هویت و سرچشمه تشیع

مشخصات کتاب

سرشناسه:بیاتی، صباح علی، 1953 - م.

عنوان قراردادی:حقیقه التشیع و نشاته . فارسی

عنوان و نام پدیدآور:هویت و سرچشمه تشیع [کتاب]/ گروه پژوهش و پاسخ به شبهات، صباح علی البیاتی؛ مترجم حسین علی عربی؛ تهیه کننده اداره ترجمه معاونت فرهنگی [مجمع جهانی اهل بیت (ع)]؛ ویراستاری امرا... نصیری.

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1435 ق.= 1393.

مشخصات ظاهری:253 ص.؛ 5/14 × 5/21 س م.

فروست:در مکتب اهل بیت علیهم السلام؛ 36.

شابک:دوره 978-964-529-270-4 : ؛ 978-964-529-306-0

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:شیعه -- عقاید

موضوع:شیعه -- تاریخ

موضوع:احادیث اهل سنت -- قرن 14

شناسه افزوده:عربی، حسینعلی، 1349 - ، مترجم

شناسه افزوده:نصیری، امرالله ، ویراستار

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع)

رده بندی کنگره:BP211/5/ب89ح7041 1393

رده بندی دیویی:297/417

شماره کتابشناسی ملی:3828223

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ص :4

هویت و سرچشمه تشیع

گروه پژوهش و پاسخ به شبهات، صباح علی البیاتی

مترجم حسین علی عربی؛ تهیه کننده اداره ترجمه معاونت فرهنگی [مجمع جهانی اهل بیت (ع)]

ویراستاری امرا... نصیری

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سخن مجمع

«کار اساسی شما [مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) ]... معرفی مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است به دنیای اسلام. بلکه به سراسر عالم، چون امروز همه دنیا تشنه معنویت اند و این معنویت در اسلام هست و در اسلامی که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) معرفی می کند به نحو جامع و کاملی وجود دارد».

(از بیانات مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»، 1386/5/28)

مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که تبلور اسلام ناب محمّدی(علیهما السلام) و متّکی بر منبع وحیانی است، معارف ژرف و عمیقی دارد که از اتقان، استحکام و برهان برخوردار می باشد و مطابق با فطرت سلیم انسان هاست؛ بر همین اساس است که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا» [شیخ صدوق(رحمه الله)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج275:2]. این مکتب غنی و نورانی در پرتو عنایات الهی و هدایت ائمه ی اطهار(علیه السلام) و نیز مجاهدت هزاران جهادگر عرصه های علم و فرهنگ در طول قرون گذشته و حال، بسط و گسترش یافته است.

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدس سره) و تأسیس نظام اسلامی با تکیه بر قوانین اسلامی و با محوریت ولایت فقیه، افق های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را برای انسان های آزاده به ویژه مسلمانان و پیروان و محبّان اهل بیت(علیهم السلام)

ص:9

گشود و توجه بسیاری از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف کرد.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)، مولود این دگرگونی مبارک است که به ابتکار مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظلّه العالی) در سال 1369 شمسی/ 1990میلادی تأسیس شد و تاکنون خدمات شایانی را در تبلیغ معارف قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) و حمایت از پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) در راستای رسالت خود جهت ارتقای شناخت و آگاهی پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه های مختلف، در حوزه های تولید کتاب و مجلات به زبان های متعدد و سائر محصولات فرهنگی به فعالیت پرداخته است .

این اثر با هدف معرفی معارف اهل بیت(علیهم السلام) و پاسخ به شبهات مخالفین به ویژه وهابیان و سلفی ها تهیه شده و حاصل تلاش علمی و پژوهشی گروهی از پژوهشگران و نویسندگان فرهیخته و صاحب نظر و ارجمند می باشد.

در اینجا بر خود لازم می دانم از دبیرکل محترم مجمع، حضرات اعضای محترم شورای کتاب، مدیران محترم اداره کل پژوهش و ترجمه، رئیس محترم گروه مطالعات بنیادی، دبیر محترم شورای

ص:10

کتاب و گروه مطالعات بنیادی، مترجمین عزیز و همکاران اداره ی ترجمه تقدیر و تشکر نمایم. همچنین از برادرانی که در ویرایش، تایپ، مقابله، تصحیح، آماده سازی، نشر و چاپ این کتاب تلاش کردند، تشکر می کنم و توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت دارم.

معاونت امور فرهنگی مجمع در راستای تعمیق و پویایی آثار منتشره در حوزه ی معارف اهل بیت(علیهم السلام) در سراسر جهان، از دیدگاه ها و پیشنهادهای اساتید، فرهیخته گان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال می کند تا زمینه های بسط و گسترش هرچه بیشتر معارف اهل بیت(علیهم السلام)فراهم گردد.

به امید تعجیل در ظهور و فرج منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج).

نجف لک زایی

معاون امور فرهنگی

ص:11

ص:12

مقدّمه

وحدت، همبستگی، اتّحاد و انسجام، از اصول عقلانی و برخاسته از اعماق سرشت انسانی است؛ هم چنان که یک اصل ثابت، مسلّم و همیشگی دین مقدّس اسلام نیز بوده و هست و تحقّق آرمان های آفرینش و نیل به اهداف عالی آن در این راستا قابل دسترسی است و قطعاً هیچ قوم و آحاد جامعه ای، در جنگ و فتنه، نزاع و تفرقه، به خیر و سعادت و کمال انسانی، نخواهد رسید.

امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می فرماید:

إنّ الله سبحانه لم یُعط أحداً بفُرقةٍ خیراً ممّن مضی ولاممّن بقی . (1)

«خداوند سبحان، نه به گذشتگان و نه به آیندگان ، با تفرقه و جدایی خیری را عطا نکرده و نمی کند».

در سایۀ وحدت و یک دلی است که جامعه به آرمان ها و پلّه های ترقّی، گام نهاده و زیباترین استحکامات را بر سرتاسر جامعه حاکم می کند و محبّت و صمیمیت و صلح و صفا را می گستراند.

از این رو، می بینیم قرآن کریم با لحن محکم و با هدف هدایت، چنین می فرماید:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَاحُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُم مِنْهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ . (2)

ص:13


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 176.
2- (2) - آل عمران: 103.

«همه با هم، به حبل الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و یاد بیاورید آن زمانی را که با هم دشمنی می کردید. پس خداوند دل های شما را به هم نزدیک کرد و الفت و برادری بر شما حاکم نمود و (نیز) یاد بیاورید آن زمانی را که شما، در لبۀ پرتگاه آتش قرار داشتید، پس خداوند شما را از آن نجات داد و خداوند این چنین آیات خود را تبیین می کند، شاید به هدایت دست یابید».

و نیز پیامبر اکرم؛ حضرت محمّد بن عبدالله(علیهما السلام) می فرماید:

«المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضاً» . (1)

«نسبت فردِ با ایمان با مؤمن دیگر، همانند اجزای یک ساختمانند که هر جزئی از ساختمان، جزء دیگر را نگه داشته و محکم می نماید».

و نیز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرماید:

«المؤمن أخو المؤمن، کالجسد الواحد، إن اشتکی شیئاً منه وجد ألَم ذلک فی سائر جسده». (2)

«مؤمن برادر مؤمن است ، مانند آنکه یک جسد می باشند؛ اگر عضوی از آن به درد آید، درد و رنج آن به دیگر اعضاء خواهد رسید».

بنابر این تفرقه، کینه توزی، نزاع و خون ریزی، هرگز مشروعیت و مصونیت نداشته و از کبائر و زشتی هاست که وجدان و عقل سلیم، آن را بی اساس و بی فرهنگی معرّفی کرده و در دین اسلام هم شدیداً مورد نکوهش و توبیخ قرارگرفته و مرتکب آن را به عذاب الهی، وعده داده است.

جهالت جاهلان و دسیسۀ دسیسه گران و فتنه انگیزان، در طول تاریخ مسلمین، کوشیده است که وحدتِ صفوف و یک پارچگی مسلمین، به جنگ و

ص:14


1- (1) - اصول کافی 166/2؛ نهج الفصاحه: 779؛ کنز العمّال: 141/1.
2- (2) - بحار الأنوار: 148/61.

خون ریزی تبدیل شده و کینه و بغض و بد بینی و اتّهام به خروج از دین و ورود در شرک را گسترش دهد. بنابر این بر مسؤلان و رهبران امّت و برآحاد جامعۀ اسلامی، فرض و حتم است که اجازه ندهند چنین فضائی بر جامعه اسلامی حاکم گردد و در نتیجه ذخائر و ثروت های امت اسلام، توسّط مستکبران روزگار و کافران خوش رنگ و نگار و صاحبان تراست ها و کارتل ها به راحتی و سهولت، غارت شود.

ما پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، برخود لازم می دانیم جهت وحدت بیشتر مسلمین و زدودن موانع این اتّفاق و انسجام، نسبت های ناروائی که در طول تاریخ، به ویژه در این سال های اخیر، به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و به صورت ناجوانمردانه نسبت داده شده، از خود دورکنیم و با تمام وجود، از این تهمت ها و نسبت ها توسّط تکفیری ها و جریاناتی که آلت دست انگلیسی ها، صهونیست ها، و غارتگران امریکا و ... هستند، اعلان انزجار و تبرّی بجوییم.

از باب نمونه:

1 - ما که کتاب آسمانی مصون از تحریف، یعنی قرآن کریم را تنها کتاب همۀ مسلمین و بدون آن که کم و زیاد شده باشد و عیناً، همان قرآن کریم حضرت خاتم الأنبیاء محمّد مصطفی(علیهما السلام) و ثقل اکبر و سرتاسر آن را داعی توحید و یکتاپرستی می دانیم؛

- ما که بزرگ ترین موفّقیت پیامبر اکرم(علیهما السلام) را نفی بتها (اصنام) و نفی عبادت لات و عزّی و اعلان و تحقّق کلمۀ توحید «لا إله إلا الله» می دانیم؛

- ما که خطبه های غرّای توحیدی مولی الموحدین امیر المؤمنین(علیه السلام) را

- شبانه روز - در مراکز آموزشی و پژوهشی، دانشگاه ها و حوزه ها و محافل علمی و تربیتی مان به تلاوت و تدریس و استضائه می نشینیم؛

ص:15

- ما که در مساجد و مراکز عبادتی مان ، متون سراسر توحید اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) را همانند دعای کمیل از امام علی(علیه السلام)، دعای عرفه از امام حسین(علیه السلام) و دعای ابو حمزه ثمالی از امام سجاد(علیه السلام) و ده ها دعای توحیدی دیگر تلاوت می شود و طنین انداز است:

«... متی غِبْتَ حتّی تَحْتاجَ إلی دلیلٍ یَدلُّ علیکَ... عَمِیَتْ عینٌ لا تراکَ... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک وَما الّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک...». (1)

- ما که هزاران اثر معرفتی و توحیدی همچون کتاب توحید شیخ اقدم «صدوق» را داریم، ما که ...

با همۀ این اوصاف، به صورت جاهلانه و مزوّرانه و مزدورانه به هدف بدبین کردن سایر مسلمین ناجوانمردانه به شرک متّهم شده و می شویم!!! (فما لهم کیف یحکمون)؟؟!! .

2 - اعتقاد به امام مهدی(علیه السلام) و مهدویت، ریشه قرآنی دارد و مذاهب و فرق اسلامی - روی هم رفته - به آن اعتراف دارند تا جائی که انکار آن را موجب قتل منکر آن دانسته اند. (2)

و نیز جایگاه رفیعی از سنّت و معرفت اسلامی را برای آن حضرت ذکر کرده اند و قاطبۀ علمای اهل بیت(علیهم السلام) و بسیاری از علمای مذاهب اسلامی، روایات و احادیث و اخباری که در شأن و ولادت آن حضرت است، مورد تصریح و تصحیح و اعتراف قرارداده اند؛ مانند صاحب سنن ترمذی، قرطبی مالکی، ابوجعفر عقیلی، سیوطی، ابن حجر عسقلانی، حاکم نیشابوری، بیهقی، ابن اثیر، بغوی، ابن قیم، ذهبی، تفتازانی، ابن کثیر دمشقی، جزری شافعی، عبدالوهّاب شعرانی، متّقی هندی، عبدالباقی زرقانی، سفارینی حنبلی، محمّد امین

ص:16


1- (1) - بحار الأنوار: 95/ 226 (بخشی از دعای عرفه).
2- (2) - همانند ابن حجر هیتمی شافعی، شیخ صبای حنفی، خطابی مالکی، یحیی حنبلی و...

سویدی، شوکانی، مؤمن شبلنجی، قنوجی بخاری، کتانی مالکی، خضر مصری، غماری شافعی، ناصر الدین البانی، ابواعلی مودودی، کمال الدین ابن طلحه شافعی، یاقوت حموی، ابو نعیم اصفهانی، ابن جوزی حنبلی، گنجی شافعی، جوینی شافعی، ابن علی شافعی همدانی، حمد الله مستوفی، ابن شحنۀ حلبی حنفی، خواجه پارسا حنفی، ابن صبّاغ مالکی، سراج رفاعی، ابن طولون دمشقی، ابو عبّاس قرمانی حنفی، ابن عامر شبراوی، ساباط قاضی حنفی، قندوزی حنفی، حمزاوی شافعی مصری، زرکلی سلفی، یونس سامرایی، احمد طوسی بلاذری، ابن شاکر بدری شافعی، عبدالکریم یمانی، صبان شافعی، ابن عماد دمشقی حنبلی و غیر اینان... .

حال نگاه بیندازید و ببینید:

امام مهدی(علیه السلام) و مهدویّت - که در کتاب و سنّت، محکم ترین ریشه و اساس و برهان و این همه معترف به تواتر و صحت و ولادت و حیات از جمیع فرق اسلامی دارد- چگونه با زشت ترین تعبیرها مورد استهزاء و تمسخر و افتراء و نسبت های ناروا قرار گرفته است؟!.

از این عصارۀ انبیاء و خلف اوصیا، گاهی به «امام مزعوم» و گاهی به «معدوم» و ... تعبیر می شود !! و گاهی می نویسند که شیعیان کنار سرداب حلّه یا سرداب بغداد، یا سرداب سامرّا (1) و یا ... مرکبی را آماده می کنند تا آن که او وقتی که از آن سرداب خارج شد، سوار آن مرکب شود!. اینان هنگام نماز هم، هم چنان در کنار مرکب باقی می مانند، زیرا ممکن است که در همان وقت از سرداب خارج شود و کسی کنار مرکب نباشد تا او را سوار کنند!!.

ص:17


1- (1) - بالآخره، معلوم نشد این سرداب کجاست!

وارونه نشان دادن حقایق، تحریف و سیاه نمایی در زمینۀ اعتقادات و معارف حقّه اهل بیت(علیهم السلام) توسّط دشمنان و بقاء بر میت های آکلة الاکباد و آنان که گوینده «لااله الاّ الله و محمّدٌ رسول الله» و معتقدان معاد و محشر و اهل قبله و قرآن را همانند گوسفند سر می برند و جهت جلب رضایت سردمداران کفر و غاصبان قدس، همه گونه خوش خدمتی دارند و در تمام دوران ننگین رژیم جعلی و سفّاک صهیونیستی، در حمایت از مظلومین فلسطین، و مقدسات مسلمین حتی یک فشنگ و یا تیری رها نکرده اند، امّا هر روز شاهد آنیم که دسته دسته اهل قبله و توحید و بعثت و معاد را با کمال شقاوت و بی رحمی، قطعه قطعه و به آتش می کشند و فتنه و تفرقه را بین امّت اسلام می گسترانند.

لازم به تذکر است: این دو مورد به عنوان نمونه بود و گرنه مسلمانان هر روزه شاهد نشر و بسط صدها مورد دیگر با هزاران سایت و کتاب و مقالات و نرم افزار، توسّط این مجموعۀ فاقد عاطفه و رحم و متحجّر و تکفیری با هدف شوم تفرقه افکنی و جنگ و جدال در امّت اسلامی می باشند، فإلی الله المشتکی.

در هر صورت، ما به عنوان این که به حفظ وحدت مسلمین و قطع ید اجانب از بلاد اسلامی و زدودن اتّهامات و افتراءات از مکتب اسلام و معارف اهل بیت(علیهم السلام) مکلّفیم، بر خود واجب می دانیم جهت زایل کردن بدبینی از ذهنیّتی که اینان در بین عموم مسلمین با دروغ، نفاق، افتراء و بهتان ساخته اند، اقدام نماییم و انزجار و بی زاری خود را از این تفرقه افکنان و جنگ افروزان وابسته به استکبار و کفر جهانی، اعلان نماییم.

ص:18

مجموعۀ « فی رحاب اهل البیت(علیهم السلام) » (1) حدود چهارده سال پیش، جهت زدودن این ذهنیّت و زدودن برخی از موانع وحدت، در معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و با کمک، مساعدت و همکاری گروهی از فضلا و محققین (2)، طرّاحی و سپس مورد تنظیم و تدوین قرار گرفت.

بحمدالله به سرعت و به طور گسترده و چشمگیر، مورد استقبال محافل علمی و پژوهشی و علاقه مندان و دوستداران وحدت مسلمین، قرار گرفت.

شخصیّت های علمی و دست اندرکاران نشر و قلم و گروه های محاوره و مناظره، در همان زمان تدوین و نشر، پیشنهاد ترجمه ی این مجموعه را به زبان های زنده دنیا دادند که بحمدالله ترجمۀ فارسی آن توسّط ادارۀ ترجمۀ

ص:19


1- (1) - این مجموعه بیش از چهل جلد است که هر یک از آنها به یک موضوع و یک شبهه اختصاص دارد و به زبان عربی و با سبک مقارنه و ارائه دلائل تنظیم یافته است.
2- (2) - جهت تقدیر از زحمات عزیزانی که در این مجموعه به نوعی تلاش داشته و نقشی که در تحقّق این کار علمی و فرهنگی داشته اند. متذکّر می شویم: 1 - ابوالفضل اسلامی (علی)؛ مسؤول گروه و مشرف علمی پروژه. 2 - سید منذر حکیم؛ پیگیر امور مجموعه. 5 - 3 - سید عبدالرحیم موسوی(رحمه الله)، شیخ عبدالکریم بهبهانی و صباح بیاتی؛ تهیه کنندگان بعضی از متون مجموعه. 9 - 6 - شیخ عبدالأمیر سلطانی، شیخ محمّد هاشم عاملی، شیخ محمّد امینی و شیخ علی بهرامی؛ تصدّی مسائل استخراج و مقابله. 13 - 10 - سید محمدرضا آل ایوب، عباس جعفری، حسین صالحی و عزیز عقابی؛ در مسائل تصحیح و تطبیق و روند امور. ضمن آن که از نظرات ارزشمند آقایان: شیخ جعفر الهادی (خوشنویس)، شیخ محمّدهادی یوسفی غروی، استاد صائب عبدالحمید وغیر اینان در برخی از این متون استفاده کرده ایم. جزاهم الله خیر الجزاء. (ناشر)

معاونت امور فرهنگی، آماده گردید و اینک مورد بررسی مجدّد و ویراستاری قرار گرفت و تقدیم علاقه مندان می شود.

امید است که این تلاش و جهاد فرهنگی، مورد قبول پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیّة الله الأعظم(عج) قرار گرفته باشد.

گروه مطالعات بنیادی

ابوالفضل اسلامی (علی)

1392/8/28

ص:20

پیشگفتار

الحمدالله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین و صحبته المنتجبین... .

مسألۀ «حقیقت تشیّع و شکل گیری آن»، یکی از مسائلی است که مورد اهتمام و توجّه بسیاری از مؤلّفان و محقّقان در قدیم و جدید بوده و در مورد آن، آراء و اندیشه های متفاوتی اظهار شده است.

بیشتر مؤلفان بر این عقیده اند که «شیعه» فرقه ای از فرقه های مختلف است که در زمان تقسیم بندیهای عقیدتی، به وجود آمد. در آن زمان به سبب اختلاف عقیدتی - که حاصلِ مرزبندیهای سیاسی بود - بخش عمده ای از سرزمینهای امّت اسلام، دچار اختلاف و درگیری شد. این در حالی بود که کمتر از نیم قرن از رحلت پیامبر اکرم(علیهما السلام) می گذشت.

این اختلاف و وقوع فتنه ها باعث شد که مسلمانان در مقابل هم، جبهه گیری نموده و ریختن خون یکدیگر را مباح بشمارند! هر فرقه ای بر این باور بود که حقّ با اوست و طرف مقابل، باطل می باشد و برای اثبات ادّعای خویش، نصوص قرآنی و احادیث نبوی را تأویل و تفسیر می کردند.

ص:21

این شکل زمانی شدیدتر شد که بعضی از فرقه ها شروع به جعل احادیثی کردند که مقصود آنان را برساند و طرف مقابلشان را مذمّت و سرزنش کند! به این ترتیب، احادیث دروغین انتشار یافت؛ از قبیل این حدیث که پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرمود:

«به زودی در امّت من قومی ظهور خواهند کرد که ملقّب به روافض اند. آنان را بکشید که مشرک هستند!!».

این در حالی است که مؤلّفان فِرَق نقل کرده اند که لقبِ «روافض» را زید بن علی بن حسین بر کسانی اطلاق کرد که در اثنای قیامش بر ضدّ بنی امیّه، او را ترک کردند. این کلمه و الفاظ دیگری که بر فرقه های مخالف جمهور اطلاق می شد، در زمان پیامبر اکرم(علیهما السلام) شناخته شده نبود.

و از جمله احادیثی که شبیه متواتر شده است، حدیث انقسام امّت به 73 فرقه می باشد که تمام فِرَق آن را روایت کرده اند. این روایت می گوید: « تمام فرقه ها هلاک می شوند، مگر یک فرقه»، برای همین هر فرقه ای تلاش کرده است تا ثابت کند که فرقۀ ناجیه خودش می باشد و بقیّۀ فرقه ها مستحقّ آتش هستند!

از عواملی که آتش این اختلاف را شعله ورتر کرد، این بود که این عقاید، به تدریج در پیروان خود رسوخ بیشتری پیدا می کرد و در جوامع جدید منتشر می شد. اوضاع به گونه ای بود که نسلهای بعدی، یقین پیدا کرده بودند که این احادیث از رسول خدا(علیهما السلام) است،

ص:22

در حالی که در زمان آن حضرت و کمی بعد از آن، این اصطلاحات شناخته شده نبود.

این آرا و عقاید به صورت گسترده منتشر نشد تا زمانی که درگیریهای کلامی شروع شد و این هنگامی بود که مسلمانان، با فرهنگ بیگانه آشنا شده بودند و این آشنایی با ترجمۀ کتب فلسفی، روز به روز افزایش می یافت. به این ترتیب، هر مشرب فکری، برای خودش عقاید فلسفی خاصّی داشت و این مصطلحات را فلسفه و منطق یونان، فارس ها، هندوها و غیره به عرب ها داده بودند.

هنگامی که عصر تدوین، شروع به شکوفایی کرد و متفکّران مسلمان، سعی و تلاش خود را در زمینه های مختلف فکری به کار گرفتند، عدّه ای نظریّات مربوط به امامت و خلافت و اسلوب حکومت را بررسی می کردند.

بدبختی هنگامی شروع شد که عدّه ای شروع به تألیف کتابهایی در فِرَق و مذاهب کردند. بیشتر نویسندگان این رشته از قبیل: شهرستانی، بغدادی و غیره از جمهور بودند که اکثریّت را در امّت اسلامی در دست داشتند. اینها بعداً اسم خود را عوض کرده و اصطلاح «اهل سنت و جماعت» را بر خود اطلاق می کردند. تمام تألیفات حول یک نکته دور می زد و آن این بود که: سعی می کردند تا 73 فرقۀ اسلام را استقرا کنند و پس از اثبات 73 فرقه، مدّعی شوند که خودشان فرقۀ ناجیه هستند و بقیۀ فرقه ها و از جمله فرقۀ شیعه، اهل آتش جهنّم می باشد!

ص:23

برای اثبات این مدّعا آرا و نظرات گوناگونی دربارۀ شکل گیری و عقاید شیعه مطرح گردید. گاهی شیعه را از پیروان عبدالله بن سبأ می دانستند که عقاید خود را از یهودیّت گرفته است و گاهی شیعه را به فارس ها نسبت می دادند که افکار و عقاید خود را از مجوسیّت گرفته است! و گاهی می گفتند که شیعه در واکنش به شهادت امام حسین(علیه السلام) در کربلا و قبل از آن، شهادت علی ابن ابی طالب(علیه السلام) شکل گرفته است.

بدین ترتیب، اقوال مختلفی دربارۀ تاریخ شکل گیری شیعه بیان می شد. بعضی شکل گیری آن را بعد از سقیفه و بعضی آن را در عصر عثمان و وقوع فتنه ها و بعضی آن را در زمان فتنۀ جمل، یا صفیّن و بعضی آن را بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) می دانستند.

علّت این نظرات غیر واقعی آن بود که آنان حقیقت تشیّع را که بیانگر حقیقت اسلام با تمام ظواهر و عقایدش بود، نشناخته بودند. آنان نمی دانستند که تشیّع، یک اندیشه و عقیدۀ نوظهور، یا وارداتی از ادیان و ممالک دیگر نبوده بلکه عقیده ای به تمام معنا اسلامی بوده است که رسول اکرم(علیهما السلام) بذر اولیّۀ آن را پاشید و این نهال، روز به روز رشد یافت و اهل بیت(علیه السلام) آن را تغذیه کرده و شبهات و بدعتها را از آن دور می کردند و مدّعیان دروغینی که خود را به اهل بیت(علیهم السلام) نسبت می دادند تا به اغراض سیاسی و دنیایی خود برسند، رسوا می کردند.

ص:24

متأسّفانه عدّه ای، حقیقت شیعه را خوب نفهمیدند و در کتابها و گفتارهای خود، سعی می کردند که عقاید مدّعیان دروغین را به شیعه نسبت دهند تا بدین وسیله شیعه را متّهم به بدعت و خروج از دین مبین اسلام کنند. حتّی گفتند که تشیّع به هر فکر و اندیشۀ مخرّبی متوسل می شود تا اسلام و عربیّت را از بین ببرد!

این اتّهام را متقدّمان گفتند و متأخّران جمهور، آن را شاخ و برگ دادند و برای رد و طعن شیعه به ادّعاهای دشمنان ایشان توجّه کرده اند، بدون این که به خود زحمت تحقیق و بررسی بدهند تا افکار و عقاید هر فرقه ای را از زبان متولّیان همان فرقه بشنوند! به خصوص در زمان حاضر که امکانات زیادی فراهم شده و هر محقّقی برای دستیابی به حقیقت، به سرعت می تواند با بزرگان فرقه های دیگر وارد بحث و گفتگو شود.

بدیهی است که حقیقت جویی و سلامت نفس، مهمترین چیزی است که به محقّق جهت می دهد. اگر این شرط در محقّق وجود نداشته باشد، نمی توان امیدوار بود که حقیقت از لابلای نوشته ها و تحقیقاتش آشکار شود.

خوشبختانه هنوز عدّه ای از محقّقان هستند که هدفی جز کشف حقیقت ندارند. آنان با تلاش و کوشش خود، پرده را از روی حقیقت برگرفته اند؛ چنان که بعضی از مستبصرین، یا مستشرقین، کتابها و تحقیقات خوبی را ارائه داده اند و علمای شیعه منابع

ص:25

مستندی را در دسترس قرار داده اند تا راه برای کسی که به دنبال حقیقت جویی است، باز باشد.

بحثی که در این جا ارائه می شود، یکی از آن تلاشهایی است که تقدیم می شود و امید است که خداوند آن را برای حقیقت جویان، مفید قرار دهد.

ص:26

فصل اوّل: اسلام و تسلیم

اشاره

ابن منظور می نویسد:

«اسلام و استسلام به معنای انقیاد است و اسلام در شریعت به معنای اظهار خضوع و التزام به شریعت و آنچه پیامبر اکرم(علیهما السلام) آورده است، می باشد. با اسلام، خون شخص، محترم شمرده می شود و مکروه دفع می گردد و ثعلب چه زیبا این مطلب را به صورت خلاصه آورده است که: اسلام، اقرار به زبان و ایمان به قلب است.

و امّا در مورد اسلام، باید گفت: ابوبکر، محمّد بن بشّار گفته است: وقتی گفته می شود فلانی مسلمان است، در این باره دو نظر است: یکی این که: وی تسلیم دستورات الهی است و دیگر این که: فقط خدا را به طور خالصانه عبادت می کند». (1)

با این بیان، روشن می شود که فرقی بین تسلیم دستورات الهی بودن و عبادت خالصانه کردن، وجود دارد که در وهلۀ اوّل به ذهن نمی آید.

ص:27


1- (1) - لسان العرب: 393/12.

معنای اوّل، حقیقت «ایمان» را بیشتر می فهماند و رابطۀ فرد را با خدایش بیان می دارد.

«تسلیم دستورات خدا بودن»، متضمّن تعبّد مطلق در برابر تمام اوامر و نواهی خداوند می باشد، بدون آن که فرد هیچ گونه اراده ای در مقابل ارادۀ مولا داشته باشد. به دنبال آن فرد در برابر آنچه پیامبر اکرم(علیهما السلام) از جانب خدای متعال آورده است، خضوع و انقیاد تام دارد و نیز باور دارد که رسول خدا(علیهما السلام) از خود سخن نمی گوید بلکه وحی الهی را بدون کم و زیاد، ابلاغ می نماید. در این صورت تمام اوامر و نواهی نبی اکرم(علیهما السلام) را چه در احکام تشریعیّه و انجام عبادات و چه در مورد اختلافات و خصومتهایی که بین افراد رخ می دهد، فصل الختام و واجب الاتباع می داند و این عقیده را، عمل به این آیات شریفه می داند که می فرماید:

...وَ مَا آتاکُمُ الرسولُ فخذوه وَ مَا نَهاکُم عَنهُ فانتهوا... . (1)

«آنچه را که رسول خدا برای شما آورده است، بدان عمل کنید و از آنچه نهی کرده است، اجتناب بورزید».

... فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ... . (2)

ص:28


1- (1) - حشر(59):7.
2- (2) - نساء(4):59.

«اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید، پس در آنچه با هم اختلاف می کنید، به خدا و رسول او واگذار کنید».

فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّیَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا . (1)

« به خدا قسم! ایمان نمی آوردند تا هنگامی که در آنچه اختلاف می کنند، تو را حَکَم قرار دهند، سپس بر آنچه قضاوت کرده ای، ناراحت نبوده و تسلیم کامل باشند».

از این آیات، روشن می شود اسلامی که خداوند متعال از بندگانش می خواهد، متضمّن تسلیم به تمام معنا در مقابل دستورات و تصمیمات رسول اکرم(علیهما السلام) است، اگرچه این مطالب بر خلاف آن چیزی باشد که شخص، آن را می خواهد، یا فرد، معتقد باشد که مصلحت، چیزی غیر از دستورات و تصمیمات پیامبر(علیهما السلام) را اقتضا می کند.

خداوند دستور داده است که تسلیم خدا و رسول بودن، مقدّم بر مقتضیات مصلحتی است که شخص آن را می بیند، یا در عرف بدان پایبند هستند و اسلام حقیقی، خضوع و تسلیم مطلق بودن در مقابل ارادۀ پیامبر(علیهما السلام) را اقتضا دارد، به این اعتبار که وی مبلّغ دستورات الهی است و اطاعت وی، اطاعت از خدای متعال می باشد.

اما معنای دوّم که عبادت خالصانه می باشد، در بردارندۀ تعبّد خالصانۀ پروردگار در مسائل شرعی می باشد که شامل عباداتی که

ص:29


1- (1) - نساء(4):65.

متعلّق به جوارح است از قبیل: نماز، روزه، حجّ و نظیر آن می باشد. مفهوم این معنا محدودتر از مفهوم تسلیم مطلق در مقابل اوامر و نواهی نبی اکرم(علیهما السلام) می باشد؛ زیرا بسیاری از مردم در تعبّد به احکام شرعی، تلاش می کنند و با هم مساوی هستند، الّا این که بعضی تسلیم حکمی که مصلحت را در غیر آن می بیند، نمی شوند.

قرآن کریم به هر دو مفهوم اشاره کرده و آن دو را از هم جدا کرده است. قرآن، اوّلی را «ایمان» و دوّمی را «اسلام» نامیده و هنگام مخاطب قرار دادن اعراب فرموده است:

قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ... . (1)

«اعراب می گویند: که ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاورده اید بلکه بگویید: اسلام آورده ایم؛ چون هنوز ایمان در قلبهای شما داخل نشده است».

این بدان معناست که اعراب بادیه نشین، در انجام تکالیف شرعی که بر عهدۀ ایشان بوده است، کوتاهی نمی کردند، الّا این که قرآن تذکّر داده است که انجام تکالیف شرعی واجب، به معنای ایمانی که متضمّن تسلیم مطلق در برابر خدای متعال و پیامبر(علیهما السلام) می باشد، نیست؛ زیرا موضع آنان قبلاً و یا حدّاقل موضع بعضی از آنان در غزوۀ تبوک مشخّص شده بود.

ص:30


1- (1) - حجرات (49):14.

برای مثال وقتی که از دستورات رسول خدا(علیهما السلام) سرپیچی کردند، آیات قرآن در سرزنش آنان نازل شده آنان مصلحت را در عدم اطاعت از رسول خدا(علیهما السلام) می دیدند و گمان می کردند که در دستورات آن حضرت، تسامح و تساهل وجود داشته و سرپیچی آنان را توجیه می کند، اما قرآن با شدّت به توبیخ و سرزنش آنان و بعضی از اصحاب که از آنان پیروی کرده بودند، پرداخت.

اجتهاد بعضی از صحابه

اگر به بررسی تاریخ در عصر رسالت رسول خدا(علیهما السلام) بپردازیم، متوجّه می شویم صحابه در یک درجه از تسلیم در مقابل رسول خدا(علیهما السلام) نبوده اند.

بعضی از آنان اوامر، نواهی و وصایای آن حضرت را از مسلماتی می دانستند که به هیچ وجه نمی توان از آنها سرپیچی کرد. اینان عدّۀ بسیار کمی بودند و در مقابل، عدّۀ زیادی قایل به مناقشه و مصلحت اندیشی در دستورات رسول خدا(علیهما السلام) بودند (1) بلکه در صورت نیاز، مخالفت با آن را جایز می دانستند! و یا مصلحت را در غیر آن می دیدند! و حتّی گاهی برای مخالفت با آنچه رسول خدا(علیهما السلام) انجام می داد، کار دیگری را بر می گزیدند و در تاریخ به نمونه هایی از این دست اشاره شده است:

ص:31


1- (1) - السیرة النبویّه والآثارالمحمّدیّه، در حاشیه السیرة الحلبیّه:373/1 - 370.

1- هنگامی که پیامبر اکرم(علیهما السلام) به تعقیب قافلۀ تجارتی ابوسفیان پرداخت، ابوسفیان و افراد همراه کاروان، قدرت مقابله با سپاه اندک مسلمانان را نداشتند، برای همین ابوسفیان به سرعت، مشرکان مکّه را از حملۀ سپاه اسلام آگاه کرد. با حرکت سپاه قریش و عدم دستیابی به کاروان تجارتی، صحنه عوض شد. بزرگان قریش و از جمله ابوجهل از کسانی بودند که اصرار به جنگ با مسلمانان داشتند و فرصت پیش آمده را برای نابودی مسلمانان غنیمت می شمردند، اگر مسلمانان بدون درگیری باز می گشتند، به منزلۀ فرار تلّقی می شد و مشرکان را تشجیع می کرد که به جنگ با مسلمانان در داخل سرزمینشان بیایند و این خطر بزرگی داشت.

با وجودی که صحابه می دانستند پیامبر(علیهما السلام) رغبت به جنگ با مشرکان دارد، امّا با این حال عدّه ای این پیشنهاد را نمی پذیرفتند. حتّی بعضی از صحابه گفتند: چرا به ما اطّلاع ندادی تا برای جنگ آماده شویم؟! ما برای شبیخون به کاروان تجارتی، خارج شده ایم!

و در روایتی آمده است که گفتند:

« ای رسول خدا! به دنبال کاروان تجارتی برویم و دشمن را رها کنیم. رنگ چهرۀ آن حضرت از شنیدن این سخن تغییر کرد. ابوایّوب می گوید: در این مورد نازل شد:

کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ .

ص:32

«چنان که پروردگارت، تو را به حق از منزلگاهت خارج کرد و عدّه ای از مؤمنان کراهت داشتند». (1)

2- در تاریخ آمده است:

«هنگامی که رسول خدا(علیهما السلام) در ماه رمضان برای غزوۀ بدر خارج شد، یک یا دو روز، روزه گرفت، سپس بازگشت و به جارچی دستور داد اعلام کند: ای جماعت نافرمانان! من افطار کرده ام و روزه نمی گیرم، پس شما هم افطار کنید! این گونه خطاب، بدین خاطر بوده است که قبلاً به آنان دستور افطار داده بود و آنان افطار نکرده بودند». (2)

بلکه در تاریخ آمده است:

«موضع و نظر بعضی در جهت تضعیف روحیّۀ رسول خدا(علیهما السلام) و مسلمانان بوده است! هنگامی که آن حضرت به مشورت با اصحاب خودش پرداخت، عمر بن خطّاب گفت: ای رسول خدا، به خدا قسم که این قریش با تمام عزّت و قوّتشان آمده اند، به خدا قسم! از آن پس که عزیز شدند، هیچ گاه ذلیل نشده اند، به خدا قسم! از آن پس که کافر شدند، هیچ گاه ایمان نیاورده اند، به خدا سوگند! که ابداً

ص:33


1- (1) - السیره النبویّه والآثارالمحمّدیّه، احمد زینی دحلان، در حاشیه السیره الحلبیّه:371/1 وآیه مربوط به سورۀ انفال(8)آیۀ5 می باشد.
2- (2) - مغازی واقدی:48/1 - 47.

عزّت خود را تسلیم تو نخواهند کرد و با تو وارد جنگ خواهند شد. رسول خدا(علیهما السلام) از او روی برگرداند....». (1)

از سوی دیگر، صحابه ای را می بینیم که دیدگاه و مواضع ایشان مخالف عدّۀ اوّل می باشد. برای مثال مقداد بن عمرو برخاست و عرض کرد:

« ای رسول خدا! آنچه دستور خداست اجرا کن و بدان که با تو هستیم. به خدا سوگند! آنچه را که بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند، به تو نمی گوییم که:

... فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (2)

تو و خدایت بروید و بجنگید و ما در این جا منتظر نتیجه می مانیم بلکه عرض می کنیم: تو و خدایت بروید و بجنگید و ما هم در کنار شما هستیم. قسم به آن که تو را به حقّ مبعوث کرده است! اگر ما را به درون آتش ببری، همراه تو می آییم» و... آنگاه رسول خدا(علیهما السلام) برای او طلب خیر کرد.

پس از آن سعد بن معاذ از انصار برخاست و از جمله گفت: «... ما به تو ایمان آورده تو را تصدیق کردیم و شهادت دادیم که تمام آنچه را آورده ای، حق است و با شما عهد و پیمان بستیم که گوش به فرمان باشیم و در هر حال، از شما اطاعت نماییم. ای پیامبر

ص:34


1- (1) - مغازی واقدی:48/1 - 47.
2- (2) - مائده(5):24.

خدا! هرگونه که صلاح می دانی عمل کن و قسم به کسی که تو را به حق مبعوث کرده! اگر به طرف این دریا بروی و در آن غوطه ور شوی، تا آخرین نفر از تو پیروی خواهیم کرد. با هرکس که می خواهی رابطه برقرار کن و با هر کس که می خواهی قطع رابطه کن و آنچه از اموال ما که می خواهی، بردار و بدان که آنچه بر می داری، برای ما بهتر از آن مقداری است که برای ما باقی می گذاری. قسم به کسی که جانم در دست اوست! من این مسیر را هیچ گاه طی نکرده ام و نسبت به آن آگاهی ندارم. ما هیچ ترسی نداریم که فردا با دشمن روبه رو شویم. ما در صحنۀ جنگ، محکم و استوار هستیم و به دشمن پشت نمی کنیم و شاید که خداوند به وسیلۀ ما، چشمانت را روشن گرداند». (1)

از این سخنان، روشن می شود که موضع صحابه در مورد تسلیم بودن در مقابل رسول خدا(علیهما السلام) و عدم آن، چگونه بوده است.

علاوه بر این، بعضی از صحابه مواضع و نظراتی را اظهار می کردند که مخالف نظر رسول خدا(علیهما السلام) بود و به تعبیری، اجتهاد در مقابل نص می کردند که همین نشانۀ عدم پیروی از دستورات آن حضرت بود. این اجتهادات در مناسبتهای مختلف صورت پذیرفته است.

برای مثال از ابوسعید خدری روایت شده است:

ص:35


1- (1) - مغازی واقدی:48/1 - 47.

«ابوبکر پیش رسول خدا(علیهما السلام) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من از فلان وادی رد می شدم، در آن جا مردی خاشع و خوش صورت را دیدم که نماز می خواند. پیامبر(علیهما السلام) فرمود: برو و او را به قتل برسان.

ابوبکر به آن منطقه رفت، امّا وقتی که مرد را در این هیئت مشاهده کرد، دلش نیامد که او را بکشد، از این رو، پیش رسول خدا(علیهما السلام) بازگشت!

پس از آن، پیامبر(علیهما السلام) به عمر فرمود: برو و او را به قتل برسان. عمر رفت و وقتی که مرد را در آن حالت دید، دلش نیامد که وی را به قتل برساند! او بازگشت و گفت: ای رسول خدا! من این مرد را دیدم که با خشوع نماز می خواند، برای همین دوست نداشتم که او را به قتل برسانم.

پیامبر(علیهما السلام) فرمود:ای علی! برو و این فرد را به قتل برسان. علی(علیه السلام) به دنبال انجام دستور رسول خدا(علیهما السلام) رفت، امّا آن مرد را نیافت. او بازگشت و به رسول خدا(علیهما السلام) اطّلاع داد که آن مرد رفته بود و او را ندیدم. پیامبر(علیهما السلام) فرمود: این مرد و پیروانش قرآن می خوانند، امّا از حلقومشان بالاتر نمی رود. آنان چنان که تیر از چلّۀ کمان خارج می شود، از دین خارج می شوند و به دین باز

ص:36

نمی گردند چنان که تیر به چلّۀ کمان باز نمی گردد. آنان را به قتل برسانید که بدترین مخلوقات روی زمین هستند». (1)

در تاریخ آمده است:

« پیامبر اکرم(علیهما السلام) در صلح حدیبیّه آنچه را که مشرکان می خواستند، قبول کرد. در این هنگام بعضی از صحابه می گفتند که آن حضرت قرارداد ذلّت باری را پذیرفت! در حالی که آن حضرت به مصالح آگاه تر و قرارداد را امضا کرده بود و قابل تصور نیست که پیامبر(علیهما السلام) اقدام به امضای قراردادی کند که به ضرر اسلام و مسلمانان باشد. با این حال، عدّه ای از صحابه به خود اجازه می دادند که به رسول خدا(علیهما السلام) اعتراض کنند تا جایی که عمر بن خطّاب - چنان که بخاری از خود عمر روایت کرده - نقل کرده است: با اعتراض گفتم: مگر تو پیامبر حقیقی خدا نیستی؟ فرمود: چرا. پرسیدم: مگر ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نیست؟! فرمود: چرا. پرسیدم: پس در این صورت چرا خواری و ذلّت این قرارداد را می پذیریم؟!

فرمود: همانا من فرستادۀ خدا هستم و از او نافرمانی نمی کنم و او مرا کمک خواهد کرد. پرسیدم: مگر نمی گفتی که ما به کنار بیت الحرام می رویم و آن را طواف می کنیم؟! فرمود: چرا، ولی

ص:37


1- (1) - مسنداحمد:15/3.

مگر گفتم که همین امسال آن را طواف می کنیم؟ گفتم: نه. فرمود: تو به کنار کعبه می آیی و آن را طواف خواهی کرد. سپس نزد ابوبکر رفتم و پرسیدم: ای ابوبکر! مگر او پیامبر حقیقی خدا نیست؟ گفت: چرا. پرسیدم: مگر ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ گفت: چرا. پرسیدم: در این صورت چرا ذلّت این قرارداد را می پذیریم؟ گفت: ای مرد! هر آینه او فرستادۀ خداست و از پروردگارش نافرمانی نمی کند و او پیامبرش را یاری خواهد کرد، پس به دامن او چنگ بزن که به خدا قسم! او بر حقّ است. پرسیدم: مگر او نمی گفت که ما به بیت الله الحرام آمده و آن را طواف خواهیم کرد؟ گفت: چرا، ولی مگر گفت که همین امسال آن را طواف خواهیم کرد؟ گفتم: نه. گفت: تو در آینده به کنار کعبه آمده و آن را طواف خواهی کرد. عمر گفت: برای جلوگیری از این قرارداد، کارهایی را انجام دادم.

پس از آن که از نوشتن صلحنامه فارغ شدند، رسول خدا(علیهما السلام) به اصحابش فرمود: برخیزیدو شترهای قربانی را نحر کنید، به خدا قسم! که هیچ کس بلند نشد تا این که آن حضرت سه مرتبه این سخن را تکرار کرد. پس از آن که هیچ کس بلند نشد، رسول خدا(علیهما السلام) بر امّ سلمه وارد شد و علّت ناراحتی خودش از مردم را بیان کرد. امّ سلمه عرض کرد: ای پیامبر خدا! اگر دوست می داری که آنان به دستور تو عمل نمایند، از چادر خارج شو و بدون آن که کلمه ای با کسی صحبت کنی، شتر قربانی ات را نحر کن و سپس به حلّاق بگو که سرت را حلق کند. آن حضرت به این پیشنهاد عمل کرد. وقتی

ص:38

که مردم این را دیدند، برخاستند و شترهای قربانی را نحر کردند و سر همدیگر را حلق کردند و نزدیک بود که از غم و غصه همدیگر را به قتل برسانند». (1)

این جریان، ما را از مواضع بعضی از اصحاب آگاه می کند. در این جریان، بعد از آن که پیامبر اکرم(علیهما السلام) به عمر بن خطّاب می گوید که او فرستادۀ خداست و از پروردگارش نافرمانی نمی کند و همین برای اثبات درستی موضع پیامبر(علیهما السلام) کافی است و بعد از آن که به او خبر می دهد که در آینده ای نه چندان دور به زیارت و طواف بیت الله الحرام خواهد آمد، گویی جواب پیامبر(علیهما السلام) برای عمر قانع کننده نبوده است و او پیش ابوبکر می رود و همین مسأله را از او سؤال می کند! در حالی آن حضرت به آنان دستور نحر و حلق را صادر کرده بود!

مخالفت صحابه با دستورات پیامبر(علیهما السلام) پس از این حادثه بارها تکرار شد، تا جایی که آن حضرت به طور علنی از اذیّتها و اعتراض و مخالفتهای دائمی صحابه شکایت کرد!

از عایشه روایت شده است:

«در حالی که چهار یا پنج روز از ماه ذیحجّه گذشته بود، رسول خدا(علیهما السلام) در حالی که خشمگین و ناراحت بود، به منزل وارد شد. پرسیدم: چه کسی تو را عصبانی کرده است ای رسول خدا! خدا او را جهنّمی گرداند! پیامبر(علیهما السلام) فرمود: آیا متوجّه نشدی که مردم را به کاری دستور دادم، امّا آنان در اجرای آن تردید دارند؟ اگر من به

ص:39


1- (1) - صحیح بخاری:81/2 ؛ صحیح مسلم، باب صلح حدیبیّه.

کاری اقدام کنم، از آن روی گردان نمی شوم. من این قربانیها را نیاورده ام مگر برای قربانی، سپس آن حضرت مُحِل شد و بقیّه هم از احرام بیرون آمدند». (1)

همچنین عایشه روایت کرده است:

«پیامبر(علیهما السلام) کاری را انجام داد که مباح و جایز بود، با این حال عدّه ای از صحابه از انجام آن خودداری کردند. این خبر به اطّلاع آن حضرت رسید. او پس از حمد و ثنای خدای متعال فرمود: چه شده است که عدّه ای از انجام بعضی از کارهایی که انجام می دهم، خودداری می ورزند؟ به خدا قسم! من آگاه ترین ایشان به خدا هستم و بیشتر از همه از خدا خوف و خشیت دارم». (2)

گویی عدّه ای می پنداشتند که باتقواتر از رسول خدا(علیهما السلام) هستند! و بیشتر از خدا می ترسند! و الّا انگیزۀ آن شک و تردید در رسول خدا(علیهما السلام) چه بوده است؟ و چرا گمان می کرده اند که کار آن

ص:40


1- (1) - صحیح مسلم:34/4؛ سنن ابن ماجه:993/2؛ مسند احمد:286/4؛ ج 175/6. در روایت براء بن عازب آمده است که پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرمود: حج خود را به عمره تبدیل کنید. مردم گفتند: ای فرستادۀ خدا! چگونه آن را عمره قرار دهیم در حالی که برای حجّ مُحرم شده ایم؟ فرمود: نگاه کنید که شما را به چه چیزی امر می کنم، همان را انجام دهید، امّاآنان حرف او را نپذیرفتند...! ذهبی می نویسد: این حدیث صحیحی از العوالی می باشد که ابن ماجه آن را تخریج کرده است; (سیر اعلام النبلاء:498/8).
2- (2) - صحیح بخاری:145/8.

حضرت(علیهما السلام) مخالفت دستورات الهی است و از آن خودداری و پرهیز می کردند؟!

حتّی کار به جایی رسید که بعضی، به صراحت با اوامر و نواهی آن حضرت در کارهای کوچک و بزرگ مخالفت می کردند. آنان گمان می کردند که حقّ تصرّف و صدور فتوا با آنچه مخالف قول پیامبر اکرم(علیهما السلام) است، دارند.

از جابر روایت شده است:

« رسول خدا(علیهما السلام) ما را از این که به هنگام بازگشت از سفر شبانه نزد زنان خود برویم، منع کردند، ولی ما بعدها این کار را انجام دادیم!». (1)

جسارت بزرگ

جسارت بعضی از صحابه نسبت به دستورات پیامبر اکرم(علیهما السلام) تا آن جا پیش رفت که دستورات صریح و روشن او را به دلخواه تأویل و تفسیر می کردند! حتّی بعضی، تنها در مورد دستوراتی که به وسیلۀ وحی نازل می شد و مربوط به امور عبادی بود، خود را ملزم به اطاعت می دیدند و در امور اجتماعی، سیاسی و عرفی، خود را

ص:41


1- (1) - المصنف، ابن ابی شیبه:727/7، مسند حمیدی:2/ 543؛ مسند احمد:308/3؛ مسند ابی یعلی:373/3.

ملزم به اطاعت نمی دیدند. آنان در مورد امور سیاسی و نحوۀ ادارۀ حکومت و تنظیم امور اجتماعی بعد از پیامبر اکرم(علیهما السلام) خود را ملزم به اطاعت نمی دیدند و حقّ خویش می دانستند که به صلاح و نظر خود عمل کنند و با نصوص نبوی مخالفت بورزند! این ایده را در مخالفت با فرماندهی «اسامه» به وضوح می بینیم.

در تاریخ آمده است.

«با وجودی که رسول خدا(علیهما السلام) اسامة بن زید را به فرماندهی انتخاب و پرچم را با دستان خود برای او بسته بود، بعضی از صحابه به این کار اعتراض و فرماندهی اسامه را مسخره می کردند! آنان می گفتند: که سنّ اسامه کم است و سزاوار نیست که بر بزرگان مهاجرین و انصار فرماندهی کند که امثال: ابوبکر، عمر، ابوعبیده و غیره در میان آنان هستند!!

پس از آن که این اعتراضات و طعن و سرزنشها به گوش پیامبر(علیهما السلام) رسید، آن حضرت - که به شدّت مریض بود- با ناراحتی و خشم از حجره اش خارج شد و بر منبر رفت و فرمود:

«ای مردم! این چه سخنانی است که بعضی از شما دربارۀ فرماندهی اسامه می گویید؟! اگر امروز، فرماندهی اسامه را مورد طعن قرار می دهید، قبلاً هم به فرماندهی پدرش طعنه می زدید، امّا به خدا قسم! او لیاقت فرماندهی را داشت؛ چنان که امروز، پسرش لیاقت فرماندهی را دارد». (1)

ص:42


1- (1) - الطبقات الکبری/ابن سعد:190/2؛ تاریخ یعقوبی: 74/2، چاپ بیروت؛ الکامل، ابن اثیر:317/2; شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی:53/1؛ السیرة الحلبیّه:207/3؛ السیره النبویّه:339/2؛ کنز العمّال:312/5؛ انساب الاشراف:474/1، (شرح حال اسامه از تهذیب تاریخ دمشق)؛ مغازی واقدی:1119/3.

با وجود دستورات شدید و موکّد پیامبر اکرم(علیهما السلام) دربارۀ فرماندهی اسامه و ارسال سریع سپاهش، لشکریان کارشکنی می کردند و نمی گذاشتند که سپاه اعزام شود تا این که پیامبر اکرم(علیهما السلام) رحلت فرمودند و هنوز سپاه از قرارگاه خودش حرکت نکرده بود! بلکه نزدیک بود، این اعزام که مورد تأکید رسول خدا(علیهما السلام) بود، ملغا شود یا لا اقل فرماندهی اش تغییر کند. (1)

و باید گفت: جسارت بعضی از صحابه در عدم اطاعت از دستورات پیامبر اکرم(علیهما السلام) در آخرین روزهای حیات آن حضرت به اوج خود رسیده بود.

بعضی از محدّثان، مورّخان و صاحبان سیره از ابن عبّاس نقل کرده اند - لفظ از بخاری است - که گفت:

«وقتی رسول اکرم(علیهما السلام) به احتضار افتاد، در حجره، عدّه ای از صحابه و از جمله عمر بن خطّاب نشسته بودند. پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرمود: بیایید برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: پیامبر هذیان می گوید! در میان ما قرآن وجود دارد و کتاب خدا برای هدایت ما کافی است!

ص:43


1- (1) - تاریخ طبری:226/3؛ الکامل:335/2؛ السیره الحلبیّه:209/3.

در میان صحابه اختلاف افتاد. عدّه ای می گفتند: قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی برای شما بنویسد که بعد از او گمراه نشوید و بعضی حرف عمر را می گفتند! پس از آن که سخنهای بیهودۀ زیادی گفتند و اختلافشان بالا گرفت، آن حضرت فرمود: برخیزید و از پیش من بروید. ابن عبّاس همیشه می گفت: همانا بزرگترین درد و مصیبت این بود که از نوشتن این کتاب جلوگیری کردند که از اختلاف و گمراهی امّت، جلوگیری می کرد». (1)

این حدیث با لفظ دیگری به وسیلۀ بخاری از سعید بن مسیّب از ابن عبّاس چنین روایت شده است:

«روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه ای!! درد و احتضار رسول خدا(علیهما السلام) بسیار شدید شده بود که فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از آن هیچ گاه گمراه نمی شوید. آنان به نزاع در پیشگاه رسول خدا(علیهما السلام) پرداختند - که سزاوار نبود چنین کنند - و گفتند: او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟! فهمیدند که رسول خدا(علیهما السلام) چه می خواهد بگوید، امّا خود را به نفهمی زدند و سخنان خود را تکرار کردند. آن حضرت فرمود: مرا تنها بگذارید، در این حالتی که هستم بهتر از آن چیزی است که شما برای من می خواهید. آنگاه فرمود: شما را به سه چیز سفارش می کنم؛ مشرکان را از جزیرة العرب اخراج کنید، هیأتها را همان

ص:44


1- (1) - صحیح بخاری:22/1، کتاب العلم.

طوری که می پذیرفتم، بپذیرید... و از سوّمی ساکت شد، یا گفت، ولی من آن را فراموش کردم!». (1)

معلوم نیست چه مصلحتی در منع پیامبر(علیهما السلام) از نوشتن آن وصیتنامه بوده است که امّت اسلام را از گمراهی حفظ می کرد، تا جایی که ابن عبّاس این کار را مصیبت و درد بزرگ امّت اسلام می نامید و بنابر بعضی از روایات، هنگام ذکر این واقعه آن قدر اشک می ریخت تا زمین زیرپایش خیس می شد! مگر این که بگوییم، موضوع این وصیتنامه مربوط به امری بوده که به مصلحت بعضی از صحابه نبوده است؛ چنان که روشن خواهد شد؛ از این رو، از نوشته شدن آن جلوگیری کردند.

ص:45


1- (1) - صحیح بخاری:137/5، باب مرض النبی و وفاته، با الفاظی نزدیک به همین در جزء چهارم، صفحۀ 65 از صحیح بخاری، کتاب الجزیه، باب اخراج الیهود من جزیرة العرب آمده است. سکوت در مورد وصیّت سوّم؛ چنان که از ابن عبّاس روایت شده است، یا ادّعای فراموشی آن از جانب سعید، اهمیّت موضوع آن را می رساندو این مسألۀ مهم، چیزی است که در بحثهای آینده در مورد آن بحث خواهیم کرد. همچنین ر. ک: صحیح بخاری:61/8، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه، باب کراهیه الخلاف؛ صحیح مسلم:75/5، کتاب الوصیّة؛ مسند احمد:356/4، ح 2992،(با سند صحیح).

ص:46

فصل دوّم: مرجعیّت دینی

اشاره

مرجعیّت دینی در امّت های گذشته غالباً در دست رجال دینی بوده است و حاکمان سیاسی، سلطۀ دینی نداشته اند. فراعنۀ مصر به گمان خودشان از نسل الهه ها بوده اند، امّا در واقع این لقب تشریفاتی و غیر واقعی بود. پادشاهان، متولّی امور دینی، نبودند و غالباً رجال دینی، اقدام به برپایی مراسم دینی می کردند. پادشاهان مصر غالباً امور سیاسی، و اجتماعی و ادارۀ حکومت را انجام می دادند و رجال دینی در معابد به برپایی شعائر دینی می پرداختند؛ چنان که نقل شده است، در بیشتر امّتهای گذشته چنین بوده است، امّا ادیان آسمانی، متولّیان انجام امور دینی را تغییر دادند؛ در دین یهود این وظیفه بر عهدۀ خاخام ها و در دین مسیحیّت، بر عهدی پاپ ها گذاشته شد، به گونۀ که سلطۀ سیاسی و حکومت، منحصراً در دست پادشاهان قرار داشت و آنان تظاهر به دین داری و اطاعت از رجال دینی می کردند تا به خود و حکومت خود، حالت تقدیس بدهند، امّا در شؤون دینی، دخالت نمی کردند و تنها در اندیشۀ حفظ و گسترش قلمرو حکومت خویش بودند.

ص:47

پس از ظهور اسلام و مهاجرت پیامبر اکرم(علیهما السلام) به یثرب، هسته های اوّلیّۀ حکومت اسلامی در مدینه تشکیل شد و رسول خدا(علیهما السلام) سلطۀ دینی و سیاسی را با هم بر عهده گرفت. او معلّم و مرشد مردم در تمام امور مربوط به دین و شریعت شد و احکام و دستورات شرعی را برای مردم بیان می کرد و از آنان می خواست که به سنّت و روش وی عمل کنند و برای مثال در مورد نماز می فرمود:

«صلّوا کما رأیتمونی اصَلّی».

«نگاه کنید و همان طوری که من نماز می خوانم، نماز بخوانید».

در همین زمان، رهبر سیاسی جامعه اش بود و امور حکومتی را اداره می کرد؛ چنان که در همان ابتدای هجرت به مدینه، پیمان نامه ای نوشت و براساس آن روابط انصار و مهاجرین و یهود را تنظیم کرد. همچنین فرماندهی سپاهش را در جنگهای بزرگ برعهده داشت و فرماندهان و سفیران را انتخاب می کرد. او رهبری سیاسی و دینی جامعه را با هم برعهده داشت و از عهدۀ هر دو به خوبی برمی آمد.

مسلمانان از تدبیرهای پیامبر اکرم(علیهما السلام) فهمیده بودند که این سیره، بعد از ایشان هم استمرار دارد و کسی که جانشین وی می گردد، باید به وی اقتدا کند و در عین حال که امام مردم در احکام شرعی و دینی است و باید احکام کتاب خدا و سنّت پیامبر(علیهما السلام) را جاری کند،

ص:48

وظیفه دارد که به عنوان حاکم امّت اسلامی، امور سیاسی، اقتصادی و نظامی جامعۀ اسلامی را اداره کند. در این صورت در اسلام، دین از سیاست جدا نیست و کسی که جانشین رسول خدا(علیهما السلام) می شود، باید که از همین روش پیامبر(علیهما السلام) پیروی کند. و از آن جا که امکان ندارد تمام افراد جامعۀ اسلامی لیاقت و شایستگی یکسانی برای عهده دار شدن خلافت و جانشینی پیامبر(علیهما السلام) را داشته باشند؛ از این رو، باید در فرد مورد نظر صفات و ویژگیهای خاصّی وجود داشته باشد که او را شایستۀ برعهده گرفتن این منصب کند تا بتواند شریعت و دولت اسلامی را از تمام خطرهایی که آن را تهدید می کند، حفظ کند.

روشن است که بعضی از شؤون مربوط به ادارۀ حکومت، قابل اجتهاد، مشورت و مصلحت اندیشی است، امّا امور مربوط به مسائل شرعی و دینی هر مصلحت اندیشی و اجتهادی را نمی پذیرد و چه بسا که اجتهاد به رأی به تدریج باعث از بین رفتن اصل دین شود؛ زیرا به تدریج تحریفات و خرافات وارد دین می شود و بسیاری از احکام به فراموشی سپرده می شود و لغزشها زیاد می گردد؛ بنابراین، مرجعیّت دینی، شرایط خاصّی دارد که هر کسی نمی تواند عهده دار آن شود، از این جا روشن می شود که آیا پیامبر اکرم(علیهما السلام) به مسألۀ خلافت اهمّیّت می داد و شرایط آن را بیان می کرد و شخص، یا اشخاصی را صراحتاً برای تصدّی این امر معیّن می کرد، یا این که

ص:49

امر را به امّت واگذاشت تا خودشان فرد اصلح را براساس مقتضیات زمان و مصلحتی که می بینند برای تصدّی مرجعیّت دینی و سیاسی انتخاب کنند.

شرایط مرجعیّت

بعد از آن که اهمیّت مرجعیّت دینی در حفظ شریعت اسلامی، روشن شد، ضروری است که شرایط لازم را برای کسی که متصدّی این مقام می شود، بیان نماییم. این شرایط در شایستگیها، ویژگیها و موهبتهایی که متصدّی این امر باید داشته باشد، خلاصه می شود و این امور، اقتضا می کند تا نص، یا نصوصی از پیامبر اکرم(علیهما السلام) در مورد صاحب این ویژگیها وجود داشته باشد به گونه ای که این مسأله مورد مناقشه و نزاع امّت قرار نگیرد و هرج و مرج و اختلاف در میانشان ایجاد نکند.

هنگامی که تاریخ صدر اسلام و سیرۀ شریف نبوی را مورد بررسی قرار می دهیم، به تعدادی از نصوص برخورد می کنیم که در آنها پیامبر اکرم(علیهما السلام) به فردی که این شرایط در او وجود دارد، اشاره کرده است.

محدّثان روایت کرده اند:

« وقتی رسول خدا(علیهما السلام) از حجّة الوداع باز می گشت، در جایی از جحفه که بدان غدیرخم گفته می شد، اتراق کرد. او دستور داد که

ص:50

چادرهایی برپا کنند و سپس با جهاز شتر، منبری درست کردند. آن حضرت بر بالای آن رفت، به گونه ای که همۀ مردم او را می دیدند، آنگاه فرمود:

«گویی که من فرا خوانده شده ام و اجابت خواهم کرد. من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم که یکی از دیگری بزرگتر است; کتاب خدا و عترتم را. مواظب باشید که چگونه از این دو محافظت می کنید. این دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند».

و بعضی از روایات بر امر مهمّی تصریح کرده اند و آن این که فرمود:

«مادامی که به این دو، تمسّک بجویید، گمراه نخواهید شد». (1)

ابن حجر هیتمی مکّی - بعد از آن که تعدادی روایت دربارۀ حدیث ثقلین نقل می کند - می نویسد:

«بدان که برای حدیث ثقلین، طرق زیادی وجود دارد و از بیش از بیست صحابی نقل گردیده است. در بعضی از این روایات آمده

ص:51


1- (1) - المستدرک:533/3و109.این را ذهبی در تلخیص، صحیح دانسته و با صاحب مستدرک موافقت کرده است.و ر.ک: مسنداحمد:189/5 - 181؛ جامع ترمذی: 308/2؛ ج 328/5، ح3874؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی:21؛ کنز العمّال:48/1، 47و 44؛ صحیح مسلم، باب فضائل علی(علیه السلام)؛ سنن دارمی:431/2؛ الصواعق المحرقه:89 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، قسمت دوّم:2/2؛ فیض القدیر، مناوی:14/3؛ حلیه الاولیاء: 355/1، ح64؛ مجمع الزوائد:164/9 - 163.

است که آن حضرت حدیث ثقلین را در حجّة الوداع در منطقۀ عرفه بیان کرد و در بعضی دیگر آمده است که: آن را در مدینه و در ایّام بیماری اش که حجره مالامال از اصحاب شده بود، بیان کرد و در بعضی دیگر آمده است که: آن را در غدیرخم بیان کرد و در بعضی آمده است که: آن را در خطبه ای که بعد از بازگشت از طائف ایراد کرد، بیان نمود... و هیچ منافاتی در این اختلافات نیست؛ زیرا ممکن است این حدیث را در جاهای مختلف بیان کرده باشد تا اهمّیّت کتاب عزیز و عترت طاهرین را برساند».

خلاصۀ حدیث ثقلین و توضیحات ابن حجر را چنین می توانیم بیان نماییم که:

پیامبر(علیهما السلام) به روشنی تبیین فرمودند که چه کسانی باید عهده دار مرجعیّت دینی بعد از ایشان بشوند و بر مرجعیّت اهل بیت خودشان تصریح فرمودند و آنان را هم ردیف قرآن قرار دادند که هیچ باطلی در بین آن و در خارج آن، راه ندارد. پس قرآن اوّلین منبع شریعت اسلامی و ثقل اکبر است و اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) منبع دوّم شریعت اسلامی و ثقل اصغر هستند. تکرار حدیث ثقلین و اشاره به جانشینی اهل بیت(علیهم السلام) در مناسبتهای مختلف، بر اهمّیّت فوق العادۀ این امر دلالت می کند و در واقع فرصتی است برای کسی که آن را نشنیده و تذکری است برای کسی که آن را شنیده است.

امّا پیامبر(علیهما السلام) به همین تصریح اکتفا نکرد بلکه آن را به شکل واضح تری بیان کرد.

ص:52

محدّثان روایت کرده اند که: «ابوذر غفاری - رضی الله عنه - درب کعبه را گرفته بود و می گفت: ای مردم! هرکس که مرا می شناسد، می داند چه کسی هستم و هر کس که مرا نمی شناسد، بداند که من ابوذر هستم، من از رسول خدا(علیهما السلام) شنیدم که می فرمود: مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است، هرکس بر آن سوار شود، نجات می یابد و هرکس از آن تخلّف کند، غرق می شود». (1)

در حدیث دیگری از ابن عبّاس و غیره آمده است:

«پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرمود: «ستارگان، در امان نگه دارندۀ اهل زمین و اهل بیت من در امان نگه دارندۀ امّتم از اختلاف هستند. اگر قبیله ای از عرب ها با آنان مخالفت کنند، با هم اختلاف پیدا کرده و از حزب ابلیس می شوند». (2)

و در بعضی از روایات به این سخن حضرت دربارۀ ثقلین اشاره شده است که فرمود:

ص:53


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری:343/2؛ ج150/3. او می نویسد:این حدیث بر طبق شرایط مسلم صحیح است؛ کنز العمّال:216/6; مجمع الزوائد:168/9؛ حلیّه الاولیاء:306/4؛ تاریخ بغداد، خطیب: 19/12؛ ذخائر العقبی، محبّ طبری: 20؛ کنوز الحقائق: 132؛ فیض القدیر، مناوی:356/4؛ الصواعق المحرقه:352 و در بعضی از روایات آمده است: آنان «باب حطّه» هستند که هرکس وارد آنها شود، مؤمن و هرکس از آن خارج گردد، کافر است.
2- (2) - المستدرک علی الصحیحین:458/3 و149، او متذکّر می شود که این حدیث صحیح الاسناد است؛ کنز العمّال: 116/6؛ الصواعق المحرقه:353؛ مجمع الزوائد: 174/9؛ فیض القدیر، مناوی:297/6؛ ذخائر العقبی، محبّ طبری: 17.

«از آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید و از آنان عقب نیفتید که هلاک می گردید و سعی نکنید که به آنان چیزی بیاموزید؛ زیرا آگاه تر از شما هستند». (1)

امیرالمومنین، علی ابن ابی طالب در قسمتهایی از خطبه اش می فرمایند:

« از اهل بیت پیامبر خویش محافظت کنید و مقامشان را گرامی بدارید و از آثارشان پیروی کنید. آنان شما را از راه هدایت، خارج نخواهند کرد و شما را به جاهلیّت و پستی، باز نخواهند گردانید. اگر آنان ساکت ماندند، پس شما هم ساکت بمانید و اگر قیام کردند، شما هم قیام کنید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه خواهید شد و از آنان عقب نمانید که هلاک می شوید ». (2)

و از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت شده است:

«... پس چه کسانی در ابلاغ حجّت الهی و تأویل احکام خداوند مورد اطمینان هستند؟ مگر کسانی که عِدل قرآن و فرزندان ائمّۀ هدی و چراغهای هدایت هستند که خداوند به وسیلۀ آنان بر بندگانش احتجاج می کند و لحظه ای آنان را بدون حجّت وا نمی گذارد؟! آیا آنان را می شناسید؟ یا می یابید مگر از فروع شجرۀ

ص:54


1- (1) - الصواعق المحرقه:230.
2- (2) - نهج البلاغه: 190/2، چاپ دار اندلس.

مبارکه و از بازماندگان برگزیدگانی که خداوند، رجس و پلیدی را از ایشان دور کرده و آنان را کاملاً تطهیر نموده و از آفات، دور نگاه داشته و مودّت ایشان را در کتاب، واجب گردانیده است؟!». (1)

روشن است که پیامبر اکرم(علیهما السلام) بدون هیچ تردیدی، افرادی را برای امّت خویش معیّن کرده است که بعد از وی به آنان رجوع کنند. اینان اهل بیت آن حضرت هستند که بر وجوب تمسّک به ایشان در کنار قرآن، تأکید کرده و مردم را از سرپیچی از دستوراتشان، یا مخالفت و روی گردانی از ایشان برحذر داشته است که باعث هلاکت و گمراهی می گردد.

اگر سؤال شود که چرا پیامبر(علیهما السلام) مرجعیّت دینی را در اهل بیت خودش محدود کرده است؟

باید بگوییم: قبول این نکته که آن حضرت از روی هوا و هوس سخن نمی گوید لاینطق عن الهوی ، به این معناست که این دستورات اکید، به امر الهی بوده است و خداوند، اهل بیت(علیهم السلام) را به موهبتها و ویژگیهایی مخصوص گردانید که

شایستگی و قابلیّت پذیرش این امر مهم را دارند.

محکمات کتاب قرآن نیز بر این مطلب گواهی می دهند، چنان که در «آیۀ تطهیر» آمده است:

ص:55


1- (1) - الصواعق المحرقه: 233.

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا . (1)

«همانا خداوند می خواهد که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور گرداند و کاملاً شما را تطهیر کند».

خداوند متعال در این آیۀ شریفه طهارت و پاکی از تمام عیوبی را که بیشتر مردم بدان مبتلا هستند، برای اهل بیت(علیهم السلام) اثبات می کند و این طهارت، مستلزم عصمت و پاکی از گناهان، عیوب و لغزشها است که از جملۀ آنها: «دروغ بستن به خدا» می باشد.

از سوی دیگر، پیامبر اکرم(علیهما السلام) صفات دیگری را برای ایشان برشمرده؛ از جمله این که فرموده: آنان عالم ترین افراد نسبت به شریعت اسلامی هستند» و این مستلزم آن است که مرجع امّت اسلامی باشند.

و از این که رسول خدا (علیهما السلام) مردم را ترغیب و تشویق به پیروی و اقتدا به ایشان و عدم تقدّم یا تأخّر از آنان نموده است، معلوم می شود که آنان شایستگی این منصب مهم را دارند و چنین نیست که انتخاب آنان برای این منصب مهم به خاطر روابط خانوادگی و محبّت به ایشان باشد؛ زیرا پیامبر اکرم(علیهما السلام) به ابولهب که عمویش بود، هیچ اظهار علاقه ای نمی کرد بلکه او را به خاطر کارهای ناشایست، دشمن می داشت.

ص:56


1- (1) - احزاب (33):33.

مصادیق اهل بیت(علیهم السلام)

بعضی تلاش کرده اند که افرادی را در مجموعۀ اهل بیت داخل کنند که از این مجموعه نیستند، امّا پیامبر گرامی اسلام(علیهما السلام) اقدامات متعدّدی را به مناسبتهای مختلف انجام دادند تا هرگونه شک و تردید احتمالی را در مورد مصادیق اهل بیت(علیهم السلام) مرتفع سازند.

محدّثان از بعضی از صحابه روایاتی را نقل کرده اند که به صراحت به مصادیق اهل بیت(علیهم السلام) اشاره دارد؛ از جمله از امّ المؤمنین، امّ سلمه - رضی الله عنها - روایت شده است که:

رسول خدا(علیهما السلام) به فاطمه(علیها السلام) فرمود:همسر و فرزندانت را پیش من بیاور. او آنان را پیش پیامبر(علیهما السلام) آورد و آن حضرت، کسای فدکی را برایشان انداخت و سپس دست خویش را بر ایشان گذارد و فرمود: پروردگارا! اینان خاندان محمّد هستند، پس صلوات و برکات خودت را بر محمّد و آل محمّد فرو فرست که تو حمید مجید هستی».

امّ سلمه می گوید:

«کسا را بالا زدم تا من هم زیر آن بروم، امّا پیامبر(علیهما السلام) مانع شد و فرمود: تو بر خیر هستی». (1)

و از امّ المؤمنین عایشه روایت شده است:

ص:57


1- (1) - مسند احمد:6/ 323و296؛ المستدرک:147/3و108؛ کنز العمّال:217/7 و102؛ مجمع الزوائد:167/9.

«رسول خدا(علیهما السلام) یک روز صبح خارج شد در حالی که رو اندازی از موی سیاه بر روی خودش انداخته بود. در این هنگام حسن بن علی(علیهما السلام) وارد شد و پیامبر(علیهما السلام) او را به زیر کسا برد، سپس حسین بن علی(علیهما السلام) آمد، او را هم زیر کسا برد. آنگاه فاطمه(علیها السلام) آمد، او را هم زیر کسا برد. پس از آن، علی(علیه السلام) آمد که پیامبر اکرم(علیهما السلام) او را هم زیر کسا برد و سپس فرمود: همانا خداوند می خواهد که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور گرداند و شما را کاملاً تطهیر کند». (1)

و از وقایعی که هیچ اختلافی در آن نیست، این که پیامبر اکرم(علیهما السلام) با همین پنج تن آل عبا به مباهله با نصارای نجران پرداخت. محدّثان و مفسّران از تعدادی از صحابه؛ از جمله از سعد بن ابی وقّاص روایت کرده اند که:

وقتی خداوند آیۀ مباهله را نازل کرد، رسول خدا(علیهما السلام) علی، فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و فرمود: پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند». (2)

ص:58


1- (1) - صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل اهل بیت النبی(علیهما السلام)؛ المستدرک علی الصحیحین:3/ 147. حاکم می گوید: این حدیث، طبق ضوابط شیخین صحیح است؛ سنن بیهقی:149/2؛ تفسیر طبری:22/5. فخررازی هم این روایت را در تفسیر آیۀ مباهله آورده است و می گوید: این حدیث تقریباً مورد قبول همۀ اهل تفسیر و حدیث است؛ جامع تزمذی:319/2 و209؛ مسند احمد:306/6؛ اسد الغابه:209/4.
2- (2) - جامع ترمذی:166/2؛ المستدرک علی الصحیحین: 150/3. وی می گوید:این حدیث طبق شرایط شیخین صحیح می باشد؛ صحیح مسلم، باب فضائل علی ابن ابی طالب(علیه السلام)؛ سنن بیهقی: 63/7؛ اسباب النزول، واحدی: 75 و تمام مفسّران.

ممکن است سؤال شود: که اگر اهل بیت، همین افراد هستند، پس با چه ملاکی شیعۀ امامیّه می گویند که ائمه ی اهل بیت(علیهم السلام) دوازده نفر هستند؟

در پاسخ باید گفت: نصوصی که از پیامبر اکرم(علیهما السلام) دربارۀ تعداد ائمّه(علیهم السلام) رسیده است، آنان را به همین تعداد معیّن کرده است. محدّثان و حافظان از جابر بن سمره نقل کرده اند - لفظ از بخاری است- که گفت:

شنیدم که رسول خدا(علیهما السلام) می فرماید: «آنان دوازده امیر می باشند. سپس کلمه ای را گفت که نشنیدم. پدرم گفت آن حضرت فرمود: همگی از قریش هستند. (1)

در آنچه گذشت، ادلّه ای که شایستگی اهل بیت(علیهم السلام) را برای تصدّی مرجعیّت دینی بعد از رسول خدا(علیهما السلام) ثابت می کرد، بیان کردیم و شواهدی برای اثبات شایستگی و لیاقت آنان در پذیرش این کار مهم ارائه کردیم. برای اثبات این موارد، از نصوص صریح قرآن و روایات پیامبر اکرم(علیهما السلام) استفاده کردیم.

همچنین گفتیم که در اسلام، مرجعیّت دینی از رهبری سیاسی و حاکمیّت جامعۀ اسلامی جدا نمی باشد. رسول خدا(علیهما السلام) این دو وظیفۀ

ص:59


1- (1) - صحیح بخاری:101/9، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف؛ سنن ترمذی:501/4، سنن ابی داود:4/ 106؛ المعجم الکبیر:196/2 (در برخی از اینها، لفظ: خلیفه، رجل وقیّم آمده است).

مهم را با هم برعهده داشتند، به خصوص پس از آن که به مدینه هجرت کرده و حکومت اسلامی را تشکیل دادند، مسلمانان می دیدند که چگونه سلطۀ سیاسی با سلطۀ دینی در رسول خدا(علیهما السلام)جمع شده است؛ از این رو، اگر آن حضرت مرجعیّت دینی فردی را معیّن می کردند، لازمه اش آن بود که مرجعیّت سیاسی وی را نیز تعیین کرده اند. بر این اساس، پیامبر(علیهما السلام)حاکم اوّل پس از خود را تعیین فرمودند؛ چنان که افراد پس از حاکم اوّل را نیز تعیین فرمودند. از این جا بود که امور در مجرای طبیعی خود قرار گرفت و هرکدام از جانشینان پیامبر(علیهما السلام) جانشین پس از خود را معرّفی می کردند؛ چنان که پیامبر(علیهما السلام) خبر داده بود.

وقتی که به سیرۀ نبوی مراجعه می کنیم، می بینیم که رسول خدا(علیهما السلام) از همان ابتدای رسالت، عنایت خاصّی به مسألۀ جانشینی خود داشته است و به تربیت کسی که جانشینی وی را برعهده خواهد گرفت، اهتمام خاصّی می ورزیده است. عنایات خاصّ الهی سبب شده بود که زمینه های این تربیت خاصّ نبوی حتّی قبل از آن که آن حضرت به پیامبری برگزیده شود، فراهم گردد. ابن اسحاق - چنان که ابن هشام از او نقل می کند - این مسأله را چنین توصیف می کند:

«از نعمتهای خدا بر علی ابن ابی طالب و از خیرات و منّتهایی که خدا بر او گذاشت این بود که قریش به قحطی و خشکسالی

ص:60

شدیدی مبتلا شد. در این برهه ابوطالب عیال وار بود. رسول خدا(علیهما السلام) به عمویش عبّاس - که از ثروتمندترین افراد بنی هاشم بود- فرمود: ای عبّاس، چنان که می دانی ابوطالب عیال وار است و می بینی که مردم از این قطحی، به رنج و سختی افتاده اند. بیا با هم نزد ابوطالب برویم و مقداری بار او را سبک گردانیم. من یکی از فرزندانش و تو فرزند دیگری را بر می داریم و آن را تحت تکفّل خودمان قرار می دهیم.

عبّاس گفت: قبول است، پس با هم پیش ابوطالب رفتند و عرض کردند: می خواهیم که مقداری از بار تو را سبک گردانیم؛ از این رو، هر کدام یکی از فرزندانت را تحت تکفّل خویش قرار می دهیم تا از این قحطی بیرون برویم.

ابوطالب فرمود: عقیل را برای من باقی بگذارید و هرطور صلاح می دانید، عمل کنید.

رسول خدا(علیهما السلام) علی(علیه السلام) را برای خود برداشت و او را در آغوش کشید... بدین ترتیب علی(علیه السلام) در دامن رسول خدا(علیهما السلام) تربیت و بزرگ شد تا این که خدای متعال او را به پیامبری مبعوث کرد. علی(علیه السلام) از او پیروی کرده به او ایمان آورد و او را تصدیق نمود. جعفر نیز همچنان تحت کفالت عبّاس بود تا این که اسلام آورد و از حمایت عمویش بی نیاز شد». (1)

پیامبر اکرم(علیهما السلام) در موارد فراوانی، به سبقت علی(علیه السلام) در ایمان و اسلام اشاره کرده و از نقش مهمّ وی در آینده خبر داده و او را برای

ص:61


1- (1) - السیره النبویّه، ابن هشام: 1/ 246؛ المستدرک علی الصحیحین: 3/ 576؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی: 13/ 198؛ تاریخ طبری: 2/ 313.

پذیرش این کار مهم آماده کرده است. از سلمان و ابوذر- رضی الله عنهما - روایت شده است که پیامبر اکرم(علیهما السلام)فرمود:

إنَّ هذا اوَّلَ مَنْ آمَنَ بی و هو اوَّل من یصافِحُنی یوم القیامة و هو الصّدیق الاکبر و هذا فاروق هذِهِ الامَّة یفرِّق بین الحقّ و الباطل و هذا یعسوب المؤمنین (1)

«این علی، اوّلین کسی است که به من ایمان آورد و اوّلین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه می کند و او صدّیق اکبر و فاروق این امّت است که حقّ و باطل را از هم جدا می کند و او سرور مؤمنین است».

حضرت علی(علیه السلام) در ضمن خطبه ای به این تربیت عظیم نبوی از زمان طفولیّتش اشاره کرده و فرموده است:

انا وضعتُ بکلاکِلِ العَرَب و کسرتُ نواجم... (2)

«من در خردسالی، بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیلۀ معروف ربیعه ومضر را در هم شکستم! شما موقعیّت مرا نسبت به رسول خدا(علیهما السلام) در خویشاوندی نزدیک و در مقام و منزلت ویژه می دانید. پیامبر(علیهما السلام) مرا در اتاق خویش می نشاند، در حالی که کودک بودم، مرا در آغوش خود می گرفت و در بستر مخصوص خود می خوابانید. بدنش را به بدن من می چسبانید و بوی پاکیزۀ خود را به

ص:62


1- (1) - المعجم الکبیر، طبرانی: 269/6، ح61849؛ کنز العمّال: 616/11، ح 3299؛ تاریخ دمشق: 130/12؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 228/13.
2- (2) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی: 197/13.

من می بویانید و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد. هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(علیهما السلام) را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشتۀ خود را مسؤول تربیت پیامبر(علیهما السلام) کرد تا شب و روز، او را به راههای بزرگواری و اخلاق نیکو راهنمایی کند و من همواره با پیامبر بودم، چنان شتر بچّه ای که همواره با مادر است. پیامبر(علیهما السلام) هر روز نشانۀ تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود و به من فرمان می داد که به او اقتدا نمایم. پیامبر(علیهما السلام) چند ماه از سال را در غار حرا می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم و کسی جز من او را نمی دید در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافت، جز خانۀ رسول خدا(علیهما السلام) که خدیجه در آن بود و من سوّمین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را استشمام می کردم. من هنگامی که وحی بر پیامبر(علیهما السلام) فرود می آمد، نالۀ شیطان را شنیدم، عرض کردم: ای رسول خدا! این نالۀ کیست؟ فرمود: نالۀ شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردیده است و فرمود: ای علی! تو آنچه را من می شنوم، می شنوی و آنچه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی».

نصوص نبوی در مسألۀ جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

مسألۀ «جانشینی»، از اموری است که اختلاف و مناظرات زیادی دربارۀ آن بین فرقه های اسلامی و به خصوص بین پیروان خلفا و پیروان ائمّۀ اهل بیت(علیهم السلام) رخ داده است.

ص:63

پیروان خلفا می گویند:

نصّ صریحی از پیامبر اکرم(علیهما السلام) در مورد جانشینی فرد خاصّی وارد نشده و آن حضرت امور امّت اسلامی را به خودشان واگذاشته تا هر کسی را که خودشان می خواهند برای خود انتخاب کنند، در حالی که شیعه قایل به این است که نصوصی از رسول خدا(علیهما السلام) دربارۀ جانشینی علی ابن ابی طالب(علیه السلام) صادر شده و آن حضرت او را به عنوان راهنما و هدایت گر امّت اسلام و امام پس از خود، منصوب کرده است.

وقتی به سیرۀ نبوی مراجعه کنیم، می بینیم که آن حضرت اهمّیّت بسیاری به مسألۀ امامت و جانشینی می داده و حتّی در ساده ترین امور، افرادی را برای جانشینی انتخاب می کرده است. برای مثال هرگاه دو نفر را به جایی می فرستاد، یکی را به عنوان امام و رهبر انتخاب می کرد و هرگاه مدینه را به قصد غزوه، یا سفری ترک می کرد، خودش کسی را به جانشینی خود تعیین می کرد و انتخاب جانشین را بر عهدۀ مردم نمی گذاشت.

هنگامی که رسول اکرم(علیهما السلام) به مسألۀ جانشینی در زمان حیاتش تا این اندازه اهمّیّت می داده است، هر آینه سزاوار بوده است که به مسألۀ جانشینی اش بعد از وفات خود، اهمّیّت مضاعف داده و برای هنگامی که خودش به رفیق اعلی می پیوندد و برای همیشه امّت اسلامی را ترک می کند، جانشین لایق و شایسته ای را معیّن کند.

ص:64

جالب این است که تمام مسلمانان به این مسألۀ مهم توجّه داشته اند. ما می بینیم که ابوبکر، دستور می دهد که عمر بن خطّاب جانشین وی باشد و امّت اسلامی را به حال خود واگذار نمی کند که خودشان کسی را انتخاب کنند و می بینیم که عمر بن خطّاب، اقرار می کند که اگر سالم، آزاد کردۀ ابوحذیفه یا ابوعبیدۀ جراح زنده بودند، یکی از آنان را بدون تردید برای جانشینی خود انتخاب می کرد. با وجود فقدان این دو نفر، وی امّت اسلامی را به طور مطلق به خود واگذار نمی کند بلکه امر را در شش نفری که خودش انتخاب کرده محصور می کند و دستور می دهد که این شش نفر، یکی را از میان خودشان برای خلافت انتخاب کنند.

ما نمی توانیم بپذیریم که صحابۀ پیامبر اکرم(علیهما السلام) به اهمّیّت مسألۀ خلافت پی برده بودند و رسول خدا(علیهما السلام) از آن غافل مانده بود، در حالی که عاقل ترین مردم و حریص ترین فرد به سرنوشت امّت اسلامی و مصالح ایشان بوده است.

امّا اگر به سیرۀ نبوی مراجعه کنیم، در می یابیم که آن حضرت این امر مهم را که متعلّق به آیندۀ امّت اسلامی بوده، مورد غفلت و اهمال قرار نداده است و نشانه های این مرجعیّت دینی و سیاسی را از همان آغاز بعثت بیان کرده است.

وقتی منابع جمهور را مطالعه می کنیم، می بینیم که نوشته اند:

ص:65

« وقتی آیۀ انذار نازل شد و خداوند فرمود: و أنذِر عشیرتک الأقربین ؛ (1) خویشاوندان نزدیک خودت را انذار کن پیامبر اکرم(علیهما السلام) علی(علیه السلام) را فراخواند و فرمود: ای علی! خداوند به من دستور داده است که خاندان نزدیک خودم را انذار کنم. از این دستور سینه ام تنگ شده؛ زیرا می دانم که اگر این امر را آشکار کنم، رفتارهای ناشایستی از بعضی از آنان می بینم که دوست ندارم. برای همین اقدامی نکردم تا جبرئیل امین نازل شد و فرمود: ای محمّد! اگر این دستور را انجام ندهی، پروردگارت تو را عذاب می کند. حال ای علی جان! یک پیمانه غذا تهیّه کن و یک ران گوسفند به آن اضافه کن و ظرفی از شیر فراهم نما، آنگاه فرزندان عبدالمطّلب را دعوت کن تا با آنان صحبت کنم و دستور خدا را به آنان ابلاغ نمایم.

[علی(علیه السلام) می فرماید:] آنچه را که رسول خدا(علیهما السلام) دستور داده بود، انجام دادم و آنان را که در آن روز، حدود چهل نفر بودند، دعوت کردم. در میان ایشان عموهای آن حضرت ابوطالب، حمزه، عبّاس و ابولهب بودند. هنگامی که همگی آمدند، آن حضرت فرمودند که غذا را بیاورم. غذا را آوردم. وقتی طبق غذا را بر زمین نهادم، رسول خدا(علیهما السلام) مقداری از گوشت را برداشت و آن را با دندانهایش ریز کرد و در جاهای مختلف طَبق ریخت و فرمود: با نام خدا شروع کنید.

ص:66


1- (1) - شعراء (26): 214.

همۀ افراد شروع به خوردن کردند، به حدّی که همگی سیر شدند و در این حال فقط جای دستهایشان در غذا مانده و چیزی از آن کم نشده بود و قسم به خدایی که جان علی(علیه السلام) در دست اوست! یکی از آنان می توانست که به تنهایی تمام این غذایی را که آورده بودم، بخورد. سپس فرمود: اینان را سیراب کن. من ظرف را آوردم و همگی از آن نوشیدند تا کاملاً سیر شدند و به خدا قسم! یکی از می توانست تمام این ظرف را بنوشد.

پس از آن وقتی رسول خدا(علیهما السلام) خواست که با آنان صحبت کند، ابولهب پیشی گرفت و گفت: همانا میزبان شما، شما را جادو کرده است! پس از این سخن، افراد متفرّق شدند و رسول خدا(علیهما السلام) نتوانست با ایشان صحبت کند.

آن حضرت فرمود: ای علی! فردا همین کار را خواهیم کرد. این مرد چنان که دیدی در سخن گفتن بر من پیشی گرفت و کار را خراب کرد و قبل از آن که سخن بگویم، افراد متفرّق شدند، پس دوباره غذایی آماده کن و این افراد را دعوت کن.

من دوباره غذا آماده کردم و این افراد را دعوت نمودم. پس از آن که همگی جمع شدند، رسول خدا(علیهما السلام) فرمودند که غذا را ببرم. غذا را بردم و آن حضرت همان کارهای روز گذشته را تکرار کرد و آنان شروع به غذا خوردن کردند تا کاملاً سیر شدند، سپس فرمود: آنان را سیراب کن. ظرف را آوردم و همگی، آن قدر نوشیدند تا سیراب شدند، سپس رسول خدا(علیهما السلام) شروع به صحبت کرد و فرمود:

ص:67

ای فرزندان عبدالمطّلب! به خدا قسم! من جوانی در میان عرب نمی شناسم که چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است که شما را به سوی آن دعوت کنم. حال کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟

همۀ آن افراد از پذیرش این درخواست طفره رفتند و من که از همه کم و سن و سال تر و کم جثّه تر بودم، گفتم: ای رسول خدا! من همکار شما در این امر خواهم بود. آن حضرت دست بر شانه ام گذاشت و فرمود: همانا علی(علیه السلام) برادر، وصی و جانشین من در شما است، پس سخنان او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

پس از این سخنان، آنان برخاستند و در حالی که بعضی می خندیدند، با تمسخر به ابوطالب گفتند: او به تو دستور داده است که سخنان فرزندت را بشنوی و از او اطاعت کنی». (1)

ص:68


1- (1) - تاریخ طبری:319/2؛ الکامل، ابن اثیر:62/2؛ دلائل النبوه، بیهقی:428/1؛ مجمع الزوائد:9/ 113. در بعضی از منابع آمده است که فرمود: کدام یک با من همکاری می کنید تا برادرم باشد؛ چنان که در المنتظم ابن جوزی:جلد2،صفحه376 آمده است. و در بعضی از نسخه ها آمده است:... تا برادرم و کذا و کذا باشد؛ چنان که در البدایه و النهایه ابن کثیر، جلد3، صفحه53 آمده و در تفسیر ابن کثیر، ذیل آیۀ انذار از سورۀ شعراء و تفسیر طبری در ذیل همین آیه، حدیث به همین صورت می باشد؛ چنان که محمّدحسین هیکل نیز در چاپ اوّل کتاب حیاة محمّد حدیث را به همین صورت نقل کرده است ، امّا در چاپهای بعدی، قسمت آخر حدیث را حذف کرده و تنها به برادری اشاره کرده است!!

این نص که در ابتدای دعوت اسلام از پیامبر اکرم(علیهما السلام) صادر شده است، دارای عبارتهای صریحی در مورد جانشینی رسول خدا(علیهما السلام) است و صراحت و بلاغت آن به حدّی است که برخی از محدّثین و مورّخین مغرض در صدد تحریف آن برآمده و اجزای مهمّ آن را حذف کرده اند; اجزایی که تأکید می ورزد پیامبر اکرم(علیهما السلام) جانشین بعد از خود را منصوب کرده و مردم را به اطاعت از وی ملزم نموده است، تا جایی که ابوطالب را مورد تمسخر قرار دادند و با نیشخند به وی گفتند:

«حالا لازم شده است که سخنان پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی!».

نصوص دیگری از پیامبر اکرم(علیهما السلام) (بر جانشینی علی (علیه السلام)

اقدامات و سخنان پیامبر اکرم(علیهما السلام) در مورد علی ابن ابی طالب(علیه السلام) به مردم می فهمانید که او چه جایگاهی در پیشگاه آن حضرت دارد و همۀ اینها زمینه سازی و آماده کردن اذهان برای آینده ای بود که رسول خدا(علیهما السلام) برای ادامۀ رسالت در نظر داشت. از جمله آن حضرت مسلمانان را متوجّه کرد که علی(علیه السلام) برادرش می باشد و تنها او بود که این ویژگی را در سال اوّل هجرت به دست آورد.

حافظان و از جمله ابن اسحاق - در سیرۀ ابن هشام - نقل کردند:

رسول خدا(علیهما السلام) بین مهاجرین و انصار پیمان اخوّت و برادری ایجاد کرد و فرمود:

تآخوا فی اللهِ أخوین، اخوین؛ در راه خدا دو به دو با همدیگر پیمان برادری ببندید. سپس دست علی ابن ابی طالب را گرفت

ص:69

و فرمود: هذا اخی؛ این برادرِ من است. به این ترتیب رسول خدا(علیهما السلام) که سیّد المرسلین و امام المتّقین و فرستادۀ پروردگار جهانیان بود - که در میان خلایق، نظیر و بدیلی ندارد - با علی ابن ابی طالب(علیه السلام) پیمان برادری بست....». (1)

از موارد دیگر این است که: در سال نهم هجرت، رسول خدا(علیهما السلام) برای غزوۀ تبوک از مدینه خارج شد و علی ابن ابی طالب را جانشین خویش در میان خانواده اش قرار داد و سباع بن عرفطه - از بنی غفار - را جانشین خویش در مدینه تعیین کرد.

منافقان از باقی ماندن علی(علیه السلام) در مدینه غافلگیر شدند و گفتند:

«پیامبر(علیهما السلام) او را با خود نبرده است، مگر برای این که او را شایستۀ همراهی با خویش ندانسته است. وقتی که این سخنان به گوش علی(علیه السلام)رسید، سلاحش را برداشت و از مدینه خارج شد تا در منزلگاه جرف، خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: ای پیامبر خدا! منافقان گمان می کنند که مرا شایستۀ همراهی با خویش ندانسته ای؛ از این رو در مدینه پیش زنان و کودکان گذارده ای!

ص:70


1- (1) - السیره النبویّه:504/1؛ جامع ترمذی: 595/5، ح 3720؛ المستدرک علی الصحیحین:16/3، ح4289؛ الطبقات الکبری:60/2؛ السیره الحلبیّة:20/2؛ مصابیح السنه: 173/4، ح 4799؛ مشکاه المصابیح: 356/3، ح2609؛ الریاض النضره: 164/3 و 111؛ الفضائل، احمد بن حنبل: 194/ ح141؛ تاریخ دمشق: 136/12؛ تذکره الخواص:24. وی این حدیث را صحیح دانسته است؛ کنز العمّال: ج 106/13، ح 36345؛ مسند ابی یعلی:445/1، ح347.

رسول خدا(علیهما السلام) فرمود: دروغ می گویند، هر آینه من تو را در مدینه باقی گذاردم به خاطر خطرهایی که مدینه را تهدید می کند. بازگرد و جانشین من در خانواده ام و خانواده ات باش. ای علی! آیا راضی نمی شوی که جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی(علیه السلام) باشد؟ الّا این که بعد از من پیامبری نمی آید؟!

پس از آن، علی(علیه السلام) به مدینه بازگشت و رسول خدا(علیهما السلام) به سفر خود ادامه داد». (1)

و بدین ترتیب، روشن شد که تمام مراتبی را که هارون نسبت به موسی داشته همانند وزارت، خلافت و... علی نسبت به پیامبر(علیهما السلام) داشته است، به استثنای مقام نبوّت.

انجام تبلیغ به جای رسول خدا(علیهما السلام)

پیامبر اکرم(علیهما السلام) به همین موارد ذکر شده برای بیان شایستگی و لیاقت امیرالمؤمنین جهت برعهده گرفتن خلافت و جانشینی پس از

ص:71


1- (1) - تاریخ طبری: 3/ 103; الکامل، ابن اثیر: 2/ 278؛ صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب مناقب علی بن ابیطالب(علیه السلام)، صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛ صحیح ترمذی: 300/2؛ مسند الطیالسی: 1/ 29؛ حلیه الاولیاء: 7/ 195؛ تاریخ بغداد: 1/ 324 و 4/ 204 و 9/ 394؛ خصائص نسایی، 14 - 15؛ المستدرک علی الصحیحین: 337/2؛ مسند احمد: 1/ 330 و 184 و 177 و 175 و170 و 6/ 369؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، قسم 1، 14 - 15؛ اسد الغابه: 5/ 8؛ کنز العمال: 3/ 154 و 40/5 و 6/ 405 و 395 و 154 156 و 8/ 215؛ مجمع الزوائد: 1/ 111 - 109؛ الریاض النضره: 2/ 195 162، 164، 162، ذخائر العقبی، 120.

پیامبر(علیهما السلام) اکتفا نکرد بلکه درصدد بود که تمایز و برتری علی(علیه السلام) را بر تمام اصحاب خودش نشان دهد.

اخبار و احادیث اجماع دارند بر این که:

«در سال نهم هجری، رسول خدا(علیهما السلام) ابوبکر را برای خواندن سورۀ برائت به مکّه فرستاد. به دنبال آن علی(علیه السلام) را فرستاد و به وی فرمود:

نامه را از او بگیر و آن را بر اهل مکّه بخوان. علی(علیه السلام) به ابوبکر رسید و نامه را از او گرفت و به سوی مکّه پیش رفت. ابوبکر هم با ناراحتی بازگشت و از رسول خدا(علیهما السلام) پرسید: آیا دربارۀ من چیزی نازل شده است؟ فرمود: نه، امّا من مأمور شده ام که خودم، یا یکی از اهل بیت خودم را برای ابلاغ پیام این سوره بفرستم». (1)

ص:72


1- (1) - خصائص/ نسائی:20؛ صحیح ترمذی:257/5/ ح 3091؛ مسند احمد:283/3؛ج1/ 330 و151و 3؛ کنز العمّال: 246/1؛ تفسیر طبری:47/10 - 46؛ المستدرک:51/3؛ فتح القدیر:334/2؛ الریاض النضره:119/3؛ البدایه و النهایه:44/5، حوادث سال 9 هجری؛394/7، حوادث سال 40 هجری؛ تاریخ طبری، حوادث سال 9 هجری؛ الکامل، ابن اثیر، حوادث سال 9 هجری؛ السنن الکبری، نسائی:128/5، ح 8461؛ الاموال، ابی عبید:215/ ح457؛ تاریخ دمشق، شرح حال امام علی(علیه السلام) به شمارۀ 890؛ الدرّ المنثور: 125/4؛ مختصر تاریخ دمشق:6/18؛ شرح نهج البلاغه: 46/12 (خطبۀ 223) المنتظم، ابن جوزی:372/3.

علی(علیه السلام) ولیّ شما بعد از من

با گذشت ایّام و سالها، رسول خدا(علیهما السلام) به طور متوالی دربارۀ علی ابن ابی طالب سخنانی را می گفت که بعضی از این نصوص، هیچ مجالی برای شک در مقصود و منظور رسول خدا(علیهما السلام) باقی نمی گذارد؛ چون در آنها به ولایت علی ابن ابی طالب تصریح کرده است.

از بریده نقل شده است:

«رسول خدا(علیهما السلام) علی(علیه السلام) را به فرماندهی لشکری به سوی یمن و خالد بن ولید را به فرماندهی لشکری به جبل فرستاد. آنگاه فرمود: اگر به هم برخوردید، علی(علیه السلام) فرمانده ی هر دو لشکر باشد.

این دو لشکر به هم رسیده بودند در حالی که غنایم بسیاری گرفته بودند. علی(علیه السلام) کنیزی را از خمس برای خود برداشت. خالد بن ولید، بریده را فراخواند و گفت: فرصت را غنیمت شمار و رسول خدا(علیهما السلام) را در جریان این امر بگذار. من به سرعت به سوی مدینه حرکت کردم و وارد مسجد شدم. رسول خدا(علیهما السلام) در منزلش بود و عدّه ای از اصحاب، جلو درب منزل جمع شده بودند. پرسیدند: چه خبر ای بریده؟! گفتم: خیر است؛ خداوند پیروزی بزرگی را نصیب مسلمانان کرد. پرسیدند: چه چیز باعث شده که به مدینه بیایی؟ گفتم: علی(علیه السلام) کنیزی را از خمس غنایم برداشته و من آمده ام تا رسول خدا(علیهما السلام) را در جریان این کار علی(علیه السلام) قرار بدهم. گفتند: کار بسیار خوبی کردی! پیامبر(علیهما السلام) را در جریان بگذار تا علی(علیه السلام) از چشمش بیفتد!!

ص:73

پیامبر(علیهما السلام) این سخنان را می شنید، برای همین با خشم و غضب خارج شد و فرمود: چه چیز باعث شده است که عدّه ای نسبت به علی(علیه السلام) عیبجویی کنند؟! هر کس از علی(علیه السلام) عیبجویی کند، گویی از من عیبجویی کرده است و هرکس از علی(علیه السلام) جدا شود، گویی از من جدا شده است. همانا علی(علیه السلام) از من است و من از علی(علیه السلام) هستم. او از طینت من خلق شده و من از طینت ابراهیم خلق شده ام و من برتر از ابراهیم هستم. ذرّیّه ای که بعضی، از بعضی دیگر هستند و خداوند شنوای داناست. سپس فرمود: ای بریده! آیا نمی دانی که حقّ علی(علیه السلام) از خمس بیش از آن کنیزی است که برداشته است؟ و او ولی شما بعد از من می باشد؟

عرض کردم: ای پیامبر خدا! از شما جدا نمی شوم تا دستتان را بدهید که دوباره با شما بر سر اسلام بیعت کنم. و از او جدا نشدم تا بر سر اسلام با او بیعت کردم». (1)

ص:74


1- (1) - المعجم الاوسط، طبرانی : 232/6؛ تاریخ دمشق، ابن عساکر:191/42. در آن آمده است که: بریده گفت: دیدم رسول خدا(علیهما السلام) آن چنان خشمگین شده است که هیچ گاه ندیده بودم آن طور خشمگین شده باشد، مگر در روز مواجهه با بنی قریظه و بنی نضیر، پس پیامبر(علیهما السلام) رو به من کرد و فرمود: ای بریده! همانا علی(علیه السلام) ولیّ شما بعد از من است، پس علی را دوست بدار که او به آنچه دستور داده شده عمل می کند. و عبدالله بن عطاء گفته است: دربارۀ این قضیّه با ابوحرب بن سوید بن غفله صحبت کردم که گفت: عبدالله بن بریده قسمتی از حدیث را از تو مخفی نگاه داشته است. رسول خدا(علیهما السلام) به وی فرمود: آیا بعد از من منافق می شوی ای بریده؟!؛ مسند طیالسی: 360، ح 2752. در آن از ابن عبّاس آمده است که پیامبر(علیهما السلام) به علی(علیه السلام) فرمود: «أنتَ ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛ تو ولیّ-

پیامبر اکرم(علیهما السلام) در این حدیث، ولایت مطلقۀ علی(علیه السلام) را بر تمام مسلمانان، بدون هیچ استثنایی ثابت کرده است، در حالی که ابوبکر و عمر هم در میان آنان بودند و آن دو را هم استثنا نکرد.

تاجگذاری علی(علیه السلام) توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله)

مسألۀ ربط بین مرجعیّت دینی و مرجعیّت سیاسی، از اموری بود که رسول خدا(علیهما السلام) دائماً بر آن تأکید می کرد و سعی می کرد که امّت اسلامی، آن را به طور کامل بفهمند؛ از این رو، در مناسبتهای مختلف به این نکته اشاره می کرد که تنها اهل بیت(علیهم السلام) شایستگی بر عهده گرفتن این دو مسؤولیّت مهم را در کنار همدیگر دارند تا

ص:75

شریعت اسلامی حفظ شود و دولت نوپای اسلامی که پیامبر(علیهما السلام) آن را پایه گذاری کرده تقویت و تحکیم شود.

آن حضرت در بیشتر مناسبتها بین تمسّک به اهل بیت(علیهم السلام) و ولایت علی(علیه السلام) ارتباط برقرار می کرد به این اعتبار که علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(علیهما السلام) سرسلسلۀ اهل بیت(علیهم السلام) است.

بیان این مسأله به بهترین وجه، بعد از بازگشت رسول خدا(علیهما السلام) از حجّة الوداع در سال دهم هجری متجلّی شد. ما به هنگام صحبت دربارۀ حدیث ثقلین، به این ارتباط اشاره کردیم و گفتیم که پیامبر(علیهما السلام) فرمود:

«من می بینم که به همین زودی دعوت می شوم و دعوت حق را اجابت می کنم و امّا دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم را. کتاب خدا که ریسمان الهی است که از آسمان به زمین کشیده شده است و عترتم، اهل بیتم. همانا خدای دانا و مهربان به من خبر داده است که این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند، پس مواظب باشید که به خوبی از آنها محافظت کنید».

سپس فرمود:

«همانا خدای عزّوجلّ، مولای من و مولای هر مؤمنی است».

سپس دست علی(علیه السلام)را گرفت و فرمود:

ص:76

«هرکس که من مولای او هستم، این علی مولای اوست. پروردگارا! دوست بدار هرکسی که او را دوست دارد و دشمن بدار هر کسی که با او دشمنی می ورزد». (1)

سپس پیامبر(علیهما السلام) برخاست و عمامه اش (السّحاب) را مانند تاجی بر سر علی(علیه السلام) گذاشت و به او فرمود:

« ای علی! عمامه، تاج عرب هاست».

شایستگیهای امام علی(علیه السلام) برای مرجعیّت

اشاره

شکّی نیست که رسول خدا(علیهما السلام)، از روی محبّت و علاقه به پسرعمو و دامادش، علی ابن ابی طالب را به مرجعیّت دینی پس از خود منصوب نکرده است؛ زیرا آن حضرت حق نداشته است که از روی هوا و هوس صحبت کند لاینطق عن الهوی... ، بلکه در تمام امور، تابع دستورات خداوند بوده است و محبّت به خویشاوندان در

ص:77


1- (1) - حافظ ابن کثیر در البدایة و النهایه، جلد5،صفحه 214 به نقل از ذهبی می نویسد: صدر این حدیث، متواتر است و یقین دارم که رسول خدا(علیهما السلام) آن را فرموده است و امّا قسمت: اللهمّ والِ مَنْ والاهُ اضافه ای است که سند قوی دارد. ابن جزری هم در أسنی المطالب، صفحه48 آورده است: این حدیث از این وجه حسن و از وجوه بسیاری صحیحه است. این حدیث از طریق امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و همچنین از طریق پیامبر(علیهما السلام) متواتر است و جمع بسیاری، از جمع بسیاری آن را نقل کرده اند. و ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه،صفحه187 آورده است: این حدیث را سی نفر از صحابه از پیامبر(علیهما السلام) نقل کرده اند که بسیاری از طرق آن، صحیح، یا حسن است.

نظر آن حضرت مهمتر از منافع امّت اسلامی نبوده است که در طول ربع قرن برای برپایی حکومت اسلامی و سرافرازی امّت اسلام، رنج و مشقّتهای فراوانی را تحمّل کرده بود. پس از زحمتهای طاقت فرسای پیامبر(علیهما السلام) تازه هسته های اوّلیّه حکومت اسلامی شکل گرفته بود و می خواست که انسانها را به مسیر خیر و صلاح دنیا و آخرت رهنمون شود؛ بنابراین، پیامبر(علیهما السلام) نسبت به هدایت و خیر و صلاح امّت خویش، بسیار حریص بود و می خواست که آنان را به سوی منافع دنیایی و آخرتی شان راهنمایی کند، در این صورت، آیا سزاوار بوده است که امّت خود را بدون راهنما و بدون آن که راه صحیح را به آنان نشان دهد، رها کند به گونه ای که از انحراف و گمراهی در امان نباشند و هر لحظه امکان داشته باشد که از طریق مستقیم، منحرف شوند؟! این چیزی است که دربارۀ پیامبر اکرم(علیهما السلام) متصوّر نیست؛ پیامبری که قرآن در وصف او می فرماید:

...عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ . (1)

بر او دشوار است که شما در سختی بیفتید و به هدایت شما حریص و نسبت به مؤمنان، مهربان و دلسوز است.

بنابراین، انتخاب علی(علیه السلام) توسّط آن حضرت به اراده و فرمان الهی بوده است؛ چنان که خداوند، طالوت را به خاطر امتیازش در

ص:78


1- (1) - توبه(9):128.

علم و جسم به رهبری انتخاب کرد. پس انتخاب، از جانب خداست و خداوند به مصلحت بندگانش آگاه تر بوده و بهتر می داند که چه کسی را به رهبری آنان انتخاب کند.

از این دیدگاه می گوییم: حضرت علی(علیه السلام) دارندۀ تمام شایستگیها و ویژگیهایی بود که او را برای رهبری امّت اسلامی بعد از پیامبر اکرم(علیهما السلام) آماده می کرد، از قبیل: علم، شجاعت و... . وقایع و حوادث صدر اسلام نیز این برتری و افضلیّت علی(علیه السلام) را ثابت می کند و پیامبر عظیم الشأن در بسیاری از اقوال و افعالش به این موهبتهای الهی اشاره می فرمودند.

علی(علیه السلام) عالم ترین فرد امّت

تردیدی نیست که تصدّی مرجعیّت دینی و سیاسی، علم فراوانی را نسبت به امور دینی از سویی و امور سیاسی و رهبری از سوی دیگر لازم دارد. شواهد فراوانی ثابت کرده بود که علی(علیه السلام) عالم ترین، حکیم ترین و بهترین قضاوت کنندۀ امّت، بعد از پیامبر اکرم(علیهما السلام)بودند.

در این خصوص، پیامبر اکرم(علیهما السلام) و پس از آن، صحابۀ بزرگوار و حوادث و وقایع پیش آمده شهادت داده بودند. محدّثان از ابن عبّاس و غیره نقل کرده اند پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرمود:

«أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینه فلیأت الباب» (1)

ص:79


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین:126/3. وی گفته است: این حدیثی صحیح الاسناد است؛ تاریخ بغداد:348/4 ؛ج 127/7؛ ج 49/11 - 48. خطیب گفته است قاسم می گوید: از یحیی بن معین درباره ی این روایت سؤال کردم که فرمود: این روایت صحیح است؛ اسد الغابه:22/4؛ تهذیب التهذیب:6/ 320 ؛ ج 427/7؛ کنز العمّال:152/6؛ فیض القدیر:46/3؛ مجمع الزوائد:114/9؛ الریاض النضره:193/2؛ کنوز الحقائق، مناوی:43؛ الصواعق المحرقه:73.

«من شهر علم هستم و علی درب آن است، پس هر کسی که می خواهد وارد این شهر علم شود، باید از درب آن وارد گردد».

همچنین فرمود:

«انا دار الحکمة و علی بابُها». (1)

«من خانۀ حکمت هستم و علی درب آن است».

اینها بعضی از روایاتی است که پیامبر اکرم(علیهما السلام) در آنها نظر امّت خویش را به برتری امام علی(علیه السلام) در علم جلب می کند. علمی که او را شایستۀ تصدّی مرجعیّت عام، بعد از آن حضرت می کند.

پیامبر اکرم(علیهما السلام) به صورت واضح در حدیث سلمان بین برتری علمی و اهلیّت برای پذیرش مرجعیّت عامّه رابطه برقرار می کند.

سلمان روایت می کند:

«به پیامبر(علیهما السلام) عرض کردم: هر پیامبری، یک وصی دارد، پس وصی شما کیست؟ آن حضرت سکوت اختیار کرد و جوابم را نداد. بعد از آن که مرا دید، مرا صدا زد و فرمود: ای سلمان! بیا. من به سرعت به خدمتش رسیدم و عرض کردم: در خدمت هستم. فرمود:

ص:80


1- (1) - جامع ترمذی:299/2؛ حلیه الاولیاء:64/1؛ کنز العمّال:401/6.

آیا می دانی وصی موسی چه کسی بود؟ عرض کردم: بله، او یوشع بن نون بود. فرمود: چرا؟ عرض کردم: زیرا او عالم ترین فرد بود. فرمود: همانا وصی من و صاحب اسرار من و بهترین کسی که بعد از خودم باقی می گذارم و کسی که به وعده هایم عمل می کند و دیون مرا ادا می کند، علی ابن ابی طالب است». (1)

بعضی از صحابه که این حقایق را از پیامبر اکرم(علیهما السلام) دریافته و مصادیق آن را دیده بودند، مردم را در جریان آنان گذاشتند. برای مثال از ابن عبّاس سؤال کردند: علی(علیه السلام) چگونه مردی بود؟

پاسخ داد: «سینه اش پر از حکمت و علم و شجاعت و هیبت و به علاوه از خویشاوندان نزدیک رسول خدا(علیهما السلام) بود». (2)

از عمرو بن سعید بن عاص نقل شده است:

«از عبدالله بن عیاش بن ربیعه پرسیدم: چرا مردم به علی ابن ابی طالب میل و علاقه داشتند؟ پاسخ داد: ای پسر برادرم! علی(علیه السلام) آن گونه که دلت بخواهد، دارای علم قطعی و یقینی بود و دارای عشیره ای گسترده و تقدّم در اسلام و دامادی رسول خدا(علیهما السلام) و فقاهت در سنّت و

ص:81


1- (1) - مجمع الزوائد:113/9. در این کتاب می گوید: که این را طبرانی روایت کرده است و مخفی نماند که سؤال پیامبر(علیهما السلام) از سلمان دربارۀ علّت وصایت یوشع برای موسی(علیه السلام) به این منظور بوده است که اعلمیّت علی(علیه السلام) را اظهار و آشکار کند؛ السیره النبویّه ابن اسحاق: 825.( باکمی اختلاف در متن حدیث).
2- (2) - الریاض النضره، ابن حجر: 194/2.

شجاعت و پایداری در جنگ و بخشش و کرامت نسبت به مستضعفان بود». (1)

عبدالملک بن سلیمان روایت کرده است:

«از عطا پرسیدم: آیا در میان صحابۀ رسول خدا(علیهما السلام) کسی عالمتر از علی(علیه السلام) بود؟ فرمود: نه به خدا! من چنین کسی را نمی شناسم». (2)

علی(علیه السلام) می فرمود:

«سلونی عن کتاب الله...». (3)

«از من دربارۀ کتاب خدا سؤال کنید. همانا هیچ آیه ای نیست، مگر آن که می دانم در روز نازل شده است، یا در شب، در دشت نازل شده است، یا در کوه».

و از ابن عبّاس روایت شده است:

«عمر گفت: علی، بهترین قاضی در میان ماست». (4)

ص:82


1- (1) - تهذیب التهذیب، ابن حجر:388/7.
2- (2) - اسدُ الغابه:22/6؛ الاستیعاب:462/2; فیض القدیر: 46/3؛ الریاض النضره:194/2.
3- (3) - طبقات ابن سعد:2 /101، از ابی الطفیل؛ تهذیب التهذیب:337/7. وی در آن آورده است که علی(علیه السلام) فرمود: از من سؤال کنید، به خدا قسم! از هیچ چیزی سؤال نمی کنید، مگر این که به شما جواب می دهم. از من دربارۀ کتاب خدا سؤال کنید. به خدا قسم! هیچ آیه ای نیست، مگر این که می دانم در شب نازل شده است، یا در روز...؛ الاصابه: 4/ 270؛ الاستیعاب:463/2؛ تفسیر طبری: 116/26؛ کنز العمّال:228/1.
4- (4) - صحیح بخاری/ باب تفسیر آیۀ: مَا نَنْسِخ من آیة اوْ نُنْسِهَا ؛ المستدرک:305/3؛ مسند احمد: 113/5؛ حلیه الاولیاء:65/1.

و ابن مسعود روایت کرده است:

«با هم دربارۀ این مسأله صحبت می کردیم که بهترین قاضی مدینه، علی ابن ابی طالب است». (1)

هیچ کدام از اینان سخنی نگفته اند، مگر این که شاهدی از پیامبر(علیهما السلام) بر سخن خویش آورده اند؛ چنان که آن حضرت فرمود:

«أقضی امّتی علی». (2)

«علی، بهترین قاضی امت من است».

این اخبار ثابت می کند که شرایط اعلمیّت در علی(علیه السلام) محقّق بوده است؛ چنان که این شرایط، در طالوت محقّق شده بود و حتّی دشمنان آن حضرت به برتری علی(علیه السلام) در علم اعتراف می کردند؛ چنان که معاویه با مطّلع شدن از شهادت آن حضرت گفت:

«فقه و علم همراه با پسر ابوطالب، دفن شد». (3)

علی(علیه السلام) شجاعترین فرد امّت

شجاعت علی(علیه السلام) و هیبت آن حضرت ترس در دل دشمنان می انداخت و هیچ کس در شجاعت و قدرت آن حضرت تردیدی

ص:83


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین: 135/5. وی گفته است: این حدیث طبق شرایط شیخین صحیح می باشد؛ طبقات ابن سعد: 2/ قسم 102/2؛ اسد الغابه:4/ 22؛ نور الابصار، شبلنجی:73.
2- (2) - الریاض النضره: 198/2؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر: 8/1. او روایات دیگری در این معنا از صحابه روایت کرده و گفته است: از طرق مختلف از عمر روایت شده است که گفت: علی(علیه السلام) قاضی ترین فرد امّت است.
3- (3) - الاستیعاب: 463/2.

نداشت. دشمنانش، قبل از دوستان به این ویژگی وی اعتراف می کردند و این صفت امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنان مشهور و متواتر بود که نسل به نسل در طی قرون متمادی آن را برای همدیگر نقل می کردند. آن حضرت پرچمدار رسول خدا(علیهما السلام) در تمام جنگهای سخت بود. (1)

علی(علیه السلام) در نبرد بدر

فداکاری، قدرت و شجاعت علی(علیه السلام) در «بدر»، بسیار چشمگیر و قابل ملاحظه بود. کتابهای سیره و تاریخ آورده اند:

«آن حضرت به تنهایی، بیشتر مشرکان را به قتل رسانده بود». (2)

علی(علیه السلام) در نبرد احد

در جنگ احد، مسلمانان، پرچمداران مشرکان را کشته بودند... و کسی که پرچمداران دشمن را به قتل رسانده بود، علی(علیه السلام) بود... . پس از آن که علی(علیه السلام) آنانان را به هلاکت رسانید، پیامبر(علیهما السلام) گروهی از مشرکان را دید و به علی(علیه السلام)فرمود: «به آنان حمله کن». علی(علیه السلام) بین آن گروه و سپاه مشرکان جدایی انداخت و به کشتار آنان پرداخت. سپس گروه دیگری را دید. آنان را از سپاه مشرکان جدا

ص:84


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین:499/3و111؛ الاستیعاب:173/3؛ الطبقات الکبری: 15/3؛ مسند احمد:368/1؛ تهذیب التهذیب:475/3؛ اسد الغابه: 20/4؛ کنز العمّال:295/5؛ الریاض النضره:191/2؛ مجمع الزوائد:321/5؛ سنن بیهقی:207/6.
2- (2) - مغازی واقدی:147/1، تسمیة مَنْ قُتِلَ من المشرکین ببدر؛ السیره النبویّه، ابن هشام:708/1.

کرد و به کشتار آنان پرداخت. پس رسول خدا(علیهما السلام) گروه دیگری را دید و به علی(علیه السلام) فرمود: «به آنان حمله کن». علی(علیه السلام) به آنان حمله کرد و آنان را به هلاکت رسانید.

جبرئیل به پیامبر(علیهما السلام) عرض کرد:« ای رسول خدا! به این می گویند: ایثار و فداکاری!».

آن حضرت فرمود: «همانا او از من است و من از او هستم».

جبرئیل فرمود:« و من از شما هستم».

در این هنگام شنیدند که منادی فریاد می زند:

«لافَتی إلّا علی، لاسیفَ إلّا ذوالفقار» (1)

«هیچ جوانمردی چون علی(علیه السلام) و هیچ شمشیری مانند ذوالفقار نیست».

علی(علیه السلام) در نبرد خندق

در جنگ احزاب، مسلمانان به پیشنهاد «سلمان فارسی»، خندقی را حفر کرده بودند تا آنان را از حملۀ مشرکان در امان نگاه دارد امّا

ص:85


1- (1) - تاریخ طبری: 514/2؛ الکامل، ابن اثیر:154/2؛ سیرۀ ابن هشام:100/2؛ الریاض النضره:137/3؛ المعجم الکبیر، طبرانی:297/1، ح 914؛ تاریخ دمشق، شرح حال امام علی(علیه السلام)؛ کفایه الطالب، گنجی: 227، باب 69، از امام باقر(علیه السلام)؛ مناقب خوارزمی:167، ح 200؛ وقعه صفّین: 478؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 251/14، وی گفته است: که این خبر را جمعی از محدّثان روایت کرده اند و مشهور است.

نقاطی از این خندق، عمق و عرض کافی نداشت و دشمن می توانست از آن عبور کند. رسول خدا(علیهما السلام) و مسلمانان آمادۀ دفاع شدند و دشمن آن را محاصره کرد، امّا بین آنان جنگی رخ نداد تا این که چند تن از سواران قریش، از جمله «عمرو بن عبدود بن ابی قیس»، هم پیمان بنی عامر بن لؤی، عکرمة بن ابی جهل و هبیرة بن ابی وهب - که هر دو مخزومی بودند - ضرار بن خطاب الشاعر بن مرداس، هم پیمان بنی محارب بن فهر، لباس جنگ پوشیدند و بر اسبهای خود سوار شدند. آنان وقتی از کنار منازل بنی کنانه عبور می کردند، گفتند:

« ای بنی کنانه! برای جنگ آماده شوید که به زودی این اسب سواران چشم شما را روشن خواهند کرد!» .

آنان به سوی مدینه پیش رفتند تا به خندق رسیدند. با مشاهدۀ این مانعی که مسلمانان ایجاد کرده بودند، ایستادند و گفتند:

«به خدا قسم! این تاکتیکی است که عرب آن را نمی دانسته است...».

آنان مقداری این طرف و آن طرف رفتند تا جای تنگی را پیدا کردند. آنگاه اسبها را هی کردند و به آن طرف خندق پریدند.

مقداری به جولان پرداختند تا این که علی ابن ابی طالب همراه عدّه ای پیش آمدند و گذرگاه مشرکان را بستند. سواران قریش به سوی آنان آمدند.

ص:86

عمرو بن عبدود از کسانی بود که در جنگ بدر زخمی شده بود؛ از این رو در جنگ احد شرکت نکرده و در جنگ خندق حاضر شده بود تا شجاعت خودش را نشان بدهد. او جلو مسلمانان قرار گرفت و فریاد زد:

«هَل من مبارز؟»

علی(علیه السلام) به مبارزه اش رفت و گفت:« ای عمرو! تو با خدا عهد کرده ای که اگر مردی از قریش از تو دو خواسته داشت، تو یکی از آن دو خواسته را اجابت کنی».

گفت: «همین طور است».

علی(علیه السلام) فرمود: «من تو را به سوی خدا و رسولش و اسلام دعوت می کنم». گفت: «خیر، من بدانننها نیازی ندارم».

فرمود: «پس تورا به جنگ و مقاتله فرا می خوانم».

گفت: «چرا ای پسر برادرم؟ به خدا قسم! دوست ندارم تو را به قتل برسانم».

علی(علیه السلام) فرمود: «ولی به خدا! من دوست دارم تو را به قتل برسانم».

عمرو از این سخن علی(علیه السلام) خشمگین شد و از اسب پایین پرید و آن را پی کرد، سپس متوجّه علی(علیه السلام) شد. آنان مدّتی با هم جنگیدند تا این که علی(علیه السلام) عمرو را به قتل رسانید و بقیۀ سواران دشمن با دیدن این وضع، فرار کردند. (1)

ص:87


1- (1) - السیرة النبویّه، ابن هشام: 244/2؛ تاریخ طبری: 573/2؛ الکامل، ابن اثیر:181/2؛ المستدرک:32/3.

سیوطی در تفسیر الدرّ المنثور در ذیل تفسیر آیۀ:

وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ . (1)

«خداوند کافران را با غیظ و ناراحتی از این که به اهداف خود نرسیده بودند، برگردانید و خداوند در هنگامۀ کارزار، مؤمنان را کفایت می کند».

سیوطی در تفسیر خود (الدر المنثور) در ذیل آیه ی یاد شده آورده است:

«ابن ابی حاتم، ابن مردویه و ابن عساکر، از ابن مسعود روایت کرده اند که ابن مسعود آخر آیه را چنین می خواند:

وَ کَفی اللهُ المومنینَ القتال بِعلی ابن ابی طالب؛ چنان که ذهبی روایت کرده است که ابن مسعود، آیه را چنین قرائت می کرد:

وکفی اللهُ المؤمنین القتالَ بعلی». (2)

مسلمانان از مبارزه با عمرو بن عبدود می ترسیدند؛ زیرا از قدرت و جنگاوری وی اطّلاع داشتند و حتّی پیامبر(علیهما السلام) وقتی که علی(علیه السلام)به مبارزۀ عمرو رفت، دلهره داشت.

ابوجعفر اسکافی، طبق آنچه ابن ابی الحدید معتزلی از او نقل می کند، جریان این حادثه و حالت پیامبر(علیهما السلام) را به تفصیل بازگو

ص:88


1- (1) - احزاب (33): 25.
2- (2) - میزان الاعتدال:17/2.

کرده است. او چنان که از سیره و اخبار به دست آورده نقل کرده که رسول خدا(علیهما السلام) توصیه های لازم را به علی(علیه السلام) کرد، و برای سلامتی و پیروزی او دعا کرد. تا جایی که آن حضرت در روز خندق - پس از آن که علی(علیه السلام)به مبارزه رفت - در مقابل اصحابش دستها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «پروردگارا! در روز احد، حمزه را و در روز بدر، عبیده را از من گرفتی، پس امروز علی را برای من حفظ کن و مرا تنها باقی مگذار که بهترین وارث، تو هستی».

همچنین پیامبر اکرم(علیهما السلام) از این که علی(علیه السلام) به مبارزۀ عمرو برود، جلوگیری می کرد و هنگامی که عمرو، صدای: «هل من مبارز» خود را بلند کرده بود، در هر مرتبه مردم به دعوت وی پاسخ نمی گفتند و علی(علیه السلام) آمادگی خودش را اعلام می کرد، امّا پیامبر(علیه السلام) به وی اذن میدان نمی داد. تا این که برای آخرین مرتبه، پیامبر(علیهما السلام) به علی(علیه السلام) فرمود:

«و عمرو است».

علی(علیه السلام) فرمود: «من هم علی هستم».

پیامبر(علیه السلام) او را به خود نزدیک کرد و او را بوسید و عمامه اش را بر سرش گذاشت و هنگام خداحافظی، مقداری او را همراهی کرد. گویی بسیار نگران بود و از آنچه پیش می آید، دلهره داشت. آنگاه به گوشه ای رفت و دستهای و صورت خود را به آسمان بلند کرد و

ص:89

همین طور برای علی(علیه السلام) دعا می کرد و منتظر بود که ببیند چه پیش می آید و مسلمانان در کنار او ساکت و بی حرکت ایستاده بودند، گویی که پرنده بر سرشان نشسته است، تا این که گرد و غبار فرونشست و صدای تکبیر علی(علیه السلام) شنیده شد. مسلمانان فهمیدند که علی(علیه السلام) عمرو را به قتل رسانده است، پس رسول خدا(علیهما السلام) تکبیر گفت و مسلمانان هم به دنبال او چنان تکبیر می گفتند که تمام لشکریان مشرکان که در پشت خندق بودند، این صدای تکبیر را شنیدند. برای همین خدیفة بن یمان گفته است:

« اگر فضیلت علی(علیه السلام) که در جنگ خندق، عمرو را به هلاکت رسانید، بین تمام مسلمانان تقسیم شود، برای همه کافی خواهد بود».

و ابن عبّاس در ذیل قول خدای متعال که می فرماید: و کفی اللهُ المومنین القتال ، گفته است:

« منظور کفایت به وسیلۀ علی ابن ابی طالب است». (1)

علی(علیه السلام) در نبرد خیبر

در سال هفتم هجری، رسول خدا(علیهما السلام) تصمیم به فتح قلعه های محکم «خیبر» گرفت؛ از این رو، با لشکری روانۀ آن جا شد. ابتدا بعضی از اصحابش را به سوی قلعه ها فرستاد، امّا کاری از پیش نبردند.

ص:90


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 13/ 284 - 283.

از بریده نقل شده است:

«گاهی رسول خدا(علیهما السلام) به سردرد مبتلا می شد و یک یا دو روز خارج نمی شد. وقتی هم که به خیبر رسیدیم، رسول خدا(علیهما السلام) به سردرد مبتلا شد و از چادر بیرون نیامد. در آن هنگام، ابوبکر پرچم رسول خدا(علیهما السلام) را برداشت و به سوی قلعه ها رفت و پس از جنگ شدیدی، کاری از پیش نبرد و بازگشت. پس از او عمر پیش رفت و جنگ شدیدتری کرد و بدون نتیجه عقب نشینی کرد. رسول خدا(علیهما السلام) را در جریان گذاشتند. آن حضرت فرمود:

به خدا قسم! فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند و او با زور قلعه ها را فتح می کند.

در آن هنگام، علی(علیه السلام) در جمع حاضر نبود، برای همین هر کدام از اصحاب دوست می داشتند که مصداق این سخن رسول خدا(علیهما السلام) باشند.

صبح فردا، علی(علیه السلام) که بر شتری سوار بود، پیش آمد و نزدیک خیمۀ رسول خدا(علیهما السلام) شتر را خوابانید و پیاده شد. او به چشم درد مبتلا و چشمانش را با پارچه بسته بود. رسول خدا(علیهما السلام) پرسید: چه شده است؟! عرض کرد: به چشم درد مبتلا شده ام. فرمود: نزدیک بیا. علی(علیه السلام) کنار پیامبر خدا(علیهما السلام) رفت و آن حضرت آب دهان مبارک خود را بر چشمان علی(علیه السلام) مالید، پس از آن هیچ گاه

ص:91

علی(علیه السلام) به چشم درد مبتلا نشد تا این که به رفیق اعلی پیوست. سپس پرچم را به او داد. علی(علیه السلام) برخاست و در حالی که حلّه ای قرمز بر دوش انداخته بود، به سوی قلعه ها رفت.

از سوی دیگر، مرحب خیبری در حالی که غرق سلاح بود و کلاهخودی سنگی بر سر داشت، خارج شد. او رجز می خواند:

همانا خیبر می داند که من مرحب هستم، غرق در سلاح و با تجربه و قهرمان می باشم.

علی(علیه السلام) در جوابش این رجز را خواند:

من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر نامیده است! و شما را با شمشیرم همانند دانه بر می چینم و همانا شیر بیشۀ جنگلها و کارزار می باشم.

آن دو با هم درگیر شدند و ضربانی رد و بدل شد تا این که علی(علیه السلام) ضربه ای بر سر مرحب وارد کرد. ضربۀ علی(علیه السلام) کلاهخود سنگی و مغفر را پاره کرد و سر مرحب را تا چانه اش دو نیمه کرد و بدین ترتیب، قلعه را با زور فتح کرد».

از ابورافع؛ آزاد کردۀ رسول خدا(علیهما السلام) روایت شده است:

وقتی که رسول خدا(علیهما السلام) پرچم را به علی(علیه السلام) سپرد، همراه او به طرف قلعه ها حرکت کردیم. وقتی به نزدیک قلعه رسید، اهل قلعه برای دفاع خارج شدند. او به مبارزه با آنان پرداخت. در این حال، یک یهودی، ضربه ای وارد کرد و سپر آن حضرت افتاد. او یکی از

ص:92

دربهای قلعه را که در کنار قلعه بود، از جا برداشت و سپر خود قرار داد. این درب همچنان در دست او بود تا این که خداوند فتح و پیروزی را نصیب او کرد. پس از فراغت از جنگ، آن را به گوشه ای انداخت. پس از آن هفت نفر که من هشتمین نفر آنان بودم، سعی کردیم این درب را جابه جا کنیم، امّا نتوانستیم». (1)

محدّثان نیز این جریان را روایت کرده اند. حاکم، از علی(علیه السلام) روایت کرده است که از ابولیلی پرسید:

« ای ابولیلی! آیا با ما در خیبر نبودی؟ پاسخ داد: چرا. فرمود: آیا به خاطر داری که رسول خدا(علیهما السلام) ابوبکر را به سوی خیبر فرستاد، او همراه افرادش به پیش رفت، اما کاری از پیش نبرد و عقب نشینی کرد».

همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

«پیامبر اکرم(علیهما السلام) به سوی خیبر حرکت کرد. وقتی بدان جا رسید، عمر را همراه عدّه ای به سوی شهر، یا قلعۀ ایشان فرستاد. یهودیان به جنگ پرداختند و چیزی نگذشت که عمر و اصحابش بازگشتند، پس از آن، عمر افرادش ، همدیگر را به ترسو بودن متّهم می کردند...». (2)

ص:93


1- (1) - تاریخ طبری:11/3، حوادث سال هفتم هجری، غزوه خیبر؛ الکامل، ابن اثیر:219/2؛ سیره ابن هشام:334/2.
2- (2) - المستدرک علی الصحیحین:37/3؛کتاب المغازی، ذهبی در تلخیص خود، آن را صحیح دانسته و با آن موافقت کرده است.

علی(علیه السلام) در نبرد حنین

در «جنگ حنین» مسلمانان به تعداد زیاد لشکر خود، مغرور شده بودند؛ زیرا پیامبر اکرم(علیهما السلام) همراه ده هزار نفر از کسانی که در فتح مکه شرکت کرده بودند، برای جنگ خارج شده بود و دو هزار نفر نیز از مسلمانان پس از فتح با آنان بودند. با این وجود، هوازن و هم پیمانان ایشان به طور ناگهانی، حملۀ شدیدی را علیه مسلمانان شروع کردند.

مسلمانان با وجود آن که بسیار بودند، شکست خورده و فرار کردند و تنها پیامبر اکرم(علیهما السلام) همراه نُه نفر از یاران ونزدیکانش، ثابت قدم مانده بودند. تمام مسلمانان فرار کرده بودند و این نُه نفر، دور پیامبر را گرفته. عبّاس، افسار مرکب پیامبر(علیهما السلام) را گرفته بود و علی(علیه السلام) با شمشیر کشیده از جلو، آن حضرت را محافظت می کرد و بقیّه در راست و چپِ مرکب رسول خدا(علیهما السلام) از آن حضرت دفاع می کردند و این در حالی بود که مهاجرین و انصار همه فرار کرده بودند. (1)

از انس روایت شده است:

«در جنگ حنین مردم از اطراف رسول خدا(علیهما السلام) پراکنده شده و فرار کردند، مگر عبّاس بن عبدالمطّلب و ابوسفیان بن حارث، پسر

ص:94


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید:278/13.

عموی پیامبر(علیهما السلام). رسول خدا(علیهما السلام) دستور داد که اعلام شود: ای اصحاب سوره بقره! ای جماعت انصار! ای...! سپس این ندا در بنی حرث بن خزرج استمرار یافت. آنان وقتی که این صدا را شنیدند، پیش آمدند. وقتی که آنان پیش آمدند، جنگ و درگیری شدید شد. در این حال رسول خدا(علیهما السلام) فرمود:

الآن حَمَی الوَطیسُ؛ الآن تنور جنگ داغ شده است.آنگاه مشتی سنگریزۀ سفید برداشت و آن را به سوی دشمن پاشید و فرمود: به خدای کعبه! شکست خوردند. در آن روز، علی ابن ابی طالب(علیه السلام) جنگجوترین فرد در پیشاپیش رسول خدا(علیهما السلام) بود». (1)

تمام این شواهد نشان می دهد که علی ابن ابی طالب(علیه السلام) پیشاهنگ سپاه اسلام در جنگ و جنگاورترین و شجاع ترین فرد سپاه اسلام در معرکه بوده است و در هیچ جنگی فرماندهی را بر عهده نمی گرفت، مگر این که پیروز بر می گشت؛ چنان که طالوت، امّت خود را برای پیروزی رهبری کرد و جالوت و پیروانش را از سرزمین فلسطین بیرون نمود و سرگردانی بنی اسرائیل در صحراها را پایان بخشید.

ص:95


1- (1) - مجمع الزوائد:180/6. این روایت را ابویعلی و طبرانی در الاوسط آورده اند و رجال این حدیث صحیح است، غیر از عمران بن دوار.

عوامل اختلاف

در این مبحث، هدف ما آن نیست که فضایل علی(علیه السلام) را برشماریم که قابل شمارش نیست و کتابهای بسیاری در مورد آن نوشته شده است بلکه هدف ما آن است که انگیزه هایی که باعث شد تا پیامبر اکرم(علیهما السلام) علی(علیه السلام) را جانشین خویش معرّفی کند، بیان نماییم و نقش کلیدی آن حضرت را در حیات امّت اسلامی، در صلح، یا جنگ، بازگو کنیم. به این ترتیب روشن خواهد شد که انتخاب علی(علیه السلام) برای جانشینی صرفاً به خاطر قرابت و محبّت نبوده است.

با نگاهی اجمالی می بینیم که فقط علی(علیه السلام) شایستگیها و ویژگیهای لازم را برای تصدّی مرجعیّت دینی و سیاسی دارا بوده است و از همین جا تفاوتها شروع می شود.

عدّه ای در برابر دستورات پیامبر(علیهما السلام) تسلیم مطلق هستند و آن را به منزلۀ وحی الهی می دانند؛ زیرا پیامبر(علیهما السلام) لا یَنْطِقُ عَنِ الهَوی ؛ از روی هوا و هوس صحبت نمی کند.

از سوی دیگر، عدّه ای قایل به این نیستند و می گویند: احیاناً رسول خدا(علیهما السلام) به خاطر قرابت و محبّت، علی(علیه السلام) را به جانشینی خود انتخاب کرد و برای خود، حقّ اعتراض و حتّی مخالفت با قول و فعل پیامبر(علیهما السلام) را قایل بودند! شاید این اعتراضها ناشی از حسادتی بوده است که کمتر فردی از آن خالی می باشد. آنچه می گوییم، صرف

ص:96

ادّعا و بدون پشتوانۀ تحقیقی و سندی نیست بلکه اخبار بسیاری برای اثبات این حقیقت در منابع روایی وجود دارد.

در خبر ارسال بُرَیده به وسیلۀ خالدبن ولید گفتیم که خالد او را برای شکایت از علی(علیه السلام) پیش پیامبر(علیهما السلام) فرستاده و به او سفارش کرده بود که فرصت پیش آمده را غنیمت بشمارد. در این جا می بینیم که حتّی صحابه ای که پشت درب بودند، به خاطر حسادت، بُرَیده را به شکایت از علی(علیه السلام) تشویق می کردند و آرزو داشتند که به این وسیله علی(علیه السلام) از چشم پیامبر(علیهما السلام) بیفتد. همین باعث شد که آن حضرت با خشم و غضب از گفته های آنان، از منزل خارج شد و به ایشان اعلام کرد که هر کس علی(علیه السلام) را بیازارد، گویی مرا آزار داده است.

از جابر روایت شده است:

«در جنگ طائف، رسول خدا(علیهما السلام) به مدت طولانی به نجوا کردن با حضرت علی(علیه السلام) پرداخت، به گونه ای که ناراحتی و کراهت در چهرۀ افراد آشکار شده بود. آنان به اعتراض عرض کردند: نجوای شما با علی(علیه السلام) امروز خیلی طولانی شده است، حضرت(علیهما السلام)فرمودند:

«ما انتجیتهُ، ولکن اللّهَ انتَجاه». (1)

«من اورا برای نجوای با خود انتخاب نکردم بلکه این، به امر خداوند بود».

ص:97


1- (1) - المعجم الکبیر، طبرانی: 186/2، تاریخ دمشق، ابن عساکر:312/2.

از زیدبن ارقم روایت شده است:

«درب خانۀ عدّه ای از اصحاب رسول خدا(علیهما السلام) به مسجد باز می شد. آن حضرت دستور داد: سدّوا هذه الأبواب الّا باب علی(علیه السلام)؛ تمام این دربها غیر از درب خانۀ علی(علیه السلام) را ببندید. عده ای در این موضوع با رسول خدا صحبت کردند، پیامبر(علیهما السلام) که این سخنان را شنید، بالای منبر رفت و فرمود:

امّا بعدُ، انّی امرتُ بسدّ هذه الأبواب غیر بابِ علی، فقال فیه قائلکم، و اللّه ما سددتُ شیئاً ولا فتحته، ولکن امرتُ بشیء فاتبعتُهُ. (1)

«من مأمور شده ام که این دربها غیر از درب خانۀ علی(علیه السلام) را مسدود کنم. در این باره عدّه ای اعتراض کرده اند. به خدا قسم! من دربی را از پیش خود نبستم و آن را باز نگذاردم بلکه به همان کاری که مأمور شدم، اقدام کردم».

از سعدبن ابی وقّاص روایت شده است:

«من و دونفر دیگر در مسجد نشسته بودیم و از علی(علیه السلام) بد گویی می کردیم! در همین حال رسول خدا(علیهما السلام) با ناراحتی پیش آمد، به گونه ای که غضب در چهره اش دیده می شد و من از غضب آن حضرت به خدا پناه بردم. او فرمود:

مالکم و ما لی؟!من آذی علیّاً فقد

ص:98


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین: 15/3.

آذانی؛ (1) شما به من چکار دارید؟! هر کس علی رااذیّت کند، در واقع مرا اذیّت کرده است».

و از علی(علیه السلام) روایت شده است:

«روزی رسول خدا(علیهما السلام) دست مرا گرفته بود و در کوچه های مدینه قدم می زدیم. در همین حال جلو باغی رسیدیم. عرض کردم: چه باغ زیبایی ای رسول خدا! فرمود:

انّ لکَ فی الجنّةِ أحسن منها...؛ برای تو در بهشت باغهایی بهتر از این خواهد بود. مقداری پیش رفتیم و پس از آن که به کوچه های خلوت رسیدیم، مرادر آغوش گرفت و به شدّت گریه کرد. عرض کردم: چرا گریه می کنید ای رسول خدا؟! فرمود: کینه هایی در دل بعضی از افراد است که آن را پس از من، علیه تو آشکار می کنند. عرض کردم: ای پیامبر خدا! آیا در این حال، دین من سالم است؟ فرمود:

فی سلامة من دینک؛ دین تو سالم است». (2)

از حیان اسدی روایت شده است که شنیدم علی(علیه السلام) می گوید:

«قال لی رسول اللّه(علیهما السلام): انّ الأمةَ سَتَغْدِرَ بک بعدی و انت تعیشُ عَلی امّتی و تقتل علی سنّتی، مَن احبَّک احبَّنی و من ابغضک ابغضنی و إنّ هذه ستخضب من هذا». (3)

ص:99


1- (1) - مجمع الزوائد: 29/9. وی گفته است: این را ابویعلی و بزاز به اختصار روایت کرده اند و رجال ابی یعلی صحیح است، غیر از محمودبن خداش و قنان که هر دو ثقه هستند.
2- (2) - مجمع الزوائد: 118/9.
3- (3) - المستدرک: 142/3. ذهبی آن را صحیح دانسته و قبول کرده است.

«رسول خدا به من فرمود: همانا پس از من، امّت نسبت به تو مکر و غدر می کند، در حالی که تو بر آیین و ملّت من هستی و برای حفظ سنّت من می جنگی. هر آینه آن کس که تو را دوست بدارد، در واقع مرا دوست داشته و هر کس با تو دشمنی بورزد، در واقع با من دشمنی ورزیده است و به درستی که این با این خضاب می شود و با دست به فرق سر آن حضرت(علیه السلام) و محاسنش اشاره کردند».

زمینه های روانی و اجتماعی مختلفی، باعث می شده تا خلافت از اهل بیت (علیهم السلام) گرفته شود. «حسادت» یکی از عواملی بود که نمی گذاشت تا خلافت و نبوّت در بنی هاشم جمع شود، با وجودی که حسودان می دانستند اهل بیت(علیهم السلام) مستحق ترین افراد برای خلافت هستند، امّا آن را قبول نمی کردند.

این عقده ها و کینه های درونی و حسادت به صورت آشکار در گفتگو هایی که بین ابن عبّاس و خلیفۀ دوّم به وقوع پیوسته است، مشاهده می شود.

عبد الله بن عمر روایت کرده است:

«روزی همراه افرادی کنار پدرم نشسته بودم. صحبت از شعر به میان آمد و این که شاعرترین عرب کیست؟ هر کسی نام شاعری را می برد تا این که عبدالله بن عبّاس پیش آمد و در میان ما نشست. عمرگفت: کسی که باید به این سؤال جواب دهد، آمد.آنگاه پرسید: ای عبدالله، شاعرترین عرب کدام است؟ پاسخ داد: زهیربن ابی سلمی گفت: پس یکی از شعرهایش را که بهتر می دانی، بخوان. گفت: ای امیر المؤ منین! این شعر را در مدح قومش از غطفان به نام بنی سنان گفته که چنین است:

ص:100

لو کان یقعد فوق الشمس من کرم قوم بأولهم او مجدهم قعدوا

قوم ابوهم سنان حین تنسبهم طابوا و طاب من الاولاد ما ولدوا

إنس اذا أمنوا، جنّ اذافزعوا مرزّؤون بهالیل اذا جهدوا

محسدّون علی ما کان من نعم لاینزع الله منهم ماله حسدوا

عمر گفت: به خدا قسم بهترین شعر را گفته است و گمان نمی کنم که این مدح و ثنا جز برای این خاندان از بنی هاشم سزاوار باشد؛ زیرا قرابت و نزدیکی با رسول خدا دارند.

ابن عبّاس گفت: خداوند به تو توفیق دهد ای امیر المؤمنین! و همیشه موفّق باشی.

عمر گفت: ای پسر عبّاس! آیا می دانی چه چیزی باعث شد که مردم از شما روی گردان شوند؟

پاسخ داد: نه، یا امیر المؤمنین!

گفت: ولی من می دانم.

پرسید: چه چیزی باعث شده است ای امیر المؤمنین؟!

گفت : قریش دوست نداشت که نبوّت و خلافت در بنی هاشم جمع شود تا به دیگران فخر فروشی کنند; از این رو، قریش در این باره اندیشید و افراد دیگری را برای خلافت انتخاب کرد.

ابن عبّاس گفت: آیا از خشم امیر المؤمنین در امان هستم تا سخنانی بگویم و او بشنود؟

عمر گفت: هر چه می خواهی بگو.

ص:101

ابن عبّاس گفت: امّا این سخن امیرالمؤمنین که قریش از خلافت بنی هاشم کراهت دارد، خداوند متعال دربارۀ قومی فرموده است:

ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (1)

«آنان از آنچه خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند، در نتیجه اعمالشان را تباه کرد.»

امّا این که گفتی ما به واسطۀ خلافت، فخر فروشی می کردیم! اگر اهل این کار بودیم، به خاطر قرابت و خویشاوندی با رسول خدا(علیهما السلام) فخر فروشی می کردیم، امّا ما قومی هستیم که اخلاقمان از اخلاق رسول خدا(علیهما السلام) مشتق شده است که خداوند متعال درباره اش فرموده: وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ ؛ (2) هر آینه دارای اخلاق عظیم هستی. و به او دستور داد: وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (3) بالهایت را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، گسترده کن.

امّا این که گفتی: قریش کسی رابرای خلافت انتخاب کرد! باید بگویم که خدای متعال می فرماید: وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ... ؛ (4) خدایت هر چه را بخواهد، خلق می کند و آنچه را که بخواهد، انتخاب می کند و برای آنان اختیاری نیست.

ص:102


1- (1) - محمد(47):9.
2- (2) - قلم (68):4.
3- (3) - شعراء(26):215.
4- (4) - قصص(28):68.

ای امیر المؤمنین! من به تحقیق می دانم که خداوند برای بندگانش، آنچه را که می خواست، انتخاب کرد. اگرقریش از همان دریچه ای که خداوند برای ایشان درنظر گرفته بود، نگاه می کرد، موفّق می شد و به خیر و صواب می رسید.

عمر گفت: ای پسر عبّاس! شما بنی هاشم، دائماً می خواهید که در امور قریش غش کنید و نسبت به آنان دشمنی نمایید.

ابن عبّاس گفت: عجله نکن ای امیرالمؤمنین! به بنی هاشم تهمت غش نزن؛ زیرا قلبهایشان از قلب رسول خداست که خداوند آن را تطهیر و تزکیه کرده است. آنان از اهل بیت(علیهم السلام) هستند که خداوند دربارۀ آنان فرموده: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا . (1)

همانا خدای متعال اراده کرده است که رجس و پلیدی را از شما دور گرداند و شما را کاملاً تطهیرکند.

و امّا این که گفتی: بنی هاشم هنوز هم نسبت به قریش، دشمنی و کینه می ورزند، چگونه دشمنی و کینه ورزی نکند کسی که حقّش غصب شده و آن را در دست دیگری می بیند؟!

عمر گفت: ای پسر عبّاس! دربارۀ تو سخنانی به من گفته شده است که کراهت دارم آنها را بیان کنم؛ زیرا از مقام و منزلت تو در پیش من کاسته می شود.

ص:103


1- (1) - احزاب(33):33.

ابن عبّاس پرسید: آن سخنان چیست ای امیرالمؤمنین؟! مرا از آن مطّلع کن که اگر باطل باشد، من باید آن را از خود دفع کنم و اگر حق باشد، از مقام و منزلت من در پیشگاه تو کاسته نمی شود.

عمر گفت: به من خبر رسیده است که تو هنوز هم می گویی: خلافت از روی حسد و ظلم گرفته شده است.

ابن عبّاس گفت: امّا این که می گویی: از روی حسد، هر آینه ابلیس نسبت به حضرت آدم حسادت ورزید و او را از بهشت بیرون کرد و ما از فرزندان آدمی هستیم که مورد حسد واقع شده. و امّا این که می گویی: از روی ظلم، هر آینه امیرالمومنین می داند که صاحب حق کیست.

سپس گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا عرب بر عجم به حقّ رسول خدا احتجاج نکرده است؟ و آیا قریش نسبت به سایر عرب ها به حقّ رسول خدا احتجاج نکرده است؟ و آیا ما نسبت به سایر قریش، به رسول خدا احق نیستیم؟

عمر گفت: حال برخیز و به منزلت برگرد. او برخاست و رفت. وقتی که می رفت، عمر او را صدا زد و گفت: ای ابن عبّاس! من به اندازۀ مقام و منزلتی که داری، حقّ تو را رعایت می کنم.

ابن عبّاس صورتش را برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من نسبت به تو و همۀ مسلمانان حقّی به خاطر قرابت با رسول خدا(علیهما السلام) دارم؛ هر کس این حقّ را رعایت کند، حقّ خودش را رعایت کرده و

ص:104

هر کسی آن را ضایع کند، در واقع حقّ نفس خودش را ضایع کرده است...». (1)

علاوه بر حسادت، به خاطر جمع شدن خلافت و نبوّت در بنی هاشم، دلیل دیگری که برای کنار گذاشتن علی(علیه السلام) از خلافت بدان تمسّک می جستند، «به هلاکت رساندن رؤسای مشرکان به وسیلۀ آن حضرت در جنگهای بزرگ اسلام بوده است». این نشان می دهد که قلبهای ایشان، با وجودی که اسلام را پذیرفته بودند، پر از عقده و کینه های عصر جاهلیّت بود.

عثمان بن عفّان؛ چنان که ابن عبّاس روایت کرده است، به این عقده و کینه ها تصریح می کرد.

ابن عباس می گوید:

«بین عثمان و علی(علیه السلام) نزاع لفظی به وجود آمد. عثمان گفت: من چه کنم که قریش شما رادوست ندارند; زیرا در جنگ بدر، هفتاد نفر از ایشان را کشتید که گویی صورتهایشان مثل قطعه های طلا بود و بینی شان را قبل از لبهایشان به خاک مالیدید». (2)

اقدامات معارضان علی(علیه السلام)

اقدامات «قایلان به اجتهاد» که در مقابل «قایلان به نص» قرار داشتند، بسیار قوی و کارساز بود. آنان بسیار تلاش کردند تا اهل

ص:105


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 52/12.
2- (2) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 22/9.

بیت(علیهم السلام) را از جانشینی رسول خدا(علیهما السلام) برکنار کنند و در این کار موفق شدند. آنان اقدامات خود را قبل از وفات پیامبر(علیهما السلام) شروع کردند. بعد از حادثۀ غدیر، بسیار روشن بود که رسول خدا(علیهما السلام) زمینه را برای جانشینی علی(علیه السلام) فراهم می کرد. آن حضرت در صدد بود که مرجعیّت دینی و سیاسی را به علی(علیه السلام) بسپارد.

از آن جا که می دانست عدّه ای از این اقدام راضی نیستند و با جانشینی علی(علیه السلام) مخالفت خواهند کرد، تصمیم گرفت آنان را با سپاه اسامه اعزام کند تا هنگام وفات آن حضرت در مدینه نباشند، امّا افراد اصلی خطّ اجتهاد، شروع به نافرمانی از دستور رسول خدا(علیهما السلام) کردند و در پیوستن به سپاه اسامه و اعزام آن، مانع تراشی می کردند.

از سویی، رسول خدا(علیهما السلام) آماده می شد که به رفیق اعلی بپیوندد و از سوی دیگر، سپاه اسامه آماده می شد که به جایی دور اعزام شود که نتایج این لشکرکشی معلوم نبود و سرانجام هیچ کدام از این اشخاص تا بازگشت سپاه مشخّص نبود و در همین حال، علی(علیه السلام) و طرفدارانش در لیست اعزام سپاه اسامه قرار نگرفته بودند.

طبیعی است که پیروان خطّ اجتهاد، هدف رسول خدا(علیهما السلام) از اعزام این سپاه را فهمیده بودند و می دانستند که دورکردن معارضان از مدینه، زمینه را برای تصدّی خلافت به وسیلۀ علی(علیه السلام) بعد از آن حضرت بدون هیچ مشکلی آماده می کند. و در این غیبت طولانی، بیعت با علی(علیه السلام) به اتمام می رسد و تمام امور به نفع وی سر و سامان می گیرد و آنگاه مجالی برای معارضه باقی نمی ماند و باید به آنچه واقع شده است، اذعان کرد و آنچه را مردم پذیرفته اند، پذیرفت.

ص:106

کسانی که از مخالفان علی(علیه السلام) بودند، این نکته را به خوبی فهمیده بودند، برای همین در فرستادن سپاه اسامه کارشکنی می کردند و با وجود اصرار پیامبر(علیهما السلام) در ارسال هر چه سریع تر سپاه اسامه و تکرار مکرّر این جملۀ:

«اَنفذوا بعثَ اسامَة»؛ سپاه اسامه را هر چه زودتر بفرستید»، به اقدامات تخریبی خویش ادامه می دادند.

پیامبراکرم(علیهما السلام) مشاهده می کرد که تدبیرش کارساز نشده است و قبل از آن که مخالفان را از مرکز حکومت دور کند، هنگام رحلتش فرا رسیده است. در آخرین لحظات، تدبیر دیگری اندیشید تا شاید بدین وسیله به مقصودش نایل آید و جانشینی علی(علیه السلام) پس خودش را به صورت مکتوب در آورد تا تأویل یا کنار گذاشتن آن ممکن نباشد. برای همین، از افرادی که در اطراف بسترش بودند، خواست تا قلم و کاغذی بیاورند تا آنچه را می گوید، بنویسند که بعد از وی گمراه نشوند؛ چنان که این خبر را قبلاً به تفصیل نقل کردیم.

برای مخالفان، جانشینی علی(علیه السلام) و کسانی که قایل به اجتهاد بعد از آن حضرت بودند، مشکل نبود که بفهمند، پیامبر اکرم(علیهما السلام) چه چیزی می خواهد بنویسد. آنان می دیدند که آن حضرت در بستر مرگ افتاده است و در این لحظات آخر، می خواهد وصیّتش را بنویسد و این وصیّت، دربارۀ امور مادّی و ارث و میراث نخواهد بود؛ زیرا فرموده بود:

«تا بعد از من گمراه نشوید».

ص:107

همین دلالت می کرد که وصیّت پیامبر(علیهما السلام) دربارۀ آینده و رهبری امّت اسلامی است؛ زیرا شریعت اسلام از تمام جهات کامل شده و خداوند هم آن را اعلام کرده بود:

...الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیتُ لکم الاسلام دیناً... . (1)

«امروز دین شما را برای شما کامل گردانیدم و نعمتم را بر شما به اتمام رسانیدم و به دین اسلام برای شما راضی شدم».

با مقایسۀ این سخن پیامبراکرم(علیهما السلام) که فرمود: «تا بعد از من گمراه نشوید» و قول آن حضرت در حدیث ثقلین که فرموده بود:

«مَا إنْ تمسَّکتم بِهِمَا لَنْ تَضِلّوا»

«مادامی که به این دو چنگ بزنید، گمراه نخواهید شد».

به روشنی این نتیجه گرفته می شد که آن حضرت می خواهد دربارۀ جانشینی اهل بیت خودش وصیّت کند که علی(علیه السلام) به عنوان طلایه دار ایشان است.

در این هنگام، مخالفان با تمام نیرو و قوّه تلاش کردند تا از اجرای این تدبیر رسول خدا(علیهما السلام) جلوگیری کنند و حتّی اذعان کردند که رسول خدا(علیهما السلام) در اثر شدّت بیماری، هذیان می گوید!! (2)

ص:108


1- (1) - مائده (5): 3.
2- (2) - آنچه از روایات واضح است، این است که: عمربن خطّاب گفت: «إنَّ النبی لیهجر!»; یعنی: هذیان می گوید! محدّثان که به زشتی این عبارت پی برده بودند، آن را در بعضی از روایاتی که معلوم است، گوینده عمر بوده است، تغییر داده و عبارت: «غَلَبُه الوَجَع» را آورده اند!

در این حال، رسول گرامی اسلام - که صلوات خدا بر او باد - در مقابل این جسارت و بی پروایی، هیچ راهی نیافت که خشم و انزجار خویش را از این اقدامات اعلام کند، مگر این که دستور به خروج همه از کنار بسترش بدهد و فرمود:

«قوموا عنّی».

«برخیزید و از پیش من بروید!».

این مطلبی نیست که با توجّه به گفته ها، اوضاع، احوال و قرینه ها آن را استنتاج کرده باشیم بلکه خود عمر به این مطلب تصریح کرده است.

ابن عبّاس روایت می کند:

«بر عمر در اوایل خلافتش وارد شدم، در حالی که یک صاع خرما جلو او گذاشته شده بود. مرا به خوردن دعوت کرد. جلو رفتم و یک عدد خرما خوردم. او همین طور خرماها را خورد تا آن را تمام کرد. سپس بر روی بالشی که برایش گذاشته بودند، تکیه کرد و دائماً الحمدلله می گفت. پس از اندکی پرسید: از کجا می آیی ای عبدالله؟

گفتم: از مسجد. پرسید: چگونه پسرعمویت را تنها گذاشتی؟

گمان کردم که عبدالله بن جعفر را می گوید; از این رو، گفتم: او را گذاشتم تا با همسالانش بازی کند. گفت: منظورم او نبود بلکه بزرگ شما اهل بیت را می گویم.

ص:109

گفتم: او را در حالی ترک کردم که با دلو به فلان نخلستان آب می داد و در همان حال قرآن می خواند.

پرسید: ای عبدالله! گناهم به گردنت باشد اگر حقیقت را پنهان کنی. راستش را بگو. آیا هنوز هم هوای خلافت و جانشینی در سر دارد؟ گفتم: بله.

پرسید: آیا گمان می کند که رسول خدا(علیهما السلام) بر خلافت او تصریح کرده است؟ گفتم: بله. اضافه بر این، من از پدرم در مورد مدّعایش سؤال کردم، پدرم گفت: علی(علیه السلام) راست می گوید.

عمر گفت: رسول خدا(علیهما السلام) دربارۀ او سخنانی به اشاره و کنایه گفته بود که نه حجّتی را ثابت می کند و نه عذری را برطرف می نماید. آن حضرت زمانی دربارۀ جانشینی او سخنانی می گفت تا این که هنگام بیماری اش تصمیم گرفت صراحتاً از او به عنوان جانشین خودش نام ببرد، امّا به خاطر حفظ اسلام از این کار جلوگیری کردم! نه، به خدا قسم! قریش هرگز خلافت علی را نمی پذیرفت و اگر او خلافت را بر عهده بگیرد، تمام اعراب، عهد و پیمانهای خود را نقض خواهند کرد. رسول خدا(علیهما السلام) هم فهمید که من آنچه را می خواهد بدان تصریح کند، فهمیده ام؛ از این رو، ساکت شد و خداوند اراده نکرد، مگر این که آنچه را حتمی شده بود، امضا کند». (1)

ص:110


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 21/12 - 20. وی گفته است: این خبر را احمد بن ابی طاهر، صاحب کتاب تاریخ بغداد به صورت مسند در کتابش آورده است.

فصل سوم: بذر تشیّع

اشاره

در مقابل خطّ اجتهاد که قایل به اطاعت و تسلیم در تمام امور از وصایا و تعلیمات پیامبر(علیهما السلام) نبودند، عدّه ای بودند که قایل به لزوم تعبد در مقابل تمام نصوصی بودند که از پیامبر(علیهما السلام) صادر شده بود. و اطاعت از اوامر، نواهی و وصایای آن حضرت را در هر زمینه و موردی، واجب می شمردند؛ چه این که مربوط به امور تشریع و احکام، یا مربوط به امور بعد از رحلت آن حضرت باشد. ابتدا افرادی که نمایندۀ خطّ تعبّد در مقابل تمام نصوص پیامبر(علیهما السلام) بودند; بسیار کم و در حدود دهها نفر بودند، امّا بعدها عدّه ای به آنان پیوستند.

طبیعی است که پیروان نص، از رسول خدا(علیهما السلام) دربارۀ مرجعیّت دینی و سیاسی پس از آن حضرت سؤال کرده بودند تا طبق دستور آن حضرت عمل کنند. موضعگیری این افراد، یک اجتهاد شخصی، یا امری که مربوط به وابستگیهای شخصی و قبیله ای باشد، نبود؛ زیرا این گروه، علاوه بر نصوص نبوی، در شخصیّت علی(علیه السلام) ویژگیها و شایستگیهایی را دیده بودند؛ که او را لایق بر عهده گرفتن این امر خطیر و مهم می دیدند؛ امری که آیندۀ مکتبی که پیامبر اکرم(علیهما السلام) بنیانگذاری کرده بود، بدان وابسته بود و بر جانشینی که بعد از آن

ص:111

حضرت می آمد، واجب بود که این بنای نبوی را محافظت کند و آن را از تند بادهای انحراف و سرگردانی، دور نگه دارد.

واضح بود که تازه مسلمان بودن بسیاری از قبایل و بادیه نشینها و عادت داشتن به آداب و رسوم عصر جاهلیّت و شدّت یافتن خطّ نفاق پس از هجبرت و انباشته شدن عقده و کینه های مربوط به جنگهای شدید پیامبر اکرم(علیهما السلام) با مشرکان و به خصوص به خاک و خون کشیده شدن سران و گرد نکشان قریش در جنگهای مختلف و... زمینۀ هر نوع شورش، انحراف و ارتدادی را بعد از پیامبر(علیهما السلام) کاملاً آماده کرده بود. بسیاری از افراد بودند که به خاطر حفظ خونشان و یا به طمع اموال و غنایم، مسلمان شده بودند و پیامبراکرم(علیهما السلام) عدّه ای از اینان را طلقا (آزاد شده ها) نامید و با دادن اموال و غنایم فراوان به ایشان، درصدد به دست آوردن قلبهایشان بود تا اسلام و مسلمانان را از شرّ ایشان دور نگاه دارد.

رسول خدا(علیهما السلام) می دانست که این افراد، از روی ناچاری اسلام را پذیرفته اند و اگر اوضاع جدیدی پیش بیاید، اسلام را کنار خواهند گذاشت و همین، خطری جدّی برای اسلام بود.

علاوه بر این، اسلام از خارج جزیرة العرب نیز تهدید می شد. دولتهای قدرتمندی در اطراف این منطقه حکومت می کردند که نمی توانستند پیشرفت و توسعۀ روزافزون اسلام را ببینند و در صدد بودند تا در فرصت مناسب، اسلام را از میان بردارند؛ بنابراین،

ص:112

پیروان خطّ نص که مقابل خطّ اجتهاد بودند، از طرفی سعی می کردند که شرعیّت موضع خود را از شرعیّت موضع پیامبر(علیهما السلام) در مورد علی، اخذ کنند و از سوی دیگر، می دیدند که موضع پیامبر(علیهما السلام) در مورد خلافت و جانشینی، بر شخصیّت علی(علیه السلام) منطبق است؛ چنان که پیامبر(علیه السلام) فرمود:

«من اطاعنی فقد اطاع اللّه و من عصانی فقد عصی الله و من اطاع علیّاً فقد اطاعنی و من عصی علیّاً فقد عصانی.» (1)

«هر کس از من اطاعت کند، در واقع از خدا اطاعت کرده و هر کس از من نافرمانی کند، در واقع از خدا نافرمانی کرده و هرکس از علی(علیه السلام) اطاعت کند، در واقع از من اطاعت کرده و هر کس از علی(علیه السلام) نافرمانی کند، از من نافرمانی کرده است».

«اَنَا و علی حجّة اللّه علی عبادِهِ». (2)

«من و علی، حجّت خدا بر بندگانش هستیم».

«اوحی إلیّ فی علی ثلاثٌ: انّه سیّد المسلمین و امام المتّقین و قائد الغرّ المحجَّلین». (3)

ص:113


1- (1) - المستدرک علی الصحیحین: 121/3، به نقل از ابوذر. وی گفته است: این حدیث صحیح الاسناد است؛ الریاض النضره: 167/2.
2- (2) - کنوز الحقائق، مناوی:43؛ تاریخ بغداد: 2/ 88؛ الریاض النضره: 193/2؛ذخائرالعقبی:77.
3- (3) - المستدرک : 137/3 و گفته است: سند این حدیث صحیح است; کنزالعمّال: 157/6؛ الاصابه: 33/4؛ اسدالغابه:69/1؛ و 116/3؛الریاض النضره: 177/2;حلیة الاولیاء: 66/1؛تاریخ بغداد: 122/13؛ الاستیعاب: 657/2؛ مجمع الزوائد: 102/9؛ فیض القدیرل، المناوی: 358/4 و غیره.

دربارۀ علی(علیه السلام) بر من سه چیز وحی شده است؛ این که او آقای مسلمانان و امام متّقیان و پیشوای سفیدرویان است».

«علیّ مع الحقّ والحقُّ معَ علی وَ لَن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة».

«علی با حق و حق با علی است و این دو از هم جدا نمی شوند تا در روز قیامت در حوض بر من وارد شوند».

و آن حضرت در هنگامی که علی(علیه السلام) از مقابلش گذشت، فرمود:

«الحق مع ذا، الحق مع ذا». (1)

«حق همراه اوست، حق همراه اوست».

از این نصوص و امثال آن، اصحاب پیامبر(علیهما السلام) فهمیدند که امر بسیار مهمّی برای علی(علیه السلام) ثابت می شود و آن این که او همیشه بر حق و همراه حق است و این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند.

ص:114


1- (1) - تاریخ بغداد: 321/14؛ المستدرک: 124/3 و 119؛ جامع، ترمذی: 298/2؛ مجمع الزوائد: 134/9: ج 7، ص 235. فخر رازی گفته است: به تواتر ثابت شده است که علی ابن ابی طالب(علیه السلام)بسم الله را با جهر می گفته است. و هر کس در دین خود به علی ابن ابی طالب اقتدا کند، در واقع هدایت شده است. دلیل آن هم قول پیامبر اکرم(علیهما السلام) است که فرمود: اللهمّ أدرِ الحقَّ مع علی حیث دار؛ خدایا! حق را با علی قرار بده، هر جا که باشد; التفسیر الکبیر:204/1، مبحث جهر به بسم الله.

و در مطالب گذشته گفتیم که پیامبر(علیهما السلام) در حدیث ثقلین، اهل بیت خویش را قرین «قرآن» قرار داد و اعلام کرد که: این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، سپس به صورت خاص به علی(علیه السلام) اشاره کرد و فرمود:

«علیّ مَعَ القرآن و القرآنُ مَعَ علی، لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». (1)

«علی(علیه السلام) با قرآن و قرآن با علی(علیه السلام) است و این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند».

اگر قرآن، حقّی باشد که هیچ شک و باطلی در آن راه ندارد و از سوی دیگر علی(علیه السلام)با قرآن باشد، پس بدیهی است که علی(علیه السلام) با حق است و مادامی که او بر حق است، پیروی از او واجب می گردد؛ زیرا پیروی از حقّ، واجب است.

اینها، مهمترین دلایلی است که پیروان نص به واسطۀ آن، پیروی و اطاعت از علی(علیه السلام) را واجب دانسته و مخالفت با او را جایز ندانسته اند و موضعگیری آنان حتی در زمان پیامبر اکرم(علیهما السلام) روشن بوده است.

محمّد کردعلی می نویسد:

«عدّه ای از بزرگان صحابه به موالات با علی(علیه السلام) در عصر رسول خدا(علیهما السلام) شناخته شده اند مثل سلمان فارسی که می گفت: با رسول

ص:115


1- (1) - المستدرک: 124/3؛ مجمع الزوائد: 124/9؛ کنزالعمّال: 153/6؛ فیض القدیر: 356/4.

خدا(علیهما السلام) بیعت کردیم که خیرخواه مسلمانان باشیم و امامت علی ابن ابی طالب(علیه السلام) را بپذیریم و او را دوست بداریم.

و مثل ابی سعید خدری که می گفت: مردم به پنج چیز دستور داده شده بودند که به چهار تا عمل کردند و یکی را کنار گذاشتند. وقتی از او دربارۀ چهار تا سؤال شد، گفت: نماز، زکات، روزه و حجّ. پرسیده شد: کدام یک را کنار گذاشتند؟ گفت: ولایت علی ابن ابی طالب. و مثل ابوذر غفاری، عمّاربن یاسر، حذیفة بن یمان، ذوالشهادتین خزیمة بن ثابت، ابو ایّوب انصاری، خالدبن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباده». (1)

دکتر صبحی صالح به این حقیقت اذعان کرده است، در آن جا که می نویسد:

«در میان صحابۀ رسول خدا(علیهما السلام) حتّی در زمان آن حضرت افرادی از شیعیان علی(علیه السلام) بودند؛ از جملۀ این افراد: ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، جابربن عبدالله، ابی بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عبّاس بن عبدالمطلب و تمام فرزندانش، عمّار بن یاسر و ابوایّوب انصاری بودند». (2)

ص:116


1- (1) - خطط الشام: 251/5.
2- (2) - النظم الاسلامیه: 69.

اصطلاح شیعه از زبان پیامبر(علیهما السلام)

اصطلاح «شیعه» نیز از الفاظی نیست که بعد از عصر رسول خدا(علیهما السلام) ابداع شده باشد؛ چنان که بعضی سعی دارند تا آن گونه نشان دهند. در واقع پیامبر(علیهما السلام) این لفظ را گاه به گاهی برای پیروان علی(علیه السلام) به کار می برد و آنان را بشارت می داد که بر حق هستند و رستگار بوده و بهترین مردم می باشند.

مفسّران و حافظان روایت کرده اند:

هنگامی که آیه ی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (1) نازل شد، پیامبر(علیهما السلام) فرمود:

«ای علی! منظور آیه، تو و شیعیانت هستید». (2)

ص:117


1- (1) - بیّنه (98): 7.
2- (2) - تفسیر طبری: 171/3;الدرّالمنثور، سیوطی. وی در این کتاب گفته است: ابن عساکر، از جابربن عبدالله روایت کرده است: نزد پیامبراکرم(علیهما السلام) بودیم که علی(علیه السلام) پیش آمد. رسول خدا(علیهما السلام) فرمود: و الذی نفسی بیده، انّ هذا و شیعته لهم الفائزن یوم القیامة؛ قسم به آن که جانم در دست اوست! همانا این مرد و شیعیانش از رستگاران در روز قیامت هستند. و از طرف خداوند نازل شده بود: انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة ؛ همانا کسانی که ایمان آورده اند و به صالحات عمل کردند، آنان به درستی بهترین مردم هستند. پس از آن هرگاه علی(علیه السلام) پیش می آمد، اصحاب پیامبر می گفتند: خیرالبریه آمد. همچنین نوشته است: ابن عدی، از ابن عبّاس روایت کرده است: وقتی که آیۀ: انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة نازل شد، رسول خدا(علیهما السلام) به-

صحابه ای که از شیعیان علی(علیه السلام) بودند، گمانشان این بود که امر خلافت از میان بنی هاشم و بزرگشان علی(علیه السلام) خارج نخواهد شد; زیرا پیامبراکرم(علیهما السلام) تأکید فراوانی بر این مسأله کرده و مردم را دائماً تشویق و تحریض می کردند که به علی(علیه السلام) و اهل بیتش تمسّک بجویند، امّا حوادثی که به سرعت در سقیفه به وقوع پیوست، اوضاع را کاملاً به عقب بازگردانید. این حادثه برای علی(علیه السلام) و پیروانش، غیرمنتظره بود و اصلاً به ذهن هیچ کدام خطور نمی کرد که اوضاع چنین شود، با وجودی که قراین و علامتهایی نشان می داد که پیروان خطّ اجتهاد از قریش، در امر جانشینی، تابع و تسلیم ارادۀ رسول خدا(علیهما السلام) نبودند. در واقع یکی از بزرگان خطّ اجتهاد با صراحت به ابن عباس گفته بود:

«قریش دوست ندارد که خلافت و نبوّت در بنی هاشم جمع شود!».

ص:118

بر این اساس، تمام اقدامات برای این بود که این دو مقام، در بنی هاشم جمع نشود و آثار این تلاشها در «سقیفۀ بنی ساعده» ظاهر شد.

به ظاهر، اقدامات پیروان خطّ اجتهاد، به طور کامل بر پیروان علی(علیه السلام) مخفی نبوده است. در حقیقت بعضی از پیروان علی(علیه السلام) احساس کرده بودند که قریش برای پس از رحلت رسول خدا(علیهما السلام) برنامه ریزی کرده تا خلافت را از علی(علیه السلام) و فرزندانش بگیرد. براءبن عازب این ماجراها را چنین توضیح می دهد:

«هنوز هم از دوستداران بنی هاشم هستم. پس از آن که رسول خدا(علیهما السلام) رحلت کرد، می ترسیدم که قریش امر خلافت را از بنی هاشم بگیرند. همانند کسی شده بودم که از چیزی می ترسد و در انتظار به سر می برد، در حالی که به خاطر بیماری رسول خدا(علیهما السلام) بسیار ناراحت و غمگین بودم، پیش بنی هاشم می رفتم که نزد پیامبر(علیهما السلام) در حجره بودند. بزرگان قریش را نیز زیر نظر داشتم. در همین حال بودم که ابوبکر و عمر را در میان آنان نیافتم. ناگهان دیدم که یکی می گوید: مردم در سقیفۀ بنی ساعده جمع شده اند. و دیگری می گوید: با ابوبکر بیعت شده است. چیزی نگذشت که ابوبکر را دیدم که پیش می آید و عمر و ابوعبیده و جمعی از اصحاب سقیفه همراه او هستند. آنان با روپوشهای صنعانی، خود را پوشانده بودند و هر کسی را که می دیدند، او را پیش می آوردند و دست او را به عنوان بیعت در دست ابوبکر می گذاشتند، چه این که

ص:119

به این کار مایل باشد یا نباشد! آنچه را می دیدم باور نمی کردم. به سرعت حرکت کردم تا به درب خانۀ بنی هاشم رسیدم. درب بسته بود. محکم در زدم و گفتم: چه نشسته اید؟ همانا مردم با ابوبکر بن ابی قحافه بیعت کردند! عبّاس گفت: تا ابد به خاک سیاه نشانده شدید! من شما را به کاری دستور دادم، امّا از من نافرمانی کردید.

زمانی می گذشت و من از آنچه پیش آمده بود، خیلی رنج می بردم. در شب، مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابوالهیثم بن تیهان، حذیفه و عمار را دیدم که می خواستند خلافت را به شورای مهاجرین باز گردانند...». (1)

فعّالیّت و اقدامات پیروان علی(علیه السلام) پس از حادثۀ سقیفه و بیعت ناگهانی با ابوبکر، لحظه به لحظه بیشتر و آشکارتر می شد. همین دیدار کوتاهی را که براءبن عازب ذکر می کند، یکی از همان اعتراضات بوده است، پس از آن اقدامات دیگری صورت گرفت و به بیعتی که ناگهانی و بدون در نظر گرفتن مصالح صورت گرفته بود، اعتراض شد. از جمله اعتراضهایی که سلمان کرد، این بود:

«با مسن ترین فرد از خودتان بیعت کردید واز اهل بیت پیامبرتان روی برگرداندید. اگر این حقّ را به آنان می دادید، هیچ گاه دونفراز شما اختلاف نمی کردند و بهرۀ آن را می بردید».

ص:120


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید:219/1.

هنگامی که بسیاری از مردم دربارۀ خودداری علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر صحبت می کردند و ابوبکر و عمر او را برای بیعت تحت فشار قرار داده بودند، امّ مسطح بن اثاثه از منزل خارج شد و کنار قبر پیامبر(علیهما السلام) ایستاد و گفت:

کانت امورٌٌ و انباءٌ و هنبثة لَو کنتَ شَاهَدَهَا لم تکثر الخُطبُ

انا فقدناک فقدالارضِ و ابلها و اختلّ قومُک فاشهدهم و لاتَغَبُ (1)

«اموری واقع و وقایع و حوادث ناگواری پیش آمد که اگر حاضر بودی، هرگز آن پیشاهدهای ناگوار صورت نمی گرفت».

«ما تو را از دست دادیم؛ چنان که زمین، بارش و سرسبزی خویش را از دست می دهد. رشتۀ کار قوم تو از هم گسست که باید حاضر باشی و آن راببینی».

در خبری که براءبن عازب دربارۀ ابتدای حوادث سقیفه نقل کرده آمده است:

«خارج شده بودم تا عدّه ای از صحابه را ببینم... از آنچه پیش آمده بود، بسیار غصّه می خوردم. هنگامی که شب فرا رسید، به مسجد رفتم. وقتی واردآن شدم، به یاد آوردم که من همهمۀ رسول خدا(علیهما السلام) را هنگام خواندن قرآن می شنیدم. از جای خود حرکت کردم و به فضای بیرون مسجد رسیدم؛ فضای بنی بیاضه. در

ص:121


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید:50/1 - 49.

آن جا چند نفر را دیدم که با هم نجوا می کردند. وقتی به آنان نزدیک شدم، ساکت شدند. از همان مسیر بازگشتم. آنان مرا شناختند و من ایشان را نشناختم. مرا به سوی خویش دعوت کردند. پیش آنان رفتم. مقداد بن أسود، عبادة بن صامت، سلمان فارسی، ابوذر، حذیفه و ابوالهیثم بن تیهان را دیدم.

در این جمع حذیفه می گفت: به خدا قسم! آنچه را به شما خبر می دهم، واقع خواهد شد. به خدا قسم! به من دروغ گفته نشده و دروغ نمی گویم. این عدّه می خواستند که شورای خلافت را دوباره در میان مهاجرین برپا کنند.

سپس حذیفه گفت: پیش ابی بن کعب برویم. او آنچه را که من می دانم، می داند. به سوی خانۀ ابی بن کعب رفتیم. درب زدیم. او پشت درب آمد و پرسید: کیستید؟ مقداد جواب داد.

پرسید: چکار دارید؟

جواب داد: درب را باز کن. کار مهمّی داریم و نمی توانیم از پشت درب بگوییم.

گفت: من درب را باز نخواهم کرد! من می دانم که برای چه کاری آمده اید! گویی می خواهید در این بیعتی که صورت پذیرفته، تجدیدنظر کنید.

گفتیم: بله.

پرسید: آیا حذیفه در میان شما است؟

ص:122

گفتیم: بله.

گفت: هر چه او بگوید، همان است. به خدا قسم! هنگامی درب را باز می کنم تا این وقایع و حوادث به پایان برسد و به آنچه بدتر از این است، برسد و من از این جریانات به درگاه خدا شکوه می کنم». (1)

به نظر می رسد که ابیّ بن کعب، این راز را آشکار نکرد تا این که بعد از سالها تصمیم گرفت آن را افشا کند، امّا پیش از افشاگری، اجل به او مهلت نداد و از دنیا رفت.

از عتبة بن صخره روایت شده است:

«به ابی بن کعب گفتم: شما که از اصحاب رسول خدا هستید، چرا کاری نمی کنید؟ ما از راه دور پیش شمامی آییم و امید خیر و نیکی از شما داریم، امّا به ما بی اعتنایی می کنید؟!

ابیّ گفت: به خدا قسم که اگر تا این جمعه زنده بمانم، مطالبی را می گویم و دیگر با کی از زنده ماندن یا کشته شدن خود ندارم. وقتی که روز جمعه فرا رسید، از منزل خارج شدم و دیدم که مردم مدینه در کوچه ها موج می زنند. پرسیدم: چه خبر شده است؟ گفتند: سیّدالمسلمین، ابی بن کعب از دنیا رفت!» (2)

ص:123


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 2/ 52 - 51.
2- (2) - سیراعلام النبلاء: 399/1.

و در روایت ابن سعد آمده است:

«گفتم: به خدا قسم! اسراری پنهان تو را از اسرار این روز که آن مرد در دل داشت، سراغ ندارم». (1)

در روایت حاکم آمده است:

«اُبیّ گفت: اگر تا روز جمعه زنده بمانم، آنچه را از رسول خدا(علیهما السلام) شنیده ام بازگو خواهم کرد و در این راه از سرزنش و ملامت هیچ کس باکی ندارم». (2)

یعقوبی می نویسد:

عدّه ای از مهاجرین و انصار از بیعت با ابوبکر خودداری کرده و به علی ابن ابی طالب مایل بودند؛ از جملۀ این افراد: عبّاس بن عبدالمطّلب، فضل بن عبّاس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمّار بن یاسر، براء بن عازب و ابیّ بن کعب بودند». (3)

شاید همین باعث شده است که بعضی از محقّقان و مستشرقان بر این عقیده شوند که «تشیّع» بعد از حادثۀ «سقیفه» متولّد شده است! جولد تسیهر می گوید:

ص:124


1- (1) - الطبقات الکبری: 501/3.
2- (2) - المستدرک: 305/3.
3- (3) - تاریخ یعقوبی: 124/2.

«از همان ابتدا که مشکل خلافت پیش آمد، در میان بزرگان صحابه، حزبی تشکیل شد که به روش انتخاب خلفای سه گانه؛ یعنی ابوبکر، عمر و عثمان معترض بود و آن را قبول نداشت. اینان می گفتند: در انتخاب خلیفۀ پیامبر(علیهما السلام) درجۀ خویشاوندی رعایت نشده است. این حزب ترجیح داد که به اعتبار معیار خویشاوندی، علی ابن ابی طالب(علیه السلام) را برای تصدّی خلافت رسول خدا(علیهما السلام) پیشنهاد کند؛ زیرا وی پسر عموی پیامبر(علیهما السلام) و شوهر فاطمه بود، امّا این حزب، فرصت پیدا نکرد تا صدایش را به همه برساند و آنان را موافق خویش گرداند». (1)

خالد بن سعید بن عاص که رسول خدا(علیهما السلام) او را برای مأموریّتی به خارج مدینه فرستاده بود، پس از رحلت آن حضرت به مدینه بازگشت. در این حال، مردم با ابوبکر بیعت کرده بودند. ابوبکر او را هم به بیعت فراخواند، امّا نپذیرفت.

عمر گفت: «او را به من واگذار تا مجبور شود که بیعت کند».

ابوبکر جلو عمر را گرفت تا این که یک سال گذشت. پس از آن، یک روز ابوبکر از جلو خانۀ خالد می گذشت که خالد جلو درب نشسته بود. خالد او را صدا زد و گفت: « ای ابوبکر! آیا هنوز هم بیعت را می پذیری؟».

ص:125


1- (1) - العقیده و الشریعه فی الاسلام:186؛ فجر الاسلام، احمد امین:266.

جواب داد: «بله».

گفت: «پس پیش من بیا». ابوبکر پیش او رفت و خالد در حالی که جلو درب خانه اش نشسته بود، با او بیعت کرد! (1)

مبارزۀ کسانی که مؤیّد حضرت علی(علیه السلام) بودند، تا شورای شش نفرۀ عمر ادامه داشت. در آن ایّامی که نتیجۀ رای گیری شورا به خلافت عثمان منتهی شد، صحابه مواضع خود را به صورت صریح و علنی بازگو کردند. در سوّمین و آخرین روزی که عمر آن را برای تعیین خلیفه معیّن کرده بود، عبدالرحمان بن عوف گفت:

« ای مردم! مرا راهنمایی کنید و بگویید که بین علی و عثمان، کدام یک را انتخاب کنم؟».

عمّار بن یاسر گفت: «اگر می خواهی که مردم دچار اختلاف و تفرقه نشوند، با علی(علیه السلام) بیعت کن».

پس از آن، مقداد گفت: «عمّار درست می گوید؛ اگر با علی(علیه السلام) بیعت کنی، آن را می پذیریم و از او اطاعت می کنیم».

عبدالله بن ابی سرح (2) هم گفت:

ص:126


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 41/6.
2- (2) - عبدالله بن سعد بن ابی سرح، از کسانی است که ابن عبدالبرّ در شرح حال وی در کتاب الاستیعاب،جلد3،صفحه50، شمارۀ 1571 می نویسد: قبل از فتح مکّه اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد. از کاتبان وحی شمرده می شد. سپس مرتد شد و نزد مشرکان قریش در مکّه بازگشت و به آنان گفت: من همان طور که می خواستم، نظر محمّد را تغییر می دادم. او روزی وحی خود را به من املا می کرد تا-

«اگر می خواهی که قریش دچار اختلاف و تفرقه نشوند، با عثمان بیعت کن». عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی هم گفت: «درست می گوید، اگر با عثمان بیعت کنی، می پذیریم و از او اطاعت می کنیم».

عمّار به ابن ابی سرح ناسزا گفت و فریاد زد: «تو چه وقت دلسوز اسلام و مسلمانان بوده ای؟!».

بنی هاشم و بنی امیّه به بحث و مذاکره پرداختند.

عمّار گفت: « ای مردم! به درستی که خداوند شما را با پیامبرتان کرامت بخشید و شما را با دین خودش عزیز گردانید،

ص:127

پس تا چه هنگام می خواهید که اهل بیت پیامبرتان را از این حق محروم کنید؟!».

مردی از بنی مخزوم گفت: «ای پسر سمیّه! پا را از گلیمت فراتر گذاشته ای! تو را به انتخاب امیر به وسیلۀ قریش چه کار؟!».

سعد گفت: «ای عبدالرحمان! کار را یک سره کن، قبل از آن که مردم به اختلاف و نزاع بیفتند».

در این هنگام، عبدالرحمان به علی(علیه السلام) گفت: «با تو بیعت می کنم که به سیرۀ شیخین عمل کنی».

علی(علیه السلام) فرمود: «بلکه من به رأی خودم عمل می کنم». سپس همین شرط را به عثمان عرضه کرد و پس از آن که وی آن را پذیرفت، با او بیعت کرد.

علی(علیه السلام) فرمود: «این اوّلین روزی نیست که علیه ما متّحد شده اید. صبر جمیل پیشه می سازیم و به خدا پناه می بریم از آنچه پیش می آید. به خدا قسم! با عثمان بیعت نکردی، مگر به خاطر این که آن را به تو بازگرداند و همانا خداوند در هر روز شأنی دارد».

عبدالرحمان گفت: «ای علی! خودت را در معرض خطر قرار نده! - و منظورش این بود که عمر به ابوطلحه دستور داده بود تا گردن مخالف را بزند - پس از آن، علی(علیه السلام) برخاست و خارج شد، در حالی که می فرمود:

سَیَبلُغُ الکتابُ أجلَه؛ به زودی اجل مقرّر فراخواهد رسید».

ص:128

عمار گفت: «ای عبدالرحمان! به خدا قسم! خطای بزرگی کردی! علی(علیه السلام) از کسانی است که به حقّ قضاوت می کند و عدالت را برپامی دارد».

مقداد گفت: «به خدا قسم! ندیدم کسی مانند این اهل بیت(علیهم السلام) بعد از پیامبرشان مورد جفا قرار گرفته باشد! وای بر قریش! هر آینه مردی را کنار گذاشتند که عادل تر، عالم تر و باتقواتر از او نمی شناسم! به خدا قسم اگر افرادی مرا کمک کنند...!».

در این حال عبدالرحمان وسط حرفش پرید و گفت: «از خدا بترس ای مقداد! من می ترسم که دچار فتنه شوی!». (1)

بعد از آن که کار به نفع عثمان سروسامان گرفت، فردای آن روز، مقداد از منزل خارج شد که عبدالرحمان بن عوف را دید. جلو رفت و دست او را گرفت و گفت: «اگر از این کاری که کردی، رضایت خدا را در نظر داشتی، امیدوارم که خداوند ثواب دنیا و آخرت را به تو عنایت فرماید و اگر به دنبال دنیا بودی، امیدوارم که اموال تو را زیاد گرداند».

عبدالرحمان گفت: «گوش کن! خدا تو را رحمت کند! گوش کن!». مقداد گفت: «به خدا قسم! حاضر نیستم سخنان تو را بشنوم و به سرعت دستش را کشید و از آن جا رفت تا بر علی(علیه السلام) وارد شد.

ص:129


1- (1) - شرح نهج البلاغه:194/1 - 193.

پس از ورود به آن حضرت عرض کرد: برخیز و با اینان بجنگ که ما هم در کنار تو هستیم».

علی(علیه السلام) فرمود: «با چه نیرویی وارد جنگ شوم؟ خدا تورا رحمت کند».

پس از آن عمّار بن یاسر آمد در حالی که با صدای بلند می خواند:

یا ناعی الإسلام قم فانعه قد مات عرفٌ و بدا نکرُ

«ای بیان کنندۀ مصیبتهای اسلام! برخیز و اعلام کن: هر آینه معروف، کنار گذاشته شده و منکر، آشکار گردیده است».

به خدا قسم! اگر کسانی مرا کمک کنند، به جنگ با آنان برمی خیزم. به خدا قسم! اگر کسی به جنگ با آنان برخیزد، من دوّمین نفر خواهم بود.

علی(علیه السلام) فرمود: «ای ابویقظان! به خدا قسم! یارانی نمی بینم تا به جنگ برخیزم و دوست ندارم که شما را در معرض چیزی قرار دهم که از عهده اش برنمی آیید». (1)

از این سخنان، روشن می شود که معارضۀ طرفداران علی(علیه السلام) با حکومت وقت، پس از انتخاب عثمان، شکل شدیدتری به خود گرفت و حتّی همدیگر را به قیام و مبارزه علیه حکومت دعوت

ص:130


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 9/ 55.

می کردند. و اگر علی(علیه السلام) به درخواستهای ایشان پاسخ مثبت می داد، مبارزه و جنگ خونینی برپا می شد، امّا آن حضرت دوراندیش تر از آن بود و پایان کارها و خطرهایی را که متوجّه اسلام بود، پیش بینی می کرد.

آن حضرت نسبت به نیّتهای طرفداران خطّ خلافت و اهداف کسانی که نمایندۀ اکثریّت بودند، کاملاً آگاه بود و علّت های طرفداری عدّه ای را از خطّ خلافت، به وضوح بیان می کرد؛ چنان که در روایت جندب بن عبدالله ازدی آمده است:

«وارد مسجدالنبی شدم. دیدم که مردی روی زانوهایش نشسته وچنان سخن می گوید که گویی تمام دنیا مالِ او بوده و از او گرفته اند. او می گفت: وای بر قریش! چگونه اهل بیت پیامبرشان را از جانشینی آن حضرت محروم کردند، در حالی که اوّلین مؤمن و پسرعموی رسول خدا(علیهما السلام) و عالم ترین و فقیه ترین فرد در دین خدا و بیناترین فرد به راه درست و هدایت کننده ترین فرد به صراط مستقیم در میان ایشان بود؟! به خدا سوگند! این امر را از دست کسی که هادی، مهتدی، طاهر و نقی بود، گرفتند و مقصودشان خیرخواهی برای امّت اسلام نبود بلکه دنیا را به آخرت ترجیح داده و به دنبال دنیا بودند، پس دور باشند از رحمت خدا و به آتش دوزخ گرفتار شوند.

ص:131

به او نزدیک شدم و پرسیدم: شما چه کسی هستید؟ و این مردی که درباره اش صحبت می کنید، کیست؟ پاسخ داد: من مقداد بن عمرو هستم و این مرد علی ابن ابی طالب(علیه السلام) است. پرسیدم: آیا خودت قیام نمی کنی تا من هم تو را کمک کنم؟ پاسخ داد: برادرم! این کاری است که با یک، یا دو نفر به انجام نمی رسد.

سپس از مسجد خارج شدم و ابوذر را دیدم. آنچه را که مقداد گفته بود، برای او نقل کردم. گفت: برادرم مقداد راست گفته است. سپس پیش عبدالله بن مسعود رفتم و جریان را برایش توضیح دادم. گفت: ما اینها را می دانستیم، امّا نتوانستیم کاری از پیش ببریم». (1)

ابن ابی الحدید این روایت را با اختلاف کمی نقل کرده است. (2)

وقایع و حوادثی که در زمان خلافت عثمان رخ داد و باعث اعتراضات و قیام مردم علیه حکومت او شد، چشمان مردم را بیشتر باز کرد. اعتراضات به سیاستهای اشتباه عثمان، روز به روز گسترش یافت و مردم پی برده بودند که این همه مشکلات و بی عدالتیها، نتیجۀ نادیده گرفتن دستورات و سفارشهای رسول خدا(علیهما السلام) و محروم کردن اهل بیت آن حضرت از حقّشان بوده است.

بزرگان شیعه از قبیل: عمّار، ابن مسعود و ابوذر غفاری، در رأس کسانی بودند که می خواستند انحرافات را اصلاح و حقّ را به

ص:132


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 2/ 57.
2- (2) - شرح نهج البلاغه: 9/ 58 - 57.

صاحب آن برگردانند. اعتراضها به سیاست خلیفۀ سوّم، ابتدا زبانی بود، امّا پافشاری خلیفه بر اجرای سیاستهای غلط خویش، زمینۀ قیامهای مسلّحانه را فراهم کرد.

اخبار قیام و اعتراض مردم علیه خلیفه سوّم، به حذیفة بن یمان رسید. او از شیعیان اوّلیّۀ علی(علیه السلام) به شمار می رفت و حال در بستر مرگ افتاده بود. از او سؤال کردند که تکلیف ما در این اوضاع چیست؟ پاسخ داد: «همواره ملازم عمّار باشید».

گفتند: «عمّار هیچ گاه از علی(علیه السلام) جدا نمی شود».

پاسخ داد: «همانا حسادت، انسان را نابود می کند، آیا نزدیکی عمّار به علی(علیه السلام) باعث می شود که شما از عمّار روی گردان باشید؟! به خدا قسم! علی(علیه السلام) از عمّار افضل و فاصلۀ آنان از زمین تا آسمان است، همانا عمّار از دوستان است، او می دانست که اگر آنان در کنار عمار باشند، حتماً ملازم علی(علیه السلام) خواهند بود». (1)

هنگامی به اطّلاع حذیفة بن یمان رسید که علی(علیه السلام) وارد ذی قار شده است و مردم نیز او را همراهی کرده اند، طرفداران و آشنایان خود را جمع کرد و پس از موعظه ها و نصیحتها در مورد عدم دلدادگی به دنیا و توجّه به آخرت، به آنان گفت:

ص:133


1- (1) - مجمع الزوائد: 243/7. او در حاشیه ی این مطلب گفته: این را طبرانی نقل کرده و رجال آن ثقه هستند.

« به امیرالمؤمنین و وصی سیّدالمرسلین بپیوندید. حقّ آن است که او را یاری کنید». (1)

حذیفه از کسانی بود که مسلمانان را از بروز فتنه برحذر می داشت و در مدّتی که شیعیان علی(علیه السلام) متولّی امور بودند، همه را دعوت می کرد که به علی(علیه السلام) متمسّک شوند.

او همیشه می گفت: «ببینید چه گروهی مردم را به سوی امیرالمؤمنین دعوت می کند، به همان گروه ملحق شوید؛ زیرا چنین افرادی بر طریق هدایت هستند». (2)

ابوذر هم در مسجد می نشست و می گفت: «... و محمّد(علیهما السلام) وارث علم آدم است و تمام فضایل پیامبران را دارد. و علی ابن ابی طالب(علیه السلام) وصی محمّد(علیهما السلام) و وارث علم اوست. ای امّتی که بعد از پیامبرتان سرگردان شدید! اگر کسی را که خدا مقدّم داشته بود، مقدّم می داشتید و کسی را که خدا مؤخّر داشته بود، موخّر می داشتید و ولایت و وراثت اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) را می پذیرفتید، هر آینه از زمین و آسمان رزق و روزی بر شما می بارید. در آن صورت هیچ مشکلی و سؤالی دربارۀ فرایض و احکام خداوند مطرح نمی شد، مگر این که اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) که آگاه به کتاب و سنّت هستند، جواب آن را می دادند، امّا

ص:134


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 188 2 - 187.
2- (2) - مجمع الزوائد: 236/7. او می نویسد: این روایت را بزاز نقل کرده و رجال آن ثقه هستند؛ فتح الباری: 45/13.

اکنون که چنین کردید، پس بچشید جزای آنچه را که خود کردید و بدانید که: ... وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَب یَنقَلِبُونَ ؛ (1) به زودی کسانی که ظلم کردند، خواهند فهمید به چه جایگاهی خواهند رفت. (2)

عدی بن حاتم نیز می گفت: «اگر ملاک بر عهده گرفتن خلافت، علم به کتاب و سنّت باشد که علی(علیه السلام) عالم ترین مردم به این دو است و اگر به خاطر سبقت و جایگاه در اسلام باشد که او اوّلین مسلمان و برادر رسول خدا(علیهما السلام) و بهترین مسلمان است و اگر به خاطر زهد و عبادت باشد، او زاهدترین و عابدترین مردم است و اگر به خاطر عقل و خلق و خوی است باشد که او عاقل ترین و بزرگوارترین فرد است». (3)

هنگام بیعت با علی(علیه السلام)

دعوتهای مستمر پیروان علی(علیه السلام) روز به روز مردم را آگاه تر کرد و خطّ تشیّع را در مقابل خطّ خلافت، پررنگ تر و آشکارتر نمود. افرادی که از شیعیان اوّلیّۀ حضرت بودند، در این زمینه نقش مهمّی داشتند؛ از این رو، می بینیم که «مالک اشتر» در روز بیعت می گوید:

ص:135


1- (1) - شعراء (26): 227.
2- (2) - تاریخ یعقوبی: 68/2 - 67.
3- (3) - جمهرة الخطب: 379/1/ شمارۀ267.

« ای مردم! این، وصی اوصیا و وارث علم انبیا، حلّال مشکلها و بی نیاز از همگان است که خداوند به ایمان او شهادت داده و پیامبرش به این که او از بهشتیان است، بشارت داده او کسی است که فضایل در او کامل گردیده و اوّلین و آخرین در علم، و فضل و سبقت در اسلامش شک نمی کنند».

مالک اشتر به نمایندگی مردم کوفه با علی(علیه السلام) بیعت کرد و طلحه و زبیر نیز به نیابت از مهاجرین با آن حضرت بیعت کردند. ابوالهیثم بن تیهان، عقبة بن عمرو و ابوایّوب نیز برخاستند و گفتند:

« با تو بیعت می کنیم بر این که بیعت انصار و سایر قریش بر عهدۀ ما است».

پس از آن عدّه ای دیگر برخاستند و صحبت کردند که اوّلین ایشان، ثابت بن قیس بن شمّاس انصاری بود. او خطیب انصار بود و در سخنانی گفت:

ص:136

« ای امیرالمؤمنین! به خدا قسم! اگر در ولایت بر شما پیشی گرفتند، در دین از شما سبقت نگرفتند و اگر دیروز شما را کنار گذاشتند، امروز به این بلا و گرفتاریها مبتلا شدند. تو در میان ایشان بودی و لیاقت و شایستگی ات بر کسی مخفی نبود. آنان در تمام امور به تو نیازمند بودند و تو با علم سرشارت، به کسی احتیاج نداشتی».

سپس خزیمة بن ثابت انصاری که «ذوالشهادتین» بود، برخاست و گفت:

« ای امیرالمؤمنین! ما کسی را غیر از شما نیافتیم که بتواند این امر مهم را بر عهده بگیرد و هیچ راهی جز بازگشت به شما نداشتیم. اگر ما با خودمان صادق باشیم، باید بگوییم که مقدّم ترین فرد از جهت ایمان و آگاه ترین فرد به خدا و نزدیکترین فرد به رسول خدا(علیهما السلام) هستی. فضایلی را که دیگران دارند، تو بهترش را داری و بسیاری از آنچه را که تو داری، دیگران ندارند».

و صعصعة بن صوحان برخاست و گفت:

«ای امیرالمؤمنین! به خدا قسم! خلافت را زینت دادی و خلافت تو را زینت نداد. تو مقام و جایگاه آن را بالا بردی و خلافت، مقام و جایگاهت را بالا نبرد و همانا خلافت به تو محتاج تر است تا این که تو به آن محتاج باشی». (1)

انحرافی دوباره

بعد از پایان دوران خلافت عثمان، مردم به شدّت به علی(علیه السلام) روی آوردند، چنان که آن حضرت (دربارۀ بیعت مردم با او) می فرماید:

«فتداکّوا علیّ تداکّ الإبل الهیم یوم وردها و قد ارسلها راعیها و خُلعت مثانیها، حتی ظننتُ أنهم قاتلی، او بعضهم قاتل بعض لدی...». (2)

ص:137


1- (1) - تاریخ یعقوبی: 75/2.
2- (2) - شرح نهج البلاغة: 6/4.

« پس از کشته شدن عثمان، مردم نزد من خود را به یکدیگر زده ازدحام نمودند مانند ازدحام شتر تشنه هنگام اشامیدن آب که عقال و ریسمانش باز شده و ساربان رهایش نموده باشد که گمان کردم می خواهند مرا به قتل برسانند، یا بعضی از ایشان قصد دارند در حضور من، بعض دیگر را بکشند».

امّا امور به تدریج برعکس شد؛ هنگامی که عدّه ای از صحابۀ پیامبر فهمیدند که حضرت علی(علیه السلام) درصدد است تا امور را همانند زمان رسول خدا(علیهما السلام) اجرا کند و فرقی بین افراد قایل نشود، به دشمنی و کارشکنی علیه آن حضرت پرداختند. آنان از مواهب و هدایای زیادی برخوردار بودند که عمر آن را مرسوم کرده و عثمان آن را گسترش و توسعه داده بود. به علاوه آن حضرت والیانی را که به سوء استفاده از مقام و موقعیّت، متّهم بودند و لیاقت کافی نداشتند، برکنار کرد. بدین ترتیب، آتش جنگ شعله ور گردید و تا زمان شهادت آن حضرت ادامه یافت.

حکومت پنج سالۀ آن حضرت در مبارزه با نفاق و سرکشی مخالفان صرف شد و جنگهای خانمانسوز جمل و صفّین، بهترین و مخلص ترین شیعیان علی(علیه السلام)را به کام مرگ فرو برد و عدّۀ بسیاری از پیروان آن حضرت را دچار شک و تردید در ایمان و عقیده کرد، به گونه ای که تعداد کمی ثابت قدم مانده بودند.

اوضاع بسیار وخیم بود؛ کسانی که کنار آن حضرت باقی مانده بودند، ایمان و اخلاص شیعیان واقعی آن حضرت همانند: عمّار و سلمان

ص:138

و... را نداشتند. از سوی دیگر، جنگ آنان را خسته کرده و رمقشان را گرفته بود؛ از این رو، می بینیم که در مقابل نیرنگ پسر ابوسفیان، زود تسلیم شده و خواستار مصالحه و صلح با وی بودند و وقتی حضرت علی(علیه السلام) تذکّر می داد که این صلح، فریبی بیش نیست و این قرآن ها برای فریب شما بالای نیزه رفته است، به آن حضرت اعتراض کردند و حتی در صورت عدم پذیرش صلح، او را تهدید به قتل نمودند.

آن حضرت چاره ای جز پذیرش صلح نداشت، امّا همین افرادی که وی را به پذیرش صلح مجبور کردند، به سرعت از قبول حکمیّت پشیمان شدند و فهمیدند که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده اند؛ امّا می خواستند که این اشتباه را با اشتباه بزرگتری جبران نمایند. آنان از حضرت می خواستند که تمام بندهای صلحنامه را زیرپا بگذارد و دوباره جنگ را شروع کند. همین می رساند که اینان اهل بصیرت نبودند و پیروی آنان از علی(علیه السلام) پیروی ظاهری و سطحی بود و ایمان و عقیدۀ راسخ و ریشه دار نسبت به ولایت آن حضرت نداشتند. اینان همانند پیروان خطّ اجتهاد بودند که سرپیچی از دستورات آن حضرت را امری عادی می دانستند؛ چنان که سرپیچی از دستورات رسول اکرم(علیهما السلام) را امری ممکن می شمردند.

نافرمانی این افراد از علی(علیه السلام) امور را پیچیده تر کرد. با وقوع حوادث و جریاناتی، آن حضرت چاره ای جز جنگ با این عدّه نداشت. آنان به فساد و نافرمانی پرداخته و افراد بی گناهی را کشته بودند. روز به روز اختلاف

ص:139

آنان با علی(علیه السلام) بیشتر می شد تا این که آتش جنگ نهروان شعله ور گردید و آن حضرت مجبور شد که خوارج را قلع و قمع کند.

این حادثۀ غمبار هنگامی به اوج خود رسید که یکی از خوارج نجات یافته از نهروان، تصمیم به قتل آن حضرت در محراب عبادت گرفت. آن حضرت پس از پنج سال تلاش و استقامت برای زنده کردن احکام کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم(علیهما السلام) در سال چهلم هجری به شهادت رسید.

این حادثه، اثری عظیم در دنیای اسلام بر جای گذاشت و مسیر را به کلّی عوض کرد. فرزند آن حضرت، امام حسن مجتبی(علیه السلام) درصدد بود که در این اوضاع متلاطم و سخت، راه پدرش را که همان راه پیامبر(علیهما السلام) بود، ادامه دهد، امّا نیروی کافی در اختیار نداشت و همین نیروهایی که باقی مانده بودند، از ایمان و عقیدۀ صحیحی نسبت به امامت و ولایت برخوردار نبودند؛ از این رو، بسیاری، او را تنها گذاشته و به معاویه پیوستند. به این ترتیب آن حضرت چاره ای جز صلح با معاویه نداشت.

پس از آن که معاویه بر اریکۀ قدرت تکیه زد، سخت ترین و جانکاه ترین دوران حیات تشیّع شروع شد؛ زیرا معاویه با خشونت و سنگدلی تمام به انتقام گیری از شیعه مشغول شد و چیزی نگذشت که فقط تعداد انگشت شماری از شیعیان واقعی آن حضرت باقی مانده بودند! معاویه با قساوت، افرادی از قبیل حجر بن عدی و

ص:140

یارانش را به شهادت رسانید و در طی حکومت بیست ساله اش انواع آزار و شکنجه ها را در مورد شیعیان روا داشت.

ابن ابی الحدید معتزلی از کتاب الاحداث مدائنی نقل کرده است:

«معاویه طی حکمی به تمام عمّال خود نوشت: من ذمّۀ خودم را از هر کسی که دربارۀ فضایل ابوتراب و اهل بیتش چیزی روایت کند، برداشته ام. پس از آن خطبا در هر شهر و روستایی، به بدگویی از علی(علیه السلام) پرداختند و او را بالای منابر، لعن و نفرین می کردند!!

در این اوضاع، مردم کوفه از همه بیشتر تحت فشار و اختناق بودند; زیرا شیعیان علی(علیه السلام) در این شهر بیشتر بودند و معاویه، زیاد بن سمیّه را والی این شهر قرار داده و بصره را هم بدان ضمیمه کرده بود. زیاد که روزگاری از یاران و فرمانداران علی(علیه السلام) به شمار می رفت، تمام شیعیان و خواصّ آن حضرت را می شناخت و آنان را در هر جا که پنهان می شدند، پیدا می کرد و به شهادت می رسانید. او دست و پای عدۀ زیادی از شیعیان را قطع کرد و چشم بسیاری را میل کشید و بسیاری را به دار زد و آنان را از عراق تار و مار کرد. به این ترتیب، چیزی نگذشت که شیعیان شناخته شده ای در عراق باقی نمانده بود.

معاویه به تمام عمّال خود دستور داده بود که گواهی هیچ شیعه ای را در هیچ محکمه ای قبول نکنند. در دستورالعمل دیگری نوشت:

ص:141

نگاه کنید چه کسانی از شیعیان و دوستداران عثمان بوده اند. کسانی را که از قبل دوستدار و پیرو عثمان بوده اند، احترام کنید و در مجالس و محافل به آنان اکرام نمایید و هر فضیلتی را که دربارۀ عثمان روایت می کنند، بنویسید و برای من بفرستید.

عمّال معاویه این کار را ادامه دادند تا این که فضایل و مناقب عثمان، بسیار زیاد شد؛ زیرا در مقابل هر فضیلتی که از عثمان نقل می کردند، جایزه ای می گرفتند و بسیاری از بزرگان که دوست داشتند مورد احترام و اکرام قرارگیرند، سعی می کردند فضیلتی را دربارۀ عثمان بازگو نمایند. پس از آن، معاویه به عمّال خود نوشت: حدیث دربارۀ فضایل عثمان بسیار زیاد شده و همه جا را فراگرفته است. وقتی که این نوشته به دست شما رسید، از مردم بخواهید که دربارۀ فضایل صحابه و خلیفه های اوّل و دوّم حدیث نقل کنند و هر حدیثی را که دربارۀ ابوتراب نقل شده است، شبیه آن را در مورد صحابه نقل کنید! همانا این کار برای من محبوب تر است و باعث روشنی چشمم می شود و ابوتراب و شیعیانش را ناراحت می کند و برایشان سخت تر و ناراحت کننده تر از ذکر فضایل عثمان است!

پس از آن که بخشنامه اش به دست کار گزارانش رسید و برای مردم خوانده شد، اخبار بسیاری در مورد صحابه نقل گردید که هیچ پایه و اساسی نداشت. مردم در جعل و نقل روایات در فضایل صحابه

ص:142

آن قدر زیاده روی کردند که کتابهای بسیاری در این زمینه تألیف شد و همین احادیث جعلی را به اطفال و دانش آموزان می آموختند تا سینه به سینه منتقل گردد. سپس طی بخشنامۀ دیگر دستور داد: هر کسی که دلیل و بیّنه ای وجود دارد که او یا خانواده اش علی(علیه السلام) را دوست دارند، اسمش را از دیوان پاک کنید و عطا و سهمیّه اش را از بیت المال قطع نمایید!

به دنبال آن، تبصره ای برای این بخشنامه نوشت و دستور داد: هر کسی را که متّهم به موالات و دوستی با اهل بیت(علیهم السلام) است، بر او سخت بگیرید و خانه اش را خراب کنید!!

این رنج و مشقّتها چنان که گفته شد برای اهل عراق و به خصوص اهل کوفه از همه جا شدیدتر شد. وضع به گونه ای بود که اگر فرد مورد اطمینانی پیش یکی از شیعیان علی(علیه السلام) می آمد، از این که در گوشه ای خلوت از خانه اش با او گفتگو کند، می ترسید؛ زیرا امکان داشت که خادم یا کنیزی، جاسوسی کند و با او صحبت نمی کرد تا عهد و میثاق محکمی بگیرد که شیعه بودنش را کتمان کند.

احادیث جعلی در همه جا منتشر شده بود. فقها، قضات و والیان به همین احادیث جعلی عمل می کردند. بدبخت ترین مردم، قاریان و کاتبان بودند که برای تقرّب به درگاه عمّال بنی امیّه، این احادیث را می خواندند و می نوشتند. آنان با این کار به مطامع دنیایی خویش

ص:143

می رسیدند، امّا مستضعفان که بعدها آمدند و از جریانات تاریخی اطّلاع نداشتند، با وجودی که دنبال حق و حقیقت بودند، این احادیث جعلی را به مثابۀ احادیث واقعی دانسته و به مفاد آن عقیده پیدا کرده و طبق آن عمل می کردند.

بلا و گرفتاری مسلمانان از عمّال بنی امیّه روز به روز افزون تر می شد تا حسن بن علی (علیهما السلام) در سال پنجاه هجری به شهادت رسید. در این هنگام همۀ شیعیان بر جان خویش می ترسیدند و هر لحظه احتمال می دادند که دستگیر و اعدام شوند.

پس از قیام حسین بن عل (علیهما السلام) در سال 61 هجری و شهادت آن بزرگوار، اوضاع وخیم تر شد. پس از آن که عبدالملک مروان، حکومت را به دست گرفت، حجّاج بن یوسف ثقفی را والی عراق قرار داد. او در کشتار و قلع و قمع مردم عراق، قساوت و خونخواری را از حد گذرانید.

در تاریخ نقل شده است که: فردی - که گفته می شود جدّ اصمعی، عبدالملک بن قریب بوده است - به حجّاج گفت:

ای امیر! والدینم مرا عاق کرده اند و اسم علی را برای من انتخاب نموده اند، حال، من فقیر و نیازمند هستم و چشم امید به صله و پاداش امیر دارم!

حجّاج خندید و گفت: به خاطر شیرین زبانی ات، تو را والی فلان منطقه قراردادم!

ص:144

ابن عرفه، معروف به نفطویه - که از بزرگان و اعلام محدّثان بوده است - در تاریخ خود مطلبی را نقل می کند که با این خبر، متناسب است.

او می نویسد:

بیشترین احادیث در مناقب و فضایل صحابه در زمان بنی امیّه جعل شد. آنان می خواستند که بدین وسیله حکومت و خلافت خود را موجّه نشان داده و به گمان خویش، بینی بنی هاشم را به خاک بمالند». (1)

به علاوه، ابن ابی الحدید روایت دیگری را از امام باقر(علیه السلام) در همین معنا نقل کرده است. بعضی از اصحاب آن حضرت روایت کرده اند که وی فرمود:

«ای فلانی! ما از ظلم و جفاکاری قریش و همدستی ایشان علیه ما چه کشیدیم؟! و شیعیان و دوستداران ما چه کشیدند؟! رسول خدا(علیهما السلام) در حالی قبض روح شد که اعلام کرده بود، ما برای جانشینی آن حضرت اولی هستیم، امّا قریش علیه ما دسیسه کرد تااین امر را از مسیر آن خارج گردانید. این در حالی بود که قریش برای اثبات حقّانیت خویش در تصدّی خلافت نسبت به انصار، به حقّی که پیامبر(علیهما السلام) برای ما بیان کرده بود، احتجاج می کرد! قریش یکی پس

ص:145


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 46/11 - 44.

از دیگری خلافت را اشغال کردند تا این حقّ دوباره به صاحب حقّ رسید، امّا بیعتها را شکستند و جنگها را شعله ور کردند و علی(علیه السلام) را آن قدر در جنگ نگه داشتند تا به شهادت رسید. سپس با پسرش حسن(علیه السلام) بیعت کردند، امّا بیعت را شکسته او را تنها گذاشتند و آنگاه بنی امیّه با مکر و حیله صلح را بر او تحمیل کردند. اهل عراق آن قدر نسبت به او جسارت کردند تا این که خنجر در پهلویش فرو کرده و سپاهش را از هم گسیخته نمودند و خلخال را از پای مادران فرزندانش درآوردند.

او به ناچار با معاویه مصالحه کرد تا خون شیعیان و اهل بیتش را حفظ کند و آنان افرادی بسیار اندک بودند که در سختی به سرمی بردند. سپس بیست هزار نفر از مردم عراق با حسین بن علی(علیهما السلام) بیعت کردند; اما بیعت خود را شکستند و در حالی که بیعت امام(علیه السلام) بر گردنشان بود، به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند. پس از آن ما اهل بیت، دائماً در فشار و سختی بودیم. لحظه ای آرامش نداشته و بر جان و مال خود ایمن نبوده ایم. در کنار این، دروغگویان در هر شهر و روستایی به جعل احادیث و دروغ بستن به ما پرداختند تا چهرۀ ما را نزد مردم مخدوش کنند. اوج این دسیسه و نیرنگ در زمان معاویه بود که بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام) هر شیعه ای را در هر جا می یافتند، دست و پایش را قطع می کردند و به قتل می رساندند. هر کسی که متّهم به دوستی ما

ص:146

می شد، زندانی می شد و یا به قتل می رسید و اموالش مصادره و خانه اش ویران می شد. این بلا و فتنه روز به روز بیشتر می شد تا عبیدالله بن زیاد، حسین بن علی (علیهما السلام) را در نهایت مظلومیت در کربلا به شهادت رسانید. پس از آن حجّاج بن یوسف به عراق آمد و قتل عام فجیعی را شروع کرد. اوضاع به گونه ای شده بود که اگر به کسی زندیق یا کافر می گفتند، برایش بهتر از این بود که به وی شیعۀ علی(علیه السلام) بگویند؛ زیرا به محض اتّهام دستگیر و به قتل می رسید.

جالب این است که: محدّثان، روایات عجیبی را دربارۀ صحابه و خلفا نقل می کردند، در حالی که هیچ کدام از این احادیث واقعی نبود، امّا به خاطر این که روایان آنان دروغگو یا افراد کم تقوا نبودند، مردم آنان را تلّقی به قبول می کردند». (1)

این دو نقل قول، اوضاع و احوال شیعه را در عصر اموی مشخّص می سازد. پس از سقوط دولت بنی امیّه که بیش از 120 سال سلطنت کردند و استقرار بنی عبّاس، باز هم رنج و مشقّتهای شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) کاهش نیافت. عبّاسیان که با توسّل به شعار جلب رضایت آل محمّد، مردم را به دور خویش جمع کرده و حکومت بنی امیّه را ساقط کرده بودند، به سرعت، تغییر روش داده و راه و

ص:147


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 43/11.

روش بنی امیّه را در پیش گرفتند. آنان اهل بیت(علیهم السلام) را که پسرعموهایشان بودند، مورد سخت ترین آزار و شکنجه ها قرار دادند و آنان را یکی پس از دیگری مسموم کردند یا به شهادت رساندند.

در این میان، فقط در دوران کوتاهی که بنی امیّه و بنی عبّاس در حال جنگ و گریز بودند، اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیانشان نفس راحتی کشیدند. امّا به سرعت و به خصوص در زمان منصور دوانیقی، به خطر گسترش فعّالیّتهای شیعه پی بردند. آنان می دیدند که مردم به سرعت در اطراف اهل بیت(علیهم السلام) جمع می شوند و با آنان رابطۀ عاطفی برقرار می سازند؛ از این رو، برای حفظ پایه های حکومت خویش، سعی می کردند که از گسترش و توسعۀ تشیّع جلوگیری کنند.

آنان سختگیری علیه سادات و اهل بیت(علیهم السلام) را آن قدر شدید کردند که منجر به قیامهای علویان شد؛ از جمله محمّد بن عبدالله بن حسن بن علی، ملّقب به «نفس زکیّه» علیه منصور عبّاسی قیام کرد. او در نامه ای خطاب به منصور، یادآور شد که چگونه بنی عباس با سوء استفاده از مقام و موقعیّت اهل بیت(علیهم السلام) مردم را در اطراف خویش جمع و حکومت بنی امیّه را به خونخواهی اهل بیت(علیهم السلام) ساقط کردند.

نفس زکیّه در نامه اش آورده بود:

«... همانا این حقّ، حقّ ماست. شما در ابتدا ادّعا کردید که به خاطر ما قیام کرده اید و بدین وسیله شیعیان ما را دنبال خود

ص:148

کشاندید و به خاطر ما به مقصود خودتان رسیدید. همانا پدر ما علی ابن ابی طالب، وصی پیامبر و امام بر حق بود و چگونه شما ولایت او را به ارث برده اید در حالی که فرزندان او زنده اند؟! شما می دانید که هیچ کس حسب و نسب ما را ندارد و نمی تواند چنین ادّعایی داشته باشد. ما از فرزندان لعن شدگان، مطرودین و آزادشدگان پیامبر اکرم(علیهما السلام) نیستیم و هیچ یک از بنی هاشم، قرابت، فضل و شایستگی ما را ندارد... همانا خدای متعال، ما را برگزید و فضایلی برای ما قرار داد. همانا پدر ما حضرت محمّد(علیهما السلام) خاتم الأنبیاء است و جدّ ما علی ابن ابی طالب، اوّلین مسلمان است. و از همسران پیامبر(علیهما السلام) برترینشان خدیجۀ کبری اوّلین کسی که به سوی قبله نماز خواند. و مادرما، فاطمۀ زهرا، سیّدة النساء العالمین و سرور زنان بهشتی است و از کسانی که در اسلام متولّد شدند، حسن و حسین که سروران جوانان اهل بهشت هستند». (1)

منصور درصدد دستگیری نفس زکیّه برآمد، امّا نتوانست او را دستگیر کند؛ از این رو، حقد و کینۀ خویش را بر سر علویان خالی کرد.

جاحظ در ورد اقدامات منصور علیه علویان می نویسد:

ص:149


1- (1) - تاریخ طبری: 567/7.

« منصور عبّاسی به سوی بنی حسن در کوفه رفت و آنان را در قصر ابن هبیره زندانی کرد. او دستور داد محمّد بن ابراهیم بن حسن را آوردند و در حالی که زنده بود، ستونی را دور او ساختند و بر همین حال او را رها کردند تا از گرسنگی و تشنگی مُرد. سپس اکثر بنی حسن را به قتل رسانید. و ابراهیم غمر بن حسن بن حسن بن علی ابن ابی طالب از کسانی بود که او را با غل و زنجیر، از مدینه به شهر انبار آوردند، او به دو برادرش عبدالله و حسن می گفت: آرزو می کردیم که روزی دولت بنی امیّه ساقط شود و به همدیگر بشارت می دادیم که دولت بنی عبّاس روی کار آمده است، امّا اوضاع و احوال ما از آنچه بود، بدتر شد!». (1)

بعد از شکست قیام نفس زکیّه و شهادت وی در مدینه، برادرش ابراهیم بن عبدالله نیز که در بصره قیام کرده در باخمری در نزدیکی کوفه پس از جنگی که آن را «بدرالصغری» نامیدند، کشته شد. (2)

قیام بر ضدّ بنی عبّاس همچنان ادامه داشت. در زمان مهدی عبّاسی، پسر منصور دوانیقی، علی بن عبّاس بن حسن بن حسن ابن علی بن ابی طالب(علیه السلام) قیام کرد، امّا مهدی عبّاسی او را دستگیر و زندانی کرد. او با شفاعت حسن

ص:150


1- (1) - النزاع و التخاصم:74.
2- (2) - مقاتل الطالبیین، ابی الفرج اصفهانی: 365.

بن علی آزاد شد، اما طی توطئه ای، به وی شربت مسموم خورانیدند، این سم مؤثّر افتاد و بدن او را به تدریج ضعیف می کرد تا این که وقتی وارد مدینه شد، تمام گوشت بدنش آب شده و استخوانهایش نمایان شده بود. او سه روز پس از ورود به مدینه به شهادت رسید. (1)

و در زمان هادی عبّاسی، حسین بن علی بن حسن ابن حسن بن علی ابن ابی طالب(علیه السلام) قیام کرد. او در منطقه فخ در خارج مکّه به شهادت رسید و به «شهید فخ» مشهور شد.

و هنگامی که هارون الرشید، پس از هادی عبّاسی، زمام امور را در دست گرفت، یحیی بن عبدالله بن حسن را دستگیر کرد و دستور داد که زنده زنده دور او دیوار بکشند تا از تشنگی و گرسنگی بمیرد. (2)

و هنگامی که مأمون عبّاسی پس از پیروزی بر امین، بر اریکۀ قدرت تکیه زد، تظاهر به محبّت و دوستی با اهل بیت(علیهم السلام) و علویان کرد. او امام رضا(علیه السلام) را از مدینه فراخواند و با زور، مقام ولایت عهدی را بر او تحمیل کرد، سپس او را مسموم کرد و امام به شهادت رسید.

اقدامات شنیع بنی عبّاس علیه ائمّۀ شیعه(علیهم السلام) استمرار داشت و حتّی از تجاوز به اموات شیعه هم خودداری نکردند! متوکّل عبّاسی دستور داد تا قبر امام حسین(علیه السلام) را خراب کنند و در آن آب بیندازند و از زیارت مردم جلوگیری کنند. او گروه هایی را مسؤول کرده بود تا

ص:151


1- (1) - مقاتل الطالبیین، ابی الفرج اصفهانی: 403.
2- (2) - مقاتل الطالبیین، ابی الفرج اصفهانی:403.

مسافران کربلا را بازرسی کنند و هر کسی را که به قصد زیارت آمده است، دستگیر نمایند.

متوکّل، سیاست محاصرۀ اقتصادی اهل بیت(علیهم السلام) را در پیش گرفت. او، عمر بن فرج را والی مکّه و مدینه قرار داد تا بر اهل بیت(علیهم السلام) سختگیری نماید. آنان از هر گونه کمک مردم جلوگیری می کردند و اگر کسی درصدد کمک به اهل بیت(علیهم السلام) بر می آمد، او را به سختی مجازات می کردند. بدین ترتیب علویان به شدّت در سختی و مشقّت قرار گرفتند و حتّی نقل شده است که زنان علوی به خاطر نداشتن لباس مناسب، در یک لباس مشترک، نماز می خواندند. (1)

و پس از آن که مستعین به حکومت رسید، دستور داد که یحیی بن عمر بن حسین را به شهادت برسانند.

ابوالفرج اصفهانی دربارۀ وی می نویسد:

«او مردی شجاع و قوی بود. هنگامی که سرش را وارد بغداد کردند، اهالی آن فریاد می کشیدند و شادی می کردند. در این حال ابوهاشم علی محمّد بن عبدالله بن طاهر بر مستعین وارد شد و گفت: آمده ام تا به خاطر کشته شدن این مرد به تو تسلیت بگویم که اگر رسول خدا(علیهما السلام) زنده بود، به وی تسلیت گفته می شد!

پس از آن، اسیران را که از اصحاب یحیی بودند، وارد کردند. آنان را چنان شکنجه می کردند که کسی مثل آن را ندیده بود. آنان

ص:152


1- (1) - مقاتل الطالبیین: 403.

که همگی پابرهنه و بدون لباس بودند در یک صف طویل حرکت داده می شدند و اگر کسی عقب می افتاد، گردنش را می زدند». (1)

بدین ترتیب، شیعه در طی قرنها امنیّت و آرامش را به خود ندیده بود تا این که در سال 320 هجری قمری «آل بویه» به حکومت رسیدند. آنان دارای منش و روش نیکویی بودند و فرهنگ و تمدّن در عصر آنان شکوفا گردید. تا این که سلجوقیان در سال 447 هجری قمری بغداد را فتح کردند و طغرل بیک دستور داد تا کتابخانۀ مرجع شیعیان، شیخ طوسی را به آتش بکشند و منبری را که بر آن می نشست و تدریس می کرد، بسوزانند.

همچنین کتابخانه ای را که ابونصر شاپور بن اردشیر، وزیر بهاءالدوله تأسیس کرده بود، به آتش کشیدند. این وزیر دانشمند در محلۀ کرخ بغداد که بین رودهای دجله و فرات واقع شده بود، ساختمان بزرگ و مهمّی را ساخت که شبیه بیت الحکمه ای بود که هارون الرشید آن را ساخته بود. این وزیر علم دوست، کتابهای مختلف فارسی و عربی، هندی، چینی و رومی را در این کتابخانه گرد آورده بود. در مخزن این کتابخانه بیش از ده هزار جلد کتاب وجود داشت که همگی، از منابع مهم و بیشتر، از نسخه های اصلی به خطّ مؤلفین بودند. از جمله کتابهای این کتابخانه، قرآن هایی به خطّ ابن مقله بود». (2)

ص:153


1- (1) - مقاتل الطالبیین: 403.
2- (2) - خطط الشام: 185/3؛ الکامل فی التاریخ: 3/10.

یاقوت حموی در وصف این کتابخانه گفته است:

«در دنیا کتابخانه ای بهتر از آن وجود نداشت. تمام کتابها به خطّ ائمّۀ معتبر و اصول درست بود». (1)

در زمان عثمانی ها هم شیعه در امنیّت و آسایش نبود. به اطّلاع سلطان سلیم عثمانی رسیده بود که بعضی از تعالیم شیعی در میان رعایایش منتشر شده است و بعضی به این مذهب گرویده اند. او دستور داد که تمام کسانی را که به شیعه گرویده اند، به قتل برسانند! (2) پس از این دستور، حدود چهل هزار مرد را کشتند و شیخ الاسلام دولت عثمانی فتوا داد که کشتن شیعیان و برپایی جنگ علیه ایشان ثواب دارد!! (3)

بدین ترتیب، هزاران شیعه را به قتلگاهی که در شهر حلب ایجاد کرده بودند، بردند. این اقدام به دنبال فتوای شیخ نوح حنفی در جواب سؤال کسی بود که پرسیده بود: علّت وجوب جنگ با شیعیان و جایز بودن کشتن ایشان چیست؟ او در جواب نوشته بود: بدان که اینان کافر، و فاجر و فاسد هستند که کفر، عناد، فسوق، بغی و الحاد را در خویش جمع کرده اند. هر کس در کفر، الحاد و وجوب جنگ با ایشان و جواز قتل آنان شک کند، او هم کافری مثل ایشان

ص:154


1- (1) - معجم البلدان: 342/2.
2- (2) - معجم البلدان: 342/2.
3- (3) - الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر: 244/1.

است...! کشتن این اشرار و کفّار واجب است! چه این که توبه کنند یا نکنند. به علاوه حکم به بردگی زنان و فرزندانشان داد!!». (1)

این، گوشه ای از رنج و مشقّتهایی بود که شیعه در طول تاریخ پرمرارت خویش متحمّل شده است و ما آن را به صورت بسیار مختصر بیان کردیم.

به این ترتیب، روشن شد که چرا سلطه های حاکم درصدد ارائۀ تصویری زشت از شیعه به مردم بوده اند. اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیانشان در طول تاریخ همانند خاری در چشمان سلاطین جور و حاکمان ظالم بوده اند، برای همین مبغوض ایشان واقع می شدند.

همچنین از این مطالب فهمیده می شود که چرا و چگونه زمینه های اختلاف و تفرقه در شیعه ایجاد می شده است. در این میان گاهی فرقه های منحرفی پدیدار می شده اند که به شدّت از خطّ اصیل تشیّع دور بوده اند. بسیار می شده است که افرادی منحرف در صفوف شیعیان نفوذ کرده و بعضی از سخنان فاسد و باطل را می گفتند تا تصویر نادرستی از تشیّع ارائه دهند، به این ترتیب، فرصت و زمینۀ مناسب برای حاکمان جور به وجود می آمد تا به قلع و قمع شیعیان بپردازند. حاکمان ظالم می خواستند به هر وسیله ای که

ص:155


1- (1) - الفصول المهمّة فی تألیف الامه، سیّد عبدالحسین شرف الدین: 196 - 195 به نقل از الفتاوی الحامدیّه: 104/1؛ تاریخ الشیعه، مظفّر:147؛ التقیة فی فقه اهل البیت: 51/1.

شده است، شیعیان را متفرق کرده و آنان را به جان هم بیندازند تا در صدد حفظ ارزشهای اسلام و زنده نگه داشتن سنّت پیامبر اکرم(علیهما السلام) و پیاده کردن احکام و دستورات قرآن نباشند؛ زیرا پیامبر اکرم(علیهما السلام) اهل بیت خودش را عِدل و همنشین قرآن معرّفی می کرد.

ص:156

فصل چهارم: ادامۀ مسیر تشیّع

اشاره

بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) ائمّۀ اهل بیت(علیهم السلام) می دانستند که نسل اوّل شیعه که عقیده و اخلاص خاصّی داشتند، از بین رفته اند و نسلهای بعدی به مرحله ای نرسیده اند که آمادگی ایثار و جانفشانی در راه ایمان و عقیدۀ خویش را داشته باشند، برای همین، به کار فرهنگی روی همین شیعیان باقیمانده پرداختند و تلاش کردند تا ایمان و عقیدۀ آنان را مستحکم نمایند تا در مقابل عقاید انحرافی که از زمان حکومت بنی امیه با اسمهای مختلف شروع شده بود، مقاومت کنند.

امام زین العابدین(علیه السلام) بعد از شهادت پدرش، این راه را شروع کرد و به پخش تعالیم صحیح و حقیقی اسلام پرداخت و سعی کرد تا راه صحیح اسلام و سنّت صحیح نبوی را زنده نگه دارد، امّا اوضاع آشفته و خفقان آور بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و فشار و سختگیری شدید بنی امیّه بر شیعیان باعث شد که امام(علیه السلام) نتواند آن گونه که شایسته و بایسته است، وارد عرصۀ فرهنگی شود.

ص:157

پس از آن که فرزندش امام باقر(علیه السلام) امامت را برعهده گرفت،اوضاع کمی بهتر و بازتر شده بود؛ حکومت بنی امیّه ضعیف شده بود و تسلّط کافی بر اوضاع نداشت و مدّعیان، از هر گوشه و کناری ادّعای خلافت می کردند، برای همین، امام(علیه السلام) بهتر از گذشته می توانست با شیعیان ارتباط برقرار کند و عقاید حقیقی اسلام را بسط و گسترش دهد.

هنگامی که امام صادق(علیه السلام) پس از پدرش به امامت رسید، دولت بنی امیّه آخرین نفسهایش را می کشید. تمام تلاش آنان صرف سرکوب قیام می شد; از این رو، توجّهی به شیعیان نداشتند. امام(علیه السلام) این فرصت را بسیار مغتنم شمردند و تمام تلاش خود را برای گسترش علوم اسلامی صحیح، مبذول داشتند.

آن حضرت در مسجدالنبی برای تدریس می نشست و هزاران نفر از اقصی نقاط سرزمین اسلام برای تعلّم خدمتش می رسیدند. آن برهه، فرصت بسیار خوبی بود که شیعه با امام خود رابطه برقرار کرده و از جهت فکری و عقیدتی، تغذیه شود تا بتواند در مقابل پیروان مذاهب و فرقه های دیگر که بنی امیّه آنان را گسترش داده بودند، مقاومت و ایستادگی کند.

ائمّه(علیهم السلام) از هرگونه قیام مسلّحانه خودداری می کردند؛ زیرا می دیدند که شیعیان در مرحله ای نیستند که بتوانند مسؤولیّت قیام و حفظ دستاوردهای آن را برعهده بگیرند. از سوی دیگر، عِدّه و عُدّۀ

ص:158

کافی را برای مبارزه با دستگاه حکومتی نداشتند؛ از این رو، تلاشهای فرهنگی، اهمّیّت بیشتری داشته و زمینه را برای اقدامات بعدی فراهم می آورد.

درستی این موضع را قیام مسلّحانۀ زید بن علی بر ضدّ حکومت بنی امیّه و شهادت وی به اثبات می رساند. مردم کوفه از حمایت زید دست برداشتند؛ چنان که از حمایت پدرانش دست برداشته بودند؛ زیرا فهم و شعور کافی برای تحمّل تبعات قیام مسلّحانه را نداشتند.

در ابتدای تأسیس حکومت بنی عبّاس، امنیّت و آرامش نسبی برای اهل بیت(علیهم السلام) وجود داشت، همین مطلب، زمینۀ مناسبی برای شیعه بود تا علوم اسلامی را از ائمّه(علیهم السلام) و به خصوص از امام صادق(علیه السلام) دریافت کند؛ از این رو، «مذهب امامیّه» به «مذهب جعفری» مشهور شده است؛ زیرا فضای باز آن برهه باعث شد تا امام صادق(علیه السلام) ارکان و بنیانهای عقیدتی - فرهنگی شیعه - را مستحکم کند.

امّا چیزی نگذشت که فشار و اختناق بنی عبّاس شروع شد. آنان رغبت و علاقۀ مردم به اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) را می دیدند و نمی توانستند آن را تحمّل کنند. آنان در ابتدا با شعار، جلب رضایت آل محمّد به قیام علیه بنی امیّه پرداختند، امّا پس از آن که به اریکۀ قدرت تکیه زدند، اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) را در فشار و اختناق قرار دادند.

ص:159

مردم با مشاهدۀ این تناقض در رفتار و گفتار حکومت بنی عبّاس، از آنان روی گردان شده و به اهل بیت(علیهم السلام) روی آورده بودند.

حاکمان بنی عبّاس که از قیام مردم تحت لوای اهل بیت(علیهم السلام) علیه حکومت خویش می ترسیدند، فشار و اختناق را علیه ائمّه(علیهم السلام) و شیعیان بیشتر کردند. آنان قیامهای مردمی را به رهبری علویان به شدّت و قساوت، سرکوب می کردند. در کنار آن، ائمّۀ اهل بیت(علیهم السلام) را به شدّت تحت کنترل داشتند تا جایی که آنان را سالهای طولانی، زندانی می کردند؛ چنان که هارون الرشید، امام موسی کاظم(علیه السلام) را بنا به روایتی، به مدّت چهارده سال زندانی کرد و یا آنان را از مدینه به پایتخت دولت عبّاسی تبعید می کردند؛ چنان که باقی مانده ائمّه(علیهم السلام) از امام رضا(علیهم السلام) تا امام حسن عسکری(علیه السلام) را از مدینه تبعید کردند.

دوران بسیار سختی به وجود آمده بود. شیعیان نمی توانستند به راحتی با امامان خود ملاقات کنند. این مراقبت و تحت نظر بودن به شدّت ادامه یافت تا به امام حسن عسکری(علیه السلام) رسید. بنی عبّاس به شدّت مراقب بودند که از فرزندش مهدی(عج) که به امر الهی غایب می شد، اطّلاعاتی کسب کنند.

«غیبت صغری» به مدّت هفتاد سال طول کشید و در این مدّت، رابطۀ شیعه با امام(علیه السلام) از طریق «نوّاب اربعه» برقرار می شد تا این که «غیبت کبری» شروع شد و فقهایی که شایستگی و شرایط لازم را

ص:160

داشتند، مرجعیّت علمی، شرعی و سیاسی شیعیان را برعهده گرفتند. اینان نایبان عامّ امام غایب بودند و احکام را از قواعد و قوانینی که ائمّۀ اطهار پی ریزی کرده بودند، استنباط می کردند.

فرقه های اسلامی و انحرافات غُلات

ادامۀ مسیر تشیّع در طول تاریخ، خالی از مصایب و مشکلات نبود. حاکمان اموی و عبّاسی، شیعیان را تحت فشار و شکنجه و قتل و غارت قرار می دادند. همین باعث می شد که ائمّه(علیهم السلام) راه تقیّه را در پیش بگیرند، این در حالی بود که آنان نمی توانستند حقایق را به شکل صریح و علنی بازگو نمایند.

ائمّه(علیهم السلام) برای حفظ خون شیعیان، آنان را به تقیّه سفارش می کردند تا نهال تشیّع زنده بماندو در فرصت مناسب، رشد و نموّ کند و ثمربدهد.

این فشارها و تقیّه ها باعث شد که بعضی از شیعیان، دچار شک و تردید شوند و بعضی از افراد مریض و فرصت طلب، از این اوضاع سوء استفاده کرده و سعی می کردند به اهداف خیالی خود برسند. به علاوه جهل و بی خبری عوام، باعث می شد که افکار و مسیرهای انحرافی در مسیر تشیّع واقعی به سرعت رشد و نموّ کنند؛ چنان که در میان مذاهب دیگر مسلمانان نیز این چنین بود. در مدّتی کوتاه، فرقه های: خوارج، معتزله، جهمیه، مرجئه و غیره پدید آمدند؛ زیرا

ص:161

در تأویل و تفسیر آیات قرآنی و احادیث شریف نبوی، با هم اختلاف پیدامی کردند.

علاوه بر این، بعضی از به ظاهر مسلمانان از اهل کتاب و ادیان دیگر، نقش حسّاسی را در ایجاد و تأسیس فرقه ها بازی می کردند. آنان در کنار پدیدۀ جعل حدیث، اسرائیلیّات را در میان مسلمانان منتشرمی کردند.

ظهور فرقه های مختلف باعث شد که هر کدام برای تأیید عقیده و مذهب خویش به آیات قرآنی و احادیث شریف نبوی متمسّک شوند، تا ثابت کنند که فقط فرقۀ خودشان بر حقّ و صحیح است و بقیّۀ فرقه ها در گمراهی و باطل هستند.

با این دیدگاه تنگ نظرانه بعضی از مذاهب، تمام مسلمانان دیگر را تکفیر می کردند و خون و ناموس و ذریّۀ ایشان را برای خود حلال می دانستند! از سوی دیگر، درگیریهای کلامی نیز بین این فرقه ها شدّت یافته و همدیگر را رد می کردند. تعصّبات کور و تنگ نظرانه باعث می شد که اصطلاحات و مفاهیم با هم خلط شده و همدیگر را به مطالبی متّهم می کردند که شایستۀ یک مسلمان موحّد نیست.

مذهب اهل بیت(علیهم السلام) شدیدترین رنج و مشقّتها را از این اوضاع و احوال متحمّل می شد. مشکل این جا بود که بسیاری از فرقه های باطل و پیروان ایشان که دارای اعتقادات فاسدی بودند، خود را به مذاهب حقّ ملحق می کردند. جالب این بود که بعضی از این

ص:162

مذاهب به طور کلّی با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) متفاوت بودند، امّا ادّعا می کردند که از دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) هستند و هدفشان این بود که عوام را فریب داده و برای خود، جای پایی درست کنند؛ از جمله «فرقۀ غلات» خود را دوستدار و پیرو اهل بیت(علیهم السلام) می دانستند، در حالی که عقل و شرع و حتّی خود ائمّه(علیهم السلام) آنان را قبول نداشتند و اهداف و نیّتهای مغرضانه و دنیاپرستانۀ آنان را افشا می کردند.

علّت منتسب شدن غلات به تشیّع این بود که آنان تظاهر می کردند پیرو اهل بیت(علیهم السلام) هستند، در حالی که عقاید انحرافی ایشان از غلوّ نشأت گرفته بود.

عوامل فوق به همراه اسباب دیگری؛ از جمله درگیری با سلطه حاکم، باعث خلط مفاهیم شد. به دنبال آن، مولّفان کتابهای ملل و نحل نیز دارای اشتباهات فاحشی در معرّفی فرقه های مختلف شدند. به خصوص در مورد شیعه این اشتباهات، فاحش تر می باشد به گونه ای که هیچ اتّفاق نظری در میان آنان در مورد تعداد فرقه های شیعه وجودندارد.

بعضی از فرقه هایی که نام می برند، هیچ وجود خارجی و عینی ندارند. برای مثال بعضی از مؤلّفان، گاهی یک فرد را یک فرقه نامیده اند. به عنوان نمونه، شهرستانی در کتاب خود، فرقه های: هشامیّه، یونسیّه و زراریّه را از فرقه های شیعی می داند، در حالی که برای این افراد، فرقه و پیروانی شناخته شده نیست و نظریّات و عقاید خاصّی را ارائه نکرده اند.

ص:163

به علاوه بعضی از مؤلّفین، به خاطر تعصّب نسبت به عقیدۀ خویش، فرقه های دیگر را از تمام فضایل محروم دانسته اند. برای مثال بغدادی می گوید:

«به لطف و سنّت خدای متعال، در مذاهب: قدریّه، مجسّمه، خوارج، روافض، جهیمه و سایر فرقه ها، عالم بزرگی در فقه، یا روایت حدیث، یا لغت و نحو و...وجود ندارد و مورّخ مورد اعتمادی ندارند که سیرۀ پیامبر(علیهما السلام) را نقل کرده باشد و یا امامی در موعظه، اخلاق، تأویل و تفسیر ندارند و تمام ائمّۀ این علوم به طور خاص و عام از اهل سنّت و جماعت بوده اند!!». (1)

این سخنی است که به تمام معنا در مورد دیگران اجحاف می کند و هر کس که کمترین اطّلاعی از میراث اسلامی داشته باشد که مملّوّ از تالیفات علمای اسلام و محدّثان و مورّخان از تمام فرقه ها می باشد، این ادّعا را نمی پذیرد.

از مثالهایی که خلط شدن بین مفاهیم را در ذهن بعضی از مولّفان آشکار می کند، تقسیمی است که امام ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، متوفّای سال 324 قمری در کتاب مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین آورده است. او شیعه را در ابتدا به سه فرقۀ رئیسی تقسیم، سپس در هر کدام، فروعاتی را ذکر می کند و آنگاه فرقۀ

ص:164


1- (1) - الفَرق بین الفِرق: 282.

غُلات را به پانزده فرقۀ دیگر تقسیم می کند. آنگاه امامیّه را ذکر می کند و آنان را «رافضی» می نامد و آن را به 24 فرقه تقسیم می کند.

همچنین «کیسانیّه» را از فرقه های امامیّه می نامد، در حالی که آنان از فرقه های غلات هستند و هیچ رابطه و تناسبی با امامیّه ندارند.

سپس «زیدیّه» را نقل می کند و آن را به سه طایفۀ: جارودیّه، بتریّه و سلیمانیّه تقسیم و سپس این فرقه ها را به فرقه های دیگری تقسیم می کند. و جالب این است که عدّۀ بسیاری سلیمانیّه را از فرقه های زیدیّه شمرده اند، در حالی که عقیدۀ آنان به تمام معنا، مشابه عقیدۀ جمهور اهل سنّت است؛ چنان که توضیح داده خواهد شد.

باعث تأسّف است که عدّۀ بسیاری از مولّفان معاصر نیز همین مسیر را پیموده اند! و بدون تحقیق و بررسی، آنچه را در کتابهای قدما آمده پذیرفته اند. آنان زحمت به خود نداده اند که به منابع هر فرقه، یا طایفه مراجعه کنند تا عقیده، اندیشه و روش فکری ایشان را از زبان خودشان بشنوند بلکه به نوشته ها و گفته های دشمنان هر فرقه اکتفا کرده اند!

چیزی که در این جا برای ما مهم است، این می باشد که چگونگی شکل گیری، و رشد و توسعۀ هر کدام از فرقه های شیعی را که مرتبط با بحث ما هستند، بررسی کنیم، سپس اوضاع و اقتضاآت زمان و مکان را مورد مطالعه قرار دهیم تا بدانیم که شیعه

ص:165

چه مراحلی را پشت سر گذاشته تا بدین مرحله رسیده است. آنگاه می خواهیم خلط و اشتباهی را که مولّفان در آن واقع شده و فرقه هایی را شیعه دانسته اند که خود امامیّه قبول ندارند که آنان شیعه هستند و فرقه هایی را شیعه ندانسته اند که در واقع شیعه هستند، روشن و آشکار سازیم.

در این جا ابتدا اشاره ای به «مفهوم تشیّع» خواهیم داشت، سپس به مهمترین فرقه های شیعه اشاره می کنیم و در آخر، موضع شیعه و ائمّۀ ایشان را در مورد غلوّ و غلات، بیان خواهیم کرد.

مفهوم تشیّع

اشاره

مؤلّفان، دربارۀ شیعه و تشیّع، تعاریف متعدّدی را ارائه نموده اند که مهمترین آنها را بیان می کنیم:

1- ابوالحسن اشعری می گوید:

«به آنان شیعه گفته می شد؛ چون علی(علیه السلام) را همراهی و یاری می کردند و او را مقدّم بر سایر صحابۀ رسول خدا(علیهما السلام) می دانستند». (1)

2- ابن حزم در تعریف آن می گوید:

«هر کسی که با شیعه هم عقیده باشد، در این که علی(علیه السلام) افضلِ مردم بعد از رسول خدا(علیهما السلام) و مستحق ترین فرد برای امامت است و

ص:166


1- (1) . مقالات الاسلامیین: 1/ 65، چاپ قاهره، 1950 میلادی.

این شایستگی را فرزندانش بعد از او دارا می باشند، شیعی است، اگر چه در سایر امور با آنان هم عقیده نباشد، امّا اگر در این اموری که ذکر کردیم، با شیعه مخالف باشد، دیگر شیعی نیست». (1)

3- شهرستانی می نویسد:

«شیعه به کسانی می گویند که به خصوص از علی(علیه السلام) پیروی کردند و گفتند که طبق نص و وصیّت رسول خدا(علیهما السلام) او امام و خلیفۀ آن حضرت می باشد؛ چه این که این امامت و خلافت، آشکار، یا مخفی باشد.

آنان اعتقاد دارند که امامت از اولاد علی(علیه السلام) خارج نمی شود و اگر خارج شده باشد، به واسطۀ ظلم دیگران است، یا به خاطر تقیّۀ خود امام می باشد.

آنان می گویند: امامت یک قضیّۀ مصلحت اندیشانه نیست که ملاک آن قبول عامّۀ مردم باشد و به وسیلۀ مردم، امام منصوب شود بلکه مسأله ای اصولی و از ارکان دین می باشد که برای رسولان(علیهم السلام) جایز نمی باشد از آن غفلت بورزند، یا مورد اهمال قرار دهند، یا آن را در اختیار مردم بگذارند».

او در ادامه می افزاید:

«شیعه می گوید که تعیین و تصریح به امام واجب است و انبیا و ائمّه(علیهم السلام) وجوباً باید از صغایر و کبایر، عصمت داشته باشند و قایل

ص:167


1- (1) - الفصل فی الملل و الاهواء و النحل:2/ 113، چاپ بغداد.

به تولّا و تبرّا در گفتار، رفتار و عقیده هستند، مگر در حالت تقیّه». (1)

4- محمّد فرید و جدی می نویسد:

«شیعیان کسانی هستند که از علی(علیه السلام) پیروی می کنند و او را امام می دانند و اعتقاد دارند که امامت از اولاد علی(علیه السلام) خارج نمی شود. آنان می گویند: امامت یک قضیّۀ مصلحتی نیست که اختیار و ملاک آن در دست مردم باشد بلکه یکی از اصول و ارکان دین است و لازم است که رسول بر آن به طور آشکاری تصریح کند. شیعیان قایل به عصمت ائمّه(علیهم السلام) از صغایر و کبایر هستند و قایل به تولّا و تبرّا در قول و فعل می باشند، مگر در حال تقیّه که از شرّ ظالم در امان نباشند». (2)

5- و از مولّفان شیعه ای که مفهوم تشیّع را تعریف کرده است، نوبختی می باشد که نوشته است:

«اوّلین فرقه در اسلام، فرقۀ شیعه می باشد. آنان فرقۀ علی ابن ابی طالب(علیه السلام) می باشند که در زمان رسول خدا(علیهما السلام) و بعد از او، شیعۀ علی ابن ابی طالب نامیده می شدند. آنان قایل به امامت علی(علیه السلام) بوده و برخی از بزرگان ایشان، عبارت بودند از: مقداد بن أسود، سلمان فارسی، ابوذر جندب بن جناده غفاری، عمّار بن یاسر و...علی(علیه السلام)

ص:168


1- (1) - الملل و النحل: 131.
2- (2) - دائره معارف القرن العشرین:424/5.

اوّلّین کسی است که در این امّت به اسم تشیّع نامیده شده است؛ زیرا اسم تشیّع از قدیم بوده و گفته می شده است: شیعۀ ابراهیم، شیعۀ موسی، شیعۀ عیسی و بقیّۀ انبیا - صلوات الله علیهم اجمعین». (1)

6- امّا شیخ مفید می نویسد:

هر کس که از علی(علیه السلام) پیروی کند و او را بر اصحاب رسول خدا(علیهما السلام) مقدّم بدارد و معتقد باشد که او بنا بر وصیّت پیامبر(علیهما السلام) و به خواست و ارادۀ خدای متعال، امام مردم می باشد، شیعه است». (2)

7- شیخ طوسی، در بارۀ نصّ و وصیّت سخن گفته و تشیّع را اعتقاد به این می داند که: علی(علیه السلام) امام مسلمانان به وصیّت رسول خدا و به ارادۀ خدای متعال می باشد. سپس «نصّ» را به جلی و خفی تقسیم می کند; امّا «نصّ جلی»، نصّی است که فقط شیعۀ امامیّه قایل به آن هستند، اگرچه برخی از اصحاب حدیث آن را به صورت خبر واحد نقل کرده باشند؛ امّا «نصّ خفی»، نصّی است که تمام امّت، آن را قبول داشته باشند، اگر چه در تأویل، تفسیر و مقصود آن، اختلاف داشته باشند و تمام کسانی که به سخنانشان اعتنایی می شود، آن را انکار نمی کنند.

شیخ طوسی، فرقۀ سلیمانیّه از فروعات فرقۀ زیدیّه را از فرقه های شیعه نمی داند؛ زیرا قایل به نصّ نیستند و می گویند: امامت به وسیلۀ

ص:169


1- (1) - فرق الشیعه:17.
2- (2) - هویّة التشیع، شیخ احمد وائلی:12، به نقل از موسوعه العتبات المقدّسه:91.

شورا معیّن می شود و این شورا با حضور دو نفر از برگزیدگان مسلمانان، رسمیّت و اعتبار پیدا می کند و تقدّم مفضول بر افضل در امامت، اشکال ندارد!!

از آن جا که قول صالحیّه و بتریّه از فروعات زیدیّه در خصوص امامت، همانند قول سلیمانیّه است، در نظر شیخ طوسی، آنچه در مورد سلیمانیّه گفته شد، در مورد اینان هم گفته می شود. (1)

آنچه گفته شد، مهمترین آرایی بود که در مورد «مفهوم تشیّع» از متقدّمان و متأخّران هر دو فرقه نقل شده بود. ما می توانیم از این کلمات، این نتیجه را بگیریم که «مفهوم تشیّع» دو اصطلاح دارد؛ یکی: تشیّع به معنای عام و دیگری: به معنای خاص.

تقریباً تمام کسانی که متعرّض این موضوع شده اند، بین این دو مفهوم، خلط کرده و آن دو را یکی گرفته اند و امّا آرای مؤلّفینی که در این جا ذکر کردیم، کسانی بوده اند که تشیّع به معنای خاص را در نظر گرفته اند و متعرّض معنای عام نشده اند. این مطلبی است که در صدد توضیح و بیان تقسیمات آن هستیم.

الف: تشیّع به معنای عام

1- از جمله موارد این قسم، قول کسانی است که قایل به افضلیّت علی ابن ابی طالب(علیه السلام) بر عثمان بن عفّان هستند، نه بر ابوبکر و عمر.

ص:170


1- (1) - تاریخ الامامیه، عبدالله فیاضی:33 - 32.

این نوع از تشیّع را عدّۀ بسیاری از صحابه و تابعین و...قبول داشتند؛ چنان که شمس الدین ذهبی در شرح حال ابان بن تغلب و در ردّ کسانی که به دلیل شیعه بودن او به وثاقت وی اعتراض کرده اند، گفته است:

«بدعت بر دو قسم است: بدعت صغری، همانند غلّو تشیّع و بدعت کبری.ما بسیاری از تابعین و تابعان آنان را می بینیم که دین دار، متّقی و صادق هستند، در این صورت اگر حدیث این افراد کنار گذاشته شود، در واقع بسیاری از آثار و احادیث نبوی کنار گذاشته شده است و این مفسدۀ آشکاری است. شیعۀ غالی در زمان سلف و در عرف ایشان، کسی بوده است که علیه عثمان، زبیر، طلحه، معاویه و کسانی که با علی(علیه السلام) جنگیدند، صحبت کند و آنان را سب نماید». (1)

2- کسانی که قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) بر تمام صحابه و از جمله ابوبکر و عمر هستند، امّا خلافت آن دو را قبول دارند و معتقدند که نصّی بر خلافت علی(علیه السلام) یا شخص دیگری وجود نداشته است.

بعضی از معتزلۀ بغداد و بعضی از بصری ها از این گروه هستند. ابن ابی الحدید معتزلی در ابتدای کتاب شرح نهج البلاغه می نویسد:

«تمام شیوخ ما - که رحمت خدا بر ایشان باد - از متقدّمان و متأخّران و از بصری ها و بغدادی ها اتفاق نظر دارند که بیعت ابوبکر،

ص:171


1- (1) - میزان الاعتدال: 6/1.

بیعتی صحیح و شرعی بوده است و این بیعت به واسطۀ نص نبوده بلکه با انتخابی بوده که با اجماع و غیر آن ثابت شده که طریقی برای امامت است.

در مورد تفضیل، اختلاف پیدا کرده اند. قدمای بصریّین؛ مانند ابی عثمان عمرو بن عبید، ابی اسحاق ابراهیم بن یسار النظام، ابی عثمان عمرو بن بحر جاحظ، ابی معن ثمامة بن اشرس، ابی محمّد هشام بن عمور فوطی، ابی یعقوب یوسف بن عبدالله الشحام و جماعتی دیگر گفته اند: ابوبکر از علی(علیه السلام) افضل است!! اینان برتری در فضیلت را به ترتیبِ خلافت دانسته اند!

در مقابل، تمام بغدادی ها - از متقدّمان و متأخّران - همانند ابی سهل بشر بن معتمر، ابی موسی بن صبیح، ابی عبدالله جعفر بن مبشر، ابی جعفر اسکافی، ابی الحسین خیاط، ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخی و شاگردانش گفته اند: علی(علیه السلام) از ابوبکر افضل است.

بعضی از بصریّین همانند ابوعلی محمّد بن عبدالوهّاب جبایی، اخیراً قایل به همین قول اخیر هستند. او قبلاً از متوقّفین بود و میل به تفضیل علی(علیه السلام) بر بقیّه داشت، امّا بدان تصریح نمی کرد و در تصنیفات خویش سکوت می کرد و چیزی نمی گفت و در بسیاری از تصانیف خویش چنین آورده است: اگر خبر طائر (مرغ بریان شده) صحیح باشد، علی(علیه السلام) افضل است». (1)

ص:172


1- (1) - ابن کثیر در البدایه و النهایه، جلد7، صفحۀ 387 می نویسد: در بارۀ خبر طائر، عدّه ای تصنیف کرده اند و طرق متعدّدی دارد. سپس روایاتی را که در مورد آن ذکر شده نقل-

همچنین قاضی القضات در شرح کتاب المقالات، تألیف ابوالقاسم بلخی آورده است:

ص:173

«ابوعلی جبایی از دنیا نرفت تا این که قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) شد. او اضافه می کند که این را از خودش شنیده ام و در مصنّفاتش بدان تصریح نکرده است».

وی همچنین آورده است:

«ابوعلی جبایی در روزی که از دنیا رفت، پسرش ابوهاشم را نزد خود فرا خواند و با صدای ضعیفی، مطالبی را به وی گفت؛ از جمله به وی گفت: قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) است.

و از جمله بصریّونی که قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) شده است، شیخ ابوعبدالله حسین بن علی بصری می باشد. او بر این امر پافشاری و تصریح می کرد و کتاب مستقلّی را در این موضوع تصنیف کرد.

و از بصریّون دیگری که قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) شده است، قاضی القضات ابوالحسن عبدالجبّار بن احمد می باشد. ابن متویه به نقل از وی در کتاب الکفایه - که در علم کلام می باشد - آورده است:

«او ابتدا از متوقّفین بین علی و ابوبکر بود. او برای این مطلب احتجاجات طولانی آورده است».

بسیاری از شیوخ - که رحمت خدا بر ایشان باد - قایل به توقّف بین علی(علیه السلام) و ابوبکر شده اند؛ مثل: ابوحذیفه، واصل بن عطا، ابی الهذیل محمّد بن هذیل علّاف، از متقدّمان. این دو اگرچه در تفضیل بین علی(علیه السلام)، ابوبکر و عمر قایل به توقّف شده اند، امّا به افضلیّت آن حضرت بر عثمان قطع و یقین دارند.

ص:174

از افراد دیگری که قایل به توقّف شده اند، شیخ ابوهاشم عبدالسلام بن ابی علی و شیخ ابوالحسین محمّد بن علی بن طیّب بصری می باشد.

ولی ما قایل به همان مطلبی شده ایم که شیوخ بغدادی ما بدان قایل شده و گفته اند که علی(علیه السلام) افضل است. ما در کتابهای کلامی خود آورده ایم که معنای «افضل» چیست؟ و آیا منظور از آن، ثواب بیشتر است، یا کسی که مزایای فضل، خُلق و خوی حمیدۀ بیشتری دارد. ما در کتابهای خود، بیان کردیم که علی(علیه السلام) به هر دو معنا افضل است. (1)

ب: تشیّع به معنای خاص

تشیّع به معنای خاص، قایل است که علی ابن ابی طالب(علیه السلام) بر تمام افراد امّت، پس از پیامبر اکرم(علیهما السلام) افضل است و نصّ صریح از جانب پیامبر(علیهما السلام) بر امامت وی وجود دارد که این نص به امر خدای متعال بوده است و امامت پس از آن حضرت در فرزندانش قرار داد.

این، مفهومی است که از عهد رسالت شایع بوده است و تعدادی از صحابۀ مقرّب رسول خدا(علیهما السلام) بدان ایمان آورده و آن را برای دیگران نقل کرده اند و این خط از آن زمان تا کنون ادامه یافته و روز به روز پر رنگ تر شده است. این خط در شیعۀ امامیّۀ اثناعشری، ظهور یافته که خلاصه ای از عقاید آن بیان می شود.

ص:175


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 7/1.

عقاید شیعۀ اثناعشری

شیعۀ اثناعشریّه به امامت دوازده امام معتقد است که عبارتند از: علی ابن ابی طالب، سپس حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن حسین، محمّد بن علی الباقر، جعفربن محمّدالصادق، موسی بن جعفر الکاظم، علی بن موسی الرضا، محمّد بن علی جواد، علی بن محمّد الهادی، حسن بن علی العسکری و سپس محمّد بن الحسن المهدی المنتظر - صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.

برای اثبات این عقیدۀ خویش، به نصوصی که مورد قبول هر دو فرقه، در مورد ولایت علی ابن ابی طالب(علیه السلام)به امر خدا و رسولش می باشد، استناد می کنند. بعضی از این نصوص نقل شد که محکمترین آنها حدیث «غدیرخم» است. علاوه بر آن، «حدیث ثقلین» است که رسول خدا(علیهما السلام) در آن تصریح می کند که تمسّک به اهل بیت(علیه السلام) لازم است.

در مطالب قبلی گفتیم که اهل بیت(علیه السلام) چه کسانی هستند و امّا در مورد بقیۀ ائمّه(علیه السلام) و این که دوازده نفر هستند - علاوه بر نصوصی که خاصّ شیعه هستند - بر نصوص مورد قبول هر دو فرقه، استنادمی کنند.

این احادیث را محدّثان بزرگ جمهور و از جمله بخاری و مسلم نقل کرده اند تا چه رسد به بقیّۀ صاحبان صحاح و مسانید و

ص:176

معجم های روایی و غیره. آنان از جابر بن سمره - لفظ از بخاری است - نقل کرده اند:

«شنیدم که رسول خدا(علیهما السلام) می فرماید: دوازده امیر می آیند، سپس کلمه ای گفت که من نشنیدم. پدرم گفت پیامبر(علیهما السلام) فرمود: همگی از قریش هستند».

این روایت را محدّثان، غیر از بخاری با الفاظ دیگری از قبیل: «دوازده خلیفه می آیند»، «دوازده مرد می آیند.»، «دوازده قیّم می آیند.» (1) نقل کرده اند.

علمای جمهور در این که این دوازده نفر چه کسانی هستند، سرگردان مانده اند! ابن کثیر در باب: الاخبار عن الائمّة الاثناعشر الذین کلُّهم مِنْ قریش، آورده است:

«منظور از آن، دوازده نفری که روافض به امامت ایشان قایل هستند، نمی باشد; زیرا این افرادی که ایشان می شمارند، هیچ کدام امور مردم را در اختیار نگرفتند، مگر علی ابن ابی طالب و پسرش حسن. و آخرین فرد ایشان، به گمان روافض، مهدی منتظر است که در سرداب سامرّا غایب شده و هیچ وجود، حضور و اثری ندارد! بلکه منظور از این دوازده نفری که از خبرداده شده است، عبارتند از: خلفای

ص:177


1- (1) - صحیح بخاری: 101/9، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف؛ جامع ترمذی: 501/4؛ سنن ابی داود:4/ 106؛ المعجم الکبیر، طبرانی: 196/2.

راشدین که ابوبکر، عمر، عثمان و علی(علیه السلام) باشند، سپس عمربن عبدالعزیز از آنان می باشد و هیچ اختلافی بین ائمّۀ حدیث بنابر هر دو قول از اهل سنّت در تفسیر اثناعشر نیست».

سپس بعداز بیان نصوص حدیث، اقوال علمایی مثل بیهقی و غیره را نقل می کند، امّا در هر صورت عدد دوازده درست در نمی آید؛ چون آنان تلاش می کنند که پادشاهان بنی امیّه را به خلفای راشدین ملحق کنند؛ از این رو، مجبور می شوند که یزیدبن معاویه! و ولیدبن یزید بن عبدالملک! را داخل این دوازده نفر کنند! در حالی که ابن کثیر در مورد ولید روایت کرده است: «فاسقی که احادیثی در ذم و لعن وی آوردیم». علاوه بر این، با احتساب پادشاهان بنی امیّه عدد از دوازده تجاوز می کند، برای همین مجبور می شوند بعضی را با این بهانه که: «مورد قبول همه نبوده اند»، حذف کنند. و در هر حال به نتیجۀ قطعی نمی رسند.

ابن کثیر در آخر می گوید:

«روایت ابی الجلد، به واقع و صحّت نزدیکتر است; زیرا ابی الجلد کتابهای قدیمی را مورد بررسی قرارداده و در تورات این معنا را یافته است: همانا خداوند، بشارتِ اسماعیل را به ابراهیم داد و بشارت داد که نسل او را رشد و توسعه می دهد و از ذرّیّه اش دوازده مرد بزرگ برمی گزیند!».

پس از آن، ابن کثیر قول استاد خود ابن تیمیّۀ حرّانی را روایت می کند که مفاد آن این است:

ص:178

«و اینان کسانی هستند که در حدیث جابر بن سمره به آنان بشارت داده شده است و مقرّر کرده است که آنان در میان امّت به صورتی پراکنده هستند! و قیامت برپا نمی شود تا همگی بیایند! و بسیاری از یهودیان که به اسلام گرویده اند، اشتباه کرده اند که گمان نموده اند، اینان، همان کسانی هستند که فرقۀ رافضه به سوی آنان دعوت می کند و آنان از ایشان پیروی کردند». (1)

در این سخنان، به این مطلب اعتراف شده است که اهل کتاب، به واسطۀ کتابهای خویش فهمیده اند که این دوازده نفر، همان طور که شیعه می گوید، ائمّۀ اهل بیت(علیهم السلام) هستند. برای همین مسلمان و شیعه شده اند.

البتّه هیچ اعتنایی به گفته های ابن تیمیّه و غیره نمی شود که گفته اند: «این خلفا در میان امّت هستند»؛ زیرا این مطلب در روایات نیامده است و علاوه بر این، تعداد این عدّه تا امروزه که خلافت اسلامی به پایان رسیده تکمیل نشده است.

ابن حجر عسقلانی، آرای تعدادی از علما مثل: ابن جوزی، ابن بطال و غیره را در مورد این حدیث نقل می کند.

ابن جوزی در مورد این حدیث گفته است:

«دربارۀ مفاد و مقصود این حدیث، بحثهای زیادی شده است. من انواع حدس و گمانها را بررسی کردم و دربارۀ آن از افراد بی

ص:179


1- (1) - البدایه و النهایه: 280/6- 278؛ و 176/2.

شماری سؤال کردم، امّا به مقصود نرسیدم; زیرا الفاظ روایت، مختلف است و شکّی نیست که تخلیط در روایت، کار راویان است». (1)

روشن می شود که اضطراب و اختلاف علمای عامّه در تفسیر حدیث، به الفاظ آن از قبیل: «خلیفه» و «امیر» و غیره برمی گردد. آنان گمان کرده اند که مقصود پیامبر(علیهما السلام) خلفای بنی امیّه و بنی عبّاس و طاغوتهای دیگر بوده است و نفهمیده اند که مقصود پیامبر(علیهما السلام) از امارت و خلافت، همان «امامت» می باشد که دایرۀ آن بسیار وسیع است.

در مورد بقیّۀ عقاید و اصول امامیّه باید به این موارد اشاره کرد:

اوّل: توحید؛ یعنی این که خداوند یکتاست و شریکی ندارد و واجب الوجود لذاته می باشد که نه زاییده شده و نه می زاید و از آفات و نقصان، منزّه است و محدود به مکان و زمان نیست و هیچ مثل و مانندی ندارد و از جسمیّت و حدوث، منزّه است و چشمها او را در دنیا و آخرت درک نمی کنند و تمام صفات ذاتیّه اش از حیات و قدرت و علم و اراده و غیرآن، عین ذاتش می باشد.

دوّم: عدل. شیخ مفید به طور خلاصه دربارۀ این اصل گفته است:

«همانا خداوند، عادل و کریم است و بندگان را برای عبادت خودش خلق کرده است و آنان را به اطاعت خویش امر کرده و از

ص:180


1- (1) - فتح الباری: 181/13.

معصیت خود، نهی فرموده است. همگی را مشمول هدایت خویش قرار داده و همه را مورد احسان، تفضّل و لطف خود قرار داده است. هیچ کس را تکلیفی بیش از طاقتش نداده و هیچ کس را به کاری امر ننموده، مگر این که استطاعت آن را داشته باشد. هیچ عبثی در صنع او و هیچ تفاوتی در خلقش و هیچ قبیحی در فعلش نیست. از مشارکت بندگانش در اعمال، منزّه است و هیچ کس را عذاب نمی کند، مگر به خاطر گناهش و هیچ بنده ای را ملامت نمی کند، مگر به خاطر اعمال قبیحش:

...لاَ یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِیمًا . (1)

«ذرّه ای ظلم نمی کند و اگر حسنه ای باشد، آن را مضاعف می کند واز جانب خودش اجر عظیمی می دهد».

این در حالی است که بیشتر فرقه های دیگر می گویند: امکان دارد که خداوند، نیکوکار را بدون آن که گناهی از او سرزده باشد، عذاب کند! و گناهکار را پاداش دهد و او را وارد بهشت کند! و این ظلمی است که به خداوند نسبت داده می شود، در حالی که خدای متعال از این نسبت منزّه و دور است. معتزله در این اصل با شیعه هم عقیده هستند، لذا به آنان هم اصطلاحاً عدلیّه می گویند».

ص:181


1- (1) - نساء (4): 40.

سوّم: نبوّت. شیعه معتقد است که ارسال انبیا برای تبشیر و انذار خلایق، واجب است و همانا خدای متعال، انبیایش را از زمان خلقت آدم ارسال کرده و آن را با حضرت خاتم الأنبیا(علیهما السلام) به اتمام رسانیده است و شریعت او تا روز قیامت جاودانه خواهد بود و او از خطا، و نسیان و ارتکاب معاصی و رذایل، قبل از بعثت و بعد از آن معصوم است. او از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و آنچه می گوید بر اساس وحی است. او رسالت خود را به طور کامل به انجام رسانیده و حدود شریعت را برای مسلمین بیان کرده و قرآنی که بر او نازل گردیده، غیرقدیم است - زیرا قدیم، تنها خدای متعال است - و این کتاب، هیچ باطلی در آن راه ندارد و از تحریف مصون است.

چهارم: امامت. امامیّه معتقد است که: امامت، لطفی از سوی خدا است که سزاوار نیست پیامبر(علیهما السلام) از آن غفلت کند. و در واقع پیامبر ما، علی ابن ابی طالب(علیه السلام) را در غدیر خم به عنوان امام منصوب کرده و در احادیث بسیاری، همه را دعوت کرده که به او تمسّک جسته و از او پیروی کنند؛ چنان که همه را دعوت کرده تا به اهل بیت او(علیهم السلام) متمسّک شوند.

پنجم: معاد. بدین معناست که تمام خلایق در روز قیامت مبعوث می شوند تا خداوند، جزای هر یک را در مقابل عملش بدهد؛ هر کس که نیکی کرده پاداش بگیرد و هر کس که بدی کرده عقوبت شود. و شفاعت حقّ است و برای مسلمانانی است که مرتکب گناه کبیره شده اند و کفّار و مشرکان در آتش مخلّد هستند.

ص:182

این مطالب، خلاصۀ بسیار فشرده ای از اصول عقاید شیعۀ اثناعشری است. (1)

ما اینها را ذکر کردیم تا اتّهاماتی را که به شیعه نسبت داده می شود، رد کنیم. عدّه ای شیعه را متّهم به تجسیم و غیره می کنند و هدفشان این است که چهرۀ زشتی از شیعه ارائه بدهند.

گروه های منحرف

حوادثی که پس از وفات رسول خدا(علیهما السلام) پیش آمد، منجر شد به این که خطّ اجتهاد به حاکمیّت و خلافت برسد. همین باعث شد که شیعه به یک گروه معارض با سلطۀ حاکم، به خصوص در زمان بنی امیّه و بنی عبّاس تبدیل شود. سلطه های حاکم سعی می کردند تا شیعه را قلع و قمع کرده و آنان را نابود سازند، امّا هر چه شدّت و خشونت به خرج دادند، مؤثّر نیفتاد و شیعه همچنان به صورت مخفی و آشکار، تهدیدی برای حکومت آنان به شمار می رفت؛ از این رو، سلطه های حاکم از در نیرنگ وارد شده و سعی کردند که از جهت فرهنگی و عقیدتی، چهرۀ نامناسبی از تشیّع ارایه بدهند. برای این هدف، افراد مزدوری را در صفوف شیعیان وارد کردند تا افکار مسموم و انحرافی را در میان عوام و ساده لوحان گسترش دهند. به

ص:183


1- (1) - عقاید الامامیّة، شیخ مظفّر:36 به بعد.

این ترتیب آنان به مقصود خویش می رسیدند؛ زیرا مردم از شیعیان روی گردان می شدند و در مقابل، بر قدرت و شوکت سلاطین افزوده می شد. و یا حدّاقل این بود که شیعه گروهی منحرف معرّفی می گردید که نمی توانست ارکان حکومت آنان را تهدید کند.

از این روست که می بینیم گروه ها یا افرادی از منحرفان، ظهور کرده اند که قایل به بعضی از آرا و نظرات فاسدی شده اند که هیچ تناسبی با اسلام و تعالیم آن ندارد. با این حال، آنان ادّعا کرده اند که پیرو اهل بیت(علیهم السلام) می باشند تا بدین وسیله مردم را نسبت به شیعه بد بین کنند و در نتیجه با تضعیف پایگاه مردمی شیعه زمینه را برای نابودی آن فراهم کنند.

البتّه ائمّۀ اهل بیت(علیهم السلام) مراقب اوضاع بوده و دائماً به شیعیان خود تذّکر می داده اند تا در دام این گروه ها و افراد منحرف نیفتند، امّا گاهی مکر و حیلۀ این گروه ها و افراد، مؤثّر واقع شده و به طور نسبی برای خود پیروانی درست کرده اند. در این میان، خطّ اصیل شیعۀ دوازده امامی به رغم مکر و حیله ها و شبهه افکنی ها به مسیر خویش ادامه داده است و گروه های منحرف از قبیل «غلات»، نتوانسته اند چهرۀ آن را مخدوش نمایند.

چنان که گفته شد، تمسّک به ائمّۀ دوازده گانه تعبیر عملی برای التزام به نصّ نبوی است که مردم را مأمور به تمسّک به اهل بیت خویش نموده بود. این التزام به نص، باعث حرکت در مسیر حقیقی و

ص:184

عدم گرایش به خط اجتهاد می شود، امّا بعضی از شیعیان بر این نص ثابت قدم نمانده و در وسط راه به سوی دیگران متمایل شده اند، همانند زیدیّه و اسماعیلیّه که در بسیاری از عقاید، با شیعۀ اثناعشریّه مشترک هستند، امّا در پاره ای از آن، با ایشان اختلاف دارند.

در این جا خلاصه ای از عقاید زیدیّه و اسماعیلیّه بیان می شود:

1- زیدیه. آنان قایل به افضلیّت علی(علیه السلام) بر تمام صحابه هستند، امّا به صحّت خلافت ابوبکر و عمر اعتراف نموده و تقدّم مفضول بر فاضل را جایز می شمارند! و می گویند: امامت پس از حسین بن علی ابن ابی طالب(علیه السلام) در هر مردی از فرزندان فاطمه است که عالم، شجاع و زاهد باشد و با شمشیر قیام کند.

از گروه های فرعی زیدیّه، «جارودیّه» هستند. آنان قایل به تفضیل علی(علیه السلام) هستند و جایز نمی دانند که هیچ کس جایگاه آن حضرت را اشغال کند. به اعتقاد ایشان هر کس علی(علیه السلام) را در این جایگاه و مقام نبیند، کافر است و در واقع امّت اسلام، با ترک بیعت با آن حضرت کافر و گمراه شده است. آنان امامت را بعد از علی(علیه السلام)در حسن بن علی(علیهما السلام)، سپس در حسین بن علی(علیهما السلام) و سپس به شورا در بین اولاد این دو امام می دانند و هر کدام که قیام کند و شایستۀ امامت باشد، همو امام است. (1)

ص:185


1- (1) - تاریخ الفرق الاسلامیّه، الفَرق بین الفِِرق: 39.

نکتۀ قابل دقّت این است که: عقیدۀ زیدیّه به تشیّع به معنای عام - چنان که معتزلۀ بغداد و بعضی از بصیریّین نیز برآنند - نزدیک است.

2- اسماعیلیّه. اینان پس از امام جعفرصادق(علیه السلام) قایل به امامت فرزندش «اسماعیل» که در زمان حیات امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفته بود، شدند. اینان ادّعا کردند که اسماعیل نمرده است و نمی میرد تا زمین را مالک شود!

از عقایدشان این است که: قرآن، ظاهر و باطنی دارد. تعبیر: «السماوات السَّبع و الارضین السَّبع»، اشاره به ائمّۀ هفتگانه دارد. در کتاب قواعد عقاید آل محمّد آمده است که: شرایع، باطنی دارند که جز امام، یا نایبش نمی فهمند. همچنین تمام آنچه در مورد حشر و نشر و غیره وارد شده است، همگی به عنوان رمزها و سمبلهایی برای امور باطنی هستند.

برای مثال غسل برای تجدید عهد، نماز به معنای دعا برای امام زکات به معنای برانگیختن علوم برای کسی است که تزکیه می شود و مستحقّ این علوم است. و صوم به معنای کتمان علم از اهل ظاهر، حجّ به معنای طلب علم، کعبه همان پیامبر(علیهما السلام)، درب کعبه همان علی(علیه السلام)، صفا به معنای پیامبر(علیهما السلام)، و مروه به معنای علی(علیه السلام)، میقات، به معنای امام، تلبیه به معنای اجابت دعوت کنندۀ به سوی حقّ است و هفت مرتبه طواف، به معنای طواف به دور محمّد (علیهما السلام) به تعداد ائمّۀ هفتگانه(علیهم السلام) می باشد و...». (1)

ص:186


1- (1) - قواعد عقائد آل محمد: 8 .

با ملاحظۀ این مطالب، متوجّه می شویم که این فرقه ها بیانگر تشیّعی که پیامبراکرم(علیهما السلام) آن را پایه گذاری کرد و تا امروز امتداد یافته نیست و فرقه ای که رسالت آن حضرت و دستوراتش را مراعات کرده، «شیعۀ اثناعشری» است.

غُلُوّ و غلات

مطلبی که باعث پرداختن به این موضوع در این بحث شده است، خلط بین غلات و شیعۀ اثناعشری در ذهن بسیاری از محقّقان متقدّم و متأخّر می باشد. این در حالی است که بیشتر غلات و فرقه های ایشان، منقرض شده اند، امّا عدّه ای عمداً یا جهلاً بسیاری از عقاید غلات را به شیعه نسبت داده و می دهند.

متأسّفانه عدّه ای از لفظ «رافضی» به عنوان بهانه ای برای تحقیر و طعن و طرد شیعه استفاده می کنند و عقاید مختلف فرقه های غالی و عقاید دیگران را تحت عنوان «رافضه»، یا «روافض» جمع می کنند و آن را به شیعه نسبت می دهند.

برای مثال، ابن تیمیّه بسیاری از عقاید فاسد و امور عجیب و غریب را ذکر می کند و آنها را یک جا به «رافضه» نسبت می دهد. همین باعث می شود تا خواننده گمان کند که این امور از عقاید تمام شیعیان است. او پس از آن که چندین صفحه را با این مطالب پر می کند، در پایان می نویسد:

ص:187

«چیزی که باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که آنچه از اقوال و افعال مذموم که در جنس شیعه وجود دارد، چندین برابر این مقدار است که ما ذکر کردیم لکن همۀ این امور در امامیّۀ اثناعشریّه یا زیدیّه وجود ندارد، امّا بسیاری از آنها در غلات و عوام آنها وجود دارد». (1)

مشکل اصلی که باعث انتساب این نسبتهای ناروا به شیعۀ اثناعشری می شود، این است که بسیاری از منحرفین و غلات، ادّعای دوستی با اهل بیت(علیه السلام) می کردند. از سوی دیگر، منشأ پیدایش بسیاری از آنها، شهر کوفه بود که مرکز اصلی شیعیان شناخته می شد. این شهر، محلّ تضارب آرای فرقه های مختلف و نقطۀ تقابل عقاید وارداتی بود، از قبیل: مانویه و ثنویه که در سایۀ مجوسیّت به وجود آمده بود و عقاید حلول، اتّحاد و تناسخ که از دینهای هندو آمده بود و در میان مردم عوام و ساده لوح انتشار می یافت.

و از آن جا که اهل بیت (علیهم السلام) دارای جایگاه ویژه ای در میان مسلمانان و به خصوص شیعیان اهل کوفه بودند، غلات، ادّعا می کردند که منتسب به اهل بیت (علیهم السلام) و از شیعیان ایشان هستند تا قلوب مردم را متوجّه خویش سازند و زمینۀ ترویج عقاید باطلشان به راحتی فراهم شود.

ص:188


1- (1) - منهاج السّنة النبویه: 57/1.

ائمّۀ اهل بیت (علیهم السلام) به این گروه های منحرف اشاره کرده و شیعیان خود را خصوصاً و تمام مسلمانان را عموماً از مکر و حیلۀ غلات برحذر داشته اند؛ چنان که نقل خواهد شد.

یکی از مشکلات موجود در بحث غلوّ، عدم تعریف آن به صورت واضح است که احیاناً منجر به خلط مباحث و مطالب می شد؛ از این رو لازم است که توضیحی دربارۀ آن ارائه شود.

«غلوّ» در لغت به معنای «خروج از مقصود و تجاوز از حدود» است. به این ترتیب هر خروجی از اعتدال، «غلوّ» است.

ابن منظور می نویسد:

«غلا فی الدین و الامر، یغلو غلوّاً; یعنی از حدّ خود تجاوز کرد. در قرآن آمده است: لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ ؛ در دینتان غلوّ نکنید. بعضی گفته اند: غلوتُ فی الامر غلوّاً و غلانیةً و غلانیاً; یعنی از حد، تجاوز کردم و در آن افراط نمودم...» . (1)

اما در اصطلاح، تعریف جامعی برای غلوّ نمی یابیم، امّا می توانیم از اقوال علما در بیان مصادیق غلوّ، این نتیجه را بگیریم که «غلوّ»، خروج از قصد، در اعتقاد به اشخاص و بالابردن آنان به مراتبی است که در آنها نیست.

پس غلوّ، می تواند به تدریج از بیان فضایل اشخاص به صورت مبالغه آمیز شروع شود تا این که آنان را به مرتبۀ نبوّت و ربوبیّت

ص:189


1- (1) - لسان العرب: 132/15.

برساند. بدین ترتیب می توانیم مبالغه در فضایل را نوعی غلوّ بدانیم. در این صورت کتابهای روایی اهل سنّت پر از فضایل جعل شده برای بعضی از صحابه است. این فضایل در زمان بنی امیّه به منظور از بین بردن فضایل علی(علیه السلام) و پایین آوردن جایگاه بنی هاشم، جعل شده است; چنان که بعضی از حافظان موثّق جمهور، از قبیل مدائنی و نفطویّه بدان اعتراف کرده اند. مثل این روایت که: «خداوند برای مردم به طور عام و برای ابوبکر و عمر به طور خاص، متجلّی می شود و ملائکه از عثمان حیا می کنند!».

و فضایلی برای عایشه، طلحه و زبیر نقل شده است در حالی که اینان بر امام واجب الاطاعه در زمان خویش، خروج کردند!

بعضی از متصوّفه نیز در مورد شیوخ خود غلّو کرده و امور شنیعی را دربارۀ آنها ادّعا کرده اند و گاهی مرتبۀ آنان را بالاتر از پیامبران(علیهم السلام) برده اند! همچنین بعضی از پیروان مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت، مسائلی افراطی در فضایل ائمّۀ خود گفته و غلوّ را به حدّ افراط رسانده اند.

فرقۀ روندیّه - منسوب به عبدالله روندی - دربارۀ بنی عبّاس تا حدّ کفر غلوّ کرده است. این فرقه ادّعا کرده است که ابوهاشم به محمّدبن علی بن عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب وصیّت کرده است، زیرا او در منطقۀ شراة از سرزمین شام نزد او از دنیا رفت و وصیّت را از طریق پدرش علی بن عبدالله به او رسانید. او، امام بود! و او

ص:190

خدای عزّوجلّ بود! که به همه چیز عالم بود. پس هر کس او را بشناسد، هر کاری می خواهد بکند!

سپس محمّد بن علی به پسرش ابراهیم بن محمّد، ملقّب به «امام» وصیّت کرد. او، اوّلین فرد از فرزندان عبّاس بود که امامت برای او منعقد شد. ابومسلم خراسانی مردم را به سوی او دعوت می کرد.

سپس ابراهیم به برادرش ابوالعبّاس عبدالله بن محمّد، ملقّب به «سفاح» وصیّت کرد! او، اوّلین خلیفۀ بنی عبّاس بود و برای پس از خودش به ابوجعفر، عبدالله بن محمّد، ملقّب به «منصور» وصیّت کرد! او نیز به پسرش محمدبن عبدالله المهدی وصیّت کرد، اما مهدی عبّاسی، پس از رسیدن به خلافت، این مطلب را که پیامبر(علیهما السلام) به محمّد بن حنفیّه وصیّت کرده است، انکار کرد بلکه ادّعاکرد که پیامبر به عبّاس بن عبدالمطّلب وصیّت کرده است؛ زیرا عبّاس عمو و وارث آن حضرت و نزدیکترین شخص به وی بوده است. همچنین ابوبکر، عمر، عثمان و علی(علیه السلام) خلافت را بعد از پیامبر از فرزندان عبّاس غصب کرده اند! و در واقع پس از رسول خدا(علیهما السلام) امامت برای عبّاس معیّن شده بود، سپس برای پسرش عبدالله بن عبّاس، سپس برای پسرش علی بن عبدالله، سپس برای ابراهیم بن محمّد امام، سپس برای برادرش عبدالله، سپس برای برادرش ابوالعبّاس، سپس برای برادرش ابوجعفر منصور، و... .

فرقۀ روندیّه می گوید: امام، به همه چیز عالم است و او خدای عزّوجلّ می باشد! و او زنده می کند! و می میراند! و ابومسلم

ص:191

خراسانی، به پیامبری ارسال شده بود! وعلم غیب می دانست! او را ابوجعفر منصور که همان خداست! ارسال کرده بود! او سرّ و نجوای آنان را می دانست! و دعوت آنان را علنی کرده مردم را به سوی ایشان دعوت کرد!

هنگامی که این عقاید و ادّعاها به اطّلاع منصور رسید، جماعتی از ایشان را دستگیر کرد. آنان به عقاید خویش اعتراف کردند. منصور به آنان دستور داد که توبه کنند و از آنچه گفته اند، بازگردند، امّا آنان گفتند: همانا منصور، خدای ماست! و اوست که ما را می کشد! در حالی که شهید هستیم! چنان که پیامبران و رسولانش را به دست هر کسی بخواهد، به قتل می رساند و بعضی را با سوانح و وقایع می میراند و بر بعضی از آنان، درندگان را مسلّط می سازد و ارواح بعضی را ناگهان یا با عللی که خودش می داند، قبض می کند! همۀ این ها به ارادۀ اوست و هر کاری که بخواهد در مورد خلایق خود انجام دهد و از آنچه کرده است، سؤال نمی شود. (1)

پدیدۀ غلوّ، در میان پیروان ادیان سابق نیز وجود داشته است. یهودیان برای عزیر، ادّعای نبوّت می کردند؛ پیامبری که خداوند درباره اش می فرماید:

أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِی خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّیَ یُحْیِی هَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ... . (2)

ص:192


1- (1) - فرق الشیعه، نوبختی:50 -46.
2- (2) - بقره (2): 259.

«یا مانند کسی که از کنار قریه ای گذشت که همۀ ساکنان آن مرده بودند، گفت: خدا چگونه اینان را بعد از مرگ زنده می کند؟ پس خداوند او را صد سال میراند و سپس او را زنده کرد».

قرآن مجید، سخنان شنیع یهودیان را چنین بیان می فرماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ... . (1)

«یهودیان گفتند که عزیر، پسر خداست!».

علّت چنین ادّعایی- آن گونه که روایات می گویند - این بود که این معجزه از آن حضرت صادر شد و آنان به خاطر همین قایل به الوهیّت وی شدند.

مثل همین قضیّه در مورد نصارا نیز رخ داده است؛ زیرا آنان در مورد حضرت عیسی(علیه السلام) دچار غلوّ شده و ادّعای الوهیّت دربارۀ وی کردند؛ از این رو، قرآن پس از تذکّر به یهود، نصارا را مورد خطاب قرارداده می فرماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ . (2)

یهودیان گفتند: که عزیر پسر خداست و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست.

ص:193


1- (1) - توبه(9):30.
2- (2) - توبه(9):30.

قرآن به خاطر همین ادّعاها آنان را مورد سرزنش قرار داده و آنان را به شدّت از اندیشه ها و ادّعاهای باطل نهی کرده و می فرماید:

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ... . (1)

«ای اهل کتاب! در دین خدا غلوّ نکنید و بر خدا چیزی جز حق نگویید».

در این صورت، بعید نیست که غلوّ به واسطۀ ارتباطهای مسلمانان با اهل کتاب، در میان مسلمین رواج یافته باشد؛ چنان که اعتقادات باطل دیگری به واسطۀ ارتباط با ادیان دیگر در مسلمانان رواج یافت. به علاوه، بعضی از اهل کتاب - از جمله کسانی که تظاهر به اسلام می کردند - برای سست کردن ارکان و اصول داخل اسلام، غلوّ را در میان عوام و ساده لوحانِ مسلمان، ترویج می کردند.

چنان که گفتیم، هیچ یک از فرقه های مسلمان از تهاجم غلوّ در امان نمانده اند و هر کدام در بیان فضایل ائمّۀ خود، چنان افراط کرده اند که از راه عاقلانه خارج شده و از حدود منطق، تجاوز کرده اند. (2)

ص:194


1- (1) - نساء(4) : 171 .
2- (2) - در این جا به برخی از این ادّعاها اشاره می شود که دربارۀ ائمّۀ مذاهب جمهور گفته شده است: همانا خداوند ابوحنیفه را به شریعت و کرامت مخصوص گردانید و از جمله کراماتش این بود که: حضرت خضر(علیه السلام) هر روز صبح به محضر وی می آمد! و تا پنج سال احکام-

______________

ص:195

______________

ص:196

______________

ص:197

چنان که ادیان سابق، از غلوّ به مصادیق و مظاهر مختلف آن در امان نمانده اند، فرقه ها و مذاهب اسلامی نیز از این آفت در امان نمانده اند، امّا عجیب این است که مورّخان و محقّقان، بسیار کم اتّفاق می افتد که غلوّ را به یکی از فرقه های اسلامی نسبت دهند، به استثنای فرقۀ شیعه که همیشه آن را متّهم به غلوّ می کنند و این در اثر دشمنی و کینۀ سلاطین و حکومتهای ظالم با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) بوده است که آنان با قدرت و امکانات خویش در صدد ضربه زدن به اصول و عقاید شیعه بوده اند.

با وجودی که ما به اختصار عقاید شیعۀ اثناعشری را بیان کردیم و گفتیم که توحید و تنزیه پروردگار عالم، از اساسی ترین عقاید شیعه است، باز هم عدّه ای، شیعه را در ردیف مشرکین و غلات قرار می دهند و ما به زودی قول بعضی از علمای قدیم و جدید شیعه را در مورد غلو نقل می کنیم تا رأی و موضع شیعۀ اثناعشریّه دربارۀ غلوّ مشخص شود.

شیخ مفید می نویسد:

«غلات از کسانی هستند که تظاهر به اسلام می کنند. آنان کسانی هستند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت را به الوهیّت و نبوّت نسبت می دهند و فضایلی در دین و دنیا برای آنان نقل می کنند که افراطی و خارج از حد و حدود است. آنان گمراهانی هستند که کافرند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) دستور قتل و سوزاندن ایشان با آتش را صادر کرد و ائمّۀ طاهرین(علیهم السلام) فرموده اند که غالیان، کافر و خارج از اسلام هستند». (1)

ص:198


1- (1) - تصحیح الاعتقاد:63.

شیخ صدوق می نویسد:

«اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه این است که: نسبت به خدای متعال کافر هستند و از یهود، مجوس، قدریّه و حروریّه و از تمام اهل بدعت و صاحبان اندیشه های گمراه بدتر هستند». (1)

محقّق حلّی می نویسد:

«غلات، از دین اسلام خارج هستند، اگر چه تظاهر به اسلام داشته باشند». (2)

نراقی می نویسد:

«هیچ شکّی در نجاست غلات نیست. آنان قایل به الوهیّت علی(علیه السلام) یا یکی از مردم می باشند». (3)

به علاوه می نویسد:

«اقامۀ نماز میّت بر ناصبی ها، خوارج و غلات اجماعاً جایز نیست، اگرچه تظاهر به اسلام داشته باشند». (4)

شیخ محمّد حسن نجفی می نویسد:

«غلات، خوارج، ناصبی ها و دیگرانی که ضروریّات دین را انکار می کنند، از مسلمانان ارث نمی برند». (5)

ص:199


1- (1) - الاعتقادات:109.
2- (2) - المعتبر:98/1.
3- (3) - مستند الشیعه: 204/1.
4- (4) - مسند الشیعه: 27/6.
5- (5) - جواهر الکلام: 32/39.

آقا رضا همدانی می نویسد:

سخن در بعضی از فرقه هایی است که محکوم به کفر هستند؛ از جملۀ این فرقه ها غلات می باشند که هیچ شکّی در کفر ایشان وجود ندارد، با این مبنا که قایل به الوهیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا یکی از خلایق باشند». (1)

سیّدمحمّدرضا گلپایگانی می نویسد:

«از جمله شرایط ذابح این است که مسلمان، یا در حکم مسلمان باشد، مثل کسی که از مسلمان متولّد شده است. و ذبیحۀ کافر حلال نیست، چه این که مشرک باشد، یا غیرآن، چه آن که اهل کتاب باشد، علی الاقوی و ایمان در ذابح شرط نیست؛ بنابراین، ذبیحۀ تمام فرقه های اسلام حلال است، غیر از ناصبی ها که محکوم به کفر هستند و آنان کسانی اند که مشهور به عداوت اهل بیت(علیهم السلام) هستند، اگرچه به اسلام تظاهر می کنند. و همین طور هستند، فرقه های دیگری که تظاهر به اسلام دارند، امّا محکوم به کفر هستند، مثل: غُلات و خوارج». (2)

از این بیانات روشن شد که علمای شیعه به کفر غلات و نجاست ایشان حکم می کنند و احکام مترتّب بر آن از قبیل نجاست غلات و حرمت ذبیحۀ ایشان و منع توراث را قایل هستند.

ص:200


1- (1) - مصباح الفقیه: 1، قسمت 568: 2.
2- (2) - هدایة العباد: 217/2.

علمای جرح و تعدیل نیز در مورد غلات، موضع روشنی داشته اند. برای مثال دربارۀ «عبدالله بن سبأ» چنین گفته اند:

کشّی در شرح حال وی می نویسد:

«او ادّعای نبوّت می کرد و علی(علیه السلام) را خدا می دانست! علی(علیه السلام) او را سه بار توبه داد، امّا توبه نکرد و از عقیدۀ خویش بازنگشت، برای همین، آن حضرت او را همراه با هفتادنفر از پیروانش با آتش سوزانید». (1)

شیخ طوسی و ابن داوود گفته اند:

«عبدالله بن سبأ کسی بود که به کفر بازگشت و اظهار غلوّ کرد». (2)

علّامۀ حلّی دربارۀ وی نوشته است:

«او غالی و ملعون است. امیرالمؤمنین او را در آتش سوزانید. او گمان می کرد که علی(علیه السلام) خدا است و خودش پیامبر می باشد! لعنت خدا بر او باد». (3)

کشّی از ابان بن عثمان نقل کرده است:

«از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که می فرماید: خداوند عبدالله بن سبأ را لعنت کند. او ادّعای ربوبیّت برای علی(علیه السلام) کرد! و به خدا قسم! که

ص:201


1- (1) - رجال کشّی: 323/1، شمارۀ170.
2- (2) - رجال طوسی:51؛ رجال ابی داوود:254.
3- (3) - الخلاصه:254.

امیرالمؤمنین بندۀ خاشع و خاضع خداوند متعال بود. وای و نفرین بر کسی که به ما دروغ ببندد! همانا افرادی مطالبی دربارۀ ما می گویند که خودمان دربارۀ خود نمی گویم. ما از چنین افرادی بیزار هستیم. ما به درگاه خدا از چنین افرادی، برائت می جوییم». (1)

و کشّی از عبدالله نقل کرده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«ما اهل بیت، از صدیقیّن هستیم، امّا ایمن از این نمی باشیم که کذّابی به ما دروغ ببندد و صدق ما را با کذب خود در پیش مردم مخدوش نماید. همانا پیامبر خدا(علیهما السلام) راستگوترین مردم بود، امّا مسیلمۀ کذّاب بر او دروغ می بست. و امیرالمؤمنین از راستگویان خلایق، بعد از رسول خدا(علیهما السلام) بود، امّا عبدالله بن سبأ بر او دروغ می بست و می خواست که صدق او را تکذیب کند و به خدا افترا ببندد». (2)

در بحارالأنوار این قسمت نیز در ادامۀ حدیث فوق آمده است:

«ابوعبدالله، حسین بن علی(علیهما السلام) در زمان خود، به کذب و افترای مختار گرفتار شده بود. حارث شامی و بنان هم به علی بن حسین(علیهما السلام) افترا می بستند. سپس آن حضرت مغیرة بن سعید، بزیع، سری، ابوالخطاب، معمر، بشار شعیری، حمزه ترمذی و صائد نهدی را نام برد و فرمود: «خداوند اینان را لعنت کند. ما از دروغگویانی که

ص:202


1- (1) - رجال کشّی: 324/1، شمارۀ171.
2- (2) - رجال کشّی:324/1، شمارۀ174.

به ما دروغ می بندند در امان نیستیم، خداوند ما را از شرّ هر کذّابی در امان نگاه دارد و حرارت آهن را به آنان بچشاند». (1)

موضع ائمّۀ اطهار و شیعیانشان در برابر غلات

اشاره

پیامبر اکرم(علیهما السلام) خبر داده بود که در امّتش چه فتنه هایی بروز خواهد کرد؛ از جمله اموری که آن را با وصی خود، علی ابن ابی طالب در میان گذاشته بود، ظهور و پیدایش فرقه ای بود که تظاهر به محبّت و دوستی با آن حضرت می کنند، امّا به زودی دربارۀ وی غلوّ می کنند که همین، آنان را از اسلام خارج کرده و به کفر برمی گرداند.

از احمد بن شاذان، با اسناد وی از امام صادق(علیه السلام)، از پدرانش، از علی(علیه السلام) روایت شده است:

«رسول خدا(علیهما السلام) فرمود: ای علی! مَثَل تو در میان امّت من، مَثَل حضرت عیسی بن مریم است. قوم او به سه دسته تقسیم شدند: دسته ای که به وی ایمان آوردند که حواریّون بودند و دسته ای که با وی دشمنی کردند که یهود بودند و دسته ای که دربارۀ او غلوّ کردند و از ایمان خارج شدند. امّت من نیز دربارۀ تو سه دسته خواهند شد؛ دسته ای به تو ایمان می آوردند که شیعۀ تو هستند و

ص:203


1- (1) - بحارالأنوار: 263/25.

عدّه ای دشمن تو می شوند که شکّاکان هستند و دسته ای دربارۀ تو غلوّ می کنند که منکران هستند. ای علی! تو و شیعیانت و دوستداران شیعیانت در بهشت و دشمن تو و غلوّکنندگان در دوزخ هستند». (1)

موضع امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مقابل غلات

امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شدّت با غلات برخورد کرد و آنان را لعنت کرده و به شدّت عقوبت نمود. از ابن نباته روایت شده است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:

«پروردگارا! من از غلات برائت می جویم، چنان که حضرت مسیح(علیه السلام) از نصارا برائت جویید. پروردگارا! آنان را تا ابد خوار و ذلیل قرار بده و هیچ یک از آنان را یاری نکن». (2)

آن حضرت فرمود: «مواظب باشید که دربارۀ ما غلوّ نکنید، بگویید: ما بندگان خدا هستیم و آنگاه هر فضیلتی که می خواهید دربارۀ ما بگویید». (3)

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است:

مردی از احبار، نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! خدا از چه زمانی بوده است؟ امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! خدا از چه زمانی نبوده است تا گفته شود که از چه

ص:204


1- (1) - بحارالأنوار: 365/25.
2- (2) - الأمالی، شیخ طوسی: 54.
3- (3) - بحارالانوار: 270/25.

زمانی بوده است؟! خدای من قبل از قبل و بدون قبل بوده است و بعد از بعد و بدون بعد خواهد بود. غایتی ندارد و انتهایی برای غایتش نیست. غایات به او منقطع می شوند و او منتهای هر غایتی است. سپس پرسید: ای امیرالمؤمنین! آیا تو پیامبر هستی؟ فرمود: وای بر تو! همانا من بنده ای از بندگان محمد(علیهما السلام) هستم». (1)

و آن حضرت در روایتی فرمود:

«همانا حلال و حرام خود را باید از ما بپرسید، امّا نبوّت را نباید از ما سراغ گرفت». (2)

موضع امام زین العابدین(علیه السلام) دربارۀ غلات

آن حضرت فرمود:

« خدا لعنت کند کسی را که به ما دروغ ببندد. من امروز به یاد عبدالله بن سبأ افتادم و تمام موهای بدنم سیخ شد. او امر بزرگی را ادّعا کرده بود! خدا لعنتش کند، او را چه به این ادّعا؟!

به خدا قسم! علی(علیه السلام) بنده ای صالح و برادر رسول خدا(علیهما السلام) بود که به هیچ کرامتی از جانب خدا نرسید، مگر به واسطۀ اطاعت از خدا و رسولش و همانا رسول خدا(علیهما السلام) به کرامتی از جانب خدا نرسید، مگر به واسطۀ اطاعت از خدای متعال».

ص:205


1- (1) - اصول کافی: 89/1.
2- (2) - بحارالانوار: 83/26؛ دراسات فی الحدیث و المحدثین، هاشم معروف حسنی: 299.

آن حضرت به ابوخالد کابلی خبرداد که غلوّ در امّت اسلامی پدید خواهد آمد؛ چنان که در یهود و نصارا پدید آمد. حضرت به وی فرمود:

«به درستی که یهود، عزیر را دوست داشتند تا این که آنچه را نمی بایست درباره اش بگویند، گفتند، پس از آن، نه عزیر از ایشان است و نه ایشان پیرو عزیر هستند. و به درستی که نصارا حضرت عیسی را دوست داشتند، تا این که آنچه نمی بایست درباره اش بگویند، گفتند. پس از آن، عیسی از آنان نبود و ایشان هم پیرو عیسی نبودند. ما هم در همین مسیر هستیم. به درستی که عدّه ای از شیعیان ما را دوست می دارند تا جایی که مطالبی را می گویند که یهود، دربارۀ عزیر گفتند و نصارا دربارۀ عیسی بن مریم گفتند. در این صورت نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم». (1)

موضعگیری امام باقر(علیه السلام)

زراره روایت کرده است:

«شنیدم که امام باقر(علیه السلام) می فرماید: خداوند، بنان البیان را لعنت کند. بنان که لعنت خدا بر او باد، بر پدرم دروغ می بست. من شهادت می دهم که پدرم علی بن حسین(علیهما السلام) بنده ی صالحی بود». (2)

ص:206


1- (1) - رجالی کشّی: 336/2.
2- (2) - همان: 4/ 590.

موضعگیری امام صادق(علیه السلام)

غلوّ در زمان امام صادق(علیه السلام) گسترش بیشتری پیداکرد; زیرا امام(علیه السلام) شروع به نشر علوم مختلف و معارف اسلامی بین شاگردانش کرد، به طوری که آوازه اش تمام ممالک اسلامی را فراگرفت و پیروان و شاگردانش بسیار زیاد شدند. او مردم را از بسیاری از اموری که نمی دانستند، با خبر می کرد و مطالبی را از پدرانش و از رسول خدا(علیهما السلام) به اطّلاع مردم می رسانید؛ از این رو، بعضی از ساده لوحان که می دیدند امام(علیه السلام) از غیب خبر می دهد، گمان می کردند که این علم غیب، مستلزم الوهیّت است؛ زیرا علم غیب را جز خدا نمی داند!

بعضی از فرصت طلبان از این زمینۀ پیش آمده سوء استفاده کرده و از این ساده لوحان برای رسیدن به اهداف خویش و تخریب چهرۀ واقعی شیعه استفاده می کردند. به خصوص از کسانی که تازه به اسلام گرویده بودند و هنوز عقاید و عادتهای گذشته در ذهنشان بود، کمال استفاده را می بردند. گاهی هم نیازهای مادّی و روانی باعث می شد که افرادی از مسیر مستقیم منحرف شوند، بدین ترتیب، حرفهای ناروایی دربارۀ امام صادق(علیه السلام) گفتند.

مالک بن عطیّه، از بعضی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) نقل می کند:

« امام صادق(علیه السلام) در حالی که بسیار ناراحت و غضبناک بود، بر ما وارد شد و فرمود: چند لحظه پیش برای کاری بیرون رفته بودم. ناگهان

ص:207

یکی از سیاه پوستان مدینه متعرّض من شد و مرا مورد خطاب قرار داده و فریاد می زد: لبّیک یا جعفربن محمّد، لبّیک، لبّیک یا... من به منزلم بازگشتم، در حالی که لرزه اندام مرا فرا گرفته بود. در سجده گاه خود برای پروردگارم سجده کردم و پیشانی و گونه ها را برخاک ساییدم و از ادّعایی که آن مرد کرده بود، به او پناه بردم. و اگر عیسی بن مریم با آنچه خداوند درباره اش فرموده بود، مخالفت می کرد، در این صورت چنان کر می شد که هیچ صدایی را نشنود و چنان کور می شد که هیچ چیزی را نبیند و چنان می شد که هیچ سخنی نتواند بگوید. سپس فرمود: خداوند، ابوالخطاب را لعنت کند و او را بکشد». (1)

ابو عمرو کشی، از سعد نقل کرده است که احمدبن محمدبن عیسی، از حسین بن سعید بن ابی عمیر، از هشام بن حکم، از ابی عبدالله(علیه السلام) روایت کرده است:

«خداوند، بنان، سری و بزیع را لعنت کند. شیطان در بهترین صورت و هیأت برای ایشان جلوه گر شد. من عرض کردم: فدایت شوم! بنان آیۀ: وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الأَرْضِ إِلَهٌ... (2) را این گونه تأویل می کند که: خدای زمین غیر از خدای آسمان است

ص:208


1- (1) - کافی: 226/8.
2- (2) - زخرف(43):84.

و خدای آسمان، از خدای زمین بزرگتر است و اهل زمین، فضل و برتری خدای آسمان را می دانند و او را تعظیم می کنند. آن حضرت فرمود: به خدا قسم! او جز خدای یکتا نیست که شریکی ندارد. پروردگار ساکنان آسمانها و زمین است. خدا بنان را لعنت که دروغ می گوید. او خدای عزّوجلّ و عظمت او را کوچک شمرده است». (1)

کشّی با اسناد خود از ابی عبدالله(علیه السلام) دربارۀ این آیۀ: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَی کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ؛ (2) «آیا به شما بگویم که شیطان بر چه کسانی نازل می شود؟ شیطان بر هر دروغگوی گناهکاری نازل می شود»، فرمود:

«آنان هفت نفر هستند: مغیرة بن سعید، بنان، صائد، حمزة بن عمار، زبیدی، حارث شامی، عبدالله بن عمرو بن حارث و ابوالخطاب». (3)

و کشّی از حمدویه نقل کرده است که یعقوب، از ابن ابی عمیر، از عبدالصمد بن بشیر، از مصادف روایت کرده است:

«هنگامی که عدّه ای از کوفه آمدند که قایل به ربوبیّت امام(علیه السلام) بودند، پیش امام صادق(علیه السلام) رفتم و او را مطلّع ساختم. آن

ص:209


1- (1) - رجال کشی: 4/ 592.
2- (2) - شعرا: (26)، 222-221.
3- (3) - رجال کشی: 4/ 591.

حضرت به سرعت به سجده افتاد و سینه اش را بر زمین چسبانید و گریه کرد. او دائماً با انگشت به خود اشاره می کرد و می فرمود: من بندۀ فقیر و نیازمند خدا هستم. او این جملات را بارها تکرار کرد. آنگاه سرش را بالا آورد در حالی که قطره های اشک بر محاسنش جاری بود. من از این که چنین خبری را به حضرت داده بودم، پشیمان شده و خود را ملامت می کردم. خدمت ایشان عرض کردم: فدایت شوم! این چه حالتی است که پیدا کرده اید؟ مگر چه شده است؟! فرمود: ای مصادف! اگر عیسی در برابر آنچه نصارا درباره اش گفتند، سکوت اختیار می کرد، مستحقّ آن بود که کرولال و کور شود و اگر من در مقابل آنچه ابوالخطاب گفته است، ساکت بنشینم، حقّ خدای متعال است که مرا کرولال و کور کند». (1)

کلینی از سدیر روایت کرده است:

«خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: عدّه ای گمان می کنند که شما خدا هستید و برای اثبات مدّعای خویش، این آیه را می خوانند: وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الأَرْضِ إِلَهٌ . (2)

ص:210


1- (1) - رجال کشّی: 588/4.
2- (2) - زخرف(43):84.

فرمود: ای سدیر! چشم و گوش و پوست و خون من، از اینان بیزار است. خداوند نیز از آنان بیزار است. اینان بر دین من و پدرانم نیستند. خداوند در روز قیامت، من و اینان را جمع نمی کند، مگر این که بر ایشان خشمگین است.

عرض کردم: پس شما چگونه هستید؟ فرمود: ما خزانه های علم خدا هستیم. ما بیانگر امر خدا هستیم. ما معصوم هستیم. خداوند تبارک و تعالی دستور به اطاعت از ما داده و از نافرمانی ما نهی فرموده است. ما حجّت بالغه هستیم برای کسانی که زیر آسمان و روی زمین هستند». (1)

مغیرة بن سعید یکی از اقطاب غلات بود که با مکر و حیله و سحر و شعبده افراد ساده لوح را به خود جذب و سپس غلوّ نسبت به امام صادق(علیه السلام) را در میان ایشان ترویج می کردند! امام صادق (علیه السلام) انگیزه و مقصود این غالی را برای اصحاب خود بیان کرد و عیب و ایرادهایش را آشکار کرد و او را رسوا نمود.

آن حضرت روزی فرمود:

«خداوند، مغیرة بن سعید را لعنت کند. خداوند آن یهودی را لعنت کند که پیش وی رفت و آمد می کرد و مغیره، سحر و شعبده و کارهای خارق العاده را از او یاد گرفت. مغیره به پدرم نسبت

ص:211


1- (1) - اصول کافی: 269/1.

دروغ داد و بدین علّت، خداوند ایمانش را گرفت. همانا عدّه ای به من دروغ بستند. خدا آنان را بکشد، چرا چنین می گویند؟! به خدا قسم! ما بندگانی هستیم که خداوند ما را خلق کرده و برگزیده است. ما مالک هیچ سود و زیانی نیستیم، اگر به ما رحم می کند، به واسطۀ رحمت خودش می باشد و اگر ما را عذاب می کند، به خاطر گناهان خودمان می باشد، به خدا قسم! بر خدا هیچ حجّتی نداریم و هیچ برائتی نزد خداوند نداریم. ما می میریم و دفن می شویم و دوباره برانگیخته می شویم و نگه داشته شده و سؤال می شویم. چه شده است که چنین ادّعاهایی دربارۀ ما می کنند؟! خداوند آنان را لعنت کند. آنان خدا را اذیّت و رسول خدا(علیهما السلام) را در قبرش اذیّت کردند و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و علی بن حسین و محمّد بن علی را آزردند. همانا من که در میان شما هستم، گوشت و پوست رسول خدا(علیهما السلام) می باشم. با این حال، با خوف و ترس در بسترم می خوابم. دیگران بی خیال هستند و من جزع و فزع می کنم. دیگران راحت می خوابند و من ترسان و لرزان از عظمت خدای متعال هستم و آوارۀ کوهها و بیابانها می باشم.

به خدا پناه می برم از آنچه أجدع برّاد، بردۀ بنی اسد دربارۀ من گفته است. خداوند ابوالخطاب را لعنت کند. به خدا قسم! اگر پیش ما بیایند و به آنان دستور بدهیم که چنین عقیده ای دربارۀ ما داشته باشند؛ بر ایشان واجب است که آن را قبول نکنند، در حالی که

ص:212

می بینند از آنچه گفته اند، مضطرب و هراسان هستم. خداوند، مرا علیه ایشان یاری دهد. من از ایشان به درگاه خدا برائت می جویم. من شما را شاهد می گیرم که من از فرزندان رسول خدا(علیهما السلام) هستم. اگر از خدا اطاعت کنم، به من رحم می کند واگر از او نافرمانی کنم، مرا به شدّت عذاب می کند، یا شدیدترین عذاب را بر من واردمی کند».

امام صادق(علیه السلام) آنچه را که غلات به وی نسبت می دادند، نفی می کرد.

از ابوبصیر روایت شده است:

«به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آنان دربارۀ شما چیزهایی می گویند. پرسید: چه می گویند؟ عرض کردم: می گویند: تعداد قطره های باران و تعداد ستارگان و برگهای درختان و وزن آب دریاها و مقدار خاک روی زمین را می دانی. فرمود: سبحان الله! سبحان الله! به خدا قسم! اینها را جز خدا نمی داند».

به آن حضرت گفته شد: فلانی می گوید که شما رزق و روزی بندگان را مقدّر می فرمایید.

فرمود: «رزق را جز خدای متعال مقدّر نمی کند. من یک بار به مقداری غذا برای خانواده ام احتیاج پیدا کردم. چون که پولی در اختیار نداشتم، دلتنگ و پریشان شدم. فکر من دائماً مشغول بود تا این که به غذای کافی دست یافتم و آنگاه آرام و راحت شدم».

ص:213

از زراره روایت شده است:

« به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: یکی از فرزندان عبدالله بن سبأ قایل به تفویض است. فرمود: تفویض چیست؟ عرض کردم: آنان می گویند: خداوند، محمّد(علیهما السلام) و علی(علیه السلام) را خلق کرد و سپس امور را به آنان تفویض نمود، پس آن دو، خلق کردند، رزق دادند، زنده کردند و میراندند! فرمود: آن دشمن خدا، دروغ می گوید: اگر پیش او رفتی، این آیه را برای او بخوان:

...أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکَاء خَلَقُواْ کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ . (1)

پیش آن مرد رفتم و آنچه را امام صادق(علیه السلام) فرموده بود، به او گفتم. سخنانم چنان کوبنده بود که او در جواب من هیچ نگفت، گویی که لال شده بود».

و از مفضّل روایت شده است:

«امام صادق(علیه السلام) پیروان ابوالخطاب و غلات را یادآور شده و فرمود: ای مفضّل! با آنان در یک جا ننشین و با آنان هم سفره مشو و با آنان مصافحه نکن و برای آنان ارث مگذار».

ص:214


1- (1) - رعد(13):16.

موضع امام موسی کاظم(علیه السلام)

امام کاظم(علیه السلام) نیز با غلات و پیروان آنان درگیر بود. از خطرناکترین غلات در زمان امام کاظم(علیه السلام) «محمّد بن بشیر» بود. او ابتدا از اصحاب آن حضرت بود که سپس قایل به غلوّ در امام(علیه السلام) شد! تا جایی که قایل به ربوبیّت حضرت بعد از وفاتش گردید و برای خودش ادّعای نبوّت می کرد! محمّدبن بشیر، با سحر و شعبده آشنا بود و به همین علّت او را کشتند. واقفیّه می گفتند: او بر علی بن موسی(علیهما السلام) توقّف کرده و دربارۀ موسی کاظم(علیه السلام) قایل به ربوبیّت و برای خودش قایل به نبوّت شده بود!! (1)

عدّه ای از عوام، افراد ساده لوح از ابن بشیر پیروی می کردند و خود را «بشریّه» می نامیدند؛ از جمله عقاید باطل ایشان آن بود که تنها نماز، روزه و خمس واجب است و حجّ و زکات و سایر عبادات از ایشان ساقط است!

آنان قایل به تناسخ ائمّه(علیهم السلام) بوده و می گفتند: تمام اینان یک امام هستند که از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند!

آنان می گفتند: که در خوردنیها و آشامیدنیها، اموال و زنان با هم مشترک هستند! همچنین لواط را مباح می دانستند و به این آیه استناد می کردند: أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَإِنَاثًا ! (2)

ص:215


1- (1) - رجال کشّی: 777/6.
2- (2) - شوری(42):50.

هنگامی که امام موسی کاظم(علیه السلام) از دنیا رفت، اینان ادّعا کردند که او نمرده است بلکه غایب شده و همان مهدی است که به وی بشارت داده شده است و او محمّدبن بشیر را جانشین خود کرده است.

کشّی از علی بن حدید مدائنی روایت کرده است:

«شنیدم که فردی به ابوالحسن اوّل; یعنی موسی کاظم عرض کرد: من شنیدم که محمّد بن بشیر می گوید: شما همان موسی بن جعفر نیستید که امام ما و حجت بین ما و خدا هستید!

امام(علیه السلام) فرمود: خدا او را لعنت کند (سه مرتبه)، خداوند او را به بدترین و سخت ترین صورت بکشد.

عرض کردم: فدایت شوم! حال که این سخنان را از او شنیدم، آیا جایز است که خون او را بریزم چنان که ریختن خون سب کنندۀ رسول خدا و امام حلال است؟ فرمود: بله، به خدا قسم! که ریختن خون او حلال است و آن را برای تو و کسانی که این سخنان را از تو می شنوند، حلال کردم.

عرض کردم: آیا این سبّ شماست؟ فرمود: این سبّ به خدا و رسول خدا(علیهما السلام) و سبّ به پدرانم و سبّ من است. چه سبّی از این بزرگتر است؟ و چه سخنی از این بالاتر می توان ادّعا کرد؟

عرض کردم: اگر پیش من بیاید و او را به قتل نرسانم، آیا گناهی مرتکب شده ام؟ فرمود: گناه او برگردن تو چند برابر می شود، بدون آن که از گناهان او کاسته شود. آیا نمی دانی که

ص:216

بالاترین درجۀ شهدا در روز قیامت مخصوص کسی است که خدا و رسولش را در غیب یاری کرده است؟». (1)

کشّی، از علی بن ابی حمزه بطائنی روایت می کند:

«شنیدم که ابوالحسن موسی کاظم(علیه السلام) می فرماید: خداوند محمّد بن بشیر را لعنت کند و او را بکشد؛ او به من دروغ می بندد. خداوند از او بیزار است و من به درگاه خداوند از او برائت می جویم. پروردگارا! من از آنچه ابن بشیر دربارۀ من ادّعا می کند، بیزار هستم و به تو پناه می برم. پروردگارا! مرا از دست او راحت کن.

سپس فرمود: ای علی! هیچ کس بر ما عمداً دروغ نمی بندد، مگر این که خداوند گرمی آهن (شمشیر) را به او می چشاند. همانا ابوالمغیره بن سعید، بر ابوجعفر(علیه السلام) دروغ بست و خداوند حرارت شمشیر را به او چشانید. و همانا ابوالخطاب به پدرم دروغ بست و خداوند گرمای شمشیر را به او چشانید، حال محمّدبن بشیر به من دروغ می بندد و من به پیشگاه خدا از او برائت می جویم. پروردگارا! از آنچه محمّدبن بشیر دربارۀ من ادّعا می کند، بیزار هستم. پروردگارا! مرا از دست او راحت کن. پروردگارا، از تو می خواهم که مرا از این رجسِ نجس، محمّد بن بشیر خلاص گردانی. به درستی که شیطان با پدرش در رحم مادرش مشارکت کرده است».

ص:217


1- (1) - رجال کشّی: 778/6.

علی بن حمزه می گوید:

«چیزی نگذشت که دعای امام کاظم(علیه السلام) مستجاب شد و هیچ کس را ندیدم که فجیع تر از محمّدبن بشیر- که خدا او را لعنت کند- کشته شده باشد». (1)

موضع امام رضا(علیه السلام)

امام رضا(علیه السلام) راه و روش پدرانش را در مبارزۀ جدّی با غلات ادامه داد. او آنان را رسوا می کرد و مردم را از آنان برحذر می داشت. از حسین بن خالد صیرفی روایت شده است که ابوالحسن الرضا(علیه السلام)فرمود:

«هر کس قایل به تناسخ باشد، کافر است، سپس فرمود: خداوند، غلات را لعنت کند؛ چه این که یهودی، نصرانی، مجوس، قدریّه، مرجئه یا حروریّه باشند، سپس فرمود: با آنان نشست و برخاست نکنید. آنان را تصدیق ننمایید. از آنان بیزاری بجویید که خداوند از ایشان بیزار است». (2)

آن حضرت، غلات را بدترین فرقه و دارای فاسدترین و منحرف ترین عقیده می دانست و می فرمود:

ص:218


1- (1) - رجال کشّی: 779/6.
2- (2) - عیون اخبارالرضا:218/1، باب 46، ح 2.

«پروردگارا! به تو پناه می برم از حول و قوّه، و هیچ حول و قوّه ای نیست مگر از تو.

پروردگارا! پناه می برم به تو از کسانی که ادّعاهایی را دربارۀ ما می کنند که به حقّ نیست.

پروردگارا! به تو پناه می برم از کسانی که مطالبی دربارۀ ما می گویند که خودمان آن را نمی گوییم.

پروردگارا! آفرینش و فرمانروایی از آن تو است. تنها تو را می پرستیم و از تو کمک می خواهیم.

پروردگارا! تو خالق ما و خالق پدران اوّلین و آخرین ما هستی.

پروردگارا! ربوبیّت سزاوار کسی جز تو نیست و الوهیّت شایستۀ کسی نیست، مگر برای تو.

پروردگارا! نصارا را لعنت کن که عظمت تو را کوچک شمردند و تمام کسانی که چنین ادّعاهایی را کردند، لعنت کن.

پروردگارا! ما بندگان تو و فرزندان بندگان تو هستیم. مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستیم و مرگ و زندگی به دست ما نیست.

پروردگارا! هر کس که ادّعای ربوبیّت برای ما کند، ما از او بیزار هستیم؛ چنان که عیسی بن مریم از نصارا بیزار بود.

پروردگارا! ما آنان را به آنچه گمان کرده اند، فرا نخوانده ایم، پس ما را به خاطر آنچه می گویند، مواخذه نکن و ببخش بر ما آنچه را که گمان می کنند:

ص:219

... رَّبِّ لا تَذَرْ عَلَی الأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا * إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلا یَلِدُوا إِلا فَاجِرًا کَفَّارًا . (1)(2)

«پروردگارا! هیچ کافری را بر روی زمین باقی نگذار. اگر آنان را واگذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز فاجر و کافر نمی زایند».

از ابوهاشم جعفری روایت شده است:

«از امام رضا(علیه السلام) دربارۀ غلات و مفوّضه سؤال کردم. آن حضرت فرمود: غلات، کافر و مفوّضه مشرک هستند. هر کس با آنان نشست و برخاست کند و یا با آنان رفت و آمد کند و با آنان هم غذا و هم سفره شود، یا با آنان ازدواج کند، یا آنان را امین بداند، یا حدیث آنان را تصدیق کند، یا آنان را با کلمه ای تأیید کند، از ولایت خدای متعال، ولایت رسول خدا(علیهما السلام) و ولایت ما اهل بیت خارج شده است».

امام رضا(علیه السلام) یکی از دلایل مهم ظهور غلوّ را بیان کرده است. ابراهیم بن ابی محمود، از امام رضا(علیه السلام) روایت کرده است که امام(علیه السلام) فرمود:

«ای پسر ابومحمود! مخالفان ما، اخباری در فضایل ما جعل کرده اند که سه گونه است. برخی، غلوّ است و برخی، بیان عیب و نقص در ماست و برخی، تصریح به عیب و ایرادهای دشمنان ما

ص:220


1- (1) - نوح (71): 27- 26.
2- (2) - الاعتقادات، شیخ صدوق:99.

است. وقتی که مردم، غلوّ دربارۀ ما را بشنوند، شیعیان ما را تکفیر می کنند و آنان را قایل به ربوبیّت ما می دانند. و اگر عیب و نقص ما را بشنوند، بدان ها معتقد می شوند و هنگامی که بدگویی و ایراد عیب و نقص دشمنان ما را بشنوند، از ما بدگویی می کنند، این در حالی است که خداوند متعال فرموده است:

وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ... . (1)

«کسانی را که غیراز خدا را می خوانند، سب نکنید؛ زیرا آنان خداوند را از روی دشمنی و ناآگاهی سب می کنند».

ای پسر ابومحمود! اگر مردم را دیدی که به چپ و راست منحرف شده اند، تو ملازم راه ما باش؛ زیرا هر کس ملازم ما باشد، ملازم او هستیم و هر کس از ما جدا شود، از او جدا می شویم». (2)

امام رضا(علیه السلام) بیان کرده است که چگونه غلات، باعث نسبت دادن غلوّ به تمام شیعیان می شوند؛ از این رو، می بینیم که مولّفان ملل و نحل، صفت «غلّو» را به شیعه و به خصوص به «شیعۀ امامیّه» نسبت می دهند و این بر اساس اخباری بوده است که غلات در میان مردم منتشر می کرده اند و مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) گمان می کرده اند که تمام این اخبار، از طریق شیعه نقل شده است؛ از این رو، غلوّ را به آنان نسبت می دادند.

ص:221


1- (1) - انعام (6): 108.
2- (2) - عیون اخبار الرضا(علیه السلام): 272/2، باب ماکتبه الرضا(علیه السلام)، ح 63.

همچنین بسیاری از مولّفان به خطای فاحشی دچار شده و قول به تشبیه و تجسیم را به شیعه نسبت داده اند! این در حالی است که ما به هنگام بیان اصول عقاید شیعه گفتیم که شیعه بهتر از همه خداوند را منزّه می داند و سخت تر از همه تشبیه و تجسیم را رد می کند.

امام رضا(علیه السلام) در حدیث دیگر، علل این امور را چنین نقل می کند:

«همانا غلات، اخباری را در تشبیه و جبر وضع کرده و به ما نسبت داده اند. آنان کسانی هستند که عظمت خدای متعال را کوچک شمرده اند. هر کس آنان را دوست بدارد، ما را ناراحت کرده و هر کس آنان را ناراحت کند، ما را خوشحال کرده است. هر کس با آنها دوستی کند، با ما دشمنی کرده و هر کس با آنان دشمنی کند، با ما دوستی کرده است. هر کس با آنان ارتباط برقرار کند، با ما قطع رابطه کرده و هر کس با آنان قطع رابطه کند، با ما ارتباط برقرار کرده است. هر کس به آنان جفا کند، به ما نیکی کرده و هر کس به آنان نیکی کند، به ما جفا کرده است. هر کس آنان را اکرام کند، به مااهانت کرده و هر کس به آنان اهانت کند، ما را اکرام کرده است. هر کس آنان را قبول داشته باشد، ما را رد کرده و هر کس آنان را رد کند، ما را قبول داشته است. هرکس به آنان نیکی کند، به ما بدی کرده و هر کس به آنان بدی کند، به ما

ص:222

نیکی کرده است. هر کس آنان را تصدیق کند، ما را تکذیب کرده و هر کس آنان را تکذیب کند، ما را تصدیق کرده است. هر کس چیزی به آنان عطا کند، ما را محروم کرده و هر کس آنان را محروم کند، چیزی به ما عطا کرده است. ای پسر خالد! هر کس شیعۀ ما باشد، آنان را دوست و همکار خود قرار نمی دهد». (1)

موضع امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام)

امام هادی(علیه السلام) نیز در زمان خود با عدّه ای از غلات درگیر بود که قایل به الوهیّت ائمّه (علیهم السلام) بودند. رئیس ایشان، فردی به نام «محمّدبن نصیر نمیری» بود که فرقۀ نصیریّه به وی منسوب است. عدّۀ کمی از وی پیروی کردند که در رأس آنان، «فارس بن حاتم قزوینی» و «ابن بابا قمی» قرار داشتند.

کشّی می نویسد:

«فرقه ای قایل به نبوّت محمّدبن نصیر نمیری بودند! او ادّعا می کرد که پیامبر می باشد و علی بن محمّد الهادی او را به پیامبری فرستاده است! او قایل به تناسخ و غلوّ در امام هادی(علیه السلام) بود و برای او ادّعای ربوبیّت می کرد. او محارم را مباح و همجنس بازی را حلال می دانست و می گفت: فاعل و مفعول هر دو شهوت دارند که

ص:223


1- (1) - عیون اخبار الرضا(علیه السلام): 130/2-131، ح 45.

خداوند آن را پاک قرار داده و چیزی از آن را حرام نکرده است! محمّدبن موسی بن حسن بن فرات از کسانی بود که ابن نصیر را کمک و همراهی می نمود.

نقل شده است که: روزی عدّه ای، محمّدبن نصیر را دیدند که دراز کشیده و غلامش بر پشت اوست. او را بر این کار ملامت و سرزنش کردند، امّا وی گفت: مفعول واقع شدن از لذّات و نشانۀ تواضع در مقابل خدا و عدم تکبّر است!

نصربن صباح گفته است: علی بن محمّد الهادی(علیهما السلام) حسن بن محمّد، معروف به ابن بابا و محمّدبن نصیر نمیری و فارس بن حاتم قزوینی را لعنت کرد. و ابومحمّد فضل بن شاذان در بعضی از کتابهایش آورده است که: ابن بابا قمی از دروغگویان مشهور است.

سعد می گوید: عبیدی برای من روایت کرده است که امام عسکری(علیه السلام) برایم نامه ای فرستاد که در آن آمده بود:

از فهری و حسن بن محمّد بن بابا قمی به خدا پناه می برم، تو هم از آن دو بیزار باش. تو را و تمام پیروانم را از آن دو برحذر می دارم. من آن دو را - که لعنت خدا بر ایشان باد- لعنت می کنم. آنان به واسطۀ ما مردم را می چاپند و بسیار حیله گر و آزاردهنده هستند. خداوند آنان را عذاب کند و لباس ذلّت بر تنشان بپوشاند. ابن بابا قمی ادّعا می کند که من او را به پیامبری مبعوث کرده ام و او باب الله است! لعنت خدا بر او باد. شیطان بر او مسخّر شده و او را

ص:224

اغوا کرده است. خداوند هر کسی را که از او پیروی کند، لعنت کند. ای محمّد! اگر توانستی که سرش را با سنگ بشکنی، این کار بکن. به درستی که او مرا آزار داده است. خدا او را در دنیا و آخرت عذاب کند». (1)

کشّی، از ابراهیم بن شیبه نقل کرده است که او طی نامه ای به امام هادی(علیه السلام) نوشت:

«فدایت شوم! پیش ما کسانی هستند که فضایلی از شما بیان می کنند که آدم از آن مشمئز و دچار تردید می شود، در حالی که آنان ادّعا می کنند سخنانشان از احادیث است. ما از طرفی نمی توانیم این سخنان راقبول کنیم؛ چون سخنان گزافی در آنهاست و از طرفی نمی توانیم آنها را انکار و رد کنیم؛ زیرا به پدران شما نسبت داده می شود، برای همین وقوف می کنیم.

آنان دربارۀ قول خدای متعال که می فرماید: ...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَر.. . ِ ؛ (2) همانا نماز از فحشا و منکرات باز می دارد. و می فرماید: وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ... (3) نماز را به پای دارید و زکات را بپردازید؛ می گویند: معنای آن، یک مرد است، نه رکوع و سجود!

ص:225


1- (1) - رجال کشّی:805/6، شمارۀ 999.
2- (2) - عنکبوت(29):45.
3- (3) - بقره(2):43.

همچنین معنای زکات، همان مرد است نه تعداد دراهم و اخراج مال!

آنان چنین عقاید، آداب، رسوم و کارهای خلافی دارند و من مقداری از آن را برای شما نقل کردم. حال اگر صلاح می دانید، بر پیروان خویش منّت گذاشته و نامه ای بنویسید تا آنان را از سخنان و عقاید باطلی که افراد را به سوی هلاکت و نیستی می برد، نجات دهید. کسانی که چنین سخنانی می گویند، ادّعا می کنند که دوستان شما هستند و مردم را به اطاعت از خویش فرا می خوانند. از جملۀ این افراد، علی بن حسکه و قاسم یقطینی هستند. در مورد قبول احادیث و سخنان ایشان چه می فرمایید؟

امام(علیه السلام) در جواب نوشت: این، دین ما نیست، از آن دوری کن». (1)

همچنین از سهل بن زیاد آدمی روایت کرده است:

«یکی از اصحاب ما به امام ابوالحسن العسکری(علیه السلام) چنین نامه نوشت: فدایت شوم ! ای آقای من! همانا علی بن حسکه ادّعا می کند که از اولیای تو می باشد و تو اوّل و قدیم هستی! و او باب تو و پیامبر تو است! و شما به او دستور داده اید که مردم را به سوی چنین مطالبی دعوت کند. او گمان می کند که نماز، روزه، حجّ و زکات، همگی معرفت شما و معرفت کسی است که مثل ابن حسکه

ص:226


1- (1) - رجال کشّی: 803/6.

باشد! هر کس چنین معرفتی داشته باشد، مؤمن کامل است که تعبّد و عمل به نماز، روزه و حجّ از او ساقط می شود! و تمام شرایع دین را ذکر کرده و گفته که معنای آن، چیزی است که برای شما ثابت باشد. حال عدۀ زیادی به وی گرویده اند. اگر صلاح می دانید، بر پیروان خود منّت بگذارید تا از گمراهی و هلاکت نجات یابند.

امام(علیه السلام) در جواب نوشت: ابن حسکه دروغ می گوید: خدا او را لعنت کند. من نمی دانم که او از پیروان من چه می خواهد؟ خدا او را لعنت کند. به خدا قسم! پروردگار عالم، حضرت محمّد(علیهما السلام) و انبیای قبل از او را مبعوث نکرد، مگر به دین حنیف و نماز و زکات و روزه و حجّ و ولایت. و حضرت محمّد(علیهما السلام) مردم را دعوت نکرد، مگر به سوی خدای یکتایی که شریکی ندارد.

همچنین ما که اوصیای آن حضرت هستیم، بندگان کوچک خدا بوده و چیزی را شریک او قرار نمی دهیم. اگر از خدا اطاعت کنیم، به ما رحم می کند و اگر از او نافرمانی نماییم، ما را عذاب می کند. ما در مقابل خدا هیچ حجّتی نداریم بلکه حجّت خدای عزّوجلّ بر ما و تمام خلایق می باشد. به خدا پناه می برم از کسانی که چنین ادّعایی می کنند و از چنین سخنانی بیزاری می جویم. آنان را از خود دور کنید. لعنت خدا بر ایشان باد. آنان را در تنگنا قرار دهید. اگر یکی از آنان را در جای خلوتی دیدی، با سنگ سرش را بشکن». (1)

ص:227


1- (1) رجال کشّی: 804/6.

پس از بررسی این فرقه ها روشن شده است که یکی از اسباب «غلوّ» فرار از انجام تکالیفی از قبیل: نماز، روزه، زکات، حجّ و غیره بوده است.

امام صادق(علیه السلام) با بیان این علّت، غلات را رسوا کرده است. آن حضرت در جواب یکی از اصحابش که سؤال کرد: افرادی ادّعا می کنند که امام حسین(علیه السلام) شهید نشده بلکه این امر بر مردم مشتبه شده است و... در نهایت پرسید! ای پسر رسول خدا! چه می فرمایید دربارۀ عدّه ای از شیعیان شما که چنین ادّعایی دارند؟

فرمود: «اینان شیعیان من نیستند. من از آنان اعلام برائت می کنم... تا این که فرمود: خداوند، غلات و مفوّضه را لعنت کند. آنان عظمت خدای متعال را کوچک شمردند و به او کافر و مشرک شدند و برای فرار از انجام واجبات و ادای حقوق، گمراه شدند».

ائمّه(علیه السلام) با جدّیّت تمام با غلوّ و غلات مبارزه می کردند و نیّات پلید و اهداف زشت آنان را افشا می نمودند و شیعیان خود را از ایشان بر حذر می داشتند؛ چنان که امام صادق(علیه السلام) به شیعیان سفارش نمود: «جوانان خود را از غلات دور نگه دارید تا آنان را فاسد نکنند. همانا غلات بدترین مخلوقات خدا هستند. آنان عظمت خدای متعال را کوچک می شمارند و برای بندگان قایل به ربوبیّت می شوند. به خدا قسم! غلات از یهود، نصارا، مجوس و مشرکان بدتر هستند... سپس فرمود: غالی به سوی ما باز می گردد و توبه می کند و ما او را

ص:228

نمی پذیریم، امّا مقصّر را می پذیریم. گفته شد: چرا ای پسر رسول خدا! فرمود: برای این که غالی به ترک نماز، روزه، زکات و حجّ عادت کرده و توانایی ترک عادت و بازگشت به اطاعت از خدای متعال را ندارد، امّا مقصّر، وقتی که بفهمد، عمل و اطاعت می کند».

بدین ترتیب می بینیم که ائمّۀ اطهار(علیهم السلام) با وجود تمام مشکلات و تنگناها، علاوه بر مبارزه با سلاطین جور، با افکار و گروه های منحرف، مبارزه می کرده اند و لحظه ای آرام نمی نشسته اند و به فضل خدای متعال و تلاش و همّت نیّتهای خالص، شیعه از میان حوادث مختلف، سرافراز و سالم بیرون آمده است.

ص:229

ص:230

فصل پنجم: حقیقت تشیّع

اشاره

در طول تاریخ، هیچ یک از مذاهب دیگر به اندازۀ مذهب تشیّع مورد توجّه مولّفان و محقّقان نبوده است. عوامل مختلفی باعث این توجّه بوده است؛ از جمله این که: شیعه در طول حیات خود، یکی از معارضان جدّی با جریانهای فکری منحرف بوده که توسّط سلاطین حاکم بر سرزمینهای اسلامی، ایجاد و ترویج می شده است. این حکومتها خود را مجبور می دیده اند که وسایل تبلیغاتی خود را علیه طایفۀ شیعه به کار بگیرند تا آن را ضعیف کرده و چنین تبلیغ کنند که شیعه فرقه ای منحرف و خارج از دین است و آنان را بدعت گذار در دین بنامند!

از سوی دیگر، توجّه فوق العادۀ شیعیان به اهل بیت (علیهم السلام) و استفاده از تعالیم آنان و ابراز محبّت و احترام فوق العاده به اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) باعث می شد که حکومتها خوف این را داشته باشند که شیعه افکار و تعالیم خود را بین همۀ مسلمانان ترویج کند؛ از این رو، خود را مجبور می دیدند که با شیعه مبارزه کنند تا جلو انقلابها و قیام مردم را بگیرند.

ص:231

به این ترتیب، می بینیم که این حکومتها، اهتمام خاصّی به فرقۀ شیعه داشته اند و به شدّت جلوی گسترش و توسعۀ آن را می گرفته اند و مردم را شدیداً از آن برحذر می داشته اند، با این ادّعا که اصول و معتقدات شیعه هیچ تناسب و ارتباطی با اصول اسلامی ندارد! آنان فرقۀ شیعه را فرقه ای اجنبی و بیگانه از اسلام معرّفی می کرده اند که از یهود و مجوس بدتر است! برای رسیدن به هدف خود، راههای مختلفی را می پیمودند که مهمترین آنها تشویه و تخریب اذهان نسبت به حقیقت تشیّع بوده اند.

شبهۀ اصول یهودی

خطرناکترین تهمتی که به شیعه می زده اند، این بوده است که اصول آن یهودی است و ریشه های آن از تعالیم عبدالله بن سبأ یهودی گرفته شده است! او در اواخر، تظاهر به اسلام نمود و از سرزمین یمن حرکت کرد و به حجاز، شام، عراق و مصر رفت تا عقاید فاسدش را بین مسلمانان منتشر کند. او مدّعی بود که علی، وصی پیامبراکرم(علیهما السلام) است.

فرید وجدی می نویسد:

«ابن سودا (عبدالله بن سبأ) در اصل، یهودی و از اهالی حیره بود. او اظهار اسلام نمود و تمایل داشت که در کوفه دارای ریاست و

ص:232

جایگاهی باشد. برای همین به کوفیان گفت او در تورات خوانده است: هر پیامبری، یک وصی دارد و علی(علیه السلام)وصی محمّد است.... (1)

اصل این روایت در تاریخ طبری، (2) از طریق سیف بن عمر نقل شده است که این شخص از سوی محدّثان به شدّت مورد طعن و ضعف واقع شده است. (3)

بعضی از مورّخانی که پس از طبری آمده اند، روایت را همان طور که طبری نقل نموده روایت کرده اند تا به روایتی مشهور

ص:233


1- (1) - دائرة معارف القرن العشرین: 17/5.
2- (2) - تاریخ الطبری: 378/3/ حوادث سال 35 هجری قمری.
3- (3) - ابن معین می نویسد: او ضعیف الحدیث است. مره می نویسد: او هیچ ارزشی ندارد. ابوحاتم می نویسد: او متروک الحدیث است و احادیثش شبیه احادیث واقدی است. ابو داوود می نویسد: او هیچ نیست. نسائی و دارقطنی می نویسند: ضعیف است. ابن عدی می نویسد: بعضی از احادیث وی مشهور است و بیشتر آنها منکر است و مورد اعتنا قرار نمی گیرد. ابن حبّان می نویسد: او احادیث جعلی را از افراد موثّق روایت می کند و گفته اند که احادیثی راجعل می کند. ابن حجر می نویسد: بقیۀ سخن ابن حبّان این است که وی متّهم به زندقه می باشد. و برقانی از دارقطنی نقل کرده است: او متروک است. و حاکم گفته است: او به زندقه متّهم شده و از او روایت نمی شود. (برای توضیح بیشتر ر. ک: تهذیب التهذیب: 260/4-259).

تبدیل شده است. پس از آن مؤلّفان قدیم و جدید، به همین روایت مشهور، اعتماد کرده اند، بدون آن که در آن تحقیق و بررسی کنند، در حالی که ابن حجر در کتاب خویش گفته است: «سند روایت طبری صحیح نیست». اما مؤلّفان به این حقیقت توجّه نکرده اند و در طول قرنهای متمادی روایت را نقل کرده اند. ابن تیمیّه می نویسد:

«هنگامی که دشمنان اسلام، قدرت و نفوذ و سرعت انتشار اسلام را دیدند، فهمیدند که در مقابل آن کاری از پیش نمی برند و با شمشیر نمی توانند جلو گسترش اسلام رابگیرند; از این رو، به مکر و حیله متوسّل شدند. آنها به تخریب اصول و بنیانهای اسلام از داخل پرداختند و با گسترش نفاق و دورویی، اختلافات را ایجاد کرده و دامن زدند. کسی که این اختلافات و انحرافات و فتنه ها را ایجاد کرد، عبدالله بن سبأ و پیروانش بودند». (1)

ممکن است که دو گرایش مهمّی را که مربوط به شخصیّت عبدالله بن سبأ است، مورد بررسی قرار دهیم. یکی از این گرایشها تلاش می کند که پدیدۀ ایجاد فتنه در امّت اسلامی را ناشی از افکار ابن سبأ بداند! و تمام مشکلهایی را که در زمان عثمان بن عفّان به وجود آمد، به ابن سبأ نسبت دهد. برای این عقیدۀ خویش به روایت تاریخ طبری اعتماد کرده و نقشی اسطوره ای و غیرمعقول برای ابن

ص:234


1- (1) - الصارم المسلول: 246/1.

سبأ قایل می شوند و بسیاری از صحابۀ برگزیده را متأثّر از افکار این یهودی تازه مسلمان می دانند! این در حالی است که گروهی دیگر، او را شخصیّتی بی اهمّیّت می داند که به علّت روایت ضعیفی که طبری نقل کرده، دربارۀ او خیالبافی شده است.

بعضی از منابع تاریخی، وجود این شخص را در تاریخ قبول دارند، اما نقش مهم و مؤثّر وی را قبول ندارند. اینان بر اساس روایات فراوانی که در منابع شیعه و سنّی آمده است، می گویند:

«این شخصیّت در زمان خلافت حضرت علی(علیه السلام) ظهور کرد و در مورد حضرت علی(علیه السلام) قایل به الوهیّت شد و پیروانی هم پیدا کرد، امّا آن حضرت به شدّت با وی برخورد کرد».

نقش و تأثیر ابن سبأ- چنان که بعضی ادّعا کرده اند- آن گونه مهم و اساسی نبوده است؛ زیرا در این صورت، منابع حدیثی و به خصوص صحاح، روایات مربوط به او را مهمل نمی گذاشتند و حدّ اقل اشاره ای به او می کردند!

بعضی از محقّقان و مستشرقان متوجّه این نکته شده اند و گفته اند: بزرگ کردن اهمّیّت ابن سبأ برای تخریب وجهۀ شیعه بوده است. آنان لقب سَبَئیّه را به تمام شیعیان اطلاق می کرده اند، در حالی این لفظ، فقط بر غلات منطبق است». (1)

ص:235


1- (1) - الخوارج و الشیعه:28.

دکتر محمّد عماره می نویسد:

آنچه به مبحث ما مربوط است، این است که وجود ابن سبأ - با این فرض که وجودی داشته باشد - دلیلی بر این نیست که تشیع با ظهور وی، ایجاد شده است.... (1) و حتّی شیعیان، حدیثی را از او روایت نمی کنند؛ بنابر این، عصر وی، نمی تواند زمان آغاز شیعه و تشیّع به معنای فنی و معروف باشد». (2)

لکن مشکل این جاست که سیاست در تشکیل نقش ابن سبأ نقش مهمّی ایفا می کند. باعث تأسّف است که جدال سختی در سطح روزنامه ها - مثل روزنامۀ ریاض، چاپ سعودی و غیره - در مورد شخصیت موهوم ابن سبأ بین اساتید و محقّقان به وقوع می پیوندد وهیچ انگیزه ای از مطرح کردن این بحثهای موهوم و خیالی نیست، مگر تخریب وجهۀ شیعه بین مسلمانان و اصرار بر ردّ عقاید شیعه.

البتّه عدّه ای از محقّقان با انصاف، ابن سبأ را جزئی از عقیدۀ جمهور می دانند. برای مثال دکتر حسن بن فهد می گوید:

« بحث و جدل دربارۀ ابن سبأ در سه سطح است:

نظر غالب و مطرح در میان مؤرّخان اسلامی آن است که: او وجود داشته و به تمام معنا در ایجاد فتنه ها و اختلافات نقش داشته است.

ص:236


1- (1) - قبلاً گفته شد که تشیّع در ابتدای دعوت رسول اکرم(علیهما السلام) شروع شد؛ یعنی در زمانی که نام و ذکری از ابن سبأ نبود.
2- (2) - الخلافة و نشأة الاحزاب السیاسیّه:155.

نظر مستشرفین و شیعیان متأخّر این است که: ابن سبأ واقعیّتی نداشته است; از این رو، نقش او را مردود دانسته اند. البتّه شیعیان متقدّم، وجود ابن سبأ را قبول داشته اند، اگر چه بعضی از اثرات او را نفی می کردند.

عدّه ای نیز وجود ابن سبأ را قبول داشته و نقش او را متوسّط می دانسته اند و ما همین را قبول داریم.

در این میان، دکتر هلابی و بعد از او، حسن مالکی به همراه عدّه ای، وجود شخصیّت ابن سبأ را به شدّت رد می کردند». (1)

از این مباحث، روشن شد که مسألۀ وجود خارجی ابن سبأ و نقش افسانه ای وی، به عنوان یک جهت گیری عقیدتی برای بعضی مطرح است. گویی حفاظت از قداست میراث گذشتگان با تمام عیب و نقصها، وابسته به وجود ابن سبأ است. این در حالی است که مسالۀ ابن سبأ به چماقی تبدیل شده است که با آن، به عقاید حقّۀ شیعه حمله می شود و تمام تلاشها صورت می گیرد تا وی را به شیعه بچسبانند؟!

شبهۀ اصول فارسی

بدیهی است که دولت بنی امیّه دولتی عربی بود و سیاستش این بود که موالی (غیر عربها) را به نقاط دور در سرزمینهای اسلامی

ص:237


1- (1) - روزنامه الریاض، 4 ربیع الاوّل1418هجری قمری.

بفرستد و از رشد سیاسی - اجتماعی آنان جلوگیری کند. آنان سعی می کردند که عرب را مورد تعریف وتمجید قرار داده و در هر چیزی آنان را برتر بدانند! مسألۀ نسبت دادن کسی به عجم، یکی از وسایل جنگ تبلیغاتی بود که بنی امیّه علیه مخالفان خویش به کار می بردند.

از آن جا که شیعه به عنوان قوی ترین معارضان و مخالفان حکومت بنی امیّه به شمار می رفتند و انتشار آثار و عقاید آنان، پایه های سلطنت بنی امیّه را تهدید می کرد، بنی امیّه به همین اکتفا نکردند که شیعه را به عبدالله بن سبأ یهودی نسبت دهند بلکه تلاش کردند این فکر را ترویج کنند که شیعه یک تفکّر و اندیشۀ وارداتی از عجم است که پس از فتح سرزمینهای فارس ها به وجود آمده است!

بعضی از به اصطلاح محقّقان معاصر بر این نکته اصرار ورزیده و در آن مبالغه کرده اند. آنان سعی کرده اند اصول یهودی و فارسی را با هم جمع کرده و آن را منشأ پیدایش شیعه قلمداد کنند!

احمد عطیة الله می نویسد:

« تعالیم سبئیّه، مشتمل بر ریشه های عقیدتی شیعه است که از اصول یهودی اقتباس شده! و از آیین مزدکی تأثیر پذیرفته است! در رأس این فرقه، یک یهودی یمنی الاصل قرار داد و این در حالی است که بعضی از عقاید مزدکی فارسی در طی حکومت فارس ها بر بعضی از قسمتهای

ص:238

جزیرة العرب، به عرب ها و یهودیان آن جا منتقل شده بود؛ از این رو، می بینیم که سبئیّه از سوی بعضی از مردم عراق که مجاور فارس ها بوده اند، به سرعت پذیرفته می شود».

او در ادامه می نویسد:

«نظریّۀ حقّ الهی، نظریّه ای است که به سبئیّه و شیعه که عموماً از فارس ها هستند، منتقل شد و این نظریّه بر این اساس می باشد که خلیفۀ بعد از پیامبر(علیهما السلام) علی(علیه السلام) است و او از جانب خدای متعال، مستحقّ این امامت شده است و این حقّ با وراثت به اهل بیتش می رسد». (1)

این فرد می خواهد که بین توارث ائمّه(علیهم السلام) برای امامت و بین اندیشه های فارسی که به مسلمین سرایت یافته است، ارتباط برقرار کند! با این استدلال که فارس ها به پادشاهی وراثتی معقتد بودند. این نظری است که بسیاری از محقّقان و مستشرقان آن را پذیرفته اند.

حقیقت این است که: اگر بخواهیم با تأمّل به نظریّه نگاه کنیم، باید می گفتیم: این، بنی امیّه بودند که این رسم و عادت را بنیاد گذاشتند؛ زیرا خلافت را به پادشاهی مطلقه ای تبدیل کردند که موروثی بود. و دولت بنی امیّه، عربی خالص و از قریش بود؛ از این رو، تأثیرپذیری و تقلید بنی امیّه از فارس ها بسیار بعید است. بر این

ص:239


1- (1) - القاموس الاسلامی:249/3.

اساس، الهام گرفتن شیعه از عقاید فارسی، سخنی پوچ و مضحک است، به خصوص که پس از این خواهیم گفت تشیّع، عربی اصیل و خالص است.

بعضی دیگر از به اصطلاح محقّقان، مدّعی شده اند که بیشتر شیعیان اوّلیّه از فارس ها بوده اند.

شیخ محمّد ابوزهره می نویسد:

«حقیقت این است که ما معتقدیم شیعه از افکار و اندیشه های فارس ها در موضوع پادشاهی و وراثت، تأثیر پذیرفته اند. تشابه بین عقاید آنان و نظام پادشاهی فارسی، بسیار واضح و روشن است و این نظر را این مطلب تأیید می کند که اکثر فارس ها شیعه هستند و شیعیان اولیه هم از فارس ها بوده اند!». (1)

این که اکثر فارس ها شیعه هستند، مطلب درستی است، امّا نکته ای که ابوزهره از آن غافل مانده این است که اکثر اهل فارس در دوران متأخّر و به خصوص در زمان بنی عبّاس به تشیّع گرویده اند.

امّا این که شیعیان اوّلیّه از فارس ها بوده اند، مطلب درستی نیست. استقرا و تحقیق تاریخی، نشان می دهد که اکثر شیعیان اوّلیّه عربی خالص بوده اند.

ص:240


1- (1) - تاریخ المذاهب الاسلامیه: 41/1.

مؤلّفان متقدّم این مطالب را ثبت کرده اند و گفته اند که تشیّع در مناطق محدودی از سرزمین فارس ها وجود داشته که ابتدای آن در شهر قم بوده است. با توجّه به این نکته که ساکنان اوّلیّۀ قم، عربی خالص بوده اند، نه از فارس ها!

یا قوت حموی دربارۀ شهر قم می نویسد:

«شهر قم، شهری جدید است که در معاجم، اثری از آن دیده نمی شود. اوّلین کسی که متوّجه آن شد، طلحة بن احوص أشعری بود... و تمام ساکنان آن شیعۀ امامیّه هستند. آغاز تأسیس آن در زمان حجّاج بن یوسف، در سال 83 هجری بوده است... هنگامی که ابن اشعث شکست خورد، همراه عدّه ای که با وی پیمان برادری بسته بودند، به کابل بازگشت، برادران وی عبارت بودند از: عبدالله، احوص، عبدالرحمان، اسحاق و نعیم. آنان از بنی سعد بن مالک بن عامر اشعری بودند. در میان این افراد، عبدالله بن سعد دارای جایگاه بالاتری بود. او فرزندی قَدری مسلک در کوفه داشت که امامی بود و از کوفه به قم مهاجرت کرد. همو بود که باعث گسترش تشیّع در میان ساکنان قم شد و هیچ سنّی در این شهر وجود ندارد». (1)

چنان که حموی نقل می کند، تشیّع تا زمان معتمد عبّاسی وارد شهر ری نشده بود.

ص:241


1- (1) - معجم البلدان:159/7.

او می نویسد:

«اهل ری، از اهل سنّت و جماعت بودند تا این که احمد بن حسن مادراتی بر آن غالب شد. او اظهار تشیّع کرد و شیعیان را اکرام و مقرّب درگاه خودش کرد. پس از آن که کتابهایی در مورد تشیّع تصنیف شد، مردم به تشیّع گرویدند. در این میان عبدالرحمان بن ابی حاتم، کتابی را در فضایل اهل بیت(علیهم السلام) برای او نوشت. و این در ایّام معتمد عبّاسی بود. غلبۀ احمدبن حسن بر ری، در سال 275 قمری صورت گرفت». (1)

مقدّسی تأکید می کند که مذهب غالب در میان فارس ها مذهب حنفی و شافعی بوده است و اشاره ای به وجود تشیّع در میان فارس ها در زمان خودش نمی کند.

او می نویسد:

«اکثر جماعت از چهار فرقه تشکیل شده اند؛ اصحاب ابوحنیفه در شرق، اصحاب مالک در مغرب، اصحاب شافعی در خراسان و نیشابور و اصحاب حدیث که در شام هستند. در بقیّۀ سرزمینها مخلوطی از مذاهب مختلف با هم هستند. غلبه در بغداد با حنابله و شیعه است... در کوفه شیعیان ساکن اند، مگر در محلّۀ کناسه که سنّی ها ساکن هستند. و در موصل، حنابله ساکن اند. و تعدادی شیعه هم وجود دارد». (2)

ص:242


1- (1) - معجم البلدان:121/3.
2- (2) - احسن التقاسیم: 142-136.

ابن فقیه، مطلب مهمّی را از زبان محمّد بن علی، فرمانده قیام عباسیّان علیه امویان برای ما نقل می کند. او سفارشاتی را به سربازانش می کند که لازم الاجرا هستند. او مناطق مختلف را تقسیم می کند و به عاملان خود دستور می دهد که برای جلب نیرو و امکانات، به سوی این سرزمینها بروند.

او می گوید:

«مردم کوفه و اطراف آن، شیعۀ علی(علیه السلام) هستند. اهالی بصره و اطراف آن عثمانی می باشند که دینشان را می توان با درهم و دینار خرید. ساکنان موصل، حروریّه و مارقین و عرب های اعلاج هستند. مسلمانان آن جا خلق و خوی نصارا را دارند. اهالی شام، غیر از آل ابی سفیان و مروانیان کسی را نمی شناسند. آنان کینه ای عمیق و جهل متراکمی دارند. اهالی مکّه و مدینه غالباً طرفدار ابوبکر و عمر هستند و... . امّا بر شما باد به اهل خراسان. در آن منطقه تعداد زیادی نیروی مناسب وجود دارد که قلبهایشان سالم و دست نخورده است و به فرقه ها و نحله های مختلف تقسیم نشده اند. آنان بدنهای قوی و شانه های پهن و صدای بلند و... دارند. همچنین من به مشرق زمین که محلّ طلوع خورشید است، فال نیک می زنم». (1)

بسیاری از مستشرقان و محقّقان معاصر به این حقیقت اعتراف کرده اند.

ص:243


1- (1) - مختصر کتاب البلدان: 315.

دکتر عبدالله فیاض می نویسد:

«ادلّۀ تاریخی ثابت می کند که ظهور تشیّع در بین عرب ها و در محیطی بوده که آداب و رسوم و ویژگیهای عربی حاکم بوده است؛ از جملۀ این مناطق، کوفه بوده و دلایل ما عبارتند از:

اوّل: کسانی که از یاران علی(علیه السلام) به شمار می رفتند و در جنگها به همراهش بودند، غالباً از عرب های حجاز و عراق بودند و ما در تاریخ اسم فردی مهم و با اهمّیّت را نمی بینیم که ایرانی الاصل باشد.

دوّم: کسانی که در سال 60 هجری قمری برای حسین بن علی(علیهما السلام) نامه نوشتند و از او درخواست کردند که به کوفه بیاید، همگی از رؤسای قبایل عربی ساکن در کوفه و اطراف آن بودند؛ چنان که از اسامی ایشان که در مقتل ابی مخنف آمده است، این مطلب به دست می آید.

سوّم: یاران سلیمان بن صرد خزاعی در قیام توّابین، همگی از قبایل عربی معروف بودند». (1)

مستشرق اروپایی، فلهوزن می نویسد:

«در نخیله چهار هزارنفر از توّابین جمع شده بودند که از عرب های قبایل اطراف و روستاها بودند و هیچ یک از موالی در میان ایشان نبودند».

ص:244


1- (1) - تاریخ امامیّه: 68.

علاوه بر این، وی می نویسد:

«این که بگوییم آرا و نظرات شیعه با ایرانیان سازگار است و لذا نتیجه بگیریم که شیعه متأثّر از افکار و اندیشه های ایرانی است، مطلب اشتباهی است بلکه اقوال تاریخی می گوید: تشیّع ابتدا در محیطهای عربی وجود داشت و پس از آن، به موالی منتقل شد». (1)

عبدالله فیاض از ماسینیون نقل می کند:

«هَمْدان - که قبیله ای بزرگ و صاحب شوکت و قوّت به شمار می رفت - گرایش شدیدی به تشیّع داشت». (2)

سبب دیگر در فارسی دانستن فرقۀ شیعه

یکی دیگر از اسبابی که بعضی بدان استدلال کرده اند تا شیعه را یک فرقۀ فارسی بدانند، قضیّۀ ازدواج امام حسین(علیه السلام) با یکی از دختران فارسی است.

دکتر مصطفی شکعه می نویسد:

«کسانی که می گویند شیعه به عنوان یک مذهب سیاسی به وجود آمده است، نه مذهب دینی، برای اثبات مدّعای خویش چنین استدلال می کنند که: بیشتر فارسی ها شیعۀ آل علی(علیه السلام) هستند. علّت

ص:245


1- (1) - تاریخ امامیّه:240.
2- (2) - تاریخ امامیّه، به نقل از خطط الکوفه:16.

امر آن است که فارس ها گمان می کنند از اقوام نسبی امام حسین هستند; زیرا آن حضرت(علیه السلام) با شهربانو (سلافه) دختر یزدگر، بعد از آن که به دست مسلمانان اسیر شد، ازدواج کرده است. شهربانو، زین العابدین(علیه السلام) را به دنیا آورد و بدین ترتیب، فارس ها، دایی های او شدند! بنابر این، علاقۀ ایشان به آل علی(علیه السلام) بیشتر سیاسی بوده است تا دینی و حدّاقل این است که اندیشۀ تشیّع از جانب فارس ها بیشتر سیاسی بوده است و خودشان اعتراف می کرده اند که به خاطر پیوند نسبی با خانوادۀ امام حسین(علیه السلام) طرفدار آل علی(علیه السلام)هستند». (1)

به دکتر شکعه باید گفت که:

اوّلاً: تمام شیعیان، فارسی نیستند. و اگر به خاطر رابطۀ نسبی، شیعه شده باشند! پس در مورد شیعیان غیرفارسی چه باید گفت؟ به خصوص در مورد عرب هایی که از شیعیان اصلی بوده و قبل از فارس ها شیعه شده بودند.

از سوی دیگر باید گفت: که اگر ازدواج امام حسین(علیه السلام) با سلافۀ فارسی، علّت گرایش فارس ها به مذهب تشیّع شده است، چرا این جریان در مورد دیگران رخ نداده است. می دانیم که امام حسین(علیه السلام) تنها کسی نبوده است که با کنیز فارسی ازدواج کرده باشد. در همان زمان افراد دیگری هم با شاهزاده های ایرانی که در جنگها

ص:246


1- (1) - الاسلام بلا مذاهب:173.

اسیر شده بودند، ازدواج کردند؛ از جمله عبدالله بن عمر با خواهر سلافه دختریزدگرد ازدواج کرد و از او صاحب فرزند به نام «سالم» شد. اگر حسین(علیه السلام) پسر خلیفۀ مسلمین بوده است، عبدالله بن عمر هم فرزند خلیفۀ مسلمین، بوده است که قبل از علی(علیه السلام) به خلافت رسیده بود.

همچنین محمّدبن ابی بکر با خواهر دیگر سلافه ازدواج کرد و «قاسم»، فقیه معروف از همین مادر زاده شد. این در حالی است که محمدبن ابی بکر نیز پسر خلیفه است و پدرش قبل از پدر ابن عمر به خلافت رسیده است. این سه ازدواج در زمان عمربن خطّاب واقع شده بود. (1)

پس این دلیل، مخدوش است و نمی تواند علّت گرایش فارس ها به تشیّع باشد.

چکیدۀ بحث

روشن شد که بذر تشیّع در زمان رسول خدا(علیهما السلام) ریخته شد و آن حضرت به مناسبتهای مختلف با اشاره به حضرت علی(علیه السلام) این بذر را آبیاری می کرد تا رشد کند. او مردم را دعوت می کرد که دور علی(علیه السلام) باشند و می فرمود:

ص:247


1- (1) - وفیات الاعیان:455/1.

«علی(علیه السلام) دائماً با حق است و شیعیانش رستگار می شوند».

وصیّت پیامبر(علیهما السلام) به علی(علیه السلام) چیزی نیست که عبدالله بن سبأ آن را ادّعا کرده باشد بلکه نصّ ثابتی از پیامبراکرم(علیهما السلام) در همان آغاز اسلام می باشد. صحابۀ رسول خدا(علیهما السلام) طی سؤالهای خود، دربارۀ وصی آن حضرت، سؤال می کردند و او جواب می داد. تا این که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به این لقب؛ یعنی «وصی»، مشهور شد و شعرا به وی به خاطر این لقب، تهنیت گفتند و این کلمه به عنوان لقبی برای آن حضرت در معاجم لغت آمد.

ابن منظور می نویسد: «به علی(علیه السلام) وصی گفته شد». (1)

زبیدی می نویسد:

« وصی، بر وزن غنی، لقب علی(علیه السلام) است». (2)

ابن ابی الحدید به دهها بیتی که از سوی تعدادی از صحابه گفته شده، استشهاد کرده و نتیجه گرفته است که لقب «وصی»، برای علی(علیه السلام)بوده است. (3)

شیعیان اوّلیّه، از بزرگان صحابه و از افراد باسابقه در اسلام بودند که به خطّ تشیّع علی(علیه السلام) گرویده بودند و آن را در میان امّت اسلامی، منتشر می کردند.

ص:248


1- (1) - لسان العرب:394/15.
2- (2) - تاج العروس:392/10.
3- (3) - شرح نهج البلاغه:143/1.

شیعیان اوّلیّه، از عرب های اصیل بودند.

جولد تسهیر می نویسد:

«تشیّع، در محیط نشأت و اصولی که بر پایۀ آن پدید آمد، عربی اصیل بوده است». (1)

کسانی که سعی می کنند تا ثابت کنند که فارس ها به منظور منهدم کردن اسلام و اعادۀ دیانت زرتشتی، تشیّع را پذیرفته اند، باید متوجّه باشندکه بیشتر ائمّۀ اهل سنّت همانند: بخاری، مسلم، ترمذی، ابن ماجه، ابوحنیفه و بسیاری از فقها و محدّثان از فارس ها بوده اند. پس اگر منظور فارس ها از پذیرش تشیّع، تخریب اسلام بوده است، باید گفت که منظور علمای اهل تسنّن نیز همین بوده است!

امّا حقیقتی که هیچ اختلافی در آن نیست، این است که تشیّع بیانگر مسیر اصیل اسلام است که از انحرافات بعد از رسول خدا(علیهما السلام) در امان مانده است و این مسیر را با تمام مشکلات و سختیهایش طی می کند تا قضای الهی، آن گونه که ارادۀ اوست، جاری شود.

ص:249


1- (1) - العقیده و الشریعه فی الاسلام/205.

منابع کتاب

1 - أحسن التقاسیم للمقدسی

2 - إحیاء علوم الدین للغزالی

3 - أسباب النزول للواحدی

4 - اسد الغابة لابن الأثیر

5 - إسلام بلا مذاهب للدکتور مصطفی الشکعة

6 - الاستیعاب لابن عبدالبر

7 - الإصابة فی معرفة الصحابة لابن حجر العسقلانی

8 - الأموال ل- (أبو عبید )

9 - البدایة والنهایة لابن کثیر الدمشقی

10 - الخلافة ونشأة الأحزاب السیاسیة للدکتور محمد عمارة

11 - الخوارج والشیعة لفلهوزن

12 - الدر المنثور للسیوطی

13 - الریاض النضرة للمحب الطبری

14 - السنن الکبری للبیهقی

15 - السیرة الحلبیة لبرهان الدین الحلبی

16 - السیرة النبویة أحمد زینی دحلان

17 - السیرة النبویة لابن هشام

ص:250

18 - الصارم المسلول لابن تیمیة

19 - الصواعق المحرقة لابن حجر الهیثمی المکی

20 - الطبقات الکبری لابن سعد

21 - العقیدة والشریعة فی الإسلام لجولد تسیهر

22 - الفردوس بمأثور الخطاب للدیلمی

23 - الفصول المهمة لابن الصباغ المالکی

24 - الفضائل لأحمد بن حنبل

25 - الکامل فی التاریخ لابن الأثیر

26 - المستدرک علی الصحیحین للحاکم النیسابوری

27 - المسند لأبی یعلی

28 - المسند للحمیدی

29 - المصنف لابن أبی شیبة

30 - المعجم الأوسط للطبرانی

31 - المعجم الکبیر للطبرانی

32 - المغازی للواقدی

33 - المناقب للخوارزمی

34 - المنتظم لابن الجوزی

35 - النظم الإسلامیة للدکتور صبحی الصالح

36 - أنساب الأشراف للبلاذری

ص:251

37 - تاج العروس للزبیدی

38 - تاریخ الإمامیة للدکتور عبدالله فیاض

39 - تاریخ المذاهب الإسلامیة لمحمد أبو زهرة

40 - تاریخ الیعقوبی لابن واضح الیعقوبی

41 - تاریخ بغداد للخطیب البغدادی

42 - تاریخ دمشق لابن عساکر

43 - تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی

44 - تفسیر الطبری لابن جریر الطبری

45 - تهذیب التهذیب لابن حجر العسقلانی

46 - جامع الترمذی (الترمذی)

47 - حلیة الأولیاء لأبی نعیم

48 - خطط الشام لمحمد کرد علی

49 - دائرة القرن العشرین لفرید وجدی

50 - ذخائر العقبی للمحب الطبری

51 - سنن ابن ماجة لابن ماجة القزوینی

52 - سنن الدارمی (الدارمی)

53 - سنن النسائی لأحمد بن شعیب النسائی

54 - شرح المواهب اللدنیة للزرقانی

55 - شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید المعتزلی

ص:252

56 - صحیح البخاری لمحمد بن اسماعیل البخاری

57 - صحیح مسلم (مسلم بن الحجاج القشیری)

58 - فرائد السمطین للحموئی

59 - فیض القدیرللمناوی

60 - کفایة الطالب للکنجی

61 - کنز العمال للمتقی الهندی

62 - کنوز الحقائق للمناوی

63 - لسان العرب لابن منظور

64 - لسان المیزان لابن حجر العسقلانی

65 - مجمع الزوائد لنورالدین الهیثمی

66 - مختصر تاریخ دمشق لابن منظور

67 - مختصر کتاب البلدان لابن الفقیه

68 - مسند أحمد (أحمد بن حنبل)

69 - مسند الطیالسی (الطیالسی)

70 - مشکاة المصابیح لسبط ابن الجوزی

71 - مصابیح السنّة للبغوی

72 - معجم البلدان لیاقوت الحموی

73 - معرفة الصحابة لأبی نعیم

74 - نظم درر السمطین لجمال الدین الزرندی

75 - وفیات الأعیان لابن خلکان

76 - وقعة صفین نصر بن مزاحم المنقری

ص:253

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109