.

اگر عوامل سه گانۀ فوق در هنگام عرضه، مطابق با آنچه هست، عرضه گردد، اصل عرضۀ واقعیت کالا تحقق می یابد.

مبحث ششم: اصل برابری عوضین

گفتار اول: تعریف

«برابری» در لغت فارسی به معنای تساوی و یکسانیِ دو چیز در مقایسه با

ص: 110

یکدیگر است(1) و «عوض»، چیزی است که در مقابل چیز دیگر داده می شود.

با توجه به منابع و استدلالهای فقهی که خواهد آمد، می توان تعریف اصطلاحی ذیل را نسبت به اصل «برابری عوضین» انتزاع و بیان کرد:

«طرفهای معامله ملزمند ارزش اقتصادیِ واقعیِ مورد معامله را بیان کنند و عوضی برابر و متناسب با آن دریافت یا پرداخت کنند، مگر این که توافقی بر خلاف آن کرده باشند».

بنابراین، مالکان کالا باید محاسبه کنند که کالای مزبور چه مقدار هزینه مصرف کرده و پس از احتساب سودی متعارف، قیمت کلی کالا را به دور از هرگونه نیرنگ که ارزش اقتصادی کالا را افزایش دهد، اعلام کنند. البته این، نسبت به وقتی که کالایی برای فروش عرضه شده، تا قیمت گذاری شود نیز صادق است و خریداران نیز باید صادقانه ارزش اقتصادی کالا را قیمت گذاری کنند تا فروشنده متحمل زیان نگردد.

برای مثال، اگر شخصی به طلافروشی مراجعه کند و دستبندی داشته باشد که بخواهد بفروشد، طلافروش باید پس از وزن کردن و مشخص شدن مقدار آن، دیگر هزینه های متعارف را صادقانه محاسبه و بیان کند که این دستبند، این مقدار ارزش دارد و به همان قیمت، آن را بخرد و اگر چنین نکند و به طور کاذب، عیب بر کالا بگذارد و ارزشی غیر واقعی را بیان کند، مالک دستبند پس از اطلاع از خدعۀ طلافروش، حق پیدا می کند که برای جلوگیری از زیان واردشده و یا جبران آن، سرنوشت معامله را تعیین کند.

گفتار دوم: منابع و ادلۀ اعتبار

اشاره

برخی از منابع و استدلالهایی که می توان به وسیلۀ آنها، اعتبار «اصل برابری عوضین» را استنباط کرد، عبارت است از:

ص: 111


1- . لغت نامه دهخدا، ج3، ص3894؛ فرهنگ معین، ج1، ص490؛ حسن عمید، فرهنگ عمید، ص738.
الف. کتاب

آیات ذیل از جمله آیاتی است که بر اعتبار اصل مزبور دلالت دارد:

1. ﴿...وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ﴾(1)؛ بر اشیا (کالاهای) مردم که برای فروش عرضه کرده اند، عیب مگذارید و از قیمت و حق آنان نکاهید و در زمین، فساد نکنید.

عبارت «لاتبخسوا الناس أشیاءهم» در آیۀ فوق، دلالت بر این دارد که هیچ کس حق ندارد بدون عذری موجه و دلیلی منطقی، اشیا و کالاهایی را که صاحبان آنها برای فروش عرضه کرده اند، معیوب و دارای نقص وانمود سازد و از این طریق، ارزش اقتصادی آنها را خلاف آنچه واقعاً می باشد، بیان کند و در نتیجۀ این زمینه سازیها، تعادل بین ثمن و مثمن را بر هم بزند و کالایی را که ارزش اقتصادی بیشتری دارد، به بهایی کمتر بخرد. به بیانی دیگر، آیۀ شریفه، ظهور در تحریم عمل مدلّسانۀ خریدار برای بر هم زدن تساوی و تعادل عوضین دارد.(2)

علاوه بر آنچه بیان شد، پاره ای از مفسران عبارت «و لاتعثوا فی الأرض مفسدین» را عطف تفسیری بر نهی سابق؛ یعنی «لاتبخسوا الناس أشیاءهم» دانسته اند و با استفاده از سیاق کلام، عبارت مزبور را نهیِ تأکیدی برای عمل فریبکارانۀ بخس تفسیر کرده اند؛ چرا که این موارد نیز مصادیقی از فساد در زمین به شمار می آید.(3)

با توجه به تفسیر اخیر که درستی آن بعید به نظر نمی رسد، آیه

ص: 112


1- . هود/ 85.
2- . مجمع البیان، ج3، ص186؛ روض الجنان و روح الجنان، ج10، ص318؛ الصافی، ج2، ص467؛ البرهان، ج3، ص232؛ نور الثقلین، ج2، ص390؛ کنز الدقائق، ج6، ص222؛ المیزان، ج10، ص379؛ نمونه، ج9، ص199.
3- . المیزان، ج10، ص379.

دلالت بیشتری بر اعتبار اصل «برابری عوضین» خواهد داشت.

2. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ...﴾(1)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل (ناحق و نامشروع) نخورید، مگر این که تجارتی از روی تراضی دو طرف باشد.

قبلاً بیان شد که فقها با استفاده از آیۀ فوق، استدلال کرده اند که معاملۀ غبنی یا معامله ای را که یکی از طرفهای معامله یا هر دوی آنها با به کارگیری اعمال فریبکارانه، برابری و تعادل عوضهای معامله را بر هم بزند، تجارت همراه با تراضی نمی دانند؛ زیرا بر این عقیده اند که زیان دیده، هرگاه از غبنی و نابرابر بودن ارزش اقتصادیِ معامله باخبر شود، به چنین معامله ای رضایت نخواهد داد.

بنابراین، فقها با استفاده از استدلال مزبور گفته اند: تساوی و تعادل ارزش اقتصادیِ دو عوض، وصفی از اوصاف کالای مورد معامله است و قید برای آن محسوب می شود و در صورتی که بدون اطلاع و تراضیِ یکدیگر باشد، به دلیل فقدان این عنصر، معامله غبنی محسوب می شود و در نتیجۀ آن، الزام معامله دچار تزلزل می گردد؛ به گونه ای که مغبون، ذی حق می گردد و می تواند راجع به سرنوشت چنین معامله ای تصمیم بگیرد.

ب. سنت

گذشت که از پاره ای مستندات روایی، از قبیل «التاجر فاجر و الفاجر فی النار إلّا من أخذ الحقّ و أعطی الحقّ» و «یا معشر التجّار! ... لاتبخسوا الناس أشیاءهم...» می توان برای اعتبار اصل برابری عوضین استفاده کرد.(2) علاوه بر

ص: 113


1- . نساء/ 29.
2- . همین اثر، ص50.

آنها روایات دیگری نیز وجود دارد که از جمله آنها می توان به روایت ذیل اشاره کرد:

«لاتلقّ و لاتشتر ما تلقّی و لاتأکل منه»(1)؛ به سوی فروشندگان مسافر، قبل از رسیدن به شهر حرکت نکنید و در آن حالت از آنها خرید نکنید و در آنچه در این صورت معامله می کنید، تصرف نکنید.

یکی از روشهای تجارت، حمل کالا از یک شهر به شهر دیگر و فروش آنها در شهر مزبور است. بعضی افراد، قبل از این که کاروانهای کالا به شهر برسند، از شهر خارج می شدند و خودشان را به این کاروانها می رساندند و قصدشان این بود که از عدم اطلاع کاروانیان از قیمتهای متعارف در این شهر، سوء استفاده کنند و کالاهای آنها را با قیمتهای نامتعارف و کمتر از آنچه در این شهر می ارزد، بخرند. بیان حضرت صادق علیه السلام این عمل افراد را تقبیح می کن-د و آنه-ا را از چنی-ن مع-ام-له های-ی بازمی دارد و این بیان مؤی-دی بر اعت-بار براب-ری عوض-ه-ای معام-له در هن-گام معام-له است.

ج. استدلال و آرای فقها

فقها در مباحث متعددی به تعادل و تساوی ارزش اقتصادی عوضهای مورد معامله توجه داشته اند و استدلالهایی را در اعتبار آن مطرح ساخته اند(2) و حتی برخی بر شرط ضمنی بودن آن تصریح کرده اند(3) که قبلاً به آن اشاره شد و از تکرار آن خودداری می گردد.

د. عقل

عقل عملی، حسن برابری متعارف عوضهای مورد معامله و دوری آنها از

ص: 114


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص326.
2- . همین اثر، ص49.
3- . مصباح الفقاهه، ج6، ص291.

غبن فاحش را درک می کند و آن را برای حفظ روابط اقتصادی بین افراد جامعه ضروری می داند. معامله ای که عوضها در آن برابر نیست و بین آن دو، تفاوت فاحش وجود دارد، یقیناً یک نوع معامله ضرری محسوب می شود و عملی غیر معقول است که هیچ عقل سلیمی آن را تأیید نمی کند و نمی پسندد. موازین عقلی حکم می کند که کالا باید متناسب با قیمتش معامله شود؛ در غیر این صورت، یکی از دو طرف، سود زیاد می برد و بر ثروتش به صورت نامتعارف افزوده می شود، در حالی که طرف مقابل وی متحمّل زیان زیاد می شود و به تدریج، بر فقر وی دامن زده می شود. در نتیجه، به دلیل ایجاد شکاف عمیق طبقاتی، نظام اجتماعی و اقتصادی جامعه متزلزل می گردد.

بنابراین، برای حفظ سلامتی روابط اقتصادی افراد جامعه، عقل حکم می کند که بین عوضین، تساوی و برابری متعارفی وجود داشته باشد.

این درک عقل عملی، کمک می کند تا بتوانیم با استفاده از ملازمۀ عقلیه، حکم شارع را بر اعتبار اصل برابری عوضین، تحصیل کنیم.

ه. بنای عقلا

روش عقلا در معاملات و دادوستدها این است که اطمینان داشته باشند در برابر چیزی که از دست می دهند، چیزی برابر آن به دست می آورند. پس اقتضای بنای عقلا بر حسب عادی، تساوی مالیت در عوضهای مورد معامله است و اگر تفاوتی هم وجود داشته باشد، باید این تفاوت، قابل تسامح باشد. بنابراین، اعتبار تساوی در مالیت عوضها از نظر بنای عقلا، به طور ضمنی در عقد لحاظ شده و عقد نیز بر آن اساس بنا گردیده است.(1)

به بیانی دیگر، این که ثمن و مثمن در معامله دارای ارزش اقتصادیِ متعادل و متعارفی باشد تا هر دو طرف معامله از سود متعادلی برخوردار گردند، از

ص: 115


1- . همان، ص238.

آرای محموده و قضایای مشهوره است و از جانب تمامیِ عقلا به دلیل مزایا و محاسن و مصالحی که در آن وجود دارد، نیکو شمرده می شود و حتی این درک عمومی عقلا، حکومتها و نهادها را مجبور ساخته است تا با محاسبۀ هزینه ها و سودهای متعارفی که باید به کالاها تعلق گیرد، قیمت کالا را مشخص کنند و معامله گران را به رعایت آنها ملزم سازند و اگر هم کسی به دلیل سودجوییهای شخصی، خلاف آن عمل کند، با وی مقابله شود.

به همین دلیل، امروزه در بسیاری از کشورها، کارشناسان ویژه ای به این امر اشتغال دارند و با محاسبۀ هزینه و خدمات و بررسی سودی که باید به آن تعلق گیرد، کالا را قیمت گذاری می کنند.

با توجه به آنچه گفته شد، مشخص شد شارع که رئیس عقلاست، این بنای عقلایی را مورد تأیید قرار داده و آن را امضا کرده است.

گفتار سوم: ماهیت اصل «برابری عوضین»

فقهایی که به وجود و اعتبار اصل مزبور اشاره دارند، ماهیت آن را از نوع شرط ضمنی برشمرده اند، و معتقدند شرط مزبور تعهدی است که در متن عقد ذکر نمی شود، امّا از اوضاع و احوال و سیرۀ عرفی و سایر قراین، مفاد آن استنباط می گردد. برای نمونه مرحوم خوانساری رحمة الله بیان کرده است:

کاملترین دلیل بر ثبوت خیار غبن، تحقّق آن در صورت تخلف شرط ضمنی است؛ زیرا امور معیشتی مردم و همچنین بنای خریدار و فروشنده، مبتنی بر معاملۀ اموال با برابری عوضین در مالیت است؛ بنابراین، ملاک در معامله، تساوی است و از آنجا که بر حسب عرف و عادت، این بنا، بنای نوعی است، صرف انجام عقد، به منزلۀ اجرای آن عقد بر اساس تساوی آن دو از حیث مالیت است.(1)

ص: 116


1- . سیداحمد خوانساری، جامع المدارک، ج3، ص156.

مرحوم خویی رحمة الله نیز برابری واقعی عوضین را شرط ضمنی می داند؛ بدین معنی که آن برابری واقعی، لازمۀ شرط ضمنی است.(1)

لذا اگر پس از معامله، عدم تعادل بین عوضین و نابرابری بین آنها کشف شود، شخص مغبون می تواند به استناد تخلّف شرط ضمنی، معامله را فسخ کند. پس تساوی دو کالا در مالیت، لازمۀ عرفی هر عقد است. بنابراین، هر عقدی به دلالت التزامی، بر لزوم برابری عوضین دلالت دارد.

به عبارت دیگر، بایع و مشتری، با این اعتقاد معامله می کنند که بر هیچ کدام خسارتی وارد نشود و اصل برابری عوضین رعایت گردد؛ و الّا هر زمان که متوجه آن شوند، می توانند از معامله منصرف شده، آن را فسخ کنند.

گفتار چهارم: گستره

طرفهای معامله به غیر از دو مورد زیر در بقیۀ موارد می توانند به اصل برابری عوضین استناد کنند:

1. تفاوت ارزش اقتصادی، فاحش نباشد. مقدار تفاوت کم که از نظر عرف، قابل تسامح است، جای استناد به این اصل نیست.

اگر مطلق تفاوت را موجب غبن بدانیم، دیگر معامله ای نخواهیم داشت، مگر این که در آن غبن وجود داشته باشد. بنابراین لزومی ندارد که ارزش دو عوض در قراردادها دقیقاً برابر باشد و حتّی این نابرابری کم، خود انگیزۀ دادوستد است و گردش پول را تأمین می کند.

همین اندازه که بتوان بیع را در عرف، معوض شناخت، عقد درست است، هرچند که بین دو عوض تعادل ارزش وجود نداشته باشد. با وجود این، هرگاه ارزش مبیع و ثمن چندان نامتناسب باشد که در عرف قابل تحمّل نباشد، طرفی

ص: 117


1- . مصباح الفقاهه، ج6، ص271.

که از این عدم تناسب زیان می بیند حق دارد عقد را فسخ کند.(1)

بسیاری از فقها و از جمله، امام خمینی رحمة الله مقدار تفاوت غیرقابل تسامح در نزد عرف را در خیار غبن شرط می دانند.(2) اکثر فقها تشخیص این تفاوت را به عرف واگذار کرده اند. مردم هستند که می توانند بین تفاوت قابل تسامح و غیرقابل تسامح، فرق بگذارند و معمولاً به مکان و زمان و نوع معاملات نیز بستگی دارد. مرحوم خویی رحمة الله در این مورد می فرماید:

شرط ثبوت خیار غبن برای مغبون، این است که عرفاً تفاوت، غیرقابل تسامح باشد. بنابراین، اگر تفاوت، جزئی و غیر قابل اعتنا باشد، موجب خیار نمی شود. مقدار تفاوت را بعضی یک سوم و برخی یک چهارم و عدۀ دیگر، یک پنجمِ جنس مورد معامله تعیین کرده اند و بعید نیست که معاملات در آن متفاوت باشد. لذا در معاملات تجاری که مبتنی بر چانه زنی شدیدی در مورد قیمت است، یک دهم، بلکه یک بیستم در صدق غبن کافی است، در حالی که در معاملات عادی، این مقدار کافی نیست.(3)

2. مغبون باید جاهل به قیمت باشد. مغبون اگر با علم به این که مال مورد معامله به این مقدار نمی ارزد، اقدام به خرید کند، غبن صادق نخواهد بود.

ص: 118


1- . ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی دورۀ عقود معین 1، ص39.
2- . سیدروح اللّه خمینی، تحریر الوسیله، ج2، ص450.
3- . سیدمحمدرضا گلپایگانی، منهاج الصالحین، ج2، ص42.

بخش سوم: تأسیسها یا پدیده های حقوقیِ ممنوع

مبحث اول: تدلیس

مبحث دوم: غش

مبحث سوم: نجش

مبحث چهارم: تطفیف

مبحث پنجم: تغریر

مبحث ششم: غبن

ص: 119

ص: 120

بخش سوم: تأسیسها یا پدیده های

اشاره

حقوقیِ ممنوع

غالباً معامله کنندگان در آغاز هر معامله ای جوانب مختلف آن را مورد نظر و نتایج آن را در ذهن تصوّر می کنند؛ مثلاً آنچه که باید فروخته شود و سودی را که در برابر آن می تواند به دست آید، در ذهن تصور می کنند، سپس تصورهای گوناگون را از ذهن می گذرانند و آنچه را که ایجاد انگیزه می کند، ارزیابی می کنند و با سنجش سود و زیان و اندیشیدن دربارۀ نتایج اقتصادی و اخلاقی آن، سرانجام نتیجه گیری می کنند و انگیزۀ برتر را که مقدمۀ گزینش نهایی برای راضی شدن یا منصرف شدن از انجام معامله است، انتخاب می کنند.

بی تردید، امور مزبور و نتیجه گیری معامله کنندگان باید در محیطی آزاد و سالم صورت گیرد؛ وگرنه شخص به معامله ای وادار و راضی می شود که اگر آزادیِ کامل می داشت و یا کسی فریبکاری نمی کرد و پندار وی را دچار اشتباه نمی ساخت، به آن راضی نمی شد.

ص: 121

هنگامی که طرفی از معامله کنندگان به سودجویی نامشروع و منفعت طلبیهای شخصیِ غیرمتعارف و نامعقول (اکل مال بالباطل) می اندیشد، تا آنجا که صداقت و شرافت شغلی را نادیده می گیرد و آغاز به نیرنگ بازی و فریبکاری می کند و ویژگیهای کالای مورد معامله؛ از قبیل جنس، وصف، مقدار و قیمت را خلاف آنچه واقعاً وجود دارد، نشان می دهد، با عمل خویش، موجب می شود تا پندار طرف مقابل معامله دربارۀ سود و زیان معامله ای که در پیش رو دارد، به اشتباه افتد و به خرید و فروش زیان آوری علیه خود راضی شود که اگر از حقیقت آن اطلاع می داشت، هرگز به آن راضی نمی شد.

اعمال مزبور، علاوه بر معیوب ساختن ارادۀ طرف دیگر معامله و پایمال کردن حقوق فردی وی، به اعتماد عمومی و نظم اقتصادی جامعه آسیب می رساند و آن را متزلزل می کند و با بر هم زدن روابط اقتصادی سالم افراد جامعه، زمینه های استثمار نابجای معامله کنندگان را می گشاید.

بر همین اساس، در نظامهای حقوقی متفاوت، تلاش شده است تا آنچه که باعث بر هم زدن اعتماد عمومی و نظم اقتصادی افراد جامعه و همچنین صداقت و شرافت شغلی معامله کنندگان می شود، شناسایی و با تبیین سیاستهای حقوقی مناسب، اعتماد و نظم عمومی را حفظ و از حقوق معامله کنندگان زیان دیده، به خصوص آنها که از ناتوانی اقتصادی یا اجتماعی بیشتری برخوردارند، حمایت کنند.

بحث عمده در این قسمت به این اختصاص دارد که با مطالعه و بررسی منابع فقهی و استدلالهای کارشناسانۀ فقیهان در مباحث معاملات، مشخص شود قانون گذار اسلام، انجام چه افعال و تأسیسهایی را باعث سوء عرضۀ کالا و بر هم خوردن تعادل معامله و شرافت و صداقت شغلی دانسته است و چه

ص: 122

حکمی تکلیفی یا وضعی برای آنها وضع کرده است؟

بنابراین، تلاش می شود منابع و استدلالهای فقهی که ممنوع بودن افعال و تأسیسهای مزبور از آنها استنباط می شود و همچنین تعاریف و عناصر تشکیل دهنده و گستره های آنها مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.

قبل از بررسی موضوعات فوق یادآوری می شود، هر فعلی که از انسان صادر می شود؛ اعم از ارادی یا غیر ارادی، دارای عناصر تشکیل دهنده ای است که از اجتماع و تعامل آنها با یکدیگر پدید می آید و بر اساس عناصری که در سازندگی آن دخالت دارد، دارای حکمی از احکام تکلیفی یا وضعی و یا هر دو می گردد.

بنابراین، عناصر سازندۀ هر فعل، علاوه بر این که در به وجود آمدن و تحقق خارجی پیدا کردن فعل مؤثرند، در این که چه نوع حکمی به این فعل تعلق خواهد گرفت نیز نقش بسیار مهمی ایفا می کنند.

نهی شارع یا قانون گذار اسلامی در نظام حقوقی اسلام، نشانۀ مفسده دار بودن آن عمل مزبور و بیانگر سرزنش عمومی افراد جامعه نسبت به آن است. بنابراین، هرگاه شارع امر به ترک فعلی کند، آن فعل، جرم محسوب می شود و فاعل آن سزاوار کیفر و مجازات خواهد بود.

پاره ای از افعال مزبور، صرفاً زیان ناروای مالی به دیگری یا دیگران وارد می سازد، در نتیجه، فاعل آن ملتزم به جبران آن است، امّا پاره ای از افعال، نظم عمومی را بر هم می زند؛ به همین دلیل، افعال ممنوعِ نوع اوّل که در حقوق موضوعه اصطلاحاً «جرم مدنی» نامیده می شود، با جرایم نوع دوم که اصطلاحاً «جرم کیفری» نامیده می شود، از حیث عناصر تشکیل دهنده و ضمانت اجراها متفاوت است.(1)

ص: 123


1- . برای نمونه، جرم کیفری از حیث عنصر قانونی، بنا به اصل قانونی بودن جرایم، فعل خاصی است که در قانون تصریح شده باشد، حال آن که جرم مدنی، هر نوع فعل زیان آوری است که مبتنی بر تقصیر باشد، اگرچه موضوع نصّ خاصی قرار نگرفته باشد. جرم کیفری، ممکن است مستقل از زیان و خسارت مادی تحقق یابد، ولی جرم مدنی، همواره با فرض وجود ضرر قابل تصور است و دیگر از حیث عنصر روانی، با این که در تحقق جرم کیفری و نیز جرم مدنی وجود تقصیر، ضروری است و گاه یکی است، با این همه، گاه این دو تقصیر از یکدیگر متمایزند. ارتکاب پاره ای از جرایم کیفری، خصوصاً جرایم عمدی، بر پایۀ نوعی سوء نیت نهفته است، در حالی که در تحقق جرم مدنی، ارادۀ مجرمانه شرط نیست، بلکه اغلب، تقصیر نتیجۀ اهمال و بی مبالاتی فاعل است. در مواردی وجود تقصیر هم شرط نیست و فاعل در هر حال، مسئول است. ضمانت اجرای هر یک نیز ملاک تشخیص و تمییز این دو جرم به شمار می رود. ضمانت اجرای جرم کیفری، مجازاتی است که مستقیماً متوجه فاعل آن است، ولی ضمانت اجرای مدنی، جبران خسارت زیان دیده یا رفع ضرر از اوست که متوجه اموال زیان زننده می شود.

با وجود این، میان جرم کیفری و جرم مدنی، خصوصاً زمانی که فعل مادّی، موجد جرم کیفری و در عین حال، جرم مدنی است، پیوندهایی دیده می شود و ممکن است منشأ دو نوع ادعا در برابر مراجع رسیدگی به حساب آید: ادعای عمومی برای حفظ حقوق عمومی و ادعای خصوصی برای مطالبۀ ضرر و زیان شخصی.(1)

برای آن که فعل انسانی در حقوق اسلامی جرم به شمار آید و مرتکب آن، قابل مجازات باشد، باید عناصر زیر وجود داشته باشد:

اولاً، قانون گذار (شارع) این فعل را جرم شناخته و حکم تکلیفیِ آمرانۀ نهی نسبت به آن جعل کرده باشد و پرهیز از آن را از مکلفان خواسته باشد و فاعل آن را قابل مجازات بداند. به بیانی دیگر، عنصر قانونی را معلوم سازد.

ثانیاً، فعل یا ترک فعل شخص، ظهور و بروز خارجی پیدا کرده باشد و دارای عنصر مادی شود.

ثالثاً، فاعل آن با آگاهی از ممنوع بودن فعل و اراده ای آزاد، آن را انجام داده باشد؛ یعنی دارای عنصر روانی باشد.

ص: 124


1- . مرتضی محسنی، حقوق جزای عمومی، ج2، ص27؛ حسن دادبان، حقوق جزای عمومی، ج1، ص147؛ محمدعلی اردبیلی، حقوق جزای عمومی، ج1، ص121.

اکنون به تأسیسهای مزبور پرداخته می شود. نخست تعریفی از آنها بیان و سپس عناصر سه گانۀ اختصاصی آنها به اختصار بررسی می شود.

مبحث اول: تدلیس

گفتار اول: تعریف

«تدلیس» از نظر لغوی به معانی «تاریک ساختن»، «نیرنگ زدن»، «پنهان کردن عیب موجود در کالا» و «بیان نکردن عیب موجود در کالا» به کار رفته است.(1)

معانی بیان شده در فرهنگهای لغت، گویای این حقیقت است که تدلیس، توأم با نوعی تقلب، نیرنگ بازی و حیله گری است که منجر به سوءاستفادۀ مدلّس از اعتماد طرف دیگر می گردد. بنابراین، تدلیس، نمایانگر هر فعل یا ترک فعل آگاهانۀ ارادی است که برای فریب طرف دیگر؛ از جمله معامله کننده، و پنهان ساختن وضعیت واقعیِ یک شی ء انجام می شود.

تدلیس در اصطلاح فقهی، در گسترۀ محدودتری نسبت به معنای لغوی آن کاربرد دارد و به نوع ویژه ای از نیرنگ؛ یعنی حیله گری و فریبکاری در اوصاف متعلق عقد اطلاق می شود. برخی از تعاریف فقها دربارۀ مفهوم اصطلاحی واژۀ مزبور عبارت است از:

1. سکوت در برابر عیب خارج از خلقت (متعلق عقد)، در حالی که به آن عیب، علم دارد یا ادعای صفت کمالی در متعلق عقد، در حالی که چنین صفتی در آن وجود ندارد.(2)

ص: 125


1- . کتاب العین، ج7، ص228؛ صحاح اللغه، ج3، ص930؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج2، ص219؛ لسان العرب، ج2، ص143؛ القاموس المحیط، ج2، ص216؛ مجمع البحرین، ج2، ص49.
2- . الروضة البهیّه، ج5، ص396: «التدلیس السکوت عن العیب الخارج عن الخلقة مع العلم به أو دعوی صفة کمال مع عدمها».

2. پنهان کردن صفت (نقصی) در کالا و یا آشکار کردن (صفت کمالی) برتر از آنچه در کالا وجود دارد.(1)

3. آشکار کردن صفت کمالی در زن، در حالی که دارای آن صفت نیست یا پنهان کردن صفت نقصی در آن.(2)

این تعاریف را به نحو دیگری می توان بیان کرد، بدون آن که مفهوم آن تغییر پیدا کند. به این ترتیب که «تدلیس، به هر فعل یا ترک فعل آگاهانۀ ارادی گویند که یکی از طرفهای عقد برای پنهان ساختن اوصاف اساسی (جوهری و ذاتی) یا فرعی متعلق عقد یا برتر نشان دادن خلاف واقع آنها به قصد فریب طرف دیگر عقد انجام دهد».

همان گونه که معلوم است، گسترۀ تعریف اصطلاحی تدلیس در مقایسه با تعریف لغوی آن از این حیث که در متعلق عقد یا در خصوص مبیع به کار می رود و مطلق نیرنگ و فریبکاری را شامل نمی شود، محدودتر است؛ زیرا بر یک نوع فریبکاری ویژه ای که غالباً در اوصاف کالا صورت می پذیرد، اطلاق می شود؛ گرچه محدود و منحصر در اوصاف فرعی نیست و می تواند در اوصاف اساسی و ذاتی نیز صورت پذیرد؛ یعنی ممکن است یکی از طرفهای عقد، آگاهانه و از روی عمد، با افعال فریبکارانۀ خود، موجب فریب طرف دیگر گردد؛ خواه در وصف ذاتی و جوهری؛ مانند جنس کالا یا متعلق عقد، و خواه وصفی که بر حسب اوضاع و شرایط معامله و عقد، دیگر جنبۀ فرعیت ندارد و به عنوان هدف اصلی معامله، مورد توجه معامله کنندگان است؛ مانند وصف قدیمی بودن در معاملۀ اشیای عتیقه و یا تعلّق داشتن به خانوادۀ ویژه ای در معاملۀ اشیای یادگاری که جنبۀ اساسی دارد.

ص: 126


1- . جواهر الکلام، ج23، ص317: «التدلیس الذی هو بمعنی کتمان صفة و إظهار أحسن منها».
2- . المکاسب، چاپ سنگی، ص398: «هو إظهار صفة کمال فی المرأة مع انتفائها عنها أو إخفاء صفة نقص.»

برای نمونه، اگر فروشنده ای مقداری نمک را در داخل جعبه هایی با علامت و نشان دلالت کننده بر شکر، بسته بندی کند و با این افعال فریبکارانه، خریدار را به اشتباه اندازد و در ذهن وی پندار نادرستی ایجاد کند که محتویات داخل این جعبه، شکر است و سپس وی با این قصد و اراده، جعبۀ مزبور را از فروشنده بخرد، تدلیس است؛ چرا که اگر این خریدار از واقعیت امر مطلع می بود، به چنین معامله ای راضی نمی شد و معاملۀ مذکور را که داخل در قاعدۀ فقهی «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد» و همچنین «عدم مطابقت ایجاب و قبول» می باشد، اراده نمی کرد.

مثال دیگر برای تدلیس در اوصاف فرعی، این است که فروشنده، کالایی را که از مواد مرغوبی ساخته نشده است، با دستگاههای پیشرفته و مدرن، به شکل زیبایی بسته بندی کند و برای چنین کالایی که از کیفیت لازم برخوردار نیست، از علامت تجاری کالاهای با کیفیت مرغوب استفاده کند و یا این که بر روی بسته بندی، نسبت به ترکیبات سازنده آن، اطلاعات خلاف واقع ارائه دهد و قصد داشته باشد با این شیوه، خریدار را بفریبد و در وی انگیزۀ خرید ایجاد و یا انگیزۀ خرید وی را بیشتر کند.

یا مالک حیوانی که قصد فروش آن را دارد، مدتی قبل از فروش حیوان، شیر آن را عمداً ندوشد تا شیر در پستانهای حیوان انباشته و پستانهایش متورم گردد، به این قصد که در هنگام فروش، خریدار، فریب خورده و با تصور این که حیوان مزبور از نوع نژاد حیوانهای بسیار شیرده است، رغبت بیشتری به خرید آن حیوان پیدا کرده، احیاناً به قیمت بالاتری آن را خریداری کند.(1)

ص: 127


1- . الخلاف، ج3، ص102؛ شرائع الاسلام، ج2، ص211؛ کشف الرموز، ص125؛ مختلف الشیعه، ج5، ص178؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص524؛ تحریر الاحکام، ج2، ص367؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص276؛ المهذّب البارع، ج2، ص414؛ جامع المقاصد، ج3، ص347؛ ریاض المسائل، ج8، ص265.

بنا بر تعریف اصطلاحی ای که برای تدلیس بیان شد، دو مثال فوق از مصادیق تدلیس در اوصاف فرعی است؛ با این توضیح که فروشنده در مثال نخست، عیب موجود در کالا را با استفاده از بسته بندی مرغوب و همچنین سوء استفاده از علامتهای تجاری معتبر؛ مانند علامت استاندارد که مفهوم خاصی را می رساند و یا دادن اطلاعات خلاف واقع، پنهان می سازد و در مثال دوم، حیوانی که برای فروش عرضه شده است، عیبی ندارد تا فروشنده بخواهد آن را پنهان کند، بلکه فروشنده تلاش می کند با ترک فعل دوشیدن شیر، صفت حیوان مزبور را برتر از آنچه هست، نشان دهد و از این راه، خریدار را بفریبد.

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

تأسیس مزبور، مانند هر تأسیس ممنوع دیگر، دارای عناصر سه گانۀ قانونی، مادی و روانی است. بررسی اختصاری آنها به ترتیب ذیل عبارت است از:

الف. عنصر تشریعی یا قانونی
اشاره

برای این که انجام یا ترک عملی بر اساس مبانی حقوق اسلام لازم گردد، باید شارع و به بیانی دیگر، قانون گذار اسلامی، امر به انجام یا ترک آن کرده باشد و به تعبیری دیگر، یک حکم تکلیفیِ اقتضایی نسبت به آن جعل کرده و حکم مزبور هم در دسترس افراد قرار گرفته باشد.

تدلیس از افعالی است که در اغلب موارد، دارای دو حکم تکلیفی و وضعی است. در آینده، حکم وضعیِ تدلیس به تفصیل بررسی می گردد، امّا آنچه فعلاً اهمیت دارد، این است که حکم تکلیفی تدلیس و ممنوع بودن آن مشخص شود. حکم مزبور را می توان از منابع و ادلۀ ذیل استنباط کرد:

ص: 128

1. روایات

مدارک روایی، در ممنوع بودن به کارگیری هرگونه عمل فریبندۀ ارادی از سوی طرفهای عقد برای پنهان کردن عیب متعلق عقد یا برتر جلوه دادن اوصاف آن، ظهور دارد؛ تا آنجا که این عمل را از سوی شارع و شرع، عملی مردود و غیر مجاز و دارای حکم تکلیفی حرمت، معرفی می کند.

بر اساس چنین مدارکی، اگر کسی مرتکب چنین فعلی شود، مبتلا به حکم تکلیفی حرمت و مسئولیت کیفری می گردد و در نتیجه، مستحق مجازات دنیوی و اخرویِ متناسب با آن خواهد بود. علاوه بر این که الزام معامله را مخدوش می سازد.

پاره ای از مدارک مزبور عبارت است از:

1. «أربع من کنّ فیه طاب مکسبه: إذا اشتری لم یعب و إذا باع لم یحمد و لایدلّس و فیما بین ذلک لایحلف».(1)

طبق روایت نقل شده از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، چهار خصلت و ویژگی است که اگر کسی در هنگام تجارت کردن، آنها را رعایت کند، آنچه با تجارت به دست خواهد آورد، حلال و مشروع خواهد بود که از جمله این ویژگیهای چهارگانه، تدلیس نکردن معامله کننده است.

از نظر مباحث اصولی، روایت فوق به دو طریق: یکی اخبار در حکم انشا و دیگری، مفهوم شرط، بر حکم تکلیفی حرمت و ممنوع بودن عمل تدلیس دلالت دارد؛ چرا که روایت مزبور بر این دلالت می کند که شخص در هنگام معامله، نباید تدلیس کند؛ به این معنی که نباید عیب موجود در کالا را بپوشاند و یا صفت کالا را برتر از آنچه واقعاً هست، اظهار کند. حال اگر کسی چنین کند، مرتکب تخلّف گردیده و فعل غیر مجازی را

ص: 129


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص285.

انجام داده که دارای حکم تکلیفی حرمت است.

علاوه بر این، آنچه بدین شیوه تحصیل کند نیز نامشروع است و تحصیل کنندۀ مدلّس، اجازۀ تصرف در آن را ندارد.

بنابراین، روایت صریحاً بر ممنوع بودن «تدلیس» دلالت دارد و می تواند یکی از مدارک مناسب اثبات کنندۀ آن محسوب شود.

2. «لعن رسول اللّه صلی الله علیه و آله النامصة و المنتمصة و الواشرة و الموتشرة و الواصلة و المستوصلة و الواشمة و المستوشمة»(1)؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زنی را که موی صورت زنان دیگر را می چیند، دندانهای آنها را تیز می کند، موهای سر برخی از آنها را به سر برخی دیگر وصل می کند و اعضای بدن آنها را خالکوبی می کند و زنی را که به انجام یافتن چنین اعمالی بر روی جوارحش (به قصد فریب طرف دیگر عقد) راضی می شود، نفرین کرده است.

این بیان حضرت صادق علیه السلام که از معصومان قبل از خویش و در نهایت، از رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نقل گردیده، از جهات بسیاری کلی است و نیاز به توضیح و تشریح دارد.

عنوانهایی که در این روایت برشمرده شده است، اعمالی است که در گذشته متداول بوده، امّا امروزه روشهای جدیدی مانند جراحی پلاستیک و یا گریم وجود دارد که از قابلیتهای فوق العاده بالایی برخوردار است. این اعمال اگر برای صرف زیبایی یا به قصد زیبایی برای محارمی چون همسر صورت پذیرد، نه تنها مذموم و منفور نیست، بلکه پسندیده و مورد تأیید و سفارش است، امّا اگر جراح پلاستیک و فرد جراحی شونده، به قصد فریب خواستگار که طرف مقابلِ عقد نکاح است، به این اعمال مبادرت ورزد، به دلیل خیانت و

ص: 130


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص95.

مدلّسانه بودن اعمالشان، مرتکب فعل حرام می شوند.

بنابراین، با تفحّص در دیگر مستندات روایی، مشخص می گردد که متعلق نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی هستند که با به کارگیری مستقیم یا غیرمستقیم چنین اعمالی، تلاش می کنند تا عیب متعلّق عقد را بپوشانند و طرف دیگر عقد را بفریبند.

این عمل، اختصاص به عقد نکاح و متعلق آن که زن باشد، ندارد و این مورد، یکی از مصادیق آن است. در عقود دیگر نیز چنین اعمالی و اعمال مشابه آن نهی شده است و اقدام به آن، ممنوع و دارای حکم تکلیفیِ حرمت است.

2. اجماع

فقها به پیروی از مدارک روایی، تدلیس را از حیث حکم تکلیفی و وضعی، مورد بررسی و مطالعه قرار داده اند. تدلیس از دیدگاه فقها امری ممنوع و غیر جایز است و دارای حکم تکلیفی حرمت می باشد.

عمده ترین جایی که حکم تکلیفی تدلیس در فقه مطرح می شود، مکاسب محرّمه و عقد نکاح است و فقها دربارۀ حرمت آن اتفاق نظر دارند؛ تا آنجا که بر آن ادعای اجماع شده است؛ برای مثال، شیخ مرتضی انصاری رحمة الله چنین می گوید:

افعال آرایشگر که به قصد پنهان کردن عیوب یا برتر جلوه کردن خصوصیات ذاتی یا اوصاف عارضی زنی که از وی خواستگاری شده و یا کنیزی که قرار است فروخته شود، بدون هیچ اختلاف نظری حرام است و در کتاب ریاض المسائل و مجمع الفائدة در این باره ادعای اجماع شده است.(1)

ص: 131


1- . المکاسب، ج1، ص165.
3. عقل

عقل عملی، قبح به کارگیری «تدلیس» در عقد را به دلیل مفاسدی که در پی دارد، درک می کند و به طریق اولی، شارع که آفرینندۀ آن است، این قبح را درک می کند و حکم به جواز آن نمی دهد.

4. بنای عقلا

درک ناپسندی تدلیس با عقل عملی، یک درک عمومی را درپی دارد، به این معنی که همۀ صاحبان عقل و بصیرت، فاعل چنین عملی را قابل سرزنش و کیفر می دانند. شارع نیز با آنها موافق است؛ چرا که رئیس عقلاست.

مدارک و ادله ای که دلالت بر لزوم ترک افعال نامتعارف مدلّسانه می کند، بیان شد و معلوم گردید که شارع حکم تکلیفی حرمت را نسبت به چنین فعلی جعل کرده است. بنابراین، مکلفان وظیفه دارند از آن بپرهیزند و اگر چنین نکنند، به دلیل زیان ناروایی که به طرف مقابل خود وارد می سازند، وی را صاحب حقِّ جلوگیری یا جبران زیان و تعیین سرنوشت معامله می کنند. علاوه بر این که فاعل فعل مزبور به دلیل مخالفت امر قانون گذار و قانون، مرتکب فعل حرام شده، مستحق کیفر می گردد.

ب. عنصر مادی
اشاره

اجزای عنصر مادی تدلیس به دو قسم قابل تقسیم است:

1. فعل ممنوع

پیدایش خارجی تدلیس، بستگی به این دارد که شخص، فعالیتی را که سبب ایجاد اشتباه و فریب دو طرف دیگر عقد می شود، با آگاهی و اراده انجام دهد؛ یعنی افکار و مقاصد فریبکارانۀ شخص از حالت فکر و نقشه خارج گردد و به مرحلۀ عمل درآید و جنبۀ خارجی و واقعی به خود بگیرد.

ص: 132

تا هنگامی که چنین نشود و افکار مدلّسانۀ شخص از مرحلۀ تفکر خارج نگردد و در خارج پدیدار نشود، تدلیس تحقق نمی یابد؛ زیرا آنچه موجب تدلیس و تعلق گرفتن حکم تکلیفی و وضعی به آن می شود، عملیات و اقداماتی است که تعادل معامله و همچنین روابط تجاری جامعه را بر هم می زند و چون افکار و مقاصد باطنی افراد، موجب اختلال در تعادل معامله و تراضی طرفهای آن و نظم تجاری نمی شود، دلیلی هم برای تعلق گرفتن حکم تکلیفی حرمت یا حکم وضعی جبران زیان ناروا وجود ندارد.

فعل ایجادکنندۀ فریب که در حقوق عرفی به «عنصر مادی» مشهور است، بر اساس مدارک فقهی، می تواند به دو صورت فعل و ترک فعل صورت پذیرد. همان گونه که گذشت، دربارۀ این که فعل به طور کلی و برخی ترک فعلها؛ مانند تصریه، می تواند عنصر مادی تدلیس باشد و سبب ایجاد اشتباه در طرف معامله گردد، تردید و اختلاف دیدگاه وجود ندارد و مدارک روایی و آثار فقهی، به خوبی بر آن دلالت دارد. امّا دربارۀ برخی از ترک فعلها مانند سکوت، اختلاف وجود دارد؛ مثلاً در این باره که سکوت فروشنده نسبت به عیب موجود در کالا، تدلیس است یا خیر، اختلاف است. فقها ادلۀ این موضوع را با عنوان «تعزیر» بحث می کنند و گروهی از آنان اعلام عیب کالا را از تکالیف فروشنده نمی دانند و در نتیجه، عدم بیان آن، به عقیدۀ آنان، فعالیت فریبکارانه به شمار نمی آید. در مقابل این گروه، برخی دیگر از فقها با استفاده از منابع روایی دیگر، اعلام عیب کالا را - حداقل عیوبی که پنهانی است و دستیابی معامله کننده به آن غیر ممکن می باشد- از تکالیف فروشنده می دانند.(1)

پس از مشخص شدن این که عنصر مادی تدلیس، بر حسب مورد، می تواند

ص: 133


1- . تفصیل این بحث در «تعزیر» خواهد آمد.

اعم از فعل یا ترک فعل باشد، اکنون بحث در این است که فعل یا ترک فعل به وجودآورندۀ تدلیس، چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا عنصر مادی آن محسوب شود. با استفاده از منابع و ادلۀ فقهی، پاره ای از ویژگیهای مزبور را می توان چنین برشمرد:

1. فعل یا ترک فعل، نامتعارف باشد: فعل یا ترک فعل انجام شده، باید نسبت به معامله یا شخص معامله کننده، نامتعارف باشد. به این معنی که انتظار چنین عملی در هنگام وقوع معاملۀ مزبور، در آن نباشد. این نامتعارف بودن، نوعی است و عرف تجاری، یکی از راههایی است که نامتعارف بودن فعل یا ترک فعل مزبور را مشخص می کند؛ برای مثال، از دیدگاه عرف، فروش در سایۀ کالایی که سایه و کم نوری در جذابیت آنها مؤثر است(1)، و همچنین ندوشیدن شیر حیوان به منظور ایجاد پندار کاذبِ بسیار شیرده بودن آن(2)، یک عمل نامتعارف در معامله به حساب می آید.

2. فعل یا ترک فعل، فریبنده باشد: دیگر از ویژگیهای عنصر مادی تدلیس، فریب دهنده بودن آن است؛ یعنی فعل یا ترک فعلی که انجام می گیرد، علاوه بر ویژگی نامتعارف بودن، باید فریب دهنده نیز باشد؛ و الّا صرف نامتعارف بودن فعل، موجب عنصر مادیِ تدلیس شدن آن نمی شود.

فریبنده بودن یا نبودن فعل یا ترک فعل در معامله نیز نوعی است و مراجعه به عرف، یکی از راههای تشخیص ویژگی مزبور است.

2. موضوع

موضوع تدلیس، جنس و وصف کالای مورد معامله است، با این توضیح که مرتکب آن، جنس دیگری را که مورد تراضی و معامله نیست یا کالایی با

ص: 134


1- . وسائل الشیعه، ج11، ص208.
2- . الخلاف، ج3، ص103.

وصفی غیر از وصفی که مورد معامله قرار گرفته است، به جای مورد معامله بفروشد.

ج. عنصر روانی

آنچه از مفاد منابع و ادلۀ اثبات کنندۀ حکم تکلیفیِ تدلیس نمایان می گردد، عنصر سومی نیز برای تدلیس دارای حکم تکلیفی حرمت، ضروری است و به صرف این که شخص، فعل یا ترک فعل فریبکارانۀ نامتعارفی را انجام دهد، به او مدلّس گفته نمی شود، بلکه علاوه بر عنصر مادی؛ یعنی فعل یا ترک فعلی که عیب کالا را پنهان می سازد و یا وصف موهومی را در کالا اظهار می کند، نیازمند عنصر اراده و سوء نیت و به اصطلاح، عنصر روانی یا معنوی است؛ به این معنی که فاعل فعل ایجادکنندۀ فریب، وقتی تدلیس کننده محسوب می شود و عنوان مدلّس بر او اطلاق خواهد شد که فعالیت مزبور را از روی آگاهی و اراده، با قصد سوء فریب طرف دیگر معامله انجام دهد و اگر چنین نباشد و شخص، غیرآگاهانه و بدون اراده و یا آگاهانه، امّا به قصد دیگری غیر از فریب دادن معامله کننده، آن را انجام دهد، از موضوع تدلیس خارج می گردد و در تحت عناوین دیگری قرار می گیرد.

عنصر روانی سوء نیت، برای تعلق گرفتن حکم تکلیفیِ حرمت به تدلیس که موضوع اصلی بحث در این قسمت می باشد، ضروری است و اگر چنین قصدی وجود نداشته باشد، حکم تکلیفیِ حرمت به فعل فاعل تعلق نخواهد گرفت؛ گرچه ممکن است معامله به دلیل فریب خوردن معامله کننده از عمل فاعل، دارای حکم وضعی شده باشد.

بنابراین، عنصر روانیِ سوءنیت، برای تعلق گرفتن حکم تکلیفی حرمت بر عمل مدلّس، ضروری است، امّا این که نتیجه هم برای تعلق گرفتن حکم مزبور لازم است یا خیر، به نظر می رسد که ضروری نیست و صرف عمل

ص: 135

فریبکارانه به قصد فریبِ طرف دیگر معامله، کافی است و مقیّد به نتیجه نیست و اگر شخصی مرتکب عمل مزبور به قصد فریب طرف مقابل معامله شود، مرتکب فعل حرام شده است و مستحقّ کیفر است. امّا باید بین فعل فریبکارانۀ مدلّس و نتیجه، رابطۀ سببیّت وجود داشته باشد تا طرف مقابلِ معامله دارای حقِّ تعیین سرنوشت معامله گردد.

نکتۀ دیگر این که اگر معامله کننده با آگاهی از فعل تدلیس کننده و حقیقت کالا، معامله را پذیرفته و به انجام آن تراضی کرده است و یا این که پس از آگاهی به مدلّسانه بودن معاملۀ مزبور، راضی به آن شده باشد، حکم وضعی برای تدلیس تحقق پیدا نمی کند؛ گرچه ممکن است حکم تکلیفیِ حرمت به فعل فاعل آن تعلق گیرد و قابل کیفر تعزیر باشد.

گفتار سوم: گستره

هر مورد عقد یا معامله ای دارای خصوصیات چهارگانۀ جنس، وصف، مقدار و ارزش اقتصادی است. اقدامات فریبکارانه در هر یک از موارد چهارگانه از نظر فقه، دارای اصطلاح خاصی است. فقها اصطلاح تدلیس را در خصوص به کارگیری افعال فریبکارانه در اوصاف متعلق عقد؛ اعم از اوصاف ذاتی و اساسی یا فرعی، اطلاق می کنند.

مبحث دوم: غش

گفتار اول: تعریف

«غَش» در معانی متعددی، از جمله «فریب دادن»، «خیانت کردن»، «نیرنگ زدن» و «ظاهر کردن خلاف آنچه در دل است» به کار می رود.(1)

ص: 136


1- . کتاب العین، ج4، ص340؛ صحاح اللغه، ج3، ص1783؛ لسان العرب، ج6، ص154 و 323؛ القاموس المحیط، ج2، ص281؛ تاج العروس، ج4، ص329.

«غِش» اسم مصدر و به معنای «نیرنگ» و «ناخالصی» است.(1)

«غش» مصطلح در معامله، به فعل مخلوط یا ممزوج کردن کالای کم ارزش که مورد معامله و تراضی قرار نگرفته، با کالای مورد معامله، بدون اطلاع طرف دیگر و تسلیم آن به عنوان همان کالایی که موضوع معامله مورد تراضی بوده است، اطلاق می شود.

برای مثال، چای فروشی، مقداری چای نامرغوب را که دارای طعم، رنگ و عطر نامناسبی است، با چای درجۀ یک که دارای طعم، رنگ و عطر می باشد، مخلوط سازد و پس از بسته بندی در جعبه های یک کیلویی، آن را به عنوان چای درجۀ یک بفروشد. یا مقداری آب با شیر مخلوط کند و مخلوط آب و شیر را به عنوان شیر خالص بفروشد. یا به شیوه ای نامتعارف، خاک و سنگ ریزه به حبوبات اضافه کند و به عنوان حبوبات بفروشد.

بنابراین، غش به دو صورت ذیل قابل تقسیم است:

الف) مخلوط کردن شیئی که از حیث کیفیت، در درجۀ پایین تر قرار دارد، با مورد معامله ای که در درجۀ بالاتر قرار دارد. در این غش، دو کالایی که با یکدیگر مخلوط و یا ممزوج می گردد، هم جنس است، امّا از حیث وصف کیفیت، یکی برتر از دیگری است و خریدار، کالایی برتر را خریداری کرده است. در این حالت، فروشنده به دلیل ناپاکیهای درونی و تحصیل سود ناروای بیشتر، جنس دارای کیفیت پست تر را با مورد معامله که دارای کیفیت برتری می باشد، مخلوط یا ممزوج می کند و کالای تسلیم شده را به عنوان همان کالای مورد معامله که بر آن تراضی شده است، تلقی می کند.

ب) مخلوط یا ممزوج کردن شیئی که از جنس مورد معامله نیست، در مورد معامله ای که نسبت به آن تراضی شده است.

در این نوع غش، دو کالایی که با یکدیگر مخلوط یا ممزوج می گردد، از

ص: 137


1- . همان.

نظر جنس نیز با یکدیگر تفاوت دارد و اگر مقدار جنس کالایی که با حالت غش مخلوط می گردد، بر موضوع معامله چیرگی پیدا کند، به طوری که دیگر نتوان عنوان اصلی را بر کالای مخلوط شده اطلاق کرد؛ مانند این که آب، بیشتر از شیر باشد، در این صورت، غش به صحت معامله صدمه وارد می سازد.

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

این تأسیس نیز مانند سایر تأسیسهای ممنوع، دارای عناصر سه گانه است. بررسی عنصر قانونی و تشریعی، عنصر مادی و روانی آن به ترتیب ذیل عبارت است از:

الف. عنصر قانونی و تشریعی
اشاره

ممنوعیت تأسیس مزبور را می توان با استفاده از منابع و ادلۀ زیر استنباط کرد:

1. کتاب

عموماتی که نهی از خیانت و ظلم به دیگران دارد، شامل این مورد نیز می شود؛ چراکه غش در معامله، نوعی ظلم در حق طرف دیگر معامله است.

2. سنت

روایاتی که دلالت بر حرمت و ممنوعیت غش کند، بسیار است، تا آنجا که به حد تواتر رسیده است. برخی از این روایات بر حرمت غش به معنای عام آن؛ یعنی نفس خدعه و نیرنگ، دلالت دارد و در نتیجه، خدعه و نیرنگ در معامله به معنای اصطلاحی را؛ یعنی مخلوط کردن کالای نامرغوب با کالای

ص: 138

مرغوب و فروختن آن به عنوان کالای مرغوب و همچنین مخلوط کردن کالای غیر مورد معامله با کالای مورد معامله و فروختن آن به عنوان کالای مورد معامله، شامل می شود. نمونه ای از روایات مزبور به ترتیب عبارت است از:

1. «لیس من المسلمین من غشّهم»(1)؛ کسی که به مسلمانان نیرنگ بزند، از مسلمانان نیست.

این بیان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بیانگر شدت نهی از غش در معامله و به بیانی دیگر، استفاده از حیله و فریب در معامله می باشد که دلالت بر حرمت و ممنوع بودن استفاده از آن دارد.

2. «من غشّ مسلماً فی بیع أو شراء فلیس منّا...»(2)؛ کسی که مسلمانی را در خرید یا فروش (معامله) فریب دهد، از ما نیست.

این بیان رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله همانند روایت قبل، می تواند دلیلی بر ممنوع بودن و حرمت غش باشد؛ با این تفاوت که محدودۀ این روایات، در خصوص معامله است.

3. اجماع

حرمت تأسیس غش در بین فقهای شیعه و اهل سنت، امری اجماعی است و کسی در آن اختلاف نکرده است(3) و حتی بالاتر از این، آن را از ضروریات دین برشمرده اند.(4)

ص: 139


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص208.
2- . همان.
3- . المقنعه، ص590؛ المبسوط، ج2، ص124؛ السرائر، ج2، ص216 و 231؛ شرائع الاسلام،ج2، ص291؛ تذکرة الفقهاء،ج1، ص582؛ جامع المقاصد،ج4، ص39؛ مجمع الفائدة والبرهان، ج8، ص82؛ جواهرالکلام، ج22، ص111؛ المکاسب، ج1، ص275؛ مصباح الفقاهه، ج1، ص298.
4- . مصباح الفقاهه، ج1، ص299.
ب. عنصر مادی
اشاره

اجزای عنصر مادی غش به دو قسم قابل تقسیم است:

1. فعل ممنوع

برای این که پدیدۀ ممنوع مزبور تحقق یابد، معامله کننده باید رفتار فیزیکی خارجی فریبکارانه و خیانت آمیزِ مخلوط کردن دو کالای غیر همجنس و یا دو کالای دارای اوصاف متفاوت را انجام دهد؛ مثلاً، آب را با شیر مخلوط کند و به عنوان شیر خالص به مشتری بفروشد یا برنج درجۀ یک را با برنج درجۀ دو یا سه مخلوط کند و به عنوان برنج درجۀ یک بفروشد.

2. موضوع

موضوع غش، جنس و وصف کالای مورد معامله است، با این توضیح که هرگاه مرتکب این تأسیس، جنس دیگری را که مورد تراضی معامله نیست، با جنس مورد معامله مخلوط کند، وصف مورد معامله نیز به خودی خود دچار دگرگونی می شود و از آنچه مورد توافق بوده است، خارج می گردد. امّا اگر معامله کنندۀ غش زننده، کالایی را که دارای وصفی متفاوت است، با مورد معامله مخلوط کند، فقط وصف معامله را بر هم زده است؛ بدون این که به جنس مورد معامله صدمه ای وارد شود. در هر حال در هر دو نوع از این غشها، ارزش اقتصادی کالای مورد معامله، متفاوت می گردد و به طرف مقابل معامله، زیان ناروا وارد خواهد آمد.

ج. عنصر روانی

غش از پدیده های حقوقی ممنوع و جرایم عمدی است و با احراز عمد عام مرتکب، مبنی بر علم و معرفت او به ممنوع و غیر مجاز بودن عملی که انجام داده است و همچنین سوء نیت وی؛ یعنی قصد فریب دادن طرف دیگر

ص: 140

معامله، حکم تکلیفیِ حرمت به آن تعلق می گیرد؛ بدون این که نیازی به احراز تحصیل منفعت از سوی مرتکب برای خود یا دیگری باشد. امّا برای تعلق گرفتن حکم وضعی به عمل وی و جبران زیان ناروایی که به طرف دیگر معامله وارد می شود، احراز تحصیل منفعت نامشروع از سوی مرتکب برای خود یا دیگری، ضروری است.

مبحث سوم: نجش

گفتار اول: تعریف

«نَجْش» از لحاظ لغوی، در معانیِ متفاوتی؛ همچون «سخن را پراکنده و فاش کردن»، «شکار را از مکانی به مکان دیگر رمانیدن»، «دربارۀ چیزی جست وجو و کاوش کردن»، «چیزی را پس از پراکندگی، جمع آوری کردن»، «شتاب در راه رفتن» و «فریب دادن» به کار رفته است(1). معنای متناسب با موضوع بحث، همین معنای اخیر؛ یعنی فریب دادن است(2)؛ چرا که نجش در معامله در آنجایی استعمال می شود که شخص ثالثی قصد خرید کالا را ندارد، امّا خویش را داخل در معامله می سازد و به شکلی دروغین و غیر واقعی، قیمت کالا را افزایش می دهد؛ با این هدف که خریدار واقعی فریب خورده و کالای مزبور را با قیمتی بالا خریداری کند.

تأسیس «نجش» در معامله، اصطلاحاً به فعل شخص ثالث مبنی بر ورود وی در معامله و افزایش دروغین و غیر واقعی قیمت کالا برای فریب خریدار

ص: 141


1- . مجمع البحرین، ج4، ص273؛ ابوعبید قاسم هروی ابن سلام، غریب الحدیث، ج3، ص36؛ احمد فتح اللّه، معجم الفاظ فقه جعفری، ص422؛ سعدی ابوحبیب، القاموس الفقهیّ، ص348.
2- . کتاب العین، ج2، ص38؛ غریب الحدیث، ج3، ص36؛ القاموس المحیط، ج2، ص289؛ مجمع البحرین، ج4، ص273؛ تاج العروس، ج4، ص354.

واقعی و فروش کالا به قیمتی بیشتر از ارزش اقتصادی واقعی آن، گفته می شود.

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

عنصر قانونی نجش و دو عنصر سازندۀ دیگر آن؛ یعنی عنصر مادی و روانی، به ترتیب زیر مورد بررسی قرار می گیرد.

الف. عنصر قانونی یا تشریعی
اشاره

حکم تکلیفی ممنوع بودن نجش را با استفاده از منابع و ادلۀ ذیل می توان استنباط کرد:

1. روایات

مستندات روایی که دلالت بر حرمت نجش دارد، عبارت است از:

1. «... و الناجش و المنجوش ملعونون علی لسان محمّد صلی الله علیه و آله »(1)؛ شخصی که انگیزه و قصد خرید ندارد و وارد معامله شده و قیمت کالا را به دروغ افزایش داده و فروشنده ای که راضی به چنین عملی از طرف شخص ثالث شده است، در لسان محمّد صلی الله علیه و آله نفرین شده اند.

کلام رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله دلالت بر قبح و مبغوضیت عمل دارد و این دلیلی است که می توان حرمت عمل مزبور را از آن استفاده کرد.

2. «... لاتناجشوا...»(2)؛ نجش نکنید!

عبارت «لاتناجشوا» که فعل نهی است، ظهور در حرمت دارد و بنابراین، مخاطبان مکلفند از چنین عملی در هنگام انجام معامله پرهیز کنند.

ص: 142


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص337.
2- . همان، ص338.
2. استدلال و آرای فقها

فقها، نجش و به بیانی دیگر، ورود شخص ثالثی را که قصد خرید کالا ندارد، در معامله و افزایش غیر حقیقی قیمت کالا به قصد فریب خریدار واقعی را از مصادیق نیرنگ و فریب در معامله دانسته و با استفاده از مدارک روایی، آن را حرام برشمرده اند.(1)

شیخ طوسی در این باره می گوید:

نجش، حرام است و آن عبارت است از این که شخصی که قصد خرید و معامله ندارد، قیمت مبیع را به بیش از آنچه می ارزد، افزایش دهد، به این هدف که خریدار واقعی به قیمت وی اقتدا کند. این عمل، نجش است و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که ایشان از نجش نهی کرده اند.(2)

3. بنای عقلا

خردمندان و عقلا، نیرنگ در معامله، از جمله عمل نجش را ناپسند می دانند و فاعل آن را سرزنش می کنند. این درک عمومی عقلا از سوی شارع نیز تأیید شده است.

ب. عنصر مادی
اشاره

برای اثبات وقوع عنصر مادیِ این تأسیس، اجزای متشکلۀ خاص ذیل ضروری است:

ص: 143


1- . المبسوط، ج2، ص159؛ الوسیله، ص247؛ غنیة النزوع، ص216؛ شرائع الاسلام،ج2، ص275؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص584؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص178؛ جامع المقاصد، ج4، ص190؛ جواهر الکلام، ج22، ص476؛ المکاسب، ج2، ص61؛ مصباح الفقاهه، ج1، ص659.
2- . المبسوط، ج2، ص159.
1. فعل ممنوع

با توجه به تعریف فقهی ای که از نجش بیان شد، فعل ممنوع چنین تأسیسی عبارت از ورود شخص ثالث در معامله و افزایش ناروا و کاذب قیمت کالای عرضه شده به قصد فریب خریدار واقعی نسبت به قیمت کالاست. عمل این شخص ثالث، خارج از عدالت معاملی و شرافت شغلی است و موجب سوء عرضۀ کالا از نظر ارزش اقتصادی آن می شود.

نکتۀ مورد توجه در این فعل ممنوع، این است که تبانی بین فروشنده و شخص ثالث، بسیار مهم است و در صورتی که این تبانی وجود نداشته باشد، حکم تکلیفی یا وضعی به فروشنده تعلق نمی گیرد و تنها شخص ثالث، مسئول زیان واردشده به خریدار است.

2. موضوع

ارزش اقتصادی کالا که از مجموع هزینه ها و سود متعارف تجاری پدید می آید، موضوع این تأسیس است. البته ارزش اقتصادی بر اساس معیارهای دیگر است؛ مانند آثار باستانی یا یادگارهای خانوادگی که ارزش اقتصادی آنها بر حسب مجموع هزینه و سود محاسبه نمی شود.

ج. عنصر روانی

تأسیس نجش، از جمله تأسیسهای ممنوعی به شمار می آید که دارای حکم تکلیفی و وضعی است. حکم تکلیفی تأسیس مزبور، مقید به حصول منفعت برای مرتکب آن یا دیگری نیست و با احراز عمد عام مرتکب، مبنی بر آگاهی به غیرمجاز بودن فعلی که انجام می دهد، تحقق می یابد، امّا حکم وضعی این تأسیس، مقید به احراز حصول منفعت ناروا برای مرتکب آن یا دیگری و از سوی دیگر، ورود زیان ناروا به خریدار است.

ص: 144

مبحث چهارم: تطفیف

گفتار اول: تعریف

«تطفیف» مصدر باب تفعیل از مادۀ «طفّ» است و در معانی متعددی؛ همچون «او را به فلان جا راند و نزدیک ساخت»، «مرغ، اندکی بالهایش را باز کرد و سپس بر هم زد»، «بر خانوادۀ خود تنگ گرفت و بخل ورزید»، «خورشید به غروب کردن نزدیک شد» و «پیمانه را کم پیمود» به کار رفته است.(1) معنای متناسب با موضوع بحث معامله، همین معنای اخیر؛ یعنی «پیمانه را کم پیمود»، است. این معنی دارای بار منفی است و بیانگر خیانت، نیرنگ و خباثت درونی فاعل چنین فعلی است.(2)

تأسیس مزبور مورد استفاده در معاملات، غالباً در همان معنای «پیمانه را کم پیمودن» استعمال می گردد. به این بیان که طرف معامله در هنگام معامله و دادوستد، پیمانه را پر و کامل از طرف مقابل تحویل می گیرد، در عوض، پیمانه های سرخالی و ناقص را به وی تحویل می دهد. امّا معنای اصطلاحی واقعی آن همان مطلق کاستن از کالا از روی خیانت و ظلم است؛ برای مثال، مرحوم خویی تطفیف را اصطلاحاً «مطلق تقلیل علی سبیل الخیانة و الظلم فی ایفاء الحقّ و استیفائه» معنی کرده است.(3)

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

عنصر قانونی، عناصر مادی و روانی آن به ترتیب عبارت است از:

ص: 145


1- . لسان العرب، ج9، ص222؛ تاج العروس، ج6، ص182.
2- . همان.
3- . مصباح الفقاهه، ج1، ص246.
الف. عنصر قانونی یا تشریعی
اشاره

حرمت تأسیس تطفیف را می توان با استفاده از منابع و ادلۀ زیر، استنباط کرد:

1. کتاب

در قرآن سوره ای با این نام وجود دارد که در آن، به موضوع مزبور پرداخته و کسانی را که این عمل را انجام می دهند مورد اشاره قرار داده و آنها را چنین سرزنش و توبیخ کرده است: ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ ٭ الَّذینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ ٭ وَإِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾(1)؛ وای بر کم فروشان! آنان که وقتی برای خود پیمانه می کنند، حق خود را به طور کامل می گیرند، امّا هنگامی که می خواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند، کم می گذارند.

آیۀ نخست، دلالت بر حرمت تطفیف و کم فروشی دارد؛ زیرا «ویل» هنگامی مورد استفاده قرار می گیرد که عمل، قبیح و دارای عقوبت است.(2)

2. اجماع

فقها به اتفاق، تطفیف و به بیانی دیگر، کم فروشی را از افعال حرام و نهی شده می دانند.(3)

مرحوم حسینی عاملی در این باره می گوید:

تطفیف یا کاستن از پیمانه و وزن، همان گونه که در تذکرة الفقهاء علامۀ حلی آمده است، به دلیل نص و اجماع، حرام است و دلایل عقلی و نقلی

ص: 146


1- . مطففین/ 1-3.
2- . التبیان، ج10، ص295؛ مجمع البیان، ج5، ص450؛ البرهان، ج5، ص437؛ نور الثقلین، ج5، ص527؛ المیزان، ج20، ص343.
3- . المهذّب البارع، ج1، ص345؛ السرائر، ج2، ص216؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص583؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص175؛ زبدة البیان، ص437؛ جواهر الکلام، ج22، ص453؛ المکاسب، ج1، ص199؛ مصباح الفقاهه، ج1، ص246.

بر آن دلالت دارد و مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب زبدة البیان فی آیات الاحکام گفته است که حرمت آن نیازی به دلیل ندارد.(1)

ایشان کاستن از وسایل دیگر سنجش؛ مانند عدد و متر را نیز در حکم تطفیف دانسته اند.(2)

ب. عنصر مادی
اشاره

برای این که عنصر مادی کم فروشی تحقق یابد، اجزای متشکلۀ ذیل باید وجود داشته باشد:

1. فعل ممنوع

معامله کننده باید عملیاتی خارج از حدود وظایف و اختیارات شرعی و عرف تجاری، برای کاستن از کمیت کالای مورد معامله انجام دهد؛ مثلاً از وزن کالای مورد معامله بکاهد و کالای هشتصد گرمی را با حیله گری و بدون آگاهی طرف دیگر معامله، به عنوان کالای یک کیلویی تسلیم کند.

2. موضوع

موضوع تطفیف، کمیت کالای مورد معامله؛ از قبیل پیمانه، وزن، مقدار، اندازه و... است که ممکن است به صورت کلی در ذمه یا کلی معین در خارج یا مورد معین خارجی باشد.

ج. عنصر روانی

تأسیس ممنوع مزبور، از افعال عمدی است و حکم تکلیفی آن، مقید به حصول نتیجه نیست؛ یعنی با احراز عمد عام مرتکب مبنی بر آگاهی او به

ص: 147


1- . مفتاح الکرامه، ج8، ص157.
2- . مفتاح الکرامه، ج8، ص157؛ المکاسب، ج14، ص199.

ممنوعیت و غیر مجاز بودن فعلی که انجام می دهد، تحقق پیدا می کند. امّا حکم وضعیِ آن، مقید به نتیجه و حصول منفعت ناروا از طرف مرتکب یا دیگری و ورود زیان ناروا به طرف دیگر معامله است.

مبحث پنجم: تغریر

گفتار اول: تعریف

«تغریر» مصدر ثلاثی مزید از باب تفعیل است و در معانی «در خطر و هلاکت افکندن» و «فریب دادن خویش یا دیگری» به کار برده می شود.(1) این معانی لغوی، عام است و تحقق آن اختصاص به یک شیوه یا فعل خاص ندارد و با شیوه ها و افعال مختلف می تواند متحقّق شود.

فقها «تغریر» را در مباحث فقهی چندی؛ همچون «فروش روغن متنجس»، «غش»، «تدلیس ماشطه» و «تدلیس در عقد نکاح» مورد توجه و بررسی قرار داده اند و بر حسب اقتضای زمانی و مکانی موجود، بعضی از زوایای آن را تبیین کرده اند.

البته این سیرۀ عملی فقها به معنای اختصاص تغریر به این چند مبحث خاص نیست؛ چرا که این تأسیس و مطالبی که راجع به آن مورد بررسی قرار گرفته است، دارای خصوصیت عمومی است و در صورت وجود وحدت ملاک، قابل استفاده در دیگر مباحث فقهی است.

با توجه به مفاد مباحث فقها در مکاسب محرّمه و خیار عیب راجع به تبیین احکام تغریر، می توان چنین استنباط کرد که تعریف اصطلاحی تغریر در نزد فقها این گونه است:

ص: 148


1- . کتاب العین، ج4، ص346؛ صحاح اللغه، ج2، ص769؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج3، ص316؛ لسان العرب، ج5، ص13؛ القاموس المحیط، ج2، ص100؛ مجمع البحرین، ج3، ص303؛ تاج العروس، ج3، ص443.

«یکی از طرفهای معامله یا عقد به قصد فریب و در زیان افکندن طرف دیگر، نسبت به عیب موجود در کالا، به خصوص عیب پنهانی آن، سکوت کند و آن را به وی اعلام نکند».

بنابراین، گسترۀ تغریر در اصطلاح فقهی، بسیار محدودتر از گسترۀ تغریر در نزد اهل لغت است و اختصاص به فریب و در خطر و ضرر افکندنی دارد که با ترک فعل سکوت و عدم اعلام پدید می آید و دیگر انواع فریب و در خطر و ضرر افکندن، گرچه نوعی تغریر محسوب می شود، امّا دارای اصطلاح دیگری است و از نظر اصطلاحی، عنوان تغریر بر آنها اطلاق نمی شود.

مشهورترین مثالهایی که در این باره در کتابهای فقهی مطرح شده، «فروش روغن مایع نجس شده که مصرف خوراکی داشته باشد» یا «فروش کالای معیوب» یا «بیان نکردن عیب زوج یا زوجه در عقد ازدواج» است.

برای مثال، گفته شده است که فروشنده در هنگام فروش روغن مایع خوراکیِ نجس شده، وظیفه دارد نجس بودن آن را به خریدار اطلاع دهد؛ زیرا تغریر جاهل در محرمات، حرام است.

بنابراین، فروشنده مجاز نیست به دلیل سودجویی، سکوت کند و موضوع مزبور را که از امور پنهان است و خریدار، بدون اعلام فروشنده، نمی تواند از آن مطلع شود، به وی اعلام نکند و با تغریر و فریب خریدار و عدم اطلاع به وی، او را وارد معاملۀ زیانبار کند. مهمتر از آن این که با تغریر ایجادشده برای خریدار، وی را درمعرض خطر انجام فعلی که ازسوی شرع دارای حرمت واقعی است؛ یعنی خوردن روغنهای نجس، قرار دهد.

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

تأسیس تغریر نیز مانند هر تأسیس ممنوع دیگر، دارای عناصر سه گانه خاصی است که آن را از سایر تأسیسها متمایز می سازد. اکنون در اینجا عنصر قانونی یا تشریعی، مادی و روانی آن بررسی می شود.

ص: 149

الف. عنصر قانونی یا تشریعی
اشاره

ممنوع بودن تأسیس مزبور را می توان با استفاده از منابع و ادلۀ ذیل مورد بررسی قرار داد:

1. سنت

مستندات روایی که به طور کلی و با گسترۀ عام، دلالت بر پرهیز از فریبکاری در معامله می کند و پاره ای از آنها در مباحث گذشته بیان شد، از منابعی است که ممنوع بودن تأسیس تغریر را می توان از آن استنباط کرد. علاوه بر این که مدارک روایی ذیل نیز بر موضوع مزبور دلالت دارد:

1. «من باع و اشتری فلیحفظ خمس خصال و إلّا فلایشترینّ و لایبیعنّ: الربا و الحلف و کتمان العیب و الحمد إذا باع و الذمّ إذا اشتری»(1)؛ هرکس بخواهد خرید و فروش کند، باید از پنج خصوصیت ربا گرفتن، قسم خوردن، پوشاندن عیب کالا، ستایش کالا در هنگام فروش، و عیب گذاری کالا در هنگام خرید، بپرهیزد و الّا خرید و فروش نکند.

نهی پیامبر صلی الله علیه و آله ، ظهور در حرمت پوشاندن عیب کالا در هنگام معامله دارد و عدم اعلام عیب، به خصوص هنگامی که عیب پنهانی باشد، نوعی از مصادیق کتمان عیب است و حکم مزبور شامل آن می شود.

2. «قال سألته عن المرأة تلد من الزنا و لایعلم بذلک أحد إلّا ولیّها، أیصلح له أن یزوّجها و یسکت علی ذلک إذا کان قد رأی منها توبةً أو معروفاً؟ فقال: إن لم یذکر ذلک لزوجها، ثمّ علم بعد ذلک فشاء أن یأخذ صداقها من ولیّها بما دلّس علیه کان ذلک علی ولیّها و کان الصداق الذی أخذت لها... و إن شاء زوجها أن یمسکها فلا بأس»(2)؛ (حلبی می گوید:) از حضرت صادق علیه السلام

ص: 150


1- . وسائل الشیعه، ج12، ص284.
2- . همان، ج14، ص601.

دربارۀ زنی که از وی زنا سر زده بود و کسی جز ولیّ او خبر نداشت، سؤال کردم و پرسیدم آیا ولیِّ زن می تواند او را به ازدواج دیگری دربیاورد و نسبت به موضوع مزبور، هنگامی که زن توبه کرده یا نیکوکار شده، ساکت باشد؟ حضرت پاسخ دادند: ولیّ اگر موضوع را به همسر زن اطلاع ندهد و زوج بعد از ازدواج، از آن آگاهی پیدا کند، می تواند مهر زن را از ولیّ، به دلیل فریبکاری و تدلیسی که کرده، دریافت کند و این مهر، متعلق به زن است (و سپس از وی جدا شود) یا این که به همسری با او ادامه دهد.

عدم بیان و اعلام عیب زن از سوی ولیِّ او به مرد، بنا به فرمودۀ حضرت صادق علیه السلام فریبکاری محسوب می شود و قبلاً به تفصیل بیان شد که فریبکاری در عقد، غیر جایز و ممنوع است.

3. «عن أبی عبداللّه علیه السلام فی جرذ مات فی زیت، ما تقول فی بیع ذلک؟ فقال: بعه و بیّنه لمن اشتراه لیستصبح به»(1)؛ (معاویة بن وهب نقل می کند) شخصی از حضرت صادق علیه السلام راجع به حکم تکلیفی فروش روغن مایعی که موشی در آن افتاده و مرده است، سؤال کرد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: می توانی آن را بفروشی، امّا باید برای خریدار، افتادن و مردن موش در روغن و در نتیجه، نجس بودن آن را بیان کنی تا برای روشنایی استفاده کند.

موضوع مورد معامله در هر سیستم حقوقی باید دارای شرایطی باشد تا بتواند متعلق معامله واقع شود. این شرایط بر حسب نوع نظام حقوقی، فرق دارد. یکی از شرایط متعلق معامله در فقه و حقوق اسلامی - که شاید بتوان بیان کرد از شروط تأسیسی و اختصاصی این نظام حقوقی است و در نظامهای دیگر یا نیست و یا چگونگی آن تفاوت دارد- این است که مورد معامله، شی ء نجس غیر قابل تطهیر که دارای منافع محلّله نیست، نباشد.

ص: 151


1- . همان، ج12، ص66.

بر اساس شرط فوق، اشیای نجس العین و همچنین اشیایی که ذاتاً پاک است، امّا به دلیل تماس با یکی از نجاسات، نجس شده و غیر قابل تطهیر می باشد و در شمار اشیایی است که منافع محلّله ای برای آنها قابل تصور نیست، نمی تواند متعلق معامله قرار گیرد.

آنچه از این روایت، مورد استفادۀ حکم تکلیفی تأسیس تغریر می باشد، این است که حضرت، فروش روغن مایعی را که نجس شده، امّا دارای منافع محلّله است، به این شرط اجازه داده اند که فروشنده، افتادن موش و مردنش را در آن و نجس بودن روغن را که عیب و نقص در انتفاع برای آن محسوب می شود، به خریدار اعلام کند تا خریدار، روغن مزبور را در منافع محلّله ای که برای آن متصور است، مصرف کند. حال اگر فروشنده نخواهد نجس بودن روغن مزبور را به خریدار اعلام کند، نمی تواند آن را بفروشد و اگر این کار را مرتکب شود؛ یعنی روغن مزبور را بدون اعلام موضوع به خریدار بفروشد، تقصیر و تخطی کرده است و در نتیجه، فعل حرامی را انجام داده است.

این مدرک روایی، همان گونه که مشخص است، فقط بر حکم تکلیفی جواز فروش کالای معیوب، مشروط بر اعلام عیب آن و همچنین تخلف و تقصیر بودن فروش کالا بدون اعلام، دلالت می کند، امّا این که مسئولیت افرادی که مرتکب چنین تقصیر و تخلّفی شوند، چه خواهد بود، موضوعی است که در ادلۀ دیگر باید مورد بررسی قرار گیرد.

کیفیت دلالت روایت فوق بر جواز فروش روغن متنجس دارای منافع محلّله و وجوب اعلام نجس بودن آن، به این ترتیب است که عبارت «بعه» ظهور در جواز دارد، امّا این، جواز فروش مطلق نیست؛ چرا که عبارت «بیّنه لمن اشتراه» به عنوان قیدی متصل، اطلاق را مقید به آنجایی ساخته که فروشنده، متنجس بودن آن را به خریدار اعلام کند و چون عبارت «بیّنه» صیغۀ امر است، ظهور در وجوب دارد.

ص: 152

حال اگر نجس شدن اشیایی که قابل تطهیر نباشد، از نظر عرف یا بنای عقلا یا سیرۀ متشرعه، عیب پنهانی و موجب نقص در انتفاع کالا محسوب گردد(1)، می توان حکم موجود در روایت را که خاص فروش روغن متنجس است، با استفاده از وحدت ملاک، به دیگر عیوب پنهانی تسرّی داد و بیان کرد که فروش کالای دارای عیب یا عیوب پنهانی، در صورتی که فروشندۀ وجود آن عیب یا عیوب را به خریدار اعلام کند، جایز است و اگر وجود عیب یا عیوب پنهان را به خریدار اعلام نکند، نمی تواند آن کالا را بفروشد. حال اگر فروشنده ای از این موضوع که دارای حکم تکلیفی وجوب است، تخطّی کند و کالای مزبور را بدون اعلام عیب یا عیوب پنهان آن بفروشد، ممنوع محرّمی را انجام داده که دارای مسئولیت کیفری است و فاعل آن استحقاق عقاب دنیوی و اخروی را خواهد داشت. علاوه بر این که با استفاده از ادلۀ دیگر می توان مسئولیتهای مدنی فاعل مزبور را مورد بررسی قرار داد و راههای جبران خساراتی را که ممکن است به خریدار وارد گردد، مشخص کرد که در آینده به تفصیل بیان خواهد شد.

4. «... و أعلمهم إذا بعته»(2)؛ هنگامی که روغن دارای عیب را می خواهی بفروشی، عیب آن را به خریدار اعلام کن.(3)

2. استدلال و آرای فقها

عیب موجود در کالا ممکن است پنهان یا آشکار باشد. علاوه بر آن، فروشنده یا از عیب موجود در کالا تبرّی می جوید یا نه. از تداخل این حالات با یکدیگر، اَشکال متفاوتی برای کالای معیوب به وجود می آید. وجود این

ص: 153


1- . مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص36.
2- . وسائل الشیعه، ج12، ص66.
3- . همین اثر، ص151.

اَشکال متفاوت از یک سو و درستی یا نادرستی اطلاق عنوان غش و عمل نیرنگ آمیز بر فروش کالای دارای عیب پنهان، در صورتی که فروشنده از معیوب بودن آن آگاه باشد و آن را اعلام نکند، از سوی دیگر، باعث گردیده تا در آرای فقها، راجع به حکم اعلام عیب موجود در کالا، تفاوتهایی دیده شود و به اقسام ذیل تقسیم گردد:(1)

1. استحباب اعلام، مطلقاً(2):

عبارت بعضی از فقها بیانگر این موضوع است که آنان به حکم تکلیفیِ غیر امری استحباب، برای اعلام عیب موجود در کالا هنگام فروش قائلند. از این فقها می توان علامۀ حلی را نام برد. وی در برخی از کتابهای فقهی خویش چنین می گوید: «ینبغی إعلام المشتری بالعیب، أو التبرّء مفصّلاً»(3)؛ سزاوار است فروشنده در هنگام فروش، عیب کالا را اعلام کند یا به صورت تفصیلی از آن تبرّی جوید.

عبارت «ینبغی» غالباً در معنای غیر آمرانه به کار می رود و دارای معنای استحباب است. شارحان کلام علامه نیز با استفاده از این موضوع، مراد از عبارت «ینبغی» را همان معنای غالبی استحباب برشمرده اند(4) و قرینه و مؤید چنین دلالتی را رأی علامۀ حلی راجع به تبرّی تفصیلی از عیوب بیان می کنند؛ چرا که علامه در بیان خود آورده است: «و یا این که از عیوب کالا به صورت تفصیلی تبرّی جوید» و از آنجا که وی تبرّیِ تفصیلی جستن را مستحب می داند، در نتیجه، به قرینۀ آن، «ینبغی» در صدر کلام وی نیز دلالت بر

ص: 154


1- . جواهر الکلام، ج3، ص246؛ مفتاح الکرامه، ج10، ص1081؛ المکاسب، ج14، ص73؛ البیع، ج5، ص86؛ مصباح الفقاهه، ج7، ص171؛ منهاج الفقاهه، ج6، ص144.
2- . السرائر، ج2، ص296؛ شرائع الاسلام، ج3، ص83؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص525 و538.
3- . قواعد الاحکام، ج2، ص74.
4- . جامع المقاصد، ج4، ص333؛ مفتاح الکرامه، ج10، ص1081.

استحباب خواهد کرد، و الّا بین بیان علامه دربارۀ تبرّیِ تفصیلی، تعارض پیش می آید.

2. وجوب اعلام، مطلقاً(1):

عبارت بعضی دیگر از فقها گویای این است که اعلام عیب کالا به هنگام فروش، دارای حکم تکلیفی وجوب است؛ برای مثال، شیخ طوسی رحمة الله چنین می گوید: «من باع شیئاً فیه عیب لم یبیّنه فعل محظوراً»(2)؛ هرکس کالایی را که دارای عیب است، بفروشد و عیب آن را بیان نکند، فعل محظور و حرامی را انجام داده است.

3. وجوب اعلام، در صورت عدم تبرّی از عیب(3):

پاره ای دیگر از فقها وجوب اعلام عیب کالا را در موقع فروش، منوط به این می دانند که فروشنده از وجود عیب در کالا تبرّی نجسته باشد. شیخ طوسی رحمة الله در این باره می گوید: «إذا کان لرجل مال فیه عیب فأراد بیعه وجب علیه أن یبیّن للمشتری عیبه و لایکتمه أو یتبرّء إلیه من العیوب»(4)؛ هرگاه شخص، مال معیوبی داشته باشد و بخواهد آن را بفروشد، واجب است عیب آن را به خریدار بگوید و آن را مخفی نسازد یا این که از عیوب موجود در کالا تبرّی بجوید.

4. وجوب اعلام، در صورت پنهان بودن عیب:

نظر فقهیِ دیگری که در این باره وجود دارد، این است که اعلام در صورتی واجب است که عیب موجود در کالا پنهان باشد. به بیانی دیگر،

ص: 155


1- . المبسوط، ج2، ص138؛ الخلاف، ج3، ص125.
2- . المبسوط، همان.
3- . المبسوط، ج2، ص126؛ قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج2، ص56؛ تحریر الاحکام، ج1، ص183؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص287.
4- . جامع المقاصد، ج4، ص333؛ مسالک الافهام، ج3، ص285؛ مفتاح الکرامه، ج10، ص1081.

وجوب اعلام، در صورتی است که عیب در کالا به گونه ای باشد که به مجرد ملاحظات یا آزمایشهای متعارف، آشکار نشود.

مرحوم محقق کرکی از طرفداران این دیدگاه فقهی است. وی نظر خویش را در ضمن شرح کتاب قواعد الاحکام علامۀ حلی چنین بیان می کند:

ظاهراً مقصود علامۀ حلی از عبارت «ینبغی» در جملۀ «ینبغی إعلام المشتری بالعیب أو التبرّء مفصلاً» استحباب؛ یعنی همان معنایی که عبارت «ینبغی» غالباً در آن استعمال می شود، است و مؤید بر آن این است که وی تبرّیِ مفصل موجود در عبارت را هم مستحب می داند. این استحباب اعلام عیب به خریدار در هنگام فروش، مربوط به عیب غیرپنهان است، امّا در صورتی که عیب پنهان باشد، اعلام عیب آن واجب است.(1)

5 . وجوب اعلام در صورت پنهان بودن عیب و عدم تبرّی از آن:

این نظر فقهی که متأخر از نظریه های دیگر می باشد، برگرفته از دو نظریۀ سوم و چهارم است که از سوی شهید اول طرح گردیده است. وی چنین می گوید: «و یجب علی البائع الإعلام بالعیب الخفیّ علی المشتری إن علمه البائع لتحریم الغشّ و لو تبرّأ من العیب سقط الوجوب»(2)؛ بر فروشنده واجب است که عیب پنهان کالا را در صورتی که از آن اطلاع دارد، به خریدار اعلام کند؛ زیرا غش و نیرنگ زدن به دیگران، حرام است و اگر فروشنده از عیب یا عیوب مزبور تبرّی بجوید، وجوب اعلام ساقط می گردد.

پس از تبیین دیدگاههای فقهیِ پنجگانۀ فوق راجع به حکم تکلیفی اعلام عیب موجود در کالا، چنین به نظر می رسد که با بررسی مبانی صاحبان دیدگاههای مزبور و تعمّق در قراین کلامی و مقامی عبارت بیان شده و

ص: 156


1- . جامع المقاصد، ج4، ص333.
2- . الدروس الشرعیه، ج3، ص287.

همچنین تفحّص در شرحهایی که راجع به چنین متونی نگاشته شده، مشخص می شود تفاوت موجود در بین این دیدگاهها، ظاهری و ناشی از الفاظ است و در واقع و نفس الامر، آنها دارای وحدت مفهومی اند و فقهای مزبور در مقام بیان دیدگاه واحدی؛ یعنی همین دیدگاه تکامل یافتۀ اخیر می باشند.

مؤید این مدعا و جمع بین آرای فقها این است که مبنای آنان در وجوب اعلام عیب یا عدم آن، صدق اطلاق معنی و مفهوم لغوی غش بر عدم اعلام مزبور می باشد. به این ترتیب که اگر اطلاق معنای لغوی غش؛ یعنی نیرنگ زدن و فریب دادن بر عدم اعلام عیب موجود در کالا از سوی فروشنده در هنگام معامله صادق باشد، چون فریبکاری معامله کننده حرام است، اعلام، واجب می گردد و اگر صادق نباشد، اعلام، غیر واجب است. عدم اعلام عیب پنهانِ موجود در کالا هنگام معامله، در صورتی که فروشنده از آن اطلاع دارد، از مواردی است که عنوان لغوی غش به روشنی بر آن صدق می کند.

بنابراین، اعلام عیب پنهانِ کالا واجب است، اما دربارۀ عیب آشکار، اطلاق عنوان مزبور بر آن، دشوار به نظر می رسد و در بین عرف، چنین استعمالی متداول نیست؛ در نتیجه، اعلام عیب آشکار بر اساس مبنای فقهی صاحبان آرا واجب نخواهد بود. اگرچه اعلام چنین عیبی از سوی فروشنده، حسن نیّت، شرافت و صداقت فروشنده را در معامله نشان می دهد که سزاوار تحسین است و بر حسن کمال معامله می افزاید.

ب. عنصر مادی
اشاره

اجزایی که عنصر مادی تغریر را ایجاد می کند، عبارت است از:

1. فعل ممنوع

تأسیس ممنوع فوق از تأسیسهای عمدی است که در اثر ترک فعل عدم

ص: 157

اعلام عیب موجود در کالا از سوی معامله کننده آگاه به وجود می آید و در قسمت اجماع عنصر قانونی تأسیس مزبور، گذشت که چه نوع اعلام عیبی مقصود است و حداقلِّ ترک فعل در این باره، اعلام نکردن عیب پنهان در صورت تبرّی نجستن معامله کننده است.

2. موضوع

موضوع یا آنچه حکم تکلیفی و وضعی بر آن قرار می گیرد، جنس و وصف معامله است.

ج. عنصر روانی

تأسیس ممنوع تغریر که در اثر ترک فعل به وجود می آید، از تأسیسهای عمدی است و حکم تکلیفیِ آن، مقید به حصول نتیجه نیست و با احراز عمد عام مرتکب، مبنی بر آگاهی وی به ممنوعیت و غیر مجاز بودن ترک فعلی که انجام می دهد، تحقق پیدا می کند، امّا حکم وضعیِ آن، مقید به نتیجه و حصول منفعت ناروا از طرف مرتکب یا دیگری و ورود زیان ناروا به طرف دیگر معامله است.

مبحث ششم: غبن

گفتار اول: تعریف

«غبن» در معانی متعددی؛ همچون «گذشتن از کنار کسی و ندیدن و یا به خاطر نیاوردن وی»، «پنهان کردن غذا برای روز سختی» و «فریب دادن کسی در خرید و فروش» به کار رفته است.(1)

ص: 158


1- . کتاب العین، ج4، ص425؛ صحاح اللغه، ج6، ص2176؛ لسان العرب، ج13، ص309؛ القاموس المحیط، ج4، ص253؛ مجمع البحرین، ج3، ص293؛ تاج العروس، ج9، ص293.

معنایی که با موضوع معامله تناسب دارد، معنای اخیر؛ یعنی «فریب دادن کسی در خرید و فروش» است و بدون تردید، این واژه و مفهوم، دارای بار منفی است و بیانگر خیانت، نیرنگ و خباثت درونی فاعل آن نسبت به دیگری می باشد.

غبن، اصطلاحاً به فعلی اطلاق می شود که طرف معامله، کالایی را به قیمتی افزونتر از ارزش اقتصادی آن معامله کند. برای مثال، شیخ مرتضی انصاری، غبن را اصطلاحاً چنین تعریف کرده است: «تملیک ماله بما یزید علی قیمته مع جهل الآخر»؛ واگذار کردن مال به دیگری، به قیمتی بیشتر از آنچه می ارزد؛ بدون این که طرف دیگر از قیمت واقعی آگاه باشد.

عمل مزبور، گرچه ممکن است بدون نیرنگ کاری تحقق پذیرد، امّا غالباً توأم با نیرنگ کاری و فریب از سوی مالک کالاست. به همین سبب، برای حمایت از زیان دیده و جلوگیری از زیانی که ممکن است به وی وارد شود یا جبران زیانی که وارد شده است، حق خیار به وی داده شده تا سرنوشت معامله را در جهت تعادل، رقم بزند.

مثلاً، فروشنده ای با سوء استفاده از ناآشنایی خریدار نسبت به بازار و قیمتها، کالایی را که هزار تومان می ارزد، با زبان بازی و زمینه سازی، به مبلغ سه هزار تومان بفروشد. در این مثال، علاوه بر حکم تکلیفی و مسئولیت کیفری مرتکب، مغبون حق دارد سرنوشت معامله را تعیین کند و معامله را با همین ساختار، امضا یا آن را بر هم زند.

گفتار دوم: عناصر تشکیل دهنده

اشاره

تأسیس مزبور همانند سایر تأسیسهای ممنوع، دارای عناصر سه گانه است. عنصر قانونی یا تشریعی، عنصر مادی و روانی آن به ترتیب ذیل عبارت است از:

ص: 159

الف. عنصر قانونی یا تشریعی
اشاره

حرمت تأسیس مزبور را می توان با استفاده از منابع و ادلۀ ذیل استنباط کرد:

1. سنّت

پاره ای از روایات که ظهور در ممنوعیت تأسیس غبن دارد، عبارت است از:

«غبن المسترسل سحت»(1)؛ فریب دادن کسی که به دیگری اعتماد کرده، حرام است.

مراد از واژۀ «غبن» به کار رفته در فرمایش حضرت صادق علیه السلام که دلالت و ظهور در حرمت دارد، بیشتر مفهوم لغوی آن؛ یعنی فریب دادن یک فرد نسبت به فرد دیگری است که به او اعتماد کرده است و این، اختصاص به خرید و فروش و معامله کنندگان ندارد، امّا فریبکاری فروشندگان نسبت به خریداران در قیمت کالایی که عرضه کرده اند نیز مصداقی از غبن مزبور است و حکم عام روایت فوق، آن را نیز شامل می شود.

البته برخی غبن مزبور را در خصوص فریبکاری فروشندگان نسبت به خریداران در قیمت کالا معنی کرده اند و روایت را چنین ترجمه کرده اند: «غبن الذی یوثق و یعتمد علی الإنسان فی قیمة المتاع حرام»(2)؛ غبن کسی که اطمینان و اعتماد بر انسان (فروشنده) در قیمت کالا کرده، حرام است.

روایت دیگری در همین باره وجود دارد که دامنۀ آن محدودتر است و بر حرمت فریب افراد مؤمن تصریح دارد. در روایت مزبور آمده است: «غبن المؤمن حرام»(3)؛ فریب دادن کسی که ایمان آورده، حرام است.

ص: 160


1- . محمد کلینی، اصول کافی، تحقیق علی اکبر غفاری، ج5، ص153؛ محمد بن علی بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج3، ص272؛ وسائل الشیعه، ج12، ص293.
2- . همان.
3- . همان.

البته اگر معنای غبن را همان فریبکاری فروشنده در قیمت کالا و فروش آن به قیمتی بیشتر از آن بدانیم، روایت مزبور بر حرمت فریبکاری فروشندگان نسبت به مؤمنان در قیمت کالا دلالت می کند و بیانگر حکم تکلیفی آمرانۀ حرمت آن است.

2. اجماع

فقها غبن در معامله و به بیانی دیگر، تفاوت نامتعارف بین دو عوض را حتی در صورتی که خدعه و نیرنگی از سوی معامله کنندگان مطرح نباشد، مثل آنجا که فروشنده و خریدار، هر دو از غبنی بودن معامله آگاهی نداشته باشند، از عوامل تزلزل معامله و برهم خوردن ویژگی الزام معامله می دانند(1)، چه رسد به این که این غبن و تفاوت نامتعارف بین دو عوض، عمداً ایجاد شود که در این صورت، به طریق اولی، آنها چنین عملی را اجازه نداده اند و معاملۀ مزبور را غیر لازم می دانند.

حرمت اعمالی که موجب ایجاد غبن در معامله و بر هم خوردن تعادل دو عوض گردد و همچنین غیر لازم بودن چنین معامله ای در بین فقها مشهور و اجماعی است.(2)

ب. عنصر مادی
اشاره

اجزای عنصر مادی غبن به دو قسم قابل تقسیم است:

1. فعل ممنوع

برای این که تأسیس ممنوع مزبور وجود خارجی پیدا کند، معامله کننده

ص: 161


1- . منهاج الفقاهه، ج6، ص235.
2- . المهذّب البارع، ج1، ص361؛ غنیة النزوع، ص224؛ شرائع الاسلام، ج2، ص277؛ الدروس الشرعیه، ج3، ص275؛ جامع المقاصد، ج4، ص405؛ البیع، ج4، ص265؛ منهاج الفقاهه، ج6، ص235.

باید رفتار فیزیکی خارجیِ فریبکارانه و خیانت آمیزی انجام دهد؛ به گونه ای که طرف دیگر فریب خورده، کالا را به بیشتر از قیمت واقعی آن خریداری کند. البته باید این تفاوت، نامتعارف باشد.

2. موضوع

موضوع تأسیس غبن، ارزش اقتصادی کالای مورد معامله است؛ با این توضیح که ارزش اقتصادی هر کالایی غالباً مجموع هزینه ها به علاوه سود متعارف است. هرگاه فروشندۀ این جزء دوم؛ یعنی سود را از حالت متعارف آن خارج کند، بهایی را که خریدار بابت کالا می پردازد، نامتعارف و غبنی محسوب می شود، به خصوص هنگامی که این نامتعارف بودن ارزش اقتصادی، به دلیل فعل خدعه آمیز فروشنده باشد که قبح آن مضاعف می گردد.

ج. عنصر روانی

تأسیس ممنوع غبن، از تأسیسها و جرایم عمدی است و با احراز عمد عام مرتکب، مبنی بر معرفت او به غیرمجاز بودن عملی که انجام داده است و همچنین سوء نیّت وی، حکم تکلیفیِ حرمت به آن تعلق می گیرد؛ بدون این که نیازی به احراز تحصیل منفعت از سوی مرتکب برای خود یا دیگری باشد.

امّا باید توجه داشت که برای تعلق گرفتن حکم وضعی عدم لزوم معامله و متزلزل شدن سرنوشت معامله و حق جبران زیان ناروا یافتن طرف دیگر معامله، احراز تحصیلِ منفعت نامشروع مرتکب برای خود یا دیگری، ضروری است.

پس از آنکه مستدلاً بیان شد قانون گذار اسلامی (شارع) معامله کنندگان را از انجام تأسیسهایی مانند تدلیس، غش، نجش، تطفیف، تغریر و غبن برحذر داشته است، معلوم می گردد که استفاده از این امور برای تصرف، دستیابی و

ص: 162

مالک شدن اموال دیگران، نامشروع و نارواست و این راهها مصادیقی از راههای باطلی خواهد بود که شارع در آیۀ شریفۀ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ...﴾(1)از آنها نهی کرده است. در نتیجه، عمومیت و اطلاق آیۀ مزبور نیز می تواند برای ممنوع بودن تأسیسهای مزبور مورد استناد قرار گیرد و استفاده از این راههای باطل را موجب مالک شدن بدون جهت و استیفای ناروا دانست که مورد تأیید شرع نیست.

ص: 163


1- . نساء/ 29.

ص: 164

نتیجه گیری

اشاره

در بخشهای پیشین، معلوم شد که قانون گذار اسلامی (شارع) برای حفظ مصالح و مقتضیاتی مانند این که عقد خرید و فروش، یک ابزار مفید و کارآمد برای ساماندهی روابط اقتصادی افراد جامعه محسوب شود و به شایستگی، راهی متعارف و عادلانه برای مبادلۀ عوضهای مورد معامله به وجود آورد و در نهایت، حقوق معامله کنندگان در ضمن آن، به خصوص زمانی که دارای تواناییها و شرایط اجتماعی، اقتصادی و فنّی یکسان نیستند، حفظ شود، رعایت اصولی را گرچه در ضمن عقد به آنها تصریح نشده باشد، مفروضٌ عنه و لازم دانسته است و در مقابل، به وسیلۀ حکم تکلیفی حرمت، معامله کنندگان را از انجام تأسیسهایی که به آن اصول آسیب وارد خواهد کرد، برحذر داشته است.

اکنون بحث در این است که اگر خریدار یا فروشنده ای بنا به دلایلی، یک یا چندی از تأسیسهای مزبور را با علم به ممنوع بودن آنها مرتکب گردد و در نتیجه، معامله ای بر پایۀ سوء عرضه شکل گیرد، مرتکب آن، چه مسئولیتهایی

ص: 165

پیدا می کند؟ چه حکم وضعی ای در اثر فعل مزبور به معامله تعلق می گیرد؟ و در اثر به وجود آمدن چنین وضعیتی، طرف دیگر معامله که ناآگاه از فعل معامله کننده متخلّف بوده است، از چه حقوقی برخوردار خواهد شد؟

در این قسمت سعی می شود با استناد به منابع و ادلۀ فقهی و آنچه در بخشهای پیشین مورد بررسی قرار گرفت، موضوعاتی مانند مسئولیت مرتکب تأسیس یا تأسیسهای ممنوع در معامله، حکم وضعی معامله ای که در آن، تأسیس یا تأسیسهای ممنوعی انجام پذیرفته است و همچنین حقوق معامله کنندگانی که فریب داده شده اند، به ترتیب زیر مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد:

الف) مسئولیتهای مرتکبان تأسیسهای ممنوع در معامله

اشاره

قرار گرفتن انسانها در کنار یکدیگر و به وجود آمدن جوامع، باعث گردید که افراد جامعه در این زندگی مشترک اجتماعی، نسبت به یکدیگر تعهداتی پیدا کنند؛ تعهداتی از قبیل تعهد به رعایت امنیت و سلامت دیگران، تعهد به رعایت شخصیت و حرمت آنان، تعهد به حفظ منزلت مالکیت دیگران، تعهد به حسن نیت و درستکاری در معامله، تعهد به رعایت قسط و عدالت معاوضی در معامله، تعهد به عدم سوء استفاده از اعتماد معامله کنندگان. همچنین تکلیف پیدا کرده اند مسئولیت اعمال متخلّفانه ای را که از آنها سرمی زند و باعث نقض این تعهدها می گردد، بپذیرند؛ اعم از این که مسئولیت مزبور، جنبۀ کیفری، مدنی یا کیفری و مدنی توأمان با یکدیگر داشته باشد.

با توجه به ادلّه و استدلالهایی که در بخش دوم مطرح شد، معلوم گشت اصولی همانند اصل قسط، اعتماد، تراضی، عرضۀ واقعیت کالا و تساوی عوضین، در شمار تعهدهایی قرار دارد که شارع، اعتبار آنها را امضا کرده است و به این وسیله، فروشندگان و خریداران را ملزم ساخته است تا برای حفظ نظم

ص: 166

و سلامتِ روابط مالی و معاملی، خود را در مقابل یکدیگر متعهد ببینند و از سوی دیگر، با توجه به ادلّه و استدلالهایی که در بخش سوم بیان شد، مشخص گشت در فقه امامیه تأسیسهایی مانند تدلیس، غش، نجش، تطفیف، تغریر و غبن به دلیل این که نوعاً دارای ماهیت زیانبار و فسادانگیزند، دارای حکم تکلیفی اقتضایی (آمرانه) حرمتند و اگر کسی تأسیس یا تأسیسهایی از آنها را انجام دهد، بدون تردید، یک یا چند از اصول و تعهدهای مزبور را نقض خواهد کرد. در نتیجه، اگر معامله کننده، این تأسیس یا تأسیسهای ممنوع را مرتکب شود، در صورتی که مقتضی موجود باشد و مانعی هم وجود نداشته باشد، دارای مسئولیت شده است و باید آن را بپذیرد.

مسئولیتهایی که مرتکب مزبور ممکن است در اثر ارتکاب تأسیس یا تأسیسهای ممنوع پیدا کند، عبارت است از:

1. مسئولیت کیفری

اشاره

برای تبیین مسئولیت کیفری مرتکبان تأسیسهای ممنوع معاملی در فقه امامیه، طرح و بررسی مباحثی به ترتیب زیر ضروری به نظر می رسد:

یک. تعریف جرم، مجرم و مسئولیت کیفری

بر پایۀ منابع و ادلۀ فقهی، هر فعل یا ترک فعلی که بر خلاف حکم تکلیفیِ امریِ وجوب یا حرمتِ معین و ابلاغ گردیده از سوی قانون گذار اسلامی (شارع) انجام پذیرد، فعل حرام و جرم است و هر کس چنین کند، به دلیل این که خلاف امر و مصالح مورد نظر شارع و منافع و مصالح اجتماعی و نظم عمومی عمل کرده، گناهکار و مجرم است و سزاوار مجازات متناسب با آن می گردد. در نتیجه، حکومت اسلامی و جامعه می تواند علیه چنین مرتکبی، مجازات معین و مورد نظرِ شرع را به اجرا درآورد و مرتکب مزبور باید سزای

ص: 167

نقض تعهد و فعل ممنوعی را که انجام داده است، پذیرا باشد؛ مگر این که مسئولیت کیفریِ وی به دلیل عاملی از عوامل مصرّح رافع مسئولیت؛ مانند اکراه، اضطرار و دفاع مشروع، زایل شود.

این استحقاق مجازات پیدا کردن، همان موضوعی است که امروز، از آن با عنوان مسئولیت کیفری یاد می شود.

دو. منابع و ادلۀ مسئولیت کیفری

بر مبنای متون فقهی، اصل بر اباحه است؛ به این معنی که انسانها آزادند هر فعلی را که دوست دارند، انجام دهند یا آن را ترک کنند و برای این که نسبت به فعلی تکلیف یا مسئولیت داشته باشند، باید دلیلی موجود باشد تا آن را اثبات کند. دلایل تکلیف فروشندگان و خریداران در رعایت اصول حاکم بر معامله و پرهیز از تأسیسهای ممنوع، در بخشهای دوم و سوم بیان شد. در اینجا دلایل مسئولیت کیفری مرتکبان تأسیسهای ممنوع و ناقضان اصول، مورد بررسی قرار می گیرد.

مسئولیت کیفری مرتکبان هر فعل حرامی؛ از جمله تأسیسهای ممنوع معاملی را می توان با استفاده از دلیلهای روایی زیر استنباط کرد:

1. «إنّ اللّه عزّوجلّ، جعل لکلّ شی ء حدّاً و جعل علی من تعدّی حدّاً من حدود اللّه (عزّوجلّ) حدّاً...»(1)؛ خداوند برای هر امری، حدّی (حکمی یا قانونی) قرار داده است و هر کس به حدّی (حکمی یا قانونی) از حدود خداوند (احکام یا قوانین الهی) تجاوز کند، برای او حدّی (مجازاتی) قرار داده است.

2. «إنّ لکلّ شی ء حدّاً و من تعدّی ذلک الحدّ کان له حدّ»(2)؛ برای هر امری،

ص: 168


1- . وسائل الشیعه، ج18، ص310.
2- . همان، ص311.

حدّی (حکم و مقرراتی) وجود دارد و هر کس آن حدّ (حکم و مقررات) را مورد تجاوز قرار دهد، حدّ (مجازات) دارد.

واژۀ «حدّ» در لغت به معانی چندی مانند «حدّ فاصل میان دو چیز»، «مکان، ناحیه، سوی، جانب»، «نهایت هر چیز»، «مجازاتی که گناهکار را از بازگشت به گناه بازمی دارد و موجب تأدیب و عبرت دیگران نیز می شود»، «پیوسته و چسبیده بودن شی ء به شی ء دیگر»، «لبۀ شمشیر و مانند آن»، «تندی و تیزی شراب»، «سختی و هیبت و شدّت مرد از خشم» و «تعریف منطقیِ هر چیزی که شامل جمیع افراد آن چیز و مانع دخول اغیار باشد» به کار می رود.(1)

بنابراین، واژۀ «حدّ» مشترک لفظی بین چند معنی است و وقتی که دو یا چندی از این لفظ در یک عبارت قرار بگیرد، در صورتی که قرینه ای در خصوص معنایی خاص از آن وجود داشته باشد، باید آن را در آن معنی استعمال کرد؛ با وجود این که ممکن است واژۀ «حدّ» بعدی موجود در همان عبارت را که با فاصلۀ کمی از آن آمده است، با معاضدت از قرینۀ دیگری، در معنای متفاوت با معنای «حدّ» نخست به کار گرفت.

در پایان روایات فوق بیان شده است: هر کس به حدّی (حکم یا مقرراتی) که از سوی پروردگار معین و ابلاغ شده، تجاوز کند و فعلی مخالف آن انجام دهد، سزاوار کیفر است و مسئولیت کیفری دارد.

منطوق کلام در هر دو روایت، عام و مطلق است و تنها بیانگر آن است که هر کس مقرراتی از مقررات الهی را نادیده بگیرد و از آن تجاوز کند، سزاوار مجازات و مسئولیت کیفری است، امّا دربارۀ نوع و میزان؛ یعنی کیفیت و

ص: 169


1- . کتاب العین، ج3، ص19؛ صحاح، ج2، ص462؛ لسان العرب، ج3، ص140؛ مجمع البحرین، ج1، ص471؛ تاج العروس، ج2، ص321؛ لغتنامۀ دهخدا، ج5، ص7715.

کمیت مسئولیت کیفری، سخنی به میان نیامده است و باید از دیگر ادلّه در این خصوص یاری گرفت و کیفیت و کمیت کیفر را از آنها استنباط کرد.

نتیجه این که فقها با استفاده از ادلۀ فوق و دیگر ادلۀ فقهی، نفس موضوع مسئولیت کیفری داشتن فاعل چنین فعلی را مورد حکم قرار داده اند و حتی برخی بر آن ادعای اجماع کرده اند.(1) برای مثال، شیخ طوسی رحمة الله در این باره می گوید: «کلّ من أتی معصیة لایجب بها الحدّ فأنّه یعزّر...»(2)؛ هر کس معصیتی (فعل حرامی) را انجام دهد که سزاوار مجازات از نوع مجازاتهای حدّی نباشد، مجازات تعزیری می شود.

بنا بر دیدگاه وی، فاعل چنین فعلی دارای مسئولیت کیفری است و برای بازداشتن وی و دیگران، در صورتی که فعل او دارای مجازاتی از نوع مجازاتهای حدّی نباشد، باید مجازات از نوع تعزیری علیه وی اعمال شود.

و یا محقق حلی رحمة الله می گوید: «کلّ من فعل محرّماً أو ترک واجباً فللإمام تعزیره بما لایبلغ الحدّ و تقدیره إلی الإمام»(3)؛ هر کس کار حرامی (ممنوعی) انجام دهد و یا واجبی را ترک کند، وظیفۀ امام است که او را به اندازه ای که به مقدار مجازاتهای حدّی نرسد، مجازات تعزیری کند و تعیین مقدار آن با تشخیص امام (یا حاکم شرع) است.

مؤید دیگر، بیان علامۀ حلی رحمة الله است، هنگامی که می گوید: «التعزیر یجب فی کلّ جنایة لا حدّ فیها...»(4)؛ (مجازات) تعزیر در هر جرمی که (مجازات از نوع) حدّی ندارد، الزامی است.

این دیدگاه فقهی، تا بدان پایه پیش رفته است که به صورت یک قاعدۀ

ص: 170


1- . سیدمحمد حسینی شیرازی، الفقه، ج87، ص414.
2- . المبسوط، ج8، ص69.
3- . شرائع الاسلام، ج4، ص948.
4- . تحریر الاحکام، ج2، ص239.

فقهی با عناوینی مانند «کلّ من خالف الشرع فعلیه حدّ أو تعزیر»(1) یا «التعزیر لکلّ عمل محرّم (لا حدّ فیها)»(2) مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است.

همان گونه که در فصل سوم بیان شد، تأسیسهای ممنوع از افعال حرام و معاصی است؛ در نتیجه، گسترۀ استدلالهای فوق، آنها را دربرمی گیرد و بدون تردید، حکم مسئولیت کیفری دارا بودن راجع به کسانی که آنها را انجام دهند، جریان پیدا می کند.

سه. کمیت و کیفیّت مسئولیت کیفری

بدیهی است که این تأسیسهای ممنوع، از قسم جرایم و جنایاتی نیست که کیفیت و کمیت مسئولیت کیفری آنها به طور معین و قطعی، از جانب شارع (قانون گذار اسلامی) تعیین شده باشد؛ چرا که نوع و مجازات جرایمی چون قتل، شرب خمر و ضرب و جرح، معین شده است و ادلۀ آنها تأسیسهای مزبور را دربرنمی گیرد. در نتیجه، به موجب قواعد مذکور و بدون هیچ گونه اختلافی، مجازاتهایی از نوع مجازاتهای تعزیری، علیه دارندگان مسئ-ولیت کی-فری مزبور باید اعمال شود؛ امّا در این که نوع و میزان این مجازاتها چگونه باشد و چه کسی آنها را می تواند مشخص سازد، دو دیدگاه فقه-ی زیر وجود دارد:

دیدگاه اول: تعیین نوع و میزان تعزیر به عهدۀ قاضی است.

پاره ای از فقها بر این عقیده اند که تعیین نوع و میزان مجازات تعزیری دارندگان مسئولیت کیفریِ چنین افعال ممنوعی به صلاحدید حاکم؛ یعنی قاضی پرونده است و از اختیارات قضایی قضات محاکم به شمار می آید. اینان به قاعدۀ فقهی «التعزیر بما یراه الحاکم» و ادلۀ اثباتی آن استدلال می کنند و

ص: 171


1- . وسائل الشیعه، ج18، ص309.
2- . سیدمصطفی محقق داماد، قواعد فقه (بخش جزایی)، ج4، ص414.

آن را به این گونه تفسیر می کنند که تعیین نوع و اندازۀ تعزیر، به نظر و صلاحدید قاضی بستگی دارد و القای نظر بر حاکم (قاضی) و الزام او بر نوع یا مقدار معین را خلاف شرع و موجب تعطیلی تعزیر مناسب و گاه موجب ظلم بر تعزیرشونده می دانند.(1)

دیدگاه دوم: تعیین نوع و میزان تعزیر به عهدۀ مدیریت جامعه است.

پاره ای دیگر از فقها با استفاده از مدارک روایی، چنین استنباط می کنند که انواع مجازاتهای تعزیری و اندازۀ حداقلی و حداکثری آنها می تواند با توجه به شرایط زمان و مکان ارتکاب افعال ممنوع، از جمله تأسیسهای ممنوع و درجۀ اهمیت و تأثیرگذاری نوع افعال مزبور بر روابط اجتماعی و مالی افراد جامعه، از ناحیۀ رهبری و مدیریت حکومتی جامعۀ اسلامی مشخص و معین گردد.(2)

اینان با اشکال وارد ساختن به ادلۀ طرفداران دیدگاه اوّل، استدلالهای دیگری را در این زمینه ارائه می کنند و قائلند که تعیین انواع و میزان مجازاتهای تعزیری، حسب مدارکی روایی؛ مانند: «... شاهد دروغگو تازیانه می خورد، امّا مقدارش معین نیست و طبق نظر امام می باشد...»(3) و «... مقدار مجازات تعزیر، طبق رأی والی است که نسبت به گناه مجرم و قدرت بدنی وی می سنجد...»(4) و دیگر ادلۀ تعیین کنندۀ انواع مجازاتهای تعزیری، در فرض

ص: 172


1- . همان، ص234 و برای ملاحظۀ نظر فقهای معاصر در این خصوص، مراجعه شود به نظر فقهای شورای نگهبان، مورخ 30/5/1361 راجع به لایحۀ «حدود، قصاص و مقررات آن» و «لایحۀ تعزیرات»، مورخ 21/10/1362 و نامۀ فقهای شورای نگهبان به حضرت امام رحمة الله ، مورخ 21/9/1364، به نقل از کتاب دیدگاههای جدید در مسائل حقوقی، نوشتۀ دکتر حسین مهرپور، صفحۀ 106، 118 و 120.
2- . قواعد فقه (بخش جزایی)، ج4، ص226؛ برای ملاحظۀ نظر فقهای معاصر، مراجعه شود به نامۀ فقهای امور کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس شورای اسلامی به حضرت امام رحمة الله ، مورخ 28/8/64، به نقل از همان، ص119.
3- . «... یجلّد شاهد الزور جلداً لیس له وقت و ذلک إلی الإمام...». مستدرک الوسائل، ج8، ص195.
4- . «... علی قدر ما یراه الوالی من ذنب الرجل و قوّة بدنه...». وسائل الشیعه، ج18، ص584.

وجود و استقرار حکومت اسلامی بر جامعه، به عهدۀ این رکن مدیریتی جامعه خواهد بود، نه قاضی. بر همین اساس، در عباراتشان از تعابیری مانند «امام»، «سلطان»، «سلطان الاسلام» و «ولی الامر» استفاده می کنند. برای مثال، شیخ مفید رحمة الله می گوید: «... علی ما یراه سلطان الإسلام...»(1)؛ نوع و اندازۀ تعزیر، بر طبق رأی سلطان اسلام است.

یا ابن ادریس رحمة الله آورده است: «علی ما یراه سلطان الإسلام أو المنصوب من قبل السلطان»(2)؛ نوع و اندازۀ تعزیر، بر طبق رأی سلطان اسلام یا منصوب از طرف وی است.

یا محقق حلی رحمة الله در این خصوص آورده است: «... تقدیره إلی الإمام»(3)؛ اندازۀ مجازات تعزیر، بر طبق نظر امام است.

نتیجه این که چنین مدارک فقهی و تعابیری، بیانگر آن است که تعیین نوع و میزان این گونه مجازاتها بر عهدۀ مقام ولایت و رهبری، به معنای رکن مدیریتی جامعۀ اسلامی است و از مسئولیتهای مهم رهبری جامعۀ اسلامی برای برقراری امنیت و نظم عمومی، اصلاح مجرمان و یکسان سازی رویۀ قضایی می باشد.

بنابراین، رهبری و مدیریت جامعۀ اسلامی، وظیفه دارد بر اساس ادلۀ قاعدۀ فقهی «التعزیر دون الحدّ» مجازاتهای تعزیری را که از نظر کمیت و کیفیت، در سطحی پایین از مجازاتهای حدّی است، برای مرتکبان چنین افعالی تعیین کند. بنا بر این دیدگاه، تعیین نوع و میزان مجازات تعزیری، ماهیت قانونی دارد و باید نوع و میزان اقل و اکثر آن از مجاری قانون گذاری تعیین شود.(4)

ص: 173


1- . المقنعه، ص795.
2- . السرائر، ج3، ص535.
3- . شرائع الاسلام، ج4، ص948.
4- . قواعد فقه (بخش جزایی)، ج4، ص234.

به نظر می رسد با جمع بین دو نظریۀ مطرح فوق، می توان دیدگاه سومی را ایجاد کرد. بدین سان که اگر حکومتی اسلامی با رهبری و مدیریت امام و یا نایبان وی بر جامعۀ اسلامی حکومت داشته باشد، این مدیریت، نوع و میزان مجازاتهای تعزیری را پس از بررسیهای کارشناسانه، در سطحی پایین تر از سطح مجازاتهای حدّی تعیین می کند، امّا نه به صورت یک نوع مجازات خاص با میزانی جزمی، بلکه به این گونه که برای فعلی که مرتکب آن قابل مجازات تعزیری است، چند نوع مجازات مختلف و در عین حال، متناسب و همگون با یکدیگر با اندازه های اقلی و اکثری و درجۀ شدّتهای مدرّج که قابل انطباق با شخصیتهای متفاوت مجرمان و مراتب ارتکابی آنها باشد، تعیین می کند و سپس قضات که به عنوان کارگزاران منصوب یا مأذون از جانب مدیریت مرکزی جامعۀ اسلامی در سمت قضایی قرار گرفته اند، در محدودۀ چنین گستره ای، وارد عمل می شوند و با استفاده از اختیارات قضایی، یک یا چندی از مجازاتهای متفاوت هم سطح و همگون را که با شخصیت روانی و وضعیت جسمانی مجرم و همچنین شرایط مکانی و زمانیِ ارتکاب فعل و درجۀ اهمیت و تأثیرگذاری آن بر نظم و افکار عمومی و روابط اجتماعی و اقتصادیِ افراد جامعه، متناسب تر است، انتخاب می کنند و میزان جزمی و معین آن را معلوم می سازند.

در این دیدگاه، تعیین نوع و میزان مجازات تعزیری، ماهیت دوگانه پیدا می کند؛ یکی ماهیت قانونی که از مجرای قانون گذاری مدیریت جامعه می گذرد و دیگری ماهیت اختیار قضایی که از اختیارات قضات محاکم است.

البته ممکن است در شرایط زمانی خاص، بنا به دلایلی، حکومت اسلامی متمرکزی با مدیریت و رهبری امام و یا نایب ایشان، بر جامعه حکومت و استقرار نداشته باشد، در عین حال، شخصی که واجد شرایط حاکم شرعی

ص: 174

است، تصدّی امر قضا را بر عهده داشته باشد، در این حالت، می توان تصور کرد که شخص مزبور بر اساس احکام ثانوی، به جایگزینی از حکومت اسلامی، دارای سمت قانون گذاری و در صورت امکان، مطابق ادلۀ فقهی، با همان معیارهای مورد کاربرد حکومت اسلامی، نوع و میزان مجازاتهای تعزیری را بدواً در نزد خویش ترسیم و سپس بر اساس حکم اولی اختیارات قضایی قضات، نوع و میزان جزمیِ یکی از آنها را در خصوص مجرمی خاص، حکم می کند.

راجع به نظریۀ قابل جمع بودن دو نظریه با یکدیگر، مؤیداتی وجود دارد که می توان بدانها استناد کرد. پاره ای از آنها عبارت است از:

اسحاق بن عمار می گوید: از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از میزان مجازات تعزیر (شخصی که در حال روزۀ ماه رمضان با زوجه اش نزدیکی کرده است) سؤال کردم، امام پاسخ دادند: بین ده تا بیست ضربه تازیانه است.(1)

حضرت در این روایت، در مقام قانون گذاری، نوع و میزان حداقل و حداکثر مسئولیت کیفری فعل مزبور را بیان می کنند و قضات می توانند با استناد به آن، میزان مجازات تعزیری فردی را که مرتکب آن شده است، با توجه به شخصیت روانی و وضعیت جسمانی اش، به طور جزمی (مثلاً پانزده ضربه تازیانه) مشخص کنند.

علاوه بر روایاتی از این قبیل که بسیار است، فقها نیز در بعضی موارد، برای مجازات تعزیر، انواع و میزان اقلی و اکثری معین کرده اند و آن را مقتضای جمع بین روایات دانسته اند. برای مثال، محقق حلی دربارۀ دو مرد که برهنه زیر یک پوشش قرار گرفته باشند، بدون این که ضرورت یا نسبت خویشاوندی

ص: 175


1- . وسائل الشیعه، ج18، ص583.

رحمی در میان باشد، می گوید: «یعزّران من ثلاثین سوطا إلی تسعة و تسعین سوطاً»(1)؛ اشخاص مذکور، بین سی تا نود و نه ضربه تازیانه تعزیر می شوند.

محمدحسن نجفی رحمة الله در شرح کلام محقق حلی چنین می گوید:

حکم مزبور، مقتضای جمع بین دو روایت سلیمان بن هلال(2) و روایت عبداللّه بن سنان(3) است. روایت اول، حداقل و روایت دوم، حداکثر میزان مجازات را بیان کرده است... این روشی است که شیخ طوسی و ابن ادریس و اکثر فقها در این باره اتخاذ کرده اند و به همین اعتبار، این دو روایت، قابل استناد است و جای خدشه در آنها نیست.(4)

مؤید دیگر، نظر فقهای معاصر فقه امامیه در خصوص شیوۀ قانون تعزیرات پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. بی تردید، پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری آن در ایران، پدیده ای بی بدیل در عصر کنونی به شمار می آید؛ پدیده ای که علاوه بر ایجاد تحولات در منطقه و جهان، افقهای جدیدی را ایجاد کرد تا فقهای امامیه پس از قرنها بتوانند بُعد اجتماعی و حکومتی فقه امامیه را در گردونۀ اجرا به چرخش درآورند و از مرحلۀ طرح و بحث تئوری موضوعات، وارد مرحلۀ اجرایی آنها به شیوۀ حکومتی گردند.

به موجب اصل چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، کلیۀ قوانین و

ص: 176


1- . شرائع الاسلام، ج4، ص942.
2- . سلیمان بن هلال می گوید: بعضی از اصحاب از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردند و گفتند: جانمان به فدایت، حکم مردی که با مرد دیگر زیر یک پوشش بخوابد چیست؟ حضرت پرسیدند: آیا با هم رابطه رحمی دارند؟ گفتند: نه، حضرت پرسیدند: آیا بر حسب ضرورت بوده است؟ گفتند: نه، حضرت پاسخ دادند: سی ضربه تازیانه می خورند (وسائل الشیعه، ج18، ص367).
3- . عبداللّه بن سنان از حضرت صادق علیه السلام دربارۀ دو مردی که زیر یک پوشش قرار گرفته اند، نقل می کند: حضرت فرمودند: با یک تازیانه کمتر از حد، تازیانه می خورند (وسائل الشیعه، ج18، ص367).
4- . جواهر الکلام، ج41، ص372 و 391.

مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و... باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل، بر اطلاق عموم همۀ اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر، حاکم است و تشخیص این امر بر عهدۀ فقهای شورای نگهبان است.

بر اساس اصل مزبور، از همان سالهای نخست پیروزی انقلاب، برای تدوین قوانین اسلامی؛ از جمله قوانین کیفری اسلامی و جایگزینی آنها با قوانینی که غیر اسلامی بود، اقداماتی آغاز شد. در زمینۀ قوانین جزایی اسلامی حدود، قصاص و دیات، قوانین لازم تدوین گشت و بدون هیچ مشکلی، از تصویب مجلس و شورای نگهبان گذشت. امّا در خصوص مجازاتهای تعزیریِ تدوین یافته در قوانین متفرقه و همچنین قانونی خاص با عنوان قانون تعزیرات، اختلاف نظرهای فقهی پدیدار شد. بیشتر اختلافها هم بر سر تعیین نوع و میزان تعزیر در قانون بود.(1)

پاره ای از فقها مانند برخی فقهای شورای نگهبان، بر این عقیده و استنباط بودند که امر مجازات در تعزیر، مطلقاً به دست حاکم؛ یعنی قاضی پرونده است و قانون گذار نمی تواند هیچ حدّومرز و محدوده ای برای آن تعیین کند و اگر چنین کند، خلاف شرع است.(2) امّا پاره ای دیگر از فقها مانند فقهای شورای عالی قضایی، مجلس شورای اسلامی و برخی دیگر از فقهای شورای نگهبان، با استنباط از منابع و ادلۀ فقهی، بر این عقیده بودند که حکومت اسلامی به خاطر حفظ مصالحی؛ از جمله جلوگیری از صدور احکام بی رویه و بسیار متفاوت و مخدوش شدن چهرۀ نظام قضایی اسلام و همچنین پیشگیری از اعمال مجازاتهای سنگین، اجحافی و غیر منصفانه علیه اشخاص، می تواند

ص: 177


1- . دیدگاههای جدید در مسائل حقوقی، ص99 به بعد.
2- . همان، ص106 و 118.

در خصوص تعزیرات، ضوابطی را تعیین و نوع یا انواع مجازاتهای تعزیری را مشخص و از حیث کمیت، حداقل و حداکثری را مشخص سازد تا قاضی در آن محدوده، حکم صادر کند.(1)

سرانجام پس از چهار تا پنج سال نامه نگاری و برگزاری نشستهای گفت وگو و تبادل نظرهای فقهیِ مفصّل بین اعضای شورای نگهبان، شورای عالی قضایی و مجلس شورای اسلامی و استفتاهای مراکز مذکور از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و ارجاع موضوع از طرف رهبری به قائم مقام رهبری وقت، رویه این شد که شورای عالی قضایی و کمیسیون قضایی مجلس، انواع مجازاتهای تعزیری را که متناسب با جرم ارتکابی و شخصیت مجرمان آن است، به صورت کمیتی حداقلی و حداکثری تنظیم کنند و پس از طرح در مجلس و تصویب نمایندگان، به شورای نگهبان فرستاده شود و پس از بررسی و ارزیابی شورای نگهبان و تأیید آن شورا و ابلاغ رسمی مصوّبۀ مذکور، قضات با توجه به وضعیت مجرم و شرایط وی، نوع و میزان قطعی مجازات یا مجازاتهای تعزیری وی را در همان محدودۀ قانونی، تعیین و مشخص کنند.

البته طی تبصره ای مقرر شد: قضات می توانند لدی الاقتضاء به وعظ و ارشاد و توبیخ و تهدید بسنده کنند.(2)

در قوانین جزایی که از اواسط سال 1366 به بعد به تصویب مجلس رسیده و مورد تأیید فقهای شورای نگهبان یا مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار گرفته است، از این فرمول استفاده شده است. پاره ای از قوانین متناسب با موضوع سوء عرضۀ کالا که بر اساس فرمول مزبور به تصویب رسیده، عبارت است از:

ص: 178


1- . همان، ص124 و 128.
2- . همان، ص131.

قانون تعزیرات حکومتی، مصوّب 23/12/1367

گران فروشی، کم فروشی و تقلب که از شمار تأسیسهای ممنوع در معاملات بود، در قانون مزبور، قانوناً جرم شناخته شده است و مرتکبان آنها بر اساس میزان و مراتب تخلّف، به یک یا چندی از مجازاتهای تعزیری، تذکر کتبی، تشکیل پرونده، اخطار شدید، اخذ تعهد کتبی مبنی بر عدم تخلّف، ممهور کردن پروانۀ واحد به مهر تخلّف، جریمۀ مالی، تعطیلی موقّت، لغو پروانه، قطع تمام یا برخی از خدمات دولتی برای مدتی معین، لغو کارت بازرگانی با میزانهای متفاوتِ در نظر گرفته شده، محکوم خواهند شد. برای مثال، در این قانون آمده است:

... تعزیرات گران فروشی بر اساس میزان و مراتب تخلف واحدها به شرح زیر می باشد:

الف) گران فروشی تا مبلغ بیست هزار ریال:

مرتبۀ اول - تذکر کتبی، تشکیل پرونده.

مرتبۀ دوم - اخطار شدید، اخذ تعهد کتبی مبنی بر عدم تخلف و ممهور نمودن پروانۀ واحد به مهر «تخلف اوّل».

مرتبۀ سوم - جریمه از پنج هزار ریال تا پنج برابر میزان گران فروشی و ممهور نمودن پروانۀ واحد به مهر «تخلف دوم».

مرتبۀ چهارم - جریمه از ده هزار ریال تا ده برابر میزان گران فروشی، قطع تمام یا برخی خدمات دولتی از یک تا شش ماه و ممهور نمودن پروانۀ واحد به مهر «تخلف سوم».

مرتبۀ پنجم - علاوه بر اخذ جریمه طبق مرتبۀ چهارم، تعطیل موقت از یک تا شش ماه و نصب پارچه به عنوان گران فروش.

مرتبۀ ششم - تعطیل و لغو پروانۀ واحد... .(1)

ص: 179


1- . مادۀ 13 قانون تعزیرات حکومتی.

قانون تعزیرات حکومتی امور بهداشتی و درمانی، مصوّب 23/12/1367

قانون مزبور، نگهداری، عرضه و فروش داروهای فاسد یا تاریخ گذشته را که باید معدوم شود، جرم معرفی کرده، مقرر ساخته است: متخلف از آن، به یک یا چندی از مجازاتهای تعزیری نوع زیر محکوم خواهد شد. مجازاتهای تعزیری در این باره عبارت است از:

نگهداری و یا عرضه و یا فروش داروهای فاسد و یا تاریخ گذشته که بایستی معدوم شوند، جرم بوده و متخلف به مجازاتهای زیر محکوم می شود:

الف) عرضه و نگهداری:

مرتبۀ اول - تذکر کتبی و جمع آوری داروهای فاسد و یا تاریخ گذشته.

مرتبۀ دوم - جریمۀ نقدی تا مبلغ یکصد هزار ریال و جمع آوری داروهای فاسد یا تاریخ گذشته.

مرتبۀ سوم - قطع سهمیۀ دارویی تا مدت سه ماه.

مرتبۀ چهارم - تعطیل موقت تا شش ماه.

ب) فروش:

چنانچه در سایر قوانین مجازاتهای شدیدتری پیش بینی نشده باشد، علاوه بر جبران خسارت وارده به بیمار

مرتبۀ اول - جریمۀ نقدی تا مبلغ یکصد هزار ریال و جمع آوری داروهای فاسد و یا تاریخ گذشته.

مرتبۀ دوم - جریمۀ نقدی تا مبلغ پانصد هزار ریال و قطع سهمیۀ دارویی تا مدت یک ماه.

مرتبۀ سوم - تعطیل داروخانه تا مدت یک سال.(1)

ص: 180


1- . مادۀ 20 قانون تعزیرات حکومتی امور بهداشتی و درمانی.

قانون اصلاح قوانین و مقررات مؤسسۀ استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران، مصوّب 25/11/1371

بر اساس این قانون، مؤسسه وظیفه دارد کالاهای صادراتی و وارداتی را مورد کنترل کیفی قرار دهد و از صدور یا ورود کالاهای نامرغوب جلوگیری کند.(1) همچنین مؤسسه می تواند با تصویب شورای عالی استاندارد، اجرای استاندارد کالاها و یا بخشی از یک استاندارد و یا آیینهای کار را که از نظر ایمنی، حفظ سلامت عمومی و حصول اطمینان از کیفیت فرآورده و حمایت از مصرف کننده یا سایر جهات رفاهی و اقتصادی، ضروری باشد، با تعیین مهلتهای لازم که کمتر از سه ماه نخواهد بود، اجباری اعلام کند.(2)

هرگاه اجرای استاندارد در مورد کالاهایی اجباری اعلام شود، پس از انقضای مهلتهای مقرر، تولید، تمرکز، توزیع و فروش این گونه کالاها با کیفیت پایین تر از استاندارد مربوط و یا بدون علامت استاندارد ایران، ممنوع و با رعایت شرایط و امکانات خاطی و دفعات و مراتب جرم و مراتب تعزیر اعم از احضار، وعظ، تذکر، توبیخ، تهدید، اخذ تعهد و حبس از یک ماه تا دو سال و جزای نقدی از یکصد هزار ریال تا پنجاه میلیون ریال به حکم محاکم صالحه محکوم خواهند شد.(3)

نتیجه این که ترک کنندگان اصول حاکم بر معاملات و مرتکبان تأسیسهای ممنوع در معامله، بنا به دلایلی که بیان شد، دارای مسئولیت کیفریِ کمتر از نوع مجازاتهای حدودی می گردند و قضات با توجه به وضعیت مجرم و شرایط وی و همچنین شرایط مکانی و زمانیِ ارتکاب فعل و درجه اهمیت و تأثیرگذاری آن تأسیس بر نظم عمومی و روابط اجتماعی و اقتصادی افراد

ص: 181


1- . بند 5 و 6 مادۀ 3 قانون اصلاح قوانین و مقررات استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران.
2- . مادۀ 6 همان.
3- . مادۀ 9 همان.

جامعه، یک یا چندی از مجازاتهای تعزیریِ مصوّب از مجاری قانونی ومدیریتی جامعه را با میزان مشخص و جزمی، حکم می کنند.

2. ضمان یا مسئولیت مدنی

اشاره

برای تبیین مسئولیت مدنی، مرتکبان تأسیسهای ممنوع معاملی در فقه امامیه، بررسی مباحثی به ترتیب زیر، ضروری به نظر می رسد:

یک. مفهوم مسئولیت مدنی

هرگاه شخصی عمل زیانبار نامشروعی مرتکب شود، تقصیر کرده است و در صورتی که در اثر فعل وی، زیانی به وجود آید، مسئول جبران کامل زیان خواهد بود. برای مثال، هرگاه معامله کننده ای یک یا چندی از تأسیسهای ممنوع در معامله را مرتکب گردد، تقصیر و با توجه به ماهیت اضراری تأسیسهای مزبور، نوعاً برای زیان وارد ساختن به طرف دیگر، اقدام کرده است و بدین وسیله، شریکش را نسبت به موضوع «مطالبۀ معادل منافع مورد انتظار از قرارداد بیع» یا «خسارت ناشی از پیمان شکنی و عدم انجام تعهد مصرّح یا ضمنی در قرارداد» یا هر دوی آنها متضرر می سازد. این اقدام کننده، در صورتی که آگاهانه و عامدانه عمل کند، علاوه بر این که به دلیل انجام فعل خلاف شرع و تجاوز به حقوق عمومی، دارای مسئولیت کیفری می گردد و حکومت به نمایندگی از جامعه، برای حفظ حرمت مقررات شرع و منافع عمومی و جبران خسارت عمومی و همچنین تنبّه و تحذیر دیگران و پیشگیری از وقوع و تکرار آن، می تواند وی را مجازات کند؛ در عین حال، به دلیل این که بر اثر تقصیر وی، به طرف یا طرفهای دیگر معامله، زیان ناروا رسیده است، ضمان و مسئولیت مدنی نیز پیدا می کند؛ یعنی مطابق با ادلۀ فقهی، مسئول جبران زیانهای ناروایی می باشد که به وجود آورده است.(1)

ص: 182


1- . برای اطلاع بیشتر دربارۀ فرق بین مسئولیت کیفری و مدنی ر.ک: ناصر کاتوزیان، مسئولیت مدنی، ج1، ص5.

مثلاً فروشنده، نه تنها وظیفه دارد مبیع را در اختیار مشتری قرار دهد، بلکه باید اطلاعات لازم دربارۀ طرز استفادۀ از آن و گریز از خطرهای احتمالی را نیز در اختیار او بگذارد. این تعهد، ریشۀ قراردادی دارد؛ زیرا در هر بیع، فروشنده به طور ضمنی ملتزم می شود که همۀ اطلاعات ضروری در باب بهره برداری از مبیع و عیوب پنهان آن را به خریدار بدهد و او را از زیانهای احتمالی کالاهای فروخته شده برحذر دارد.(1)

خودداری از اجرای این تعهد، به منزلۀ امتناع از تسلیم مبیع است و به ویژه در مواردی اهمیت پیدا می کند که استعمال نابجای مبیع، سبب ورود زیان به خود کالا یا دیگران می شود؛ مانند فروش بعضی از حلّالها، داروها، مواد شوینده و ماشینهای صنعتی. در این گونه موارد، هرگاه فروشنده به تعهد خود عمل نکند و در نتیجه، خساراتی به بار آید، او مسئول جبران آنهاست.

در دعوای مطالبۀ خسارت نیز کافی است رابطۀ سببیّت بین خودداری فروشنده از دادن اطلاعات لازم و ورود ضرر، اثبات شود و خریدار ناچار از اثبات تقصیر دیگری برای فروشنده نیست؛ زیرا در زمینۀ قراردادها، خودداری از وفای به عهد، خود تقصیری است که متعهد باید نتایج زیانبار آن را متحمّل شود.(2)

دو. منابع و ادلۀ فقهی ضمان یا مسئولیت مدنی
اشاره

ادلۀ فقهی ای که دلالت بر ضمان یا مسئولیت مدنی مقصران؛ از جمله، مرتکبان تأسیسهای ممنوع دارد، عبارت است از:

ص: 183


1- . همین اثر، ص188.
2- . ناصر کاتوزیان، مسئولیت مدنی، ج1، ص85.
1. قاعدۀ لاضرر

این قاعده، از مشهورترین قواعد فقهی است که لزوم جبران ضرر، در آن مورد بررسی قرار گرفته است. اهمیت و گسترۀ کاربرد آن بدان اندازه است که فقهای بسیاری در تألیفات و تقریرات خود به آن پرداخته اند. حتی بسیاری از آنها آن را به طور مستقل مورد تحقیق قرار داده اند.(1)

مشهور فقها بر اساس این قاعده که برگرفته از روایت نبوی «لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام»(2) است، چنین نتیجه گرفته اند که قانون گذار اسلامی به وسیلۀ این قاعده، حکم ضرری را نفی کرده است. به این معنی که هیچ حکمی در شرع وضع نشده است که ماهیت زیانی داشته باشد و موجب زیان مکلفان شود؛ مثلاً بیان کرده اند: هرگاه فروشنده ای در معامله، تدلیس، تغریر، تطفیف، غبن یا نجش کند، باعث می گردد که خریدار زیان ببیند و مغبون گردد؛ حال اگر حکم بر لزوم چنین قرارداد خرید و فروشی شود و به خریدار حق تعیین سرنوشت معامله داده نشود، این حکم، ضرر ناروا بر خریدار است و شارع به حکمی که در آن، ضرر ناروا باشد، حکم نمی کند و زیان رساندن بعضی از مسلمانان را نسبت به بعضی دیگر، روا نمی داند و برای آنان تصرّفاتی را که علیه ممضی علیه، زیان در پی خواهد داشت، امضا نمی کند.(3)

خریدار، علاوه بر برهم زدن معامله و پس گرفتن ثمنی که پرداخت کرده است، می تواند خسارت دیگری را هم که دیده، درخواست کند؛ مثلاً اگر خریداری در کاشان، روناسی به شرط آن که گلپایگانی باشد، از فروشنده

ص: 184


1- . شیخ مرتضی انصاری، رسائل فقهیه، ج23، ص104؛ کفایة الاصول، ص380؛ سیدعلی حسینی سیستانی، القاعدة لاضرر و لاضرار، ص1؛ سیدمحمدحسن بجنوردی، القواعد الفقهیه، ج1، ص208؛ ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج1، ص29؛ سیدمصطفی محقق داماد، قواعد فقه (بخش مدنی)، ص133.
2- . همین اثر، پاورقی ص53.
3- . همان.

بخرد و آن را با پرداخت هزینۀ باربری، به اصفهان حمل کند تا در آنجا بفروشد، سپس در اصفهان متوجه شود که فروشنده تدلیس کرده و روناس مزبور، گلپایگانی نیست، به محض اطلاع یافتن بر تدلیس فروشنده، حق تعیین سرنوشت معامله را پیدا می کند و می تواند معامله را فسخ یا با همان ترتیب، امضا کند؛ حال اگر گزینۀ فسخ معامله را برگزیند، علاوه بر آنکه می تواند ثمنی را که پرداخت کرده است، بگیرد، می تواند خسارات و هزینه هایی را که متحمل شده است نیز دریافت کند.(1)

2. قاعدۀ غرور

2. قاعدۀ غرور(2)

قاعدۀ «المغرور یرجع إلی من غرّه» که از منابع و ادلۀ فقهی چندی استنباط گردیده است(3)، بر این دلالت دارد که زیان دیده از فعل فریب دهنده، برای جبران زیانش، به شخصی که فعل فریب دهنده از وی صادر شده است، رجوع می کند. به بیانی دیگر، هر کس دیگری را به امری مغرور کند و از این راه زیانی به او برساند، ضامن جبران خسارت وی است.

صدور فعل فریبکارانه و فریب دادن طرف دیگر، ممکن است آگاهانه و عامدانه، یا ناآگاهانه و غیر عامدانه باشد؛ بنابراین، ضرورتی ندارد که حتماً فریب دهنده قصد نیرنگ و خدعه داشته باشد. همین که فعل فریب دهنده از ناحیۀ وی صادر گردد و طرف دیگر بر اساس آن، فریب خورده باشد، فاعل، مسئول جبران زیان است.

ص: 185


1- . میرزا ابوالقاسم قمی، جامع الشتات، ج1، ص215.
2- . سیدمحمدحسن بجنوردی، القواعد الفقهیه، ج1، ص265؛ محمد فاضل لنکرانی،القواعد الفقهیه، ج1، ص215؛ ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج2، ص284؛ سیدمحمدکاظم مصطفوی، القواعد، ص177؛ قواعد فقه (بخش مدنی)، ج2، ص171.
3- . ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج2، ص284؛ محمد فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیه، ج1، ص215.

فروشنده یا خریداری که در معامله به ارتکاب تأسیس یا تأسیسهای ممنوع دست می زند، در حالی که می داند ارتکاب آنها ممنوع و خلاف مقررات شرع است، بدون تردید، از کسانی است که فعل فریب دهنده از وی صادر می شود و زمینۀ فریب دیگری توسط وی فراهم می گردد؛ چرا که بواسطۀ فعل وی، حقیقت پنهان می گردد و پندار نادرستی در اندیشۀ طرف دیگر معامله که ناآگاه از واقعیت است، به وجود می آید و چنین تصور می کند که معاملۀ ضرری مزبور، به نفع اوست؛ حال اگر طرفی از معامله که جاهل به واقعیت امر است، بر اساس فعل فریبکارانۀ طرف دیگر و عدم اطلاع از واقعیت معامله، فریب بخورد و به انعقاد معامله ای اقدام کند که به زیان خودش می باشد، فریبنده، علاوه بر مسئولیت کیفری که در اثر آگاهی از ممنوع بودن چنین اعمالی و قصد فریب طرف دیگر و انجام فعل ممنوع پیدا می کند، دارای ضمان یا مسئولیت مدنی نیز می گردد؛ یعنی باید زیانهایی را که به فریب خورده وارد گردیده، جبران کند.

3. قاعدۀ تسبیب
اشاره

فقها با استفاده از منابع و ادلۀ فقهی، قاعدۀ دیگری با عنوان «تسبیب» را استنباط کرده اند که بر اساس آن نیز می توان ضمان و مسئولیت مدنی مرتکبان تأسیس یا تأسیسهای ممنوع را در صورتی که به طرف دیگر ضرر وارد شود، تحصیل کرد. این قاعده، اتفاقی است و بین فقها در خصوص آن اختلافی نیست.(1)

فقها قاعدۀ مزبور را معمولاً در ذیل قاعدۀ اتلاف یا بلافاصله پس از آن مطرح می کنند؛ چرا که به عقیدۀ فقها اتلاف و تسبیب، دارای وجوه اشتراک زیادی است؛ به این معنی که در اتلاف، شخص مستقیماً و بدون هیچ

ص: 186


1- . جواهر الکلام، ج27، ص46.

واسطه ای باعث اتلاف مالی می گردد، حال آن که در تسبیب، عمل مسبِب مستقیماً باعث از بین رفتن مال دیگری نمی شود، بلکه با واسطه، سبب می شود مال دیگری از بین برود.(1)

البته این رویۀ بحث از تسبیب، به آن معنی نیست که تسبیب تنها به اتلاف مال اختصاص دارد و تصور آن در اموری مانند نقص مال ممتنع است. بدیهی است که چنین نیست و تسبیب در نقص و ضررهای ایجادشده غیر از اتلاف نیز قابل تصور است و در خارج هم در موارد بسیاری به وقوع می پیوندد و ادلۀ فقهی نیز مؤید آن است. در نتیجه، قاعدۀ تسبیب، یک معنای کلی خارج از اتلاف دارد؛ به این گونه که هرگاه شخصی زیانی را به طور مستقیم وارد نسازد، ولی برای وارد شدن زیان، سبب سازی و تمهید مقدمه کند، کار او را اضرار به تسبیب می گویند و ضامن خسارت یا خساراتی است که از این راه به وجود آورده است.

فروشنده یا خریداری که مرتکب تأسیسهای ممنوع می گردد؛ مثلاً تدلیس می کند، گرچه به طور مستقیم موجب زیان معامله کننده نمی شود؛ چرا که زیان، وقتی تحقق پیدا می کند که طرف دیگر معامله، راضی به معامله می شود و با اختیار خود، وقوع چنین معامله ای را می پذیرد و اگر چنین رضایتی نداشته باشد و معامله را قبول نکند، زیانی پدید نمی آید، امّا فروشنده یا خریدار مزبور، سبب سازی و تمهید مقدمه کرده است و با اعمال صادره از خود، موجب فریب خوردن معامله کننده شده است و وی را در انعقاد معامله ای غبنی علیه خود، وارد کرده است؛ به گونه ای که اگر فعل وی نبود و معامله کننده از واقعیت کالا اطلاع پیدا می کرد، هرگز به معاملۀ ضرری راضی نمی شد و بر چنین عملی علیه خود اقدام نمی کرد.

ص: 187


1- . قواعد فقه (بخش مدنی)، ص119.

نتیجه این که فروشنده یا خریدار مدلّس، اضرار به تسبیب کرده است و چون در اینجا سبب، اقوا از مباشر محسوب می شود، اگر زیانی اعم از عین یا منفعت یا حق، حادث گردد، به عهدۀ مسبّب است و باید آن را جبران کند؛ مگر این که یکی از عوامل رافع مسئولیت مسبّب وجود داشته باشد؛ مثلاً طرف معامله از اقدام مدلّسانۀ فروشنده یا خریدار آگاهی داشته باشد و با همان آگاهی، اقدام به معامله کرده باشد.

یک. شرایط لازم برای تحقق ضمان و مسئولیت مدنی

یک. شرایط لازم برای تحقق ضمان و مسئولیت مدنی(1)

با توجه به آنچه بیان شد، روشن می شود که برای تحقق مسئولیت مدنی در همه جا و در خصوص معامله کنندگانی که مرتکب تأسیس یا تأسیسهای ممنوع شده اند، وجود عناصر زیر ضروری است:

دو. فعل زیانبار نامشروع

نخستین عنصری که برای تحقق مسئولیت مزبور ضروری است، فعل زیانبار نامشروع است. از مصادیق فعل زیانبار نامشروع، همان تأسیسهایی است که در بخش دوم، ممنوع بودن استفاده از آنها در معامله اثبات شد. بنابراین، پاره ای از افعال با این که موجب زیان دیگران است، چون لازمۀ اجرای حقی است که قانون گذار (شارع) به شخص داده است، مسئولیتی به بار نمی آورد؛ مانند دفاع مشروع. یعنی در اموری که شخص، برای جلوگیری از ضرری که دیگری می خواسته است به او وارد کند، به مهاجم زیان می رساند، گرچه فعل زیانبار انجام داده و به طرف مقابل زیان وارد ساخته است، امّا به دلیل این که در مقام دفاع است و قانون گذار این حق را مشروع دانسته است، معاف از

ص: 188


1- . ناصر کاتوزیان، مسئولیت مدنی، ج1، ص241 به بعد؛ سیدمرتضی قاسم زاده، مبانی مسئولیت مدنی، ص27 به بعد؛ حسینقلی حسینی نژاد، مسئولیت مدنی، ص39 به بعد.

مسئولیت مدنی می گردد و لزومی ندارد که اقدامی برای جبران زیان وارده انجام دهد.

سه. وجود ضرر

هدف از مسئولیت مدنی، جبران زیان است، در نتیجه باید زیانی به بار آید تا برای جبران آن، مسئولیت ایجاد شود و دینی بر عهدۀ مسئول قرار گیرد. پس اگر کسی فعل زیانبار نامشروع را علیه دیگری انجام دهد، امّا زیانی به طرف مقابل وارد نگردد، گرچه فاعل فعل زیانبار نامشروع، دارای مسئولیت کیفری می گردد، امّا دارای مسئولیت مدنی نخواهد بود.

برای این که ضرر به وجودآمده قابل جبران باشد، باید دارای ویژگیهایی از قبیل: مسلّم(1)، مستقیم(2)، مشروع(3)، شخصی(4)، جبران نشده، قابل پیش بینی و ناشی از اقدام زیان زننده باشد.(5)

چهار. رابطۀ سببیّت

عنصر دیگری که برای تحقق ضمان و مسئولیت مدنی ضرورت دارد، رابطۀ سببیت است؛ چرا که اثبات ورود ضرر به زیان دیده و همچنین ارتکاب تقصیر یا وقوع فعلی از طرف خوانده یا کسانی که مسئولیت اعمال آنان با اوست، به تنهایی دعوای مطالبۀ خسارت را توجیه نمی کند و باید احراز شود که بین دو

ص: 189


1- . ضرر مسلّم به ضرری گفته می شود که وارد شدن آن در گذشته یا آینده، مسلّم باشد، نه این که صرف احتمال ورود زیان در میان باشد.
2- . منظور از ضرر مستقیم، این است که بین فعل زیانبار و ضرر، حادثۀ دیگری وجود نداشته باشد.
3- . از دست دادن نفعی را می توان ضرر به حساب آورد که مشروع باشد؛ یعنی منع قانونی راجع به تحصیل آن وجود نداشته باشد.
4- . منظور از زیان شخصی، زیانی است که شخص به طور مستقیم متحمل می شود یا به جانشینی زیان دیدۀ اصلی مطالبه می کند.
5- . ناصر کاتوزیان، مسئولیت مدنی، ج1، ص277.

عامل ضرر و فعل زیانبار، رابطۀ سببیت وجود دارد؛ یعنی ضرر از آن فعل ناشی شده است. مثلاً در صورتی مرتکب تأسیس ممنوع، ضامن خسارات وارده به طرف دیگر معامله است که معامله کننده بر اثر فعل مرتکب تأسیس، اقدام به انعقاد معامله کرده باشد؛ امّا اگر معامله کننده ای مرتکب تأسیس ممنوع در معامله بشود، امّا طرف دیگر به دلیل دیگری اقدام به معامله کرده باشد و خسارتی که به وی وارد شده، به دلیل امر دیگری غیر از فعل مرتکب تأسیس ممنوع باشد، مرتکب تأسیس، مسئول جبران خسارت نخواهد بود.

ب) حکم وضعی معامله مبتنی بر تأسیسهای ممنوع

اشاره

مسئولیتهای کیفری و مدنی مرتکبان تأسیسهای ممنوع در معامله که باعث سوء عرضۀ کالا در معامله می گردد، بیان شد. در اینجا حکم وضعی معامله ای که بر اثر تأسیسهای ممنوع، از شرایط اولیۀ توافق دور شده و به صورت عرضۀ سوء کالا مبدل گردیده است، مورد بررسی قرار می گیرد.

هرگاه طرفهای عقد دربارۀ حقوق و تعهداتی که ممکن است در اثر آن عقد به وجود آید، آزادانه با یکدیگر به گفت وگو بپردازند و پس از ایجاد تعادلی نسبی، با اراده ای آزاد، جدّی و سالم، به تراضی و توافق برسند و مقصود خود را به هم اعلام کنند و آن را با ایجاب و قبول، انشاء کنند و انشاء آنان مطابق با یکدیگر باشد، به گونه ای که بتوان گفت دربارۀ موضوع واحد مشروعی «تراضی» کرده اند و هر دو طرف، یک چیز را می خواهند، چنین عقدی را باید بر اساس ادلۀ نقلی و عقلی، لازم دانست. به این معنی که طرفهای عقد باید قرارداد و تعهّداتی که از آن ناشی می شود را محترم بدانند و نسبت به اجرای آن، پایبند باشند و نمی توانند پیمان شکنی کنند و آن را نقض کنند.

این موضوع در بین فقها بسیار مشهور و پذیرفته است و با عنوان قاعده یا

ص: 190

اصل لزوم عقود در بین آنان مطرح می باشد.(1) قاعدۀ مزبور، برگرفته از منابع و ادلۀ فقهی متعددی است که مهمترین آنها را می توان آیۀ ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾(2) و روایت نبوی «لایحلّ دم امرئ مسلم و لا ماله إلّا بطیب نفسه»(3) برشمرد. با این وجود، عقد لازم را در مواردی می توان با توافق طرفهای عقد یا امر شارع، فسخ کرد.

عقد بیع یا خرید و فروش نیز از این امر کلی مستثنا نیست و خریداران و فروشندگان پس از آن که دربارۀ حقوق و تعهدات معاملی که ممکن است در اثر آن به وجود آید، آزادانه با یکدیگر به گفت وگو پرداختند و پس از آن که با تعدیل شرایط و متعادل و متعارف ساختن آنها با تواناییهای خویش، به توافق و تراضی رسیدند و سپس معاملۀ مورد نظر را با انشای ایجاب و قبول، منعقد ساختند، شارع در مقام قانون گذاری، مطابق آیۀ ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾(4) این توافق اراده ها در معامله را محترم دانسته است و بنا بر آیۀ ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾(5) و دیگر ادله، طرفهای معامله را ملزم به رعایت صحیح آن کرده و حکم کرده است تا معامله کنندگان پیمان خویش را محترم دارند و تعهد ناشی از آن را اجرا کنند.

گرچه احترام گذاشتن به ارادۀ طرفهای معامله و جواز آزادی ارادۀ آنها در تنظیم و انعقاد قرارداد بیع از یک سو و محترم دانستن توافق و تراضی آنها و در نهایت، ملزم دانستن آنان به رعایت قرارداد بیع و تعهدی که از آن ناشی

ص: 191


1- . القواعد و الفوائد، ج2، ص242؛ التنقیح، ج2، ص44؛ جواهر الکلام، ج23، ص3؛ المکاسب، ج18، ص13؛ سیدمحمدحسن بجنوردی، القواعد الفقهیه، ج5، ص195؛ ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج2، ص317؛ سیدمصطفی محقق داماد، قواعد فقه (بخش مدنی)، ج2، ص136.
2- . مائده/ 1:«به عقود وفا کنید».
3- . تجاوز به خون هیچ فرد مسلمانی جایز نیست و تصرف در مال هیچ فرد مسلمانی بدون رضایت وی جایز نیست. (وسائل الشیعه، ج19، ص3).
4- . نساء/ 25.
5- . مائده/ 1.

می شود، از سوی دیگر، بسیار ارزشمند است و برترین اصول اوّلیه ای می باشد که می توان با آنها بستر مبادلۀ عادلانۀ عوضهای مورد معامله و همچنین نظم روابط اقتصادی جامعه را فراهم ساخت، امّا نباید این مهم را فراموش کرد که اولاً، این گونه نیست که طرفهای معامله از تواناییهای اجتماعی، اقتصادی، کارشناسی و فنی یکسانی برخوردار باشند و بتوانند در مورد شرایط معامله، با طرف مقابل به گفت وگو بپردازند و شرایط معامله را درست و متناسب با تواناییهای خویش، متعارف و متعادل سازند، بلکه برعکس، گاهی ضرورتهای ناشی از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و تخصصهای حرفه ای، استقلال و آزادی اشخاص را محدود می سازد. ثانیاً، گاهی طرف معامله، صداقت و شرافت شغلی را مراعات نمی کند و اقدام به اعمال فریبکارانه و خدعه آمیزی می کند که طرف دیگر معامله، حتی اگر متخصص در آن هم باشد، فریب می خورد و دچار زیان یا زیانهای ناروا می گردد.

به همین دلیل، در نظامهای حقوقی و اقتصادی مختلف، تلاش شده است از مطلق گرایی پرهیز شود و گسترۀ آزادی ارادۀ طرفهای معامله و الزام آنها به اجرای قرارداد خرید و فروش، محدود به گستره ای شود که از آنها استفادۀ نامطلوب نشود و یکی از طرفهای معامله نتواند با ابزار قرار دادن آن، تعادل معاملی و شرافت شغلی را برهم زند و در نتیجۀ آن، به طرف دیگر زیانهای ناروا تحمیل کند. به بیانی دیگر، نظامهای حقوقی، پیوسته در حال چاره اندیشی برای حل تعارض بین دو مصلحت استحکام قرارداد بیع و حفظ نظم روابط معاملی از یک سو و برقراری توازن و تعادل معاملی و حفظ مصالح اجتماعی از سوی دیگر می باشند و سعی دارند تا موازنه ای بیابند که سودجویی طرفهای معامله از عقد بیع را هرچه بیشتر اعتدال بخشند و افزون خواهیهای نامتعارف و زیانبار آنها را مهار کنند.

ص: 192

بر این اساس، قانون گذار اسلامی (شارع) احترام به آزادی ارادۀ طرفهای معامله و همچنین ملزم بودن آنها به وفای به تعهد معاملی خویش؛ از جمله، قرارداد خرید و فروش را به گستره ای خاص که عبارت از بر خلاف شرع یا مبتنی بر اعمال ممنوع در شرع نباشد، محدود کرده است. حال اگر فروشنده یا خریداری مرتکب یک یا چندی از تأسیسهای بخش سوم که ارتکاب آنها از نظر شارع، ممنوع است، گردد، دو نوع حکم وضعی ممکن است برای معامله به وجود آید:

1. بطلان

بیان پاره ای از شرایط یا ویژگیها برای کالایی که خریداری می شود یا بهایی که در ازای خرید کالا پرداخت می گردد، خارج از ذات آنهاست و بر ذات آنها عارض می گردد. به این گونه شرایط و ویژگیها که غالباً دارای جنبۀ فرعی است، اصطلاحاً اوصاف مبیع یا ثمن می گویند؛ مثل این که در هنگام معامله، شرط می شود برنج مورد معامله، فریدون کناری باشد. در این مثال، جنس و ذات کالای مورد معامله، برنج است و شرط یا ویژگی تعلق به شهرستان فریدون کنار داشتن برنج، امری فرعی است که عارض بر ذات برنج می گردد و وصفی از اوصاف آن برشمرده می شود.

البته در بعضی موارد، اهمیت اوصاف و امور عارض بر ذات مبیع یا ثمن، برای فروشنده یا خریدار، بسیار بیشتر از ذات مبیع یا ثمن مورد معامله است؛ به گونه ای که جایگزین ذات مبیع یا ثمن مورد معامله می شود و ذات را به حاشیه می راند؛ تا آنجا که شرط اساسی و انگیزۀ اصلی ای که خریدار یا فروشنده بر اساس آن، چنین معامله ای را اراده می کند و به آن رضایت می دهد، همین وصف یا اوصاف فرعیِ عارض بر ذات مبیع یا ثمن است، نه خود ذات آنها. در این حالت، وصف مزبور را اصطلاحاً «وصف اساسی» یا «وصف جوهری» یا

ص: 193

«وصف ذاتی» می گویند. مثل این که شرط می شود کالای مورد معامله، از اشیای عتیقه باشد. در این معامله، عتیقه بودن کالای مورد معامله که امری خارج از ذات آن است، برای خریدار، بسیار مهمتر از جنس و ذات کالای مورد معامله است. به این معنی که فرق ندارد شی ء مورد معامله از چه جنسی باشد؛ سفال یا مس یا نقره یا طلا باشد. آنچه مهم است، عتیقه بودن آن است.

امّا پاره ای دیگر از شرایط یا ویژگیهای مطرح در معامله، مربوط به ذات مبیع یا ثمن است و به اصل ذات آنها تعلق دارد و جنبۀ اصلی ذات آنها را مشخص می سازد؛ مثل این که در هنگام معامله، خریدار شرط کند که کالای مورد معامله، برنج باشد. در این معامله، شرط و ویژگی برنج بودن کالای مورد معامله، اصل جنس و ذات کالای مورد معامله را تبیین می کند، نه اوصاف جنس مبیع یا ثمن را که دارای جنبۀ فرعی است و عارض بر ذات می شود. این چنین شرطی، رکن محسوب می شود؛ چرا که فقدانش سبب فقدان اصل عقد و معامله می گردد.(1)

ص: 194


1- . «منظور از رکن هر شی ء، چیزی است که جزء ماهیت آن است، به گونه ای که وجود وعدم شی ء، وابسته و متوقف بر آن باشد. از این رو، با تحقق ارکان و عناصر، آن شی ء محقق می شود و با فقدان آنها، شی ء به وجود نمی آید. به رغم آنکه واژۀ شرط، معانی گوناگونی دارد، در اصطلاح فقهی به طور کلی می توان شرط را تعلیق و اناطۀ شیئی بر شی ء دیگر دانست. این اناطه، ممکن است به گونه ای باشد که از عدم شرط، فقدان مشروط لازم آید یا چنین ملازمه ای وجود نداشته باشد. از این رو، فقیهان برای شرطی که از فقدانش، فقدان مشروط لازم می آید، واژۀ رکن را به کار برده اند و بعضی از شروط را جزء ارکان عقد دانسته اند. بدین ترتیب، در فقه امامیه، واژۀ رکن در بخش معاملات در دو مورد به کار می رود: یکی در مورد اجزای ماهیت و دیگری در مورد آنچه از اجزای ماهیت نیست، ولی فقدان آن سبب فقدان ماهیت می شود. از این رو، دربارۀ شرطی که فقدان آن سبب فقدان مشروط می شود، عنوان رکن به کار رفته است. برای ارائۀ ملاک و معیاری برای متمایز ساختن رکن و شرط در فقه امامیه، می توان گفت: هر آنچه در اصلِ ماهیت و ذات شی ء مؤثر است - اگرچه جزء ماهیت نباشد- رکن تلقی می شود و هر آنچه در وجود یا عدم ماهیت حقوقی تأثیر ندارد و فقط در صحّت، لزوم و نفوذ آن تأثیر داشته باشد، شرط محسوب می گردد (حقوق قراردادها در فقه امامیه، ج1، ص73).

حال اگر فروشنده یا خریداری، تأسیس یا تأسیسهای ممنوعی را برای فریب طرف دیگر معامله مرتکب شود که به شرایط و ویژگیهای مشخص کنندۀ جنس و ذات مبیع آسیب و خلل وارد سازد، بدون تردید، به رکنی از معامله صدمه می زند و آن را دگرگون می کند که هدف اصلی طرفهای معامله است. در نتیجه، در اثر ایجاد تغییر و دگرگونی در آن، ارادۀ طرفهای معامله دگرگون و مغایر با هدف اصلی آنها می گردد. بنابراین، معامله، داخل در گسترۀ حکم قاعدۀ «العقود تابعة للقصود»(1) و همچنین «عدم تطابق ایجاب با قبول»(2) می شود و بر اساس آن، حکم وضعی چنین معامله ای بطلان خواهد بود.

برای مثال، محقق ثانی رحمة الله دربارۀ حکم وضعیِ معامله ای که فروشنده مرتکب تأسیس ممنوع غش از نوع پنهانی آن گردیده و یک شی ء خارجی را که تشخیص آن در مبیع دشوار است، داخل در جنس مبیع کرده، به گونه ای که ماهیت آن خیلی دگرگون شده است؛ مثلاً آب را با شیر مخلوط کرده است، چنین می گوید:

می توان حکم به بطلان معاملۀ مزبور کرد؛ چرا که مقصود از این معامله، بیع شیر بوده است، اما آنچه که عقد بر آن واقع گردیده، آب و شیر است.(3)

و یا اگر فروشنده ای مرتکب تأسیس ممنوع تدلیس گردد و یک قطعه کریستال را که به طور ماهرانه به شکل الماس تراش داده شده است، به جای الماس به خریدار بفروشد، بدون تردید، فروشنده عمل فریبکارانه ای را انجام

ص: 195


1- . عبدالفتاح حسینی مراغی، العناوین الفقهیه، ج2، ص47؛ سیدمحمدحسن بجنوردی، القواعد الفقهیه، ج3، ص133؛ ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج2، ص367؛ الروضة البهیه، ج3، ص399؛ مجمع الفائدة و البرهان، ج8، ص372؛ سیدمحمدکاظم یزدی، حاشیۀ مکاسب، ج2، ص14؛ مصباح الفقاهه، ج2، ص106.
2- . المکاسب، ج16، ص175.
3- . جامع المقاصد، ج4، ص25.

داده که ماهیت و ذات کالای مورد معامله دگرگون شده است و چیزی مورد معامله قرار گرفته که قصد نشده بود. به بیانی دیگر، در اثر نیرنگ فروشنده، شرطی مفقود شده که از ارکان عقد بیع برشمرده می شود و فقدانش سبب فقدان اصل معامله می شود.

2. فسخ

هرگاه فروشنده یا خریداری تأسیس یا تأسیسهای ممنوعی را برای فریب طرف دیگر معامله مرتکب شود و بر اثر آن، به شرایط و ویژگیهای فرعی و عارضیِ ارکان معامله و به بیانی دیگر، شرایط و ویژگیهایی که در وجود یا عدم ماهیت حقوقی تأثیری ندارند، امّا وجود یا عدم آنها در صحت، لزوم و نفوذ آن تأثیر دارد، آسیب برساند، عقد به دلیل پیمان شکنیِ چنین مرتکبی، و به دلیل نادیده گرفتن حرمت توافق و تراضی بین آنها و زیان ناروایی که به طرف مقابل تحمیل می شود، از گسترۀ اصل لزوم عقود خارج و در نتیجه، عقد، متزلزل می گردد و زیان دیده در معامله، حق پیدا می کند تا نسبت به سرنوشت معامله تصمیم بگیرد و یا معامله را امضا کند یا این که بر اساس منابع و ادلۀ فقهی اثبات کنندۀ خیار، از جمله منابع و ادلۀ خیارهای عیب(1)، تخلّف از شرط(2) و غبن(3)، آن را بر هم زند.

شرط سقوط حق خیاری که برای طرفی از معامله به موجب ارتکاب تأسیس یا تأسیسهای ممنوع پدید خواهد آمد، در ضمن انعقاد قرارداد بیع

ص: 196


1- . تذکرة الفقهاء، ج1، ص525؛ اللمعة الدمشقیه، ج1، ص109؛ جامع المقاصد، ج4، ص303؛ المکاسب، ج5، ص271.
2- . شرائع الاسلام، ج2، ص276؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص519؛ جامع المقاصد، ج4، ص291؛ مستند الشیعه، ج14، ص388؛ البیع، ج4، ص207.
3- . شرائع الاسلام، ج2، ص277؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص522؛ جامع المقاصد، ج4، ص294؛ جواهر الکلام، ج23، ص41؛ البیع، ج4، ص265.

پذیرفته نیست؛ چرا که در فصلهای پیشین معلوم شد که رعایت اصول مزبور و پرهیز از تأسیسهای ممنوع، لازم و تکلیف است و کسی نمی تواند بر خلاف آن تراضی کند؛ یعنی نمی تواند معامله کننده ای تراضی کند که طرف دیگر معامله، تدلیس، تغریر یا تطفیف کند و اگر چنین شرط حرامی کرده است، از گسترۀ قاعدۀ «المؤمنون عند شروطهم» خارج می شود؛ چرا که این شروط، مخالف کتاب و سنت است و انجام حرامی را حلال می کند.(1)

ج) حقوق معامله کنندگان فریب داده شده

اشاره

مسئولیت کیفری و مدنی مرتکبان سوء عرضۀ کالا و همچنین حکم معامله ای که بر پایۀ سوء عرضۀ کالا منعقد گردیده، بیان شد. اکنون در اینجا بحث می شود که اگر مرتکب تأسیسهای ممنوع، آگاه به خلاف قانون و شرع بودن عمل خود باشد و از روی اختیار و اراده، به چنین فعلی دست زند و از سوی دیگر، طرف دیگر معامله از عمل فریبکارانۀ عامل تأسیس ممنوع بی اطلاع باشد و در این بی اطلاعی، به معاملۀ ضرری مزبور علیه خود رضایت دهد و با ارادۀ خویش، ایجاب فروشنده را قبول کند و در اثر چنین معامله ای، زیانی فاحش متحمل گردد، می تواند با استناد به آنچه در فصلهای پیشین آمد، از حقوق زیر برخوردار و آنها را مطالبه کند:

1. اقامۀ دعوای کیفری

طرف زیان دیدۀ معامله، حق دارد علیه طرف دیگر که با شرایط فوق، مرتکب تأسیس ممنوع شده است و به بیان دیگر، کسی که بدون رعایت شرافت شغلی و صداقت در معامله، فعل حرامی انجام داده است، اقامۀ دعوای کیفری کند و با تنظیم شکوائیه، از محاکم صالح، مجازات وی را درخواست کند.

ص: 197


1- . المکاسب، ج6، ص9.

2. اقامۀ دعوای مدنی

طرف زیان دیدۀ معاملۀ مزبور، علاوه بر حق فوق، می تواند علیه طرف دیگر که با توجه به شرایط بیان شده، مرتکب تأسیس ممنوع شده است، اقامۀ دعوای مدنی کند و با تنظیم دادخواست، از مرجع صالح، حکم به بطلان یا فسخ معامله و همچنین تأدیۀ خسارتهای واردشده به خویش را از سوی مرتکب درخواست کند.

ص: 198

کتاب نامه

الف. علوم قرآنی

1. قرآن.

2. اردبیلی، احمد (مقدس اردبیلی): زبدة البیان فی براهین احکام القرآن، چاپ دوم، انتشارات مؤمنین، قم، 1387.

3. حسینی بحرانی، هاشم: البرهان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، بنیاد بعثت، تهران، 1415

4. خزاعی نیشابوری، حسین (ابوالفتوح رازی): روض الجنان و روح الجنان، 20 جلد، چاپ اول، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد،1366-1374.

5. خسروانی، علی رضا: تفسیر خسروی، 8 جلد، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1390-1397.

ص: 199

6. داورپناه، ابوالفضل: انوار العرفان فی تفسیر القرآن، 9 جلد، چاپ اول، انتشارات صدر، تهران، 1375.

7. درویش، محی الدین: اعراب القرآن الکریم و بیانه، 10 جلد، چاپ چهارم، دار ابن کثیر، سوریه، 1415.

8. راوندی، سعید ( قطب الدین راوندی): فقه القرآن، 2 جلد، چاپ دوم، مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی، قم، 1405.

9. صافی، محمود: الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه، 30 جلد، چاپ دوم، دارالرشید، دمشق، 1418.

10. صالح، بهجت عبدالواحد: الاعراب المفصّل للکتاب اللّه المرتّل، 12 جلد، دارالفکر، عمان، 1414.

11. طباطبایی، سیدمحمدحسین: المیزان فی تفسیر القرآن، 20 جلد، چاپ اول، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1397.

12. طبرسی طوسی، فضل بن حسن: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 10 جلد (در 5 مجلد)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1379.

13. طیب، عبدالحسین: اطیب البیان، 14 جلد، چاپ سوم، انتشارات اسلام، تهران، 1366.

14. عروسی حویزی، عبد علی: تفسیر نورالثقلین، چاپ دوم، العلمیة، قم.

15. فیض کاشانی، محسن: الصافی فی تفسیر کلام اللّه، 5 جلد، چاپ اول، دارالمرتضی للنشر، مشهد.

16. قمی مشهدی، محمد: کنز الدقائق و بحر الغرائب، 14 جلد، چاپ اول، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1366.

17. مکارم شیرازی، ناصر: تفسیر نمونه، 27 جلد، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1353-1366.

ص: 200

ب. احادیث

18. نهج البلاغه.

19. احمد بن حنبل: مسند احمد، 6 جلد، دارصادر، بیروت.

20. احسائی، محمد (ابن ابی جمهور): عوالی اللئالئ العزیزیّة فی الاحادیث الدینیّة، 4 جلد، چاپ اول، مطبعة سیدالشهداء، قم، 1403.

21. حرّانی، حسن بن علی: تحف العقول عن آل الرسول (ص)، چاپ دوم، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1363.

22. حرّ عاملی، محمد بن حسن: وسائل الشیعة، 2 جلد، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

23. قزوینی، محمد (ابن ماجة): سنن ابن ماجة، 2 جلد، دارالفکر، بیروت.

24. قمی، محمد بن بابویه (شیخ صدوق): من لایحضره الفقیه، 4 جلد، چاپ دوم، جامعۀ مدرسین، قم، 1404.

25. کلینی، محمد بن یعقوب: الاصول من الکافی، 8 جلد، چاپ سوم، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1388.

26. مالک بن انس: الموطّأ، 2 جلد، چاپ اول، داراحیاء التراث ، بیروت، 1406.

27. نوری طبرسی، حسین: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، 18 جلد، چاپ اول، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1408.

ج. فقه و اصول

28. آخوند خراسانی، محمدکاظم: حاشیه بر مکاسب، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1406.

29. ----------------: کفایة الاصول، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.

ص: 201

30. اردبیلی، احمد (مقدس اردبیلی): مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان، 14 جلد، جامعۀ مدرسین، قم، 1403.

31. انصاری، شیخ مرتضی: فرائد الاصول، 4 جلد، چاپ اول، مجمع الفکر الاسلامی، قم، 1419.

32. ----------: المکاسب، 6 جلد، چاپ اول، مجمع الفکر الاسلامی، قم، 1415.

33. ----------: الرسائل الفقهیة، مجمع الفکر الاسلامی، قم، 1414.

34. بجنوردی، محمدحسن: القواعد الفقهیة، 7 جلد، چاپ اوّل، نشر الهادی، قم، 1419.

35. بحرانی، یوسف: الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة، 25 جلد، جامعۀ مدرسین، قم.

36. بشروی خراسانی (فاضل تونی)، عبداللّه: الوافیة فی اصول الفقه، چاپ اوّل، مؤسسۀ مجمع الفکر الاسلامی، قم، 1412.

37. جبعی عاملی، زین الدین (شهید ثانی): تمهید القواعد، چاپ اول، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1416.

38. ----------: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، 10 جلد، چاپ اول، انتشارات داوری، قم، 1410.

39. ----------: مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، 15 جلد، چاپ اول، بهمن، قم، 1413.

40. حسینی شیرازی، محمد: الفقه، 110 جلد، چاپ ششم، دارالعلوم، بیروت، 1408.

41. حسینی عاملی، محمدجواد: مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة، 20 جلد، چاپ اول، دار التراث، بیروت، 1418.

ص: 202

42. حسینی مراغی، عبدالفتاح: العناوین الفقهیة، 2 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1417.

43. حلبی، ابن زهره: غنیة النزوع الی علمی الاصول والفروع، چاپ اول، اعتماد، قم، 1417.

44. حلی، جعفر (محقق حلی): شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، 4 جلد، چاپ اول، انتشارات استقلال، قم، 1409.

45. ----------: المختصر النافع فی فقه الامامیة، چاپ دوم، مؤسسۀ بعثت، تهران، 1410.

46. ----------: المعتبر فی شرح المختصر، 2 جلد، مؤسسۀ سیدالشهداء علیه السلام ، قم، 1366.

47. حلی، حسن بن یوسف (علامه حلی): تذکرة الفقهاء، 2 جلد، مکتبة الرضویة لاحیاء الآثار الجعفریة، قم.

48. ----------: قواعد الاحکام، 3 جلد، چاپ اول، مؤسسة الامام الصادق علیه السلام ، قم، 1420.

49. ----------: مختلف الشیعة، 9 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1412.

50. حلی، محمد (ابن ادریس): السرائر، 3 جلد، چاپ دوم، جامعۀ مدرسین، قم، 1410.

51. خمینی، روح اللّه: البیع، 5 جلد، چاپ چهارم، مؤسسۀ اسماعیلیان، قم.

52. ----------: تحریر الوسیلة، 2 جلد، چاپ اول، اسماعیلیان، قم.

53. خویی، ابوالقاسم: منهاج الصالحین، چاپ دوم، مدینة العلم، قم، 1410.

54. ---------------------: مصباح الفقاهة، 5 جلد، چاپ اول، مکتبة الداوری، قم، 1377.

ص: 203

55. خوانساری، احمد: جامع المدارک فی شرح المختصر النافع، 7 جلد، چاپ دوم، مکتبة الصدوق، تهران، 1355.

56. خوانساری، حسین (محقق خوانساری): مشارق الشموس فی شرح الدروس، 2 جلد، مؤسسۀ آل البیت.

57. روحانی، سیدمحمدصادق: فقه الصادق، 26 جلد، چاپ دوم، مؤسسۀ دارالکتب، قم، 1412.

58. ------------------: منهاج الفقاهة، 6 جلد، چاپ چهارم، یاران، قم، 1418.

59. سیستانی، سیدعلی: قاعدة لاضرر و لاضرار، چاپ اول، مهر، قم، 1414.

60. سیوری حلی، مقداد: نضد القواعد الفقهیة، چاپ اول، مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1403.

61. طباطبایی، سیدعلی: ریاض المسائل، 11 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1412.

62. طباطبایی یزدی، محمدکاظم: حاشیه بر مکاسب، 2 جلد، چاپ اول، اسماعیلیان، قم، 1378.

63. طوسی، ابن حمزه: الوسیلة، چاپ اول، مکتبة آیةاللّه العظمی المرعشی، قم، 1403.

64. طوسی، محمد بن حسن (شیخ طوسی): الخلاف، 6 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1408.

65. ---------------: المبسوط فی فقه الامامیة، 8 جلد، چاپ اول، مکتبة المرتضویة، تهران، 1387.

66. ---------------: النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، چاپ اول، انتشارات قدس محمدی، قم.

67. عکبری بغدادی، محمد بن محمد (شیخ مفید): المقنعة، چاپ اول، جامعۀ مدرسین، قم، 1410.

ص: 204

68. فاضل لنکرانی، محمد: القواعد الفقهیة، چاپ اول، مهر، قم، 1416.

69. قمی، ابوالقاسم: جامع الشتات، 4 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ کیهان، تهران، 1413.

70. قمی سبزواری، علی: جامع الخلاف و الوفاق بین الامامیة و ائمة الحجاز و العراق، انتشارات زمینه سازان ظهور امام عصر (عج)، قم، 1379.

71. کرکی، علی (محقق کرکی): جامع المقاصد فی شرح قواعد الاحکام، 13 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ آل البیت، 1408.

72. محقق داماد، مصطفی: قواعد فقه (بخش جزایی)، 4 جلد، چاپ اول، مرکز نشر علوم اسلامی، تهران، 1379.

73. مصطفوی، محمدکاظم: مئة قاعدة فقهیة، چاپ دوم، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1417.

74. مظفر، محمدرضا: اصول الفقه، 2 جلد، چاپ چهارم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1370.

75. مکارم شیرازی، ناصر: القواعد الفقهیة، 2 جلد، چاپ سوم، مدرسۀ امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، قم، 1411.

76. مکی، محمد (شهید اول): الدروس الشرعیة، 3 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1412.

77. ---------------: القواعد و الفوائد، 2 جلد، چاپ اول، مکتبة المفید، قم.

78. --------------- : اللمعة الدمشقیة، چاپ اول، دارالفکر، قم، 1411.

79. نائینی، محمدحسین: منیة الطالب فی حاشیة المکاسب، 3 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1418.

80. نجفی، محمدحسن: جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، 43 جلد، چاپ سوم، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1367.

ص: 205

81. نراقی، احمد: مستند الشیعة فی احکام الشریعة، 19 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ آل البیت، مشهد، 1415.

82. یوسفی، حسن (فاضل آبی): کشف الرموز فی شرح المختصر النافع، 2 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ نشر اسلامی، قم، 1410.

د. حقوق

83. قانون اصلاح قوانین و مقررات استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران.

84. قانون تعزیرات حکومتی.

85. قانون تعزیرات حکومتی امور بهداشتی و درمانی.

86. اردبیلی، محمدعلی: حقوق جزای عمومی، 2جلد، چاپ اول، نشر میزان، تهران، 1379.

87. جعفری لنگرودی، محمدجعفر: مقدمۀ عمومی علم حقوق، چاپ سوم، کتابخانۀ گنج دانش، تهران، 1317.

88. حسینی نژاد، حسینقلی: مسئولیت مدنی، چاپ اول، مجمع علمی و فرهنگی مجد، تهران، 1377.

89. گاستون استفانی و دیگران: حقوق جزای عمومی، ترجمۀ حسن دادبان، 2 جلد، چاپ اول، دانشگاه علامۀ طباطبایی، 1377.

90. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه: درآمدی بر حقوق اسلامی، چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1364.

91. قاسم زاده، مرتضی: مبانی مسئولیت مدنی، نشر دادگستر، تهران، 1378.

92. قنواتی، جلیل و دیگران: حقوق قراردادها در فقه امامیه، زیر نظر مصطفی محقق داماد، چاپ اول، سمت، تهران، 1379.

93. کاتوزیان، ناصر: حقوق مدنی (قواعد عمومی قراردادها)، 5 جلد، چاپ سوم، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1374.

ص: 206

94. -------------- : مسئولیت مدنی (الزامهای خارج از قرارداد - ضمان قهری)، 2 جلد، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1378.

95. -------------- : مقدمۀ علم حقوق،

چاپ پانزدهم، شرکت انتشار، تهران، 1371.

96. محسنی، مرتضی: حقوق جزای عمومی، 3 جلد، چاپ اول، کتابخانۀ گنج دانش، تهران، 1375.

97. مهرپور، حسین: دیدگاههای جدید در مسائل حقوقی، چاپ دوم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374.

ه. فرهنگها

98. ابن منظور، محمد: لسان العرب، 15 جلد، چاپ اول، نشر ادب الحوزة، قم، 1363.

99. ابوحبیب، سعدی: قاموس الفقهی، چاپ دوم، دارالفکر، دمشق، 1408.

100. جعفری لنگرودی، محمدجعفر: مبسوط در ترمینولوژی حقوق، 5 جلد، چاپ اول، کتابخانۀ گنج دانش، تهران، 1378.

101. جوهری، اسماعیل: الصحاح فی اللغة و العلوم، 6 جلد، چاپ چهارم، دارالعلم للملایین، بیروت، 1407.

102. حسینی زبیدی، محمدمرتضی: تاج العروس من جواهر القاموس، 10 جلد، مکتبة الحیاة، بیروت.

103. دهخدا، علی اکبر: لغت نامۀ دهخدا، 14 جلد، چاپ اول، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373.

104. راغب اصفهانی، حسین: المفردات فی غریب القرآن، چاپ اول، دفتر نشر الکتاب، 1404.

ص: 207

105. طریحی، فخرالدین: مجمع البحرین، 4 جلد، چاپ دوم، مکتبة نشر الثقافة الاسلامیة، 1408.

106. عسکری، ابوهلال: الفروق اللغویة، چاپ اول، جامعۀ مدرسین، 1412.

107. عمید، حسن: فرهنگ عمید، 2 جلد، چاپ سوم، مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر، تهران، 1360.

108. فراهیدی، خلیل: کتاب العین، 8 جلد، چاپ اول، مدرسۀ دارالهجرة، 1409.

109. فیروزآبادی، محمد: القاموس المحیط، دارالفکر، بیروت، 1415.

110. مشکینی، علی: اصطلاحات الاصول، چاپ ششم، دفتر نشر الهادی، قم، 1374.

111. معلوف، لوئیس: المنجد فی اللغة و الاعلام، 2 جلد، چاپ سی وسوم، دارالمشرق، بیروت، 1992.

112. معین، محمد: فرهنگ معین، 6 جلد، چاپ چهارم، مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر، تهران، 1360.

ص: 208

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109