سرشناسه : حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : جستجوی حقیقت [کتاب]/سیدمحمد حسینی بهارانچی .
مشخصات نشر : اصفهان: بینش آزادگان، 1398 .
مشخصات ظاهری : 240ص.
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث
موضوع : سنت نبوی
رده بندی کنگره : BP22/9/ح477الف3 1393
رده بندی دیویی : 297/93
ص: 1
هدف از این نوشتار آگاهی و راهنمایی دوستان اهلالبیت(علیهمالسلام) و برخی از منحرفین از مکتب خاندان نبوّت است که از وصیت رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود : «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا...» غافل مانده اند وامیدواریم برادران اهل سنّت نیز از آن بهرهمند شوند و بدانند که علت اختلافات بین فرق اسلامی چه بوده و به جستجوی حقیقت به روند و از افکاری که به آنان تلقین شده است ، دست بردارند، از این رو ما در این کتاب از منابع و متون اصلی آنان استفاده کردهایم و به احدی از صحابه و خلفا و ائمه مذاهب اربعه کوچک ترین خلاف ادبی را انجام ندادهایم، چرا که هدف ما کشف حقیقت بوده و هرگز در مقام تشدید اختلاف نبودهایم و از خداوند متعال - که دلها و قلبها به دست اوست - میخواهیم که او این امّت را هدایت نماید، و همگی در مقابل دشمنان اسلام قیام نماییم، چنان که خداوند میفرماید:
«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی...» یعنی ای رسول من ، بگو: «من شما را تنها به یک چیز اندرز می دهم، وآن این که دو نفر دو نفر و یا به تنهایی برای خدا قیام کنید»(1) ویا می فرماید : واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا...» ویا می فرماید :«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله وعدوّکم ».
به نظر می رسدکه امت از این آیات و سخن رسول خدا صلی الله علیه آله که متواتر و قطعی و مورد قبول همه فرق اسلامی است غافل مانده وتوجّه نکرده اند که پیامبرشان (صلیالله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض [فانظروا کیف تخلفونی فی أهل بیتی و عترتی ...]»(2). یعنی من برای هدایت و نجات شما پس از خود، دو چیز گران سنگ را بین شما باقی میگذارم: کتاب خدا و عترت و اهلبیت خود را و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک کنید و از آنان پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو چیز از همدیگر جدا نخواهند شد تا در قیامت کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند.
و در سخن دیگری فرمود: به دقت بنگرید که با اهلبیت من چه خواهید کرد و این جمله را چند مرتبه تکرار نمود. 3
ص: 2
یادآور میشویم که مطالب این کتاب به صورت سؤال و پاسخ بیان شده است و اگر اهل نظر نقدی به پاسخهای نویسنده دارند لطف به فرمایند و دوستانه به این حقیر ناچیز تذکر بدهند تا در چاپهای بعدی اصلاح شود ان شاء الله .
خادم اهلالبیت علیهمالسلام سیدمحمد(سیدقاسم) حسینی بهارانچی
1396/9/1شمسی مطابق با ....
ج: تردیدی نیست که اختلاف و جدایی و نزاع و درگیری در بین امتی که دارای عقائد و افکار متحدی هستند و خدای آنان و پیامبر و قرآن آنان یکی است، و همه احکام الهی و ارزشهای انسانی و دینی برای آنان بیان شده است، بسیار عمل زشت و ناپسندی میباشد و خداوند ازآان نهی نموده و می فرماید:
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون»(1). یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ تا شاید هدایت شوید.
و در آیات و روایات فراوانی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عترت و اهلبیت آن حضرت آمده که از اختلاف و کینه و دشمنی و جدایی نهی نمودهاند، و مسلمانان را تحریص و ترغیب به برادری و محبّت و احسان به همدیگر کردهاند، بلکه به آنان گفته شده که شما برادر همدیگر هستید و باید همدیگر را دوست بدارید و خیرخواه همدیگر و اهل ایثار و حمایت و دفاع از ارزشهای دین خود باشید، و از همدیگر برای انجام کارهای خیر سبقت بگیرید .
و در یک جمله فرموده اند : مؤمن باید از چیزهایی که سبب اختلاف و جدایی میشود پرهیز کند و اسباب محبّت و دوستی با برادران مؤمن خود را را فراهم نماید، و هرگز سخنی و عملی که سبب جدایی و اختلاف میشود را انجام ندهد، و از بدگمانی و بدخواهی و بدزبانی و غیبت و تهمت شدیداً پرهیز نماید، چرا که اختلاف و نزاع سبب جدایی میشود و آبروی مسلمانان را میبرد ، چنان که خداوند میفرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ
ص: 3
رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ»(1) یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می رود! و صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابران است.
از این آیه استفاده میشود که اختلاف و نزاع معلول عدم اطاعت از خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد و مسلمانان صدر اسلام در اثر حبّ دنیا و حبّ ریاست و ... از خدا و رسول او اطاعت نکردند و این اختلافها و فرقهگراییها به وجود آمد و گرنه خدای متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه چیز را برای آنان بیان نموده و حجّت را بر آنان تمام کرده بودند، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «أیّها الناس إنّی لم أدع شیئاً یقربّکم إلی الجنّة و یباعدکم من النار إلّا و قد نبّأکم به ...(2) یعنی ای مردم من هر چه شما را به بهشت نزدیک میکرد و از آتش دور مینمود را به شما خبر دادم ... .
و یا فرمود: چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک کند، مگر آنکه من شما را به آن امر کردم، و چیزی نبود که شما را به آتش نزدیک کند، مگر آنکه من شما را از انجام آن نهی نمودم ...(3)
وبعد از مراسم غدیر خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا».
آری علاقه به دنیا و ریاست طلبی، علمای ادیان پیشین را واداشت تا حقایقی را پنهان کردند و نشانههای اسلام و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیاء و یاران او را تغییر دادند و گفتند: «آن پیامبر موعودی که در آخرالزمان میآید، پانصد سال دیگر خواهد آمد» و این را به این خاطر گفتند که ترسیدند اگر حقایق را آشکار کنند، مردم یهود و نصارا به اسلام ایمان میآوردند و آنان عزتّی نخواهند داشت و بهرهای از مردم نمیبرند و خداوند این معنا را در آیاتی از قرآن بیان نموده است.
و در این امّت نیز گروهی از منافقین برای رسیدن به ریاست و قدرت بر مردم، حقایق فراوانی را نسبت به خاندان نبوّت انکار کردند و نگذاردند پس از رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوصیاء و جانشینان آن حضرت- که امامان اهل البیت علیهم السلام بودند- خلافت را به دست بگیرند و به همین علّت از
ص: 4
نقل حدیث جلوگیری نمودند و کتابها را تغییر دادند، و احادیثی که مربوط به خلافت و امامت و مقام و منزلت اهلالبیت(علیهمالسلام) بود را از آنها حذف نمودند، و احادیث فراوانی را دربارة خلفای ساختگی خود جعل کردند، و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و مردم را نسبت به اهلالبیت (علیهمالسلام) بدبین بلکه بر دشمنی آنان تربیت نمودند، و از کتابهای علمای شیعه جلوگیری کردند، و شیعیان را مشرک و کافر و مجوسی و اهل تحریف و رافضی معرّفی نمودند، و بحث آزاد را در حرمین شریفین بین شیعه و سنّی سخت ممنوع نمودند، و روایات مربوط به امام زمان(علیهالسلام) را که چارهای از پذیرفتن آنها نداشتند تأویل کردند و گفتند :
«امام زمانی که در آخر الزمان وعده داده شده هنوز به دنیا نیامده است» و به پیامبران خدا و اوصیای آنان نسبت فسق و گناه دادند، و آنان را معصوم ندانستند تا بر خلفای غاصب و خلافهایی که انجام دادهاند عذری فراهم کنند، بلکه من از برخی از علمای اهلسنّت شنیدم ، و در کتابهای آنان نیز دیدم که میگفتند: «هر کس بر مردم حاکم شود واجبالاطاعه خواهد بود، و خداوند به خاطر حاکمیّت او از خطاها و گناهان او میگذرد، و همه آنچه گفته شد و صدها برابر آن را انجام دادند، تا مردم را از فهم حقایق و پی بردن به حقانیّت پیروان اهلالبیت(علیهمالسلام) دور نگهدارند، و گرنه حق بر احدی پنهان نمیشد، و اختلاف و فرقهگرایی به وجود نمیآمد، چرا که خداوند به وسیله پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) حجّت را بر مردم تمام نموده بود، جز این که خداوند این امّت را همانند امّتهای پیشین امتحان نمود و شد آنچه شد!!!
ج: اگر مردم به فرمودة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)
و یا به نقل ابن بطریق صاحب کتاب عمدة از صحیح ابیداوود که از زید بن ارقم نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم، ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، و هو کتاب الله، حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما»(2) عمل کرده بودند، هرگز به هفتاد و سه فرقه تقسیم نمیشدند و تنها یک فرقه میبودند و آن یک فرقه، پیرو قرآن و اهلبیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند. و از حدیث متواتر و قطعی سفینه بر میآید که آن فرقة ناجیه از هفتاد و سه فرقه، همان فرقه تابع اهلبیت و عترت
ص: 5
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشند، چرا که در حدیث سفینه آمده که آن حضرت میفرماید: «مَثَل أهل بیتی کمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»(1)
یعنی مَثَل اهلبیت من مَثَل کشتی نوح است ، هر کس سوار آن کشتی شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک گردید» [گرچه فرزند نوح(علیهالسلام) بود] و همه میدانند که تنها شیعیان دوازده امامی پیروان اهلبیت(علیهمالسلام) میباشند و از این حدیث ظاهر میشود که تنها آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل هاویه و عذاب خواهند بود، و اگر ما حدیث ثقلین و حدیث افتراق امّت به 73 فرقه و حدیث سفینه را کنار همدیگر قرار بدهیم، روشن میشود که فرقه ناجیه همان پیروان اهلالبیت (علیهمالسلام) و قائلین به دوازده امام میباشند، و با این بیان نیز روشن میشود که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حدیث «خلفائی إثنی عشر خلیفة کلّهم من بنی هاشم»(2) نیز همان دوازده امام شیعه میباشد، همانگونه که صاحب کتاب ینابیعالمودّة میگوید:
این حدیث جز با ائمه شیعیان تطبیق نمیشود، چرا که خلفای بنیامیّه به دوازده نفر نمیرسند، و خلفای بنیعباسی بیش از دوازده نفر هستند. سپس گوید: ما چگونه میتوانیم شخصی مانند یزید بن معاویه - که قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است- را خلیفه آن حضرت بدانیم؟!
ابن بطریق نیز پس از نقل حدیث ثقلین گوید: از جملة «حتّی یردا علی الحوض» و جملة «ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا یعدی أبداً» ظاهر میشود که آن حضرت همه امّت خود را تا قیامت امر نموده که از اهلبیت و عترت او پیروی کنند، و البته معلوم است که مفهوم جملة «لن تضلوا بعدی أبداً» این است که اگر به اهلبیت من، تمسّک نکردید، قطعاً گمراه خواهید شد، و این دلیل بر وجوب اقتدای به آنان است تا ابد».
تا این که گوید: همه مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امت برادرم موسی هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب گردیدند، و امّت برادرم عیسی هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب و آتش شدند، و زود است که امّت من هفتاد و سه فرقه شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه اهل آتش خواهند بود(3).
ص: 6
سپس گوید: از آنچه گذشت ظاهر میشود که فرقه ناجیه همان کسانی هستند که تمسّک به ثقلین ، یعنی کتاب خدا و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمودهاند، چرا که آن حضرت فرمود: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا» بنابراین، تمسّک به قرآن و اهلالبیت(علیهمالسلام) راه نجات است، و ترک آن ، راه ضلالت و گمراهی است(1).
تا این که گوید: دلیل صحّت آنچه گفته شد این است که ثعلبی در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا لست منهم فی شی...»(2) «یعنی آنان که که در دین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته های گوناگون و مذاهب مختلف تقسیم شدند با تو ارتباطی نخواهند داشت ...»
از ابوعمر ذازان نقل کرده که گوید: علی(علیهالسلام) به من فرمود: ای ابا عمر! آیا میدانی یهود به چند فرقه تقسیم شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر میدانند، فرمود: یهود هفتاد و یک فرقه شدند و همه آنان در هاویه دوزخ هستند، جز یک فرقه که نجات یافتند . تا این که فرمود: آیا میدانی نصارا چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند، فرمود: آنان هفتاد و دو فرقه شدند، و همه آنان در هاویهاند جز یک فرقه که اهل نجات شدند. سپس فرمود: آیا میدانی این امّت چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر میدانند، فرمود: این امّت هفتاد و سه فرقه شدند، و همه آنان در هاویه دوزخاند جز یک فرقه که اهل نجات خواهند بود.
سپس فرمود: آیا میدانی این امّت دربارة من چند فرقه میشوند؟ گفتم: مگر دربارة شما نیز فرقهگرایی میشود؟ فرمود: آری این امّت دربارة من دوازده فرقه میشوند، و همه آنان در آتشاند جز یک فرقه که اهل نجات میباشند و تو ای ابا عمر از آنان خواهی بود(3).
ص: 7
سپس ابن بطریق برای مزید بیان و توضیح مسأله فوق روایتی را در تفسیر آیه « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»(1). از تفسیر ثعلبی از علی(علیهالسلام) نقل نموده که فرمود: «حسنة» دوستی ماست و «سیئة» دشمنی ماست(2).
ج: آری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها انحراف امّت خود را به مردم گوشزد نمود و به خواصّ خود نیز دستور داد که هنگام اختلاف و فتنه چه باید بکنند. بلکه آن حضرت غاصبین خلافت و قاتلین فرزندان خود را نیز معرفی نمود تا جایی که قاتل فرزند خود امام حسین(علیهالسلام) را - که عمر سعد بود - معرفی کرد. و مردم به عمر سعد در زمان آن حضرت میگفتند: «هذا قاتل الحسین» همانگونه که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نیز قاتل خود را در نخستین ملاقات معرفی نمود و به ابنملجم فرمود: تو قاتل من خواهی بود، و ابنملجم گفت: اگر چنین است اکنون مرا بکش تا قاتل تو نشوم؟ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عموی خود عباس فرمود: «فرزندان تو فرزندان مرا خواهند کشت» و عباس گفت: «اجازه بدهید من از زنها دوری کنم و فرزندی از من به وجود نیاید که فرزندان شما را بکشند»؟
اکنون به چند مورد از اخبار اعجاز آمیز رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره اشاره میکنیم:
در کتاب سلیم از ابان نقل شده که گوید: امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در پاسخ اشعث بن قیس که میگفت: شما همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون میگویید: «به خدا سوگند من از اول تاکنون مظلوم بودهام و حق خلافت و امامت با من بود و دیگران غصب نمودند و اگر چنین بوده برای چه شما با شمشیر خود از خویش دفاع نکردید؟!» امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به او فرمود: بدان که این به خاطر ترس و کراهت از ملاقات پروردگارم نبود، و من میدانم که وعدههای خداوند حق است و آخرت برای من بهتر از ماندن در دنیاست، و لکن خودداری من به خاطر دستور و پیمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است،
ص: 8
چرا که آن حضرت به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد، و من به فرمودة رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنچه بعد از او دیدم یقین داشتم، از این رو به او گفتم:
یا رسول الله وظیفه من در چنین حادثه چیست؟ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اگر یاورانی یافتی با آنان جنگ کن، و گرنه باید خون خود را حفظ نمایی تا زمانی که برای اقامه دین و کتاب خدا و سنّت من یاورانی بیابی» و آن حضرت به من خبر داد که من برای او همانند هارون برای موسی میباشم، و امّت بعد از او به منزله پیروان سامری و گوساله او خواهند بود ... چنان که خداوند از قول موسی(علیهالسلام) میفرماید: «یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاَّ تَتَّبِعَنِ افَعَصَیْتَ أَمْری(1) ... »یعنی هنگامی که موسی از میقات بازگشت)، گفت: «ای هارون! هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند، چه چیز مانع بود که از من پیروی کنی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟!».(2)
ص: 9
آری امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، من مشغول به غسل و تکفین و تدفین او شدم و چون فارغ گردیدم، سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمعآوری کنم، و هنگامی که قرآن را جمعآوری نمودم، [منافقین در سقیفه جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند، و مردم را نیز اجبار به بیعت نمودند] ومن دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به درب خانههای اهل بدر و سابقین [از مهاجرین و انصار] بردم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و از آنان خواستم تا از من حمایت کنند و جز چهار نفر مرا اجابت نکردند و آنان سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر بودند، و چون چنین دیدم ملازم خانه خود شدم و به مردم گفتم:
از خدا بترسید دربارة چیزی که میدانید و سکوت نمودهاید و این به خاطر کینههایی بود که این مردم [با من] داشتند، و بغض و دشمنی که با خدا و رسول و اهلبیت آن حضرت داشتند و سپس من به یاران خود گفتم: همگی نزد ابوبکر بروید و آنچه از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة من شنیدهاید را به او بگویید، تا حجّت بر او تمام شود، و عذری برای او باقی نماند و او مقابل رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [در قیامت] سخنی نداشته باشد، پس آن عده در روز جمعه اطراف منبر رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت ، نخستین کسی که با او سخن گفت و محاجّه نمود، خالد بن سعید بن عاص بود و سپس بقیه مهاجرین ، و پس از مهاجرین، انصار با او سخن گفتند ...
و خالد بن سعید برخاست و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر از خدا بترس، چرا که تو میدانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز جنگ با یهود بنیقریظه - که ما اطراف او بودیم و خداوند پیروزی را نصیب او نمود و علی(علیهالسلام) در آن روز گروهی از بزرگان و شجاعان بنیقریظه را کشت - رسولخدا(صلی الله علیه
ص: 10
و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار، من شما را به چیزی وصیّت میکنم و شما باید آن را حفظ کنید، و چیزی را میخواهم نزد شما امانت قرار بدهم و شما باید آن را نگهداری کنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی بن ابیطالب بعد از من امیر بر شما و جانشین من در بین شما میباشد، و این چیزی است که خداوند مرا به آن وصیّت نموده و آگاه باشید که اگر وصیت مرا دربارة علی حفظ نکنید و او را یاری ننمایید، در احکام دین خود اختلاف پیدا میکنید، و امر دین بر شما آشفته میشود، و اشرار بر شما حکومت خواهند نمود، تا این که فرمود: آگاه باشید که اهلبیت من وارث امر من و عالم به امر امّت من خواهند بود. سپس فرمود: خدایا هر کس بعد از من از اهلبیت من اطاعت کند، و وصیّت مرا نسبت به آنان رعایت نماید تو او را در قیامت با من محشور کن ...(1).
ص: 11
ج: آری در قرآن فراوان از اختلاف و نزاع نهی شده و به اتحاد و برادری امر گردیده است، مانند آیات:
«وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ ...»(1) «یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان میرود».
و«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُم ...»(2) «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت دیگری ] چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت.»
و آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(3)
«یعنی بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی
ص: 12
سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به ربوبیت نپذیرد،و هر گاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم.»
وآیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».(1) یعنی مانند کسانی نباشید که پس از آن که نشانه های روشن پروردگار به آنان رسید، پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ و آنها عذاب عظیمی دارند.»
وآیه «وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ...»(2) «یعنی ما به عیسی بن مریم، نشانه های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امّت ها نشد. و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند؛ ولی خداوند آنها را آزاد گذارده و آنها با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ و جنگ و خونریزی بروز کرد.»
وآیه «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَی الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ»(3) «تحریم های روز شنبه برای یهود یک مجازات بود، که در آن هم اختلاف کردند؛ و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داوری می کند.»
و آیات فراون دیگری که از اختلاف و نزاع و تفرق نهی نموده است.
وامّاسخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دربارة اختلاف امت آمده فراوان است ودر کتاب خلاف مرحوم شیخ طوسی از ابویعلی ... از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: زود است که بعد از من فتنهای پیش آید و شما باید در آن زمان ملازم علی(علیهالسلام) باشید، چرا که او حق و باطل را از همدیگر جدا میکند(4).
سپس مرحوم شیخ گوید: «و به همین علّت شیعیان به علی(علیه السلام) و فرزندان معصومین او(علیهمالسلام) اقتدا نمودند ، چرا که آنان کشتی نجات این امّت هستند و هر کس داخل آن شود نجات مییابد، و هر کس تخلّف نماید هلاک خواهد شد».
ص: 13
سپس گوید: و اما اهل سنّت بر روش خلفا [ ی غاصب] حرکت میکنند و از آنان پیروی مینمایند، و جمیع صحابه و تابعین را عادل میدانند و به سخنان آنان اعتماد میکنند(1). [در حالی که بین آنان کذّاب و جعّال و منافق فراوان میباشند.]
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ضمن سخن 127 نهجالبلاغه به خوارج میفرماید: از افتراق و جدایی پرهیز کنید، چرا که گروه شاذّ و نادر طعمه شیطان است، واگر گوسفندی از گله جدا شود، طعمه گرگ خواهد شد...(2).
مرحوم صدوق نیز در کتاب معانیالاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) سؤال شد: معنای جماعت [و اجتماع] امّت شما چیست؟ فرمود: جماعت امّت من، اهل حق هستند، ولو کم باشند(3).
و در روایت دیگری آمده که آن حضرت در پاسخ سؤال کننده فرمود: جماعت امّت من کسانی هستند که بر حق باشند گر چه ده نفر باشند(4).
ص: 14
و در روایت دیگری آمده که شخصی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: معنای سنّت و بدعت و جماعت و فرقه [و اختلاف] چیست؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سنّت همان چیزی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و بدعت چیزی است که بعد از او احداث شده است، و جماعت ، اهل حق هستند، گرچه کم باشند، و فرقه، اهل باطل میباشند گرچه زیاد باشند(1).
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در وصیتنامه خود به حسن و حسین(علیهمالسلام) و فرزندان و خانواده و جمیع امّت فرمود: من شما را به تقوا و ... و صلاح و اصلاح بین خود [و پرهیز از اختلاف] وصیّت مینمایم، چرا که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و الصیام ...»(2).
و در ضمنِ وصیّت نامه دیگری ، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به فرزند خود امام حسن(علیهالسلام) و اهلبیت و فرزندان و جمیع امّت فرمود : «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فإنّی سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقول: صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاه و الصیام، و أنّ المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین» و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم ....»(3)
یعنی همگی به ریسمان خدا [و دستورات دین او] چنگ بزنید، و از اختلاف و تفرقه دوری کنید، چرا که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «صلاح
ص: 15
و اصلاح بین شما بهتر از سرتاسر نمازها و روزهها (و یا بهتر از یک سال نماز و روزه) است، و آن چیزی که دین شما را از بین میبرد فساد واختلاف بین شماست».
سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) - به خاطر اهمیّت این موضوع - فرمود: « ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».
ج: آری این سخن در کتب فرقین موجود است وامیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت موسی بعد از او هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش وارد شدند، وامّت عیسی بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش قرار گرفتد، و امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه در آتش خواهند بود(1).
مرحوم صدق گوید: رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود : «من تمسک بهما لن یضّل بعدی أبداً» و یا فرمود: «أنّ فی امّتی من یمرق من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، و المارق من الدین قد فارق الکتاب و العترة»(2)
[و یا فرمود: «مَثَل اهل بیتی کمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زجّ فی النار»](3)
سپس گوید: و از حدیث ثقلین ظاهر میشود: که قرآن و عترت امّت را از ارسال پیامبر دیگری بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بینیاز مینماید و حجّت را بر مردم تمام میکند، از سوئی مشاهده میشود که این امّت فراوان دربارة قرآن و کیفیّت نزول و عدد و سور و آیات و قرائت و معانی و تفسیر و تأویل آن اختلاف دارند و هر فرقهای برای اثبات حرف خود به آیاتی از قرآن تمسّک مینماید، و از اینجا میفهمیم که
ص: 16
عالم به حقایق قرآن همان کسانی هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را قرین و عِدْلِ قرآن قرار داده و فرموده است:
«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً» و نیز فرموده است: قرآن و عترت تا قیامت از یکدیگر جدا نخواهند شد. «و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» و معلوم است که عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام)، عالم به کتاب و تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و معانی و اسرار قرآن هستند، و دیگران باید برای فهم قرآن به آنان مراجعه کنند، و به امامت آنان اقرار نمایند، و از این راه مؤمن محقّ از کافر مبطل و خلفای غاصب از خلفای غیر غاصب روشن میگردند، از این رو خداوند امّتهای پیشین را بعد از پیامبرشان به خود واگذار نکرد و بعد از هر پیامبری یا پیامبر دیگری آمد و تابع شریعت پیامبر پیشین بود، و یا خود صاحب شریعت نوینی بود، و در هیچ زمانی مردم به خود واگذار نشدند، و در هر زمانی یا پیامبری از ناحیه خداوند بین مردم بود، و یا وصیّ او و یا اوصیای او به جای آن پیامبر، مردم را هدایت میکردند، و عالم به آئین آن پیامبر بودند، و مردم از آنان پیروی مینمودند، تا پیامبر دیگری با معجزات و نشانههای لازم مبعوث به رسالت شود. [و لکن امّت این پیامبر(ص) سیره را دگرگون کردند و کسانی که اطلاعی از دین خدا و اسرار قرآن نداشتند را به نام خلیفه پیامبر بر مردم حاکم نمودند و همه آنان هلاک گردیدند ، جز گروهی که پیرو عترت و اهلبیت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شدند](1).
ص: 17
ج: تردیدی نیست که در این زمانها و حتی زمان معصومین(علیهمالسلام) همانگونه که در روایات آنان و شخص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده مردم باید به فقهای عادل و دارای شرائط مذکور(1) در روایات مراجعه کنند، و در حلال و حرام دین و حوادث و رخدادها(2) و احکام معاملات و عبادات از آنان تقلید نمایند و از مراجعه به حکام ظالم و طاغوتها و علمای وابسته به آنان پرهیز نمایند.
چنان که در کتاب تهذیب مرحوم شیخ از ابیخدیجه نقل شده که گوید:
امام صادق(علیه السلام) مرا نزد اصحاب خود فرستاد و فرمود: به آنان بگو: شما نباید در نزاعها و داد و ستدها و مرافعات خود به هیچ یک از حکّام جور مراجعه کنید بلکه باید به علمای خود که عارف به حلال و حرام ما میباشد مراجعه کنید، چرا که من او را قاضی و حاکم بین شما قرار دادم ...(3).
ص: 18
و در مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف حضرت بقیةالله (علیه السلام) نسبت به حاکمیّت فقیه و نیابت او از امام معصوم(علیهالسلام) آمده که فرمود: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً» و یا فرمود: «و إذا حکم حکم بحکمنا و الرّاد علیه کالرادّ علینا»(1) و یا فرمود: «و هو حجّتی علیکم و أنا حجة الله و الرادّ علیه کالرادّ علینا و هو فی حد الشرک بالله» و روایات فراوان دیگری که اطاعت از آنان را بر مردم واجب مینماید، به گونهای که مورد اجماع فقهای شیعه واقع شده است و ما این بحث را همراه متون روایات در کتاب «دفاع از مقام ولایت» به طور مفصّل بیان نمودهایم مراجعه شود.
ج: علت این است که هنوز منشأ فتنه ادامه دارد، یعنی هنوز جناح باطل برای حقانیّت خود ظاهر سازی میکنند و باطل خود را به صورت حق نشان میدهند و جناح حق را متهم به شرک و کفر و نفاق و خروج از دین و بدعت و تحریف و ... مینمایند و عوام مردم را از فهم حقایق دور نگه میدارند، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: منشأ فتنه پیروی از هواهای نفسانی و بدعتهایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین ایجاد میشود، و کسانی- بر خلاف دین خدا- بر مردم حاکم میشوند، و اگر باطل از آمیخته شدن به حق دور میشد، مردم باطل را نمیپذیرفتند، و چیزی بر آنان پوشیده نمیشد، و اگر حق نیز آمیخته به باطل نمیشد، زبان دشمنان از بدگویی از آن قطع میگردید، و لکن فتنهگران حق و باطل را مخلوط میکنند و مردم را سرگردان مینمایند، و در چنین وقتی شیطان بر ضعفا و اولیای خود مسلط میشود و آنان را به انحراف و باطل میکشاند، و تنها کسانی نجات پیدا میکنند که مورد عنایت خدا هستند [و خداوند به آنان بصیرت و بینایی داده است](2).
ص: 19
از سویی غاصبین خلافت و پیروان آنان برای غافل نگهداشتن مردم تاکنون کارهای فراوانی را انجام دادهاند برای نمونه:
بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سالهایی مردم را از نقل حدیث منع کردند تا تاریخ فراموش شود و در این مدت شیعیان را تقبیح کردند و آنان را رافضی و مشرک و کافر و اهل بدعت و تحریف قرآن دانستند تا کسی به آنها رغبت نکند، و برای خلفای غاصب خود فضیلتتراشی و جعل حدیث کردند و آنان را خلیفه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانستند و در مقابل هر فضیلتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین و امامان بعد از او(علیهمالسلام) فرموده بود، فضیلتی برای خلفای غاصب خود ساختند و به آن حضرت نسبت دادند و آنان را نسبت به غصب خلافت و ظلم به آلمحمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) معذور دانستند، چنانکه علامه امینی(رحمة الله علیه) در - جلد 6و7و8 - الغدیر این موضوع را بیان نموده و گوید:
«تنها طبری سنّی در تاریخ خود، هفتصد حدیث دروغ دربارة خلفا نقل کرده است» ودر جلد 9و10 کتاب الغدیر نیز از کتب اهل سنّت فراوان دربارة عثمان و معاویه و فضیلت تراشی برای آنان چیزهایی نقل نموده و جواب داده که تعجب آور است، و نیز در جلد یازدهم بخشهای زیادی از دروغپردازی و فضیلتتراشیهای آنان را دربارة علمای اهلسنّت نقل نموده و پاسخ داده است.
آری علمای اهلسنّت و حکام بنیامیّه و بنیعباس و پیروان آنان آنچه توانستهاند از امیرالمؤمنین و فرزندان او و شیعیان آنان مذمّت نمودهاند و مردم را به سبّ و لعن و توهین به آنان واداشته بلکه در این اواخر خون شیعه را مباح دانستهاند و سبب دخول به بهشت معرفی کردهاند، و گروهی را به نام وهّابی و داعشی تربیت کردند تا نسل شیعه را در جهان براندازی کنند و با این وضعیّت چگونه ممکن است اختلاف بین امّت ادامه نداشته باشد؟!
مؤلف گوید : چگونه ممکن است با تقبیح شیعه و تهمتهای فراوانی که به آنان زدهاند، و نپذیرفتن احادیث ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام)، و ممنوعیت از بحثهای اعتقادی و مناظره آزاد، و ردّ کتب شیعه و تحسین و تصحیح عمل خلفا و صحابه و تعبیر: «الصحابه کلهم عدول» و هزاران تهمت بر علمای شیعه، چگونه ممکن است مردم عوام پی به حقیقت ببرند و به سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» عمل کنند؟! از این رو نویسنده با جرأت تمام به خدا سوگند یاد میکند که اکنون نیز اهلبیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شیعیان آنان مظلوم و مطرود هستند، همانگونه که بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مطرود بودهاند، و این وضعیت ادامه خواهد داشت تا ظهور حضرت مهدی موعود(علیه السلام) برسد.
ص: 20
نویسنده گوید: در مراسم حج با یکی از اهل سنّت برخورد نمودم که سخت شیعیان را تحقیر و توهین میکرد و میگفت: ما یقول شیعه؟! و این جمله را به صورت تحقیرآمیز بیان مینمود، پس من به او گفتم: «الشیعه یقول کلمة واحدة بس» یعنی شیعه فقط یک کلمه حرف دارد، او گفت: «ما هذه الکلمة الواحدة؟» یعنی آن یک کلمه چیست؟ گفتم: شیعه میگوید: پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک [مخلف] فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» یعنی من دو چیز را برای هدایت شما جایگزین خود مینمایم: کتاب خدا و عترت و اهلبیت خویش را...
سپس گفتم: شیعه میگوید: برای چه شما اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کنار زدید و خلیفه شما گفت: «حسبنا کتاب الله؟» یعنی قرآن برای ما بس است، او گفت: خلیفه کیست؟ گفتم: مقصودم عمربن خطّاب است پس او چیزی نگفت و درمانده شد، سپس گفتم: آیا پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت پس از من 73 فرقه میشوند و یک فرقه آنان اهل نجاتاند و بقیه اهل آتشاند؟ گفت: آری. گفتم:
آن فرقه ناجیه در این زمان کیانند؟ او گفت: ماییم. گفتم: آیا تو دلیلی بر گفته خود داری؟ پس او چیزی نگفت، و من گفتم: آن فرقه ناجیه ما هستیم و ما بر آن دلیل قاطعی داریم او گفت: چه دلیلی دارید؟ گفتم: دلیل ما حدیث سفینه است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل أهل بیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق»(1). یعنی مثل اهلبیت من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود غرق گردید و هلاک شد.
سپس گفتم: آیا از 73 فرقه جز شیعه کسی پیرو اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هست؟ و او چیزی نگفت. و همین استدلال نیز با یکی از علمای اهل سنّت مطرح شد و او نیز جوابی نداشت جز این که گفت: آیا تو میخواهی بگویی ما اهل آتش هستیم؟ گفتم: من چنین چیزی را نگفتم و لکن تو خود باید در این مسأله دقت بکنی.
ج: باید همانگونه که خداوند فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(2)
«یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) - که در مواقف فراوانی از ابتدای بعثت تا انتهای عمر خود سفارش نمود که از علی(علیه السلام) پیروی کنید و او وصیّ و جانشین من است و او با حق است، و حق با اوست، و اوست که شما را به حق راهنمایی میکند، و از باطل دور میدارد، و او با قرآن است
ص: 21
و قرآن با اوست و ... - اطاعت میکردند چرا که اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول او بود و سبب نجات آنان میشد و خداوند فرموده بود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها همنشینان خوبی هستند».
از سویی ترک اطاعت از امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سبب گمراهی و سلب ایمان خواهد بود، چنانکه خداوند میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری بپذیرند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم توباشند.»
وامّت باید به طور کامل تسلیم امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میبودند و در باطن نیز از امر آن حضرت راضی و خشنود میشدند، و ذرّهای کدورت و نارضایتی پیدا نمیکردند، تا ایمان آنان به درگاه خداوند پذیرفته میشد و لکن اکثر آنان در غدیر خم با شنیدن سخنان آن حضرت در باری امیر المومنین علیه السلام در باطن خود اظهار عدم رضایت نمودند و در بعضی از مواقف این عدم رضایت را آشکار کردند و گفتند: «لان کان کائنة ...»(3) یعنی اگر این مرد از دنیا برود ما نخواهیم گذارد که علی(علیه السلام) خلیفه و جانشین او باشد. بلکه با همدیگر عهد و پیمان بستند و آن را مکتوب نمودند که چنین کاری را خواهند کرد، و آن صحیفه و عهدنامه را در کعبه قرار دادند،(4) و در عمل نیز پس از رحلت آن حضرت در سقیفه بنیساعده جمع شدند و
ص: 22
پیمان خود را عملی نمودند،(1) و این انحراف و جدا شدن از مسیر حق تاکنون ادامه یافته است، و آنان کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را مقدم نموده بودند کنار زدند، و کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند مقدم داشتند، و خود را قیّم امّت و اهل «حلّ و عقد» دانستند، و این معنا از سخنان امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء(علیهمالسلام)و ابوذرّ و سلمان و مقداد و ... ظاهر میشود.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة این ماجرا میفرماید: الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم ...»(2) یعنی ستایش مخصوص خداوندی است که هر که را او مقدم کند کسی نمیتواند او را مؤخّر نماید و هر که را او مؤخّر نماید کسی نمیتواند او را مقدم نماید، و سپس دست خود را بر دست دیگر زد و فرمود: ای امتی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متحیّر و سرگردان شدید، اگر شما کسی را که خدا مقدّم کرده بود، مقدّم نموده بودید، و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار زده بودید، و ولایت و وراثت بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در همان جایی که خدا قرار داده بود قرار داده بودید، هرگز ولیّ خدا نیازمند [و محروم] نمیماند، و در سهام ارث عول و نقصی پیدا نمیشد، و هرگز دو نفر در حکم خداوند اختلافی نمیداشتند، و امّت در هیچ چیزی از دستورات خدا نزاع و اختلافی نمیداشت، و شما بدانید و آگاه باشید که دانش دین خدا وعلوم کتاب الهی نزد ما نهفته است، و شما مردم به خاطر انحرافی که پیدا کردید [و دیگران را به جای ما برگزیدید] باید وبال کار خود را بچشید، و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نخواهد نمود، سپس فرمود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» یعنی: «و کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند!»(3).(4)
ص: 23
و از حضرت زهرا(علیهالسلام) نیز نقل شده که فرمود: به خدا سوگند اگر حق را به اهل آن واگذار میکردند و از اهلبیت و عترت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیروی مینمودند، حتی دو نفر نیز اختلاف پیدا نمیکردند و خاندان نبوّت برای هدایت مردم یکی پس از دیگری وارث رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میبودند، تا این که قائم ما نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، و لکن این مردم کسی را که خدا کنار زده بود مقدّم داشتند و کسی را که او مقدّم داشته بود کنار زدند، و چون پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردند، از پیش خود کسانی را [برای امامت و رهبری مردم] انتخاب کردند و به حکم آنان عمل نمودند، هلاکت باد بر آنان آیا نشنیدند که خداوند میفرماید:
«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که رابخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند» آری شنیدند و لکن همانگونه که خداوند میفرماید: «إِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(2) «یعنی چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود» آنان کوردل شده بودند و هرگز به حق بازنگردیدند، چرا که آنان سفرة آرزوهای دنیایی خویش را گسترده نمودند و مرگ را فراموش کردند، خداوند آنان را هلاک کند و اعمالشان را تباه نماید، سپس فرمود: خدایا من به تو پناه میبرم از هلاکت بعد از هدایت(3).
ص: 24
و از ابن عباس نیز نقل شده که چون دید عمر نسبت به سهام ارث متحیّر مانده - و نمیداند چه باید بکند و اگر سهام وراث بیش از ترکه میّت باشد نقص را بر که باید وارد نماید - گفت: «وأیم الله لو قدّم من قدّمه الله، و أخّر من آخّره الله ما عالت فریضة» یعنی به خدا سوگند اگر او - برای امامت امّت - کسی را که خدا مقدّم داشته بود مقدّم میکرد و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار میزد فرائض الهی گرفتار نقصان و عول نمیشد(1).
ص: 25
یکی از شارحین کتاب یاد شده گوید: سخن ابنعباس در این مقام لطیف است و به دو موضوع اشاره دارد، ظاهر آن مربوط به تقدیم و تأخیر در سهام ارث است و باطن آن مربوط به امامت است و مقصود او این است که اگر عمر کسی را که خداوند برای امامت امّت مقدم داشته است مقدم دانسته بود، و کسی را که خداوند کنار زده بود ،او نیز او را کنار زده بود، امّت گرفتار جهل و نادانی نسبت احکام خدا نمیشدند.
سدادبن اوس گوید: امّسلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جنگ جمل به من فرمود: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس با علی(علیه السلام) بجنگد با من جنگیده و هر کس با من بجنگد با خدا جنگیده است» پس من گفتم: آیا شما میگویی من به علی(علیه السلام) ملحق شوم؟ امّسلمه فرمود: آری به خدا سوگند علی(علیه السلام) با حق است، و حق با اوست، و به خدا سوگند امّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) با پیامبر خود با انصاف عمل نکردند، چرا که آنان کسانی را که خدای عزّوجلّ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند، مقدّم نمودند، و کسانی را که خدا و رسول او مقدم داشته بودند، کنار زدند ...(1).
مقداد گوید: ابوذرّ پردة کعبه را گرفت و به مردم گفت: «... أیّتها الأمّة المتحیرة و الله لو قدّمتم من قدّمه الله و رسوله، و أخّرتم من أخّره الله و رسوله، و سلّمتم الحکومات إلی أهلها و ولیّها، ما طاش أحد فی حکم الله و لا
ص: 26
اختلف إثنان فی فرائض الله، و لا ضلّت الأمة بعد نبیّها، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»(1) «یعنی کسانی که ستم کردند بزودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند»(2).
محمد طاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود پس از ذکر شعرائی که خطبه غدیر را به نظم درآورده بودند مانند: حسّان، دعبل، ابوفراس، قیس بن عبادة، عمروبن العاص، زاهی و کمیت گوید: یکی از اشعار کمیت این است که گوید:
و لّمْ أرَمثل ذاک الیوم یوماً و لم أر مثله حقّاً أضیعا
سپس گوید: فرزند کمیت در خواب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید، و آن حضرت به او فرمود: «قصیدة پدر خود را دربارة غدیر بخوان» فرزند کمیت گوید: پس من شروع کردم و اشعار پدر خود را دربارة غدیر خواندم و چون به این شعر رسیدم: «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گریه سختی نمود و فرمود: پدرت راست گفته، «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» و سپس از خواب بیدار شدم(3).
ج: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) – پس از شورای سقیفه – به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس آیا در مدتی که تو با رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی از آن حضرت شنیدی که او غیر از من کسی را خلیفه خود قرار بدهد؟ ابنعباس گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز شما کسی را خلیفه خود قرار نداد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پس برای چه تو با ابوبکر بیعت کردی؟ ابنعباس گفت: چون مردم
ص: 27
با او بیعت کردند من نیز با او بیعت نمودم امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: مَثَل تو مَثَل مردمی است که با عجل و سامری بیعت کردند(1)!
در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - از محمد بن سلیمان کوفی - آمده که مردی به ابوهریره - که در باب کندة مسجد کوفه نشسته بود - گفت: من تو را به خدا سوگند میدهم آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدی که فرمود: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟» ابوهریره گفت: «خدا میداند که من این جملات را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم، و اگر مرا سوگند نداده بودی اعتراف نمیکردم» آن مرد گفت: خدایا تو میداند که من کسی را دوست میدارم که او آن را دشمن می دارد و کسی را دشمن میدارم که او آن را دوست داشته است. پس مردم به آن مرد گفتند: اُسکت اُسکت(2).
مؤلّف گوید: نظیر قصه فوق قصه زبیر و عایشه است چنان که در کتاب «المسترشد» ابنجریر طبری شیعی از ابی الأسود دئلی نقل شده که گوید: هنگامی که زبیر به جنگ با علی(علیه السلام) قیام نمود من حاضر بودم که علی(علیه السلام) به او فرمود: من تو را به خدا سوگند میدهم، آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که فرمود: ای زبیر تو با علی جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود؟ و زبیر گفت: «از یادم رفته بود» و سپس از جنگ بازگشت.
سپس طبری از ابیحرب بن ابیالأسود دئلی نقل نموده که گوید: من شاهد بودم که در آن هنگام زبیر بر مرکب خود سوار شد و از بین صفوف لشگر خارج میگردید که فرزند او عبدالله او را دید و به او گفت: کجا میروی؟ و زبیر گفت: علی(علیه السلام) حدیثی را از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیادم آورد که آن حضرت به من فرمود: «ای زبیر تو با علی(علیه السلام) جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود» از این رو من با او جنگ نخواهم نمود و عبدالله به او گفت: تو برای قتال با او نیامدهای بلکه برای اصلاح بین امّت آمدهای، تا خدا به دست تو این امّت را اصلاح نماید. زبیر گفت: من سوگند یاد کردم که با او جنگ نکنم. فرزند او
ص: 28
عبدالله گفت: غلام خود جرجیس را آزاد کن تا کفّارة قسم تو باشد. پس زبیر غلام خود را آزاد نمود و به جای خود ماند ...(1).
عایشه نیز پس از شکست و کشته شدن گروه زیادی از پیروان او در جنگ جمل و امتناع او از بازگشت به مدینه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «یا شعیرا ارتحلی و إلّا تکلّمت بما تعلمین» پس عایشه گفت: باز میگردم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را همراه چهل زن از زنهای عبد قیس [که از قبیله او بودند] به مدینه فرستاد ...(2) مرحوم ابن ادریس در کتاب سرائر با سند خود از ابنعباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به همسران خود فرمود: ای کاش من میدانستم که ، کدامیک از شما بر شتر ماده اذیب سوار خواهد شد و سگهای منطقه حوأب به او حمله میکنند، و از طرف راست و چپ او گروه فراوانی کشته میشوند و او نجات پیدا میکند بعد آن که نزدیک به هلاکت شده باشد(3)؟
سید مرتضی در کتاب «رسائل المرتضی» گوید: روایت شده که عایشه در جنگ جمل چون به منطقه «ماء الحوأب» رسید، سگها مقابل او آمدند و فریاد کردند و عایشه به اطرافیان خود گفت: این آب چه نام دارد؟ و مردم گفتند: این «ماء الحوأب» است. پس عایشه گفت: مرا برگردانید، مرا برگردانید، چرا که من از رسول
ص: 29
خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که به من فرمود: مواظب باش تو از کسانی نباشی که سگهای حوأب مقابل تو فریاد کنند». و لکن عدهای به او گفتند: این آب «ماء الحوأب» نیست، و عایشه حرف آنان را تصدیق نکرد تا آنان پنجاه نفر را آوردند و شهادت دادند و سوگند یاد کردند که این «ماء الحوأب» نیست و به آن پنجاه نفر جایزه دادند و این نخستین شهادت دورغ بود که در اسلام حادث شد(1).
مؤلّف گوید: هرگز رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را خلیفه و وصی و برادر و وارث خود معرفی نکرد و این معنا به صورت تواتر و قطعی در کتب شیعه و سنّی نقل شده است، و نیاز به بیان ندارد، و تنها کلمه «خلیفتی» در 718 روایت در 355 کتاب، و کلمه «أنت خلیفتی» در 42 روایت، در 34 کتاب، و کلمه «وصیّی» در 988 روایت در 311 کتاب، و کلمه «أنت وصیّی» در 147 روایت در87 کتاب، و کلمه «وارثی» در 172روایت در120 کاتب، و کلمه «خلفائی» در 217روایت در132کتاب، و کلمه «خلفائی إثنا عشر» در صحیح مسلم ج3/1453/10 و سنن ترمذی ج3/340/2323 نقل شده و در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» طبری سنّی در ذخایر العقبی ص87 و ص21 گوید: مقصود از اهلالبیت، در این آیه: فاطمه و علی و حسن و حسین هستند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را در زیر کساء قرار داد و از آنان تجلیل نمود و این قضیه در بیت امّسلمه بود و آن حضرت فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطیراً» و امّسلمه گفت: «آیا من نیز با آنان هستم؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: أنت علی خیر واو را راه نداد و آیه فوق نازل شد. سپس گوید: این روایت را ترمذی نیز نقل کرده است، و در عمدة الطالب نیز از کفایة الطالب ص65 حدیث فوق از عمر بن ابیسلمه ربیب النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و در کتب دیگر اهل سنّت نیز این معنا نقل شده است.
آری در احادیث جعلی و ساختگی برخی از جعّالان و کذّابان اهل سنّت آمده که گویند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب خلیفه خود قرار داد و این گونه روایات را خود علمای اهلسنّت مجعول و ساختگی دانسته و راویان آنها را کذّاب و جعّال معرفی کردهاند، علاوه برآن، بین آنها تضادّ وجود دارد و برخی آنها را به جابر و امثال او نسبت دادهاند که همه میدانند جابر چنین چیزی را نگفته است چرا که او یکی از روات احادیث مربوط به ائمه دوازدهگانه است، و مرحوم علامه امینی در جلد 5
ص: 30
الغدیر از ص333 تا ص375 تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فیالخلافة» 45 حدیث ساختگی از این قبیل را نقل نموده و فساد و کذب راویان آنها را آشکار کرده است، امید است که خوانندگان محترم مراجعه فرمایند.
مؤلّف گوید: نزدیکترین کتاب به زمان معصومین (علیهمالسلام) کتاب سلیم بن قیس هلالی میباشد که مورد تأیید چند امام - مانند امیرالمؤمنین تا امام صادق(علیهمالسلام) - بوده و امام صادق(علیه السلام) فرمود(1):
ص: 31
«کسی که کتاب سلیم بن قیس را نخوانده باشد، چیزی از ما نمیداند» و در این کتاب ماجرای غصب خلافت و مظلومیّت اهلالبیت و برخی از اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) با سند صحیح ثبت شده است، و اخیراً این کتاب به فارسی ترجمه شده به نام «اسرار آل محمّد (علیهمالسلام)» و به نظر مؤلّف بر هر مسلمان شیعه لازم است که این کتاب را بخواند همانگونه که واجب است خطبه غدیر را بخواند. و اگر ما خطبه غدیر و روایات صحیح مربوط به خلافت و ولایت ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) را مقابل مجعولات کذّابین و جعّالین از اهل سنّت قرار بدهیم بسیار شگفتآور خواهد بود، و ما این شگفتیها را در کتاب «کشکول عجائب» جمعآوری نمودیم و دوستان اهلالبیت(علیهمالسلام) را توصیه میکنیم که این کتاب را مطالعه نمایند.
ج: آری در تفسیر آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1) «یعنی بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما برای این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]».
و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: مقصود از «ذیالقربی» علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) هستند، و این روایت را جز روات شیعه ، طبری و زمخشری و سیوطی در تفسیر، و صاحب مستدرک صحیحین(2) و ذخائرالعقبی طبری(3) و اسدالغابة(4) و حلیةالأولیاء(5) و مجمعالزوائد(6) نقل نموده اند.
و در کتاب معالم المدرستین(7)،
آمده که خداوند هنگامی که خواست آیه تطهیر را نازل کند، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دید رحمت الهی در حال نزول است پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام)
ص: 32
را خواند و آنان را در زیر کسا گرد خود جمع نمود و خداوند آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(1) را نازل کرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الّلهمّ إنّ هؤلاء هم اهل بیتی» و آن حضرت در بقیه عمر خود، هر روز پنج مرتبه - اوقات نماز- به درب خانه آنان میآمد و میفرمود: السلام علیکم یا إهل البیت إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ...».
و البته معلوم است که خداوند کسانی را که به پاکی یاد نموده بهترین و محبوبترین خلق او بودهاند، و جز آنان هیچ کس را این گونه به پاکی و طهارت یاد نکرده است، گرچه اهل بهشت بودهاند، مانند امّسلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که خواست وارد کساء شود و لکن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کساء را جمع نمود و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل بیت من اینهایند.
مرحوم صدوق از جابر از علی بن الحسین ... از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «محبت و دوستی اهل بیت من در هفت موقف خطرناک، سودمند است: 1- هنگام مرگ 2- در قبر 3- در قیامت 4- هنگام گرفتن نامه عمل 5- هنگام حساب 6- نزد میزان 7- هنگام عبور از صراط(2).
و این سخن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بزرگترین تشویق و ترغیب به محبّت و دوستی آنان است، چنانکه در برخی از روایاتی که شیعه و سنّی نقل کردهاند آمده که هرکس با محبّت و دوستی آلمحمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) از دنیا برود شهید و تائب و آمرزیده و با ایمان کامل مرده است، و ملکالموت و منکر و نکیر بشارت بهشت به او میدهند و او را مانند عروس به بهشت میبرند و ملائکه در قبر زوّار او خواهند بود، و اگر با دشمنی و عداوت آنان بمیرد، کافر مرده است، و چون وارد قیامت میشود بین دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس است، و بوی بهشت را نخواهد شنید(3).
ص: 33
و در مجمعالفائده علامه مقدس اردبیلی آمده : که بین انصار و مهاجرین سخنانی مبادله شد، و هر کدام خود را بر دیگری فضیلت میدانند و چون به گوش رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید آن حضرت وارد مجلس آنان شد، و به انصار فرمود: آیا شما ذلیل نبودید و خداوند شما را هدایت نمود؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: چرا شما نیز در جواب من چیزی نمیگویید؟ انصار گفتند: چه بگوییم یا رسولالله؟ فرمود: آیا نمیگویید: آیا مردم مکه تو را از مکه بیرون نکردند و ما به تو پناه دادیم؟ و آیا تو را تکذیب نکردند و ما تو را تصدیق نمودیم؟ و آیا تو را بیپناه نگذاردند و ما به تو پناه دادیم و تو را یاری نمودیم؟ سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخنان خود را ادامه داد و انصار از خجلت به رو افتادند و گفتند: «اموال ما و آنچه داریم ملک خدا و رسول او باشد» پس آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد.
و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کسی که با دوستی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد، شهید و آمرزیده و تائب و با ایمان کامل مرده است، و ملکالموت هنگام مرگ به او بشارت بهشت میدهد، و سپس منکر و نکیر در قبر به او بشارت بهشت میدهند، و ملائکه او را مانند عروسی که به خانه بخت میبرند به بهشت میبرند، و در قبر او دو در به بهشت گشوده میشود، و خداوند قبر او را مزار ملائکه رحمت خود قرار میدهد، و او بر اساس سنّت رسولخدا و جماعت مؤمنین از دنیا میرود، و کسی که با دشمنی آلمحمّد از دنیا برود هنگامی که وارد قیامت میشود بین دو چشم او نوشته شده: «او از رحمت خدا مأیوس است» و کافر از دنیا میرود و بوی بهشت به او نمیرسد(1).
ص: 34
و اما امر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروی و تمسّک به اهلالبیت و عترت آن حضرت(علیهمالسلام) در حدیث ثقلین - که مورد اتفاق فریقین است - معروف و مشهود میباشد، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این حدیث میفرماید: «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلّوا بعدی: الثقلین واحد منهما أکبر من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». این حدیث در کتب فراوانی ازاهل سنّت نیز نقل شده است(1).
و در کتب شیعه فراوان نقل شده مانند کتب شیخ مفید و سیدرضیّ و سیدمرتضی ونهجالبلاغه و کتب صدوق و شیخ طوسی و بصائرالدرجات و روضةالواعظین و وسائلالشیعه و مستدرک آن و کتاب سلیم بن قیس هلالی و مسندالرضا(ع) و کتب مناقب اهلالبیت و احتجاج و کنزالفوائد کراجکی و مجمعالفائده اردبیلی و کتب فراوان دیگری که با کلمه «و عترتی» میتوان آنها را جستجو نمود.
و در کافی از امام باقر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «کسی که دوست بدارد حیات و ممات او مانند حیات و ممات من باشد و در بهشت عَدْن - که خداوند به من وعده داده - داخل شود، و به دستگیرة درختی که خداوند در بهشت قرار داده چنگ بزند، باید علی بن ابیطالب(علیه السلام) و امامان بعد از او را دوست بدارد [و امامت آنان را بپذیرد] چرا که آنان هرگز شما را به گمراهی نمیبرند و از راه حق خارج نمیکنند، بنابراین شما نباید به آنان چیزی را یاد بدهید، چرا که آنان از شما داناترند و من از خداوند خواستهام که بین آنان و بین کتاب خدا فاصله نیندازد تا وقتی که در قیامت نزد حوض کوثر مرا ملاقات کنند ....»(2).
ص: 35
و در روایات فراوانی آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: إنّهم مع الحق والحق معهم و مع القرآن و القرآن معهم(1).یعنی عترت واهل بیت من باحق اند وحق با آنان است وبا قرآنند وقرآن با آنان است.
ص: 36
ج: صراط مستقیم دین همان راه پیامبران و اوصیاء و شهدا و صالحین است که از آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین»(1)
«یعنی ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه راه کسانی که مورد غضب واقع شده اند و نه راه گمراهان» و آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ
ص: 37
أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها هم نشینان خوبی هستند.» استفاده میشود، از این رو مرحوم صدوق در کتاب معانیالاخبار گوید: صراط مستقیم حجّتهای الهی بر مردم هستند، و این سخن امام صادق(علیه السلام) است که فرمود: «الصراط المستقیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام»(2).
و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر نمود: «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(3) «یعنی آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی هستی » و مقصود از این آیه این است که «إنّک علی ولایة علیٍ و علی هو الصراط المستقیم(4).
فضیل بن یسار گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: مردم به یمین و یسار منحرف شدند، و ما و شیعیان ما به صراط مستقیم هدایت شدیم(5).
مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از حضرت رضا(علیه السلام) از پدران خود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی أنت حجة الله و أنت باب الله و أنت الطریق إلی الله و أنت النبأ العظیم و أنت الصراط المستقیم و أنت المثل الاعلی و ...(6).
ص: 38
و در امالی صدوق نیز از امام باقر از پدرانش از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: کسی که میخواهد مانند باد تند از صراط بگذرد، و بدون حساب داخل بهشت شود، باید دارای ولایت ولیّ و وصیّ من و صاحب و خلیفه من، علی بن ابیطالب باشد، و کسی که بخواهد داخل آتش شود، باید ولایت او را ترک کند. سپس فرمود: به عزت و جلال پروردگارم سوگند که علی بن ابیطالب درب ورود به خداوند است و جز از این درب نمیشود کسی به خدا برسد، و او صراط مستقیم خداوند است و خداوند در روز قیامت از ولایت او سؤال خواهد نمود(1).
و در تفسیر نورالثقلین از تفسیر قمی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: به خدا سوگند ما صراط مستقیم [دین خدا] هستیم(2).
و از آن حضرت نقل شده که در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» فرمود: صراط مستقیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معرفت اوست و دلیل بر این معنا آیه «وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ»(3)است (4).
ص: 39
و در کتاب معانی الأخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» به مفضّل فرمود: صراط، طریق معرفت خداوند عزّوجلّ میباشد، و آن دو صراط است، یکی صراط دنیا و دیگری صراط آخرت است، و صراط دنیا امام واجبالاطاعة میباشد و هر کس او را در دنیا شناخته باشد و به او اقتدا کرده باشد، بر صراط آخرت - که پلی است روی جهنّم - عبور میکند، و کسی که در دنیا امام واجبالإطاعة خود را نشناخته باشد، قدم او بر صراط آخرت میلغزد و در جهنم سقوط میکند(1).
و این که چه کسانی مردم را بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از صراط مستقیم دین منحرف کردند؟ پاسخ این است که: همان کسانی که از رسولخدا اطاعت نکردند، و دیگران را بر علی و فرزندان او(علیهمالسلام) مقدم داشتند و دین خدا را دگرگون کردند، و به وصیّتهای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکردند، و از جِبْت و طاغوت پیروی نمودند، در حالی که باید به طاغوتها کافر میشدند، و به خدا ایمان میآوردند، چنان که خداوند میفرماید:
«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»(2) «بنابراین، کسی که به طاغوت [بت وشیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم ترین دستگیره چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست» و طاغوت هر حاکم ظالمی است که از ناحیه خداوند تعیین نشده است، و مؤمنین نباید حاکمیّت او را بپذیرند، بلکه باید به او کافر باشند، چرا که او مردم را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر و گناه داخل میکند، و ولایت او ولایت الهی نیست، بلکه ولایت شیطان است، از این رو خداوند پس از این آیه میفرماید:
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(3) یعنی «خداوند فقط ولی مؤمنان است و او آنان را از تاریکیهای گناه خارج و به نور توبه داخل میکند، و کسانی که کافر شدند، اولیا و سرپرستان آنان طاغوتها هستند که آنان را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر داخل مینمایند، و آنان تا ابد در آتش خواهند ماند.»
آنچه گذشت مربوط به تکلیف و وظیفه شرعی مردم بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود و این تکلیف یعنی پیروی از امام عدل و کفر به طاغوت در هر زمانی وجود دارد چرا که در هر زمانی امام منصوب من عندالله و حاکم ستمگر و طاغوت وجود دارد، و مردم باید بیدار باشند، و حاکمیت طاغوتها را نپذیرند و گرنه به مقتضای آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» در قیامت با طاغوت زمان خود همراه خواهند بود.
ص: 40
و این امتحان بزرگی است، و در همه زمانها خداوند این امتحان را برای مردم برگذار مینماید، و بعد از هر پیامبری مردم به چنین امتحانی مبتلا بودهاند، و وصیّ آن پیامبر را رها کردهاند و از طاغوت زمان خود پیروی نمودهاند جز تعدادی کمی از مردم، چنان که بعد از حضرت موسی و عیسی(علیهماالسلام)، مردم اکثراً از وصیّ این دو پیامبر پیروی نکردند، همان گونه که این امت از وصی پیامبر خود پیروی نکردند.
ج: از یکی از علمای اهلسنّت نقل شد که گفته بود: اگر از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ سفارشی راجع به علی بن ابیطالب(علیه السلام) نشده بود، ما او را به خاطر دانش وعلم او نسبت به اسرار قرآن و احکام الهی برای خلافت و امامت از دیگران شایستهتر میدانستیم، در حالی که او دارای فضائل و مناقبی است که احدی در آنها با او شریک نمیباشد.
ابن ابی الحدید شارح نهجالبلاغه نیز دربارة آن حضرت میگوید: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنانش از حسد و کینه فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او نیز به خاطر ترس و تقیّه از ذکر فضائل او خودداری نمودند و با این حال فضائل او عالم را پر کرده است.
تا جایی که عالم سنّی، جوینی شافعی از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمود که فرمود: اگر درختها قلم شوند، و دریاها مرکب شوند و اجنّه حسابگر شوند، و انسانها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمیتوانند احصا و جمعآوری کنند.
سپس گوید: او در مکه مکرمه در داخل کعبه مشرّفه، دوازده سال قبل از بعثت به دنیا آمد و در سال چهلم هجرت در شب نوزدهم ماه رمضان ضربت خورد، و در شب بیست و یکم آن ماه به شهادت رسید(1).
و از اخطب خوارزمی نقل شده که گوید: روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب فضائل فراوان و بیشماری قرار داده، و هر کس یکی از فضائل او را - از روی اعتقاد به مقام او - بیان کند خداوند گناهان گذشته و آیندة او را میآمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، ملائکه همواره - تا از آن نوشته چیزی باقی است - برای او استغفار میکنند، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بشنود، خداوند گناهانی که او به وسیله استماع انجام داده است را میبخشد، و کسی که به فضیلتی از فضائل او نگاه کند و مطالعه نماید، خداوند گناهانی که او به وسیله نگاه انجام داده است را میبخشد.
ص: 41
سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بندهای را نمیپذیرد مگر با ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).
اخطب خوارزمی نیز با سند خود از عبدالله بن مسعود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود و از روح خود در او دمید، آدم عطسه نمود و گفت: «الحمدلله» و خداوند فرمود: بندة من ، مرا ستود، به عزّت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که آن دو بندة خود را بیافرینم تو را نمیآفریدم. آدم گفت: خدایا آیا آنان از ذریّة من هستند؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و نگاه کن. پس آدم سر خود را بالا کرد و دید که بر عرش الهی نوشته شده: «لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرحمة، و علی مقیم الحجة، و کسی که حق علی را شناخته باشد پاک و طاهر شده است، و کسی که حق او را انکار کند ملعون و زیانکار است، و من به عزت و جلال خود سوگند یاد نمودهام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت کنم ،گرچه نافرمانی مرا کرده باشد، و به عزّت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او نافرمانی کند من او را داخل آتش کنم، گرچه مرا اطاعت کرده باشد» سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سرّ این کار این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت کند عقائد او کامل است، و امّا کسی که خدا را اطاعت نموده باشد و از علی اطاعت نکرده باشد عقائد او صحیح نمیباشد(2).
صاحب کتاب «کشفالغطاء» سپس گوید: بغوی [از علمای اهلسنّت] در صحاح از ابیالحمراء نقل نموده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند- در علم او- و به نوح(علیه السلام ) نگاه کند- در فهم او- و به یحیی(علیه السلام) نگاه کند- در زهد او- و به موسی(علیه السلام) نگاه کند- در بطش و قدرت او- باید به علیّ بن ابیطالب نگاه کند.
ص: 42
بیهقی نیز با سند خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند در علم او، و به نوح(علیه السلام) نگاه کند در تقوای او، و به ابراهیم(علیه السلام) نگاه کند در حلم او، و به موسی(علیه السلام) نگاه کند در هیبت او، و به عیسی(علیه السلام) نگاه کند در عبادت او، باید به علیّ بن ابیطالب(علیه السلام ) نگاه نماید.
ترمذی نیز در صحیح خود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) درب آن شهر است. تا این که گوید: از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز نقل شده که فرمود: «أقضاکم علیّ (علیه السلام)» یعنی بهترین قاضی شما علیّ (علیه السلام) است.
سپس کاشف الغطاء در «کشف الغطاء» گوید: اگر تو بخواهی همة فضائل او را با تفصیل و عدد بدانی چیز محالی را طلب کردهای، چنان که روایت اوّل به این معنا اشاره داشت و لکن ما به برخی از فضائل او اشاره میکنیم، و چه زیبا پاسخ داده امام شافعی هنگامی که از او سؤال شد: علی(علیه السلام) را برای ما توصیف کن؟ او در جواب گفت: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنان او از حسد فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او از ترس، فضائل او را آشکار نساختند، و با این وصف فضائل او دنیا را پر کرده است !! ... سپس گوید: اگر بخواهی تفضیل برخی از فضائل او را بدانی نخستین فضیلت او اخبار غیبی اوست چنانکه فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ...» یعنی «هرچه میخواهید از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر از من سؤال کنند، از هر گروهی که به خاطر آیهای گمراه شدند، و یا هدایت شدند، من تا قیامت به شما خبر خواهم داد که سائق و ناعق و قائد آنان چه کسانی بوده و خواهند بود. پس شخصی برخاست و گفت :
به من خبر دهید در سر من چند دانه مو وجود دارد؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: اگر نبود که اثبات آن برای تو سخت میباشد، من به تو خبر میدادم و لکن من به تو خبر میدهم که تو فرزندی داری که قاتل فرزند دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد.» و در آن وقت فرزند او - عمرسعد - کوچک بود - سپس مرحوم کاشف الغطاء گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کشته شدن یکی از خوارج به نام «ذیالثدیة» نیز خبر داد و فرمود: «خوارج از نهروان عبور نخواهند نمود» و نیز از قاتل خود ابنملجم خبر داد، و از قطع دستهای جویریه و به دار آویخته شدن او در زمان معاویه خبر داد، و از کشته شدن میثم تمّار و به دار آویخته شدن او نیز خبر داد ، بلکه به میثم خبر داد که به این درخت خرما تو را به دار میزنند و این خبر به دست حجّاج انجام گرفت و نیز از قطع شدن پاها و دستهای رشید هجری و کشته شدن قنبر به دست حجّاج خبر داد، و از اعمال [خونبار] حجّاج کلاًّ خبر داد، و چون به او گفتند:
خالد بن عرفطه مرده است، فرمود: او نمرده و در آینده لشگری را در مسیر گمراهی ترتیب خواهد داد و پرچمدار او حبیببنجمّار خواهد بود، و حبیببنجمّار برخاست و گفت: من از دوستان شما هستم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: بپرهیز که پرچمدار او باشی و لکن حتماً چنین خواهی کرد و از این در [یعنی باب الثعبان] داخل مسجد کوفه خواهی شد.
ص: 43
و این خبر در زمان امام حسین(علیه السلام) واقع شد که ابنزیاد اورا در مقدمه لشگر عمرسعد و صاحب پرچم او قرار داد .
و نیز به براءبنعازب فرمود: تو در زمان کشته شدن فرزندم حسین(علیه السلام ) زنده خواهی بود و او را یاری نخواهی کرد. و چنین شد. وهنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ صفّین به کربلا رسید فرمود: به خدا سوگند این سرزمین محلّ مرکبهای آنان و موضع شهادتشان میباشد. و نیز از ساخته شدن شهر بغداد [به دست منصور دوانیقی] و حکومت بنیعباس و زوال حکومت آنان به دست هلاکوخان خبر داد، و پدر مرحوم علامه حلّی قبل از پیروزی هلاکوخان از او برای حلّه و کربلا و نجف امان خواست و هلاکوخان به او گفت: ما که هنوز بغداد را فتح نکردهایم. و پدر علامه به او گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ما خبر داده که تو بغداد را فتح خواهی نمود .از این رو حلّه و کربلا و نجف مصون ماند.
تا این که گوید: بخش دوّم از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استجابت دعا و نفرینهای اوست دربارة برخی از دشمنان، مانند نفرین او به انسبنمالک هنگام انکار قصّه غدیر، و انس تا آخر عمر گرفتار برص و پیسی شد، و نفرین او به مغیرة که اخبار آن حضرت را به معاویه منتقل مینمود و او در اثر نفرین آن بزرگوار کور شد، و نیز آن حضرت دو مرتبه از خداوند درخواست ردّ شمس نمود و اجابت شد و روایت شده که شصت مرتبه این دعا را کرد و مستجاب شد ... سپس گوید:
بخش سوم از فضائل او، شرافت نسب اوست که نیازی به بیان ندارد [و او با رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در شرافت نسب یکسان است]
و بخش چهارم شرافت او از ناحیه ازدواج با فاطمه(علیهاالسلام) است که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خواستگاران دیگر را مانند ابوبکر و عمر ردّ کرد و او را پذیرفت و از فاطمه(علیهاالسلام) فرزندانی مانند حسن و حسین و ائمه دیگر(علیهمالسلام) به دنیا آمدند ...(1).
ص: 44
ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهلسنّت مانند ابن ابیالحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و میگوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیبتر این است که میگوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او میدانسته و به پیامبر خود حضرتمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند میدانسته، او علیبنابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند میدانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :
تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بیتدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربنخطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب میکردند و میگفتند:
«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمیزدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا میزد میفرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علیبنابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.
مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربنعدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسنبنحمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربنعدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه میدهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:
ص: 45
ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهلسنّت مانند ابن ابیالحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و میگوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیبتر این است که میگوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او میدانسته و به پیامبر خود حضرتمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند میدانسته، او علیبنابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند میدانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :
تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بیتدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربنخطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب میکردند و میگفتند:
«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمیزدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا میزد میفرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علیبنابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.
مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربنعدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسنبنحمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربنعدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه میدهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:
ص: 46
وای بر تو آیا مرا امیرالمؤمنین مینامی؟! در حالی که خداوند این لقب را برای من و برادرم حسین و هیچکس از گذشتگان و آیندگان قرار نداده است، و این لقب مخصوص به پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است مگر تو از جدّم رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که به پدرم فرمود: یا علی إنّ الله سمّاک بأمیرالمؤمنین ... یعنی خداوند تو را امیرالمؤمنین لقب داده و احدی را در این لقب با تو شریک نکرده است، و جز او هر کس امیرالمؤمنین نامیده شود ناقصالعقل و مأبون در عقب خود خواهد بود!! ...(1).
ج: همانگونه که گذشت مردم به خاطر عدم اطلاع از باطن و افکار و اعتقادات درونی افراد، صلاحیّت چنبن کاری را نداشتند ، از این رو چنین حقی را خداوند به آنان نداده بود چنان که می فرماید :«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ»(2) یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد خلق میکند، و هر که را به خواهد انتخاب مینماید، و برای مردم حق انتخاب [امام] قرار نداده است، و او منزّه از عمل شرکآمیز آنان است [که در کار خداوند دخالت میکنند چرا که] تنها پروردگار تو از ظاهر و باطن مردم آگاه است.
حضرت رضا(علیه السلام) ضمن روایت مفصّلی که در کتاب عیون از آن حضرت نقل شده، دربارة انتخاب امام و کاری که مردم بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سقیفه بنی ساعده انجام دادند میفرماید: وَ أین العقول عن هذا ... یعنی عقلها چگونه میتواند امام [معصوم] را تشخیص بدهد؟ و چگونه میتواند مانند امامی که پیامبرخدا از ناحیه خداوند تعیین نمود را انتخاب نماید؟ آیا آنان فکر میکنند در غیر آل رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) امامی پیدا میشود؟ به خدا سوگند آنان میدانند که چنین قدرتی را ندارند، جز آن که آرزوهای باطل، آنان را به چنین کاری که هرگز نمیتوانند به آن دست پیدا کنند گرفتار نموده است سپس فرمود:
«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُون»(3) «خدا آنان را بکشد، چگونه از حق ، منحرف می شوند؟!» لقد راموا صَعباً و قالوا افکاً «قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعیداً»(4) «یعنی کارسخت وخلافی راانجام دادند و دانسته امام حق را رها کردند و در
ص: 47
گمراهی دوری افتاده اند» و وقعوا فی الحیرة إذا ترکوا الإامام عن بصیرةٍ « وهنگامی که امام حق را دانسته رها کردند، در حیرت واقع شدند. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِرینَ»(1) «وشیطان اعمالشان را برای آنان آراسته نمود ، از این رو آنان را از راه خدا باز داشت در حالی که بینا بودند و حق را می شناختند» و رغبوا عن اختیار الله و اختیار رسوله إلی اختیارهم و القرآن ینادیهم: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) «یعنی واتخاب خدا ورسول او رانه پذیرفتند در حلی که پروردگار تو هرچه رابخواهد می آفریند، و هر که بخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند؛و منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه آنان همتای او قرار می دهند!.» و قال الله عزّوجلّ : «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم»(3) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر می کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد؛ و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!.» و قال عزّوجلّ:
«ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ، أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ، إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ، أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ، سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ، یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»(4) «یعنی شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید؟! آیا کتابی دارید که از آن درس می گیرید، که در آن آمده است : هر چه را بخواهید می توانید انتخاب کنید؟! یا این که عهد مستمری تا روز قیامت بر ما دارید که هرچه را حکم کنید برای شما باشد؟! از آنها بپرس کدامشان چنین چیزی را تضمین می کند؟! یا این که معبودانی دارند که آنها را همتای خدا قرار داده اند و برای آنان شفاعت می کنند)؟! اگر راست می گویند همتایان خود را بیاورند!.»
و قال عزّو جلّ «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(5) «آیا آنها در قرآن تدبّر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل هایی نهاده شده است؟!.» أم «طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(6) «و خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده؛ به همین جهت چیزی نمی دانند..» أم «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(7) «به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لال و کور دلی هستند که اندیشه نمی کنند. و اگر خداوند خیری در آنها می دانست، حرف حق را به گوش آنها می رساند؛ گر چه اگرحق را نیز به گوش آنها برساند، سرپیچی کرده و رویگردان می شوند.» و
ص: 48
می گویند : سَمِعْنا وَ عَصَیْنا»(1) « یعنی شنیدیم؛ و مخالفت کردیم.» ذلک «فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»(2) وفهم این معنا فضل خداوند است وخداوند به هرکس بخواهد می دهد؛ و او دارای فضل عظیم است.»
سپس فرمود: [با توجه به آیات فوق] چگونه این مردم می توانند حقّ انتخاب امام را داشتهبا شند ؟ در حالی که امام دانشمند و عالمی است که همه چیز را میداند و به هیچ چیز جاهل نیست، و او رهبری است خستگیناپذیر، و معدن قدس و پاکی و عبادت و زهد و دانش و مخصوص به دعوت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و از نسل پاک فاطمه بتول است ، و هیچ عیبی در نسب و حسب او نیست و نسب او از قریش و ولادت او از هاشم و عترت وآلپیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است ...(3).
ص: 49
ص: 50
ج: هرگز امکان ندارد قرآن بدون بیان اهلالبیت(علیهمااسلام) و تفسیر و توضیح و تأویل و بیان ناسخ ومنسوخ و بطون هفتگانه تا هفتادگانه آن، هادی مردم باشد، چرا که اوّلاً خداوند قرآن را در سه بخش نازل نموده و آیات آن برخی مجمل و نامفهوم و برخی متشابه و دارای احتمالات و برخی محکمات است، و از آیات مجمل احدی جز خداوند و اولیای او چیزی نمیفهمد مانند «الم» و «المر» و ... و آیات متشابه را نیز کسی حق ندارد بدون بیان «راسخون فی العلم» معنایی برای آنها معیّن کند مانند «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است» و «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»(2) «دست خدا بالای دست آنهاست؛» و «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(3) «و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» و «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(4) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» و ...
ص: 51
از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمود: خداوند قرآن را در سه بخش نازل نمود تا مردم از این راه ولیّ خدا را بشناسند و ثانیاً رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)
مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «إنّ الراسخون فی العلم هم الأئمه علیهماسلام» از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که میفرماید: «راسخون فی العلم» ما هستیم و تنها مائیم که تأویل قرآن را میدانیم.
و در تفسیر آیه «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(2) «در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی دانند. میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افضل «راسخین فی العلم» است و خداوند عزّوجلّ جمیع آنچه بر او نازل نموده را از تنزیل و تأویل به او یاد داده، و اوصیای او نیز از همه اسرار قرآن آگاهند ... .
و در سخن دیگری فرمود: «راسخون فی العلم» امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت میباشند(3).
و لکن اهلسنّت میگویند: «راسخون فی العلم» کسانی مانند زیدبنثابت و ابنعباس و یا کسی که سوگند خود را حرمت بدهد و راستگو و سلیمالقلب و عفیفالبطن و الفرج باشد، می باشند ، و یا احمدبنحنبل و بخاری و امثال اینها را راسخین فی العلم میدانند، و میگویند: «راسخون فی العلم» کسانی هستند که قدرت تأویل دارند و متشابهات را تأویل میکنند و هیچ موضوعی را خالی از حکم نمیگذارند، چرا که آنان با نصّ و یا اجماع و یا قیاس و یا استصحاب اجتهاد مینمایند، و حکم حرمت و یا حلیّت را بیان مینمایند ...(4).
ص: 52
نویسنده گوید: در مسجدالحرام بودم که یکی از علمای اهل سنّت برگهای به من داد که عقاید وهابیّت به طور فهرست در آن نوشته شده بود و چون به آن نگاه کردم دیدم نوشته است: «خداوند بر روی عرش نشسته» به او گفتم: این که شرک و کفر است؟! او گفت: قرآن میگوید: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است.» گفتم: آیا خدایی که روی عرش نشسته اینجا که ما هستیم وجود دارد؟ او گفت: این ظاهر قرآن است. گفتم: مشکل شما همین است که قرآن را به فکر خود تفسیر میکنید، و به همین علّت شما در همه ابعاد معارف اسلامی فراوان خطا دارید و لکن ما قرآن را با بیان اهلالبیت(علیهمالسلام) تفسیر میکنیم و آنان معصوم از خطا میباشند، و این گونه انحرافات در آنان نیست، و نظیر این انحرافات، انحرافی است که در تفسیر آیه ««أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(2) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » مرتکب شدهاند و میگویند «أولی الأمر» هر کسی میباشد که به هر دلیلی حکومت را به دست گرفته باشد گرچه مانند یزیدبن معاویه قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و اطاعت او به خاطر این آیه واجب خواهد بود!!از این رویکی از آنان به من گفت : ملک فهد «اولی الامر» وواجب الاطاعة می باشد.
ج: همان گونه که در بخش پیشین گذشت ، از آیه : «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت آنچه را که سینه هایشان پنهان می دارد و آنچه را خود آشکار می کنند، همه را می داند.»
و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(4) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد.»
و آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را».
ص: 53
و آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را»
و آیه «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مؤمن باشند؛ به پروردگارت سوگند، آنان مؤمن نیستند تا تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است داور سازند، آن گاه از داوری تو در خود احساس هیچ گونه دلتنگی نکنند و کاملاً تسلیم حکم تو باشند.»
و آیه «فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»(3) «یعنی کسانی که فرمان او را مخالفت می کنند، باید بترسند از این که فتنه ای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد»
و آیه «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(4) «یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده»
ظاهر میشود که امام(علیه السلام) همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوندتعیین شود و معصوم باشدتا هر دستوری بدهد بر امّت واجب باشد که از او اطاعت کنند، و گرنه ایمان نخواهند داشت، بلکه مردم باید سر تا پا در ظاهر و باطن تسلیم او باشند و در حوادث و رخدادها به او مراجعه کنند و حکم او را بپذیرند و در باطن خود نیز به حکم او راضی باشند همانگونه که آیه 65 نساء میگوید: اگر خدا و رسول او حکمی کردند و انتخابی نمودند مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند، امام نیز همانند پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین شود و مردم حق تعیین و انتخاب او را ندارند و آیه 68و69 سورة قصص و آیه 59 سوره نساء به همین معنا اشاره دارد.
و علت عدم دخالت مردم در تعیین امام این است که مردم از باطنها و ضمائر افراد آگاهی ندارند، از این رو همه پیامبران و اوصیای آنان از ناحیه خداوند تعیین میشدهاند، و اگر این کار به دست مردم میبود رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفای خود را تعیین نمیکرد و به مردم واگذار مینمود و چنین نکرد، چرا که معیار انتخاب مردم اکثریّت است در حالی که خداوند اکثریّت مردم را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح دانسته است، بنابراین ولایت انبیاء و اوصیا صد در صد الهی است، و اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت برای اتمام حجّت و تأکید در این مسأله مهم بود چرا که منافقین بین مردم فراوان بودند و مایل به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبودند از این رو حارث فهری پس از
ص: 54
ماجرای غدیر نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسولالله! شما به ما فرمودی نماز بخوانیم و ما خواندیم و فرمودی روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بجا آورید و ما اطاعت نمودیم اکنون برای چه پسر عمّ خود را بر ما حاکم نمودی؟ آیا این کار از ناحیه خداوند بود و یا از ناحیه شما بود؟ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
«من بدون امر خداوند کاری نمیکنم و این دستور خداوند بود» پس حارث فهری همانگونه که خداوند از قول او میفرماید: گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ»(1) «یعنی خداوندا! اگر این کارحقیقتی است از سوی تو، پس تو بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرو ریز، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست!» و چون عذاب را معلّق بر حقانیّت عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کرد، خداوند سنگی از آسمان فرو فرستاد و او را هلاک نمود، چنان که میفرماید: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»(2) «یعنی تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد وانجام گرفت و این عذاب برای کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. »
ج: اگر پیامبران خدا نیاز به رأی مردم میداشتند، آنان ولایت بر مردم پیدا نمیکردند و اطاعت از آنان بر مردم واجب نمیشد، چرا که مردم اکثراً پذیرای آنها نبودند، بلکه در مقام مخالفت و از بین بردن و کشتن آنها بودند، از سویی امر خداوند به وجوب اطاعت از پیامبران که در آیات فراوانی وارد شده است دلیل بر ولایت پیامبران و وجوب اطاعت مردم از پیامبران است چنانکه در آیات ابتدای بخش گذشته بیان شد بنابراین برخی که گمان کردهاند: پیامبران خدا و اوصیای آنان با بیعت مردم ولایت پیدا میکنند، گمان بیاساس و بیدلیلی پیدا نموده و گمانشان بر خلاف صریح آیات و روایات صحیحة معصومین(علیهمالسلام) میباشد و ما به برخی از آنها اشاره میکنیم.
آری وجوب تصدّی بر امام مشروط به حمایت مردم است واگر مردم از پیامبر ویا امام حمایت واطاعت نکنند او وظیفه ای نخواهدداشت ، وبیعت اعلان اطاعت مردم است ، نه این که بیعت سبب ولایت پیدا کردن پیامبر وامام باشد، از این رو امیر المومنین علیه السلام بعد از بیعت مردم فرمود :« لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر وما اخذ الله علی العلماء ... یعنی اگر آمادگی این مردم نبود من خلافت را به دست نمی گرفتم و...
1- دلیل روشن بر این که وجوب اطاعت ارتباطی به بیعت ندارد، این است که اگر چنین چیزی صحیح باشد باید افراد فراوانی که موفّق به بیعت با پیامبران و اوصیای آنان به ویژه پیامبراسلام و امیرالمؤمنین و فرزندان آنان نشدهاند، مخاطب به وجوب اطاعت نبوده باشند، در حالی که احدی نگفته است که اگر کسی
ص: 55
بیعت نکرده است، اوّل باید بیعت کند تا اطاعت بر او واجب گردد در حالی که ما میدانیم یاوران امامزمان(علیه السلام) قبل از بیعت با آن حضرت اطاعت از امام زمان خود را بر خویش لازم میدانند و خود را از راههای دور به او میرسانند، برای نمونه یکی از معمّرین به نام قسّبنساعده که قبل از بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفته است و 380 سال و یا 600 سال عمر کرده او نخستین کسی بوده که معتقد به بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) شده و به مردم در خطبه خود گفته است: «بهترین دین بر سر شما سایه میافکند و خوشا به حال کسی که آن را درک کند و از آن پیروی نماید و وای بر کسی که با آن مخالفت کند» ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود: «یرحم الله قَسّاً إنّی لأرجو یوم القیامة أن یبعث أمّة وحده»(1).
2- ما میدانیم که پیامبران پیشین بر امّتهای خود واجب نمودند که مردم از اوصیای آنان اطاعت کنند در حالی که سخنی از بیعت به میان نیاوردند، چنانکه پیامبرگرامیاسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فراوان به مردم سفارش نمود که از امیرالمؤمنین و فرزندان او اطاعت کنند تا رستگار شوند، و در مورد امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمود: «الحسن و الحسین ابنای، امامان قاما أو قعدا» و معلوم است که اگر کسی را امام معرفی کنند، بر مردم واجب است که از او اطاعت نمایند.
3- آیا بر کسانی که در غدیر خم نبودند و با علی(علیه السلام) بیعت نکردند، اطاعت از او بر آنان واجب نبود؟ در حالی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر فرمود: «فلیبلغ الشاهد الغائب و الوالد الولد إلی یوم القیامة» و مقتضای این سخن این است که تا قیامت بر مردم واجب است که از امیرالمؤمنین و فرزندان او تا امامزمان(علیهمالسلام) اطاعت کنند، واگر بیعت شرط ولایت و وجوب اطاعت باشد باید اطاعت از آنان بر ما واجب نباشد!!
مؤلّف گوید: اگر ولایت با بیعت مردم حاصل میشد، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباید برای خود خلفائی را تعیین میکرد و باید آنان را به حال خود وامیگذارد تا هر که را میخواهند با او بیعت کنند و او امام و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، در حالی که آن حضرت چنین نکرد و نجات امّت خود را مشروط به تمسّک به قرآن و اهلبیت خود نمود از سوئی اگر مردم کسی را انتخاب کنند، خداوند امر به اطاعت از او نکرده است و او از ناحیه خدا و رسول او نخواهد بود چرا که خداوند اذن به اطاعت از او را به مردم نداده است، از این رو میفرماید:
ص: 56
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود.» و خداوند تنها اطاعت از کسانی را بر مردم واجب نموده که مورد انتخاب او بودهاند و علوم آنان از ناحیه خداوند بوده، و دارای علوم قرآن بلکه علوم انبیاء و پیامبران بودهاند و نزد احدی درس نخوانده و پاک و معصوم و دارای شرافت نسب و ارزشهای والا و معجزات فراوانی بودهاند.
در این زمانها نیز گرچه مردم فقیه جامعالشرائط را با سؤال از اهل خبره انتخاب میکنند و لکن تردیدی نیست که در واقع انتخاب کنندة اصلی شخص امامزمان(علیه السلام) میباشد و اوست که وکلای خویش را تعیین مینماید، و امکان ندارد وکیل بدون نظر موکّل تعیین شود، و این از اسرار نهفتهای است که مردم طاقت فهم آن را ندارند.
یکی از علمای وارسته برای نویسنده نقل نمود که در زمان مرحوم آیة الله مدیسهای اصفهانی معروف به سیدابوالحسن اصفهانی چند نفر از علمای بزرگ نجف آمادگی مرجعیّت داشتند و لکن معلوم نبود کدامیک مرجعیّت را به دست خواهند گرفت تا این که یکی از صلحای نجف خدمت امامزمان(علیه السلام) میرسد و میگوید: آقا ، نمایندة شما امروز کیست؟ امام(علیه السلام) میفرماید: نمایندة من ابوالحسن اصفهانی است. آن شخص عرض میکند: آقا ابوالحسن را کسی نمیشناسد [و آمادة این کار نیست] امام(علیه السلام) میفرماید ما خود او را معرّفی میکنیم. و خواب بیننده گفته بود: معلوم نشد از چه راهی مرحوم سید اصفهانی مطرح شد و علمای دیگر کنار رفتند و نامبرده مرجع بلامنازع آن زمان گردید.
نویسنده گوید: شاهد زندة این مدّعی ماجرای بعد از امام خمینی(رحمه الله) در ایران است که سالهایی مردم شعار: قائم مقام رهبری آیت حق منتظری دادند، و بعد از رحلت امام خمینی با فاصله یک روز آیتالله خامنهای رهبر شد. و من شاهد بودم که رهبری ایشان را همه علمای وقت تأیید کردند حتی شخص آقای منتظری.
بنابراین رأی مردم حجیّت شرعی ندارد تا چه رسد تعیین کنندة پیامبر و امام باشد، چرا که از نظر موازین شرعی در این موضوع رأی اکثریّت که اطلاعی از اسرار باطنی افراد ندارند و شرائط لازم امامت را نمیدانند خالی از اعتبار است گرچه مردم در دنیا از این راه رهبران خود را تعیین میکنند و لکن اسلام این راه را در این موضوع نپذیرفته است و اکثریّت را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح میداند از این رو این کار را در اختیار مردم قرار نداده و خود تعیین کنندة پیامبر و امام است و میفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(2) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر امام و شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت از آنچه آنان در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند،داناست .»
ص: 57
و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد» و آیات دیگری نیز در این معنا بود که گذشت.
ج: خطبه غدیر به چند بخش تقسیم میشود:
1- حمد و ثنای الهی، 2- ابلاغ رسالت دربارة ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 3- تصریح به خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 4- معرفی اصحاب صحیفه یعنی کسانی که پیمان و عهد نمودند که هرگز نگذارند علی(علیه السلام) جانشین و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شود و پیمان نامة خود را پس از مهرو امضاء در کعبه قرار دادند، 5- معرفی دوستان و دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 6- توصیف فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دوستان او، 7- توصیف دشمنان امیرالمؤمنین و دشمنان فرزندان او، 8- سفارش رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز و زکات و حج و ... 9- بشارت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)نسبت به قیام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، 10- اقرار گرفتن از مردم نسبت به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نزول آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم»
و از عجائب این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) خطبه غدیر را - به خاطر این که عموم مردم مخاطب او بودهاند در کمال سادگی و عوام فهم ایراد نموده است و ترجمه آن را نیز ما بسیار روان و عموم فهم قرار دادیم و در انتهای چند کتاب قرار گرفت ، گرچه به صورت جداگانه نیز به چاپ رسید، ولله الحمد علی توفیقه و فضله و کرمه و له الشکر دائماً سرمداً.
در بخش دوّم و سوّم این خطبه تصریح به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده و در بخش چهارم، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اشاره به غاصبین خلافت و توطئهگران و منافقین نموده که به دقت باید ملاحظه شود اکنون ما به فرازهایی از این خطبه اشاره میکنیم.
در بخش اوّل این خطبه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ... خداوند به من اعلام نموده که اگر من آنچه او نازل نموده است را به مردم ابلاغ نکنم، رسالت او را ابلاغ نکردهام و برای من ضمانت نموده که از مردم در این راه به من آسیبی نرسد و اینگونه به من وحی نموده .
ص: 58
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) «یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان ، ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است را ، به طور کامل به مردم ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، حفظ می کند؛ و خداوند، گروه کافران لجوج را هدایت نمی کند.» سپس فرمود:
ای مردم! من در تبلیغ آنچه خداوند بر من نازل نموده ، کوتاهی نکردم و اکنون سبب نزول این آیه را به شما میگویم، همانا جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و مرا از ناحیه خداوند امر کرد که در این مکان به همه مردم - سیاه یا سفید - اعلام کنم که علیبنابیطالب برادر و وصیّ و خلیفه و امام بعد از من خواهد بود و منزلت او نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی میباشد ، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود، و او بعد از خدا و رسول او، ولیّ و صاحب اختیار شما خواهد بود، و خداوند این حقیقت را در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(2) «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» نازل نموده است(3).
سپس فرمود: فاعلموا معاشر الناس إنّ الله قد نصبه لکم ولیّاً و اماماً مفترضاً طاعته علی المهاجرین و الأنصار و علی التابعین لهم بإحسانٍ و علی البادی و الحاضر ... تا این که فرمود: إلی یوم القیامة یوم تلقون الله و رسوله.
یعنی ای مردم بنابر آنچه گفتم شما باید بدانید که خداوند علی(علیه السلام)را بر شما ولیّ و امام قرار داده و اطاعت از او را بر مهاجرین و انصار و تابعین و هر آشنا و غریب و عرب و عجم و حرّ و مملوک و کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر خداشناسی واجب نموده است، و خداوند حکم او را مشروع، و قول او را مسموع، و امر او را نافذ قرار داده، و مخالف او ملعون است، و مطیع او مرحوم است، و تصدیق کنندة او مؤمن است و خداوند او و پیروان او را آمرزیده است. سپس فرمود:
ص: 59
ای مردم! این آخرین جایگاهی است که من برای شما سخن میگویم، پس سخنان مرا گوش کنید وبدانید که رسولخدا محمّد که اکنون با شما سخن میگوید ولیّ شماست، و پس از من به امر الهی علی ولیّ و امام شماست، و سپس تا قیامت امامت در ذریّه من و فرزندان علی ادامه خواهد داشت تا شما در قیامت خدا و رسول او را ملاقات کنید(1).
و در بخش سوم این خطبه فرمود: «ألا و قد أدّیت، ألا و قد بلّغت، ألا و قد أسمعت، ألا و قد أوضحت ... یعنی، ای مردم آگاه باشید که من رسالت خود را ادا و ابلاغ نمودم، و حقایق را به گوش شما رساندم و آشکار ساختم، و آنچه خداوند فرموده بود را به شما گفتم، آگاه باشید که احدی جز برادر من علی، امیرالمؤمنین نخواهد بود و برای احدی امارت و حکومت بر مؤمنین جز اوحلال نخواهد بود.
سپس بازوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گرفت و بالا برد، و این نخستین باری بود که آن حضرت دست علی را گرفت و بالا برد، به اندازهای که پاهای علی(علیه السلام ) محاذی زانوهای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرا گرفت و سپس فرمود: ای مردم این علی، برادر و جانشین و وصیّ من بر امتم میباشد و علم و دانش من نزد اوست، و او جانشین من است برای تفسیر قرآن، و اوست که مردم را به قرآن دعوت میکند و برای خدا به قرآن عمل مینماید، و با دشمنان خدا میجنگد، و پیروان قرآن را دوست میدارد، و مردم را از معصیت خداوند نهی میکند، و اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمؤمنین، و اوست امام هدایت کننده، و اوست قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، به امر الهی ، و من به شما میگویم که امر خدا تغییر نخواهد کرد ... تا این که فرمود:
الّلهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ من عاداه والعن من انکره و اغضب علی من جحد حقّه. یعنی خدایا دوست علی را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار و منکر او را لعنت کن و خشم خود را بر منکر حق او وارد کن(2).
ص: 60
ص: 61
ج: آری عصمت شرعاً و عقلاً شرط نبوت وامامت است و احدی تردید ندارد که آنان یعنی غاصبین خلافت دارای عصمت نبودهاند، بلکه آنها سابقه ی شرک داشته اند و در مکه قبل از اسلام از مشرکین و بتپرستان بودهاند، در حالی که خداوند شرک را ظلم بزرگ دانسته و میفرماید: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(1) «چرا که شرک ستمی بزرگ است» از سویی حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامی که آزموده شد، و خداوند به او مقام امامت داد او از خداوند سؤال کرد و گفت: «و من ذریّتی؟» یعنی آیا ذریّه من نیز به امامت میرسند؟ و خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و آیه مربوطه چنین است :
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(2) «یعنی و بیاد آور هنگامی را که پروردگار ابراهیم با دستوراتی ابراهیم را آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» وابراهیم گفت: «آیا از دودمان من نیز امامانی قرار می دهی ؟» و خداوند فرمود: «عهد وپیمان من، به ستمکاران نمی رسد (مگر آنها یی که شایسته اند.»
و از این دو آیه ظاهر میشود که هیچ ظالمی شایسته امامت و رهبری نیست و امامت مخصوص به برگزیدهگان خداوند و اهل صفوة است، و مردم نیز حق انتخاب کسی را برای امامت ندارند، چرا که آنان آگاهی از باطن مردم ندارند، و انتخاب صالح تنها از ناحیه خداوند باید انجام شود، همانگونه که امام زمان(علیه السلام) به این معنا اشاره نموده وانشاء الله خواهد آمد.
از سویی خداوند میفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هرچه بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد برمی گزیند؛ ومردم در برابر او اختیاری ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتای او قرار می دهند! و پروردگار تو می داند آنچه را که در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می سازند.
مرحوم صدوق در کتاب کمالالدین از عبدالعزیزبنمسلم نقل نموده که گوید: ما در زمانی که حضرت رضا(علیه السلام ) در مرو [خراسان] بود خدمت او بودیم، و روز جمعهای در مسجد جامع جمع شدیم و دوستان من در امر امامت و اختلاف مردم سخن میگفتند، پس من خدمت مولای خود حضرت رضا(علیه السلام) رسیدم و اختلاف مردم را در امر امامت به آن حضرت خبر دادم و آن بزرگوار تبسّم نمود و فرمود: ای عبدالعزیز، مردم از نادانی، دین خود را از دست دادند [و امام من عندالله را نشناختند] و گمراه شدند در حالی
ص: 62
که خداوند پیامبر خود را از بین مردم نبرد، تا دین او را کامل نمود، و قرآن را بر پیامبر خود نازل کرد و در آن هر چیزی را به تفصیل بیان نمود، و حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه مردم به آن نیاز داشتند را بیان کرد و فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ»(1) «یعنی ما هیچ چیز ی را در این کتاب، فروگذار نکردیم» و در حجة الوداع نیز به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی من امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم».
و از این آیه ظاهر میشود که امر امامت از تمامیّت دین است و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در محل نزول این آیه، معالم دین را برای امّت خود بیان نمود و راه رستگاری و صراط مستقیم دین را برای آنان روشن کرد و علی(علیه السلام) را نشانة حق و امام مردم معرّفی نمود، و آنچه مردم در امر دین خود به آن نیاز داشتند را بیان کرد و اگر کسی گمان کند که خدای عزَوجلُ دین خود را کامل نکرده [و مردم را به حال خود واگذارده است] کتاب خدا را انکار نموده، و کسی که کتاب خدا را انکار کند کافر خواهد بود.
سپس فرمود: آیا مردم مقام امامت و منزلت او را میدانند تا جایز باشند برای خود امام انتخاب کنند؟ همانا مقام و منزلت و شأن امامت بالاتر از این است که مردم با عقول و فهم خود آن را درک کنند، و با رأی خود امامی را انتخاب نمایند، خداوند امامت را مخصوص به حضرت ابراهیم نمود، پس از آن که او را به مقام نبوّت و خلیل الرحمانی رسانده بود و این فضیلتی بود که خداوند بر مقام نبوّت حضرت ابراهیم(علیه السلام) افزود و به او فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(3) «یعنی من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» از این رو ابراهیم(علیه السلام) مسرور شد و فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی؟» یعنی آیا مقام امامت به ذریّه من نیز میرسد؟ و خداوند در پاسخ او فرمود:
«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی ستمگران از ذریّه تو به امامت نمیرسند». و این آیه امامت هر ظالمی را تا قیامت ابطال نمود، و امامت مخصوص به برگزیدگان خدا گردید. سپس خداوند امامت را گرامی داشت و در پاکان از ذریّه ابراهیم(علیه السلام) قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»(4) «یعنی ما اسحاق و یعقوب را به وی بخشیدیم؛ و همه آنان را افرادی صالح قرار دادیم. و آنان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم؛ و آنان تنها ما را عبادت می کردند.»
ص: 63
بنابراین همواره امامت در ذریّه ابراهیم بوده و در هر قرنی از نسل او امامی پیدا شده است تا این که به حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیده و خداوند فرموده است : «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ»(1) «یعنی سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانی هستند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند (از همه به او سزاوارترند؛ و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.» و چون امامت مخصوص به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد، آن حضرت در پایان عمر خود به امر خدا امامت را به عهدة امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد و سپس در ذریّه او ادامه پیداکرد، چرا که خداوند در ذریّه او علم و ایمان قرار داد و فرمود:
«وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) «یعنی کسانی که علم و ایمان به آنان داده شده می گویند: «شما به فرمان خدا تا روز قیامت در عالم برزخ درنگ کردید، و این روز رستاخیز است، امّا شما نمی دانستید».» بنابراین امامت تا قیامت در فرزندان علی(علیه السلام) ادامه خواهد داشت، چرا که پس از حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود، سپس فرمود:
برای چه این جاهلان برای خود امام انتخاب میکنند؟ در حالی که امامت منزلت پیامبران و ارث اوصیا و خلافة الله و خلافت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و مقام امیرالمؤمنین، و میراث حسن وحسین(علیهمالسلام) میباشد سپس فرمود: امامت اصل و اساس اسلام و فرع آن است، و به وسیله امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و غنائم فراوان و صدقات و امضای حدود و احکام و حفظ ثغور و مرزها و حفظ اطراف بلاد اسلامی تأمین میشود و امام حلالها و حرامهای خدا را حفظ میکند، و حدود خداوند را اقامه مینماید و دین خدا را از خطر نگاه میدارد، و مردم را با حکمت و موعظه حسنه و دلیل روشن به سوی خدا دعوت میکند، و امام برای اهل عالم مانند خورشید تابان در افق میباشد، که دستها و چشمها به او نمیرسد، و مانند ماه منیر و چراغ روشن و نور ساطع و نجم هادی در شب تاریک و بیابان و دریای متلاطم است، و امام آب گوارا و هادی طریق و نجاتدهنده مردم از گمراهی میباشد ... تا این که فرمود: امام انسانی بینظیر است ....(3).
ص: 64
ص: 65
ج: تردیدی نیست که رجوع عالم به جاهل خلاف عقل و قبیح است و عقل و شرع میگوید: جاهل باید به عالم رجوع کند، از این رو خداوند به صورت استفهام انکاری میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) «یعنی آیا کسانی که می دانند، باکسانی که نمی دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند» و یا میفرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(2) «یعنی خداوند مثالی دیگر زده است:که آیا دو نفر ، که یکی از آن دو، گنگ مادر زاد است؛ و قادر بر هیچ کاری نیست؛ و سربار صاحبش می باشد؛ و او را در پی هر چیز می فرستد، کاری از پیش نمی برد؛ آیا او، با کسی که امر به عدل و داد می کند، و بر راه راست قرار دارد، برابر است؟!» و یا میفرماید:
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(3) «یعنی آیا نابینا و بینا یکسانند؟! وآیا ظلمتها و نور برابرند؟» و یا به صورت استفهام تقریری میفرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(4) «یعنی آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری
ص: 66
می کنید؟!» و یا میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...»(1) «یعنی ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانی و میزان شناساییِ حق از باطل و قوانین عادلانه نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند».
مؤلف گوید: از آیات فوق و آیات دیگری مانند آیات مربوط به طالوت که خداوند میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(2) «یعنی و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند«طالوت» را برای زمامداری شما برگزیده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با این که ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» «وخدا وند گفت: ما او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایی جسمانی، فزونی بخشیدیم. وخداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، گسترده است؛ و او از لیاقت افراد آگاه است.»
از این آیه ظاهر میشود که اوّلاً تنها خداوند، تعیین کنندة امام و پیامبر و ولیّ خود میباشد و اوست که هر که را بخواهد انتخاب میکند، و ثانیاً از این آیه ظاهر میشود که منتخب خداوند کسی است که از نظر قدرت علمی و جسمی قویتر از دیگران باشد.
از سویی احدی شک ندارد که ابوبکر و عمر و عثمان و کسانی که قبل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصدّی خلافت و رهبری امّت شدند، به جمیع احکام اسلام دانا نبودند و بارها اقرار به جهل و ناتوانی و نادانی خود میکردند، چنانکه ابوبکر اقرار نمود که احکام فراوانی از اسلام و معانی آیات قرآن و حدود الهی واحکام ارث را نمیداند، و نیز اوحافظ آیات قرآن نبود، از این رو گفت: «إنّکم إن تکلّفونی ما کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقوم به، لعجزت عنه فإنّ الرسول یأتیه الوحی من الله و کان موفّقاً مسددّاً و إنّی أقول من عند نفسی فإن أصبت فمن الله و رسوله و إن أخطات فمن نفسی»(3) یعنی، اگر شما از من چیزهایی را بخواهید که
ص: 67
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) انجام میداد، من از آن عاجز خواهم بود، چرا که بر رسول خدا وحی نازل میشد و او موفّق و مسدّد بود، و من هر چه بگویم از پیش خود میگویم پس اگر حق را گفته باشم، آن از طرف خدا و رسول اوست، و اگر خطا کرده باشم از ناحیه خودم میباشد.
مؤلّف گوید: آیا سخن کسی که میگوید من از پیش خود سخن میگویم، با سخن خداوند سازگار است که میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ...» و یا میفرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» و یا میفرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً»(1) «یعنی ما این کتاب را که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت است بر تو نازل کردیم.» در حالی که خداوند دین خود را کامل نموده و از چیزی فروگذار نکرده، و در قرآن و کتاب الهی هر چیزی بیان شده، وچیزی که او از پیش خود میگوید اگر از دین باشد، باید دین ناقص باشد و با گفته او کامل شود، و این خلاف نصّ کتاب و کفر خواهد بود، و اگر آنچه او میگفته از پیش خود بوده و ارتباطی با دین خدا نداشته است، ما چه نیازی به گفته او داریم؟ وگفته ی او بدعت است و هر بدعتی ضلالت و گمراهیست و هر ضلالت و گمراهی در آتش است و او نمیتواند خلیفه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و دلیل دیگر بر جهالت او این است که چون خواست قرآن را جمعآوری کند، و مردم هر کدام بخشهایی از قرآن را آوردند، او از آنان شاهد طلب کرد و این دلیل عدم معرفت او به قرآن است، و کسی که تنزیل قرآن را نداند چگونه تأویل آن را میداند؟ و کسی که تنزیل قرآن و تأویل آن را نداند، جاهل به احکام اسلام خواهد بود، چنان که میگفت:
ای کاش من معنای «کلاله» و ارث جدّ را از رسولخدا سؤال کرده بودم. و یا میگفت: ای کاش از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که خلافت بعد از او برای کیست؟ تا نزاعی در آن رخ ندهد؟ و از اعجب عجائب این است که او و رفیقش عمر و عثمان و معاویه و ... در غدیر حاضر بودند و این سخن را میگوید!! و عجیبتر این است که پیروان او، سخن او و سخن رفیقش عمر را بر سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم میدارند، چنان که دربارة متعه و نماز تراویح با صراحت عمر میگوید: «من برخلاف رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه را حرام کردم و نماز تراویح را سنّت کردم» و اهلسنّت حرف عمر را پذیرفتهاند و متعه را حرام و نماز تراویح را سنّت میدانند. و اما جهل و نادانی عمر به احکام خدا را، همه
ص: 68
مردم حتی بچهها و زنها میدانند، چرا که او بارها گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و یا گفته است: «لولا معاذ لهلک عمر» چنان که ابنحجر در کتاب «الإصابة» در احوالات معاذ نقل کرده است(1).
ج: در بحثهای گذشته روایات فراوانی از کتب فریقین نقل شد که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز علی(علیه السلام) و فرزندان او را خلیفه وجانشین خود قرار نداد، و لکن در قرون بعدی جعّالان و حدیث سازان برای ابوبکر و عمر و عثمان حدیث سازی کردند ، چنانکه مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر(2) تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی الخلافة» 45 مورد از احادیث ساختگی آنان را نقل نموده و پاسخ داده است. اکنون در پاسخ سؤال فوق میگوئیم:
در خطبه غدیر - که مورد اتفاق فریقین است آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها به مردم فرمود: تنها علی(علیه السلام) و فرزندان او خلفای من هستند و ابنعباس گوید: در جنگ تبوک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود به طرف تبوک حرکت نمود، و علی(علیه السلام) فرمود: یا رسول الله! آیا من با شما حرکت نکنم؟ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: آیا خشنود نمیشوی که تو برای من همانند هارون برای موسی باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟ سپس فرمود: سزاوار نیست من از مدینه خارج شوم جز آن که تو جانشین و خلیفه من در مدینه باشی(3).
ص: 69
ابنعباس گوید: رسولخدا به علی(علیه السلام) فرمود: تو بعد از من ولیّ و سرپرست هر مؤمن و مؤمنهای خواهی بود(1).
و در غدیریات سید حمیری به نقل از مصادر اهل سنّت آمده که گوید:
وجاء من مکة والحجیج قد * صاحبه من کل سهل وجبل حتی إذا صار بخم جاءه * جبریل بالتبلیغ فیهم فنزل
وقم ذاک الدوح فاستوی علی * رحل ونادی بعلی فارتحل
وقال: هذا فیکم خلیفتی * ومن علیه فی الأمور المتکل
نحن کهاتین وأوما باصبع * من کفه عن إصبع لم تنفصل
لا تبتغوا بالطهر عنه بدلا * فلیس فیکم لعلی من بدل ثم أدار کفه لکفه * یرفعها منه إلی أعلا محل
فقال: بایعوا له وسلموا الأمر * إلیه واسلموا من الزلل
ألست مولاکم؟ فذا مولی لکم * والله شاهد بذا عز وجل یا رب وال من یوالی حیدرا * وعاد من عاداه واخذل من خذل یا شاهدی بلغت ما أنزله * إلی جبریل وعنه لم أحل
حسّان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر از آن حضرت اجازه خواست و گفت:
بخ-م وأسم-ع بالرسول منادیا * ینادیه-م ی-وم الغ-دیر نب-یه-م
فقال : فم-ن م-ولاکم ونبیکم؟* ف-قالوا ولم یبدوا هناک التعامیا
ول-م تلق منا فی الولایة عاصی* إله-ک م-ولانا وأن-ت نب-ینا
رضیت-ک من بعدی إماما وهادی* فق-ال له : ق-م یا علی ؟ فإننی
فک-ونوا له أتباع صدق موالی* فمن ک-نت م-ولاه فه-ذا ولیه
وکن للذی ع-ادا ع-لیا معادی* هناک دع-ا اللهم ؟ وال ولی-ه
ابنعباس گوید: به خدا سوگند پس از خطبه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر، ولایت علی(علیه السلام) بر مردم واجب گردید. سپس علامه امینی گوید: از زیدبنعلی نقل شده که گوید: هنگامی که جبرئیل دستور اعلان ولایت علی(علیه السلام) را از طرف خداوند آورد، این کار برای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بسیار سخت شد، و به جبرئیل فرمود: قوم من تازه از جاهلیت بیرون آمدهاند و چنین چیزی را نمیپذیرند؟! پس آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ...» نازل شد(2).
ص: 70
روایت فوق را سلیم بن قیس نیز از ابوسعید خدری نقل نموده است(1).
مؤلّف گوید: همانگونه که گذشت غدیر مورد اتفاق فریقین است و لکن طرفداران غاصبین خلافت کوشیدهاند که مولا را به معنای دوست معنا کنند، و کاری از پیش نبردهاند، زیرا قرائن بیشماری در اطراف این قصّه وجود دارد که مولا نمیتواند به معنای دوست باشد، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن بیابان برای چنین چیزی مردم را سه روز و یا یک هفته معطّل نمیکرد که بگوید: «هر که مرا دوست میدارد علی را دوست بدارد»
از این رو مرحوم آیت الله بزرگ شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی(معروف به کمپانی) گوید:
وما اتی الی النبی الامی
کما اتاه فی غدیر خم
من آیة(2) فی غایة
التشدید
حاویة للوعد والوعید
آمره بنصب من لولاه
ما بلغ المبدا منتهاه
فاوقف القوم عن المسیر
فی شدة الرمضاء(3)
والهجیر(4)
واتخذوا من الحدوج(5)
منبرا
فقام بالتبلیغ سید الوری
لما رقی نبینا الحدوجا
ثنی به الی السما العروجا
ص: 71
ومذ تلاه الصنو(1)
راقیا بها
اشرقت الارض بنور ربها(2)
فاجتمع البحران فی الغدیر
واقترن السعدان(3)
فی الاثیر
واتصل القوسان فی الوجود
من مبدء الغیب الی الشهود
فیه تجلت لاولی الکمال
مراتب الجلال والجمال
ثم ابتدی بخطبة فصیحة
بلیغة بالغ فی النصیحة
ابان فی خطبته المفصلة
ما لعلی من عظیم المنزلة
وقال للناس ألست اولی
بالمؤمنین کالعلی الاعلی
قالوا : بلی والغدر فی الفؤاد
مکتمن کالنار فی الرماد
فقال والوصی فی یمناه :
من کنت(4) مولاه
فذا مولاه
فالمرتضی العلی قدرا وسمه
مولاهم بکل معنی الکلمة
والنظم والترتیب فی القول
یفی
بکونه احق بالتصرف
بل هو اقصی رتب الولایة
لیس لها حد ولانهایة
فانه مجلی صفات الباری
فی موضع الایراد والاصدار
ص: 72
فانه مجلی صفات الباری
فی موضع الایراد والاصدار
ونشأة التکوین والابداع
منقادة لامره المطاع
والقلم الاعلی ولوح الحکمة
امّ الکتاب وابو الائمة
بل هو اصل الکتب المنزلة
فانه نقطة باء البسملة
مصباح نور الاحدی الذات
معلم الاسماء والصفات
فی کفه الکافی مفاتیح الظفر
لا بل مقالید القضاء والقدر
فی یده زمام فیض الازل
إذ یده العلیا ید الله العلی
وعینه انسان(1)
عین المعرفة
بل هی عین الله فی کل صفة
والسر عند سمعه علانیة
إذ هو لا تخفی علیه خافیة
وقبله فی قالب الوجود
حیاة کل ممکن موجود
ونسخة اللاهوت وجهه الحسن
الکلیم قیل لن
غرته الغراء فی الضیاء
جلت عن التشبیه بالبیضاء
وکیف وهو فالق الاصباح
فی افق الارواح والاشباح
لسانه الناطق بالمعارف
لسان غیب الله عند العارف
کلامه یعرب عن مقامه
له التجلی التام فی کلامه
ص: 73
وفیه من جوامع الحکمة ما
تقاصرت عنه عقول الحکما
وفیه من لطائف اللباب
ما لا یناله اولو الالباب
والقدم الثابت منه فی اللقا
کنقطة المرکز عند الملتقی
مرحوم علامه امینی در الغدیر گوید: هیچ دلیلی برای ما نسبت به اثبات این مسأله بهتر از اشعار شعرای غدیر نیست. از این رو او یکی از مجلدات الغدیر را فقط به اشعار شعرای غدیر اختصاص داده است و شعرا در این اشعار معنای «من کنت مولاه فعلی مولاه» را روشن نمودهاند و همه آنان مولا را به معنای صاحب ولایت معنا کردهاند و اشعار آنان ماجرای غدیر را کاملاً بیان نموده است. علامه امینی شعرای هر قرنی را با ذکر احوالات آنان همراه اشعارشان بیان نموده و باز در همه مجلّدات الغدیر بخشی را به اشعار غدیر اختصاص داده است.
علامه امینی در جلد دوّم الغدیر گوید: ما در معنای «ولیّ» و جملة «من کنت مولاه فعلی مولاه» قبل از دیگران از شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده میکنیم که مولا را به معنای صاحب ولایت و زعامت معنا نموده است چرا که او - بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افصح عرب و اعرف به مواضع کلام عربی است و او کلمة مولا را در سخن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای امامت مطلقه و مفروض الاطاعة همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانسته چنانکه در شعر خود میفرماید:
محمد الن-بی أخ-ی وصنوی(1)
وح-مزة سی-د الشه-داء ع-م-ی
وجع-فر الذی ی-ضحی وی-م-سی
ی-طیر م-ع الم-لائکة اب-ن
أمی
وبنت مح-مد سک-نی وع-رس-ی
من-وط ل-حمها ب-دمی ولح-م-ی
وسبط-ا أح-مد ول-دای م-نه-ا
ف-أیکم ل-ه س-ه-م ک-سه-م-ی
سبق-ت-کم إل-ی الاس-لام
ط-را
علی ما کان من فهمی وع-لمی(2)
ص: 74
ف-أوجب ل-ی ولای-ته ع-لی-ک-م
رس-ول الله ی-وم غ-دیر خ-م
ف-ویل ث-م وی-ل ث-م وی-ل
لم-ن یل-قی الإل-ه غ-دا
بظ-لمی
وصلیت الصلاة وکنت طفلا
مقرا بالن-بی فی بطن أمی
وأوصانی النبی علی اختیار
بب-یع-ت-ه غ-داة غدیر خم
این اشعار را هنگامی آن حضرت سرود که معاویه در نامة خود به او نوشته بود: «من دارای فضائلی هستم، و پدرم در جاهلیت بزرگ قریش بود، و خود پس از اسلام دارای سلطنت شدم، و من صهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و خال المؤمنین و کاتب وحی بودم». وامیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب اوفرمود: آیا فرزند هند جگرخوار بر من فخر میکند؟ و به غلام خود فرمود: بنویس ای غلام: محمّدالنبیّ أخی و صنوی ... و چون معاویه این نامه را دید گفت: تا اهل شام از آن آگاهی نیافتهاند آن را پنهان کنید.
سپس علامه امینی گوید: جمعی از اعلام اهل سنّت این اشعار را از بیهقی نقل نموده و گویند: «این اشعار را اهل ولایت علی(علیه السلام) باید حفظ کنند، تا مفاخر آن حضرت در اسلام فراموش نشود» از این رو علمای امامیّه مانند شیخ مفید در فصول مختارة(1) گوید: «این اشعار از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل انکار نیست و دلالت بر تقدّم در ایمان و معرفت و امامت او بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارد که در غدیر اثبات شده است.» شیخ کراجکی نیز این اشعار را در کنزالفوائد(2) و ابوعلی فتّال نیشابوری نیز در روضةالواعظین(3) و ابومنصور طبرسی نیز در احتجاج(4) و گروه دیگری از اعلام نیز نقل کردهاند(5).
ص: 75
ص: 76
ص: 77
ص: 78
ج: نویسنده گوید: علت توجه نکردن آنان به غدیر این بود که اهل سقیفه کلاً از منافقین بودند و از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کراهت داشتند و برخی از آنان اصحاب صحیفه و اصحاب عقبه بودند و هدف آنان عمل کردن به آن صحیفه و عهدنامهای بود که در آن نوشته بودند: «هرگز نخواهند گذارد که بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علیبنابیطالب علیه السلام به خلافت برسد» بلکه آنان به خاطر کینه و عداوتی که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند، در غدیر نیز با نفاق با آن حضرت بیعت نمودند و در بازگشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجّةالوداع بنا داشتند شتر آن حضرت را فراری بدهند و او را هلاک کنند، که حذیفه و عمّار آنان را شناختند و حذیفه به امر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را معرفی نکرد و لکن عمّار آنان را معرفی نمود، و از چنین کسانی انتظار نبود که در سقیفه یادی از غدیرخمّ به کنند.
صاحب کتاب مختصر بصائرالدجات - حسن بن سلیمان حلّی - با سند خود از ابوبصیر نقل نموده که گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: من از موالی و شیعیان شما هستم و ضعیف و نابینا میباشم، شما برای من بهشت را ضمانت کنید. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا میخواهی ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) و غیر آنان [از مخالفین] را ببینی؟ گفتم: برای شما که زحمتی ندارد، هر دو گروه را به من نشان بدهید. فرمود: آیا دوست میداری آنان را ببینی؟ گفتم: چگونه دوست نمیدارم؟ پس دست خود را بر صورت من کشید ومن همة ائمه(علیهمالسلام) را نزد او دیدم و سپس اصحاب سقیفه را دیدم که در آنجا نشسته بودند تا این که فرمود:
ای ابوبصیر چشم بینداز ببین چه میبینی؟ ابوبصیر گوید: به خدا سوگند من جز سگ و خوک و بوزینه چیزی را ندیدم، و گفتم: این خلق مسخ شده کیانند؟ فرمود: اینها همین اکثریّت مردم هستند [که ما را نپذیرفتند] و شیعیان ما هرگاه [به چشم باطن] نگاه کنند مخالفین خود را همینگونه میبینند. سپس فرمود: ای ابوبصیر اگر دوست میداری بینا باشی من تو را رها میکنم و حساب تو با خدا خواهد بود، و اگر دوست میداری که من برای تو ضمانت بهشت نمایم، من تو را به حال اوّل برمیگردانم؟ پس من گفتم: نیازی به دیدن
ص: 79
این مردم منکوس و وارونه ندارم، مرا به حالت اوّل برگردانید، چرا که چیزی معادل بهشت نیست. پس امام باقر(علیه السلام) دست خود را بر صورت من کشید. ومن به همان حال اوّل بازگشتم(1).
محمّدبن جریر طبری شیعی گوید: ... امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدن مبارک رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و کفن نمود و روح رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در دست او قرا گرفت و دست خود را بر صورت کشید و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به سینه چسبانید، و کسی در این عمل با او شرکت نکرد و مردم در سقیفه جمع شده بودند، و اهمیّت و توجهّی به رحلت پیامبر خود نداشتند، بلکه شمشیرهای خود را برای گرفتن خلافت آماده کرده بودند، و انصار چون دیدند خلافت از اهلالبیت(علیهمالسلام) جدا شده گفتند: امیری از ما و امیری از مهاجرین حاکم باشد و هدف آنان رسیدن به دنیا بود و آخرت خود را نادیده گرفته بودند و رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان مهم نبود، فبعداً للقوم الظالمین ...(2).
ج: قبل از هر چیز، سزاوار است قصّه بیعت مردم با ابوبکر را در سقیفه بنیساعده از زبان سلمان بشنویم.
محمدصالح مازندرانی در شرح اصول کافی از علیبنابراهیم قمی از پدرش از حمادبنعیسی از ابراهیم یمانی از سلیم بن قیس هلالی نقل نموده که گوید: از سلمان فارسی(رضیالله عنه) شنیدم که گفت: هنگامی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، و مردم [به جاهلیت بازگشتند و]، کردند آنچه کردند، ابوبکرو عمر و ابوعبیدبنجرّاح، با انصار به مخاصمه پرداختند، و آنان را - با دلیلی که علی(علیه السلام)
ص: 80
برای خود داشت و میفرمود: خویشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت سزاوارتر از دیگرانند - محکوم کردند و به انصار گفتند: قریش از شما سزاوارتر به خلافت هستند، به خاطر اینکه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قریش است و مهاجرین نیز از آنان هستند و خداوند در قرآن نام مهاجرین را قبل از انصار ذکر نموده است، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرموده است: ائمه از قریش میباشند.
سلمان گوید: من با دیدن این صحنه نزد علی(علیه السلام) رفتم - و او مشغول به غسل دادن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود - و من مخاصمه و نزاع مهاجرین و انصار را بر سر خلافت به او خبر دادم و گفتم: الساعة ابوبکر بالای منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و به خدا سوگند راضی نمیشود که مردم با یکدست با او بیعت کنند، و آنان با دو دست با او بیعت میکنند، وعلی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان آیا میدانی اوّل کسی که بالای منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود ؟ گفتم: نمیدانم. جز اینکه دیدم در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار محکوم شدند، اوّل کسی که با او بیعت نمود بشیربن سعد و ابوعبیدةبنجرّاح و سپس عمر و پس از او سالم با او بیعت نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سؤال من از اینها نیست و لکن میخواهم به تو بگویم: آیا میدانی هنگامی که ابوبکر بالای منبر رفت اوّل کسی که با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم: نمیدانم و لکن پیرمرد بزرگی را دیدم که بر عصای خود تکیه نموده بود، و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و گریه میکرد و میگفت: «سپاس خدای را که از دنیا نرفتم تا تو را در چنین مکانی دیدم، دست خود را باز کن» و ابوبکر دست خود را باز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد، و پائین آمد و از مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:
ای سلمان آیا او را نشناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن سخن او را خوش نداشتم، چرا که او از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشنود بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) به من خبر داد که ابلیس و اصحاب او چون در غدیر دیدند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه خداوند مرا به خلافت منصوب نمود و فرمود: من سزاوتر به مردم هستم نسبت به جان آنان، و دستور داد تا حاضرین این سخنان را به غائبین برسانند. ابلیس به یاران خود گفت: «این امّت مرحومه و معصومه شد و ما بر آنان قدرت پیدا نخواهیم نمود، چرا که آنان امام خود را بعد از پیامبرشان شناختند» از این رو ابلیس ملعون محزون و ناامید بازگشت. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که پس از رحلت من، مردم در سقیفه بنی ساعده - پس از منازعات خود با همدیگر - با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و سپس به مسجد خواهند آمد و اوّل کسی که با ابوبکر بالای منبر بیعت میکند ابلیس ملعون است که به صورت پیرمردی میآید و آن سخنان را میگوید و بیعت میکند و چون از مسجد خارج میشود، شیاطین و فرزندان خویش را جمع مینماید و با شادی به آنان میگوید: هرگز آنچه فکر میکردید انجام نگرفت شما فکر میکردید که من بعد از غدیر راهی برای گمراه کردن آنان پیدا نمیکنم و اکنون دیدید که چگونه آنان را وسوسه کردم تا امر خدای عزّوجلّ و اطاعت از رسول او را از یاد آنان بردم؟!!!
ص: 81
سپس شارح کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی در بیان ماجرای سقیفه از کتاب «اکمال الإکمال» یکی از علمای بزرگ اهلسنّت نقل میکند که گوید: هنگامی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد بزرگ خود - سعدبن عبادة - جمع شدند، و علی و زبیر و طلحه در خانه [مشغول غسل و تجهیز بدن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] بودند، و بقیه مهاجرین گرد ابوبکر جمع شدند، تا این که شخصی خبر آورد که «انصار در سقیفه گرد سعدبن عباده جمع شدهاند، و اگر شما میخواهید نسبت به خلافت سهمی داشته باشید تا تصمیم آنان قطعی نشده است آنان را دریابید» و این در حالی بود که جنازة رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خانه او بود [و بنی هاشم مشغول غسل و تجهیز او بودند] و درب خانه بسته بود.
پس عمر به ابوبکر گفت: برخیز تا نزد انصار برویم تا ببینیم چه کردهاند؟ پس نزد انصار آمدند و دیدند سعدبن عباده در حال بیماری بین آنان قرار دارد، و شخصی از انصار برای آنان سخن میگوید. عمر گوید: من خواستم پس از او سخنانی را بگویم که ابوبکر به من گفت: صبر کن من سخنان خود را بگویم و تو پس از من هر چه میخواهی بگو، پس ابوبکر شروع به سخن کرد و آنچه من میخواستم بگویم را او گفت، سپس به انصار گفت: آنچه شما دربارة خود گفتید، سزاوار شما بود و لکن عرب خلافت را حق مهاجرین میداند، چرا که ما با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه مهاجرت نمودیم و قبل از دیگران مسلمان شدیم و ما خویشان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عشیرة او هستیم و نبوّت و خلافت از ما میباشد، از این رو ما باید صاحب امر خلافت باشیم، و شما وزرا و برادران و محبوبین ما باشید و من اکنون یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد میکنم با هر کدام میخواهید بیعت کنید، سپس دست عمر و ابوعبیده را - که خود بین آن دو نشسته بود - گرفت و به مردم معرّفی نمود. ناگهان یکی از انصار گفت: «باید امیری از ما و امیری از شما خلافت را به دست بگیرند» و صداها بلند شد. عمر گوید: ما از اختلاف میترسیدیم و من به ابوبکر گفتم: دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم، و با او بیعت کردم و پس از من مهاجرین و انصار نیز با او بیعت نمودند و سعدبن عباده رئیس انصار در حال بیماری زیر دست و پای مردم قرار گرفت و گویندهای از انصار گفت: شما سعدبن عبادة را کشتید؟! و من گفتم: خدا بکشد او را.
و در نقل دیگری آمده که عمر، و ابوعبیدة به ابوبکر گفتند: سزاوار نیست احدی بر تو مقدم شود و با او بیعت کردند ...
مؤلف گوید: این صحنهها، چیزی بوده است که آنان از پیش بر آن توافق کرده بودند که اینگونه سخن بگویند تا این که گوید: پس از آن ابوبکر به مسجد آمد و بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند و همگی از دفن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غافل بودند، و توجّهی به آن نداشتند، و دفن آن حضرت تا آخر شب سهشنبه طول کشید، و وفات آن حضرت در ظهر روز دوشنبه واقع شده بود.
ص: 82
سپس گوید: ابوبکر هنگام مرگ، عمر را جانشین خود قرار داد و عمر هنگام مرگ برای تعیین خلیفه، شورای شش نفره تعیین نمود و آنها، عثمان و علی(علیه السلام) و طلحه و زبیر و سعدبن ابیوقاص و عبدالرحمانبنعوف بودند(1).
ص: 83
مؤلف گوید: آیا این عمل، دنیاطلبی و هتک حرمت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مخالفت با آن حضرت در غدیرخم نبوده است؟ و آیا این عمل، معنای اجماع حلّ و عقد و یا اجماع امّت محسوب میشود؟ و آیا بنیهاشم و کسانی که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، جزء این امّت نبودهاند و آیا این عمل گستاخی و بیاحترامی به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهلبیت او نبوده است و آیا بیعت گرفتن از بنیهاشم با اجبار و آزار به علی و فاطمه و فرزندان آنان(علیهمالسلام) و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و کشتن فرزند او، آزار به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی و فاطمه و فرزندان آنان نبوده است؟ در حالی که خداوند میفرماید:
«إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1) «یعنی آنها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است.» و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله»(2) و این روایت با سند صحیح در کتب شیعه و اهل سنّت فراوان نقل شده و اگر تواتر لفظی نداشته باشد تواتر معنوی دارد و برای نمونه در کتاب مسند احمدبنحنبل از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما أنصبها» و این سخنان را آن حضرت دربارة علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهماالسلام)نیز فرمود که در بخشهای پیشین گذشت(3).
ص: 84
و در صحیح مسلم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها، و ینصبنی ما أنصبها»(1)
و در مستدرک حاکم(2) و سنن کبرای بیهقی(3) و شرح مسلم(4) و فتح الباری(5) از ابن حجر و در المصنّف عبدالرزّاق(6) و اکثر کتب حدیث اهلسنّت حدیث فوق نقل شده است. آیا با توجه به آیه فوق و روایات مربوط به آزار به فاطمه(علیهاالسلام) چگونه میتوان عمل غاصبین خلافت را توجیه نمود؟ و از عجایب این است که در جلسه سقیفه بنی ساعده احدی از مهاجرین و انصار سخنی از غدیرخم و سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به میان نیاوردند گوئی آنان کر و کور و گنگ شده بودند و آن روز را فراموش نموده بودند!! [یا ویلهم من غضب الجبّار بظلمهم ریحانة المختار]
و اگر کسی بخواهد علت اصلی و کل ماجرا را با تمام خصوصیّت آن بداند، باید به کتاب بحارالانوار(7) مراجعه کند.
و یا به اشعار عمروبنعاص که ما در کتاب «میزان الحق»(8) نقل کردهایم بنگرد و یا به کتاب «اسوة النساء» در بخش «حوادث بعد از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)»(9) مراجعه نماید. و ما در این کتاب، روایت مرحوم علامه مجلسی را در بحارالانوار در پاورقی قرار میدهیم، به امید آن که اهل ادب کل این روایت را ملاحظه فرمایند(10).
ص: 85
ص: 86
ص: 87
ص: 88
ص: 89
ص: 90
مؤلف گوید: در پاسخ سؤال این بخش باید گفت: هیچ دلیلی برای خلافت ابوبکر و دیگر غاصبین خلافت وجود ندارد، بلکه ادلّه بیشماری برای عدم ایمان و عدم صدق و عدم کفایت علمی و عملی و سیاسی آنان وجود دارد که در این مختصر جای بیان آنها نیست و ما برخی از این مطالب را در کتاب «میزان الحق» و «اسوة النساء» و «رهبران معصوم» و «شهید خراسان» و «پیامبر اعظم» و «اخلاق و سیرة محمدی» و «آیات الفضائل» و «کشکول عجائب» ذکر نمودهایم مراجعه شود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه و خطبه 150 نهجالبلاغه اشاره به غصب خلافت و خروج امّت از دین و بازگشت به جاهلیت کرده و میفرماید: «حتی إذا قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)، رجع قوم علی الأعقاب، و غالتهم السبیل، و اتکلوا علی الولائج [ای دخائل المکر و الخدیعة] و صلوا غیر الرحم، و هجروا السبب الذی أمروا بمودّته [السبب الحبل] و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیره مواضعه، معادن کلّ خطیئةٍ و أبواب کلّ ضاربٍ فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السکرة، علی سنة من آل فرعون، من منقطع إلی الدنیا راکن، أو مفارق للدین مباین.»(1)
در خطبهای که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل نموده میفرماید:
«الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم» و سپس یکی از دستان خود را به دیگری زد و فرمود: یا ایّتها الأمة المتحیّرة بعد نبیّها لو کنتم قدّمتم من قدّم الله، و أخّرتم من أخّر الله، وجعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله، ما عال ولیّ الله، و لا عال سهم من فرائض الله!!! و لا اختلف اثنان فی حکم الله، و لا تنازعت الأمّة فی شیءٍ من أمر الله، إلّا و عندنا علمه من کتاب الله، فذوقوا وبال أمرکم، و ما فرّطتم فیما قدّمت أیدیکم،و ما الله بظلّامٍ للعبید، و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون»(2)
ص: 91
و فرمود: «إنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) أسرّ إلیّ فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح [من] کلّ بابٍ ألف بابٍ، و لو أنّ الأمة منذ قبض الله نبیّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)اتّبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم رغداً إلی یوم القیامة ...(1)
ابنعباس گوید: من مسأله خلافت را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح نمودم و آن حضرت فرمود: «أما والله لقد تقمّصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا، ینحدر عنّی السیل، و لا یرقی علیّ الطیر ...(2)
ج: همانگونه که گذشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه وحی مطّلع شده بود که امّت پس از او اختلاف پیدا میکنند و از اهلبیت او جدا میشوند وهفتاد و سه فرقه خواهند شد، از این رو بارها میفرمود: از علی(علیه السلام) جدا نشوید تا گمراه نگردید، و یا میفرمود از اهلبیت من جدا نشوید تا هدایت شوید و یا میفرمود: اهلبیت من همانند ستارگان آسمان راهنمای شما هستند، و به آنان اقتدا کنید تا نجات یابید و یا مَثَل آنان مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک شد.
وخداوند نیز به او فرمود: به امّت خود بگو: «من برای انجام رسالت خود مزدی از شما نمیخواهم جز مودّت و دوستی و ارتباط با اهلبیت خویش را که آن وسیله نجات شما خواهد بود» چنان که خداوند میفرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و یا میفرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّه»(4) یعنی ای رسول من به امّت خود بگو: من از شما مزدی برای رسالت خود نمیخواهم جز دوستی و مودّت با خویشان خود را و به آنان بگو: پاداشی که از شما میخواهم برای نجات شماست و گرنه من پاداشی از شما نمیخواهم و پاداش من را فقط خداوند میدهد.
و در سخن دیگری که بارها قبل از رحلت خود از دنیا فرمود، این بود که زیدبنارقم گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در وادی «خما» بین مکه و مدینه برای ما خطبه خواند و فرمود: «إنّما أنا بشرٌ أوشک أن أدعی فأجیب، ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجلّ حبل، من اتّبعه کان علی الهدی، و من ترکه کان علی الضلالة، و أهل بیتی أذکّرکم الله فی أهل بیتی - ثلاث مرّات -(5)
ص: 92
یعنی من جز بشری نیستم و نزدیک است که مرگ من فرا برسد و شما آگاه باشید که من برای هدایت شما دو چیز بزرگ و گران سنگ را بین شما باقی میگذارم، یکی از آن دو کتاب خدای عزّوجلّ است که هر کس از آن پیروی کند، هدایت مییابد، و هر کس آن را رها کند گمراه میشود، و دیگری اهلبیت من هستند. و سپس سه مرتبه فرمود: من خدا را بیاد شما میآورم نسبت به اهلبیت خود.
و اهلالبیت(علیهمالسلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» فرمودهاند: مقصود از صادقین ما هستیم و خداوند در این آیه میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین و راستگویان باشید و از آنان جدا نشوید.
و چه خوب است که در اینجا سخنان سلمان فارسی(رضوان الله تعالی علیه) را در این مسأله نقل کنیم، چرا که سخنان او بسیار گویا میباشد. در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)(2) از محمّدبن سلیمان کوفی نقل شده که ابنعباس گوید: هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید و مردم او را امیرالمؤمنین گفتند، به سلمان گفت: «ای سلمان بالای منبر برای مردم خطبهای بخوان» سلمان گفت: اگر من بالای منبر بروم، به حقّ سخن خواهم گفت و باکی نخواهم داشت؟ ابوبکر گفت: حق بگو و باکی نداشته باش. ابن عباس گوید: سلمان بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را انجام داد و سپس گفت: خدا را ستایش میکنم که او مرا به دین خود هدایت نمود، بعد از آن که حقایق دین او را انکار میکردم ... تا این که خداوند محبّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در قلب من انداخت و من از اهل و مال خود گذشتم در حالی که مرکبی و راهنمایی نداشتم و سرگردان در حرکت بودم، تا نام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را فراوان شنیدم و از علامات و نشانههایی که از او میدانستم او را شناختم و خداوند مرا از آتشی که گیرانه آن مردم و سنگ میباشد نجات داد.
سپس فرمود: ای مردم: به سخن من گوش فرا دهید و تعقّل کنید، چرا که به من [از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام)] علم فراوانی داده شده است و اگر من شما را به جمیع آنچه میدانم خبر بدهم، گروهی از شما خواهید گفت: سلمان دیوانه است؟ و گروهی خواهید گفت: خدا قاتل سلمان را بیامرزد! ای مردم شما را قبل از مردن، بلایا و امتحاناتی خواهد بود، و آگاه باشید که نزد علی(علیه السلام) علم منایا و وصایا و فصلالخطاب وجود دارد همانگونه که نزد هارونبنعمران [برادر موسی] وجود داشته است، چرا که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرمود: «یا علی! تو ولیّ و وصیّ و خلیفه من هستی بین اهل من، همانند هارون نسبت به موسی». ولکن این امّت همانند بنیاسرائیل [بعد از حضرت موسی] حق را رها میکنند و از مسیر آن منحرف میشوند.
ص: 93
تا این که فرمود: «آگاه باشید! سوگند به خدایی که جان سلمان به دست اوست اگر من میدانستم که میتوانم مؤمنی را نجات بدهم و دین خدا را یاری کنم، هر آینه با شمشیر خود قدم به قدم با شما مبارزه میکردم!! آیا ابوبکر قدرت دارد که شما را هدایت و رهبری کند؟ آیا شما نادانید و یا خود را به نادانی زدهاید؟ و آیا فراموش کردهاید و یا خود را به فراموشی زدهاید؟ شما باید آلمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای دین خود به منزله سر، نسبت به بدن بدانید، و یا به منزله چشمها نسبت به سر بدانید، و هنگامی که دیدید فتنهها مانند تاریکی شب به شما روی آورده، بر خود واجب بدانید که به سراغ اهلبیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بروید، چرا که آنان رهبران شما و مرجع امور امّت میباشند و [اکنون] بر شما باد به علیبنابیطالب(علیه السلام) به خدا سوگند ما در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نام امیرالمؤمنین بر او سلام کردیم، پس برای چه گروهی نسبت به مقام او حسد ورزیدهاند، همانگونه که قابیل به هابیل حسد ورزید؟ آیا شما پس از ایمان، کافر شدید؟ اُف و تُف بر شما باد(1).
ص: 94
ج: مقصود از اهلبیت(علیهمالسلام) اصحاب کسا یعنی حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) هستند و مقصود از آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی و فاطمه و حسن و حسین و فرزندان حسین تا امام زمان(علیهمالسلام) هستند، و در برخی از روایات آمده که امام صادق(علیه السلام) میفرماید: آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) ما خانواده و شیعیان ما هستند.
و اما سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهلالبیت(علیهمالسلام): در کتب شیعه و اهلسنّت فراوان است و ما به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
متقی هندی در کنزالعمّال از جابر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «مَثَل أهل بیتی فیکم کَمَثَلِ سفینة نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها هلک، و مَثَل باب حطةٍ فی بنی اسرائیل(1).
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.» فرمود: «أهلبیت من علی وفاطمه و حسن و حسین میباشند» از این رو امّسلمه را راه نداد و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهلبیت من اینها هستند(3).
ص: 95
آیات دیگری نیز دربارة آنان نازل شده و کسی با آنان شریک نیست مانند آیا مباهله و غیره.
و در کتاب سلیم نقل شده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چهار خصلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان نموده است و با بودن این چهار خصلت امکان ندارد کسی بر او مقدّم شود:
1- سخنان آن حضرت در غدیر خم 2- سخن آن حضرت در غزوة تبوک که فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة» و اگر غیر از نبوّت فرق دیگری میبود رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکرد، و از این سخن روشن میشود که خلافت غیر از نبوّت است، 3- سخن آن حضرت در پایان عمر خود که فرمود: «أیّها الناس، إنّی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلّوا ما تمسّکتم بهما: کتاب الله و أهل بیتی، فإنّ اللطیف الخبیر قد عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض کهاتین - و جمع بین سبّابتیه - فتمسّکوا بهما لا تضلّوا و لا تولّوا و لا تقدّموهم فتهلکوا، و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.
4- رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر را - که در غدیر خم هفتمین نفری بودند که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمودند - امر نمود که به نام امیرالمؤمنین به علی سلام کنند ...(1)
ص: 96
مؤلّف گوید: ما در این کتاب و کتاب های پیشین به ویژه کتاب «آیات الفضائل»، فضائل اهلالبیت(علیهمالسلام) را بیان نمودهایم و در کتب فضائل نیز فضائل آنان فراوان بیان شده است و در کتاب «فضائل الخمسه» فیروزآبادی نیز فضائل اهلالبیت(علیهمالسلام) از صحاح اهلسنّت بیان شده است مراجعه شود.
مرحوم علامه شیخجعفرکاشفالغطاء در کتاب کشف الغطاء از عالم معروف اهلسنّت، اخطب خوارزمی نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب، فضائل فراوان و بیشماری قرار داده است، وکسی که یکی از فضائل او را بیان کند و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندة او را میآمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، تا زمانی که این نوشته باقیست، همواره ملائکه برای او استغفار میکنند، و کسی که به فضیلتی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که با گوش خود انجام داده است را میآمرزد، و کسی که به کتابی نظر کند که فضیلتی از فضائل علی(علیه السلام) در آن نوشته شده است، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را میآمرزد. سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و ایمان هیچ بندهای پذیرفته نمیشود مگر با دوستی ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).
اخطب خوارزمی نیز از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هنگامی که خداوند آدم(علیه السلام) را خلق نمود و از روح خود در او دمید و آدم عطسه کرد و گفت:
ص: 97
«الحمدلله» خداوند متعال به او وحی نمود: ای بندة من تو مرا ستودی، به عزت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که [از نسل تو] آن دو بندة خود [محمّد و علی] را خلق کنم تو را خلق نمیکردم. آدم گفت: خدایا آن دو بنده از فرزندان من خواهند بود؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و بنگر. پس آدم(علیه السلام) سر خود را بالا نمود و دید بر عرش نوشته است:
«لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرّحمة، و علیّ مقیم الحجة، من عرف حقّ علیٍّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخُل الجنّة من أطاعه و إن عصانی، و أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخل النار من عصاه و إن أطاعنی».
یعنی، پروردگاری جز خدای ربّ العالمین نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر رحمت است، و علی اقامه کنندة حجّت است، و کسی که حق علی را بشناسد، پاک و نیکو شده است، و کسی که حق او را انکار کند، ملعون و زیانکار است، و من به عزّت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت نمایم گرچه مرا عصیان نموده باشد، و به عزت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او نافرمانی کند را به آتش ببرم گرچه مرا اطاعت کرده باشد. سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: و سرّ این سخن این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت نماید اعتقادات او کامل است و لکن کسی که خدا را اطاعت نماید [و از علی اطاعت نکند] اعتقادات او کامل نخواهد بود(1).
جابر جعفی گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» نازل شد، مسلمانان به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: یا رسول الله مگر شما امام همة مردم نیستید؟ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من ائمهای از اهلبیت من از ناحیه خداوند، امام مردم باشند و در بین مردم امامت کنند، و ائمه کفر و ضلالت و پیروانشان آنان را تکذیب نمایند و به آنان ظلم کنند، سپس فرمود:
آگاه باشید که هر کس از ائمه اهلبیت من پیروی کند، و آنان را تصدیق نماید و ولایتشان را بپذیرد، او از من خواهد بود، و در قیامت مرا ملاقات مینماید و با من میباشد، و آگاه باشید که هر کس به آنان ظلم کند و
ص: 98
یا به ظالمین آنها کمک نماید و اهلبیت مرا تکذیب نماید، از من نیست، و در قیامت با من نخواهد بود، و من از او بیزار میباشم(1).
امام باقر(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید، واجب است به آن عمل کنید، و عذری نخواهید داشت، و چیزی که در کتاب خدا نباشد، اگر سنّتی از رسولخدا دربارة آن وجود داشته باشد، باید به آن عمل کنید، و شما عذری برای ترک سنّت من نخواهید داشت، و اگر سنّتی از من دربارة آن نباشد، باید به گفته اصحاب من عمل کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان اقتدا کنید هدایت میشوید، و به هر کدام از سخنان اصحاب من عمل کنید هدایت خواهید شد، و رفت وآمد با اصحاب من برای شما رحمت است. گفته شد: یا رسول الله! اصحاب شما کیانند؟ فرمود: اهلبیت من هستند(2).
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهلبیت من هادیان این امّت - بعد از من - میباشند، و خداوند به آنان فهم و علم من را عطا نموده است، و آنان از طینت من آفریده شدهاند، پس وای بر کسانی که بعد از من منکر حق آنان شوند، و حق من را نسبت به آنان رعایت نکنند، و قاطع رحم من شوند، خدا آنان را به شفاعت من نرساند(3).
ص: 99
حذیفةبناسیدغفّار گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نبوّت هیچ پیامبری در «اَظِلّة» کامل نشد، تا این که ولایت من و ولایت اهلبیت من بر او عرضه شد، و اهلبیت من برای او ممثل شدند، و همة پیامبران اقرار به ولایت و وجوب اطاعت از آنان نمودند(1).
مرحوم صدوق با سند خود از جابر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین بر درب بهشت نوشته است: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)(2).
در کتاب خصال از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مرا داخل بهشت بردند و من دیدم که بر درب بهشت با آب طلا نوشته بود: لا إله إلّا الله، محمّد حبیب الله، علیّ ولیّ الله، فاطمة أمة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله(3).
و از جابرنقل شده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین بر درب بهشت نوشته شده بود: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)(4).
ص: 100
و ابنعباس گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: حلقه درب بهشت از یاقوت سرخ است، و صفحه آن از طلا میباشد و چون حلقه بر صفحه کوبیده میشود، صدای زیبایی از آن بلند میشود و میگوید: «یا علی»(1).
و در کتاب احتجاج از ابنمغازلی شافعی از علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) نقل شده که فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی! توئی قسمت کنندة بهشت و دوزخ، و توئی که درب بهشت را میکوبی و دوستان خود را بدون حساب داخل بهشت مینمایی(2).
و در کتاب الجوهر النقی از ماردینی [یکی از علمای اهل سنت] آمده که گوید: ترمذی از ابنسلمه نقل نموده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسن و حسین و علی و فاطمه(علیهمالسلام) را زیر کسا جمع نمود و فرمود: «اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی ...» سپس ترمذی گوید: این حدیث حَسَن و صحیح است. ابنقطّان گفته: کسانی که این حدیث را ضعیف شمردهاند حجّتی ندارد(3).
ص: 101
و در کتاب المغنی از عبداللهبنقدامه از زیدبنارقم نقل شده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من خدا را به یاد شما میآورم دربارة اهلبیت خود» پس به زیدبنارقم گفته شد: آیا اهل بیت پیامبر همسران او هستند؟ و زیدبنارقم گفت: مقصود همسران او نیستند، بلکه اصل و ریشه و عشیرة او هستند که صدقه بر آنان حرام است، و آنان آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس میباشند(1).
و ابنقدامه پس از چند سطر گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه و همسر و فرزندان او فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً»(2).
و شوکانی در کتاب «نیل الأطار» پس از نقل کلام کسانی که گفتهاند اهلالبیت همسران پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند گوید: این سخن با امتناع آن حضرت از دخول امّسلمه در زیر کسا سازگار نیست، و نیز با سخن آن حضرت بعد از نزول آیه تطهیر و اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین در زیر کسا که فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی ....» سازگار نیست ...(3).
ج: اگر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جای سفارش به محبّت و مودّت و احسان و صله و تعظیم و تکریم به اهلبیت خود، به مردم سفارش نموده بود که هر چه میتوانید به اهلبیت من ظلم کنید، مردم بیش از این به آنان ظلم نمیکردند .(سخن امام سجاد پس از بازگشت از اسارت)
آری نزدیکترین افراد به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پارة تن او فاطمه(علیهاالسلام) بود که پس از رحلت پدر به جای تسلیت و ترمیم قلب و تسکین اشکهای شبانهروزی او، با فاصله چند روزی آمدند و درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار چنان فشار دادند تا استخوانهای سینه و پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد و فریاد او بلند گردید و پدر خود را خطاب نمود و فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان
ص: 102
یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضّه الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل و سمعتها تمخض و هی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ...(1).
و شاعر اهلالبیت مرحوم شیخ صالح حلّی دربارة ماجرای هجوم به بیت فاطمه(علیهاالسلام) گوید:
الواثبین بظلم آل ومحمد
ومحمد ملقی بلا تکفین
والقائلین لفاطم آذیتنا
فی طول نوح دائم وحنین
والقاطعین أراکة کیما تقیل
بظلم أوراق لهم وغصون
ومجمعی حطب علی البیت الذی
لم یجتمع لولاه شمل الدین
والهاجمین علی البتول ببیتها
والمسقطین لها أعز جنین
والفائدین امامهم بنجاده
والطهر تدعو خلفه برنین
خلّوا ابن عمّی أو لأکشف
فی الدعا
رأسی وأشکو للإله شجونی
ما کان ناقة صالح وفصیلها
بالفضل عند الله إلاّ دونی
ورنت إلی القبر الشریف بمقلة
عبری وقلب مکمد محزون
قالت وأظفار المصاب بقلبها
غوثاه قلّ علی العداة معینی
أبتاه هذا السامری وعجله
تبعا ومال الناس عن هارون
ای الرزایا أتقی بتجلدی
هو فی النوائب مذحییت قرینی
ص: 103
ای الرزایا أتقی بتجلدی
هو فی النوائب مذحییت قرینی
فقدی أبی أم غصب بعلی حقه
أم کسر ضلعی أم سقوط جنینی
أم أخذهم إرثی وفاضل نحلتی
أم جهلهم حقی وقد عرفونی
قهروا یتیمیک الحسین وصنوه
وسئلتهم حقی وقد نهرونی
در کتاب احتجاج از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را از منزل خود [برای بیعت گرفتن از او] بیرون بردند، فاطمه(علیهاالسلام) [برای دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام)] از منزل خارج شد و زنهای هاشمیّات همراه او آمدند تا به قبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید و فرمود: دست از پسر عمّ من بردارید، سوگند به خدایی که پدرم را به حق به پیامبری مبعوث نمود اگر او را رها نکنید، موهای خود را پریشان میکنم و پیراهن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بر سر میگذارم و به درگاه خداوند ناله میزنم و فریاد میکنم، چرا که ناقه صالح نزد خداوند گرامیتر از من نبوده، و فرزند آن ناقه نیز از فرزندان من عزیزتر نبوده است [و خداوند به خاطر ناقه صالح عذاب بر قوم صالح نازل نمود]
سلمان میگوید: من که نزدیک فاطمه(علیها السلام) بودم ، به خدا سوگند دیدم که ستونهای مسجد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از جا کنده شد، به قدری که اگر مردی میخواست از زیر آن عبور کند میتوانست، پس من خود را به فاطمه(علیهاالسلام) رساندم و گفتم: ای سیّده و ای مولای من! خداوند متعال پدر شما را رحمت قرار داد و شما سبب نقمت و عذاب نشوید. [و این دستوری بود که امیرالمؤمنین به سلمان داد و فرمود: ای سلمان دریاب فاطمه را و چنین بگو] پس فاطمه(علیهاالسلام) بازگشت و سطونها و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشت و گرد و غبار از زیر آنها بالا رفت و داخل بینیهای ما شد(1).
عبداللهبنعبدالرحمان گوید: عمر [پس از سقیفه] کمر خود را بست و بین مردم مدینه صدا میزد و میگفت: بدانید که مردم با ابوبکر بیعت نمودند و هر کس با او بیعت نکرده باید بیاید وبا او بیعت کند، و چون فهمید
ص: 104
گروهی در خانهها پنهان شدهاند با جمعی سراغ آنان رفت و آنها را به زور به مسجد آورد تا با ابوبکر بیعت کنند، و چون چند روزی از این ماجرا گذشت، تعداد زیادی را به درب خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آورد و از او خواست که از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) امتناع ورزید، عمر دستور داد هیزم و آتش آوردند و گفت: «سوگند به خدایی که جان عمر به دست اوست اگر علی(علیه السلام) از خانه خارج نشود من خانه را با اهلش به آتش میکشم» پس شخصی به او گفت: در این خانه دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندان او هستند و آثار آن حضرت در این خانه است، و چون مردم او را ملامت کردند، به آنان گفت: مقصود من تهویل و تهدید بود. سپس گوید:
امیرالمؤمنین(علیه السلام) کسی را نزد عمر فرستاد و فرمود: من نمیتوانم از خانه خارج شوم چرا که مشغول جمعآوری کتاب خدا هستم، که شما آن را دور انداختهاید و دنیا شما را مشغول به خود نموده است، و من سوگند یاد نمودهام که عبا بر دوش نگیرم و از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمعآوری کنم.
عبداللهبنعبدالرحمان گوید: در این هنگام فاطمه دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پشت در آمد و فرمود: من تاکنون مردمی بدتر از شما ندیده بودم، که جنازة پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در دست ما رها کنید و به دنبال تعیین خلیفه برای او باشید و نظر ما را نخواهید و حق ما را نادیده بگیرید، مثل این که شما از یاد بردهاید که پدرم در غدیر خمّ چه فرمود؟! به خدا سوگند پدرم در غدیر خم ولایت علی(علیه السلام) را بر شما واجب نمود، تا این فکرها از سر شما خارج شود، و لکن شما ارتباط خود را با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قطع نمودهاید، و خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما حکم خواهد نمود(1).
ص: 105
در تفسیر قمی از ابوذر غفاری نقل شده که گوید: هنگامی که آیه «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» نازل شد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت امّت من پنج گروه میشوند و هر کدام دارای پرچمی خواهند بود:
1- گروهی با پرچم عِجْل این امّت میآیند، و من به آنان میگویم: شما با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود، تحریف نمودیم و آن را پشت سر انداختیم، و با عترت تو که ثقل اصغر بودند، دشمنی کردیم، و بغض آنان را داشتیم، و به آنها ظلم کردیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
2- سپس گروهی با پرچم فرعون این امّت وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما با ثقلین یعنی قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «اما قرآن که ثقل اکبر بود را تحریف نمودیم و آن را پاره نمودیم و با آن مخالفت کردیم، و امّا عترت که ثقل اصغر بود را، با آن دشمنی نمودیم و به جنگ با آنها برخاستیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
3- سپس گروهی با پرچم سامریّ این امّت بر من وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما بعد از من با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما با ثقل اکبر که قرآن بود، مخالفت نمودیم، وآن را کنار انداختیم، و عترت تو را نیز که ثقل اصغر بودند یاری نکردیم و ضایع گذاردیم، و دربارة آنان هر قبیحی را انجام دادیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
4- سپس گروهی با پرچم «ذیالثدیة» رئیس خوارج وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما بعد از من، با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود پاره پاره نمودیم و از آن بیزاری جستیم، و امّا ثقل اصغر را که عترت تو بودند، با آنان به جنگ برخاستیم و آنان را کشتیم» و من میگویم: شما نیز با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
5- سپس گروهی با پرچم [نورانی] امام متقین و سیّدالوصییّن و قائدالعزّ المحجّلین و وصیّ رسول ربّ العالمین، وارد میشوند، و من به آنان میگویم: «شما با ثقلین و قرآن و عترت من چه کردید؟» و آنان میگویند: ما از ثقل اکبر - قرآن - پیروی نمودیم، و دستورات آن را اطاعت کردیم، و امّا ثقل اصغر و عترت شما را دوست داشتیم، و ولایت آنان را پذیرفتیم، و آنها را یاری نمودیم، تا جایی که در راه آنان خونهای ما ریخته شد». پس من به آنان میگویم: با صورتهای سفید و شاداب و سیراب وارد بهشت شوید.
سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(1) «یعنی آن عذاب عظیم روزی خواهد بود که چهره هایی سفید، و چهره هایی سیاه
ص: 106
می گردد؛ امّا آنها که صورتهایشان سیاه است، به آنها گفته می شود: آیا بعد از ایمان، و برادری در سایه آن، کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، بسبب آنچه انکار می کردید! و امّا آنها که چهره هایشان سفید است، در رحمتِ خداوند، جاودانه خواهند بود.»(1).
مرحوم محدثقمی در بیتالأحزان از ارشاد القلوب نقل نموده که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: هیزم به درب خانه ما آوردند و آتش آماده کردند تا خانه را با ما آتش بزنند، و من کنار درب خانه ایستادم و آنان را به حقّ خدا و حقّ پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند، و ما را یاری نمایند، و عمر تازیانه را از قنفذ غلام ابیبکر گرفت و بر بازوی من زد، و تازیانه بر دست من پیچید و بازوی من مانند بازوبند متورّم شد، و سپس با پای خود درب خانه را فشار داد و من که باردار بودم بین در و دیوار گرفتار شدم و با صورت به زمین افتادم، و آتش شعلهور شده بود و به صورت من رسید و عمر با دست خود بر صورت من زد و گوشواره از گوش من جدا شد و دانههای آن روی زمین ریخت و درد مخاض و زایمان بر من عارض گردید و من محسن خود را سقط نمودم و او بدون هیچ گناهی کشته شد!!!(2).
ص: 107
مؤلّف گوید: از نامه عمر به معاویه ظاهر میشود که عمر نهایت بیشرمی و بیحیایی و کفر و ارتداد و قساوت و طغیان خود را آشکار نموده است، و متن نامه چنین است ...(1).
ابن ابی الحدید در پایان روایت احراق باب فاطمه(علیهاالسلام) - و توجیه بعضی از طرفداران غاصبین خلافت که گفتهاند: پس از این ماجرا ابوبکر نزد فاطمه(علیهاالسلام) آمد و از عمر شفاعت نمود و فاطمه(علیهاالسلام) از او راضی شد - گوید: و صحیح نزد من این است که فاطمه از دنیا رفت و بر ابوبکر و عمر خشم داشت، و وصیّت کرد که این دو نفر بر او نماز نخوانند، و لکن عمل عمر و ابابکر با فاطمه(علیهاالسلام) از صغائر مغفوره است و البته بهتر بود که آنان حرمت فاطمه(علیهاالسلام) را حفظ مینمودند و به او اکرام میکردند، و لکن آنان از اختلاف و فتنه ترسیدهاند، و آنچه اصلح بوده به گمان خود انجام دادهاند، چرا که آنان از جهت دیانت و قوّت یقین در مرتبه بلندی بودهاند، و اگر کار آنان خطا بوده باشد، گناه کبیره نبوده است بلکه از صغائر بوده و سبب برائت از آنان نمیشود(2).
ص: 108
مؤلّف گوید: سخنان ابن ابی الحدید انسان را متألّم و متعجّب میکند، چرا که این عالم سنّی - به خاطر «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» - نتوانسته این حادثه را مصداق آزار و ایذاء به فاطمه(علیهاالسلام) بداند در حالی که خود میگوید: فاطمه(علیهاالسلام) از آنان راضی نشد و از دنیا رفت، وبر آنان خشم داشت » چرا که او میداند رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «رضاها رضی الله و سخطها سخط الله» و یا فرمود: «من أغضبها فقد أغضبنی و من أغضبنی فقد أغضب الله و من أغضب الله أدخله النار» و لکن جز این از مثل ابنابیالحدید انتظار نیست، چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی که محبت عجل و سامری در دل او باشد، هرگز نمیتواند ما را دوست بدارد [و هدایت نخواهد شد] و خداوند در یک قلب دو محبت قرار نمیدهد، چنان که میفرماید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ».
و امّا ظلم آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) نیز - که فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب میشدند و آن حضرت، حسن و حسین(علیهماالسلام) را فرزندان خود مینامید و به شدت آنان را دوست میداشت و همان سخنانی که دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود، دربارة آنان نیز فرمود - متأثّر از عمل غاصبین خلافت بوده است از این رو معصومین ما(علیهمالسلام) فرمودهاند: هر ظلم و جنایت و هر خونی که ریخته میشود و هر هتک حرمت و آزاری که تا قیامت انجام میگیرد به عهدة آنان نیز خواهد بود، چرا که آنان سبب انحراف مردم از طریق حقّ و صراط مستقیم دین شدند، از این رو عالم بزرگوار و مادح و راثی أهلالبیت(علیهمالسلام)، مرحوم آیتالله علامه شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی [معروف به کمپانی] در مرثیه علی اصغر(علیه السلام) میگوید:
وما رماه إذ رماه حرملة
وانما رماه من مهد له
سهم اتی من جانب السقیفة
وقوسه علی ید الخلیفة
ویل له مما جنت یداه
وهل جنی بما جنی عداه
وما اصاب سهمه نحو الصبی
بل کبد الدین ومهجة النبی
لهفی علی ابیه إذ رآه
غارت(1) لشدة
الظما عیناه
ولم یجد شربة ماء للصبی
فساقه التقدیر نحو الطلب
وهو علی الابیه اعظم الکرب
فکیف بالحرمان من بعد الطلب
ص: 109
وهو علی الابیه اعظم الکرب
فکیف بالحرمان من بعد الطلب
سقاه سهم المارق(1)
اللعین
ماء المنون بدل المعین
یا ویل لابن کاهل المشؤوم
من سهمه المحدد المسموم
فی حین ما کان علیه یعطف
رآه فی دمائه یرفرف(2)
مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از عبدالسلامبنصالح هروی نقل نموده که گوید: دعبلبنعلی خزاعی در مرو خراسان خدمت حضرت رضا(علیه السلام) رسید و گفت: من دربارة شما قصیدهای سرودهام و سوگند یاد نمودهام که قبل از شما بر احدی نخوانم. و حضرت رضا(علیه السلام) به او فرمود: قصیدة خود را بخوان و دعبل گفت:
بکیت لرسم الدار من
عرفات
وأذریت دمع العین
بالعبرات(3)
وبان عری صبری وهاجت
صبابتی
رسوم دیار قد عفت وعرات
مدارس آیات خلت من
تلاوة
ومنزل وحی مقفر العرصات
لآل رسول الله بالخیف
من منی
وبالبیت والتعریف
والجمرات
دیار لعبد الله بالخیف
من منی
وللسید الداعی إلی
الصلوات
دیار علی والحسین وجعفر
وحمزة والسجاد ذی
الثفنات
دیار لعبد الله والفضل
ضوه
نجی رسول الله فی
الخلوات
وسبطی رسول الله وابنی وصیه
ووارث علم الله
والحسنات
ص: 110
وسبطی رسول الله وابنی وصیه
ووارث علم الله
والحسنات
منازل وحی الله ینزل
بینها
علی أحمد المذکور فی
الصلوات(1)
منازل قوم یهتدی بهداهم
فیؤمن منهم زلة العثرات
منازل کانت للصلاة
وللتقی
وللصوم والتطهیر
والحسنات
منازل لا تیم یحل
بربعها
ولا ابن صهاک فاتک
الحرمات(2)
دیار عفاها جور کل
منابذ
ولم تعف للایام
والسنوات
قفا نسأل الدار التی خف
أهلها
متی عهدها بالصوم
والصلوات
وأین الاولی شطت بهم
غربة النوی
أفانین فی الاقطار
مفترقات
هم أهل میراث النبی إذا
اعتزوا
وهم خیر سادات وخیر
حماة
إذا لم نناج الله فی
صلواتنا
بأسمائهم لم یقبل
الصلوات
مطاعیم للاعسار فی کل
مشهد
لقد شرفوا بالفضل
والبرکات
وما الناس إلا غاصب
ومکذب
ومضطغن ذو إحنة وترات
إذا ذکروا قتلی ببدر
وخیبر
ویوم حنین أسبلوا
العبرات
فکیف یحبون النبی ورهطه
وهم ترکوا أحشاءهم
وغرات
لقد لاینوه فی المقال
وأضمروا
قلوبا علی الاحقاد
منطویات
فان لم یکن إلا بقربی
محمد
فهاشم أولی من هن وهنات
ص: 111
فان لم یکن إلا بقربی
محمد
فهاشم أولی من هن وهنات
سقی الله قبرا بالمدینة
غیثه
فقد حل فیه الامن
بالبرکات
نبی الهدی صلی علیه
ملیکه
وبلغ عنا روحه التحفات
وصلی الله علیه ما ذر
شارق
ولاحت نجوم اللیل مبتدرات
أفاطم لو خلت الحسین
مجدلا
وقد مات عطشانا بشط
فرات
إذا للطمت الخد فاطم
عنده
وأجریت دمع العین فی
الوجنات
أفاطم قومی یا ابنة
الخیر واندبی
نجوم سماوات بأرض فلات
قبور بکوفان واخری
بطیبة
واخری بفخ نالها صلواتی
واخری بأرض الجوزجان(1)
محلها
وقبر بباخمری(2)
لدی الغربات
وقبر ببغداد لنفس زکیة
تضمنها(3)
الرحمن فی الغرفات
وقبر بطوس(4)
یا لها من مصیبة
ألحت علی الاحشاء
بالزفرات
إلی الحشر حتی یبعث
الله قائما
یفرج عنا الغم والکربات
ص: 112
إلی الحشر حتی یبعث
الله قائما
یفرج عنا الغم والکربات
علی بن موسی أرشد الله
أمره
وصلی علیه أفضل الصلوات
فأما الممضات(1)
التی لست بالغا(2)
مبالغها منی بکنه صفات
قبور(3) ببطن
النهر(4)
من جنب کربلا
معرسهم(5) منها
بشط فرات
توفوا عطاشا بالفرات
فلیتنی
توفیت فیهم قبل حین
وفاتی
إلی الله أشکو لوعة(6)
عند ذکرهم
سقتنی بکأس الثکل
والفظعات
أخاف بأن ازدارهم(7)
فتشوقنی
مصارعهم بالجزع(8)
فالنخلات
المنون(11)
فما تری
لهم عقرة(12)
مغشیة الحجرات
ص: 113
خلا أن منهم بالمدینة
عصبة
مدینین(1)
أنضاء من اللزبات
قلیلة زوار سوی أن زورا(2)
من الضبع والعقبان
والرخمات
لهم کل یوم تربة بمضاجع
ثوت(3) فی
نواحی الارض مفترقات
تنکبت(4)
لاواء السنین جوارهم
ولا تصطلیهم جمرة
الجمرات
وقد کان منهم بالحجاز
وأرضها
مغاویر(5)
نجارون فی الازمات
حمی(6) لم
تزره المذنبات وأوجه
تضئ لدی الاستار
والظلمات
إذا وردوا خیلا بسمر(7)
من القنا
مساعیر حرب أقحموا
الغمرات
فان فخروا یوما أتوا
بمحمد
وجبریل والفرقان
والسورات
وعدوا علیا ذا المناقب
والعلی
وفاطمة الزهراء خیر
بنات
ص: 114
وحمزة والعباس ذا الهدی
والتقی
وجعفرا الطیار فی
الحجبات
اولئک لا ملقوح هند
وحزبها
سمیة من نوکی(1)
ومن قذرات
ستسأل تیم عنهم وعدیها
وبیعتهم من أفجر
الفجرات
هم منعوا الآباء عن أخذ
حقهم
وهم ترکوا الابناء رهن
شتات
وهم عدلوها عن وصی محمد
فبیعتهم جاءت عن
الغدرات
ولیهم صنو النبی محمد
أبوالحسن الفراج
للغمرات
ملامک(2) فی
آل النبی فانهم
أحبای ما داموا وأهل
ثقاتی
تخیرتهم رشدا لنفسی
إنهم
علی کل حال خیرة
الخیرات
نبذت إلیهم بالمودة
صادقا
وسلمت نفسی طائعا
لولاتی
فیا رب زدنی فی هوای
بصیرة
وزد حبهم یا رب فی
حسناتی
سأبکیهم ما حج لله راکب
وما ناح قمری علی
الشجرات
وإنی لمولاهم وقال
عدوهم
وإنی لمحزون بطول حیاتی
بنفسی أنتم من کهول
وفتیة
لفک عتاة(3)
أو لحمل دیات
وللخیل لما قید الموت
خطوها
فأطلقتم منهن بالذربات
ص: 115
وللخیل لما قید الموت
خطوها
فأطلقتم منهن بالذربات
احب قصی الرحم(1)
من أجل حبکم
وأهجر فیکم زوجتی
وبناتی
وأکتم حبیکم(2)
مخافة کاشح
عنید لاهل الحق غیر
موات
فیا عین بکیهم وجودی
بعبرة
فقد آن للتسکاب(3)
والهملات
لقد خفت فی الدنیا
وأیام سعیها
وإنی لارجو الامن بعد
وفاتی
إلم تر أنی مذ ثلاثون
حجة(4)
أروح وأغدو دائم
الحسرات
أری فیئهم فی غیرهم
متقسما
وأیدیهم من فیئهم صفرات
وکیف اداوی من جوی(5)
بی والجوی
امیة أهل الکفر
واللعنات
وآل زیاد فی الحریر
مصونة
وآل رسول الله منهتکات
سأبکیهم ما ذر فی الافق
شارق
ونادی مناد الخیر
بالصلوات
وما طلعت شمس وحان
غروبها
وباللیل أبکیهم
وبالغدوات
دیار رسول الله أصبحن
بلقعا(6)
وآل زیاد تسکن الحجرات
وآل رسول الله تدمی
نحورهم
وآل زیاد ربة الحجلات(7)
ص: 116