سرشناسه : حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : جستجوی حقیقت [کتاب]/سیدمحمد حسینی بهارانچی .
مشخصات نشر : اصفهان: بینش آزادگان، 1398 .
مشخصات ظاهری : 240ص.
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث
موضوع : سنت نبوی
رده بندی کنگره : BP22/9/ح477الف3 1393
رده بندی دیویی : 297/93
ص: 1
هدف از این نوشتار آگاهی و راهنمایی دوستان اهلالبیت(علیهمالسلام) و برخی از منحرفین از مکتب خاندان نبوّت است که از وصیت رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود : «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا...» غافل مانده اند وامیدواریم برادران اهل سنّت نیز از آن بهرهمند شوند و بدانند که علت اختلافات بین فرق اسلامی چه بوده و به جستجوی حقیقت به روند و از افکاری که به آنان تلقین شده است ، دست بردارند، از این رو ما در این کتاب از منابع و متون اصلی آنان استفاده کردهایم و به احدی از صحابه و خلفا و ائمه مذاهب اربعه کوچک ترین خلاف ادبی را انجام ندادهایم، چرا که هدف ما کشف حقیقت بوده و هرگز در مقام تشدید اختلاف نبودهایم و از خداوند متعال - که دلها و قلبها به دست اوست - میخواهیم که او این امّت را هدایت نماید، و همگی در مقابل دشمنان اسلام قیام نماییم، چنان که خداوند میفرماید:
«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی...» یعنی ای رسول من ، بگو: «من شما را تنها به یک چیز اندرز می دهم، وآن این که دو نفر دو نفر و یا به تنهایی برای خدا قیام کنید»(1) ویا می فرماید : واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا...» ویا می فرماید :«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله وعدوّکم ».
به نظر می رسدکه امت از این آیات و سخن رسول خدا صلی الله علیه آله که متواتر و قطعی و مورد قبول همه فرق اسلامی است غافل مانده وتوجّه نکرده اند که پیامبرشان (صلیالله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض [فانظروا کیف تخلفونی فی أهل بیتی و عترتی ...]»(2). یعنی من برای هدایت و نجات شما پس از خود، دو چیز گران سنگ را بین شما باقی میگذارم: کتاب خدا و عترت و اهلبیت خود را و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک کنید و از آنان پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو چیز از همدیگر جدا نخواهند شد تا در قیامت کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند.
و در سخن دیگری فرمود: به دقت بنگرید که با اهلبیت من چه خواهید کرد و این جمله را چند مرتبه تکرار نمود. 3
ص: 2
یادآور میشویم که مطالب این کتاب به صورت سؤال و پاسخ بیان شده است و اگر اهل نظر نقدی به پاسخهای نویسنده دارند لطف به فرمایند و دوستانه به این حقیر ناچیز تذکر بدهند تا در چاپهای بعدی اصلاح شود ان شاء الله .
خادم اهلالبیت علیهمالسلام سیدمحمد(سیدقاسم) حسینی بهارانچی
1396/9/1شمسی مطابق با ....
ج: تردیدی نیست که اختلاف و جدایی و نزاع و درگیری در بین امتی که دارای عقائد و افکار متحدی هستند و خدای آنان و پیامبر و قرآن آنان یکی است، و همه احکام الهی و ارزشهای انسانی و دینی برای آنان بیان شده است، بسیار عمل زشت و ناپسندی میباشد و خداوند ازآان نهی نموده و می فرماید:
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون»(1). یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ تا شاید هدایت شوید.
و در آیات و روایات فراوانی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عترت و اهلبیت آن حضرت آمده که از اختلاف و کینه و دشمنی و جدایی نهی نمودهاند، و مسلمانان را تحریص و ترغیب به برادری و محبّت و احسان به همدیگر کردهاند، بلکه به آنان گفته شده که شما برادر همدیگر هستید و باید همدیگر را دوست بدارید و خیرخواه همدیگر و اهل ایثار و حمایت و دفاع از ارزشهای دین خود باشید، و از همدیگر برای انجام کارهای خیر سبقت بگیرید .
و در یک جمله فرموده اند : مؤمن باید از چیزهایی که سبب اختلاف و جدایی میشود پرهیز کند و اسباب محبّت و دوستی با برادران مؤمن خود را را فراهم نماید، و هرگز سخنی و عملی که سبب جدایی و اختلاف میشود را انجام ندهد، و از بدگمانی و بدخواهی و بدزبانی و غیبت و تهمت شدیداً پرهیز نماید، چرا که اختلاف و نزاع سبب جدایی میشود و آبروی مسلمانان را میبرد ، چنان که خداوند میفرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ
ص: 3
رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ»(1) یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می رود! و صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابران است.
از این آیه استفاده میشود که اختلاف و نزاع معلول عدم اطاعت از خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد و مسلمانان صدر اسلام در اثر حبّ دنیا و حبّ ریاست و ... از خدا و رسول او اطاعت نکردند و این اختلافها و فرقهگراییها به وجود آمد و گرنه خدای متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه چیز را برای آنان بیان نموده و حجّت را بر آنان تمام کرده بودند، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «أیّها الناس إنّی لم أدع شیئاً یقربّکم إلی الجنّة و یباعدکم من النار إلّا و قد نبّأکم به ...(2) یعنی ای مردم من هر چه شما را به بهشت نزدیک میکرد و از آتش دور مینمود را به شما خبر دادم ... .
و یا فرمود: چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک کند، مگر آنکه من شما را به آن امر کردم، و چیزی نبود که شما را به آتش نزدیک کند، مگر آنکه من شما را از انجام آن نهی نمودم ...(3)
وبعد از مراسم غدیر خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا».
آری علاقه به دنیا و ریاست طلبی، علمای ادیان پیشین را واداشت تا حقایقی را پنهان کردند و نشانههای اسلام و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیاء و یاران او را تغییر دادند و گفتند: «آن پیامبر موعودی که در آخرالزمان میآید، پانصد سال دیگر خواهد آمد» و این را به این خاطر گفتند که ترسیدند اگر حقایق را آشکار کنند، مردم یهود و نصارا به اسلام ایمان میآوردند و آنان عزتّی نخواهند داشت و بهرهای از مردم نمیبرند و خداوند این معنا را در آیاتی از قرآن بیان نموده است.
و در این امّت نیز گروهی از منافقین برای رسیدن به ریاست و قدرت بر مردم، حقایق فراوانی را نسبت به خاندان نبوّت انکار کردند و نگذاردند پس از رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوصیاء و جانشینان آن حضرت- که امامان اهل البیت علیهم السلام بودند- خلافت را به دست بگیرند و به همین علّت از
ص: 4
نقل حدیث جلوگیری نمودند و کتابها را تغییر دادند، و احادیثی که مربوط به خلافت و امامت و مقام و منزلت اهلالبیت(علیهمالسلام) بود را از آنها حذف نمودند، و احادیث فراوانی را دربارة خلفای ساختگی خود جعل کردند، و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و مردم را نسبت به اهلالبیت (علیهمالسلام) بدبین بلکه بر دشمنی آنان تربیت نمودند، و از کتابهای علمای شیعه جلوگیری کردند، و شیعیان را مشرک و کافر و مجوسی و اهل تحریف و رافضی معرّفی نمودند، و بحث آزاد را در حرمین شریفین بین شیعه و سنّی سخت ممنوع نمودند، و روایات مربوط به امام زمان(علیهالسلام) را که چارهای از پذیرفتن آنها نداشتند تأویل کردند و گفتند :
«امام زمانی که در آخر الزمان وعده داده شده هنوز به دنیا نیامده است» و به پیامبران خدا و اوصیای آنان نسبت فسق و گناه دادند، و آنان را معصوم ندانستند تا بر خلفای غاصب و خلافهایی که انجام دادهاند عذری فراهم کنند، بلکه من از برخی از علمای اهلسنّت شنیدم ، و در کتابهای آنان نیز دیدم که میگفتند: «هر کس بر مردم حاکم شود واجبالاطاعه خواهد بود، و خداوند به خاطر حاکمیّت او از خطاها و گناهان او میگذرد، و همه آنچه گفته شد و صدها برابر آن را انجام دادند، تا مردم را از فهم حقایق و پی بردن به حقانیّت پیروان اهلالبیت(علیهمالسلام) دور نگهدارند، و گرنه حق بر احدی پنهان نمیشد، و اختلاف و فرقهگرایی به وجود نمیآمد، چرا که خداوند به وسیله پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) حجّت را بر مردم تمام نموده بود، جز این که خداوند این امّت را همانند امّتهای پیشین امتحان نمود و شد آنچه شد!!!
ج: اگر مردم به فرمودة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)
و یا به نقل ابن بطریق صاحب کتاب عمدة از صحیح ابیداوود که از زید بن ارقم نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم، ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، و هو کتاب الله، حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما»(2) عمل کرده بودند، هرگز به هفتاد و سه فرقه تقسیم نمیشدند و تنها یک فرقه میبودند و آن یک فرقه، پیرو قرآن و اهلبیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند. و از حدیث متواتر و قطعی سفینه بر میآید که آن فرقة ناجیه از هفتاد و سه فرقه، همان فرقه تابع اهلبیت و عترت
ص: 5
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشند، چرا که در حدیث سفینه آمده که آن حضرت میفرماید: «مَثَل أهل بیتی کمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»(1)
یعنی مَثَل اهلبیت من مَثَل کشتی نوح است ، هر کس سوار آن کشتی شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک گردید» [گرچه فرزند نوح(علیهالسلام) بود] و همه میدانند که تنها شیعیان دوازده امامی پیروان اهلبیت(علیهمالسلام) میباشند و از این حدیث ظاهر میشود که تنها آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل هاویه و عذاب خواهند بود، و اگر ما حدیث ثقلین و حدیث افتراق امّت به 73 فرقه و حدیث سفینه را کنار همدیگر قرار بدهیم، روشن میشود که فرقه ناجیه همان پیروان اهلالبیت (علیهمالسلام) و قائلین به دوازده امام میباشند، و با این بیان نیز روشن میشود که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حدیث «خلفائی إثنی عشر خلیفة کلّهم من بنی هاشم»(2) نیز همان دوازده امام شیعه میباشد، همانگونه که صاحب کتاب ینابیعالمودّة میگوید:
این حدیث جز با ائمه شیعیان تطبیق نمیشود، چرا که خلفای بنیامیّه به دوازده نفر نمیرسند، و خلفای بنیعباسی بیش از دوازده نفر هستند. سپس گوید: ما چگونه میتوانیم شخصی مانند یزید بن معاویه - که قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است- را خلیفه آن حضرت بدانیم؟!
ابن بطریق نیز پس از نقل حدیث ثقلین گوید: از جملة «حتّی یردا علی الحوض» و جملة «ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا یعدی أبداً» ظاهر میشود که آن حضرت همه امّت خود را تا قیامت امر نموده که از اهلبیت و عترت او پیروی کنند، و البته معلوم است که مفهوم جملة «لن تضلوا بعدی أبداً» این است که اگر به اهلبیت من، تمسّک نکردید، قطعاً گمراه خواهید شد، و این دلیل بر وجوب اقتدای به آنان است تا ابد».
تا این که گوید: همه مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امت برادرم موسی هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب گردیدند، و امّت برادرم عیسی هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب و آتش شدند، و زود است که امّت من هفتاد و سه فرقه شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه اهل آتش خواهند بود(3).
ص: 6
سپس گوید: از آنچه گذشت ظاهر میشود که فرقه ناجیه همان کسانی هستند که تمسّک به ثقلین ، یعنی کتاب خدا و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمودهاند، چرا که آن حضرت فرمود: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا» بنابراین، تمسّک به قرآن و اهلالبیت(علیهمالسلام) راه نجات است، و ترک آن ، راه ضلالت و گمراهی است(1).
تا این که گوید: دلیل صحّت آنچه گفته شد این است که ثعلبی در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا لست منهم فی شی...»(2) «یعنی آنان که که در دین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته های گوناگون و مذاهب مختلف تقسیم شدند با تو ارتباطی نخواهند داشت ...»
از ابوعمر ذازان نقل کرده که گوید: علی(علیهالسلام) به من فرمود: ای ابا عمر! آیا میدانی یهود به چند فرقه تقسیم شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر میدانند، فرمود: یهود هفتاد و یک فرقه شدند و همه آنان در هاویه دوزخ هستند، جز یک فرقه که نجات یافتند . تا این که فرمود: آیا میدانی نصارا چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند، فرمود: آنان هفتاد و دو فرقه شدند، و همه آنان در هاویهاند جز یک فرقه که اهل نجات شدند. سپس فرمود: آیا میدانی این امّت چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر میدانند، فرمود: این امّت هفتاد و سه فرقه شدند، و همه آنان در هاویه دوزخاند جز یک فرقه که اهل نجات خواهند بود.
سپس فرمود: آیا میدانی این امّت دربارة من چند فرقه میشوند؟ گفتم: مگر دربارة شما نیز فرقهگرایی میشود؟ فرمود: آری این امّت دربارة من دوازده فرقه میشوند، و همه آنان در آتشاند جز یک فرقه که اهل نجات میباشند و تو ای ابا عمر از آنان خواهی بود(3).
ص: 7
سپس ابن بطریق برای مزید بیان و توضیح مسأله فوق روایتی را در تفسیر آیه « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»(1). از تفسیر ثعلبی از علی(علیهالسلام) نقل نموده که فرمود: «حسنة» دوستی ماست و «سیئة» دشمنی ماست(2).
ج: آری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها انحراف امّت خود را به مردم گوشزد نمود و به خواصّ خود نیز دستور داد که هنگام اختلاف و فتنه چه باید بکنند. بلکه آن حضرت غاصبین خلافت و قاتلین فرزندان خود را نیز معرفی نمود تا جایی که قاتل فرزند خود امام حسین(علیهالسلام) را - که عمر سعد بود - معرفی کرد. و مردم به عمر سعد در زمان آن حضرت میگفتند: «هذا قاتل الحسین» همانگونه که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نیز قاتل خود را در نخستین ملاقات معرفی نمود و به ابنملجم فرمود: تو قاتل من خواهی بود، و ابنملجم گفت: اگر چنین است اکنون مرا بکش تا قاتل تو نشوم؟ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عموی خود عباس فرمود: «فرزندان تو فرزندان مرا خواهند کشت» و عباس گفت: «اجازه بدهید من از زنها دوری کنم و فرزندی از من به وجود نیاید که فرزندان شما را بکشند»؟
اکنون به چند مورد از اخبار اعجاز آمیز رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره اشاره میکنیم:
در کتاب سلیم از ابان نقل شده که گوید: امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در پاسخ اشعث بن قیس که میگفت: شما همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون میگویید: «به خدا سوگند من از اول تاکنون مظلوم بودهام و حق خلافت و امامت با من بود و دیگران غصب نمودند و اگر چنین بوده برای چه شما با شمشیر خود از خویش دفاع نکردید؟!» امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به او فرمود: بدان که این به خاطر ترس و کراهت از ملاقات پروردگارم نبود، و من میدانم که وعدههای خداوند حق است و آخرت برای من بهتر از ماندن در دنیاست، و لکن خودداری من به خاطر دستور و پیمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است،
ص: 8
چرا که آن حضرت به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد، و من به فرمودة رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنچه بعد از او دیدم یقین داشتم، از این رو به او گفتم:
یا رسول الله وظیفه من در چنین حادثه چیست؟ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اگر یاورانی یافتی با آنان جنگ کن، و گرنه باید خون خود را حفظ نمایی تا زمانی که برای اقامه دین و کتاب خدا و سنّت من یاورانی بیابی» و آن حضرت به من خبر داد که من برای او همانند هارون برای موسی میباشم، و امّت بعد از او به منزله پیروان سامری و گوساله او خواهند بود ... چنان که خداوند از قول موسی(علیهالسلام) میفرماید: «یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاَّ تَتَّبِعَنِ افَعَصَیْتَ أَمْری(1) ... »یعنی هنگامی که موسی از میقات بازگشت)، گفت: «ای هارون! هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند، چه چیز مانع بود که از من پیروی کنی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟!».(2)
ص: 9
آری امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، من مشغول به غسل و تکفین و تدفین او شدم و چون فارغ گردیدم، سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمعآوری کنم، و هنگامی که قرآن را جمعآوری نمودم، [منافقین در سقیفه جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند، و مردم را نیز اجبار به بیعت نمودند] ومن دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به درب خانههای اهل بدر و سابقین [از مهاجرین و انصار] بردم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و از آنان خواستم تا از من حمایت کنند و جز چهار نفر مرا اجابت نکردند و آنان سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر بودند، و چون چنین دیدم ملازم خانه خود شدم و به مردم گفتم:
از خدا بترسید دربارة چیزی که میدانید و سکوت نمودهاید و این به خاطر کینههایی بود که این مردم [با من] داشتند، و بغض و دشمنی که با خدا و رسول و اهلبیت آن حضرت داشتند و سپس من به یاران خود گفتم: همگی نزد ابوبکر بروید و آنچه از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة من شنیدهاید را به او بگویید، تا حجّت بر او تمام شود، و عذری برای او باقی نماند و او مقابل رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [در قیامت] سخنی نداشته باشد، پس آن عده در روز جمعه اطراف منبر رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت ، نخستین کسی که با او سخن گفت و محاجّه نمود، خالد بن سعید بن عاص بود و سپس بقیه مهاجرین ، و پس از مهاجرین، انصار با او سخن گفتند ...
و خالد بن سعید برخاست و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر از خدا بترس، چرا که تو میدانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز جنگ با یهود بنیقریظه - که ما اطراف او بودیم و خداوند پیروزی را نصیب او نمود و علی(علیهالسلام) در آن روز گروهی از بزرگان و شجاعان بنیقریظه را کشت - رسولخدا(صلی الله علیه
ص: 10
و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار، من شما را به چیزی وصیّت میکنم و شما باید آن را حفظ کنید، و چیزی را میخواهم نزد شما امانت قرار بدهم و شما باید آن را نگهداری کنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی بن ابیطالب بعد از من امیر بر شما و جانشین من در بین شما میباشد، و این چیزی است که خداوند مرا به آن وصیّت نموده و آگاه باشید که اگر وصیت مرا دربارة علی حفظ نکنید و او را یاری ننمایید، در احکام دین خود اختلاف پیدا میکنید، و امر دین بر شما آشفته میشود، و اشرار بر شما حکومت خواهند نمود، تا این که فرمود: آگاه باشید که اهلبیت من وارث امر من و عالم به امر امّت من خواهند بود. سپس فرمود: خدایا هر کس بعد از من از اهلبیت من اطاعت کند، و وصیّت مرا نسبت به آنان رعایت نماید تو او را در قیامت با من محشور کن ...(1).
ص: 11
ج: آری در قرآن فراوان از اختلاف و نزاع نهی شده و به اتحاد و برادری امر گردیده است، مانند آیات:
«وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ ...»(1) «یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان میرود».
و«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُم ...»(2) «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت دیگری ] چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت.»
و آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(3)
«یعنی بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی
ص: 12
سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به ربوبیت نپذیرد،و هر گاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم.»
وآیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».(1) یعنی مانند کسانی نباشید که پس از آن که نشانه های روشن پروردگار به آنان رسید، پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ و آنها عذاب عظیمی دارند.»
وآیه «وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ...»(2) «یعنی ما به عیسی بن مریم، نشانه های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امّت ها نشد. و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند؛ ولی خداوند آنها را آزاد گذارده و آنها با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ و جنگ و خونریزی بروز کرد.»
وآیه «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَی الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ»(3) «تحریم های روز شنبه برای یهود یک مجازات بود، که در آن هم اختلاف کردند؛ و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داوری می کند.»
و آیات فراون دیگری که از اختلاف و نزاع و تفرق نهی نموده است.
وامّاسخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دربارة اختلاف امت آمده فراوان است ودر کتاب خلاف مرحوم شیخ طوسی از ابویعلی ... از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: زود است که بعد از من فتنهای پیش آید و شما باید در آن زمان ملازم علی(علیهالسلام) باشید، چرا که او حق و باطل را از همدیگر جدا میکند(4).
سپس مرحوم شیخ گوید: «و به همین علّت شیعیان به علی(علیه السلام) و فرزندان معصومین او(علیهمالسلام) اقتدا نمودند ، چرا که آنان کشتی نجات این امّت هستند و هر کس داخل آن شود نجات مییابد، و هر کس تخلّف نماید هلاک خواهد شد».
ص: 13
سپس گوید: و اما اهل سنّت بر روش خلفا [ ی غاصب] حرکت میکنند و از آنان پیروی مینمایند، و جمیع صحابه و تابعین را عادل میدانند و به سخنان آنان اعتماد میکنند(1). [در حالی که بین آنان کذّاب و جعّال و منافق فراوان میباشند.]
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ضمن سخن 127 نهجالبلاغه به خوارج میفرماید: از افتراق و جدایی پرهیز کنید، چرا که گروه شاذّ و نادر طعمه شیطان است، واگر گوسفندی از گله جدا شود، طعمه گرگ خواهد شد...(2).
مرحوم صدوق نیز در کتاب معانیالاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) سؤال شد: معنای جماعت [و اجتماع] امّت شما چیست؟ فرمود: جماعت امّت من، اهل حق هستند، ولو کم باشند(3).
و در روایت دیگری آمده که آن حضرت در پاسخ سؤال کننده فرمود: جماعت امّت من کسانی هستند که بر حق باشند گر چه ده نفر باشند(4).
ص: 14
و در روایت دیگری آمده که شخصی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: معنای سنّت و بدعت و جماعت و فرقه [و اختلاف] چیست؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سنّت همان چیزی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و بدعت چیزی است که بعد از او احداث شده است، و جماعت ، اهل حق هستند، گرچه کم باشند، و فرقه، اهل باطل میباشند گرچه زیاد باشند(1).
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در وصیتنامه خود به حسن و حسین(علیهمالسلام) و فرزندان و خانواده و جمیع امّت فرمود: من شما را به تقوا و ... و صلاح و اصلاح بین خود [و پرهیز از اختلاف] وصیّت مینمایم، چرا که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و الصیام ...»(2).
و در ضمنِ وصیّت نامه دیگری ، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به فرزند خود امام حسن(علیهالسلام) و اهلبیت و فرزندان و جمیع امّت فرمود : «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فإنّی سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقول: صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاه و الصیام، و أنّ المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین» و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم ....»(3)
یعنی همگی به ریسمان خدا [و دستورات دین او] چنگ بزنید، و از اختلاف و تفرقه دوری کنید، چرا که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «صلاح
ص: 15
و اصلاح بین شما بهتر از سرتاسر نمازها و روزهها (و یا بهتر از یک سال نماز و روزه) است، و آن چیزی که دین شما را از بین میبرد فساد واختلاف بین شماست».
سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) - به خاطر اهمیّت این موضوع - فرمود: « ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».
ج: آری این سخن در کتب فرقین موجود است وامیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت موسی بعد از او هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش وارد شدند، وامّت عیسی بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش قرار گرفتد، و امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه در آتش خواهند بود(1).
مرحوم صدق گوید: رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود : «من تمسک بهما لن یضّل بعدی أبداً» و یا فرمود: «أنّ فی امّتی من یمرق من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، و المارق من الدین قد فارق الکتاب و العترة»(2)
[و یا فرمود: «مَثَل اهل بیتی کمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زجّ فی النار»](3)
سپس گوید: و از حدیث ثقلین ظاهر میشود: که قرآن و عترت امّت را از ارسال پیامبر دیگری بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بینیاز مینماید و حجّت را بر مردم تمام میکند، از سوئی مشاهده میشود که این امّت فراوان دربارة قرآن و کیفیّت نزول و عدد و سور و آیات و قرائت و معانی و تفسیر و تأویل آن اختلاف دارند و هر فرقهای برای اثبات حرف خود به آیاتی از قرآن تمسّک مینماید، و از اینجا میفهمیم که
ص: 16
عالم به حقایق قرآن همان کسانی هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را قرین و عِدْلِ قرآن قرار داده و فرموده است:
«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً» و نیز فرموده است: قرآن و عترت تا قیامت از یکدیگر جدا نخواهند شد. «و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» و معلوم است که عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام)، عالم به کتاب و تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و معانی و اسرار قرآن هستند، و دیگران باید برای فهم قرآن به آنان مراجعه کنند، و به امامت آنان اقرار نمایند، و از این راه مؤمن محقّ از کافر مبطل و خلفای غاصب از خلفای غیر غاصب روشن میگردند، از این رو خداوند امّتهای پیشین را بعد از پیامبرشان به خود واگذار نکرد و بعد از هر پیامبری یا پیامبر دیگری آمد و تابع شریعت پیامبر پیشین بود، و یا خود صاحب شریعت نوینی بود، و در هیچ زمانی مردم به خود واگذار نشدند، و در هر زمانی یا پیامبری از ناحیه خداوند بین مردم بود، و یا وصیّ او و یا اوصیای او به جای آن پیامبر، مردم را هدایت میکردند، و عالم به آئین آن پیامبر بودند، و مردم از آنان پیروی مینمودند، تا پیامبر دیگری با معجزات و نشانههای لازم مبعوث به رسالت شود. [و لکن امّت این پیامبر(ص) سیره را دگرگون کردند و کسانی که اطلاعی از دین خدا و اسرار قرآن نداشتند را به نام خلیفه پیامبر بر مردم حاکم نمودند و همه آنان هلاک گردیدند ، جز گروهی که پیرو عترت و اهلبیت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شدند](1).
ص: 17
ج: تردیدی نیست که در این زمانها و حتی زمان معصومین(علیهمالسلام) همانگونه که در روایات آنان و شخص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده مردم باید به فقهای عادل و دارای شرائط مذکور(1) در روایات مراجعه کنند، و در حلال و حرام دین و حوادث و رخدادها(2) و احکام معاملات و عبادات از آنان تقلید نمایند و از مراجعه به حکام ظالم و طاغوتها و علمای وابسته به آنان پرهیز نمایند.
چنان که در کتاب تهذیب مرحوم شیخ از ابیخدیجه نقل شده که گوید:
امام صادق(علیه السلام) مرا نزد اصحاب خود فرستاد و فرمود: به آنان بگو: شما نباید در نزاعها و داد و ستدها و مرافعات خود به هیچ یک از حکّام جور مراجعه کنید بلکه باید به علمای خود که عارف به حلال و حرام ما میباشد مراجعه کنید، چرا که من او را قاضی و حاکم بین شما قرار دادم ...(3).
ص: 18
و در مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف حضرت بقیةالله (علیه السلام) نسبت به حاکمیّت فقیه و نیابت او از امام معصوم(علیهالسلام) آمده که فرمود: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً» و یا فرمود: «و إذا حکم حکم بحکمنا و الرّاد علیه کالرادّ علینا»(1) و یا فرمود: «و هو حجّتی علیکم و أنا حجة الله و الرادّ علیه کالرادّ علینا و هو فی حد الشرک بالله» و روایات فراوان دیگری که اطاعت از آنان را بر مردم واجب مینماید، به گونهای که مورد اجماع فقهای شیعه واقع شده است و ما این بحث را همراه متون روایات در کتاب «دفاع از مقام ولایت» به طور مفصّل بیان نمودهایم مراجعه شود.
ج: علت این است که هنوز منشأ فتنه ادامه دارد، یعنی هنوز جناح باطل برای حقانیّت خود ظاهر سازی میکنند و باطل خود را به صورت حق نشان میدهند و جناح حق را متهم به شرک و کفر و نفاق و خروج از دین و بدعت و تحریف و ... مینمایند و عوام مردم را از فهم حقایق دور نگه میدارند، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: منشأ فتنه پیروی از هواهای نفسانی و بدعتهایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین ایجاد میشود، و کسانی- بر خلاف دین خدا- بر مردم حاکم میشوند، و اگر باطل از آمیخته شدن به حق دور میشد، مردم باطل را نمیپذیرفتند، و چیزی بر آنان پوشیده نمیشد، و اگر حق نیز آمیخته به باطل نمیشد، زبان دشمنان از بدگویی از آن قطع میگردید، و لکن فتنهگران حق و باطل را مخلوط میکنند و مردم را سرگردان مینمایند، و در چنین وقتی شیطان بر ضعفا و اولیای خود مسلط میشود و آنان را به انحراف و باطل میکشاند، و تنها کسانی نجات پیدا میکنند که مورد عنایت خدا هستند [و خداوند به آنان بصیرت و بینایی داده است](2).
ص: 19
از سویی غاصبین خلافت و پیروان آنان برای غافل نگهداشتن مردم تاکنون کارهای فراوانی را انجام دادهاند برای نمونه:
بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سالهایی مردم را از نقل حدیث منع کردند تا تاریخ فراموش شود و در این مدت شیعیان را تقبیح کردند و آنان را رافضی و مشرک و کافر و اهل بدعت و تحریف قرآن دانستند تا کسی به آنها رغبت نکند، و برای خلفای غاصب خود فضیلتتراشی و جعل حدیث کردند و آنان را خلیفه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانستند و در مقابل هر فضیلتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین و امامان بعد از او(علیهمالسلام) فرموده بود، فضیلتی برای خلفای غاصب خود ساختند و به آن حضرت نسبت دادند و آنان را نسبت به غصب خلافت و ظلم به آلمحمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) معذور دانستند، چنانکه علامه امینی(رحمة الله علیه) در - جلد 6و7و8 - الغدیر این موضوع را بیان نموده و گوید:
«تنها طبری سنّی در تاریخ خود، هفتصد حدیث دروغ دربارة خلفا نقل کرده است» ودر جلد 9و10 کتاب الغدیر نیز از کتب اهل سنّت فراوان دربارة عثمان و معاویه و فضیلت تراشی برای آنان چیزهایی نقل نموده و جواب داده که تعجب آور است، و نیز در جلد یازدهم بخشهای زیادی از دروغپردازی و فضیلتتراشیهای آنان را دربارة علمای اهلسنّت نقل نموده و پاسخ داده است.
آری علمای اهلسنّت و حکام بنیامیّه و بنیعباس و پیروان آنان آنچه توانستهاند از امیرالمؤمنین و فرزندان او و شیعیان آنان مذمّت نمودهاند و مردم را به سبّ و لعن و توهین به آنان واداشته بلکه در این اواخر خون شیعه را مباح دانستهاند و سبب دخول به بهشت معرفی کردهاند، و گروهی را به نام وهّابی و داعشی تربیت کردند تا نسل شیعه را در جهان براندازی کنند و با این وضعیّت چگونه ممکن است اختلاف بین امّت ادامه نداشته باشد؟!
مؤلف گوید : چگونه ممکن است با تقبیح شیعه و تهمتهای فراوانی که به آنان زدهاند، و نپذیرفتن احادیث ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام)، و ممنوعیت از بحثهای اعتقادی و مناظره آزاد، و ردّ کتب شیعه و تحسین و تصحیح عمل خلفا و صحابه و تعبیر: «الصحابه کلهم عدول» و هزاران تهمت بر علمای شیعه، چگونه ممکن است مردم عوام پی به حقیقت ببرند و به سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» عمل کنند؟! از این رو نویسنده با جرأت تمام به خدا سوگند یاد میکند که اکنون نیز اهلبیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شیعیان آنان مظلوم و مطرود هستند، همانگونه که بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مطرود بودهاند، و این وضعیت ادامه خواهد داشت تا ظهور حضرت مهدی موعود(علیه السلام) برسد.
ص: 20
نویسنده گوید: در مراسم حج با یکی از اهل سنّت برخورد نمودم که سخت شیعیان را تحقیر و توهین میکرد و میگفت: ما یقول شیعه؟! و این جمله را به صورت تحقیرآمیز بیان مینمود، پس من به او گفتم: «الشیعه یقول کلمة واحدة بس» یعنی شیعه فقط یک کلمه حرف دارد، او گفت: «ما هذه الکلمة الواحدة؟» یعنی آن یک کلمه چیست؟ گفتم: شیعه میگوید: پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک [مخلف] فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» یعنی من دو چیز را برای هدایت شما جایگزین خود مینمایم: کتاب خدا و عترت و اهلبیت خویش را...
سپس گفتم: شیعه میگوید: برای چه شما اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کنار زدید و خلیفه شما گفت: «حسبنا کتاب الله؟» یعنی قرآن برای ما بس است، او گفت: خلیفه کیست؟ گفتم: مقصودم عمربن خطّاب است پس او چیزی نگفت و درمانده شد، سپس گفتم: آیا پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت پس از من 73 فرقه میشوند و یک فرقه آنان اهل نجاتاند و بقیه اهل آتشاند؟ گفت: آری. گفتم:
آن فرقه ناجیه در این زمان کیانند؟ او گفت: ماییم. گفتم: آیا تو دلیلی بر گفته خود داری؟ پس او چیزی نگفت، و من گفتم: آن فرقه ناجیه ما هستیم و ما بر آن دلیل قاطعی داریم او گفت: چه دلیلی دارید؟ گفتم: دلیل ما حدیث سفینه است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل أهل بیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق»(1). یعنی مثل اهلبیت من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود غرق گردید و هلاک شد.
سپس گفتم: آیا از 73 فرقه جز شیعه کسی پیرو اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هست؟ و او چیزی نگفت. و همین استدلال نیز با یکی از علمای اهل سنّت مطرح شد و او نیز جوابی نداشت جز این که گفت: آیا تو میخواهی بگویی ما اهل آتش هستیم؟ گفتم: من چنین چیزی را نگفتم و لکن تو خود باید در این مسأله دقت بکنی.
ج: باید همانگونه که خداوند فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(2)
«یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) - که در مواقف فراوانی از ابتدای بعثت تا انتهای عمر خود سفارش نمود که از علی(علیه السلام) پیروی کنید و او وصیّ و جانشین من است و او با حق است، و حق با اوست، و اوست که شما را به حق راهنمایی میکند، و از باطل دور میدارد، و او با قرآن است
ص: 21
و قرآن با اوست و ... - اطاعت میکردند چرا که اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول او بود و سبب نجات آنان میشد و خداوند فرموده بود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها همنشینان خوبی هستند».
از سویی ترک اطاعت از امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سبب گمراهی و سلب ایمان خواهد بود، چنانکه خداوند میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری بپذیرند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم توباشند.»
وامّت باید به طور کامل تسلیم امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میبودند و در باطن نیز از امر آن حضرت راضی و خشنود میشدند، و ذرّهای کدورت و نارضایتی پیدا نمیکردند، تا ایمان آنان به درگاه خداوند پذیرفته میشد و لکن اکثر آنان در غدیر خم با شنیدن سخنان آن حضرت در باری امیر المومنین علیه السلام در باطن خود اظهار عدم رضایت نمودند و در بعضی از مواقف این عدم رضایت را آشکار کردند و گفتند: «لان کان کائنة ...»(3) یعنی اگر این مرد از دنیا برود ما نخواهیم گذارد که علی(علیه السلام) خلیفه و جانشین او باشد. بلکه با همدیگر عهد و پیمان بستند و آن را مکتوب نمودند که چنین کاری را خواهند کرد، و آن صحیفه و عهدنامه را در کعبه قرار دادند،(4) و در عمل نیز پس از رحلت آن حضرت در سقیفه بنیساعده جمع شدند و
ص: 22
پیمان خود را عملی نمودند،(1) و این انحراف و جدا شدن از مسیر حق تاکنون ادامه یافته است، و آنان کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را مقدم نموده بودند کنار زدند، و کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند مقدم داشتند، و خود را قیّم امّت و اهل «حلّ و عقد» دانستند، و این معنا از سخنان امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء(علیهمالسلام)و ابوذرّ و سلمان و مقداد و ... ظاهر میشود.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة این ماجرا میفرماید: الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم ...»(2) یعنی ستایش مخصوص خداوندی است که هر که را او مقدم کند کسی نمیتواند او را مؤخّر نماید و هر که را او مؤخّر نماید کسی نمیتواند او را مقدم نماید، و سپس دست خود را بر دست دیگر زد و فرمود: ای امتی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متحیّر و سرگردان شدید، اگر شما کسی را که خدا مقدّم کرده بود، مقدّم نموده بودید، و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار زده بودید، و ولایت و وراثت بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در همان جایی که خدا قرار داده بود قرار داده بودید، هرگز ولیّ خدا نیازمند [و محروم] نمیماند، و در سهام ارث عول و نقصی پیدا نمیشد، و هرگز دو نفر در حکم خداوند اختلافی نمیداشتند، و امّت در هیچ چیزی از دستورات خدا نزاع و اختلافی نمیداشت، و شما بدانید و آگاه باشید که دانش دین خدا وعلوم کتاب الهی نزد ما نهفته است، و شما مردم به خاطر انحرافی که پیدا کردید [و دیگران را به جای ما برگزیدید] باید وبال کار خود را بچشید، و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نخواهد نمود، سپس فرمود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» یعنی: «و کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند!»(3).(4)
ص: 23
و از حضرت زهرا(علیهالسلام) نیز نقل شده که فرمود: به خدا سوگند اگر حق را به اهل آن واگذار میکردند و از اهلبیت و عترت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیروی مینمودند، حتی دو نفر نیز اختلاف پیدا نمیکردند و خاندان نبوّت برای هدایت مردم یکی پس از دیگری وارث رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میبودند، تا این که قائم ما نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، و لکن این مردم کسی را که خدا کنار زده بود مقدّم داشتند و کسی را که او مقدّم داشته بود کنار زدند، و چون پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردند، از پیش خود کسانی را [برای امامت و رهبری مردم] انتخاب کردند و به حکم آنان عمل نمودند، هلاکت باد بر آنان آیا نشنیدند که خداوند میفرماید:
«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که رابخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند» آری شنیدند و لکن همانگونه که خداوند میفرماید: «إِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(2) «یعنی چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود» آنان کوردل شده بودند و هرگز به حق بازنگردیدند، چرا که آنان سفرة آرزوهای دنیایی خویش را گسترده نمودند و مرگ را فراموش کردند، خداوند آنان را هلاک کند و اعمالشان را تباه نماید، سپس فرمود: خدایا من به تو پناه میبرم از هلاکت بعد از هدایت(3).
ص: 24
و از ابن عباس نیز نقل شده که چون دید عمر نسبت به سهام ارث متحیّر مانده - و نمیداند چه باید بکند و اگر سهام وراث بیش از ترکه میّت باشد نقص را بر که باید وارد نماید - گفت: «وأیم الله لو قدّم من قدّمه الله، و أخّر من آخّره الله ما عالت فریضة» یعنی به خدا سوگند اگر او - برای امامت امّت - کسی را که خدا مقدّم داشته بود مقدّم میکرد و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار میزد فرائض الهی گرفتار نقصان و عول نمیشد(1).
ص: 25
یکی از شارحین کتاب یاد شده گوید: سخن ابنعباس در این مقام لطیف است و به دو موضوع اشاره دارد، ظاهر آن مربوط به تقدیم و تأخیر در سهام ارث است و باطن آن مربوط به امامت است و مقصود او این است که اگر عمر کسی را که خداوند برای امامت امّت مقدم داشته است مقدم دانسته بود، و کسی را که خداوند کنار زده بود ،او نیز او را کنار زده بود، امّت گرفتار جهل و نادانی نسبت احکام خدا نمیشدند.
سدادبن اوس گوید: امّسلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جنگ جمل به من فرمود: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس با علی(علیه السلام) بجنگد با من جنگیده و هر کس با من بجنگد با خدا جنگیده است» پس من گفتم: آیا شما میگویی من به علی(علیه السلام) ملحق شوم؟ امّسلمه فرمود: آری به خدا سوگند علی(علیه السلام) با حق است، و حق با اوست، و به خدا سوگند امّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) با پیامبر خود با انصاف عمل نکردند، چرا که آنان کسانی را که خدای عزّوجلّ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند، مقدّم نمودند، و کسانی را که خدا و رسول او مقدم داشته بودند، کنار زدند ...(1).
مقداد گوید: ابوذرّ پردة کعبه را گرفت و به مردم گفت: «... أیّتها الأمّة المتحیرة و الله لو قدّمتم من قدّمه الله و رسوله، و أخّرتم من أخّره الله و رسوله، و سلّمتم الحکومات إلی أهلها و ولیّها، ما طاش أحد فی حکم الله و لا
ص: 26
اختلف إثنان فی فرائض الله، و لا ضلّت الأمة بعد نبیّها، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»(1) «یعنی کسانی که ستم کردند بزودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند»(2).
محمد طاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود پس از ذکر شعرائی که خطبه غدیر را به نظم درآورده بودند مانند: حسّان، دعبل، ابوفراس، قیس بن عبادة، عمروبن العاص، زاهی و کمیت گوید: یکی از اشعار کمیت این است که گوید:
و لّمْ أرَمثل ذاک الیوم یوماً و لم أر مثله حقّاً أضیعا
سپس گوید: فرزند کمیت در خواب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید، و آن حضرت به او فرمود: «قصیدة پدر خود را دربارة غدیر بخوان» فرزند کمیت گوید: پس من شروع کردم و اشعار پدر خود را دربارة غدیر خواندم و چون به این شعر رسیدم: «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گریه سختی نمود و فرمود: پدرت راست گفته، «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» و سپس از خواب بیدار شدم(3).
ج: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) – پس از شورای سقیفه – به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس آیا در مدتی که تو با رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی از آن حضرت شنیدی که او غیر از من کسی را خلیفه خود قرار بدهد؟ ابنعباس گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز شما کسی را خلیفه خود قرار نداد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پس برای چه تو با ابوبکر بیعت کردی؟ ابنعباس گفت: چون مردم
ص: 27
با او بیعت کردند من نیز با او بیعت نمودم امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: مَثَل تو مَثَل مردمی است که با عجل و سامری بیعت کردند(1)!
در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - از محمد بن سلیمان کوفی - آمده که مردی به ابوهریره - که در باب کندة مسجد کوفه نشسته بود - گفت: من تو را به خدا سوگند میدهم آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدی که فرمود: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟» ابوهریره گفت: «خدا میداند که من این جملات را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم، و اگر مرا سوگند نداده بودی اعتراف نمیکردم» آن مرد گفت: خدایا تو میداند که من کسی را دوست میدارم که او آن را دشمن می دارد و کسی را دشمن میدارم که او آن را دوست داشته است. پس مردم به آن مرد گفتند: اُسکت اُسکت(2).
مؤلّف گوید: نظیر قصه فوق قصه زبیر و عایشه است چنان که در کتاب «المسترشد» ابنجریر طبری شیعی از ابی الأسود دئلی نقل شده که گوید: هنگامی که زبیر به جنگ با علی(علیه السلام) قیام نمود من حاضر بودم که علی(علیه السلام) به او فرمود: من تو را به خدا سوگند میدهم، آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که فرمود: ای زبیر تو با علی جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود؟ و زبیر گفت: «از یادم رفته بود» و سپس از جنگ بازگشت.
سپس طبری از ابیحرب بن ابیالأسود دئلی نقل نموده که گوید: من شاهد بودم که در آن هنگام زبیر بر مرکب خود سوار شد و از بین صفوف لشگر خارج میگردید که فرزند او عبدالله او را دید و به او گفت: کجا میروی؟ و زبیر گفت: علی(علیه السلام) حدیثی را از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیادم آورد که آن حضرت به من فرمود: «ای زبیر تو با علی(علیه السلام) جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود» از این رو من با او جنگ نخواهم نمود و عبدالله به او گفت: تو برای قتال با او نیامدهای بلکه برای اصلاح بین امّت آمدهای، تا خدا به دست تو این امّت را اصلاح نماید. زبیر گفت: من سوگند یاد کردم که با او جنگ نکنم. فرزند او
ص: 28
عبدالله گفت: غلام خود جرجیس را آزاد کن تا کفّارة قسم تو باشد. پس زبیر غلام خود را آزاد نمود و به جای خود ماند ...(1).
عایشه نیز پس از شکست و کشته شدن گروه زیادی از پیروان او در جنگ جمل و امتناع او از بازگشت به مدینه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «یا شعیرا ارتحلی و إلّا تکلّمت بما تعلمین» پس عایشه گفت: باز میگردم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را همراه چهل زن از زنهای عبد قیس [که از قبیله او بودند] به مدینه فرستاد ...(2) مرحوم ابن ادریس در کتاب سرائر با سند خود از ابنعباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به همسران خود فرمود: ای کاش من میدانستم که ، کدامیک از شما بر شتر ماده اذیب سوار خواهد شد و سگهای منطقه حوأب به او حمله میکنند، و از طرف راست و چپ او گروه فراوانی کشته میشوند و او نجات پیدا میکند بعد آن که نزدیک به هلاکت شده باشد(3)؟
سید مرتضی در کتاب «رسائل المرتضی» گوید: روایت شده که عایشه در جنگ جمل چون به منطقه «ماء الحوأب» رسید، سگها مقابل او آمدند و فریاد کردند و عایشه به اطرافیان خود گفت: این آب چه نام دارد؟ و مردم گفتند: این «ماء الحوأب» است. پس عایشه گفت: مرا برگردانید، مرا برگردانید، چرا که من از رسول
ص: 29
خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که به من فرمود: مواظب باش تو از کسانی نباشی که سگهای حوأب مقابل تو فریاد کنند». و لکن عدهای به او گفتند: این آب «ماء الحوأب» نیست، و عایشه حرف آنان را تصدیق نکرد تا آنان پنجاه نفر را آوردند و شهادت دادند و سوگند یاد کردند که این «ماء الحوأب» نیست و به آن پنجاه نفر جایزه دادند و این نخستین شهادت دورغ بود که در اسلام حادث شد(1).
مؤلّف گوید: هرگز رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را خلیفه و وصی و برادر و وارث خود معرفی نکرد و این معنا به صورت تواتر و قطعی در کتب شیعه و سنّی نقل شده است، و نیاز به بیان ندارد، و تنها کلمه «خلیفتی» در 718 روایت در 355 کتاب، و کلمه «أنت خلیفتی» در 42 روایت، در 34 کتاب، و کلمه «وصیّی» در 988 روایت در 311 کتاب، و کلمه «أنت وصیّی» در 147 روایت در87 کتاب، و کلمه «وارثی» در 172روایت در120 کاتب، و کلمه «خلفائی» در 217روایت در132کتاب، و کلمه «خلفائی إثنا عشر» در صحیح مسلم ج3/1453/10 و سنن ترمذی ج3/340/2323 نقل شده و در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» طبری سنّی در ذخایر العقبی ص87 و ص21 گوید: مقصود از اهلالبیت، در این آیه: فاطمه و علی و حسن و حسین هستند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را در زیر کساء قرار داد و از آنان تجلیل نمود و این قضیه در بیت امّسلمه بود و آن حضرت فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطیراً» و امّسلمه گفت: «آیا من نیز با آنان هستم؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: أنت علی خیر واو را راه نداد و آیه فوق نازل شد. سپس گوید: این روایت را ترمذی نیز نقل کرده است، و در عمدة الطالب نیز از کفایة الطالب ص65 حدیث فوق از عمر بن ابیسلمه ربیب النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و در کتب دیگر اهل سنّت نیز این معنا نقل شده است.
آری در احادیث جعلی و ساختگی برخی از جعّالان و کذّابان اهل سنّت آمده که گویند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب خلیفه خود قرار داد و این گونه روایات را خود علمای اهلسنّت مجعول و ساختگی دانسته و راویان آنها را کذّاب و جعّال معرفی کردهاند، علاوه برآن، بین آنها تضادّ وجود دارد و برخی آنها را به جابر و امثال او نسبت دادهاند که همه میدانند جابر چنین چیزی را نگفته است چرا که او یکی از روات احادیث مربوط به ائمه دوازدهگانه است، و مرحوم علامه امینی در جلد 5
ص: 30
الغدیر از ص333 تا ص375 تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فیالخلافة» 45 حدیث ساختگی از این قبیل را نقل نموده و فساد و کذب راویان آنها را آشکار کرده است، امید است که خوانندگان محترم مراجعه فرمایند.
مؤلّف گوید: نزدیکترین کتاب به زمان معصومین (علیهمالسلام) کتاب سلیم بن قیس هلالی میباشد که مورد تأیید چند امام - مانند امیرالمؤمنین تا امام صادق(علیهمالسلام) - بوده و امام صادق(علیه السلام) فرمود(1):
ص: 31
«کسی که کتاب سلیم بن قیس را نخوانده باشد، چیزی از ما نمیداند» و در این کتاب ماجرای غصب خلافت و مظلومیّت اهلالبیت و برخی از اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) با سند صحیح ثبت شده است، و اخیراً این کتاب به فارسی ترجمه شده به نام «اسرار آل محمّد (علیهمالسلام)» و به نظر مؤلّف بر هر مسلمان شیعه لازم است که این کتاب را بخواند همانگونه که واجب است خطبه غدیر را بخواند. و اگر ما خطبه غدیر و روایات صحیح مربوط به خلافت و ولایت ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) را مقابل مجعولات کذّابین و جعّالین از اهل سنّت قرار بدهیم بسیار شگفتآور خواهد بود، و ما این شگفتیها را در کتاب «کشکول عجائب» جمعآوری نمودیم و دوستان اهلالبیت(علیهمالسلام) را توصیه میکنیم که این کتاب را مطالعه نمایند.
ج: آری در تفسیر آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1) «یعنی بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما برای این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]».
و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: مقصود از «ذیالقربی» علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) هستند، و این روایت را جز روات شیعه ، طبری و زمخشری و سیوطی در تفسیر، و صاحب مستدرک صحیحین(2) و ذخائرالعقبی طبری(3) و اسدالغابة(4) و حلیةالأولیاء(5) و مجمعالزوائد(6) نقل نموده اند.
و در کتاب معالم المدرستین(7)،
آمده که خداوند هنگامی که خواست آیه تطهیر را نازل کند، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دید رحمت الهی در حال نزول است پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام)
ص: 32
را خواند و آنان را در زیر کسا گرد خود جمع نمود و خداوند آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(1) را نازل کرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الّلهمّ إنّ هؤلاء هم اهل بیتی» و آن حضرت در بقیه عمر خود، هر روز پنج مرتبه - اوقات نماز- به درب خانه آنان میآمد و میفرمود: السلام علیکم یا إهل البیت إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ...».
و البته معلوم است که خداوند کسانی را که به پاکی یاد نموده بهترین و محبوبترین خلق او بودهاند، و جز آنان هیچ کس را این گونه به پاکی و طهارت یاد نکرده است، گرچه اهل بهشت بودهاند، مانند امّسلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که خواست وارد کساء شود و لکن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کساء را جمع نمود و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل بیت من اینهایند.
مرحوم صدوق از جابر از علی بن الحسین ... از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «محبت و دوستی اهل بیت من در هفت موقف خطرناک، سودمند است: 1- هنگام مرگ 2- در قبر 3- در قیامت 4- هنگام گرفتن نامه عمل 5- هنگام حساب 6- نزد میزان 7- هنگام عبور از صراط(2).
و این سخن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بزرگترین تشویق و ترغیب به محبّت و دوستی آنان است، چنانکه در برخی از روایاتی که شیعه و سنّی نقل کردهاند آمده که هرکس با محبّت و دوستی آلمحمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) از دنیا برود شهید و تائب و آمرزیده و با ایمان کامل مرده است، و ملکالموت و منکر و نکیر بشارت بهشت به او میدهند و او را مانند عروس به بهشت میبرند و ملائکه در قبر زوّار او خواهند بود، و اگر با دشمنی و عداوت آنان بمیرد، کافر مرده است، و چون وارد قیامت میشود بین دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس است، و بوی بهشت را نخواهد شنید(3).
ص: 33
و در مجمعالفائده علامه مقدس اردبیلی آمده : که بین انصار و مهاجرین سخنانی مبادله شد، و هر کدام خود را بر دیگری فضیلت میدانند و چون به گوش رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید آن حضرت وارد مجلس آنان شد، و به انصار فرمود: آیا شما ذلیل نبودید و خداوند شما را هدایت نمود؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: چرا شما نیز در جواب من چیزی نمیگویید؟ انصار گفتند: چه بگوییم یا رسولالله؟ فرمود: آیا نمیگویید: آیا مردم مکه تو را از مکه بیرون نکردند و ما به تو پناه دادیم؟ و آیا تو را تکذیب نکردند و ما تو را تصدیق نمودیم؟ و آیا تو را بیپناه نگذاردند و ما به تو پناه دادیم و تو را یاری نمودیم؟ سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخنان خود را ادامه داد و انصار از خجلت به رو افتادند و گفتند: «اموال ما و آنچه داریم ملک خدا و رسول او باشد» پس آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد.
و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کسی که با دوستی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد، شهید و آمرزیده و تائب و با ایمان کامل مرده است، و ملکالموت هنگام مرگ به او بشارت بهشت میدهد، و سپس منکر و نکیر در قبر به او بشارت بهشت میدهند، و ملائکه او را مانند عروسی که به خانه بخت میبرند به بهشت میبرند، و در قبر او دو در به بهشت گشوده میشود، و خداوند قبر او را مزار ملائکه رحمت خود قرار میدهد، و او بر اساس سنّت رسولخدا و جماعت مؤمنین از دنیا میرود، و کسی که با دشمنی آلمحمّد از دنیا برود هنگامی که وارد قیامت میشود بین دو چشم او نوشته شده: «او از رحمت خدا مأیوس است» و کافر از دنیا میرود و بوی بهشت به او نمیرسد(1).
ص: 34
و اما امر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروی و تمسّک به اهلالبیت و عترت آن حضرت(علیهمالسلام) در حدیث ثقلین - که مورد اتفاق فریقین است - معروف و مشهود میباشد، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این حدیث میفرماید: «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلّوا بعدی: الثقلین واحد منهما أکبر من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». این حدیث در کتب فراوانی ازاهل سنّت نیز نقل شده است(1).
و در کتب شیعه فراوان نقل شده مانند کتب شیخ مفید و سیدرضیّ و سیدمرتضی ونهجالبلاغه و کتب صدوق و شیخ طوسی و بصائرالدرجات و روضةالواعظین و وسائلالشیعه و مستدرک آن و کتاب سلیم بن قیس هلالی و مسندالرضا(ع) و کتب مناقب اهلالبیت و احتجاج و کنزالفوائد کراجکی و مجمعالفائده اردبیلی و کتب فراوان دیگری که با کلمه «و عترتی» میتوان آنها را جستجو نمود.
و در کافی از امام باقر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «کسی که دوست بدارد حیات و ممات او مانند حیات و ممات من باشد و در بهشت عَدْن - که خداوند به من وعده داده - داخل شود، و به دستگیرة درختی که خداوند در بهشت قرار داده چنگ بزند، باید علی بن ابیطالب(علیه السلام) و امامان بعد از او را دوست بدارد [و امامت آنان را بپذیرد] چرا که آنان هرگز شما را به گمراهی نمیبرند و از راه حق خارج نمیکنند، بنابراین شما نباید به آنان چیزی را یاد بدهید، چرا که آنان از شما داناترند و من از خداوند خواستهام که بین آنان و بین کتاب خدا فاصله نیندازد تا وقتی که در قیامت نزد حوض کوثر مرا ملاقات کنند ....»(2).
ص: 35
و در روایات فراوانی آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: إنّهم مع الحق والحق معهم و مع القرآن و القرآن معهم(1).یعنی عترت واهل بیت من باحق اند وحق با آنان است وبا قرآنند وقرآن با آنان است.
ص: 36
ج: صراط مستقیم دین همان راه پیامبران و اوصیاء و شهدا و صالحین است که از آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین»(1)
«یعنی ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه راه کسانی که مورد غضب واقع شده اند و نه راه گمراهان» و آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ
ص: 37
أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها هم نشینان خوبی هستند.» استفاده میشود، از این رو مرحوم صدوق در کتاب معانیالاخبار گوید: صراط مستقیم حجّتهای الهی بر مردم هستند، و این سخن امام صادق(علیه السلام) است که فرمود: «الصراط المستقیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام»(2).
و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر نمود: «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(3) «یعنی آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی هستی » و مقصود از این آیه این است که «إنّک علی ولایة علیٍ و علی هو الصراط المستقیم(4).
فضیل بن یسار گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: مردم به یمین و یسار منحرف شدند، و ما و شیعیان ما به صراط مستقیم هدایت شدیم(5).
مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از حضرت رضا(علیه السلام) از پدران خود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی أنت حجة الله و أنت باب الله و أنت الطریق إلی الله و أنت النبأ العظیم و أنت الصراط المستقیم و أنت المثل الاعلی و ...(6).
ص: 38
و در امالی صدوق نیز از امام باقر از پدرانش از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: کسی که میخواهد مانند باد تند از صراط بگذرد، و بدون حساب داخل بهشت شود، باید دارای ولایت ولیّ و وصیّ من و صاحب و خلیفه من، علی بن ابیطالب باشد، و کسی که بخواهد داخل آتش شود، باید ولایت او را ترک کند. سپس فرمود: به عزت و جلال پروردگارم سوگند که علی بن ابیطالب درب ورود به خداوند است و جز از این درب نمیشود کسی به خدا برسد، و او صراط مستقیم خداوند است و خداوند در روز قیامت از ولایت او سؤال خواهد نمود(1).
و در تفسیر نورالثقلین از تفسیر قمی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: به خدا سوگند ما صراط مستقیم [دین خدا] هستیم(2).
و از آن حضرت نقل شده که در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» فرمود: صراط مستقیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معرفت اوست و دلیل بر این معنا آیه «وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ»(3)است (4).
ص: 39
و در کتاب معانی الأخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» به مفضّل فرمود: صراط، طریق معرفت خداوند عزّوجلّ میباشد، و آن دو صراط است، یکی صراط دنیا و دیگری صراط آخرت است، و صراط دنیا امام واجبالاطاعة میباشد و هر کس او را در دنیا شناخته باشد و به او اقتدا کرده باشد، بر صراط آخرت - که پلی است روی جهنّم - عبور میکند، و کسی که در دنیا امام واجبالإطاعة خود را نشناخته باشد، قدم او بر صراط آخرت میلغزد و در جهنم سقوط میکند(1).
و این که چه کسانی مردم را بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از صراط مستقیم دین منحرف کردند؟ پاسخ این است که: همان کسانی که از رسولخدا اطاعت نکردند، و دیگران را بر علی و فرزندان او(علیهمالسلام) مقدم داشتند و دین خدا را دگرگون کردند، و به وصیّتهای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکردند، و از جِبْت و طاغوت پیروی نمودند، در حالی که باید به طاغوتها کافر میشدند، و به خدا ایمان میآوردند، چنان که خداوند میفرماید:
«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»(2) «بنابراین، کسی که به طاغوت [بت وشیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم ترین دستگیره چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست» و طاغوت هر حاکم ظالمی است که از ناحیه خداوند تعیین نشده است، و مؤمنین نباید حاکمیّت او را بپذیرند، بلکه باید به او کافر باشند، چرا که او مردم را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر و گناه داخل میکند، و ولایت او ولایت الهی نیست، بلکه ولایت شیطان است، از این رو خداوند پس از این آیه میفرماید:
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(3) یعنی «خداوند فقط ولی مؤمنان است و او آنان را از تاریکیهای گناه خارج و به نور توبه داخل میکند، و کسانی که کافر شدند، اولیا و سرپرستان آنان طاغوتها هستند که آنان را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر داخل مینمایند، و آنان تا ابد در آتش خواهند ماند.»
آنچه گذشت مربوط به تکلیف و وظیفه شرعی مردم بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود و این تکلیف یعنی پیروی از امام عدل و کفر به طاغوت در هر زمانی وجود دارد چرا که در هر زمانی امام منصوب من عندالله و حاکم ستمگر و طاغوت وجود دارد، و مردم باید بیدار باشند، و حاکمیت طاغوتها را نپذیرند و گرنه به مقتضای آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» در قیامت با طاغوت زمان خود همراه خواهند بود.
ص: 40
و این امتحان بزرگی است، و در همه زمانها خداوند این امتحان را برای مردم برگذار مینماید، و بعد از هر پیامبری مردم به چنین امتحانی مبتلا بودهاند، و وصیّ آن پیامبر را رها کردهاند و از طاغوت زمان خود پیروی نمودهاند جز تعدادی کمی از مردم، چنان که بعد از حضرت موسی و عیسی(علیهماالسلام)، مردم اکثراً از وصیّ این دو پیامبر پیروی نکردند، همان گونه که این امت از وصی پیامبر خود پیروی نکردند.
ج: از یکی از علمای اهلسنّت نقل شد که گفته بود: اگر از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ سفارشی راجع به علی بن ابیطالب(علیه السلام) نشده بود، ما او را به خاطر دانش وعلم او نسبت به اسرار قرآن و احکام الهی برای خلافت و امامت از دیگران شایستهتر میدانستیم، در حالی که او دارای فضائل و مناقبی است که احدی در آنها با او شریک نمیباشد.
ابن ابی الحدید شارح نهجالبلاغه نیز دربارة آن حضرت میگوید: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنانش از حسد و کینه فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او نیز به خاطر ترس و تقیّه از ذکر فضائل او خودداری نمودند و با این حال فضائل او عالم را پر کرده است.
تا جایی که عالم سنّی، جوینی شافعی از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمود که فرمود: اگر درختها قلم شوند، و دریاها مرکب شوند و اجنّه حسابگر شوند، و انسانها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمیتوانند احصا و جمعآوری کنند.
سپس گوید: او در مکه مکرمه در داخل کعبه مشرّفه، دوازده سال قبل از بعثت به دنیا آمد و در سال چهلم هجرت در شب نوزدهم ماه رمضان ضربت خورد، و در شب بیست و یکم آن ماه به شهادت رسید(1).
و از اخطب خوارزمی نقل شده که گوید: روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب فضائل فراوان و بیشماری قرار داده، و هر کس یکی از فضائل او را - از روی اعتقاد به مقام او - بیان کند خداوند گناهان گذشته و آیندة او را میآمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، ملائکه همواره - تا از آن نوشته چیزی باقی است - برای او استغفار میکنند، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بشنود، خداوند گناهانی که او به وسیله استماع انجام داده است را میبخشد، و کسی که به فضیلتی از فضائل او نگاه کند و مطالعه نماید، خداوند گناهانی که او به وسیله نگاه انجام داده است را میبخشد.
ص: 41
سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بندهای را نمیپذیرد مگر با ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).
اخطب خوارزمی نیز با سند خود از عبدالله بن مسعود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود و از روح خود در او دمید، آدم عطسه نمود و گفت: «الحمدلله» و خداوند فرمود: بندة من ، مرا ستود، به عزّت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که آن دو بندة خود را بیافرینم تو را نمیآفریدم. آدم گفت: خدایا آیا آنان از ذریّة من هستند؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و نگاه کن. پس آدم سر خود را بالا کرد و دید که بر عرش الهی نوشته شده: «لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرحمة، و علی مقیم الحجة، و کسی که حق علی را شناخته باشد پاک و طاهر شده است، و کسی که حق او را انکار کند ملعون و زیانکار است، و من به عزت و جلال خود سوگند یاد نمودهام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت کنم ،گرچه نافرمانی مرا کرده باشد، و به عزّت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او نافرمانی کند من او را داخل آتش کنم، گرچه مرا اطاعت کرده باشد» سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سرّ این کار این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت کند عقائد او کامل است، و امّا کسی که خدا را اطاعت نموده باشد و از علی اطاعت نکرده باشد عقائد او صحیح نمیباشد(2).
صاحب کتاب «کشفالغطاء» سپس گوید: بغوی [از علمای اهلسنّت] در صحاح از ابیالحمراء نقل نموده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند- در علم او- و به نوح(علیه السلام ) نگاه کند- در فهم او- و به یحیی(علیه السلام) نگاه کند- در زهد او- و به موسی(علیه السلام) نگاه کند- در بطش و قدرت او- باید به علیّ بن ابیطالب نگاه کند.
ص: 42
بیهقی نیز با سند خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند در علم او، و به نوح(علیه السلام) نگاه کند در تقوای او، و به ابراهیم(علیه السلام) نگاه کند در حلم او، و به موسی(علیه السلام) نگاه کند در هیبت او، و به عیسی(علیه السلام) نگاه کند در عبادت او، باید به علیّ بن ابیطالب(علیه السلام ) نگاه نماید.
ترمذی نیز در صحیح خود از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) درب آن شهر است. تا این که گوید: از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز نقل شده که فرمود: «أقضاکم علیّ (علیه السلام)» یعنی بهترین قاضی شما علیّ (علیه السلام) است.
سپس کاشف الغطاء در «کشف الغطاء» گوید: اگر تو بخواهی همة فضائل او را با تفصیل و عدد بدانی چیز محالی را طلب کردهای، چنان که روایت اوّل به این معنا اشاره داشت و لکن ما به برخی از فضائل او اشاره میکنیم، و چه زیبا پاسخ داده امام شافعی هنگامی که از او سؤال شد: علی(علیه السلام) را برای ما توصیف کن؟ او در جواب گفت: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنان او از حسد فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او از ترس، فضائل او را آشکار نساختند، و با این وصف فضائل او دنیا را پر کرده است !! ... سپس گوید: اگر بخواهی تفضیل برخی از فضائل او را بدانی نخستین فضیلت او اخبار غیبی اوست چنانکه فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ...» یعنی «هرچه میخواهید از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر از من سؤال کنند، از هر گروهی که به خاطر آیهای گمراه شدند، و یا هدایت شدند، من تا قیامت به شما خبر خواهم داد که سائق و ناعق و قائد آنان چه کسانی بوده و خواهند بود. پس شخصی برخاست و گفت :
به من خبر دهید در سر من چند دانه مو وجود دارد؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: اگر نبود که اثبات آن برای تو سخت میباشد، من به تو خبر میدادم و لکن من به تو خبر میدهم که تو فرزندی داری که قاتل فرزند دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد.» و در آن وقت فرزند او - عمرسعد - کوچک بود - سپس مرحوم کاشف الغطاء گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کشته شدن یکی از خوارج به نام «ذیالثدیة» نیز خبر داد و فرمود: «خوارج از نهروان عبور نخواهند نمود» و نیز از قاتل خود ابنملجم خبر داد، و از قطع دستهای جویریه و به دار آویخته شدن او در زمان معاویه خبر داد، و از کشته شدن میثم تمّار و به دار آویخته شدن او نیز خبر داد ، بلکه به میثم خبر داد که به این درخت خرما تو را به دار میزنند و این خبر به دست حجّاج انجام گرفت و نیز از قطع شدن پاها و دستهای رشید هجری و کشته شدن قنبر به دست حجّاج خبر داد، و از اعمال [خونبار] حجّاج کلاًّ خبر داد، و چون به او گفتند:
خالد بن عرفطه مرده است، فرمود: او نمرده و در آینده لشگری را در مسیر گمراهی ترتیب خواهد داد و پرچمدار او حبیببنجمّار خواهد بود، و حبیببنجمّار برخاست و گفت: من از دوستان شما هستم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: بپرهیز که پرچمدار او باشی و لکن حتماً چنین خواهی کرد و از این در [یعنی باب الثعبان] داخل مسجد کوفه خواهی شد.
ص: 43
و این خبر در زمان امام حسین(علیه السلام) واقع شد که ابنزیاد اورا در مقدمه لشگر عمرسعد و صاحب پرچم او قرار داد .
و نیز به براءبنعازب فرمود: تو در زمان کشته شدن فرزندم حسین(علیه السلام ) زنده خواهی بود و او را یاری نخواهی کرد. و چنین شد. وهنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ صفّین به کربلا رسید فرمود: به خدا سوگند این سرزمین محلّ مرکبهای آنان و موضع شهادتشان میباشد. و نیز از ساخته شدن شهر بغداد [به دست منصور دوانیقی] و حکومت بنیعباس و زوال حکومت آنان به دست هلاکوخان خبر داد، و پدر مرحوم علامه حلّی قبل از پیروزی هلاکوخان از او برای حلّه و کربلا و نجف امان خواست و هلاکوخان به او گفت: ما که هنوز بغداد را فتح نکردهایم. و پدر علامه به او گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ما خبر داده که تو بغداد را فتح خواهی نمود .از این رو حلّه و کربلا و نجف مصون ماند.
تا این که گوید: بخش دوّم از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استجابت دعا و نفرینهای اوست دربارة برخی از دشمنان، مانند نفرین او به انسبنمالک هنگام انکار قصّه غدیر، و انس تا آخر عمر گرفتار برص و پیسی شد، و نفرین او به مغیرة که اخبار آن حضرت را به معاویه منتقل مینمود و او در اثر نفرین آن بزرگوار کور شد، و نیز آن حضرت دو مرتبه از خداوند درخواست ردّ شمس نمود و اجابت شد و روایت شده که شصت مرتبه این دعا را کرد و مستجاب شد ... سپس گوید:
بخش سوم از فضائل او، شرافت نسب اوست که نیازی به بیان ندارد [و او با رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در شرافت نسب یکسان است]
و بخش چهارم شرافت او از ناحیه ازدواج با فاطمه(علیهاالسلام) است که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خواستگاران دیگر را مانند ابوبکر و عمر ردّ کرد و او را پذیرفت و از فاطمه(علیهاالسلام) فرزندانی مانند حسن و حسین و ائمه دیگر(علیهمالسلام) به دنیا آمدند ...(1).
ص: 44
ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهلسنّت مانند ابن ابیالحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و میگوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیبتر این است که میگوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او میدانسته و به پیامبر خود حضرتمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند میدانسته، او علیبنابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند میدانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :
تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بیتدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربنخطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب میکردند و میگفتند:
«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمیزدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا میزد میفرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علیبنابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.
مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربنعدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسنبنحمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربنعدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه میدهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:
ص: 45
ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهلسنّت مانند ابن ابیالحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و میگوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیبتر این است که میگوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او میدانسته و به پیامبر خود حضرتمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند میدانسته، او علیبنابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند میدانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :
تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بیتدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربنخطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب میکردند و میگفتند:
«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمیزدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا میزد میفرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علیبنابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.
مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربنعدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسنبنحمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربنعدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه میدهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:
ص: 46
وای بر تو آیا مرا امیرالمؤمنین مینامی؟! در حالی که خداوند این لقب را برای من و برادرم حسین و هیچکس از گذشتگان و آیندگان قرار نداده است، و این لقب مخصوص به پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است مگر تو از جدّم رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که به پدرم فرمود: یا علی إنّ الله سمّاک بأمیرالمؤمنین ... یعنی خداوند تو را امیرالمؤمنین لقب داده و احدی را در این لقب با تو شریک نکرده است، و جز او هر کس امیرالمؤمنین نامیده شود ناقصالعقل و مأبون در عقب خود خواهد بود!! ...(1).
ج: همانگونه که گذشت مردم به خاطر عدم اطلاع از باطن و افکار و اعتقادات درونی افراد، صلاحیّت چنبن کاری را نداشتند ، از این رو چنین حقی را خداوند به آنان نداده بود چنان که می فرماید :«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ»(2) یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد خلق میکند، و هر که را به خواهد انتخاب مینماید، و برای مردم حق انتخاب [امام] قرار نداده است، و او منزّه از عمل شرکآمیز آنان است [که در کار خداوند دخالت میکنند چرا که] تنها پروردگار تو از ظاهر و باطن مردم آگاه است.
حضرت رضا(علیه السلام) ضمن روایت مفصّلی که در کتاب عیون از آن حضرت نقل شده، دربارة انتخاب امام و کاری که مردم بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سقیفه بنی ساعده انجام دادند میفرماید: وَ أین العقول عن هذا ... یعنی عقلها چگونه میتواند امام [معصوم] را تشخیص بدهد؟ و چگونه میتواند مانند امامی که پیامبرخدا از ناحیه خداوند تعیین نمود را انتخاب نماید؟ آیا آنان فکر میکنند در غیر آل رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) امامی پیدا میشود؟ به خدا سوگند آنان میدانند که چنین قدرتی را ندارند، جز آن که آرزوهای باطل، آنان را به چنین کاری که هرگز نمیتوانند به آن دست پیدا کنند گرفتار نموده است سپس فرمود:
«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُون»(3) «خدا آنان را بکشد، چگونه از حق ، منحرف می شوند؟!» لقد راموا صَعباً و قالوا افکاً «قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعیداً»(4) «یعنی کارسخت وخلافی راانجام دادند و دانسته امام حق را رها کردند و در
ص: 47
گمراهی دوری افتاده اند» و وقعوا فی الحیرة إذا ترکوا الإامام عن بصیرةٍ « وهنگامی که امام حق را دانسته رها کردند، در حیرت واقع شدند. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِرینَ»(1) «وشیطان اعمالشان را برای آنان آراسته نمود ، از این رو آنان را از راه خدا باز داشت در حالی که بینا بودند و حق را می شناختند» و رغبوا عن اختیار الله و اختیار رسوله إلی اختیارهم و القرآن ینادیهم: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) «یعنی واتخاب خدا ورسول او رانه پذیرفتند در حلی که پروردگار تو هرچه رابخواهد می آفریند، و هر که بخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند؛و منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه آنان همتای او قرار می دهند!.» و قال الله عزّوجلّ : «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم»(3) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر می کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد؛ و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!.» و قال عزّوجلّ:
«ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ، أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ، إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ، أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ، سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ، یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»(4) «یعنی شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید؟! آیا کتابی دارید که از آن درس می گیرید، که در آن آمده است : هر چه را بخواهید می توانید انتخاب کنید؟! یا این که عهد مستمری تا روز قیامت بر ما دارید که هرچه را حکم کنید برای شما باشد؟! از آنها بپرس کدامشان چنین چیزی را تضمین می کند؟! یا این که معبودانی دارند که آنها را همتای خدا قرار داده اند و برای آنان شفاعت می کنند)؟! اگر راست می گویند همتایان خود را بیاورند!.»
و قال عزّو جلّ «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(5) «آیا آنها در قرآن تدبّر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل هایی نهاده شده است؟!.» أم «طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(6) «و خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده؛ به همین جهت چیزی نمی دانند..» أم «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(7) «به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لال و کور دلی هستند که اندیشه نمی کنند. و اگر خداوند خیری در آنها می دانست، حرف حق را به گوش آنها می رساند؛ گر چه اگرحق را نیز به گوش آنها برساند، سرپیچی کرده و رویگردان می شوند.» و
ص: 48
می گویند : سَمِعْنا وَ عَصَیْنا»(1) « یعنی شنیدیم؛ و مخالفت کردیم.» ذلک «فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»(2) وفهم این معنا فضل خداوند است وخداوند به هرکس بخواهد می دهد؛ و او دارای فضل عظیم است.»
سپس فرمود: [با توجه به آیات فوق] چگونه این مردم می توانند حقّ انتخاب امام را داشتهبا شند ؟ در حالی که امام دانشمند و عالمی است که همه چیز را میداند و به هیچ چیز جاهل نیست، و او رهبری است خستگیناپذیر، و معدن قدس و پاکی و عبادت و زهد و دانش و مخصوص به دعوت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و از نسل پاک فاطمه بتول است ، و هیچ عیبی در نسب و حسب او نیست و نسب او از قریش و ولادت او از هاشم و عترت وآلپیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است ...(3).
ص: 49
ص: 50
ج: هرگز امکان ندارد قرآن بدون بیان اهلالبیت(علیهمااسلام) و تفسیر و توضیح و تأویل و بیان ناسخ ومنسوخ و بطون هفتگانه تا هفتادگانه آن، هادی مردم باشد، چرا که اوّلاً خداوند قرآن را در سه بخش نازل نموده و آیات آن برخی مجمل و نامفهوم و برخی متشابه و دارای احتمالات و برخی محکمات است، و از آیات مجمل احدی جز خداوند و اولیای او چیزی نمیفهمد مانند «الم» و «المر» و ... و آیات متشابه را نیز کسی حق ندارد بدون بیان «راسخون فی العلم» معنایی برای آنها معیّن کند مانند «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است» و «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»(2) «دست خدا بالای دست آنهاست؛» و «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(3) «و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» و «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(4) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» و ...
ص: 51
از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمود: خداوند قرآن را در سه بخش نازل نمود تا مردم از این راه ولیّ خدا را بشناسند و ثانیاً رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)
مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «إنّ الراسخون فی العلم هم الأئمه علیهماسلام» از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که میفرماید: «راسخون فی العلم» ما هستیم و تنها مائیم که تأویل قرآن را میدانیم.
و در تفسیر آیه «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(2) «در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی دانند. میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افضل «راسخین فی العلم» است و خداوند عزّوجلّ جمیع آنچه بر او نازل نموده را از تنزیل و تأویل به او یاد داده، و اوصیای او نیز از همه اسرار قرآن آگاهند ... .
و در سخن دیگری فرمود: «راسخون فی العلم» امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت میباشند(3).
و لکن اهلسنّت میگویند: «راسخون فی العلم» کسانی مانند زیدبنثابت و ابنعباس و یا کسی که سوگند خود را حرمت بدهد و راستگو و سلیمالقلب و عفیفالبطن و الفرج باشد، می باشند ، و یا احمدبنحنبل و بخاری و امثال اینها را راسخین فی العلم میدانند، و میگویند: «راسخون فی العلم» کسانی هستند که قدرت تأویل دارند و متشابهات را تأویل میکنند و هیچ موضوعی را خالی از حکم نمیگذارند، چرا که آنان با نصّ و یا اجماع و یا قیاس و یا استصحاب اجتهاد مینمایند، و حکم حرمت و یا حلیّت را بیان مینمایند ...(4).
ص: 52
نویسنده گوید: در مسجدالحرام بودم که یکی از علمای اهل سنّت برگهای به من داد که عقاید وهابیّت به طور فهرست در آن نوشته شده بود و چون به آن نگاه کردم دیدم نوشته است: «خداوند بر روی عرش نشسته» به او گفتم: این که شرک و کفر است؟! او گفت: قرآن میگوید: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است.» گفتم: آیا خدایی که روی عرش نشسته اینجا که ما هستیم وجود دارد؟ او گفت: این ظاهر قرآن است. گفتم: مشکل شما همین است که قرآن را به فکر خود تفسیر میکنید، و به همین علّت شما در همه ابعاد معارف اسلامی فراوان خطا دارید و لکن ما قرآن را با بیان اهلالبیت(علیهمالسلام) تفسیر میکنیم و آنان معصوم از خطا میباشند، و این گونه انحرافات در آنان نیست، و نظیر این انحرافات، انحرافی است که در تفسیر آیه ««أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(2) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » مرتکب شدهاند و میگویند «أولی الأمر» هر کسی میباشد که به هر دلیلی حکومت را به دست گرفته باشد گرچه مانند یزیدبن معاویه قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و اطاعت او به خاطر این آیه واجب خواهد بود!!از این رویکی از آنان به من گفت : ملک فهد «اولی الامر» وواجب الاطاعة می باشد.
ج: همان گونه که در بخش پیشین گذشت ، از آیه : «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت آنچه را که سینه هایشان پنهان می دارد و آنچه را خود آشکار می کنند، همه را می داند.»
و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(4) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد.»
و آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را».
ص: 53
و آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را»
و آیه «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مؤمن باشند؛ به پروردگارت سوگند، آنان مؤمن نیستند تا تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است داور سازند، آن گاه از داوری تو در خود احساس هیچ گونه دلتنگی نکنند و کاملاً تسلیم حکم تو باشند.»
و آیه «فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»(3) «یعنی کسانی که فرمان او را مخالفت می کنند، باید بترسند از این که فتنه ای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد»
و آیه «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(4) «یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده»
ظاهر میشود که امام(علیه السلام) همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوندتعیین شود و معصوم باشدتا هر دستوری بدهد بر امّت واجب باشد که از او اطاعت کنند، و گرنه ایمان نخواهند داشت، بلکه مردم باید سر تا پا در ظاهر و باطن تسلیم او باشند و در حوادث و رخدادها به او مراجعه کنند و حکم او را بپذیرند و در باطن خود نیز به حکم او راضی باشند همانگونه که آیه 65 نساء میگوید: اگر خدا و رسول او حکمی کردند و انتخابی نمودند مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند، امام نیز همانند پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین شود و مردم حق تعیین و انتخاب او را ندارند و آیه 68و69 سورة قصص و آیه 59 سوره نساء به همین معنا اشاره دارد.
و علت عدم دخالت مردم در تعیین امام این است که مردم از باطنها و ضمائر افراد آگاهی ندارند، از این رو همه پیامبران و اوصیای آنان از ناحیه خداوند تعیین میشدهاند، و اگر این کار به دست مردم میبود رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفای خود را تعیین نمیکرد و به مردم واگذار مینمود و چنین نکرد، چرا که معیار انتخاب مردم اکثریّت است در حالی که خداوند اکثریّت مردم را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح دانسته است، بنابراین ولایت انبیاء و اوصیا صد در صد الهی است، و اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت برای اتمام حجّت و تأکید در این مسأله مهم بود چرا که منافقین بین مردم فراوان بودند و مایل به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبودند از این رو حارث فهری پس از
ص: 54
ماجرای غدیر نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسولالله! شما به ما فرمودی نماز بخوانیم و ما خواندیم و فرمودی روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بجا آورید و ما اطاعت نمودیم اکنون برای چه پسر عمّ خود را بر ما حاکم نمودی؟ آیا این کار از ناحیه خداوند بود و یا از ناحیه شما بود؟ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
«من بدون امر خداوند کاری نمیکنم و این دستور خداوند بود» پس حارث فهری همانگونه که خداوند از قول او میفرماید: گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ»(1) «یعنی خداوندا! اگر این کارحقیقتی است از سوی تو، پس تو بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرو ریز، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست!» و چون عذاب را معلّق بر حقانیّت عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کرد، خداوند سنگی از آسمان فرو فرستاد و او را هلاک نمود، چنان که میفرماید: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»(2) «یعنی تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد وانجام گرفت و این عذاب برای کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. »
ج: اگر پیامبران خدا نیاز به رأی مردم میداشتند، آنان ولایت بر مردم پیدا نمیکردند و اطاعت از آنان بر مردم واجب نمیشد، چرا که مردم اکثراً پذیرای آنها نبودند، بلکه در مقام مخالفت و از بین بردن و کشتن آنها بودند، از سویی امر خداوند به وجوب اطاعت از پیامبران که در آیات فراوانی وارد شده است دلیل بر ولایت پیامبران و وجوب اطاعت مردم از پیامبران است چنانکه در آیات ابتدای بخش گذشته بیان شد بنابراین برخی که گمان کردهاند: پیامبران خدا و اوصیای آنان با بیعت مردم ولایت پیدا میکنند، گمان بیاساس و بیدلیلی پیدا نموده و گمانشان بر خلاف صریح آیات و روایات صحیحة معصومین(علیهمالسلام) میباشد و ما به برخی از آنها اشاره میکنیم.
آری وجوب تصدّی بر امام مشروط به حمایت مردم است واگر مردم از پیامبر ویا امام حمایت واطاعت نکنند او وظیفه ای نخواهدداشت ، وبیعت اعلان اطاعت مردم است ، نه این که بیعت سبب ولایت پیدا کردن پیامبر وامام باشد، از این رو امیر المومنین علیه السلام بعد از بیعت مردم فرمود :« لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر وما اخذ الله علی العلماء ... یعنی اگر آمادگی این مردم نبود من خلافت را به دست نمی گرفتم و...
1- دلیل روشن بر این که وجوب اطاعت ارتباطی به بیعت ندارد، این است که اگر چنین چیزی صحیح باشد باید افراد فراوانی که موفّق به بیعت با پیامبران و اوصیای آنان به ویژه پیامبراسلام و امیرالمؤمنین و فرزندان آنان نشدهاند، مخاطب به وجوب اطاعت نبوده باشند، در حالی که احدی نگفته است که اگر کسی
ص: 55
بیعت نکرده است، اوّل باید بیعت کند تا اطاعت بر او واجب گردد در حالی که ما میدانیم یاوران امامزمان(علیه السلام) قبل از بیعت با آن حضرت اطاعت از امام زمان خود را بر خویش لازم میدانند و خود را از راههای دور به او میرسانند، برای نمونه یکی از معمّرین به نام قسّبنساعده که قبل از بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفته است و 380 سال و یا 600 سال عمر کرده او نخستین کسی بوده که معتقد به بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) شده و به مردم در خطبه خود گفته است: «بهترین دین بر سر شما سایه میافکند و خوشا به حال کسی که آن را درک کند و از آن پیروی نماید و وای بر کسی که با آن مخالفت کند» ورسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود: «یرحم الله قَسّاً إنّی لأرجو یوم القیامة أن یبعث أمّة وحده»(1).
2- ما میدانیم که پیامبران پیشین بر امّتهای خود واجب نمودند که مردم از اوصیای آنان اطاعت کنند در حالی که سخنی از بیعت به میان نیاوردند، چنانکه پیامبرگرامیاسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فراوان به مردم سفارش نمود که از امیرالمؤمنین و فرزندان او اطاعت کنند تا رستگار شوند، و در مورد امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمود: «الحسن و الحسین ابنای، امامان قاما أو قعدا» و معلوم است که اگر کسی را امام معرفی کنند، بر مردم واجب است که از او اطاعت نمایند.
3- آیا بر کسانی که در غدیر خم نبودند و با علی(علیه السلام) بیعت نکردند، اطاعت از او بر آنان واجب نبود؟ در حالی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر فرمود: «فلیبلغ الشاهد الغائب و الوالد الولد إلی یوم القیامة» و مقتضای این سخن این است که تا قیامت بر مردم واجب است که از امیرالمؤمنین و فرزندان او تا امامزمان(علیهمالسلام) اطاعت کنند، واگر بیعت شرط ولایت و وجوب اطاعت باشد باید اطاعت از آنان بر ما واجب نباشد!!
مؤلّف گوید: اگر ولایت با بیعت مردم حاصل میشد، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباید برای خود خلفائی را تعیین میکرد و باید آنان را به حال خود وامیگذارد تا هر که را میخواهند با او بیعت کنند و او امام و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، در حالی که آن حضرت چنین نکرد و نجات امّت خود را مشروط به تمسّک به قرآن و اهلبیت خود نمود از سوئی اگر مردم کسی را انتخاب کنند، خداوند امر به اطاعت از او نکرده است و او از ناحیه خدا و رسول او نخواهد بود چرا که خداوند اذن به اطاعت از او را به مردم نداده است، از این رو میفرماید:
ص: 56
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود.» و خداوند تنها اطاعت از کسانی را بر مردم واجب نموده که مورد انتخاب او بودهاند و علوم آنان از ناحیه خداوند بوده، و دارای علوم قرآن بلکه علوم انبیاء و پیامبران بودهاند و نزد احدی درس نخوانده و پاک و معصوم و دارای شرافت نسب و ارزشهای والا و معجزات فراوانی بودهاند.
در این زمانها نیز گرچه مردم فقیه جامعالشرائط را با سؤال از اهل خبره انتخاب میکنند و لکن تردیدی نیست که در واقع انتخاب کنندة اصلی شخص امامزمان(علیه السلام) میباشد و اوست که وکلای خویش را تعیین مینماید، و امکان ندارد وکیل بدون نظر موکّل تعیین شود، و این از اسرار نهفتهای است که مردم طاقت فهم آن را ندارند.
یکی از علمای وارسته برای نویسنده نقل نمود که در زمان مرحوم آیة الله مدیسهای اصفهانی معروف به سیدابوالحسن اصفهانی چند نفر از علمای بزرگ نجف آمادگی مرجعیّت داشتند و لکن معلوم نبود کدامیک مرجعیّت را به دست خواهند گرفت تا این که یکی از صلحای نجف خدمت امامزمان(علیه السلام) میرسد و میگوید: آقا ، نمایندة شما امروز کیست؟ امام(علیه السلام) میفرماید: نمایندة من ابوالحسن اصفهانی است. آن شخص عرض میکند: آقا ابوالحسن را کسی نمیشناسد [و آمادة این کار نیست] امام(علیه السلام) میفرماید ما خود او را معرّفی میکنیم. و خواب بیننده گفته بود: معلوم نشد از چه راهی مرحوم سید اصفهانی مطرح شد و علمای دیگر کنار رفتند و نامبرده مرجع بلامنازع آن زمان گردید.
نویسنده گوید: شاهد زندة این مدّعی ماجرای بعد از امام خمینی(رحمه الله) در ایران است که سالهایی مردم شعار: قائم مقام رهبری آیت حق منتظری دادند، و بعد از رحلت امام خمینی با فاصله یک روز آیتالله خامنهای رهبر شد. و من شاهد بودم که رهبری ایشان را همه علمای وقت تأیید کردند حتی شخص آقای منتظری.
بنابراین رأی مردم حجیّت شرعی ندارد تا چه رسد تعیین کنندة پیامبر و امام باشد، چرا که از نظر موازین شرعی در این موضوع رأی اکثریّت که اطلاعی از اسرار باطنی افراد ندارند و شرائط لازم امامت را نمیدانند خالی از اعتبار است گرچه مردم در دنیا از این راه رهبران خود را تعیین میکنند و لکن اسلام این راه را در این موضوع نپذیرفته است و اکثریّت را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح میداند از این رو این کار را در اختیار مردم قرار نداده و خود تعیین کنندة پیامبر و امام است و میفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(2) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر امام و شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت از آنچه آنان در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند،داناست .»
ص: 57
و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد» و آیات دیگری نیز در این معنا بود که گذشت.
ج: خطبه غدیر به چند بخش تقسیم میشود:
1- حمد و ثنای الهی، 2- ابلاغ رسالت دربارة ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 3- تصریح به خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 4- معرفی اصحاب صحیفه یعنی کسانی که پیمان و عهد نمودند که هرگز نگذارند علی(علیه السلام) جانشین و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شود و پیمان نامة خود را پس از مهرو امضاء در کعبه قرار دادند، 5- معرفی دوستان و دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 6- توصیف فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دوستان او، 7- توصیف دشمنان امیرالمؤمنین و دشمنان فرزندان او، 8- سفارش رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز و زکات و حج و ... 9- بشارت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)نسبت به قیام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، 10- اقرار گرفتن از مردم نسبت به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نزول آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم»
و از عجائب این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) خطبه غدیر را - به خاطر این که عموم مردم مخاطب او بودهاند در کمال سادگی و عوام فهم ایراد نموده است و ترجمه آن را نیز ما بسیار روان و عموم فهم قرار دادیم و در انتهای چند کتاب قرار گرفت ، گرچه به صورت جداگانه نیز به چاپ رسید، ولله الحمد علی توفیقه و فضله و کرمه و له الشکر دائماً سرمداً.
در بخش دوّم و سوّم این خطبه تصریح به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده و در بخش چهارم، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اشاره به غاصبین خلافت و توطئهگران و منافقین نموده که به دقت باید ملاحظه شود اکنون ما به فرازهایی از این خطبه اشاره میکنیم.
در بخش اوّل این خطبه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ... خداوند به من اعلام نموده که اگر من آنچه او نازل نموده است را به مردم ابلاغ نکنم، رسالت او را ابلاغ نکردهام و برای من ضمانت نموده که از مردم در این راه به من آسیبی نرسد و اینگونه به من وحی نموده .
ص: 58
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) «یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان ، ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است را ، به طور کامل به مردم ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، حفظ می کند؛ و خداوند، گروه کافران لجوج را هدایت نمی کند.» سپس فرمود:
ای مردم! من در تبلیغ آنچه خداوند بر من نازل نموده ، کوتاهی نکردم و اکنون سبب نزول این آیه را به شما میگویم، همانا جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و مرا از ناحیه خداوند امر کرد که در این مکان به همه مردم - سیاه یا سفید - اعلام کنم که علیبنابیطالب برادر و وصیّ و خلیفه و امام بعد از من خواهد بود و منزلت او نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی میباشد ، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود، و او بعد از خدا و رسول او، ولیّ و صاحب اختیار شما خواهد بود، و خداوند این حقیقت را در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(2) «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» نازل نموده است(3).
سپس فرمود: فاعلموا معاشر الناس إنّ الله قد نصبه لکم ولیّاً و اماماً مفترضاً طاعته علی المهاجرین و الأنصار و علی التابعین لهم بإحسانٍ و علی البادی و الحاضر ... تا این که فرمود: إلی یوم القیامة یوم تلقون الله و رسوله.
یعنی ای مردم بنابر آنچه گفتم شما باید بدانید که خداوند علی(علیه السلام)را بر شما ولیّ و امام قرار داده و اطاعت از او را بر مهاجرین و انصار و تابعین و هر آشنا و غریب و عرب و عجم و حرّ و مملوک و کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر خداشناسی واجب نموده است، و خداوند حکم او را مشروع، و قول او را مسموع، و امر او را نافذ قرار داده، و مخالف او ملعون است، و مطیع او مرحوم است، و تصدیق کنندة او مؤمن است و خداوند او و پیروان او را آمرزیده است. سپس فرمود:
ص: 59
ای مردم! این آخرین جایگاهی است که من برای شما سخن میگویم، پس سخنان مرا گوش کنید وبدانید که رسولخدا محمّد که اکنون با شما سخن میگوید ولیّ شماست، و پس از من به امر الهی علی ولیّ و امام شماست، و سپس تا قیامت امامت در ذریّه من و فرزندان علی ادامه خواهد داشت تا شما در قیامت خدا و رسول او را ملاقات کنید(1).
و در بخش سوم این خطبه فرمود: «ألا و قد أدّیت، ألا و قد بلّغت، ألا و قد أسمعت، ألا و قد أوضحت ... یعنی، ای مردم آگاه باشید که من رسالت خود را ادا و ابلاغ نمودم، و حقایق را به گوش شما رساندم و آشکار ساختم، و آنچه خداوند فرموده بود را به شما گفتم، آگاه باشید که احدی جز برادر من علی، امیرالمؤمنین نخواهد بود و برای احدی امارت و حکومت بر مؤمنین جز اوحلال نخواهد بود.
سپس بازوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گرفت و بالا برد، و این نخستین باری بود که آن حضرت دست علی را گرفت و بالا برد، به اندازهای که پاهای علی(علیه السلام ) محاذی زانوهای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرا گرفت و سپس فرمود: ای مردم این علی، برادر و جانشین و وصیّ من بر امتم میباشد و علم و دانش من نزد اوست، و او جانشین من است برای تفسیر قرآن، و اوست که مردم را به قرآن دعوت میکند و برای خدا به قرآن عمل مینماید، و با دشمنان خدا میجنگد، و پیروان قرآن را دوست میدارد، و مردم را از معصیت خداوند نهی میکند، و اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمؤمنین، و اوست امام هدایت کننده، و اوست قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، به امر الهی ، و من به شما میگویم که امر خدا تغییر نخواهد کرد ... تا این که فرمود:
الّلهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ من عاداه والعن من انکره و اغضب علی من جحد حقّه. یعنی خدایا دوست علی را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار و منکر او را لعنت کن و خشم خود را بر منکر حق او وارد کن(2).
ص: 60
ص: 61
ج: آری عصمت شرعاً و عقلاً شرط نبوت وامامت است و احدی تردید ندارد که آنان یعنی غاصبین خلافت دارای عصمت نبودهاند، بلکه آنها سابقه ی شرک داشته اند و در مکه قبل از اسلام از مشرکین و بتپرستان بودهاند، در حالی که خداوند شرک را ظلم بزرگ دانسته و میفرماید: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(1) «چرا که شرک ستمی بزرگ است» از سویی حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامی که آزموده شد، و خداوند به او مقام امامت داد او از خداوند سؤال کرد و گفت: «و من ذریّتی؟» یعنی آیا ذریّه من نیز به امامت میرسند؟ و خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و آیه مربوطه چنین است :
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(2) «یعنی و بیاد آور هنگامی را که پروردگار ابراهیم با دستوراتی ابراهیم را آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» وابراهیم گفت: «آیا از دودمان من نیز امامانی قرار می دهی ؟» و خداوند فرمود: «عهد وپیمان من، به ستمکاران نمی رسد (مگر آنها یی که شایسته اند.»
و از این دو آیه ظاهر میشود که هیچ ظالمی شایسته امامت و رهبری نیست و امامت مخصوص به برگزیدهگان خداوند و اهل صفوة است، و مردم نیز حق انتخاب کسی را برای امامت ندارند، چرا که آنان آگاهی از باطن مردم ندارند، و انتخاب صالح تنها از ناحیه خداوند باید انجام شود، همانگونه که امام زمان(علیه السلام) به این معنا اشاره نموده وانشاء الله خواهد آمد.
از سویی خداوند میفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هرچه بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد برمی گزیند؛ ومردم در برابر او اختیاری ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتای او قرار می دهند! و پروردگار تو می داند آنچه را که در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می سازند.
مرحوم صدوق در کتاب کمالالدین از عبدالعزیزبنمسلم نقل نموده که گوید: ما در زمانی که حضرت رضا(علیه السلام ) در مرو [خراسان] بود خدمت او بودیم، و روز جمعهای در مسجد جامع جمع شدیم و دوستان من در امر امامت و اختلاف مردم سخن میگفتند، پس من خدمت مولای خود حضرت رضا(علیه السلام) رسیدم و اختلاف مردم را در امر امامت به آن حضرت خبر دادم و آن بزرگوار تبسّم نمود و فرمود: ای عبدالعزیز، مردم از نادانی، دین خود را از دست دادند [و امام من عندالله را نشناختند] و گمراه شدند در حالی
ص: 62
که خداوند پیامبر خود را از بین مردم نبرد، تا دین او را کامل نمود، و قرآن را بر پیامبر خود نازل کرد و در آن هر چیزی را به تفصیل بیان نمود، و حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه مردم به آن نیاز داشتند را بیان کرد و فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ»(1) «یعنی ما هیچ چیز ی را در این کتاب، فروگذار نکردیم» و در حجة الوداع نیز به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی من امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم».
و از این آیه ظاهر میشود که امر امامت از تمامیّت دین است و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در محل نزول این آیه، معالم دین را برای امّت خود بیان نمود و راه رستگاری و صراط مستقیم دین را برای آنان روشن کرد و علی(علیه السلام) را نشانة حق و امام مردم معرّفی نمود، و آنچه مردم در امر دین خود به آن نیاز داشتند را بیان کرد و اگر کسی گمان کند که خدای عزَوجلُ دین خود را کامل نکرده [و مردم را به حال خود واگذارده است] کتاب خدا را انکار نموده، و کسی که کتاب خدا را انکار کند کافر خواهد بود.
سپس فرمود: آیا مردم مقام امامت و منزلت او را میدانند تا جایز باشند برای خود امام انتخاب کنند؟ همانا مقام و منزلت و شأن امامت بالاتر از این است که مردم با عقول و فهم خود آن را درک کنند، و با رأی خود امامی را انتخاب نمایند، خداوند امامت را مخصوص به حضرت ابراهیم نمود، پس از آن که او را به مقام نبوّت و خلیل الرحمانی رسانده بود و این فضیلتی بود که خداوند بر مقام نبوّت حضرت ابراهیم(علیه السلام) افزود و به او فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(3) «یعنی من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» از این رو ابراهیم(علیه السلام) مسرور شد و فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی؟» یعنی آیا مقام امامت به ذریّه من نیز میرسد؟ و خداوند در پاسخ او فرمود:
«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی ستمگران از ذریّه تو به امامت نمیرسند». و این آیه امامت هر ظالمی را تا قیامت ابطال نمود، و امامت مخصوص به برگزیدگان خدا گردید. سپس خداوند امامت را گرامی داشت و در پاکان از ذریّه ابراهیم(علیه السلام) قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»(4) «یعنی ما اسحاق و یعقوب را به وی بخشیدیم؛ و همه آنان را افرادی صالح قرار دادیم. و آنان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم؛ و آنان تنها ما را عبادت می کردند.»
ص: 63
بنابراین همواره امامت در ذریّه ابراهیم بوده و در هر قرنی از نسل او امامی پیدا شده است تا این که به حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیده و خداوند فرموده است : «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ»(1) «یعنی سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانی هستند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند (از همه به او سزاوارترند؛ و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.» و چون امامت مخصوص به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد، آن حضرت در پایان عمر خود به امر خدا امامت را به عهدة امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد و سپس در ذریّه او ادامه پیداکرد، چرا که خداوند در ذریّه او علم و ایمان قرار داد و فرمود:
«وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) «یعنی کسانی که علم و ایمان به آنان داده شده می گویند: «شما به فرمان خدا تا روز قیامت در عالم برزخ درنگ کردید، و این روز رستاخیز است، امّا شما نمی دانستید».» بنابراین امامت تا قیامت در فرزندان علی(علیه السلام) ادامه خواهد داشت، چرا که پس از حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود، سپس فرمود:
برای چه این جاهلان برای خود امام انتخاب میکنند؟ در حالی که امامت منزلت پیامبران و ارث اوصیا و خلافة الله و خلافت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و مقام امیرالمؤمنین، و میراث حسن وحسین(علیهمالسلام) میباشد سپس فرمود: امامت اصل و اساس اسلام و فرع آن است، و به وسیله امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و غنائم فراوان و صدقات و امضای حدود و احکام و حفظ ثغور و مرزها و حفظ اطراف بلاد اسلامی تأمین میشود و امام حلالها و حرامهای خدا را حفظ میکند، و حدود خداوند را اقامه مینماید و دین خدا را از خطر نگاه میدارد، و مردم را با حکمت و موعظه حسنه و دلیل روشن به سوی خدا دعوت میکند، و امام برای اهل عالم مانند خورشید تابان در افق میباشد، که دستها و چشمها به او نمیرسد، و مانند ماه منیر و چراغ روشن و نور ساطع و نجم هادی در شب تاریک و بیابان و دریای متلاطم است، و امام آب گوارا و هادی طریق و نجاتدهنده مردم از گمراهی میباشد ... تا این که فرمود: امام انسانی بینظیر است ....(3).
ص: 64
ص: 65
ج: تردیدی نیست که رجوع عالم به جاهل خلاف عقل و قبیح است و عقل و شرع میگوید: جاهل باید به عالم رجوع کند، از این رو خداوند به صورت استفهام انکاری میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) «یعنی آیا کسانی که می دانند، باکسانی که نمی دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند» و یا میفرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(2) «یعنی خداوند مثالی دیگر زده است:که آیا دو نفر ، که یکی از آن دو، گنگ مادر زاد است؛ و قادر بر هیچ کاری نیست؛ و سربار صاحبش می باشد؛ و او را در پی هر چیز می فرستد، کاری از پیش نمی برد؛ آیا او، با کسی که امر به عدل و داد می کند، و بر راه راست قرار دارد، برابر است؟!» و یا میفرماید:
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(3) «یعنی آیا نابینا و بینا یکسانند؟! وآیا ظلمتها و نور برابرند؟» و یا به صورت استفهام تقریری میفرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(4) «یعنی آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری
ص: 66
می کنید؟!» و یا میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...»(1) «یعنی ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانی و میزان شناساییِ حق از باطل و قوانین عادلانه نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند».
مؤلف گوید: از آیات فوق و آیات دیگری مانند آیات مربوط به طالوت که خداوند میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(2) «یعنی و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند«طالوت» را برای زمامداری شما برگزیده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با این که ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» «وخدا وند گفت: ما او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایی جسمانی، فزونی بخشیدیم. وخداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، گسترده است؛ و او از لیاقت افراد آگاه است.»
از این آیه ظاهر میشود که اوّلاً تنها خداوند، تعیین کنندة امام و پیامبر و ولیّ خود میباشد و اوست که هر که را بخواهد انتخاب میکند، و ثانیاً از این آیه ظاهر میشود که منتخب خداوند کسی است که از نظر قدرت علمی و جسمی قویتر از دیگران باشد.
از سویی احدی شک ندارد که ابوبکر و عمر و عثمان و کسانی که قبل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصدّی خلافت و رهبری امّت شدند، به جمیع احکام اسلام دانا نبودند و بارها اقرار به جهل و ناتوانی و نادانی خود میکردند، چنانکه ابوبکر اقرار نمود که احکام فراوانی از اسلام و معانی آیات قرآن و حدود الهی واحکام ارث را نمیداند، و نیز اوحافظ آیات قرآن نبود، از این رو گفت: «إنّکم إن تکلّفونی ما کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقوم به، لعجزت عنه فإنّ الرسول یأتیه الوحی من الله و کان موفّقاً مسددّاً و إنّی أقول من عند نفسی فإن أصبت فمن الله و رسوله و إن أخطات فمن نفسی»(3) یعنی، اگر شما از من چیزهایی را بخواهید که
ص: 67
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) انجام میداد، من از آن عاجز خواهم بود، چرا که بر رسول خدا وحی نازل میشد و او موفّق و مسدّد بود، و من هر چه بگویم از پیش خود میگویم پس اگر حق را گفته باشم، آن از طرف خدا و رسول اوست، و اگر خطا کرده باشم از ناحیه خودم میباشد.
مؤلّف گوید: آیا سخن کسی که میگوید من از پیش خود سخن میگویم، با سخن خداوند سازگار است که میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ...» و یا میفرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» و یا میفرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً»(1) «یعنی ما این کتاب را که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت است بر تو نازل کردیم.» در حالی که خداوند دین خود را کامل نموده و از چیزی فروگذار نکرده، و در قرآن و کتاب الهی هر چیزی بیان شده، وچیزی که او از پیش خود میگوید اگر از دین باشد، باید دین ناقص باشد و با گفته او کامل شود، و این خلاف نصّ کتاب و کفر خواهد بود، و اگر آنچه او میگفته از پیش خود بوده و ارتباطی با دین خدا نداشته است، ما چه نیازی به گفته او داریم؟ وگفته ی او بدعت است و هر بدعتی ضلالت و گمراهیست و هر ضلالت و گمراهی در آتش است و او نمیتواند خلیفه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و دلیل دیگر بر جهالت او این است که چون خواست قرآن را جمعآوری کند، و مردم هر کدام بخشهایی از قرآن را آوردند، او از آنان شاهد طلب کرد و این دلیل عدم معرفت او به قرآن است، و کسی که تنزیل قرآن را نداند چگونه تأویل آن را میداند؟ و کسی که تنزیل قرآن و تأویل آن را نداند، جاهل به احکام اسلام خواهد بود، چنان که میگفت:
ای کاش من معنای «کلاله» و ارث جدّ را از رسولخدا سؤال کرده بودم. و یا میگفت: ای کاش از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که خلافت بعد از او برای کیست؟ تا نزاعی در آن رخ ندهد؟ و از اعجب عجائب این است که او و رفیقش عمر و عثمان و معاویه و ... در غدیر حاضر بودند و این سخن را میگوید!! و عجیبتر این است که پیروان او، سخن او و سخن رفیقش عمر را بر سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم میدارند، چنان که دربارة متعه و نماز تراویح با صراحت عمر میگوید: «من برخلاف رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه را حرام کردم و نماز تراویح را سنّت کردم» و اهلسنّت حرف عمر را پذیرفتهاند و متعه را حرام و نماز تراویح را سنّت میدانند. و اما جهل و نادانی عمر به احکام خدا را، همه
ص: 68
مردم حتی بچهها و زنها میدانند، چرا که او بارها گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و یا گفته است: «لولا معاذ لهلک عمر» چنان که ابنحجر در کتاب «الإصابة» در احوالات معاذ نقل کرده است(1).
ج: در بحثهای گذشته روایات فراوانی از کتب فریقین نقل شد که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز علی(علیه السلام) و فرزندان او را خلیفه وجانشین خود قرار نداد، و لکن در قرون بعدی جعّالان و حدیث سازان برای ابوبکر و عمر و عثمان حدیث سازی کردند ، چنانکه مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر(2) تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی الخلافة» 45 مورد از احادیث ساختگی آنان را نقل نموده و پاسخ داده است. اکنون در پاسخ سؤال فوق میگوئیم:
در خطبه غدیر - که مورد اتفاق فریقین است آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها به مردم فرمود: تنها علی(علیه السلام) و فرزندان او خلفای من هستند و ابنعباس گوید: در جنگ تبوک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود به طرف تبوک حرکت نمود، و علی(علیه السلام) فرمود: یا رسول الله! آیا من با شما حرکت نکنم؟ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: آیا خشنود نمیشوی که تو برای من همانند هارون برای موسی باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟ سپس فرمود: سزاوار نیست من از مدینه خارج شوم جز آن که تو جانشین و خلیفه من در مدینه باشی(3).
ص: 69
ابنعباس گوید: رسولخدا به علی(علیه السلام) فرمود: تو بعد از من ولیّ و سرپرست هر مؤمن و مؤمنهای خواهی بود(1).
و در غدیریات سید حمیری به نقل از مصادر اهل سنّت آمده که گوید:
وجاء من مکة والحجیج قد * صاحبه من کل سهل وجبل حتی إذا صار بخم جاءه * جبریل بالتبلیغ فیهم فنزل
وقم ذاک الدوح فاستوی علی * رحل ونادی بعلی فارتحل
وقال: هذا فیکم خلیفتی * ومن علیه فی الأمور المتکل
نحن کهاتین وأوما باصبع * من کفه عن إصبع لم تنفصل
لا تبتغوا بالطهر عنه بدلا * فلیس فیکم لعلی من بدل ثم أدار کفه لکفه * یرفعها منه إلی أعلا محل
فقال: بایعوا له وسلموا الأمر * إلیه واسلموا من الزلل
ألست مولاکم؟ فذا مولی لکم * والله شاهد بذا عز وجل یا رب وال من یوالی حیدرا * وعاد من عاداه واخذل من خذل یا شاهدی بلغت ما أنزله * إلی جبریل وعنه لم أحل
حسّان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر از آن حضرت اجازه خواست و گفت:
بخ-م وأسم-ع بالرسول منادیا * ینادیه-م ی-وم الغ-دیر نب-یه-م
فقال : فم-ن م-ولاکم ونبیکم؟* ف-قالوا ولم یبدوا هناک التعامیا
ول-م تلق منا فی الولایة عاصی* إله-ک م-ولانا وأن-ت نب-ینا
رضیت-ک من بعدی إماما وهادی* فق-ال له : ق-م یا علی ؟ فإننی
فک-ونوا له أتباع صدق موالی* فمن ک-نت م-ولاه فه-ذا ولیه
وکن للذی ع-ادا ع-لیا معادی* هناک دع-ا اللهم ؟ وال ولی-ه
ابنعباس گوید: به خدا سوگند پس از خطبه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر، ولایت علی(علیه السلام) بر مردم واجب گردید. سپس علامه امینی گوید: از زیدبنعلی نقل شده که گوید: هنگامی که جبرئیل دستور اعلان ولایت علی(علیه السلام) را از طرف خداوند آورد، این کار برای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بسیار سخت شد، و به جبرئیل فرمود: قوم من تازه از جاهلیت بیرون آمدهاند و چنین چیزی را نمیپذیرند؟! پس آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ...» نازل شد(2).
ص: 70
روایت فوق را سلیم بن قیس نیز از ابوسعید خدری نقل نموده است(1).
مؤلّف گوید: همانگونه که گذشت غدیر مورد اتفاق فریقین است و لکن طرفداران غاصبین خلافت کوشیدهاند که مولا را به معنای دوست معنا کنند، و کاری از پیش نبردهاند، زیرا قرائن بیشماری در اطراف این قصّه وجود دارد که مولا نمیتواند به معنای دوست باشد، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن بیابان برای چنین چیزی مردم را سه روز و یا یک هفته معطّل نمیکرد که بگوید: «هر که مرا دوست میدارد علی را دوست بدارد»
از این رو مرحوم آیت الله بزرگ شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی(معروف به کمپانی) گوید:
وما اتی الی النبی الامی
کما اتاه فی غدیر خم
من آیة(2) فی غایة
التشدید
حاویة للوعد والوعید
آمره بنصب من لولاه
ما بلغ المبدا منتهاه
فاوقف القوم عن المسیر
فی شدة الرمضاء(3)
والهجیر(4)
واتخذوا من الحدوج(5)
منبرا
فقام بالتبلیغ سید الوری
لما رقی نبینا الحدوجا
ثنی به الی السما العروجا
ص: 71
ومذ تلاه الصنو(1)
راقیا بها
اشرقت الارض بنور ربها(2)
فاجتمع البحران فی الغدیر
واقترن السعدان(3)
فی الاثیر
واتصل القوسان فی الوجود
من مبدء الغیب الی الشهود
فیه تجلت لاولی الکمال
مراتب الجلال والجمال
ثم ابتدی بخطبة فصیحة
بلیغة بالغ فی النصیحة
ابان فی خطبته المفصلة
ما لعلی من عظیم المنزلة
وقال للناس ألست اولی
بالمؤمنین کالعلی الاعلی
قالوا : بلی والغدر فی الفؤاد
مکتمن کالنار فی الرماد
فقال والوصی فی یمناه :
من کنت(4) مولاه
فذا مولاه
فالمرتضی العلی قدرا وسمه
مولاهم بکل معنی الکلمة
والنظم والترتیب فی القول
یفی
بکونه احق بالتصرف
بل هو اقصی رتب الولایة
لیس لها حد ولانهایة
فانه مجلی صفات الباری
فی موضع الایراد والاصدار
ص: 72
فانه مجلی صفات الباری
فی موضع الایراد والاصدار
ونشأة التکوین والابداع
منقادة لامره المطاع
والقلم الاعلی ولوح الحکمة
امّ الکتاب وابو الائمة
بل هو اصل الکتب المنزلة
فانه نقطة باء البسملة
مصباح نور الاحدی الذات
معلم الاسماء والصفات
فی کفه الکافی مفاتیح الظفر
لا بل مقالید القضاء والقدر
فی یده زمام فیض الازل
إذ یده العلیا ید الله العلی
وعینه انسان(1)
عین المعرفة
بل هی عین الله فی کل صفة
والسر عند سمعه علانیة
إذ هو لا تخفی علیه خافیة
وقبله فی قالب الوجود
حیاة کل ممکن موجود
ونسخة اللاهوت وجهه الحسن
الکلیم قیل لن
غرته الغراء فی الضیاء
جلت عن التشبیه بالبیضاء
وکیف وهو فالق الاصباح
فی افق الارواح والاشباح
لسانه الناطق بالمعارف
لسان غیب الله عند العارف
کلامه یعرب عن مقامه
له التجلی التام فی کلامه
ص: 73
وفیه من جوامع الحکمة ما
تقاصرت عنه عقول الحکما
وفیه من لطائف اللباب
ما لا یناله اولو الالباب
والقدم الثابت منه فی اللقا
کنقطة المرکز عند الملتقی
مرحوم علامه امینی در الغدیر گوید: هیچ دلیلی برای ما نسبت به اثبات این مسأله بهتر از اشعار شعرای غدیر نیست. از این رو او یکی از مجلدات الغدیر را فقط به اشعار شعرای غدیر اختصاص داده است و شعرا در این اشعار معنای «من کنت مولاه فعلی مولاه» را روشن نمودهاند و همه آنان مولا را به معنای صاحب ولایت معنا کردهاند و اشعار آنان ماجرای غدیر را کاملاً بیان نموده است. علامه امینی شعرای هر قرنی را با ذکر احوالات آنان همراه اشعارشان بیان نموده و باز در همه مجلّدات الغدیر بخشی را به اشعار غدیر اختصاص داده است.
علامه امینی در جلد دوّم الغدیر گوید: ما در معنای «ولیّ» و جملة «من کنت مولاه فعلی مولاه» قبل از دیگران از شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده میکنیم که مولا را به معنای صاحب ولایت و زعامت معنا نموده است چرا که او - بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افصح عرب و اعرف به مواضع کلام عربی است و او کلمة مولا را در سخن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای امامت مطلقه و مفروض الاطاعة همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانسته چنانکه در شعر خود میفرماید:
محمد الن-بی أخ-ی وصنوی(1)
وح-مزة سی-د الشه-داء ع-م-ی
وجع-فر الذی ی-ضحی وی-م-سی
ی-طیر م-ع الم-لائکة اب-ن
أمی
وبنت مح-مد سک-نی وع-رس-ی
من-وط ل-حمها ب-دمی ولح-م-ی
وسبط-ا أح-مد ول-دای م-نه-ا
ف-أیکم ل-ه س-ه-م ک-سه-م-ی
سبق-ت-کم إل-ی الاس-لام
ط-را
علی ما کان من فهمی وع-لمی(2)
ص: 74
ف-أوجب ل-ی ولای-ته ع-لی-ک-م
رس-ول الله ی-وم غ-دیر خ-م
ف-ویل ث-م وی-ل ث-م وی-ل
لم-ن یل-قی الإل-ه غ-دا
بظ-لمی
وصلیت الصلاة وکنت طفلا
مقرا بالن-بی فی بطن أمی
وأوصانی النبی علی اختیار
بب-یع-ت-ه غ-داة غدیر خم
این اشعار را هنگامی آن حضرت سرود که معاویه در نامة خود به او نوشته بود: «من دارای فضائلی هستم، و پدرم در جاهلیت بزرگ قریش بود، و خود پس از اسلام دارای سلطنت شدم، و من صهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و خال المؤمنین و کاتب وحی بودم». وامیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب اوفرمود: آیا فرزند هند جگرخوار بر من فخر میکند؟ و به غلام خود فرمود: بنویس ای غلام: محمّدالنبیّ أخی و صنوی ... و چون معاویه این نامه را دید گفت: تا اهل شام از آن آگاهی نیافتهاند آن را پنهان کنید.
سپس علامه امینی گوید: جمعی از اعلام اهل سنّت این اشعار را از بیهقی نقل نموده و گویند: «این اشعار را اهل ولایت علی(علیه السلام) باید حفظ کنند، تا مفاخر آن حضرت در اسلام فراموش نشود» از این رو علمای امامیّه مانند شیخ مفید در فصول مختارة(1) گوید: «این اشعار از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل انکار نیست و دلالت بر تقدّم در ایمان و معرفت و امامت او بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارد که در غدیر اثبات شده است.» شیخ کراجکی نیز این اشعار را در کنزالفوائد(2) و ابوعلی فتّال نیشابوری نیز در روضةالواعظین(3) و ابومنصور طبرسی نیز در احتجاج(4) و گروه دیگری از اعلام نیز نقل کردهاند(5).
ص: 75
ص: 76
ص: 77
ص: 78
ج: نویسنده گوید: علت توجه نکردن آنان به غدیر این بود که اهل سقیفه کلاً از منافقین بودند و از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کراهت داشتند و برخی از آنان اصحاب صحیفه و اصحاب عقبه بودند و هدف آنان عمل کردن به آن صحیفه و عهدنامهای بود که در آن نوشته بودند: «هرگز نخواهند گذارد که بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علیبنابیطالب علیه السلام به خلافت برسد» بلکه آنان به خاطر کینه و عداوتی که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند، در غدیر نیز با نفاق با آن حضرت بیعت نمودند و در بازگشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجّةالوداع بنا داشتند شتر آن حضرت را فراری بدهند و او را هلاک کنند، که حذیفه و عمّار آنان را شناختند و حذیفه به امر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را معرفی نکرد و لکن عمّار آنان را معرفی نمود، و از چنین کسانی انتظار نبود که در سقیفه یادی از غدیرخمّ به کنند.
صاحب کتاب مختصر بصائرالدجات - حسن بن سلیمان حلّی - با سند خود از ابوبصیر نقل نموده که گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: من از موالی و شیعیان شما هستم و ضعیف و نابینا میباشم، شما برای من بهشت را ضمانت کنید. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا میخواهی ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) و غیر آنان [از مخالفین] را ببینی؟ گفتم: برای شما که زحمتی ندارد، هر دو گروه را به من نشان بدهید. فرمود: آیا دوست میداری آنان را ببینی؟ گفتم: چگونه دوست نمیدارم؟ پس دست خود را بر صورت من کشید ومن همة ائمه(علیهمالسلام) را نزد او دیدم و سپس اصحاب سقیفه را دیدم که در آنجا نشسته بودند تا این که فرمود:
ای ابوبصیر چشم بینداز ببین چه میبینی؟ ابوبصیر گوید: به خدا سوگند من جز سگ و خوک و بوزینه چیزی را ندیدم، و گفتم: این خلق مسخ شده کیانند؟ فرمود: اینها همین اکثریّت مردم هستند [که ما را نپذیرفتند] و شیعیان ما هرگاه [به چشم باطن] نگاه کنند مخالفین خود را همینگونه میبینند. سپس فرمود: ای ابوبصیر اگر دوست میداری بینا باشی من تو را رها میکنم و حساب تو با خدا خواهد بود، و اگر دوست میداری که من برای تو ضمانت بهشت نمایم، من تو را به حال اوّل برمیگردانم؟ پس من گفتم: نیازی به دیدن
ص: 79
این مردم منکوس و وارونه ندارم، مرا به حالت اوّل برگردانید، چرا که چیزی معادل بهشت نیست. پس امام باقر(علیه السلام) دست خود را بر صورت من کشید. ومن به همان حال اوّل بازگشتم(1).
محمّدبن جریر طبری شیعی گوید: ... امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدن مبارک رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و کفن نمود و روح رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در دست او قرا گرفت و دست خود را بر صورت کشید و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به سینه چسبانید، و کسی در این عمل با او شرکت نکرد و مردم در سقیفه جمع شده بودند، و اهمیّت و توجهّی به رحلت پیامبر خود نداشتند، بلکه شمشیرهای خود را برای گرفتن خلافت آماده کرده بودند، و انصار چون دیدند خلافت از اهلالبیت(علیهمالسلام) جدا شده گفتند: امیری از ما و امیری از مهاجرین حاکم باشد و هدف آنان رسیدن به دنیا بود و آخرت خود را نادیده گرفته بودند و رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان مهم نبود، فبعداً للقوم الظالمین ...(2).
ج: قبل از هر چیز، سزاوار است قصّه بیعت مردم با ابوبکر را در سقیفه بنیساعده از زبان سلمان بشنویم.
محمدصالح مازندرانی در شرح اصول کافی از علیبنابراهیم قمی از پدرش از حمادبنعیسی از ابراهیم یمانی از سلیم بن قیس هلالی نقل نموده که گوید: از سلمان فارسی(رضیالله عنه) شنیدم که گفت: هنگامی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، و مردم [به جاهلیت بازگشتند و]، کردند آنچه کردند، ابوبکرو عمر و ابوعبیدبنجرّاح، با انصار به مخاصمه پرداختند، و آنان را - با دلیلی که علی(علیه السلام)
ص: 80
برای خود داشت و میفرمود: خویشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت سزاوارتر از دیگرانند - محکوم کردند و به انصار گفتند: قریش از شما سزاوارتر به خلافت هستند، به خاطر اینکه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قریش است و مهاجرین نیز از آنان هستند و خداوند در قرآن نام مهاجرین را قبل از انصار ذکر نموده است، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرموده است: ائمه از قریش میباشند.
سلمان گوید: من با دیدن این صحنه نزد علی(علیه السلام) رفتم - و او مشغول به غسل دادن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود - و من مخاصمه و نزاع مهاجرین و انصار را بر سر خلافت به او خبر دادم و گفتم: الساعة ابوبکر بالای منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و به خدا سوگند راضی نمیشود که مردم با یکدست با او بیعت کنند، و آنان با دو دست با او بیعت میکنند، وعلی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان آیا میدانی اوّل کسی که بالای منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود ؟ گفتم: نمیدانم. جز اینکه دیدم در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار محکوم شدند، اوّل کسی که با او بیعت نمود بشیربن سعد و ابوعبیدةبنجرّاح و سپس عمر و پس از او سالم با او بیعت نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سؤال من از اینها نیست و لکن میخواهم به تو بگویم: آیا میدانی هنگامی که ابوبکر بالای منبر رفت اوّل کسی که با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم: نمیدانم و لکن پیرمرد بزرگی را دیدم که بر عصای خود تکیه نموده بود، و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و گریه میکرد و میگفت: «سپاس خدای را که از دنیا نرفتم تا تو را در چنین مکانی دیدم، دست خود را باز کن» و ابوبکر دست خود را باز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد، و پائین آمد و از مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:
ای سلمان آیا او را نشناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن سخن او را خوش نداشتم، چرا که او از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشنود بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) به من خبر داد که ابلیس و اصحاب او چون در غدیر دیدند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه خداوند مرا به خلافت منصوب نمود و فرمود: من سزاوتر به مردم هستم نسبت به جان آنان، و دستور داد تا حاضرین این سخنان را به غائبین برسانند. ابلیس به یاران خود گفت: «این امّت مرحومه و معصومه شد و ما بر آنان قدرت پیدا نخواهیم نمود، چرا که آنان امام خود را بعد از پیامبرشان شناختند» از این رو ابلیس ملعون محزون و ناامید بازگشت. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که پس از رحلت من، مردم در سقیفه بنی ساعده - پس از منازعات خود با همدیگر - با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و سپس به مسجد خواهند آمد و اوّل کسی که با ابوبکر بالای منبر بیعت میکند ابلیس ملعون است که به صورت پیرمردی میآید و آن سخنان را میگوید و بیعت میکند و چون از مسجد خارج میشود، شیاطین و فرزندان خویش را جمع مینماید و با شادی به آنان میگوید: هرگز آنچه فکر میکردید انجام نگرفت شما فکر میکردید که من بعد از غدیر راهی برای گمراه کردن آنان پیدا نمیکنم و اکنون دیدید که چگونه آنان را وسوسه کردم تا امر خدای عزّوجلّ و اطاعت از رسول او را از یاد آنان بردم؟!!!
ص: 81
سپس شارح کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی در بیان ماجرای سقیفه از کتاب «اکمال الإکمال» یکی از علمای بزرگ اهلسنّت نقل میکند که گوید: هنگامی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد بزرگ خود - سعدبن عبادة - جمع شدند، و علی و زبیر و طلحه در خانه [مشغول غسل و تجهیز بدن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] بودند، و بقیه مهاجرین گرد ابوبکر جمع شدند، تا این که شخصی خبر آورد که «انصار در سقیفه گرد سعدبن عباده جمع شدهاند، و اگر شما میخواهید نسبت به خلافت سهمی داشته باشید تا تصمیم آنان قطعی نشده است آنان را دریابید» و این در حالی بود که جنازة رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خانه او بود [و بنی هاشم مشغول غسل و تجهیز او بودند] و درب خانه بسته بود.
پس عمر به ابوبکر گفت: برخیز تا نزد انصار برویم تا ببینیم چه کردهاند؟ پس نزد انصار آمدند و دیدند سعدبن عباده در حال بیماری بین آنان قرار دارد، و شخصی از انصار برای آنان سخن میگوید. عمر گوید: من خواستم پس از او سخنانی را بگویم که ابوبکر به من گفت: صبر کن من سخنان خود را بگویم و تو پس از من هر چه میخواهی بگو، پس ابوبکر شروع به سخن کرد و آنچه من میخواستم بگویم را او گفت، سپس به انصار گفت: آنچه شما دربارة خود گفتید، سزاوار شما بود و لکن عرب خلافت را حق مهاجرین میداند، چرا که ما با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه مهاجرت نمودیم و قبل از دیگران مسلمان شدیم و ما خویشان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عشیرة او هستیم و نبوّت و خلافت از ما میباشد، از این رو ما باید صاحب امر خلافت باشیم، و شما وزرا و برادران و محبوبین ما باشید و من اکنون یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد میکنم با هر کدام میخواهید بیعت کنید، سپس دست عمر و ابوعبیده را - که خود بین آن دو نشسته بود - گرفت و به مردم معرّفی نمود. ناگهان یکی از انصار گفت: «باید امیری از ما و امیری از شما خلافت را به دست بگیرند» و صداها بلند شد. عمر گوید: ما از اختلاف میترسیدیم و من به ابوبکر گفتم: دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم، و با او بیعت کردم و پس از من مهاجرین و انصار نیز با او بیعت نمودند و سعدبن عباده رئیس انصار در حال بیماری زیر دست و پای مردم قرار گرفت و گویندهای از انصار گفت: شما سعدبن عبادة را کشتید؟! و من گفتم: خدا بکشد او را.
و در نقل دیگری آمده که عمر، و ابوعبیدة به ابوبکر گفتند: سزاوار نیست احدی بر تو مقدم شود و با او بیعت کردند ...
مؤلف گوید: این صحنهها، چیزی بوده است که آنان از پیش بر آن توافق کرده بودند که اینگونه سخن بگویند تا این که گوید: پس از آن ابوبکر به مسجد آمد و بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند و همگی از دفن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غافل بودند، و توجّهی به آن نداشتند، و دفن آن حضرت تا آخر شب سهشنبه طول کشید، و وفات آن حضرت در ظهر روز دوشنبه واقع شده بود.
ص: 82
سپس گوید: ابوبکر هنگام مرگ، عمر را جانشین خود قرار داد و عمر هنگام مرگ برای تعیین خلیفه، شورای شش نفره تعیین نمود و آنها، عثمان و علی(علیه السلام) و طلحه و زبیر و سعدبن ابیوقاص و عبدالرحمانبنعوف بودند(1).
ص: 83
مؤلف گوید: آیا این عمل، دنیاطلبی و هتک حرمت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مخالفت با آن حضرت در غدیرخم نبوده است؟ و آیا این عمل، معنای اجماع حلّ و عقد و یا اجماع امّت محسوب میشود؟ و آیا بنیهاشم و کسانی که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، جزء این امّت نبودهاند و آیا این عمل گستاخی و بیاحترامی به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهلبیت او نبوده است و آیا بیعت گرفتن از بنیهاشم با اجبار و آزار به علی و فاطمه و فرزندان آنان(علیهمالسلام) و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و کشتن فرزند او، آزار به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی و فاطمه و فرزندان آنان نبوده است؟ در حالی که خداوند میفرماید:
«إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1) «یعنی آنها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است.» و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله»(2) و این روایت با سند صحیح در کتب شیعه و اهل سنّت فراوان نقل شده و اگر تواتر لفظی نداشته باشد تواتر معنوی دارد و برای نمونه در کتاب مسند احمدبنحنبل از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما أنصبها» و این سخنان را آن حضرت دربارة علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهماالسلام)نیز فرمود که در بخشهای پیشین گذشت(3).
ص: 84
و در صحیح مسلم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها، و ینصبنی ما أنصبها»(1)
و در مستدرک حاکم(2) و سنن کبرای بیهقی(3) و شرح مسلم(4) و فتح الباری(5) از ابن حجر و در المصنّف عبدالرزّاق(6) و اکثر کتب حدیث اهلسنّت حدیث فوق نقل شده است. آیا با توجه به آیه فوق و روایات مربوط به آزار به فاطمه(علیهاالسلام) چگونه میتوان عمل غاصبین خلافت را توجیه نمود؟ و از عجایب این است که در جلسه سقیفه بنی ساعده احدی از مهاجرین و انصار سخنی از غدیرخم و سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به میان نیاوردند گوئی آنان کر و کور و گنگ شده بودند و آن روز را فراموش نموده بودند!! [یا ویلهم من غضب الجبّار بظلمهم ریحانة المختار]
و اگر کسی بخواهد علت اصلی و کل ماجرا را با تمام خصوصیّت آن بداند، باید به کتاب بحارالانوار(7) مراجعه کند.
و یا به اشعار عمروبنعاص که ما در کتاب «میزان الحق»(8) نقل کردهایم بنگرد و یا به کتاب «اسوة النساء» در بخش «حوادث بعد از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)»(9) مراجعه نماید. و ما در این کتاب، روایت مرحوم علامه مجلسی را در بحارالانوار در پاورقی قرار میدهیم، به امید آن که اهل ادب کل این روایت را ملاحظه فرمایند(10).
ص: 85
ص: 86
ص: 87
ص: 88
ص: 89
ص: 90
مؤلف گوید: در پاسخ سؤال این بخش باید گفت: هیچ دلیلی برای خلافت ابوبکر و دیگر غاصبین خلافت وجود ندارد، بلکه ادلّه بیشماری برای عدم ایمان و عدم صدق و عدم کفایت علمی و عملی و سیاسی آنان وجود دارد که در این مختصر جای بیان آنها نیست و ما برخی از این مطالب را در کتاب «میزان الحق» و «اسوة النساء» و «رهبران معصوم» و «شهید خراسان» و «پیامبر اعظم» و «اخلاق و سیرة محمدی» و «آیات الفضائل» و «کشکول عجائب» ذکر نمودهایم مراجعه شود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه و خطبه 150 نهجالبلاغه اشاره به غصب خلافت و خروج امّت از دین و بازگشت به جاهلیت کرده و میفرماید: «حتی إذا قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)، رجع قوم علی الأعقاب، و غالتهم السبیل، و اتکلوا علی الولائج [ای دخائل المکر و الخدیعة] و صلوا غیر الرحم، و هجروا السبب الذی أمروا بمودّته [السبب الحبل] و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیره مواضعه، معادن کلّ خطیئةٍ و أبواب کلّ ضاربٍ فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السکرة، علی سنة من آل فرعون، من منقطع إلی الدنیا راکن، أو مفارق للدین مباین.»(1)
در خطبهای که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل نموده میفرماید:
«الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم» و سپس یکی از دستان خود را به دیگری زد و فرمود: یا ایّتها الأمة المتحیّرة بعد نبیّها لو کنتم قدّمتم من قدّم الله، و أخّرتم من أخّر الله، وجعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله، ما عال ولیّ الله، و لا عال سهم من فرائض الله!!! و لا اختلف اثنان فی حکم الله، و لا تنازعت الأمّة فی شیءٍ من أمر الله، إلّا و عندنا علمه من کتاب الله، فذوقوا وبال أمرکم، و ما فرّطتم فیما قدّمت أیدیکم،و ما الله بظلّامٍ للعبید، و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون»(2)
ص: 91
و فرمود: «إنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) أسرّ إلیّ فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح [من] کلّ بابٍ ألف بابٍ، و لو أنّ الأمة منذ قبض الله نبیّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)اتّبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم رغداً إلی یوم القیامة ...(1)
ابنعباس گوید: من مسأله خلافت را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح نمودم و آن حضرت فرمود: «أما والله لقد تقمّصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا، ینحدر عنّی السیل، و لا یرقی علیّ الطیر ...(2)
ج: همانگونه که گذشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه وحی مطّلع شده بود که امّت پس از او اختلاف پیدا میکنند و از اهلبیت او جدا میشوند وهفتاد و سه فرقه خواهند شد، از این رو بارها میفرمود: از علی(علیه السلام) جدا نشوید تا گمراه نگردید، و یا میفرمود از اهلبیت من جدا نشوید تا هدایت شوید و یا میفرمود: اهلبیت من همانند ستارگان آسمان راهنمای شما هستند، و به آنان اقتدا کنید تا نجات یابید و یا مَثَل آنان مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک شد.
وخداوند نیز به او فرمود: به امّت خود بگو: «من برای انجام رسالت خود مزدی از شما نمیخواهم جز مودّت و دوستی و ارتباط با اهلبیت خویش را که آن وسیله نجات شما خواهد بود» چنان که خداوند میفرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و یا میفرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّه»(4) یعنی ای رسول من به امّت خود بگو: من از شما مزدی برای رسالت خود نمیخواهم جز دوستی و مودّت با خویشان خود را و به آنان بگو: پاداشی که از شما میخواهم برای نجات شماست و گرنه من پاداشی از شما نمیخواهم و پاداش من را فقط خداوند میدهد.
و در سخن دیگری که بارها قبل از رحلت خود از دنیا فرمود، این بود که زیدبنارقم گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در وادی «خما» بین مکه و مدینه برای ما خطبه خواند و فرمود: «إنّما أنا بشرٌ أوشک أن أدعی فأجیب، ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجلّ حبل، من اتّبعه کان علی الهدی، و من ترکه کان علی الضلالة، و أهل بیتی أذکّرکم الله فی أهل بیتی - ثلاث مرّات -(5)
ص: 92
یعنی من جز بشری نیستم و نزدیک است که مرگ من فرا برسد و شما آگاه باشید که من برای هدایت شما دو چیز بزرگ و گران سنگ را بین شما باقی میگذارم، یکی از آن دو کتاب خدای عزّوجلّ است که هر کس از آن پیروی کند، هدایت مییابد، و هر کس آن را رها کند گمراه میشود، و دیگری اهلبیت من هستند. و سپس سه مرتبه فرمود: من خدا را بیاد شما میآورم نسبت به اهلبیت خود.
و اهلالبیت(علیهمالسلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» فرمودهاند: مقصود از صادقین ما هستیم و خداوند در این آیه میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین و راستگویان باشید و از آنان جدا نشوید.
و چه خوب است که در اینجا سخنان سلمان فارسی(رضوان الله تعالی علیه) را در این مسأله نقل کنیم، چرا که سخنان او بسیار گویا میباشد. در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)(2) از محمّدبن سلیمان کوفی نقل شده که ابنعباس گوید: هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید و مردم او را امیرالمؤمنین گفتند، به سلمان گفت: «ای سلمان بالای منبر برای مردم خطبهای بخوان» سلمان گفت: اگر من بالای منبر بروم، به حقّ سخن خواهم گفت و باکی نخواهم داشت؟ ابوبکر گفت: حق بگو و باکی نداشته باش. ابن عباس گوید: سلمان بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را انجام داد و سپس گفت: خدا را ستایش میکنم که او مرا به دین خود هدایت نمود، بعد از آن که حقایق دین او را انکار میکردم ... تا این که خداوند محبّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در قلب من انداخت و من از اهل و مال خود گذشتم در حالی که مرکبی و راهنمایی نداشتم و سرگردان در حرکت بودم، تا نام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را فراوان شنیدم و از علامات و نشانههایی که از او میدانستم او را شناختم و خداوند مرا از آتشی که گیرانه آن مردم و سنگ میباشد نجات داد.
سپس فرمود: ای مردم: به سخن من گوش فرا دهید و تعقّل کنید، چرا که به من [از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام)] علم فراوانی داده شده است و اگر من شما را به جمیع آنچه میدانم خبر بدهم، گروهی از شما خواهید گفت: سلمان دیوانه است؟ و گروهی خواهید گفت: خدا قاتل سلمان را بیامرزد! ای مردم شما را قبل از مردن، بلایا و امتحاناتی خواهد بود، و آگاه باشید که نزد علی(علیه السلام) علم منایا و وصایا و فصلالخطاب وجود دارد همانگونه که نزد هارونبنعمران [برادر موسی] وجود داشته است، چرا که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرمود: «یا علی! تو ولیّ و وصیّ و خلیفه من هستی بین اهل من، همانند هارون نسبت به موسی». ولکن این امّت همانند بنیاسرائیل [بعد از حضرت موسی] حق را رها میکنند و از مسیر آن منحرف میشوند.
ص: 93
تا این که فرمود: «آگاه باشید! سوگند به خدایی که جان سلمان به دست اوست اگر من میدانستم که میتوانم مؤمنی را نجات بدهم و دین خدا را یاری کنم، هر آینه با شمشیر خود قدم به قدم با شما مبارزه میکردم!! آیا ابوبکر قدرت دارد که شما را هدایت و رهبری کند؟ آیا شما نادانید و یا خود را به نادانی زدهاید؟ و آیا فراموش کردهاید و یا خود را به فراموشی زدهاید؟ شما باید آلمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای دین خود به منزله سر، نسبت به بدن بدانید، و یا به منزله چشمها نسبت به سر بدانید، و هنگامی که دیدید فتنهها مانند تاریکی شب به شما روی آورده، بر خود واجب بدانید که به سراغ اهلبیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بروید، چرا که آنان رهبران شما و مرجع امور امّت میباشند و [اکنون] بر شما باد به علیبنابیطالب(علیه السلام) به خدا سوگند ما در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نام امیرالمؤمنین بر او سلام کردیم، پس برای چه گروهی نسبت به مقام او حسد ورزیدهاند، همانگونه که قابیل به هابیل حسد ورزید؟ آیا شما پس از ایمان، کافر شدید؟ اُف و تُف بر شما باد(1).
ص: 94
ج: مقصود از اهلبیت(علیهمالسلام) اصحاب کسا یعنی حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) هستند و مقصود از آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی و فاطمه و حسن و حسین و فرزندان حسین تا امام زمان(علیهمالسلام) هستند، و در برخی از روایات آمده که امام صادق(علیه السلام) میفرماید: آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) ما خانواده و شیعیان ما هستند.
و اما سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهلالبیت(علیهمالسلام): در کتب شیعه و اهلسنّت فراوان است و ما به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
متقی هندی در کنزالعمّال از جابر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «مَثَل أهل بیتی فیکم کَمَثَلِ سفینة نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها هلک، و مَثَل باب حطةٍ فی بنی اسرائیل(1).
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.» فرمود: «أهلبیت من علی وفاطمه و حسن و حسین میباشند» از این رو امّسلمه را راه نداد و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهلبیت من اینها هستند(3).
ص: 95
آیات دیگری نیز دربارة آنان نازل شده و کسی با آنان شریک نیست مانند آیا مباهله و غیره.
و در کتاب سلیم نقل شده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چهار خصلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان نموده است و با بودن این چهار خصلت امکان ندارد کسی بر او مقدّم شود:
1- سخنان آن حضرت در غدیر خم 2- سخن آن حضرت در غزوة تبوک که فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة» و اگر غیر از نبوّت فرق دیگری میبود رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکرد، و از این سخن روشن میشود که خلافت غیر از نبوّت است، 3- سخن آن حضرت در پایان عمر خود که فرمود: «أیّها الناس، إنّی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلّوا ما تمسّکتم بهما: کتاب الله و أهل بیتی، فإنّ اللطیف الخبیر قد عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض کهاتین - و جمع بین سبّابتیه - فتمسّکوا بهما لا تضلّوا و لا تولّوا و لا تقدّموهم فتهلکوا، و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.
4- رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر را - که در غدیر خم هفتمین نفری بودند که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمودند - امر نمود که به نام امیرالمؤمنین به علی سلام کنند ...(1)
ص: 96
مؤلّف گوید: ما در این کتاب و کتاب های پیشین به ویژه کتاب «آیات الفضائل»، فضائل اهلالبیت(علیهمالسلام) را بیان نمودهایم و در کتب فضائل نیز فضائل آنان فراوان بیان شده است و در کتاب «فضائل الخمسه» فیروزآبادی نیز فضائل اهلالبیت(علیهمالسلام) از صحاح اهلسنّت بیان شده است مراجعه شود.
مرحوم علامه شیخجعفرکاشفالغطاء در کتاب کشف الغطاء از عالم معروف اهلسنّت، اخطب خوارزمی نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب، فضائل فراوان و بیشماری قرار داده است، وکسی که یکی از فضائل او را بیان کند و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندة او را میآمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، تا زمانی که این نوشته باقیست، همواره ملائکه برای او استغفار میکنند، و کسی که به فضیلتی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که با گوش خود انجام داده است را میآمرزد، و کسی که به کتابی نظر کند که فضیلتی از فضائل علی(علیه السلام) در آن نوشته شده است، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را میآمرزد. سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و ایمان هیچ بندهای پذیرفته نمیشود مگر با دوستی ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).
اخطب خوارزمی نیز از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هنگامی که خداوند آدم(علیه السلام) را خلق نمود و از روح خود در او دمید و آدم عطسه کرد و گفت:
ص: 97
«الحمدلله» خداوند متعال به او وحی نمود: ای بندة من تو مرا ستودی، به عزت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که [از نسل تو] آن دو بندة خود [محمّد و علی] را خلق کنم تو را خلق نمیکردم. آدم گفت: خدایا آن دو بنده از فرزندان من خواهند بود؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و بنگر. پس آدم(علیه السلام) سر خود را بالا نمود و دید بر عرش نوشته است:
«لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرّحمة، و علیّ مقیم الحجة، من عرف حقّ علیٍّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخُل الجنّة من أطاعه و إن عصانی، و أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخل النار من عصاه و إن أطاعنی».
یعنی، پروردگاری جز خدای ربّ العالمین نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر رحمت است، و علی اقامه کنندة حجّت است، و کسی که حق علی را بشناسد، پاک و نیکو شده است، و کسی که حق او را انکار کند، ملعون و زیانکار است، و من به عزّت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت نمایم گرچه مرا عصیان نموده باشد، و به عزت و جلالم سوگند یاد نمودهام که هر کس از او نافرمانی کند را به آتش ببرم گرچه مرا اطاعت کرده باشد. سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: و سرّ این سخن این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت نماید اعتقادات او کامل است و لکن کسی که خدا را اطاعت نماید [و از علی اطاعت نکند] اعتقادات او کامل نخواهد بود(1).
جابر جعفی گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» نازل شد، مسلمانان به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: یا رسول الله مگر شما امام همة مردم نیستید؟ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من ائمهای از اهلبیت من از ناحیه خداوند، امام مردم باشند و در بین مردم امامت کنند، و ائمه کفر و ضلالت و پیروانشان آنان را تکذیب نمایند و به آنان ظلم کنند، سپس فرمود:
آگاه باشید که هر کس از ائمه اهلبیت من پیروی کند، و آنان را تصدیق نماید و ولایتشان را بپذیرد، او از من خواهد بود، و در قیامت مرا ملاقات مینماید و با من میباشد، و آگاه باشید که هر کس به آنان ظلم کند و
ص: 98
یا به ظالمین آنها کمک نماید و اهلبیت مرا تکذیب نماید، از من نیست، و در قیامت با من نخواهد بود، و من از او بیزار میباشم(1).
امام باقر(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید، واجب است به آن عمل کنید، و عذری نخواهید داشت، و چیزی که در کتاب خدا نباشد، اگر سنّتی از رسولخدا دربارة آن وجود داشته باشد، باید به آن عمل کنید، و شما عذری برای ترک سنّت من نخواهید داشت، و اگر سنّتی از من دربارة آن نباشد، باید به گفته اصحاب من عمل کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان اقتدا کنید هدایت میشوید، و به هر کدام از سخنان اصحاب من عمل کنید هدایت خواهید شد، و رفت وآمد با اصحاب من برای شما رحمت است. گفته شد: یا رسول الله! اصحاب شما کیانند؟ فرمود: اهلبیت من هستند(2).
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهلبیت من هادیان این امّت - بعد از من - میباشند، و خداوند به آنان فهم و علم من را عطا نموده است، و آنان از طینت من آفریده شدهاند، پس وای بر کسانی که بعد از من منکر حق آنان شوند، و حق من را نسبت به آنان رعایت نکنند، و قاطع رحم من شوند، خدا آنان را به شفاعت من نرساند(3).
ص: 99
حذیفةبناسیدغفّار گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نبوّت هیچ پیامبری در «اَظِلّة» کامل نشد، تا این که ولایت من و ولایت اهلبیت من بر او عرضه شد، و اهلبیت من برای او ممثل شدند، و همة پیامبران اقرار به ولایت و وجوب اطاعت از آنان نمودند(1).
مرحوم صدوق با سند خود از جابر از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین بر درب بهشت نوشته است: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)(2).
در کتاب خصال از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مرا داخل بهشت بردند و من دیدم که بر درب بهشت با آب طلا نوشته بود: لا إله إلّا الله، محمّد حبیب الله، علیّ ولیّ الله، فاطمة أمة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله(3).
و از جابرنقل شده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین بر درب بهشت نوشته شده بود: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)(4).
ص: 100
و ابنعباس گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: حلقه درب بهشت از یاقوت سرخ است، و صفحه آن از طلا میباشد و چون حلقه بر صفحه کوبیده میشود، صدای زیبایی از آن بلند میشود و میگوید: «یا علی»(1).
و در کتاب احتجاج از ابنمغازلی شافعی از علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) نقل شده که فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی! توئی قسمت کنندة بهشت و دوزخ، و توئی که درب بهشت را میکوبی و دوستان خود را بدون حساب داخل بهشت مینمایی(2).
و در کتاب الجوهر النقی از ماردینی [یکی از علمای اهل سنت] آمده که گوید: ترمذی از ابنسلمه نقل نموده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسن و حسین و علی و فاطمه(علیهمالسلام) را زیر کسا جمع نمود و فرمود: «اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی ...» سپس ترمذی گوید: این حدیث حَسَن و صحیح است. ابنقطّان گفته: کسانی که این حدیث را ضعیف شمردهاند حجّتی ندارد(3).
ص: 101
و در کتاب المغنی از عبداللهبنقدامه از زیدبنارقم نقل شده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من خدا را به یاد شما میآورم دربارة اهلبیت خود» پس به زیدبنارقم گفته شد: آیا اهل بیت پیامبر همسران او هستند؟ و زیدبنارقم گفت: مقصود همسران او نیستند، بلکه اصل و ریشه و عشیرة او هستند که صدقه بر آنان حرام است، و آنان آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس میباشند(1).
و ابنقدامه پس از چند سطر گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه و همسر و فرزندان او فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً»(2).
و شوکانی در کتاب «نیل الأطار» پس از نقل کلام کسانی که گفتهاند اهلالبیت همسران پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند گوید: این سخن با امتناع آن حضرت از دخول امّسلمه در زیر کسا سازگار نیست، و نیز با سخن آن حضرت بعد از نزول آیه تطهیر و اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین در زیر کسا که فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی ....» سازگار نیست ...(3).
ج: اگر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جای سفارش به محبّت و مودّت و احسان و صله و تعظیم و تکریم به اهلبیت خود، به مردم سفارش نموده بود که هر چه میتوانید به اهلبیت من ظلم کنید، مردم بیش از این به آنان ظلم نمیکردند .(سخن امام سجاد پس از بازگشت از اسارت)
آری نزدیکترین افراد به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پارة تن او فاطمه(علیهاالسلام) بود که پس از رحلت پدر به جای تسلیت و ترمیم قلب و تسکین اشکهای شبانهروزی او، با فاصله چند روزی آمدند و درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار چنان فشار دادند تا استخوانهای سینه و پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد و فریاد او بلند گردید و پدر خود را خطاب نمود و فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان
ص: 102
یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضّه الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل و سمعتها تمخض و هی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ...(1).
و شاعر اهلالبیت مرحوم شیخ صالح حلّی دربارة ماجرای هجوم به بیت فاطمه(علیهاالسلام) گوید:
الواثبین بظلم آل ومحمد
ومحمد ملقی بلا تکفین
والقائلین لفاطم آذیتنا
فی طول نوح دائم وحنین
والقاطعین أراکة کیما تقیل
بظلم أوراق لهم وغصون
ومجمعی حطب علی البیت الذی
لم یجتمع لولاه شمل الدین
والهاجمین علی البتول ببیتها
والمسقطین لها أعز جنین
والفائدین امامهم بنجاده
والطهر تدعو خلفه برنین
خلّوا ابن عمّی أو لأکشف
فی الدعا
رأسی وأشکو للإله شجونی
ما کان ناقة صالح وفصیلها
بالفضل عند الله إلاّ دونی
ورنت إلی القبر الشریف بمقلة
عبری وقلب مکمد محزون
قالت وأظفار المصاب بقلبها
غوثاه قلّ علی العداة معینی
أبتاه هذا السامری وعجله
تبعا ومال الناس عن هارون
ای الرزایا أتقی بتجلدی
هو فی النوائب مذحییت قرینی
ص: 103
ای الرزایا أتقی بتجلدی
هو فی النوائب مذحییت قرینی
فقدی أبی أم غصب بعلی حقه
أم کسر ضلعی أم سقوط جنینی
أم أخذهم إرثی وفاضل نحلتی
أم جهلهم حقی وقد عرفونی
قهروا یتیمیک الحسین وصنوه
وسئلتهم حقی وقد نهرونی
در کتاب احتجاج از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را از منزل خود [برای بیعت گرفتن از او] بیرون بردند، فاطمه(علیهاالسلام) [برای دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام)] از منزل خارج شد و زنهای هاشمیّات همراه او آمدند تا به قبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید و فرمود: دست از پسر عمّ من بردارید، سوگند به خدایی که پدرم را به حق به پیامبری مبعوث نمود اگر او را رها نکنید، موهای خود را پریشان میکنم و پیراهن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بر سر میگذارم و به درگاه خداوند ناله میزنم و فریاد میکنم، چرا که ناقه صالح نزد خداوند گرامیتر از من نبوده، و فرزند آن ناقه نیز از فرزندان من عزیزتر نبوده است [و خداوند به خاطر ناقه صالح عذاب بر قوم صالح نازل نمود]
سلمان میگوید: من که نزدیک فاطمه(علیها السلام) بودم ، به خدا سوگند دیدم که ستونهای مسجد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از جا کنده شد، به قدری که اگر مردی میخواست از زیر آن عبور کند میتوانست، پس من خود را به فاطمه(علیهاالسلام) رساندم و گفتم: ای سیّده و ای مولای من! خداوند متعال پدر شما را رحمت قرار داد و شما سبب نقمت و عذاب نشوید. [و این دستوری بود که امیرالمؤمنین به سلمان داد و فرمود: ای سلمان دریاب فاطمه را و چنین بگو] پس فاطمه(علیهاالسلام) بازگشت و سطونها و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشت و گرد و غبار از زیر آنها بالا رفت و داخل بینیهای ما شد(1).
عبداللهبنعبدالرحمان گوید: عمر [پس از سقیفه] کمر خود را بست و بین مردم مدینه صدا میزد و میگفت: بدانید که مردم با ابوبکر بیعت نمودند و هر کس با او بیعت نکرده باید بیاید وبا او بیعت کند، و چون فهمید
ص: 104
گروهی در خانهها پنهان شدهاند با جمعی سراغ آنان رفت و آنها را به زور به مسجد آورد تا با ابوبکر بیعت کنند، و چون چند روزی از این ماجرا گذشت، تعداد زیادی را به درب خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آورد و از او خواست که از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) امتناع ورزید، عمر دستور داد هیزم و آتش آوردند و گفت: «سوگند به خدایی که جان عمر به دست اوست اگر علی(علیه السلام) از خانه خارج نشود من خانه را با اهلش به آتش میکشم» پس شخصی به او گفت: در این خانه دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندان او هستند و آثار آن حضرت در این خانه است، و چون مردم او را ملامت کردند، به آنان گفت: مقصود من تهویل و تهدید بود. سپس گوید:
امیرالمؤمنین(علیه السلام) کسی را نزد عمر فرستاد و فرمود: من نمیتوانم از خانه خارج شوم چرا که مشغول جمعآوری کتاب خدا هستم، که شما آن را دور انداختهاید و دنیا شما را مشغول به خود نموده است، و من سوگند یاد نمودهام که عبا بر دوش نگیرم و از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمعآوری کنم.
عبداللهبنعبدالرحمان گوید: در این هنگام فاطمه دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پشت در آمد و فرمود: من تاکنون مردمی بدتر از شما ندیده بودم، که جنازة پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در دست ما رها کنید و به دنبال تعیین خلیفه برای او باشید و نظر ما را نخواهید و حق ما را نادیده بگیرید، مثل این که شما از یاد بردهاید که پدرم در غدیر خمّ چه فرمود؟! به خدا سوگند پدرم در غدیر خم ولایت علی(علیه السلام) را بر شما واجب نمود، تا این فکرها از سر شما خارج شود، و لکن شما ارتباط خود را با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قطع نمودهاید، و خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما حکم خواهد نمود(1).
ص: 105
در تفسیر قمی از ابوذر غفاری نقل شده که گوید: هنگامی که آیه «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» نازل شد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت امّت من پنج گروه میشوند و هر کدام دارای پرچمی خواهند بود:
1- گروهی با پرچم عِجْل این امّت میآیند، و من به آنان میگویم: شما با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود، تحریف نمودیم و آن را پشت سر انداختیم، و با عترت تو که ثقل اصغر بودند، دشمنی کردیم، و بغض آنان را داشتیم، و به آنها ظلم کردیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
2- سپس گروهی با پرچم فرعون این امّت وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما با ثقلین یعنی قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «اما قرآن که ثقل اکبر بود را تحریف نمودیم و آن را پاره نمودیم و با آن مخالفت کردیم، و امّا عترت که ثقل اصغر بود را، با آن دشمنی نمودیم و به جنگ با آنها برخاستیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
3- سپس گروهی با پرچم سامریّ این امّت بر من وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما بعد از من با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما با ثقل اکبر که قرآن بود، مخالفت نمودیم، وآن را کنار انداختیم، و عترت تو را نیز که ثقل اصغر بودند یاری نکردیم و ضایع گذاردیم، و دربارة آنان هر قبیحی را انجام دادیم» و من به آنان میگویم: با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
4- سپس گروهی با پرچم «ذیالثدیة» رئیس خوارج وارد میشوند، و من به آنان میگویم: شما بعد از من، با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان میگویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود پاره پاره نمودیم و از آن بیزاری جستیم، و امّا ثقل اصغر را که عترت تو بودند، با آنان به جنگ برخاستیم و آنان را کشتیم» و من میگویم: شما نیز با صورتهای سیاه و تشنه وارد آتش شوید.
5- سپس گروهی با پرچم [نورانی] امام متقین و سیّدالوصییّن و قائدالعزّ المحجّلین و وصیّ رسول ربّ العالمین، وارد میشوند، و من به آنان میگویم: «شما با ثقلین و قرآن و عترت من چه کردید؟» و آنان میگویند: ما از ثقل اکبر - قرآن - پیروی نمودیم، و دستورات آن را اطاعت کردیم، و امّا ثقل اصغر و عترت شما را دوست داشتیم، و ولایت آنان را پذیرفتیم، و آنها را یاری نمودیم، تا جایی که در راه آنان خونهای ما ریخته شد». پس من به آنان میگویم: با صورتهای سفید و شاداب و سیراب وارد بهشت شوید.
سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(1) «یعنی آن عذاب عظیم روزی خواهد بود که چهره هایی سفید، و چهره هایی سیاه
ص: 106
می گردد؛ امّا آنها که صورتهایشان سیاه است، به آنها گفته می شود: آیا بعد از ایمان، و برادری در سایه آن، کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، بسبب آنچه انکار می کردید! و امّا آنها که چهره هایشان سفید است، در رحمتِ خداوند، جاودانه خواهند بود.»(1).
مرحوم محدثقمی در بیتالأحزان از ارشاد القلوب نقل نموده که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: هیزم به درب خانه ما آوردند و آتش آماده کردند تا خانه را با ما آتش بزنند، و من کنار درب خانه ایستادم و آنان را به حقّ خدا و حقّ پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند، و ما را یاری نمایند، و عمر تازیانه را از قنفذ غلام ابیبکر گرفت و بر بازوی من زد، و تازیانه بر دست من پیچید و بازوی من مانند بازوبند متورّم شد، و سپس با پای خود درب خانه را فشار داد و من که باردار بودم بین در و دیوار گرفتار شدم و با صورت به زمین افتادم، و آتش شعلهور شده بود و به صورت من رسید و عمر با دست خود بر صورت من زد و گوشواره از گوش من جدا شد و دانههای آن روی زمین ریخت و درد مخاض و زایمان بر من عارض گردید و من محسن خود را سقط نمودم و او بدون هیچ گناهی کشته شد!!!(2).
ص: 107
مؤلّف گوید: از نامه عمر به معاویه ظاهر میشود که عمر نهایت بیشرمی و بیحیایی و کفر و ارتداد و قساوت و طغیان خود را آشکار نموده است، و متن نامه چنین است ...(1).
ابن ابی الحدید در پایان روایت احراق باب فاطمه(علیهاالسلام) - و توجیه بعضی از طرفداران غاصبین خلافت که گفتهاند: پس از این ماجرا ابوبکر نزد فاطمه(علیهاالسلام) آمد و از عمر شفاعت نمود و فاطمه(علیهاالسلام) از او راضی شد - گوید: و صحیح نزد من این است که فاطمه از دنیا رفت و بر ابوبکر و عمر خشم داشت، و وصیّت کرد که این دو نفر بر او نماز نخوانند، و لکن عمل عمر و ابابکر با فاطمه(علیهاالسلام) از صغائر مغفوره است و البته بهتر بود که آنان حرمت فاطمه(علیهاالسلام) را حفظ مینمودند و به او اکرام میکردند، و لکن آنان از اختلاف و فتنه ترسیدهاند، و آنچه اصلح بوده به گمان خود انجام دادهاند، چرا که آنان از جهت دیانت و قوّت یقین در مرتبه بلندی بودهاند، و اگر کار آنان خطا بوده باشد، گناه کبیره نبوده است بلکه از صغائر بوده و سبب برائت از آنان نمیشود(2).
ص: 108
مؤلّف گوید: سخنان ابن ابی الحدید انسان را متألّم و متعجّب میکند، چرا که این عالم سنّی - به خاطر «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» - نتوانسته این حادثه را مصداق آزار و ایذاء به فاطمه(علیهاالسلام) بداند در حالی که خود میگوید: فاطمه(علیهاالسلام) از آنان راضی نشد و از دنیا رفت، وبر آنان خشم داشت » چرا که او میداند رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «رضاها رضی الله و سخطها سخط الله» و یا فرمود: «من أغضبها فقد أغضبنی و من أغضبنی فقد أغضب الله و من أغضب الله أدخله النار» و لکن جز این از مثل ابنابیالحدید انتظار نیست، چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی که محبت عجل و سامری در دل او باشد، هرگز نمیتواند ما را دوست بدارد [و هدایت نخواهد شد] و خداوند در یک قلب دو محبت قرار نمیدهد، چنان که میفرماید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ».
و امّا ظلم آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) نیز - که فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب میشدند و آن حضرت، حسن و حسین(علیهماالسلام) را فرزندان خود مینامید و به شدت آنان را دوست میداشت و همان سخنانی که دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود، دربارة آنان نیز فرمود - متأثّر از عمل غاصبین خلافت بوده است از این رو معصومین ما(علیهمالسلام) فرمودهاند: هر ظلم و جنایت و هر خونی که ریخته میشود و هر هتک حرمت و آزاری که تا قیامت انجام میگیرد به عهدة آنان نیز خواهد بود، چرا که آنان سبب انحراف مردم از طریق حقّ و صراط مستقیم دین شدند، از این رو عالم بزرگوار و مادح و راثی أهلالبیت(علیهمالسلام)، مرحوم آیتالله علامه شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی [معروف به کمپانی] در مرثیه علی اصغر(علیه السلام) میگوید:
وما رماه إذ رماه حرملة
وانما رماه من مهد له
سهم اتی من جانب السقیفة
وقوسه علی ید الخلیفة
ویل له مما جنت یداه
وهل جنی بما جنی عداه
وما اصاب سهمه نحو الصبی
بل کبد الدین ومهجة النبی
لهفی علی ابیه إذ رآه
غارت(1) لشدة
الظما عیناه
ولم یجد شربة ماء للصبی
فساقه التقدیر نحو الطلب
وهو علی الابیه اعظم الکرب
فکیف بالحرمان من بعد الطلب
ص: 109
وهو علی الابیه اعظم الکرب
فکیف بالحرمان من بعد الطلب
سقاه سهم المارق(1)
اللعین
ماء المنون بدل المعین
یا ویل لابن کاهل المشؤوم
من سهمه المحدد المسموم
فی حین ما کان علیه یعطف
رآه فی دمائه یرفرف(2)
مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از عبدالسلامبنصالح هروی نقل نموده که گوید: دعبلبنعلی خزاعی در مرو خراسان خدمت حضرت رضا(علیه السلام) رسید و گفت: من دربارة شما قصیدهای سرودهام و سوگند یاد نمودهام که قبل از شما بر احدی نخوانم. و حضرت رضا(علیه السلام) به او فرمود: قصیدة خود را بخوان و دعبل گفت:
بکیت لرسم الدار من
عرفات
وأذریت دمع العین
بالعبرات(3)
وبان عری صبری وهاجت
صبابتی
رسوم دیار قد عفت وعرات
مدارس آیات خلت من
تلاوة
ومنزل وحی مقفر العرصات
لآل رسول الله بالخیف
من منی
وبالبیت والتعریف
والجمرات
دیار لعبد الله بالخیف
من منی
وللسید الداعی إلی
الصلوات
دیار علی والحسین وجعفر
وحمزة والسجاد ذی
الثفنات
دیار لعبد الله والفضل
ضوه
نجی رسول الله فی
الخلوات
وسبطی رسول الله وابنی وصیه
ووارث علم الله
والحسنات
ص: 110
وسبطی رسول الله وابنی وصیه
ووارث علم الله
والحسنات
منازل وحی الله ینزل
بینها
علی أحمد المذکور فی
الصلوات(1)
منازل قوم یهتدی بهداهم
فیؤمن منهم زلة العثرات
منازل کانت للصلاة
وللتقی
وللصوم والتطهیر
والحسنات
منازل لا تیم یحل
بربعها
ولا ابن صهاک فاتک
الحرمات(2)
دیار عفاها جور کل
منابذ
ولم تعف للایام
والسنوات
قفا نسأل الدار التی خف
أهلها
متی عهدها بالصوم
والصلوات
وأین الاولی شطت بهم
غربة النوی
أفانین فی الاقطار
مفترقات
هم أهل میراث النبی إذا
اعتزوا
وهم خیر سادات وخیر
حماة
إذا لم نناج الله فی
صلواتنا
بأسمائهم لم یقبل
الصلوات
مطاعیم للاعسار فی کل
مشهد
لقد شرفوا بالفضل
والبرکات
وما الناس إلا غاصب
ومکذب
ومضطغن ذو إحنة وترات
إذا ذکروا قتلی ببدر
وخیبر
ویوم حنین أسبلوا
العبرات
فکیف یحبون النبی ورهطه
وهم ترکوا أحشاءهم
وغرات
لقد لاینوه فی المقال
وأضمروا
قلوبا علی الاحقاد
منطویات
فان لم یکن إلا بقربی
محمد
فهاشم أولی من هن وهنات
ص: 111
فان لم یکن إلا بقربی
محمد
فهاشم أولی من هن وهنات
سقی الله قبرا بالمدینة
غیثه
فقد حل فیه الامن
بالبرکات
نبی الهدی صلی علیه
ملیکه
وبلغ عنا روحه التحفات
وصلی الله علیه ما ذر
شارق
ولاحت نجوم اللیل مبتدرات
أفاطم لو خلت الحسین
مجدلا
وقد مات عطشانا بشط
فرات
إذا للطمت الخد فاطم
عنده
وأجریت دمع العین فی
الوجنات
أفاطم قومی یا ابنة
الخیر واندبی
نجوم سماوات بأرض فلات
قبور بکوفان واخری
بطیبة
واخری بفخ نالها صلواتی
واخری بأرض الجوزجان(1)
محلها
وقبر بباخمری(2)
لدی الغربات
وقبر ببغداد لنفس زکیة
تضمنها(3)
الرحمن فی الغرفات
وقبر بطوس(4)
یا لها من مصیبة
ألحت علی الاحشاء
بالزفرات
إلی الحشر حتی یبعث
الله قائما
یفرج عنا الغم والکربات
ص: 112
إلی الحشر حتی یبعث
الله قائما
یفرج عنا الغم والکربات
علی بن موسی أرشد الله
أمره
وصلی علیه أفضل الصلوات
فأما الممضات(1)
التی لست بالغا(2)
مبالغها منی بکنه صفات
قبور(3) ببطن
النهر(4)
من جنب کربلا
معرسهم(5) منها
بشط فرات
توفوا عطاشا بالفرات
فلیتنی
توفیت فیهم قبل حین
وفاتی
إلی الله أشکو لوعة(6)
عند ذکرهم
سقتنی بکأس الثکل
والفظعات
أخاف بأن ازدارهم(7)
فتشوقنی
مصارعهم بالجزع(8)
فالنخلات
المنون(11)
فما تری
لهم عقرة(12)
مغشیة الحجرات
ص: 113
خلا أن منهم بالمدینة
عصبة
مدینین(1)
أنضاء من اللزبات
قلیلة زوار سوی أن زورا(2)
من الضبع والعقبان
والرخمات
لهم کل یوم تربة بمضاجع
ثوت(3) فی
نواحی الارض مفترقات
تنکبت(4)
لاواء السنین جوارهم
ولا تصطلیهم جمرة
الجمرات
وقد کان منهم بالحجاز
وأرضها
مغاویر(5)
نجارون فی الازمات
حمی(6) لم
تزره المذنبات وأوجه
تضئ لدی الاستار
والظلمات
إذا وردوا خیلا بسمر(7)
من القنا
مساعیر حرب أقحموا
الغمرات
فان فخروا یوما أتوا
بمحمد
وجبریل والفرقان
والسورات
وعدوا علیا ذا المناقب
والعلی
وفاطمة الزهراء خیر
بنات
ص: 114
وحمزة والعباس ذا الهدی
والتقی
وجعفرا الطیار فی
الحجبات
اولئک لا ملقوح هند
وحزبها
سمیة من نوکی(1)
ومن قذرات
ستسأل تیم عنهم وعدیها
وبیعتهم من أفجر
الفجرات
هم منعوا الآباء عن أخذ
حقهم
وهم ترکوا الابناء رهن
شتات
وهم عدلوها عن وصی محمد
فبیعتهم جاءت عن
الغدرات
ولیهم صنو النبی محمد
أبوالحسن الفراج
للغمرات
ملامک(2) فی
آل النبی فانهم
أحبای ما داموا وأهل
ثقاتی
تخیرتهم رشدا لنفسی
إنهم
علی کل حال خیرة
الخیرات
نبذت إلیهم بالمودة
صادقا
وسلمت نفسی طائعا
لولاتی
فیا رب زدنی فی هوای
بصیرة
وزد حبهم یا رب فی
حسناتی
سأبکیهم ما حج لله راکب
وما ناح قمری علی
الشجرات
وإنی لمولاهم وقال
عدوهم
وإنی لمحزون بطول حیاتی
بنفسی أنتم من کهول
وفتیة
لفک عتاة(3)
أو لحمل دیات
وللخیل لما قید الموت
خطوها
فأطلقتم منهن بالذربات
ص: 115
وللخیل لما قید الموت
خطوها
فأطلقتم منهن بالذربات
احب قصی الرحم(1)
من أجل حبکم
وأهجر فیکم زوجتی
وبناتی
وأکتم حبیکم(2)
مخافة کاشح
عنید لاهل الحق غیر
موات
فیا عین بکیهم وجودی
بعبرة
فقد آن للتسکاب(3)
والهملات
لقد خفت فی الدنیا
وأیام سعیها
وإنی لارجو الامن بعد
وفاتی
إلم تر أنی مذ ثلاثون
حجة(4)
أروح وأغدو دائم
الحسرات
أری فیئهم فی غیرهم
متقسما
وأیدیهم من فیئهم صفرات
وکیف اداوی من جوی(5)
بی والجوی
امیة أهل الکفر
واللعنات
وآل زیاد فی الحریر
مصونة
وآل رسول الله منهتکات
سأبکیهم ما ذر فی الافق
شارق
ونادی مناد الخیر
بالصلوات
وما طلعت شمس وحان
غروبها
وباللیل أبکیهم
وبالغدوات
دیار رسول الله أصبحن
بلقعا(6)
وآل زیاد تسکن الحجرات
وآل رسول الله تدمی
نحورهم
وآل زیاد ربة الحجلات(7)
ص: 116
وآل رسول الله تدمی
نحورهم
وآل زیاد ربة الحجلات(1)
وآل رسول الله یسبی
حریمهم
وآل زیاد آمنوا السربات(2)
إذا وتروا(3)
مدوا إلی واتریهم
أکفا عن الاوتار
منقبضات
فلو لا الذی أرجوه فی
الیوم أو غد
تقطع نفسی إثرهم حسرات
خروج إمام لا محالة
خارج
یقوم علی اسم الله
والبرکات
یمیز فینا کل حق وباطل
ویجزی علی النعماء
والنقمات
فیا نفس طیبی ثم یا نفس
فابشری
فغیر بعید کل ما هو آت
ولا تجزعی من مدة الجور
إننی
أری قوتی قد أذنت بثبات
[فیا رب عجل
ما اؤمل فیهم
لاشقی نفسی من أسی
المحنات](4)
فان قرب الرحمان من تلک
مدتی
وأخر من عمری ووقت
وفاتی
شفیت ولم أترک لنفسی
غصة
ورویت منهم منصلی(5)
وقناتی
فانی من الرحمن أرجو
بحبهم
حیاة لدی الفردوس غیر
تباتی(6)
عسی الله أن یرتاح
للخلق إنه
إلی کل قوم دائم
اللحظات
ص: 117
فان قلت عرفا أنکروه
بمنکر
وغطوا علی التحقیق
بالشبهات
تقاصر نفسی دائما عن
جدالهم
کفانی ما ألقی من
العبرات
احاول نقل الصم عن مستقرها
وإسماع أحجار من
الصلدات
فحسبی منهم أن أبوء
بغصة
تردد فی صدری وفی
لهواتی(1)
فمن عارف لم ینتفع
ومعاند
تمیل به الاهواء
للشهوات
کأنک بالاضلاع قد ضاق
ذرعها
لما حملت من شدة
الزفرات(2)
مؤلّف گوید: اگر کسی بخواهد بداند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غاصبین خلافت بر سر آلمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه آوردهاند؟ باید به کتاب سلیم بن قیس هلالی و بیتالأحزان محدّث قمی و مجلدات بحار در ملاحم و اشعار شعرای اهلالبیت(علیهمالسلام) در مصائب این خانواده بنگرد، تا به کنه ماجرا و آثار آن مانند ماجرای کربلا پی ببرد، و لکن در این مختصر جای بیان این مقصود نیست، جز اشاره به مختصری از آن که سبب حزن و اندوه شیعیان و دوستان آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) شود و مؤلّف از آن بهرمند گردد و راهی برای نجات او در آخرت حاصل شود إنشاءالله .
آری ما در کتاب «اسوة النساء» این موضوع را در بخش حوادث بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مفصّلاً بیان بیان کردیم علامه مجلسی رحمه الله نیز در بحارالأنوار جلد 29 تا 32 این موضوع را مشروحاً بیان نموده و(3)گوید: من در برخی از مؤلّفات علمای معاصر، برخی از مرثیهها را دیدهام و دوست میدارم که آن ها را در کتاب خود ایراد نمایم.
مرثیه شیخ خلیعی(رحمه الله:
لم أبک ربعا للأحبة قد خلا
وعفا وغیره الجدید وأمحلا
ص: 118
کلا ولا کلفت
صحبی وقفة
فی الدار إن لم
اشف ضبا عللا
ومطارح النادی
وغزلان النق
والجزع لم أحفل
بها متغزلا
وبواکر الأظعان
لم أسکب لها
دمعا ولا خل
نأی وترحلا
لکن بکیت لفاطم
ولمنعها
فدکا وقد أتت
الخئون الأولا
إذ طالبته
بإرثها فروی لها
خبرا ینافی
المحکم المتنزلا
لهفی لها
وجفونها قرحی وقد
حملت من
الأحزان عبئا مثقلا
وقد اغتدت
منفیة وحمیها
متطیرا ببکائها
متثقلا
تخفی تفجعها
وتخفض صوتها
وتظل نادبة
أباها المرسلا
تبکی علی تکدیر
دهر ما صفا
من بعده وقریر
عیش ما حلا
لم أنسها إذ
أقبلت فی نسوة
من قومها تروی
مدامعها الملا
وتنفست صعدا
ونادت أیها
الأنصار یا أهل
الحمایة والکلا
أترون یا نجب
الرجال وأنتم
أنصارنا
وحماتنا أن نخذلا
ما لی وما لدعی
تیم ادعی
إرثی وضل مکذبا
ومبدلا
أعلیه قد نزل
الکتاب مبینا
حکم الفرائض أم
علینا نزلا
أم خصه المبعوث
منه بعلم ما
أخفاه عنا کی
نضل ونجهلا
أم أنزلت آی
بمنعی إرثه
قد کان یخفیها النبی
إذا تلا
ص: 119
أم کان فی حکم
النبی وشرعه
نقص فتممه
الغوی وکملا
أم کان دینی
غیر دین أبی فلا
میراث لی منه
ولیس له ولا
قوموا بنصری
إنها لغنیمة
لمن اغتدی لی
ناصرا متکفلا
واستعطفوه
وخوفوه واشهدوا
ذلی له وجفاه
لی بین الملا
إن لج فی سخطی
فقد عدم الرضی
من ذی الجلال
وللعقاب تعجلا
أو دام فی
طغیانه فقد اقتنی
لعنا علی مر
الزمان مطولا
أین المودة
والقرابة یا ذوی
الأیمان ما هذا
القطیعة والقلا
أفَهَلْ
عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بأن
تمضوا علی سنن
الجبابرة الأولی
وتنکبوا نهج
السبیل بقطع ما
أمر الإله
عباده أن یوصلا
ولقد أزالکم
الهوی وأحلکم
دار البوار من
الجحیم وأدخلا
ولسوف یعقب
ظلمکم أن تترکوا
ولدی برمضاء
الطفوف مجدلا
فی فتیة مثل
البدور کواملا
عرض المحاق بها
فاضحت آفلا
وأقوم من خلل
اللحود حزینة
والقوم قد نزلت
بهم غیر البلاء
ویروعنی نقط
القنا بجسومهم
ویسوؤنی شکل
السیوف علی الطلی
فأقبل النحر
الخضیب وأمسح
الوجه التریب
مضمخا ومرملا
ویقوم سیدنا
النبی ورهطه
متلهفا متأسفا
متقلقلا
ص: 120
فیری الغریب
المستضام النازح
الأوطان ملقی
فی الثری ما غسلا
وتقوم آسیة
وتأتی مریم
یبکین من کربی
بعرصة کربلاء
ویطفن حولی
نادبات الجن إشفاقا
علی یفضن دمعا
مسبلا
وتضج أملاک
السماء لعبرتی
وتعج بالشکوی
إلی رب العلی
وأری بناتی
یشتکین حواسرا
نهب المعاجر
والهات ثکلا
وأری إمام
العصر بعد أبیه فی
صفد الحدید
مغللا ومعللا
وأری کریم
مؤملی فی ذابل
کالبدر فی ظلم
الدیاجی یجتلی
یهدی إلی الرجس
اللعین فیشتفی
منه فؤاد
بالحقود قد امتلأ
ویظل یقرع منه
ثغرا طال ما
قدما ترشفه
النبی وقبلا
ومضلل أضحی
یوطئ عذرة
ویقول وهو من
البصیرة قد خلا
لو لم یحرم
أحمد میراثه
لم یمنعوه أهله
وتأولا
فأجبته إصر
بقلبک أم قذا
فی العین منک
عدتک تبصرة الجلا
أولیس أعطاها
ابن خطاب لحیدرة
الرضا مستعتبا
متنصلا
أتراه حلل ما
رآه محرما
أم ذاک حرم ما
رآه محللا
یا راکبا تطوی
المهامة عیسه
طی الردا وتجوب
أجواز الفلا
عرج بأکناف
الغری مبلغا
شوقی وناد بها
الإمام الأفضلا
ص: 121
ومن العجیب
تشوقی لمزار من
لم یتخذ إلا
فؤادی منزلا
فاحبس وقل یا
خیر من وطئ الثری
وأعزهم جارا
وأعذب منهلا
لو شئت قمت
بنصر بضعة أحمد
الهادی بعقد
عزیمة لن تحللا
ورمیت أعداء
الرسول بجمرة
من حد سیفک
حرها لا یصطلی
لکن صبرت لأن
تقام علیهم
حجج الإله ولن
تری أن تعجلا
کیلا یقولوا إن
عجلت علیهم
کنا نراجع
أمرنا لو أمهلا
مولای یا جنب
الإله وعینه
یا ذا المناقب
والمراتب والعلا
إحیاؤک العظم
الرمیم وردک
الشمس المنیرة
والدجی قد أسبلا
وخضوعها لک فی
الخطاب وقولها
یا قادرا یا
قاهرا یا أولا
وکلام أصحاب
الرقیم وردهم
منک السلام وما
استنار وما انجلی
وحدیث سلمان
ونصرته علی
أسد الفرات
وعلم ما قد أشکلا
لا یستفز ذوی
النهی ویقل من
أن یرتضی ویجل
من أن یذهلا
أخذ الإله لک
العهود علی الوری
فی الذر لما أن
برا وبک ابتلی
فی یوم قال لهم
أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ
وعلی مولاکم
معا قالُوا بَلی
قسما بوردی من
حیاض معارفی
وبشربی العذب
الرحیق السلسلا
ومن استجارک من
نبی مرسل
ودعا بحقک
ضارعا متوسلا
ص: 122
لو قلت إنک رب
کل فضیلة
ما کنت فیما
قلته متنحلا
أو بحت بالخطر الذی
أعطاک رب
العرش کادونی
وقالوا قد غلا
فإلیک من تقصیر
عبدک عذره
فکثیر ما أنهی
یراه مقللا
بل کیف یبلغ
کنه وصفک قائل
والله فی علیاک
أبلغ مقولا
ونفائس القرآن
فیک تنزلت
وبک اغتدی
متحلیا متجملا
فاستجلها بکرا
فأنت ملیکها
وعلی سواک تجل
من أن تجتلی
ولئن بقیت
لأنظمن قلائد
ینسی ترصعها
النظام الأولا
شهد الإله
بأننی متبرئ
من حبتر ومن
الدلام ونعثلا
وبراءة الخلعی
من عصب الخنا
تبنی علی أن
البرا أصل الولاء
آیت الله علامه فقیه و مرثیه سرای اهلالبیت(علیهمالسلام) مرحوم حاج شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی نیز در مرثیه حضرت فاطمهزهرا(صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها)، گوید:
لهفی لها لقد اضیع قدرها
حتی تواری بالحجاب بدرها
تجرعت من غصص الزمان
ما جاوز الحد من البیان
وما اصابها من المصاب
مفتاح باته حدیث الباب
ان حدیث الباب ذو شجون(1)
مما جنت به ید الخؤن(2)
ص: 123
أیهجم العدی علی بیت الهدی
ومهبط الوحی ومنتدی(1) الندی
أیضرم النار بباب دارها
وآیة النور علی منارها
وبابها باب نبی الرحمه
وباب ابواب نجاة الامة
بل بابها باب العلی الاعلی
فثم وجه الله قد تجلی
ما اکتسبوا بالنار غیر العار
ومن ورائه عذاب النار
ما اجهل القوم فان النار
لا
تطفئ نور الله جل وعلا
لکن کسر الضلع(2)
لیس ینجبر
الا بصمصام(3) عزیز مقتدر
إذ رض(4) تلک الاضلع
الزکیة
رزیة لا مثلها رزیة
ومن نبوغ الدم من ثدییها
یعرف(5) عظم ما جری علیها
وجاوزوا الحد بلطم الخد
شلت ید الطغیان والتعدی
فاحمرت(6) العین وعین
المعرفة
تذرف(7) بالدمع علی تلک الصفة
ولا یزیل(8)
حمرة العین سوی
بیض السیوف یوم ینشر اللواء
وللسیاط رنه(9)
صداها
فی مسمع الدهر فما اشجاها(10)
ص: 124
وللسیاط رنه(1)
صداها
فی مسمع الدهر فما اشجاها(2)
والاثر الباقی کمثل الدملج(3)
فی عضد الزهراء اقوی الحجج
ومن سواد متنها(4)
اسود الفضا
یا ساعد الله الامام المرتضی
ووکز(5) نعل السیف
فی جنبیها
اتی بکل ما اتی علیها
ولست ادری خبر المسمار(6)
سل صدرها خزانة الاسرار
وفی جنین المجد ما یدمی
الحشا
وهل لهم اخفاء امر قد فشی
والباب والجدار والدماء
شهود صدق ما به خفاء
لقد جنی الجانی علی جنینها
فاندکت الجبال من حنینها
أهکذا یصنع بابنة النبی
حرصا علی الملک فیا للعجب
أتمنع المکروبة المقروحة
عن البکا خوفا من الفضیحة
تالله ینبغی لها تبکی دما
ما دامت الارض ودارت السما
لفقد عزها ابیها السامی
ولاهتضامها(7)
وذل الحامی
أتستباح نحلة(8)
الصدیقة
وارثها من اشرف الخلیقة
ص: 125
أتستباح نحلة(1)
الصدیقة
وارثها من اشرف الخلیقة
کیف یرد قولها بالزور
إذ هو رد آیة التطهیر
أیؤخذ الدین من الاعرابی
وینبذ المنصوص فی الکتاب
فاستلبوا ما ملکت یداها
وارتکبوا الخزیة منتهاها
یا ویلهم قد سألوها البینة
علی خلاف السنة المبینة
وردهم شهادة وشهود
اکبر شاهد علی المقصود
ولم یکن سد الثغور غرضا
بل سد بابها وباب المرتضی
صدوا عن الحق وسدوا بابه
کأنهم قد آمنوا عذابه
أبضعة الطهر العظیم قدرها
تدفن لیلا ویعفی(2)
قبرها
ما دفنت لیلا بستر وخفا
لا لوجدها(3)
علی اهل الجفا
ما سمع السامع فیما سمعا
مجهولة بالقدر والقبر معا
یا ویلهم من غضب الجبار
بظلمهم ریحانة المختار
مظلومیت آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین
در زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده: «و أنتم بین صریع فی المحراب قد فلق السیف هامته، و شهید فوق الجنازة قد شکّت بالسهام أکفانه، و قتیل بالعراء قد رفع فوق القناة رأسه، و مکبّل فی السجن قد رضّت بالحدید أعضاؤه، و مسموم قد قطعت بجرع السمّ أمعاؤه»(4).
ص: 126
از شعرائی که در مصائب و فضائل آلمحمّد(علیهمالسلام) شعرسروده ابنابیالحدید معتزلی است که با صراحت اقرار به مظلومیت آلمحمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) میکند و در برخی از اشعار خویش گوید:
وحریم آل محمد بین العدی
نهب تقاسمه اللئام الرضع(1)
تلک الضعائن کالاماء متی تسق
یعنف بهن وبالسیاط تقنع(2)
من فوق أقتاب الجمال یشلها
لکع علی حنق وعبد اکوع(3)
مثل السبایا بل أذل یشق من
هن الخمار ویستباح البرقع(4)
فمصفد فی قیده لا یفتدی
وکریمة تسبی وقرط ینزع(5)
تالله لا أنسی الحسین وشلوه
تحت السنابک بالعراء موزع(6)
ص: 127
دعبل خزاعی نیز در مصیبت امام حسین(علیه السلام) گوید:
أفاطم لو خلت الحسین مجدلا
وقد مات عطشانا بشط فرات
إذا للطمت الخد فاطم عنده
وأجریت دمع العین فی الوجنات
أفاطم قومی یا ابنة الخیر واندبی
نجوم سماوات بأرض فلاة
قبور بکوفان وأخری بطیبة
وأخری بفخ نالها صلواتی
قبور ببطن النهر من جنب کربلا
معرسهم فیها بشط فرات
توافوا [توفوا] عطاشا بالعراء فلیتنی
توفیت فیهم قبل حین وفاتی
إلی الله أشکو لوعة عند ذکرهم
سقتنی بکأس الثکل والفضعات(1)
إذا فخروا یوما أتوا بمحمد
وجبریل والقرآن والسورات
وعدوا علیا ذا المناقب والعلا
وفاطمة الزهراء خیر بنات
وحمزة والعباس ذا الدین والتقی
وجعفرها الطیار فی الحجبات
أولئک مشئومون هندا وحربها
سمیة من نوکی ومن قذرات
هم منعوا الآباء من أخذ حقهم
وهم ترکوا الأبناء رهن شتات
سأبکیهم ما حج لله راکب
وما ناح قمری علی الشجرات
فیا عین بکیهم وجودی بعبرة
فقد آن للتسکاب والهملات
بنات زیاد فی القصور مصونة
وآل رسول الله منهتکات
ص: 128
بنات زیاد فی القصور مصونة
وآل رسول الله منهتکات
وآل زیاد فی الحصون منیعة
وآل رسول الله فی الفلوات
دیار رسول الله أصبحن بلقعا
وآل زیاد تسکن الحجرات
وآل رسول الله نحف جسومهم
وآل زیاد غلظ القصرات
وآل رسول الله تدمی نحورهم
وآل زیاد ربة الحجلات
وآل رسول الله تسبی حریمهم
وآل زیاد آمنوا السربات
إذا وتروا مدوا إلی واتریهم
أکفا من الأوتار منقبضات
سأبکیهم ما ذر فی الأرض شارق
ونادی منادی الخیر للصلوات
وما طلعت شمس وحان غروبها
وباللیل أبکیهم والغدوات
خالد بن معدان گوید:
جاءوا برأسک یا ابن بنت محمد
مترملا بدمائه ترمیلا
قتلوک عطشانا ولم یترقبوا
فی قتلک التنزیل والتأویلا
وکأنما بک یا ابن بنت محمد
قتلوا جهارا عامدین رسولا
ویکبرون بأن قتلت وإنما
قتلوا بک التکبیر والتهلیلا
سلیمان بن قبة الهاشمی گوید :
مررت علی أبیات آل محمد
فلم أرها أمثالها یوم حلت
ص: 129
ألم تر أن الأرض أضحت مریضة
لفقد حسین والبلاد اقشعرت
وإن قتیل الطف من آل هاشم
أذل رقاب المسلمین فذلت
وکانوا رجاء ثم عادوا رزیة
لقد عظمت تلک الرزایا وجلت
شاعر اهلالبیت (علیهمالسلام) معروف به سوسی گوید:
لا عذر للشیعی یرقی دمعه
و دم الحسین بکربلاء أُرِیقا
یا یوم عاشوراء لقد خلفتنی
ما عشت فی بحر الهموم غریقا
فیک استبیح حریم آل محمد
و تمزقت أسبابهم تمزیقا
أ أذوق ری الماء و ابن محمد
لم یرو حتی للمنون أُذِیقا
ج: همانگونه که در منابع صحیح شیعه و اهل سنّت گذشت تنها «کتاب الله و عترتی أهلبیتی» وارد شده است و لکن جعّالان حدیث برای بستن راه شیعیان، در زمانهای بعد این عبارت را تغییر دادهاند و گفتهاند: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کتاب الله و سنّتی» و این کار امویان و دشمنان اهلبیت(علیهمالسلام) میباشد، و جاعل این تغییر شخصی به نام اسماعیل بن ابی اُویس است که از ثوربن زید دیلمی از عکرمه از ابنعباس نقل نموده در حالی که این پدر و فرزند یعنی اسماعیل و ابیاویس در کتب رجال اهلسنّت متّهم به جعل حدیث میباشند، چنانکه ابنمعین آنان را دروغگو دانسته، و ابوحاتم رازی در کتاب «جرح و تعدیل»(1) گوید : حدیث آنان نوشته میشود و لکن به حدیث آنان احتجاج نمیشود و ابوحاتم از ابنمعین نقل کرده که ابواُویس مورد اعتماد نیست.
و مهمتر این است که حاکم نیشابوری بر ضعف حدیث، این دو نفراعتراف نموده و در مقام تصحیح سند این حدیث برنیامده و دلیل دیگر ضعف حدیث فوق، مخالفت آن با حدیث صحیح ومقبولالطرفین است و
ص: 130
ابنبرسی از علمای اهل سنّت گوید: حدیث «و سنّتی» ساخته و پرداختة راویان دروغگو و وابستگان به دربار امویان است، وآن ها آن را در مقابل حدیث «و عترتی أهل بیتی» قرار دادهاند.
سپس گوید: و بر خطیبان و امامان مساجد لازم است چنین حدیثی را بر مردم نقل نکنند و به جای آن مردم را با حدیث صحیح آشنا نمایند، چرا که حدیث «عترتی أهلبیتی» را مسلم و ترمذی در صحیح خود نقل کردهاند، و بر جویندگان دانش است که به آموزش علم حدیث روی آوردند تا حدیث صحیح را از حدیث ضعیف تمیز بدهند.
مؤلّف گوید: مؤیّد حدیث «عترتی أهلبیتی» آیه تطهیر است که بحث آن مفصّل گذشت و مقصود از أهلالبیت در آیه همانگونه که اهلسنّت نیزگفتهاند : علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) هستند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حتیّ امّسلمه را که خود اهل بهشت نامیده بود در زیر کسا راه نداد و فرمود: اهلبیت من اینها هستند، و این قصّه به نقل شیعه و سنّی با سند صحیح گذشت(1).
ج: آری به خدا سوگند رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر به طور مفصّل و در مواقف دیگر نیز فراوان خلفای خود را معرفی نمود و در یک کلمه، آن حضرت در مسأله خلافت و امامت بعد از خود، به قدری تأکید نمود که در هیچ موضوع دیگری این اندازه تأکید نکرد، چرا که در اوّل دعوت خود، هنگام نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»(2) «یعنی نخست خویشاوندان نزدیکت را انذار کن.» مقابل خویشان و نزدیکان خود علی(علیه السلام) را وزیر و خلیفه بعد از خود معرّفی نمود، و در آخرین ساعات عمر شریف خود نیز فرمود :
برای من قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی را مکتوب نمایم که بعد از من گمراه نشوید و برخی سخن او را هذیان دانستند و روح مطهّر آن حضرت را آزردند و اختلاف پیدا شد و آن حضرت فرمود: مراعات اهلبیت من را بکنید، و در سال آخر عمر شریف خود نیز پس از حجةالوداع در ماجرای غدیر فرمود: «نزدیک است که من دعوت خدا را اجابت کنم و از بین شما بروم، از این رو دو چیز را جایگزین خود مینمایم و اگر شما ازآنها پیروی کنید و به آنها تمسّک نمائید، هرگز گمراه نخواهید شد، و آن دو چیز: کتاب خدا و عترت و اهلبیت من میباشند و از همدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند» و این روایت به
ص: 131
طور قطع و متواتر در متون فریقین ثبت شده است. و ما بارها در این کتاب از آن یاد نمودهایم، و در لوح فاطمه(علیهاالسلام) و حدیث جابر و سلمان و ابوذر و حذیفه و دیگران از صحابه آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نام یکایک ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) برده است و ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به طور اجمال فرمود: «خلفایی إثنی عشر» و در برخی از روایات که اهلسنّت مانند صاحب ینابیعالمودّة و دیگران نقل کردهاند فرمود: «کلّهم من بنیهاشم» و یا فرمود: «کلّهم من قریش»(1).
صاحب کتاب ینابیعالمودّة گوید: این روایات جز با ائمّه ی اهلالبیت(علیهمالسلام) تطبیق نمیکند، چرا که خلفای بنیامیّه به دوازده نفر نمیرسند و خلفای بنیعباس بیش از دوازده نفر هستند، سپس گوید: «چگونه میتوان مثل یزیدبنمعاویه را که قاتل فرزندان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده خلیفه آن حضرت شمرد؟»
و به طور تفصیل نیز در تعداد زیادی از روایات، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خلفای بعد از خود تصریح نموده است.
2- مرحوم صدوق در کتاب عیون از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: پدرم هنگام رحلت از دنیا جابربنعبدالله انصاری را خواست و فرمود: صحیفهای که در دست مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) دیدی چگونه بود؟ جابر گفت: من هنگام ولادت امام حسین(علیه السلام) برای تبریک و تهنیت نزد مادر شما رفتم و در دست او نامه ی سفید و نورانی را دیدم و عرض کردم این نامه چیست؟ و آن بانو فرمود: در این نامه نامهای امامان از فرزندان من نوشته شده است. گفتم: آیا به من میدهید تا ببینم؟ فرمود: اگر نهی نشده بودم میدادم و لکن نهی شده که به دست تو داده شود و با این نامه تماس پیدا نمیکند، مگر پیامبر و یا وصیّ پیامبر و یا اهلبیت پیامبر، و لکن تو اجازه داری که باطن آن را از ظاهر آن ببینی.
جابر گوید: پس من در آن نامه نام پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه بعد از او تا امام زمان(علیهمالسلام) را با نام پدر و مادر هر کدام دیدم(2).
ص: 132
3- در همان کتاب نیز از جابر نقل شده که در پاسخ امام باقر(علیه السلام) گوید: به خدا سوگند من در دست مادر شما حضرت فاطمه(علیهاالسلام) لوحی سبز رنگی را دیدم و گمان کردم که آن از زمرّد باشد و در آن خطّوط سفیدی مانند نور خورشید را دیدم و گفتم: پدر و مادرم فدای شما شوند ای دختر رسولخدا، این لوح چیست؟ و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «این لوحی است که خداوند به رسولخود (صلی الله علیه و آله و سلّم) اهدا نموده و در آن نام پدرم و نام شوهرم و نام حسن و حسین من، و نامهای اوصیای از فرزندانم نوشته شده است و پدرم این لوح را به من داده تا خشنود شوم».
سپس جابر گوید: فاطمه(علیهاالسلام) این لوح را به من داد و من قرائت نمودم و نسخه ای از آن برداشتم تا این که روزی امام باقر(علیه السلام) به من فرمود: آیا آن لوح را میآوری؟ و چون آوردم، امام باقر(علیه السلام) نیز صحیفهای را بیرون آورد و من گفتم: این همان لوحی است که من در دست مادر شما دیدم و در آن نوشته شده بود:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم ، هذا کتاب من الله العزیزالحکیم لمحمّد نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الأمین من عند ربّ العالمین، عظّم یا محمّد أسمائی و اشکر نعمائی، و لا تجحد آلائی إنّی أنا الله لا إله إلّا أنا، قاصم الجبارین و مذلّ الظالمین و دیّان الدین، أنا الله لا إله إلّا أنا فمن رجا غیر فضلی أوخاف غیر عذابی عذّبته عذاباً لا أعذب أحداً من العالمین، فإیای فاعبد و علیّ فتوکّل، إنّی لم أبعث نبیّاً فأکملت أیّامه و انقضت مدّته إلّا جعلت له وصیّاً و إنّی فضّلتک علی الأنبیاء و فضّلت وصیّک علی الاصیاء و أکرمتک بشبلیک بعده و بسبطیک الحسن والحسین فجعلت حسناً معدن علمی عند انقضاء مدّه ابیه و جعلت حسیناً خازن وحیی و أکرمته بالشهاده و ختمت له بالسعاده فهو أفضل من استشهد وارفع الشهداء درجهً عندی و جعلت کلمتی التامّه معه و الحجّه البالغة عنده بعترته أثیب و أعاقب أولهم: علیّ سیّد العابدین و زین أولیائی الماضین و إبنه شبیه
ص: 133
جدّه المحمود محمّدالباقر لعلمی و المعدن لحکمی سیهلک المرتابون فی جعفر، الرادّ علیه کالرادّ علیّ، حقّ القول منّی لأکرمنّ مثواه، ولأسرنّه فی أشیاعه و أنصاره و أولیائه، انتجبت بعده موسی، و بعده فتنة عمیاء حندس، لأنّ خیط فرضی لاینقطع و حجّتی لا تخفی و إنّ أولیائی لا یشقون، ألا و من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتی، و من غیّر آیةً من کتابی فقد افتری علیّ، و ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدة عبدی موسی و حبیبی و خیرتی، إنّ المکذّب بالثامن مکذّب بکلّ أولیائی، و علیّ ولیّی و ناصری و من أضع علیه أعباءَ النبوّة و أمنحه بالاضطلاع، یقتله عفریت مستکبر یدفن بالمدینة الّتی بناها العبد الصالح إلی جنب شرّ خلقی، حقّ القول منّی لأقرنّ عینیه بمحمّد إبنه و خلیفته من بعده فهو وارث علمی و معدن حکمی و موضع سرّی و حجتّی علی خلقی جعلت الجنّة مثواه و شفّعته فی سبعین من أهل بیته کلّهم قد استوجبوا النار، و أختم بالسعادة لابنه علیّ ولیّی و ناصری و الشاهد فی خلقی و أمینی علی وحیی، أخرج منه الداعی إلی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن، ثمّ أکمل ذلک بابنه رحمة للعالمین، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر أیّوب سیذلّ فی زمانه أولیائی و تتهادون رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الأرض بدمائهم و یفشو الویل و الرنین فی نسائهم أولئک أولیائی حقّاً، بهم أدفع کلّ فتنةٍ عمیاءٍ حندسٍ و بهم أکشف الزلازل و أرفع الآصار و الأغلال أولئک علیهم صلوات من ربّهم و أولئک هم المهتدون».
عبدالرحمان بن سالم گوید: ابوبصیر ناقل این حدیث به من گفت: اگر تو در عمر خود جز این حدیث را نشنیده بودی همین حدیث برای نجات تو کافی میبود، پس مواظب باش آن را به غیر اهل آن نگویی(1).
مؤلّف گوید: مضمون حدیث فوق، در کتب معتبرة حدیث فراوان ذکر شده است، و ما در کتاب «رهبران معصوم» در ذیل احوالات ائمه(علیهمالسلام) این احادیث را نقل کردهایم، و اگر موجب تطویل نمیشد در این کتاب نیز نقل میکردیم.
شیخ سلمان قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّة» گوید: «المودّة العاشرة فی عدد الأئمة و أنّ المهدی منهم علیهم السلام» سپس روایاتی را از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که آن حضرت فرموده است: خلفای من دوازده نفر هستند و همه آنان از بنیهاشم و یا قریش می با شند» و سپس با سند خود روایات یاد شده را این چنین نقل نموده:
1- عمربنقیس گوید: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم که مردی از اعراب بادیه نشین آمد و گفت: کدامیک از شما عبدالله بن مسعود هستید؟ عبدالله گفت: «من عبدالله بن مسعود هستم» اعرابی گفت: آیا پیامبر
ص: 134
شما نفرمود که بعد از او چند نفر ، خلیفه او خواهند بود؟ عبدالله گفت: آری او فرمود: خلفای من همانند نقبای بنی اسرائیل دوازده نفر خواهند بود(1).
2- شعبی از مسروق نقل نموده که گوید: ما گرد عبدالله بن مسعود جمع شده بودیم و مصاحف و قرآنهای خود را براو عرضه میکردیم که جوانی آمد و گفت: آیا پیامبر شما(صلی الله علیه و آله و سلّم) به شما نفرمود پس از او چند نفر خلیفه ی او خواهند بود؟ عبدالله گفت: ای جوان تو نخستین کسی میباشی که این سؤال را از من میکنی. آری پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما فرمود: خلفای بعد از من همانند نقبای بنیاسرائیل دوازده نفر میباشند(2).
3- جریر از اشعث از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خلفای بعد از من همانند نقبای بنیاسرائیل دوازده نفر میباشند(3).
4- جابر بن سمرة گوید: من با پدرم نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که فرمود: «بعد از من دوازده خلیفه برای من خواهد بود» و سپس صدای خود را پنهان نمود و چیزی را فرمود، و من به پدرم گفتم: چه فرمود؟ پدرم گفت: او فرمود: «کلّهم من بنیهاشم»4.
5- صاحب ینابیع المودّه سپس از سلیم بن قیس هلالی نقل کرده که گوید: سلمان (رضی الله عنه) فرمود: من خدمت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدم و دیدم آن حضرت امام حسین(علیه السلام) را روی
ص: 135
زانوی خود نشانده و او را میبوسد و میفرماید: تو آقا و سیّد و فرزند سید و امام و فرزند امام و حجّت(خدا) و فرزند حجّت(خدا) و پدر نُه حجّت الهی میباشی که نهمین آنان قائم آنهاخواهد بود(1).
6- اصبغ بن نباته از عبدالله بن عبّاس نقل نموده که گوید: از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین، پاک و معصوم میباشیم(2).
7- و از عبایة بن ربعی نیز نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)فرمود: من و علی سیّد پیامبران و سیّد اوصیا میباشیم، و اوصیای بعد از من دوازده نفر هستند، و اوّل آنان علی(علیه السلام) است و آخر آنان قائم مهدی علیه السلام میباشد(3).
شیخ سلیمان قندوزی صاحب ینابیعالمودّه سپس گوید: احادیثی که دلالت میکند که خلفای بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) دوازده نفر میباشند از طرق کثیرهای نقل شده و تطبیق بر اصحاب آن حضرت نمیشود چرا که آنان دوازده نفر نبودهاند، و بر ملوک بنیامیّه نیز تطبیق نمیشود، چرا که آنان نیز بیش از دوازده نفر بودهاند و همه آنان اهل ظلم بودهاند جز عمربن عبدالعزیز، از سوئی آنان از بنیهاشم نبودهاند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در روایت عبدالملک از جابر فرمود: «کلّهم من بنیهاشم» و این که آن حضرت این جمله را آهسته فرمود به خاطر این بود که غیر بنیهاشم دوست نمیداشتند که خلافت به بنیهاشم برسد.
سپس گوید: تطبیق این روایات بر ملوک بنیعباس نیز امکان ندارد، چرا که آنان اوّلاً بیش از دوازده نفر بودهاند، و ثانیاً رعایت آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» را دربارة بنیهاشم نکرده اند و ثالثاً به خاطر حدیث کسا [و قرائن دیگری] ما ناچاریم این احادیث را مخصوص به اثناعشر یعنی ائمه اهلالبیت و عترت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بدانیم، چرا که آنان اعلم اهل زمان خود و اجل و اورع و اتقی و اعلی و افضل از دیگران از جهت حسب و نسب و کرامت الهی بودهاند و علوم آنان از ناحیه پدرانشان به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میرسد، و دلیل این که مراد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دوازده خلیفه ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) میباشند، حدیث ثقلین است که در آن تصریح شده که تمسّک به قرآن و عترت و اهلبیت آن حضرت وسیله نجات این امّت است. [و احادیث دیگری مانند حدیث سفینه و
ص: 136
حدیث کسا و آیه مودّت و آیه ولایت و آیه مباهله و آیه تطهیر و احادیثی که ذیل این آیات بیان شده نیز مؤیّد این معناست(1) [و این معنا را احدی جز افراد معاند و دشمنان اهلالبیت، انکار نمی کند.]
ج: تردیدی نیست که علم قرآن و احکام دین بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخصوص به امیرالمؤمنین علیبنابیطالب(علیه السلام) بوده و احدی از اصحاب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز آنچه از آن حضرت شنیده بودند چیزی نمیدانستند از این رو در قضایا و حوادث مورد ابتلا به امیرالمؤمنین(علیه السلام) مراجعه میکردند و حلّال همة مشکلات آن حضرت بود ه و خلفای غاصب در موارد فراوانی از علم او استفاده مینمودند و بارها از خلیفه دوّم عمربن خطاب شنیدند که میگفت:
«لولا علیّ لهلک عمر» و این به این خاطر بود که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علوم خود را به او منتقل نموده بود چنان که در کتاب کافی از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که گوید: از امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که میفرمود: هیچ آیهای بر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل نشد، جز آن که آن را برای من خواند و من آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر آن را نیز به من تعلیم نمود و ناسخ و منسوخ و متشابه قرآن را برای من بیان کرد، و از خداوند خواست تا او فهم و حفظ آن را به من تعلیم نماید، از این رو من هیچ آیهای از کتاب خدا را که آن حضرت به من تعلیم نمود فراموش نکردم، واو هر حلال و حرام و امر و نهی و هر کتابی که بر پیامبران گذشته نازل شده بود را به من یاد داد و من حفظ نمودم و حرفی از آنها را فراموش نکردم، و سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دست مبارک خود را بر سینه من گذارد و از خداوند خواست تا او قلب من را پر از علم و فهم و حکمت و نور نماید، و من به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتم:
پدر و مادرم فدای شما باد از آن وقتی که شما این دعا را در حق من نمودی، من هرگز چیزی را فراموش نکردم حتّی اگر آن را ننوشتم، فراموش نکردم، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هراسی از جهل و نسیان تو ندارم(2).
ص: 137
ص: 138
این روایت را عیاشی در تفسیر، و صدوق در اکمال الدین با تفاوت مختصری نقل نمودهاند، و در پایان آن آمده: که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: پروردگارم به من خبر داد که دعای مرا در حق تو و امامان بعد از تو مستجاب نموده است. و من گفتم: یا رسول الله! امامان بعد از من کیانند؟ فرمود: آنان که نامشان را بعد از نام خود و نام من ذکر نموده و فرموده است: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ» پس من گفتم: آنان کیانند؟ فرمود: آنان اوصیای من میباشند تا وقتی که در قیامت همه آنان کنار حوض کوثر مرا ملاقات کنند و همه آنان هادین و مهدیّین هستند، و یاری نکردن مردم از آنان، به آنها آسیبی نمیرساند، چرا که آنان با قرآن هستند و قرآن با آنها میباشد، قرآن از آنان جدا نمیشود، و آنها نیز از قرآن جدا نخواهند شد، و خداوند به خاطر آنان امّت من را یاری میکند، و به خاطر آنان خداوند نزولات آسمانی را نازل میکند و بلا از امّت من برطرف میشود، و دعای آنان مستجاب میگردد. گفتم: یا رسول الله نام آنان را به من بگوئید؟ فرمود: این فرزندم و دست خود را بر سر من گذارد،و سپس فرمود: این فرزندم و دست خود را بر سر حسین گذارد و فرمود: و سپس فرزند او علیّ و او در زمان حیات تو به دنیا خواهد آمد و تو سلام مرا به او برسان سلیم گوید: سپس همه دوازده امام از فرزندان خود را کامل نمود، و من گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد نام آنان را برای من ببرید، و او نام همه آنان را برای من برد و سپس فرمود: ای سلیم بن قیس به خدا سوگند مهدی امّت محمّد نیز از آنان میباشد و او زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد، سپس فرمود: به خدا سوگند من میشناسم کسانی را که بین رکن و مقام با او بیعت مینمایند و نام قبائل و پدرانشان را نیز میدانم(1).
ص: 139
امام باقر(علیه السلام) میفرماید: احدی از مردم ادّعای جمع قرآن را همانگونه که نازل شده است نمیکند مگر آن که کذّاب خواهد بود، چرا که جز علی بن ابیطلب و ائمه بعد از آن حضرت(علیهمالسلام) کسی از همه قرآن [و اسرار و تأویل آن] آگاهی ندارد(1).
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(2) «یعنی آری این آیات روشنی است که در سینه کسانی که دانش به آنها داده شده جای دارد» فرمود: مقصود از «أوتوا العلم» ائمه(علیهمالسلام) هستند(3).
و فرمود: مقصود از «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(4) «یعنی تفسیر آنهارا، جز خدا و راسخون در علم، نمی دانند. آنان که به دنبال درک اسرار آیات قرآنند» نیز امیرالمؤمنین و ائمه بعد از او(علیهمالسلام) هستند(5).
مؤلّف گوید: روایات فراوانی در این معنا نقل شده است و ما به این اندازه بسنده نمودیم. و همین بس که در تفسیر آیاتی از قرآن آمده که مقصود ائمه(علیهمالسلام) هستند مانند: آیه «... لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»(6) «یعنی به یقین، خلافت روی زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید» و در باره آیه «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»(7) امام صادق فرمود: مقصود از «نجم» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و مقصود از «علامات» ائمه(علیهمالسلام) میباشند(8).
ص: 140
و در باره آیه «وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ»(1) امام صادق(علیه السلام) فرمود: مقصود از «الآیات» ائمه هستند، و مقصود از «النذر» پیامبران (علیهمالسلام) میباشند(2). و در باره آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «صادقین» ائمه هستند و «صدّیقین» نیز آنان میباشند، به خاطر طاعتشان(3). و در باره آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(4) امام باقر(علیه السلام ) فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مقصود از «الذکر» من هستم و «اهل الذکر» ائمه(علیهمالسلام) میباشند(5). ودر باره آیه «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»(6) امام باقر(علیه السلام) فرمود: «الذین یعلمون» ما هستیم و «والذین لایعلمون» دشمنان ما هستند، و «أولو الألباب» شیعیان ما میباشند(7). و در باره آیه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»(8) «یعنی سپس این کتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ ولی بعضی از آنان برخود ستم کردند، و بعضی از آنان میانه رو بودند، و بعضی به اذن خدا در نیکی ها از همه پیشی گرفتند» امام باقر(علیه السلام) فرمود: «سابق بالخیرات» امام است، و «مقتصد» عارف به امام است، و «ظالم لنفسه» غیر عارف به امام است(9).
ص: 141
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»(1) «یعنی کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده ایم و آن را چنان که شایسته آن است می خوانند و عمل می کنند؛ آنها به پیامبر اسلام ایمان می آورند» فرمود: مقصود فقط ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) هستند(2).
امام صادق(علیه السلام) نیز در تفسیر آیه «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ»(3) «یعنی در این سر گذشت (عبرت انگیز)، نشانه هایی است برای هوشیاران.» فرمود: «متوسّمین» ائمه(علیهمالسلام) هستند(4).
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) «متوسّم» بود و من و ائمه دیگر از ذریّه من نیز متوسّمین هستیم(5).
امام صادق(علیه السلام) فرمود: مقصود از «والمؤمنون» در آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(6) «یعنی بگو: عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می بینند!» ائمه(علیهمالسلام) هستند(7).
حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: مقصود از «الأمانات» در آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»(8) «یعنی خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید» ائمه ی از آل محمّد(صلی الله علیه و آله
ص: 142
و سلّم) هستند، و هر امامی میباید امانت امامت را به امام بعد از خود تحویل بدهد و به غیر از او تحویل ندهد(1).
امام باقر(علیه السلام) در تفسسیر آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(2) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» فرمود: مقصود از «قربی» ائمه(علیهمالسلام) هستند(3).
و در تفسیر آیه «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(4) «یعنی اگردانش آن را به پیامبر و پیشوایانشان باز می گردادند، که قدرت تشخیص کافی دارند، واز ریشه های مسائل آگا هند، به آنها اطلاع می دادند» فرمود: مقصود از «أولی الأمر منهم» اهلبیت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشند که خداوند آنان را اهل دانسته و اطاعتشان را واجب نموده است(5).
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(6) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» فرمود: مقصود از «أولی الأمر» امامان از ما اهلالبیت است که اطاعتشان بر مردم واجب میباشند(7).
ابوذر گوید: از حضرت فاطمه(علیهاالسلام) شنیدم که فرمود: از پدرم سؤال کردم مقصود از «وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ»(8) «یعنی بر «اعراف» مردانی هستند که هر یک از آن دو گروه را از چهره هایشان می شناسند»
کیانند؟ فرمود: آنان ائمه بعد از من: علی و حسن و حسین و نُه امام از نسل حسین میباشند، و
ص: 143
آنان رجال اعراف هستند، و هر کس داخل بهشت میشود آنان را میشناسد و آنان نیز او را میشناسند، و هر کس داخل آتش میشود نیز آنان را نمیشناسد و آنان نیز او را نمیشناسند، و خداوند شناخته نمیشود مگر از راه آنان(1).
مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها»(2) «یعنی به زودی نشانه هایش را به شما نشان می دهد تا آن ها را بشناسید» گوید: مقصود از آیات امیرالمؤمنین و ائمه بعد از او (علیهمالسلام) هستند که در رجعت هنگامی که دشمنان آنها را، میبینند میشناسند. سپس گوید: دلیل بر این معنا سخن امیرالمومنین(علیه السلام) است که فرمود: «خداوند آیهای بزرگتر از من ندارد» و هنگامی که مردم در رجعت به دنیا باز میگردند دشمنان، آنان را میشناسند(3).
مؤلّف گوید: عارف به احکام دینی و اسرار قرآن بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسانی هستند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آنان فرموده است: «أقضاکم علیّ»(4) و یا فرموده است: «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم»(5) و یا فرموده است: علی مع الحق و الحق معه ...(6) و یا فرموده است: علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ»(7) و یا فرموده است: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض».(8)
علاوه بر همه ی این ها خداوند به ما فرموده است: در هر شبانهروز ده مرتبه در نمازهای واجب خود بگوئید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین» «یعنی خدایا ما
ص: 144
را به راه راست هدایت کن، راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه کسانی که مورد غضب تو واقع شده اند و نه راه گمراهان» و صراط مستقیم ، پیامبران و اوصیا و شهدا و صالحین هستند و اوصیا ائمه معصومین(علیهمالسلام) میباشند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: الصراط المستقیم ، امیرالمؤمنین(علیه السلام)(1). و امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: «إنّ هنا لعلماً جمّاً لو أصبت حملة بل أصبت لقناً غیر مأمون علیه مستعملاً آلة الدین للدنیا»(2). و فرمود: «علّمنی رسول الله ألف باب من العلم یفتح من کلّ باب ألف باب و لم یعلَم ذلک أحد غیری»(3) و فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی»(4) و فرمود: «فلأنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض»(5)
از سوئی حکّام بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و غاصبین خلافت به قدری نادان و بیکفایت بودند که احکام ضروری اسلام را نمیدانستند و درباره ارث و مسائل فراوان دیگری از نادانی حرفهای گوناگونی زدهاند و ابوبکر معنای کلاله و معنای آیه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»(6) را نمیدانست و چون نتواست پاسخی بدهد و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال کردند آن حضرت تعجّب نمود و فرمود: مگر خداوند نمیفرماید: «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»؟ و این روشن است که «أبّاً» به معنای علوفه است. و اگر کسی بخواهد به نادانیها و اجتهادهای باطل و مقابل نصّ آنان پی ببرد باید به کتاب «النصّ و الإجتهاد»مرحوم سید شرف الدین مراجعه کندتا از بدعت هاوجهالت های آنان آگاه شود
.
ج: در تفسیر آیه «یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا»(7) «یعنی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با این که به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. امّا شیطان می خواهد آنان را در گمراهی دوری بیفکند».
ص: 145
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: هر حاکمی که به غیر گفتة ما اهلالبیت حکم کند او طاغوت است و سپس آیه فوق را قرائت نمود و فرمود: به خدا سوگند مخالفین ما طاغوتها را حاکم خود قرار دادند و شیطان آنان را به گمراهی سختی راهنمایی نمود، و از این امّت کسی جز شیعیان ما نجات نیافت و غیر از شیعیان ما همه مردم هلاک شدند و هر کسی که به این آیه معرفت نداشته باشد لعنت خدا بر او باد(1).
امام حسین(علیه السلام) به یکی از شیعیان خود فرمود: ما و شیعیان ما بر فطرت توحید و اسلام هستیم و بقیّه مردم از آن بیزارند(2).
امام باقر(علیه السلام) فرمود: ما و شیعیان ما «اصحاب الیمین» هستیم(3). [و دیگران اصحاب الشمال میباشند.]
امام صادق(علیه السلام) به کسی که میگفت: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و اهل بیت محمّد» فرمود: کار را بر ما تنگ کردی مگر نمیدانی که «اهلالبیت» آن پنج نفر اصحاب کسا هستند؟ و تو بگو: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» تا ما و شیعیان ما را شامل شود(4).
ص: 146
یونس بن یعقوب گوید: روز قیامت همه مردم را به اسم مادرانشان صدا میزنند جز ما و شیعیان ما را که به نام پدرانمان صدا میزنند(1).
امام حسین(علیه السلام) فرمود: احدی بر ملت ابراهیم(علیه السلام) نیست جز ما و شیعیان ما و بقیّه مردم از آن بیزارند(2).
امام باقر(علیه السلام) میفرماید: احدی از این امّت متدیّن به دین ابراهیم(علیه السلام) نیست، مگر ما و شیعیان ما، و احدی از این امت هدایت نمییابد مگر به خاطر [ولایت] ما، و احدی از این امت گمراه نمیشود مگر به خاطر [نداشتن ولایت] ما(3).
مؤلّف گوید: از روایات فوق روشن میشود که اهل نجات، پیروان اهلالبیت هستند و آنان شیعیان میباشند.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند هرگز جز شیعیان ما را نمیآمرزد، و تنها شیعیان ما در قیامت رستگارانند(4).
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت حسرتهای دشمنان ما اهلالبیت بزرگ خواهد بود چرا که میبینند اعمال نیک و حسنات آنان به نامه های شیعیان ما منتقل میشود، و گناهان شیعیان ما به دوش آنان قرار میگیرد، و این معنای آیه «کَذلِکَ یُریهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ»(5) میباشد(6).
ص: 147
ص: 148
مؤلّف گوید: در روایات اهلالبیت(علیهمالسلام) مؤمن به معنای شیعه و پیرو اهلالبیت(علیهمالسلام) است و دیگران را ناس و یا مخالفین و یا مسلمان مینامند چنانکه در حدیث امام عسگری(علیه السلام) آمده: نشانههای مؤمن پنج چیز است:
1- پنجاه و یک رکعت نماز در شبانهروز، 2- زیارت اربعین، 3- انگشتر در دست راست کردن، 4- روی خاک سجده نمودن، 5- و بسم الله الرّحمن الرّحیم را بلند گفتن است (1).
و از علامات شیعه نیز قنوت قبل از رکوع و زیارت قبور اهلالبیت(علیهمالسلام) و توسل به آنان به درگاه خداوند و اقامه جلسات عزا در مصائب آنان، و حزن و اشک در مصائب آن ها، و سرور در شادیشان، و دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنانشان، و تراحم و تواصل و تباذل بین خود، و عفّت بطن و فرج و کوشش در عبادت و رغبت به آخرت، و زهد در دنیا، و صلابت در دین، و احسان و اطعام و تفقّد از برادران دینی، و مفاکهه و دعابه و خوشرویی با برادران مؤمن، و ذکر خداوند در همه حالات، و تهجّد و نماز شب، و دوری از جدال غیر احسن، و خیرخواهی از مردم و ...می باشد . ولا حول ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید من هفتاد خصلت دارم و احدی در آنها با من شریک نیست و خصلت دوازدهم این است که از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: یا علی مَثَل تو در این امّت مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت، و هر کس تخلّف نمود غرق و هلاک شد(2).
ص: 149
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: مَثَل اهلبیت من در این امّت مَثَل کشتی نوح است، که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت، و هر کس تخلّف نمود غرق شد، و نیزمثل آنان مَثَل باب حطة بنیاسرائیل است، که هرکس از آن باب داخل شد آمرزیده گردید و هر کس تخلّف نمود هلاک شد(1).
مؤلّف گوید: از این دو حدیث که مورد قبول فریقین میباشد، بسیار روشن است که فرقه ناجیه از هفتاد و سه فرقه این امّت شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و پیروان اهلالبیت(علیهمالسلام) میباشند چرا که جز شیعه هیچ فرقه دیگری پیرو اهلالبیت(علیهمالسلام) و معتقد به امامت آنان نمیباشد.
از این رو ما می گوییم : الحمدلله الّذی جلعنا من المتمسّکین بولایة أمیرالمؤمنین واولاده المعصومین(علیهمالسلام).
ج: مذهب اهلالبیت(علیهمالسلام) همان مکتب قرآن و مکتب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و تردیدی در مشروعیت آن نیست چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در مواقف زیادی اطاعت اهلبیت خود را بر مردم واجب نمود و در حدیث ثقلین راه نجات امّت را مشروط به تمسّک و پیروی از قرآن و عترت و اهلبیت خود دانست و فرمود:
«ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً» و مفهوم این جمله این است که اگر مردم به قرآن و اهلبیت پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) تمسّک نکنند و از آنان پیروی ننمایند قطعاً گمراه خواهند بود، و اگر در بعضی از روایات آمده که فرمود: «از قرآن و اصحاب من پیروی کنید» در ذیل آن نیز آمده: که به آن حضرت گفته شد: اصحاب شما کیانند؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهلبیت من هستند. چنان که امام صادق(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید را باید به آن عمل کنید و عذری برای ترک آن ندارید، و اگر چیزی در کتاب خدا یافت نشد، و در سنّت من یافت شد، باز عذری برای شما نخواهد بود، و اگر چیزی را در سنّت من نیافتید باید به گفته اصحاب من عمل
ص: 150
کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان تمسّک کنید، هدایت خواهید شد، و رفت و آمد نزد اصحاب من برای شما رحمت خواهد بود. گفته شد: یا رسول الله اصحاب شما کیانند؟ فرود: اصحاب من اهلبیت من هستند(1).
مرحوم صدوق ، محمّدبنحسین بن بابویه در پایان حدیث فوق گوید: اهلبیت(علیهمالسلام) اختلاف نظر ندارند و مقصود از این که اختلاف آنان رحمت است این است که بسا به صلاح شیعیان خود تقیّه میکنند و سخنان مختلفی میگویند تا شیعیانشان گرفتار نشوند و این برای شیعیان رحمت است.
صاحب احتجاج مرحوم طبرسی گوید: مؤید این تأویل اخبار فراوانی است، و از آن هاست روایت محمدبن سنان از نصر خثعمی که گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: کسی که به ما معرفت دارد و میداند که ما جز حق نمیگوییم، واو باید به آنچه از ما میداند اکتفا کند، و اگر دید که خلاف آن از ما نقل میشود، باید بداند که از باب تقیّه بوده و ما برای دفاع از شیعیانمان گفتهایم(2).
مؤلّف گوید: در برخی از روایات نیز آمده که مقصود از اختلاف، رفت و آمد شیعیان نزد امام (علیه السلام) میباشد. والله العالم.
ج: تردیدی نیست که آنان از ناحیه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تأیید نشدهاند چرا که در زمان آن حضرت وجود نداشتهاند تا نسبت به آنان سخنی گفته شده باشد، و نویسنده از برخی از علما شنیدم که یکی از حکام اهلسنّت چون دید تشتّت آرا بین علمای اهلسنّت زیاد شده و موجب تحیّر و نگرانی مردم گردیده است، گفت : «هر عالمی که میخواهد نظرات او مقبول افتد، باید یکصد هزار دینار به حکومت وقت بپردازد و گرنه حق فتوا و نظر نخواهد داشت» و ائمه ی این چهار مذهب مبلغ فوق را پرداختند و فتاوای آنان رسمیّت پیدا نمود و دیگران حق فتوا دادن بر خلاف آنان را نداشتند، نامبرده میفرمود:
ص: 151
این قصّه در زمان مرحوم آیت الله سید مرتضی علمالهدی رخ داد و شیعیان فقط تا هشتاد هزار دینار را توانستند جمع کنند، از این رو مذهب آنان رسمی نشد، تا ابن که در زمان محمدشاه خدابنده که همسر خود را در یک مجلس سه طلاقه نمود و علمای سنّی گفتند: باید همسر پادشاه پس از عده با مردی ازدواج کند، و پس از طلاق و گذشتن عده باز با پادشاه ازدواج نماید » واین برای شاه خدابنده سنگین آمد و به آنان گفت: آیا همه علما در این مسأله اتفاق دارند؟ و کسی جز این نگفته است، گفتند: آری. و لکن وزیر او گفت: مذهب دیگری جز مذاهب اهلسنّت هست و طبق آن مذهب همسر شما بر شما حرام نشده و طلاق شما صحیح نبوده است» پادشاه گفت: عالم بزرگ آنان را دعوت کنید نزد من بیاید» و عالم بزرگ شیعه در آن زمان مرحوم علامه حلّی بود و چون خواستند او را دعوت کنند علمای اهلسنّت گفتند:
«آنان رافضی هستند و عقل و درک صحیحی ندارند و صلاح پادشاه نیست که او را دعوت نماید» و لکن پادشاه به حرف آنان توجّه نکرد و مجلسی فراهم نمود و از ، و مرحوم علامه حلّی دعوت کرد وچون مرحوم علامه وارد آن مجلس شد و علمای اهلسنّت را دید کفشهای خود را برداشت و بر اهل مجلس سلام کرد و لکن جایی برای خود نیافت و به بالای مجلس رفت و در کنار پادشاه نشست - و همانگونه که صاحب روضات نقل نموده - علمای اهلسنت در آن مجلس شروع به اعتراض نمودند و به پادشاه گفتند: ما به شما گفتیم: علمای رافضیها عقل و فهمی ندارند و اکنون شما دیدید که این عالم رافضی رعایت آداب مجلس شاهانه را نکرد و در مقابل شما سجده ننمود و در جای مناسب خود قرار نگرفت و زشتتر این که کفشهای خود را همراه خویش آورد و در کنار شما نشست؟
پادشاه گفت: «شاید برای کارهای او حکمتی باشد، وشما از او سؤال کنید تا پاسخ شما را بگوید» پس علامه حلّی وقت را غنیمت شمرد و به علمای اهل سنت گفت: «اما سجدة در مقابل غیر خداوند را شما میدانید که حرام و شرک به خداوند میباشد، و اما نشستن من در بالای مجلس، به خاطر این بود که جای دیگری برای نشستن من نبود، و امّا علت این که کفشهای خود را همراه آوردم این بود که شنیده بودم امام مذهب حنفیّه در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کفشهای آن حضرت را دزدیده بود و من ترسیدم که پیروان او کفشهای مرا نیز به دزدند» پس صدای علما و پیروان مذهب ابوحنیفه بلند شد و گفتند: چقدر نادانی و اطلاع نداری که ابوحنیفه حدود یکصد سال بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به دنیا آمده است و چگونه امکان دارد او کفشهای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دزدیده باشد؟ علامه فرمود:
شاید من اشتباه کرده باشم او ابوحنیفه نبوده بلکه مالک امام مذهب مالکیّه بوده است. و علما و پیروان مذهب مالک گفتند: باز اشتباه کردی، چرا که مالک بعد از مرگ ابوحنیفه به دنیا آمده است .و علامه فرمود: شاید محمدبن ادریس شافعی بوده است و پیروان او نیز گفتند: او بعد از آنان به دنیا آمده. تا این که علامه سخن خود را دربارة همه ائمه مذاهب اهل سنّت تکرار نمود و همه آنان گفتند: ائمه مذاهب اهلسنّت هیچ کدام در زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نبودهاند، تا امکان داشته باشد کفشهای آن حضرت را به دزدند.
ص: 152
پس علامه حلّی به پادشاه گفت: آیا شما شنیدید که آنان اعتراف دارند که ائمه مذاهبشان در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نبودهاند؟ و هیچ سفارشی نیز از ناحیه آن حضرت دربارة آنان نشده است؟ و تنها کسی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را وصیّ خود قرار داده علی بن ابیطالب(علیه السلام) بوده است؟ و پیروان او را این علماء رافضی مینامند؟ و سپس مرحوم علامه حقانیّت شیعه و پیروان آن حضرت را به طور مستدلّ در مقابل علمای اهلسنّت اثبات نمود و گفت: طبق مذهب شیعه همسر پادشاه بر پادشاه حرام نشده، چرا که طلاق پادشاه صحیح نبوده است و سپس به پادشاه گفت: آیا هنگام طلاق دو شاهد عادل نزد شما بودند و طلاق شما را شنیدند؟ پادشاه گفت: نه، علامه فرمود: «بنابراین طلاق شما صحیح واقع نشده است» و علمای اهلسنّت مبهوت شدند و پادشاه، مذهب شیعه را پذیرفت و رسمیّت داد و سکّهها را به نام علی(علیه السلام) مسکوک نمودند و کتیبهها را با نام آن حضرت و ائمه دوازدهگانه تزیین کردند(1).
ص: 153
ج: تردیدی نیست که پاسخ سؤال فوق منفی میباشد چرا که برخی از ائمه مذاهب یاد شده دشمنی سختی با اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشتهاند، مانند ابوحنفیه که میگفت: «من در همه چیز با جعفربنمحمد(علیه السلام) مخالفت میکنم و چون نمیدانم او در حال سجده چشمان خود را میبندد و یا باز میگذارد؟ من برای این که یقین کنم به مخالفت با او، در حال سجده یکی از چشمان خود را باز میگذارم و دیگری را میبندم» و این در حالی بود که او دو سال شاگردی امام صادق(علیه السلام) را نموده بود و میگفت: «لولا السنتان هلک النعمان» .
ونیز معروف است که روزی بهلول نزد ابوحنیفه آمد و از او شنید که به شاگردان خود میگوید: من در سه مسأله با جعفر بن محمد(علیه السلام) مخالف هستم: او میگوید: «خداوند وجود دارد ولکن با چشم دیده نمیشود» و من میگویم: «چیزی که وجود دارد باید دیده شود» و او میگوید: «شیطان در آتش دوزخ معذّب خواهد شد» و من میگویم: «شیطان از جنس آتش است و آتش به آتش معذّب نمیشود» او نیز میگوید: «مردم هر کاری را که میکنند با اختیار خود میکنند» و من میگویم: «کارها به دست خداست و مردم اختیاری ندارند».
پس بهلول کلوخی را برداشت و بر سر ابوحنیفه کوفت و فرار کرد، اطرافیان ابوحنیفه او را گرفتند و نزد قاضی بردند، ابوحنیفه نیز نزد قاضی آمد و از بهلول شکایت نمود و گفت: او بدون علت کلوخی را بر سر من زده و فرار کرده و من به شدّت متألّم و متأذّی شدهام. بهلول گفت: مگر تو در مجلس درس خود نمیگفتی: چیزی که وجود دارد باید دیده شود؟ ابوحنیفه گفت: آری. بهلول گفت: آیا میتوانی دردی که ادّعا میکنی به من نشان بدهی؟ ابوحنیفه مبهوت شد، و بهلول گفت: وانگهی تو میگفتی: شیطان چون از آتش است با آتش عذاب نمیشود، و تو نیز از خاک هستی و نباید با کلوخی اذیّت شده باشی، از سوئی تو میگفتی: کارها به دست خداوند است، و مردم را اختیاری نیست، و با توجّه به این سخن، من کلوخ بر سر تو نزدهام بلکه خداوند این کلوخ را بر سر تو زده است. و با این سخنان، بهلول تبرئه شد و قاضی ابوحنیفه را محکوم نمود.
مؤیّد پاسخ فوق این است که ائمه چهار مذهب چون از اهلالبیت(علیهمالسلام) فاصله گرفتند و تنها روایات نبوی را در اختیار داشتند، و روایات نبوی در فقه چیزی حدود پانصد روایت بود و جوابگوی مسائل فقهی نبود، و آنان ناچار شدند که در مسائل فراوانی به قیاس و استحسان روی بیاورند، و مسائل دین را با فکر خود وارسی کنند، و مورد انتقاد شدید ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) قرار گرفتند، همانگونه که در تفسیر آیات قرآن از علوم آلمحمّد(علیهمالسلام) استفاده نکردند و آیات قرآن را با فکر خود تفسیر نمودند، و خطاهای فراوانی پیدا کردند که قابل شماره نیست، در حالی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده بود:
ص: 154
«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار»(1) یعنی کسی که آیات [مجمل و متشابه] قرآن را با فکر خود تفسیر کند جایگاه خود را در آتش آماده کرده است. برای مثال نویسنده در یکی از سفرهای حج و یا عمره بیاد دارم که در مسجدالحرام یکی از مبلغین وهابیّون جزوههایی را به من داد، تا مرا هدایت کند، و همراه آنها یک برگهای بود که خلاصه افکار وهابیّت در آن نوشته شده بود و من یک نگاه اجمالی به آن نمودم و دیدم نوشته است: «خداوند بر روی یک کرسی بلندی در بالای عرش نشسته است» پس به او گفتم: شیخنا هذا کُفرٌ. او گفت: هذا ظاهر القرآن یقول الله سبحانه: «الرحمن علی العرش استوی» گفتم: شما خدا را جسم دانستهای و او را روی کرسی و صندلی بزرگی قرار دادهای، و این شرک است. او گفت: شرک نیست. گفتم:
«آیا آن خدایی که بر روی کرسی قرار دارد و بالای عرش نشسته است، الآن نزد ما هست یا نیست؟ اگر بگویی نیست خلاف صریح قرآن سخن گفتهای که میفرماید: «هو مَعَکم أیْنَما کُنْتُم» و اگر بگویی هست، او بالای کرسی ننشسته است» پس او مبهوت شد و عدّهای گرد من جمع شدند و گفتند: شما میگویید: قرآن تحریف شده است، و من گفتم: ما چنین چیزی را نمیگوئیم. سپس گفتم: مشکل اصلی شما این است که شما قرآن را با فکر خودتان معنا میکنید، و این سبب شده که شما اشتباه و انحراف فراوانی دارید، و لکن ما قرآن را با نظر اهلالبیت(علیهمالسلام) - که عالم به علوم قرآ ن هستند- معنا میکنیم و آنان دربارة آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(2) میفرمایند: مقصود این است که خداوند بر عالم وجود مستولی و حاکم است و بر آن احاطه دارد ... .
در کتاب احتجاج(3) نقل شده که روزی ابوحنیفه وارد بر امام صادق(علیه السلام) شد و آن حضرت به او فرمود: تو کیستی؟ ابوحنیفه گفت: «من مفتی عراق هستم» امام(علیه السلام) فرمود: بر چه مبنایی فتوا میدهی؟ ابوحنیفه گفت: بر مبنای قرآن. امام(علیه السلام) به او فرمود: آیا تو ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قران را میشناسی؟ ابوحنیفه گفت: آری. امام(علیه السلام) فرمود: معنای آیه «وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنینَ»(4): چیست؟ و امنیت آن مربوط به کجا میباشد؟ ابوحنیفه گفت: بین مکه و مدینه است. امام(علیه السلام) فرمود: مقصود از آیه «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً»(5) چیست؟ ابوحنیفه گفت: مقصود کعبه و بیتالحرام است. امام(علیه السلام) اهل مجلس را سوگند داد و فرمود: آیا شما از ناامنی جانی و مالی بین مکه و مدینه اطلاع دارید؟ و آیا میدانید که ابنزبیر و ابنجبیر در کعبه پنهان شدند و امنیّت پیدا نکردند و با منجنیق آنان را دستگیر کردند؟ اهل مجلس گفتند: آری. و ابوحنیفه خجل شد و گفت:
ص: 155
«من اطلاعی از کتاب خداوند ندارم، و اهل قیاس هستم.»و امام(علیه السلام) به او فرمود: اگر تو اهل قیاس هستی بگو بدانم گناه قتل بزرگتر است یا گناه زنا؟ ابوحنیفه گفت: گناه قتل بزرگتر است. امام(علیه السلام) فرمود: پس چگونه است که خداوند برای اثبات قتل به دو شاهد عادل اکتفا نموده و برای اثبات زنا فرموده: باید چهار نفر شهادت بدهند؟ و باز بگو بدانم، آیا فضیلت نماز بیشتر است یا فضیلت روزه؟ ابوحنیفه گفت: فضیلت نماز بیشتر است، امام(علیه السلام) فرمود: پس برای چه حائض نماز خود را قضا نمیکند و لکن روزه خود را قضا میکند؟ سپس فرمود:
بگو بدانم قذارت و خباثت منی بیشتر است و یا قذارت بول؟ ابوحنیفه گفت: قذارت بول بیشتر است. امام(علیه السلام) فرمود: اگر چنین است، برای چه برای منی باید همه بدن غسل داده شود، و برای بول همان محل خروج بول شسته میشود؟ ابوحنیفه گفت: من اهل قیاس نیستم، بلکه اهل رأی و نظر هستم. امام(علیه السلام) فرمود: بگو بدانم چه میگویی دربارة همسر مرد آزاد و همسر غلامی، اگر هر کدام دارای فرزندی باشند و مسافرت کنند و سقف بر سر آنان (یعنی آن دو زن) فرود آید و به میرند و ما ندانیم کدام فرزند، فرزند عبد است و کدام فرزند، فرزند مرد آزاد است؟ ابوحنیفه گفت: من صاحب رأی نیستم بلکه صاحب حدود هستم. امام(علیه السلام) فرمود:
اگر اعوری (یعنی کسی که یک چشم دارد) چشم انسان سالمی را کور کند، و یا کسی که یک دست دارد، دست انسان سالمی را قطع کند، حکم آن چیست؟ ابوحنیفه گفت: من فقط عالم به احکام پیامبران(علیهمالسلام) هستم. امام(علیه السلام) فرمود: بگو بدانم آیا خداوند شک داشته که به موسی و هارون فرموده: فرعون را با قول لیّن دعوت کنید، شاید او متذکّر شود و یا بترسد؟ چنان که میفرماید: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی»(1) «یعنی شاید متذکّر شود، یا از مجازات الهی بترسد» ابوحنیفه گفت: من چیزی نمیدانم.
پس امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: تو به آیات کتاب خدا تمسّک میکنی و لکن عالم به آن نیستی، و تو فراوان قیاس میکنی، و اول کسی که قیاس نمود ابلیس بود، و دین خدا مبنی بر قیاس نیست، و تو صاحب رأی هستی، در حالی که خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) فقط حق رأی داده و رأی او را صواب قرار داده و او خطا نمیکند، چنان که میفرماید: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ»(2) «یعنی تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی» .
تا این که به او فرمود: اگر نمیگفتید: ابوحنیفه وارد بر جعفر فرزند رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد و او چیزی از ابوحنیفه سؤال نکرد من هرگز از تو سؤالی نمیکردم، و اکنون به تو میگویم: اگر اهل قیاسی قیاس کن [تا همانند ابلیس از درگاه خدا رانده شوی]. ابوحنیفه گفت: به خدا سوگند پس از این قیاس نخواهم
ص: 156
نمود» امام(علیه السلام) فرمود: هرگز حبّ ریاست نمیگذارد که تو از این کار دست برداری چنان که افراد دیگری قبل از تو نیز گرفتار حبّ ریاست شدند و دست از این عمل برنداشتند(1).
ص: 157
ودر احتجاج روایت شده که ثوری و شریک و حسن بن صالح و ابنابیلیلی(از علمای اهلسنّت) جمع شدند و ابوحنیفه را دعوت نمودند و به او گفتند: نظر تو دربارة کسی که پدر خود را کشته، و به مادر خود تجاوز نموده، و روی سر پدر خود شراب خورده چیست؟ ابوحنیفه گفت: او مؤمن است. پس ابنابیلیلای قاضی گفت: پس از این من هیچ شهادتی را دربارة تو نمیپذیرم. و ثوری گفت: من تا ابد با تو سخن نخواهم گفت. و شریک گفت: من اگر قدرت پیدا کنم گردن تو را میزنم. و حسن بن صالح گفت: من برخود حرام میدانم که تا ابد به تو نگاه کنم.
و از امام مالکیه نقل شده که گوید: مولودی در اسلام متولد نشده که برای اسلام از ابوحنیفه خطرناکتر باشد، تا این که گوید: فتنه ابوحنیفه برای امّت اسلام از فتنه ابلیس زیانبارتر است.
اوزاعی گوید: ابوحنیفه دستگیرههای اسلام را یکی پس از دیگری پاره کرد. و از عبدالرحمانبنمهدی نقل است که گوید: هیچ فتنهای بعد از فتنة دجّال بزرگتر از فتنه ابوحنیفه نیست. ابوصالح فرّاء گوید: از یوسفبناسباط شنیدم که میگفت: ابوحنیفه بیش از چهارصد حدیث بر خلاف رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) وضع نمود، و چون از او سؤالی کردند و پاسخ داد و به او گفتند: بر خلاف گفته تو از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چیزهای دیگری نقل شده؟ او گفت: از این حرفها به من نزنید(1).
ص: 158
و بعد از ابوحنیفه، مالک بن انس نیز- در مورد فضیلت خلفا گوید: افضل خلفای راشدین به ترتیب ابوبکر و عمر و عثمان هستند و آنان بر همه صحابه فضیلت دارند، و اما علی(علیه السلام) یکی از صحابه است و هیچ فضیلتی برصحابه ندارد(1).!!!
مؤلّف گوید: این نظر یکی از ائمه مذاهب اربعه است! آیا چنین کسی لیاقت امامت و پیشوایی دارد؟ در حالی که با بیشرمی کامل حقایق فراوانی را در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) انکار مینماید، و حتّی آن حضرت را در فضیلت، در ردیف ابوبکر و عمر و عثمان نمیداند؟ و به همین خاطر امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: من همواره از اول عمر مظلوم بودهام و یا میفرماید: «الدهر أنزلنی انزلنی حتّی قالوا معاویه و علیّ» یعنی روزگار مرا پائین آورد و پائین آورد تا مرا با معاویه مقایسه کردند!!!
ج: پاسخ این سؤال را خداوند به صورت استفهام تقریری - که هر عقلی آن را تأیید میکند - داده است ومیفرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(2) «یعنی آیا کسی که مردم را به حق دعوت می کند سزاوارتر به اطاعت است و یا کسی که خود نیازمند به هدایت یافتن است و از پیش خود راهی به حق پیدا نمیکند مگر او را راهنمایی کنند؟ چه میشود شما را که به ناحق حکم میکنید؟!»
مؤلّف گوید: این آیه پاسخ کسانی است که میگویند: «امّت از ترس فتنه و اختلاف، فرد بیکفایتی مانند ابوبکر را بر علی(علیه السلام) مقدّم داشتند» گر چه این بهانهی دروغیست و آنان که چنین کاری را کردند، به خاطر حبّ ریاست و دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و گرنه هیچ فتنه و اختلافی وجود نداشت و آنان خود با این عمل، اختلاف و فتنه را ایجاد کردند، و امّت را از صراط مستقیم دین خارج نمودند، و چون این عمل خلاف عقل و وجدان بود و کسی پذیرای آن نبود، خداوند را متّهم به خلاف حکمت نمودند، و این عمل را به او نسبت دادند، و عالم آنان ابن ابی الحدید گفت:
ص: 159
«الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و معلوم است که این یک تهمت آشکاری است به خداوند چرا که خداوند هرگز در مضیقه نبوده که ناچار شود مفضول را بر فاضل مقدّم بدارد و کار خلاف حکمتی را انجام بدهد، و بر خلاف آنچه در قرآن به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستور داده عمل کند؟! شما به آیات قرآن بنگرید تا به این حقیقت پی ببرید.
خداوند در آیه 153 سورة انعام میفرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» «یعنی این راه مستقیم من است؛ از آن پیروی کنید؛ و از راه های پراکنده و انحرافی پیروی نکنید، که شما را از راه خدا ، دور می سازد؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، تا پرهیزگاری پیشه کنید.»
و در آیه 15 لقمان میفرماید: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «یعنی هر گاه پدر ومادر ، تلاش کنند که تو، چیزی را همتای من قراربدهی ، که از آن آگاهی نداری (بلکه می دانی باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولی با آن دو، در دنیا بطرز شایسته ای رفتار کن؛ و از راه کسانی پیروی کن که به سوی من توبه وانابه می کنند ؛ وبازگشت همه شما به سوی من خواهد بود و من شما را از آنچه انجام می داده اید، باخبر می سازم.»
و در آیه 142 اعراف میفرماید: «وَ قالَ مُوسی لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» «یعنی موسی به برادرش هارون گفت: «در میان قومم جانشین من باش. و امور آنها را اصلاح کن. و از روش مفسدان، پیروی منما.»
ودر آیه 103 آل عمران میفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛تا شاید هدایت شوید.»
و در آیه 124 بقره میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی یاد کنید هنگامی را که پروردگار ابراهیم، او را با دستوراتی آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد. و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» ابراهیم گفت: «از دودمان من نیز (امامانی قرار بده)» وخداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد ».
ص: 160
و در آیه 6 حجرات میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی ناآگاهی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.»
از آیات فوق ظاهر میشود که انسان فاسق و نادان ، هادی به صراط مستقیم نیست، و اگر حتّی پدر و مادر - که حق بزرگی بر فرزند دارند - بخواهند فرزند خود را از مسیر حق جدا کنند و او را به شرک دعوت نمایند ، اطاعت و پیروی از آنان صحیح نخواهد بود، و خداوند به موسی فرمود: برادر خود را جانشین خویش قرار بده و به او بگو: در راه صلاح قرار بگیرد و از مفسدین پیروی نکند، و به پیامبر خود فرمود: به مردم بگو: همگی به ریسمان الهی و صراط مستقیم چنگ بزنید و متفرّق نشوید، و ابراهیم(علیه السلام) را آزمود و چون در آزمون سر بلند در آمد، به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم، و چون ابراهیم شاد شد و گفت: آیا ذریّه من نیز امام خواهند بود؟ خطاب آمد: امامت به ستمکاران نمیرسد، و آن حق افراد پاک و معصوم میباشد، و اگر فاسقی برای شما خبری بیاورد، باید سخن او را نپذیرید، تا به صدق کلام او پی ببرید، و گرنه گرفتار جهالت و ندامت خواهید شد.
مؤلّف گوید: با توجّه به این که صراط در قرآن به معنای دستورات دین و رهبران و حجج الهی آمده و پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین همانگونه که گذشت صراطمستقیم دین نامیده شدهاند، و مقصود از صراط مستقیم درآیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» به قرینه آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ»(1)
پیامبران و اوصیا و شهدا و صالحین میباشند، و انحراف از این صراط سبب ضلالت و گمراهی خواهد بود، کسانی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر حبّ ریاست و اهداف مادّی و دشمنی با آلپیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) افراد بیکفایت و فاقد شرائط امامت و رهبری را در مسند امامت و خلافت از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشاندند، بزرگترین خیانت را به اسلام و مسلمین مرتکب شدند و مردم را از صراط مستقیم دین منحرف نمودند و زحمات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را از بین بردند، و تا قیامت هر ظلم و جنایت و تجاوز و گناه و انحرافی انجام شود، به عهدة آنان نیز خواهد بود، از این رو همانگونه که خواهد آمد عذاب آنان در قیامت بیش از هر جانی دیگری میباشد، و آنان مانند عجل و سامری میباشند ومردم به منزله ی گوساله پرستان می باشند که به سخن وصیّ موسی، هارون گوش نکردند و به دنبال سامری و گوساله او رفتند و گوساله پرست شدند، پس از آن که خدا پرست بودند.
این امّت نیز پس از توحید و یگانه پرستی، به دستورات پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) ووصی او گوش نکردند و وصیّ او علی بن ابیطالب(علیه السلام) را کنار زدند و از عجل و سامری این امّت پیروی نمودند و از صراط مستقیم دین خارج گردیدند، و محبت عجل و سامری در دلهای آنان وارد شد، تا جائی که
ص: 161
سخنان آنان را بر سخنان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم داشتند، و بدعتهای بیشماری که آنان در دین خدا وارد نمودندپذیرفتندوبر سخن رسول خدا مقدم داشتند !!!
با توجه به آنچه گفته شد،آیا اعتقاد به این که اطاعت از هر حاکم سلطهگر و ظالمی واجب است ؟ وآیا آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را. و هر گاه در امری نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید و از آنها داوری بطلبید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است؟» آیا این آیه بر چنین چیز خلاف عقلی دلالت می کند ؟!!!
ج: در حدیث ثقلین رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) راه نجات را منحصر به تمسّک به قرآن و اهلبیت خود(علیهمالسلام) نمود و فرمود: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً ...» و منطوق این حدیث متواتر این است که اگر امّت به قرآن و عترت تمسّک کنند، هرگز گمراه نخواهند شد، و مفهوم آن این است که اگر به قرآن و عترت تمسّک نکردند قطعاً گمراه خواهند شد، و معلوم است که مذاهب چهارگانه اهلسنّت به سخنان و معارف اهلالبیت(علیهمالسلام) توجّه نکردهاند، و در مسائل اعتقادی و فقهی و ... راههای دیگری را پیمودهاند که مورد تأیید اهلالبیت(علیهمالسلام) نبوده است.
از سوئی اهلسنّت راه اجتهاد را مسدود نموده و میگویند: مردم باید از یکی از این مذاهب پیروی کنند، و حق ندارند مذهب دیگری را انتخاب نمایند، و هیچ عالمی نیز حق ندارد فتوایی بر خلاف نظر یکی از ائمه مذاهب اربعه بدهد، و عالم و عامی باید مقلّد یکی از این چهار مذهب باشند، در حالی که همانگونه که گذشت از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ توصیهای نسبت به آنها نرسیده است.
از این رو یک عالم شیعی به یک عالم سنّی پس از درگیری زیاد گفت: اگر خداوند روز قیامت به تو بگوید: عبادات و اعمالی که انجام دادهای را از چه کسی گرفتی؟ تو میگویی فتوای ابوحنیفه و یا امام یکی از مذاهب دیگر چنین بود، و اگر خداوند به تو بگوید: ابوحنیفه و امامان دیگر مذاهب را چه کسی تأیید نموده بود؟ تو پاسخی نخواهی داشت، امّا اگر خداوند چنین سؤالی را از من بکند، من میگویم: امام صادق(علیه السلام) و یا یکی از ائمه دیگر ما اینگونه به من فرموده بودند، و اگر به من بگوید: امام صادق و ائمه دیگر را چه کسی تأیید نموده بود؟ من میگویم: جدّشان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: از آنان پیروی کنید تا گمراه نشوید ...
ص: 162
آری عوام اهلسنّت اگر در اثر تبلیغات و بیاطلاعی، فکر کرده باشند که رهبران مذاهب چهارگانه مورد تأیید پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودهاند و ذرّهای دشمنی با اهلبیت(علیهمالسلام) نداشته و یا آنان را دوست میداشتهاند و لکن امام واجبالإطاعه خود نمیدانستهاند، راهی برای نجات آنان هست، و لکن افرادآگاه و علمای اهلسنّت که دانسته از ائمه ی اهلالبیت(علیهمالسلام) جدا شدهاند، راهی برای نجات خود ندارند، چرا که بدون ولایت امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت در قیامت احدی راه نجات نخواهد داشت، بلکه انکار امامت برخی از ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) نیز به منزله انکار همه آنان میباشد، و این یک اصل مسلّمی است، همانگونه که در مباحث پیشین گذشت.
بنابراین فرقه ناووسیّه که شش امامی هستند و به امامت اسماعیل بن جعفر بن محمّد(علیه السلام) معتقد شدند و معتقد به امامت موسی بن جعفر(علیه السلام) نیستند و یا میگویند: اسماعیل ویا پدر او امام جعفر صادق(علیه السلام) مهدی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) است، و فساد اعتقادشان با رحلت اسماعیل از دنیا ظاهر شد، و معلوم گردید که امام کاظم(علیه السلام) امام بعد از پدر خود میباشد، و نیز فرقه واقفیّه که امامت حضرت رضا(علیه السلام) را انکار کردند و علی بن ابیحمزه بطائنی و امثال او که به خاطر اموالی که از موسی بن جعفر(علیه السلام) نزد آنان بود و حضرت رضا(علیه السلام) از آنان مطالبه نمود و آنان انکار کردند، موفّّق به امامت حضرت رضا(علیه السلام) نشدند و یا فرقه زیدیه که امامت حضرت باقر(علیه السلام) را نپذیرفتند و زید بن علی بن الحسین را امام خود دانستند، همگی در امامت گرفتار انحراف شدند، چرا که با ادلّه قاطع - همانگونه که گذشت - ثابت شد که ائمه و خلفای بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دوازده نفر هستند و اوّل آنان علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و آخر آنان مهدی آلمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد(1).
خلاصه سخن این که شیعه امامیه معارف خود را از ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) گرفته است، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به امّت خود امر نموده که در همه چیز به آنان اقتدا کنند، و از آنها پیروی نمایند و مقتضای حدیث ثقلین که مورد اتفاق فریقین است همین معنا میباشد و این حدیث را، احمدبن حنبل در مسند خود(2) و سنن ترمذی(3) و مسلم در صحیح خود(4)، و دارمی در سنن خود(5) و حاکم در
ص: 163
مستدرک(1)، و صاحب جامع صغیردر جامع خود(2) و قندوزی حنفی در ینابیعالمودّة(3)، نقل کردهاند، و متن حدیث با رها قبلاً گذشت. و قندوزی حنفی در ینابیعالمودّة از عمر بن خطّاب نقل نموده که گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هنگامی که بین اصحاب خود مؤاخات و برادری برقرار نمود فرمود:
این علی(علیه السلام) در دنیا و آخرت برادر و خلیفه من بین اهل من ، و وصیّ من در بین امّتم میباشد، و او وارث علم من، و قاضی دیون من است، و مال من مال اوست و مال او مال من است، و نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است، و هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس با او دشمن باشد با من دشمن خواهد بود(4).
مؤلف گوید : با توجه به سخنان فراوان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این موضوع ، برای کسانی که از اهلبیت و عترت آن حضرت علیهم السلام فاصله گرفتهاند هیچ عذری در قیامت نخواهد بود، و چون آن حضرت میدانستند که امّت، از اهلبیت او فاصله میگیرند ، سه مرتبه فرمود: «أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی اهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی»(5).
شیخ طوسی رحمه الله از ابولیلای غفّاری از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «ستکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فألزموا علیّاً فإنّه الفاروق بین الحق و الباطل(6). سپس شیخ طوسی گوید: به همین خاطر شیعیان به علی(علیه السلام) اقتدا نمودند و به آل او و فرزندانش تمسّک کردند، و بر کشتی نجات اهل البیت علیهم السلام وارد شدند، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل اهل بیت من در این امّت مَثَل کشتی نوح است که هر کس داخل آن شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود، هلاک گردید. سپس گوید:
و امّا اهلسنّت از خلفا [ی غاصب] پیروی نمودند و به سخنان آنان اعتماد کردند. و احادیث جمیع صحابه و تابعین را صحیح دانستند [و همه اصحاب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را عادل پنداشتند] تا این که
ص: 164
گوید: و عوامل دیگری را نیز برای اختلاف و جدائی امّت ایجاد نمودند و اختلاف و تفرقه و جدائی را بین امّت به نهایت رساندند، مانند این که: از نقل روایات رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جلوگیری کردند ، چنان که ابنسعد در طبقات خود گوید:
در زمان عمر بن خطّاب مردم احادیث فراوانی از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکردند و عمر به آنان گفت: احادیث مکتوب خود را بیاورید و چون آوردند، دستور داد تا همه آنها را سوزاندند(1).
و این عمل تا یکصد سال ادامه داشت، تا عمربنعبدالعزیز آمد و دستور تدوین حدیث را صادر نمود.
و در تذکرة الحفّاظ ذهبی(2) آمده که ابوبکر بعد از رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مردم را جمع نمود و به آنان گفت: شما احادیث مختلفی را از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکنید، و بعد از شما دیگران میآیند و اختلاف شدیدتر میشود بنابراین دیگر حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نقل نکنید، و اگر کسی از شما سؤالی کرد بگویید: کتاب خدا بین ما و شما میباشد و شما حلال آن را حلال بدانید و حرام آن را حرام بدانید.
و در این بین گروهی از صحابه مانند ابوذر و سلمان و مقداد، به امام و آقای خود علیبنابیطالب(علیه السلام) اقتدا نمودند و شدیداً با این فکر مبارزه کردند و گفتند: «کتاب خدا عِدْل و همتایی دارد و آن عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام) هستند» و این سبب شد که عثمان ابوذر را به ربذه تبعید نمود، و او در سال 31 هجری در ربذه بیابان مرگ شد، و نیز میثمتمّار و رشیدحجری و غیر آنان در زمانهای بعد به دست معاویه و عمّال او کشته شدند، و با کشته شدن آنان راه برای دشمنان اسلام - مانند یهود که دشمنی سختی با اسلام و مسلمین داشتند – باز شد، و کسانی مانند کعب بن ماتع یهودی معروف به کعبالأحبار، و تمیم داری راهب نصرانی احادیث فراوانی را به اسم اسلام بین مسلمانان وارد نمودند و کسانی مانند انس بن مالک و ابیهریره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و معاویه و ... آنها را منتشر کردند(3).
ص: 165
مؤلّف گوید: سخت تر از آنچه گذشت احادیث مجعولهای است که در زمان عثمان و معاویه ، جعّالان حدیث برای محبوبیّت غاصبین خلافت و گرفتن جوائز جعل نمودند، و تفصیل آن در مباحث پیشین گذشت، از این رو احادیث نبوی نوعاً ضعیف و مجعول است و آنچه برای شیعه مانده و در فقه و کلام و تاریخ و معارف دیگر اسلام از آنها استفاده میشود ، سخنان اهلالبیت(علیهمالسلام) است که با زحمات فراوانی روات و علمای شیعه آن ها را نگهداری و تدوین نمودهاند جزاهم الله سبحانه خیر الجزاء.
ج: همان گونه که گذشت مرحوم علامه حلی در کتاب تحریرالأحکام گوید: فقه اهلسنّت به خاطر نداشتن نصوص از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و دوری از نصوص و روایات اهلالبیت(علیهمالسلام) اکثراً مبتنی بر قیاس و استحسان است، و لکن فقه شیعه به خاطر ارتباط با اهلالبیت(علیهمالسلام) اکثر نزدیک به تمام آن همراه با نصوص اهلالبیت(علیهمالسلام) میباشد و سخنان آنان سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب میشود، چرا که آن حضرت امّت خود را ارجاع به اهلبیت خویش داد و فرمود:
«ما إن تمسّکتم بهم لن تضلّوا بعدی أبداً» و روایات اهلالبیت(علیهمالسلام) خصوصاً و یا عموماً، تصریحاً و یا تلویحاً همه ی فروع فقهی را تامین میکند، بنابراین مبنای اجتهاد در فقه امامیه و فقه اهلسنّت که فقه ائمه چهار مذهب است متفاوت میباشد، و اجتهاد علمای اهلسنّت اجتهاد شخصی و مربوط به فهم کلام ائمه مذاهب اربعه است، و لکن اجتهاد علمای امامیّه، اجتهاد در فهم نصوص شرعیّه یعنی روایات ائمه ی معصومین(علیهمالسلام) است که اقوالشان به منزله اقوال رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میباشد و ...(1)
ص: 166
مرحوم شیخ طوسی در کتاب خلاف گوید: اختلاف علمای اهلسنّت در فقه به خاطر اختلاف ائمه مذاهب اربعه میباشد، و لکن اختلاف علمای شیعه به واسطه اختلاف نصوص از ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) است
مؤلّف گوید: چه قدر فرق است بین سخنان ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) و سخنان ائمه مذاهب اربعه اهلسنّت؟! آری فقیه شیعی در استنباط خود میگوید: امام باقر و یا امام صادق(علیهماالسلام) چنین میفرماید و لکن فقیه سنّی میگوید: ابوحنیفه و یا مالک بن انس و یا احمد بن حنبل و یا محمد بن ادریس چنین گفته است، و چون باب اجتهاد را مسدود میداند، حق ندارد فتوایی بر خلاف یکی از ائمه مذاهب اربعه بدهد، در حالی که ائمه مذاهب یاد شده همانگونه که گذشت، اکثرآً مستند فتاوای خود را، قیاس و استحسان و رأی شخصی خود قرار دادهاند!!
و در تفسیر آیات قرآن نیز مفسرین آنان در اثر جدائی از ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) همانگونه که گذشت به ظواهر آیات تمسّک میکنند و قرآن را با رأی خود تفسیر مینمایند، برای مثال در تفسیر آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی خدای رحمان بر تخت فرمانروایی عالم استیلا دارد و امور جهان هستی را تدبیر می کند و سامان می دهد.» میگویند: خداوند در بالای عرش بر روی یک کرسی و صندلی بزرگی نشسته است، و در تفسیر آیة «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) «یعنی اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » می گویند: «هرحاکم وصاحب قدرتی گر چه ظالم و جائر باشد اطاعت از او واجب است ولو مانند یزید بن معاویه قاتل فرزندان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد» و این نتیجه جدائی آنان از اهلالبیت(علیهمالسلام) است.
1-آنان میگویند: شما اهل بدعت هستید چنانکه گفتن «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله» در اذان و اقامه نماز، بدعت است» و...
در پاسخ این گوینده باید گفت : اوّلاً اکثر فقهای ما این جمله را جزء اذان نمیدانند .
و ثانیاً خداوند در آیه 55 مائده شهادت به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) داده و فرموده است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر او و کسانی هستند که ایمان آورده اند و نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» و روایات در صحاح اهلسنّت تصریح دارد که مقصود از آیه فوق علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که در حال رکوع نماز خود، انگشتر خویش را به سائل عطا نمود چنان که طبری و بیضاوی در تفسیر خود(3) (4) و
ص: 167
سیّوطی در درّالمنثور(1) بیان کردهاند و شاعر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسّان بن ثابت نیز آن را به نظم درآورده و گفته است:
أبا حسن؟ نفدیک نفسی ومهجتی
وکل ب-طیء ف-ی الهدی ومسارع
أیذهب م-دحی والمحبین ضایعا؟
وما الم-دح فی ذات الإله بضایع
فأنت ال-ذی أعطیت إذ أنت راکع
فدتک نف-وس الق-وم یا خیر راکع
بخاتمک المی-مون یا خ-یر سید
ویا خیر شار ثم یا خ-یر ب-ای-ع
فأن-زل ف-یک الله خ-یر ولای-ة
وبینها فی مح-کمات الش-رای-ع(2)
وثالثاً سلمان پس از نزول این آیه در اذان خود پس از شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) شهادت به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد و عمر از او نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شکایت کرد و آن حضرت عمل سلمان را تأیید نمود و نفرمود: سلمان بدعت در دین انجام داده است بلکه فرمود: هر گاه شهادت به رسالت من دادید، شهادت به ولایت علی(علیه السلام) نیز بدهید.
وانگهی خوب بود شما سری به احوال خود بزنید و با خود بگوئید: ما نیز در اذان نماز صبح جمله «الصلاة خیر من النوم» را زیاد کردهایم و جمله «حیّ علی خیر العمل» را از اذان و اقامه حذف نمودهایم؟ چنان که گذشت ودر کنزالعمال(3)، و سنن بیهقی(4)، و موطأ مالک(5) آمده و در شرح تجرید قوشجی(6) مبحث امامت نیز آمده که عمر بالای منبر گفت: «أیّها الناس ثلاث کنّ علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) و أنا أنهی عنهنّ و أحّرمهن و أعاقب علیهن و هی: متعه النساء و متعة الحجّ و حیّ علی خیر العمل» و لذا امام شافعی در کتاب «الأمّ» به نقل دلائل الصدق ج3/97، گوید:
«أکره فی الأذان «الصلوة خیر من النوم لأنّ أبا محذورة لم یذکره» یعنی من از گفتن «الصلوة خیر من النوم» در اذان کراهت دارم چرا که ابومحذوره[یکی از روات اهلسنّت] آن را ذکر نکرده است.
ص: 168
وولایت امیرالمؤمنین علیه السلام به قدریبا اهمیت است که امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ»(1) فرمود: مقصود از «واحدة» ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) است(2).
2- میگویند: برای چه شیعیان منتظر ظهور مهدی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند؟
ج: روایات فراوانی در کتب فریقین هست که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیای آن حضرت فرمودهاند: حضرت مهدی(علیه السلام) امام دوازدهم و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) میباشد و غیبت او طولانی خواهد شد، به قدری که برخی از منتقدان به امامت او، از آمدنش مأیوس میشوند، از این رو در ذیل برخی از روایات یاد شده آمده است: «لو لم یبق من الدنیا إلّا یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی المهدی فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه و تشرق الأرض بنوره ...»(3) و در کتب اهلسنّت نیز این روایات فراوان نقل شده و به نظر نویسنده روایات اهلسنّت دربارة حضرت مهدی(علیه السلام) بیش از روایات شیعه است .
و در صحیح ابیداوود(4)، و ینابیعالمودّة(5)، و نورالأبصار(6) و کتب فراوان دیگر اهلسنّت از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «لو لم یبق من الدهر إلّا یوم لبعث الله رجلاً من أهل بیتی یملأ عدلاً کما ملئت جوراً»(7)
بنابراین اعتقاد به چنین مصلح جهانی در آخر الزمان مورد اتفاق مسلمین است بلکه همه ادیان آسمانی مانند یهود و نصارا و ادیان دیگر چنین اعتقادی را دارند، چنان که در عهد عتیق مانند مزامیر داوود، مزمور شمارة
ص: 169
96و97، و کتاب دانیال نبیّ باب 12، این بشارت داده شده است، و درعهد جدید نیز در انجیل متی، باب 24، و انجیل مرقوس باب 13، و انجیل لوقا باب 21، به نقل از کتاب «موعودی که جهان در انتظار اوست» این بشارت ثبت شده است. و ما در کتاب «دولة المهدی» و کتاب «انتظار مهدی» و کتاب «بشارتهای مهدویّت» این موضوع را تفصیلاً بیان نمودهایم. مراجعه شود.
مؤلّف گوید: شاید سؤال کننده به خاطر اعتقاد فاسد خود که میگوید: ««أولیالأمر» در آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ا»(1) هر کسی است که بر مردم حاکم باشد، و قدرت امر و نهی داشته باشد گرچه انسان فاسد و مفسدی باشد» خود را نیازمند به مصلح جهانی نمیداند و هر که حاکم باشد به نظر او امام زمان و واجبالاطاعه خواهد بود، گر چه مانند یزید بن معاویه قاتل فرزندان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده باشد، و لکن ما و هیچ انسان عاقلی این تفکر را عقلانی نمیداند، و خداوند هرگز امر به اطاعت از حاکم ظالم و ستمگر نمیکند، چرا که خلاف حکمت و نقض غرض میباشد،همان گونه که گذشت.
3- میگویند: رجعت اعتقاد فاسدی است و چه نیازی به آن هست؟
ج: مسأله رجعت و بازگشت اولیای خدا و خلّص از مؤمنین و خلّص از کفار و دشمنان خدا به دنیا همانگونه که در روایات آمده برای عزّت اولیای دین و مؤمنین و ذلّت کفار و دشمنان خدا میباشد و در روایات ما به آن تصریح شده است و در آن زمان - بعد از حکومت حضرت مهدی(علیه السلام) همه معصومین(علیهمالسلام) به دنیا باز می گردند وحکومت خواهند نمود و خداوند در آیات قرآن به آن اشاره نموده است چنان که میفرماید: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ حَتَّی إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتی وَ لَمْ تُحیطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُون»(2) «یعنی به خاطر آور روزی را که ما از هر امّتی، گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب می کردند محشور می کنیم؛ و آنها را نگه می داریم تا به یکدیگر ملحق شوند. تا زمانی که به پای حساب می آیند، خداوند به آنان می گوید: «آیا آیات مرا تکذیب کردید در حالی که احاطه علمی بر آن نداشتید؟! بگویید شما چه اعمالی انجام می دادید؟!»
ومعلوم است که این آیه نمیتواند مربوط به قیامت باشد، چرا که میفرماید: روزی که ما از هر امتی گروهی از تکذیبکنندگان آیات خود را باز میگردانیم. و نمیفرماید: همه آنان را باز میگردانیم در حالی که دربارة قیامت میفرماید: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(3) «یعنی روزی را به خاطر بیاور که ما کوهها را به حرکت درمی آوریم؛ وتو زمین را آشکارا و هموار می بینی؛ و همه مردم را محشور می کنیم، و احدی از ایشان را فروگذار نخواهیم کرد.» یعنی قیامت روزی است که ما کوهها را به حرکت درمیآوریم و تو زمین را صاف و آشکار خواهی دید، و ما همه مردم رابه دنیا باز میگردانیم و احدی را فروگذار نمیکنیم.
ص: 170
و اهلبیت پیامبر(علیهمالسلام) که قرین قرآن و راسخون فی العلم میباشند این حقیقت را برای ما روشن نمودهاند و میفرمایند: «لیس منّا من لم یؤمن بکرّتنا و یستحلّ متعتنا»(1) یعنی کسی که رجعت ما را نپذیرد ومتعه مارا حلال نداند از ما نخواهد بود. و یا امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) میفرمایند: «أیّام الله ثلاثة: یوم القائم(علیه السلام) و یوم الکرّة و یوم القیامه»(2) یعنی ایام الله [و حوادث بزرگ و مهم] سه روز است، 1- روز قیام حضرت مهدی(علیه السلام) 2- روز رجعت 3- روز قیامت .
ومرحوم صدوق رجعت را از اعتقادات امامیّه دانسته است. و مرحوم طریحی در مجمعالبحرین گوید: رجعت به معنای بازگشت بعد از مرگ است پس از ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) و از ضروریات مذهب امامیّه میباشد و برای آن شواهدی از قرآن و روایات اهلالبیت(علیهمالسلام) وجود دارد و قابل انکار نیست و معصومین ما(علیهمالسلام) فرمودهاند: کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد، و به متعه ما اقرار نکند از ما نیست و لکن اهل تسنن آن را انکار نمودهاند و ابناثیر در نهایة گوید: رجعت مذهب قومی از عرب جاهلی و گروهی از فرق مسلمین و اهل بدعت است مانند رافضیها(3).
مؤلّف گوید: ما بحث رجعت را در کتابی به نام «حکومتهای جهانی صالحین» بیان نمودیم و آستانه مقدسه حضرت معصومه(علیهاالسلام) در قم آن را به چاپ رسانده، از این رو در این کتاب به همین اندازه بسنده میکنیم.
4- اهل تسنّن میگویند: شیعه معتقد به تحریف قرآن است!!
در پاسخ این اتهام باید بگوییم: اوّلاً مشهور بین علمای شیعه عدم تحریف قرآن است و اگر کسی احیاناً قائل به خلاف این بوده باشد سخن او مربوط به نقیصه و یا تقدیم و تأخیر است و گرنه آنچه الآن بین مسلمانان موجود است جز قرآن نیست، آری اختلافاتی در قرائت بین قرّاء وجود دارد و آن نوعاً سبب اختلاف معنا نمیشود و آنچه از اسرار و بطون و تأویلات قرآن در روایات آمده منافات با معنای ظاهری قرآن ندارد بنابراین نسبت تحریف قرآن به شیعه، یک نسبت ظالمانه است و اگر کسی سخنان علمای اهلسنّت را در تحریف قرآن ببیند از این نسبت شگفتزده میشود.(4)
ص: 171
آری آن قرآنی که همراه با همه اسرار و بطون و تأویلات میباشد و امیرالمؤمنین(علیه السلام)آن را بدون کم و کاست از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنید، وبعد از رحلت آن حضرت عبا به دوش نگرفت تا آن را جمعآوری نمود، نزد اهلالبیت(علیهمالسلام) محفوظ مانده و الآن در دست مبارک امام زمان(علیه السلام) میباشد و آیه شریفه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(1) «یعنی ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع آن را حفظ می کنیم» مربوط به همین قرآن است از این رو هنگامی که امام زمان علیه السلام قیام میکند حافظین قرآن به خاطر اختلاف نظم و قرائات و تأویلات و بطونی که در قرآن آن حضرت دیده میشود - گرفتار مشکل سختی می شوند. از سوئی امیرالمؤمنین(علیه السلام). این قرآن موجود را تأیید نمود و فرمود: آنچه در دست شماست جز قرآن نیست و اگر به آن عمل کنید نجات خواهید یافت.
و نیز فرمود: «اعملوا أنّ هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغشّ و الهادی الذی لا یضلّ»(2) یعنی بدانید که این قرآن ناصح و خیرخواهیست که خیانت نمیکند، و هادی و راهنمایی است که کسی را گمراه نمیکند. و ضمن سخنان مفصّلی فرمود: «إنّ الله سبحانه لم یعظ أحداً بمثل هذا القرآن فإنّه حبل الله المتین و سببه المبین»(3) یعنی حقّاً خداوند احدی را به مثل این قرآن موعظه نکرد، و آن ریسمان محکم الهی، و وسیله آشکاری است، برای نجات بندگان خدا.
و در سخن دیگری فرمود: «ثمّ أنزل علیه الکتاب نوراً لا تطفأ مصابیحه و سراجاً لا یخبو توقّده و منهاجاً لا یضلّ نهجه ... و فرقاناً لا یخمد برهانه»(4) یعنی خداوند کتابی را بر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرو فرستاد، که آن نوری است که هرگز خاموش نمیشود، و چراغی است که هرگز بیفروغ نمیگردد و راهنمایی است که هرگز پیروانش را گمراه نمیکند، و آن مایه جدائی حق از باطل است، و هیچگاه دچار خمودی نمیشود.
از این سخنان ظاهر میشود که قرآن موجود ،کلام الهی و نور و برهان و سراج منیر و هادی و راهنمای مردم است، و هرگز کسی را گمراه نمیکند، و مردم موظفند به آن تمسّک کنند و از آن پیروی نمایند و اگرچنین نبود آن حضرت مردم را امر به توجّه به قرآن نمیکرد و آن را مبیّن احکام الهی معرّفی نمینمود.
ص: 172
از سوئی رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث ثقلین مردم را امر به تمسّک به قرآن و اهلبیت و عترت خود نموده است و معلوم است که مقصود آن حضرت همین قرآنی است که در دست مردم میباشد.
و یا ائمه ما(علیهمالسلام) فرمودهاند: احادیث را بر قرآن عرضه کنید و اگر خلاف قرآن بود آنها را به دیوار بزنید.(1)
مؤلّف گوید: ما بحث تحقیقی تحریف را در کتاب «در پناه قرآن» بیان کردهایم مراجعه شود.
5- میگویند: برای چه شما مسائل سیاسی را داخل در دین کردهاید؟ مگر سیاست از دین است؟
ج: آری در اسلام سیاست از مسائل اساسی دین است، و رسولخدا و امیرالمؤمنین(صلوات الله علیهماوعلی اولادهما) سیاست را - که به معنای تدبیر صحیح در مسائل اجتماعی و روابط خارجی و حقوقی است - داخل در دیانت میدانستند و همه امور سیاسی و روابط خارجی و امور اجتماعی را خود تنظیم مینمودند و گرنه تشکیل حکومت انجام نمیگرفت، بلکه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سران قدرتهای بزرگ عالم را دعوت به اسلام نمود و نمایندگان فراوانی را به اطراف عالم فرستاد.
آری اگر سیاست به معنای مکر و حیله و تزویر و شیطنت باشد البته از دیانت هر مسلمانی دور است و دین از چنین سیاستی جدا خواهد بود، و سؤال کننده خود میداند که این گونه سیاستها در اسلام نیست و سیاست به معنای تدبیر صحیح و مطابق با دستورات قرآن و نظر پیامبرخدا و اهلبیت او(علیهمالسلام) از دیانت است.
البته همة علمای اهلسنّت چنین سخن عامیانهای را نگفتهاند چنان که ابوالحسن ماوردی در کتاب «احکام سلطانیه» گوید: امامت و خلافت از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید همراه با حراست و حفظ دین و تأمین امنیّت باشد و چنین امامت و مدیریتی به اجماع امّت واجب میباشد.
سپس گوید: «دلیل این معنا عقل و شرع است و دلیل عقلی آن این است که مردم باید از پیشوا و رهبر خود اطاعت نمایند تا نظام دیانت و زندگی برقرار بماند، و دلیل شرعی آن آیه قرآن است که خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) « یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را» و خداوند اطاعت أولی الأمر را به همین علّت بر مردم واجب نموده است»(3)
ص: 173
مؤلّف گوید: دانشمند فوق سخن خوبی را مطرح کرده و لکن در مصداق خطا نموده و فکر کرده «أولی الأمر» هر کسی است که پیشوایی و امامت را به دست گرفته باشد، و نمیداند که اگر آن پیشوا از طرف خداوند تعیین نشده باشد آخرالأمر در جاهایی گرفتار خطا خواهد شد. و امّت را نیز گرفتار دست سیاستمداران شیطانی خواهد نمود چنانکه تاکنون بوده است، و قدرتهای شرق و غرب، سران کشورهای اسلامی را فریب دادهاند و بر آنان سلطه پیدا کردهاند، جز علمای شیعه که به خاطر پیروی از ائمه اهلالبیت (علیهمالسلام) چنین فریبی را نخوردهاند.
6- میگویند: برای چه شیعیان خلافت و امامت را تعیینی و از طرف خداوند میدانند؟
ج: به همان دلیل که پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوند تعیین شود امام و خلیفه بعد از او نیز باید از ناحیه خداوند تعیین گردد چرا که امامت همان ادامه حرکت نبوّت است و باید همان شرائط
نبوّت را - بدون کم و کاست - دارا باشد، و شرائط رهبری همانگونه که گذشت در هر دو یکسان است و انتخاب مردم در هیچکدام دخالتی ندارد، و اهلسنّت که ابوبکر و عمر و عثمان را خلفای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میدانند ناچارند خلاف وجدان و عقلانیت خود سخن بگویند و خلافت را انتخاب مردمی بدانند، و این اختلاف بین ما و آنان برطرف نخواهد شد تا امام دوازدهم شیعیان که منصوب از ناحیه خداوند است، قیام نماید و عالم را از فساد غاصبین خلافت نجات دهد تا بر احدی این مسأله مبهم نماند.
از سوئی همانگونه که گذشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفا و جانشینان خود را در مواقف فراوانی تعیین نموده و اسناد آن در کتب شیعه و اهلسنّت موجود است و حدیث غدیر برای اثبات این معنا کافیست و زیباترین سخن در این مسأله سخن امام زمان(علیه السلام) است که میفرماید: «تنها خداوند از باطن و ضمائر افراد آگاه است و تنها او میداند چه کسی شایسته این مقام است، از این رو میفرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی تنها پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد
ص: 174
برمی گزیند؛و مردم در برابر او اختیاری ندارند» و به همین علّت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ابتدای دعوت و نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»(1) تا آخرین ساعت عمر شریف خود این مسأله را یادآوری نمود و نجات و سعادت امّت خویش را در پیروی از قرآن و اهلبیت خود معرفی کرد و فرمود: من از دنیا میروم و برای نجات و هدایت شما دو چیز گرانسنگ را جایگزین خود مینمایم: کتاب خدا و عترت و اهلبیت خویش را، و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک و توسّل نمائید، واز آنها پیروی کنید، هرگز گمراه نخواهید شد [و گرنه قطعاً گمراه میشوید] و این دو چیز با همدیگر هادی شمایند [تا کسی نگوید: کتاب خدا برای نجات و هدایت ما کافیست] چرا که عترت با قرآن است و مبیّن و مفسّر قرآن است و قرآن نیز بدون عترت نجاتبخش نخواهد بود زیرا علوم قرآن و اسرار و بطون و ناسخ و منسوخ آن را جز عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام) احدی از آن ها آگاهی ندارد، و خداوند همانگونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید:
«قرآن را در سه بخش محکم و متشابه و مجمل قرار داد تا مردم به این وسیله ولیّ و نماینده او را بشناسند» و این ظریفترین راه برای شناسائی امام و خلیفه بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، و چون امّت به این نکته توجّه نکردند و از عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام) جدا شدند گمراه و منحرف گردیدند و اختلاف و فرقهگرایی فراوانی پیدا نمودند، چرا که اهلالبیت(علیهمالسلام) کشتی نجات آنان بودند و آنان داخل این کشتی نشدند و هلاک گردیدند.
7- آیا مقام امامت از مقام نبوّت و رسالت بالاتر است؟
ج: آری فرق است بین نبیّ و رسول و امام، چرا که نبیّ به معنای خبیر است و ملازم با رسول نیست، بلکه اعم از رسول است، و امکان دارد کسی نبی باشد و وحی الهی بر او نازل بشود و لکن مأمور به ابلاغ نباشد و رسول کسی است که وحی بر او نازل میشود و مأمور به رسالت و ابلاغ به مردم است چنان که خداوند میفرماید: «ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»(2) «یعنی پیامبر وظیفه ای جز رساندن پیام الهی ندارد» و رسول نیز اعم از امام است و ممکن است کسی رسول باشد و امام نباشد، پس امامت مقام فوق رسالت است، چرا که امام دارای اختیارات و تصرفات گستردهتر از مقام نبیّ و رسول است و میتواند درهمه امور امّت مانند سلاطین دخالت کند و تشکیل حکومت بدهد و نظام جامعه را به دست بگیرد، از این رو خداوند میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(3) «یعنی بیاد آور زمانی را که خداوند ابراهیم(علیه السلام) را با کلماتی آزمود [و او را مأمور به قربانی نمودن فرزندش اسماعیل کرد] و ابراهیم در این آزمون سربلند درآمد، و خدواند به او فرمود: اکنون من تو را امام قرار دادم و ابراهیم به خدای خود گفت: آیا ذریّه من نیز امام خواهند بود؟ و خداوند به او فرمود: عهد امامت به ستمکاران نمیرسد».
ص: 175
مؤلّف گوید:توضیح و تفصیل معنای امامت در قصّه طالوت و جالوت در تفسیر اهلالبیت(علیهمالسلام) ذیل آیه فوق بیان شده است مراجعه شود.
8- شفاعت چیست و برای کیست و دلیل آن چیست ؟
ج: شفاعت یک اصل قرآنی و روائی و مورد اتفاق مسلمانان است و آن واسطهگری یک شخص آبرومند درگاه خداوند برای نجات و آمرزش یک مسلمان مؤمن گنهکار است، مشروط به آن که مانعی از شفاعت مانند ترک نماز و دشمنی با اهلالبیت(علیهمالسلام) و امثال اینها در او نباشد، گر چه گناهان کبیرهای را انجام داده باشد، بلکه به اعتقاد برخی شفاعت برای ترفیع مقام نیز خواهد بود.
و لکن شفاعت قیود و شرائطی دارد، 1- شفیع باید از ناحیه خداوند مأذون باشد چرا که خداوند میفرماید: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً»(1) «یعنی در آن روز، شفاعت هیچ کس سودی نمی بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده، و از گفتار او راضیباشد .» و یا میفرماید: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»(2) «یعنی آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسانی که نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانی گرفته باشند .» 2- گنهکار باید لایق شفاعت باشد وبا شفاعت کننده رابطه ایمانی و دوستی داشته باشد، تا از این فیض الهی برخوردار گردد، مانند این که به ذریّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) احسان و اکرامی نموده باشد، و یا از ضعفای شیعه و دوستان اهلالبیت(علیهمالسلام) دستگیری نموده باشد و یا آنان را دوست داشته باشد، و اگر منکر قیامت و یا تارک نماز و یا از ستمکاران باشد، شفاعت به او نمیرسد، چرا که خداوند دربارة منکران قیامت و بینمازها میفرماید: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ»(3) و «ما لِلظَّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاعُ»(4) «یعنی برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته شود» 3- شفاعت یک نوع ترحّم و تفضّل الهی است، و به افراد بیرحم و بیگذشت و اهل نقاش و سختگیری نمیرسد، چرا که معصومین(علیهمالسلام) فرمودهاند «إرحم تُرحم» و «أحسن یُحسن إلیک» و «قل خیراً تُذکر بخیرٍ»(5) و کسی که رحم در وجود او نباشد مورد ترحّم واقع نمیشود، 4- شفاعت به مخالفین اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمیرسد، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «... و ویل للمخالفین لهم من أمّتی، اللّهمّ لا تنلهم شفاعتی»(6) یعنی وای بر مخالفین اهلبیت من از این امّت، خدایا شفاعت مرا به آنان نرسان . امام صادق(علیه السلام) میفرماید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که نماز خود را سبک بشمارد و یا شراب بنوشد به شفاعت من نمیرسد و از حوض کوثر سیراب نمی
ص: 176
شود(1). و فرمود: کسی که عذر، عذرخواهی را نپذیرد خواه راستگو باشد و خواه دروغگو، به شفاعت من نمیرسد(2).
9- می گویند: درخواست شفاعت از پیامبران و اوصیا شرک به خدا میباشد.
ج: درخواست شفاعت از اولیای خداوند هرگز شرک به خداوند نیست، چرا که درخواست چیزی از دیگری اگر به قصد پرستش او نباشد شرک نخواهد بود و إلّا باید اظهار نیاز به مردم و درخواست حاجت از آنان شرک باشد، و شاید مقصود از سؤال فوق این باشد که خداوند میفرماید: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً»(3) «بگو: تمام شفاعت تنها از آنِ خداست» یعنی ای رسول من به آنان بگو: شفاعت کلاً مخصوص به خداوند است. پس کسی که از غیر خداوند درخواست شفاعت کند برای خدا شریک قرار داده است.
در پاسخ این توهّم باید گفته شود: اوّلاً در صورتی شرک خواهد بود که شفاعت کننده بدون اذن خداوند شفاعت کند وگرنه اگر همه شفاعتکنندگان، همانگونه که خداوند میفرماید: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(4) با اذن خداوند شفاعت کنند هرگز شرک نخواهد بود، ثانیاً درخواست شفاعت از دیگری به معنای پرستش او نیست، و درخواست کننده، تنها او را واسطه کار خود قرار داده است و هرگز او را خالق و مستقل در انجام امور ندانسته و هرگز قصد او پرستش شفیع نبوده تا شرک در افعال و یا شرک در عبادت انجام داده باشد.
مؤلّف گوید: همة مشکل مخالفین ما از اهلتسنّن این است که خود را از اهلالبیت علیهم السلام محروم نمودهاند و آیات قرآن را با فکر خود معنا میکنند و چنین سؤالاتی را مطرح مینمایند و میگویند: «شما نباید به امامان خود احترام بگذارید، و آنان را به درگاه خداوند واسطه کنید، و از آنان چیزی را درخواست نمایید» و یا میگویند: «احترام به قبور آنان شرک میباشد» و یا «بوسیدن درب حرمها و شبکههای ضریحها شرک است» در حالی که خداوند به ملائکه میگوید: بر آدم سجده کنید و معلوم است که این سجده پرستش آدم نیست بلکه به معنای احترام به آدم است، و یا دربارة حضرت یعقوب و فرزندانش هنگامی که به مصر آمدند میفرماید: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»(5) «یعنی یوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگی به احترام او در پیشگاه خداوند به سجده افتادند» یعنی حضرت یوسف پدر و مادر خود را بالای تخت برد و آنان در مقابل یوسف سجده نمودند، و معلوم است که این سجده، سجدة پرستش نبوده بلکه احترام به
ص: 177
یوسف بوده است. و یا برادران یوسف به پدر خود گفتند: «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ»(1) «گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم.» و حضرت یعقوب نفرمود: این عمل شرک است بلکه فرمود: «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(2) «گفت: بزودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم، که او آمرزنده و مهربان است.» یعنی من در همین زودی برای شما استغفار خواهم نمود.
و یا خداوند به پیامبر خود میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً»(3) «یعنی اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم کردند (و فرمانهای خدا را زیرپا گذاردند)، نزد تو می آمدند، و از خدا طلب آمرزش می کردند، و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.» یعنی اگر مردمی که به خود ستم نمودهاند نزد تو بیایند و از خداوند درخواست آمرزش کنند و رسول من نیز برای آنان درخواست آمرزش نماید خداوند را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت. و لکن اهلسنّت به این آیات توجّه ندارند و میگویند: «درخواستهای شما از امامان شرک است چرا که آنان الآن خاک میباشند و از خاک کاری بر نمیآید» نویسنده میگوید: من به آنان گفتم: آنان شهید هستند و خداوند شهدا را زنده میداند و از شخص زنده میتوان سؤال نمود و آنان چیزی در جواب من نگفتند.
10- میگویند: برای چه امامان اهلالبیت(علیهمالسلام) را معصوم میدانید؟
ج: عصمت و پاکی ائمه معصومین اهلالبیت(علیهمالسلام) را دوست و دشمن اعتراف داشتهاند، و احدی از دشمنان آنان نتوانستهاند نقطة ابهامی نسبت به آنان به دست آورند، از سویی خداوند عصمت آنان را تأیید نموده و میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(4) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» و مقصود از صادقین آنان هستند، چرا که آنان در تمام افعال و اقوال و اخلاق خود، راستگو و راستکردار و صادق بودهاند از این رو خداوند به مؤمنان میفرماید: از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین باشید. و جز آنان احدی نیست که از جمیع جهات صادق و راستگو و راستکردار باشد، و اگر سؤال کننده به این سخنان اعتماد نمیکند، ما به او میگوئیم: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز عترت و اهلبیت خود را معصوم و پاک و راستگو و راستکردار دانسته و آنان را قرین قرآن قرار داده و به امّت خود فرموده است: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله عترتی أهل بینی، ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً، و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(5) و بدون شک قرآن از هر گونه انحراف واشتباهی درامان میباشد و خود میفرماید: «لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ
ص: 178
حَمیدٍ»(1) و در این حدیث، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که سخن او جز وحی الهی نیست اهلبیت خود (علیهمالسلام) را همتراز و عِدْل قرآن قرار داده است و میفرماید: «این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا در قیامت نزد کوثر بر من وارد شوند» و اگر قرآن که شکی در آن نیست - از باطل و انحراف از حق دور است - اهلالبیت(علیهمالسلام) نیز چنین خواهند بود.
از سوئی رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ضمانت نموده که اگر امّت او تا هر زمان به قرآن و اهلبیت او تمسّک نمایند و از آنها پیروی کنند گمراه نخواهند شد، و مفهوم آن این است که اگر امّت از قرآن و عترت پیروی نکنند گمراه خواهند شد. و از این سخن ظاهر میشود که جز آنان کسی معصوم از خطا نیست و تنها عترت و اهلالبیت(علیهمالسلام) معصوم میباشند.
آری مقصود از عترت و اهلالبیت اصحاب کسا و نه نفر از فرزندان امام حسین(علیهمالسلام) میباشند و مقصود از عترت جزآنان نیستند، چرا که اوّلاً به نام آنان در روایات تصریح شده است و ثانیاً برخی از فرزندان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غیر معصوم بودهاند بلکه برخی مانند جعفر کذّاب از مسیر دین خارج شدهاند.
11- می گویند : برای چه نام آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در صلوات میآورید؟
ج: روایات زیادی در کتب شیعه و اهلسنّت دربارة برکات و ثواب صلوات بر محمد و آل محمد(علیهم صلوات الله) وارد شده است و در هیچکدام آنها صلوات بدون ذکر آل محمّد(صلوات الله علیه وآله و سلّم) نیامده است. و از عجائب این است که در روایات اهلسنّت آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «صلوات ناقص بر من نفرستید» و باز آنان بر ما خورده میگیرند و میگویند: «برای چه شما نام آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در صلوات خود میآورید؟» و اگر آنان به آیه مودّت عمل کرده بودند، چنین چیزی را نمیگفتند، چرا که این سخن شباهت به سخن ناصبیها دارد. صاحب کتاب ینابیع از جواهر العقدین و صواعق محرقه نقل نموده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «صلوات ناقص بر من نفرستید» اصحاب گفتند: یا رسول الله صلوات ناقص چیست؟ فرمود: این است که بگوئید: «الّهمّ صلّ علی محمّد» و سپس سکوت کنید. سپس فرمود: شما باید بگوئید: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد(2).
و عجیبتر این است که امام شافعی میگوید:
یَا أهل بَیت رَسُول الله حبکم
فرض من الله فِی الْقُرْآن أنزلهُ
ص: 179
یَا أهل بَیت رَسُول الله حبکم
فرض من الله فِی الْقُرْآن أنزلهُ
کفاکم من عَظِیم الْقدر أَنکُمْ
من لم یصل عَلَیْکُم لَا صَلَاة لَهُ(1)
یعنی ای اهلبیت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خداوند محبت شما را در قرآن نازل نموده (و فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(2) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و بر عظمت و مقام والای شما همین بس که هر نمازگذاری اگر در تشهد نماز خود بر شما صلوات نفرستد نماز او نماز نخواهد بود.
مؤلّف گوید: ما روایات صلوات را به طور مفصّل درآخر کتاب «کشکول عجایب» آوردهایم و در «تفسیر اهلالبیت(علیهمالسلام)» نیز در ذیل آیه صلوات آن روایات نقل شده است، و در پایان یادآور میشویم که در روایات آمده: ثواب لعنت بر دشمنان آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از ثواب صلوات بر آنان است، از این رو میگوییم: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد أفضل ما صلّیت علی أحدٍ من أولیائک و العن أعدائهم جمیعاً بعدد ما أحاط به علمک.
12- بداء چیست و دلیل آن کدام است؟
ج: لغت «بداء» در فارسی به معنای ظهور و آشکار شدن است و بدای خداوند در احکام به معنای ظهور بعد از جهل نیست بلکه به معنای حکمت جدید و مصلحت جدید است چرا که ممکن است حکمی تا زمانی مصلحت داشته باشد و پس از آن زمان حکم دیگری دارای مصلحت و حکمت باشد مانند این که قبله مسلمانان تا زمانی بیتالمقدس بود و در سال دوم هجری مصلحت الهی و حکمت او این بود که کعبه و مسجدالحرام قبله مسلمین باشد، و بدای خداوند دربارة سرنوشت هر انسان و هر امّتی این است که اگر آن انسان و یا آن امّت به صلاح و درستی گرایش پیدا کند، خداوند نیز سرنوشت نیک و عافیت و عاقبت نیکی را برای آنان قرار میدهد، همانگونه که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم»(3) «یعنی خداوند سرنوشت هیچ قومی و ملّتی را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آنچه را در وجود خودشان است تغییر دهند.» یعنی خداوند سرنوشت هیچ ملّت و قومی را تغییر نمیدهد تا آن ملّت خود سرنوشت خویش را (به خوبی و یا به بدی) تغییر دهد.
ص: 180
و یا میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(1) یعنی «اگر اهل معاصی ایمان و تقوا پیدا کنند، ما برکات آسمان و زمین را به روی آنان میگشاییم، و لکن آنان آیات ما را تکذیب نمودند و ما آنان را به خاطر اعمالشان مؤاخذه کردیم.»
و در روایات نیز نمونههای فراوانی برای این موضوع آمده است مانند این که ائمه(علیهمالسلام) میفرمایند: بسا کسی سه سال از عمر او باقی مانده باشد و در اثر صله رحم خداوند سی سال به عمر او بیفزاید، و یا سی و سه سال از عمر او باقی باشد و در اثر قطع رحم خداوند سی سال از عمر او را کم کند(2). و یا در روایتی آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «بسا انسانی به خاطر گناه از رزق مقدّر خود محروم میماند. و یا فرمود: دعا تقدیر خداوند را تغییر میدهد، و یا فرمود: احسان و نیکی عمر را زیاد میکند(3).
خداوند دربارة حضرت یونس(علیه السلام) که به خاطر کم صبری گرفتار شکم نهنگ شد میفرماید: «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(4) «یعنی اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم آن ماهی می ماند!» و اگر یونس در شکم آن ماهی خدای خود را تسبیح نمیکرد تا قیامت در شکم آن نهنگ میماند و چون او اهل تسبیح بود و گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین»(5) «یعنی خداوندا! جز تو معبودی نیست؛ و تو منزّهی! من از ستمکاران بودم.» و خداوند او را نجات داد و فرمود: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ»(6) «یعنی ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه نیز مؤمنان را نجات می دهیم.» یعنی ما به خاطر اعتراف یونس به خطای خود، دعای او را اجابت نمودیم و (این اختصاص به یونس ندارد) هر کس از مؤمنان از گناه خود پشیمان شود و توبه کند ما دعای او را مستجاب میکنیم و او را از غم و اندوه نجات میدهیم.
مؤلّف گوید: معنای آیة «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»(7) «یعنی خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد ثابت نگه می دارد؛ و «ام الکتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست» .
ص: 181
13- می گویند: برای چه ازدواج موقّت را حلال میدانید؟
ج: ازدواج موقّت همانند ازدواج دائم در قرآن به آن تصریح شده و خداوند میفرماید: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»(1) «یعنی زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می کنید، واجب است مهر آنها را بپردازید. و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده اید. بعداً می توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید. خداوند، دانا و حکیم است» و این آیه را رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) و همه مسلمانان مربوط به ازدواج موقّت دانستهاند و مفسران شیعه و سنّی نیز میگویند: این آیه دربارة نکاح موقّت نازل شده است، چنان که سیوطی در درّالمنثور و طبری در تفسیر خود این گونه گفتهاند، و در صحاح اهلسنّت و مسانید و جوامع روایی آنان نیز به این معنا اعتراف شده است، و مسلم بن حجّاج در صحیح خود از جابربن عبدالله انصاری روایت کرده که گوید: «خرج منادی رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) فقال: إنّ رسول الله قد أذن لکم أن تستمتعوا. یعنی متعة النساء»(2).
یعنی جابر گوید: منادی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بین ما آمد و گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به شما اجازه داد که نکاح متعه یعنی ازدواج موقّت را میتوانید انجام بدهید.
بنابراین مشروعیت ازدواج موقّت مورد اتفاق مسلمانان و مطابق با قرآن و فرموده رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است و تنها کسی که آن را تحریم نموده عمر بن خطّاب میباشد، و او نیز اعتراف نموده که این عمل و حجّ تمتع و حیّ علی خیر العمل را رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حلال میدانست و من آنها را حرام کردم و اگر کسی مرتکب آنها شود او را کیفر خواهم نمود(3).
و در صحیح مسلم از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده که گوید: ما در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه نساء و متعه حجّ را انجام میدادیم تا این که عمر از آن نهی نمود و ما آنها را ترک کردیم(4).
ص: 182
البته معلوم است که عقد موقّت برای ضرورتهایی است که بر مسلمانان پیش میآید که اگر از این راه خود را تأمین نکنند نوعاً گرفتار حرام و زنا میشوند و یا در تنگنا قرار میگیرند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «لولا أنّ عمر نهی عن المتعه ما زنی إلّا شقّی»(1)
و در روایتی آمده که به عبدالله بن عمر گفته شد: آیا تو متعه را حلال میدانی؟ او گفت: آری، سؤال کننده گفت: مگر پدرت آن را حرام نکرد؟ عبدالله گفت: چیزی را که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حلال دانسته با گفته پدر من حرام نمیشود.
و از هارون الرشید نقل شده که او از عمل عمر خشمگین بوده و با عصبانیت میگفته است: «متعتان کانتا محلّلتان فی زمن رسول الله و أنا أحرمّهما و أعاقب علیهما» و سپس در پاسخ او میگفته: «من أنت یا جُعَّل»(2).
14- می گویند : برای چه شیعیان بر خوراکی و پوشاکی سجده نمیکنند؟
ج: به خاطر این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»(3) یعنی خداوند برای من زمین را محل سجده و پاک کننده قرار داد.
مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع از هشام بن حکم نقل نموده که گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: به من خبر دهید از چیزهایی که سجده بر آنها جایز است، و از چیزهایی که سجده بر آنها جایز نیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: سجده بر زمین و آنچه از زمین میروید جایز است، جز خوراکیها و پوشاکیها. گفتم: فدای شما شوم علت آن چیست؟ فرمود: سجود خشوع در پیشگاه خداوند است و سزاوار نیست بر خوراکیها و پوشاکیها سجده شود، چرا که مردم دنیا، بندة خوراکیها و پوشاکیها هستند، و سجده کننده نباید پیشانی خود را در حال سجده بر معبود اهل دنیا که آنان را فریب داده قرار بدهند، و سجده بر زمین افضل است به خاطر این که ابلغ در تواضع و خضوع مقابل خداوند میباشد. [یعنی سزاوار است بنده بالاترین و شریفترین جای بدن خود را در حال سجده بر پائینترین چیز قرار بدهد که آن زمین است](4).
ص: 183
و شاید سؤال کننده میخواهد بگوید: سجده بر خاک و بر تربت شهدا نوعی پرستش محسوب میشود و آن شرک خواهد بود. وپاسخ او این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سجده بر روی خاک بکنید و نفرمود: در مقابل خاک و برای خاک سجده کنید و گرنه سجدة ملائکه در مقابل آدم(علیه السلام) شرک خواهد بود در حالی که ملائکه در مقابل خدا و برای خدا سجده کردند و برای آدم سجده نکردند، مانند این که مردم برای خدا مقابل کعبه نماز میخوانند و هرگز کعبه را معبود خود قرار نمیدهند، بلکه عبادت و سجدة آنان برای خدواند است و کعبه را قبله خود قرار میدهند نه این که کعبه معبود آنان باشد.
و اگر بگویند: چرا شیعیان بر هر چیزی سجده نمیکنند؟ پاسخ این است که عبادات توقیفی است و حدّ و حدود معیّنی دارد و اولیای دین، به ما فرمودهاند بر هر چیزی سجده نکنید و ما باید از آنان اطاعت کنیم، از سوئی سیرة رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب و اهلبیت او این بوده که بر خوراکیها و پوشاکیها سجده نمیکردهاند(1).
15- می گو یند : چرا شیعیان در و دیوار حرمها را میبوسند و از آنها تبرّک میجویند؟
ج: سؤال کننده فکر کرده که آنان میخواهند امامان خود را بپرستند، در حالی که چنین نیست و آنان هرگز امامان خود را نمیپرستند بلکه آنان را از مقرّبین و آبرومندان درگاه الهی میدانند و به این خاطر به آنان ابراز علاقه و محبّت مینمایند و این شرک و پرستش غیر خدا نخواهد بود.
از سوئی تبرّک جستن چیز تازهای نیست ، چرا که ابن حجر گوید: در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مردم بچههای خود را نزد آن حضرت میآوردند و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستی بر سر و صورت آنان میکشید و متبرّک میشدند. «إنّ النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) کان یؤتی بالصبیان فیبرک علیهم»(2).
و در صحیح بخاری آمده که اصحاب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای تبرّک آب وضوی آن حضرت را میگرفتند. «و إذا توضّأ کادوا یقتتلون علی وضوئه»(3).
ص: 184
و در کتاب تبرّک الصحابه محمّدطاهر مکّی آمده که امّثابت گوید: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر من وارد شد و از دهانه مشکی که آویزان بود ایستاده آب نوشید، و من برای تبرّک دهانه مشک را بریدم، و نگهداشتم(1).
و در کتاب موطأ مالک آمده: «کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) إذا صلّی الغداة جاء خدم المدینة بآنیتهم فیها الماء فما یؤتی بإناءٍ إلّا غمس یده فیها فربّما جاؤوه فی الغداة الباردة فیغمس یده فیها»(2). یعنی هر روز صبح خادمان مدینه ظرفهای آب خود را نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میآوردند تا آن حضرت دست مبارک خود را داخل آنها نماید و تبرّک شود و در روزهایی که هوا سرد بود نیز این عمل انجام میگرفت و آن حضرت امتناع نمیکرد. و چه نیکو گفته عاشق شیرین سخن:
أسال العشق دمع العین سیلا
و شنّ علی الحشا رجلا و خیلا
فصیّرنی الهوی صبحا و لیلا
أمرّ علی الدیار دیار لیلی
أقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا
أشمّ تراب من للعقل تسبی
فینعش نشره المسکی لبّی
و أستلم السلام بکلّ شعب
و ما حبّ الدیار شغفن قلبی
و لکن حبّ من سکن الدیارا
و له-قدّس سرّه-و قد شطّرهما:
أمرّ علی الدیار دیار لیلی
فألقی العاشقین بها حیاری
و أطلب غفلة الرقباء عنّی
فألثم ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما حبّ الدیار شغفن قلبی
و إن حازت محاسن لا تباری
و کانت کالجنان مزخرفات
و لکن حبّ من سکن الدیارا
ص: 185
مؤلّف گوید: به نظر من اگر این وهّابیها در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میبودند، این عمل را شرک میدانستند!!
16- آیا پدران رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اهل ایمان بودهاند؟
ج: آری جمیع پدران رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا حضرت ابراهیم(علیه السلام) موحّد و معتقد به آئین ابراهیمی بودهاند و احدی از آنان مشرک و بتپرست نبوده و برای این ادّعا ادلّه فراوانی وجود دارد که مشاهده میکنید:
1- سخنان عبدالمطلب با ابرهه، که آمده بود کعبه را خراب کند و چون شتران عبدالمطلب را گرفته بود عبدالمطلب به او فرمود: «أنا ربّ الإبل و للبیت ربّ یمنعه [یحمیه](1). یعنی، من مالک شترهای خود هستم و برای این کعبه نیز مالکی است و او خود از خانه خویش حمایت خواهد نمود.
و سپس عبدالمطلب دست به دعا بلند نمود و گفت:
(یا رب لا أرجو لهم سواکا * یا رب فامنع منهم حماکا)
(إن عدو البیت من عاداکا * إمنعهم أن یخربوا فناکا)
و دعای او را خداوند مستجاب نمود و بوسیله ی ابابیل لشگر ابرهه را هلاک کرد و این سخنان گواه روشنی است بر ایمان عبدالمطلب(علیه السلام)، از این رو یعقوبی در تاریخ خود دربارة ایمان او میگوید: «رفض عبادة الأصنام و وحّدالله عزّوجلّ»(2) یعنی عبدالمطلب(علیه السلام) از پرستیدن بتها دوری نمود و خداوند یگانه را پرستید.
حلبی در سیرة خود گوید: هنگامی که «سیف بن ذییزن» پادشاه حبشه شد، عبدالمطلب(علیه السلام) با گروهی بر او وارد شد، و سخنان شیوایی را در مقابل او ایراد نمود، و پادشاه حبشه به او گفت: پیامبر عظیم الشأنی از خاندان تو به دنیا آمده و سپس گفت: نام او محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، و پدر و مادر او در کودکی از دنیا میروند، و جدّ او(عبدالمطلب) و عموی او(ابوطالب) او را تکفّل مینمایند.
«اسمه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) یموت أبوه و أمّه ویکفله جدّه وعمّه» و سپس در اوصاف او گفت: «یعبد الرحمان و یدحض الشیطان و یخمد النیران و یکسر الأوثان، قوله فصل و حکمه عدل، و یأمر بالمعروف و یفعله و ینهی عن المنکر و یبطله»(3)
ص: 186
یعنی نام او محمّد است و پدر و مادر او از دنیا میروند و جدّ او وعمویش او را تکفّل میکنند، و او خدای رحمان را پرستش میکند و شیطان را از خود دور مینماید، و آتشکدهها و بتها را از بین میبرد، و سخن او حق و حکم او عدل است، به کار نیک امر میکند و آن را انجام میدهد و از کار بد نهی میکند و آن را باطل مینماید. و سپس به عبدالمطلب گفت: تو جدّ او هستی و تردیدی در آن نیست» پس عبدالمطلب سجدة شکر نمود و گفت: «إنّه کان لی ابن و کنت به معجباً و علیه رقیقاً و إنّی زوّجته کریمة قومی آمنة بنت وهب بن عبدمناف ابن زهرة فجاءت بغلامٍ فسمّیته محمداً مات أبوه و کفّلته أنا و عمّه [یعنی اباطالب](1).
یعنی من فرزندی داشتم که مورد علاقه شدید من بود، و یکی از دختران پاک قوم خود را به نام آمنه بنت وهب به او تزویج نمودم و او فرزندی آورد و من نام او را محمّد قرار دادم و در کودکی پدر و مادر او از دنیا رفتند و من و عموی او ابوطالب او را تکفّل نمودیم .
مؤلّف گوید: از سخنان عبدالمطلب ظاهر میشود که او وابوطالب شایسته تربیت و تکفّل رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودهاند و از سخنان آنان نیز ظاهر میشود که علاقه شدیدی به آن حضرت داشتهاند و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز همانگونه که در روایات دیگر خواهد آمد آنان را شدیداً دوست میداشته است. و در کتاب «الحجّة»(2) آمده که حضرت ابوطالب(علیه السلام) آثار نبوّت را در وجود فرزند برادر خود دیده است.
اشعار حضرت ابوطالب در توصیف رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که گوید:
أتعلم ملک الحبش أن محمدا نبیا
کموسی و المسیح ابن مریم
أتی بالهدی مثل الذی أتیا به
فکل بأمر اللّه یهدی و یعصم
و إنکم تتلونه فی کتابکم
بصدق حدیث لا حدیث الترجم
فلا تجعلوا للّه ندا فأسلموا
فإن طریق الحق لیس بمظلم
ص: 187
و در تاریخ ابن کثیر(1)، و شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید(2)، آمده که ابوطالب(علیه السلام) دربارة حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) گوید:
ألَم تَعلَمُوا أنّا وَجَدنا محمّداً
رَسُولاً کَمُوسی خُطَّ فی أوّلِ الکُتُب
وَ أنَّ عَلَیهِ فی العِبادِ محبةً
وَلا حیفَ فی من خصَّهُ اللّه بالحُبّ(3)
و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده که ابوطالب گوید:
لقد أکرم الله النبی محمدا
فأکرم خلق الله فی الناس أحمد
و شق له من اسمه لیجله
فذو العرش محمود و هذا محمد
و در تاریخ ابن کثیر(4)، و شرح نهجالبلاغه(5)، و فتح الباری(6) آمده که ابوطالب گوید:
و الله لن یصلوا إلیک بجمعهم
حتی أوسد فی التراب دفینا
فانفذ لأمرک ما علیک مخافة
و ابشر و قر بذاک منه عیونا
و دعوتنی و زعمت أنک ناصحی
و لقد صدقت و کنت قبل أمینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر أدیان البریة دینا
لو لا الملامة أو حذاری سبة
لوجدتنی سمحا بذاک مبینا
ص: 188
از اشعار فوق به خوبی ظاهر میشود که ابوطالب(علیه السلام) به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورده بوده و ایمان خود را کتمان میکرده و به شدت از آن حضرت حمایت مینموده است، همانند حضرت خدیجه که او نیز همه چیز خود را فدای ایمان و حمایت از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود، و هنگامی که ابوطالب و خدیجه از دنیا رفتند رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هراس پیدا نمود و جبرئیل به او گفت: حامیان تو رفتند و تو باید به مدینه هجرت کنی.
مؤلّف گوید: با توجّه به اشعار یاد شده و قرائن فراوان دیگری که خواهد آمد چگونه میتوان گفت: ابوطالب مشرک از دنیا رفته است در حالی که او هنگام مرگ به عدهای سفارش میکند که از دین احمد حمایت کنید، و خود را فدای او نمایید، چنان که مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب متشابهات قرآن ذیل آیه «وَ لَیَنْصُرَنَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُه» «یعنی خداوند کسانی که او را یاریِ کنند و از آیینش دفاع نمایند را یاری می کند»(1) اشعار ذیل را از او نقل کرده است.
أوصی بنصر النبی الخیر مشهده
علیا ابنی و عم الخیر عباسا
وحمزة الأسد المخشی جانبه
وجعفرا ان تذودوا دونه الناسا
وهاشما کلها أوصی بنصرته
ان یأخذوا دون حرب القوم امراسا
کونوا فدی لکم نفسی وما ولدت
من دون أحمد عند الروع أتراسا
بکل أبیض مصقول عوارضه
تخاله فی سواد اللیل مقباسا
ابوطالب(علیه السلام) به خاطر حمایت از اسلام و حفظ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سه سال در شعب در کنار آن حضرت ماند و سختیها را تحمل کرد در حالی که میتوانست خود را در آسایش کامل قرار بدهد، و علاوه بر آن از فرزند خود علی(علیه السلام) نیز خواست که دست از یاری آن حضرت برندارد و به فرزند خود گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نیکی دعوت میکند و تو باید همواره ملازم و حامی و همراه او باشی(2).
از این رو ابنابیالحدید در این باره این اشعار را سروده است:
و لو لا أبو طالب و ابنه
لما مثل الدین شخصا فقاما
ص: 189
و لو لا أبو طالب و ابنه
لما مثل الدین شخصا فقاما
فذاک بمکة آوی و حامی
و هذا بیثرب جس الحماما
تکفل عبد مناف بأمر
و أودی فکان علی تماما
فقل فی ثبیر مضی بعد ما
قضی ما قضاه و أبقی شماما
فلله ذا فاتحا للهدی
و لله ذا للمعالی ختاما
و ما ضر مجد أبی طالب
جهول لغا أو بصیر تعامی
کما لا یضر إیاة الصباح
من ظن ضوء النهار الظلاما
وصیت نامه ابوطالب(علیه السلام) حاکی از ایمان قویّ او به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است از این رو مشهور از مورخین اهلسنّت به اسلام و ایمان ابوطالب اعتراف کردهاند. چنان که در کتاب «تاریخ الخمیس»(1)، و سیرة حلبی(2) آمده که ابوطالب به مردم مکه این چنین وصیت نمود:
«یا معشر قریش کونوا له ولاة و لحزبه حماةً والله لا یسلک أحد منکم سبیله إلّا رشد، و لا یأخذ أحد یهدیه إلّا سعده و لو کان لنفسی مدةً و لأجلی تأخّر لکففت عنه الهزائز و لدفعت عنه الدواهی ثمّ هلک». یعنی، ای خویشان من و ای جماعت قریش همگی دوست محمّد باشید و از حزب او یعنی اسلام حمایت کنید، به خدا سوگند احدی از او پیروی نمیکند مگر آنکه سعادتمند میشود، و احدی راه او را انتخاب نمیکند مگر آنکه خوشبخت خواهد شد، و اگر اجل من به تأخیر میافتاد من سختیها را از او برطرف میکردم و این آخرین سخنان ابوطالب(علیه السلام) بود و پس از آن از دنیا رحلت نمود.
از سوئی ابو طالب علاقه شدیدی به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشت وآن حضرت نیز علاقه شدیدی به عموی خود ابوطالب(علیه السلام) داشت .
در کتاب تاریخ خمیس(3) و کتاب استیعاب(4) آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به فرزند ابوطالب، عقیل فرمود: «إنّی أحبّک حبّین حبّاً لقرابتک منّی و حبّاً لما کنت اعلم حبّ عمّی إیّاک» یعنی من تو را دو
ص: 190
چندان دوست میدارم، یکی به خاطر خویشاوندی که با من داری، و دیگری به خاطر این که میدانم عمویم ابوطالب تو را دوست میداشته است. و در سیرة حلبی(1) آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پس از رحلت ابوطالب(علیه السلام) از دنیا فرمود: «ما نالت قریش منّی شیئاً أکرهه، حتّی مات ابوطالب» یعنی تا ابوطالب زنده بود کفّار قریش نتوانستند مرا در سختی و فشار قرار بدهند.
البته معلوم است که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر ایمان ابوطالب او را دوست میداشته است نه برای خویشی با او چنان که ابولهب نیز خویش آن حضرت بود و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را دوست نمیداشت، چرا که خداوند میفرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»(2) یعنی «محمد فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند» و یا میفرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ»(3) «یعنی هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند، هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته».
17- می گویند: شما معتقدید که حضرت جبرائیل در ابلاغ رسالت خود خیانت کرده است؟
ج: اوّلاً این نسبت را وهّابیهای اهلسنّت به ما میدهند و یکی از آنان در مسجدالحرام به من میگفت: شما در پایان نماز که دستهای خود را سه مرتبه بالا میبرید میگوئید: «خان الأمین - خان الأمین - خان الأمین» من گفتم: ما چنین چیزی را نمیگوئیم، بلکه سه مرتبه «الله اکبر» میگوئیم و این تهمتی است که شما به ما میزنید و من فکر میکنم آنان ما را یهودی میدانند و یهود چنین نسبتی را به امین وحی الهی میدادهاند و میگفتهاند: جبرئیل در ابلاغ رسالت خیانت نمود و باید نبوّت را در فرزندان اسرائیل یعنی یعقوب قرار میداد و خیانت کرد و در فرزندان اسماعیل قرار داد، از این رو یهود دشمن جبرائیل هستند و فخررازی در تفسیر خود(4) این مطلب را بیان کرده است و میگوید: یهود جمله خان الأمین را شعار خود قرار داده بودند، از این رو خداوند درپاسخ آنان میفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین» «یعنی روح الامین آن را بر قلب پاک تو نازل کرده ، تا از بیم دهندگان باشی.»(5) و یا میفرماید: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّه»(6) «یعنی بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد دشمن خداست؛ چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب
ص: 191
تو نازل کرده است» یعنی این قرآن را روحالامین بر قلب تو نازل نمود تا مردم را انذار و بیدار باش بدهی. و هر کس دشمن جبرئیل باشد [خیانت نموده چرا که] او با اذن خداوند این قرآن را بر قلب تو نازل نموده است.
و عجیب این است که علمای وهّابی این نسبت را به ما میدهند و میگویند: شما میگوئید: جبرئیل خیانت نموده چرا که باید وحی و نبوّت را بر علی(علیه السلام) نازل میکرد و خیانت نمود و بر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود. و ما میگوئیم: «إنّ لعنة الله علی الکاذبین».
18- آیا تشیّع در این قرون اخیر پیدا شده و در صدر اوّل خبری از آن نبوده است؟
ج: مرحوم علامه مجلسی درکتاب شریف بحارالأنوار(1) گوید: در اخباری وارد شده که شیعه و مؤمن داخل آتش نمیشود، چرا که شیعه کسی است که در اعمال خود از علی(علیه السلام) پیروی میکند.
جابربنعبدالله انصاری گوید: ما نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که علیبن ابیطالب(علیه السلام) وارد شد، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برادرم بر شما وارد شد، و سپس رو به کعبه نمود، و دست خود را به کعبه زد و فرمود: سوگند به خدایی که جان من به دست اوست، علی و شیعیان او در قیامت رستگارند ...(2).
و در روایات دیگری آمده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»(3) «یعنی کسانی که ایمان آوردند واعمال صالحه انجام دادند، بهترین خلق خدا هستند.» میفرماید: یا علی تو و شیعیان تو روز قیامت راضی و مرضیّ خداوند هستید(4).
ص: 192
صاحب مناقب گوید: ابن مردویه از علی(علیه السلام) نقل نمود که فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مقصود از آیه «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» تو و شیعیان تو میباشید، و وعدهگاه من و شما حوض کوثر خواهد بود(1).
و از روایات فوق ظاهر میشود که لقب شیعه را رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروان علی(علیه السلام) داده است.
جلال الدین سیوطی نیز در تفسیر درّالمنثور ذیل آیه فوق در جلد 6 تفسیر خود روایت فوق را نقل کرده است. بنابراین شیعه ساخته و پرداخته علمای امامیّه در زمانههای اخیر نیست که دشمنان اهلالبیت(علیهمالسلام) این گونه سخنان تهمتآمیز ی را به علمای شیعه نسبت میدهند. بلکه ازروایت جابرجعفی از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»(2) ظاهر میشود که این لقب برای پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زمان ابراهیم(علیه السلام) بلکه قبل از خلقت بنیآدم ثابت بوده است، چرا که امام صادق(علیه السلام) درتفسیر آیه فوق میفرماید: هنگامی که خداوند ابراهیم(علیه السلام) را خلق نمود پرده از مقابل چشم او برداشت و ابراهیم(علیه السلام) نوری را در کنار عرش دید و گفت: خدایا این نور چیست؟ و خداوند متعال فرمود: این نور محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) برگزیده خلق من است، سپس ابراهیم(علیه السلام) نور دیگری را در کنارآن نور دید، و گفت: خدایا این نور چیست؟ و به او گفته شد: این نور علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و او ناصر دین من میباشد، سپس ابراهیم(علیه السلام) درکنار آن دو نور سه نور دیگر را دید و گفت: خدایا این انوار چیست؟ و به او گفته شد: اینها یکی نور فاطمه(علیهاالسلام) است که او و دوستانش از آتش، مفطوم و جدا میباشند، و آن دو نور دیگر نور فرزندان او حسن و حسین(علیهماالسلام) میباشند.
سپس ابراهیم(علیه السلام) گفت: خدایا من نه نور دیگر را اطراف این انوار میبینم؟ خطاب شد: ای ابراهیم اینها ائمه(علیهمالسلام) هستند و فرزندان علی و فاطمه می با شند . ابراهیم(علیه السلام) گفت: خدایا من انوار بیشماری را میبینم که اطراف آنان جمع شدهاند، و عددشان را جز تو کسی نمیداند؟ خطاب شد: ای ابراهیم اینها شیعیان علی(علیه السلام) هستند. ابراهیم گفت: نشانه شیعیان او چیست؟ خطاب شد: نشانه آنان پنجاه و
ص: 193
یک رکعت نماز در شبانهروز، و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم و قنوت قبل از رکوع و انگشتر در دست راست کردن میباشد. و ابراهیم(علیه السلام) گفت: «خدایا مرا از شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار بده» سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: به همین علّت خداوند در قرآن فرمود: «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»(1).
و در روایتی از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمده که فرمود: هنگامی که نام پیامبران پیشین را میبرید، نخست بر من صلوات بفرستید و سپس بر آنان، و هنگامی که نام پدرم ابراهیم را میبرید، اوّل بر او صلوات بفرستید و سپس برمن. اصحاب گفتند: یا رسول الله برای چه اوّل بر ابراهیم صلوات بفرستیم؟ فرمود: به خاطر اینکه در شب معراج در آسمان سوّم برای من منبری از نور قرار داده شد و من در عرشة آن نشستم و ابراهیم یک درجه پائینتر از من نشست و همه انبیای دیگر اطراف منبر نشستند، ناگهان علی را دیدم که بر ناقهای از نور سوار بود و صورت او همانند ماه نورانی بود و اصحاب او مانند ستارگان اطراف او بودند، از این رو ابراهیم به من گفت: ای محمّد این کدامیک از پیامبران بزرگ و یا کدام ملک مقرب الهی است؟ گفتم: او نه پیامبر بزرگ است و نه ملک مقرب، بلکه او برادر من علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. ابراهیم گفت: آنهایی که همانند ستارگان اطراف او جمع شدهاند کیانند؟ گفتم: آنان شیعیان اویند، سپس ابراهیم گفت: اللّهمّ اجعلنی من شیعة علیٍّ. از این رو جبرئیل آیه «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ» را برای من آورد(2).
ص: 194
و درحدیث «الأربعمأة» آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: خداوند توجهی به زمین نمود و ما را اختیار کرد و برای ما نیز شیعیانی اختیار نمود که ما را یاری کنند و در شادی ما شاد باشند و در حزن ما محزون باشند، و اموال و نفوس خود را در راه ما بذل کنند و چنین کسانی از ما هستند و به ما باز میگردند، و هیچ شیعهای نیست که مرتکب گناه شود جز آن که قبل از مرگ به وسیلة بلایی گناه او پاک خواهد شد، و آن بلا یا در مال اوست و یا در فرزند و یا در جان اوست، تا این که چون خدای خود را ملاقات میکند گناهی بر او نباشد و بسا گناهی از او باقی میماند و به واسطه سختی جان دادن پاک خواهد شد.
تا این که فرمود: میّت از شیعیان ما صدّیق و شهید خواهد بود، چرا که ولایت ما را تصدیق نموده و برای خدا با دوستان ما دوست و با دشمنان ما دشمن بوده و به خدا و رسول او ایمان داشته است. چنان که خداوند میفرماید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ»(1) «یعنی کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند، آنها صدیقان و شاهدان نزد پروردگارشانند؛ و برای آنان است پاداش اعمال شان (و نور ایمان شان)؛ و کسانی که کافر شدند وآیات ما را تکذیب کردند، آنها اهل دوزخند.»(2)
ج: اهلتسنّن خلفای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را چهار نفر میدانند و آنان را خلفای راشدین نامگذاری کردهاند در حالی که این نام - جز دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) که آنان او را چهارمین خلیفه آن حضرت میدانند صادق نیست، چنان که لقب صدّیق نیز برای اولی ولقب فاروق برای دومی صحیح نیست و این القاب مانند لقب «امیرالمؤمنین» مخصوص به علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(علیه السلام) میباشد و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این القاب را به علی(علیه السلام) اختصاص داده و در روایات آنان نیز موجود است.
از سوئی چگونه ابوبکر میتواند صدّیق باشد که اوّلاً اسلام او واسلام دوّمی متأخر از علی(علیه السلام) بوده و ثانیاً اگر صدّیق مبالغه در صدق هم باشد او به پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) چندین بار تهمت زده
ص: 195
و به اسم آن حضرت حدیث جعل نموده است، مانند حدیث جعلی او که گفت: رسولخدا فرموده است: نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث و ما ترکناه صدقه» و این حدیث را احدی جز او به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت نداده است و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) آن را کذب و دروغ دانستند، چنان که قرآن نیز آن را دروغ نامیده است، چرا که خلاف آیات ارث و فرائض صریح قرآن است، و امّا این که دوّمی را«فاروق» گفتهاند: اوّلاً همان گونه که گذشت این لقب را رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) داده بود، وثانیاً دومی بارها اعتراف به نادانی خود کرده، و بیش از هفتاد مرتبه از او شنیده شده که گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و چنین کسی چگونه میتواند فاروق بین حق و باطل باشد؟! و چگونه میتوان به کسی که حق و باطل را نشناخته است، فاروق گفت؟! از سوئی در هیچ روایتی نیامده که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده باشد: خلفای من چهار نفر هستند، و لکن آن حضرت - همان گونه که در صحیح مسلم(1) از جابر بن سمرة نقل شده - فرموده است:
«لا یزال الإسلام عزیزاً إلی إثنی عشر خلیفة» یعنی اسلام همواره در عزّت به سر خواهد برد تا دوازده خلیفه از خلفای من حاکم باشند [و مردم را در مسیر حق رهبری کنند] جابر گوید: سپس رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) جملهای را فرمود که من نشنیدم، و از پدرم سؤال کردم و او گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: همه خلفای من از قریش [و یا فرمود: همه آنان از بنی هاشم] هستند.
مؤلّف گوید: هیچگونه شک و تردیدی نسیت که این دوازده خلیفه تنها با ائمه اهلالبیت تطبیق میکند، و در روایات فراوانی - همانگونه که گذشت - از صحابه بزرگ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مانند سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و جابربنعبدالله انصاری نقل شده وهمه آنها صحیح و مستند است و در کتب معتبرة شیعه وارد شده که خلفای رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان بعد از آن حضرت دوازده نفر هستند و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نام یکایک آنان را برده است و در لوح معروف به لوح فاطمه(علیهاالسلام) که مرحوم شیخ مفید در کتاب اختصاص نقل نموده و در کتب صدوق و کافی مرحوم کلینی و کتب شیخ طوسی و کتب دیگر از مصادر معتبر روایی نیز نقل شده است.
و در کتب متأخره نیز فراوان نقل شده و ما در بیشتر کتابهای خود آن روایات را ترجمه کردهایم و در این کتاب نیز فراوان نقل شد و خوانندگان محترم میتوانند به کتاب «رهبران معصوم» که احوالات چهارده معصوم علیهم السلام به فارسی نوشته شده مراجعه فرمایند و یا به کتاب «منتهی الآمال» مرحوم محدّث بزرگوار قمی و یا سیرة پیشوایان و غیره مراجعه کنند و اگر میخواهند از منابع عربی استفاده کنند به کتابهای «کفایة الأثر»، «تذکرة الخواصّ»، «وفیات الأعیان» و «اعیان الشیعه» مراجعه نمایند.
لوح حضرت فاطمه علیهاالسلام، چیست
ص: 196
محمد بن یحیی ومحمد بن عبد الله، عن عبد الله بن جعفر، عن الحسن بن ظریف وعلی بن محمد، عن صالح بن أبی حماد، عن بکر بن صالح، عن عبد الرحمن بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال أبی لجابر بن عبد الله الأنصاری إن لی إلیک حاجة فمتی یخف علیک أن أخلو بک فأسألک عنها، فقال له جابر: أی الأوقات أحببته فخلا به فی بعض الأیام فقال له: یا جابر أخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید أمی فاطمة علیها السلام بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وما أخبرتک به أمی أنه فی ذلک اللوح مکتوب؟ فقال جابر: أشهد بالله أنی دخلت علی أمک فاطمة علیها السلام فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله فهنیتها بولادة الحسین ورأیت فی یدیها لوحا أخضر، ظننت أنه من زمرد ورأیت فیه کتابا أبیض، شبه لون الشمس، فقلت لها: بأبی وأمی یا بنت رسول الله صلی الله علیه وآله ما هذا اللوح؟ فقالت: هذا لوح أهداه الله إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فیه اسم أبی واسم بعلی واسم ابنی واسم الأوصیاء من ولدی وأعطانیه أبی لیبشرنی بذلک، قال جابر فأعطتنیه أمک فاطمة علیها السلام فقرأته واستنسخته، فقال له أبی: فهل لک یا جابر: أن تعرضه علی قال: نعم، فمشی معه أبی إلی منزل جابر فأخرج صحیفة من رق، فقال: یا جابر انظر فی کتابک لأقرأ [أنا] علیک، فنظر جابر فی نسخته فقرأه أبی فما خالف حرف حرفا، فقال جابر: فأشهد بالله أنی هکذا رأیته فی اللوح مکتوبا.
«بسم الله الرحمن الرحیم هذا کتاب من الله العزیز الحکیم لمحمد نبیه ونوره وسفیره وحجابه ودلیله نزل به الروح الأمین من عند رب العالمین، عظم یا محمد أسمائی واشکر نعمائی ولا تجحد آلائی، إنی أنا الله إله إلا أنا قاصم الجبارین ومدیل المظلومین ودیان الدین، إنی أنا الله لا إله إلا أنا، فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی، عذبته عذابا لا أعذبه أحدا من العالمین فإیای فاعبد وعلی فتوکل، إنی لم أبعث نبیا فأکملت أیامه و انقضت مدته إلا جعلت له وصیا وإنی فضلتک علی الأنبیاء وفضلت وصیک علی الأوصیاء وأکرمتک بشبلیک وسبطیک حسن وحسین، فجعلت حسنا معدن علمی بعد انقضاء مدة أبیه وجعلت حسینا خازن وحیی وأکرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة، جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده، بعترته أثیب وأعاقب، أولهم علی سید العابدین وزین أولیائی الماضین وابنه شبه جده المحمود محمد الباقر علمی والمعدن لحکمتی سیهلک المرتابون فی جعفر، الراد علیه کالراد علی، حق القول منی لأکرمن مثوی جعفر ولاسرنه فی أشیاعه وأنصاره وأولیائه، أتیحت بعده موسی فتنة عمیاء حندس لان خیط فرضی لا ینقطع وحجتی لا تخفی وأن أولیائی یسقون بالکأس الأوفی، من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتی ومن غیر آیة من کتابی فقد افتری علی، ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدة موسی عبدی وحبیبی وخیرتی فی علی ولیی وناصری و من أضع علیه أعباء النبوة وأمتحنه بالاضطلاع بها یقتله عفریت مستکبر یدفن فی المدینة التی بناها العبد الصالح إلی جنب شر خلقی حق القول منی لأسرنه بمحمد ابنه وخلیفته من بعده ووارث علمه، فهو معدن علمی وموضع سری وحجتی علی خلقی لا یؤمن عبد به إلا جعلت الجنة مثواه وشفعته فی سبعین من أهل بیته کلهم قد استوجبوا النار وأختم بالسعادة لابنه علی ولیی وناصری والشاهد فی خلقی وأمینی علی وحیی، أخرج منه الداعی إلی سبیلی والخازن لعلمی الحسن وأکمل ذلک بابنه " م ح م د " رحمة للعالمین، علیه کمال موسی وبهاء عیسی وصبر أیوب فیذل أولیائی فی زمانه وتتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک والدیلم فیقتلون ویحرقون و یکونون خائفین، مرعوبین، وجلین، تصبغ الأرض بدمائهم ویفشو الویل والرنا فی نسائهم أولئک
ص: 197
أولیائی حقا، بهم أدفع کل فتنة عمیاء حندس وبهم أکشف الزلازل وأدفع الآصار والاغلال أولئک علیهم صلوات من ربهم ورحمة وأولئک هم المهتدون.»
قال عبد الرحمن بن سالم: قال أبو بصیر: لو لم تسمع فی دهرک، إلا هذا الحدیث لکفاک، فصنه إلا عن أهله.(1)
مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «ما جاء فی الإثنی عشر و النصّ علیهم» روایات فراوانی را دربارة تصریح رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ائمه دوازدهگانه ، نقل نموده طالبین مراجعه فرمایند(2).
ج: تردیدی نیست که کمک خواستن از غیر خدا اگر به عنوان واسطه باشد و ما مسئول را مستقل در تاثیر ندانیم شرک نخواهد بود، چرا که واسطههای رحمت و نعمتهای الهی را ما خالق و رازق و آفریننده نمیدانیم بلکه آنان را واسطههای نعمتهای خداوند میدانیم و خدا را بالإصالة شکر میکنیم و واسطهها را بالواسطه شاکر میباشیم و کسی که شکر واسطههای نعمتهای خدا را نکند شکر خدا را نکرده است، چنان که در روایت امام سجاد(علیهالسلام) آمده: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»(3)و این مسأله در امور روزانه مردم جاری است و در مهمّات مانند طلب رحمت و مغفرت الهی با وساطت اولیای خداوند نیز جاری می باشد و این راهی است که خداوند به ما یاد داده و میفرماید:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً»(4) یعنی «ای رسول من اگر گنهکاران که به خود ظلم کردهاند نزد تو بیایند و از خداوند استغفار کنند و رسول من نیز برای آنان استغفار نماید قطعاً خداوند را توبهپذیر و مهربان خواهند یافت.»
و در آیه دیگری از قول فرزندان یعقوب میفرماید: «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ »(5) یعنی «برادران یوسف به پدر خود گفتند: برای ما ازخداوند درخواست آمرزش کن چرا که ما از خطاکاران بودیم» [و به پدر و مادر و برادر خود ظلم کردیم] و اگر این عمل شرک میبود باید حضرت یعقوب درخواست آنان را نمیپذیرفت و میفرمود: شما مشرک هستید، در حالی که در جواب فرزندان خودفرمود:
« سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(6) یعنی «من در همین نزدیکی برای شما از خداوند استغفار خواهم نمود و او بسیار بخشنده و مهربان است.» آری اگر کسی واسطه را مستقل در تاثیر بداند و یا او را
ص: 198
بپرستد، مانند مشرکین که بتهای خود را میپرستیدند او مشرک خواهد بود، و لکن کمک خواستن ما از پیامبر و امام اینگونه نیست، چرا که ما هرگز آنان را نمیپرستیم و مستقل در تأثیر نمیدانیم، و شفاعت آنان همان گونه که خداوند میفرماید - با اذن خداوند است و آنان مستقل در انجام آن نیستند، و خود فرمودهاند:
«لا مؤثّر فی الوجود إلّا الله» و خداوند دربارة همه مردم میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» «یعنی ای مردم! شما همگی نیازمند به خدایید؛تنها خداوند است که بی نیاز و ستوده است»(1) و یا میفرماید: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ»(2)
و در روایتی آمده که امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیة «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» «یعنی بیشتر آنها به خدا ایمان نمی آورند، مگر آنکه ایمان خود را با شرک آلوده می کنند.»(3) فرمود: برخی خدا را فراموش میکنند و میگویند: «لولا فلان لهلکت و لولا فلان لضاع عیالی ...»(4) یعنی اگر فلانی نبود، من هلاک شده بودم و اگر فلانی نبود زن و بچه ی من ضایع میشدند، و این شرک افعالی خواهد بود. از این رو شخصی به دنبال سخن فوق به امام(علیه السلام) عرض کرد: آیا اگر بگوید: «لولا مَنَّ الله عَلَیَّ بفلانٍ لهلکت» باز هم مشرک خواهد بود؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: اگر این چنین و امثال آن را بگوید، و مردم را واسطه نعمتهای خداوند بداند، مشرک نخواهد بود.
از این رو ما همواره به دستور خداوند در نمازهای خود میگوییم: «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» یعنی ما تنها تو را عبادت میکنیم و تنها از تو کمک میخواهیم. و یا خداوند میفرماید: «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»(5) یعنی با نماز و صبر (یعنی روزه) از خداوند هر چه می خواهید بخواهید. و یا میفرماید: «قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»(6) یعنی «بگو اگر خداوند به شما ارادهی سوئی بکند و شما را کیفر بدهد، و یا بخواهد رحمتی بر شما وارد کند، چه کسی میتواند مانع او شود؟ والبته برای مردم جز خداوند ولیّ و یاوری پیدا نخواهد شد.»
مؤلّف گوید: اهلسنّت به ما میگویند: «شما از امامان خود درخواست حاجت و شفاعت میکنید و به این خاطر مشرک هستید» در حالی که ما آنان را واسطه بین خود و خداوند قرار میدهیم و هرگز آنان را خالق و رازق و مؤثّر در عالم وجود و مستقل در تأثیر نمیدانیم، بلکه میگوییم: «یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله» و یا میگوییم: «یا أولیاءالله انّ بینی و بین الله ذنوباً لا یأتی علیها إلّا رضاکم فبحق من ائتمنکم علی سرّه و استرعاکم
ص: 199
أمر خلقه و قرن طاعتکم بطاعته لمّا استوهبتم ذنوبی» و یا میگوییم: «اشفعوا لی عندالله - فإنّ لکم عندالله شأناً من الشأن» و امثال این عبارات.
بنابراین نسبتی که آنان به ما میدهند، یا از روی دشمنی با ما و خاندان نبوّت(علیهمالسلام) است، و یا به خاطر دوری آنان از معارف اهلالبیت(علیهمالسلام) میباشد، و در هر صورت این تهمتها را باید روز قیامت پاسخ بدهند.
ج: اهل سنّت باز در این مسأله به خاطر دوری از تفاسیر اهلالبیت(علیهمالسلام) گرفتار شبهه شدهاند و میگویند: آیه «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»(1) «یعنی مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید.» و آیه «وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ»(2) «یعنی جز خدا، چیزی را که نه سودی به تو می رساند و نه زیانی، مخوان (و پرستش مکن)» ظاهر این آیات این است که خواندن و صدا زدن غیر خدا شرک است. در حالی که مردم همواره همدیگر را صدا میزنند و از همدیگر کمک میخواهند، و خداوند از قول حضرت نوح(علیه السلام) میفرماید: «رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً»(3) «یعنی نوح به خدای خود گفت: پروردگارا من شبانهروز قوم خود را صدا زدم و آنان رابه دین تو دعوت نمودم» و معلوم است که این دعا و خواندن پرستش نیست، آری در آیه «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» دعا و خواندن به معنای پرستش است و لکن لغت دعا و خواندن همه جا به معنای پرستش نیست و اساساً لغت دعا و خواندن با لغت عبادت متفاوت است و خواندن در برخی از موارد به معنای پرستش است، نه در همه ی موارد مانند «آلِهَتُهُمُ الَّتی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه»(4) «یعنی معبودهایی را که غیر از خدا می خوانند» که به معنای پرستش است و آیه «رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً»(5) به معنای خواندن و صدا زدن است و تعجّب است که اهلسنّت توجّه به این موارد نکردهاند و به ما نسبت شرک میدهند؟!
و عجیبتر این است که میگویند: «کسانی را که شما صدا میزنید، خاک شدهاند و از خاک کاری برنمیآید» در حالی که خداوند دربارة شهدا میفرماید: «آنان زنده هسنتد و در پیشگاه خداوند روزی میخورند» از سویی ما امامان خود را شهید، بلکه مقام آنان را بالاتر از شهدای دیگر میدانیم، و البته مخالفین ما باید به پذیرند که درخواست از کسی که خداوند او را زنده میداند، صحیح است، و میتوان با او سخن گفت، بلکه ما معتقدیم که صدا زدن و سخن گفتن با مطلق اموات نیز صحیح است، چرا که ارواح آنان باقیست و اولیای دین ما به
ص: 200
زیارت اهل قبور میرفتهاند، و به آنان میفرمودهاند: «أنتم لنا فَرَط و إنّا إنشاء الله بکم لاحقون» امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بازگشت از صفین در مقابل قبرستان کوفه ایستاد و فرمود:
ای ساکنین خانههای وحشت، و بیابان بدون درخت و گیاه، و قبرهای تاریک و ای خاک نشینان غریب، و ای کسانی که در تنهایی و وحشت به سر میبرید، شما قبل از ما از دنیا رفتید و ما به شما ملحق خواهیم شد، و خبری که ما برای شما داریم این است که خانههای شما مسکن دیگران شد، و همسران شما با دیگران ازدواج نمودند، و اموال شما تقسیم شد، اکنون شما بگویید برای ما ازآن عالم چه خبری دارید؟ سپس آن حضرت روی مبارک به اصحاب خود نمود، و فرمود: اگر آنان اجازة سخن میداشتند به ما میگفتند: «إنّ خیر الزاد التقوی» یعنی بهترین زاد و توشه برای این عالم تقواست(1).
ج: علت طرح این سؤال این است که اهلسنّت برای اصلاح عمل غاصبین خلافت میگویند: «همه اصحاب پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عادل بودهاند» تا کسی نتواند در کار غاصبین و منافقین زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و بعد از آن حضرت خدشهای وارد کند، و آنان را زیر سؤال ببرد، و عجیب این است که اهلسنّت باز برای تصویب خطاهای غاصبین خلافت، گفتهاند: «پیامبران و اوصیا لازم نیست معصوم و عادل باشند» و با این سخن به جمیع پیامبران خدا نسبت گناه و معصیت دادهاند، تا غاصبین خلافت را نسبت به اعمال ناپسند و گناهانی که مرتکب شدهاند معذور بدانند، بلکه میگویند:
هر کس بر مسند حکومت و پیشوایی قرار گرفت، بر مردم واجب است که از او اطاعت کنند، به خاطر اینکه خداوند فرمودة است: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» و «أولی الأمر» هر کسی است که به هر وسیله به قدرت و حکومت رسیده باشد و میگویند: چنین کسی به خاطر به دست گرفتن زمام امور مسلمین، هر خطایی بکند بخشوده است و خداود او را مؤاخذه نمیکند!!!
به یاد دارم که در مکّه در روز ششم ذیالحجه که ایرانیان تظاهرات خیابانی برای برائت از مشرکین داشتند شیخ عربی از علمای وهّابی به من پر خاش کرد و گفت: «شما برای حج نیامدهاید، بلکه برای اغتشاش و اختلاف و جدال آمدهاید، و این اعمال حرام است» و من پاسخ او را دادم تا ساکت شد، و لکن نمیدانستم معاویه را دوست میدارند، از این رو در بین صحبتها از معاویه و اعمال او نکوهش نمودم، ناگهان دیدم او خشمگین شد و گفت: برای چه به معاویه توهین کردی؟ گفتم : مگر شما او را دوست میدارید؟ گفت: آری گفتم:
ص: 201
آیا شما اطلاع دارید که معاویه با علی بن ابیطالب(علیه السلام) به جنگ برخاست؟ او گفت: آری. گفتم: به نظر شما کدامیک بر حق بودهاند؟ پس مقداری فکر کرد و گفت: علی کرّم الله وجهه بر حق بوده است. گفتم: بنابراین معاویه بر باطل و گمراهی بوده است. او گفت: معاویه نیز بر حق بوده است. گفتم: حرف عجیبی میزنی چگونه میشود دو نفر همدیگر را به خوبی شناخته باشند و شمشیر به روی همدیگر بکشند و هر دو بر حق باشند؟! او گفت: معاویه از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و صحابه کلّاً عادل هستند. گفتم: آیا منافقین، در بین صحابه نبودهاند؟ گفت: آری. گفتم: پس چگونه تو همه صحابه را عادل میدانی، و یا میگویی نفاق منافات با عدالت ندارد؟! پس او مبهوت ماند و چیزی نگفت. و ما این مناظره را به طور کامل در کتاب «میزان الحق» در بخش مناظرات آوردهایم مراجعه شود.
و اما نظر شیعه دربارة صحابه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این است که آنان کسانی هستند که آن حضرت را درک نموده و مسلمان شدهاند و لکن همه آنان در ایمان خود صادق نبوده بلکه زیادی از آنان منافق بودهاند چنان که آیات قرآن و سخنان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و تاریخ شاهد بر آن است.
ج: تردیدی نیست که پیامبران الهی با اذن خداوند کارهای اعجازآمیزی را انجام میدادهاند، مانند این که حضرت عیسی(علیه السلام) مرده را زنده میکرد و یا کور مادرزادی را با اذن خداوند شفا میداده چنان که خداوند از قول او میفرماید: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ ... »(1) یعنی «من با اذن خدا مجسمهای از گل میسازم و در آن میدمم و مرغ زنده ای میشود و نابینا و مبتلای به پیسی را شفا میدهم و مردهها را با اذن خداوند زنده میکنم.
و دربارة موسی(علیه السلام) نیز خداوند میفرماید: «وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً»(2)« یعنی ای رسول من، بیاد بیاور زمانی را که موسی برای قوم خود طلب آب نمود، و ما به او گفتیم: عصای خود را بر آن سنگ بزن و چون موسی چنین کرد، دوازده چشمه از آن سنگ جاری شد.
و درباره سلیمان(علیه السلام) نیز میفرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ»(3) یعنی «سلیمان وارث داوود شد و به مردم گفت: خداوند به ما زبان مرغان را آموخت، و از هر نعمتی چیزی به ما داده شد و این فضیلت آشکاری است.»
ص: 202
مؤلّف گوید: بالاتر از اینها را خداوند به حضرت محمّد و اهلبیت او(علیهمالسلام) داده و لکن این معجزات و قدرتهای تکوینی با اذن خداوند و عطای او بوده است، نه آن که آنان مستقل در تأثیر و قدرت برانجام این گونه کارها باشند، و به این معنا هرگز شرک نخواهد بود.
آری اگرکسی بگوید: پیامبران و اولیای خدا، به طور استقلال و بدون اذن خداوند چنین کارهایی را کردهاند، او مشرک خواهد بود، و هرگز شیعه چنین چیزی را نمیگوید و اعتقاد به آن ندارد.
بنابراین نسبتی که علمای اهلسنّت به ما میدهند ومی گویند : شما امامان خود راشریک خدا قرارداده اید جز تهمت نخواهد بود،و شاید علت این نسبت این باشد که اهل سنّت امامان شیعه را مانند بقیة مردم میدانند، و معتقد به این نیستند که آنان نیز همانند پیامبران(علیهمالسلام) هستند و خداوند به آنها قدرت اعجاز و ولایت تکوینی داده است، و چون میبینند شیعیان چنین معجزاتی را به امامان خود نسبت میدهند، آنان را مشرک میدانند، چرا که به مقام امامان شیعه معرفت ندارند.
ج: درکتاب «الیقین» سید بن طاووس از فهرست شیخ طوسی از عبّادبنیعقوب رواجنی عامی المذهب نقل شده که او در کتاب خود به نام «اخبارالمهدی» و کتاب «المعرفة» با سند خود از بریده نقل نموده که گوید: هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت نمودند من نزد عمران بن حصین رفتم و گفتم: ای عمران آیا میبینی که مردم آنچه از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده بودند را فراموش کردند؟! چرا که آن حضرت در خانه یکی از انصار بود و هر کس بر او وارد میشد و سلام میکرد آن حضرت سلام او را پاسخ میداد ومیفرمود: بر علی نیز به نام امیرالمؤمنین سلام کن و احدی از این دستور امتناع نکرد مگر عمر که گفت: آیا این دستور از طرف خداست و یا از طرف رسول خداست؟ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود:
«آری از خدا و از رسول خداست»؟ عمران گفت: این را بیاد دارم . پس بریده به عمران گفت: برخیز تا نزد ابوبکر برویم و این قصه را برای او بیان نماییم و از او سؤال کنیم با توجّه به این قصّه برای چه او خود را در مسند خلافت و امارت قرار داده است؟ جز آن که بگوید: از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستور و پیمانی به او سپرده شده است و اگر چنین ادعایی بکند او اهل دروغ و افترای بر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیست.
بریده گوید: پس من و عمران وارد بر ابوبکر شدیم و قصّه سلام بر علی(علیه السلام) را به عنوان امیرالمؤمنین مطرح کردیم و به او گفتیم: تو نیز از کسانی بودی که بر علی(علیه السلام) به نام امیرالمؤمنین سلام کردی و ابوبکر گفت: من نیز این قصّه را به یاد دارم. پس بریده به او گفت: بنابراین احدی از مسلمانان سزاوار نیست بر علی(علیه السلام) امیر باشد بعد از آنکه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را امیرالمؤمنین نامیده است، و اگر تو از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از این قصّه دستور و
ص: 203
عهدی داری و یا او تو را به این عمل امر کرده است، ما تو را تصدیق میکنیم و گر نه چنین منصبی شایسته تو نیست. ابوبکر گفت:
«لا والله ما عندی عهد من رسول الله و لا أمرنی به، و لکنّ المسلمین رأوا رأیاً فتابعتهم [به] علی رأیهم» پس بریده به او گفت: به خدا سوگند تو و هیچ مسلمان دیگری حق ندارد با فرمودة رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخالفت کند. ابوبکر گفت: اکنون میگویم عمر بیاید و پاسخ شما را بدهد، و چون عمر آمد ابوبکر به او گفت: این دو نفر چیزی را از من سؤال کردهاند که من شاهد آن بودهام و سپس سخنان بریده و عمران را بازگو نمود، و عمر گفت: من نیز آنچه آنان گفتهاند را از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم و لکن نزد من راهی برای خروج از این مشکل وجود دارد. بریده گفت:
چه راهی؟ عمر گفت: این که، نبوت و حکومت نباید در یک خانواده جمع شود. پس بریده که مردی دانا و فهمیده و صاحب سخن بود این سخن را غنیمت شمرد و گفت: ای عمر، خداوند عزّوجلّ خلاف سخن تو را فرموده است، مگر این آیه را نشنیدهای که خداوند میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً»(1) «یعنی آیا آنان نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟! ما به خاندان ابراهیم، که یهود از آنها هستند نیز، کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم.» و در این آیه خداوند برای آل ابراهیم نبوت و حکومت و سلطنت را جمع نموده است.
پس عمر غضب نمود و چشمان او آتشین شد و به بریده و عمران گفت: «شما آمدهاید بین امّت تفرقه و اختلاف ایجاد کنید» و عمر تا آخر عمر، از این قصّه عصبانی بود(2).
ص: 204
در کتاب «الصراط المستقیم» علی بن یوسف عاملی در تفسیر آیه «و أقیموا الشهادة لله» از امام صادق(علیه السلام) شده که فرمود: شما با دو شاهد حق خود را دریافت میکنید، در حالی که جدّ ما امیرالمؤمنین(علیه السلام) هفتاد هزار نفر در غدیر شهادت به حق او دادند و نتوانست حق خود را دریافت نماید.!
سپس گوید: تردیدی بین شیعیان نیست که دوازده نفر از مهاجرین و انصار عمل ابوبکر را - که خود را در منصب امامت و خلافت قرار داده بود - انکار کردند و او را محکوم نمودند.
سپس از کتاب «ابطال الاختیار» حسین بن جبر نقل نموده که ابان بن عثمان گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا در بین اصحاب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسانی بودند که عمل ابوبکر را انکار و محکوم نموده باشند؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: آری و تعدادی از آنان را این چنین نامبرد: خالد بن سعید
ص: 205
بن العاص، سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بریده اسلمی، قیس بن سعد بن عبادة، ابوهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت ذاالشهادتین، ابیّ بن کعب و ابوایّوب انصاری.
سپس فرمود: این گروه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشورت کردند که ابوبکر را از منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) پایین بیاورند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: «شما اگر چنین کاری را بخواهید بکنید، گروه معدودی هستید و مانند نمک در غذا و سرمة در چشم میمانید، و اگر با شمشیرهای خود به کمک من بیایید کاری از پیش نمیبرید، چرا که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که امّت به تو خیانت خواهند نمود و من به آن حضرت گفتم: من در آن حال چه باید بکنم؟ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
اگر یارانی یافتی با آنان جنگ کن و گر نه دست بازدار و خون خود را حفظ کن تا زمانی که با مظلومیّت در قیامت مرا ملاقات کنی. سپس فرمود: چون رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود و من او را تجهیز نمودم و قرآن را جمعآوری کردم، دست فاطمه و فرزندان او را گرفتم و درب خانههای مهاجرین و انصار رفتم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و دعوت نمودم که مرا یاری کنند، و کسی مرا اجابت نکرد، مگر چهار نفر: مقداد، سلمان، ابوذر و عمّار. و اهلبیت من نیز چون کینه و دشمنی آنان را با من و خدا و رسول و اهلبیت او دیدند، راهی جز سکوت نداشتند و شما بروید نزد ابوبکر و آنچه دربارة من از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدهاید را به او بگوئید تا حجّت بر او تمام شود و مستحق عقوبت الهی گردد».
پس آن دوازده نفر به مسجد آمدند و اطراف منبر جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت، خالد بن سعید برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای جمعیت انصار شما به یاد دارید که ما در جنگ با یهود بنیقریظه خدمت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم و علی(علیه السلام) مردان آنان را کشت و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت قریش، من به شما وصیّتی دارم، آن را حفظ کنید، و امانتی پیش شما میسپارم، ضایع نکنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی امام شما و خلیفه من بین شما میباشد، و این چیزی است که جبرئیل از ناحیه خداوند به من وصیّت نموده است، سپس فرمود: آگاه باشید که اهلبیت من وارث و جانشین من و قائم به امر امّت من میباشند. تا این که فرمود: خدایا هر کس وصیّت مرا درباره آنان رعایت نکند، تو او را از بهشت محروم کن.
سپس سلمان برخاست و گفت: ای ابوبکر اگر برای تو مشکلی [در امر دین] پیدا شود چه خواهی کرد؟ و اگر از تو چیزی را که نمیدانی سؤال کنند به چه کسی پناه میبری؟ آیا در بین این مردم داناتر از تو و نزدیکتر به رسولخدا نیست که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حیات و قبل رحلت از دنیا به ما سفارش نمود که دین خود را از او بگیرید و شما سخن آن حضرت را نادیده گرفتید و وصیّت او را فراموش کردید؟! ای ابوبکر اگر خلافت را به اهل آن باز گردانی نجات خواهی یافت، در حالی که تو همانند ما آنچه
ص: 206
باید از رسولخدا درباره علی بشنوی شنیدی و دیدی آنچه را که ما دیدیم، و من از تو خیرخواهی میکنم و تو را نصیحت مینمایم، و اگر نصیحت مرا بپذیری نجات خواهی یافت.
سپس ابوذر برخاست و گفت: ای جماعت قریش شما میدانید که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما و شما فرمود: خلافت بعد از من مربوط به علی و امامان بعد از او از فرزندان حسین(علیهمالسلام) میباشد و شما دستور آن حضرت را رها کردید و آخرت خود را به دنیای فانی فروختید، آیا نمیدانید که با همین عمل امّتهای پیشین بعد از ایمان، کافر شدند و به وبال و کیفر گناه خود رسیدند؟ [و شما نیز با این عمل همانند آنان خواهید شد؟].
سپس مقداد برخاست و گفت: ای ابوبکر از کاری که نمیتوانی انجام بدهی دوری کن، و در خانه خود بنشین و برای خطای خود گریه کن، چرا که چیزی نمیگذرد که دنیای تو پایان میپذیرد، و تو میدانی که علی(علیه السلام) صاحب و مالک این امر است و خلافت از آن اوست و تو باید چیزی را که خدا و رسول او برای علی(علیه السلام) تعیین کردهاند به او واگذار کنی.
سپس عمّار برخاست و گفت: ای جماعت قریش شما میدانید که اهلبیت پیامبر شما اسبق و سزاوارتر از شما هستند، پس چیزی که خدا و رسول او برای آنان قرار دادهاند را تحویل آنان بدهید، و از دین خود بازگشت نکنید و مرتد نشوید و گرنه بد عاقبت خواهید شد.
سپس بریده برخاست و گفت: ای ابابکر آیا فراموش کردهای و یا خود را به فراموشی زدهای و یا میخواهی به خود خیانت کنی؟ آیا به یاد نداری که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا هفت سال در زمان حیات خود دستور داد که ما بر علی(علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین سلام بکنیم؟ و چون میدید ما به دستور او عمل میکنیم خشنود میشد؟ امروز نیز اگر شما خلافت و امارت را به او واگذار کنید، برای شما وسیله نجات خواهد بود، و من از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: هنگامی که من در قیامت امّت خود را از کوثر سیراب میکنم، گروهی از اصحاب من از کوثر دور میشوند [و من میگویم: اینها اصحاب من هستند] و جبرئیل میگوید: تو نمیدانی آنان بعد از تو چه کردند؟ آنان بعد از تو امّت تو را گمراه کردند و به اهلبیت تو ظلم نمودند. پس من می گویم : هلاک شوند و از رحمت خدا دور باشند.
صاحب کتاب «الصراط المستقیم» گوید: مرحوم صدوق نقل نموده که بریده در پایان سخن خود گفت: من از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «ای مردم، این علی برادر و وصیّ و خلیفه بعد از من است، و او بهترین کسی است که من جانشین خود قرار میدهم، پس او را یاری کنید و از او حمایت نمایید و با او مخالفت ننمائید چرا که او هرگز شما را به گمراهی نمیبرد و از راه خدا و هدایت بیرون نمیکند.
سپس قیس بن سعد برخاست و گفت: ای ابوبکر ازخدا بترس و اوّل کسی مباش که به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهلبیت او ظلم کنی، و خلافت را به کسی که سزاوارتر از تو به آن است بازگردان تا چون رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را ملاقات میکنی او از تو راضی باشد.
ص: 207
سپس خزیمه برخاست و گفت: ای مردم آیا شما به یاد دارید که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شهادت من را به جای دو نفر میپذیرفت؟ پس ابوبکر از روی غضب گفت: «بر هر چه میخواهی شهادت بده» پس خزیمه گفت: من شهادت میدهم که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: این علی بعد از من امام شما و خلیفه من بین شما میباشد، پس او را بر دیگران مقدّم کنید تا او شما را به راه هدایت ببرد، و بر او مقدم نشوید که به راه هلاکت خواهید رفت، و مَثَل علی بین شما مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود، سقوط کرد و هلاک شد.
سپس هیثم برخاست و گفت: من شهادت میدهم که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دست علی را گرفت و فرمود: ای مردم این علی برادر و پسر عمّ من است و اوست که بلا و اندوه را از صورت من برطرف میکند، و خداوند او را برای همسری دخترم فاطمه انتخاب نموده است، و کسی که دربارة مقام او شک کند دربارة خدا شک نموده است، و کسی که پیرو او باشد، پیرو سنّت رسولخدا خواهد بود، پس شما از او پیروی کنید تا در اختلافات، حق را برای شما بیان کند و شما را هدایت نماید.
سپس سهل برخاست و گفت: من شهادت میدهم که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: علی بعد از من امام شما میباشد، و در حیات و ممات من او وصیّ و قاضی دَین من و عمل کننده به وعدههای من میباشد، و او اوّل کسی است که در کنار حوض کوثر با من مصافحه مینماید، پس خوشا به حال کسی که از او پیروی کند و او را یاری نماید، و وای بر کسی که از امر او تخلّف نماید و او را یاری نکند.
سپس ابیّبنکعب برخاست و گفت: من دیدم که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی(علیه السلام) را به مردم معرّفی نمود و او را امام آنان قرار داد، و گروهی گفتند: «او میخواهد با این کار دوست و دشمن خود را شناسائی کند چرا که علی دوست اوست» و چون این خبر به گوش او رسید خشمگین شد و دست علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه و امامه و حجّة الله علیه» یعنی هر که من مولای اویم پس علی مولا و امام و حجت خدا بر اوست، سپس فرمود: خداوند متعال آسمانها را خلق نمود و سکّان و نگهبانانی مانند ستارگان برای آنها قرار داد و اگر ستارگان از بین بروند اهل آسمانها نیز از بین میروند، و خداوند برای اهل زمین نیز نگهبانانی قرار داد و آنان اهلبیت من هستند و چون آنان هلاک شوند اهل زمین نیز هلاک خواهند شد.
سپس ابوایّوب انصاری برخاست و گفت: ای جمعیت مهاجرین و انصار آیا نشنیدهاید که خداوند میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً» «یعنی کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، در حقیقت، آتش می خورند؛ و بزودی در شعله های آتش دوزخ می سوزند.»(1) و یا میفرماید: «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها»(2) «یعنی ما برای ستمکاران آتشی آماده کرده ایم که سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه کرده است»؟ سپس گفت: «آیا شما میخواهید به ایتامی نزدیکتر از ایتام
ص: 208
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ظلم کنید؟ چرا توجّه نمیکنید که دیروز ایتام آلمحمّد جدّ خود را از دست دادهاند و امروز شما میخواهید حق آنان را غصب کنید؟!» و سپس گریه گلوی او را گرفت، و ابوبکر روی منبر درماند و بیچاره شد و عمر او را از منبر پایین آورد و به او گفت: ای ناپاک اگر تو حرف صحیحی نداری بزنی، برای چه خود را در این مقام قرار دادی؟ به خدا سوگند من فکر کردم تو را خلع کنم و خلافت را به دوش سالم مولای حذیفه قرار بدهم.
و سپس هر دو از مسجد خارج شدند و پس از سه روز خالد بن ولید به آنان گفت: بنی هاشم به خلافت طمع پیدا کردهاند و سالم با هزار نفر و معاذ بن جبل با هزار نفر با شمشیرهای برهنه وارد مسجد شدند در حالی که علی(علیه السلام) با گروهی از اصحاب خود در مسجد نشسته بود. پس عمر گفت: «اگر یکی از شما سخنان روز قبل را بزند، من گردن او را میزنم» تا این که خالد بن سعید با او مقابله نمود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خالد بن سعید را نشاند، و سلمان تکبیر گفت. سپس گفت: من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: این علی برادر و پسر عم من روزی در مسجد با گروهی از اصحاب خود مینشیند که ناگهان جماعتی از سگهای اهل آتش ارادة قتل آنان را میکنند، و من شک ندارم که آن سگها شما هستید» پس عمر به او حمله کرد و علی(علیه السلام) عمر را بر زمین زد و فرمود: ای پسر صهّاک زنازاده اگر عهد کتاب خدا و عهد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر من نبود میدانستی که کدامیک از من و تو ضعیفتر و بیپناهتریم و سپس به اصحاب خود فرمود: به خانههای خود بروید، و سوگند یاد نمود که جز برای زیارت و یا قضاوت به مسجد قدم نگذارد(1).
ص: 209
ص: 210
مناظرات زیبایی بین شیعیان و اهلسنّت رخ داده که یادآوری آنها تاثیرگذار است، برخی از این مناظرات بین علمای طرفین رخ داده و برخی بین مردم عادی و برخی بین عوام شیعه و علمای اهلسنّت انجام گرفته است و لکن دیده نشده که عوام اهلسنّت با عالم شیعی مناظره نموده باشند و اگر بوده مناظره نبوده بلکه مکابره بوده است و به نظر نویسنده - که بارها با علمای اهلسنّت مناظره داشتهام - خداوند کمک میکند و آنچه صلاح گفتن است را بر زبان ما جاری مینماید و شیعیان را از خطرهای بزرگ حفظ میکند، و این چیزی است که نویسنده مشاهده نموده است والله الموفّق للصواب و ینصر من نصر دینه.
1- نقل شده که یکی از علمای سنّی به مرحوم علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان گفته بود من بر شما ثابت میکنم که علی(علیه السلام) خلیفه چهارم است. مرحوم علامه فرموده بود: مگر شما علی(علیه السلام) را مسلمان میدانید؟ عالم سنّی گفته بود: برای چه او را مسلمان ندانیم؟ علامه فرموده بود: اگر او را مسلمان میدانستید، نباید درب خانه او را آتش میزدید و فرزند او را میکشتید و همسر او را اذیّت میکردید؟!! و آن عالم سنّی با درماندگی گفته بود به من مهلت بدهید تا در این باره مطالعه کنم.
2- یکی از علمای شیعه بین اهلسنّت گرفتار میشود و آنان در مقام آزار به او بوده و به دنبال بهانهای میگشتهاند، تا او را اذیت نمایند ، از این رو به او میگویند: بگو بدانیم: آیا فاطمه(علیهاالسلام) افضل بوده و یا عایشه؟ آن عالم میگوید: عایشه افضل بوده است. میگویند: برای چه؟ او میگوید: به خاطر این که خداوند میفرماید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» «یعنی خداوند مجاهدان را بر کسانی که از جهاد خودداری کرده اند، با پاداش مهمّی برتری بخشیده است.»(1) و عایشه از مدینه برای جنگ با وصیّ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به بصره رفت و لشگری را آماده کرد و با علی(علیه السلام) جنگید، و عده فراوانی به خاطر او کشته شدند، و لکن فاطمه(علیهاالسلام) پس از پدر خود چون ابوبکر فدک را از او گرفت، نزد ابوبکر رفت و مطالبه فدک را نمود و چون فدک را به او بازنگرداندند به خانه بازگشت تا درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار آزردند و فرزند او کشته شد و بیمار گردید و در خانه بود تا از دنیا رحلت نمود!!
ص: 211
3- یکی از علمای شیعی بین اهلسنّت گرفتار شد و چارهای جز تقیّه نداشت و علمای سنّی برای اینکه راهی برای آزار به او پیدا کنند گفتند: خلفای بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کیانند؟ عالم شیعی گفت: «ابوبکر، عمر، علی» علمای سنّی گفتند: چرا عثمان را نگفتی؟ او گفت: مردم عثمان را عزل کردند. علمای سنّی گفتند: مگر عزل به دست مردم است؟ عالم شیعی گفت: اگر عزل به دست مردم نیست، باید نصب نیز به دست مردم نباشد.
4- نویسنده گوید: به یکی ازعلمای اهلسنّت گفتم: مگر پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه میشوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل آتش خواهند بود؟ آن عالم سنّی گفت: آری. گفتم: آن یک فرقه ناجیه کیانند؟ اوگفت: ما هستیم گفتم: دلیل تو چیست؟ وچون او ناتوان ماند من گفتم: آن فرقه ناجیه ما شیعیان هستیم. او گفت: دلیل آن چیست؟ من گفتم: دلیل آن حدیث سفینه است که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «مَثَل اهلبیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق» و جز شیعیان هیچ فرقة دیگری پیرو اهلبیت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیستند.
5- بین یک عالم سنّی و یک عالم شیعی دربارة خلافت بحث طولانی شد و هیچکدام سخن دیگری را نپذیرفتند و قرار گذاردند که از خانه خارج شوند، و از اوّل کسی که به او برخورد میکنند سؤال کنند: آیا بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلافت حق علی(علیه السلام) بوده و یا حق ابوبکر؟ و چون از خانه خارج شدند، اولین نفری که دیدند یک دیوانه بود و چون سؤال خود را مطرح کردند او گفت: شما فردا صبح هنگامی که خورشید طلوع میکند از او بپرسید آیا تو به خاطر علی(علیه السلام) بعد از غروب کردن طلوع نمودی؟ و یا به خاطر ابوبکر؟ و هر جوابی که او داد صحیح خواهد بود.
6- مؤلّف گوید: به یکی از اهلسنّت گفتم: آیا رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: «خلفای من دوازده نفر هستند و همه آنان از بنیهاشماند و یا فرمود: همه آنان از قریش میباشند؟ او گفت: آری. گفتم: آن دوازده خلیفه کیانند؟ اگر بنیامیّه را شماره کنی به دوازده نفر نمیرسند و اگر بنیعباس را شماره کنی بیش از دوازده نفر هستند، و اگر از اول شروع کنی و تا دوازده نفر شماره کنی، علاوه بر آن که بیش از دوازده میشوند کسانی مانند یزیدبن معاویه بین آنان هست که قاتل فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودهاند و هرگز شایسته نیست که آنان خلیفه آن حضرت باشند! پس او ساکت ماند و چیزی نگفت.
7- علمای سنّی به یک عالم شیعی که در حال تقیّه بود گفتند: تو ابوبکر را افضل میدانی یا رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را؟ عالم شیعی گفت: ابوبکر افضل بوده است علمای سنّی گفتند: برای چه؟ او گفت: به خاطر این که ابوبکر مصلحت اندیشی نمود و امّت را سرگردان نکرد و برای خود جانشینی تعیین نمود و لکن پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [به اعتقاد شما] مردم را به حال خود واگذارد و کسی را به جای خود تعیین نکرد و مردم را گرفتار اختلاف و فرقهگرایی نمود. پس علمای سنّی مبهوت شدند و چیزی نگفتند.
ص: 212
8- یکی از علمای سنّی به یک عالم شیعی گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر را به جای خود خلیفه خویش قرار داد. عالم شیعی در پاسخ او گفت: «إنّ الرجل لیهجر» و این پاسخ، عالم سنّی را متحیر و مبهوت نمود و گفت: هذا تشنیع لطیف. و مراد عالم شیعی اشاره به سخن عمر بود که در جلسه بیماری رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن حضرت را متهم به هذیان نمود و این جمله را گفت.
9- مؤلّف گوید: روزی در مکه به یک عالم سنّی گفتم: برای من سؤالی پیش آمده مرا راهنمایی کن او گفت: سؤال تو چیست؟ گفتم: سبب چیست که در آیه غار خداوند میفرماید: «إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ»(1) «یعنی در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود می گفت: «غم مخور، خدا با ماست.» آنگاه، خداوند، آرامش خود را بر او فرستاد» در حالی که آنان دو نفر بودند و باید میفرمود: «و أنزل الله سکینته علیهما» از سویی ابوبکر بیشتر نیاز به سکینه داشت، چرا که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «لا تحزن إنّ الله معنا» و با این نهی نیز اضطراب ابوبکر برطرف نشد؟ و اگر بگویی سکینه را خداوند فقط بر پیامبران خود نازل میکند، سخن تو خلاف قرآن خواهد بود که در قرآن آمده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنین ...»(2) «یعنی خداوند آرامش و سکینه خود را بر پیامبرش و مؤمنان نازل فرمود» و اگر ابوبکر ایمان میداشت باید خداوند بر او نیز سکینه و آرامش را نازل مینمود؟ پس آن عالم سنّی مبهوت ماند و چیزی نگفت.
10- یکی از علمای اهلسنّت جریان بیرون آوردن تیر از پای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حال نماز و عدم التفات آن حضرت را افسانه دانسته بود، و در پاسخ او یکی از شیعیان امیرالمؤمینن(علیه السلام) گفته بود: مگر تو قرآن نخواندهای که خداوند میفرماید: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»(3) یعنی «هنگامی که زنان مصر یوسف را دیدند بیاختیار دستهای خود را بریدند»، در حالی که زنان مصر جمال یک مخلوق را دیدند و از خود بی خود شدند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) جلال و عظمت الهی را دید و غرق لذّت مناجات با او شد و متوجّه بیرون آوردن تیر از پای خود نگردید. و با این جواب عالم سنّی مبهوت و درمانده شد(4).
11- از عجائب است که اهل سنّت نیز همانند ما روایات انتظار فرج و آمدن امام زمان(علیه السلام) را نقل کردهاند جز آن که میگویند او به دنیا نیامده و منتظر ولادت و فرج او هستند، و لکن باید از آنان سؤال شود: شما که در تفسیر آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) میگویید: همه رؤسای کشورهای
ص: 213
اسلامی [گر چه فاسق و فاجر و ظالم باشند] أولیالأمر میباشند و اطاعت از آنان واجب است، برای چه منتظر فرج وآمدن امام زمان علیه السلام هستید(1)؟!
12- از خلیل بن احمد که اهل لغت و نحو و صاحب کتاب «العین» میباشد، و نزد شیعه و سنّی مقبول القول است پرسیدند: دلیل تو بر این که علی(علیه السلام) «إمام الکلّ فی الکلّ» است چیست؟ او گفت: «افتقار الکلّ إلیه فی الکلّ، و استغناؤه عن الکلّ فی الکلّ، دلیل علی أنّه إمام الکلّ فی الکلّ»(2).
13- در همین قرن ما ، مناظرهای بین آلوسی از علمای سنّی و مرحوم شیخ محمّدحسن مظفر صاحب کتاب «دلائل الصدق» برقرار شد و علمای طرفین و مردم از شیعه و سنّی جمع شدند و آلوسی به نمایندگی از اهلسنّت به مرحوم مظفّر گفت: شما دربارة امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ابابکر که به جای من نماز بخوان چه میگویید؟ مرحوم مظفّر نیز به نمایندگی از شیعه بدون تأمّل گفت: «إنّ الرجل لیهجر» و آلوسی سکوت نمود فکأنّما ألقم حجراً. و با همین سؤال و جواب ختم جلسه اعلام شد(3).
14- نویسنده نیز در مدینه کنار روضه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به یکی از علمای اهلسنّت گفتم لیش أنتم تقدّمون الثلاثة علی علیٍّ امیرالمؤمنین(علیه السلام)؟ او گفت: قدّمهم الرسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) من گفتم: این قدّمهم الرسول؟ او گفت: صلّی ابوبکر مقام رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) من گفتم: یا شیخ صلاة ابیبکر فی مقام رسول الله صامت لا یدلّ علی کون ابیبکر خلیفة رسول الله، و الّا کلّ من صلّی فی مقام رسول الله عند ما کان فی سفراته یکون خلیفته و أنتم لا تقولون بهذا سپس گفتم: یا شیخ أظنّ أنّک رجل منصف و أنا أسألک عن شیءٍ أجبنی بالإنصاف ثمّ قلت له: ایّ الأمرین أوضح فی مسألتنا؟ صلاة ابیبکر، أو قول النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) لعلیّ(علیه السلام) : «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؟ فسکت و لم یأت بشیءٍ...
15- بعد از جنگ جمل شخصی به عایشه گفت: آیا تاکنون تو دیدهای مادری شانزده هزار نفر از فرزندان خود را به قتل برساند؟! و عایشه با شنیدن این سخن گریه کرد(4).
16- عجیب این است که به نظر اهلسنّت تنها پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حق تعیین خلیفه برای خود نداشته است و لکن همه خلفای غاصب حق چنین کاری را داشتهاند و برای خود خلیفه و جانشین تعیین نموده اند ، از این رو عایشه به عمر گفت: «لا تدع اُمّة محمّد بلا راعٍ»(5)!!
ص: 214
17- مرحوم آیتالله بهجت میفرماید: احتیاط، در انتخاب و اختیار مذهب امامیه است چرا که مودّت ذیالقربی در قرآن منصوص و صریح است، و ما تابع قرآن هستیم، لذا هر کس مودّت ذیالقربی را دارد ما او را دوست میداریم، و هر کس این محبّت را ندارد ما او را دوست نمیداریم، و اختلاف ما و اهلسنّت با حکمیّت قرآن حل میشود، و اما در فروع، ما فقه اهلالبیت(علیهمالسلام) را انتخاب نمودهایم به خاطر حدیث متواتر ثقلین و اهلسنّت نیز باید آن را بپذیرند، از این رو مرحوم شیخ جواد بلاغی میفرمود: احتیاط در اختیار مذهب امامیّه است(1).
18- مرحوم آیتالله بهجت میفرماید: در مجالس عیدالزهرا(علیهاالسلام) شایسته است که فضائل و مناقب اهلالبیت(علیهمالسلام) به ویژه در خصوص حضرت زهرا(علیهاالسلام) فضائلی بیان شود و از برگزاری مجالس خنده بدون ذکر فضائل دوری شود، چرا که با کلمات مهمل ممکن است برخی به شک و تردید بیفتند به خصوص در زمان ما که اهلتسنّن در میان ما هستند، و چه بسا وسائل ضبط و استراق سمع داشته و از گفتار و کردار و افراد و صحنهها عکسبرداری کنند، و این باعث اذیّت و آزار و یا قتل شیعیان در بلاد دیگر گردد و ما مسبّب و شریک جرم باشیم. سپس میفرماید: مرحوم آیت الله بروجردی نیز همین راه را میرفتند و میفرمودند: باید در این مجالس مشترکات میان ما و عامّه بیان گردد و از بیان مطاعن و لعن و سبّ پرهیز شود، و چه خوب است که حدیث ثقلین دراین گونه مجالس بیان گردد(2).
19- از مرحوم آیت الله بهجت نیز در کتاب یاد شده آمده که میفرماید: آیا کسی تا به حال دیده و یا شنیده شده که امّتی از پیامبر خود مقدستر باشد؟ آری بزرگان عامّه به نظرشان رسیده که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) هنگام وفات میخواهد تمام شیرهایی که دوشیده - با نصب علی(علیه السلام) به خلافت - از بین ببرد، از این رو بزرگان امّت جلوی دهانش را گرفتند و گفتند: «إنّ الرجل لیهجر» یعنی این مرد هذیان میگوید(3)!!!
20- سخنان معاویه بن یزید پس از هلاکت پدر خود یزیدبن معاویه بن ابیسفیان: مرحوم محمدطاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود گوید: زیادی از مورّخین گویند: معاویه بن یزید بن معاویه پس از مرگ پدر [و بیعت مردم با او] خود را از خلافت خلع نمود و بالای منبر رفت و پس از سکوتی طولانی حمد و ثنای الهی را به بهترین حمد و ثنا انجام داد و سپس بر رسولخدا و آل او درود فرستاد و بهترین صلوات را بر آنان نثار نمود(صلوات الله علیهم اجمعین) و سپس گفت:
ای مردم من رغبتی به امارت و خلافت ندارم و چنین خلافتی را بر شما دوست نمیدارم، چرا که این خلافت برای ما و شما یک بلیّه و امتحان سختی میباشد [و من نمیخواهم خود را گرفتار آن بکنم] و جدّ من معاویه این خلافت را از کسی که سزاوار به آن بود [یعنی علی بن ابیطالب(علیه السلام)] غصب نمود و با او به
ص: 215
نزاع پرداخت، در حالی که او دارای قرابت با رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مقام و منزلت بزرگ، و سوابق نیک بود و اعظم از جمیع مهاجرین در فضیلت و صاحب فضل و دانش و شجاعت و سبقت در ایمان و شرافت عالی بود. تا این که گفت :
در فضیلت کسی به او نمیرسید، و او پسر عمّ رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و داماد و برادر و همسر دختر او فاطمه(علیهاالسلام) بود، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دختر خود را به او تزویج نموده بود، و او پدر حسن و حسین دو سبط رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از شجره طیبه و طاهره و زکیّه بود، و شما میدانید که جدّ من معاویه چه ستمهایی بر او روا داشت، و شما مردم نیز ستمهایی به او کردید و با این ظلمها جدّ من توانست حکومت کند، و چون امر الهی رسید، و گرفتار دست اجل شد، با دست خالی و گناهان فراوان داخل قبر گردید، و به کردههای خویش رسید و کیفرخطاهای خویش را مشاهده نمود، و پس از او خلافت به پدر من یزید رسید، و او نیز به راه پدر خود ادامه داد، به راستی پدر من یزید با آن اعمال زشت و گناهانی که داشت، شایستهی خلافت و رهبری امّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نبود، او بر مرکب هوا و هوس سواربود و اعمال زشت خود را پسندیده میدید، و بر خدای خود جرأت پیدا کرده بود، و بر آل رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) ظلم نمود و حرمت آنان را شکست، و به همین خاطر عمر او کوتاه شد، و به نتیجه اعمال خود رسید، و در گودال قبر با کیفر و تبعات کارهای خود قرین گردید، و در نهایت از اعمال خویش نادم شد، و لکن سودی برای او نداشت و ما گرفتار حزن از بد عاقبتی او شدیم، ای کاش من میدانستم که در قبر به او چه گفتند و او در جواب آنان چه گفت؟ و چگونه به کیفر اعمال خود رسید.
و سپس گریه طولانی و شدیدی کرد و صدای گریة او بلند شد، و گفت: سپس من گرفتار این خلافت شدم در حالی که بیشتر شما از من راضی نیستید، و من حاضر نیستم [مانند پدر و جدّم] گناهان شما را بر دوش بگیرم، و خدای متعال نخواهد که من چنین روزی را تحمل کنم، و اکنون به شما میگویم: این شما و این امارت، پس هر که را میخواهید برای خود معیّن کنید، و من بیعت خود را از شما برداشتم والسلام.
و مروان بن حکم که زیر منبر نشسته بود، به او گفت: آیا این روش ،روش عمریّه است که تو انجام دادی؟ و او در جواب مروان گفت: آیا تو میخواهی از راه دین مرا فریب بدهی؟ به خدا سوگند من شیرینی خلافت بر شما را بخشیدهام، تا تلخی آن را نچشم، و تو مرا با عمر مقایسه نکن، او خلافت را شورایی کرد تا کسی که شکّی در عدالت او نبود [یعنی علی بن ابیطالب(علیه السلام)] را از آن محروم نماید، و این ظلمی بود که در حق او نمود. سپس گفت:
به خدا سوگند اگر خلافت نعمت باشد، پدر من به وبال گناه و مظلمه آن رسید، و اگر شرّی باشد بس است که او به آثار آن رسیده باشد، و ما نباید خود را گرفتار آن بکنیم. و سپس از منبر پائین آمد و مادر و خویشانش نزد او آمدند و چون او را گریان دیدند، مادر او گفت: ای کاش لکة حیض شده بودی و من این سخنان را از تو
ص: 216
نمیشنیدم. و او در جواب مادر خود گفت: به خدا سوگند ای کاش همینگونه شده بود. سپس گفت: وای بر من اگر خدایم به من ترحّم ننماید.
سپس بنیامیّه به معلم او عمر قصوص گفتند: تو این افکار را به او تلقین کردهای و او را از خلافت منصرف نمودهای و محبت علی و فرزندان او(علیهمالسلام) را در دل او جای دادهای، و بر دشمنی بنیامیّه او را واداشتهای تا آنان را ظالم بداند، و چنین سخنانی را بگوید!! و او در پاسخ آنان گفت: به خدا سوگند من چنین نکردم بلکه جبلّت او بر محبت علی(علیه السلام) بود. و از او نپذیرفتند و او را زنده به گور کردند و معاویه بن یزید پس از خلع خود از خلافت، چهل روز یا نود روز زنده ماند و بیست و یک سال و یا هجده سال عمر کرد و فرزندی از او نماند و از دنیا رفت رحمة الله علیه و رضوانه(1).
ص: 217
مؤلّف گوید: قصّه معاویه بن یزید، در حیاةالعیون ابوالبقای شافعی ذکر شده است.
21- صاحب حدائق گوید: شهید ثانی در مسالک از یکی از علمای اهلسنّت نقل کرده که گوید: شخصی متعهای انجام داده بود، به او گفتند: از چه راهی آن را حلال دانستی؟ او گفت: عمر آن را حلال دانسته است. به او گفتند: عمر آن را حرام کرد و مجازاتی برای آن قرار داد، چگونه او آن را حلال کرد؟ آن شخص گفت: عمر گفته: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) محلّلتان و أنا أحرّمهما و أعاقب علیهما، و هما متعة الحجّ و متعة النساء» و من روایت او را در حلال بودن در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میپذیرم و لکن نهی او را نمیپذیرم(1).
22- در کتاب طرائف المقال سیدعلیبروجردی(2) آمده که مرحوم علامه حلّی در مجلس محمّدشاه خدابنده بعد از اتمام مناظره و اثبات حقانیّت مذهب امامیّه، خطبه ی بلیغهای خواند و پس از حمد و ثنای الهی بر محمّد و آل او صلوات فرستاد، و سیّد موصلی از علمای اهلسنّت گفت: دلیل شما بر جواز صلوات بر غیر پیامبران چیست؟ و علامه بدون درنگ گفت: خداوند میفرماید: «الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»(3) «یعنی کسانی که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: «ما از آنِ خداییم؛ و به سوی او بازمی گردیم.» آنها کسانی هستند که ضلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده».
سید موصلی گفت: چه مصیبتی به اهلالبیت رسیده که مستحق صلوات باشند؟ و علامه فرمود: بزرگترین مصیبت آنان این است که یکی از فرزندان آنان مثل تو جهّال و منافقین را که مستوجب لعنت و نکال هستند را
ص: 218
بر آل رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) ترجیح میدهد، و حاضرین در آن مجلس از ظرافت کلام علامه تعجّب نمودند و خندیدند.
23- مرحوم سید بن طاووس در کتاب ظرائف گوید: از ظرائف و عجائب مخالفین اهلالبیت(علیهمالسلام) این است که آنان زیارت قبور ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) را انکار میکنند و به شیعیان آنان توهین مینمایند و در کتب صحاح خود ضدّ آن را روایت میکنند، و از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردهاند که آن حضرت امر به زیارت قبور همه مؤمنین نموده، و آنان از زیارت قبور اهلبیت پیامبر خود نهی میکنند. و نیز زیارت قبور ائمه چهار مذاهب خود را جایز میدانند و به زیارت قبر ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و جماعتی از پیروان آنان میروند، در حالی که از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچگونه سفارشی دربارة آنان نقل نشده است و از زیارت ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) نهی میکنند و شیعیان را بر این عمل مذمّت و نکوهش مینمایند، در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فراوان نسبت به آنان در حیات و مماتشان سفارش نموده است و [علمای وهّابی] حاضر نیستند به اندازهای که به ائمه مذاهب اربعه احترام میکنند به ائمه اهلالبیت(علیهمالسلام) احترام نمایند، و این یا به خاطر دشمنی با پیامبر و اهلبیت او(علیهمالسلام) است و یا به خاطر حسد و گمراهی آنان است.
و نیز آنان به زیارت قبر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) میروند و از زیارت قبور اهلبیت و عترت او خودداری میکنند. [بلکه آن را شرک میدانند و شیعیان را به این خاطر مشرک معرّفی مینمایند و میگویند: شما حاجت خود را از آنان طلب میکنید» در حالی که ما آنان را واسطه های رحمت الهی میدانیم و از خود آنان حاجت طلب نمیکنیم.](1)
24- در سال 1353 شمسی به حجّ تمتع مشرف شدم و حجّ من نیابتی بود و زائر بودم و همراه زوّار به مدینه رفتم و همگی داخل روضةالنبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) شدیم و زوّار از شوق و علاقهای که داشتند زن و مرد آنان خود را به دیوار خانه پیامبر رساندند و آن را میبوسیدند و گریه میکردند، و چون یکی از علمای سنّی این منظره را دید و راهی برای جلوگیری از زوّار ایرانی را نداشت، رو به من کرد و گفت:
«أنت شیطان» گفتم برای چه مرا شیطان مینامی؟ او گفت: «به خاطر این که تو اینها را به اعمال شرکآمیز واداشتهای» به او گفتم: من از شعور تو تعجّب میکنم، چرا که تو میدانی این مردم در مسیر راه که میآمدند، دیوارهای زیادی بود و آنها را نبوسیدند، و تو میدانی که این دیوار را به خاطر علاقهای که به صاحب آن یعنی رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارند میبوسند و اینها مشرک نیستند. او گفت:
آری بوسیدن این سنگها و دیوارها شرک است. پس من به او گفتم: آیا تو حجرالأسود را نبوسیدهای؟ گفت: آری. گفتم: پس تو نیز مشرکی. او گفت: بوسیدن حجرالأسود شرک نیست. گفتم: آیا تو فرزند خود را نبوسیدهای؟ گفت: آری. گفتم: پس تو مشرکی. او گفت: بوسیدن فرزند شرک نیست. گفتم: آیا تو همسر خود را
ص: 219
نبوسیدهای؟ پس او صدای خود را پائین آورد، چرا که اگر میگفت: نبوسیدهام همه میدانستند که او دروغ میگوید، و اگر میگفت: بوسیدهام، من به او میگفتم: انت اوّل مشرک ، از این رو نزاع خاتمه یافت و من نجات پیدا کردم.
25- مناظرات مرحوم صدوق در مجلس رکنالدوله
رکنالدوله اوصاف مرحوم صدوق شیخ المحدّثین محمّد بن بابویه قمی را شنیده بود از این رو با احترام او را دعوت نمود و به او گفت: علمای شیعه در اینجا راجع به طعن بر مخالفین خود اختلاف دارند و برخی میگویند: طعن بر آنان واجب است، و برخی میگویند: حرام است، نظر شما چیست؟ مرحوم صدوق فرمود:
أیّها الملک! خداوند اقرار به توحید خود را نمیپذیرد مگر با انکار و نفی هر معبود دیگری، از این رو میفرماید: «لا إله إلّا لله» و جمله «لا إله» نفی هر معبود غیر او میباشد، و جمله «إلّا الله» اثبات ذات مقدس اوست، و هم چنین اقرار به نبوت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نمیپذیرد مگر با انکار نبوت هر مدّعی نبوّتی، مانند مُسیلمه و سَجاح و اسود عنسی و امثال اینها که ادّعای نبوّت و پیامبری نمودهاند و نیز اقرار به امامت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمیپذیرد مگر با انکار امامت هر کسی که خود را بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) امام و خلیفه آن حضرت دانسته است.
پس رکنالدوله گفت: این سخن حقّی است و سپس مردی که بالای سر پادشاه بود، اجازه خواست و گفت: أیّها الشیخ! چگونه ممکن است این امّت اجتماع بر ظلالت و گمراهی پیدا کنند در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «لا تجتمع أمّتی علی ضلالة» .
مرحوم صدوق فرمود: اگر این حدیث صحیح باشد، باید معنای امّت معلوم شود، چرا که امّت در لغت به معنای جماعت آمده و اقلّ جماعت را اهل لغت سه نفر و کمتر گفتهاند، بلکه به یک زن و یک مرد نیز امّت گفتهاند، خداوند میفرماید: «إنّ ابراهیم کان أمّةً» بنابراین امکان دارد که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از امّت علی(علیه السلام) و پیروان او باشد.
سؤال کننده گفت: «مقصود پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنان است و جمعیت فراوان مقصود اوست» مرحوم صدوق در جواب او فرمود: ما جمعیت فراوان را در قرآن مورد مذمّت یافتهایم و جمعیّت کم را مورد ستایش یافتهایم، مانند «اکثرهم لا یعقلون، اکثرهم لا یشعرون، و لا یتفکّرون و ...» پادشاه گفت: «با قرب عهد به زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمیتوان گفت: اکثر مردم مرتد شدهاند».
مرحوم صدوق فرمود: چگونه نمیتوان چنین گفت در حالی که خداوند میفرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ»(1) «یعنی محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران جاهلیت باز
ص: 220
برمی گردید؟!» سپس گفت: ارتداد این امّت از دین عجیبتر از ارتداد قوم موسی نیست که هارون را به جای خود قرار داد و به میقات رفت و مردم به حرف هارون گوش نکردند و سخنان سامری را پذیرفتند، در حالی که موسی(علیه السلام) برای سی شب با خدای خود - برای گرفتن الواح تورات - وعده کرده بود و خداوند [برای امتحان بنیاسرائیل] ده شب به آن افزود و بنیاسرائیل به خاطر این ده شب به موسی بدبین شدند و از سامری پیروی نمودند و گوساله پرست شدند، بنابراین تعجّب ندارد که سامری این امّت [عمر] نیز با فاصله کمی مردم را از راه حق بازداشته باشد، و همانگونه که هارون نتوانست از سامری و پیروان او جلوگیری کند علی(علیه السلام) نیز نتوانست از سامری این امّت جلوگیری نماید، چرا که به فرمودة رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود:
«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی» علی(علیه السلام) در این امّت به منزله هارون است نسبت به موسی جز آنکه بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود. پس پادشاه سخن مرحوم صدوق را تحسین کرد و از او پذیرفت. تا این که مرحوم صدوق به پادشاه فرمود: این مردم که قائل به امامت سامری این امّت هستند، وگمان کردهاند که «پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جانشینی برای خود معیّن نکرده است» و لکن آنان ابوبکر را جانشین آن حضرت نمودند و اگر تعیین جانشین از ناحیه آن حضرت صحیح نبوده، باید از ناحیة آنان نیز صحیح نباشد، و در این میان باید دید آیا عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) که برای خود جانشین تعیین نمود صحیح بوده و یا عمل آنان که برای آن حضرت جانشین دیگری تعیین نمودند صحیح بوده؟ پادشاه گفت: البته عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) صحیح بوده است.
سپس مرحوم صدوق فرمود: چگونه میتوان گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به فکر صلاح امّت خود نبوده و کسی را به جای خود امام و خلیفه خویش تعیین نکرده است؟ درحالی که ما صحیح نمیدانیم کسی بیل و فانوسی را کرایه کرده باشد و هنگام مرگ وصیّت نکند که بیل و فانوس را به صاحب آنها تحویل بدهند؟ و پادشاه سخن او را تحسین نمود.
سپس مرحوم صدوق فرمود: در این باره سخن دیگری هست و آن این است که آنان گمان کردهاند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسی را جانشین خود قرار نداده و لکن خود خلاف آن را عمل کردهاند، چرا که اوّلی، دوّمی را جانشین خود نمود، و دوّمی نه کار اوّلی را انجام داد و نه کار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را، بلکه خلافت را شورایی (از بین شش نفر) تعیین نمود(1).
ص: 221
ص: 222
مؤلّف گوید: مناظرات علمای شیعه با اهلسنّت فراوان است و ما بخشی از آنها را در کتاب «میزان الحق» و بخشی را در کتاب «امام صادق(علیه السلام)» و کتاب «پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلّم)»و کتاب «شهید خراسان» و کتاب «کشکول عجائب» و کتاب «رهبران معصوم(علیهمالسلام)» و برخی را در این کتاب ذکرنمودیم و امیدواریم سبب عبرت و هدایت بندگان خدا شود. ان شاء الله تبارک و تعالی.
1- مرحوم سید بن طاووس در کتاب «الیقین» گوید: تقدّم غاصبین خلافت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر نصّی از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت آنان نبوده بلکه علت آن سخنی است که ابن عباس از عمر نقل نموده که گفت: علی(علیه السلام) از ابوبکر و من سزاوارتر به خلافت بود و لکن تقدّم ابوبکر به این خاطر بود که ما ترسیدیم عرب به سبب کشتارهایی که علی(علیه السلام) در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته و برای خشنودی خدا و رسول او گروهی را کشته [چنان که خود در خطبه 16 نهجالبلاغه بیان نموده] مردم عرب او را نپذیرند و بر او اجتماع ننمایند(1).
2- ابوبکر و عمر و عثمان هیچ کدام ادّعا نکردند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را برای خلافت تعیین نموده است و الّا ابوبکر نمیگفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» و یا عمر به ابیعبیدة بن جرّاح نمیگفت: «دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم.» و یا عمر نمیگفت: «کانت بیعة ابی بکر فلتةً وقی الله شرّها فمن عادها إلی مثلها فاقتلوه» و اگر نصّی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان بود این سخنان را نمیگفتند(2).
ص: 223
مؤلّف گوید: سخن ابوبکر که گفته: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» از روی حقیقت نبوده ،او میخواسته انعکاس مردم را بیابد و خود را معذور بدارد و نظر مردم را به خود جلب کند و حکومت خود را استحکام بخشد و لذا عثمان تا آخر اصرار بر خلافت خود داشت و میگفت: «لباسی را که خدا بر تن من پوشانده از خود خلع نمیکنم» در حالی که هر دو، طالب ریاست بودند و میدانستند که غاصب خلافت هستند و رسولخدا دربارة آنان دستوری نداده است چرا که اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را منصوب نموده بود از مردم درخواست اقاله نمیکردند. از این رو هنگامی که ابوبکر این سخن را گفت، به او گفته شد: نیازی به اقاله مردم نیست ،اگر مایل به خلافت نیستی در خانه خود بنشین و خلافت را به کسی که خدا و رسول، او را تعیین کردهاند تسلیم کن ...(1).
ص: 224
3- ابوبکر هنگام مرگ گفت: ای کاش سه کار را نکرده بودم، 1- ای کاش تعرّض به خانه فاطمه(علیهاالسلام) 2- ای کاش فجاءه ی سلمی را آتش نزده بودم، 3- ای کاش در روز سقیفه بین ساعده خلافت را به گردن عمر و یا ابوعبیده میانداختم و خود وزیر یکی از آن دو میشدم(1).
و از ابنعباس و کعبالأحبار نقل شده که گویند: عبدالله بن عمر گفت: هنگامی که مرگ پدرم فرا رسید ساعتی بیهوش میشد و ساعتی به هوش میآمد و چون به هوش آمد به من گفت: «علی بن ابیطالب را قبل از مرگ نزد من حاضر کن» گفتم: در این حال با علی بن ابیطالب چه کار داری؟ در حالی که خلافت را شورائی قرار دادی و دیگران را با او شریک نمودی؟ عمر گفت: از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: در دوزخ تابوتی هست که دوازده نفر از اصحاب من در آن قرار میگیرند و سپس رو به ابوبکر نمود و فرمود: تو بترس که اول نفر آنان باشی، و سپس رو به معاذبن جبل نمود و فرمود: تو نیز بترس که دومین آنان باشی، و سپس رو به من نمود و فرمود: ای عمر تو نیز بترس که سومین آنان باشی، پس بیهوش شد و چون به
ص: 225
هوش آمد گفت: ای فرزندم، علی را نزد من بیاور چرا که من تابوت را دیدم. ودر آن جز ابوبکر و معاذ بن جبل کسی نبود و من شک ندارم که سومین آنان خواهم بود.
عبدالله عمر گوید: پس من نزد علی بن ابیطالب(علیه السلام) رفتم و گفتم: ای پسر عمّ رسولخدا، پدرم ناراحت است و شما را میطلبد، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و چون وارد بر پدرم شد، پدرم به او گفت: ای پسر عمّ رسولخدا، آیا از من نمیگذری و مرا به خاطر خود و همسر خود حلال نمیکنی؟ تا من به جای آن خلافت را تسلیم به تو بکنم؟ پس علی(علیه السلام) فرمود: «آری و لکن باید مهاجرین و انصار را جمع کنی و حقّی که غصب نمودهای و قراری که بین خود و رفیق خود گذراندهای را بیان کنی و به حق ما اقرار نمایی تا من از تو بگذرم و تو را عفو نمایم و از ناحیه دختر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز برای تو ضمانت عفو نمایم».
عبدالله عمر گوید: پدرم با شنیدن این سخنان روی خود را به دیوار نمود و گفت: «النار یا امیرالمؤمنین و لا العار»پس علی صلواتاللهعلیه برخاست و خارج شد، و من به پدرم گفتم: علی(علیه السلام) با انصاف با تو عمل کرد، و پدرم گفت: پسرم او میخواهد ابوبکر را از قبر خارج کند و او و پدر تو را آتش بزند، و قریش کلّاً ولایت او را بپذیرند و به خدا سوگند چنین چیزی هرگز نخواهد شد. و پس از مرگ عمر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله عمر فرمود: تو را به خدا سوگند میدهم پدرت هنگامی که من از نزد او خارج شدم چه گفت؟ عبدالله گفت:
حال که مرا سوگند دادی پدرم بعد از خارج شدن شما گفت: «اصلح قریش(یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام)) [اگر حاکم شود] مردم را به راه نورانی اسلام و کتاب خدا و سنّت رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) وادار خواهد نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: تو به پدر خود چه گفتی؟ عبدالله گفت: من به پدرم گفتم: پس چرا او را به جای خود قرار نمیدهی؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او چه گفت؟ عبدالله گفت: پدرم به من گفت: این را پنهان کن.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حیات و هنگام مرگ خود این خبر را به من داد. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله عمر فرمود: تو را به خدا سوگند میدهم، اگر من بگویم او در جواب تو چه گفته است مرا تصدیق میکنی؟ عبدالله گفت: آری. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: او در پاسخ تو که گفتی: پس چرا او را به جای خود قرار نمیدهی؟ گفت: مانع من آن صحیفهای است که ما بین خود نوشتیم و پیمان بستیم (که هرگز نگذاریم خلافت به علی برسد و آن را در کعبه قرار دادیم. پس
ص: 226
عبدالله ساکت شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: تو را به حق رسولخدا سوگند برای چه سکوت کردی؟ ...(1).
ج: در کتاب سلیم بن قیس آمده : «ما قال أصحاب الصحیفة الملعونة عند موتهم»
سپس از ابان نقل نموده که گوید: از سلیم بن قیس شنیدم که میگفت: من از عبدالرحمان بن غَنَم ازدی پدر زن معاذ که افقه علمای شام و کوشاترین آنان بود شنیدم که گفت معاذ بن جبل [که یکی از اصحاب صحیفه بود] در زمان عمر با طاعون مرد و تنها من هنگام احتضار نزد او بودم و از او شنیدم که چهار مرتبه هنگام مرگ گفت: «ویل لی، ویل لی، ویل لی، ویل لی» پس من با خود گفتم: اصحاب طاعون هنگام مرگ هذیان میگویند
ص: 227
و حرفهای عجیبی میزنند، پس به او گفتم: خدا تو را رحمت کند هذیان میگویی؟ او گفت: «من هذیان نمیگویم» گفتم: پس برای چه میگویی«ویل لی و یل لی ...»؟ او گفت:
«به خاطر دوستی با دشمن ولیّ خدا» گفتم: دشمن ولیّ خدا کیست؟ او گفت: مقصودم دوستی من با ابوبکر و عمر میباشد که دشمن ولیّ خدا و وصیّ رسولخدا علی بن ابیطالب بودند. پس من گفتم: تو هذیان میگویی؟ او گفت: به خدا سوگند ای فرزند غَنَم من هذیان نمیگویم، و اکنون رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) و علی بن ابیطالب(علیه السلام) نزد من حاضراند و میگویند: ای معاذبنجبل ما تو و یارانت را که گفتید: «اگر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد و یا کشته شود ما هرگز نمیگذاریم علی(علیه السلام) جانشین او باشد» را به آتش بشارت میدهیم و اصحاب صحیفه تو بودی و ابابکر و عمر و ابوعبیده و سالم» پس من به معاذ گفتم:
ای معاذ این قصّه در چه زمانی بود؟ معاذ گفت: در حجةالوداع بود و ما گفتیم: تا زنده هستیم بر علیه علی قیام خواهیم نمود تا او به خلافت نرسد، و چون رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود من به رفقای خود گفتم: من قوم خود انصار را با خود همراه میکنم و شما قریش [یعنی مهاجرین] را با خود همراه کنید. سپس من در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای عمل به این عهدنامه بشیربنسعید و اسدبنحضیر [که از خوارج شدند] را دعوت نمودم و آنان با من بیعت کردند که با ما متعهّد باشند. عبدالرحمان بن غنم گوید: من باز به معاذ گفتم: آیا هذیان میگویی؟ و او گفت: صورت من را به خاک گذار و پیاپی میگفت: ویل لی و واثبورا تا از دنیا رفت(1).
سلیم گوید: ابن غَنَم به من گفت: به خدا سوگند من قصّه معاذ را به احدی قبل از تو نگفتم جز به دو نفر و من از سخنان معاذ وحشت نمودم و چون به حج رفتم کسی که مرگ ابیعبیده بن جرّاح و سالم غلام ابی
ص: 228
حذیفه را دیده بود را دیدم و به او گفتم: مگر سالم در یمانه کشته نشد؟ او گفت: آری و لکن ما در حالی که او رمقی داشت او را بردیم. سپس آن شخص به من گفت: ابوعبیده و سالم نیز هنگام مرگ همان سخنان را بدون کم و کاست گفتند و مردند(1).
ابانبنعثمان گوید: سلیم به من گفت: من کلّ سخنان ابن غَنَم را برای محمّد بن ابیبکر گفتم و او به من گفت از من نشنیده بگیر که من نیز گواهی میدهم که پدرم ابوبکر نیز همان سخنان را هنگام مرگ میگفت و عایشه گفت: پدرم هذیان میگوید. محمّدبن ابیبکر گوید: من در زمان خلافت عثمان عبدالله بن عمر را دیدم و آنچه پدرم هنگام مرگ گفته بود را به او گفتم و از او خواستم که کتمان کند. عبدالله بن عمر گفت: تو نیز از من نشنیده بگیر و کتمان کن و به خدا سوگند پدر من نیز همان سخنان را هنگام مرگ گفت» و لکن عبدالله عمر ترسید که من سخنان او را به علی(علیه السلام) بگویم، از این رو گفت: پدرم هذیان میگفت.
محمدبن ابیبکر گوید: سپس من نزد امیرالمومنین(علیه السلام) آمدم و آنچه از پدرم شنیده بودم و آنچه عبدالله عمر از پدر خود شنیده بود را به آن حضرت خبر دادم و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آنچه تو و عبدالله عمر دربارة پدرتان و ابیعبیده و سالم و معاذ گفتید، صادقتر از شما رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را به من خبر داده.
عبدالرحمان بن غَنَم گوید: من به محمّدبنابیبکر گفتم: آیا مرگ پدر تو را جز تو و برادرت عبدالرحمان و عایشه و عمر کسی مشاهده نمود؟ محمدبن ابیبکر گفت: نه، گفتم آیا آنان نیز همان سخنانی که تو از او شنیدی را از او شنیدند؟ او گفت: بخشی از آن را شنیدند و گریه کردند و گفتند: او هذیان میگوید. و اما کل آنچه من از او شنیدم را آنان نشنیدند. سپس گفت: ابوبکر هنگام مرگ، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام) را مشاهده نمود. من گفتم: آیا اطرافیان او در آن هنگام از او چیزی را شنیدند؟ محمدبن ابیبکر گفت:
پدرم هنگام مرگ، یا ویلا و یا ثبورا میگفت و عمر به او گفت: ای خلیفه رسولالله برای چه یا ویلا و یا ثبورا میگویی؟ و پدرم به او گفت: اینها رسولخدا و علی(علیهماالسلام) هستند که مقابل من ایستادهاند و به من بشارت عذاب و آتش میدهند و علی(علیه السلام) آن صحیفه و عهدنامهای که ما در کعبه گذاردیم (و پیمان بستیم که هرگز نگذاریم علی جانشین پیامبر شود) را با خود آورده و میگوید: به جان خودم سوگند تو به آن عهدنامه عمل کردی و با رفقای خود بر علیه ولیّ خدا قیام نمودید و من به تو بشارت میدهم که در
ص: 229
اسفلالسافلین دوزخ جای خواهی داشت. و چون عمر این سخنان را از او شنید خارج شد و گفت: «او هذیان میگوید» و پدرم گفت:
کجا میروی به خدا سوگند من هذیان نمیگویم؟ پس عمر گفت: تو یار غار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستی. پدرم گفت: هنوز هم این سخنان را میگوئی؟ مگر من نگفتم که محمّد(و نگفت رسولخدا) در غار به من گفت: «من اکنون کشتی جعفر و اصحاب او را میبینم که روی دریا در حرکت است» و من به او گفتم: آن کشتی را به من نشان ده و او دست خود را به صورت من کشید و من کشتی جعفر را مشاهده کردم، و در آن وقت یقین کردم که محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) ساحر است و چون در مدینه این خبر را به تو دادم هر دو او را ساحر دانستیم؟ پس عمر به اطرافیان خود گفت:
پدر شما هذیان میگوید، سخنان او را کتمان کنید، و به کسی خبر ندهید، و گر نه بنیهاشم به شما شماتت میکنند، سپس عمر و برادرم عبدالرحمان و عایشه رفتند تا برای نماز وضو بگیرند، و پدرم چیزهای دیگری گفت که آنان نشنیدند، و چون خلوت شد من به پدرم ابابکر گفتم: پدر بگو «لا إله إلّا الله» و پدرم گفت: «نمیتوانم بگویم و هرگز نخواهم گفت، تا داخل آن تابوت شوم» و چون نام تابوت را برد من گمان کردم هذیان میگوید، و به او گفتم: کدام تابوت؟ او گفت: «همان تابوتی که از آتش است و قفلی از آتش بر آن زده شده، و در داخل آن دوازده نفر جای دارند، من و عمر و ده نفر دیگر در آن قرار خواهیم گرفت، و آن تابوت در داخل چاهی است در جهنم و سنگی بر در آن چاه قرار دارد، و هنگامی که خداوند اراده میکند جهنم را شعلهور کند، آن سنگ را کنار میزند تا جهنم شعلهور شود» گفتم: هذیان میگویی؟ گفت: نه بخدا هذیان نمیگویم خدا لعنت کند ابن صهّاک (یعنی عمر) را او مرا از ذکر(یعنی امیرالمؤمنین) بازداشت و چه بد رفیقی بود برای من خدا او را لعنت کند [و این اشاره به آیه «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی ...»(1) «یعنی روزی که ستمکار دستان خود را از شدّت حسرت به دندان می گزد و می گوید: «ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم! ای وای بر من، کاش فلان شخص گمراه را به دوستی انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآوری حق گمراه ساخت بعد از آن که یاد حق به سراغ من آمده بود.» میباشد و سبیل و ذکر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و ظالم ابوبکر است و فلاناً عمر میباشد]
محمد بن ابی بکر سپس گوید : پدرم گفت: صورت مرا به زمین بچسبان و من صورت او را به زمین چسباندم و او پیاپی یا ویلا و یا ثبورا میگفت تا مرد و من چشمان او را بستم و سپس عمر وارد شد و گفت: آیا پدرت بعد از رفتن من چیزی نگفت؟ و من سخنان پدرم را به او گفتم و عمر گفت: خدا رحمت کند خلیفه رسولالله را و تو باید آنچه پدرت گفته است را کتمان کنی، چرا که گفتههای او هذیان است و شما خانواده معروف هستید به این خصلت، و عایشه نیز حرف عمر را تصدیق کرد و همگی به من گفتند: احدی نباید از این سخنان اطلاع پیدا کند، و گر نه پسر ابوطالب و اهلبیت او به ما شماتت خواهند نمود.
ص: 230
سلیم گوید: من به محمّد بن ابیبکر گفتم: تو فکر میکنی چه کسی علی(علیه السلام) را از احوال این پنج نفر و سخنانشان هنگام مرگ آگاه نموده است؟ محمدبن ابیبکر گفت: رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را آگاه نموده است، چرا که علی(علیه السلام) هر شب رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در خواب میبیند و سخن او در خواب همانند سخن او در بیداری میباشد، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که در خواب مرا ببیند مانند این است که در بیداری مرا دیده باشد و شیطان تا قیامت نمیتواند در خواب و بیداری به شکل من و اوصیای من درآید.
سلیم گوید: من به محمدبنابیبکر گفتم: این سخن را چه کسی برای تو حدیث نمود؟ او گفت: علی(علیه السلام) گفتم: به من نیز همینگونه فرمود، سپس گفتم: شاید ملکی از ملائکه به او خبر داده است؟ محمّد گفت: شاید چنین باشد. گفتم: آیا ملائکه برای غیر پیامبران نیز خبر میآورند؟ محمّد گفت: مگر این آیه را قرائت نکردهای که خداوند میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِی و لا محدَّثٍ»؟ گفتم: آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) محدّث است و ملائکه برای او حدیث میکنند؟ محمد گفت: آری، فاطمه(علیهاالسلام) نیز مُحدَّثَه بود در حالی که پیامبر نبود، و مریم و مادر موسی و ساره همسر ابراهیم نیز محدثه بودند و ملائکه را میدیدند، و ملائکه به ساره بشارت اسحاق و یعقوب را دادند در حالی که ساره پیامبر نبود. سلیم گوید: هنگامی که محمّدبن ابیبکر در مصر کشته شد و خبرآن به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، من به امیرالمؤمنین(علیه السلام) تسلیت گفتم و سخنان محمدبن ابیبکر و عبدالرحمان بن غنم را [دربارة قصه مردن ابوبکر] به عرض آن حضرت رساندم و آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند محمّدبن ابیبکر را او راست گفته و او شهید و زنده است و نزد خداوند روزی میخورد(1).
ص: 231
مؤلّف گوید: برخی از شارحین حدیث فوق گویند: محمّدبن ابیبکر ربیب علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و به منزله فرزند او میباشد، و او از زمان طفولیّت در دامن علی(علیه السلام) تربیت شده است و او برای خود جز علی(علیه السلام) پدری نمیدانسته، و برای احدی جز علی(علیه السلام) فضیلتی معتقد نبوده است.
ص: 232
در کتاب مدینةالمعاجز از جارالله زمخشری در کتاب ربیعالابرار نقل شده که گوید: هنگامی که مرگ عمر بن خطّاب رسید به فرزندان خود و کسانی که اطراف او بودند گفت: اگر من دنیایی پر از طلا و نقره میداشتم میدادم تا از عذابی که میبینم و وحشتی که دارم نجات پیدا کنم(1).
مؤلّف گوید: این همان سخن خداوند است که میفرماید: «یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخیهِ وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاَّ إِنَّها لَظی»(2) «یعنی مجرم وگنهکار دوست می دارد که فرزندان خود را برای نجات از عذاب آن روز فدا کند، و نیز همسر و برادر و قبیله اش را که از او حمایت می کردند، و همه مردم روی زمین را فدا کند تا نجات یابد؛ و هرگز چنین نیست که با این ها بتوان نجات یافت، آری شعله های سوزان آتش است که بر او وارد می شود .»
ج: در کتاب سلیم آمده که سلیم گوید: من اباذرّ را در ربذه - هنگامی که عثمان او را به آن دیار تبعید نموده بود - ملاقات کردم و اباذر علی(علیه السلام) را نسبت به اهل و مال خویش وصیّ خود قرار داد و شخصی به او گفت: خوب بود وصیّ خود را امیرالمؤمنین عثمان قرار میدادی؟ اباذرّ گفت: من وصیت خود را به امیرالمؤمنین حقیقی علی بن ابیطالب(علیه السلام) نمودم، که در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ما به امر آن حضرت و امر الهی به او امیرالمؤمنین می گفتیم، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما فرمود:
بر برادر و وزیر و وارث و خلیفه من در بین امّت و ولیّ هر مؤمنی بعد از من، به نام امیرالمؤمنین سلام کنید، و من عجل و سامری این امّت [ابوبکر و عمر] را دیدم که به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: آیا این دستور از ناحیه خداوند است؟ و یا از ناحیه رسول اوست؟ و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد و فرمود: این دستور حقّی است از ناحیه خدا و رسول او و خداوند مرا به این کار امر کرده است. و چون ما بر علی(علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم عجل و سامری [یعنی ابابکر و عمر] سراغ یاران خود معاذبن جبل و سالم و ابیعبیده رفتند و به آنان گفتند: چه شده که این مرد [یعنی رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] همواره پسر عمّ خود [علی بن ابیطالب] را بالا میبرد؟ و یکی از آنان گفت: او از پسر عمّ خود ستایش میکند، و همه آنان گفتند: تا علی زنده است این مرد برای ما خیری ندارد. سلیم گوید: من به اباذرّ گفتم: آیا این سلام بعد از حجةالوداع بود و یا قبل از آن ؟ اباذرّ گفت: قبل و بعد از حجةالوداع این دستور از ناحیه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داده شد. گفتم: پیمان آن پنج نفر اصحاب صحیفه در چه زمانی بود؟ اباذرّ گفت: در حجةالوداع بود.
ص: 233
گفتم: آن دوازده نفر اصحاب عقبه که صورتهای خود را پوشانده بودند و میخواستند شتر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در بازگشت از حجةالوداع فراری بدهند [و آن حضرت را بکشند] چه کسانی بودند، و در چه زمانی بود؟ اباذرّ گفت: هنگام بازگشت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجةالوداع بود. گفتم: آیا آنان را معرفی نمیکنی؟ اباذرّ گفت: آری به خدا سوگند همه آنان را معرفی خواهم نمود. گفتم: چه گونه آنان را شناختهای در حالی که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به حذیفه فرموده بود: نام آنان را فاش نکند؟ اباذرّ گفت:
در شب عقبه عمّار یاسر قائد بود و حذیفه سائق بود، و رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حذیفه را امر به کتمان نموده بود و عمّار را امر به کتمان نکرده بود، گفتم: نام آنان را برای من میبری؟ اباذرّ گفت: پنج نفر آنان اصحاب صحینه بودند و پنج نفرشان اصحاب شورای سقیفه بودند، به اضافه عمروبن عاص و معاویه. گفتم: أصلحک الله، پس چگونه عمّار و حذیفه بعد از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در کار آنان تردید پیدا کردند در حالی که آنان را در عقبه دیده بودند؟ اباذرّ گفت:
آنان پس از عقبه اظهار توبه و ندامت کردند و عجل آنان یعنی ابابکر ادعای خلافت نمود و سامری آنان یعنی عمر و آن سه نفر دیگر برای او شهادت دادند که رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را به چنین مقامی منصوب نموده است، و عمّار و حذیفه فکر کردند که بعد از غدیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة ابوبکر چیزی فرموده است از این رو مانند دیگران گرفتار شک شدند جز آنکه این دو نفر توبه کردند و به حق پی بردند و دین آنان سالم ماند.
سلیم میگوید: سپس من در زمان عثمان - پس از رحلت ابوذرّ از دنیا- عمّار را دیدم و سخنان ابوذرّ را به او خبر دادم و عمّار گفت: برادرم اباذرّ راست گفته و او بهتر از ما و صادقتر از این است که چیزی که از عمّار نشنیده است را نقل کند. پس من به عمّار گفتم: برای چه اباذرّ را تصدیق میکنی؟ او گفت: من از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود: «هیچ کس صادقتر و نیکوتر از ابوذرّ نیست و من به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتم: حتی از اهلبیت شما؟ فرمود: مقصودم غیر آنان است.
سلیم گوید: سپس من حذیفه را در مدائن ملاقات کردم و سخنان ابوذرّ را به او گفتم و او گفت: سبحان الله ابوذرّ هرگز چیزی که از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیده باشد را به او نسبت نمیدهد(1).
ص: 234
مؤلّف گوید: دربارة اصحاب تابوت دو نقل وجود دارد یکی نقل علیبن ابراهیم قمی در تفسیر و دیگری نقل سلیم بن قیس . مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» گوید: فلق چاهی است در جهنم که اهل دوزخ از شرّ آن به خدا پناه میبرند، و آن چاه از خداوند خواست که نفسی بکشد و به او اجازه داده شد و چون نفس کشید جهنم را آتش زد سپس گوید: در آن چاه صندوقی از آتش است که اهل آن چاه از حرارت آن صندوق به خدا پناه میبرند و آن صندوق تابوتی است که در آن شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین قرار دارند و شش نفر اولین قابیل و نمرود و فرعون و سامری و کسی که قوم موسی(علیه السلام) را گمراه نمود و کسی که قوم عیسی(علیه السلام) را گمراه نمود میباشند. و شش نفر از آخرین اوّلی و دوّمی و سوّمی و معاویه و رئیس خوارج و ابنملجم هستند [و رئیس خوارج ذوالثدیه میباشد](1).
ص: 235
سلیم بن قیس در کتاب خود پس از نقل سخنان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) مانند سلمان و ابوذرّ و ...و بعد ازجریان بیعت با ابوبکر و سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عمر، از امیرالمؤمنین نقل نموده که آن حضرت در پایان سخنان خود با عمر به ما چهار نفر یعنی من و ابوذرّ و زبیر و مقداد فرمود: من از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که میفرمود:
در جهنم تابوتی از آتش وجود دارد که در آن دوازده نفر معذّب خواهند بود شش نفر از اوّلین و شش نفر از آخرین و آن تابوت داخل چاهی است در قعر جهنّم و قفلی بر آن زده شده و بر روی آن چاه سنگی است و هر گاه خداوند اراده کند که جهنّم را آتش بزند آن سنگ را کنار میزند و جهنّم از آتش آن چاه شعلهور میشود، و من در حالی که شما حاضر بودید، از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة کسانی که در آن تابوت معذّب هستند سؤال کردم و آن حضرت فرمود: شش نفر از اوّلین، قایبل و فرعون و کسی که با ابراهیم دربارة پروردگارش مجادله نمود و دو نفر از بنیاسرائیل که مردم یهود و مردم نصارا را گمراه کردند و ابلیس میباشند، و شش نفر از آخرین: دجّال و این پنج نفر اصحاب صحیفه میباشند ...(1).
ص: 236
تمّت بحمد الله و لطفه و کرمه.
ص: 237
ص: 238
1- الحجّ و الزّیاره، عربی.
2- آداب حجّ و زیارت حرمین شریفین، فارسی.
3- میزان الحقّ یا حقیقت مظلوم، فارسی - عربی.
4- آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی - فارسی.
5- دوله المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجّل اللَّه فرجه الشّریف، فارسی - عربی.
6- اسوه النّساء، بانوی نمونه عالم، فارسی - عربی.
7- امام الشّهداء و سالار شهیدان، فارسی - عربی.
8- انتظار مهدی علیه السلام و نشانه های ظهور، فارسی - عربی.
9- شهید خراسان و پناه شیعیان، فارسی - عربی.
10- عاشقان کربلا، زیارات عتبات عالیات عراق.
11- آیین همسرداری و آداب زندگی در اسلام، فارسی - عربی.
12- بشارت های معصومین علیهم السلام، فارسی - عربی.
13- مژده های رحمت در قرآن همراه خطبه غدیر، فارسی - عربی.
14- محرّمات اسلام، فارسی - عربی.
15- ماه های رحمت، ترجمه کتاب «فضائل الأشهر الثّلاثه» مرحوم صدوق، فارسی - عربی.
16- امام صادق علیه السلام، ترجمه کتاب «الإمام الصّادق علیه السلام» از مرحوم علّامه مظفّر، فارسی.
17- پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله، ترجمه کتاب «مناقب آل ابی طالب علیه السلام» تألیف علّامه ابن شهرآشوب.
18- واجبات اسلامی، فارسی و عربی.
19- پیام های قرآنی، یکصد و ده پیام نورانی قرآن.
20- رهبران معصوم علیهم السلام.
21- راه خداشناسی.
22- خطبه غدیر با ترجمه فارسی.
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
ص: 239
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان (از مرحوم صدوق).
30- رجعت معصومین علیهم السلام به دنیا.
31- کشکول عجائب
32- تفسیر اهل بیت علیهم السلام
33- حکومت های جهانی قبل از قیامت
34- زنهای نمونه
35- چهل حدیث
36- جستجوی حقیقت
37- راه نجات
38- حلال و حرام
39- حقیقت مظلوم
40- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 240