جستجوی حقیقت

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور : جستجوی حقیقت [کتاب]/سیدمحمد حسینی بهارانچی .

مشخصات نشر : اصفهان: بینش آزادگان، 1398 .

مشخصات ظاهری : 240ص.

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث

موضوع : سنت نبوی

رده بندی کنگره : BP22/9/ح477الف3 1393

رده بندی دیویی : 297/93

ص: 1

اشاره

پیش گفتار

هدف از این نوشتار آگاهی و راهنمایی دوستان اهل­البیت(علیهم­السلام) و برخی از منحرفین از مکتب خاندان نبوّت است که از وصیت رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود : «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا...» غافل مانده اند وامیدواریم برادران اهل سنّت نیز از آن بهره­مند شوند و بدانند که علت اختلافات بین فرق اسلامی چه بوده و به جستجوی حقیقت به روند و از افکاری که به آنان تلقین شده است ، دست بردارند، از این رو ما در این کتاب از منابع و متون اصلی آنان استفاده کرده­ایم و به احدی از صحابه و خلفا و ائمه مذاهب اربعه کوچک ترین خلاف ادبی را انجام نداده­ایم، چرا که هدف ما کشف حقیقت بوده و هرگز در مقام تشدید اختلاف نبوده­ایم و از خداوند متعال - که دل­ها و قلب­ها به دست اوست - می­خواهیم که او این امّت را هدایت نماید، و همگی در مقابل دشمنان اسلام قیام نماییم، چنان­ که خداوند می­فرماید:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی...» یعنی ای رسول من ، بگو: «من شما را تنها به یک چیز اندرز می دهم، وآن این که دو نفر دو نفر و یا به تنهایی برای خدا قیام کنید»(1) ویا می فرماید : واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا...» ویا می فرماید :«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله وعدوّکم ».

به نظر می رسدکه امت از این آیات و سخن رسول خدا صلی الله علیه آله که متواتر و قطعی و مورد قبول همه فرق اسلامی است غافل مانده وتوجّه نکرده اند که پیامبرشان (صلی­الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض [فانظروا کیف تخلفونی فی أهل بیتی و عترتی ...]»(2). یعنی من برای هدایت و نجات شما پس از خود، دو چیز گران سنگ را بین شما باقی می­گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت خود را و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک کنید و از آنان پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو چیز از همدیگر جدا نخواهند شد تا در قیامت کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند.

و در سخن دیگری فرمود: به دقت بنگرید که با اهل­بیت من چه خواهید کرد و این جمله را چند مرتبه تکرار نمود. 3

ص: 2


1- (سبا/46)
2- و3(مستدرک حاکم، ج3/109)

یادآور می­شویم که مطالب این کتاب به صورت سؤال و پاسخ بیان شده است و اگر اهل نظر نقدی به پاسخ­های نویسنده دارند لطف به فرمایند و دوستانه به این حقیر ناچیز تذکر بدهند تا در چاپ­های بعدی اصلاح شود ان شاء الله .

خادم اهل­البیت علیهم­السلام سیدمحمد(سیدقاسم) حسینی بهارانچی

1396/9/1شمسی مطابق با ....

اختلاف و فرقه گرایی برای چه؟

ج: تردیدی نیست که اختلاف و جدایی و نزاع و درگیری در بین امتی که دارای عقائد و افکار متحدی هستند و خدای آنان و پیامبر و قرآن آنان یکی است، و همه احکام الهی و ارزش­های انسانی و دینی برای آنان بیان شده است، بسیار عمل زشت و ناپسندی می­باشد و خداوند ازآان نهی نموده و می فرماید:

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون»(1). یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ تا شاید هدایت شوید.

و در آیات و روایات فراوانی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عترت و اهل­بیت آن حضرت آمده که از اختلاف و کینه و دشمنی و جدایی نهی نموده­اند، و مسلمانان را تحریص و ترغیب به برادری و محبّت و احسان به همدیگر کرده­اند، بلکه به آنان گفته شده که شما برادر همدیگر هستید و باید همدیگر را دوست بدارید و خیرخواه همدیگر و اهل ایثار و حمایت و دفاع از ارزش­های دین خود باشید، و از همدیگر برای انجام کارهای خیر سبقت بگیرید .

و در یک جمله فرموده اند : مؤمن باید از چیزهایی که سبب اختلاف و جدایی می­شود پرهیز کند و اسباب محبّت و دوستی با برادران مؤمن خود را را فراهم نماید، و هرگز سخنی و عملی که سبب جدایی و اختلاف می­شود را انجام ندهد، و از بدگمانی و بدخواهی و بدزبانی و غیبت و تهمت شدیداً پرهیز نماید، چرا که اختلاف و نزاع سبب جدایی می­شود و آبروی مسلمانان را می­برد ، چنان که خداوند می­فرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ

ص: 3


1- (آل عمران/103)

رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ»(1) یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می رود! و صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابران است.

از این آیه استفاده می­شود که اختلاف و نزاع معلول عدم اطاعت از خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد و مسلمانان صدر اسلام در اثر حبّ دنیا و حبّ ریاست و ... از خدا و رسول او اطاعت نکردند و این اختلاف­ها و فرقه­گرایی­ها به وجود آمد و گرنه خدای متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه چیز را برای آنان بیان نموده و حجّت را بر آنان تمام کرده بودند، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «أیّها الناس إنّی لم أدع شیئاً یقربّکم إلی الجنّة و یباعدکم من النار إلّا و قد نبّأکم به ...(2) یعنی ای مردم من هر چه شما را به بهشت نزدیک می­کرد و از آتش دور می­نمود را به شما خبر دادم ... .

و یا فرمود: چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک کند، مگر آنکه من شما را به آن امر کردم، و چیزی نبود که شما را به آتش نزدیک کند، مگر آن­که من شما را از انجام آن نهی نمودم ...(3)

وبعد از مراسم غدیر خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا».

آری علاقه به دنیا و ریاست طلبی، علمای ادیان پیشین را واداشت تا حقایقی را پنهان کردند و نشانه­های اسلام و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیاء و یاران او را تغییر دادند و گفتند: «آن پیامبر موعودی که در آخرالزمان می­آید، پانصد سال دیگر خواهد آمد» و این را به این خاطر گفتند که ترسیدند اگر حقایق را آشکار کنند، مردم یهود و نصارا به اسلام ایمان می­آوردند و آنان عزتّی نخواهند داشت و بهره­ای از مردم نمی­برند و خداوند این معنا را در آیاتی از قرآن بیان نموده است.

و در این امّت نیز گروهی از منافقین برای رسیدن به ریاست و قدرت بر مردم، حقایق فراوانی را نسبت به خاندان نبوّت انکار کردند و نگذاردند پس از رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوصیاء و جانشینان آن حضرت- که امامان اهل البیت علیهم السلام بودند- خلافت را به دست بگیرند و به همین علّت از

ص: 4


1- (انفال/46)
2- (کافی ج5/83)
3- "فی کنز العمال :عن النبی صلی الله علیه وآله قال : لیس شیء یقرّبکم إلی الجنة إلا وقد أمرتکم به، ولیس شیء یقربکم إلی النار إلا وقد نهیتکم عنه، وإن روح القدس نفث فی روعی أن نفسا لا تموت حتی تستکمل رزقها، فاتقوا الله فأجملوا فی الطلب، ولا یحملنکم استبطاء الرزق أن تطلبوه بمعاصی الله عز وجل، فإن الله لا یدرک ما عنده إلا بطاعته. (کنزالعمّال، ج4/24)

نقل حدیث جلوگیری نمودند و کتاب­ها را تغییر دادند، و احادیثی که مربوط به خلافت و امامت و مقام و منزلت اهل­البیت(علیهم­السلام) بود را از آن­ها حذف نمودند، و احادیث فراوانی را دربارة خلفای ساختگی خود جعل کردند، و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و مردم را نسبت به اهل­البیت (علیهم­السلام) بدبین بلکه بر دشمنی آنان تربیت نمودند، و از کتاب­های علمای شیعه جلوگیری کردند، و شیعیان را مشرک و کافر و مجوسی و اهل تحریف و رافضی معرّفی نمودند، و بحث آزاد را در حرمین شریفین بین شیعه و سنّی سخت ممنوع نمودند، و روایات مربوط به امام زمان(علیه­السلام) را که چاره­ای از پذیرفتن آن­ها نداشتند تأویل کردند و گفتند :

«امام زمانی که در آخر الزمان وعده داده شده هنوز به دنیا نیامده است» و به پیامبران خدا و اوصیای آنان نسبت فسق و گناه دادند، و آنان را معصوم ندانستند تا بر خلفای غاصب و خلاف­هایی که انجام داده­اند عذری فراهم کنند، بلکه من از برخی از علمای اهل­سنّت شنیدم ، و در کتاب­های آنان نیز دیدم که می­گفتند: «هر کس بر مردم حاکم شود واجب­الاطاعه خواهد بود، و خداوند به خاطر حاکمیّت او از خطاها و گناهان او می­گذرد، و همه آنچه گفته شد و صدها برابر آن را انجام دادند، تا مردم را از فهم حقایق و پی بردن به حقانیّت پیروان اهل­البیت(علیهم­السلام) دور نگهدارند، و گرنه حق بر احدی پنهان نمی­شد، و اختلاف و فرقه­گرایی به وجود نمی­آمد، چرا که خداوند به وسیله پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) حجّت را بر مردم تمام نموده بود، جز این که خداوند این امّت را همانند امّت­های پیشین امتحان نمود و شد آنچه شد!!!

برای چه امّت­ اسلامی هفتاد و سه فرقه شدند؟

ج: اگر مردم به فرمودة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)

و یا به نقل ابن بطریق صاحب کتاب عمدة از صحیح ابی­داوود که از زید بن ارقم نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم، ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، و هو کتاب الله، حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما»(2) عمل کرده بودند، هرگز به هفتاد و سه فرقه تقسیم نمی­شدند و تنها یک فرقه می­بودند و آن یک فرقه، پیرو قرآن و اهل­بیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند. و از حدیث متواتر و قطعی سفینه بر می­آید که آن فرقة ناجیه از هفتاد و سه فرقه، همان فرقه تابع اهل­بیت و عترت

ص: 5


1- (صحیح ترمذی، ج13/200؛ بحار، ج23/108؛ العدة، ص36)
2- (عمدة ابن بطریق، ص729؛ صحیح ترمذی جزء5، ص663؛ مناقب ابن مغازلی، ص235)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشند، چرا که در حدیث سفینه آمده که آن حضرت می­فرماید: «مَثَل أهل بیتی کمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»(1)

یعنی مَثَل اهل­بیت من مَثَل کشتی نوح است ، هر کس سوار آن کشتی شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک گردید» [گرچه فرزند نوح(علیه­السلام) بود] و همه می­دانند که تنها شیعیان دوازده امامی پیروان اهل­بیت(علیهم­السلام) می­باشند و از این حدیث ظاهر می­شود که تنها آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل هاویه و عذاب خواهند بود، و اگر ما حدیث ثقلین و حدیث افتراق امّت به 73 فرقه و حدیث سفینه را کنار همدیگر قرار بدهیم، روشن می­شود که فرقه ناجیه همان پیروان اهل­البیت (علیهم­السلام) و قائلین به دوازده امام می­باشند، و با این بیان نیز روشن می­شود که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حدیث «خلفائی إثنی عشر خلیفة کلّهم من بنی هاشم»(2) نیز همان دوازده امام شیعه می­باشد، همان­گونه که صاحب کتاب ینابیع­المودّة می­گوید:

این حدیث جز با ائمه شیعیان تطبیق نمی­شود، چرا که خلفای بنی­امیّه به دوازده نفر نمی­رسند، و خلفای بنی­عباسی بیش از دوازده نفر هستند. سپس گوید: ما چگونه می­توانیم شخصی مانند یزید بن معاویه - که قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است- را خلیفه آن حضرت بدانیم؟!

ابن بطریق نیز پس از نقل حدیث ثقلین گوید: از جملة «حتّی یردا علی الحوض» و جملة «ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا یعدی أبداً» ظاهر می­شود که آن حضرت همه امّت خود را تا قیامت امر نموده که از اهل­بیت و عترت او پیروی کنند، و البته معلوم است که مفهوم جملة «لن تضلوا بعدی أبداً» این است که اگر به اهل­بیت من، تمسّک نکردید، قطعاً گمراه خواهید شد، و این دلیل بر وجوب اقتدای به آنان است تا ابد».

تا این که گوید: همه مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امت برادرم موسی هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب گردیدند، و امّت برادرم عیسی هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب و آتش شدند، و زود است که امّت من هفتاد و سه فرقه شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه اهل آتش خواهند بود(3).

ص: 6


1- (مسند امام رضا(ع)، ص106)
2- (کافی، ج8/118)
3- ثم قال ابن بطریق : وهذا الامر منه (ص) بالتمسک باهل بیته علیهم السلام عام لکل اهل الاسلام وهو ایضا واجب، یدل علی وجوبه و قبح ترکه، لانه (ع) قال: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا» فجعل ترک التمسک بهما، هو الضلال، فصار ترک هذا الامر قبیحا، فعلّم وجوبه لقبح ترکه. ثم جعل ذلک مستمرا ممتدّا بذکر الابد فی لفظ الخبر، وضرب له غایة ینتهی إلیها، وهو قوله صلی الله علیه وآله: «حتی یردا علیّ الحوض». فصار ذلک دلیلا علی الاقتداء بهما الی آخر الابد، فقد صار الخبر الوارد باجماع کافة اهل الاسلام من قول النبی (ص): افترقت امة اخی موسی، الی احدی وسبعین فرق : منها فرقة ناجیة، والباقون فی النار. وافترقت امة اخی عیسی، اثنین وسبعین فرقة: منها فرقة ناجیة والباقون فی النار وستفترق امتی ثلاثا وسبعین فرقة، منها فرقة: ناجیة، والباقون فی النار» بیانا عن الفرقة الناجیة من امته، وهی التی تمسکت بالثقلین، وهما کتاب الله وعترة رسوله، بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»، فصار التمسک بهما، هو طریق النجاة، وترک التمسک بهما هو طریق الضلال. (عمدة ابن بطریق، ص74)

سپس گوید: از آنچه گذشت ظاهر می­شود که فرقه ناجیه همان کسانی هستند که تمسّک به ثقلین ، یعنی کتاب خدا و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نموده­اند، چرا که آن حضرت فرمود: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا» بنابراین، تمسّک به قرآن و اهل­البیت(علیهم­السلام) راه نجات است، و ترک آن ، راه ضلالت و گمراهی است(1).

تا این که گوید: دلیل صحّت آنچه گفته شد این است که ثعلبی در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا لست منهم فی شی...»(2) «یعنی آنان که که در دین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته های گوناگون و مذاهب مختلف تقسیم شدند با تو ارتباطی نخواهند داشت ...»

از ابوعمر ذازان نقل کرده که گوید: علی(علیه­السلام) به من فرمود: ای ابا عمر! آیا می­دانی یهود به چند فرقه تقسیم شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر می­دانند، فرمود: یهود هفتاد و یک فرقه شدند و همه آنان در هاویه دوزخ هستند، جز یک فرقه که نجات یافتند . تا این که فرمود: آیا می­دانی نصارا چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند، فرمود: آنان هفتاد و دو فرقه شدند، و همه آنان در هاویه­اند جز یک فرقه که اهل نجات شدند. سپس فرمود: آیا می­دانی این امّت چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر می­دانند، فرمود: این امّت هفتاد و سه فرقه شدند، و همه آنان در هاویه دوزخ­اند جز یک فرقه که اهل نجات خواهند بود.

سپس فرمود: آیا می­دانی این امّت دربارة من چند فرقه می­شوند؟ گفتم: مگر دربارة شما نیز فرقه­گرایی می­شود؟ فرمود: آری این امّت دربارة من دوازده فرقه می­شوند، و همه آنان در آتش­اند جز یک فرقه که اهل نجات می­باشند و تو ای ابا عمر از آنان خواهی بود(3).

ص: 7


1- (همان)
2- (انعام/159)
3- ویدل علی صحة ما قلناه، ما ذکره الثعلبی، بالاسناد المقدم، فی تفسیر قوله تعالی: (إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً) قال الثعلبی: قال ذازان، أبو عمر: قال لی علی (ع): ابا عمر اتدری کم افترقت الیهود؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: قد افترقت علی احدی وسبعین فرقة: کلها فی الهاویة، الا فرقة واحدة، هی الناجیة، اتدری علی کم افترقت النصاری؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: قد افترقت علی اثنین وسبعین فرقة: کلها فی الهاویة، الا واحدة، هی الناجیة: ثم قال: اتدری علی کم تفترق هذه الامة؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: تفترق علی ثلاثة وسبعین فرقة، کلها فی الهاویة. الا واحدة، هی الناجیة. [ثم قال: اتدری علی کم تفترق «فی»؟ قلت: وانه لیفترق فیک؟ قال: نعم، تفترق فی، اثنی عشر فرقة، کلها فی الهاویة، الا واحدة وهی الناجیة] وانت منهم یا ابا عمر. (عمدة ابن بطریق، ص75)

سپس ابن بطریق برای مزید بیان و توضیح مسأله فوق روایتی را در تفسیر آیه « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»(1). از تفسیر ثعلبی از علی(علیه­السلام) نقل نموده که فرمود: «حسنة» دوستی ماست و «سیئة» دشمنی ماست(2).

آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از اختلاف و انحراف امّت خود خبر نداد ؟

ج: آری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها انحراف امّت خود را به مردم گوشزد نمود و به خواصّ خود نیز دستور داد که هنگام اختلاف و فتنه چه باید بکنند. بلکه آن حضرت غاصبین خلافت و قاتلین فرزندان خود را نیز معرفی نمود تا جایی که قاتل فرزند خود امام حسین(علیه­السلام) را - که عمر سعد بود - معرفی کرد. و مردم به عمر سعد در زمان آن حضرت می­گفتند: «هذا قاتل الحسین» همان­گونه که امیرالمؤمنین(علیه­السلام) نیز قاتل خود را در نخستین ملاقات معرفی نمود و به ابن­ملجم فرمود: تو قاتل من خواهی بود، و ابن­ملجم گفت: اگر چنین است اکنون مرا بکش تا قاتل تو نشوم؟ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عموی خود عباس فرمود: «فرزندان تو فرزندان مرا خواهند کشت» و عباس گفت: «اجازه بدهید من از زن­ها دوری کنم و فرزندی از من به وجود نیاید که فرزندان شما را بکشند»؟

اکنون به چند مورد از اخبار اعجاز آمیز رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره اشاره می­کنیم:

در کتاب سلیم از ابان نقل شده که گوید: امیرالمؤمنین(علیه­السلام) در پاسخ اشعث بن قیس که می­گفت: شما همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون می­گویید: «به خدا سوگند من از اول تاکنون مظلوم بوده­ام و حق خلافت و امامت با من بود و دیگران غصب نمودند و اگر چنین بوده برای چه شما با شمشیر خود از خویش دفاع نکردید؟!» امیرالمؤمنین(علیه­السلام) به او فرمود: بدان که این به خاطر ترس و کراهت از ملاقات پروردگارم نبود، و من می­دانم که وعده­های خداوند حق است و آخرت برای من بهتر از ماندن در دنیاست، و لکن خودداری من به خاطر دستور و پیمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است،

ص: 8


1- (قصص/84)
2- ومما یؤید ذلک ویزیده بیانا، ما ذکره الثعلبی ایضا بالاسناد المقدم فی تفسیر قوله تعالی: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها) وبالاسناد قال: واخبرنی أبو عبد الله: محمد بن عبد الله بن محمد القائنی، اخبرنا القاضی: أبو الحسن محمد بن عثمان النصیبی، «ببغداد»، اخبرنا أبو بکر محمد بن الحسین السبیعی «بحلب» حدثنا الحسین بن ابراهیم الجصاص، اخبرنا الحسین بن الحکم، اخبرنا اسماعیل بن ابان، عن فضیل بن الزبیر، عن ابی اسحاق السبیعی، عن ابی عبد الله الجدلی، قال: دخلت علی علی بن أبی طالب (ع) فقال: یا ابا عبد الله، ألا انبئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله الله الجنة؟ والسیئة التی من جاء بها، اکبه الله فی النار، ولم یقبل منه عملا؟ قلت: بلی. قال: الحسنة حبنا، والسیئة بغضنا. (عمدة ابن بطریق، ص75)

چرا که آن حضرت به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد، و من به فرمودة رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنچه بعد از او دیدم یقین داشتم، از این رو به او گفتم:

یا رسول الله وظیفه من در چنین حادثه چیست؟ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اگر یاورانی یافتی با آنان جنگ کن، و گرنه باید خون خود را حفظ نمایی تا زمانی که برای اقامه دین و کتاب خدا و سنّت من یاورانی بیابی» و آن حضرت به من خبر داد که من برای او همانند هارون برای موسی می­باشم، و امّت بعد از او به منزله پیروان سامری و گوساله او خواهند بود ... چنان که خداوند از قول موسی(علیه­السلام) می­فرماید: «یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاَّ تَتَّبِعَنِ افَعَصَیْتَ أَمْری(1) ... »یعنی هنگامی که موسی از میقات بازگشت)، گفت: «ای هارون! هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند، چه چیز مانع بود که از من پیروی کنی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟!».(2)

ص: 9


1- (طه/93-92)
2- قال سلیم:قال ابان : کنا جلوسا حول أمیر المؤمنین علیه السلام وعنده جماعة من أصحابه، فقال له قائل: یا أمیر المؤمنین، لو استنفرت الناس. فقام وخطب فقال: ألا إنی قد استنفرتکم فلم تنفروا ونصحتکم فلم تقبلوا، ودعوتکم فلم تسمعوا. فأنتم شهود کغیاب وأحیاء کأموات وصم ذوو أسماع، أتلو علیکم الحکمة وأعظکم بالموعظة الشافیة الکافیة وأحثکم علی الجهاد لأهل الجور، فما آتی علی آخر کلامی حتی أراکم متفرقین حلقا شتی، تتناشدون الأشعار وتضربون الأمثال وتسألون عن سعر التمر واللبن تبت أیدیکم، لقد سئمتم الحرب والاستعداد لها، وأصبحت قلوبکم فارغة من ذکرها، شغلتموها بالأباطیل والأضالیل والأعالیل. ویحکم، أغزوهم قبل أن یغزوکم، فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم إلا ذلوا. وأیم الله ما أظن أن تفعلوا حتی یفعلوا ثم وددت أنی قد رأیتهم فلقیت الله علی بصیرتی ویقینی واسترحت من مقاساتکم ومن ممارستکم. فما أنتم إلا کإبل جمة ضل راعیها، فکلما ضمت من جانب انتشرت من جانب. کأنی بکم والله فیما أری، لو قد حمس الوغی واستحر الموت قد انفرجتم عن علی بن أبی طالب انفراج الرأس وانفراج المرأة عن ولدها لا تمنع ید لامس. قال الأشعث بن قیس الکندی: فهلا فعلت کما فعل ابن عفان ؟ فقال علی علیه السلام: یا عرف النار، أو کما فعل ابن عفان رأیتمونی فعلت ؟ أنا عائذ بالله من شر ما تقول، یابن قیس، والله إن الذی فعل ابن عفان لمخزاة لمن لا دین له ولا الحق فی یده، فکیف أفعل ذلک وأنا علی بینة من ربی وحجته فی یدی والحق معی؟ والله إن امرء مکن عدوه من نفسه حتی یجز لحمه ویفری جلده ویهشم عظمه ویسفک دمه وهو یقدر علی أن یمنعه لعظیم وزره وضعیف ما ضمت علیه جوانح صدره. فکن أنت ذلک یابن قیس فأما أنا فدون - والله - أن اعطی بیدی ضرب بالمشرفی تطیر له فراش الهام وتطیح منه الکف والمعصم ویفعل الله بعد ما یشاء. ویلک یابن قیس، المؤمن یموت بکل موتة غیر أنه لا یقتل نفسه، فمن قدر علی حقن دمه ثم خلا بینه وبین قاتله فهو قاتل نفسه. ویلک یابن قیس، إن هذه الامة تفترق علی ثلاث وسبعین فرقة، فرقة واحدة منها فی الجنة واثنتان وسبعون فی النار. وشرها وأبغضها إلی الله وأبعدها منه السامرة الذین یقولون: (لا قتال)، وکذبوا. قد أمر الله عز وجل بقتال هؤلاء الباغین فی کتابه وسنة نبیه وکذلک المارقة. لما ذا لم یقم أمیر المؤمنین علیه السلام بالسیف فی قضایا السقیفة فقال الأشعث بن قیس - وغضب من قوله -: فما یمنعک یابن أبی طالب حین بویع أخو تیم بن مرة وأخو بنی عدی بن کعب وأخو بنی أمیة بعدهما، أن تقاتل وتضرب بسیفک ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة - منذ کنت قدمت العراق - إلا وقد قلت فیها قبل أن تنزل عن منبرک: (والله إنی لأولی الناس بالناس ومازلت مظلوما منذ قبض الله محمدا صلی الله علیه وآله). فما منعک أن تضرب بسیفک دون مظلمتک؟ فقال له علی علیه السلام: یابن قیس، قلت فاسمع الجواب: لم یمنعنی من ذلک الجبن ولاکراهیة للقاء ربی، وأن لا أکون أعلم أن ما عند الله خیر لی من الدنیا والبقاء فیها، ولکن منعنی من ذلک أمر رسول الله صلی الله علیه وآله وعهده إلی. أخبرنی رسول الله صلی الله علیه وآله بما الامة صانعة بی بعده، فلم أک بما صنعوا - حین عاینته - بأعلم منی ولا أشد یقینا منی به قبل ذلک، بل أنا بقول رسول الله صلی الله علیه وآله أشد یقینا منی بما عاینت وشهدت. فقلت: یا رسول الله، فما تعهد إلی إذا کان ذلک؟ قال: إن وجدت أعوانا فانبذ إلیهم وجاهدهم، وإن لم تجد أعوانا فاکفف یدک واحقن دمک حتی تجد علی إقامة الدین وکتاب الله وسنتی أعوانا. وأخبرنی صلی الله علیه وآله أن الامة ستخذلنی وتبایع غیری وتتبع غیری. وأخبرنی - صلی الله علیه وآله - أنّی منه بمنزلة هارون من موسی، وأن الامّة سیصیرون من بعده بمنزلة هارون ومن تبعه والعجل ومن تبعه، إذ قال له موسی: (یا هارون، ما منعک إذ رأیتهم ضلوا ألا تتبعن أفعصیت أمری قال یابن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی)، وقال: (یابن أم لا تأخذ بلحیتی ولا برأسی، إنی خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل ولم ترقب قولی). وإنما یعنی: إن موسی أمر هارون - حین استخلفه علیهم - إن ضلوا فوجد أعوانا أن یجاهدهم، وإن لم یجد أعوانا أن یکف یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم. وإنی خشیت أن یقول لی ذلک أخی رسول الله صلی الله علیه وآله: (لم فرقت بین الامة ولم ترقب قولی وقد عهدت إلیک إن لم تجد أعوانا أن تکف یدک وتحقن دمک ودم أهل بیتک وشیعتک)؟ (کتاب سلیم، ص215-213)

آری امیرالمؤمنین(علیه­السلام) می­فرماید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، من مشغول به غسل و تکفین و تدفین او شدم و چون فارغ گردیدم، سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع­آوری کنم، و هنگامی که قرآن را جمع­آوری نمودم، [منافقین در سقیفه جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند، و مردم را نیز اجبار به بیعت نمودند] ومن دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به درب خانه­های اهل بدر و سابقین [از مهاجرین و انصار] بردم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و از آنان خواستم تا از من حمایت کنند و جز چهار نفر مرا اجابت نکردند و آنان سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر بودند، و چون چنین دیدم ملازم خانه خود شدم و به مردم گفتم:

از خدا بترسید دربارة چیزی که می­دانید و سکوت نموده­اید و این به خاطر کینه­هایی بود که این مردم [با من] داشتند، و بغض و دشمنی که با خدا و رسول و اهل­بیت آن حضرت داشتند و سپس من به یاران خود گفتم: همگی نزد ابوبکر بروید و آنچه از رسول­خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة من شنیده­اید را به او بگویید، تا حجّت بر او تمام شود، و عذری برای او باقی نماند و او مقابل رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [در قیامت] سخنی نداشته باشد، پس آن عده در روز جمعه اطراف منبر رسول­خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت ، نخستین کسی که با او سخن گفت و محاجّه نمود، خالد بن سعید بن عاص بود و سپس بقیه مهاجرین ، و پس از مهاجرین، انصار با او سخن گفتند ...

و خالد بن سعید برخاست و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر از خدا بترس، چرا که تو می­دانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز جنگ با یهود بنی­قریظه - که ما اطراف او بودیم و خداوند پیروزی را نصیب او نمود و علی(علیه­السلام) در آن روز گروهی از بزرگان و شجاعان بنی­قریظه را کشت - رسول­خدا(صلی الله علیه

ص: 10

و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار، من شما را به چیزی وصیّت می­کنم و شما باید آن را حفظ کنید، و چیزی را می­خواهم نزد شما امانت قرار بدهم و شما باید آن را نگهداری کنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی بن ابیطالب بعد از من امیر بر شما و جانشین من در بین شما می­باشد، و این چیزی است که خداوند مرا به آن وصیّت نموده و آگاه باشید که اگر وصیت مرا دربارة علی حفظ نکنید و او را یاری ننمایید، در احکام دین خود اختلاف پیدا می­کنید، و امر دین بر شما آشفته می­شود، و اشرار بر شما حکومت خواهند نمود، تا این که فرمود: آگاه باشید که اهل­بیت من وارث امر من و عالم به امر امّت من خواهند بود. سپس فرمود: خدایا هر کس بعد از من از اهل­بیت من اطاعت کند، و وصیّت مرا نسبت به آنان رعایت نماید تو او را در قیامت با من محشور کن ...(1).

ص: 11


1- عن أبان بن تغلب قال: قلت لابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام: جعلت فداک هل کان أحد فی أصحاب رسول الله صلّی الله علیه و آله أنکر علی أبی بکر فعله وجلوسه مجلس رسول الله صلّی الله علیه و آله؟ فقال: نعم کان الذی أنکر علی أبی بکر اثنی عشر رجلا من المهاجرین: خالد بن سعید بن العاص وکان من بنی امیة، وسلمان الفارسی، وأبوذر الغفاری، والمقداد بن الاسود، وعمار بن یاسر، وبریدة الاسلمی; ومن الانصار أبوالهیثم بن التیهان، وسهل وعثمان ابنا حنیف، وخزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، وابی بن کعب، وأبوأیوب الانصاری. قال: فلما صعد أبوبکر المنبر تشاوروا بینهم فقال بعضهم لبعض: والله لنأتینه ولننزلنه عن منبر رسول الله صلّی الله علیه و آله، وقال الاخرون منهم: والله لئن فعلتم ذلک إذا لاعنتم علی أنفسکم، وقد قال الله عزوجل: «ولا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» فانطلقوا بنا إلی أمیر المؤمنین علیه السلام لنستشیره ونستطلع رأیه، فانطلق القوم إلی أمیر المؤمنین بأجمعهم فقالوا یا أمیر المؤمنین ترکت حقا أنت أحق به وأولی منه ، لانا سمعنا رسول الله صلّی الله علیه و آله یقول: «علی مع الحق والحق مع علی یمیل مع الحق کیف مال» ولقد هممنا أن نصیر إلیه فننزله عن منبر رسول الله صلّی الله علیه و آله فجئناک نستشیرک ونستطلع رأیک فیما تأمرنا، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: وأیم الله لو فعلتم ذلک لما کنتم لهم إلا حربا، ولکنکم کالملح فی الزاد، وکالکحل فی العین، وأیم الله لو فعلتم ذلک لاتیتمونی شاهرین أسیافکم مستعدین للحرب والقتال إذا لاتونی فقالوا لی بایع، وإلا قتلناک، فلابد من أن أدفع القوم عن نفسی، و ذلک أن رسول الله صلّی الله علیه و آله أو عز إلی قبل وفاته قال لی: یا أبا الحسن إن الامة ستغدر بک بعدی، وتنقض فیک عهدی، وإنک منی بمنزلة هارون من موسی، وإن الامة من بعدی بمنزلة هارون ومن اتبعه والسامری ومن اتبعه، فقلت یا رسول الله فما تعهد إلی إذا کان ذلک؟ فقال: إن وجدت أعوانا فبادر إلیهم وجاهدوهم إن لم تجد أعوانا کف یدک واحقن دمک حتی تلحق بی مظلوما. ولما توفی رسول الله صلّی الله علیه و آله اشتغلت بغلسه وتکفینه والفراغ من شأنه ثم آلیت یمینا أن لا أرتدی إلا للصلاة حتی أجمع القرآن ففعلت، ثمأخذت بید فاطمة وابنی الحسن والحسین فدرت علی أهل بدر وأهل السابقة فناشدتهم حقی ودعوتهم إلی نصرتی فما أجابنی منهم إلا أربعة رهط منهم سلمان وعمار والمقداد وأبوذر ولقد راودت فی ذلک تقیید بینتی، فاتقوا الله علی السکوت لما علمتم من وغر صدور القوم، وبغضهم لله ولرسوله ولاهل بیت نبیه صلّی الله علیه و آله ، فانطلقوا بأجمعکم إلی الرجل فعرفوه ما سمعتم من قول رسولکم صلّی الله علیه و آله لیکون ذلک أو کد للحجة، وأبلغ للعذر، وأبعد لهم من رسول الله صلّی الله علیه و آله إذا وردوا علیه. فسار القوم حتی أحدقوا بمنبر رسول الله صلّی الله علیه و آله وکان یوم الجمعة ، فلما صعد أبوبکر المنبر قال المهاجرون للانصار تقدموا فتکلموا، وقال الانصار للمهاجرین بل تکلموا أنتم! فان الله عزوجل أدناکم فی کتابه إذ قال الله «لقد تاب الله بالنبی علی المهاجرین والانصار» قال أبان: فقلت له: یا ابن رسول الله إن العامة لا تقرأ کما عندک، فقال: وکیف تقرء یا أبان؟ قال: قلت: إنها تقرء «لقد تاب الله علی النبی والمهاجرین والانصار» فقال: ویلهم وأی ذنب کان لرسول الله (ص) حتی تاب الله علیه منه، إنما تاب الله به علی امته. فأول من تکلم به خالد بن سعید بن العاص ثم باقی المهاجرین ثم من بعدهم الانصار، وروی أنهم کانوا غیبا عن وفات رسول الله صلّی الله علیه و آله فقدموا وقد تولی أبو بکر وهم یومئذ أعلام مسجد رسول الله (ص) فقام خالد بن سعید بن العاص وقال: اتق الله یا أبابکر فقد علمت أن رسول الله صلّی الله علیه و آله قال - ونحن محتوشوه یوم قریظة حین فتح الله له وقد قتل علی یومئذ عدة من صنا دید رجالهم، وأولی البأس والنجدة منهم: یا معاشر المهاجرین والانصار إنی موصیکم بوصیة فاحفظوها ومودعکم أمرا فاحفظوه، ألا إن علی بن أبی طالب علیه السلام أمیرکم بعدی، وخلیفتی فیکم، بذلک أو صانی ربی ألا وإنکم إن لم تحفظوا فیه وصیتی وتوازروه وتنصروه ، اختلفتم فی أحکامکم ، واضطرب علکیم أمر دینکم، وولیکم شرارکم ألا إن أهل بیتی هم الوارثون لامری، والعالمون بأمر أمتی من بعدی اللهم من أطاعهم من أمتی وحفظ فیهم وصیتی فاحشرهم فی زمرتی، واجعل لهم نصیبا من مرافقتی، یدرکون به نور الاخرة، اللهم ومن أساء خلافتی فی أهل بیتی فاحرمه الجنة التی عرضها کعرض السماء والارض. فقال له عمر بن الخطاب: اسکت یا خالد! فلست من أهل المشهورة، ولا ممن یقتدی برأیه، فقال خالد: اسکت یا ابن الخطاب فانک تنطق عن لسان غیرک، وأیم الله لقد علمت قریش أنک من ألامها حسبا وأدناها منصبا وأخسها قدرا و أخملها ذکرا وأقلهم غناء عن الله ورسوله، وإنک لجبان فی الحروب، بخیل بالمال لئیم العنصر، ما لک فی قریش من فخر، ولا فی الحروب من ذکر، وإنک فی هذا الامر بمنزلة الشیطان إذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال إنی برئ منک إنی أخاف الله رب العالمین، فکان عاقبیتهما أنهما فی النار خالدین فیها وذلک جزاؤ الظالمین، فأبلس عمر، وجلس خالد بن سعید. (بحارالانوار، ج28/193)

آیا خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) از اختلاف امّت نهی نکرده بودند؟

ج: آری در قرآن فراوان از اختلاف و نزاع نهی شده و به اتحاد و برادری امر گردیده است، مانند آیات:

«وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ ...»(1) «یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می­رود».

و«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُم ...»(2) «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت دیگری ] چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت.»

و آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(3)

«یعنی بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی

ص: 12


1- [انفال/46]
2- [آل عمران/103]
3- [آل عمران/64]

سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به ربوبیت نپذیرد،و هر گاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم.»

وآیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».(1) یعنی مانند کسانی نباشید که پس از آن که نشانه های روشن پروردگار به آنان رسید، پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ و آنها عذاب عظیمی دارند.»

وآیه «وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ...»(2) «یعنی ما به عیسی بن مریم، نشانه های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امّت ها نشد. و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند؛ ولی خداوند آنها را آزاد گذارده و آنها با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ و جنگ و خونریزی بروز کرد.»

وآیه «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَی الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ»(3) «تحریم های روز شنبه برای یهود یک مجازات بود، که در آن هم اختلاف کردند؛ و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داوری می کند.»

و آیات فراون دیگری که از اختلاف و نزاع و تفرق نهی نموده است.

وامّاسخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه­السلام) دربارة اختلاف امت آمده فراوان است ودر کتاب خلاف مرحوم شیخ طوسی از ابویعلی ... از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: زود است که بعد از من فتنه­ای پیش آید و شما باید در آن زمان ملازم علی(علیه­السلام) باشید، چرا که او حق و باطل را از همدیگر جدا می­کند(4).

سپس مرحوم شیخ گوید: «و به همین علّت شیعیان به علی(علیه السلام) و فرزندان معصومین او(علیهم­السلام) اقتدا نمودند ، چرا که آنان کشتی نجات این امّت هستند و هر کس داخل آن شود نجات می­یابد، و هر کس تخلّف نماید هلاک خواهد شد».

ص: 13


1- [آل عمران/105]
2- [بقره/253]
3- [نحل/124]
4- و قال أبو لیلی الغفاری مرفوعاعن النبی صلی الله علیه واله : «ستکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فألزموا علیا فإنه الفاروق بین الحق و الباطل». (خلاف شیخ طوسی، ج1/29)

سپس گوید: و اما اهل سنّت بر روش خلفا [ ی غاصب] حرکت می­کنند و از آنان پیروی می­نمایند، و جمیع صحابه و تابعین را عادل می­دانند و به سخنان آنان اعتماد می­کنند(1). [در حالی که بین آنان کذّاب و جعّال و منافق فراوان می­باشند.]

امیرالمؤمنین(علیه­­السلام) ضمن سخن 127 نهج­البلاغه به خوارج می­فرماید: از افتراق و جدایی پرهیز کنید، چرا که گروه شاذّ و نادر طعمه شیطان است، واگر گوسفندی از گله جدا شود، طعمه گرگ خواهد شد...(2).

مرحوم صدوق نیز در کتاب معانی­الاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) سؤال شد: معنای جماعت [و اجتماع] امّت شما چیست؟ فرمود: جماعت امّت من، اهل حق هستند، ولو کم باشند(3).

و در روایت دیگری آمده که آن حضرت در پاسخ سؤال کننده فرمود: جماعت امّت من کسانی هستند که بر حق باشند گر چه ده نفر باشند(4).

ص: 14


1- فلذلک اقتدت الشیعة بعلی (علیه السلام) و تمسکت بآلة المعصومین، و رکبت السفینة التی من دخل فیها نجا، و من تخلف عنها هلک و هوی. و أما أبناء السنة و الجماعة فإنهم یسیرون علی نهج الخلفاء، و یهتدون بهدیهم و یقتفون آثارهم و یعتمدون علی أحادیث کل الصحابة و التابعین. و هناک عوامل جانبیة اخری أدت إلی انفصام عری الاخوة و توسیع رقعة الخلاف أکثر فأکثر (خلاف شیخ طوسی، ج1/29)
2- قلل علی علیه السلام للخوارج : فإن أبیتم أن تزعموا إلاّ أنّی أخطأت وضللت فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد، صلّی اللّه علیه وآله، بضلالی، وتأخذونهم بخطئی وتکفّرونهم بذنوبی؟! سیوفکم علی عواتقکم تضعونها مواضع البرء والسّقم وتخلطون من أذنب بمن لم یذنب، وقد علمتم أنّ رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله، رجم الزّانی ثمّ صلّی علیه، ثمّ ورّثه أهله، وقتل القاتل وورّث میراثه أهله، وقطع السّارق وجلد الزّانی غیر المحصن ثمّ قسم علیهما من الفیء، ونکحا المسلمات فأخذهم رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله، بذنوبهم، وأقام حقّ اللّه فیهم، ولم یمنعهم سهمهم من الإسلام، ولم یخرج أسماءهم من بین أهله ثمّ أنتم شرار النّاس، ومن رمی به الشّیطان مرامیه، وضرب به تیهه وسیهلک فیّ صنفان: محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلی غیر الحقّ، ومبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحقّ، وخیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه، والزموا السّواد الأعظم، فإنّ ید اللّه علی الجماعة. وإیّاکم والفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان، کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب! ألا من دعا إلی هذا الشّعار فاقتلوه، ولو کان تحت عمامتی هذه. (نهج­البلاغه، ج2/8)
3- فی معانی الاخبار : أبی - رحمه الله - قال حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن أبیه، عن أبی الجهم هارون بن الجهم، عن حفص بن عمر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سئل رسول الله صلی الله علیه وآله عن جماعة أمته، فقال: جماعة أمتی أهل الحق وإن قلوا. (معانی الاخبار، ص154ح1)
4- وبهذا الاسناد، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن أبی یحیی الواسطی، عن عبد الله بن یحیی بن عبد الله العلوی رفعه قال: قیل لرسول الله صلی الله علیه وآله: ما جماعة أمتک؟ قال: من کان علی الحق وإن کانوا عشرة. (همان، ح2)

و در روایت دیگری آمده که شخصی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: معنای سنّت و بدعت و جماعت و فرقه [و اختلاف] چیست؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سنّت همان چیزی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و بدعت چیزی است که بعد از او احداث شده است، و جماعت ، اهل حق هستند، گرچه کم باشند، و فرقه، اهل باطل می­باشند گرچه زیاد باشند(1).

امیرالمؤمنین(علیه­السلام) در وصیت­نامه خود به حسن و حسین(علیهم­السلام) و فرزندان و خانواده و جمیع امّت فرمود: من شما را به تقوا و ... و صلاح و اصلاح بین خود [و پرهیز از اختلاف] وصیّت می­نمایم، چرا که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و الصیام ...»(2).

و در ضمنِ وصیّت نامه دیگری ، امیرالمؤمنین(علیه­السلام) به فرزند خود امام حسن(علیه­السلام) و اهل­بیت و فرزندان و جمیع امّت فرمود : «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فإنّی سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقول: صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاه و الصیام، و أنّ المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین» و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم ....»(3)

یعنی همگی به ریسمان خدا [و دستورات دین او] چنگ بزنید، و از اختلاف و تفرقه دوری کنید، چرا که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «صلاح

ص: 15


1- وبهذا الاسناد، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن عبد الله بن محمد الحجال، عن عاصم ابن حمید رفعه قال: جاء رجل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن السنة والبدعة وعن الجماعة وعن الفرقة؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: السنة ما سن رسول الله صلی الله علیه وآله، والبدعة ما أحدث من بعده، والجماعة أهل الحق وإن کانوا قلیلا، والفرقة أهل الباطل وإن کانوا کثیرا. (معانی الاخبار، ص 155)
2- أوصیکما بتقوی اللّه، وأن لا تبغیا الدّنیا وإن بغتکما ولا تأسفا علی شیء منها زوی عنکما، وقولا بالحقّ، واعملا للأجر، وکونا للظّالم خصما وللمظلوم عونا أوصیکما، وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی، بتقوی اللّه، ونظم أمرکم، وصلاح ذات بینکم، فإنّی سمعت جدّکما، صلّی اللّه علیه وآله وسلّم، یقول: «صلاح ذات البین أفضل من عامّة الصّلاة والصّیام» اللّه اللّه فی الأیتام، فلا تغبّوا أفواههم، ولا یضیعوا بحضرتکم، واللّه اللّه فی جیرانکم، فإنّهم وصیّة نبیّکم، ما زال یوصی بهم حتّی ظننّا أنّه سیورّثهم واللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم، واللّه اللّه فی الصّلاة، فإنّها عمود دینکم، واللّه اللّه فی بیت ربّکم، لا تخلّوه ما بقیتم، فإنّه إن ترک لم تناظروا واللّه اللّه فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم وألسنتکم فی سبیل اللّه، وعلیکم بالتّواصل والتّباذل، وإیّاکم والتّدابر والتّقاطع ، لا تترکوا الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر فیولّی علیکم شرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم [ثم قال:] یا بنی عبد المطّلب لا ألفینّکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون: قتل أمیر المؤمنین [قتل أمیر المؤمنین، ألا]! لا تقتلنّ بی إلاّ قاتلی انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، ولا یمثّل بالرّجل، فإنّی سمعت رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله وسلم، یقول: «إیّاکم والمثلة، ولو بالکلب العقور» (نهج­البلاغه، ج3/76)
3- ثم إنی أوصیک یا حسن وجمیع أهل بیتی وولدی ومن بلغه کتابی بتقوی الله ربکم ولا تموتن الا وأنتم مسلمون، واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: "صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة والصیام" و "أن المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین" ولا قوة الا بالله العلی العظیم، انظروا ذوی أرحامکم فصلوهم یهون الله علیکم الحساب. (کافی، ج7/51)

و اصلاح بین شما بهتر از سرتاسر نمازها و روزه­ها (و یا بهتر از یک سال نماز و روزه) است، و آن چیزی که دین شما را از بین می­برد فساد واختلاف بین شماست».

سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) - به خاطر اهمیّت این موضوع - فرمود: « ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».

آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه می­شوند ؟

ج: آری این سخن در کتب فرقین موجود است وامیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت موسی بعد از او هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش وارد شدند، وامّت عیسی بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش قرار گرفتد، و امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه در آتش خواهند بود(1).

مرحوم صدق گوید: رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود : «من تمسک بهما لن یضّل بعدی أبداً» و یا فرمود: «أنّ فی امّتی من یمرق من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، و المارق من الدین قد فارق الکتاب و العترة»(2)

[و یا فرمود: «مَثَل اهل بیتی کمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زجّ فی النار»](3)

سپس گوید: و از حدیث ثقلین ظاهر می­شود: که قرآن و عترت امّت را از ارسال پیامبر دیگری بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بی­نیاز می­نماید و حجّت را بر مردم تمام می­کند، از سوئی مشاهده می­شود که این امّت فراوان دربارة قرآن و کیفیّت نزول و عدد و سور و آیات و قرائت و معانی و تفسیر و تأویل آن اختلاف دارند و هر فرقه­ای برای اثبات حرف خود به آیاتی از قرآن تمسّک می­نماید، و از اینجا می­فهمیم که

ص: 16


1- وروی عنه (صلی الله علیه وآله) أنه قال: "افترقت أمة موسی علی أحد وسبعین فرقة، وافترقت أمة عیسی علی اثنین وسبعین فرقة، وستفترق أمتی علی ثلاث وسبعین فرقة، فرقة منها ناجیة والباقون فی النار"، فقال علی (علیه السلام): (یا رسول الله ومن الفرقة الناجیة)؟ فقال (علیه السلام): "ما انت علیه وأصحابک". (عوالی اللئالی، ج4/65؛ تاریخ دمشق، ج62ص155؛ خصال، ص585؛ کمال الدین، ص662)
2- قال الصدوق : فقد أخرج صلی الله علیه وآله من تمسّک بالکتاب والعترة من الفرق الهالکة وجعله من الناجیة بما قال صلی الله علیه وآله وسلم إنَّه من تمسک بهما لن یضل. وبقوله صلی الله علیه وآله: إنَّ فی اُمّته من یمرق من الدِّین کما یمرق السهم من الرَّمیة والمارق من الدِّین قد فارق الکتاب والعترة. (کمال الدین، ص662؛ المغنی لابن قدامة، ج10/50)
3- وقال فی العیون : وبهذا الاسناد قال قال رسول الله "ص" مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها زجّ فی النار. (عیون، ج1/30)

عالم به حقایق قرآن همان کسانی هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را قرین و عِدْلِ قرآن قرار داده و فرموده است:

«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً» و نیز فرموده است: قرآن و عترت تا قیامت از یکدیگر جدا نخواهند شد. «و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» و معلوم است که عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام)، عالم به کتاب و تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و معانی و اسرار قرآن هستند، و دیگران باید برای فهم قرآن به آنان مراجعه کنند، و به امامت آنان اقرار نمایند، و از این راه مؤمن محقّ از کافر مبطل و خلفای غاصب از خلفای غیر غاصب روشن می­گردند، از این رو خداوند امّت­های پیشین را بعد از پیامبرشان به خود واگذار نکرد و بعد از هر پیامبری یا پیامبر دیگری آمد و تابع شریعت پیامبر پیشین بود، و یا خود صاحب شریعت نوینی بود، و در هیچ زمانی مردم به خود واگذار نشدند، و در هر زمانی یا پیامبری از ناحیه خداوند بین مردم بود، و یا وصیّ او و یا اوصیای او به جای آن پیامبر، مردم را هدایت می­کردند، و عالم به آئین آن پیامبر بودند، و مردم از آنان پیروی می­نمودند، تا پیامبر دیگری با معجزات و نشانه­های لازم مبعوث به رسالت شود. [و لکن امّت این پیامبر(ص) سیره را دگرگون کردند و کسانی که اطلاعی از دین خدا و اسرار قرآن نداشتند را به نام خلیفه پیامبر بر مردم حاکم نمودند و همه آنان هلاک گردیدند ، جز گروهی که پیرو عترت و اهل­بیت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شدند](1).

ص: 17


1- وفی کمال الدین عنه صلی الله علیه وآله وسلم: «الائمّة من أهل بیتی، لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» فأعلمنا صلی الله علیه وآله فقال إنَّه مخلّف فینا من یقوم مقامه فی هدایتنا وفی معرفته علم الکتاب وإنَّ الاُمّة ستفارقهما إلّا من عصمه الله جلَّ جلاله بلزومهما فأنقذه باتباعهما من الضّلالة والرَّدی ضمانا منه صحیحا یؤدیه عن الله عزَّ وجلَّ إذ لم یکن صلی الله علیه وآله من المتکلفین، ولم یتبع إلّا ما یوحی إلیه أن من تمسک بهما لن یضل، وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیه الحوض. وقال صلی الله علیه وآله وسلم: إنَّ امته ستفترق علی ثلاث وسبعین فرقة منها فرقة ناجیة واثنتین وسبعین فرقة فی النّار. فقد أخرج صلی الله علیه وآله من تمسّک بالکتاب والعترة من الفرق الهالکة وجعله من الناجیة بما قال صلی الله علیه وآله وسلم إنَّه من تمسک بهما لن یضل. وبقوله صلی الله علیه وآله: إنَّ فی اُمّته من یمرق من الدِّین کما یمرق السهم من الرَّمیة والمارق من الدِّین قد فارق الکتاب والعترة، فقد دلّنا صلی الله علیه وآله بما أعلمنا أنَّ فیما خلّفه فینا غنی عن إرسال الله عزَّ وجلَّ الرُّسل إلینا وقطعا لعذرنا وحجّتنا، ووجدنا الاُمّة بعد نبیها وصلی الله علیه وآله قد کثر اختلافها فی القرآن وتنزیله وسوره وآیاته وفی قراءته ومعانیه وتفسیره وتأویله، وکل منهم یحتجُّ لمذهبه بآیات منه فعلمنا أنَّ الّذی یعلم من القرآن ما یحتاج إلیه هو الّذی قرنه الله تبارک وتعالی ورسوله صلی الله علیه وآله بالکتاب الّذی لا یفارقه إلی یوم القیامة. (کمال الدین، ص662)

آیا در این زمان که امام زمان(علیه السلام) در اختیار مردم نیست مردم چه باید بکنند؟

ج: تردیدی نیست که در این زمان­ها و حتی زمان معصومین(علیهم­السلام) همانگونه که در روایات آنان و شخص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده مردم باید به فقهای عادل و دارای شرائط مذکور(1) در روایات مراجعه کنند، و در حلال و حرام دین و حوادث و رخدادها(2) و احکام معاملات و عبادات از آنان تقلید نمایند و از مراجعه به حکام ظالم و طاغوت­ها و علمای وابسته به آنان پرهیز نمایند.

چنان که در کتاب تهذیب مرحوم شیخ از ابی­خدیجه نقل شده که گوید:

امام صادق(علیه السلام) مرا نزد اصحاب خود فرستاد و فرمود: به آنان بگو: شما نباید در نزاع­ها و داد و ستدها و مرافعات خود به هیچ یک از حکّام جور مراجعه کنید بلکه باید به علمای خود که عارف به حلال و حرام ما می­باشد مراجعه کنید، چرا که من او را قاضی و حاکم بین شما قرار دادم ...(3).

ص: 18


1- و فی الوسائل عن أحمد بن علیِّ بن أبی طالب الطبرسیُّ فی (الاحتجاج) عن أبی محمّد العسکری (علیه السلام) فی قوله تعالی: (فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللهِ) قال: هذه لقوم من الیهود - إلی أن قال: - وقال رجل للصادق ( علیه السلام ): إذا کان هؤلاء العوام من الیهود لا یعرفون الکتاب، إلاّ بما یسمعونه من علمائهم، فکیف ذمّهم بتقلیدهم والقبول من علمائهم؟ وهل عوام الیهود إلاّ کعوامنا، یقلّدون علماءهم - إلی أن قال: - فقال (علیه السلام): بین عوامنا وعوام الیهود فرق من جهة، وتسویة من جهة، أمّا من حیث الاستواء، فإنَّ الله ذمَّ عوامنا بتقلیدهم علماءهم، کما ذمَّ عوامهم، وأمّا من حیث افترقوا، فإنَّ عوام الیهود کانوا قد عرفوا علماءهم بالکذب الصراح، وأکل الحرام، والرشاء، وتغییر الأحکام، واضطرّوا بقلوبهم إلی أنَّ من فعل ذلک فهو فاسق، لا یجوز أن یصدق علی الله، ولا علی الوسائط بین الخلق وبین الله، فلذلک ذمَّهم، وکذلک عوامنا إذا عرفوا من علمائهم الفسق الظاهر، والعصبیة الشدیدة، والتکالب علی الدنیا وحرامها، فمن قلّد مثل هؤلاء فهو مثل الیهود الّذین ذمّهم الله بالتقلید لفسقة علمائهم، فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه، وذلک لا یکون إلاّ بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم، فإنَّ من رکب من القبایح والفواحش مراکب علماء العامّة، فلا تقبلوا منهم عنّا شیئاً، ولا کرامة، وإنّما کثر التخلیط فیما یتحمل عنا أهل البیت لذلک، لأنَّ الفسقة یتحمّلون عنّا، فیحرّفونه بأسره لجهلهم، ویضعون الأشیاء علی غیر وجهها لقلّة معرفتهم، وآخرون یتعمّدون الکذب علینا. الحدیث. (وسائل الشیعه، ج27/131)
2- وفیه عن کتاب (إکمال الدین وإتمام النعمة) عن محمّد بن محمّد بن عصام، عن محمّد بن یعقوب، عن إسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمّد بن عثمان العمری أن یوصل لی کتاباً، قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ، فورد التوقیع بخطّ مولانا صاحب الزمان (علیه السلام): أمّا ما سألت عنه أرشدک الله وثبّتک - إلی أن قال: - وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتی علیکم، وأنا حجّة الله، وأمّا محمّد ابن عثمان العمری رضی الله عنه، وعن أبیه من قبل، فإنّه ثقتی، وکتابه کتابی. (وسائل الشیعه، ج27/140)
3- وعن تهذیب الشیخ ، عن أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن ابی الجهم عن ابی خدیجة قال: بعثنی أبو عبد الله علیه السلام إلی اصحابنا فقال: قل لهم ایاکم إذا وقعت بینکم خصومة أو تداری بینکم فی شئ من الاخذ والعطاء ان تتحاکموا إلی احد من هؤلاء الفساق اجعلوا بینکم رجلا ممن قد عرف حلالنا وحرامنا فانی قد جعلته قاضیا، وایاکم ان یخاصم بعضکم بعضا إلی السلطان الجائر قال أبو خدیجة: وکان اول من اورد هذا الحدیث رجل کتب إلی الفقیه علیه السلام: فی رجل دفع إلیه رجلان شراءا لهما من رجل فقالا: لا ترد الکتاب علی واحد منادون صاحبه فغاب احدهما أو تواری فی بیته وجاء الذی باع منهما فانکر الشراء یعنی القبالة فجاء الآخر الی العدل فقال له: اخرج الشراء حتی نعرضه علی البینة فان صاحبی قد انکر البیع منی ومن صاحبی وصاحبی غائب فلعله قد جلس فی بیته یرید الفساد علی فهل یجب علی العدل أن یعرض الشراء علی البینة حتی یشهدوا لهذا أم لا یجوز له ذلک حتی یجتمعا؟ فوقع علیه السلام: إذا کان فی ذلک صلاح أمر القوم فلا بأس به ان شاء الله. (تهذیب شیخ طوسی، ج6/303)

و در مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف حضرت بقیة­الله (علیه السلام) نسبت به حاکمیّت فقیه و نیابت او از امام معصوم(علیه­السلام) آمده که فرمود: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً» و یا فرمود: «و إذا حکم حکم بحکمنا و الرّاد علیه کالرادّ علینا»(1) و یا فرمود: «و هو حجّتی علیکم و أنا حجة الله و الرادّ علیه کالرادّ علینا و هو فی حد الشرک بالله» و روایات فراوان دیگری که اطاعت از آنان را بر مردم واجب می­نماید، به گونه­ای که مورد اجماع فقهای شیعه واقع شده است و ما این بحث را همراه متون روایات در کتاب «دفاع از مقام ولایت» به طور مفصّل بیان نموده­ایم مراجعه شود.

برای چه اختلاف بین این امّت ادامه دارد؟

ج: علت این است که هنوز منشأ فتنه ادامه دارد، یعنی هنوز جناح باطل برای حقانیّت خود ظاهر سازی می­کنند و باطل خود را به صورت حق نشان می­دهند و جناح حق را متهم به شرک و کفر و نفاق و خروج از دین و بدعت و تحریف و ... می­نمایند و عوام مردم را از فهم حقایق دور نگه می­دارند، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید: منشأ فتنه پیروی از هواهای نفسانی و بدعت­هایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین ایجاد می­شود، و کسانی- بر خلاف دین خدا- بر مردم حاکم می­شوند، و اگر باطل از آمیخته شدن به حق دور می­شد، مردم باطل را نمی­پذیرفتند، و چیزی بر آنان پوشیده نمی­شد، و اگر حق نیز آمیخته به باطل نمی­شد، زبان دشمنان از بدگویی از آن قطع می­گردید، و لکن فتنه­گران حق و باطل را مخلوط می­کنند و مردم را سرگردان می­نمایند، و در چنین وقتی شیطان بر ضعفا و اولیای خود مسلط می­شود و آنان را به انحراف و باطل می­کشاند، و تنها کسانی نجات پیدا می­کنند که مورد عنایت خدا هستند [و خداوند به آنان بصیرت و بینایی داده است](2).

ص: 19


1- وفی الکافی عن محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن عیسی، عن صفوان، عن داود بن الحصین، عن عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجلین من أصحابنا یکون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاکما إلی السلطان أو إلی القضاة أیحل ذلک؟ فقال: من تحاکم إلی الطاغوت فحکم له فإنما یأخذ سحتا وإن کان حقه ثابتا لأنه أخذ بحکم الطاغوت وقد أمر الله أن یکفر به قلت: کیف یصنعان قال: انظروا إلی من کان منکم قد روی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا فارضوا به حکما فإنی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنما بحکم الله قد استخف وعلینا رد والراد علینا الراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله. (کافی، ج7/412ح5)
2- قال امیر المومنین علیه السلام : إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، وأحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب اللّه، ویتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه، فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین، ولو أنّ الحقّ خلص من الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین ولکن یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث فیخرجان! فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه، وینجو الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی. (نهج­البلاغه، ج1/100)

از سویی غاصبین خلافت و پیروان آنان برای غافل نگهداشتن مردم تاکنون کارهای فراوانی را انجام داده­اند برای نمونه:

بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سال­هایی مردم را از نقل حدیث منع کردند تا تاریخ فراموش شود و در این مدت شیعیان را تقبیح کردند و آنان را رافضی و مشرک و کافر و اهل بدعت و تحریف قرآن دانستند تا کسی به آنها رغبت نکند، و برای خلفای غاصب خود فضیلت­تراشی و جعل حدیث کردند و آنان را خلیفه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانستند و در مقابل هر فضیلتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین و امامان بعد از او(علیهم­السلام) فرموده بود، فضیلتی برای خلفای غاصب خود ساختند و به آن حضرت نسبت دادند و آنان را نسبت به غصب خلافت و ظلم به آل­محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) معذور دانستند، چنان­که علامه امینی(رحمة الله علیه) در - جلد 6و7و8 - الغدیر این موضوع را بیان نموده و گوید:

«تنها طبری سنّی در تاریخ خود، هفتصد حدیث دروغ دربارة خلفا نقل کرده است» ودر جلد 9و10 کتاب الغدیر نیز از کتب اهل سنّت فراوان دربارة عثمان و معاویه و فضیلت تراشی برای آنان چیزهایی نقل نموده و جواب داده که تعجب آور است، و نیز در جلد یازدهم بخش­های زیادی از دروغ­پردازی و فضیلت­تراشی­های آنان را دربارة علمای اهل­سنّت نقل نموده و پاسخ داده است.

آری علمای اهل­سنّت و حکام بنی­امیّه و بنی­عباس و پیروان آنان آنچه توانسته­اند از امیرالمؤمنین و فرزندان او و شیعیان آنان مذمّت نموده­اند و مردم را به سبّ و لعن و توهین به آنان واداشته بلکه در این اواخر خون شیعه را مباح دانسته­اند و سبب دخول به بهشت معرفی کرده­اند، و گروهی را به نام وهّابی و داعشی تربیت کردند تا نسل شیعه را در جهان براندازی کنند و با این وضعیّت چگونه ممکن است اختلاف بین امّت ادامه نداشته باشد؟!

مؤلف گوید : چگونه ممکن است با تقبیح شیعه و تهمت­های فراوانی که به آنان زده­اند، و نپذیرفتن احادیث ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام)، و ممنوعیت از بحث­های اعتقادی و مناظره آزاد، و ردّ کتب شیعه و تحسین و تصحیح عمل خلفا و صحابه و تعبیر: «الصحابه کلهم عدول» و هزاران تهمت بر علمای شیعه، چگونه ممکن است مردم عوام پی به حقیقت ببرند و به سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» عمل کنند؟! از این رو نویسنده با جرأت تمام به خدا سوگند یاد می­کند که اکنون نیز اهل­بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شیعیان آنان مظلوم و مطرود هستند، همان­گونه که بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مطرود بوده­اند، و این وضعیت ادامه خواهد داشت تا ظهور حضرت مهدی موعود(علیه السلام) برسد.

ص: 20

نویسنده گوید: در مراسم حج با یکی از اهل سنّت برخورد نمودم که سخت شیعیان را تحقیر و توهین می­کرد و می­گفت: ما یقول شیعه؟! و این جمله را به صورت تحقیرآمیز بیان می­نمود، پس من به او گفتم: «الشیعه یقول کلمة واحدة بس» یعنی شیعه فقط یک کلمه حرف دارد، او گفت: «ما هذه الکلمة الواحدة؟» یعنی آن یک کلمه چیست؟ گفتم: شیعه می­گوید: پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک [مخلف] فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» یعنی من دو چیز را برای هدایت شما جایگزین خود می­نمایم: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت خویش را...

سپس گفتم: شیعه می­گوید: برای چه شما اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کنار زدید و خلیفه شما گفت: «حسبنا کتاب الله؟» یعنی قرآن برای ما بس است، او گفت: خلیفه کیست؟ گفتم: مقصودم عمربن خطّاب است پس او چیزی نگفت و درمانده شد، سپس گفتم: آیا پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت پس از من 73 فرقه می­شوند و یک فرقه آنان اهل نجات­اند و بقیه اهل آتش­اند؟ گفت: آری. گفتم:

آن فرقه ناجیه در این زمان کیانند؟ او گفت: ماییم. گفتم: آیا تو دلیلی بر گفته خود داری؟ پس او چیزی نگفت، و من گفتم: آن فرقه ناجیه ما هستیم و ما بر آن دلیل قاطعی داریم او گفت: چه دلیلی دارید؟ گفتم: دلیل ما حدیث سفینه است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل أهل بیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق»(1). یعنی مثل اهل­بیت من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود غرق گردید و هلاک شد.

سپس گفتم: آیا از 73 فرقه جز شیعه کسی پیرو اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هست؟ و او چیزی نگفت. و همین استدلال نیز با یکی از علمای اهل سنّت مطرح شد و او نیز جوابی نداشت جز این­ که گفت: آیا تو می­خواهی بگویی ما اهل آتش هستیم؟ گفتم: من چنین چیزی را نگفتم و لکن تو خود باید در این مسأله دقت بکنی.

چه باید می­کردند که اختلافی رخ ندهد؟

ج: باید همان­گونه که خداوند فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(2)

«یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) - که در مواقف فراوانی از ابتدای بعثت تا انتهای عمر خود سفارش نمود که از علی(علیه السلام) پیروی کنید و او وصیّ و جانشین من است و او با حق است، و حق با اوست، و اوست که شما را به حق راهنمایی می­کند، و از باطل دور می­دارد، و او با قرآن است

ص: 21


1- وفی کتاب العمدة : قال: اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان قال: قال: اخبرنا أبو الحسین: محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ اذنا، قال حدثنا محمد بن محمد بن سلیمان الباغندی، قال: حدثنا سوید، قال: حدثنا المفضل بن عبد الله عن اسحاق، عن ابن المعتمر، عن ابی ذر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انما مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا ومن تخلف عنها غرق. (عمده ابن بطریق، ص359؛ مناقب ابن مغازلی، ص132)
2- [نساء/80]

و قرآن با اوست و ... - اطاعت می­کردند چرا که اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول او بود و سبب نجات آنان می­شد و خداوند فرموده بود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها همنشینان خوبی هستند».

از سویی ترک اطاعت از امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سبب گمراهی و سلب ایمان خواهد بود، چنان­که خداوند می­فرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری بپذیرند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم توباشند.»

وامّت باید به طور کامل تسلیم امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­بودند و در باطن نیز از امر آن حضرت راضی و خشنود می­شدند، و ذرّه­ای کدورت و نارضایتی پیدا نمی­کردند، تا ایمان آنان به درگاه خداوند پذیرفته می­شد و لکن اکثر آنان در غدیر خم با شنیدن سخنان آن حضرت در باری امیر المومنین علیه السلام در باطن خود اظهار عدم رضایت نمودند و در بعضی از مواقف این عدم رضایت را آشکار کردند و گفتند: «لان کان کائنة ...»(3) یعنی اگر این مرد از دنیا برود ما نخواهیم گذارد که علی(علیه السلام) خلیفه و جانشین او باشد. بلکه با همدیگر عهد و پیمان بستند و آن را مکتوب نمودند که چنین کاری را خواهند کرد، و آن صحیفه و عهدنامه را در کعبه قرار دادند،(4) و در عمل نیز پس از رحلت آن حضرت در سقیفه بنی­ساعده جمع شدند و

ص: 22


1- [نساء/69]
2- [نساء/65]
3- - کتاب سلیم ص153
4- الاصول الستة عشر: عن عباد أبی سعید عن عمرو بن ثابت عن ابی اسحق عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال امر أبو بکر خالد بن الولید فقال إذا انا سلمت فاضرب عنق علی قال وبدا لابی بکر فسلم فی نفسه ثم نادی یا خالد لا تفعل ما امرتک به من شیئی فالتفت علی (ع) إلی خالد لعنه الله فقال یا خالد اکنت فاعلا قال نعم والله قال انت اضیق (ان قاتلی اضیق استامنک ظ) خلقة (حلقة ظ) من ذاک . وفیه عن عباد عن الحسین کذا زید بن علی عن یحیی بن عبد الله بن الحسین عن جعفر بن محمد قال بعث رسول الله (ص) ابا بکر ببرائة قال فجاء جبرئیل (ع) فقال یا محمد انه لا یؤدی عنک الا انت أو من هو منک قال فبعث رسول الله (ص) علیا إلی ابی ابکر وامره ان یدفع إلیه برائة قال فلحقة علی (ع) وکان معه عمرو أبو عبیدة بن الجراح وسالم مولی حذیفة قالوا له لا تدفعها إلیه فابی أبو بکر فدفعها إلیه قال واجمع (اجتمع خ د) القوم علی کتاب کتبوه بینهم فی المسجد الحرام ان قبض رسول الله (ص) الا یولوا علیا منها شیئا فلما سجی أبو بکر دخل علیه علی (ع) فقال ما احد احب ان القی الله بمثل صحیفة من هذا المسجی قال فلما سجی عمر دعی له فقال مثل ذلک قال فهی الصحیفة التی کتبوها بینهم ان قبض رسول الله (ص) لا یولوها علیا (ع). (الاصول السته عشر لعدة محدثین، ص18)

پیمان خود را عملی نمودند،(1) و این انحراف و جدا شدن از مسیر حق تاکنون ادامه یافته است، و آنان کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را مقدم نموده بودند کنار زدند، و کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند مقدم داشتند، و خود را قیّم امّت و اهل «حلّ و عقد» دانستند، و این معنا از سخنان امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء(علیهمالسلام)و ابوذرّ و سلمان و مقداد و ... ظاهر می­شود.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة این ماجرا می­فرماید: الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم ...»(2) یعنی ستایش مخصوص خداوندی است که هر که را او مقدم کند کسی نمی­تواند او را مؤخّر نماید و هر که را او مؤخّر نماید کسی نمی­تواند او را مقدم نماید، و سپس دست خود را بر دست دیگر زد و فرمود: ای امتی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متحیّر و سرگردان شدید، اگر شما کسی را که خدا مقدّم کرده بود، مقدّم نموده بودید، و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار زده بودید، و ولایت و وراثت بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در همان جایی که خدا قرار داده بود قرار داده بودید، هرگز ولیّ خدا نیازمند [و محروم] نمی­ماند، و در سهام ارث عول و نقصی پیدا نمی­شد، و هرگز دو نفر در حکم خداوند اختلافی نمی­داشتند، و امّت در هیچ چیزی از دستورات خدا نزاع و اختلافی نمی­داشت، و شما بدانید و آگاه باشید که دانش دین خدا وعلوم کتاب الهی نزد ما نهفته است، و شما مردم به خاطر انحرافی که پیدا کردید [و دیگران را به جای ما برگزیدید] باید وبال کار خود را بچشید، و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نخواهد نمود، سپس فرمود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» یعنی: «و کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند!»(3).(4)

ص: 23


1- وقال ابن الاثیر فی الکامل: لما توفی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) اجتمع الانصار فی سقیفة بنی ساعدة لیبایعوا سعد بن عبادة، فبلغ ذلک أبابکر فأتاهم ومعه عمر وأبو عبیدة بن الجراح، فقال: ما هذا؟ فقالوا منا أمیر ومنکم أمیر، فقال أبوبکر منا الامراء ومنکم الوزراء، ثم قال أبوبکر: قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین عمر وأبوعبیدة أمین هذه الامة فقال عمر: أیکم یطیب نفسه أن یخلف قدمین قدمهما النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم) فبایعه عمر وبایعه الناس، فقالت الانصار أو بعضهم: لا نبایع إلا علیا قال: وتخلف علی وبنو هاشم والزبیر وطلحة عن البیعة، قال الزبیر لا أغمد سیفی حتی یبایع علی فقال عمر: خذوا سیفه واضربوا به الحجر، ثم أتاهم عمر فأخذهم للبیعة. (بحارالانوار، ج28/76)
2- - نهج­السعاده ج3/104، مستدرک نهج البلاغه، کاغفی ج7/78. (نمونه، لا مقدّم لما أخرّ)
3- [شعراء/227]
4- فی کفایة الأثر عن عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِیدٍ قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَأْتِی قُبُورَ الشُّهَدَاءِ وَ تَأْتِی قَبْرَ حَمْزَةَ وَ تَبْکِی هُنَاکَ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ أَتَیْتُ قَبْرَ حَمْزَةَ فَوَجَدْتُهَا ع تَبْکِی هُنَاکَ فَأَمْهَلْتُهَا حَتَّی سَکَنَتْ فَأَتَیْتُهَا وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهَا وَ قُلْتُ یَا سَیِّدَةَ النِّسْوَانِ قَدْ وَ اللَّهِ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی مِنْ بُکَائِکِ فَقَالَتْ یَا بَا عُمَرَ وَ لَحَقٌّ لِیَ الْبُکَاءُ فَلَقَدْ أُصِبْتُ بِخَیْرِ الْآبَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَا شَوْقَاهْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ أَنْشَأَتْ علیها السلام تَقُولُ إِذَا مَاتَ یَوْماً مَیِّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ وَ ذِکْرُ أَبِی مُذْ مَاتَ وَ اللَّهِ أَکْثَرُ قُلْتُ یَا سَیِّدَتِی إِنِّی سَائِلُکِ عَنْ مَسْأَلَةٍ تَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِی قَالَتْ سَلْ قُلْتُ هَلْ نَصَّ رَسُولُ اللَّهِ قَبْلَ وَفَاتِهِ عَلَی عَلِیٍّ بِالْإِمَامَةِ قَالَتْ وَا عَجَباً أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ قُلْتُ قَدْ کَانَ ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَخْبِرِینِی بِمَا أُشِیرَ إِلَیْکِ قَالَتْ أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَی لَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ عَلِیٌّ خَیْرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِیکُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدِی وَ سِبْطَایَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِینَ مَهْدِیِّینَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَیَکُونُ الِاخْتِلَافُ فِیکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قُلْتُ یَا سَیِّدَتِی فَمَا بَالُهُ قَعَدَ عَنْ حَقِّهِ قَالَتْ یَا بَا عُمَرَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَی وَ لَا تَأْتِی أَوْ قَالَتْ مَثَلُ عَلِیٍّ ثُمَّ قَالَتْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلَی أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیِّهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللَّهِ اثْنَانِ وَ لَوَرِثَهَا سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ وَ خَلَفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ وَ لَکِنْ قَدَّمُوا مَنْ أَخَّرَهُ اللَّهُ وَ أَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللَّهُ حَتَّی إِذَا أَلْحَدُوا الْمَبْعُوثَ وَ أَوْدَعُوهُ الْجَدَثَ الْمَجْدُوثَ اخْتَارُوا بِشَهْوَتِهِمْ وَ عَمِلُوا بِآرَائِهِمْ تَبّاً لَهُمْ أَ وَ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ یَقُولُ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ بَلْ سَمِعُوا وَ لَکِنَّهُمْ کَمَا قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ هَیْهَاتَ بَسَطُوا فِی الدُّنْیَا آمَالَهُمْ وَ نَسُوا آجَالَهُمْ فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ مِنَ الْحَوْرِ بَعْدَ الْکَوْرِ. (نهج السعادة، ج3/103؛ بحار الانوار، ج36، ص353)

و از حضرت زهرا(علیهالسلام) نیز نقل شده که فرمود: به خدا سوگند اگر حق را به اهل آن واگذار می­کردند و از اهل­بیت و عترت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیروی می­نمودند، حتی دو نفر نیز اختلاف پیدا نمی­کردند و خاندان نبوّت برای هدایت مردم یکی پس از دیگری وارث رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­بودند، تا این که قائم ما نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، و لکن این مردم کسی را که خدا کنار زده بود مقدّم داشتند و کسی را که او مقدّم داشته بود کنار زدند، و چون پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردند، از پیش خود کسانی را [برای امامت و رهبری مردم] انتخاب کردند و به حکم آنان عمل نمودند، هلاکت باد بر آنان آیا نشنیدند که خداوند می­فرماید:

«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که رابخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند» آری شنیدند و لکن همان­گونه که خداوند می­فرماید: «إِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(2) «یعنی چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود» آنان کوردل شده بودند و هرگز به حق بازنگردیدند، چرا که آنان سفرة آرزوهای دنیایی خویش را گسترده نمودند و مرگ را فراموش کردند، خداوند آنان را هلاک کند و اعمالشان را تباه نماید، سپس فرمود: خدایا من به تو پناه می­برم از هلاکت بعد از هدایت(3).

ص: 24


1- [قصص/68]
2- [حج/46]
3- وبإسناده عن محمود بن لبید، قال: لما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله کانت فاطمة صلوات الله علیها تأتی قبور الشهداء، وتأتی قبر حمزة وتبکی هناک، فلما کان فی بعض الأیام أتیت قبر حمزة رحمه الله فوجدتها سلام الله علیها تبکی هناک، فأمهلتها حتی سکنت، فأتیتها وسلمت علیها، وقلت: یا سیدة النساء قد والله قطعت أنیاط قلبی من بکائک، فقالت: یا أبا عمر ویحق لی البکاء، فلقد اصبت بخیر الآباء رسول الله صلی الله علیه وآله، واشوقاه الی رسول الله صلی الله علیه وآله، ثم أنشات علیها السلام تقول: إذا مات یوما میت قل ذکره * ووذکر أبی مذ مات والله أکثر قلت: یا سیدتی إنی سائلک عن مسألة تتلجلج فی صدری، قالت: سل، قلت: هل نص رسول الله صلی الله علیه وآله قبل وفاته علی علی علیه السلام بالإمامة؟ قالت: واعجبا أنسیتم یوم غدیر خم؟ قلت: قد کان ذلک، ولکن أخبرینی بما أشیر الیک، قالت أشهد الله تعالی لقد سمعته یقول: علی خیر من أخلفه فیکم، وهو الإمام والخلیفة بعدی، وسبطای وتسعة من صلب الحسین أئمة أبرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیین، ولئن خالفتمو هم لیکون الا ختلاف فیکو الی یوم القیامة. قلت: یا سیدتی، فما باله قعد عن حقه؟ قالت: یا أبا عمر، لقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مثل الإمام مثل الکعبة إذ تؤتی ولا یأتی - أو قالت: مثل علی -، ثم قالت: أما والله لو ترکوا الحق علی أهله واتبعوا عترة نبیه لما اختلف فی الله اثنان، ولورثها سلف عن سلف وخلف بعد خلف حتی یقوم قائمنا التاسع من ولد الحسین علیه السلام، ولکن قدموا من أخره الله، وأخروا من قدمه الله، حتی إذا لحدوا المبعوث واودعوه الجدث والمجدوث اختاروا بشهوتهم وعملوا بآرائهم، تبا لهم، أو لم یسمعوا الله یقول: * (وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة) * ؟ بل سمعوا ولکنهم کما قال الله سبحانه: * (فإنّها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور) * هیهات بسطوا فی الدنیا آمالهم، ونسوا آجالهم، فتعسا لهم واضل أعمالهم، أعوذ بک یا رب من الحور بعد الکور. (انوار البهیّه للمحدث الکبیر القمی، ص343)

و از ابن عباس نیز نقل شده که چون دید عمر نسبت به سهام ارث متحیّر مانده - و نمی­داند چه باید بکند و اگر سهام وراث بیش از ترکه میّت باشد نقص را بر که باید وارد نماید - گفت: «وأیم الله لو قدّم من قدّمه الله، و أخّر من آخّره الله ما عالت فریضة» یعنی به خدا سوگند اگر او - برای امامت امّت - کسی را که خدا مقدّم داشته بود مقدّم می­کرد و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار می­زد فرائض الهی گرفتار نقصان و عول نمی­شد(1).

ص: 25


1- قال الشهید فی شرح اللمعه: (ولا عول فی الفرائض) أی لا زیادة فی السهام علیها علی وجه یحصل النقص علی الجمیع بالنسبة، وذلک بدخول الزوج والزوجة (بل) علی تقدیر الزیادة (یدخل النقص) عندنا (علی الأب والبنت والبنات، والأخت والأخوات للأب والأم، أو للأب خلافا للجمهور حیث جعلوه موزعا علی الجمیع بإلحاق السهم الزائد للفریضة، وقسمتها علی الجمیع سمی هذا القسم عولا، إما من المیل ومنه قوله تعالی: ذلک أدنی ألا تعولوا، وسمیت الفریضة عائلة علی أهلها لمیلها بالجور علیهم بنقصان سهامهم، أو من عال الرجل إذا کثر عیاله لکثرة السهام فیها، أو من عال إذا غلب، لغلبة أهل السهام بالنقص، أو من عالت الناقة ذنبها إذا رفعته لارتفاع الفرائض علی أصلها بزیادة السهام، وعلی ما ذکرناه اجماع أهل البیت (علیهم السلام)، وأخبارهم به متظافرة، قال الباقر (علیه السلام): کان أمیر المؤمنین (علیه السلام) یقول: "إن الذی أحصی رمل عالج لیعلم أن السهام لا تعول علی ستة لو یبصرون وجهها لم تجز ستة". وکان ابن عباس رضی الله عنه یقول: من شاء باهلته فقال له زفر: یا أبا العباس فمن أول من أعال الفرائض؟ قال: عمر لما التفت الفرائض عنده ودفع بعضها بعضا قال. والله ما أدری أیکم قدم الله وأیکم أخر؟ وما أجد شیئا هو أوسع من أن أقسم علیکم هذا المال بالحصص". ثم قال ابن عباس: وأیم الله لو قدّم من قدّم الله، وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة. فقال له زفر: وأیها قدّم وأیّها أخّر؟. فقال: کل فریضة لم یهبطها الله عز وجل عن فریضة إلا إلی فریضة فهذا ما قدم الله، وأما ما أخّر فکل فریضة إذا زالت عن فرضها لم یکن لها إلا ما بقی فتلک التی أخر الله، وأما التی قدم فالزوج له النصف فإذا دخل علیه ما یزیله عنه رجع إلی الربع ولا یزیله عنه شئ. والزوجة لها الربع فإذا زالت عنه صارت إلی الثمن لا یزیلها عنه شئ. والأم لها الثلث فإذا زالت عنه صارت إلی السدس ولا یزیلها عنه شئ. فهذه الفروض التی قدم الله عز وجل. وأما التی أخر الله ففریضة البنات والأخوات لها النصف والثلثان فإذا أزالتهن الفرائض عن ذلک لم یکن لهن إلا ما بقی، فإذا اجتمع ما قدم الله وما أخر بدئ بما قدم الله وأعطی حقه کاملا فإن بقی شئ کان لمن أخر الله، الحدیث. (شرح لمعه، ج8/89)

یکی از شارحین کتاب یاد شده گوید: سخن ابن­عباس در این مقام لطیف است و به دو موضوع اشاره دارد، ظاهر آن مربوط به تقدیم و تأخیر در سهام ارث است و باطن آن مربوط به امامت است و مقصود او این است که اگر عمر کسی را که خداوند برای امامت امّت مقدم داشته است مقدم دانسته بود، و کسی را که خداوند کنار زده بود ،او نیز او را کنار زده بود، امّت گرفتار جهل و نادانی نسبت احکام خدا نمی­شدند.

سدادبن اوس گوید: امّ­سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جنگ جمل به من فرمود: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس با علی(علیه السلام) بجنگد با من جنگیده و هر کس با من بجنگد با خدا جنگیده است» پس من گفتم: آیا شما می­گویی من به علی(علیه السلام) ملحق شوم؟ امّ­سلمه فرمود: آری به خدا سوگند علی(علیه السلام) با حق است، و حق با اوست، و به خدا سوگند امّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) با پیامبر خود با انصاف عمل نکردند، چرا که آنان کسانی را که خدای عزّوجلّ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند، مقدّم نمودند، و کسانی را که خدا و رسول او مقدم داشته بودند، کنار زدند ...(1).

مقداد گوید: ابوذرّ پردة کعبه را گرفت و به مردم گفت: «... أیّتها الأمّة المتحیرة و الله لو قدّمتم من قدّمه الله و رسوله، و أخّرتم من أخّره الله و رسوله، و سلّمتم الحکومات إلی أهلها و ولیّها، ما طاش أحد فی حکم الله و لا

ص: 26


1- حدثنا علی بن الحسن بن محمد بن مندة، قال حدثنا أبو الحسین زید بن جعفر بن محمد بن الحسین الخزاز بالکوفة فی سنة سبع وسبعین وثلثمائة، قال حدثنا العباس بن العباس الجوهری ببغداد فی دار عمیرة، قال حدثنی عفان بن مسلم، قال حدثنی حماد بن سلمة، عن الکلبی، عن ابی صالح، عن سداد بن أوس، قال: لما کان یوم الجمل قلت: لا أکون مع علی ولا أکون علیه، وتوقفت عن القتال الی انتصاف النهار، فلما کان قرب اللیل ألقی الله فی قلبی أن أقاتل مع علی، فقاتلت معه حتی کان من أمره ما کان، ثم انی أتیت المدینة فدخلت علی أم سلمة، قالت: من أین أقبلت؟ قلت: من البصرة. قالت: مع أی الفریقین کنت؟ قلت: یا أم المؤمنین انی توقفت عن القتال الی انتصاف النهار وألقی الله عزوجل أن أقاتل مع علی. قالت: نعم ما عملت، لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: من حارب علیا فقد حاربنی ومن حاربنی فقد حارب الله. قلت: فترین أن الحق مع علی؟ قالت: ای والله علی مع الحق والحق معه، والله ما أنصف أمة محمد نبیهم إذ قدموا من أخره الله عزوجل ورسوله وأخروا من قدمه الله تعالی ورسوله، وانهم صانوا حلائلهم فی بیوتهم وأبرزوا حلیلة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم [الی الفناء]، والله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: لامتی فرقة وجعلة فجامعوها إذا اجتمعت وإذا افترقت فکونوا من النمط الاوسط، ثم ارقبوا أهل بیتی فان حاربوا فحاربوا وان سالموا فسالموا وان زالوا فزالوا معهم، فان الحق معهم حیث کانوا. قلت: فمن أهل بیته؟ [قالت: أهل بیته] الذین امرنا بالتمسک بهم؟ قالت: هم الائمة بعده کما قال: عدد نقباء بنی اسرائیل علی وسبطاه وتسعة من صلب الحسین، هم أهل بیته هم المطهرون والائمة المعصومون. قلت: انا لله هلک الناس إذا. قالت: کل حزب بما لدیهم فرحون. (کفایة الأثر خرّاز قمی، ص181)

اختلف إثنان فی فرائض الله، و لا ضلّت الأمة بعد نبیّها، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»(1) «یعنی کسانی که ستم کردند بزودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند»(2).

محمد طاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود پس از ذکر شعرائی که خطبه غدیر را به نظم درآورده بودند مانند: حسّان، دعبل، ابوفراس، قیس بن عبادة، عمروبن العاص، زاهی و کمیت گوید: یکی از اشعار کمیت این است که گوید:

و لّمْ أرَمثل ذاک الیوم یوماً و لم أر مثله حقّاً أضیعا

سپس گوید: فرزند کمیت در خواب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید، و آن حضرت به او فرمود: «قصیدة پدر خود را دربارة غدیر بخوان» فرزند کمیت گوید: پس من شروع کردم و اشعار پدر خود را دربارة غدیر خواندم و چون به این شعر رسیدم: «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گریه سختی نمود و فرمود: پدرت راست گفته، «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» و سپس از خواب بیدار شدم(3).

آیا رسول خدا جز امیرالمؤمنین(علیهما السلام) کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود معرفی نمود؟

ج: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) – پس از شورای سقیفه – به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس آیا در مدتی که تو با رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی از آن حضرت شنیدی که او غیر از من کسی را خلیفه خود قرار بدهد؟ ابن­عباس گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز شما کسی را خلیفه خود قرار نداد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پس برای چه تو با ابوبکر بیعت کردی؟ ابن­عباس گفت: چون مردم

ص: 27


1- [شعراء/227]
2- قال مقداد : اخذ ابوذر بعض استار الکعبة وقال : ألا أیتها الامة المتحیرة والله لو قدمتم من قدمه الله ورسوله، وأخرتم من أخره الله ورسوله، وسلّمتم الحکومات الی أهلها وولیها ما طاش أحد فی حکم الله ولا اختلف اثنان فی فرائض الله، ولا ضلّت الامة بعد نبیها، (وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ). (شرح الأخبار قاضی نعمان مغربی، ج2/500؛ اجتجاج، ج1/231)
3- وفی کتاب الابعین : قد نظم مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام أمر الغدیر فی بیت من أبیاته: وأوجب لی ولایته علیکم رسول الله یو م غدیر خم ونظم أمر الغدیر کثیر من الشعراء، منهم حسان وقد تقدم ذکر أبیاته، ودعبل، وأبو فراس، وقیس بن عبادة الأنصاری، وعمرو بن العاص، والزاهی، والکمیت ومن أبیاته: ولم أر مثل ذاک الیوم یوما ولم أر مثله حقا اضیعا وروی أن ابن الکمیت رأی فی منامه رسول الله صلی الله علیه وآله وهو یقول: أنشدنی قصیدة کانت لأبیک، یعنی القصیدة المشتملة علی حکایة الغدیر، قال: فأنشدته ایاها، فلما وصلت الی (ولم أر مثله حقا اضیعا) بکی رسول الله صلی الله علیه وآله بکاء شدیدا، قال: صدق أبوک ولم أر مثله حقا اضیعا، ثم انتبه. (کتاب الأربعین لمحمدطاهر القمی الشیرازی، ص122)

با او بیعت کردند من نیز با او بیعت نمودم امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: مَثَل تو مَثَل مردمی است که با عجل و سامری بیعت کردند(1)!

در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - از محمد بن سلیمان کوفی - آمده که مردی به ابوهریره - که در باب کندة مسجد کوفه نشسته بود - گفت: من تو را به خدا سوگند می­دهم آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدی که فرمود: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟» ابوهریره گفت: «خدا می­داند که من این جملات را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم، و اگر مرا سوگند نداده بودی اعتراف نمی­کردم» آن مرد گفت: خدایا تو می­داند که من کسی را دوست می­دارم که او آن را دشمن می دارد و کسی را دشمن می­دارم که او آن را دوست داشته است. پس مردم به آن مرد گفتند: اُسکت اُسکت(2).

مؤلّف گوید: نظیر قصه فوق قصه زبیر و عایشه است چنان که در کتاب «المسترشد» ابن­جریر طبری شیعی از ابی الأسود دئلی نقل شده که گوید: هنگامی که زبیر به جنگ با علی(علیه السلام) قیام نمود من حاضر بودم که علی(علیه السلام) به او فرمود: من تو را به خدا سوگند می­دهم، آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که فرمود: ای زبیر تو با علی جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود؟ و زبیر گفت: «از یادم رفته بود» و سپس از جنگ بازگشت.

سپس طبری از ابی­حرب بن ابی­الأسود دئلی نقل نموده که گوید: من شاهد بودم که در آن هنگام زبیر بر مرکب خود سوار شد و از بین صفوف لشگر خارج می­گردید که فرزند او عبدالله او را دید و به او گفت: کجا می­روی؟ و زبیر گفت: علی(علیه السلام) حدیثی را از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیادم آورد که آن حضرت به من فرمود: «ای زبیر تو با علی(علیه السلام) جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود» از این رو من با او جنگ نخواهم نمود و عبدالله به او گفت: تو برای قتال با او نیامده­ای بلکه برای اصلاح بین امّت آمده­ای، تا خدا به دست تو این امّت را اصلاح نماید. زبیر گفت: من سوگند یاد کردم که با او جنگ نکنم. فرزند او

ص: 28


1- (کتاب سلیم بن قیس)
2- فی المناقب : أخبرنا إبراهیم بن طلحة بن إبراهیم بن غسان بقراءتی علیه فی منزله بالبصرة قال حدثنا أبو القاسم علیّ بن محمد بن أبی سعید العامری الکوفی قال: حدثنا إسحاق بن محمد بن مروان قال: حثّنا أبی قال: حدثنا علیّ بن خلف عن عبد النور: عن داوود بن یزید الأودی عن أبیه قال: جاء رجل إلی أبی هریرة و هو جالس عند أبواب کندة فی مسجد الکوفة فقال: أنشدک باللّه هل سمعت رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. قال أبو هریرة: اللّهمّ نعم و لو لا أنّک ناشدتنی ما ذکرته. فقال الرجل: اللّهمّ [إنّی] لا أعلم إلّا قد عادیت من والاه و والیت من عاداه. فقال له الناس: اسکت اسکت. (مناقب محمدبن سلیمان کوفی، ص403)

عبدالله گفت: غلام خود جرجیس را آزاد کن تا کفّارة قسم تو باشد. پس زبیر غلام خود را آزاد نمود و به جای خود ماند ...(1).

عایشه نیز پس از شکست و کشته شدن گروه زیادی از پیروان او در جنگ جمل و امتناع او از بازگشت به مدینه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «یا شعیرا ارتحلی و إلّا تکلّمت بما تعلمین» پس عایشه گفت: باز می­گردم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را همراه چهل زن از زن­های عبد قیس [که از قبیله او بودند] به مدینه فرستاد ...(2) مرحوم ابن ادریس در کتاب سرائر با سند خود از ابن­عباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به همسران خود فرمود: ای کاش من می­دانستم که ، کدامیک از شما بر شتر ماده اذیب سوار خواهد شد و سگ­های منطقه حوأب به او حمله می­کنند، و از طرف راست و چپ او گروه فراوانی کشته می­شوند و او نجات پیدا می­کند بعد آن که نزدیک به هلاکت شده باشد(3)؟

سید مرتضی در کتاب «رسائل المرتضی» گوید: روایت شده که عایشه در جنگ جمل چون به منطقه «ماء الحوأب» رسید، سگ­ها مقابل او آمدند و فریاد کردند و عایشه به اطرافیان خود گفت: این آب چه نام دارد؟ و مردم گفتند: این «ماء الحوأب» است. پس عایشه گفت: مرا برگردانید، مرا برگردانید، چرا که من از رسول

ص: 29


1- قال الحاکم النیسابوری فی المستدرک ج ٣ ص ٣٦٦، عن قیس بن أبی حازم قال: قال علی للزبیر: أما تذکر یوم کنت أنا وأنت فی سقیفة قوم من الأنصار فقال لک رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: أتحبّه؟ قلت: وما یمنعنی؟! قال: أما إنک ستخرج علیه وتقاتله و أنت ظالم، قال: فرجع الزبیر. وقال: عن أبی حرب بن أبی الأسود الدئلی قال: شهدت الزبیر خرج یرید علیا، فقال له علی: أنشدک الله: هل سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: تقاتله وأنت له ظالم؟ فقال: لم أذکر، ثم مضی الزبیر منصرفا. [قال الحاکم]: هذا حدیث صحیح عن أبی حر بن بن الأسود. وقال: عن أبی حرب بن أبی الأسود الدئلی، قال: شهدت علیا والزبیر، لما رجع الزبیر علی دابته یشق الصفوف فعرض له ابنه عبد الله فقال: مالک؟ فقال: ذکر لی علی حدیثا سمعته من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لتقاتلنه وأنت له ظالم فلا أقاتله، فقال له ابنه: ولیس للقتال جئت إنما جئت لتصلح بین الناس ویصلح الله هذا الامر بک، قال: قد حلفت أن لا أقاتل قال: فاعتق غلامک جرجس وقف حتی تصلح بین الناس، قال: فأعتق غلامه جرجس ووقف فاختلف أمر الناس فذهب علی فرسه. (المسترشد طبری شیعی، ص421)
2- وعن إسحاق بن إبراهیم، عن أشرس العبدی، عن عبد الجلیل، إن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه بعث عمار بن یاسر إلی عائشة أن ارتحلی، فأبت علیه، فبعث إلیها بامرأتین وامرأة من ربیعة معهن الإبل، فلما رأتهن ارتحلت وعن محمد بن علی بن نصر، عن عمر بن سعد، أن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه دخل علی عائشة لما أبت الخروج، فقال لها: یا شعیرا ارتحلی وإلا تکلمت بما تعلمین قالت: نعم أرتحل. فجهزها وأرسلها ومعها أربعین امرأة من عبد قیس.. (همان، ص422)
3- فی السرائر: حَدَّثَنَا الْحَکَمُ أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ بِبَلْخَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عِصَامُ بْنُ قُدَامَةَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ(ص)أَنَّهُ قَالَ لِنِسَائِهِ لَیْتَ شِعْرِی أَیَّتُکُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الْأَذْیَبِ الَّتِی تَنْبَحُهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ عَنْ یَسَارِهَا قَتْلَی کَثِیرَةٌ ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا کَادَتْ. (سرائر، ج3/627)

خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که به من فرمود: مواظب باش تو از کسانی نباشی که سگ­های حوأب مقابل تو فریاد کنند». و لکن عده­ای به او گفتند: این آب «ماء الحوأب» نیست، و عایشه حرف آنان را تصدیق نکرد تا آنان پنجاه نفر را آوردند و شهادت دادند و سوگند یاد کردند که این «ماء الحوأب» نیست و به آن پنجاه نفر جایزه دادند و این نخستین شهادت دورغ بود که در اسلام حادث شد(1).

مؤلّف گوید: هرگز رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را خلیفه و وصی و برادر و وارث خود معرفی نکرد و این معنا به صورت تواتر و قطعی در کتب شیعه و سنّی نقل شده است، و نیاز به بیان ندارد، و تنها کلمه «خلیفتی» در 718 روایت در 355 کتاب، و کلمه «أنت خلیفتی» در 42 روایت، در 34 کتاب، و کلمه «وصیّی» در 988 روایت در 311 کتاب، و کلمه «أنت وصیّی» در 147 روایت در87 کتاب، و کلمه «وارثی» در 172روایت در120 کاتب، و کلمه «خلفائی» در 217روایت در132کتاب، و کلمه «خلفائی إثنا عشر» در صحیح مسلم ج3/1453/10 و سنن ترمذی ج3/340/2323 نقل شده و در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» طبری سنّی در ذخایر العقبی ص87 و ص21 گوید: مقصود از اهل­البیت، در این آیه: فاطمه و علی و حسن و حسین هستند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را در زیر کساء قرار داد و از آنان تجلیل نمود و این قضیه در بیت امّ­سلمه بود و آن حضرت فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطیراً» و امّ­سلمه گفت: «آیا من نیز با آنان هستم؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: أنت علی خیر واو را راه نداد و آیه فوق نازل شد. سپس گوید: این روایت را ترمذی نیز نقل کرده است، و در عمدة الطالب نیز از کفایة الطالب ص65 حدیث فوق از عمر بن ابی­سلمه ربیب النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و در کتب دیگر اهل سنّت نیز این معنا نقل شده است.

آری در احادیث جعلی و ساختگی برخی از جعّالان و کذّابان اهل سنّت آمده که گویند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب خلیفه خود قرار داد و این گونه روایات را خود علمای اهل­سنّت مجعول و ساختگی دانسته و راویان آن­ها را کذّاب و جعّال معرفی کرده­اند، علاوه برآن، بین آن­ها تضادّ وجود دارد و برخی آن­ها را به جابر و امثال او نسبت داده­اند که همه می­دانند جابر چنین چیزی را نگفته است چرا که او یکی از روات احادیث مربوط به ائمه دوازده­گانه است، و مرحوم علامه امینی در جلد 5

ص: 30


1- وفی رسائل المرتضی : روی أنه لما جاءت عائشة الی هذا الموضوع نبحتها کلاب الحوأب، فقالت عائشة: أی ماء هذا؟ قالوا: ماء الحوأب. فقالت: ردّونی ردّونی فانی سمعت رسول اللّه یقول «أبصری لا تکونی التی تنبحها کلاب الحوأب». فقالوا: لیس هذا ماء حوأب، فأبت أن تصدقهم، فجاؤا بخمسین شاهدا من العرب، فشهدوا أنه لیس بماء حوأب، و حلفوا لها، فکسوهم أکسیة و أعطوهم دراهم، و کانت هذه أول شهادة زور حدثت فی الإسلام. (رسائل المرتضی، ص64)
2- [احزاب/33]

الغدیر از ص333 تا ص375 تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی­الخلافة» 45 حدیث ساختگی از این قبیل را نقل نموده و فساد و کذب راویان آن­ها را آشکار کرده است، امید است که خوانندگان محترم مراجعه فرمایند.

مؤلّف گوید: نزدیک­ترین کتاب به زمان معصومین (علیهم­السلام) کتاب سلیم بن قیس هلالی می­باشد که مورد تأیید چند امام - مانند امیرالمؤمنین تا امام صادق(علیهم­السلام) - بوده و امام صادق(علیه السلام) فرمود(1):

ص: 31


1- یکی از محققین گوید : اوّلاً کتاب سلیم به اعتراف زیادی از علمای اهل حدیث و رجال، مانند: مجلسییّن، مرحوم استرآبادی، وحید بهبهانی، ابوعلی حائری در منتهی­المقال، میرحامد حسین، مرحوم خوانساری در روضات، علّامه مامقانی، سیدمحسن امین، مرحوم آیت الله خویی و ... امتن و اتقن کتب است و تردید و شبهه­ای در آن نیست، ثانیاً مضامین احادیث آن در کتب دیگری مانند احتجاج و غیره دیده می­شود، بلکه این کتاب حقّاً حاوی اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) می­باشد و علمای سلف آن را معتبر دانسته و در مباحث خود به آن تمسّک نموده­اند. (کتاب سلیم تحقیق محمّدباقر انصاری، ص32) وقال الآخر: أنظر کیف حاز الرجل نصیبه الأوفر من تقریر حدیثه من عند الأئمة علیهم السلام حیث صدقه ستة من أئمتنا علیهم السلام، وذلک بصورة یرجع إلی تصدیق جمیع کتابه وأحادیثه. هذه جملة ما وصل إلینا من تقریر المعصومین علیهم السلام ومزید عنایتهم بشأن کتاب سلیم وأحادیثه. ویکفیه فخرا إذ کان معروفا عند الأئمة علیهم السلام وأنهم ذکروه بخیر وقرروا ما نقله من الأحادیث. وهذا بمعنی أن ما فی کتاب سلیم حق وصدق ومحکم ومحفوظ ولیس مثل ما فی أیدی الناس الذی هو مخلوط من الغث والثمین. کلمات العلماء فی توثیق کتاب سلیم استمرار تأیید العلماء للکتاب طیلة أربعة عشر قرنا صدر من أعاظم العلماء - منذ الصدر الأول إلی الیوم - کلمات دریة بشأن الکتاب ومؤلفه الجلیل. ومما یدل علی عظمة الکتاب وغایة اعتباره أنهم نقلوا أحادیث سلیم فی کتبهم ومرویاتهم منذ القرن الأول إلی یومنا هذا فی سلسلة متلاحقة لم تنقطع فی عصر من العصور بصورة تکشف عن اعتمادهم علیه فی الغایة. ویبدء هذه السلسلة من العلماء المؤیدین لکتاب سلیم فی عصر المؤلف مثل سلمان وأبی ذر والمقداد ونظرائهم. ولقد عرض أبان بعده الکتاب علی أبی الطفیل وعمر بن أبی سلمة والحسن البصری وقرءوا جمیع الکتاب وصدقوه بأجمعه. ویکفی فی ذلک أن نلاحظ رواة کتاب سلیم وأحادیثه، فإن أکثرهم من المشایخ الثقات کعمر بن أذینة وحماد بن عیسی وعثمان بن عیسی ومحمد بن إسماعیل بن بزیع والفضل بن شاذان ومحمد بن أبی عمیر ومثل ابن أبی جید ویعقوب بن یزید وعبد الله بن جعفر الحمیری ومحمد بن همام بن سهیل وهارون بن موسی التلعکبری ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب وأحمد بن محمد بن عیسی والحسین بن سعید والخزاز القمی وابن الولید وابن الغضائری وغیرهم من أجلاء الطائفة المحقة وأعاظم المحدثین. إلی أن یصل دور المؤلفین کابن الجحام وفرات بن إبراهیم والصفار والکلینی والنعمانی والصدوق والمفید والسید المرتضی والکراجکی والشیخ الطوسی والطبرسیین وابن شهر آشوب، ومن بعدهم من المؤلفین کالعلامة والمحقق والشهید والقاضی التستری والشیخ البهائی والشیخ الحر العاملی والمجلسیین والبحرانیین، والمیر حامد حسین إلی غیرهم من أعاظم مؤلفی الشیعة ومشایخهم. فإن هؤلاء اعتمدوا علی کتاب سلیم بن قیس ورووا أحادیثه فی مؤلفاتهم ولیسوا ممن یستهان بهم وبآرائهم وبکتبهم التی صارت الیوم مصادر للشیعة ومرجعا لمعالم الدین. کتاب سلیم من کتب الاصول الأربعمائة قال النعمانی: (لیس بین جمیع الشیعة ممن حمل العلم ورواه عن الأئمة علیهم السلام خلاف فی أن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الاصول... وهومن الاصول التی ترجع إلیها الشیعة...). وقال العلامة الطهرانی: (وهو من الاصول القلیلة التی أشرنا إلی أنها ألفت قبل عصر الصادق علیه السلام).

«کسی که کتاب سلیم بن قیس را نخوانده باشد، چیزی از ما نمی­داند» و در این کتاب ماجرای غصب خلافت و مظلومیّت اهل­البیت و برخی از اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) با سند صحیح ثبت شده است، و اخیراً این کتاب به فارسی ترجمه شده به نام «اسرار آل محمّد (علیهم­السلام)» و به نظر مؤلّف بر هر مسلمان شیعه لازم است که این کتاب را بخواند همان­گونه که واجب است خطبه غدیر را بخواند. و اگر ما خطبه غدیر و روایات صحیح مربوط به خلافت و ولایت ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) را مقابل مجعولات کذّابین و جعّالین از اهل سنّت قرار بدهیم بسیار شگفت­آور خواهد بود، و ما این شگفتی­ها را در کتاب «کشکول عجائب» جمع­آوری نمودیم و دوستان اهل­البیت(علیهم­السلام) را توصیه می­کنیم که این کتاب را مطالعه نمایند.

آیا رسول خدا صلی الله علیه آله امّت را امر به مودّت و تمسّک به اهل­بیت خود نکرد؟

ج: آری در تفسیر آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1) «یعنی بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما برای این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]».

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: مقصود از «ذی­القربی» علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام) هستند، و این روایت را جز روات شیعه ، طبری و زمخشری و سیوطی در تفسیر، و صاحب مستدرک صحیحین(2) و ذخائرالعقبی طبری(3) و اسدالغابة(4) و حلیةالأولیاء(5) و مجمع­الزوائد(6) نقل نموده اند.

و در کتاب معالم المدرستین(7)،

آمده که خداوند هنگامی که خواست آیه تطهیر را نازل کند، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دید رحمت الهی در حال نزول است پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام)

ص: 32


1- [شوری/23]
2- مستدرک صحیحین ج3/172
3- ذخائرالعقبی طبری ص138
4- اسدالغابة ج5/367
5- حلیةالأولیاء ج3/201
6- مجمع­الزوائد ج7/103 و ج9/146
7- وفی معالم المدرستین : لما أنزل الله سبحانه: "قل لا أسألکم علیه أجرا الا المودة فی القربی". فسر رسوله (القربی) بعلی وفاطمة والحسن والحسین ولما أراد الله سبحانه أن ینزل آیة التطهیر، ورأی رسول الله أن الرحمة هابطة، دعا علیا وفاطمة والحسن والحسین وضمهم إلی نفسه تحت الکساء، فانزل الله تعالی: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا"، فقال رسول الله: أللهم إن هؤلاء هم أهل بیتی، وبقی طول حیاته بعد ذلک یقف علی باب دارهم یومیا خمس مرات أوقات الصلاة الیومیة ویقول: السلام علیکم یا أهل البیت إنما یرید الله لیذهب... (معالم المدرستین، ج3/294)

را خواند و آنان را در زیر کسا گرد خود جمع نمود و خداوند آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(1) را نازل کرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الّلهمّ إنّ هؤلاء هم اهل بیتی» و آن حضرت در بقیه عمر خود، هر روز پنج مرتبه - اوقات نماز- به درب خانه آنان می­آمد و می­فرمود: السلام علیکم یا إهل البیت إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ...».

و البته معلوم است که خداوند کسانی را که به پاکی یاد نموده بهترین و محبوب­ترین خلق او بوده­اند، و جز آنان هیچ کس را این گونه به پاکی و طهارت یاد نکرده است، گرچه اهل بهشت بوده­اند، مانند امّ­سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که خواست وارد کساء شود و لکن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کساء را جمع نمود و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل بیت من این­هایند.

مرحوم صدوق از جابر از علی بن الحسین ... از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «محبت و دوستی اهل بیت من در هفت موقف خطرناک، سودمند است: 1- هنگام مرگ 2- در قبر 3- در قیامت 4- هنگام گرفتن نامه عمل 5- هنگام حساب 6- نزد میزان 7- هنگام عبور از صراط(2).

و این سخن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بزرگترین تشویق و ترغیب به محبّت و دوستی آنان است، چنان­که در برخی از روایاتی که شیعه و سنّی نقل کرده­اند آمده که هرکس با محبّت و دوستی آل­محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) از دنیا برود شهید و تائب و آمرزیده و با ایمان کامل مرده است، و ملک­الموت و منکر و نکیر بشارت بهشت به او می­دهند و او را مانند عروس به بهشت می­برند و ملائکه در قبر زوّار او خواهند بود، و اگر با دشمنی و عداوت آنان بمیرد، کافر مرده است، و چون وارد قیامت می­شود بین دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس است، و بوی بهشت را نخواهد شنید(3).

ص: 33


1- [احزاب/33]
2- حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُبُّ أَهْلِ بَیْتِی نَافِعٌ فِی سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِیمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِی الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْکِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط. (فضائل الشیعه صدوق، ص5)
3- وبالاسناد، قال الثعلبی: والدلیل علی صحة مذهبنا فیه ما اخبرنا أبو محمد عبد الله بن حامد الاصبهانی، واخبرنا أبو عبد الله محمد بن علی بن الحسین البجلی، حدثنا یعقوب بن یوسف بن اسحاق، حدثنا محمد بن اسلم الطوسی، حدثنا یعلی بن عبید البجلی، عن اسماعیل بن ابی خالد، عن قیس بن ابی حازم، عن جریر بن عبد الله البجلی، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات علی حب آل محمد مات تائبا، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان، ألا ومن مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة، ثم منکر ونکیر، الا ومن مات علی حب آل محمد یزف الی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها، ألا ومن مات علی حب آل محمد جعل الله زوار قبره الملائکة، بالرحمة، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات علی السنة والجماعة، ألا ومن مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوبا بین عینیه «آیس من رحمة الله تعالی) ألا ومن مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة. (عمدة ابن بطریق، ص54)

و در مجمع­الفائده علامه مقدس اردبیلی آمده : که بین انصار و مهاجرین سخنانی مبادله شد، و هر کدام خود را بر دیگری فضیلت می­دانند و چون به گوش رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید آن حضرت وارد مجلس آنان شد، و به انصار فرمود: آیا شما ذلیل نبودید و خداوند شما را هدایت نمود؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: چرا شما نیز در جواب من چیزی نمی­گویید؟ انصار گفتند: چه بگوییم یا رسول­الله؟ فرمود: آیا نمی­گویید: آیا مردم مکه تو را از مکه بیرون نکردند و ما به تو پناه دادیم؟ و آیا تو را تکذیب نکردند و ما تو را تصدیق نمودیم؟ و آیا تو را بی­پناه نگذاردند و ما به تو پناه دادیم و تو را یاری نمودیم؟ سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخنان خود را ادامه داد و انصار از خجلت به رو افتادند و گفتند: «اموال ما و آنچه داریم ملک خدا و رسول او باشد» پس آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد.

و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کسی که با دوستی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد، شهید و آمرزیده و تائب و با ایمان کامل مرده است، و ملک­الموت هنگام مرگ به او بشارت بهشت می­دهد، و سپس منکر و نکیر در قبر به او بشارت بهشت می­دهند، و ملائکه او را مانند عروسی که به خانه بخت می­برند به بهشت می­برند، و در قبر او دو در به بهشت گشوده می­شود، و خداوند قبر او را مزار ملائکه رحمت خود قرار می­دهد، و او بر اساس سنّت رسول­خدا و جماعت مؤمنین از دنیا می­رود، و کسی که با دشمنی آل­محمّد از دنیا برود هنگامی که وارد قیامت می­شود بین دو چشم او نوشته شده: «او از رحمت خدا مأیوس است» و کافر از دنیا می­رود و بوی بهشت به او نمی­رسد(1).

ص: 34


1- وفی مجمع الفائدة : روی أنّ الأنصار قالوا: فعلنا وفعلنا، کأنهم افتخروا، فقال عباس أو ابن عباس رضی الله عنهما: لنا الفضل علیکم، فبلغ ذلک رسول الله صلّی الله علیه (وآله) وسلم فأتاهم فی مجالسهم فقال: یا معشر الأنصار ألم تکونوا أذلة فأعزکم الله بی! قالوا، بلی یا رسول الله قال: ألم تکونوا ضلالا فهداکم الله بی؟ قالوا بلی یا رسول الله قال: أفلا تجیبوننی؟ قالوا: ما تقول یا رسول الله؟ قال: الا تقولون، ألم یخرجک قومک فآویناک، أو لم یکذبوک فصدّقناک، أو لم یخذلوک فنصرناک، قال: فما زال یقول حتی جثوا علی الرکب وقالوا: أموالنا وما فی أیدینا لله ولرسوله، فنزلت الآیة. وقال رسول الله صلّی الله علیه (وآله) وسلم من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الا ومن مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات علی حب آل محمد مات تائبا، الا ومن مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان، الا ومن مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة، ثم منکر ونکیر، الا ومن مات علی حب آل محمّد یزف إلی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها، الا ومن مات علی حب آل محمّد فتح له فی قبره بابان إلی الجنة، الا ومن مات علی حب آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة، الا ومن مات علی حب آل محمّد مات علی السنة والجماعة، الا ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله، الا ومن مات علی بغض آل محمّد مات کافرا، الا ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشم رائحة الجنة. (مجمع­الفائدة، ج7/527)

و اما امر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروی و تمسّک به اهل­البیت و عترت آن حضرت(علیهم­السلام) در حدیث ثقلین - که مورد اتفاق فریقین است - معروف و مشهود می­باشد، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این حدیث می­فرماید: «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلّوا بعدی: الثقلین واحد منهما أکبر من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». این حدیث در کتب فراوانی ازاهل سنّت نیز نقل شده است(1).

و در کتب شیعه فراوان نقل شده مانند کتب شیخ مفید و سیدرضیّ و سیدمرتضی ونهج­البلاغه و کتب صدوق و شیخ طوسی و بصائرالدرجات و روضة­الواعظین و وسائل­الشیعه و مستدرک آن و کتاب سلیم بن قیس هلالی و مسندالرضا(ع) و کتب مناقب اهل­البیت و احتجاج و کنزالفوائد کراجکی و مجمع­الفائده اردبیلی و کتب فراوان دیگری که با کلمه «و عترتی» می­توان آن­ها را جستجو نمود.

و در کافی از امام باقر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «کسی که دوست بدارد حیات و ممات او مانند حیات و ممات من باشد و در بهشت عَدْن - که خداوند به من وعده داده - داخل شود، و به دستگیرة درختی که خداوند در بهشت قرار داده چنگ بزند، باید علی بن ابیطالب(علیه السلام) و امامان بعد از او را دوست بدارد [و امامت آنان را بپذیرد] چرا که آنان هرگز شما را به گمراهی نمی­برند و از راه حق خارج نمی­کنند، بنابراین شما نباید به آنان چیزی را یاد بدهید، چرا که آنان از شما داناترند و من از خداوند خواسته­ام که بین آنان و بین کتاب خدا فاصله نیندازد تا وقتی که در قیامت نزد حوض کوثر مرا ملاقات کنند ....»(2).

ص: 35


1- «ومن الجمع بین الصحاح الستة» لرزین من الجزء الثالث من اجزاء اربعة، من صحیح ابی داود السجستانی وهو کتاب «السنن»، ومن صحیح الترمذی عن زید بن ارقم بالاسناد المقدم قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله. «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم امن الاخر، وهو کتاب الله، حبل ممدود من السماء الی الارض، وعترتی اهل بیتی ولن یتفرقها، حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما». (عمدة ابن بطریق، ص68)
2- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد القهار، عن جابر الجعفی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من سره أن یحیی حیاتی، ویموت میتتی، ویدخل الجنة التی وعدنیها ربی ویتمسک بقضیب غرسه ربی بیده فلیتول علی بن أبی طالب علیه السلام وأوصیاءه من بعده، فإنهم لا یدخلونکم فی باب ضلال، ولا یخرجونکم من باب هدی، فلا تعلموهم فإنهم أعلم منکم وإنی سألت ربی ألا یفرق بینهم وبین الکتاب حتی یردا علی الحوض هکذا - وضم بین أصبعیه - وعرضه ما بین صنعاء إلی أیلة، فیه قد حان فضة وذهب عدد النجوم. (کافی، ج1/209)

و در روایات فراوانی آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: إنّهم مع الحق والحق معهم و مع القرآن و القرآن معهم(1).یعنی عترت واهل بیت من باحق اند وحق با آنان است وبا قرآنند وقرآن با آنان است.

ص: 36


1- 1قال العلامة الامینی فی کتاب الغدیر : روی شیخ الاسلام أبو إسحاق إبراهیم بن سعد الدین ابن الحمویه بإسناده فی فراید السمطین فی السمط الأول فی الباب الثامن والخمسین عن التابعی الکبیر سلیم بن قیس الهلالی قال: رأیت علیا صلوات الله علیه فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم فی خلافة عثمان وجماعة یتحدثون ویتذاکرون العلم والعفة فذکروا قریشا وفضلها وسوابقها وهجرتها وما قال فیها رسول الله صلی الله علیه وسلم من الفضل مثل قوله ص: الأئمة من قریش، وقوله: الناس تبع لقریش وقریش أئمة العرب. إلی أن قال (بعد ذکر مفاخرة کل حی برجال قومه): وفی الحلقة أکثر من مائتی رجل فیهم علی بن أبی طالب، وسعد ابن أبی وقاص، وعبد الرحمن بن عوف، وطلحة، والزبیر، والمقداد، وهاشم بن عتبة، وإبن عمر، والحسن، والحسین، وابن عباس، ومحمد بن أبی بکر، وعبد الله بن جعفر، ومن الأنصار أبی بن کعب، وزید بن ثابت، وأبو أیوب الأنصاری، وأبو الهیثم بن التیهان، ومحمد بن سلمة، وقیس بن سعد بن عبادة، وجابر بن عبد الله، وأنس بن مالک، وزید بن أرقم، وعبد الله بن أبی أوفی، وأبو لیلی ومعه ابنه عبد الرحمن قاعد بجنبه غلام صبیح الوجه أمرد، فجاء أبو الحسن البصری ومعه الحسن البصری غلام أمرد صبیح الوجه معتدل القامة، قال: فجعلت أنظر إلیه وإلی عبد الرحمن بن أبی لیلی فلا أدری أیهما أجمل غیر أن الحسن أعظمهما وأطولهما، فأکثر القوم، وذلک من بکرة إلی حین الزوال وعثمان فی داره لا یعلم بشیء مما هم فیه، وعلی بن أبی طالب علیه السلام ساکت لا ینطق ولا أحد من أهل بیته، فأقبل القوم علیه فقالوا: یا أبا الحسن ما یمنعک أن تتکلم؟ فقال: ما من الحیین إلا وقد ذکر فضلا وقال حقا فأنا أسألکم یا معشر قریش والأنصار بمن أعطاکم الله هذا الفضل بأنفسکم وعشائرکم وأهل بیوتاتکم أم بغیرکم؟ قالوا: بل أعطانا الله ومن به علینا بمحمد صلی الله علیه وسلم وعشیرته لا بأنفسنا وعشائرنا ولا بأهل بیوتاتنا، قال: صدقتم یا معشر قریش والأنصار ألستم تعلمون؟ انّ الذی نلتم من خیر الدنیا والآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم وإن ابن عمی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: وإنی و أهل بیتی کنا نورا یسعی بین یدی الله تعالی قبل أن یخلق الله عز وجل آدم علیه السلام بأربعة عشر ألف سنة، فلما خلق الله تعالی آدم علیه السلام وضع ذلک النور فی صلبه وأهبطه إلی الأرض ، ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السلام، ثم قذف به فی النار فی صلب إبراهیم علیه السلام، ثم لم یزل الله عز وجل ینقلنا فی الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطاهرة من الآباء والأمهات لم یلق منهم علی سفاح قط. فقال أهل السابقة والقدمة وأهل بدر وأهل أحد: نعم قد سمعنا من رسول الله صلی الله علیه وسلم ثم قال: أنشدکم الله؟ إن الله عز وجل فضل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة، وإنی لم یسبقنی إلی الله عز وجل وإلی رسول الله صلی الله علیه وسلم أحد من أهل الأمة قالوا: أللهم نعم قال: فأنشدکم الله؟ أتعلمون حیث نزلت والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار، والسابقون السابقون أولئک المقربون؟ سئل عنها رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال: أنزلها الله تعالی ذکره فی الأنبیاء وأوصیائهم فأنا أفضل أنبیاء الله ورسله وعلی بن أبی طالب وصیی أفضل الأوصیاء: ثم قالوا: أللهم نعم. قال فأنشدکم الله أتعلمون حیث نزلت یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم؟ وحیث نزلت : لم تتخذوا من دون الله ولا رسوله ولا المؤمنین ولیجة؟ قال الناس: یا رسول الله أخاصة فی بعض المؤمنین؟ أم عامة لجمیعهم؟ فأمر الله عز وجل نبیه صلی الله علیه وسلم أن یعلمهم ولاة أمرهم، وأن یفسر لهم من الولایة ما فسر لهم من صلاتهم وزکاتهم وحجهم، وینصبنی للناس بعد غدیر خم ثم خطب وقال: أیها الناس؟ إن الله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری وظننت أن الناس مکذبی فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی ثم أمر فنودی بالصلاة جامعة ثم خطب فقال: أیها الناس أتعلمون أن الله عز وجل مولای وأنا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: قم یا علی فقمت فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، أللهم وال من والاه، وعاد من عاداه. فقام سلیمان فقال: یا رسول الله ولاء کماذا؟ فقال: ولاء کولای من کنت أولی به من نفسه. فأنزل الله تعالی ذکره: ألیوم أکملت لکم دینکم الآیة. فکبر رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال: الله أکبر تمام نبوتی وتمام دین الله ولایة علی بعدی . فقام أبو بکر وعمر فقالا: یا رسول الله هؤلاء الآیات خاصة فی علی علیه السلام. قال: بلی فیه وفی أوصیائی إلی یوم القیامة. قالا: یا رسول الله بینهم لنا. قال: علی أخی ووزیری ووارثی ووصیی وخلیفتی فی أمتی وولی کل مؤمن بعدی، ثم ابنی الحسن ثم الحسین ثم تسعة من ولد إبنی الحسین واحد بعد واحد، القرآن معهم وهم مع القرآن لا یفارقونه ولا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض. فقالوا کلهم: أللهم نعم قد سمعنا ذلک وشهدنا کما قلت. وقال بعضهم: قد حفظنا جل ما قلت لم نحفظ کله وهؤلاء الذین حفظوا أخیارنا وأفاضلنا. فقال علی علیه السلام: صدقتم لیس کل الناس یستوون فی الحفظ، انشد الله عز وجل من حفظ ذلک من رسول الله صلی الله علیه وسلم لما قام فأخبر به؟ فقام زید بن أرقم، والبراء بن عازب، وسلمان، وأبوذر، والمقداد، وعمار، فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول رسول الله وهو قائم علی المنبر وأنت إلی جنبه وهو یقول: أیها الناس؟ إن الله عز وجل أمر أن أنصب لکم إمامکم والقائم فیکم بعدی ووصیی وخلیفتی والذی فرض الله عز وجل علی المؤمنین فی کتابه طاعته فقرب بطاعته طاعتی وأمرکم بولایته، وأنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق وتکذیبهم فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی، یا أیها الناس؟ إن الله أمرکم فی کتابه الصلاة فقد بینها لکم والزکاة والصوم وإلحج فبینها لکم وفسرتها وأمرکم بالولایة، وإنی أشهدکم أنها لهذا خاصة، ووضع یده علی علی بن أبی طالب، قال: ثم لابنه بعده ثم للأوصیاء من بعدهم من ولدهم لا یفارقون القرآن ولا یفارقهم القرآن حتی یردوا علی حوضی، أیها الناس؟ قد بینت لکم مفزعکم بعدی وإمامکم وولیکم وهادیکم وهو أخی علی بن أبی طالب، وهو فیکم بمنزلتی فیکم، فقلدوه دینکم وأطیعوه فی جمیع أمورکم، فإن عنده جمیع ما علمنی الله من علمه وحکمته فسلوه وتعلموا منه ومن أوصیائه بعده ولا تعلموهم ولا تتقدموهم ولا تخلفوا علیهم فإنهم مع الحق والحق معهم لا یزایلونه ولا یزایلهم، ثم جلسوا... الحدیث. (الغدیر، ج1/165)

چه کسانی مردم را از صراط مستقیم دین خارج کردند؟

ج: صراط مستقیم دین همان راه پیامبران و اوصیاء و شهدا و صالحین است که از آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین»(1)

«یعنی ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه راه کسانی که مورد غضب واقع شده اند و نه راه گمراهان» و آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ

ص: 37


1- [حمد/7-6]

أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها هم نشینان خوبی هستند.» استفاده می­شود، از این رو مرحوم صدوق در کتاب معانی­الاخبار گوید: صراط مستقیم حجّت­های الهی بر مردم هستند، و این سخن امام صادق(علیه السلام) است که فرمود: «الصراط المستقیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام»(2).

و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر نمود: «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(3) «یعنی آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی هستی » و مقصود از این آیه این است که «إنّک علی ولایة علیٍ و علی هو الصراط المستقیم(4).

فضیل بن یسار گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: مردم به یمین و یسار منحرف شدند، و ما و شیعیان ما به صراط مستقیم هدایت شدیم(5).

مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از حضرت رضا(علیه السلام) از پدران خود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی أنت حجة الله و أنت باب الله و أنت الطریق إلی الله و أنت النبأ العظیم و أنت الصراط المستقیم و أنت المثل الاعلی و ...(6).

ص: 38


1- [نساء/69]
2- حدثنا أبی - رحمه الله - قال: حدثنا محمد بن أحمد بن علی بن الصلت، [عن عبد الله بن الصلت] عن یونس بن عبد الرحمن، عمن ذکره، عن عبید الله [بن] الحلبی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: الصراط المستقیم أمیر المؤمنین علی علیه السلام. (معانی الأخبار، ص32)
3- [زخرف/42]
4- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن النضر بن شعیب، عن خالد بن ماد، عن محمد بن الفضل، عن الثمالی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: أوحی الله إلی نبیه صلی الله علیه وآله "فاستمسک بالذی أوحی إلیک إنک علی صراط مستقیم" قال: إنک علی ولایة علی وعلی هو الصراط المستقیم. (کافی، ج1/416)
5- عنه، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن فضالة بن أیوب، عن عمر بن أبان وسیف بن عمیرة، عن فضیل بن یسار قال: دخلت علی أبی عبد الله (علیه السلام) فی مرضة مرضها لم یبق منه إلا رأسه فقال: یا فضیل إننی کثیرا ما أقول: ما علی رجل عرفه الله هذا الامر لو کان فی رأس جبل حتی یأتیه الموت، یا فضیل بن یسار إن الناس أخذوا یمینا وشمالا وإنا وشیعتنا هدینا الصراط المستقیم، یا فضیل بن یسار إن المؤمن لو أصبح له ما بین المشرق والمغرب کان ذلک خیرا له ولو أصبح مقطعا أعضاؤه کان ذلک خیرا له، یا فضیل بن یسار إن الله لا یفعل بالمؤمن إلا ما هو خیر له یا فضیل ابن یسار لو عدلت الدنیا عند الله عز وجل جناح بعوضة ما سقی عدوه منها شربة ماء یا فضیل بن یسار إنه من کان همه هما واحدا کفاه الله همه ومن کان همه فی کل واد لم یبال الله بأی واد هلک. (همان، ج2/246)
6- حدثنا حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام بقم فی رجب سنة تسع وثلثین وثلاثمأة قال حدثنی أبی عن یاسر الخادم عن ابی الحسن علی بن موسی الرضا عن ابیه عن آبائه عن الحسین بن علی علیهم السلام قال قال رسول الله "ص" لعلی علیه السلام یا علی انت حجة الله وانت باب الله وأنت الطریق الی الله وانت النبأ العظیم وانت الصراط المستقیم وأنت المثل الاعلی یا علی أنت امام المسلمین وامیر المؤمنین وخیر الوصیین وسید الصدیقین یا علی أنت الفاروق الاعظم وأنت الصدیق الاکبر یا علی أنت خلیفتی علی أمتی وانت قاضی دینی وانت منجز عداتی یا علی أنت المظلوم بعدی یا علی أنت المفارق بعدی یا علی أنت المحجور بعدی اشهد الله تعالی ومن حضر من أمتی أن حزبک حزبی وحزبی حزب الله وان حزب اعدائک حزب الشیطان. (عیون اخبار الرضا، ج1/9)

و در امالی صدوق نیز از امام باقر از پدرانش از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: کسی که می­خواهد مانند باد تند از صراط بگذرد، و بدون حساب داخل بهشت شود، باید دارای ولایت ولیّ و وصیّ من و صاحب و خلیفه من، علی بن ابیطالب باشد، و کسی که بخواهد داخل آتش شود، باید ولایت او را ترک کند. سپس فرمود: به عزت و جلال پروردگارم سوگند که علی بن ابیطالب درب ورود به خداوند است و جز از این درب نمی­شود کسی به خدا برسد، و او صراط مستقیم خداوند است و خداوند در روز قیامت از ولایت او سؤال خواهد نمود(1).

و در تفسیر نورالثقلین از تفسیر قمی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: به خدا سوگند ما صراط مستقیم [دین خدا] هستیم(2).

و از آن حضرت نقل شده که در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» فرمود: صراط مستقیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معرفت اوست و دلیل بر این معنا آیه «وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ»(3)است (4).

ص: 39


1- وفی الامالی : حدثنا أبی (رحمه الله)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن العباس بن معروف، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن الیعقوبی، عن عیسی بن عبد الله العلوی، عن أبیه، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر، عن أبیه، عن جده (علیهم السلام)، قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): من سره أن یجوز علی الصراط کالریح العاصف ویلج الجنة بغیر حساب، فلیتول ولیی ووصیی وصاحبی وخلیفتی علی أهلی وأمتی علی بن أبی طالب، ومن سره أن یلج النار فلیترک ولایته، فوعزة ربی وجلاله إنه لباب الله الذی لا یؤتی إلا منه، وإنه الصراط المستقیم، وإنه الذی یسأل الله عن ولایته یوم القیامة. (امالی صدوق، ص363؛ بحار الانوار، ج38/97)
2- وباسناده إلی أبی عبدالله (علیه السلام) قال: والله نحن الصراط المستقیم. (تفسیر نورالثقلین، ج1/21)
3- [زخرف/4]
4- فی کتاب معانی الاخبار باسناده إلی أبی عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عزوجل: "اهدنا الصراط المستقیم" قال: هو أمیر المؤمنین ومعرفته، والدلیل علی انه أمیر المؤمنین قول الله عزوجل: "وانه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم" وهو أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی ام الکتاب فی قوله: "اهدنا الصراط المستقیم". (تفسیر نورالثقلین، ج1/21)

و در کتاب معانی الأخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» به مفضّل فرمود: صراط، طریق معرفت خداوند عزّوجلّ می­باشد، و آن دو صراط است، یکی صراط دنیا و دیگری صراط آخرت است، و صراط دنیا امام واجب­الاطاعة می­باشد و هر کس او را در دنیا شناخته باشد و به او اقتدا کرده باشد، بر صراط آخرت - که پلی است روی جهنّم - عبور می­کند، و کسی که در دنیا امام واجب­الإطاعة خود را نشناخته باشد، قدم او بر صراط آخرت می­لغزد و در جهنم سقوط می­کند(1).

و این که چه کسانی مردم را بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از صراط مستقیم دین منحرف کردند؟ پاسخ این است که: همان کسانی که از رسول­خدا اطاعت نکردند، و دیگران را بر علی و فرزندان او(علیهم­السلام) مقدم داشتند و دین خدا را دگرگون کردند، و به وصیّت­های رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکردند، و از جِبْت و طاغوت پیروی نمودند، در حالی که باید به طاغوت­ها کافر می­شدند، و به خدا ایمان می­آوردند، چنان که خداوند می­فرماید:

«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»(2) «بنابراین، کسی که به طاغوت [بت وشیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم ترین دستگیره چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست» و طاغوت هر حاکم ظالمی است که از ناحیه خداوند تعیین نشده است، و مؤمنین نباید حاکمیّت او را بپذیرند، بلکه باید به او کافر باشند، چرا که او مردم را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر و گناه داخل می­کند، و ولایت او ولایت الهی نیست، بلکه ولایت شیطان است، از این رو خداوند پس از این آیه می­فرماید:

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(3) یعنی «خداوند فقط ولی مؤمنان است و او آنان را از تاریکی­های گناه خارج و به نور توبه داخل می­کند، و کسانی که کافر شدند، اولیا و سرپرستان آنان طاغوت­ها هستند که آنان را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر داخل می­نمایند، و آنان تا ابد در آتش خواهند ماند.»

آنچه گذشت مربوط به تکلیف و وظیفه شرعی مردم بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود و این تکلیف یعنی پیروی از امام عدل و کفر به طاغوت در هر زمانی وجود دارد چرا که در هر زمانی امام منصوب من عندالله و حاکم ستمگر و طاغوت وجود دارد، و مردم باید بیدار باشند، و حاکمیت طاغوت­ها را نپذیرند و گرنه به مقتضای آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» در قیامت با طاغوت زمان خود همراه خواهند بود.

ص: 40


1- وباسناده إلی المفضل بن عمر قال: سألت أبا عبدالله (علیه السلام) عن الصراط فقال: هو الطریق إلی معرفة الله عزوجل. وهما صراطان: صراط الدنیا، وصراط فی الاخرة، فاما الصراط فی الدنیا فهو الامام المفترض الطاعة من عرفه فی الدنیا واقتدی بهداه مر علی الصراط الذی هو جسر جهنم فی الاخرة، ومن لم یعرفه فی الدنیا زلت قدمه عن الصراط فی الاخرة، فتردی فی نارجهنم. (تفسیر نورالثقلین، ج1/21ح91)
2- [بقره/256]
3- [بقره/257]

و این امتحان بزرگی است، و در همه زمان­ها خداوند این امتحان را برای مردم برگذار می­نماید، و بعد از هر پیامبری مردم به چنین امتحانی مبتلا بوده­اند، و وصیّ آن پیامبر را رها کرده­اند و از طاغوت زمان خود پیروی نموده­اند جز تعدادی کمی از مردم، چنان که بعد از حضرت موسی و عیسی(علیهماالسلام)، مردم اکثراً از وصیّ این دو پیامبر پیروی نکردند، همان گونه که این امت از وصی پیامبر خود پیروی نکردند.

آیا رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی را افضل امّت خود معرّفی نمود؟

ج: از یکی از علمای اهل­سنّت نقل شد که گفته بود: اگر از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ سفارشی راجع به علی بن ابیطالب(علیه السلام) نشده بود، ما او را به خاطر دانش وعلم او نسبت به اسرار قرآن و احکام الهی برای خلافت و امامت از دیگران شایسته­تر می­دانستیم، در حالی که او دارای فضائل و مناقبی است که احدی در آن­ها با او شریک نمی­باشد.

ابن ابی الحدید شارح نهج­البلاغه نیز دربارة آن حضرت می­گوید: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنانش از حسد و کینه فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او نیز به خاطر ترس و تقیّه از ذکر فضائل او خودداری نمودند و با این حال فضائل او عالم را پر کرده است.

تا جایی که عالم سنّی، جوینی شافعی از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمود که فرمود: اگر درخت­ها قلم شوند، و دریاها مرکب شوند و اجنّه حسابگر شوند، و انسان­ها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمی­توانند احصا و جمع­آوری کنند.

سپس گوید: او در مکه مکرمه در داخل کعبه مشرّفه، دوازده سال قبل از بعثت به دنیا آمد و در سال چهلم هجرت در شب نوزدهم ماه رمضان ضربت خورد، و در شب بیست و یکم آن ماه به شهادت رسید(1).

و از اخطب خوارزمی نقل شده که گوید: روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب فضائل فراوان و بی­شماری قرار داده، و هر کس یکی از فضائل او را - از روی اعتقاد به مقام او - بیان کند خداوند گناهان گذشته و آیندة او را می­آمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، ملائکه همواره - تا از آن نوشته چیزی باقی است - برای او استغفار می­کنند، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بشنود، خداوند گناهانی که او به وسیله استماع انجام داده است را می­بخشد، و کسی که به فضیلتی از فضائل او نگاه کند و مطالعه نماید، خداوند گناهانی که او به وسیله نگاه انجام داده است را می­بخشد.

ص: 41


1- وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - «لَوْ أَنَّ الرِّیَاضَ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرَ مِدَادٌ وَالْجِنَّ حُسَّابٌ وَالْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ. (اسدالغابة، ج4/16؛ الاصابة فی معرفة الصحابة، ج2/507ح5688؛ تاریخ بغداد، ج1/133ح10؛ تذکرة الحفاظ، ج1/10ح4؛ طبقات ابن سعد، ج3/19؛ منهاج السنه ابن تیمیه، ج5 /29؛ شرح ابن ابی الحدید، ...)

سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بنده­ای را نمی­پذیرد مگر با ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).

اخطب خوارزمی نیز با سند خود از عبدالله بن مسعود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود و از روح خود در او دمید، آدم عطسه نمود و گفت: «الحمدلله» و خداوند فرمود: بندة من ، مرا ستود، به عزّت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که آن دو بندة خود را بیافرینم تو را نمی­آفریدم. آدم گفت: خدایا آیا آنان از ذریّة من هستند؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و نگاه کن. پس آدم سر خود را بالا کرد و دید که بر عرش الهی نوشته شده: «لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرحمة، و علی مقیم الحجة، و کسی که حق علی را شناخته باشد پاک و طاهر شده است، و کسی که حق او را انکار کند ملعون و زیانکار است، و من به عزت و جلال خود سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت کنم ،گرچه نافرمانی مرا کرده باشد، و به عزّت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او نافرمانی کند من او را داخل آتش کنم، گرچه مرا اطاعت کرده باشد» سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سرّ این کار این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت کند عقائد او کامل است، و امّا کسی که خدا را اطاعت نموده باشد و از علی اطاعت نکرده باشد عقائد او صحیح نمی­باشد(2).

صاحب کتاب «کشف­الغطاء» سپس گوید: بغوی [از علمای اهل­سنّت] در صحاح از ابی­الحمراء نقل نموده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند- در علم او- و به نوح(علیه السلام ) نگاه کند- در فهم او- و به یحیی(علیه السلام) نگاه کند- در زهد او- و به موسی(علیه السلام) نگاه کند- در بطش و قدرت او- باید به علیّ بن ابیطالب نگاه کند.

ص: 42


1- قال فی کشف الغطاء: روی أخطب خوارزم أیضاً عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال إنّ الله تبارک وتعالی جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تُحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّاً بها، غفر الله له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، ومن کتب فضیلة من فضائله، لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، ومن استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، ومن نظر إلی کتاب فیه فضیلة من فضائل علیّ غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر. ثمّ قال: النظر إلی علیّ عبادة، وذکره عبادة، ولا یقبل الله إیمان عبدٍ إلا بولایته والبراءة من أعدائه. (کشف­الغطاء، ج1/103)
2- وفیه : روی أخطب خوارزم من علماء الجمهور عن ابن مسعود أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال لمّا خلق الله آدم علیه السلام ونفخ فیه روحه عطس فقال: الحمد لله، فأوحی الله تعالی عبدی حمدنی، فو عزّتی وجلالی، لولا عبدان أُرید أن أخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک.فقال: إلهی فیکونان منّی؟ قال: نعم یا آدم، ارفع رأسک وانظر، فرفع رأسه، وإذا مکتوب علی العرش: لا إله إلا الله، محمّد نبیّ الرحمة، وعلیّ مقیم الحجّة، من عرف حقّ علیّ زکا وطاب، ومن أنکر حقّه لُعن وخاب، أقسمت بعزّتی وجلالی، أن أُدخل الجنّة من أطاعه وإن عصانی، وأقسمت بعزّتی وجلالی أن أُدخل النار من عصاه وإن أطاعنی. وکأنّ السرّ أنّ من أطاعه تمّت عقائده، ولا یلزم ذلک فیمن أطاع الله. (کشف الغطاء، ج1/103)

بیهقی نیز با سند خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند در علم او، و به نوح(علیه السلام) نگاه کند در تقوای او، و به ابراهیم(علیه السلام) نگاه کند در حلم او، و به موسی(علیه السلام) نگاه کند در هیبت او، و به عیسی(علیه السلام) نگاه کند در عبادت او، باید به علیّ بن ابیطالب(علیه السلام ) نگاه نماید.

ترمذی نیز در صحیح خود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) درب آن شهر است. تا این که گوید: از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز نقل شده که فرمود: «أقضاکم علیّ (علیه السلام)» یعنی بهترین قاضی شما علیّ (علیه السلام) است.

سپس کاشف الغطاء در «کشف الغطاء» گوید: اگر تو بخواهی همة فضائل او را با تفصیل و عدد بدانی چیز محالی را طلب کرده­ای، چنان که روایت اوّل به این معنا اشاره داشت و لکن ما به برخی از فضائل او اشاره می­کنیم، و چه زیبا پاسخ داده امام شافعی هنگامی که از او سؤال شد: علی(علیه السلام) را برای ما توصیف کن؟ او در جواب گفت: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنان او از حسد فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او از ترس، فضائل او را آشکار نساختند، و با این وصف فضائل او دنیا را پر کرده است !! ... سپس گوید: اگر بخواهی تفضیل برخی از فضائل او را بدانی نخستین فضیلت او اخبار غیبی اوست چنان­که فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ...» یعنی «هرچه می­خواهید از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر از من سؤال کنند، از هر گروهی که به خاطر آیه­ای گمراه شدند، و یا هدایت شدند، من تا قیامت به شما خبر خواهم داد که سائق و ناعق و قائد آنان چه کسانی بوده و خواهند بود. پس شخصی برخاست و گفت :

به من خبر دهید در سر من چند دانه مو وجود دارد؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: اگر نبود که اثبات آن برای تو سخت می­باشد، من به تو خبر می­دادم و لکن من به تو خبر می­دهم که تو فرزندی داری که قاتل فرزند دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد.» و در آن وقت فرزند او - عمرسعد - کوچک بود - سپس مرحوم کاشف الغطاء گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کشته شدن یکی از خوارج به نام «ذی­الثدیة» نیز خبر داد و فرمود: «خوارج از نهروان عبور نخواهند نمود» و نیز از قاتل خود ابن­ملجم خبر داد، و از قطع دست­های جویریه و به دار آویخته شدن او در زمان معاویه خبر داد، و از کشته شدن میثم تمّار و به دار آویخته شدن او نیز خبر داد ، بلکه به میثم خبر داد که به این درخت خرما تو را به دار می­زنند و این خبر به دست حجّاج انجام گرفت و نیز از قطع شدن پاها و دست­های رشید هجری و کشته شدن قنبر به دست حجّاج خبر داد، و از اعمال [خونبار] حجّاج کلاًّ خبر داد، و چون به او گفتند:

خالد بن عرفطه مرده است، فرمود: او نمرده و در آینده لشگری را در مسیر گمراهی ترتیب خواهد داد و پرچم­دار او حبیب­بن­جمّار خواهد بود، و حبیب­بن­جمّار برخاست و گفت: من از دوستان شما هستم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: بپرهیز که پرچم­دار او باشی و لکن حتماً چنین خواهی کرد و از این در [یعنی باب الثعبان] داخل مسجد کوفه خواهی شد.

ص: 43

و این خبر در زمان امام حسین(علیه السلام) واقع شد که ابن­زیاد اورا در مقدمه لشگر عمرسعد و صاحب پرچم او قرار داد .

و نیز به براء­بن­عازب فرمود: تو در زمان کشته شدن فرزندم حسین(علیه السلام ) زنده خواهی بود و او را یاری نخواهی کرد. و چنین شد. وهنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ صفّین به کربلا رسید فرمود: به خدا سوگند این سرزمین محلّ مرکب­های آنان و موضع شهادت­شان می­باشد. و نیز از ساخته شدن شهر بغداد [به دست منصور دوانیقی] و حکومت بنی­عباس و زوال حکومت آنان به دست هلاکوخان خبر داد، و پدر مرحوم علامه حلّی قبل از پیروزی هلاکوخان از او برای حلّه و کربلا و نجف امان خواست و هلاکوخان به او گفت: ما که هنوز بغداد را فتح نکرده­ایم. و پدر علامه به او گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ما خبر داده که تو بغداد را فتح خواهی نمود .از این رو حلّه و کربلا و نجف مصون ماند.

تا این که گوید: بخش دوّم از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استجابت دعا و نفرین­های اوست دربارة برخی از دشمنان، مانند نفرین او به انس­بن­مالک هنگام انکار قصّه غدیر، و انس تا آخر عمر گرفتار برص و پیسی شد، و نفرین او به مغیرة که اخبار آن حضرت را به معاویه منتقل می­نمود و او در اثر نفرین آن بزرگوار کور شد، و نیز آن حضرت دو مرتبه از خداوند درخواست ردّ شمس نمود و اجابت شد و روایت شده که شصت مرتبه این دعا را کرد و مستجاب شد ... سپس گوید:

بخش سوم از فضائل او، شرافت نسب اوست که نیازی به بیان ندارد [و او با رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در شرافت نسب یکسان است]

و بخش چهارم شرافت او از ناحیه ازدواج با فاطمه(علیهاالسلام) است که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خواستگاران دیگر را مانند ابوبکر و عمر ردّ کرد و او را پذیرفت و از فاطمه(علیهاالسلام) فرزندانی مانند حسن و حسین و ائمه دیگر(علیهم­السلام) به دنیا آمدند ...(1).

ص: 44


1- وفی کشف الغطاء : ذکر البغوی فی الصحاح، عن أبی الحمراء قال، قال النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم من أراد أن ینظر إلی آدم علیه السلام فی علمه، وإلی نوح فی فهمه، وإلی یحیی فی زهده، وإلی موسی فی بطشه، فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام. وروی البیهقی بإسناده إلی النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال من أراد أن ینظر إلی آدم علیه السلام فی علمه، وإلی نوح علیه السلام فی تقواه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی موسی فی هیبته، وإلی عیسی فی عبادته، فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب. وروی الترمذی فی صحیحه عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أنا مدینة العلم وعلیّ بابها. وذکر البغویّ فی الصحاح عنه صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أنا دار الحکمة وعلیّ بابها.ورُوی عنه صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أقضاکم علیّ علیه السلام. وإذا أردت بیان فضائله علی التفصیل وحصر عددها فقد طلبت محالاً، کما أذنت به الروایة السابقة؛ لکن نُشیر إلی بعضٍ منها. وما أحسن قول الشافعی فی هذا الباب، حیث قیل له: صف لنا علیّاً علیه السلام، فقال: ما أقول فی رجل أخْفَتْ أعداؤه مناقبه حسداً، وأولیاؤه خوفاً، وظهر من بین ذین وذین ما ملأ الخافقین». ولقد أجاد ابن أبی الحدید المعتزلی حیث قال: ما أقول فی رجل أقرّ له أعداؤه بالفضل، ولم یمکنهم جحود مناقبه، ولا کتمان فضائله، وقد علمت أنّه استولی بنو أُمیّة علی سلطان الإسلام فی شرق الأرض وغربها، واجتهدوا بکلّ حیلة أن یطفئوا نوره، والتحریف علیه، ووضع المعایب والمثالب له، ولعنوه علی جمیع المنابر، وتوعّدوا مادحیه، بل حبسوهم وقتلوهم، ومنعوا روایة حدیث یتضمّن له فضیلة أو یرفع له ذکراً، حتّی منعوا أن یُسمی أحد باسمه، فما زاده ذلک إلا رفعة وسموّاً، کالمسک کلّما سُتر انتشر عرفه، وکلّما کُتم تضوّع نَشرُه، وکالشمس لا تُستر بالراح، وکضوء النهار إن حجبت عنه عین واحدة أدرکته عیون کثیرة أُخری. وما أقول فی رجل تُعزی إلیه کلّ فضیلة، وتنتمی إلیه کلّ فرقة، وتجاذبه کلّ طائفة، فهو رأس الفضائل وینبوعها وأبو عذرها، وسابق مضمارها، ومجلّی حلیتها، کلّ من بزغ فیها فمنه أخذ، وله اقتفی، وعلی مثاله احتذی وانتهی. وإن أردت تفصیل بعض فضائله: فأوّلها: الإخبار بالمغیبات، وهو القائل سلونی قبل أن تفقدونی، فوالله لا تسألونی عن فئة تضلّ بآیة وتهتدی بآیة، إلا نبّأتکم بناعقها وسائقها وقائدها إلی یوم القیامة» فقام إلیه رجل فقال: أخبرنی کم علی رأسی من طاقة شَعر؟ فقال له: لولا أنّ الذی سألت عنه یعسر برهانه لأخبرتک، وإنّ فی بیتک لسَخْلاً یقتل ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم»، وکان ابنه صغیراً، وهو الذی تولّی قتل الحسین علیه السلام. وأخبر بقتل ذی الثدیة من الخوارج، وبعدم عبورهم النهروان لما أُخبر بالعبور، وعن قاتل نفسه، وتقطیع یدی جویریّة وصلبه، فوقع فی أیّام معاویة لعنه الله. وبصلب میثم التمّار، وأراه النخلة التی یصلب علیها، فکان ذلک من عبید الله بن زیاد لعنهما الله، وتقطیع یدی رشید الهجری ورجلیه ، فصنع به ذلک، وبقتل قنبر، فقتله الحجّاج، وبأفعال الحجّاج التی صدرت منه. وأخبره الرجل بموت خالد بن عرفطة، فقال علیه السلام لم یمت، وسیقود جیش ضلالة، صاحب لوائه حبیب بن جمّاز» فقام إلیه حبیب بن جمّاز، وقال: إنّی لک محبّ، فقال: إیّاک أن تحمل اللّواء، ولتحملنّها وتدخل من هذا الباب» یعنی باب الفیل. فلمّا کان زمان الحسین علیه السلام جعل ابن زیاد خالداً علی مقدّمة عمر بن سعد، وحبیب صاحب لوائه. وقال للبراء بن عازب: یُقتل ولدی الحسین علیه السلام وأنت حیّ لا تنصره» فکان ذلک. ولمّا اجتاز بکربلاء فی وقعة صفّین قال علیه السلام هذا والله مناخ رکابهم وموضع قتلهم». وأخبر بعمارة بغداد، وملک بنی عبّاس، وأخذ هولاکو دولتهم، وکان ذلک السبب فی سلامة الحلّة والنجف وکربلاء منه؛ لأنّ والد العلامة وابن طاوس وابن أبی العزّ أخذوا منه الأمان قبل الفتح، وذهب إلیه والد العلامة لطلب الأمان، فقال: کیف تأخذ الأمان قبل الفتح؟ فقال: علمنا أنّ الفتح لک بإخبار أمیر المؤمنین علیه السلام. وکذا الملاحم المنسوبة إلیه کخطبة البصرة ونحوها، إلی غیر ذلک. ثانیها: استجابة الدعاء، فإنّه علیه السلام دعا علی أنس بن مالک بالبرص حین جحد الشهادة علی خبر الغدیر، فأصابه البرص. ودعا علی المغیرة بالعمی؛ لنقل أخباره إلی معاویة، فعمی.ودعا بردّ الشمس ، فردّت مرّتین، وروی ستّین مرّة. ودعا علی الماء، لمّا خاف أهل الکوفة الغرق ، فجفّ الماء، حتّی ظهرت الحیتان وکلّمته، إلا الجری والمارماهی والزمار، فتعجّب الناس. ثالثها: شرف النسب، وهو غنیّ عن البیان. رابعها: فضیلة المصاهرة، وهو الذی اختصّ ببنت رسول الله بعد أن خطبها الشیخان، وردّهما النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم، کما نقله الجمهور، وخُصّ بالحسنین علیهما السلام، وجُعلت منه العترة الطّاهرة. خامسها: جامعیّة العلوم بأقسامها، وسائر العلماء راجعون إلیه، ومتمسّکون به ومعتمدون علیه.... (کشف الغطاء، ج1/104-107)

برای چه مفضول را بر فاضل مقدّم داشتند؟

ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهل­سنّت مانند ابن ابی­الحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و می­گوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیب­تر این است که می­گوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او می­دانسته و به پیامبر خود حضرت­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته، او علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :

تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بی­تدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربن­خطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب می­کردند و می­گفتند:

«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمی­زدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا می­زد می­فرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.

مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربن­عدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسن­بن­حمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربن­عدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه می­دهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:

ص: 45

برای چه مفضول را بر فاضل مقدّم داشتند؟

ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهل­سنّت مانند ابن ابی­الحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و می­گوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیب­تر این است که می­گوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او می­دانسته و به پیامبر خود حضرت­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته، او علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :

تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بی­تدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربن­خطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب می­کردند و می­گفتند:

«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمی­زدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا می­زد می­فرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.

مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربن­عدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسن­بن­حمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربن­عدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه می­دهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:

ص: 46

وای بر تو آیا مرا امیرالمؤمنین می­نامی؟! در حالی که خداوند این لقب را برای من و برادرم حسین و هیچکس از گذشتگان و آیندگان قرار نداده است، و این لقب مخصوص به پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است مگر تو از جدّم رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که به پدرم فرمود: یا علی إنّ الله سمّاک بأمیرالمؤمنین ... یعنی خداوند تو را امیرالمؤمنین لقب داده و احدی را در این لقب با تو شریک نکرده است، و جز او هر کس امیرالمؤمنین نامیده شود ناقص­العقل و مأبون در عقب خود خواهد بود!! ...(1).

آیا مردم صلاحیّت تعیین جانشین برای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را داشتند؟

ج: همان­گونه که گذشت مردم به خاطر عدم اطلاع از باطن و افکار و اعتقادات درونی افراد، صلاحیّت چنبن کاری را نداشتند ، از این رو چنین حقی را خداوند به آنان نداده بود چنان که می فرماید :«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ»(2) یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد خلق می­کند، و هر که را به ­خواهد انتخاب می­نماید، و برای مردم حق انتخاب [امام] قرار نداده است، و او منزّه از عمل شرک­آمیز آنان است [که در کار خداوند دخالت می­کنند چرا که] تنها پروردگار تو از ظاهر و باطن مردم آگاه است.

حضرت رضا(علیه السلام) ضمن روایت مفصّلی که در کتاب عیون از آن حضرت نقل شده، دربارة انتخاب امام و کاری که مردم بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سقیفه بنی ساعده انجام دادند می­فرماید: وَ أین العقول عن هذا ... یعنی عقل­ها چگونه می­تواند امام [معصوم] را تشخیص بدهد؟ و چگونه می­تواند مانند امامی که پیامبرخدا از ناحیه خداوند تعیین نمود را انتخاب نماید؟ آیا آنان فکر می­کنند در غیر آل­ رسول­الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) امامی پیدا می­شود؟ به خدا سوگند آنان می­دانند که چنین قدرتی را ندارند، جز آن که آرزوهای باطل، آنان را به چنین کاری که هرگز نمی­توانند به آن دست پیدا کنند گرفتار نموده است سپس فرمود:

«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُون»(3) «خدا آنان را بکشد، چگونه از حق ، منحرف می شوند؟!» لقد راموا صَعباً و قالوا افکاً «قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعیداً»(4) «یعنی کارسخت وخلافی راانجام دادند و دانسته امام حق را رها کردند و در

ص: 47


1- ... وفی الهدایة الکبری : وَ انْصَرَفَ الحسن علیه السلام إِلَی الْکُوفَةِ فَأَقَامَ بِهَا عَاتِباً عَلَی أَهْلِهَا مُوَارِیاً عَلَیْهِمْ حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهِ حُجْرُ بْنُ عَدِیٍّ الطَّائِیُّ، فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ یَسَعُکَ تَرْکُ مُعَاوِیَةَ؟ فَغَضِبَ الْحَسَنُ (علیه السلام) غَضَباً شَدِیداً، حَتَّی احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ دَارَتْ أَوْدَاجُهُ وَ سُکِبَتْ دُمُوعُهُ وَ قَالَ: وَیْحَکَ یَا حُجْرُ تُسَمِّینِی بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا جَعَلَهَا اللَّهُ لِی وَ لَا لِأَخِی الْحُسَیْنِ وَ لَا لِأَحَدٍ مِمَّنْ مَضَی وَ لَا لِأَحَدٍ مِمَّنْ یَأْتِی إِلَّا لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ خَاصَّةً؟ أَ وَ مَا سَمِعْتَ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، قَدْ قَالَ لِأَبِی یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ سَمَّاکَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَمْ یُشْرِکْ مَعَکَ فِی هَذَا الِاسْمِ أَحَداً فَمَا تَسَمَّی بِهِ غَیْرُهُ إِلَّا وَ هُوَ مَأْفُونٌ فِی عَقْلِهِ، مَأْبُونٌ فِی عَقِبِهِ، فَانْصَرَفَ عَنْهُ وَ هُوَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.... (الهدایة الکبری، ص192)
2- [قصص/69-68]
3- [توبه/30]
4- [نساء/167]

گمراهی دوری افتاده اند» و وقعوا فی الحیرة إذا ترکوا الإامام عن بصیرةٍ « وهنگامی که امام حق را دانسته رها کردند، در حیرت واقع شدند. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِرینَ»(1) «وشیطان اعمالشان را برای آنان آراسته نمود ، از این رو آنان را از راه خدا باز داشت در حالی که بینا بودند و حق را می شناختند» و رغبوا عن اختیار الله و اختیار رسوله إلی اختیارهم و القرآن ینادیهم: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) «یعنی واتخاب خدا ورسول او رانه پذیرفتند در حلی که پروردگار تو هرچه رابخواهد می آفریند، و هر که بخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند؛و منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه آنان همتای او قرار می دهند!.» و قال الله عزّوجلّ : «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم»(3) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر می کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد؛ و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!.» و قال عزّوجلّ:

«ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ، أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ، إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ، أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ، سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ، یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»(4) «یعنی شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید؟! آیا کتابی دارید که از آن درس می گیرید، که در آن آمده است : هر چه را بخواهید می توانید انتخاب کنید؟! یا این که عهد مستمری تا روز قیامت بر ما دارید که هرچه را حکم کنید برای شما باشد؟! از آنها بپرس کدامشان چنین چیزی را تضمین می کند؟! یا این که معبودانی دارند که آنها را همتای خدا قرار داده اند و برای آنان شفاعت می کنند)؟! اگر راست می گویند همتایان خود را بیاورند!.»

و قال عزّو جلّ «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(5) «آیا آنها در قرآن تدبّر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل هایی نهاده شده است؟!.» أم «طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(6) «و خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده؛ به همین جهت چیزی نمی دانند..» أم «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(7) «به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لال و کور دلی هستند که اندیشه نمی کنند. و اگر خداوند خیری در آنها می دانست، حرف حق را به گوش آنها می رساند؛ گر چه اگرحق را نیز به گوش آنها برساند، سرپیچی کرده و رویگردان می شوند.» و

ص: 48


1- [عنکبوت/38]
2- [قصص/68]
3- [احزاب/36]
4- [قلم/41-36]
5- [محمّد/24]
6- [توبه/93]
7- [انفال23-22]

می گویند : سَمِعْنا وَ عَصَیْنا»(1) « یعنی شنیدیم؛ و مخالفت کردیم.» ذلک «فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»(2) وفهم این معنا فضل خداوند است وخداوند به هرکس بخواهد می دهد؛ و او دارای فضل عظیم است.»

سپس فرمود: [با توجه به آیات فوق] چگونه این مردم می توانند حقّ انتخاب امام را داشته­با شند ؟ در حالی که امام دانشمند و عالمی است که همه چیز را می­داند و به هیچ چیز جاهل نیست، و او رهبری است خستگی­ناپذیر، و معدن قدس و پاکی و عبادت و زهد و دانش و مخصوص به دعوت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و از نسل پاک فاطمه بتول است ، و هیچ عیبی در نسب و حسب او نیست و نسب او از قریش و ولادت او از هاشم و عترت وآل­پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است ...(3).

ص: 49


1- [بقره/93]
2- [حدید/21]
3- وفی العیون : حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَارُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِیهِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ کُنَّا فِی أَیَّامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا(ع) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَإِذَا رَأَی النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَ ذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی وَ مَوْلَائِیَ الرِّضَا(ع) فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ(ع) ثُمَّ قَالَ : یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ(ص) حَتَّی أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَیْ ءٍ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْکَامَ وَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ کَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ(ص) الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَ لَمْ یَمْضِ(ص)حَتَّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً(ع) عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَی فَهُوَ کَافِرٌ هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَی مَکَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ(ع) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَ فَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ : «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِیلُ(ع) سُرُوراً بِهَا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِمَامَةَ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ ثُمَّ أَکْرَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْ جَعَلَهَا ذُرِّیَّتَهُ أَهْلَ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ :«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِین» فَلَمْ یَزَلْ فِی ذُرِّیَّتِهِ یَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّی وَرِثَهَا النَّبِیُّ(ص) فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ:« إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ » فَکَانَتْ لَهُ خَاصَّةً فَقَلَّدَهَا(ص) عَلِیّاً بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی رَسْمِ مَا فَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الْأَصْفِیَاءُ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ: «وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ » فَهِیَ فِی وُلْدِ عَلِیٍّ(ع) خَاصَّةً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِذْ لَا نَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ(ص) فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ هَؤُلَاءِ الْجُهَّالُ ،إِنَّ الْإِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ ،إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ ، الْإِمَامُ یُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو إِلَی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ لِلْعَالَمِ وَ هِیَ بِالْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ الدُّجَی وَ الْبِیدِ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ . الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی وَ الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَةُ الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الرَّقِیقُ وَ الْأَخُ الشَّفِیقُ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ الدَّاعِی إِلَی اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُیُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَرْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظَامُ الدِّینِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ وَ بَوَارُ الْکَافِرِینَ الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفِعْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اکْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ. الی ان قال : فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ وَ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ حَسَرَتِ الْعُیُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَیَّرَتِ الْحُکَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ فَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ وَ کَیْفَ یُوصَفُ لَهُ أَوْ یُنْعَتُ بِکُنْهِهِ أَوْ یُفْهَمُ شَیْ ءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ یُوجَدُ مَنْ یُقَامُ مَقَامَهُ وَ یُغْنِی غِنَاهُ لَا کَیْفَ وَ أَنَّی وَ هُوَ بحیت [بِحَیْثُ] النَّجْمُ مِنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ فَأَیْنَ الِاخْتِیَارُ مِنْ هَذَا وَ أَیْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَیْنَ یُوجَدُ مِثْلُ هَذَا أَ ظَنُّوا أَنْ یُوجَدَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ(ص) کَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْبَاطِلَ فَارْتَقَوْا مُرْتَقًی صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَی الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ جائرة [حَائِرَةٍ] بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَّا بُعْداً قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَ قَالُوا إِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَ وَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ إِذْ تَرَکُوا الْإِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ مَا کَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ وَ رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَ اخْتِیَارِ رَسُولِهِ إِلَی اخْتِیَارِهِمْ وَ الْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ :وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِینَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها أَمْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ أَمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَ لَا یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بَلْ هُوَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فَکَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ الْإِمَامِ وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ رَاعٍ لَا یَنْکُلُ مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَةِ وَ النُّسُکِ وَ الزَّهَادَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُولِ وَ هُوَ نَسْلُ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ لَا مَغْمَزَ فِیهِ فِی نَسَبٍ وَ لَا یُدَانِیهِ ذُو حَسَبٍ فَالنَّسَبُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الذِّرْوَةُ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْعِتْرَةُ مِنْ آلِ الرَّسُولِ(ص) وَ الرِّضَی مِنَ اللَّهِ شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ نَامِی الْعِلْمِ کَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْإِمَامَةِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ حَافِظٌ لِدِینِ اللَّهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ(ص) یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حُکْمِهِ مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرَهُمْ فَیَکُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ کُلِّ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی طَالُوتَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ(ص) : وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَا یَحِیدُ فِیهِ عَنِ الصَّوَابِ وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلَ وَ الْعِثَارَ یَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَی مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُوهُ أَوْ یَکُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَیُقَدِّمُوهُ تَعَدَّوْا وَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَقَّ وَ نَبَذُوا کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْهُدَی وَ الشِّفَاءُ فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ فَذَمَّهُمُ اللَّهُ وَ مَقَّتَهُمْ وَ أَتْعَسَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ. (عیون، ج2/199-197)

ص: 50

آیا امکان دارد قرآن بدون بیان عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) هادی مردم باشد؟

ج: هرگز امکان ندارد قرآن بدون بیان اهل­البیت(علیهم­ااسلام) و تفسیر و توضیح و تأویل و بیان ناسخ ومنسوخ و بطون هفتگانه تا هفتادگانه آن، هادی مردم باشد، چرا که اوّلاً خداوند قرآن را در سه بخش نازل نموده و آیات آن برخی مجمل و نامفهوم و برخی متشابه و دارای احتمالات و برخی محکمات است، و از آیات مجمل احدی جز خداوند و اولیای او چیزی نمی­فهمد مانند «الم» و «المر» و ... و آیات متشابه را نیز کسی حق ندارد بدون بیان «راسخون فی العلم» معنایی برای آن­ها معیّن کند مانند «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است» و «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»(2) «دست خدا بالای دست آنهاست؛» و «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(3) «و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» و «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(4) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» و ...

ص: 51


1- [طه/5]
2- [فتح/10]
3- [فجر/22]
4- [نساء/59]

از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرمود: خداوند قرآن را در سه بخش نازل نمود تا مردم از این راه ولیّ خدا را بشناسند و ثانیاً رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)

مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «إنّ الراسخون فی العلم هم الأئمه علیهم­اسلام» از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که می­فرماید: «راسخون فی العلم» ما هستیم و تنها مائیم که تأویل قرآن را می­دانیم.

و در تفسیر آیه «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(2) «در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی دانند. می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افضل «راسخین فی العلم» است و خداوند عزّوجلّ جمیع آنچه بر او نازل نموده را از تنزیل و تأویل به او یاد داده، و اوصیای او نیز از همه اسرار قرآن آگاهند ... .

و در سخن دیگری فرمود: «راسخون فی العلم» امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت می­باشند(3).

و لکن اهل­سنّت می­گویند: «راسخون فی العلم» کسانی مانند زیدبن­ثابت و ابن­عباس و یا کسی که سوگند خود را حرمت بدهد و راستگو و سلیم­القلب و عفیف­البطن و الفرج باشد، می باشند ، و یا احمدبن­حنبل و بخاری و امثال این­ها را راسخین فی العلم می­دانند، و می­گویند: «راسخون فی العلم» کسانی هستند که قدرت تأویل دارند و متشابهات را تأویل می­کنند و هیچ موضوعی را خالی از حکم نمی­گذارند، چرا که آنان با نصّ و یا اجماع و یا قیاس و یا استصحاب اجتهاد می­نمایند، و حکم حرمت و یا حلیّت را بیان می­نمایند ...(4).

ص: 52


1- (مسند احمدبن حنبل، ج3/4و18و26)
2- »[آل­عمران/7]
3- فی الکافی: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن النضر ابن سوید، عن أیوب بن الحر وعمران بن علی، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: نحن الراسخون فی العلم ونحن نعلم تأویله. وفیه عن علی بن محمد، عن عبد الله بن علی، عن إبراهیم بن إسحاق، عن عبد الله بن حماد، عن برید بن معاویة، عن أحدهما علیهما السلام فی قوله الله عز وجل: "وما یعلم تأویله إلا الله والراسخون فی العلم" فرسول الله صلی الله علیه وآله أفضل الراسخین فی العلم، قد علمه الله عز وجل جمیع ما أنزل علیه من التنزیل والتأویل، وما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله، وأوصیاؤه من بعده یعلمونه کله، والذین لا یعلمون تأویله إذا قال العالم فیهم بعلم، فأجابهم الله بقوله "یقولون آمنا به کل من عند ربنا" والقرآن خاص وعام ومحکم ومتشابه، وناسخ ومنسوخ، فالراسخون فی العلم یعلمونه. وفیه عن الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن محمد بن أورمة، عن علی بن حسان عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: الراسخون فی العلم أمیر المؤمنین والأئمة من بعده علیهم السلام. (کافی، ج1/213ح1-2-3)
4- قال فی فیض الغدیر : (کل مشکل) أی کل حکم أشکل علینا لخفاء النص فیه أو لتعارض نصین أو لعدم نص صریح ولم یقع علی ذلک الحکم إجماع واجتهد فیه مجتهد ولم یظهر له شیء أو فقد المجتهد فهو (حرام) لبقائه علی إشکاله بالنسبة للعلماء وغیرهم (ولیس فی الدین إشکال) عند الراسخین فی العلم غالبا لعلمهم الحکم فی الحادثة بنص أو إجماع أو قیاس أو استصحاب أو غیر ذلک فإذا تردد شیء بین الحل والحرمة اجتهد فإن ظهر له الحکم بدلیل غیر خال عن تطرق الاحتمال فالورع العمل بالأحوط. (فیض الغدیر مناوی، ج5/31)

نویسنده گوید: در مسجدالحرام بودم که یکی از علمای اهل سنّت برگه­ای به من داد که عقاید وهابیّت به طور فهرست در آن نوشته شده بود و چون به آن نگاه کردم دیدم نوشته است: «خداوند بر روی عرش نشسته» به او گفتم: این که شرک و کفر است؟! او گفت: قرآن می­گوید: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است.» گفتم: آیا خدایی که روی عرش نشسته اینجا که ما هستیم وجود دارد؟ او گفت: این ظاهر قرآن است. گفتم: مشکل شما همین است که قرآن را به فکر خود تفسیر می­کنید، و به همین علّت شما در همه ابعاد معارف اسلامی فراوان خطا دارید و لکن ما قرآن را با بیان اهل­البیت(علیهم­السلام) تفسیر می­کنیم و آنان معصوم از خطا می­باشند، و این گونه انحرافات در آنان نیست، و نظیر این انحرافات، انحرافی است که در تفسیر آیه ««أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(2) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » مرتکب شده­اند و می­گویند «أولی الأمر» هر کسی می­باشد که به هر دلیلی حکومت را به دست گرفته باشد گرچه مانند یزیدبن معاویه قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و اطاعت او به خاطر این آیه واجب خواهد بود!!از این رویکی از آنان به من گفت : ملک فهد «اولی الامر» وواجب الاطاعة می باشد.

قرآن در مسأله امامت چه می­گوید؟

ج: همان گونه که در بخش پیشین گذشت ، از آیه : «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت آنچه را که سینه هایشان پنهان می دارد و آنچه را خود آشکار می کنند، همه را می داند.»

و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(4) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد.»

و آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را».

ص: 53


1- [طه/5]
2- [نساء/59]
3- [قصص/69-68]
4- [احزاب/36]
5- [نساء/59]

و آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را»

و آیه «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مؤمن باشند؛ به پروردگارت سوگند، آنان مؤمن نیستند تا تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است داور سازند، آن گاه از داوری تو در خود احساس هیچ گونه دلتنگی نکنند و کاملاً تسلیم حکم تو باشند.»

و آیه «فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»(3) «یعنی کسانی که فرمان او را مخالفت می کنند، باید بترسند از این که فتنه ای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد»

و آیه «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(4) «یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده»

ظاهر می­شود که امام(علیه السلام) همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوندتعیین شود و معصوم ­باشدتا هر دستوری بدهد بر امّت واجب باشد که از او اطاعت کنند، و گرنه ایمان نخواهند داشت، بلکه مردم باید سر تا پا در ظاهر و باطن تسلیم او باشند و در حوادث و رخدادها به او مراجعه کنند و حکم او را بپذیرند و در باطن خود نیز به حکم او راضی باشند همان­گونه که آیه 65 نساء می­گوید: اگر خدا و رسول او حکمی کردند و انتخابی نمودند مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند، امام نیز همانند پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین شود و مردم حق تعیین و انتخاب او را ندارند و آیه 68و69 سورة قصص و آیه 59 سوره نساء به همین معنا اشاره دارد.

و علت عدم دخالت مردم در تعیین امام این است که مردم از باطن­ها و ضمائر افراد آگاهی ندارند، از این رو همه پیامبران و اوصیای آنان از ناحیه خداوند تعیین می­شده­اند، و اگر این کار به دست مردم می­بود رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفای خود را تعیین نمی­کرد و به مردم واگذار می­نمود و چنین نکرد، چرا که معیار انتخاب مردم اکثریّت است در حالی که خداوند اکثریّت مردم را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح دانسته است، بنابراین ولایت انبیاء و اوصیا صد در صد الهی است، و اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت برای اتمام حجّت و تأکید در این مسأله مهم بود چرا که منافقین بین مردم فراوان بودند و مایل به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبودند از این رو حارث فهری پس از

ص: 54


1- [نساء/64]
2- [نساء/65]
3- [نور/63]
4- [نساء/80]

ماجرای غدیر نزد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسول­الله! شما به ما فرمودی نماز بخوانیم و ما خواندیم و فرمودی روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بجا آورید و ما اطاعت نمودیم اکنون برای چه پسر عمّ خود را بر ما حاکم نمودی؟ آیا این کار از ناحیه خداوند بود و یا از ناحیه شما بود؟ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

«من بدون امر خداوند کاری نمی­کنم و این دستور خداوند بود» پس حارث فهری همان­گونه که خداوند از قول او می­فرماید: گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ»(1) «یعنی خداوندا! اگر این کارحقیقتی است از سوی تو، پس تو بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرو ریز، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست!» و چون عذاب را معلّق بر حقانیّت عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کرد، خداوند سنگی از آسمان فرو فرستاد و او را هلاک نمود، چنان که می­فرماید: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»(2) «یعنی تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد وانجام گرفت و این عذاب برای کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. »

آیا ولایت پیامبران و ائمه(علیهم­السلام) مشروط به بیعت مردم با آنان است؟

ج: اگر پیامبران خدا نیاز به رأی مردم می­داشتند، آنان ولایت بر مردم پیدا نمی­کردند و اطاعت از آنان بر مردم واجب نمی­شد، چرا که مردم اکثراً پذیرای آنها نبودند، بلکه در مقام مخالفت و از بین بردن و کشتن آنها بودند، از سویی امر خداوند به وجوب اطاعت از پیامبران که در آیات فراوانی وارد شده است دلیل بر ولایت پیامبران و وجوب اطاعت مردم از پیامبران است چنان­که در آیات ابتدای بخش گذشته بیان شد بنابراین برخی که گمان کرده­اند: پیامبران خدا و اوصیای آنان با بیعت مردم ولایت پیدا می­کنند، گمان بی­اساس و بی­دلیلی پیدا نموده و گمانشان بر خلاف صریح آیات و روایات صحیحة معصومین(علیهم­السلام) می­باشد و ما به برخی از آن­ها اشاره می­کنیم.

آری وجوب تصدّی بر امام مشروط به حمایت مردم است واگر مردم از پیامبر ویا امام حمایت واطاعت نکنند او وظیفه ای نخواهدداشت ، وبیعت اعلان اطاعت مردم است ، نه این که بیعت سبب ولایت پیدا کردن پیامبر وامام باشد، از این رو امیر المومنین علیه السلام بعد از بیعت مردم فرمود :« لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر وما اخذ الله علی العلماء ... یعنی اگر آمادگی این مردم نبود من خلافت را به دست نمی گرفتم و...

1- دلیل روشن بر این که وجوب اطاعت ارتباطی به بیعت ندارد، این است که اگر چنین چیزی صحیح باشد باید افراد فراوانی که موفّق به بیعت با پیامبران و اوصیای آنان به ویژه پیامبراسلام و امیرالمؤمنین و فرزندان آنان نشده­اند، مخاطب به وجوب اطاعت نبوده باشند، در حالی که احدی نگفته است که اگر کسی

ص: 55


1- [انفال/32]
2- [معارج/3-1]

بیعت نکرده است، اوّل باید بیعت کند تا اطاعت بر او واجب گردد در حالی که ما می­دانیم یاوران امام­زمان(علیه السلام) قبل از بیعت با آن حضرت اطاعت از امام زمان خود را بر خویش لازم می­دانند و خود را از راه­های دور به او می­رسانند، برای نمونه یکی از معمّرین به نام قسّ­بن­ساعده که قبل از بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفته است و 380 سال و یا 600 سال عمر کرده او نخستین کسی بوده که معتقد به بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) شده و به مردم در خطبه خود گفته است: «بهترین دین بر سر شما سایه می­افکند و خوشا به حال کسی که آن را درک کند و از آن پیروی نماید و وای بر کسی که با آن مخالفت کند» ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود: «یرحم الله قَسّاً إنّی لأرجو یوم القیامة أن یبعث أمّة وحده»(1).

2- ما می­دانیم که پیامبران پیشین بر امّت­های خود واجب نمودند که مردم از اوصیای آنان اطاعت کنند در حالی که سخنی از بیعت به میان نیاوردند، چنان­که پیامبرگرامی­اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فراوان به مردم سفارش نمود که از امیرالمؤمنین و فرزندان او اطاعت کنند تا رستگار شوند، و در مورد امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمود: «الحسن و الحسین ابنای، امامان قاما أو قعدا» و معلوم است که اگر کسی را امام معرفی کنند، بر مردم واجب است که از او اطاعت نمایند.

3- آیا بر کسانی که در غدیر خم نبودند و با علی(علیه السلام) بیعت نکردند، اطاعت از او بر آنان واجب نبود؟ در حالی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر فرمود: «فلیبلغ الشاهد الغائب و الوالد الولد إلی یوم القیامة» و مقتضای این سخن این است که تا قیامت بر مردم واجب است که از امیرالمؤمنین و فرزندان او تا امام­زمان(علیهم­السلام) اطاعت کنند، واگر بیعت شرط ولایت و وجوب اطاعت باشد باید اطاعت از آنان بر ما واجب نباشد!!

مؤلّف گوید: اگر ولایت با بیعت مردم حاصل می­شد، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباید برای خود خلفائی را تعیین می­کرد و باید آنان را به حال خود وامی­گذارد تا هر که را می­خواهند با او بیعت کنند و او امام و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، در حالی که آن حضرت چنین نکرد و نجات امّت خود را مشروط به تمسّک به قرآن و اهل­بیت خود نمود از سوئی اگر مردم کسی را انتخاب کنند، خداوند امر به اطاعت از او نکرده است و او از ناحیه خدا و رسول او نخواهد بود چرا که خداوند اذن به اطاعت از او را به مردم نداده است، از این رو می­فرماید:

ص: 56


1- هو قس بن ساعدة بن جذامة بن زفر بن ایاد بن نزار الایادی، البلیغ الخطیب المشهور، مات قبل البعثة وذکره أبو حاتم السجستانی فی المعمرین وقال انه عاش ثلاث مائة وثمانین سنة، وقیل انه عاش ستمائة سنة وهو أول من آمن بالبعث من أهل الجاهلیة، وأول من کتب من فلان إلی فلان وأول من توکأ علی عصا فی الخطبة، وأول من قال أما بعد، وفی روایة ابن الکلبی انه قال فی خطبة له: لو علی الارض دین افضل من دین قد أظلکم زمانه وأدرککم أوانه ، فطوبی لمن أدرکه فاتبعه، وویل لمن خالفه، وفیه قال رسول الله «یرحم الله قسا انی لارجو یوم القیامة أن یبعث أمة وحده». (بحارالأنوار، ج44/240)

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود.» و خداوند تنها اطاعت از کسانی را بر مردم واجب نموده که مورد انتخاب او بوده­اند و علوم آنان از ناحیه خداوند بوده، و دارای علوم قرآن بلکه علوم انبیاء و پیامبران بوده­اند و نزد احدی درس نخوانده و پاک و معصوم و دارای شرافت نسب و ارزش­های والا و معجزات فراوانی بوده­اند.

در این زمان­ها نیز گرچه مردم فقیه جامع­الشرائط را با سؤال از اهل خبره انتخاب می­کنند و لکن تردیدی نیست که در واقع انتخاب کنندة اصلی شخص امام­زمان(علیه السلام) می­باشد و اوست که وکلای خویش را تعیین می­نماید، و امکان ندارد وکیل بدون نظر موکّل تعیین شود، و این از اسرار نهفته­ای است که مردم طاقت فهم آن را ندارند.

یکی از علمای وارسته برای نویسنده نقل نمود که در زمان مرحوم آیة الله مدیسه­ای اصفهانی معروف به سیدابوالحسن اصفهانی چند نفر از علمای بزرگ نجف آمادگی مرجعیّت داشتند و لکن معلوم نبود کدامیک مرجعیّت را به دست خواهند گرفت تا این که یکی از صلحای نجف خدمت امام­زمان(علیه السلام) می­رسد و می­گوید: آقا ، نمایندة شما امروز کیست؟ امام(علیه السلام) می­فرماید: نمایندة من ابوالحسن اصفهانی است. آن شخص عرض می­کند: آقا ابوالحسن را کسی نمی­شناسد [و آمادة این کار نیست] امام(علیه السلام) می­فرماید ما خود او را معرّفی می­کنیم. و خواب بیننده گفته بود: معلوم نشد از چه راهی مرحوم سید اصفهانی مطرح شد و علمای دیگر کنار رفتند و نامبرده مرجع بلامنازع آن زمان گردید.

نویسنده گوید: شاهد زندة این مدّعی ماجرای بعد از امام خمینی(رحمه الله) در ایران است که سال­هایی مردم شعار: قائم مقام رهبری آیت حق منتظری دادند، و بعد از رحلت امام خمینی با فاصله یک روز آیت­الله خامنه­ای رهبر شد. و من شاهد بودم که رهبری ایشان را همه علمای وقت تأیید کردند حتی شخص آقای منتظری.

بنابراین رأی مردم حجیّت شرعی ندارد تا چه رسد تعیین کنندة پیامبر و امام باشد، چرا که از نظر موازین شرعی در این موضوع رأی اکثریّت که اطلاعی از اسرار باطنی افراد ندارند و شرائط لازم امامت را نمی­دانند خالی از اعتبار است گرچه مردم در دنیا از این راه رهبران خود را تعیین می­کنند و لکن اسلام این راه را در این موضوع نپذیرفته است و اکثریّت را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح می­داند از این رو این کار را در اختیار مردم قرار نداده و خود تعیین کنندة پیامبر و امام است و می­فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(2) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر امام و شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت از آنچه آنان در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند،داناست .»

ص: 57


1- [نساء/64]
2- [قصص/69-68]

و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد» و آیات دیگری نیز در این معنا بود که گذشت.

خطبه غدیر چه می­گوید؟

ج: خطبه غدیر به چند بخش تقسیم می­شود:

1- حمد و ثنای الهی، 2- ابلاغ رسالت دربارة ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 3- تصریح به خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 4- معرفی اصحاب صحیفه یعنی کسانی که پیمان و عهد نمودند که هرگز نگذارند علی(علیه السلام) جانشین و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شود و پیمان نامة خود را پس از مهرو امضاء در کعبه قرار دادند، 5- معرفی دوستان و دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 6- توصیف فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دوستان او، 7- توصیف دشمنان امیرالمؤمنین و دشمنان فرزندان او، 8- سفارش رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز و زکات و حج و ... 9- بشارت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)نسبت به قیام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، 10- اقرار گرفتن از مردم نسبت به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نزول آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم»

و از عجائب این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) خطبه غدیر را - به خاطر این که عموم مردم مخاطب او بوده­اند در کمال سادگی و عوام فهم ایراد نموده است و ترجمه آن را نیز ما بسیار روان و عموم فهم قرار دادیم و در انتهای چند کتاب قرار گرفت ، گرچه به صورت جداگانه نیز به چاپ رسید، ولله الحمد علی توفیقه و فضله و کرمه و له الشکر دائماً سرمداً.

در بخش دوّم و سوّم این خطبه تصریح به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده و در بخش چهارم، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اشاره به غاصبین خلافت و توطئه­گران و منافقین نموده که به دقت باید ملاحظه شود اکنون ما به فرازهایی از این خطبه اشاره می­کنیم.

در بخش اوّل این خطبه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­فرماید: ... خداوند به من اعلام نموده که اگر من آنچه او نازل نموده است را به مردم ابلاغ نکنم، رسالت او را ابلاغ نکرده­ام و برای من ضمانت نموده که از مردم در این راه به من آسیبی نرسد و این­گونه به من وحی نموده .

ص: 58


1- [احزاب/36]
2- [مائده/3]

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) «یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان ، ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است را ، به طور کامل به مردم ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، حفظ می کند؛ و خداوند، گروه کافران لجوج را هدایت نمی کند.» سپس فرمود:

ای مردم! من در تبلیغ آنچه خداوند بر من نازل نموده ، کوتاهی نکردم و اکنون سبب نزول این آیه را به شما می­گویم، همانا جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و مرا از ناحیه خداوند امر کرد که در این مکان به همه مردم - سیاه یا سفید - اعلام کنم که علی­بن­ابیطالب برادر و وصیّ و خلیفه و امام بعد از من خواهد بود و منزلت او نسبت به من همانند منزلت­ هارون نسبت به موسی می­باشد ، جز این­که پس از من پیامبری نخواهد بود، و او بعد از خدا و رسول او، ولیّ و صاحب اختیار شما خواهد بود، و خداوند این حقیقت را در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(2) «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» نازل نموده است(3).

سپس فرمود: فاعلموا معاشر الناس إنّ الله قد نصبه لکم ولیّاً و اماماً مفترضاً طاعته علی المهاجرین و الأنصار و علی التابعین لهم بإحسانٍ و علی البادی و الحاضر ... تا این که فرمود: إلی یوم القیامة یوم تلقون الله و رسوله.

یعنی ای مردم بنابر آنچه گفتم شما باید بدانید که خداوند علی(علیه السلام)را بر شما ولیّ و امام قرار داده و اطاعت از او را بر مهاجرین و انصار و تابعین و هر آشنا و غریب و عرب و عجم و حرّ و مملوک و کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر خداشناسی واجب نموده است، و خداوند حکم او را مشروع، و قول او را مسموع، و امر او را نافذ قرار داده، و مخالف او ملعون است، و مطیع او مرحوم است، و تصدیق کنندة او مؤمن است و خداوند او و پیروان او را آمرزیده است. سپس فرمود:

ص: 59


1- [مائده/67]
2- مائده/55
3- ... لاِنَّهُ قَدْ أعْلَمَنی أَنّی إنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إلَیَّ فی حَقِّ عَلِیٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لی تَبارَکَ وَتَعالی الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ وَهُوَ اللهُ الْکافِی الْکَریمُ.فَأَوْحی إلَیَّ: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِیٍّ، یَعْنی فِی الْخِلافَةِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبی طالِب - وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ). مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ اللهُ تَعالی إلَیَّ، وَأَنَا أُبَیِّنُ لَکُمْ سَبَبَ هذِهِ الاْیَةِ: إنَّ جَبْرَئیلَ هَبَطَ إلَیَّ مِراراً ثَلاثاً یَأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَهُوَ السَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبی طالِب أَخی وَوَصِیّی وَخَلیفَتی عَلی أُمَّتی وَالاْمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إلاّ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَ اللهِ وَرَسُولِهِ. وَقَدْ أَنْزَلَ اللهُ تَبارَکَ وَتَعالی عَلَیَّ بِذلِکَ آیَةً مِنْ کِتابِهِ هی: (إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)، وَعَلِیُّ بْنُ أَبی طالِب الَّذی أقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یُریدُ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ فی کُلِّ حال. (خطبه الغدیر، ص31-33)

ای مردم! این آخرین جایگاهی است که من برای شما سخن می­گویم، پس سخنان مرا گوش کنید وبدانید که رسولخدا محمّد که اکنون با شما سخن می­گوید ولیّ شماست، و پس از من به امر الهی علی ولیّ و امام شماست، و سپس تا قیامت امامت در ذریّه من و فرزندان علی ادامه خواهد داشت تا شما در قیامت خدا و رسول او را ملاقات کنید(1).

و در بخش سوم این خطبه فرمود: «ألا و قد أدّیت، ألا و قد بلّغت، ألا و قد أسمعت، ألا و قد أوضحت ... یعنی، ای مردم آگاه باشید که من رسالت خود را ادا و ابلاغ نمودم، و حقایق را به گوش شما رساندم و آشکار ساختم، و آنچه خداوند فرموده بود را به شما گفتم، آگاه باشید که احدی جز برادر من علی، امیرالمؤمنین نخواهد بود و برای احدی امارت و حکومت بر مؤمنین جز اوحلال نخواهد بود.

سپس بازوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گرفت و بالا برد، و این نخستین باری بود که آن حضرت دست علی را گرفت و بالا برد، به اندازه­ای که پاهای علی(علیه السلام ) محاذی زانوهای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرا گرفت و سپس فرمود: ای مردم این علی، برادر و جانشین و وصیّ من بر امتم می­باشد و علم و دانش من نزد اوست، و او جانشین من است برای تفسیر قرآن، و اوست که مردم را به قرآن دعوت می­کند و برای خدا به قرآن عمل می­نماید، و با دشمنان خدا می­جنگد، و پیروان قرآن را دوست می­دارد، و مردم را از معصیت خداوند نهی می­کند، و اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمؤمنین، و اوست امام هدایت کننده، و اوست قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، به امر الهی ، و من به شما می­گویم که امر خدا تغییر نخواهد کرد ... تا این که فرمود:

الّلهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ من عاداه والعن من انکره و اغضب علی من جحد حقّه. یعنی خدایا دوست علی را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار و منکر او را لعنت کن و خشم خود را بر منکر حق او وارد کن(2).

ص: 60


1- فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ ذلِکَ فیهِ وَافْهَمُوهُ، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَإماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْاَنْصارِ وَعَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإحْسان، وَعَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَعَلَی الْعَجَمِیِّ وَالْعَرَبِیِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوکِ وَالصَّغیرِ وَالْکَبیرِ، وَعَلَی الْاَبْیَضِ وَالْاَسْوَدِ، وَعَلی کُلِّ مُوَحِّد ماض حُکْمُهُ، جاز قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَصَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَأَطاعَ لَهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ آخِرُ مَقام أَقُومُهُ فی هذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَأَطیعُوا وَانْقادُوا لِاَمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَإلهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولُهُ وَنَبِیُّهُ الْمُخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ وَإمامُکُمْ بِأَمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، ثُمَّ الاْمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إلی یَوْم تَلْقَوْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ. (خطبه الغدیر، ص34-35)
2- - لا حَلالَ إلاّ ما أَحَلَّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَلا حَرامَ إلاّ ما حَرَّمَهُ اللهُ عَلَیْکُمْ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَاللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَرَّفَنِیَ الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیْتُ بِما عَلَّمَنی رَبّی مِنْ کِتابِهِ وَحَلالِهِ وَحَرامِهِ إلَیْهِ. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ. ما مِنْ عِلْم إلاّ وَقَدْ أَحْصاهُ اللهُ فِیَّ، وَکُلُّ عِلْم عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْم إلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَهُوَ الاْمامُ الْمُبینُ الَّذی ذَکَرَهُ اللهُ فی سُورَةِ یس: (وکُلَّ شَیْء أَحْصَیْناهُ فی إمام مُبین).مَعاشِرَ النّاسِ، لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَلا تَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلا تَسْتَنْکِفُوا عَنْ وِلایَتِهِ، فَهُوَ الَّذی یَهْدی إلَی الْحَقِّ وَیَعْمَلُ بِهِ، وَیُزْهِقُ الْباطِلَ وَیَنْهی عَنْهُ، وَلا تَأْخُذُهُ فِی اللهِ لَوْمَةُ لائِم. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ، لَمْ یَسْبِقْهُ إلَی الاْیمانِ بی أَحَدٌ، وَالَّذی فَدی رَسُولَ اللهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ اللهِ وَلا أَحَدَ یَعْبُدُ اللهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیْرُهُ. أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَأَوَّلُ مَنْ عَبَدَ اللهَ مَعی. أَمَرْتُهُ عَنِ اللهِ أَنْ یَنامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ إمامٌ مِنَ اللهِ، وَلَنْ یَتُوبَ اللهُ عَلی أَحَد أَنْکَرَ وِلایَتَهُ وَلَنْ یَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی اللهِ أَنْ یَفْعَلَ ذلِکَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یُعَذِّبَهُ عَذاباً نُکْراً أَبَدَ الاْبادِ وَدَهْرَ الدُّهُورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفُوهُ، فَتَصْلُوا ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ. مَعاشِرَ النّاسِ، بی - وَاللهِ - بَشَّرَ الْاَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیّینَ وَالْمُرْسَلینَ، وَأَنَا - وَاللهِ - خاتَمُ الْاَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ، وَالْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ الْمَخْلُوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْاَرَضینَ. فَمَنْ شَکَّ فی ذلِکَ فَقَدْ کَفَرَ کُفْرَ الْجاهِلِیَّةِ الْاُولی، وَمَنْ شَکَّ فی شَیْء مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَکَّ فی کُلِّ ما أُنْزِلَ إلَیَّ، وَمَنْ شَکَّ فی واحِد مِنَ الْاَئِمَّةِ فَقَدْ شَکَّ فِی الْکُلِّ مِنْهُمْ، وَالشّاکُ فینا فِی النّارِ. مَعاشِرَ النّاسِ، حَبانِیَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضیلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَیَّ وَإحْساناً مِنْهُ إلَیَّ وَلا إلهَ إلاّ هُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّی أَبَدَ الآبِدینَ وَدَهْرَ الدّاهِرینَ وَعَلی کُلِّ حال. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوا عَلِیّاً فَإنَّهُ أَفْضَلُ النّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکَر وَأُنْثی ما أَنْزَلَ اللهُ الرِّزْقَ وَبَقِیَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ قَوْلی هذا وَلَمْ یُوافِقْهُ. أَلا إنَّ جَبْرَئیلَ خَبَّرَنی عَنِ اللهِ تَعالی بِذلِکَ وَیَقُولُ: "مَنْ عادی عَلِیّاً وَلَمْ یَتَوَلَّهُ فَعَلَیْهِ لَعْنَتی وَغَضَبی"، (وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد وَاتَّقُوا اللهَ - أَنْ تُخالِفُ-وهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إنَّ اللهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ). مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ جَنْبُ اللهِ الَّذی ذَکَرَ فی کِتابِهِ الْعَزیزِ، فَقالَ تَعالی مُخْبراً عَمَّنْ یُخالِفُهُ: (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللهِ). مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَافْهَمُوا آیاتِهِ، وَانْظُرُوا إلی مُحْکَماتِهِ وَلا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللهِ لَنْ یُبَیِّنَ لَکُمْ زَواجِرَهُ وَلَنْ یُوضِحَ لَکُمْ تَفْسیرَهُ إلاَّ الَّذی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إلَیَّ وَشائِلٌ بِعَضُدِهِ وَرافِعُهُ بِیَدی وَمُعْلِمُکُمْ: أَنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، وَهُوَ عَلِیٌّ بْنُ أَبی طالِب أَخی وَوَصِیّی، وَمُوالاتُهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَیَّ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّ عَلِیّاً وَالطَّیِّبینَ مِنْ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ هُمُ الثِّقْلُ الْاَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْاَکْبَرُ، فَکُلُّ واحِد مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَمُوافِقٌ لَهُ، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ. أَلا إنَّهُمْ أُمَناءُ اللهِ فی خَلْقِهِ وَحُکّامُهُ فی أَرْضِهِ. أَلا وَقَدْ أَدَّیْتُ، أَلا وَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلا وَقَدْ أَسْمَعْتُ، أَلا وَقَدْ أَوْضَحْتُ. ألا وَإنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ، وَأَنَا قُلْتُ عَنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ. أَلا إنَّهُ لا "أَمیرَالْمُؤْمِنینَ" غَیْرَ أَخی هذا. أَلا لا تَحِلُّ إمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدی لِاَحَد غَیْرِهِ.ألا فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، هذا عَلِیٌّ أَخی وَوَصِیّی وَواعی عِلْمی، وخَلیفَتی فی أُمَّتی عَلی مَنْ آمَنَ بی وَعَلی تَفْسیرِ کِتابِ اللهِ عَزَّ وجَلَّ وَالدّاعی إلَیْهِ وَالْعامِلُ بِما یَرْضاهُ وَالْمُحارِبُ لِاَعْدائِهِ وَالْمُوالی عَلی طاعَتِهِ وَالنّاهی عَنْ مَعْصِیَتِهِ. إنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ اللهِ وَأَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَالإمامُ الْهادی مِنَ اللهِ، وَقاتِلُ النّاکِثینَ وَالْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ بِأَمْرِ اللهِ. (خطبه الغدیر، ص35-40)

ص: 61

آیا عصمت و پاکی از گناه شرط نبوت وامامت است؟

ج: آری عصمت شرعاً و عقلاً شرط نبوت وامامت است و احدی تردید ندارد که آنان یعنی غاصبین خلافت دارای عصمت نبوده­اند، بلکه آن­ها سابقه ی شرک داشته اند و در مکه قبل از اسلام از مشرکین و بت­پرستان بوده­اند، در حالی که خداوند شرک را ظلم بزرگ دانسته و می­فرماید: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(1) «چرا که شرک ستمی بزرگ است» از سویی حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامی که آزموده شد، و خداوند به او مقام امامت داد او از خداوند سؤال کرد و گفت: «و من ذریّتی؟» یعنی آیا ذریّه من نیز به امامت می­رسند؟ و خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و آیه مربوطه چنین است :

«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(2) «یعنی و بیاد آور هنگامی را که پروردگار ابراهیم با دستوراتی ابراهیم را آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» وابراهیم گفت: «آیا از دودمان من نیز امامانی قرار می دهی ؟» و خداوند فرمود: «عهد وپیمان من، به ستمکاران نمی رسد (مگر آنها یی که شایسته اند.»

و از این دو آیه ظاهر می­شود که هیچ ظالمی شایسته امامت و رهبری نیست و امامت مخصوص به برگزیده­گان خداوند و اهل صفوة است، و مردم نیز حق انتخاب کسی را برای امامت ندارند، چرا که آنان آگاهی از باطن مردم ندارند، و انتخاب صالح تنها از ناحیه خداوند باید انجام شود، همان­گونه که امام زمان(علیه السلام) به این معنا اشاره نموده وانشاء الله خواهد آمد.

از سویی خداوند می­فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هرچه بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد برمی گزیند؛ ومردم در برابر او اختیاری ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتای او قرار می دهند! و پروردگار تو می داند آنچه را که در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می سازند.

مرحوم صدوق در کتاب کمال­الدین از عبدالعزیزبن­مسلم نقل نموده که گوید: ما در زمانی که حضرت رضا(علیه السلام ) در مرو [خراسان] بود خدمت او بودیم، و روز جمعه­ای در مسجد جامع جمع شدیم و دوستان من در امر امامت و اختلاف مردم سخن می­گفتند، پس من خدمت مولای خود حضرت رضا(علیه السلام) رسیدم و اختلاف مردم را در امر امامت به آن حضرت خبر دادم و آن بزرگوار تبسّم نمود و فرمود: ای عبدالعزیز، مردم از نادانی، دین خود را از دست دادند [و امام من عندالله را نشناختند] و گمراه شدند در حالی

ص: 62


1- [لقمان/13]
2- [بقره/124]
3- [قصص/69-68]

که خداوند پیامبر خود را از بین مردم نبرد، تا دین او را کامل نمود، و قرآن را بر پیامبر خود نازل کرد و در آن هر چیزی را به تفصیل بیان نمود، و حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه مردم به آن نیاز داشتند را بیان کرد و فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ»(1) «یعنی ما هیچ چیز ی را در این کتاب، فروگذار نکردیم» و در حجة الوداع نیز به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی من امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم».

و از این آیه ظاهر می­شود که امر امامت از تمامیّت دین است و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در محل نزول این آیه، معالم دین را برای امّت خود بیان نمود و راه رستگاری و صراط مستقیم دین را برای آنان روشن کرد و علی(علیه السلام) را نشانة حق و امام مردم معرّفی نمود، و آنچه مردم در امر دین خود به آن نیاز داشتند را بیان کرد و اگر کسی گمان کند که خدای عزَوجلُ دین خود را کامل نکرده [و مردم را به حال خود واگذارده است] کتاب خدا را انکار نموده، و کسی که کتاب خدا را انکار کند کافر خواهد بود.

سپس فرمود: آیا مردم مقام امامت و منزلت او را می­دانند تا جایز باشند برای خود امام انتخاب کنند؟ همانا مقام و منزلت و شأن امامت بالاتر از این است که مردم با عقول و فهم خود آن را درک کنند، و با رأی خود امامی را انتخاب نمایند، خداوند امامت را مخصوص به حضرت ابراهیم نمود، پس از آن که او را به مقام نبوّت و خلیل الرحمانی رسانده بود و این فضیلتی بود که خداوند بر مقام نبوّت حضرت ابراهیم(علیه السلام) افزود و به او فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(3) «یعنی من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» از این رو ابراهیم(علیه السلام) مسرور شد و فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی؟» یعنی آیا مقام امامت به ذریّه من نیز می­رسد؟ و خداوند در پاسخ او فرمود:

«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی ستمگران از ذریّه تو به امامت نمی­رسند». و این آیه امامت هر ظالمی را تا قیامت ابطال نمود، و امامت مخصوص به برگزیدگان خدا گردید. سپس خداوند امامت را گرامی داشت و در پاکان از ذریّه ابراهیم(علیه السلام) قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»(4) «یعنی ما اسحاق و یعقوب را به وی بخشیدیم؛ و همه آنان را افرادی صالح قرار دادیم. و آنان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم؛ و آنان تنها ما را عبادت می کردند.»

ص: 63


1- [انعام/38]
2- [مائده/3]
3- [بقره/124]
4- [انبیاء/73-72]

بنابراین همواره امامت در ذریّه ابراهیم بوده و در هر قرنی از نسل او امامی پیدا شده است تا این که به حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیده و خداوند فرموده است : «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ»(1) «یعنی سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانی هستند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند (از همه به او سزاوارترند؛ و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.» و چون امامت مخصوص به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد، آن حضرت در پایان عمر خود به امر خدا امامت را به عهدة امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد و سپس در ذریّه او ادامه پیداکرد، چرا که خداوند در ذریّه او علم و ایمان قرار داد و فرمود:

«وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) «یعنی کسانی که علم و ایمان به آنان داده شده می گویند: «شما به فرمان خدا تا روز قیامت در عالم برزخ درنگ کردید، و این روز رستاخیز است، امّا شما نمی دانستید».» بنابراین امامت تا قیامت در فرزندان علی(علیه السلام) ادامه خواهد داشت، چرا که پس از حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود، سپس فرمود:

برای چه این جاهلان برای خود امام انتخاب می­کنند؟ در حالی که امامت منزلت پیامبران و ارث اوصیا و خلافة الله و خلافت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و مقام امیرالمؤمنین، و میراث حسن وحسین(علیهم­السلام) می­باشد سپس فرمود: امامت اصل و اساس اسلام و فرع آن است، و به وسیله امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و غنائم فراوان و صدقات و امضای حدود و احکام و حفظ ثغور و مرزها و حفظ اطراف بلاد اسلامی تأمین می­شود و امام حلال­ها و حرام­های خدا را حفظ می­کند، و حدود خداوند را اقامه می­نماید و دین خدا را از خطر نگاه می­دارد، و مردم را با حکمت و موعظه حسنه و دلیل روشن به سوی خدا دعوت می­کند، و امام برای اهل عالم مانند خورشید تابان در افق می­باشد، که دست­ها و چشم­ها به او نمی­رسد، و مانند ماه منیر و چراغ روشن و نور ساطع و نجم هادی در شب تاریک و بیابان و دریای متلاطم است، و امام آب گوارا و هادی طریق و نجات­دهنده مردم از گمراهی می­باشد ... تا این که فرمود: امام انسانی بی­نظیر است ....(3).

ص: 64


1- [آل عمران/68]
2- [روم/56]
3- حدَّثنا محمّد بن موسی بن المتوکّل رضی الله عنه قال: حدَّثنا محمّد بن یعقوب قال: حدّثنا أبو محمّد القاسم بن العلاء قال: حدّثنی القاسم بن مسلم، عن أخیه عبد العزیز ابن مسلم ح وحدّثنا أبو العبّاس محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانیُّ رضی الله عنه قال: حدّثنا أبو أحمد القاسم بن محمّد بن علیٍّ المروزیُّ قال: حدّثنا أبو حامد عمران ابن موسی بن إبراهیم ، عن الحسن بن القاسم الرقام قال : حدّثنی القاسم بن مسلم، عن أخیه عبد العزیز بن مسلم قال: کنّا فی أیّام علیّ بن موسی الرِّضا علیه السلام بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعة من بدء مقدمنا فأداروا أمر الامامة وذکروا کثرة اختلاف النّاس فیها، فدخلت علی سیّدی علیه السلام فأعلمته خوضان النّاس فتبسّم علیه السلام ثمّ قال: یا عبد العزیز بن مسلم جهل القوم وخدعوا عن أدیانهم، أنَّ الله عزَّ وجلَّ لم یقبض نبیّه صلی الله علیه وآله حتّی أکمل له الدِّین وأنزل علیه القرآن فیه تفصیل کلّ شیء، بین فیه الحلال والحرام، والحدود والاحکام، وجمیع ما یحتاج إلیه النّاس کملا فقال عزَّ وجلَّ: «ما فرَّطنا فی الکتاب من شیء» وأنزل فی حجّة الوداع وهی آخر عمره صلی الله علیه وآله «الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» فأمر الامامة من تمام الدِّین، ولم یمض علیه السلام حتّی بین لاُمّته معالم دینهم وأوضح لهم سبیلهم ، وترکهم علی قصد الحقِّ، وأقام لهم علیّاً علیه السلام علماً وإماماً، وما ترک شیئاً تحتاج إلیه الاُمّة إلّا بینه، فمن زعم أنَّ الله عزَّ وجلَّ لم یکمل دینه فقد ردَّ کتاب الله العزیز ومن رد کتاب الله [عزّ وجلّ] فهو کافر، هل تعرفون قدر الامامة ومحلّها من الاُمّة فیجوز فیها اختیارهم؟ إنَّ الامامة أجلُّ قدراً وأعظم شأناً وأعلی مکاناً وأمنع جانباً، وأبعد غوراً من أن یبلغها النّاس بعقولهم، أو ینالوها بآرائهم، أو یقیموا إماماً باختیارهم، إنَّ الامامة خصَّ الله عزَّ وجلَّ بها إبراهیم الخلیل علیه السلام بعد النبوَّة والخلّة مرتبة ثالثة، وفضیلة شرَّفه بها وأشاد بها ذکره فقال عزَّ وجلَّ: «إنّی جاعلک للنّاس إماماً» فقال الخلیل علیه السلام سروراً بها: ومن ذرّیّتی؟ قال الله تبارک وتعالی: «لا ینال عهدی الظالمین» فأبطلت هذه الآیة إمامة کلِّ ظالم إلی یوم القیامة، وصارت فی الصفوة، ثمّ أکرمها الله عزَّ وجلَّ بأن جعلها فی ذریته أهل الصفوة والطهارة ، فقال عزَّ وجلَّ: «ووهبنا له إسحق ویعقوب نافلة وکلّاً جعلنا صالحین * وجعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا واوحینا إلیهم فعل الخیرات وإقام الصلوة وإیتاء الزکوة وکانوا لنا عابدین». فلم یزل فی ذرّیّته یرثها بعض عن بعض قرناً فقرناً حتّی ورثها النبیُّ صلی الله علیه وآله وسلم فقال الله عزَّ وجلَّ: «أنَّ أولی النّاس بإبراهیم للّذین اتّبعوه وهذا النبیُّ والّذین آمنوا والله ولی المؤمنین»، فکانت له خاصّة فقلّدها صلی الله علیه وآله وسلم علیّاً علیه السلام بأمر الله عزَّ وجلَّ علی رسم ما فرضها الله عزَّ وجلَّ فصارت فی ذریته الاصفیاء الّذین آتاهم الله العلم والایمان لقوله عزَّ وجلَّ: «وقال الّذین اوتوا العلم والایمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث [ولکنّکم کنتم لا تعلمون] فهی فی ولد علیٍّ علیه السلام خاصّة إلی یوم القیامة إذ لا نبیِّ بعد محمّد صلی الله علیه وآله فمن أین یختار هؤلاء الجهّال؟. إنَّ الامامة هی منزلة الأنبیاء وإرث الاوصیاء، إنَّ الامامة خلافة الله تعالی وخلافة الرَّسول صلی الله علیه وآله، ومقام أمیر المؤمنین، ومیراث الحسن والحسین علیهم السلام. إنَّ الامامة زمام الدِّین، ونظام المسلمین، وصلاح الدُّنیا وعز المؤمنین، أنَّ الامامة اُسُّ الاسلام النامی، وفرعه السامی، بالامام تمام الصلاة والزَّکاة والصیام والحجِّ والجهاد وتوفیر الفیء والصدقات، وإمضاء الحدود والاحکام، ومنع الثغور والاطراف. الامام: یحلُّ حلال الله، ویحرم حرام الله، ویقیم حدود الله، ویذبُّ عن دین الله، ویدعو إلی سبیل ربّه بالحکمة والموعظة الحسنة والحجّة البالغة، الامام کالشمس الطالعة للعالم وهی فی الافق بحیث لا تنالها الایدی والابصار. الامام: البدر المنیر، والسراج الزَّاهر، والنور الساطع، والنجم الهادی فی غیاهب الدُّجی، والبلد القفار، ولجج البحار. الامام: الماء العذب علی الظماء، والدّالُّ علی الهدی، والمنجی من الرَّدی الامام: النّار علی الیفاع، الحارُّ لمن اصطلی به والدَّلیل فی لمهالک من فارقة فهالک. الامام: السحاب الماطر، والغیث الهاطل، والشمس المضیئة، والسماء الظلیلة، والأرض البسیطة، والعین الغزیرة. والغدیر والرَّوضة. الامام: الأمین الرَّفیق، الوالد الشفیق، والأخ الشقیق، ومفزع العباد فی الداهیة. الامام: أمین الله عزَّ وجلَّ فی خلقه، وحجّته علی عباده، وخلیفته فی بلاده، والداعی إلی الله عزَّ وجلَّ، والذابُّ عن حرم الله عزَّ وجلَّ. الامام: هو المطهّر من الذنوب، المبرَّأ من العیوب، مخصوصٌ بالعلم، موسوم بالحلم، نظام الدِّین، وعزُّ المسلمین وغیظ المنافقین، وبوار الکافرین. الامام: واحد دهره، لا یدانیه أحدٌ، ولا یعادله عالم، ولا یوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له ولا اکتساب، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب، فمن ذا الّذی یبلغ معرفة الامام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول، وتاهت الحلوم، وحارت الالباب وحسرت العیون وتصاغرت العظماء، وتحیّرت الحکماء، وحصرت الخطباء، وتقاصرت الحلماء، وجهلت الألبّاء، وکلت الشعراء وعجزت الادباء ، وعییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیلة من فضائله ، فأقرَّت بالعجز [والتقصیر]، وکیف یوصف أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره، أو یقوم أحد مقامه، أو یغنی غناه، لا وکیف وأنی وهو بحیث النجم من أیدی المتناولین، ووصف الواصفین. فأین الاختیار من هذا، وأین العقول عن هذا، وأین یوجد مثل هذا؟ ظنّوا أنَّ ذلک یوجد فی غیر آل الرَّسول صلی الله علیه وآله کذبتهم والله أنفسهم ومنتهم الباطل، فارتقوا مرتقاً صعباً دحضاً تذلُّ عنه إلی الحضیض أقدامهم، وراموا إقامة الامام بعقول حائرة ناقصة وآراء مضلة فلم یزدادوا منه إلّا بعدا، قاتلهم الله أنی یؤفکون. (کمال الدین، ص675تا ص678)

ص: 65

آیا امام و رهبر مسلیمن نباید عالم به کتاب خدا و احکام دین او باشد؟

ج: تردیدی نیست که رجوع عالم به جاهل خلاف عقل و قبیح است و عقل و شرع می­گوید: جاهل باید به عالم رجوع کند، از این رو خداوند به صورت استفهام انکاری می­فرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) «یعنی آیا کسانی که می دانند، باکسانی که نمی دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند» و یا می­فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(2) «یعنی خداوند مثالی دیگر زده است:که آیا دو نفر ، که یکی از آن دو، گنگ مادر زاد است؛ و قادر بر هیچ کاری نیست؛ و سربار صاحبش می باشد؛ و او را در پی هر چیز می فرستد، کاری از پیش نمی برد؛ آیا او، با کسی که امر به عدل و داد می کند، و بر راه راست قرار دارد، برابر است؟!» و یا می­فرماید:

«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(3) «یعنی آیا نابینا و بینا یکسانند؟! وآیا ظلمتها و نور برابرند؟» و یا به صورت استفهام تقریری می­فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(4) «یعنی آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری

ص: 66


1- [زمر/9]
2- [نحل/76]
3- [رعد/16]
4- [یونس/35]

می کنید؟!» و یا می­فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...»(1) «یعنی ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانی و میزان شناساییِ حق از باطل و قوانین عادلانه نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند».

مؤلف گوید: از آیات فوق و آیات دیگری مانند آیات مربوط به طالوت که خداوند می­فرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(2) «یعنی و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند«طالوت» را برای زمامداری شما برگزیده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با این که ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» «وخدا وند گفت: ما او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایی جسمانی، فزونی بخشیدیم. وخداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، گسترده است؛ و او از لیاقت افراد آگاه است.»

از این آیه ظاهر می­شود که اوّلاً تنها خداوند، تعیین کنندة امام و پیامبر و ولیّ خود می­باشد و اوست که هر که را بخواهد انتخاب می­کند، و ثانیاً از این آیه ظاهر می­شود که منتخب خداوند کسی است که از نظر قدرت علمی و جسمی قوی­تر از دیگران ­باشد.

از سویی احدی شک ندارد که ابوبکر و عمر و عثمان و کسانی که قبل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصدّی خلافت و رهبری امّت شدند، به جمیع احکام اسلام دانا نبودند و بارها اقرار به جهل و ناتوانی و نادانی خود می­کردند، چنان­که ابوبکر اقرار نمود که احکام فراوانی از اسلام و معانی آیات قرآن و حدود الهی واحکام ارث را نمی­داند، و نیز اوحافظ آیات قرآن نبود، از این رو گفت: «إنّکم إن تکلّفونی ما کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقوم به، لعجزت عنه فإنّ الرسول یأتیه الوحی من الله و کان موفّقاً مسددّاً و إنّی أقول من عند نفسی فإن أصبت فمن الله و رسوله و إن أخطات فمن نفسی»(3) یعنی، اگر شما از من چیزهایی را بخواهید که

ص: 67


1- [حدید/25]
2- [بقره/247]
3- قال فی کتاب الاستغاثة : ان ابابکر کان لایعلم کثیرا من ابواب الشریعة وانه لم یکن یحفظ القرآن وذلک مثل قوله: انکم ان تکلّفونی ما کان رسول الله (ص) یقوم به لعجزت عنه فان الرسول یأتیه الوحی من الله وکان موفقا مسددا وأنی أقول من عند نفسی فان اصبت فمن الله ورسوله وان اخطأت فمن نفسی ومن کان یقول من عند نفسه والله سبحانه یقول (الیوم اکملت لکم دینکم وأاتممت علیکم نعمتی) وقال (ما فرطنا فی الکتاب من شئ) وقال (ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ وهدی ورحمة) فإذا کان قد اکمل الدین ولم یفرط فی الکتاب من شئ ونزل الکتاب تبیانا لکل شئ فقد جمع العلم فی کمال الدین والکتاب المبین، ثم لا یخلو ما کان یقوله من عند نفسه من ان یکون من الدین أو من غیر الدین فان کان من الدین فقد یجب بزعمکم الله بعث رسوله بشریعة ناقصة ودین غیر کامل حتی اتم ذلک أبو بکر من عنده بخطأ أو بصواب وقائل هذا کافر بالله تعالی ورسوله، ومع ما یلزم من تکذیب الله تعالی فی قوله (الیوم اکملت لکم دینکم) وهذا القول من أبی بکر یوجب ان الله لم یکمل الدین کما اخبر إذ احتاج أن یقول فیه من عند نفسه ومن کان کذلک فقد کذب الله سبحانه فی اخباره ومن کذب الله مات کافرا بغیر خلاف، أو ان یکون یقول انه اکمل الدین کما اخبر ولم یحط أبو بکر بعلمه وکان غیره اعلم منه وفی هذا نقض لحجتهم انه کان اعلمهم، وان قالوا ان الذی کان یقوله أبو بکر من عند نفسه لیس هو من الدین قیل لهم فما حاجتنا الی شئ لیس هو من الدین وإذا لم یکن من الدین فهو من البدع وکل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار وکفی بهذا لصاحبه خزیا. (الإستغاثه، ج2/41)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) انجام می­داد، من از آن عاجز خواهم بود، چرا که بر رسول خدا وحی نازل می­شد و او موفّق و مسدّد بود، و من هر چه بگویم از پیش خود می­گویم پس اگر حق را گفته باشم، آن از طرف خدا و رسول اوست، و اگر خطا کرده باشم از ناحیه خودم می­باشد.

مؤلّف گوید: آیا سخن کسی که می­گوید من از پیش خود سخن می­گویم، با سخن خداوند سازگار است که می­فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ...» و یا می­فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» و یا می­فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً»(1) «یعنی ما این کتاب را که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت است بر تو نازل کردیم.» در حالی که خداوند دین خود را کامل نموده و از چیزی فروگذار نکرده، و در قرآن و کتاب الهی هر چیزی بیان شده، وچیزی که او از پیش خود می­گوید اگر از دین باشد، باید دین ناقص باشد و با گفته او کامل شود، و این خلاف نصّ کتاب و کفر خواهد بود، و اگر آنچه او می­گفته از پیش خود بوده و ارتباطی با دین خدا نداشته است، ما چه نیازی به گفته او داریم؟ وگفته ی او بدعت است و هر بدعتی ضلالت و گمراهیست و هر ضلالت و گمراهی در آتش است و او نمی­تواند خلیفه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و دلیل دیگر بر جهالت او این است که چون خواست قرآن را جمع­آوری کند، و مردم هر کدام بخش­هایی از قرآن را آوردند، او از آنان شاهد طلب کرد و این دلیل عدم معرفت او به قرآن است، و کسی که تنزیل قرآن را نداند چگونه تأویل آن را می­داند؟ و کسی که تنزیل قرآن و تأویل آن را نداند، جاهل به احکام اسلام خواهد بود، چنان که می­گفت:

ای کاش من معنای «کلاله» و ارث جدّ را از رسول­خدا سؤال کرده بودم. و یا می­گفت: ای کاش از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که خلافت بعد از او برای کیست؟ تا نزاعی در آن رخ ندهد؟ و از اعجب عجائب این است که او و رفیقش عمر و عثمان و معاویه و ... در غدیر حاضر بودند و این سخن را می­گوید!! و عجیب­تر این است که پیروان او، سخن او و سخن رفیقش عمر را بر سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم می­دارند، چنان که دربارة متعه و نماز تراویح با صراحت عمر می­گوید: «من برخلاف رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه را حرام کردم و نماز تراویح را سنّت کردم» و اهل­سنّت حرف عمر را پذیرفته­اند و متعه را حرام و نماز تراویح را سنّت می­دانند. و اما جهل و نادانی عمر به احکام خدا را، همه

ص: 68


1- [نحل/89]

مردم حتی بچه­ها و زن­ها می­دانند، چرا که او بارها گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و یا گفته است: «لولا معاذ لهلک عمر» چنان که ابن­حجر در کتاب «الإصابة» در احوالات معاذ نقل کرده است(1).

آیا در کتب اهل سنّت روایاتی درباره خلافت و امامت علی(علیه السلام) وجود دارد؟

ج: در بحث­های گذشته روایات فراوانی از کتب فریقین نقل شد که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز علی(علیه السلام) و فرزندان او را خلیفه وجانشین خود قرار نداد، و لکن در قرون بعدی جعّالان و حدیث سازان برای ابوبکر و عمر و عثمان حدیث سازی کردند ، چنان­که مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر(2) تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی الخلافة» 45 مورد از احادیث ساختگی آنان را نقل نموده و پاسخ داده است. اکنون در پاسخ سؤال فوق می­گوئیم:

در خطبه غدیر - که مورد اتفاق فریقین است آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها به مردم فرمود: تنها علی(علیه السلام) و فرزندان او خلفای من هستند و ابن­عباس گوید: در جنگ تبوک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود به طرف تبوک حرکت نمود، و علی(علیه السلام) فرمود: یا رسول الله! آیا من با شما حرکت نکنم؟ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: آیا خشنود نمی­شوی که تو برای من همانند هارون برای موسی باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟ سپس فرمود: سزاوار نیست من از مدینه خارج شوم جز آن که تو جانشین و خلیفه من در مدینه باشی(3).

ص: 69


1- قال فی کتاب الاستغاثة : ومن ذلک اقراره علی نفسه بالجهل انه لما اراد جمع القرآن طلب علی ذلک شهودا فدل بذلک علی انه لم یعرف القرآن ولو کان عارفا به لما احتاج الی شهود علیه والی جمعه من عند غیره ومن لم یعرف تنزیل القرآن کان محالا ان یعرف تأویله ومن لم یعرف التنزیل ولا التأویل فهو جاهل باحکام الاسلام، ومثل قوله وددت أنی کنت سألت رسول الله عن الکلالة ماهی وعن الجد ماله من المیراث وعن هذا الامر لمن هو فکان لا ینازع فیه، فهذا قول جاهل باحکام الشریعة وتأویل القرآن المبین وقد اختلفوا فی احکام الکلالة واهل المواریث من الجد وغیره اختلافا ظاهرا موجودا یدل من فهم علی جهلهم بأحکام الشریعة، واما أمر عمر فلا یجهله الصبیان ولا النسوان فی اقراره علی نفسه بالجهل والتخلف عن معرفة الاحکام وحدود الدین کقوله فی غیر موطن (لولا علی لهلک عمر) و(لولا معاذ لهلک عمر) هذا مع ما روایتهم مالا یختلفون فیه من حاجتهما جمیعا الی علی ابن ابی طالب علیه السلام فی غیر حکم تحیرا فیه وکفی بهذا الاحوال منهما جهلا بالدین. (کتاب استغاثه، ج2/41- از ابوالقاسم کوفی)
2- (الغدیر، ج5 ص333 تا ص375)
3- فقال ابن عباس: وخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم فی غزوة تبوک وخرج الناس معه قال له علی: أخرج معک؟ قال: فقال النبی صلی الله علیه وسلم: لا. فبکی علی فقال له: أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟ إلا أنه لیس بعدی نبی أنه لا ینبغی أن أذهب إلا وأنت خلیفتی. (الغدیر، ج1/49ح76)

ابن­عباس گوید: رسول­خدا به علی(علیه السلام) فرمود: تو بعد از من ولیّ و سرپرست هر مؤمن و مؤمنه­ای خواهی بود(1).

و در غدیریات سید حمیری به نقل از مصادر اهل سنّت آمده که گوید:

وجاء من مکة والحجیج قد * صاحبه من کل سهل وجبل حتی إذا صار بخم جاءه * جبریل بالتبلیغ فیهم فنزل

وقم ذاک الدوح فاستوی علی * رحل ونادی بعلی فارتحل

وقال: هذا فیکم خلیفتی * ومن علیه فی الأمور المتکل

نحن کهاتین وأوما باصبع * من کفه عن إصبع لم تنفصل

لا تبتغوا بالطهر عنه بدلا * فلیس فیکم لعلی من بدل ثم أدار کفه لکفه * یرفعها منه إلی أعلا محل

فقال: بایعوا له وسلموا الأمر * إلیه واسلموا من الزلل

ألست مولاکم؟ فذا مولی لکم * والله شاهد بذا عز وجل یا رب وال من یوالی حیدرا * وعاد من عاداه واخذل من خذل یا شاهدی بلغت ما أنزله * إلی جبریل وعنه لم أحل

حسّان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر از آن حضرت اجازه خواست و گفت:

بخ-م وأسم-ع بالرسول منادیا * ینادیه-م ی-وم الغ-دیر نب-یه-م

فقال : فم-ن م-ولاکم ونبیکم؟* ف-قالوا ولم یبدوا هناک التعامیا

ول-م تلق منا فی الولایة عاصی* إله-ک م-ولانا وأن-ت نب-ینا

رضیت-ک من بعدی إماما وهادی* فق-ال له : ق-م یا علی ؟ فإننی

فک-ونوا له أتباع صدق موالی* فمن ک-نت م-ولاه فه-ذا ولیه

وکن للذی ع-ادا ع-لیا معادی* هناک دع-ا اللهم ؟ وال ولی-ه

ابن­عباس گوید: به خدا سوگند پس از خطبه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر، ولایت علی(علیه السلام) بر مردم واجب گردید. سپس علامه امینی گوید: از زیدبن­علی نقل شده که گوید: هنگامی که جبرئیل دستور اعلان ولایت علی(علیه السلام) را از طرف خداوند آورد، این کار برای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بسیار سخت شد، و به جبرئیل فرمود: قوم من تازه از جاهلیت بیرون آمده­اند و چنین چیزی را نمی­پذیرند؟! پس آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ...» نازل شد(2).

ص: 70


1- قال ابن عباس: وقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم: أنت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة. (الغدیر، ج1/51، از خصایص نسائی، ص7)
2- وروی بإسناده عن ابن عباس قال: لما أمر الله رسوله (صلی الله علیه و آله و سلّم) أن یقوم بعلی فیقول له ما قال فقال: یا رب إن قومی حدیث عهد بجاهلیة ثم مضی بحجه فلما أقبل راجعا نزل بغدیر خم أنزل الله علیه: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک. الآیة. (الغدیر، ج1/217ح5، درّالمنثور، ج2/298، کشف الغمه، ص94، ابن بطریق فی العمده، ص49 و ...)

روایت فوق را سلیم بن قیس نیز از ابوسعید خدری نقل نموده است(1).

مؤلّف گوید: همان­گونه که گذشت غدیر مورد اتفاق فریقین است و لکن طرفداران غاصبین خلافت کوشیده­اند که مولا را به معنای دوست معنا کنند، و کاری از پیش نبرده­اند، زیرا قرائن بیشماری در اطراف این قصّه وجود دارد که مولا نمی­تواند به معنای دوست باشد، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن بیابان برای چنین چیزی مردم را سه روز و یا یک هفته معطّل نمی­کرد که بگوید: «هر که مرا دوست می­دارد علی را دوست بدارد»

از این رو مرحوم آیت الله بزرگ شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی(معروف به کمپانی) گوید:

وما اتی الی النبی الامی

کما اتاه فی غدیر خم

من آیة(2) فی غایة

التشدید

حاویة للوعد والوعید

آمره بنصب من لولاه

ما بلغ المبدا منتهاه

فاوقف القوم عن المسیر

فی شدة الرمضاء(3)

والهجیر(4)

واتخذوا من الحدوج(5)

منبرا

فقام بالتبلیغ سید الوری

لما رقی نبینا الحدوجا

ثنی به الی السما العروجا

ص: 71


1- حدثنا محمد بن أحمد بن علی بن مخلد ( المحتسب المتوفی 357 ) قال: حدثنا محمد بن عثمان بن أبی شیبة قال: حدثنی یحیی الحمانی قال: حدثنی قیس بن الربیع عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری: أن النبی صلی الله علیه وسلم دعا الناس إلی علی فی غدیر خم أمر بما تحت الشجرة من الشوک فقم وذلک یوم الخمیس فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس إلی بیاض إبطی رسول الله، ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة: ( الیوم أکملت لکم دینکم ) الآیة. (الغدیر، ج1/232)
2- وهی آیة ٦٧ من سورة المائدة : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین.
3- الرمضاء : شدة الحر ، الارض الحامیة من شدة حر الشمس.
4- الهجیر : شدة الحر.
5- الحدوج : جمع الحدج : ما ترکب فیه النساء علی البعیر کالهودج وبالفارسیة کجاوه.

ومذ تلاه الصنو(1)

راقیا بها

اشرقت الارض بنور ربها(2)

فاجتمع البحران فی الغدیر

واقترن السعدان(3)

فی الاثیر

واتصل القوسان فی الوجود

من مبدء الغیب الی الشهود

فیه تجلت لاولی الکمال

مراتب الجلال والجمال

ثم ابتدی بخطبة فصیحة

بلیغة بالغ فی النصیحة

ابان فی خطبته المفصلة

ما لعلی من عظیم المنزلة

وقال للناس ألست اولی

بالمؤمنین کالعلی الاعلی

قالوا : بلی والغدر فی الفؤاد

مکتمن کالنار فی الرماد

فقال والوصی فی یمناه :

من کنت(4) مولاه

فذا مولاه

فالمرتضی العلی قدرا وسمه

مولاهم بکل معنی الکلمة

والنظم والترتیب فی القول

یفی

بکونه احق بالتصرف

بل هو اقصی رتب الولایة

لیس لها حد ولانهایة

فانه مجلی صفات الباری

فی موضع الایراد والاصدار

ص: 72


1- الصنو : إذا خرجت نخلتان أو اکثر من اصل واحد فکل واحدة منها هی صنو أو صنو والمراد من الصنو هنا الامام علی بن ابی طالب علیه السلام کما ورد هذا المعنی فی الحدیث عن النبی « ص » وفی دعاء الندبة نقلا عن النبی « ص » : انا وعلی من شجرة واحدة وسائر الناس من شجر شتی.
2- الضمیر من « ربها » راجع الی الارض.
3- السعدان : تثنیة السعد والجمع السعود وهی کواکب عشرة یقال لکل واحد منها سعد.
4- قد ذکر العلامة الامینی رحمه الله رواة هذا الحدیث والعنایة بهذا الحدیث واهمیة الغذیر فی التاریخ وسائر المباحث المربوطة بهذا الحدیث وهذه الواقعة فی المجلد الاول من « الغدیر».

فانه مجلی صفات الباری

فی موضع الایراد والاصدار

ونشأة التکوین والابداع

منقادة لامره المطاع

والقلم الاعلی ولوح الحکمة

امّ الکتاب وابو الائمة

بل هو اصل الکتب المنزلة

فانه نقطة باء البسملة

مصباح نور الاحدی الذات

معلم الاسماء والصفات

فی کفه الکافی مفاتیح الظفر

لا بل مقالید القضاء والقدر

فی یده زمام فیض الازل

إذ یده العلیا ید الله العلی

وعینه انسان(1)

عین المعرفة

بل هی عین الله فی کل صفة

والسر عند سمعه علانیة

إذ هو لا تخفی علیه خافیة

وقبله فی قالب الوجود

حیاة کل ممکن موجود

ونسخة اللاهوت وجهه الحسن

لو رام(2) لقیاه(3)

الکلیم قیل لن

غرته الغراء فی الضیاء

جلت عن التشبیه بالبیضاء

وکیف وهو فالق الاصباح

فی افق الارواح والاشباح

لسانه الناطق بالمعارف

لسان غیب الله عند العارف

کلامه یعرب عن مقامه

له التجلی التام فی کلامه

ص: 73


1- انسان العین : ما یری فی سوادها أو هو سوادها وبالفارسیة مردمک دیده - سیاهه چشم.
2- رام : اراد ان کان اجوفا واویا واقام وثبت ان کان اجوفا یائیا
3- اللقیا : الاسم من اللقاء.

وفیه من جوامع الحکمة ما

تقاصرت عنه عقول الحکما

وفیه من لطائف اللباب

ما لا یناله اولو الالباب

والقدم الثابت منه فی اللقا

کنقطة المرکز عند الملتقی

مرحوم علامه امینی در الغدیر گوید: هیچ دلیلی برای ما نسبت به اثبات این مسأله بهتر از اشعار شعرای غدیر نیست. از این رو او یکی از مجلدات الغدیر را فقط به اشعار شعرای غدیر اختصاص داده است و شعرا در این اشعار معنای «من کنت مولاه فعلی مولاه» را روشن نموده­اند و همه آنان مولا را به معنای صاحب ولایت معنا کرده­اند و اشعار آنان ماجرای غدیر را کاملاً بیان نموده است. علامه امینی شعرای هر قرنی را با ذکر احوالات آنان همراه اشعارشان بیان نموده و باز در همه مجلّدات الغدیر بخشی را به اشعار غدیر اختصاص داده است.

علامه امینی در جلد دوّم الغدیر گوید: ما در معنای «ولیّ» و جملة «من کنت مولاه فعلی مولاه» قبل از دیگران از شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده می­کنیم که مولا را به معنای صاحب ولایت و زعامت معنا نموده است چرا که او - بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افصح عرب و اعرف به مواضع کلام عربی است و او کلمة مولا را در سخن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای امامت مطلقه و مفروض الاطاعة همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانسته چنان­که در شعر خود می­فرماید:

محمد الن-بی أخ-ی وصنوی(1)

وح-مزة سی-د الشه-داء ع-م-ی

وجع-فر الذی ی-ضحی وی-م-سی

ی-طیر م-ع الم-لائکة اب-ن

أمی

وبنت مح-مد سک-نی وع-رس-ی

من-وط ل-حمها ب-دمی ولح-م-ی

وسبط-ا أح-مد ول-دای م-نه-ا

ف-أیکم ل-ه س-ه-م ک-سه-م-ی

سبق-ت-کم إل-ی الاس-لام

ط-را

علی ما کان من فهمی وع-لمی(2)

ص: 74


1- فی تاریخ ابن عساکر وغیر واحد من المصادر : صهری .
2- فی روایة ابن أبی الحدید وابن حجر وابن شهر آشوب : غلاما ما بلغت أوان حلمی . وفی روایة ابن الشیخ وبعض آخر: صغیرا ما بلغت أوان حلمی .

ف-أوجب ل-ی ولای-ته ع-لی-ک-م

رس-ول الله ی-وم غ-دیر خ-م

ف-ویل ث-م وی-ل ث-م وی-ل

لم-ن یل-قی الإل-ه غ-دا

بظ-لمی

وصلیت الصلاة وکنت طفلا

مقرا بالن-بی فی بطن أمی

وأوصانی النبی علی اختیار

بب-یع-ت-ه غ-داة غدیر خم

این اشعار را هنگامی آن حضرت سرود که معاویه در نامة خود به او نوشته بود: «من دارای فضائلی هستم، و پدرم در جاهلیت بزرگ قریش بود، و خود پس از اسلام دارای سلطنت شدم، و من صهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و خال المؤمنین و کاتب وحی بودم». وامیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب اوفرمود: آیا فرزند هند جگرخوار بر من فخر می­کند؟ و به غلام خود فرمود: بنویس ای غلام: محمّدالنبیّ أخی و صنوی ... و چون معاویه این نامه را دید گفت: تا اهل شام از آن آگاهی نیافته­اند آن را پنهان کنید.

سپس علامه امینی گوید: جمعی از اعلام اهل سنّت این اشعار را از بیهقی نقل نموده و گویند: «این اشعار را اهل ولایت علی(علیه السلام) باید حفظ کنند، تا مفاخر آن حضرت در اسلام فراموش نشود» از این رو علمای امامیّه مانند شیخ مفید در فصول مختارة(1) گوید: «این اشعار از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل انکار نیست و دلالت بر تقدّم در ایمان و معرفت و امامت او بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارد که در غدیر اثبات شده است.» شیخ کراجکی نیز این اشعار را در کنزالفوائد(2) و ابوعلی فتّال نیشابوری نیز در روضة­الواعظین(3) و ابومنصور طبرسی نیز در احتجاج(4) و گروه دیگری از اعلام نیز نقل کرده­اند(5).

ص: 75


1- (فصول مختارة، ج2/78)
2- (کنزالفوائد، ص122)
3- (روضة­الواعظین، ص76)
4- (احتجاج، ص97)
5- شعراء الغدیر فی القرن الثانی أبو المستهل الکمیت، المولود 60 المتوفی 126،قال: نفی عن عینک الأرق الهج-وعا * وه-م یمت-ری منها الدموع دخیل فی الف-ؤاد یه-یج سقما * وحزنا کان من جذل منوع وت-وکاف الدموع علی اکتئاب * أحل الدهر موجع-ه الضلوع ترقرق أسحم-ا دررا وس-کبا * یشبه سحها غربا هموعا لفقدان الخ-ضارم م-ن قریش * وخیر الشافعین معا شفیع لدی الرح-من یصدع بالمثانی * وکان ل-ه أب-و حسن قریع حطوطا فی مسرت-ه ومول-ی * إلی مرضاة خ-القه سریع وأصف-اه الن-بی علی اخ-تیار * بما أعیی الرف-وض له المذیع ویوم الدوح دوح غ-دیر خ-م * أبان ل-ه الولایة ل-و أطیع ول-کن ال-رجال تبایع-وه-ا * فلم أر مث-لها خ-طرا مب-یع فلم أبلغ بها لع-ن-ا ول-ک-ن * أساء ب-ذاک أوله-م صنی-ع فصار ب-ذاک أق-ربهم لع-دل * إلی ج-ور وأحف-ظهم مضیع أضاع-وا أمر قائدهم فضلوا * وأقومهم ل-دی الحدثان ری-ع تناسوا حقه وبغ-وا ع-لی-ه * بلا ت-رة وک-ان له-م قریع ف-ق-ل لب-نی أمیة حیث حلوا * وإن خ-ف-ت المهند والق-طیع : ألا أف لده-ر کن-ت فی-ه * ه-دانا طائع-ا لک-م مط-ی-ع أج-اع الله من أشبع-تم-وه * وأش-بع من بج-ورکم أج-یع ویلع-ن ف-ذ أمت-ه جه-ارا * إذا س-اس ال-بریة والخ-لیع بمرضی السیاس-ة ه-اشمی * یک-ون ح-یا لأم-ت-ه رب-ی-ع ولیثا فی المشاهد غیر نکس * لتق-وی-م الب-ریة مستط-ی-ع یقی-م أم-ورها وی-ذب عنها * وی-ت-رک جدبه-ا أب-دا م-ریع هذه الأبیات کتبها الإمام (علیه السلام)إلی معاویة لما کتب معاویة إلیه: إن لی فضایل کان أبی سیدا فی الجاهلیة، وصرت ملکا فی الاسلام، وأنا صهر رسول الله، وخال المؤمنین، وکاتب الوحی، فقال أمیر المؤمنین (صلوات الله علیه): أبا الفضایل یبغی علی ابن آکلة الأکباد؟ اکتب یا غلام؟: محمد النبی أخی وصنوی * .......... إلی آخر الأبیات المذکورة. فلما قرأ معاویة الکتاب قال : اخفوا هذا الکتاب لا یقرأه أهل الشام فیمیلوا إلی ابن أبی طالب . والأمة قد تلقتها بالقبول، وتسالمت علی روایتها، غیر أن کلا أخذ منها ما یرجع إلی موضوع بحثه، من دون أی غمز فیها، بل ستقف علی أنها مشهورة، ورواها النقلة الاثبات، ونقلها الحفظة الثقات، وذکر جمع من أعلام السنة والجماعة عن البیهقی: إن هذا الشعر مما یجب علی کل متوال لعلی حفظه، لیعلم مفاخره فی الاسلام. فرواها من أصحابنا: 1 - معلم الأمة شیخنا المفید المتوفی 413، رواها بأجمعها فی " الفصول المختارة " 2 ص 78 وقال: کیف یمکن دفع شعر أمیر المؤمنین فی ذلک؟ وقد شاع فی شهرته علی حد یرتفع فیه الخلاف، وانتشر حتی صار مذکورا مسموعا من العامة فضلا عن الخاصة، وفی هذا الشعر کفایة فی البیان عن تقدم إیمانه (علیه السلام)وإنه وقع مع المعرفة بالحجة والبیان، وفیه أیضا: إنه کان الإمام بعد الرسول (صلی اللّه علیه و آله) بدلیل المقال الظاهر فی یوم الغدیر الموجب له للاستخلاف. 2 - شیخنا الکراجکی المتوفی 449، رواها فی " کنز الفوائد " ص 122. 3 - أبو علی الفتال النیسابوری، فی " روضة الواعظین " ص 76. 4 - أبو منصور الطبرسی أحد مشایخ ابن شهر آشوب، فی " الاحتجاج " ص 97. 5 - ابن شهر آشوب المتوفی 588، فی " المناقب " 1 ص 356. 6 - أبو الحسن الأربلی المتوفی 692، فی " کشف الغمة " ص 92. 7 - ابن سنجر النخجوانی، فی " تجارب السلف " ص 42 وقال ما تعریبه: لعلی دیوان لا مجال للتردید والشک فیه. 8 - الشیخ علی البیاضی المتوفی 877، فی " الصراط المستقیم ". 9 - المجلسی العظیم المتوفی 1111، فی " بحار الأنوار 9 ص 375. 10 - السید صدر الدین علی خان المدنی المتوفی 1120، فی درجاته الرفیعة. 11 - الشیخ أبو الحسن الشریف، فی " ضیاء العالمین " المؤلف 1137. * (ورواها من أعلام العامة) *: 1 - الحافظ البیهقی المتوفی 458 (المترجم 1 ص 110) رواها برمتها وقال: إن هذا الشعر مما یجب علی کل أحد متوال فی علی حفظه، لیعلم مفاخره فی الاسلام. 2 - أبو الحجاج یوسف بن محمد البلوی المالکی الشهیر بابن الشیخ المتوفی حدود 605، قال فی کتابه " ألف باء " 1 ص 439: وأما علی رضی الله عنه فمکانه علی، وشرفه سنی، أول من دخل فی الاسلام، وزوج فاطمة (علیه السلام)بنت النبی، وقد نظم فی أبیات المفاخرة، وذکر فیها مآثره حین فاخره بعض عداه ممن لم یبلغ مداه، فقال رضی الله عنه یفخر بحمزة عمه وبجعفر ابن عمه رضی الله عنهم: محمد النبی أخی وصنوی * .......... وذکر إلی آخر بیت الغدیر. فقال : یرید بذلک قوله (علیه السلام): من کنت مولاه فعلی مولاه، أللهم؟ وال من والاه، وعاد من عاده. 3 - أبو الحسین الحافظ زید بن الحسن تاج الدین الکندی الحنفی المتوفی 613، رواه من طریق ابن درید فی کتابه " المجتنی " ص 39 ذکر منها خمسة أبیات. 4 - یاقوت الحموی المتوفی 626 (المترجم ج 1 ص 119) ذکر ستة أبیات منها فی " معجم الأدباء " 5 ص 266 وزاد الدکتور أحمد رفاعی المصری بیتین فی التعلیق. 5 - أبو سالم محمد بن طلحة الشافعی المتوفی 652، یأتی ترجمته فی شعراء القرن السابع، رواها برمتها فی " مطالب السئول " ص 11 (ط ایران) فقال : هذه الأبیات نقله عنه (علیه السلام)الثقات، ورواها النقلة الاثبات. 6 - سبط ابن الجوزی الحنفی المتوفی 654 (المترجم ج 1 ص 120) رواها بجملتها فی [تذکرة خواص الأمة] ص 62 وفی بعض أبیاته تغییر یسیر. 7 - ابن أبی الحدید المتوفی 658، ذکر منها فی شرح نهج البلاغة 2 ص 377 بیتین مکتفیا عن البقیة بشهرتها. 8 - أبو عبد الله محمد بن یوسف الکنجی الشافعی المتوفی 658، رواها فی " المناقب " المطبوع بمصر ص 41، وقال فی الاستدلال علی سبق أمیر المؤمنین إلی الاسلام، وقد أشار علی بن أبی طالب (کرم الله وجهه) إلی شیء من ذلک فی أبیات قالها رواها عنه الثقات : ثم ذکر البیت الأول والثالث والخامس والسابع. 9 - سعید الدین الفرغانی المتوفی 699 (المترجم ج 1 ص 123) ذکر فی شرح تائیة ابن الفارض فی قوله: وأوضح بالتأویل ما کان مشکلا * ع-لی بع-لم نال-ه ب-الوصی-ة بیتین وهما: وأوصانی النبی علی اختیار * لأمته رض-ی منه بح-کمی وأوجب لی ولایته ع-لیک-م * رس-ول الله ی-وم غدیر خم 10 - شیخ الاسلام أبو إسحاق الحموی المتوفی 722 (المترجم 1 ص 123) رواها فی " فراید السمطین " وذکر من أولها إلی آخر بیت الولایة وزاد قبله: وأوصانی النبی علی اختیار * لأمته رضی منه بح-ک-می 11 - أبو الفداء المتوفی 732، أخذ منها فی تاریخه 1 ص 118 ما یرجع إلی إسلامه (علیه السلام). م 12 - جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی بضع و 750 ذکرها برمتها غیر البیت الأخیر: فویل ثم ویل ثم ویل. إلخ فی کتابه [نظم درر السمطین]. 13 - ابن کثیر الشامی المتوفی 774 (المترجم 1 ص 126) رواها فی " البدایة والنهایة " 8 ص 8 عن أبی بکر ابن درید عن دماد عن أبی عبیدة وذکر منها خمسة أبیات. 14 - خواجة پارسا الحنفی المتوفی 822 (المترجم ص 1 ص 129) رواها برمتها فی " فصل الخطاب " عن الإمام تاج الاسلام الخدابادی البخاری فی أربعینه. 15 - ابن الصباغ المکی المالکی المتوفی 855 (المترجم 1 ص 131) رواها فی " الفصول المهمة " ص 16 وذکر منها أربعة أبیات وقال: رواها الثقات الاثبات. 16 - غیاث الدین خواندمیر رواها فی " حبیب السیر " 2 ص 5 نقلا عن " فصل الخطاب " لخواجة پارسا. 17 - ابن حجر المتوفی 974 (المترجم 1 ص 134) ذکر خمسة أبیات منها فی " الصواعق " ص 79 ونقل کلام الحافظ البیهقی المذکور. توجد فی المخطوط من الصواعق سبعة أبیات، وکذلک فی المنقول عنه کینابیع المودة للقندوزی ص 291، ویؤید صحة نقله عن البیهقی فإنه ذکرها برمتها، لکن ید الطبع الأمینة حرفت عنه بیت الولایة وما بعده. 18 - المتقی الهندی المتوفی 975 (المترجم 1 ص 135) روی کتاب معاویة فی " کنز العمال " 6 ص 392 وذکر من الأبیات خمسة. 19 - الاسحاقی روی کتاب معاویة باللفظ المذکور فی [لطایف أخبار الدول] ص 33 وذکر الأبیات کلها، ولفظ بیت الولایة فیه کذا: وأوجب طاعتی فرضا علیکم * رسول الله ی-وم غ-دیر خ-م ف-وی-ل ثم وی-ل ث-م وی-ل * لمن یرد القیامة وهو خصمی 20 - الحلبی الشافعی المتوفی 1044 (المترجم 1 ص 139) أخذ منها فی " السیرة النبویة " 1 ص 286 ما یرجع إلی إسلامه (علیه السلام). 21 - الشبراوی الشافعی شیخ جامع الأزهر المتوفی 1172 رواها فی [ الإتحاف بحب الأشرف ] ص 181، وفی طبع ص 69 وذکر منها خمسة أبیات. 22 - السید أحمد قادین خانی رواها فی " هدایة المرتاب " وحکی عن البیهقی قوله المذکور. 23 - السید محمود الآلوسی البغدادی المتوفی 1270 (المترجم 1 ص 147) رواها غیر البیت الأول والأخیر فی شرح عینیة الشاعر المفلق عبد الباقی العمری ص 78، وقال: هی مما رواها الثقات عنه (علیه السلام). 24 - القندوزی الحنفی المتوفی 1293 (المترجم 1 ص 147) رواها فی " ینابیع المودة " ص 291 نقلا عن ابن حجر، وص 371 نقلا عن أربعین الإمام تاج الاسلام الخدابادی البخاری. 25 - السید أحمد زینی دحلان المتوفی 1304 (المترجم 1 ص 147) ذکر منها فی " السیرة النبویة " - هامش السیرة الحلبیة - 1 ص 190 ما یرجع إلی إسلامه وقال : وهی مما کتبه علی (علیه السلام)لمعاویة ثم ذکر کلام البیهقی المذکور. 26 - الشیخ محمد حبیب الله الشنقیطی المالکی ذکرها برمتها فی " کفایة الطالب " ص 36 وعدها مما وثق به أنه من شعر أمیر المؤمنین. (الغدیر، ج2/26) اقول :لاریب فی صدور هذه الاشعارمن امیر المومنین علیه السلام ولا یقدر احد من المخالفین ان ینکرها وفیها من التصریح مالا یخفی علی احد .

ص: 76

ص: 77

ص: 78

برای چه در سقیفه بنی ساعده سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیرفراموش شد ؟

ج: نویسنده گوید: علت توجه نکردن آنان به غدیر این بود که اهل سقیفه کلاً از منافقین بودند و از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کراهت داشتند و برخی از آنان اصحاب صحیفه و اصحاب عقبه بودند و هدف آنان عمل کردن به آن صحیفه و عهدنامه­ای بود که در آن نوشته بودند: «هرگز نخواهند گذارد که بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی­بن­ابیطالب علیه السلام به خلافت برسد» بلکه آنان به خاطر کینه و عداوتی که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند، در غدیر نیز با نفاق با آن حضرت بیعت نمودند و در بازگشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجّة­الوداع بنا داشتند شتر آن حضرت را فراری بدهند و او را هلاک کنند، که حذیفه و عمّار آنان را شناختند و حذیفه به امر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را معرفی نکرد و لکن عمّار آنان را معرفی نمود، و از چنین کسانی انتظار نبود که در سقیفه یادی از غدیرخمّ به کنند.

صاحب کتاب مختصر بصائرالدجات - حسن بن سلیمان حلّی - با سند خود از ابوبصیر نقل نموده که گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: من از موالی و شیعیان شما هستم و ضعیف و نابینا می­باشم، شما برای من بهشت را ضمانت کنید. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا می­خواهی ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) و غیر آنان [از مخالفین] را ببینی؟ گفتم: برای شما که زحمتی ندارد، هر دو گروه را به من نشان بدهید. فرمود: آیا دوست می­داری آنان را ببینی؟ گفتم: چگونه دوست نمی­دارم؟ پس دست خود را بر صورت من کشید ومن همة ائمه(علیهم­السلام) را نزد او دیدم و سپس اصحاب سقیفه را دیدم که در آنجا نشسته بودند تا این که فرمود:

ای ابوبصیر چشم بینداز ببین چه می­بینی؟ ابوبصیر گوید: به خدا سوگند من جز سگ و خوک و بوزینه چیزی را ندیدم، و گفتم: این خلق مسخ شده کیانند؟ فرمود: این­ها همین اکثریّت مردم هستند [که ما را نپذیرفتند] و شیعیان ما هرگاه [به چشم باطن] نگاه کنند مخالفین خود را همین­گونه می­بینند. سپس فرمود: ای ابوبصیر اگر دوست می­داری بینا باشی من تو را رها می­کنم و حساب تو با خدا خواهد بود، و اگر دوست می­داری که من برای تو ضمانت بهشت نمایم، من تو را به حال اوّل برمی­گردانم؟ پس من گفتم: نیازی به دیدن

ص: 79

این مردم منکوس و وارونه ندارم، مرا به حالت اوّل برگردانید، چرا که چیزی معادل بهشت نیست. پس امام باقر(علیه السلام) دست خود را بر صورت من کشید. ومن به همان حال اوّل بازگشتم(1).

محمّدبن جریر طبری شیعی گوید: ... امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدن مبارک رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و کفن نمود و روح رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در دست او قرا گرفت و دست خود را بر صورت کشید و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به سینه چسبانید، و کسی در این عمل با او شرکت نکرد و مردم در سقیفه جمع شده بودند، و اهمیّت و توجهّی به رحلت پیامبر خود نداشتند، بلکه شمشیرهای خود را برای گرفتن خلافت آماده کرده بودند، و انصار چون دیدند خلافت از اهل­البیت(علیهم­السلام) جدا شده گفتند: امیری از ما و امیری از مهاجرین حاکم باشد و هدف آنان رسیدن به دنیا بود و آخرت خود را نادیده گرفته بودند و رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان مهم نبود، فبعداً للقوم الظالمین ...(2).

آیا ابوبکر با بیعت چند نفر با او، خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد؟!

ج: قبل از هر چیز، سزاوار است قصّه بیعت مردم با ابوبکر را در سقیفه بنی­ساعده از زبان سلمان بشنویم.

محمدصالح مازندرانی در شرح اصول کافی از علی­بن­ابراهیم قمی از پدرش از حمادبن­عیسی از ابراهیم یمانی از سلیم بن قیس هلالی نقل نموده که گوید: از سلمان فارسی(رضی­الله عنه) شنیدم که گفت: هنگامی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، و مردم [به جاهلیت بازگشتند و]، کردند آنچه کردند، ابوبکرو عمر و ابوعبیدبن­جرّاح، با انصار به مخاصمه پرداختند، و آنان را ­- با دلیلی که علی(علیه السلام)

ص: 80


1- عن ابی سلیمان داود بن عبد الله عن سهل بن زیاد عن عثمان بن عیسی عن الحسین بن علی بن ابی حمزة عن ابیه عن ابی بصیر قال قلت لابی جعفر (ع) انا مولاک ومن شیعتک ضعیف ضریر فاضمن لی الجنة قال اولا اعطیک علامة الأئمة أو غیر هم قلت وما علیک ان تجمعهما لی قال وتحب ذلک قلت وکیف لا احب فما زاد ان مسح علی بصری فابصرت جمیع الأئمة عنده ثم ما فی السقیفة التی کان فیها جالسا ثم قال یا أبا محمد مد بصرک فانظر ما ذا تری بعینک قال فوالله ما ابصرت الا کلبا أو خنزیرا أو قردا قلت ما هذا الخلق الممسوخ قال هذا الذی تری هو السواد الاعظم ولو کشف الغطاء للناس ما نظر الشیعة إلی من خالفهم الا فی هذه الصورة ثم قال یا أبا محمد ان احببت ترکتک علی حالک هذا وحسابک علی الله وان احببت ضمنت لک علی الله الجنة ورددتک إلی حالک الاول قلت لا حاجة لی فی النظر إلی هذا الخلق المنکوس ردنی إلی حالتی فما للجنة عوض فمسح یده علی عینی فرجعت کما کنت. (مختصر بصائرالدرجات، ص112)
2- فی کتاب المسترشد للطبری : فلم یکن وصی یعدل وصی نبینا إذ جعله موضع حاجته فیما عهد إلیه بعده فی خاص أموره وعامها، وجعله قاضی دینه ومنجز وعده وموضع أسرار دینه الذی غسل بدنه، وواری جثته، وسالت نفس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فی کفه ومسح بها وجهه، قد أسنده إلی صدره، لا یطمع أحد فی مشارکته والناس فی السقیفة لا یهمهم أمر نبیهم قد تجالدوا بسیوفهم طلبات للإمرة حتی قال بعضهم: اقتلوا سعدا قتل الله سعدا!، ثم قالت الأنصار لما دفعوها عن أهل البیت النبوة: منا أمیر ومنکم أمیر، وأکبوا علی دنیاهم، وأهملوا أمر آخرتهم، وهان علیهم موت نبیهم، فبعدا للقوم الظالمین. (کتاب المسترشد از محمّدبن جریر طبری شیعی، ص304)

برای خود داشت و می­فرمود: خویشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت سزاوارتر از دیگرانند - محکوم کردند و به انصار گفتند: قریش از شما سزاوارتر به خلافت هستند، به خاطر این­که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قریش است و مهاجرین نیز از آنان هستند و خداوند در قرآن نام مهاجرین را قبل از انصار ذکر نموده است، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرموده است: ائمه از قریش می­باشند.

سلمان گوید: من با دیدن این صحنه نزد علی(علیه السلام) رفتم - و او مشغول به غسل دادن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود - و من مخاصمه و نزاع مهاجرین و انصار را بر سر خلافت به او خبر دادم و گفتم: الساعة ابوبکر بالای منبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و به خدا سوگند راضی نمی­شود که مردم با یکدست با او بیعت کنند، و آنان با دو دست با او بیعت می­کنند، وعلی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان آیا می­دانی اوّل کسی که بالای منبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود ؟ گفتم: نمی­دانم. جز این­که دیدم در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار محکوم شدند، اوّل کسی که با او بیعت نمود بشیربن سعد و ابوعبیدة­بن­جرّاح و سپس عمر و پس از او سالم با او بیعت نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سؤال من از این­ها نیست و لکن می­خواهم به تو بگویم: آیا می­دانی هنگامی که ابوبکر بالای منبر رفت اوّل کسی که با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم: نمی­دانم و لکن پیرمرد بزرگی را دیدم که بر عصای خود تکیه نموده بود، و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و گریه می­کرد و می­گفت: «سپاس خدای را که از دنیا نرفتم تا تو را در چنین مکانی دیدم، دست خود را باز کن» و ابوبکر دست خود را باز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد، و پائین آمد و از مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:

ای سلمان آیا او را نشناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن سخن او را خوش نداشتم، چرا که او از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشنود بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) به من خبر داد که ابلیس و اصحاب او چون در غدیر دیدند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه خداوند مرا به خلافت منصوب نمود و فرمود: من سزاوتر به مردم هستم نسبت به جان آنان، و دستور داد تا حاضرین این سخنان را به غائبین برسانند. ابلیس به یاران خود گفت: «این امّت مرحومه و معصومه شد و ما بر آنان قدرت پیدا نخواهیم نمود، چرا که آنان امام خود را بعد از پیامبرشان شناختند» از این رو ابلیس ملعون محزون و ناامید بازگشت. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که پس از رحلت من، مردم در سقیفه بنی ساعده - پس از منازعات خود با همدیگر - با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و سپس به مسجد خواهند آمد و اوّل کسی که با ابوبکر بالای منبر بیعت می­کند ابلیس ملعون است که به صورت پیرمردی می­آید و آن سخنان را می­گوید و بیعت می­کند و چون از مسجد خارج می­شود، شیاطین و فرزندان خویش را جمع می­نماید و با شادی به آنان می­گوید: هرگز آنچه فکر می­کردید انجام نگرفت شما فکر می­کردید که من بعد از غدیر راهی برای گمراه کردن آنان پیدا نمی­کنم و اکنون دیدید که چگونه آنان را وسوسه کردم تا امر خدای عزّوجلّ و اطاعت از رسول او را از یاد آنان بردم؟!!!

ص: 81

سپس شارح کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی در بیان ماجرای سقیفه از کتاب «اکمال الإکمال» یکی از علمای بزرگ اهل­سنّت نقل می­کند که گوید: هنگامی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد بزرگ خود - سعدبن عبادة - جمع شدند، و علی و زبیر و طلحه در خانه [مشغول غسل و تجهیز بدن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] بودند، و بقیه مهاجرین گرد ابوبکر جمع شدند، تا این که شخصی خبر آورد که «انصار در سقیفه گرد سعدبن عباده جمع شده­اند، و اگر شما می­خواهید نسبت به خلافت سهمی داشته باشید تا تصمیم آنان قطعی نشده است آنان را دریابید» و این در حالی بود که جنازة رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خانه او بود [و بنی هاشم مشغول غسل و تجهیز او بودند] و درب خانه بسته بود.

پس عمر به ابوبکر گفت: برخیز تا نزد انصار برویم تا ببینیم چه کرده­اند؟ پس نزد انصار آمدند و دیدند سعدبن عباده در حال بیماری بین آنان قرار دارد، و شخصی از انصار برای آنان سخن می­گوید. عمر گوید: من خواستم پس از او سخنانی را بگویم که ابوبکر به من گفت: صبر کن من سخنان خود را بگویم و تو پس از من هر چه می­خواهی بگو، پس ابوبکر شروع به سخن کرد و آنچه من می­خواستم بگویم را او گفت، سپس به انصار گفت: آنچه شما دربارة خود گفتید، سزاوار شما بود و لکن عرب خلافت را حق مهاجرین می­داند، چرا که ما با پیامبر­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه مهاجرت نمودیم و قبل از دیگران مسلمان شدیم و ما خویشان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عشیرة او هستیم و نبوّت و خلافت از ما می­باشد، از این رو ما باید صاحب امر خلافت باشیم، و شما وزرا و برادران و محبوبین ما باشید و من اکنون یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد می­کنم با هر کدام می­خواهید بیعت کنید، سپس دست عمر و ابوعبیده را - که خود بین آن دو نشسته بود - گرفت و به مردم معرّفی نمود. ناگهان یکی از انصار گفت: «باید امیری از ما و امیری از شما خلافت را به دست بگیرند» و صداها بلند شد. عمر گوید: ما از اختلاف می­ترسیدیم و من به ابوبکر گفتم: دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم، و با او بیعت کردم و پس از من مهاجرین و انصار نیز با او بیعت نمودند و سعدبن عباده رئیس انصار در حال بیماری زیر دست و پای مردم قرار گرفت و گوینده­ای از انصار گفت: شما سعدبن عبادة را کشتید؟! و من گفتم: خدا بکشد او را.

و در نقل دیگری آمده که عمر، و ابوعبیدة به ابوبکر گفتند: سزاوار نیست احدی بر تو مقدم شود و با او بیعت کردند ...

مؤلف گوید: این صحنه­ها، چیزی بوده است که آنان از پیش بر آن توافق کرده بودند که این­گونه سخن بگویند تا این که گوید: پس از آن ابوبکر به مسجد آمد و بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند و همگی از دفن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غافل بودند، و توجّهی به آن نداشتند، و دفن آن حضرت تا آخر شب سه­شنبه طول کشید، و وفات آن حضرت در ظهر روز دوشنبه واقع شده بود.

ص: 82

سپس گوید: ابوبکر هنگام مرگ، عمر را جانشین خود قرار داد و عمر هنگام مرگ برای تعیین خلیفه، شورای شش نفره تعیین نمود و آن­ها، عثمان و علی(علیه السلام) و طلحه و زبیر و سعدبن ابی­وقاص و عبدالرحمان­بن­عوف بودند(1).

ص: 83


1- قال المازندرانی فی شرح الکافی : علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت سلمان الفارسی رضی الله عنه یقول: لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) وصنع الناس ما صنعوا وخاصم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح الأنصار فخصموهم بحجة علی (علیه السلام) قالوا: یا معشر الأنصار قریش أحق بالأمر منکم لأن رسول الله (صلی الله علیه وآله) من قریش والمهاجرین منهم إن الله تعالی بدأ بهم فی کتابه وفضلهم وقد قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): الأئمة من قریش، قال سلمان رضی الله عنه: فأتیت علیا (علیه السلام) وهو یغسل رسول الله (صلی الله علیه وآله) فأخبرته بما صنع الناس وقلت: إن أبا بکر الساعة علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله) والله ما یرضی أن یبایعوه بید واحدة إنهم لیبایعونه بیدیه جمیعا بیمینه وشماله فقال لی: یا سلمان هل تدری من أول من بایعه علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله)؟ قلت: لا أدری، إلا أنی رأیت فی ظلة بنی ساعدة حین خصمت الأنصار وکان أول من بایعه بشیر بن سعد وأبو عبیدة بن الجراح ثم عمر، ثم سالم قال: لست أسألک عن هذا ولکن تدری أول من بایعه حین صعد علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله) ؟ قلت: لا ولکنی رأیت شیخا کبیرا متوکئا علی عصاه بین عینیه سجادة شدید التشمیر صعد إلیه أول من صعد وهو یبکی ویقول: الحمد لله الذی لم یمتنی من الدنیا حتی رأیتک هذا المکان ابسط یدک، فبسط یده فبایعه، ثم نزل فخرج من المسجد فقال علی (علیه السلام): هل تدری من هو؟ قلت: لا ولقد ساءتنی مقالته کأنه شامت بموت النبی (صلی الله علیه وآله)، فقال ذاک إبلیس لعنه الله أخبرنی رسول الله (صلی الله علیه وآله) ان إبلیس ورؤساء أصحابه شهدوا نصب رسول الله (صلی الله علیه وآله) إیای للناس بغدیر خم بأمر الله عز وجل فأخبرهم أنی أولی بهم من أنفسهم وأمرهم أن یبلغ الشاهد الغائب فأقبل إلی إبلیس أبالسته ومردة أصحابه فقالوا: إن هذه أمة مرحومة ومعصومة ومالک ولا لنا علیهم سبیل قد أعلموا إمامهم ومفزعهم بعد نبیهم، فانطلق إبلیس لعنه الله کئیبا حزینا، وأخبرنی رسول الله (صلی الله علیه وآله) أنه لو قبض أن الناس یبایعون أبا بکر فی ظلة بنی ساعدة بعد ما یختصمون، ثم یأتون المسجد فیکون أول من یبایعه علی منبری إبلیس لعنه الله فی صورة رجل شیخ مشمر یقول کذا وکذا، ثم یخرج فیجمع شیاطینه وأبالسته فینخر ویکسع ویقول: کلا زعمتم أن لیس لی علیهم سبیل فکیف رأیتم ما صنعت بهم حتی ترکوا أمر الله عز وجل وطاعته وما أمرهم به رسول الله (صلی الله علیه وآله). * الشرح: قوله: (لما قبض رسول الله وصنع الناس ما صنعوا) بیان ما صنعوا إجمالا ما ذکر صاحب کتاب إکمال الإکمال وهو من أعاظم علماء العامة، قال: لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) انحاز الأنصار إلی سقیفة بنی ساعدة إلی سعد بن عبادة، واعتزل علی والزبیر وطلحة فی بیت، وانحاز بقیة المهاجرین إلی أبی بکر فأتی آت فقال: إن الأنصار انحازوا إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة فإن کان لکم بأمر الناس فأدرکوهم قبل أن یتم أمرهم ورسول الله (صلی الله علیه وآله) فی بیته لم یفرغ من شأنه قد أغلق أهله الباب دونه قال عمر فقلت لأبی بکر: انطلق بنا إلی الأنصار حتی ننظر ماهم علیه فأتیناهم فإذا بین ظهرانیهم رجل مرسل فقلت من هذا؟ فقالوا: سعد بن عبادة، فقلت: ماله؟ قالوا: وجع فلما جلسنا قام خطیبهم ثم ذکر شیئا من فضائل الأنصار فلما سکت أردت أن أتکلم وقد أعددت فی نفسی مقالة أعجبتنی أن أقدمها، فقال لی أبو بکر: علی رسلک یا عمر ستکفی الکلام فأقول ثم تقول بعدی ما بدالک: فتکلم فوالله ما ترک کلمة أعجبتنی إلا قالها أو مثلها أو أفضل منها، ثم قال: أما ما ذکرتم من خیر فأنتم له أهل ولکن العرب لا تعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش أوسط العرب نسبا ودارا وقد بعث الله محمدا بالهدی ودین الحق وکنا معشر المهاجرین أول الناس إسلاما ونحن عشیرته وذووا رحمه ونحن أهل النبوة والخلافة ونحن الأمراء وأنتم الوزراء وإخواننا وأحب الناس إلینا وقد رضیت لکم أحد هذین الرجلین فبایعوا أیهما شئتم وأخذ بید عمر وأبی عبیدة وکان بینهما فقال قائل من الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر، وکثر اللغط وارتفعت الاصوات، قال عمر: حتی خفنا الاختلاف فقلت لأبی بکر: ابسط یدک فبایعته وبایعه المهاجرون ثم بایعه الأنصار ویردنا الی سعد بن عبادة، فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة، ثم نقل هذه القصة بطریق آخر قریب من المذکور إلا أنه قال: لما وضع أبو بکر یده علی عمرو وأبی عبیدة وقال: أنا أدعوکم الی أحد هذین الرجلین قالا معا: لا ینبغی لأحد أن یکون فوقک یا أبا بکر فقال قائل من الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر وکثر اللغط حتی خیف أن تقع الفتنة وأوجد بعضهم بعضا فقام أسید بن حضیر وبشیر بن سعد یستقبلان لیبایعوا أبا بکر فسبقهما عمر ثم بایعا معه ثم وثب الناس یبتدرون البیعة فما فرغ أبو بکر من البیعة رجع إلی المسجد فصعد المنبر فبایعه الناس وشغلوا الناس عن دفن رسول الله (صلی الله علیه وآله) حتی کان آخر اللیل من لیلة الثلاثاء وقد کان وفاته (صلی الله علیه وآله) نصف النهار من یوم الاثنین ثم أبو بکر لما حضرته الوفاة استخلف عمر وعمر لما حضرته الوفاة ترکها شوری بین الستة وهم عثمان وعلی وطلحة والزبیر وسعد بن أبی وقاص وعبد الرحمن بن عوف. (فخصموهم بحجة علی (علیه السلام)) أی بحجة هی لعلی (علیه السلام) علیهم (فی ظلة بنی ساعدة). (شرح اصول کافی، ج12/483 حدیث541، از ملا صالح مازندرانی)

مؤلف گوید: آیا این عمل، دنیاطلبی و هتک حرمت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مخالفت با آن حضرت در غدیرخم نبوده است؟ و آیا این عمل، معنای اجماع حلّ و عقد و یا اجماع امّت محسوب می­شود؟ و آیا بنی­هاشم و کسانی که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، جزء این امّت نبوده­اند و آیا این عمل گستاخی و بی­احترامی به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل­بیت او نبوده است و آیا بیعت گرفتن از بنی­هاشم با اجبار و آزار به علی و فاطمه و فرزندان آنان(علیهم­السلام) و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و کشتن فرزند او، آزار به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی و فاطمه و فرزندان آنان نبوده است؟ در حالی که خداوند می­فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1) «یعنی آنها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است.» و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله»(2) و این روایت با سند صحیح در کتب شیعه و اهل سنّت فراوان نقل شده و اگر تواتر لفظی نداشته باشد تواتر معنوی دارد و برای نمونه در کتاب مسند احمدبن­حنبل از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما أنصبها» و این سخنان را آن حضرت دربارة علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهماالسلام)نیز فرمود که در بخش­های پیشین گذشت(3).

ص: 84


1- [احزاب/57]
2- (عمدة ابن بطریق، ص384)
3- (مسند احمد بن حنبل، ج4/5)

و در صحیح مسلم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها، و ینصبنی ما أنصبها»(1)

و در مستدرک حاکم(2) و سنن کبرای بیهقی(3) و شرح مسلم(4) و فتح الباری(5) از ابن حجر و در المصنّف عبدالرزّاق(6) و اکثر کتب حدیث اهل­سنّت حدیث فوق نقل شده است. آیا با توجه به آیه فوق و روایات مربوط به آزار به فاطمه(علیهاالسلام) چگونه می­توان عمل غاصبین خلافت را توجیه نمود؟ و از عجایب این است که در جلسه سقیفه بنی ساعده احدی از مهاجرین و انصار سخنی از غدیرخم و سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به میان نیاوردند گوئی آنان کر و کور و گنگ شده بودند و آن روز را فراموش نموده بودند!! [یا ویلهم من غضب الجبّار بظلمهم ریحانة المختار]

و اگر کسی بخواهد علت اصلی و کل ماجرا را با تمام خصوصیّت آن بداند، باید به کتاب بحارالانوار(7) مراجعه کند.

و یا به اشعار عمرو­بن­عاص که ما در کتاب «میزان الحق»(8) نقل کرده­ایم بنگرد و یا به کتاب «اسوة النساء» در بخش «حوادث بعد از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)»(9) مراجعه نماید. و ما در این کتاب، روایت مرحوم علامه مجلسی را در بحارالانوار در پاورقی قرار می­دهیم، به امید آن که اهل ادب کل این روایت را ملاحظه فرمایند(10).

ص: 85


1- (سنن ترمذی، ج5/360)
2- (مستدرک حالم، ج3/159)
3- (سنن کبرای بیهقی، ج7/307 و ج7/308 و ج10/201 و ج10/288)
4- (شرح مسلم، ج16/2)
5- (فتح الباری، ج7/63)
6- (المصنّف عبدالرزّاق، ج7/301)
7- (بحارالانوار، ج30 ص287 تا ص300 حدیث151)
8- (میزان الحق، ص156)
9- (اسوة النساء، ص278)
10- حدثنا أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، قال :حدثنا أبی، قال: حدثنا أبو علی محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی، قال: حدثنی عبد الرحمن بن سنان الصیرفی، عن جعفر بن علی الحوار، عن الحسن بن مسکان، عن المفضل بن عمر الجعفی، عن جابر الجعفی، عن سعید بن المسیب، قال: لما قتل الحسین بن علی صلوات الله علیهما وورد نعیه إلی المدینة، وورد الأخبار بجز رأسه وحمله إلی یزید بن معاویة، وقتل ثمانیة عشر من أهل بیته، وثلاث وخمسین رجلا من شیعته، وقتل علی ابنه بین یدیه وهو طفل بنشابة، وسبی ذراریه أقیمت المآتم عند أزواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی منزل أم سلمة رضی الله عنها، وفی دور المهاجرین والأنصار، قال: فخرج عبد الله بن عمر بن الخطاب صارخا من داره لاطما وجهه شاقا جیبه یقول: یا معشر بنی هاشم وقریش والمهاجرین والأنصار! یستحل هذا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی أهله وذریته وأنتم أحیاء ترزقون؟! لا قرار دون یزید، وخرج من المدینة تحت لیله، لا یرد مدینة إلا صرخ فیها واستنفر أهلها علی یزید، وأخباره یکتب بها إلی یزید، فلم یمر بملإ من الناس إلا لعنه وسمع کلامه، وقالوا هذا عبد الله بن عمر ابن خلیفة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وهو ینکر فعل یزید بأهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) ویستنفر الناس علی یزید، وإن من لم یجبه لا دین له ولا إسلام، واضطرب الشام بمن فیه، وورد دمشق وأتی باب اللعین یزید فی خلق من الناس یتلونه، فدخل آذن یزید إلیه فأخبره بوروده ویده علی أم رأسه والناس یهرعون إلیه قدامه ووراءه، فقال یزید: فورة من فورات أبی محمد، وعن قلیل یفیق منها، فأذن له وحده فدخل صارخا یقول: لا أدخل یا أمیر المؤمنین! وقد فعلت بأهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) ما لو تمکنت الترک والروم ما استحلوا ما استحللت، ولا فعلوا ما فعلت، قم عن هذا البساط حتی یختار المسلمون من هو أحق به منک، فرحب به یزید وتطاول له وضمه إلیه وقال له: یا أبا محمد! اسکن من فورتک، واعقل، وانظر بعینک واسمع بأذنک، ما تقول فی أبیک عمر بن الخطاب أکان هادیا مهدیا خلیفة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وناصره ومصاهره بأختک حفصة، والذی قال: لا یعبد الله سرا؟!. فقال عبد الله: هو کما وصفت، فأی شیء تقول فیه؟. قال : أبوک قلد أبی أمر الشام أم أبی قلد أباک خلافة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)؟. فقال: أبی قلد أباک الشام. قال: یا أبا محمد! أفترضی به وبعهده إلی أبی أو ما ترضاه؟. قال: بل أرضی. قال: أفترضی بأبیک؟. قال: نعم، فضرب یزید بیده علی ید عبد الله بن عمر وقال له: قم - یا أبا محمد - حتی تقرأ ، فقام معه حتی ورد خزانة من خزائنه، فدخلها ودعا بصندوق ففتحه واستخرج منه تابوتا مقفلا مختوما فاستخرج منه طومارا لطیفا فی خرقة حریر سوداء، فأخذ الطومار بیده ونشره، ثم قال: یا أبا محمد! هذا خط أبیک؟. قال: إی والله .. فأخذه من یده فقبله، فقال له: اقرأ، فقرأه ابن عمر، فإذا فیه: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) إن الذی أکرهنا بالسیف علی الإقرار به فأقررنا، والصدور وغرة، والأنفس واجفة، والنیات والبصائر شائکة مما کانت علیه من جحدنا ما دعانا إلیه وأطعناه فیه رفعا لسیوفه عنا، وتکاثره بالحی علینا من الیمن، وتعاضد من سمع به ممن ترک دینه وما کان علیه آباؤه فی قریش، فبهبل أقسم والأصنام والأوثان واللات والعزی ما جحدها عمر مذ عبدها! ولا عبد للکعبة ربا! ولا صدق لمحمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) قولا، ولا ألقی السلام إلا للحیلة علیه وإیقاع البطش به، فإنه قد أتانا بسحر عظیم، وزاد فی سحره علی سحر بنی إسرائیل مع موسی وهارون وداود وسلیمان وابن أمه عیسی، ولقد أتانا بکل ما أتوا به من السحر وزاد علیهم ما لو أنهم شهدوه لأقروا له بأنه سید السحرة، فخذ یا ابن أبی سفیان - سنة قومک واتباع ملتک والوفاء بما کان علیه سلفک من جحد هذه البنیة التی یقولون إن لها ربا أمرهم بإتیانها والسعی حولها وجعلها لهم قبلة فأقروا بالصلاة والحج الذی جعلوه رکنا، وزعموا أنه لله اختلقوا، فکان ممن أعان محمدا منهم هذا الفارسی الطمطانی [الطمطمانی]: روزبه، وقالوا إنه أوحی إلیه: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَهُدیً لِلْعالَمِینَ) [آل عمران : ٩٦]، وقولهم: (قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ) [البقرة : ١٤٤]، وجعلوا صلاتهم للحجارة ، فما الذی أنکره علینا لو لا سحره من عبادتنا للأصنام والأوثان واللات والعزی وهی من الحجارة والخشب والنحاس والفضة والذهب، لا - واللات والعزی ما وجدنا سببا للخروج عما عندنا وإن سحروا وموهوا، فانظر بعین مبصرة، واسمع بأذن واعیة، وتأمل بقلبک وعقلک ما هم فیه، واشکر اللات والعزی واستخلاف السید الرشید عتیق بن عبد العزی علی أمة محمد وتحکمه فی أموالهم ودمائهم وشریعتهم وأنفسهم وحلالهم وحرامهم، وجبایات الحقوق التی زعموا أنهم یجبونها لربهم لیقیموا بها أنصارهم وأعوانهم، فعاش شدیدا رشیدا یخضع جهرا ویشتد سرا، ولا یجد حیلة غیر معاشرة القوم، ولقد وثبت وثبة علی شهاب بنی هاشم الثاقب، وقرنها الزاهر، وعلمها الناصر، وعدتها وعددها المسمی بحیدرة المصاهر لمحمد علی المرأة التی جعلوها سیدة نساء العالمین یسمونها: فاطمة، حتی أتیت دار علی وفاطمة وابنیهما الحسن والحسین وابنتیهما زینب وأم کلثوم، والأمة المدعوة بفضة، ومعی خالد بن ولید وقنفذ مولی أبی بکر ومن صحب من خواصنا، فقرعت الباب علیهم قرعا شدیدا، فأجابتنی الأمة، فقلت لها: قولی لعلی: دع الأباطیل ولا تلج نفسک إلی طمع الخلافة، فلیس الأمر لک، الأمر لمن اختاره المسلمون واجتمعوا علیه، ورب اللات والعزی لو کان الأمر والرأی لأبی بکر لفشل عن الوصول إلی ما وصل إلیه من خلافة ابن أبی کبشة، لکنی أبدیت لها صفحتی، وأظهرت لها بصری، وقلت للحیین - نزار وقحطان - بعد أن قلت لهم لیس الخلافة إلا فی قریش، فأطیعوهم ما أطاعوا الله، وإنما قلت ذلک لما سبق من ابن أبی طالب من وثوبه واستیثاره بالدماء التی سفکها فی غزوات محمد وقضاء دیونه، وهی - ثمانون ألف درهم - وإنجاز عداته، وجمع القرآن، فقضاها علی تلیده وطارفه، وقول المهاجرین والأنصار - لما قلت إن الإمامة فی قریش قالوا: هو الأصلع البطین أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب الذی أخذ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) البیعة له علی أهل ملته، وسلمنا له بإمرة المؤمنین فی أربعة مواطن، فإن کنتم نسیتموها - معشر قریش - فما نسیناها ولیست البیعة ولا الإمامة والخلافة والوصیة إلا حقا مفروضا، وأمرا صحیحا، لا تبرعا ولا ادعاء فکذبناهم، وأقمت أربعین رجلا شهدوا علی محمد أن الإمامة بالاختیار. فعند ذلک قال الأنصار: نحن أحق من قریش، لأنا آوینا ونصرنا وهاجر الناس إلینا، فإذا کان دفع من کان الأمر له فلیس هذا الأمر لکم دوننا، وقال قوم: منا أمیر ومنکم أمیر. قلنا لهم: قد شهدوا أربعون رجلا أن الأئمة من قریش، فقبل قوم وأنکر آخرون وتنازعوا، فقلت - والجمع یسمعون -: ألا أکبرنا سنا وأکثرنا لینا. قالوا: فمن تقول؟. قلت: أبو بکر الذی قدمه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی الصلاة، وجلس معه فی العریش یوم بدر یشاوره ویأخذ برأیه، وکان صاحبه فی الغار، وزوج ابنته عائشة التی سماها: أم المؤمنین، فأقبل بنو هاشم یتمیزون غیظا، وعاضدهم الزبیر وسیفه مشهور وقال: لا یبایع إلا علی أو لا أملک رقبة قائمة سیفی هذا، فقلت: یا زبیر! صرختک سکن من بنی هاشم، أمک صفیة بنت عبد المطلب، فقال: ذلک - والله - الشرف الباذخ والفخر الفاخر، یا ابن حنتمة و یا ابن صهاک! اسکت لا أم لک، فقال قولا فوثب أربعون رجلا ممن حضر سقیفة بنی ساعدة علی الزبیر، فو الله ما قدرنا علی أخذ سیفه من یده حتی وسدناه الأرض، ولم نر له علینا ناصرا، فوثبت إلی أبی بکر فصافحته وعاقدته البیعة وتلانی عثمان بن عفان وسائر من حضر غیر الزبیر، وقلنا له: بایع أو نقتلک، ثم کففت عنه الناس، فقلت له: أمهلوه، فما غضب إلا نخوة لبنی هاشم، وأخذت أبا بکر بیده فأقمته - وهو یرتعد - قد اختلط عقله، فأزعجته إلی منبر محمد إزعاجا، فقال لی: یا أبا حفص! أخاف وثبة علی. فقلت له: إن علیا عنک مشغول، وأعاننی علی ذلک أبو عبیدة بن الجراح کان یمده بیده إلی المنبر وأنا أزعجه من ورائه کالتیس إلی شفار الجاذر، متهونا، فقام علیه مدهوشا، فقلت له: اخطب! فأغلق علیه وتثبت فدهش، وتلجلج وغمض، فعضضت علی کفی غیظا، وقلت له: قل ما سنح لک، فلم یأت خیرا ولا معروفا، فأردت أن أحطه عن المنبر وأقوم مقامه، فکرهت تکذیب الناس لی بما قلت فیه، وقد سألنی الجمهور منهم: کیف قلت من فضله ما قلت؟ ما الذی سمعته من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی أبی بکر؟ فقلت : لهم : قد قلت: سمعت من فضله علی لسان رسول الله ما لو وددت [لوددت] أنی شعرة فی صدره ولی حکایة، فقلت: قل وإلا فانزل، فتبینها والله فی وجهی وعلم أنه لو نزل لرقیت، وقلت ما لا یهتدی إلی قوله، فقال بصوت ضعیف علیل: ولیتکم ولست بخیرکم وعلی فیکم، واعلموا أن لی شیطانا یعترینی - وما أراد به سوای - فإذا زللت فقومونی لا أقع فی شعورکم وأبشارکم، وأستغفر الله لی ولکم، ونزل فأخذت بیده - وأعین الناس ترمقه - وغمزت یده غمزا، ثم أجلسته وقدمت الناس إلی بیعته وصحبته لأرهبه، وکل من ینکر بیعته ویقول: ما فعل علی بن أبی طالب؟ فأقول: خلعها من عنقه وجعلها طاعة المسلمین قلة خلاف علیهم فی اختیارهم، فصار جلیس بیته، فبایعوا وهم کارهون، فلما فشت بیعته علمنا أن علیا یحمل فاطمة والحسن والحسین إلی دور المهاجرین والأنصار یذکرهم بیعته علینا فی أربعة مواطن، ویستنفرهم فیعدونه النصرة لیلا ویقعدون عنه نهارا، فأتیت داره مستیشرا لإخراجه منها، فقالت الأمة فضة - وقد قلت لها قولی لعلی: یخرج إلی بیعة أبی بکر فقد اجتمع علیه المسلمون فقالت - إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) مشغول، فقلت: خلی عنک هذا وقولی له یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها، فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب، فقالت: أیها الضالون المکذبون! ما ذا تقولون؟ وأی شیء تریدون؟. فقلت: یا فاطمة!. فقالت فاطمة: ما تشاء یا عمر؟!. فقلت: ما بال ابن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب؟. فقالت لی: طغیانک - یا شقی - أخرجنی وألزمک الحجة، وکل ضال غوی. فقلت: دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی یخرج. فقالت : لا حب ولا کرامة أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر؟! وکان حزب الشیطان ضعیفا. فقلت : إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا علی أهل هذا البیت وأحرق من فیه، أو یقاد علی إلی البیعة، وأخذت سوط قنفذ فضربت وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب، فقلت: إنی مضرمها. فقالت: یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین، فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه فرمته فتصعب علی فضربت کفیها بالسوط فألمها، فسمعت لها زفیرا وبکاء، فکدت أن ألین وأنقلب عن الباب فذکرت أحقاد علی وولوعه فی دماء صنادید العرب، وکید محمد وسحره، فرکلت الباب وقد ألصقت أحشاءها بالباب تترسه، وسمعتها وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها، وقالت: یا أبتاه! یا رسول الله! هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة! إلیک فخذینی فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة إلی الجدار، فدفعت الباب ودخلت فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، وخرج علی، فلما أحسست به أسرعت إلی خارج الدار وقلت لخالد وقنفذ ومن معهما: نجوت من أمر عظیم. وفی روایة أخری: قد جنیت جنایة عظیمة لا آمن علی نفسی. وهذا علی قد برز من البیت وما لی ولکم جمیعا به طاقة. فخرج علی وقد ضربت یدیها إلی ناصیتها لتکشف عنها وتستغیث بالله العظیم ما نزل بها، فأسبل علی علیها ملاءتها وقال لها: یا بنت رسول الله! إن الله بعث أباک (رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)، وایم الله لئن کشفت عن ناصیتک سائلة إلی ربک لیهلک هذا الخلق لأجابک حتی لا یبقی علی الأرض منهم بشرا، لأنک وأباک أعظم عند الله من نوح (علیه السلام) الذی غرق من أجله بالطوفان جمیع من علی وجه الأرض وتحت السماء إلا من کان فی السفینة، وأهلک قوم هود بتکذیبهم له، وأهلک عادا (بِرِیحٍ صَرْصَرٍ)، وأنت وأبوک أعظم قدرا من هود، وعذب ثمود - وهی اثنا عشر ألفا - بعقر الناقة والفصیل، فکونی یا سیدة النساء - رحمة علی هذا الخلق المنکوس ولا تکونی عذابا، واشتد بها المخاض ودخلت البیت فأسقطت سقطا سماه علی: محسنا، وجمعت جمعا کثیرا، لا مکاثرة لعلی ولکن لیشد بهم قلبی وجئت - وهو محاصر - فاستخرجته من داره مکرها مغصوبا وسقته إلی البیعة سوقا، وإنی لأعلم علما یقینا لا شک فیه لو اجتهدت أنا وجمیع من علی الأرض جمیعا علی قهره ما قهرناه، ولکن لهنات کانت فی نفسه أعلمها ولا أقولها، فلما انتهیت إلی سقیفة بنی ساعدة قام أبو بکر ومن بحضرته یستهزءون بعلی، فقال علی: یا عمر! أتحب أن أعجل لک ما أخرته سواء عنک؟ فقلت: لا، یا أمیر المؤمنین! فسمعنی والله خالد بن الولید، فأسرع إلی أبی بکر، فقال له أبو بکر: ما لی ولعمر .. ثلاثا، والناس یسمعون ، ولما دخل السقیفة صبا أبو بکر إلیه، فقلت له: قد بایعت یا أبا الحسن! فانصرف، فأشهد ما بایعه ولا مد یده إلیه، وکرهت أن أطالبه بالبیعة فیعجل لی ما أخره عنی، وود أبو بکر أنه لم یر علیا فی ذلک المکان جزعا وخوفا منه، ورجع علی من السقیفة وسألنا عنه، فقالوا: مضی إلی قبر محمد فجلس إلیه، فقمت أنا وأبو بکر إلیه، وجئنا نسعی وأبو بکر یقول: ویلک یا عمر! ما الذی صنعت بفاطمة، هذا والله الخسران المبین، فقلت: إن أعظم ما علیک أنه ما بایعنا ولا أثق أن تتثاقل المسلمون عنه. فقال: فما تصنع؟. فقلت: تظهر أنه قد بایعک عند قبر محمد، فأتیناه وقد جعل القبر قبلة، مسندا کفه علی تربته وحوله سلمان وأبو ذر والمقداد وعمار وحذیفة بن الیمان، فجلسنا بإزائه وأوعزت إلی أبی بکر أن یضع یده علی مثل ما وضع علی یده ویقربها من یده، ففعل ذلک وأخذت بید أبی بکر لأمسحها علی یده، وأقول قد بایع، فقبض علی یده فقمت أنا وأبو بکر مولیا، وأنا أقول: جزی الله علیا خیرا فإنه لم یمنعک البیعة لما حضرت قبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)، فوثب من دون الجماعة أبو ذر جندب بن جنادة الغفاری وهو یصیح ویقول: والله - یا عدو الله - ما بایع علی عتیقا، ولم یزل کلما لقینا قوما وأقبلنا علی قوم نخبرهم ببیعته وأبو ذر یکذبنا، والله ما بایعنا فی خلافة أبی بکر ولا فی خلافتی ولا یبایع لمن بعدی ولا بایع من أصحابه اثنا عشر رجلا لا لأبی بکر ولا لی، فمن فعل - یا معاویة - فعلی واستشار أحقاده السالفة غیری؟!. وأما أنت وأبوک أبو سفیان وأخوک عتبة فأعرف ما کان منکم فی تکذیب محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) وکیده، وإدارة الدوائر بمکة وطلبته فی جبل حری لقتله، وتألف الأحزاب وجمعهم علیه، ورکوب أبیک الجمل وقد قاد الأحزاب، وقول محمد: لعن الله الراکب والقائد والسائق، وکان أبوک الراکب وأخوک عتبة القائد وأنت السائق، ولم أنس أمک هندا وقد بذلت لوحشی ما بذلت حتی تکمن لحمزة الذی دعوه أسد الرحمن فی أرضه - وطعنه بالحربة، ففلق فؤاده وشق عنه وأخذ کبده فحمله إلی أمک، فزعم محمد بسحره أنه لما أدخلته فاها لتأکله صار جلمودا فلفظته من فیها، فسماها محمد وأصحابه: آکلة الأکباد، وقولها فی شعرها لاعتداء محمد ومقاتلیه: نحن بنات طارق نمشی علی النمارق کالدر فی المخانق والمسک فی المفارق إن یقبلوا نعانق أو یدبروا نفارق فراق غیر وامق ونسوتها فی الثیاب الصفر المرئیة مبدیات وجوههن ومعاصمهن ورءوسهن یحرصن علی قتال محمد، إنکم لم تسلموا طوعا وإنما أسلمتم کرها یوم فتح مکة فجعلکم طلقاء، وجعل أخی زیدا وعقیلا أخا علی بن أبی طالب والعباس عمهم مثلهم، وکان من أبیک فی نفسه، فقال: والله یا ابن أبی کبشة! لأملأنها علیک خیلا ورجلا وأحول بینک وبین هذه الأعداء. فقال محمد: ویؤذن للناس أنه علم ما فی نفسه أو یکفی الله شرک یا أبا سفیان! وهو یری الناس أن لا یعلوها أحد غیری، وعلی ومن یلیه من أهل بیته فبطل سحره وخاب سعیه، وعلاها أبو بکر وعلوتها بعده وأرجو أن تکونوا معاشر بنی أمیة عیدان أطنابها، فمن ذلک قد ولیتک وقلدتک إباحة ملکها وعرفتک فیها وخالفت قوله فیکم، وما أبالی من تألیف شعره ونثره، أنه قال: یوحی إلی منزل من ربی فی قوله: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ) [الإسراء : ٦٠] فزعم أنها أنتم یا بنی أمیة، فبین عداوته حیث ملک کما لم یزل هاشم وبنوه أعداء بنی عبد شمس، وأنا - مع تذکیری إیاک یا معاویة! وشرحی لک ما قد شرحته - ناصح لک ومشفق علیک من ضیق عطنک وحرج صدرک، وقلة حلمک، أن تعجل فیما وصیتک به ومکنتک منه من شریعة محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) وأمته أن تبدی لهم مطالبته بطعن أو شماتة بموت أو ردا علیه فیما أتی به، أو استصغارا لما أتی به فتکون من الهالکین، فتخفض ما رفعت وتهدم ما بنیت، واحذر کل الحذر حیث دخلت علی محمد مسجده ومنبره وصدق محمدا فی کل ما أتی به وأورده ظاهرا، وأظهر التحرز والواقعة فی رعیتک، وأوسعهم حلما، وأعمهم بروائح العطایا، وعلیک بإقامة الحدود فیهم وتضعیف الجنایة منهم لسببا [لسبب] محمد من مالک ورزقک ولا ترهم أنک تدع لله حقا ولا تنقض فرضا ولا تغیر لمحمد سنة فتفسد علینا الأمة، بل خذهم من مأمنهم، واقتلهم بأیدیهم، وأبدهم بسیوفهم وتطاولهم ولا تناجزهم، ولن لهم ولا تبخس علیهم، وافسح لهم فی مجلسک، وشرفهم فی مقعدک، وتوصل إلی قتلهم برئیسهم، وأظهر البشر والبشاشة بل اکظم غیظک واعف عنهم یحبوک ویطیعوک، فما آمن علینا وعلیک ثورة علی وشبلیه الحسن والحسین، فإن أمکنک فی عدة من الأمة فبادر ولا تقنع بصغار الأمور، واقصد بعظیمها واحفظ وصیتی إلیک وعهدی وأخفه ولا تبده، وامتثل أمری ونهیی وانهض بطاعتی، وإیاک والخلاف علی، واسلک طریق أسلافک، واطلب بثارک، واقتص آثارهم، فقد أخرجت إلیک بسری وجهری، وشفعت هذا بقولی : معاوی إن القوم جلت أمورهم * بدعوة من عم البریة بالوتری صبوت إلی دین لهم فأرابنی * فأبعد بدین قد قصمت به ظهری وإن أنس لا أنس الولید وشیبة * وعتبة والعاص السریع لدی بدر وتحت شغاف القلب لدغ لفقدهم * أبو حکم أعنی الضئیل من الفقری أولئک فاطلب - یا معاوی - ثارهم * بنصل سیوف الهند والأسل السمری وصل برجال الشام فی معشرهم * هم الأسد والباقون فی أکم الوعری توسل إلی التخلیط فی الملة التی * أتانا به الماضی المسموه بالسحری وطالب بأحقاد مضت لک مظهرا * لعلة دین عم کل بنی النضر فلست تنال الثار إلا بدینهم * فتقتل بسیف القوم جید بنی عمری لهذا لقد ولیتک الشام راجیا * وأنت جدیر أن تئول إلی صخری قال: فلما قرأ عبد الله بن عمر هذا العهد، قام إلی یزید فقبل رأسه، وقال: الحمد لله - یا أمیر المؤمنین! - علی قتلک الشاری ابن الشاری، والله ما أخرج أبی إلی بما أخرج إلی أبیک، والله لا رآنی أحد من رهط محمد بحیث یحب ویرضی. فأحسن جائزته وبره، ورده مکرما. فخرج عبد الله بن عمر من عنده ضاحکا، فقال له الناس: ما قال لک؟. قال: قولا صادقا لوددت أنی کنت مشارکه فیه، وسار راجعا إلی المدینة، وکان جوابه لمن یلقاه هذا الجواب. ویروی أنه أخرج یزید لعنه الله إلی عبد الله بن عمر کتابا فیه عهد عثمان بن عفان فیه أغلظ من هذا وأدهی وأعظم من العهد الذی کتبه عمر لمعاویة، فلما قرأ عبد الله العهد الآخر قام فقبل رأس یزید لعنهما الله، وقال: الحمد لله علی قتلک الشاری ابن الشاری، واعلم أن والدی عمر أخرج إلی من سره بمثل هذا الذی أخرجه إلی أبیک معاویة، ولا أری أحدا من رهط محمد وأهله وشیعته بعد یومی هذا إلا غیر منطو لهم علی خیر أبدا. فقال یزید: أفیه شرح الخفا یا ابن عمر؟. والحمد لله وحده وصلی الله علی محمد وآله، قال ابن عباس: أظهروا الإیمان وأسروا الکفر، فلما وجدوا علیه أعوانا أظهروه. بیان: لم أجد الروایة بغیر هذا السند، وفیها غرائب. والشائکة من الشوک .. یقال: شجرة شائکة .. أی ذات شوک، أی کانت البصائر والنیات غیر خالصة مما یختلج بالبال من الشکوک والشبهات. ورجل طمطمانی - بالضم - فی لسانه عجمة. وقال الجوهری: فلان واسع العطن والبلد: إذا کان رحب الذراع. (بحارالانوار، ج30 ص287 تا ص300 حدیث151)

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

مؤلف گوید: در پاسخ سؤال این بخش باید گفت: هیچ دلیلی برای خلافت ابوبکر و دیگر غاصبین خلافت وجود ندارد، بلکه ادلّه بی­شماری برای عدم ایمان و عدم صدق و عدم کفایت علمی و عملی و سیاسی آنان وجود دارد که در این مختصر جای بیان آن­ها نیست و ما برخی از این مطالب را در کتاب «میزان الحق» و «اسوة النساء» و «رهبران معصوم» و «شهید خراسان» و «پیامبر اعظم» و «اخلاق و سیرة محمدی» و «آیات الفضائل» و «کشکول عجائب» ذکر نموده­­ایم مراجعه شود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه و خطبه 150 نهج­البلاغه اشاره به غصب خلافت و خروج امّت از دین و بازگشت به جاهلیت کرده و می­فرماید: «حتی إذا قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)، رجع قوم علی الأعقاب، و غالتهم السبیل، و اتکلوا علی الولائج [ای دخائل المکر و الخدیعة] و صلوا غیر الرحم، و هجروا السبب الذی أمروا بمودّته [السبب الحبل] و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیره مواضعه، معادن کلّ خطیئةٍ و أبواب کلّ ضاربٍ فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السکرة، علی سنة من آل فرعون، من منقطع إلی الدنیا راکن، أو مفارق للدین مباین.»(1)

در خطبه­ای که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل نموده می­فرماید:

«الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم» و سپس یکی از دستان خود را به دیگری زد و فرمود: یا ایّتها الأمة المتحیّرة بعد نبیّها لو کنتم قدّمتم من قدّم الله، و أخّرتم من أخّر الله، وجعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله، ما عال ولیّ الله، و لا عال سهم من فرائض الله!!! و لا اختلف اثنان فی حکم الله، و لا تنازعت الأمّة فی شیءٍ من أمر الله، إلّا و عندنا علمه من کتاب الله، فذوقوا وبال أمرکم، و ما فرّطتم فیما قدّمت أیدیکم،و ما الله بظلّامٍ للعبید، و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون»(2)

ص: 91


1- (خطبه 150، ص34؛ صبحی صالح، ص209)
2- (کافی، ج7ص78ح2)

و فرمود: «إنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) أسرّ إلیّ فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح [من] کلّ بابٍ ألف بابٍ، و لو أنّ الأمة منذ قبض الله نبیّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)اتّبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم رغداً إلی یوم القیامة ...(1)

ابن­عباس گوید: من مسأله خلافت را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح نمودم و آن حضرت فرمود: «أما والله لقد تقمّصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا، ینحدر عنّی السیل، و لا یرقی علیّ الطیر ...(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای نجات امّت خود چه فرمود؟

ج: همان­گونه که گذشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه وحی مطّلع شده بود که امّت پس از او اختلاف پیدا می­کنند و از اهل­بیت او جدا می­شوند وهفتاد و سه فرقه خواهند شد، از این رو بارها می­فرمود: از علی(علیه السلام) جدا نشوید تا گمراه نگردید، و یا می­فرمود از اهل­بیت من جدا نشوید تا هدایت شوید و یا می­فرمود: اهل­بیت من همانند ستارگان آسمان راهنمای شما هستند، و به آنان اقتدا کنید تا نجات یابید و یا مَثَل آنان مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک شد.

وخداوند نیز به او فرمود: به امّت خود بگو: «من برای انجام رسالت خود مزدی از شما نمی­خواهم جز مودّت و دوستی و ارتباط با اهل­بیت خویش را که آن وسیله نجات شما خواهد بود» چنان که خداوند می­فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و یا می­فرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّه»(4) یعنی ای رسول من به امّت خود بگو: من از شما مزدی برای رسالت خود نمی­خواهم جز دوستی و مودّت با خویشان خود را و به آنان بگو: پاداشی که از شما می­خواهم برای نجات شماست و گرنه من پاداشی از شما نمی­خواهم و پاداش من را فقط خداوند می­دهد.

و در سخن دیگری که بارها قبل از رحلت خود از دنیا فرمود، این بود که زیدبن­ارقم گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در وادی «خما» بین مکه و مدینه برای ما خطبه خواند و فرمود: «إنّما أنا بشرٌ أوشک أن أدعی فأجیب، ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجلّ حبل، من اتّبعه کان علی الهدی، و من ترکه کان علی الضلالة، و أهل بیتی أذکّرکم الله فی أهل بیتی - ثلاث مرّات -(5)

ص: 92


1- (کتاب سلیم بن قیس ج11/658؛ احتجاج طبرسی، ج1/357؛ بحار، ج26/65ح147)
2- (نهج­البلاغه، خطبه شقشقیّه)
3- [شوری/23]
4- [سبأ/47]
5- (کنزالعمال، ج13/642ح-37621)

یعنی من جز بشری نیستم و نزدیک است که مرگ من فرا برسد و شما آگاه باشید که من برای هدایت شما دو چیز بزرگ و گران سنگ را بین شما باقی می­گذارم، یکی از آن دو کتاب خدای عزّوجلّ است که هر کس از آن پیروی کند، هدایت می­یابد، و هر کس آن را رها کند گمراه می­شود، و دیگری اهل­بیت من هستند. و سپس سه مرتبه فرمود: من خدا را بیاد شما می­آورم نسبت به اهل­بیت خود.

و اهل­البیت(علیهم­السلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» فرموده­اند: مقصود از صادقین ما هستیم و خداوند در این آیه می­فرماید: ای کسانی که ایمان آورده­اید از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین و راستگویان باشید و از آنان جدا نشوید.

و چه خوب است که در اینجا سخنان سلمان فارسی(رضوان الله تعالی علیه) را در این مسأله نقل کنیم، چرا که سخنان او بسیار گویا می­باشد. در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)(2) از محمّدبن سلیمان کوفی نقل شده که ابن­عباس گوید: هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید و مردم او را امیرالمؤمنین گفتند، به سلمان گفت: «ای سلمان بالای منبر برای مردم خطبه­ای بخوان» سلمان گفت: اگر من بالای منبر بروم، به حقّ سخن خواهم گفت و باکی نخواهم داشت؟ ابوبکر گفت: حق بگو و باکی نداشته باش. ابن عباس گوید: سلمان بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را انجام داد و سپس گفت: خدا را ستایش می­کنم که او مرا به دین خود هدایت نمود، بعد از آن که حقایق دین او را انکار می­کردم ... تا این که خداوند محبّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در قلب من انداخت و من از اهل و مال خود گذشتم در حالی که مرکبی و راهنمایی نداشتم و سرگردان در حرکت بودم، تا نام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را فراوان شنیدم و از علامات و نشانه­هایی که از او می­دانستم او را شناختم و خداوند مرا از آتشی که گیرانه آن مردم و سنگ می­باشد نجات داد.

سپس فرمود: ای مردم: به سخن من گوش فرا دهید و تعقّل کنید، چرا که به من [از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام)] علم فراوانی داده شده است و اگر من شما را به جمیع آنچه می­دانم خبر بدهم، گروهی از شما خواهید گفت: سلمان دیوانه است؟ و گروهی خواهید گفت: خدا قاتل سلمان را بیامرزد! ای مردم شما را قبل از مردن، بلایا و امتحاناتی خواهد بود، و آگاه باشید که نزد علی(علیه السلام) علم منایا و وصایا و فصل­الخطاب وجود دارد همان­گونه که نزد هارون­بن­عمران [برادر موسی] وجود داشته است، چرا که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­فرمود: «یا علی! تو ولیّ و وصیّ و خلیفه من هستی بین اهل من، همانند هارون نسبت به موسی». ولکن این امّت همانند بنی­اسرائیل [بعد از حضرت موسی] حق را رها می­کنند و از مسیر آن منحرف می­شوند.

ص: 93


1- [توبه/119]
2- (مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص413)

تا این که فرمود: «آگاه باشید! سوگند به خدایی که جان سلمان به دست اوست اگر من می­دانستم که می­توانم مؤمنی را نجات بدهم و دین خدا را یاری کنم، هر آینه با شمشیر خود قدم به قدم با شما مبارزه می­کردم!! آیا ابوبکر قدرت دارد که شما را هدایت و رهبری کند؟ آیا شما نادانید و یا خود را به نادانی زده­اید؟ و آیا فراموش کرده­اید و یا خود را به فراموشی زده­اید؟ شما باید آل­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای دین خود به منزله سر، نسبت به بدن بدانید، و یا به منزله چشم­ها نسبت به سر بدانید، و هنگامی که دیدید فتنه­ها مانند تاریکی شب به شما روی آورده، بر خود واجب بدانید که به سراغ اهل­بیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بروید، چرا که آنان رهبران شما و مرجع امور امّت می­باشند و [اکنون] بر شما باد به علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) به خدا سوگند ما در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نام امیرالمؤمنین بر او سلام کردیم، پس برای چه گروهی نسبت به مقام او حسد ورزیده­اند، همان­گونه که قابیل به هابیل حسد ورزید؟ آیا شما پس از ایمان، کافر شدید؟ اُف و تُف بر شما باد(1).

ص: 94


1- عن محمّد بن سلیمان الکوفی قال: حدّثنی أحمد بن السری المصری قال: حدّثنا أحمد بن حمّاد عمّن ذکره- شکّ أبو جعفر- عن إبراهیم عن الأسود: عن ابن عبّاس قال: لمّا ولی أبو بکر إمرة المؤمنین قال: یا سلمان اصعد المنبر فاخطب الناس. قال: إنّی إن صعدت تکلّمت بالحقّ و لا أبالی. قال: اصعد یا أبا عبد اللّه فتکلّم بالحقّ و لا تبال. قال: فلمّا أن صعد [سلمان] المنبر حمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: الحمد للّه الذی هدانی لدینه بعد جحودی لحقائقه إذ أنا أ ذکی نار الکفر أصلی بها و أصبو حتّی ألقی اللّه تعالی فی قلبی حبّ التهامی فخرجت من أهلی و مالی و لا حمولة تحملنی و لا منهاج فیجهّزنی؟ أسیر تائها علی وجهی حتّی سمعت بذکر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کثیرا فعرفت من العرفان ما کنت أعرفه و رأیت من العلامات ما کنت أخبر به حتّی أنقذنی اللّه من نار وقودها الناس و الحجارة. یا أیّها الناس اسمعوا حدیثی و اعقلوه عنّی فإنّی قد أوتیت علما کثیرا فلو أنّی أنبأتکم بکلّ الذی أعلم لقالت طائفة منکم: سلمان مجنون! و قالت طائفة أخری: بل غفر اللّه لقاتل سلمان!! ألا و إنّ لکم بلایا تتبعها منایا. ألا و إنّ علیّا عنده علم المنایا و علم الوصایا و فصل الخطاب علی منهاج هارون بن عمران إذ یقول محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلم): «یا علیّ أنت ولیی و وصیی و خلیفتی فی أهلی بمنزلة هارون من موسی». بل أصابوا سنّة بنی إسرائیل و أخطئوا الحقّ. ألا و الذی نفس سلمان بیده لو أنّی أعلم أنّی أدفع عن مؤمن ضیما و أعزّ للّه دینا لوضعت سیفی علی عاتقی ثمّ ضربتکم به قدما قدما!! فأین یذهب بکم أبو بکر فما أدری أ جهلتم أم تتجاهلون أم نسیتم أو تتناسون أنزلوا آل محمّد منکم منزلة الرأس من الجسد لا بل منزلة العینین من الرأس و إذا رأیتم الفتن نحوکم کقطع اللیل المظلم فعلیکم بأهل بیت محمّد فإنّهم القادة و إلیهم المقادة ثمّ علیکم بعلیّ بن أبی طالب فو اللّه لقد سلّمنا علیه بإمرة المؤمنین مع رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) فما بال هؤلاء حسدوه؟ لقد حسد قابیل هابیل أکفرتم بعد إیمانکم؟ أفّ لکم و تفّ لکم جیلا. (مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) از محمد بن سلیمان کوفی، ج1/413ح327)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل­بیت خود چه فرمود؟

ج: مقصود از اهل­بیت(علیهم­السلام) اصحاب کسا یعنی حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام) هستند و مقصود از آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی و فاطمه و حسن و حسین و فرزندان حسین تا امام زمان(علیهم­السلام) هستند، و در برخی از روایات آمده که امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) ما خانواده و شیعیان ما هستند.

و اما سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل­البیت(علیهم­السلام): در کتب شیعه و اهل­سنّت فراوان است و ما به بخشی از آن­ها اشاره می­کنیم:

متقی هندی در کنزالعمّال از جابر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «مَثَل أهل بیتی فیکم کَمَثَلِ سفینة نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها هلک، و مَثَل باب حطةٍ فی بنی اسرائیل(1).

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.» فرمود: «أهل­بیت من علی وفاطمه و حسن و حسین می­باشند» از این رو امّ­سلمه را راه نداد و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل­بیت من این­ها هستند(3).

ص: 95


1- (کنزالعمال، ج12/99ح34170)
2- [احزاب/33]
3- علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس وعلی بن محمد، عن سهل ابن زیاد أبی سعید، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز وجل: " أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم " فقال: نزلت فی علی بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام: فقلت له: إن الناس یقولون: فما له لم یسم علیا وأهل بیته علیهم السلام فی کتاب الله عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: إن رسول الله صلی الله علیه وآله نزلت علیه الصلاة ولم یسم الله لهم ثلاثا ولا أربعا، حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزلت علیه الزکاة ولم یسم لهم من کل أربعین درهما درهم، حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزل الحج فلم یقل لهم: طوفوا أسبوعا حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزلت " أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم " - ونزلت فی علی والحسن والحسین - فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: فی علی: من کنت مولاه، فعلی مولاه، وقال صلی الله علیه وآله أوصیکم بکتاب الله وأهل بیتی، فإنی سألت الله عز وجل أن لا یفرق بینهما حتی یوردهما علی الحوض، فأعطانی ذلک وقال: لا تعلموهم فهم أعلم منکم، وقال: إنهم لن یخرجوکم من باب هدی، ولن یدخلوکم فی باب ضلالة، فلو سکت رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یبین من أهل بیته، لادعاها آل فلان وآل فلان، لکن الله عز وجل أنزله فی کتابة تصدیقا لنبیه صلی الله علیه وآله " إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا " فکان علی والحسن والحسین وفاطمة علیهم السلام، فأدخلهم رسول الله صلی الله علیه وآله تحت الکساء فی بیت أم سلمة، ثم قال: اللهم إن لکل نبی أهلا وثقلا وهؤلاء أهل بیتی وثقلی، فقالت أم سلمة: ألست من أهلک؟ فقال: إنک إلی خیر ولکن هؤلاء أهلی وثقلی، فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله کان علی أولی الناس بالناس لکثرة ما بلغ فیه رسول الله صلی الله علیه وآله وإقامته للناس وأخذه بیده، فلما مضی علی لم یکن یستطیع علی ولم یکن لیفعل أن یدخل محمد بن علی ولا العباس بن علی ولا واحدا من ولده إذا لقال الحسن والحسین: إن الله تبارک وتعالی أنزل فینا کما أنزل فیک فأمر بطاعتنا کما أمر بطاعتک وبلغ فینا رسول الله صلی الله علیه وآله کما بلغ فیک وأذهب عنا الرجس کما أذهبه عنک، فلما مضی علی علیه السلام کان الحسن علیه السلام أولی بها لکبره، فلما توفی لم یستطع أن یدخل ولده ولم یکن لیفعل ذلک والله عز وجل یقول: " وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله " فیجعلها فی ولده إذا لقال الحسین أمر الله بطاعتی کما أمر بطاعتک و طاعة أبیک وبلغ فی رسول الله صلی الله علیه وآله کما بلغ فیک وفی أبیک وأذهب الله عنی الرجس کما أذهب عنک وعن أبیک، فلما صارت إلی الحسین علیه السلام لم یکن أحد من أهل بیته یستطیع أن یدعی علیه کما کان هو یدعی علی أخیه وعلی أبیه، لو أرادا أن یصرفا الامر عنه ولم یکونا لیفعلا ثم صارت حین أفضت إلی الحسین علیه السلام فجری تأویل هذه الآیة " وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله " ثم صارت من بعد الحسین لعلی بن الحسین، ثم صارت من بعد علی بن الحسین إلی محمد بن علی علیه السلام. وقال: الرجس هو الشک، والله لا نشک فی ربنا أبدا. (کافی، ج1/287-286ح1)

آیات دیگری نیز دربارة آنان نازل شده و کسی با آنان شریک نیست مانند آیا مباهله و غیره.

و در کتاب سلیم نقل شده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چهار خصلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان نموده است و با بودن این چهار خصلت امکان ندارد کسی بر او مقدّم شود:

1- سخنان آن حضرت در غدیر خم 2- سخن آن حضرت در غزوة تبوک که فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة» و اگر غیر از نبوّت فرق دیگری می­بود رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ذکر می­کرد، و از این سخن روشن می­شود که خلافت غیر از نبوّت است، 3- سخن آن حضرت در پایان عمر خود که فرمود: «أیّها الناس، إنّی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلّوا ما تمسّکتم بهما: کتاب الله و أهل بیتی، فإنّ اللطیف الخبیر قد عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض کهاتین - و جمع بین سبّابتیه - فتمسّکوا بهما لا تضلّوا و لا تولّوا و لا تقدّموهم فتهلکوا، و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

4- رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر را - که در غدیر خم هفتمین نفری بودند که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمودند - امر نمود که به نام امیرالمؤمنین به علی سلام کنند ...(1)

ص: 96


1- روی سلیم عن جابر بن عبد الله الأنصاری: أن رسول الله صلی الله علیه وآله ذکر الموجبتین. قالوا: یا رسول الله، ما تعنی بالموجبتین؟ قال: (من لقی الله لا یشرک به شیئا دخل الجنة، ومن لقیه یشرک به دخل النار). فلست أرجو لأبی بکر وعمر وعثمان وطلحة والزبیر النجاة إلا بهذه الروایات والسلامة. قلت: أتجعل حدث أبی بکر وعمر مثل حدث عثمان وطلحة والزبیر، إن کان الأمر لعلی علیه السلام دونهم من الله ورسوله؟ فقال: یا أحمق، لا تقولن (إن کان) هو والله لعلی دونهم، وکیف لا یکون له دونهم بعد الخصال الأربع؟ ولقد حدثنی عن رسول الله صلی الله علیه وآله الثقات ما لا أحصی. قلت: وما هذه الخصال الأربع؟ قال: قول رسول الله صلی الله علیه وآله ونصبه إیاه یوم غدیر خم. وقوله فی غزوة تبوک: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة)، ولو کان غیر النبوة لاستثناه رسول الله صلی الله علیه وآله، وقد علمنا یقینا أن الخلافة غیر النبوة. وخطب رسول الله صلی الله علیه وآله آخر خطبة خطبها للناس ثم دخل بیته فلم یخرج حتی قبضه الله إلیه: (أیها الناس، إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما: کتاب الله وأهل بیتی، فإن اللطیف الخبیر قد عهد إلی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کهاتین - وجمع بین سبابتیه - لا کهاتین - وجمع بین سبابته والوسطی - لأن إحدیهما قدام الاخری فتمسکوا بهما لا تضلوا ولا تولوا. لا تقدموهم فتهلکوا، ولا تعلموهم فإنهم أعلم منکم. ولقد أمر رسول الله صلی الله علیه وآله أبا بکر, وعمر- وهما سابعا سبعة - أن یسلموا علی علی علیه السلام بإمرة المؤمنین. (کتاب سلیم، ص415)

مؤلّف گوید: ما در این کتاب و کتاب های پیشین به ویژه کتاب «آیات الفضائل»، فضائل اهل­البیت(علیهم­السلام) را بیان نموده­ایم و در کتب فضائل نیز فضائل آنان فراوان بیان شده است و در کتاب «فضائل الخمسه» فیروزآبادی نیز فضائل اهل­البیت(علیهم­السلام) از صحاح اهل­سنّت بیان شده است مراجعه شود.

مرحوم علامه شیخ­جعفر­کاشف­الغطاء در کتاب کشف الغطاء از عالم معروف اهل­سنّت، اخطب خوارزمی نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب، فضائل فراوان و بیشماری قرار داده است، وکسی که یکی از فضائل او را بیان کند و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندة او را می­آمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، تا زمانی که این نوشته باقیست، همواره ملائکه برای او استغفار می­کنند، و کسی که به فضیلتی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که با گوش خود انجام داده است را می­آمرزد، و کسی که به کتابی نظر کند که فضیلتی از فضائل علی(علیه السلام) در آن نوشته شده است، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را می­آمرزد. سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و ایمان هیچ بنده­ای پذیرفته نمی­شود مگر با دوستی ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).

اخطب خوارزمی نیز از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هنگامی که خداوند آدم(علیه السلام) را خلق نمود و از روح خود در او دمید و آدم عطسه کرد و گفت:

ص: 97


1- وفی کشف الغطاء : وکفاک أبین شاهد إن تجرّدت عن العصبیّة النظر فی بعض المناقب التی لأمیر المؤمنین علیه السلام، والمثالب التی لأعدائه لعنهم الله. وأمّا القسم الأوّل: وهی المناقب فلا تُحصی کثرةً، روی أخطب خوارزم من الجمهور بإسناده إلی ابن عبّاس، قال، قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم لو أنّ الأرض أقلام، والبحر مداد، والجنّ حُسّاب، والإنس کتّاب، ما أحصوا فضائل علیّ علیه السلام. وروی أخطب خوارزم أیضاً عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال إنّ الله تبارک وتعالی جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تُحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّاً بها، غفر الله له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، ومن کتب فضیلة من فضائله، لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، ومن استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، ومن نظر إلی کتاب فیه فضیلة من فضائل علیّ غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر. ثمّ قال: النظر إلی علیّ عبادة، وذکره عبادة ، ولا یقبل الله إیمان عبدٍ إلا بولایته والبراءة من أعدائه. (کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء( ط- الحدیثة)، ج1 ص103)

«الحمدلله» خداوند متعال به او وحی نمود: ای بندة من تو مرا ستودی، به عزت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که [از نسل تو] آن دو بندة خود [محمّد و علی] را خلق کنم تو را خلق نمی­کردم. آدم گفت: خدایا آن دو بنده از فرزندان من خواهند بود؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و بنگر. پس آدم(علیه السلام) سر خود را بالا نمود و دید بر عرش نوشته است:

«لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرّحمة، و علیّ مقیم الحجة، من عرف حقّ علیٍّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخُل الجنّة من أطاعه و إن عصانی، و أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخل النار من عصاه و إن أطاعنی».

یعنی، پروردگاری جز خدای ربّ العالمین نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر رحمت است، و علی اقامه کنندة حجّت است، و کسی که حق علی را بشناسد، پاک و نیکو شده است، و کسی که حق او را انکار کند، ملعون و زیانکار است، و من به عزّت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت نمایم گرچه مرا عصیان نموده باشد، و به عزت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او نافرمانی کند را به آتش ببرم گرچه مرا اطاعت کرده باشد. سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: و سرّ این سخن این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت نماید اعتقادات او کامل است و لکن کسی که خدا را اطاعت نماید [و از علی اطاعت نکند] اعتقادات او کامل نخواهد بود(1).

جابر جعفی گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» نازل شد، مسلمانان به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: یا رسول الله مگر شما امام همة مردم نیستید؟ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من ائمه­ای از اهل­بیت من از ناحیه خداوند، امام مردم باشند و در بین مردم امامت کنند، و ائمه کفر و ضلالت و پیروان­شان آنان را تکذیب نمایند و به آنان ظلم کنند، سپس فرمود:

آگاه باشید که هر کس از ائمه اهل­بیت من پیروی کند، و آنان را تصدیق نماید و ولایت­شان را بپذیرد، او از من خواهد بود، و در قیامت مرا ملاقات می­نماید و با من می­باشد، و آگاه باشید که هر کس به آنان ظلم کند و

ص: 98


1- وروی أخطب خوارزم من علماء الجمهور عن ابن مسعود أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال لمّا خلق الله آدم علیه السلام ونفخ فیه روحه عطس فقال: الحمد لله، فأوحی الله تعالی عبدی حمدنی، فو عزّتی وجلالی، لولا عبدان أُرید أن أخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک. فقال: إلهی فیکونان منّی؟ قال: نعم یا آدم، ارفع رأسک وانظر، فرفع رأسه، وإذا مکتوب علی العرش: لا إله إلا الله، محمّد نبیّ الرحمة، وعلیّ مقیم الحجّة، من عرف حقّ علیّ زکا وطاب، ومن أنکر حقّه لُعن وخاب، أقسمت بعزّتی وجلالی، أن أُدخل الجنّة من أطاعه وإن عصانی، وأقسمت بعزّتی وجلالی أن أُدخل النار من عصاه وإن أطاعنی. وکأنّ السرّ أنّ من أطاعه تمّت عقائده، ولا یلزم ذلک فیمن أطاع الله. (کشف الغطاء، ج1/103)

یا به ظالمین آن­ها کمک نماید و اهل­بیت مرا تکذیب نماید، از من نیست، و در قیامت با من نخواهد بود، و من از او بیزار می­باشم(1).

امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید، واجب است به آن عمل کنید، و عذری نخواهید داشت، و چیزی که در کتاب خدا نباشد، اگر سنّتی از رسول­خدا دربارة آن وجود داشته باشد، باید به آن عمل کنید، و شما عذری برای ترک سنّت من نخواهید داشت، و اگر سنّتی از من دربارة آن نباشد، باید به گفته اصحاب من عمل کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان اقتدا کنید هدایت می­شوید، و به هر کدام از سخنان اصحاب من عمل کنید هدایت خواهید شد، و رفت وآمد با اصحاب من برای شما رحمت است. گفته شد: یا رسول الله! اصحاب شما کیانند؟ فرمود: اهل­بیت من هستند(2).

امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهل­بیت من هادیان این امّت - بعد از من - می­باشند، و خداوند به آنان فهم و علم من را عطا نموده است، و آنان از طینت من آفریده شده­اند، پس وای بر کسانی که بعد از من منکر حق آنان شوند، و حق من را نسبت به آنان رعایت نکنند، و قاطع رحم من شوند، خدا آنان را به شفاعت من نرساند(3).

ص: 99


1- و[1],وفی محاسن عن الکافی، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر بن یزید الجعفی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: لما أنزلت. " یوم ندعو کل أناس بامامهم " قال المسلمون: یا رسول الله ألست امام الناس کلهم أجمعین؟ - فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنا رسول الله إلی الناس أجمعین ولکن سیکون بعدی أئمة علی الناس من أهل بیتی من الله، یقومون فی الناس فیکذبونهم ویظلمونهم أئمة الکفر والضلال وأشیاعهم، ألا فمن والاهم واتبعهم وصدقهم فهو منی ومعی وسیلقانی، ألا ومن ظلمهم وأعان علی ظلمهم وکذبهم فلیس منی ولا معی وأنا منه برئ. (محاسن برقی، ج1/155ح84)
2- حدثنی الحسن بن موسی الخشاب عن غیاث بن کلوب عن اسحق بن عمار عن جعفر عن ابیه علیه السلام ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال ما وجدتم فی کتاب الله فالعمل به لازم لا عذر لکم فی ترکه وما لم یکن فی کتاب الله وکانت فیه سنة منی فلا عذر لکم فی ترک سنتی وما لم یکن فیه سنة منی فما قال اصحابی فخذوه فانما مثل اصحابی فیکم کمثل النجوم فبایها اخذ اهتدی وبای اقاویل اصحابی اخذتم اهتدیتم واختلاف اصحابی لکم رحمة قیل یارسول الله صلی الله علیه وآله ومن اصحابک قال اهل بیتی. (بصائر الدرجات، ص31ح2)
3- حدثنا یعقوب بن یزید عن یحیی بن المبارک عن عبد الله جبلة عن ابراهیم بن مهزم الاسدی عن ابیه عن ابی عبد الله علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ان اهل بیتی الهداة بعدی اعطاهم الله فهمی وعلمی وخلقوا من طینتی فویل للمنکرین حقهم من بعدی القاطعین فیهم صلتی لا انالهم الله شفاعتی. (همان، ص69ح3)

حذیفة­بن­اسیدغفّار گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نبوّت هیچ پیامبری در «اَظِلّة» کامل نشد، تا این که ولایت من و ولایت اهل­بیت من بر او عرضه شد، و اهل­بیت من برای او ممثل شدند، و همة پیامبران اقرار به ولایت و وجوب اطاعت از آنان نمودند(1).

مرحوم صدوق با سند خود از جابر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آسمان­ها و زمین بر درب بهشت نوشته است: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)(2).

در کتاب خصال از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مرا داخل بهشت بردند و من دیدم که بر درب بهشت با آب طلا نوشته بود: لا إله إلّا الله، محمّد حبیب الله، علیّ ولیّ الله، فاطمة أمة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله(3).

و از جابرنقل شده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دو هزار سال قبل از خلقت آسمان­ها و زمین بر درب بهشت نوشته شده بود: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)(4).

ص: 100


1- حدثنا احمد بن محمد عن علی بن الحکم عن سیف بن عمیره عن ابی بکر الحضرمی عن حذیفة بن اسید الغفار قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله ما تکاملت النبوة لنبی فی الاظلة حتی عرضت علیه ولایتی وولایة اهل بیتی ومثلوا له فاقروا بطاعتهم وولایتهم. (بصائرالدرجات، ص93 ح7)
2- حدثنا احمد بن محمد عن علی بن الحکم عن سیف بن عمیره عن ابی بکر الحضرمی عن حذیفة بن اسید الغفار قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله ما تکاملت النبوة لنبی فی الاظلة حتی عرضت علیه ولایتی وولایة اهل بیتی ومثلوا له فاقروا بطاعتهم وولایتهم. (خصال، ص638 ح11)
3- حدثنا أبو علی الحسن بن علی بن محمد بن [علی بن] عمرو العطار ببلخ، وکان جده علی بن عمرو صاحب علی بن محمد العسکری علیه السلام وهو الذی خرج علی یده لعن فارس بن حاتم بن ماهویه [1] قال: حدثنا سلیمان بن أیوب المطلبی قال: حدثنا محمد بن محمد المصری [2] قال: حدثنا موسی بن إسماعیل بن موسی بن - جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، عن أبیه، عن آبائه، عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أدخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب (لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (خصال، ص324) وفیه عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أدخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب (لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (خصال، ص324)
4- وفیه : حدثنا علی بن الفضل البغدادی المعروف بأبی الحسن الخیوطی قال: أخبرنا أبو الحسن علی بن إبراهیم قال: حدثنا أبو جعفر بن غالب بن حرب الضبی التهامی، وأبو جعفر محمد بن عثمان بن أبی شیبة قالا: حدثنا یحیی ابن سالم بن عمر، والحسین بن صالح - وکان یفضل علی الحسن بن صالح - قالا: حدثنا مسعر، عن عطیة، عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مکتوب علی باب الجنة لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی أخو رسول الله - صلی الله علیه وآله - قبل أن یخلق الله السماوات والأرض بألفی عام. (خصال، ص638) وفیه : أخبرنا أبو الحسن علی بن إبراهیم قال: حدثنا أبو جعفر بن غالب بن حرب الضبی التهامی، وأبو جعفر محمد بن عثمان بن أبی شیبة قالا: حدثنا یحیی ابن سالم بن عمر، والحسین بن صالح - وکان یفضل علی الحسن بن صالح - قالا: حدثنا مسعر، عن عطیة، عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مکتوب علی باب الجنة لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی أخو رسول الله - صلی الله علیه وآله - قبل أن یخلق الله السماوات والأرض بألفی عام. (خصال، ص638)

و ابن­عباس گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: حلقه درب بهشت از یاقوت سرخ است، و صفحه آن از طلا می­باشد و چون حلقه بر صفحه کوبیده می­شود، صدای زیبایی از آن بلند می­شود و می­گوید: «یا علی»(1).

و در کتاب احتجاج از ابن­مغازلی شافعی از علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) نقل شده که فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی! توئی قسمت کنندة بهشت و دوزخ، و توئی که درب بهشت را می­کوبی و دوستان خود را بدون حساب داخل بهشت می­نمایی(2).

و در کتاب الجوهر النقی از ماردینی [یکی از علمای اهل سنت] آمده که گوید: ترمذی از ابن­سلمه نقل نموده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسن و حسین و علی و فاطمه(علیهم­السلام) را زیر کسا جمع نمود و فرمود: «اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی ...» سپس ترمذی گوید: این حدیث حَسَن و صحیح است. ابن­قطّان گفته: کسانی که این حدیث را ضعیف شمرده­اند حجّتی ندارد(3).

ص: 101


1- وفیه : حدثنا أبی (رحمه الله)، قال: حدثنا عبد الله بن الحسن المؤدب، عن أحمد بن علی الاصبهانی، عن إبراهیم بن محمد الثقفی، قال: حدثنا محمد بن داود الدینوری، قال: حدثنا منذر العشرانی، قال: حدثنا سعید بن زید، عن أبی قنبل، عن أبی الجارود، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، عن النبی (صلی الله علیه وآله)، قال: إن حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فإذا دقت الحلقة علی الصفحة طنت وقالت: یا علی (امالی صدوق، ص685؛ بحارالانوار، ج39/235ح18)
2- [أخبرنا إبراهیم بن غسّان البصری، حدّثنا الحسین بن أحمد بن محمد بن أبی زید، حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائی، عن أبیه، عن علی بن موسی الرضا، عن آبائه] عن علی (علیه السلام) أنّه قال: قال لی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): « [یا علی] إنّک قسیم النار، و إنّک تقرع باب الجنّة و تدخلها بغیر حساب». (احتجاج، ج1/210)
3- فی جوهر النقی: . . . واخرج الترمذی حدیثه عن ابن سلمة ان النبی صلی الله علیه وسلم جلل الحسن والحسین وعلیا وفاطمة رضی الله عنهم کساء ثم قال اللهم هؤلاء اهل بیتی الحدیث ثم قال الترمذی حسن صحیح وقال ابن القطان لم اسمع لمضعفیه حجة. (الجوهر النقی، ج1/66)

و در کتاب المغنی از عبدالله­بن­قدامه از زیدبن­ارقم نقل شده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من خدا را به یاد شما می­آورم دربارة اهل­بیت خود» پس به زیدبن­ارقم گفته شد: آیا اهل بیت پیامبر همسران او هستند؟ و زیدبن­ارقم گفت: مقصود همسران او نیستند، بلکه اصل و ریشه و عشیرة او هستند که صدقه بر آنان حرام است، و آنان آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس می­باشند(1).

و ابن­قدامه پس از چند سطر گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه و همسر و فرزندان او فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً»(2).

و شوکانی در کتاب «نیل الأطار» پس از نقل کلام کسانی که گفته­اند اهل­البیت همسران پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند گوید: این سخن با امتناع آن حضرت از دخول امّ­سلمه در زیر کسا سازگار نیست، و نیز با سخن آن حضرت بعد از نزول آیه تطهیر و اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین در زیر کسا که فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی ....» سازگار نیست ...(3).

آیا امّت به سفارشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم )عمل کردند؟

ج: اگر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جای سفارش به محبّت و مودّت و احسان و صله و تعظیم و تکریم به اهل­بیت خود، به مردم سفارش نموده بود که هر چه می­توانید به اهل­بیت من ظلم کنید، مردم بیش از این به آنان ظلم نمی­کردند .(سخن امام سجاد پس از بازگشت از اسارت)

آری نزدیک­ترین افراد به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پارة تن او فاطمه(علیهاالسلام) بود که پس از رحلت پدر به جای تسلیت و ترمیم قلب و تسکین اشک­های شبانه­روزی او، با فاصله چند روزی آمدند و درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار چنان فشار دادند تا استخوان­های سینه و پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد و فریاد او بلند گردید و پدر خود را خطاب نمود و فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان

ص: 102


1- وَذَکَرَ حَدِیثَ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ، أَنَّ النَّبِیَّ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - قَالَ: «أُذَکِّرُکُمْ اللَّهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی». قَالَ قُلْنَا: مَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ، نِسَاؤُهُ؟ قَالَ: لَا، أَصْلُهُ وَعَشِیرَتُهُ الَّذِینَ حُرِّمَتْ عَلَیْهِمْ الصَّدَقَةُ؛ آلُ عَلِیٍّ وَآلُ عَقِیلٍ، وَآلُ جَعْفَرٍ، وَآلُ الْعَبَّاسِ. (المغنی، ج6/231)
2- وَقَدْ قَالَ النَّبِیُّ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - لِفَاطِمَةَ وَوَلَدَیْهَا وَزَوْجِهَا: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی، فَأَذْهِبْ عَنْهُمْ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِیرًا؟» (همان، ص232)
3- قال فی نیل الاوطار: احْتَجَّ طَائِفَةٌ مِنْ الْعُلَمَاءِ عَلَی أَنَّ الْآلُ هُمْ الْأَزْوَاجُ وَالذُّرِّیَّةُ وَوَجْهُهُ أَنَّهُ أَقَامَ الْأَزْوَاجَ وَالذُّرِّیَّةَ مَقَامَ آلِ مُحَمَّدٍ فِی سَائِرِ الرِّوَایَاتِ الْمُتَقَدِّمَةِ. وَاسْتَدَلُّوا عَلَی ذَلِکَ بِقَوْلِهِ تَعَالَی: {إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا} [الأحزاب: 33] لِأَنَّ مَا قَبْلَ الْآیَةِ وَبَعْدَهَا فِی الزَّوْجَاتِ فَأَشْعَرَ ذَلِکَ بِإِرَادَتِهِنَّ وَأَشْعَرَ تَذْکِیرُ الْمُخَاطَبِینَ بِهَا بِإِرَادَةِ غَیْرِهِنَّ. ثم قال : وَلَکِنَّهُ یُشْکِلُ عَلَی هَذِهِ تذکیره الضمائروامْتِنَاعُهُ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - مِنْ إدْخَالِ أُمِّ سَلَمَةَ تَحْت الْکِسَاءِ بَعْدَ سُؤَالِهَا ذَلِکَ. وَقَوْلُهُ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - عِنْدَ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَةِ مُشِیرًا إلَی عَلِیٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ: «اللَّهُمَّ إنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی» بَعْدَ أَنْ جَلَّلَهُمْ بِالْکِسَاءِ. وَقِیلَ: إنَّ الْآلُ هُمْ الَّذِینَ حُرِّمَتْ عَلَیْهِمْ الصَّدَقَةُ وَهُمْ بَنُو هَاشِمٍ. (نیل الأوطار شوکانی، ج2/327)

یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضّه الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل و سمعتها تمخض و هی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ...(1).

و شاعر اهل­البیت مرحوم شیخ صالح حلّی دربارة ماجرای هجوم به بیت فاطمه(علیهاالسلام) گوید:

الواثبین بظلم آل ومحمد

ومحمد ملقی بلا تکفین

والقائلین لفاطم آذیتنا

فی طول نوح دائم وحنین

والقاطعین أراکة کیما تقیل

بظلم أوراق لهم وغصون

ومجمعی حطب علی البیت الذی

لم یجتمع لولاه شمل الدین

والهاجمین علی البتول ببیتها

والمسقطین لها أعز جنین

والفائدین امامهم بنجاده

والطهر تدعو خلفه برنین

خلّوا ابن عمّی أو لأکشف

فی الدعا

رأسی وأشکو للإله شجونی

ما کان ناقة صالح وفصیلها

بالفضل عند الله إلاّ دونی

ورنت إلی القبر الشریف بمقلة

عبری وقلب مکمد محزون

قالت وأظفار المصاب بقلبها

غوثاه قلّ علی العداة معینی

أبتاه هذا السامری وعجله

تبعا ومال الناس عن هارون

ای الرزایا أتقی بتجلدی

هو فی النوائب مذحییت قرینی

ص: 103


1- وفی بیت الاحزان : قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها وقالت: یا أبتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة إلیک فخذینی، فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ودخلت، فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، الخبر بطوله. (بیت الأحزان، ص121)

ای الرزایا أتقی بتجلدی

هو فی النوائب مذحییت قرینی

فقدی أبی أم غصب بعلی حقه

أم کسر ضلعی أم سقوط جنینی

أم أخذهم إرثی وفاضل نحلتی

أم جهلهم حقی وقد عرفونی

قهروا یتیمیک الحسین وصنوه

وسئلتهم حقی وقد نهرونی

در کتاب احتجاج از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را از منزل خود [برای بیعت گرفتن از او] بیرون بردند، فاطمه(علیهاالسلام) [برای دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام)] از منزل خارج شد و زن­های هاشمیّات همراه او آمدند تا به قبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید و فرمود: دست از پسر عمّ من بردارید، سوگند به خدایی که پدرم را به حق به پیامبری مبعوث نمود اگر او را رها نکنید، موهای خود را پریشان می­کنم و پیراهن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بر سر می­گذارم و به درگاه خداوند ناله می­زنم و فریاد می­کنم، چرا که ناقه صالح نزد خداوند گرامی­تر از من نبوده، و فرزند آن ناقه نیز از فرزندان من عزیزتر نبوده است [و خداوند به خاطر ناقه صالح عذاب بر قوم صالح نازل نمود]

سلمان می­گوید: من که نزدیک فاطمه(علیها السلام) بودم ، به خدا سوگند دیدم که ستون­های مسجد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از جا کنده شد، به قدری که اگر مردی می­خواست از زیر آن عبور کند می­توانست، پس من خود را به فاطمه(علیهاالسلام) رساندم و گفتم: ای سیّده و ای مولای من! خداوند متعال پدر شما را رحمت قرار داد و شما سبب نقمت و عذاب نشوید. [و این دستوری بود که امیرالمؤمنین به سلمان داد و فرمود: ای سلمان دریاب فاطمه را و چنین بگو] پس فاطمه(علیهاالسلام) بازگشت و سطون­ها و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشت و گرد و غبار از زیر آن­ها بالا رفت و داخل بینی­های ما شد(1).

عبدالله­بن­عبدالرحمان گوید: عمر [پس از سقیفه] کمر خود را بست و بین مردم مدینه صدا می­زد و می­گفت: بدانید که مردم با ابوبکر بیعت نمودند و هر کس با او بیعت نکرده باید بیاید وبا او بیعت کند، و چون فهمید

ص: 104


1- فی البحار : روی عن الصادق (علیه السلام) أنه قال: لما استخرج أمیر المؤمنین صلوات الله علیه من منزله، خرجت فاطمة فما بقیت هاشمیة إلا خرجت معها حتی انتهت قریبا من القبر، فقالت خلوا عن ابن عمی فو الذی بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعری، ولاضعن قمیص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) علی رأسی، ولاصرخن إلی الله تبارک وتعالی، فما ناقة صالح بأکرم علی الله منی، ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی، قال سلمان رضی الله عنه: کنت قریبا منها، فرأیت والله أساس حیطان المسجد مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) تقلعت من أسفلها، حتی لو أراد رجل أن ینفذ من تحتها نفذ، فذنوت منها فقلت یا سیدنی ومولاتی إن الله تبارک وتعالی بعث أباک رحمة، فلا تکونی نقمة، فرجعت ورجعت الحیطان حتی سطعت الغبرة من أسلفها، فدخلت فی خیاشیمنا. (بحارالانوار، ج28/206ح5، از احتجاج، ص105 و رواه الیعقوبی، ج2/116)

گروهی در خانه­ها پنهان شده­اند با جمعی سراغ آنان رفت و آن­ها را به زور به مسجد آورد تا با ابوبکر بیعت کنند، و چون چند روزی از این ماجرا گذشت، تعداد زیادی را به درب خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آورد و از او خواست که از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) امتناع ورزید، عمر دستور داد هیزم و آتش آوردند و گفت: «سوگند به خدایی که جان عمر به دست اوست اگر علی(علیه السلام) از خانه خارج نشود من خانه را با اهلش به آتش می­کشم» پس شخصی به او گفت: در این خانه دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندان او هستند و آثار آن حضرت در این خانه است، و چون مردم او را ملامت کردند، به آنان گفت: مقصود من تهویل و تهدید بود. سپس گوید:

امیرالمؤمنین(علیه السلام) کسی را نزد عمر فرستاد و فرمود: من نمی­توانم از خانه خارج شوم چرا که مشغول جمع­آوری کتاب خدا هستم، که شما آن را دور انداخته­اید و دنیا شما را مشغول به خود نموده است، و من سوگند یاد نموده­ام که عبا بر دوش نگیرم و از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمع­آوری کنم.

عبدالله­بن­عبدالرحمان گوید: در این هنگام فاطمه دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پشت در آمد و فرمود: من تاکنون مردمی بدتر از شما ندیده بودم، که جنازة پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در دست ما رها کنید و به دنبال تعیین خلیفه برای او باشید و نظر ما را نخواهید و حق ما را نادیده بگیرید، مثل این که شما از یاد برده­اید که پدرم در غدیر خمّ چه فرمود؟! به خدا سوگند پدرم در غدیر خم ولایت علی(علیه السلام) را بر شما واجب نمود، تا این فکرها از سر شما خارج شود، و لکن شما ارتباط خود را با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قطع نموده­اید، و خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما حکم خواهد نمود(1).

ص: 105


1- فی البحار : عن عبدالله بن عبدالرحمن قال: ثم إن عمر احتزم بازاره، وجعل یطوف بالمدینة وینادی إن أبابکر قد بویع له، فهلموا إلی البیعة فینثال الناس فیبایعون، فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون فکان یقصدهم فی جمع فیکبسهم و یحضرهم فی المسجد فیبایعون، حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب (علیه السلام) فطالبه بالخروج فأبی فدعا عمر بحطب ونار وقال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لاحرقنه علی ما فیه، فقیل له إن فیه فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وولد رسول الله وآثار رسول الله؟ فانکر الناس ذلک من قوله، فلما عرف إنکارهم قال: ما بالکم أترونی فعلت ذلک إنما اردت التهویل فراسلهم علی أن لیس إلی خروجی حیلة لانی فی جمع کتاب الله الذی قد نبذتموه، وألهتکم الدنیا عنه، وقد حلفت أن لا أخرج من بیتی ولا أضع ردائی علی عاتقی حتی أجمع القرآن. قال: وخرجت فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) إلیهم فوقفت علی الباب ثم قالت لا عهد لی بقوم أسوء محضرا منکم، ترکتم رسول الله جنازة بین أیدینا، وقطعتم أمرکم فیما بینکم، فلم تؤمرونا، ولم تروا لنا حقنا، کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم؟! والله لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء، ولکنکم قطعتم الاسباب بینکم وبین نبیکم، والله حسیب بیننا وبینکم فی الدنیا والاخرة. )بحارالانوار، ج28/204ح3 ،احتجاج، ج1/105)

در تفسیر قمی از ابوذر غفاری نقل شده که گوید: هنگامی که آیه «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» نازل شد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت امّت من پنج گروه می­شوند و هر کدام دارای پرچمی خواهند بود:

1- گروهی با پرچم عِجْل این امّت می­آیند، و من به آنان می­گویم: شما با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود، تحریف نمودیم و آن را پشت سر انداختیم، و با عترت تو که ثقل اصغر بودند، دشمنی کردیم، و بغض آنان را داشتیم، و به آنها ظلم کردیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

2- سپس گروهی با پرچم فرعون این امّت وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما با ثقلین یعنی قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «اما قرآن که ثقل اکبر بود را تحریف نمودیم و آن را پاره نمودیم و با آن مخالفت کردیم، و امّا عترت که ثقل اصغر بود را، با آن دشمنی نمودیم و به جنگ با آنها برخاستیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

3- سپس گروهی با پرچم سامریّ این امّت بر من وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما بعد از من با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما با ثقل اکبر که قرآن بود، مخالفت نمودیم، وآن را کنار انداختیم، و عترت تو را نیز که ثقل اصغر بودند یاری نکردیم و ضایع گذاردیم، و دربارة آنان هر قبیحی را انجام دادیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

4- سپس گروهی با پرچم «ذی­الثدیة» رئیس خوارج وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما بعد از من، با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود پاره پاره نمودیم و از آن بیزاری جستیم، و امّا ثقل اصغر را که عترت تو بودند، با آنان به جنگ برخاستیم و آنان را کشتیم» و من می­گویم: شما نیز با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

5- سپس گروهی با پرچم [نورانی] امام متقین و سیّدالوصییّن و قائدالعزّ المحجّلین و وصیّ رسول ربّ العالمین، وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: «شما با ثقلین و قرآن و عترت من چه کردید؟» و آنان می­گویند: ما از ثقل اکبر - قرآن - پیروی نمودیم، و دستورات آن را اطاعت کردیم، و امّا ثقل اصغر و عترت شما را دوست داشتیم، و ولایت آنان را پذیرفتیم، و آنها را یاری نمودیم، تا جایی که در راه آنان خون­های ما ریخته شد». پس من به آنان می­گویم: با صورت­های سفید و شاداب و سیراب وارد بهشت شوید.

سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(1) «یعنی آن عذاب عظیم روزی خواهد بود که چهره هایی سفید، و چهره هایی سیاه

ص: 106


1- [آل عمران/107-106]

می گردد؛ امّا آنها که صورتهایشان سیاه است، به آنها گفته می شود: آیا بعد از ایمان، و برادری در سایه آن، کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، بسبب آنچه انکار می کردید! و امّا آنها که چهره هایشان سفید است، در رحمتِ خداوند، جاودانه خواهند بود.»(1).

مرحوم محدث­قمی در بیت­الأحزان از ارشاد القلوب نقل نموده که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: هیزم به درب خانه ما آوردند و آتش آماده کردند تا خانه را با ما آتش بزنند، و من کنار درب خانه ایستادم و آنان را به حقّ خدا و حقّ پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند، و ما را یاری نمایند، و عمر تازیانه را از قنفذ غلام ابی­بکر گرفت و بر بازوی من زد، و تازیانه بر دست من پیچید و بازوی من مانند بازوبند متورّم شد، و سپس با پای خود درب خانه را فشار داد و من که باردار بودم بین در و دیوار گرفتار شدم و با صورت به زمین افتادم، و آتش شعله­ور شده بود و به صورت من رسید و عمر با دست خود بر صورت من زد و گوشواره از گوش من جدا شد و دانه­های آن روی زمین ریخت و درد مخاض و زایمان بر من عارض گردید و من محسن خود را سقط نمودم و او بدون هیچ گناهی کشته شد!!!(2).

ص: 107


1- قال علی بن ابراهیم فی قوله (یوم تبیض وجوه وتسود وجوه - إلی قوله - ففی رحمة الله هم فیها خالدون) فانه حدثنی ابی عن صفوان بن یحیی عن ابی الجارود عن عمران بن هیثم عن مالک بن ضمرة عن ابی ذر رحمة الله علیه قال لما نزلت هذه الآیة یوم " تبیض وجوه وتسود وجوه " قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) یرد علی امتی یوم القیامة علی خمس رایات، فرایة مع عجل هذه الامة فاسألهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فخرفناه ونبذناه ورآء ظهورنا واما الاصغر فعادیناه وابغضناه وظلمناه، فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم یرد علی رایة مع فرعون هذه الامة، فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فحرفناه ومزقناه وخالفناه واما الاصغر فعادیناه وقاتلناه، فاقول ردوا النار ظماء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم ترد علی رایه مع سامری هذه الامة فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فعصیناه وترکناه واما الاصغر فخذلناه وضیعناه وصنعنا به کل قبیح فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم ثم ترد علی رایة ذی الثدیة مع اول الخوارج وآخرهم فاسألهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر ففرقناه (فمزقناه ط) وبرئنا منه واما الاصغر فقاتلناه وقتلناه، فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم ترد علی رایة مع امام المتقین وسید الوصیین وقائد الغر المحجلین ووصی رسول رب العالمین، فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فاتبعناه واطعناه واما الاصغر فاحببناه ووالیناه ووازرناه ونصرناه حتی اهرقت فیهم دماؤنا، فاقول ردوا الجنة رواء مرویین مبیضة وجوهکم ثم تلا رسول الله (صلی الله علیه وآله) " یوم تبیض وجوه وتسود وجوه فاما الذین اسودت وجوههم اکفرتم بعد ایمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون واما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله هم فیها خالدون " (تفسیر قمی، ج1/109)
2- وفی بیت الاحزان عن إرشاد القلوب عنها علیها السلام قالت: فجمعوا الحطب الجزل علی بابنا وأتوا بالنار، لیحرقوه ویحرقونا، فوقفت بعضادة الباب وناشدتهم بالله وبأبی أن یکفوا عنا وینصرونا، فأخذ عمر السوط من ید قنفذ مولی أبی بکر، فضرب به عضدی فالتوی السوط علی عضدی حتی صار کالدملج ورکل الباب برجله، فرده علی وأنا حامل فسقطت لوجهی، والنار تسعر وتسفع وجهی، فضربنی بیده حتی انتثر قرطی من أذنی، وجائنی المخاض، فأسقطت محسنا قتیلا بغیر جرم. (بیت الأحزان، ص121)

مؤلّف گوید: از نامه عمر به معاویه ظاهر می­شود که عمر نهایت بی­شرمی و بی­حیایی و کفر و ارتداد و قساوت و طغیان خود را آشکار نموده است، و متن نامه چنین است ...(1).

ابن ابی الحدید در پایان روایت احراق باب فاطمه(علیهاالسلام) - و توجیه بعضی از طرفداران غاصبین خلافت که گفته­اند: پس از این ماجرا ابوبکر نزد فاطمه(علیهاالسلام) آمد و از عمر شفاعت نمود و فاطمه(علیهاالسلام) از او راضی شد - گوید: و صحیح نزد من این است که فاطمه از دنیا رفت و بر ابوبکر و عمر خشم داشت، و وصیّت کرد که این دو نفر بر او نماز نخوانند، و لکن عمل عمر و ابابکر با فاطمه(علیهاالسلام) از صغائر مغفوره است و البته بهتر بود که آنان حرمت فاطمه(علیهاالسلام) را حفظ می­نمودند و به او اکرام می­کردند، و لکن آنان از اختلاف و فتنه ترسیده­اند، و آنچه اصلح بوده به گمان خود انجام داده­اند، چرا که آنان از جهت دیانت و قوّت یقین در مرتبه بلندی بوده­اند، و اگر کار آنان خطا بوده باشد، گناه کبیره نبوده است بلکه از صغائر بوده و سبب برائت از آنان نمی­شود(2).

ص: 108


1- ,وفی بیت الاحزان : فی کتاب عهد عمر إلی معاویة: فأتیت داره مستشیرا لإخراجه منها، فقالت الأمة فضة، وقد قلت لها قولی لعلی یخرج إلی بیعة أبی بکر، فقد اجتمع علیه المسلمون، فقالت: إن أمیر المؤمنین علیا مشغول: فقلت: خلی عنک هذا وقولی له: یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب فقالت: أیها الضالون المکذبون ماذا تقولون؟ وأی شئ تریدون؟ فقلت یا فاطمة، فقالت ما تشاء یا عمر؟ فقلت: ما بال إبن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب؟ فقالت: لی: طغیانک یا شقی أخرجنی وألزمک الحجة وکل ضال غوی، فقلت: دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی: یخرج، فقالت: لا حب ولا کرامة، أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر؟ وکان حزب الشیطان ضعیفا، فقلت: إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا علی أهل هذا البیت، وأحرق من فیه، أو یقاد علی إلی البیعة، واخذت سوط قنفذ فضربتها وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب فقلت: إنی مضرمها، فقالت: یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه، فرمته، فتصعب علی، فضربت کفیها بالسوط فآلمها، فسمعت لها زفیرا وبکاء فکدت أن ألین وانقلب عن الباب. فذکرت أحقاد علی، وولوعه فی دماء صنادید العرب، وکید محمد وسحره، فرکلت الباب، وقد ألصقت أحشائها بالباب تترسه وسمعتها، وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها وقالت: یا أبتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة إلیک فخذینی، فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ودخلت، فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، الخبر بطوله. (بیت الأحزان، ص119)
2- وفی بیت الاحزان: فلما بایع علی علیه السلام والزبیر وهدأت تلک الفورة مشی إلیها أبو بکر بعد ذلک فشفع لعمر وطلب إلیها فرضیت عنه. قال ابن أبی الحدید: والصحیح عندی، إنها ماتت وهی واجدة علی أبی بکر وعمر، وإنها أوصت أن لا یصلیا علیها وذلک عند أصحابنا من الصغائر المغفورة لهما، وکان الأولی بهما إکرامها وإحترام منزلتها لکنهما خافا الفرقة واشفقا من الفتنة، ففعلا ما هو الأصلح بحسب ظنهما وکان (کانا - ل) من الدین وقوة الیقین بمکان مکین، ومثل هذا لو ثبت کونه خطأ لم تکن کبیرة، بل کان من باب الصغائر التی لا یقتضی التبری، ولا یوجب التولی، إنتهی کلام ابن أبی الحدید علیه ما یستحقه ویرید (بیت الأحزان، ص113)

مؤلّف گوید: سخنان ابن ابی الحدید انسان را متألّم و متعجّب می­کند، چرا که این عالم سنّی - به خاطر «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» - نتوانسته این حادثه را مصداق آزار و ایذاء به فاطمه(علیهاالسلام) بداند در حالی که خود می­گوید: فاطمه(علیهاالسلام) از آنان راضی نشد و از دنیا رفت، وبر آنان خشم داشت » چرا که او می­داند رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «رضاها رضی الله و سخطها سخط الله» و یا فرمود: «من أغضبها فقد أغضبنی و من أغضبنی فقد أغضب الله و من أغضب الله أدخله النار» و لکن جز این از مثل ابن­ابی­الحدید انتظار نیست، چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی که محبت عجل و سامری در دل او باشد، هرگز نمی­تواند ما را دوست بدارد [و هدایت نخواهد شد] و خداوند در یک قلب دو محبت قرار نمی­دهد، چنان که می­فرماید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ».

و امّا ظلم آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) نیز - که فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب می­شدند و آن حضرت، حسن و حسین(علیهماالسلام) را فرزندان خود می­نامید و به شدت آنان را دوست می­داشت و همان سخنانی که دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود، دربارة آنان نیز فرمود - متأثّر از عمل غاصبین خلافت بوده است از این رو معصومین ما(علیهم­السلام) فرموده­اند: هر ظلم و جنایت و هر خونی که ریخته می­شود و هر هتک حرمت و آزاری که تا قیامت انجام می­گیرد به عهدة آنان نیز خواهد بود، چرا که آنان سبب انحراف مردم از طریق حقّ و صراط مستقیم دین شدند، از این رو عالم بزرگوار و مادح و راثی أهل­البیت(علیهم­السلام)، مرحوم آیت­الله علامه شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی [معروف به کمپانی] در مرثیه علی اصغر(علیه السلام) می­گوید:

وما رماه إذ رماه حرملة

وانما رماه من مهد له

سهم اتی من جانب السقیفة

وقوسه علی ید الخلیفة

ویل له مما جنت یداه

وهل جنی بما جنی عداه

وما اصاب سهمه نحو الصبی

بل کبد الدین ومهجة النبی

لهفی علی ابیه إذ رآه

غارت(1) لشدة

الظما عیناه

ولم یجد شربة ماء للصبی

فساقه التقدیر نحو الطلب

وهو علی الابیه اعظم الکرب

فکیف بالحرمان من بعد الطلب

ص: 109


1- غارت عینه : دخلت فی الراس وانخسفت.

وهو علی الابیه اعظم الکرب

فکیف بالحرمان من بعد الطلب

سقاه سهم المارق(1)

اللعین

ماء المنون بدل المعین

یا ویل لابن کاهل المشؤوم

من سهمه المحدد المسموم

فی حین ما کان علیه یعطف

رآه فی دمائه یرفرف(2)

مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از عبدالسلام­بن­صالح هروی نقل نموده که گوید: دعبل­بن­علی خزاعی در مرو خراسان خدمت حضرت رضا(علیه السلام) رسید و گفت: من دربارة شما قصیده­ای سروده­ام و سوگند یاد نموده­ام که قبل از شما بر احدی نخوانم. و حضرت رضا(علیه السلام) به او فرمود: قصیدة خود را بخوان و دعبل گفت:

بکیت لرسم الدار من

عرفات

وأذریت دمع العین

بالعبرات(3)

وبان عری صبری وهاجت

صبابتی

رسوم دیار قد عفت وعرات

مدارس آیات خلت من

تلاوة

ومنزل وحی مقفر العرصات

لآل رسول الله بالخیف

من منی

وبالبیت والتعریف

والجمرات

دیار لعبد الله بالخیف

من منی

وللسید الداعی إلی

الصلوات

دیار علی والحسین وجعفر

وحمزة والسجاد ذی

الثفنات

دیار لعبد الله والفضل

ضوه

نجی رسول الله فی

الخلوات

وسبطی رسول الله وابنی وصیه

ووارث علم الله

والحسنات

ص: 110


1- المارق : الخارج من الدین بضلالة أو بدعة.
2- یرفرف : یبسط رجلاه ویداه ویحرکهما وبالفارسیة دست وپا می زند.
3- قال الجوهری : أذرت العین دمعها : صبته.

وسبطی رسول الله وابنی وصیه

ووارث علم الله

والحسنات

منازل وحی الله ینزل

بینها

علی أحمد المذکور فی

الصلوات(1)

منازل قوم یهتدی بهداهم

فیؤمن منهم زلة العثرات

منازل کانت للصلاة

وللتقی

وللصوم والتطهیر

والحسنات

منازل لا تیم یحل

بربعها

ولا ابن صهاک فاتک

الحرمات(2)

دیار عفاها جور کل

منابذ

ولم تعف للایام

والسنوات

قفا نسأل الدار التی خف

أهلها

متی عهدها بالصوم

والصلوات

وأین الاولی شطت بهم

غربة النوی

أفانین فی الاقطار

مفترقات

هم أهل میراث النبی إذا

اعتزوا

وهم خیر سادات وخیر

حماة

إذا لم نناج الله فی

صلواتنا

بأسمائهم لم یقبل

الصلوات

مطاعیم للاعسار فی کل

مشهد

لقد شرفوا بالفضل

والبرکات

وما الناس إلا غاصب

ومکذب

ومضطغن ذو إحنة وترات

إذا ذکروا قتلی ببدر

وخیبر

ویوم حنین أسبلوا

العبرات

فکیف یحبون النبی ورهطه

وهم ترکوا أحشاءهم

وغرات

لقد لاینوه فی المقال

وأضمروا

قلوبا علی الاحقاد

منطویات

فان لم یکن إلا بقربی

محمد

فهاشم أولی من هن وهنات

ص: 111


1- السورات خ ل.
2- هاتک الحرمات ظ.

فان لم یکن إلا بقربی

محمد

فهاشم أولی من هن وهنات

سقی الله قبرا بالمدینة

غیثه

فقد حل فیه الامن

بالبرکات

نبی الهدی صلی علیه

ملیکه

وبلغ عنا روحه التحفات

وصلی الله علیه ما ذر

شارق

ولاحت نجوم اللیل مبتدرات

أفاطم لو خلت الحسین

مجدلا

وقد مات عطشانا بشط

فرات

إذا للطمت الخد فاطم

عنده

وأجریت دمع العین فی

الوجنات

أفاطم قومی یا ابنة

الخیر واندبی

نجوم سماوات بأرض فلات

قبور بکوفان واخری

بطیبة

واخری بفخ نالها صلواتی

واخری بأرض الجوزجان(1)

محلها

وقبر بباخمری(2)

لدی الغربات

وقبر ببغداد لنفس زکیة

تضمنها(3)

الرحمن فی الغرفات

وقبر بطوس(4)

یا لها من مصیبة

ألحت علی الاحشاء

بالزفرات

إلی الحشر حتی یبعث

الله قائما

یفرج عنا الغم والکربات

ص: 112


1- قوله : و «اخری بأرض الجوزجان» إشارة إلی قتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین : فانه قتل بجوزجان وصلب بها فی زمن الولید وکان مصلوبا حتی ظهر أبومسلم وأنزله ودفنه ، و «محلها» مبتدأ و «بأرض» خبره.
2- «باخمرا» اسم موضع علی ستة عشر فرسخا من الکوفة قتل فیها إبراهیم بن عبدالله بن الحسن.
3- قوله : «تضمنها» أی قبل ضمانها أواشتمل علیه مجازا.
4- لما وصل إلی قوله : «وقبر ببغداد» قال(علیه السلام) له : أفلا الحق لک بهذا الموضع بیتین بهما تمام قصیدتک؟ قال : بلی یا ابن رسول الله فقال : «وقبر بطوس» والذی یلیه. قال دعبل : یا ابن رسول الله لمن هذا القبر بطوس؟ فقال(علیه السلام) : قبری ولا ینقضی الایام والسنون حتی تصیر طوس مختلف شیعتی ، فمن زارنی فی غربتی کان معی فی درجتی یوم القیامة مغفورا له.

إلی الحشر حتی یبعث

الله قائما

یفرج عنا الغم والکربات

علی بن موسی أرشد الله

أمره

وصلی علیه أفضل الصلوات

فأما الممضات(1)

التی لست بالغا(2)

مبالغها منی بکنه صفات

قبور(3) ببطن

النهر(4)

من جنب کربلا

معرسهم(5) منها

بشط فرات

توفوا عطاشا بالفرات

فلیتنی

توفیت فیهم قبل حین

وفاتی

إلی الله أشکو لوعة(6)

عند ذکرهم

سقتنی بکأس الثکل

والفظعات

أخاف بأن ازدارهم(7)

فتشوقنی

مصارعهم بالجزع(8)

فالنخلات

تغشاهم(9) ریب(10)

المنون(11)

فما تری

لهم عقرة(12)

مغشیة الحجرات

ص: 113


1- «الممضات» من قولهم أمضه الجرح أی أوجعه والمضض وجع المصیبة.
2- قوله : «لست بالغا» أی لا أبلغ بکنه صفاتی أن أصف أنها بلغت منی أی مبلغ من الحزن ، ویحتمل أن یکون صفات بالتنوین أی صفات المبالغ فالتنوین بدل من المضاف إلیه.
3- قوله : «قبور» خبر للممضات حذفت الفاء منه للضرورة.
4- ببطن النهر» أی بقربه ، والنهر هوالشعبة التی اجریت من الفرات إلی کربلاء وهو الذی منع الحسین(علیه السلام) منه والمراد بالفرات هنا أصل النهر العظیم.
5- والتعریس النزول آخر اللیل وموضع معرس وهنا یحتمل المصدر والحاصل أن قبورهم قریبة من الفرات ، بحیث إذا لم ینزل المسافر بقربها یذهب الیوم إلی الفرات فهو نصف منزل ، والغرض تعظیم جورهم وشناعته ، بأنهم ماتوا عطشا مع کونهم بجنب النهر الصغیر ، وبقرب النهر الکبیر.
6- «لوعة الحب» حرقته.
7- «أزدار» أفتعل من الزیارة ویقال «شاقنی حبها» أی هاجنی وشاق الطنب إلی الوتد شده وأوثقه.
8- «الجزع» بالکسر منعطف الوادی ووسطه أو منقطعه أو منحناه أولا یسمی جزعا حتی تکون له سعة تنبت الشجر ، أو هو مکان بالوادی لاشجر فیه ، وربما کان رملا ومحلة القوم. کذا فی القاموس أی أخاف من زیارتهم أن یهیج حزنی عند رؤیة مصارعهم الواقعة بین الوادی وأشجار النخل وفی بعض النسخ «النحلات» بالحاء المهملة أی فتشدنی رؤیة مصارعهم إلی الجزع والنحول وهو بعید.
9- تغشاهم أی أحاط ونزل بهم وفی بعض النسخ القدیمة تقسمهم أی فرقهم.
10- الریب مایقلق النفوس من الحوادث.
11- المنون الدهر والموت.
12- والعقر بالضم والفتح محلة القوم ، ووسط الدار وأصلها ، أی لیس لهم دار ، وحجرة القوم بالفتح ناحیة دارهم ، وجمعها حجرات بالتحریک ، وساحة یأتی الناس حجراتها.

خلا أن منهم بالمدینة

عصبة

مدینین(1)

أنضاء من اللزبات

قلیلة زوار سوی أن زورا(2)

من الضبع والعقبان

والرخمات

لهم کل یوم تربة بمضاجع

ثوت(3) فی

نواحی الارض مفترقات

تنکبت(4)

لاواء السنین جوارهم

ولا تصطلیهم جمرة

الجمرات

وقد کان منهم بالحجاز

وأرضها

مغاویر(5)

نجارون فی الازمات

حمی(6) لم

تزره المذنبات وأوجه

تضئ لدی الاستار

والظلمات

إذا وردوا خیلا بسمر(7)

من القنا

مساعیر حرب أقحموا

الغمرات

فان فخروا یوما أتوا

بمحمد

وجبریل والفرقان

والسورات

وعدوا علیا ذا المناقب

والعلی

وفاطمة الزهراء خیر

بنات

ص: 114


1- قوله : «مدینین» أی أذلاء «أقضاء» أی مهزولین أو مجردین وفی القاموس اللزبة الشدة والجمع اللزبات بالتسکین.
2- «إن زورا» أی أن لهم زائرین و «العقبان» جمع العقاب والرخمات جمع الرخمة أی لایزور قبورهم سوی هذه الطیور.
3- «ثوت» أی أقامت.
4- التنکیب العدول و «اللاواء» الشدة ، أی لایجاورهم لاواء السنین لفراقهم الدنیا ، والمراد بالجمرات جمرات الجحیم. [یعنی فی قوله : ( ولاتصطلیهم جمرة الجمرات )].
5- ورجل «مغوار» : کثیر الغارات ، و «غارهم الله بخیر» : أصابهم بخصب ومطر.
6- الحمی کالی ما حمی من شئ قوله «لم تزره المذنبات» أی لم تقربه إلا المطهرات من الذنوب.
7- السمرة بین البیاض والسواد «والقنا» جمع القنات وهی الرمح «والمسعر» بکسر المیم الخشب الذی تسعر به النار ومنه قیل للرجل إنه مسعر حرب أی تحمی به الحرب وهو بالنصب حال ، ویحتمل الرفع «أقحموا» : أی أدخلوا أنفسهم بلارویة والغمرة الشدة وغمرة البحر معظمه «ملقوح هند» أی لم یحصلوا من لقاحها وطئها.

وحمزة والعباس ذا الهدی

والتقی

وجعفرا الطیار فی

الحجبات

اولئک لا ملقوح هند

وحزبها

سمیة من نوکی(1)

ومن قذرات

ستسأل تیم عنهم وعدیها

وبیعتهم من أفجر

الفجرات

هم منعوا الآباء عن أخذ

حقهم

وهم ترکوا الابناء رهن

شتات

وهم عدلوها عن وصی محمد

فبیعتهم جاءت عن

الغدرات

ولیهم صنو النبی محمد

أبوالحسن الفراج

للغمرات

ملامک(2) فی

آل النبی فانهم

أحبای ما داموا وأهل

ثقاتی

تخیرتهم رشدا لنفسی

إنهم

علی کل حال خیرة

الخیرات

نبذت إلیهم بالمودة

صادقا

وسلمت نفسی طائعا

لولاتی

فیا رب زدنی فی هوای

بصیرة

وزد حبهم یا رب فی

حسناتی

سأبکیهم ما حج لله راکب

وما ناح قمری علی

الشجرات

وإنی لمولاهم وقال

عدوهم

وإنی لمحزون بطول حیاتی

بنفسی أنتم من کهول

وفتیة

لفک عتاة(3)

أو لحمل دیات

وللخیل لما قید الموت

خطوها

فأطلقتم منهن بالذربات

ص: 115


1- «قوم نوکی» أی حمقی ویمکن أن یکون من النیک وهو الجماع ، لکن لایساعده اللغة.
2- قوله «ملامک» بالنصب أی کف عنی ملامک.
3- «قوم عناة» أی اساری أی کانوا معدین مرجون لفک الاساری حمل الدیات عن القوم ، ولنجاة قوم من الرکبان وقعوا فی مخمصة فأشرفوا علی الموت والقید کأنه قید خیولهم فأطلقتم وحللتم القیود عن الخیول بالقنا والسیوف الذربة الحدیدة.

وللخیل لما قید الموت

خطوها

فأطلقتم منهن بالذربات

احب قصی الرحم(1)

من أجل حبکم

وأهجر فیکم زوجتی

وبناتی

وأکتم حبیکم(2)

مخافة کاشح

عنید لاهل الحق غیر

موات

فیا عین بکیهم وجودی

بعبرة

فقد آن للتسکاب(3)

والهملات

لقد خفت فی الدنیا

وأیام سعیها

وإنی لارجو الامن بعد

وفاتی

إلم تر أنی مذ ثلاثون

حجة(4)

أروح وأغدو دائم

الحسرات

أری فیئهم فی غیرهم

متقسما

وأیدیهم من فیئهم صفرات

وکیف اداوی من جوی(5)

بی والجوی

امیة أهل الکفر

واللعنات

وآل زیاد فی الحریر

مصونة

وآل رسول الله منهتکات

سأبکیهم ما ذر فی الافق

شارق

ونادی مناد الخیر

بالصلوات

وما طلعت شمس وحان

غروبها

وباللیل أبکیهم

وبالغدوات

دیار رسول الله أصبحن

بلقعا(6)

وآل زیاد تسکن الحجرات

وآل رسول الله تدمی

نحورهم

وآل زیاد ربة الحجلات(7)

ص: 116


1- قوله «قصی الرحم» أی احب من کان بعیدا من جهة الرحم إذاکان محبا لکم ، وأهجر زوجتی وبناتی إذا کن مخالفات لکم.
2- قوله «حبیکم» أی حبی إیاکم ، و «المؤاتاة» المطاوعة والموافقة ، وقد نقلت الهمزة واوا. [یعنی قوله ( عنید لاهل الحق غیر مؤاتی ) وفی نسخة الکمبانی ( المواطاة ) وهو سهو.
3- «التسکاب» الانصباب ، وهملت عینه : فاضت.
4- «الحجة» بالکسرالسنة.
5- «الجوی» الحرقة وشدة الوجد من عشق أو حزن.
6- «البلقع» الارض القفرالتی لاشئ بها.
7- «ربة الحجلات» أی المربوبة فیها أوصاحبتها ، والحجلة بالتحریک موضع یزین بالثیاب والستور للعروس.

وآل رسول الله تدمی

نحورهم

وآل زیاد ربة الحجلات(1)

وآل رسول الله یسبی

حریمهم

وآل زیاد آمنوا السربات(2)

إذا وتروا(3)

مدوا إلی واتریهم

أکفا عن الاوتار

منقبضات

فلو ل