پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

جلد 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

مقدمة المؤلف

انگیزۀ اصلی تألیف این کتاب

«گنجینه بزرگ معارف اسلام» «عالیترین درس برای تعلیم و تربیت انسانها» «بهترین سرمایه خودسازی و تهذیب نفس» و«مؤثّرترین برنامه برای ساختن جامعه ای سالم و پاک و سربلند» عناوینی است که به حق می توان برای نهج البلاغه انتخاب کرد.

تنها کسانی می توانند در باره این کتاب بزرگ و بی نظیر سخن بگویند که حد اقل یک بار با دقّت کامل تمام آن را از آغاز تا پایان مطالعه کرده باشند آن گاه روشن خواهد شد هر چه در باره این مجموعه گرانبها گفته شود،کم است! این جانب مانند بسیاری دیگر از علاقه مندان به نهج البلاغه بخشهایی از آن را بر حسب نیازهای مختلف مطالعه کرده بودم،تا این که در پانزدهم خرداد سال 42 که به اتفاق جمعی از متفکّران بزرگ اسلامی به زندان افتادم،عوامل شاه روزهای اوّل را بر ما بسیار سخت و مشکل گرفتند و همه چیز را برای ما ممنوع کردند، ولی تدریجا بر اثر فشار افکار عمومی محدودیتها کاسته شد و ما توانستیم از دوستانمان خواهش کنیم کتابهایی را برای مطالعه در زندان برای ما بیاورند،من نهج البلاغه را مطالبه کردم که در آن فرصت خوب با فراغت بال بتوانم به طور مرتب و منظم آن را مرور کنم مخصوصا توفیق الهی شامل حال شد بخش دوّم نهج البلاغه

ص: 13

(بخش نامه ها و فرمانهای سیاسی و اخلاقی)را به طور کامل مطالعه و بررسی کنم.آن ایام متوجّه شدم که نهج البلاغه چیزی فراتر از آن است که ما فکر می کنیم و در باره آن می اندیشیم.

خود را با دریایی از علم و دانش رو به رو دیدم که با مهمترین مسائل زندگی انسان در تمام ابعاد معنوی و مادی سروکار دارد،دریایی مواج و خروشان،که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل فرو می پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوی و مادّی می کند،ولی غواصان تلاشگر سهم بیشتری دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محرومند کسانی که با داشتن چنین گنجینه ای گرانبها از آن بیخبرند،و دست به سوی دیگران دراز کرده و آنچه خود دارند از بیگانه تمنّا می کنند! از امتیازات عجیب نهج البلاغه این است که همانند منبع اصلیش قرآن مجید علی رغم کهنه و فرسوده شدن مکتبهای فکری و سیاسی و اخلاقی با گذشت زمان، بیانات و تحلیلها و منطقش چنان تازه و شاداب است که گویی همین امروز،و برای امروز و فردا،از زبان مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)تراوش کرده است.

سزاوار است عاشقان حقیقت،پویندگان راه معرفة اللّه و جویندگان راه و رسم بهتر زیستن،همه روز در کنار آرامگاه عالم بزرگوار سیّد رضی(گرد آورنده نهج البلاغه)حاضر شوند و در برابر او سر تعظیم فرود آورند و بر روانش درود بفرستند که اثری چنین گرانبها و بی بدیل از کلمات مولا علی(علیه السلام)را جمع آوری کرده و در اختیار ما مسلمانان بلکه در اختیار جامعه بشری قرار داده است.

در باره نهج البلاغه هر چند بگوییم کم است و به یقین ادای حقّ آن برای ما غیر ممکن می باشد،بهتر آن است که این سخن را رها کرده به سراغ مطلب دیگری که هدف اصلی تحریر این سطور بوده است،برویم و آن این که:

در طول تاریخ اسلام شروح متعدّدی بر نهج البلاغه نوشته شده،و علمای عالیقدری چه در گذشته و چه در عصر ما برای تبیین و تفسیر و کشف گنجینه های

ص: 14

آن کوشیده اند و خدمات پرارزشی انجام داده اند،ولی انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است،هنوز مظلوم است هنوز تلاشهای فراوان و فراوان دیگری را می طلبد.

مخصوصا در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانی،عصر ظهور مکتبهای مختلف فکری،و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوی و فضیلت از سوی دنیاپرستان و جهانخواران است،تا راه را برای رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند،آری در این عصر،نهج البلاغه تلاش و کوشش و کار بیشتری را می طلبد.کار تحقیقاتی و گروهی برای یافتن راه غلبه بر مشکلات معنوی و مادّی و فردی و اجتماعی و مقابله با مکتبهای ویرانگر فکری و اخلاقی به وسیله آن.

به همین دلیل بعد از توفیقی که در«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»بحمد اللّه نصیب این حقیر و جمعی از یاران با وفا شد که سبب حرکت جدیدی در باره کارهای قرآنی و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمی بلکه غالب خانه ها گردید،گروهی از اهل فضل اصرار داشتند که اکنون«نوبت نهج البلاغه فرا رسیده است»و باید کاری مشابه تفسیر نمونه روی آن انجام گردد،بلکه با استفاده از تجربیات گذشته،کاری پخته تر و جالبتر صورت گیرد.

با این که گرفتاریهای روز افزون به دلایلی که می دانیم مانع مهم این راه بود، ولی فکر کردم تا عمری باقی است،باید این کار را شروع کرد و علی رغم مشکلات فراوان از خداوند بزرگ توفیق و از روح پر فتوح مولای متقیان علی(علیه السلام) بنده کامل و خالص و آبرومند خدا یاری بخواهیم،تصمیم نهایی گرفته شد و شکل کار معیّن گشت و بعضی از یاران قدیم تفسیر نمونه و گروهی از دوستان تازه نفس قول دادند که تا سر حدّ توان همکاری و کمک کنند تا شرح و تفسیری تازه بر نهج البلاغه نوشته شود که ناظر به مسائل روز و نیازهای عصر و حلّ مشکلات فکری و اجتماعی باشد و علاوه بر استفاده از افکار مفسّران و شارحان پیشین نوآوریهای در زمینه های مختلف داشته باشد.

ص: 15

این کار در طلیعه میلاد مسعود امیر مؤمنان(علیه السلام)در 13 رجب سال 1413 آغاز شد،ولی به کندی پیش می رفت به طوری که تهیّه جلد اوّل با کار دسته جمعی حدود سه سال!طول کشید و(طبیعی است که در آغاز کار نباید شتاب کرد).

اکنون بحمد اللّه کار سرعت بیشتری به خود گرفته است و امید پیشرفت سریعتری می رود،ولی امواج نهج البلاغه به قدری عظیم و خروشان است که حرکت در این اقیانوس بزرگ کار آسانی نیست.

به هر حال بهتر این است که از شرح کارها و ظرافتهایی که در این تفسیر رعایت شده،صرف نظر کرده،آن را به تشخیص خوانندگان با ذوق بگذاریم،و همین جا از همه صاحب نظران بخواهیم که اگر کاستیهایی در آن می بینند یا نکاتی را برای تکمیل این شرح مفید می دانند،یادآور شوند تا در تکامل این اثر مهمّ سهیم باشند.

در اینجا دست به دعا بر می داریم و از خداوند بزرگ توفیق تکمیل این اثر و توفیق بهره گیری همگان را از مشعل فروزان نهج البلاغه مسألت می نمائیم.

قم-حوزه علمیه ناصر مکارم شیرازی سوّم ربیع الثانی 1417 ه.ق مطابق با 29 مرداد ماه 1375 ش

ص: 16

سیّد رضی گرد آورندۀ نهج البلاغه

اشاره

به اتّفاق همه مورّخان،سیّد رضی در سال 359 هجری قمری در بغداد دیده به جهان گشود.کودکی که نام او را«محمّد»گذاردند و بعدها به«شریف رضی»، «ذو الحسبین»شهریت یافت مادر وی«فاطمه»دختر حسین بن ابی محمّد اطروش نام داشت که از نسل امام علی بن ابی طالب بود. (1)زنی بود فاضله،پارسا و بلند نظر که سیّد رضی در باره اش چنین سروده است:

لو کان مثلک کلّ امّ برّة غنی البنون بها عن الاباء

«هر گاه مادران نیکوکار،همانند تو بودند،فرزندان از وجود پدر بی نیاز می گشتند!» (2)پدر وی که از نسل امام موسی کاظم(علیه السلام)است،ابو احمد،حسین بن موسی نام داشت. (3)و در دو دولت عبّاسی و آل بویه دارای منزلت عظیمی بود که ابو نصر بهاء الدّین به وی لقب«الطاهر الاوحد»داد.

ابو احمد،پنج بار ریاست و سرپرستی طالبیّین را عهده دار شد و در حالی که عنوان«نقیب»و«بزرگ»آن گروه را داشت از دنیا رفت.

آری سیّد رضی از چنین پدر و مادری بدنیا آمد و در میان چنین خاندان پاک و با شخصیّتی پرورش یافت که از کودکی،آثار بزرگی و مجد و عظمت از چهره اش نمایان بود.

مرحوم علامه امینی در باره«سیّد رضی»می گوید:«سیّد رضی،از مفاخر خاندان پاک نبوی و پیشوای دانشمندان علم و حدیث و ادب و قهرمانی از قهرمانان عرصه

ص: 17


1- 1) فاطمة بنت الحسین بن ابی محمّد الحسن الاطروش بن علی بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن ابی طالب(علیه السلام).
2- 2) مقدّمه یادنامه علاّمه شریف رضی.
3- 3) ابو احمد الحسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن ابراهیم بن الامام ابی ابراهیم موسی الکاظم(علیه السلام).

دین و دانش و مذهب است.

آری او در تمام آنچه از نیاکان پاک خود به ارث برده بود پیشتاز و نمونه شد:

از دانش جوشان و فراوان،روحیّات بلند،نظر صائب و ثاقب،طبع بلند و ابای نفس،ادب برتر و حسب پاکیزه.او از نوادگان شجره نبوی و از شاخه های پر بار ولایت علوی است،مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه(س)و بزرگی و سیادت را از امام کاظم(علیه السلام)به ارث برده است.

وی صاحب دهها فضایل دیگر است که قلم را یارای نگارش همه آنها نیست.» (1)آن گاه مرحوم علامه امینی نام بیش از چهل کتاب را که در باره زندگی و شخصیّت سیّد رضی سخن گفته اند ذکر می کند و می افزاید:

روحیّات بلند او را می توان در کتابی که«علاّمه شیخ عبد الحسین حلّی»به عنوان مقدّمه ای در جزء پنجم تفسیر خود در 112 صفحه نوشته،خواند.

و شخصیّت والای او را در کتاب«عبقریّة الرّضی»نوشته نویسنده معروف «زکی مبارک»در دو جلد قطور مطالعه کرد و پیش از این دو تن،علاّمه شیخ محمّد رضا کاشف الغطاء نیز در باره وی کتابی نوشته است.

استادان سیّد رضی

علامه امینی نام چهارده تن را به عنوان استاد سیّد رضی ذکر می کند که از آن میان می توان به افراد زیر اشاره کرد:

1-ابو سعید حسن بن عبد اللّه بن مرزبان نحوی،معروف به سیرافی متوفای 368.سیّد رضی در حالی که سنّش به ده سال نرسیده بود نزد وی نحو آموخت.

2-ابو علی حسن بن احمد فارسی،نحوی معروف،متوفای 377.

3-هاون بن موسی.

ص: 18


1- 1) الغدیر،جلد 4،صفحه 181.

4-ابو یحیی عبد الرحیم بن محمّد،معروف به«ابن نباته»خطیب زبردست و معروف،متوفای 394.

5-قاضی عبد الجبار،از علمای معروف شافعی معتزلی.

6-که در واقع بزرگترین استاد سیّد رضی است.فقیه،محدّث و متکلم بزرگ شیعی،شیخ مفید است که داستان شاگردی سیّد رضی و برادرش سیّد مرتضی نزد وی شنیدنی است.

مؤلف کتاب«الدرجات الرفیعه»می گوید:شیخ مفید شبی در خواب دید حضرت زهرا(س)دست دو فرزند کوچکش،حسن و حسین(علیه السلام)را گرفته و وارد مسجد کرخ(یکی از محلّه های قدیمی بغداد)شد و آنها را به وی سپرد و گفت:به این دو فرزندم فقه بیاموز!(و قالت له:علّمهما الفقه).

شیخ مفید شگفت زده از خواب برخاست،چون صبح شد،مطابق معمول به آن مسجد رفت مدّتی نگذشته بود که دید فاطمه مادر پاک و پارسای سیّد رضی همراه با خدمتکاران خویش وارد مسجد شد.در حالی که فرزندان کوچکش سیّد رضی و سیّد مرتضی را به همراه داشت،شیخ مفید تا آنان را دید از جا برخاست و به فاطمه سلام کرد.فاطمه رو به شیخ کرد و گفت:

ای شیخ این دو تن،فرزندان منند،آنان را به نزد شما آوردم که به ایشان فقه بیاموزی! شیخ مفید به یاد خواب شب گذشته خویش افتاد و گریه کرد و آن گاه داستان خواب خود را برای فاطمه بازگو نمود.

آری بدینسان شیخ مفید به تعلیم و تربیت آن دو کودک همّت گماشت و خداوند نیز بر آنان منّت گذاشت و درهای دانش و فضایل فراوانی را به روی آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفیدی در روزگار به جای ماند.

این داستان را ابن ابی الحدید نیز در شرح خود جلد 1،صفحه 41 آورده است.

ص: 19

شاگردان سیّد رضی

جمعی از بزرگان شیعه و سنّی از وی روایت کرده اند که علامه امینی نام 9 تن از شاگردان او را نقل کرده می گوید.از کسانی که از سیّد رضی روایت می کنند می توان به برادر بزرگوارش سیّد مرتضی و شیخ الطائفه،ابو جعفر محمد بن حسن طوسی اشاره کرد.

«سیّد رضی»با همّت عالی خود،مدرسه ای شبانه روزی برای تحصیل و اسکان طلاّب و دانشجویان علوم دینی تأسیس کرد و آن را«دار العلم»نامید.او نخستین کسی است که در اسلام مدرسه علمی شبانه روزی با کلیّه لوازم و کتابخانه تأسیس کرد. (1)

تألیفات و کتب سیّد رضی

علامه امینی نام 19 کتاب و اثر را از سیّد رضی ذکر می کند که مهمترین آنها نهج البلاغه است که مجموعه ای است از سخنان و نامه های حضرت علی(علیه السلام).

آن گاه علامه امینی نام 81 کتاب را که در شرح یا ترجمه نهج البلاغه تا زمان وی نوشته شده است ذکر می کند.

از کتابهای مهمّ دیگر سیّد رضی کتابهای زیر است:

1-خصائص الائمه که مؤلف در مقدّمه نهج البلاغه به آن اشاره کرده است.

2-مجازات آثار النبویّة که در سال 1328 در بغداد چاپ شده است.

3-نامه های علمی او در سه جلد.

4-معانی القرآن.

5-حقائق التأویل فی متشابه التنزیل که«کشّی»از آن به«حقایق التنزیل» تعبیر کرده است.

ص: 20


1- 1) یادنامه علامه شریف رضی،صفحه 29.

مرحوم حاج شیخ عباس قمی از استادش محدّث نوری نقل می کند همان گونه که ابو الحسن عمری گفته است کتاب«حقایق التنزیل»از کتاب«تبیان»شیخ طوسی نیز بزرگتر،نیکوتر و مفیدتر است و ما بر جزء پنجم آن کتاب دست یافتیم که از ابتدای سوره آل عمران تا اواسط سوره نساء را تفسیر کرده است.شیوه کار سیّد رضی در این کتاب به این صورت است که آیه مشکلی را مطرح می کند و به اشکال آن اشاره می نماید،آن گاه به طور مبسوط از آن پاسخ می دهد و در خلال آن آیات دیگر را نیز تفسیر می کند،بنا بر این،ایشان همه آیات را تفسیر نکرده است.

بلکه آیاتی که دارای ابهام و اشکال بوده را مطرح و تفسیر کرده است. (1)

سیّد رضی و شعر

سیّد رضی در شعر نیز دارای شهرت عظیمی است.البته هرگز شعر چیزی بر عظمت او نمی افزاید و لیکن با این حال آن مقدار که شعر گفته است،نشانگر توانمندی وی در سرودن شعر است.سیّد رضی در حالی که هنوز به ده سالگی نرسیده بود قصیده ای غرّاء سروده که در آن نسب عالی خود را بازگو می کند.

بسیاری از دانشمندان وی را شاعرترین فرد قریش می دانند.خطیب بغدادی در تاریخ خود می گوید:

از محمّد بن عبد اللّه کاتب شنیدم که نزد یکی از بزرگان به نام«ابو الحسین بن محفوظ»گفته بود:

من از گروهی از دانشمندان ادبیات شنیدم که می گفتند:سیّد رضی زبردست ترین شاعر قریش است.«ابن محفوظ»در پاسخ گفت:آری این سخن درست است،سپس افزود:در میان قریش کسانی بودند که خوب شعر می گفتند امّا شعر آنان اندک بود،ولی کسی که هم زیبا شعر گفته و هم زیاد،جز سیّد رضی کسی نبوده است.

ص: 21


1- 1) سفینة البحار،مادّه(رضا)

لقب ها و منصب های اجتماعی سیّد رضی

بهاء الدّوله دیلمی در سال 388 سیّد رضی را به«شریف اجلّ»ملقب گردانید و در سال 392 لقب«ذو المنقبتین»گرفت و در سال 398 به«رضی ذو الحسبین» ملقّب گردید و در سال 401 بهاء الدوله فرمان داد در همه سخنرانی ها و مکاتبات از سیّد رضی با لقب«شریف اجلّ»نام ببرند.

سیّد رضی در سال 380 در حالی که بیش از 21 سال نداشت توسط«الطائع باللّه»خلیفه عبّاسی ریاست طالبیین،سرپرستی حاجیان(امیر الحاج)و سرپرستی دیوان مظالم را عهده دار شد،تا آنکه در 16 محرم سال 403 به ولایت و سرپرستی طالبیین در همه بلاد منصوب گردید و به عنوان«نقیب النقباء»خوانده شد. (1)

سیّد رضی همچنان با کفایت و شایستگی خویش مناصب اجتماعی را یک به یک به دست آورد تا آنجا که در زمان القادر باللّه،خلیفه عبّاسی،سرپرستی حرمین شریفین نیز به وی سپرده شد.

شاید نیاز به شرح نداشته باشد که توجّه دستگاه خلافت به مرحوم سیّد رضی و سپردن این گونه مناصب به آن بزرگوار،به خاطر نفوذ فوق العاده ای بود که در میان

ص: 22


1- 1) «نقابت»منصبی بود مردمی که خواه ناخواه به شخصیّت ممتاز و محبوب و عالم و با تقوا تعلّق می گرفت و مردم به طور طبیعی به دور او گرد می آمدند و سرپرستی او را پذیرا بودند و خلفا و سلاطین هم برای کسب وجهه بدان حکم می دادند،صاحب این منصب عهده دار این امور بود: 1-حفظ و نگهداری آمار خانواده های سادات. 2-مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق. 3-دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست و نامشروع. 4-ممانعت از بی حرمتی به قانون پیامبر(صلی الله علیه و آله). 5-جلوگیری از تعدّی به غیر. 6-احقاق حقوق آنان. 7-استیفای حقوق آنان از بیت المال. 8-مراقبت بر ازدواج زنان و دختران آنان. 9-اجرای عدالت. 10-نظارت بر موقوفات.(الغدیر،جلد 4،صفحه 205 تا 207)(با تلخیص).

بنی هاشم و علویین داشت و بزرگ و معتمد آنها محسوب می شد.لذا دستگاه خلافت برای اداره این بیوتات شریفه راهی جز این نداشت که امثال سید رضی را برگزیند.

سیّد رضی از نگاه دیگران

دانشمندان زیادی در باره سیّد رضی سخن گفته اند که ما کلمات برخی از آنان را نقل می کنیم:

1-ثعالبی که معاصر وی بوده است در باره اش گفته است:

«او امروز روشنفکرترین مردم عصر و شریفترین سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب آشکار و فضل کامل آراسته است...».

2-ابن جوزی در المنتظم می گوید:

«رضی بزرگ طالبیین در بغداد بود،وی قرآن را در مدّت کمی بعد از آنکه سنّش از سی گذشته بود حفظ کرد و فقه را نیز،به طور عمیق و قوی شناخت و فرا گرفت، او دانشمندی فاضل،شاعری زبردست،دارای همّت عالی و متدیّن بود.نقل است که وی روزی تکّه پشمی را از زنی خرید به پنج درهم.چون آن را به خانه برد و گشود در وی نوشته ای را به خط«ابی علی بن مقلّه»یافت،پس به دلاّل گفت تا زن را حاضر کند،چون زن حاضر گشت به وی گفت من در آن قطعه پشمی که از شما خریدم،نوشته ای به خطّ ابن مقلّه یافتم.اکنون اختیار با شماست که اگر بخواهی این کاغذ را بگیر و یا قیمت آن را دریافت کن.زن پول را گرفت و برای سیّد رضی دعا کرد و برگشت.همچنین سیّد رضی دارای جود و سخاوت فراوان نیز بود».

3-از معاصران،دکتر زکی مبارک دانشمند معروف مصری که خود نویسنده ای چیره دست و مؤلفی پر قدرت است می نویسد:

«بدون گفتگو سیّد رضی یک نویسنده بزرگ است.ولی روش او در اسلوب کار روش علمی است نه فنی،هر چند در برخی از موارد نوشته هایش جنبه فنّی به خود می گیرد».

در جای دیگر می گوید:«وقتی شعر سیّد رضی را پشت سر می گذاریم و به نثر و

ص: 23

نوشته های او باز می گردیم،می بینیم وی شخصیّت دیگری است.می بینیم او دانشمندی است که نوشته های علمی وی گواهی می دهد که از مفاخر ادباست.

مردی است که با روشی عطرآگین از ادبیات بلند،در علوم لغوی و شرعی چیز می نویسد».

وی در جای دیگر از کتاب خود می نویسد:«اگر همه آثار قلمی سیّد رضی باقی می ماند،آن وقت می توانستیم بگوییم که او در میان همه مؤلّفان بزرگ، نویسنده ای بی همتاست و دارای مقام بلندی در نویسندگی است». (1)

وفات سیّد رضی

سیّد رضی در ششم محرم سال 406-پس از 47 سال زندگی-چشم از جهان فرو بست،به هنگام وفاتش وزیران،بزرگان،قاضیان و دیگر شخصیت های مهم،از هر طبقه ای پیاده و پابرهنه در منزل او حاضر شدند و در خانه اش که در محلّه«کرخ»قرار داشت مراسم فوق العاده ای برگزار شد.

بنا بر نقل بسیاری از مورّخان بدن شریفش را به کربلا منتقل ساختند و او را در کنار قبر پدرش دفن نمودند و آن چنان که از تاریخ بر می آید قبر او از آغاز در حائر مقدّس امام حسین(علیه السلام)معروف و مشهور بوده است.

سیّد مرتضی برادر سیّد رضی از اندوه فراوان بر جنازه او حضور نیافت و در نمازش حاضر نشد و حتّی نتوانست به تابوت برادر عزیز و بزرگوارش نگاه کند، همچنان با ناراحتی فراوان به سوی قبر امام موسی بن جعفر(علیه السلام)حرکت کرد و برای تخفیف امواج سنگین غم و اندوه،مدّتی در کنار قبر امام هفتم نشست.شعرای بسیاری پس از مرگ،برایش مرثیه سرودند که جلوتر از همه برادرش سیّد مرتضی بود. (2)

ص: 24


1- 1) عبقریّة الشّریف الرضی،جلد 1،صفحه 204 و 205.
2- 1) عمده آنچه در باره زندگی و شخصیّت سیّد رضی آمد از کتاب الغدیر،جلد 4 از صفحه 181 تا 211 گرفته شده است،همچنین از کتب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،عبقریة الشریف الرضی،سفینة البحار و یادنامه علامه شریف رضی نیز استفاده شده است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

سخنی در بارۀ«نهج البلاغه»و«گویندۀ آن»

اشاره

(1)سخن گفتن در باره«علی»(علیه السلام)یا اثر عظیمش«نهج البلاغه»از جهتی کار آسانی نیست و از جهتی آسان است! آری آسان نیست برای کسانی که بخواهند به عمق وجود علی پی ببرند و از تمام زوایای فکر بلند و ایمان قوی و ملکات فاضله او آگاه شوند و یا نهج البلاغه او را چنان که هست بشناسند،به یقین این کار آسانی نیست،ولی آگاهی بر گوشه هایی از این دو اقیانوس بیکران برای همه کس آسان و ممکن است.

هر کس کمترین آشنایی با علی و تاریخ زندگی و سخنان و افکار او داشته باشد،به خوبی می داند که او یک انسان برتر است،او آیتی از آیات بزرگ حق است،او نسخه نادری از کتاب وجود انسان است و می داند نهج البلاغه او که پرتوی از وجود اوست نیز چنان است! نهج البلاغه او دریایی است بیکران،اقیانوسی است پهناور،گنجینه ای است پر گهر،باغی است پر گل،آسمانی است پر ستاره و خلاصه منبعی است برای همه نیازهای انسان در مسیر سعادت.

بی شک هر گاه کسی اراده کند در چنین می دانی گام بگذارد باید خود را برای

ص: 25


1- 1) آغاز این کتاب به یاری خداوند در شب میلاد مسعود امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در سال 1371 مطابق 12 رجب 1413 واقع شد بی آنکه هیچ گونه برنامه ریزی شده باشد.

نوشتن کتابهای قطوری آماده سازد،در حالی که هدف ما این است تنها به اشاراتی به عنوان مقدمه ای برای آگاهی بیشتر در این جا بسنده کنیم و سراغ شرح سخنان مولا برویم که خودش معرّف خویش است و آفتابی است که خود دلیل آفتاب است.

در این جا نظر خوانندگان عزیز را به چند موضوع جلب می کنیم و از افکار دیگر دانشمندان و سخنانی کسانی که سالها با نهج البلاغه و گوینده آن آشنا بوده اند بهره می گیریم مخصوصا از گواهی بسیار ارزنده غیر مسلمانان آشنا به سخنان علی یا غیر شیعیان فریفته مکتب آن بزرگ مرد عالم انسانیّت بیشتر بهره مند می شویم تا در دلها بیشتر اثر کند و به مقتضای:

خوشتر آن باشد که حسن دلبران گفته آید در زبان دیگران

محاسن کلام او را آشکارتر ببینیم:

هنگام مطالعه تاریخچه نهج البلاغه و شروح و تفسیرهایی که بر آن نگاشته اند به این نکته برخورد می کنیم که بسیاری از مردم و حتّی گروهی از دانشمندان و علمای بزرگ،تنها سخنی از نهج البلاغه از دور شنیده اند و شاید تصوّرشان این بوده که مجموعه ای است از سخنان معمولی و یا کمی برتر از آن،امّا هنگامی که به آن نزدیک شده،خود را با دریای عظیمی رو به رو دیده اند که عمق و کرانه های آن ناپیدا بوده در این حال گرفتار اعجاب و حیرت شده و کلماتی که نشانه جذبه و شوق و عشق در آن فراوان است گفته و احساسات خود را ابراز نموده اند.

این اعجاب و تحسین و شوق و عشق برای هر کدام از این دانشمندان سرچشمه و یا سرچشمه هایی داشته که می توان مجموعه آنها را در سه عنوان زیر خلاصه کرد:

1-فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

2-محتوای ژرف و عمیق نهج البلاغه

3-جاذبه فوق العاده نهج البلاغه

ص: 26

1-فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

در قسمت اوّل یعنی فصاحت و بلاغت نهج البلاغه سخن سرایان و ادبا و نویسندگانی را می بینیم که عمیقا تحت تأثیر زیبایی و شیرینی بیان و زیبایی تعبیرات و فنون ظریف بلاغت و ریزه کاریهای دقیق فصاحت واقع شده اند و هر یک در این زمینه سخنی دارند الهام بخش و نشاط آفرین،از جمله:

1-قبل از هر کس به سراغ گردآورنده نهج البلاغه که خود از قهرمانان میدان فصاحت و بلاغت بود و گوی سبقت را در این میان از بسیاری از فصحا و بلغای عرب برده و سالیان درازی از عمر خود را صرف جمع آوری نهج البلاغه کرده است می رویم،همان مردی که به گفته دکتر«زکی مبارک»نویسنده معروف مصری در کتاب«عبقریة الشریف الرّضی»«هر گاه به نثر او نگاه می کنیم عالمی را می بینیم که نثر علمی او گواهی می دهد که از بزرگان ادباست...و هنگامی که به شعر او می نگریم شاعری چیره دست با ذوقی مطبوع مشاهده می کنیم و مهارت در این دو میدان در کمتر کسی دیده می شود،افسوس که تمام آثار شریف رضی امروز در دست نیست و اگر بود می گفتیم او جایگاه منحصر به فرد در میان بزرگان مؤلّفان دارد». (1)

به هر حال شریف رضی در مقدّمه زیبای نهج البلاغه چنین می گوید:«کان امیر المؤمنین(علیه السلام)مشرع الفصاحة و موردها و منشأ البلاغه و مولدها و منه ظهر مکنونها و عنه اخذت قوانینها و علی أمثلته حذا کلّ قائل خطیب و بکلامه استعان کلّ واعظ بلیغ و مع ذلک فقد سبق و قصّروا و قد تقدّم و تاخّروا،امیر المؤمنین(علیه السلام) سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و قوانین و دستورات آن از وی گرفته شد بر شیوه او هر خطیب توانایی راه یافت و به گفتار او هر خطیب توانایی یاری جست و با این حال او در این میدان پیش رفت و دیگران فرو ماندند او تقدّم یافت و دیگران عقب ماندند».

ص: 27


1- 1) کتاب عبقریّة الشریف الرّضی،صفحه 205،206 و 209(با تلخیص).

سپس در تفسیر این سخن می افزاید:«لانّ کلامه(علیه السلام)الکلام الّذی علیه مسحة من العلم الإلهیّ و فیه عبقة من الکلام النبویّ،زیرا در کلام او نشانه هایی از علم خداست و عطر و بویی از سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)».

2-سپس به سراغ یکی از شارحان معروف نهج البلاغه می رویم،او که عمری را در تفسیر سخنان علی(علیه السلام)گذرانده و آگاهی فراوانی از دقایق و ظرافتهای آن یافته و عاشقانه در باره علی و نهج البلاغه اش سخن می گوید یعنی عزّ الدین عبد الحمید ابن ابی الحدید معتزلی که از دانشمندان معروف اهل سنّت قرن هفتم هجری است. (1)

او در شرحی که بر نهج البلاغه نگاشته،بارها در این زمینه سخن گفته و در برابر فصاحت و بلاغت فوق العاده نهج البلاغه سر تعظیم فرود آورده است.

او در یک جا(ذیل خطبه 221)بعد از شرح بخشی از کلام علی(علیه السلام)-در باره برزخ-می گوید:

«و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تلی علیهم،ان یسجدوا له کما سجد الشعراء لقول عدیّ ابن الرّقاع:

قلم أصاب من الدّواة مدادها...فلمّا قیل لهم فی ذلک قالوا إنّا نعرف مواضع السّجود فی الشّعر کما تعرفون مواضع السّجود فی القرآن،اگر تمام فصحای عرب در مجلس واحدی اجتماع کنند و این بخش از خطبه برای آنها خوانده شود سزاوار است برای آن سجده کنند،(همان گونه که روایت کرده اند)هنگامی که شعرای عرب شعر معروف«عدیّ بن الرقاع»(قلم أصاب...)را شنیدند برای آن سجده کردند چون که از علّت آن سؤال شد گفتند ما محل سجود در شعر را می شناسیم آن گونه که شما محلّ سجود را در(آیات سجده)قرآن می شناسید». (2)

در جایی دیگر هنگامی که به مقایسه اجمالی میان بخشی از کلام«مولا علی»(علیه السلام)

ص: 28


1- 1) او کتاب خود را در 20 جلد نگاشته و به گفته خودش،تألیف آن کمی کمتر از 5 سال، درست به اندازه دوران خلافت علی(علیه السلام)به طول انجامیده است.
2- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 153.

با سخنان معروف«ابن نباته» (1)،خطیب معروف قرن چهارم هجری می پردازد،می گوید:

«فلیتامّل اهل المعرفة بعلم الفصاحة و البیان هذا الکلام بعین الانصاف یعلموا أنّ سطرا واحدا من کلام نهج البلاغة یساوی ألف سطر منه بل یزید و یربی علی ذلک،آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر این گفتار علی(علیه السلام)را با دیده انصاف بنگرند می دانند که یک سطر از نهج البلاغه مساوی هزار سطر از سخنان معروف «ابن نباته»است بلکه بر آن فزونی می گیرد و برتری می جوید». (2)

باز در همین زمینه تعبیر عجیبی دارد،در آنجا که یکی از خطابه های«ابن نباته» را در زمینه جهاد که در اوج فصاحت است نقل می کند که با جمله ای از کلمات «امیر مؤمنان»در خطبه جهاد آمیخته شده،«ما غزی قوم فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا، هیچ قوم و ملّتی در درون خانه ها مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر این که ذلیل شدند».

(ابن ابی الحدید)می گوید:«به این جمله بنگر و ببین چگونه از میان تمام خطبه ابن نباته فریاد می کشد،فریاد فصاحت و بلاغت و به شنونده اش اعلام می دارد که از معدنی غیر از معدن بقیه خطبه برخاسته و از خاستگاهی غیر از آن خاستگاه است.به خدا سوگند همین یک جمله چنان خطبه ابن نباته را آراسته و زینت بخشیده آن گونه که یک آیه از قرآن در لا به لای یک خطبه معمولی درست همچون گوهری درخشنده است که پیوسته نورافشانی می کند و روی بقیه سخن روشنایی می پاشد». (3)

سرانجام گفتار او را با سخنی که در مقدمه کتابش بیان کرده پایان می دهیم، می گوید:«و امّا الفصاحة فهو(علیه السلام)امام الفصحاء و سیّد البلغاء و فی کلامه قیل: دون کلام

ص: 29


1- 2) نام او ابو یحیی عبد الرحیم بن محمد بن اسماعیل بن نباته است که در سال 374 وفات یافت.
2- 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 214.
3- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 84.

الخالق و فوق کلام المخلوقین و منه تعلّم النّاس الخطابة و الکتابة،و امّا فصاحت،او پیشوای فصیحان و سرور بلیغان است و لذا در باره کلام او گفته شده پایین تر از کلام خالق و برتر از کلام مخلوقین است و مردم از او راه و رسم خطابه و نوشتن را آموخته اند». (1)

3-«جورج جرداق»نویسنده معروف مسیحی لبنانی در کتاب ارزنده خود «الامام علی صوت العدالة الانسانیّة»در پایان فصلی که به بیان شخصیت «علی»(علیه السلام)تخصیص داده در باره نهج البلاغه چنین می گوید:

«در بلاغت،فوق بلاغتهاست.قرآنی است که از مقام خود اندکی فرود آمده سخنی است که تمام زیباییهای زبان عرب را در گذشته و آینده در خود جای داده، تا آنجا که در باره گوینده آن گفته اند:سخنش پایین تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است». (2)

4-«جاحظ»که از بزرگترین ادبا و نوابغ عرب است و در اوایل قرن سوّم هجری می زیسته،در کتاب معروف و مشهور خود«البیان و التبیین»کلماتی از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)را نقل کرده و به ستایش آن حضرت پرداخته است.از جمله هنگامی که در جلد اوّل کتاب خود به یکی از کلمات قصار آن حضرت رسید- جمله«قیمة کلّ امرء ما یحسنه،ارزش هر کس همان است که خوب می داند و از عهده آن بر می آید» (3)-می گوید:اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود کافی بود،بلکه بالاتر از حدّ کفایت،زیرا بهترین سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار بسیار بی نیاز کند و مفهومش ظاهر و آشکار باشد،گویی خداوند جامه ای از جلالت و عظمت و پرده ای از نور حکمت بر آن پوشانده که هماهنگ با نیّت پاک و فکر بلند و تقوای بی نظیر گوینده اش می باشد.

ص: 30


1- 2) شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 24.
2- 3) صوت العدالة الانسانیة،جلد 1،صفحه 47.
3- 1) نهج البلاغه،قصار الحکم،شماره 81.

5-نویسنده کتاب«الطراز»(امیر یحیی علوی)در کتاب خود جمله ای از جاحظ نقل می کند،می گوید:«این مرد که یکّه تاز میدان فصاحت و بلاغت بود، در سخنی چنین گفته:هرگز کلامی بعد از کلام خدا و پیامبرش به گوش من نخورده،مگر این که با آن مقابله به مثل کرده ام،جز کلمات امیر المؤمنین«کرّم اللّه وجهه»که من توان مبارزه با آن را هرگز در خود نیافتم،سخنانی همچون:«ما هلک امرء عرف قدره،کسی که ارزش وجود خود را بشناسد هرگز هلاک نمی شود»، «من عرف نفسه عرف ربّه،آن کس که خویش را بشناسد پروردگارش را شناخته است»،«المرء عدوّ ما جهل،انسان دشمن چیزی است که نمی داند»و«و استغن عمّن شئت تکن نظیره و احسن الی من شئت تکن امیره و احتج الی من شئت تکن اسیره،از هر کس می خواهی بی نیاز شو تا همانند او باشی و به هر کس می خواهی نیکی کن تا امیر او باشی و به هر کس می خواهی نیازمند باش تا اسیرش شوی»! سپس می افزاید:«به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلی ندارد جز این که بلاغت سخنان علی(علیه السلام)پرده های گوش او را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته،هنگامی که جاحظ با آن ید بیضایی که در بلاغت دارد چنین باشد تکلیف دیگران روشن است». (1)

بی جهت نیست که همین دانشمند زیدی(صاحب کتاب الطّراز)اظهار شگفتی می کند از بزرگان علمای معانی و بیان که در طریق دستیابی به فصاحت و بلاغت بعد از کلام خدا و کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله)تکیه بر دیوانهای شعرای عرب و کلمات خطبا کرده اند و کلمات علی(علیه السلام)را به دست فراموشی سپرده اند،در حالی که می دانسته اند در بالاترین سطح فصاحت و بلاغت است و آنچه می خواهند در آن موجود است استعاره،تمثیل،کنایه،مجازهای زیبا و معانی دقیق همه در آن جمع است. (2)

ص: 31


1- 1) الطراز،جلد 1،صفحه 165-168.
2- 2) همان مدرک.

6-«محمّد غزالی»نویسنده معروف،در کتاب«نظرات فی القرآن»جمله ای از یازجی در سفارش به فرزندش نقل می کند که عین عبارت این است:«اذا شئت ان تفوق اقرانک فی العلم و الادب و صناعة الانشاء فعلیک بحفظ القرآن و نهج البلاغة،اگر می خواهی از اقران و همطرازان در علم و ادب و نویسندگی برتر باشی در حفظ قرآن و نهج البلاغه بکوش». (1)

7-درست به همین دلیل«شهاب الدین آلوسی»مفسّر معروف-هنگامی که به نام نهج البلاغه می رسد-می گوید:«انتخاب این نام برای این کتاب،به خاطر آن است که مشتمل بر سخنانی است که انسان تصوّر می کند برتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق متعال است،سخنانی که به مرحله اعجاز نزدیک شده و ابداعات و ابتکاراتی در حقیقت و مجاز دارد». (2)

8-استاد«محمّد محیی الدین عبد الحمید»در توصیف نهج البلاغه چنین می گوید:

«کتابی است که در درون خود چشمه های جوشان بلاغت و فنون آن را جای داده و اسباب فصاحت را برای بینندگان فراهم ساخته و زمان چیدن میوه های شیرینش فرا رسیده،زیرا از سخنان فصیحترین خلق خدا بعد از رسول اللّه تراوش کرده،کسی که قدرتش از همه بیشتر و منطقش قویتر و تسلّطش بر لغات از همه فزونتر است،به طوری که هر گونه می خواست آنها را به گردش در می آورد، حکیمی که فنون حکمت از بیانش خارج می شود،خطیبی که سحر بیانش دلها را پر می کند،عالم و دانشمندی که بر اثر همنشینی با پیامبر و کتابت وحی و دفاع از دین با شمشیر و زبان از طفولیتش چنان امکاناتی برای او فراهم شده که برای غیر او دست نداده است». (3)

9-یکی از شارحان معروف نهج البلاغه«شیخ محمّد عبده»پیشوای بزرگ اهل

ص: 32


1- 3) نظرات فی القرآن،صفحه 154،طبق نقل نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 91.
2- 4) از کتاب«الجریدة الغیبیة»به نقل از مصادر نهج البلاغه،جلد 1.
3- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد صفحه 1،96.

سنّت و نویسنده معروف عرب در مقدمه کتابش بعد از آن که اعتراف می کند که تصادفا از وجود این کتاب شریف یعنی نهج البلاغه آگاهی یافت!-که این خود نکته بسیار قابل تأمّلی است-مطالب بسیار بلندی در باره نهج البلاغه می گوید،از جمله این که:

«هنگامی که بعضی از صفحات نهج البلاغه را از نظر گذراندم و در بخشی از عباراتش از مواضع مختلف دقّت کردم و موضوعات گوناگونی را مورد توجّه قرار دادم،در نظرم چنین مجسم شد که گویی در این کتاب،جنگهای عظیم و نبردهای سنگینی برپاست،حکومت در دست بلاغت و قدرت در اختیار فصاحت است و اوهام و پندارها بی ارزشند سپاه خطابه و لشکرهای فصاحت،در صفوف منظّم بر اوهام هجوم آورده و با سلاح دلایل قوی بر وسوسه ها حمله ور شده اند.

قدرت باطل را در همه جا می شکنند و شک و تردید را درهم می کوبند و فتنه های اوهام را خاموش می سازند و دیدم حاکم و فرمانده آن دولت و یکّه تاز آن صولت و پرچمدار پیروز آن«امیر مؤمنان علی بن ابی طالب»است. (1)

10-«سبط بن جوزی»که خود یکی از خطبا و مورّخان و مفسّران معروف اهل سنّت است در«تذکرة الخواص»جمله کوتاه و جالبی دارد می گوید:

«و قد جمع اللّه له بین الحلاوة و الملاحة و الطّلاوة و الفصاحة لم یسقط منه کلمة و لا بارت له حجّة،اعجز النّاطقین و حاز قصب السّبق فی السّابقین الفاظ یشرق علیها نور النّبوّة و یحیّر الافهام و الالباب،خداوند امتیازات حلاوت و ملاحت و زیبایی و فصاحت را در وجود علی(علیه السلام)جمع کرده،کلمه ای از او ساقط نشده و حجّت و برهانی از دست نرفته است،تمام سخن گویان را ناتوان ساخته و گوی سبقت را از همگان ربوده است،کلماتی که نور نبوّت بر آن تابیده و افکار و عقول را حیران ساخته است». (2)

ص: 33


1- 1) شرح نهج البلاغه محمد عبده،صفحه 9 و 10(با کمی ترجمه آزاد).
2- 2) تذکرة الخواص،باب 6،صفحه 128.

11 و 12-این بخش را با دو سخن از دو دانشمند معروف مسیحی پایان می دهیم:

«میخائیل نعیمة»نویسنده مسیحی و متفکّر معروف عرب زبان چنین می گوید:

«اگر علی تنها برای اسلام بود چرا باید یک تن مسیحی در سال 1956(م)به شرح زندگی او و تفحّص و دقّت در وقایع آن بپردازد(اشاره به جورج جرداق نویسنده مسیحی لبنانی و مؤلّف کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیة)و مانند شاعری شیفته،آن قضایای دلفریب و حکایات نغز و دلاوریهای شگفت انگیز را به سرودهای شاعرانه تغنّی کند،پهلوانی امام نه تنها در میدان حرب بود بلکه در روشن بینی و پاک دلی،بلاغت،سحر بیان،اخلاق فاضله،شور ایمان،بلندی همّت،یاری ستمدیدگان و ناامیدان و متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات حسنه پهلوان بود». (1)

در جای دیگر از مقدمه اش می گوید:

«این نابغه عرب آنچه اندیشید و گفت و عمل کرد-بین خود و خدا-چیزهایی است که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده است و بسیار بسیار بیش از آن است که مورّخ بتواند به دست و زبان و قلم بیان کند،بدین جهت هر صورتی که ما رسم کنیم،صورتی ناقص و کم ارزش است». (2)

ص: 34


1- 3) ترجمه و انتقاد از کتاب«الامام علی ندای عدالت انسانیّت»،صفحه 2.
2- 1) همان مأخذ،صفحه 3.

2-محتوای ژرف و جامعیّت نهج البلاغه

از امتیازات فوق العاده نهج البلاغه که هر خواننده آگاهی در همان لحظات نخستین با آن آشنا می شود،مسأله جامعیّت و تنوّع عجیب آن است،به طوری که انسان باور نمی کند یک فرد بتواند این همه گفتار نغز و سخنان شیرین و حساب شده و دقیق در موضوعات کاملا مختلف بلکه متضاد گردآوری کند و مسلّما این کار از غیر امیر مؤمنان علی(علیه السلام)که قلبش گنجینه اسرار الهی و روحش اقیانوس عظیم علم و دانش است،ساخته نیست.

باز در این جا به گواهی چند نفر از دانشمندان اشاره می کنیم:

1-بد نیست از کلام نویسنده معروف و پیشوای بزرگ اهل سنّت«شیخ محمد عبده»آغاز کنیم،او ترسیم جالبی از حال خویش به هنگام نخستین برخورد با خطبه ها و نامه های گوناگون نهج البلاغه و کلمات قصار دارد که بسیار گویا و رساست،می گوید:

«هر زمان از بخشی از نهج البلاغه به بخش دیگر منتقل می شدم،احساس می کردم منظره ها کاملا عوض می شود گاه خود را در عالمی می دیدم که ارواح بلند معانی در لباسهای زیبایی از بهترین عبارات در گرداگرد نفوس پاک در گردشند و به قلوب صاف نزدیک می شوند،راه راست را به آنها الهام می کنند و مسیر وصول به هدف را نشان می دهند و از لغزشگاهها بر حذر داشته،به جاده های فضل و کمال رهنمون می شوند.

زمانی دیگر چهره هایی را می دیدم،در هم کشیده شده،با چنگ و دندانهای آشکار،که آماده حمله کردن به دشمنند و در پایان دلهای آماده را با میل خودشان تسخیر کرده،در خاطره ها بدون توسّل به زور نفوذ می کنند،ولی خیالات باطل و پندارهای فاسد را با قدرت از میان برمی دارند.

گاه به خوبی می دیدم یک عقل نورانی که هیچ شباهتی به مخلوقات جسمانی نداشت،از موکب الهی جدا شده و با روح انسانی پیوند یافته،او را از پرده های

ص: 35

ظلمانی طبیعت بیرون آورده و به ملکوت اعلی بالا می برد و به جایگاه نور اجلی می رساند و آن را در عالم قدس جای می دهد،بعد از آن که از شائبه های تدلیس رهایش می سازد.

لحظاتی دیگر گویی با گوش خودم سخنان خطیب حکمت آموز را می شنیدم که با دانشمندان و مدیران جامعه با صدای رسا سخن می گوید،راه راست را به آنها نشان می دهد و آنان را از موارد شکّ و تردید و لغزشگاهها بر حذر می دارد، آنها را به دقایق سیاست ارشاد و به راه و روش کیاست،هدایت می کند و عالیترین درسهای زمامداری و تدبیر را به آنان می آموزد.

آری این کتاب همان کتابی است که«سیّد رضی»-رحمه اللّه-از کلمات سیّد و مولای ما امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)جمع آوری کرده و نامش را نهج البلاغه گذارده و من هیچ نامی را سزاوارتر از آن،برای نشان دادن محتوای این کتاب نمی بینم و توصیفی برتر از آنچه این نام از آن پرده بر می دارد،در وسع خود ندارم». (1)

2-شارح معروف نهج البلاغه«ابن ابی الحدید معتزلی»در این باره می گوید:

«من بسیار در شگفتم از مردی که در میدان جنگ چنان خطبه می خواند که گواهی می دهد طبیعتی همچون طبیعت شیران دارد،سپس در همان میدان هنگامی که تصمیم بر موعظه و پند و اندرز می گیرد،سخنانی از زبانش تراوش می کند که گویی طبیعتی همچون راهبانی دارد که لباس مخصوص رهبانی پوشیده و در دیرها زندگی می کنند،نه خون حیوانی می ریزند و نه حتّی از گوشت حیوان تناول می کنند.

گاه در چهره«بسطام بن قیس»و«عتیبة بن حارث»و«عامر بن طفیل» (2)ظاهر می شود و گاه در چهره«سقراط حکیم»و«یوحنّا»و«مسیح بن مریم».

من سوگند می خورم به همان کسی که تمام امّتها به او سوگند یاد می کنند، من

ص: 36


1- 1) شرح نهج البلاغه،شیخ محمد عبده،صفحه 10(با کمی ترجمه آزاد).
2- 1) در جاهلیّت سه نفر به عنوان قهرمان میدان نبرد معروف بوده اند و به آنها مثل زده می شد، عامر بن طفیل و بسطام بن قیس و عتیبة بن حارث(الاعلام زرکلی،جلد 4،صفحه 201).

این خطبه(خطبه الهیکم التکاثر 221)را از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را خوانده ام،ترس و وحشت و بیداری عمیقی تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عمیقی گذاشت و در اعضای پیکرم لرزشی.هر زمان در محتوای آن دقّت کردم،به یاد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسی هستم که امام در لا به لای این خطبه توصیف می کند.

چقدر واعظان و خطیبان و فصیحان در این زمینه سخن گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مکرّر قرار گرفته ام امّا در هیچ کدام از آنها تأثیری را که این کلام در دل و حالم می گذارد،ندیده ام». (1)

3-«شیخ بهایی»در«کشکول»خود از کتاب«الجواهر»از قول«أبو عبیدة» نقل می کند:«علی(علیه السلام)نه جمله بیان فرموده که بلیغان عرب را از آوردن یک جمله مانند آن مأیوس ساخته است.سه جمله در مناجات،سه جمله در علوم و سه جمله در ادب». (2)

سپس به شرح این جمله های نه گانه پرداخته است،که بخشی از آن در نهج البلاغه و بخشی در سایر سخنان علی(علیه السلام)است.

4-«دکتر زکی مبارک»در کتاب«عبقریة الشریف الرضی»با بیانی رسا می گوید:«من معتقدم که دقّت و بررسی در نهج البلاغه به انسان مردانگی و شهامت و بزرگی روح می بخشد،چرا که از روح بزرگی سرچشمه گرفته که در برابر مشکلات و حوادث با قدرت شیران مقابله کرده است». (3)

در این جا سخن از آگاهی و اطلاعات بیشتر نیست بلکه سخن از درخشش روح شهامت و شجاعت و علوّ نفس در سایه امعان نظر در نهج البلاغه است.

ص: 37


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 153.
2- 3) کشکول شیخ بهایی،جلد 3،صفحه 397.
3- 1) عبقریة الشریف الرضی،جلد 1،صفحه 396.

5-«ابن أبی الحدید»نیز در این زمینه داد سخن داده و در یکی از گفتارهای بلند خود می گوید:«سبحان اللّه!چه کسی این همه امتیازات گرانبها و ویژگیهای شریف و با ارزش را به این مرد نمونه(علی علیه السلام)بخشیده،چگونه می شود یکی از فرزندان عرب مکّه که تنها در آن محیط زیسته و با هیچ یک از فلاسفه همنشین نبوده،در دقایق علوم الهیّه و حکمت متعالیه،از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد.کسی که با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در این باب برتر از سقراط باشد.کسی که در میان شجاعان پرورش نیافته(چون اهل مکّه صاحبان تجارت بودند و نه جنگجو)با این حال شجاعترین فردی باشد که گام بر روی زمین نهاده است»! (1)6-«مرحوم سیّد رضی»گه گاه اشارات کوتاه و پر معنایی را در عظمت محتوای نهج البلاغه در لا به لای این کتاب شریف آورده است که بسیار قابل ملاحظه است،از جمله در ذیل خطبه 21 می گوید:

«انّ هذا الکلام لو وزن بعد کلام اللّه سبحانه و بعد کلام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بکلّ کلام لمال به راجحا و برّز علیه سابقا،این سخن هر گاه بعد از کلام خدا و کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله)-با هر سخنی مقایسه شود بر آن برتری دارد و پیشی می گیرد».

او با اشاره به خطبه 21:«فإنّ الغایة امامکم و انّ وراءکم السّاعة تحدوکم، تخفّفوا تلحقوا فانّما ینتظر باوّلکم آخرکم،رستاخیز در برابر شماست و مرگ همچنان شما را می راند،سبکبار شوید،تا به قافله برسید و بدانید شما در انتظار بازماندگان نگه داشته شده اید»می گوید:«این سخن اگر بعد از کلام خدا و کلام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)با هر سخن دیگری سنجیده شود،از آن برتری خواهد داشت و پیشی خواهد گرفت».

در ذیل حکمت 81 از کلمات قصار نیز شبیه همین معنا را آورده و می گوید:

«این سخنی است که قیمتی برای آن نمی توان یافت و هیچ گفتار حکمت آمیزی هم وزن آن پیدا نخواهد شد و هیچ سخنی همپایه و قرین آن نیست».

ص: 38


1- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 16،صفحه 146.

7-در این جا عنان سخن را به دست نویسنده معروف مصری(عباس محمود العقاد)که از بزرگترین نویسندگان معاصر عرب محسوب می شود،سپرده و همراه او در نهج البلاغه سیر می کنیم.او در جای جای کتاب خود به نام«عبقریة الإمام»تعبیرات بلندی دارد که حکایت از معرفت عمیق او نسبت به شخصیت امیر مؤمنان(علیه السلام)و کلماتش در نهج البلاغه دارد.

در یک جا می گوید:«نهج البلاغه چشمه جوشانی است از آیات توحید و حکمت الهی که آگاهی بحث کنندگان در عقاید و اصول خداشناسی و توحید را گسترش می بخشد». (1)

در جای دیگر می گوید:«هر نمونه از کلام او گواه بر استعداد و ملکه خداداد او در قدرت بیان حقایق است،او بدون شک از فرزندان آدم است که علم اسماء به او آموخته شد و مصداق«و علّم آدم الاسماء کلّها»و همچنین«اوتوا الکتاب» و «فصل الخطاب»است». (2)

در جای دیگر می گوید:«کلمات پرمحتوایی که از امام روایت شده،در سطح بلندی قرار دارد که برتر از آن در حکمت سلوک تصوّر نمی شود...

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:«علمای امّتم همچون پیامبران بنی اسرائیلند».این حدیث شریف بیش از هر کس،در باره علی(علیه السلام)صادق است که سخنان حکیمانه او همردیف سخنان حکیمانه انبیاست». (3)

8-نویسنده و دانشمند معاصر دیگری به نام«محمّد امین نواوی»در توصیف نهج البلاغه می گوید:«این کتابی است که خداوند آن را حجّت آشکاری بر این حقیقت قرار داده که علی(علیه السلام)بهترین مثال زنده نور قرآن و حکمت آن و علم و هدایت و اعجاز و فصاحتش بود.برای علی(علیه السلام)در این کتاب مطالب گرانبهایی جمع

ص: 39


1- 1) العبقریات،جلد 2،صفحه 138(چاپ دار الکتاب اللبنانی).
2- 1) همان مدرک،صفحه 145.
3- 2) همان مدرک،صفحه 144.

شده که هیچ یک از بزرگان حکما و فلاسفه معروف جهان و نوابغ از علمای ربّانی،در زمینه فلسفه و اصول سیاست راستین و مواعظ آشکار و حجّت رسا،دارا نبوده اند». (1)

9-باز به سراغ نویسنده معروف دیگری از مصر،یعنی«طه حسین»می رویم، او در یکی از سخنان خود بعد از نقل کلامی از علی(علیه السلام)در پاسخ سؤال مردی که در جریان جنگ جمل دچار تردید شده بود،می گوید:«من پس از وحی و سخنان خداوند جوابی با شکوه تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی شناسم». (2)

10-مرحوم«ثقة الاسلام کلینی»در جلد اوّل کافی،بعد از نقل یکی از خطبه های توحیدی علی(علیه السلام)چنین می گوید:

«این از خطبه های بسیار مشهور است که توده های مردم آن را می دانند و برای کسانی که طالب علم توحیدند،تدبّر و فهم آن کافی است و اگر تمام زبانهای جن و انس-غیر از زبان انبیا-جمع شوند تا توحید را بیان کنند هرگز مانند آنچه علی(علیه السلام)-که پدر و مادرم به فدایش باد-آورده است،نخواهند آورد و اگر بیانات آن بزرگوار نبود مردم نمی دانستند راه توحید را چگونه طی کنند». (3)

11-این بحث را با گفتاری از یکی از فقهای بزرگ«علامه فقید آیة اللّه خویی»پایان می دهیم،او می گوید:«هنگامی که علی(علیه السلام)در خطبه های نهج البلاغه وارد بحثی می شود،جایی برای سخن دیگری باقی نمی گذارد تا آنجا که افرادی که از تاریخ زندگی امیر مؤمنان علی(علیه السلام)آگاهی کافی ندارند گمان می کنند که او تمام عمرش را تنها در باره همان موضوع صرف کرده است». (4)

ص: 40


1- 3) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 90.
2- 4) سیری در نهج البلاغه،صفحه 18 و 19.
3- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 136.
4- 2) البیان،صفحه 90.

3-جاذبۀ فوق العادۀ نهج البلاغه

اشاره

تمام کسانی که با نهج البلاغه سر و کار داشته و دارند-اعم از شیعیان علی و سایر دانشمندان اسلامی و علما و دانشمندان مسیحی-بدون استثنا از جاذبه نیرومند نهج البلاغه سخن گفته اند و خود را تحت تأثیر و نفوذ آن دیده اند.این کشش و جاذبه نیرومند که در خطبه های و نامه ها و کلمات قصار علی(علیه السلام)کاملا محسوس است،انگیزه اصلی گروهی از دانشمندان،برای شرح نهج البلاغه یا نوشتن کتاب و مقاله در باره شخصیت علی(علیه السلام)بوده است.

به عقیده ما این جاذبه دلایل روشنی دارد که مهمترین آنها عبارت است از:

1-در نهج البلاغه همه جا سخن از همدردی با طبقات محروم و ستمدیده انسانهاست،همه جا سخن از مبارزه با ظلم و بی عدالتی و بیدادگریهای استثمارگران و طاغوتهاست.

در عهدنامه مالک اشتر که در کوتاهترین عبارات،رساترین برنامه های کشورداری پی ریزی شده هنگامی که از گروههای هفتگانه اجتماعی و وظایف و حقوق آنها سخن به میان می آید،سخن با آرامش خاصی پیش می رود،امّا همین که به قشرهای محروم و ستمدیده می رسد،گفتار امام چنان اوج می گیرد که گویا از پرده دل فریاد می کشد:«اللّه اللّه فی الطّبقة السّفلی من الّذین لا حیلة لهم من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسی و الزّمنی،خدا را خدا را!ای مالک اشتر در مورد قشر پایین از محرومان و نیازمندان و رنجدیدگان و از کار افتادگان...».سپس به او دستور می دهد که شخصا بدون وساطت دیگران،وضع آنها را در سراسر کشور اسلام زیر نظر بگیرد و اجازه دخالت در باره آنها را به کس دیگر ندهد،به طور مداوم از آنها سرکشی کند تا مشکلات همگی با سرپنجه عدالت گشوده شود.

نه تنها در این جا بلکه در همه جا و به هر مناسبت علی(علیه السلام)در باره آنها سفارش می دهد،توصیه می کند و فریاد می زند.

2-نهج البلاغه همه جا در مسیر آزادی انسان از زنجیر اسارت هوا و هوس که او

ص: 41

را به ذلّت و بدبختی می کشاند و همچنین اسارت ستمگران خودکامه و طبقات مرفّه پرتوقّع گام بر می دارد و از هر فرصتی برای این هدف مقدّس استفاده می کند و هشدار می دهد که هر جا نعمتهای فراوانی روی هم انباشته شده است،حقوق از دست رفته ای در کنار آن به چشم می خورد! (1)امام(علیه السلام)هشدار می دهد که در بازگرداندن روح آزادی و مساوات و عدالت کمترین انعطافی نباید نشان داد بلکه اصولا مقام والای حکومت را در درجه نخست برای همین امر پذیرفته است (2)و آن کس که گمان می برد علی(علیه السلام)روی این موضوع معامله ای خواهد کرد،سخت در اشتباه است و علی(علیه السلام)را نشناخته است. (3)

3-جذبه های عرفانی نهج البلاغه به گونه ای است که ارواح تشنه را با زلال خود آن چنان سیراب و مست می کند که نشئه شراب طهورش از تمام ذرات وجود آدمی آشکار می گردد! هنگامی که سخن از شناسایی خدا و جاذبه صفات جمال و جلال اوست گفتارش چنان اوج می گیرد که خواننده احساس می کند بر بال و پر فرشتگان سوار شده،به دوردست ترین نقاطی که اندیشه انسانی از آن فراتر نتواند رفت،پرواز می کند. (4)

هنگامی که برای بیدار کردن ارواح خفته و بی درد،تازیانه سخن را به دست می گیرد و از مرگ و پایان زندگی و سرنوشت اقوام پیشین بحث می کند،آن چنان تکان دهنده است که روح هر انسانی را به لرزه در می آورد،لرزه ای دردناک و در عین حال لذّتبخش و بیدارگر. (5)

4-یکی دیگر از جاذبه های نیرومند نهج البلاغه همان گونه که قبلا اشاره شد، این

ص: 42


1- 1) امام علی صدای عدالت انسانیّت،جلد 3،صفحه 177.
2- 2) خطبه شقشقیّه(خطبه 3).
3- 3) نامه به عثمان بن حنیف(نامه 45).
4- 1) خطبه اوّل و خطبه اشباح(خطبه 91)و خطبه های فراوان دیگر.
5- 2) خطبه های 109-111-113 و خطبه های دیگر.

است که در هر می دانی گام می نهد چنان حق سخن را ادا می کند و دقایق را مو به مو شرح می دهد که گویی گوینده این سخن تمامی عمر را اشتغال به بحث و بررسی روی همین موضوع داشته،نه غیر آن.

هنگامی که امام(علیه السلام)یک خطبه توحیدی را آغاز می کند و به شرح اسماء و صفات جمال و جلال خدا می پردازد،چهره یک فیلسوف بزرگ الهی در نظر انسان مجسّم می گردد که سالیان دراز همه وقت سخن از توحید گفته و درهای گرانبها در این زمینه سفته و غیر از آن گفتاری نداشته است،نه به سوی تجسّم گام بر می دارد و نه به سوی تعطیل صفات و آن چنان خدا را معرفی می کند که انسان با چشم دل او را همه جا در آسمانها،در زمین و درون جان خود حاضر می بیند و روحش سرشار از انوار معرفت الهی می گردد.

امّا همین که نهج البلاغه را می گشاییم ناگاه چشم ما روی خطبه جهاد متوقف می گردد،فرمانده و افسر شجاع و دلاوری را می بینیم که لباس رزم در تن کرده و دقیقترین دستورات و تاکتیکهای جنگی را برای افسران و لشکریان خود تشریح می کند،آن چنان که گویی در تمام عمر جز با میدان جنگ و فنون نبرد سر و کار نداشته است.

هنگامی که نهج البلاغه را ورق می زنیم امام را بر کرسی حکومت و رهبری امّت می بینیم که آیین کشورداری را برای استانداران و فرمانداران خود شرح می دهد،رموز انحطاط و اوج گرفتن تمدّنها،سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راه وصول به یک آرامش اجتماعی و سیاسی و نظامی را با پخته ترین عبارات بیان می کند آن چنان که گویی در سر تا سر عمر کاری جز این نداشته است.

دگر بار آن را باز ورق می زنیم امام(علیه السلام)را بر مسند درس اخلاق و تهذیب نفوس و تربیت ارواح و افکار می بینیم،مرد وارسته ای به نام«همّام»از او تقاضای درس جدید در زمینه صفات و روشهای پرهیزگاران کرده و آن چنان تشنه است که با یک پیمانه و دو پیمانه سیراب نمی گردد.

ص: 43

امام دریچه های دانش سرشار خود را به روی او گشوده،آن چنان درس پارسایی و وارستگی و پرهیزگاری به او می دهد و حدود یک صد صفت از صفات آنها را در عباراتی محکم،عمیق و نافذ برای سالکان راه حق برمی شمرد،گویی که قرنها بر همین مسند و همین جایگاه به ارشاد خلق و تربیت نفوس و تدریس اخلاق پرداخته است،تا آنجا که سؤال کننده پس از شنیدن این گفتار صیحه ای می زند و نقش بر زمین می شود!و این گونه نفوذ سخن چیزی است که در تاریخ سابقه ندارد.

به راستی این صحنه های مختلف نهج البلاغه که هر کدام در نوع خود کم نظیر یا بی نظیر است،از اعجاب انگیزترین ویژگیهای این کتاب بزرگ محسوب می شود.

تعبیرات بزرگان پیرامون جاذبۀ نهج البلاغه

تعبیراتی که دانشمندان بزرگ در زمینه جاذبه های نهج البلاغه دارند نیز شاهد گویایی بر مطالب بالاست:

«سیّد رضی»قهرمان میدان نهج البلاغه که خود یکی از ادبای به نام عرب محسوب می شود گه گاه در ذیل خطبه های نهج البلاغه تعبیراتی دارد که نشان می دهد تا چه حد مردم با شنیدن این خطبه ها مفتون و مجذوب می شدند و یا خود او تحت تأثیر امواج نیرومند جاذبه آن قرار گرفته است.

از جمله در ذیل خطبه غرّاء(خطبه 83 نهج البلاغه)می گوید:«و فی الخبر أنّه لمّا خطب بهذه الخطبة اقشعرّت له الجلود و بکت العیون و رجفت القلوب، در خبر آمده است،هنگامی که علی(علیه السلام)این خطبه را ایراد فرمود بدنها به لرزه در آمده، چشمها گریان شدند و دلها به اضطراب و تپش افتادند».

در ذیل خطبه معروف همّام(همان مرد زاهد عارفی که از مولا علی(علیه السلام)تقاضای توصیف صفات پرهیزگاران کرد و امام آن خطبه عجیب و بی مانند را بیان فرمود) می خوانیم:

(هنگامی که امام به حساسترین نقطه خطبه رسید)«همّام صیحه ای زد و مدهوش شد و بر زمین افتاد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.امیر مؤمنان

ص: 44

فرمود:آه،من از این حادثه بر او می ترسیدم(لذا درخواست او را در آغاز نپذیرفتم و پس از اصرار قبول کردم)سپس افزود:آیا چنین نیست که این گونه پند و اندرزهای رسا به آنان که اهل موعظه و پندند اثر می کند».

همچنین در ذیل خطبه بیست و هشتم،گفتار دیگری دارد که از عمق جاذبه خطبه در فکر و جان«سید رضی»خبر می دهد،می گوید:

«اگر سخنی باشد که مردم را به سوی زهد بکشاند و به عمل کردن برای آخرت وادار سازد،همین سخن است که می تواند دلبستگی انسان را از آرزوهای طولانی قطع کند و جرقه بیداری و آگاهی و نفرت از اعمال زشت را در دل او بیفروزد».

سپس بعد از ذکر نمونه هایی از تعبیرات این خطبه می افزاید:«در این خطبه دقّت کنید که باطنی شگفت آور و عمقی عجیب و جالب دارد و بدین گونه است اکثر سخنان امام(علیه السلام)».

همچنین در ذیل خطبه 16 می گوید:«در این سخن که از نزدیکترین سخنان به حقیقت فصاحت است لطایفی نهفته شده که هیچ یک از سخن سنجان به پای آن نمی رسد و بیش از آنچه که ما از آن به شگفتی فرو می رویم،شگفتی از آن به تعجّب می آید!بعلاوه در آن ریزه کاریهایی از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی می تواند به عمق آن برسد و نه آنچه را من می گویم،جز آنان که در فصاحت پیشگام و ریشه دارند می توانند درک کنند(آری) «و ما یعقلها إلاّ العالمون،جز دانشمندان آن را درک نمی کنند».

در ذیل خطبه معروف شقشقیّه نیز سخنی از«ابن عباس»مفسّر و محدّث معروف نقل شده که شدّت مجذوب شدن او را در برابر این خطبه نشان می دهد، می گوید:«فو اللّه ما أسفت علی کلام قطّ کأسفی علی هذا الکلام أن لا یکون أمیر المؤمنین(علیه السلام)بلغ منه حیث أراد،به خدا سوگند هیچ گاه بر سخنی همچون این گفتار تأسف نخوردم که(ناتمام ماند و)امام امیر المؤمنین(علیه السلام)به آنجا که می خواست نرسید(و مرد مزاحمی با نامه ای که بی موقع به دست آن حضرت داد توجّه او را به خود جلب کرد و از ادامه خطبه باز داشت)».

ص: 45

این سخن را با کلامی از«محقّق خویی»در منهاج البراعة و سخنی از«ابن أبی الحدید»پایان می دهیم،آنجا که می گوید:«هیچ سخنی را با کلام علی(علیه السلام) نمی توان از نظر نظم گفتار با عظمت محتوا مقایسه کرد،او یکّه تاز این میدان است و سخنوری است که با بیانش خشم و اضطراب فرو می نشیند و دریایی است که جواهراتش را به ساحل پرتاب می کند و بر دلها حکومت کرده آنها را به پیروی از اوامر و نواهی خود می کشاند.تشویقهای آن،دلیل و راهنمای نیکیهاست و با تازیانه سخنان ترساننده خود،از منکرات باز می دارد.پس سزاوار است که سخنش پیشوای سخنان باشد همان گونه که خودش امام و پیشوای خلق است فحقیق بکلامه أن یجعل إمام الکلام کما أنّه علیه السّلام إمام الأنام». (1)

بالاخره«ابن ابی الحدید»در ذیل فرازی از خطبه 109-بعد از بیان این حقیقت که هر کس می خواهد فنون فصاحت و بلاغت را بیاموزد و ارزش کلمات را نسبت به یکدیگر درک کند در این خطبه بیندیشد،می گوید:

«تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بی دین ملحدی که مصمّم است رستاخیز را با تمام قدرت نفی کند بخوانند قدرتش در هم می شکند و دلش را در وحشت فرو می برد و اراده منفی او را تضعیف می کند و تزلزل در بنیاد اعتقاد او ایجاد می نماید.پس خداوند بزرگ گوینده اش را از این خدمت به اسلام جزای خیر دهد،بهترین جزایی که به ولیّی از اولیایش داده است.چه جالب بود یاریش برای اسلام،گاه با دست و شمشیر و گاه با زبان و بیان و گاه با قلب و فکرش.آری او«سیّد المجاهدین و أبلغ الواعظین و رئیس الفقهاء و المفسّرین و إمام أهل العدل و الموحّدین»است. (2)

ص: 46


1- 1) منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 271.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 202(با کمی تلخیص).

اسناد نهج البلاغه

شک نیست که خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه به صورت روایات مرسل(طبق جمع آوری مرحوم«سیّد رضی»)آمده است.یعنی اسنادی که به طور متّصل به معصومین برسد برای آنها ذکر نشده و گاه همین سبب شده که بعضی در آنها وسوسه کنند،مخصوصا آنها که تصوّر می کرده اند وجود نهج البلاغه به خاطر محتوای بسیار بلند آن ممکن است سندی بر حقّانیّت مذهب شیعه و فضیلت و برتری علی(علیه السلام)بر تمام صحابه گردد،این را بهانه و دستاویزی برای منزوی ساختن این کتاب بزرگ در افکار عمومی مسلمانان قرار دادند.

گر چه این وسوسه ها خوشبختانه تأثیری در افکار اندیشمندان اسلامی نگذاشته و علمای هر دو گروه زبان به توصیف و ستایش آن گشوده و به شرح دقایق و اسرار آن پرداخته اند که نمونه هایی از آن را در گذشته دیدیم،ولی لازم است برای رفع این وسوسه ها شرحی در زمینه اسناد نهج البلاغه داده شود تا این گرد و غبار جزیی نیز از چهره نورانی آن زدوده گردد.

در این جا ذکر دو نکته لازم است:

1-غالب خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه،بلکه اکثریّت قریب به اتفاق آن،مطالبی است مستدل و یا در خور استدلالهای منطقی و در واقع از قبیل«قضایا قیاساتها معها،مسائلی که دلیلش در خودش نهفته است».

بنا بر این نیازی به سلسله اسناد به عنوان مباحث تعبّدی ندارد زیرا بخش عظیمی از آن در باره معارف اعتقادی،مبدأ و معاد،صفات خداوند،دلایل عظمت قرآن و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و مانند آن است.

بخش دیگری در باره مواعظ و نصایح و درسهای عبرت در زندگی امّتهای پیشین و آیین کشورداری و زندگی اجتماعی و آداب جهاد و امثال آن است که عموما مطالبی منطقی و مستدل یا قابل استدلال است.

همان گونه که نوشته های فلاسفه بزرگ و علمای علوم مختلف و حتی اشعار نغز

ص: 47

شعرای نامی و مانند آن بدون نیاز به سلسله سند مقبول است،در باره محتوای نهج البلاغه نیز به همین دلیل و به طریق اولی مشکلی نداریم،در واقع دلایل آنها با خود آنهاست و به قول معروف«قضایا قیاساتها معها»! تنها بخش کوچکی از نهج البلاغه است که از احکام فرعیّه تعبّدیّه سخن می گوید.اگر مسأله سند مطرح باشد تنها در این قسمت است که قطعا یک عشر نهج البلاغه را نیز تشکیل نمی دهد بنا بر این سر و صداهای مربوط به اسناد نهج البلاغه بسیار کم رنگ و کم اثر است.

2-نکته دیگر این که اگر معیارهای حجیّت سند را برای نهج البلاغه بخواهیم، از این نظر نیز مشکلی در کار نیست،زیرا برای پذیرش حدیث و روایت-آن گونه که در علم اصول تحقیق شده-معیار اصلی وثوق و اعتماد و اطمینان به روایت است که از طرق مختلف ممکن است به وجود آید،گاه سلسله سند با راویان مورد اعتماد،سبب وثوق به روایت می شود و گاه کثرت و تعدّد روایت-آن هم در کتب معتبر و مشهور-چنین اعتمادی را حاصل می کند و گاه محتوا آن قدر بلند و عمیق و والاست که گواهی می دهد تنها از فکر پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا امام معصومی تراوش کرده است و همین سبب اعتماد ما به چنین روایتی می شود.

نظیر این مسأله را در باره صحیفه سجّادیه(علاوه بر اسناد معتبری که برای آن ذکر کرده اند)یعنی دعاهای بسیار بلند،با برترین محتوا و عالیترین مضمون که از «امام سجاد علی بن الحسین زین العابدین»(علیه السلام)نقل شده است،نیز گفته اند.

بی شک هر کس در خطبه های نهج البلاغه و سایر محتویات آن دقّت کند و در مضامین آن دقیق شود و به گوشه ای از اسرار آن پی برد اعتراف خواهد کرد که اینها کلمات یک انسان عادی نیست اینها سخنانی است که حتما از پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا امام معصومی باید صادر شده باشد و به تعبیر بزرگان علمای شیعه و اهل سنّت که در عبارات گذشته آمد برتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق است.

بنا بر این به مقتضای«آفتاب آمد دلیل آفتاب»محتوای نهج البلاغه دلیلی بر

ص: 48

اعتبار سند آن و صادر شدن معصوم(علیه السلام)است و چون تنها معصومی که به او نسبت داده شده علی(علیه السلام)است یقین داریم کلام اوست.

چه کسی احتمال می دهد که یک فرد عادی و یا دانشمند،آنها را جعل کرده باشد و به علی(علیه السلام)نسبت داده باشد؟! کسی که بتواند چنین کاری را بکند و یا حتی عشری از اعشار آن را ابداع و انشا نماید،چرا به خودش نسبت ندهد که افتخاری برای او در تمام جهان باشد؟ افزون بر این با شناختی که از«سیّد رضی»و شخصیت و وثاقت و بزرگی مقام او داریم می دانیم تا در منابع معتبری آن را ندیده باشد این گونه قاطعانه به علی(علیه السلام)نسبت نمی دهد.او هرگز نمی گوید از امیر مؤمنان(علیه السلام)روایت شده بلکه به طور قطع می گوید از خطبه های آن حضرت،از نامه های آن حضرت،از کلمات قصار آن حضرت است.چگونه ممکن است دانشمندی با این قاطعیّت سخنانی را به پیشوای معصومش نسبت دهد بی آن که اسناد معتبری برای آن پیدا کرده باشد؟! از این گذشته کتابهای زیادی قبل از«سیّد رضی»نوشته شده است که بسیاری از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه یا غالب آنها در آن کتب آمده است و این به خوبی نشان می دهد که این کلمات قبل از«سیّد رضی»نیز در میان دانشمندان و راویان حدیث و گاه در میان توده های مردم مشهور و معروف بوده است و این شهرت می تواند ما را بی نیاز از اسناد متّصل کند.حتّی بعضی از بزرگان مورّخان نوشته اند،خطبه های نهج البلاغه که در میان مردم شهرت داشته بسیار بیش از آن مقداری بوده است که«سیّد رضی»در نهج البلاغه آورده است و در واقع نهج البلاغه گلچینی از آن خطبه هاست.

از جمله مورّخ معروف«مسعودی»که حدود یک قرن قبل از«سیّد رضی» می زیسته در«مروج الذهب»در باره خطبه های امام(علیه السلام)می گوید:

«و الّذی حفظ النّاس عنه من خطبه فی سائر مقاماته أربع مأئة و نیّف و ثمانون خطبة،آنچه مردم از خطبه های امام در موارد مختلف حفظ کرده اند چهارصد و

ص: 49

هشتاد و چند خطبه است» (1)در حالی که خطبه های نهج البلاغه که اکنون در دست ماست حدود دویست و چهل خطبه است.

دانشمند معروف دیگری به نام«سبط بن جوزی»در کتاب«تذکرة الخواص» از«سید مرتضی»نقل می کند که فرموده است:«چهارصد خطبه از خطبه های امام به دست من رسیده است». (2)

«جاحظ»دانشمند معروف اسلامی در کتاب«البیان و التبیین»می گوید:

خطبه های«علی»(علیه السلام)مدوّن و محفوظ و مشهور بوده است. (3)

دانشمند دیگری به نام«ابن واضح»در کتاب«مشاکلة الناس لزمانهم»چنین می گوید:«مردم از امام علی(علیه السلام)خطبه های فراوانی حفظ کرده اند،او چهارصد خطبه خوانده و مردم آنها را حفظ نموده و همانهاست که در میان ما رایج است و در سخنرانیها از آن استفاده می کنند. (4)

هم اکنون کتابهایی در دست ماست که به عنوان مصادر و اسناد نهج البلاغه از سوی جمعی از فضلا و بزرگان معاصر نگاشته شده و اسناد این خطبه ها را در کتابهایی که قبل از«سیّد رضی»نگاشته شده به دست آورده و در مجموعه های جالبی منتشر ساخته اند که یکی از بهترین کتابها در این زمینه کتاب«مصادر نهج البلاغة و أسانیده»تألیف دانشمند محقّق«السیّد عبد الزهراء الحسینی الخطیب»می باشد که مراجعه به آن هر جستجوگری را بر این حقیقت واقف می کند که«سیّد رضی»در نقل این خطبه ها هرگز تنها نیست.

قابل توجّه این که در این کتاب آنچه در نهج البلاغه آمده است از 114(یک صد و چهارده)کتاب دیگر گردآوری شده که بیش از بیست کتاب از آنها مربوط به

ص: 50


1- 1) مروج الذهب،جلد 2،صفحه 419،چاپ دار الهجرة قم.
2- 2) تذکرة الخواص،صفحه 128.
3- 3) البیان و التبیین،جلد 1،صفحه 83.
4- 4) مشاکلة الناس لزمانهم،صفحه 15.

دانشمندانی است که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.علاقمندان برای آگاهی بیشتر می توانند به آن مراجعه کنند چرا که در این مقدّمه فشرده و کوتاه مجال بحث بیش از این نیست.

این نکته نیز قابل ذکر است که شخص«سیّد رضی»در لا به لای کلمات خود در نهج البلاغه-که احیانا در توضیح خطبه ها گفته-از 15(پانزده)کتاب نام می برد که او در گردآوری نهج البلاغه از آنها استفاده کرده است. (1)

از مجموع آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن شد که جایی برای وسوسه کردن اسناد نهج البلاغه وجود ندارد.

شروح نهج البلاغه

آخرین سخن در این مقدّمه،سخن کوتاهی در باره شروح و ترجمه هایی است که دانشمندان اسلام از عصر«سیّد رضی»تاکنون در باره این کتاب بزرگ داشته اند و به نظر می رسد هر چه از عصر«سیّد رضی»دور می شویم این شروح و تفسیرها و ترجمه ها افزایش می یابد و این به خاطر آن است که این گنجینه بزرگ روز به روز بهتر شناخته می شود و کنگره های مختلفی که در این اواخر در باره نهج البلاغه گرفته شده و می شود،شاهد گویای دیگری بر این مدّعاست.

«مرحوم علاّمه امینی»در جلد چهارم کتاب نفیس«الغدیر»در شرح حال «مرحوم سیّد رضی»به این مسأله اشاره کرده،می گوید:

ص: 51


1- 1) این کتابها عبارتند از: 1-البیان و التبین،تألیف جاحظ 2-تاریخ طبری 3-الجمل،تألیف واقدی 4-المغازی، تألیف سعید بن یحیی أموی 5-المقامات،تألیف ابی جعفر اسکافی 6-المقتضب،تألیف مبرّد 7-حکایة أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیهما السلام 8-حکایة ثعلب عن ابن الاعرابی 9-خبر ضرار الضبایی 10-روایة ابی جحیفة 11-روایة کمیل بن زیاد النخعی 12-روایة مسعدة بن صدقة لخطبة الاشباح عن الصادق جعفر بن محمّد 13-روایتی نوف البکالی 14-ما ذکره أبو عبید القاسم بن سلام،من غریب الحدیث 15-ما وجد بخط هشام بن الکلبی.

«از زمانی نزدیک به عصر(مرحوم سیّد)تاکنون بیش از هفتاد شرح بر نهج البلاغه نگاشته شده است...».

سپس به ذکر یک یک آنها با نام مؤلّفان و تاریخ وفات آنها پرداخته و به اضافه ترجمه هایی که در این اواخر به آن افزوده شده،تعداد«هشتاد و یک شرح و ترجمه»را نام می برد. (1)و طبیعی است که هر کدام از این شروح(همانند تفاسیر قرآن)،نهج البلاغه را از زاویه یا زوایای ویژه ای مورد توجّه قرار داده اند،بعضی به نکات ادبی پرداخته و برخی به نکات تاریخی و پاره ای به مسائل فلسفی یا مسائل تربیتی و اجتماعی توجّه کرده اند.

نویسنده توانای کتاب«مصادر نهج البلاغه»در کتاب خود از یک صد و ده شرح و تفسیر نام می برد و بعضی از فضلا در کتابنامه نهج البلاغه اسامی سیصد و هفتاد کتاب را در شرح و ترجمه و تفسیر نهج البلاغه نوشته اند. (2)ولی با این همه باید اعتراف کرد که گویی این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگری دارد که گوهرهای معانی آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریای بیکران نهج البلاغه به غوّاصی پرداخته،لؤلؤهای معانی را بیرون آورند و نیازهای این عصر و زمان و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود«علی»(علیه السلام)آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانی نمی توان بر آن دست یافت.

البته شروح و ترجمه هایی که در بالا به آن اشاره شد،همه کامل و گسترده نیست و بعضی از آنها تنها بخشی از«نهج البلاغه»را مورد شرح قرار داده است و در میان این شروح بعضی وسیعتر و کاملتر و دارای امتیازات خاصّی است که در ذیل به بخشی از آنها اشاره می شود:

ص: 52


1- 1) الغدیر،جلد 4،صفحه 186 تا صفحه 193.
2- 2) المعجم المفهرس لألفاظ نهج البلاغة،صفحه 10(قابل توجّه این که در مصادر نهج البلاغه شماره های شروح صد و یک نوشته شده نه صد و ده).

1-«أعلام نهج البلاغة»که به گفته«علامه امینی»قدیمی ترین شرح نهج البلاغه است و مؤلف آن«علی بن الناصر»از معاصران مرحوم«سیّد رضی» است.

2-«منهاج البراعة»نوشته«سعید الدین هبة اللّه قطب راوندی»از علمای قرن ششم هجری.

3-شرح«ابن أبی الحدید معتزلی»از علمای قرن هفتم در بیست جلد که از مشهورترین شروح نهج البلاغه است.

4-«شرح ابن میثم بحرانی»از علمای قرن هفتم که آن نیز از شروح گسترده و جالب است.

5-شرح دیگری به نام«منهاج البراعة»نوشته مرحوم«حاج میرزا حبیب اللّه موسوی خویی»از علمای قرن سیزده و چهارده هجری که به شرح خویی معروف است.

6-شرح«شیخ محمّد عبده»از علمای معروف اهل سنّت که در قرن سیزدهم می زیسته است.

جمعی از بزرگان و فضلای معاصر نیز شرحهای جالب و قابل ملاحظه ای برای نهج البلاغه نگاشته اند که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

قابل توجّه این که عالم بزرگوار«مرحوم محدّث تهرانی»در کتاب«الذریعة» حدود یک صد و چهل شرح را بر نهج البلاغه از علمای شیعه نام می برد و شانزده شرح را از علمای اهل سنّت،قدیمی ترین آن شرحی است که از فخر رازی(متوفی 606 هجری)بر آن نگاشته است. (1)

ص: 53


1- 1) الذریعة،جلد 14،صفحه 111 تا صفحه 160.

ص: 54

پیشگفتاری از سیّد رضی(قدس سره)

چرا نهج البلاغه را جمع آوری کردم

بعد از ستایش خداوندی که حمد را بهای نعمتها و پناهگاه از بلاها و وسیله رسیدن به نعمت و بهشت جاویدان و موجب افزایش احسان و کرمش قرار داده،و درود بر پیامبر رحمت و پیشوای رهبران الهی و چراغ روشنی بخش امّت که ریشه های وجودش بزرگواری و شاخسار آن شخصیّت و عظمت با سابقه،و سرچشمه پیدایش وجودش سراسر افتخار و شاخسار بلند اصل و نسبش پربرگ و پر ثمر بوده است و بر اهل بیتش چراغهای روشنی بخش تاریکیها و وسیله نجات امّتها و نشانه های روشن دین و وزنه های فضیلت و برتری،درود بر همه آنها باد، درودی که با فضل و بزرگواری آنها برابری کند و پاداش اعمال آنها قرار گیرد، پاداشی که مناسب پاکیزگی اصل و فرع آنهاست.درود بر آنها باد،تا زمانی که سپیده صبح گریبان شب را می شکافد و ستارگان طلوع و غروب می کنند.

من در آغاز جوانی و طراوات زندگی دست به تألیف کتابی در«خصائص و ویژگیهای أئمه علیهم السلام»زدم که مشتمل بر خبرهای جالب و سخنان برجسته آنها بود.

انگیزه این عمل را در آغاز آن کتاب یادآور شده ام و آن را آغاز سخن قرار داده ام.پس از گرد آوردن خصائص امیر مؤمنان(علیه السلام)مشکلات و حوادث روزگار از اتمام بقیّه کتاب مرا بازداشت.

آن کتاب را به چندین باب و هر بابی را به چندین فصل تقسیم کرده بودم،در پایان آن فصلی بود که متضمّن سخنان جالب امام(علیه السلام)بود،از سخنان کوتاه در مواعظ،حکم،امثال و آداب،نه خطبه های طولانی و نه نامه های گسترده.

ص: 55

جمعی از دوستان آن را جالب و شگفت انگیز از جنبه های گوناگون دانستند و از من خواستند کتابی تألیف کنم که سخنان برگزیده امیر مؤمنان(علیه السلام)در جمیع فنون و بخشهای مختلف،از خطبه ها،نامه ها،مواعظ و آداب در آن گرد آید،زیرا می دانستند این کتاب متضمّن شگفتیهای بلاغت و نمونه های ارزنده فصاحت و جواهر سخنان عرب و نکات درخشان از سخنان دینی و دنیوی خواهد بود که در هیچ کتابی جمع آوری نشده و در هیچ نوشته ای تمام جوانب آن گردآوری نگردیده، چه این که امیر مؤمنان سرچشمه فصاحت است و منبع بلاغت و زادگاه آن.

مکنونات بلاغت به وسیله او آشکار گردیده و قوانین و اصول آن از او گرفته شده و هر خطیب و سخنوری به او اقتداء نموده و همه واعظان بلیغ از سخن او استمداد جسته اند.

با این همه او همیشه پیشرو است و آنها دنباله رو،او مقدّم است و آنها مؤخّر، زیرا سخن او کلامی است که آثار علم الهی و رائحه سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله)را به همراه دارد.

من خواسته آنها را اجابت کردم و این کار را شروع نمودم،در حالی که یقین داشتم سود و نفع معنوی آن بسیار است و به زودی همه جا را تحت سیطره خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخیره آخرت خواهد بود.

منظورم این بود که علاوه بر فضائل بی شمار دیگر،بزرگی قدر و شخصیت امیر مؤمنان را از این نظر روشن سازم و این که او تنها فردی است از میان تمام گذشتگان که سخنانی از آنها به جا مانده است،سخنان آن حضرت به آخرین مرحله فصاحت و بلاغت رسیده،گفتار او اقیانوسی است بی کرانه که سخن هیچ بلیغی به پایه آن نمی رسد.من خواستم در این مورد-در افتخار به امام(علیه السلام)-به قول شاعر معروف«فرزدق»متمثّل شوم که در مورد افتخار به پدران خود به شخصی به نام«جریر»خطاب می کند:

اولئک آبائی فجئنی بمثلهم

إذا جمعتنا یا جریر المجامع

ص: 56

«ای جریر!آنها پدران و نیاکان منند،اگر می توانی در آن هنگام که در مجمعی گرد آمدیم،همانند آنها را برای خود بر شمار».

من مشاهده کردم سخنان آن حضرت بر مدار«سه اصل»می چرخد:

نخست خطبه ها و اوامر،دوّم نامه ها و رسائل و سوّم کلمات حکمت آمیز و مواعظ،به این دلیل با توفیق الهی تصمیم گرفتم ابتدا خطبه های زیبا،سپس نامه های جالب و بعد از آن کلمات کوتاه و حکمت آمیز آن حضرت را برگزینم، برای هر کدام از آنها بابی و صفحات ویژه ای در میان هر باب و باب دیگر اختصاص دادم تا این که اگر در آینده به موارد دیگری دست یابم بر آن بیفزایم و هر گاه سخنی از آن حضرت در مورد بحث و مناظره یا پاسخ سؤال و یا منظور دیگری بود که به آن دست یافتم ولی جزء هیچ یک از این سه بخش نبود،آن را در مناسبترین و نزدیکترین بخش قرار دادم و بسا در میان آنچه برگزیده ام،فصول غیر منظّم و سخنان جالب غیر مرتّبی آمده،این به خاطر آن است که من نکته ها و جملات درخشان آن حضرت را جمع می کنم و منظورم حفظ تمام پیوندها و ارتباطات کلامی نیست.

از شگفتیهای حضرتش که بدان ممتاز و بی همتاست این که اگر کسی در گفتار آن حضرت پیرامون زهد و مواعظ تأمّل کند-و خود را از قید این اندیشه برهاند که این سخن شخصیتی عظیم القدر و نافذ الأمر است که همه در برابرش سر تعظیم فرود می آورند-بی گمان آن را سخن زاهدی می پندارد که جز در وادی زهد قدم ننهاده و اشتغالی غیر از عبادت نداشته است.

یقین می کند این سخن از کسی است که در گوشه خانه ای تنها و دور از اجتماع،یا در کنار کوهی قرار گرفته که جز صدای خودش را نمی شنود و غیر خویش دیگری را نمی بیند و همواره مشغول عبادت می باشد.

هیچ گاه نمی تواند باور کند که این سخن کسی است که به هنگام جنگ با شمشیر کشیده در دریای لشکر دشمن فرو می رفت و پهلوانان و جنگجویان نیرومند را بر زمین می افکند و گردن گردنکشان را قطع می کرد و هنگامی که به لشکرگاه باز

ص: 57

می گشت از دم شمشیر او خون می چکید و او با این حال پیشوای زاهدان و برترین صالحان است و این از فضایل عجیب و شگفتی زا و ویژگیهای ظریف آن حضرت است که جمع میان اضداد و صفات گوناگون و متضاد کرده است.

بسیار می شد که من در این باره با برادران گفتگو می کردم و شگفتی آنان را از این ویژگی خاصّ امام(علیه السلام)بر می انگیختم و به راستی این خود جای عبرت و شایسته اندیشه و فکر است.

(این نکته نیز شایان ذکر است که)بسا در اثنای سخنان انتخاب شده،الفاظ یا مفاهیم مکرّری آمده است.عذر من در این باره این است که در روایات مربوط به سخنان امام(علیه السلام)اختلاف شدیدی است،گاهی سخنی را در روایتی یافتم و همان طور که بوده آن را نقل کردم سپس روایت دیگری به دستم رسیده در همان موضوع،امّا با روایت قبل یکسان نبوده،یا به خاطر مطالب بیشتری که داشته و یا به خاطر لفظ جالبتری که در آن به کار رفته لازم بود آن را نیز بیاورم.

علاوه بر این ممکن است بر اثر طولانی شدن مدّت،آنچه در پیش نوشته بودم فراموش شده باشد و قسمتی از آن در اثر سهو و نسیان و نه از روی عمد دوباره آمده باشد.

با این حال هرگز ادعا نمی کنم که من به همه جوانب سخنان امام(علیه السلام)احاطه پیدا کرده ام،به طوری که هیچ کدام از سخنان او از دستم نرفته باشد.بلکه بعید نمی دانم که آنچه نیافته ام،بیش از آن باشد که یافته ام و آنچه در اختیارم قرار گرفته کمتر است از آنچه به دستم نیامده،امّا وظیفه من غیر از تلاش و کوشش و سعی فراوان برای یافتن این گم شده ها نیست و از خدا می خواهم در این راه مرا راهنمایی کند! بعد از تمام شدن کتاب چنین دیدم که نامش را«نهج البلاغه»بگذارم زیرا این کتاب درهای بلاغت را به روی بیننده می گشاید و خواسته هایش را به او نزدیک می سازد.

این کتاب هم مورد نیاز دانشمندان و علماست و هم دانشجویان و متعلّمان،و

ص: 58

خواسته شخص«بلیغ»و«زاهد»هر دو در آن یافت می شود.

در لا به لای کلمات امام(علیه السلام)سخنان شگفت انگیزی در باره توحید،عدل و تنزیه خداوند از شباهت به خلق می بینیم که هر تشنه ای را سیراب می کند و هر بیماری را شفا می بخشد و زنگار هر شبهه ای را می زداید.

از خداوند بزرگ توفیق و نگهداری از لغزش را خواستارم و نیز می خواهم که به من در این راه قدرت و توان بخشد و از خطای فکر،پیش از خطای زبان و از خطای سخن پیش از لغزش قدم،به او پناه می برم.او مرا کفایت می کند و بهترین حافظ و یاورست.

ص: 59

ص: 60

خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و به نستعین

خطبۀ اوّل: خداشناسی و آفرینش

اشاره

خطبۀ اوّل(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از مهمترین خطبه های نهج البلاغه است که در طلیعه این کتاب بزرگ واقع شده و از نشانه های بارز حسن انتخاب«مرحوم رضی»است.

این خطبه شامل یک دوره جهان بینی اسلامی است که از صفات کمال و جمال خداوند و دقایق عجیبی در این زمینه شروع می شود،سپس به مسأله آفرینش جهان به طور کلی و بعد از آن آفرینش آسمانها و زمین و آن گاه آفرینش فرشتگان، سپس آفرینش آدم(علیه السلام)و داستان سجود فرشتگان و مخالفت ابلیس و هبوط آدم(علیه السلام) به زمین می پردازد.

ص: 61


1- 1) این خطبه(هر چند نه به طور کامل بلکه بخشهایی از آن)در کتب زیاد دیگری چه قبل از مرحوم سیّد رضی و چه بعد از او نقل شده است.از کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی به بخشهایی از آن اشاره کرده اند بزرگان زیر را می توان نام برد: 1-مرحوم صدوق در کتاب توحید 2-مرحوم ابن شعبه حرّانی در کتاب تحف العقول. و از میان کسانی که بعد از آن بزرگوار بخشهایی از این خطبه را نقل کرده اند به بزرگان زیر می توان اشاره کرد: 1-واسطی در کتاب عیون الحکمة و المواعظ 2-مرحوم طبرسی در احتجاج 3-ابن طلحة در کتاب مطالب السؤل 4-القاضی القضاعی در دستور معالم الحکم 5-فخر رازی در تفسیر کبیر 6-زمخشری در ربیع الابرار 7-قطب راوندی در منهاج البراعة 8-مرحوم علامه مجلسی در جلدهای 4،11،18،57،77،92 و 99 بحار الانوار. البته نباید فراموش کرد که تعبیرات در کتب فوق با آنچه در نهج البلاغه آمده است، تفاوتهایی دارد.

در ادامه خطبه از بعثت پیامبران و فلسفه آن و سرانجام از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و عظمت قرآن مجید و اهمیّت سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)سخن می گوید و از میان دستورهای اسلامی و به اصطلاح فروع دین،روی مسأله حج به عنوان یک فریضه عظیم الهی و فلسفه و اسرار آن انگشت می گذارد،به طوری که توجّه دقیق به محتوای این خطبه می تواند یک بینش جامع و کلّی نسبت به مهمترین مسائل اسلامی به ما بدهد و بسیاری از مشکلات و پیچیدگیهایی را که در این مسائل وجود دارد،حل کند.

از یک نظر این خطبه به منزله فاتحة الکتاب در قرآن مجید است که فهرستی را از مجموعه مسائلی که در نهج البلاغه مطرح شده است به دست می دهد،چرا که محورهای اصلی مجموعه خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار در این خطبه به گونه فشرده ای آمده است.

ما این خطبه را به پانزده بخش تقسیم کرده ایم و هر بخشی جداگانه مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته،سپس در جمع بندی کلّی از مجموع آنها نتیجه گیری می کنیم.

ص: 62

بخش اوّل

اشاره

1-و من خطبة له علیه السّلام یذکر فیها ابتداء خلق السّماء و الارض و خلق آدم و فیها ذکر الحجّ و تحتوی علی حمد اللّه و خلق العالم و خلق الملائکة و اختیار الانبیاء و مبعث النّبی و القرآن و الأحکام الشّرعیّة:

الحمد للّه الّذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون.الّذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن، الّذی لیس لصفته حدّ محدود،و لا نعت موجود،و لا وقت معدود،و لا اجل ممدود،فطر الخلائق بقدرته و نشر الرّیاح برحمته و وتّد بالصّخور میدان أرضه.

ترجمه

از خطبه های آن حضرت که در آن از آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم سخن می گوید و در آن اشاره ای به فریضه حج نیز شده است.

ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران هرگز به مدح و ثنای او نمی رسند و حسابگران(زبردست)هرگز نعمتهایش را شماره نمی کنند و تلاشگران هرگز قادر به ادای حقّ او نیستند.همان خدایی که افکار بلند و ژرف اندیش،کنه ذاتش را درک نکند و غوّاصان هوشمند(دریای علوم و دانشها)دسترسی به کمال هستی اش پیدا ننمایند،همان کسی که برای صفاتش حدّی نیست و توصیفی برای بیان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معیّنی و نه سرآمد مشخصی برای ذات پاک

ص: 63

اوست.مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت در آورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوهها آرام ساخت.

شرح و تفسیر

همای بلند پرواز اندیشه ها به کنه ذاتش نرسد!

یک نگاه کوتاه به این فراز از خطبه نشان می دهد که امیر مؤمنان علی(علیه السلام) دوازده وصف از اوصاف الهی را با انسجام زیبا و نظام جالبی بیان کرده است:

در مرحله اوّل نشان می دهد که چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شکر خداوند در عمل ناتوانند(در این مرحله به سه وصف اشاره شده است).

در مرحله دوّم این حقیقت را بیان می کند که از نظر اندیشه نیز چگونه انسانها از درک عظمت و کنه ذات او عاجزند(در این مرحله به دو وصف اشاره شده است).

در مرحله سوّم دلیل این مطلب را بازگو می کند که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و طبعا نعمتهایش نیز بی پایان است و عجز ما از درک ذاتش یا ادای حقّش درست به همین دلیل است(در این مرحله به چهار وصف اشاره می فرماید).

سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرینش و مخلوقات او باز می گردد، گویی می خواهد این حقیقت را بیان کند که ذات پاکش را تنها از این طریق باید شناخت و این حد اکثر توان و قدرت ماست(و در این قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است).

اینها گواهی می دهد که این معلّم بزرگ عالم بشریّت تعبیراتی را که در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روی نظام خاصّی بوده است.

با این نگاه اجمالی به تفسیر اوصاف دوازده گانه بالا باز می گردیم:

امام(علیه السلام)سخن را از حمد و ثنای الهی شروع می کند و در برابر آن اظهار عجز کرده،می گوید:«ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران از مدح و ثنای او

ص: 64

عاجز و ناتوانند» (الحمد للّه الّذی لا یبلغ مدحته القائلون) . (1)

چرا که اوصاف«کمال»و«جمال»او از حدّ بیرون است.آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گویند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بی مثال است نه به مقدار کمالات او.

هنگامی که شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله)که بزرگترین پیامبر الهی است مطابق حدیث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال می کند و نغمه«ما عرفناک حقّ معرفتک» (2)را سر می دهد دیگران چگونه می توانند دعوی معرفت او کنند؟و هنگامی که انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه می تواند حقّ حمد و ستایش او را به جا آورد؟بنا بر این بالاترین حدّ«حمد»ما همان است که مولا فرموده،یعنی اظهار عجز و ناتوانی در برابر حمد و ثنای او کردن و اعتراف به این که هیچ گوینده ای توانایی ندارد که بر قلّه حمد و ثنایش عروج کند.

در حدیثی از«امام صادق(علیه السلام)»می خوانیم که:«خداوند به موسی(علیه السلام)وحی فرستاد:ای موسی!حقّ شکر مرا به جا آور.عرض کرد:پروردگارا!چگونه حقّ شکر تو را به جا آورم در حالی که هرگاه شکر تو را به جا آورم،این خود نعمتی است که به من ارزانی

ص: 65


1- 1) در توضیح معنی حمد و مدح و شکر در میان ارباب لغت و مفسّران قرآن و نهج البلاغه سخن بسیار است،ولی مشهور در میان آنها این است که حمد هر گونه ستایش در برابر کارهای خوب اختیاری است،در حالی که مدح مفهوم وسیعتری دارد و ستایش در برابر خوبی های اختیاری و غیر اختیاری را شامل می شود،ولی شکر منحصرا در جایی گفته می شود که نعمتی از کسی به دیگری برسد و او را در برابر آن سپاس گوید. (برای توضیح بیشتر در این زمینه می توانید به مجمع البحرین،لسان العرب و مفردات و شرح ابن میثم و شرح علامه خویی مراجعه فرمایید). این در حالی است که بعضی از مفسّران قرآن و نهج البلاغه مانند زمخشری در کشّاف و ابن أبی الحدید در شرح خود حمد و مدح را یکسان شمرده اند و تفاوتی میان آن دو قائل نیستند ولی تفسیر اوّل صحیحتر به نظر می رسد.
2- 2) مرحوم علامه مجلسی در ضمن یکی از بیانات مشروح خود در توضیح بعضی از اخبار در بحار الانوار،ذیل کلام محقّق طوسی این حدیث را بدون ذکر سند از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نقل می کند که فرمود:«ما عبدناک حقّ عبادتک و ما عرفناک حقّ معرفتک»(بحار الانوار، جلد صفحه 68،23).

فرمودی(و توفیق شکرگزاری دادی و به این ترتیب مشمول نعمت تازه ای شده ام که شکر دیگری بر آن لازم است)؟! فرمود:«یا موسی الان شکرتنی حین علمت انّ ذلک منّی،ای موسی الآن شکر مرا به جا آوری که دانستی این هم از من است(و تو از ادای شکرش ناتوانی)». (1)

البته از یک نظر هنگامی که انسان به طور سربسته می گوید:الحمد للّه(هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداست)چیزی از مراتب حمد و ستایش باقی نمی ماند،مگر این که مخصوص ذات پاک او می شود.به همین جهت در حدیثی می خوانیم که امام صادق(علیه السلام)از مسجد بیرون آمد در حالی که مرکب او گم شده بود،فرمود:«اگر خداوند آن را به من بازگرداند،حقّ شکر او را ادا می کنم، چیزی نگذشت که مرکب امام(علیه السلام)را آوردند در این موقع عرض کرد:الحمد للّه! کسی گفت-فدایت شوم-مگر شما نفرمودید حقّ شکر خدا را به جا می آورم؟ امام فرمود:مگر نشنیدی گفتم الحمد للّه(مگر چیزی بالاتر از این است که هر گونه حمد و ستایش را مخصوص او بدانم). (2)

در توصیف دوّم می فرماید:«و حسابگران(زبردست)هرگز نتوانند نعمتهایش را شماره کنند» (و لا یحصی نعمائه العادّون) .

زیرا نعمتهای مادّی و معنوی،ظاهری و باطنی،فردی و جمعی او از آن برتر و بیشتر است که قابل احصاء باشد.بدن یک انسان از سلولها و یاخته های بی حدّ و حصری تشکیل شده(10 میلیون میلیارد به طور متوسّط!)که هر کدام یک موجود زنده است با ساختمان پیچیده اش و هر یک نعمتی است از نعمتهای پروردگار که شمارش آنها در دهها هزار سال نیز ممکن نیست.وقتی انسان نتواند تنها این بخش کوچک از نعمتهای الهی را شماره کند،چگونه می تواند آن همه نعمتهای بیرونی

ص: 66


1- 1) اصول کافی،جلد دوّم،صفحه 98،حدیث 27.
2- 2) همان مدرک،صفحه 97،حدیث 18.

چه در جنبه های مادّی یا معنوی را شمارش کند؟اصولا ما از همه نعمتهای او آگاه نیستیم که بخواهیم آنها را شماره کنیم.بسیاری از نعمتهای او سراسر وجود ما را احاطه کرده و چون هرگز از ما سلب نمی شود،پی به وجود آنها نمی بریم(زیرا وجود نعمت همیشه بعد از فقدان آن شناخته می شود)اضافه بر این،هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه می یابد،به مواهب جدید و نعمتهای تازه ای از خداوند دست می یابد.با این حال باید قبول کرد-همان گونه که مولا می فرماید- حسابگران قادر به احصاء نعمتهای او نیستند! این جمله می تواند به منزله علّتی برای جمله قبل باشد،زیرا وقتی نتوان نعمتهای او را احصا کرد چگونه می توان مدح و ستایش و حمد او را به جا آورد؟ گر چه متأسفانه گروهی از بی خبران و ستمگران،بسیاری از نعمتهای او را به صورت انحصاری در آورده،یا از طریق اسراف و تبذیر بر باد داده اند و گروهی از خلق خدا را به زحمت افکنده اند،ولی اینها هرگز دلیل بر محدودیّت نعمتهای او نیست.

در سوّمین توصیف می فرماید:«و تلاشگران و کوشش کنندگان حقّ او را ادا نمی کنند(هر چند خود را به تعب بیفکنند)» (و لا یؤدّی حقّه المجتهدون) .

این جمله در حقیقت نتیجه ای است از جمله سابق،زیرا وقتی نتوان نعمتهای او را احصا کرد،چگونه می توان حقّ او را ادا نمود؟و به تعبیر دیگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شکر و حمد ما به مقدار توان ناچیز ماست و به همین دلیل این،جوابگوی آن نخواهد بود.نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و ادای حقّ او عاجزند که در مقام اندیشه و تفکّر نیز از درک ذاتش ناتوانند.

به همین دلیل در ادامه این سخن-ضمن بیان دو وصف دیگر-می فرماید:

«همان خدایی که افکار بلند و ژرف اندیش،کنه ذاتش را درک نکنند،و غوّاصان هوشمند دریای علوم و دانشها،دسترسی به کمال هستیش پیدا ننمایند» (الّذی لا

ص: 67

یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن) . (1)

تعبیر به« بعد الهمم و غوص الفطن »گویا اشاره به این حقیقت است که اگر افکار بلند در قوس صعودی و اندیشه های قوی در قوس نزولی حرکت کنند،هیچ یک به جایی نمی رسند و از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند.

سپس در ادامه این سخن،خود امام(علیه السلام)به دلیل آن پرداخته که چرا انسانها از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند؟می فرماید:«او کسی است که برای صفاتش حدّی نیست و توصیفی برای بیان اوصافش وجود ندارد،و نه وقت معیّنی و نه سرآمد مشخصی برای ذات پاک اوست!» (الّذی لیس لصفته حدّ محدود و لا نعت (2)

موجود و لا وقت معدود و لا أجل (3)ممدود) .

یعنی چگونه ما می توانیم به کنه ذاتش برسیم در حالی که فکر ما بلکه تمام هستی ما محدود است و جز اشیای محدود را درک نمی کند حال آن که ذات خدا از هر نظر نامحدود و صفات بی پایانش از ازل تا ابد را گرفته،نه حدّی دارد،نه توصیف قابل درکی و نه آغاز و نه پایانی.

نه تنها ذات او که صفات او نیز نامحدود است.علمش نامحدود است و قدرتش

ص: 68


1- 1) «همم»جمع«همّت»به گفته«مقاییس اللغة»در اصل به معنای ذوب شدن و جریان یافتن و حرکت کردن است و اندوه را از این جهت«همّ»می گویند که سبب ذوب شدن جسم و جان انسان است.سپس به هر امری که دارای اهمیّت است یا فکر و هوش انسان را به خود مشغول می سازد و مایه حرکت می باشد،همّ و همّت اطلاق شده است(در مفردات نیز قسمتی شبیه به همین آمده است). «غوص»:در اصل به معنای فرو رفتن در آب است،سپس به ورود در هر کار مهمّی نیز اطلاق شده است. «فطن»:جمع«فطنة»(بر وزن فتنه)به گفته«لسان العرب»به معنای فهم و هوش و ذکاوت است.
2- 2) «نعت»به گفته«خلیل بن احمد»به معنای توصیف چیزی با صفات نیک است(بنا بر این با وصف که در خوب و بد می آید تفاوت دارد).
3- 1) «اجل»به معنای سرآمد و سررسید هر چیزی است،خواه در مورد عمر انسان باشد یا اشیای دیگر،یا سررسید قراردادها و بدهی ها.

بی پایان،چرا که همه اینها عین ذات نامحدود اوست.

به تعبیر دیگر او هستی مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد و اگر قید و شرط و حدّ محدودی به ذاتش راه یابد مرکّب خواهد بود و می دانیم که هر موجود مرکّبی ممکن الوجود است نه واجب الوجود.بنا بر این واجب الوجود ذاتی است نامحدود در تمام جهات و به همین دلیل یکتا و یگانه و بی نظیر و بی مانند است زیرا دو وجود نامحدود از هر جهت،غیر ممکن است چرا که دوگانگی باعث محدودیّت هر دو می شود این یک،فاقد وجود دیگری است و آن هم فاقد وجود این.(دقّت کنید) پس از اشاره ای که در جمله های سابق به صفات جمال و جلال خدا(صفات ثبوتی و سلبی)آمد،به گوشه ای از صفات فعل پروردگار اشاره کرده می فرماید:

«مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت در آورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوهها بر طرف ساخت» (فطر (1)الخلائق بقدرته و نشر الرّیاح برحمته و وتّد (2)بالصّخور (3)میدان (4)أرضه) .

تعبیرات بالا هر کدام ناظر به یک یا چند آیه قرآنی است:جمله «فطر الخلائق بقدرته» ناظر است به آیه «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که در چندین سوره قرآن آمده (5)و جمله «نشر الرّیاح برحمته» ناظر است به آیه «وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ

ص: 69


1- 2) «فطر»از مادّه«فطر»(بر وزن سطر)به گفته«راغب»در«مفردات»در اصل به معنای شکافتن چیزی از طول است و لذا خوردن روزه را افطار می گویند گویی حالت روزه با آن شکافته می شود.این واژه به معنای آفرینش و ایجاد و ابداع چیزی نیز آمده گویی پرده عدم شکافته می شود و به عالم وجود گام می نهد.
2- 1) «وتّد»از مادّه«وتد»(بر وزن وقت)به معنای ثابت کردن چیزی است و لذا به میخ که در اشیاء ثابت می شود و آنها را نیز ثبات می بخشد«وتد»(بر وزن سبد)و گاه«وتد»(بر وزن وقت)می گویند.
3- 2) «صخور»جمع صخرة به گفته«لسان العرب»به معنای سنگ بزرگ و سخت است.
4- 3) «میدان»از مادّه«مید»(بر وزن صید)است که به معنای تحرّک و اضطراب است و «میدان»(بر وزن ضربان)نیز به همین معنی است و«میدان»(بر وزن حیران)به معنای فضای وسیع است و جمع آن میادین می باشد.
5- 4) سوره یوسف،آیه 101-سوره ابراهیم،آیه 100-سوره فاطر،آیه 35 و...

یَدَیْ رَحْمَتِهِ» (1)،او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش(باران)رحمتش فرستاد)».

جمله سوّم اشاره دارد به آیه شریفه «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» ،در زمین کوههای افکند تا شما را نلرزاند». (2)

با توجّه به آنچه در معنی«فطر»گفته شد،آفرینش را تشبیه به شکافتن پرده ظلمانی عدم کرده،پرده ای که یکپارچه و منسجم و خالی از هر گونه شکاف است،ولی قدرت بی پایان حق آن را می شکافد و مخلوقات را از آن بیرون می فرستد و این چیزی است که جز از قدرت او ساخته نیست.

دانشمندان،امروز در این مسأله اتّفاق نظر دارند که محال است ما بتوانیم چیزی از عدم به وجود آوریم،یا از وجود به دیار عدم بفرستیم،آنچه در قدرت ماست همان تغییر شکل موجودات است و بس!

تعبیر به رحمت،در مورد وزش بادها تعبیری است گیرا و جذّاب که با لطافت نسیم و وزش باد و آثار مختلف آن مانند حرکت ابرها به سوی زمینهای تشنه، تلقیح و بارور ساختن گیاهان،تلطیف و جابجایی هوا،حرکت کشتیها،تعدیل درجه گرما و سرمای هوا و برکات فراوان دیگر،بسیار سازگار است.

امّا این که چگونه کوهها و صخره ها از لرزش زمین جلوگیری می کنند، دانشمندان پیشین با اعتقاد به سکون زمین،تفسیرهایی برای آن داشته اند که امروز قابل قبول نیست.بلکه تفسیرهای روشنتری در دست داریم که هم با حقایق مسلّم علمی سازگار است و هم با آیات قرآنی و روایات هماهنگ،زیرا:

1-وجود کوهها بر سطح زمین سبب می شود که اثر جزر و مدّ که نتیجه جاذبه ماه و خورشید است در خشکیها به حد اقل برسد.اگر سطح زمین را خاکهای نرم فرا

ص: 70


1- 5) سوره اعراف،آیه 57.
2- 6) سوره نحل،آیه 15.

گرفته بود،جزر و مدّی همچون دریاها در آن به وجود می آمد و قابل سکونت نبود.

2-ریشه های کوهها در زیر خاکها به هم پیوسته است و همچون زرهی گرداگرد زمین را گرفته و اگر آنها نبودند،فشارهای داخلی ناشی از گازهای درونی و موادّ مذاب دائما مناطق مختلف را به حرکت در می آورد و آرامشی وجود نداشت.هم اکنون گهگاه فشارها که زیاد از حدّ می شود،زلزله های ویرانگری به وجود می آید و اگر کوهها نبودند این زلزله ها دائمی بود.

3-کوهها همچون دندانه های یک چرخ،پنجه در قشر هوای اطراف زمین افکنده و آن را با خود حرکت می دهند.اگر سطح زمین صاف بود،حرکت سریع دورانی زمین به دور خود سبب برخورد دائمی با قشر هوا می شد،از یک سو دائما طوفانهای شدید همه جا را در هم می کوبید و از سوی دیگر حرارت فوق العاده ای بر اثر این تماس پیدا می شد که زندگی برای انسان مشکل بود.

به این ترتیب«صخور»(کوهها)«میدان»(حرکات نامنظم و شدید)زمین را کنترل می کنند و اضافه بر همه اینها کوهها مهمترین منبع ذخیره آب برای انسانها هستند و تمام چشمه ها و نهرها از ذخایر زیرزمینی و روی زمینی کوههاست.

از آنچه در بالا در مورد نقش حیاتی بادها و کوهها در زندگی انسانها و تمام موجودات زنده گفته شد روشن می شود که چرا«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)بعد از اشاره به مسأله خلقت و آفرینش،روی دو موضوع بالخصوص تکیه کرده است.

ص: 71

ص: 72

بخش دوّم

اشاره

اوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به و کمال التّصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصّفة فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه.

ترجمه

سرآغاز دین،معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصدیق به ذات پاک اوست و کمال تصدیق به او همان توحید اوست و کمال توحیدش،اخلاص برای اوست و کمال اخلاص برای او،نفی صفات ممکنات از اوست چرا که هر صفتی(از این صفات)گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی(از ممکنات)شهادت می دهد که غیر از صفت است،پس هر کس خداوند سبحان را(با صفاتی همچون صفات مخلوقات) توصیف کند او را با امور دیگری قرین ساخته و آن کس که او را با چیز دیگری قرین کند دوگانگی در ذات او قائل شده و کسی که دوگانگی برای او قائل شود اجزایی برای او پنداشته و هر کس برای او اجزایی قائل شود به راستی او را نشناخته است و کسی که او را نشناسد به او اشاره می کند و هر کس به او اشاره کند او را محدود شمرده و هر کس او را محدود بداند او را به شمارش در آورده است(و در وادی شرک سرگردان شده است)!

ص: 73

شرح و تفسیر

توحید ذات و صفات خداوند

این فراز در حقیقت یک دوره کامل خداشناسی است.امیر مؤمنان(علیه السلام)در این بخش،در عبارات بسیار کوتاه و فشرده و پر معنی،به گونه ای خداوند را معرّفی فرموده که از آن بالاتر تصوّر نمی شود و اگر تمام درسهای توحید و خداشناسی را جمع کنیم چیزی فراتر از آن نخواهد بود.

در این فراز پنج مرحله برای معرفت و شناخت خداوند ذکر فرموده که می توان آنها را این گونه خلاصه کرد:

1-شناخت اجمالی و ناقص 2-شناخت تفصیلی 3-مقام توحید ذات و صفات 4-مقام اخلاص 5-مقام نفی تشبیه.

در آغاز می فرماید:«سرآغاز دین معرفت و شناخت خداست» (أوّل الدّین معرفته) .

بدون شک دین در این جا به معنی مجموعه عقاید و وظایف الهی و اعمال و اخلاق است و روشن است که سرآغاز این مجموعه و پایه اصلی آن«معرفة اللّه» می باشد،بنا بر این شناخت خدا هم گام اوّل است و هم پایه اصلی برای تمام اصول و فروع دین که بدون آن،این درخت پربار هرگز به ثمر نمی نشیند.

این که بعضی ها پنداشته اند قبل از معرفت خدا،چیز دیگری نیز وجود دارد و آن مسأله تحقیق در باره دین و وجوب مطالعه و نظر است،اشتباه بزرگی است.

زیرا وجوب تحقیق اوّلین واجبات است ولی شناخت خدا اوّلین پایه دین است یا به تعبیر دیگر تحقیق مقدّمه است و شناخت خداوند نخستین مرحله ذی المقدمه می باشد. (1)

ص: 74


1- 1) مرحوم«مغنیه»دانشمند شهیر در شرح خود به نام«فی ظلال نهج البلاغة»این را به معنای اطاعت و انقیاد در اوامر و نواهی خدا ذکر کرده و«شارح خویی»-رضوان اللّه تعالی علیه-نیز قبل از آن همین معنی را انتخاب کرده است.اگر منظورشان اطاعت به معنای وسیع کلمه است که حتّی امور اعتقادی را نیز شامل شود صحیح است و اگر تنها در جنبه های عملی باشد ایراد بالا بر آنها وارد است.

این نکته نیز معلوم است که معرفت اجمالی در درون فطرت و نهاد آدمی نهفته است.حتّی نیاز به تبلیغ هم ندارد آنچه پیامبران الهی به آن مبعوث شده اند،این است که این معرفت و شناخت اجمالی تبدیل به شناخت تفصیلی و کامل گردد و شاخ و برگ آن رشد و نمو کند و علف هرزه های مزاحم که به صورت افکار شرک آلود در اطراف این درخت برومند نمایان می گردد زدوده شود.

در مرحله بعد می فرماید:«کمال معرفت و شناخت خداوند تصدیق به ذات پاک اوست» (و کمال معرفته التّصدیق به) .

در این که چه تفاوتی میان تصدیق و معرفت است،تفسیرهای مختلفی وجود دارد.نخست این که منظور از معرفت در این جا شناخت فطری و مراد از تصدیق شناخت علمی و استدلالی است.

یا این که منظور از معرفت،معرفت و شناخت اجمالی است و مقصود از تصدیق،معرفت و شناخت تفصیلی است،یا این که معرفت،اشاره به علم و آگاهی نسبت به خداوند است،ولی تصدیق اشاره به ایمان است زیرا می دانیم علم از ایمان جداست،ممکن است انسان به چیزی یقین داشته باشد ولی ایمان قلبی- که عبارت است از تسلیم در برابر آن و به رسمیّت شناختن در درون دل،یا به تعبیری دیگر اعتقاد به آن-نداشته باشد.

گاهی بزرگان برای جدایی این دو از یکدیگر مثال ساده ای می زنند می گویند:بسیاری هستند که از ماندن در کنار جسد مرده مخصوصا در شب تاریک و اتاق خالی وحشت دارند با این که به یقین می دانند او مرده است،ولی این علم در اعماق قلب آنها گویی نفوذ نکرده و آن حالت ایمان و باور حاصل نشده و این وحشت زاییده همین است.

به عبارت دیگر،علم همان آگاهی قطعی نسبت به چیزی است ولی ممکن است

ص: 75

جنبه سطحی داشته باشد و در عمق وجود انسان و روح او نفوذ نکند،امّا هنگامی که در اعماق روح نفوذ کرد و به مرحله یقین و باور رسید و انسان بنای قلبی بر این گذاشت که آن را به رسمیّت بشناسد نام ایمان به خود می گیرد.

در مرحله سوّم می فرماید:«کمال تصدیق به ذات پاک او همان توحید اوست» (و کمال التّصدیق به توحیده) .

بدون شک هنگامی که انسان خدا را با معرفت تفصیلی یا به تعبیری دیگر با استدلال و برهان شناخت،هنوز به مرحله توحید کامل نرسیده است.توحید کامل آن است که ذات او را از هرگونه شبیه و نظیر و مانند،پاک و منزّه بداند.

زیرا کسی که شبیه و مانندی برای او بپذیرد،در حقیقت آنچه را شناخته است خدا نبوده،زیرا خداوند وجودی است نامحدود از هر جهت و بی نیاز از هر کس و هر چیز.چیزی که شبیه و مانند داشته باشد طبعا محدود است،چرا که هر یک از آن دو وجود شبیه به هم از دیگری جداست و فاقد کمالات دیگری است.پس هنگامی تصدیق به ذات پاک او به مرحله کمال می رسد که انسان او را یگانه و یکتا بداند نه یگانه و یکتای عددی بلکه یگانه و یکتا به معنی بی همتا بودن و نداشتن شبیه و نظیر و مانند.

سپس به مرحله چهارم گام می نهد که مرحله اخلاص است و می فرماید:«و کمال توحیدش اخلاص برای اوست» (و کمال توحیده الاخلاص له) .

اخلاص از ماده خلوص به معنای خالص کردن و تصفیه نمودن و از غیر،پاک کردن است.

در این که منظور از اخلاص در این جا اخلاص عملی یا قلبی یا اعتقادی است در

ص: 76

میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست.منظور از اخلاص عملی این است که هر کس نهایت توحید پروردگار را داشته باشد تنها او را پرستش می کند و انگیزه او در هر چیز و هر کار،خداست.این همان چیزی است که در بحث اخلاص در عبادت،فقها روی آن تکیه دارند.«شارح خویی»رضوان اللّه علیه این تفسیر را به عنوان یک قول،بی آن که اشاره به گوینده آن کند ذکر کرده است. (1)

ولی این احتمال بسیار بعید است زیرا جمله های قبل و بعد این جمله،همه از مسائل عقیدتی سخن می گوید و پر واضح است که این جمله نیز ناظر به اخلاص اعتقادی است.

امّا اخلاص قلبی،یا به تعبیر«شارح بحرانی ابن میثم»زهد حقیقی،آن گونه ای که تمام قلب او متوجّه خدا باشد و به غیر او نیندیشد و ما سوی اللّه،او را به خود مشغول ندارد (2)،گر چه مقام بالا و والایی است ولی باز با مجموعه جمله های این فراز سازگار نیست و بعید است مقصود از آن جمله،این باشد.

تنها مفهومی که مناسب آن است خالص ساختن اعتقاد نسبت به پروردگار است، یعنی او را از هر نظر یگانه و یکتا،بی نظیر و بی شبیه دانستن و از اجزای ترکیبی پاک و منزّه شمردن.

در جمله پنجم،خود امام(علیه السلام)به این معنی اشاره فرموده و با تعبیر زیبایی آن را توضیح داده است،می فرماید:«کمال اخلاص برای او،نفی صفات ممکنات از اوست» (و کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه) .

به تعبیر دیگر،در مرحله قبل،سخن از اخلاص به طور اجمال بود و در این جا که

ص: 77


1- 1) منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 321.طبق نقل شارح خویی،صدر الدین شیرازی نیز در شرح کافی همین عقیده را دارد.
2- 2) شرح نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 122.

اخلاص به مرحله کمال می رسد،جنبه تفصیلی پیدا می کند و دقیقا روشن می شود که برای اخلاص در توحید باید هر گونه صفاتی را که مخلوق دارد از او نفی کرد،خواه این صفت،داشتن اجزای ترکیبی باشد یا غیر آن.چه این که می دانیم تمام ممکنات حتی عقول و نفوس مجرّده نیز در واقع مرکّبند(حد اقل ترکیبی از وجود و ماهیّت)حتی مجرّدات،یعنی موجودات ما فوق مادّه نیز از این ترکیب برکنار نیستند و امّا موجودات مادّی،همه دارای اجزای خارجی می باشند،ولی ذات پاک خداوند نه اجزای خارجی دارد و نه اجزای عقلی،نه در خارج قابل تجزیه است و نه در فهم و درک ما،و کسی که به این حقیقت توجّه نکند توحید خالص را نیافته است و از این جا روشن می شود،این که می فرماید:

کمال توحیدش نفی صفات از اوست،نه به معنای نفی صفات کمالیه است،چرا که تمام صفات کمال اعمّ از علم و قدرت و حیات و غیر آن همه از آن اوست، بلکه منظور صفاتی است که ما همیشه به آنها خو گرفته ایم و آنها را شناخته ایم یعنی صفات مخلوقات که همه جا آمیخته به نقص است.مخلوقات دارای علم و قدرتند امّا علم و قدرتی ناقص و محدود و آمیخته با جهل و ضعف و ناتوانی،در حالی که ذات پاک خداوند از چنین علم و قدرتی منزّه است.

شاهد گویای این سخن گفتاری است که خود امام(علیه السلام)در ذیل این خطبه در باره فرشتگان دارد،می فرماید: «لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر و لا یجرون علیه صفات المصنوعین ،آنها هرگز پروردگار خود را با قوّه وهم تصویر نمی کنند و صفات مخلوقات را برای او قائل نمی شوند».

اضافه بر این،صفات مخلوقات همیشه از ذات آنها جداست،یا به تعبیر دیگر صفاتی است زاید بر ذات.انسان چیزی است و علم و قدرت او چیز دیگر و به این ترتیب وجود او مرکّب از این دو است،در حالی که صفات خدا عین ذات اوست و هیچ گونه ترکیبی در آنجا راه ندارد.

در حقیقت بزرگترین خطر در مسیر توحید و خداشناسی،افتادن در وادی

ص: 78

«قیاس»است یعنی مقایسه صفات خدا با صفات مخلوقات که آمیخته به انواع نقصها و کاستیهاست و یا اعتقاد به وجود صفات زاید بر ذات است،آن گونه که اشاعره(گروهی از مسلمانان)به آن گرفتار شده اند. (1)

به همین دلیل خود امام(علیه السلام)در جمله بعد چنین می فرماید:«زیرا هر صفتی(از صفات ممکنات)گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی(از ممکنات) شهادت می دهد که غیر از صفت است» (لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصّفة) .

این بیان در واقع یک دلیل منطقی روشن است که می فرماید:صفات زاید بر ذات،به زبان حال گواهی می دهند که از موصوف جدایند و هر موصوف گواهی می دهد که با صفت دوتاست،مگر این که صفات او را عین ذاتش بدانیم و معتقد باشیم خداوند ذاتی است که تمامش علم و تمامش قدرت و تمامش حیات و ازلیّت و ابدیّت است،هر چند درک چنین معنایی برای ما که تنها با صفات مخلوقات خو گرفته ایم و انسان را چیزی و علم و قدرت او را چیزی اضافه بر ذات او می دانیم بسیار دشوار است(چرا که وقتی از مادر متولّد شد نه علم داشت و نه قدرت سپس صاحب علم و قدرت شد).

ص: 79


1- 1) اشاعره که پیروان«ابو الحسن اشعری»هستند،اعتقاد به معانی دارند و منظور آنها از معانی این است که مفهوم صفات مانند عالمیت،غالبیت و...مانند ذات خداوند قدیم و ازلی هستند و در عین حال غیر از ذات اویند و به این ترتیب اعتقاد به وجود چند امر ازلی دارند،یا به اصطلاح،قائل به تعدّد قدما می باشند،عقیده ای که مسلما با توحید خالص سازگار نیست و لذا پیروان مکتب اهل بیت-علیهم السلام-به خاطر تعلیماتی که از آنها دریافته اند-مانند آنچه در این خطبه و سایر خطبه های نهج البلاغه و کلمات دیگر معصومین-علیهم السلام- آمده-«معانی»را که همان صفات زاید بر ذات است از او نفی می کنند و جمله«بی شریک است و معانی»اشاره به همین نکته است.

سپس در ادامه این سخن و تکمیل آن،جمله هایی بسیار کوتاه و پرمعنی بر آن می افزاید و می فرماید:«هر کس خداوند سبحان را(با صفاتی همچون صفات مخلوقات)توصیف کند،او را با امور دیگری قرین دانسته و آن کس که او را با چیز دیگری قرین کند،دوگانگی در ذات او قائل شده و کسی که دوگانگی برای او قائل شود،اجزایی برای او پنداشته و هر کس برای او اجزایی قائل شود،به راستی او را نشناخته است!» (فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله) .

در واقع کلام امام(علیه السلام)ناظر به این معنی است که اثبات صفاتی همانند مخلوقات،برای خدا لازمه اش ترکیب در وجود مقدّس اوست،یعنی همان گونه که انسان ترکیبی از ذات و صفات است او نیز باید چنین باشد و این معنی با واجب الوجود بودن سازگار نیست زیرا هر مرکّبی نیاز به اجزای خود دارد و نیاز داشتن(فقر)با واجب الوجود بودن سازگار نمی باشد.

برای این عبارت دو تفسیر دیگر نیز گفته شده است:

-نخست این که هر گاه صفات او را غیر از ذات او بدانیم طبعا ذات او نیز مرکب خواهد شد چرا که ذات و صفات در فرض دوگانگی حتما جهت مشترکی دارند و جهت امتیازی(که از آن به«ما به الاشتراک»و«ما به الامتیاز»تعبیر می شود) زیرا هر دو در وجود و هستی شریکند و در عین حال از هم جدا هستند و در این صورت باید ذات او را نیز مرکب از آن دو جنبه مختلف بدانیم.

-دیگر این که می دانیم وحدت ذات خداوند به معنی وحدت عددی نیست بلکه مفهوم وحدت در باره ذات پاک خدا این است که شبیه و نظیر و مانند ندارد.

اصولا یک وجود بی نهایت از هر جهت،نمی تواند شبیه و مانندی داشته باشد و اگر صفات خدا را مانند ذات او ازلی و ابدی و بی نهایت بدانیم هم او را محدود کرده ایم و هم شبیه و مانندی برای او قائل شده ایم.(دقّت کنید)

در واقع کلام بالا که امام(علیه السلام)در توضیح اخلاص بیان فرموده ناظر به همین

ص: 80

معناست،می فرماید:کسی که خدا را به صفات مخلوقات توصیف کند او را قرین با اشیای دیگر ساخته و کسی که او را قرین چیز دیگری سازد معتقد به دوگانگی او شده،یعنی دوگانگی ذات و صفات،و کسی که این دوگانگی را پذیرا شود،ذات او را مرکّب از اجزا پنداشته و کسی که ذات پاک او را مرکّب از اجزا بداند به هیچ وجه او را نشناخته،چرا که موجودی همچون خود را-از نظر ترکیب و محدودیّت-تصوّر کرده و او را خدا نامیده است.

در ادامه این سخن و تکمیل آن می فرماید:«کسی که خدا را نشناسد به او اشاره می کند و هر کس به سوی او اشاره کند او را محدود شمرده و هر کس او را محدود بداند او را به شمارش در آورده است و در وادی شرک سرگردان شده است» (و من جهله فقد اشار الیه،و من اشار الیه فقد حدّه،و من حدّه فقد عدّه) .

در این که منظور از«اشاره به سوی خدا»در این جا چیست دو احتمال وجود دارد:نخست این که منظور اشاره عقلی باشد و دیگر این که هم اشاره عقلی را شامل بشود و هم اشاره حسّی را.

توضیح این که هنگامی که انسان خدا را با آن حقیقت نامحدود و بیکران و نامتناهیش نشناسد،در ذهن خود مفهوم محدود خاصّی برای وی در نظر می گیرد و به تعبیر دیگر با اشاره عقلی به او اشاره می کند،در این حالت طبعا او را محدود دانسته چرا که نامحدود و نامتناهی برای انسانی که خود محدود و متناهی است قابل درک و تصوّر نیست.انسان چیزی را درک می کند که به آن احاطه پیدا کند و در فکر محدود او بگنجد و چنین چیزی حتما موجود محدودی است.

در این حال خداوند در ردیف معدودات و اشیاء قابل شمارش قرار می گیرد، زیرا لازمه محدود بودن،امکان تصوّر موجود دیگری در جایی دیگر،همانند اوست.تنها نامحدود از جمیع جهات است که دوّمی ندارد و در عدد و شمارش نمی گنجد.

ص: 81

به این ترتیب«مولی الموحّدین»حقیقت توحید را در این عبارت کوتاه و به تمام معنا منطقی،منعکس ساخته و خداوند را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم معرفی نموده است.

این همان چیزی است که با تعبیر زیبای دیگری در کلام امام باقر(علیه السلام)آمده است که می فرماید:«کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی ادقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم،هر چیزی را که در وهم و گمان و فکر خود تصوّر کنید هر قدر دقیق و ظریف باشد مخلوق شماست و به شما باز می گردد(و ساخته و پرداخته خود شما و هماهنگ با وجود شماست و خدا برتر از آن است که هماهنگ مخلوقی باشد)». (1)

این احتمال نیز وجود دارد که:«اشاره»هم اشاره عقلی را شامل شود و هم حسّی را،چرا که سرچشمه اعتقاد به جسمانیّت خداوند نیز جهل است و نتیجه آن محدود ساختن ذات او و در شماره قرار دادن و شریک و همانند و نظیر برای او قائل شدن است.

* سؤال

در این جا سؤالی پیش می آید که اگر خداوند به هیچ وجه قابل اشاره عقلانی نیست،پس معرفت خداوند تعطیل می شود و درهای شناخت به روی انسان بسته می گردد و خداشناسی مفهومی نخواهد داشت.چرا که هر وقت دست به سوی آن ذات پاک دراز می کنیم،به مخلوقی از مخلوقات فکر خود می رسیم و هر چه می خواهیم به او نزدیک شویم،از او دورتر خواهیم شد،پس چه بهتر که در وادی معرفت گام ننهیم و خود را گرفتار شرک نکنیم.

ص: 82


1- 1) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.

پاسخ با توجّه به یک نکته باریک-که هم در این جا راه گشا است و هم در بابهای دیگر-پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این است که معرفت و شناخت،دو گونه است:معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی.یا به تعبیری دیگر،شناخت کنه ذات و شناخت مبدأ افعال.

به تعبیری روشنتر هنگامی که به جهان هستی و این همه شگفتیها و موجودات بدیع،با آن ظرافت و در عین حال عظمت می نگریم و یا حتّی نگاهی به وجود خود می کنیم،اجمالا می فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئی دارد.این همان علم اجمالی است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان در باره خداست(منتهی هر چه به اسرار هستی آگاهتر شویم به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالی او قویتر خواهیم شد)امّا هنگامی که از خود می پرسیم او چیست؟و چگونه است؟و دست به سوی حقیقت ذات پاک او دراز می کنیم،چیزی جز حیرت و سرگردانی نصیبمان نمی شود و این است که می گوییم راه به سوی او کاملا باز است و در عین حال راه کاملا بسته است.

می توان این مسأله را با یک مثال روشن ساخت و آن این که همه ما به روشنی می دانیم که نیرویی به نام جاذبه وجود دارد.چرا که هر چیزی رها شود سقوط می کند و به سوی زمین جذب می شود و اگر این جاذبه نبود آرامش و قراری برای موجودات روی زمین وجود نداشت.

آگاهی بر وجود جاذبه چیزی نیست که مخصوص دانشمندان باشد حتّی اطفال و کودکان خردسال نیز آن را به خوبی درک می کنند،ولی حقیقت جاذبه چیست،آیا امواج نامریی یا ذرّات ناشناخته و یا نیرویی دیگر است؟و عجیب این که نیروی جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه می شناسیم،ظاهرا برای انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر نیاز به زمان ندارد،بخلاف نور که سریعترین حرکت را در جهان مادّه دارد،ولی در عین حال به هنگام انتقال در فضا گاهی برای رسیدن از یک نقطه به

ص: 83

نقطه دیگر میلیونها سال وقت لازم است.امّا نیروی جاذبه گویی در یک لحظه از هر نقطه ای از جهان به نقطه دیگر منتقل می گردد و یا حد اقل سرعتی دارد بالاتر از آنچه تاکنون شنیده ایم.

این چه نیرویی است که این آثار را دارد؟حقیقت ذات آن چگونه است؟هیچ کس پاسخ روشنی برای آن ندارد.

جایی که در باره نیروی جاذبه که یکی از مخلوقات است علم و آگاهی ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالی دارد و از علم تفصیلی به کلی دوریم،چگونه می توان در باره خالق جهان مادّه و ماورای مادّه که وجودی است بی نهایت در بی نهایت،انتظار داشته باشیم که از کنه ذاتش با خبر شویم؟!ولی با این حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودی در جهان مشاهده می کنیم.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

جمله «و من حدّه فقد عدّه» اشاره به نکته دقیقی است که از گفتار بالا روشن می شود و آن این که هر گاه کسی خدا را محدود بداند،باید برای او عدد قائل شود یا به تعبیری دیگر وجود شریک را برای او ممکن بشمرد.زیرا چیزی شریک و شبیه و مانند ندارد که نامحدود از هر جهت باشد،امّا اگر محدود باشد(هر قدر دارای عظمت و بزرگی باشد)باز همانند و شبیهی در خارج ذات او تصوّر می شود و به تعبیر دیگر دو یا چند موجود محدود(هر اندازه بزرگ)کاملا امکان پذیر است،ولی نامحدود از هر جهت،دوّمی برای او ممکن نیست چرا که هر چه تصوّر کنیم بازگشت به ذات او می کند.

ص: 84

بخش سوّم

اشاره

و من قال«فیم»؟فقد ضمّنه،و من قال«علام»؟فقد اخلی منه.کائن لا عن حدث،موجود لا عن عدم،مع کلّ شیء لا بمقارنة،و غیر کلّ شیء لا بمزایلة،فاعل لا بمعنی الحرکات و الآلة،بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحّد اذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده.

ترجمه

«و هر کس بگوید خدا در چیست؟او را در ضمن چیزی پنداشته و هر کس بپرسد بر روی چه قرار دارد؟جایی را از او خالی دانسته.همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده.وجودی است که سابقه عدم برای او نیست.با همه چیز همراه است،امّا نه این که قرین آن باشد و با همه چیز مغایر است،امّا نه این که از آن بیگانه و جدا باشد.او انجام دهنده(هر کاری)است،امّا نه به آن معنی که حرکات و ابزاری داشته باشد.

بیناست حتّی در آن زمان که موجود قابل رؤیتی از خلقش وجود نداشته است.یگانه و تنهاست زیرا کسی نیست که با او انس گیرد و از فقدانش ناراحت و متوحّش شود».

شرح و تفسیر
هیچ چیز همانند او نیست

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه،انگشت روی نقاط بسیار حسّاس و دقیق و

ص: 85

ظریفی از مباحث توحیدی گذاشته و در عباراتی کوتاه و پر معنی پنج نکته را بیان می فرماید:

1-نخست نامحدود بودن ذات پاکش از نظر مکان-و یا به تعبیری دیگر برتر از مکان بودنش-را بیان می کند،می فرماید:«کسانی که سؤال کنند و بگویند خدا در چیست او را در ضمن موجودات پنداشته اند» (و من قال فیم؟فقد ضمّنه) .

زیرا واژه«فی»(و معادل فارسی آن«در»)در جایی به کار می رود که موجودی ظرف وجود دیگری شود و بر آن احاطه داشته باشد،مانند بودن انسان در خانه،یا گل در باغ و یا حتّی گلاب در لا به لای ذرّات گلبرگها و نتیجه آن محدود بودن ذات اوست و همان گونه که در بالا نیز اشاره شد،تمام دلایل توحید نشان می دهد که ذات او نامحدود از هر جهت است.

همچنین اگر کسی سؤال کند که خدا بر چه چیز قرار دارد؟(بر عرش،بر کرسی،بر فراز آسمانها)او نیز خدا را محدود شمرده،چرا که مناطق دیگر را از او خالی پنداشته است (و من قال علام؟فقد أخلی منه) .

لازمه این سخن نیز محدودیّت ذات پاک اوست که با واجب الوجود بودن سازگار نیست و بنا بر این تمام کسانی که او را بر فراز عرش یا در آسمانها و یا در هر جای دیگر می پندارند،موحّد خالص نیستند و در واقع پرستش مخلوقی می کنند که با فکر خود ساخته و نام«اللّه»بر او نهاده اند.(خواه در جرگه عوام باشند یا در لباس و سکوت خواصّ).

گاه بعضی از ناآگاهان چنین پنداشته اند که آیه شریفه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» (1)دلیل بر جسمانیّت خداوند و قرار گرفتن او بر عرش است،در حالی که جمله«استوی»به معنای سلطه بر چیزی می باشد و تنها به معنای سوار شدن و نشستن بر چیزی نیست و اصولا تعبیر«استوی علی العرش،بر تخت سلطنت قرار

ص: 86


1- 1) سوره طه آیه،5.

گرفت»در مقابل«ثلّ عرشه،تختش فرو ریخت»کنایه معروفی است که در موارد رسیدن به قدرت و یا کناره گیری از قدرت به کار می رود نه این که به معنای شکستن تخت سلطنت یا نشستن بر آن بوده باشد.بنا بر این«استوی علی العرش»به معنای استقرار حکومت و حاکمیّت خداوند بر عرش است.به هر حال بسیار کودکانه است که اگر کسانی بخواهند از این تعبیر،توهّم جسمیّت خداوند را داشته باشند.

2-در بخش دیگری به نامحدود بودن او از نظر افق زمان اشاره می کند و ازلیّت او را شرح می دهد،می گوید:«او وجودی است که همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است» (کائن لا عن حدث) .

«و موجودی است که هرگز سابقه عدم ندارد» (موجود لا عن عدم) .

به این ترتیب با همه مخلوقات متفاوت است زیرا آنها همه،سابقه حدوث و عدم دارند.تنها وجودی که دارای این سابقه نیست،ذات پاک اوست.و اصولا به کار بردن واژه های«کائن»و«موجود»بدون آن که مفهومش از صفات مخلوقات و سابقه عدم پیراسته شود،امکان پذیر نیست. (1)

3-در جمله بعد اشاره بسیار لطیفی به چگونگی رابطه مخلوقات با خالق و

ص: 87


1- 1) برخی از شارحان نهج البلاغه دو جمله بالا را بیان یک مطلب با دو عبارت دانسته اند و بعضی-مانند ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه-جمله اوّل(کائن لا عن حدث)را اشاره به عدم حدوث زمانی و جمله دوّم(موجود لا عن عدم)را اشاره به عدم حدوث ذاتی دانسته اند. یعنی در جمله اوّل می فرماید:خداوند هرگز زمانی نداشته که در آن حادث شود و در جمله دوّم می گوید قطع نظر از زمان،در ذات او هم حدوثی نیست.بلکه واجب الوجود است(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 79).بعضی دیگر عکس آن را گفته اند یعنی جمله اوّل را به نفی حدوث ذاتی یا اعمّ از ذاتی و زمانی و جمله دوّم را به نفی حدوث زمانی تفسیر کرده اند.(شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 127)ولی در واقع دلیل روشنی برای هیچ یک از این دو تفاوت در دست نیست.زیرا واژه حدوث،معمولا بر حدوث زمانی گفته می شود ولی قابلیّت حمل بر حدوث ذاتی نیز دارد همان گونه که واژه عدم نیز معمولا بر عدم زمانی گفته می شود و در عین حال بر عدم ذاتی نیز ممکن است اطلاق شود. بنا بر این تأکید بودن این دو جمله قویتر به نظر می رسد یعنی هر دو ناظر به نفی حدوث زمانی و ذاتی است به این معنی که هر گونه حدوث و عدم را چه در ذات و چه در زمان،برای ذات پاک خداوند منتفی می شمرد.

ممکنات با واجب الوجود کرده،می فرماید:«او با همه چیز است،امّا نه این که قرین آنها باشد و غیر همه چیز است،امّا نه این که از آنها بیگانه و جدا باشد» (مع کلّ شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة) .

بسیاری از مردم و حتّی بسیاری از فلاسفه و دانشمندان رابطه خداوند را با موجودات،رابطه دو وجود مستقلّ با یکدیگر پنداشته اند که یکی،مخلوق دیگری است.مثل این که شعله عظیمی وجود داشته باشد و شمع کوچکی را با آن روشن کنیم،در حالی که حقیقت،چیز دیگری است.تفاوت مخلوق و خالق،تفاوت یک وجود ضعیف و قوی نیست،بلکه تفاوت،تفاوت یک وجود مستقل در تمام جهات و یک وجود وابسته است.تمام عالم هستی به او وابسته است و لحظه به لحظه،نور وجود را از او می گیرد.خداوند از عالم هستی جدا نیست و در عین حال عین موجودات نیز نمی باشد(آن چنان که قائلین به وحدت وجود و موجود از صوفیه پنداشته اند)و توحید واقعی منوط به درک این حقیقت است.

این حقیقت را می توان با مثال زیر روشن ساخت(هر چند این مثال ها نیز ناقص است):

شعاع و پرتو آفتاب گر چه وجود دارد و غیر از قرص خورشید است،ولی پیوسته و وابسته به آن است،یعنی غیر آن است امّا نه مغایرت به معنای بیگانگی و جدایی و استقلال،و همراه آن است،امّا نه به معنای یگانگی و وحدت.

بدون شک پیوند و ارتباط موجودات این عالم با ذات پاک خداوند از این هم نزدیکتر و وابستگی آنها به او از این هم بیشتر است و در واقع مثال دقیقی در این جهان برای این وابستگی و یگانگی،در عین دوگانگی(وحدت در کثرت) نمی توان پیدا کرد.هر چند مثالهایی همچون مثال بالا-و یا مانند تصوّرات ذهنی انسان که وابسته به روح اوست و از او جداست و در عین حال وابسته به اوست و بدون او مفهومی ندارد-تا حدودی مطلب را روشن می سازد.(دقّت کنید)

4-در جمله بعد به یکی دیگر از صفات ذات پاک او اشاره کرده،می فرماید:

«او

ص: 88

فاعل و انجام دهنده(کارها)است ولی نه به معنای استفاده از حرکات و آلات» (فاعل لا بمعنی الحرکات و الآلة) .

در سخنان روزانه،معمولا فاعل و کننده کار به کسی اطلاق می شود که با استفاده از حرکات دست و پا،یا سر و گردن و سایر اعضا،کاری را انجام می دهد و از آنجا که قدرت انسان و جانداران دیگر برای انجام کارها محدود است و اعضای انسان با تمام ظرافتی که دارد،قادر به انجام هر کاری نیست،از وسایل و ابزار کمک می گیرد و کمبود توان و قدرت خود را با آن جبران می کند.با چکش میخ را می کوبد،با ارّه چوب را می برد و با انبرهای ظریف و کوچک اشیای بسیار ریز را جا به جا می کند و با جرثقیل های عظیم بارهای سنگین را از جا بر می دارد و اینها همه از آثار جسم و جسمانیّات است.

از آنجا که خداوند نه جسم دارد و نه حدّ و حدودی برای قدرت اوست، فاعلیّتش هرگز به معنای انجام حرکتی نیست و نیز به خاطر قدرت نامحدودش نیاز به ابزار و آلاتی ندارد.

اصولا قبل از آن که آلتی خلق شود،خداوند فاعل بود.هرگاه نیاز به آلتی برای انجام کار داشت،باید از خلقت نخستین اشیا عاجز باشد.

آری او در یک چشم بر هم زدن و یا لحظه ای کمتر از آن،با اراده و فرمان«کن» می تواند عالم هستی را ایجاد و یا معدوم کند و یا تدریجا در هر مدّتی که اراده اش تعلّق گرفته است به وجود آورد.پس باید توجّه داشت وقتی می گوییم او فاعل است،فاعلیّتش را قیاس به ذات خود نکنیم و مرهون حرکات و آلات نشماریم.

البته این سخن به آن معنی نیست که خداوند فرشتگان«مدبّرات امر»و فرمانبردارانی برای تدبیر خلقت ندارد.او بسیاری از حوادث را از طریق اسباب می آفریند،چون اراده اش بر آن قرار گرفته است،نه این که نیاز به آن داشته باشد.

5-در جمله بعد می افزاید:«او بینا بود در آن زمان که حتّی موجود قابل رؤیتی از خلقش وجود نداشت» (بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه) .

ص: 89

درست است که«بصیر»به معنای بینا،از مادّه«بصر»به معنای چشم گرفته شده است،ولی در مورد خداوند هرگز به معنای حقیقی به کار نمی رود.یا به تعبیر دیگر مجازی است بالاتر از حقیقت.بصیر بودن خداوند به معنای آگاهی او از تمام اشیایی است که قابل رؤیت است و حتّی قبل از آن که اشیای قابل رؤیت آفریده شوند،بصیر بود.

بنا بر این بصیر بودنش بازگشت به علم بی پایان او می کند و می دانیم علم خدا ازلی است.

در آخرین جمله از فراز مورد بحث،اشاره به وحدانیّت ذات پاک او در برابر داشتن انیس و مونس می کند و می فرماید:«او تنها است زیرا کسی وجود ندارد تا با او انس گیرد و از فقدانش متوحّش و ناراحت گردد» (متوحّد اذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده) . (1)

توضیح این که انسانها و همچنین موجودات زنده دیگر،به حکم این که قدرتشان برای جلب منافع و دفع ضررها و زیانها محدود است،ناچارند از همنوعان خود و احیانا از غیر همنوع،کمک بگیرند تا در برابر خطراتی که آنها را تهدید می کند احساس امنیّت کنند.این جاست که تنهایی برای انسان وحشتناک است و بودن افراد دیگر در کنارش آرامبخش،مخصوصا به هنگام هجوم خطرات و آفات و بلاها و بیماریها.و گاه این انسان کوته فکر خدا را با خود قیاس می کند و تعجّب می کند چگونه قبل از آفرینش مخلوقات تنها بود،چگونه انیس و مونسی ندارد و چگونه در عین تنهایی احساس آرامش می کند؟!

ص: 90


1- 1) در این که آیا«إذ»در اینجا«ظرفیه»است و اشاره به این می کند که در ازل چیزی آفریده نشده بود و غیر از ذات پاک او کسی وجود نداشت،تا بخواهد انیس و مونس او گردد،یا از فقدانش ناراحت شود؟و یا این که«إذ»در اینجا در مقام تعلیل است یعنی چون کسی وجود نداشت او یکتا و یگانه بود و امروز نیز چنین است چرا که حاجت به کسی و چیزی ندارد؟ احتمال دوّم قویتر به نظر می رسد.ضمنا«لا»در جمله«لا یستوحش»زائده است و برای تأکید می باشد و بعضی آن را جمله مستأنفه دانسته اند.

بی خبر از این که او وجودی است بی نهایت،نه نیاز به چیزی دارد که از کسی کمک بگیرد و نه از دشمنی هراسان است که از دیگری در برابر او مدد بجوید،نه شبیه و مانندی که با او انس گیرد.به همین دلیل همیشه متوحّد(بی همدم)بوده و همچنان هست و خواهد بود،از آنچه گفته شد معلوم می شود که واژه«متوّحد» در این جا مفهومی غیر از«واحد»و«احد»دارد.

نکته ها
اشاره

در این فراز بسیار پر معنی و پر محتوا نکته های فراوانی نهفته شده و درسهای گرانبهایی است که رهگشای بسیاری از مشکلات عقیدتی در زمینه«معرفة اللّه و اسماء و صفات او»است،از جمله:

1-رابطۀ خلق و خالق و مسألۀ«وحدت وجود»!

در این که خداوند با مخلوقات و آفریدگار با آفریده ها چه رابطه ای دارد در میان فلاسفه و دانشمندان گفتگو بسیار است.گروهی راه افراط را پیموده اند و در مسیر وحدت وجود و موجود گام نهاده و او را عین مخلوقاتش پنداشته اند.

می گویند در عالم هستی یک وجود شخصی بیش نیست و غیر او هر چه هست جلوه های او و تطوّرات ذات اوست یا به تعبیر دیگر:در حقیقت یک چیز بیش نیست و کثرتها و تعدّدها خیالات و پندارها و سرابهایی است که خود را آب نشان می دهد،امّا هیچ نیست.

گاه به جای وحدت و اتّحاد،تعبیر به حلول می کنند و می گویند او ذاتی است که در همه اشیا حلول کرده و هر زمان به لباسی در می آید و بی خبران،دوگانگی

ص: 91

احساس می کنند در حالی که همه یک چیز بیش نیست. (1)

کوتاه سخن این که آنها عالم هستی را همچون یک دریا می دانند و موجودات را قطره های آن دریا:

هر کس که ندیده قطره با بحر یکی حیران شده ام که چون مسلمان باشد؟!

و به تعبیر دیگر هر گونه دوگانگی در این عالم چیزی جز خیال و پندار نیست:

وصال این جایگه رفع خیال است خیال از پیش برخیزد وصال است!

بلکه به عقیده برخی تا کسی اعتقاد به وحدت وجود و موجود نداشته باشد، صوفی حقیقی نخواهد بود.چرا که پایه و مایه تصوّف همین وحدت وجود است! البته بعضی از کلمات آنان قابل توجیه و حمل کردن بر بعضی از معانی صحیح است.مانند این که وجود حقیقی قائم بالذّات در عالم،یکی بیش نیست و بقیّه هر چه هست وابسته به اوست(همان گونه که در تشبیه به معانی اسمیّه و حرفیّه در بالا گفتیم)یا این که غیر از ذات پاک خداوند-که وجودی است بی نهایت از هر جهت -بقیّه موجودات به اندازه ای خرد و کوچک و بی مقدارند که به حساب نمی آیند نه این که واقعا وجودی نداشته باشند.

ص: 92


1- 1) بسیاری از متصوّفه همین عقیده را دنبال می کنند و جمله هایی که از سران آنها نقل شده گواه آن است که بعضی«انّی انّا اللّه،من خدا هستم!»می گفتند و بعضی نغمه بسیار زننده «سبحانی ما أعظم شأنی،منزّهم من!چقدر مقام من بزرگ و والاست!»سر داده اند!و بعضی در اشعار خود با صراحت گفته اند:بت پرستی عین خداپرستی است! مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که حق در بت پرستی است! همان گونه که در اشعار زننده مولوی آمده که از خداوند به عنوان بت عیّار(یک وجود مرموز)یاد می کند که یک روز به لباس آدم در آمد!و روزی به شکل نوح و روز دیگر در کسوت موسی و عیسی!و سرانجام در شکل محمّد(صلی الله علیه و آله)و روزی هم در لباس علی و شمشیر ذو الفقارش ظاهر شد!و بالاخره روز دیگری در قالب منصور شد و بر سر دار رفت!(نقل با تلخیص از«عارف و صوفی چه می گویند»صفحه 117).

امّا بدون شک پاره ای از سخنان آنان قابل این گونه توجیهات نیست و به راستی می گویند در عالم هستی یک وجود بیشتر نیست و بقیّه خیال و پندار است و حتّی تصریح می کنند که بت پرستی هم اگر به شکل محدود در نیاید عین خداپرستی است،چرا که همه عالم اوست و او همه عالم است.

این سخن از هر کس که باشد-علاوه بر این که مخالف وجدان بلکه بدیهیّات است و یکسره علّت و معلول و خالق و مخلوق و عابد و معبود را انکار می کند- از نظر عقاید اسلامی نیز لوازم فاسدی دارد که بر کسی پوشیده نیست.چرا که در این صورت،خدا و بنده و پیامبر و امّت و عابد و معبود و شارع و مکلّف مفهومی نخواهد داشت و حتّی بهشت و دوزخ و بهشتیان و دوزخیان همه یکی است و همه عین ذات اوست و این دوگانگی ها همه زاییده وهم و خیال و پندار است که اگر پرده های پندار را پاره کنیم چیزی جز وجود او باقی نمی ماند!و نیز لازمه آن، اعتقاد به جسم بودن خداوند،یا حلول و مانند آن می شود.

به این ترتیب نه با وجدانیّات و دلایل عقل سازگار است و نه با عقاید اسلامی و قرآن مجید و از همین جاست که فقیه نامدار مرحوم محقّق یزدی-قده-در متن عروة الوثقی در بحث مربوط به کفّار می نویسد:لا اشکال فی نجاسة الغلاة و الخوارج و النّواصب و أمّا المجسّمة و المجبّرة و القائلین بوحدة الوجود من الصّوفیة اذا التزموا باحکام الاسلام فالاقوی عدم نجاستهم الاّ مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد، (1)شکّی در ناپاک بودن غلات و خوارج و نواصب (2)نیست.امّا آنها که قائل به جسمیّت خدا و جبر هستند و همچنین گروهی از صوفیّه که اعتقاد به وحدت وجود دارند،اگر به احکام اسلام ملتزم باشند اقوی این است که نجس نیستند،مگر این که

ص: 93


1- 1) عروة الوثقی،بحث نجاست کافر،مسئله 2.
2- 2) «غلات»کسانی هستند که در باره ائمه-علیهم السلام-مخصوصا علی(علیه السلام)غلوّ کرده و او را خدا می دانند یا متّحد با او می شمرند.«خوارج»بازماندگان گروههایی هستند که بر علی(علیه السلام) خروج کردند و در نهروان با حضرتش جنگیدند و شکست خوردند و«نواصب»دشمنان اهل بیتند.

بدانی مفاسدی که لازمه مذهب آنهاست به آن پایبندند».

در این عبارت دو نکته جلب توجّه می کند:یکی عطف طرفداران عقیده وحدت وجود بر جبریّین و کسانی که قائل به جسمیّت خدا هستند و همه را در یک صف شمردن،و دیگر تصریح به این که اعتقاد آنها دارای مفاسد دینی است که اگر به آن توجّه داشته باشند و پایبند باشند،مسلمان نیستند و اگر نسبت به آن لوازم پایبند نباشند در زمره مسلمانانند.

این سخن به وضوح می فهماند که مذهب آنها آن چنان مفاسدی دارد که اگر به آن ملتزم شوند،از صف مسلمانان خارج می شوند.

قابل توجّه این که تمام کسانی که بر عروه حاشیه دارند،تا آنجا که ما اطلاع داریم این مطلب را پذیرفته و یا تنها قیودی بر آن افزوده اند.(مانند این که موجب انکار توحید و رسالت نشود). (1)

برای این که بدانیم این مسئله چه مفاسدی می تواند به دنبال داشته باشد،بد نیست به یک نمونه آن که در مثنوی آمده است،اشاره شود.

در دفتر چهارم مثنوی طیّ یک داستان طولانی،قصّه«سبحانی ما أعظم شأنی»گفتن«بایزید»را نقل می کند که مریدانش به او اعتراض کردند،این چه سخن ناروایی است که می گویی و«لا إله إلاّ انا فاعبدون،معبودی جز من نیست مرا پرستش کنید»سر می دهی؟!او گفت اگر من بار دیگر این سخن را گفتم کاردها بردارید و به من حمله کنید.بار دیگر چنین گفت و نغمه«نیست اندر جبّه ام غیر از خدا-چند جویی در زمین و در سما»را سر داد،مریدان با کاردها به او حمله ور شدند،ولی دیدند هر کاردی که به او می زنند،بدن خویش را می درند.

این افسانه ساختگی و پنداری نشان می دهد که پویندگان این راه تا کجا پیش می روند.

ص: 94


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب مصباح الهدی،جلد اوّل،صفحه 410،تألیف مرحوم آیة اللّه شیخ محمّد تقی آملی(فقیه فیلسوف)و همچنین تقریرات مرحوم آیة اللّه خویی،جلد 3،صفحه 81 و 82 مراجعه کنید.

این سخن را با کلامی از یکی از معاصران،در شرح نهج البلاغه پایان می دهیم:

«این مکتب(وحدت وجود به معنای وحدت موجود)همه قوانین عقلی و بینش های وجدانی و مفاد ادیان حقّه الهی را کنار می گذارد و جهان هستی را تا مرتبه وجود(خدایی)بالا می برد و یا خدا را پایین می آورد و با جهان یکی می کند،به نظر می رسد که این مکتب تنها ذهن بعضی را به عنوان دریافت ذوقی یا فرار از اشکالات،اشغال نموده باشد،نه همه سطوح روانی آنان را از روی تعقّل و آگاهی به واقعیّات». (1)

2-انحراف ناآگاهان از حقیقت صفات خدا

اگر در آنچه در این فراز از کلام مولا علی(علیه السلام)آمده خوب بیندیشیم و دقّت کنیم،راه هر گونه انحراف از اصل توحید و حقیقت صفات خدا بسته می شود و مفهوم حقیقی «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ،ما به انسان از رگ گردن(یا رگ قلب)او نزدیکتریم» (2)و همچنین مفهوم «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ،او با شماست هر کجا باشید» (3)،وَ «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ» ،هیچ سخن در گوشی در میان سه نفر رد و بدل نمی شود مگر این که او چهارمین آنهاست» (4)، «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ،خداوند نور آسمانها و زمین است» (5)و «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ»

«بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» ،بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود (6)و امثال آن به خوبی روشن و آشکار می شود.

ص: 95


1- 1) ترجمه و تفسیر نهج البلاغه،استاد جعفری،جلد 2،صفحه 64.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) سوره حدید،آیه 4.
4- 4) سوره مجادله،آیه 7.
5- 5) سوره نور آیه،36.
6- 1) سوره انفال،آیه 24.

این نکته علاوه بر این که بحثهای مربوط به وحدت وجود-به معنای صحیح آن- را تکمیل می کند،راه را بر هر گونه انحراف در فهم صفات خدا مسدود می سازد.

ولی گمگشتگان وادی حیرت به سراغ مسائلی رفته اند که انسان از آن شرم دارد.

از جمله طایفه«مجسّمه»است که برای خداوند متعال صفاتی همچون صفات ممکنات قائل شدند و او را تا سر حدّ جسم و جسمانیّات تنزّل داده و برای او شکل و قیافه و دست و پا و موهای«مجعّد»و در هم پیچیده و به طریق اولی مکان و زمان،قائل شده اند.گروهی او را در دنیا قابل مشاهده می دانند و گروهی او را فقط در آخرت.

«محقّق دوانی»که از معاریف فلاسفه است-طبق نقل بحار الانوار- می گوید:«گروهی از اهل تشبیه،خدا را حقیقتا جسم می دانند،بعضی او را مرکّب از گوشت و خون و برخی او را نور درخشان مانند شمش نقره ای سفیدگون که طولش هفت وجب با وجب خویش است و جمعی او را به صورت انسان و گروهی به صورت جوانی«امرد»با موهای پیچیده و مجعّد و بعضی او را به صورت پیرمردی با موهای سیاه و سفید،برخی او را جسمی-نه همانند اجسام دیگر-می دانند و بعضی عقاید دیگری از این گونه اعتقادهای باطل و بی پایه و کودکانه ابراز داشتند». (1)

عجیب تر این که در روایاتی که از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)یا بعضی از صحابه نقل کرده اند-که قطعا این روایات مجعول است-برای خداوند اوصاف جسمانی عجیبی ذکر شده است.از جمله در حدیثی از«ابن عباس»آمده که:«از او پرسیدند:هرگز محمد(صلی الله علیه و آله)پروردگارش را مشاهده کرد؟او گفت:آری،سؤال کردند:چگونه خدا را دید؟گفت:در باغی خرّم و سرسبز،در حالی که بر کرسی طلایی که فرش زرّینی بر آن مفروش بود و چهار فرشته آن را حمل می کردند نشسته بود،مشاهده کرد». (2)

ص: 96


1- 2) بحار الأنوار،جلد 3،صفحه 289.
2- 1) توحید ابن خزیمه،صفحه 217(طبق نقل«بحوث فی الملل و النحل»،جلد 1،صفحه 145).

از این گذشته روایات متعدّدی که در«صحیح بخاری»،«سنن ابن ماجه»و غیر آنها نقل شده،با صراحت آورده است که خداوند در روز قیامت با چشم دیده می شود. (1)حتّی در بعضی از این روایات تصریح شده که اهل بهشت خدا را می بینند همان گونه که ماه در شب چهاردهم دیده می شود. (2)

وجود این احادیث سبب شده که بسیاری از دانشمندان اهل سنّت معتقد به رؤیت خداوند در قیامت گردند و با شدّت از آن دفاع کنند.در حالی که قرآن با صراحت می گوید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ،هیچ چشمی خدا را نمی بیند» (3)و به «موسی»فرمود: «لَنْ تَرانِی» ،هرگز مرا مشاهده نخواهی کرد» (4)(و می دانیم«لن» برای نفی ابد می باشد).

در خطبه اشباح این مسأله به وضوح بیان شده است،آنجا که می فرماید:

«و الرّادع أناسیّ الابصار عن ان تناله أو تدرکه أو تبصره،آن کس که مردم چشمها را از مشاهده ذات پاکش و رسیدن به او بازداشته است». (5)

در خطبه دیگری با بیان فصیح و رسایش می فرماید:«الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد و لا تحویه المشاهد و لا تراه النّواظر و لا تحجبه السّواتر،حمد و سپاس خدایی را سزاست که حواس،او را درک نکند و مکانها وی را در بر نگیرد دیده ها او را نبیند و پوشش ها او را مستور نسازد». (6)

به علاوه این عقاید،مخالف صریح حکم عقل است،چرا که اگر خدا قابل مشاهده

ص: 97


1- 2) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 56،تفسیر سورة النساء و سنن ابن ماجه،جلد 1(مقدّمه -باب 13-حدیث 177).
2- 3) برای آگاهی از این روایات که به یقین روایات مجعولی می باشند و همچنین پاسخ این روایات و دلایلی از آیات و روایات معتبر که می گوید خدا با چشم دیده نمی شود نه در دنیا و نه در آخرت به جلد چهارم تفسیر موضوعی پیام قرآن،صفحه 241 تا 251 مراجعه کنید.
3- 4) سوره انعام،آیه 103.
4- 5) سوره اعراف،آیه 143.
5- 1) نهج البلاغه،خطبه 91.
6- 2) نهج البلاغه،خطبه 185.

باشد به یقین دارای جسم و مکان و جهت خواهد بود و نتیجه آن محدودیّت و دستخوش تغییر بودن است و به این ترتیب از اوج واجب الوجود بودن سقوط می کند و در ردیف ممکنات در می آید.

اینجاست که تعبیرات لطیف امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در جمله های بالا همچون آفتاب و ماه می درخشد و بر چهره حقایق پرتو می افکند و عقاید باطل و خرافی را محو و نابود می کند و دقیقترین و زیباترین و رساترین درس توحید و شناخت صفات خدا را به ما می دهد.

از آنجا که همیشه در مقابل هر گروه افراطی،گروهی تفریطی خودنمایی می کنند،جمعی بر خلاف عقیده قائلان به تشبیه که خدا را تا سر حدّ جسم و جسمانیّات تنزّل داده،راه تعطیل را پیموده اند و معتقدند اصلا شناخت خدا غیر ممکن است،نه کنه ذاتش و نه اوصافش و ما از صفات خدا چیزی جز مفاهیم منفی نمی فهمیم.وقتی می گوییم او عالم است این اندازه می فهمیم که جاهل نیست.امّا عالم بودن او،مطلقا برای ما مفهوم نیست و به این ترتیب بزرگترین افتخار انسان را که معرفة اللّه و شناخت خداست به دست فراموشی می سپارند و در راهی گام می نهند که سراسر ظلمت و تاریکی و بر خلاف تعلیمات مسلّم قرآن مجید است که راه معرفة اللّه را بر ما گشوده است.

این سخن را با تعبیر رسای دیگری از نهج البلاغه پایان می دهیم،می فرماید:

«لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا،عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و(با این حال)آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت خود را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و(با این حال)آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت خود باز نداشته است، هم اوست که نشانه های هستی،دلهای منکران را به اقرار بر وجودش واداشته است.

(آری)او بسیار برتر است از گفتار تشبیه کنندگان،یعنی آنها که او را به مخلوقاتش تشبیه می کنند و منکران

ص: 98

(آنها که یا ایمان به او ندارند و یا شناخت او را غیر ممکن می پندارند)». (1)

بهترین تعبیر برای یافتن خط مستقیم معرفت و شناخت خدا که در میان افراط و تفریط(تشبیه و تعطیل)است،همان است که در بالا فرموده است.

در باره چگونگی صفات خداوند و مسیر صحیح معرفت آنها تعبیرات بسیار رسا و گویا در سطوح بسیار بالا،در خطبه های دیگر نهج البلاغه آمده است که مکمّل چیزی است که در خطبه مورد بحث آمده و به خواست خدا شرح آنها در جای خود خواهد آمد.

3-نفی حدوث ذاتی و زمانی از ذات پاک او

از تعبیراتی که در این فراز آمده،استفاده می شود که ذات پاکش نه حدوث ذاتی دارد و نه حدوث زمانی.منظور از حدوث زمانی آن است که چیزی در پهنه زمان به وجود آید و یا به تعبیر دیگر زمانی بگذرد که موجود نباشد و سپس موجود شود.این معنی پس از خلقت جهان مادّه،تصوّر می شود زیرا با خلقت جهان مادّه زمان به وجود می آید و حدوث و عدم زمانی مفهوم پیدا می کند.

منظور از حدوث ذاتی آن است که قطع نظر از پیدایش جهان مادّه چیزی در ذات خود حادث باشد یا به تعبیر دیگر وجودش از درون ذاتش نجوشد.بلکه وابسته و معلول وجود دیگری باشد و مسلّم است که هیچ یک از این دو حدوث در ذات پاک خداوند که واجب الوجود است و همیشه بوده و خواهد بود،بلکه وجودش عین هستی است،راه ندارد.(دقّت کنید)

ص: 99


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 49.
4-آیا واژۀ«موجود»بر خداوند اطلاق می شود؟

آیا می توان واژه«موجود»را بر خداوند اطلاق کرد؟ظاهر تعبیر بالا که می فرماید:«موجود لا عن عدم،او وجود دارد امّا نه به این معنی که سابقه عدم و نیستی داشته باشد»،این است که اطلاق این واژه بر ذات پاک او مانعی ندارد.ولی مسلّما مفهوم اصلی این واژه که اسم مفعول است و معنایش این است که دیگری او را هستی بخشیده در باره ذات او صدق نمی کند و موجود در این جا مفهوم دیگری دارد و به معنای دارنده وجود است همان گونه که در بعضی از شروح نهج البلاغه نیز به آن تصریح شده که موجود گاهی بر ماهیّات ممکنه که وصف وجود به خود گرفته اند،اطلاق می شود و گاه موجود گفته می شود و منظور خود وجود و هستی است. (1)این تعبیر(موجود)در بعضی از روایات اصول کافی نیز آمده است. (2)

ص: 100


1- 1) مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 139.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،باب أدنی المعرفة،حدیث 1،و نیز جلد 1،باب النهی عن الصفة، حدیث 1،و نیز جلد 1،باب جوامع التوحید،حدیث 4.

بخش چهارم

اشاره

أنشأ الخلق إنشاء و ابتدأه ابتداء بلا رویّة أجالها و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها و لا همامة نفس اضطرب فیها أحال الاشیاء لاوقاتها و لام بین مختلفاتها و غرّز غرائزها و ألزمها أشباحها عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و أحنائها.

ترجمه

آفرینش را بدون نیاز به اندیشه و فکر و استفاده از تجربه و بی آن که حرکتی ایجاد کند و در باره تصمیمی بیندیشد ایجاد کرد و آغاز نمود.خلقت هر موجودی را به وقت خاصّش موکول کرد موجودات گوناگون را با یکدیگر التیام داد و به هر کدام طبیعتی مخصوص و غریزه ای ویژه بخشید و صفات ویژه آنها را همراهشان ساخت و پیش از آن که آنها را بیافریند از همه آنها آگاه بود و به حدود و پایان آنها احاطه داشت و از جمیع لوازم و تمام جوانب آنها با خبر بود.

شرح و تفسیر
آغاز سخن در بارۀ آفرینش جهان

آنچه تاکنون در این خطبه بسیار مهم گذشت،اشارات دقیق و پرمعنایی در باره معرفت و شناخت خدا و صفات گوناگون او بود که نخستین مرحله معرفت انسانی است و از این فراز به بعد از آفرینش جهان و چگونگی آغاز خلقت و عجایب آسمانها و زمین سخن به میان می آید،هر چند از یک نظر تکمیلی است بر بحث گذشته پیرامون صفات خداوند.

ص: 101

در آغاز می فرماید:«آفرینش را بدون نیاز به اندیشه و فکر و استفاده از تجربه و بی آن که حرکتی ایجاد کند و در باره تصمیمی بیندیشد ایجاد کرد و آغاز نمود» (أنشأ (1)الخلق إنشاء و ابتدأه ابتداء بلا رویّة (2)أجالها (3)و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها و لا همامة (4)نفس اضطرب فیها) .

در این جا امام(علیه السلام)آفرینش الهی را از کارهای مخلوقات بکلّی جدا می شمرد.

چرا که مثلا انسان هنگامی که می خواهد کاری را انجام دهد،اگر مسبوق به سابقه ای نباشد،در باره آن می اندیشد و با ابتکار خود به سراغ آن می رود و اگر مسبوق به سابقه ای باشد از تجارب دیگران یا از تجارب خودش بهره گیری می کند و گاه در درون ذهن او حرکت گسترده ای در اندیشه ها پیدا می شود،روی مقدّمات مسأله می اندیشد و از آن به سراغ نتیجه ها می رود و گاه در تردید و تزلزل باقی

ص: 102


1- 1) «أنشأ»از مادّه«إنشاء»گر چه معانی متعدّدی برای آن ذکر کرده اند ولی پیداست که در اینجا به معنای ایجاد است.
2- 2) «رویّة»به گفته مقاییس اللغة به معنای سیراب شدن است ولی در معنای تفکر و اندیشه آمیخته با دقّت نیز به کار می رود.گویی فکر خود را در باره آن مسأله سیراب می سازد و یا مسأله را با اندیشه خود سیراب می سازد و حقّ اندیشه را ادا می کند.
3- 3) «أجال»از مادّه«جولان»به معنای حرکت کردن و به گردش در آمدن است.
4- 4) «همامة»:شارحان و مفسّران نهج البلاغه برای«همامه»معانی مختلفی ذکر کرده اند: بعضی آن را به معنی تمایل درونی قطعی به چیزی به گونه ای که از فقدان آن ناراحت شود، معنی کرده اند(شرح ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 132).برخی آن را به معنای تردید در انجام کاری دانسته اند(منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 51).بعضی آن را به معنی اهتمام و اهمیّت دادن به مطلبی ذکر کرده اند(شرح مغنیه،جلد 1، صفحه 27). «ابن ابی الحدید»در شرح معروف خود«همامه»را از اعتقادات«مجوس»می داند که معتقد بودند به این که:نور اعظم به هنگام تصمیم بر مبارزه با ظلمت و تاریکی گرفتار تزلزل و تردیدی شد و از درون ذات او چیزی خارج شد که«همامه»نام دارد. ولی در لغت-چنانکه لسان العرب می گوید-همامه به معنای ضعف و فتور و سستی است و لذا هر مرد و هر زن ناتوان را«همّ»و«همّة»می گویند.از مجموع آنچه گفته شد به نظر می رسد که همامه در عبارت فوق همان تردید و سستی و ناتوانی عزم و اراده است،به طوری که شخص نتواند تصمیم بگیرد یا به زحمت قادر بر تصمیم باشد.

می ماند و سرانجام یک طرف را انتخاب کرده به پیش می رود.

هیچ یک از این چهار حالت،در ذات پاک خداوند و هنگام آفرینش اشیا نیست،نه نیاز به فکر و اندیشه دارد و نه تجربه قبلی،نه حرکت فکری روی مقدّمات و نتیجه ها و نه تزلزل و اضطراب در تصمیم گیریها.اراده کردن همان و ایجاد شدن موجودات همان: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ، فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید:موجود باش!آن نیز بی درنگ موجود می شود». (1)

به تعبیر دیگر این حالات چهارگانه،مربوط به تصمیم گیری کسانی است که علم و قدرت محدودی دارند و لازمه آن نیاز به اندیشه یا تجارب دیگران و یا اضطراب و تردید است.امّا آن کس که علمش بی پایان و قدرتش نامحدود است، به هنگام آفرینش،هیچ یک از این حالات را نخواهد داشت.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی استفاده می شود که منظور از حرکت،در عبارت فوق،همان حرکت اندیشه در درون نفس است.

ولی این احتمال نیز از سوی بعضی مفسّران داده شده است که منظور حرکت جسمانی خارجی است که لازمه اجسام است و خداوند برتر و بالاتر از جسم و جسمانیّات می باشد.

ولی معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد،زیرا سه حالت دیگر که در عبارت بالا،قبل و بعد از آن آمده همه مربوط به تصمیم گیری و اندیشه و تفکّر قبل از انجام عملی است.

کوتاه سخن این که افعال خداوند از افعال بندگان بکلّی جداست زیرا او با علم به مصالح و مفاسد اشیا و آگاهی بر نظام احسن آفرینش و قدرت تامّ و کاملی که بر همه چیز دارد،با قاطعیّت اراده می کند و بدون هیچ تزلزل و تردید و اندیشه و

ص: 103


1- 1) سوره یس،آیه 82.

تجربه،موجودات را لباس وجود می پوشاند.هم در آغاز آفرینش چنین است و هم در ادامه آفرینش.

سپس به چگونگی آفرینش موجودات و تدبیر الهی در پیدایش اشیا طبق برنامه منظم و دقیق و نظم و ترتیب حساب شده اشاره کرده،می فرماید:«خداوند آفرینش هر موجودی را به وقت خاصش موکول کرد(چرا که آفرینش او تدریجی و روی برنامه زمان بندی شده،بود تا عظمت تدبیر و قدرت بی نظیر خویش را آشکارتر سازد)» (احال الاشیاء لاوقاتها) .

بعد از مسأله زمان بندی بودن آفرینش موجودات،به نظام خاص داخلی و ترکیبی آنها اشاره کرده و می فرماید:«موجودات گوناگون را با یکدیگر التیام داد و در میان اشیای متضاد،آشتی برقرار کرد» (و لام (1)بین مختلفاتها) .

این از عجایب عالم آفرینش است که خداوند اشیا و موجودات مختلف را آن چنان به هم پیوسته و التیام داده که گویی همه یک چیزند.سرد و گرم،تاریک و نورانی،مرگ و زندگی و آب و آتش را به هم التیام داده است.در شجر اخضر (درخت سبز)نار و آتش آفریده و وجود انسان و حیوان و گیاه را ترکیبی از موادّ کاملا مختلف،با طبایع گوناگون خلق کرده است و حتّی میان روح و جسم-که از دو عالم مختلفند یکی مجرّد و نورانی و فوق العاده لطیف و دیگری مادّی و ظلمانی و تاریک و خشن-پیوند عمیقی برقرار ساخت.

سپس می افزاید:«خداوند غرایز و طبایع آنها را در آنها قرار داد و به هر کدام

ص: 104


1- 1) «لام»و«لائم»از مادّه«لأم»به معنای جمع کردن،اصلاح نمودن و ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر و التیام یافتن است و به همین دلیل به زره«لامة»(بر وزن رحمة)می گویند چون حلقه های آن به هم پیوسته و بر یکدیگر قرار گرفته است.

طبیعتی مخصوص به خود و غریزه ای ویژه آن بخشید» (و غرّز (1)غرائزها) .

این در حقیقت یکی از حکمتهای بالغه الهی است که آنچه را از هر موجودی انتظار می رود به صورت طبیعی و خود جوش در آن آفریده،تا بدون نیاز به محرّک دیگر،در آن مسیر به راه افتد و از درون ذاتش برای برنامه ویژه اش هدایت شود که اگر این انگیزه های درون ذاتی،در موجودات نبود آثار اشیا دوام نداشت و نابسامانی و بی نظمی بر آنها حاکم می شد.

امروز در باره نهادهای ذاتی انسان یا موجودات دیگر،دو تعبیر مختلف می شود.گاه تعبیر به فطرت می کنند و می گویند خداشناسی فطری انسان است و گاه تعبیر به غریزه،مثلا می گویند انسان دارای غریزه جنسی است،یا می گویند حرکات حیوانات عموما جنبه غریزی دارد.این در واقع اصطلاحی است که دانشمندان بنا بر آن گذارده اند.یکی را در مورد نهادهایی که جنبه فکری دارد به کار می برند(فطرت)و دیگری را در باره نهادهایی که جنبه غیر فکری یا عاطفی دارد(غریزه).ولی از نظر معنی لغوی هر دو به معنی خلقت و آفرینش می باشد.

در آخرین جمله از فراز مورد بحث می فرماید:«صفات ویژه آنها را همراهشان ساخت» (و الزمها أشباحها) . (2)

مفسّران نهج البلاغه دو تفسیر متفاوت برای این جمله بیان کرده اند.جمعی

ص: 105


1- 1) «غرّز»از مادّه«غرز»(بر وزن قرض)در اصل به معنای فرو کردن سوزن یا نشاندن و قرار دادن و داخل نمودن است،سپس به طبایعی که در انسان یا سایر موجودات زنده نهاده شده است اطلاق گشته،گویی این طبایع و غرایز،همچون نهالهایی است که در سرزمین وجود انسان غرس شده است.
2- 1) «اشباح»جمع«شبح»-طبق تصریح بسیاری از ارباب لغت-در اصل به معنای شخص است و به معنای چیزی که آشکار و نمایان و ظاهر می شود نیز آمده است و این که در استعمالات امروز به موجود نیمه پیدا،که ناگهان نمایان می شود«شبح»می گویند به همین مناسبت است.

مانند«ابن ابی الحدید»معتقدند که جمله فوق اشاره به آن است که خداوند این غرایز را ثابت و پابرجا در موجودات قرار داده است(بنا بر این ضمیر «الزمها» به غرایز بر می گردد)در نتیجه جمله مزبور تأکیدی است بر ثابت بودن غرایز موجودات.

ولی بعضی دیگر گفته اند که منظور وجود تشخّصات ویژه برای هر موجودی است،یعنی خداوند به هر موجودی ویژگیهایی داد و بعد از آن که در علم خداوند جنبه کلیّت داشتند،در خارج به صورت جزئیّات و اشخاص در آمدند(بنا بر این تفسیر،ضمیر«الزمها»به اشیا بر می گردد)بعضی نیز هر دو تفسیر را به صورت دو احتمال ذکر کرده اند.

ولی از آنجا که در تفسیر اوّل هماهنگی ضمیرها محفوظ نیست و بعلاوه جمله جنبه تأکید پیدا می کند نه بیان مطلب تازه،به نظر می رسد تفسیر دوّم صحیح تر است.

توضیح این که:خداوند به هر موجودی دو گونه ویژگی داد.ویژگیهایی که در درون ذات آنهاست که امام(علیه السلام)از آن تعبیر به غرایز فرمود و ویژگیهایی که در جنبه های ظاهری و خصوصیاتی مانند زمان و مکان و سایر جزییات است و از آن تعبیر به «الزمها أشباحها» فرمود و به این ترتیب مطابق حکمت بالغه اش برای هر موجودی ویژگیهای درونی و برونی مقرّر فرمود تا هر یک از موجودات وظیفه خاصّ خود را انجام دهند و از موجودات دیگر شناخته شوند.

نکته: هدایت فطری و تکوینی تمامی موجودات جهان

آنچه در جمله های بالا از کلام مولا(علیه السلام)آمده است اشاره به نکته مهمی دارد که در قرآن مجید نیز مکرّر بر آن تأکید شده است و آن این که همه موجودات جهان خلقت و مادّه،دارای زمان بندی خاصّی است و در عین وجود تضادّ و اختلاف در آنها،با یکدیگر هماهنگی دارد و همدیگر را تکمیل می کنند و همواره با یک نظم

ص: 106

درون ذاتی و برون ذاتی،هدایت می شوند و به صورت کاروانی هماهنگ و همگام به سوی هدف نهایی در حرکتند،از مسیر خود منحرف نمی شوند و دقیقا به سوی مقصد پیش می روند.

برگ و بار درختان در فصل بهار و تابستان،پژمردگی و خشکی آنها در پاییز و زمستان،حرکت خورشید در برج های دوازده گانه،چگونگی نظام شب و روز و حرکت زمین به دور خود و همچنین قوای درونی و برونی انسان،همگی گواه بر این هدایت تکوینی الهی هستند همان گونه که قرآن از زبان موسی(علیه السلام)می فرماید:

«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» ،پروردگار ما کسی است که به هر چیز آفرینش ویژه اش را داد سپس هدایت فرمود» (1)و نیز می فرماید: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» ،(توحید و اسلام)فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است» (2)و نیز می فرماید: و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ،خزاین همه چیز نزد ماست و جز به مقدار معلوم(و مطابق نظم و حساب خاص)آن را نازل نمی کنیم». (3)

این در حقیقت یکی از نشانه های مهم خداوند در عالم هستی است که هر قدر انسان در آن بیشتر بیندیشد و مسأله هدایت تکوینی و نظم و زمان بندی و تألیف بین مختلفات را بیشتر مورد توجّه قرار دهد،به عمق این مسأله آشناتر می شود.

سپس می افزاید:«از همه آنها(اشیا)پیش از آن که آنها را بیافریند آگاه بود و به تمام حدود و پایان آنها احاطه داشت و از جمیع لوازم و تمام جوانب آنها با خبر بود»

ص: 107


1- 1) سوره طه،آیه 50.
2- 2) سوره روم،آیه 30.
3- 3) سوره حجر،آیه 21.

(عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها (1)و احنائها (2). (3)

این سه جمله در واقع به منزله دلیل و یا بیان و توضیحی است که برای جمله های قبل آمده است،زیرا کسی که می خواهد هر موجودی را در وقت مناسبش ایجاد کند و اشیای مختلف را با هم التیام دهد و غرایز درونی و لوازم بیرونی را،هر کدام،در جای خود برقرار سازد،از یکسو نیاز به آگاهی کامل و جامع دارد و از سوی دیگر به احاطه و قدرت تامّ و تمام.

از این رو می فرماید:«خداوند از تمام اشیا،قبل از آن که آفرینش آنها را آغاز کند آگاه بود و حدود و مرزها و نتایج آنها را می دانست و بر همه آنها توانایی داشت» (عالما بها قبل ابتدائها...) نه تنها از خود آنها و ابتدا و انتهایشان با خبر بود بلکه لوازم و جوانب و علل و آثار آنها را نیز می دانست.به طور مسلّم کسی که از همه این امور آگاه باشد و قدرت و توانایی بر انجام آنها داشته باشد،می تواند به طور دقیق هر کدام را در جای خود قرار دهد و به هر یک،هر چه لازم دارد بدهد و در مسیر وجود و حیاتش هدایتش کند و به کمال مطلوبش برساند.

ص: 108


1- 1) «قرائن»جمع«قرینه»به معنای همراه،مصاحب و دوست آمده است و همسر مرد را به همین جهت قرینه می گویند.(صحاح،قاموس و دیگر کتابهای لغت)بعضی از شارحان مانند«ابن ابی الحدید»«قرائن»را جمع«قرونة»(بر وزن معونه)به معنای نفس دانسته اند ولی با توجه به سایر تعبیراتی که در جمله های بالا آمده،معنی اوّل مناسبتر است.
2- 2) «أحناء»جمع«حنو»(بر وزن فعل)و حنو(بر وزن حرف)به گفته مقاییس و لسان العرب به هر چیزی گفته می شود که در آن اعوجاج و انحنایی باشد،مانند:استخوان چانه و دنده ها.سپس به معنای جوانب نیز آمده است(چرا که جوانب و اطراف اشیا غالبا انحنایی دارد).
3- 3) توجّه داشته باشید ضمیرهایی که در این چند جمله است به«اشیا»بر می گردد نه به«غرائز» آن چنان که بعضی از شارحان نهج البلاغه پنداشته اند زیرا احتمال دوّم تناسب چندانی با محتوای جمله ها ندارد.
نکته ها
1-آیا اسم«عارف»بر خداوند اطلاق می شود؟

بعضی از مفسّران نهج البلاغه در این مسئله تردید کرده اند که آیا می توان خداوند را توصیف به«عارف»نمود.

سرچشمه این تردید در واقع دو چیز است:

نخست این که به گفته«راغب»در«مفردات»معرفت و عرفان به معنی ادراک چیزی با تفکّر و تدبّر در آثار آن است یا به تعبیری دیگر،معرفت به دانشی گفته می شود که محدود است و از طریق تفکّر به دست می آید و مسلّم است که علم خداوند چنین نیست.

دیگر این که حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل شده که می فرماید:«انّ له(تعالی) تسعة و تسعین اسما من احصاها دخل الجنّة،برای خداوند نود و نه(99)اسم است هر کس آنها را شماره کند(و به آن ایمان و معرفت داشته باشد)داخل بهشت می شود»و اجماع علما بر این است که نام عارف از آن نود و نه(99)اسم نیست. (1)

ولی یک بررسی اجمالی نشان می دهد که این واژه،در روایات اسلامی بارها بر خداوند اطلاق شده و علاوه بر نهج البلاغه که در این جا به صورت وصفی و در جای دیگر به صورت فعلی آمده،در اصول کافی نیز به طور متعدّد به کار رفته است. (2)

این نشان می دهد که واژه معرفت گر چه در اصل،معنی محدودیّت و یا نیاز به تفکّر و تدبّر در آن بوده،ولی بعدا بر اثر کثرت استعمال مفهوم وسیعتری پیدا کرده که بر هر نوع علم و آگاهی گفته می شود،هر چند زاییده تفکّر و اندیشه نباشد.

ص: 109


1- 1) ابن میثم این مطلب را به عنوان یک اشکال طرح می کند و سپس پاسخ می گوید که نامهای خدا افزون بر این تعداد است و شواهدی برای آن ذکر می کند(شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 1،صفحه 137).باید توجّه داشت که حدیث بالا در الدّر المنثور از صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد و سنن ترمذی و کتب متعدد معروف دیگری نقل شده است-الدّر المنثور،جلد 3،صفحه 147(پیام قرآن،جلد 4،صفحه 46).
2- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 91،باب النسبة،حدیث 2 و صفحه 113،باب حدوث الاسماء،حدیث 2.

و امّا در مورد روایت مربوط به نود و نه(99)اسم خداوند،باید گفت که هرگز از این روایت محدود بودن نامهای الهی به نود و نه(99)استفاده نمی شود بلکه اینها در حقیقت صفات برجسته و اسماء حسنای خداوند است و به همین دلیل در بعضی از روایات یک هزار نام برای خدا آمده است و چه دلیلی از این بالاتر که علی(علیه السلام)که خود آگاهترین فرد به اسماء و صفات خداوند است مطابق نقل«نهج البلاغه»این نام یا مشتقّات آن را در مورد خداوند به کار برده است.

2-چگونگی علم خداوند به موجودات قبل از ایجاد

یکی از پیچیده ترین مسائل فلسفی و اعتقادی،مسأله«علم خداوند به موجودات،قبل از ایجاد آنها»است.از یکسو می دانیم خداوند از حوادث آینده آگاه است و در آیات قرآن نیز مکرّر به آن اشاره شده و در عبارت فوق نیز آمده است.

از سوی دیگر علم خداوند به اصطلاح«علم حصولی»نیست یعنی نقش و صورت ذهنی اشیا در ذات او منعکس نمی شود،چرا که او مانند مخلوقات «ذهن»ندارد و علمش از طریق انعکاس صورت موجودات نیست بلکه علم او «علم حضوری»است،یعنی وجود مخلوقات نزد او حاضر است و می دانیم علم حضوری در مورد اشیایی که هنوز به وجود نیامده معنی ندارد،حتی این اشکال در باره موجوداتی که در گذشته محو و نابود گشته اند نیز قابل طرح است،اگر ما از آنها آگاه هستیم به خاطر صورتهای ذهنی و خاطره هایی است که در درون جان ما از آنها نقش بسته،اما کسی که ذهن و خاطره و نقش درونی ندارد و ذات پاکش محلّ حوادث نیست،چگونه می تواند از آنها آگاه و با خبر باشد؟! به عنوان مثال:صورت فرعون و یارانش متلاشی شده است و تاریخ آنها نیز گذشته،ما تنها می توانیم تصویری از آنها در ذهنمان حاضر کنیم امّا خداوند که علمش این گونه نیست چگونه به آنها آگاهی دارد؟

آیا می توان گفت او نسبت به گذشته آگاه نیست؟یا از آینده خبر ندارد؟ هرگز!

ص: 110

پس اگر آگاه است چگونه آگاهی دارد؟ این مسأله پیچیده،فلاسفه و علمای کلام را سخت به تکاپو افکنده و پاسخهای متعدّدی برای آن اندیشیده اند که ما در این بحث می توانیم اشاره های گذرایی به آن داشته باشیم:

1-خداوند همیشه به ذات پاک خود که علّت همه اشیاست آگاه بوده و هست و به تعبیری دیگر ذات او نزد ذاتش،برترین حضور را دارد و این علم به ذات خویش یک علم اجمالی به همه حوادث و موجودات عالم قبل از ایجاد و بعد از ایجاد است.

توضیح این که اگر ما به علّت اشیا دقیقا آگاهی داشته باشیم،این آگاهی موجب آگاهی به نتیجه و معلول آنها نیز خواهد بود.چرا که هر علّتی تمام کمالات معلول و بالاتر از آن را دارد و از آنجا که خداوند علّت همه اشیاست و به ذات خویش آگاهی دارد و به همه اشیا نیز آگاه است و این در واقع یک نوع کشف تفصیلی است،نسبت به همه آنها از طریق علم اجمالی.

این سخن را می توان به گونه دیگری توضیح داد و گفت:حوادث گذشته هرگز به طور کامل نابود نشده و آثارش در دل حوادث امروز وجود دارد.همچنین حوادث آینده از حوادث امروز جدا نیست و دقیقا با آن مربوط است و از آن سرچشمه می گیرد.به این ترتیب گذشته و حال و آینده،یک مجموعه زنجیره ای از علّت و معلول را به وجود می آورد که آگاهی بر هر یک از حلقه های آن،به معنی آگاهی از حلقه های قبل و بعد است.

به عنوان مثال اگر ما دقیقا وضع هوای تمام کره زمین و عواملی را که سبب پیدایش هوای فعلی است بدانیم و از تمام جزییّات و رابطه علّت و معلولهای آن آگاه باشیم،می توانیم دقیقا از وضع هوا در هزاران سال قبل یا بعد آگاه شویم.

چرا که پرونده گذشته و آینده در حال موجود است.امروز به طور دقیق بازتابی از دیروز،و فردا بازتابی از امروز است و آگاهی کامل بر تمام جزییّات امروز،به معنای آگاهی کامل بر حوادث گذشته و آینده است.

ص: 111

حال اگر به این حقیقت توجّه کنیم که خداوند سرچشمه اصلی همه حوادث دیروز و امروز و فرداست و او به ذات پاک خویش علم دارد،باید بپذیریم که نسبت به حوادث آینده و گذشته و امروز نیز آگاه است.البته هر موجودی هر اثری دارد، به اذن و فرمان اوست،ولی سنّت او بر این جاری شده که آثار و خواصّی به موجودات بدهد و هر گاه بخواهد از آنها باز ستاند. (1)

2-راه دیگری که برای پاسخ به این سؤال گفته می شود این است که دیروز و امروز و فردا،در مورد علم و آگاهی ما تصوّر می شود چرا که ما وجود محدودی هستیم،ولی در باره خداوندی که ذاتش نامحدود است،امروز و دیروز و فردا مفهوم ندارد،بلکه همه اشیا و حوادث در ظرف خود،با تمام خصوصیّات و جزییّات نزد او حاضرند.

این سخن باریک و دقیق را می توان با ذکر مثالی روشن ساخت:

فرض کنید کسی در اتاقکی زندانی است که فقط روزنه کوچکی به خارج دارد.در حالی که یک قطار شتر از مقابل این روزنه می گذرد او نخست ناظر سر و گردن یک شتر و سپس کوهان و بعد پاها و دم اوست و همچنین سایر شترهایی که در این قطارند.

این کوچک بودن روزنه دید،سبب می شود که او برای خود گذشته و آینده و ماضی و مستقبل درست کند امّا برای کسی که بیرون این اتاقک است و بر پشت بام،در فضای باز ایستاده،به تمام بیابان نگاه می کند،مطلب طور دیگری است او همه قطار شتران را یکجا می بیند که در حال حرکتند.(دقّت کنید)

ص: 112


1- 1) کسانی که برای حلّ اشکال بالا به این پاسخ روی آورده اند،در برابر این سؤال قرار دارند که لازمه این سخن آن است که خداوند به کثرت موجودات با وصف کثرت قبل از وجود آنها آگاهی نداشته باشد،زیرا کثرت هرگز در ذات او نیست یا به تعبیری دیگر،علم او به موجودات قبل از وجود و بعد از وجود آنها متفاوت است:قبلا به صورت علم اجمالی است و بعدا به صورت علم تفصیلی و عجب این که بعضی از آنان به این تفاوت اعتراف کرده اند.

بخش پنجم

اشاره

ثمّ انشا-سبحانه-فتق الاجواء و شقّ الارجاء و سکائک الهواء

ترجمه

سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و اطراف آن را باز کرد و فضاهای خالی ایجاد نمود!

شرح و تفسیر
چگونگی آغاز آفرینش جهان

در نخستین جمله از عبارت مورد بحث،به سراغ آغاز آفرینش می رود و با اشاره به خلقت فضا می فرماید:«سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و فضا را ایجاد کرد» (ثمّ انشأ سبحانه فتق (1)الاجواء (2).

«و اطراف آن را از هم باز نمود» (و شقّ (3)الارجاء (4)).

ص: 113


1- 1) «فتق»(بر وزن مشق)در اصل به معنای گشودن و فاصله میان دو چیز است ضدّ«رتق» (چنانکه راغب در«مفردات»گفته است).و به صبح«فتیق»می گویند،چون افق را می شکافد و ظاهر می شود و به گفته«لسان العرب»به افراد فصیح و سخنور«فتیق اللّسان»می گویند زیرا زبان گشاده ای دارند.
2- 2) «اجواء»جمع«جوّ»-به گفته«مفردات»و«لسان العرب»-به معنای هوا و فضایی است که میان زمین و آسمان قرار دارد.
3- 1) «شقّ»به معنای شکاف در چیزی است و از همین رو به اختلافاتی که در میان جمعیّت واقع می شود و آنها را از هم جدا می سازد،شقاق می گویند.
4- 2) «أرجاء»جمع«رجا»(بدون همزه)به گفته«مقاییس اللغة»به معنای اطراف چاه یا اطراف هر چیزی است و هنگامی که«رجاء»(با همزه)گفته شود به معنای امید است.بعضی مانند نویسنده«التحقیق»معتقدند معنای اصلی،همان چیزی است که امید وقوع آن در جوانب و اطراف می رود و به این گونه جوانب و اطرافی که مورد امید است«رجا»(بدون همزه)اطلاق می شود.

«و نیز طبقات فضا و هوا را به وجود آورد» (و سکائک (1)الهواء (2)).

در قسمت اوّل،اشاره به گشودن فضا و در قسمت دوّم،ایجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوّم،اشاره به طبقات آن شده است.

تمام این جمله ها نشان می دهد که نخستین آفرینش در جهان مادّه،آفرینش فضای جهان بوده است،فضایی که استعداد پذیرش کرات آسمانی و منظومه ها و کهکشانها را داشته باشد.درست همانند صفحه کاغذ وسیعی که نقّاش چیره دست،قبلا برای کشیدن نقش آماده می کند.

از این جا روشن می شود،کلمه«ثمّ»در این جا به معنی ترتیب تکوینی نیست،بلکه ترتیب و تأخیر بیانی است.زیرا در جمله های قبل اشاره به آفرینش انواع موجودات و کائنات شده است و به یقین آفرینش فضا و سپس کرات آسمانی و زمین،بعد از آن،نمی تواند باشد.در حقیقت در فراز گذشته بحثی اجمالی در باره آفرینش موجودات شده و در این قسمت شرح و تفصیل تازه ای برای آن بیان می فرماید.

در هر حال ظاهر این عبارات این است که فضا یکی از مخلوقات یا نخستین مخلوق در عالم مادّه است.ولی بعضی از فلاسفه و متکلّمان،در این که فضا امر

ص: 114


1- 3) «سکائک»جمع«سکاکه»(بر وزن خلاصه)به گفته«لسان العرب»به معنای هوا و فضایی است که در میان آسمان و زمین قرار گرفته است و به گفته«ابن ابی الحدید»قسمتهای بالای فضاست.
2- 4) «هواء»در اصل به معنای خالی بودن و سقوط کردن است و لذا به هر چیز خالی،هوا می گویند،از جمله به فضای میان زمین و آسمان.و این که به تمایلات شهوانی نفس«هوی» گفته می شود به خاطر آن است که در دنیا و آخرت مایه سقوط انسان است(مقاییس اللغة، مفردات راغب،لسان العرب). به نظر می رسد استعمال وسیع این واژه در گاز نامریی مرکّب از«اکسیژن»و«ازت»که اطراف ما را پر کرده یک استعمال جدید است،که تناسب با معنای اصلی نیز دارد.چون نوعی جای خالی به نظر می رسد(هر چند در بعضی از روایات به این معنا نیز آمده است).

وجودی یا عدمی است؟تردید کرده اند و بعضی معتقدند:همان گونه که زمان بعد از پیدایش موجودات و حرکت آنها حاصل می شود(چون زمان همان اندازه گیری حرکت است)مکان نیز بعد از پیدایش اجسام مختلف و مقایسه آنها با یکدیگر حاصل می گردد.در حالی که بسیار مشکل است ما تصوّر کنیم هنگامی که نخستین جسم به وجود آمد مکانی مطلقا وجود نداشت.

هنگامی که عمارت چندین طبقه ای را ایجاد می کنیم،همان گونه که محلّی در روی زمین لازم دارد،فضایی را در بالای زمین اشغال می کند و اگر عمارت بزرگتری را ایجاد کنیم فضای بزرگتری را می طلبد.

به هر حال ما ظاهر کلام حضرت را که می فرماید:فضا و اطراف آن و طبقات آن مخلوق خداست می پذیریم و بحث بیشتر در این باره را به جای خودش موکول می کنیم.

نکته: آیا جهان مادّه حادث است؟

در این که آیا عالم مادّه حادث است یا قدیم و ازلی؟در میان دانشمندان و فلاسفه گفتگوست.بعضی آن را قدیم و ازلی می دانند و گروه زیادی آن را حادث می شمارند و با توجه به دلایلی که می گوید ازلی و ابدی،یک چیز بیش نیست و آن ذات پاک خداست،هر چه غیر از اوست حادث و مخلوق است و وابسته به ذات پاک او می باشد.

طرفداران عقیده حدوث جهان،گاه دلایلی فلسفی برای آن ذکر کرده اند و گاه از دلایل علمی استفاده نموده اند.

برهان حرکت و سکون از استدلالهای معروف فلسفی است که می گوید جهان مادّه دائما در معرض حرکت و سکون است و حرکت و سکون از«امور حادثه»است و چیزی که معروض حوادث است حادث می باشد.

ص: 115

این دلیل را به تعبیر گسترده تری می توان ذکر کرد و آن این که جهان مادّه دائما در حال تغییر است و تغییر و دگرگونی نشانه حدوث است زیرا اگر ازلی باشد و در عین حال همواره دستخوش تغییرات و حوادث گردد،جمع میان حدوث و قدم خواهد شد یعنی باید تغییرات را که امور حادث اند ازلی بدانیم و این یک تناقض آشکار است.

این دلیل با قبول حرکت جوهری که می گوید حرکت در ذات اشیا نهفته شده،بلکه عین ذات آنهاست،آشکارتر و روشنتر است زیرا وجود حرکت که امر حادثی است در ازل معنی ندارد.(دقّت کنید) این دلیل قابل نقد و بررسیهایی است که جای آن در مباحث فلسفی است.

امّا دلیل علمی دلیلی است که می گوید عالم به طور دائم در حال فرسودگی و «آنتروپی»است و دلایل فراوان علمی این فرسودگی دائمی را به اثبات رسانده، سیّارات،ثوابت،کهکشانها،زمین و آنچه بر روی زمین است مشمول این قانون می باشند.این فرسودگی مستمر دلیل بر این است که جهان مادّه پایان و سرانجامی دارد.زیرا فرسودگی تا بی نهایت نمی تواند ادامه یابد و هنگامی که قبول کنیم پایانی دارد،باید قبول کنیم آغازی هم دارد.زیرا اگر چیزی ابدی نباشد حتما ازلی هم نیست.چرا که ابدیّت به معنی بی انتها بودن است و چیزی که بی انتهاست، نامحدود است و نامحدود آغازی ندارد بنا بر این آنچه ابدی نیست ازلی هم نخواهد بود.

این سخن را به تعبیر دیگری می توان بیان کرد و آن این که اگر جهان ازلی باشد و در حال فرسودگی،باید این فرسودگی عمر جهان را پایان داده باشد،چرا که بی نهایت فرسودگی،مساوی است با عدم.

باز به تعبیر دیگر مطابق آخرین نظریات علمی،جهان مادّه به سوی یکنواختی می رود.اتمها تدریجا متلاشی و مبدّل به انرژی می شوند و انرژیها به سوی یکنواختی پیش می روند(درست مثل این که شعله آتشی در اتاقی روشن کرده باشیم مادّه آتش زا تبدیل به حرارت می شود و حرارت در فضای اتاق تدریجا پخش

ص: 116

می گردد و به صورت یکنواخت و بی تفاوت در می آید).

هر گاه بی نهایت زمان بر جهان گذشته باشد،باید این حالت-تبدیل تمام موادّ به انرژی و انرژیهای فعّال به صورت انرژی یکنواخت و مرده-حاصل شده باشد.

ولی به هر حال مفهوم این سخن آن نیست که زمانی بوده که خداوند هیچ مخلوقی نداشته است و ذات فیّاض او بی فیض بوده است،بلکه به عکس می توان گفت:خداوند همیشه مخلوقی داشته،امّا این مخلوقات دائما در تغییر و تبدیل بوده اند و مجموع این مخلوقات،وابسته به ذات پاک او بوده و یا به تغییری دیگر حدوث ذاتی داشته اند نه حدوث زمانی.زیرا برای مجموع،حدوث زمانی تصوّر نمی شود.(دقّت کنید).و این که در روایات آمده:«کان اللّه و لا شیء معه،خداوند همیشه بوده و چیزی با او نبوده است» (1)منظور آن است که با ذات پاکش همراه نبوده،بلکه مخلوق او بوده است.(دقّت کنید)

ص: 117


1- 1) توحید صدوق،صفحه 66.شبیه به همین مضمون در صفحات 145 و 226 نیز آمده است.

ص: 118

بخش ششم

اشاره

فاجری فیها ماء متلاطما تیّاره متراکما زخّاره،حمله علی متن الرّیح العاصفة و الزّعزع القاصفة،فامرها بردّه،و سلّطها علی شدّه،و قرنها الی حدّه،الهواء من تحتها فتیق،و الماء من فوقها دفیق.

ترجمه

سپس خداوند در آن(فضای عظیم)آبی جاری ساخت که امواج متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادی شدید و طوفانی کوبنده و شکننده سوار کرد سپس باد را به بازگرداندن آن امواج فرمان داد و بر نگهداریش مسلّط ساخت و تا حدّی که لازم بود،آن دو را با هم مقرون ساخت،فضای خالی در زیر آن گشوده شده بود و آب در بالای آن در حرکت سریع قرار داشت.

شرح و تفسیر

نخستین مخلوق،آب بود

آنچه از کلمات مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در این بخش از کلماتش و بخش آینده،در توضیح چگونگی پیدایش جهان استفاده می شود،این است که خداوند در آغاز،آب-یا به تعبیر دیگر-مایعی همانند آب آفرید و آن را بر پشت تندبادی سوار کرد،این تندباد مأمور بود آن مایع را کاملا حفظ کند و از پراکندگی آن جلوگیری نماید و در حدود و مرزهایش متوقّف سازد.

سپس تندباد دیگری برانگیخت که کارش ایجاد امواج در آن مایع عظیم و

ص: 119

گسترده بود و آن تندباد،امواج عظیم آب را عظیم تر ساخت و آن را مرتّبا در هم کوبید،سپس موجها آن چنان اوج گرفتند که پشت سرهم به فضا پرتاب شدند و از آن آسمانهای هفتگانه به وجود آمد.

ناگفته پیداست الفاظی همچون آب و باد و طوفان و مانند آن-در آن روزی که نه آبی بود و نه باد و طوفانی و نه حتّی روزی-کنایه از موجوداتی شبیه به آب و باد و هوایی که امروز ما می بینیم می باشد،چرا که واضعین لغات این واژه ها را برای این امور قرار داده اند و برای آنچه در آغاز جهان رخ داد هرگز واژه ای وضع نکردند.

با کمی دقّت می توان آنچه را در کلام مولا(علیه السلام)آمده است،با آخرین فرضیّاتی که دانشمندان امروز گفته اند تفسیر کرد،نمی گوییم به طور قطع منظور مولا این است،بلکه می گوییم به طور احتمال چنین تفسیری را می توان برای آن ذکر کرد.

توضیح این که:آخرین فرضیّات امروز،در باره پیدایش جهان این است که در آغاز،تمام عالم به صورت توده بسیار عظیمی از گاز فشرده بود که هم به مایع شبیه بود و هم نام«دخان»(دود)بر آن می توان گذاشت،یا به تعبیر دیگر در قسمتهای بالاتر،دخان بود و هر چه به مرکز جهان نزدیکتر می شد فشرده تر و صورت مایع به خود می گرفت.

آنچه این توده فوق العاده عظیم را نگه می داشت،همان نیروی جاذبه بود که در میان تمام ذرّات عالم برقرار است،این نیروی جاذبه بر این گاز مایع گون مسلّط بود و آن را محکم به هم پیوسته و اجازه نمی داد از مرزهایش بیرون رود.

سپس این توده عظیم حرکت دورانی دور خود را آغاز کرد(یا از آغاز به دور خود گردش داشت)در این جا نیروی گریز از مرکز به وجود آمد. (1)

این نیروی گریز از مرکز سبب شد توده های عظیمی از این گاز فشرده به فضای

ص: 120


1- 1) هر چیزی که دور خود گردش کند،تحت نیروی مرموزی مایل به فرار از آن مرکز می شود،درست همانند آتش گردانی که با دست خود می چرخانیم که اگر ناگهان رهایش کنیم به نقطه دوردستی پرتاب می شود،این همان نیروی گریز از مرکز است و هر قدر شدیدتر باشد پرتاب به خارج شدیدتر می شود.

خالی پرتاب شوند و به تعبیر«نهج البلاغة»امواج این دریا را،به هر سو بفرستد و یا در تعبیر دیگر کفهایی را که بر صفحه آن آشکار شده بود،بیرون فرستاد و آن را در هوای باز و جوّ وسیع بالا برد(همین تعبیرات در جمله های آینده این خطبه آمده است)و از آن منظومه ها و کهکشانها و کرات کوچک و بزرگ عالم بالا-یا به تعبیر«قرآن»و«نهج البلاغه»آسمانهای هفتگانه-پدید آمد.

ما بی آن که اصرار داشته باشیم،تعبیرات فوق را بر این نظریّات تطبیق کنیم، این اندازه می گوییم که در افق نظریه ها و فرضیّات علمی کنونی در مورد پیدایش آسمانها و منظومه ها و کهکشانها و کره زمین،جمله هایی که در کلام مولا آمده است،کاملا قابل درک است.

اکنون به تعبیرات دقیق و ظریفی که در کلام حضرت آمده است گوش فرا می دهیم:

نخست می فرماید:«خداوند در آن فضای عظیمی که قبلا آفریده بود آبی جاری ساخت،آبی متلاطم که امواج آن شدیدا در حرکت بود» (فاجری فیها ماء متلاطما (1)تیّاره (2).

«تلاطم»به معنای برخورد امواج به یکدیگر و«تیّار»به معنای هر گونه موج است مخصوصا امواجی که آب را به بیرون پرتاب می کند.

آیا این آب متلاطم و پر جوش و خروش همان گازهای فشرده مایع گون نخستین نیست که مادّه اولیّه جهان را طبق نظریّات دانشمندان امروز تشکیل می دهد؟

سپس در تأکید بیشتری در زمینه جوش و خروش و تلاطم این آب می فرماید:

«این در حالی بود که امواج از این دریای خروشان بر می خاست و بر یکدیگر سوار

ص: 121


1- 2) «متلاطم»در اصل از مادّه«لطم»(بر وزن ختم)به معنای با کف دست به صورت زدن است،سپس به معنای برخورد امواج به یکدیگر به کار رفته است.
2- 3) «تیّار»در اصل به معنای امواجی از دریاست که آب را به بیرون پرتاب می کند.بعضی آن را به هر گونه موج اطلاق کرده اند(مقاییس اللغة و لسان العرب).

می شد» (متراکم (1)زخّاره (2)).

سپس اضافه می کند:«خداوند این آب را بر پشت تندبادی شدید و طوفانی کوبنده سوار کرد» (حمله علی متن الرّیح العاصفة (3)و الزّعزع (4)القاصفة (5)).

«عاصف»به معنای کوبنده و شکننده و«زعزع»به معنای مضطرب و شدید و «قاصف»نیز به معنای شکننده است و همه اینها تأکیدهای پی در پی برای بیان قدرت آن تندباد و شدّت و وسعت آن است.

«این طوفان عظیم و وحشتناک مأمور بود امواج آب را حفظ و اجزای آن را به هم پیوند دهد و آنها را در محدوده خود نگه دارد» (فأمرها بردّه،و سلّطها علی شدّه (6)، و قرنها الی حدّه).

آیا این طوفان عظیم و شدید اشاره به امواج جاذبه نیست که خداوند آن را بر

ص: 122


1- 1) «متراکم»از مادّه«رکم»(بر وزن رزم)به معنای انباشته شدن چیزی است و افکندن بعضی از آن بر بعضی دیگر و در مورد ابرها،شن ها،آبها و حتّی انسانهای انبوه و فشرده ای که یکجا جمع می شوند،اطلاق می شود.(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة)
2- 2) «زخّار»از ماده«زخر»و«زخور»در اصل به معنای بلند شدن است و به پر شدن دریا و بر آمدن آنها نیز اطلاق می شود.(لسان العرب و مقاییس اللغة).
3- 3) «عاصفة»از مادّه«عصف»(بر وزن عصر)در اصل به معنای سبکی و سرعت است از این رو به پوسته های حبوبات و قطعات شکسته کاه که به سرعت پراکنده می شود،عصف گفته می شود و«عاصف»و«معصف»به چیزی می گویند که اشیاء را در هم می شکند و می کوبد و نرم می کند(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
4- 4) «زعزع»(بر وزن زمزم)در اصل به معنای حرکت و اضطراب و اهتزاز است و به معنای «شدید»نیز به کار می رود(مقاییس اللغة و لسان العرب).
5- 5) «قاصفة»از مادّه«قصف»(بر وزن حذف)در اصل به معنای شکستن چیزی است،از این رو به طوفانهای سخت که کشتیها را در دریا می شکند و همچنین رعد و برقهای شدید و شکننده،«قاصف»گفته می شود(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
6- 1) «شدّ»(بر وزن مدّ)در اصل به معنای قوّت و قدرت چیزی است و از این رو به افراد قوی (مخصوصا قوی در جنگ)شدید گفته می شود.این واژه در مورد بستن گره محکم و صلابت-خواه در بدن باشد یا در نیروهای باطنی و روحی و یا در مصیبت و عذاب-نیز به کار می رود(لسان العرب،مفردات و مقاییس اللغة).

تمام ذرّات عالم مادّه مسلّط ساخته و سبب به هم پیوستگی اجزای آن و مانع از پراکندگی ذرّات آن می شود،همه را مهار می کند و در محدوده خود نگه می دارد؟ چه تعبیری برای بیان امواج عظیم جاذبه در آن شرایط،بهتر از تندباد کوبنده و مهار کننده می توان پیدا کرد.

«اینها همه در حالی بود که فضا در زیر آن باز و گشوده و آب(آن گاز فشرده مایع گون)در بالای آن در حرکت بود» (الهواء من تحتها فتیق (1)و الماء من فوقها دفیق (2)).

«فتیق»از مادّه«فتق»به معنای باز است و«دفیق»از مادّه«دفق»به معنای حرکت سریع است.

آری این امواج خروشان به وسیله آن تندباد،محدود می شد و از این که از حدود خود تجاوز کند،باز داشته شده بود.

در این جا این سؤال پیش می آید که با وجود این تندباد مهار کننده و بازدارنده، آن امواج خروشان در صفحه آب چگونه به وجود می آمد،معمولا موج بر اثر حرکت بادها و طوفانهاست،با آن که در این جا طوفان نقش بازدارنده داشت و امواج را مهار می کرد پس چه عاملی سبب می شد که امواج در حرکت باشد.

به نظر می رسد که عامل پیدایش این امواج چیزی در درون آنها بود که آب را به طور دائم به هم می زد و متلاطم می ساخت این عامل چه بوده است،به طور دقیق برای ما روشن نیست ولی با نظریّات دانشمندان امروز،کاملا سازگار است.زیرا آنها می گویند در درون گازهای مایع گون نخستین،انفجارهای هسته ای پی در پی،روی می داد.همان انفجارهایی که هم اکنون نیز در دل خورشید ما روی می دهد.این انفجارهای عظیم آرامش این گاز مایع گون را مرتّبا بر هم می زد و تلاطم گسترده ای

ص: 123


1- 2) «فتیق»از مادّه«فتق»است که در فراز قبل معنی شد.
2- 3) «دفیق»از مادّه«دفق»(بر وزن دفن)در اصل به معنای راندن چیزی به سوی جلو می باشد و به معنای سرعت نیز به کار می رود.شتر سریع را«ادفق»می گویند.

در امواج خروشانش به وجود می آمد.

برای تکمیل این فراز،باید دنباله اش را در فراز بعد،پی گیری کنیم و ترسیم دقیق پیدایش جهان را از دیدگاه مولا به دست آوریم.

ص: 124

بخش هفتم

اشاره

ثمّ انشأ سبحانه ریحا اعتقم مهبّها و أدام مربّها و أعصف مجراها و أبعد منشأها فأمرها بتصفیق الماء الزّخّار و إثارة موج البحار فمخضته مخض السّقاء و عصفت به عصفها بالفضاء.تردّ أوّله الی آخره و ساجیه الی مائره حتّی عبّ عبابه و رمی بالزّبد رکامه فرفعه فی هواء منفتق و جوّ منفهق فسوّی منه سبع سموات جعل سفلاهنّ موجا مکفوفا و علیاهنّ سقفا محفوظا و سمکا مرفوعا بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینظمها ثمّ زیّنها بزینة الکواکب و ضیاء الثّواقب و أجری فیها سراجا مستطیرا و قمرا منیرا فی فلک دائر و سقف سائر و رقیم مائر.

ترجمه

سپس خداوند پاک و منزّه،طوفانی برانگیخت که کار آن متلاطم ساختن آب و در هم کوبیدن امواج بود،طوفان به شدّت می وزید و از نقطه ای دور،سرچشمه می گرفت.پس به آن فرمان داد که آبهای متراکم را بر هم زند و امواج دریاها را به هر سو بفرستد!در نتیجه،همچون مشک سقّایی آنها را به هم زد و با همان شدّت که در فضا می وزید،به آن امواج حمله ور شد.آغازش را بر آخرش فرو می ریخت و قسمتهای ساکن آن را به امواج متحرّک پیوند می داد.تا آبها روی هم انباشته شد و همچون قلّه کوه بالا آمد و امواج،کفهایی را بیرون فرستاد و در هوای باز و جوّی وسیع،پراکنده ساخت و از آن هفت آسمان را پدید آورد.آسمان پایین را همچون موج مهار شده ای قرار داد و آسمان برترین را همچون سقفی محفوظ و بلند.بی آن که ستونی برای نگاهداری آن باشد و نه میخ هایی که آن را ببندد.سپس آسمان

ص: 125

پایین را به وسیله کواکب و نور ستارگان درخشنده زینت بخشید و چراغی روشنی بخش و ماهی نورافشان در آن به جریان انداخت،در مداری متحرّک و سقفی گردان و صفحه ای جنبنده.

شرح و تفسیر
نقش طوفانها در آغاز آفرینش

این بخش از کلام مولا-همان گونه که قبلا اشاره شد-ادامه و تکمیل بخش سابق است.

باز در این جا نخست به سراغ فهم تعبیرات بسیار دقیق و عمیقی که در کلام حضرت آمده است-بدون هیچ گونه پیشداوری-می رویم،سپس در باره چگونگی انطباق آن بر نظرات دانشمندان امروز،در مسأله آفرینش جهان سخن می گوییم.

مولا در این بخش از کلامش،به چند مرحله اشاره می فرماید:

نخست این که می گوید:«خداوند سبحان باد و طوفان دیگری ایجاد فرمود(که دارای چهار ویژگی بود که آن را از باد و طوفانهای معمولی کره زمین ما جدا می کند) بادی نازا بود» (ثمّ انشأ سبحانه ریحا اعتقم (1)مهبّها (2)) نه ابری بود که به هم پیوندش دهد و باران ببارد و نه گلی که آن را بارور سازد. «بادی که همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمی شد» (و ادام مربّها (3)) بر خلاف بادهای معمولی که دائمی نیست گاه

ص: 126


1- 1) «اعتقم»از مادّه«عقم»(بر وزن قفل)به معنای خشکی مانع از قبول اثر است و«عقیم»به زنی گفته می شود که نازاست و نظفه مرد را نمی پذیرد و به معنای ضیق و تنگی نیز آمده است (مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
2- 2) «مهبّ»از مادّه«هبوب»(بر وزن سجود)به معنای بیدار شدن و به حرکت در آمدن شمشیر و به طور کلّی،به هیجان در آمدن است از این رو بر وزش باد هم اطلاق می شود.
3- 1) «مربّ»از کلمه«ربّ»است که در اصل به معنای تربیت می باشد و به شخص مربّی و مالک و خالق نیز ربّ اطلاق می شود(مصدری است که معنای فاعلی دارد)و هر گاه از باب «افعال»(إرباب)بیاید به معنای استمرار و ملازمت است(زیرا تربیت بدون استمرار، امکان پذیر نیست).بنا بر این«مربّ»که مصدر میمی است به معنای دوام و بقاست.

می وزد و گاه آرام می گیرد.

«بادی که جریانش بسیار قوی و پر قدرت بود(با باد و طوفانهای معمولی بسیار تفاوت داشت)» (و اعصف (1)مجریها) .

«بادی که از نقطه های دوردست سرچشمه می گرفت(نه همچون بادهای معمولی که غالبا سرچشمه هایی نزدیک به خود دارد)» (و ابعد منشاها) .

در مرحله دوّم اشاره به مأموریت این باد می کند،می فرماید:«به او فرمان داد که آن آب عمیق و انباشته را پیوسته بر هم بکوبد» (فامرها بتصفیق (2)الماء الزّخار) .

«و امواج آن اقیانوس ها را به هر سو به حرکت در آورد» (و آثارة موج البحار) .

«این تندباد عظیم،آن آب را همچون مشک سقّایان به هم زد» (فمخضته (3)مخض السّقاء) .«و آن را به شدّت به سوی فضا بالا برد» (و عصفت به عصفها بالفضاء) .

«این تندباد قسمتهای نخست این آب را بر آخرش می ریخت و بخش های ساکن را به سوی قسمتهای متحرّک می برد» (تردّ أوّله الی آخره و ساجیه (4)الی مائره) (5).

در مرحله سوّم می فرماید:«آبها بر روی هم متراکم شدند و بالا آمدند» (حتّی

ص: 127


1- 2) «أعصف»از ماده«عصف»(بر وزن عصر)چنان که گفتیم به معنای سرعت و حرکت و شدّت است.
2- 3) «تصفیق»از مادّه«صفق»(بر وزن سقف)به معنای زدن چیزی بر چیز دیگر است به طوری که صدایی از آن برخیزد،از این رو به کف زدن تصفیق می گویند و در اینجا به معنای تکان دادن و کوبیدن آبها بر یکدیگر است(لسان العرب،مقاییس اللغة،شرح عبده).
3- 4) «مخض»از مادّه«مخض»(بر وزن قرض)در اصل به معنای حرکت دادن و تکان دادن مایعات در ظروف آنهاست و لذا هنگامی که ماست را در مشک تکان می دهند تا کره از آن جدا شود این تعبیر به کار می رود.
4- 1) «ساجی»از مادّه«سجو»(بر وزن سهو)به معنای سکون و آرامش است.
5- 2) «مائر»از مادّه«مور»(بر وزن فور)در اصل به معنای جریان سریع است این واژه بر «جادّه»نیز اطلاق می شود چرا که مردم در آن در حرکت و رفت و آمدند.

عبّ عبابه (1)) .«و قسمتهای متراکم آب،کفهایی از خود به بیرون پرتاب کردند» (و رمی بالزّبد رکامه (2)).

سرانجام در مرحله چهارم:«خداوند این کفها را در فضای وسیع بالا و جو گشاده و گسترده،بالا برد» (فرفعه فی هواء منفتق و جوّ منفهق (3)).

«و از آن آسمانهای هفتگانه را آفرید و منظم ساخت» (فسوّی منه سبع سماوات) .

این در حالی بود که قسمتهای پایین آن را همچون موج مهار شده ای قرار داد.

و قسمتهای بالا را همانند سقفی محفوظ و بلند،ساخت» (جعل سفلاهنّ موجا مکفوفا (4)و علیاهنّ سقفا محفوظا و سمکا (5)مرفوعا) .

«در حالی که هیچ ستونی که آن را نگاه دارد نبود و نه میخ و طنابی که آن را به نظم و بند کشد» (بغیر عمد (6)یدعمها (7)و لا دسار ینظمها (8)) .

سرانجام پنجمین و آخرین مرحله فرا رسید:«خداوند آسمانها را به زینت کواکب و نور ستارگان درخشنده بیاراست» (ثمّ زیّنها بزینة الکواکب و ضیاء الثّواقب (9)) .

ص: 128


1- 3) «عباب»از مادّه«عبّ»به معنای نوشیدن آب به سرعت و بدون وقفه است و به همین جهت به آب فراوان و باران زیاد و سیل عظیم«عباب»گفته می شود و در اینجا به معنای متراکم شدن آبها بر روی یکدیگر است.
2- 4) «رکام»به معنای متراکم است که قبلا به آن اشاره شد.
3- 5) «منفهق»از مادّه«فهق»(بر وزن فرق)به معنای گستردگی و وسعت است و از این رو قسمت گسترده درّه و ظرف پر آب را«منفهق»گویند.
4- 6) «مکفوف»از مادّه«کفّ»(بر وزن سدّ)به معنای قبض و انقباض و جمع کردن چیزی است.به قسمت پایین دست«کفّ»گفته می شود زیرا به وسیله آن قبض و انقباض صورت می گیرد و به نابینا«مکفوف»می گویند چون چشم او منقبض و بسته است.
5- 7) «سمک»در اصل به معنای بلندی و ارتفاع است و به سقف خانه«سمک»می گویند چون مرتفع است.
6- 1) «عمد»(بر وزن سبد)و«عمد»(بر وزن شتر)هر دو جمع«عمود»به معنای ستون است.
7- 2) «یدعم»از مادّه«دعم»(بر وزن فهم)به معنای بر پا نگه داشتن چیزی است و«دعام»و «دعامة»به معنای چوبهایی است که به وسیله آن داربست را بر پا می دارند و به هر چیز و شخص برپا دارنده نیز اطلاق می شود.
8- 3) «دسار»به معنای میخ و همچنین به معنای ریسمانی است که چیزی را با آن محکم می بندند.
9- 4) «ثواقب»از مادّه«ثقب»(بر وزن سقف)به معنای سوراخ کردن،پاره نمودن و نفوذ در چیزی است و به ستارگان درخشان از این جهت«ثواقب»گفته می شود که گویی نورشان چشم را سوراخ کرده و در آن نفوذ می کند و یا این که نور آنها از آسمان گذشته و به ما می رسد.

«و در آن چراغی روشن و نورافشان(خورشید تابان)و ماهی روشنگر در مداری متحرّک و سقفی گردان و صفحه ای جنبنده به حرکت در آورد» (و اجری فیها سراجا مستطیرا (1)و قمرا منیرا فی فلک دائر و سقف سائر و رقیم (2)مائر) .

نکته ها
1-تطبیق اجمالی این گفتار بر نظرات امروز

دانشمندان امروز در باره پیدایش جهان نظریّاتی دارند که از حدود فرضیه ها تجاوز نمی کند زیرا هیچ کس در میلیاردها سال قبل وجود نداشت تا چگونگی پیدایش جهان را مشاهده کند.ولی به هر حال قراینی در دست است که بعضی از این فرضیّه ها را دقیقا تأیید می کند.

تعبیراتی که در کلام مولا آمده بر فرضیه های معروف،کاملا قابل انطباق است که در ذیل،از نظر خوانندگان عزیز می گذرد بی آن که بخواهیم ادّعا کنیم منظور مولا حتما همین ها بوده است.

همان گونه که در شرح و تفسیر بحثهای قبل آوردیم،جهان در آغاز،توده فشرده ای از گازهای متراکم بود که شباهت زیادی با مایعات داشت که هم تعبیر «ماء»(آب)در باره آن صحیح بود و هم تعبیر به«دخان»که در آیات قرآن آمده است.

آفریدگار جهان دو نیروی عظیم بر آن مسلّط ساخت که از آن در کلام بالا به عنوان دو باد تعبیر شده است:

ص: 129


1- 5) «مستطیر»از مادّه«طیر»در اصل به معنای سبک بودن چیزی در هواست سپس به معنای هر چیز سریع و همچنین پرندگان آمده است و«مستطیر»به معنای پراکنده و گسترده است.این واژه به طلوع صبح هنگامی که نور آن در افق پخش می شود نیز اطلاق می گردد.
2- 6) «رقیم»از مادّه«رقم»(بر وزن رزم)در اصل به معنای خط و کتابت است و رقیم به معنای کتاب آمده است.به صفحه آسمان به خاطر این که همچون صفحه کتابی است که با نقوش ستارگان پر شده نیز رقیم گفته می شود(مقاییس اللغة،مفردات و لسان العرب).

نیروی جاذبه که آن را در کنار هم نگه می داشت و از متلاشی شدن،حفظ می کرد و نیروی دافعه که بر اثر گردش دورانی به دور خود و به وجود آمدن نیروی گریز از مرکز،آن را به سوی خارج می کشاند و این همان باد و طوفان شدید دوّم بود.

هرگاه بپذیریم گردش دورانی نخستین جهان،دارای نوسان بوده گاه شدیدتر و گاه ملایم تر می شده،طبیعی است که امواج عظیم و سهمگینی در آن توده گاز مایع گون به وجود می آمده،دائما امواج به روی هم متراکم و سپس فرو می ریخته است.

سرانجام قسمتهایی که سبکتر بودند و از وزن مخصوص کمتری برخوردار بودند-و از آن در کلام مولا تعبیر به کف شده است-به فضای بیرون پرتاب شدند.

(فراموش نکنید که«زبد»هم به کفهای روی آب گفته می شود و هم چربیها و کره هایی که به خاطر سبک بودن بر روی محتوای درون مشک ظاهر می شود، اطلاق می گردد).

بدینسان حرکت دورانی شدّت گرفت،بخش های عظیمی از این توده بزرگ جدا شدند و به فضا پرتاب گشتند.آنها که شدّت بیشتری داشتند به نقاط بالاتر رفتند و آنها که شدّت کمتری داشتند در نقاط پایین تر قرار گرفتند.

ولی آنها که به نقاط دورتر رفتند،باز به خاطر نیروی جاذبه نتوانستند به کلی فرار کنند و به صورت سقف محفوظی در آمدند و بخشهای پایین تر،امواج کم فشارتری بودند که از آن تعبیر به موج مکفوف فرموده است.

آسمانهای هفتگانه(که بعدا در باره آنها سخن خواهیم گفت)در این فضای وسیع ظاهر گشتند،بی آن که ستونی در میان آنها دیده شود و میخ و طنابی آنها را نگهداری کند،تنها،تعادل نیروی جاذبه و دافعه بود که اینها را در جایگاه خود نگه می داشت و در مدارشان به حرکت در می آورد.

در آن زمان فضا پر از کرات کوچک و بزرگ بود و قطعات پراکنده این امواج به خارج پرتاب شده،به طور تدریج،قطعات کوچکتر به حکم جاذبه به سوی کرات

ص: 130

بزرگتر کشیده شدند و فضا جاروب شد و ستارگان،درخشیدن گرفتند و کواکب،زینت بخش شدند،خورشید،نورافشانی کرد و ماه،تابندگی را آغاز نمود و هر کدام در مدار خود به گردش در آمدند.

در بعضی از فرضیه ها در باره پیدایش جهان آمده است که عامل جدایی منظومه ها و کهکشانها و کرات آسمانی از توده نخستین،یک انفجار عظیم درونی بوده که عامل آن به طور دقیق برای هیچ کس مشخّص نیست.این انفجار،بخشهای عظیمی از توده گاز مایع گون نخستین را به فضای اطراف پرتاب کرد و کرات و منظومه ها را تشکیل داد.

ممکن است تعبیری که در کلام مولا(علیه السلام)آمده است که«تندباد و طوفان دیگری وزیدن گرفت که سرچشمه آن نقطه دوردستی بود و آن آب را به شدّت به هم زد تا کفها بر آن آشکار شد»اشاره به همین انفجار عظیم که از اعماق مادّه نخستین سرچشمه گرفت،باشد.

ولی به هر حال همان گونه که در بالا گفته شد،هدف این است که انطباق تعبیرات این خطبه را با فرضیه های موجود در باره پیدایش جهان روشن سازیم،نه یک قضاوت و داوری قطعی در این باره.

2-چگونگی پیدایش جهان

از مسائل بسیار پیچیده ای که دانشمندان و متفکّران با آن رو به رو هستند،مسأله چگونگی پیدایش این جهان است.مسأله ای که به میلیاردها سال قبل باز می گردد و شاید در اندیشه هیچ انسانی نگنجد.به همین دلیل دانشمندان بزرگ با تمام فرضیه هایی که در این باره اظهار داشته اند و مطالعات طاقت فرسایی که به خاطر این مسأله انجام داده اند،به جایی نرسیدند و همگی در برابر آن اظهار عجز می کنند.

ولی روح کنجکاو بشر به او اجازه نمی دهد که خاموش بنشیند و در این باره

ص: 131

سخنی نگوید.در واقع زبان حال دانشمندان این است که اگر چه ما از رسیدن به کنه این موضوع عاجز و ناتوانیم،ولی مایل هستیم،شبحی از آن را در ذهن خود ترسیم کرده،روح تشنه و کنجکاو خود را کمی سیراب کنیم.

در آیات قرآن و روایات اسلامی نیز تنها اشارات فشرده ای نسبت به این مسأله دیده می شود که آن هم جز شبح نیمه روشنی در ذهن ترسیم نمی کند و طبیعت مسأله نیز چنین ایجاب می کند.

به هر حال آنچه در این خطبه شریفه در باره پیدایش جهان آمده است، هماهنگ است با آنچه در خطبه 211 می خوانیم که می فرماید:«و کان من اقتدار جبروته و بدیع لطائف صنعته ان جعل من ماء البحر الزّاخر المتراکم المتقاصف یبسا جامدا ثمّ فطر منه اطباقا ففتقها سبع سموات،بعد ارتتاقها،از قدرت و جبروت و لطایف صنعت بدیع خداوند این بود که از آب دریای پر امواج و متراکم و متلاطم که از امواجش سخت به هم می خوردند،موجود جامدی آفرید و سپس طبقاتی از آن خلق کرد و بعد از پیوستگی،آنها را از هم گشود و هفت آسمان را به وجود آورد».

در روایات اسلامی نیز بحثهای فراوانی در این زمینه دیده می شود و غالب روایات با آنچه در این خطبه نهج البلاغه آمده هماهنگ است با این تفاوت که در بسیاری از آنها آمده است،نخست کفهایی بر روی آن آب پیدا شد و از آن کفها بخار یا دودی برخاست و آسمانها را به وجود آورد. (1)

ولی همان گونه که گفته شد این تعبیرات منافاتی با هم ندارند.چرا که مادّه نخستین به احتمال قوی گاز فشرده مایع گونی بوده و تعبیراتی مانند آب و بخار و دخان(دود)در مورد مراحل مختلف آن صادق بوده است.

این نکته نیز قابل توجّه است که تضادّی میان روایاتی که می گوید،اوّلین چیزی

ص: 132


1- 1) برای آگاهی بیشتر از این روایات می توانید به جلدهای 3،10 و 57 بحار الانوار(چاپ بیروت)مراجعه نمایید.بیشتر این احادیث در جلد 57 می باشد.

که خدا آفرید آب بود یا این که نخستین چیزی که خداوند آفرید نور پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا عقل بوده است،وجود ندارد.زیرا بعضی از این روایات ناظر به خلقت عالم مادّه و بعضی ناظر به خلقت عالم مجرّدات و ارواح است.

از آنچه در بالا گفته شد،روشن می شود که هیچ منافاتی بین این روایات و آنچه در آیه 11 سوره«فصّلت»در قرآن مجید آمده که می فرماید: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ» ،سپس به آسمانها پرداخت در حالی که دود بودند»نیز وجود ندارد.

3-فرضیه های موجود در عصر نزول قرآن در بارۀ پیدایش جهان

از نکات جالب این که در محیط نزول قرآن-یا به تعبیر صحیح تر در عصری که قرآن نازل شد-در باره پیدایش جهان دو نظریّه معروف وجود داشت:یکی نظریّه هیأت«بطلمیوس»بود که حدود پانزده قرن بر محافل علمی جهان سایه افکنده بود و تا اواخر قرون وسطی نیز ادامه داشت.مطابق این فرضیه زمین مرکز جهان بود و نه فلک به دور آن گردش می کردند.

افلاک همانند پوست پیاز،شفاف،بلورین و بر روی هم بودند.ستارگان سیّار(عطارد،زهره،مریخ،مشتری و زحل)هر کدام در فلکی جای داشتند و ماه و خورشید نیز هر یک دارای فلکی بودند.علاوه بر این هفت فلک،فلکی مربوط به ستارگان ثابت بود(منظور از ستارگان ثابت مجموعه های ستارگانی هستند که با هم طلوع و غروب دارند و جای خود را در آسمان تغییر نمی دهند بر خلاف پنج ستاره ای که در آغاز نام بردیم).بعد از فلک هشتم یعنی فلک ثوابت فلک اطلس بود،فلکی که هیچ ستاره نداشت و کار آن گرداندن مجموعه جهان بالا به دور زمین بود و نام دیگرش فلک الافلاک بود.

فرضیّه دیگر،فرضیّه عقول عشره بود که آن هم از فرضیّه«بطلمیوس»که ناظر به جهان طبیعت بود کمک می گرفت.

ص: 133

مطابق این نظریّه که از سوی جمعی از فلاسفه یونان ابراز شده بود،خداوند در آغاز یک چیز بیشتر نیافرید و آن عقل اوّل بود(فرشته یا روح عظیم و مجردی که نامش را عقل اوّل گذاشتند).این عقل دو چیز آفرید عقل دوّم و فلک نهم.سپس عقل دوّم،عقل سوّم و فلک هشتم را آفرید و به همین ترتیب ده عقل و نه فلک آفریده شد و عقل دهم،موجودات این عالم را به وجود آورد.

این سلسله مراتب فرضی،در واقع هیچ دلیلی نداشت همان گونه که فرضیّه «بطلمیوس»نیز فاقد دلیل کافی بود،ولی هر چه بود قرنهای طولانی بر افکار حکومت کرد.

امّا قرآن و روایات اسلامی نه فرضیّه اوّل را پذیرفت و نه فرضیّه دوّم را،چرا که در آیات و روایات معروف-مخصوصا در«نهج البلاغه»-اثری از آن نمی یابیم و این خود از شواهد عظمت و استقلال قرآن و اخبار اسلامی و سرچشمه گرفتن آنها از مبدأ وحی و نه از افکار بشری است و گرنه به رنگ همانها در می آمد.(1)

چگونگی پیدایش جهان هستی را در کلام«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)که هماهنگ با بسیاری از روایات دیگر است،مشاهده کردید.

آنچه در آیات قرآنی و روایات اسلامی به چشم می خورد،مسأله آسمانهای هفتگانه است،نه افلاک نه گانه و نه عقول عشره و تفسیر آسمانهای هفتگانه در بحث آینده خواهد آمد.

ولی متأسفانه جمعی از شارحان قدیم نهج البلاغه-که تحت تأثیر فرضیّه عقول عشره و نظریّه«بطلمیوس»در پیدایش جهان واقع شده بودند-آن را به شرح

ص: 134


1- بلکه بعضی از آیات قرآن اشاره به حرکت زمین دارد مانند آیه 88 سوره نمل و آیه 25 سوره مرسلات بنابر بعضی از تفاسیر و بعضی از دلالت بر شناور بودن خورشید و ماه در فضای عالم بالا می کند مانند آیه 40 سوره یس برای شرح به تفسیر نمونه مراجعه کنید

نهج البلاغه کشانده و سعی داشته اند خطبه بالا را بر آن منطبق سازند،اصراری که هیچ ضرورت و لزومی نداشت،چرا که هر دو،فرضیّه بودند،فرضیّه هایی که بطلان آنها امروز ثابت شده است.

مشاهدات علمی امروز و تجربیّات دانشمندان فلکی به روشنی ثابت کرده است،فلکی به آن معنا که«بطلمیوس»می پنداشت،وجود ندارد و ستارگان ثابت و سیّار که عدد آنها به مراتب بیش از آن است که قدما می پنداشتند در فضای خالی(سیّارات به دور خورشید نه به دور زمین و ثوابت بر محورهای دیگری)دور می زنند و زمین،نه تنها مرکز جهان نیست بلکه سیّاره کوچکی از سیّارات منظومه شمسی است که آن هم به نوبه خود منظومه کوچکی از میلیونها و میلیاردها منظومه جهان بالاست.

امّا طرفداران عقول عشره علاوه بر این که یک پایه فرضیّه خود را از هیأت «بطلمیوس»گرفته اند-که بطلان آن امروز از مسلّمات است-پایه دیگر را بر بعضی از قواعد عقلیّه،(قاعده«الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد»)که اینجا جای شرح آن نیست،گذارده اند.

از آنجا که این قاعده از نظر بسیاری از دانشمندان فاقد دلیل کافی است،پایه دیگر آن نیز بی اعتبار خواهد شد.(دقّت کنید) (1)

4-منظور از آسمانهای هفتگانه چیست؟

نه تنها در خطبه مورد بحث و بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه(خطبه 211)،بلکه در متن قرآن مجید نیز سخن از«سماوات سبع»(آسمانهای هفتگانه) به

ص: 135


1- 1) مرحوم«خواجه نصیر الدین طوسی»در«تجرید الاعتقاد»اشاره به دلایل پنج گانه فرضیّه عقول عشره کرده و همه را نادرست می شمرد و در یک عبارت کوتاه می گوید:«و ادلّة وجوده مدخولة»-برای توضیح بیشتر،به کلام خواجه و کلام علامه حلّی در شرح آن مراجعه فرمایید.

میان آمده است. (1)

در میان دانشمندان قدیم و جدید برای آسمانهای هفتگانه تفسیرهای گوناگونی دیده می شود که این جا،جای بحث همه آنها نیست و از میان آنها این تفسیر،صحیح تر به نظر می رسد که منظور از آسمانهای هفتگانه همان معنی واقعی کلمه است،آسمان به معنی مجموعه ای از ستارگان و کواکب عالم بالا و منظور از عدد هفت همان عدد معروف است نه عدد تکثیر به معنی بسیار،منتهی از آیات دیگر قرآن چنین بر می آید که آنچه را ما از ستارگان ثابت و سیّار و کهکشانها می بینیم همه مربوط به مجموعه آسمان اوّل است.

بنا بر این در ماورای این مجموعه عظیم،شش مجموعه عظیم دیگر که شش آسمان را تشکیل می دهد وجود دارد که از دسترس علم انسان تاکنون بیرون مانده است.

آیه ششم سوره«صافات»گواهی بر این معنی است: «إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» ،ما آسمان پایین را(یا آسمان نزدیک را)با ستارگان زینت بخشیدیم».

همین معنی در آیه 12 سوره«فصّلت»آمده است: «وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ» ،ما آسمان پایین تر را با چراغهای ستارگان زینت بخشیدیم».

و در آیه 5 سوره«ملک»می خوانیم: «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ» .

جالب این که مرحوم«علامه مجلسی»نیز در بحار الانوار این تفسیر را به عنوان یک احتمال که به فکر او خطور کرده است یا به تعبیر امروز برداشتی که از آیات و روایات داشته،ذکر نموده است. (2)

درست است که ابزارهای علمی امروز،هنوز پرده از این عوالم ششگانه برنداشته،ولی در واقع هیچ دلیلی بر نفی آن از نظر علوم روز نیز وجود ندارد و شاید در آینده

ص: 136


1- 2) جالب این که در هفت آیه از قرآن،اشاره به«سموات سبع»شده است.(بقره،آیه 29، اسراء 44،مؤمنون 86،فصّلت 12،طلاق 12،ملک 3 و نوح 15)در بعضی از آیات نیز با تعبیرات دیگری به آن اشاره شده است.
2- 1) بحار الانوار،جلد 55،صفحه 78.

راز این معمّا گشوده شود،بلکه از کشفیّات بعضی از دانشمندان فلکی چنین بر می آید که شبحهایی از دور در باره وجود عوالم دیگر به چشم می خورد مثلا در بعضی از مجله های فضایی از قول رصدخانه معروف«پالومار» چنین آمده است:با دوربین رصدخانه«پالومار»میلیونها کهکشان جدید کشف شده که بعضی از آنها هزار میلیون سال نوری با ما فاصله دارد.

ولی بعد از فاصله هزار میلیون سال نوری فضای عظیم و مهیب و تاریکی به چشم می خورد که هیچ چیز در آن دیده نمی شود.امّا بدون تردید در آن فضای مهیب و تاریک صدها میلیون کهکشان وجود دارد که دنیایی که در سمت ماست با جاذبه آن کهکشانها نگهداری می شود.تمام دنیای عظیمی که به نظر ما می رسد و دارای صدها هزار میلیون کهکشان است جز ذرّه کوچک و بی مقدار،از یک دنیای عظیمتر نیست و هنوز اطمینان نداریم که در فراسوی آن دنیای دوّم دنیای دیگری نباشد. (1)

بنا بر این عوالمی که برای بشر تاکنون کشف شده،با تمام عظمت خیره کننده و حیرت آوری که دارد،گوشه کوچکی از این عالم بزرگ است و چه بسا عوالم ششگانه دیگر در آینده نیز بر انسانها روشن شود.

5-چگونگی آگاهی امام(علیه السلام)از این امور

قابل توجّه این که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)تعبیراتی را که در بالا،در باره پیدایش جهان هستی دارد،هرگز به صورت یک فرضیّه و احتمال نیست.بلکه با قاطعیّت، همانند کسی که حاضر و ناظر بوده،از آن سخن می گوید و این دلیل بر آن است که او علم خود را از خزانه غیب الهی یا از تعلیمات پیامبر(صلی الله علیه و آله)-که آن نیز از مبدأ وحی

ص: 137


1- 1) مجله فضا،شماره 56،فروردین سال 1351.

سرچشمه می گرفت-دریافت داشته و به گفته«ابن ابی الحدید»اینها نشان می دهد که علی(علیه السلام)همه علوم را داشته و این معنی از فضایل و مناقب او بعید نیست. (1)

چگونه چنین نباشد در حالی که در جای دیگر خودش می فرماید:«انّا بطرق السّماء اعلم منّی بطرق الارض،من به راههای آسمان،از راههای زمین داناترم». (2)

ص: 138


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 80.
2- 3) نهج البلاغه،خطبه 189.

بخش هشتم

اشاره

ثمّ فتق ما بین السّموات العلا فملأهنّ اطوارا من ملائکته،منهم سجود لا یرکعون،و رکوع لا ینتصبون،و صافّون لا یتزایلون،و مسبّحون لا یسأمون،لا یغشاهم نوم العیون،و لا سهو العقول،و لا فترة الابدان،و لا غفلة النّسیان،و منهم امناء علی وحیه،و السنة الی رسله،و مختلفون بقضائه و امره،و منهم الحفظة لعباده و السّدنة لابواب جنانه،و منهم الثّابتة فی الارضین السّفلی اقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا اعناقهم، و الخارجة من الاقطار ارکانهم،و المناسبة لقوائم العرش اکتافهم ناکسة دونه ابصارهم متلفّعون تحته باجنحتهم،مضروبة بینهم و بین من دونهم حجب العزّة و استار القدرة،لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر،و لا یجرون علیه صفات المصنوعین،و لا یحدّونه بالاماکن،و لا یشیرون الیه بالنّظائر.

ترجمه

سپس آسمانهای بلند را از هم گشود و آنها را مملو از فرشتگان مختلف ساخت.

گروهی از آنان همیشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهی در رکوعند و قیام نمی کنند و گروهی در صفوفی که هرگز از هم جدا نمی شود قرار دارند و همواره تسبیح می گویند و خسته نمی شوند.

هیچ گاه خواب چشمان،آنها را فرو نمی گیرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمی شود،بدن آنها به سستی نمی گراید و غفلت نسیان،بر آنان عارض نمی شود.

گروهی از آنان امنای وحی او و زبان او به سوی پیامبرانند و پیوسته برای

ص: 139

رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعی دیگر حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتش.

بعضی از آنها پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته و ارکان وجودشان از اقطار جهان،بیرون رفته و شانه های آنها برای حفظ پایه های عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشمهای خود را پایین افکنده،در زیر آن بالهای خود را به خود پیچیده اند.در میان آنها و کسانی که در مراتب پایین تر قرار دارند،حجابهای عزّت و پرده های قدرت فاصله افکنده است.(آنها چنان در معرفت الهی پیش رفته اند که)هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصویر نمی کنند و صفات مخلوقان را برای او قائل نمی شوند.هرگز او را در مکانی محدود نمی سازند و با نظایر و امثال به او اشاره نمی کنند.

شرح و تفسیر
در عالم فرشتگان

به دنبال بحثی که در بخشهای گذشته از این خطبه در باره آفرینش آسمانها و چگونگی پیدایش جهان آمده بود،امام(علیه السلام)در این بخش به سراغ آفرینش موجودات آسمان و فرشتگان عالم بالا می رود و در عبارات کوتاه و گویایی از اصناف فرشتگان و صفات و ویژگیهای آنان و برنامه و اعمالشان سخن می گوید و نیز از عظمت ساختمان وجود آنان و بالا بودن سطح معرفتشان بحث می کند و در واقع این بخش مربوط به معرفی فرشتگان در ابعاد مختلف است که می فرماید:

«سپس خداوند میان آسمانهای بلند را از هم گشود» (ثمّ فتق ما بین السّموات العلا) . (1)

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که در میان آسمانها فاصله هایی وجود

ص: 140


1- 1) «العلا»جمع«علیا»مؤنّث«اعلی»به معنای بالا و اشرف است.

دارد که در آغاز به هم پیوسته بودند و سپس از هم باز شدند و این درست بر خلاف چیزی است که هیأت«بطلمیوس»می گفت که آسمانها،همچون طبقات پوست پیاز روی هم قرار گرفته اند و هیچ فاصله ای در میان آنها نیست.

سپس امام(علیه السلام)می افزاید:«خداوند این فاصله ها را مملو از انواع فرشتگان ساخت» (فملأهنّ اطوارا (1)من ملائکته) . (2)

در خطبه«اشباح»(خطبه 91)نیز می خوانیم:«و ملا بهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق اجوائها،به وسیله آنها(فرشتگان)تمام فاصله های آسمانها را پر کرد و فاصله جوّشان را از آنان مالامال ساخت».

در جمله دیگری از همان خطبه می خوانیم:«و لیس فی اطباق السّماء موضع اهاب الاّ و علیه ملک ساجد او ساع حافد،در تمام آسمانها به اندازه جای پوست چهارپایی نتوان یافت،جز این که فرشته ای بر آن به سجده افتاده یا تلاشگری سریع،مشغول کار است».

آن گاه به میان اقسام و اصناف،یا به تعبیر دیگر اطوار فرشتگان پرداخته آنها را به چهار گروه تقسیم می فرماید:

نخست به فرشتگانی که کارشان عبادت است اشاره می کند و آنها را نیز به چند گروه تقسیم می کند:«گروهی که پیوسته در حال سجده اند و رکوع نمی کنند» (منهم سجود (3)لا یرکعون) .

«و گروهی که همواره در رکوعند و قیام نمی کنند» (و رکوع لا ینتصبون) .

«و گروهی که پیوسته در حال قیامند و هرگز از این حالت جدا نمی شوند»

ص: 141


1- 1) «أطوار»جمع«طور»(بر وزن قول)به معنای صنف و نیز به معنای حد و حالت آمده است.
2- 2) درست است که ظاهر عبارت این است که ضمیر«هنّ»به آسمانها باز می گردد،ولی به قرینه«ثمّ فتق...»و فاء تفریع در«فملاهنّ»منظور فواصل میان آسمانهاست.
3- 3) «سجود»جمع«ساجد»(سجده کننده)همان گونه که«رکوع»جمع«راکع»(رکوع کننده)است.

(و صافّون (1)لا یتزایلون) .

بعضی«صافّون»را در این جا به معنی«صف کشیده برای عبادت»گرفته اند و برخی به معنی بال و پرها در آسمان گشوده(به قرینه تعبیری که در قرآن در مورد پرندگان آمده است که می فرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ» ،آیا آنها پرندگان را در بالای سر خود ندیدند که بالهای خود را گشوده اند»). (2)

این احتمال نیز وجود دارد که منظور،ایستادن در صفوف منظّم و آماده اطاعت فرمان و انجام اوامر بودن است.

ولی احتمال اوّل با جمله های قبل و بعد،تناسب بیشتری دارد،در واقع همان گونه که عبادتهای ما دارای سه حالت عمده است قیام و رکوع و سجود،آنها نیز هر گروهی غرق در یکی از این سه عبادتند.

تعبیر به «صافّون» یا اشاره به صفوف منظّم ملائکه است و یا قیام منظم هر کدام.درست همان گونه که در خطبه همّام در باره متقین آمده است که می فرماید:«شبها بر پا ایستاده اند و پاهای خود را در کنار هم قرار داده اند و مشغول قرائت قرآن هستند»(امّا اللّیل فصافّون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن). (3)

«و گروه دیگری که پیوسته در حال تسبیح خدا هستند و هرگز خسته نمی شوند» (و مسبّحون لا یسأمون) .

ظاهر این جمله این است که آنها گروه دیگری غیر از سه گروهی که در سجود و رکوع و قیامند،می باشند(هر چند بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند که تسبیح کنندگان،همان گروههای قبل هستند و از بعضی از روایات می توان کلام آنها را تأیید کرد.زیرا در روایتی آمده است که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)سؤال کردند نماز

ص: 142


1- 1) «صافّون»جمع«صافّ»(بر وزن حادّ)از مادّه«صفّ»به معنای مساوات است و در اصل از«صفصف»که به معنای زمین صاف است،گرفته شده است.
2- 2) سوره ملک،آیه 19.
3- 3) نهج البلاغه،خطبه 193.

ملائکه چگونه است؟پیامبر سخنی نگفت تا این که جبرئیل نازل شد و به حضرت گفت:«أنّ اهل السّماء الدّنیا سجود الی یوم القیامة یقولون سبحان ذی الملک و الملکوت و اهل السّماء الثّانیة رکوع الی یوم القیامة یقولون سبحان ذی العزّة و الجبروت و اهل السّماء الثّالثة قیام الی یوم القیامة یقولون سبحان الحیّ الّذی لا یموت،اهل آسمان اوّل تا روز قیامت در سجده اند و پیوسته می گویند پاک و منزّه است کسی که صاحب ملک و ملکوت است و اهل آسمان دوّم تا روز قیامت همواره در رکوعند و می گویند پاک و منزّه است خدایی که صاحب عزّت و جبروت است و اهل آسمان سوّم پیوسته تا قیامت در حال قیامند و می گویند پاک و منزّه است خداوندی که زنده است و نمی میرد»). (1)

در این که آیا منظور از سجود و رکوع و قیام،اعمالی همچون سجود و رکوع و قیام ماست یا اشاره به مراحل خضوع و عبادت فرشتگان بر حسب مراتب و مقامات آنها،گفتگوست.اگر فرشتگان را دارای جسم(جسم لطیف)بدانیم و صاحب دست و پا و صورت و پیشانی،معنای اوّل مناسبتر است و اگر جسمی برای آنها قائل نباشیم،یا آنها را دارای جسم بدانیم،نه جسمی همانند ما،معنای دوّم مناسبتر خواهد بود.(در بحث نکات در این زمینه سخن خواهیم گفت.)

به هر حال کار این مجموعه،همگی عبادت و تسبیح و تقدیس خداوند بزرگ است گویی غیر از آن،کاری ندارند و جز به عبادت عشق نمی ورزند.در واقع آنها از نشانه های عظمت خداوند و بزرگی مقام او و عدم نیاز او به عبادت عبادت کنندگان می باشند و به تعبیر دیگر فلسفه خلقت آنان احتمالا آن است که انسانها به عبادت خویش مغرور نشوند و بدانند که اگر به فرض محال او نیاز به عبادت می داشت،فرشتگان عالم بالا در همه جا مشغول عبادتند تا بندگان زمینی تصوّر نکنند عبادت کردن یا نکردن آنها اثری در کبریایی او می گذارد و اگر جملگی آنها کافر گردند بر

ص: 143


1- 1) بحار الانوار،جلد 59،صفحه 198.

دامن کبریای او گردی نمی نشیند: «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» . (1)

سپس به اوصاف این مجموعه از فرشتگان پرداخته،می فرماید:«نه خواب چشمان،آنها را می پوشاند و نه عقل آنها گرفتار سهو و خطا می شود،نه بدن آنها سستی می گیرد و نه غفلت نسیان بر آنان عارض می گردد» (لا یغشاهم نوم العیون و لا سهو العقول و لا فترة الابدان و لا غفلة النّسیان) .

به عکس انسانها که اگر برنامه عبادتی را تکرار کنند،به طور تدریجی گرفتار این حالات می شوند،کم کم خواب چشمانشان را فرا می گیرد،بدن سست می شود و سهو و نسیان عارض می گردد.ولی ملائکه عبادت کننده،هرگز گرفتار این حالات نمی شوند.

آنها چنان عاشق عبادت و غرق مناجات و تسبیحند که هرگز خواب و غفلت و فتوری به آنها دست نمی دهد.

به تعبیر دیگر کوتاهی در انجام این وظیفه مهم از اموری سرچشمه می گیرد که هیچ یک از آنها در این فرشتگان نیست.گاه منشأ آن خستگی است،گاه خواب چشمها،گاه سهو عقلها،گاه سستی بدن و گاه غفلت و نسیان و چون هیچ یک از این امور در آنها نیست،هرگز در عبادت پروردگار کندی نمی ورزند.

سپس به بیان مجموعه دوّم از فرشتگان پرداخته،می فرماید:«گروهی از آنان امنای وحی خدا و زبان گویای او به سوی پیامبران و پیوسته برای رساندن حکم و فرمانش در آمد و شد هستند» (و منهم امناء علی وحیه و السنة الی رسله و مختلفون بقضائه و امره) .

در واقع آنها واسطه میان پروردگار و پیامبران و ترجمان وحی او هستند.

ص: 144


1- 1) سوره زمر،آیه 7.

از این تعبیر استفاده می شود که تنها جبرئیل علیه السلام نیست که سفیر وحی خداست.او در حقیقت رئیس سفرای الهی است.

در آیات قرآن نیز اشاره به این گروه از فرشتگان شده است،گاه می فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» ،بگو آن(قرآن)را روح القدس به حق از سوی پروردگارت نازل کرده است». (1)

در جای دیگر می فرماید: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ» ،بگو کسی که دشمن جبرئیل باشد(در حقیقت دشمن خداست)چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است». (2)

گاه اشاره به گروه فرشتگان حامل وحی کرده،می فرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» ،خداوند فرشتگان را همراه روح الهی به فرمان خود،بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل می کند». (3)

در روایات اسلامی و بعضی دیگر از خطبه های«نهج البلاغه»نیز به این معنی اشاره شده است.

باید توجّه داشت که منظور از قضا و امر الهی در جمله های محلّ بحث همان فرمان و دستورهای دینی و شرعی است،نه قضا و فرمان تکوینی که بعضی از مفسّران«نهج البلاغه»احتمال داده اند چرا که تناسب با جمله های قبل-که مسأله امنای وحی مطرح شده است-ندارد و «مختلفون» از ماده اختلاف در این جا به معنی رفت و آمد است.

سپس به مجموعه سوّم از فرشتگان اشاره کرده،می فرماید:«گروهی از آنان حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتهای او» (و منهم الحفظة لعباده و السّدنة (4)لابواب جنانه) .

ص: 145


1- 1) سوره نحل،آیه 102.
2- 2) سوره بقره،آیه 97.
3- 3) سوره نحل آیه،2.
4- 1) «سدنة»جمع«سادن»به معنای خدمتکار و دربان است.

«حفظة»جمع«حافظ»به معنای نگاهبان است و در این جا دو معنی می تواند داشته باشد:یکی نگاهبانان بر بندگان که مراقب اعمال آنها هستند و آنها را ثبت و ضبط می کنند که در آیه 4 سوره طارق به آن اشاره شده است: «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیْها حافِظٌ» ،هر کسی نگاهبانی بر او گمارده شده»و نیز در آیه 10 و 11 سوره انفطار می خوانیم:« «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ» ،بر شما حافظانی گمارده شده، نگاهبانانی بزرگوار که پیوسته اعمال شما را می نویسند».

دوّم نگاهبانان بندگان که آنها را از آفات و بلاها و حوادث مختلف حفظ می کنند که اگر آنها نباشند انسانها دائما در معرض نابودی هستند.همان گونه که در آیه 11 سوره رعد آمده،می فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ،برای انسان مأمورانی است که پی در پی،از پیش رو و از پشت سر،او را از حوادث(غیر حتمی)الهی حفظ می کنند».

ولی معنای اوّل با جمله های قبل که سخن از وحی و تکالیف شرعی داشت و جمله بعد که اشاره به بهشت و جزای اعمال می کند تناسب بیشتری دارد هر چند جمع میان دو معنی نیز از مفهوم عبارت دور نیست.

«سدنة»جمع«سادن»به معنی دربان و«جنان»(بر وزن کتاب)جمع«جنّت» به معنای بهشت است و از این تعبیر استفاده می شود که خداوند بهشتهای متعدّدی دارد و بعضی از شارحان نهج البلاغه عدد آن را هشت می دانند که در قرآن مجید به نامهای:«جنّة النّعیم و جنّة الفردوس و جنّة الخلد و جنّة المأوی و جنّة عدن و دار السّلام و دار القرار و جنّة عرضها السّموات و الارض»آمده است. (1)

در این که وجود فرشتگان حافظ اعمال چه فایده ای دارد،گاه گفته می شود فایده آنان این است که انسانها احساس مسئولیت بیشتر و مراقبت های نزدیکتری

ص: 146


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد اوّل،صفحه 158 و شرح نهج البلاغه مرحوم میرزا حبیب اللّه خویی،جلد دوّم،صفحه 26.

کنند و در اعمال و رفتار خویش هوشیارتر باشند.چرا که هدف همه اینها تربیت انسان و جلوگیری از انحراف و زشتکاریهای اوست.

سپس به مجموعه چهارم از فرشتگان بزرگ که حاملان عرش الهی هستند اشاره کرده،می فرماید:«گروهی از آنان(آن قدر عظیم و بزرگند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین،ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته است و ارکان وجود و پیکرشان از کرانه های جهان بیرون رفته و شانه های آنها برای حفظ پایه های عرش خدا آماده و متناسب است» (و منهم الثّابتة فی الارضین السّفلی اقدامهم و المارقة من السّماء العلیا اعناقهم و الخارجة من الاقطار ارکانهم و المناسبة لقوائم العرش اکتافهم) .

آن گاه به بیان اوصافی از آنها پرداخته،می افزاید:«چشمهای آنها در برابر عرش او فرو افتاده و در زیر آن بالهای خود را به خود پیچیده و میان آنها و کسانی که در مراتب پایین ترند،حجابهای عزّت و پرده های قدرت زده شده است» (ناکسة (1)دونه ابصارهم متلفّعون (2)تحته باجنحتهم مضروبة بینهم و بین من دونهم حجب العزّة و استار القدرة) .

سپس به توصیف بیشتری پرداخته،می فرماید:«(سطح معرفت و شناخت آنها به قدری بالاست که)هرگز پروردگار خود را با نیروی وهم به تصویر نمی کشند و صفات مخلوقات را بر او جاری نمی سازند.هرگز او را در مکانی محدود نمی کنند و با نظایر و

ص: 147


1- 2) «ناکسة»از ماده«نکس»(بر وزن عکس)به معنای وارونه کردن و زیر و رو نمودن است لذا به تولّد فرزندی که با پا متولّد می گردد«منکوس»می گویند و به چوبهای تیر که سر آن را قطع می کنند و آن را سر و ته می کنند«نکس»گفته می شود.
2- 3) «متلفّعون»از مادّه«لفع»(بر وزن نفع)به معنای شامل شدن چیزی و پیچیدن به آن است،از این رو هنگامی که زن،چادر خود را به خود بپیچد«تلفّعت المرأة»گفته می شود.

امثال،به او اشاره نمی نمایند» (لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر و لا یجرون علیه صفات المصنوعین و لا یحدّونه بالاماکن و لا یشیرون الیه بالنّظائر (1)) .

آری قدرت آنها قدرت جسمانی نیست بلکه از قدرت فوق العاده روحانی برخوردارند که هیچ کس به مقام آنها راه پیدا نمی کند و به همین دلیل شایستگی حمل عرش الهی را پیدا کرده اند.

در واقع،آنها عالیترین مقام توحید را پیدا کرده اند مقامی که شایسته است، سرمشق برای همه بندگان الهی،مخصوصا انسانهای برجسته باشد.آنها هیچ شبیه و مانند و نظیر و مثالی برای خداوند قائل نیستند و هیچ محدودیّتی در باره ذات پاک و صفاتش نمی شناسند حتّی او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم می دانند،چرا که هر چه به تصوّر انسان یا فرشته ای در آید مخلوق اوست و خداوند برتر از آن است که مخلوق باشد.

در این که منظور از«عرش»چیست و حاملان عرش الهی چه می کنند و عظمتی که در این جمله ها آمده چه مفهومی دارد،مطالبی در بحث نکته ها خواهد آمد.

نکته ها
1-ملائکه چگونه اند؟!

در آیات قرآن مجید،بحثهای فراوانی در باره ملائکه و فرشتگان و صفات و ویژگیها و اعمال و افعال و مأموریتهای مختلف آنان دیده می شود که اگر جمع آوری شود کتابی را تشکیل می دهد.

در روایات اسلامی نیز بحثهای بیشتری در باره فرشتگان و اعمال و صفات و مقامات آنها وارد شده است،ولی شاید بحث صریحی در هیچ کدام از اینها در باره ماهیّت ملائکه به چشم نمی خورد.به همین دلیل در میان دانشمندان در باره ماهیّت آنها گفتگوست.

ص: 148


1- 1) «نظائر»جمع«نظیر»به معنای مثل است.

علمای کلام بلکه اکثریت قاطع دانشمندان اسلام،آنها را موجوداتی جسمانی(از جسم لطیف)می دانند.در بعضی از تعبیرات کلمه نور به عنوان ماده اصلی تشکیل دهنده فرشتگان آمده است و در عبارت معروفی که در بسیاری از کتب آمده،می خوانیم:«الملک جسم نوریّ...».

مرحوم علامه مجلسی تا آن حدّ در این جا پیش رفته که می گوید:«امامیه بلکه جمیع مسلمین مگر گروه کمی از فلاسفه...معتقدند که ملائکه وجود دارند و آنها اجسام لطیفه نورانیه هستند و می توانند به اشکال مختلف در آیند...و پیامبران و اوصیای معصوم،آنها را می دیدند». (1)

به تعبیر دیگر ملائکه اجسام نوری اند و جن جسم ناری است و انسانها اجسام کثیفه(خشن)می باشند.

قول دیگر مربوط به جمعی از فلاسفه است که ملائکه را مجرّد از جسم و جسمانیات می دانند و معتقدند آنها دارای اوصافی هستند که در جسم نمی گنجد.

مرحوم«شارح خویی»در«منهاج البراعة»اقوال دیگری در این زمینه نقل کرده است که مجموعا بالغ بر شش قول می شود،ولی بسیاری از آنها قائلین بسیار کمی دارد.

بی شک وجود فرشتگان-مخصوصا با آن ویژگیها و مقامات و اعمالی که قرآن برای آنان شمرده-از امور غیبیّه است که برای اثبات آن با آن صفات و ویژگیها راهی جز ادلّه نقلیّه وجود ندارد.

قرآن مجید برای آنها ویژگیهایی می شمرد:

1-آنها موجوداتی عاقل و با شعورند.

2-همگی سر بر فرمان خدا دارند و هیچ گاه معصیت و نافرمانی نمی کنند.

3-وظایف مهم و بسیار متنوّعی از سوی خداوند بر عهده دارند.گروهی حاملان

ص: 149


1- 1) بحار الانوار،جلد 56،صفحه 202(باب حقیقة الملائکة).

عرش،گروهی مدبّرات امر،گروهی فرشتگان قبض ارواح،گروهی مراقبان اعمال بشر،گروهی حافظان انسان از خطرات،گروهی امدادگران الهی برای مؤمنان در جنگها،گروهی مأمور عذاب و مجازات اقوام سرکش و گروهی مبلّغان وحی و آورندگان پیام الهی و کتب آسمانی برای انبیا هستند.

4-فرشتگان دارای مقامات مختلفند و همه در یک سطح نیستند.

5-پیوسته تسبیح و حمد الهی به جا می آورند.

6-گاه به صورت انسان یا به صورتی دیگر بر انبیا یا انسانهای شایسته ای مانند مریم(علیه السلام)ظاهر می شوند.

و اوصاف دیگر که شرح همه آنها در این مختصر نمی گنجد.

گر چه این بحث که ماهیّت ملائکه،مجرّد از جسم است یا غیر مجرّد،اثر چندانی ندارد،ولی ظاهر آیات و روایات-اگر نخواهیم توجیه و تفسیر خاصّی برای آنها در نظر بگیریم-آن است که آنها از این مادّه کثیف و خشن عنصری نیستند،ولی به هر حال مجرّد مطلق نیز نمی باشند.زیرا زمان و مکان و اوصاف دیگری که لازمه جسم و جسمانیّت است برای آنها در آیات و روایات آمده است.

تعبیراتی که در کلام مولا علی(علیه السلام)در همین بخش از خطبه(و همچنین در خطبه اشباح)آمده است همین نظریه را تأیید می کند.

ولی به هر حال اعتقاد به وجود ملائکه به طور اجمال از جمله مسائلی است که قرآن مجید بر آن تأکید دارد،چنانکه می فرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ» «مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» ،پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شد ایمان آورده است و همه مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آورده اند». (1)

این نکته نیز قابل توجّه است که بعضی از ناآگاهان برای راضی نگهداشتن کسانی

ص: 150


1- 1) سوره بقره،آیه 285.

که منکر عوالم غیب به طور کامل هستند ملائکه را به قوا و انرژیهایی که در طبیعت انسان و سایر موجودات قرار دارد تفسیر کرده اند،در حالی که یک مطالعه بسیار اجمالی روی آیات قرآنی این طرز فکر را کاملا نفی می کند چرا که برای ملائکه و فرشتگان،عقل و شعور و ایمان و اخلاص و عصمت اثبات شده است.

2-اصناف ملائکه

فرشتگان انواع و اصناف بسیاری دارند که در آیات و روایات به آنها اشاره شده است و چهار گروه عمده آنها همانها هستند که در کلام«مولا علی»(علیه السلام)در این خطبه آمده است(عبادت کنندگان پروردگار،حافظان و نگهدارندگان حساب اعمال مردم،رسولان پروردگار به پیامبران و حاملان عرش).

امّا چنانکه گفتیم در آیات،اشاره به اصناف دیگری از آنها نیز شده است.از جمله مأموران عذاب امّتهای ظالم و سرکش،امدادگران مؤمنان،مدبّرات امر و گیرندگان ارواح.ولی همه آنها را می توان در مدبّرات امر که تدبیر کنندگان امور جهانند،خلاصه کرد.

سنّت الهی بر این جاری شده است که برای نشان دادن قدرت و عظمت خویش و اهداف و اغراض دیگر،امور جهان هستی را به وسیله فرشتگانی که سر بر فرمان او هستند و سستی و فتور و سهو و نسیان و کندی در اطاعت ندارند،اداره کند و هر یک از اصناف آنها برنامه ای معیّن و منظّم داشته،و کارگزاران کشور بی انتهای حقّ باشند.

انسان هنگامی که در باره اصناف و انواع فرشتگان و کارها و برنامه های عظیم و گسترده آنان می اندیشد احساس حقارت و کوچکی در خویش می کند که در این عالم پهناور و مملوّ از کارگزاران حق و صفوف لشکریان خداوند و بندگان گوش به فرمان او،من چه کاره ام؟

ص: 151

اگر اطاعت و عبادت آن است که آنها انجام می دهند اطاعت و عبادت من چیست؟و اگر قدرت و توانایی آن است که آنها دارند قدرت ما چه ارزشی دارد؟ خلاصه از یکسو به عظمت این عالم و آفریدگار آن و از سوی دیگر به حقارت و کوچکی انسان و برنامه های او آشنا می شود و این خود یکی از فلسفه های وجودی فرشتگان است.

3-عرش و حاملان عرش الهی

در آیات قرآن مجید حدود بیست مرتبه به عرش الهی اشاره شده است و در روایات اسلامی بحثهای بیشتری در باره آن دیده می شود مطابق بعضی از روایات، عظمت عرش خدا به قدری است که در تصوّر انسان نمی گنجد تا آنجا که می خوانیم:

تمام آسمانها و زمینها و آنچه در آنهاست در برابر عرش،همچون حلقه انگشتری است در یک بیابان عظیم.

همچنین از بعضی روایات استفاده می شود بزرگترین فرشتگان الهی،اگر تا قیامت هم به سرعت پرواز کنند به ساق عرش او نمی رسند.

و نیز آمده است که خداوند برای عرش،هزار زبان آفریده و صورت تمام مخلوقات خداوند در صحرا و دریا در آن جاست.

نیز آمده است هنگامی که عرش آفریده شد خداوند به فرشتگان دستور داد که آن را حمل کنند آنها نتوانستند،فرشتگان بیشتر و بیشتری آفرید همه ناتوان ماندند خداوند با قدرت خویش آن را نگه داشت سپس به هشت فرشته ای که مأمور حمل عرش شدند فرمود آن را بردارید،آنها عرض کردند جایی که آن همه فرشتگان عاجز شوند از ما چه کاری ساخته است؟در این جا دستور داده شد که از نام خدا و ذکر«و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم»و درود بر محمّد و آل او مدد گیرند،

ص: 152

چنین کردند و کار بر آنها آسان شد. (1)

این اشارات و کنایات همه بیانگر عظمت«عرش»اوست و امّا این که«عرش» چیست؟در میان دانشمندان گفتگوست و ورود در این بحث به طور مشروح،ما را از مقصد اصلی دور می سازد.از این رو به اشاره کوتاه و گویایی قناعت می کنیم:

پادشاهان و سلاطین دو نوع تخت داشته اند،تخت کوتاهی که در ایام عادّی بر آن می نشستند و امور حکومت خویش را تدبیر می کردند و تخت بلند پایه ای که مخصوص روزهای خاصّ و ایّام بار عامّ(ملاقات عمومی)و مراسم مهمّ و بزرگ بود.در ادبیات عرب،اوّلی را«کرسی»و دوّمی را«عرش»می نامند و بسیار می شود که واژه عرش کنایه از قدرت و سلطه کامل است هر چند اصلا تخت پایه بلندی وجود نداشته باشد،در جمله معروف«ثلّ عرشه،تختش فرو ریخت»که به معنی از دست دادن قدرت است این معنای کنایی به خوبی دیده می شود.

خداوند که سلطان عالم هستی است،دارای این دو نوع تخت حکومت و فرماندهی است(البته چون او نه جسم است و نه در زمره جسمانیّات،مفهوم کنایی عرش و کرسی در این جا مراد است).

به هر حال،این تخت حکومت الهی چیست؟از جمله تفسیرهایی که برای آن می شود این است که مجموعه عالم مادّه،آسمانها و زمینها و منظومه ها و کهکشانها همه به منزله کرسی و تخت کوتاه اوست همان گونه که قرآن می گوید:

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» ،کرسی او تمام آسمانها و زمین را در بر گرفته»و منظور از«عرش»عالم ماورای مادّه(مادّه غلیظ و خشن)می باشد که نه تنها بر عالم مادّه احاطه دارد بلکه جهان مادّه در مقابل آن،بسیار بسیار کوچک و کم اهمیّت است.

اما حاملان عرش بی شکّ به آن معنی نیست که فرشتگانی درشت هیکل و قوی

ص: 153


1- 1) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 32 تا 35-مرحوم علامه مجلسی روایات مربوط به عرش و کرسی را در جلد 55 کتاب بحار الانوار به طور مشروح آورده است و از جمله،روایات فوق را در صفحات 5 و 17 و 55 ذکر نموده است.

پیکر پایه های تخت بلندی را که خداوند بر آن تکیه کرده است بر دوش گرفته اند،چرا که عرش-همان گونه که در بالا اشاره شد در این گونه موارد-معنی کنایی دارد و قراین عقلیّه که می گوید خداوند از جسم و جسمانیّت دور است گواه قضیّه است.

بنا بر این حاملان عرش،فرشتگان بسیار بزرگ و والا مقامی هستند که شبیه و مانند ندارند و می توانند به تدبیر جهان ماورای طبیعت(به معنایی که در بالا گفته شد که عرش عظیم خداست)بپردازند و فرمان او را در همه جا اجرا کنند و اگر می بینید که در عبارات مولا عظمت و بزرگی آنها به این صورت بیان شده که گردنهای آنان از آسمانها گذشته و پاهایشان در پایین ترین طبقات زمین قرار گرفته و اندام آنها از اطراف و اقطار جهان بیرون رفته و شانه های آنها متناسب پایه های عرش عظیم پروردگارست،همه تعبیراتی است که قدرت آنها را بر تدبیر آن عالم بزرگ روشن می سازد.

درست است که ما باید الفاظ را همه جا بر معانی حقیقیش حمل کنیم ولی آنجا که پای قراین مسلّم عقلی در میان باشد چاره ای جز معنای کنایی نیست همان گونه که در «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» می گوییم.

آری آنها نه به قوّت و قدرت خود بلکه به حول و قوّه الهی،این کار مهمّ را بر دوش گرفته اند و در عین حال تسبیح او می گویند و تقدیس او می کنند و طبق آیه 7 سوره غافر برای مؤمنان استغفار می نمایند: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» .

4-معصوم بودن فرشتگان

فرشتگان ویژگیهای زیادی دارند که در عبارات فوق به قسمتی از آنها(در مورد گروهی که کارشان عبادت خداست)اشاره شده بود:نه خواب چشمان، آنها را فرو می گیرد،نه از تسبیح خداوند خسته می شوند،نه سهو و نسیان بر آنها عارض می شود و نه سستی ابدان.

ص: 154

در قرآن مجید نیز تصریح شده است که آنها هرگز آلوده گناه و معصیت نمی شوند: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» ،آنها بندگان شایسته و گرامی او هستند که هرگز در سخن،بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند» (1)و در مورد فرشتگان مأمور عذاب می فرماید: «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ» ،هرگز مخالفت فرمان او نمی کنند». (2)

بعضی تصوّر می کنند،معصوم بودن و نبودن در مورد آنها مفهوم ندارد،ولی این صحیح به نظر نمی رسد.درست است که انگیزه های گناه مانند شهوت و غضب در آنها نیست(یا بسیار ضعیف است)ولی نباید فراموش کرد که آنها فاعل مختارند و قدرت بر مخالفت دارند و حتّی از آیات قرآن استفاده می شود که آنها از بیم مجازات او در وحشتند: «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» (3)این تعبیرات همه نشان می دهد که آنها در عین قدرت بر معصیت،معصوم و پاک از گناهند.

از این جا روشن می شود که اگر در بعضی از روایات تعبیراتی در باره کندی بعضی از فرشتگان در اطاعت فرمان حقّ و تنبیه آنان به خاطر این کندی آمده، همانند ترک اولی هایی است که در مورد انبیا نیز گفته شده است و می دانیم ترک اولی هرگز به معنی گناه نیست بلکه گاه ممکن است کار مستحبّ خوبی باشد که در مقایسه با کار بهتر،ترک اولی نامیده می شود.

شرح این مسائل را باید در جای دیگر مطالعه کرد.

5-مقام معرفت حاملان عرش

از تعبیراتی که در ذیل عبارات فوق آمده بود،به خوبی معلوم می شود که اگر

ص: 155


1- 1) سوره انبیاء،آیات 26 و 27.
2- 2) سوره تحریم آیه،6.
3- 1) سوره انبیاء،آیه 28.

حاملان عرش شایستگی این مأموریت بزرگ را پیدا کرده اند نه تنها به خاطر قوّت و قدرت آنهاست،بلکه یک دلیل آن بالا بودن سطح معرفت آنها نسبت به خداست.

آنها والاترین مقام توحید و نفی هر گونه شرک و شبیه و مانند را از خداوند دارا هستند و به خاطر همین معنی شایستگی پذیرش آن مأموریت عظیم را پیدا کرده اند و این در واقع درسی برای همه بندگان و انسانهای آگاه است.

ص: 156

بخش نهم

اشاره

ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها،و عذبها و سبخها،تربة سنّها بالماء حتّی خلصت،و لاطها بالبلّة حتّی لزبت،فجبل منها صورة ذات احناء و وصول،و اعضاء و فصول،اجمدها حتّی استمسکت،و اصلدها حتّی صلصلت لوقت معدود،و اجل معلوم،ثمّ نفخ فیها من روحه،فمثلت انسانا ذا اذهان یجیلها،و فکر یتصرّف بها،و جوارح یختدمها و ادوات یقلّبها و معرفة یفرق بها بین الحقّ و الباطل و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس،معجونا بطینة الالوان المختلفة،و الاشباه المؤتلفة و الاضداد المتعادیة،و الاخلاط المتباینة من الحرّ و البرد و البلّة و الجمود.

ترجمه

سپس خداوند سبحان،مقداری خاک از قسمتهای سخت و نرم زمین و بخشهای شیرین و شوره زار گرد آورد و آب بر آن افزود و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک در آمد و از آن صورتی آفرید که دارای خمیدگیها و پیوندها و اعضا و مفاصل بود.سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و این حال تا وقت معیّن و سرانجام معلومی ادامه یافت.سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانی در آمد دارای نیروهای عقلانی که او را در جهات مختلف به حرکت وا می دارد و فکری که به وسیله آن(در موجودات مختلف)تصرّف می نماید و اعضایی که آنها را به خدمت می گیرد و ابزاری که برای انجام مقاصدش آنها را زیر و رو می کند و شناختی که به وسیله آن حق را از باطل جدا می سازد و طعمهای مختلف و بوهای گوناگون و رنگها و اجناس مختلف را از یکدیگر

ص: 157

باز می شناسد،این در حالی است که او را معجونی از رنگهای مختلف و ترکیبی از اشیای همسان و نیروهای متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکی قرار داد.

شرح و تفسیر
آغاز آفرینش آدم(علیه السلام)

بعد از اشارات گویایی که در فرازهای سابق این خطبه عمیق و پر محتوا در باره آفرینش جهان و آسمانها و زمین آمده بود،در این جا شروع به بحث در باره مخلوقات دیگر این جهان می کند و از میان آنها انگشت روی آفرینش انسان در مراحل مختلف می گذارد که شاهکار بزرگ آفرینش و خلقت است و در مورد انسان، به پنج مرحله مختلف که سراسر زندگی او را در بر می گیرد اشاره فرموده است:

1-آفرینش آدم از نظر جسم و روح(یعنی در دو مرحله).

2-سجده فرشتگان بر آدم و سرکشی و تمرّد ابلیس.

3-اسکان آدم در بهشت و سپس بیان ترک اولایی که از آدم سر زد و آن گاه پشیمان شد و توبه کرد و سرانجام از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد.

4-فرزندان آدم فزونی یافتند و جوامع بشری تشکیل شد و خداوند پیامبرانش -علیهم السلام-را با کتب آسمانی برای هدایت انسانها و نظم جوامع بشری و رساندن آنها به کمالات معنوی و روحانی ارسال فرمود.

5-باز هم جوامع بشری کاملتر و کاملتر شد تا به مرحله شایستگی برای پذیرش دین نهایی رسید و در این جا خداوند محمد(صلی الله علیه و آله)رسول برگزیده اش را با قرآن مجید برای هدایت و نجات انسانها و ارائه کاملترین برنامه سعادت مبعوث فرمود و در همین جا توضیحات بسیار عمیق و ارزنده ای در باره معرّفی قرآن بیان می فرماید.

ص: 158

مرحلۀ اوّل:آفرینش آدم(علیه السلام)از نظر جسم و روح

در مورد آفرینش جسم آدم می فرماید:«خداوند سبحان از قسمتهای سخت و ناهموار زمین و همچنین بخشهای نرم و هموار و شیرین و شوره زار،مقداری خاک جمع فرمود» (ثمّ جمع سبحانه من حزن (1)الارض و سهلها و عذبها (2)و سبخها (3)تربة) .

این در واقع از یک سو اشاره به آفرینش انسان از خاک است و از سوی دیگر این که آن خاک ترکیبی از تمام بخشهای مختلف روی زمین بود،تا استعدادهای گوناگون و تنوّع و تفاوتهایی را که مورد نیاز یک جامعه کامل بشری در بخشهای مختلف است،در بر داشته باشد و انواع انسانها را با ساختمانهای مختلف از نظر شایستگیها و استعدادها و آمادگیها موجب شود.سپس به مادّه دیگری که آب است و با خاک ترکیب یافت اشاره کرده،می فرماید:«(خداوند)آب بر آن جاری ساخت تا گلی خالص و آماده شد» (سنّها (4)بالماء حتّی خلصت) .

«و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک در آمد» (و لاطها (5)بالبلّة حتّی لزبت (6)) .

در واقع نقش آب،ترکیب ساختن آن اجزای مختلف با یکدیگر و صاف کردن ناهمواریها و ایجاد چسب و پیوند در میان آن اجزای پراکنده و مختلف بود.

سپس به مسأله شکل گیری انسان از آن خاک و گل اشاره کرده،می فرماید:

«خداوند از آن،صورتی آفرید که دارای خمیدگیها و پیوندها و اعضا و گسستگیها

ص: 159


1- 1) «حَزْن»(بر وزن وزن)به معنای نقاط خشن روی زمین است و غم و اندوه را«حزن»یا «حزن»می گویند،چون نوعی خشونت نسبت به روح آدمی است.
2- 2) «عذب»(بر وزن جذب)به معنای آب پاکیزه،گوارا و شیرین است.
3- 3) «سبخ»(بر وزن ملخ)به معنای زمین شوره زار است و جمع آن«سباخ»می باشد.
4- 4) «سنّ»از مادّه«سنّ»(بر وزن ظنّ)به معنای ریختن آب بر چیزی است و گاه به معنای نرم و صاف بودن چیزی آمده است.
5- 5) «لاط»از ماده«لوط»(بر وزن صوت)به معنای مالیدن و آمیختن چیزی با چیز دیگر است.
6- 6) «لزبت»از مادّه«لزوب»(بر وزن سکوت)می باشد و به معنای لزوم و ثبوت و چسبیدن است.

(مفاصل)بود» (فجبل منها صورة ذات احناء (1)و وصول و اعضاء و فصول) .

در واقع«احناء»(جمع حنو)اشاره به خمیدگیهای مختلف بدن مانند خمیدگی دنده ها و فکها و قسمت بالای سر و پایین پا می کند که بدن را برای کارهای مختلف آماده می سازد.زیرا اگر بدن مانند یک شکل هندسی مکعب و امثال آن بود،هرگز کارایی کنونی را نداشت.

جمله (و اعضاء و فصول) اشاره به اعضای مختلفی دارد که از طریق مفاصل، با یکدیگر پیوند دارند و همین امر سبب کارایی زیاد می شود.دست انسان را تا مچ در نظر بگیرید،اگر همه یکپارچه بود و یک عضو و دارای یک استخوان بود کارآیی بسیار کمی داشت.ولی می دانیم که خداوند آن را از چند قطعه استخوان و چندین عضو و پیوندهای میان آنها آفریده و همین سبب می شود که هر انگشت بلکه هر بندی از انگشتان علاوه بر کف دست،کارایی خاصّی داشته باشد و این یکی از نشانه های حکمت و عظمت پروردگار است.

سپس به مرحله بعدی اشاره کرده،می فرماید:

«(خداوند)بعد از آن که این گل را شکل داد آن را سفت و جامد کرد تا خود را کاملا نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت» (اجمدها حتّی استمسکت و اصلدها (2)حتّی صلصلت (3)) .

به این ترتیب انسان از نظر جسم کاملا ساخته و آماده شد:«این حال،تا وقت معیّن و سرانجامی معلوم ادامه داشت» (لوقت معدود و اجل معلوم) . (4)

ص: 160


1- 1) «أحنا»جمع«حنو»(بر وزن حرص)به معنای انحنا و خمیدگی است و گاه به معنای جوانب و اطراف می آید.
2- 2) «أصلد»از ماده«صلد»(بر وزن صبر)به معنای محکم و صاف است.
3- 3) «صلصل»از مادّه«صلصلة»به معنای خشک شدن است به گونه ای که با برخورد اندک چیزی صدا کند و گاه به معنای خشک و محکم آمده است.
4- 1) لام در«لوقت معدود»به معنای(الی)است و بعضی احتمال داده اند که لام علّت باشد. برخی احتمال داده اند که منظور از عبارت فوق،این باشد که این وضع تا دامنه قیامت ادامه می یابد و سپس پیوندهای بدن بکلّی گسسته می شود امّا این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد زیرا از مراحل مختلف آفرینش انسان است و هنوز مسأله نفخ روح مطرح نشده است.

در بعضی از روایات از«امام باقر»(علیه السلام)نقل شده است که این حال،چهل سال ادامه یافت.جسد آدم(علیه السلام)در گوشه ای افتاده بود و فرشتگان از کنار آن می گذشتند و می گفتند برای چه منظوری آفریده شده ای؟ (1)شاید این فاصله زمانی-همان گونه که بعضی از محقّقان گفته اند-به خاطر آزمون ملائکه و یا به خاطر تعلیم مردم نسبت به ترک عجله در کارها و تأنّی در امور بوده است.

در این جا مرحله دوّم،یعنی مرحله نفخ روح فرا رسید،لذا می فرماید:

«سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانی در آمد،دارای نیروهای عقلانی که آنها را در جهات مختلف به حرکت وا می دارد(و از هر یک از آنها برای سامان دادن به بخشی از کارهای خود بهره می گیرد و حتی به اعضای خود فرمان می دهد)» (ثمّ نفخ فیها من روحه فمثلت (2)انسانا ذا اذهان یجیلها (3)) .

تعبیر به (ذا اذهان یجیلها) اشاره به نیروهای مختلف عقلانی و ذهنی است که انسان از هر کدام آنها در بخشی از زندگی استفاده می کند و از ترکیب آنان با یکدیگر راه خود را به سوی مقصود می گشاید(این نیروها عبارتند از:قوّه ادراک، قوّه حفظ،نیروی خیال و...).

توجّه داشته باشید که ذهن در اصل به معنی قوّت است،سپس به معنی عقل و فهم و درایت و سایر نیروهای عقلانی به کار رفته و این کلام نشان می دهد که مولا(علیه السلام)در این عبارت به جوانب مختلف نیروی عقلانی توجّه فرموده و هر یک از

ص: 161


1- 2) «فبقی اربعین سنة ملقی تمرّ به الملائکة فتقول لامر ما خلقت؟»(منهاج البراعة، جلد 2،صفحه 44).
2- 3) «مثلت»از مادّه«مثول»(بر وزن حصول)به معنای برخاستن و ایستادن است.
3- 4) «یجیل»از مادّه«إجالة»(مصدر باب إفعال از ریشه«جول»و«جولان»)به معنای گردانیدن و جولان دادن است.

آنها را یکی از عنایات الهی می شمرد.

سپس می افزاید:«و دارای افکاری است که به وسیله آن(در موجودات مختلف و کارهای گوناگون)تصرّف می کند» (و فکر یتصرّف بها) .

گاه تصوّر می شود که این تعبیر به اصطلاح،از قبیل عطف تفسیری است و تعبیر دیگری از همان مفهوم جمله سابق است،ولی ظاهر این است که این دو جمله هر یک اشاره به حقیقتی دارد:جمله (ذا اذهان یجیلها) اشاره به مراحل شناخت و تصوّر و تصدیق و فهم و درک حقایق است و جمله (و فکر یتصرّف بها) اشاره به اندیشه هایی است که در مرحله اجرا قرار می گیرد و به وسیله آن انسان در اشیای مختلف تصرّف می کند(توجّه داشته باشید که فکر در اصل به معنای حرکت اندیشه و اعمال خاطر است)و به هر حال«فکر»به صورت جمع(مانند «اذهان»که صیغه جمع است)آمده تا نشان دهد قوای عقلی و اندیشه های انسانی بسیار متنوّع و گوناگون است و این نکته مهمّی است که فلاسفه بزرگ و اندیشمندان و روانشناسان روی آن تأکید فراوان دارند و سرچشمه تفاوت استعدادهای فکری انسانها،تفاوت در این مورد است.

چه بسا افرادی در یک قسمت قویتر و در قسمتی ضعیف تر و افراد دیگری عکس آن بوده باشند و در این مسأله اسرار و دقایق بسیار عجیبی است که هر قدر انسان در آنها دقیقتر می شود به عظمت خداوندی که خالق قوای ذهنی و فکری است،آشناتر می گردد.

سپس به دو چیز دیگر که انسان را برای رسیدن به مطلوبش کمک می کند اشاره کرده،می فرماید:«خداوند اعضایی به انسان داده است که آنها را به خدمت می گیرد و ابزاری عنایت فرموده که آنها را برای انجام مقاصدش به کار می گیرد» (و جوارح یختدمها (1)و ادوات یقلّبها) .

ص: 162


1- 1) «یختدم»از مادّه«اختدام»به معنای به خدمت در آوردن است.

در واقع چهار مرحله را پشت سر می گذارد تا به مقصودش برسد:نخست مرحله شناخت و ادراک و تصوّر و تصدیق است و بعد مرحله اندیشه و فکر و سپس فرمان دادن به اعضا و جوارح و در آن جایی که اعضا و جوارح به تنهایی کارساز نیست،کمک گرفتن از ابزار مختلفی که خداوند در این جهان آفریده است و هر یک از این مراحل چهارگانه بسیار متنوّع و دارای شاخ و برگهای زیاد است.

از آنجا که رسیدن به هدفهای معیّن نیاز به تشخیص خوب و بد و درست و نادرست و محسوسات مختلف دارد،انگشت روی یکی از قوای مهمّ نفس می گذارد که در واقع مرحله پنجمی محسوب می شود و آن قوّه تمیز و تشخیص است،می فرماید:

«خداوند نیروی معرفت و شناختی به انسان داد که به وسیله آن حقّ را از باطل جدا می سازد» (و معرفة یفرق بها بین الحقّ و الباطل) .

«و(همچنین در جهان محسوسات)طعمهای مختلف و بوهای گوناگون و رنگها و اجناس را از یکدیگر باز می شناسد» (و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس) . (1)

در واقع این نیروی تمیز و قدرت تشخیص که از مهمترین نیروهای عقل انسان است،هم امور معنوی را مانند حق و باطل فرا می گیرد و هم امور محسوس مادّی را مانند رنگها و بوها و طعمها.

آیا این نیروی تشخیص،نیروی مستقلّی است یا داخل در مفهوم ذهن و فکر که در عبارت قبل آمده است می باشد؟ظاهر عبارت«مولا»(علیه السلام)آن است که آن را به عنوان یک نیروی مستقل شمرده است.

قابل توجّه این که در این جا روی چهار بخش از امور مادّی و محسوسات تکیه

ص: 163


1- 2) بنا بر آنچه در بالا گفته شد:«و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس»عطف بر حقّ و باطل است ولی بعضی آن را عطف بر معرفت گرفته اند.ولی با دقّت در کلمات مولا معلوم می شود که معنای اوّل مناسبتر است. بنا بر معنای اوّل قدرت تمیز،شامل همه اینها می شود و بنا بر معنای دوّم،نیروی تمیز یکی از نعمتهای خدا شمرده شده،همان گونه که قدرت بویایی و بینایی و چشایی نعمت دیگری ذکر شده است.(دقّت کنید)

شده:چشیدنیها و بوئیدنیها و دیدنیها و اجناس که در این جا اشاره به انواع مختلف موجودات است، (1)مانند:انواع مختلف گیاهان،پرندگان،حیوانات و غیر آن و اگر اشاره ای به شنیدنی ها(اصوات)و ملموسات نشده است،به خاطر آن است که بیان آن سه قسمت از باب مثال است و هر شنونده ای از بیان آنها به بقیّه منتقل می شود.

سپس امام(علیه السلام)در ادامه این سخن،به یکی از مهمترین ویژگیهای انسان که سرچشمه بسیاری از پدیده های زندگی اوست اشاره کرده،می فرماید:«این در حالی است که او را معجونی از رنگهای مختلف و استعدادهای گوناگون قرار داد» (معجونا (2)بطینة الالوان المختلفة) .

این تعبیر ممکن است اشاره به اختلاف رنگهای انسانها و نژادهای مختلف باشد،یا اختلاف رنگ اجزای بدن که بعضی کاملا سفید(مانند سفیدی چشمها و استخوانها)و بعضی کاملا سیاه(مانند موها)و بعضی به رنگهای دیگر است و آمیختن این رنگها به یکدیگر،به او زیبایی خاصّی می دهد و نیز ممکن است منظور معنی وسیعتری باشد و استعدادها و غرایز گوناگون را نیز شامل شود.

سپس می افزاید:«و ترکیبی از اشیای همسان» (و الاشباه المؤتلفة) مانند رگها و اعصاب و استخوانها که شباهت زیادی به یکدیگر دارند و در عین حال وظایف گوناگونی را انجام می دهند.

«همچنین او را ترکیبی از نیروهای متضاد و اخلاط مختلف،از حرارت و برودت و رطوبت و خشکی قرار داد» (و الاضداد المتعادیة و الاخلاط المتباینة من الحرّ و البرد و البلّة و الجمود) . (3)

جمله بالا اشاره ای به طبیعتهای چهارگانه ای است که در طب سنّتی، معروف

ص: 164


1- 1) «جنس»در لغت به معنی اقسام و انواع مختلف می باشد و در بعضی از خطبه های نهج البلاغه قراینی بر این معنی وجود دارد(خطبه 91).
2- 2) «معجونا»حال است برای«انسانا»که در عبارت قبل آمده است.
3- 1) جمله«من الحرّ و البرد»...ممکن است،بیانی برای اخلاط متباینه باشد،یا برای اضداد و اخلاط هر دو.

می باشد و پزشکان کنونی گر چه این تقسیم بندی را در لفظ قبول ندارند ولی با تعبیرات دیگری آن را در کلمات خود می آورند مثلا به جای حرارت و برودت،بالا رفتن فشار خون و پایین آمدن آن را به کار می برند و به جای بلّة و جمود،زیادی و کمبود آب بدن را ذکر می کنند.

به هر حال تعبیرات بالا،که در کلام امام(علیه السلام)آمده است،همه بیانگر این ویژگی مهم است که خداوند جسم انسان(بلکه جسم و جان او)را ترکیبی از موادّ مختلف و کیفیّات گوناگون و استعدادها و غرایز متفاوت قرار داده است و این تفاوتها سرچشمه تفاوتهای بسیاری در طرز فکر و روش انسانهاست و در مجموع سبب می شود که مناصب مختلف اجتماعی و نیازهای گوناگون جوامع بشری بدون پاسخگو نباشد و هر چیز در جای خود قرار گیرد و مجموعه کاملی فراهم شود و این خود داستان مفصلی دارد که این جا،جای شرح آن نیست.

نکته ها
1-آفرینش آدم(علیه السلام)

از تعبیراتی که در این خطبه آمده،استفاده می شود که آفرینش آدم به صورت مستقل و بدون پیمودن مراحل تکامل از جانداران پست تر،به صورت کنونی بوده است و این همان چیزی است که از«قرآن مجید»نیز در باره خلقت انسان استفاده می شود.

البته می دانیم«قرآن مجید»همچنین«نهج البلاغه»کتابهای علوم طبیعی نیستند،بلکه کتابهای انسان سازی می باشند که به تناسب بحثهای عقیدتی و تربیتی اشاراتی به مسائل علوم طبیعی دارند.

ولی آنچه بر محافل علمی امروز حاکم است بیشتر نظریه«تکامل انواع» است.طرفداران آن معتقدند که انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبوده اند بلکه

ص: 165

در آغاز موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و در لابه لای لجنهای اعماق دریا با یک جهش پیدا شده و تدریجا تکامل یافته اند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل داده اند و از دریا به صحرا و هوا منتقل شده اند.

انسان را نیز از این معنی مستثنی نمی دانند و معتقدند انسانهای امروز تکامل یافته از«میمونهای انسان نما»هستند و آنها نیز از انواع پست تر به وجود آمده اند.

طرفداران این فرضیّه نیز به شاخه های مختلفی تقسیم شده اند مانند پیروان «لامارک»و«داروین»و«داروینیست های جدید»و طرفداران«موتاسیون» (جهش)و غیر آنها هر کدام دلایلی برای تأیید نظریّه خود اقامه کرده اند.

در برابر این گروهها،طرفداران ثبوت انواع اند که می گویند انواع جانداران، هر کدام جداگانه از آغاز به صورت کنونی ظاهر شده اند آنها در نقد دلایل فرضیّه تحوّل و تکامل،دلایلی نیز اقامه کرده اند که بحث از همه آنها در خور کتاب مستقل و جداگانه ای است.

آنچه لازم است در این جا به آن اشاره شود چند موضوع است که ذیلا به طور فشرده می آوریم:

1-از«قرآن مجید»و همچنین خطبه های«نهج البلاغه»مسأله ثبوت انواع، حد اقل در مورد انسان استفاده می شود،ولی در مورد سایر انواع موجودات تصریحات خاصی دیده نمی شود.هر چند بعضی از طرفداران فرضیّه تحوّل به طور عام که انسان را نیز شامل می شود اصرار دارند که آیات قرآن و تعبیرات نهج البلاغه را به طوری توجیه کنند که با نظریه تحوّل و تکامل بسازد و حتّی این آیات و خطبه ها را دلیلی بر مدّعای خود شمرده اند.

ولی هر ناظر بی طرف می داند که این ادّعا جز با تکلّفات بعید امکان پذیر نیست.

2-مسأله تکامل یا ثبوت انواع مسأله ای نیست که بتوان با آزمایش و دلایل حسی و عقلی اثبات کرد چرا که ریشه های آن در میلیونها سال قبل نهفته شده، بنا بر این آنچه طرفداران یا مخالفان آن می گویند همه شکل فرضیه دارد و دلایل

ص: 166

آنها بیش از یک سلسله دلایل ظنّی نیست،بنا بر این هرگز نمی توان گفت آیات خلقت انسان و عبارات نهج البلاغه با گفته های آنها نفی می شود.

به تعبیری دیگر:علوم در این گونه فرضیّات راه خود را طی می کنند بی آنکه بتوانند لطمه ای به باورهای مذهبی بزنند و لذا فرضیّات علمی دائما در حال تغییر و تحوّلند و ای بسا فردا،قراین تازه ای کشف بشود و فرضیّه ثبوت انواع،طرفداران بسیار زیادتری پیدا کند.مثلا در این اواخر در مطبوعات،این خبر به چشم می خورد که جمجمه هایی از انسانهای مربوط به حدود 2(دو)میلیون سال قبل پیدا شده که با انسان امروزی فرق چندانی ندارد و این مطلب پایه های فرضیّه تکامل را به لرزه در آورد چرا که آنها معتقدند انسانهایی که در چند صد هزار سال قبل می زیسته اند هرگز به صورت انسانهای کنونی نبوده اند.

از این سخن به خوبی می توان نتیجه گرفت که این فرضیه ها تا چه حد ناپایدار است و در پرتو اکتشافات جدید ممکن است متزلزل شود ولی در علوم طبیعی چون راهی جز این نیست به عنوان یک اصل روی آنها تکیه می شود تا فرضیّه جدیدی به میدان بیاید.

خلاصه این که حساب فرضیه ها از مسائل قطعی علوم جداست،مسائل قطعی علوم مانند ترکیب«آب»از«اکسیژن»و«ئیدروژن»،امور حسّی و آزمایشگاهی هستند و با دلایل قطعی قابل اثبات می باشند،ولی فرضیه ها «حد سیّاتی»می باشند که با یک سلسله قراین ظنّی تأیید می شوند و تا قراین مخالفی به دست نیامده،در علوم،مورد قبول می باشند بی آن که کسی ادّعای قطعیّت آنها را بکند. (1)

ص: 167


1- 1) برای توضیح بیشتر در این زمینه به کتاب«داروینیسم و آخرین فرضیه های تکامل»مراجعه فرمایید.فشرده آن نیز در تفسیر نمونه،جلد 11،ذیل آیات 26 تا 44 سوره حجر آمده است.
2-ترکیب دو گانۀ جسم و جان

از آنچه در این بخش از خطبه آمده است که هماهنگ با آیات قرآنی می باشد، به خوبی استفاده می شود که انسان از دو اصل آفریده شده است:یک اصل مادّی که از آب و گل(ساده ترین مواد جهان)است و دیگر یک روح الهی بسیار والا.و همین است سرّ تضادّ درونی انسانها که انگیزه هایی او را به سوی جهان مادّه می کشاند و انگیزه هایی به سوی عالم فرشتگان.از یک سو خلق و خوی حیوانی و از سویی دیگر یک سرشت ملکوتی و روحانی دارد.

نیز به همین دلیل قوس صعودی و نزولی تکامل او بسیار عظیم است و دارای استعداد و قابلیّت ترقّی و رسیدن به«اعلی علیّین»است و در صورت نزول و انحطاط به«اسفل السّافلین».و این ویژگیها در هیچ موجودی جز انسان نیست و همان است که به انسانهای پاک و منزّه ارزش بی حساب می دهد،چرا که در برابر آن همه عوامل و انگیزه های انحطاط و گرایش به سوی مادّه و مادّیگری،خود را حفظ کرده و از هفت خان جهان مادّه گذشته،از عالم جان سر بر آورده اند و آنچه اندر وهم ناید آن شده اند.

جان گشوده سوی بالا بالها

تن زده اندر زمین چنگالها!

میل جان اندر ترقّی و شرف

میل تن در کسب اسباب و علف!

و نیز همان است که فرشتگان،قبل از آفرینش آدم از درک آن عاجز بودند و شاید آفرینش او را یک خلقت تکراری می پنداشتند و با تسبیح و تقدیسی که خودشان داشتند،این آفرینش را تحصیل حاصل گمان می کردند،این نکته نیز در خور دقّت است که خداوند،روح والای آدم را به خودش نسبت داده و می گوید:

«وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» ،از روح خودم در او دمیدم». (1)

بدیهی است خداوند نه جسم دارد و نه روح و هرگاه چیزی را به خودش اضافه

ص: 168


1- 1) سوره حجر،آیه 29.

کند مثلا بگوید:«بیت اللّه»(خانه خدا)و«شهر اللّه»(ماه خدا)اشاره به نهایت شرف و عظمت آن است و این که روح آدمی دارای آثاری از صفات الهی همچون علم و قدرت و خلاقیّت است.در واقع خداوند شریفترین و برترین روح را در آدم دمید و به همین دلیل بعد از آن،خود را احسن الخالقین نامید و فرمود:

«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» . (1)

چه دردآور است که انسان با داشتن چنین استعداد و قدرت و توانایی برای کمال،از مقامی که در انتظار اوست و در سایه آن بر تمام مخلوقات برتری دارد و در خور تاج با شکوه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا» است،آن چنان سقوط کند که به گفته قرآن از چهارپایان پست تر شود: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» . (2)

3-انسان،اعجوبۀ عالم کون

«انسان»در حقیقت شگفت انگیزترین پدیده عالم هستی است که به گوشه ای از اسرار وجودی او در این بخش از کلام امام اشاره شده است:داشتن اعضا و جوارح گوناگون و نیروهای مختلف و قدرتهای متفاوت،و ترکیب از عناصر متضاد،و تشکیل از عوامل گوناگون به گونه ای که به صورت معجون بسیار پیچیده ای در آمده است که همه چیز در او جمع است و در واقع نمونه کوچکی است از تمام جهان هستی و عالم صغری همطراز عالم کبیر.

ا تزعم انّک جرم صغیر

و فیک انطوی العالم الاکبر (3)

این ویژگی«انسان»از یک سو،ما را به اهمیّت آفرینش او آشنا می سازد و از سوی دیگر به عظمت آفریدگار او!آری:

زیبنده ستایش آن آفریدگاری است

کارد چنین دل آویز،نقشی ز ماء و طینی!

ص: 169


1- 2) سوره مؤمنون،آیه 14.
2- 1) سوره اعراف،آیه 179.
3- 2) آیا چنین می پنداری که تو موجود کوچکی هستی در حالی که عالم کبیر در تو خلاصه شده است.

منظور«امام»از بیان این ویژگیها اشاره به این دو نکته بوده است:عظمت آفریدگار و عظمت آفریده.

ص: 170

بخش دهم

اشاره

و أستادی اللّه سبحانه الملائکة ودیعته لدیهم و عهد وصیّته الیهم فی الاذعان بالسّجود له و الخنوع لتکرمته فقال سبحانه «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» اعترته الحمیّة و غلبت علیه الشّقوة و تعزّز بخلقة النّار و استوهن خلق الصلصال فاعطاه اللّه النّظرة استحقاقا للسّخطة و استتماما للبلیّة و انجازا للعدة ف «قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» «إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» .

ترجمه

خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا ودیعه ای را که نزد آنها بود ادا کنند و پیمانی را که با او در باره سجود برای آدم و خضوع برای بزرگداشت او بسته بودند عمل نمایند و فرمود:برای آدم سجده کنید همه سجده کردند جز ابلیس که خشم و غضب و کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختی بر وی غلبه کرد،به آفرینش خود افتخار نمود و خلقت آدم را از گل خشکیده،سبک شمرد.خداوند خواسته او را پذیرفت چرا که مستحق غضب الهی بود و می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده ای را که به او داده بود،تحقّق بخشد.فرمود:تو از مهلت داده شدگانی(نه تا روز قیامت بلکه)تا روز و وقت معیّنی.

شرح و تفسیر
آغاز انحراف ابلیس

به دنبال بحثی که در باره آفرینش آدم در فراز سابق این خطبه آمده بود،در این

ص: 171

جا بحث دیگری را در همین موضوع بیان می فرماید که از جهات مختلف آموزنده و عبرت انگیز است.

نخست می فرماید:«خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا ودیعه ای را که نزد آنها بود،ادا کنند و پیمانی را که با او در مورد سجود برای آدم و خضوع برای بزرگداشت او بسته بودند عمل نمایند و فرمود:«برای آدم سجده کنید!همه سجده کردند جز ابلیس!» (و أستادی اللّه سبحانه الملائکة ودیعته لدیهم و عهد وصیّته الیهم فی الاذعان بالسّجود له و الخنوع (1)لتکرمته فقال سبحانه «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که خداوند قبلا از فرشتگان پیمان گرفته بود که وقتی آدم آفریده و کامل شد برای او سجده کنند و این همان چیزی است که در قرآن مجید،سوره ص،به آن اشاره شده است: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» ،(به یادآور)هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود:من بشری را از گل می آفرینم، هنگامی که او را منظّم ساختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده بیفتید». (2)

فرشتگان این معنی را به خاطر داشتند تا آدم آفریده شد و به صورت انسان کاملی در آمد،این جا بود که انجام آن تعهّد،از فرشتگان خواسته شد و فرمود:

برای آدم سجده کنید!همه سجده کردند جز ابلیس! «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» . (3)

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه این امر شاید به خاطر آن بوده که اگر بدون مقدّمه چنین دستوری به فرشتگان داده می شد تعجّب می کردند و شاید در اطاعت این فرمان سست می شدند،ولی خداوند،از قبل،آنها را برای این امر آماده کرد تا

ص: 172


1- 1) «خنوع»به گفته«مقاییس»در اصل به معنای خضوع و تواضع است و دیگران نیز تعبیراتی شبیه به همین معنا دارند.
2- 2) سوره ص،آیات 70 و 71.
3- 1) سوره بقره،آیه 34.

نشان دهد اوامر مهم باید با مقدّمه چینیهای لازم صورت گیرد، سپس انگیزه مخالفت ابلیس را چنین بیان می فرماید:

«خشم و غضب و کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختی بر وی غلبه کرد، به آفرینش خود از آتش افتخار نمود و خلقت آدم را از گل خشکیده،سبک شمرد» (اعترته الحمیّة (1)و غلبت علیه الشّقوة و تعزّز بخلقه النّار و استوهن خلق الصّلصال) .

در واقع عامل اصلی،از یک نظر،آلودگی درون او بود که از آن تعبیر به شقوت شده و از نظر دیگر کبر و غرور و تعصّب و خودخواهی که زاییده این آلودگی درون بود،بر فکر او غلبه کرد و همین امر سبب شد که واقعیتها را نبیند، آتش را برتر از خاک پندارد،خاکی که منبع تمام برکات و فواید و منافع است و اصولا علم و دانش خود را برتر از حکمت خدا بشمرد.البتّه این گونه داوریها برای افرادی که گرفتار این گونه حجابها می شوند شگفت آور نیست،گاه انسان خودخواه و محجوب به حجاب غرور،کوهی را کاه و کاهی را کوه می بیند و بزرگترین متفکّران جهان به هنگام گرفتاری در چنگال غرور و خودخواهی، گرفتار بزرگترین خطاها و اشتباهات می شوند.

منظور از شقاوت در این جا همان موانع درونی و صفات رذیله ای است که در شیطان وجود داشت.صفات و موانعی که اختیاری بود و از اعمال پیشین او سرچشمه گرفته بود نه شقاوت ذاتی و غیر اختیاری،چرا که شقاوت نقطه مقابل سعادت است.سعادت به معنی فراهم بودن امکانات برای حرکت به سوی صلاح و شقاوت وجود موانع در این راه است،منتهی همه این امور به خاطر اعمال خود انسان یا موجودات مختار دیگر حاصل می گردد نه بر اثر عوامل جبری!

به هر حال ابلیس با این گناه بزرگ و خطای عظیم بکلّی سقوط کرد و از جوار

ص: 173


1- 2) «حمیّة»از مادّه«حمی»(بر وزن نهی)در اصل به معنای حرارتی است که از آفتاب و آتش و موادّ دیگر و یا از درون بدن انسان تولید می شود و گاه از قوّه غضبیّه تعبیر به«حمیّت» می کنند چرا که در آن حالت انسان بر افروخته و داغ می شود و به حالت تب که مایه گرمی بدن است«حمّی»گفته می شود.

قرب پروردگار بیرون رانده شد و به خاطر عظمت گناهش منفورترین و مطرودترین خلق خدا گشت،امّا این طرد و لعنت الهی مایه بیداری او نشد و همچنان بر مرکب غرور و نخوت سوار بود و همان گونه که سیره افراد مغرور و متعصّب و لجوج است،به یک کار غیر منطقی دیگر دست زد و آن این بود که کمر به گمراه ساختن آدم و فرزندان او بست و برای این که خشم و حسد خود را بیشتر فرو نشاند بار گناه خود را سنگین تر ساخت و از خدا تقاضا کرد که او را تا دامنه قیامت زنده نگاهدارد و چنان که قرآن می گوید: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» . (1)

خداوند نیز خواسته او را به خاطر سه چیز پذیرفت:«نخست این که او مستحقّ غضب الهی بود.دیگر این که می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و دیگر این که وعده ای که به او داده بود،تحقّق بخشد» (فاعطاه اللّه النّظرة استحقاقا للسّخطة و استتماما للبلیّة و انجازا للعدة) .

ولی نه آن چنان که او خواسته بود بلکه تا زمان و وقت معیّنی و لذا فرمود:«تو از مهلت داده شدگانی تا روز و وقت معیّنی» «مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ» «الْمَعْلُومِ» . (2)

در این که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» چیست در میان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفتگوست.

بعضی گفته اند:منظور پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف است(در این صورت تنها با مقداری از درخواست ابلیس موافقت شده زیرا او درخواست حیات تا روز قیامت داشت ولی تا پایان دنیا موافقت شد).

احتمال دیگر این که منظور زمان معیّنی است که پایان عمر ابلیس است و تنها خدا می داند و جز او از آن آگاه نیست،چرا که اگر آن زمان را آشکار می ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشی بیشتر می شد.

ص: 174


1- 1) سوره حجر،آیه 36.
2- 1) اشاره به آیه 37 و 38،سوره حجر.متن آیه چنین است: «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» .

بعضی نیز احتمال داده اند که منظور روز قیامت است،زیرا تعبیر به یوم معلوم در آیه پنجاه سوره واقعه در باره روز قیامت است که می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلی مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» .

ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد زیرا بنا بر این تفسیر،با تمام خواسته او موافقت شده،در حالی که ظاهر آیات قرآن این است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است،اضافه بر این در آیه مورد بحث «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» است و در سوره واقعه«یوم معلوم»می باشد و این دو با هم متفاوت است،بنا بر این تفسیر صحیح یکی از دو تفسیر اوّل و دوّم است.

در حدیثی نیز آمده است که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» زمان قیام حضرت مهدی-عج-است که به عمر ابلیس پایان داده می شود. (1)

البته این سبب نخواهد شد که عوامل گناه بکلّی از جهان ریشه کن شود و مسئله اطاعت و آزمایش الهی منتفی می گردد،چرا که عامل اصلی که هوای نفس است به قوّت خود باقی است حتّی عامل انحراف شیطان نیز هوای نفس اوست. (2)

نکته ها
1-عظمت مقام انسان

از دلایل مهمّی که نشان می دهد انسان برترین موجود عالم خلقت و شریفترین مخلوق خدا و گل سر سبد آفرینش است آیات مربوط به سجود ملائکه برای انسان است که در چندین سوره از قرآن روی آن تأکید شده است (3)و نشان می دهد همه فرشتگان بدون استثنا برای آدم سجده و خضوع کردند و این دلیل روشنی بر فضیلت آدم حتّی بر فرشتگان است و ظاهرا هدف از این تأکیدهای مکرّر قرآن،

ص: 175


1- 2) تفسیر نور الثّقلین،جلد 3،صفحه حدیث 14،46.
2- 1) چگونگی تأثیر هوای نفس همچنین تأثیر شیطان در انحراف انسان به بهترین وجهی در مناجات دوّم از مناجاتهای پانزده گانه امام علی بن الحسین(علیه السلام)آمده است.
3- 2) سوره بقره،آیه 34،سوره اعراف،آیه 11،سوره اسراء،آیه 61،سوره کهف،آیه 50 و سوره طه،آیه 116.

توجّه دادن انسانها به شخصیّت والای الهی و معنویشان است و این تأثیر بسزایی در تربیت نفوس و هدایت انسانها دارد.

2-سجده برای آدم چگونه بود؟

در این که این سجده چه سجده ای بوده است و آیا سجده برای غیر خدا امکان پذیر است،در میان مفسّران گفتگوست.

بعضی معتقدند که این سجده برای خدا بوده ولی به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفی،در برابر آدم صورت گرفته است،بعضی دیگر می گویند سجده برای آدم بوده،ولی نه سجده پرستش که مخصوص خداست،بلکه سجده خضوع یا سجده تحیّت و ادای احترام.

در کتاب عیون الاخبار از کتاب علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)آمده است:«کان سجودهم للّه تعالی عبودیّتا و لآدم اکراما و طاعة لکوننا فی صلبه،سجده فرشتگان برای خداوند به عنوان پرستش بود و برای آدم به عنوان اکرام و احترام،چرا که ما در صلب آدم بودیم.» (1)از این حدیث استفاده می شود که سجده فرشتگان دو جنبه داشت،هم جنبه پرستش خداوند و هم احترام آدم.

شبیه آنچه در تفسیر بالا گفته شد در آیه 100 سوره یوسف آمده است: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» ،و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند».

در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)در ذیل همین آیه نیز آمده است که فرمود:«امّا سجود یعقوب و ولده فانّه لم یکن لیوسف و انّما کان من یعقوب و ولده طاعة للّه و تحیّة لیوسف کما کان السّجود من الملائکة لآدم،امّا سجود یعقوب و فرزندانش سجده پرستش برای یوسف نبود،بلکه سجده آنها به عنوان اطاعت و

ص: 176


1- 1) نور الثّقلین،جلد اوّل،صفحه 58.

پرستش خدا و تحیّت و احترام یوسف بود همان گونه که سجود ملائکه برای آدم چنین بود».

3-سؤالات گوناگون پیرامون آفرینش شیطان

در باره آفرینش شیطان و سوابق او و تمرّدش از اطاعت فرمان خدا و سپس مهلت دادن به او تا زمان معلوم،سؤالات بسیاری وجود دارد که شرح همه آنها مقالات مفصّلی را می طلبد،ولی در این جا به تناسب بحثهای بالا،فشرده ای از آن لازم است.

سؤال:

1-آیا ابلیس از فرشتگان بود؟اگر پاسخ مثبت است چرا مرتکب بزرگترین گناه شد با این که فرشتگان معصومند و اگر جواب آن منفی است یعنی از فرشتگان نبود،چرا در آیات قرآن نام او در زمره ملائکه ذکر شده است؟

پاسخ:

به یقین او از فرشتگان نبود،چرا که قرآن با صراحت می گوید: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» ،او از جن بود،سپس نافرمانی پروردگارش را کرد» (1)،ولی از آنجا که پیش از آن در مقام اطاعت و بندگی بسیار کوشا بود در صف فرشتگان جای گرفت و به همین دلیل جزء مجموعه آنها محسوب می شد و اگر در پاره ای از تعبیرات مانند خطبه قاصعه(خطبه 192)به عنوان ملک از او یاد شده به همین دلیل است،بعلاوه خودش با صراحت می گوید: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ» ،مرا از آتش آفریدی» (2)و می دانیم آفرینش جن از آتش است نه فرشتگان،همان گونه که در آیه 15 سوره الرحمن آمده: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» در روایات اهل بیت -علیهم السلام-نیز به این معنی اشاره شده است. (3)اضافه بر اینها قرآن برای ابلیس،فرزندان و ذریّه بیان کرده (4)در حالی که فرشتگان دارای زاد و ولد نیستند.

ص: 177


1- 1) سوره کهف،آیه 50.
2- 2) سوره ص،آیه 76.
3- 3) مجمع البیان،جلد 1،صفحه 82،ذیل آیه 34 سوره بقره.
4- 4) سوره کهف،آیه 50.

سؤال:

2-چگونه ممکن است خداوند ابلیس را بر انسانها مسلّط کند تا آنجا که قدرت دفاع از آنها گرفته شود؟!و اضافه بر این چه لزومی داشت که این موجود اغواگر و گمراه کننده آفریده شود؟!و یا پس از آفرینش به او طول عمر و مهلت داده شود تا در گمراهی فرزندان آدم بکوشد و از هیچ تلاشی مضایقه نکند؟ پاسخ:

اوّلا:شیطان به صورت یک موجود پاک آفریده شد و سالها قداست و پاکی خود را حفظ کرد تا آنجا که بر اثر اطاعت پروردگار همردیف فرشتگان شد، ولی سرانجام بر اثر خودخواهی و کبر و غرور و با سوء استفاده از آزادی خویش طریق گمراهی را پیش گرفت و به آخرین درجه انحطاط سقوط کرد.

ثانیا:توجّه به این نکته ضروری است که نفوذ وسوسه های شیطانی در انسانها یک نفوذ ناآگاه و اجباری نیست،بلکه انسانها به میل و اختیار خودشان راه نفوذ را به روی او می گشایند و اجازه ورود را به کشور جانشان صادر کرده و به اصطلاح،گذرنامه آن را نیز در اختیار شیطان می گذارند و به همین دلیل قرآن با صراحت می گوید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» ،تو بر بندگان من تسلط نخواهی یافت مگر گمراهانی که از تو پیروی کنند» (1)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ،تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند و آنها که فرمانش را همردیف فرمان خدا لازم می شمرند». (2)

ثالثا:امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در جمله های بالا به صورت ظریف و لطیفی جواب این سؤال را بیان کرده،می فرماید:«خداوند به او مهلت داد چرا که مستحقّ غضب الهی بود و می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده ای را که به وی داده بود منجّز گرداند».

یعنی از یک سو خداوند مجازات او را با این مهلت دادن سنگین تر ساخت، زیرا همان گونه که از آیات قرآن استفاده می شود کسانی که در مسیر گناه و گمراهی گام

ص: 178


1- 1) سوره حجر،آیه 42.
2- 2) سوره حجر،آیه 100.

می گذارند خداوند هشدارهای مکرّری به آنها می دهد،اگر این هشدارها مؤثر شد و بازگشتند چه بهتر و گرنه آنها را به حال خود وا می گذارد و مهلت کافی می دهد تا بارشان سنگین تر شود. (1)

از سوی دیگر وجود شیطان مایه آزمایش بزرگی برای انسانها و به تعبیر دیگر سبب تکامل افراد با ایمان می شود زیرا وجود این دشمن نیرومند برای مؤمنان آگاه و کسانی که می خواهند راه حق را بپویند نه تنها زیان بخش نیست بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است،زیرا می دانیم پیشرفتها و تکاملها معمولا در میان تضادها صورت می گیرد و هنگامی که انسان در مقابل دشمن نیرومندی قرار می گیرد، تمام نیرو و توان و نبوغ خود را بسیج می کند و به تعبیر دیگر وجود این دشمن نیرومند سبب تحرّک و جنبش هر چه بیشتر می گردد و در نتیجه ترقّی و تکامل حاصل می شود.

امّا کسانی که بیمار دل و سرکش و آلوده و گنهکارند،بر انحراف و بدبختیشان افزوده می شود و آنها در حقیقت مستحق چنین سرنوشتی هستند! «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» ،هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمایشی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است و آنها که سنگدلند».

«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» ، و نیز هدف این بود که آگاهان بدانند،این حقّی است از سوی پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن،خاضع گردد». (2)

سؤال:

3:چگونه شیطان خود را برتر از آدم می شمرد و بر حکمت خداوند معترض بود؟!

در پاسخ:

باید گفت خودخواهی و غرور،حجاب ضخیمی است که شخص را از دیدن واقعیّات باز می دارد،آن گونه که ابلیس را بازداشت.او نه تنها در مقام عصیان

ص: 179


1- 3) سوره آل عمران،آیه 178 و سوره روم،آیه 41.
2- 1) سوره حج،آیات 53 و 54.

و گناه و نافرمانی بر آمد،بلکه به حکمت پروردگار خرده گرفت که چرا موجود شریفی همچون من را که از آتش آفریده شده ام دستور به سجده در برابر موجود پست تری که از خاک آفریده شده است دادی! او چنین می پنداشت که آتش برتر از خاک است در حالی که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام موادّ حیاتی و مهمترین وسیله برای ادامه زندگی و در بردارنده انواع معادن و جواهر است ولی آتش چنین نیست.درست است که آتش و حرارت نیز یکی از وسایل زندگی است ولی بی شک نقش اصلی را موادّ موجود در خاک بر عهده دارد و آتش وسیله ای برای تکامل آنهاست.

در بعضی از روایات آمده است (1)که یکی از دروغهای ابلیس این بود که آتش را برتر از خاک می دانست در حالی که آتش معمولا از درختان یا مواد چرب به دست می آید و می دانیم درختان از خاکند و چربیهای گیاهی و حیوانی نیز همه(به واسطه)از زمین گرفته شده است.

اضافه بر این،امتیاز آدم تنها به خاطر برتری خاک بر آتش نبود،بلکه امتیاز اصلی او همان روح والایی بود که خداوند با تعبیر «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به او بخشیده بود.به فرض که مادّه نخستین شیطان از مادّه نخستین آدم برتر باشد دلیل بر این نمی شود که در برابر آفرینش آدم با آن روح الهی و مقام نمایندگی پروردگار سجده و خضوع نکند و شاید شیطان همه اینها را می دانست ولی کبر و غرور و خودپسندی به او اجازه اعتراف به حقیقت را نمی داد.

4-توجیهات بی اساس ناآگاهان

بعضی از فلاسفه-آن گونه که ابن میثم بحرانی(رحمة اللّه علیه)در شرح نهج البلاغه اش نقل می کند-تمام آنچه را در داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان و سرکشی و نافرمانی ابلیس آمده است تأویل و توجیه کرده و بر مفاهیمی غیر از

ص: 180


1- 1) به تفسیر نور الثقلین،جلد 4،صفحه 472،حدیث 93 مراجعه شود.

آنچه از ظاهر آنها استفاده می شود حمل کرده اند.

از جمله این که گفته اند منظور از«فرشتگانی که مأمور به سجده برای آدم شده اند قوای بدنیه است که مأمور به خضوع در برابر نفس عاقله(روح آدمی) می باشند!و منظور از«ابلیس»قوه وهمیّه است و لشکریان و جنود ابلیس همان قوایی است که از وهم(و هوای نفس)سرچشمه می گیرد که در تعارض با قوای عقلیه می باشد و منظور از بهشتی که آدم از آن رانده شد معارف حقّه و مطالعه انوار کبریای خداست!و امثال این توجیهات نادرست و بی مأخذ». (1)

اینها نمونه روشن تفسیر به رأی است که در احادیث فراوانی از آن نهی شده و سبب سقوط و دوری از خدا شمرده شده است.

می دانیم تفسیر به رأی و تحمیل پیش داوریهای ذهنی بر آیات و روایات همیشه مهمترین ابزار دست منحرفان و دین سازان و شیّادان بوده که آیات قرآنی و روایات اسلامی را بر آنچه خودشان می خواهند-و خدا و اولیا اللّه نگفته اند- تطبیق دهند و نیز می دانیم که اگر پای تفسیر به رأی به آیات و روایات گشوده شود هیچ اصل مسلّم و مبنای ثابت و حکم و قانونی باقی نمی ماند و همه چیز دستخوش افکار نادرست و هوا و هوسهای این و آن می گردد و کتاب و سنّت همچون قطعه مومی می شود در دست ناآگاهان و منحرفان که آن را به هر شکلی مایل باشند در می آورند.

به همین دلیل محقّقان بزرگ اسلام اصرار دارند،قواعد مسلّمه باب الفاظ در فهم معانی کتاب و سنّت به کار برود.الفاظ باید بر معانی حقیقیش حمل شود، مگر این که قراین روشنی بر مجاز وجود داشته باشد،قراینی که در میان عرف عقلا مقبول باشد و در استدلالهای خود بر آن تکیه کنند. (2)

به هر حال ذکر داستان ابلیس و پایان کار او در این بخش از کلام مولا علی(علیه السلام) به عنوان درس عبرتی است برای همه انسانها تا نتایج کبر و غرور و خودخواهی و

ص: 181


1- 1) نهج البلاغه با شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 190 به بعد.
2- 2) برای توضیح بیشتر به کتاب تفسیر به رأی نوشته آیة اللّه مکارم شیرازی مراجعه شود.

تعصّب را بنگرند و پایان کار ابلیس را که به لعنت ابدی و شقاوت جاودانی منتهی شد ببینند و هرگز در این راه بسیار پر خطر،گام ننهند.

این سخن را با کلامی از عالم بزرگوار مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه اش پایان می دهیم:

او می گوید از داستان آدم و ابلیس درسهای عبرت زیر را می توان گرفت:

1-هر کس نسبت به صاحب فضیلتی حسد بورزد یا با انسانی به خاطر مشارکت در ریاست و کار،به دشمنی برخیزد،او بر دین ابلیس است و در قیامت جزء اصحاب او خواهد بود.

2-راه معرفت دین و اخلاق کریمه یک راه بیش نیست و آن تسلیم و ثبات بر حق است،نتیجه آن هر چه باشد.

3-بسیاری از مردم اصرار بر باطل دارند نه به خاطر این که باطل را نمی شناسند،بلکه به خاطر عناد و دشمنی با مخالفان خود و می دانند که این اصرار غلط آنها را به بدترین عواقب گرفتار می سازد.

اگر ابلیس توبه می کرد و از راه غلط باز می گشت به یقین خدا توبه او را می پذیرفت و او دارای چنین استعداد و آمادگی ای بود ولی معتقد بود یک شرط دارد و آن این است که خداوند بار دیگر او را مأمور به سجده برای آدم نکند در حالی که خداوند قبول توبه او را مشروط به این شرط کرده بود. (1)

ص: 182


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 51.

بخش یازدهم

اشاره

ثمّ اسکن سبحانه آدم دارا ارغد فیها عیشه و آمن فیها محلّته و حذّره ابلیس و عداوته فاغترّه عدوّه نفاسة علیه بدار المقام و مرافقة الابرار فباع الیقین بشکّه و العزیمة بوهنه و استبدل بالجذل وجلا و بالاغترار ندما ثمّ بسط اللّه سبحانه له فی توبته و لقّاه کلمة رحمته و وعده المردّ الی جنّته و اهبطه الی دار البلیّة و تناسل الذّرّیّة.

ترجمه

سپس خداوند سبحان،آدم را در خانه ای سکنی بخشید که زندگیش را در آن پر نعمت و گوارا کرده بود و جایگاه او را امن و امان ساخته بود و او را از ابلیس و عداوت و دشمنیش بر حذر داشت،ولی(سرانجام)دشمنش او را فریب داد،چرا که بر او حسادت می ورزید و از این که او در سرای پایدار و همنشین با نیکان است سخت ناراحت بود.

آدم یقین خود را به شک و تردید او فروخت و تصمیم راسخ را با گفته سست او مبادله کرد،و به خاطر همین موضوع،شادی خود را به ترس و وحشت مبدّل ساخت و فریب شیطانی برای او پشیمانی به بار آورد،سپس خداوند سبحان دامن توبه را برای او گسترد و کلمات رحمتش را به او القا نمود و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد و او را به سرای آزمایش(دنیا)و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.

شرح و تفسیر
سرانجام عبرت انگیز آدم

در بحث گذشته سخن از آزمایش فرشتگان و ابلیس بود و در این جا در واقع

ص: 183

سخن از آزمون آدم و سرانجام این آزمون است.

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که آدم برای زندگانی در زمین آفریده شده است.در آیه 30 سوره بقره می فرماید: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» ،من در زمین نماینده ای قرار می دهم»و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که منظور از زمین در این جا محلّی غیر از بهشت بود(بهشت به هر معنی که باشد)زیرا در آیه 36 بقره می خوانیم: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» ،به آنها(آدم و همسرش و شیطان)گفتیم همگی فرود آیید در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود و برای شما در زمین تا مدّت معیّنی،قرارگاه خواهد بود».

ولی به هر حال لازم بود که آدم دورانی از آزمایش الهی را تجربه کند و به مفاهیمی همچون امر و نهی و تکلیف و اطاعت و عصیان و پشیمانی و توبه،آشنا گردد و دشمن خود را به خوبی در عمل بشناسد،لذا خداوند او را به بهشت فرستاد و بهره گیری از همه نعمتهای عالی آنجا را برای او مباح شمرد،تنها او را از نزدیک شدن به درختی نهی کرد ولی وسوسه های شیطان و مکر و فریب او سرانجام مؤثّر شد و آدم مرتکب ترک اولی گردید،از شجره ممنوعه خورد و از لباسهای بهشتی خارج شد،این امر سبب بیداری و بازگشت او به سوی خدا گشت و از در توبه در آمد،لطف الهی شامل حالش شد و چگونگی توبه کردن را به او آموخت و سپس توبه اش را پذیرا گشت و وعده بازگشت به بهشت را به او داد، ولی اثر وضعی این کار،دامان او را گرفت و از آن زندگی پر نعمت و مرفّه بهشت به زندگی پر رنج و زحمت زمین فرستاد.

این دورنما و عصاره ای از محتوای این بخش از کلام مولا و داستان آدم به طور کلّی است،اکنون به اصل خطبه باز می گردیم و به تفسیر جمله های آن می پردازیم.

نخست می فرماید:«سپس خداوند سبحان،آدم را در خانه ای سکنی بخشید که

ص: 184

زندگیش را در آن پر نعمت و گوارا کرده بود» (ثمّ اسکن سبحانه آدم دارا ارغد (1)فیها عیشه).

«و جایگاه او را امن و امان قرار داده بود» (و آمن فیها محلّته) .

و به این ترتیب،دو رکن اصلی زندگی که امنیّت و وفور نعمت است در آن جمع بود.

تعبیر امام(علیه السلام)در این عبارت در واقع اشاره به آیه 35 سوره بقره است که می فرماید:« «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» ، به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمتهای آن از هر جا می خواهید پاک و گوارا بخورید.

در عین حال به او هشدار داد«و او را از ابلیس و عداوت و دشمنی اش بر حذر داشت» (و حذّره ابلیس و عداوته) .

به این ترتیب،هم راه سعادت را به او نشان داد و هم چاه بدبختی و شقاوت را،و بر او حجّت را از هر نظر تمام کرد.این تعبیر،اشاره به چیزی است که در آیه 117 سوره طه آمده است که می فرماید: «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» ،گفتیم ای آدم!این(ابلیس)دشمن تو و همسر توست،مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و رنج خواهی افتاد»،و برای اتمام حجت بیشتر حتّی درختی را که می بایست به آن نزدیک نشود به او نشان داد و راه را برای استفاده از دیگر درختان بهشتی در برابر آنها باز گذاشت.

امّا این رهرو تازه کار که از مکاید و نیرنگهای شیطان آگاهی کافی نداشت سرانجام در دام شیطان گرفتار شد و چنان که امام در ادامه این سخن می فرماید:

«دشمن،او را فریب داد چرا که بر او حسادت می ورزید که در سرای پایدار و

ص: 185


1- 1) «ارغد»از ماده«رغد»بر وزن(صمد)در اصل به معنی زندگانی خوب و گسترده است و به معنی فراوانی نعمت در مورد انسان و حیوانات نیز می آید.(مفردات و مقاییس اللغة).

همنشین نیکان(فرشتگان)است» (فاغترّه عدوّه نفاسة (1)علیه بدار المقام و مرافقة الابرار) .

اصولا کار شیطان همین است او تلاش نمی کند که خودش را به پای نیکان و سعادتمندان برساند او می کوشد نعمتهای الهی را از دیگران بگیرد و فضای زندگی را برای آنها تیره و تار کند.

سپس به نکته اصلی اشتباه آدم اشاره می فرماید و می گوید:«آدم یقین خود را به شک و تردید فروخت» (فباع الیقین بشکّه) «و عزم راسخی را که می بایست در برابر وسوسه های شیطانی به کار گیرد به گفته سست او فروخت» (و العزیمة بوهنه) . (2)

این تعبیر نیز اشاره به آیه دیگری از قرآن است که می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» ،از آدم پیمان گرفته بودیم(که فریب شیطان را نخورد)امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم». (3)

درست است که«شیطان برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه تو و همسرت هستم» «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ» . (4)

ولی آیا او باید به وعده های الهی که از سرچشمه یقین می جوشد اعتماد کند یا به سخنان شیطان که سراسر،شک و وهم است؟!فراموش کردن این حقیقت سبب

ص: 186


1- 1) «نفاسة»در اصل از«نفس»بر وزن«حبس»به معنی«روح»گرفته شده و از آنجا که «تنفس»مایه حیات است این واژه در آن به کار رفته است،سپس«منافسه»در معنی تلاش و کوشش برای رسیدن به موقعیّت مهمّی آمده،زیرا انسان به هنگام تلاش و کوشش،نفس و روح خود را به زحمت می اندازد و به همین مناسبت«نفاسة»به معنی حسد و بخل،استعمال شده است.(مفردات،مقاییس اللغة و لسان العرب).
2- 2) در این که ضمیر«شکّه»و«وهنه»به چه کسی باز می گردد،دو احتمال وجود دارد: بسیاری از شارحان نهج البلاغه ضمیر را به آدم باز گردانده اند یعنی آدم یقین خود را به شک خویش فروخت و عزم راسخ خود را به سستی اراده اش مبدّل ساخت.این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر،در هر دو مورد به ابلیس برگردد چرا که شک و وهن را او ایجاد کرد و در واقع اضافه به سبب شده است نه مفعول،امّا احتمال اوّل،صحیحتر به نظر می رسد.
3- 1) سوره طه،آیه 115.
4- 2) سوره اعراف،آیه 21.

شد که آدم این معامله سراسر غبن و زیان را انجام دهد و تصمیم محکم خود را در زمینه اطاعت فرمان خدا،سست نماید.

این یک درس عبرت است برای همه فرزندان آدم که در هر پیشامدی روی عوامل یقین تکیه کنند و از طرق شک آلود و مبهم و تاریک بپرهیزند،احتیاط را از دست ندهند و بدون مطالعه کافی در هیچ راهی قدم ننهند چرا که شیاطین همیشه برنامه های فسادانگیز خود را با ظاهری زیبا می آرایند و برای جهنم سوزان خود، در باغ سبز نشان می دهند.آری سر تا سر داستان آدم درسهای بسیار مهمّی برای زندگی تمام انسانها تا دامنه قیامت است.

سپس به نتیجه این معامله پر زیان اشاره کرده،می فرماید:«نتیجه این شد که او شادی خود را به ترس و وحشت مبدّل سازد و فریب شیطانی برای او پشیمانی به بار آورد» (و استبدل بالجذل (1)وجلا (2)و بالاغترار ندما) .

امّا چه حوادثی در این جا روی داد که آدم متوجّه اشتباه خود گردید و انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید؟امام(علیه السلام)در این جا به اجمال،برگزار فرموده، ولی قرآن مجید شرح آن را در سوره های مختلف بیان کرده است:

آنها هنگامی که تسلیم وسوسه های شیطان شدند و از درخت ممنوع خوردند،چیزی نگذشت که لباسهای بهشتی از اندامشان فرو ریخت و اعضایی که می بایست پوشیده بماند آشکار شد و در برابر فرشتگان شرمنده شدند و از این بالاتر آن که:به آنها دستور داده شد هر چه

ص: 187


1- 3) «جذل»(بر وزن جدل)به گفته«صحاح اللغة»به معنی فرح و خوشحالی است و به گفته «مقاییس»جذل(بر وزن جسم)به معنی ریشه درخت است که درخت را بر پا می دارد و از آنجا که شخص فرحناک،قامتی راست دارد و آدم غمگین دارای کمر خمیده است و گاه به زمین چسبیده است،این واژه به معنی فرح به کار رفته است.
2- 4) «وجل»(بر وزن اجل)در اصل به معنی ترس و بیم است.

زودتر از بهشت خارج شوند که این است کیفر کسانی که فرمان الهی را رها کنند و تسلیم وسوسه های شیطانی شوند،شخصیت و حیثیتشان پایمال می گردد و از بهشت بیرون رانده می شوند.

«این جا بود که آدم بر عکس شیطان که لجاجت بر ادامه خطا و گناه داشت فورا در مقام جبران بر آمد و چون به سوی خداوند گام برداشته بود دست لطف الهی به کمکش شتافت و کلمات رحمتش را به او القا کرد و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد» (ثمّ بسط اللّه سبحانه له فی توبته و لقّاه کلمة رحمته و وعده المردّ الی جنّته) . (1)

ولی به هر حال،قبولی این توبه سبب بقای آدم در بهشت نشد چرا که دیگر دلیلی برای ادامه بقای او در بهشت وجود نداشت،آنچه را باید در آنجا فرا گیرد، فرا گرفت و آنچه را باید تجربه کند،تجربه کرد. به همین دلیل خدا او را به سرای آزمایش(دنیا)و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد (و اهبطه الی دار البلیّة و تناسل الذّرّیّة) .

از این تعبیر،به خوبی استفاده می شود که دنیادار واقعی امتحان است و آنچه در بهشت گذشت،تمرینی برای شرکت در این امتحان بود و همچنین مسئله توالد و تناسل و زاد و ولد،تنها در دنیاست،نه در بهشت.

نکته ها
1-بهشت آدم کدام بهشت بود؟

گروهی معتقدند که او در بهشت موعود و جنّة الخلد که برای نیکان و پاکان معیّن

ص: 188


1- 1) در این که ضمیر«جنّته»به خداوند باز می گردد یا به آدم،گفتگوست.اگر به آدم باز گردد ظاهرش این است که به همان بهشتی که آدم،قبلا در آن بود،بر می گردد و اگر به خداوند باز گردد،لزومی ندارد که همان بهشت باشد و می تواند بهشت آدم،بهشت دنیا باشد و بهشتی که بعدا به آن باز می گردد،بهشت آخرت و جنة الخلد،ولی ظاهر این است که ضمیر به خداوند باز می گردد،(به قرینه ضمیر«توبته»و«رحمته»)هر چند کلمه«مردّ»ظاهرش بازگشت به همان بهشت است،ولی بازگشت به مطلق بهشت یا به تعبیر دیگر،نوع بهشت نیز با کلمه«مردّ»ناسازگار نیست.

شده است،ساکن شد در حالی که جمع دیگری آن را باغ خرّم و سرسبزی از باغهای این دنیا و به تعبیر دیگر بهشت دنیا می دانند و به چند دلیل استدلال کرده اند:نخست این که بهشت موعود قیامت،یک نعمت جاودانی است و خارج شدن از آن ممکن نیست.دیگر این که ابلیس با آن همه آلودگی و کفر و سرکشی چگونه ممکن است گام در چنین مکان مقدّس و پاکی بگذارد؟و اگر گفته شود ابلیس برای وسوسه آدم هرگز در بهشت نبود،بلکه در بیرون بهشت ایستاده بود و آدم را وسوسه کرد،در پاسخ می گوییم:این سخن با آیه 36 سوره بقره که می گوید: «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» ،به همه آنها(آدم و حوا و ابلیس) گفتیم که از بهشت فرود آیید و خارج شوید در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگر خواهید بود»سازگار نیست.

افزون بر این،در روایات متعدّدی که از امامان اهل بیت(علیه السلام)رسیده است، تصریح شده که بهشت آدم،باغی از باغهای سرسبز دنیا بود،از جمله حسین بن بشّار می گوید:از امام صادق(علیه السلام)در باره بهشت آدم سؤال کردم،فرمود:«جنّة من جنان الدّنیا یطلع علیها الشّمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا،باغی از باغهای(خرّم)دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود،هرگز آدم از آن بیرون نمی آمد». (1)

مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیث دیگری شبیه آن،از حسین بن میسّر از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است. (2)

تنها ایرادی که در این جا ممکن است بر این سخن گرفته شود،همان تعبیری است که در عبارت بالا از نهج البلاغه آمده بود که می فرماید:(نفاسة علیه بدار المقام)شیطان،آدم را به خاطر این که بر او حسادت می ورزید از این که او در سرای پایدار است،وسوسه کرد و فریب داد.

ص: 189


1- 1) بحار الانوار،جلد 11،صفحه 143،حدیث 12.
2- 2) کتاب کافی،جلد 3،صفحه 247،باب جنة الدّنیا،حدیث 2.

ولی ممکن است این تعبیر،اشاره به این باشد که اگر این خلاف را مرتکب نمی شد،مدّتهای طولانی در بهشت می ماند،سپس گام به این زمین می گذاشت، ولی این ترک اولی او را به زودی از بهشت خارج کرد و به زمین فرستاد،یا این که گفته شود او می خواست آدم را از جنّة الخلد و بهشت قیامت محروم سازد چرا که اگر آدم از هر نظر مطیع فرمان خدا می بود به جنّة الخلد راه می یافت.

2-آیا آدم مرتکب گناهی شد؟!

آنها که ارتکاب گناه را برای انبیا-مخصوصا در این گونه امور-جایز می شمرند،ابا ندارند که بگویند آدم مرتکب گناه شد،امّا پیروان مکتب اهل بیت که معتقدند انبیا از هر گناه و خطایی مصون و محفوظ هستند-چه آنچه مربوط به باب اعتقادات و تبلیغ احکام دین است و چه آنچه مربوط به اعمال و کارهای روزمرّه،چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت- (1)معتقدند که آدم هرگز مرتکب گناهی نشد و نهی خداوند از آن درخت ممنوع،نهی تحریمی نبود،بلکه تنها کار مکروهی برای آدم بود،ولی از آنجا که مقام انبیا مخصوصا آدم که مسجود همه فرشتگان واقع گشت آن قدر والا و عالی است که حتّی انتظار مکروهی از آنان نمی رود،هنگامی که مرتکب چنین کاری شوند از سوی خداوند شدیدا مؤاخذه خواهند شد که گفته اند:«حسنات الابرار سیّئات المقرّبین،کارهای خوب نیکان به منزله گناه مقرّبان است»!

به تعبیر دیگر،گناه بر دو قسم است:گناه مطلق و گناه نسبی.گناه مطلق، چیزی

ص: 190


1- 3) «ابن ابی الحدید»می گوید:به اعتقاد امامیه جایز نیست خداوند پیغمبری را مبعوث کند که کار زشتی قبل از نبوّت از او سر زده باشد نه گناه کبیره،نه صغیره،نه از روی عمد و نه خطا و نه به خاطر اشتباه،و این مذهب منحصر به امامیّه است زیرا اصحاب ما(اهل سنّت)گناهان کبیره را پیش از نبوّت ممنوع می دانند ولی گناهان صغیره را اگر موجب تنفّر نباشد ممنوع نمی شمرند.سپس می افزاید:امامیّه این سخن را در باره امامان(دوازده گانه)نیز جاری می دانند و برای آنها مقام عصمت مطلقه همچون انبیا قائلند.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 10)

است که برای همه گناه است مانند دروغ و دزدی و شرب خمر،ولی گناه نسبی،آن است که نسبت به عموم مردم گناه نیست،بلکه شاید برای بعضی، عمل مستحبی محسوب شود امّا همین عمل مباح یا مستحب،اگر از مقرّبان درگاه الهی صادر شود دور از انتظار است و واژه عصیان بر آن اطلاق می شود امّا نه به معنای گناه مطلق،بلکه گناه نسبی و منظور از ترک اولی هم،همین است.

بعضی نیز گفته اند که نهی آدم از درخت ممنوع،نه الهی(مولوی)نبود، بلکه نهی ارشادی بود همانند دستور طبیب که می گوید:فلان غذا را نخور که بیماری تو طولانی می شود.بدیهی است مخالفت طبیب،نه توهینی به طبیب است و نه گناه و عصیانی نسبت به فرمان او،بلکه نتیجه آن درد و رنجی است که عاید مخالفت کننده می شود.

در بعضی از آیات مربوط به جریان آدم،اشاره ای به این معنی دیده می شود:

«فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» ،به آدم گفتیم این(ابلیس)دشمن تو و همسر توست،مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و زحمت خواهید افتاد». (1)

در بعضی از روایات نیز آمده که آدم هرگز از آن درخت ممنوع نخورد،بلکه از درختهای مشابه آن خورد و لذا شیطان به هنگام وسوسه به آنها گفت:خداوند شما را از این درخت نهی نکرده(یعنی از دیگری نهی کرده): «وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ» . (2)

توجّه به این نکته نیز لازم است که قرآن می گوید:ابلیس برای آدم سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم که می گویم از این درخت بخورید: «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ» (3)و تا آن روز،نه آدم و نه حوّا،سوگند دروغی را نشنیده بودند و

ص: 191


1- 1) سوره طه،آیه 117.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 2،صفحه 11،حدیث 34.سوره اعراف،آیه 20.
3- 3) سوره اعراف،آیه 21.

به همین جهت تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شدند.البتّه اگر آنها دقّت می کردند پی به دروغ ابلیس می بردند،زیرا قبل از این سخن،از خداوند شنیده بودند که شیطان دشمن آنهاست و به یقین نباید به قسمهای دشمن اعتماد کرد و او را خیرخواه دانست.

3-درخت ممنوع چه بود؟

در این که آیا این شجره(درخت)که برای آدم،خوردن از آن ممنوع بود، اشاره به یک درخت معمولی خارجی یا یک امر معنوی اخلاقی است و اگر مادّی یا معنوی است اشاره به کدام درخت یا کدام صفت از صفات است،در میان مفسّران مورد گفتگوست،گر چه در کلام مولا امیر مؤمنان(علیه السلام)در این خطبه اشاره ای به آن نشده ولی چون به داستان ابلیس و وسوسه ها و فریب او اشاره شده،بد نیست سخن کوتاهی برای تکمیل بحث در این جا داشته باشیم.

در قرآن مجید،در شش مورد به شجره ممنوعه اشاره شده،بی آن که در معرّفی آن سخنی به میان آمده باشد،ولی در اخبار و روایات اسلامی و کلمات مفسّران بحثهای فراوانی در آن شده است.بعضی آن را به شجره گندم(توجّه داشته باشید که واژه شجره به درخت و گیاه هر دو اطلاق می شود چه آن که در داستان یونس،به بوته کدو اطلاق شجره شده است) (1)تفسیر کرده اند.بعضی به درخت انگور و برخی به انجیر و بعضی به نخل و بعضی به کافور تفسیر کرده اند. (2)

در بعد معنوی بعضی آن را به علم آل محمّد و برخی به حسد و بعضی به علم،به طور مطلق تفسیر نموده اند.

در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)می خوانیم که وقتی از حضرتش

ص: 192


1- 1) «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» سوره صافّات،آیه 146.
2- 2) به تفسیر نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 60،و الدرّ المنثور،جلد 1،صفحه 52 و 53 ذیل آیه 35 سوره بقره مراجعه شود.

در باره اختلاف کلمات و روایات در این باره سؤال کردند فرمود:همه اینها درست است،چرا که درختان بهشت با درختان دنیا تفاوت دارد.در آنجا بعضی از درختان دارای انواع میوه ها و محصولات است،به علاوه هنگامی که آدم مورد اکرام و احترام خداوند قرار گرفت و فرشتگان برای او سجده کردند و در بهشت جای داده شد،در دل گفت:آیا خداوند موجودی برتر از من آفریده است؟ خداوند مقام محمّد و آل محمّد را به او نشان داد و او در دل آرزو کرد که کاش به جای آنان بود. (1)

ذکر این نکته در این جا لازم است که در تورات کنونی شجره ممنوعه،به عنوان شجره علم و دانش(معرفت نیک و بد)و شجره حیات و زندگی جاودان،معرّفی شده است و خداوند آدم و حوا را از آن نهی کرده بود،مبادا آگاه شوند و حیات جاویدان پیدا کنند و چون خدایان گردند! (2)این تعبیر از روشنترین قراینی است که گواهی می دهد تورات فعلی تورات حقیقی نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعی بوده که علم و دانش را برای آدم، عیب می شمرده و آدم را به گناه علم و دانش،مستحق طرد از بهشت می شمرد.

گویی بهشت جای آدم فهمیده نیست و به نظر می رسد پاره ای از روایات که شجره ممنوعه را شجره علم و دانش معرّفی می کند از روایات مجعولی است که از تورات تحریف یافته،گرفته شده است.

4-کلماتی که برای توبه به آدم تعلیم داده شد،چه بود؟

در کلمات امام(علیه السلام)که در بالا خواندیم تنها اشاره به دریافت کلمه رحمت به وسیله آدم از سوی خدا می شود امّا سخنی از شرح این کلمه به میان نیامده است.

در قرآن مجید نیز این مسأله،سربسته بیان شده است و در آنجا فقط سخن از تلقّی کلمات است.

ص: 193


1- 3) نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 60(با تلخیص).
2- 1) تورات،سفر تکوین،فصل دوّم شماره،17.

از این تعبیرات به خوبی روشن می شود که این کلمات،مشتمل بر مسائل مهمّی بوده است.

بعضی گفته اند منظور از آن کلمات،همان اعتراف به تقصیر در پیشگاه خداست که در آیه 23 اعراف به آن اشاره شده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» ،پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و به ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود»! بعضی همین اعتراف به تقصیر و طلب آمرزش را در عبارات دیگری بیان کرده اند،مانند:«لا اله الاّ انت سبحانک و بحمدک عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفر لی انّک خیر الغافرین». (1)

شبیه این مضمون،در روایاتی که از امام باقر یا امام صادق-علیهما السلام- نقل شده،نیز دیده می شود. (2)

ولی در اکثر روایات می خوانیم که این کلمات،توسل به خمسه طیبه،محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السلام-بوده است.

چنانچه در کتاب خصال از ابن عباس نقل می کند که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پرسیدم کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت داشت چه بود؟پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:

«ساله بحقّ محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الاّ تبت علیه فتاب اللّه علیه انّه هو التّواب الرّحیم،از خداوند به حقّ این پنج تن مقدس،تقاضا کرد که توبه او را بپذیرد و خدا توبه او را پذیرفت». (3)قابل توجّه این که همین معنی با تفاوت بسیار کمی در تفسیر معروف«الدّر المنثور»که از تفاسیر روایی اهل سنت است، نقل شده است. (4)

در روایت دیگری که از تفسیر امام حسن عسکری(علیه السلام)نقل شده است می خوانیم:

ص: 194


1- 1) بحار الانوار،جلد 11،صفحه 181.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 67.
3- 3) کتاب خصال بنا به نقل تفسیر نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 68.
4- 4) تفسیر الدر المنثور،جلد 1،صفحه 60(ذیل آیه 37 سوره بقره).

«هنگامی که آدم مرتکب آن خطا شد و از پیشگاه خداوند متعال پوزش طلبید،عرض کرد:پروردگارا توبه مرا بپذیر و عذر مرا قبول کن،من به آثار سوء گناه و خواری آن با تمام وجودم پی بردم.خداوند فرمود:آیا به خاطر نداری که به تو دستور دادم در شدائد و سختیها و حوادث سنگین و دردناک،به محمّد و آل پاک او مرا بخوانی؟آدم عرض کرد:پروردگارا آری.خداوند فرمود:آنها محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السلام-هستند پس مرا به نام آنها بخوان تا تقاضای تو را بپذیرم و بیش از آنچه می خواهی به تو بدهم». (1)

در حدیث دیگری از عایشه از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نیز می خوانیم که آن کلمات دعای زیر بود:«اللّهمّ انّک تعلم سرّی و علانیتی فاقبل معذرتی و تعلم حاجتی فاعطنی سؤلی و تعلم ما فی نفسی فاغفر لی ذنبی اللّهمّ انّی أسألک ایمانا یباشر قبلی و یقینا صادقا حتّی اعلم انّه لا یصیبنی الاّ ما کتبت لی و ارضنی بما قسمت لی». (2)

در عین حال،منافاتی در میان این روایات نیست و ممکن است آدم در عین توسل به اسامی خمسه طیبه،دعاهای فوق را نیز خوانده باشد.بعضی نیز آن را به حالات معنوی آدم،همان حالات جذبه الهی و روحانی تفسیر کرده اند که آن نیز با آنچه در بالا آمد می تواند همراه باشد.

البته ناآگاهی آدم به این کلمات،قبل از تعلیم الهی،منافاتی با آگاهی او به علم اسماء ندارد چون علم اسماء،به احتمال قوی به معنی آگاهی بر اسرار آفرینش است ولی راه خودسازی و جبران خطا و سیر الی اللّه،راه دیگر و از مقوله دیگر می باشد.

ص: 195


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 2،صفحه 118.
2- 2) تفسیر الدر المنثور،جلد 1،صفحه 59.

ص: 196

بخش دوازدهم

اشاره

و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی میثاقهم و علی تبلیغ الرّسالة امانتهم لمّا بدلّ اکثر خلقه عهد اللّه الیهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشّیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة:من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع علیهم.و لم یخل اللّه سبحانه خلقه من نبیّ مرسل او کتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة.رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا کثرة المکذّبین لهم.من سابق سمّی له من بعده او غابر عرفّه من قبله.علی ذلک نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء.

ترجمه

خداوند سبحان،از فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند،این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خداوند از آنها گرفته بود دگرگون ساختند و همتا و شریکان، برای او قرار دادند و شیاطین،آنها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند،به این دلیل خداوند،پیامبرانش را در میان آنها مبعوث کرد و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورات او

ص: 197

حجّت را بر آنها تمام کنند و گنجهای پنهانی عقلها را برای آنها آشکار سازند و آیات قدرت خدا را به آنها نشان دهند، از جمله:سقف برافراشته آسمان که بر فراز آنهاست و گاهواره زمین که در زیر پای آنها نهاده شده و وسایل زندگی که حیات به آنها می بخشد و سرآمدهای عمر که آنان را فانی می سازد و مشکلات و رنجهایی که آنان را پیر می کند و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد می شود.و خداوند سبحان هیچ گاه جامعه بشری را از پیامبر مرسل،یا کتاب آسمانی، یا دلیلی قاطع،یا راهی روشن خالی نگذارده است،پیامبرانی که کمی نفراتشان و فزونی دشمنان و تکذیب کنندگانشان،آنها را از انجام وظایف،باز نمی داشت،پیامبرانی که بعضی به ظهور پیامبری آینده بشارت می دادند و بعضی از طریق پیامبر پیشین شناخته شده بودند و به این ترتیب قرنها گذشت و روزگاران،سپری شد،پدران رفتند و فرزندان، جانشین آنان شدند.

شرح و تفسیر
بعثت پیامبران و مسئولیت بزرگ آنان

در این بخش از کلام مولا،سخن از بعثت انبیا به میان آمده است.در واقع مرحله ای است بعد از مرحله آفرینش آدم و گام نهادن او بر روی زمین و در این بخش،نخست اشاره به علّت بعثت انبیا می فرماید و سپس ماهیّت و محتوای دعوت آنها را روشن می سازد و در مرحله سوّم چگونگی تعلیمات آنها را روشن می کند و در نهایت،سخن از ویژگیهای انبیا و مقاومت آنها در برابر مشکلات و ارتباط آنان با یکدیگر در طول زمان به میان می آورد.

در مرحله اوّل می فرماید:«خداوند سبحان از فرزندان آدم(علیه السلام)پیامبرانی برگزید و از آنها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و از آنان خواست که امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند» (و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی

ص: 198

میثاقهم (1)و علی تبلیغ الرّسالة امانتهم) .

به این ترتیب آنها از همان آغاز وحی،به خداوند پیمان سپردند که وحی الهی را به خوبی پاسداری کنند و این امانت بزرگ را با نهایت دقّت به بندگان خدا برسانند.آری آنها در برابر این موهبت بزرگ،به زیر بار آن مسئولیت عظیم رفتند.

امّا این که چگونه خداوند گروه خاصّی را برای این امر برگزید و حقیقت وحی چیست و چگونه بر بعضی وحی می شود و بر بعضی نمی شود؟این گونه مسائل را باید در جای مناسب خود مطرح کرد. (2)

در واقع این سخن اشاره به آیه: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً» ،(به خاطر آور)هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و(همچنین)از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم(که در ادای مسئولیّت تبلیغ و رسالت،کوتاهی نکنند)». (3)

سپس به دلیل اصلی بعثت انبیا اشاره کرده،می فرماید:

«این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خدا از آنها گرفته بود دگرگون ساختند،حقّ او را نشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار دادند و شیاطین،آنها را از معرفت خداوند بازداشتند و به هر سو می کشیدند و آنها را از عبادت و اطاعتش جدا کردند» (لَمّا بدّل اکثر خلقه عهد اللّه الیهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الانداد (4)معه

ص: 199


1- 1) «میثاق»همان طور که«صحاح اللغة»می گوید از مادّه وثوق به معنای اعتماد و اطمینان به امانت داری کسی است.بنا بر این،میثاق،به عهد و پیمانی گفته می شود که سبب اطمینان و اعتماد می گردد(در اصل موثاق بوده و سپس واو تبدیل به یاء شده است).
2- 2) رجوع کنید به تفسیر موضوعی«پیام قرآن»،جلد 7،صفحه 317.
3- 3) سوره احزاب،آیه 7.
4- 1) «انداد»جمع«ندّ»(بر وزن ضدّ)به معنای مثل است ولی ریشه اصلی آن به طوری که مقاییس و دیگران می گویند به معنای جدایی و فرار کردن و مخالفت است.به همین دلیل، ارباب لغت گفته اند«ندّ»به هر گونه مثل گفته نمی شود بلکه به مثلی گفته می شود که در آثار و اعمال،راه مخالف را می پوید همانند انسانی که مثل انسان دیگر است،ولی با او در حال جنگ می باشد.

و اجتالتهم (1)الشّیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته) .

در حقیقت،عدم شناخت آنها نسبت به خدا سبب شد که در درّه هولناک شرک سقوط کنند و شیاطین،اطراف آنها را بگیرند و از عبادت و اطاعت خدا را باز دارند.

در این که منظور از این عده و پیمان الهی چیست،بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به پیمان عالم ذر-با تمام گفتگوهایی که در اطراف آن است -می دانند ولی ممکن است آن را اشاره به پیمان فطرت بدانیم که در جمله های بعد،از کلام مولا نیز،سخن از آن به میان آمده است (2)و به تعبیری دیگر، خداوند،انسان را بر فطرت پاک آفریده که در درون ذاتش با حقیقت توحید آشناست،به نیکیها علاقمند و از بدیها بیزار است.اگر این فطرت،پاک باقی می ماند چه بسا الطاف الهیّه،همه انسانها را به سوی کمال رهنمون می شد و پیامبران،کمک کاران و یاوران آنها در این راه بودند و بار مسئولیّت آنان بسیار سبک می شد ولی انحراف از فطرت چه از جهت معارف توحیدی که نتیجه آن گرایش به شرک و بت پرستی شد و چه از جهت عملی که نتیجه اش تسلیم هوا و هوس و شیاطین بودن گردید،سبب شد که خداوند،پیامبران بسیاری را با مسئولیت های بسیاری سنگین به سوی جامعه بشریّت بفرستد که در بخش آینده کلام امام(علیه السلام)،هم به مسئولیت های آنها و هم به ویژگیهای اخلاقی و عملی آنان اشاره شده است.

سپس به فلسفه بعثت انبیا اشاره فرموده،می گوید:«پس خداوند پیامبرانش را در میان انسانها مبعوث کرد و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان

ص: 200


1- 2) «اجتال»از مادّه«جولان»به معنای دوران است و در کلام امام(علیه السلام)چون با«عن»ذکر شده،مفهومش جولان دادن و بازگرداندن از چیزی است و ممکن است این معنی در مفهوم آن افتاده باشد که هر زمان آنها را به سویی می برد.
2- 3) در بحثهای مربوط به عالم ذر این احتمال ذکر شده است که ممکن است تفسیر آن،همان مسائل فطری و استعدادهای الهی باشد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است.برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه،جلد هفتم،صفحه 4 مراجعه فرمایید.

فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورهای خدا،حجّت را بر آنها تمام نمایند و گنجهای پنهانی عقلها را برای آنان آشکار سازند» (فبعث فیهم رسله و واتر الیهم! (1)انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول) .

در این جا امام(علیه السلام)به چهار هدف عمده در مورد بعثت انبیا اشاره فرموده است:نخست مطالبه پیمان فطرت.

گفتیم خداوند،معارف توحیدی را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانی اگر با این فطرت دست نخورده،پرورش یابد و آموزشهای نادرست،او را منحرف نسازد و پدران و مادران مشرک،روح او را آلوده نکنند به طور طبیعی و فطری یگانه پرست خواهد بود و در سایه این فطرت توحیدی به نیکیها و حق و عدالت پایبند خواهد بود،پیامبران می آیند تا انسانهای منحرف شده را به فطرت توحیدی باز گردانند.

دوّم این که:نعمتهای فراموش شده الهی را به یاد او آورند،چرا که در وجود انسان نعمتهای مادّی و معنوی بسیار است که اگر از آن به خوبی بهره گیری کند می تواند کاخ سعادت خود را بر پایه آنها بنا نماید،ولی فراموش شدن این نعمتها، سبب از دست رفتن آنها می شود،درست همانند باغبانی که نه از آبهای موجود باغ برای آبیاری استفاده می کند و نه از میوه های درختانش به موقع می چیند.هر گاه کسی بیاید و این نعمتهای فراموش شده را به خاطر او بیاورد،بزرگترین خدمت را به او کرده است و انبیا چنین بوده اند.

سوّم این که:از طریق استدلالات عقلی(علاوه بر مسائل فطری)بر آنها اتمام

ص: 201


1- 1) «واتر»از مادّه«وتر»گرفته شده که به معنای فرد در مقابل شفع(زوج)می باشد و در این جا به معنی واحد است یعنی پیامبران یکی بعد از دیگری برای هدایت خلق خدا آمدند.و بعضی گفته اند این تعبیر به معنای پشت سر هم قرار گرفتن با فاصله است مثلا گفته می شود: «واتر ما علیه من الصّوم،یعنی یک روز روزه گرفت و یک روز افطار کرد»در مقابل «متدارک»که پشت سر هم قرار گرفتن بدون فاصله است.

حجّت کنند و تعلیمات آسمانی و فرمانهای الهی را به او برسانند.

چهارم این که:گنجینه های دانش که در درون عقلها نهفته است برای او آشکار سازند چرا که دست قدرت پروردگار،گنجینه های بسیار عظیم و گرانبها در درون عقل آدمی نهاده که اگر کشف و آشکار شوند جهشی عظیم در علوم و دانشها و معارف حاصل می شود،ولی غفلت و تعلیمات غلط و گناهان و آلودگیهای اخلاقی،پرده هایی بر آن می افکند و آن را مستور می سازد.پیامبران این حجابها را بر می گیرند و آن گنجینه ها را آشکار می کنند.

سپس به پنجمین هدف،پرداخته و نشان دادن آیات الهی را از سوی پیامبران در عالم آفرینش به انسان یادآور می شود،می فرماید:«(و هدف این بود که)آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند» (و یروهم آیات المقدرة) و بعد به شرح این آیات پرداخته،می فرماید از جمله:

«سقف بر افراشته آسمان که بر فراز آنها قرار گرفته.

و این گاهواره زمین که در زیر پای آنها نهاده.

و آن وسایل زندگی که حیات را به آنها می بخشد.

و آن اجلها و سرآمدهای عمر که آنها را فانی می سازد.

و آن مشکلات و رنجهایی که آنان را پیر می کند.

و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد می گردد».

(من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاب (1)تهرمهم (2)و احداث تتابع علیهم) .

در واقع این امور ترکیبی است از اسرار آفرینش در آسمان و زمین،و وسایل و

ص: 202


1- 1) «اوصاب»از مادّه«وصب»به گفته مفردات به معنی بیماری مزمن است و سپس واصب به هر چیزی که به طور دائم وجود داشته باشد اطلاق شده است و در کلام امام(علیه السلام)به معنی مشکلات و رنجهای مداوم است.
2- 2) «تهرمهم»از مادّه«هرم»(بر وزن حرم)به معنی نهایت پیری و از کار افتادگی است.

اسباب زندگی و همچنین عوامل فنا و درد و رنج که هر کدام می تواند انسان را به یاد خدا بیندازد و همچنین حوادث گوناگونی که مایه عبرت و هوشیاری انسانهاست و به این ترتیب پیامبران مجموعه ای از تعلیمات را به انسان می دهند که هر کدام می تواند سطح معرفت او را بالا برد یا بر بیداری و آگاهی او بیفزاید یا او را از خواب غفلت بیدار کند.

به دنبال آن،تأکید می کند:«هیچ گاه خداوند سبحان،جامعه انسانی را از پیامبر مرسل یا کتاب آسمانی یا دلیلی قاطع یا راهی روشن،خالی نگذارده است» (و لم یخل اللّه سبحانه خلقه من نبیّ مرسل او کتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة) .

در واقع در این عبارت به چهار موضوع اشاره شده است که همواره یکی از آنها یا قسمتی از آنها در میان خلق خدا وجود دارد و از این طریق بر آنها اتمام حجّت می شود.

نخست پیامبران الهی است-خواه دارای کتاب آسمانی باشند یا نه-زیرا وجود پیامبر در هر حال مایه هدایت و بیداری و اسباب اتمام حجّت است.

دوّم کتب آسمانی است که در امّتها وجود دارد هر چند پیامبرانی که آن را آورده اند چشم از جهان فرو بسته باشند.

سوّم،اوصیا و امامان معصوم است که از آن تعبیر به«حجّة لازمة»شده است.البته بعضی احتمال داده اند که منظور دلیل عقل باشد ولی چون دلیل عقل به تنهایی برای هدایت،کافی نیست این احتمال بعید به نظر می رسد،امّا مانعی ندارد که هر دو با هم در این عبارت جمع باشند.

چهارم،سنّت پیامبران و اوصیا و امامان که از آن تعبیر به«محجة قائمة»شده است زیرا«محجّة را در لغت به معنی طریقه واضح و مستقیم معنی کرده اند-خواه ظاهری باشد یا معنوی-راهی که انسان را به مقصود می رساند». (1)

ص: 203


1- 1) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،مادّه حج.

به این ترتیب،خداوند بر تمام ملّتها و امّتها در جمیع قرون و اعصار اتمام حجّت نموده و اسباب هدایت را از آنها دریغ نداشته است.

سپس به ویژگیهای این پیامبران پرداخته،می فرماید:«پیامبرانی که کمی نفراتشان و فزونی دشمنان و تکذیب کنندگانشان،آنها را از انجام وظایف باز نمی داشت» (رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا کثرة المکذّبین لهم) .

آری،مردان با شهامتی بودند که گاه یک تنه در برابر هزاران هزار دشمن می ایستادند،در دریای آتش فرو می رفتند و به فرمان خدا و تأییدات الهی سالم بیرون می آمدند،بتخانه ها را در هم می کوبیدند و در برابر فریاد خشم آلود بت پرستان،با دلایلی کوبنده می ایستادند و آنها را شرمسار می کردند.به دریا فرو می رفتند و از سوی دیگر بیرون می آمدند و گاه در مقابل گروه عظیم دشمنان لجوج،که با شمشیرهای برهنه،آنها را محاصره کرده بودند،قرار می گرفتند ولی خم به ابرو نمی آوردند.

جالب این که از میان صفات ویژه پیامبران،در این جا،روی استقامت و شهامت و پایمردی آنان تکیه شده است.

در ادامه معرفی پیامبران،چنین می فرماید:«پیامبرانی که بعضی به ظهور پیامبران آینده بشارت داده شده بودند یا به وسیله پیامبران پیشین شناخته شدند» (من سابق سمّی له من بعده او غابر (1)عرّفه من قبله) .

در این عبارت یکی از روشهای مهم شناسایی انبیا را مشخص فرموده است و آن این که انبیای پیشین،انبیای بعد را معرفی می کردند و انبیا بعد،به وسیله پیامبران پیشین شناخته می شدند. (2)

ص: 204


1- 1) «غابر»از مادّه«غبار و غبور»به معنی هر چیزی است که باقی می ماند و لذا باقیمانده شیر در پستان را غبرة می گویند و باقیمانده خاک را در فضا غبار می نامند و به اشخاص یا زمانهای گذشته«غابر»گفته می شود.(به مقاییس،مفردات و لسان العرب مراجعه شود).
2- 2) در بعضی از نسخه های نهج البلاغه«سمّی»به صورت فعل مجهول نوشته شده و آنچه در بالا گفته شد موافق همین نسخه است ولی اگر به صورت فعل معلوم باشد مفهومش چنین می شود«پیامبرانی که پیامبر بعد نام آنها را ذکر کرده است»ولی احتمال اوّل مناسبتر است.

در پایان این فراز می افزاید:«به این ترتیب،قرنها گذشت و روزگاران سپری شد،پدران رفتند و فرزندان جانشین آنها شدند» (علی ذلک نسلت (1)القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء) .

نکته ها
1-پیامبران به منزلۀ باغبانند!

از تعبیرات بسیار زیبا و حساب شده ای که در این کلام امام(علیه السلام)آمده است به خوبی استفاده می شود که دست قدرت خدا استعداد همه نیکیها و خوشبختیها را در نهاد آدمی گذارده است،در کوهسار وجود آنها معادن گرانبهایی نهفته شده و در دلهایشان انواع بذرهای گلهای معطّر معنوی و روحانی و میوه های گوناگون فضایل انسانی پاشیده شده است.پیامبران،این باغبانهای بزرگ و آگاه الهی،این بذرها را آبیاری و بارور می سازند و این معدن شناسان آسمانی،گنجینه های وجود او را استخراج می کنند و نعمتهای خدادادی که در وجود آنها نهفته است و از قدر و قیمت آن غافلند به آنها یادآوری می کنند،می فرماید:«لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته...و یثیروا لهم دفائن العقول».

بنا بر این پیامبران چیزی به انسان نمی دهند که در او نبوده است،بلکه آنچه دارد پرورش می دهند و گوهر وجود او را آشکار می سازند که به گفته شاعر:

گوهر خود را هویدا کن،کمال این است و بس!

خویش را در خویش پیدا کن،کمال این است و بس!

ص: 205


1- 3) تعبیر به«نسلت القرون»از ماده«نسل»که به معنی فزونی فرزندان است می باشد و این تعبیر کنایه زیبایی است از قرنهایی که پشت سر هم در می آیند گویی هر قرنی از قرن دیگر متولد می شود و این فرزندان پیوسته فزونی می گیرند.

حتّی بعضی معتقدند تمام تعلیماتی که به انسانها داده می شود عنوان یادآوری دارد،چرا که ریشه علوم در درون جان انسانها نهفته است و معلّمان-اعم از پیامبران و پیروان خط آنها-با تعلیمات خویش،آنها را از درون جان انسان ظاهر می کنند گویی علوم همچون منابع آبهای زیرزمینی هستند که با حفر چاهها،بر سطح زمین جاری می شوند.

تعبیر به«تذکّر»در آیات قرآن(مانند: «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» ، «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» و...)نیز می تواند گواهی بر این معنا باشد.

این بحث دامنه وسیعی دارد که این جا جای شرح آن نیست.

2-حوادث بیدارگر

در کلام فوق نیز اشاره ای به این معنی شده بود که پیامبران الهی،علاوه بر تعلیم معارف الهیّه و نشان دادن آثار عظمت پروردگار در عالم هستی،انسانها را به حوادث بیدارگر متوجّه می سازند:پایان زندگی و فنای نعمتهای مادّی و درد و رنجهای سنگین و حوادث سخت عبرت انگیز.این تعبیرات،بار دیگر فلسفه حوادث دردناک را در زندگی بشر آشکار می سازد که اگر اینها نبودند چنان خواب غفلتی جهان بشریّت را فرا می گرفت که بیدار شدنش بسیار مشکل و بعید بود. (1)

3-نقش دین در زندگی انسانها

از آنچه در کلام امام(علیه السلام)در این بخش بسیار پر معنی آمده،به خوبی نقش دین در زندگی انسانها آشکار می گردد که اگر پیامبران نبودند شرک و بت پرستی سراسر جهان انسانیّت را فرا می گرفت و شیاطین،آنها را از معرفت خدا و بندگی او باز می داشتند،چرا که عقل انسانها به تنهایی برای تشخیص همه اسباب سعادت و موانع راه کافی

ص: 206


1- 1) شرح بیشتر را در باره این موضوع مهم در کتاب پیام قرآن،جلد 4،صفحات 440 به بعد مطالعه فرمایید.

نیست.درست است که عقل نورافکن پر فروغی است ولی تا آفتاب وحی نتابد و همه جا را روشن نسازد تنها با نورافکن عقل که محیط محدودی را روشن می کند نمی توان این راه بسیار پر خطر و پر فراز و نشیب را طی نمود.

از این جا روشن می شود که«برهماییها»که مسأله بعثت انبیا و ارسال رسل را انکار کرده اند،سخت در اشتباهند.اگر عقل انسان،تمام اسرار درون و برون انسان را درک می کرد و رابطه گذشته و حال و آینده را می دانست و در تشخیص خود گرفتار اشتباه نمی شد،ممکن بود گفته شود:درک عقل در همه جا و برای همه مشکلات زندگی این جهان و آن جهان کافی است،امّا با توجّه به محدودیت ادراکات عقلی و فزونی مجهولات نسبت به معلومات(آن هم یک فزونی بسیار عظیم و گسترده)پیداست که تکیه بر عقل به تنهایی صحیح نیست.

انکار نمی کنیم که«عقل»یکی از حجتهای الهی است و در همین خطبه امام(علیه السلام)به آن اشاره فرموده است،حتّی در روایات اسلامی به عنوان«پیامبر درون» از آن یاد شده،چنان که در حدیث معروف امام کاظم(علیه السلام)می خوانیم که فرمود:

«انّ للّه علی النّاس حجّتین حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فامّا الظّاهر فالرّسل و الانبیاء و الائمة علیهم السّلام و امّا الباطنة فالعقول،برای خداوند دو حجّت بر مردم است،حجّتی آشکار و حجّتی پنهان.امّا حجّت آشکار،پیامبران و رسولان و ائمه -علیهم السلام-هستند و امّا حجّت باطن،عقلها و خردها می باشد». (1)

ولی با این حال پیداست که این رسول باطن،رسالت محدودی دارد،در حالی که رسول ظاهر که متّکی به منبع وحی و علم بی پایان خداست رسالتش نامحدود است.

از این جا،پاسخ سفسطه برهمایها روشن می شود.آنها می گویند:آنچه پیامبران برای ما می آورند از دو صورت خارج نیست یا عقل ما درک می کند یا نه، اگر عقل ما آن را درک می کند نیازی به زحمت پیامبران نیست و اگر درک نمی کند یعنی

ص: 207


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 16.

نامعقول است،قابل قبول نیست،زیرا هیچ انسانی زیرا بار مطلب نامعقول نمی رود.

اشکالی که در این استدلال به چشم می خورد این است که آنها میان نامعقول و مجهول،فرق نگذاشته اند.گویی تصوّرشان این بوده که عقل همه چیز را درک می کند،در حالی که در اینجا یک تقسیم سه گانه داریم:مطالبی که به ما عرضه می شود یا موافق با حکم عقل است یا مخالف و یا مجهول.و به جرأت می توان گفت قسمت عمده مطالب،جزء گروه سوّم،یعنی مجهول است و درست فعالیت پیامبران در همین بخش است.

اضافه بر این،ما غالبا در ادراکات عقلی خود نیز گرفتار وسوسه هایی می شویم که نکند خطا و اشتباهی در آن باشد،اینجاست که تأیید پیامبران و به تعبیری دیگر تأیید عقل با نقل می تواند ما را در داده های عقلی مطمئن سازد و ریشه وسوسه ها را بخشکاند و به درستی راهی که از آن می رویم مطمئن سازد.

4-در هر عصر و زمانی حجّتی لازم است

در تعبیرات مولا نیز این نکته به چشم می خورد که تأکید می فرمود:خداوند هرگز خلق خودش را از حجّت و هادی و راهنما خالی نگذاشته است،خواه پیامبری بوده باشد یا کتاب آسمانی بازمانده از پیامبران یا امام معصوم و یا سنّت و سیره و روش آنان.

جالب این که کتاب آسمانی و پیامبران-در کلام امام(علیه السلام)-در کنار هم قرار گرفته اند و حجّت الهی و سیره معتبر در کنار هم.

آری،همراه هر کتاب آسمانی باید پیامبری باشد تا آن را دقیقا تبیین و علاوه بر تبیین،در عمل پیاده کند و در ادامه راه،همراه سنّت پیامبران باید وصیّ و امامی باشد تا میراث پیامبران را حفظ و در تحکیم و اجرای آن بکوشد.

این همان چیزی است که اعتقاد ما بر آن است و در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) وارد شده:«لو لم یبق فی الارض الاّ اثنان لکان احدهما الحجّة،اگر در روی زمین جز دو

ص: 208

نفر نباشد یکی از آن دو،حجت الهی و امام دیگری است». (1)

و نیز همان است که امام امیر المؤمنین(علیه السلام)در کلمات قصار همین نهج البلاغه فرموده است:«اللّهمّ بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته». (2)

5-ویژگیهای پیامبران

پیامبرانی که از سوی خدا برای هدایت خلق،مبعوث می شدند افراد عادی نبودند،بلکه تمام صفاتی را که لازمه این رسالت مهم است دارا بودند که از جمله آنها شهامت در حدّ بالا برای ابلاغ رسالت در برابر اقوام جاهل و لجوج،و ایستادگی در مقابل همه موانع تا سر حدّ شهادت.و این همان است که امام(علیه السلام)در فراز بالا به آن اشاره فرموده که:کمی نفرات و فراوانی دشمنان و تکذیب کنندگان،هرگز مانع انجام وظیفه آنها نبود و هر گاه تاریخ انبیا را مطالعه کنیم (مخصوصا تاریخ پیامبر اسلام را)صدق این سخن به وضوح در آن دیده می شود.

قرآن مجید نیز این صفت را یکی از ویژگیهای مبلّغان رسالت الهی شمرده، می فرماید: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ» ، پیامبرانی که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند و(تنها)از او می ترسیدند و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند». (3)

از تعبیر امام در این فراز-به گفته نویسنده منهاج البراعة-روشن می شود که تقیّه بر انبیاء جایز نیست و اگر می بینیم فخر رازی به شیعه امامیه این معنی را نسبت داده است که«آنها حتی اظهار کفر را بر انبیا در مقام تقیّه جایز می شمرند»سخنی

ص: 209


1- 1) کافی،جلد اول،صفحه 179.
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار 147.
3- 1) سوره احزاب،آیه 39.

باطل و بی اساس است. (1)

بلکه مطلب از این بالاتر است،زیرا تقیّه کردن برای امامان و حتّی افراد عادی در آنجا که اصل دین در خطر بوده باشد حرام می باشد،به تعبیر دیگر:تقیّه،گاه واجب است و گاه حرام،آنجا که ترک تقیّه سبب هدر دادن نیروها بدون دلیل است،تقیّه واجب است،مثل این که جمعی از مسلمانان بر اثر پیشامدی در دست دشمنان اسلام گرفتار شوند و به گونه ای باشد که اگر اظهار اسلام کنند دشمن، همه را نابود کند و مسلمانان به ضعف و شکست کشیده شوند،در این جا باید عقیده خود را کتمان نمایند تا نیروها را بیهوده هدر ندهند،ولی گاه می شود که مکتوم داشتن عقیده باعث ضعف و زبونی و ذلّت است،در این جا واجب است عقیده را شجاعانه اظهار داشت و لوازم آن را هر چه هست تحمّل نمود(برنامه امام حسین(علیه السلام)و یارانش در کربلا یکی از مصداق های روشن این مطلب است).

از آن جا که انبیا در موضعی بودند که اگر کتمان عقیده می کردند به رسالت آنها لطمه وارد می شد موظّف بودند تقیّه را ترک کنند.

ذکر این نکته نیز لازم است که این تقیّه نه منحصر به شیعه است و نه منحصر به مسلمانان،بلکه یکی از اصول اساسی عقلاست که هر جا اظهار عقیده باعث به هدر رفتن نیروها بدون هیچ گونه فایده باشد از آن خودداری می کند. (2)

ص: 210


1- 2) منهاج البراعة،جلد 2،صفحه 160.
2- 1) شرح بیشتر در باره تقیّه و تقسیم آن به احکام خمسه(واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح)و آیات و روایات مربوط به آن را در کتاب القواعد الفقهیّه،جلد 1،صفحه 383- قاعدة التقیة-مطالعه فرمایید.

بخش سیزدهم

اشاره

الی ان بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لانجاز عدته و اتمام نبوّته ماخوذا علی النبیّین میثاقه مشهورة سماته، کریما میلاده،و اهل الارض یومئذ ملل متفرّقة و اهواء منتشرة و طرائق متشتّتة،بین مشبّه للّه بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره، فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة.ثمّ اختار سبحانه لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لقائه،و رضی له ما عنده،و اکرمه عن دار الدّنیا و رغب به عن مقام البلوی،فقبضه الیه کریما صلّی اللّه علیه و آله، و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء فی اممها اذ لم یترکوهم هملا بغیر طریق واضح و لا علم قائم.

ترجمه

(این وضع همچنان ادامه داشت)تا این که خداوند سبحان محمّد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)را برای وفای به عهد خویش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد.این در حالی بود که از همه پیامبران،پیمان در باره او گرفته شده بود(که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند)و در حالی که نشانه هایش مشهود و میلادش ارزنده بود و در آن روز مردم زمین،دارای مذاهب پراکنده و افکار ضدّ و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند:گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه می کردند و گروهی نام او را بر بتها می نهادند و بعضی به غیر او اشاره و دعوت می نمودند،امّا خداوند آنها را به وسیله آن حضرت از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پر برکتش،آنان را از جهالت نجات داد.

ص: 211

سپس خداوند سبحان،لقای خویش را برای محمّد انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید و او را با رحلت و انتقال از دار دنیا به سرای آخرت گرامی داشت و از گرفتاری در چنگال مشکلات نجات بخشید.آری در نهایت احترام او را قبض روح کرد،درود خدا بر او و آلش باد!او هم،آنچه را انبیای پیشین برای امّت خود به یادگار گذارده بودند،در میان شما به جای نهاد چرا که آنها هرگز امّت خود را بی سرپرست و بی آن که راهی روشن در پیش پایشان بنهند و پرچمی برافراشته نزد آنان بگذارند،رها نمی کردند.

شرح و تفسیر
طلوع آفتاب اسلام

در این بخش از خطبه،امام(علیه السلام)اشاره به چهار نکته می فرماید:نخست،مسئله بعثت پیامبر اسلام و بخشی از ویژگیها و فضایل آن حضرت و نشانه های نبوّت او.

دوّم،وضع دنیا در زمان قیام آن حضرت از نظر انحرافات دینی و اعتقادی و نجات آنها از این ظلمات متراکم،به وسیله نور محمّدی(صلی الله علیه و آله).

سوّم،رحلت پیامبر از دار دنیا.

چهارم،میراثی که از آن حضرت باقی مانده،یعنی قرآن مجید.

در قسمت اوّل می فرماید:«این وضع همچنان ادامه یافت تا این که خداوند سبحان،محمّد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)را برای وفای به عهد خود و کامل کردن نبوّتش برانگیخت و مبعوث کرد» (الی ان بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لانجاز (1)عدته و اتمام نبوّته (2)) .

ص: 212


1- 1) «انجاز»از ماده«نجز»(بر وزن رجز)به معنی پایان دادن و تحقق بخشیدن است.
2- 2) ضمیر در«نبوته»به پیامبر بر می گردد،ولی ضمیر در«عدته»تاب دو معنی دارد:نخست این که به خداوند برگردد.دوم به پیامبر،ولی مناسب تر همان اول است چرا که بعثت پیامبر یک وعده الهی بود که به ابراهیم و دیگران داده بود،این احتمال نیز داده شده که هر دو ضمیر به خدا بر می گردد.

سپس اشاره به بخشی از فضایل آن حضرت کرده،می فرماید:«این در حالی بود،که از همه پیامبران پیمان در باره او گرفته شده بود(که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند)» (ماخوذا علی النبیّین میثاقه) .

«در حالی که نشانه هایش مشهور و میلادش پسندیده بود» (مشهورة سماته (1)، کریما میلاده) .

این تعبیر ممکن است اشاره به کرامت و عظمت پدر و مادر و اجداد او باشد و یا برکاتی که هنگام تولّد او برای جهانیان فراهم گشت،چه این که مطابق نقل تواریخ،همزمان با تولّد آن حضرت بتها در خانه کعبه فرو ریختند،آتشکده فارس خاموش شد،دریاچه ساوه که مورد پرستش گروهی بود خشکید و قسمتی از قصر شاهان جبّار در هم شکست و فرو ریخت و همه اینها بیانگر آغاز عصر جدیدی در مسیر توحید و مبارزه با شرک بود.

سپس می افزاید:«در آن روز مردم زمین،دارای مذاهب پراکنده و افکار و خواسته های ضدّ و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند» (و اهل الارض یومئذ ملل متفرّقة و اهواء منتشرة و طرائق متشتّتة) .

«گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه می کردند و گروهی نام او را بر بتها می نهادند یا به غیر او اشاره و دعوت می کردند» (بین مشبّه للّه بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره) .

«ملحد»از مادّه«لحد»بر وزن مهد به معنای حفره ای است که در یک طرف قرار گرفته است و به همین جهت به حفره ای که در یک جانب قرار گرفته است لحد می گویند،سپس به هر کاری که از حدّ وسط منحرف به سوی افراط و تفریط شده،الحاد گفته می شود و شرک و بت پرستی را نیز به همین جهت الحاد می گویند و

ص: 213


1- 1) «سماته»جمع«سمة»به معنی علامت است.

منظور از جمله بالا«ملحد فی اسمه»همان است که در بالا اشاره شد که نام خدا را بر بتها می نهادند،مثلا به یکی از بتها اللات و به دیگری العزّی و به سوّمی منات می گفتند که به ترتیب از اللّه و العزیز و المنّان مشتق شده است و یا این که منظور آن است که صفاتی برای خدا همچون صفات مخلوقات قائل می شدند و اسم او را دقیقا بر مسمی تطبیق نمی کردند.جمع میان هر دو تفسیر نیز ممکن است.

سپس می افزاید:«پس خداوند آنها را به وسیله آن حضرت از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پر برکت او،آنان را از جهالت نجات داد» (فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة) .

بعد به فراز دیگری از این بحث پرداخته،می فرماید:«سپس خداوند سبحان لقای خویش را برای محمّد انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید و او را با رحلت و انتقال از دار دنیا به سرای آخرت،گرامی داشت و از گرفتاری در چنگال مشکلات نجات بخشید» (ثمّ اختار سبحانه لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لقائه، و رضی له ما عنده،و اکرمه عن دار الدّنیا و رغب به عن مقام البلوی) . (1)

«آری در نهایت احترام او را قبض روح کرد،درود خدا بر او و آلش باد» (فقبضه الیه کریما صلّی اللّه علیه و آله) . «او هم آنچه را انبیای پیشین برای امّت خود به یادگار گذارده بودند در میان شما به جای نهاد» (و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء فی اممها) .

«زیرا آنها هرگز امّت خود را بی سرپرست و بی آن که راه روشنی در پیش پایشان بنهند و پرچمی برافراشته،نزد آنها بگذارند رها نمی کردند!» (اذ لم یترکوهم هملا (2)بغیر طریق واضح و لا علم قائم) .

ص: 214


1- 1) «رغب»هر گاه با«فی»متعدّی شود به معنای علاقه به چیزی داشتن است و هر گاه با«عن» بوده باشد به معنای بی علاقگی نشان دادن است و معنای جمله بالا این است که خداوند نمی خواست بیش از این،پیامبر،در میان امواج گرفتاریهای این دنیا بوده باشد،او را از این جهان پست،به عالم بالای قرب خود،فرا خواند.
2- 1) «همل»از ماده«همل»(بر وزن حمل)به معنی رها کردن چیزی توأم با بی اعتنایی است.

بدیهی است منظور امام(علیه السلام)از تعبیر بالا همان چیزی است که در حدیث ثقلین آمده است که طبق این روایت متواتر،پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:«من از میان شما می روم و دو چیز پر ارزش در میان شما به یادگار می گذارم:کتاب خدا و عترتم که اگر به این دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند». (1)

البته در ادامه کلام آن حضرت نیز،بحث جامعی در باره کتاب اللّه(قرآن مجید)شده است و امّا در باره عترت،گر چه بحثی نیامده ولی در خطبه های دیگر نهج البلاغه چنان که اشاره خواهیم کرد کرارا بحث شده است.تعبیر به(علم قائم)در پایان کلام مولا ممکن است اشاره به اوصیا بوده باشد.

به هر حال دلسوزی پیامبران نسبت به امّتها منحصر به حال حیاتشان نبوده است و بدون شک،نگران آینده آنها نیز بوده اند بیش از آنچه پدر به هنگام وفات، نگران فرزندان خردسال خویش است،به همین دلیل نمی توان باور کرد که آنها را بدون برنامه روشن و سرپرست و وصی،رها سازد و زحمات یک عمر خویش را برای هدایت آنان بر باد دهد.

نکته ها
1-ادیان و مذاهب قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)

در عبارات فوق،اشارات کوتاه و بسیار پر معنی در باره ادیان و مذاهب عرب و غیر عرب در عصر جاهلیّت و قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)شده است و به طوری که مورّخان و محقّقان نوشته اند نه تنها در دنیا مذاهب و ادیان بی شماری بود و انحرافات فراوان،بلکه در میان عرب نیز عقاید گوناگون بسیاری بود.

ص: 215


1- 2) برای آگاهی بیشتر از اسناد حدیث ثقلین و تواتر آن نزد علمای اهل سنّت و دانشمندان شیعه به کتاب«پیام قرآن»،جلد 9 مراجعه فرمایید.

ابن ابی الحدید مفسّر معروف نهج البلاغه در باره ادیان عرب جاهلی می گوید:آنها نخست به دو گروه تقسیم شدند معطّله و غیر معطّله.

گروهی از معطّله اصلا اعتقادی به خدا نداشتند و همان گونه که قرآن می گوید،می گفتند: «ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» ، چیزی جز زندگانی دنیا وجود ندارد،گروهی می میرند و گروهی دیگری به جای آنها می آیند و تنها طبیعت است که ما را می میراند». (1)

گروه دیگری از آنان خدا را قبول داشتند ولی منکر معاد و رستاخیز بودند و می گفتند: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ،چه کسی می تواند استخوانهای پوسیده را زنده کند»؟ (2)گروه سوّمی،خداوند و رستاخیز را قبول داشتند ولی منکر بعثت پیامبران بودند و تنها به سراغ پرستش بتها می رفتند.

بت پرستان نیز مختلف بودند بعضی بتها را شریک خداوند می دانستند و همین واژه(شریک)را بر آنها اطلاق می کردند و به هنگام حج می گفتند:«لبّیک اللّهمّ لبّیک لا شریک لک الاّ شریکا هو لک».

امّا گروهی دیگری بتها را شفیعان درگاه خدا می دانستند و می گفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی» ،اینها را پرستش نمی کنیم مگر برای این که ما را به پیشگاه خدا نزدیک کنند»! (3)گروه دیگری قائل به تشبیه و تجسّم بودند و برای خدا جسم و اعضا و صفاتی شبیه انسانها قائل بودند.

بعضی از آنها مانند امیة بن ابی الصّلت می گوید:خداوند بر فراز عرش نشسته و پاهای خود را به سوی کرسی دراز کرده است!(آثار این افکار و رسوبات آن متأسفانه

ص: 216


1- 1) سوره جاثیه،آیه 24.
2- 2) سوره یس،آیه 78.
3- 3) سوره زمر،آیه 3.

در بعضی از افراد عقب مانده و ناآگاه از اسلام نیز،بعد از اسلام وجود داشت تا آنجا که بعضی بر این باور بودند که خداوند از آسمان نازل می شود بر مرکبی سوار است و به صورت جوان امردی است،در پای او کفشهایی از طلا وجود دارد و برگرد صورتش پروانه ای طلایی حرکت می کند و امثال این خرافات و موهومات). (1)

امّا غیر معطّله،گروه اندکی بودند که اعتقاد به خداوند داشتند و پارسایی و پرهیزکاری را پیشه خود نموده بودند مانند عبد المطلب و فرزندش عبد اللّه و فرزند دیگرش ابو طالب و قسّ بن ساعده و بعضی دیگر. (2)

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه،دانشمندان عرب را نیز به گروههای زیر تقسیم کرده اند:آنهایی که تنها در علم انساب آگاهی داشتند،گروه دیگری تعبیر رؤیا می کردند و بعضی دارای علم«انواء»بودند(نوعی ستاره شناسی آمیخته با خرافات)و گروهی کاهنان بودند که به کمان خود از امور پنهانی و حوادث آینده خبر می دادند.

در میان غیر عرب نیز«برهماییها»در هند زندگی می کردند که جز احکام عقلیه چیزی را قائل نبودند و تمام ادیان را انکار می کردند.

گروهی دیگر ستاره پرستان بودند و خورشیدپرستان و ماه پرستان که اشکال دیگری از بت پرستی بود. (3)

علاوه بر اینها یهود و نصارا و مجوس بودند که هر کدام گرفتار نوعی انحراف شده بودند.مذهب مجوس سر از دوگانه پرستی و خدای خیر و خدای شر در آورده بود.این مذهب-که شاید در آغاز از سوی بعضی انبیای الهی عرضه شده بود-چنان با خرافات آمیخته شده بود که به گفته بعضی از محقّقان،آنها معتقد بودند خدای خیر و خدای شر-جنگ سختی با هم داشتند تا این که فرشتگان میانجگری کردند و اصلاح ذات البین حاصل شد به این شرط که عالم پایین، هفت هزار سال در اختیار

ص: 217


1- 1) ابن ابی الحدید،این مطلب را در جلد سوّم،صفحه 227 نقل می کند.
2- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 117 به بعد.
3- 3) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 205.

خدای شر باشد(و عالم بالا در اختیار خدای خیر). (1)

مسیحیان در چنگال تثلیث(خدایان سه گانه)گرفتار شده بودند و یهود،با تحریفات عجیبی که در تورات واقع شده بود گرفتار خرافات زیادی شد که شرح آن در این مختصر نمی گنجد.

امام(علیه السلام)در عبارت فوق،تمام این گروهها را در سه طایفه جای داده است:

گروه اوّل آنهایی که قائل به تشبیهند و برای خدا شریک قائلند مانند مجوس و مسیحیان،یا برای خداوند صفات مخلوقات را قائلند مانند بسیاری از یهود.گروه دوّم کسانی که نام او را بر غیر او می نهند مانند بسیاری از بت پرستان که نام خدا را بر بتها می نهادند و آنها را واسطه میان خود و خدا می پنداشتند و گروه سوّم کسانی که به غیر خدا اشاره می کردند مانند دهریه که طبیعت را خالق هستی می پنداشتند و یا بت پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که برای بتها و کواکب آسمان،اصالت قائل بودند یعنی همانها را خدای خود می دانستند.

آری در چنین اوضاع و احوالی پیامبر اسلام ظهور کرد و آفتاب قرآن درخشیدن گرفت.عالیترین مفاهیم توحید و دقیق ترین معارف مربوط به خدا و صفات او،به وسیله آن حضرت تعلیم داده شد،تاریخ انبیا که با خرافات وحشتناکی آمیخته شده بود به صورت پاک و خالی از هر گونه خرافه بر مردمان عرضه شد.

قوانینی که حمایت از محرومان و مستضعفان،اساس آن را تشکیل می داد و پدید آورنده نظم و عدالت بود بیان گردید و پیامبر اسلام به تعبیر خود قرآن،آنها را از «ضلال مبین»رهایی بخشید و با تعلیم قرآن و معارف اسلام به تهذیب نفوس پرداخت «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» . (2)آری با ظهور این پیامبر بزرگ چهره دین الهی،

ص: 218


1- 1) همان مدرک،صفحه 206.
2- 1) سوره جمعه،آیه 2.

آشکار گشت و خرافات زدوده شد و فصل تازه ای در تاریخ بشریّت گشوده گردید.این حقیقتی است که حتّی دورافتادگان از کانون اسلام نیز به آن معترفند.

«برنارد شاو»نویسنده و فیلسوف معروف انگلیسی می گوید:دین محمّد، تنها دینی است که به نظر می رسد شایستگی دارد که با تمام اشکال زندگی انسانها در طول تاریخ بسازد(و آنها را رهبری کند)به گونه ای که برای تمام اقوام،جاذبه داشته باشد...محمد را باید نجات دهنده انسانیّت خواند و من معتقدم اگر مردی همانند او زعامت و سرپرستی جهان امروز را بر عهده بگیرد در حل مشکلات پیروز می شود و جهان را به سوی سعادت و صلح می برد.محمّد کاملترین انسان از گذشتگان و انسانهای امروز بود و مانند او در آینده نیز تصوّر نمی شود! (1)

2-آینده نگری پیامبران

از تعبیر امام(علیه السلام)در این خطبه به خوبی استفاده می شود که انبیا و پیامبران الهی تنها به زمان حیات خود نمی نگریستند بلکه نگران امّتهای بعد از حیات خود نیز بودند به همین دلیل آنچه اسباب هدایت و نجات آنها در آینده می شد،بیان می کردند و هر کاری که از دست آنها ساخته بود برای ادامه خط نبوّت و رسالت انجام می دادند.

به یقین پیغمبر اسلام نیز چنین بود.آیا ممکن است امّت را یله و رها سازد و از میان آنان برود؟آیا ممکن است بدون طریق واضح و سرپرست آگاهی،آنها را به حال خود واگذارد؟! آیا حدیث ثقلین که به طور متواتر در کتب اهل سنّت و شیعه نقل شده است که پیامبر فرمود:«من دو چیز گرانمایه را در میان شما وامی گذارم و می روم:کتاب خدا و عترتم»نمونه ای از این آینده نگری و پیشگیری از انحرافات نیست؟

ص: 219


1- 2) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 63.

ص: 220

بخش چهاردهم

اشاره

کتاب ربّکم فیکم:مبیّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه و خاصّه و عامّه و عبره و امثاله و مرسله و محدوده و محکمه و متشابهه،مفسّرا مجمله و مبیّنا غوامضه،بین مأخوذ میثاق علمه و موسّع علی العباد فی جهله و بین مثبت فی الکتاب فرضه و معلوم فی السّنّة نسخه و واجب فی السّنّة اخذه و مرخّص فی الکتاب ترکه و بین واجب بوقته و زائل فی مستقبله و مباین بین محارمه من کبیر اوعد علیه نیرانه او صغیر ارصد له غفرانه و بین مقبول فی ادناه و موسّع فی اقصاه.

ترجمه

او(پیامبر اسلام)کتاب پروردگار شما را در میانتان به یادگار گذاشت در حالی که حلال و حرام خدا و واجبات و مستحبّاتش را بیان کرده بود و همچنین ناسخ و منسوخ آن و مباح و ممنوع آن را روشن نمود،خاص و عام آن را توضیح داد و پندها و مثلهایش را روشن ساخت و مطلق و مقیّد آن را بیان کرد و محکم و متشابه آن را معیّن فرمود و مجمل آن را تفسیر و غوامض و پیچیدگیهایش را(با سخنان مبارکش)تبیین نمود این در حالی بود که معرفت و فراگیری بخشی(مهم)از آن(بر همه واجب بود و)پیمانش از همه گرفته شده بود و بخش دیگری،ناآگاهی از آن برای بندگان مجاز بود(مانند حروف مقطّعه قرآن که به صورت اسرارآمیزی ذکر شده است)و در حالی بود که قسمتی از آن در این کتاب الهی(برای مدّت محدودی)واجب شده و نسخ آن در سنّت پیامبر معلوم گشته بود و نیز احکامی بود که در سنّت

ص: 221

پیامبر(صلی الله علیه و آله)عمل به آن واجب بود ولی در کتاب خدا ترک آن اجازه داده شده بود و احکامی که در بعضی از اوقات،واجب ولی در زمان بعد زایل شده بود.اینها همه در حالی است که انواع محرمات آن از هم جدا شده،از گناهان کبیره ای که خداوند وعده آتش خود را بر آن داده تا گناهان کوچکی که غفران و آمرزش خویش را برای آن مهیّا ساخته است و نیز احکامی که انجام کمش مقبول و مراتب بیشترش مجاز و مردم از جهت آن در وسعت بودند(آری خداوند چنین کتابی را با این جامعیّت و وسعت و دقت بر پیامبرش نازل کرد و او بعد از رحلتش آن را در میان امّت به یادگار گذارد).

شرح و تفسیر
ویژگیهای قرآن

در خطبه های نهج البلاغه،مکرر در باره اهمیّت و عظمت قرآن بحث شده است و هر یک از این سخنان ناظر به مطلبی می باشد.در این جا مولا علی(علیه السلام) بحث جامعی در باره جامعیّت قرآن مطرح فرموده است،زیرا هدف اصلی امام(علیه السلام) این بوده که این نکته را بیان کند که اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)از میان مسلمانان رفته، کتاب جامعی در میان آنان به یادگار گذارده که برنامه زندگی معنوی و مادّی، فردی و اجتماعی آنها را در تمام جهات تنظیم و تبیین می کند.

نخست می فرماید:«او کتاب پروردگارتان(قرآن)را در میان شما به یادگار گذاشت» (کتاب ربّکم فیکم) . (1)

سپس به چهار نکته در مورد جامعیّت قرآن و ویژگیهای آن اشاره می فرماید:

ص: 222


1- 1) «کتاب»منصوب است به عنوان عطف بیان برای«ما»در جمله(خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء)و یا مفعول است برای فعل مقدّر(خلّف)یا(اعنی).

1-«حلال و حرام الهی و واجبات و مستحبّاتش را روشن و آشکار کرده بود» (مبیّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله) .

در این جمله اشاره با احکام پنجگانه معروف شده است،فرایض اشاره به واجبات،فضایل اشاره به مستحبات،حرام اشاره به محرمات و حلال،مباحات و مکروهات را شامل می شود. (1)

2-«ناسخ و منسوخ آن را نیز بیان کرده است» (و ناسخه و منسوخه) .

منظور از ناسخ و منسوخ،احکام جدیدی است که نازل می شود و احکام قدیم را از بین می برد و این تنها در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)واقع شد که درهای وحی باز بود و دگرگونی در احکام امکان داشت.پاره ای از احکام گر چه در ظاهر به صورت حکم مطلق بود ولی در باطن،مقید و مخصوص وقت معینی بود و پس از پایان آن وقت،حکم نیز پایان یافت و حکم جدید که به آن ناسخ گفته می شود نازل گشت.مانند دستوری که به مسلمانان در مورد دادن صدقه قبل از نجوا و گفتگوهای در گوشی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)داده شده بود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» ،ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که می خواهید با پیامبر نجوا کنید پیش از نجوا،صدقه ای در راه خدا بدهید». (2)

این آزمونی بود برای مسلمانان که جز یک نفر-امیر مؤمنان علی(علیه السلام)-به آن عمل نکرد و به زودی آیه ناسخ نازل شد و فرمود: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ،آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات،پیش از

ص: 223


1- 1) «مبیّنا»به صورت اسم فاعل است و حال برای فاعل خلّف(یعنی پیامبر اکرم)می باشد و ضمیر در حلاله و حرامه و...به قرآن مجید باز می گردد.بعضی از مفسّران نهج البلاغه نیز گفته اند که مبیّنا و اوصاف دیگری که بعدا آمده،مانند مفسّرا،حال برای کتاب اللّه است و در عین حال ضمایر حلاله و حرامه و...را به کتاب اللّه یا به«ربّکم»برگردانده اند،ولی تفسیری که در متن آمده از همه مناسب تر است.
2- 2) سوره مجادله،آیه 12.

نجوا خودداری کردید،اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و(بدانید)خداوند از آنچه انجام می دهید با خبر است». (1)

3-«مباح و ممنوع آن را نیز روشن ساختیم» (و رخصه و عزائمه) .

این تعبیر ممکن است اشاره به همان باشد که در علم اصول و فقه امروز معروف است که هر گاه واجب یا حرامی برداشته شد گاه تبدیل به اباحه می شود «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» ،هنگامی که از احرام بیرون آمدید،صید کنید. (2)مسلم است که صید کردن پس از خروج از احرام،واجب نیست،بلکه مباح است و گاه تبدیل به حکم ضدّ آن مانند: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» ،هنگامی که مسافرت کردید،گناهی بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید». (3)

معلوم است که نماز قصر در سفر واجب است نه مباح.اوّلی را رخصت می گویند به خاطر آن که طرفین عمل جایز است و دوّمی را عزیمت،به خاطر این که باید عزم خود را جزم کرد که عمل انجام گیرد.

این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که منظور از رخص،احکام واجب یا حرامی است که در بعضی از موارد استثنا شده،مانند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» ،کسی که مجبور شود در حالی که ستمگر و متجاوز نباشد،گناهی بر او نیست(و می تواند برای حفظ جان خود از گوشتهای حرام بخورد)». (4)

«عزائم»احکامی است که هیچ گونه استثنایی در آن نیست،مانند: «وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً» ،خدا را پرستش کنید و هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهید». (5)

ص: 224


1- 1) سوره مجادله،آیه 13.
2- 2) سوره مائده،آیه 2.
3- 3) سوره نساء آیه،101.
4- 1) سوره بقره،آیه 173.
5- 2) سوره نساء،آیه 36.

4-«و خاصّ و عام آن را توضیح داده است» (و خاصّه و عامّه) .

«خاص»احکامی است که همه مسلمین را شامل نمی شود مانند حکم حج که مخصوص افراد مستطیع است «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (1)و«عام»مانند دستور نماز است که همه را شامل می گردد: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» .

این احتمال نیز داده شده که منظور از خاص،آیاتی است که ظاهر آن عمومیّت دارد ولی منظور از آن،مورد خاصّی است،مانند آیه ولایت: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» ،سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند همانها که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند». (2)و می دانیم که این آیه، تنها یک مصداق بیشتر نداشت و آن امیر مؤمنان علی(علیه السلام)بود.

ولی عام،آیاتی است که عمومیّت دارد و همگان را شامل می شود مانند:

«السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» ،دست مرد و زن دزد را ببرید»! (3)5-«و پندها و مثلهایش را تبیین کرده است» (و عبره و امثاله) .

«عبر»از مادّه«عبرت»از ریشه«عبور»گرفته شده،به همین دلیل هنگامی که انسان حادثه ای را می بیند و از آن عبور کرده و مصداق های دیگری را در نظر می گیرد به آن عبرت گفته می شود و قرآن مجید پر است از تواریخ انبیا و اقوام پیشین که به عنوان درس عبرت بیان شده و جای جای آنها آموزنده و پر معنی است.

«امثال»می تواند اشاره به مثلهایی باشد که در قرآن مجید آمده و آن نیز فراوان است،مانند: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» ،آیا ندیدی چگونه خداوند مثالی برای سخن پاک گفته است و آن را تشبیه به درخت پاک و پاکیزه ای

ص: 225


1- 3) سوره آل عمران،آیه 97.
2- 4) سوره مائده،آیه 55.
3- 5) سوره مائده،آیه 38.

می کند(که پر بار و پر ثمر است)»؟ (1)و می تواند اشاره به افراد و اشخاصی بوده باشد که شرح حال آنها به عنوان یک مثال و یک الگو در قرآن آمده،مانند: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» ،خداوند مثلی برای مؤمنان زده،به همسر فرعون در آن هنگام که گفت:پروردگارا خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ظالم،رهایی بخش». (2)

6-«و مطلق و مقیّد آن را روشن ساخته است» (و مرسله و محدوده) .

«مطلق»احکامی است که بدون قید و شرط بیان شده،مانند: «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» ، خداوند خرید و فروش را حلال کرده» (3)و«مقیّد»حکمی است که با قید و شرطی بیان شده،مانند: «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» ،تجارتی که از روی رضایت شما بوده باشد». (4)

روشن است که جمع میان مطلق و مقیّد ایجاب می کند که مطلق را به وسیله مقیّد،تقیید کنیم و در مثال بالا تنها معامله ای را صحیح بدانیم که مورد تراضی طرفین باشد.و نیز مطلق می تواند اشاره به احکامی باشد که بدون قید و شرط آمده و مقیّد احکام دیگری که با قید و شرط آمده،مانند کفّاره قسم که در آن آمده است: «أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ» ،یا آزاد کردن یک برده» (5)در حالی که در باره کفّاره قتل خطا می خوانیم: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» ،آزاد کردن یک بنده با ایمان». (6)

7-و نیز«محکم و متشابه آن را معیّن فرموده» (و محکمه و متشابهه) .

ص: 226


1- 1) سوره ابراهیم،آیه 24.
2- 2) سوره تحریم،آیه 11.
3- 3) سوره بقره،آیه 275.
4- 4) سوره نساء،آیه 29.
5- 1) سوره مائده،آیه 89.
6- 2) سوره نساء،آیه 92.

«محکم»اشاره به آیاتی است که دلالت آن کاملا روشن است مانند: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ،بگو اوست خدای یکتا»و متشابه،آیاتی است که در ابتدای نظر نوعی ابهام و پیچیدگی دارد هر چند به کمک آیات دیگر قرآن تبیین می شود،مانند: «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» ،چشمها در آن روز به پروردگارش می نگرد» (1)که در پرتو آیاتی که می گویند خداوند مکان و جهت و جسم ندارد و دیده نمی شود ابهام ظاهری آن بر طرف می گردد،مانند: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» ،چشمها او را درک نمی کند و او چشمها را ادراک می نماید». (2)

8-ویژگی دیگر این که:«مجملات قرآن با بیان رسول اللّه تفسیر شده و غوامض آن با سخنانش تبیین گشته است» (مفسّرا مجمله و مبیّنا غوامضه) .

«مجمل»مانند آیاتی است که دستور به نماز می دهد و رکعات و ارکان آن را تفسیر نمی کند امّا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آنها را شرح می دهد و«غوامض»مانند حروف مقطعه قرآن است که در احادیث اسلامی تبیین شده است.

فرق میان غوامض و متشابهات شاید در این باشد که متشابهات دارای معنی و مفاهیمی در ابتدای نظر می باشد ولی غوامض،تعبیراتی است که در بدو نظر کاملا مبهم است مانند مثالی که در بالا ذکر شد.

9-این در حالی است که«پاره ای از حقایق قرآن،پیمان معرفتش از همه گرفته شده و هیچ کس در جهل به آن معذور نیست و بعضی دیگر،بندگان موظّف به آگاهی از آن نیستند» (بین مأخوذ میثاق علمه و موسّع علی العباد فی جهله) .

اوّلی مانند آیات توحید و صفات خداست که همه مؤمنان باید از آن با خبر باشند و دوّمی مانند کنه ذات پروردگار است که هیچ کس را به آن راهی نیست و نیز مانند اصل معاد و رستاخیز است که همه باید بدان معتقد باشند و از آن با خبر، در حالی که آگاهی بر جزییات مربوط به بهشت و دوزخ،ضرورتی ندارد.

10-در حالی است که«قسمتی از احکام آن برای زمان محدودی الزام شده و نسخ آن در سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)معلوم گشته است» (و بین مثبت فی الکتاب فرضه و معلوم فی السّنّة نسخه) .

ص: 227


1- 3) سوره قیامت،آیه 23.
2- 4) سوره انعام،آیه 103.

مانند مجازات زنای محصنه که در قرآن به عنوان حبس ابد ذکر شده است (سوره نساء،آیه 15)و می دانیم که بعدا با احادیثی که در باره رجم وارد شده است این حکم نسخ شده است.

11-«احکامی که در سنّت،عمل به آن واجب است ولی در قرآن مجید،ترک آن اجازه داده شده»و به این ترتیب،سنّت با آیات،نسخ شده است (و واجب فی السّنّة اخذه و مرخص فی الکتاب ترکه) .

مانند حکم روزه که در آغاز تشریع،چنان بود که مسلمانان تنها می توانستند در آغاز شب،افطار کنند و هر گاه می خوابیدند و بعد بیدار می شدند مفطرات روزه برای آنها جایز نبود ولی این سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)بعدا به وسیله آیه شریفه: «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» ، بخورید و بنوشید تا زمانی که خط سفید صبح،از خط تاریک شب مشخص شود» (1)نسخ شده است.

12-«و احکامی که در بعضی از اوقات،واجب است ولی وجوبش در زمان بعد از میان رفته است» (و بین واجب بوقته و زائل فی مستقبله) .

این تعبیر در واقع اشاره به واجبات موقّت و غیر موقّت است.واجبات موقّت مانند روزه ماه مبارک رمضان که در این ماه،واجب می شود و بعد از بین می رود، به خلاف تکالیف دائمی،مانند امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حقّ و عدل که همیشه واجب و لازم است. (2)

بعضی نیز آن را اشاره به واجباتی مانند حج دانسته اند که تنها یک بار،در عمر واجب است و بعد از آن زایل می گردد و بعضی مثال به مسأله هجرت زده اند که در آغاز اسلام-که مسلمین در مکّه در محدودیّت بودند-واجب بود ولی بعد از فتح مکّه وجوب هجرت زایل گشت،هر چند امروز نیز در مناطق مشابه مکّه قبل از فتح،

ص: 228


1- 1) سوره بقره،آیه 187.
2- 1) در واقع این جمله محذوفی دارد،زیرا صورت دوّم ناگفته مانده و در تقدیر چنین است و بین ما یکون واجبا دائما.

مسأله هجرت به قوّت خود باقی است.

13-اینها همه در حالی است که«انواع محرّمات در آن از هم جدا شده و هر یک جداگانه تبیین گردیده است،از گناهان کبیره که خداوند وعده عذاب خود را بر آن داده گرفته،تا صغیره ای که غفران و آمرزش خویش را برای آن مهیّا ساخته است» (و مباین (1)بین محارمه من کبیر اوعد علیه نیرانه او صغیر ارصد له غفرانه) .

گناهان کبیره مانند شرک و قتل نفس است که در آیات قرآن صریحا وعده عذاب،نسبت به آنها داده شده است. (2)

گناهان صغیره همان است که در آیه 32 سوره نجم به عنوان«اللّمم»به آن اشاره شده است: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ» .

بعضی از مفسّران،لمم را به نیّت معصیت بدون انجام آن یا گناهان کم اهمیّت،تفسیر کرده اند.

14-«برخی انجام کمش مورد قبول و مقدار بیشترش مجاز و خوب است» (و بین مقبول فی ادناه،موسّع فی اقصاه) .

این تعبیر اشاره به اعمال و برنامه هایی است که مقدار کمش مورد تأکید واقع شده است ولی مردم در انجام هر چه بیشتر آن آزادند.بعضی از مفسّران نهج البلاغه،مثال آن را تلاوت قرآن گفته اند که به حکم «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» ،تلاوت کنید آنچه از قرآن برای شما میسّر است» (3)خواندن مقداری از آن مورد تأکید است و خواندن بیش از آن به اختیار مردم گذارده شده است که هر کس بتواند بیشتر بخواند(آیات آخر سوره مزمّل به خوبی به این معنی اشاره می کند).

ص: 229


1- 2) «مباین»خبر مبتدای محذوفی است و در تقدیر«هو مباین»است و ضمیر«هو»به کتاب بر می گردد،احتمال دیگری نیز وجود دارد،اما آنچه گفتیم مناسب تر به نظر می رسد.
2- 3) در مورد شرک به آیه: «مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ» (سوره مائده،آیه 72)مراجعه شود و در مورد قتل نفس به آیه «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها» (سوره نساء،آیه 93).
3- 1) سوره مزمّل،آیه 20.

نقطه مقابل این گونه احکام،احکامی است که الزامی است و کم و زیاد ندارد مانند روزه ماه رمضان که همه مکلّفان باید آن را در یک ماه معیّن انجام دهند و کم و زیاد در روزه واجب،نیست(سوره بقره،آیات 183 تا 185).

نکته ها
1-جامعیّت قرآن

نخستین چیزی که در این فراز از کلام امام(علیه السلام)به چشم می خورد مسأله جامعیّت قرآن مجید و یا به تعبیر دیگر مسئله اعجاز قرآن از نظر محتواست،زیرا در این چهارده نکته ای که امام(علیه السلام)در باره قرآن مجید به آن اشاره فرموده،به قسمت عمده ریزه کاریهای قرآن و تنوّع محتوای آن در تمام زمینه ها و در مسیر پاسخگویی به نیازهای انسان،از نظر اعتقادات و مسائل عملی و اخلاقی و واجبات و محرّمات و رابطه میان قرآن و سنّت و احکام ثابت و موقّت و عام و خاص و مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ،پرداخته است و دقّت در آنها نشان می دهد که تا چه حد محتوای قرآن حساب شده و منطبق بر نیازهای انسانهاست.

این محتوای دقیق و عمیق و متنوّع و جامع-چنان که در بحث اعجاز قرآن گفته ایم-یکی از ابعاد معجزه بودن قرآن مجید است.

چگونه باور می شود انسان درس نخوانده ای از یک محیط تاریک جاهلی برخیزد و بدون استمداد از سرچشمه فیّاض وحی و تنها به اتّکای فکر خودش، چنین کتابی عرضه بدارد،کتابی که مملوّ از درسهای عبرت و مثلهای زیبا و گویا و احکام جامع و معارف عمیق است.

جالب این که امام(علیه السلام)در این بیان کوتاهش گویی به یک دوره اصول فقه اشاره می فرماید و مطالب گسترده ای را که امروز در علم اصول،بعد از قرنها تکامل یافته،فهرست وار مورد اشاره قرار می دهد و مسائل مربوط به حلال و حرام، ناسخ و منسوخ،رخصت و عزیمت،خاص و عام،مطلق و مقیّد،محکم و متشابه،مجمل و

ص: 230

مبیّن،موقّت و غیر موقّت و واجب و مستحب مؤکّد و مستحب غیر مؤکّد،همه را از هم تفکیک کرده و با اشاره گذرایی توجّه همه را به طور اجمال به سوی آن جلب می کند.

2-علم قرآن نزد کیست؟

از تعبیرات بالا استفاده می شود که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)موظّف است پاره ای از مجملات کتاب اللّه یا غوامض آن را تغییر و تبیین کند تا ابهامی برای هیچ کس باقی نماند،به همین دلیل قرآن مجید می فرماید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» ،آنچه را پیامبر برای شما بیاورد آن را محکم بگیرید». (1)ممکن است برای بعضی این سؤال پیش آید که چرا قرآن نیاز به تفسیر مجمل و تبیین پیچیدگی داشته باشد در حالی که برای فهم عموم و هدایت همگان نازل شده است؟ در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت:

نخست این که قرآن مجید که در بر دارنده قانون اساسی اسلام است نمی تواند تمام جزییات را در ظاهر تعبیراتش بیان کند،اصول مسائل را القا می کند و شرح و تبیین آن بر عهده پیامبر است.مثلا حکم وجوب نماز و حج و روزه و کمی از کلیّات آنها در قرآن مجید وارد شده و می دانیم که این عبادات،شرایط و اجزا و موانع و فروع زیادی دارد که شرح هر یک از آنها در خور کتابی است و همچنین در مسائل مربوط به معاملات و قضا و شهادات و حدود و به طور کلی سیاسات اسلامی،که همه آگاهان می دانند شرح و تبیین همه اینها از حوصله یک یا چند کتاب بیرون است.

ثانیا:نیاز مردم به پیامبر برای تبیین پیچیدگیها و تفسیر مجملات،سبب ارتباط آنها با سنّت رسول اللّه می شود،همان ارتباطی که آنها را در همه زمینه ها هادی و راهگشاست و به تعبیر دیگر قرآن همانند کتابی است که شاگردان، احساس می کنند

ص: 231


1- 1) سوره حشر،آیه 7.

برای فهم آن در پاره ای از قسمتها نیاز به معلّم دارند و پیوند آنها با معلّم،حقایق زیاد دیگری را نیز برای آنها روشن می سازد.

حال سؤال در این است که آیا پس از رسول خدا،این معلّم الهی همچنان در میان مسلمانان وجود دارد یا نه؟بدون شک باید وجود داشته باشد و گرنه مشکلات،باقی می ماند.و اینجاست که ما معتقدیم در هر عصر و زمان امام معصومی وجود دارد که علم قرآن نزد اوست و او همان کسی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در روایت متواتر ثقلین از او به عنوان«عترت»یاد کرده و پیوندش را با قرآن تا دامنه قیامت ناگسستنی دانسته است و فرموده:«انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابدا و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». (1)

3-معیار شناخت گناهان کبیره و صغیره

در این که کدام گناهان بزرگ و کبیره و کدام کوچک و صغیره است،در میان دانشمندان گفتگوی بسیاری است.بعضی این دو را از امور نسبی می دانند که به هنگام مقایسه،آن که اهمیّتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره می باشد(مرحوم طبرسی در مجمع البیان این عقیده را به دانشمندان شیعه نسبت داده است و ظاهرا منظور او بعضی از دانشمندان شیعه است،زیرا بسیاری از آنها عقیده دیگری دارند که به آن اشاره خواهد شد).

جمعی دیگر می گویند:گناه کبیره آن گونه که از نامش پیداست گناهی است که واقعا بزرگ و از نظر شرع و عقل دارای اهمیّت است مانند قتل نفس و غصب حقوق دیگران و رباخواری و زنا.و شاید به همین دلیل در روایات اهل بیت-علیهم السلام-معیارش وعده عذاب الهی نسبت به آن شمرده شده است.در حدیث معروفی که از امام باقر و

ص: 232


1- 1) آنچه در بالا آمد مجموعه تعبیراتی است که در این حدیث در منابع شیعه و اهل سنّت آمده است،به احقاق الحق،جلد 9،صفحه 309 تا 375 و بحار الانوار،جلد 23،صفحه 118،132،133،134 و 155 و پیام قرآن،جلد 9 مراجعه شود.

امام صادق و امام علی بن موسی الرضا-علیهم السلام-نقل شده است می خوانیم:«الکبائر الّتی اوجب اللّه عزّ و جلّ علیها النّار،گناهان کبیره آنهاست که خداوند متعال آتش دوزخ را(صریحا) برای آن واجب شمرده است.» (1)و بنا بر این گناهان صغیره آن است که از چنین اهمیّت خاصّی برخوردار نیست.

در بعضی از احادیث نیز تعداد گناهان کبیره هفت،و در بعضی بیست گناه و در بعضی هفتاد،ذکر شده است که این تعبیرات ممکن است اشاره به سلسله مراتب این گناهان باشد.

4-ناسخ و منسوخ و فلسفۀ آن

این دو عنوان نیز برای بعضی بسیار بحث انگیز است و شاید تعجّب می کنند که چگونه در قرآن آیات ناسخ و منسوخی وجود دارد(منظور از ناسخ و منسوخ این است که حکمی بیاید و حکم دیگری را بردارد مانند نماز خواندن به سوی مسجد الحرام و کعبه که باعث نسخ حکم نماز به سوی بیت المقدّس شد).

وجود ناسخ و منسوخ در قوانینی که ساخته و پرداخته فکر انسانهاست جای تعجّب نیست،چرا که امروز ممکن است قانونی بگذارند و فردا پی به اشتباهاتی در آن ببرند و آن را نسخ کنند ولی در احکام الهی چگونه تصوّر می شود؟ پاسخ این سؤال را در یک جمله می توان خلاصه کرد و آن این که علم خداوند و آگاهی بی پایان او هرگز دگرگون نمی شود ولی پاره ای از موضوعات در اثر گذشت زمان تغییر می یابد،مثلا ممکن است دارویی برای بیماری،امروز داروی شفابخش باشد و چند روز دیگر برای همان بیمار،زیانبار و خطرناک.طبیب آگاه،امروز دستور استفاده از آن را می دهد و چند روز دیگر آن را نسخ می کند و ممنوع می شمارد.در مثال قبله و غیر آن نیز مطلب همینطور است.ممکن است یک روز نماز به

ص: 233


1- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 473.

بیت المقدّس دارای مصالح زیاد باشد چرا که کعبه مرکز بتها شده، بعلاوه رنگ قومیّت به خود گرفته و اگر در آغاز،نماز به سوی آن خوانده شود، مشکل ایجاد خواهد شد ولی نماز به سوی بیت المقدّس به مدّت سیزده سال،این زنگها را از اسلام می زداید و هر گاه بعد از هجرت به مدینه نماز به سوی کعبه که نخستین خانه توحید است خوانده شود،دارای مصالح بیشتری است و زیانی هم ندارد .

تمام موارد نسخ،در واقع همین گونه است،البته مباحث نسخ بسیار گسترده است که در این مختصر نمی گنجد تنها منظور اشاره به اصل فلسفه نسخ بود. (1)

5-تواریخ و مثالهای زیبای قرآن

قسمت مهمّی از قرآن مجید را تاریخ امتهای پیشین به ویژه انبیای بزرگ الهی تشکیل می دهد که مملوّ است از درسهای عبرت و نکات آموزنده و تجربه های پر ارزش برای هر زمان و هر مکان،و درست به همین دلیل قرآن به سراغ آنها رفته و در سوره های مختلف به شرح آن پرداخته و حتّی گاهی تاریخ یک پیامبر(مانند ابراهیم و نوح و موسی و عیسی علیهم السلام)را در سوره های مختلف تکرار می کند البته نه تکرار،بلکه از زاویه های متفاوت به آن می نگرد و می فرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ،در داستانهای زندگی آنها درسهای عبرتی برای خردمندان است». (2)

گاه،از آن هم فراتر می رود و علاوه بر تاریخ مدوّن،انسانها را به مطالعه آثار باقیمانده در گوشه و کنار جهان از اقوام پیشین که در حقیقت نوعی تاریخ تکوینی و زنده و گویاست دعوت می کند و می فرماید: «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ» ،بگو در روی زمین سیر کنید و پایان کار اقوام پیشین را بنگرید(و از آن عبرت بگیرید)». (3)

ص: 234


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به تفسیر نمونه،جلد 1،صفحه 390 مراجعه کنید(ذیل آیه 106،سوره بقره).
2- 2) سوره یوسف،آیه 111.
3- 3) سوره روم،آیه 42.

قرآن در کنار این تاریخها از مثالهای فراوانی نیز برای هدایت انسانها کمک می گیرد،این مثالها گاهی نمونه هایی هستند از زندگی واقعی بعضی از انسانها و گاه تشبیهاتی است به امور طبیعی در عالم گیاهان و حیوانات و مانند آن و به هر حال این مثالها به قدری پر جاذبه و گویا و پر محتواست که می توان آن را یکی از نکات اعجاز قرآن شمرد و همان طور که قرآن می گوید،دقّت و تدبّر در این مثالها موجب بیداری عقلها و خردهاست: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» ،ما در این قرآن از هر گونه مثال برای مردم ذکر کردیم تا متذکّر(و بیدار)شوند». (1)

امام(علیه السلام)در بخشی که در بالا در بیان جامعیّت قرآن گذشت،مخصوصا بر این نکته تأکید فرموده و همه مسلمانان را به آن توجه داده است.

ص: 235


1- 1) سوره زمر،آیه 27.

ص: 236

بخش پانزدهم

اشاره

و فرض علیکم حجّ بیته الحرام الّذی جعله قبلة للانام یردونه ورود الانعام و یألهون الیه ولوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته و اختار من خلقه سمّاعا اجابوا الیه دعوته و صدّقوا کلمته و وقفوا مواقف انبیائه و تشبّهوا بملائکته المطیفین بعرشه،یحرزون الارباح فی متجر عبادته و یتبادرون عنده موعد مغفرته جعله سبحانه و تعالی للاسلام علما و للعائذین حرما فرض حقّه و اوجب حجّه و کتب علیکم وفادته فقال سبحانه:و للّه علی النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فانّ اللّه غنیّ عن العالمین.

ترجمه

(خداوند)حجّ بیت اللّه الحرام(خانه گرامی و محترمش)را بر شما واجب کرده است،همان خانه ای که آن را قبله مردم قرار داده است که همچون تشنه کامانی که به آبگاه می روند به سوی آن می آیند و همچون کبوتران به آن پناه می جویند.

خداوند،حج را علامت فروتنی در برابر عظمتش قرار داده و نشانه ای از اعتراف به عزّتش و از میان خلق خود،شنوندگانی را برگزیده که دعوت او را اجابت کرده و سخنانش را تصدیق نموده اند و در جایگاه پیامبران الهی وقوف کرده و به فرشتگانی که بر گرد عرش الهی می گردند،شبیه می شوند.سودهای فراوانی در این تجارت خانه عبادت الهی به دست آورده و به سوی میعادگاه آمرزش و مغفرتش می شتابند.

خداوند متعال این خانه را پرچم(یا علامتی)برای اسلام قرار داده و حرم امنی برای پناه جویان.

ادای حقّ آن را واجب شمرده و حجّ آن را لازم کرده،و بر همه شما زیارت خانه اش را به طور دسته جمعی مقرّر داشته و فرموده است:برای خدا بر همه

ص: 237

مردم است که آهنگ خانه او کنند آنها که توانایی رفتن به سوی آن را دارند و هر کس کفر ورزد(و حجّ را ترک کند به خود زیان رسانده)خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.

شرح و تفسیر
آخرین بخش خطبه،بیان عظمت فریضۀ حج

گر چه معلوم نیست که امام(علیه السلام)بعد از بیان عظمت مقام قرآن،به چه بخشی از احکام دینی اشاره فرموده است،زیرا همان گونه که می دانیم بنای سیّد رضی گردآورنده نهج البلاغه،بر این نبوده است که خطبه ها را به طور کامل ذکر کند، بلکه از آنها گلچین کرده است.ولی به هر حال،انگشت گذاردن روی مسأله حج از میان وظایف مختلف اسلامی و فردی،آن هم در خطبه ای که از آغاز آفرینش جهان و مراحل مختلف سیر انسان را،تا قیام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)مورد بحث قرار می دهد،معنی و مفهوم خاصّی دارد و نشان می دهد که حجّ بیت اللّه،عصاره اسلام و در برگیرنده مسائل مهمّ فردی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی و سیاسی است و در واقع نیز چنین است که در پایان این بخش به خواست خدا بیان خواهد شد.با این اشاره به تفسیر این فراز از کلام امام می پردازیم:

در آغاز،سخن از مسأله وجوب حج می گوید و با تعبیرات بسیار لطیف و زیبا،مسلمین جهان را به انجام این فریضه بزرگ الهی تشویق می نماید، می فرماید:«خداوند حجّ بیت اللّه الحرام(خانه گرامی و محترمش)را بر شما واجب کرده است» (و فرض علیکم حجّ بیته الحرام) .

سپس در توصیفی برای خانه کعبه می فرماید:«همان خانه ای که خداوند آن را

ص: 238

قبله همه مردم قرار داده است» (الّذی جعله قبلة للانام) . (1)

در هر شبانه روز،چندین بار رو به سوی آن می کنند و مرکز دایره صفوف جماعت آن،رمز وحدت همه مسلمین جهان است.

آن گاه در توصیف دیگری از این خانه بزرگ و مراسم واقعی حج که عاشقان بی قرار الهی را به سوی خود دعوت می کند،می فرماید:«آنها همچون تشنه کامانی که به آبگاه می روند به سوی آن می آیند و همچون کبوتران به آن پناه می جویند» (یردونه (2)ورود الانعام و یألهون (3)الیه ولوه الحمام (4)) .

به راستی آنها که معنای حج را درک می کنند،همین گونه به سراغ خانه خدا می آیند،قلب و روح خود را با آن شستشو می دهند و از معنویت و روحانیّت حج با تمام وجود بهره می گیرند و از شرّ شیاطین و هوای نفس و بلای گناه به آن پناه می جویند،عاشقانه زمزمه لبیک سر می دهند و مشتاقانه سعی صفا و مروه می کنند و پروانه وار به گرد شمع کعبه،می گردند.

ص: 239


1- 1) «انام»بعضی آن را به معنای انسانها و بعضی به معنای موجودات عاقلی که بر روی زمین زندگی می کنند اعم از جن و انس تفسیر کرده اند،در صورت اوّل مفهوم جمله این است که حج تنها قبله انسانهاست و در صورت دوّم،قبله برای جن و انس هر دو محسوب می شود. بعضی آن را از ریشه«و نام»به معنای صدا دادن دانسته اند،سپس به همه موجودات ذی روح یا خصوص جن و انس اطلاق شده است.(تاج العروس مادّه انم).
2- 2) «یردون»از مادّه«ورود»در اصل به معنای وارد شدن حیوانات تشنه به آبگاه است، سپس به هر گونه داخل شدن در هر محل اطلاق شده است.
3- 3) «یألهون»بعضی آن را از ماده«اله،الوها»به معنی عبادت کردن دانسته اند.بنا بر این یألهون یعنی پرستش می کنند و گاه گفته شده این ماده به معنی تحیّر است چرا که وقتی انسان در باره ذات و صفات خدا می اندیشد،متحیّر می شود و گاه گفته اند که ماده اصلی آن وله می باشد که واو آن تبدیل به همزه شده است(تعبیر به ولوه در ادامه جمله بالا به صورت مفعول مطلق نیز مؤیّد این معنی است)و وله به معنای پناه گرفتن و تضرّع کردن همراه شوق است.
4- 4) «حمام»(به فتح)به معنای کبوتر و«حمام»(به کسر)به معنی مرگ است و در عبارت بالا همان معنای اول منظور است.

تشبیه به انعام یا به خاطر تواضع فوق العاده حجّاج بیت اللّه است یا اشاره به بی قراری و بی تابی آنها به هنگام هجوم به سوی کعبه و طواف می باشد و باید توجه داشت که این گونه تعبیرات در عرف عرب مفهومی متفاوت با عرف ما دارد.و تشبیه به حمام(کبوتر)به خاطر آن است که این پرنده،رمز محبّت و صلح و صفا و امنیّت و زمزمه آمیخته به شوق است.

جالب توجّه این که اوّلین نقطه شروع حج همان احرام و گفتن لبیک است، همان لبیک که مفهومش اجابت دعوت الهی است.آری خدا زوّار خانه اش را به میهمانسرای بزرگش دعوت نموده و آنها لبیک گویان در حالی که دلها پر از شوق و سرها پر از عشق و هوای اوست به سوی خانه اش حرکت می کنند و خود را در جوار قرب او می بینند و نخستین اثر آن آشکار شدن جوانه های تقوا و معنویّت در دل و جان آنهاست.

سپس به یکی از فلسفه های حج پرداخته،می فرماید:«خداوند سبحان حج را علامت فروتنی در برابر عظمتش قرار داده و نشانه ای از اعتراف به عزّتش» (و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته) .

زیرا مناسک و مراسم حج مشتمل بر اعمال و رفتار بسیار متواضعانه ای است که در برابر حق انجام می شود و هیچ عبادتی در میان عبادات تا این حد، نشانه های تواضع در آن نمایان نیست،احرام بستن و از تمام لباس و زر و زیورها به دو قطعه پارچه ندوخته قناعت نمودن و طواف خانه خدا و سعی صفا و مروه و وقوف در بیابان عرفات و مشعر و منی و رمی جمرات و تراشیدن سر،همه اعمالی است متواضعانه که در برابر عظمت پروردگار انجام می گیرد و به راستی غرور و تکبّر و نخوت هر انسانی را در هم می شکند.

سپس به این حقیقت اشاره می کند که قرار گرفتن در صفوف حاجیان و زائران بیت اللّه،افتخار بزرگی است که خداوند به گروهی از بندگانش بخشده، می فرماید:«و از میان خلق خدا شنوندگانی را برگزیده که دعوت او را به سویش اجابت کرده و

ص: 240

سخنش را تصدیق نموده اند» (و اختار من خلقه سمّاعا (1)اجابوا الیه (2)دعوته و صدّقوا کلمته) .

در احادیث اسلامی آمده است که ابراهیم و اسماعیل بعد از آن که مأموریت خدا را در بنای خانه خدا انجام دادند خداوند به ابراهیم دستور داد که مردم را با صدای رسا به حج دعوت کند.او عرضه داشت:صدای من به جایی نمی رسد، خداوند فرمود:بر تو صدا زدن و بر من رساندن،ابراهیم بر فراز مقام که در آن روز به خانه کعبه چسبیده بود قرار گرفت،مقام مرتفع شد تا آنجا که از کوهها برتر گشت،ابراهیم انگشت در گوش خود گذاشت و با صدای بلند در حالی که رو به شرق و غرب کرده بود گفت:«ایّها النّاس کتب علیکم الحجّ الی البیت العتیق فاجیبوا ربّکم،ای مردم حجّ خانه خدا بر شما مقرّر شده است دعوت خدا را اجابت کنید»و تمام کسانی که در پشت دریاهای هفتگانه و در میان مشرق و مغرب تا انتهای زمین بودند بلکه کسانی که در پشت پدران و رحم مادران قرار داشتند، صدای او را شنیدند«و لبّیک اللّهمّ لبّیک»گفتند. (3)

در بعضی از روایات آمده است،آنها که لبّیک گفتند به تعداد لبیک گفتنهایشان موفّق به انجام حجهای متعدّد می شوند و آنها که نگفته اند توفیقی نصیبشان نخواهد شد. (4)

بار دیگر به فلسفه حج و آثار سازنده آن باز می گردد و می فرماید:«آنها (حجّاج بیت اللّه)در جایگاه پیامبران الهی وقوف کرده و به فرشتگانی که به گرد عرش الهی می گردند شبیه می شوند» (و وقفوا مواقف انبیائه و تشبّهوا بملائکته المطیفین بعرشه) .

ص: 241


1- 1) «سمّاع»بر وزن طلاّب،جمع«سامع»است(مانند طلاب که جمع طالب است).
2- 2) ضمیر«الیه»ممکن است به خانه کعبه یا به خداوند بازگشت کند و در مفهوم جمله تفاوت چندانی حاصل نمی شود.
3- 3) نور الثقلین،جلد 3،صفحه 488،حدیث 74.
4- 4) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 2،صفحه 249(به نقل از کافی)و بحار الانوار، جلد 96،صفحه 187.

تعبیر به«مواقف انبیا»به خاطر آن است که پیامبران زیادی بعد از ابراهیم و حتّی طبق روایاتی قبل از ابراهیم به زیارت این خانه توحید شتافتند (1)و تعبیر به تشبّه به فرشتگان به خاطر آن است که خانه ای درست بر فراز خانه کعبه در آسمانها قرار دارد که فرشتگان بر گرد آن طواف می کنند. (2)

در ادامه اسرار و آثار حج می افزاید:«آنها سودهای فراوانی در این تجارتخانه عبادت الهی به دست می آورند و به سوی میعادگاه آمرزش و مغفرتش می شتابند» (یحرزون (3)الارباح فی متجر عبادته و یتبادرون عنده موعد مغفرته) .

تعبیر به«یحرزون،انبار می کنند»و«ارباح،سودها»و«متجر،تجارتخانه» تعبیرات لطیفی است که این برنامه مهم معنوی را با برنامه محسوس و ملموس مادّی که برای همگان قابل درک است،تشبیه می کند و راستی چه تجارتی برتر و بالاتر از عملی که اگر صحیح انجام شود انسان از تمام گناهانش پاک می شود!درست مانند روزی که از مادر متولد شده است،آن گونه که در احادیث اسلامی آمده است.

سپس می افزاید:«خداوند متعال این خانه را پرچمی(یا علامتی)برای اسلام قرار داده و حرم امنی برای پناه جویان» (جعله سبحانه و تعالی للاسلام علما و للعائذین حرما) .

به راستی خانه کعبه،پرچم بزرگ اسلام است که همیشه در اهتزاز می باشد، پرچمی است که مسلمین گرد آن جمع می شوند و استقلال و عظمت و عزّت خود را در مراسم آن می جویند و هر سال روح تازه ای با مشاهده آن در کالبد مسلمین

ص: 242


1- 1) در احادیث آمده است که از جمله پیامبرانی که این خانه توحید را زیارت کرده اند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و یونس و عیسی و سلیمان و همچنین پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)بود.(شرح نهج البلاغه خویی،جلد 2،صفحه 252).
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 124.
3- 3) «یحرزون»از ماده«احراز»به معنی حفظ کردن و ذخیره کردن و انبار نمودن است.به همین دلیل،حرز به محلّی می گویند که محفوظ است مانند صندوق،انبار و مانند آن.

جهان دمیده می شود و خون تازه ای در عروقشان به جریان می افتد.

سپس بعد از ذکر این همه فضایل و اسرار به مسئله واجب بودن زیارت خانه خدا اشاره کرده،می فرماید:«خداوند ادای حقّ آن را واجب شمرده و حجّ آن را لازم کرده و بر همه شما زیارت آن را به طور دسته جمعی مقرّر داشته و فرموده است:و برای خدا بر همه مردم است که آهنگ خانه(او)کنند-آنها که توانایی رفتن به سوی آن را دارند، و هر کس کفر ورزد(و حج را ترک کند به خود زیان رسانده)خداوند از همه جهانیان بی نیاز است» (فرض حقّه و اوجب حجّه و کتب علیکم وفادته (1)فقال سبحانه: «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» ) .

نکته ها
اشاره

در مورد حج مسائل و مباحث زیادی است که ذکر همه آنها کتاب مستقلّی را می طلبد و در این جا به چند نکته که از اهمیّت خاصی برخوردار است قناعت می کنیم:

1-تاریخچۀ خانۀ کعبه

این خانه که نام دیگرش بیت اللّه الحرام است،تاریخچه بسیار مفصّلی دارد که مطابق روایات (2)به زمان حضرت آدم(علیه السلام)بر می گردد.

او نخستین کسی بود که خانه را بنا کرد و بر گرد آن طواف نمود،سپس در طوفان نوح ویران شد و ابراهیم به کمک فرزندش اسماعیل،طبق آیات صریح قرآن (3)بار

ص: 243


1- 1) «وفادة»در اصل به معنای طلوع کردن و آشکار شدن می باشد،سپس به معنای نزول و ورود آمده و وفد به هیأت و جمعیّتی گفته می شود که به سراغ کشوری یا زمامداری یا فرد یا گروهی که دارای شأن و مقامی هستند می روند.
2- 2) بحار الانوار،جلد 12،صفحه 86
3- 1) سوره بقره،آیه 127.

دیگر آن را بنا کرد و حجّ خانه خدا به جا آورد و این اوّلین خانه توحید است که برای انسانها قرار داده شد: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً» (1)و همان گونه که قبلا اشاره شد-طبق روایات-در محاذی آن در آسمانها مرکز عبادتی است که فرشتگان بر گرد آن می گردند،حتّی گفته شده که محلّ خانه کعبه اوّلین نقطه خشکی بود که سر از زیر آب در آورد (2)و داستان «دحو الارض»نیز اشاره به همین معنی است که در آغاز،مجموعه روی زمین بر اثر بارانهای سیلابی زیر آب بود،آبها کم کم در مناطق پایین تر جای گرفتند و خشکیها از زیر آب سر بر آوردند و اوّلین نقطه،همین محلّ خانه کعبه بود.

در باره عظمت و اهمیّت خانه کعبه روایات فراوان-چه در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه-وارد شده است،از جمله در حدیثی از امام باقر(علیه السلام)می خوانیم:«ما خلق اللّه عزّ و جلّ بقعة فی الارض احبّ الیه منها-ثمّ اومأ بیده نحو الکعبة- و لا اکرم علی اللّه عزّ و جلّ منها،خداوند هیچ نقطه ای در زمین را نیافریده که محبوبتر به سوی او از آن باشد-سپس با دست خود به سوی کعبه اشاره کرد-و نه هیچ نقطه ای نزد خداوند گرامیتر از آن است».

در آغاز همین حدیث آمده است:«انّ النّظر الیها عبادة،حتّی نگاه کردن به آن عبادت است». (3)

خانه کعبه،رمز وحدت مسلمین و مرکز دایره صفوف جماعات آنها در شبانه روز،در کلّ جهان است.

خانه کعبه،بزرگترین مرکز اجتماع مسلمین در طول سال و مهمترین کانون عظمت آنهاست که از سراسر جهان به سوی آن می آیند و مشمول برکات فوق العاده معنوی و مادّی آن می شوند.

ص: 244


1- 2) سوره آل عمران،آیه 96.
2- 3) شرح نهج البلاغه خویی،جلد 2،صفحه 235.
3- 4) فروع کافی،جلد 4،صفحه 240(باب فضل النظر الی الکعبه).

جالب این که«زرارة»که از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق -علیهما السلام-بود روزی که خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد:«جعلنی اللّه فداک أسألک فی الحجّ منذ اربعین عاما فتقتینی،فدایت شوم از چهل سال قبل تاکنون در باره احکام حج از تو سؤال می کنم و به من پاسخ می گویی(و هنوز تمام نشده است)»،امام در پاسخ او فرمود:«یا زرارة بیت یحجّ الیه قبل آدم بالفی عام ترید ان تفنی مسائله فی اربعین عاما،ای زرارة!خانه ای که از دو هزار سال قبل از خلقت آدم(علیه السلام)،حجّ آن بجا آورده می شده است،می خواهی مسائلش در چهل سال پایان گیرد»! (1)از این حدیث به خوبی استفاده می شود که حتّی قبل از آدم،خانه کعبه مورد توجّه فرشتگان یا مخلوقاتی بوده که قبل از وی در زمین زندگی می کرده اند.

2-فلسفۀ حج

در فراز بالا از کلام مولا علی(علیه السلام)اشارات پر معنایی به فلسفه و اسرار حج شده است.در روایات اسلامی نیز تعبیرات آموزنده و سازنده ای در این زمینه دیده می شود و از مجموع آنها می توان گفت که این مناسک بزرگ در حقیقت دارای چهار بعد است:بعد اخلاقی و عبادی،بعد سیاسی و اجتماعی،بعد فرهنگی و بعد اقتصادی.

در بعد اخلاقی و عبادی که مهمترین فلسفه حج را تشکیل می دهد تربیت نفوس و تهذیب اخلاق و تقویت پایه های تقوا و اخلاص مطرح است.تعبیرمعروفی که در احادیث اسلامی آمده که می گوید:«یخرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّه،کسی که حجّ خانه خدا را(از روی اخلاص و توجّه و با حفظ آداب و اسرار آن)انجام دهد از گناه پاک می شود همانند روزی که از مادر متولّد می شود!» (2)دلیل روشنی برای تأثیر

ص: 245


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 8،صفحه 7(باب وجوبه علی کلّ مکلّف مستطیع).
2- 1) بحار الانوار،جلد 99،صفحه 26.

حجّ بر روح و جان انسان است که او را از همه آلودگیها پاک می کند و آثار گناهانی که یک عمر در دل نشسته است،می زداید و این بزرگترین فایده ای است که نصیب زوّار بیت اللّه الحرام می شود.اگر آنها به اسرار اعمال و مناسکی که انجام می دهند دقیقا توجّه داشته باشند،هر گامی که بر می دارند گامی به سوی خدا نزدیکتر می شوند و معبود و محبوب حقیقی را در همه جا حاضر می بینند.آری حج یک تولّد دوباره است! کسانی که حج را با تمام وجودشان درک می کنند آثار معنوی و روحانی آن را تا پایان عمر در دل خویش احساس می کنند و شاید به همین دلیل است که حج،یک بار،در تمام عمر واجب شده است.

در بعد سیاسی و اجتماعی،هر گاه این مراسم آن گونه که اسلام دستور داده و ابراهیم بت شکن،جهانیان را به آن فرا خوانده انجام گیرد،سبب عزّت مسلمین و تحکیم پایه های دین و وحدت کلمه و مایه قدرت و شوکت در برابر دشمنان و برائت از مشرکین جهان خواهد بود.

این کنگره عظیم الهی که هر سال در کنار خانه خدا تشکیل می شود،بهترین فرصت را به مسلمانان برای بازسازی نیروهای خویش و تقویت پیوند برادری و خنثی کردن توطئه های دشمنان و باطل کردن نقشه های شیطانی آنها می دهد.

مجموعه ای این چنین فراگیر و همگانی با انگیزه های بسیار والای معنوی در دنیا بی نظیر است.افسوس که مسلمانان هنوز قدرت عظیم حج را در نیافته اند و گرنه هر سال می توانستند در زیر سایه حج،بزرگترین خدمت را به اسلام و شدیدترین

ضربه را بر پایه کفر بزنند،به همین دلیل در بعضی از روایات اسلامی آمده است:

«لا یزال الدّین قائما ما قامت الکعبة،آیین اسلام برپاست تا کعبه برپاست». (1)

گویا بعضی از دشمنان قسم خورده اسلام به خوبی قدرت عظیم حج را در مسائل

ص: 246


1- 1) فروع کافی،جلد 4،صفحه 271(باب انه لو ترک الناس الحج لجاءهم العذاب).

سیاسی دریافته اند که شدیدترین موضع گیری را در برابر آن داشته اند.

«گلادستون»نخست وزیر سیاستمدار انگلستان در گفتار معروفی در مجلس عوام آن کشور گفت:«ما دام که نام محمّد در مأذنه ها(صبح و شام)به عظمت یاد می شود و قرآن برنامه زندگی مسلمانان است و حج(هر سال با شکوه تمام) برگزار می گردد،جهان مسیحیت در خطر بزرگی است و ما از اصلاح جهان(البته اصلاح از دیدگاه خودشان که مساوی با استعمار است)عاجز خواهیم بود». (1)

در بعضی از نقلها جمله های دیگری نیز بر آن افزوده شده و آن این است که «گلادستون»در ذیل این سخن افزود:«بر شما سیاستمداران مسیحی واجب است که نام محمّد را از اذان مسلمانان حذف کنید و یاد او را از خاطره ها ببرید و قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید»! این جمله نیز معروف است که یکی از رجال مسیحیت و غرب می گوید:«وای بر مسلمانان اگر معنی حج را نفهمند و وای بر دیگران اگر مسلمانان معنی حج را بفهمند».

بدیهی است آنها قرآن را به صورت ظاهر هرگز نمی سوزانند و برای ویران کردن کعبه هرگز موفّق نمی شوند ولی می توانند در صورت غفلت مسلمین، احکام اسلام را از بین ببرند و حج را از محتوا خالی کنند.

در بعد سوّم یعنی بعد فرهنگی همان گونه که در اخبار اسلامی نیز آمده این مراسم بزرگ سبب می شود که آثار رسول اللّه و أئمه معصومین-علیهم السلام-از آن اجتماع بزرگ به همه جای دنیا پخش شود و حضور دانشمندان بزرگ اسلامی از تمام کشورها-اعم از علمای بزرگ دین و اساتید فنون دیگر و گویندگان و نویسندگان که همه ساله عده ای از آنان از تمام جهان اسلام در این مراسم شرکت می کنند-فرصت خوبی برای مبادله افکار و اطلاعات و دانستنیها و احیای آثار رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و أئمه دین-علیهم السلام-به آنها می دهد.

ص: 247


1- 2) راهنمای حرمین شریفین،جلد 1،صفحه 54(به نقل از گفتار ماه).

در بعد چهارم یعنی فلسفه اقتصادی حج،در روایات اسلامی نیز اشاره شده است که حج می تواند قدرت اقتصادی مسلمین را بیشتر کند و از تنگناهای مالی برهاند.

ممکن است افرادی تصوّر کنند که حج را با مسائل اقتصادی چه کار،ولی هنگامی که به این نکته دقّت کنیم که خطرناکترین مشکل مسلمانان امروز وابستگی اقتصادی آنها به بیگانگان است چه مانعی دارد که در کنار مراسم حج،کنگره ها و سمینارهای بزرگی از اقتصاددانان جهان اسلام تشکیل شود و به عنوان یک عبادت الهی و نجات مسلمین از چنگال فقر و وابستگی به بیگانگان،در باره مشکلات اقتصادی جهان اسلام بیندیشند و طرحهای سازنده ای تهیّه کنند؟مسأله،جنبه شخصی ندارد که سر از دنیاپرستی بیرون آورد،بلکه هدف تقویت کلّ جهان اسلام و نجات از فقر و خدمت به عظمت مسلمین است. (1)

از آنچه در بالا آمد عمق کلام مولا علی(علیه السلام)در این بخش از خطبه-که حجاج خانه خدا را به فرشتگان طواف کننده گرد عرش الهی تشبیه می کند و این مراسم را سبب گردآوری انواع سودها در این تجارت خانه بزرگ الهی می شمرد-روشن می شود و شاید به همین دلیل است که در این بخش از خطبه،تنها انگشت روی حجّ بیت اللّه الحرام گذارده شده است،چرا که عبادتی است اجتماعی و همگانی که دنیا و آخرت و اخلاق و معنویّت و عظمت و شوکت و قدرت در آن جمع است.

البته بحث پیرامون حج بسیار گسترده تر از آن است که در بالا آمده ولی از آنجا که مولا امیر مؤمنان(علیه السلام)در خطبه های دیگری از نهج البلاغه نیز به مسأله حج و بیان نکات دیگری از آن پرداخته،شرح بیشتر را به آن خطبه ها موکول می کنیم تا حقّ همه این کلمات بزرگ تا آنجا که میسّر است،ادا شود.

ص: 248


1- 1) در روایتی که هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است به همه این فلسفه های چهارگانه به طور اجمال اشاره شده است(وسائل الشیعه،جلد 8،صفحه 9)برای توضیح بیشتر در باره فلسفه حج می توانید به جلد 14 تفسیر نمونه مراجعه کنید.

خطبۀ دوّم: هنگام بازگشت از صفین

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد انصرافه من صفّین

و فیها حال النّاس قبل البعثة و صفة آل النّبی(صلی الله علیه و آله)ثم صفة قوم آخرین.

بخش اوّل

اشاره

احمده استتماما لنعمته و استسلاما لعزّته و استعصاما من معصیته.و استعینه فاقة الی کفایته انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من کفاه فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن.و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة ممتحنا اخلاصها،معتقدا مصاصها نتمسّک بها ابدا ما ابقانا،و ندّخرها لاهاویل ما یلقانا فانّها عزیمة الایمان،و فاتحة الاحسان،و مرضاة الرّحمن،و مدحرة الشّیطان.و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله،ارسله بالدّین المشهور و العلم المأثور و الکتاب المسطور، و النّور السّاطع و الضّیاء اللامع،و الامر الصّادع،ازاحة للشّبهات، و احتجاجا بالبیّنات،و تحذیرا بالآیات و تخویفا بالمثلات.

ترجمه

این خطبه را امام(علیه السلام)به هنگام بازگشت از صفین ایراد فرمود و در آن،وضع حال

ص: 249

مردم پیش از بعثت و اوصاف اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و سپس اوصاف گروه دیگری بیان شده است:

حمد و ستایش می کنم او را برای جلب اتمام نعمتش و اظهار تسلیم در برابر عزّتش و تقاضای حفظ و نگهداری از معصیتش،چرا که آن کس را که او هدایت فرماید هیچ گاه گمراه نمی شود و آن کس را که او دشمن دارد هرگز رهایی نمی یابد،زیرا ستایش او در ترازوی سنجش،از همه چیز سنگینتر است و برای ذخیره کردن،از هر گنجی برتر و گواهی می دهم که جز خداوند معبودی نیست،یگانه و بی شریک است،همان گواهیی که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقیده خود جای داده ام، شهادتی که تا خدا ما را زنده دارد به آن پایبندیم و آن را برای صحنه های هولناکی که در پیش داریم ذخیره کرده ایم زیرا این(شهادت به توحید)پایه اصلی ایمان و ریشه و قوام آن و سرآغاز همه نیکیها و سبب جلب خشنودی خداوند و موجب طرد و دوری شیطان است.

و نیز گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده اوست،او را با دین و آیین آشکار،و نشانه روشن،و کتاب نوشته شده،و نور درخشان و روشنایی تابنده،و امر و فرمان قاطع و بی پرده،فرستاد تا شبهات را از میان بردارد و با دلایل و منطق روشن استدلال کند و به وسیله آیات الهی مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کیفرهایی که به دنبال مخالفت،دامنگیرشان می شود بترساند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دارای پنج فراز است(که در ضمن چهار بخش مورد بحث و بررسی قرار می گیرد):فراز اوّل در باره حمد و ثنای الهی و پناه بردن به فضل و کرم و رحمت او و فراز دوّم در باره شهادت به توحید پروردگار و آثار پر بار ایمان به توحید و فراز سوّم شهادت و گواهی به نبوّت،به اضافه بخش مهمّی از فضایل پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

ص: 250

و اوضاع و احوال عصر جاهلیّت و گرفتاریهای عظیم جامعه اسلامی در آن زمان و اشاره به زحماتی که پیامبر اسلام برای دگرگون ساختن این وضع تحمّل فرمود و بالاخره در فراز چهارم اشارات پر معنایی در باره موقعیّت اهل بیت و عظمت مقام آنها و لزوم پناه بردن مردم در مشکلات دینی به آنان آمده است.

در فراز پنجم همین معنی را به شکل دیگری ادامه می دهد و مردم را از مقایسه کردن آل محمد با دیگران بر حذر می دارد و با بیان این که هیچ یک از افراد این امّت همتای آنان نیست امتیازات آنان را بر می شمرد و از بازگشت حق به اهلش اظهار رضایت و خشنودی می کند.

شرایط و زمان صدور این خطبه

همان گونه که در آغاز خطبه خواندیم مرحوم سیّد رضی تصریح می کند که این خطبه بعد از بازگشت امام(علیه السلام)از صفّین ایراد شده است.حال و هوای خطبه نیز تناسب با این معنی دارد زیرا شرح احوال مردم در عصر جاهلیّت،بازگو کننده این حقیقت است که از تکرار جاهلیّت دوّم بر حذر باشند و اجازه ندهند بازماندگان عصر جاهلیّت که عمدتا لشکر شام را در میدان صفّین تشکیل می دادند،در رسیدن به نیّات سوء خود موفّق شوند.و نیز تأکید می کند که دست به دامان اهل بیت پیامبر بزنند تا از خطراتی که اسلام را در آن زمان تهدید می کرد رهایی یابند،چرا که خود پیامبر بارها فرمود:من در میان شما دو چیز گرانمایه به یادگار می گذارم که اگر به آنها تمسّک جویید هرگز گمراه نخواهید شد:«قرآن و اهل بیت».

از این جا روشن می شود که آنچه ابن ابی الحدید در یک داوری عجولانه در باره زمان صدور خطبه گفته است،صحیح به نظر نمی رسد.او می گوید حال و هوای آخر خطبه متناسب با زمان بازگشت از صفّین نیست چرا که آن زمان بر اثر حادثه حکمیّت و نیرنگ عمرو بن عاص و تقویت معاویه و مشکلات دیگری که در لشکر آن حضرت ظاهر گشت مناسب چنین سخنی نبود،بلکه تناسبی با آغاز خلافت آن حضرت دارد و اگر سیّد رضی زمان صدور آن را بعد از بازگشت از صفّین دانسته،

ص: 251

اشتباهی از او نیست،او آنچه را در کلمات پیشینیان یافته،بازگو کرده است و چه بسا اشتباه از سابقین باشد. (1)

به گفته بعضی از دانشمندان این سخن را در باره کسی باید گفت که کوه علم و دریای وقار و اسطوره مقاومت و جهاد نباشد.

شخصی با سعه صدر علی(علیه السلام)هرگز در برابر چنین حادثه ای خودش را نمی بازد و روح بلند و فکر گسترده او اجازه نمی دهد که پریشان حال و مضطرب و مشوّش گردد،بلکه به عکس،همان گونه که گفتیم این خطبه به مردم هشدار می دهد که تسلیم تبلیغات مسموم و تلاشهای شیطانی حاکمان شام نشوند و از بازگشت به عصر جاهلیّت بپرهیزند و آن گونه که حق به اهلش باز گشته،دست از آن بر ندارند و محکم،تا آخر بایستند.

این که ابن ابی الحدید معتقد است پیروزی در این میدان از آن معاویه بود و با جمله:«الآن اذ رجع الحقّ الی اهله،اکنون حق به اهلش بازگشته»تناسبی ندارد صحیح به نظر نمی رسد،زیرا:

اوّلا:معاویه هرگز در این میدان پیروز نشد،تنها از یک شکست قطعی بر اثر نیرنگ عمرو بن عاص نجات یافت و علی(علیه السلام)همچنان حق را در اهلش(خودش و اهل بیت)می بیند و به مردم هشدار می دهد،مراقب باشند که حق از اهلش گرفته نشود.

ثانیا:داستان حکمیّت و داوری زشت و ظالمانه عمرو بن عاص-بر خلاف آنچه بسیاری فکر می کنند-به هنگام حضور امام در صفّین واقع نشد بلکه چند ماه بعد از آن صورت گرفت و جالب این که خود ابن ابی الحدید در جای دیگر به این معنی تصریح کرده است.

بنا بر این اگر ابن ابی الحدید می خواهد جمله اخیر خطبه را دلیل بر این بگیرد که این خطبه بعد از جنگ صفّین نبوده،دلیل نادرست و شاهد باطلی است.

ص: 252


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 143(با کمی تلخیص).
شرح و تفسیر
دو اصل اساسی در اسلام

این خطبه مانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه با حمد و ستایش پروردگار آغاز می شود ولی در این جا انگیزه های سه گانه ای برای حمد و ستایش الهی بیان شده است:نخست تقاضای افزایش و تکمیل نعمتهای الهی و دیگر اظهار تسلیم در مقابل قدرت و عزّت او و سوّم تقاضای حفظ و نگهداری از معاصی به برکت الطاف او می باشد،می فرماید:«حمد و ستایش می کنم او را به خاطر جلب اتمام نعمتش و اظهار تسلیم در برابر عزّتش و تقاضای حفظ و نگهداری از معصیت و نافرمانیش» (احمده استتماما (1)لنعمته و استسلاما (2)لعزّته و استعصاما (3)من معصیته) .

باید توجه داشت که مفهوم حمد چیزی بیشتر از شکر است و به تعبیری دیگر شکر آمیخته با ستایش است و این از یک سو سبب فزونی نعمتهای الهی می شود همان طور که می فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (4)و از سوی دیگر انجام وظیفه عبودیّت و بندگی است و آن همان تسلیم در برابر عزّت پروردگار است و از سوی سوّم موجب جلب عنایات و الطاف و امدادهای حق،برای حفظ از گناهان است.

بعد از حمد به سراغ استعانت از پروردگار می رود و دلیل آن را نیز بیان می فرماید،می گوید:«از او یاری می جویم چرا که نیازمند به کمک و کفایت او هستم» (و استعینه فاقة الی کفایته) .

آری هنگامی که بنده آگاه خود را سر تا پا نیازمند به آن ذات بی نیاز و صاحب

ص: 253


1- 1) «استتمام»گاه به معنی اتمام آمده و گاه به معنی مطالبه اتمام است و در اینجا معنی دوّم مورد نظر است و شاهد آن جمله های بعد است.
2- 2) «استسلام»به معنی انقیاد و تسلیم است و به تعبیر بعضی دیگر از لغویون در اصل به معنی موافقت ظاهر و باطن نسبت به چیزی است که از لوازم آن انقیاد است.
3- 3) «استعصام»به معنی مطالبه،حفظ و نگهداری و دفع امور نامطلوب است.
4- 1) سوره ابراهیم،آیه 7.

کمال مطلق می بیند،دست استعانت به دامان لطفش می زند و در همه چیز و در همه حال از او یاری می طلبد.

سپس به دلیل دیگری برای این یاری جستن اشاره کرده،می افزاید:«چرا که آن کس را که او هدایت فرماید هرگز گمراه نمی شود و آن کس را که خدا او را دشمن دارد هرگز نجات و رهایی نمی یابد و هر کس را کفایت کند هرگز نیازمند نخواهد شد» (انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل (1)من عاداه و لا یفتقر من کفاه) .

آری قدرتش آن چنان است که هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست و علمش چنان است که هیچ خطایی در آن راه ندارد.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله های سه گانه دلیل دیگری برای حمد و هم دلیل برای استعانت باشد.

در پایان این کلام باز به دلیل و نکته دیگری برای حمد پروردگار اشاره می فرماید،می گوید:«چرا که ستایش او در ترازوی سنجش،از همه چیز سنگین تر و برای ذخیره کردن از هر گنجی برتر است» (فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن) .

در واقع فواید و آثاری که در جمله های قبل آمده،مربوط به این جهان است و آنچه در دو جمله اخیر آمده،مربوط به جهان دیگر و ذخیره یوم المعاد است و به این ترتیب حمد پروردگار مایه نجات در دنیا و آخرت است و چه زیباست که در این جمله های کوتاه تمام ابعاد و نکات را در کوتاهترین عبارت بیان فرموده است.

بی جهت نیست که ابن ابی الحدید هنگامی که به شرح این خطبه می رسد و از کنایات و تعبیرات لطیف و بدیع آن سرمست می گردد،می گوید:«فسبحان من خصّه بالفضائل الّتی لا تنتهی السنة الفقهاء الی وصفها و جعله امام کلّ ذی علم و قدوة کلّ صاحب خصیّة،منزه است خدایی که علی(علیه السلام)را به فضایلی مخصوص کرد که زبان فصیحان توان وصف آن را ندارد و او را بر هر عالمی مقدّم داشت و پیشوا و اسوه هر صاحب فضیلتی کرد».

ص: 254


1- 2) «یئل»از ماده«وأل»بر وزن(وعد)در اصل به معنای نجات یافتن و پناه گرفتن و بازگشتن است.

سپس به سراغ ریشه تمام نیکیها و پاکیها و فضایل و افتخارات یعنی شهادت به توحید می رود و می فرماید:«من گواهی می دهم که جز خداوند معبودی نیست، یگانه و بی شریک است» (و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له) .

پناه گرفتن،در سایه توحید هم به خاطر آن است که ریشه تمام عقاید و افکار پاک و اعمال صالح است و هم به خاطر این که کسانی که مدّعی الوهیت آن حضرت بودند به نادرستی اعتقاد خود پی ببرند.

سپس می افزاید:«(این شهادت و گواهی من به حقیقت توحید یک شهادت ساده نیست بلکه)شهادتی است که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقیده خود،جای داده ام(نه تنها زبان من که تمام ذرّات وجودم و اعماق روح و جانم به آن گواهی می دهد)» (شهادة ممتحنا (1)اخلاصها معتقدا مصاصها (2)) .

نه یک شهادت و گواهی زودگذر بلکه«شهادتی که تا خداوند ما را زنده دارد به آن پایبندیم و آن را برای صحنه های هولناکی که در پیش داریم ذخیره کرده ایم» (نتمسّک بها ابدا ما ابقانا و تدّخرها لاهاویل (3)ما یلقانا) .

امام(علیه السلام)در این گفتار عمق ایمان و وفاداری خود را به حقیقت توحید در تمام ابعاد و همه صحنه های زندگی اعلام می دارد و هر کس تاریخ زندگی آن بزرگوار را مطالعه کند،این حقیقت را به روشنی در تمام زندگی آن حضرت می بیند که لحظه ای به شرک آلوده نشد و در برابر هیچ بتی سجده نکرد و همیشه در سایه توحید گام بر می داشت و از هر گونه شرک خفیّ و جلیّ بیزار بود.

سپس دلایل چهارگانه ای برای تمسّک جستن به این اصل اصیل ذکر می فرماید،

ص: 255


1- 1) «ممتحن»از ماده«محن»بر وزن«رهن»به معنی آزمایش و امتحان است،ولی بعضی از ارباب لغت گفته اند ریشه اصلی آن بیرون آوردن خاک،به هنگام حفر چاه است.
2- 2) «مصاص»از ماده«مصّ»(بر وزن نصّ)در اصل به معنی چشیدن و مکیدن است و از آنجا که به هنگام مکیدن چیزی،خالص و عصاره آن وارد بدن انسان می شود،«مصاص»به معنی خالص آمده است.
3- 1) «اهاویل»جمع«اهوال»و آن نیز جمع هول به معنی ترس و وحشت است.

می گوید:«زیرا شهادت به توحید پایه اصلی ایمان و ریشه و قوام آن است و همچنین سرچشمه همه نیکیها و سبب جلب خشنودی خداوند و موجب طرد و دوری شیطان است» (فانّها عزیمة الایمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرّحمن و مدحرة (1)الشّیطان) .

چنانچه در بحث نکات خواهد آمد خواهیم دید که هیچ یک از مراتب ایمان به اصول دین،بدون توحید،اساسی ندارد و نیز تمام نیکیها و اعمال صالح از حقیقت توحید سرچشمه می گیرد و به همین دلیل سبب خشنودی خدا و دوری شیطان است چرا که مهمترین ابزار شیطان شرک است-خواه به صورت جلیّ و آشکار باشد و یا مخفی و پنهان.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعبیر به«فاتحة الاحسان»را اشاره به پاداشهای نیک الهی دانسته اند که سرآغازش توحید است ولی تفسیری که در بالا گفته شد صحیح تر به نظر می رسد.

بعد از تحکیم پایه های شهادت به توحید و یگانگی خدا به سراغ دوّمین و مهمترین اصل بعد از توحید یعنی شهادت به نبوّت می رود و می فرماید:«من گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست» (و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله) .

آری پیش از آن که رسول خدا باشد بنده خاصّ او بود و تا بنده خاص نباشد به مقام رسالت نمی رسد ضمنا پاسخی است به آنها که رسولان خدا را تا سر حدّ الوهیت بالا می بردند و بزرگترین افتخار آنان را که عبودیتشان بود از آنها می گرفتند.

سپس رسالت و مأموریت پیامبر را این چنین توصیف می کند،می فرماید:

«او را با دین و آیین آشکار و نشانه روشن و کتاب نوشته شده و نور درخشان و روشنایی تابنده و امر و فرمان قاطع و بی پرده فرستاد» (ارسله بالدّین المشهور و العلم المأثور (2)و الکتاب المسطور و النّور السّاطع (3)و الضّیاء اللاّمع و الامر الصّادع (4)) .

ص: 256


1- 2) «مدحرة»از ماده«دحر»به معنی طرد کردن و دور ساختن است.
2- 1) «مأثور»از ماده«اثر»به معنی علامت و نشانه ای است که از چیزی باقی می ماند و به همین دلیل علوم بازمانده از پیشینیان را«علم مأثور»می نامند.
3- 2) «ساطع»از ماده«سطوع»به معنای منتشر ساختن است و به معنی بلند شدن و بر افراشته شدن نیز آمده است بنا بر این نور ساطع به معنی روشنایی گسترده و منتشر است.
4- 3) «صادع»از ماده«صدع»در اصل به معنی ایجاد شکاف در اجسام سفت و محکم است سپس به هر گونه قاطعیّت اطلاق شده است.

در این که این تعبیرات ششگانه عمیق و پر محتوا اشاره به چه اموری است تفسیرهای گوناگونی وجود دارد.

نخست این که«دین مشهور»اشاره به آیین اسلام و«علم مأثور»اشاره به معجزات و«کتاب مسطور»اشاره به قرآن و«نور ساطع»اشاره به علوم الهی پیامبر و«ضیاء لامع»اشاره به سنّت آن حضرت و«امر صادع»(به قرینه آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» ) (1)اشاره به ترک تقیّه و اظهار توحید بدون پرده در برابر مشرکان و مخالفان است.

این احتمال نیز وجود دارد که«نور ساطع»و«ضیاء لامع»توضیحات بیشتری در باره قرآن مجید باشد چرا که قرآن مایه روشنایی افکار و جوامع انسانی است.

سپس به هدف نهایی رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و آوردن قرآن مجید و معجزات و قوانین و احکام الهی می پردازد و می فرماید هدف از این بعثت و تجهیزات همراه پیامبر،چند چیز بود.هدف این بود که«شبهات را از میان بردارد و با دلایل و منطق روشن استدلال کند و به وسیله آیات الهی مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کیفرهایی که به دنبال مخالفت دامنگیرشان می شود بترساند» (ازاحة (2)للشّبهات و احتجاجا بالبیّنات و تحذیرا بالآیات و تخویفا بالمثلات (3)) .

در تفسیر این چهار تعبیر نیز می توان گفت که«ازاحة للشّبهات»اشاره به

ص: 257


1- 1) سوره حجر،آیه 94.
2- 2) «ازاحة»از ماده«زیح»(بر وزن زید)به معنی دور شدن است بنا بر این ازاحة به معنای دور کردن و ظاهر نمودن می آید.
3- 3) «مثلات»جمع«مثله»(بر وزن عضله)به معنی بلا و مصیبت و ناراحتی است که بر انسان نازل می شود و مثال و عبرتی برای دیگران می گردد(مفردات راغب،تحقیق،صحاح و مجمع البحرین).

حقایقی است که در پرتو براهین الهی روشن می شود و هر گونه شک و شبه را می زداید و«احتجاجا بالبیّنات»اشاره به معجزات حسّی است که برای گروهی که استدلالات عقلی،آنان را قانع نمی کند،موجب یقین و ایمان است و«تحذیر به آیات»تهدید به مجازاتهای اخروی و«تخویف به مثلات»تهدید به مجازاتهای دنیوی است همان گونه که در قرآن به آن اشاره شده است،می فرماید:

«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ» ،آنها پیش از حسنه و رحمت الهی از تو تقاضای شتاب در سیئه و عذاب می کنند با این که پیش از آنها بلاهای عبرت انگیز،بر گذشتگان نازل شده است». (1)

نکته ها
1-توحید ریشۀ همۀ نیکی ها

معمولا شهادت به یگانگی پروردگار به عنوان یکی از اصول قطعی اعتقادی شمرده می شود در برابر اصول دیگر،ولی این در واقع یک برداشت ساده از این اصل مهم اسلامی است.دقّت بیشتر در منابع اسلامی و همچنین تحلیلهای عقلی نشان می دهد که توحید،اصلی است که در تمام اصول و فروع جریان دارد و به تعبیر دیگر تمام اصول و فروع اسلام تبلوری از توحید است نه تنها در مباحث اعتقادی و عبادی که در مسائل اجتماعی و سیاسی و اخلاقی،روح توحید حاکم و جاری است.

یگانگی خداوند چه در جهت ذات و صفات و چه در جهت افعال و عبودیّت امری است روشن و مسلّم،ولی در مورد نبوّت انبیا نیز به مقتضای «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (2)در میان رسولان و انبیای او جدایی نمی افکنیم و معتقدیم همه، داعیان

ص: 258


1- 1) سوره رعد،آیه 6.
2- 2) سوره بقره،آیه 285.

یک مکتب و منادیان یک برنامه بودند هر چند با گذشت زمان و پیشرفت جوامع انسانی پاره ای از احکام و برنامه ها به شکل تازه ای مطرح شده است.

در امر معاد به مقتضای «وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (1)همه در یک روز، تک و تنها و در یک دادگاه،حضور می یابند و با یک معیار در باره آنها داوری می شود و هر کدام به تناسب اعمالشان پاداش و کیفر می بینند.

جوامع انسانی به یک ریشه باز می گردند و اصولی که حاکم بر آن است بلکه اصولی که بر تمام عالم هستی حاکم است اصول ثابت و معیّنی است درست است که قوانین الهی در ادیان آسمانی از نظر شاخ و برگ تا حدّی متفاوت بوده،ولی ریشه های آن در همه جا یکی است و به همین دلیل ما معتقدیم که انبیا به سوی جامعه واحد جهانی دعوت می کرده اند و سرانجام نیز تمام جهان در زیر چتر حکومت عدل واحدی قرار خواهد گرفت.

در مسائل اخلاقی،چه کسی است که نداند:فضایل اخلاقی از توحید،و رذایل،از شرک سرچشمه می گیرد.افراد ریاکار گرفتار شرکند همان گونه که حسودان و بخیلان و حریصان و متکبّران گرفتارند.کسی که توحید افعالی خدا را در اعماق جانش پذیرا گشته و عزّت و ذلّت و روزی و حیات و پیروزی و موفقیّت را به دست توانای او می داند دلیلی ندارد که راه ریا و حرص و بخل و حسادت را پیش گیرد.

کوتاه سخن این که توحید همچون یک دانه درشت تسبیح در مقابل بقیّه دانه ها نیست بلکه همچون ریسمانی است که تمام دانه ها را به هم می پیوندد.

اینجاست که عمق کلام مولا در جمله های بالا روشنتر می شود چرا که توحید را پایه اصلی ایمان و سرآغاز همه نیکیها و موجب خشنودی خدا و عامل طرد و دوری شیطان می شمرد و اگر آفتاب توحید بر صفحه جان و جسم و جامعه انسانی بیفتد و همه چیز در پرتو توحید روشن شود وضع و شکل دیگری به خود خواهد گرفت.

ص: 259


1- 3) سوره مریم،آیه 95.

اگر می بینیم مولای متّقیان علی(علیه السلام)که خود روح توحید است بارها و بارها در خطبه های نهج البلاغه توحید و شهادت به یگانگی خدا را تکرار می کند و از این طریق به همه پیروان مکتبش درس توحید تعلیم می دهد به خاطر این است که این شعله جاودانی را در دلها زنده نگه دارد و سرزمین جانها را با این آب حیات آبیاری کند تا بذرهای نیکی و پاکی در وجودشان به ثمر بنشیند و در پرتو توحید رنگ الهی و صبغة اللّه را پذیرا شوند.

بی شک شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و توجّه به مأموریتهای او و کتاب آسمانیش بهترین زمینه ساز پیشرفت حقیقت توحید در اعماق وجود انسانهاست.

2-درخشش توحید خالص در زندگی امیر مؤمنان(علیه السلام)

علی(علیه السلام)پیش از آن که دیگران را به سوی این حقیقت بزرگ(توحید)دعوت کند خود مظهر تمام عیار آن بود.در تمام عمرش لحظه ای برای بت سجده نکرد و گرد و غبار شرک بر دامان پاکش ننشست.هر گامی بر می داشت برای خدا و هر حرکتی می کرد برای جلب رضای او بود.از آغاز عمرش تا پایان عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله) همه جا در خدمتش بود و از جان و دل می کوشید.

داستان معروف پیکار او با«عمرو بن عبدود»در آن هنگام که عمرو،بر زمین افتاده بود و حضرت می خواست کار او را یکسره کند معروف است،آری سپاهیان اسلام با کمال تعجّب دیدند که در این لحظه حسّاس،علی(علیه السلام)توقف کرد(و شاید برخاست و کمی راه رفت)سپس برگشت و کار عمرو را یکسره کرد.هنگامی که از علّت این ماجرا پرسیدند،فرمود:«قد کان شتم امّی و تفل فی وجهی فخشیت ان اضربه لحظّ نفسی فترکته حتّی سکن ما بی ثمّ قتلته فی اللّه،او به مادرم دشنام داد و آب دهان بر صورتم افکند من ترسیدم اگر آخرین ضربه را بر او وارد کنم به خاطر هوای نفس باشد او را رها کردم تا خشم من فرو نشست سپس برای خدا او را به قتل رساندم». (1)

ص: 260


1- 1) مناقب ابن شهر آشوب،جلد 2،صفحه 115(مستدرک الوسائل،جلد 18،صفحه 28) و بحار الانوار،جلد 41،صفحه 51.

هنگامی که بعضی از یارانش پیشنهاد شرک آلودی به او کردند که برای تقویت پایه های حکومتت در بیت المال مسلمین تبعیض روا دار و سرشناسان و سردمداران را از بیت المال سیر نما،فرمود:«اتامرونّی ان اطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه و اللّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السّماء نجما،آیا به من پیشنهاد می کنید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حقّ کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم؟به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند دست به چنین کاری نمی زنم»! (1)هنگامی که به نماز می ایستاد آن چنان غرق صفات جمال و جلال خدا می شد که جز او نمی دید و به غیر او نمی اندیشید آن گونه که در حدیث معروف آمده است که در پای مبارکش پیکان تیری در غزوه احد فرو نشست که بیرون آوردن آن در حال عادی مشکل بود،رسول خدا دستور داد که در حال نماز از پایش بیرون بیاورند(چنین کردند ولی)بعد از پایان نماز فرمود:من متوجّه بیرون آوردن تیر در حال نماز نشدم (2)و از این گونه جلوه های توحید در زندگی مولا فراوان است.

ص: 261


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 126.
2- 2) کتاب«مناقب مرتضویه»تألیف مولا محمد صالح کشفی حنفی،صفحه 364،طبع بمبئی (مطابق نقل احقاق الحق،جلد 8،صفحه 602).

ص: 262

بخش دوّم

اشاره

و النّاس فی فتن انجذم فیها حبل الدّین،و تزعزعت سواری الیقین، و اختلف النّجر و تشتّت الامر و ضاق المخرج و عمی المصدر فالهدی خامل و العمی شامل عصی الرّحمن و نصر الشّیطان و خذل الایمان فانهارت دعائمه و تنکّرت معالمه و درست سبله و عفت شرکه اطاعوا الشّیطان فسلکوا مسالکه و وردوا مناهله،بهم سارت اعلامه،و قام لواؤه،فی فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها،و قامت علی سنابکها،فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار و شرّ جیران،نومهم سهود،و کحلهم دموع،بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم.

ترجمه

(خداوند پیامبرش را در زمانی فرستاد که)مردم در فتنه ها گرفتار بودند،فتنه هایی که رشته دین در آن گسسته و ستونهای ایمان و یقین متزلزل شده بود.اصول اساسی فطرت و ارزشها دگرگون گشته و امور مردم پراکنده و متشتّت،راههای فرار از فتنه ها بسته و پناهگاه و مرجع،ناپیدا بود.(در چنین محیطی)هدایت،فراموش شده و گمراهی و نابینایی،همه را فرا گرفته بود.(در چنین شرایطی)خداوند رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید و ایمان،بدون یار و یاور مانده بود.ارکان ایمان فرو ریخته و نشانه های آن ناشناخته مانده و طرق آن ویران و شاهراه هایش ناپیدا بود.مردم پیروی شیطان می کردند و در مسیر خواسته های او گام بر می داشتند.در آبشخور شیطان وارد شده و به وسیله آنها(مردمی که در دام شیطان گرفتار بودند)نشانه های او آشکار و پرچم وی به اهتزاز در آمده بود.این در حالی بود که مردم در فتنه هایی گرفتار بودند که با پای خویش آنان را لگد مال نموده

ص: 263

و با سم خود،آنها را له نموده بود(و همچنان این هیولای فتنه)بر روی پای خود ایستاده بود.به همین دلیل آنها در میان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فریب خورده بودند(و اینها همه در حالی بود که مردم آن زمان)در کنار بهترین خانه(خانه خدا)زندگی داشتند(ولی)با همسایگانی که بدترین همسایگان بودند،خوابشان بی خوابی و سرمه چشمهایشان اشکها بود.در سرزمینی که دانشمندش به حکم اجبار،لب فرو بسته و جاهلش گرامی بود.

شرح و تفسیر
دورنمایی از عصر جاهلیّت

امام(علیه السلام)در این فراز کوتاه و پر محتوا و ضمن بیان بیست و چند جمله فشرده و گویا،وضع زمان جاهلیت را به طور دقیق ترسیم می کند آن چنان که هر خواننده ای گویی خود را در آن عصر و زمان احساس می کند و تمام نابسامانیها و بدبختیهای مردم آن عصر را با چشم خویش می بیند.بی اغراق می توان گفت که امام(علیه السلام)در این جمله های کوتاه و فشرده،یک کتاب بزرگ را خلاصه کرده است و این نشانه دیگری از قدرت بیان و فصاحت و بلاغت و عمق و زیبایی فوق العاده سخنان آن حضرت است. (1)

بدیهی است تا وضع سابق مردم،یعنی قبل از قیام رسول خدا،دقیقا ترسیم نشود،عظمت رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و خدمتی که او به جامعه انسانیت کرد و اثری که

ص: 264


1- 1) بنا بر آنچه در بالا گفته شد،«واو»در جمله«و النّاس فی فتن...»واو حالیه است یعنی خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله)را مبعوث کرد در حالی که مردم در چنین شرایطی بودند ولی بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند واو ابتدائیه باشد و این جمله ها ترسیمی از وضع مردم در عصر و زمان خود امام(علیه السلام)بوده باشد ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و حق همان احتمال اوّل است هر چند ممکن است این تعبیرات هشداری باشد که مبادا مردم عصر او،بر اثر هواپرستی و خودخواهی تدریجا به زمان جاهلیّت بازگردند.

آیین پاکش گذاشت به طور کامل روشن نخواهد شد.همیشه این گونه مقایسه هاست که عظمت کار و برنامه انبیا و مردان بزرگ را در طول تاریخ مشخص می کند.

در نخستین جمله ها می فرماید:«خداوند پیامبرش را در زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار بودند،فتنه هایی که رشته دین در آن گسسته و ستونهای ایمان و یقین متزلزل شده،اصول اساسی فطرت و ارزشها دگرگون گشته،و امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها بسته،و پناهگاه و مرجع،ناپیدا بود» (و النّاس فی فتن انجذم (1)فیها حبل الدّین و تزعزعت (2)سواری (3)الیقین و اختلف النّجر (4)و تشتّت الامر و ضاق المخرج و عمی المصدر) .

از یک سو،فتنه های شیاطین و وسوسه های هواپرستان،رشته های ایمان و اعتقاد و معارف دینی را پاره کرده بود و از سوی دیگر،نابسامانی،سراسر جامعه را فرا گرفته و آتش اختلافات از هر سو زبانه می کشید،و از همه بدتر این که در چنین شرایطی نه راه فراری وجود داشت و نه پناهگاهی،و مردم مجبور بودند در آن محیط آلوده به انواع انحراف و گناه بمانند و در آن لجنزار متعفّن دست و پا بزنند.

تعبیر به «حبل الدّین» (ریسمان دین)که به صورت مفرد آمده،اشاره ای به وحدت آیین حق است و این که تمام اصول تعلیمات انبیا به ریشه واحدی باز می گردد،هر چند دستورات و برنامه ها و تعلیم معارف،با گذشته تفاوت می یافته است.قرآن مجید در یک جمله پر معنی در این زمینه از قول مؤمنان صادق می گوید: «لا نُفَرِّقُ

ص: 265


1- 1) «انجذم»از ماده«انجذام»به معنی قطع شدن و از هم گسیختن است و جذام را به آن بیماری مخصوص،به خاطر این می گویند که باعث بریده شدن اعضاست.
2- 2) «تزعزعت»از ماده«زعزع»به معنی به حرکت در آوردن و مضطرب ساختن است مثلا گفته می شود زعزع الرّیح الشّجرة یعنی باد درخت را به حرکت و لرزه در آورد.
3- 3) «سواری»جمع«ساریة»به معنی ستون است.
4- 4) «نجر»(بر وزن فجر)به معنی اصل و ریشه و بنیاد و گاه به معنی اصلاح کردن و تراشیدن و شکل و هیأت نیز آمده است و نجّار را به همین سبب نجار می گویند و در خطبه فوق با معنی اصول سازگارتر است.

بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» . (1)

تعبیر به «اختلف النجر» نشان می دهد که اختلافات در عصر جاهلیّت اختلافات صوری و در شاخ و برگ نبود،بلکه اختلافات اصولی و بنیادین بود.

بلکه می توان گفت این تعبیر اشاره ای است به این معنی که حتّی پایه های فطرت انسانی و اصول شناخته شده فطری مانند توحید و عشق به نیکیها و پاکیها همه متزلزل شده بود و یا نظام ارزشی جامعه بسیار متفاوت گشته و هر گروهی با معیار جداگانه ای با مسائل برخورد داشتند و همین عامل اساسی تشتّت امور بود.

تعبیر به «تشتّت الامر» می تواند اشاره ای به اختلاف فوق العاده مذاهب آن زمان باشد(به این طرز که منظور از امر را امر دین بدانیم)و یا تشتّت و پراکندگی در همه امور اجتماعی،چه امر دین و چه دنیا،چه مسائل مربوط به اجتماع و چه خانواده،چه مسائل اقتصادی،یا اخلاقی.و معنای دوّم تناسب بیشتری با عصر جاهلیّت دارد،و بدبختی بزرگ،این جاست که انسان در میان شک و تردید و بی ایمانی و انواع اختلافات و پراکندگی و فساد غوطه ور باشد و راه گریزی نیز از آن نداشته باشند به طوری که یأس و ناامیدی سر تا پای وجود او را فرا گرفته باشد.

و این یک ترسیم واقعی از آن زمان است.

سپس در پنج جمله دیگر نتایج آن وضع نابسامان را بیان فرموده،می گوید:

«در چنین محیطی هدایت فراموش شده و گمراهی و نابینایی،همه را فرا گرفته بود،و درست به همین دلیل خداوند رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید و ایمان بدون یار و یاور مانده بود» (فالهدی خامل (2)و العمی شامل،عصی الرّحمن و نصر الشّیطان و خذل الایمان) .

بدیهی است برای پیمودن راه اطاعت خداوند از یک سو نور هدایت لازم است و از

ص: 266


1- 1) سوره بقره،آیه 285.
2- 1) «خامل»به معنی چیز فراموش شده و بی ارزش است.

سوی دیگر چشم بینا،در محیطی که نه چراغ فروزانی وجود دارد و نه چشم بینایی،مردم خواه ناخواه به صورت لشکریان شیطان در می آیند و معصیت و گناه،سراسر جامعه را فرا می گیرد.

این نکته قابل توجه است که در جمله (عصی الرّحمن) از میان تمام نامهای خداوند بر نام رحمان تکیه شده که اشاره به این است که خداوندی که رحمتش دوست و دشمن را فرا گرفته،اطاعتش یک امر فطری و بدیهی است،امّا کوردلان عصر جاهلیّت حتّی از دیدن چنین واقعیتی محروم بودند.

باز در چهار جمله دیگر چنین نتیجه گیری می فرماید:«در این شرایط نابسامان،ارکان ایمان فرو ریخته و نشانه های آن ناشناخته مانده و طرق آن ویران و شاهراههایش ناپیدا بود» (فانهارت (1)دعائمه و تنکّرت معالمه و درست (2)سبله و عفت شرکه (3)) .

تعبیر به«دعائم»ممکن است اشاره به مردان الهی و رهروان راه حق و یا تعلیمات اصولی انبیا باشد و تعبیر به «انهارت» اشاره به نابود کردن آنها و یا فراموش کردنشان باشد،معالم می تواند اشاره به کتب آسمانی پیشین و یا اصول تعلیمات انبیا باشد و«سبل»و«شرک»اشاره به طرق و راههای شناخت است-اعم از طرق عقلانی و فطری و یا طریق وحی و تعلیمات آسمانی.

این نکته نیز قابل توجّه است که شرک همان طور که قبلا اشاره شد به معنای شاهراه است.راههای کوچک ممکن است محو و فراموش شود ولی شاهراهها معمولا خود را نشان می دهند،امّا در چنین جامعه ای حتّی شاهراههای هدایت نیز محو و نابود شد.

در یک نتیجه گیری دیگر امام می فرماید:در چنین شرایط و وضعی،مردم در

ص: 267


1- 2) «انهارت»از ماده«انهیار»به معنی انهدام و فرو ریختن است.
2- 3) «درست»از ماده«دروس»به معنی کهنه شدن و از میان رفتن آثار چیزی است.
3- 4) «شرک»جمع«شرکة»(بر وزن حسنه)و بعضی آن را جمع اشراک دانسته اند به معنای شاهراه است.

دام شیطان افتاده و به پیروی او تن داده بودند«شیطان را اطاعت کرده و در مسیر خواسته های او گام بر می داشتند» (اطاعوا الشّیطان فسلکوا مسالکه) و«درست در همین حال در آبشخور شیطان وارد شدند و از آن سیراب گشتند» (و وردوا مناهله) (1).

نتیجه آن همان شد که امام(علیه السلام)در جمله های بعد فرموده:«به وسیله آنها (مردمی که در دام شیطان گرفتار بودند)نشانه های شیطان آشکار و پرچم وی به اهتزاز در آمده بود» (بهم سارت (2)اعلامه،و قام لواؤه) .

سپس در ترسیم دقیق و با تشبیهات گویا و زنده ای می فرماید:«این در حالی بود که مردم در فتنه هایی گرفتار بودند که با پای خویش آنان را لگدمال نموده و با سم خود آنها را له کرده بود و همچنان(این هیولای فتنه)بر روی پای خود ایستاده بود» (فی فتن داستهم (3)باخفافها (4)و وطئتهم باظلافها (5)و قامت علی سنابکها (6)) . (7)

آیا این فتنه ها همان فتنه هایی است که در بالا به آن اشاره شد یا فتنه های دیگری است،ظاهر این است که همان فتنه هاست که با اوصاف و آثار دیگری بیان شده.در این جا امام(علیه السلام)فتنه های عصر جاهلیّت را به حیوان وحشی و خطرناکی تشبیه کرده که با سم خود صاحبش را لگدمال نموده و همچنان بر سر پا ایستاده تا

ص: 268


1- 1) «مناهل»جمع«منهل»به معنی آبشخور(جایی که دست به آب رودخانه می رسد و می توان از آن آب برداشت).
2- 2) «سارت»از ماده«سور»به معنی برافراشته شدن و بالا آمدن است.
3- 3) «داست»از ماده«دوس»و«دیاس»به معنی پایمال کردن است.
4- 4) «اخفاف»جمع«خف»به معنی چکمه و قسمت پایین پای شتر است که شباهت به چکمه دارد.
5- 5) «اظلاف»جمع«ظلف»به معنی سم حیواناتی است که سمشان دوتایی و شکافدار است مانند گوسفند و گاو.
6- 6) «سنابک»جمع«سنبک»(بر وزن قنفذ)به معنی حیواناتی است که تک سم هستند مانند اسب.
7- 7) جمله«فی فتن داستهم»می تواند متعلق به محذوفی باشد و در تقدیر«و النّاس فی فتن داستهم»است.بعضی نیز احتمال داده اند جار و مجرور متعلق به سارت در جمله قبل بوده باشد امّا احتمال اوّل قویتر به نظر می رسد.

هر حرکتی را در برابر خود ببیند در زیر پای خود له کند.

تعبیر به«سنابک»که به معنی سر سم حیوانات تک سم است اشاره لطیفی به این حقیقت است که فتنه هرگز شکست نخورده بلکه با قدرت تمام،سایه شوم خود را بر مردم افکنده بود(زیرا این گونه حیوانات هنگامی بر سر سم می ایستند که کاملا آماده نشان دادن عکس العملهای خشن از خود باشند).

به این ترتیب اوضاع در آن زمان به قدری خراب و پیچیده بود که امیدی برای نجات نمی رفت.

درست به همین دلیل امام(علیه السلام)در آخرین جمله های خود چنین نتیجه گیری می فرماید:«آنها در میان فتنه ها گم گشته و سرگردان و نادان و فریب خورده بودند» (فهم فیها تائهون (1)حائرون جاهلون مفتونون) .

تائهون:اشاره به این است که راه حق را بکلّی گم کرده و حتّی خویشتن خویش را نیز از دست داده بودند.

حائرون:اشاره به نهایت تحیّر و سرگردانی آنهاست که حتّی قدرت تصمیم گیری برای اندیشیدن به راه نجات نداشتند.

جاهلون:اشاره به این است که اگر فرضا تصمیم برای نجات می گرفتند جهل و بی خبری به آنها اجازه پیدا کردن راه نمی داد.

مفتونون:اشاره به اوهام و خیالات و فریب و نیرنگهایی است که آنها را به خود جلب و جذب کرده بود،سراب را آب و مجاز را حقیقت می پنداشتند.

اینها در حالی بود که«مردم آن زمان در(کنار)بهترین خانه(در کنار خانه خدا و سرزمین انبیای بزرگ)زندگی داشتند،ولی با همسایگانی که بدترین همسایگان بودند» (فی خیر دار و شرّ جیران) . (2)

ص: 269


1- 1) «تائهون»جمع«تائه»به معنی گمشده و سرگردان است.
2- 1) بعضی جار و مجرور در«فی خیر دار»را متعلق به«مفتونون»دانسته اند در حالی که مناسبتر آن است که خبر برای مبتدای محذوف باشد و در تقدیر«و النّاس فی خیر دار» باشد و مجموع جمله حال است برای عصر جاهلیّت و(واو)در«و شرّ جیران»به معنی مع می باشد.

به خاطر این بدبختیهای مضاعف و متراکم«خوابشان بی خوابی و سرمه های چشمشان اشکها بود(هرگز استراحت و آرامشی نداشتند و هیچ گاه به خاطر جنایات مکرّری که صورت می گرفت و مصایبی که پی در پی روی می داد اشک چشمانشان خشک نمی شد)!» (نومهم سهود (1)،و کحلهم دموع) .

و اسفناکتر این که«در سرزمینی می زیستند که دانشمندش به حکم اجبار لب فرو بسته و قدرت بر هدایت و نجات مردم نداشت و جاهلش گرامی بود و حاکم بر جامعه» (بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم).

برای جمله «فی خیر دار» چهار تفسیر متفاوت در کلمات مفسّران نهج البلاغه دیده می شود،بعضی چنان که گفتیم آن را اشاره به خانه کعبه و حرم امن الهی دانسته اند(بنا بر این که جمله های بالا همه ناظر به توصیف عصر جاهلیّت باشند) در حالی که بعضی دیگر آن را اشاره به سرزمین شامات دانسته اند که آن هم از اراضی مقدّسه و سرزمین انبیای بزرگ بود ولی شامیان آن زمان که لشکر معاویه را تشکیل می دادند بدترین همسایگان آن زمین بودند(این در صورتی است که جمله های بالا را ناظر به عصر خود آن حضرت بدانیم).

احتمال سوّم این که منظور از آن کوفه و جایگاه زندگی خود آن حضرت باشد که یک مشت منافقان و عهدشکنان و همسایگان بد،آن سرزمین را احاطه کرده بودند.

احتمال چهارم این که منظور از آن،سرای دنیاست که افراد آلوده و بدکار در آن فراوانند.

تفسیر اوّل از همه مناسب تر و صحیح تر به نظر می رسد و تعبیرات بالا همه با آن هماهنگ است،بنا بر این تفسیر جمله «نومهم سهود» تا آخر اشاره به ناامنیها و پریشان حالیها و مصایب عصر جاهلیّت است و عالمان،همان افراد پاکی بودند که

ص: 270


1- 2) «سهود»مصدر است و به معنی بی خوابی و کم خوابی است.(صحاح،مفردات، لسان العرب و مقاییس).

بعد از ظهور پیامبر(صلی الله علیه و آله)به سرعت در اطراف او جمع شدند و جاهلان،فاسدان و مفسدان قریش و مانند آنها بودند،امّا بنا بر تفسیرهای دیگر ناظر به ناامنیهای عصر معاویه و مشکلات شام و عراق در آن زمان است و همان گونه که اشاره شد این تفسیرها با روح خطبه چندان سازگار نیست.

شاهد این معنی علاوه بر آنچه گفته شد حدیثی است که ابن ابی الحدید در کتاب خود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نقل کرده است که هنگام حکایت حال خود در آغاز بعثت می فرماید: «کنت فی خیر دار و شرّ جیران ،من در بهترین سرا و در میان بدترین همسایگان بودم». (1)

تعبیر به «نومهم سهود و کحلهم دموع» اشاره لطیفی است به شدّت ناامنی و مصایب بسیار آن دوران،که اگر شبها به خواب می رفتند خوابی بود ناآرام و توأم با ترس و وحشت و بی خوابیهای مکرّر،و دامنه مصایب آن قدر گسترده بود که به جای سرمه ای که مایه زینت و آرایش چشم است،اشکهای مداوم و سوزان که سرچشمه انواع ناراحتیهاست از چشمانشان جاری بود.

طبیعی است در چنین سرزمینی،عالمان که در آغاز اسلام تنها یاران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)بودند،مجبور به لب فرو بستن و جاهلان که سران قریش و بزرگان شرک و الحاد بودند،در نهایت احترام می زیستند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از عالم،موحّدان و آگاهان محدود و معدود قبل از بعثت پیامبر مانند عبد المطلب و ابو طالب و قسّ بن ساعده و لبید بن ربیعه و امثال آنان،باشند.

نکته: ترسیمی از زندگی مرگبار انسانها در عصر جاهلی

امام(علیه السلام)در عبارات فشرده و بسیار پر محتوای بالا،ترسیم دقیق و زنده ای از

ص: 271


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 137.

وضع عصر جاهلیّت عرب فرموده است که با مطالعه دقیق آن،گویی انسان خود را در آن عصر مشاهده می کند و همه نابسامانیها و تیره روزیها و زشتیهای آن زمان را با چشم مشاهده می کند.

این بیان از یک سو عظمت مقام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)را روشن می سازد چرا که هر قدر تاریکی عمیقتر و سیاهی شدیدتر باشد نور و روشنایی آشکارتر به نظر می رسد و عظمت خدمات پیامبر اسلام و سازندگی آیین پاکش واضح تر می شود.چرا که جامعه آن چنانی را به جامعه اسلامی عصر رسول خدا تبدیل کردن کاری غیر ممکن به نظر می رسید و تنها قدرت اعجاز و نیروی عظیم وحی و عمق و جامعیّت دستورات اسلام توانست این چنین معجزه ای را نشان دهد.

از سوی دیگر،گویا اشاره ای است به تجدید افکار و آداب و رسوم جاهلی در عصر آن حضرت،که به خاطر انحراف مردم از دستورهای پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در دوران خلفای پیشین رخ داد.این معلّم بزرگ عالم انسانیّت فریاد خویش را در لا به لای این تعبیرات آشکار ساخته و به مردم عصر خود هشدار می دهد که چشم باز کنند و درست بنگرند که در کجا بودند و اکنون در کجا هستند و از خطراتی که آینده جامعه اسلامی را به خاطر زنده شدن عادات و رسوم جاهلی شدیدا تهدید می کند،آگاه شوند.

جالب این که امام این خطبه را بعد از بازگشت از صفّین ایراد فرموده و به وسیله آن دلیل ناکامیها را در جنگ صفّین بیان می فرماید و با زبان معروف«ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره،منظورم تویی ولی ای همسایه تو بشنو»که زبان کنایی بلیغ و رسایی است،یاران خود را آگاه و با خبر می سازد.

مطالعه این جمله های تکان دهنده برای امروز ما مسلمانها و آنچه را در دنیای حاضر و عصر تمدن ماشینی می بینیم نیز هشدار دیگری است،چرا که جمله به جمله آن کاملا بر اوضاع و احوال کنونی دنیای مادّی قابل تطبیق است.امروز هم مردم در درون فتنه ها فرو رفته اند،ارکان ایمان و یقین متزلزل شده،راه های

ص: 272

شناخت حق،در میان تبلیغات زیانبار و آلودگی به فساد اخلاق پنهان گشته،امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها پیچیده،گمراهی و نابینایی فراگیر و هدایت به فراموشی سپرده شده است.گناه و معصیت جامعه بشری را فرا گرفته و شیاطین یکّه تاز میدان جهانند.

آری!هم در عصر آن امام بزرگوار مردم غفلت زده به سوی ارزشهای جاهلی روی آورده بودند و هم در عصر ما و عجیب تر این که چنان مردم آن زمان به خواب فرو رفته بودند که فریادهای بیدارگر این معلّم بزرگ،جز در گروه خاصّی اثر نکرد و همچنان به راه خود ادامه دادند و ارزشهای عصر جاهلیّت را یکی پس از دیگری زنده کردند و سرانجام حکومت اسلامی تبدیل به خلافت امویان و عبّاسیان شد و نه تنها پیشرفت اسلام را در جهان،متوقّف ساخت که ضربه های شدیدی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد کرد! برای تکمیل این بحث شایسته است نگاه عمیقتری به اوضاع مردم از جهات مختلف در عصر جاهلیّت داشته باشیم و آنچه را امام(علیه السلام)در جمله های کوتاه و پر معنایش بیان فرموده گسترده تر در لابه لای آیات قرآن و تواریخ آن زمان مشاهده کنیم.

جاهلیّت عرب-و جاهلیّتهای مشابه آن در اقوام دیگر-نشاندهنده مجموعه ای از عقاید باطل و خرافات و آداب و رسوم غلط و گاه زشت و شرم آور و کارهای بیهوده و برخوردهای قساوتمندانه بوده،بتهایی را از سنگ و چوب می تراشیدند و پرستش می کردند و در مشکلات خود به آن پناه می بردند و این موجودات بی شعور را شفیعان درگاه خدا و حاکم بر مقدّرات و خیر و شرّ خود،می پنداشتند.

تنها دختران خود را با دست خویش-به عنوان دفاع از ناموس یا به عنوان این که دختر ننگی است در خانواده-زنده به گور نمی کردند،بلکه گاه پسران خود را نیز با دست خود به قتل می رساندند،گاه به عنوان قربانی برای بتها و گاه به خاطر فقر و

ص: 273

تنگدستی شدید!(1) و نه تنها از این جنایت عظیم و بی مانند،نگران نبودند بلکه به آن افتخار می کردند و از نقاط مثبت خانواده خود می شمردند! مراسم نماز و نیایش آنها کف زدنها و سوت کشیدنهای ممتدّ،کنار خانه کعبه بود و حتّی زنانشان به صورت برهنه مادرزاد احیانا اطراف خانه خدا طواف می کردند و آن را عبادت می شمردند.(2)

جنگ و خونریزی و غارتگری مایه مباهاتشان بود و زن در میان آنان متاع بی ارزشی محسوب می شد که از ساده ترین حقوق انسانی محروم بود و حتّی گاه بر روی آن قمار می زدند.

فرشتگان را دختران خدا می دانستند در حالی که-همان گونه که در بالا اشاره شد-تولّد دختر را ننگ خانواده خود می پنداشتند: «وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ» (3)«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» . (4)

آنها احکام خرافی عجیبی داشتند،از جمله می گفتند:جنینهایی که در شکم حیوانات ماست،سهم مردان است و بر همسران حرام است امّا اگر مرده متولّد شود همگی در آن شریکند. (5)

هنگامی که از همسر خود ناراحت می شدند و می خواستند او را مورد غضب

ص: 274


1- سوره انعام- آیه 137- «وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ» سوره تکویر آیه 8 -«وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ»
2- سوره انفال-آیه 35 -«وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً »
3- 1) سوره نحل،آیه 57.
4- 2) سوره صافات،آیه 150.
5- 3) «وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلی أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ» .(سوره انعام،آیه 139)

شدید قرار دهند،ظهار می کردند،یعنی کافی بود به او بگویند:«انت علیّ کظهر امّی،تو نسبت به من همچون مادرم هستی»این سخن به عقیده آنها سبب می شد که آن زن به منزله مادر باشد و تحریم گردد،بی آن که حکم طلاق را داشته باشد و به این ترتیب زن را در یک حال بلا تکلیفی مطلق قرار می داد.(1)

از ویژگیهای دردناک عصر جاهلیّت مسئله جنگ و خونریزی وسیع و گسترده و کینه توزیهایی بود که پدران برای فرزندان به ارث می گذاشتند.همان وضع وخیمی که قرآن مجید از آن به «شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ» (لبه پرتگاه آتش)تعبیر کرده می فرماید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ»

«بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها» ،نعمت بزرگ خدا را بر خویشتن به یاد آرید که دشمن یکدیگر بودید و خدا در میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید،و شما بر لب پرتگاهی از آتش بودید خدا شما را نجات داد». (2)

عقاید دیگری از قبیل اعتقاد به ارتباط نزول باران با طلوع و غروب ستارگان خاص،و فال نیک و بد زدن به پرندگان و ایمان به غولهای بیابان و مانند اینها در میان آنها وجود داشت که قرآن مجید از مجموع آنها به عنوان «ضَلالٍ مُبِینٍ» ،گمراهی آشکار»تعبیر کرده است.

چه تعبیر رسا و گویایی!می فرماید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ،او کسی است که در میان جمعیّت درس نخوانده،رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب و حکمت می آموزد و

ص: 275


1- سوره صافات آیه 150
2- 1) سوره آل عمران،آیه 103.

به یقین،پیش از آن در گمراهی آشکار بودند». (1)

آری این بود سرگذشت عرب جاهلی-و همین است ویژگیهای اصلی جاهلیتهای قرون و اعصار که در اشکال مختلف و محتوای واحد ظاهر می شود-و از همین جاست که به عظمت و بزرگی کار پیامبر اسلام و قرآن مجید می توان پی برد و چه خوب می گوید یکی از فرزانگان غرب به نام«توماس کارل»که می گوید:

«خداوند عرب را به وسیله اسلام از تاریکیها به سوی روشناییها هدایت فرمود،از ملّت خموش و راکدی که نه صدایی از آن می آمد و نه حرکتی محسوس بود،ملّتی به وجود آورد که از گمنامی به سوی شهرت،از سستی به سوی بیداری،از پستی به سوی فراز و از عجز و ناتوانی به سوی نیرومندی سوق داده شد.نورشان از چهار سوی جهان می تابید از اعلان اسلام،یک قرن بیشتر نگذشته بود که مسلمانان یک پا در هندوستان و پای دیگر در اندلس نهادند و بالاخره در همین مدّت کوتاه،اسلام بر نصف دنیا نورافشانی می کرد. (2)

ص: 276


1- 2) سوره جمعه،آیه 2.
2- 1) عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن،صفحه 77(به نقل از تفسیر نمونه،جلد 3، صفحه 31).

بخش سوّم

اشاره

و منها یعنی آل النّبی علیه الصلاة و السّلام هم موضع سرّه،و لجا امره،و عیبة علمه،و موئل حکمه،و کهوف کتبه،و جبال دینه،بهم اقام انحناء ظهره،و اذهب ارتعاد فرائصه.

ترجمه

آنها محل اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای(آسمانی)او هستند و کوههای استوار دینند.به وسیله آنان قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد.

شرح و تفسیر
مقام والای آل محمد(صلی الله علیه و آله)

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه توصیفی از آل پیامبر و امامان اهل بیت می کند و در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنی،موقعیّت آنان را بعد از پیامبر روشن می سازد و با هشت جمله پی در پی،در واقع آنچه را در حدیث ثقلین و حدیث سفینه نوح و حدیث نجوم آمده است توضیح می دهد. (1)

ص: 277


1- 1) در این احادیث معروف که در کتب و منابع اصلی شیعه و اهل سنّت نقل شده موقعیّت اهل بیت به روشنی بیان شده است.در حدیث ثقلین،اهل بیت پیامبر بعد از قرآن مهمترین وسیله هدایت و نجات شمرده شده اند که هرگز میان آنان و قرآن جدایی نمی افتد و در حدیث دوّم تشبیه به کشتی نوح که تنها مایه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گردیده اند و در حدیث سوّم به منزله ستارگان آسمان که مایه هدایت(در ظلمات برّ و بحر)می باشد شمرده شده اند.

در شش جمله اوّل می فرماید:«آنها محلّ اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای آسمانی او هستند و کوههای استوار دینند» (هم موضع سرّه،و لجا (1)امره،و عیبة (2)علمه،و موئل (3)حکمه، و کهوف (4)کتبه،و جبال دینه) . (5)

گر چه بعضی از دانشمندان قسمتی از این جمله ها را مرادف و شبیه هم دانسته اند،ولی حق این است که هر کدام اشاره به نکته ای دارد.در جمله اوّل این حقیقت بازگو شده است که اسرار الهی نزد آنهاست بدیهی است کسی که می خواهد رهبری دین الهی را به عهده داشته باشد باید از تمام اسرار آن با خبر باشد،چرا که بدون آن پیش بینیهای صحیح را در امر هدایت و تدبیر و نظم امور آنان،نمی تواند بر عهده بگیرد،به خصوص این که رهبری آنها مربوط به زمان خاصی نبوده است و به تمام تاریخ بشریّت نظر داشته است(در بحث علم غیب پیامبر و پیشوایان معصوم نیز گفته ایم که بخشی از علم غیب،اساس رهبری آنان را تشکیل می دهد و بدون آن،امر رهبری ناقص خواهد بود). (6)

در جمله دوّم نشان داده شده که آنها پناهگاه امر الهی هستند.آیا منظور از امر

ص: 278


1- 1) «لجأ»و«ملجأ»به معنی پناهگاه است.
2- 2) «عیبة»به معنای صندوق یا چیزی است که اشیا را در آن پنهان می کنند و در اصل از ماده عیب گرفته شده و از آنجا که معمولا عیوب را کتمان می کنند واژه مزبور به آن معنی که ذکر شد،آمده است.
3- 3) «مؤئل»از ماده«وأل»(بر وزن سهل)به معنای پناهگاه و محل نجات آمده است.
4- 4) «کهوف»جمع«کهف»به معنای غار است،ولی بعضی گفته اند کهف به معنای غار وسیع است و از آنجا که انسانها در بسیاری از اوقات به غارها پناه می بردند مفهوم پناهگاه یا محل حفظ نیز در آن وجود دارد.
5- 5) توجّه داشته باشید که در مرجع ضمیر در این شش جمله و همچنین در جمله بعد،در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست بعضی معتقدند همه اینها به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)بر می گردد ولی قراین به خوبی نشان می دهد که ضمیر در شش جمله اوّل به خداوند بر می گردد(مخصوصا با توجّه به جمله«و کهوف کتبه»)و در جمله اخیر به دین بازگشت می کند که توضیح آن خواهد آمد.
6- 1) تفسیر پیام قرآن،جلد هفتم،صفحه 254 و تفسیر نمونه،جلد 25،صفحه 142،ذیل آیه 26 از سوره جن.

در این جا تنها اوامر تشریعی است یا اوامر تکوینی را نیز شامل می شود،ظاهر جمله های قبل و بعد نشان می دهد که این جمله نظر به فرمانهای تشریعی خداوند دارد که مردم در کسب این اوامر و اطاعت از آنها باید به پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر پناه ببرند.

جمله سوّم،آنها را صندوقچه علوم الهی می شمارد،نه تنها اسرار و نه تنها اوامر،بلکه تمام علومی که برای هدایت انسانها لازم و ضروری است و یا به نحوی در آن دخالت دارد،در این صندوقچه ها نهفته شده است! و در جمله چهارم،آنها مرجع احکام الهی شمرده شده اند که مردم در اختلافاتشان-چه از نظر فکری و چه از نظر قضایی-باید به آنها مراجعه کنند تا رفع اختلاف و حلّ مشکل شود و اگر «موئل حکمه» (حکم بر وزن ارم جمع حکمت است)خوانده شود،تفاوت آن با جمله های قبل روشنتر خواهد شد چرا که در این جا سخن از فلسفه ها و حکمتهای احکام الهی است که بخشی از علوم پیامبر و پیشوایان معصوم را تشکیل می دهد.

امّا جمله «و کهوف کتبه» بیانگر این حقیقت است که محتوای همه کتب الهی نزد آنان است.این شبیه چیزی است که از علی(علیه السلام)نقل شده که می فرمود:«امّا و اللّه لو ثنیّت لی و سادة فجلست علیها لافتیت اهل التوریة بتوراتهم... بتوراتهم...و افتیت اهل الانجیل بإنجیلهم...و افتیت اهل القرآن بقرآنهم...، به خدا سوگند اگر مسندی برای من آماده شود و بر آن بنشینم برای پیروان تورات به توراتشان فتوا می دهم و...و برای پیروان انجیل به انجیلشان و برای اهل قرآن به قرآنشان...». (1)

در جمله ششم،آنها را کوههای استوار دین معرفی کرده که ظاهرا اشاره به چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن مجید در باره کوهها و نقش آن در حفظ آرامش زمین و نزول برکات،بر آن آمده است.در آیه 15 از سوره نحل می خوانیم:

ص: 279


1- 1) بحار الانوار،جلد 10،صفحه 118،حدیث 1.

«وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» ،در زمین کوههای ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها و راههایی ایجاد کرد تا هدایت شوید».

در حقیقت،کوهها-همچنان که در تفسیر این آیه و آیات مشابه آن آمده است -از یک سو فشارهایی را که از درون و از بیرون بر زمین وارد می شود خنثی می کنند و از سوی دیگر،منبع بزرگی برای نهرها و چشمه های آب هستند و از سوی سوّم کانونی برای انواع معادن گرانبها.امامان معصوم نیز مایه آرامش افکار و سیراب شدن دلها و نشر ذخایر گرانبها در میان امّتند. (1)

به دنبال این شش توصیف زیبا و پر معنی دو جمله دیگر اضافه می فرماید و می گوید:«به وسیله آنان(امامان اهل بیت)قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد» (بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد (2)فرائصه (3)) .

«انحناء ظهر،خمیده شدن پشت»کنایه لطیفی از فشار مشکلاتی است که از سوی دشمنان دانا و دوستان نادان بر دین وارد می شود و به وسیله این بزرگواران، این فشارها خنثی می گردد و قامت دین راست می شود.

«ارتعاد فرائص،لرزش آن قسمت از بدن که روی قلب را پوشانیده»کنایه لطیف دیگری از اضطراب و وحشتی است که از سوی مکاتب الحادی و انحرافات دینی و اعتقادی بر مؤمنان وارد می گردد که به وسیله أئمه هدی خنثی می شود و آرامش خویش را باز می یابد.

ص: 280


1- 2) به تفسیر نمونه،جلد 11،ذیل آیه 15 سوره نحل مراجعه شود.
2- 3) «ارتعاد»از ماده«رعدة»به معنای لرزش است و از آنجا که صدای عظیم ابرها،ایجاد لرزش می کند به آن رعد گفته اند و بنا بر این،ارتعاد به معنای لرزیدن است.
3- 4) «فرائص»جمع«فریصة»به معنای قطعه گوشتی است که در کنار قلب قرار گرفته که هنگام وحشت به لرزه در می آید و لذا«ارتعاد الفرائص»کنایه از وحشت و اضطراب است و فرصت را نیز از این جهت فرصت گویند که قطعه زمانی است مناسب انجام کار مطلوب. (مقاییس،مفردات راغب و لسان العرب)
نکته ها
1-آل پیامبر پناه امّت اسلامی

آنچه در جمله های حساب شده بالا آمده است هرگز مبالغه نیست،حقایقی است که تاریخ زندگی امامان معصوم مخصوصا عصر خود امیر مؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا-علیهم السلام-گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهای التقاطی که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافی به حوزه مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهای غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران،مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب را حفظ کردند.

تاریخ می گوید در برابر هیچ سؤالی از مسائل دین که از آنها می شد،ناتوان نمی ماندند و به بهترین وجه پاسخ می گفتند.

طوفانهای عجیبی بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)رخ داد و اگر این لنگرهای عظیم الهی نبودند شدّت طوفان،کشتی اسلام راستین را غرق می نمود.در پاره ای از موارد با علوم و دانشهای خود،با افشاگریها و تبیین حقایق اسلام و در پاره ای از موارد با خون پاک خود-آن گونه که امام حسین سالار شهیدان و یارانش در کربلا انجام دادند-از حوزه اسلام دفاع کردند.

اگر انحرافات اعتقادی و عقاید عجیب و غریبی را که در کتب ملل و نحل ذکر کرده اند،با معارف و عقایدی که امامان اهل بیت عرضه داشته اند-و نمونه آن همین«نهج البلاغه»و«صحیفه سجادیّه»با آن محتوای بسیار بالاست-و آنچه از روایات ائمه اهل بیت در کتابهایی مانند توحید صدوق و کتب مشابه آن آمده است مقایسه کنیم،حقیقت آنچه را در جمله های بالا در توصیف آنان آمده است در می یابیم.

اینها همان چیزی است که در جای دیگر نهج البلاغه در لا به لای سخنان علی(علیه السلام)با کمیل بن زیاد آمده است که می فرماید:«اللّهمّ بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته...یحفظ اللّه بهم حججه و بیّناته حتّی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم،آری،هرگز روی زمین

ص: 281

خالی نمی شود از کسی که به حجّت الهی قیام کند خواه ظاهر و آشکار باشد یا خائف و پنهان،تا دلایل الهی و نشانه های روشن او باطل نگردد...خداوند به واسطه آنها حجّت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی نظیر خود بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند». (1)

این همان حقیقتی است که پیامبر در روایت متواتر معروف به آن اشاره فرموده و توصیه کرده است که دست از دامان قرآن و اهل بیت بر ندارند تا هرگز گمراه نشوند و مفهوم آن دین است که جدایی از هر یک از این دو،همراه با گمراهی است. (2)

2-آل پیامبر کیانند؟

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از اهل بیت، امامان معصوم است،نه آن گونه که بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند که اشاره به افرادی همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)با فداکاری های خود اسلام را حفظ کردند،درست است که اینها خدمات پر قیمتی داشتند ولی محتوای جمله های هشتگانه بالا چیزی فراتر از این مسئله است،و جز بر امامان معصوم تطبیق نمی کند.

ص: 282


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 147.
2- 2) به تفسیر پیام قرآن،جلد 9 مراجعه شود.

بخش چهارم

اشاره

زرعوا الفجور،و سقوه الغرور،و حصدوا الثّبور،لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الامّة احد،و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا.هم اساس الدّین،و عماد الیقین.الیهم یفیء الغالی،و بهم یلحق التّالی.و لهم خصائص حقّ الولایة،و فیهم الوصیّة و الوراثة،الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله!

ترجمه

آنها بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و نیرنگ،آن را آبیاری کردند و سرانجام، بدبختی و هلاکت را درو نمودند.هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلی الله علیه و آله)نمی توان مقایسه کرد و آنها که از نعمت آل محمد(صلی الله علیه و آله)بهره گرفتند با آنان برابر نخواهند بود،چرا که آنها اساس دین و ستون استوار بنای یقینند.غلوّ کننده،به سوی آنان باز می گردد و عقب مانده به آنان ملحق می شود و ویژگیهای ولایت و حکومت،از آن آنهاست و وصیّت و وراثت (پیامبر)تنها در آنهاست،ولی هم اکنون که حق به اهلش بازگشته و به جایگاه اصلی اش منتقل شده(چرا کوتاهی و سستی می کنند و قدر این نعمت عظیم را نمی شناسند؟).

شرح و تفسیر
هیچ کس با آنان برابری نمی کند!

با توجّه به این که این خطبه بعد از جنگ صفّین ایراد شده است چنین به نظر

ص: 283

می رسد که ضمیرها در جمله های سه گانه آغاز این بخش،به اصحاب معاویه و همچنین خوارج برمی گردد،این احتمال نیز داده شده است که به منافقین باز گردد و یا به همه کسانی که با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند.به هر حال در یک تشبیه دقیق و گویا می فرماید:«آنها بذر فجور را(در سرزمین دل خویش و در متن جامعه اسلامی)افشاندند و با آب غرور و نیرنگ آن را آبیاری کردند و سرانجام،بدبختی و هلاکت را که محصول این بذر شوم بود درو کردند» (زرعوا الفجور (1)،و سقوه الغرور (2)،و حصدوا الثّبور (3)) .

این درست مراحل سه گانه ای است که امروز در باره زراعت گفته می شود:

«کاشت،داشت و برداشت»و روشن است که بذرهای فجوری که با غرور و نیرنگ آبیاری شود محصولی جز این نخواهد داشت.

سپس بار دیگر به بیان اوصاف آل محمد(صلی الله علیه و آله)با تعبیرات صریح تر و آشکارتری باز می گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتی کوتاه و پر معنی-همان گونه که راه و رسم آن حضرت است-بازگو می کند.

نخست می فرماید:«هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلی الله علیه و آله)نمی توان مقایسه کرد» (لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الامّة احد) .

دلیل آن هم روشن است زیرا آنها به گفته صریح پیامبر در حدیث ثقلین که تقریبا همه علمای اسلام آن را در کتابهای خود آورده اند قرین قرآن و کتاب اللّه

ص: 284


1- 1) «فجور»از ماده«فجر»به معنی ایجاد شکاف وسیعی در چیزی است و به همین جهت، طلوع صبح را«فجر»می گویند گویی نور صبح،پرده سیاه شب را می شکافد و به کارهای نامشروع فجور گفته می شود،به خاطر آن که پرده دیانت را می درد.
2- 2) «غرور»به معنای غفلت در حال بیداری است و به معنای فریب و نیرنگ نیز آمده است و غرور(به فتح غین)به معنای هر چیزی است که انسان را می فریبد و غافل می سازد و گاه تفسیر به شیطان شده است چرا که با وعده های دروغین،مردم را می فریبد.
3- 3) «ثبور»از ماده«ثبر»بر وزن صبر به معنای حبس کردن است و سپس به معنای هلاکت و فساد آمده است که انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد.

شمرده شده اند و می دانیم هیچ کس از امّت،غیر آنها،قرین قرآن نیست.افزون بر این،آیاتی همچون آیه تطهیر که شهادت به معصوم بودن آنها می دهد و آیه مباهله که بعضی از آنان را نفس پیامبر می شمرد و آیات و روایات دیگر شاهد این مدّعاست.

بعلاوه علوم و دانشها و معارفی که از آنان نقل شده با علوم و دانشهای دیگران قابل مقایسه نیست.آیا نظیر آنچه در همین نهج البلاغه آمده است و یا عشری از اعشار آن از دیگران نقل شده است،آیا مجموعه ای همچون صحیفه سجّادیه و حتّی یک دعای آن از دیگری سراغ دارید،احکام وسیع و گسترده ای که از امام باقر و امام صادق-علیهما السلام-در باره جزییات دین نقل شده و مناظراتی که از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)در ابواب مختلف عقاید دینی یا پیروان مذاهب دیگر،در حالات آن امام نقل شده،شبیه و مانندی در این امت دارد؟ در جمله بعد سخنی می فرماید که در حقیقت دلیل جمله قبل است.

می فرماید:«آنها که از خوان نعمت آل محمّد(صلی الله علیه و آله)بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود!» (و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا) .

چه نعمتی از این بالاتر که اگر فداکاری های علی(علیه السلام)نبود دیگران در زمره مسلمین وارد نمی شدند.تاریخ زندگی آن حضرت از داستان لیلة المبیت گرفته تا جریان جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و مانند آن،همه گویای این واقعیّت است.

جایی که پیامبر در باره او در آن جمله معروف می فرماید:«ضربه علیّ یوم الخندق افضل من عبادة الثّقلین»و در تعبیر دیگری:«لمبارزة علیّ(علیه السلام)لعمرو بن عبدودّ افضل من اعمال امّتی الی یوم القیامة». (1)

ضربه ای که علی(علیه السلام)در جنگ خندق بر پیکر عمرو بن عبدود(در آن لحظه حسّاس و بسیار بحرانی)وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است.

ایثارگری علی(علیه السلام)در لیلة المبیت در آن شب که جان خود را سپر برای حفظ

ص: 285


1- 1) مراجعه شود به احقاق الحق،جلد 6،صفحه 4 و جلد 16،صفحه 402.و به اعیان الشیعة،جلد اوّل،صفحه 264.

جان پیامبر نمود،فداکاری های او در جنگ خیبر آن جا که دیگران هر چه کوشیدند کاری از پیش نبردند،ایستادگی بی نظیر او در جنگ احد در حسّاسترین لحظاتی که لشکر اسلام متلاشی شده و پیامبر تنها مانده بود و مواقع حسّاس دیگری در تاریخ اسلام چه در عصر پیامبر و چه بعد از او که بازوهای توانای علی(علیه السلام)و علم و دانش سرشار او برای حمایت اسلام به کار می افتاد بر هیچ کس پوشیده نیست.

در عصر خلفای نخستین و سپس دوران تاریک بنی امیّه و عصر ظلمانی بنی عبّاس،چراغهای فروزانی که محیط اسلام را روشن می ساخت و مسلمین را در برابر تهاجم فرهنگ بیگانه و احیای سنن جاهلیّت حفظ می کرد همان امامان اهل بیت بودند و اینها واقعیتهایی است که بر هیچ محقّقی پوشیده نیست هر چند دشمنان اهل بیت سخت کوشیدند که مردم را در مورد این مسائل در بی خبری نگه دارند.

جالب این که امام در جمله بالا می فرماید:نعمت وجود اهل بیت به طور مستمر و ابدی جاری است و منحصر به عصر و زمانی نبوده و نخواهد بود،چرا که آنچه از ثمره شجره مبارکه اسلام-امروز می چینیم-گذشته از زحمات فوق العاده پیامبر اسلام-محصول تلاشهای عظیمی است که این باغبانان وحی برای آبیاری آن در هر عصر و زمانی به خرج داده اند.

سپس به دو نکته دیگر اشاره می فرماید که از نکته قبل سرچشمه گرفته است و آن این که:«اهل بیت اساس و شالوده دین و ستون استوار بنای رفیع یقینند» (هم اساس الدّین و عماد الیقین) .

آری وحی در خانه آنان نازل شده و در آغوش وحی پرورش یافته اند و آنچه را از معارف دین دارند از پیامبر گرفته اند و از آنجا که اسلام راستین نزد آنهاست، سرچشمه یقین و ایمان مردمند.

در جمله های بعد چنین نتیجه گیری می کند که:«غلو کننده به سوی آنان باز می گردد و عقب مانده به آنان ملحق می شود» (الیهم یفیء الغالی،و بهم یلحق التّالی) .

ص: 286

چگونه چنین نباشد در حالی که آنها صراط مستقیم دینند (1)و امّت وسط (2)می باشند که معارف و عقاید و دستورهای اسلام را خالی از هر گونه افراط و تفریط می دانند و بازگو می کنند.اگر به تاریخ عقاید فرقه های اسلامی که از اهل بیت دور مانده اند مراجعه کنیم و گرفتاران در دام جبر و تشبیه و الحاد در اسماء و صفات الهی را ببینیم و این که چگونه بعضی،غلوّ در اسماء و صفات الهی را به جایی رسانده اند که قائل به تعطیل شده اند و گفتند ما هرگز توان معرفت او را نداریم(نه معرفت اجمالی و نه معرفت تفصیلی)و در مقابل آنها گروهی آن چنان ذات اقدس الهی را پایین آوردند که او را در شکل جوان امردی دانستند که موهای به هم پیچیده زیبایی دارد.

در مسئله جبر و تفویض گروهی آن چنان تند رفتند که انسان را موجودی بی اختیار در چنگال قضا و قدر دانستند که ذرّه ای،اراده او کارساز نیست و هر چه تقدیر ازلی بوده باید انجام دهد،خواه راه کفر بپوید یا ایمان،و دسته ای آن چنان گرفتار تفریط گشتند که برای انسان استقلال کاملی در برابر ذات پاک خداوند قائل شده و با قبول تفویض،راه شرک و دوگانگی را پیش گرفتند.

ولی مکتب اهل بیت که مسئله نفی جبر و تفویض و اثبات«امر بین الامرین»را مطرح می کرد،مسلمانها را از آن افراط و تفریط خطرناک و کفرآلود بر حذر داشت و این جاست که صدق کلام امام روشن می شود که غلوکنندگان باید به سوی آنها باز گردند و واپس ماندگان سرعت گیرند و به آنها برسند و این تشبیه لطیفی است که قافله ای را در نظر مجسّم می کند که راهنمایان هوشیار و آگاهی دارد ولی گروهی بی حساب پیشی می گیرند و در بیابان گم می شوند و گروهی سستی کرده،عقب می مانند و طعمه درندگان بیابان می شوند.

سپس در یک نتیجه گیری نهایی می فرماید:«ویژگیهای ولایت و حکومت از آن

ص: 287


1- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد اوّل،صفحه 20 و 21.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 134.

آنهاست» (و لهم خصائص حقّ الولایة) .

مقدّم داشتن«لهم»در جمله بالا اشاره به این است که این ویژگیها منحصر به آنهاست.

چگونه از همه شایسته تر نباشند در حالی که آنها اساس دین و ستون یقینند و اسلام راستین و ناب محمّدی را خالی از هر گونه افراط و تفریط عرضه می کنند و نعمتهای وجودی آنها بر همگان جریان دارد.

درست به همین دلیل:«وصیّت پیامبر و وراثت خلافت او در آنهاست» (و فیهم الوصیّة و الوراثة) .

اگر پیامبر در باره آنان وصیّت کرد و پیشوایی خلق را به آنان سپرد به خاطر همین واقعیّتها بود نه مسئله پیوند خویشاوندی و نسب.

پیداست که منظور از وصیّت و وراثت در این جا مقام خلافت و نبوّت است و حتّی کسانی که ارث را در این جا به معنی ارث علوم پیامبر(صلی الله علیه و آله)گرفته اند نتیجه اش شایستگی آنها برای احراز این مقام است،چرا که پیشوای خلق باید وارث علوم پیامبر باشد و جانشین او همان وصیّ اوست،زیرا معلوم است که ارث اموال،افتخاری نیست و وصیّت در مسائل شخصی و عادی،مطلب مهمّی محسوب نمی شود و آنها که تلاش کرده اند وصیت و وراثت را به این گونه معانی تفسیر کنند در واقع گرفتار تعصّبها و تحت تأثیر پیشداوریها بوده اند،زیرا آنچه می تواند همردیف (اساس الدّین و عماد الیقین و خصائص حقّ الولایة) واقع شود همان مسأله خلافت و جانشینی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)است و غیر آن شایسته نیست که همردیف این امور گردد.

سرانجام در آخرین جمله،گویی مردم قدرنشناس زمان خود را مخاطب ساخته و می فرماید:«هم اکنون که حق به اهلش باز گشته و به جایگاه اصلی منتقل شده چرا کوتاهی و سستی و پراکندگی دارید و قدر این نعمت عظیم را نمی شناسید؟» (الآن اذ

ص: 288

رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله) . (1)

از آنچه در بالا در باره وصیّت و وراثت گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از حق در این جا همان حقّ خلافت و ولایت است که اهل بیت نسبت به آن از همه شایسته تر بودند و در واقع قبایی بود که تنها به قامت آنها راست می آمد.

نکته ها
1-عظمت اهل بیت در قرآن و روایات اسلامی

تعبیراتی که در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی در باره اهل بیت آمده، بسیار والا و شگفت انگیز است.

آیه تطهیر به روشنی می گوید که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از هر پلیدی و آلودگی پاک و منزّه و به تعبیری دیگر معصومند «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» . (2)

آیه مباهله،علی(علیه السلام)را به منزله نفس نفیس و جان پاک پیغمبر،و فاطمه زهرا و فرزندان آنها،حسن و حسین،را نزدیکترین افراد به آن حضرت و مقرّبترین اشخاص نزد خداوند می شمرد که دعایشان در پیشگاه او مستجاب است. (3)

آیه تبلیغ،ابلاغ ولایت علی(علیه السلام)را از بزرگترین مأموریتهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شمرد و قرین رسالت قرار می دهد تا آنجا که می گوید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» ،اگر ابلاغ نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای»! (4)

ص: 289


1- 1) این جمله محذوفی دارد و در تقدیر تقریبا چنین است:الآن اذ رجع الحقّ الی اهله لم لا تؤدّون حقّه و در مصادر نهج البلاغه تقدیر آن چنین آمده است:الآن اذ رجع الحقّ الی اهله من اهل بیت النّبوّة یجری ما یجری من الحوادث و یقع ما یقع من الاختلاف؟ (مصادر نهج البلاغه،جلد اوّل،صفحه 302)و نتیجه هر دو یکی است.
2- 2) سوره احزاب،آیه 33.
3- 1) سوره آل عمران،آیه 61.
4- 2) سوره مائده،آیه 67.

آیات فراوان دیگر که وارد شدن در شرح آنها در این مختصر مناسب نیست، بعلاوه،در کتب فراوانی با ذکر منابع و مدارک دقیق آنها از کتب اهل سنت تشریح شده است. (1)

در روایات اسلامی مخصوصا روایاتی که در صحاح ستّه(کتب ششگانه ای که معروفترین منابع حدیث اهل سنّت است)وارد شده،آن قدر فضایل و مناقب در باره اهل بیت ذکر شده که بالاتر از آن تصوّر نمی شود و بعضی از دانشمندان آن را در چند جلد کتاب خلاصه کرده اند (2)و بعضی،مجموع این روایات را که در منابع مختلف اسلامی(از طریق اهل سنّت)آمده،در دهها جلد گردآوری نموده اند. (3)ولی با نهایت تأسف،فشارهای قدرتهای حاکم بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)چنان زیاد بود که عظمت مقام اهل بیت در میان مردم ناشناخته ماند.

کسانی که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)را از رسیدن به حقّ خود بعد از رحلت آن حضرت منع کردند اجازه ندادند فضایل آنها در میان مردم منتشر شود و از آن بیشتر در عصر خلفای اموی و عبّاسی،کمتر به کسی اجازه می دادند که زبان به شرح فضایل آنها بگشاید و از عظمت مقام آنها سخن بگوید بلکه گاه،ذکر یکی از فضایل آنها سر گوینده را بر باد می داد و یا سبب زندانهای طولانی می شد.امّا خدا می خواست این حقایق لا به لای کتب اسلامی باقی بماند و همچون آفتاب بدرخشد و برای کسانی که می خواهند در برابر واقعیّات،سر تعظیم فرود آوردند ذخیره شود.

در این جا انسان به یاد گفته ابن ابی الحدید می افتد که می گوید:

چه بگویم درباره مرد بزرگی که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفی می دانیم بنی امیّه بر تمام

ص: 290


1- 3) در تفسیر نمونه ذیل هر یک از آیات مربوطه اشاراتی به این منابع شده،شرح بیشتر آن را می توانید در احقاق الحق،جلد 3 و تفسیر پیام قرآن،جلد نهم،مطالعه فرمایید.
2- 4) کتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة،نوشته محقق دانشمند مرحوم فیروزآبادی.
3- 5) عبقات الانوار،نوشته میر حامد حسین هندی.

جهان اسلام تسلط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله ای سعی در خاموش کردن نور او و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سبّ و دشنام دادند و ستایش کنندگان او را تهدید به مرگ کرده بلکه زندانی کرده و کشتند و حتّی اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامی از او برده شود،یا کسی را به نام او بنامند،ولی با این حال جز بر بلندی مقام او افزوده نشد ...و هر چه بیشتر کتمان می کردند عطر فضایل او بیشتر منتشر می شد و همچون آفتاب بود که هرگز نور آن با کف دست پوشانده نمی شود و همانند روشنایی روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند چشمهای فراوانی آن را می بینند. (1)

همین معنی به صورت فشرده تر و گویاتر در بعضی از کتب،از امام شافعی نقل شده است که می گوید:در شگفتم از مردی که دشمنانش فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس،ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است. (2)شبیه همین مضمون از عامر بن عبد اللّه بن زبیر نقل شده است. (3)

2-توجیهات نامناسب

قابل توجه این که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود هنگامی که به جمله«الآن اذ رجع الحقّ الی اهله...»می رسد،می گوید:

«مفهوم این سخن این است که حقّ قبل از این زمان،در غیر اهلش بوده ولی ما این سخن را تأویل و توجیه می کنیم بر خلاف آنچه امامیّه می گویند و می گوییم:بی شک آن حضرت از همه اولی و شایسته تر برای امر خلافت بود نه به عنوان این که نصی از پیامبر(صلی الله علیه و آله)وارد شده باشد بلکه به عنوان افضلیت،چرا که او برترین انسان بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و شایسته ترین فرد از میان تمام مسلمانان نسبت به خلافت

ص: 291


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 17.
2- 2) علیّ فی الکتاب و السنة،جلد 1،صفحه 10.
3- 3) الغدیر،جلد 10،صفحه 271.

بود ولی او حق خود را به خاطر مصلحتی ترک کرده بود زیرا او و سایر مسلمین پیش بینی می کردند که تنش و اضطرابی در اسلام و نشر آن پیدا خواهد شد چرا که عرب نسبت به او حسد می ورزید و کینه او را در دل داشت و جایز است کسی که شایسته تر برای امری است و آن را ترک نموده و بعد به آن بازگشته،بگوید:«قد رجع الامر الی اهله،کار به اهلش بازگشت». (1)

به یقین پیشداوریها مانع از این شده است که مفهوم چنین کلام روشنی پذیرفته شود زیرا اگر علی(علیه السلام)می خواست بفرماید:پیش از این،حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اکنون به دست اهلش رسیده و به محل شایسته خود باز گشته است چه عبارتی از این روشنتر،ممکن بود بگوید.

این از یک سو،از سوی دیگر می دانیم این جمله که عرب نسبت به او حسد می ورزید و عداوت داشت سخنی بی اساس است.آری تنها گروه کوچکی که از بازماندگان سران شرک و کفر بودند چنین حالتی را داشتند و به تعبیری دیگر جمعی از سران قریش و سران یهود و منافقین که ضربات او را در جنگهای بدر و خیبر و حنین چشیده بودند،عداوت او را در دل داشتند ولی توده های مردم به او عشق می ورزیدند لذا در حدیث معروفی که در منابع معتبر اسلامی آمده است می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه و آله)خطاب به علی(علیه السلام)کرد و دست بر شانه او زد و فرمود:«لا یبغضک الاّ منافق،تنها منافقان با تو دشمنی دارند» (2)و در صحیح ترمذی که از معروفترین منابع اهل سنت است از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت:«انّا کنّا لنعرف المنافقین ببغضهم علیّ بن ابی طالب،ما منافقان را از طریق دشمنی با علی بن ابی طالب می شناختیم». (3)آیا ابن ابی الحدید راضی می شود که اکثریّت مسلمین آن روز را از منافقان بشمارد؟و باز به همین دلیل می بینیم استقبالی که از

ص: 292


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 140.
2- 1) شواهد التنزیل،جلد 1،صفحه 329.
3- 2) صحیح ترمذی،جلد 13،صفحه 168،طبع الصاوی مصر(جلد 5،صفحه 635، طبع دار احیاء التراث العربی).

خلافت علی(علیه السلام)و بیعت با او شد از هیچ یک از خلفا نشد در حالی که معاصران او و بیعت کنندگان با وی غالبا همان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا فرزندان آنها بودند و این در واقع عذر ناموجّهی است که برای عدم تسلیم در برابر واقعیّت ذکر شده است.

امّا در مورد این که می گوید نصّی بر خلافت و ولایت او نرسیده است،این سخنی است دور از واقعیت که در جای خود آن را اثبات نموده ایم. (1)

ص: 293


1- 3) به جلد نهم«پیام قرآن»مراجعه فرمایید.

ص: 294

خطبۀ سوّم: خطبه معروف به شقشقیّه

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی المعروفة بالشقشقیّة

و تشتمل علی الشکوی من امر الخلافة ثم ترجیح صبره عنها ثم مبایعة الناس له

بخش اوّل

اشاره

اما و اللّه لقد تقمّصها فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا.ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر فسدلت دونها ثوبا،و طویت عنها کشحا.و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء،او اصبر علی طخیة عمیاء،یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصّغیر،و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه!فرایت انّ الصّبر علی هاتا احجی،فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجا،اری تراثی نهبا.

ترجمه

این خطبه معروف به شقشقیّه است و مشتمل بر شکایت در امر خلافت و سپس ترجیح دادن شکیبایی در برابر آن و آن گاه بیعت مردم با او می باشد.

به خدا سوگند!او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب می دانست

ص: 295

موقعیت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسیاب است(که بدون آن هرگز گردش نمی کند)،سیل خروشان(علم و فضیلت)از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جاری است و مرغ(دور پرواز اندیشه)به قلّه(وجود)من نمی رسد(چون چنین دیدم)،در برابر آن پرده ای افکندم و پهلو از آن تهی نمودم و پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده(و نداشتن یار و یاور،به مخالفان)حمله کنم یا بر این تاریکی کور،صبر نمایم، همان ظلمت و فتنه ای که بزرگسالان را فرسوده،کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگی و لقای پروردگار رنج می دهد.سرانجام دیدم بردباری و شکیبایی در برابر این مشکل،به عقل و خرد نزدیکتر است،به همین دلیل شکیبایی پیشه کردم(نه شکیبایی آمیخته با آرامش خاطر،بلکه)در حالی که گویی در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلویم را گرفته بود،چرا که با چشم خود می دیدم میراثم به غارت می رود!

خطبه در یک نگاه

این خطبه از مهمترین خطبه های نهج البلاغه است و چون مسائل مربوط به خلافت بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را بی پرده شرح می دهد برای گروهی جنجال برانگیز شده است.نکته هایی در این خطبه وجود دارد که در هیچ یک از خطبه های نهج البلاغه نیست و در عین کوتاهی،یک دوره تاریخ اسلام مربوط به عصر خلفای نخستین در آن خلاصه شده است.تحلیلهای دقیق و جالبی دارد که برای صاحب نظران،بسیار قابل مطالعه است و نکاتی در آن دیده می شود که در هیچ جای دیگر دیده نخواهد شد.

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه اشاره به چند نکته لازم به نظر می رسد:

1-نام خطبه:نام این خطبه از جمله آخر آن گرفته شده است که امام(علیه السلام)در پاسخ تقاضای«ابن عباس»برای ادامه خطبه،به او فرمود: «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» که معادل آن در فارسی چنین است:«این شعله آتشی بود که از دل زبانه کشید و فرو

ص: 296

نشست»و به این ترتیب درخواست«ابن عباس»را برای ادامه سخن رد کرد،چون حال و هوایی که امام(علیه السلام)را برای بیان آن سخنان آتشین و حسّاس آماده کرده بود تغییر یافت،زیرا کسی از میان جمعیّت برخاست و نامه ای به دست حضرت داد و فکر امام(علیه السلام)را به مسائل دیگری متوجّه ساخت.

2-زمان صدور:در مورد زمان صدور این خطبه در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست،بعضی مانند«محقق خویی»معتقدند:از محتوای خطبه و همچنین اسناد و طرق آن استفاده می شود که این سخنان را در اواخر عمر شریفش بعد از ماجرای جنگ«جمل و صفّین و نهروان»و پیکار با«ناکثین و قاسطین و مارقین»ایراد فرموده (1)و انصافا محتوای خطبه نیز این نظر را تأیید می کند.

3-مکان ایراد خطبه:جمعی از شارحان نهج البلاغه از ذکر مکان صدور خطبه خاموشند ولی بعضی معتقدند که امام(علیه السلام)آن را بر فراز منبر«مسجد کوفه» ایراد فرموده و«ابن عباس»می گوید:«امام(علیه السلام)آن را در«رحبه»ایراد فرمود (2)و این در موقعی بود که سخن از مسأله خلافت به میان آمد،طوفانی در قلب مبارک امام(علیه السلام)برخاست و این سخنان را ایراد فرمود».

4-سند خطبه:در مورد سند خطبه نیز گفتگوست.بعضی گفته اند:این خطبه از خطبه های متواتر است و بعضی به عکس،گفته اند این خطبه از علی(علیه السلام) نیست و او هرگز از مسأله خلافت شکایت نکرده،بلکه ساخته و پرداخته «سیّد رضی»می باشد.

شارح معروف،«ابن میثم بحرانی»می گوید:این دو ادعا هر دو باطل و در طریق افراط و تفریط است.سند خطبه به حدّ تواتر نرسیده و از طرفی این ادعا که از سخنان«سیّد رضی»است نیز بی پایه است(و حق این است که از علی(علیه السلام)صادر شده است). (3)

ص: 297


1- 1) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 32.
2- 2) رحبه در اصل به معنی مکان وسیع است و به عقیده بعضی،نام یکی از محلات کوفه بوده،در حالی که بعضی دیگر معتقدند نام یک آبادی است در حدود هشت فرسخی کوفه (مجمع البحرین و مراصد الاطلاع).
3- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 251.

اشکال تراشی در سند این خطبه،به خاطر این نیست که ضعف و فتوری در آن راه دارد و یا با سایر خطبه های نهج البلاغه از نظر ارزش متفاوت می باشد، بلکه به عکس،چنان که خواهد آمد این خطبه دارای اسناد متعدّدی است که در بعضی از خطبه های بعضی نهج البلاغه این همه اسناد وجود ندارد.

تنها چیزی که سبب اشکال تراشی در باره خطبه شده است این است که با پیشداوریها و ذهنیّت گروهی از افراد سازگار نیست.آنها به جای این که پیشداوری و ذهنیّت خود را با آن اصلاح کنند،به فکر مخدوش کردن اسناد خطبه افتاده اند تا مبادا به ذهنیّت آنها لطمه ای وارد شود.

به هر حال از جمله اسنادی که غیر از نهج البلاغه برای این خطبه ذکر شده، اسناد زیر است:

الف-«ابن جوزی»در کتاب«تذکرة الخواص»می گوید:این خطبه را امام(علیه السلام)در پاسخ کسی ایراد فرمود که هنگامی که امام(علیه السلام)به منبر رفته بود از آن حضرت پرسید:«ما الّذی ابطا بک الی الآن،چه چیز سبب شد که تا این زمان زمام خلافت را به دست نگیری»؟ (1)این سخن نشان می دهد که«ابن جوزی»طریق دیگری برای این خطبه در اختیار داشته است،زیرا سؤال این جوان در نهج البلاغه مطرح نیست حتما «ابن جوزی»از طریق دیگری گرفته است.

ب-شارح معروف«ابن میثم بحرانی»می گوید:این خطبه را در دو کتاب یافتم که تاریخ تألیف آنها،قبل از تولّد«سیّد رضی»-ره-بوده است:

نخست در کتاب«الانصاف»نوشته«ابو جعفر ابن قبّه»شاگرد«کعبی»،که یکی از بزرگان«معتزله»است که وفات او قبل از تولّد«سید رضی»است.

دیگر این که نسخه ای از آن را یافتم که بر آن،خط«ابو الحسن علی بن محمد بن

ص: 298


1- 2) تذکرة الخواص،صفحه 124.

فرات»وزیر«المقتدر باللّه»بود و این،شصت و چند سال قبل از تولّد سیّد رضی بوده است.سپس می افزاید:«بیشترین گمان من این است که آن نسخه مدّتی قبل از تولّد ابن فرات نوشته شده بوده است». (1)

«ابن ابی الحدید»نیز می گوید:استادم«واسطی»در سال 603 از استادش «ابن خشّاب»چنین نقل کرد که او در جواب این سؤال که آیا این خطبه مجعول است؟گفت:نه به خدا سوگند!من می دانم که کلام امام(علیه السلام)است همان گونه که می دانم اسم تو«مصدق بن شبیب واسطی»است.من ادامه دادم و گفتم:بسیاری از مردم می گویند این از سخنان«سیّد رضی»است.او در پاسخ گفت:«سیّد رضی و غیر سیّد رضی کجا،و این بیان و این اسلوب ویژه کجا؟!ما رساله های سیّد رضی را دیده ایم و روش و طریقه و فن او را در نثر شناخته ایم،هیچ شباهتی با این خطبه ندارد»سپس افزود:

«به خدا سوگند من این خطبه را در کتابهایی یافته ام که دویست سال قبل از تولد«سیّد رضی»تصنیف شده است.من این خطبه را با خطوطی دیده ام که آنها را می شناسم و می دانم خط کدام یک از علما و اهل ادب است پیش از آن که پدر رضی متولّد شود».

سپس«ابن ابی الحدید»می گوید:من نیز خودم قسمت مهمّ این خطبه را در نوشته های استاد«ابو القاسم بلخی»که از علمای بزرگ«معتزله»بود یافته ام و او معاصر«المقتدر باللّه»بود که مدّت زیادی قبل از تولد«سیّد رضی»می زیسته است و نیز بسیاری از آن را در کتاب«ابن قبّه»(که از متکلّمان امامیّه است)به نام «الانصاف»یافتم و او از شاگردان«ابو القاسم بلخی»است و قبل از«سیّد رضی» می زیسته است. (2)

ص: 299


1- 1) شرح ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 252.
2- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد اول،صفحه 205.

مرحوم علامه امینی در الغدیر،جلد 7،صفحه 82 به بعد،این خطبه را از 28 کتاب،آدرس داده است.

محتوای خطبه

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد این خطبه در تمام فرازهایش از مسأله خلافت بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)سخن می گوید و مشکلاتی را که در دوران خلفا به وجود آمد در عبارات کوتاه و پر معنی و بسیار داغ و مؤثّر شرح می دهد و با صراحت،این حقیقت را بیان می کند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)او،از همه شایسته تر برای این مقام بود و شدیدا تأسف می خورد که چرا خلافت از محور اصلی تغییر داده شد.

در پایان خطبه،داستان بیعت مردم را با خودش شرح می دهد و اهداف پذیرش بیعت را در جمله های بسیار زیبا و الهام بخش بیان می فرماید.

شرح و تفسیر
تحلیلی مهم پیرامون مسألۀ خلافت

این خطبه-همان گونه که گذشت-به طوفانهای سخت و سنگینی اشاره می کند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)برای تغییر محور خلافت انجام شد و شایسته ترین فرد را با تکیه بر دلیل و منطق برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)نشان می دهد و سپس به مشکلات عظیمی که به خاطر تخلّف از این امر و از نصّ صریح پیامبر(صلی الله علیه و آله)در امر خلافت برای مسلمین پدید آمد اشاره می فرماید.

نخست شکایت خود را از نخستین مرحله خلافت بیان می دارد و می فرماید:

«به خدا سوگند او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب می دانست موقعیّت من در مسئله خلافت همچون محور سنگ آسیاست!(که بدون آن هرگز گردش

ص: 300

نمی کند)» (اما و اللّه لقد تقمّصها (1)فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا (2)).

بدون اشکال مرجع ضمیر«تقمّصها»خلافت است و تعبیر به«قمیص» (پیراهن)شاید اشاره به این نکته باشد که او از مسئله خلافت به عنوان پیراهنی برای پوشش و زینت خود بهره گرفت در حالی که این آسیاب عظیم،نیاز به محور نیرومندی دارد که نظام آن را در حرکت شدیدش حفظ کند و از انحراف باز دارد و در نوسانات و بحرانها،حافظ آن باشد و به نفع اسلام و مسلمین بچرخد.آری خلافت پیراهن نیست،سنگ آسیای گردنده جامعه است،خلافت نیاز به محور دارد،نه این که کسی او را بر تن کند و پوشش خود قرار دهد.

سپس دلیل روشنی برای این معنی ذکر می کند که به هیچ وجه قابل انکار نیست،می فرماید:«سیلهای خروشان و چشمه های(علم و فضیلت)از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جاری است و مرغ(دور پرواز اندیشه)به قلّه(وجود)من نمی رسد» (ینحدر (3)عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر) .

تعبیر به«ینحدر،فرو می ریزد و پایین می آید»،«و لا یرقی،بالا نمی رود»که در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته بیانگر نکته لطیف و ظریفی است و آن این که وجود امام،به کوه عظیمی تشبیه شده،که دارای قلّه بسیار مرتفعی است و طبیعت این گونه کوهها و قلّه ها این است که نزولات آسمانی را در خود جای می دهد و سپس به صورت مستمرّ به روی زمینهای گسترده و دشتها جاری می سازد و گلها و گیاهان و درختان را بارور می کند و از سوی دیگر هیچ پرنده دور پروازی،نمی تواند به آن راه یابد.

این تشبیه اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید در باره نقش کوهها در

ص: 301


1- 1) «تقمّص»از ماده«قمیص»به معنی پیراهن است و«تقمّص»به معنی«پیراهن بر تن کرد»می باشد.
2- 2) «الرّحی»به معنای سنگ آسیاب است.این ماده به صورت ناقص واوی و ناقص یایی هر دو استعمال شده است.
3- 3) «ینحدر»از ماده«انحدار»به معنی فرو ریختن و سرازیر شدن به صورت کثرت و زیادی است.

آرامش و آبادی زمین آمده: «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» ،خداوند در زمین،کوههای محکم و ثابتی افکند تا اضطراب و لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرهایی(به وسیله آنها)ایجاد کرد و راههایی در آن قرار داد تا هدایت شوید». (1)

آری اگر شبکه کوههای عظیم نبودند فشار درونی زمین از یکسو و تأثیر جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ پوسته زمین از سوی دیگر و فشار وزش طوفانها از سوی سوّم،آرامش را از انسانها می گرفت و آبهایی که از آسمان نازل می شد به صورت سیلاب عظیمی به دریاها می ریخت و ذخیره آبی به صورت نهر و چشمه وجود نداشت.

وجود امام آگاه و بیدار و نیرومند و معصوم برای هر امّت،مایه آرامش و انواع برکات است.در ضمن،این تعبیر نشان می دهد که هیچ کس را یارای دستیابی به افکار بلند امام(علیه السلام)و اوج معرفت و کنه شخصیّت آن حضرت نیست و به اسرار وجود او جز پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)که استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم،پی نمی برد.

هر کس از یاران و اصحاب و پیروانش به اندازه پیمانه وجود خویش از این اقیانوس بزرگ بهره می گیرد بی آن که کرانه ها و ژرفای آن بر کسی روشن باشد. (2)

این نکته نیز قابل توجه است که برای گردش سنگ آسیاب از وجود نهرها استفاده می شود و این نهرها از کوههای عظیم سرچشمه می گیرد،بعلاوه سنگهای آسیاب را از کوهها جدا می کنند و ممکن است تعبیر فوق،اشاره ای به همه این معانی باشد،یعنی هم محورم و هم سنگ آسیابم و هم نیروی محرّک آن، که چیزی جز علم و دانش سرشار نیست.

ص: 302


1- 1) سوره نحل،آیه 11.
2- 2) برای پی بردن به حقیقت تعبیرات امیر مؤمنان علی(علیه السلام)و برتری بی چون و چرایش نسبت به تمام افراد امّت کافی است توضیحات فشرده ای که در مقدمه این کتاب در باره فضایل آن حضرت آمده است مورد مطالعه قرار گیرد.

همچنین همان طور که اشاره شد،باید توجه داشت که قلّه های کوهها برکات آسمانی را به صورت برفها در خود جای می دهند و سپس به صورت تدریجی به زمینهای تشنه می فرستند و این می تواند اشاره ای به قرب وجود علی(علیه السلام)نسبت به سرچشمه وحی و بهره گیری از دریای بی کران وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)باشد.

بعضی از شارحان تعبیر به«سیل»در جمله بالا را اشاره به علم و دانش بیکران علی(علیه السلام)دانسته اند که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)در حدیث معروف:«انا مدینة العلم و علیّ بابها» (1)به آن اشاره فرموده است و نیز در تفسیر آیه: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» ،بگو به من خبر دهید اگر آبهای شما در زمین فرو رود چه کسی می تواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد» (2)،از امام«علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)»می خوانیم که:«ماء معین»را به علم امام تفسیر فرمودند. (3)

در این جا چند سؤال کوتاه پیش می آید:

نخست این که ممکن است گفته شود:چرا علی(علیه السلام)در این جا از خویشتن تعریف کرده،در حالی که تعریف از خویش نکوهیده است(تزکیة المرء لنفسه قبیح).

ولی باید توجّه داشت که میان خودستایی و معرّفی کردن،فرق بسیار است.

گاه مردم از شخصیّت کسی بی خبرند و بر اثر ناآگاهی نمی توانند استفاده کافی از او کنند،در این جا معرّفی کردن چه از سوی خود و چه از سوی دیگران نه تنها عیب نیست بلکه عین صواب و طریق نجات است و همانند معرّفیهایی است که یک طبیب در بالای نسخه خود در مورد تخصّصهای طبّیش می کند که تنها،فایده

ص: 303


1- 1) برای آگاهی از اسناد این حدیث معروف در کتب اهل سنّت،به احقاق الحق،جلد پنجم، صفحه 468 تا 501 مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره ملک،آیه 30.
3- 3) تفسیر نور الثقلین،جلد 5،صفحه 386-این تفسیر منافات با تفسیر ظاهری آن به آب جاری ندارد و همچنین تفسیر دیگری که در بعضی روایات آمده که ماء معین به اصل وجود امام تفسیر شده است چرا که همه این معانی می تواند در مفهوم آیه جمع باشد.

راهنمایی مردم برای حلّ مشکلاتشان دارد نه جنبه خودستایی.

دیگر این که،جمله «ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر» یک ادعاست،دلیلش چیست؟ پاسخ این سؤال از پاسخ سؤال اول روشنتر است،زیرا هر کس کمترین ارتباطی با تاریخ اسلام و مسلمین دارد،مقام بی نظیر امیر مؤمنان علی(علیه السلام)را در علم و دانش می داند زیرا علاوه بر احادیث فراوانی که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در زمینه علم وسیع علی(علیه السلام)نقل شده و علاوه بر این که همه علوم اسلامی طبق تصریح جمعی از دانشمندان اسلامی از وجود او سرچشمه گرفته و او بنیانگذار این علوم محسوب می شود (1)و علاوه بر این که در تمام دوران خلفا هر زمان مشکل مهمّی در مسائل مختلف اسلامی پیش می آمد و همه از حلّ آن عاجز می ماندند،به علی(علیه السلام)پناه می برند و حلّ نهایی را از او می خواستند،تنها مطالعه خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت در نهج البلاغه برای پی بردن به این حقیقت کافی است.هر انسان منصفی-چه مسلمان و چه غیر مسلمان-نهج البلاغه را به دقّت مطالعه کند در برابر عظمت علمی آن حضرت سر تعظیم فرود می آورد و مفهوم:

«ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر ،سیل خروشان علم و دانش از کوهسار وجودم سرازیر است و پرنده تیز پرواز اندیشه ها به قلّه وجودم نمی رسد»عملا بر او ظاهر و آشکار می شود.

سوّم این که چگونه آن حضرت از حوادثی که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در امر خلافت واقع شد شکایت می کند،آیا با مقام صبر و تسلیم و رضا منافات ندارد؟ پاسخ این سؤال نیز پیچیده نیست.صبر و تسلیم و رضا مطلبی است و بیان حقایق برای ثبت در تاریخ و آگاهی حاضران و آیندگان،مطلبی دیگر که نه تنها مانعی ندارد،بلکه گاهی از اوجب واجبات است و مسائل مربوط به خلافت درست از

ص: 304


1- 1) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه بحث مفصلی در این زمینه بیان کرده و یک یک از علوم اسلامی را ذکر می کند و چگونگی ارتباط و پیوندش را از نظر تاریخی با اقیانوس علم علی(علیه السلام)شرح می دهد.(شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 17 تا 20)

همین نمونه است.در حقیقت مصالح مردم و جامعه اسلامی و نسلهای آینده ایجاب می کرده که امام(علیه السلام)این حقایق را بیان کند تا به دست فراموشی سپرده نشود.

سپس می فرماید:«(هنگامی که دیدم او پیشدستی کرد و خلافت را در بر گرفت) من در برابر آن پرده ای افکندم و پهلو از آن تهی کردم(و خود را کنار کشیدم)» (فسدلت (1)دونها ثوبا،و طویت عنها کشحا (2)).

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که امام(علیه السلام)هنگامی که خود را در برابر این جریان دید،آماده درگیری نشد و به دلایلی که در ذیل به آن اشاره می شود بزرگوارانه از آن چشم پوشید و زاهدانه از آن کناره گیری کرد.ولی از سوی دیگر این فکر دائما روح او را آزار می داد که در برابر این انحراف بزرگ چه باید انجام دهد و مسؤولیّت الهی خویش را چگونه پیاده کند؟ به همین دلیل اضافه می کند:«پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده(و نداشتن یار و یاور به مخالفان)حمله کنم یا بر این تاریکی کور،صبر نمایم؟» (و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء (3)،أو اصبر علی طخیة (4)عمیاء) .

امام(علیه السلام)با این جمله،این حقیقت را روشن می سازد که من هرگز مسئولیت خودم را در برابر امّت و وظیفه ای که خدا و پیامبرش بر دوشم گذارده بودند فراموش نکرده،ولی چه کنم که در میان دو محذور،گرفتار بودم:محذور اوّل این که قیام کنم و با مخالفان،درگیر شوم در حالی که از یک سو،یار و یاور کافی نداشتم و از سوی دیگر این قیام موجب شکاف در میان مسلمین می شد و فرصت به دست منافقان و

ص: 305


1- 1) «سدلت»او ماده«سدل»بر وزن«عدل»در اصل به معنای نزول چیزی از بالا به پایین به گونه ای که آن را بپوشاند می باشد،بنا بر این«سدلت»مفهومش این است که آن را رها کردم و چیزی بر آن فرو افکندم.
2- 2) «کشح»(بر وزن فتح)به معنی پهلوست و«طوی عنه کشحه»کنایه از بی اعتنایی و صرف نظر کردن از چیزی است.
3- 1) «جذّاء»به معنی شکسته و بریده است.
4- 2) «طخیة»به معنی تاریکی و ظلمت و گاه به معنی ابرهای نازک است و«طخیاء»به معنی شب تاریک است.

دشمنانی می داد که در انتظار چنین شرایطی بودند.محذور دوّم این که در آن محیط تاریک و ظلمانی صبر کنم.

تعبیر به «طخیة عمیاء» با توجّه به این که «طخیه» خود به معنی ظلمت و تاریکی است اشاره به این است که گاهی ظلمتها شدید نیست و از خلال آن می توان شبحی مشاهده کرد،ولی این ظلمت آن قدر شدید بود که باید ظلمت کورش نامید.

سپس توصیف بیشتری از شرایط آن زمان در سه جمله کوتاه و پر معنی ارائه می دهد و می فرماید:«ظلمت و فتنه ای که بزرگسالان را فرسوده و کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگی و لقای پروردگار رنج می دهد» (یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصّغیر،و یکدح (1)فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه) .

از این عبارت به خوبی روشن می شود که یک رنج و درد عمومی،همه را تحت فشار قرار داده بود.صغیران را پیر می کرد و پیران را زمینگیر،ولی مؤمنان رنج مضاعفی داشتند چرا که مشکلات روزافزون جامعه اسلامی و خطراتی که از هر سو آن را تهدید می کرد آنان را در اندوه عمیق و رنج بی پایانی فرو برده بود،همان درد و مصیبتی که با گذشت زمان و در مدّت کوتاهی در عصر«بنی امیّه»خود را نشان داد و بسیاری از زحمات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)و مؤمنان راستین نخستین را بر باد داد.

سرانجام،تصمیم گیری خود را در برابر این«دو راهی»مشکل و خطرناک به این صورت بیان می فرماید:«سرانجام(بعد از اندیشه کافی و در نظر گرفتن تمام جهات)دیدم بردباری و شکیبایی در برابر این مشکل،به عقل و خرد نزدیکتر است» (فرایت انّ الصّبر علی هاتا (2)احجی ) (3).

ص: 306


1- 3) «یکدح»از ماده«کدح»به معنی سعی و کوشش توأم با خستگی است.
2- 1) «ها»در واژه«هاتا»علامت تنبیه است و«تا»اسم اشاره مؤنث،اشاره به«طخیة»(تاریکی و ظلمت)است که در جمله های قبل آمده است.بعضی نیز مشار الیه را حالتی دانسته اند که از عبارت استفاده می شود و معنی چنین است:«فرایت انّ الصّبر علی هذه الحالة احجی».
3- 2) «اجحی»از ماده«حجا»به معنی عقل است بنا بر این احجی به معنی عاقلانه تر می باشد.

«به همین دلیل شکیبایی پیشه کردم(نه شکیبایی آمیخته با آرامش خاطر بلکه)در حالی بود که گویی چشم را خاشاک پر کرده و استخوان،راه گلویم را گرفته بود» (فصبرت و فی العین قذی (1)،و فی الحلق شجا (2)).

این تعبیر ترسیم گویایی از نهایت ناراحتی امام در آن سالهای پر درد و رنج می باشد که نمی توانست چشم به روی حوادث ببندد و نه بگشاید و نیز نمی توانست فریاد کشد و سوز درون خود را آشکار سازد. «چرا که با چشم خود می دیدم میراثم به غارت می رود!» (اری تراثی نهبا) .

نکته ها
1-چرا امام(علیه السلام)صبر را ترجیح داد؟!

تاریخ به خوبی گواهی می دهد که منافقان و دشمنان اسلام برای رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)دقیقه شماری می کردند و بسیاری از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت یکپارچگی مسلمانان از میان می رود و شرایط برای یک حرکت ضدّ انقلابی فراهم می آید و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشکنند،در چنین شرایطی اگر علی(علیه السلام)برای گرفتن حق خویش یا به تعبیر دیگر بازگرداندن مسلمانان به اسلام راستین عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)قیام می کرد با توجّه به تصمیم هایی که برای کنار زدن او از صحنه خلافت از پیش گرفته شده بود به یقین درگیری،روی می داد و صحنه جامعه اسلامی چنان آشفته می شد که راه برای منافقان و دشمنان، جهت رسیدن به نیّات سوءشان هموار می گشت،گروههایی که به نام«اهل ردّه» بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)بلافاصله در برابر حکومت اسلامی قیام کردند و بر اثر یکپارچگی مردم سرکوب شدند،شاهد و گواه روشنی بر این معنی است.در بعضی از تعبیرات که در تواریخ

ص: 307


1- 3) «قذی»به معنی آلودگی و به معنی خاشاک آمده است.
2- 4) «شجی»به معنی اندوه و غم و شدّت و رنج،و گاه به معنی استخوان یا چیز دیگری که در گلو،گیر کند،آمده است.

معروف اسلام آمده،می خوانیم:«لمّا توفّی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)ارتدّت العرب و اشرایّت الیهودیّة و النّصرانیّة و نجم النّفاق و صار المسلمون کالغنم المطیرة فی اللّیلة الشّاتیة،هنگامی که پیامبر وفات یافت عرب(جاهلی)بازگشت خود را شروع کرد و یهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشکار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بی چوپانی بودند که در یک شب سرد و بارانی زمستان،در بیابان،گرفتار شده اند». (1)

اینها همه از یک سو و از سوی دیگر قیام کردن با نداشتن یار و یاور،پیروزی را بر او مشکل می کرد و شاید اگر قیام می فرمود بسیاری از ناآگاهان،این قیام را نه برای مسائل مهمّ الهی،بلکه به خاطر مسائل شخصی تفسیر می کردند.

ولی ضایعات و مشکلات فراوانی که از تغییر محور خلافت به وجود آمده بود روز به روز خود را بیشتر نشان می داد و همین ها بود که به صورت خار و خاشاکی به چشم مولا(علیه السلام)می نشست و همچون استخوانی گلویش را آزار می داد.

این درسی است برای همه مسلمین در طول تاریخ که هر گاه احقاق حقّ خویش،موجب ضربه ای بر اساس و پایه دین شود باید از آن چشم بپوشند و حفظ اصول را بر همه چیز مقدّم بشمرند و بر درد و رنجهای ناشی از تضییع حقوق، صبر کنند و دندان بر جگر بفشارند.

شبیه همین معنی در خطبه 26 نیز آمده است که می فرماید:«فنظرت فاذا لیس لی معین الاّ اهل بیتی...و اغضیت علی القذی و شربت علی الشّجی...،من نگاه کردم و دیدم برای گرفتن این حق یاوری به جز خاندان خویش ندارم...چشمهای پر از خاشاک را فرو بستم و با گلویی که گویی استخوان در آن گیر کرده بود جرعه حوادث را نوشیدم».

ص: 308


1- 1) سیره ابن هشام،جلد 4،صفحه 316.
2-چرا از خلافت تعبیر به«ارث»شده است؟

در عبارات فوق خواندیم که امام(علیه السلام)می فرماید:«من دیدم که میراثم به غارت می رود.»در این جا سؤالی پیش می آید که چرا از خلافت تعبیر به «میراث»شده است؟! پاسخ این سؤال با توجّه به این نکته روشن می شود و آن این که خلافت یک میراث الهی و معنوی است که از پیامبر(صلی الله علیه و آله)به جانشینان معصومش می رسد نه یک میراث شخصی و مادّی و حکومت ظاهری.شبیه این تعبیر در آیات قرآن نیز دیده می شود آنجا که«زکریا»از خداوند تقاضای فرزندی می کند که«وارث او» و«وارث آل یعقوب»باشد(و بتواند به خوبی از میراث نبوّت و پیشوایی خلق پاسداری کند) «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» . (1)

در حقیقت این میراث متعلق به همه امّت است ولی در اختیار امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله)قرار داده شده است.

در مورد کتب آسمانی می خوانیم: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» ،سپس کتاب(آسمانی)را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم.» (2)و از همین نظر در حدیث مشهور نبوی آمده است:«العلماء ورثة الانبیاء، دانشمندان وارثان پیامبرانند». (3)

شاهد این سخن تاریخ گویای زندگی علی(علیه السلام)است،او عملا نشان داد که هیچ گونه دلبستگی به مال و مقام ندارد و خلافت را-بدون انجام وظایف الهی- همانند کفش کهنه بی ارزش،یا آب بینی حیوانی می دانست،چگونه ممکن است برای از دست رفتن آن چشمی پر خاشاک و گلویی گرفته،داشته باشد؟

بعضی احتمال داده اند که منظور از این«میراث غارت شده»،«فدک»باشد که

ص: 309


1- 1) سوره مریم،آیه 5 و 6.
2- 2) سوره فاطر،آیه 32
3- 3) اصول کافی،جلد 1،صفحه 32 و 34.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)برای دخترش«زهرا»-علیها السّلام-گذارده بود و از آنجا که مال همسر در حکم مال شوهر است این تعبیر را بیان فرمود، (1)ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد چرا که در تمام این خطبه،سخن از مسأله خلافت است و این جمله نیز ناظر به آن است.

3-امام(علیه السلام)در گوشۀ خانه

هیچ کس نمی تواند ضایعه عظیمی را که بر جهان اسلام از نشستن علی(علیه السلام)در گوشه خانه وارد شد ارزیابی کند.تنها در بعد علمی وقتی به نهج البلاغه نگاه کنیم که بخشی از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت را در مدّت کوتاه خلافتش تشکیل می دهد آن هم خلافتی که مملوّ از حوادث و ماجراهای دردناک و جنگهای پی در پی بود،می توانیم حدس بزنیم که اگر آن 25 سال نیز علی(علیه السلام)در میان امّت بود و مردم از چشمه جوشان علم و دانش بی پایان او بهره می بردند،چه آثار عظیمی برای مسلمانان جهان بلکه برای جامعه بشریّت به یادگار می ماند.

ولی چه می توان کرد که این فیض عظیم را از مسلمانان و بشریّت گرفتند و ضایعه بزرگی که هرگز قابل جبران نیست در تاریخ روی داد.

4-چرا امام(علیه السلام)مسألۀ خلافت را طرح می کند؟

بعضی چنین می پندارند که آیا بهتر نبود امام(علیه السلام)اصلا به سراغ مسأله خلافت که مربوط به گذشته بود نمی رفت و آن را به دست فراموشی می سپرد مبادا منشأ اختلاف بیشتری در میان مسلمانان گردد؟!

نظیر همین سخن،امروز هم از سوی گروهی مطرح است و به مجرد این که سخن از خلافت بلا فصل علی(علیه السلام)به میان آید می گویند برای حفظ وحدت

ص: 310


1- 4) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 45.

مسلمین سکوت کنید و این گونه مسائل را به فراموشی بسپارید،ما امروز با دشمنان بزرگی رو به رو هستیم و پرداختن به این مسائل ما را در مبارزه با دشمنان مشترک تضعیف می کند،اصولا این گونه بحثها چه فایده ای می تواند داشته باشد در حالی که پیروان هر یک از مذاهب تصمیم خود را گرفته و به راه خویش می روند و بسیار بعید به نظر می رسد که ادامه این گونه بحثها سرچشمه اتحاد تازه ای شود.

در پاسخ این سؤال لازم است دو نکته را یادآور شویم:

الف-واقعیّتهای موجود هرگز نمی تواند حقیقتها را به فراموشی بسپارد.این یک حقیقت است که علاوه بر تأکید شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله)بر خلاف علی(علیه السلام) شایستگی او از هر نظر برای این امر بیشتر بود،حال چه حوادثی واقع شد که این مسأله دگرگون گشت مطلبی جداگانه است.

بنا بر این علی(علیه السلام)که همه جا طرفدار حقیقت بود و با واقعیتهای موجود که هماهنگ با حقیقت نبود ستیز داشت حق دارد که حقایق مربوط به خلافت را بعد از رسول خدا بازگو کند تا محققان بعد از قرنها یا هزاران سال بتوانند منصفانه قضاوت کنند و اگر کسانی بخواهند از وضع موجود صرف نظر کرده و به حقایق بیندیشند قادر بر این امر باشند و راه مستقیم را در پرتو تحقیق خود پیدا کنند.

به هر حال هرگز نمی توان کسی را از بیان حقیقت باز داشت و به فرض که بتوانیم،حقّ چنین کاری را نداریم زیرا ضایعه بزرگی محسوب می شود چرا که همیشه واقعیتهای موجود با حقایق تطبیق نمی کند و گاه فاصله زیادی با آن دارد، آنچه هست همیشه به معنی آنچه باید باشد نیست.اسلام به ما می گوید ما باید به دنبال چیزی باشیم که باید باشد.

شک نیست که مسأله خلافت و امامت بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)یکی از اساسی ترین مباحث دینی ماست،خواه آن را جزء اصول دین بشماریم آن گونه که پیروان مکتب اهل بیت(علیه السلام)می گویند،یا جزء فروع دین،هر چه هست مسأله ای است که از نظر دینی سرنوشت ساز می باشد و به هیچ وجه جنبه شخصی ندارد و بر خلافت آنچه

ص: 311

برخی ناآگاهان می اندیشند تنها یک بحث تاریخی مربوط به گذشته نیست،بلکه آثار زیادی برای امروز و فردا و فرداها دارد و می تواند در بسیاری از مسائل مربوط به اصول و فروع اسلام اثر بگذارد و درست به همین دلیل علی(علیه السلام) در دوران خلافت ظاهریش به طور مکرّر متذکّر این مسأله شده است.

ب-آنچه مضر به وحدت و اتّحاد صفوف مسلمانان است بحثهای جنجالی و تعصّب آلود و پرخاشگرانه است،ولی بحثهای علمی و منطقی که طرفین،حدود و موازین علمی و منطقی را در آن رعایت کنند نه تنها مزاحم وحدت صفوف مسلمانان نیست بلکه در بسیاری از مواقع به آن کمک می کند.

این سخن را به عنوان یک مطلب ذهنی نمی گوییم بلکه امری است که آن را تجربه کرده ایم.اخیرا در یکی از استانهای ایران به مناسبت هفته وحدت جمعی از دانشمندان شیعه و اهل سنّت در یک گردهمایی بزرگ در کنار هم نشستند و بخشهای مهمّی از مسائل مربوط به اختلاف اهل سنّت و شیعه را مورد بررسی علمی قرار دادند و نتیجه آن بسیار جالب و چشمگیر بود،زیرا در بسیاری از مباحث،نظرها به هم نزدیک شد و اختلافها کمتر گردید و همه باور کردند که اگر این گونه بحثها ادامه یابد کمک شایان توجّهی به کمتر کردن فاصله ها و وحدت صفوف می کند. (1)

حتّی در باره اختلاف میان ادیان آسمانی نیز این گونه بحثها مفید و مؤثّر و سبب کم شدن فاصله هاست و آنها که با این گونه بحثها مخالفند در واقع ناآگاهانه به تشدید اختلافات و زیاد شدن فاصله ها کمک می کنند.

ص: 312


1- 1) برای آگاهی از مباحث مهمّی که در این جلسات مطرح شده و توافقهایی که حاصل گردیده است به«مجله پیام حوزه،پیش شماره»مراجعه نمایید.

بخش دوّم

اشاره

حتّی مضی الاوّل لسبیله فادلی بها الی فلان بعده.ثمّ تمثّل بقول الاعشی:

شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر

فیا عجبا!!بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعیها-فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها،و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها،و الاعتذار منها،فصاحبها کراکب الصّعبة ان اشنق لها خرم،و ان اسلس لها تقحّم،فمنی النّاس-لعمر اللّه-بخبط و شماس،و تلوّن و اعتراض فصبرت علی طول المدّة،و شدّة المحنة.

ترجمه

این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت(و سر به تیره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص(یعنی عمر)پاداش داد سپس به گفته(شاعر معروف)«اعشی»تمثّل جست:

شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر

«بسی فرق است تا دیروزم امروز کنون مغموم ودی شادان و پیروز»

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر بودم ولی امروز چنان مرا منزوی ساختند که خلافت را یکی به دیگری تحویل می دهد و کاری به من ندارند)!

ص: 313

راستی عجیب است او که در حیات خود از مردم درخواست می کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ،عروس خلافت را برای دیگری کابین بست چه قاطعانه پستانهای این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند.

سرانجام آن را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی.کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی می ماند که بر شتر سرکشی سوار گردد،اگر مهار آن را محکم بکشد پرده های بینی شتر پاره می شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط می کند.به خدا سوگند به خاطر این شرایط،مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم،با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود.

شرح و تفسیر
دوران خلیفۀ دوّم

امام(علیه السلام)در بخش دیگری از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، می فرماید:«این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت(و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّی مضی الاوّل لسبیله) همان راهی که همه می بایست آن را بپیمایند. (1)

سپس می افزاید:«و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص(یعنی عمر)پاداش داد!» (فادلی بها الی فلان بعده) .

«ادلی»از ماده«دلو»گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از

ص: 314


1- 1) او در سال 13 هجری بعد از حدود 2 سال و 3 ماه خلافت،در ماه جمادی الاخری چشم از جهان فرو بست(مروج الذهب،جلد 2،صفحه 304،چاپ چهارم).

چاه می کشند این واژه در مواردی به کار می رود که چیزی را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگری بدهند،قرآن مجید می گوید: «وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ» . (1)

در این جا«ابن ابی الحدید معتزلی»می گوید:خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشی بود که خلیفه اوّل در برابر کارهای او داد.او بود که پایه های خلافت «ابو بکر»را محکم ساخت و بینی مخالفان را بر خاک مالید،شمشیر«زبیر»را شکست و«مقداد»را عقب زد و«سعد بن عباده»را در سقیفه،لگدمال نمود و گفت:«سعد»را بکشید!خدا او را بکشد!و هنگامی که«حباب بن منذر»در روز «سقیفه»گفت:آگاهی و تجربه کافی در امر خلافت نزد من است«عمر»بر بینی او زد و وی را خاموش ساخت.

کسانی از هاشمیّین را که به خانه«فاطمه»(علیه السلام)پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام می نویسد:«و لولاه لم یثبت لابی بکر امر و لا قامت له قائمة،اگر او نبود هیچ امری از امور ابو بکر ثبات پیدا نمی کرد و هیچ ستونی برای او برپا نمی شد». (2)

از این جا روشن می شود که تعبیر به«ادلی»چه نکته ظریفی را در بر دارد، سپس امام به گفته شاعر(معروف)«اعشی»تمثل جست(ثمّ تمثّل بقول الاعشی):

شتّان ما یومی علی کورها

و یوم حیّان اخی جابر

بسی فرق است تا دیروزم امروز

کنون مغموم ودی شادان و پیروز (3)

ص: 315


1- 1) سوره بقره،آیه 188.
2- 2) -شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 174.
3- 3) اعشی یکی از شعرای نامی معروف جاهلیّت است،از یونس نحوی سؤال کردند برترین شاعر کیست؟گفت:من فرد خاصّی را معین نمی کنم ولی می گویم:«امرء القیس»است وقتی که سوار باشد،و«نابغه»است هنگامی که گرفتار ترس شود،و«زهیر»است هنگامی که به چیزی علاقه مند شود،و«اعشی»است هنگامی که در حال طرب قرار گیرد.او اسلام را درک کرد ولی توفیق تشرّف به اسلام برای او حاصل نشد و چون چشمش ضعیف بود به او«اعشی»می گفتند و در آخر عمر نابینا شد و اسم او«میمون بن قیس»است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانی است که همنشین«حیان»برادر«جابر»یکی از بزرگان «یمامه»بود که«اعشی»در آن زمان در نعمت و احترام فراوان می زیست هنگامی که آن زندگی را مقایسه با وضع خودش در بیابانهای مکّه و مدینه می کند که برای تحصیل حدّاقل زندگی باید بر پشت شتر سوار شود و بیابانها را زیر پا بگذارد،می گوید:آن زندگی کجا و این زندگی کجا!

اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر،بلکه نفس رسول خدا بودم ولی بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوی ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه برای آن سزاوارتر بودم یکی به دیگری تحویل می داد.

بعضی نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفای نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولی دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و تحریکات گسترده دشمنان،مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود(البته این در صورتی است که اعشی حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد) (1)سپس امام به نکته شگفت انگیزی در این جا اشاره می کند و می فرماید:

«شگفت آور است او که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند،خود به هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری کابین بست!» (فیا عجبا!!بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته) .

این سخن اشاره به حدیث معروفی است که از ابو بکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت:«اقیلونی فلست بخیرکم،مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم»و بعضی این سخن را به صورت دیگری نقل کرده اند:

«ولّیتکم و لست بخیرکم،مرا به خلافت برگزیده اند در حالی که بهترین شما نیستم» (2)

ص: 316


1- 1) شرح ابن میثم،جلد یک،صفحه 257.
2- 1) این حدیث از احادیثی است که در کتب شیعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است:«ابن ابی الحدید»در شرح خود دو تعبیر بالا را آورده است(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169). «شیخ محمد عبده»دانشمند بزرگ مصری در شرح نهج البلاغه خویش می گوید:بعضی روایت کرده اند که«ابو بکر»بعد از بیعت گفت:«اقیلونی فلست بخیرکم»،ولی غالب دانشمندان،این روایت را به این صورت نپذیرفته و گفته اند:روایت به صورت:«ولّیتکم و لست بخیرکم»می باشد.(شرح نهج البلاغه عبده،صفحه 86،ذیل همین خطبه) در پاورقی های«احقاق الحق»از«ابن حسنویه»محدث«حنفی موصلی»در کتاب«درّ بحر المناقب»حدیث مفصّلی در این زمینه نقل می کند که در آخر آن آمده است که ابو بکر گفت: «اقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم،مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست»(احقاق الحق،جلد 8،صفحه 240). «طبری»مورخ معروف می نویسد:«ابو بکر»بعد از بیعت«سقیفه»خطبه ای خواند و در ضمن آن گفت:«ایّها النّاس فانّی قد ولّیت علیکم و لست بخیرکم،ای مردم مرا به خلافت بر شما برگزیده اند در حالی که بهترین شما نیستم»(تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 450 چاپ مؤسسه اعلمی بیروت). «ابن قتیبه دینوری»در«الامامة و السیاسة»نقل می کند که ابو بکر با چشم گریان به مردم گفت:«لا حاجة لی فی بیعتکم اقیلونی بیعتی،من نیازی به بیعت شما ندارم بیعت مرا باز گردانید»(الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 20).

این روایت به هر صورت که باشد نشان می دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضی به خاطر این که نسبت به آن بی اعتنا بود و یا با وجود علی(علیه السلام)خود را شایسته این مقام نمی دانست،هر چه باشد این سخن با کاری که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزی است که علی(علیه السلام)از آن ابراز شگفتی می کند که چگونه با این سابقه،مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتی بدون مراجعه به آرا و افکار مردم برای دیگری فراهم می سازد.

در پایان این فراز می فرماید:«چه قاطعانه هر دو از خلافت،به نوبت،بهره گیری کردند و پستانهای این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند» (لشدّ ما تشطّرا ضرعیها) .

«ضرع»به معنای پستان است و«تشطّرا»از ماده«شطر»به معنای بخشی از چیزی است.

این تشبیه جالبی است از کسانی که به تناوب از چیزی استفاده می کنند زیرا ناقه(شتر ماده)دارای چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو می دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام)از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به«تشطّرا»اشاره به این است که هر یک از آن دو،بخشی از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشی را برای دیگری گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان می دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفی نبود.

ص: 317

پاسخ به یک سؤال بعضی در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم می خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست،در مورد علی(علیه السلام)نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود:«دعونی و التمسوا غیری...و ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلّی اسمعکم و اطوعکم لمن ولّیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منّی امیرا،مرا واگذارید و به سراغ دیگری بروید...و اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسی که او را برای حکومت انتخاب می کنید باشم،و من وزیر و مشاور شما باشم برای شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».

در این جا«ابن ابی الحدید»سخنی دارد و ما هم سخنی،سخن او این است که می گوید:«شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار«ابو بکر»و این گفتار«علی»(علیه السلام)تفاوت بسیار است.ابو بکر گفت من بهترین شما نیستم بنا بر این صلاحیت برای خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه،صالح تر باشد ولی علی(علیه السلام) هرگز چنین سخنی را نگفت او نمی خواست با پذیرش خلافت،فتنه جویان فتنه بر پا کنند». (1)

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:«این سخن در صورتی صحیح است که افضلیت،شرط امامت باشد(اشاره به این که ممکن است کسی بگوید لازم نیست امام افضل باشد،سخنی که منطق و عقل آن را هرگز نمی پسندد و گفتن آن مایه شرمندگی است)».

ولی ما می گوییم مطلب فراتر از این است.اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتی که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم،دلیل گفتار علی(علیه السلام)بسیار روشن

ص: 318


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169.

می شود.او با صراحت می فرماید:«فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول،این که می گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید برای این است که ما به استقبال چیزی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد.دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمی ماند»(اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلی الله علیه و آله)در طول این مدّت تغییراتی داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابی بزنم و با مخالفتهای گروهی از شما رو به رو شوم)آن گاه می افزاید:«و انّ الآفاق قد اغامت و المحجّة قد تنکّرت،چرا که چهره آفاق(حقیقت)را ابرهای تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق،گم شده و ناشناخته مانده است».

سپس با صراحت جمله ای را بیان می کند که جان مطلب در آن است، می فرماید:«و اعلموا انّی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب،بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد(بنا بر این، بیعت با من برای شما بسیار سنگین است اگر آمادگی ندارید به سراغ دیگری بروید)».

شاهد این که علی(علیه السلام)افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب می شمرد، این است که در خطبه دیگری می فرماید:«ایّها النّاس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه،ای مردم شایسته ترین مردم برای امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهی است». (1)

بنا بر این مقایسه کلام علی(علیه السلام)با آنچه از ابو بکر نقل شده،به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتی در میان این دو کلام نیست.

این سخن را با گفتار دیگری که«ابن ابی الحدید»در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان می دهیم.او می گوید:«آنهایی که افضلیت را در امامت شرط نمی دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلی ندارند بلکه آن را به کلی از دلایل

ص: 319


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 173.

اعتقاد خود می شمرند که خلیفه اول گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالی که بهترین شما نیستم.و آنها که روایت اقیلونی را پذیرفته اند گفته اند:

این سخن جدّی نبوده است و هدف این بوده که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف،دوست یا دشمن هستند». (1)

سستی این گونه توجیهات بر کسی پوشیده نیست چرا که اعتراف هر کسی را باید بر معنی واقعی آن حمل کرد و توجیه،نیاز به قرینه روشنی دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیری دیگر:این اعتراف در هر محکمه ای به عنوان یک اعتراف واقعی پذیرفته می شود و هیچ عذری در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنی همراه باشد.

سپس به ترسیم گویایی از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهای او و چگونگی محیط و زمان او پرداخته،می فرماید:«او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی» (فصیّرها فی حوزة (2)خشناء یغلظ کلمها (3)و یخشن مسّها یکثر العثار (4)فیها،و الاعتذار منها) .

حوزه،در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوم است و در واقع چهار وصف برای او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یغلظ کلمها» اشاره به جراحت شدیدی است که از نظر روحی یا جسمی در برخورد با او حاصل می شد.

دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «و یخشن مسّها» ذکر شده است،بنا بر این «حوزة خشناء ،دارنده صفات خشونت آمیز»به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.

ص: 320


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169.
2- 1) «حوزة»به معنای ناحیه و طبیعت آمده،از مادّه«حیازت»به معنای جمع کردن و بر گرفتن است.
3- 2) «کلم»در اصل به معنای زخم و جرح است و کلام را از این جهت کلام می گویند که اثر قاطع در طرف مقابل می گذارد.
4- 3) «عثار»به معنای لغزش است.

سوّمین ویژگی،اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذرخواهی از آن است که با جمله« و یکثر العثار فیها ،لغزش در آن فراوان است»و« و الاعتذار منها ،پوزش طلبی آن فراوان است»بیان شده است.

در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصا در بیان احکام و پوزش طلبی مکرّر و همچنین خشونت در برخورد،مطالب فراوانی در تاریخ اسلام،حتّی کتابهایی که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته،دیده می شود که در بحث نکات به گوشه ای از آن اشاره خواهد شد.

سپس می افزاید:«کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی می ماند که بر شتر سرکشی سوار گردد،اگر مهار آن را محکم بکشد پرده های بینی شتر پاره می شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط می کند(و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت می افکند)» (فصاحبها کراکب الصّعبة (1)ان اشنق (2)لها خرم (3)،و ان اسلس (4)لها تقحّم (5)).

امام(علیه السلام)در این جمله وضع حال خود و گروهی از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوم شرح می دهد که اگر با وجود ویژگیهای اخلاقی که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه،کسی می خواست با او به مقابله برخیزد،کار به اختلاف و مشاجره و ای بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجهه با خطراتی از ناحیه خلیفه می شد و اگر می خواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگری اسلام و خلافت

ص: 321


1- 1) «صعبة»به معنی انسان یا حیوان سرکش است و نقطه مقابل آن«ذلول»به معنی رام می باشد و«صعبة»در این جا اشاره به ناقه صعبه(شتر سرکش)است.
2- 2) «اشنق»به معنی کشیدن زمام ناقه و مانند آن است و«شناق»بر وزن کتاب به ریسمانی گفته می شود که دهان مشک را با آن می بندند.
3- 3) «خرم»از ماده«خرم»(بر وزن چرم)به معنی پاره کردن و شکافتن است.
4- 4) «اسلس»از ماده«سلس»(بر وزن قفس)و«سلاسة»به معنی سهولت و آسانی است بنا بر این اسلس به معنی«رها کرد و سهل و آسان گرفت»می باشد.
5- 5) «تقحّم»از ماده«قحوم»(بر وزن شعور)به معنی انداختن خویشتن در چیزی بدون فکر و مطالعه است.

اسلامی را تهدید می کرد،در واقع دائما در میان دو خطر قرار داشتند:خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام.به همین دلیل در جمله های بعد،امام(علیه السلام)از ناراحتی خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت می کند و مشکلات روزافزون مسلمانان را بر می شمارد.

این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد،یعنی در طبیعت خلافت،دائما یکی از این دو خطر نهفته است.اگر شخصی که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العمل های حادّ وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهای اسلامی رو به رو می شود.

ولی قراین نشان می دهد که منظور همان معنی اوّل است و چنانچه در جمله های بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست می آید. (1)

آن گاه امام(علیه السلام)در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهای مردم و گرفتاری خود در آن دوران،چنین می فرماید:«به خدا سوگند به خاطر این شرایط،مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فمنی (2)النّاس لعمر اللّه بخبط (3)و شماس (4)،و تلوّن (5)و اعتراض (6)).

در این جمله به چهار پدیده رفتاری و روانی مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده

ص: 322


1- 1) بعضی احتمال سوّمی در این جا داده اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام(علیه السلام) است که شرایط و اوضاع،امام(علیه السلام)را در میان دو مشکل قرار داد،ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد.
2- 2) «منی»از ماده«منو»(بر وزن بند)به معنی مبتلا شدن است.
3- 3) «خبط»در اصل به معنی پایکوبی شتر بر زمین است و سپس به حرکات حساب نشده و بی پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است.
4- 4) «شماس»به معنی سرکشی و بد خلقی است.
5- 5) «تلوّن»به معنی تغییر حال دادن یا رنگ عوض کردن است.
6- 6) «اعتراض»در اصل به معنی حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غیر مستقیم می باشد.

است و ای بسا که آنها را از رئیس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رئیس حکومت بازتاب وسیعی در مردم دارد و از قدیم گفته اند:«النّاس علی دین ملوکهم».

نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهای بی مطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه می گردد،بود.

دوّم سرکشی و تمرّد از قوانین الهی و نظامهای اجتماعی.

سوّم رنگ عوض کردنهای پی در پی و از راهی به راهی گام نهادن و از گروهی جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگی کردن.

چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.

بی شک-همان گونه که بعدا به طور مشروح خواهیم گفت-سیاست خارجی در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامی و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتی برای بسیاری از مردم در باره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق می پنداشته،کمتر به مشکلات داخلی جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالی که همان گونه که امام(علیه السلام)در این جمله ها اشاره فرموده است گروهی از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)،گرفتار نابسامانیهای فراوانی از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقی شدند و در واقع تدریجا از اسلام ناب فاصله می گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهای عظیمی در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه ای در عصر خلفای اموی و عبّاسی که هیچ شباهتی به حکومت اسلامی عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)نداشت فراهم گردد.به یقین این دگرگونی عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهی شد.

امام در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود» (فصبرت علی طول المدّة،و شدّة المحنة) .

درست شبیه همان شکیبایی در دوران خلیفه اوّل،ولی چون شرایط پیچیده تر و

ص: 323

دوران آن طولانی تر بود رنج و محنت امام(علیه السلام)در این دوران فزونی یافت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:امام این جا به دو امر اشاره می کند که هر کدام سهمی در ناراحتی او دارد،نخست طولانی شدن مدّت دوری او از محور خلافت و دوری خلافت از وجود او،و دوّم ناراحتی و رنجی که به سبب آثار و پدیده های جدا شدن خلافت از محور اصلی در زمینه عدم نظم صحیح در امور دینی مردم حاصل شد.ولی به هر حال مصالح مهمتری ایجاب می کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمتری دارد فدای آنچه که اهمیّت بیشتری دارد نماید.

این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.

نکته ها
1-نمونه هایی از خشونت اخلاقی در عصر خلیفۀ دوّم

در حالات او مخصوصا در دوران خلافت،مطالب زیادی در کتب دانشمندان اهل سنّت-اعم از کتب حدیث و تاریخ-نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام)در فراز بالا آمده است دقیقا تأیید می کند.این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره می شود:

1-مرحوم«علامه امینی»در جلد ششم«الغدیر»از مدارک زیادی از کتب معروف اهل سنّت(مانند سنن دارمی،تاریخ ابن عساکر،تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطی،درّ المنثور،فتح الباری و کتب دیگر)داستانهای تکان دهنده ای در باره مردی به نام«صبیغ العراقی»نقل می کند.از تواریخ به خوبی استفاده می شود که او مردی بود جستجوگر و در باره آیات قرآن پیوسته سؤال می کرد ولی «عمر»در برابر سؤالات او چنان خشونتی به خرج داد که امروز برای همه ما شگفت آور است،از جمله این که کسی نزد«عمر»آمد و به او گفت ما مردی را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال می کند.

«عمر»گفت:خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم!روزی«عمر» نشسته

ص: 324

بود،مردی وارد شد و عمامه ای بر سر داشت،رو به«عمر»کرده،گفت:

یا امیر المؤمنین!منظور از: «وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟«عمر» گفت:حتما همان هستی که من به دنبال او می گشتم،برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده می دیدم گردنت را می زدم!سپس دستور داد لباسی بر او بپوشانند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند،سپس خطیبی برخیزد و اعلام کند که«صبیغ»در جستجوی علم بر آمده و خطا کرده است،تا همه مردم از او فاصله بگیرند.او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالی که قبلا بزرگ قوم محسوب می شد. (1)

در روایتی دیگر از«نافع»نقل شده که«صبیغ عراقی»پیوسته سؤالاتی در باره قرآن می کرد هنگامی که به«مصر»آمد«عمرو بن عاص»او را به سوی«عمر» فرستاد.«عمر»دستور داد شاخه های تازه از درخت بریدند و برای او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد.بعد از مدّتی که خوب شد بار دیگر همان برنامه را در باره او اجرا نمود،سپس او را رها کرد تا بهبودی یابد،بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند،«صبیغ»به عمر گفت:«اگر می خواهی مرا به قتل برسانی به طرز خوبی به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر می خواهی زخم تنم را درمان کنی،به خدا خوب شده است».

«عمر»به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به«ابو موسی اشعری» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند.این امر بر«صبیغ»گران آمد «ابو موسی»به«عمر»نوشت که او کاملا از حرفهای خود توبه کرده و دیگر سؤالی در باره آیات قرآن نمی کند«عمر»اجازه داد که مردم با او مجالست کنند. (2)

در روایتی دیگر داستان«صبیغ»چنین آمده است(بعید نیست او داستانهای متعدّدی با عمر داشته است)که:او وارد«مدینه»شد و پیوسته از متشابهات قرآن

ص: 325


1- 1) الغدیر،جلد 6،صفحه 291.
2- 2) «الغدیر»جلد 6،صفحه 291.

سؤال می کرد.«عمر»به سراغ او فرستاد در حالی که قبلا شاخه هایی از درخت خرما آماده ساخته بود.«عمر»از او پرسید:تو کیستی؟گفت:«من بنده خدا صبیغم».عمر یکی از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت:«من بنده خدا عمرم»و آن قدر زد که سرش خون آلود شد.«صبیغ»گفت:ای امیر مؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت(و دیگر سؤالی از متشابهات نمی کنم)! (1)جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشی در باره یکی از آیات قرآن کرده باشد،بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتی مثل «وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً» می نمود.این جریان ظاهرا منحصر به«صبیغ»نبود.

«عبد الرحمن بن یزید»نقل می کند که مردی از عمر در باره آیه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» سؤال کرد.هنگامی که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت می کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد. (2)

2-در حدیث دیگری می خوانیم مردی از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «الْجَوارِ الْکُنَّسِ» چیست؟«عمر»با چوبدستی خود در عمامه او فرو کرد و به روی زمین انداخت و گفت آیا تو«حروری»هستی(حروری به کسانی گفته می شد که از اسلام خارج شده بودند!)سپس گفت:قسم به کسی که جان«عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده می یافتم آن قدر تو را می زدم که این فکر از سرت بیرون برود! (3)(به نظر می رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه های آنها حتّی به دوران قبل از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)باز می گردد). (4)

آیا به راستی هر کسی سؤالی از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بی آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود!و به فرض که بعضی از افراد بی دین و منافق برای مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتی در باره قرآن می کردند، وظیفه

ص: 326


1- 1) الغدیر،جلد 6،صفحه 290.
2- 2) الدّر المنثور،جلد 6،صفحه 317.
3- 3) الدرّ المنثور،جلد 6،صفحه 323.
4- 1) به کنز العمّال،جلد 11،صفحه 322(حدیث 31627)و ملل و نحل شهرستانی،جلد 1، صفحه 114 مراجعه شود.

خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمی و منطقی توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟ آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمی دانسته و عصبانی می شده،یا دلیل دیگری داشت و حتّی افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار می داده و عمامه آنها را به زمین می افکنده است! 3-«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که گفته می شد:

«درّة عمر اهیب من سیف الحجّاج،تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس می گوید:در حدیث صحیح آمده که زنانی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بودند و سر و صدای زیادی کردند،«عمر»آمد،همگی از ترس او فرار کردند،به آنها گفت ای دشمنان خویشتن!آیا از من می ترسید و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نمی ترسید؟ گفتند:آری«انت اغلظ و افظّ،تو خشن تر و درشتگوتری»! (1)4-در همان کتاب آمده است نخستین کسی را که«عمر»با تازیانه زد،«امّ فروه»خواهر ابو بکر بود هنگامی که ابو بکر از دنیا رفت،زنان بر او نوحه گری می کردند،خواهرش«ام فروه»نیز در میان آنها بود،عمر کرارا آنها را نهی کرد، آنها باز تکرار کردند،«عمر»«امّ فروه»را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد، همه زنان ترسیدند و متفرق شدند. (2)

2-اشتباهات و عذرخواهیها!

1-در«سنن بیهقی»که جامعترین کتاب حدیث،از اهل سنّت است،در حدیثی از«شعبی»نقل می کند که یک روز عمر خطبه ای برای مردم خواند،حمد و ثنای الهی به جای آورده،سپس گفت:«آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من

ص: 327


1- 2) نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 181.
2- 3) نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 181.

خبر رسد کسی بیش از آنچه پیامبر مهر کرده(مهر زنان خودش قرار داده)مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار می دهم!»سپس از منبر پایین آمد،زنی از قریش نزد او آمد و گفت:ای امیر مؤمنان!آیا پیروی از کتاب الهی(قرآن)سزاوارتر است یا از سخن تو؟ عمر گفت:کتاب اللّه تعالی،منظورت چیست؟گفت:تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهی کردی در حالی که خداوند می فرماید: «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً» ،هر گاه مال فراوانی(به عنوان مهر)به یکی از آنها پرداخته اید چیزی از آن را پس نگیرید». (1)عمر گفت:«کلّ احد افقه من عمر،همه از عمر فقیه ترند!»این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد،سپس به منبر بازگشت و گفت ای مردم!من شما را از زیادی مهریه سنگین زنان نهی کردم،آگاه باشید هر کس آزاد است در مال خود هر چه می خواهد انجام دهد». (2)

این حدیث در بسیاری از کتب دیگر با تفاوتهای مختصری نقل شده است. (3)

2-در کتب بسیاری از منابع معروف(مانند:«ذخایر العقبی»،«مطالب السّؤول»و«مناقب خوارزمی»آمده است که زن بارداری را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد«عمر»آوردند،«عمر»دستور به رجم او داد.در اثنای راه«علی»(علیه السلام)با او برخورد کرده،فرمود:این زن را چه شده است؟گفتند:

«عمر»دستور رجم او را صادر کرده است.«علی»(علیه السلام)او را باز گرداند و به«عمر» گفت:«هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها،تو بر این زن سلطه داری(و می توانی او را مجازات کنی)امّا سلطه و دلیل تو بر آنچه در شکم اوست چیست؟»سپس افزود:شاید بر او نهیب زده ای و او را ترسانده ای(که اعتراف به گناه کرده است)؟«عمر»گفت:چنین بوده است.فرمود:

ص: 328


1- 1) سوره نساء،آیه 20.
2- 2) «سنن بیهقی»،جلد 7،صفحه 233.
3- 3) از جمله«سیوطی»در«الدّر المنثور»،«زمخشری»در«کشّاف»(ذیل آیه فوق)و نویسنده کنز العمّال در کتاب خود،جلد 8،صفحه 298 و ابن ابی الحدید در شرح خود جلد 1، صفحه 182.

مگر نشنیده ای که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:کسی که زیر فشار از جهت زنجیر یا زندان یا تهدید اعتراف کند اعتراف او اثری ندارد؟«عمر»او را رها کرده،گفت:«عجزت النّساء ان تلدن مثل علیّ بن ابی طالب،لو لا علیّ لهلک عمر،مادران هرگز نمی توانند مثل «علی بن ابی طالب(علیه السلام)بزایند اگر علی نبود عمر هلاک می شد»! (1)3-در«صحیح ابی داود»که از صحاح معروف ستّه می باشد از«ابن عباس» نقل شده:زن دیوانه ای را نزد«عمر»آوردند که مرتکب زنا شده بود،«عمر»با گروهی از مردم در باره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.

«علی»(علیه السلام)بر او گذر کرده و فرمود:«ماجرای این زن چیست؟گفتند زن دیوانه ای است از فلان طایفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود:«او را باز گردانید»و خودش به سراغ«عمر»رفت،فرمود:«ای عمر مگر نمی دانی که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است:از دیوانه تا زمانی که خوب شود و از شخص خواب تا زمانی که بیدار شود و از کودک،تا زمانی که عاقل (و بالغ)گردد»؟«عمر»گفت:«آری می دانم»!فرمود:«چرا دستور دادی این زن دیوانه را سنگسار کنند»؟گفت:«چیزی نیست و زن را رها کرد و شروع به تکبیر گفتن کرد»(تکبیری که نشانه پیروزی بر اشتباه خود بود) (2)«مناوی»در«فیض الغدیر»این حدیث را از«احمد»نقل کرده است و در ذیل آن آمده است که عمر گفت:«لو لا علیّ لهلک عمر». (3)

آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکی است از آنچه در این زمینه آمده است و اگر بخواهید به سراغ همه آنها بروید کتاب مستقلی را تشکیل می دهد،مرحوم «علامه امینی»یک صد مورد(آری یک صد مورد)از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل

ص: 329


1- 1) ذخایر العقبی،صفحه 80،مطالب السؤول،صفحه 13،مناقب خوارزمی،صفحه 48، اربعین فخر رازی،صفحه 466(طبق نقل الغدیر،جلد 6،صفحه 110).
2- 1) صحیح ابی داود،جلد 4،صفحه 140(کتاب حدود،حدیث 4399).
3- 2) نقل از کتاب«السبعة من السلف من الصحاح الستّة»نوشته مرحوم فیروزآبادی،صفحه 95.

سنّت آمده است نقل کرده و این فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فی علم عمر»نامیده است (1)و این همان است که در خطبه فوق از آن تعبیر به«کثرت لغزشها و عذرخواهی ها»شده است.

3-پاسخ به یک سؤال

ترسیمی را که امام«علی بن ابی طالب»در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانیهای مسلمانان در عصر خلیفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنیّتی که بسیاری از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را یک عصر پیروزی و درخشان می شمرند منافات داشته باشد و این سؤال را به وجود آورد که این گفتار چگونه با واقعیّتهای موجود تاریخ سازگار است؟ توجّه به یک نکته دقیقا می تواند به این سؤال پاسخ دهد و آن این که-همان گونه که قبلا اشاره شد-بی شک عصر خلیفه دوّم عصر پیروزیهای چشمگیر در سیاست خارجی کشور اسلام بود،زیرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صریح قرآن در مورد جهاد،به جهاد دامنه دار و آزادیبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پیروزیها و فتوحاتی در خارج کشور اسلامی بودند و منافع مادی فراوانی نصیب مسلمانان شد،این پیروزیهای چشمگیر پرده ای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی افکند همان گونه که در عصر ما نیز این معنی کاملا مشهور است که گاه پیروزی یک دولت در سیاست خارجیش همه چیز را تحت الشّعاع قرار می دهد و پرده ای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی می افکند و درست به همین دلیل است که سیاست بازان حرفه ای گروه استکبار در عصر ما هنگامی که با نابسامانیهای شدید داخلی رو به رو می شوند سعی می کنند با حرکت جدیدی در سیاست خارجی،پرده بر

ص: 330


1- 3) الغدیر،جلد 6،صفحه 83 تا 324.

آن بیفکنند.

کوتاه سخن این که امام(علیه السلام)سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلی دوران خلیفه دوّم می گوید و حساب این مطلب از مسئله فتوحات جداست.

ص: 331

ص: 332

بخش سوّم

اشاره

حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم فیا للّه و للشّوری متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم،حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر!لکنّی اسففت اذ اسفّوا،و طرت اذ طاروا:فصغا رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن،الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع،الی ان انتکث علیه فتله،و اجهز علیه عمله، و کبت به بطنته.

ترجمه

این وضع همچنان ادامه داشت تا او(خلیفه دوّم)به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات)خلافت را در گروهی(به شورا)گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنان بودم،پناه بر خدا از این شورا!کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابو بکر،و برتری من)شکّ و تردید وجود داشته باشد،تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها(اعضای شورا)قرار دهند،ولی من(به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم)هنگامی که پایین آمدند،پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند،پرواز کردم.سرانجام یکی از آنها(اعضای شورا)به خاطر کینه اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگری(عثمان) تمایل پیدا کرد،علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست و این وضع ادامه یافت تا سوّمی بپاخاست در حالی که از خوردن زیاد،دو پهلویش بر آمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت و بستگان پدرش

ص: 333

(بنی امیه)به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند.سرانجام بافته های او پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابودیش منتهی شد!

شرح و تفسیر
دوران خلیفۀ سوّم

در این قسمت از خطبه،امام(علیه السلام)به پایان یافتن دوران خلیفه دوّم و تحولاتی که برای رسیدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره می کند و از نکات دقیق و باریک تاریخی و اسرار پنهان یا نیمه پنهان این داستان پرده برمی دارد و موضع خود را در برابر این امر روشن می سازد و در ادامه آن به مشکلات عظیمی که امّت اسلامی در دوران خلیفه سوّم گرفتار شدند و شورشهایی که منتهی به قتل او شد،با عبارات کوتاه و بسیار فشرده و پر معنی و آمیخته با کنایات و استعارات و تشبیهات اشاره می فرماید.

نخست می گوید:«این وضع همچنان ادامه داشت تا او(خلیفه دوّم)نیز به راه خود رفت و در این هنگام(در آستانه وفات)خلافت را در گروهی به شورا گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنها بودم» (حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم) .

تعبیر به« زعم انّی احدهم ،پنداشت من یکی از آنها بودم»ممکن است اشاره به یکی از دو معنا باشد:نخست این که مرا در ظاهر جزء نامزدهای خلافت قرار داد در حالی که می دانست در باطن،نتیجه چیست و چه کسی از این شورا بیرون می آید.دیگر این که او در ظاهر چنین وانمود کرد که من همردیف آن پنج نفرم،در حالی که

ص: 334

در باطن،می دانست قابل مقایسه با هیچکدام نیستم. (1)

این جمله اشاره به زمانی است که عمر به وسیله مردی به نام«فیروز»که کنیه اش«ابو لؤلؤ»بود به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید.

جمعی از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند:«سزاوار است کسی را به جانشینی خود منصوب کنی که مورد قبول تو باشد»و او طیّ سخنان مشروحی که در نکات،به آن اشاره خواهد شد شش نفر را به عنوان شورا تعیین کرد:

(علی(علیه السلام)،عثمان،عبد الرحمن بن عوف،طلحه،زبیر و سعد بن ابی وقاص) که در عرض سه روز بنشینند و یکی را از میان خود انتخاب کنند و دستور داد «ابو طلحه انصاری»با پنجاه نفر از انصار،این شش نفر را در خانه ای جمع کنند تا با یکدیگر برای تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام،به خاطر ارتباطاتی که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.

امام(علیه السلام)در اشاره به این ماجرا،نخست می فرماید:«پناه بر خدا از این شورا» (فیا للّه و للشّوری) . (2)

سپس به نخستین نقطه ضعف این شورا پرداخته،می فرماید:«کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنها-یعنی ابو بکر-(و برتری من بر او)شک و تردید وجود داشته باشد تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها(اعضای شورا)قرار دهند؟» (متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم،حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر) .

این نهایت تأسف مولا را از حق کشی هایی که در مورد آن حضرت صورت گرفت آشکار می سازد و اشاره به این حقیقت می کند که اگر می خواستند شایستگی برای خلافت را ملحوظ دارند،جای تردید نبود که مرا می بایست تعیین می کردند،ولی

ص: 335


1- 1) در مقاییس اللغة آمده است که یکی از دو معنی اصلی«زعم»عبارت است از سخنی که واقعیت ندارد و گوینده اش نیز به آن مطمئن نیست.
2- 2) لام در«للّه»مفتوح است و برای استغاثه می باشد و لام در«للشوری»مکسور است و مستغاث منه می باشد.

افسوس که هدفهای دیگری در این مسأله دنبال می شد و به راستی جای تأسف است کسی که به منزله جان پیامبر(صلی الله علیه و آله)و باب مدینة علم النّبی و عالم به کتاب و سنّت و آگاه بر تمام مسائل اسلام بوده و از آغاز عمر در مکتب توحید و در کنار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)پرورش یافته،کارش به جایی برسد که او را در ردیف«عبد الرحمن بن عوف»ها و«سعد وقّاص»ها و مانند آنها قرار دهند.

سپس می افزاید:«ولی(من به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم)هنگامی که پایین آمدند پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند پرواز کردم» (لکنّی اسففت اذ اسفّوا،و طرت اذ طاروا) . (1)

این در حقیقت کنایه ای است از وضع پرندگانی که به صورت دسته جمعی پرواز می کنند گاه اوج می گیرند و به فراز می روند و گاه پایین می آیند و به زمین نزدیک می شوند و در هر دو حال همراه یکدیگرند.

روشن است که احوال شکننده زمان خلفا-مخصوصا به هنگامی که یک خلیفه از دور،خارج می شد-ایجاب می کرد که از هر گونه تفرقه پرهیز شود مبادا دشمنانی که در کمین نشسته بودند سر بر آورند و اساس اسلام را به خطر بیندازند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور امام(علیه السلام)این بوده است که من همواره به دنبال حق بوده ام و برای به دست آوردنش همراه آن حرکت کردم،با آنهایی که در ردیف بالا بودند همراه شدم و با اینها که در ردیف پایین بودند نیز همراهی کردم.

سپس به نتیجه این شورا و کارهای مرموزی که در آن انجام گرفت اشاره کرده می فرماید:«یکی از آنها(اعضای شورا)به خاطر کینه اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش تمایل به دیگری

ص: 336


1- 1) «اسففت»از ماده«اسفاف»به معنی نزدیک شدن چیزی با شیء دیگر است و هنگامی که پرنده،خود را به زمین نزدیک کند این تعبیر در مورد او بکار می رود.این تعبیر در مورد بافتن حصیر و مانند آن نیز به کار می رود زیرا رشته های آن به هنگام بافتن به هم نزدیک می شود و به معنی شدّت نگاه کردن نیز آمده است.(مراجعه کنید به مقاییس اللغة و لسان العرب)

(عثمان)پیدا کرد،علاوه بر جهات دیگری که ذکر آن خوشایند نیست» (فصغا (1)رجل منهم لضغنه (2)،و مال الآخر لصهره،مع هن (3)و هن) .

منظور مولا از جمله اوّل«سعد بن ابی وقّاص»بود که مادرش از بنی امیه بود و دائیها و نزدیکان مادرش در جنگهای اسلام در برابر کفر و شرک به دست علی(علیه السلام)کشته شده بودند،به همین دلیل او در زمان خلافت علی(علیه السلام)نیز با حضرتش بیعت نکرد و«عمر بن سعد»جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند همین سعد بود.بنا بر این کینه توزی او نسبت به علی(علیه السلام)مسلّم بود و به همین دلیل در آن شورا به علی(علیه السلام)رأی نداد و به وسیله«عبد الرحمن بن عوف» به عثمان رأی داد.

بعضی نیز گفته اند منظور از این شخص«طلحه»است که مراتب کینه توزی او نسبت به مولا محرز بود و هم او بود که با همراهی«زبیر»آتش«جنگ جمل» را که به گفته مورّخان،17 هزار نفر در آن کشته شدند،روشن ساخت.

این احتمال را«ابن ابی الحدید»تقویت کرده،در حالی که بعضی از شارحان «نهج البلاغه»معتقدند:«طلحه»گر چه از سوی«عمر»برای شورا انتخاب شد ولی در«مدینه»نبود و موفّق به شرکت در جلسه شورا نشد». (4)

امّا کسی که به خاطر دامادیش متمایل شد«عبد الرحمن بن عوف»بود زیرا «عبد الرحمن»شوهر«امّ کلثوم»خواهر«عثمان بود».

امّا جمله «مع هن و هن» (5)-با توجّه به این که واژه«هن»کنایه از کارهای زشتی

ص: 337


1- 1) «صغا»در اصل از ماده«صغو»(بر وزن فعل»به معنی تمایل به چیزی است.
2- 2) «ضغن»(بر وزن ضمن)به معنی کینه و عداوت است و در اصل به معنی پوشانیدن توأم با انحراف می باشد.
3- 3) «هن»تفسیر آن در متن می آید.
4- 4) در شرح نهج البلاغه خویی عدم حضور«طلحه»در شورا بلکه در مدینه،از«طبری»نقل شده است(شرح خویی،جلد 3،صفحه 73).
5- 1) علمای لغت تصریح کرده اند که«هن»به معنی فلان است و در جایی گفته می شود که انسان می خواهد به چیزی،سربسته اشاره کند،به خاطر زشتی آن،یا به دلایل دیگری که در نظر داشته.و معمولا این واژه در امور بد و صفات زشت و ناخوشایند به کار می رود و در نیکیها به کار نمی رود.

است که گفتن آن ناخوشایند است-می تواند اشاره به امور ناخوشایند دیگری بوده باشد که«عبد الرحمن بن عوف»در رأی دادن به«عثمان»انتظار آن را داشت مانند سوء استفاده های مالی از بیت المال مسلمین و یا سلطه بر توده های مردم و یا به دست آوردن مقام خلافت بعد از«عثمان»و یا همه اینها.

از مجموع این سخن،روشن می شود که شورا در محیطی کاملا ناسالم برگزار شد و چیزی که در آن مطرح نبود مصالح مسلمین بود و طبیعی است که محصول آن به نفع مسلمین تمام نشود و حوادث دوران«عثمان»نشان داد که چه خسارات عظیمی از این ناحیه دامنگیر مسلمین شد.

سپس امام(علیه السلام)به نتیجه نهایی این شورا پرداخته،می فرماید:«این وضع ادامه یافت تا سومی بپا خاست در حالی که از خوردن فراوان دو پهلویش بر آمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت» (الی ان قام ثالث القوم نافجا (1)حضنیه (2)،بین نثیله (3)و معتلفه (4)).

تنها خودش نبود که در این وادی گام بر می داشت بلکه«بستگان پدری اش (بنی امیّه)به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند» (و قام معه بنو ابیه یخضمون (5)مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع) .

ص: 338


1- 2) «نافجا»از ماده«نفج»بر وزن«رفع»به معنای بالا آمدن و بالا آوردن است.
2- 3) «حضن»به معنای پهلو.«و نافجا حضنیه»به کسی گفته می شود که پهلوهایش از تکبّر و یا از شکم خوارگی برآمده باشد.
3- 4) «نثیل»از ماده«نثل»(بر وزن نسل)در اصل به معنای خارج شدن چیزی از چیز دیگر و یا خارج کردن است و به مدفوع انسان و حیوانات اطلاق می شود.
4- 5) «معتلف»از ماده«علف»به معنای جایگاه علف است و مجموع این تعبیر و تعبیر قبل کنایه از کسی است که پیوسته در فکر جمع آوری مال و مصرف آن است و به تعبیر دیگر انباشتن و خالی کردن شکم است.
5- 1) «خضم»به معنای خوردن با تمام دهان است و نقطه مقابل آن«قضم»است که به معنای خوردن با نوک دندانهای پیشین است بعضی نیز گفته اند خضم به معنای خوردن علف تازه است و قضم به معنای خوردن علفهای خشک.

تعبیر به« نبتة الرّبیع ،گیاهان بهاری»به خاطر آن است که این گیاهان بسیار لطیف و برای حیوان خوش خوراک است و با حرص و ولع عجیب،آن را می خورد.

جمله «یخضمون مال اللّه...» -با توجّه به معنای لغوی خضم-به خوبی نشان می دهد که بنی امیّه برای غارت بیت المال با تمام وجودشان وارد صحنه شدند و تا آنجا که می توانستند خوردند و بردند.به گفته«ابن ابی الحدید»خلیفه سوّم،بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد و آنها را به فرمانداری ولایات اسلام منصوب نمود و اموال و اراضی بیت المال را به عنوان بخشش در اختیار آنان گذارد،از آن جمله سرزمینهایی از«آفریقا»در ایّام او فتح شد که خمس همه آنها را گرفت و به «مروان بن حکم»(دامادش)بخشید.

مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»آمار عجیبی از بخششهای عثمان در دوران خلافتش-از منابع اهل سنّت-گردآوری کرده که از مطالعه آن انسان وحشت می کند.به عنوان نمونه به یکی از دامادهایش«حارث بن حکم» برادر«مروان»سیصد هزار درهم و به«مروان»پانصد هزار درهم و به«ابو سفیان» «دویست هزار»و به«طلحه»«سیصد و بیست و دو هزار»و به«زبیر»«پانصد و نود و هشت هزار»درهم بخشید،تا آن جا که مرحوم«علامه امینی»جمع درهمهایی را که او از بیت المال بخشید بالغ بر«یک صد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار»درهم می داند.

از آن عجیب تر ارقام دینارهایی است که به بستگان و نزدیکانش بخشید.به «مروان حکم»پانصد هزار دینار به«یعلی بن امیّه»پانصد هزار دینار و به «عبد الرحمن بن عوف»دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار و جمع این حاتم بخشی ها را بالغ بر«چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار»می داند. (1)

ص: 339


1- 1) الغدیر،جلد هشتم،صفحه 286.

اینجاست که معنای «یخصمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع» به خوبی روشن می شود.

بدیهی است این وضع نمی توانست برای مدّت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آگاه و حتّی ناآگاهان،چنین شرایطی را تحمّل نمی کردند و لذا طولی نکشید که شورشها بر ضدّ«عثمان»شروع شد و سرانجام به قتل او منتهی گشت و او را در برابر چشم مردم کشتند،بی آن که توده های مردم به یاری او برخیزند و این همان است که امام(علیه السلام)در پایان این فراز به آن اشاره کرده می فرماید:«عاقبت بافته های او (برای استحکام خلافت)پنبه شد و کردارش،کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابودیش منتهی شد» (الی ان انتکث (1)علیه فتله (2)،و اجهز (3)علیه عمله،و کبت (4)به بطنته (5)).

در واقع امام(علیه السلام)با سه جمله،وضع خلیفه سوم و پایان عمر او را ترسیم کرده است:

در جمله اوّل می فرماید:سوابقی را که برای خود،از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهی او را به زهد و قدس می شناختند از میان برد و حرکت دنیاپرستانه اعوان و یاران او،همه آن رشته ها را پنبه کردند.

در جمله دوّم نشان می دهد که:اعمال او زودتر از آنچه انتظار می رفت ضربه کاری بر او وارد کرد و کار او را ساخت.

ص: 340


1- 2) «انتکث»از ماده«نکث»(بر وزن عکس)به معنی شکستن و واتابیدن است و لذا به شکستن پیمان،نکث عهد گفته می شود.
2- 3) «فتل»به معنی پیچیدن و تابیدن است و مفتول و فتیله نیز از همین باب است.
3- 4) «اجهز»از ماده«اجهاز»هنگامی که در مورد مجروح به کار رود مفهومش این است که مرگ او را تسریع کنند و هر چه زودتر کار او را تمام نمایند.
4- 5) «کبت»از ماده«کبو»(بر وزن کبک)به معنی سقوط کردن و یا افتادن به صورت است و در مواردی که دست و پای حیوان می پیچد و به رو می افتد به کار می رود.
5- 6) «بطنته»از ماده«بطن»به معنای پر کردن شکم از طعام و یا پرخوری است.

در جمله سوّم بیان می کند که شکم خوارگی ها،بار او را سنگین کرد به گونه ای که نتوانست بر روی پا بماند و به صورت بر زمین افتاد.در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّی برای همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیّت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند سوابق حسنه آنها از میان می رود و افکار عمومی به سرعت بر ضدّ آنها بسیج می شود و دنیاپرستی مایه سقوط سریع آنان می گردد.

این نکته نیز حائز اهمیّت است که همان چیزی که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودی او گشت.افرادی مانند«سعد وقاص»و«عبد الرحمن بن عوف»و«طلحه»(بنا بر این که طلحه در شورا حضور داشته)به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأی دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیّت خود را در افکار عمومی از دست داد و در نتیجه شورش مردم،سقوط کرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «انتکث علیه فتله» را به معنی در هم ریختن تدابیری دانسته اند که او برای تشکیل حکومتش به کار گرفته بود و ممکن است سپردن کارها به دست بستگانش،یکی از آن تدابیر برای محکم کاری بوده باشد ولی همین امر نتیجه معکوس داد و رشته ها را پنبه کرد و مردم را بر ضدّ او شوراند.

نکته ها
1-چگونگی انتخاب خلیفۀ دوّم و سوّم

می دانیم خلیفه دوّم،تنها یک رأی داشت و آن رأی«ابو بکر»بود که به هنگام وداع با زندگی وصیّت کرد و با صراحت«عمر»را به جانشینی خود نصب نمود.

در بعضی از تواریخ آمده است که«ابو بکر»در حال احتضار،«عثمان بن عفّان»را احضار نمود تا وصیّت او را نسبت به«عمر»بنویسد و به او گفت:

بنویس «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» :این وصیّتی است که ابو بکر به مسلمانان نموده است.امّا بعد...این

ص: 341

سخن را گفت و بیهوش شد،ولی«عثمان»خودش این جمله ها را نوشت:«امّا بعد فانّی قد استخلفت علیکم عمر بن الخطّاب و لم آلکم خیرا،من عمر بن خطاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی فروگذار نکردم». (1)هنگامی که«عثمان»این جمله را نوشت ابو بکر به هوش آمده،گفت:

بخوان و او خواند.«ابو بکر»تکبیر گفت و گفت:من تصوّر می کنم(این که عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی برای این بود که)ترسیدی اگر من به هوش نیایم و بمیرم،مردم اختلاف کنند.«عثمان»گفت:آری چنین بود.

«ابو بکر»در حقّ او دعا کرد. (2)

از این سخن به خوبی روشن می شود که«عثمان»این لباس را برای قامت «عمر»دوخته بود و اگر فرضا«ابو بکر»به هوش نمی آمد این وصیتنامه به عنوان وصیّت«ابو بکر»منتشر می شد،بنا بر این جای تعجّب نیست که«عمر»نیز شورایی با چنان ترکیب،تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت«عثمان»باشد، همان گونه که خلیفه دوّم نیز در«سقیفه»این لباس را بر تن«ابو بکر»کرد و او هم به موقع پاداش وی را داد.

ضمنا از این سخن استفاده می شود که عجله«ابو بکر»و«عثمان»برای تعیین جانشین به خاطر جلوگیری از اختلاف مردم بوده است.آیا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نمی بایست چنین پیش بینی را در باره امّت بکند با آن همه کشمکشهایی که بالقوّه وجود داشت و در«سقیفه»خود را نشان داد؟!چگونه می توان باور کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله)انتخاب خلیفه را به مردم واگذار کرده باشد ولی این امر در باره خلیفه دوّم و سوّم رعایت نشود و حتّی خوف فتنه،مانع از واگذاری آن به مردم گردد؟! اینها سؤالاتی است که هر محقّقی باید به آن پاسخ دهد.

2-داستان ابو لؤلؤ و آغاز حکومت عثمان

«ابن اثیر»در«کامل»چنین نقل می کند:روزی«عمر بن خطاب»در بازار گردش

ص: 342


1- 1) «آلکم»از ماده«الا،یألو»به معنی کوتاهی کردن و تأخیر انداختن است بنا بر این لم آلکم یعنی من هیچ کوتاهی نکردم(لسان العرب).
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 2،425.

می کرد.«ابو لؤلؤ»که غلام«مغیرة بن شعبه»و نصرانی بود او را ملاقات کرد و گفت:«مغیرة بن شعبه»خراج سنگینی بر من بسته(و مرا وادار کرده همه روز کار کنم و مبلغ قابل توجّهی به او بپردازم)مرا در برابر او یاری کن.«عمر» گفت:خراج تو چه اندازه است؟گفت:در هر روز دو درهم.گفت:کار تو چیست؟گفت:نجّار و نقّاش و آهنگرم.عمر گفت:با این اعمالی که انجام می دهی خراج تو را سنگین نمی بینم.شنیده ام تو می گویی اگر من بخواهم می توانم آسیابی بسازم که با نیروی باد،گندم را آرد کند.«ابو لؤلؤ»گفت:آری می توانم.عمر گفت:پس این کار را انجام بده.«ابو لؤلؤ»گفت:اگر سالم بمانم آسیابی برای تو درست می کنم که مردم شرق و غرب از آن سخن بگویند.

«ابو لؤلؤ»این را گفت و رفت.«عمر»گفت:این غلام مرا تهدید کرد...چند روز گذشت.«عمر»برای نماز صبح به مسجد آمد و مردانی را گماشته بود که وقتی صفوف منظم می شود تکبیر بگویند.«ابو لؤلؤ»در میان مردم وارد مسجد شد و در دست او خنجر دو سر بود که دسته آن در وسطش قرار داشت.از موقعیت استفاده کرد و شش ضربه بر«عمر»وارد نمود که یکی از آنها را در زیر نافش فرو برد و همان موجب قتل او شد و نیز با خنجرش«کلیب»که در پشت سرش قرار داشت و جماعت دیگری را کشت. (1)

در«مروج الذّهب»بعد از نقل این داستان آمده است که«ابو لؤلؤ»بعد از کشتن«عمر»و مجروح ساختن دوازده نفر دیگر،که شش نفرشان از دنیا رفتند ضربه ای بر گلوی خود زد و خود را کشت (2)ولی در«تاریخ یعقوبی»آمده است که بعد از کشته شدن«عمر»فرزندش«عبید اللّه»به انتقام خون پدر حمله کرد و «ابو لؤلؤ»و دختر خردسال و همسرش،هر سه را به قتل رساند. (3)

این که بعضی از مورخان«ابو لؤلؤ»را نصرانی یا مجوسی نوشته اند با این که تصریح

ص: 343


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 49.
2- 2) مروج الذّهب،جلد 2،صفحه 321.
3- 3) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 160.

کرده اند او در مسجد پیامبر عمر را به قتل رساند و آمدن یک مسیحی یا مجوسی شناخته شده در مسجد پیامبر عادتا امکان نداشت،ظاهرا به خاطر آن است که می خواهند کشته شدن خلیفه را به دست یک مسلمان انکار کنند و از این جهت با مشکلی روبرو نشوند و گرنه قراین نشان می دهد و جمعی از دانشمندان تصریح کرده اند که«ابو لؤلؤ»مسلمان بوده است و سابقه مجوسی گری یا مذهب دیگر تنها برای«ابو لؤلؤ»نبود،غالبا خلفا و یاران پیامبر دارای چنین سابقه ای بوده اند.

3-شورای شش نفری و سرانجام آن

«عمر»هنگام مرگ به مشورت پرداخت و این پیشنهاد که«عبید اللّه»فرزندش را خلیفه کند،رد کرد،سپس اضافه نمود:پیامبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود:علی(علیه السلام)،عثمان،طلحه،زبیر،سعد بن ابی وقاص و عبد الرّحمن بن عوف لذا باید خلافت به مشورت این شش نفر انجام شود تا یکی را از میان خود انتخاب کنند،آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر کنند،سپس نگاهی به آنها کرد و گفت همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید،آنها سکوت کردند،دوباره این جمله را تکرار کرد.«زبیر»جواب داد:ما کمتر از تو نیستیم چرا به خلافت نرسیم!(یکی از مورّخان می گوید:اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت جرأت نمی کرد این سخن را با این صراحت بگوید).

بعد برای هر یکی از شش نفر عیبی شمرد،از جمله به«طلحه»گفت:

«پیامبر(صلی الله علیه و آله)از دنیا رفت در حالی که به خاطر جمله ای که بعد از نزول«آیه حجاب»گفتی از تو ناراضی بود» (1)و به علی(علیه السلام)گفت:«تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبی

ص: 344


1- 1) منظور از آیه حجاب آیه «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ» است که در باره زنان پیامبر آمده است.طلحه گفت:پیامبر می خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند ولی فردا که از دنیا رفت ما با آنان ازدواج می کنیم-البته این سخن عمر در باره طلحه در تناقض آشکاری است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضی بود-

هدایت می کنی تنها عیب تو این است که بسیار مزاح می کنی!»و به«عثمان»گفت:«گویا می بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنی امیّه و بنی ابن معیط را بر گردن مردم سوار می کنی و بیت المال را در اختیار آنان می گذاری و گروهی از گرگان عرب تو را در بسترت سر می برند».

سرانجام«ابو طلحه انصاری»را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار،این شش نفر را در خانه ای جمع کنند تا برای تعیین جانشین او به مشورت پردازند،هر گاه پنج نفر به کسی رأی دهند و یک نفر در مخالفت پافشاری کند،گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر،دو نفر مخالف را به قتل برسانند و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند آن گروهی را که عبد الرحمن بن عوف در میان آنهاست مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشاری کنند گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقی حاصل نشد همه را گردن بزنند تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب کنند.

سرانجام«طلحه»که می دانست با وجود«علی»(علیه السلام)و«عثمان»به او خلافت نخواهد رسید و از«علی»دل خوشی نداشت جانب«عثمان»را گرفت در حالی که زبیر حقّ خود را به«علی»(علیه السلام)واگذار کرد،«سعد بن ابی وقاص»حقّ خویش را به پسر عمویش«عبد الرحمن بن عوف»داد بنا بر این شش نفر در سه نفر خلاصه شدند:«علی»(علیه السلام)،«عبد الرحمن»و«عثمان»،«عبد الرحمن»رو به«علی»(علیه السلام) کرد و گفت با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش«عمر»و «ابو بکر»با مردم رفتار کنی،«علی»(علیه السلام)در پاسخ گفت:می پذیرم،ولی طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و اعتقاد خودم عمل می کنم.«عبد الرحمن»رو به «عثمان»کرد و همان جمله را تکرار نمود و«عثمان»آن را پذیرفت.

«عبد الرحمن»سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان»را به خلافت فشرد،این جا بود که«علی»(علیه السلام)به«عبد الرحمن»فرمود:

«به خدا سوگند تو این کار را نکردی مگر این که از او انتظاری داری همان انتظاری که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند،ولی

ص: 345

هرگز به مقصود خود نخواهی رسید». (1)

شک نیست که این شورا از جهات مختلفی زیر سؤال است:

اوّلا:اگر بنا بر آرای مردم است،چرا تبعیّت عام صورت نگیرد؟و اگر بنا بر انتصاب است شورای شش نفری چرا؟و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهای معروف دیگری در میان مسلمین نیز بودند.

ثانیا:اگر اینها مشمول رضای پیامبر(صلی الله علیه و آله)بودند پس تصریح نارضایی پیامبر تا آخر عمر از«طلحه»چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ ثالثا:به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه توافق بر کسی کنند چگونه می توان گردن همه را زد.

رابعا:اگر واقعا هدف شورا بود،چرا پیش بینی خلافت«عثمان»را با صراحت ذکر کرد؟و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامی می ترسید،لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد،تا نفر دیگری انتخاب شود.

خامسا:در صورتی که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که علی(علیه السلام)است و به گفته عمر،مردم را به سوی حق و راه روشن فرا می خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود.

سادسا:آیا مزاح کردن مشکلی در امر خلافت ایجاد می کند و آیا این اشکال با اشکالی که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوی بنی امیّه را بر گردن مردم سوار خواهی کرد و بیت المال را غارت می کنند هرگز می تواند برابری کند؟ اینها ایرادهایی است که پاسخی برای آن وجود ندارد!

4-علل شورش بر ضدّ عثمان

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه صحیح ترین گفتار در باره«عثمان» همان

ص: 346


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 185 تا 188(با تلخیص).

است که«طبری»در تاریخ خود آورده که عبارت آن چنین است:عثمان، حوادث تازه ای در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان شد،از جمله:

سپردن امارتها به دست بنی امیّه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بی دین آنها و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستمهایی که در مورد«عمّار یاسر»و«ابو ذر»و «عبد اللّه بن مسعود»روا داشت و کارهای دیگری از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.

«ولید بن عقبه»را والی«کوفه»ساخت که گروهی به شراب نوشیدن او گواهی دادند...و نیز«سعید بن عاص»را پس از«ولید»فرماندار«کوفه» ساخت.سعید اعتقاد داشت که«عراق»باغ«قریش و بنی امیّه»است،که «مالک اشتر»در پاسخ وی گفت:«تو گمان می کنی سرزمین عراق که خداوند آن را به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح نموده،مربوط به تو و اقوام توست!»این معنی به درگیری هایی میان«اشتر»و«طایفه نخع»از یک سو و«رئیس شرطه»از سوی دیگر انجامید و تدریجا صدای اعتراض مردم بر ضدّ«سعید»و سپس بر ضدّ «عثمان»بلند شد.«عثمان»به جای این که مردم«کوفه»را از طریق صحیحی آرام کند،دستور تبعید رهبران شورش را به«شام»صادر کرد که عدّه ای از بزرگان «کوفه»از جمله«مالک اشتر»و«صعصعة بن صوحان»را به شام تبعید نمود.

در سال یازدهم خلافت او،عدّه ای از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله)گرد هم آمدند و ایرادهای مختلفی را که به عثمان داشتند به وسیله«عامر بن عبد قیس»که مردی عابد و خداشناس بود به او رساندند،«عثمان»به جای این که برخورد منطقی با او کند،پاسخ اهانت آمیزی به او داد.

وضع در«مدینه»نیز بحرانی شد و پایتخت اسلام برای شورش آمادگی پیدا کرد،«عثمان»گروهی از یارانش مانند«معاویه»و«سعید بن عاص»را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست،بعضی صلاح در این دیدند که:«عثمان»مردم را به جهاد مشغول کند و بعضی از او خواستند:مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضی:او را دعوت به

ص: 347

بذل و بخشش از بیت المال-برای فرو نشاندن خشم مردم- کردند،تنها یک نفر حقیقت مطلب را به او گفت که:تو«بنی امیّه»را بر گردن مردم سوار کرده ای،یا عدالت پیشه کن یا از خلافت کناره گیری نما! «عثمان»نظریّه سرگرمی مردم را به جهاد پذیرفت و دستور داد آنها را برای جهاد مجهّز سازند(ولی کار از کار گذشته بود و این تدبیر سودی نداشت).

در سنه 35 هجری(سال آخر حکومت عثمان)مخالفان او و«بنی امیّه» با یکدیگر مکاتبه کردند و یکدیگر را بر عزل«عثمان»و فرماندارانش تهییج نمودند، سرانجام یک گروه عظیم دو هزار نفری به سرکردگی«ابو حرب»از«مصر»و گروه دیگری به همین تعداد به همراهی«زید بن صوحان»و«مالک اشتر»و بعضی دیگر از بزرگان«کوفه»و گروه سوّمی از«بصره»به رهبری«حرقوص بن زبیر»به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کردند و به«مدینه»آمدند و مردم مدینه را از قصد خود(دائر به عزل عثمان و فرماندارانش)با خبر ساختند.چیزی نگذشت که منزل عثمان را محاصره کردند و به او تکلیف کردند که از خلافت کناره گیری کند،ولی«عثمان»از فرماندارانش به وسیله نامه کمک خواست،روز جمعه «عثمان»با مردم نماز خواند و به منبر رفت و به گروهی که از شهرهای مختلف (مخصوصا مصر)برای احقاق حقّ نزد او آمده بودند،خطاب کرد و گفت:«همه اهل مدینه می دانند شما به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)لعن شدید...».در این جا شورش عظیمی در مردم پیدا شد و آن چنان بالا گرفت که«عثمان»از ترس بیهوش شد از منبر به زیر افتاد و او را به خانه بردند.

بعدا«عثمان»به عنوان استمداد به خانه«علی»(علیه السلام)آمد و گفت:«تو پسر عمّ من هستی و من بر تو حقّ خویشاوندی دارم و تو نزد مردم قدر و منزلت داری و همه به سخنت گوش فرا می دهند،وضع را مشاهده می کنی،من دوست دارم با آنها سخن بگویی و آنها را از راهی که در پیش گرفته اند منصرف سازی!»امام فرمود:«چگونه آنها را راضی و منصرف کنم؟»عثمان گفت:«به این صورت که من،بعد از این،مطابق صلاح اندیشی تو رفتار می کنم».

ص: 348

امام فرمود:«من بارها در این باره به تو هشدار داده ام تو هم وعده دادی ولی به وعده ات وفا نکردی».

سرانجام امام برای خاموش کردن غائله،به اتّفاق سی نفر از مهاجران و انصار با کسانی که از«مصر»آمده بودند(و از همه در مورد عزل عثمان فعّال تر بودند) سخن گفت.«مصریان»قبول کردند که به«مصر»باز گردند و«عثمان»نیز به مردم اعلام کرد که حاضر است به شکایات آنان رسیدگی کند و از اعمال گذشته خویش توبه نماید،ولی هنگامی که به منزل آمد،دید مروان و گروهی از بنی امیّه در منزلش نشسته اند.«مروان»به او گفت:«سخن بگویم یا ساکت بنشینم»! همسر عثمان«نائله»با عصبانیّت گفت:«ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفال او خواهید بود او به قولی که به مردم داده است باید وفا کند و نباید از آن برگردد».

ولی مروان ساکت ننشست و گفت:«آنچه را در مسجد گفتی به صلاح خلافت تو نبود از آن صرف نظر کن»! «علی»(علیه السلام)خشمگین شده به خانه«عثمان»آمد و به او فرمود:«من راه صحیح را به تو نشان می دهم ولی مروان تو را منحرف می سازد از این پس به سراغت نخواهم آمد».

مصریها که روانه«مصر»شده بودند بعد از سه روز به مدینه بازگشتند و نامه ای را ارائه دادند که از غلام«عثمان»در بین راه گرفته بودند.در آن نامه «عثمان»به«عبد اللّه بن صرح»فرماندار«مصر»دستور داده بود:«سران شورش را شلاّق بزند و موهای سر و صورتشان را بتراشد و در زندان کند»و عدّه دیگری را دستور داده بود به دار بیاویزد.آنها نزد«علی»(علیه السلام)آمدند که در این باره با «عثمان»سخن بگوید.«علی»(علیه السلام)جریان را از«عثمان»جویا شد.«عثمان»از نوشتن چنین نامه ای اظهار بی اطلاعی کرد،یکی گفت:«این کار،کار مروان است».«عثمان»گفت:«من اطلاعی ندارم».مصریان گفتند:«آیا مروان این قدر جرأت دارد که غلام عثمان را بر شتر

ص: 349

بیت المال سوار کند و مهر مخصوص او را پای نامه بزند و مأموریت خطرناکی با این اهمیّت به او بدهد و عثمان بی خبر باشد»؟!

عثمان باز گفت:«من از این مطلب خبر ندارم»! مصریان در پاسخ او گفتند:«از دو حال خارج نیست:اگر راست می گویی و این کار،کار مروان است باید از خلافت کنار بروی زیرا فردی این چنین ناتوان که دیگران بدون آگاهی او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوصش صادر کنند لیاقت خلافت اسلامی را ندارد و اگر دروغ می گویی و این کار،کار توست باز هم شایسته خلافت مسلمانان نیستی»! «عثمان»گفت:«خلافت لباسی است که خداوند به تنم کرده و آن را بیرون نخواهم آورد ولی توبه می کنم».گفتند:«اگر بار اوّل بود که توبه می کردی پذیرفته بود،امّا بارها توبه کرده ای و شکسته ای!بنا بر این یا از خلافت بر کنار شو،یا تو را به قتل می رسانیم!»ولی باز آنها عجله نکردند و اوضاع ساعت به ساعت بحرانی تر می شد.سرانجام«عثمان»از«علی»(علیه السلام)درخواست کرد که:«سه روز به او مهلت دهند تا به شکایت مردم رسیدگی کند»،مردم پذیرفتند،ولی او در خفا وسایل جنگ را آماده می کرد(و هدفش از این مهلت خواستن ها فرا رسیدن نیروهای کمکی از خارج مدینه بود).بعد از سه روز،حلقه محاصره بر عثمان تنگ تر شد و مردم نگران این بودند که از«شام»و«بصره»کمک برای او برسد، لذا برای تسلیم او آب را از او منع کردند.«عثمان»از علی(علیه السلام)درخواست آب کرد و امام به وسیله فرزندانش آب برای او فرستاد،در این هنگام مردم به درون خانه عثمان ریختند و نزاع خونینی میان طرفداران او از یک سو و مردم از سوی دیگر روی داد و عده ای از طرفین کشته شدند،باز چند نفر وارد اتاق«عثمان» شده و او را نصیحت کردند امّا اثری نداشت،سرانجام به او حمله کرده و کارش را یکسره کردند.

آنچه در بالا آمد خلاصه ای از این ماجرا بود که«ابن ابی الحدید»از«تاریخ طبری»نقل نموده است و ما نیز آن را برای پرهیز از طولانی شدن بار دیگر خلاصه

ص: 350

کردیم. (1)

بسیاری از مورّخان روز قتل او را 18 ذی الحجه سال 35 یا 36 هجری ذکر کرده اند و عجب این که به گفته کامل و مورّخان دیگر،بدن«عثمان»سه روز روی زمین مانده بود و کسی او را دفن نکرد و این نشانه نهایت خشم مردم بر اوست.

سرانجام با وساطت«علی»(علیه السلام)تصمیم به دفن او گرفته شد،ولی جمعی از مردم مانع از نماز بر او و حتّی مانع از دفن او در«بقیع»شدند.گروهی بر سر راه نشسته بودند و تابوت او را سنگباران نمودند،«علی»(علیه السلام)مانع شد،بالاخره بر جنازه او نماز خواندند و در محلی به نام«حشّ کوکب»در بیرون بقیع دفن شد که بعدا در زمان«معاویه»برای رفع اهانت،دستور داد آن محل را جزء«بقیع»قرار دهند. (2)

اینها همه به خوبی نشان می دهد که مردم تا چه حد از او و حکومتش خشمگین و ناراحت بودند و تفسیر روشنی است بر آنچه امام در جمله های کوتاه این خطبه(خطبه شقشقیّه)بیان فرموده است،آنها که تعبیرات امام(علیه السلام)را در این خطبه تند می پندارند،از ماجرای زندگی«عثمان»و پایان کار او و عکس العمل مسلمانان در برابرش آگاهی کافی ندارند و گرنه تصدیق می کردند که این تعبیرات در برابر آنچه روی داده است بسیار ملایم است.

5-آیا همۀ صحابه راه پیامبر(صلی الله علیه و آله)را پیمودند؟!

معروف در میان برادران اهل سنّت این است که صحابه رسول خدا-بدون استثنا-دارای قداست و مقام عدالت بودند و هیچ یک از آنها هیچ کاری بر خلافت دستور خدا و کتاب و سنّت انجام ندادند،در حالی که شیعه و پیروان اهل بیت -علیهم السلام-معتقدند:«باید صحابه را از یکدیگر جدا ساخت و در باره هر کدام مطابق اعمال و رفتارشان،چه

ص: 351


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 129 تا 158.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 3،180.

در عصر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و چه بعد از رحلت او قضاوت و داوری کرد».

ادّعای برادران اهل سنّت،مشکلات عجیب و دردسرهای فراوانی برای آنان ایجاد کرده است،چرا که در میان یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله)افرادی را می یابیم که در مسائلی بر ضدّ یکدیگر برخاستند که توجیه آن امکان پذیر نیست.مثلا در داستان جنگ«صفّین»و مانند آن،«معاویه»بر خلاف امام وقت که به اتّفاق مسلمانان برگزیده شده بود قیام کرد و موجب آن همه خونریزی شد،کدام مورّخ منصف می تواند این کار وحشتناک را توجیه کند؟! یا این که«طلحه»و«زبیر»بر ضدّ آن حضرت شورش کردند و خون گروه زیادی از مسلمانان در جنگ«جمل»ریخته شد که بعضی،عدد کشته شدگان را بالغ بر 17 هزار نفر می دانند بی آن که کمترین عذر موجّه و خداپسندانه ای برای کار خود داشته باشند،آیا قبول عدالت آنها با این فجایع هولناک که در همه تواریخ اسلامی ثبت شده،منافات ندارد؟! در داستان«عثمان»که در بالا خواندید و همه مورّخان اسلام اجمالا آن را قبول دارند به دو موضوع مهم برخورد می کنیم:نخست سپردن تمام پستهای حسّاسّ به بنی امیّه و مسلّط ساختن افراد بی بند و بار و غیر متعهّد بر مسلمین،به طوری که فریاد عموم مسلمانان از مناطق مختلف بلند شد،و دیگر حیف و میل بیت المال در سطح وسیع و گسترده و بذل و بخششهای بیکران و غیر قابل توجیه به گونه ای که انتشار خبر قسمتی از آن مایه شورش عمومی مسلمین شد.

آیا راستی این گونه امور،با اصل قداست و«تنزیه صحابه»به طور عام و غیر قابل استثنا،سازگار است؟!اگر این گونه امور قابل توجیه است کدام کار خلاف،قابل توجیه نیست؟! این سخن مرا به یاد داستان عجیبی انداخت که برای خودم واقع شد و هرگز آن را فراموش نمی کنم:

در یکی از سالها که برای انجام«عمره»به«مکّه»مشرّف شده بودم و فرصتی

ص: 352

برای ملاقات با دانشمندان اهل سنّت دست داد-مخصوصا شبها در مسجد الحرام و بین نماز مغرب و عشا که مجال خوبی برای بحث بود-در یکی از شبها با جمعی از این برادران دانشمند(که بعضی از آنها از چهره های شناخته شده بودند)در صحن مسجد الحرام در برابر«کعبه»نشسته بودیم و سعی بر این بود که بحثها از صورت علمی و منطقی خارج نشود و به رنجش و کدورت نینجامد.سخن به مسئله«تنزیه صحابه و عدالت»همه آنها کشیده شد،همگی بر این عقیده بودند که کوچکترین جسارتی نسبت به هیچ یک از آنها نمی توان کرد.

من از یکی از آنها پرسیدم:«اگر شما در میدان صفّین بودید در یکسو لشکر «علی»(علیه السلام)و در یک سوی دیگر لشکر«معاویه»به کدام صف ملحق می شدید؟!»او بدون درنگ گفت:«به صف لشکریان علی»(علیه السلام).

گفتم:اگر علی(علیه السلام)شمشیری به دست تو می داد و می گفت:«خذ هذا و اقتل معاویه،این شمشیر را بگیر و معاویه را به قتل برسان»آیا می پذیرفتی و اطاعت می کردی؟!او جواب عجیبی داد که فکر می کنم برای شما هم تکان دهنده است.

گفت:«کنت اقتله و لا اذکره بسوء،من او را به قتل می رساندم در عین حال کمترین جسارتی به او نمی کردم»! داستان«تنزیه صحابه»قصّه ای است که سر دراز دارد که در این جا فقط به اشاره ای قناعت کردیم و گذشتیم.

***

ص: 353

ص: 354

بخش چهارم

اشاره

فما راعنی الاّ و النّاس کعرف الضّبع الیّ ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتّی لقد وطئ الحسنان،و شقّ عطفای،مجتمعین حولی کربیضة الغنم.فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة،و مرقت اخری،و قسط آخرون:کانّهم لم یسمعوا کلام اللّه یقول: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» بلی!و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم،و راقهم زبرجها.

ترجمه

چیزی مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یالهای انبوه و پرپشت«کفتار»به سوی من روی آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند تا آنجا که(نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلی الله علیه و آله)«حسن و حسین»پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد.و اینها همه در حالی بود که مردم همانند گوسفندانی(گرگ زده که دور چوپان جمع شوند)در اطراف من گرد آمدند،ولی هنگامی که قیام،به امر خلافت کردم،جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی(به بهانه های واهی سر از اطاعتم پیچیدند و)از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حق سر بر تافتند،گویی که آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید:

«سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که نه خواهان برتری جویی و استکبار در روی زمینند و نه طالب فساد،و عاقبت(نیک)برای پرهیزگاران است»!آری به خدا سوگند!آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آنها را فریفته بود.

ص: 355

شرح و تفسیر
اشاره

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه اشاره به دوران خلافت خویش-مخصوصا هنگام بیعت-می کند که چگونه مردم با ازدحام عجیب و بی نظیری برای بیعت کردن به سوی آن حضرت روی می آوردند،بیعتی پر شور که در تاریخ اسلام نظیر و شبیه نداشت،ولی بعدا که در برابر حق و عدالت قرار گرفتند،گروه زیادی نتوانستند آن را تحمّل کنند و راه مخالفت را پیش گرفته و آتش جنگهای«جمل، صفّین و نهروان»را روشن ساختند،شکاف در صفوف مسلمین ایجاد کردند و از به ثمر رسیدن تلاشها و کوششهای امام(علیه السلام)در پیش برد و تکامل جامعه اسلامی مانع شدند.

نخست در ترسیم چگونگی هجوم مردم برای بیعت می فرماید:«چیزی مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یالهای پر پشت و انبوه کفتار به سوی من روی آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند» (فما راعنی (1)الاّ و النّاس کعرف (2)الضّبع (3)الیّ ینثالون (4)علیّ من کلّ جانب) .

تعبیر به«عرف الضّبع»(یال کفتار)اشاره به ازدحام فوق العاده مردم و پشت سر هم قرار گرفتن برای بیعت است،زیرا یال کفتار ضرب المثلی برای این گونه موارد است.

ص: 356


1- 1) «راعنی»از ماده«روع»بر وزن«نوع»در اصل به معنای ترس و وحشت و نگرانی است و گاه به معنای شگفت زدگی نیز آمده است.
2- 2) «عرف»در اصل به معنای چیزهایی است که پشت سر هم قرار گرفته و به صورت انبوه در آمده است به همین دلیل به یال حیوان اطلاق می شود زیرا موهای انبوه و پر پشتی را تشکیل می دهد.
3- 3) «ضبع»به گفته«مقاییس»سه معنی دارد:نخست حیوان معروف(کفتار)و دیگر عضوی از اعضای انسان(بازو)و سوّم یکی از اوصاف شتر مادّه است و گاه این کلمه کنایه از سالهای قحطی است که چون کفتار به انسانها حمله ور می شود.
4- 4) «ینثالون»از ماده«ثول»(بر وزن قول)در اصل به معنی انبوه زنبوران عسل است هنگامی که جمع می شوند و رفت و آمد می کنند سپس به معنی هر اجتماع انبوهی که توأم با شور و رفت و آمد باشد به کار رفته است(مقاییس اللغة،صحاح و لسان العرب).

امّا اظهار نگرانی حضرت از هجوم ناگهانی مردم برای بیعت،ممکن است به خاطر این باشد که چنین بیعت پر شوری،مسؤولیّت تازه ای بر دوش حضرت گذاشت،به ویژه آن که پیش بینی پیمان شکنی دنیاپرستان را می نمود.در خطبه 92،همین معنی به وضوح دیده می شود که امام(علیه السلام)به هنگام بیعت مردم بعد از قتل عثمان این نکته را یادآوری فرمود.

اضافه بر این نکته،از این نیز نگران بود که ممکن است تاریکدلان حسود رابطه ای میان قتل عثمان و بیعت مردم با او عنوان کنند.

سپس امام(علیه السلام)در ادامه این سخن و ترسیم ازدحام عمومی مردم سه جمله دیگر اضافه می کند و می فرماید:«هجوم به قدری زیاد بود که(نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلی الله علیه و آله)حسن و حسین پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد و اینها همه در حالی بود که مردم همانند گوسفندانی(گرگ زده که دور چوپان جمع می شوند)در اطراف من گرد آمدند» (حتّی لقد وطئ الحسنان،و شقّ عطفای،مجتمعین حولی کربیضة الغنم) .

تعبیر به«الحسنان»به عقیده بسیاری از«مفسّران نهج البلاغه»اشاره به امام حسن و امام حسین-علیهما السلام-است.درست است که آن دو بزرگوار در آن موقع بیش از سی سال داشتند و جوانانی قوی و زورمند بودند ولی هجوم شدید مردم،آنها را در مورد حفاظت از پدر،در تنگنا قرار داد.

ولی بعضی از مفسّران دو احتمال دیگر نیز ذکر کردند:نخست این که منظور از«الحسنان»دو انگشت بزرگ پاست-آن گونه که از سیّد مرتضی(رضوان اللّه علیه)نقل شده-که او از ارباب لغت(ابو عمر)نقل کرده،از اشعار عرب نیز شاهدی برای آن آورده است،ولی با توجّه به این که پایمال شدن انگشت پا، مسئله ساده ای است که در کمترین هجوم نیز واقع می شود و نمی تواند بیان گویایی برای آن هجوم عظیم باشد،این معنی بعید به نظر می رسد.

از آن بعیدتر تفسیر سوّمی است که بعضی برای آن ذکر کرده و به معنای دو

ص: 357

استخوان دست دانسته اند،زیرا استخوانهای دست-چه بازو باشد و چه ساعد- معمولا پایمال نمی شود،تنها در صورتی پایمال می شود که انسان به زمین بیفتد و زیر دست و پا قرار گیرد.

تشبیه به«ربیضة الغنم،گوسفندانی که در آغل جمع شده اند»اشاره به نادانی مردم نیست آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،بلکه اشاره به همان نکته ای است که در بالا آوردیم که گوسفندان به هنگام هجوم گرگ،اطراف چوپان را می گیرند همانند زمانی که در آغل جمع می شوند.مسلمانانی که به خاطر گرگان عصر خلیفه سوّم،هر کدام به سویی پراکنده شده بودند و رشته وحدت در میان آنان کاملا گسسته بود،وجود امام(علیه السلام)را حلقه اتّصالی در میان خود قرار داده، همگی با شور و اشتیاق فراوان،گرد او جمع شدند و احساس آرامش می کردند.

ولی متأسفانه این شور و اشتیاق ادامه نیافت و هنگامی که مردم در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند،گروهی نتوانستند به خوبی از عهده این امتحان برآیند،لذا امام(علیه السلام)در ادامه این سخن می فرماید:«ولی هنگامی که قیام به امر خلافت کردم جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی(به بهانه های واهی سر از اطاعتم پیچیدند و)از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند» (فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة،و مرقت (1) اخری،و قسط (2)آخرون) .

ص: 358


1- 1) «مرق»از ماده«مروق»(بر وزن غروب)به معنای خارج شدن از چیزی است و هنگامی که در مورد تیر به کار می رود-به گفته صحاح اللّغة و لسان العرب-مفهومش آن است که از هدف بگذرد و به آن طرف اصابت کند و به همین دلیل«خوارج»را«مارقین»نامیده اند زیرا آنها افرادی بسیار افراطی و خشک و متعصّب و لجوج بودند که از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) مسلمان تر شدند!!
2- 1) «قسط»گاه به معنای«ظلم و عدول از حق»آمده،لذا«قسط»(بر وزن فقط)به افرادی گویند که پاهایشان کج و معوج است و گاه به معنای«عدالت».«راغب»در«مفردات»می گوید:«قسط»به معنای«سهم و نصیب»است و هر گاه سهم و نصیب دیگری گرفته شود قسط به آن گفته می شود و این مصداق ظلم است و«اقساط»به معنای پرداختن قسط و سهم دیگری است و این عین عدالت است.بنا بر این هر دو معنی به یک ریشه بر می گردد.در «لسان العرب»می گوید:در حدیث علی(علیه السلام)آمده:«امرت بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین»سپس لسان العرب می افزاید:«و القاسطون اهل صفّین».

این سه گروه-همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفته اند- به ترتیب:اشاره به آتش افروزان«جنگ جمل،نهروان و صفّین»است.

آتش افروزان جنگ جمل(طلحه و زبیر که از وجود عایشه برای تحریک مردم بهره گرفتند)به عنوان«ناکثین»یعنی پیمان شکنان،ذکر شده اند،چرا که اینها با علی(علیه السلام)بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنی سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند.

«مارقین»،اشاره به آتش افروزان جنگ«نهروان»است،آنها همان گروه «خوارج»بودند که بعد از داستان«حکمین»در«صفّین»بر ضدّ امام(علیه السلام)برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند.این واژه از مادّه«مروق»به معنای پرش تیر از کمان است گویی آنها قبلا در دایره حق بودند ولی به خاطر تعصّبهای خشک و نادانی و خودخواهی،از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند.

«قاسطین»اشاره به«اهل شام و لشکر معاویه»است،زیرا«قسط»هم به معنای عدالت و هم به معنای ظلم و طغیان و فسق آمده است.

قابل توجّه این که:این تعبیرات در باره این سه گروه-طبق مدارک معروف اسلامی-از قبل،در حدیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)با صراحت پیش بینی شده،«حاکم نیشابوری»در«مستدرک الصّحیحین»از«ابو ایوب انصاری»نقل می کند که گفت:

«امر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)علیّ بن ابی طالب بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)به علی(علیه السلام)دستور داد که با سه گروه«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین» پیکار کند». (1)

همین معنی در«تلخیص المستدرک ذهبی»نیز آمده است. (2)

در کتاب«اسد الغابة»نیز دو روایت به همین مضمون در شرح حال علی(علیه السلام) آمده است. (3)

ص: 359


1- 1) مستدرک الصّحیحین،جلد 3،صفحه 139(چاپ دار المعرفة).
2- 2) این کتاب در ذیل مستدرک چاپ شده است(همان جلد و همان صفحه).
3- 3) اسد الغالة،جلد 4،صفحه 33.

در«تاریخ بغداد»این معنی به صورت مشروح تری دیده می شود که «ابو ایّوب»می گوید:«رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به ما امر فرمود که با سه گروه،در خدمت علی(علیه السلام)پیکار کنیم:با«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین».امّا«ناکثین»:

با آنها پیکار کردیم،آنها-اهل جمل-«طلحه»و«زبیر»بودند و امّا«قاسطین»:

همین است که ما از سوی آنها باز می گردیم یعنی«معاویه»و«عمرو بن عاص»(این سخن را هنگام بازگشت از صفّین گفت)و امّا«مارقین»:آنها«اهل نهروان»هستند، به خدا سوگند نمی دانم آنان در کجایند ولی به هر حال با آنها باید پیکار کنیم. (1)

این پاسخی است دندان شکن به ناآگاهانی که گاه به جنگهای دوران خلافت علی(علیه السلام)خرده می گیرند،آری آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با علی(علیه السلام)مانند پروانگان دور شمع،جمع شده بودند،همگی تحمّل عدالت او را نداشتند،آن هم عدالتی که بعد از یک دوران طولانی بی عدالتی و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهی با آن،انجام می شد که طبعا قبول آن برای بسیاری مشکل بود،به همین دلیل تنها،گروهی وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقی ماندند،ولی گروههای دیگر به خاطر دنیاپرستی پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند.

این همان چیزی است که امام(علیه السلام)در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنی بیان می کند،می گوید:«گویی آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید:سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که نه خواهان برتری جویی و استکبار در روی زمین باشند و نه طالب فساد،و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللّهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» . (2)

ص: 360


1- 4) تاریخ بغداد،جلد 13،صفحه 187(طبع دار الفکر).
2- 1) سوره قصص،آیه 83.

سپس می افزاید:«آری به خدا سوگند!آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند،ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده،زینتش آنها را فریفته بود» (بلی! و اللّه لقد سمعوها و وعوها (1)،و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم،و راقهم (2)زبرجها (3)). (4) نخست آنها را به ناآگاهانی تشبیه می کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولی بعد از این مرحله،فراتر می رود و با صراحت می گوید:آنها نسبت به این حقایق،ناآگاه و بی خبر نبودند،بلکه دنیاطلبی و هواپرستی شدید-که مخصوصا بعد از فتوحات بزرگ اسلامی و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگی مرفّه،به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود-سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سرای آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند.

این سخن کوتاه در حقیقت،عصاره تمام تحلیلهایی است که می توان در باره بروز جنگهای سه گانه عصر علی(علیه السلام)بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست.

این در واقع درس عبرتی است برای همه مسلمین،در تمام طول تاریخ که هر

ص: 361


1- 2) «وعوها»از ماده«وعی»(بر وزن نفی)در اصل به گفته«مقاییس»به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و به گفته مفردات به معنای حفظ حدیث و مانند آن است(و هر دو به یک معنی باز می گردد).
2- 3) «راق»از ماده«روق»-به گفته«مقاییس»-به معنای تقدم چیزی بر چیز دیگری است و گاه به معنای حسن و جمال آمده و به همین جهت بخش اوّل خانه را(خانه یا حرم های مقدّسه را)«رواق»می گویند و در کلام امام(علیه السلام)به همان معنای حسن و جمال است.
3- 4) «زبرج»به معنای زیبت و طلا و گاه به معنای نقش پارچه آمده است.
4- 5) به خوبی روشن است که مرجع ضمیرها در این جمله و جمله های بالا،طوایف سه گانه ناکثین و مارقین و قاسطین هستند که در عبارت قبل،به آنها اشاره شده،ولی مرحوم علامه بزرگوار مجلسی در بحار ترجیح می دهد که این ضمایر به خلفای سه گانه پیشین برگردد، ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد.و شاید به همین دلیل مرحوم مجلسی در پایان سخن خود این احتمال را نیز مطرح می کند که ضمیرها به جمیع کسانی که در خطبه به آنها اشاره شده است برگردد.

زمان به دنیاپرستی روی آورند و زرق و برق و زینت دنیا فکر آنان را به خود مشغول دارد اختلافات در میان آنها به اوج خود می رسد و راههای وصول به وحدت،به روی آنان بسته می شود مگر آن که زهد و وارستگی پیشه کنند و به خودسازی بپردازند.امروز نیز به خوبی می بینیم که سرچشمه تمام اختلافات میان مسلمین همان اصل است که علی(علیه السلام)در جمله های کوتاه فوق با استناد به آیه ای از قرآن مجید به آن اشاره فرموده است و به تعبیر روشن همان اراده«علوّ در ارض و فساد»و«تمایل به زینتهای دنیا و فریفته شدن در برابر زرق و برق»آن است!

نکته ها
1-بیعت با امیر مؤمنان عمومی و مردمی بود

این بیعت با تمام بیعتهایی که در زمان خلفا شد متفاوت بود.بیعتی بود خودجوش و فراگیر،بدون هیچ توطئه قبلی و از عمق جان توده های زجر دیده و ستم کشیده،نه مانند بیعت«سقیفه»که تصمیم اصلی را چند نفر بگیرند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و نه همانند«بیعت عمر»که تنها با تصمیم خلیفه اوّل پایه ریزی شد و نه همچون«بیعت عثمان»که«شورای شش نفره»با آن ترکیب خاصّش سردمدار آن بود و در یک کلام می توان گفت که بیعت واقعی و حقیقی،همین بیعت بود و بقیّه از یک نظر جنبه مصنوعی داشت و از قبل،روی آن کار شده بود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که قیام کنندگان در برابر«عثمان» هنگامی که بعد از قتل او به سراغ امام(علیه السلام)رفتند تا با او برای خلافت بیعت کنند، حضرت حاضر نشد و هنگامی که اصرار کردند فرمود:«من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر باشم»(انا لکم وزیرا خیر منّی امیرا)زیرا می دانست پیشگام شدن آنها در بیعت،به این اتهام دامن می زند که نقشه قتل عثمان از قبل پی ریزی شده بود بعلاوه،اگر تنها آنها بیعت می کردند گروهی می گفتند تنها قاتلان«عثمان»با او بیعت

ص: 362

کردند،افزون بر این،امام(علیه السلام)در جبین آنها می دید که همه تحمّل پذیرش حق را ندارند،آری حق تلخ و سنگین است،ولی بعدا مهاجران و انصار آمدند و به آن حضرت اصرار کردند که خلافت را بپذیرد.«علی»(علیه السلام)چاره ای جز پذیرش ندید سپس بر منبر قرار گرفت و مردم گروه گروه آمدند و با او بیعت کردند،تنها افراد اندکی سرباز زدند ولی امام(علیه السلام)اصراری در اجبار آنان نداشت،از کسانی که از بیعت سرباز زدند«سعد بن ابی وقّاص»و«عبد اللّه بن عمر»بود. (1)

به اعتقاد ما و مطابق مدارک غیر قابل انکار،«علی»(علیه السلام)از سوی خداوند به جانشینی پیامبر نصب شده بود،نه تنها در«غدیر خم»که در موارد متعدّدی، پیامبر(صلی الله علیه و آله)آن را تأکید فرمود،هر چند به دلایلی که این جا جای شرح آن نیست، بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)گروهی به مخالفت با آن برخاستند،ولی به هر حال بعد از کشته شدن«عثمان»اعلام حمایت عجیب و فراگیر از سوی مردم نسبت به آن شد،حمایتی که حتّی در هیچ یک از نظامهای دموکراسی به هنگام اخذ آرا،چنان حمایتی از کسی دیده نشده است و تنها نمونه آن در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)در بیعتهایی همچون«بیعت شجره»دیده می شود،این بیعت از شناختی که مردم از روحیّات علی(علیه السلام)و مقام علم و تقوا و زهد و مدیریت او داشتند سرچشمه می گرفت و زد و بندهای سیاسی مطلقا در آن وجود نداشت و چنان پرجوش بود که حتّی توطئه گران سیاسی که«علی»(علیه السلام)را برای وصول به مقاصد خود عنصری نامطلوب می دانستند،در عمل انجام شده واقع گشتند و پیش از این که تصمیمی بگیرند کار از کار گذشته بود،و اگر مردم را به حال خود رها می کردند جامعه ای آزاد،آباد و مملوّ از عدل و داد،آن چنان که قرآن مجید طراحی کرده است به وجود می آمد.

ولی چنان که خواهیم دید،همان توطئه گران و ریزه خواران خوان عثمانی و غارتگران بیت المال و هوس بازان میدان سیاست،تدریجا به تحریک مردم

ص: 363


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 96.

پرداختند و احساسات مذهبی آنها را بازیچه مقاصد سیاسی خود ساختند و در میدان«جمل،صفّین و نهروان»شکافهای عمیقی بر پیکر اسلام وارد ساختند.

2-سرچشمۀ انحرافات اجتماعی

امام(علیه السلام)در جمله های بالا عامل اصلی انحراف از حق را در عصر خودش(و طبعا در همه اعصار)«حبّ دنیا و دلباختگی در برابر زرق و برق آن»می شمرد و ریشه جنگهای خونین«جمل»و«صفّین»و«نهروان»را در این موضوع می داند و بر آیه شریفه قرآن تأکید می ورزد که سرای آخرت،تنها از آن کسانی است که اراده برتری جویی و فساد در زمین را ندارند.

این چند جمله کوتاه،واقعیّت بسیار مهمّی را بازگو می کند که بازتاب آن را در سراسر تاریخ بشر مشاهده می کنیم.همه جا برتری جویی ریشه جنگها و نزاعهای خونین را تشکیل می دهد،هواپرستی و علاقه به فساد در زمین عامل اصلی نابسامانیهاست و به همین دلیل تا با این خوهای شیطانی،مبارزه فرهنگی نشود و ایمان و اعتقاد راسخ،سدّی در برابر آن ایجاد نکند،ما همیشه شاهد جنگهای خونین و بی عدالتی ها و نابسامانی ها در جامعه بشری خواهیم بود و حتّی کسانی را خواهیم دید که تمام ارزشهای انسانی و مفاهیم اخلاقی و عناوینی همچون آزادی، حقوق بشر و غیر آن را دست مایه خود برای وصول به این اهداف قرار می دهند.

جالب این که امام(علیه السلام)از گروهی سخن می گوید که اعتقادشان با عملشان در تضادّ است،ظاهرا مسلمانند و آیات قرآن و از جمله آیه «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ» را شنیده اند و به آن ایمان دارند ولی انگیزه های نیرومند دنیا پرستی و طوفان هوا و هوس و دلبستگی فوق العاده به زرق و برق دنیا،اساس ایمان و عقیده آنها را تکان می دهد و چنان سیلاب عظیمی در درونشان ایجاد می کند که سدّ ضعیف ایمانشان را در هم می شکند و با خود می برد و این سرنوشت تمام کسانی است که از ایمانی سست و هوا و هوسی نیرومند برخوردار باشند.

ص: 364

3-اشاره ای به جنگهای سه گانۀ عصر علی(علیه السلام)
اشاره

در خطبه بالا اشاره کوتاه و پرمعنایی به جنگهای«جمل»و«صفین»و «نهروان»که گردانندگان آنها تحت عنوان«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین» معرّفی شده بودند آمده است به همین دلیل ضرورت دارد اشاره گذرایی به جنگهای سه گانه بالا داشته باشیم.

الف-جنگ جمل

حدود سه ماه بیشتر از بیعت با امیر مؤمنان«علی»(علیه السلام)نگذشته بود که تحمّل عدالت آن حضرت بر گروهی از مستکبران،سخت و ناگوار آمد و مخالفتها از سوی آنان شروع شد.«معاویه»در شام پرچم مخالفت را برافراشت و حاضر به پذیرش بیعت نبود و برای رویارویی با حضرت آماده جنگ می شد.«علی»(علیه السلام)به فرمانداران خود در سه شهر«کوفه»و«بصره»و«مصر»نامه نوشت تا نیروهای جنگی خود را برای مقابله با«معاویه»اعزام دارند.

در این گیر و دار«طلحه»و«زبیر»به بهانه سفر عمره،راهی«مکّه»شدند و در «مکّه»«عایشه»را که از بیعت با آن حضرت ناراضی بود با خویش همراه کردند و به عنوان هواداری از خون عثمان به سمت«بصره»حرکت نمودند.

قراین به خوبی گواهی می داد که آنها نه در فکر خونخواهی«عثمان»بودند و نه دلسوزی برای اسلام،زیرا قاتلان«عثمان»در«بصره»نبودند،بعلاوه لازمه هواداری از«عثمان»مخالفت با امیر مؤمنان(علیه السلام)نبود،تازه«طلحه»خود از سران مبارزان بر ضدّ«عثمان»بود.

روشن است که هدف آنها از پیمان شکنی(چون با علی(علیه السلام)بیعت کرده بودند)،رسیدن به جاه و مقام بود.

سرانجام این دو،همراه با«عایشه»در ماه ربیع الثّانی سال 36،شهر «بصره»را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم«بصره»برای خود بیعت گرفتند و

ص: 365

شکاف دیگری در پیکر جامعه اسلامی وارد ساختند.

امیر مؤمنان(علیه السلام)که از این امر به خوبی آگاه بود،با همان لشکری که برای دفع توطئه شامیان آماده کرده بود به سوی«بصره»حرکت کرد و نامه ای به فرماندار «کوفه»«ابو موسی اشعری»برای تقویت این سپاه نوشت-گر چه ابو موسی به ندای امام پاسخ مثبت نداد ولی در نهایت حدود نه هزار نفر از«کوفه»به سوی امام حرکت کردند-و در ماه«جمادی الاخری»دو لشکر با هم روبرو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبی»این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر«طلحه»و «زبیر»در هم شکست و از آن جا که برای تحریک مردم«بصره»«عایشه»همسر پیامبر را بر شتری سوار کرده بودند،این جنگ«جنگ جمل»نامیده شد،مقاومت لشکر مخالف،در اطراف شتر«عایشه»بسیار سرسختانه بود.امام(علیه السلام)فرمود:«تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت شتر را پی کنید»چنین کردند و شتر از پا در آمد و جنگ به پایان رسید،«طلحه»و«زبیر»هر دو به قتل رسیدند(طلحه در میدان جنگ به وسیله یکی از همرزمانش یعنی مروان،و زبیر در بیرون صحنه)و روز اوّل«ماه رجب»بود که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)«عایشه»را به خاطر احترام پیامبر(صلی الله علیه و آله)محترمانه به مدینه فرستاد.

در این جنگ به گفته بعضی ده هزار نفر و به روایتی هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّی،در هم شکسته شد و مسؤولیّت آن بر گردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت. (1)

ب-جنگ صفّین

بعد از پایان«جنگ جمل»علی(علیه السلام)به«کوفه»آمده،به«معاویه»نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود،ولی«معاویه»از پاسخ دادن تعلّل ورزید و در مقابل،

ص: 366


1- 1) آنچه در بالا آمد عمدتا از تاریخ کامل ابن اثیر،جلد 3،تلخیص و اقتباس شد.

مردم شام را به خونخواهی«عثمان»دعوت نمود،حتّی بعضی را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتل«عثمان»،«علی»(علیه السلام)بوده است و سرانجام در پاسخ یکی از نامه های«علی»(علیه السلام)به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را برای این کار بسیج کرد.«علی»(علیه السلام)پیش دستی فرمود و مردم«کوفه» را برای رفتن به سوی«صفّین»بسیج نمود،اکثریّت قریب به اتّفاق مردم،دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند.امام(علیه السلام)سپاه خود را به لشکریانی تقسیم کرد،بر هر لشکری امیری گذاشت و وظایف هر کدام را تعیین نمود.امام و لشکریانش هشت روز قبل از پایان محرّم سال 37 به«صفّین»رسیدند و آنها بیش از یک صد هزار نفر بودند و لشکر«معاویه»نیز به آن جا رسیده بود.

بعضی از یاران امام(علیه السلام)می خواستند جنگ را آغاز کنند،«معاویه»نامه ای برای حضرت نوشت و درخواست کرد که شتاب نکنند.امام(علیه السلام)که می خواست تا امکان دارد،درگیری واقع نشود،دستور خودداری را داد و با خویشتن داری بسیار،بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه،از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند و به صفوف مسلمانان بپیوندند و مشکل را از راه مذاکره حل کنند و عجیب این که ماهها به این صورت گذشت و با این که گروهی بی صبرانه از امام می خواستند جنگ شروع شود امّا امام همچنان خویشتن داری نشان می داد.

ولی هیچ یک از این امور سودی نبخشید.گر چه در این ایّام جنگهای پراکنده ای صورت می گرفت،ولی سعی می شد دامنه جنگ گسترش پیدا نکند،سرانجام آتش جنگ در ماه ذی الحجّه سال 37 شعله ور شد و درگیری شدید روی داد، ولی با فرا رسیدن ماه محرّم،به احترام این ماه،جنگ متوقّف شد و باز ارسال پیامها و اعزام نمایندگان از سوی امام آغاز شد،با پایان گرفتن ماه محرم،جنگ با شدّت تمام شروع شد و روز هشتم ماه صفر بود که حمله همگانی صورت گرفت و تا شب ادامه داشت،صبح روز دهم ماه صفر بعد از نماز صبح دو لشکر به سختی با یکدیگر به نبرد پرداختند،لشکر شام سخت وامانده شده بود و لشکر امام به سرعت پیشروی

ص: 367

می کرد و چیزی نمانده بود که طومار شامیان درهم پیچیده شود.

عجیب این که در شب نیمه این ماه که لیلة الهریرش می نامند(هریر به معنای زوزه کشیدن است چون سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امام،گویی زوزه می کشید)نیز جنگ ادامه یافت.هنگامی که لشکر شام نزدیک شدن لحظه های نابودی خود را احساس کردند«عمرو عاص»که به خدعه و نیرنگ معروف بود بنا به درخواست«معاویه»چاره ای اندیشید و آن این که به سپاه شام دستور داد:

«قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما تابع قرآنیم و هر چه قرآن میان ما و شما حکمیّت کند در برابر آن تسلیم هستیم»! گروهی از منافقان که در سپاه امام(علیه السلام)بودند از موقعیّت استفاده کرده،مردم را دعوت به دست کشیدن از جنگ در آن لحظات حسّاس نمودند،گروه کثیری فریب خورده از امام تقاضا کردند تن به حکمیّت در دهد.

«مسئله حکمیّت»که از اساس یک نیرنگ بود بر امام تحمیل شد و با نیرنگ دیگری به نتیجه تلخ تری انجامید.«عمرو عاص»که نماینده لشکر شام در حکمیّت بود،«ابو موسی»ی ساده لوح را فریب داد که بگوید«علی»و«معاویه»را از خلافت خلع می کنیم،ولی«عمرو عاص»بپا خاست و گفت:من هم«علی»را خلع می کنم،ولی معاویه را بر خلافت نصب می نمایم.

از بعضی از روایت استفاده می شود که لشکر علی(علیه السلام)قبل از اعلام نتیجه کار «حکمین»به«کوفه»بازگشت و در انتظار نتیجه کار آنها بود،هنگامی که نتیجه کار آنها و فریب خوردن«ابو موسی»روشن شد، (1)لشکر امام(علیه السلام)در این لحظه به خود آمد و از این که دستور امام(علیه السلام)را در روز آخر جنگ برای ادامه تا پیروزی نادیده گرفته بود،سخت پشیمان شد ولی دیگر کار از کار گذشته بود و جمع کردن و قرار دادن آنها در یک محور و حمله مجدّد و هماهنگ،کار ساده ای نبود.

ص: 368


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 259.

به این ترتیب پیروزی مهمّی که ممکن بود تاریخ اسلام را دگرگون سازد و مسلمین را برای همیشه از شرّ دودمان بنی امیّه و بازماندگان دوران شرک و بت پرستی و پیامدهای دردناک دوران حکومتشان نجات بخشد از دست رفت و عامل اصلی آن،فریبکاری دشمن از یک سو،ساده اندیشی گروهی از دوستان، از سوی دیگر و فعالیّتهای شدید منافقانی که در انتظار چنین ساعتی بودند از سوی سوّم و اختلاف و تفرقه و عدم انضباط لازم در گروهی از لشکریان امام از سوی چهارم محسوب می شود.

ج-جنگ نهروان

همان گونه که از داستان«جنگ صفّین»به دست می آید،گروه«خوارج»از درون«جنگ صفّین»و داستان«حکمیّت»آشکار شدند و این یکی از پیامدهای دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود.

گروهی که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن و کفر می پنداشتند،وقاحت و بی شرمی را به جایی رساندند که به امام(علیه السلام)اصرار کردند که توبه نماید و گرنه به نبرد با آن حضرت بر می خیزند! «علی»(علیه السلام)که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد(و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن می زنند)دستور مراجعت به«کوفه»را صادر فرمود.

در«کوفه»دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب،از مردم جدا شدند و به«حروراء»که قریه ای در دو میلی«کوفه»بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج،حروریّه نامیده شدند.سرانجام در سرزمین«نهروان»که در نزدیکی حروراء بود آماده جنگ شدند.عجب این که،در این نبرد شوم،در صفوف خوارج،بعضی از یاران دیرینه امام دیده می شدند،و نیز گروهی که از عبادت، پیشانی آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.

ص: 369

آنها در حقیقت عابدان خشک و نادان و احمقی بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بی اعتنایی به حقیقت آن،«مارقین»نامیده شدند.

هنگامی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند،با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد«خوارج»و با یک خطابه حساب شده،بسیار روشنگر و بیدار کننده امام(علیه السلام)،قشر عظیمی از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبة التوبة یا امیر المؤمنین»بلند کردند و از امام تقاضای عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفری آنان برگشتند(و طبق روایتی امام پرچمی در گوشه ای از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند)و بعد از آن که از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد،چاره ای جز جنگ نمی دید،امّا در عین حال فرمود:

«تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»همان کاری که در جنگهای«جمل و صفّین»انجام داد،او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد.

سرانجام«خوارج»حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبرو شدند و در مدّت کوتاهی تمام چهار هزار نفر-جز نه نفر که فرار نمودند-کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود:«از این مهلکه از آنها ده نفر رهایی نمی یابند و از شما هم ده نفر کشته نمی شوند»آشکار شد. (1)

این جنگ در روز نهم ماه صفر(سال 38 یا 39)هجری واقع شد و تمام مدّت جنگ ساعتی بیش نبود. (2)

ص: 370


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 59.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،شرح خویی بر نهج البلاغه و طبری،جلد 4،فروغ ولایت و مروج الذّهب،جلد 2(با تلخیص).

بخش پنجم

اشاره

اما و الّذی فلق الحبّة،و برء النّسمة،لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجّة بوجود النّاصر،و ما اخذ اللّه علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم،و لا سغب مظلوم،لالقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس اوّلها،و لا لفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز.

ترجمه

آگاه باشید!به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده،سوگند!اگر به خاطر حضور حاضران و توده های مشتاق بیعت کننده و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور،نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای(هر امّت) گرفته که:«در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند!»، مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم(و رهایش می نمودم)و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب می کردم و در آن هنگام در می یافتید که ارزش این دنیای شما(با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید)در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است.

شرح و تفسیر
چرا خلافت و بیعت را پذیرفتم؟!

امام(علیه السلام)در این فراز،دلایل پذیرش بیعت را به وضوح بیان می کند و اهداف خود را از این پذیرش در جمله های کوتاه و بسیار پر معنی شرح می دهد و در ضمن روشن

ص: 371

می سازد که اگر این اهداف بزرگ نبود،کمترین ارزشی برای زمامداری بر مردم قائل نبود،می فرماید:«آگاه باشید!به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند!اگر به خاطر حضور حاضران(توده های مشتاق بیعت کننده)و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای هر امّت گرفته که:«در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»،مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم(و رهایش می نمودم)و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب می کردم» (اما و الّذی فلق الحبّة،و برء النّسمة (1)،لو لا حضور الحاضر (2)،و قیام الحجّة بوجود النّاصر،و ما أخذ اللّه علی العلماء ان لا یقارّوا (3)علی کظّة (4)ظالم،و لا سغب (5)مظلوم،لالقیت حبلها علی غاربها (6)،و لسقیت آخرها بکأس اوّلها) .

جمله« و الّذی فلق الحبّة ،در حقیقت اشاره به توصیفی است که قرآن مجید از ذات پاک خدا می کند و می گوید: «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی» ،خداوند،شکافنده دانه و هسته است» (7)و این در واقع اشاره به مهمترین آفرینش پروردگار یعنی آفرینش

ص: 372


1- 1) «نسمه»در اصل به معنای وزش ملایم باد است و گاه به نفس کشیدن یا به خود انسان اطلاق می شود و در کلام مورد بحث به معنای«انسان»یا«روح»است.
2- 2) «حاضر»به معنای«شخص یا چیزی»است که حضور دارد و به گفته ارباب لغت گاه به معنای«قبیله و طایفه بزرگ»نیز آمده است و در کلام بالا به هر دو معنی ممکن است آمده باشد.
3- 3) «لا یقارّوا»از ماده«قرار»به معنی«سکون و آرامش»است.بنا بر این مفهوم جمله این است که ساکت ننشینند و آرام نباشند.
4- 4) «کظّة»به معنای«حالت ناراحت کننده ای است که از پرخوری حاصل می شود»و در جمله بالا«کنایه از تعدّی بر دیگران و غصب حقوق آنان است».
5- 5) «سغب»در اصل به معنای«گرسنگی»است و لذا به سالهای قحطی«ذو مسغبه»گفته می شود و در قرآن می خوانیم: «أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ» و در کلام امام(علیه السلام)«کنایه از پایمال شدن حقوق مظلومان»است.
6- 6) «غارب»فاصله ای«میان گردن و کوهان شتر»را می گویند که وقتی می خواهند شتر را رها کنند معمولا مهارش را به آن محل از پشت می اندازند.
7- 1) سوره انعام،آیه 95.

حیات و زندگی است و جمله«برء النّسمة»اشاره به آفرینش انسان و روح و جان اوست،همان آفرینش عظیم و بسیار مهمّی که قرآن مجید بعد از ذکر آن «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (1)می گوید و این در واقع سوگند به مهمترین کار خالق در جهان هستی است و دلیل بر اهمیّت مطلبی است که سوگند برای آن یاد شده است.

جمله«لو لا حضور الحاضر»در ظاهر اشاره به«حضور حاضران برای بیعت» با اوست،هر چند بعضی حاضر را اشاره به خود«بیعت»دانسته اند که در معنی تفاوت چندانی نمی کند.

امّا این که منظور«حضور خداوند»یا«حضور زمانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)آن را برای علی(علیه السلام)پیش بینی کرده بود»باشد بسیار بعید به نظر می رسد،هر چند بعضی از بزرگان آن را به عنوان احتمال ذکر کرده اند.

به هر حال این جمله از نظر معنی با جمله «و قیام الحجّة بوجود النّاصر» تقریبا یکی است و هر دو اشاره به اتمام حجّت بر آن حضرت است که با وجود آن همه یاوران و بیعت کنندگان،برای اقامه عدل بپاخیزد.

جمله «لالقیت حبلها علی غاربها» کنایه از صرف نظر کردن از چیزی است، زیرا هنگامی که کاری با شتر نداشته باشند مهارش را بر پشتش می افکنند و آن را به حال رها می کنند.

جمله «لسقیت آخرها بکاس اوّلها ،آخرینش را با جام اوّلینش سیراب می کردم» کنایه از این است:همان گونه که در برابر خلفای سه گانه گذشته صبر و شکیبایی پیشه کردم،در ادامه راه نیز چنین می کردم. (2)

ولی به دو دلیل خود را ملزم به پذیرش و قیام کردم،زیرا از یک سو با وجود آن

ص: 373


1- 2) -سوره مؤمنون آیه،14.
2- 1) شاهد این سخن شعری است که از آن حضرت در داستان مخالفت«طلحه»و«زبیر»و فراهم آوردن مقدّمات جنگ جمل نقل شده که فرمود:«فتن تحلّ بهم و هنّ شوارع -تسقی اواخرها بکاس الاوّل»اشاره به این که:فتنه هایی در پیش است که همه را در بر می گیرد و هر کس به سهم خود در آن گرفتار می آید(بحار الانوار،جلد 32،صفحه 118).

همه ناصر و یاور،حجّت بر من تمام بود و از سوی دیگر خداوند از دانشمندان هر امّتی پیمان گرفته که وقتی بی عدالتی را در جامعه مشاهده می کنند تا آن حدّ که ظالمان از پرخوری بیمار شده و مظلومان از گرسنگی،سکوت روا ندارند،برخیزند و دست ظالم را از گریبان مظلوم قطع کنند و عدل الهی را در جامعه پیاده نمایند.

این سخن امام(علیه السلام)هشداری است به همه اندیشمندان و علمای امّتها که وقتی امکانات تشکیل حکومت و اجرای عدل و قسط الهی فراهم گردد،سکوتشان مسئولیت آفرین است،باید قیام کنند و برای بسط عدالت و اجرای فرمان خدا مبارزه با ظالمان را شروع نمایند.آنها که می پندارند،تنها با انجام فرایضی همچون نماز و روزه و حج و پاره ای از مستحبّات،وظیفه خود را انجام داده اند، سخت در اشتباهند.اجرای عدالت و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظلم ظالم نیز در متن وظایف اسلامی آنان قرار دارد.

سرانجام امام(علیه السلام)در ادامه این سخن و در آخرین جمله این خطبه داغ سیاسی اجتماعی پر معنی،می فرماید:«آری اگر به خاطر دلایل فوق نبود هرگز تن به پذیرش این بیعت نمی دادم و در آن هنگام(در می یافتید که)ارزش این دنیای شما (با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید)در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است» (و لالفیتم (1)دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة (2)عنز (3)) .

با توجّه به این که«عفطة»به گفته«صحاح اللغة»همان آبی است که گوسفند (یا بز،هنگام عطسه)از بینی خود پراکنده می کند،روشن می شود که تا چه حدّ دنیای

ص: 374


1- 2) «الفیتم»از ماده«الفاء»به معنای یافتن چیزی است.
2- 3) «عفطة»در اصل به گفته«مقاییس اللغة»به معنای«صدای مختصر است،به همین جهت به عطسه کردن گوسفند یا بز«عفطة»می گویند و در کلام بالا اشاره به ذرّات آب بینی است که به هنگام عطسه کردن به اطراف پراکنده می شود.این تفسیری است که در مقاییس آمده است ولی بعضی دیگر از ارباب لغت به بعضی از صداهای دیگری که از حیوان خارج می شود نیز عفطه گفته اند.
3- 4) «عنز»به معنای بز ماده است.

مادّی با این اهمیّت و عظمتی که در نظر عاشقان و دلباختگانش دارد،در برابر روح بزرگ علی(علیه السلام)کوچک و بی ارزش است،در واقع یک گوسفند یا بز چه اندازه ارزش دارد که آب بینی بی خاصیّت او ارزش داشته باشد،بلکه یک مایه پلید محسوب می شود و به یقین این گونه تعبیرات برای کسانی که به ابعاد روح بزرگ آن حضرت آشنا نیستند بسیار شگفت آور است،ولی هنگامی که به جهانی که او در آن زندگی می کند و مقامات عرفانی و معنوی آن حضرت آشنا می شویم، می بینیم کمترین مبالغه ای در این تعبیرات نیست.

«سیّد رضی»(ره)در ذیل این خطبه چنین می گوید:

«بعضی گفته اند هنگامی که کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)به این جا رسید مردی از «اهل عراق»برخاست و نامه ای به دست آن حضرت داد(گفته شده که در آن نامه سؤالاتی بود که تقاضای جواب آنها را داشت).علی(علیه السلام)مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامی که از خواندن آن فراغت یافت«ابن عباس»عرض کرد:«ای امیر مؤمنان چه خوب بود خطبه را از آنجا که رها فرمودید ادامه می دادید»! امام(علیه السلام)در پاسخ او فرمود:هیهات ای ابن عباس!این سوز درونی بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست(و دیگر مایل به ادامه آن نیستم).

«ابن عباس»می گوید:به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنی همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه)تأسف نخوردم که علی(علیه السلام)آن را تا به آنجا که می خواست برسد ادامه نداد(قالوا و قام الیه رجل من اهل السّواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته فناوله کتابا-قیل انّ فیه مسائل کان یرید الاجابة عنها- فاقبل ینظر فیه(فلمّا فرغ من قراءته)قال له ابن عبّاس یا امیر المؤمنین! لو اطّردت خطبتک من حیث افضیت!فقال:«هیهات یا بن عبّاس!تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت».قال ابن عبّاس فو اللّه ما اسفت علی کلام قطّ کاسفی علی هذا الکلام الاّ یکون امیر المؤمنین(علیه السلام)بلغ منه حیث اراد).

ص: 375

تعبیر به اهل سواد(با توجّه به این که سواد به معنای سیاهی است)اشاره به مناطق پر درخت و مزروع است که از دور به صورت سیاه،در نظر،مجسم می شود،زیرا رنگ سبز در فاصله زیاد متراکم می شود و مایل به سیاهی می گردد و از آنجا که اهل حجاز به زمینهای خشک و خالی و به اصطلاح بیاض،عادت کرده بودند هنگامی که به سوی عراق که بر اثر«دجله و فرات»بسیار خرّم و سرسبز است حرکت می کردند و انبوه درختان و مزارع از دور نمایان می شد،به آنجا«ارض سواد»می گفتند و اهل آنجا را«اهل سواد»می نامیدند.

در این که این نامه چه بود و چه سؤالاتی در آن مطرح شده بود مطالبی از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه عنوان شده که در بحث نکات-به خواست خدا-خواهد آمد.

جمله«لو اطّردت خطبتک»با توجّه به این که اطّراد به این معنی است که چیزی بعد از چیزی قرار گیرد،اشاره به این است که اگر خطبه ات ادامه می یافت بسیار خوب بود.

جمله«من حیث افضیت»با توجّه به این که افضاء به معنی خارج شدن به فضای باز است گویی کنایه از این است که انسان هنگامی که می خواهد سخن مهمی ایراد کند تمام نیروهای فکری خود را متمرکز می سازد مثل این که همه آنها را در یک اتاقی جمع و فشرده کرده است،امّا هنگامی که آن تمرکز از میان می رود همانند این است که از آن اتاق در بسته بیرون آمده و در فضای باز قرار گرفته است.

جمله «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» با توجّه به این که«شقشقه»در اصل به معنی قطعه پوستی بادکنک مانند است که وقتی شتر به هیجان در می آید از دهان خود بیرون می فرستد و هنگامی که هیجانش فرو نشست به جای خود باز می گردد و با توجّه به این که خطبای زبردست هنگامی که در اوج هیجان و شور قرار می گیرند به آنها«ذو شقشقة»گفته می شود،کنایه از این است که این سخنان، اسرار درون من بود که از سوز دل خبر می داد،هنگامی که به هیجان آمدم ایراد خطبه کردم ولی

ص: 376

الآن که به خاطر مطالعه نامه و سؤالات سائل،آن حال و هوا تغییر یافت دیگر آمادگی برای ادامه آن سخن را ندارم.

نکته قابل توجّه این که ابن ابی الحدید از استادش(مصدّق بن شبیب)نقل می کند:این خطبه را برای«ابن خشّاب»خواندم هنگامی که به کلام«ابن عبّاس» رسیدم که از ناتمام ماندن این خطبه اظهار تأسف شدید کرده،گفت:«اگر من در آن جا بودم به«ابن عباس»می گفتم:مگر چیزی در دل امام(علیه السلام)باقی مانده بود که به آن اشاره نکند تا تو تأسف بر آن بخوری؟!به خدا سوگند آنچه در باره اوّلین و آخرین خلفا بود بیان کرد»! «مصدّق»می گوید:به«ابن خشاب»که مرد شوخی بود گفتم منظورت از این سخن این است که این خطبه مجعول است؟گفت:«به خدا سوگند من به خوبی می دانم که آن کلام امام است،همان گونه که می دانم تو مصدّق هستی»! (1)«سیّد رضی»در پایان این خطبه،به شرح چند جمله پرداخته،می گوید:

«مقصود امام(علیه السلام)از این که او را به شتر سواری سرکش تشبیه کرده،این است که اگر زمام او را محکم به طرف خود بکشد،مرکب چموش،مرتب سر را این طرف و آن طرف می کشاند و بینی اش پاره می شود و اگر مهارش را رها کند با چموشی،خود را در پرتگاه قرار می دهد و او قدرت حفظ آن را ندارد.زمانی گفته می شود:«اشنق النّاقة»که به وسیله مهار،سر شتر را به طرف خود بکشد و بالا آورد و«شنقها»نیز گفته شده است.این را«ابن سکّیت»در«اصلاح المنطق» گفته است.

این که امام(علیه السلام)فرموده است: «اشنق لها» و نگفته است«اشنقها»برای این است که آن را در مقابل«اسلس لها»قرار داده،گویا امام(علیه السلام)فرموده است:اگر سر مرکب را بالا آورد یعنی با مهار آن را نگه دارد(بینی اش پاره می شود)»(قال الشّریف رضی اللّه عنه:قوله علیه السّلام«کراکب الصّعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم»یرید

ص: 377


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 205(با تلخیص).

انّه اذا شدّد علیها فی جذب الزّمام و هی تنازعه رأسها خرم انفها و ان ارخی لها شیئا مع صعوبتها تقحّمت به فلم یملکها یقال« اشنق النّاقة»اذا جذب رأسها بالزّمام فرفعه و«شنقها»ایضا،ذکر ذلک«ابن السّکّیت»فی«اصلاح المنطق»و انّما قال«اشنق لها»و لم یقل«اشنقها»لانّه جعله فی مقابلة قوله«اسلس لها»فکانّه(علیه السلام)قال:ان رفع لها رأسها بمعنی امسکه علیها بالزّمام).

نکته ها
1-پاسخ به یک سؤال

ممکن است گفته شود:بنا بر عقیده«امامیّه»و پیروان مکتب اهل البیت -علیهم السلام-امام،منصوب از طرف خداوند به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)است نه منتخب از سوی مردم،در حالی که تعبیرات بالا که می فرماید:اگر چنین و چنان نبود من هرگز خلافت را نمی پذیرفتم و از آن صرف نظر می کردم،تناسب با انتخابی بودن امامت و خلافت دارد.

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن است و آن این که:امامت و خلافت دارای واقعیّتی است و مقام ظهور و بروزی:واقعیّت آن از سوی خدا و به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)تعیین می شود،ولی ظهور و بروز آن و تدبیر و تصرّف در امور مسلمین و جامعه اسلامی،منوط به این است که در مردم آمادگی وجود داشته باشد و یار و یاورانی برای حمایت از آن بپا خیزند و این جز با بیعت و پذیرش مردم امکان پذیر نیست.به همین دلیل علی(علیه السلام)در دوران خلفای سه گانه-یعنی حدود 25 سال-خانه نشین بود و در امر خلافت دخالتی نمی کرد در عین این که مقام امامت او که از سوی خدا بود هیچ گونه کمبودی نداشت.

شبیه همین معنی در باره بعضی از دیگر از امامان مانند امام صادق(علیه السلام)دیده می شود که از سوی«ابو مسلم»پیشنهاد خلافت به آن حضرت شد و حضرت چون اطمینان به توطئه داشت نپذیرفت.و گاه به امامان پیشنهاد می کردند که چرا قیام

ص: 378

نمی کنید و مقام خلافتی را که از آن شماست بر عهده نمی گیرید؟در جواب می فرمودند:«ما یار و یاور به مقدار کافی برای این امر نداریم». (1)

2-چه سؤالاتی در آن نامه بود؟

مرحوم«شارح بحرانی»در کتاب خود از«ابو الحسن کیدری»نقل می کند،در نامه ای که در پایان این خطبه به دست علی(علیه السلام)داده شد،ده سؤال بود:

1-جانداری که از شکم جاندار دیگری خارج شد و فرزند او نبود چه بود؟ امام فرمود:حضرت«یونس(علیه السلام)»بود که از شکم ماهی خارج شد.

2-چیزی که کمش مباح و زیادش حرام بود چه بود؟

فرمود:«نهر طالوت»بود که لشکریانش تنها مجاز بودند کمی از آب آن بنوشند.

3-کدام«عبادت»است که اگر کسی آن را به جا آورد عقوبت دارد و اگر به جا نیاورد باز هم عقوبت دارد؟ فرمود:«نماز در حال مستی».

4-کدام پرنده است که نه جوجه ای و نه اصلی(مادری)داشته است؟ فرمود:پرنده ای است که به دست«عیسی»(علیه السلام)(به اذن خدا)آفریده شده است.

5-مردی هزار درهم بدهی دارد و هزار درهم در کیسه موجود دارد و ضامنی بدهی او را ضمانت می کند در حالی که هزار درهم دارد و سال بر آن دو می گذرد، زکات بر کدام یک از دو مال است؟ فرمود:اگر ضامن به اجازه مدیون این کار را کند،زکات بر او نیست،و اگر بدون اجازه او باشد زکات بر او واجب است.

6-جماعتی به حج رفتند و در یکی از خانه های مکّه منزل کردند یکی از آنها در را بست و در آن خانه کبوترانی بودند و پیش از آن که آنها به خانه باز گردند همه

ص: 379


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 242.کتاب الایمان و الکفر،باب فی قلّة عدد المؤمنین،حدیث 4.

کبوتران از تشنگی مردند،کفّاره آن بر چه کسی واجب است؟ فرمود:بر کسی که در را بسته و کبوتران را بیرون نکرده و آبی برای آنها نگذاشته است.

7-چهار نفر شهادت دادند که فلان کس زنا کرده است،امام به آنها دستور داد سنگسارش کنند(چون زنای محصنه بود)،یکی از آنها اقدام به سنگسار کردن او نمود و سه نفر دیگر خودداری کردند ولی جماعتی با او همکاری نمودند،بعدا از شهادت خود برگشت(و اعتراف به دروغ خویش نمود)در حالی که شخص متهم هنوز نمرده بود،سپس مرد.بعد از مرگ او،آن سه نفر نیز از شهادت خود برگشتند،«دیه»بر چه کسی واجب است؟ فرمود:به آن یک نفر و همچنین کسانی که با او همکاری کرده اند (1).

8-دو نفر یهودی بر یهودی دیگر شهادت دادند که او اسلام را پذیرفته است آیا شهادت آن دو مقبول است؟ فرمود:شهادت آنها پذیرفته نیست،زیرا آنها تغییر کلام الهی و شهادت به باطل را مجاز می شمرند.

9-دو شاهد از نصاری در باره یک نفر نصرانی یا مجوسی یا یهودی،شهادت دادند که اسلام را پذیرفته است آیا شهادتشان قبول می شود؟

فرمود:قبول می شود،زیرا خداوند فرموده است: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری» ،نزدیکترین دوستان را نسبت به مسلمانان،کسانی

ص: 380


1- 1) این در موردی است که شاهدان گرفتار خطا و اشتباه شده باشند و اگر متعمّد باشند حکم آنها«قصاص»است به شکلی که در کتاب«قصاص»گفته شده،این نکته نیز قابل توجّه است که کسانی که به خاطر شهادت آنها اقدام به سنگسار کردند می توانند برگردند و آنچه را پرداخته اند از آن چهار نفر به طور مساوی بگیرند(برای آگاهی بیشتر به کتاب جواهر،جلد 41،صفحه 225 مراجعه شود و باید توجه داشت که آنچه در این حدیث آمده،با آنچه در کتب فقهی می خوانیم کمی تفاوت دارد).

می یابی که می گویند ما نصاری هستیم». (1)

10-کسی دست دیگری را قطع کرد،چهار نفر شاهد نزد امام حاضر شدند و شهادت دادند که دستش قطع شده است و در عین حال زنای محصنه کرده است.

امام می خواست او را سنگسار کند ولی قبل از سنگسار شدن از دنیا رفت،حکم او چیست؟ فرمود:کسی که دست او را قطع کرده است باید دیه آن را بپردازد،ولی اگر شاهدان شهادت داده بودند که او به مقدار نصاب دزدی کرده،دیه بر قطع کننده دست واجب نبود. (2)

البته آنچه در بالا ذکر شد مضمون روایت مرسله ای است که از کیدری نقل شده است و صحّت سند حدیث ثابت نیست،لذا در پاره ای از فروع مذکور در این حدیث،گفتگوهایی از نظر فقهی وجود دارد.

3-ویژگیهای خطبۀ شقشقیّه

در یک جمع بندی نهایی به این جا می رسیم که«خطبه شقشقیّه»با محتوای خاصّ خود در میان«خطبه های نهج البلاغه»کم نظیر یا بی نظیر است و این نشان می دهد که«علی»(علیه السلام)در شرایط خاصّی آن را بیان فرموده،تا واقعیّتهای مهم مربوط به خلافت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)به فراموشی سپرده نشود و برای ثبت در تاریخ همیشه بماند و صراحت فوق العاده ای که«علی»(علیه السلام)در این خطبه به خرج داده است برای همین منظور است،زیرا نباید واقعیّتها،فدای ملاحظات گوناگون شود و تعصّبها گرد و غبار فراموشی بر آن بپاشد.

علی(علیه السلام)در این خطبه امور زیر را روشن فرموده است:

ص: 381


1- 2) سوره مائده،آیه 82.
2- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 269 و مستدرک،جلد 7،صفحه 55.

1-شایستگی اولویّت خود را نسبت به مسأله خلافت به وضوح بیان کرده، این همان واقعیّتی است که تقریبا همه محقّقان اسلامی و غیر اسلامی در آن متّفقند،حتّی«معاویه»سرسخت ترین دشمن«علی»(علیه السلام)به افضلیت او اعتراف داشت. (1)

2-مظلومیّت آن حضرت علی رغم این همه شایستگیها 3-این سخن به خوبی نشان می دهد که انتخاب هیچ یکی از خلفای سه گانه مدرک و منبع روشنی نداشته است،بعلاوه معیارهای چندگانه ای بر آن حاکم بوده،در یک مورد فقط انتخاب یک نفر و در مورد دیگر نیمی از یک شورای شش نفری و در مورد سوّم یک شورای چند نفری معیار بوده است! 4-فاصله گرفتن تدریجی مردم در دوران خلفا،از تعلیمات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و تشدید بحرانها با گذشت زمان،تا آنجا که وقتی امام(علیه السلام)به خلافت رسید به اندازه ای زمینه نامساعد بود که بازگرداندن مردم به ارزشهای زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) میسّر نشد.

5-سرچشمه نابسامانیها و جنگهایی که در عصر امام(علیه السلام)به وقوع پیوست، عشق به مال و مقام و زرق و برق دنیا بود که به صورت یک طبیعت ثانوی برای جمعی از سران-مخصوصا در عصر خلافت«عثمان»-پیدا شده بود.

6-طبیعی ترین و مردمی ترین بیعت همان چیزی بود که در مورد خود امام(علیه السلام) واقع شد،ولی تحریکات منافقین و عدم تحمّل گروهی از سران جامعه نسبت به عدالت«علی»(علیه السلام)موجب شکستن پیمان و بیعتها و برافراشتن پرچمهای مخالفت شد.

ص: 382


1- 2) این معنی،در نامه معروفی که«معاویه»در پاسخ به نامه«محمّد بن ابی بکر»به«مصر» فرستاد و در بسیاری از منابع اسلامی از جمله«مروج الذّهب»آمده است،منعکس می باشد. او با صراحت می گوید:«من و پدرت-یعنی ابو بکر-فضل و برتری علی بن ابی طالب را اعتراف داشتیم و حق او را بر خود لازم می دیدیم...ولی هنگامی که پیامبر چشم از جهان فرو بست نخستین کسانی که با او به مخالفت پرداختند و حقّ او را گرفتند پدرت و فاروقش (عمر)بودند.«مروج الذهب،جلد 3،صفحه 12)-یعقوبی نیز در تاریخ خود با صراحت می گوید:«و کان المهاجرون و الانصار لا یشکّون فی علیّ(علیه السلام)،مهاجران و انصار کمترین شکّی در خلافت علی(علیه السلام)و شایستگی او نداشتند»(تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 124).

7-امام(علیه السلام)هیچ گونه علاقه ای به خلافت ظاهری نداشت و هرگز به آن به صورت یک هدف نمی نگریست،بلکه تنها به عنوان یک وسیله برای کوتاه کردن دست ظالمان از گریبان مظلومان و برقراری نظم و عدالت خواهان آن بود.

8-شورشهایی که در زمان«عثمان»واقع شد و منتهی به قتل او گردید،کاملا طبیعی بود و نتیجه اعمال و رفتار او و اطرافیانش از«بنی امیّه»بود زیرا«بنی امیّه» بر شهرهای مهم اسلام به عنوان فرماندار و مانند آن مسلط شدند،بیت المال در اختیار آنها قرار گرفت،بخششهای عجیبی که شرح آن قبلا گذشت صورت گرفت و مردم از این امور آگاه شدند و بذر شورش از نقاط دوردستی همچون«مصر»و «بصره»و«کوفه»گرفته تا خود مدینه،پاشیده شد.

9-جنگهای سه گانه دوران خلافت«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)جنبه تحمیلی داشت و هیچ یک از آنها از سوی«علی»(علیه السلام)شروع نشد،بلکه همه آنها از سوی افراد فرصت طلب و جاه طلب یا افراد ناآگاه و خشک و جامد به وجود آمد.

10-داستان«تنزیه صحابه»و عدالت همه اصحاب و یاران و معاصران پیامبر(صلی الله علیه و آله)مطلبی است که با هیچ یک از واقعیتهای تاریخی سازگار نیست و اعتقاد به آن،موجب تضاد و تناقض آشکار است چرا که آتش افروزان جنگ جمل دو نفر از صحابه بودند و آتش افروز جنگ صفّین نیز یک نفر از آنان بود و در میان جنگ افروزان نهروان نیز گروهی از صحابه دیده می شدند.همه آنها بر امام وقت که از سوی قاطبه مردم و حتّی غالبا از سوی خود این جنگ افروزان پذیرفته شده بود،شوریدند و شکاف در جامعه اسلامی به وجود آوردند و راه بغی و ستم را پیش گرفتند.

چگونه می توان گفت:هم«علی»(علیه السلام)راه حق را پیمود و هم«طلحه»و «زبیر»و«معاویه»و امثال آنان؟!و پناه بردن به مسأله اجتهاد در این گونه موارد توجیه بسیار غیر منطقی است که به وسیله آن هر گناه کبیره ای را می توان توجیه نمود.

ص: 383

ص: 384

خطبۀ چهارم: این خطبه از فصیح ترین سخنان علی(علیه السلام)است و در آن مردم را اندرز می دهد و از گمراهی به سوی هدایت می برد

اشاره

و هی من افصح کلامه علیه السّلام

و فیها یعظ النّاس و یهدیهم من ضلالتهم و یقال:«انّه خطبها بعد قتل طلحة و الزبیر» این خطبه از فصیح ترین سخنان علی(علیه السلام)است و در آن مردم را اندرز می دهد و از گمراهی به سوی هدایت می برد و گفته می شود:«این خطبه را بعد از(جنگ جمل و) کشته شدن طلحه و زبیر ایراد فرموده است».

خطبه در یک نگاه

این خطبه چنان که در عنوان آن آمده،احتمالا بعد از ماجرای«جنگ جمل» و قتل«طلحه و زبیر»ایراد شده است و به طور طبیعی ناظر به پیامدهای این جنگ و درسهای عبرتی است که مسلمانان می بایست از آن بیاموزند.

محورهای اصلی خطبه را در سه قسمت می توان خلاصه کرد:

1-تصریح به این واقعیّت که مردم در ظلمات و تاریکیها به وسیله اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)هدایت شدند و به مقامات عالی و اوج ترقّی رسیدند و به همین دلیل باید آماده باشند تا نصایح و اندرزهای آنها را به گوش جان بشنوند.

2-اشاره به این که من پیش بینی پیمان شکنی ها را می کردم،ولی نمی خواستم پرده ها را کنار بزنم.

3-در بخش آخر خطبه اشاره به این نکته می کند که امروز جای پرده پوشی نیست،واقعیّتها را باید گفت و گرنه بیم این می رود که توده مردم گمراه شوند و اگر من ترسی داشته باشم از همین جهت است نه از ناحیه خودم.

ص: 385

ص: 386

بخش اوّل

اشاره

بنا اهتدیتم فی الظّلماء،و تسنّمتم ذروة العلیاء،و بنا افجرتم عن السّرار.وقر سمع لم یفقه الواعیة،و کیف یراعی النّباة من اصمّته الصّیحة؟ربط جنان لم یفارقه الخفقان.

ترجمه

به وسیله ما در تاریکیها(ی جهل و گمراهی)هدایت یافتید و به کمک ما به اوج ترقّی رسیدید و در پرتو شعاع ما(خاندان پیامبر-صلی الله علیه و آله-)صبح سعادت شما درخشیدن گرفت و تاریکیها پایان یافت،کر باد!گوشی که ندای پند و اندرز را نشنود و چگونه، کسی که صیحه و فریاد،او را«کر»کرده است می تواند صدای ملایم(مرا)بشنود؟(آن کس که فرمان خدا و پیامبر را زیر پا گذارده،آیا فرمان مرا پذیرا می شود؟)و مطمئن باد! قلبی که از خوف خدا جدایی نپذیرد(و آماده پذیرش حق باشد).

شرح و تفسیر
چشم و گوش خود را باز کنید

امام(علیه السلام)در آغاز این خطبه به نعمتهای فراوان و چشمگیری که در سایه اسلام نصیب مسلمانان-مخصوصا مسلمانان آغاز اسلام-شد اشاره کرده و در سه جمله کوتاه که با تشبیهات زیبایی همراه است این مطلب را چنین توضیح می دهد:«به وسیله ما در تاریکیهای(جهل و گمراهی و جاهلیّت)هدایت یافتید و به کمک ما به

ص: 387

اوج ترقّی رسیدید و در پرتو شعاع ما(خاندان پیامبر-ص-)صبح(سعادت)شما درخشیدن گرفت و تاریکیها پایان یافت» (بنا اهتدیتم (1)فی الظّلماء (2)،و تسنّمتم (3)ذروة (4)العلیاء،و بنا افجرتم (5)عن السّرار (6)) .

در جمله اوّل،امام به شرایط زمان جاهلیّت که تاریکی جهل و فساد و جنایت همه جا را فرا گرفته بود اشاره می فرماید که در پرتو وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)،مردم صراط مستقیم را پیدا کردند و با سرعت به سوی مقصد حرکت نمودند.

در جمله دوّم،ترقّی و تکامل را به شتری تشبیه می کند که دارای کوهان است (با توجّه به این که«تسنّمتم»از ماده سنام به معنای کوهان شتر می باشد)و می فرماید:شما بر بالای آن کوهان قرار گرفتید که اشاره به اوج ترقّی و تکاملی است که نصیب مسلمین در پرتو اسلام شد و همه مورّخان شرق و غرب در کتابهای خود به هنگام شرح تمدّن اسلام به آن اعتراف و اذعان دارند.

در جمله سوّم،وضع جامعه جاهلی را به شبهای تاریک ماه و محاق(با توجّه به

ص: 388


1- 1) «اهتدیتم»از«اهتداء»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه و ارباب لغت در جایی به کار می رود که انسان با میل و اراده خود هدایت را بپذیرد و در عبارت بالا نیز منظور همین است.
2- 2) «ظلماء»(بر وزن صحراء)به گفته بعضی از محققان به معنی تاریکی آغاز شب است یا به تعبیر دیگر تاریکی بعد از نور،بر خلاف ظلمت که مفهوم عامی دارد و به کار گرفتن این واژه در کلام امام(علیه السلام)شاید اشاره به این نکته باشد که دوران جاهلیّت عرب در واقع،تاریکی بعد از نور،یعنی دعوت انبیای أولو العزم پیشین بود.
3- 3) «تسنّمتم»از ماده«سنم»(بر وزن قلم)به معنی بالا رفتن است و سنام(بر وزن مرام)به معنی کوهان شتر آمده است.
4- 4) «ذروة»از ماده«ذرو»(بر وزن سرو)به دو معنی آمده:یکی اشراف چیزی بر چیزی و به همین جهت به قلّه کوه یا کوهان،ذروه گفته می شود و دیگر ریختن و پراکنده شدن چیزی.
5- 5) «افجرتم»از ماده«فجر»در اصل به معنی شکافتن وسیع چیزی است و از آنجا که سپیده صبح،گویی تاریکی شب را می شکافد به آن فجر گفته اند و«افجرتم»به معنای داخل فجر و سپیدی صبح شدن است.
6- 6) «سرار»از ماده«سرّ»به معنی پنهان و نقطه مقابل آشکار است و واژه«سرار»معمولا به شبهای آخر ماه که هوا کاملا تاریک است گفته می شود.

این که سرار به معنای شبهایی است که ماه مطلقا در آن نمی درخشد)تشبیه کرده و می فرماید:«به وسیله پیامبر و خاندان او پرده های تاریکی شکافته شد و داخل در فجر و صبح سعادت شدید».

در واقع این تعبیرات از سرچشمه قرآن گرفته شده که اسلام و ایمان و وحی الهی را تشبیه به نور کرده،گاه می فرماید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ» ،خداوند ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آوردند و آنها را از تاریکیها به سوی نور بیرون می برد» (1)و در جایی دیگر می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ» ،به یقین از سوی خداوند نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد و خداوند به برکت آن،کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند به راههای سلامت هدایت می کند و به اذن خود از تاریکیها به سوی روشنایی می برد» (2)و گاه می فرماید:

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ» . (3)

سپس امام(علیه السلام)به عنوان نکوهش از کسانی که گوش شنوا ندارند و تعریف و تقدیر از افراد واقع بین و آگاه،می افزاید:«کر باد!گوشی که ندای بلند پند و اندرز را درک نکند» (وقر سمع لم یفقه الواعیة) .

واژه«وقر»هم در مورد کری به کار می رود و هم سنگینی گوش،و منظور از «واعیة»فریادهای بلند است و اشاره به آیات صریح و کوبنده قرآن در مسائل مهمّ اعتقادی و عملی و اخلاقی و همچنین سنّت آشکار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله).و تعبیر به «لم یفقه،درک نکرده»به جای«لم یسمع،نشنیده است»به خاطر این است که تنها شنیدن اثری ندارد مهم درک کردن است.

سپس می فرماید:«کسی که صیحه و فریاد،او را(کر)کرده است چگونه می تواند

ص: 389


1- 1) سوره بقره،آیه 257.
2- 2) سوره مائده،آیات 15 و 16.
3- 3) سوره زخرف،آیه 44.

آهنگ ملایم(مرا)بشنود» (و کیف یراعی النّباة (1)من اصمّته الصّیحة) . (2)

اشاره به این که اینها که فرمان خدا و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)را زیر پا گذارده اند چگونه ممکن است سخنان مرا بشنوند؟! از آن جا که در برابر این گروه،گروه دیگری وجود دارد که طرفدار حقّند، می فرماید:«مطمئن باد!قلبی که از خوف خدا جدایی نپذیرد(و حقیقت را درک کند و در برابر آن خاضع باشد)» (ربط جنان (3)لم یفارقه الخفقان (4)) .

نکته: هدایت در پرتو خاندان وحی

آنچه در فراز بالا از کلام امام(علیه السلام)خواندیم،اشاره به یک واقعیّت مهمّ تاریخی است که از مقایسه عصر جاهلیّت عرب با دوران شکوفایی بعد از طلوع اسلام، روشن می شود که عرب جاهلی از نظر معتقدات دینی،مسائل مربوط به مبدأ و معاد،نظام اجتماعی،نظام خانواده،اخلاق،تقوا و وضع اقتصادی در چه سطحی بوده و بعد از نزول قرآن و اسلام در چه سطحی قرار گرفت.

ص: 390


1- 1) «نبأة»در اصل از ماده«نبأ»به معنی آمدن از مکانی به مکان دیگر است و از آنجا که خبر از مکانی به مکان دیگر می رود به آن نبأ می گویند و«نبأة»به معنی صدای آهسته است چون صدا از مکانی به مکان دیگر می رود.(مقاییس اللّغة)
2- 2) بعضی از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند که منظور از:«اصمّته الصّیحة»در این جا این نیست که فریاد وحی آنان را کر کرده است،بلکه به این معنی است که آنها از شنیدن فریاد وحی کرد هستند،مانند: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ» .(سوره یونس،آیه 42)
3- 3) «جنان»به معنی قلب است چرا که در سینه انسان پنهان است و این واژه از«جنّ»(بر وزن فنّ)به معنی پنهان شدن گرفته شده است و به همین جهت به باغهای پر درخت که زمین آن پوشیده از درختان است«جنّت»و به بچّه ای که در شکم مادر است«جنین»و به طایفه پریان که از نظرها پوشیده اند«جنّ»گفته می شود و دیوانه را نیز به این جهت«مجنون» می گویند که عقلش پوشیده شده،یا«جنّ»به درون او راه یافته است.
4- 4) «خفقان»در اصل به معنی«اضطراب»است و از آنجا که خوف و ترس سبب اضطراب می شود در این معنی به کار می رود و منظور در کلام بالا«خوف خدا»است.

تفاوت در میان این دو آن قدر زیاد است که جز تعبیر به یک معجزه بزرگ، تعبیر دیگری برای آن نمی توان تصوّر کرد.

آنچه امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه بیان فرموده که:ظلمت و تاریکی تمام جامعه آنان را در بر گرفته بود و با ظهور اسلام سپیده صبح سعادت آشکار گشت و بر قلّه های معرفت و فرهنگ و تمدّن قرار گرفتند،فقط یک اشاره کوتاه بود و شرح آن را در کتب تاریخ تمدّن اسلام باید مطالعه کرد.این معنی در خطبه های متعدّدی از نهج البلاغه با توضیح بیشتری آمده است.

ص: 391

ص: 392

بخش دوّم

اشاره

ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر،و اتوسّمکم بحلیة المغترّین،حتّی سترنی عنکم جلباب الدّین،و بصّرنیکم صدق النّیّة.اقمت لکم علی سنن الحقّ فی جوادّ المضلّة،حیث تلتقون و لا دلیل،و تحتفرون و لا تمیهون.

ترجمه

من همواره منتظر عواقب پیمان شکنی شما بودم و نشانه فریب خوردگان را در شما می دیدم ولی به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم(و راز شما را افشا نکردم)در حالی که صفای دل،مرا از درون شما آگاهی می داد(و از نیرنگهای شما آگاه بودم).من در کنار جادّه های گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم،در آن هنگام که گرد هم جمع می شدید و راهنمایی نداشتید و تشنه رهبر شایسته ای بودید و برای پیدا کردن این آب حیات تلاش می کردید و به جایی نمی رسیدید.

شرح و تفسیر
پیمان شکنی شما را پیش بینی می کردم،ولی...

در این بخش از خطبه،امام(علیه السلام)بازماندگان«جنگ جمل»را مخاطب ساخته،می فرماید:«من همواره منتظر عواقب پیمان شکنی شما بودم و نشانه فریب

ص: 393

خوردگان را در شما می دیدم!» (ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر، و اتوسّمکم (1)بحلیة المغترّین (2)) .

در روایات آمده است که«طلحه و زبیر»مدّتی بعد از بیعت با«علی»(علیه السلام)به خدمتش آمدند و برای رفتن به«عمره»از آن حضرت اجازه گرفتند.امام(علیه السلام)که آثار نفاق و پیمان شکنی را در آنان می دید،بار دیگر از آنها پیمان وفاداری و بیعت گرفت،ولی همان گونه که می دانیم به پیمان خود وفادار نماندند و آتش«جنگ جمل»را روشن کردند که در آن آتش،بیش از ده هزار نفر از مسلمین سوختند و بی شک گروه زیاد دیگری در این توطئه سهیم و شریک بودند و با این که بیعت کرده بودند در صدد پیمان شکنی بر آمدند و مخاطب«علی»(علیه السلام)همین گروهند.

«ابن ابی الحدید»در یکی از کلمات خود نقل می کند که:«علی»(علیه السلام)در آن روزی که«زبیر»با او بیعت کرد فرمود:«من از این بیم دارم که تو پیمان خود را بشکنی و با این بیعت مخالفت کنی!»عرض کرد:«بیم نداشته باش چنین چیزی تا ابد از من سر نمی زند!»امام(علیه السلام)فرمود:«خداوند گواه و شاهد من بر این موضوع باشد»؟عرض کرد:«آری»پس از چند روز«طلحه و زبیر»خدمت امیر مؤمنان(علیه السلام) آمدند و عرض کردند:«تو می دانی در زمان حکومت«عثمان»چه اندازه به ما جفا شد!و می دانی او همواره طرفدار«بنی امیّه»بود اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده است،بعضی از این فرمانداریها را در اختیار ما بگذار»!

امام(علیه السلام)فرمود:«به قسمت الهی راضی باشید تا من در این باره فکر کنم و بدانید من کسی را در این امانت شریک نمی کنم مگر این که از دیانت و امانت او راضی و مطمئن باشم...».آنها از نزد حضرت بیرون آمدند در حالی که یأس از رسیدن به

ص: 394


1- 1) «اتوسّمکم»از ماده«وسم»(بر وزن رسم)به معنی اثر و علامت است و این جمله اشاره به این است که من آثار پیمان شکنی را از آغاز در شما می دیدم.
2- 2) «مغترّین»از ماده«غرور»به معنی فریب است.

مقام،آنها را فرا گرفته بود و چیزی نگذشت که اجازه برای«عمره»گرفتند.

عجیب تر این که بنا به گفته«ابن ابی الحدید»هنگامی که نامه«علی»(علیه السلام)به «معاویه»رسید که:مردم همگی با من بیعت کرده اند و تو هم برای من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست،«معاویه»(سخت دستپاچه شد و)نامه ای به «زبیر»نوشت و او را به عنوان امیر المؤمنین خطاب کرد و گفت از تمام مردم «شام»برای تو بیعت گرفتم،با سرعت به سوی«کوفه»و«بصره»برو و این دو شهر را تسخیر کن که بعد از تسخیر این دو،هیچ مشکلی وجود ندارد و بعد از تو برای«طلحه»بیعت گرفتم،بروید و مردم را به عنوان خونخواهی«عثمان» بشورانید. (1)

سپس می افزاید:«ولی به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم(و راز شما را افشا نکردم)در حالی که صفای دل،مرا از درون شما آگاهی می داد(و از توطئه ها و نیرنگهای شما به لطف الهی آگاه بودم)» (حتّی سترنی عنکم جلباب (2)الدّین،و بصرّنیکم صدق النّیّة) .

در حقیقت این دو جمله امام(علیه السلام)پاسخ به دو سؤال متعدّد می باشد:

اوّلا:اگر امام انتظار پیمان شکنی آنها را داشت و نشانه هایش را در آنها می دید چرا این مطلب را آشکار نفرمود؟

و ثانیا:این آگاهی بر درون و باطن آنها از کجا پیدا شد؟ امام در پاسخ سؤال اوّل می فرماید:«استتار در پرده دین بود که ایجاب می کرد این راز مکتوم بماند»و در پاسخ سؤال دوّم می فرماید:«صفای دل،مرا آگاه ساخت».

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»احتمال دیگری در تفسیر جمله اوّل داده اند و آن این که شما مرا نشناختید و دلیل آن این بود که پرده خیال و برداشت نادرست از دین،مانع شناخت شما از من بود و یا دیانت من مانع شناخت شما از من گردید،ولی با توجّه به تکلّفاتی که این تفسیر دارد و تناسب چندانی با جمله های قبل در

ص: 395


1- 1) ابن ابی الحدید،جلد اول،صفحه 230 و 231.
2- 2) «جلباب»به معنی پرده،پیراهن و روسری و چادر آمده است.

آن دیده نمی شود،تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

در پایان این سخن می فرماید:«من در کنار جاده های گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم،در آن هنگام که گرد هم جمع می شدید و راهنمایی نداشتید و تشنه رهبر شایسته ای بودید و برای پیدا کردن این آب حیات،تلاش می کردید و به جایی نمی رسیدید» (اقمت لکم علی سنن الحقّ فی جوادّ (1)المضلّة (2)،حیث تلتقون و لا دلیل،و تحتفرون و لا تمیهون (3)) .

در حقیقت امام(علیه السلام)آنان را در عصر«عثمان»مخصوصا سالهای آخر عمر او، تشبیه به مسافرانی می کند که راه را گم کرده و در بیراهه گرفتار شده و از تشنگی می سوزند و جای جای زمین را برای رسیدن به آب حفر می کنند و به آب دست نمی یابند،ولی امام(علیه السلام)به یاری آنها می آید،به صراط مستقیم هدایتشان می کند و از سرچشمه هدایت سیرابشان می سازد.

به آنها توجّه می دهد که اگر در آن دوران تاریک و طوفانی من نبودم چه مشکلات و گرفتاریهای عظیم دینی و دنیوی دامانتان را می گرفت.

نکته ها
1-دید باطن!

امام(علیه السلام)در این جا به نکته مهمّی اشاره فرموده است و آن این که:«صفای دل و صدق نیّت از اسباب بصیرت و روشن بینی است»مؤمنان پاکدل،مسائلی را

ص: 396


1- 1) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راههای بزرگ و وسیع است.
2- 2) «مضلّه»از ماده«ضلال»به معنای جایی است که انسان را به گمراهی می کشاند. بنا بر این«جوّاد المضلّة»به معنای راههای ناشناخته و گمراه کننده است.
3- 3) «تمیهون»از ماده«موه»(بر وزن نوع)به معنای آبدار شدن و آب دادن است و کلمه «ماء»از همین واژه گرفته شده است و«اماه»به معنای رسیدن به آب است.بنا بر این «لا تمیهون»یعنی به آب نمی رسید(هر چند تلاش برای کندن چاه می کنید).

می بینند که از دیگران پنهان است و این حقیقتی است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده و هم در روایات اسلامی،قرآن می گوید: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» ،اگر تقوا پیشه کنید خداوند وسیله شناخت حق از باطل را برای شما قرار می دهد (و به وسیله نور تقوا می توانید،حق و باطل را در پنهان ترین چهره هایش بشناسید)». (1)

در حدیث معروفی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل شده،می خوانیم:«اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه،از هوشیاری مؤمن بپرهیزید که او به کمک نور خدا می بیند» (2)و در حدیث دیگری از امام«علی بن موسی الرّضا»(علیه السلام)می خوانیم:

«ما من مؤمن الاّ و له فراسة ینظر بنور اللّه علی قدر ایمانه و مبلغ استبصاره و علمه و قد جمع اللّه للائمّة منّا ما فرّقه فی جمیع المؤمنین و قال عزّ و جلّ فی کتابه: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ،هیچ مؤمنی نیست مگر این که هوشیاری خاصّی دارد که با نور الهی به اندازه ایمان و مقدار بصیرت و علم خود می بیند و خداوند برای امامان اهل بیت-علیهم السلام-آنچه را به همه مؤمنان داده قرار داده و در همین زمینه در کتابش فرموده:در این،نشانه هایی است برای هوشیاران».

سپس افزود:«نخستین متوسّمان(هوشیاران روشن بین)رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سپس امیر مؤمنان(علیه السلام)و بعد از او حسن و حسین(علیهما السلام)و امامان از فرزندان حسین(علیهم السلام)تا روز قیامتند». (3)

جالب این که:امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)همه این سخنان را در پاسخ کسی فرمود که سؤال کرده بود:چگونه شما از قلوب مردم آگاه می شوید و خبر می دهید؟! در حقیقت حقایق جهان پرده ای ندارد،این ما هستیم که به خاطر هوا و هوسها و وسوسه های شیطانی پرده در برابر چشم قلب خود ایجاد می کنیم و اگر با نور تقوا و ایمان این پرده ها کنار رود همه چیز آشکار است.

ص: 397


1- 1) سوره انفال،آیه 29.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،صفحه 218.
3- 3) بحار الانوار،جلد 24،صفحه 128،حدیث 13.

چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«لو لا انّ الشّیاطین یحومون الی قلوب بنی آدم لنظروا الی الملکوت،اگر شیاطین دلهای فرزندان آدم را احاطه نکنند می توانند به عالم ملکوت(و باطن این جهان)نظر بیفکنند». (1)

حقیقت سرایی است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته!

نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد؟!

2-پرده پوشی بر عیوب مردم

غالب افراد دارای عیوب پنهانی هستند و گاه انسان از طرق عادی یا از طریق فراست و ایمانی از آن آگاه می شود،وظیفه هر کس-مخصوصا رهبران جامعه- این است تا آنجا که خطری برای اجتماع به وجود نیاید در عیب پوشی بکوشند و پرده دری نکنند،چرا که پرده دری ها از یک سو،احترام شخصیت افراد را در هم می شکند و از سوی دیگر،آنها را در ارتکاب گناه جسور می کند،زیرا در پرده بودن عیب همواره سبب احتیاط افراد است،امّا اگر کار به رسوایی کشید دیگر کسی ملاحظه نمی کند و از همه اینها گذشته پرده دری باعث اشاعه فحشاء در جامعه و آلوده شدن دیگران به گناه می گردد.

به همین دلیل در احادیث اسلامی تأکید فراوانی بر این مطلب شده است در حدیثی می خوانیم که یکی از حقوق مؤمنان،بر یکدیگر این است که:«اسرار و عیوب یکدیگر را بپوشانند و خوبیها را آشکار سازند»(و اکتم سرّه و عیبه و اظهر منه الحسن). (2)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«من ستر علی مؤمن عورة یخافها ستر اللّه علیه سبعین عورة من عورات الدّنیا و الآخرة،کسی که عیب مؤمنی را که از

ص: 398


1- 1) بحار الانوار،جلد 67،صفحه 59(باب القلب و صلاحه).
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 249،حدیث 3(باب انّ المؤمن صنفان).

آشکار شدنش بیمناک است بپوشاند،خداوند هفتاد عیب او را در دنیا و آخرت می پوشاند». (1)

امام(علیه السلام)در بالا اشاره پر معنایی به این دستور اسلامی کرده و پایبندی خود را نسبت به آن آشکار ساخته،البته همان گونه که گفتیم این در موردی است که عیوب پنهانی سرچشمه مشکلات اجتماعی نگردد که در آنجا وظیفه افشاگری به میان می آید.

ولی نباید به بهانه این استثنا اسرار و عیوب مردم را فاش کرد،بلکه باید به راستی محلّ روشنی برای این استثنا پیدا شود.

***

ص: 399


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 200،حدیث 5.

ص: 400

بخش سوّم

اشاره

الیوم انطق لکم العجماء ذات البیان!عزب رأی امریء تخلّف عنّی!ما شککت فی الحقّ مذ اریته!لم یوجس موسی علیه السّلام خیفة علی نفسه،بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال!الیوم تواقفنا علی سبیل الحقّ و الباطل.من وثق بماء لم یظمأ.

ترجمه

من امروز حوادث عبرت انگیز تاریخ را که خاموش است و برای اهل معرفت گویاست برای شما به سخن در می آورم تا حقایق را فاش کنم،آن کس که از دستورات من تخلّف کند،از حق دور گشته است،(چرا که)از زمانی که حق را به من نشان داده اند هرگز در آن تردید نکرده ام(و نگرانی من هرگز به خاطر خودم نبوده بلکه به خاطر این بود که مبادا مردم گمراه شوند همان گونه که)موسی(علیه السلام)هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد بلکه از این می ترسید که جاهلان و دولتهای ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهی کشند،امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار گرفته ایم(ما به سوی حق می رویم و شما به راه باطل،چشم باز کنید و در کار خود تجدید نظر نمائید)کسی که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمی شود(و تشنگی های کاذب او را آزار نمی دهد، همچنین کسی که رهبر و راهنمای مطمئنّی دارد در دام شک و وسوسه های شیطان نمی افتد) .

شرح و تفسیر
امروز پرده ها را کنار می زنم!

جمله های متعدّدی که در این فراز از کلام آمده است هر کدام اشاره به نکته

ص: 401

مهمّی دارد و به نظر می رسد که در لا به لای این جمله ها،جمله های بیشتری بوده است که مرحوم«سیّد رضی»(ره)به هنگام تلخیص کردن،آنها را ساقط نموده است.چرا که سیره مرحوم«سیّد رضی»(ره)بر این قرار داشته که از خطبه ها گلچین می کرده و قسمتهایی را کنار می گذاشته،گاهی بیشتر و گاهی کمتر.

به هر حال نخستین نکته ای را که امام(علیه السلام)در این جا به آن اشاره می کند این است که می فرماید:«من امروز(حوادث)بی زبانی را که صد زبان دارد برای شما به سخن در می آورم(تا حقایق را فاش کند)» (الیوم انطق لکم العجماء ذات البیان) .

«عجماء»به معنای حیوان بی زبان است،ولی گاه به حوادث و مسائل دیگری که سخن نمی گوید نیز اطلاق می شود و لذا بسیاری از شارحان نهج البلاغه معتقدند که«عجماء»در این جا اشاره به حوادث عبرت آمیزی است که در عصر او یا در گذشته،روی داده و هر کدام برای خود زبان حالی دارند و انسانها را پند و اندرز می دهند.امام پیامهای آنها را با بیان رساتری در این جا و در موارد دیگر بیان می کند و نکته های عبرت آموز آنها را شرح می دهد.

این احتمال نیز داده شده است که منظور از آن صفات کمال خود آن حضرت و یا اوامر الهی است که اینها نیز گویی خاموشند و امام سخنان آنها را بازگو می کند.

در جمله دوّم امام(علیه السلام)با قاطعیّت می فرماید:«آن کس که از دستورات من تخلّف کند از حق دور گشته است زیرا از زمانی که حق را به من نشان داده اند هرگز در آن تردید نکرده ام(بنا بر این آنچه می گویم حق است و هر کس تخلّف کند از حق فاصله گرفته)»

(عزب رأی امریء تخلّف عنّی،ما شککت فی الحقّ مذ اریته) .

در واقع صدر و ذیل این کلام از قبیل علّت و معلول یا دلیل و مدّعاست و با توجّه به این که امام(علیه السلام)در دامان حق پرورش یافته و در آغوش پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بزرگ شده و همواره کاتب وحی و شاهد معجزات بوده و از همه بالاتر«باب مدینة علم النّبی-ص-»و به منزله در ورودی برای شهر علم پیامبر بوده است و علاوه بر عالم ظاهر،به عالم شهود و باطن راه یافته است،این سخن هرگز ادّعای گزافی نیست.

ص: 402

بعضی از شارحان احتمال دیگری در جمله«عزب رأی امریء...»داده اند و آن این که از قبیل نفرین باشد یعنی:«دور باد رأی کسی که از دستوراتم تخلّف کند» ولی معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد.

در سوّمین جمله،به پاسخ سؤالی می پردازد که بعد از داستان«جنگ جمل» به ذهن بعضی می رسید و آن این که چرا امام(علیه السلام)از ماجرای این جنگ نگران بود؟ می فرماید:نگرانی من هرگز به خاطر خودم نبود بلکه به خاطر این بود که مبادا با آمدن همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)به میدان،و فریاد دروغین خونخواهی قتل «عثمان»و حضور جمعی از صحابه پیمان شکن در لشکر دشمن،گروهی از عوام به شکّ و تردید بیفتند،درست همانند نگرانی موسی به هنگام رویارویی با ساحران.«موسی هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد،بلکه از این می ترسید که جاهلان و دولتهای ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهی بکشانند» (لم یوجس موسی علیه السّلام خیفة علی نفسه بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال) .

این جمله اشاره به آیات سوره«طه»است آنجا که خداوند می فرماید: «قالُوا یا مُوسی إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقی قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی» ، ساحران گفتند ای موسی!آیا تو اوّل عصای خود را می افکنی یا ما اوّل باشیم؟گفت:

شما اوّل بیفکنید،در این هنگام طنابها و عصاهای آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر می رسید که حرکت می کند،موسی ترس خفیفی در دل احساس کرد»(مبادا مردم گمراه شوند)»! (1)

در چهارمین جمله به مردم و بازماندگان جنگ جمل هشدار می دهد که:«امروز ما و شما در جادّه حق و باطل قرار گرفته ایم(یا به تعبیر دیگر بر سر دو راهی حقّ و باطل قرار گرفته ایم که ما به سویی می رویم و شما به سوی دیگر!ما در متن حق

ص: 403


1- 1) سوره طه،آیات 65 تا 67.

هستیم و متأسفانه شما بر باطل و در لبه پرتگاه!)» (الیوم تواقفنا (1)علی سبیل الحقّ و الباطل) .

درست چشم باز کنید و وضع خود را ببینید که بر امام زمانتان خروج کرده اید!احترام بیعت را نگه نداشته و پیمان الهی را شکسته اید!و در میان مسلمین شکاف ایجاد کرده اید!و خونهای گروه عظیمی را ریخته اید!و مسئولیت بزرگی در پیشگاه خدا و برای«یوم المعاد»جهت خود فراهم کرده اید! نیک بیندیشید و در وضع خود تجدید نظر کنید! سرانجام در آخرین جمله می فرماید:«کسی که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمی شود(و تشنگی های کاذب که معمولا هنگام وحشت از فقدان آب،بر انسان چیره می شود به او دست نمی دهد)» (من وثق بماء لم یظمأ) .

اشاره به این که آن کس که رهبر و راهنمای مطمئنّی دارد،گرفتار شکّ و تردید و وسوسه های شیطانی و اضطراب و بی اعتمادی نمی گردد،چرا که خود را در کنار چشمه آب زلال معرفت احساس می کند و در مشکلات به او پناه می برد و از او فرمان و دستور می گیرد،شما هم اگر رهبر خود را بشناسید و به او اعتماد کنید،با اطمینان خاطر در راه حق گام می نهید و از تزلزل و تردید و وسوسه های نفس و شیطان در امان خواهید بود.

نکته: مبارزه حقّ و باطل

در کلام بالا حقّ و باطل به دو جادّه تشبیه شده است که گروهی از این و گروهی از آن می روند،اگر بخواهیم این دو واژه را در یک عبارت کوتاه و روشن تفسیر کنیم باید بگوییم حق همان واقعیّت است و باطل پندارهای بی اساس و سرابهایی که به

ص: 404


1- 2) توجّه داشته باشید که«تواقفنا»از ماده«وقوف»به معنای ایستادن است(قاف مقدم بر فاء است).

صورت آب نمایان می شود.به این ترتیب ذات پاک خداوند که از هر واقعیّتی روشنتر و بارزتر است،نخستین چیزی است که شایسته نام حقّ است و غیر او به هر مقدار که با او ارتباط دارد حقّ است و به هر اندازه از او بیگانه است باطل است.عالم امکان،به خاطر انتسابش به خدا حقّ است و به خاطر آمیخته بودن با جنبه های عدمی،باطل است.تمام راههایی که انسان را به سوی خدا می برد و به هستی او تکامل می بخشد و مراحل تازه ای از حیات جاوید به او می دهد،حقّ است و آنچه او را از خدا دور می کند و به اوهام و خیالات و پندارها پایبند می سازد،باطل است.

صحنه این جهان صحنه مبارزه حق و باطل است که قرآن مجید برای مجسّم ساختن ابعاد این مبارزه و نتیجه و سرانجام آن،مثال بسیار جالب و پر معنایی در سوره«رعد»بیان فرموده است:حقّ را به آبی تشبیه می کند که از آسمان نازل می شود و به صورت سیلاب از دامنه کوهها جاری می شود و باطل را به کفهایی تشبیه می کند که بر اثر آلودگی آب بر آن ظاهر می شود،امّا مدّت زیادی طول نمی کشد آب وارد جلگه می شود آلودگی ته نشین می شود،کفها از بین می رود و آنچه مایه حیات و آبادانی است باقی می ماند. (1)

ص: 405


1- 1) سوره رعد،آیه 17.شرح دقایق این مثال قرآنی را در تفسیر نمونه،جلد 10،ذیل همین آیه مطالعه فرمایید.

ص: 406

خطبۀ پنجم: هنگامی که«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود،«عباس»و«ابو سفیان»به «علی»(علیه السلام)عرض کردند که آماده اند با او برای خلافت بیعت کنند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خاطبه العباس و ابو سفیان

بن حرب فی ان یبایعا له بالخلافة

(و ذلک بعد ان تمت البیعة لابی بکر فی السقیفة و فیها ینهی عن الفتنة و یبیّن عن خلقه و علمه) «هنگامی که«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود،«عباس»و«ابو سفیان»به «علی»(علیه السلام)عرض کردند که آماده اند با او برای خلافت بیعت کنند»(و این در زمانی بود که بیعت در«سقیفه»برای«ابو بکر»پایان یافته بود-حضرت نپذیرفت-و این خطبه را ایراد کرد و در آن،نهی از فتنه و آشوب می کند و از روحیه و آگاهیهای خود پرده بر می دارد)». (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از معدود خطبه هایی است که از«علی»(علیه السلام)در غیر زمان خلافتش نقل شده است.

از مجموع این خطبه و مقدمه ای که«سیّد رضی»برای آن آورده،به خوبی

ص: 407


1- 1) این خطبه علاوه بر نهج البلاغه از منابع دیگری نقل شده است.از جمله در مصادر نهج البلاغه از کتاب«المحاسن و المساوی»«بیهقی»،جلد 2،صفحه 139 نقل شده است و از«تذکرة الخواص»«سبط بن الجوزی»و«احتجاج طبرسی»جلد 1،صفحه 127،نقل شده و از کلمات«ابن ابی الحدید»نیز استفاده می شود که این خطبه از طریق دیگری نیز به او رسیده است.

استفاده می شود که بعد از رحلت«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)،«ابو سفیان»و«عباس» خدمت آن حضرت آمدند(و شاید عباس به تحریک ابو سفیان آمده بود)و امام(علیه السلام) را به قیام تشویق کردند و تقاضا کردند با او به عنوان خلیفه بیعت کنند ولی امام(علیه السلام) با آگاهی کاملی که از شرایط زمان داشت و دلسوزی خاصّی که برای بقای اسلام و در هم شکستن توطئه های منافقان می نمود نه تنها این بیعت را نپذیرفت بلکه با عباراتی روشن به آنها هشدار داد که از این گونه کارها بپرهیزند.

از آن جا که می دانست افراد ناآگاه یا مغرض به او خرده گیریهایی به خاطر سکوتش می کنند به آنها پاسخ داد و در پایان،عشق خود را به مرگ و شهادت و لقای پروردگار بیان می کند و به علم و آگاهی فراوانی اشاره می نماید که از اسرار است و اجازه پرده برداری از آن را ندارد.

ص: 408

بخش اوّل

اشاره

ایّها النّاس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة،و عرّجوا عن طریق المنافرة،وضعوا تیجان المفاخرة.افلح من نهض بجناح،او استسلم فاراح.هذا ماء آجن،و لقمة یغصّ بها آکلها.و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه.

ترجمه

ای مردم!امواج فتنه ها را با کشتیهای نجات بشکافید و از راه اختلاف و پراکندگی و دشمنی کنار آیید و تاجهای تفاخر و برتری جویی را از سر بنهید!آن کس که با داشتن بال و پر(یار و یاور)قیام کند یا در صورت نداشتن نیروی کافی،راه مسالمت پیش گیرد و راحت شود رستگار شده است.این(زمامداری بر مردم)آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر است(و اگر فرمان الهی نباشد تن به آن در نمی دهم)!(این را نیز بدانید)کسی که میوه را پیش از رسیدن بچیند همانند کسی است که بذر را در زمین نامناسب،همچون کویر و شوره زار بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید وی نمی شود!)

شرح و تفسیر
شرح و تفسیر: مراقب فتنه انگیزان باشید!

شارح معروف«ابن میثم»در آغاز این خطبه می گوید:سبب این کلام «امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)آن است که چون در«سقیفه بنی ساعده»برای«ابو بکر» بیعت گرفته شد،«ابو سفیان»برای ایجاد فتنه و آشوب و درگیری در میان مسلمانان به

ص: 409

سراغ«عبّاس»عموی پیامبر رفت و به او گفت:این گروه،خلافت را از«بنی هاشم»بیرون بردند و در قبیله«بنی تیم»قرار دادند(ابو بکر از این قبیله بود)و مسلّم است که فردا این مرد خشن که از طایفه«بنی عدی»است(اشاره به عمر است)در میان ما حکومت خواهد کرد.برخیز،نزد«علی»(علیه السلام)برویم و با او به عنوان خلافت بیعت کنیم.

تو عموی پیامبری و سخن من هم در میان قریش مقبول است اگر آنها با ما به مقابله برخیزند با آنها پیکار می کنیم و آنان را در هم می کوبیم.و به دنبال این سخن هر دو نزد«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)آمدند.«ابو سفیان»عرض کرد:ای «ابو الحسن»از مسأله خلافت غافل مشو.کی ما پیرو قبیله بی سر و پای«تیم» بودیم!(و می خواست به این ترتیب امام(علیه السلام)را تحریک برای قیام و درگیری کند) این در حالی بود که حضرت می دانست او به خاطر دین،این سخنان را نمی گوید بلکه می خواهد فساد بر پا کند. (1)به همین جهت خطبه بالا را ایراد فرمود.

مورّخ معروف«ابن اثیر»در کتاب«کامل»می نویسد که«علی»(علیه السلام)در این جا به«ابو سفیان»فرمود:به خدا سوگند منظور تو چیزی جز فتنه نیست!به خدا سوگند تو همیشه در فکر بودی که برای اسلام و مسلمین ایجاد شرّ کنی!ما نیاز به نصیحت و اندرز تو نداریم! (2)و از این جا حال و هوایی که این خطبه در آن صادر شده است به خوبی روشن می شود و می تواند پرتوی روی تمام جمله های خطبه بیندازد و آن را تفسیر کند.

در نخستین بخش از این خطبه،امام(علیه السلام)به چهار نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست می گوید:«ای مردم!امواج سهمگین فتنه ها را با کشتیهای نجات بشکافید و از راه اختلاف و پراکندگی و دشمنی کنار آیید و تاجهای تفاخر و برتری جویی را از

ص: 410


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 276.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 326.

سر بنهید!» (ایّها النّاس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة،و عرّجوا (1)عن طریق المنافرة (2)،وضعوا تیجان المفاخرة) .

خطاب «ایّها النّاس» نشان می دهد که تنها این دو نفر در خدمت حضرت نبودند،بلکه گروهی دیگر از مردم حضور داشتند.بعضی روایات نیز این معنی را تأیید می کند.

این نکته قابل توجّه است که امام(علیه السلام)فتنه ها را به امواج کوبنده و شکننده تشبیه می کند و برای مقابله با آن به استفاده از کشتیهای نجات توصیه می کند و مراد از کشتیهای نجات،کشتیهای محکم و بزرگی است که توانایی بر شکافتن امواج و رساندن سرنشینان را به ساحل نجات دارد،و منظور در این جا رهبران الهی و مخصوصا اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)است (3)یعنی آنچه را ما می گوییم گوش کنید نه آنچه را خود می خواهید و در تأکید بر این معنی،اختلاف و تفاخر و برتری جویی گروهی و قبیله ای را به راه خطرناکی تشبیه می فرماید که باید هر چه زودتر از آن کناره گیری کرد(توجّه داشته باشید که معنی اصلی منافرة،تفاخر دو نفر با یکدیگر و سپس به عنوان داوری نزد شخص ثالثی رفتن می باشد).

در واقع امام(علیه السلام)در این سخن گهربارش انگشت روی نقطه اصلی دردهای جانکاه جامعه بشریّت گذارده که همیشه جنگهای خونین و اختلافات و کشمکشها و کشت و کشتارها و ناامنیها از برتری جوییها و تفاخر سرچشمه می گیرد،و اگر این بت،

ص: 411


1- 1) «عرّجوا»از ماده«تعریج»به معنای متمایل ساختن یا متمایل شدن است و در این جا به معنای کناره گیری نمودن می باشد.
2- 2) «منافرة»به گفته«مقاییس اللّغة»به معنای محاکمه نزد قاضی است که لازمه آن خصومت و نزاع است.
3- 3) در روایت مشهور و معروف از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«مثل اهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق،اهل بیت من همچون کشتی نوحند که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلّف کرد غرق شد. و این که«ابن ابی الحدید»گفته است این حدیث صحیح است ولی کلام مولا اشاره به آن ندارد،اشتباه است.منظور مولا این است که ببینید من چه دستور می دهم تا از آن پیروی کنید نه آنچه خود می خواهید.

شکسته شود بیشترین مشکلات جوامع بشری حل خواهد شد و دنیا امن و امان و آرام می گردد.

درست است که طالبان مقام و قدرت،هر کدام زیر چتر دفاع از حقوق جامعه و حفظ ارزشها پنهان می شوند ولی چه کسی است که نداند اینها همه بهانه رسیدن به مقام و وسیله برتری جویی بر دیگران است؟ سپس به سراغ نکته دوّم می رود و می فرماید:«آن کس که با داشتن بال و پر(یار و یاور)قیام کند رستگار شده،یا در صورت نداشتن نیروی کافی راه مسالمت پیش گیرد (راحت شده و مردم را راحت کرده است) (افلح من نهض بجناح،او استسلم فاراح) . (1)

در واقع در این جا امام(علیه السلام)به این نکته اساسی اشاره می فرماید که قیام کردن برای گرفتن حق شرایطی دارد،اگر آن شرایط موجود باشد من مضایقه ندارم ولی هنگامی که شرایط موجود نیست،عقل و منطق و دین می گوید قیام کردن نه تنها موجب پیشرفت نیست بلکه باعث ایجاد شکاف و اختلاف و اذیّت و آزار خویش و دیگران و هدر دادن نیروهاست و این یکی از اصول جاویدانی است که باید در تمام کارهای اجتماعی و مخصوصا قیامهای سیاسی مورد توجّه دقیق باشد.

در سوّمین نکته اشاره به مسأله خلافت و حکومت بر مردم که گروهی یقه برای آن چاک می کنند و هر کار خلافی را برای وصول به آن مجاز می شمرند کرده و پرده از ماهیّت آن بر می دارد،می فرماید:«این(زمامداری بر مردم)آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر است» (هذا ماء آجن (2)،و لقمة یغصّ (3)بها آکلها) .

ص: 412


1- 1) توجّه داشته باشید که«اراح»گاه به معنی لازم و گاه به معنی متعدّی آمده است.در صورت اوّل مفهومش این است که خودش راحت می شود و در صورت دوّم دیگران را راحت می کند.
2- 1) «آجن»از ماده«اجن»(بر وزن ضرب)و«اجون»به معنای تغییر و دگرگونی است و به آب متعفّن که رنگ یا طعم و بوی آن تغییر پیدا می کند آجن گفته می شود.
3- 2) «یغصّ»از ماده«غصص»(بر وزن هوس)به معنای گلوگیر شدن است.

درست است که حیات انسان با آب و غذاست ولی کدام آب و غذا؟آبی که پاکیزه و لقمه ای که گوارا باشد و امام(علیه السلام)در این جا طبیعت حکومت را به آب متعفّن و لقمه ای گلوگیر تشبیه می کند و به راستی همین است.انسان هر قدر به زندگی حاکمان و زمامداران نزدیک می شود به مشکلات عظیم و ناراحتیهای شدید و عواقب دردناک آنان آگاهتر می گردد،نه آرامشی دارند و نه امنیّتی.تنها دورنمای این زندگی برای افراد،جالب و پر شکوه و وسوسه انگیز است.

البته رجال الهی به استقبال مشکلات این امر می روند و ناراحتیهای آن را به خاطر خدا تحمّل می کنند و آسایش و آرامش خود را فدای خدمت به دین خدا و بندگان او می نمایند.

این احتمال نیز داده شده است که«هذا»اشاره به نوع حکومتی باشد که «ابو سفیان»آن را پیشنهاد می کرد.

به هر حال درست است که حکومت همانند آب،مایه حیات ملتهاست،ولی از آنجا که در جوامع بشری همیشه مورد توجّه دنیاپرستان بوده است و طبعا با مردان الهی به مبارزه و منازعه در آن بر می خاسته اند،این آب حیات بخش را آلوده می کردند و این غذایی که مایه قوّت و قدرت برای جوامع بشری است به صورت ناگواری در می آوردند تا آنجا که بسیاری از اولیای حق از آن شکوه داشتند و با صراحت می گفتند اگر فرمان خدا و رضای او نبود هرگز به آن تن در نمی دادند،و همان گونه که در ذیل خطبه«شقشقیّه»خواندیم امام(علیه السلام)حکومت و زمامداری را ذاتا کم ارزشتر از آب بینی یک بز می شمرد.

در چهارمین نکته به یکی دیگر از ابعاد این مسأله می پردازد و آن این که کسی که می خواهد برای کار مهمّی مانند تشکیل حکومت الهی قیام کند،باید در شرایط آماده ای اقدام نماید و یا بتواند شرایط را خودش آماده سازد و گرنه قیامهای بی مورد و حساب نشده،ثمره ای جز ناکامی و شکست نخواهد داشت.امام(علیه السلام) در این رابطه می فرماید:«کسی که میوه را پیش از رسیدن بچیند همانند کسی است که بذر

ص: 413

را در زمین نامناسب(همچون کویر و شوره زار)بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید او نمی گردد)» (و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها (1)کالزّارع بغیر ارضه) .

جمعی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند که ضمیر در«بغیر ارضه»به زارع برگردد و مفهومش این است«مانند کسی است که در زمین دیگری بذر بپاشد که ثمره اش عاید دیگران می شود»،ولی با توجّه این که امام(علیه السلام)آن را با چیدن میوه نارس یکسان دانسته است،ضعف این تفسیر روشن می شود.

این سخن در واقع یکی دیگر از اصول جاویدان و درسهای اساسی برای تشکیل حکومتهای الهی است،به این معنی که طالبان حق و عاشقان عدالت هرگز نباید گرفتار احساسات زودگذر شوند و با مطالعات محدود به کاری دست زنند که شرایط آن مهیّا نیست،بلکه باید با صبر و حوصله به فراهم ساختن شرایط و ترتیب مقدّمات و تهیّه قوا و نیروهای لازم دست زنند هر چند این کار زمانی را طلب کند،همان طور که باغبان آگاه هرگز به سراغ میوه های نارس نمی رود،هر چند نیاز فراوان به میوه برای تغذیه خود و یا فروش داشته باشد و نیز کشاورز آگاه،در زمین نامساعد بذر نمی افشاند بلکه قبلا با صبر و حوصله،زمین را شخم زده و شوره زار را آماده می کند،سپس به بذرافشانی مشغول می شود.

نکته: چرا علی(علیه السلام)بعد از پیامبر قیام نکرد؟

بسیاری سؤال می کنند با این که«علی»(علیه السلام)برای خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)از همه شایسته تر بود و افزون بر این پیامبر بارها بر جانشینی و خلافت او تأکید فرمود،چرا

ص: 414


1- 1) «ایناع»از ماده«ینع»(بر وزن منع)به معنای رسیدن و بلوغ است این واژه معمولا در مورد رسیدن میوه ها به کار می رود و هنگامی که به باب افعال می رود باز به همین معنی است.

آن حضرت برای گرفتن این حقّ مسلّم خویش که در واقع حقّ امّت اسلامی بود بپا نخاست و قدرت نمایی نکرد،بلکه سکوت فرمود و میدان به دست دیگران افتاد؟ پاسخ این سؤال به وضوح در عبارات کوتاه و پر معنای این خطبه آمده است، و در واقع چند دلیل برای عدم قیام خود ذکر فرموده است:

نخست این که کسانی که به او پیشنهاد قیام کرده اند مانند«ابو سفیان»به یقین حسن نیّت نداشته اند و یا-مانند عبّاس-تحت تأثیر کسانی بودند که حسن نیّت نداشتند،و لذا امام آنان را در این خطبه،فتنه جو و برتری طلب خوانده است.

دیگر این که حضرت به خوبی می دید که در مسیر خود تقریبا تنهاست و جز یارانی اندک کسی را ندارد،به همین دلیل در بعضی از خطبه های نهج البلاغه نیز امام با صراحت می گوید:«تنها یاوران من اهل بیت من بودند و من نخواستم آنها را به خطر بیفکنم»! (1)از همه اینها گذشته،حکومت و زمامداری مردم برای امام یک هدف نبود، چرا که او آن را آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر می داند،بلکه وسیله ای برای احقاق حق و اجرای عدالت و یا دفع باطل می دانست. (2)ولی هنگامی که می بیند این قیام به این هدف منتهی نمی شود،بلکه ایجاد خلاف میان صفوف مسلمین می کند و ممکن است منافقان که منتظر بودند از آب گل آلود ماهی بگیرند،برخیزند و اساس اسلام را به خطر بیندازند،چاره ای جز سکوت نمی بیند.

«ابن ابی الحدید»می گوید:روایت شده است که روزی«فاطمه»-سلام اللّه علیها-امام را به قیام ترغیب کرد و در همان حال صدای مؤذّن برخاست(اشهد أنّ محمّدا رسول اللّه)امام رو به همسر گرامیش فاطمه کرد،فرمود:«ا یسرّک زوال هذا النّداء من الارض،آیا دوست داری این صدا از روی زمین برچیده شود»؟عرض کرد:نه.فرمود:پس مطلب

ص: 415


1- 1) به خطبه 26 مراجعه شود.
2- 1) به خطبه 33 مراجعه شود.

همان است که من می گویم(باید سکوت و تحمّل کرد). (1)

از همه اینها گذشته هر کار-مخصوصا قیامهای مهم اجتماعی سیاسی-نیاز به فراهم شدن شرایط دارد و باید زمینه های آن فراهم گردد و در غیر این صورت نتیجه ای جز ناکامی و شکست و اتلاف نیروها نخواهد داشت و مانند آن است که میوه نارسیده را از درخت بچینند یا بذر در شوره زار بریزند.امام که از این واقعیّتها با خبر بود،وظیفه الهی خود را در این دید که سکوت را بر قیام ترجیح دهد.

ص: 416


1- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 113.

بخش دوّم

اشاره

فان اقل یقولوا:حرص علی الملک،و ان اسکت یقولوا:جزع من الموت!هیهات بعد اللّتیّا و الّتی!و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی امّه،بل اندمجت علی مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطّویّ البعیدة.

ترجمه

اگر(در باره خلافت و شایستگیهایم و وضعیّت پیامبر در این زمینه نسبت به من)سخن بگویم می گویند:او نسبت به حکومت بر مردم حریص است!و اگر سکوت کنم می گویند:

از مرگ می ترسد!عجیب است بعد از آن همه حوادث گوناگون(آن همه رشادتهایی که در غزوات اسلامی از من دیده یا شنیده اند چگونه ممکن است مرا به ترس از مرگ نسبت دهند) به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابو طالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است!(من اگر سکوت می کنم)به خاطر آن است که اسراری در درون دارم که اگر آنها را اظهار کنم شما همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید!

شرح و تفسیر:با این بهانه جویان چه باید کرد؟!

امام(علیه السلام)در بخش دوّم این خطبه اشاره به بهانه جوییها و ایرادهای ضدّ و نقیض ناآگاهان و حسودان می کند و می گوید:هر موضعی که من در برابر امر خلافت بگیرم،

ص: 417

این سیاه دلان بی خبر ایرادی مطرح می کنند،می فرماید:

«اگر در باره خلافت و شایستگی ام نسبت به آن و عدم شایستگی دیگران سخن بگویم و به افرادی که به سراغم می آیند پاسخ مثبت بدهم می گویند:او نسبت به حکومت و زمامداری بر مردم حریص است،و اگر دم فرو بندم و ساکت بنشینم خواهند گفت از مرگ می ترسد» (فان اقل یقولوا:حرص علی الملک و ان اسکت یقولوا:

جزع من الموت) .

آری!این شیوه همیشگی نابخردان و لجوجان است که مردان خدا دست به هر کاری بزنند ایرادی بر آن می گیرند و حتّی از تناقض گویی و پریشان بافی در این زمینه ابایی ندارند!قیام کنند ایراد می گیرند،قعود کنند اشکال می کنند،تلاش کنند خرده گیری می کنند،نسبت به مسائل بی اعتنا باشند سخن دیگری می گویند و به همین دلیل مؤمنان راستین هرگز گوششان بدهکار این گونه سخنان ضدّ و نقیض نیست!

این همان است که در حدیث معروف از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که:

«انّ رضی النّاس لا یملک و ألسنتهم لا تضبط،خشنودی همه مردم به دست نمی آید و زبانهایشان هرگز بسته نمی شود»! (1)

شبیه همین معنی در خطبه 172 نیز آمده است که می فرماید:بعضی به من گفتند ای فرزند ابو طالب تو نسبت به حکومت حریص هستی و من پاسخ دادم به خدا سوگند شما حریص ترید!من حقّی را که شایسته آنم می طلبم و شما مانع می شوید(امّا شما مقامی را می طلبید که هرگز شایسته آن نیستید و انگیزه ای جز دنیاطلبی ندارید)!

سپس در ادامه این سخن به پاسخ کسانی می پردازد که سکوت او را به ترس از مرگ نسبت می دادند،می فرماید:«عجیب است بعد از آن همه حوادث گوناگون

ص: 418


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 67،صفحه 2 و«تفسیر نور الثقلین»،جلد 1،صفحه 405.

(جنگهای بدر،احد،حنین،خیبر و احزاب بعد از آن همه رشادتها که از من شنیده یا دیده اید،چه کسی می تواند وصله ترس از مرگ را به علی بچسباند؟!)به خدا سوگند انس و علاقه فرزند«ابو طالب»به مرگ(و شهادت در راه خدا و اطاعت از اوامر الهی)از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است!» (هیهات بعد اللّتیّا و الّتی!و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی امّه) .

«ولی اگر من سکوت می کنم به خاطر آن است که علوم و آگاهی و اسراری در درون دارم که اگر اظهار کنم همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید!» (بل اندمجت (1)علی مکنون علم لو بحت (2)به لاضطربتم اضطراب الارشیة (3)فی الطّویّ (4)البعیدة) .

نکته ها
1-سابقۀ دلاوریهای امام(علیه السلام)

امام(علیه السلام)با اشاره کوتاهی به شجاعتها و دلاوریها و ایثارگریهای خود در غزوات و جنگهای مختلف اسلامی و در مواضعی چون«لیلة المبیت»(شبی که علی(علیه السلام)در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله)خوابید و آن حضرت از چنگال دشمنان رهایی یافت) و غیر آن،به خرده گیران یادآوری می کند که من از هیچ حادثه مهمّی وحشت ندارم و امتحان

ص: 419


1- 1) «اندمجت»از ماده«اندماج»به معنی پیچیده شدن و پنهان گشتن است و در این جا اشاره به اسرار نهانی در قلب پاک امام(علیه السلام)است.
2- 2) «بحت»از ماده«بوح»(بر وزن لوح)به معنی آشکار کردن و ترک کتمان است و به همین جهت به فضای وسیع«باحه»و به اعمال مجاز«مباح»گفته می شود.
3- 3) «ارشیة»جمع«رشاء»(بر وزن رضاء)به معنی طناب بلند است و«رشوه»را به این خاطر«رشوه»می نامند که همچون طنابی است که به دلو وصل می کنند تا آب از چاه برکشند و رشوه دهنده به کمک آن به مقصود خود می رسد.
4- 4) «طویّ»از ماده«طیّ»به معنی پیچیدن و درنوردیدن است و در این جا به معنی چاه است به خاطر این که اطراف چاه را سنگ چین می کنند.

خود را در طول زندگی ام به خوبی پس داده ام،بنا بر این سکوت من هرگز دلیل بر ضعف یا ترس نیست،بلکه مصالح اسلام و امّت اسلامی را در این سکوت می بینم،ولی در بیان این معنی اشاره به ضرب المثل معروفی از عرب می کند و می فرماید: (بعد اللّتیّا و الّتی) .

داستان ضرب المثل از این قرار است که مردی اقدام به ازدواج کرد.اتفاقا همسر او زنی کوتاه قد،کم سن و سال،بد اخلاق و نامناسب بود و درد و رنجهای زیادی از او کشید و سرانجام طلاقش داد.در مرحله دوّم با زن بلند قامتی ازدواج کرد که او هم بیش از همسر اوّل او را رنج و عذاب و آزار داد و ناچار به طلاق او شد،و بعد گفت:«بعد اللّتیّا و الّتی لا اتزوّج ابدا،بعد از آن زن کوتاه قد و دیگر زن بلند قامت،هرگز همسری انتخاب نخواهم کرد»و این ضرب المثلی شد برای حوادث بزرگ و کوچک و صغیر و کبیر،اشاره به این که من در زندگانیم همه گونه حوادث را با شجاعت و شهامت پشت سر گذاشته ام و دیگر جای این توهّمات در باره من نیست.

2-چرا از مرگ بترسم؟!

نکته دیگر این که امام(علیه السلام)می فرماید:علاقه من به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است.درست است که شیر و پستان مادر مایه حیات طفل هستند که طفل آب و غذا و حتّی دارو را از آن می گیرد،به همین دلیل هنگامی که پستان را قبل از رفع حاجت از او می گیرند چنان داد و فریاد و جزع می کند که گویی تمام دنیا را از او گرفته اند،و هنگامی که به او باز می گردانند آن چنان اظهار خشنودی می کند که گویی تمام عالم را به او داده اند،ولی این علاقه هر چه هست از غریزه سرچشمه می گیرد،امّا علاقه امام(علیه السلام)و همه عارفان الهی به مرگ و ملاقات پروردگار(مخصوصا شهادت در راه خدا)علاقه ای است که از عقل و عشق می جوشد.آنها مرگ را سرآغاز زندگی نوین در جهانی بسیار گسترده تر می بینند.مرگ برای آنها دریچه ای است به سوی عالم بقا،شکستن زندان است و آزاد شدن،گشوده شدن

ص: 420

درهای قفس است و پرواز کردن به عالم بالا و به سوی قرب پروردگار.کدام عاقل،آزادی از زندان را ناخوش می دارد؟ (1)و نجات از دنیای پست و محدود و آمیخته با هزار گونه ناراحتی و آلودگی و گام نهادن در دنیایی پر از نور و روشنایی را بد می شمارد؟! آری کسانی از مرگ می ترسند که آن را پایان همه چیز می پندارند،یا آغاز عذاب الیم به خاطر اعمال زشتشان می بینند.

امام(علیه السلام)با آن همه افتخارات و معارف والایش چرا از مرگ بترسد؟و لذا با سوگند و تأکید می فرماید:«پسر ابو طالب انس و علاقه اش به مرگ از انس و علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است».

لذا در یکی دیگر از کلماتش می فرماید:«فو اللّه ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الیّ،به خدا سوگند باک ندارم که من به سوی مرگ بروم یا او به سوی من آید(هنگامی که در راه هدف مقدّس الهی باشد)». (2)

نیز به همین دلیل در کلام معروفش که یک دنیا عظمت از آن می بارد در آن لحظه که شمشیر«ابن ملجم»بر فرق مبارکش وارد شد،فرمود:«فزت و ربّ الکعبة،به پروردگار کعبه پیروز شدم(و رهایی یافتم)». (3)

ص: 421


1- 1) کی از شعرای معروف این مسأله را ضمن تشبیه جالبی بیان کرده است،می گوید:افراد کم معرفت همچون میوه های خامند که سخت به شاخه ها می چسبند امّا عارفان همچون میوه های رسیده اند که به آسانی از شاخه ها جدا می شوند: این جهان همچون درخت است ای کرام! ما بر او چون میوه های نیم خام! سخت گیرد خامها،مر شاخ را زان که در خامی نشاید کاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب گزان سست گیرد شاخه ها را بعد از آن چون از آن اقبال شیرین شد دهان سست شد بر آدمی ملک جهان
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 55.
3- 1) بحار الانوار،جلد 42،صفحه 239.
3-چرا سکوت کردم؟

امام(علیه السلام)می گوید:سکوت من به خاطر آگاهی بر اسراری است که اگر آن را آشکار سازم همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید.روشن است که چاهها هر چه عمیق تر باشند لرزش طناب و دلو در اعماق آنها بیشتر است،زیرا مختصر لرزشی در یک سوی طناب تبدیل به لرزش وسیعی در سوی دیگر می شود.

امّا این که این اسرار اشاره به کدام امر است،در میان شارحان«نهج البلاغه» گفتگوست و احتمالات زیادی در باره آن داده اند،گاه آن را اشاره به وصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)به سکوت و ترک درگیری دانسته اند و گاه اشاره به آگاهیهای آن حضرت بر عواقب امور و مصالح و مفاسد جامعه اسلامی که سبب سکوت می گشت دانسته اند.

بعضی آن را اشاره به آگاهی آن حضرت بر احوال آخرت می دانند یعنی من مسائلی از جهان دیگر می دانم که اگر برای شما آشکار سازم تکان خواهید خورد.

بعضی آن را اشاره به«قضا و قدر»حتمی الهی دانسته اند که دامان امّت را فرو گرفته و به بیراهه ها می کشاند.

ولی انصاف این است که هیچ یک از این احتمالهای چهارگانه با محتوای خطبه و جمله های قبل و شأن ورود آن سازگار نیست و بهتر این است که گفته شود این جمله اشاره به دگرگونیهایی است که در حال«صحابه»و مدّعیان اسلام و ایمان بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)رخ می داد و افرادی که مردم دیروز،آنها را پرچمدار حق می دانستند پرچمدار ضلالت و باطل می شوند و کسانی که دیروز پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و در سایه او با دشمنان پیکار می کردند و شمشیر می زدند زیر پرچم منافقان قرار می گیرند و چنان دین به دنیا می فروشند که مردم آگاه در تعجّب و حیرت فرو می روند.

می فرماید:من آگاهیهایی از حوادث آینده و دگرگونی حال افراد دارم که اگر بازگو کنم سخت تکان خواهید خورد و همینهاست که مرا به سکوت و تحمّل زجر و شکیبایی واداشته است.

ص: 422

چه کسی باور می کرد«طلحه و زبیر»که در صفوف مقدّم صحابه جای داشتند آتش افروز جنگ جمل شوند؟چه کسی باور می کرد«عایشه»همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و امّ المؤمنین ابزار دست نفاق افکنان گردد و خون بیش از ده هزار نفر ریخته شود؟و سؤالات مهمّ دیگری از این قبیل.با این حال چگونه می توانم بر افراد تکیه کنم و به اعتماد آنها قیام نمایم من که از این اسرار باخبرم!

ص: 423

ص: 424

خطبۀ ششم: خطبه در زمانی از امام(علیه السلام)صادر شد که بعضی به آن حضرت پیشنهاد کردند طلحه و زبیر را دنبال نکند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا اشیر علیه بالاّ یتبع طلحة و الزبیر و لا یرصد لهما القتال

و فیه یبین عن صفته بأنه علیه السّلام لا یخدع این خطبه در زمانی از امام(علیه السلام)صادر شد که بعضی به آن حضرت پیشنهاد کردند طلحه و زبیر را دنبال نکند (1)و آماده نبرد با آنان نشود،در این سخن،امام این ویژگی خود را که هرگز فریب نمی خورد و غافلگیر نمی شود بیان می دارد.

خطبه در یک نگاه

هنگامی که«طلحه»و«زبیر»پیمان شکنی کردند و با«عایشه»به«بصره» آمدند و آنجا را در زیر سلطه خود قرار دادند،بعضی معتقد بودند که امام با آنها درگیر نشود،آنها را به حال خود رها سازد و پایه های خلافت را محکم کند، چیزی نمی گذرد که آنان تسلیم می شوند.

ص: 425


1- 1) در این که چه کسی چنین پیشنهادی را کرد در میان مفسّران گفتگوست.مرحوم«شیخ مفید»در کتاب«الجمل»این پیشنهاد را به«اسامة بن زید»نسبت می دهد که در حالی که بعضی از مورّخان و شارحان غیر شیعه آن را به امام حسن(علیه السلام)نسبت داده اند ولی روشن است که این روایت با آن روابطی که میان امام مجتبی(علیه السلام)و پدرش و مجموعه خاندان وجود داشته تناسبی ندارد.این احتمال نیز وجود دارد که پیشنهاد را نه یک نفر بلکه گروهی از عافیت طلبان ناآگاه و بی خبر داده باشند.

امام در آغاز این کلام با صراحت می گوید که این یک اشتباه بزرگ است و من هرگز دست روی دست نمی گذارم تا دشمن نیرومند شود و مرا غافلگیر کند! سپس در جمله دیگری تصمیم قاطع خود را در جنگ با آنان با استفاده از نیروی وفادارش بیان می کند و تصریح می فرماید که این روش من تا پایان عمر خواهد بود.

سرانجام در آخرین جمله به این حقیقت اشاره می کند که این مخالفتها تازگی ندارد از آن روز که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود این مخالفتها شروع شد و هنوز ادامه دارد.

ص: 426

و اللّه لا اکون کالضّبع تنام علی طول اللّدم،حتّی یصل الیها طالبها، و یختلها راصدها،و لکنّی اضرب بالمقبل الی الحقّ المدبر عنه،و بالسّامع المطیع العاصی المریب ابدا،حتّی یأتی علیّ یومی.فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی،مستاثرا علیّ،منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی یوم النّاس هذا (1).

ترجمه

به خدا سوگند من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم(در برابر لانه اش) به خواب می رود تا صیّاد به او می رسد و دشمنی که در کمین اوست غافلگیرش می کند (ولی من غافلگیر نمی شوم)،بلکه(با هوشیاری تمام،مراقب مخالفان هستم)و با شمشیر برنده هوادارن حقّ،بر کسانی که به حق پشت کرده اند می کوبم و با دستیاری فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور می جنگم،و این روش همیشگی من است تا روزی که زندگی ام پایان گیرد!به خدا سوگند!از زمان وفات پیامبر تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و دیگران را که هرگز همسان من نبودند بر من مقدّم داشته اند!

***

ص: 427


1- 1) مؤلّف کتاب«مصادر نهج البلاغه»به مدارک دیگری اشاره می کند که این خطبه را نقل کرده اند،از جمله:«تاریخ طبری»،«امالی شیخ طوسی»،«صحاح اللّغة»و«غریب الحدیث»نوشته«ابو عبید القاسم بن سلام».

شرح و تفسیر

در برابر دشمن نباید غافلگیر شد!

امام در پاسخ کسانی که پیشنهاد عدم تعقیب«طلحه»و«زبیر»پیمان شکن را می کردند،می فرماید:«به خدا سوگند من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم(در برابر لانه اش)به خواب می رود تا صیّاد به او می رسد و دشمنی که در کمین اوست غافلگیرش می کند!» (و اللّه لا اکون کالضّبع (1)تنام علی طول اللّدم (2)، حتّی یصل الیها طالبها،و یختلها (3)راصدها (4)) .

این ضرب المثل از آنجا پیدا شده است که معروف است کفتار حیوان ابلهی است و به آسانی می توان او را شکار کرد،به این ترتیب که صیّاد آهسته با ته پای خود یا قطعه سنگ یا چوبدستی به در لانه کفتار می زند و او به خواب می رود سپس او را به راحتی صید می کند.

در این جا افسانه هایی نیز ساخته شده،از جمله این که صیّاد آرام و آهسته می گوید:ای کفتار!در خانه ات آرام گیر و بخواب و این سخن را چند بار تکرار می کند.او هم به انتهای لانه اش می رود و می خوابد و می گوید:کفتار در خانه نیست،کفتار خوابیده است.سپس در خواب فرو می رود و صیّاد وارد لانه او می شود و با طناب می بندد و بیرون می برد و به همین جهت کسانی را که در برابر دشمن به راحتی غافلگیر می شوند به کفتار تشبیه می کنند.

ص: 428


1- 1) «ضبع»(بر وزن سبع)به معنی کفتار است و گاه سال قحطی را ضبع می نامند به خاطر این که همه چیز را می خورد و از بین می برد.
2- 2) «لدم»به گفته بسیاری از ارباب لغت به معنای کوبیدن سنگ یا چیز دیگر بر زمین است،با صدایی که شدید نباشد.طبیعی است چنین صدایی اگر به طور مکرّر واقع شود می تواند خواب آور بوده باشد.
3- 3) «یختلها»از ماده«ختل»بر وزن ختم به معنای خدعه و نیرنگ است و«مخاتله»به معنای راه رفتن آهسته به سوی صید به طوری که فرار نکند آمده است.
4- 4) «راصد»از مادّه«رصد»به معنای مراقبت کردن و در کمین نشستن است و لذا به مراقبت کردن«منجّمان»نسبت به ستارگان«رصد»گفته می شود و محل آن را رصدخانه می نامند.

واقعیّتهای تاریخی آن زمان نشان می دهد که پیشنهاد عدم تعقیب«طلحه»و «زبیر»بسیار ساده لوحانه بود،چرا که نقشه این بود که آنها«بصره»و سپس «کوفه»را در اختیار خود بگیرند و«معاویه»با آنها بیعت کند و در«شام»از مردم نیز برای آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخشهای عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست«علی»(علیه السلام)بماند.

آنها با تکیه بر شعار خونخواهی«عثمان»روز به روز مردم را به هیجان بیشتر فرا می خواندند و تدریجا این شعار که قاتل«عثمان»،«علی»(علیه السلام)است را در میان مردم پخش می کردند و مردم ناآگاه را بر ضدّ امام می شوراندند.

واضح است که اگر«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)با سرعت،ابتکار عمل را در دست نمی گرفت نقشه منافقان به زودی عملی می شد و همان گونه که می دانید با آن سرعت عمل که امام در پیش گرفت نخستین توطئه و تلاش جدایی طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانی«بصره»و«کوفه»و تمام عراق را نجات داد و اگر برنامه امام در مورد ظالمان«شام»با مخالفت بعضی از یاران ناآگاه روبرو نمی شد به خوبی«شام»نیز از شرّ ظالمان نجات می یافت و پاکسازی می شد و جهان اسلام یکپارچه در اختیار آن حضرت قرار می گرفت،ولی متأسفانه-همان گونه که در ذیل خطبه«شقشقیّه»بیان شد-جهل و ناآگاهی و لجاجت در برابر فریب و نیرنگ دشمن،کار خود را کرد و جنگ با«شامیان»در آستانه پیروزی کامل،متوقّف گشت.

سپس در ادامه این سخن امام به نکته دیگری می پردازد که گفتار اوّلش را با آن تکمیل می کند،می فرماید:«من نه تنها غافلگیر نمی شوم بلکه با هوشیاری تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمی دهم و با شمشیر برنده هواداران حق،بر کسانی که به حق پشت کرده اند نبرد می کنم و با دستیاری فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور می جنگم،و این روش همیشگی من است تا روزی که زندگی ام پایان گیرد!» (و لکنّی اضرب بالمقبل الی الحقّ المدبر عنه،و بالسّامع المطیع العاصی المریب ابدا،حتّی یأتی علیّ یومی) .

ص: 429

بدیهی است در یک جامعه،همواره همه مردم طالب حق نیستند،گروهی بی ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشوای عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود می بینند و دست به تحریکات می زنند و از حربه های فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنی بهره می گیرند.پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند همانند یک عضو فاسد سرطانی،آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند،و در صورتی که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند،و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان،سلاح برنده ای برای درهم کوبیدن این گروهند.

امام(علیه السلام)در سوّمین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنیها برای من تازگی ندارد:«به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و دیگران را بر من مقدّم داشته اند!» (فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی،مستاثرا علیّ،منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی یوم النّاس هذا) اشاره به این که کار«طلحه»و«زبیر»یک مسئله تازه نیست، حلقه ای است از یک جریان مستمر،که از روز وفات پیامبر شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.

تعبیر به«مدفوعا»و«مستأثرا»اشاره به مقاومتی است که دشمن پیوسته در مقابل امام(علیه السلام)داشته و او را عقب می زده و دیگران را بر وی مقدّم می نموده است چرا که تحمّل عدل و داد او را نمی کرده و یا نسبت به فضایل او رشک می ورزیده است.

تعبیر به (حتّی یوم النّاس هذا) -با توجه به اضافه روز به مردم-ممکن است اشاره به این باشد که آن روز که تنها بودم حقّم را گرفتند و امروز هم که مردم با اصرار تمام با من بیعت کرده اند باز گروهی به مخالفت پرداخته اند،در حالی که اگر بر مسند خلافت ظاهری هم بنشینم باز حقّ من برتر و بالاتر از اینهاست! قابل توجّه این که در کلامی از«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)که مرحوم«شیخ مفید» در«ارشاد»آورده است چنین می خوانیم:

ص: 430

«هذا طلحة و الزّبیر لیسا من اهل النّبوّة و لا من ذرّیّة الرّسول(صلی الله علیه و آله)حین رایا انّ اللّه قد ردّ علینا حقّنا بعد اعصر فلم یصبرا حولا واحدا و لا شهرا کاملا حتّی وثبا علی دأب الماضین قبلهما لیذهبا بحقّی و یفرّقا جماعة المسلمین عنّی، این«طلحه»و«زبیر»با این که نه از خاندان نبوّتند و نه از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، هنگامی که دیدند خداوند حقّ ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتّی یک سال،بلکه یک ماه کامل صبر نکردند!و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حقّ مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند»! (1)

نکته: پیام به همه مسؤولان

امام(علیه السلام)در این گفتار تاریخی خود درسی به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولین کشورهای اسلامی داده است که برای مقابله با خطرات دشمن،گاه روزها،بلکه ساعتها و لحظه ها سرنوشت ساز است.نباید فرصت را به سادگی از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهای سست عافیت طلبان گردند.

امام(علیه السلام)افرادی را که این لحظات حسّاس را از دست می دهند تشبیه به«کفتار» کرده است.این تشبیه از چند جهت قابل توجّه است:

«کفتار»حضور دشمن را احساس می کند ولی با زمزمه های او به خواب می رود،خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می شود.

«کفتار»در خانه و لانه خود شکار می شود.

«کفتار»حتّی بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار می گردد و به دام می افتد.

ص: 431


1- 1) «ارشاد شیخ مفید»،جلد 1،صفحه 243،طبع«انتشارات علمیه اسلامیه».

کسانی که فرصتهای زودگذر را با خوش باوریها یا ضعف و سستی یا تردید و تأمّل از دست می دهند نیز همچون کفتارند،به خواب می روند و در خانه و لانه خود به دام می افتند و مقاومتی از خود نشان نمی دهند.

این سخن بدان معنی نیست که بی مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند،بلکه باید با مشاورانی شجاع و هوشیار،مسائل را بررسی کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.

ص: 432

خطبه هفتم: خطبه ای از آن حضرت که در آن پیروان شیطان را مذمّت می کند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذمّ فیها اتباع الشّیطان

اتّخذوا الشّیطان لامرهم ملاکا،و اتّخذهم له اشراکا،فباض و فرّخ فی صدورهم،و دبّ و درج فی حجورهم،فنظر باعینهم،و نطق بالسنتهم، فرکب بهم الزّلل،و زیّن لهم الخطل،فعل من قد شرکه الشّیطان فی سلطانه،و نطق بالباطل علی لسانه! (1)

ترجمه

خطبه ای از آن حضرت که در آن پیروان شیطان را مذمّت می کند:

(این زشت سیرتان)شیطان را ملاک و اساس کار خود قرار داده اند،او نیز آنها را به عنوان دامهای خویش(یا شریکان خود)برگزید و به دنبال آن در سینه های آنها تخمگذاری کرد،سپس آن را مبدّل به جوجه نمود.این جوجه های شیطانی از درون سینه های آنان خارج شده،در دامانشان حرکت کرد و پرورش یافت(و سرانجام کارشان به جایی رسید که)شیطان با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت.آنها

ص: 433


1- 1) در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که این«خطبه»را«زمخشری»در«ربیع الابرار»(جلد 1،ورقه 109)آورده است و«ابن اثیر»در«النهایة»فی«غریب الحدیث»(جلد 2،صفحه 50)بخشی از آن را ذکر کرده است.

را بر مرکب لغزشها سوار کرد و سخنان فاسد و هزل و باطل را در نظرشان زینت بخشید،و به این دلیل اعمال آنها اعمال کسی است که شیطان او را در سلطه خود شریک ساخته و سخنان باطل را بر زبان او نهاده است(و از این طریق می توان آنها را به خوبی شناخت).

شرح و تفسیر

پیروان شیطان!

این«خطبه»در عین فشردگی و کوتاهی،ترسیم دقیقی از پیروان«شیطان»و چگونگی نفوذ او در آنها و سپس آثار و پیامدهای مرگبار آن را نشان می دهد و توضیح می دهد از چه راه«شیطان»وارد وجود انسانها می شود و غافلان را در دام خویش گرفتار می سازد،سپس چگونه آنها را در هر مسیری که می خواهد به کار می گیرد،و در حقیقت هشداری است به همه رهروان حق که باید دقیقا مراقب نفوذ تدریجی«شیطان»در وجودشان باشند و هنگامی که کمترین آثار این نفوذ آشکار شد به مبارزه برخیزند.

گر چه این خطبه از کسانی سخن می گوید که مانند«طلحه»و«زبیر»یا «معاویه»و لشکریان«شام»یا«خوارج نهروان»در گذشته در دام شیطان گرفتار شدند،ولی واضح است که منحصر به آنها نیست،بلکه یک بیان کلّی برای همه کسانی است که طعمه شیطان می شوند.

در این«خطبه»نفوذ شیطان در پیروان خود در چند مرحله دقیقا بیان شده است و امام(علیه السلام)آن را با ظرافت و فصاحت و بلاغت ویژه خود در لا به لای تشبیهات زیبا و گویا به بهترین وجهی شرح می دهد به گونه ای که بهتر از آن تصوّر نمی شود.

ص: 434

در نخستین مرحله به این حقیقت اشاره می فرماید که:نفوذ شیطان در وجود هر انسانی اختیاری است نه اجباری.این انسانها هستند که به او چراغ سبز نشان می دهند و جواز ورودش را در کشور وجود خویش صادر می کنند،می فرماید:

«(این زشت سیرتان)شیطان را ملاک و اساس کار خود قرار دادند» (اتّخذوا الشّیطان لامرهم ملاکا) «ملاک»از ماده«ملک»به معنای اساس و پایه چیزی است.

مثلا گفته می شود قلب ملاک تن است یعنی قوام و اساس آن را تشکیل می دهد.

این همان چیزی است که در قرآن مجید به روشنی به آن اشاره شده، می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ،او بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می کنند تسلّطی ندارد،تسلّط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند و کسانی که به وسیله او شرک می ورزند(و به فرمانهایش به جای فرمان خدا گردن می نهند)». (1)

بنا بر این،کلام مزبور همانند آیات قرآن،پاسخی است به کسانی که در مورد سلطه شیطان بر بنی آدم خرده می گیرند که چگونه خداوند این موجود خطرناک را بر نوع انسان مسلّط ساخته و در عین حال از آنها می خواهد پیروی شیطان نکنند.این سخن می گوید:شیطان از دیوار و پشت بام وارد نمی شود،بلکه در می زند هر کس در را به روی او گشود،وارد خانه دلش می شود و آن کس که در را نگشاید، باز می گردد.

درست است که او به هنگام در زدن اصرار می ورزد و پافشاری می کند،ولی در برابر او فرشتگان الهی نیز هشدار می دهند و امدادگری می کنند.

در مرحله دوّم می فرماید:«(بعد از این انتخابی که از سوی گمراهان انجام می شود،شیطان نیز انتخابی می کند و آن این که)آنها را به عنوان دامها(یا

ص: 435


1- 1) سوره نحل،آیات 99 و 100.

شریکان) خویش برگزیده است» (و اتّخذهم له اشراکا) . (1)

سپس در همین مرحله،به توضیح جمله سربسته فوق پرداخته،می فرماید:

«او در درون سینه های آنها تخمگذاری کرد،سپس آن را مبدّل به جوجه نمود» (فباض و فرّخ فی صدورهم) . (2)

در این تشبیه جالب امام(علیه السلام)،سینه های شیطان صفتان را آشیانه«ابلیس»و محل تخمگذاری او معرفی می کند و به دنبال آن می افزاید:«این جوجه های شیطانی از درون سینه های آنها خارج شده،در دامانشان حرکت کرد و پرورش یافت» (و دبّ و درج فی حجورهم) .

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»تصریح کرده اند که(دبّ)از ماده«دبیب»به معنی حرکت ضعیف(و درج)حرکتی قویتر از آن است شبیه به حرکتهای مختصر کودکان در دامان مادر و آغوش پدر است.

تعبیر به(درج)ممکن است اشاره به این حقیقت نیز باشد که پرورش افکار و خوهای شیطانی،در انسان معمولا به صورت ناگهانی نیست،بلکه به طور تدریجی صورت می گیرد.همان گونه که در پنج مورد از آیات قرآن مجید از آن تعبیر به «خُطُواتِ الشَّیْطانِ» ،گامهای شیطان»شده است و مؤمنان را از آن بر حذر داشته که به خوبی نشان می دهد شیطان گام به گام انسان را به پرتگاه کفر و ضلالت و فساد می کشاند. (3)

سپس به بیان مرحله سوّم این نفوذ خطرناک پرداخته،می فرماید:«کارشان به جایی رسید که شیطان با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت» (فنظر باعینهم، و نطق بالسنتهم) .

ص: 436


1- 1) «اشراک»هم جمع«شریک»است و هم جمع«شرک»(بر وزن نمک)به معنی دام و هر دو معنی در عبارت فوق محتمل است و شارحان«نهج البلاغه»هر کدام یکی از آنها را برگزیده اند و گاه هر دو را.
2- 2) این جمله با«فاء تفریع»شروع شده که نشان می دهد شرح جمله سربسته پیش است.
3- 3) سوره بقره،آیات 168 و 208-سوره انعام،آیه 142-سوره نور،آیه 21.

یعنی سرانجام این تخم شیطانی که مبدّل به جوجه شده بود و پرورش یافت و قوی شد،تبدیل به شیطانی می شود متّحد با آنها،یعنی در تمام اعضای آنها نفوذ می کند به طوری که صاحب شخصیت دوگانه ای می شوند.از یک نظر انسانند و از یک نظر شیطان،ظاهرشان شبیه انسانهاست،امّا باطنشان شیطانی است.چشم و گوش و زبان و دست و پای آنها همه به فرمان شیطان است و طبیعی است که همه چیز را به رنگ شیطانی می بینند و گوششان آماده شنیدن نغمه های شیطان است.

در چهارمین مرحله،به نتیجه نهایی این سیر انحرافی تدریجی پرداخته، می فرماید:هنگامی که به اینجا رسیدند،شیطان«آنها را بر مرکب لغزشها و گناهان سوار کرد(مرکبی که آنها را به سوی انواع معاصی کبیره و کفر و ضلالت می کشاند)،و سخنان فاسد و هزل و باطل را در نظر آنان زینت بخشید» (فرکب بهم الزّلل،و زیّن لهم الخطل) . (1)

این سخن شبیه همان چیزی است که امام(علیه السلام)در کلام نورانی دیگری می فرماید:

«الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها،آگاه باشید گناهان و خطاها همچون مرکب های سرکش و لجام گسیخته اند که گناهکاران،بر آن سوار می شوند»! (2)در پنجمین و آخرین مرحله،می فرماید:«اعمال آنها اعمال کسی است که شیطان او را در سلطه خود شریک ساخته و سخنان باطل را بر زبان او نهاده است» (فعل من قد شرکه الشّیطان فی سلطانه،و نطق بالباطل علی لسانه) . (3)

اشاره به این که اعمال آنها به خوبی گواهی می دهد که«شیطان»در آنها نفوذ

ص: 437


1- 1) این تفسیر بنا بر این است که«حرف باء»در«بهم»برای تعدیه باشد ولی اگر«باء»را به معنی «استعانت»تفسیر کنیم،مفهوم جمله این می شود که شیطان به کمک آنها خودش بر مرکب خطا و لغزش سوار می شود،ولی با توجّه به جمله«و زیّن لهم الخطل»و فاء تفریع فرکب تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.(دقّت کنید)
2- 2) خطبه 16 نهج البلاغه.
3- 1) کلمه«فعل...»منصوب است به عنوان مفعول مطلق برای فعل محذوفی و در تقدیر «فعلوا ذلک فعل...»می باشد و نیز می تواند مفعول مطلق باشد برای قدر جامع بین جمله های قبل(نظر-نطق-رکب و زیّن)و مفهوم جمله این می شود که افعال اینها افعال کسی است که«شیطان»آنها را در کار خود شریک ساخته است.

کرده و به راهی که می خواهد می برد.سخنانشان سخنان شیطانی و نگاههای آنها نگاههای شیطانی،و در مجموع اعمال آنها ردّ پای شیطان به خوبی دیده می شود و در واقع امام(علیه السلام)می خواهد در این مرحله طریق شناخت این گونه اشخاص را که همان اعمال شیطانی است نشان دهد.

گر چه در کتب معروف شرح نهج البلاغه و اسانید آن چیزی به دست نیامد که نشان دهد امام(علیه السلام)در این خطبه ناظر به چه اشخاصی است و در باره چه گروهی سخن می گوید،ولی به نظر می رسد که افرادی مانند«طلحه و زبیر»و همراهان آنها و لشکریان«معاویه»و فرماندهان آنها و«خوارج»و همفکران آنان مورد توجّه حضرت در این گفتار بوده اند،امّا مسلّم است که این بیان بسیار دقیق و پر محتوا اختصاص به آنها ندارد و تمام کسانی را که در مسیر«شیطان»گام بر می دارند و تحت نفوذ او هستند شامل می شود.

نکته: برنامه ریزی شیاطین!

بحث در باره«شیطان»بسیار طولانی و گسترده است.فلسفه آفرینش «شیطان»،چگونگی نفوذ«شیطان»در انسانها،طول عمر شیطان،داستان شیطان و آدم(علیه السلام)،لشکریان شیطان،شیاطین جنّی و انسی،علامت نفوذ«شیطان»در انسان و مانند اینها،ولی بدیهی است که شرح همه این مسائل در این مختصر نمی گنجد.تنها باید به اشاراتی که بتواند روشنایی ای بر این بحثها بیندازد و با مسیر خطبه بالا هماهنگ باشد قناعت کنیم.

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که«شیطان»از آغاز به صورت یک موجود«شریر»آفریده نشده بود،بلکه موجود پاکی بود که در صفوف«فرشتگان» جای داشت(هر چند فرشته نبود).

ولی حبّ ذات افراطی و خودخواهی و تکبّر سبب شد که از فرمان خدا نسبت به

ص: 438

سجده بر«آدم»(علیه السلام)سرباز زند و نه تنها مرتکب معصیت شود بلکه علم و حکمت خدا را نیز به زیر سؤال برد و این دستور را غیر حکیمانه بشمرد و به وادی ضلالت و کفر فرو غلطد.

او از خداوند تقاضای باقیماندن تا قیامت را کرد و خدا نیز تقاضای او را نسبت به زنده ماندن تا وقت معلوم قبول فرمود و این به خاطر آن بود که بندگانش را به وسیله او و لشکریانش بیازماید،یا به تعبیری دیگر همان گونه که وجود شهوات در درون نفس آدمی و مقاومت عقل و ایمان در برابر نیروهای مخالف،سبب قوّت و قدرت انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا می شود،همچنین وسوسه های«شیطان»از برون و مقاومت سرسختانه انسان در برابر او سبب تکامل او می گردد،چرا که همیشه وجود دشمن،عامل حرکت و تحصیل قدرت و قوّت و پیشرفت و تکامل است.

اما این بدان معنا نیست که«شیطان»نفوذ اجباری در انسانها داشته باشد،بلکه انسانها هستند که به او اجازه وسوسه را می دهند.قرآن مجید با صراحت می گوید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» ،تو بر بندگان من سلطه نداری». (1)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» ،او بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می کنند تسلّطی ندارد» (2)و نیز از قول خود شیطان این نکته را با صراحت نقل می کند که در روز قیامت به پیروان خود می گوید: «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ،من بر شما تسلّطی نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید،پس مرا ملامت نکنید،خویشتن را ملامت کنید»! (3)

این نکته نیز حائز اهمیّت است که خداوند برای خنثی کردن وسوسه های

ص: 439


1- 1) سوره اسراء،آیه 65.
2- 1) سوره نحل،آیه 99.
3- 2) سوره ابراهیم،آیه 22.

شیاطین،لشکریان و جنودی آفریده است که از جمله آنان عقل و خرد و فطرت و وجدان و پیامبران الهی و فرشتگان خدایند که حافظان اهل ایمان و نگه دارندگان آنها در برابر وسوسه های شیاطین می باشند.هر کس خود را در خط آنها قرار دهد حمایتش می کنند و وسوسه های شیطان را از او دور می سازند و هر کس خود را در خط شیاطین قرار دهد و اصرار و لجاجت ورزد،دست از حمایتش بر می دارند.

این نکته نیز شایان دقّت است که«شیطان»سعی دارد در اعماق جان انسان نفوذ کرده و از آنجا تأثیر بر اعمال او بگذارد همان گونه که در خطبه بالا به آن اشاره شده بود که گویی در درون سینه ها تخمگذاری کرده و جوجه های خود را پرورش می دهد،سپس آن را در دامان خود انسان بزرگتر می کند تا آنجا که با وجود او متّحد می شود،چشم و گوش و زبان و دست و پا،رنگ«شیطانی»به خود می گیرد و آثار«شیطانی»از خود بروز می دهد.

در کلمات«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)در«غرر الحکم»آمده است:«احذروا عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا و نفث فی الآذان نجیّا،از آن دشمنی بپرهیزید که در سینه ها مخفیانه نفوذ می کند و در گوشها آهسته فوت می کند»! شبیه این معنی-با کمی تفاوت-در خطبه 83«نهج البلاغه»نیز آمده است.

در خطبه 121 نیز می خوانیم:«انّ الشّیطان یسنّی لکم طرقه و یرید ان یحلّ لکم دینکم عقدة عقدة،شیطان راههای خویش را برای شما آسان جلوه می دهد و می خواهد پیمانهای الهی دین شما را گره گره بگشاید».

به هر حال هدف از ایراد خطبه فوق و مانند آن هشداری است به همه انسانها که مراقب این دشمن بزرگ که عداوت خود را از آن زمان که آدم آفریده شد با او و فرزندانش اعلام نمود،باشند،و با توکّل بر لطف بی پایان خداوند و استمداد از عقل و فطرت و وجدان و الهام گرفتن از ارشادهای پیامبران الهی و استمداد از «فرشتگان»پروردگار،خود را از حوزه نفوذ«شیطان»دور دارند.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در این اشاره کوتاه ذکر کنیم این است که طبق

ص: 440

صریح بعضی از آیات قرآن،شیاطین منحصر به«ابلیس»و لشکر پنهانی او نیستند،بلکه گروهی از انسانها نیز شیطان نامیده شده اند.چرا که کار آنها عینا همان کار شیاطین است: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» ،این چنین در برابر هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم که به طور سرّی سخنان فریبنده و بی اساس را- برای اغفال مردم-به یکدیگر می گفتند». (1)

آری باید مراقب وسوسه های همه آنها بود.

ص: 441


1- 1) سوره انعام آیه،112.

ص: 442

خطبۀ هشتم: خطبه در بیعت شکنی طلحه و زبیر

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یعنی به الزّبیر فی حال اقتضت ذلک و یدعوه فی الدّخول فی البیعة،ثانیا

مقصود امام از این سخن زبیر است در جایی که اقتضای چنین سخنی داشت و هدف امام این است که با این سخن او را به بیعت خود بازگرداند.

خطبه در یک نگاه

گوشه ای از داستان«طلحه و زبیر»و پیمان شکنی آنها را در شرح خطبه های سابق خواندید،آنها با امام به میل و اختیار خود بیعت کردند و حتّی هنگامی که خدمتش رسیدند و اجازه رفتن به«عمره»را خواستند،امام فرمود:شما قصد «عمره»ندارید.سوگند یاد کردند که هدفی جز این ندارند!امام به آنها پیشنهاد کرد که بار دیگر بیعت خود را تجدید کنید،آنها نیز با تعبیرات مؤکّد،بیعت را تجدید کردند.امام به آنها اجازه داد که برای«عمره»بروند،هنگامی که خارج شدند،به حاضران فرمود:«به خدا سوگند آنها را در فتنه ای مشاهده خواهید کرد که(جنگ و خونریزی به راه می اندازند و خودشان)در آن کشته می شوند». (1)

ص: 443


1- 1) «ابن ابی الحدید»،جلد 1،صفحه 232.

«زبیر»برای توجیه پیمان شکنی خود بهانه ای درست کرد،و آن این که تنها با دستش بیعت کرده و مجبور بوده و با قلب بیعت نکرده است!امام در پاسخ او این خطبه را ایراد فرمود(این نکته قابل توجّه است که بعضی این سخن را به امام «حسن مجتبی(علیه السلام)»نسبت داده اند که به امر پدرش علی(علیه السلام)پس از خطبه«عبد اللّه بن زبیر»در روز«جمل»فرمود،ولی بعید به نظر نمی رسد که علی(علیه السلام)این سخن را قبلا در پاسخ ادّعاهای«زبیر»بیان فرموده بود و امام حسن(علیه السلام)از آن در خطبه اش در روز جمل بهره گیری کرد): (1)

یزعم انّه قد بایع بیده،و لم یبایع بقلبه،فقد اقرّ بالبیعة،و ادّعی الولیجة.فلیأت علیها بامر یعرف،و الاّ فلیدخل فیما خرج منه.

ترجمه

او ادّعا می کند که بیعتش تنها با دست بود نه با دل،پس اقرار به بیعت کرده،ولی مدّعی یک امر پنهانی است(که نیّتش بر خلاف آن بوده)بنا بر این بر او لازم است که دلیل روشنی بر این ادّعای خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزی که از آن خارج شده،داخل شود و به بیعت خود باز گردد و نسبت به آن وفادار باشد.

شرح و تفسیر: عذرهای بدتر از گناه

با توجّه به آنچه در بالا گفته شد،امام(علیه السلام)این سخن را در پاسخ«زبیر»مطرح

ص: 444


1- 1) به کتاب مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 334 تا 335 مراجعه شود.

فرمود که می خواست برای پیمان شکنی خود توجیهی دست و پا کند،زیرا«معاویه» او را تحریک به خروج و سلطه بر«کوفه»و«بصره»کرد و آنها را فریب داد که می خواهد تمام«شام»را در اختیارشان گذارد. (1)«طلحه و زبیر»به خاطر جاه طلبی که داشتند پیمان مؤکّد خود را با امام شکستند و«زبیر»در توجیه این کار گفت:«من تنها با دست خود بیعت کردم،نه با دل»! امام در این سخن پاسخ دندان شکنی به او می دهد پاسخی که در تمام محافل حقوقی دنیای دیروز و امروز مورد قبول است و یک اصل اساسی در مسائل قضایی محسوب می شود،می فرماید:«او ادّعا می کند که با دست خود بیعت کرد و هرگز با قلبش بیعت ننموده است» (یزعم انّه قد بایع بیده،و لم یبایع بقلبه) .

سپس می افزاید:«او با این سخنش اقرار به بیعت می کند و ادّعای یک امر باطنی بر خلاف ظاهر بیعت دارد» (فقد اقرّ بالبیعة،و ادّعی الولیجة (2)) .

در واقع این سخن او ترکیبی است از اقرار و ادّعا،اقرارش مسموع و مقبول است و امّا در مورد ادّعا باید اقامه دلیل کند.

لذا به دنبال آن امام می فرماید:«او باید قرینه قابل قبولی که بر این امر گواهی دهد اقامه کند(و اثبات نماید در شرایطی بوده که از روی اجبار و اکراه،این بیعت انجام شده و قلب او با دست و زبانش هماهنگی نداشته)در غیر این صورت باید دوباره به آنچه از آن خارج شده باز گردد و نسبت به بیعتش وفادار باشد» (فلیأت علیها بامر یعرف،و الاّ فلیدخل فیما خرج منه) .

بسیاری از مردم دیده بودند که«طلحه»و«زبیر»با میل خود نزد امام آمدند و بیعت کردند،آنها جزء نخستین افراد بودند و این امر در مسجد انجام گرفت،این بیعت از هر نظر قابل قبول است و اگر کسی می خواهد غیر آن را ادّعا کند باید دلیل

ص: 445


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 231.
2- 2) «ولیجة»از ماده«ولوج»به معنای دخول است،و گاه به ورود مخفیانه اطلاق می شود و به کسی که محرم اسرار است ولیجه می گویند و در خطبه بالا به معنای یک امر پنهانی و درونی آمده است.

محکم و قرینه آشکاری بر ادّعای خود بیاورد.علاوه بر این همه می دانستند که در مورد بیعت با علی(علیه السلام)اکراه و اجباری وجود نداشت،گروه اندکی از سرشناسان بیعت نکردند،امام هم مزاحمتی برای آنها ایجاد نکرد.با توجّه به این،ادّعای عدم هماهنگی باطن و ظاهر چیزی نبود که به این سادگی قابل پذیرش باشد. (1)

همان گونه که گفته شد این یک اصل اساسی در تمام محافل حقوقی و قضایی است که هر کس ظاهرا با میل خود قراردادی را ببندد،باید به آن وفادار باشد و ادّعای اکراه و اجبار و جدایی دل از زبان،و باطن از ظاهر پذیرفته نیست و الاّ هر کس می تواند قرارداد خود را با دیگران به راحتی به هم بزند.خریدار و فروشنده و ازدواج کننده و واقف و...هر وقت قرارداد را به مصلحت خود ندیدند،بگویند ما تنها با زبان یا دست،قرارداد بستیم و قلب ما همراه نبود! در این صورت به اصطلاح،سنگ روی سنگ بند نمی شود و تمام قراردادهای افراد و دولتها و ملّتها از ارزش و اعتبار سقوط می کند و این چیزی است که هیچ عاقلی نمی پذیرد،حتّی به یقین«زبیر»هم این معنی را می دانست ولی برای اغفال عوام که سیل اعتراض را به روی او گشوده بودند که چرا بیعت خود را شکسته؟تشبّث به این حشیش و توسّل به این دلیل واهی جست.

اینها همه به خاطر آن است که مردم آن زمان مخصوصا عرب برای بیعت اهمیّت فوق العاده ای قائل بودند و شکستن آن را گناه بزرگ و تخلّف غیر قابل قبولی می دانستند.

ص: 446


1- 1) به کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 191 مراجعه شود(چاپ بیروت).

خطبۀ نهم: توصیف خود حضرت و دشمنان ایشان و منظور اصحاب جمل بوده است

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی صفته و صفة خصومه و یقال انها فی اصحاب الجمل

بخشی از سخنان علی(علیه السلام)که در توصیف خودش و توصیف دشمنان است و گفته می شود منظور امام در این جمله ها مخالفان او در جنگ جمل هستند.

و قد ارعدوا و ابرقوا،و مع هذین الامرین الفشل،و لسنا نرعد حتّی نوقع،و لا نسیل حتّی نمطر. (1)

ترجمه

آنها(طلحه و زبیر و یارانشان)رعد و برقی نشان دادند ولی با این همه کارشان به سستی و شکست انجامید ولی ما رعد(برقی)نشان نمی دهیم مگر این که بباریم و سیلی جاری نمی کنیم مگر این که بارانی به راه اندازیم!

ص: 447


1- 1) به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این سخن را علاوه بر«سیّد رضی»در «نهج البلاغه»،«واقدی»نیز آن را ضمن خطبه ای از حضرت در روز جنگ«جمل»نقل کرده است.مرحوم«شیخ مفید»نیز در کتاب«الجمل»(صفحه 177)از کتاب«الجمل واقدی» نقل کرده است.«ابن اعثم کوفی»نیز آن را در کتاب«فتوحات»خود ذکر کرده است.

شرح و تفسیر

هیاهوی تو خالی

از تعبیراتی که در کلام بالا آمده،چنین استفاده می شود که امام(علیه السلام)این سخنان را بعد از پایان جنگ جمل بیان فرموده و اشاره به سخنانی است که طلحه و زبیر و یاران آنها در آغاز جنگ بیان کرده بودند و قال و غوغایی به راه انداختند ولی سرانجام،کاری از پیش نبرده و مفتضحانه شکست خوردند و«طلحه و زبیر»جان خود را در این راه باختند.

امام(علیه السلام)می فرماید:«آنها رعد و برقی نشان دادند ولی با این همه کارشان به سستی و شکست انجامید» (و قد ارعدوا و ابرقوا،و مع هذین الامرین الفشل) .

این تشبیه زیبا اشاره به ابرهایی می کند که رعد و برق فراوانی ظاهر می کنند و به مردم نوید باران پربرکتی می دهند امّا سرانجام بی آن که قطره ای ببارد متلاشی و پراکنده می شوند.

سپس امام(علیه السلام)می افزاید:«ولی ما رعد(و برقی)نشان نمی دهیم تا بباریم و سیلی جاری نمی کنیم مگر این که بارانی به راه بیندازیم» (و لسنا نرعد حتّی نوقع،و لا نسیل حتّی نمطر) .

اشاره به این که ما تا ضربات کاری بر پیکر دشمن وارد نکنیم نمی خروشیم و تا در میدان مبارزه کار دشمن را نسازیم سر و صدایی به راه نمی اندازیم! در واقع این دو جمله کوتاه بیانگر دو مکتب مختلف در فعالیتهای اجتماعی و نظامی و سیاسی است.گروهی مردم سخنند و اهل حرف،در این میدان که وارد می شوند غوغا می کنند،ولی به هنگام عمل جز سستی و ناتوانی و ناکامی بهره ای ندارند.

گروهی دیگر اهل کردار و عملند،سخن کم می گویند امّا عمل بسیار دارند.

ساکت و خاموشند امّا کارآمد و قهرمان.پیامبران الهی و مردان خدا و مجاهدان راه حق از گروه دوّم بوده اند ولی اهل باطل و لشکریان شیطان غالبا در گروه اوّل جای دارند.

ص: 448

در این جا نکته ظریفی است که باید به آن توجّه داشت و آن این که رعد و برق قبل از باریدن است و سیلاب بعد از آن،گروهی هستند که رعد و برقی نشان می دهند،امّا بعدا بارانی ندارند و بدتر از آنها گروهی هستند که سیلابی راه می اندازند بی آن که قبل از آن بارانی داشته باشند یعنی حتّی بعد از شکست و ناکامی ادّعای پیروزی و موفّقیّت و کامیابی دارند و این هر دو از روشهای افراد نادرست و بی منطق است.گروه اوّل مدّعیان دروغین و گروه دوّم دروغپردازان بی شرم و حیا هستند! از بعضی روایات استفاده می شود هنگامی که رسولان علی(علیه السلام)،که برای دعوت آنها به انجام وظایف الهی و بازگشت به سوی جامعه مسلمین و عمل به پیمان بیعت رفته بودند،باز گشتند و حامل خبر اعلان جنگ آنها نسبت به امام(علیه السلام) بودند که با نهایت بی شرمی،با صراحت پیام داده بودند:آماده جنگ و مهیّای نبرد باش!و صریحا امام(علیه السلام)را تهدید کرده بودند.امام(علیه السلام)از این پیام برآشفت و همان گونه که در خطبه 22 و 174 خواهد آمد به این تهدیدهای نابخردانه آنان پاسخ فرمود که هیچ کس تاکنون جرأت نداشته است مرا تهدید به جنگ و ضربات در میدان جنگ کند و تعبیر به رعد و برق خالی از باران در کلام مبارک امام(علیه السلام)اشاره به همین تهدیدهای تو خالی و مبارزطلبی های بی محتواست. (1)

نکته ها
1-مرد عمل

آنچه در گفتار بالا از امام(علیه السلام)آمده است-همان گونه که اشاره شد-یکی از اصول اساسی مدیریت«اولیاء اللّه»است.هرگز اهل جار و جنجال و سر و صدا نبوده اند،

ص: 449


1- 1) مرحوم«علامه مجلسی»در«بحار الانوار»جلد 32،صفحه 60 و 188 ضمن روایاتی به تهدیدهای آنان اشاره کرده است.

بلکه به عکس،همیشه عمل نشان می دادند.

آنها این ویژگی اخلاقی را به اصحاب و یاران خود نیز منتقل می کردند که به جای قال و غوغا،جهاد و تلاش از خود نشان دهند.نمونه این معنی چیزی است که در داستان جنگ«بدر»آمده که وقتی لشکر«ابو سفیان»کمی نفرات مسلمین را مشاهده کردند باور نکردند که پیامبر اسلام با این عدد کم به مقابله آنها برخاسته و احتمال می دادند که نفرات بیشتری همراه او به میدان آمده باشند و در گوشه ای از میدان و در پستیها و پشت بلندیها پنهان شده باشند،به همین دلیل«ابو سفیان»به یکی از سربازانش به نام«عمیر»دستور داد که در اطراف میدان دقیقا گردش کند و ببیند آیا تعداد مسلمین همان است که دیده می شود؟«عمیر»سوار بر مرکب شد و اطراف میدان گردش کرد و همه جا را به دقّت بررسی نمود و نگاهی نیز به قیافه اصحاب و یاران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)انداخت،سپس نزد«ابو سفیان»آمد و با او چنین گفت:«ما لهم کمین و لا مدد و لکن نواضح یثرب قد حملت الموت النّاقع اما ترونهم خرسا لا یتکلّمون،یتلمّظون تلمّظ الافاعی،ما لهم ملجأ الاّ سیوفهم، ما اراهم یولّون حتّی یقتلوا و لا یقتلون حتّی یقتلوا بعددهم فارتأوا رأیکم فقال له ابو جهل:کذبت و جبنت،آنها نه کمینی دارند و نه نیروی کمک کننده دیگری(من فکر می کنم)شترهای مدینه مرگ برای شما(سوغات)آورده اند!آیا نمی بینید سپاه محمّد خاموشند و سخن نمی گویند و همچون مارهای خطرناک زبانشان را در اطراف دهان به گردش در می آوردند!آنها هیچ پناهگاهی جز شمشیرهایشان ندارند و من باور نمی کنم که آنان به میدان جنگ پشت کنند بلکه می ایستند تا کشته شوند و کشته نمی شوند مگر این که به تعداد خود از شما بکشند!این عقیده من است و شما تصمیم خود را بگیرید! «ابو جهل»(از این پیام تکان خورد ولی برای حفظ ظاهر)گفت:تو دروغ می گویی و ترسیده ای مطلب چنین نیست»! (1)

ص: 450


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 19،صفحه 224.

سرانجام جنگ«بدر»نشان داد که آنچه«عمیر»از وضع مسلمانان استنباط کرده بود واقعیّت داشت نه آنچه«ابو جهل»گفت.

این سخن هرگز منافات با این ندارد که انسان برای استفاده از جنبه های روانی در میدان جنگ رجز بخواند و با کلمات کوبنده،دشمن را بمباران کند.مشکل آن جاست که تمام همّت،رجزخوانی و خلاصه کردن همه چیز در حرف و سخن باشد.همیشه باید اساس کار را عمل تشکیل دهد و سخن جنبه فرعی داشته باشد و به عنوان پشتوانه ای برای عمل مورد استفاده قرار گیرد.نمونه گروه اوّل،«طلحه» و«زبیر»و همدستان آنها بودند و نمونه بارز گروه دوّم،امام(علیه السلام)و یارانش.

در خطبه 124«نهج البلاغه»،تعبیر روشنی در این باره دیده می شود و آن این که امام(علیه السلام)ضمن دستورات جنگی به نیروهایش فرمود:«امیتوا الاصوات فانّه اطرد للفشل،به هنگام نبرد صداها را خاموش کنید که سستی را بهتر دور می سازد». (1)

2-فرق میان غوغا سالاری و تبلیغات مفید و مؤثر

ممکن است مرز میان این دو عنوان برای بعضی مشکل و پیچیده باشد که از یکسو از گفتار بی عمل نهی شده و خاموش بودن و عمل نشان دادن به عنوان یک

ص: 451


1- 2) یکی از شعرای معاصر،این مسأله را در قالب مثال زیبایی بیان می کند که ملّتهایی که اهل سخن هستند نه اهل عمل،چگونه دائما اسیر چنگال دشمنانند و آنهایی که اهل کارند نه حرف،چگونه آزاد و سعادتمند و خوشبختند می گوید: دوش می گفت بلبلی با باز کز چه حال تو خوشتر است از من؟! تو که زشتی و بد،عبوس و مهیب! تو که لالی و گنگ و بسته دهن! مست و آزاد روی دست شهان با دو صد ناز می کنی مسکن من بدین ناطقی و خوش خوانی با خوش اندامی و ظریفی تن قفسم مسکن است و روزم شب بهره ام غصّه است و رنج و محن باز گفتا که راست می گویی لیک سرّش بود بسی روشن دأب تو گفتن است و ناکردن خوی من کردن است و ناگفتن!

ارزش معرّفی گردیده،و از سوی دیگر سخنانی که جنبه تبلیغی دارد و از نظر روانی دوستان را تقویت و روحیّه دشمن را تضعیف می کند یکی از ابزارهای مبارزه و موفّقیّت شمرده شده است،مانند رجز خوانی در میدان جنگ که در میان بزرگان نیز در«غزوات»رسول اللّه و جنگهای امیر مؤمنان و سایر امامان معصوم همچون سید الشهدا امام حسین(علیه السلام)در«کربلا»معروف است و همه با آن آشنا هستیم و همچنین تهدیدهایی که در نامه های پیامبر اسلام یا علی(علیه السلام)نسبت به دشمنانش وجود داشت.چگونه می توان این دو را از هم جدا ساخت و معیار آن چیست؟ حقیقت این است که فرق میان این دو با کمی دقّت آشکار است.آنچه مورد نهی واقع شده،سخنان تو خالی و رعد و برقهای بی محتوا یا همان چیزی است که ما آن را لاف و گزاف می نامیم و قراین نشان می دهد که کار جدّی به دنبال آن وجود ندارد.این گزاف گویی ها کار شیاطین و پیروان آنها و افراد بی منطق است.

امّا تشویق و تهدیدهایی که به دنبال آن برنامه و کار و عمل است و از دایره سخن به دایره عمل منتقل می شود و نشانه های واقعیّت در آن آشکار است،در گروه دوّم جای دارد که نه تنها مذموم نیست بلکه بخشی از جنگ روانی با دشمنان محسوب می شود و کاربرد وسیع و گسترده و مؤثّری دارد.البته به این نکته نیز باید توجّه داشت که به هنگام درگیری در جنگ،پرداختن به رجزخوانی و سخن گفتن و امثال آن بخشی از نیروهای فعّال انسان را به خود اختصاص می دهد و از تأثیر حملات و قدرت آن می کاهد و به همین دلیل از آن نهی شده است.

ص: 452

خطبۀ دهم: منظور حضرت از این سخن شیطان است یا جمعیّت خاصّی(که خوهای شیطانی داشتند)!

اشاره

یرید الشیطان او یکنّی به عن قوم

منظور حضرت از این سخن شیطان است یا جمعیّت خاصّی(که خوهای شیطانی داشتند)!

خطبه در یک نگاه

این«خطبه»نیز به داستان جنگ«جمل»و حوادث دردناک آن اشاره می کند، و امام لشکر«طلحه»و«زبیر»را به عنوان لشکر«شیطان»معرّفی فرموده سپس به ویژگیهای خودش در این میدان اشاره می کند و آن گاه برنامه آینده خود را در این میدان ضمن جمله های کوتاه و کوبنده ای که آمیخته با تهدیدات جدّی برای دشمن است بیان می فرماید و ضمن یک پیشگویی صریح نتیجه این جنگ خونین را از قبل بیان می کند.

ص: 453

ص: 454

الا و انّ الشّیطان قد جمع حزبه،و استجلب خیله و رجله،و انّ معی لبصیرتی:ما لبّست علی نفسی،و لا لبّس علیّ.و ایم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه!لا یصدرون عنه،و لا یعودون الیه. (1)

ترجمه

آگاه باشید!شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده های لشکرش را فراخوانده است،ولی من آگاهی و بصیرت خود را همراه دارم،نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگری بر من مشتبه ساخته،به خدا سوگند گردابی برای آنان فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند!هرگز از آن بیرون نمی آیند و(آن عدّه که از آن بگریزند هرگز به سوی آن باز نمی گردند)و قدم نهادن در چنین صحنه هایی را فراموش می کنند!

شرح و تفسیر

باز هم هشدار به مسلمانان

همان گونه که قبلا اشاره شد سخنان امام در این خطبه ناظر به مسائل مربوط به جنگ«جمل»است و با توجّه به پیوند و ارتباطی که میان این خطبه و خطبه بیست و دو،و از آن بالاتر ارتباطی که بین این خطبه و خطبه 137 است که در واقع این

ص: 455


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»آمده است که«مرحوم مفید»این خطبه را در«ارشاد»صفحه 118نقل کرده است.

خطبه در آن خطبه ادغام شده و بخشی از آن را تشکیل می دهد،تردیدی در این امر باقی نمی ماند که هدف اصلی در این خطبه اشاره به جنگ«جمل»است و کسانی که آن را اشاره به جنگ«صفین»و لشکریان«شام»دانسته اند گویا این پیوندها را در نظر نگرفته اند.

نخستین محور در این خطبه،همان تشبیه لشکر«طلحه»و«زبیر»به لشکریان شیطان است،می فرماید:«آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده های لشکرش را فرا خوانده است» (الا و انّ الشّیطان قد جمع حزبه،و استجلب خیله و رجله) .

چگونه آنها لشکر شیطان نباشند در حالی که پیمانشان را با امامشان شکستند و به خاطر جاه طلبی دست به نفاق افکنی و ایجاد تفرقه در امّت اسلامی زدند و آتشی روشن کردند که گروه عظیمی در آن سوختند و خودشان نیز سرانجام طعمه آن آتش شدند! تعبیر به«حزب»اشاره به هماهنگی اهداف آنها با هدفهای شیطان است و تعبیر به«خیل»(سواره نظام)و«رجل»(لشکر پیاده)،اشاره به تنوّع لشکریان آنهاست.

در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آنجا که می گوید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» ،شیطان حزب خود را فقط برای این دعوت می کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند». (1)

در جایی دیگر اشاره به لشکر پیاده و سواره شیطان کرده و برای آزمایش انسانها،شیطان را مخاطب ساخته،می فرماید: «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» ، و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار»! (2)

این اخطارهای مکرّر قرآن برای این است که اهل ایمان چشم و گوش خود را باز

ص: 456


1- 1) سوره فاطر،آیه 6.
2- 2) سوره اسرا،آیه 64.

کنند مبادا در دام شیطان گرفتار شوند و در حزب او در آیند و در صف لشکر سواره و پیاده او قرار گیرند!ولی این سرنوشت شوم،دامان«طلحه»و«زبیر»و همراهان و همکاران و پیروان آنها را گرفت و به خاطر جاه طلبی و هواپرستی در این دام گرفتار شدند.

سپس به بیان محور دوّم پرداخته،ویژگیهای خود را بیان می فرماید و می گوید:«من آگاهی و بصیرت خود را همراه دارم،نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگری بر من مشتبه ساخته است» (و انّ معی لبصیرتی:ما لبّست علی نفسی،و لا لبسّ علیّ) .

در حقیقت سرچشمه گمراهی هر کسی یکی از سه چیز است:نخست این که بصیرت و آگاهی کافی نسبت به کاری که می خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه ای شود که بر خلاف رضای خدا و فرمان حقّ است.

دیگر این که در عین آگاهی،هوا و هوسها حجابی بر دیده حقیقت بین، بیفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسیارند کسانی که از گناه بودن چیزی آگاهند ولی بر اثر وسوسه های نفس و انگیزه های شیطانی،مجوّزهایی برای خویش درست می کنند و گاه،آن گناه را به عنوان یک وظیفه واجب پنداشته،به آن آلوده می شوند،و به گفته قرآن «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» . (1)

سوّم این که اجازه به شیاطین انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقیقت را مشتبه سازند.هیچ یک از این سه چیز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهای خطا و انحراف را از درون و برون به روی وسوسه گران بسته بود و با هوشیاری آمیخته با تقوا،حقیقت را آن چنان که هست در می یافت و در سایه آن به پیش می رفت.

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»گفته اند:تعبیر«انّ معی لبصیرتی»اشاره به این

ص: 457


1- 1) سوره کهف،آیه 104.

است که همان بصیرتی که با آن رسول خدا را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او،در کنار او بودم،همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پر فروغی فرا راه من قرار گرفته است.و این جمله را اشاره ای به آیه شریفه قرآن می دانند که می فرماید: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» ،بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم». (1)

در حدیثی نیز از امام«علی بن موسی الرضا»(علیه السلام)می خوانیم:«لَنا اعین لا تشبه اعین النّاس و فیها نور لیس للشّیطان فیها نصیب،ما چشمهایی داریم که شبیه چشمهای مردم نیست و در آن نوری است که شیطان در آن نصیبی ندارد». (2)

بعضی نیز معتقدند که جمله دوّم و سوّم که می فرماید:«نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه کسی بر من مشتبه ساخته»تفسیری است بر جمله اوّل که می فرماید:«بصیرت و آگاهی من با من است»،ولی آنچه در بالا گفته شد مناسب تر به نظر می رسد.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که امام نخست می فرماید:«من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته ام»،سپس می فرماید:«و دیگران هم بر من مشتبه نساخته اند»، این در واقع یک ترتیب طبیعی است که انسان باید نخست از فریب نفس خویش در امان باشد تا فریب فریبندگان دیگر در جان و دل او اثر نگذارد.

سپس به بیان محور سوّم و آخرین سخن در این زمینه پرداخته و پایان جنگ «جمل»را به روشنی پیش گویی می کند و به مخالفانش سخت هشدار می دهد، می فرماید:«به خدا سوگند گردابی برای آنان فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند(و سرانجام همگی در آن غرق خواهند شد)و هرگز از آن بیرون نمی آیند و(آن عدّه که از آن بگریزند)هرگز به سوی آن باز نمی گردند(و برای

ص: 458


1- 1) سوره یوسف،آیه 108.
2- 2) «بحار»،جلد 26،صفحه 66.

همیشه قدم نهادن در چنین صحنه هایی را فراموش می کنند)!» (و ایم (1)اللّه لافرطنّ (2)لهم حوضا انا ماتحه (3)!لا یصدرون عنه،و لا یعودون الیه) .

در واقع امام(علیه السلام)میدان نبرد را به حوض یا گردابی تشبیه کرده که آن را تا حدّ ممکن پر از آب می کند آن چنان که راه خلاصی از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد(جمله«انا ماتحه»با توجّه به این که ماتح به معنای کسی است که آب را از چاه بالا می کشد اشاره به همین نکته است).سپس به نتیجه آن اشاره می کند که لشکریان«جمل»چنان در آن گرفتار می شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکی از آن فرار کنند چنان درس عبرتی می گیرند که بازگشت به چنین صحنه ای را در تمام عمر فراموش کنند.

جمله«لافرطنّ»مفهومش این نیست که من در این راه افراط می کنم،بلکه منظور این است که حدّاکثر تلاش ممکن را انجام خواهم داد تا راه را بر تمام دشمنان ببندم!(دقّت کنید) به همین دلیل عایشه که یکی از سردمداران اصلی جنگ جمل بود هرگز در جنگهای آینده شرکت نکرد و برای تمام عمر،حضور در چنین صحنه هایی را فراموش کرد»!

ص: 459


1- 3) «ایم»به اعتقاد بعضی از ارباب لغت جمع«یمین»به معنای قسم است که نون آن ساقط شده است و مبتدای محذوف الخبر است و در تقدیر«و ایمن اللّه قسمی،یعنی به خدا سوگندها می خورم»است.
2- 1) «افرطنّ»از ماده«افراط»در اصل به معنای تجاوز از حدّ است(نقطه مقابل تفریط)ولی گاه به معنای انجام حدّاکثر چیزی،نیز آمده است و در جمله بالا اشاره به همین معنی است.
3- 2) «ماتح»در اصل به معنای امتداد دادن چیزی است سپس به کسی که طناب را در چاه می افکند تا آب بکشد«ماتح»گفته اند نقطه مقابل«مایح»که به کسی گفته می شود که در چاه برود و از پایین دلو را پر از آب کند و به گفته بعضی واژه ای که نقطه اش بالاست(ماتح)به کسی گفته می شود که آب را از بالای چاه می کشد و آن که نقطه اش در پایین قرار دارد(مایح) به کسی که از پایین آب را بالا می برد.
نکته: لشکر شیطان!

از خطبه بالا این معنی استفاده می شود که شیطان در برنامه اغواگری خود تنها نیست،بلکه لشکریانی دارد که در خطبه فوق به عنوان لشکر سواره و پیاده شیطان (خیل و رجل)تعبیر شده و همچنین دستیاران و هم مسلکانی دارد که از آن به حزب شیطان تعبیر شده بود و همان گونه که گفتیم این هر دو تعبیر در قرآن مجید آمده است(توجه داشته باشد که«خیل»گاه به معنای اسبها و گاه به معنای اسب سواران است و در این جا معنای دوّم منظور می باشد).

البتّه شیطان،حزب و لشکر سواره و پیاده ای به آن معنی که در اجتماعات امروزی و ارتشها معمول است ندارد،ولی می دانیم او دستیارانی از جنس خود و از جنس آدمیان برای اغوای مردم دارد و حتّی احزاب کنونی و لشکرهای سواره و پیاده فعلی که در اختیار سلطه های ظالم و ستمگر است همان حزب شیطان و لشکر پیاده و سواره او هستند.

گروهی که چابکتر و کارآمدترند،لشکر سواره شیطانند و آنها که ضعیفتر و کم اثرترند،لشکر پیاده اند،و گاه می شود که انسانی خود،از فرماندهان لشکر شیطان می باشد و چندان از آن آگاه نیست و حتّی گاه تصوّر می کند که در زمره «حزب اللّه»ولی در واقع در سلک«حزب الشّیطان»قرار دارد! رهروان راه حق باید خود را به خدا بسپارند و تحت ولایت او قرار دهند تا به مضمون «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ» از تاریکیهای وساوس شیطانی رهایی یافته و به نور ایمان و تقوای الهی راه یابند و خود را با تمام وجود در ظلّ عنایت الهی قرار دهند تا به مضمون«الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا»،خداوند امورشان را بر عهده گیرد و هدایتشان را تضمین کند.

شرط وصول به این مقام همان است که مولا در خطبه بالا فرموده است، یعنی باید تا آنجا که امکان دارد بصیرت و معرفت و شناخت را با خود همراه داشت و از فریب خویشتن پرهیز کرد و از قرار گرفتن در معرض فریب و وسوسه های دیگران بر حذر بود.

ص: 460

خطبۀ یازدهم: این سخن را علی(علیه السلام)به فرزندش«محمّد بن حنفیّة»فرمود،در آن هنگام که پرچم را در روز جنگ«جمل»به دست او سپرد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لابنه محمّد بن الحنفیّه لمّا اعطاه الرّایة یوم الجمل

این سخن را علی(علیه السلام)به فرزندش«محمّد بن حنفیّة»فرمود،در آن هنگام که پرچم را در روز جنگ«جمل»به دست او سپرد.

تزول الجبال و لا تزل!عضّ علی ناجذک.اعر اللّه جمجمتک.تد فی الارض قدمک.ارم ببصرک اقصی القوم،و غضّ بصرک،و اعلم انّ النّصر من عند اللّه سبحانه.

ترجمه

اگر کوهها متزلزل شود تو تکان مخور!دندانهایت را به هم بفشار و جمجمه خویش را به خدا عاریت ده!قدمهایت را بر زمین میخکوب کن!و نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد!چشمت را فرو گیر(و مرعوب نفرات و تجهیزات دشمن نشو)!و بدان!نصرت و پیروزی از سوی خداوند سبحان است!

خطبه در یک نگاه

از روایات به خوبی استفاده می شود که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)اصرار زیادی داشت که در میدان«جمل»جنگی صورت نگیرد و خون مسلمین بر صفحه آن ریخته نشود.

ص: 461

و نیز آمده است که در آن روز پرچم را به دست«محمد بن حنفیه»داد سپس در فاصله میان نماز صبح تا ظهر،پیوسته آنها را دعوت به صلح و اصلاح و بازگشت به پیمان و بیعت می کرد.و خطاب به«عایشه»کرد و فرمود:«خداوند در قرآن مجید،تو(و سایر همسران پیامبر را)دستور داده است که در خانه هایتان بمانید(و آلت دست این و آن نشوید)!تقوای الهی پیشه کن و به خانه ات باز گرد و فرمان خدا را اطاعت کن!بعد رو به«طلحه»و«زبیر»کرد و فرمود:«شما همسران خود را در خانه پنهان کرده اید،ولی همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را به میدان، در برابر همه آورده اید!شما مردم را تحریک می کنید و می گویید ما برای خونخواهی«عثمان»این جا آمده ایم و می خواهیم خلافت،شورایی شود(در حالی که مردم انتخاب خود را کرده و خود شما نیز بیعت نموده اید)! به«زبیر»فرمود:«آیا به خاطر داری که روزی در مدینه من و تو با هم بودیم و تو با من سخن می گفتی و تبسّمی بر لب داشتی،پیامبر از تو پرسید آیا علی را دوست داری؟تو گفتی چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که میان من و او،هم خویشاوندی و هم محبّت الهی است در حدّی که در باره دیگری نیست!در این جا پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:تو در آینده با او پیکار خواهی کرد،در حالی که ظالم هستی!تو گفتی پناه می برم به خدا از چنین کاری»!

باز هم علی(علیه السلام)به نصیحت ادامه داد و به پیشگاه خداوند عرضه داشت:

«خداوندا من بر اینان اتمام حجّت کردم و مهلتشان دادم تو شاهد و گواه باش!» سپس قرآن را گرفت و به دست«مسلم مجاشعی»داد و فرمود:«این آیه را برای آنها بخوان: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما» ،اگر دو گروه از مؤمنان با هم پیکار کنند در میان آنها صلح برقرار سازید». (1)او به لشکرگاه دشمن نزدیک شد و قرآن را به دست راست گرفت و آیه را خواند.آنها حمله کردند و دست راست او را قطع

ص: 462


1- 1) سوره حجرات،آیه 9.

نمودند.قرآن را به دست چپ داد،دست چپش را قطع کردند.با دندان گرفت او را کشتند.این جا بود که علی(علیه السلام)فرمود:«هم اکنون پیکار کردن با این گردنکشان برای ما گواراست»! در این جا بود که سخن بالا را خطاب به«محمّد بن حنفیّه»بیان فرمود. (1)

به هر حال در این خطبه امام(علیه السلام)رموز مهمّی از فنون جنگ و نکته هایی را که از نظر روانی و جسمی در یک سرباز مسلمان اثر می گذارد و او را شجاع و آماده برای پیکار می کند،بیان می فرماید.

این کلام مشتمل بر هفت جمله است:در جمله اوّل یک دستور کلّی در باره مقاومت در میدان نبرد می دهد و سپس در پنج جمله دیگر انگشت روی جزئیات و ریزه کاریها و اموری که تأثیر در استقامت و پیروزی دارد می گذارد و در هفتمین و آخرین جمله،توجّه به پروردگار و توکّل بر ذات پاک او و این که پیروزی در هر حال از سوی اوست را مطرح می فرماید تا با قدرت و قوّت ایمان،مشکلات و سختیهای جنگ قابل تحمّل شود و روحیّه نبرد در حدّ اعلی برای مبارزه با دشمن قرار گیرد.

شرح و تفسیر

همچون کوه استوار باش!

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه نیز ناظر به جریانات جنگ«جمل» است.آن جا که امام(علیه السلام)پرچم را به دست فرزند شجاعش«محمّد بن حنفیه» می سپارد و در عباراتی کوتاه و مؤثّر و دلنشین،قسمت مهمّی از دستورات جنگی را برای او در هفت جمله بیان می دارد:

نخست می فرماید:«اگر کوهها متزلزل شود،تو تکان مخور!» (تزول الجبال و لا تزل) . (2)

ص: 463


1- 1) «منهاج البراعة خویی»،جلد 3،صفحه 167 تا 169.
2- 1) به گفته بعضی از شارحان«نهج البلاغه»عبارت فوق از نظر معنی،یک جمله شرطیه است و در تقدیر«لو زالت الجبال لا تزل»می باشد.(شرح«ابن میثم»،جلد 1،صفحه 287)

در واقع مهمترین مسأله در میدان جنگ،مسأله استقامت و پایمردی است که رسیدن به پیروزی بدون آن غیر ممکن است،و امام(علیه السلام)نیز در آغاز،روی همین مسأله انگشت می گذارد.این جمله می تواند اشاره ای به مضمون حدیث معروفی باشد که در باره مؤمن نقل شده است که می فرماید:«المؤمن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف،فرد با ایمان همچون کوه پا بر جاست که طوفانها و تندبادها آن را تکان نمی دهد»! در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم:«المؤمن اشدّ فی دینه من الجبال الرّاسیة و ذلک انّ الجبل قد ینحت منه و المؤمن لا یقدر احد علی ان ینحت من دینه شیئا،مؤمن،در دینش از کوههای پا بر جا محکمتر است!چرا که کوه را گاهی می تراشند،ولی از دین مؤمن چیزی کم و تراشیده نمی شود»! (1)سپس از این دستور کلی فراتر رفته و به جزئیاتی که در این زمینه مؤثر و کارساز است می پردازد،و در دوّمین جمله می فرماید:«دندانهایت را به هم بفشار» (عضّ علی ناجذک) .

«ناجذ»گاه به معنی دندانهایی که بعد از دندان«انیاب»واقع شده،تفسیر گردیده و گاه به معنی دندان عقل و گاه به معنی همه دندانها و یا همه دندانهای آسیا.و در این جا مناسب معنای سوّم است.گفته می شود فشار آوردن روی دندانها دو فایده دارد:نخست این که ترس و وحشت را زایل می کند و به همین دلیل هنگامی که انسان از ترس بلرزد اگر دندانها را محکم بر هم بفشارد لرزش او ساکت یا کم می شود و دیگر این که استخوانهای سر را محکم نگاه می دارد و در برابر ضربات دشمن آسیب کمتری به آن می رسد و شبیه این معنی در خطبه دیگری از«نهج البلاغه»آمده است آنجا که می فرماید:«و عضّوا علی الاضراس فانّه انبی

ص: 464


1- 2) «سفینة البحار»،ماده امن«».

للسّیوف عن الهامّ،دندانها را روی هم فشار دهید که این کار تأثیر شمشیر را بر سر کمتر می کند». (1)

در سوّمین جمله با تعبیر بسیار زیبایی می فرماید:«جمجمه خویش را به خدا عاریت ده!» (اعر اللّه جمجمتک) .

اشاره به این که آماده ایثار،جانبازی و شهادت در راه خدا باش که این آمادگی مایه شجاعت و شهامت و پایمردی است!بعضی از شارحان«نهج البلاغه»از این جمله،پیشگویی و بشارت نسبت به سرنوشت«محمّد بن حنفیّه»در میدان جنگ «جمل»استفاده کرده اند دایر بر این که تو از این میدان سالم برون خواهی آمد چرا که در مفهوم عاریت،باز پس گرفتن نهفته شده است.

در چهارمین جمله می فرماید:«قدمهایت را در زمین میخکوب کن!» (تد فی الارض قدمک) .

اشاره به این که فکر عقب نشینی و فرار از میدان هرگز در سر نپروران و در برابر دشمن ثابت قدم باش!همان گونه که قرآن مجید به مؤمنان دستور می دهد:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا» ،ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در میدان نبرد با گروهی روبرو می شوید ثابت قدم باشید! (2)تفاوت این جمله با جمله اوّل ممکن است در این بوده باشد که جمله اوّل عدم تزلزل در فکر و روحیه را بیان می کند و جمله اخیر عدم تزلزل ظاهری و جسمانی و عقب نشینی نکردن را در نظر دارد.

در پنجمین جمله می فرماید:«نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد!» (ارم ببصرک اقصی القوم) .

این نگاه سبب می شود که به تمام میدان و لشکر دشمن احاطه پیدا کند و

ص: 465


1- 1) «نهج البلاغه»،خطبه 124.
2- 2) سوره انفال،آیه 45.

آرایش جنگی را در همه جای میدان زیر نظر بگیرد و از کم و کیف آن آگاه شود و محاسبات تهاجمی یا دفاعی خویش را بر اساس صحیح استوار سازد.

در ششمین جمله می فرماید:«(بعد از آن که تمام لشکر و جوانب میدان را در نظر گرفتی)نظرت را فرو گیر!» (و غضّ بصرک) .

این جمله،یا به معنای حقیقی آن است که خود را در میدان،دائما متوجّه مناطق دور دست که از تکرار نظر به آن،گاه ترس و رعبی به وجود می آید، مشغول نکند و تنها به اطراف خود بنگرد(توجّه داشته باشید«غضّ بصر»به معنای بستن چشم نیست بلکه به معنای فرو انداختن و کوتاه کردن نگاه است)و یا به معنای کنایی است یعنی نسبت به کثرت نفرات و تجهیزات دشمن بی اعتنا باش و از آن چشم فرو گیر و با شجاعت و شهامت بر دشمن بتاز و ضربات خود را بی واهمه بر او فرود آور! شاهد این معنا جمله ای است که در خطبه دیگری از نهج البلاغه آمده است آن جا که می فرماید:«و غضّوا الابصار فانّه اربط للجاش و اسکن للقلوب،چشمهای خود را فرو گیرید تا قلب شما قویتر و روح شما آرامتر باشد». (1)

در هفتمین و آخرین جمله به یک نکته بسیار مهم و اساسی که جنبه معنوی و روحانی دارد و مایه قوّت نفوس و آرامش خاطر می باشد،اشاره می کند و می فرماید:«با این همه بدان که نصرت و پیروزی از سوی خداوند سبحان است!» (و اعلم ان النّصر من عند اللّه سبحانه) .

اشاره به این که آنچه گفته شد تنها اسباب و مقدّمات از نظر ظاهر به حساب می آید،آنچه مهم است اراده خداست که پیروزی و نصرت از آن سرچشمه می گیرد،بر او دل ببند و به او تکیه کن و موفّقیّت نهایی را از او بخواه که او بر هر چیزی قادر و تواناست و نسبت به بندگان با ایمان و مجاهد،رحیم و مهربان است!همان گونه که

ص: 466


1- 1) «نهج البلاغه»،خطبه 124

در قرآن مجید نیز می خوانیم: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» ،پیروزی،تنها از سوی خداوند عزیز و حکیم است». (1)

جالب این که قرآن مجید در آغاز این آیه سخن از یاری فرشتگان به میان می آورد ولی با این حال می فرماید:«تصوّر نکنید که نصرت و پیروزی به دست فرشتگان است،بلکه تنها به دست خداوند قادر،عالم و تواناست»!

نکته ها
1-محمّد بن حنفیّه کیست؟

او یکی از فرزندان رشید امیر مؤمنان علی(علیه السلام)است و«حنفیّه»لقب مادر اوست و اسمش«خوله»دختر یکی از مردان با شخصیّت طایفه«بنی حنیفه»است که در یکی از جنگهای اسلامی اسیر شد و می خواستند او را بفروشند،علی(علیه السلام)او را آزاد کرد و به همسری خود در آورد.او شجاعت را از علی(علیه السلام)به ارث برده بود و می گویند گاهی زره های محکم را با دست پاره می کرد و به همین دلیل امام(علیه السلام)در جنگ«جمل»پرچم را به دست او سپرد و در جنگ«صفّین»جناح چپ سپاه علی(علیه السلام)به دست او و«محمّد بن ابی بکر»و«هاشم مرقال»بود.

او نسبت به امام حسن و امام حسین-علیهما السلام-بسیار متواضع بود و فرزندان علی(علیه السلام)از حضرت فاطمه را بسیار احترام می گذارد.روزی به او گفتند علی تو را به میدانهای خطرناک می فرستد ولی از فرستادن حسن و حسین خودداری می کند،در حالی که آنها هم برادر تواند!او در جواب می گوید:

«حسن و حسین همچون چشمان او هستند و من همچون بازوان او و انسان به وسیله بازوهایش از چشمش دفاع می کند».

بعضی«محمّد بن حنیفیّه»را متّهم می کنند که او بعد از امام حسین(علیه السلام)دعوی

ص: 467


1- 1) سوره آل عمران-آیه 126.

امامت داشت و یا حتّی دعوی مهدویّت! ولی مرحوم«شیخ مفید»در این زمینه سخن روشنی دارد،می گوید:«محمّد حنفیّه»هرگز ادّعای امامت نکرد و کسی را به سوی خود فرا نخواند(بلکه دیگران چنین نسبت هایی به او داده اند و مدّعی امامت و یا مهدویّت او بوده اند و طایفه«کیسانیّه»جزء چنین مدّعیانی محسوب می شوند».

«محمّد حنفیّه»در سال 81 هجری در سنّ شصت و پنج سالگی دار فانی را وداع گفت.در باره محل دفن او اختلاف است،بعضی می گویند در«طائف» بدرود حیات گفت و در همان جا دفن شد و بعضی می گویند در«بقیع»به خاک سپرده شد و گاه محلّ وفات او را کوه«رضوی»در نزدیکی مدینه دانسته اند. (1)

یکی از نشانه های جلالت مقام او این است که امام حسین(علیه السلام)هنگامی که می خواست از مدینه به سوی مکّه حرکت کند او را وصی و نماینده خود در مدینه قرار داد تا اخبار آن جا را به او برساند و وصیتنامه معروف خود را که در مقاتل آمده،به او سپرد.

2-مهمترین شرط پیروزی بر دشمن

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که اساس پیروزی در کارها صبر و استقامت و پایمردی است.قرآن سربازان پیروز که حتّی با نابرابری فاحش نسبت به دشمن،مشمول نصرت الهی می شوند را با همین صفت توصیف کرده،می فرماید: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» ، هر گاه بیست نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند پیروز می گردند چرا که آنها گروهی هستند که نمی فهمند». (2)

ص: 468


1- 1) رجال«مامقانی»،«سفینة البحار»و«مفتاح السّعادة»و«شرح ابن ابی الحدید».
2- 1) سوره انفال،آیه 65.

در کلمات قصار نهج البلاغه می خوانیم:«و علیکم بالصّبر فانّ الصّبر من الایمان کالرّأس من الجسد و لا خیر فی جسد لا رأس معه و لا فی إیمان لا صبر معه،و بر شما باد که صبر و استقامت کنید!زیرا صبر و استقامت نسبت به ایمان، همچون سر است نسبت به بدن،تنی که سر با او نباشد فایده ای ندارد و همچنین است ایمانی که صبر و استقامت با آن نباشد»! (1)در خطبه بالا نیز کرارا روی همین معنی تکیه شده است،گاه می فرماید:«اگر کوهها تکان بخورند تو استقامت کن و از جای تکان مخور!»و گاه می فرماید:

«قدمهایت را بر زمین میخکوب کن!»و بقیه جمله ها نیز در واقع شاخ و برگی برای این معناست،زیرا دندانها را به هم فشردن،جمجمه خویش را به خدا عاریت دادن،نصرت و پیروزی را از جانب خدا دانستن،همه اینها به انسان استقامت بیشتر می بخشد و پایداری فزونتر می دهد و آنچه سبب شد که مسلمانان در جنگهای نابرابر با دشمنان در صحنه های مختلف پیروز شوند همین اصل بود، اصلی که باید در نسل کنونی نیز زنده بماند تا شاهد پیروزیهای بیشتر بر دشمنان اسلام گردند.

ص: 469


1- 2) کلمه 82،از کلمات قصار نهج البلاغه.

ص: 470

خطبۀ دوازدهم: بودن با حضرت در جنگ جمل نطفه های در اصلاب پدران و رحم مادران

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لما اظفره اللّه باصحاب الجمل

،و قد قال له بعض اصحابه:وددت أن اخی فلانا کان شاهدنا لیری ما نصرک اللّه به علی أعدائک.

«فقال له علیه السّلام:اهوی اخیک معنا؟فقال:نعم.قال:فقد شهدنا، و لقد شهدنا!فی عسکرنا هذا اقوام فی اصلاب الرّجال و ارحام النّساء، سیرعف بهم الزّمان،و یقوی بهم الإیمان» . (1)

ترجمه

(هنگامی که خداوند امام(علیه السلام)را در جنگ«جمل»پیروز ساخت یکی از یارانش عرض کرد:دوست می داشتم برادرم فلانی همراه ما بود تا شاهد پیروزیهای الهی بر دشمنان که خدا نصیب شما کرده است،بوده باشد)امام(علیه السلام)فرمود:آیا قلب و فکر و

ص: 471


1- 1) سند خطبه همان است که در کلام«سیّد رضی»آمده ولی شبیه این سخن را در کتاب «مصابیح الظلم»از کتب«محاسن برقی»مشاهده می کنیم که بعد از درهم شکستن لشکر «خوارج»در روز«نهروان»یکی از یاران علی(علیه السلام)عرض کرد ای امیر مؤمنان خوشا به حال ما که در این جا در رکاب شما بودیم و«خوارج»را به قتل رساندیم این جا بود که علی(علیه السلام) تعبیراتی شبیه آنچه در خطبه بالا آمده است بیان فرمود«مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 339».

علاقه برادرت با ماست؟او در پاسخ عرض کرد:آری.امام(علیه السلام)فرمود:او نیز به طور مسلّم در این صحنه حضور داشته است(نه تنها او حضور داشته بلکه)گروههایی در لشکر ما حضور داشتند که هم اکنون در صلب پدران و رحم مادرانند.کسانی که زمانهای آینده آنها را آشکار می سازد و ایمان به وسیله آنها قوی و نیرومند می شود.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از گفته«سیّد رضی»پیداست این خطبه نیز مربوط به داستان جنگ«جمل»است و هنگامی بیان شد که پیروزی آشکار گردید و یاران علی(علیه السلام) غرق شادی گشتند و یکی از یاران علی(علیه السلام)که علاقه فوق العاده ای به برادرش داشت جای برادر را در این صحنه خالی دید و آرزو کرده بود که ای کاش برادرش می بود و در این شادی شرکت می کرد و آثار عظمت الهی را در این پیروزی سریع مشاهده می نمود.

این جا بود که علی(علیه السلام)با بیان لطیف و عمیقی حضور معنوی برادرش را که همدل و هم عقیده با او بود اعلام فرمود،زیرا از دیدگاه اسلام در میان پیوندهای گوناگونی که در بین انسانها دیده می شود(پیوند نژاد،زبان،تفکّر سیاسی و منافع اقتصادی و...)برترین و والاترین پیوند،همان پیوند مکتبی است که در این خطبه اشاره به آن شده است.

به تعبیر دیگر،علی(علیه السلام)در این خطبه می فرماید:تمام کسانی که امروز در مناطق دور و نزدیک جهان وجود دارند و به علل گوناگونی در این میدان و میدانهای مشابه آن حضور نداشته اند،امّا با ما همدل و هم عقیده بوده اند و همچنین کسانی که فردا و تا آینده دور دست از صلب پدران و رحم مادران قدم به عرصه جهان می نهند و با ما همدل و هم عقیده اند،در واقع در این میدان نبرد حق و باطل حضور داشته و در برکات و حسنات آن شریکند!

ص: 472

شرح و تفسیر

پیوند مکتبی

همان گونه که از گفتار بالا روشن شد،امام این سخن را در پاسخ یکی از یارانش که آرزوی حضور برادرش را در آن معرکه داشت بیان کرد و به او فرمود:

«آیا قلب و فکر و علاقه برادرت با ماست؟!» (فقال له علیه السّلام:اهوی اخیک معنا؟) «او در پاسخ عرض کرد:«آری» (فقال:نعم) .

امام فرمود:«او نیز به طور مسلّم در این صحنه با ما بوده و حضور داشته است!» (فقد شهدنا) .

سپس افزود:«(نه تنها او حضور داشته بلکه برای تو بگویم که)گروهی در این لشکر ما حضور داشته اند که هم اکنون در صلب پدران و رحم مادرانند(هنوز متولّد نشده اند)» (و لقد شهدنا!فی عسکرنا هذا اقوام فی اصلاب الرّجال و ارحام النّساء) .

«همان اقوامی که زمانهای آینده آنها را به وجود می آورد و آشکار می سازد و لشکر ایمان به وسیله آنها قوی و نیرومند می شود!» (سیرعف بهم الزّمان،و یقوی بهم الإیمان) .

آری آنها که در هر زمان و مکان در آینده دور و نزدیک با ما پیوند مکتبی دارند، همه جا با ما هستند هر چند تقدیر الهی در میان صفوف آنها در ظاهر جدایی افکند.

ولی در عالم معنی همه با همند و در پیروزیها و برکات و حسنات الهی مشترکند.

جمله «سیرعف بهم الزّمان» ترجمه تحت اللفظی اش چنین است:«زمان آنها را همانند خون رعاف (1)از بینی خود می چکاند»این تعبیر ظاهرا اشاره به این است که همان گونه که خون در عروق انسان وجود دارد هر چند آشکار نیست ولی لحظه ای فرا می رسد که آشکار می شود و به سادگی و آسانی از بدن بیرون می ریزد،آنها نیز در باطن و درون این جهان وجود دارند،ولی تدریجا طبق زمانبندی الهی از مرحله

ص: 473


1- 1) «رعاف»:خونی که از بینی بیرون آید.(فرهنگ عمید)

کمون به مرحله ظهور می رسند و به وظایف خود می پردازند.ویژگی آنها در این است که: «و یقوی بهم الإیمان ،دین و ایمان به وسیله آنها نیرو می گیرد(و در مسیر خدا و آیین حق گام بر می دارند و رسالتی را که زمان و مکان بر عهده آنان گذارده است به درستی انجام می دهند)».

در میان شارحان نهج البلاغه در این جا گفتگوهایی در باره نحوه حضور غایبان در گرفته است که آیا حضور آنها،حضور روحانی است؟یعنی ارواح آنها که قبل از بدن ها آفریده شده اند در آن جا حضور دارند،یا حضور بالقوّة است؟ یعنی گویی حضور دارند هر چند ظاهرا حاضر نیستند؟ ولی ظاهر این است که منظور امام(علیه السلام)حضور در تقسیم حسنات و نتیجه ها و پاداشهاست.یعنی آنها که دلهایشان با ماست و در حزب و گروه ما«حزب اللّه» قرار دارند،در پاداشهای الهی با ما سهیم و شریکند و به این ترتیب حضور معنوی در همه میدانهای مبارزه حقّ و باطل دارند.همانها که در زمان خود همان وظایفی را انجام می دهند که امروز ما انجام می دهیم،گر چه دست تقدیر میان ما و آنها جدایی افکنده،ولی عقاید یکی است و برنامه های عملی یکی،و به همین دلیل همه در نتیجه کار یکدیگر سهیم و شریکند،بلکه در حقیقت آنها وجود واحدی هستند که هر زمان در لباسی تجلّی می کنند.

همان گونه که لشکر باطل نیز چنین اند!آنها که در مسیر شیطان گام بر می دارند عقایدشان فاسد و اعمالشان آلوده و کارشان ظلم و ستم و بیدادگری است و دلهایشان در این مسیر با هم است،در جرایم اعمال و کیفرها سهیم و شریکند،همان گونه که شرح آن در ذیل خواهد آمد.

نکته: محکمترین پیوندها!

آنچه در این خطبه آمده است بیان واقعیّت مهمّی در فرهنگهای الهی است و

ص: 474

پرده از روی مطلبی بر می دارد که محاسبات دنیای مادّی هرگز قادر به بیان آن نیست.

امام مهمترین پیوند در میان مؤمنان را پیوند مکتب می شمرد که از هر پیوند دیگری(نژاد،زبان،منافع اجتماعی،ایده های حزبی و مانند آن)برتر و والاترست و شعاع این پیوند الهی تمام زمانها و مکانها را فرا می گیرد و همه انسانهای گذشته و امروز و آینده را در یک مجموعه الهی و روحانی گردآوری می کند.

می فرماید:تمام مؤمنان امروز،و آنها که در رحم مادرانند و هنوز متولّد نشده اند یا کسانی که قرنها بعد از این از صلب پدران در رحم مادران منتقل و سپس متولّد و بزرگ می شوند،در میدان جنگ«جمل»حضور داشته اند!چرا که این یک مبارزه شخصی بر سر قدرت نبود،بلکه پیکار صفوف طرفداران حق در برابر باطل بود و این دو صف همچون رگه های آب شیرین و شور تا«نفخ صور» جریان دارد و مؤمنان راستین در هر زمان و مکان در مسیر جهان حق و در برابر جریان باطل به مبارزه بر می خیزند و همه در نتایج مبارزات یکدیگر و افتخارات و برکات و پاداشهای آن سهیمند.

دلیل آن هم روشن است و آن این که همه یک حقیقت را می جویند و یک مطلب را می طلبند و در یک مسیر گام بر می دارند و برای یک هدف شمشیر می زنند و به خاطر جلب رضای خداوند یکتا تلاش و کوشش می کنند.

با توجّه به این اصل اساسی بسیاری از مسائلی که در قرآن و احادیث وارد شده است و برای بعضی یک معمّا جلوه می کند حل می شود.

در قرآن مجید در داستان قوم«ثمود می فرماید»: «فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها» ،پس آنها پیامبرشان(صالح)را تکذیب کردند و ناقه ایی را که معجزه الهی بود پی نمودند و به هلاکت رساندند،پروردگارشان نیز آنها و

ص: 475

سرزمینشان را به خاطر گناهانشان در هم کوبید و با خاک یکسان کرد»! (1)در حالی که تواریخ با صراحت می گوید پی کننده ناقه تنها یک نفر بود،ولی از آن جا که دیگران نیز با او همدل و هم عقیده بودند فعل او به همه نسبت داده شده و مجازات همه را فرا گرفته است،و این مفهوم همان کلامی است که مولا(علیه السلام)در جای دیگر فرموده:«ایّها النّاس انّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضا،ای مردم رضایت و نارضایی(نسبت به کاری)موجب وحدت پاداش و کیفر می گردد،ناقه ثمود را یک نفر بیشتر پی نکرد امّا عذاب و کیفر آن،همه کافران قوم ثمود را شامل شد چرا که همه به عمل او راضی بودند». (2)

در داستان«جابر بن عبد اللّه انصاری»که روز اربعین شهادت امام حسین(علیه السلام) به زیارت قبر مبارکش آمد و غوغایی در آن جا بر پا کرد می خوانیم که او ضمن زیارتنامه پر سوز و پر محتوایش در برابر قبر امام حسین و یارانش،خطاب به قبر یاران کرده و می گوید:من گواهی می دهم شما نماز را بر پا داشتید و زکات را ادا کردید و امر به معروف و نهی از منکر نمودید با اهل الحاد پیکار کردید و خدا را تا آخرین نفس پرستش کردید،سپس افزود:«و الّذی بعث محمّدا بالحقّ لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه،سوگند به خدایی که محمّد را به حق مبعوث ساخته ما با شما در آنچه از نعمتها و پاداش الهی وارد شدید شریک و سهیم هستیم».

این سخن چنان بود که حتّی دوست با معرفت«جابر»،«عطیّه»را در شگفتی فرو برد تا آن جا که زبان به اعتراض گشود و گفت:ای جابر ما چه کرده ایم که با آنها شریک باشیم،نه از درّه ای پایین رفتیم و نه از کوهی بر آمدیم و نه شمشیر زدیم در حالی که یاران حسین(علیه السلام)میان سرها و بدنهایشان جدایی افتاد و فرزندانشان یتیم و

ص: 476


1- 1) سوره الشّمس،آیه 14.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 201.

همسرانشان بیوه شدند!جابر،اصلی را که در بالا به آن اشاره شد به استناد حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)به«عطیّه»یادآور شد و گفت:من از حبیب خدا رسول خدا شنیدم که می فرمود:«من احبّ قوما حشر معهم و من احبّ عمل قوم اشرک فی عملهم،کسی که قومی را دوست دارد با آنها محشور می شود و کسی که عمل قومی را دوست دارد در عملشان شریک است».

سپس افزود:«سوگند به خدایی که محمّد را به حقّ به نبوّت برانگیخته،نیّت یاران من همان است که حسین و اصحابش بر آن بودند»! (1)در آیات قرآن کرارا«یهود»معاصر پیامبر اسلام را که در مدینه می زیستند مخاطب قرار داده و آنها را به خاطر اعمالی که معاصران موسی نسبت به او انجام دادند سرزنش و مؤاخذه می کند،در حالی که قرنها بلکه هزاران سال میان آنها فاصله بود ولی چون آنها نسبت به اعمال نیاکانشان علاقه مند و پایبند بودند تمام فاصله در نوردیده شده و همه در یک صف در برابر موسی قرار گرفتند.

از جمله در یکی از آیاتی که در آن خطاب به بهانه جویان یهود دارد می گوید:

«قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ،بگو پیامبرانی پیش از من با دلایل روشن و آنچه را گفتید(معجزاتی را که امروز از من می خواهید)به سراغ شما آمدند،پس چرا آنها را کشتید اگر راست می گویید»! (2)جالب این که در ذیل این آیه حدیثی از امام صادق(علیه السلام)وارد شده است که می فرماید:«خداوند می دانست آنها(یهود معاصر پیامبر)قاتل پیامبران پیشین نبودند و لکن چون همدل و هم عقیده با قاتلان بودند،آنها را قاتل نامید،چون راضی به فعل آنها بودند». (3)

محدّث بزرگ«شیخ حرّ عاملی»در جلد یازده«وسائل الشّیعه»در«کتاب امر به

ص: 477


1- 1) بحار الانوار،جلد 65،صفحه 131.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 183.
3- 1) بحار،جلد 97،صفحه 94.

معروف و نهی از منکر»روایات متعدّدی در این زمینه نقل کرده است. (1)

این طرز فکر،افقهای وسیعی را در برابر دیدگان ما می گشاید و به ما در فهم محتوای آیات و روایات و سلوک راه حق کمک قابل ملاحظه ای می کند.

ص: 478


1- 2) وسائل الشیعه،جلد 11،کتاب«الامر بالمعروف»،باب 5.

خطبۀ سیزدهم: سخنی از آن حضرت بعد از واقعۀ جمل در مذمّت اهل بصره

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی ذمّ اهل البصرة بعد وقعة الجمل.

کنتم جند المراة،و اتباع البهیمة،رغا فاجبتم،و عقر فهربتم.اخلاقکم دقاق،و عهدکم شقاق،و دینکم نفاق،و ماؤکم زعاق،و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه،و الشّاخص عنکم متدارک برحمة من ربّه.کانّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها،و غرق من فی ضمنها. (1)

ترجمه

سخنی از آن حضرت بعد از واقعه جمل در مذمّت اهل بصره:

(ای اهل بصره)شما لشکریان زن بودید و پیروان چهارپا(اشاره به شتر عایشه است) تا زمانی که(شتر)نعره می کشید به صدای آن پاسخ دادید(و جنگ کردید)،

ص: 479


1- 1) مرحوم«محقق خویی»تصریح می کند که امام(علیه السلام)این خطبه را بعد از پایان جنگ«جمل» ایراد فرمود و مرحوم«طبرسی»در«احتجاج»و«علی بن ابراهیم قمی»و«محدّث بحرانی»آن را با تفاوتهایی نقل کرده اند-در«مصادر نهج البلاغه»نیز آن را گروهی از دانشمندانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند مانند«دینوری»در«اخبار الطوال»و«مسعودی»در«مروج الذهب»و«ابن قتیبه»در«عیون الاخبار»و«ابن عبد ربه»در«عقد الفرید»نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 344)

امّا همین که شتر پی شد فرار کردید.اخلاق شما پست و پیمانهایتان بی اعتبار و از هم گسسته،و دین شما نفاق و دورویی است و آب شما شور و تلخ است.آن کس که در میان شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید و آن کس که از شما دوری گزیند و رخت بر بندد،رحمت خدا را دریابد.گویا می بینم خداوند عذاب را از بالا و پایین بر شهر شما فرستاده و همه آن و کسانی که در آن قرار دارند زیر آب غرق شده،تنها کنگره های بلند مسجدتان همچون سینه کشتی روی آب نمایان است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همانند بعضی از خطبه های قبل و بعد ناظر به داستان جنگ«جمل» است و اهل بصره را به خاطر آن که چشم و گوش بسته،دنبال جاه طلبان سیاسی همچون«طلحه»و«زبیر»افتادند و نخستین شکاف را در صفوف مسلمین ایجاد کردند زیر شدیدترین ضربات سرزنشهای خود قرار می دهد،بعلاوه آنها را به عذاب الهی در آینده تهدید می کند.باشد که درس عبرتی برای آنان گردد و در آینده از تکرار این گونه اعمال بپرهیزند.

شرح و تفسیر

ویژگیهای سپاه جمل

در این بخش از خطبه،نخست اشاره به اعمال زشت و صفات مذموم اهل بصره که مخاطبان او بودند فرموده و هفت نکته را یادآور می شود.در آغاز می فرماید:«شما لشکر زن بودید» (کنتم جند المراة) .

درست است که آتش افروزان اصلی جنگ«جمل»،«طلحه»و«زبیر»بودند و شواهد تاریخی نیز می گوید که معاویه هم در این کار دست داشت ولی بی شک، بیشترین چیزی که مردم را به شرکت در این جنگ خانمانسوز تشویق کرد،حضور

ص: 480

عایشه با آن سوابقی که با پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)داشت،بود.به خصوص این که لقب «امّ المؤمنین»نیز بهانه ای بود برای تشویق مردم به دفاع از مادر.و به همین دلیل علی(علیه السلام)«اهل بصره»را لشکر زن خطاب می فرماید.

در توصیف دوّم می فرماید:«شما پیروان چهار پا-یعنی شتر عایشه-بودید!» (و اتباع البهیمة) .

سپس به بیان دلیل آن پرداخته می فرماید:«تا زمانی که شتر صدا می کرد و نعره می کشید،به صدای او پاسخ می دادید و جنگ می کردید،امّا همین که شتر پی شد، فرار کردید!» (رغا (1)فاجبتم،و عقر (2)فهربتم) .

به گفته بعضی از مورّخان،شتر عایشه در جنگ«جمل»به منزله پرچم لشکر بود،و همه،اطراف آن را گرفته بودند و در پای آن شمشیر می زدند و مردان جنگی لشکر«طلحه و زبیر»در زیر این پرچم تا آخرین نفس جنگ می کردند و کشته می شدند.در بعضی از روایات آمده:در آن روز هفتاد نفر از قریش افسار شتر عایشه را به دست گرفتند و یکی پس از دیگری کشته شدند.گروهی که بیش از همه در جنگ«جمل»از شتر دفاع می کردند جنگجویان قبیله«بنی ضبّه»و «ازد»بودند.

امیر مؤمنان چون چنین دید،با صدای بلند فرمود:«ویلکم اعقروا الجمل فانّه شیطان،وای بر شما!شتر را بزنید و پی کنید که آن شیطانی است!»سپس اضافه فرمود:این شتر را بکشید و گرنه عرب،نابود خواهد شد و شمشیرها همچنان در حرکت خواهد بود.این جا بود که جنگ آوران سپاه امام به طرف شتر حمله کردند و در یک حمله برق آسا آن را پی نمودند،شتر بر زمین افتاد و نعره بلندی کشید.

آنجا بود که سپاه عایشه شکست خورد و لشکر بصره فرار کردند.

ص: 481


1- 1) «رغا»از ماده«رغاء»(بر وزن دعاء)به معنای صدای شتر یا حیوانات سم دار است و به صدای کفتار نیز گفته می شود.
2- 2) «عقر»از ماده«عقر»(بر وزن فقر)به معنی اصل و ریشه است و هنگامی که در مورد شتر به کار می رود به معنی پی کردن و قطع کردن دست و پای اوست و به معنی هلاک کردن نیز آمده است.

نکته جالب این که در بعضی از روایات آمده که علی(علیه السلام)دستور داد لاشه شتر را آتش زنند و خاکسترش را به باد دهند و فرمود:خدا لعنت کند آن را،چقدر به گوساله«سامری»شبیه است!سپس این آیه را تلاوت فرمود: «وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» ،(ای سامری!»به این معبودت که پیوسته آن را پرستش می کرده ای نگاه کن و ببین که ما آن را نخست می سوزانیم سپس خاکستر آن را به دریا می پاشیم»! (1)نکته جالب دیگر این که«عایشه»برای تقویت روانی لشکر«بصره»خواست از روش پیامبر اسلام در جنگ بدر استفاده کند.مشتی سنگریزه برداشت و به سوی اصحاب علی(علیه السلام)پاشید و بلند فریاد زد:«شاهت الوجوه،صورتهایتان زشت باد!»(این عمل پیامبر در جنگ بدر (2)یکی از عوامل اعجازآمیز شکست لشکر دشمن بود،در حالی که پایان جنگ«جمل»شکست مفتضحانه ای بود!).

در سوّمین و چهارمین و پنجمین توصیف،به وضع اخلاقی آنها پرداخته، می فرماید:«اخلاق شما پست و پیمانهایتان بی اعتبار و گسسته و دین شما نفاق و دورویی است!» (اخلاقکم دقاق،و عهدکم شقاق،و دینکم نفاق) .

تعبیر به«دقاق»که از ماده«دقّت»و در این جا به معنای خردی و پستی است اشاره به دنیاپرستی«بصریان»و آلودگیها و هوسرانیهای آنان است و پیمان شکنی آنها اشاره به آن است که در آغاز با امام بیعت کردند سپس بیعت خود را شکسته به دشمنان پیوستند.نفاق آنها از آنجا سرچشمه می گیرد که ظاهرشان اسلام و دفاع از همسر پیامبر،امّا باطنشان قیام بر ضدّ حکومت اسلامی و جانشین به حقّ پیامبر و همسویی با نفاق افکنان شام بود و تعبیر به«ناکثین»در مورد لشکریان«جمل»به خاطر همین پیمان شکنی و نفاقشان بود.

ص: 482


1- 1) سوره طه،آیه 97.
2- 2) ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 252 تا 266،ولی در این جا اشتباها نام جنگ حنین را برده است.

سپس به ششمین توصیف اشاره کرده و می فرماید:«آب شما شور و تلخ است» (و ماؤکم زعاق) .

معلوم است چنین آبی که علاوه بر تلخی و شوری،به خاطر مجاورت ساحل دریا آلودگیهای زیادی نیز دارد،برای سلامتی جسمانی زیانبار و با توجّه به رابطه روح و جسم،در روح و فکر انسان نیز مؤثّر است.بنا بر این مذمّت از آب آنها در واقع نوعی مذمّت از اخلاق آنان است.

سپس به سراغ هفتمین توصیف رفته،می فرماید:«آن کس که در میان شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید(چرا که یا وسوسه های نفس شیطانی او را به شرکت در گناه دعوت می کند و یا حد اقل در برابر گناه شما سکوت می کند)» (و المقیم بین اظهرکم (1)مرتهن بذنبه) .

«و آن کس که از شما دوری گزیند و رخت بر بندد و به جای دیگر رود رحمت خدا را دریابد(چرا که از محیط ظلم و گناه و فساد که در انتظار عذاب الهی است رهایی یافت)» (و الشّاخص (2)عنکم متدارک برحمة من ربّه) .

این سخن اشاره ای است به آنچه در روایات دیگر آمده است از جمله در حدیثی که مرحوم«کلینی»در کافی از«ابو الحسن امام هادی»(علیه السلام)نقل می کند آمده است که حضرت به یکی از یاران خود به نام«جعفری»فرمود چرا تو را نزد«عبد الرحمن بن یعقوب»دیدم(عبد الرحمن بن یعقوب یکی از منحرفان عقیدتی بود)؟

او عرض می کند:«عبد الرحمن»دایی من است.فرمود:مگر نمی دانی که او درباره

ص: 483


1- 1) «بین اظهرکم»به معنای در میان شماست و«اظهر»جمع«ظهر»به معنای پشت می باشد و نخست،این تعبیر در مواردی بوده که شخصی در میان جمعیّتی زندگی کند و آنها پشتیبان او باشند سپس به معنای زندگی کردن در میان جمعیّتی اعم از این که پشتیبان باشند یا نباشند استعمال شده است(لسان العرب،این تفسیر را از ابن اثیر نقل کرده است).
2- 2) «شاخص»از ماده«شخص»در اصل به معنای بلندی و سپس به قامت انسان که از دور نمایان باشد اطلاق شده است و به همین دلیل به شخص مسافر،«شاخص»گفته می شود و در عبارت بالا نیز به همین معنی است.

خداوند سخن بسیار بدی می گوید و او را به صفات مخلوقات توصیف می کند در حالی که چنین نیست،سپس فرمود:یا نزد او باش و ما را ترک کن یا با ما بنشین و او را ترک نما! «جعفری»می گوید:او هر چه می خواهد بگوید،وقتی من با او هم عقیده نباشم چه گناهی بر من است؟حضرت فرمود:اما تخاف ان تنزّل به نقمة فتصیبکم جمیعا،آیا نمی ترسی که بلایی بر او نازل شود و همه شما را در بر بگیرد»؟ (1)به همین دلیل هنگامی که فساد-مخصوصا فساد عقیدتی-محیطی را فرا گیرد و مؤمنان نتوانند با آن مقابله کنند و بیم آلودگی آنان برود باید از آن محیط هجرت کنند و فلسفه هجرت مسلمانان در آغاز اسلام نیز،درست همین معنی بود.

تعبیر به« مرتهن بذنبه ،در گرو گناه خویش است»اشاره به این است که گناه انسان را اسیر خود می سازد و گویی به گروگان می گیرد و رها نمی کند همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ،هر انسانی در گرو اعمال خویش است». (2)

به هر حال این جمله دلیل روشنی است بر تأثیر محیط بر اخلاق انسانها،یا باید محیط آلوده را پاک کرد و یا از آن هجرت نمود.

سپس امام(علیه السلام)به یکی از مجازاتهای دنیوی مردم بصره اشاره فرموده، می فرماید:«گویا می بینم تنها کنگره های مسجدتان همچون سینه کشتی روی آب نمایان است و خداوند عذاب را از بالا و پایین بر شهر شما فرستاده و همه آن و کسانی که در آن بوده اند زیر آب غرق شده اند» (کانّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها،و غرق من فی ضمنها) .

این سخن اشاره به طوفان شدیدی است که آن شهر را در خود فرو می برد از بالا

ص: 484


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 375،باب«مجالسة اهل المعاصی».در این باب روایات متعدد دیگری نیز به این مضمون دیده می شود.
2- 2) سوره مدثر،آیه 38.

سیلاب فرو می ریزد و از زمین آب می جوشد و همچون«طوفان نوح»همه جا را فرا می گیرد تنها چیزی که از شهر باقی می ماند،سقف بلند مسجد آن است.

تشبیه به«جؤجؤ سفینة،سینه کشتی»ممکن است اشاره به مناره ها و کنگره های بالای دیوار مسجد باشد که شکل نیم دایره دارد و شبیه سینه کشتی است و قابل توجّه این که در ذیل همین خطبه در روایت دیگری که بعدا خواهد آمد می خوانیم:

«ما یری منها الاّ شرف المسجد،تنها کنگره های مسجد به چشم می خورد».

در این که آیا این پیشگویی چه زمانی تحقّق یافته است،شارحان نهج البلاغه بحثهای فراوانی دارند.«ابن ابی الحدید»می گوید که این پیشگویی دو بار تحقّق یافت و تمام بصره در زیر آب غرق شد،یکی در زمان«قادر باللّه» (1)و دیگری در زمان«قائم بامر اللّه» (2)(که هر دو از خلفای بنی عباس بودند)صورت گرفت، تمام«بصره»غرق شد و تنها قسمتی از«مسجد جامع»آن از آب بیرون بود مانند سینه پرنده همان گونه که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)خبر داد.

امواج عظیمی از دریای فارس برخاست (3)و سیلابی نیز از کوههای اطراف سرازیر شد و تمام خانه ها و آنچه را در آنها بود در کام خود فرو برد و بسیاری از اهل بصره هلاک شدند.اخبار این دو حادثه نزد اهل بصره معروف است و هر نسلی از نسل قبل آن را روایت می کند. (4)

ص: 485


1- 1) «قادر باللّه»در سنه 381 هجری به خلافت رسید(الکامل فی التاریخ،جلد 9،صفحه 80).
2- 2) «قائم بامر اللّه»در سال 422 هجری به خلافت رسید(الکامل فی التاریخ،جلد 9،صفحه 417).
3- 1) این نکته قابل توجّه است که«ابن ابی الحدید»که در قرن هفتم هجری می زیسته در مورد «خلیج فارس»تعبیر به«بحر فارس»می کند.
4- 2) «ابن ابی الحدید»،جلد صفحه 1،253.

مرحوم«سیّد رضی»بعد از پایان این خطبه،سه روایت دیگر در باره جمله های اخیر که در خطبه آمده بود نقل می کند.

نخست این که می گوید: «و فی روایة و ایم اللّه لتغرقنّ بلدتکم حتّی کانّی انظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینة او نعامة جاثمة.سپس می گوید:و فی روایة کجؤجؤ طیر فی لجّة بحر.سرانجام می فرماید:و فی روایة اخری بلادکم انتن بلاد اللّه تربة:اقربها من الماء،و ابعدها من السّماء،و بها تسعة اعشار الشّرّ،المحتبس فیها بذنبه، و الخارج بعفو اللّه.کانّی انظر الی قریتکم هذه قد طبّقها الماء،حتّی ما یری منها الاّ شرف المسجد،کانّه جؤجؤ طیر فی لجّة بحر.

ترجمه

به خدا سوگند سرزمین شما زیر آب غرق می شود،گویی من به مسجد آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا شترمرغی است که خود را به زمین چسبانیده است.

در روایت دیگری آمده است:همانند سینه پرنده ای که روی آب دریای عمیق و مواجی نشسته باشد.

نیز در روایت دیگری می فرماید:خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست!از همه،به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است و«نه عشر» بدیها در محیط شماست.کسی که در آنجا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست.گویا می بینم که آب،تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق،چیزی دیده نمی شود.

ص: 486

باید توجّه داشت که روایت نخست تفاوت چندانی با آنچه در روایت سابق آمد ندارد تفاوت آن در این است که با قسم شروع می شود و با صراحت از غرق این شهر سخن می گوید و در مورد پیدا بودن مسجد آن از زیر آب تشبیه دیگری بر تشبیه سابق می افزاید و می فرماید:«به خدا سوگند سرزمینتان زیر آب غرق می شود، گویی من به(بالاترین نقطه)«مسجد»آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا«شترمرغی» است که خود را به زمین چسبانیده است» (و ایم اللّه لتغرقنّ بلدتکم حتّی کانّی انظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینة او نعامة جاثمة (1)).

در روایت دوّم تفاوت بسیار کمتر است فقط به جای تشبیه سینه کشتی،تشبیه به سینه پرنده آمده است.می فرماید:«همانند سینه پرنده ای که روی آب دریا نشسته باشد» (کجؤجؤ طیر فی لجّة (2)بحر) .

ولی در سوّمین روایت تفاوتهای بیشتری با روایتی که در اصل خطبه نقل شد دیده می شود. در این روایت در ذمّ اهل بصره به سه نکته اشاره کرده،می فرماید:

«خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست» (بلادکم انتن بلاد اللّه تربة) .

«چرا که از همه،به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است» (اقربها من الماء،و ابعدها من السّماء) .

درست است که تمام دریاهای جهان در یک سطح قرار دارند و طبعا همه بنادر از نظر فاصله با آب یا خورشید یکسانند،ولی بعید نیست که این تعبیر امام(علیه السلام) اشاره به شهرهای بلاد اسلام باشد که بصره نسبت به سایر آنها در موقعیّتی پست تر قرار دارد

ص: 487


1- 1) «جاثمه»از ماده«جثوم»در اصل به معنای جمع شدن و با سینه بر زمین قرار گرفتن است و به افرادی که بر زمین قرار گرفته اند و حرکت نمی کنند یا کسل و خواب آلودند،این واژه اطلاق می شود.
2- 2) «لجّه»به معنای آب وسیع و عمیق و«موّاج»است و در اصل به معنای رفت و آمد چیزی است و به همین جهت به دریای«موّاج»«لجّه»گفته می شود و به افرادی که پافشاری بر چیزی دارند«لجوج»اطلاق می شود و گاه به«موج»دریا نیز اطلاق می شود.

و می دانیم شهرهایی که به سطح دریا نزدیکترند نور کمتری از آفتاب را دریافت می دارند چرا که هوای مجاور آنها فشرده و غلیظ است و هر جا نور کمتری از آفتاب دریافت دارد،آلودگیهای بیشتری دارد چرا که نور آفتاب اثر عمیقی در از میان بردن میکروبها دارد.

در دوّمین توصیف می فرماید:«نه عشر بدیها در محیط شماست!» (و بها تسعة اعشار الشّرّ) .

این امر ممکن است به خاطر ویژگیهای اخلاقی مردم آنجا باشد و یا از جهت خاصیت بندر بودن که مرکز رفت و آمد اشخاص مختلف و هجوم فرهنگهای بیگانه و آلودگیهای اخلاقی است که از خارج بر آن تحمیل می شود.و لذا در تاریخ می خوانیم که بسیاری از حوادث دردناک قرنهای نخستین اسلام،از همین شهر بصره برخاست.

در سوّمین توصیف می فرماید:«کسی که در آنجا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست» (المحتبس فیها بذنبه،و الخارج بعفو اللّه) . (1)

سپس به سراغ همان جمله ای می رود که شبیه آن را در روایات گذشته داشتیم،می فرماید:«گویا می بینم که آب،تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان،همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق،چیزی دیده نمی شود» (کانّی انظر الی قریتکم هذه قد طبّقها الماء،حتّی ما یری منها الاّ شرف (2)المسجد،کانّه جؤجؤ طیر فی لجّة بحر) .

ص: 488


1- 1) این تفسیر در صورتی است که«باء»در«بذنبه»و«بعفو اللّه»باء سببیّه باشد ولی اگر«باء»برای الصاق باشد مفهوم جمله این می شود:کسی که در آن،آلوده به گناه گردد و باقی بماند اهل نجات نیست و آن کس که با عفو الهی از آن خارج گردد اهل نجات است،ولی معنی اوّل از نظر موازین ادبی مناسب تر است.
2- 1) «شرف»(بر وزن هدف)به معنای بلندی و مکان بلند آمده و«شرف»بر وزن هنر به معنای دندانه های بالای قصر است.

این تعبیرات که در روایات مختلف آمده به خاطر آن است که راویان حدیث گاه قسمتی از آن را نقل به معنی کرده اند و یا در ثبت حدیث گرفتار خطا شده اند و این احتمال که امام این سخن را در چند مورد تکرار کرده باشد و در هر مورد غیر از آنچه قبلا فرموده است فرموده باشد،بعید به نظر می رسد.

نکته ها
1-پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه و آله)در بارۀ جنگ جمل

جالب توجّه است که در روایات متعددی از پیامبر می خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیری«عایشه»در آن،پیشگوییهایی فرموده و به او هشدار داده است،از جمله این که:چون«عایشه»عازم بر خروج شد به جستجوی شتری برای او بر آمدند که«هودجش»را حمل کنند،شخصی به نام «یعلی بن امیة»شتری به نام«عسکر»برای او آورد که بسیار درشت اندام و مناسب این کار بود.هنگامی که«عایشه»آن را دید از آن خوشش آمد و در این هنگام شتربان به توصیف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لا به لای سخنش نام«عسکر» را که نام آن شتر بود بر زبان جاری کرد،هنگامی که«عایشه»این نام را شنید تکان خورد و «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بر زبان جاری کرد و بلافاصله گفت این شتر را ببرید که مرا در آن حاجتی نیست.هنگامی که دلیلش را از او سؤال کردند، گفت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نام چنین شتری را برای من ذکر فرموده و مرا از سوار شدن بر آن نهی فرموده است.سپس دستور داد شتر دیگری برای او بیاورند امّا هر چه گشتند شتر دیگری که مناسب این کار باشد نیافتند،ناچار جهاز شتر و صورت ظاهری آن را تغییر دادند و نزد او آوردند،گفتند شتری قویتر و نیرومندتر برای تو آوردیم او هم راضی شد.

«ابن ابی الحدید»بعد از نقل این داستان،داستان دیگری از«ابو مخنف»نقل می کند که«عایشه»در مسیر راه خود به سوی«بصره»به یک آبادی به نام«حوأب» رسید،سگهای آبادی سر و صدای زیادی کردند به طوری که شترهای کاروان رم کردند.

ص: 489

یکی از یاران«عایشه»گفت:ببینید چقدر سگهای«حوأب»زیاد است و چقدر فریاد می کنند،«عایشه»فورا زمام شتر را کشید و ایستاد،گفت:این جا «حوأب»و این صدای سگهای«حوأب»بود،فورا مرا برگردانید!چرا که از «پیامبر»شنیدم که می فرمود...در این جا به ذکر خبری پرداخت که پیامبر او را هشدار داده بود:بترس از آن روزی که به راهی می روی که سگهای«حوأب»در آن جا در اطراف تو سر و صدای زیادی خواهند کرد! در آن جا یک نفر(برای منصرف ساختن عایشه از این فکر)صدا زد:خدای تو را رحمت کند ما مدّتی است از«حوأب»گذشته ایم!گفت:شاهدی دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عربهای آن بیابان را دیدند و پاداشی برای آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند:این جا«حوأب»نیست!و«حوأب»را پشت سر گذاشتید، «عایشه»پذیرفت و به راه خود ادامه داد! (1)عجیب این است که این گونه مطالب،سبب تردید«عایشه»می شد ولی آن همه روایات صریحی که از پیامبر اکرم در باره علی(علیه السلام)شنیده بود و راوی بسیاری از آنها خود او بوده است،سبب تردید و انصراف او نشد،و این از عجایب است! در ضمن از این داستانها استفاده می شود که او به آسانی فریب می خورد و تغییر عقیده می داد.

2-نکوهش اهل بصره

آنچه در خطبه بالا از مذمّت اهل«بصره»آمد،قسمتی از آن مربوط به تأثیر آب و هوا و موقعیّت شهر و وضع اجتماعی آن جا(که بندرگاه بود،و محل ورود انواع فرهنگها و افکار و اخلاق آلوده،که به طور طبیعی در آن جا و مانند آن بوده و هست)می باشد ولی بخشی از آن مربوط به صفات و روحیّات ساکنان آن جا بوده،که این قسمت لزومی ندارد در هر عصر و زمانی چنان باشد،بلکه اشاره به مردم

ص: 490


1- 1) «شرح ابن ابی الحدید»،جلد 6،صفحه 225.

همان عصر و همان زمان است که به آسانی تسلیم برنامه های زشت و نفاق افکن«طلحه»و«زبیر»شدند و پیمان خود را با علی(علیه السلام)شکستند و آن همه کشته در این راه خطا،دادند.بنا بر این مانعی ندارد که در اعصار دیگر،نیکان و پاکانی در آن جا باشند.

به همین دلیل در بعضی از روایات،مدح و ستایش این شهر نیز دیده می شود،از جمله در خطبه ای که از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)نقل شده،ضمن بر شمردن بخشهایی از حوادث سختی که بر این شهر می گذرد می خوانیم که امام (علیه السلام)اهل بصره را مخاطب ساخت و فرمود:خداوند برای هیچ یک از شهرهای مسلمین شرافت و کرامتی قرار نداده،مگر این که در شما برتر از آن را قرار داده است...قاریان شما بهترین قاریان قرآنند و زاهدان شما بهترین زاهدان،عابدان شما بهترین عبادت کنندگان و تاجران شما بهترین و صادقترین تاجرانند...

کودکان شما باهوش ترین و زنان شما قانعترین زنانند. (1)

هیچ منافاتی ندارد که قوم و ملّتی بر اثر برخوردار شدن از تعلیم و تربیت کافی و خودسازی و تهذیب نفوس،رذایل اخلاقی را کنار بگذارند و به سوی فضایل گام بردارند،به خصوص این که مفاسد اخلاقی آنها رسواییهایی همچون جنگ جمل و پیامدهای نامطلوب آن به بار آورد و آنها را تکان دهد و بیدار کند.

3-تأثیر محیط در اخلاق

از تعبیراتی که امام(علیه السلام)در این خطبه داشتند دو نکته به خوبی روشن می شود:

نخست تأثیر محیط طبیعی و جغرافیایی در خلق و خوی انسانها(آنجا که فرمود:

ماؤکم زعاق...بلادکم انتن بلاد اللّه تربة اقربها من الماء و ابعدها من السّماء) و دیگر تأثیر محیط اجتماعی در اخلاق انسانهاست(آنجا که فرمود: و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه ).

ص: 491


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 32،صفحه 256(با تلخیص).

ولی مسلّم است که تأثیر اینها در حدّ فراهم آوردن زمینه هاست و هرگز علّت تامّه نیست،به همین دلیل در چنین محیطهایی همیشه افراد خوب و شایسته ای پیدا می شوند،و به عکس در مناطقی که آب و هوای مناسب برای خلق و خوی سالم دارد و از محیط اجتماعی خوبی نیز برخوردار است،افراد شرور و فاسد و زشت سیرتی نیز پیدا می شوند.

ص: 492

خطبۀ چهاردهم: خطبه بعد تقسیم غنائم جنگ جمل

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی مثل ذلک

ارضکم قریبة من الماء،بعیدة من السّماء.خفّت عقولکم،و سفهت حلومکم،فانتم غرض لنابل،و اکلة لاکل،و فریسة لصائل. (1)

ترجمه

بخشی از خطبه آن حضرت(علیه السلام)در همین زمینه.

سرزمین شما به آب نزدیک است و از آسمان دور،عقلهایتان سبک و افکارتان سفیهانه است!از این جهت شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید و لقمه چربی برای مفتخواران و شکار خوبی برای صیّادان و درندگان!

خطبه در یک نگاه

آنچه در بالا آمد بخش دیگری است از خطبه ای که علی(علیه السلام)در پایان جنگ

ص: 493


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»چنین آمده است که مرحوم«شیخ مفید»در کتاب«الجمل»، صفحه 217 آن را از واقدی نقل کرده است که وقتی علی(علیه السلام)پیروز شد و غنائم جنگ را در میان جنگجویان تقسیم نمود،خطبه ای ایراد فرمود که آنچه در بالا آمده،بخشی از آن بود(با کمی تفاوت)و همچنین از«ابو حنیفه دینوری»در کتاب«الاخبار الطّوال»و«ابن قتیبه»در «عیون الاخبار»با کمی تفاوت نقل شده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 348)

«جمل»ایراد فرموده است و به احتمال قوی با بخشهایی که قبلا آمد در یک خطبه جای داشته که مرحوم«سیّد رضی»آنها را از یکدیگر جدا کرده و به هر حال در این بخش،باز هم به سرزنش مردم بصره می پردازد و از کم فکری آنها که به آسانی آلت دست نفاق افکنان می شدند و هدف مناسبی برای هوی پرستان بودند،سخن می گوید و به آنها هشداری می دهد که مراقب آینده خویش باشند و این جریان تکرار نگردد!

شرح و تفسیر: باز هم در نکوهش اهل بصره

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد این سخن بخش دیگری از همان خطبه مشروحی است که امیر المؤمنین علی(علیه السلام)در نکوهش اهل«بصره»بعد از«جنگ جمل»ایراد فرمود که در عباراتی کوتاه به هفت نکته از صفات زشت و شرایط خاصّ جغرافیایی آنها که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند اشاره می کند.

در جمله اوّل و دوّم می فرماید:«سرزمین شما به آب نزدیک است و از آسمان دور» (ارضکم قریبة من الماء،بعیدة من السّماء) .

در این که این دو جمله اشاره به جنبه های مادّی آن است یعنی نزدیک بودن به آب دریا و شط و طبعا دور بودن از آسمان و یا اشاره به جنبه های معنوی آن است که سرزمین دلهای شما با این که به آب حیات وجود امام نزدیک است،از آسمان رحمت الهی دور است و یا این که یک جمله ناظر به جنبه های مادّی و جمله دیگر ناظر به جنبه های معنوی است،در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگوست.ولی ظاهر عبارت-با توجه به معنی حقیقی«ارض و سماء»که به مفهوم ظاهری زمین و آسمان است-همان معنی اول است و در این که زمین آنها به آب نزدیک بود و مشکلات زندگی ساحل دریا را داشت،مخصوصا سرزمینهایی همانند«بصره»که شط بزرگی از کنار آن گذشته و به دریا می ریزد و در معرض جزر و مدّ سنگین است،

ص: 494

بحثی نیست،امّا این که چگونه از آسمان دور است،جمعی از شارحان «نهج البلاغه»گفته اند:«علمای نجوم»مطابق رصدهایی که کرده اند ثابت نموده اند که دورترین منطقه آباد زمین از آسمان قریه ای است نزدیک بصره به نام«ابلّه».

ولی از نظر دانشمندان امروز ظاهرا این سخن قابل قبول نیست،چون زمین «بصره»مانند تمام بندرهای جهان تقریبا همسطح آب دریاست و می دانیم آب دریاهای جهان که متصل به یکدیگر است در یک سطح قرار دارد،در حالی که مناطق زیادی در روی زمین وجود دارد که از سطح دریا بسیار پایین تر است،ولی این احتمال وجود دارد که منظور مقایسه با تمام مناطق روی زمین نیست،بلکه مقایسه با سایر شهرهای اسلامی آباد و معروف آن زمان است.

در جمله سوّم و چهارم می فرماید:«عقلهایتان سبک و افکارتان سفیهانه است!» (خفّت عقولکم،و سفهت حلومکم) .

دلیل روشن این گفتار امام همان است که در خطبه های قبل آمد که به آسانی تسلیم هوسهای«طلحه»و«زبیر»شدند و برای حفظ«شتر عایشه»هزاران کشته دادند و سرانجام با شکست و رسوایی تسلیم شدند و از کار خود پشیمان گشتند.

در این که میان«عقول»که جمع«عقل»است و«حلوم»که جمع«حلم»است چه تفاوتی می باشد از مفردات راغب چنین استفاده می شود که«حلم و حلم»از آثار«عقل»است،به تعبیر دیگر:«عقل»همان نیروی ادراک انسان می باشد و فکر و خویشتن داری و اندیشه در انجام کارها از نتایج آن محسوب می شود و مردم «بصره»چون عقلهای سبکی داشتند طبعا افکارشان سست بود و در برابر تبلیغات سوء هوسبازان به سرعت تحریک می شدند.

به همین دلیل در جمله پنجم و ششم و هفتم،امام می فرماید:«از این جهت شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید و لقمه چربی برای مفتخواران و شکار خوبی

ص: 495

برای صیادان و درندگان!» (فانتم غرض (1)لنابل (2)،و اکلة لاکل،و فریسة (3)لصائل (4)) .

بدیهی است افراد ساده لوح و سبک مغز به آسانی در دام صیّادان دین و ایمان و تشنگان مال و مقام و هوسبازان سیاسی گرفتار می شوند،به همین جهت بهترین چیزی که می تواند جوامع انسانی را در برابر این مکّاران بیمه کند،بالا بردن سطح افکار عموم و آگاه ساختن مردم از مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی است، همان چیزی که اسلام روی آن تأکید دارد و یکی از فلسفه های مهم خطبه های «نماز جمعه»دادن آگاهی مستمر در این زمینه است.

مردم بصره اگر کمی در کار خود می اندیشیدند و از شرایط زمان و مکان آگاهی داشتند،هرگز بازیچه دست امثال«طلحه و زبیر»نمی شدند که پیمان بیعت خویش را با امام خود بشکنند و بر ضدّ او قیام کنند و آن همه کشته بدهند و سرانجام آن شکست و رسوایی باشد.

در این که میان جمله های سه گانه« فانتم غرض لنابل ،شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید»،« و اکلة لاکل ،و لقمه چربی برای خورندگان»،« و فریسة لصائل ، و صید مناسبی برای صیّادان و درندگان»،چه تفاوتی است و آیا هر سه جمله یک معنی دارد که با عبارات متفاوت بیان شده،یا از معانی مختلف خبر می دهد، جای تأمّل است.

ولی بعید نیست هر کدام به یکی از زوایا و ابعاد این مسأله ناظر باشد.جمله اوّل

ص: 496


1- 1) «غرض»به معنی هدفی است که به هنگام تیراندازی آن را نشانه گیری می کنند.سپس به هر گونه هدفی اطلاق شده است.برای این واژه معانی متعدّد دیگری مانند ملالت و اشتیاق نیز ذکر شده است.
2- 2) «نابل»از ماده«نبل»به معنی تیرانداز است.
3- 3) «فریسة»از ماده«فرس»(بر وزن فرض)در اصل به معنی کوبیدن است و از آن جا که حیوان درنده شکار خود را می کوبد و بر زمین می اندازد این واژه بر کار او اطلاق شده،و به «صید»«فریسة»گفته می شود و اسب را از آن جهت فرس(بر وزن قفس)گفته اند که با پاهای خود زمین را می کوبد و راه می رود.(اقتباس از مقاییس اللغة)
4- 4) «صائل»از ماده«صول و صولة»به معنی حمله کردن و قهر و غلبه نمودن است.

نشانه گیری از دور را بیان می کند که حتّی اگر دور از دسترس بازیگران سیاسی باشید،شما را شکار می کنند.و جمله سوّم حمله از نزدیک را بیان می کند و جمله دوّم نتیجه نهایی صید را.(دقّت کنید) باید توجّه داشت که این جملات و سرزنشها متوجه همان گروهی است که آلت دست نفاق افکنان شدند و گرنه در بصره در آن زمان و در زمانهای بعد مردمان با شخصیّتی بودند که امام(علیه السلام)در جمله هایی که در شرح خطبه سابق آمد از آنها ستایش می کند.

ص: 497

ص: 498

خطبۀ پانزدهم: خیانت های عثمان در تقسیم بیت المال و بازگرداندن بیت المال توسط حضرت علی علیه السلام

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فیما ردّه علی المسلمین من قطائع عثمان.

(1)

و اللّه لو وجدته قد تززّج به النّساء،و ملک به الاماء،لرددته،فانّ فی العدل سعة.و من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق. (2)

ترجمه

در باره آنچه عثمان از بیت المال به افراد خاصّی بخشیده بود و امام(علیه السلام)آنها را به بیت المال باز گرداند:

به خدا سوگند(اموال غارت شده بیت المال را به آن باز می گردانم حتّی)اگر آن را بیابم که مهر زنان شده یا کنیزانی با آن خریده باشند،همه را قاطعانه به بیت المال بر می گردانم(و اجازه نمی دهم بی عدالتی سابق در جهان اسلام ادامه یابد!)زیرا در

ص: 499


1- 1) «قطایع»جمع«قطیعه»به معنی زمینهایی است که تعلق به«بیت المال»دارد و حاکم، آن را به افراد مورد نظر خود به صورت رایگان یا با خراج بسیار کم می بخشد،در عصر عثمان بخشش این«قطایع»به«بنی امیه»و سایر نزدیکان عثمان به طور گسترده صورت گرفت،به گفته«ابن ابی الحدید»در عصر عمر نیز قطایعی وجود داشت امّا مربوط به رزمندگان و رنجدیدگان جنگی بود ولی عثمان به اقوام و بستگان خود بخشید.
2- 2) در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که این خطبه در کتاب«الاوائل»نوشته«ابو هلال عسکری»و همچنین در کتاب«دعائم الاسلام»نوشته«قاضی نعمان مصری»و«اثبات الوصیة مسعودی»(با تفاوتهایی)ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 350)

عدالت گشایش است(برای همه قشرهای جامعه)و آن کس که عدالت برای او تنگ(و ناگوار)باشد،ظلم و ستم برای او تنگتر(و ناگوارتر)است!

خطبه در یک نگاه

این سخن امام(علیه السلام)در واقع بخشی از خطبه ای است که بعد از بیعت مردم با آن حضرت در مدینه ایراد فرمود و در آن به تمام افرادی که در عصر عثمان اموال بیت المال را غارت کرده بودند یا از طرف خلیفه به آنها اهدا شده بود هشدار می دهد و به آنها اعلام می کند که باید تمام این اموال را به بیت المال باز گردانند و اگر باز نگردانند با قدرت از آنها خواهد گرفت و به این ترتیب امام(علیه السلام)امید طمع ورزان را قطع کرد و در پایان خطبه در جمله هایی کوتاه و بسیار پر محتوا ارزش عدالت را بیان فرموده است.

شرح و تفسیر

به خدا سوگند اموال غصب شده را باز می گردانم!

همان گونه که از لحن خطبه پیداست،در آغاز خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی(علیه السلام)ایراد شده است.«ابن ابی الحدید»از«ابن عباس»حدیث نقل می کند که علی(علیه السلام)این خطبه را در روز دوّم بیعتش ایراد فرمود(البته عبارات«ابن عباس» کمی با آنچه«سیّد رضی»آورده است تفاوت دارد،ولی مطلب دقیقا یکی است).

بدیهی است این سخن همچون آبی بود که بر آتش سوزانی که در سینه های مردم زبانه می کشید فرو پاشیده شد،همانها که نسبت به بی عدالتیهایی که در زمان عثمان شده بود شدیدا معترض بودند و حتّی گروهی نسبت به نظام اسلامی و قوانین آن،بدبین شده بودند،همه احساس آرامش کردند که فصل نوی در تاریخ اسلام گشوده شده و حکومت اسلامی که به بیراهه می رفت هم اکنون راه اصلی خود

ص: 500

را بازیافته است و اگر این جمله های حساب شده نبود آرامشی در مدینه پیدا نمی شد و ای بسا هجوم به خانه عثمان و یاران او از سوی مردم خشمگین ادامه می یافت و خونهای زیادی در این راه ریخته می شد.

به هر حال،نخست می فرماید:«به خدا سوگند اگر آن(اموالی که از بیت المال غارت شده و عطایایی که عثمان بی حساب به این و آن بخشیده است)را بیابم که کابین زنان شده یا کنیزانی با آن خریده شده باشد(و جزو زندگی افراد شده باشد)،همه را قاطعانه به بیت المال باز می گردانم(و اجازه نمی دهم بی عدالتی سابق در جهان اسلام ادامه یابد)!» (و اللّه لو وجدته قد تززّج به النّساء،و ملک به الاماء،لرددته) .

سپس می افزاید:«(ممکن است کسانی از این کار که ضامن اجرای عدالت است ناراحت شوند و احساس مضیقه و تنگنا کنند،ولی این اشتباه بزرگی است!)زیرا عدالت مایه گشایش برای جامعه است و آن کس که عدالت برای او موجب مضیقه و تنگنا گردد ظلم و ستم برای او سخت تر و تنگتر است!» (فانّ فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق) .

امام(علیه السلام)در نخستین جمله های این کلام،تصمیم قاطع خود را برای باز گرداندن اموالی که به ظلم از بیت المال گرفته شده است بیان می دارد تا آن جا که اگر این اموال را در مصارف حسّاس و خاصّی که مربوط به زندگی خانوادگی افراد است صرف شده باشد،باز هم باید به بیت المال برگردد تا مردم بدانند آنچه قبلا عمل شده قانون اسلام نبوده و الگو و سرمشقی برای آیندگان نگردد! سپس در ذیل این سخن،این تصمیم قاطع را با منطق و دلیل همراه می سازد و می فرماید:این مصداق روشن عدالت است که مایه شکوفایی جامعه و رضایت عموم مردم و خاموش شدن آتش فتنه هاست.

سرانجام به کسانی که دستهایشان به این اموال آلوده است و تصوّر می کنند این تصمیم امام(علیه السلام)به زیان آنهاست اندرز می دهد که این کار به نفع خود آنها می باشد،زیرا اگر کسی عدالت بر او تنگ باشد ظلم تنگتر است چرا که عدالت اموال حلال او

ص: 501

را به او می دهد و تنها اموال نامشروعش را می گیرد ولی اگر تن به عدالت ندهند و رسم ظلم و جور را زنده کنند،تمام اموالشان به خطر می افتد، هم حلالشان و هم حرامشان! درست است که ظلم ممکن است در کوتاه مدّت به سود ظالم باشد،ولی بی شک در دراز مدّت چنین نخواهد بود و تاریخ نشان داده است که چگونه ظالمان سرانجام گرفتار همان قانونهای ظالمانه ای می شوند که خود ساخته و پرداخته بودند،حتّی نزدیکترین دوستان و بستگان آنها به آنها خیانت می کنند و در فرصت مناسب از پشت به آنها خنجر می زنند.

قابل توجّه این که به گفته«کلبی»(مورخ و مفسّر معروف)،طبق نقل«ابن ابی الحدید»،علی(علیه السلام)بعد از ایراد این خطبه دستور داد تمام سلاحهایی که در خانه عثمان برای تهاجم بر مسلمین گردآوری شده بود از آن جا بیرون آورند و همچنین سایر اموال بیت المال را،ولی دستور فرمود متعرّض اموال شخصی او (که از طریق مشروع حاصل شده بود)نشوند و نیز فرمان داد تمام اموالی که عثمان به عنوان جایزه و بدون استحقاق به افراد داده بود به بیت المال باز گردانده شود.

این سخن به عمرو بن عاص در سرزمین شام رسید،بلافاصله به معاویه نوشت هر کاری از دستت ساخته است انجام ده،زیرا فرزند«ابو طالب»(مطابق این فرمان)تو را از تمام اموالت بیرون کشیده است همان گونه که پوست شاخه درختان را برای ساختن عصا بر می کنند! در این که منظور از« من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق ،کسی که عدالت برای او تنگ باشد ظلم برای او تنگ تر است»چیست؟مفسّران نهج البلاغه تفسیرهایی ذکر کردند.یک تفسیر همان بود که در بالا ذکر شد.

تفسیر دیگر این که:گشایش عدالت از این نظر است که مایه خشنودی خدا و خشنودی خلق خدا و هماهنگ با نظام هستی است،در حالی که ظلم موجب خشم الهی و خشم مردم و سبب تنگناها در دنیا و آخرت می باشد.

ص: 502

دیگر این که هر گاه از طریق عدالت چیزی را از کسی بگیرند ممکن است بر او سخت آید،امّا به طور مسلّم اگر ظالمانه از او بگیرند سخت تر است! دیگر این که کسی که طاقت تحمّل عدل و انصاف را ندارد و از آن متنفّر است چگونه می تواند طاقت تحمّل ظلم و جور را داشته باشد! مانعی ندارد که هر چهار تفسیر در مفهوم این جمله کوتاه و پر معنی جمع باشد.

نکته ها
1-آثار عدالت در جامعۀ انسانی

در نهج البلاغه بارها و بارها روی مسأله عدالت و انصاف تکیه شده و اصولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)یکی از بزرگترین بنیانگذاران عدل در جامعه بشری است و به گفته نویسنده معروف مسیحی(جرج جرداق)،او بانگ عدالت انسانیّت است که از حلقوم تاریخ برخاسته و به همین دلیل نام کتابش را«الامام علیّ صوت العدالة الانسانیّة»نامیده است.

در روایات اسلامی-هماهنگ با سخنان علی(علیه السلام)در نهج البلاغه-تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود.

در سخنی از امام سجاد علی بن الحسین(علیه السلام)می خوانیم:«العدل احلی من الماء یصیبه الظّمآن،عدالت شیرین تر از آب برای تشنه کامان است!(همان گونه که حیات تشنه کامان در آب است،حیات جامعه انسانیت در عدالت است!)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«العدل احلی من الشّهد و الین من الزّبد و اطیب ریحا من المسک،عدل شیرین تر از عسل،نرم تر از کره، خوشبوتر از مشک است». (2)

ص: 503


1- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 36.
2- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 39.

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین(علیه السلام)می خوانیم:«العدل اساس به قوام العالم،عدل شالوده ای است که قوام جهان بر آن بنا شده است!» (1)و در تعبیر زیبا و پر معنای دیگری از همان حضرت آمده است:«ما عمّرت البلدان بمثل العدل،شهرها و کشورها آباد نمی شوند مگر به عدالت!». (2)

اصولا همان گونه که در احادیث بالا اشاره شد،پایه جهان هستی بر عدالت نهاده شده،عدالت به مفهوم جامعش یعنی قرار گرفتن هر چیزی در جای خود، زمین و آسمان و کرات منظومه شمسی و منظومه ها و کهکشانها در جهان بزرگ همه بر طبق قوانین حساب شده ای در مسیر خود حرکت دارند.الکترونها و پروتونها و اجزای اتم و مدارات آن،همه حساب شده اند و هر کدام در جای خویش قرار گرفته اند.

در ساختمان وجود انسان اگر اعتدال در هر یک از دستگاهها و نظامات حاکم بر آن،به هم بخورد بیماری یا مرگ را به دنبال دارد.همین معنی در جهان نبات و حیوان و سایر موجودات زمینی و آسمانی حاکم است.

دانشمندان ثابت کرده اند که استقرار حیات و زندگی در کره زمین نتیجه مجموعه پیچیده ای از نظامات حاکم بر آن است که هر گاه تغییر پیدا کند و کمیّتها و کیفیّتها مختصری دگرگون شود از قابلیّت حیات می افتد و به ویرانه ای مرگبار مبدّل می شود.

این است مفهوم حدیث معروف نبوی که می فرماید:«بالعدل قامت السّموات و الارض،آسمانها و زمین با عدالت برپاست». (3)

آیا در چنین مجموعه ای انسان و جامعه انسانیّت که جزء کوچکی از آن است می تواند دور از نظم و عدالت به حیات خود ادامه دهد؟آیا ممکن است به صورت وصله ناهمرنگی در آید و جایی برای ادامه حیات داشته باشد؟

ص: 504


1- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 83.
2- 3) مستدرک الوسائل،جلد 11،صفحه 320.
3- 1) تفسیر صافی،ذیل آیه 7،سوره الرحمن.

ممکن است ظلم در کوتاه مدّت،منافع شخص یا کشوری را تأمین کند،ولی اثرات مرگبار آن در دراز مدّت قابل انکار نیست!

2-بخششهای عجیب عثمان!

این مسأله مورد اتفاق همه مورّخان است که عثمان خلیفه سوّم،حاتم بخشی های عجیبی از بیت المال کرد و مبالغ فوق العاده ای از آن را در میان اطرافیان و بستگان و دوستان خود تقسیم نمود و بر خلافت سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و حتّی بر خلاف روش دو خلیفه پیشین تبعیضهای ناروایی در بیت المال مقرّر داشت و همان بود که سبب قیام عمومی بر ضدّ او گردید و به قتل او انجامید.

جالب این که این ارقام به طور گسترده در تواریخ با ذکر عدد آمده است که قسمت کمی از آن را در شرح خطبه شقشقیّه آوردیم.

مرحوم علامه امینی در جلد هشتم الغدیر با استفاده از منابع معروف اهل سنّت حاتم بخشی های عثمان را به طور دقیق جمع آوری کرده است که مطالعه اعداد و ارقام آن هر خواننده ای را در تعجّب فرو می برد.

«مسعودی»در«مروج الذهب»ارقام عجیبتری را ارائه می دهد(هر چند او این تبعیضهای ناروای شگفت آور را به حساب جود و کرم عثمان می گذارد ولی جود و کرم از چه چیز و از مال چه کسی)؟!

از جمله می گوید در ایام عثمان،جماعتی از صحابه،صاحب املاک مزروعی و خانه ها شدند،از جمله«زبیر»خانه ای در بصره ساخت که قرنها برقرار بود.«مسعودی»تصریح می کند که هم اکنون(سال 332 هجری)آن خانه آباد است و به مهمانسرایی برای تجّار و سرمایه داران و وارد کنندگانی که از بحرین، اجناس مهمّی وارد می کنند تبدیل شده و نیز«زبیر»خانه ای در مصر و دیگری در کوفه و دیگری در اسکندریه که نزد همه کس معروف است،ساخت.(اینها همه در حالی است که او در مدینه زندگی می کرد و معلوم نیست با وسایل کندرو آن زمان که پیمودن راهها به وسیله آن بسیار

ص: 505

مشکل بود چه موقع می توانست به قصرهای خود سرکشی کند)؟! فراموش نکنید که همه اینها در عصر عثمان فراهم شد و به یقین راهی به جز حاتم بخشی های عثمان نداشت! «مسعودی»در پایان می افزاید:هنگامی که«زبیر»از دنیا رفت پنجاه هزار دینار و هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود به یادگار گذاشت! در باره«طلحه»و«عبد الرحمن بن عوف»و«سعد بن ابی وقّاص»و بعضی دیگر،اعداد و ارقام عجیبی در باره ثروت آنها می نویسد که همه آنها را از «بیت المال»و توسط عثمان دریافت داشته اند که انسان وحشت می کند. (1)

از این جا دو چیز روشن می شود:نخست این که چرا مردم مسلمان بر ضدّ عثمان شوریدند و دیگر این که مخالفت افرادی همچون طلحه و زبیر و معاویه و بعضی دیگر از سرشناسان مکّه و مدینه،به چه دلیل بود.آیا همان خطبه بالا که در دو خط خلاصه شده و می گوید:من تمام اموال غصب شده از بیت المال و قطایع عثمان را به بیت المال باز می گردانم هر چند کابین زنان شده باشد کافی نیست که صاحبان این ثروتهای باد آورده را به وحشت بیندازد؟

3-پاسخ به یک سؤال مهم

بعضی می گویند آیا بهتر نبود که علی(علیه السلام)گذشته را فراموش می کرد و عدالت را از زمان خلافت ظاهری خود آغاز می کرد تا کینه های افراد سودجو و فرصت طلب را بر نینگیزد؟

پاسخ این سؤال را در سخنان خود امیر مؤمنان می توان یافت،زیرا در بعضی از روایات که در بخشهای دیگری از این خطبه آمده است،چنین می خوانیم:«الا انّ کلّ قطیعة اقطعها عثمان و کلّ مال اعطاه من مال اللّه فهو مردود فی بیت المال فانّ الحقّ

ص: 506


1- 1) «مروج الذهب»،جلد 2،صفحه 332 به بعد.

القدیم لا یبطله شیء و لو وجدته...،آگاه باشید تمام زمینهایی را که عثمان به این و آن بخشیده و همه اموالی را که از بیت المال داده،همه به بیت المال باز می گردد،چرا که هیچ چیز نمی تواند حقوق گذشته را باطل کند»! (1)بدیهی است اگر مردم ببینند دزدان بیت المال با کمال آزادی در میان جامعه رفت و آمد دارند و به احساسات جریحه دار شده مردم عملا لبخند تمسخر می زنند و تنها بحث عدالت از روز معینی آغاز شده،هرگز برای آنها قابل تحمّل نخواهد بود و این کار با هیچ منطقی سازگار نیست که دزدان دیروز آزاد باشند و دزدان امروز در بند!این دو گانگی همه را از اجرای عدالت مأیوس می کند.

در فقه اسلامی نیز چنین است که اموال غصب شده باید به صاحبانش برگردد و فرقی میان دیروز و امروز نیست و مسأله مرور زمان که این روزها مطرح است، گذشته از این که جایگاهی در فقه اسلام ندارد،مربوط به دعاوی است نه اموال غصب شده مسلّم!

ص: 507


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد صفحه 1،269.

ص: 508

خطبۀ شانزدهم: سخنان حضرت هنگام بیعت مردم با ایشان در مدینه منوره

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لما بویع بالمدینة

بخش اوّل

اشاره

ذمّتی بما اقول رهینة.و انا به زعیم.انّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلات،حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات.الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة،و لتغربلنّ غربلة،و لتساطنّ سوط القدر،حتّی یعود اسفلکم اعلاکم،و اعلاکم اسفلکم،و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا، و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا.و اللّه ما کتمت و شمة،و لا کذبت کذبة، و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم. (1)

ص: 509


1- 1) این خطبه در کتابهای متعدّدی نقل شده است که بعضی از آنها عبارتند از: 1-«شیخ طوسی»در«تلخیص الشافی»،جلد 3،صفحه 53. 2-«جاحظ»در«البیان و التبیین»،جلد 3،صفحه 44. 3-«العقد الفرید»،جلد 4،صفحه 132. 4-«ارشاد مفید». 5-«کتاب الجمل». 6-«عیون الاخبار». 7-«مسعودی»در«اثبات الوصیة». 8-«کنز العمال». 9-«کلینی»در«روضه کافی»،صفحه 67. 10-«یعقوبی»در تاریخ خود. 11-«مجلسی»در«بحار الانوار».
ترجمه

از سخنانی که هنگام بیعت در مدینه بیان فرمود:

ذمّه ام در گرو این سخنانی است که می گویم و من صدق آن را تضمین می کنم! کسی که عبرتهای حاصل از سرگذشت پیشینیان و عذابهای الهی در مورد آنان،پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهایی که در انتظارش باشد بردارد(روح تقوا در او زنده می شود و)تقوای الهی او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها حفظ می کند.آگاه باشید آزمونهای شما درست همانند روزی که خداوند،پیامبرش را مبعوث ساخت بازگشته است!به خدایی که پیامبر را به حق فرستاده،سوگند که همه شما به هم مخلوط و غربال می شوید و همچون محتوای دیگ به هنگام جوشش،زیر و رو خواهید شد آن گونه که افراد پایین نشین،بالا و بالانشینان،پایین قرار خواهند گرفت و آنان که در اسلام پیشگام بوده اند و بر کنار شده بودند بار دیگر سر کار خواهند آمد و کسانی که با حیله و تزویر پیشی گرفتند کنار زده خواهند شد!به خدا سوگند هرگز حقیقتی را کتمان نکرده ام و هیچ گاه دروغی نگفتم و موقعیّت امروز را از قبل به من خبر داده اند!

خطبه در یک نگاه

این خطبه،نخستین خطبه یا از نخستین خطبه هایی است که بعد از قتل عثمان و به حکومت رسیدن امام(علیه السلام)در مدینه ایراد شد و با توجّه به جایگاه آن و زمان صدور خطبه،تفسیر محتوای آن آسانتر است.

این خطبه بر چهار محور گردش می کند:

ص: 510

نخست هشداری است که علی(علیه السلام)به همه مردم در مورد امتحاناتی که در پیش دارند می دهد و آن زمان را به زمان قیام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)تشبیه می کند و انقلاب دوران خلافتش را همانند انقلاب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)می شمارد که مردم را از یک دوران جاهلیّت به دوران نور و هدایت منتقل ساخت هر چند تحمّل این انقلاب برای بسیاری سخت و سنگین و کوره امتحان داغ و سوزان است.

انحرافاتی که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)پیدا شد و به تبعیض در بیت المال و غارت اموال مسلمین و سپردن پستهای مهم به بازماندگان«عصر جاهلیت»انجامید،نیاز به انقلاب جدیدی داشت که به دست مبارک علی(علیه السلام)بنیان نهاده شد.

علی(علیه السلام)در همین بخش به مردم یادآوری می کند که به گذشته تاریخ اسلام و اقوامی که پیش از اسلام می زیستند باز گردند و از سرنوشت آنها عبرت گیرند.

در بخش دیگری از این خطبه،خطا و گناه را با تقوا و پرهیزکاری مقایسه می کند و سرانجام هر یک را نشان می دهد که چگونه گناهان قابل کنترل نیستند و مسیر تقوا و پرهیزکاری کاملا قابل کنترل است سپس مردم را از گرفتار شدن در چنگال چیزی که عاقبتش خطرناک است بر حذر می دارد.

در سوّمین بخش خطبه اشاره کوتاه و پر معنایی به مسأله حق و باطل می کند و به آنها هشدار می دهد که از کمی طرفداران حق و فزونی پیروان باطل وحشت نکنند،راه حق را در پیش گیرند و در انتظار پیروزی و نصرت الهی باشند.

آخرین بخش خطبه مشتمل بر یک سلسله اندرزهاست که هر کدام به عنوان یک اصل مهم و اساسی باید در زندگی مورد توجّه باشد.اندرز به کناره گیری از راه افراط و تفریط،پافشاری بر قرآن و سنّت،شناخت موقعیت خویش در جامعه،لزوم دعوت به اتحاد و«اصلاح ذات البین»و بالاخره توبه کردن از گناهان و همه برکات را از ناحیه او دانستن.

ص: 511

شرح و تفسیر
بیدار باشید که آزمون بزرگ در پیش است!

همان گونه که در بالا اشاره شد و بعضی از مفسّران نهج البلاغه همچون «ابن ابی الحدید»به آن تصریح کرده اند،این خطبه یکی از مهمترین خطبه های امام است که پس از بیعت به خلافت ایراد فرمود و هشدارهای مهمّی نسبت به مسائل آینده به مردم داد و راه نجات از خطرها و انحرافاتی که ممکن است در پیش باشد را به آنها دقیقا نشان داد.

نخست برای بیان اهمیّت مطلب می فرماید:«ذمّه ام در گرو این سخنانی است که می گویم و من صدق آن را تضمین می کنم» (ذمّتی بما اقول رهینة و انا به زعیم (1).اشاره به این که صدق این گفتار و حقّانیّت آن را صد در صد تضمین می کنم و خود را در گرو آن می دانم و شما با اطمینان خاطر آن را بپذیرید و به آن پایبند باشید.

ذکر این تعبیر برای جلب توجّه شنوندگان و اهمیّت دادن به محتوای این سخنان و جدّی گرفتن این هشدارهاست.

سپس می افزاید:«کسی که عبرتهای حاصل از سرگذشت پیشینیان،پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهای که در انتظارش می باشد بردارد(روح تقوا در او زنده می شود و)تقوای الهی او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها و شبهات حفظ می کند» (انّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلات (2)،حجزته (3)التّقوی عن تقحّم الشّبهات) .

ص: 512


1- 1) «زعیم»از ماده«زعم»به گفته«راغب در مفردات»در اصل به معنای بیان سخنی است که احتمال خلاف در آن می رود سپس به شخصی که کفالت چیز یا شخصی را می کند«زعیم» گفته اند چون همواره در معرض اتّهام می باشد و در جمله بالا«زعیم»به معنای کفیل و ضامن صدق و راستی آمده است،«زعامت»به معنای رهبری و«زعیم»نیز گاه به معنای رهبر می آید چون متکفّل کارهای مهم است.
2- 1) «مثلات»جمع«مثله»(بر وزن عضله)در اصل به معنی مقایسه کردن چیزی با چیز دیگری است،سپس به عذابها و عقوبات الهی اطلاق شده که وقوع بعضی از آن،انسان را نسبت به نظیرش هشدار می دهد و از گرفتار شدن به مثل آن باز می دارد.
3- 2) «حجز»از ماده«حجز»(بر وزن عجز)به معنای حائل شدن میان دو چیز است و در عبارت بالا همین معنی را می بخشد چرا که تقوا مانع از فرو رفتن در شبهات می شود.

اشاره به این که بیایید به گذشته تاریخ باز گردید،سرنوشت اقوامی را که بر اثر انحراف از حق و آلوده شدن به انواع هوسها و شهوات و گناهان،گرفتار مجازاتهای دردناک الهی شدند،بنگرید!بیایید و تاریخ بعثت و قیام پیغمبر اسلام و توطئه های اقوام جاهلی را در برابر آن حضرت بررسی کنید و در عواقب شوم آنها سخت بیندیشید تا راه آینده برای شما روشن گردد و با چراغ تقوا و پرهیزگاری، تاریکیهای شبهات را بر طرف سازید و در پناه این سنگر مطمئن از ضربات هولناک شیاطین و نفس امّاره در امان بمانید! سپس امام،این رهبر هوشیار،پرده ها را کنار می زند و با صراحت می گوید:

«آگاه باشید آزمونهای شما درست همانند روزی که خداوند پیامبرش را مبعوث ساخت بازگشته است» (الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) .

به هوش باشید کوره امتحان سخت داغ است و تنها پرهیزگاران مخلص و عبرت آموزان آگاه از این کوره سالم بیرون می آیند! امام به روشنی این حقیقت را بازگو می کند که مردم در عصر خلیفه سوّم، مخصوصا واپسین روزهای عمر او،با آن حیف و میلهای عظیمی که در بیت المال واقع شد و مناصبی که به افراد ناصالح تفویض گشت و مفاسدی که به خاطر این امور در کلّ جامعه اسلامی پدید آمد و اختلافات عمیقی که وحدت اسلامی را در هم کوبید،گویی به عصر جاهلیّت عرب بازگشته است و روز بیعت آن حضرت همچون روز بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله)است که باید انقلابی نوین همچون انقلاب پیامبر بر پا کند.انقلابی که مردم را به اسلام«ناب محمدی»(صلی الله علیه و آله)باز گرداند.بدیهی است در برابر این انقلاب گروههایی که منافع نامشروعشان به خطر بیفتد مقاومت خواهند کرد و کوره امتحان داغ می شود و در چنین شرایطی رهبر آگاه و آینده نگری همچون علی(علیه السلام)باید مردم را تکان دهد و بیدار کند و از خطراتی که در پیش دارند آگاه سازد.

توجّه داشته باشید که بعضی از مفسّران،«بلیّة»را در این جا به معنی بلاها و مشکلات تفسیر کرده اند در حالی که«بلیه»به معنای آزمایش و امتحان است و تمام

ص: 513

تعبیرات امام در ادامه این خطبه شاهد و گواه آن می باشد.

سپس به تشریح این امتحان بزرگ الهی پرداخته و با ذکر دو مثال آن را روشن می سازد.

نخست این که می فرماید:«به خدایی که پیامبر را به حق فرستاده سوگند که شما همگی به هم مخلوط و غربال خواهید شد!(تا خالص از ناخالص در آید و حق از باطل و طرفداران حق از پیروان باطل جدا شوند)» (و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة (1)، و لتغربلنّ غربلة (2)) .

این طبیعت هر انقلاب الهی است که به هنگام پیروزی،جامعه را«غربال»و پاکسازی می کند.قدرتمندان خیانتکار عقب رانده می شوند و صالحان مستضعف بر سر کار می آیند،همان گونه که پیامبر(صلی الله علیه و آله)بعد از پیروزی انقلابش انجام داد.

ابو سفیان و قدرتمندان فاسدی همانند او بکلّی منزوی شدند و صهیب و خبّاب و بلال بر سر کار آمدند.همچنین بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان علی(علیه السلام) خودکامگانی که در عصر عثمان تکیه بر قدرت زده بودند و بیت المال را تاراج می کردند به عقب رانده شدند و پاکدامنان مخلص بر سر کار آمدند.

در دوّمین تشبیه می فرماید:«شما همچون محتوای دیگ به هنگام جوشش،زیر و رو خواهید شد آن گونه که افراد پایین نشین،بالا و بالانشینان،پایین قرار خواهند گرفت!» (و لتساطنّ سوط (3)القدر،حتّی یعود اسفلکم اعلاکم،و اعلاکم اسفلکم) .

ص: 514


1- 1) «بلبلة»:معانی متعدّدی در لغت برای این ماده ذکر کرده اند که یکی از آنها اختلاط و درآمیختن است و در این جا معنی مناسب همین است.
2- 2) «غربلة»:برای این ماده دو معنی ذکر شده:جدا کردن خوب و بد به وسیله غربال(به کسر غین و به ضم غین هر دو ضبط شده است)و قطع کردن و جدا نمودن.
3- 1) «سوط»در اصل به معنی مخلوط کردن چیزهایی با یکدیگر است و«سوط قدر»که در عبارت بالا آمده به معنی مخلوط شدن مواد غذایی در داخل دیگ در اثر جوشش است و تازیانه را از این جهت«سوط»می نامند که رشته های آن را به هم می بافند و مخلوط می کنند و بعضی گفته اند به خاطر آن است که هنگامی که بی رحمانه بزنند پوست و گوشت را با هم مخلوط می کند.

در واقع طبیعت هر انقلابی چنین است که بالانشینان به زیر کشیده می شوند و زیردستان در مقامات بالای جامعه قرار می گیرند،ولی در انقلابهای الهی که در جوامع فاسد ظاهر می شود مفسدان از تخت قدرت به زیر می آیند و صالحان مستضعف به اوج قدرت می رسند.

در ادامه این سخن می افزاید:«آنان که در اسلام پیشگام بودند و بر کنار شده بودند بار دیگر سر کار خواهند آمد و کسانی که با حیله و تزویر پیشی گرفتند کنار می روند!» (و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا،و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا) .

جمله دوّم اشاره به افرادی همچون طلحه و زبیر است که روزی در اسلام در صف اول قرار داشتند ولی بر اثر کوتاهیها عقب رانده شدند و جمله اوّل اشاره به افرادی همچون یاران امام(علیه السلام)است که در عصر عثمان خانه نشین بودند،ولی در عصر امام(علیه السلام)به تدبیر امور مسلمین پرداختند.

بعضی احتمال داده اند که این جمله ها همگی اشاره به زمانهای آینده باشد که بار دیگر اوضاع بر می گردد و بنی امیه بر سر کار می آیند و سابقین در اسلام را عقب می زنند و بازماندگان جاهلیت را بر سر کار می آورند.

ولی با توجّه به این که این خطبه تقریبا بدون فاصله با بیعت امام(علیه السلام)ایراد شده،معنی اوّل مناسبتر است.

سپس با سوگند دیگری این مطلب را تأکید کرده،می فرماید:«به خدا سوگند هرگز حقیقتی را کتمان نکرده ام و هیچ گاه دروغی نگفته ام و موقعیّت امروز را از قبل به من خبر داده اند!(یعنی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)تمام این امور را پیش بینی فرموده و به من خبر داد و من با آگاهی تمام برای شما بازگو کردم!)» (و اللّه ما کتمت وشمة (1)،و لا کذبت کذبة،و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم) .

ص: 515


1- 1) «وشمة»در اصل به معنای خالی است که با سوزن کوبیده می شود و یک ماده رنگی بر آن می نهند تا به زیر پوست منتقل شود.سپس به اشیای کوچک،مانند یک قطره آب باران یا یک سخن کوتاه نیز اطلاق شده است و در این جا به همین معنی اخیر است.

اینها همه برای آن است که مردم بیدار باشند و تسلیم توطئه هایی همچون توطئه جنگ«جمل»و«صفّین»و«نهروان»نشوند و بدانند روزهای سخت امتحانی در پیش دارند و کاملا مراقب وضع خویش باشند،هر چند متأسفانه این هشدارهای مؤکّد از فرد آگاه و بیداری همچون علی(علیه السلام)در دلهای گروهی مؤثر نیفتاد و باز هم از بوته امتحان سیه روی بیرون آمدند.

ظاهرا منظور امام(علیه السلام)از بیان این جمله همان خبرهای غیبی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به او در باره حوادث آینده داد و همان گونه که در بحث علم غیب پیامبر(صلی الله علیه و آله)و امام(علیه السلام)گفته ایم رهبران و پیشوایان معصومی که به تمام جهان و تمام قرون و اعصار تعلق دارند نمی توانند خالی از علم غیب و آگاهی بر اسرار گذشته و آینده بوده باشند،چرا که حوادث امروز با گذشته و آینده در ارتباط و پیوند نزدیکی است و همانها بودند که گاه لازم می دیدند گوشه ای از حقایق مربوط به آینده را برای مردم فاش کنند تا هوشیارانه تر با مسائل برخورد کنند و در دام «شیاطین»و کام حوادث دردناک فرو نیفتند و این همان کاری است که علی(علیه السلام) بارها-طبق گواهی«نهج البلاغه»-انجام داده و امّت اسلامی را از خطراتی که در پیش داشته اند آگاه ساخت.بدیهی است در این گونه موارد گروهی پند می گیرند و گروهی ملال.

نکته ها
1-تاریخ تکرار می شود!

معروف است که حوادث تاریخ مجموعه های مکرّری هستند که در اشکال مختلف ظاهر می شوند و به همین دلیل کسانی که در گذشته تاریخ به دقّت می اندیشند می توانند با آگاهی بیشتر با حوادث حال و آینده برخورد کنند و درست به همین دلیل قرآن مجید پر است از شرح سرگذشت«اقوام و پیامبران پیشین»که آینه تمام نمایی است برای امروز و فردا.

ص: 516

امام(علیه السلام)نیز در این بخش از خطبه،به این نکته بسیار مهم توجّه داده و می فرماید:اگر می خواهید با نیروی تقوا از فرو رفتن در ظلمات شبهات رهایی یابید،به گذشته تاریخ برگردید و عبرت بگیرید!و سپس تصریح می کند که حوادث امروز شما(روز بیعت با امام(علیه السلام)درست همانند حوادث روز بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)است!همان گروه بندیهای مخالفان حق،همان انحرافات و سرگردانیها و همان کارشکنی های رنگارنگ.بهوش باشید و محکم پشت سر امام خود بایستید تا در بیراهه ها سرگردان نشوید!و اگر بنشینیم و با دقّت حوادث عصر خلافت علی(علیه السلام)را با عصر بعثت مقایسه کنیم،همانند زیادی در میان این دو می یابیم و این نبود مگر این که گروه«منافقان»و بازماندگان«دوره جاهلیّت»از طرق مختلف تلاش کردند که تعلیمات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)را تدریجا محو کنند، مخصوصا سعی نمودند در مراکز قدرت نفوذ کنند و آن جا را تحت تأثیر خود قرار دهند و فرهنگی مغایر با فرهنگ اسلام و شبیه«فرهنگ جاهلی»به وجود آورند، چنان که نشانه های بارز آن بعدها در دوران«حکومت بنی أمیه»کاملا آشکار شد.

درست است که ظواهری از اسلام در عصر خلیفه سوّم محفوظ بود،ولی حتّی آن ظواهر نیز تدریجا خالی از محتوا می گشت،همان گونه که در دوران بنی امیه، نماز و روزه و حج بر پا بود امّا چه نماز و روزه و حجّی!

2-بیان حقیقت یا رعایت مصلحت؟

بسیارند کسانی که تصوّر می کنند مصلحت آن است که حقایق از توده مردم نهفته شود،مبادا واکنشهای نامناسبی نشان دهند،در حالی که مصلحت رهبران و مصلحت عموم مردم-جز در موارد استثنایی و خاص-آن است که حقایق برای مردم باز شود و مردم آگاهانه وارد میدان عمل شوند.سانسور کردن اخبار و مردم را بی خبر گذاشتن،همیشه روش رهبران خودکامه و دیکتاتور بوده که جز به منافع خویش نمی اندیشند و صفا و صمیمیّتی در کارشان نیست،به عکس رهبران الهی و

ص: 517

پیشوایان مردمی که تمام هدفشان رهایی بخشیدن مردم از تنگناهای مادّی و معنوی است،سعی دارند با کمال خلوص واقعیّتها را با آنها در میان بگذارند،چرا که این معنی،همکاری و حمایت آنها را جلب می کند،به آنان شخصیّت می دهد و پیوندشان را با رهبران محکمتر می سازد.

جالب این که امام در این خطبه و بسیاری از دیگر خطبه های«نهج البلاغه»، نه تنها واقعیتهای موجود را نسبت به آنها کتمان نمی کند،بلکه حوادث آینده را که از مخبر صادق-پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)-شنیده بود برای آنها بازگو می کند و با صراحت می گوید:حتّی یک کلمه را از اموری که آگاهی بر آن برای شما لازم است کتمان نکردم و از شما می خواهم که هوشیارانه با خطراتی که در پیش دارید برخورد کنید و در«دام شیاطین»گرفتار نشوید !

ص: 518

بخش دوّم

اشاره

الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها،و خلعت لجمها،فتقحّمت بهم فی النّار.الا و انّ التّقوی مطایا ذلل،حمل علیها اهلها،و اعطوا ازمّتها، فاوردتهم الجنّة.حقّ و باطل،و لکلّ اهل،فلئن امر الباطل لقدیما فعل،و لئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ،و لقلّما ادبر شیء فاقبل! قال السید الشریف:و اقول:ان فی هذا الکلام الادنی من مواقع الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان،و ان حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به.و فیه-مع الحال التی وصفنا-زوائد من الفصاحة لا یقوم بها لسان،و لا یطّلع فجها إنسان، و لا یعرف ما أقول إلا من ضرب فی هذه الصناعة بحق،و جری فیها علی عرق«و ما یعقلها إلا العالمون».

ترجمه

آگاه باشید!گناهان اسبهای سرکشی هستند که اهلش را بر آنها سوار می کنند و لجامهای آنها بر گرفته می شود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون می کند! آگاه باشید!تقوا و پرهیزگاری همانند مرکب های راهوار و رام و سریع السیر می باشند که اهلش را بر آن سوار می کنند و زمام آنها را به دستشان می سپارند و آنها را به بهشت جاویدان می رسانند حق و باطلی وجود دارد(همیشه)برای هر کدام اهل و طرفدارانی است،اگر باطل حکومت کند جای تعجّب نیست ازدیر زمانی چنین بوده است و اگر حق و پیروانش کم باشند(نگران نباشید)چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پیروز شوند (بکوشید و از فرصت ها استفاده کنید چه این که)کمتر می شود چیزی پشت کند و بار دیگر باز گردد!

ص: 519

مرحوم سیّد رضی به دنبال این سخن می گوید:

در این کلام که از فصیحترین سخنان است لطایفی نهفته که جز سخن سنجان به آن نمی رسند و بیش از آنچه ما از آن در شگفتی فرو می رویم شگفتی ها از آن شگفت زده می شوند.اضافه بر این،ریزه کاریهایی از فصاحت در آن وجود دارد که نه زبان،قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی به عمق آن می رسد و نه آنچه را که من به آن اشاره می کنم کسی جز آنان که در فصاحت پیشگامند،می توانند درک کنند «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» .

شرح و تفسیر: گناهان همچون اسب های سر کشند!

در ادامه بحث گذشته که پیرامون وضع بحرانی بعد از بیعت امام که به منزله انقلاب جدیدی در عالم اسلام بود سخن می گفت و هشدار می داد،در این فراز به نکته بسیار مهمّی ضمن بیان یک تشبیه زیبا اشاره می کند که اگر مردم آن را به کار بندند می توانند از آلودگیها و انحرافات مصون بمانند و در بیراهه ها سرگردان نشوند و به سر منزل مقصود برسند و آن این که گناه را در آغاز امر باید کنترل کرد و از حوزه آن دور شد،چرا که وقتی انسان در آن گرفتار شود گناهان و خطاهای دیگر،زنجیروار او را به سوی خود می کشند و زمام اختیار را از کف او بیرون می برند و در درّه های هولناک بدبختی فرو می افکنند.

می فرماید:«آگاه باشید!گناهان و خطاها اسبهای سرکشی هستند که اهلش را بر آنها سوار می کنند و لجامهای آنها برگرفته می شود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون می کنند!» (الا و انّ الخطایا خیل شمس (1)حمل علیها اهلها،و خلعت لجمها،

ص: 520


1- 1) «شمس»از ماده«شموس و شماس»(بر وزن فتوح و کتاب)به معنای دگرگونی و ناپایداری است و خورشید را از آن جهت«شمس»گویند که دائما در برابر ما در حرکت است و«شمس»که در عبارت بالا آمده جمع«شموس»به معنای مرکب یا انسان کج خلق و سرکش و به اصطلاح چموش است.

فتقحّمت بهم فی النّار) .

چه تشبیه زیبایی،سوار شدن بر اسبهای چموش ذاتا خطرناک است و اگر فاقد لجام و افسار باشد بسیار خطرناکتر و هرگاه این کار در سرزمینی دارای پرتگاههای هولناکی باشد،باز هم خطر بیشتر است.

گناه در واقع چنین است،ارتکاب یک گناه انسان را بی اختیار به گناه دیگر و آن نیز به گناه دیگر می کشاند،فی المثل کسی مرتکب خیانتی می شود و آن را کتمان می کند،مورد بازخواست قرار می گیرد،دروغهای متعدّدی برای پوشاندن خیانت خود می گوید و سوگندهای غلاظ و شداد دروغین،می خورد و یا افراد دیگری را متهم می سازد و هنگامی که می بیند رسوا می شود،ممکن است دست به خون کسانی که اطّلاعاتی از آن دارند،آلوده کند تا اسرار او فاش نشود و همچنین گناهان دیگر یکی پس از دیگری به سراغ او می آید چرا که همچون مرکب چموش لجام گسیخته است.

سپس می افزاید:«آگاه باشید!تقوا و پرهیزکاری و اعمال صالح مانند مرکب راهوار و رام و سریع السّیر می باشد که اهلش را بر آن سوار می کنند و زمام آن را به دستشان می سپارند(و در جاده اصلی با اطمینان خاطر و آرامش و سلامت به پیش می روند)و آنها را به سر منزل مقصود و سعادت بهشت جاویدان،می رساند» (الا و انّ التّقوی مطایا ذلل (1)،حمل علیها اهلها،و اعطوا ازمّتها،فاوردتهم الجنّة) .

آری اعمال صالح زنجیروار یکدیگر را تعقیب می کنند.یک کار نیک،سبب کار نیک دیگر و آن هم به نوبه خود سبب اعمال صالح دیگر می شود،مثلا، هنگامی که کسی فرزند خود را خوب تربیت کند او هم منشأ خیرات و برکات می شود و در دوستان و اطرافیان خود اثر می گذارد آنها هم وسیله انجام کارهای خیر دیگری

ص: 521


1- 2) «ذلل»جمع«ذلول»به معنای رام می باشد.

می شوند و به همین ترتیب جامعه رو به صلاح و سعادت پیش می رود.

قابل توجّه این که امام(علیه السلام)در مورد گناهان« خیل شمس ،اسبهای سرکش»را به کار برده است و در مورد تقوا« مطایا ذلل ،مرکب های رام»را ذکر فرموده و این نکته دقیقی دارد،چرا که«خیل»در اصل از ماده«خیال»است و به افراد مغرور و متکبّر که گرفتار خیالاتند«مختال»گفته می شود و اسب را از آن جهت«خیل»گفته اند که غالبا سبب غرور و مباهات سوارکارش می شود.

به عکس،«مطایا»جمع«مطیة»از ماده«مطو»(بر وزن عطف)به معنی جدیّت و نجات در سیر است،بنا بر این«مطیّه»مرکب راهوار و سریع السیری است که در مسیر مستقیم به طرف مقصد پیش می رود،سرکشی نمی کند و انسان را به بیراهه نمی کشاند و از این جا اوج فصاحت امام(علیه السلام)در گفته هایش روشن می شود که حتّی کلمات و تعبیرات کوچک را نیز حساب شده بر می گزیند.

سپس امام(علیه السلام)هشدار دیگری در مورد آزمایشهای الهی که در حکومت او و در تمام طول زندگی در پیش دارند می دهد،و بحث گذشته را پیرامون امتحان و مرکب های تقوا و گناه،به وسیله آن تکمیل می کند،می فرماید:«همیشه حق و باطلی وجود دارد و برای هر کدام اهل و طرفدارانی است»(حقّ و باطل،و لکلّ اهل).

آری صحنه زندگی بشر از روز نخستین آفرینش میدان جولان این دو گروه بوده است و داستان مبارزه آنها با یکدیگر چنان طولانی است که تمام طول تاریخ را فرا می گیرد و سخن در این رابطه بسیار است، ولی امام(علیه السلام)از میان همه آنها انگشت روی یک نکته گذارده،می افزاید:«اگر باطل حکومت کند جای تعجّب نیست،از دیر زمانی چنین بوده است!» (فلئن امر الباطل لقدیما فعل) .

«و اگر حق و پیروانش کم باشند(نگران نباشید)چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پیروز شوند!» (و لئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ) .

داستان«حق و باطل»و مبارزه این دو با یکدیگر در طول تاریخ انسانی و ابزار این مبارزه و نتایج آن،داستان بسیار دامنه داری است که در شرح خطبه های دیگر

ص: 522

که تناسب بیشتری با این موضوع دارد به خواست خدا خواهد آمد.آنچه در این جا لازم است بر آن تکیه شود و نظر مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در این عبارت نیز متوجّه آن است،این است که نه کثرت طرفداران باطل باید انسان را به وحشت بیندازد و نه کمی طرفداران حق او را مأیوس کند،چرا که غالبا در طول تاریخ حامیان باطل فزونی داشته اند و بسیار شده که گروه اندک طرفداران حق بر انبوه حامیان باطل پیروز شده اند،همان گونه که قرآن از زبان پیروان«طالوت»،فرمانده لشکر بنی اسرائیل،می گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ» ،چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههای عظیمی پیروز شدند»! (1)همین معنی در قالب دیگری در آیه دیگر به روشنی بیان شده است، می فرماید: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ» ،بگو (هیچ گاه)ناپاک و پاک مساوی نیستند،هر چند فزونی ناپاکها تو را به شگفتی اندازد»! (2)همین معنی در خطبه های دیگر نهج البلاغه با صراحت تمام نیز آمده است،چنان که در خطبه 201 می خوانیم:«ایّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة اهله،ای مردم در طریق هدایت(و حق و حقیقت)از کمی نفرات هرگز وحشت نکنید»! ولی باید توجّه داشت که این فزونی نفرات نه دلیل حقّانیّت است و نه پیروزی و نجات،بلکه در منطق قرآن و احادیث اسلامی و منطق صاحبنظران،مدار بر کیفیّت است نه کمیّت و به همین دلیل حکومتهای باطل که از میان می روند همه آثارشان محو می شود و جز نام ننگینی از آنها باقی نمی ماند،ولی برکات و آثاری که از حکومتهای حق و انبیا و اولیاء اللّه باقی مانده تا پایان جهان برقرار است.

در هر حال صحنه مبارزه حق و باطل و فزونی لشکر باطل در واقع یک آزمون الهی است که افراد حق طلب و حق جو در این میان شناخته شوند.آنها که همرنگ

ص: 523


1- 1) سوره بقره،آیه 249.
2- 2) سوره مائده،آیه 100.

جماعتهای باطل نمی شوند و نان را به نرخ روز نمی خورند و روح تقوا و پرهیزگاری آنها را به سوی حق می برد-هر چند حق در اقلیّت باشد-و این داستان مفصّلی دارد که باز هم به آن خواهیم رسید.

دوّمین نکته ای که امام(علیه السلام)در این جا بر آن تأکید می فرماید آن است که در جمله کوتاه آخر این فراز آمده،می گوید:«(فرصتها را از دست ندهید چه این که) کمتر می شود چیزی پشت کند و بار دیگر باز گردد!» (و لقلّما ادبر شیء فاقبل) .

البته اعتقاد همه مسلمانان اعم از شیعیان و غیر آنها بر این است که سرانجام با ظهور مهدی(عج)لشکر حق پیروز می گردد و باطل برای همیشه منزوی می شود و حکومت عدل الهی سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.

مطابق بعضی از روایات در ذیل همین خطبه جمله ای از امام صادق(علیه السلام)از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«و بنا فتح لابکم و منّا نحتم لابکم» برنامه حکومت حق با ما آغاز شد(اشاره به عصر پیامبر است)و با ما پایان می گیرد نه با شما(اشاره به ظهور حضرت مهدی(عج)است)! «ابن ابی الحدید»پس از ذکر این جمله با صراحت می گوید:غالب محدّثان معتقدند که حضرت مهدی(عج)که در این حدیث به او اشاره شده در آخر الزّمان ظهور می کند و از فرزندان فاطمه می باشد و یاران ما(معتزله)آن را انکار نمی کنند. (1)

به هر حال جمله بالا اشاره به این است که فرصتها را از دست ندهید و اکنون که همه چیز برای اجرای عدالت و حکومت حق در جامعه اسلامی فراهم شده در دام وسوسه های«شیاطین جن و انس»گرفتار نشوید!و از توطئه های خودکامگانی که منافع نامشروعشان به خطر افتاده بر حذر باشید!چرا که اگر این فرصتها از دست برود بازگشتش به آسانی ممکن نیست!و تاریخ زندگی امام(علیه السلام) هم نشان می دهد که چنین شد که مردم عصر او از این هشدار پند کافی نگرفتند، فرصتها را از دست

ص: 524


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 281.

دادند،آن روز که لشکر شام در آستانه شکست کامل قرار داشت فریب نیرنگ«عمرو عاص»را خوردند که سرانجام به حکومت«بنی امیّه» و«بنی مروان»،حکومت سیاه و تاریکی که در تاریخ کم نظیر بود،منتهی شد و «حجّاج ها»دمار از روزگار آنها بر آوردند.

در این جا به توضیحی از«سیّد رضی»برخورد می کنیم که اعجاب و شگفتی فوق العاده خود را از تعبیرات بسیار زیبا و پر محتوای این خطبه آشکار می کند و می گوید:«در این سخن که نزدیکترین سخن به حقیقت فصاحت است،لطایفی نهفته که هیچ کس از سخن سنجان به پایه آن نمی رسد و بیش از آنچه که ما از آن به شگفتی فرو می رویم،شگفتی از آن به تعجّب می آید، بعلاوه در آن ریزه کاریهایی از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی می تواند به عمق آن برسد و نه آنچه من می گویم را جز آنان که در فصاحت پیشگام و ریشه دارند،می توانند درک کنند!(آری) «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» ،جز دانشمندان آن را درک نمی کنند»!

ص: 525

ص: 526

بخش سوّم

اشاره

شغل من الجنّة و النّار امامه!ساع سریع نجا،و طالب بطیء رجا، و مقصّر فی النّار هوی.الیمین و الشّمال مضلّة،و الطّریق الوسطی هی الجادّة،علیها باقی الکتاب و آثار النّبوّة،و منها منفذ السّنّة،و الیها مصیر العاقبة.هلک من ادّعی،و خاب من افتری.من ابدی صفحته للحقّ هلک.و کفی بالمرء جهلا الاّ یعرف قدره.لا یهلک علی التّقوی سنخ اصل،و لا یظمأ علیها زرع قوم.فاستتروا فی بیوتکم،و اصلحوا ذات بینکم،و التّوبة من ورائکم،و لا یحمد حامد الاّ ربّه،و لا یلم لائم الاّ نفسه.

ترجمه

کسی که بهشت و دوزخ در پیش روی او قرار گرفته(و به آن ایمان دارد،از کارهایی که در آنجا سودی نمی بخشد برکنار است و مردم در این مسیر سه گروهند:)کسانی که سخت می کوشند و به سرعت پیش می روند،آنها اهل نجاتند و گروهی که به کندی گام بر می دارند،باز امید نجاتی دارند و گروهی مقصّرند،که در آتش دوزخ سقوط می کنند.

انحراف به راست و چپ سبب گمراهی و ضلالت است و راه میانه و مستقیم جادّه وسیع الهی است که قرآن مجید-کتاب جاویدان الهی-و آثار نبوّت بر آن قرار دارد و راه ورود به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از همینجاست و پایان کار به آن منتهی می شود.آن کس که به ناحق ادّعای(امامت و ولایت)کند هلاک می شود(چه این که هم خودش گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند)و آن کس که با دروغ و افتراء(بر خدا و پیامبر چنین مقامی را طلب کند)محروم می گردد و به جایی نمی رسد و آن کس(که با ادّعاهای باطل)به مبارزه با حق

ص: 527

برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد!و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد،ریشه درختی که در سرزمین تقوا نشانده شود هرگز نابودی نمی پذیرد و بذر و زراعتی که در این سرزمین پاشیده شود،هرگز تشنه نمی گردد!در خانه های خود پنهان شوید(و در دسته بندی های منافقان و نفاق افکنان شرکت نجویید)!در اصلاح میان خود بکوشید(و مردم را با هم آشتی دهید و صفوف خود را در مقابل آنها متّحد سازید)!توبه پیش روی شما و در دسترستان است(به آن چنگ زنید و گذشته خود را جبران کنید)،(و در هر حال)هیچ ستایشگری جز خدا را نباید ستایش کرد و(در گناه و خطا)جز خویش را نباید سرزنش نمود!

شرح و تفسیر
راه نجات این است

در ادامه بحثهای گذشته این خطبه که پیرامون داغ شدن بازار امتحان بعد از بیعت او سخن می گفت و به مردم در باره حقّ و باطل و تقوا و گناه هشدار می داد،امام در این بخش از سخنانش به طرق نجات از چنگال هوا و هوسها و رسیدن به سر منزل سعادت اشاره کرده و طیّ بیانات جامعی مطالب مهمّی را در این رابطه ایراد می کند.

نخست مردم را در مسیر سعادت و نجات به سه گروه تقسیم می فرماید، می گوید:«کسی که بهشت و دوزخ در پیش روی او قرار گرفته(و به آن کاملا ایمان دارد از کارهایی که در آن جا سودی نمی بخشد،بر کنار است)و سخت به آینده ای که در پیش دارد مشغول است(و مردم در این مسیر سه گروهند:)کسانی که سخت می کوشند و به سرعت پیش می روند،آنها اهل نجاتند و گروهی که به کندی گام بر می دارند،باز امید نجات دارند،امّا آنان که کوتاهی می کنند و در این راه مقصّرند،(در کام بدبختی و آتش دوزخ)سقوط می کنند» (شغل من الجنّة و النّار امامه!ساع

ص: 528

سریع نجا، و طالب بطیء رجا،و مقصّر فی النّار هوی) .

به عقیده بعضی این گروههای سه گانه همانها هستند که در قرآن مجید در سوره فاطر،به آنها اشاره شده است و می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ» ،سپس این کتاب(آسمانی)را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث سپردیم،از میان آنها عدّه ای بر خود ستم کردند و عدّه ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکیها(از همه)پیشی گرفتند. (1)

گاه گفته شده اشاره به گروههای سه گانه ای است که در سوره واقعه آمده:

«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقربُون» ،و شما سه گروه خواهید بود سعادتمندان و خجستگان،چه سعادتمندان و خجستگانی!(گروه دیگر)شقاوتمندان و شومانند،چه شقاوتمندان و شومانی!و(گروه سوّم)پیشگامان پیشگامند و آنها مقرّبانند». (2)

به هر حال،وجود گروههای سه گانه در جامعه بشریّت همیشه مطرح بوده و به هنگامی که بازار امتحانات داغ می شود(همانند زمان خلافت علی(علیه السلام)تمایز این صفوف سه گانه آشکارتر می شود،جمعی(هر چند غالبا اندک)راه حق را بدون هیچ تردید و تزلزل و دقدقه پیش گرفته و به سرعت به سوی مقصد می تازند،گروه دیگری که از ایمان ضعیفتری برخوردارند گاه با تردید و تزلزل و گاه با اطمینان خاطر،لنگ لنگان گامی بر می دارند و به پیش می روند و اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیخته،ولی امیدوارند که دست لطف خدا،دست آنان را بگیرد و سرانجام آنها را به مقصد برساند،امّا گروه سوّم که هوای نفس بر آنها چیره شده و با ایمان و

ص: 529


1- 1) سوره فاطر،آیه 32.
2- 2) سوره واقعه آیات،7-11.

تقوا وداع گفته اند در بیراهه ها سرگردان گشته و در کام بدبختی ها سقوط می کنند.

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که تنها ایمان به معاد است که می تواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند،هر قدر این ایمان قویتر باشد،تأثیر بازدارنده آن بیشتر است.

بعضی گفته اند جمله «شغل من الجنّة و النّار امامه» جمله خبریه ای است که معنی انشا را دارد یعنی آنها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسّم می بینند، باید از زرق و برق دنیا و هوا و هوسها چشم بپوشند!ولی تفسیر جمله بالا به صورت جمله خبریه نیز هیچ مشکلی ندارد یعنی این گونه مؤمنان چشم پوشی از هوا و هوس خواهند کرد.

سپس با توضیحی که در باره گروههای سه گانه بالا بیان فرمود مردم را به پیمودن راه راست و دوری گزیدن از طرق انحرافی،ضمن بیان نشانه های آنها دعوت می کند و می فرماید:«انحراف به راست و چپ سبب گمراهی و ضلالت است و راه میانه و مستقیم،جاده وسیع(الهی)است» (الیمین و الشّمال مضلّة (1)، و الطّریق الوسطی هی الجادّة) .

این سخن اشاره به همان مسأله معروفی است که می گوییم راه مستقیم به سوی هدف یک راه بیش نیست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافی وجود دارد که انسان را به گمراهی می کشاند.

تعبیر به یمین و شمال ممکن است اشاره به افراط و تفریط باشد که گروهی راه افراط را می پویند و آن طرف هدف قرار می گیرند و گروهی راه تفریط را،و هرگز به هدف نمی رسند،این همان است که در قرآن مجید به عنوان صراط مستقیم از آن یاد شده و در جای دیگر می فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» ،ما شما را امّتی

ص: 530


1- 1) «مضلّه»(بر وزن مفعله)است که به گفته بعضی از ارباب لغت،به معنی کثرت وجود چیزی در مکان است،بنا بر این مفهوم آن در این جا،این می شود که انحراف به چپ و راست مایه گمراهیهای فراوان است.

میانه قرار دادیم(در حدّ اعتدال میان افراط و تفریط)». (1)

همچنان که علمای بزرگ اخلاق گفته اند که تمام صفات فضیله،حد اعتدالی است در میان صفات رذیله که در طرف افراط و یا تفریط قرار دارند و به این ترتیب تمام صفات اخلاقی را در این تقسیم جمع کرده اند و یا به تعبیر دیگر این همان مسأله عدالت اخلاقی است که انسان را در حدّ اعتدال و طریق مستقیم میانه و دور از هر گونه گرایش انحرافی قرار می دهد.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه،طریق وسطی را به مسأله امامت و ولایت امامان معصوم تفسیر کرده اند که هر گونه غلوّ و افراط یا کوتاهی و تقصیر در مورد آن بزرگواران سبب گمراهی است،ولی هیچ مانعی ندارد که مفهوم جمله را وسیع بدانیم که هم مسأله ولایت و هم سایر مسائل اعتقادی و عملی و اخلاقی را فرا گیرد.

در مسأله خداشناسی گروهی در وادی تشبیه گرفتار شده و خدا را شبیه مخلوقاتش دانسته اند و گروهی در پرتگاه تعطیل افتاده و می گویند ذات و صفات خدا چنان است که هیچ کس قادر بر شناخت او(حتّی معرفت اجمالی)نیست ولی حدّ وسط در میان تشبیه و تعطیل است و آن این که خدا را از طریق افعالش می شناسیم ولی از کنه ذاتش بی خبریم.

در مسأله افعال عباد،نه راه جبر صحیح است و نه راه تفویض،بلکه جاده وسط،یعنی امر بین الامرین است و همچنین در مسأله ولایت نه غلوّ صحیح است و نه تقصیر،و در اخلاقیات همین گونه و در اعمال نیز همین طور است مثلا انفاق،حدّ وسطی در میان بخل و اسراف است.

جالب این که کسانی که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نیز از این دو گروه خارج نبودند گروهی خوارج افراطی و گروهی شامیانی که در تفریط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.

ص: 531


1- 1) سوره بقره،آیه 143.

سپس به ویژگیهای این جاده میانه معتدل و مستقیم پرداخته،می فرماید:

«قرآن مجید کتاب جاویدان الهی و آثار نبوّت در همین مسیر و بر همین طریق است و نیز راه ورود به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از همین جاست و پایان کار نیز به آن منتهی می شود» (علیها باقی الکتاب و آثار النّبوّة،و منها منفذ السّنّة،و الیها مصیر العاقبة) .

در مورد جمله (علیها باقی الکتاب) دو تفسیر بیان شده:نخست این که منظور قرآن مجید است که یک کتاب باقی و جاودانی است و معارف و قوانین و احکام تنها در آن است و جز در آن در جای دیگر پیدا نمی شود.

دیگر این که منظور از کتاب جاویدان وجود امام معصوم است که حافظ «کتاب اللّه»و مطابق حدیث معروف«ثقلین»همیشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود.ولی معنی اوّل مناسبتر به نظر می رسد.به خصوص این که آثار نبوّت که بعد از آن ذکر شده قابل تفسیر به آثار باقیمانده نزد امامان نیز می باشد.

در این جا احتمالات دیگری نیز داده شده که بعید به نظر می رسد.

منظور از جمله «منها منفذ السّنّة» (با توجه به این که منفذ به معنی دریچه و راه عبور نور و یا مطلق راه عبور است)این است که تنها از طریق جاده معتدل و میانه می توان به سنّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)پی برد و به محتوای دعوت او آشنا گشت،بنا بر این تفاوت این چهار جمله روشن می شود.

نخست می فرماید:کتاب جاویدان الهی بر این جادّه قرار گرفته،سپس می گوید:آثار و دلایل و نشانه های نبوّت و اعجاز پیامبر(صلی الله علیه و آله)در همین جادّه است و آن گاه می افزاید:راه ورود به سنّت و تعلیمات آن حضرت نیز از همین جاست و سرانجام می فرماید:برای رسیدن به سر منزل مقصود نیز باید از همین راه استفاده کرد،همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ،سرانجام نیک برای پرهیزکاران است». (1)

ص: 532


1- 1) سوره اعراف،آیه 128.

سپس امام(علیه السلام)به سرنوشت مدّعیان باطل امامت و پیشوایی مردم پرداخته، ضمن چهار جمله وضع آنها را روشن می سازد.

می فرماید:«آن کس که به ناحق ادّعا(ی امامت و ولایت)کند،هلاک می شود (زیرا هم خودش گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند)» (هلک من ادّعی) .

«و آن کس که با دروغ و افترا بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله)،چنین مقامی را طلب کند، محروم می گردد و به جایی نمی رسد!» (و خاب (1)من افتری) .

«و آن کس که با ادّعاهای باطل به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!» (من ابدی صفحته (2)للحقّ هلک) .

«و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد!(و از گلیم خود پا فراتر نهد و ادّعای مقامی کند که شایسته آن نیست.)» (و کفی بالمرء جهلا الاّ یعرف قدره) .

این احتمال نیز وجود دارد که جمله های چهارگانه فوق تنها ناظر به مسأله امامت که این خطبه ناظر به آن است نباشد،بلکه معنی وسیعتری را دنبال کند که هر گونه ادّعای باطل چه در زمینه امامت یا در زمینه های دیگر را شامل شود و در واقع هشداری است به مدّعیان باطل که این راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختی را که ناشی از جهل و نشناختن قدر و منزلت خویش است نپویند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه برای جمله (من ابدی صفحته للحقّ هلک) تفسیر دیگری ذکر کرده اند و آن این که هر کس در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد و برای حمایت از آن قد علم کند خود را به خطر می افکند و در معرض خشم جاهلان قرار می گیرد.

این سخن گر چه یک واقعیت است ولی نمی تواند تفسیر جمله فوق باشد، زیرا نه

ص: 533


1- 2) «خاب»از ماده«خیبه»به معنی بی فایده بودن و محروم شدن است،به همین دلیل به سنگ آتش زنه ای که جرقّه نمی زند«خیّاب»می گویند و«خاب»در این جا به معنی محروم شدن و به نتیجه نرسیدن است.
2- 3) «صفحه»در اصل به معنای عرض چیزی است و گاه به معنی صفحه صورت می آید و «مصافحه»آن است که«صفحه»(کف دستها)را به هم بدهند.

با جمله های قبل که سخن از مدّعیان باطل می گوید سازگار است و نه با جمله بعد که در باره افراد جاهل ناآگاه به ارزش خود بحث می کند.

سرانجام امام(علیه السلام)در پایان این سخن و در ارتباط با مسائل مربوط به امامت و حکومت که در بخشهای گذشته آمد،چند پند و اندرز به عموم مردم می دهد که اگر به آن عمل کنند می توانند از چنگال نفاق افکنان و مدّعیان باطل و غوغاسالاران رهایی یابند.

نخست دعوت به تقوا و پرهیزکاری می کند که شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است،می فرماید:«درختی که در سرزمین تقوا نشانده شود هرگز نابودی نمی پذیرد،و بذر و زراعتی که در سرزمین تقوا پاشیده شود هرگز تشنه نمی گردد!» (لا یهلک علی التّقوی سنخ (1)اصل،و لا یظمأ علیها زرع قوم) .

در واقع امام(علیه السلام)در این گفتار پر معنا،تقوا را به سرزمین مستعد پر بار پر آبی تشبیه می کند که نه ریشه درختان در آن خشک می شود و نه بذر و زراعت در آن از تشنگی می میرد،خاکی پر حاصل و نرم و نهرهایی روان و پر آب دارد که زمینه را برای پرورش گلها و گیاهان و میوه های اعمال صالح و فضایل انسانی فراهم می کند.در حقیقت تمام اعمال همچون بذر و دانه است،باید در سرزمین مستعدی پاشیده شود و به طور منظم آبیاری گردد،این زمین و آب چیزی جز تقوا نیست! در دوّمین اندرز خود می فرماید:«در خانه های خود پنهان شوید(و در دسته بندیهای منافقان و تفرقه اندازان شرکت نجویید)» (فاستتروا فی بیوتکم) .

زیرا امام(علیه السلام)با چشم حقیقت بین خود می دید که حکومت او عرصه را بر کسانی که بیت المال را در عصر عثمان غارت کردند و ظلم و بی عدالتی را در جهان اسلام گسترش دادند تنگ خواهد کرد و آنها ساکت نخواهند ماند و گروهی همانند خود یا

ص: 534


1- 1) «سنخ»به معنی اصل و ریشه و همچنین محلّ روییدن درخت که اصل و ریشه آن در آن است آمده و بعضی آن را به معنی رسوخ در چیزی می دانند و همه این معانی به هم نزدیک است و در عبارت بالا اشاره به ریشه های معارف و اعمال صالحه است که در سرزمین تقوا رسوخ پیدا می کند و هرگز نابود نمی شود.

از مردم نادان را گرد خویش جمع می کنند،به یقین سیاهی چنین لشکری شدن گناه است و درست در این موقع است که باید در خانه نشست نه هنگام کار و جهاد!و به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،هنگامی که داد و فریاد به زیان جامعه است،سکون و سکوت بهترین حرکت است.

در سوّمین اندرز،برای ایجاد وحدت در میان صفوف طرفداران حق و جلوگیری از هر گونه تفرقه و نفاق و در هم شکستن صفوف اهل باطل با نیروی اتّحاد،می افزاید:«در اصلاح میان خود بکوشید(و مردم را با هم آشتی دهید و صفوف خود را در برابر آنان متّحد سازید!)» (و اصلحوا ذات بینکم) .

سرانجام در چهارمین و آخرین نصیحت،به کسانی که قبلا لغزشهایی داشته اند و در حکومت پیشین گرفتار خطاهایی شده اند و وجدانشان از این جهت ناراحت است دستور می دهد که با آب توبه،لکّه های گناه را از دامان خویش بشویند!می فرماید:«توبه پیش روی شما و در دسترستان است!(به آن چنگ زنید و در سایه آن قرار گیرید)» (و التّوبة من ورائکم (1)) .

برای تکمیل این سخن می فرماید:«هیچ ستایشگری جز خدا را نباید ستایش کرد و در گناه و خطا جز خویشتن را نباید سرزنش کرد!» (و لا یحمد حامد الاّ ربّه،و لا یلم لائم الاّ نفسه) .

اشاره به این که تمام نعمتها از سوی خداست و هر توفیق و سعادتی نصیب انسان می شود از برکات الطاف خفیّه و جلیّه اوست.بنا بر این نباید به هنگام اطاعت مغرور شوید!و هر خطا و گناهی سر می زند به خاطر کوتاهیهای شماست! جز خویشتن را ملامت نکنید و گناهان خویش را به گردن این و آن،یا به گردن قضا و قدر نیفکنید!سعی کنید با آب توبه همه آنها را بشویید!

ص: 535


1- 1) «وراء»از ماده«وری»بر وزن(وزن)در اصل به معنی استتار است و گاه به پشت سر گفته می شود که در پیش رو نمایان نیست و نیز به پیش رو گفته می شود که در پشت سر ناپیداست و در عبارت بالا به تناسب جمله به معنی پیش رو است.
نکته ها
1-جاهل کسی است که قدر خود را نشناسد!

بسیاری از مشکلات اجتماعی از بلندپروازیها و به اصطلاح دراز کردن پا از گلیم خود و تمنّای مقامی است که انسان برای آن ساخته نشده و یا شایستگی آن را ندارد،و اینها همه از آنجا سرچشمه می گیرد که شخص در ارزیابی قدر و منزلت خویش گرفتار اشتباه شود و این اشتباه و خطا به خاطر حبّ ذات و بزرگ کردن نقاط قوّت کوچک و کوچک کردن نقاط ضعف بزرگ،غالبا حاصل می شود.

گم کردن قدر و منزلت خویش و بلندپروازی بی دلیل و توقّعات بی جای ناشی از اینها،همیشه بلای بزرگی برای جوامع بشری بوده و خواهد بود،نه تنها برای جامعه زیانبخش است که خود شخص را نیز به زحمت و بدبختی و ناکامی می افکند و چه بسا انسانی که می توانست در یک پست و مقام به خوبی انجام وظیفه کند و مایه خیر و سعادت خود و جامعه گردد،به خاطر نشناختن قدر خویش و تمنّای آنچه آمادگی آن را ندارد،نیرو و استعداد خود را بر باد می دهد و خود و دیگران را به زحمت و ضرر و زیان می افکند.

ای کاش همگان از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل در این امر مهم و حیاتی درست می اندیشیدند و حجابهایی را که مانع از شناختن قدر خویش است کنار می زدند و سعادت خود و دیگران را از این راه فراهم می ساختند.

به همین دلیل در نهج البلاغه،کرارا روی این مسأله تأکید شده است.از جمله در خطبه 103 می خوانیم:«العالم من عرف قدره و کفی بالمرء جهلا ان لا یعرف قدره،عالم واقعی کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد و در نادانی انسان همین بس،که قدر خود را نشناسد»!

در نامه 31 نهج البلاغه می خوانیم که ضمن اندرزهای بسیار پر بار و حکیمانه ای که به فرزند دلبندش امام مجتبی(علیه السلام)می دهد،می فرماید:«و من اقتصر علی قدره کان ابقی له،کسی که به اندازه قدر و منزلت خویش قانع باشد،برای(منافع)او پایدارتر است»!

ص: 536

در کلمه 149 از کلمات قصار آن حضرت می خوانیم:«هلک امرء لم یعرف قدره،آن کس که قدر و منزلت خویش را نشناسد هلاک می گردد»! در حدیثی می خوانیم که شخصی به امام موسی بن جعفر(علیه السلام)عرض کرد:ما از بازار رد شدیم و دیدیم یک نفر صدا می زند من از شیعیان خالص محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)هستم!این در حالی بود که لباسهایی را به مزایده گذارده بود و طلب قیمت بیشتر می کرد،امام موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمود:«ما جهل و لا ضاع امرء عرف قدر نفسه،کسی که قدر خود را بشناسد نادان نیست و ضایع نمی شود»!سپس افزود:«می دانید این شخص به چه کسی می ماند؟به کسی که بگوید من مانند سلمان و ابو ذر و عمار یاسر هستم و در عین حال در معامله کم می گذارد و عیوب جنس خویش را بر مشتری می پوشاند...،آیا چنین کسی مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار است؟هرگز!...چه مانعی دارد بگوید من از دوستان محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)هستم»! (1)

این احتمال در معنی جمله بالا نیز وجود دارد که منظور از شناختن قدر خویش آن است که انسان فراموش نکند که تنها این جسم و مادّه نیست تا خود را با امور بی ارزش یا کم ارزش مادّی مبادله کند!او گوهر گرانبهایی دارد که از عالم بالا و جهان دیگر است،او نماینده خدا در زمین و«خلیفة اللّه فی ارضه» می باشد،او مرغ باغ ملکوت است و نه از عالم خاک،هر چند برای چند روز در قفس بدن به خاطر کسب کمال جای گرفته است.بنا بر این عالم و دانشمند واقعی کسی است که این قدر و منزلت را بشناسد و موهبت لباس کرّمنا را که خدا بر قامت او پوشانده است ارج نهد و جاهل و بی خبر کسی است که این مقام والا را نادیده بگیرد و در پرتگاه شهوات و هوای نفس سقوط کند!

ولی با توجه به جمله«من اقتصر علی قدره کان ابقی له»و همچنین جمله معروفی

ص: 537


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 65،صفحه 157(با کمی تلخیص).

که در افواه دانشمندان به صورت یک برداشت از این احادیث شهرت یافته که می گوید:«العالم من عرف قدره و لم یتجاوز حدّه،عالم(یا عاقل)کسی است که قدر خود را بداند و از حدّ خویش تجاوز نکند!»معنی اول مناسبتر به نظر می رسد.

توجّه به محتوای خطبه که ناظر به ماجراهایی مانند ماجرای«طلحه و زبیر»و توقّعات بی جای آنهاست نیز مؤیّد همین تفسیر است.

2-اعتدال،صراط مستقیم الهی است

یک نگاه به جهان آفرینش نشان می دهد که مسأله اعتدال و تعادل در میان نیروها،اصل اساسی بقای این جهان است.

منظومه های عظیم آسمان را تعادل قوّه جاذبه و دافعه نگه می دارد که اگر یکی از این دو بر دیگری پیشی گیرد یا چنان متلاشی و از هم دور می شوند که اثری از آنها باقی نمی ماند و یا چنان نزدیک شده و با هم تصادم می کنند که سبب انفجار و نابودی آنها می شود.

این قانون که در عالم کبیر صادق است در عالم صغیر یعنی وجود یک انسان نیز صدق می کند.تعادل در میان قوای مختلف جسم و جان رمز سلامت و بقا و حیات انسان است.

ترکیبات مختلف خون و تعادل تحریکات اعصاب«سمپاتیک»و «پاراسمپاتیک»،میزان ضربان قلب،وزن بدن،مقدار فشار و غلظت خون، تعادل دستگاه تنفّس و بالاخره حرکت همه چیز در خط مستقیم میانه،پایه اصلی سلامت ما را تشکیل می دهد و اگر ذرّه ای از ذرّات وجود ما از آن خط میانه به سوی افراط یا تفریط منحرف شود،واکنش آن در جسم و جان ما ظاهر می شود.

قرآن امّت اسلامی را به عنوان یک امّت وسط ستوده و به همین دلیل آنها را حجّت بر سایر مردم جهان قرار داده که می توانند با قیاس خود بر این معیار سنجش الهی،کاستیها و زیاده رویها را تشخیص دهند و اصلاح کنند.

ص: 538

در کلام پر نور امام(علیه السلام)روی این مسأله تأکید شده و جادّه اصلی همان طریق وسطی معرفی شده است که آیات قرآن و آثار نبوّت را در آن می توان یافت و راه نفوذ در سنّت معصومان و طریق نجات در آن شمرده شده است.

انحراف از این خط مستقیم چه بدبختیهای عظیمی برای جامعه بشری به بار می آورد و همیشه یکی دیگری را به دنبال خود می کشاند.همیشه افراطها سرچشمه تفریطها و بالعکس است.

یک روز در دنیا چنان در مسأله مالکیّت شخصی افراط می کنند که همه سرمایه ها در دست افرادی معدود قرار می گیرد و قشر عظیم امّتها محروم و فقیر می شوند.روز دیگر محرومان قیام می کنند و مالکیّت شخصی را حتّی در شکل معتدلش نفی می کنند و مرام و مکتبی را روی کار می آورند که بعد از هفتاد سال تلاش و کوشش ثمره ای جز فقر،بدبختی و عقب ماندگی ندارد!و در این میان خونهای زیاد و بی حسابی ریخته می شود!

در مسائل دیگر-اعم از عقیدتی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی-همین افراط و تفریطها خمیر مایه اصلی شکستها و ناکامیها و تیره روزیهاست.

ص: 539

ص: 540

خطبۀ هفدهم: در باره کسی که بدون شایستگی و لیاقت،متصدّی مقام قضاوت در میان مردم می شود

اشاره

و من کلام له علیه السلام

فی صفة من یتصدی للحکم بین الامة و لیس لذلک باهل

و فیها:ابغض الخلائق الی اللّه صنفان:

بخش اوّل

اشاره

الصنف الاوّل:انّ ابغض الخلائق الی اللّه رجلان:رجل وکله اللّه الی نفسه،فهو جائر عن قصد السّبیل،مشغوف بکلام بدعة،و دعاء ضلالة، فهو فتنة لمن افتتن به،ضالّ عن هدی من کان قبله،مضلّ لمن اقتدی به فی حیاته و بعد وفاته،حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته. (1)

ص: 541


1- 1) در کتاب«مصادر نهج البلاغه»این خطبه را از جماعتی از بزرگان علما که قبل از «سیّد رضی»می زیسته اند نقل می کند،از جمله: 1-«کلینی در کافی»با دو طریق.2-«ابن قتبه»در کتاب«غریب الحدیث».3-«ابو طالب مکّی»در«قوّت القلوب».4-«هروی»در«الجمع بین الغریبین».5-«قاضی نعمان»در کتاب«اصول المذهب». سپس از بزرگان دیگری که بعد از«رضی»می زیسته اند نیز نقل می کند،مانند:«شیخ طوسی در امالی»،«طبرسی در احتجاج»و«مفید در ارشاد».
ترجمه

از گفتارهای امام(علیه السلام)است در باره کسی که بدون شایستگی و لیاقت،متصدّی مقام قضاوت در میان مردم می شود و در این خطبه آمده است:

مبغوض ترین خلایق نزد خدا دو گروهند:

گروه اوّل:مبغوض ترین خلایق نزد خدا دو نفرند:کسی که خداوند وی را به حال خود واگذارده و از راه راست منحرف می گردد.او به سخنان بدعت آمیز خویش و دعوت به گمراهیها سخت دل بسته است،به همین دلیل مایه انحراف کسانی است که فریبش را خورده اند!از طریق هدایت پیشینیان گمراه شده و کسانی را که در زندگیش یا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه می سازد!او بار گناه کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و همواره در گرو گناهان خویش است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در عنوان آن آمده است بیانگر صفات کسانی که بدون لیاقت و استحقاق،بر مسند قضا می نشینند و مردم را به گمراهی می کشانند.

امام(علیه السلام)در این خطبه آنها را به دو گروه تقسیم کرده است:

گروه اوّل کسانی هستند که آگاهانه راه ضلالت را می پویند و تسلیم هوا و هوس می شوند و بدعت در دین می گذارند و مایه گمراهی خویشتن و خلق خدا می شوند.

گروه دوّم جاهلان عالم نما و خودکامگان ناآگاهی هستند که گرفتار جهل مرکّبند،بدون هیچ گونه آمادگی برای داوری میان مردم،بر مسند قضاوت می نشینند و شبهاتی به هم می بافند و پشت سر هم مرتکب اشتباه و خطا می شوند.حقّ را به باطل می آمیزند و خونهای بی گناهان را بر باد می دهند،و اموال مردم را به ناحق به دیگری می بخشند.این احتمال نیز وجود دارد که قسمت اوّل،اشاره به حاکمان بدعتگذار و گمراه ظلم و جور باشد و دوّمی به قاضیان جاهل و بی خبر.بنا بر این کلمه حکم که در عنوان این خطبه آمده است در مفهوم عامّی به کار رفته که هم

ص: 542

شامل حکومت و هم قضاوت می شود.

در پایان خطبه،امام(علیه السلام)از این گونه افراد که به قرآن مجید پشت کرده و معروف در نظرشان منکر،و منکر در نظرشان معروف است به خدا شکایت می کند.

بنا بر این،خطبه در سه بخش خلاصه می شود:بخش اوّل و دوّم،توصیف این دو گروه گمراه است،و بخش سوّم،مشتمل بر شکایت به خداوند از آنها و امثال آنان است.

شرح و تفسیر
منفورترین خلایق چه کسانی هستند؟

امام(علیه السلام)در این بخش از کلامش،نخست به تقسیم کردن مبغوض ترین خلایق خداوند به دو گروه پرداخته،می فرماید:«دو نفر در پیشگاه خداوند از همه مخلوقات الهی مبغوض تر و منفورترند» (انّ ابغض الخلائق الی اللّه رجلان) .

بدیهی است حبّ و بغض به آن گونه که در انسانهاست در مورد خداوند مفهوم ندارد،زیرا این حبّ و بغض از قبیل حالات و دگرگونیهایی است که در روح و جان انسان بر اثر تمایل و نفرت نسبت به اموری پیدا می شود،امّا در مورد خداوند حبّ به معنی مشمول رحمت ساختن و بغض به معنی دور نمودن از رحمت است.

سپس به توصیف گویایی از گروه اوّل،یعنی حاکمان یا عالمان هواپرست می پردازد،و قبل از هر چیز به ریشه اصلی بدبختی آنها اشاره کرده،می فرماید:

«او کسی است که خداوند وی را به حال خود واگذارده است!» (رجل وکله اللّه الی نفسه) .

تمام ممکنات و از جمله انسانها آن چنان به ذات پاک خدا وابسته اند که اگر لحظه ای رابطه آنان از او قطع شود همگی فانی و نابود می شوند.توجّه به این وابستگی و پیوستگی،روح توکّل را در انسان زنده می کند که همه چیز خود را به او واگذار کند،یعنی آنچه در توان دارد برای پیشرفت کارها تلاش نماید ولی با این

ص: 543

حال بداند سرچشمه هر خیر و برکت و هر موهبت و نعمت ذات پاک اوست.

ولی هنگامی که انسان بر اثر غرور و خودخواهی و هواپرستی،از این حقیقت غافل شود و خویش را مستقل بپندارد از خدا بریده می شود و همه چیز در نظر او وارونه می گردد.این بریدگی از خدا همان معنی واگذار شدنش به خویشتن است و این ریشه تمام بدبختیها و انحرافات است.

به همین دلیل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)که گل سر سبد عالم آفرینش بود بارها می فرمود:«اللّهمّ...لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا،خداوندا!لحظه ای مرا به خویشتن وامگذار(و از ذات پاکت دور مفرما)!». (1)

این همان چیزی است که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در آن سخن پر معنی می فرماید:

«الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا،خدای من! این عزت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی»! (2)همان گونه که در دعاهای معصوم آمده است،می فرماید:«انّک ان وکلتنی الی نفسی تقرّبنی من الشّرّ و تباعدنی من الخیر،اگر مرا به خویشتن واگذاری، هوای نفس من را به شرّ نزدیک و از خیر دور می سازد». (3)سپس امام به دنبال بیان ریشه اصلی بدبختی این گونه افراد،به ثمرات شوم آن پرداخته و به هشت ثمره شوم که در واقع از قبیل علّت و معلول یکدیگرند اشاره می فرماید:

نخست می گوید:«چنین کسی از راه راست منحرف می گردد» (فهو جائر عن قصد السّبیل) .

«قصد السّبیل»همان راه میانه و معتدل و خالی از هر گونه افراط و تفریط است.قصد السبیل راهی است که انسان را به سوی خدا می برد همان گونه که در قرآن

ص: 544


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 83،صفحه 153.
2- 2) «بحار الانوار»،جلد 91،صفحه 94.
3- 3) «بحار الانوار»،جلد 83،صفحه 152.

مجید آمده: «وَ عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» ،بر خداست که راه راست را به بندگان نشان دهد(یا این که راه راست به خدا منتهی می شود» (1).

بدیهی است انسان در صورتی می تواند راه راست را که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است،از میان هزاران هزار راه انحرافی تشخیص دهد که عنایات الهیّه شامل حال او گردد،امّا کسی که از خدا بریده و به خود واگذار شده است در حیرت و سرگردانی فرو می رود و به بیراهه کشانده می شود،به ویژه این که بیراهه ها غالبا با هوای نفس هماهنگ است و زرق و برق دارد و به او چشمک می زند.

در دوّمین ثمره شوم این واگذاری به خویشتن،که نتیجه طبیعی انحراف از جاده مستقیم است،می فرماید:«چنین کسی به سخنان بدعت آمیز خویش سخت دل می بندد» (مشغوف بکلام بدعة) .

از آن جا به مرحله سوّم گام می نهد که«در راه دعوت به ضلالت گام برمی دارد و از آن خوشحال است» (و دعاء ضلالة) .

«شغف»از ماده«شغاف»(بر وزن کلاف)به معنای گره بالای قلب یا پوسته نازک آن است که همچون غلافی تمام آن را در بر گرفته،در قرآن مجید در باره عشق بی قرار«زلیخا»نسبت به«یوسف»از زبان زنان«مصر»به عنوان «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» تعبیر شده است،و در جمله مورد بحث اشاره به این است که این گونه افراد خودخواه و خودمحور،به سخنان بدعت آمیز خویشتن سخت دلبستگی دارند، همان دلبستگی که نتیجه اش دعوت دیگران به راههای ضلالت است،قرآن نیز می گوید: «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ» ،و دعوت کافران جز در ضلالت و گمراهی نخواهد بود». (2)

در باره حقیقت بدعت و انگیزه ها و نتایج آن،بحثی داریم که در نکته ها خواهد آمد.

ص: 545


1- 1) سوره نحل،آیه 9.
2- 1) سوره رعد،آیه 14.

در چهارمین وصف که در حقیقت نتیجه اوصاف پیشین است،می فرماید:

«چنین کسی مایه انحراف کسانی است که فریبش را خورده اند» (فهو فتنة لمن افتتن به) .

همان کسانی که بر اثر خوش باوری یا فریب ظاهر خوردن،به او دل می بندند و او را مقتدا و پیشوای خود می پندارند و به او اعتماد می کنند،بدیهی است آن کس که دلبسته بدعتها و دعوت کننده به ضلالتهاست،مایه گمراهی گروههای زیادی می شود.

در پنجمین و ششمین توصیف چنین کسانی می افزاید:«او هم خودش از طریق هدایت پیشینیان گمراه شده و هم گمراه کننده کسانی است که در زندگی او یا پس از مرگش به او اقتدا می کنند» (ضالّ عن هدی من کان قبله،مضلّ لمن اقتدی به فی حیاته و بعد وفاته) .

منظور از«من کان قبله»پیامبران و اوصیای بر حقّ آنان است،اشاره به این که راه هدایت از پیش روشن شده و عذری برای پوییدن راه ضلالت وجود ندارد،با این حال راه پر نور هدایت را رها ساخته و در کوره راه تاریک ضلالت فرو افتاده است.

از همه اسفبارتر این که این گونه اشخاص،تنها در حیاتشان مایه گمراهی نیستند،بلکه بعد از وفات نیز تا قرنها و تا هزاران سال در گمراهی گمراهان سهیم و شریکند،زیرا طبق حدیث معروف نبوی«من سنّ سنّة حسنة عمل بها من بعده کان له اجره و مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شیئا،و من سنّ سنّة سیّئة فعمل بها بعده کان علیه وزره و مثل اوزارهم من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا،کسی که سنّت حسنه ای بگذارد که بعد از او به آن عمل شود،هم اجر خودش را می برد و هم مانند اجر کسانی که به آن عمل کرده اند،بی آن که از اجر آنها چیزی کم کند،و کسی که سنّت بدی بگذارد و بعد از او به آن عمل شود،بار سنگین گناه آن را بر دوش می کشد و هم بار گناه کسانی که به آن عمل کرده اند،بی آن که چیزی از گناهان آنها کم کند». (1)

ص: 546


1- 1) «میزان الحکمه»،جلد 4،صفحه 566-مضمون حدیث در روایات متعدّد و کتب بسیار آمده است.

این تعبیر هشدار مهمّی است به افرادی که در راه بدعتها گام بر می دارند و پایه گذار ضلالتها هستند که بدبختی آنها منحصر به دوران حیاتشان نیست،گاه تا هزاران سال بعد از آن باید کفّاره اعمال خویش را بدهند.

علی(علیه السلام)در خطبه 164 نیز تعبیر تکان دهنده دیگری دارد،می فرماید:«و انّ شرّ النّاس عند اللّه امام جائر ضلّ و ضلّ به فامات سنّة ماخوذة و احیی بدعة متروکة،بدترین مردم نزد پروردگار پیشوای ستمگری است که هم خودش گمراه شده و هم مردم به وسیله او به گمراهی کشیده شده اند،سنّتهای نیکوی پیشین را از بین برده و بدعتهای متروک و فراموش شده را زنده کرده است».

در هفتمین و هشتمین توصیف که نتیجه مستقیم توصیفهای سابق است، می فرماید:«او بار گناهان کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و همواره در گرو گناهان خویش است» (حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته) .

این سخن یک بیان تعبّدی نیست،بلکه کاملا منطقی است.چرا که هر گونه معاونت و کمک به گناه سبب شرکت در آن گناه است،و از آن جا که پیروان این پیشوایان گمراه با اراده خویش این راه را پیمودند چیزی از گناهان آنها نیز کاسته نمی شود.

قرآن مجید همین معنی را با صراحت در سوره نحل بیان کرده است، می فرماید: «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» ،روز قیامت آنها باید بار گناهان خود را به طور کامل بر دوش کشند و هم بخشی از گناهان کسانی را که به خاطر جهل،گمراهشان می سازند، آگاه باشید آنها بار سنگین بدی بر دوش می کشند»! (1)

تعبیر به رهن در مورد گناهان خویش تعبیر جالبی است که از قرآن مجید گرفته

ص: 547


1- 1) سوره نحل،آیه 25.

شده: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ،هر کس در گرو اعمال خویش است» (1)،همان گونه که مال گروگان،تا بدهی آن را نپردازند آزاد نمی شود،انسان نیز تا کفّاره گناهان خویش را ندهد آزاد نخواهد شد،و تعبیر به حمّال در مورد گناهان دیگران نیز تعبیر جالب دیگری است،گویی گناهان(همان گونه که از کلمه وزر نیز استفاده می شود)بار عظیمی است که بر دوش صاحبان آنها و کسانی که باعث و بانی آن شده اند،سنگینی می کند و آنها را از پا در می آورد و از رسیدن به مقصد و صعود به آسمان قرب الهی باز می دارد و در قعر آتش دوزخ فرو می افکند.

از این جا روشن می شود کسی که خدا او را به خویش واگذارد،در چه مسیری حرکت می کند و به چه عاقبت شوم و دردناکی گرفتار می شود.

نکته ها
1-بدعت چیست و بدعتگذار کیست؟

در گفتار بالا از سخنان بدعت آمیزی که مردم را به گمراهی می کشاند مذمّت شده است،و در روایات اسلامی نیز در نکوهش بدعت و مذمّت بدعت گذاران و در «نهج البلاغه»در خطبه های دیگر نیز سخنان فراوانی وارد شده است.از جمله در حدیثی می خوانیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)فرمود:«کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة فی النّار،هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در دوزخ است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:«ابی اللّه لصاحب البدعة بالتّوبة قیل یا رسول اللّه و کیف ذلک؟قال:انّه قد أشرب قلبه حبّها،خداوند توبه صاحب بدعت را هرگز نمی پذیرد!عرض کردند یا رسول اللّه چگونه چنین چیزی ممکن است؟

ص: 548


1- 2) سوره مدّثّر،آیه 38.
2- 1) «شرح نهج البلاغه خویی»،جلد 3،صفحه 251.

فرمود:به خاطر این که محبّت آن بدعت در اعماق دلش جای گرفته است». (1)

«بدعت»در لغت به معنی انجام یک امر بی سابقه است،ولی در میان فقها و علمای اسلام به معنی کاستن یا افزودن چیزی بر دین است بدون هیچ دلیل معتبر،و از آنجا که معارف و احکام الهی باید از طریق وحی و ادلّه معتبر به ثبوت برسد،هر بدعتی گناه بزرگ و عظیمی است و معمولا تمام انحرافات از بدعتها شروع شده است و اگر جلوی بدعت گرفته نشود،هر کس با سلیقه شخصی و فکر قاصر خود چیزی بر آیین خدا بیفزاید و یا از آن بکاهد،مدّتی نمی گذرد که دین الهی به طور کلّی مسخ،محو و نابود می گردد،و این قانون تحریم بدعت بوده که تاکنون قرآن و اسلام را نگه داشته است.

بسیاری از بدعتها به خاطر شرایطی به سرعت پخش می شود و گاه در طول زمان باقی می ماند و گروههای کثیری را به انحراف می کشاند و بار گناه بدعتگذار را روز به روز سنگین می کند،به همین دلیل در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که:مردی در گذشته تحت تأثیر وساوس شیطانی،بدعتی گذارد و مردم را به سوی آن دعوت کرد،گروهی تحت تأثیر او واقع شدند،بعد به خود آمد که این چه کاری بود که من کردم و در صدد توبه بر آمد و به انواع وسایل متشبّث شد.خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که به او بگو:به عزّت و جلالم سوگند!اگر آن قدر مرا بخوانی تا بند بند تو از هم جدا شود،دعای تو را مستجاب نخواهم کرد،مگر این که افرادی که تحت تأثیر بدعت تو واقع شدند زنده کنی و آنها از بدعت باز گردند،آن گاه توبه ات پذیرفته خواهد شد. (2)

از آنچه گفته شد معلوم می شود که بدعت نه شامل اختراعات و ابداعات و علوم و فنون طبیعی و پزشکی و صنعت می شود،و نه نوآوریهایی که در صحنه فرهنگ و

ص: 549


1- 2) «اصول کافی»،جلد 1،صفحه 54،باب«البدع...».
2- 1) «بحار الانوار»،جلد 69،صفحه 219.

ادبیات صورت می گیرد،و نه آداب و رسوم زندگی،و نه تطبیقات فقها در زمینه مسائل مستحدثه با استفاده از قواعد کلیه کتاب و سنّت.

بدعت آن است که حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کنند و چیزی از آیین خدا بکاهند و یا چیزی بر آن بیفزایند بی آن که دلیل معتبری بر آن قائم باشد،و یا آیین جدیدی اختراع کنند و مردم را به عنوان یک دین به سوی آن دعوت نمایند، این یکی از عظیمترین گناهان کبیره است.

این که در تاریخ«وهّابیّت»می خوانیم گروهی از آنان حتّی با دوچرخه مخالفت می کردند و آن را مرکب شیطان می نامیدند و یا هنگامی که سران «سعودی»برای خبر گرفتن از مراکز لشکر،خطّ تلفنی کشیده بودند،آنها ریختند و همه را پاره کردند و از بین بردند و آن را«بدعت»نامیدند،کار بسیار ابلهانه ای است که هیچ ارتباطی با مفهوم بدعت که در فقه اسلامی آمده است ندارد و متأسفانه تاریخ آنها پر از این گونه امور است.

گفتار کسانی که راه افراط را در برابر این گروه پیش گرفته اند و می گویند در دین هیچ اصل ثابتی وجود ندارد،گفتار خطرناکتر و باطل تری است که تمام ارزشهای الهی را بر باد می دهد و راه هر گونه تحریف و تغییر را به استناد افکار و خواسته های این و آن باز می گذارد و اصالت دین را بکلّی از بین می برد.

این سخن را با گفتاری از امیر المؤمنین علی(علیه السلام)در«کلمات قصار»(کلمه 123)پایان می دهیم:

آن جا که می فرماید:«طوبی لمن ذلّ فی نفسه...و عزل عن النّاس شرّه و وسعته السّنّة و لم ینسب الی البدعة،خوشا به حالی کسی که در نزد خود کوچک است(و تکبّر و برتربینی ندارد)...آزار او به مردم نمی رسد،سنّت پیامبر برای او کافی است و هرگز بدعتی به او نسبت داده نمی شود»!

در این عبارت سنّت و بدعت در برابر یکدیگر قرار گرفته،آنها که مطیع فرمان خدا و پیرو سنّت پیامبر او هستند به سراغ بدعت نمی روند،ولی بدعت گذاران پشت

ص: 550

به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)کرده و به پندار خود آن را کافی نمی دانند که این گمراهی بزرگ و خطرناکی است.

2-خطرناکترین گناه،بار گناه دیگران را بر دوش کشیدن است

بسیاری از گناهان است که مسئولیت فردی دارد هر چند گناه کبیره ای محسوب می شود،مانند ارتکاب اعمال منافی عفّت و یا نوشیدن شراب و سایر محرّمات،ولی خطرناکترین گناهان،گناهانی است که گروه دیگری را به گناه می افکند و بنیانگذار آن بار گناهان آنها را بر دوش می کشد بی آن که چیزی از گناهان آنها کم شود.سردمداران ظلم و فساد،بدعت گذاران و آمران به منکر و ناهیان از معروف و صاحبان ادّعاهای باطل در این گروه جای دارند.

گاه دامنه گناه انسان بعد از مرگ او تا قرنها و نسلها ادامه دارد و شخص گناهکار باید جریمه تمام آنها را بپردازد(همان گونه که گاهی کار نیک و صواب چنین است و برکاتش قرنها و نسلها ادامه دارد.)

قرآن مجید در باره این گونه اشخاص می فرماید: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ» ،آنها بار سنگین گناهان خویش را بر دوش می کشند و همچنین بارهای سنگین دیگری را علاوه بر بارهای سنگین خویش.و روز قیامت به یقین از تهمتهایی که می بستند سؤال خواهند شد»! (1)بزرگترین خطر این گونه گناهان آن است که غالبا قابل توبه نیست،چرا که شرط توبه،شستن آثار گناه است،چگونه انسان می تواند آثار این گونه گناهان را -که گاه منطقه وسیعی را فرا می گیرد،و یا بسیاری از کسانی که آلوده به آن شده اند از دنیا رفته اند یا در آینده که این پایه گذار از دنیا می رود به وجود می آیند-بزداید؟

در نتیجه باید بسیار با دقّت گام برداشت!مبادا خدای ناکرده انسان،آلوده چنین

ص: 551


1- 1) سوره عنکبوت آیه،13.

گناهان غیر قابل جبرانی شود و تعبیر مولا علی(علیه السلام)در فراز بالا در باره او صادق گردد که می فرماید:« حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته ،بار گناهان کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و در گرو گناهان خویش نیز می باشد».

ص: 552

بخش دوّم

اشاره

الصنف الثانی:

و رجل قمش جهلا،موضع فی جهّال الامّة،عاد فی اغباش الفتنة،عم بما فی عقد الهدنة،قد سمّاه اشباه النّاس عالما و لیس به،بکّر فاستکثر من جمع،ما قلّ منه خیر ممّا کثر،حتّی اذا ارتوی من ماء آجن،و اکتثر من غیر طائل،جلس بین النّاس قاضیا ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره، فان نزلت به احدی المبهمات هیّا لها حشوا رثّا من رأیه،ثمّ قطع به،فهو من لبس الشّبهات فی مثل نسج العنکبوت:لا یدری اصاب ام اخطأ،فان اصاب خاف ان یکون قد اخطأ و ان اخطأ رجا ان یکون قد اصاب.جاهل خبّاط جهالات،عاش رکّاب عشوات،لم یعضّ علی العلم بضرس قاطع، یذرو الرّوایات ذرو الرّیح الهشیم.لاملیّ-و اللّه-باصدار ما ورد علیه، و لا اهل لما قرّظ به،لا یحسب العلم فی شیء ممّا انکره،و لا یری انّ من وراء ما بلغ مذهبا لغیره،و ان اظلم علیه امر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه،تصرخ من جور قضائه الدّماء،و تعجّ منه المواریث.

ترجمه

گروه دوّم(جاهلان عالم نما را امام(علیه السلام)چنین توصیف می کند):

او مردی است که انبوهی از جهل و نادانی را در خود جمع کرده است،و در میان مردم نادان،به هر سو می شتابد و در تاریکیهای فتنه ها به پیش می دود،از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست،انسان نماها او را عالم و دانشمند می نامند در حالی که چنین نیست.

ص: 553

او صبح(که از خواب بر می خیزد)کاری جز انباشتن چیزهایی که اندکش بهتر از بسیار است،ندارد،تا این که از آبهای گندیده(زشتیها و پلیدیها)سیراب می شود و انبوهی از مسائل بیهوده را(در مغز و فکر خود)جمع می کند،آن گاه بر مسند قضا و داوری در میان مردم می نشیند(و عجب این که این بینوای نالایق)،تضمین می کند حقایقی را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد و هر گاه با مسأله مبهمی رو به رو گردد،برای تبیین آن،افکار بیهوده و حرفهای پوچ و توخالی را پیش خود آماده می سازد و(با این مقدمات نادرست)به نتیجه آن حکم می کند.او در برابر شبهات فراوانی که وی را احاطه کرده همانند عنکبوت است که تارهایی می تند و بر آن تکیه می کند(تارهایی سست و بی اساس!)او نمی داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است.به همین دلیل اگر(از روی تصادف)راه صحیحی رفته باشد از این بیم دارد که خطا کرده باشد و اگر راه خطا را پیموده است امید دارد(تصادفا)صحیح از آب در آید.

او نادانی است که در تاریکیهای جهالت سرگردان و حیران است و همچون نابینایی است که در ظلمات پر خطر به راه خود ادامه می دهد.هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحی فرا نگرفته(و به همین دلیل در هیچ مسأله ای با اطمینان و یقین داوری نمی کند).

او همانند تندبادی که گیاهان در هم شکسته را بی هدف به هر سو پراکنده می کند، روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله)را در هم می ریزد(تا به گمان خویش از آن نتیجه ای به دست آورد)، به خدا سوگند(این نادان مغرور)نه برای حل مسائلی که بر او وارد می شود قابل اعتماد است،نه برای مدحی که(مدّاحان چاپلوس)در باره او سر می دهند شایستگی دارد! او باور نمی کند که ورای آنچه شناخته است علم و دانشی باشد و جز آنچه او فهمیده است نظریه دیگری در کار باشد.هر گاه مطلبی برای او مبهم شود کتمان می کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!

ص: 554

(خونهایی که به ناحق ریخته)از داوری ظالمانه اش فریاد می کشند و میراثها(ی بر باد رفته)از قضاوت او صیحه می زنند!

شرح و تفسیر
جاهلان عالم نما!

امام(علیه السلام)بعد از توصیف جامعی که در باره گروه اوّل بیان فرمودند به اوصاف گروه دوّم می پردازد و از کسی سخن می گوید که در جهل و نادانی غوطه ور است،ولی خود را دانا می پندارد و بی آن که اسباب بزرگی آماده کند تکیه بر جای بزرگان می زند.

در مرحله اوّل پنج صفت برای چنین کسی بیان می کند.

نخست این که«او مردی است که انبوهی از جهل و نادانی را در خود جمع کرده است» (و رجل قمش جهلا) .

با توجّه به تعبیراتی که ارباب لغت در معنی قمش ذکر کرده اند که آن را به معنی جمع و جور کردن اشیای پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیای بی ارزش یا کم ارزش دانسته اند،نکته این تعبیر در کلام امام(علیه السلام)به خوبی روشن می شود که این نادانهای عالم نما به دنبال شبه معلوماتی می روند که نه ارزشی دارد و نه تناسب منطقی در جمع آن دیده می شود.

مرحوم«علامه خویی»در شرح این کلام می گوید:منظور این است که مطالبی را از دهان این و آن و از روایات غیر معتبر و از طریق قیاس و استحسان و منابعی از این قبیل،جمع آوری می کند(که حجمش زیاد امّا ارزشش بسیار کم یا بی ارزش است).

در دوّمین توصیف می فرماید:«او با سرعت در میان مردم نادان به هر سو

ص: 555

می شتابد(تا مریدان و یارانی از جنس خود بر گرد خویش جمع کند.)» (موضع (1)فی جهّال الامّة) .

بدیهی است که چنین افرادی خریدارانی جز آن گروه ندارند و برای آنان در میان خردمندان جایی نیست.هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در میان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأیوس و ناامیدند.

در سوّمین توصیف می افزاید:«او در تاریکیهای فتنه ها به پیش می دود» (عاد (2)فی اغباش الفتنة) .

با توجّه به این که«غبش»(مفرد اغباش)طبق تصریح ارباب لغت (3)به معنی شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب است که بهترین موقع برای پیشرفت کار سارقان و دزدان می باشد روشن می شود که این گونه افراد،همیشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها،ماهی بگیرند.همیشه از روشنایی می گریزند و به ظلمات و تاریکیها که بهترین جا برای فریب مردم نادان است،پناه می برند،چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشیند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعی آنان نمایان می گردد و نزد خاص و عام رسوا می شوند.

در چهارمین توصیف به یکی دیگر از بدبختیهای بزرگ چنین کسی اشاره کرده،می فرماید:«او از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست» (عم بما فی عقد الهدنة (4)) .

روشن است که منظور از«هدنة»(آرامش)در این جا،صلح میان مسلمانان و غیر مسلمین نیست،چرا که این سخن در باره کسی است که به گواهی جمله های بعد،به

ص: 556


1- 1) «موضع»از ماده«ایضاع»به معنی سرعت در حرکت است(و با این که از باب افعال است معنی لازم دارد نه متعدّی)و در این جا اشاره به حرکت سریع جاهلان عالم نما در میان قشر جهّال است.
2- 1) «عاد»از ماده«عدو»(بر وزن صبر)به معنی دویدن است.
3- 2) مقاییس اللغة،جوهری،لسان العرب.
4- 3) «هدنه»به معنی سکون و آرامش است و در مورد پیمانهای صلح نیز به کار می رود.

عنوان قاضی در میان مردم مطرح شده است.بنا بر این منظور ایجاد صلح و مصالحه در میان توده های مردم و حلّ منازعات از طریق مصالحه است،و به تعبیری دیگر«هدنه»در این جا نقطه مقابل«فتنه»است که در جمله قبل آمده بود.

اصولا این قبیل افراد،همیشه خواهان این هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نیّات پلید و مقاصد شوم خود برسند،در حالی که اگر می دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همه افراد است و درگیری و نزاع برای هیچ کس سودی ندارد،به سراغ این امور نمی رفتند.

آری!این گونه اشخاص از درک این حقیقت و مشاهده آن نابینا هستند.

در پنجمین توصیف می فرماید:«انسان نماها او را عالم و دانشمند می نامند در حالی که چنین نیست!» (قد سمّاه اشباه النّاس عالما و لیس به) .

اصولا همان جاذبه ای که ذرّات این جهان را در زمین و آسمان به هم پیوند می دهد و هر موجودی گرایش به همانند خود دارد،در میان این گروه و پیروانشان نیز دیده می شود.

چه تعبیر زیبایی!که از پیروان این عالم نماها به عنوان«اشباه النّاس»یاد می کند،اشاره به این که انسان نماهایی در خدمت این عالم نماها هستند و دو چهره ساختگی و کاذبی از واقعیتها دارند.

بدیهی است شباهت آنها با انسانها همچون شباهت پیشوایانشان به عالمان و دانشمندان،یک شباهت صوری بیش نیست و این تعبیر همیشه در این گونه موارد که تنها شباهت صوری وجود دارد به کار می رود،مانند:«یا اشباه الرّجال و لا رجال»که در خطبه 27«نهج البلاغه»آمده است.

بعد از این توصیف های پنجگانه،امام به بخشی از کارهای زشت و نادرست این گروه می پردازد که نتیجه مستقیم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست، می فرماید:«صبح که از خواب بر می خیزد کاری جز انباشتن چیزهایی که اندکش بهتر

ص: 557

از بسیار است،ندارد» (بکّر (1)فاستکثر من جمع،ما قلّ منه خیر ممّا کثّر) . (2)) این تعبیر ممکن است اشاره به امکانات مادّی و دنیوی باشد که فزونی آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّیات و دور ماندن از معنویات است،و همواره مقدار کم آن از مقدار زیادش بهتر است،و مصداق کفاف و عفاف،از تکاثر و تفاخر،به سلامت و سعادت نزدیکتر می باشد.یا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهای کم فایده،به قیمت فراموش کردن اصول و ریشه هاست.

بعضی آن را اشاره به آرای باطله و عقاید فاسده دانستند ولی این احتمال بعید به نظر می رسد،چرا که این آرا و عقاید،مقدار کم آن هم مضر است،هر چند با بعضی از جمله های آینده سازگار است.

سپس می افزاید:«این وضع همچنان ادامه می یابد تا از این آبهای گندیده(زشتیها و پلیدیها)سیراب می شود و انبوهی از مسائل بیهوده را(در مغز و فکر خود)جمع می کند،آن گاه بر مسند قضا و داوری در میان مردم می نشیند(و عجب این که این بینوای نالایق)تضمین می کند حقایقی را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد»

(حتّی اذا ارتوی من ماء آجن (3)،و اکتثر من غیر طائل (4)،جلس بین النّاس قاضیا ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره) .

ص: 558


1- 1) «بکّر»از ماده«بکرة»بر وزن«لقمه»در اصل به معنی آغاز روز است و سپس به هر آغاز و ابتدایی اطلاق شده و در این جا اشاره به این است که جاهلان عالم نما از صبح تا شام به دنبال کارهای بی اساس خود هستند.
2- 2) جمله«ما قلّ منه خیر ممّا کثر»ممکن است به صورت توصیف برای«جمع»باشد که مفهومش چنین می شود:مجموعه ای را جمع آوری می کند که کمش از بسیارش بهتر است، این احتمال نیز داده شده که مضاف الیه باشد و در این صورت احتیاج به تقدیر دارد به این صورت که«من جمع شیء ما قلّ منه خیر ممّا کثر»ولی چندان تفاوتی در معنی نخواهد داشت.
3- 1) «آجن»به معنی آب گندیده است.
4- 2) «طائل»از ماده«طول»(بر وزن قول)به معنی فایده و امتداد است و«من غیر طائل»به معنی بی فایده و بیهوده است.

آری این مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمایه علمی او یک مشت اشتباهات و یا مسائل بیهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهای گندیده حبّ دنیا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است،تکیه بر جایی می زند که جز انبیا و معصومین و جانشینان به حقّ آنها کسی نمی تواند بر آن جا بنشیند.همان طور که در حدیث معروف وارد شده است که علی(علیه السلام)خطاب به«شریح قاضی»فرمود:«یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه نبیّ او وصیّ نبیّ او شقیّ،ای شریح!بر جایی نشستی که در این جا جز پیامبر یا وصی پیامبران یا شقی نمی نشیند!». (1)

از آن بدتر این که او ادّعایی بزرگ دارد که من می خواهم حقایقی را که از دیگران مکتوم مانده است،واضح و آشکار سازم و همیشه جاهلان عالم نما از این ادّعاهای بزرگ و بلندپروازیهای احمقانه داشته و دارند! بعضی از شارحان«نهج البلاغه»،بر این کلام امام چنین افزوده اند که نه تنها در آن زمان،که در عصر ما هم در میان کسانی که بر مسند قضاوت تکیه زدند از این جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنیا کم نیستند!همان گروهی که اگر حق و عدالت باشد باید همراه مجرمان در قعر زندانها به سر برند!و این خود یکی از مشکلات بزرگ دستگاههای قضایی عصر ماست. (2)

کسانی که تنها به حفظ کردن چند ماده قانون دلخوش کرده اند و یا به مطالعه سطحی بعضی از کتابهای قضایی شرق و غرب بسنده نموده اند.

اکنون ببینم این جاهل بی خبر که بر مسند قضاوت تکیه کرده در عمل چه می کند،امام(علیه السلام)در تبیین حال او چنین می فرماید:«در این هنگام هر گاه با مسأله مبهمی رو به رو گردد،برای روشن ساختن آن،افکار بیهوده و حرفهای پوچ و توخالی را پیش خود آماده می سازد(و از این مقدمات نادرست نتیجه می گیرد)و به نتیجه

ص: 559


1- 3) «وسائل»،جلد 17،صفحه 37(روشن است وصیّ پیامبران در این جا مفهوم گسترده ای دارد که عالمان عادلی که در خط پیامبران هستند را نیز شامل می شود).
2- 4) شرح«نهج البلاغه مرحوم مغنیه»،جلد 1،صفحه 144.

نادرست آن حکم می کند!» (فان نزلت به إحدی المبهمات هیّا لها حشوا رثّا من رأیه،ثمّ قطع به) .

تعبیر به «حشوا رثّا من رأیه» -با توجّه به این که«حشو»به معنی اشیای زاید و بی فایده و«رثّ»به معنی کهنه و پوسیده است-گویی به این نکته اشاره می کند که او نه اهل ابتکار است،نه ذهن وقّاد و روشنی دارد و نه می تواند،دلایل مفیدی برای رسیدن به مقصود خویش گردآوری کند.سرمایه او تنها یک مشت افکار زاید و بی ارزش و کهنه و پوسیده است که دائما بر آن تکیه دارد و همینهاست که وسیله اظهار قطع و یقین و رأی دادن اوست! بدیهی است این گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز یقین آور نیست!او مردم را فریب می دهد و اظهار یقین می کند و به فرض که یقین باشد چون در مقدّماتش راه خطا را از روی تقصیر پوییده،هرگز نزد خدا معذور نیست! مشکلات قضایی مانند سایر مشکلات علمی و اجتماعی و سیاسی،همیشه از طریق بررسی مقدّمات صحیح و منطقی حل و فصل می شود،ولی آن کس که هیچ گونه آشنایی با این مقدمات صحیح ندارد و به مسائل باطلی دل بسته و روح خود را از آنها انباشته است،نه تنها به نتیجه صحیحی نمی رسد،بلکه در وادی ضلالت حیران و سرگردان می شود و دیگران را نیز به گمراهی می کشاند،و از همه بدتر این که هر چه در این بیراهه ها جلوتر می رود،از واقعیتها دورتر می شود!

امام(علیه السلام)در ادامه این سخن می فرماید:«در برابر شبهات فراوانی که وی را احاطه کرده،همانند عنکبوت است که تارهایی دور خود می تند و بر آن تکیه می کند (تارهایی بسیار سست و بی اساس که نه در برابر باران،تاب مقاومت دارد و نه در برابر یک نسیم،بلکه سنگینی ناچیز گرد و غبار را تحمّل نمی کند و از هم گسیخته شده،از سقف آویزان می گردد!)» (فهو من لبس الشّبهات فی مثل نسج العنکبوت (1)) .

ص: 560


1- 1) «عنکبوت»حشره معروفی است و در این که در اصل از ماده«عکب»یا«عنکب»است اختلاف است و بعضی گفته اند در اصل از ماده«عکوب»به معنی«غبار»گرفته شده است چرا که تارهایش شبیه به غبار است.

در تفسیر این تشبیه مولا،میان شارحان نهج البلاغه،بحثهای گوناگونی دیده می شود که بعضی از آنها خالی از تکلّف و تقدیر و تغییر در عبارت نیست.آنچه مناسبتر به نظر می رسد این است که امام(علیه السلام)این گونه افراد اهل مغرور ضعیف الفکر را به عنکبوتی تشبیه می کند که تارهایی برای خود می تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام برای شکارش،خانه ای که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست،دامی که شکارش تنها حشرات ضعیف و ناتوان است.

آری او هم با این دام خود تنها افراد جاهل و بی مایه ای همچون خودش را شکار می کند.بنا بر این او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهای سست و شکارش همان فریب خوردگان بی مایه و دور از علم و دانش است.

«این بینوا در حالی این راه خطرناک را می پوید که نمی داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است،به همین دلیل اگر(از روی تصادف)راه صحیح رفته باشد،از این بیم دارد که خطا کرده باشد،و اگر راه خطا را پیموده است،امید دارد(تصادفا)صحیح از آب در آید!» (لا یدری اصاب ام اخطأ،فان اصاب خاف ان یکون قد اخطأ،و ان اخطأ رجا ان یکون قد اصاب) .

این سرنوشت همه افراد نادان و بی خبری است که عهده دار کارهای مهمّی می شوند که از صلاحیت آنها بیرون است.همواره در شک و تردید بسر می برند حتّی اگر در راه صواب گام نهند،چون به آن ایمان ندارند،متزلزلند و همواره تیر در تاریکی رها می کنند به امید این که شاید به هدف بخورد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه به تصوّر این که جمله های اخیر با جمله بالا که می فرماید: (ثمّ قطع به) در تضاد است زیرا در آن جمله،سخن از قطع و یقین است و در این جا سخن از شک و تردید،به فکر حلّ این تضاد افتاده اند،در حالی که جمله بالا به معنی حکم کردن قاطعانه است نه قطع و یقین خود قاضی،در واقع او تنها

ص: 561

حکم می کند و چهره انسان قاطعی را به خود می گیرد در حالی که در درون وجودش طوفانی از شک و تردید برپاست.

آری!بدبختی بزرگ او در این است که اگر تصادفا به واقع برسد،چون یقین و اطمینان به آن ندارد دائما متزلزل است و از این تزلزل رنج می برد و قادر به تصمیم گیریهای خود نیست،و اگر خطا کند چون به خطای خود واقف نیست راه بازگشت بر او بسته است.

سپس در توصیف دیگری،حال این گونه اشخاص را با تعبیرات کوبنده و تشبیهات بسیار گویا و رسا،چنین بیان می فرماید،می گوید:«او نادانی است که در تاریکیهای جهالت سرگردان و حیران است!» (جاهل خبّاط (1)جهالات) .

«او همچون نابینایی است که در ظلمات پر خطر،همچنان به راه خود ادامه می دهد» (عاش رکّاب عشوات (2)) .

امام تنها به توصیف او به جاهل بودن قناعت نمی کند،بلکه بر آن تأکید می نهد و می فرماید:در میان جهالتها همواره سرگردان است و به نابینا بودن او بسنده نمی کند،بلکه می افزاید او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاریکی شده و بی آن که بداند به کدام سو می رود و به کجا منتهی می شود،به پیش می تازد و این نخستین توصیف و تشبیه در باره آنهاست.

توجّه داشته باشید«عاش»از ماده«عشا»بر وزن«فنا»گاه به معنی نابینایی مطلق تفسیر شده و گاهی به معنی ضعف بینایی چشم،و گاه گفته اند به معنی «شبکوری»است،هر چه باشد صاحب چنین چشمی قادر به دید صحیح اشیا و آنچه در اطراف او می گذرد نیست،و اگر بی احتیاط و بدون مطالعه یا بدون راهنما

ص: 562


1- 1) «خبّاط»از ماده«خبط»در اصل به معنی زدن نامنظم و یا حرکت نامنظم است که طبعا به نتایج نادرست منتهی می شود و به همین دلیل افراد دیوانه یا کسانی که نمی توانند تعادل خود را حفظ کنند«خابط»یا«خبّاط»گفته می شود.
2- 2) «عشوات»جمع«عشوة»به معنی ظلمت و تاریکی است.

حرکت کند،گاه در چاه می افتد،گاه در آتش!چنین است حال کسی که بدون علم و آگاهی کافی در راه پر خطری همچون راه قضا و داوری میان مردم گام بگذارد،که هر روز از زندگیش می گذرد بدبختیهای تازه ای برای خود و دیگران بار می آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط می کند و از همه بدتر این که چنین آدمی خود را آگاه و دانا و آشنا به موازین داوری و حقّ و عدالت می داند!خطایش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نیست! باز در توصیف دیگری در باره جهل و نادانی این گونه اشخاص می فرماید:

«او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحی فرا نگرفته!(به همین دلیل در هیچ مسأله ای با اطمینان و یقین داوری نمی کند!)» (لم یعضّ علی العلم بضرس قاطع) .

در این توصیف،امام(علیه السلام)این گونه افراد را به کسانی تشبیه می کند که غذای خوبی در اختیار دارند،امّا نجویده فرو می برند و هرگز جذب بدن آنها نمی شود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند«ضرس»در این جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بیرون می آید و این جاهلان مغرور گویی هرگز دندان عقل در نیاوردند و هیچ مسأله ای را با معیار صحیح ارزیابی نمی کنند و نقطه مقابل آنها کسانی هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و در باره آنها گفته می شود که به ضرس قاطع سخن می گویند یعنی سخنانشان روی مبنا و مطابق اصول صحیح است.

در توصیف سوّم می فرماید:«او همانند تندبادی که گیاهان درهم شکسته را بی هدف به هر سو پراکنده می کند،روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله)را در هم می ریزد!(تا به گمان خویش از آن نتیجه ای به دست آورد)» (یذرو (1)الرّوایات ذرو الرّیح الهشیم (2)) .

ص: 563


1- 1) «یذرو»از ماده«ذرو»(بر وزن ضرب)به معنی پراکنده کردن است(این لغت به صورت ناقص واوی و ناقص یائی هر دو آمده است).
2- 2) «هشیم»از ماده«هشم»(بر وزن پشم)به معنی شکستن چیز خشکی است،خواه تو خالی باشد یا تو پر.از این جهات گیاهان خشکیده درهم شکسته را«هشیم»می گویند.

اشاره به این که او در ظاهر برای بسیاری از مطالب،روایت و سنّت پیامبر را می خواند،امّا چه فایده که به هیچ وجه قدرت تحلیل آن را ندارد!نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگی قوّت و ضعف سند،نه راه جمع بین روایات متعارضه را می داند و نه روایات محکم را از متشابه می شناسد.درست همانند تندباد که گیاهان خشکیده را بی هدف به هر سو می برد که از آنها هیچ حاصلی به دست نمی آید.

گیاهان خشکیده(هشیم)فایده چندانی ندارند،ولی اگر جمع شود ممکن است مختصر فایده ای از آن حاصل شود،ولی تندباد چنان آنها را پراکنده می کند که آن مختصر فایده نیز از بین می رود و چنین است حال آگاهان بی خردی که به سراغ روایات می روند و صحیح را از ضعیف و درست را از نادرست نمی شناسند.

در چهارمین توصیف می فرماید:«به خدا سوگند!این نادان مغرور نه برای حل مسائلی که بر او وارد می شود قابل اعتماد است و نه برای مدحی که مدّاحان چاپلوس در باره او سر می دهند شایستگی دارد!» (لا ملیّ-و اللّه-باصدار (1)ما ورد علیه،و لا

اهل لما قرّظ به (2)) .

بدیهی است حل مشکلات قضایی و به اصطلاح فقها،ردّ فروع به اصول، نیاز به سرمایه عظیم علمی دارد که این جاهلان مغرور فاقد آنند،و همین فقر علمی(توجه داشته باشید ملّی به معنای غنیّ و پر مایه آمده است)سبب می شود که در مشکلات زانو زند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد(توجّه داشته باشید که صدور و ورود در برابر همند و اشاره به همان مطلبی است که در تعبیرات علما بسیار دیده می شود که می گویند فلان کس مرد عالم و آگاهی است، راه ورود و خروج از

ص: 564


1- 3) «اصدار»از ماده«صدر»نقطه مقابل ورود است.در اصل به معنی ورود و خروج از آبگاه است،سپس به هر دخول و خروجی نسبت به امور مختلف،ورود و صدور اطلاق شده است.
2- 1) «قرّظ»از ماده«تفریظ»به معنی مدح کردن کسی در حال حیات است،در مقابل تأبین که به معنی مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معنی دبّاغی کردن پوست با مادّه ای است که آن را«قرظ»(بر وزن غرض)می نامند که مایه مرغوبیت پوست می شود.

مسائل را به خوبی می شناسد ولی فرد مورد بحث در خطبه «شریف»به خاطر بی مایگی،از این ویژگی بکلّی خالی است!).

یکی از بدبختیهای این گونه افراد این است که گروهی متملّق و چاپلوس به خاطر دستیابی به منافع مادّی و جیفه دنیا،آنها را احاطه می کنند و به مدّاحی و گزافه گویی می پردازند و صفاتی برای آنها بیان می کنند که هرگز شایسته آن نیستند،آنها از این دروغهای شرم آور در آغاز لذّت می برند،با این که می دانند دروغ است ولی کم کم باورشان می آید و گمان می کنند به راستی دارای چنین شایستگیهایی هستند و این اوج بدبختی آنهاست که راههای نجات را به رویشان می بندند! (1)

سپس در توصیف پنجم می افزاید:«این(بینوا)باور نمی کند که ورای آنچه را شناخته است علم و دانشی باشد و جز آنچه او فهمیده است نظر دیگری در کار باشد!» (لا یحسب العلم فی شیء ممّا انکره،و لا یری انّ من وراء ما بلغ مذهبا لغیره) .

این در حقیقت از لوازم کوته فکری و محدود بودن دانش و آگاهی است که انسان خود را علم کل می داند و ماورای آن را منکر است و کمترین احترامی برای افکار دیگران قائل نیست در حالی که دانشمندان بزرگ کسانی هستند که نهایت علم و دانش خود را اعتراف به نادانی می شمرند و عقیده دارند در هر مغزی جرقه هایی از حقیقت است که باید با تلاش و کوشش بر آن دست یافت،آنها با تواضع و سعه صدر سخنان دیگران را می شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (2)آنچه خوب و شایسته است بر می گزینند،و در حالی که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعیت سخن می گویند،آنها در مسائل علمی با احتیاط گام بر

ص: 565


1- 2) در این جا بعضی از شارحان نهج البلاغه،به جای«قرّظ»که از ماده«تقریظ»به معنای مدح و ستایش است«فرّط»که از ماده«تفریط»و«فوّض»که از ماده«تفویض»است ذکر کرده و تفسیرهایی برای آن بیان داشتند،امّا چون بنای ما در این شرح این است که سراغ اختلاف نسخه ها نرویم و تنها به نسخه معروفی که امروز متداول است بسنده نماییم از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.
2- 1) سوره زمر،آیات 17-18.

می دارند،زیرا می دانند وسعت دایره علوم،فوق آن است که ما تصوّر می کنیم.

سپس به ششمین توصیف می پردازد و می فرماید:«هر گاه مطلبی بر او مبهم شود،کتمان می کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!» (و ان اظلم علیه امر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه) .

این یک تفاوت روشن در میان عالمان و جاهلان مغرور است،عالم هنگامی که به امر مبهمی برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار می دهد و اگر توانایی بر حلّ آن پیدا نکرد،از افکار دیگران و مشاوره با آنان بهره می گیرد،ولی جاهل مغرور آن را می پوشاند و بی تفاوت از کنار آن می گذرد،چرا که می داند هر قدر در آن درنگ کند مایه رسوایی بیشتر است.

کوتاه سخن این که او بر خلاف آنچه در روایات اسلامی آمده است که فرموده اند اگر چیزی را نمی دانید حیا نکنید بروید و یاد بگیرید و اگر از شما در باره چیزی سؤال کنند که علم به آن ندارید حیا نکنید و با صراحت بگویید نمی دانم،«و لا یستحینّ احد منکم اذا سئل عمّا لا یعلم ان یقول:لا اعلم،و لا یستحینّ احد اذا لم یعلم الشّیء ان یتعلّمه» (1)عمل می کند و این کار عواقب زیانبار و دردناکی برای خود آن شخص و جامعه ای که در آن زندگی می کند دارد که امیر مؤمنان(علیه السلام)در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان یک نتیجه گیری از کار این قاضیان جاهل و مغرور و بی تقوا،می فرماید:«خونها از داوری ظالمانه اش فریاد می کشند!و میراثهای بر باد رفته از قضاوت او صیحه می زنند!» (تصرخ من جور قضائه الدّماء،و تعجّ (2)منه المواریث) .

آری!خونهایی که از این قضاوتهای ظالمانه ریخته شده و اموالی که با این داوریهای نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فریاد می زنند و گوش شنوای آگاهان،

ص: 566


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 82.
2- 2) «تعجّ»از ماده«عجّ»و«عجیج»است که به معنی بلند شدن صدا یا بلند شدن غبار و مانند آن می باشد و در عبارات بالا به معنی فریاد می باشد.

این صدا را به خوبی می شنود و لرزه بر اندامشان می افتد،در حالی که این جاهل مغرور عربده مستانه می کشد و خنده احمقانه سر می دهد! تعبیر به«تصرخ...»و«تعجّ...»تعبیر بسیار جالب و زیبایی است،چرا که برای آن خونهای به ناحق ریخته و اموال بر باد رفته،گویی علم و شعور و درک و آگاهی قائل می شود که حتّی این موجودات بی جان فریاد می زنند،امّا این مغرور به ظاهر انسان،در بی خبری کامل بسر می برد،و این که بعضی آمدند در این جا کلمه اهل را در تقدیر گرفته اند و می گویند اولیای این خونها و صاحبان آن اموال فریاد می کشند تقدیری است که لطافت بیان مولا را که در بالا به آن اشاره شد از بین می برد.

به هر حال،قاضیانی که باید حافظ خون و اموال مردم باشند،بر اثر جهل و نادانی و بی تقوایی،درست در جهت مخالف آن حرکت کرده،امنیّت را از بین می برند و همه چیز را بر باد می دهند.

این سخن شبیه تعبیر تکان دهنده ای است که امام صادق(علیه السلام)در روایت معروف«ابو ولاّد»بعد از آن که بعضی از قضاوتهای بسیار ظالمانه را شنید چنین بیان فرمود:«فی مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السّماء ماءها و تمنع الارض برکاتها،این گونه قضاوتها سبب می شود که از آسمان رحمت الهی نبارد و زمین برکاتش را باز دارد». (1)

نکته ها
1-عالمان سوء و خطرات آنان

در فراز بالا از کلام مولا علی(علیه السلام)اشارات بسیار پر معنایی به ضررهای فوق العاده جاهلان عالم نما و عالمان زشت سیرت شده است که هم خود را به بدبختی می کشانند و هم جامعه ای را که در آن زندگی می کنند.خطرات آنها تا آن جاست که خونهای بیگناهان ریخته می شود و حقوق مظلومان بر باد می رود، خونها از قضاوت

ص: 567


1- 1) «وسائل الشیعه»،جلد 13،صفحه 256.

ظالمانه آنها فریاد می کشند و اموال به غارت رفته از دست آنها صیحه می زنند.

در حدیث معروف پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر ممّا یصلح،آن کسی که بدون آگاهی عهده دار کاری می شود خرابکاری او از اصلاحات او بیشتر است»! (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«من افتی النّاس بغیر علم و هو لا یعلم النّاسخ من المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و اهلک،کسی که بدون آگاهی کافی فتوا دهد در حالی که نه ناسخ را از منسوخ می شناسد و نه محکم را از متشابه،هم خودش هلاک می شود و هم دیگران را به هلاکت می کشاند»! (2)این گونه افراد هر چه بیشتر و سریعتر کار کنند بدبختی آنها و جامعه بیشتر می شود،همان گونه که در حدیث پر معنایی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم که می فرمود:«العالم علی غیر بصیرة کالسّائر علی غیر الطّریق لا یزیده سرعة السّیر إلاّ بعدا،کسی که بدون آگاهی عمل می کند همچون کسی است که از بیراهه می رود که هر چه بر سرعت سیر خود بیفزاید،از جاده اصلی دورتر می شود» ! (3)

2-معلوماتی همچون تارهای عنکبوت

در فراز بالا معلومات این گونه جاهلان عالم نما،به تارهای عنکبوت تشبیه شده است،تشبیهی که در واقع از سوره عنکبوت در قرآن مجید گرفته شده است که معبودهای مشرکان را به تارهای عنکبوت تشبیه می کند.

عنکبوت از عجایب و شگفتیهای جهان آفرینش است.این حشره از قطره بسیار کوچک آب لزجی که در زیر شکم دارد و آن را با چنگال خود بیرون می کشد،تارهایی برای خود می تند،زیرا این مایع دارای ترکیب خاصّی است که هر گاه در

ص: 568


1- 2) «اصول کافی»،جلد 1،صفحه 44.
2- 1) همان مدرک،صفحه 43.
3- 2) همان مدرک.

مجاورت هوا قرار گیرد سخت و محکم می شود.بعضی از دانشمندان می گویند هر عنکبوتی قادر است با این مایع بسیار مختصر که در اختیار دارد در حدود پانصد متر از این تارها بتند و عجیبتر این که سستی این تارها به خاطر نازکی آن است ولی اگر از این تارها به ضخامت یک سیم فولادی درست کنند از فولاد محکمتر خواهد بود!و یا به تعبیری دیگر اگر سیمی از فولاد به نازکی تار عنکبوت درست شود از تار عنکبوت سست تر است.

به هر حال این تارها که با مهندسی خاصّی ساخته می شود هم لانه عنکبوت را تشکیل می دهد و هم دام او را،ولی همان گونه که قرآن می گوید در جهان خانه ای سست تر از آن وجود ندارد.یک نسیم مختصر آن را در هم می ریزد،یک قطره باران آن را سوراخ می کند،شعله ضعیفی از آتش آن را بکلّی ویران می سازد و حتّی طاقت گرد و غباری را که بر روی آن می نشیند،ندارد و آن را از هم گسسته و خراب می کند و این گونه است معبودهای مشرکان و علم و دانش جاهلان مغرور،که در مقابل هر مشکلی ضعیف و ناتوان است.

عالمانی که بر قیاسها و استحسانهای ظنّی و مانند آن تکیه می کنند،کار آنها نیز همچون کار عنکبوت است که به آن خانه سستش دل می بندد و بر آن تکیه و اعتماد می کند! ضمنا از این تشبیه که در مورد جاهلان عالم نما آمده است استفاده می شود که افرادی در دام آنها گرفتار می شوند که همچون حشرات و پشه های بی مقدارند و آنها که اهل تحقیق و دقّتند هرگز در دام این عنکبوتهای زشت گرفتار نمی شوند.

3-مدّاحان چاپلوس

در این فراز سخن از عدم اهلیّت آنها برای مدح مدّاحان چاپلوس آمده بود، همان بلای بزرگی که گریبان این دسته از جاهلان عالم نما را می گیرد و کم کم باور می کنند علم و دانشی دارند و لیاقت و ارزشی،و به همین دلیل بر مسندهایی تکیه می زنند که هرگز اهل آن نیستند و مایه هلاکت خویش و جامعه می شوند.

ضرر آن

ص: 569

مدّاحان چاپلوس که اطراف نااهلان را می گیرند و آنها را بر مسند قدرت می نشانند از زیان آن سردمداران نالایق کمتر نیست،بلکه بیشتر است!

در قرآن مجید و روایات اسلامی از این کار شدیدا مذمّت شده است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم:«اذا مدح الفاجر إهتزّ العرش و غضب الرّبّ،هنگامی که برای شخص فاجر مدح و ثنا گفته شود،عرش خداوند به لرزه در می آید و پروردگار غضب می کند»! (1)در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:«من مدح سلطانا جائرا و تخفّف و نضعضع له طمعا فیه کان قرینه الی النّار،کسی که سلطان ظالمی را ثنا گوید و به خاطر طمع در امکانات مادّیش برای او تواضع کند،همنشین او در آتش دوزخ خواهد بود»! (2)به همین دلیل در احادیث اسلامی شدیدا نسبت به مدح مدّاحان هشدار داده شده است که حتی افراد با تقوا مراقب خطرات این گونه مدّاحان باشند!در حدیث معروف نبوی می خوانیم:«احثو فی وجوه المدّاحین التّراب،خاک به صورت مدّاحان بپاشید!(و آنها را از خود دور کنید که شما را از عیوب غافل می کنند)». (3)

امیر مؤمنان در«عهدنامه»معروف«مالک اشتر»،به مالک در این زمینه هشدار می دهد و بعد از آن که او را به همنشینی اهل ورع و صدق و راستی دعوت می کند،می فرماید:«ثمّ رضهم علی الاّ یطروک و لا یبجحوک بباطل لم تفعله فانّ کثرة الإطراء تحدث الزّهو و تدنی من العزّة،آنان را طوری تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را نسبت به اعمالی که انجام نداده ای،تمجید ننمایند!زیرا کثرت مدح و ثنا،خودپسندی و عجب به بار می آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک می سازد»! (4).

ص: 570


1- 1) «بحار الانوار»جلد 74،صفحه 150.
2- 2) «بحار الانوار»،جلد 72،صفحه 369.
3- 3) «بحار الانوار»،جلد 70،صفحه 294.
4- 4) «نهج البلاغه نامه»،53.

بخش سوّم

اشاره

الی اللّه اشکو من معشر یعیشون جهّالا،و یموتون ضلالا،لیس فیهم سلعة ابور من الکتاب اذا تلی حقّ تلاوته،و لا سلعة انفق بیعا و لا اغلی ثمنا من الکتاب اذا حرّف عن مواضعه،و لا عندهم انکر من المعروف،و لا اعرف من المنکر!

ترجمه

به خدا شکایت می برم از گروهی که در جهل و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی جان می دهند و می میرند!گروهی که در میان آنها متاعی کسادتر از قرآن مجید نیست، اگر درست خوانده و تفسیر شود!و متاعی بهتر و گرانبهاتر از آن،نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهیم اصلیش تحریف کنند(و مطابق هوای نفس آنها تفسیر نمایند)!نزد آنها چیزی زشت و ناشناخته تر از معروف نیست!و(چیزی)نیکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد(چرا که تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بیگانه از نیکی و معروف)!

شرح و تفسیر
اشاره

در آخرین فراز این خطبه،امام(علیه السلام)شکایت این گونه جاهلان عالم نما و قاضیان نادان و دنیاپرست و خودخواه و مغرور را به درگاه خداوند می برد و با دلی پر درد و آهی سوزان از آنها شکوه می کند،می فرماید:

«از این گروهی که در میان امواج جهل و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی جان

ص: 571

می دهند به خدا شکایت می کنم!» (الی اللّه اشکو من معشر یعیشون جهّالا، و یموتون ضلاّلا) .

در واقع در این فراز،توصیفهای دیگری برای معرّفی این گروه و تکمیل مباحث گذشته بیان می کند که این یکی از آنهاست.آری تمام زندگی آنان در جهل و نادانی سپری می شود و به همین دلیل مرگشان در ضلالت و گمراهی است(در واقع جمله دوّم نتیجه اجتناب ناپذیر جمله اوّل است!)چگونه ممکن است سراسر زندگی انسان در جهل بگذرد و او گمراه از دنیا نرود! در توصیف دیگری از آنها که یکی از بهترین نشانه ها برای شناختن این گروه است،می فرماید:

«در میان آنها متاعی کسادتر از قرآن مجید نیست،اگر درست خوانده و تفسیر شود!و متاعی بهتر و گرانبهاتر از آن نزد آنها وجود ندارد،اگر آن را از مفاهیم اصلیش تحریف کنند(و مطابق هوای نفس آنها تفسیر نمایند.)» (لیس فیهم سلعة (1)ابور (2)من الکتاب اذا تلی حقّ تلاوته،و لا سلعة انفق (3)بیعا و لا اغلی ثمنا من الکتاب اذا حرّف عن مواضعه) .

آنها قرآنی را می خواهند که هماهنگ با هوای نفس آنها و اغراض فاسد و نیّات شوم و افکار پلیدشان باشد،و از آن جهت قرآن با تفسیر راستینش،هماهنگ با این

ص: 572


1- 1) «سلعه»(بر وزن فرقه)به معنی متاع و مال التجاره است و در اصل از ماده«سلع»به معنی شکاف یا شکاف در کوهها گرفته شده و از آنجا که«مال التجاره»آشکارا در برابر چشم همه قرار داده می شود،به آن«سلعه»گفتند.
2- 2) «ابور»از ماده«بور»(بر وزن غور)به معنی هلاکت و فساد است،و از آن جهت که کسادی بازار موجب هلاکت سرمایه ها و مردم می شود این واژه به آن اطلاق شده است.
3- 3) «انفق»از ماده«نفاق»و«نفوق»در اصل به معنی از بین رفتن چیزی است و بخشش را از آن جهت«انفاق»می گویند که به ظاهر اموال مورد انفاق از دست می رود هر چند در معنا پاداشی به مراتب عظیم تر خواهد داشت.همچنین به رواج متاع در بازار«نفاق»(بر وزن طلاق)گفته می شود چون به زودی از طرف خریداران،خریداری می شود و از بازار بیرون می رود.

خواسته های انحرافی نیست،دائما دست به سوی تحریف و تفسیر به رأی دراز می کنند و برای توجیه افکار و اعمال زشتشان در میان علاقه مندان به قرآن، به سراغ تحریف می روند.

نکته قابل ملاحظه این که آنها در محیطی زندگی می کنند که قرآن فوق العاده قداست دارد و به عنوان وحی الهی در نظر توده مردم،کاملا محترم است،به همین دلیل برای رسیدن به نیّات شوم خود،خود را زیر پوشش آن قرار داده و با تحریف و تفسیرهای نادرست،مقاصد پلید خود را رنگ و آب قرآنی می دهند و این کتاب بزرگ هدایت،به واسطه تحریف،وسیله ضلالت مردم قرار می دهند.

در آخرین توصیف آنها در این خطبه می فرماید:«نزد آنها چیزی زشت تر و ناشناخته تر از معروف و(چیزی)نیکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد(چرا که تمام وجود آنها زشت و منکر است و هماهنگ با منکرات و کفر و اعمالشان زشت است و بیگانه از نیکیها و معروفها)!» (و لا عندهم انکر من المعروف،و لا اعرف من المنکر) .

نکته: تفسیر به رأی و تحریف حقایق

روشنترین تفاوت در میان مؤمنان با تقوا و بی ایمانهای فاقد تقوا،یک چیز است و آن این که گروه اوّل قرآن و فرمان الهی را برای خود اصل اساسی می دانند و می کوشند خواسته های خود را بر آن تطبیق دهند و اگر گرفتار خطا و لغزشی شوند،و از چهارچوبه دستورات الهی فراتر روند،به زودی پشیمان می شوند، رو به درگاه خدا می آورند،و از گناه و تقصیر خویش توبه می کنند و در صدد جبران بر می آیند.

گروه دوّم که خودخواه و خودمحور و هواپرستند،معیار اصلی را خواسته های دل و هوسهای بی قید و شرط خود می دانند،به همین دلیل کوشش می کنند که آیات قرآن و کلمات الهی را نیز بر آن تطبیق دهند،چرا که آن اصل است و این فرع،دین و احکام الهی تا آنجا برای آنها محترم است که با خواسته های آنها سازگار باشد،

ص: 573

و هر جا از خواسته های آنها جدا شد از آن جدا می شوند.به همین دلیل آنها در برابر آیات الهی با یکی از دو شیوه برخورد می کنند:

نخست از شیوه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» بهره می گیرند آنچه هماهنگ با هوسهایشان است می پذیرند و به آن ایمان دارند و آنچه را مخالف آن است طرد می کنند و نسبت به آن کافر می شوند! در واقع آنها به مصداق «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» هوای نفس را می پرستند نه خدا را! شیوه دوم دست زدن به تحریف معنوی و تفسیر به رأی،که گاه برای فریب مردم و گاه برای فریب وجدان خویش می باشد،و این شیوه از شیوه اوّل خطرناکتر و زشت تر است.به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی مذمّت فوق العاده ای از آن شده است.

قرآن مجید در باره گروهی از یهود می فرماید: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» ،آیا انتظار دارید به آیین شما(مسلمانان)ایمان بیاورند با این که عدّه ای از آنها سخنان خدا را می شنیدند و پس از فهمیدن،آن را تحریف می کردند در حالی که علم و آگاهی داشتند». (1)

مسلّم است این گونه افراد در برابر هیچ گونه واقعیّتی تسلیم نخواهند شد،آنها خفّاشانی هستند که دشمن آفتاب عالمتاب حقّند،آنها هرگز ایمان به خدا نیاوردند! لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم که می فرماید:«قال اللّه جلّ جلاله:ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی،خداوند متعال می فرماید:کسی که سخن مرا به رأی خود(و مطابق میل خویش)تفسیر کند به من ایمان نیاورده است». (2)

ص: 574


1- 1) سوره بقره،آیه 75.
2- 1) «بحار الانوار»،جلد 89،صفحه 107.

در حدیث دیگری از رسول خدا می خوانیم:«اشدّ ما یتخوّف علی امّتی ثلاث:زلّة عالم،او جدال منافق بالقرآن،او دنیا تقطع رقابکم،شدیدترین خطری که امّت مرا تهدید می کند،لغزش عالمان و استدلال منافقان به قرآن(برای توجیه منویّات خویش)،و مطامع دنیوی،که گردنهای شما را می زند(و شما را به ذلّت می کشاند)». (1)

در باره تفسیر به رأی و مفهوم دقیق آن و خطراتی که از آن ناشی می شود در موارد مناسب توضیحات بیشتری به خواست خدا خواهد آمد.

ص: 575


1- 2) همان مدرک،صفحه 108.

ص: 576

خطبۀ هیجدهم: سخن از قضاتی که تکیه بر دلایل سست و بی اساسی همچون«قیاس»و«رأی»و«استحسان»می کنند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی ذم اختلاف العلماء فی الفتیا

و فیه یذم اهل الرأی و یکل امر الحکم فی امور الدین للقرآن. (1)

سخنی از آن حضرت در مذمّت اختلاف علما در فتواست،که در آن اهل رأی(و قیاس)را نیز مذمّت می کند و حکم کردن در مسائل دینی را به قرآن واگذار می نماید.

بخش اوّل

اشاره

ترد علی احدهم القضیّة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه،ثمّ ترد

ص: 577


1- 1) در مورد سند خطبه مطابق آنچه در«مصادر نهج البلاغه»آمده،این خطبه را«محمد بن طلحه شافعی»در کتاب«مطالب السئول»(جلد 1،صفحه 141)آورده و تصریح نموده است که«محمد بن طلحه»گر چه بعد از«سیّد رضی»زیسته،ولی روایت این خطبه با تفاوتهای مختصری دلیل بر این است که مصدری غیر از«نهج البلاغه»در اختیار داشته است،سپس می افزاید از روایت«قاضی نعمان مصری»که قبل از«شریف رضی»می زیسته در«دعائم الاسلام»استفاده می شود که این خطبه در میان شیعه معروف بوده است،نکته جالب این که از کلام«محمد بن طلحه»به خوبی استفاده می شود که این کلام جزیی از خطبه سابق است و در واقع هر دو یک خطبه را تشکیل می دهد و ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند لذا این سؤال پیش می آید که چرا«سیّد رضی»این دو را از هم جدا کرده است،نویسنده «مصادر نهج البلاغه»در این جا دو احتمال می دهد:یکی این که ممکن است«رضی»از دو کتاب آن را نقل کرده باشد.دیگر آن که او واقعا نوشته بوده است:و من هذا الکلام...یعنی این سخن بخشی دیگر از خطبه سابق است،ولی ناسخان«نهج البلاغه»اشتباه کرده و به صورت:و من کلام له علیه السّلام نوشته اند که ظاهرش کلام مستقل دیگری است. («مصادر نهج البلاغه»،جلد 1،صفحه 362 با کمی توضیح).

تلک القضیّة بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله،ثمّ یجتمع القضاة بذلک عند الامام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا-و الههم واحد!و نبیّهم واحد!و کتابهم واحد!

ترجمه

گاه مسأله(و دعوایی)مطرح می شود و قاضی به رأی خود در آنجا حکم می کند، سپس شبیه همان دعوا نزد قاضی دیگری عنوان می گردد،او درست بر خلاف اوّلی حکم می کند،سپس همه این قضات(با آن آرای ضدّ و نقیض نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب کرد،گرد می آیند و او رأی همه آنها را تصدیق و تصویب می کند در حالی که خدای آنها یکی و پیامبرشان یکی و کتابشان(نیز)یکی است!

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که اشاره کردیم،به عقیده بعضی از محققان جزیی از خطبه گذشته بوده است که در کلام«سیّد رضی»از هم جدا شده است و محتوا و مضمون آن نیز گواهی بر همین معنی می دهد،چرا که در خطبه گذشته سخن از قضات ناآگاه و ناصالح بود که با داوریهای نادرست خود،امنیّت جان و مال مردم را به خطر می افکنند و منشأ مفاسد بسیاری در سطح جامعه می گردند.

در این خطبه نیز سخن از قضاتی به میان آمده که تکیه بر دلایل سست و بی اساسی همچون«قیاس»و«رأی»و«استحسان»می کنند و نتایج نادرستی از آن می گیرند و از آن بدتر این که رئیس آنها آرای ضدّ و نقیض همه آنها را«حکم اللّه می شمرد»و مطابق با واقع می داند.

سپس امام(علیه السلام)به ابطال نظریه تصویب(نظریه ای که می گوید آرا قضات و فتوای فتوا دهندگان هر چند با یکدیگر در تضاد باشد همگی مطابق واقع و بر وفق حکم

ص: 578

الهی است)می پردازد و با تحلیل بسیار دقیق و بیان موزون و مستدلّی این عقیده را ابطال می فرماید و راه را برای وصول به حق،در این مسأله مهم اسلامی که بسیاری در آن سرگردان شده اند،کاملا هموار می سازد.

این خطبه در سه بخش خلاصه می شود:بخش اوّل،سخن از طرز کار قضاتی به میان می آورد که در مسیر تصویب حرکت می کنند و همه آرای ضدّ و نقیض را«حکم اللّه»می شمرند.

بخش دوّم به ابطال این نظریه می پردازد و در بخش سوّم به تناسب،از عظمت قرآن سخن می گوید که مرجع حلّ همه مشکلات و اختلافات است.

شرح و تفسیر
این همه اختلاف چرا؟

امام(علیه السلام)سخن خود را چنین شروع می کند:«گاه یک دعوا در حکمی از احکام مطرح می شود و«قاضی»به رأی خود در آن جا حکم می کند،سپس شبیه همان دعوی نزد«قاضی دیگری»عنوان می گردد،او درست بر خلاف اوّلی حکم می دهد!» (ترد علی احدهم القضیّة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه،ثمّ ترد تلک القضیّة بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله) .

«سپس همه این قضّات(با آن آرای ضدّ و نقیضی که در مسأله واحدی داده اند)نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب کرده،گرد می آیند،و او رأی همه آنها را تصدیق و تصویب می کند(و فتوای همگان را درست و مطابق واقع می شمرد)،در حالی که خدای آنها یکی،پیامبرشان یکی و کتابشان(نیز)یکی است!» (ثمّ یجتمع القضاة بذلک عند الامام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا-و الههم واحد!و نبیّهم واحد!و کتابهم واحد) .

گر چه این مسأله برای بسیاری عجیب به نظر می رسد و شاید باور کردنش برای

ص: 579

آنها مشکل باشد که کسانی همه قضاوتها یا آرای ضدّ و نقیض را صواب و درست بشمرند و همه را حکم الهی بدانند،ولی این یک واقعیّت است که گروهی از مسلمانان اهل سنّت دارای چنین عقیده ای هستند و اگر به علّت گرایش آنها به این عقیده که بعدا به طور مشروح خواهد آمد توجّه کنیم،باور خواهیم کرد که آنها در تنگناهایی قرار گرفته بودند که برای رهایی از آن چاره ای جز گرایش به عقیده تصویب وجود نداشته است.

ولی امام(علیه السلام)در جمله آخر،نخستین ضربه را بر پایه این تفکّر نادرست وارد می سازد و می فرماید:این همه در حالی است که خدای آنها واحد و پیامبرشان واحد و کتابشان واحد است!بی شک از خدای واحد برای مسأله واحد حکم واحدی صادر می شود،چرا که او عالم به همه حقایق است و همه چیز را بی کم و کاست می داند و طبق مصالح یا مفاسدی که در آن مسأله بوده حکم واحدی در آن تعیین نموده است.نه اشتباه می کند،نه فراموشی در ذات مقدّسش راه دارد،نه پشیمان می گردد و نه با گذشت زمان چیز مجهولی برای او آشکار می شود.پس اختلاف از ناحیه او نمی تواند باشد! با توجّه به این که پیامبرشان نیز یکی است و او در همه چیز،به ویژه القای احکام،معصوم است،حکم الهی را بی کم و کاست و بدون هر گونه تغییر بیان می کند.پس او نیز منشأ اختلاف نیست! قانون و برنامه و آیین نامه آنها نیز یکی است،کتابی که هیچ گونه تغییر و تحریفی در آن راه نیافته و از سرچشمه زلال وحی نشأت گرفته و در دسترس همه آنهاست و مورد قبول همه،و هیچ اختلاف و تضادّی در محتوای آن وجود ندارد، چرا که از سوی خداست. «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ، اگر از سوی غیر خدا بود اختلاف و تضاد زیادی در آن دیده می شد». (1)

ص: 580


1- 1) سوره نساء،آیه 82.

پس اختلاف از ناحیه کتاب آسمانی آنها نیست.

این سخن در واقع مقدمه ای است برای شرحی که در فراز دوّم می آید و نشان می دهد که اختلافات از افکار نادرست خودشان برخاسته و نارساییهای اندیشه هایشان سبب بروز چنین اختلافاتی شده و به تعبیر دیگر این سخن یک جواب اجمالی و سربسته برای مسأله تصویب است که شرح تفصیلی آن را امام(علیه السلام) در بحث بعد به نیکوترین بیانی روشن می سازد.

در واقع اعتقاد به تصویب و صحیح بودن آرای ضدّ و نقیض،انحراف از اصل توحید و گرایش به نوعی شرک است.توحید الوهیّت،خدا را یگانه معرّفی می کند و توحید نبوت،پیامبر اولو العزم را در هر عصر یکی می شمرد،و توحید شریعت،کتاب آسمانی را یکی می داند.پس گرایش به تعدد احکام واقعی،که چیزی جز شرک نیست،تضاد روشنی با اصل توحید دارد.

نکته ها
1-مسألۀ تصویب چیست و از کجا نشأت گرفته است؟

این مسأله یکی از مهمترین مسائل اسلامی است که ارتباط نزدیکی با مسأله «اجتهاد»و«رأی»و«قیاس»و«استحسان»و مانند آن دارد و نیز دارای پیوند نزدیکی با حوادث سیاسی و تاریخی بعد از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)می باشد و شرح این ماجرا به گونه ای که به درازا نکشد و از طرز بحثهای ما خارج نشود چنین است:

1-دوران حیات رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)پر از طوفانها و حوادث سخت اجتماعی و سیاسی و نظامی بود و مجال زیادی برای مسلمین برای فرا گرفتن همه احکام، باقی نمی گذاشت،هر چند اصول اساسی آنها در قرآن تبیین شده بود.

2-بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)که جامعه اسلامی به سرعت رو به گسترش می رفت هر روز مسائل تازه ای در احکام فقهی اسلام پیدا می شد و مسلمین با مسائل جدید بی شماری رو به رو شدند که در احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)پاسخ آن را نمی یافتند.

ص: 581

افزون بر این،مخالفت شدید بعضی از خلفا(عمر)با نوشتن و نقل احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) (1)به گمان این که مزاحم نشر قرآن می شود،بسیاری از احادیث رسول اللّه را به بوته فراموشی سپرد و احساس کمبود منابع برای مسائل فقهی مورد نیاز بیشتر می شد،و فقهای اسلام و مخصوصا دستگاه خلافت که دائما با مسائل فقهی جدید درگیر بود در تنگنای سختی قرار گرفتند،اگر بگویند اسلام برای این مسائل مختلف اعم از حقوقی و جزایی و فردی و اجتماعی پاسخ ندارد،چگونه با آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین و آیین(جاویدان)شما برگزیدم و راضی شدم» (2)سازگار خواهد بود؟

آیینی که خاتم تمام ادیان است و از نظر مکان،مخصوص به کشور و منطقه ای نیست،بلکه جهانی و جاودانی است باید پاسخگوی تمام نیازهای مربوط به تمام مناطق جهان تا پایان دنیا باشد و با این احادیث محدودی که از رسول خدا نقل شده،چگونه می توان همه آنها را پاسخ گفت؟

فراموش نکنید که این تنگنا یا بن بست شدید،از آن جا ناشی شد که آنها توصیه معروف و مسلّم پیامبر را در باره این که قرآن و اهل بیت را فراموش نکنند و دست از دامان این دو بر ندارند تا هرگز گمراه نشوند (3)به دست فراموشی سپردند،در حالی که

ص: 582


1- 1) مرحوم«علامه امینی»در جلد 6«الغدیر»مدارک مشروح این مسأله را از مهمترین کتب عامّه مانند«سنن ابن ماجه»و«سنن دارمی»و«مستدرک حاکم»در«تذکرة الحفاظ»و «کنز العمال»و غیر آن تحت عنوان«نهی الخلیفة عن الحدیث»ذکر کرده و نشان داده که چگونه عمر از نقل احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)نهی می کرد و راویان حدیث را حبس یا تهدید به تبعید و ضرب می نمود،این بحث بسیار عبرت انگیز و تأسف برانگیز است.
2- 2) سوره مائده آیه،3.
3- 1) در باره حدیث«ثقلین»و تواتر آن در منابع حدیثی اهل سنّت و شیعه و مدارک معروف آن از «صحیح مسلم»و«ترمذی»و«دارمی»و«مسند امام احمد»و«خصائص نسائی»و«مستدرک الصحیحین»و«سنن بیهقی»و غیر اینها به طور مشروح در کتاب پیام قرآن،جلد 9،بحث «ولایت و امامت عامّه در سنّت»سخن گفته ایم.

اگر این توصیه به کار گرفته می شد و احادیث امامان اهل بیت-علیهم السلام-همانند احادیث پیامبر پذیرفته می شد،هرگز چنین مشکلی پیش نمی آمد،و درست به همین دلیل پیروان مکتب اهل بیت،در هیچ مسأله ای از مسائل فقهی احساس کمبودی نمی کنند،و هزاران هزار حدیث که از آن بزرگواران نقل شده،به فقهای آنها اجازه می دهد که نظر اسلام را در هر یک از مسائل فقهی بیان کنند.

3-سرانجام فقهای اهل سنّت برای شکستن این بن بست و تنگنا ناچار شدند به مسأله«قیاس»و«استحسان»و«اجتهاد»به معنی خاص و قانونگذاری از سوی فقها روی آورند.

به این ترتیب که آمدند و مسائل را به دو بخش تقسیم کردند:مسائل«منصوص» و«ما لا نص فیه»(مسائلی که در کتاب و سنّت حکمی در باره آن وارد شده و مسائلی که هیچ گونه حکمی در باره آنها نیست)در مسائل«منصوص»مطابق«نص»فتوا دادند و امّا در«ما لا نصّ فیه»گفتند:راه حلّ مشکل این است که اگر شبیه و نظیری در احکام اسلامی دارد آن را«قیاس»به شبیه و نظیرش کنند،مثلا اگر در باب نماز حکمی وارد شده،روزه را بر آن قیاس کنند،و اگر در حج حکمی وارد شده، عمره را بر آن قیاس کنند،و هر گاه شبیه و نظیری در احکام اسلامی ندارد،فقها بنشینند و با در نظر گرفتن صلاح و فساد آن کار،حکم و قانونی برای آن وضع کنند و این کار را اجتهاد(به معنی خاص)نامیدند.

به تعبیر روشن تر،گروهی با صراحت گفتند:«آنچه نصّی در باره آن وارد نشده،در واقع قانون خاصّی در اسلام ندارد و این وظیفه فقهاست که در باره آن قانونگذاری کنند و با ظنّ و گمان و سبک سنگین کردن مصالح و مفاسد،آنچه را به مصلحت نزدیکتر می بینند به عنوان حکم الهی معرفی کنند»و به این ترتیب اجتهاد به معنای

ص: 583

قانونگذاری فقیه در میان آنها متداول شد. (1)

باید توجّه داشت که اجتهاد دو معنی مختلف دارد که اگر دقیقا به آن توجّه نشود سرچشمه اشتباهات فراوانی می گردد:

معنی اوّل اجتهاد که آن را اجتهاد عام می نامیم عبارت از استنباط و استفاده احکام از کتاب و سنّت و سایر ادلّه شرعیه است.این چیزی است که تمام علمای شیعه نیز به آن قائل هستند و اگر اخباریین آن را به زبان،انکار می کنند در عمل پذیرفته اند،زیرا بزرگان«اخباریین»نیز برای اثبات احکام شرع به«کتاب و سنّت» استدلال می کنند و احکام عام و خاص و مطلق و مقیّد و امثال آن را رعایت می نمایند.

معنی دوّم اجتهاد که آن را اجتهاد خاص می نامیم آن است که در مسائلی که نصّی وارد نشده،یعنی آیه ای و روایتی وجود ندارد،متوسّل به قانونگذاری می شوند و با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد و اشتباه و نظایر،حکمی برای آن قائل می شوند.

این روش مخصوص به جمع کثیری از علمای اهل سنّت است و آن را اجتهاد و عمل به رأی می نامند و این که گفتیم در میان علمای شیعه مطلقا وجود ندارد به خاطر آن است که احادیث امامان معصوم به قدر کافی در اختیار دارند و موارد عدم نص بسیار کم است و نیازی به اجتهاد به معنی دوّم و قانونگذاری نیست،چرا که در این گونه موارد نیز از قواعد کلیّه و به اصطلاح«اصول لفظیّه»و«عملیّه»حکم مسأله را روشن می سازند.

عجب این که جمعی از دانشمندان اهل سنّت معتقدند در مواردی که نص وجود ندارد،در واقع هیچ حکمی وضع نشده است(ما لا نصّ فیه لا حکم فیه)و این وظیفه دانشمندان است که برای این گونه موارد قانونی وضع کنند(توجّه به این موضوع برای فهم دقیق فرازهای آینده این خطبه ضرورت دارد)و این همان چیزی است که

ص: 584


1- 1) «الأصول العامة للفقه المقارن»،صفحه 617.

با کامل بودن شریعت به هیچ وجه سازگار نیست.

4-هنگامی که حقّ قانونگذاری در«ما لا نصّ فیه»به فقیه داده شود از آن جا که عدد فقها بی شمار است و هر کدام اختیار قانونگذاری به آنها داده شده،و حتّی الزامی نیست که شورایی تشکیل شود و شورا حکم واحدی را تصویب نماید، طبیعتا آرای مختلف و گاه ضدّ و نقیض در یک مسأله پیدا می شود و در این جا بن بست مهمّ دیگری ظاهر می شود و آن این که آیا همه این آرای مختلف را می توان به عنوان حکم اللّه پذیرفت یا یکی بر حق است و بقیّه باطل است؟و از آنجا که تفاوتی در میان این آرا ظاهرا وجود ندارد چون همه مولود افکار دانشمندان است،و در واقع حکم الهی معینی نیز موجود نیست که مقیاس درست یا نادرست بودن این آرا شود،ناچار دست به سوی عقیده تصویب دراز کردند یا به تعبیر بهتر در دره تصویب سقوط کردند و گفتند همه این آرا حکم واقعی الهی است!به خصوص این که معتقد به عدالت صحابه و احیانا عدم خطای آنها در رأی بودند و به این ترتیب برای موضوع واحد احکام متعدّدی به تعداد آرای مجتهدین وجود داشت که همه،حکم واقعی الهی محسوب می شد.

آنها معتقد بودند هنگامی که مسأله تصمیم گیری در باره خلافت با آن همه اهمیّتش به امّت و اهل حلّ و عقد(دانشمندان)واگذار شده است مانعی ندارد که حقّ قانونگذاری در مسائل فرعیّه که در آن نصّی وارد نشده،به دانشمندان واگذار گردد.

به این ترتیب عقیده تصویب با تمام پیامدهای دردناک و خطرناکش در میان جماعتی از مسلمین به خاطر فراموش کردن توصیه پیامبر(صلی الله علیه و آله)در حدیث«ثقلین» پیدا شد.

5-بسته شدن باب اجتهاد:این مسأله سبب شد که آرا و عقاید گوناگون و بسیار مختلف و متضاد در جامعه اسلامی و در میان فقها به سرعت رشد کند و شکل وحشتناکی به خود بگیرد و سبب تزلزل توده مردم در مسائل دینی گردد و زبان

ص: 585

دشمنان را نسبت به مسلمین و احکام اسلامی بگشاید.این جا بود که گروهی از دانشمندان دست به کار شدند و برای پایان دادن به این وضع اسف انگیز دست به کار زشت دیگری زدند و آن بستن باب اجتهاد بود.گفتند تا همین جا کافی است و دیگر کسی حق اجتهاد کردن ندارد!و چون مردم به فرقه های مختلفی در احکام شرعی تقسیم شده بودند و هر گروهی پیرو دانشمندی بود،چهار تن از این فقها را که پیروان بیشتری داشتند(ابو حنیفه،مالک،محمد بن ادریس شافعی و احمد حنبل)را برگزیدند و همه مردم را ملزم کردند که از یکی از این چهار نفر پیروی کنند و خطّ بطلان بر بقیّه آرا و عقاید کشیدند تا جلوی پراکندگی و انشعاب بیشتر گرفته شود،در حالی که هیچ دلیلی در کتاب و سنّت نسبت به این چهار پیشوا وجود نداشت و آنها هیچ امتیازی بر دیگران نداشتند جز این که پیروان بیشتری داشتند،و نه هیچ دلیلی بر بسته شدن باب اجتهاد و منحصر بودن این حق به گروه خاص و زمان خاصی وجود داشت! همان گونه که در«خطبه 16»امیر مؤمنان آمده بود:خطاها و گناهان مرکب های سرکشی هستند که انسان را پیوسته از یک وادی خطرناک به وادی خطرناک دیگری می افکنند.آنها نیز بر اثر اشتباه روز اوّل،پشت سر هم گرفتار اشتباهات دیگر شدند و این اشتباهات،زنجیروار همچنان ادامه دارد.

بسته بودن باب اجتهاد،امروز مشکل عظیمی برای دانشمندان و فقهای اهل سنّت به وجود آورده،چرا که خود را در برابر انبوه«مسائل مستحدثه»ای می بینید که وجود نداشته و هیچ حکمی در مذاهب چهارگانه در باره آن دیده نمی شود،به همین دلیل گروهی علنا و آشکارا و گروهی در پرده یا نیمه آشکار به مخالفت با این مسأله برخاسته اند و مایل هستند درهای اجتهاد را آهسته آهسته به روی فقهای کنونی باز کنند و از انحصار در فقهای چهارگانه در آورند،و به فتوا دادن در مسائل امروز و حتّی تجدید نظر در مسائل گذشته پرداختند و این سؤال را مطرح کردند که چرا اجتهاد منحصر به آنها باشد با این که دانشمندانی برتر از آنها وجود دارند و به فرض

ص: 586

که برتر هم نباشند با بسته بودن باب اجتهاد چه کسی پاسخگوی مسائل این زمان می شود؟ ولی پیروان مکتب اهل بیت از تمام این طوفانها برکنارند و هرگز باب اجتهاد را(البته اجتهاد به معنی اوّل نه معنی دوّم)مسدود ندانسته و به همه دانشمندان و فقها حق داده اند که از روش استنباط در مسائل دینی استفاده کنند و در عین حال حقّ قانونگذاری و اجتهاد به معنی دوّم را برای هیچ کس قائل نیستند.

سؤال:

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که اجتهاد به معنی اوّل نیز منشأ بروز اختلافاتی می شود،بنا بر این مشکلات اختلاف را به دنبال دارد و چندان تفاوتی میان اجتهاد به معنی اوّل و دوّم نیست.

پاسخ:

توجّه به یک نکته می تواند جواب این سؤال را روشن سازد و آن این که در اجتهاد به معنی استنباط احکام از کتاب و سنّت،محور اصلی نصوص و کتاب و سنّت است و همه مجتهدان گرد آن می گردند و طبعا مایه وحدتی در میان آنها وجود دارد هر چند برداشتها ممکن است مختلف باشد،ولی اختلافات غالبا زیاد نیست و به همین دلیل در اکثر مسائل،مشهور«فقها»نظر واحدی دارند هر چند در شاخ و برگها ممکن است متفاوت باشند.

ولی در اجتهاد به معنی دوّم محور خاصّی وجود ندارد که مجتهدان،گرد آن جمع شوند،بلکه معیار هر کس«فکر و رأی»خود اوست و اینجاست که اختلافات،فوق العاده زیاد می شود و ممکن است در یک مسأله معیّن،آرای بسیار زیادی پیدا شود که چهره شریعت اسلامی را کاملا مشوّه و بدنما کند.

از این گذشته طرفداران اجتهاد به معنی استنباط از کتاب و سنّت می گویند:

ص: 587

دین خداوند هرگز ناقص نبوده و نیست،و برای هر مسأله ای که امروز و فردا و تا روز قیامت در میان مسلمانان جهان پیدا می شود،یک حکم الهی صادر شده است که در عمومات و اطلاقات یا ادلّه خاصّه کتاب و سنّت آمده،و نزد امامان معصوم -علیهم السلام-روشن است.هر کس در اجتهادش به آن حکم الهی برسد راه صواب پوییده و آن کس که نرسد،راه خطا رفته است،هر چند اگر کوتاهی در مقدمات اجتهاد نکرده باشد نزد خدا معذور و مأجور است.اعتقاد به تخطئه در مقابل تصویب مفهومش همین است و لذا طرفداران این عقیده می گویند:

«للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد،آن کس که به واقع برسد دو پاداش دارد و آن کس که خطا کند و مقصّر نباشد یک پاداش»در حالی که طرفداران اجتهاد به معنی قانونگذاری می گویند:«کلّ مجتهد مصیب،حکم هر مجتهدی واقعی است!»یعنی تمام احکام ضدّ و نقیض مجتهدان که رأی خودشان است مطابق حکم واقعی الهی است!(دقّت کنید).

2-پیامدهای اعتقاد به تصویب و بسته شدن باب اجتهاد

مفاسدی که بر اعتقاد به تصویب و تمسّک جستن به رأی و اجتهاد به معنی قانونگذاری فقها مترتب می شود فراوان است که ذیلا فهرست وار به آنها اشاره می شود:

1-اعتراف به نقصان دین(العیاذ باللّه)از نظر احکام و استمداد از آرای فقها و افکار انسانهای غیر معصوم و خطاکار برای تکمیل احکام شریعت! 2-انسداد باب اجتهاد یعنی اعتقاد به این که بعد از فقهای چهارگانه اهل سنّت،هیچ کس حقّ اجتهاد ندارد!چرا که گشوده بودن این باب،سبب می شود که گاه در یک مسأله دهها رأی و فتوای مختلف به وجود آید،و می دانیم این انسداد باب اجتهاد،راه را به روی فقهای اسلام در مسائل مستحدثه بکلّی می بندد و مسلمین جهان را از نظر احکام شرع در بن بست قرار می دهد.

ص: 588

انحصار مذاهب در چهار مذهب،تاریخچه دردناک و عبرت انگیزی دارد و نشان می دهد که این بدعت بی سابقه در اسلام،که استقلال فقهای اسلام را سلب کرد طیّ چه حوادثی واقع شد.بنا به نوشته«مقریزی»در کتاب«الخطط المقریزته»و همچنین نوشته«ابن فوطی»و نوشته دیگران،هیچ ضابطه مشخصی برای انتخاب مذاهب چهارگانه نبود جز این که از یک سو کثرت مذاهب فقهی، زمامداران مناطق مختلف کشورهای اسلامی را به وحشت انداخت و موجب هرج و مرج فراوان شد،و از سوی دیگر این مذاهب چهارگانه به علل سیاسی و اجتماعی در تمام جهان اسلام انتشار یافته بودند،به همین دلیل حذف آنها ممکن نبود،همان گونه که شیوع مذاهب دیگر نیز موجب مشکلات فراوانی می شد.

لذا فقها و حکّام وقت دست به دست هم دادند که با هر کس که سخنی از غیر این چهار مذهب بگوید به شدّت مقابله کنند،و عجب این که این مسأله در قرن هفتم اتّفاق افتاد.

در مصر در سال 665 و در بغداد در سال 631،شروع شد به طوری که در سال 645 مدرّسان مدرسه معروف«مستنصریّه»تصمیم گرفتند که غیر از این چهار مذهب را نپذیرند و آنچه غیر از آن است تحریم کنند.

بدین ترتیب هفت قرن بعد از ظهور اسلام و گرم بودن بازار اجتهاد و آزادی فقها،درهای اجتهاد بسته شد و همه فقها به صورت مقلّدانی برای این چهار فقیه در آمدند،و استقلال فقهی خویش را از دست دادند.و این نبود مگر به خاطر انحرافی که در همان قرن اوّل واقع شد.عترت و اهل بیت که یکی از دو ثقل عظیم بودند کنار گذاشته شدند و باب قیاس و استحسان و اجتهاد به رأی،گشوده شد و آن همه آرای ضدّ و نقیض و پر از هرج و مرج ظاهر گشت و همه به عنوان حکم اللّه تلقّی شد و حتّی با نهایت تأسّف،مکتب اهل بیت در ردیف یکی از مذاهب چهارگانه نیز قرار نگرفت. (1)

ص: 589


1- 1) برای توضیح بیشتر به کتاب«توضیح الرشاد فی تاریخ عصر الاجتهاد»نوشته محدث محقّق،مرحوم«حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی»مراجعه فرمایید.

در حقیقت آن انحراف نخستین سبب پیدایش این بدعت بزرگ شد،بدعتی که چاره ای جز آن نبود.

3-هرج و مرج فقهی و قضایی که از وجود آرای متضاد و متعدّد،گاه به عدد مجتهدین،در یک مسأله به وجود می آید،و بی شک مشکلات آن از مشکلات مجالس قانونگذاری در عصر ما بسیار بیشتر است،چرا که در مجالس قانونگذاری در عصر ما،حد اقل نمایندگان یک کشور و یک منطقه از جهان در یکجا جمع می شوند و با اکثریّت آراء خود،نظر واحدی را حد اقل برای مدّتی نسبت به مردم آن منطقه ابراز می دارند،ولی اجتهاد به رأی و تصویب،به هر فردی از مجتهدان اجازه می دهد که به تنهایی به قانونگذاری بنشیند و از آن عجیب تر این که هر چه به نظرش رسید به عنوان حکم اللّه واقعی ابراز دارد،و بر خلاف مجالس قانونگذاری عصر ما که حکم آنها حکم بشری است،پیروان مجتهد مجبور باشند از آن به عنوان یک حکم الهی تبعیّت کنند.

تصدیق می کنیم که با این توضیحات نسبتا مشروحی که در باره مسأله تصویب دادیم،از روشی که در تفسیر شرح نهج البلاغه گزیده ایم کمی دور شدیم،ولی چون مسأله بسیار مهم و سرنوشت ساز بود چاره ای نداشتیم،بعلاوه فرازهای آینده خطبه نیز با تبیین این بحثها روشنتر می شود.در عین حال برای توضیح بیشتر در باره این مسأله مهمّ اسلامی به منابع زیر مراجعه نمایید. (1)

ص: 590


1- 1) «انوار الاصول»،جلد 2،از صفحه 519 تا صفحه 543 و جلد 3،از صفحه 632 تا صفحه 658 و«المستصفی»نوشته غزالی،جلد 2،صفحه 234 و«الاصول العامة للفقه المقارن»،صفحه و 305 617.

بخش دوّم

اشاره

ا فامرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه!ام نهاهم عنه فعصوه!ام انزل اللّه سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه!ام کانوا شرکاء له،فلهم ان یقولوا،و علیه ان یرضی؟ام انزل اللّه سبحانه دینا تامّا فقصّر الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن تبلیغه و ادائه،و اللّه سبحانه یقول: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» و فیه تبیان لکلّ شیء، و ذکر انّ الکتاب یصدّق بعضه بعضا،و انّه لا اختلاف فیه فقال سبحانه:

«وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» .

ترجمه

(چگونه ممکن است این همه آرای ضدّ و نقیض در مسأله واحد،حکم خداوند باشد!)آیا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراکندگی داده است و آنها اطاعت فرمان او کرده اند!یا این که آنها را از اختلاف بر حذر داشته و آنها عصیان نموده اند!یا این که دین ناقصی نازل کرده و در تکمیل آن از آنها کمک خواسته است!یا این که آنها شریکهای خدایند و حق دارند بگویند(و حکم صادر کنند و قانون بنویسند)و بر خداوند لازم است رضایت دهد!یا این که خداوند سبحان دین کاملی نازل کرده،ولی پیامبر در تبلیغ و ادای آن کوتاهی نموده است!حال آن که خداوند سبحان می فرماید:«ما چیزی در قرآن فروگذار نکردیم»و«در قرآن بیان همه چیز آمده است»و نیز فرموده:«بخشهای قرآن یکدیگر را تصدیق و تأیید می کنند»و هیچ گونه اختلافی در آن راه ندارد»(تا مایه اختلاف آرا شود،چگونه ممکن است در قرآن اختلافی باشد در حالی که)خداوند سبحان می فرماید:«اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود اختلافات بسیاری در آن می یافتند».

ص: 591

شرح و تفسیر
این اختلافات قابل توجیه نیست

امام در این بخش از سخنانش به یک استدلال متین و محکم برای ابطال مسأله اجتهاد به رأی و تصویب آرای مجتهدین و به تعبیر ساده تر قانونگذاری فقها دست زده و با یک تقسیم دقیق که بر پنج پایه قرار گرفته،تمام راههای فرار را بر آنها می بندد،و نادرستی این طرز فکر را به روشن ترین بیان تبیین می کند.

نخست می فرماید:«سرچشمه این همه اختلاف آرای آنها در مسائل فقهی چیست؟«آیا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراکندگی داده است و آنها اطاعت فرمان او کرده اند!»(أ فامرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه).

به یقین چنین چیزی امکان پذیر نیست چرا که خداوند واحد و یکتا همیشه دعوت به وحدت و یگانگی می کند و از تفرقه و پراکندگی بر حذر می دارد،اوست که در قرآن مجیدش می فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» ،همگی به ریسمان(محکم)الهی چنگ زنید و متفرق نشوید». (1)

بنا بر این اختلاف حتما از جای دیگری سرچشمه می گیرد و لذا در دوّمین مرحله می فرماید:«یا این که خداوند آنها را از اختلاف برحذر داشته و آنها عصیان نموده اند!»(ام نهاهم عنه فعصوه).

به یقین یکی از سرچشمه های اصلی اختلاف همین است،ولی قضاتی که در مسأله واحد رأیهای مختلفی دارند هرگز آماده پذیرش چنین احتمالی نیستند! بنا بر این پاسخ آنها نیز در برابر این سؤال منفی است.

سپس به سراغ احتمال سوّم می رود،می فرماید:«یا این که خداوند سبحان دین ناقص نازل کرده و در تکمیل آن از آنها کمک خواسته است!»(ام انزل اللّه سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه).

ص: 592


1- 1) سوره آل عمران،آیه 103.

مسلم است که هیچ مسلمانی چنین سخنی نمی گوید که دین خدا(اسلام)ناقص است و خداوند از بندگانش برای تکمیل آن یاری می طلبد!بلکه به عکس آیات قرآن با صراحت،این آیین را از هر نظر کامل می شمارد و می فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ،امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین(جاودان)شما پذیرفتم». (1)

سپس به سراغ احتمال دیگری می رود که بطلان آن نیز مانند آفتاب روشن و آشکار است،می فرماید:«یا این که آنها شریکهای خدایند و حق دارند بگویند(و حکم صادر کنند و قانون بنویسند)و بر خداوند لازم است رضایت دهد!» (ام کانوا شرکاء له،فلهم ان یقولوا،و علیه ان یرضی) .

بدیهی است اگر کسی قائل به خدایان متعدّد باشد،باید برای هر کدام از آنها سهمی در قانونگذاری و صادر کردن احکام قائل شود،ولی مگر ممکن است مسلمانی که اساس و پایه آیین او بر توحید است و همه اصول و فروع دین را از دریچه توحید می نگرد تن به شرک در دهد و فقها و قضات را شرکای خدا بشمرد؟! به تعبیر دیگر یکی از شاخه های توحید(بعد از توحید ذات و صفات)توحید افعال است و یکی از شاخه های توحید افعالی،توحید حاکمیّت و قانونگذاری است،و مطابق آن حاکمیّت و تمام شاخ و برگش،باید به خدا منتهی شود.

حکم،حکم اوست و فرمان،فرمان او!چنان نیست که خداوند بخشی از قوانین اسلام را خودش تشریع کرده باشد و تشریع بخش دیگری را به مغزهای ناتوان انسانها واگذار کرده باشد!مگر غیر او،از مصالح و مفاسد احکام به طور کامل ممکن است آگاه باشد!مگر ممکن است خداوند زمام بندگان خودش را به دست قانونگذارانی بگذارد که هر کدام به ظن و گمان و رأی قاصر خود قانونی می نهند و مردم را در میان انبوهی از آرای

ص: 593


1- 1) سوره مائده،آیه 3.

ضدّ و نقیض،حیران و سرگردان می سازند! سپس امام(علیه السلام)به سراغ آخرین احتمال می رود و آخرین راه فرا را نیز به روی آنها می بندد و می فرماید:«یا این که خداوند سبحان دین کاملی نازل کرده،ولی پیامبر(صلی الله علیه و آله)در تبلیغ و ادای آن کوتاهی نموده است!» (ام انزل اللّه سبحانه دینا تامّا فقصّر الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن تبلیغه و ادائه) .

بدیهی است هیچ مسلمانی چنین احتمالی را در باره پیامبر نمی دهد،چرا که حتّی کسانی که مسأله عصمت را به طور کامل نپذیرفته اند و به پندارشان معصوم بودن پیامبر در همه جا و همه چیز دلیل کافی ندارد،مسأله عصمت را در تبلیغ و ادای وحی پذیرفته اند،چرا که بدون پذیرش این معنی،مفهومی برای نبوّت و رسالت باقی نمی ماند و نقض غرض حاصل می شود.

سپس بار دیگر امام(علیه السلام)به اصل مسأله باز می گردد و این حقیقت را روشن می سازد که اسلام برای تمام نیازهای زندگی بشر،آنچه از احکام لازم بوده است تشریع کرده و چیزی فروگذار نکرده است.و به این ترتیب مسأله«ما لا نصّ فیه لا حکم فیه،آنچه نصّی در آن وارد نشده حکمی ندارد»را از آنها می گیرد و می گوید:

«خداوند سبحان می فرماید:ما هیچ چیزی را در قرآن فروگذار نکردیم و در قرآن بیان همه چیز آمده است!»(و اللّه سبحانه یقول: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» و فیه تبیان لکلّ شیء»). (1)

این دو آیه گواه روشنی است بر این که خداوند هرگز دین ناقصی نازل نکرده و از کسی برای تکمیل آن استمداد نجسته است،بلکه همه آنچه مورد نیاز است در قرآن مجید آمده،بخشی در عمومات قرآن،و بخشی در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکات،به خواست خدا،خواهد آمد.

ص: 594


1- 1) باید توجّه داشت جمله اوّل «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» عین همان چیزی است که در آیه 38 سوره انعام آمده،ولی جمله دوّم(فیه تبیان لکل شیء)مضمون و محتوای آیه 89 سوره نحل است که می فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» نه این که عین همان جمله بوده باشد.

سپس برای این که این حربه را نیز از قاضیان ضدّ و نقیض گو بگیرد،که هر کدام ممکن است به آیه ای استناد جسته که مفهوم آن با یکدیگر متفاوت باشد، می افزاید:«خداوند فرموده بخشهای قرآن یکدیگر را تصدیق و تأیید می کنند و هیچ گونه اختلافی در آن وجود ندارد!»(و ذکر انّ الکتاب یصدّق بعضه بعضا و انّه لا اختلاف فیه).

بعد برای تکمیل این سخن و بیان دلیل روشنی از خود قرآن بر این که هیچ گونه اختلافی در میان آیات آن نیست می افزاید:«خداوند سبحان فرمود:اگر این کتاب از سوی غیر خدا بود اختلافات بسیاری در آن می یافتند»(فقال سبحانه: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» . (1)

بدیهی است انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان یا دگرگونی مکان و خلاصه کشف امور تازه،افکارشان تغییر می یابد،و به همین دلیل ممکن است یک گوینده یا یک نویسنده در طول زمان عمر خود،مطالب ضدّ و نقیض و مختلفی را بگوید که لازمه محدود بودن علم و دگرگونی و تکامل افکار با گذشت زمان است.اینها از یک سو،از سوی دیگر انسان فراموشکار است،چه بسا مطلبی را امروز بگوید و فردا یا ماه و سال دیگر آن را فراموش کند و نظری بر خلاف آن ابراز دارد.

ولی خداوندی که عالم به همه چیز است و گذشته و آینده«و ما کان و ما یکون»را می داند،گذشت زمان هیچ تغییر و دگرگونی در ذات مقدّسش ایجاد نمی کند،چرا که ما فوق زمان و مکان است.و از این گذشته نسیان و فراموشی برای او مفهومی ندارد.چگونه ممکن است در کلام چنین کسی کمترین اختلاف و سخنان ضدّ و نقیض باشد.

از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبی می توان نتیجه گرفت که امام(علیه السلام)با بیان رسا و تحلیل دقیق و ظریفش مسأله تصویب و تمسّک به قیاس و استحسان و اجتهاد به

ص: 595


1- 1) سوره نساء،آیه 82.

رأی را بکلّی باطل می کند و راه فراری برای طرفداران آن باقی نمی گذارد،زیرا خدا دین کاملی نازل کرده و قرآن،جامع همه نیازهای انسانهاست و پیامبر کمترین کوتاهی در تبلیغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را برای امّت اسلامی نپذیرفته و همه جا آنها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است.

بنا بر این اعتقاد به صحّت آرای متناقض و تصویب فتاوای مختلف و همه را حکم واقعی الهی دانستن،چه معنی و مفهومی می تواند داشته باشد،این یک انحراف و اشتباه و گمراهی است نه یک واقعیّت!

نکته: چگونه در قرآن همه نیازها وجود دارد؟

همان گونه که در فراز بالا از این خطبه مهم تأکید شده،قرآن مجید به صراحت آیات متعدّد،بیانگر همه اموری است که مسلمانان تا دامنه قیامت به آن نیازمندند.در احادیث اسلامی نیز این موضوع با صراحت بیشتری بیان شده،از جمله در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«انّ اللّه تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کلّ شیء حتّی و اللّه ما ترک شیئا تحتاج الیه العباد،حتّی لایستطیع عبد یقول لو کان هذا،انزل فی القرآن،الا و قد انزله اللّه فیه،خداوند در قرآن هر چیزی را بیان کرده است به خدا سوگند چیزی که مورد نیاز مردم بوده است کم نگذارده،تا کسی نگوید اگر فلان مطلب درست است باید در قرآن نازل می شد.آگاه باشید همه نیازمندیهای بشر را خدا در آن نازل کرده است». (1)

ولی در این جا این سؤال پیش می آید که ما احکام مختلفی را می بینیم که در

ص: 596


1- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد 3،صفحه 74-اصول کافی،جلد 1،صفحه 59(در معنای این روایت دو احتمال داده شد نخست این که«لو»شرطیه باشد و دیگر آن که تمنّی باشد و«الا» گاه به عنوان«الاّ»استثنائیه و گاه به صورت«الا»برای تنبیه گفته شده-به مرآة العقول،جلد 1،صفحه 202 مراجعه شود).

قرآن نیامده و این با جامعیّت قرآن سازگار نیست،مثلا،تعداد رکعات نماز، اجناسی که در آن زکات واجب است،نصاب زکات،مقدار آن و بسیاری از مناسک حج،عدد سعی صفا و مروه و دورهای طواف و مسائل دیگری در زمینه حدود و دیات و آداب قضاوت و شرایط معاملات و انواع معاملات مستحدثه و مانند آن به وضوح در قرآن دیده نمی شود.

در پاسخ این سؤال باید به سه نکته توجّه کرد:

نخست این که در قرآن مجید احکام کلیّه و قواعد گسترده و عمومات و اطلاقاتی وجود دارد که بسیاری از مشکلات را می توان با آن حل کرد،مثلا،آیه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1)در معاملات،و آیه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (2)در ابواب عبادات،و «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» (3)در حقوق والدین و آیات دیگری از این قبیل،پاسخگوی بسیاری از سؤالات و مسائل مستحدثه است.

دیگر این که قرآن مجید با صراحت یکی از منابع اصلی احکام الهی و معارف اسلامی را«سنّت پیامبر»می شمارد و می گوید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ،آنچه پیامبر برای شما می آورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهی می کند خودداری نمایید!» (4)و نیز در جای دیگر پیامبر را به عنوان تبیین کننده و شارح قرآن معرفی کرده و می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» . (5)

پیامبر نیز طبق صریح«حدیث ثقلین»،اهل بیت و عترت را نیز به عنوان یکی از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامی معرفی فرموده است و به یقین اگر به توصیه های قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)عمل شود هیچ سؤالی در زمینه احکام و غیر آن بدون پاسخ نخواهد ماند.

ص: 597


1- 2) سوره مائده،آیه 1.
2- 3) سوره حج،آیه 78.
3- 4) سوره بقره،آیه 233.
4- 1) سوره حشر،آیه 7.
5- 2) سوره نحل،آیه 44.

سوّم این که از روایات مختلف اسلامی به خوبی استفاده می شود که قرآن ظاهر و باطنی دارد،ظاهر آن معانی و مفهوماتی است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند می شوند،ولی باطن آن معانی و مفاهیم دیگری است که تنها در اختیار پیامبر و پیشوایان معصوم قرار دارد که با درک و دید دیگری آیات را می نگرند و از آن بهره گیری و استفاده فراوانی می کنند.بنا بر این اگر ثقلین(قرآن و اهل بیت)در کنار هم قرار گیرند و مردم در میان این دو جدایی نیفکنند،از این بخش از محتوای قرآن که راه گشایی فراوانی دارد،بهره می گیرند.

شاید روایت معروف امام صادق(علیه السلام)که می گوید:«انا اعلم کتاب اللّه و فیه بدء الخلق و ما هو کائن الی یوم القیامة و فیه خبر السّماء و خبر الارض و خبر الجنّة و خبر النّار و خبر ما کان و ما هو کائن،اعلم ذلک کما انظر الی کفّی انّ اللّه یقول فیه تبیان کلّ شیء،من به خوبی کتاب خدا را می دانم،در آن آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت به وقوع می پیوند وجود دارد،و همچنین است در آن خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود.من همه اینها را می دانم آن گونه که به کف دستم نگاه می کنم!خداوند می فرماید:«در قرآن بیان همه چیز است». (1)

در نهج البلاغه نیز آمده است:

«و فی القرآن نباء ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم،در قرآن خبرهای پیش از شما و خبرهای بعد از شما،و حکم در میان شما وجود دارد(گذشته و آینده و حال،همه در آن جمع است)». (2)

در تعبیر دیگری امام(علیه السلام)در باره قرآن می فرماید:

«الا انّ فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم، آگاه باشید!در قرآن علوم مربوط به آینده و اخبار مربوط به گذشته و داروی بیماریها و نظم میان شماست». (3)

ص: 598


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 61.(مرحوم کلینی در همین باب روایات متعدّد دیگری نقل کرده است.)
2- 2) کلمات قصار نهج البلاغه،حکمت 313.
3- 3) نهج البلاغه،خطبه 158.

این سخن تنها در احادیث اهل بیت-علیهم السلام-نیامده است،بلکه از طرق اهل سنّت نیز نقل شده است:

«سیوطی»در«درّ المنثور»از صحابی معروف«ابن مسعود»نقل می کند:«انّ فیه علم الاوّلین و الآخرین،در قرآن علم اوّلین و آخرین است.»و از«اوزاعی»نقل می کند که در تفسیر آیه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» .قال:بالسّنّة،گفت منظور این است که به وسیله سنّت همه حقایقی که در قرآن وجود دارد،کشف می شود». (1)

«سیوطی»در کتاب«اتقان»،این معنی را از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل کرده که فرمود:

«در کتاب خدا خبر پیش از شما و خبر بعد از شما،و حکم میان شماست.» (2)سپس می افزاید:این حدیث را«ترمذی»و غیر او آورده اند.

ص: 599


1- 1) الدرّ المنثور،جلد 4،صفحات 127 و 128.
2- 2) الاتقان،نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.

ص: 600

بخش سوّم

اشاره

و انّ القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق،لا تفنی عجائبه،و لا تنقضی غرائبه،و لا تکشف الظّلمات الاّ به.

ترجمه

قرآن ظاهرش زیبا و آراسته و باطنش عمیق و ژرف است،نکات شگفت آورش هرگز تمام نمی شود،اسرار نهفته اش پایان نمی گیرد و ظلمات(جهل و گمراهی)جز در پرتو انوارش بر طرف نخواهد شد!

شرح و تفسیر
زیبایی و عمق قرآن

در سوّمین و آخرین فراز این خطبه،امام(علیه السلام)به توصیف قرآن مجید می پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسیار پر معنی حقایق زنده ای را در باره اهمیّت قرآن بیان می کند تا تکمیلی برای بحثهای گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامی نباید هرگز از قرآن غافل بشوند و حقایق و احکام آن را دست کم بگیرند و نباید با داشتن قرآن،خود را نیازمند به منبع دیگری(جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبیّن آن است)بدانند.

در اوّلین توصیف می فرماید:«قرآن ظاهرش بسیار زیبا و شگفت آور است»(و انّ

ص: 601

القرآن ظاهره انیق (1)).

این جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد،الفاظش بسیار موزون، تعبیرات بسیار حساب شده و آهنگ آیات،آهنگی مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمی شود،شواهد این سخن بسیار است که ورود در این دریای پهناور،ما را از مقصد دور می سازد. (2)

در توصیف دوّم می فرماید:«و باطن آن عمیق است»(و باطنه عمیق).

غالبا پرداختن به زیباییهای ظاهر،انسان را از عمق معنی دور می سازد همان گونه که پرداختن به معانی عمیق و به تعبیر دیگر ادای حقّ معنی،انسان را در انتخاب الفاظ زیبا در تنگنا قرار می دهد،نهایت قدرت لازم است که میان این دو جمع شود،حقّ معنی به طور کامل ادا شود و در عین حال در قالب زیباترین و جالبترین الفاظ قرار گیرد،و این حقیقتی است که انسان در قرآن مجید به روشنی در می یابد که ظاهرش فوق العاده آراسته،روح پرور،جذّاب و دلپذیر است و باطنش فوق العاده عمیق و پر محتواست.

ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هر چه،قویترین اندیشه ها در باره آن به کار بیفتد باز پایان نمی گیرد.چرا چنین نباشد در حالی که تراوش وحی الهی است و کلام خدا همچون ذات پاکش بی انتهاست.نمونه های گوناگونی در این زمینه در سوره های مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در این دو جمله بیان فرموده برای انسان آشکارا و محسوس می سازد. (3)

در توصیف سوّم و چهارم می فرماید:«نکات شگفت آور قرآن هرگز فانی نمی شود و

ص: 602


1- 1) «انیق»از ماده«انق»(بر وزن رمق)به معنی شیء زیبا و شگفت آور است و گاه به معنی فرح و سرور نیز به کار رفته،چرا که لازمه مشاهده اشیای زیبا و شگفت آور است(مقاییس و صحاح و لسان العرب).
2- 2) علاقمندان به توضیح بیشتر می توانند به کتاب پیام قرآن،جلد 8،صفحه 114 به بعد تحت عنوان«اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت»مراجعه نمایند.
3- 3) برای توضیح بیشتر در این زمینه به همان منبع قبل،صفحه 134 به بعد مراجعه فرمایید.

اسرار نهفته آن هرگز پایان نمی پذیرد» (لا تفنی عجائبه،و لا تنقضی غرائبه) .

ممکن است تفاوت این دو جمله در این باشد که جمله اوّل (لا تفنی عجائبه) اشاره به جاودانگی و ابدی بودن شگفتیها و زیباییها و حقایق برجسته قرآن می کند، چرا که کتابهای زیادی را می توان نام برد که در عصر خود،بسیار شگفت آور و جالب بودند ولی با گذشت زمان گرد و غبار کهنگی بر آنها نشست و شگفتیهایش بی رنگ شد ولی قرآن هرگز چنین کتابی نیست،چرا که تمام کسانی که با آن آشنا هستند همیشه از مطالعه و غور و بررسی در الفاظ و معانیش لذّت می برند.

جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه ای از آن آشکار می گردد(فراموش نکنید که«غرائب»جمع«غریب»از ماده «غربت»و«غروب»به معنی دور شدن از موطن،یا پنهان گشتن است و این تعبیر تناسب نزدیکی با اسرار نهفته قرآن دارد).

در پنجمین و آخرین توصیف می فرماید:«ظلمات و تاریکیها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (و لا تکشف الظّلمات الاّ به) .

نه تنها ظلمت جهل و تاریکی کفر و بی ایمانی و بی تقوایی،بلکه ظلمات در صحنه زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیز بدون تعلیمات قرآن از میان نخواهد رفت.

امروز با این که دنیا از نظر صنایع،فوق العاده پیشرفت کرده،ولی با این حال انواع ظلمتها بر جامعه بشری سایه شوم خود را گسترده است،جنگها و خونریزیها، ظلم و بی عدالتیها،فقر و بدبختی و از همه مهمتر ناآرامیهای درونی همه جا را فرا گرفته و تمام اینها نتیجه مستقیم ضعف ایمان و تقوا و فقر اخلاقی و معنوی است که بهترین راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.

از همه اسفناکتر رها کردن قرآن و پناه بردن به آرای ظنّی و افکار قاصر بشری در زمینه احکام است که گروهی از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.

ص: 603

نکته ها
1-عواقب شوم دوری از قرآن و اهل بیت-علیهم السلام-

دوری از قرآن برای همه مسلمانان مایه زیان و خسران است مخصوصا برای دانشمندان و علمای امّت.همان گونه که امام امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در خطبه بالا با دقیقترین و رساترین بیان نشان داده،که چگونه گروهی از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهی قرآنند،سرگردان و حیران مانده اند و به راههایی که دون شأن عالم اسلامی است کشیده شده اند.

در این جا حدیث جالبی است از گفتگوی«عمر بن أذینه» (1)یکی از یاران امام صادق(علیه السلام)با«ابن ابی لیلی» (2)که حقایق مهمّی در آن بر ملا شده است.

او می گوید:روزی وارد بر«ابن ابی لیلی»شدم که از قضات بود،گفتم:

می خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم-و من در آن موقع نوجوانی بودم-گفت فرزند برادر بپرس!

گفتم:شما جمعیّت قضات کار عجیبی دارید،مسأله ای در امور مالی یا مربوط به ازدواج و خون،نزد شما مطرح می شود و در آن به رأی خود قضاوت می کنید،امّا

ص: 604


1- 1) «عمر بن اذینه»از بزرگان علمای شیعه از اهل بصره است و از طریق مکاتبه سؤالاتی از امام صادق(علیه السلام)داشت و صاحب بعضی از تألیفات در احکام دینی و مورد اعتماد و وثوق بود او در زمان«مهدی عباسی»(به خاطر رابطه نزدیکش با اهل بیت و امام صادق(علیه السلام)تحت تعقیب قرار گرفت و به یمن فرار کرد و در همان جا وفات یافت.
2- 2) «ابن ابی لیلی»از فقهای معروف اهل سنّت،نامش«محمد بن عبد الرحمن»است،ولی در حدیث بالا گفتگوی«ابن اذینه»را با عبد الرحمن پدر او می خوانیم امّا در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که گفتگوی«ابن اذینه»با«محمّد»فرزند او بوده که از زمان بنی امیّه تا ایّام حکومت«منصور عبّاسی»عهده دار منصب قضاوت در کوفه بود،در حالی که پدرش «عبد الرحمن»از فقهای عصر علی(علیه السلام)محسوب می شود و هنگام خروج بر«حجاج بن یوسف»،کشته شد(بنا بر این«ابن اذینه»که از یاران امام صادق(علیه السلام)است با«محمد»معاصر بوده،نه با پدرش«عبد الرحمن»).

همان مسأله نزد قاضی«مکّه»مطرح می شود او رأی دیگری صادر می کند،و باز همان مسأله نزد قاضی بصره و قاضی یمن و قاضی مدینه مطرح می شود آنها نیز آرای دیگری صادر می کنند که بر خلاف آرای قبلی است،سپس همه شما نزد خلیفه ای که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع می شوید و از آرای مختلف،او را با خبر می سازید و او رأی همه شما را(با آن همه ضدّ و نقیضها)صحیح می شمرد!در حالی که خدای شما یکی و پیامبرتان یکی و دین شما یکی است،آیا خداوند،شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده اید؟یا شما را از آن نهی فرموده و نافرمانی کرده اید؟یا شما در تشریع احکام،شریک خدا هستید و حق دارید هر چه می خواهید بگویید و حکم صادر کنید و بر او لازم است که راضی باشد؟یا این که خداوند،دین ناقصی را نازل کرده و از شما برای تکمیلش یاری طلبیده است؟یا دین کاملی را نازل کرده ولی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)در ابلاغ آن کوتاهی نموده؟راستی چه پاسخ می گویید؟ «ابن ابی لیلی»گفت:از کجا هستی ای فرزندم گفتم:از اهل بصره،گفت:

از کدام قبیله ای؟گفتم:از طایفه«عبد قیس»،گفت:از کدام شاخه های آن؟ گفتم:از«بنی اذینه»،گفت:با«عبد الرحمن ابن اذینه»چه نسبتی داری؟گفتم:

او جدّ من است.

در این جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانید و گفت:برادرزاده سؤال کردی و خشونت به خرج دادی و در سخن خود اصرار ورزیدی و اعتراض کردی و من انشاء اللّه جواب تو را می گویم.

امّا سؤال تو در باره اختلاف آرای قضات،به دلیل این است که هر مسأله ای برای ما پیش آید که بیانی در رابطه با آن،در کتاب اللّه و یا سنّت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) باشد،هرگز برای ما شایسته نیست که از کتاب و سنّت فراتر رویم و امّا مسائلی که برای ما پیش می آید و در کتاب اللّه و سنّت پیامبر از آن خبری نیست،ما به رأی خود اخذ می کنیم.

گفتم:این کار درستی نیست که انجام داده ای!چرا که خداوند متعال می فرماید:

ص: 605

«ما هیچ چیزی را در کتاب(قرآن)فروگذار نکرده ایم»،و نیز فرموده:

«قرآن را برای تبیین همه چیز نازل کردیم»،به عقیده تو اگر کسی عمل به اوامر الهی کند و از نواهی او خودداری کند،آیا وظیفه ای بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند یا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نماید؟ گفت:چگونه ممکن است پاداش بر چیزی دهد که امر به آن نکرده یا مجازات نسبت به چیزی کند که نهی از آن ننموده است؟ گفتم:اصولا چگونه ممکن است مسائلی پیش آید که حکم آن در کتاب اللّه و سنّت پیامبر نباشد؟ گفت:فرزند برادرم!در حدیثی از عمر بن خطاب آمده که:در میان دو نفر داوری کرد،کسی که از همه به او نزدیکتر بود گفت:ای امیر مؤمنان!راه صحیح را پیمودی.عمر با تازیانه ای که در دست داشت بر او زد و گفت:«مادرت به عزایت بنشیند!به خدا سوگند خود عمر نمی داند راه صواب رفته یا خطا!این رأیی بود که به اجتهاد خودم گفتم،مرا در پیش روی خودم مدح نگویید»! من به او گفتم:من هم حدیثی برای تو نقل می کنم،گفت:بگو ببینم! گفتم:پدرم این حدیث را از«علی بن ابی طالب»برایم نقل کرد که قضات سه طایفه اند،دو طایفه اهل هلاکتند و یک طایفه اهل نجات،امّا آن دو گروه که هلاک می شوند گروهی هستند که عمدا قضاوت ظالمانه می کنند و یا اجتهاد می کنند و راه خطا می روند،و اهل نجات کسی است که به امر الهی عمل کند.

این حدیث،حدیث تو را باطل می کند ای عمو!گفت:به خدا سوگند درست است ای فرزند برادر،پس تو می گویی همه چیز در قرآن است؟

گفتم:خداوند چنین فرموده،و هیچ حلال و حرام و امر و نهی نیست مگر این که در قرآن است خواه کسانی از آن آگاه شوند یا از آن آگاه نشوند.خداوند در قرآن از مسائلی خبر داده که ما نیاز(فوق العاده ای)به آن نداریم چگونه ممکن است از اموری که نیازمندیم خبر نداده باشد؟گفت:مثلا مانند چه مسائلی؟

ص: 606

گفتم:داستان آن دو مردی که یکی باغ مهمّی داشت و دیگری با ایمان بود و دستش تهی... (1).

گفت:(بسیار خوب)این علوم قرآنی که می گویی نزد کیست؟ گفتم:خودت می دانی نزد کیست! گفت:دوست دارم او را می شناختم پاهای او را با دست خود می شستم و خادمش بودم و از او یاد می گرفتم.

گفتم:تو را به خدا سوگند می دهم آیا کسی را می شناسی که وقتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)درخواست بیان مطلبی می کرد به او جواب می داد و هنگامی که سکوت می کرد پیامبر ابتدا می فرمود؟ گفت:آری او«علی بن ابی طالب»بود.

گفتم:سؤال دیگری دارم،آیا هرگز شنیده ای که علی(علیه السلام)بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در باره حلال یا حرامی از کسی سؤالی کرده باشد؟ گفت:نه.

گفتم:آیا می دانی که دیگران به او محتاج بودند و مسائل را از او می گرفتند؟ گفت:آری.

گفتم:پس تمام این علومهای قرآنی نزد او بود.

گفت:او از جهان رفته،کجا دست ما به دامنش می رسد؟ گفتم:در میان فرزندانش جستجو کن!که این علوم نزد آنهاست.

گفت:چگونه من به آنها دست پیدا کنم؟

گفتم:بگو ببینم اگر بیابانی باشد و راهنمایانی داشته باشد،آنها برخیزند و بعضی از راهنمایان خود را بکشند و بعضی را بترسانند تا فرار کنند و بعضی هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در میان بیابان سرگردان شوند و

ص: 607


1- 1) به تفسیر نمونه،ذیل آیات 32 به بعد سوره کهف مراجعه فرمایید.

هلاک گردند،در باره آنها چه می گویی؟(و مقصّر کیست و باید چه کنند؟) گفت:باید به جهنم بروند!این را گفت و رنگش پرید،صورتش زرد شد و دانه بهی را که در دست داشت محکم بر زمین زد به طوری که متلاشی شد و گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» . (1)

این حدیث که حقایق جالبی را در عبارات کوتاهی بازگو می کند،نشان می دهد که خطبه مورد بحث در میان شیعیان عصر امام صادق(علیه السلام)معروف بوده و جوانان شیعه به خوبی از آن آگاه بوده اند.

2-قرآن و مسائل مستحدثه(جدید)

بعضی ایراد می کنند و می گویند جامعه بشری در حال دگرگونی است و هر زمان مسائل تازه ای مطرح می شود،چگونه قرآن مجید که دارای احکام ثابت و غیر متغیّری است،بر جامعه انسانی که دائما در حال تغییر و تحوّل است تطبیق می کند؟و چگونه می تواند پاسخگوی مسائل مستحدثه باشد؟ پاسخ به این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن این که:در قرآن مجید دو گونه احکام وجود دارد:احکام جزیی و احکام کلّی،احکام جزیی مانند احکامی است که برای عبادات ذکر شده،طرز وضو و غسل و تیمّم و یا مسائلی همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن.

منظور از مسائل کلّی،قواعد عامّی است که در قرآن مجید وارد شده و شمول بسیار وسیع و گسترده ای دارد،مانند قاعده«وجوب وفاداری نسبت به هر گونه عقد و پیمان» «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (2)و قاعده«لا حرج» «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (3)و قاعده«لا ضرر»که از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود و امثال آن،که

ص: 608


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 17،صفحه 245،حدیث 13-این حدیث را در کتابهای فراوان دیگری نقل کرده اند.
2- 1) سوره مائده،آیه 1.
3- 2) سوره حج،آیه 78.

پاسخگوی نیازهای انسانی در مسائل حقوقی و غیره می باشد و اگر اصول و قواعد کلّی که از کلمات معصومین استفاده می شود و اعتبار و حجیّت آن با قرآن مجید ثابت شده،بر آن بیفزاییم مسأله روشنتر می شود.

به تعبیر دیگر:موضوعات دائما در تغییرند و اصول کلّی ثابتند،دگرگونی موضوعات سبب می شود که موضوع از تحت حکمی خارج شده و تحت حکم دیگری قرار گیرد،به همین دلیل امروز ما می توانیم تمام مسائل مستحدثه را که ذکری از آنها در کتاب و سنّت به طور خصوص نیامده،از آن قواعد کلیّه استنباط کنیم و در کتابهای مسائل مستحدثه بنویسم،و بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است.

شرح بیشتر در باره این موضوع را در کتبی که به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو کنید.

3-چرا شگفتیهای قرآن پایان نمی یابد؟

در جمله های اخیر این خطبه خواندیم که امام(علیه السلام)در باره قرآن می فرماید:«لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه،شگفتیهای قرآن از میان نمی رود و اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد»و به تعبیر دیگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند در باره اسرار آن بیشتر بیندیشند،اسرار تازه ای را از این کتاب آسمانی کشف می کنند، اضافه بر این،زیبایی ها و شگفتی های آن همچنان به طراوت خود باقی است و هرگز کهنه نمی شود،به همین دلیل همه ما این حقیقت را با تجربه دریافته ایم که هرگز از خواندن و تکرار آن خسته و ملول نمی شویم.

دلیل این مطلب یک نکته است و آن این که قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات پاکش نامحدود و بی انتها است،کلام مخلوق نیست که همچون فکر و عقل او محدود باشد،بعلاوه چون مخاطبین قرآن همه انسانها تا دامنه قیامتند،خداوند سهمی برای هر کدام در اسرار این کتاب آسمانی قرار داده است.

این سخن را با حدیث پر معنایی از امام صادق(علیه السلام)پایان می بریم،در این حدیث

ص: 609

از امام«علی بن موسی الرضا»(علیه السلام)نقل شده که:مردی از امام صادق(علیه السلام) پرسید:«ما بال القرآن لا یزداد علی الدّرس و النّشر الاّ غضاضة،چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و تکرار تلاوت و تدریس،کهنه نمی شود،بلکه هر روز شاداب تر است»؟ امام در پاسخ فرمود:«لانّ اللّه تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ الی یوم القیامة، زیرا خداوند متعال آن را برای زمان معین یا گروه خاصّی قرار نداده(و مخاطبین آن تمام انسانها در طول تاریخند)،به همین دلیل در هر زمان تازه است و تا روز قیامت نزد هر قومی با طراوت و شاداب می باشد». (1)

ص: 610


1- 1) میزان الحکمه،جلد 8،صفحه 70(بحار الانوار،جلد صفحه 92،15).

خطبۀ نوزدهم: اعتراض اشعث بن ابن قیس به امام در هنگام خطبه خواندن در مسجد کوفه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قال للاشعث بن قیس و هو علی منبر الکوفة یخطب

فمضی فی بعض کلامه شیء اعترضه الاشعث فیه فقال یا امیر المؤمنین هذه علیک لا لک فخفض علیه السّلام الیه بصره ثم قال:

ما یدریک ما علیّ ممّا لی،علیک لعنة اللّه و لعنة اللاعنین!حائک بن حائک!منافق ابن کافر!و اللّه لقد اسرک الکفر مرّة و السلام اخری!فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک!و انّ امرا دلّ علی قومه السّیف، و ساق الیهم الحتف!لحریّ ان یمقته الاقرب،و لا یأمنه الابعد ! (1)قال السید الشریف:یرید علیه السّلام انّه اسر فی الکفر مرّه و فی الاسلام مرة و امّا قوله:دل علی قومه السیف فاراد به حدیثا کان للاشعث مع خالد بن الولید بالیمامة،غرّ فیه قومه و مکر بهم حتّی اوقع بهم خالد و کان قومه بعد ذلک یسمّونه «عرف النار»و هو اسم للغادر عندهم.

ترجمه

این سخن را امیر مؤمنان علی(علیه السلام)هنگامی بیان فرمود که در مسجد کوفه بر منبر

ص: 611


1- 1) در کتاب مصادر نهج البلاغه چنین آمده است که در نقل این خطبه میان دانشمندان اختلافی نیست،و از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند،ابو الفرج اصفهانی آن را در کتاب اغانی نقل کرده و نامبرده 44 سال قبل از انتشار نهج البلاغه چشم از دنیا فرو بست(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 369).

بود «اشعث بن ابن قیس»به امام(علیه السلام)اعتراض کرد که ای امیر مؤمنان!این مطلبی که گفتی به زیان تو است نه به سود تو،امام با بی اعتنایی نگاهی به او کرد و فرمود:

تو چه می فهمی چه چیز به سود من است یا به زیان من؟لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد ای بافنده(دروغ)و فرزند بافنده و ای منافق فرزند کافر!به خدا سوگند یک بار کفر تو را اسیر کرد و یک بار اسلام،مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد(و اگر آزاد شدی به کمک اموال دیگران یا با خواهش و التماس و خیانت بود)! (آری!)آن کس که شمشیرها را به سوی قبیله اش هدایت کند و مرگ را به سوی آنان سوق دهد سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند.

مرحوم«سیّد رضی»در این جا چنین می گوید:مقصود امام این است که«اشعث» یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن و جمله «دلّ علی قومه السّیف» اشاره به داستانی است که«اشعث»با«خالد بن ولید»در«یمامه»داشت.

«اشعث»قبیله خود را فریب داد و به آنها خیانت کرد و«خالد»آنها را به قتل رساند.به همین دلیل قبیله اش او را«عرف النّار»نامیدند و این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن می دادند.

شرح و تفسیر

برخورد با منافق جسور و بی ادب!

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه،لازم است به دو نکته اشاره شود:

1-همان گونه که می دانیم مخاطب در این کلام«اشعث بن قیس»است که نام او«معدیکرب»بود و به مناسبت موهای ژولیده ای که داشت او را«اشعث» نامیدند تا حدی که اسم اصلی او به فراموشی سپرده شد.او در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)مسلمان

ص: 612

شد سپس بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)مرتد شد و به حمایت از طایفه«بنی ولیعه»که راه ارتداد را پیش گرفته بودند برخاست.«زیاد بن لبید»از سوی«ابو بکر»مأمور جنگ با آنان شد و اشعث در این میان اسیر گردید(این اسارت او در اسلام بود).

در زمان جاهلیّت هنگامی که پدرش«قیس»کشته شد،برای گرفتن انتقام خون او به همراهی قبیله اش حرکت کرد و به جای حمله به قبیله قاتل(قبیله بنی مراد)اشتباها به قبیله دیگری(قبیله بنی الحارث)حمله کرد و چون در این جنگ شکست خورد و اسیر گشت برای آزادی او صدها شتر فدیه دادند(و این اسارت او در حال کفر بود).

به هر حال،هنگامی که او را نزد«ابو بکر»بردند(و اظهار ندامت کرد)او اشعث را عفو نمود و خواهرش«ام فروه»را که نابینا بود به وی تزویج نمود،و از این زن چهار پسر آورد که یکی از آنها محمّد بود که با امام حسین(علیه السلام)و یارانش در کربلا به مقابله برخاست و دختری به نام«جعده»که امام مجتبی(علیه السلام)را مسموم ساخت.

«اشعث»از کسانی بود که با«عمرو بن عاص»در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران علی(علیه السلام)در جنگ صفّین همکاری نمود.

«ابن ابی الحدید»و«محمّد بن عبده»در یک کلام کوتاه«اشعث»را چنین معرفی می کنند:«او از منافقین در عصر علی(علیه السلام)بود و در میان اصحاب آن حضرت مانند «عبد اللّه بن ابیّ بن سلول»در میان یاران رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بود که هر کدام در زمان خود از رؤسای منافقین بودند و در بسیاری از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند». (1)

2-در این که این کلام در کجا و به چه مناسبت علی(علیه السلام)آن را خطاب به «اشعث»بیان فرمود،در میان دانشمندان گفتگوست.

در یک روایت چنین می خوانیم که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در حالی که بر منبر بود،نوشته ای بیرون آورد که کلامی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بر آن بود:«المسلمون تتکافؤ

ص: 613


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،از صفحه 292 به بعد و شرح نهج البلاغه عبده،صفحه 56.

دماؤهم و هم ید علی من سواهم من احدث حدثا او آوی محدثا فعلیه لعنة اللّه و النّاس أجمعین،خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و همگی به منزله یک دست در مقابل دشمنان هستند،کسی که بدعتی در دین خدا بگذارد یا بدعتگذاری را پناه بدهد،لعنت خدا و همه مردم بر او باد»! (1)«اشعث بن قیس»منافق،در این جا صدا زد:«هذا و اللّه علیک لا لک،این به خدا سوگند به زیان تو است نه به سود تو!»حضرت نگاهی به او کرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفی کرد.

شاید منظور اشعث از این سخن این بود که اگر خون مسلمانان با هم برابر است و باید همه با هم متّحد باشند،چرا با گروهی از مسلمانان به جنگ برخاستی؟(در حالی که نفاق افکنان،آتش افروزان جنگ جمل و صفّین و نهروان بودند و علی(علیه السلام)به عنوان خلیفه رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)که علاوه بر نصّ بر خلافتش، مردم با او بیعت کرده بودند شناخته می شد).

در روایت دیگری آمده است که آن حضرت بر منبر کوفه خطبه می خواند و در باره«حکمین»که بعد از جنگ صفین،مصیبت بزرگی برای جهان اسلام به بار آوردند،سخن می گفت،یکی از یارانش برخاست و عرض کرد ای امیر مؤمنان! تو ما را از قبول حکمیّت نهی فرمودی سپس به آن امر کردی،ما نمی دانیم کدامیک از این دو کار بهتر است؟حضرت دو دست خود را به یکدیگر زد و فرمود:«هذا جزاء من ترک العقدة».

منظور امام(علیه السلام)این بود که این کیفر کسی است که رأی صحیح را رها کند.

شما نیز،سخن مرا در کار حکمین نپذیرفتید و اصرار کردید که من در برابر آن تسلیم شوم،ولی«اشعث»چنین پنداشت که مفهوم سخن این است که:این جزای من است

ص: 614


1- 1) در روایات متعدّدی وارد شده که منظور از جمله«من احدث حدثا»خونریزی و قتل است (به وسائل الشیعة،جلد 19،صفحه 11 تا 19 ابواب القصاص،باب 4 و 8 مراجعه کنید) این معنی مناسب با عبارت بالا نیز می باشد.

که راه صحیح را رها کردم و لذا اعتراض کرد و گفت:«ای امیر مؤمنان این سخن که گفتی بر زیان توست،نه به سود تو!» (1)اکنون به شرح و تفسیر خطبه باز می گردیم، مطابق آنچه در این سخن آمده امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در پاسخ اعتراض اشعث نخست می فرماید:«تو چه می دانی چه چیز به زیان من است یا به سود من؟!» (ما یدریک ما علیّ ممّا لی) .

اشاره به این که تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهمیدی که چه می گویم و اشاره به چه نکته ای می کنم.منظور من دعوت مسلمین به اتّحاد و اشاره به اشتباهی است که در مسأله قبول«حکمین»کردند تا دیگر این گونه کارها را تکرار نکنند.امّا تو مطلب را وارونه فهمیدی! سپس در یک سخن تند به او می فرماید:«لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد!» (علیک لعنة اللّه و لعنة اللاعنین) .

تاریخ زشت و ننگین اشعث نیز به خوبی نشان می دهد که مستحقّ چنین لعنی بوده است چرا که در بسیاری از توطئه ها و برنامه های مفسده انگیز اجتماعی آن زمان دست داشته و یا رهبری اصلی آن را بر عهده گرفته است و به گفته«ابن ابی الحدید» تمام مفسده هایی که در دوران خلافت علی(علیه السلام)واقع شد اصل و اساس آن«اشعث بن قیس»بود. (2)

سپس می افزاید:«ای بافنده(دروغ)فرزند بافنده!» (حائک بن حائک) .

«و ای منافق فرزند کافر!» (منافق بن کافر) .

در این که منظور از«حائک»(بافنده)در این جا چیست،شارحان نهج البلاغه

ص: 615


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 368 و 369.
2- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 279.

سخنان بسیار گفته اند.بعضی آن را بر معنی ظاهر لغوی حمل کرده و گفته اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و این شغل در آن زمان مخصوص قشر بسیار پایینی از اجتماع بوده که از معارف دینی و آداب اجتماعی و تمدن،دور بوده اند، ولی این معنی با آنچه در تاریخ زندگی اشعث و پدرش نقل شده،سازگار نیست، زیرا آنها ظاهرا دارای چنین شغلی نبودند.

بعضی آن را به معنی انسان متکبّر و خودخواه دانسته اند،چرا که یکی از معانی«حائک»در لغت کسی است که با تکبّر راه می رود. (1)

بعضی دیگر آن را اشاره به معنی کنایی آن می دانند و می گویند منظور از «حائک»(بافنده)کسی است که سخنان باطلی را به هم می بافد و بافنده دروغ و کذب است و این در واقع کار اشعث و پدرش بود،و چنین کنایه ای نه تنها در لغت عرب که در لغات دیگر نیز وجود دارد.و قابل توجّه این که در روایتی به روشنی به این معنی اشاره شده است و آن روایت این است که نزد امام صادق(علیه السلام) سخن از«حائک»به میان آمد.امام(علیه السلام)فرمود:«انّه ملعون،حائک ملعون است» سپس در تفسیر آن چنین فرمود:«انّما ذلک الّذی یحوک الکذب علی اللّه و علی رسوله،حائک کسی است که دروغ بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله)می بافد». (2)

امّا این که امام او را منافق شمرده،از واضحات تاریخ است،چرا که اعمالی در درون حکومت علی(علیه السلام)از او سر زد که نشان می دهد او از سران نفاق بود،او یکی از عوامل شهادت امیر مؤمنان علی(علیه السلام)و ناکامی مسلمین در جنگ صفّین و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حکمین و توطئه های زیاد دیگری بود و همان گونه که در بالا گفتیم بعضی از آگاهان،او را در عصر علی(علیه السلام)به«عبد اللّه بن ابیّ»در عصر

ص: 616


1- 1) «حائک»گاه از ماده«حوک»آمده که به معنی بافندگی است و گاه از«حیک»که به معنی راه رفتن متکبّرانه است.
2- 2) وسائل الشیعة،جلد 12،صفحه 101،باب 23 از ابواب ما یکتسب به،حدیث 2.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)که از سران منافقان آن زمان بوده،مقایسه کرده اند. (1)

کوتاه سخن این که وضع حال او در پیمودن راه نفاق و تقویت منافقین آشکارتر از آن است که نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد.

امّا تعبیر به کافر در مورد پدر او،آن هم از مسلّمات تاریخ است،چرا که او از مشرکان بود که در عصر جاهلیّت در اختلافات قبیله ای کشته شد.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«به خدا سوگند یک بار کفر،تو را اسیر کرد و بار دیگر اسلام،و مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد!» (و اللّه لقد اسرک الکفر مرّة و الاسلام اخری!فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک!) .

امّا داستان اسارت او در جاهلیّت بنا به گفته«ابن ابی الحدید»چنین است که پدر اشعث به نام قیس به وسیله قبیله بنی مراد کشته شد،فرزندش اشعث به خونخواهی او برخاست و به اتفاق طایفه کنده،حمله را آغاز کردند ولی به جای قبیله بنی مراد اشتباها به قبیله بنی حارث حمله نمودند.طایفه بنی کنده شکست سختی خوردند و اشعث اسیر شد و همان گونه که قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گردید(از بعضی از نقلها استفاده می شود که شتران فداء را از میان قبیله اشعث جمع آوری کردند،بنا بر این که می فرماید:«فداء تو موجب آزادی تو نشد»اشاره به این دریوزگی است که برای آزادی اشعث انجام شد.این احتمال نیز داده شده است که منظور از این سخن آن است که قدرت و قوّت و شخصیت تو مانع اسارتت نگشت،بلکه ذلیلانه در چنگال دشمن اسیر شدی در حالی که فرماندهان دیگر از بنی کنده مقاومت کردند و کشته شدند ولی تو ذلیلانه تسلیم شدی).

امّا داستان اسارت او در اسلام نیز به گفته«ابن ابی الحدید»چنین بود که:بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هیئتهای نمایندگی قبایل عرب نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله)برای

ص: 617


1- 1) به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و همچنین شرح عبده مراجعه شود.

قبول اسلام،هیئتی از قبیله بنی کنده که اشعث نیز جزء آنها بود به محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله)آمدند و ظاهرا اسلام را پذیرفتند،و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)نیز هدایایی به آنها داد،ولی بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)اشعث در صفوف مرتدّین قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کرد،گروهی از لشکریان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده،تقاضای امان کرد و تسلیم شد و بعضی گفته اند تقاضای امان برای ده نفر از خانواده خود کرد و بقیّه را که هشتصد نفر بودند تسلیم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختی از آنان گرفتند.سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد«ابو بکر»آوردند،«ابو بکر»آنها را عفو کرد و خواهرش «ام فروه»را که نابینا بود به ازدواج او در آورد(همان گونه که قبلا گفته شد). (1)

«طبری»در تاریخ خود می نویسد:روی همین جهت هم مسلمانان او را لعن می کردند و هم اسیران طایفه خودش،تا آن جا که زنان طایفه اش او را«عرف النّار»نامیدند(عرف النّار به معنی یالهای آتش است)و این سخن را به کسانی می گفتند که مرتکب خیانت شوند(چرا که اشعث بزرگترین خیانت را در باره قبیله خود انجام داد). (2)

روی همین جهت امام(علیه السلام)در ادامه سخن می فرماید:

«آن کس که شمشیرها را به سوی قبیله اش هدایت کند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد،سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند!» (و انّ امرأ دلّ علی قومه السّیف،و ساق الیهم الحتف!لحریّ ان یمقته الاقرب،و لا یأمنه الابعد) .

اشاره به این که تو همان کسی هستی که در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زکات به حکومت اسلامی در زمان ابو بکر،هنگامی که زیاد بن

ص: 618


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 293-296.
2- 2) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 548.

لبید،امیر حضرموت با لشکر عظیمی به سوی تو آمد و جنگ شدیدی در میان قوم تو و آنها واقع شد،قوم تو پناه به قلعه محکم خود بردند،هنگامی که وضع مشکل شد تو به سراغ زیاد آمدی و امان خواستی(به روایتی تنها برای خودش امان خواست و به روایتی برای ده نفر از نزدیکانش)و بقیه را به دم شمشیر مسلمین سپردی!(این در حالی بود که بقیّه قومش گمان می کردند برای آنها هم امان گرفته،در حالی که چنین نبود،و همین کار سبب شد که در میان مردم به عنوان خیانتکار مشهور گردد).

جالب این که بعضی از مورّخان نوشته اند:هنگامی که او امان از لشکر اسلام خواست،اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش کرد نام خود را بنویسد،به همین دلیل هنگامی که آن ده نفر از جمعیّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه ندیدند،یکی از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او کرد و گفت:ای دشمن خدا خوشبختانه اشتباه کردی(و الآن مرگ در انتظار توست) ولی پیشنهاد شد که او را نکشند و نزد ابو بکر ببرند.هنگامی که او را با گروهی از اسیران نزد ابو بکر آوردند،اظهار ندامت و پشیمانی و توبه کرد و بخشوده شد. (1)

مرحوم سیّد رضی در این جا روایت دیگری نقل کرده است،او می گوید:

«مقصود امام(علیه السلام)این است که اشعث یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن ،و جمله «دلّ علی قومه السّیف» اشاره به سخنی است که اشعث با خالد بن ولید در یمامه داشت، اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خیانت کرد و خالد آنها را به قتل رساند،به همین دلیل قبیله اش او را«عرف النّار» نامیدند. این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن می گفتند».

بعضی از مورّخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانی با خالد بن ولید نداشته،بلکه ماجرای او با زیاد بن لبید بوده که در بسیاری از تواریخ اسلامی به آن

ص: 619


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 381.

تصریح شده است،ولی به گفته ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود،از آن جا که شریف رضی مرد دانشمند و آگاهی بوده،ممکن است او به تاریخی در این زمینه دست یافته باشد که به ما نرسیده است. (1)

همان گونه که در سابق نیز اجمالا اشاره شد«عرف»در اصل به معنی برآمدگی است،به همین دلیل محلّ روییدن یالهای اسب و خروس را عرف می گویند(و گاه به خود یال نیز عرف گفته می شود)و عرفات را از این نظر عرفات می نامند که سرزمین بلندی است که اطراف آن را کوههایی گرفته است و اعراف، دیواری است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است. (2)

اگر افراد خائن و پیمان شکن را«عرف النّار»می نامیدند به خاطر این بوده است که آنها برای قوم خود آتش می افروختند و گویی به منزله زبانه ها و یالهای این آتش بودند.

نکته ها
1-این برخورد شدید برای چه بود؟

ممکن است کسانی که به تاریخ اشعث بن قیس،این منافق کوردل آشنا نباشند،از برخورد شدیدی که امام(علیه السلام)نسبت به او کرده تعجب کنند که چگونه او را لعن و نفرین می کند و لعن خدا و همه لعن کنندگان را نثار او می کند!سپس او را به اوصافی مانند بافنده(دروغ و باطل)و منافق و فرزند کافر،کسی که نه در اسلام ارزش و منزلتی داشته و نه در کفر،کسی که حتّی نسبت به اقوام و نزدیکانش مرتکب خیانت شده،توصیف می کند.

ولی هنگامی که تاریخچه سیاه و زشت و شوم زندگی این مرد را که در غالب

ص: 620


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 325.
2- 2) لسان العرب،مقاییس اللغة و مجمع البحرین.

تواریخ اسلامی آمده است بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد مایه فساد در میان مسلمین و حتّی در دوران جاهلیّت بود،و چگونه آتش بیار معرکه های مختلف می شد تا آن جا که او را«عرف النّار»نامیدند،آن گاه تعجّب ما زایل می شود و قبول می کنیم که«اشعث بن قیس»استحقاق بیش از این مقدار را داشت و آنچه امام(علیه السلام)بیان فرموده،تنها مقداری از اعمال و صفات زشت اوست،هر چند این چند جمله کوتاه،گویا و رساست که می تواند چهره واقعی او را در افکار منعکس کند.

در واقع آنچه در این کلام آمده،بیان بخشی از اوصاف اشعث بن قیس است و یک رهبر آگاه باید در موقع لزوم،افراد منافق و توطئه گر را به جامعه معرفی کند تا در دام او گرفتار نشوند،مخصوصا گروهی از مردم،به ویژه نسل جوان که از سابقه زندگی او خبر ندارند،گرد او جمع نشوند،و این همان افشاگری بحق است،نه دشنام گویی و ناسزا.

2-چگونه امام(علیه السلام)چنین مرد منافقی را تحمّل می کرد؟

از آنچه در نکته بالا و در شرح خطبه آمد ممکن است این سؤال به وجود آید که اگر اشعث بن قیس چنین سابقه ننگین و رسوایی داشته،و منشأ آن همه مفاسد بوده است،چرا امام(علیه السلام)وجود او را تحمّل می کرد و دستور اعدامش را نمی داد؟! پاسخ این است که:برخورد پیشوایان اسلام با منافقین پیچیده بوده است، چرا که آنها چهره دوگانه ای داشته اند،در باطن،کفر و توطئه و فساد و در ظاهر، اسلام و نماز و قرآن،به همین دلیل حذف کردن آنها از صحنه اجتماع منشأ تنشهایی می شده و دستاویز به دست منافقان دیگر می داده که چرا مسلمان و نمازخوان به سوی قبله را می کشند،بخصوص اگر مانند اشعث،قوم و قبیله نیرومندی داشت تنشها بیشتر می شد.

این مشکل در عصر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)نیز دقیقا وجود داشت،و رفتار پیامبر را با منافقان کوردل که در چهره اسلام ظاهر می شدند پیچیده و مشکل می ساخت، تا آن

ص: 621

جا که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم که فرمود:«لو لا انّی اکره ان یقال انّ محمّدا(صلی الله علیه و آله)استعان بقوم حتّی اذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت اعناق قوم کثیر،اگر نه به خاطر این بود که من ناخوش دارم افرادی بگویند:

محمّد(صلی الله علیه و آله)از گروهی کمک گرفت و پس از پیروزی بر دشمنان،یاران خود را کشت (اگر چنین نبود)من گردنهای گروه زیادی را می زدم». (1)

آری!گروهی از منافقین بودند که در صفوف مسلمین خود را پنهان می کردند و حتّی در میدانهای جنگ همگام با مسلمانان شرکت می کردند،و برخورد شدید با آنها،این توهّم را برای بعضی از ناآگاهان ایجاد می کرد که اسلام حافظ خون مسلمین نیست!و به همین دلیل به خاطر نداریم که پیامبر(صلی الله علیه و آله)دستور قتل منافقی را در تمام دوران زندگیش داده باشد.

ولی این امر مانع از آن نبود که پیامبر(صلی الله علیه و آله)و از آن بالاتر قرآن مجید در مورد آنها به طور عام و احیانا به طور خاص افشاگری کند تا مردم مراقب آنها باشند.

ص: 622


1- 1) وسائل الشیعه،ابواب حدّ المرتد،باب حدیث 5،3.

خطبۀ بیستم: دوری از غفلت و رفتن به سوی خدای متعال

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه ینفر من الغفلة و ینبّه الی الفرار للّه

فانّکم لو قد عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم، و سمعتم و اطعتم،و لکن محجوب عنکم ما قد عاینوا،و قریب ما یطرح الحجاب!و لقد بصّرتم ان ابصرتم،و اسمعتم ان سمعتم،و هدیتم ان اهتدیتم،و بحقّ اقول لکم:لقد جاهرتکم العبر،و زجرتم بما فیه مزدجر، و ما یبلّغ عن اللّه بعد رسل السّماء الاّ البشر. (1)

ترجمه

سخنی از امام(علیه السلام)که از غفلت برحذر می دارد و فرار(و حرکت)به سوی خداوند را یادآور می شود:

اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند،می دیدید ناله سر می دادید و وحشت می کردید و به سخن حق گوش فرا می دادید و اطاعت می کردید، ولی آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است،امّا به زودی پرده ها کنار می رود

ص: 623


1- 1) مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب«ما یجب من حقّ الامام علی الرّعیّة»بخشی از این خطبه را در ذیل روایتی آورده است(به جلد اوّل کافی،باب ما یجب من حق الامام علی الرعیة،حدیث 3،صفحه 405 مراجعه شود).

(و همه چیز را مشاهده خواهید کرد)اگر چشم بصیرت را بگشایید،وسایل بینایی شما فراهم شده است،و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده،و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته،(آری!)به حق می گویم حوادث عبرت انگیز،خود را آشکارا به شما نشان داده است و با صدای رسا و مؤثّر،از آنچه ممنوع است نهی شده اید،و هیچ کس بعد از رسولان آسمان(فرشتگان)جز بشر عهده دار تبلیغ از سوی پروردگار نخواهد بود(پس در انتظار چه نشسته اید؟).

شرح و تفسیر

به زودی پرده ها کنار می رود!

طبق این گفتار،امام(علیه السلام)به همه مردم هشدار می دهد که از خواب غفلت بیدار شوند و کوتاهیهای خود را در طریق اطاعت و بندگی،جبران کنند و از آینده وحشتناکی که در پیش است بر حذر باشند و از تاریخ گذشته،عبرت بگیرند و برای ساختن آینده،از آن استمداد جویند.

در بخش اوّل از این سخن می فرماید:«اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند می دیدید،شیون می کردید و وحشت می نمودید و(به دنبال آن)به سخن حق گوش فرا می دادید و اطاعت می کردید» (فانّکم لو قد عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم (1)،و سمعتم و اطعتم) .

از بعضی روایات استفاده می شود که حضرت،این سخن را در«جمعه اوّل بعد از بیعت»بیان فرموده و مطابق روایت«کافی»نخست به مردم هشدار می دهد که نسبت

ص: 624


1- 1) «وهلتم»از ماده«وهل»(بر وزن وهب)به معنی از دست دادن شکیبایی در برابر حوادث سخت،و ترسیدن و ناله کردن است.

به پیشوایان خود خیانت نکنند و وحدت صفوف خود را حفظ کنند و از آنچه مایه تفرقه است بپرهیزند،سپس جمله های بالا را برای تأکید این معنی بیان کرده است.

در این که منظور مشاهده چه موضوعاتی است که بعد از رفع حجاب تن و بینا شدن چشم دل و مشاهده عوالم بعد از مرگ،انسان را در وحشت و اضطراب فرو می برد و به جزع وا می دارد؟در میان دانشمندان گفتگوست،ولی مسلّم این است که انسان در آن حالت از دو موضوع،شدیدا ناراحت می شود:نخست این که نتایج اعمال خویش را در برابر خود می بیند و عقوبات و کیفرهایی را که در انتظار اوست مشاهده می کند و دیگر این که از کوتاهیهای گذشته خویش تأسّف می خورد که می توانست با استفاده از سرمایه عمر و امکاناتی که خدا در اختیار او قرار داده بود به اوج سعادت برسد و به عالم ملکوت و جوار قرب خدا راه یابد،ولی همه این فرصتها را از دست داد و از همه بدتر این که راهی به سوی بازگشت نیست.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«ولی آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است،امّا به زودی پرده ها کنار می رود(و شما نیز آن وضع وحشتناک را مشاهده خواهید کرد)» (و لکن محجوب عنکم ما قد عاینوا،و قریب ما یطرح الحجاب) .

این که شما از همه چیز غافلید و دل به دنیا بسته اید و موقعیت خود را در این جهان فراموش کرده اید،به خاطر همان است که حجابی میان شما و آن منازل وحشتناک و مواقف خطرناک افتاده،ولی فراموش نکنید که فراموش کردن این واقعیّات سبب نابودی آنها نمی شود چرا که به زودی پرده ها بالا می رود و همه چیز را مشاهده خواهید کرد و این در زمانی است که نه وحشت و اضطراب و جزع و فزع کارساز است و نه درهای توبه باز است.

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که:چرا خداوند در همین زندگی معمولی دنیا این حجابها را کنار نمی زند تا مردم بیدار شوند و به خود آیند؟

در آیات قرآن به پاسخ این سؤال اشاره شده است و آن این که:اگر حجاب کنار رود و مردم به صورت محسوس و قطعی،آن واقعیتها را ببینند کمترین تخلف آنها

ص: 625

سبب مجازات دردناکی در همین دنیا می شود چون عذری باقی نمی ماند.در آیه 8 سوره انعام می خوانیم: «وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ» ،اگر آن گونه که آنها تقاضا دارند که فرشته ای آشکارا نازل شود و پیام الهی را به آنها بدهد تا ایمان بیاورند،چنانچه بعد از مشاهده فرشته،ایمان نیاورند به حیات آنها خاتمه داده خواهد شد(و بلافاصله عذاب الهی بر آنها نازل خواهد گردید)».

از این گذشته با مشاهده عینی مسائل پس از مرگ،ایمان آوردن،دلیل بر اطاعت و بندگی نخواهد بود و در واقع شبیه ایمان اضطراری است همان گونه که افراد-حتّی کودکان-هنگامی که دستشان به آتش نزدیک شود فورا عکس العمل نشان می دهند،هر گاه پرهیز از گناه به این صورت در آید هرگز دلیل بر تقوا و بندگی خدا نخواهد بود.

این که می فرماید:«قریب ما یطرح الحجاب،به زودی حجاب بر چیده می شود» به خاطر آن است که عمر انسان هر قدر طولانی باشد باز در برابر عمر دنیا و گستردگی زمان آخرت،لحظات زودگذری بیش نیست.

سپس امام(علیه السلام)در بخش دیگری از کلام خود به نکته مهمّی در این رابطه اشاره می کند و آن این که:گر چه شما عالم پس از مرگ را با چشم خود ندیده اید،ولی به اندازه کافی دلایل آن در اختیار شماست«اگر چشم بصیرت بگشایید وسایل بینایی شما فراهم است و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته است» (و لقد بصّرتم ان ابصرتم، و اسمعتم ان سمعتم،و هدیتم ان اهتدیتم) .

بنابر این عذری برای شما باقی نمانده و هرگز در پیمودن راه خطا معذور نیستید!چرا که واقعیتهای مربوط به جهان پس از مرگ،گر چه پشت پرده قرار دارد ولی از سه طریق شما از آن آگاهید:نخست از طریق مسائل عبرت انگیزی که در این جهان با چشم خود می بینید،آثار فراعنه در پیش چشم شماست،قبور درهم شکسته نیاکان که نشانه ناپایداری این دنیاست مشهود است،سرنوشت شوم

ص: 626

تبهکاران و اقوام ظالم و ستمگر را بسیار دیده اید که به خوبی نشان می دهد دست قدرتی در پشت آن است و آن را حساب شده هدایت می کند و از سوی دیگر آیات الهی در کتب آسمانی از این حقایق پرده برداشته و در دلایل نقلی که از پیامبران خدا به ما رسیده است بیان شده،و از سوی سوّم اگر عقل خود را به کار گیرید و اهل هدایت باشید،دلایل عقلی نیز کم نیست و معاد و عالم پس از مرگ از این طریق نیز آشکار است.

بنا بر این هر یک از سه جمله بالا اشاره به یکی از این دلایل سه گانه است:

حسّ و نقل و عقل.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله اوّل اشاره به دلایل حسّی و عقلی باشد (چون«بصیرت»به درک عقلی نیز گفته می شود)و جمله دوّم اشاره به دلایلی نقلی و جمله سوّم اشاره به هدایت برخاسته از آنهاست.

سپس در جمله های بعد که آخرین بخش این کلام است به شرح این معنی پرداخته و سه نکته را بیان می فرماید:

نخست این که:«به حق می گویم که حوادث عبرت انگیز،خود را آشکارا به شما نشان داده است!» (و بحقّ اقول لکم:لقد جاهرتکم العبر) .

این حوادث که تمام صفحه تاریخ بشریّت را پر کرده اند و در طول زندگی کوتاه خودمان نیز نمونه های زیادی از آن را دیده ایم چیزی نیست که بر کسی مکتوم و پوشیده باشد و یا نیاز به کنجکاوی و دقّت زیاد داشته باشد.آثار فرعونها و نمرودها و قیصرها و کسری ها که یک روز با قدرت عجیب حکومت می کردند و امروز جز مشتی خاک از آنها باقی نمانده،در هر طرف نمایان است.کاخهای ویران شده آنها،قبرستانهای خاموش،تخت و تاجهای به تاراج رفته،هر کدام به زبان بی زبانی به نسل موجود و نسلهای آینده درس عبرت می دهد.

ویرانه هایی که از شهرها و آبادیهای بلا دیده اقوام گنهکار و گردنکش در گوشه و کنار جهان وجود دارد،درسهای عبرت دیگری است.

ص: 627

قرآن مجید می گوید:«شما پیوسته صبحگاهان از کنار(ویرانه های شهرهای)آنها عبور می کنید و همچنین شبانگاهان،آیا نمی اندیشید؟» «وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (1)و در جای دیگر می فرماید:«چه بسیار باغها و چشمه هایی که از خود به جای گذاشتند-و زراعتها و قصرهای جالب و گران قیمت و نعمتهای فراوان دیگر که در آن غرق بودند-(آری)!این چنین بود ماجرای آنها و ما آنها را به اقوام دیگری به ارث دادیم» «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» .

در آیه بعد از آن می افزاید:«نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین برای آنها گریان شد و به هنگام نزول مرگ و عذاب،کمترین مهلتی به آنها داده نشد» «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» . (2)

قرآن و روایات اسلامی پر است از این گونه آیات و سخنان هشدار دهنده.شعرا و ادبا نیز هر یک در اشعار خود به طور گسترده،این حوادث عبرت انگیز را با بیانات قوی منعکس کرده اند و تعبیر«لقد جاهرتکم العبر»به خوبی تحقّق یافته است.

در دوّمین نکته می فرماید:«با صدای رسا و مؤثر(از آنچه ممنوع است)نهی شده اید» (و زجرتم بما فیه مزدجر) . (3)

این نهی ممکن است به زبان تکوین باشد که از درون تاریخ و اخبار پیشین و آثار بازمانده آنها در دل خاک بر می خیزد همان گونه که قرآن می گوید: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ» ،به اندازه کافی برای نهی و انزجار آنها از بدیها،اخبار (امّتهای پیشین)به آنها رسیده است». (4)

ص: 628


1- 1) سوره صافات،آیات 137 و 138.
2- 2) سوره دخان،آیات 25 تا 29.
3- 3) «زجرتم و مزدجر»از ماده«زجر»است که به معنی بازداشتن از کاری است با صدای بلند،سپس به هر گونه منع و بازداشتن از انجام کاری اطلاق شده است و همچنین در مورد نهی از گناهان به کار می رود.
4- 1) سوره قمر،آیه 4.

یا به زبان تشریع و از طریق وحی باشد که در کتب آسمانی منعکس است.

به این ترتیب اتمام حجّت کافی با هر دو زبان(زبان تکوین و تشریع)حاصل شده و هیچ کس در بی اعتنایی و غفلت خود معذور نیست.

در سوّمین و آخرین جمله می فرماید:«و هیچ کس بعد از رسولان آسمان (فرشتگان)جز بشر عهده دار تبلیغ از سوی پروردگار نخواهد بود» (و ما یبلّغ عن اللّه بعد رسل السّماء الاّ البشر) .

اشاره به این که شما در انتظار چه نشسته اید؟در انتظار این هستید که فرشتگان آسمان بر شما نازل شوند و آیات الهی را بخوانند؟همان گونه که بهانه جویان از کفّار در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)می گفتند: «لَوْ ما تَأْتِینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ» ،اگر تو راست می گویی چرا فرشتگان را نزد ما نمی آوری»؟ (1)قرآن در پاسخ آنها می گوید: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ» ،ما فرشتگان را جز به حق نازل نمی کنیم(هر چشمی توان دیدن آنها را ندارد و آنها تنها برای آشکار شدن حق نازل می شوند نه به عنوان بهانه جویی این و آن،بعلاوه، اگر فرشتگان نازل شوند و آنها ایمان نیاورند)به آنها مهلت داده نخواهد شد(و به عذاب الهی نابود می گردند)». (2)

بنا بر این تنها افرادی از بشر،یعنی انبیای الهی واسطه ابلاغ پیامهایی هستند که وسیله ملائکه مقرّب الهی فرستاده می شود.

کوتاه سخن این که:خداوند به قدر کافی اتمام حجّت فرموده،هم از طریق مشاهدات حسّی آثار اقوام پیشین و هم از طریق وحی و هم از طریق عقل،و هیچ کس نمی تواند به بهانه این که فرشته ای بر من نازل نشده،سرپیچی کند.

ص: 629


1- 2) سوره حجر،آیه 7.
2- 3) سوره حجر،آیه 8.
نکته: عالم پس از مرگ

درست است که میان ما و جهان پس از مرگ پرده های ضخیمی افتاده و حجابهای ظلمانی اجازه نمی دهد که ما حوادث جهان برزخ را ببینیم(و باید هم چنین باشد،چرا که اگر حجابها کنار می رفت کوره امتحان سرد می شد و همه کس به صورت اجبار یا شبیه اجبار به سوی حق می رفتند و مطیع و عاصی،از هم شناخته نمی شدند)ولی آیات قرآن و روایات پیشوایان معصوم به گوشه هایی از این عالم وحشتناک اشاره کرده است و نشان داده،چگونه انسان گنهکار با مشاهده فرشته مرگ غرق در وحشت می شود و هنگامی که اعمال خود و آثار آن را پیش چشم خود حاضر می بیند فریاد ملتمسانه او بلند می شود و به فرشتگان مرگ می گوید:«خدا را!شما ای فرشتگان الهی مرا بازگردانید تا از گناه توبه کنم و تقصیرات خود را جبران نمایم،شاید اعمال صالحی برای این جا بیندوزم» «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» . (1)

ولی به زودی با پاسخ منفی رو به رو می شود چرا که در این گونه دوره های انتقالی،راه بازگشت وجود ندارد همان گونه که جنین به رحم مادر باز نمی گردد و میوه ای که از درخت جدا شد هرگز به شاخسار نمی چسبد.

امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در بعضی از خطبه های نهج البلاغه شرح مبسوطی در این زمینه دارد که در این جا تنها به یک جمله آن اشاره می کنیم،می فرماید:«به هنگام نزول مرگ،انسان ناگهان از خواب غفلت بیدار می شود و در این اندیشه فرو می رود که عمرش را در چه راه فانی کرده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است،به یاد ثروتهایی که جمع کرده،می افتد،همان ثروتهایی که در گردآوریش چشم بر هم گذارده و حلال و حرام و مشکوک را از هم نشناخته است و اکنون هنگام جدایی از آن

ص: 630


1- 1) سوره مؤمنون،آیات 99 و 100.

و واگذاری به دست وارثان فرا رسیده است...»(یفکّر فیم افنی عمره و فیم اذهب دهره و یتذکّر اموالا جمعها اغمض فی مطالبها...و اشرف علی فراقها تبقی لمن ورائه). (1)

آری!این بیداری و آگاهی و این جزع و بیتابی،همه از مشاهده عالم پس از مرگ و ملک الموت حاصل می شود.

رهبران الهی از منزلگاههای پر خوف و خطری که در پیش داریم ما را با خبر ساخته اند اگر گوش شنوا داشته باشیم.

پروردگارا!به ما چشم عبرت بین و گوش شنوا و دل آگاه مرحمت کن!تا پیش از فوت وقت،زاد و توشه لازم،از منزلگاه زودگذر دنیا برگیریم و با قلبی آرام و نفس مطمئنّه به سوی جهان ابدی پرواز کنیم و در جوار رحمتت با نیکان و پاکان همراه باشیم که بهترین رفیقان و همنشینانند «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» .

خداوندا!توفیق تکمیل این کار بزرگ را نیز به ما مرحمت فرما.

پایان نیمه ماه مبارک رمضان (میلاد مسعود امام مجتبی(علیه السلام) سنه 1416 مطابق با خطبه 16-11-74

ص: 631


1- 1) 109.

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»

پیشگفتار

نهج البلاغه در دنیای امروز درخشش فوق العاده ای دارد،چرا که راهگشای حل بسیاری از معضلات اجتماعی و فردی است و درمان بسیاری از دردهای جانکاه بشریت در آن نهفته است.

اشعه تابناک نهج البلاغه از مرزهای جهان اسلامی عبور کرده و در دل غیر مسلمین نیز تافته است،به گونه ای که گاهی آنها سخنانی در باره نهج البلاغه می گویند که دل دوستان را تکان می دهد و اشک شوق را از دیده ها جاری می سازد! نویسنده و متفکّر مسیحی عرب زبان«میخائیل نعیمه»در باره«نهج البلاغه»و «صاحب آن»چنین می گوید:«اگر علی تنها برای اسلام بود چرا باید یک تن مسیحی در سال 1956 میلادی به شرح زندگی او و تفحّص و دقّت در وقایع آن بپردازد (اشاره به جرج جرداق نویسنده مسیحی لبنانی و مؤلف کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیة)و مانند شاعری شیفته،آن قضایای دلفریب و حکایات نغز و دلاوریهای شگفت انگیز را به سروده های شاعرانه تغنّی کند،پهلوانی امام نه تنها در میدان حرب بود،بلکه در روشن بینی و پاکدلی،بلاغت و سحر بیان،اخلاق فاضله، شور ایمان،بلندی همّت،یاری ستمدیدگان و ناامیدان و متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات حسنه پهلوان بود.» جذبه های نهج البلاغه چنان است که ارواح تشنه را با زلال حقیقتش به گونه ای سیراب و مست می کند که نشئه شراب طهورش از تمام ذرات وجود انسان آشکار می شود،گوئی کوثر است و علی علیه السّلام ساقی کوثر در کنارش نشسته و به هر کس به اندازه استعدادش بهره ای می دهد!

ص: 13

ولی افسوس که نهج البلاغه علی رغم کوششهایی که در تفسیر و تبیین معانی آن از سوی جمعی از دانشمندان بزرگ اسلام شده هنوز نیازمند به شرحهای بیشتر و عمیق تری است.

بزرگان پیشین در فضای دنیای خود شروحی جالب ولی معدود بر نهج البلاغه نگاشتند،اما فضای دنیای امروز شروح تازه تر و گسترده تری را می طلبد.

و به همین دلیل بعد از پایان تفسیر نمونه بر این شدیم که با بضاعت مزجات در پرتو عنایات مولا امیر مؤمنان علیه السّلام به شرح تازه ای پیرامون نهج البلاغه دست بزنیم به امید این که برای همگان،دانشمندان،دانش پژوهان و حتی افراد عادی مفید باشد.

برای این شرح ویژگیهای زیر در نظر گرفته شده:

1-ترجمه و تفسیر تمام جمله ها با بیان روان.

2-تفسیر تمام واژه ها و ریشه یابی واژه ها.

3-بیان شأن ورودها و مسائل تاریخی مربوط به خطبه ها و نامه ها.

4-تحلیلهای لازم روی بحثهای مختلف عقیدتی،اخلاقی،اجتماعی،سیاسی و....

5-نکات اضافی که می تواند مکمل بحثها بوده باشد و خوانندگان را از مراجعه به کتب دیگر بی نیاز سازد.

بحمد اللّه در این کار،جمعی از همراهان سابق تفسیر نمونه و یاران جدید کمک کردند تا بحثها پربارتر گردد.با تشکر از همه این عزیزان،امید است با عنایت پروردگار اثر مناسبی تقدیم جهان اسلام گردد و ذخیره یوم المعاد باشد.

قم-حوزه علمیّه ناصر مکارم شیرازی 13 رجب 1420 مطابق با اوّل آبان 1378

ص: 14

ادامه خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ بیست و یکم: رستاخیز و قیامت و بهشت و دوزخ

اشاره

«و هی کلمة جامعة للعظمة و الحکمة»(1)

فإنّ الغایة أمامکم،و إنّ وراءکم السّاعة تحدوکم.تخفّفوا تلحقوا، فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم.

قال السّید الشّریف:أقول:إنّ هذا الکلام لو وزن بعد کلام اللّه سبحانه و بعد کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکلّ کلام لمال به راجحا،و برّز علیه سابقا فأمّا قوله علیه السّلام:«تخفّفوا تلحقوا»فما سمع کلام أقلّ منه مسموعا و لا أکثر منه محصولا و ما أبعد غورها من کلمة!و أنقع نطفتها من حکمة!و قد نبّهنا فی کتاب«الخصائص»علی عظم قدرها و شرف جوهرها.

ترجمه

بی گمان پایان کار(رستاخیز و قیامت و بهشت و دوزخ)در برابر شما است و عوامل مرگ،پیوسته شما را به پیش می راند.سبکبار شوید تا به قافله برسید!چرا که

ص: 15


1- 1) در کتاب مصادر نهج البلاغه،این خطبه را از سید رضی،رحمه اللّه در خصائص صفحه 87،نقل کرده است.و در ذیل خطبه 167-که این خطبه،بخشی از آن است-می افزاید:«طبری»،این را در کتاب تاریخ خویش در حوادث سنه 35 هجری قمری نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 371،و جلد 2،صفحه 403).با مراجعه به تاریخ طبری،روشن می شود که مردم،با علی علیه السّلام در روز جمعه،پنج روز به پایان ذو الحجّة مانده،بیعت کردند و نخستین خطبه ای که آن حضرت ایراد فرمود،در خطبه 167 است که این خطبه جزیی از آن است.تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 457.

پیشینیان را برای رسیدن بازماندگان،نگه داشته اند!(و همه،در یک زمان،محشور خواهید شد).

سید رضی می گوید:اگر این گفتار امام علیه السّلام پس از سخن خداوند سبحان و پیامبر اسلام،با هر سخنی سنجیده شود،بر آن برتری خواهد داشت و از آن پیشی می گیرد.

اما گفتار او علیه السّلام: «تخفّفوا تلحقوا» کلامی است که از آن،کوتاه تر و پر معناتر، کلامی شنیده نشده است.چه سخن ژرف و عمیقی و چه جمله پر معنا و حکمت آمیزی است،که روح تشنه طالبان حکمت را سیراب می کند!ما در کتاب خصائص در باره اهمیت و عظمت این جمله،بحث کرده ایم.

شرح و تفسیر

سبکبار شوید تا به منزل برسید!

این کلام،بخشی از خطبه طولانی تر 167 است.همین جمله ها با تفاوت کمی، ضمن آن خطبه آمده است.

از کلام مرحوم سید رضی،استفاده می شود،که امام علیه السّلام آن را در آغاز خلافت خویش بیان فرموده است،امّا از کتاب مطالب السئول (1)استفاده می شود که این خطبه دنباله خطبه گذشته است و همان مطالب را دنبال می کند.

این احتمال نیز وجود دارد که هر سه خطبه،یکجا از امیر مؤمنان علی علیه السّلام صادر شده و سپس به بخش های سه گانه،تقسیم شده است.

به هر حال،این بخش از خطبه-که چند جمله بیش نیست-به گفته سید رضی، به قدری پر محتوا و پر معنا است که با هر کلامی،جز کلام خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقایسه شود،بر آن پیشی می گیرد!و راستی که چنین است.

این چه فصاحت و بلاغتی است که در جمله هایی کوتاه،حقایق چنان بلندی را

ص: 16


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 301.

مطرح می کند! حضرت،نخست،مردم را به مسأله معاد و دادگاه بزرگ عدل الهی متوجّه می سازد و از این طریق،آنها را متوجّه مسئولیت های بزرگی که در دوران خلافتش دارند،می کند و از هر گونه نفاق و دو رویی و کار شکنی و اختلاف،بر حذر می دارد و می فرماید:پایان کار(رستاخیز،قیامت،بهشت و دوزخ)در برابر شما است و عوامل مرگ،پیوسته شما را به پیش می راند، (فإنّ الغایة أمامکم،و إنّ وراءکم السّاعة تحدوکم) (1).

تعبیر به«الغایة»(پایان کار)در مورد رستاخیز و بهشت و دوزخ،به خاطر آن است که زندگی این جهان،مقدمه ای است برای حیات ابدی در جهان دیگر.

این که می فرماید:«در پیش روی شما است»،یعنی،شکّ و تردیدی در آن وجود ندارد و هر که باشی و به هر کجا که برسی،سرانجام کار تو،آنجا است.

و تعبیر به«الساعة»،به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،اشاره به قیامت صغرا،یعنی مرگ است.

این که می گوید:«پشت سر شما است»به خاطر آن است که عوامل مرگ،پشت سر انسان قرار دارد و انسان را از کودکی به جوانی و از جوانی به پیری و از پیری به پایان زندگی می راند.

بعضی نیز گفته اند که منظور از«الساعة»،ساعات شب و روز است که گویا،مانند مأموری،پشت سر انسان قرار گرفته و او را به سوی پایان زندگی می راند.

این دو تفسیر،تفاوت چندانی با هم ندارد و نتیجه هر دو،یکی است.

با توجه به این که«تحدوکم»از ماده«حدو»به معنای«راندن شتران با آواز مخصوص»است،این نکته به ذهن می رسد که گردش شب و روز و ماه و سال، گر چه انسان را به پایان زندگی نزدیک می کند،امّا چون آمیخته با زر و زیورها و

ص: 17


1- 1) «تحدوکم»از مادّه«حدو»و«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند،سپس بر معنای گسترده تر«مطلق راندن و سوق دادن»اطلاق شده است.

سرگرمی های دنیا است،غافل کننده است.

در واقع،در این جمله کوتاه که در آغاز این کلام آمده،هم سخن از قیامت کبرا است و هم سخن از قیامت صغرا.و توجه به این دو،شنونده را آماده پذیرش سخنی که بعد از آن آمده،می کند.

حضرت،سپس این جمله کوتاه،ولی بسیار پر معنا را بیان می فرماید:«سبکبار شوید تا به قافله برسید، «تخفّفوا تلحقوا» .

هنگامی که قافله ای به راه می افتد و گروهی در آن شرکت دارند،با رسیدن به گردنه های صعب العبور،گرانباران وا می مانند و از آنجا که قافله،نمی تواند برای مدّت طولانی،به خاطر یک نفر یا چند نفر توقّف کند،او را رها کرده،خود می روند.

چنین کسی،طعمه خوبی برای دزدان و راهزنان یا گرگان بیابان است،ولی آنها که سبکبارند،در پیشاپیش قافله حرکت می کنند و زودتر از دیگران به منزل می رسند.

انسان ها،در زندگی این جهان،مسافرانی هستند که بار سفر بسته،به سوی سرمنزل مقصود(زندگی ابدی پس از مرگ)پیش می روند.آنها که بار خود را از متاع دنیا سنگین کنند،در فراز و نشیب زندگی می مانند و طعمه شیطان می شوند،ولی پارسایان و زاهدان،سبکبال،از تمام فراز و نشیب ها بسرعت می گذرند و به سعادت جاویدان می رسند.

در خطبه 204-همان خطبه ای که بارها و بارها«حضرت علی علیه السّلام»برای اصحابش ایراد می فرمود-نیز می خوانیم:تجهّزوا-رحمکم اللّه-فقد نودی فیکم بالرّحیل و أقلّوا العرجة علی الدّنیا...فإنّ أمامکم عقبة کؤودا و منازل مخوفة مهولة،خدای،شما را رحمت کند!آماده حرکت شدید که ندای رحیل و کوچ کردن،در میان شما داده شده است.علاقه به اقامت در دنیا را کم کنید...که گردنه های سخت و دشوار و منزلگاه های خوفناک در پیش دارید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،انسان ها را به مسافرانی تشبیه کرده اند که در یک سفر دریایی،گرفتار گرداب ها و امواج کوه پیکر می شوند که اگر کشتی خود را سبک

ص: 18

نکنند،غرق شدن آنها حتمی است.

او می گوید:«گرداب»،امواج زندگی این دنیا است و«کشتی»قلب انسان است و «حبّ دنیا»آن را سنگین کرده،آماده غرق شدن می کند. (1)

حضرت دستور بالا را با این جمله تکمیل می فرماید:پیشینیان را برای رسیدن بازماندگان،نگه داشتند، «فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم» .

این جمله،اشاره به این دارد که مجموعه جهان بشریّت،در حکم قافله واحدی است که گروهی در پیشاپیش آن در حرکت بوده اند و گروهی در وسط و گروهی در آخر این قافله اند و همه،یک مسیر را طی می کنند و برای رستاخیز بزرگ به هم ملحق می شوند.

به تعبیر دیگر،قانون مرگ،استثنا بردار نیست و به یقین،در سرنوشت همه انسان ها،رقم زده شده است.بنا بر این سرنوشت پیشینیان،هشداری برای بازماندگان و پیام روشنی برای همه انسان ها است.

نکته: سرنوشت گرانباران!

مهم ترین عامل بدبختی و شکست گروهی از انسان ها،همان چیزی است که در این چند جمله کوتاه به آن اشاره شده است،یعنی،سنگین کردن بار خویش از اموری که هرگز،در زندگی ساده دنیا،به آن نیازی نیست.

مسافری را فرض کنید که برای سفری یک روزه،به راه می افتد.او،مقدار کمی نان و غذا و میوه،درست به اندازه سفر یک روزه،در دستمالی بسته،به همراه خود می برد.حال،مسافر دیگری را فرض کنید که ساک های متعدّدی،از موادّ مختلف غذایی و نان و آب انواع شیرینی ها و میوه ها را برای همین سفر یک روزه،بر دوش گرفته و حرکت می کند.

ص: 19


1- 1) معارج نهج البلاغه،محقق بیهقی،صفحه 109.

بدیهی است که مسافر نخست،با خاطری آسوده و بسیار راحت،با گامهایی استوار و سریع،به سوی مقصد می تازد،در حالی که مسافر دوم در همان نخستین فراز و نشیب،به نفس نفس افتاده،وا می ماند.

این سرنوشت کسانی است که اموال فراوان و زرق و برق بسیار متاع دنیا را گرد خود فراهم ساخته و شب و روز،در فکر حساب و کتاب و حفظ و نگهداری آن هستند و چنان مشغولند که نه تنها به فکر خدا و معاد نیستند،بلکه آرامش دنیا را نیز از دست می دهند.

در اینجا،بعضی از شارحان نهج البلاغه،داستانی را از سلمان فارسی نقل کرده اند که شاهد خوبی بر گفتار بالا است.فشرده آن چنین است:

هنگامی که سلمان فارسی،به عنوان استاندار مداین انتخاب شد،بر چهار پایی که داشت،سوار شد و به تنهایی،به راه افتاد.

هنگامی که خبر آمدن او به مداین،در میان اهل شهر منتشر شد،قشرهای مختلف مردم،خود را برای استقبال از وی آماده کردند. (1)

مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند.پیرمردی را دیدند که بر چارپایش سوار است و تنها به شهر می آید.سؤال کردند:«ای پیرمرد!در راه،امیر ما را ندیدی؟» پرسید:«امیر شما کیست؟»گفتند:«امیر ما،سلمان فارسی،همان یار رسول خدا است».

گفت:«من امیر را نمی شناسم،ولی سلمان منم.» همه،به احترام او،پیاده شدند و مرکب های خوب را پیش آوردند و از او تقاضا کردند که بر یکی از آنها سوار شود.

او گفت:«چهار پای خودم،برای من،از همه اینها بهتر است.» به این ترتیب،همه به راه افتادند.

ص: 20


1- 1) توجه داشته باشید که امارت مداین،به معنای امارت بر تمام یا بخش عظیمی از ایران بود و انتخاب سلمان فارسی نیز انتخابی بجا و مناسب بود که به پذیرش اسلام واقعی از سوی ایرانیان کمک می کرد.

هنگامی که وارد شهر شدند،گفتند:«باید در قصر استانداری،اجلال نزول فرمایید.»سلمان گفت:«من به شما گفتم که امیر نیستم تا در دار الإماره منزل گزینم!» او دکانی را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره کرد و همان جا را مرکز حکومت و قضاوت خود قرار داد.

وی تنها چیزی که با خود داشت،زیر اندازی کوچک برای نشستن و ظرفی برای وضو گرفتن و عصایی برای راه رفتن بود.

در آن ایام که سلمان در آنجا حکومت می کرد،سیل شدیدی آمد و بخش عظیمی از شهر را فرا گرفت.فریاد مردم از هر سو بلند شد.گروهی فریاد می زدند:

«فرزندان ما چه شد؟بر سر خانواده ما چه آمد؟اموال ما به چه سرنوشتی گرفتار شد؟»سلمان زیرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصای خود را برداشت و بر یک بلندی قرار گرفت و فرمود:«هکذا ینجو المخفّفون یوم القیامة»، این گونه،سبکباران،در روز قیامت،اهل نجات می شوند. (1)

بی شک،سلمان-که در جنگ احزاب،برای نجات لشکر اسلام،آن تدبیر ویژه را پیشنهاد کرد-کسی نبود که از حال مردم در آن شرایط غافل شود.هدف او از این کار،این بوده است که با روح تجمل پرستی ایرانیان آن روز در پایتخت بزرگ ساسانی مداین،به ستیز برخیزد و به آنها که غرق آن زندگی بسیار پر زرق و برق و اسراف کارانه بودند،هشدار دهد و عواقب شوم این گونه زندگانی را نشان دهد.

این،همان است که مولا علی علیه السّلام در خطبه بالا،در جمله کوتاهی که دو کلمه بیش نیست،ولی یک دنیا معنا دارد،بیان فرموده است: «تخفّفوا تلحقوا» ،سبکبار شوید تا به منزل برسید! اینک به سراغ کلام«شریف رضی»می رویم که بعد از ذکر این خطبه می گوید:

این گفتار امام علیه السّلام جز سخن خدا و پیامبر اسلام،با هر سخنی سنجیده شود،بر آن،برتری خواهد داشت و از آن پیشی می گیرد.مخصوصا جمله «تخفّفوا

ص: 21


1- 1) -منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 304.

تلحقوا» کلامی است که از آن کوتاه تر و پر معناتر،شنیده نشده است.چه سخن ژرف و عمیقی!و چه جمله پر معنا و حکمت آمیزی است! این کلام،که روح تشنه طالبان حکمت را سیراب می کند،در کتاب خصائص در باره اهمیت و عظمت این جمله بحث کرده ایم.

ص: 22

خطبۀ بیست و دوم: بیعت شکنی طلحه و زبیر و حوادث تلخ جنگ جمل

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

حین بلغه خبر الناکثین ببیعته(1)

و فیها یذمّ عملهم و یلزمهم دم عثمان و یتهدّدهم بالحرب

بخش اوّل

اشاره

ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر حزبه و استجلب جلبه لیعود الجور إلی أوطانه،و یرجع الباطل إلی نصابه،و اللّه!ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا.

ترجمه

آگاه باشید!شیطان،حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر،ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل،به جایگاه نخستینش رسد.

به خدا سوگند!هیچ کار خلافی از من سراغ ندارند و انصاف را میان من و خود، حاکم نکرده اند.

ص: 23


1- 1) این خطبه را،مرحوم«شیخ مفید»در«ارشاد»،در فصل 22 از کلمات علی علیه السّلام و«کلینی»در«کافی» جلد 5،صفحه 53،کتاب«جهاد»به ضمیمه بعضی از خطبه های دیگر و مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار،جلد 32،صفحه 193،به صورت مشروح نقل کرده است. ابن اثیر در نهایه،در چند جا به مناسبت لغات خطبه،آن را ذکر کرده است. نویسنده،مصادر نهج البلاغه می افزاید،این خطبه از خطبه های دیگر آن حضرت گرفته شده است.او آن را، مرتبط با خطبه 26 می داند و در ذیل آن خطبه،آن را با خطبه 172 مربوط می شمرد.مصادر نهج البلاغه، جلد 1،صفحه 373.
خطبه در یک نگاه

این خطبه-همان گونه که از عنوانش پیدا است-به بیعت شکنی طلحه و زبیر و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد،و نیز به مسأله خون«عثمان»که دستاویزی برای جنگ طلبان جمل و بعد از آن،بهانه ای برای آتش افروزان شام گردید-اشاره می کند و آنها را با تهدیدهای روشنی،مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد.حضرت،در پایان خطبه،به تهدیدهایی که دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندان شکن می دهد.

این خطبه،از نظر محتوا،با خطبه 10،26 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظه ای دارد و به همین دلیل،احتمال دارد که هر کدام از این خطبه ها،بخشی از خطبه واحدی بوده که سید رضی رحمه اللّه آن را تجزیه کرده و هر کدام را به تناسبی،در جایی نقل کرده است.

جالب این که طبق روایتی،عمرو بن عاص،روزی به عایشه گفت:«لوددت أنّک قتلت یوم الجمل!،من،دوست داشتم که تو،در روز جنگ جمل کشته شده بودی!»عایشه با تعجب پرسید:«و لم؟لا أبا لک!»ای بی اصل و نسب!به چه دلیل؟».عمرو عاص در پاسخ گفت:«کنت تموتین بأجلک و تدخلین الجنّة و نجعلک أکبر التّشنیع علی علیّ،»تو با مرگ خود،از دنیا می رفتی و داخل بهشت می شدی و ما،قتل تو را،بزرگترین دستاویز برای بدگویی به علی قرار می دادیم.» (1)بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این خطبه،از خطبه های مربوط به جنگ صفّین است و اشاراتی که در آن آمده،متوجّه به معاویه است، (2)ولی از عنوانی که سید رضی،رحمه اللّه برای آن انتخاب کرده نیز کلام ابن ابی الحدید (3)و غیر او، استفاده می شود که این خطبه،هر چند مضامینش با هر دو گروه تناسب دارد،تنها، مربوط به پیمان شکنان جنگ جمل است.

ص: 24


1- 1) علامه مجلسی،این حدیث را از احتجاج طبرسی نقل کرده است.بحار الانوار،جلد 32،صفحه 267، حدیث 206.
2- 2) شرح قطب راوندی،جلد 1،صفحه 188.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 305.
شرح و تفسیر
آتش افروزان جنگ جمل

همان گونه که قبلا اشاره شد،این خطبه،ناظر به آتش افروزان جنگ جمل،یعنی طلحه و زبیر و یاران آنها است.آن دو که هوای حکومت در سر داشتند و علی علیه السّلام را آماده واگذاری بعضی از مناصب مهم حکومتی به خودشان ندیدند،تحت تأثیر هوای نفس و وسوسه های شیطانی،بیعت خود را با علی علیه السّلام شکستند و گروهی از مردم را پیرامون خود جمع کردند و همسر پیامبر،عایشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خون خواهی عثمان،قیام کردند (1)و«بصره»را-که به جهاتی،برای این کار آمادگی داشت-به عنوان مرکز توطئه های خود برگزیدند.

امام علیه السّلام در نخستین فراز این خطبه،به این توطئه،اشاره کرده می فرماید:

آگاه باشید!شیطان،حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر،ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل،به جایگاه نخستینش رسد»! «ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر (2)حزبه و استجلب جلبه (3)لیعود الجور إلی أوطانه و یرجع الباطل إلی نصابه (4)».

ص: 25


1- 1) مسأله خون خواهی عثمان،تنها،دستاویزی برای جنگ افروزان شام نبود،بلکه در جنگ جمل نیز دستاویز طلحه و زبیر و عایشه بود تا کار خود را در آتش افروزی جنگ جمل توجیه کنند.مورخ معروف، ابن اثیر در کتاب«کامل»می گوید:هنگامی که عایشه،از مکه به مدینه می آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم بر بیعت علی علیه السّلام را شنید.بسیار ناراحت شد و گفت:«ای کاش،آسمان بر زمین فرود می آمد اگر این کار سر بگیرد.»و سپس دستور داد که او را به مکه باز گردانند.او می گفت:«به خدا!عثمان،مظلوم کشته شد!به خدا قسم!من از خون خواهان او خواهم بود.»کسی از حاضران به او گفت:«نخستین کسی که ضد عثمان سخن گفت،تو بودی!و تو بودی که نام«نعثل»بر عثمان نهادی!(نعثل،به گفته بعضی یک مرد یهودی ریش بلند بوده است.و به گفته«لسان العرب»این کلمه،به معنای«پیرمرد احمق»است.)و تو بودی که می گفتی نعثل را بکشید که کافر شده است»:کامل،جلد 3،صفحه 206.طبری،مورّخ معروف،نیز همین معنا را در تاریخ خود آورده است:تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 477.
2- 2) ذمّر از ماده«ذمر»به معنای«برانگیختن و تشجیع کردن»است.و گاه گفته شده که این کلمه به معنای تحریک توأم با ملامت و سرزنش است و از همین رو،ذمر(بر وزن ذهن)به معنای«مرد شجاع و متحرّک» است.
3- 3) «جلب»در اصل،به معنای«سوق دادن و جابه جا کردن»است و به افرادی که به آسانی جمع و جور و گردآوری می شوند،«جلب»می گویند.استجلب،در این جا به معنای«گردآوری کردن»است.
4- 4) «نصاب»از ماده«نصب»در اصل،به معنای«تثبیت چیزی در محلّی»است و لذا به اصل و اساس هر چیزی،«نصاب»گفته می شود.اطلاق نصب بر خستگی و تعب،شاید به این دلیل است که انسان را در محل خود ساکن می کند.

این سخن،اشاره به حرکت های آشوب طلبانه ای است که بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با علی علیه السّلام روی داد.و منظور از حزب شیطان،همان کسانی هستند که در عصر عثمان به سوء استفاده از بیت المال و سلطه بر پست های حسّاس کشور اسلامی دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات دیگر،بعد از عثمان،روز شماری می کردند.

امام علیه السّلام در این گفتار پر معنا،هشدار می دهد که توطئه های شیطانی در حال شکل گرفتن است و هدف همه آنها این است که بار دیگر حیف و میل در بیت المال و جور و ستم در سرزمین اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام علیه السّلام را از اصلاح جامعه اسلامی و مرهم نهادن بر زخم هایی که در دوران عثمان بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد شد،باز دارند.

حضرت سپس در ادامه این سخن،این حقیقت را روشن می سازد که آنها هیچ دلیلی برای مخالفت های خود ندارند و تابع هیچ منطق روشنی نیستند:

«به خدا سوگند!آنها هیچ کار خلاف و منکری از من سراغ ندارند،و انصاف را، میان من و خود،حاکم نکرده اند، «و اللّه!ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا» (1).

در این جمله،امام علیه السّلام اشاره به طلحه و زبیر و گروه پیمان شکنان(ناکثین)می کند و به طور سربسته،به بهانه واهی آنها اشاره می فرماید.بهانه آنها،قتل عثمان بود.

حضرت،در جمله های بعد،به طور مشروح تر بیانات بسیار کوبنده ای در باره آنان فرموده است.

آری،تمام کتاب های تاریخی گواهی می دهد که قتل عثمان،چیزی نبود که به امام علیه السّلام نسبت داده شود،بلکه کسی که بیش از همه برای خاموش کردن فتنه در

ص: 26


1- 1) «نصف»(بر وزن الف)و«نصف»(بر وزن جسم)هر دو به معنای«انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است.و این که به نیمی از هر چیزی،نصف گفته می شود،به همین دلیل است.

میان مسلمانان،تلاش و کوشش کرد،امام علیه السّلام بود.

پیمان شکنان،در این قضاوت های عجولانه خود،هرگز راه انصاف را پیش نگرفتند،بلکه به دروغ و تهمت های آشکار متوسّل گشتند.البته این رفتار،هنگامی که پای منافع نامشروع شخصی به میان آید،غیر منتظره نیست و در عصر خود، نمونه های آن را فراوان مشاهده می کنیم که سردمداران سیاست های جور و ظلم در جهان،از هیچ دروغ و تهمتی برای رسیدن به منافع نامشروع خویش ابا ندارند!

نکته: حزب اللّه و حزب شیطان

آن چه در تعبیر امام علیه السّلام در جمله بالا آمده است،اشاره لطیفی است به چیزی که در قرآن مجید،در آخر سوره مجادله آمده است.در آنجا،انسان ها را به دو گروه «حزب اللّه»و«حزب شیطان»تقسیم می کند و نشانه اصلی حزب اللّه را،حبّ فی اللّه (دوست داشتن برای خدا)و بغض فی اللّه(دشمن داشتن برای خدا)می شمرد و ضمن بیان این حقیقت که مؤمنان راستین،هرگز،با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستی برقرار نمی کنند،هر چند نزدیک ترین افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند،می فرماید: «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1)،اینان، حزب اللّه اند.آگاه باشید که حزب اللّه پیروز است! در مقابل اینها گروهی هستند که برای حفظ منافع خویش،رابطه دوستی با دشمنان خدا برقرار می کنند و راه نفاق و دورویی را پیش می گیرند و تکیه بر قدرت و اموال خود می کنند و در میان بندگان خدا،تخم ظلم و فساد می پاشند.قرآن در باره آنها می گوید: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» (2)،شیطان بر آنها چیره شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده است.آنها حزب شیطانند.آگاه باشید حزب شیطان،

ص: 27


1- 1) سوره مجادله،آیه 22.
2- 2) سوره مجادله،آیه 19.

زیانکار است! وجود این دو حزب،مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده، بلکه در هر عصر و زمانی،به اشکال مختلف ظاهر می شوند و به گفته شاعر،این آب شیرین و شور تا نفخ صور ادامه دارد.اگر نگاهی به جهان امروز بیفکنیم،بروشنی می بینیم که این دو حزب،در برابر هم صف آرایی کرده اند و همه جا،حزب شیطان، با تکیه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه های شوم خود،به پاشیدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب اللّه نیز با تکیه بر ارزش های الهی،حتّی در مواردی ظاهرا با دست خالی،در برابر آنها ایستادگی می کند.

حزب شیطان،همیشه در انتظار فرصت های مناسب است.و یکی از فرصت های مناسب برای آنها هنگام نقل و انتقال حکومت ها و پدید آمدن انقلاب ها و تحوّل ها است.نمونه روشنی از این فرصت طلبی،آغاز حکومت علی علیه السّلام بود.بازماندگان جنود جاهلی که در عصر عثمان جان گرفته بودند،دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستین اسلام،علی علیه السّلام بپاخیزند و آتش ظلم و فساد را که می رفت با حکومت آن حضرت خاموش شود،برافروزند و به گفته مولا علیه السّلام جور و ستم را به وطنش باز گردانند و باطل را به اصل و ریشه اش برسانند.

امام علیه السّلام در این لحظات حسّاس از حکومت خود،به مردم با ایمان هشدار می دهد که مراقب باشند تا در دام لشکر شیطان نیفتند و فریب توطئه های آنها را نخورند.

ضمنا،از تعبیر بالا استفاده می شود که ظلم و جور هم وطنی دارد و باطل،ریشه و اساسی.آری!چنین است.وطن جور و ظلم،همان جا است که لشکر شیطان زندگی می کند و اساس و اصل باطل،همان اصولی است که حزب شیطان بدان پای بند است.

ص: 28

بخش دوم

اشاره

و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه!فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلاّ عندهم و إنّ أعظم حجّتهم لعلی أنفسهم یرتضعون أمّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت.یا خیبة الدّاعی!من دعا!و إلام أجیب!و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ترجمه

آنها حقّی را از من مطالبه می کنند که خود،آن را ترک گفته اند،و انتقام خونی را می طلبند که خودشان آن را ریخته اند!اگر(فرضا)من،در ریختن این خون(خون عثمان)شریک شان بودم،آنها نیز سهیم بوده اند،و اگر تنها،خودشان،مرتکب این کار شده اند،مسئولیتش بر گردن خودشان است.(بنا بر این)مهم ترین دلیل آنها،بر ضدّ خود آنها می باشد.(آری)آنها می خواهند از مادری شیر بنوشند که شیرش را بریده!و بدعتی را زنده کنند که مدت ها است مرده است!(آنها،می خواهند همان حیف و میل های زمان عثمان،تکرار شود و گروهی بر بیت المال اسلام،بناحق، مسلّط باشند!هرگز این کار در حکومت من تکرار نمی شود،نه مال و نه پست و مقامی را،بناحق،به کسی نمی بخشم!)ای نومیدی!به سراغ این دعوت کننده بیا.

راستی چه کسی دعوت می کند و مردم(ناآگاه)چه دعوتی را اجابت می کنند؟!من، به حجت و علم الهی در باره این گروه،راضی ام(و حاکم میان من و آنها خدا است).

ص: 29

شرح و تفسیر: بهانه جویان رسوا!

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه اش،آن چه را در فراز قبل،به صورت سربسته گفته بود شرح می دهد و با دلایلی کوبنده،پیمان شکنان و آتش افروزان جنگ در میان مسلمانان را محکوم می کند.

در این بخش از سخنش،به دستاویز اصلی طلحه و زبیر و همراهان آنها-یعنی مسأله خون خواهی عثمان-اشاره کرده،می فرماید:

«آنها،حقّی را از من مطالبه می کنند که خود،آن را ترک گفته اند و انتقام خونی را می طلبند که خود،آن را ریخته اند»، (و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه) .

مورّخ معروف،طبری،در تاریخ خود،از یکی از یاران عثمان نقل می کند که هنگامی که(مردم شورشی)عثمان را محاصره کردند،علی علیه السّلام در خیبر بود.زمانی که بازگشت،عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد.

امام علیه السّلام وارد بر عثمان شد.عثمان،بعد از حمد و ثنای الهی،اظهار داشت:«من، حقوقی بر تو دارم:حقّ اسلام و حقّ اخوت و برادری و حق خویشاوندی،و اگر این حقوق هم نباشد،قبل از اسلام،نیز با هم رابطه و پیمان داشتیم.»علی علیه السّلام سخنان او را تصدیق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد.آنجا از افراد گوناگون،پر بود.

امام علیه السّلام به او فرمود:«ای طلحه!این چه سر و صدایی است که به راه انداخته ای؟».

طلحه گفت:«حالا این سخن را می گویی که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونی گرفته؟!»علی علیه السّلام که سخنان خود را در او مؤثّر نیافت،از نزد او بازگشت و به سراغ بیت المال رفت،فرمود:«در آن را بگشایید!»اما کلید پیدا نشد،لذا فرمود:«در را بشکنید!»در را شکستند،فرمود:«اموال بیت المال را بیرون بیاورید!»بیرون آوردند و شروع کرد به تقسیم کردن آن در میان مردم.این سخن،در شهر پخش شد و به گوش کسانی که در خانه طلحه جمع شده بودند،رسید.آنها با شنیدن این سخن،

ص: 30

آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا این که فقط طلحه در آنجا باقی ماند.

این خبر به عثمان رسید و خوشحال شد،زیرا،توطئه طلحه را بی اثر دید.

هنگامی که طلحه با چنین وضعی روبرو شد،به دیدار عثمان آمد.اجازه گرفت و وارد شد.رو به او کرد و گفت:«یا امیر المؤمنین!أستغفر اللّه و أتوب إلیه!من،کاری می خواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الآن از کار خود توبه می کنم».عثمان به او گفت:«به خدا سوگند!تو،برای توبه نیامده ای!شکست خوردی و این جا آمدی،خدا از تو انتقام بگیرد.» (1)طبری،در جای دیگر از همان تاریخ خود می گوید که:هنگامی که عثمان را در خانه اش کشتند،مردی به نام«سودان بن حمران»از آنجا خارج شد و می گفت:

«طلحه کجا است؟ما عثمان را کشتیم». (2)

از این شواهد و شواهد تاریخی دیگر،به خوبی استفاده می شود که طلحه،یکی از گردانندگان اصلی ماجرای قتل عثمان بوده است.

این جمله عایشه نیز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت:«اقتلوا نعثلا!قتل اللّه نعثلا،نعثل(عثمان)را بکشید!خدا نعثل را بکشد!»منظور او از نعثل،عثمان بود.

ابن ابی الحدید،در شرح یکی از خطبه های نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن می گوید،تصریح می کند که تمام تاریخ نویسان اسلام،اعتراف دارند که عایشه،از شدیدترین دشمنان عثمان بود تا آنجا که یکی از لباس های پیامبر اسلام را در منزل خود آویزان کرده بود و به کسانی که نزد او می آمدند،می گفت:«این لباس پیامبر است که هنوز کهنه نشده،ولی عثمان سنّت پیامبر را کهنه کرده است.» گفته اند که نخستین کسی که عثمان را«نعثل»خواند،عایشه بود و می گفت:

«نعثل را بکشید که خدا نعثل را بکشد.» (3)

ص: 31


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 453.
2- 2) همان جا،صفحه 411.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 215.

با این حال،عجیب است که آنها،به عنوان خون خواهی عثمان،قیام کردند!در عالم سیاست(سیاست منهای تقوا و پرهیزکاری و ایمان)این مسائل،عجیب نیست که افرادی،خودشان،توطئه می کنند و بعد به عنوان دفاع،در برابر توطئه قیام می کنند! امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:اگر(فرضا)من،در ریختن این خون، شریک شان بوده ام،آنها نیز سهیم بوده اند و اگر تنها،خودشان،مرتکب این کار شده اند،مسئولیت آن بر گردن خودشان است، (فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلاّ عندهم) .

این سخن،اشاره به این دارد که همه می دانند که آنها،در قتل عثمان،سهمی داشته اند و به فرض که مرا هم در این کار سهیم بدانند(در حالی که من،نه تنها، سهمی نداشتم،بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم)سهم خودشان غیر قابل انکار است و اگر محرّک اصلی،آنها هستند هم آنها باید پاسخ گو باشند!با این حال،چه قدر بی شرمی است که آنها،قیام و خون عثمان را از من طلب کنند.

حضرت،برای تکمیل این سخن می فرماید:«مهم ترین دلیل آنها،بر ضد خودشان است،(و هر چه بگویند،مصداق اصلی اش،هستند، (و إنّ أعظم حجّتهم لعلی أنفسهم) .

آن گاه،از انگیزه اصلی آنها پرده برداشته،می فرماید که:مطلب اصلی،چیز دیگری است.آنها،مایل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه می یافت و برای این گروه، امتیازاتی در بیت المال قرار داده می شد،ولی آن دوران گذشت و دیگر باز نمی گردد:

«آنها،می خواهند از مادری شیر بنوشند که شیرش را بریده و بدعتی را زنده کنند که مدت ها است مرده است، (یرتضعون امّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت) .

در تفسیر این جمله،احتمالات دیگری نیز داده شده است،از جمله این که

ص: 32

منظور از«مادری که شیر خود را قطع کرده»همان سنّت های جاهلی و بدعت ها و تعصّب هایی است که قبل از اسلام وجود داشته که برای رسیدن به حکومت و یا حمایت از گروه خاصّی،به هر وسیله غیر اخلاقی متوسّل می شدند.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این جمله می گوید:«که آن دوران گذشت و شیر آن مادر قطع شد و دیگر جای توسّل به بهانه های واهی و دروغین برای رسیدن به خواسته های نامشروع نیست. (1)

این تفسیر،مناسب جمله دوم است که می گوید:«آنها می خواهند بدعت مرده ای را زنده کنند.»و نه جمله نخست و هر دو جمله را به یک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.

بعضی نیز گفته اند که:منظور این است که با ادعای خون خواهی عثمان،در حقیقت،می خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند،با این که این مدّعیان خون خواهی،خود،از کسانی بودند که ضد عثمان قیام کردند و سبب قتل او شدند.

به این ترتیب،می خواهند از مادری که شیرش را بریده،بار دیگر شیر بنوشند.البته، جمع میان همه این معانی نیز ممکن است،هر چند معنای نخست مناسب تر به نظر می رسد.

حضرت،در ادامه این سخن،اشاره به نتیجه کار این گروه و ترکیب جمعیّت آنها کرده و با تعبیر جالبی،چنین می فرماید:

«ای نومیدی!به سراغ این دعوت کننده بیا!راستی چه کسی دعوت می کند و مردم(ناآگاه)چه دعوتی را اجابت می کنند؟! (یا خیبة الدّاعی!من دعا!و إلام أجیب؟) (2)این تعبیر،در واقع،پیش بینی نتیجه،جنگ جمل از سوی امام علیه السّلام است.

ص: 33


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 310.
2- 2) «خیبة»به معنای«نومیدی»است.و منظور از«داعی»در این جا طلحه یا زبیر است که مردم را دعوت به شورش ضد امام علیه السّلام کردند.تعبیر«من دعا»اشاره ای به تحقیر آنها است و جمله«إلام أجیب»اشاره به تحقیر گروهی است که چشم و گوش بسته،به دنبال آنها افتادند.

حضرت،عاقبت آنها را،نومیدی و شکست اعلام می کند،عاقبت فرصت طلبانی، که خود از بانیان قتل عثمان بوده اند،سپس به خون خواهی او برخاسته و در میان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهی،چشم و گوش بسته،به دنبال آنها افتاده و خود را در دنیا و آخرت گرفتار زیانکاری و رسوایی کرده اند.

حضرت،در ادامه این سخن می فرماید:من به حجّت الهی و علم او در باره این گروه راضی ام(و حاکم میان من و آنها،خدا است)،و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ممکن است که منظور از حجّت الهی،همان دستوری باشد که در باره یاغیان و متجاوزان در قرآن مجید آمده است که می فرماید:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» (1).

هرگاه،دو گروه از مؤمنان،با هم به نزاع پردازند،آنها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو به دیگری تجاوز کند،با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

جمله «علمه فیهم» ممکن است اشاره به حدیث مشهوری باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره علی علیه السّلام فرمود:«قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین،»او،با ناکثین و قاسطین و مارقین،پیکار خواهد کرد».هنگامی که امّ سلمه،در باره این سه گروه سؤال می کند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناکثین را به پیمان شکنان جمل،و قاسطین را به لشکریان شام،و مارقین را به اصحاب نهروان،تفسیر می فرماید. (2)

روشن است کسی که راضی به رضای خدا و آگاه از آینده این گونه حوادث دردناک و شکست و نومیدی دشمنان باشد،روح او،مملو از رضایت و خشنودی و آرامش خواهد بود.

ص: 34


1- 1) سوره حجرات،آیه 9.
2- 2) احقاق الحق،جلد 4،صفحه 99،(به نقل از ینابیع المودّة).

بخش سوم

اشاره

فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف و کفی به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ!و من العجب بعثهم إلیّ أن أبرز للطّعان!و أن أصبر للجلاد! هبلتهم الهبول!لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب!و إنّی لعلی یقین من ربّی و غیر شبهة من دینی.

ترجمه

اگر آنها از پذیرش حق امتناع کنند،لبه تیز شمشیر را به آنها می بخشم،همان شمشیری که بهترین درمان باطل(در برابر زورگویان)و یار و یاور حق(در برابر ستمگران خودکامه)است.راستی عجیب است که از من خواسته اند در برابر نیزه های آنان حاضر شوم و در مقابل شمشیرهایشان شکیبا باشم!(آری آنها به من اعلان جنگ داده اند!)مادران در سوگ شان به عزا بنشینند!من کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند!چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در دین و آئین خود،کمترین شکّ و تردیدی ندارم.

شرح و تفسیر
آیا مرا تهدید می کنید؟

در بخش گذشته این خطبه امام علیه السّلام تکیه بر استدلال منطقی فرموده و آنها را با بیانی روشن و قاطع،اندرز می دهد تا به اشتباه خویش پی برند و از راه شیطان، باز گردند و به بیعتی که با امام داشته اند،وفادار مانده،دست از آتش افروزی و جنگ

ص: 35

بردارند.در این بخش-که آخرین بخش این خطبه است-به آنها هشدار می دهد که اگر گوش به حرف حساب ندهند،با زبان شمشیر،با آنها سخن خواهد گفت،همان شمشیری که پاسخ زورگویان و هوا پرستان خود محور است.

می فرماید:اگر آنها از پذیرفتن حق سرباز زنند،لبه تیز شمشیر را به آنها می بخشم، (فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف) .

همان شمشیری که بهترین درمان باطل(در برابر زورگویان منطق نشناس)و یار و یاور حق(در برابر ستمگران خودکامه)است، و کفی به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ! این که می گویند پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در یک دست خود قرآن را گرفته و در دست دیگر شمشیر را،بیان یک واقعیّت مسلّم در حکومت های الهی است.آنها باید قبل از هر چیز،به مسائل منطقی روی آرند و برای اصلاح فرهنگ جوامع فاسد بکوشند و تا آنجا که در توان دارند،با اندرز و نصیحت و دلایل روشن عقلانی،خطا کاران را از اشتباه بیرون آورند،ولی بدیهی است که همیشه،گروهی وجود دارند که پرده های خودخواهی و هوا پرستی،عقل و وجدان آنها را پوشانده و چیزی جز زبان شمشیر را درک نمی کنند.

رهبران حکومت های الهی،در برابر این گونه افراد،متوسّل به زور می شوند و تکیه بر قدرت می کنند و قاطعانه،آنها را درهم می کوبند و این،آخرین دارو برای درمان بیماری فکری و اخلاقی این گونه افراد است،إنّ آخر الدّواء الکیّ،آخرین دوای زخم های غیر قابل علاج،داغ کردن و سوزاندن است. (1)

در واقع،جمله «شافیا من الباطل» و جمله «ناصرا للحقّ» لازم و ملزوم هم اند،چرا که درمان باطل،سبب یاری حق و یاری حق،سبب فرو نشستن باطل است.

ص: 36


1- 1) این جمله،یک ضرب المثل معروف عرب است،ولی در روایات اسلامی،از جمله خطبه 168 نهج البلاغه،نیز به آن اشاره شده است.

حضرت،در ادامه این سخن می افزاید:«عجیب است که آنها به من اعلان جنگ داده اند و از من خواسته اند که در برابر نیزه های آنان حاضر شوم و در برابر شمشیرهایشان شکیبا باشم!»(با آن که آنها به خوبی از موقعیت من در جنگ های اسلامی آگاه اند و ضرب شست مرا دیده اند که چگونه در برابر نیرومندترین مردان جنگی دشمنان اسلام،ایستادگی کرده ام)، (و من العجب بعثهم إلیّ أن أبرز للطّعان (1)و أن أصبر للجلاد!) (2)این تعبیر،به خوبی نشان می دهد که گروه پیمان شکنان جنگ جمل،آغازگران آتش افروزی جنگ بوده اند،چرا که به امام علیه السّلام اعلان جنگ کرده اند و بی شرمانه، حضرتش را تهدید به نیزه و شمشیر کرده اند.

ابن ابی الحدید،از مورّخ معروف،ابو مخنف نقل می کند که هنگامی که فرستادگان علی علیه السّلام از نزد طلحه و زبیر و عایشه بازگشتند،حامل پیام اعلان جنگ بودند. (3)

به هر حال این تهدید نشان می دهد که تا چه حد آتش افروزان جنگ جمل،از واقعیت ها،بیگانه بودند و رسیدن به مقام،آن چنان چشم و گوش آنها را بسته بود، که واقعیت روشنی مانند شجاعت و جنگجویی علی علیه السّلام را-که بارها،در غزوات اسلامی،با چشم خود مشاهده کرده بودند-به فراموشی سپردند.

حضرت،در ادامه این سخن،همان مطلب را با ذکر دلیل روشنی تعقیب می کند، می فرماید:«مادران در سوگشان،به عزا بنشینند!من،کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند!چرا که من،به پروردگار خویش،ایمان و یقین دارم و در دین و آئین خود،کمترین شک و تردیدی ندارم، (هبلتهم الهبول!لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب!و إنّی لعلی یقین من ربّی و

ص: 37


1- 1) طعان به معنای«ضربه زدن به چیزی»است به طوری که در آن وارد شود و معمولا در مورد ضربه زدن با نیزه به کار می رود و گاه به نیش زبان هم«طعن»گفته می شود،و در این جا کنایه از جنگ کردن است.
2- 2) «جلاد»از ماده«جلد»به معنای«ضربه زدن بر بدن با تازیانه یا عصا یا شمشیر»است و در اینجا باز کنایه از جنگ کردن است.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 306.

غیر شبهة من دینی) .

جمله «هبلتهم الهبول» (1)-با توجه به این که مفهوم هبل،به عزای فرزند نشستن است-اشاره به این است که شما،ارزش زنده ماندن را ندارید و باید بمیرید و مادران تان به عزایتان بنشینند که این چنین در قضاوت و تدبیر خود،گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستید.شبیه این جمله در ادبیات عرب،عبارت«ثکلتهم الثّواکل»است که آن نیز به همین معنا است.

به هر حال،امام علیه السّلام در این جمله های حساب شده و پر معنا نخست،به سابقه زندگی خود اشاره می کند و به کنایه می گوید که حتّی مشرکان عرب مرا به خوبی می شناختند و هرگز کسی در دوران زندگانی ام مرا به جنگ و مبارزه تهدید نکرد، حال،شما که این همه با من بوده اید و ادّعای مسلمانی دارید،چرا تهدید می کنید؟! اشاره دیگر حضرت به این است که کسی،از جنگ می ترسد که از مرگ و شهادت بترسد و کسی از مرگ و شهادت می ترسد،که یقین قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسیری که می پیماید گرفتار شکّ و شبهه گردد،زیرا،آن کس که به مسیر خود ایمان دارد و صاحب یقین و اعتقاد راسخ است،می داند که در جنگ با دشمنان حق،هرگز شکستی نیست،بلکه یا پیروزی بر دشمن است و یا شهادت و انجام وظیفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهره مندی از حیات ابدی و جاویدان.و این،همان «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» -یکی از دو نیکی-است که در آیه شریفه 52 از سوره توبه آمده است! «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» ،بگو:«آیا در باره ما،جز یکی از دو نیکویی(پیروزی یا شهادت)را انتظار دارید!» گروهی از مفسّران نهج البلاغه،معتقدند که جمله «فإنّی لعلی یقین من ربّی» و جمله «و غیر شبهة من دینی» ،یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است،ولی حق این است که این دو جمله،از قبیل بیان عام بعد از خاص و ناظر به دو مفهوم

ص: 38


1- 1) هبول:زنی که فرزندانش را از دست داده است.

است.در نخستین جمله،امام علیه السّلام اشاره به مقام یقینش می کند،همان چیزی که در حدیث منسوب به آن حضرت«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» (1)-اگر پرده ها کنار برود،هرگز بر ایمان من افزوده نمی شود-اوج تجلّی آن است.و جمله دوم به مجموعه دین و وظایف الهی،اشاره می کند که راه را در زندگی،برای او روشن ساخته و هر گونه شکّ و تردید را از پیش پای او برداشته است،به خصوص این که امام علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود که با ناکثین و قاسطین و مارقین(جنگ افروزان جمل و صفّین و نهروان)پیکار خواهد کرد. (2)

نکته: مردان شکست ناپذیر

در طول تاریخ مبارزات حق و باطل،افراد یا گروههایی را می بینیم که در صحنه نبرد،با وجود تفاوت ظاهری در میان آنها و رقیبانشان،برتری عجیبی بر آنها پیدا می کردند.مثلا سربازان اسلام،در میدان نبرد با لشکر عظیم ساسانیان-که از نظر عدّه،ده برابر آنها بودند و از نظر امکانات و ساز و برگ جنگی،قابل مقایسه با آنان نبودند-پیروز شدند و بظاهر یک مشت افراد پا برهنه و فاقد تجهیزات و تعلیمات جنگی،اما روشن از نور تعلیمات اسلام و قرآن،افسانه«توازن قوا»را در میدان نبرد در هم نوردیدند.

این،به خاطر همان منطق «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» بود که خود را در میدان نبرد،در همه حال،پیروز می دیدند:یا در هم شکستن دشمن و یا نائل شدن به افتخار شهادت،که هر دو،سعادتی بزرگ و پیروزی عظیم بود.

همین منطق،در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی،عصر و زمان ما،بار دیگر خودش را نشان داد و در حالی که تمام قدرت های بزرگ دنیا،با امکانات

ص: 39


1- 1) شرح ابن میثم بر صد کلمه انتخابی جاحظ،کلمه 1.
2- 2) در بحث های سابق،در همین خطبه،به مدرک آن،اشاره شد.

خود،به طور ظاهر و پنهان،به تقویت دشمنان اسلام پرداختند،جوانان مؤمن بسیجی و رزمندگان تربیت یافته در مکتب قرآن،تمام محاسبات جنگی آنها را بر هم زدند.

این همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره می فرماید و به دشمنان دنیا پرستش می گوید که مرا،تهدید به جنگ نکنید!من،از جنگ در راه خدا،نمی ترسم،زیرا،قلب من سرشار از نور یقین است و من،هیچ گونه تردیدی در دین و آئین و مسیری که برگزیده ام،ندارم.آری،من،در هر حال پیروزم و کسی که پیروز است،چرا ترس و وحشت به خود راه دهد.

این،همان اصلی است که مسلمانان،باید سخت به آن وفادار باشند و این روحیه را در میان تمام فرزندان اسلام،زنده کنند که با زنده شدن این روحیه،از برتری های دشمنان،از نظر ساز و برگ جنگی و فن آوری پیچیده عصر،ترس و وحشتی نخواهد داشت.

ص: 40

خطبۀ بیست و سوم: مشتمل بر ترغیب فقرا به زهد و توصیۀ اغنیا به محبّت و مهربانی

اشاره

و تشتمل علی تهذیب الفقراء بالزهد و تأدیب الأغنیاء بالشّفقة

(1)

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد:فإنّ الأمر ینزل من السّماء إلی الأرض کقطرات المطر إلی کلّ نفس بما قسم لها،من زیادة أو نقصان،فإذا رأی أحدکم لأخیه غفیرة فی أهل أو مال أو نفس فلا تکوننّ له فتنة!فإنّ المرء المسلم ما لم یغش دناءة تظهر فیخشع لها إذا ذکرت و یغری بها لئام النّاس،کان کالفالج الیاسر الّذی ینتظر أوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم،و یرفع بها عنه المغرم.و کذلک المرء المسلم البریء من الخیانة ینتظر من اللّه إحدی الحسنیین:إمّا داعی اللّه فما عند اللّه خیر له،و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال،و معه دینه و حسبه.و إنّ المال و البنین حرث الدّنیا،و العمل الصّالح حرث الآخرة،و قد یجمعهما اللّه تعالی لأقوام.

ترجمه

امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید!این خطبه مشتمل بر ترغیب فقرا به زهد و

ص: 41


1- 1) بخشی از این خطبه را،مرحوم کلینی،در کتاب کافی،جلد 5،صفحه 56،از امام حسن مجتبی علیه السّلام نقل کرده است و بخش های دیگری از آن را-طبق گفته مصادر نهج البلاغه-نصر بن مزاحم،در صفین،و ابن عبد ربّه در عقد الفربد،و زمخشری در ربیع الأبرار آورده اند.

توصیه اغنیا به محبّت و مهربانی است.)مواهب پروردگار،مانند قطره های باران،از آسمان به زمین نازل می شود و به هر کس سهمی زیاد یا کم،(مطابق آنچه خداوند مقدّر فرموده)می رسد.بنا بر این هرگاه یکی از شما برای برادر خود برتری ای در همسر و فرزند و مال یا جسم و جان ببیند،نباید نسبت به او موجب فتنه گردد(و سبب حسادت و کینه و عداوت و یا یأس و سوء ظن به پروردگار شود)،زیرا،هرگاه مسلمان به عمل زشتی که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افراد پست،آن را وسیله هتک حرمتش قرار می دهند،دست نیالاید،به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دور نخست،پیروز شود و سود وافری ببرد،بی آن که زیانی ببیند.نیز،مسلمانی که از خیانت به دور است،در انتظار یکی از دو خوبی از سوی خدا است:یا فرارسیدن دعوت الهی است(که عمر او را به نیکنامی و حسن عاقبت پایان می دهد)و در این حال،آنچه را خداوند از پاداش های نیک فراهم ساخته، برای او بهتر است،و یا سرانجام،در همین دنیا،خداوند،روزی او را وسیع می کند و صاحب همسر و فرزند(و مال فراوان)می شود،در عین این که دین و شخصیت خود را حفظ کرده است،ولی(بدانید فرق میان این دو،بسیار است).

مال و فرزندان،کشت و زراعت این جهانند و عمل صالح و نیک،کشت آخرت است،اما گاهی خداوند،هر دو را برای گروهی جمع می کند.(و آنان را از نعمت های دنیا و آخرت،هر دو،بهره مند می سازد).

خطبه در یک نگاه

در نخستین بخش از این خطبه،امام،اشاره به تقسیم رزق و روزی در میان مردم، بر اساس یک تدبیر الهی کرده و سپس توصیه می کند که اگر کسی،بر دیگری برتری داشت،نباید مورد کینه و حسد قرار گیرد(و هرگاه،صاحب مال و ثروتی شد،نباید مغرور گردد و دین و ایمان خود را فدای ثروت کند).و آن گاه مردم را به اخلاص در نیّت و پاکی عمل و پرهیز از هر گونه ریا و خودنمایی،دعوت می کند.

ص: 42

در بخش سوم از این خطبه،به پاره ای از مسائل مهم اجتماعی،از جمله استحکام بخشیدن به پیوندهای خویشاوندی و تعاون و همکاری در میان خویشاوندان و اهل یک قبیله،برای مبارزه با مشکلات هم،اشاره می فرماید و روی این مسأله تأکید می کند که انسان،نباید خویشاوندان و نزدیکان خود را با بخل و امساک از دست دهد،چرا که در مشکلات،تنها می ماند و گرفتار زیانهای غیر قابل جبرانی خواهد شد.

شرح و تفسیر
تسلیم و رضا در برابر خواست خدا

در این خطبه،امام علیه السّلام اشاره به مسأله مهمّی می کند که تأثیر عمیقی در تهذیب نفوس و آرامش فرد و جامعه دارد و آن این است که بی شک،زندگی اجتماعی بشر، منشأ برکات عظیمی است،به طوری که می توان گفت قسمت عمده پیروزی های مهمی که در مسائل علمی و صنعتی و اجتماعی و غیر آن،نصیب انسان ها شده،در پرتو همین زندگی اجتماعی است.در کنار این برکات،مشکلات مهمّی نیز وجود دارد که اگر حل نشود،ممکن است تمام آثار مثبت را بر باد دهد.

از جمله این که در میان انسان ها،به هر دلیل،تفاوت هایی از نظر استعداد و شرایط جسمی و روحی و فردی و اجتماعی وجود دارد و همین ها منشأ تفاوت های زیادی در امکانات مادی و مالی می گردد.این جا است که افراد عقب مانده،گرفتار واکنش های گوناگون منفی می شوند و یا سعی می کنند که خود را به آب و آتش بزنند و از حلال و حرام چشم بپوشند و در مسابقه ای که پایانش معلوم نیست،با افراد پیشرو در جهات مادی،شرکت کنند و یا به کلّی مأیوس شده و دست از فعّالیت بردارند و به انزوا کشیده شوند و یا آتش حسد،در دل آنها زبانه بکشد و نسبت به گروه نخست گرفتار کینه و انتقام جویی شوند.

از سوی دیگر،گروهی که بهره زیادی دارند،آنها نیز ممکن است به خود بینی و خود بزرگ نگری و کبر و غرور و طغیان و مفاسد عظیم دیگری که با کمی دقّت

ص: 43

آشکار می گردد،مبتلا شوند.

در آیات و روایات اسلامی،برای پیشگیری از این مفاسد،همگان را به یک واقعیت توجه داده اند و آن این که تمام این کم و زیادها،مطابق با برنامه حکیمانه ای است که از سوی خداوند بزرگ برای بندگانش تنظیم شده و چیز بی حسابی نیست.

ممکن است که اسرار این تقسیم بندی،بر ما بندگان،در بسیاری از موارد مکتوم باشد،ولی همین که بدانیم خداوند حکیم و رحمان و رحیم،آن را تنظیم کرده و راضی به آن شویم،چهره مسائل به کلّی،عوض می شود و آرامش عمیقی،روح و جسم ما را فرا می گیرد و تمام آن عواقب منفی و نامطلوب،از بین می رود.

به همین دلیل،مسأله رضا و تسلیم مخصوصا نسبت به رزق و روزی،در آیات و روایات،اسلامی،به طور گسترده،مورد بحث و تأکید قرار گرفته است.

با توجه به این مقدمه فشرده،به تفسیر خطبه باز می گردیم و می گوئیم که امام علیه السّلام نیز در بخش نخستین این خطبه،برای تهذیب نفوس و پایان دادن به قسمت مهمّی از مفاسد اجتماعی،دقیقا،به سراغ همین معنا می رود و چنین می فرماید:

«اما بعد(از حمد و ثنای الهی،بدانید!)مواهب پروردگار،مانند قطره های باران، از آسمان به زمین نازل می شود و به هر کس،سهمی،زیاد یا کم(مطابق آن چه خداوند مقدّر فرموده)می رسد، (أمّا بعد:فإنّ الأمر ینزل من السّماء إلی الأرض کقطرات المطر إلی کلّ نفس بما قسم لها،من زیادة أو نقصان) .

تشبیه به دانه های باران،تشبیه بسیار جالبی است،چرا که دانه های لطیف باران، به فرمان الهی،به صورت های متفاوتی،در زمین های مختلف نازل می شود.ارزاق الهی نیز از آسمان جود و رحمتش بر زمین حیات بشری نازل می گردد و کاملا با هم متفاوت است.در بعضی از زمین ها آن قدر می بارد که نهرهای عظیم جاری می شود و در بعضی،در تمام سال،مقدار ناچیزی می بارد.

حضرت،سپس در یک نتیجه گیری روشن،چنین می فرماید:

«بنا بر این،هرگاه یکی از شما،برای برادر خود،نوعی برتری در همسر و فرزند و مال یا جسم و جان ببیند،نباید نسبت به او،موجب فتنه گردد»(و سبب حسد و

ص: 44

کینه و عداوت و یا یأس و سوء ظن به پروردگار شود)، (فإذا رأی أحدکم لأخیه غفیرة (1)فی أهل أو مال أو نفس،فلا تکوننّ له فتنة) .

غفیرة،با توجه به این که از ماده«غفر»به معنای«پوشاندن»گرفته شده-و به همین دلیل،به موهایی که پشت سر یا گوش را می پوشاند،«غفیرة»می گویند و بر عفو الهی که گناهان را می پوشاند،غفران اطلاق می شود-ممکن است بیانگر این نکته باشد که اموال و ثروت های جهان،معمولا غافل کننده است و حتّی عیوب خود انسان را از نظرش می پوشاند،هر چند در اینجا،غفیرة را،معمولا به معنای مال زیاد و فراوان گفته اند.

ضمنا،باید توجه داشت که فتنه،در این جا به معنای امتحان نیست،هر چند در بسیاری از موارد،به این معنا آمده،بلکه منظور،چیزی است که مایه فریب و فساد گردد و آن،واکنش ها و صفات منفی است که در بسیاری از افراد تهیدست،در مقابل صاحبان مال و ثروت پیدا می شود،مانند کینه توزی و حسد و عداوت و نفرت.

سپس امام علیه السّلام برای دلداری افراد تهیدست صابر و شاکر،مطلب مستدلّی به این صورت بیان فرموده است:

«زیرا،هرگاه مسلمان،به عمل زشتی که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افراد پست،آن را وسیله هتک حرمت او قرار می دهند،دست نیالاید،به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دور نخست،پیروز شود و سود وافری ببرد،بی آن که زیانی ببیند، (فإنّ المرء المسلم ما لم یغش دناءة تظهر فیخشع لها إذا ذکرت و یغری بها لئام النّاس،کان کالفالج (2)الیاسر (3)

ص: 45


1- 1) «غفیرة»از ماده«غفر»به معنای«ستر و پوشش»است و به همین جهت،بر آمرزش و پوشاندن گناهان، غفران اطلاق می گردد.و به مال فراوان نیز به خاطر این که بخش وسیعی از زندگی را زیر پوشش خود قرار می دهد و گاه عیوب را نیز می پوشاند،«غفیره»می گویند.
2- 2) «فالج»،از ماده«فلج»است و به گفته مقائیس اللغة،دو معنا دارد:یکی«پیروزی و غلبه»است و دیگری،«فاصله میان دو چیز مساوی».در صحاح اللغة نیز به معنی«ظفر و پیروزی»تفسیر شده و در این خطبه نیز به همین معنا است.
3- 3) یاسر،از ماده«یسر»به معنای«آسانی و سهولت»است و میسره و یسار-به گفته راغب در مفردات-به معنای«غنا و ثروتمندی»است و از آنجا که در قمار و بخت آزمایی،افراد،به آسانی پول هایی را به دست-می آورند یا از دست می دهند،«میسر»به آن اطلاق شده است.واژه«یاسر»در خطبه مورد بحث،به معنای«برنده بخت آزمایی»است.

الّذی ینتظر أوّل فوزة من قداحه (1)توجب له المغنم،و یرفع بها عنه المغرم) .

نیز،مسلمانی که از خیانت به دور است،در انتظار یکی از دو خوبی از سوی خدا است:یا فرا رسیدن دعوت الهی است(که عمر او را به نیک نامی و حسن عاقبت پایان می دهد)و در این حال،آن چه را خداوند از پاداش های نیک فراهم ساخته، برای او بهتر است،و یا سرانجام،در همین دنیا،خداوند،رزق او را وسیع می کند و صاحب همسر و فرزند(و مال فراوان)در عین این که دین و شخصیت خود را حفظ کرده است، (و کذلک المرء المسلم البریء من الخیانة ینتظر من اللّه إحدی الحسنیین:إمّا داعی اللّه فما عند اللّه خیر له،و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال،و معه دینه و حسبه) .

ولی(بدانید فرق میان این دو بسیار است).مال و فرزندان،کشت و زراعت این جهانند،و عمل صالح و نیک،کشت آخرت است، (و إنّ المال و البنین حرث الدّنیا و العمل الصّالح حرث الآخرة) .

«امّا گاهی خداوند،هر دو را برای گروهی جمع می کند»(و از نعمتهای دنیا و آخرت هر دو،بهره مند می سازد)، (و قد یجمعهما اللّه تعالی لأقوام) .

در واقع،امام علیه السّلام در این تحلیل دلنشین و دلپذیرش،این حقیقت را بیان می کند که مسأله مهم در زندگی و سرنوشت انسان،آن است که آلوده به زشتی ها و پستی ها نشود،همان زشتی هایی که سبب سرافکندگی و شرمندگی او می گردد او را بر سر زبان ها می اندازد و شخصیتش را در نظر مردم،پائین می آورد.

بنا بر این،هرگاه انسان،پاک باشد و پاک زندگی کند،یکی از دو سرنوشت عالی، در انتظار اوست:یا عمر را به نیک نامی پایان می دهد و به سوی رحمت الهی و

ص: 46


1- 1) «قداح»جمع«قدح»(بر وزن فعل)و به معنای«چوبه تیر»است،قبل از آن که آن را بتراشند و پیکانش را نصب کنند و در اصل،به معنای«وارد کردن شکست و عیب در چیزی»است و از آنجا که چوبه تیر، معمولا،چنین اثری را دارد،به آن«قدح»می گویند.

پاداش های بی مانند او می شتابد،و یا در بخش دیگری از عمرش،مشمول مواهب مادّی این جهان می گردد و صاحب هر دو بخش از نعمت های الهی می شود.

نکته مهمی که در این جا فکر جمعی از مفسّران نهج البلاغه را به خود معطوف داشته،این است که امام علیه السّلام چنین فرد مؤمنی را که در هر حال،پیروز و خوشبخت و مشمول لطف و رحمت الهی است،تشبیه به«فالج یاسر»کرده است و بعضی چنین پنداشته اند که این تعبیر،به معنای قمارباز ماهری است که در نخستین دور قمار، برنده می شود و آن گاه این سؤال مطرح شده که چه گونه امام علیه السّلام مؤمنان صاحب رضا و تسلیم در برابر قسمت پروردگار را،تشبیه به چنین کسی می کند که آلوده گناه بزرگی از گناهان کبیره است؟ با دقّت در تعبیرات و کلماتی که امام علیه السّلام به کار برده یعنی،(کلمه های«قداح»، «فوزة»،«مغنم»و«مغوم»)روشن می شود که مقصود از«یاسر»قمارباز نیست،بلکه اشاره به نوع خاصی از بخت آزمایی است که به سود فقرا،در میان عرب انجام می شده است.توضیح این که بعضی از شارحان نهج البلاغه،از زمخشری در کشّاف،چنین نقل کرده اند که عرب(هنگام بخت آزمایی)،ده چوبه تیر داشت،هر کدام،نامی مخصوص به خود گرفته بود.شتری خریداری می کردند و آن را سر می بریدند و به ده قسمت تقسیم می کردند،سپس این تیرهای ده گانه را در کیسه ای می ریختند و آن را به هم مخلوط می کردند و یک نفر از میان آنها-که مورد اعتماد بود-دست می کرد و یکی یکی،آنها را بیرون می آورد.هفت چوبه تیر که هر کدام اسم خاصی داشت،به ترتیب،یک سهم و دو سهم و سه سهم...تا هفت سهم برنده می شدند-سهم برترین،معلّی نام داشت-و آن سر چوبه دیگر،هیچ کدام سهمی نداشت،بلکه هر کس که چوبه به نام او می افتاد،می بایست پول شتر را بپردازد،سپس،برندگان،سهام خود را به فقرا می دادند و چیزی از آن نمی خوردند و به این کار افتخار می کردند. (1)

ص: 47


1- 1) شرح نهج البلاغه،محقق خویی،جلد 3،صفحه 319.(با کمی تلخیص).در ضمن،در کتاب معارج نهج البلاغه-که یکی از قدیمی ترین شروح این کتاب است،اشاره کوتاهی به مطلب شده است.معارج نهج البلاغه،صفحه 110.

درست است که این کار از نظر شرعی جایز نیست،ولی هرگز،زنندگی قمار را در مقام تشبیه ندارد.امام علیه السّلام در واقع،می فرماید که مؤمنان صاحب رضا و تسلیم، شبیه کسی هستند که در بخت آزمایی،در همان مرحله نخست،سهم معلّی را می برد،برترین سود نصیب او می شود و هیچ هزینه و خسارتی هم ندارد.

تعبیر به«قداح»به معنی چوبه های تیر،و تعبیر به«أوّل فوزة»و نیز رسیدن به غنیمت بزرگ و نجات از خسران،همه،مناسب همین معنا است،زیرا،در قمار، معمولا چنان نیست که در همان مرحله نخست،کسی برنده شود و بعد بازی را فورا قطع کند و به هیچ وجه ادامه ندهد،بلکه قمار،در جلسه ای طولانی و با برد و باخت های مختلف،انجام می شود و سرانجامش از ابتدای کار،معلوم نیست.

ما انکار نمی کنیم که ممکن است کلمه«میسر»مفهوم وسیعی داشته باشد که این نوع بخت آزمایی ها را شامل شود،ولی باید توجّه داشت که قمار،به معنای واقعی کلمه،با این نوع بخت آزمایی،بسیار متفاوت است،به خصوص این که در قرآن مجید،از این نوع بخت آزمایی،به«ازلام»یاد شده است و نه«میسر»هر چند از همه،مذمّت به عمل آمده است. (1)

نکته: تسلیم و رضا،همراه تلاش و کوشش

درست است که روح رضا و تسلیم در برابر قسمت الهی،مخصوصا در زمینه منافع مادّی،به انسان آرامش می بخشد و آدمی را از مسابقه های حرص آلود مال و ثروت و آلوده شدن به انواع محرّمات،باز می دارد و جلوی کینه توزی و حسد را می گیرد،ولی ممکن است گفته شود که اعتقاد به چنین تقسیمی در مورد ارزاق و بهره های مادّی،روح تلاش و کوشش را در انسانها خاموش می کند و هر کس،به بهانه این که«روزی ها»،پیشاپیش،تقسیم شده و قابل تغییر نیست از فعّالیّت های

ص: 48


1- 1) به آیه 90 سوره مائده و تفسیر آن،مراجعه شود:(تفسیر نمونه،جلد 5،صفحه 68).

بیشتر،خودداری می کند و این امر،باعث عقب ماندگی در امور اقتصادی و پیشرفت های مادّی و مبارزه با فقر می شود.

ولی با توجّه به دو نکته،این اشکال،برطرف می شود:نخست،این که این گونه تعلیمات اسلامی و توصیه های اخلاقی،در واقع،شبیه ترمزی است در برابر حرکت شتاب آلود انسان ها به سوی مادّی گری.

به تعبیر دیگر،مردم،از درون وجود خود،انگیزه های فراوانی برای حرکت به سوی مادّیات و گسترش زندگی اقتصادی دارند،و اگر عواملی آنها را کنترل نکند، چنان شتاب می گیرند که تمام حدّ و مرزهای اخلاقی را شکسته و به سوی حرص و تکاثر و مسابقه در ثروت اندوزی می تازند.

این،همان چیزی است که در سخنان علی بن الحسین علیه السّلام به طرز لطیفی،بیان شده است.ایشان می فرماید:«معاشر أصحابی!أوصیکم بالآخرة و لست أوصیکم بالدّنیا!فإنّکم بها مستوصون و علیها حریصون و بها متمسّکون»،یاران من!من شما را به جهان آخرت توصیه می کنم و در باره دنیا، سفارش نمی کنم،چرا که شما،نسبت به آن سفارش شده اید و بر آن حریص هستید و به آن چنگ زده اید. (1)

دیگر این که برای نتیجه گیری کامل در مورد تعلیمات اسلام،باید آیات و روایات مختلف را در کنار هم گذاشت،زیرا،هرگز،در مسائل بنیادی،با یک حدیث و یا یک آیه،نمی توان داوری نهایی کرد.در مورد تلاش های مادّی برای کسب روزی بیشتر، از یک سو،روایات رضا و تسلیم در برابر مقدّرات الهی را داریم و از سوی دیگر، آیات و روایات سعی و کوشش و تلاش را از مجموعه آنها به خوبی استفاده می شود که نه سستی و تنبلی در این راه صحیح است و نه حرکت حرص آلود و آمیخته با گناه که نتیجه چشم پوشی از مقدّرات الهی و توکّل به ذات پاک او است.

به تعبیر دیگر،درست است که روزی،از سوی خداوند،قسمت شده،ولی

ص: 49


1- 1) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 147.

مشروط به شرطی است و آن شرط،سعی و کوشش آمیخته به متانت و حفظ اصول اخلاق و تقوا است،و به گفته شاعر:

رزق،هر چند بی گمان،برسد شرط عقل است جستن از درها

گر چه کس بی اجل نخواهد مرد تو،نرو در دهان اژدرها (1)

این سخن را،با حدیث لطیفی در باره اهمیّت مقام رضا و تسلیم،از پیغمبر اکرم، پایان می دهیم.حضرت فرمود:«روز قیامت که می شود،خداوند،به گروهی از امّت من،بال و پر می دهد که از قبرها،به سوی بهشت پرواز کنند و در فضای بهشت،آزاد باشند و هر گونه که می خواهند،متنعّم گردند.فرشتگان،از آنها می پرسند!«آیا شما حساب رسی الهی را دیدید؟»می گویند:«نه».دوباره می پرسند:«آیا از صراط گذشتید؟»آنها در جواب می گویند:«صراطی را مشاهده نکردیم.»باز سؤال می کنند:«آیا جهنّم را دیدید؟»و آنها در جواب می گویند:«چیزی را ندیدیم».

می گویند:«شما،از کدامین امّت هستید؟»می گویند:«از امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم».

فرشتگان می گویند:شما را به خدا سوگند!بگویید که اعمال شما،در دنیا،چه بوده (که این همه مقام پیدا کرده اید؟)آنها پاسخ می دهند:«دو خصلت،در ما بود که خداوند به فضل و رحمتش ما را به این درجه رساند.»و سؤال می کنند:«این دو خصلت چه بود؟»و آنها می گویند:«کنّا إذا خلونا نستحی أن نعصیه و نرضی بالیسیر ممّا قسّم لنا،ما،در خلوت نیز،حیا می کردیم که معصیت خدا کنیم و به مقدار کمی که از دنیا قسمت ما بود،راضی بودیم.»فرشتگان می گویند:«حقّ لکم هذا،این مقام والا،حق شما است.» (2)

ص: 50


1- 1) گلستان سعدی،باب سوم(فضیلت قناعت).
2- 2) مسکن الفؤاد(به نقل از بحار الانوار،جلد صفحه 100،25).

بخش دوم

اشاره

فاحذروا من اللّه ما حذّرکم من نفسه،و اخشوه خشیة لیست بتعذیر!و اعلموا فی غیر ریاء و لا سمعة،فإنّه من یعمل لغیر اللّه یکله اللّه لمن عمل له.نسأل اللّه منازل الشّهداء و معایشة السّعداء و مرافقة الأنبیاء.

ترجمه

راه وصول به مقامات صالحان از خدا بترسید آن گونه که شما را از خویش بر حذر داشته است!و صادقانه،از او خشیت داشته باشید،به طوری که نیازی به عذر خواهی های واهی نباشد!اعمال خود را از ریا و سمعه،پاک کنید!چرا که هر کس،کاری برای غیر خدا انجام دهد، خداوند،او را به همان کس وا می گذارد(تا پاداشش را از او بگیرد).

از خدا تقاضا می کنیم که درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و همنشینی پیامبران را،به ما عنایت فرماید!

شرح و تفسیر
اشاره

امام علیه السّلام در ادامه این خطبه،چند توصیه اخلاقی می کند که تکمیلی برای بحث های پیشین است.نخست می فرماید:از خداوند بترسید،آن گونه که شما را از خویش بر حذر داشته است، (فاحذروا من اللّه ما حذّرکم من نفسه) .

این تعبیر،ممکن است اشاره به آیه شریفه «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»

ص: 51

«أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» ،«آنان که فرمان او را مخالفت می کنند،باید بترسند از این که فتنه ای دامن شان را بگیرد،یا عذابی دردناک به آنها برسد». (1)

یا اشاره باشد به آیه «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ» ،«خداوند، شما را از(نافرمانی)خود بر حذر می دارد!و بازگشت به سوی خدا است.» (2)حضرت در توصیه دیگری می فرماید:«صادقانه،از خدا بترسید،ترسی آمیخته با توجّه به عظمت خدا!به طوری که نیازی به عذر خواهی های واهی نباشد، (و اخشوه خشیة لیست بتعذیر!) (3)چرا که او،از اسرار درون هر کس،آگاه است و عذرهای واقعی را از عذرهای بیهوده و نابجا،به خوبی،می شناسد.قابل توجّه این که در جمله سابق،سخن از «حذر»در برابر ذات پاک خداوند بود و در اینجا،سخن از خشیت است.لغت شناسان گفته اند که خشیت،به ترس آمیخته با درک عظمت گفته می شود،به همین دلیل،در قرآن می خوانیم: «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ،«از میان بندگان خدا،تنها،علما و دانشمندان،از او می ترسند» (4).

ولی«حذر»در جایی گفته می شود که انسان به عنوان پیشگیری در مقابل خطر قطعی و یا احتمالی،خود را کنار کشد.

حضرت در سومین توصیه،اشاره به اخلاص نیّت کرده و می فرماید:«اعمال خود را از ریا و سمعه،پاک کنید!چرا که هر کس،کاری برای غیر خدا انجام دهد، خداوند،او را به همان کس وا گذارد، (و اعملوا فی غیر ریاء و لا سمعة،فإنّه من یعمل لغیر اللّه یکله اللّه لمن عمل له) .

آری،تنها،ترس از خدا و ترس گناه،کافی نیست،بلکه اعمال صالحی باید داشت که خالی از هر گونه ریا و سمعه باشد.ریا،به معنای خود نمایی کردن و

ص: 52


1- 1) سوره نور،آیه 63.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 28.
3- 3) «تعذیر»از ماده«عذر»است و در این جا به معنای«نداشتن عذر صحیح و مناسب»است.
4- 4) سوره فاطر،آیه 28.

اعمال نیک خویش را به رخ دیگران کشیدن و برای جلب توجه این و آن کار کردن، است.و سمعه،آن است که عملی را به خاطر خدا انجام داده،ولی سعی می کند که آن را به گوش دیگران برساند و از این طریق،جلب توجه آنها کند و اگر خودش،این کار را نکند باز خوشحال می شود که دیگران بشنوند و از او تعریف و تمجید کنند.

معروف میان دانشمندان،این است که سمعه،موجب بطلان عمل نمی شود، ولی به هر حال،از نظر اخلاقی،باعث انحطاط روحی انسان،و چه بسا،باعث بر باد رفتن ثواب و پاداش عمل است.

امام علیه السّلام در این عبارت،برای نفی ریا و سمعه و نهی از آن،به دلیل لطیفی توسّل جسته،می فرماید که خداوند،تنها،عملی را می پسندد که خالص باشد و فقط برای ذات پاک او،انجام گیرد و اگر غیر خدا را در آن شریک کند،خداوند،او را به سراغ همان شریک می فرستد تا پاداش عملش را از او گیرد و بدیهی است او هم قادر بر پاداش نیست.

این،مضمون حدیث قدسی معروفی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که خداوند متعال می فرماید:(أنا خیر شریک و من أشرک معی شریکا فی عمله، فهو لشریکی دونی،لأنّی لا أقبل إلاّ ما خلص لی) (1)،«من،بهترین شریکم،هر کس که در عملش،دیگری را با من شریک کند،آن عمل را،به شریکم وا می گذارم، چرا که من،جز عمل خالص نمی پذیرم.

در پایان این بخش از خطبه،امام علیه السّلام می فرماید:«از خدا تقاضا می کنیم که درجات شهیدان و زندگی سعادت مندان و همنشینی پیامبران را،به ما عنایت فرماید! (نسأل اللّه منازل الشّهداء و معایشة السّعداء و مرافقة الأنبیاء) .

در حقیقت،امام علیه السّلام این سخن را به این منظور بیان می کند که ارزش های اصیل الهی شناخته شود و دیگران نیز به او اقتدا کنند.آن ارزش ها،ارزش شهادت و ارزش

ص: 53


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 324،همین مضمون از امام صادق علیه السّلام در بحار الانوار،جلد 67، صفحه 243 نقل شده است.

سعادت و نیز همنشینی با پیامبران است و به یقین،هیچ یک از اینها را،بی حساب به کسی نمی دهند.قرآن مجید می گوید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ کَفی بِاللّهِ عَلِیماً» ،کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند،(در قیامت)همنشین کسانی خواهند بود که خداوند نعمت خویش را بر آنان تمام کرده،از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان.و آنها رفیق های خوبی هستند.این،موهبتی است از ناحیه خدا و همین بس که او(از حال بندگان و نیّات و اعمال شان)آگاه است. (1)

مراحل سه گانه ای که در کلام امام علیه السّلام آمده-یعنی،شهادت و سعادت و همنشینی پیامبران-می تواند علّت و معلول هم باشد،چرا که شهادت،سبب سعادت و سعادت،سبب همنشینی با پیامبران می گردد.

و نیز،این سخن،ممکن است اشاره ای لطیف به حوادث آینده و شهادت امام علیه السّلام بوده باشد.

نکته: مهمترین شرط عمل،اخلاص نیّت است

شرک و بت پرستی شاخه هایی دارد.یکی از مهم ترین آنها،ریا و سمعه است.

ریا،از ماده«رؤیت»به معنای«تظاهر و خودنمایی و نشان دادن عمل خویش به دیگران»است،یعنی هدف فرد ریا کار،این است که با تظاهر به عبادت و کارهای نیک نظر مردم را به سوی خود جلب کند.چنین کسی،در حقیقت،مشرک است، زیرا،عزّت و آبرو و عظمت خود را به دست مردم می داند و نه خدا،لذا اعمال خویش را به انگیزه جلب نظر مردم انجام می دهد.

برای سمعه،دو تفسیر ذکر شده است:نخست این که سمعه،عبارت است از

ص: 54


1- 1) سوره نساء،آیه 69-70.

این که انسان،کاری برای خدا و به انگیزه الهی انجام دهد و سپس این فکر برای او پیدا شود که آن را به گوش دیگران برساند و از این طریق،کسب اعتبار کند.

این،همان چیزی است که به اعتقاد فقها موجب بطلان عمل نمی شود،چرا که بعد از انجام عمل،حاصل شده،ولی ثواب آن را کم می کند یا از بین می برد.

دیگر این که از همان آغاز کار،انگیزه اش این است که مردم،آن را بشنوند و از او به نیکی یاد کنند.این کار،با ریا هیچ تفاوتی ندارد،جز این که به هنگام ریا،عمل را برای آن به جا می آورد که مردم ببینند و در سمعه،برای آن به جا می آورد که مردم بشنوند.به این ترتیب،در هیچ کدام انگیزه الهی نیست.

بدیهی است که سمعه،به این معنا،موجب بطلان عمل می شود،چرا که خلوص نیّت را از میان می برد.

در فراز بالا از نهج البلاغه،هر دو معنا،امکان پذیر است.

به هر حال،ریا و سمعه،بزرگترین آفت اعمال عبادی و الهی است و از آنجا که نفوذ ریا و سمعه در اعمال انسانی،بسیار باریک و پیچیده است،در آیات و روایات، مکرّر،نسبت به آن هشدار داده شده است.

مهم ترین مفسده این عمل،آن است که روح توحید را از بین می برد و انسان را در درّه شرک و دوگانه پرستی پرتاب می کند،چرا که توحید افعالی خدا،به ما می گوید که همه چیز،به دست خدا است و ثواب و پاداش و آبرو و حیثیت و احترام و شخصیت و رزق و روزی،همه،به اراده او است ولی ریا کاران،با آلوده کردن اعمال عبادی و کارهای نیک الهی،این امور را از دیگری می طلبند و این،یک شرک آشکار است.در روایات می خوانیم که در روز قیامت(که اسرار درون آشکار می گردد) ریا کاران را مخاطب قرار داده و به آنها گفته می شود:«یا کافر!یا فاجر!یا غادر!یا خاسر!حبط عملک و بطل أجرک،فلا خلاص لک الیوم،ای کافر!ای فاسق!ای پیمان شکن!ای زیانکار!عمل تو باطل شد و اجر تو بر باد رفت و امروز،راه نجاتی

ص: 55

برای تو نیست». (1)

این،از یک سو،از سوی دیگر،ریا و سمعه،سرچشمه انواع نابسامانی های اجتماعی است.مردم ریا کار تنها،به ظاهر عمل می پردازند و به باطن عمل و درون آن،اهمیّتی نمی دهند.آنها،ظاهری آراسته و درونی فاسد دارند.سازمانهای اجتماعی آنها تنها،ظاهری دارد و از واقعیّت و آن چه منبع و خیر و برکت جامعه است،در آن خبری نیست.افکار و کارهای آنها،همه،سطحی است و فاقد عمق و ریشه است.هدف آنها،بیشتر،کمیّت است و کیفیّت،مخصوصا در آنجا که به چشم نمی خورد،برای آنها اهمیّتی ندارد.

بدیهی است که چنین جوامعی،رو به سقوط و انحطاط می روند و سرنوشت آنها سرنوشت شومی است.

در دنیای مادی امروز،کشورهایی که به برنامه ها و طرح های صنعتی و کشاورزی و اقتصادی خود اهمیّت ریشه ای می دهند،و به اصطلاح مخلصانه برای جامعه خود کار می کنند و محصولات آنها از نظر ظاهر و باطن،سالم است،پیشرفت های چشمگیر کرده اند در حالی که مؤسّسات ریا کار،هیچ گونه اعتباری ندارند.

در باره ریا و سمعه،مطالب بسیاری است که در بحث های مناسب آینده،به خواست خدا مطرح خواهد شد.

ص: 56


1- 1) وسائل الشّیعة،جلد 1،صفحه 50.

بخش سوم

اشاره

أیّها النّاس إنّه لا یستغنی الرّجل-و إن کان ذا مال-عن عترته،و دفاعهم عنه بأیدیهم و ألسنتهم و هم أعظم النّاس حیطة من ورائه و ألمّهم لشعثه و أعطفهم علیه عند نازلة إذا نزلت به.و لسان الصّدق یجعله اللّه للمرء فی النّاس خیر له من المال یرثه غیره.

ترجمه

ای مردم!انسان،هر چند ثروتمند باشد،از اقوام و بستگان خود،بی نیاز نیست که از وی،با دست و زبان دفاع کنند.آنها در واقع،بزرگترین گروهی هستند که از او پشتیبانی می کنند و پریشانی و مشکلات را از میان می برند و به هنگام بروز حوادث سخت،نسبت به او،از همه،مهربان ترند و نام نیکی که خداوند(در سایه نیکوکاری و محبّت)به انسان عطا می کند،از ثروتی که به هر حال،برای دیگران به ارث می گذارد بهتر است،(که این،ثروتی است معنوی و ماندگار،و آن جیفه ای مادّی و فرّار).

شرح و تفسیر
سرمایه های مردمی

از آنجا که در بخش های قبلی این خطبه،امام علیه السّلام توصیه هایی به افراد تنگدست کرده بود که وضع زندگی آنها،سبب انحراف از موازین اخلاق و اطاعت فرمان خدا نشود،در این بخش،به وضع اغنیا و افراد پردرآمد پرداخته و دستورهای لازم را به

ص: 57

آنها می دهد،تا تعادلی در ارکان جامعه برقرار شود.

نخست،به تشویق آنان برای کمک به بستگان و خویشاوندان و نیازمندان پرداخته و با دلیلی روشن،آنها را به گذشت از بخشی از ثروت های خود ترغیب می کند،می فرماید:«ای مردم!انسان هر چند ثروتمند باشد از اقوام و بستگان خود بی نیاز نیست که از وی با دست و زبان دفاع کنند، (أیّها النّاس إنّه لا یستغنی الرّجل-و إن کان ذا مال-عن عترته (1)،و دفاعهم عنه بأیدیهم و ألسنتهم) .

آنها در واقع،بزرگترین گروهی هستند که از او پشتیبانی می کنند و پریشانی و مشکلات او را از میان می برند و به هنگام بروز حوادث سخت،نسبت به او،از همه،مهربان ترند، (و هم أعظم النّاس حیطة (2)من ورائه و ألمّهم (3)لشعثه (4)و أعطفهم علیه عند نازلة إذا نزلت به) .

آری،زندگی فراز و نشیب هایی دارد و حوادث تلخ و ناگوار و گاه طوفان های سخت،که هیچ انسانی،به تنهایی،توانایی ایستادگی در برابر آن را ندارد.عقل و درایت ایجاب می کند که انسان،در حال سلامت و آرامش،به فکر آن روزها باشد.

حال،چه کسب بهتر از بستگان و خویشاوندان انسان است که از او،در چنین حالاتی،حمایت کنند؟ولی آیا بدون نیکی به آنها و حمایت مالی و معنوی و ابراز مراتب محبّت و دوستی نسبت به آنان،می تواند حمایت شان را برای چنین روزهایی جلب کند؟به یقین،نه.پس چه بهتر که هر انسانی،با بذل بخشی از

ص: 58


1- 1) «عترت»به گفته ارباب لغت،به معنای اصل و اساس چیزی است و گاه گفته اند این واژه،از عتر(بر وزن فطر)به معنای«مرزنگوش»که گیاه پر شاخ و برگ و معطّری است گرفته شده و اشاره به شاخ و برگ های یک فامیل است.بعضی نیز گفته اند که عترت،تنها به فرزندان گفته می شود.و لذا عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرزندان فاطمه علیها السّلام هستند و حدیث معروف«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی» را اشاره به همان می دانند.(لسان العرب،صحاح و مقائیس اللغة).
2- 2) «حیطة»اسم مصدر از ماده«حوط»و به معنای«احاطه کردن»است.و حیطه،در این جا،به معنای «حفظ و نگهداری»آمده است.و بعضی گفته اند که:حیطه به فتح حاء،به معنای«مراقبت کردن»و به کسر حاء،به معنای«حفظ کردن»است.
3- 3) «المّ»از ماده«لمم»به معنای«جمع کردن و اصلاح کردن»است.
4- 4) شعث به معنای«پراکندگی و پریشانی»است.

امکانات مادّی خود،پیوندهای محبّت و دوستی با خویشاوندان خویش را محکم سازد تا در برابر حوادث و طوفان های سخت تنها نماند.

درست است که نیکی به دیگران،نیز آثاری را دارد که الإنسان عبید الإحسان، ولی بی شک،بستگان انسان،نسبت به این امر،اولویت دارند،علاوه بر این، زمینه های محبّت،در آنها،آماده تر است.

این نکته قابل توجّه است که اگر این دستور اجرا شود،در حقیقت،در تمام سطح جامعه،با محرومیت ها،مبارزه خواهد شد،زیرا،در هر قبیله و فامیلی، معمولا افراد متمکّنی وجود دارند که اگر آنها به خویشاوندان خود برسند، مشکلات در سطح عموم حل خواهد شد.به خصوص این که هم شناخت انسان نسبت به افراد محروم فامیل خود بیشتر است و هم پذیرش آنها بر آنان گواراتر.

امام علیه السّلام در نامه ای به امام حسن مجتبی علیه السّلام سخن جامعی در این زمینه بیان فرموده،و فایده توجّه به اقوام و بستگان را چنین شرح می دهد:«و أکرم عشیرتک!فإنّهم جناحک الّذی به تطیر و أصلک الّذی الیه تصیر و یدک الّتی بها تصول،قبیله و بستگانت را گرامی دار!زیرا آنها،بال و پر تو هستند که به وسیله آن،پرواز می کنی،و اصل و ریشه ات هستند که به آن،باز می گردی،و دست و بازوی تو هستند که با آن،به دشمن حمله می کنی» (1).

حضرت سپس به سراغ دلیل لطیف دیگری می رود و افراد متمکّن را از این طریق،به انجام کمک های مالی نسبت به همه،ترغیب می کند.او می فرماید:«نام نیکی که خداوند(در سایه نیکوکاری و محبّت)به انسان عطا می کند،از ثروتی که به هر حال،برای دیگران به ارث می گذارد،بهتر است(که این ثروتی است معنوی و ماندگار،و آن جیفه ای مادّی و فرّار)، (و لسان الصّدق یجعله اللّه للمرء فی النّاس خیر له من المال یرثه غیره) .

ص: 59


1- 1) پایان نامه 3.

و به تعبیر دیگر:

نام نیکی گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار

اشاره به این که مال و ثروت،به هر صورت چیزی نیست که با انسان،در قبر و قیامت وارد شود،باید بگذارد و بگذرد و بی شک بعد از مرگ او،به دست وارثان می افتد و صاحب اصلی معمولا فراموش می شود،ولی یک چیز ممکن است بعد از مرگ انسان،برای او بماند و آن،نام نیک و ذکر خیر است که هر وقت مردم،اسم او را می شنوند،رحمت خدا را برای او تقاضا می کنند و بر او درود می فرستند.

این یک سرمایه جاودان معنوی و مادّی است که یکی از طرق مهم کسب آن، انفاق در راه خدا و بذل و بخشش و احسان و نیکوکاری نسبت به بندگان حق است.

در واقع،در مجموع این سخن از دو طریق،اغنیا بر کمک به نیازمندان و جامعه تشویق شده اند:یکی به دست آوردن اعوان و انصاری که در طول زندگی و در حوادث تلخ و دردناک،به یاری او می شتابند و دیگر،یارانی که بعد از مرگ،آمرزش و شادی روح او را از خدا طلب می کنند.و چه افتخاری از این بالاتر که انسان،بتواند با متاع زودگذر دنیا،هر دو سرمایه را به دست آورد.

نکته: ارزش نام نیک(لسان صدق)

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نام نیک را به عنوان یک سرمایه معنوی ماندگار، توصیف می کند و برتری آن را بر اموالی که به ارث می ماند،روشن می سازد.

قرآن مجید نیز برای این مسأله،اهمیّت بسیاری قائل است.ابراهیم خلیل که دعاهایش،برای همگان،آموزنده است،به پیشگاه خدا عرضه می دارد: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» ،برای من،در میان امّت های آینده،زبان صدق و(

ص: 60

ذکر خیری)قرار ده (1).

خداوند در جایی دیگر،بعد از اشاره به گروهی از پیامبران الهی،می فرماید:

«وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» ،ما،برای آنها،نام نیک و مقام برجسته(در میان همه امّت ها)قرار دادیم. (2)

لسان،در این گونه موارد،به معنای یادی است که از انسان می شود و هنگامی که آن را به«صدق»اضافه کنیم،معنای نام نیک و ذکر خیر و خاطره خوب در میان مردم را می دهد.

بی شک،این،یک مسأله تشریفاتی و ساده نیست و آثار زیادی برای فرد و جامعه دارد:نخست این که افتخاری است ماندگار،در حالی که اموال و ثروت های مادّی، در همان نسل نخست،تقسیم می شود و در حقیقت،از میان می رود.

دیگر این که ذکر خیر و یاد نیک،در مورد انبیا و اولیاء اللّه،سبب فرستادن درود،و در افراد عادی،موجب طلب آمرزش بندگان خدا می شود و بی شک،همه اینها اثر عمیق معنوی دارد.

سوم این که موجب می شود که مردم،از آنها تأثیر نیکو بگیرند و به آنان،اقتدا کنند و ارزش ها،در جامعه،زنده شود و ضدّ ارزش ها،در جامعه،بمیرد و به مقتضای روایت معروف«من سنّ سنّة حسنة کان له مثل أجر من عمل بها (3)، هر کس،سنّت حسنه ای از خود بگذارد همانند ثواب و پاداش کسانی که به آن عمل می کنند،برای او ثبت می شود.» چهارم این که برای بازماندگان،نسل اندر نسل،مایه آبرو و حیثیت و شخصیّت است و بسیاری از افراد عادی را می شناسیم که بسبب ارتباطشان با شخصیت هایی که همه جا ذکر خیر آنها بر زبان ها است،آبرو و حیثیت کسب کرده اند.

ص: 61


1- 1) سوره شعرا،آیه 84.
2- 2) سوره مریم،آیه 50.
3- 3) این مضمون در روایات بسیاری نقل شده است،برای آگاهی از آن،به باب 16 از ابواب امر به معروف و نهی از منکر،از کتاب وسائل الشیعة،جلد 11،مراجعه شود.

اینها بخشی از آثار معنوی فردی و اجتماعی لسان صدق و ذکر خیر است و به یقین،انسان می تواند به خاطر آثار معنوی آن،با قصد قربت،اقدام به اموری کند که مایه ذکر خیر او است.

ص: 62

بخش چهارم

اشاره

و منها:ألا لا یعدلنّ أحدکم عن القرابة یری بها الخصاصة أن یسدّها بالّذی لا یزیده إن أمسکه و لا ینقصه إن أهلکه،و من یقبض یده عن عشیرته،فإنّما تقبض منه عنهم ید واحدة و تقبض منهم عنه أید کثیرة،و من تلن حاشیته یستدم من قومه المودّة.

ترجمه

در ادامه همان خطبه آمده:آگاه باشید!هیچ یک از شما،نباید از بستگان نیازمند خود،رویگردان شود و از آنان،چیزی را دریغ دارد،که نگه داشتنش مایه فزونی نیست و از بین رفتنش،کمبودی برای او نمی آورد.آن کس که دست دهنده خویش را از بستگانش باز دارد،تنها یک دست را از آنها باز داشته،و در مقابل،آنان، دست های بسیاری را از کمک کردن به او،باز می دارند.و آن کس که نسبت به بستگانش،متواضع و نرمخو و پر محبّت باشد،دوستی آنان را،برای خود، همیشگی خواهد ساخت.

شرح و تفسیر
خویشاوندان پشت و پناه یکدیگرند

در آخرین بخش این خطبه،بار دیگر،امام علیه السّلام مردم-به خصوص افراد متمکّن را -به کمک کردن نسبت به بستگان و خویشاوندان،تشویق و ترغیب می کند،و با سه تعبیر مختلف،بر این مسأله تأکید می نهد.

ص: 63

نخست می فرماید:

«آگاه باشید!هیچ یک از شما،نباید از بستگان نیازمند خود رویگردان شود و از آنان،چیزی را دریغ دارد،که نگه داشتنش مایه فزونی نیست و از بین رفتنش کمبودی برای او نمی آورد»، ألا لا یعدلنّ أحدکم عن القرابة یری بها الخصاصة (1)أن یسدّها بالّذی لا یزیده إن أمسکه و لا ینقصه إن أهلکه.

این تعبیر،ممکن است که اشاره به یکی از این دو معنا باشد:یا اشاره به جنبه معنوی این کار باشد که محروم ساختن بستگان از امکاناتی که در اختیار دارد،برکت را از مال و زندگی انسان بر می چیند و مایه فزونی مال و ثروت او نمی شود و بر عکس،کمک کردن به آنان،برکات الهی را به دنبال دارد و نقیصه ظاهری،به زودی، به لطف پروردگار،جبران می شود.

و یا اشاره به جنبه ظاهری و مادّی این کار است،چرا که مشکلات بستگان و خویشاوندان،به هر حال،به انسان منتقل می شود و فکر او را آزار می دهد و روح او را به خود مشغول می دارد و آبرو و حیثیت او را به خطر می اندازد و در مجموع، مشکلات زندگیش را بیشتر می کند،پس چه بهتر که به یاری آنها بشتابد که هم ثواب آخرت و هم برکات دنیوی و ذکر خیر و آبرو و شخصیت و آرامش خاطر برای خود کسب کند.

در حدیث آمده است که علی علیه السّلام فرمود:«البرکة فی مال من آتی الزّکاة و واسی المؤمنین و وصل الأقربین،برکت،در مال کسی است که زکات بدهد و با مؤمنان،مواسات کند و نسبت به نزدیکان،صله رحم به جا آورد» (2).

حضرت،در بیان دوم می فرماید که:چرا انسان،از کمک کردن به عشیره و بستگانش،چشم بپوشد،در حالی که زیان و خسران بزرگی دامن او را می گیرد؟! آن کس که دست دهنده خویش را از بستگانش،باز دارد تنها،یک دست را از آنها

ص: 64


1- 1) «خصاصه»،به گفته مقائیس اللغة،در اصل به معنای شکاف و ثلمه است و به همین مناسبت،به معنای فقر و بی نوایی و نیازمندی و اختلال حال،به کار می رود،زیرا،این امور،در واقع شکافی در زندگی انسان ایجاد می کند.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 413.

باز داشته و در مقابل،آنان دست های بسیاری از کمک کردن به او،باز می دارند، «و من یقبض یده عن عشیرته،فإنّما تقبض منه عنهم ید واحدة و تقبض منهم عنه أید کثیرة» .

هیچ عاقلی،دست به چنین کاری نمی زند و حاضر نمی شود که سود بزرگی را از خود،به خاطر از دست دادن منافع کوچکی،دور کند.

حضرت در سومین و آخرین تعبیر به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:

آن کس که نسبت به بستگانش متواضع و نرمخو و پر محبّت باشد،دوستی آنان را برای خود همیشگی خواهد ساخت، (و من تلن حاشیته یستدم من قومه المودّة) .

بسیار دیده ایم که از میان یک فامیل یا قبیله،فرد یا افرادی،متمکّن می شوند و به خاطر تکبّر و بخل،از همه بستگان خود فاصله می گیرند و دوستان دیروزشان، مبدّل به دشمنان امروز می شوند،در حالی که اگر به شکرانه دین نعمت ها،فروتنی و سخاوت را در برنامه خود قرار می دادند،نه تنها از محبت شان کاسته نمی شد،بلکه فزونی می یافت.

این موضوع،قابل توجّه است که تعبیر به«حاشیه»در جمله بالا،تاب دو معنا را دارد:نخست این که اشاره به صفات و روحیات خود انسان باشد-که در تفسیر بالا آمد-و دیگر این که اشاره به اطرافیان و کارگزاران بوده باشد.بنا بر این،تفسیر مفهوم جمله،چنین می شود که کسی که اطرافیان او،نسبت به مردم،خوش برخورد و متواضع و پر محبّت اند،دوستی اقوام دور و نزدیکش را،همواره،به او جلب می کنند.

بسیار دیده ایم کسانی،خودشان،آدم های خوبی هستند،ولی بر اثر خشونت اطرافیان و سوء برخوردشان با مردم،همه،از اطرافشان پراکنده شده اند.

ص: 65

نکته: برکات پیوند محکم با خویشاوندان

گر چه در آیات و روایات،مسأله صله رحم و برقرار ساختن رابطه صحیح با خویشاوندان به عنوان یک وظیفه الهی و انسانی،مطرح شده که باید با انگیزه های الهی،به سراغ آن رفت،ولی بی شک،انجام این وظیفه الهی و انسانی،برکات فراوانی از نظر ظاهر نیز در بر دارد که در فرازهای اخیر این خطبه،با تعبیرات بسیار پر معنا و زیبایی،به آن اشاره شده است.

مهم این است که انسان،بتواند این پیوند را محکم کند و با کارهای اشتباه موجب قطع آن نشود.انسان،باید هنگام نعمت و آرامش به آنها نیکی کند،تا در هنگام بروز مصیبت و ظهور بحران ها و طوفان ها،به حمایت او برخیزند.حقیقت،این است که غلبه بر بسیاری از مشکلات زندگی،کار یک فرد نیست و حمایت گروه یا گروه هایی را می طلبد.حال،چه کسی بهتر از اقوام و بستگان و خویشاوندان هستند که هم یکدیگر را به خوبی می شناسند و هم پیوند خون و عاطفه،آنها را به هم مربوط ساخته است؟!امّا افسوس که بسیاری از افراد،همین که به نوایی رسیدند،همه این مسائل را فراموش کرده و از آنان فاصله می گیرند و این ذخایر روز بیچارگی را،از دست داده و سنگر خود را در برابر حوادث سخت،در هم می شکنند.تعبیرات لطیفی که در روایات آمده است،دقیقا ناظر به همین معانی است.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«صلة الرّحم و حسن الجوار، یعمّران الدّیار و یزیدان فی الأعمار،صله رحم و پیوند با خویشاوندان و نیکی با همسایگان،خانه و شهرها را آباد و عمرها را زیاد می کند» (1).

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«صلة الأرحام و حسن الجوار،زیادة فی الأموال،صله رحم و نیکی با همسایگان،سرمایه ها را فزونی می بخشد (2)».

ص: 66


1- 1) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 120.
2- 2) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 97.

در روایت دیگری از همان امام همام علیه السّلام چنین آمده است:«صلة الأرحام تزکّی الأعمال و تنجی الأموال و ترفع البلوی و تیسّر الحساب و تنسی فی الأجل،صله رحم،اعمال انسان را پر بار می کند و اموال او را نمو می دهد و بلاها را برطرف ساخته و حساب قیامت را آسان می کند و مرگ را به تأخیر می اندازد.» (1)در مقابل،قطع رحم و بریدن پیوندهای خویشاوندی،آثار دردناکی در زندگی انسان،در دنیا،و مجازات سختی در آخرت برای او دارد.

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پایان می دهیم،در این حدیث آمده است:«أخبرنی جبرئیل إنّ ریح الجنّة توجد من مسیرة ألف عام ما یجدها عاقّ و لا قاطع رحم و لا شیخ زان،جبرئیل،به من خبر داد که بوی بهشت، از هزار سال راه،به مشام می رسد،ولی سه گروه،آن را احساس نمی کنند:کسی که عاق(پدر و مادر)باشد و کسی که رابطه خویش را با خویشاوندان قطع کند و پیرمردی که زنا کند.» (2)تعبیر فوق،بسیار پر معنا است و مفهومش این است که این سه گروه،نه تنها، وارد بهشت نمی شوند،بلکه نزدیک آن نیز هرگز نخواهند شد.

ممکن است سؤال شود که منظور از صله رحم چیست؟منظور این است که پیوند محبّت،برقرار باشد و در مشکلات،به یاری هم بشتابند و از حال هم غافل نشوند و در شرایط مختلف،به مقتضای آن شرایط،عمل کنند.حتّی گاه می شود با یک سلام و یک تلفن،بخشی از تکلیف صله رحم انجام می گیرد.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«صلوا أرحامکم و لو بالتّسلیم،صله رحم را به جا بیاورید،هر چند با یک سلام کردن باشد». (3)

در زمینه صله رحم و اهمّیت و آثار مادّی و معنوی آن،مطالب دیگری در موارد مناسب آن،در آینده،به خواست خدا،خواهد آمد.

ص: 67


1- 1) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 111.
2- 2) معانی الاخبار،بنا به نقل از بحار الانوار،جلد 71،صفحه 95،حدیث 26.
3- 3) اصول کافی،(بنا بر نقل بحار الانوار،جلد 71،صفحه 126).

در انتهای این خطبه مرحوم سیّد رضی،توضیحی دارد.او در این توضیح،چنین می فرماید:«الغفیرة هاهنا،الزیادة و الکثرة،من قولهم للجمع الکثیر:الجم الغفیر،و الجماء الغفیر. و یروی«عفوة من أهل أو مال»و العفوة:الخیار من الشیء.یقال:

«أکلت عفوة الطعام.»أی:خیاره.و ما أحسن المعنی الّذی أراده علیه السّلام بقوله: «و من یقبض یده عن عشیرته....» الی تمام الکلام،فان الممسک خیره عن عشیرته انما یمسک نفع ید واحدة،فاذا احتاج الی نصرتهم،و اضطر الی مرافدتهم،قعدوا عن نصره،و تثاقلوا عن صوته،فمنع ترافد الایدی الکثیرة،و تناهض الاقدام الجمة.

الغفیرة،در اینجا،به معنای«من أهل أو مال»بوده است. و عفوة،به معنای «نمونه خوب از میان یک جنس که انتخاب شود»،است.چنان که گفته می شود:

«أکلت عفوة الطّعام»،یعنی،قسمت های خوب غذا را خوردم.

و چه عالی است مطلبی که امام علیه السّلام در جمله: «و من یقبض یده عن عشیرته» تا آخر سخن،ایراد کرده است!زیرا کسی که نیکی های خود را از بستگانش قطع کند،تنها،یک یاور از آنها گرفته است،ولی هنگامی که نیاز و احتیاج شدید به یاری آنان داشت،آنها،به ندای او پاسخ نمی گویند،پس او،خود را،از یاوران بسیاری محروم ساخته است.

ص: 68

خطبۀ بیست و چهارم: اجازۀ جنگ با مخالفان و دعوت به اطاعت از فرمان الهی و تضمین نجات و پیروزی برای رهروان این راه

اشاره

و هی کلمة جامعة له،فیها تسویغ قتال المخالف،

و الدعوة إلی طاعة اللّه،و الترقی فیها لضمان الفوز

و لعمری!ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغیّ،من إدهان و لا إیهان.فاتّقوا اللّه،عباد اللّه!و فرّوا إلی اللّه من اللّه،و امضوا فی الّذی نهجه لکم،و قوموا بما عصبه بکم،فعلیّ ضامن لفلجکم آجلا،إن لم تمنحوه عاجلا.

این،از سخنان جامعی است که امام،ایراد فرموده و در آن،اجازه جنگ با مخالفان و دعوت به اطاعت از فرمان الهی و تضمین نجات و پیروزی برای رهروان این راه،آمده است.

ترجمه

به جان خودم سوگند!در مبارزه با دشمنان حق،با آنان که در گمراهی غوطه ورند،هیچ گونه مجامله و مدارا نمی کنم و سستی به خرج نمی دهم.پس ای بندگان خدا،تقوا پیشه کنید!و از خدا،به سوی او فرار کنید!و از همان راهی که خداوند برای شما معیّن کرده است،بروید!و به وظایفی که برای شما مقرّر داشته، قیام کنید!که اگر چنین کنید،علی،ضامن پیروزی شما است.و اگر امروز به آن نرسید،به آن خواهید رسید.

ص: 69

خطبه در یک نگاه

امام،در این خطبه،مخالفان حق را به شدّت تهدید می کند و از عزم راسخ خود نسبت به جنگ و ستیز با آنان پرده برمی دارد و آنها را از هر گونه سازش سیاسی و معامله کردن بر سر حق و عدالت،مأیوس می کند.سپس پیرامون خود را با چندین اندرز و توصیه مهم برای همراهی با او در این راه،آماده می سازد.

بعضی معتقدند که این،در واقع،پاسخی است به کسانی که به آن حضرت خرده می گرفتند که چرا با مخالفانش،سازش نمی کند و با پرداختن رشوه و...آنها را به تسلیم وا نمی دارد.امام،با این سخن،روشن می کند که او اهل این گونه معاملات نیست. (1)

شرح و تفسیر

سازشکار نیستم،وقت شناسم!

امام،در نخستین جمله های این خطبه،عزم راسخ خود را در پیکار با مخالفان حق،آشکار می سازد و می فرماید:«به جان خودم سوگند!در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گمراهی غوطه ورند،هیچ گونه مجامله و مدارا نمی کنم و سستی به خرج نمی دهم، و لعمری (2)!ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط (3)

ص: 70


1- 1) مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه،جلد،صفحه 112.
2- 2) «لعمری»و«عمر»و«عمر»و«عمر»،به معنای«مدّت زندگی»،است و به هنگام قسم،عمر(به فتح عین)گفته می شود در اینجا،«لعمری»،مبتدأ و خبرش،محذوف است و در اصل:«لعمری قسمی»(به عمرم سوگند-که ما،در فارسی،«به جانم سوگند»می گوئیم)است.در مجمع البحرین،در اینجا سؤالی مطرح می کند و آن این که چه گونه این جمله،در قرآن به کار رفته و به غیر خداوند،سوگند یاد شده است در حالی که قسم،تنها،به ذات پاک خداوند یاد می شود؟و در پاسخ می گوید:که این قسم،حقیقی نیست، بلکه صورت قسم است و یا این که در تقدیر چنین است:«بواهب عمری و عمرک»،یعنی،سوگند به کسی که عمر و جان،به من و تو بخشیده است.
3- 3) «خابط»از مادّه«خبط»به معنای«زدن»یا«زدن نامنظّم»است.این واژه،در مورد شتر،هنگامی که نامنظم راه می رود،به کار می رود.

الغیّ،من إدهان (1)و لا إیهان (2).» به نظر می رسد که فرق میان این دو تعبیر: «خالف الحقّ» و «خابط الغیّ» در اینجاست که جمله نخست،اشاره به کسی است که آگاهانه راه خلاف حق را می پوید و جمله دوم،نظر به کسی دارد که از روی جهل و نادانی و اشتباه و بدون تأمّل و مطالعه،در گمراهی غوطه ور می شود.

و تعبیر به ادهان(مجامله و مداهنه)و ایهان(سست کردن)اشاره به این است که سبب دست برداشتن از مبارزه،یکی از این دو علّت است:یا سازشکاری و مداهنه با دشمن و یا ضعف و ناتوانی را بر خویش هموار کردن،و چون هیچ یک از این دو عامل،در وجود علی علیه السّلام راه ندارد،بنا بر این،مبارزه او با مخالفان حق،قطعی و آشتی ناپذیر است.

همین معنا،به صورت دیگری،در سخنان امام آمده است.در یک جا،به عنوان یک روش کلّی در باره پیشوای مسلمانان می فرماید:«لا یقیم أمر اللّه سبحانه الاّ من لا یصانع و لا یضارع و لا یتّبع المطامع،فرمان خداوند سبحان را،تنها کسی می تواند اجرا کند که نه سازشکار باشد و نه به روش اهل باطل عمل کند و نه پیرو فرمان طمع باشد». (3)

و در جای دیگر در باره شخص خویش می فرماید:

«و أیم اللّه!لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها و استوسقت فی قیادها،ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت،به خدا سوگند!من به دنبال این لشکر(لشکر پیامبر اسلام)بودم،آنها را به پیشروی تشویق می کردم تا باطل،به طور کامل،عقب نشینی کرد و همه مردم،تحت رهبری اسلام در آمدند و در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا فرا نگرفت و خیانت نکردم و سستی،در من،راه

ص: 71


1- 1) «ادهان»از مادّه«دهن»به معنای«روغن»گرفته شده است.بنا بر این،«ادهان»،به معنای«روغن مالی» است و به صورت کنایه،در مورد مجامله و سازشکاری به کار می رود.
2- 2) «ایهان»از مادّه«وهن»به معنای«ضعف و سستی»است،خواه در خلقت باشد،یا در اخلاق.و «ایهان»و«توهین»به معنای«سست کردن»است.
3- 3) کلمات قصار،کلمه 110.

نیافت.» (1)حضرت،سپس در تعقیب سخنش،مردم را به چند موضوع مهم سفارش می کند:

نخست،به تقوا و پرهیزکاری،گوشزدشان می کند و می فرماید:«ای بندگان خدا! تقوای الهی پیشه کنید! (فاتّقوا اللّه!عباد اللّه!) تقوا-که همان حالت خدا ترسی باطنی و جهت گیری معنوی و درونی در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است-سرچشمه اصلی تمام نیکی ها و خوبی ها است و به همین دلیل،در همه جا،به عنوان مقدمه ای برای سایر توصیه های مهم اخلاقی و اجتماعی و دینی،بر آن تأکید می شود.

حضرت،در توصیه دوم می فرماید:«از خدا،به سوی او فرار کنید!(از غضب و سخط او به سوی رحمت،و از عصیانش،به سوی اطاعت،و از عذابش،به سوی ثواب،و از نغمتش به سوی نعمت) (و فرّوا الی اللّه من اللّه) .

این تعبیر،اشاره لطیفی به مسأله توحید افعالی است،چرا که انسان،هر مشکلی در این جهان پیدا می کند،از ناحیه اعمال او و آثاری است که خدا،برای آن اعمال قرار داده است.پس،مشکلاتش،به یک معنا،از سوی او است و مجازاتی است از ناحیه او،لذا انسان،برای حلّ این مشکلات،راهی جز این ندارد که به سوی او فرار کند،زیرا«لا مؤثّر فی الوجود الاّ اللّه»و هر خیر و برکت و نجاتی که هست،از ناحیه او است.

قرآن مجید نیز در باره گروهی از گنهکاران که مشمول سخط و غضب الهی واقع شده بودند،می فرماید: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ» ،دانستند که پناهگاهی از خدا،جز به سوی او نیست. (2)

این نکته،جالب است که انسان،در زندگی معمولی،هنگامی که از کسی یا چیزی وحشت می کند،به شخص دیگری یا چیز دیگری پناه می برد،ولی در مورد

ص: 72


1- 1) خطبه 104.
2- 2) سوره توبه،آیه 118.

خداوند،چنین نیست!هنگامی که در عذاب و کیفرش بترسد،باید به خود او پناه ببرد،مگر قادر رحیم و مهربانی،جز او،پیدا می شود؟! این،درسی است که توحید افعالی به ما داده و هر حرکت و برکتی را،از سوی خداوند،معرّفی کرده است.

خداوند،دارای اسما و صفاتی است که ما را دعوت می کند که در همه حال و در هر شرایطی،به او پناه بریم.اگر از خشم و غضبش ترسان بودیم،به عفو و رحمتش پناه می بریم و اگر از عدالتش بیمناک شدیم،به فضل و کرمش پناهنده می شویم.

به هر حال،به نظر می رسد که این جمله،از سوره ذاریات اقتباس شده که از زبان پیامبر اسلام فرمود: «فَفِرُّوا إِلَی اللّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ» ،«پس به سوی خدا بگریزید!که من،از سوی او،برای شما بیم دهنده آشکاری هستم». (1)

حضرت،در سومین توصیه می فرماید:«از همان راهی که خداوند،برای شما معیّن کرده است بروید». (و امضوا فی الّذی نهجه لکم) .

و در چهارمین و آخرین توصیه،می افزاید:«به وظایفی که برای شما مقرّر داشته، قیام کنید، (و قوموا عصبه (2)بکم) .

در واقع،در اینجا،امام،یک برنامه منظّم چهار ماده ای را برای سعادت و نجات پیروان خود،تنظیم فرموده است.در نخستین مرحله،روح تقوا و خدا ترسی را در آنها زنده می کند.این امر،سبب حرکتی به سوی خدا می گردد و مسأله«فرار از خدا به سوی خدا»مطرح می شود.چون این حرکت،آغاز شد،باید در مسیر ایمان و عقیده،در آن راهی گام نهد که خدا،برای او مقرّر داشته است و در مرحله عمل-که مرحله چهارم است-به تکالیف و وظایفی قیام کند که او مقرّر کرده است.

ممکن است که گفته شود این سفارش های چهار گانه که با«فاء تفریع»آغاز شده- چه ارتباطی با صدر خطبه دارد که سخن از تصمیم قطعی بر مبارزه با مخالفان حق

ص: 73


1- 1) سوره ذاریات،آیه 151.
2- 2) «عصب»از ماده«عصب»است و همان رشته هایی است که عضلات و استخوانها را به هم پیوند می دهد.و این واژه،به معنای«بستن»نیز به کار می رود.

می گوید؟ جواب این سؤال،روشن است،چرا که برای مبارزه با این گروه منحرف و ستمگر،یارانی شجاع و با ایمان و مصمّم لازم است.گویا،امام،می خواهد با این سخن،آنها را بسازد و آماده قیام کند.

جالب توجه است که امام،در جمله بالا،از تکالیف،تعبیر به «ما عصبه بکم» (اموری را که به شما پیوند داد و مربوط ساخت)می کند،مفهوم این سخن آن است که وظایف الهی،چیزی نیست که انسان بتواند نسبت به آن بی تفاوت باشد،بلکه آن،باری بر دوش و طوقی است بر گردن و دینی است بر ذمّه او.

قابل توجه این که در آیات و روایات مختلف،همه این تعبیرات،وارد شده،و همگی نشان می دهد که انسان،وقتی آزاد می شود که این وظایف را ادا کند.

حضرت،در پایان خطبه،برای بالا بردن روحیه اصحاب و یارانش در این نبرد سرنوشت ساز،پیروزی را برای آنها تضمین می کند،همان پیروزی قطعی و تخلّف ناپذیری که اگر در این جهان،به سراغشان نیاید،در جهان دیگر،آن را در آغوش خواهند گرفت.می فرماید:«اگر چنین کنید،علی،ضامن پیروزی شما است.و اگر امروز به آن نرسید،در آینده،به آن خواهید رسید، «فعلیّ ضامن لفلجکم (1)آجلا ان لم تمنحوه عاجلا» .

این،همان منطق قوی و نیرومند قرآن مجید است که به پیروان خود،این حقیقت را می آموزد که در پیکار با دشمنان و در صحنه جهاد،همیشه،پیروز هستید،اگر دشمن را در هم بشکنید،پیروزید و اگر شهید راه خدا شوید،باز هم پیروز هستید. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ» ، بگو:آیا در باره ما،جز یکی از دو نیکی(یا پیروزی در نبرد و یا شهادت)را انتظار دارید؟ولی ما برای شما(یکی از دو شکست را)انتظار داریم:یا عذابی از سوی

ص: 74


1- 1) «تفسیر فلج»در ذیل خطبه 23 آمد.

خداوند(در جهان دیگر)به شما برسد و یا(در این جهان)به دست ما مجازات شوید.اکنون که چنین است،شما انتظار بکشید،ما هم با شما انتظار می کشیم (1).

روشن است سربازانی که خود را در هر حال پیروز می دانند و دشمن را محکوم به شکست،از چنان روحیه بالایی بهره مندند که از هیچ خطری،ترسی به دل راه نمی دهند و در برابر هیچ مشکلی،خم به ابرو نمی آورند.

به گفته بعضی از دانشمندان بیگانه،عامل اصلی پیروزی مسلمانان در میدان نبرد،با وجود نابرابری فاحش نسبت به قوای دشمن،ایمان به همین اصل بوده است.در جهان امروز نیز باید همین اصل اسلامی،زنده شود،تا مسلمانان،در برابر انبوه دشمنان،زانو نزنند و از هر می دانی،سر بلند و پیروز در آیند.

گفتنی است که این روحیه،جز در سایه ایمان قوی و نیرومند و تقوا و خدا ترسی،حاصل نمی شود.

نکته: نه سستی و نه سازش!

یکی از تفاوت های عمده در بین سیاست های الهی و معمولی،همین است که سیاستمداران دنیا طلب،برای رسیدن به اهداف شخصی،از هیچ کاری،ابا ندارند و بسیار می شود که بر سر اصول انسانی و منافع جامعه،معامله می کنند و اصول را زیر پا می گذارند و حق و عدالت را نادیده می گیرند،تا موقعیت سیاسی و اجتماعی خود را حفظ کنند،در حالی که سیاستمداران الهی،هرگز اهل چنین معامله هایی نبودند.آنها گاه،موقعیّت خویش را به خطر می انداختند،به خاطر این که اصول، محفوظ بماند و حق و عدالت،ضایع نشود.

این مسأله،در زندگی پیغمبر اکرم و امیر مؤمنان علی-صلوات اللّه علیهما-آشکار است.افراد زیادی را در تاریخ می شناسیم که به سیاست علی علیه السّلام خرده می گرفتند و

ص: 75


1- 1) سوره توبه،آیه 52.

خرده گیری آنها نیز عمدتا از همین جا سرچشمه می گیرد.آنها،پیشنهاد می کردند که مثلا علی علیه السّلام بیت المال را برای جلب نظر مخالفان،ناعادلانه تقسیم کند،یا این که حکومت شام را به دست معاویه بسپارد،امّا این که معاویه با مردم چه می کند و در جریان حکومت او،چه اصولی قربانی می شود،برای آنها مطرح نبود!یا این که پیشنهاد عبد الرحمن بن عوف را در ماجرای شورای شش نفره عمر،بپذیرد و یا به پیشنهادهای طلحه و زبیر،برای واگذاری پست های مهم کشور اسلام به آنها،تن در دهد! این خرده گیران،به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خرده می گرفتند که مصلحت این است که افراد تهیدست و پا برهنه را از اطراف خود دور کند.آنها می گفتند که هر چند،قلب آنها،مالامال از ایمان به خدا است،ولی مصلحت این است که ثروتمندان خودخواه را گرد خود جمع آورد و با نیروی آنها،بر دشمن بتازد،هر چند آنها،ایمان و تقوای درستی نداشته باشند! اختلاف این دو دیدگاه(سیاست الهی و سیاست آلوده با هوا و هوس)و نیز اختلاف مصلحت با واقعیت،همیشه،عنوان خرده گیری های گروهی از دنیا طلبان نسبت به انبیا و اولیای الهی بوده است.

علی علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنا،مسیر سیاست خود را به وضوح ترسیم می کند و با صراحت می گوید که من،از آن گروه سازشکار و صاحب مداهنه و مجامله نیستم که با مخالفان حق و عدالت،از در سازش در آیم،بلکه ابزار سیاست من،تقوا و فرار به سوی خدا و قدم برداشتن در مسیری که او مشخّص ساخته و انجام تکلیفی که او برای ما تعیین کرده است،می باشد.

در باره این مسأله،باز هم در موارد دیگر،سخن خواهیم گفت.

ص: 76

خطبۀ بیست و پنجم: غلبۀ اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی

اشاره

خطبۀ بیست و پنجم: غلبۀ اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی(1)

و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد،و قدم علیه عاملاه علی الیمن-و هما عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران-لمّا غلب علیهما بسر بن أبی أرطاة فقام علیه السّلام علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد،و مخالفتهم له فی الرأی،فقال:

بخش اوّل

اشاره

ما هی إلاّ الکوفة،أقبضها و أبسطها،إن لم تکونی إلاّ أنت،تهبّ أعاصیرک،فقبّحک اللّه!و تمثّل بقول الشاعر:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی وضر من ذا الإناء قلیل

مرحوم سیّد رضی در آغاز این خطبه می گوید:اخبار متواتری از گوشه و کنار به امام علیه السّلام رسید که اصحاب معاویه،بر پاره ای از بلاد استیلا یافته اند و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران،فرمانداران امام علیه السّلام در یمن،پس از غلبه بسر بن ابی ارطارة بر آنجا،نزد امام علیه السّلام بازگشتند.امام علیه السّلام برای توبیخ و سرزنش اصحابش به خاطر مسامحه در جهاد و تخلّف از دستوراتش،بر منبر ایستاد و این سخن را ایراد فرمود.

ص: 77


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»،آمده است که قبل از مرحوم سیّد رضی،مسعودی در مروج الذهب،این خطبه را با مختصر تفاوتی،آورده است.سپس می گوید که عقد الفرید و ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به آن اشاره کرده اند.
ترجمه

برای حکومت من،جز کوفه که آن را جمع می کنم و یا می گشایم،باقی نمانده.

ای کوفه!اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن)باشی،آن هم با این همه طوفان ها که داری،چهره ات زشت باد(و ای کاش تو هم نبودی)! سپس امام علیه السّلام به گفته شاعر تمثّل جست که می گوید:

به جان پدر نیکو کارت-ای عمرو!-سوگند!که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم.

(این کلام،اشاره به این دارد که بر اثر نافرمانی و عصیان مردم کوفه و عراق،توان من در حکومت و مبارزه با دشمن،کاهش یافته است.)

خطبه در یک نگاه

بعضی از شارحان نهج البلاغه،مانند ابن ابی الحدید،عقیده دارند که این خطبه را علی علیه السّلام بعد از صفین و موضوع حکمین و پایان یافتن کار خوارج،ایراد فرمود و از خطبه های آخر عمر شریف آن حضرت است. (1)

از آن چه مرحوم سیّد رضی،در آغاز این خطبه نوشته نیز به خوبی استفاده می شود که امام،این خطبه را،زمانی ایراد فرمود که اخبار زیادی در باره غلبه اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی،به او رسیده است.و در همین حال،نمایندگان آن حضرت در یمن،خدمتش رسیدند و از غلبه بسر(فرمانده لشکر معاویه)بر آن منطقه حسّاس،سخن گفتند.

مرحوم ابن میثم،در باره سبب صدور این خطبه چنین می گوید:گروهی،در شهر صنعا،از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه می دادند و بیعت شان با علی علیه السّلام از روی مکر و حیله بود.در آن موقع،فرماندار شهر صنعا،از سوی علی علیه السّلام،عبید اللّه بن عباس،و فرمانده نظامی آن شهر،سعید بن نمران،بود.

ص: 78


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،پایان خطبه.

هنگامی که محمد بن ابی بکر(فرماندار آن حضرت در مصر)کشته شد،حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت،زیاد شد.

طرفداران عثمان-که در یمن بودند-سر برآورده و مردم را به خونخواهی او دعوت کردند.عبید اللّه بن عباس،به مخالفت آنها،برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند.آنها،از درون زندان،به یارانی که در لشکر داشتند،نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند.آنها چنین کردند و گروه زیادی از مردم یمن،به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خودداری کردند.

عبید اللّه و سعید،نامه ای به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند.امام،نامه ای به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهی شان،آشنا فرمود.

آنها،در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر،عزل شوند.

سپس(این منافقان)به معاویه نامه نوشتند و جریان را برای او شرح دادند.

معاویه،بسر بن ارطاة را-که مرد سنگدل و خونخواری بود-به سوی آنان فرستاد.او،در مسیر خود به سوی مکه،داود و سلیمان،فرزندان عبید اللّه بن عباس،را کشت و در طایف نیز داماد او،عبد اللّه،را به شهادت رساند،سپس به صنعا رسید در حالی که عبید اللّه و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبد اللّه بن عمرو ثقفی را جانشین خود کرده بودند.بسر،با لشکریان خود،به صنعا حمله کرد و صنعا -مرکز یمن-را گرفت و عبد اللّه را به شهادت رسانید.

هنگامی که عبید اللّه بن عباس و سعید،در کوفه بر امام وارد شدند،حضرت، آنها را به خاطر ترک موضع خود،ملامت کرد.سپس بر منبر برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. (1)

در مجموع،این خطبه،زمانی ایراد شد که غارتگران شام،حملات خود را به بخش های مختلف جهان اسلام،افزایش داده بودند و لشکر امام،در مبارزه با آنها، سستی به خرج می داد و امام،از این مسأله،سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود.

ص: 79


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم البحرانی،جلد 2،صفحه 18.

در آغاز این خطبه،امام،از کمبود افراد مطیع و فرمانبردار،شکایت می کند و در بخش دیگری،واقعه دردناک حمله بسر به یمن و عوامل پیشرفت و پیروزی او را شرح می دهد و در بخش آخر،شکایت به درگاه خدا می برد و به افراد سست و منافق و عصیانگر که در لشکرش بودند،نفرین می فرستد.

شرح و تفسیر
با این نفاق و سرپیچی شما چه کاری از من ساخته است؟

با توجه به آن چه در شأن ورود این خطبه و حال و هوای حاکم بر آن گفته شد، تفسیر نخستین جمله های امام در این خطبه،روشن است.او می فرماید:«بر اثر سرپیچی و نافرمانی و سستی و نفاق مردم،چیزی برای حکومت من،جز کوفه که آن را جمع می کنم و یا می گشایم،باقی نمانده، (ما هی (1)إلاّ الکوفة،أقبضها و أبسطها) .

چرا و به چه دلیل،لشکریان امام در عراق و سایر مناطق،به این وضع دردناک کشیده شده بودند؟ این،علل و اسبابی دارد که در نکته ها،شرح آن خواهد آمد.

مسأله مهم اینجاست که بزرگ مردی مانند علی،با آن همه شجاعت و با آن همه تدبیر،کارش در برابر دشمنان اسلام،به خاطر نداشتن نیروی مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم،به چنین روزی بیفتد که تمام علاقه مندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتی شدید فرو می برد.

جمله «أقبضها و أبسطها» که از قبض و بسط گرفته شده،اشاره به حاکمیت و فرمانروایی است و با این تعبیر،امام نشان می دهد که مناطق دیگر،در کفّ با کفایت آن حضرت نبود،هر چند ظاهرا جزو قلمرو حکومت او محسوب می شد.

ص: 80


1- 1) ضمیر«هی»به حکومت یا مملکت باز می گردد و مفهوم جمله چنین است:«ما الحکومة و المملکة التی تحت سیطرتی الاّ الکوفة».

حضرت،سپس در ادامه این سخن می فرماید:«ای کوفه!اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن)باشی،آن هم با این همه طوفان هایی که داری،چهره ات زشت باد! (و ای کاش تو هم نبودی)، «ان لم تکونی الاّ أنت،تهبّ أعاصیرک (1)،فقبّحک اللّه!» اشاره به این که کوفه هم که قلمرو اصلی امام بود،خالی از طوفان های اختلاف و تمرّد و نفاق نبود،به طوری که امام نمی توانست روی مردم آنجا نیز حساب کند.

و چقدر سخت می گذرد بر کسی که کوهی از علم و حکمت و تدبیر و ایمان و شجاعت است،امّا به خاطر نداشتن یاران با وفا،چنین ناله می زند.

حضرت،سپس به گفته شاعر معروف،تمثّل می جوید که می گفت:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی وضر-من ذا الإناء-قلیل

«به جان پدر نیکوکارت-ای عمرو!-سوگند!که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم».

«وضر»خواه به معنای«چربی باقیمانده در ظرف یا دست»باشد و خواه به معنای«قطرات کمی از آب که به دیوار ظرف بعد از خالی کردن باقی می ماند»و خواه به معنای«بوی باقیمانده در ظرف از طعام»،اشاره به این است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز،ذرّه ناچیزی بودند و هیچ پیشوایی،تنها با کمک امثال آنها نمی توانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگان خونخوار آدم نما را از آن دفع کند.

نکته ها
1-کوفه شهر دو چهره

این شهر،از شهرهای معروف تاریخ اسلام است که کانون حوادث بسیار زیادی

ص: 81


1- 1) «أعاصر»جمع«أعصار»به معنای«گردباد»است و به طوفان های اجتماعی نیز«أعاصر»-به طور کنایه گفته می شود.در جمله بالا به معنای ناآرامی هایی است که غالبا،در طول تاریخ،بر کوفه حاکم بود.

بوده است و تاریخ اسلام،در جهاتی،با نام آن آمیخته شده.

در این که چرا این شهر،به عنوان کوفه نامیده شده،بعضی معتقدند به خاطر آن است که شکل دائره مانند دارد و عرب،به شنزار مدوّر،«کوفان»می گوید.و بعضی می گویند به خاطر اجتماع مردم در آنجا بود،زیرا،یکی از معانی این واژه،اجتماع است.البته،وجه تسمیه های دیگری نیز برای آن ذکر شده است.

گفته می شود که:این آبادی،در سنه هفده هجری،در عصر خلیفه دوم،به صورت شهر در آمد و بعضی،تاریخ آن را،کمی بعد از آن،نوشتند.این شهر،به عنوان بزرگترین شهر عراق،«قبّة الإسلام»و محل هجرت مسلمانان شناخته می شد و سعد بن ابی وقّاص،آن را بنا کرد.

بعضی گفته اند علت بنای این شهر،این بود که سعد بن ابی وقّاص،بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانیان،در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده این فتوحات را به خلیفه دوم برسانند.خلیفه،فرستادگان سعد را رنگ پریده و بیمار گونه دید.هنگامی که علت را جویا شد،سبب این تغییر حال را،بدی آب و هوای شهرهای عراق ذکر کردند.خلیفه دستور داد سرزمینی را برای اقامت لشکر در نظر بگیرد که با مزاج آنان سازگار باشد.سعد،آنجا را انتخاب کرد و در آغاز،مانند بصره،خانه ها را با نی ساختند.چیزی نگذشت که آتش سوزی در گرفت و سوخت.

سپس آنجا را با خشت ساختند.سعد،مسلمانان را،میان توقّف در مدائن یا در کوفه،مخیّر کرد.گروهی،راه کوفه را پیش گرفتند و پس از مدتی سلامت خود را باز یافتند. (1)

در مدح و ذم کوفه،روایات زیادی داریم و به نظر می رسد که این روایات،ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمی است که در آن سرزمین می زیستند.

در بعضی از روایات،جمله«و طور سینین»، (2)در آیه شریفه به کوفه تفسیر شده

ص: 82


1- 1) معجم البلدان،ماده«کوفه»،تاریخ کامل،جلد 2،صفحه 527،لغتنامه دهخدا،ماده«کوفه».
2- 2) سوره تین،آیه 2.

است.در حدیثی دیگر،از امام صادق علیه السّلام آمده است:«الکوفة روضة من ریاض الجنّة،کوفه،باغی از باغهای بهشت است».و در ذیل همین روایت آمده که قبر نوح و ابراهیم و قبور سیصد و هفتاد پیامبر و ششصد وصی و قبر سید الأوصیاء، علی علیه السّلام،در کوفه است.

در حدیث دیگری نیز از امام صادق علیه السّلام آمده است:«انّه لیس بلد من البلدان و مصر من الأمصار،اکثر محبّا لنا من أهل الکوفة،هیچ شهری از شهرها،بیش از مردم کوفه،دوستدار ما اهل بیت نیستند». (1)

ولی می دانیم دوران هایی بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بیت،بر آن چیره شدند و آن شهر،عملا،مبدّل به یکی از کانون های ضدّ اسلام و ضدّ اهل بیت شد.

2-تحلیلی از روحیۀ مردم کوفه و امام

می دانیم یکی از مشکلات حکومت علی علیه السّلام مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشی و تمرّد داشتند و بارها،علی علیه السّلام در خطبه های نهج البلاغه،از این امر،اظهار ناراحتی و شکایت می کند،در حالی که یکی از عوامل مهم پیروزی معاویه در کارهایش،مردم شام و روح فرمانبرداری آنان بود.

بعضی از مورّخان،این موضوع را به صورت مثبت ارزیابی کرده و می گویند که علت عصیان اهل عراق و اطاعت اهل شام،این بود که اهل عراق،صاحب نظر و زیرک بودند و در عیوب امرا و رؤسای خود،تفحّص می کردند و کارهای آنها را به نقد می کشیدند،بر خلاف اهل شام که افرادی کودن و کم هوش،و در بررسی مسائل،جامد بودند و از جریان های پشت پرده،پرس و جو نمی کردند. (2)

ص: 83


1- 1) سفینة البحار،ماده«کوفه».
2- 2) ابن ابی الحدید،این سخن را،از جاحظ نقل کرده است.(شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1، صفحه 343).

ولی به گفته مرحوم مغنیه،این سخن،یک پندار بی اساس بیش نیست.اهل عراق،چه ایرادی می توانستند نسبت به حکومت عادلانه علی علیه السّلام بگیرند.که آن همه کار شکنی و نفاق به خرج دادند؟!(این،چه هوش و کیاستی است که افراد را وادار به اختلاف و عصیان کند و نتیجه اش ذلّت و زبونی در برابر دشمن و سلطه آنان گردد؟!)صحیح،همان است که تاریخ نویسان(قدیم و جدید)،غالبا نوشته اند.از جمله به گفته طه حسین،در کتاب علیّ و بنوه دستگاه معاویه،با مکر و حیله کار می کرد و دین و فکر مردم را با پول می خرید(و برای حفظ موقعیت خویش،هر کاری را روا می دانست)در حالی که علی علیه السّلام اهل این گونه زد و بندهای سیاسی نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح می داد.بی جهت،چیزی به کسی نمی بخشید و اطاعت مردم را با مال خریداری نمی کرد.

شاهد گویای این سخن،گفتار خود امام علیه السّلام است که در برابر پیشنهادهای بعضی از اطرافیان می فرمود:«أ تأمرونی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟! و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فی السّماء نجما،آیا به من توصیه می کنید که برای پیروزی خود،از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم(و اموال بیت المال را بناحق،به این و آن بدهم؟)به خدا سوگند!تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند،هرگز دست به چنین کاری نمی زنم.» (1)حضرت به کسانی که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه می کردند،می فرماید:«و اللّه!ما معاویة بأدهی منّی لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس،به خدا سوگند!معاویه،از من سیاستمدارتر نیست،امّا او(برای پیش برد اهداف شخصی خود)،نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم،من،از

ص: 84


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 126.

سیاستمدارترین مردم بودم.» (1)این،همان مطلبی است که در عصر و زمان ما نیز فراوان به چشم می خورد که بعضی از مردم،در تحلیل های اجتماعی خود،افراد نیرنگ باز و حیله گر و بی بند و بار را که برای پیش برد هدف های شخصی و حفظ موقعیّت خود،به هر وسیله ای متشبّث می شوند،افرادی زیرک و باهوش و لایق و سیاستمداری کاردان می شمرند، در حالی که افراد آگاه و با ایمان و مدیر و مدبّر را که سعی دارند در سایه ضوابط و اصول و دستورهای شرع و وجدان قدم بردارند،افرادی نالایق و فاقد مدیریت می پندارند!این اشتباه بزرگ،بدبختانه،هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظیم اجتماعی و سیاسی است و چه خون های پاکی که به خاطر این اشتباه،در طول تاریخ،بر زمین ریخته شده است! به هر حال،واقعیت،چیز دیگری است.مردم عراق و مخصوصا بافت جمعیّت کوفه،از گروه های مختلف با فرهنگ های متفاوت تشکیل شده بودند و سیاست های زمان عثمان،آنان را به سوی زرق و برق دنیا کشیده بود و سنّت نادرست آن عصر(تقسیم بی دلیل بیت المال به این افراد)عادت زشتی برای آنها شده بود و بسیاری از سران قبایل،در انتظار گرفتن حق و حساب های سیاسی و رشوه بودند و به همین دلیل،معاویه،بسیاری از سران قبایل و شخصیت های عراق را،با پول های کلان،خرید و یکی بعد از دیگری،به او پیوستند در حالی که مردم شام،از این موج فاسد و خطرناک،نسبتا دور بودند.

اضافه بر این،روحیات مردم عراق و شام متفاوت بود.شامیان،بیشتر،اهل عمل بودند در حالی که عراقیها،بیشتر،اهل سخن.شامی ها،انضباط اجتماعی را بهتر پذیرا می شدند،در حالی که عراقیها،کمتر به انضباط تن می دادند.

روح وفاداری،در شامیان بیشتر بود در حالی که بی وفایی و پیمان شکنی،از ویژگی های مردم عراق و مخصوصا کوفه محسوب می شد.

ص: 85


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 200.

البتّه این سخن،شامل مردم عراق،در عصر و زمان ما و یا حتّی عصر و زمان های بعد از علی علیه السّلام و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام نمی شود و به همین دلیل در روایات معصومان،ستایش های قابل ملاحظه ای از اهل عراق و کوفه دیده می شود و هیچ مانعی ندارد که مردم یک مرز و بوم،در دوره ای از تاریخ خود،دارای صفات منفی، و در عصر دیگر،دارای اوصاف مثبت باشند.

ص: 86

بخش دوم

اشاره

ثمّ قال علیه السّلام:

أنبئت بسرا قد اطّلع الیمن و إنّی-و اللّه!-لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم،و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ،و طاعتهم إمامهم فی الباطل و بأدائهم الأمانة إلی صاحبهم و خیانتکم،و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم، فلو ائتمنت أحدکم علی قعب،لخشیت أن یذهب بعلاقته.

ترجمه

سپس چنین فرمود:

به من خبر رسیده که بسر(بن ارطاة)بر یمن،تسلّط یافته است.به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه(ستمگر و خونخوار)به زودی،بر همه شما مسلّط می شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت،به خاطر این که،آنها،در امر باطل خود،متّحدند و شما،در امر حق خود،پراکنده اید.شما،از پیشوای خود،در امر حق،نافرمانی می کنید،در حالی که آنها،در امر باطل،مطیع فرمان پیشوای خویش اند.آنها،نسبت به رئیس خود،ادای امانت می کنند،در حالی که شما،خیانت می کنید.آنها،در اصلاح شهرها و دیار خود می کوشند،در حالی که شما،مشغول فسادید(به این ترتیب،آنها،دارای اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما در تمام اینها،عکس آنها هستید.من،چگونه می توانم به شما اعتماد کنم،در حالی که اگر قدحی را به رسم امانت به یکی از شما بسپارم،از آن بیم دارم که دسته،یا بند آن قدح را برباید.)

ص: 87

شرح و تفسیر
خرابی کار از کجاست؟

در بخش دوم این خطبه،امام،اشاره به داستان بسر بن ارطاة،جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن می کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را،با ذکر علل و عوامل دقیق آن،باز می گوید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،نوشته اند که معاویه،بسر بن ارطاة را که مردی خونریز و مفسد فی الارض و آدمکش و غارتگر بود،مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحی،به سوی مدینه فرستاد و گفت:«هر جا که می رسی،شیعیان علی را تحت فشار قرار داده و دل های آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن.هنگامی که وارد مدینه شدی،مردم آن شهر را،چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یاری اش برخاستند و پدرم ابو سفیان را شکست دادند».

سپس از طه حسین،نویسنده معروف مصری،نقل می کند که بسر دستور معاویه را دقیقا اجرا کرد.و حتّی از خود،خشونت بیشتری بر آن افزود و در ریختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها،چیزی فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمی را به بار آورد که همه،با چشم خود دیدند.او،آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و...بسر،سپس به سوی یمن آمد و با خونریزی بسیار،رعب و وحشتی در آنجا حاکم ساخت،سپس برای معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبید اللّه بن عباس(حاکم یمن)را سر برید. (1)

ابن اثیر می افزاید:این دو کودک،در نزد مردی از صحرا نشینان بنی کنانه بودند.

هنگامی که بسر می خواست آنها را به قتل برساند،مرد کنانی گفت:«اینها که گناهی ندارند،چرا آنها را می کشی؟اگر می خواهی آنها را به قتل برسانی،پس مرا هم به قتل برسان(که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت،کوتاهی کرده ام.)بسر از این شرمنده نشد،او را هم کشت. (2)

ص: 88


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 177.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 383،تاریخ طبری،جلد 4،صفحات 106 و 108.

به هر حال،این اخبار دردناک،به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید و شدیدا ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود:«به من خبر رسیده که بسر(بن أرطاة)بر یمن،تسلّط یافته است.به خدا سوگند!یقین دارم که این گروه(ستمگر و خونخوار)به زودی،بر همه شما مسلّط می شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، (أنبئت بسرا قد اطّلع (1)الیمن و إنّی-و اللّه!لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون (2)منکم) ، سپس حضرت،به علل این مطلب پرداخته و روی چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزی است،انگشت می گذارد.

نخست این که می فرماید:«آنها،در امر باطل خود،متّحدند و شما،در امر حقّتان،پراکنده اید، (باجتماعهم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم) .

اتّحاد،همه جا،مایه پیروزی است به خصوص اگر طرفداران حق،متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق،پراکنده باشند و حامیان باطل،متّحد!با این که باطل،سرچشمه پراکندگی،و حق،کانون وحدت و اتّحاد است.

آری،برای پیروزی،در هر کار اجتماعی،قبل از هر چیز،اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگی و اختلاف،سمّ مهلک و کشنده ای است.

دیگر این که«شما،از پیشوای خود،در امر حق،اطاعت نمی کنید در حالی که آنها،در امر باطل،مطیع فرمان پیشوای خویش اند، (و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ،و طاعتهم إمامهم فی الباطل) .

آری،انضباط و اطاعت حساب شده،همه جا،از شرایط اصلی پیروزی است.

هیچ سپاه و لشکری و هیچ قوم و ملّتی،بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود،به جایی نمی رسد و به همین دلیل،در مدیریت امروز،برای مسأله انضباط،اهمیّت

ص: 89


1- 1) «اطّلع»از ماده«طلع»و در اصل،به معنای«نگریستن از بالا»است و سپس به عنوان کنایه،در معنای غلبه یا پیروزی ناگهانی،به کار رفته است.و ماده«طلوع»،به معنای ظهور و بروز است.
2- 2) «یدالون»(فعل مضارع مجهول از باب افعال)از مادّه«دوله»به معنای«انتقال از جایی به جای دیگر» است.و مال و ثروت را،از این جهت،دولت می گویند که در میان مردم،دست به دست می شود.و حکومت را نیز به همین دلیل،دولت می گویند که هر چند روزی،در دست کسی است.بنا بر این،جمله «یدالون منکم»مفهومش این است که حکومت،از شما گرفته می شود،به خاطر ضعف و ناتوانی و پراکندگی و اختلافتان.

فوق العاده ای قائل اند.

سوم این که آنها،نسبت به رییس خود،ادای امانت می کنند،در حالی که شما، خیانت می کنید، (و بأداءهم الأمانة إلی صاحبهم و خیانتکم) .

امانت داری آنان،سبب می شود که نیروها و تدارکات و سرمایه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان،بسیج شود،ولی خیانت شما،همه چیز را بر باد می دهد.یک گروه فاقد امکانات و تجهیزات لازم،سرنوشت شان،چیزی جز شکست نیست.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،«امانت»را در اینجا،به معنای«بیعت»گرفته اند، ولی تفسیری که در بالا آمد،با توجه به جمله هایی که در ادامه خطبه می آید، صحیح تر به نظر می رسد،به علاوه بیعت،اگر به معنای اطاعت باشد،در بالا ذکر شده است و نیازی به تکرار نیست.

چهارم این که،آنها،«در اصلاح شهرها و دیار خود می کوشند،در حالی که شما، مشغول فساد هستید، (و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم) .

به این ترتیب،آنها،دارای اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما،پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعی است که چنان افرادی،بر چنین افرادی،پیشی گیرند و پیروز شوند.

مدیریت و تدبیر و حاکمیت،هر قدر حساب شده و قوی باشد،با وجود چنین افرادی،به نتیجه نمی رسد،چرا که بازوان مدیر و حاکم،مردم اند.

آری،حق،با ضعف و ناتوانی و فساد یارانش،ضعیف می شود.و باطل،با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش،قوی می گردد.

حضرت،سپس برای تکمیل سخنان خود می افزاید:«من،چگونه می توانم به شما اعتماد کنم در حالی که اگر من،قدحی را به رسم امانت،به یکی از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته،یا بند آن قدح را برباید! (فلو ائتمنت أحدکم علی قعب (1)،لخشیت أن یذهب بعلاقته) (2).

ص: 90


1- 1) «قعب»به گفته بعضی از ارباب لغت به معنای«قدح چوبی»و به گفته بعضی دیگر،«قدح بزرگ ضخیم»است.
2- 2) «علاقه»،این واژه اگر به فتح عین استعمال شود،به معنای«پیوندهای معنوی»است و اگر به کسر عین استعمال شود،به همین معنا یا به معنای«پیوندهای مادّی»،است.و در جمله بالا،به معنای«دسته یا بندی است که ظرف را به آن آویزان می کردند».

کسانی که در موضوعاتی تا این حد کوچک و کم ارزش،قابل اعتماد نباشند،در مهم ترین پست های حکومت اسلامی و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و ماند آن،چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!

نکته ها
1-بسر فرماندۀ خونریز معاویه

مورّخان اسلام،در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه،برای پیش برد اهداف خود،از مهره هایی استفاده می کرد که هیچ گونه شباهتی با صحابه و یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشتند.از جمله آنها،«بسر بن ارطاة»بود که به گفته ابن ابی الحدید، مردی سنگدل،و خشن و خونریز و کاملا بی رحم بود.معاویه،هنگامی که با خبر شد که گروهی از مردم یمن،سر به شورش برداشته اند و نامه دوستانه ای برای او نوشته اند،بسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه،به سوی یمن برود و به او گفت:به هر جا وارد شدی،که از پیروان علی علیه السّلام هستند،با خشونت تمام،با آنها،صحبت کن،به طوری که بدانند راهی جز تسلیم نیست.

سپس،از خشونت زبانی،خودداری کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن!هر کس نپذیرفت،او را به قتل برسان و شیعیان علی علیه السّلام را هر کجا یافتی،از دم شمشیر بگذران!».

او،دستور معاویه را،دقیقا،اجرا کرد.هنگامی که وارد مدینه شد،خطبه ای خواند و دشنام بسیاری به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختی که از او داشتند،در وحشت عظیمی فرو رفتند.سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد.گروهی،با او بیعت کردند.او،خانه های بسیاری را سوزاند و

ص: 91

حتی به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت:اگر با معاویه بیعت نکنند،قطعا،کشته می شوند.و به این ترتیب،بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت بر حذر داشت و گفت:«اگر از در خلاف در آیید،ریشه های شما را قطع می کنم و خانه ها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.»در طائف نیز همین کار را انجام داد.

از آنجا به نجران آمد.مسیحیان نجران را نیز شدیدا تهدید کرد و گفت:«اگر خلافی از شما به من رسد،کاری می کنم که نسل شما،قطع شود و خانه ها و زمین های کشاورزیتان،ویران گردد.» او،همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همان طور که در سابق اشاره کردیم،از طریق ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک،بر صنعا و یمن مسلّط شد.

هنگامی که خبر به علی علیه السّلام رسید،جاریة بن قدامه سعدی را،با دو هزار نفر، به سوی یمن فرستاد.

مردم یمن که به علی علیه السّلام وفادار مانده بودند،با ورود جاریة و سربازانش،قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند.آنها از شهرها گریخته،به کوه ها پناه بردند.شیعیان علی علیه السّلام آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشی کردند و در تعقیب بسر حرکت کردند.بسر که جان خود و یارانش را در خطر دید،هر روز از جایی به جای دیگر فرار می کرد و به هر جا که می رسید،مردمی که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند،ضدّ او می شوریدند.سرانجام،توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزی های خود را برای او شرح دهد و گفته می شود که او،در این ماجرا،سی هزار نفر را به قتل رساند و گروهی را به آتش کشید و سوزاند.

در حدیثی آمده است که علی علیه السّلام بسر را با این عبارت نفرین کرد:«خداوندا!این مرد دینش،را به دنیا فروخته و بی حرمتی،فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکاری را،بر اطاعت تو،مقدّم داشته است.خداوندا!او را نمیران جز این که عقل را از او

ص: 92

بگیری(و رسوای خاص و عام کنی.)و لحظه ای،رحمت خود را نصیب او نکن...! چیزی نگذشت که بسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد.پیوسته،هذیان می گفت و مرتّب می گفت شمشیری به من بدهید که من افراد را با آن بکشم.مردم،یک شمشیر چوبی به او دادند و مشک باد کرده ای نزد او می گذاردند و او،با آن شمشیر چوبی،آن قدر بر آن می زد تا بیهوش می شد.حتّی بعضی گفته اند که در آخر عمر،به قدری عقل خود را از دست داده بود که قاذورات می خورد و وقتی هم که دست او را می بستند،باز خود را بر قاذورات می افکند و می خورد و با همین حال از دنیا رفت. (1)

مسعودی،در مروج الذهب،بعد از نقل این داستان می افزاید که بسر به مردم می گفت:«شما مرا از خوردن قاذورات منع می کنید در حالی که دو فرزند ابن عباس -که مظلومانه به دست من کشته شدند-اینها را به خورد من می دهند.» (2)

2-عوامل پیروزی و شکست ملّت ها

امام علیه السّلام در این خطبه،در عبارات کوتاه و بسیار پر معنایی،عوامل پیروزی و شکست اقوام و ملت ها را بیان فرموده که نه تنها،در مورد ماجرای مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بسر بن ارطاة،صادق است که در هر عصر و زمانی،می تواند معتبر باشد.

نخست،از«وحدت کلمه»سخن می گوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگی و کارآیی آنها است.وحدت کلمه،همان چیزی است که از مهم ترین عوامل پیروزی سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزی است که آثار آن را در عصر و زمان خود،در میان اقوام و ملت ها می بینیم.گروه های اندکی را می بینیم که در سایه انسجام و اتّحاد،بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزون تر بودند،امّا نفاق و پراکندگی بر آنها حاکم بود،پیروز شدند.

ص: 93


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 3-18،و منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 360،و الغدیر،جلد 11،صفحه 19.
2- 2) «مروج الذهب»،جلد 3،صفحه 163،(بحث ذکر ایّام الولید بن عبد الملک).

قرآن مجید،وحدت کلمه مسلمانان را،یکی از معجزات پیامبر اسلام معرّفی کرده است (1)و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان،در عصر پیامبر،به وجود آمد،از نعم بزرگ الهی دانسته (2)و اختلاف و پراکندگی و نفاق را هم ردیف عذاب های زمینی و آسمانی می شمرد. (3)

حضرت،مسأله انضباط و تمرکز رهبری و مدیریت را به عنوان عامل دیگری ذکر می کند که آن نیز،مکمّل اصل اتحاد و همبستگی است.در عصر خود،انقلاب هایی را دیدیم که پیروز شدند و انقلاب های دیگری به شکست انجامیدند.و دلیل واقعی آن پیروزی،وحدت رهبری،و دلیل این شکست،تعدّد و پراکندگی مراکز تصمیم گیری بود.

حضرت،مسأله امانت را،سومین عامل شمرده است.بی شک،هیچ قوم و ملّتی،روی سعادت و پیروزی را نخواهد دید،مگر این که امکاناتش را به خوبی حفظ کند و از آنها حد اکثر استفاده را نماید.و این امر،ممکن نیست،مگر این که آحاد مردم،امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعی خود،بکوشند.

و بالأخره،حضرت،چهارمین عامل پیروزی را،اصلاح طلبی فرد فرد جامعه ذکر می کند.به تعبیری دیگر،تا مردم،مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصی خود را فدای آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند،هرگز بر مشکلات پیروز نمی شوند و در چنگال دشمن،ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود.آنهایی که فساد جامعه را به قیمت منافع خود می خرند،هم جامعه را ویران می کنند و هم خانه خود را.

ص: 94


1- 1) «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» (سوره انفال،آیات 62-63).
2- 2) «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (سوره آل عمران، آیه 103).
3- 3) «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً» (سوره انعام، آیه 65).

بخش سوم

اشاره

اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی (1)،فأبدلنی بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا منّی!اللّهمّ مث (2)قلوبهم کما یماث الملح فی الماء،أما-و اللّه!-لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم. هنالک،لو دعوت،أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

ثمّ نزل علیه السّلام من المنبر.

ترجمه

خداوندا!من،از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من(که هماهنگی با نیّات شومشان ندارم)خسته شده اند.من،از آنان ملول گشته ام،و آنان نیز از من،ملول گشته اند،پس،به جای آنان،افرادی بهتر،به من عنایت فرما!و به جای من،شخص بدی را بر سر آنها مسلّط فرما.خداوندا!دل های آنها را(از غم و اندوه)ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب می شود!بدانید-به خدا سوگند-دوست داشتم به جای شما،یک هزار مرد سوار از قبیله بنی فراس بن غنم(که شجاع و وفادارند) می داشتم(سپس امام در وصف آنان به این شعر متمثّل می شود).

هنالک،لو دعوت،أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

ص: 95


1- 1) «سئمتهم»از مادّه«سأم»است و به معنای«ملالت و افسردگی و زدگی از چیزی»است.
2- 2) «مث»از مادّه«میث»است و در اصل،به معنای«حل شدن چیزی در آب»است و بر بارش باران که خاک زمین را در خود حل می کند،نیز اطلاق شده و به حوادث تلخ و دردناک که عقل و هوش انسان را می گیرد و قلب او را فشار می دهد نیز گفته شده است.

اگر آنها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی،(سریع و تندرو)به سوی تو می آیند.

سپس امام(خطبه را پایان داد)و از منبر فرود آمد.

شرح و تفسیر
من از شما خسته شدم!

در سومین و آخرین فراز این خطبه،امام،با قلبی مملوّ از غم و اندوه،روی به درگاه خدا می آورد.و آنها را نفرین می کند،ولی نفرینی بیدار کننده و هشدار دهنده برای کسانی که هنوز جرقّه ای از بیداری وجدان در آنان وجود دارد،باشد که از این طریق،به آنها آگاهی دهد و آن گمگشتگان وادی ضلالت را،به راه خدا آورد،چرا که نفرین های امام هم اندرز و موعظه و درس بیداری است.

حضرت،می فرماید:«خداوندا!(از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت)از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من(که هماهنگی با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم)خسته شده اند.من،از آنان ملول گشته ام و آنان نیز از من،ملول شده اند، (اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملُّونی و سئمتهم و سئمونی (1)) .

روشن است،هنگامی که میان رهبر و پیروانش،هماهنگی در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد،این مشکل عظیم،بروز می کند که پیشوایی عادل و آگاه و شجاع،در برابر پیروانی دنیا پرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهای او سودی نبخشد،و این سبب می شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا.به گفته سعدی:

«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است،نادان را از دانا وحشت.

ص: 96


1- 1) توجه داشته باشید که«ملّ ملالا»به معنای«خسته و زده شدن از کسی یا چیزی»است،نه«خسته کردن کسی را»،و«سئم سآمة»نیز مترادف با آن است و همان معنا را می بخشد،(به مفردات و صحاح و لسان العرب)مراجعه شود.

گر ملولی ز ما ترش منشین که تو هم در میان ما تلخی!»

و اگر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توانست رهبری اقوام جاهلی را بر عهده بگیرد،به این دلیل بود که آنها،تربیتش را پذیرفتند و خلق و خوی او را در خود زنده کردند.به همین دلیل،پیامبرانی که این توفیق نصیبشان نشد،از پیروان خود،ملول گشتند و پیروان هم،وجود آنها را تحمّل نکردند.

فراموش نکرده ایم که قوم لوط،سر تا پا آلوده،از آن پیامبر بزرگ،به جرم پاکدامنی اش ابراز تنفّر کردند و گفتند:«لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها،مردمی هستند که پاکدامنی را می طلبند(و با ما همصدا نیستند.» (1)حضرت،سپس آنها را چنین نفرین می کند:

خداوندا!به جای آنان،افرادی بهتر به من عنایت فرما و به جای من،بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فأبدلنی بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا منّی!) چرا که نه آنها،پیروانی شایسته برای این پیشوا هستند و نه من،پیشوایی مناسب برای آنها،و حکمت پروردگار ایجاب می کند،اکنون که آنها از کوره آزمایش،روسیاه به در آمدند،این نعمت الهی از آنها گرفته شود و در فقدانش،گرفتار انواع درد و رنج شوند.

و چه زود،این نفرین امام در حق آنها،تحقّق یافت،بنی امیّه،با مأموران خونخوار و سنگدل و جانی،بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ،بی نظیر و یا کم نظیر است.

و از عجایب این که در تواریخ اسلامی آمده است:در همان زمان که امام،این نفرین ها،را کرد(یا با فاصله کمی)حجّاج بن یوسف-آن جنایتکار بی نظیر تاریخ- متولّد شد، (2)البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز،مردم عراق و کوفه،کفّاره جرایم خود را می دادند،ولی در عصر حکومت حجّاج،به اوج خود رسید.

ص: 97


1- 1) سوره اعراف،آیه 82.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 3،صفحه 358،مسعودی-از مورّخان مشهور-تصریح می کند که حجاج،در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگی،به جهنّم واصل شد.

بدیهی است که منظور از جمله (أبدلهم بی شرّا منّی) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن،بلکه این،تعبیری است که در مقایسه خوب مطلق با بد مطلق نیز گفته می شود.در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب های بسیار دردناک دوزخ می فرماید: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» ،بگو:آیا این (عذاب های دردناک)بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».

و به تعبیر دیگر،نه کوفیان و مردم عراق،در آن عصر،خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام-العیاذ باللّه-بد بود که خداوند،بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد،صیغه افعل تفضیل،مفهوم معمول خود را از دست می دهد و برای مقایسه دو چیز متضاد ذکر می شود.

این نفرین امام،در حقیقت،شبیه نفرینی است که در قرآن مجید،از پیامبر بزرگ الهی،نوح،نقل شده است:« «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً» ، پروردگارا!هیچ یک از کافران را بر روی زمین،باقی مگذار!». (1)

حضرت،سپس به نفرین خود چنین ادامه می دهد:

«خداوندا!دل های آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب می شود، «اللّهمّ مث قلوبهم کما یماث الملح فی الماء.» این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب،هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد،به شکلی که عواطف انسان را سخت جریحه دار کند،بگونه ای که از آن تعبیر شود به این که:قلب آب شده است.

شبیه به این معنا در خطبه 27(خطبه جهاد)نیز آمده است که امام علیه السّلام می فرماید:

و اللّه،یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم،به خدا سوگند!این جریان،قلب انسان را می میراند و اندوه و غم به بار می آورد که آنها در مسیر باطل خویش،متّحدند و شما،در راه حق،پراکنده و متفرّق.

ص: 98


1- 1) سوره نوح،آیه 26.

بدیهی است که منظور از آب شدن دل ها،ضایع شدن عقل و هوش و درایت است.در واقع،مفهوم جمله،این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانی ها و نفاق و دو رویی و کوتاهی و کار شکنی،از آنها بگیر تا در زندگی،حیران و سرگردان شوند.این تعبیر،در آیات و روایات فراوانی آمده است که قلب،به معنای عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است.از جمله،در آیه 25 سوره انعام می خوانیم:

« «وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ،ما،بر قلب های آنها،پرده ها افکندیم تا آن(قرآن)را درک نکنند».

در حقیقت،یکی از بزرگترین مجازات های الهی-که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده-همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست،نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه ها،سرگردان و هلاک شود.

سپس امام علیه السّلام در آخرین جمله های این خطبه،آرزو می کند که ای کاش،به جای انبوه لشکریان ضعیف و ناتوان،افراد کمی از قبیله بنی فراس-که به شجاعت و وفاداری معروف بودند-می داشت،او می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند! دوست داشتم به جای شما،یک هزار مرد سوار از قبیله بنی فراس بن غنم(که شجاع و وفادارند)می داشتم».(تا با کمک آنان،دشمنان حق و عدالت را بر سر جای خود می نشاندم)، (أما-و اللّه!لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم) .

سپس امام علیه السّلام به این شعر در وصف آنان متمثّل می شود:

هنالک،لو دعوت أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

معنای شعر این است که اگر آنها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی، (سریع و تند)،به سوی تو می آیند!و به گفته شاعر فارسی زبان:

چو آن ابر سریع السّیر کم آب پی دشمن کشی بی صبر و بی تاب

سپس امام علیه السّلام(خطبه را پایان داد)و از منبر فرود آمد،(ثم نزل علیه السّلام من المنبر).

ص: 99

«قال السید الشریف:أقول:«ألارمیة»جمع«رمی»و هو السحاب و الحمیم، هاهنا،وقت الصیف.و إنّما خصّ الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنّه أشدّ جفولا و اسرع خفوفا،لأنّه لا ماء فیه.و إنّما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء،و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء،و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا،و الإغاثة إذا استغیثوا،و الدلیل علی ذلک قوله:«هنالک،لو دعوت،أتاک منهم.» مرحوم سیّد رضی،در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمیة الحمیم» چنین می گوید:

أرمیة جمع رمی(بر وزن شقی)به معنای«ابر»است. و حمیم،در اینجا،به معنای«وقت تابستان»است. و این که شاعر،در اینجا،روی ابرهای تابستانی تکیه کرده،به خاطر آن است که آنها سریع تر و سبکبارترند،چرا که آب چندانی همراه ندارند، ولی ابرهایی که پر آبند،آهسته تر حرکت می کنند و این،غالبا در فصل زمستان است. و منظور شاعر،این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانی و فریادرسی و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن،مصرع نخست آن بیت شعر است.

نکته: بنو فراس بن غنم کیانند؟

ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه خود در باره آنها می نویسد:آنها،یکی از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند.یکی از سران معروف آنها،شجاع مشهور،ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامی زنان و کودکان بود و می گویند:او،تنها کسی است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست.

داستان این حمایت،چنین است که گروهی از سواران بنی سلیم به او حمله کردند، در حالی که جمعی از زنان و کودکان،با او بودند و او،تنها،مدافع آنان بود.او،به مقابله برخاست.دشمنان،تیری به سوی او رها کردند که بر قلبش نشست و

ص: 100

می خواست به زمین سقوط کند،ولی نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتی بر بالای مرکب بی حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریع تر خود را به قبیله برسانند.بنی سلیم که از شجاعت او در هراس بودند،به گمان این که هنوز زنده است،نزدیک نیامدند.کم کم از عدم تحرّک او،نسبت به حیات وی، ظنین شدند.یکی از آنان،تیری به اسب او پرتاب کرد،اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتی قبل از آن،جان داده است،ولی این،در حالی بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان،جان سالم به در برده بودند. (1)

در کتاب بلوغ الادب،نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله،با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر،برابری داشته است و آنها شجاع ترین قبایل عرب محسوب می شدند. (2)

جالب این که سربازان امام علیه السّلام در کوفه،بالغ بر ده ها هزار نفر،بلکه به روایتی، یک صد هزار نفر (3)بودند ولی امام علیه السّلام آرزو می کند همه آنها،تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنی فراس شوند و این نشان می دهد که تا چه حدّ،لشکر کوفه، بی استقامت و بی کفایت بودند و تا چه حدّ،مردان قبیله بنی فراس،شجاع و پر استقامت.آنها،علاوه بر شجاعت ذاتی،در سایه ایمان به اسلام،شجاعت بیشتری یافتند.

همان گونه که قرآن می گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ» (4).

چه بسیار گروه هایی که به فرمان خدا،بر گروه های عظیمی پیروز شدند.

ص: 101


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 341.
2- 2) بلوغ الادب،جلد 2،صفحه 125.
3- 3) همان مأخذ.
4- 4) سوره بقره،آیه شریفه 249.

ص: 102

خطبۀ بیست و ششم: حال اعراب و چگونگی حیات و معیشت آنان در پیش از بعثت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یصف العرب قبل البعثة ثمّ یصف حاله قبل البیعة له

امام علیه السّلام در این خطبه حال اعراب و چگونگی حیات و معیشت آنان را در پیش از بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیان می دارد.آن گاه به شرح حال خویش در سالهای قبل از بیعت مسلمین با وی،می پردازد.

خطبه در یک نگاه

در این که انگیزه امام از ایراد این خطبه(یا به تعبیر دیگر،نگارش این نامه چه بوده است)،بعضی از محقّقان،معتقدند که بعد از اشغال مصر از سوی عمّال معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر،گروهی،از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفای گذشته،بیان فرمایند.حضرت،در پاسخ فرمود:«آیا حالا،موقع این سؤال است؟مگر خبر ندارید که مصر اشغال شده و شیعیان مرا کشته اند(چرا مسائل واجب و حیاتی را رها کرده،به مسائلی که وقت برای آن بسیار است،خود را مشغول کرده اید)؟»سپس فرمود:«من،نامه ای به دست شما می دهم که پاسخ سؤالات شما در آن است،ولی از شما می خواهم که حقوق از دست رفته مرا حفظ کنید. (1)

گاه تصوّر می شود که ذیل این خطبه که دعوت به جهاد می کند،منافات با این سخن دارد و نشان می دهد که این کلام،قبل از جنگ صفّین از آن حضرت صادر

ص: 103


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 390.

شده است،ولی ممکن است که این سخن،اشاره به جنگی باشد که حضرت،قبل از شهادت خود،مردم را برای آن آماده می ساخت،هر چند حادثه دردناک شهادت ایشان،مانع از اقدام به آن جنگ شد.

به هر حال،این خطبه،از سه بخش تشکیل شده است:بخش نخست،به وضع عرب در عصر جاهلیت و در آستانه بعثت پیغمبر اکرم اشاره می کند و نشان می دهد که آنها گرفتار چه بدبختی ها و مشکلات عظیمی بودند که به برکت ظهور پیامبر اسلام،از آن رهایی یافتند.

در بخش دوم،به حوادث بعد از رحلت پیامبر اشاره می کند که چگونه حقّ مسلّم آن حضرت،یعنی خلافت را از وی گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام علیه السّلام (برای حفظ اسلام و قرآن)سکوت کرد،در حالی که سخت نگران و ناراحت بود.

در بخش سوم،به داستان بیعت مشروط عمرو بن عاص با معاویه اشاره می کند که به آن همه صدمات جانی و مالی و اخلاقی بر مسلمانان منجر شد و در پایان خطبه،دستور می دهد که برای کوتاه کردن دست آن گروه ظالم و ستمگر،آماده نبرد شوند.

ص: 104

بخش اوّل

اشاره

انّ اللّه بعث محمّدا،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نذیرا للعالمین و أمینا علی التّنزیل،و أنتم-معشر العرب!-علی شرّ دین و فی شرّ دار،منیخون بین حجارة خشن و حیّات صمّ،تشربون الکدر و تأکلون الجشب،و تسفکون دماءکم و تقطعون أرحامکم،الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة.

ترجمه

خداوند،محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،را به رسالت مبعوث کرد،تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد در حالی که شما جمعیت عرب،بدترین آئین را داشتید و در بدترین سرزمین ها و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی(که از هیچ چیز نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود)زندگی می کردید و آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید و پیوسته خون هم را می ریختید و پیوند با خویشان را قطع می کردید(و دختران را زنده به گور می کردید و پسران خود را به قتل می رساندید)بت ها،در میان شما،بر پا بود و گناهان،سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.

شرح و تفسیر
عرب در عصر جاهلیت

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ وضع عرب جاهلی می رود و ترسیم

ص: 105

بسیار گویایی از زندگی آنها،در چهار بعد فکری و عاطفی و اقتصادی و اجتماعی، ارائه می دهد که اگر تمام کتاب هایی را که در باره وضع عرب جاهلی نوشته شده است،بررسی کنیم،چیزی بیش از آن چه در این خلاصه آمده،در آنها نخواهیم یافت.

انتخاب این بحث،در آغاز خطبه،ظاهرا به این دلیل است که امام علیه السّلام می خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را،به خاطرشان بیاورد تا آن را با وضعی که بعد از بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیدا کردند،مقایسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و این سرمایه گران بها را با اختلافات و پراکندگی ها و پیروی از هوا و هوس،از دست ندهند،چرا که ارزش نعمت ها،تنها،در مقایسه با فقدان آنها روشن و آشکار می شود.

حضرت،در آغاز می فرماید:«خداوند،محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد(و از کیفر الهی که در انتظار طاغیان و منحرفان از راه حق و عدالت است،بترساند)و او را امین بر آیات کتاب خود قرار دهد، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،نذیرا للعالمین و أمینا علی التّنزیل.) قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جمله،فقط،بر«نذیر(بیم دهنده)بودن»پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تکیه کرد،با این که می دانیم که آن حضرت،هم بشیر است و هم نذیر، همان گونه که در قرآن مجید،کرارا،این دو صفت،کنار هم قرار گرفته اند: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً» ،ای پیامبر!ما،تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم». (1)و آیات دیگر (2).

ولی از آنجا که انگیزه حرکت به سوی انجام دادن وظایف و پرهیز از تخلفات، غالبا،مجازات ها است،بیشتر روی عنوان نذیر تکیه می شود.به همین دلیل،در بسیاری از آیات قرآن،در مورد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سایر انبیاء روی عنوان نذیر تکیه

ص: 106


1- 1) سوره احزاب،آیه 45.
2- 2) مانند 28 سبأ،و 24 فاطر،و 8 فتح،و 119 بقره.

شده است و در هیچ مورد،به تنهایی تکیه بر عنوان بشیر(بشارت دهنده)دیده نمی شود.

در قوانین دنیای امروز نیز ضامن اجرا،همیشه،نوعی مجازات و کیفر است و بسیار کم،از مسائل تشویقی به عنوان ضامن اجرا استفاده می شود.به هر حال، هدف نهایی از انذار،احساس مسئولیت در برابر وظایف و تکالیفی است که بر عهده انسان قرار دارد.

این نکته را نباید فراموش کرد که نذیر بودن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تمام مردم جهان است و این،به خوبی نشان می دهد که دین اسلام،دین جهانی و جاودانی است چرا که«عالمین»مفهوم گسترده ای دارد که همه افراد بشر را،در هر مکان و هر زمان،شامل می شود.

تعبیر «أمینا علی التّنزیل» ،اشاره ضمنی به مقام عصمت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد که او،امانت کتاب الهی را به خوبی حفظ می کند و بدون کمترین تغییر،به تمام مردم عالم می رساند.

حضرت،سپس به شرح حال عرب،در زمان جاهلیت،ضمن ده جمله کوتاه و پر معنا-که اشاره به چهار محور می کند-پرداخته،چنین می فرماید:

«این،در حالی بود که شما جمعیّت عرب،بدترین دین و آئین را داشتید، (و أنتم-معشر العرب!-علی شرّ دین) چه آئینی بدتر از بت پرستی؟انسان عاقل و هوشیار،قطعه سنگ و یا چوبی را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتاری ها به آن پناه برد؟یا بت هایی از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالی،آن را بخورد؟! اضافه بر این انحراف بزرگ،آئین آنها،مملوّ از خرافات و عقاید احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب های تاریخ عرب جاهلی،مشروحا آمده و در بحث نکات، اشاره ای به آن خواهد شد.این،در بعد عقاید و افکار.

ص: 107

و بعد،امام علیه السّلام به وضع رقّت بار زندگی اقتصادی آنها اشاره کرده می فرماید:

«شما،در بدترین خانه و سرزمین و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ چیز نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود)زندگی می کردید و آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید، (و فی شرّ دار منیخون (1)بین حجارة خشن و حیّات صمّ،تشربون الکدر و تأکلون الجشب (2)) .

تعبیر به«شرّ دار،(بدترین خانه)»،در مورد محل سکونت اعراب جاهلی،با این که بسیاری از آنان،(مخصوصا مخاطبان علی علیه السّلام در این خطبه)در مکه یا مدینه می زیستند،ممکن است بدین جهت باشد که این دو شهر،چهره معنوی خود را به کلی از دست داده بودند و به کانون بت پرستی و شرارت و فساد،مبدّل شده بودند.

طوفان شن و بادهای سوزان و بیابان های خشک و بی آب و علف،آنها را احاطه کرده بود.اگر مختصر آبی در اعماق چاه های کم آب یا غدیرهایی(آبگیرهایی)که باقیمانده باران و رگبار را در خود جای داده بود،پیدا می شد،آن قدر بر اثر وزش باد و یا دخالت افراد،آلوده می شد که انسان،از نوشیدن آن تنفر داشت،ولی آنها،به حکم اجبار،می نوشیدند.غذا و خوراک آنها،چیزی بهتر از این نبود.

یکی از شارحان نهج البلاغه نقل می کند که از عربی پرسیدند:«أیّ الحیوانات تأکلون فی البادیة؟شما از چه حیواناتی در بیابان استفاده می کنید؟».

او در جواب گفت:«تأکل کلّ ما دبّ و درج إلاّ أمّ جبین،ما،هر موجودی را که بجنبد و روی زمین حرکت کند،می خوریم،مگر امّ جبین را. (3)

ص: 108


1- 1) «منیخون»از ماده«نوخ»به معنای«خواباندن شتر»است.بدیهی است کسانی که شترهای خود را در میان سنگ های خشن بخوابانند،محل استراحت خودشان نیز همان جا خواهد بود.
2- 2) «جشب»(بر وزن خشن)به همان معنای«خشن و ناصاف و ناگوارا»است.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 24،در این که ضبط واژه«امّ جبین»چگونه است،بعضی، آن را با دو«یاء»و بعضی،با«باء و یاء»(امّ حبین)بعضی،با«جیم»(امّ جبین)نوشته اند.و در این که این حیوان،چه حیوانی است،نیز در میان دانشمندان گفت و گو است.بعضی،آن را حیوانی شبیه آفتاب پرست (نوعی از مارمولک ها)دانسته اند.و تنفّر عرب بیابانی از آن،شاید به خاطر مسمومیتی بوده که از خوردن آن حاصل می شده است.

تعبیر به«حیّات صمّ(مارهای کر)»یا به خاطر آن است که ناشنوایی آنان سبب جسارت شدید آنان بوده،یا زهر خطرناک تری داشته اند.

در بخش سوم-که به وضع رقت بار اجتماعی و ناامنی آنها اشاره شده-امام علیه السّلام می فرماید:«شما،پیوسته،خون هم را می ریختید(نه تنها بر دشمن رحم نمی کردید که بر خودتان نیز ترحّم نداشتید)، و تسفکون دماءکم ».

تعبیر به فعل مضارع در«تسفکون دماءکم»مانند جمله های دیگر این فراز، دلیل بر استمرار این نابسامانی ها در میان آنان است.در واقع،خونریزی آنها،نیاز به دلیل روشنی نداشت و با کوچکترین بهانه،شمشیرها را می کشیدند و به جان هم می افتادند و روزها،بلکه گاهی ماه ها و سال ها،با بهانه کوچکی،جنگ را ادامه می دادند.مطالعه جنگ های معروف فجار-که بعدا به آن اشاره خواهد شد-نشان می دهد که چگونه آن مردم جاهل و بی خبر،با اندک چیزی،به جان هم می افتادند و خون هم را می ریختند.

حضرت،سپس در چهارمین قسمت،اشاره به وضع وحشتناک عاطفی آنان کرده می فرماید:«شما،پیوند خویشاوندی خود را پیوسته قطع می کردید، (و تقطعون أرحامکم.) این جمله،در واقع،به مسأله«وئاد»یعنی،کشتن و زیر خاک کردن دختران اشاره دارد،چرا که آنها،دختر را مایه ننگ و بدبختی می پنداشتند و آن کس که صاحب دختر می شد،گاه،از شدّت سرافکندگی،تا مدتی از قوم و قبیله خود،فرار می کرد، همان گونه که در دو آیه 58 و 59 سوره نحل آمده است:

« «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ» ،هنگامی که به یکی از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش(از فرط ناراحتی)،سیاه می شود و به شدّت خشمگین می گردد.به خاطر بشارت بدی که به او داده شده،از قوم و قبیله خود متواری می گردد(و نمی داند)آیا

ص: 109

او را با قبول ننگ نگه دارد یا در خاک پنهانش کند؟چه بد حکم می کنند!» گاه،در کشتن فرزندان،به دختران قناعت نمی کردند و پسران خود را که سرمایه زندگی شان محسوب می شد،به خاطر ترس از فقر،می کشتند.به همین دلیل،قرآن مجید،آنها را از این کار نهی می کند و در آیه 31 سوره اسراء می فرماید:« «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ» ،فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید،(زیرا)ما آنها و شما را روزی می دهیم.

حتّی گاه،پدر،فرزند را به بهانه کوچکی می کشت و گاه پسر،پدر را و برادران، برادر را.قطع رحم،در شکل بسیار وحشتناکی،در میان آنها حکمفرما بود.

در پایان این سخن،با ذکر دو جمله،مفاسد معنوی و مادی اجتماع آنها را خلاصه می فرماید و می گوید:«بتها،در میان شما،بر پا بود و گناهان،سراسر وجودتان را فرا گرفته بود، الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة ».

تعبیر«منصوبة»گویا،اشاره به این نکته است که آنها،نه تنها از بت پرستی شرم نداشتند،بلکه به آن افتخار می کردند و در گوشه و کنار جامعه خود،بت ها را برپا داشته بودند.

معصوبة،از مادّه«عصب»(رشته ای که استخوان ها و عضلات را به هم پیوند می دهد)گرفته شده و در اینجا،اشاره است به انواع گناهانی مانند خونریزی و آدم کشی و قطع رحم و تجاوز به نوامیس و غارت اموال و آلودگی به قمار و شراب و فحشاء و...که تمام وجود عرب جاهلی را فرا گرفته بود.

به این ترتیب،امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه،اشاره به انحرافات عقیدتی و اخلاقی و مشکلات اقتصادی و عاطفی جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در این چهار محور بیان می فرماید که هر کدام،داستان مفصّل و ویژه ای دارد.

ص: 110

نکته ها
1-دورنمایی از عصر جاهلیّت

بحث در باره دوران جاهلیت و مسایل مختلف مربوط به آن،از مباحثی است که برای شناخت اسلام و عظمت پیامبر،بسیار لازم است.دانشمندان و مورّخان اسلام،سعی کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آوری کنند.ما،در شرح خطبه دوم نیز اشاراتی به این مسأله داشتیم،ولی از آنجا که امام علیه السّلام در فراز نخست خطبه مورد بحث،اشارات پر معنایی به آن موضوع کرده است،لازم است نکات تازه ای را در زمینه محورهای چهارگانه ای که امام علیه السّلام در این فراز مورد توجه قرار داده است،یادآور شویم:

(الف):در مورد اعتقادات خرافی آنها،سخن بسیار است.بت پرستی،بر تمام جامعه آنها حاکم بود،اعم از بت هایی که همه قبایل به آن احترام می گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت های قبیلگی و بت های خانوادگی،بت هایی که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هایی که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگی، آن را تشکیل می داد.

فرشتگان را،دختران خدا می پنداشتند،در حالی که خودشان از دختر شدیدا متنفّر بودند.

قیامت را انکار می کردند و بسیاری از آنها،برای انجام هر کار مهمّی،با بت ها، مشورت می کردند.

طریق مشورت آنها با بت ها،این بود که چوبه های تیری را که روی آنها«افعل»و «لا تفعل»نوشته بودند،زبان بت می انگاشتند و آنها را در کیسه ای ریخته،به هم می زدند و یکی را بیرون می آوردند و آن را،به عنوان فرمان بت،واجب العمل می پنداشتند.

اعتقادات آنها به خرافاتی مانند،غول های بیابانی و پرنده های شوم و مبارک و امور دیگری از این قبیل،سایه شومی بر افکار آنها افکنده بود.

(ب):در محور دوم،یعنی وضع دردناک اقتصادی آنها،همین بس که نه تنها

ص: 111

دختران،بلکه پسران را که سرمایه زندگی آنها محسوب می شد،از ترس فقر،به زیر خاک می کردند.در آمد بسیاری از آنها،از طریق غارتگری و چپاول اموال دیگران و غافله ها بود.پاهای برهنه اندام نیمه عریان بسیاری از آنان،از فقر اقتصادی حاکم بر آنها حکایت می کرد و اگر یکی از آنها صاحب لباس ساده ای می شد،افتخار می کرد که لباسی دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه! من یک ذابت فهذا بتّی مقیّظ مصیّف مشتّ!

(ج):در مورد وضع عاطفی آنها همین بس که آنها بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کردند و به گفته ابن خلدون،به خاطر طبیعت توّحشی ای که داشتند،آن چنان تمایل به غارتگری و فساد داشتند که هر چیزی را که به دستشان می افتاد،غارت می کردند و از این کار خود لذّت می بردند آنها،رزق خود را در سایه نیزه هایشان می دانستند و حدّ و مرزی برای غارت اموال قائل نبودند.

نقل می کنند یکی از آنها از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توصیف بهشت و نعمت های بهشتی را شنید.پرسید آیا در آنجا جنگ و خونریزی وجود دارد و هنگامی که جواب منفی شنید،گفت:«اذن لا خیر فیها،بنا بر این فایده ای ندارد».

در بعضی از تواریخ آمده است که در میان اعراب جاهلی،یک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضی از آنها یک صد سال یا بیشتر ادامه داشت و نسل های متعددی آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه می کشید.و چه بسا این جنگ های طولانی،به بهانه های واهی و بی ارزش رخ می داد.

عرب جاهلی،معتقد بود که خون را جز خون نمی شوید،بلکه گاهی بابت یک موضوع کوچکی چندین برابر انتقام می گرفتند.

در بعضی از تواریخ آمده است که مردی به نام شنفری به خاطر اهانتی که از طرف فردی که از قبیله موسوم به«سلامان»،به او شد،با خود عهد کرد که یک صد نفر را از آنان به قتل برساند.نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنیا رفت.تصادفا،جمجمه او به فردی از همان قبیله اصابت کرد و او را از پای در آورد.اهل قبیله او گفتند:«او،به عهدش وفا کرد و انتقام خود را

ص: 112

گرفت». (1)

ممکن است که بعضی از این داستان ها،مبالغه آمیز باشد،ولی به هر حال،نشان می دهد که آنها در چنان شرایطی زندگی می کردند که این گونه داستان ها،متناسب حالشان بود.

(د):در بعد مفاسد اجتماعی نیز وضع بسیار اسفناکی داشتند.زندگی آنها آمیخته با شراب بود تا آنجا که لفظ«تجارت»در عرف آنها در معنای«شراب فروشی»تفسیر می شد.شجاعت را به معنای آدم کشی،و غیرت و عفت را به معنای پنهان کردن نوزادان دختر در زیر خاک تفسیر می کردند.آنها،به سه چیز عشق می ورزیدند:زن و شراب و جنگ.

یکی از شعرای آنها می گوید:

اذا متّ فادفنّی الی جنب کرمة تروّی عطامی بعد موتی عروقها

و لا تدفنّنی فی الفلات فانّنی أخاف اذا مامتّ ألاّ أذوقها

هنگامی که مردم،مرا،در کنار درخت انگوری دفن کنید،تا ریشه های آن استخوان مرا(از شرابش)سیراب کند! مرا،هرگز در بیابان دفن نکنید،از این می ترسم که بعد از مردن،آن را بچشم! آنها معتقد بودند که باید دوستان و هم پیمانان خود را یاری کنند،خواه حق بگویند یا باطل.

قمار،در میان آنها،چنان گسترش یافته بود که گاه،زنان خود را در قمار می باختند.

زنان آلوده،در میان آنها به قدری زیاد بود و آشکارا افراد را به سوی خود دعوت می کردند که گروهی از آنها،بر در خانه خود،پرچمی نصب می کردند تا مردان هوسباز را به سوی خود بکشانند.اینها را،ذوات الاعلام(زنان صاحب پرچم) می نامیدند.

ص: 113


1- 1) آلوسی،در بلوغ الادب،داستان شنفری(شاعر معروف جاهلی)را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد،خلاصه ای از آن بود.(بلوغ الادب،جلد 2،صفحه 145).

و از این گونه مفاسد،در میان آنها،بسیار بود که ذکر همه آنها به طول می انجامد. (1)

آری،عرب جاهلی،چنین بود و خداوند به برکت اسلام،آنها را نجات داد.نه تنها از خرافات و بت پرستی و عقاید منحط رهایی یافتند،بلکه وضع اجتماعی و اقتصادی و عاطفی آنها نیز دگرگون شد و از این انسان های نیمه وحشی،افرادی ساخته شد که نمونه اتمّ انسانیت بودند،همانند ابو ذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.

عظمت رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در همین مقایسه،روشن می شود.مشاهده ظهور آثار جاهلیت در عصر و زمان ما،در اشکال وسیع تر و وحشتناک تر-به خاطر جدا شدن از تعلیمات انبیا،مخصوصا تعلیمات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-گواه دیگری بر عظمت رسالت آنها است.

2-بدترین خانه ها یا بهترین خانه ها

نکته قابل توجه این که در خطبه مورد بحث،محل زندگی عرب جاهلی را بدترین خانه ها و سرزمین توصیف فرموده،در حالی که در توصیف همان عصر و زمان،در خطبه دوم تعبیر به«خیر دار و شرّ جیران،بهترین خانه با بدترین همسایگان»آمده است و با توجه به این که سرزمین مکه،در هر دو عبارت،مورد توجه بوده،تضادی به نظر می رسد،امّا کمی دقّت،نشان می دهد که هیچ تضادی در میان این دو نیست.سرزمین مکّه،ذاتا،کانون بهترین خانه،یعنی خانه کعبه بود، ولی بالعرض،تمام این سرزمین مقدّس و حتی خانه خدا،آلوده به شرک بت پرستی و مفاسد اخلاقی شده بود.بنا بر این،از یک نظر،بهترین خانه بود و از نظر دیگر، بدترین خانه.

ص: 114


1- 1) برای آگاهی بیشتر می توانید به کتاب های بلوغ الادب و اسلام و جاهلیت و تاریخ الکامل،(جلد 1)و سید المرسلین و شرح علامه خویی بر نهج البلاغه،مراجعه کنید.

بخش دوم

اشاره

فنظرت فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی،فضننت بهم عن الموت، و أغضیت علی القذی،و شربت علی الشّجا،و صبرت علی أخذ الکظم،و علی أمرّ من طعم العلقم.

ترجمه

من،نگاه کردم و دیدم(برای گرفتن حق خود و مسلمانان)یار و یاوری جز خاندانم ندارم(به همین دلیل،قیام نکردم،چرا که)به مرگ آنان راضی نشدم و این، در حالی بود که چشم،بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود(جرعه تلخ حوادث را)نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه-که تلخ تر از حنظل بود-شکیبایی کردم.

شرح و تفسیر
صبر جانکاه

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه،به حوادثی که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصا،داستان خلافت،اشاره کوتاه و پر معنایی می کند و دلیل قیام نکردن خود را برای گرفتن حق مسلّم خویش،یعنی خلافت رسول اللّه-که در واقع حق مسلمانان بود-بیان می کند،می فرماید:«من،نگاه کردم و دیدم(برای گرفتن حق خود و مسلمانان)یار و یاوری جز خاندانم ندارم، فنظرت فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی» .

واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل-که به شهادت تواریخ،قبل از

ص: 115

رحلت پیامبر اسلام،برای نیل به خلافت،برنامه ریزی کرده بودند-به اتّکای چند نفر و یاورانی معدود و محدود،با هیچ منطقی سازگار نبود،زیرا چنین قیامی نه تنها به نتیجه نمی رسید،بلکه سبب می شد گروهی از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه،ممکن بود این درگیری،سبب شود که شکافی در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان-که در انتظار چنین حوادثی بعد از رحلت پیامبر بودند-از آن بهره گرفته،موجودیت اسلام را به خطر بیندازند.به همین دلیل،امام، سکوت دردآلود را،بر قیامی که این همه خطر داشت،ترجیح داد.

به همین دلیل،امام،در ادامه سخن خویش می فرماید:«من قیام نکردم،چرا که به مرگ آنان راضی نشدم و این،در حالی بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود(جرعه تلخ حوادث را)نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه-که تلخ تر از حنظل بود-شکیبایی کردم، و أغضیت (1)علی القذی (2)،و شربت علی الشّجا (3)،و صبرت علی أخذ الکظم (4)،و علی أمرّ من طعم العلقم (5).

ص: 116


1- 1) «أغضیت»از مادّه«غضی»و به معنای«نزدیک کردن پلک های چشم به هم»و به تعبیر دیگر«چشم فرو بستن»است.به همین جهت شب های تاریک و ظلمانی را،لیالی غاضیه می گویند.
2- 2) «قذی»(بر وزن قضا)به گفته مقاییس،مفهومی بر خلاف صفا و خلوص دارد و به همین جهت،به شیء آلوده ای که در آب بیفتد و آن را خراب کند،«قذی»می گویند و نیز به چیزهایی که در چشم می افتد و چشم را ناراحت می کند،«قذی»گفته می شود.
3- 3) «شجا»از مادّه«شجو»به معنای«سختی و شدت و اندوه و غم»است.این تعبیر،در مواردی که چیزی گلوگیر انسان می شود نیز به کار می رود.
4- 4) «کظم»(بر وزن غضب)از مادّه«کظم»است.به گفته راغب در مفردات،این کلمه،در اصل،به معنای «محل خروج تنفس»است و کظوم،به معنای«حبس نفس و سکوت»آمده است.این مادّه به معنای«بستن دهان مشک بعد از پر کردن از آب»نیز به کار رفته است و در خطبه بالا،اشاره به این است که با این که دشمن،گلوی مرا گرفته بود و می فشرد،من شکیبایی کردم.
5- 5) «علقم»به گفته مجمع البحرین،درختی است بسیار تلخ که به آن حنظل نیز گفته می شود و علقمه،به معنای«تلخی»آمده است.
نکته ها
1-طوفانهایی که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد

این تعبیرات،همانند تعبیراتی است که در خطبه سوم،خطبه شقشقیّه آمده است،بلکه از آن شدیدتر است و نشان می دهد که علی علیه السّلام در آن دوران 25 ساله ای که او را از تصدّی خلافت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باز داشته بودند،ساعت ها و روزهای بسیار تلخ و دردناکی را می گذارند.نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست،چرا که خودش،صریحا،بی اعتنایی خویش را به این امر،در خطبه های متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام،تنها،یک مسئولیت الهی است، نه وسیله ای برای افتخار و مباهات،بلکه برای این،شدیدا،ناراحت بود که می دید، مردم،تدریجا از روح اسلام دور می شوند و بسیاری از سنن جاهلی،زنده می شود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد،یعنی معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول اللّه را به نوعی سلطنت خودکامه پر زرق و موروثی تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند.و مرتکب اعمالی شدند که در بدترین حکومت های خودکامه کم نظیر است.

تعبیرات پر معنای امام علیه السّلام در این جمله ها،نشان می دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت،از یک سو،و تهدید و ارعاب مردم،از سوی دیگر،امام علیه السّلام را که شایسته ترین فرد برای خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و از سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز برای همین منصب تعیین شده بود،به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش،کسی،به عنوان یار و یاور،برای او باقی نمانده بود!در حدیث معروفی که مورخان نقل کرده اند،می خوانیم که علی علیه السّلام می فرمود:«لو وجدت أربعین ذوی عزم لقاتلت،اگر چهل نفر از افراد با اراده و مصمّم می یافتم،همراه آنها،پیکار می کردم(و اجازه نمی دادم حکومت اسلامی را از مسیری که پیامبر علیه السّلام تعیین کرده بود،منحرف سازند). (1)»

ص: 117


1- 1) این روایت را،نصر بن مزاحم،از آن حضرت نقل کرده است،شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2، صفحه 26،و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 22.

و نیز این تعبیرات نشان می دهد که حامیان خلافت،حتی از کشتن اهل بیت امام علیه السّلام نیز ابا نداشتند چرا که می فرماید:« فضننت بهم عن الموت ،من،دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.»و این،به راستی عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقی،در عالم سیاست و حکومت،شگفت انگیز نیست! این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت،منتظر بهانه ای بودند تا فرزندان امام علیه السّلام را که احتمال جانشینی آنان را در آینده می دادند،از میان بردارند تا کسی برای تصدّی پست خلافت،از اهل بیت باقی نماند.

اما این که این دوران،تا این حد در کام امام علیه السّلام تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سخت ترین روزهای عمر امام علیه السّلام همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اعمال بی رویه ای بود که به نام حکومت اسلامی انجام می گرفت،اعمالی مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بی عدالتی ها و سرانجام،تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت خود کامه ای،همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.

پاسخ این سؤال را،باید در نامه 62 نهج البلاغه،یافت.آنجا،امام می فرماید:«به خدا سوگند!من،هرگز باور نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب،بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش،از من دور سازد!تنها چیزی که مرا ناراحت کرد،اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند(کسی که من،او را شایسته این مقام نمی دیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامی را در دوران حکومت وی،بوضوح پیش بینی می کردم).من، دست روی دست گذاشتم و از بیعت خودداری کردم.(نه توان مخالفت بود و نه جای همکاری)تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نابود سازند.(اینجا بود)ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم،شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش برای من،از رها ساختن خلافت و حکومت،بسیار سنگین تر بود...لذا،برای دفع این

ص: 118

حوادث،به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر(خطر منافقان و دشمنان اسلام)رهایی یافت...،فنهضت فی تلک الأحداث حتّی زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدّین و تنهنه.» این تعبیرات،نشان می دهد که امام علیه السّلام در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود:در یک سو،از دست رفتن حقّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده می کرد،حقّی که با از بین رفتنش،انحرافات عجیبی پیدا شد،و از سوی دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را می دید که برای نابودی و محو اسلام،کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند.و امام علیه السّلام بر اساس قاعده منطقی و عقلانی و شرعی اهمّ و مهم،به یاری اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست،دندان بر جگر گذاشت و ناراحتی ها را تحمّل کرد.

2-آیا امام علیه السّلام با خلیفۀ اول بیعت کرد؟

در این که موضع علی علیه السّلام در برابر خلیفه نخست و تصمیمی که در سقیفه بنی ساعده گرفته شد،چه بوده است،در میان مورّخان و محدّثان،گفت و گو است.

دانشمندان و علمای شیعه و اهل سنت،در این مسأله،اتفاق نظر ندارند.

شارح بحرانی می گوید:غالب علمای شیعه را عقیده بر این است که علی علیه السّلام از بیعت با خلیفه نخست خودداری کرد و گروهی از بنی هاشم نیز در این مسأله با او هم صدا بودند،ولی سرانجام،گروهی آمدند و آنها را به اجبار،نزد ابو بکر بردند و امام علیه السّلام و سایر بنی هاشم،از روی اکراه،بیعت کردند.

مطابق قول دیگر،امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خانه ماند و بیرون نیامد.آنها نیز چون احساس کردند که او،تنها است و اقدامی ضد آنان نمی کند،از آن حضرت،صرف نظر کردند.

در اینجا نظر دیگری است که غالب محدّثان اهل سنّت طرفدار آن هستند و آن این که امام علیه السّلام شش ماه از بیعت خودداری کرد تا فاطمه زهرا علیها السّلام بانوی اسلام، دیده از جهان بر بست.بعد از آن آمد و از روی اختیار،بیعت کرد.

ص: 119

مرحوم شرف الدّین در المراجعات،در اینجا،تحلیل جالبی دارد.خلاصه آن، این است که امام علیه السّلام می خواست از یک سو،حقّ مسلّم خود را در خلافت و نص و وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را محترم بشمارد و از سوی دیگر،به منافقان و بداندیشان-که برای محو اسلام،در کمین نشسته بودند و اختلافات مهاجران و انصار نیز،زمینه را برای قدرت نمایی آنان فراهم می ساخت،-مجال عرض اندام ندهد.به همین دلیل، مدتی از بیعت خودداری کرد تا مسأله نخست،یعنی(مقام خلافت و امامت او)، تثبیت گردد و سپس برای حفظ اسلام و دفع شرّ منافقان،اقدام به بیعت کرد تا مسأله دوم روی ندهد. (1)

در بعضی از فرازهای نهج البلاغه نیز اشاره ای به این معنا دیده می شود. (2)

باز،در ذیل خطبه ها و نامه های متناسب با این بحث،در این زمینه سخن خواهیم گفت،ان شاء اللّه تعالی.

ص: 120


1- 1) المراجعات،نامه 84.
2- 2) نهج البلاغه نامه،62.

بخش سوم

اشاره

و منها:و لم یبایع حتّی شرط أن یؤتیه علی البیعة ثمنا،فلا ظفرت ید البایع،و خزیت أمانة المبتاع،فخذوا للحرب أهبتها،و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ لظاها،و علا سناها،و استشعروا الصّبر فإنّه أدعی إلی النّصر.

ترجمه

و در ادامه آمده:

او(عمرو عاص)-با معاویه-بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایی دریافت کند.(در این معامله شوم)،دست فروشنده،به پیروزی نرسد!و سرمایه خریدار به رسوایی منتهی شود! (اکنون که آنها روی بلاد مسلمانان و حکومت بر مسلمانان،این چنین معامله می کنند)آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید!که آتش جنگ،زبانه کشیده و شعله های آن بالا گرفته است.و صبر و استقامت را شعار خود سازید!که بیش از هر چیز،پیروزی را به سوی شما فرا می خواند.

شرح و تفسیر
معاملۀ رسوای سیاسی

در بخش سوم این خطبه،امام علیه السّلام ضمن اشاره به ماجرای رسوای معامله عمرو عاص با معاویه،بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن می فرماید:سپس مسلمانان

ص: 121

را به آماده شدن برای پیکار با پیمان شکنان دعوت می کند.می فرماید:«او(با معاویه)بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن،بهایی دریافت کند، و لم یبایع حتّی شرط أن یؤتیه علی البیعة ثمنا» .

مورّخان،آورده اند که امام علیه السّلام بعد از پیروزی در جنگ جمل،وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبد اللّه بجلی را برای گرفتن بیعت از معاویه،به شام فرستاد.معاویه که مایل نبود با امام علیه السّلام بیعت کند،در این باره،به مشورت پرداخت.برادرش،عتبة بن ابی سفیان،به او گفت:«در این کار،از عمرو عاص کمک بگیر!چرا که می دانی مردی است بسیار هوشمند و صاحب نظر.

ولی او،کسی بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعی است که تسلیم تو نخواهد شد،مگر این که بهای قابل ملاحظه ای برای او قرار دهی که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد،چرا که او مرد دنیا پرستی است».

معاویه،نامه ای برای عمرو عاص نوشت و از وی در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد.عمرو،در این باره،با فرزندانش به مشورت پرداخت.یکی از فرزندان او به نام عبد اللّه،او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینی معاویه بر حذر داشت،ولی فرزند دیگرش به نام محمد،او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود.

پس از ورود عمرو بن عاص به شام،معاویه،در مجلسی به او چنین گفت:«یا أبا عبد اللّه!أدعوک الی الجهاد هذا الرّجل الّذی عصی اللّه و شقّ عصی المسلمین و قتل الخلیفة و أظهر الفتنة و فرّق الجماعة و قطع الرّحم»! ای ابا عبد اللّه(کینه عمرو بن عاص است)من،از تو دعوت می کنم که با این مرد که به نافرمانی خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل کرده و خلیفه را کشته و فتنه را آشکار ساخته و جمع مردم را به پراکندگی کشانده و قطع رحم کرده

ص: 122

است، (1)پیکار کنی».

عمرو-که از دروغ پردازی های او آگاه و باخبر بود و می دانست هیچ یک از این تعبیرات در باره علی علیه السّلام صادق نیست-رو به او کرد و گفت:«منظورت از این شخص چه کسی است؟»معاویه گفت:«منظورم،علی است.»عمرو بن عاص گفت:

«و اللّه!ما أنت و علیّ بجملی بعیر لیس لک هجرته و لا سابقته و لا صحبته و لا جهاده و لا فقهه و لا علمه.و و اللّه!انّ له مع ذلک لحظا فی الحرب لیس لاحد غیره،به خدا سوگند!ای معاویه!تو،با علی،هرگز برابر نیستی،نه افتخار او را در هجرت با پیامبر داری و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشینی اش با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را.افزون بر این،به خدا سوگند!او،بهره وافری در جنگ دارد که هیچ کس به پای او نمی رسد-سپس اضافه کرد-با این حال و با تمام خطراتی که در این کار است،اگر من،با تو بیعت کنم که با او بجنگم،چه پاداشی برای من قرار خواهی داد؟»معاویه گفت:«هر چه خودت بگویی!»عمرو گفت:«بعد از پیروزی،حکومت مصر را به من واگذار کن» معاویه تأملی کرد و گفت:«من،خوش ندارم که عرب در باره تو بگویند به خاطر اغراض دنیوی،با من بیعت کردی.»عمرو بن عاص گفت:«این حرف ها را کنار بگذار!(مطلب همین است که من می گویم باید حکومت مصر را به من واگذار کنی).

معاویه،سرانجام،بعد از مشورت با برادرش در برابر پیشنهاد عمرو تسلیم شد و این قرارداد را با او امضا کرد. (2)

این نکته قابل توجه است که اصرار عمرو بن عاص بر حکومت مصر-گذشته از این که مصر،یکی از مراکز مهم دنیای آن روز و پایگاه قدرت و ثروت محسوب می شد-به این خاطر بود که او،مصر را در عصر خلیفه دوم،فتح کرده بود و از نزدیک زیباییها و در آمد سرشار و مواهب مادّی مصر را مشاهده کرده بود،زیرا،در

ص: 123


1- 1) اشاره به رابطه خویشاوندی عثمان با بنی هاشم است.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 61 به بعد.

تمام مدت خلافت عمر،او،والی مصر بود و بعد از او نیز چهار سال،در زمان عثمان،بر آن سرزمین حکومت می کرد تا این که عثمان او را معزول کرد.

به هر حال،امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«در این معامله شوم،دست فروشنده به پیروزی نرسد!و سرمایه خریدار،به رسوایی منتهی شود! (فلا ظفرت ید المبایع،و خزیت أمانة المبتاع) ! (1)در حقیقت،این سخن،نفرینی است بر ضد این خریدار و این فروشنده.درست است که معاویه،به گفته خود عمل کرد و حکومت مصر را به او سپرد،ولی این حکومت،چند سالی بیشتر دوام پیدا نکرد و اجل،به عمرو بن عاص مهلت نداد.

به علاوه،سخنانی که از او،در پایان عمر نقل شده،نشان می دهد که از پایان کار خود بیمناک بود و آن رضایت باطنی و درونی که لازمه پیروزی است،هرگز نصیب او نشد. (2)

نیز معاویه اگر چه با این کار خود،پایه های حکومتش را محکم کرد،ولی می دانیم سرانجام،این حکومت،به رسوایی کشید.تمام چهره های محبوب صحابه،از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهیزکار،از اطراف او پراکنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهلیت عرب،اطراف او را گرفتند و حکومت خودکامه ای که پایه هایش بر قتل و ارعاب و تهدید و هتک محرمات استوار بود،برای او باقی ماند.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله بالا،نفرین نباشد،بلکه جمله خبریه باشد، یعنی،اشاره به این واقعیت است که فروختن دین به دنیا،هرگز،قرین با پیروزی نیست،و هم فروشنده زیان می کند و هم خریدار رسوا می شود،به این مطلب،در آیات قرآن اشاره شده است،آنجا که می فرماید:« «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ»

ص: 124


1- 1) «مبتاع»به معنای«خریدار و پذیرنده بیع»است و در اینجا،اشاره به معاویه دارد در برابر بایع و فروشنده که عمرو بن عاص بود.
2- 2) به أسد الغابة فی معرفة الصحابه،(حالات عمرو بن عاص)مراجعه شود.

«بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» (1)،آنها،کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختند و این تجارت آنها،سودی نداده و هدایت نیافتند.» و در جایی دیگر می فرماید:« «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (2)،آنها،کسانی هستند که آخرت را به زندگی دنیا فروختند،از این رو،عذاب آنان،تخفیف داده نمی شود و کسی آنان را یاری نخواهد کرد».

تعبیر به امانت،در کلام امام علیه السّلام که ناظر به حکومت مصر و حقوق مسلمانان آن دیار است،اشاره به این حقیقت است که حکومت بر انسان ها،یک امانت الهی است و تنها باید در دست پاکان و صالحان باشد تا به نفع مردم جریان یابد و آنها که آن را وسیله کامجویی و منافع شخصی و هوسرانی خویش می سازند،در حقیقت، خائنان به این امانت الهی هستند و کارشان به رسوایی می کشد.به همین دلیل، بسیاری از مفسران،در تفسیر آیه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها» (3)حکومت و ولایت را،به عنوان تنها مصداق یا یک مصداق روشن از امانت الهی شمرده اند.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام می فرماید:«اکنون که چنین است و حاکمان شام، برای تحکیم پایه های قدرت خود،روی بلاد مسلمانان،بی رحمانه معامله می کنند و رشوه های بسیار به هم می دهند)شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید!که(با این اعمال حاکمان شام)آتش جنگ زبانه کشیده و شعله های آن بالا گرفته است، «فخذوا للحرب أهبتها (4)،و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ (5)

ص: 125


1- 1) سوره بقره،آیه شریفه 16.
2- 2) سوره بقره،آیه 86.
3- 3) سوره نساء،آیه 58.
4- 4) «أهبة»(بر وزن لقمه)به معنای«آمادگی»است و«تأهّب»،به معنای آماده شدن برای کاری است و «إهاب»،(بر وزن کتاب)به معنای«پوستی»است که هنوز دبّاغی نشده و آماده برای دباغی است.
5- 5) شبّ،از مادّه«شبب»،شباب به معنای جوانی است.این ماده،در مورد افروختن آتش نیز به کار می رود که تناسبی با بر افروخته شدن شعله های آتش جوانی دارد.

لظاها (1)،و علا سناها (2).» این تعبیر،نشان می دهد که امام،تمام راه های مسالمت آمیز را برای پایان دادن به مخالفت نفاق افکنان،مخصوصا،حاکمان شام به کار گرفته بود و چون هیچ کدام سودی نبخشید و روز به روز توطئه ها شدیدتر و پیچیده تر می شد،دستور آماده شدن برای جنگ داد،چرا که شعله های آن از سوی دشمن،بالا گرفته بود و نشانه های آن نمایان گشته بود.

تاریخ اسلام نیز گواهی می دهد که دشمنان امام و گروه نفاق افکن،به سرعت، خود را برای جنگ آماده می کردند و نامه هایی که برای طلحه و زبیر و دیگران نوشتند،نیز گواه این معنا است.

حضرت،سرانجام سخن خود را با اشاره به مهم ترین عوامل پیروزی،پایان می دهد و می فرماید:«صبر و استقامت را شعار خود سازید!که بیش از هر چیز، پیروزی را به سوی شما فرا می خواند، و استشعروا الصّبر فإنّه أدعی إلی النّصر. » با توجه به این که استشعار را از مادّه«ش ع ر»به معنای لباس زیرین(در برابر دثار به معنی لباس روئین)است،این حقیقت،روشن می شود که صبر و استقامت،باید در درون جان،جای گیرد و روح انسان را در برابر حوادث سخت،زیر بال و پر خویش جای دهد.

نکته ها
1-سیاست های دنیوی هیچ اصل اخلاقی را به رسمیّت نمی شناسد!

جمله«الملک عقیم،حکومت فرزند ندارد»،به عنوان یک ضرب المثل،برای

ص: 126


1- 1) «لظا»به گفته راغب در مفردات،به معنای شعله خالص آتش است و گاه،به خود آتش نیز گفته می شود.
2- 2) «سنا»به گفته مقائیس،به معنای سیراب کردن است،و علو و ارتفاع در معنای آن نهفته است.و در جمله مورد بحث،اشاره به برخاستن شعله های آتش جنگ دارد.

همه شناخته شده است.

آن جمله،این حقیقت را بیان می کند که در جهان سیاست مادی-که بر اساس ارزش های دنیوی و خودخواهی و هوسرانی بنا شده-خویشاوندی و حتی زن و فرزند و پدر و مادر مطرح نیست و ممکن است همه چیز در این راه قربانی شود، چرا که از نظر این دسته از سیاستمداران،بالاترین ارزش،حفظ موقعیّت خویش است،نه چیز دیگر.با این فرهنگ،طبیعی است که همه چیز فدای آن شود.

جمله« فضننت بهم عن الموت ،من ناخوش داشتم که اهل بیت خود را تسلیم مرگ کنم»،نشان می دهد که مدافعان خلافت،چنان در کار خود مصمم بودند که اگر امام برای گرفتن حق خویش به کمک بنی هاشم قیام می کرد،حاضر بودند همه آنان را از دم تیغ بگذرانند و این،راستی،مایه شگفتی است.

حدیث معروف نبوی که می گوید:«حبّک للشّئ یعمی و یصم،علاقه شدید تو به چیزی،چشم و گوش را کور و کر می کند، (1)در مورد علاقه به جاه و مقام،از همه جا،صادق تر است و آن چه در خطبه بالا آمد،نمونه ای از آن محسوب می شود.

تاریخ،پر است از شرح حال کسانی که به خاطر علاقه شدید به جان و مال، چنان کور و کر شدند که بدیهی ترین مسائل را به دست فراموشی سپردند.

2-دین به دنیا فروشان!

فروختن دین و ارزش های معنوی و الهی به منافع سست مادّی،یکی از فروع و شاخه های بحثی است که در نکته نخست آمد و نمونه ای از آن،عمرو عاص است و در خطبه بالا،مورد توجه قرار گرفته است که برای به دست آوردن حکومت چند روزه در کشور مصر،دین و ایمان خود را فروخت و در پایان عمر نیز طبق نقل

ص: 127


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 165.

مورّخان،از کار خود سخت پشیمان بود،ولی بدبختانه راهی برای بازگشت وجود نداشت.

قرآن مجید،در آیات بسیاری،این موضوع را به عنوان یکی از عوامل عمده انحراف،مخصوصا،برای عالمان دنیا پرست ذکر کرده است.از جمله در مورد گروهی از عالمان بنی اسرائیل-که قبل از ظهور اسلام،پیشگویی های تورات را در باره این پیامبر بزرگ آشکارا بیان می کردند و نشانه های او را که در کتاب آسمانی شان بود بر می شمردند،امّا هنگامی که آن حضرت ظهور کرد و منافع مادّی آنان به خطر افتاد سعی در اخفا یا تحریف آن کردند-این معنا را،با صراحت،بیان می کند و در آیه 187 آل عمران می فرماید:« «وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ» ،به خاطر بیاورید هنگامی را که خدا از کسانی که کتاب(آسمانی)به آنها داده شده،پیمان گرفت که آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید،ولی آنها،آن را پشت سرافکندند و به بهای اندکی فروختند و چه بد متاعی در برابر آن خریداری می کنند.» روشن است که قرآن،آنها را به خاطر بهای اندک ملامت نمی کند،بلکه منظور این است که متاع مادّی-هر چند برترین مقام و مهم ترین مال باشد-در برابر آن، اندک است:« «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» ،متاع زندگی دنیا،در برابر آخرت(و ارزش های معنوی)،جز اندکی بیش نیست». (1)

به طور کلّی،تمام کسانی که اطاعت مخلوق را بر رضای خالق مقدم می دارند و منافع نامشروع را بر اطاعت خدا مقدم می شمرند و برای نیل به مقتضای هوای نفس،حکم خدا را زیر پا می گذارند،در زمره دین به دنیا فروشانند.تنها کسانی که در هر کار و در هر چیز رضای خدا را می طلبند و تمام خواسته های نفس را تحت الشعاع

ص: 128


1- 1) سوره توبه،آیه 38.

آن قرار می دهند،از این گروه خارج هستند.آنها،همان حزب اللّه اند که حتّی پدر و مادر و بستگان نااهل،در برابر رضای حق،نزد آنها،ارزشی ندارند (1).

3-رابطۀ پیروزی و پایمردی

اگر پیروزی،عوامل مختلفی داشته باشد-که دارد-یکی از عمده ترین و مهم ترین اسباب آن،صبر و استقامت است.ارتباط این دو با هم،آن چنان روشن است که ادبای معروف،از قدیم،صبر و ظفر را در کنار هم قرار می دادند.در قرآن مجید، این حقیقت،به روشنی بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزی سپاه اسلام،حتّی در آنجا که تفاوت فاحشی از نظر عدّه و عدّه با سپاه دشمن داشته باشد،سبب آن را صبر و استقامت می شمرد و می فرماید: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً» (2)،«هرگاه،بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند،بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند،بر هزار نفر.» به همین دلیل،در غزوات اسلامی-که غالبا،نابرابری نفوس و تجهیزات جنگی وجود داشت و موازنه قوا از این نظر،به نفع دشمن بود-مسلمانان در سایه صبر و استقامت،بر دشمنان خود پیروز می شدند،صبر و استقامتی که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.

در خطبه مورد بحث نیز امام علیه السّلام روی این مسأله تکیه فرموده و با صراحت می گوید: (و استشعروا و الصّبر فانّه أدعی النّصر) ،«صبر و استقامت را شعار خویش سازید!بیش از هر چیز،پیروزی را به سوی شما فرا می خواند.» در این زمینه،سخن بسیار است که در ذیل خطبه های مناسب و کلمات دیگر مولا علی علیه السّلام در نهج البلاغه خواهد آمد.

ص: 129


1- 1) مضمون آیه 22،از سوره مجادله.
2- 2) سوره انفال،آیه 65.

این نکته قابل ملاحظه است که«شعار،چه به معنای لباس زیرین باشد و چه به معنای علامت و نشانه،هر دو،مایه پیروزی است،چرا که در صورت نخست،کنایه از نفوذ استقامت در روح و جان انسان است و در صورت دوم،همیشه دشمن از افراد پر استقامت وحشت دارد.»

ص: 130

خطبۀ بیست و هفتم: فضیلت جهاد ، دعوت مردم به قیام ، آگاهی امام به فنون و مدیریت جنگ

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و قد قالها یستنهض بها النّاس حین ورد خبر غزو الانبار بجیش معاویة فلم

ینهضوا

.و فیها یذکر فضل الجهاد و یستنهض الناس و یذکر علمه بالحرب و یلقی علیهم التبعة لعدم طاعته.

امام،این خطبه را زمانی ایراد فرمود که خبر حمله لشکر معاویه به شهر(مرزی) انبار به آن حضرت رسید،ولی مردم برای جهاد حرکت نکردند.

امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود،فضیلت جهاد را در آن برمی شمرد و مردم را به قیام(در برابر غارتگران شام)تشویق می کند،و نیز آگاهی خود را به فنون و مدیریت جنگ بیان می دارد و مسئولیت را متوجه مردمی می سازد که از وی اطاعت نکردند.

سند خطبه و زمان و مکان ورود آن

این خطبه،به گفته ابن ابی الحدید،از خطبه های مشهور امام علی علیه السّلام است که (علاوه بر مرحوم سید رضی)بسیاری از محقّقان و محدثان،آن را در کتاب های خود آورده اند،از جمله مبرّد در ابتدای کامل(با مقداری تفاوت)ذکر کرده و در ابتدای آن می نویسد:به علی علیه السّلام خبر دادند که گروهی از لشکر معاویه،به شهر انبار (یکی از شهرهای مرزی عراق)وارد شده اند و فرماندار آن حضرت را-که حسان بن حسان نام داشت-کشته اند.

امام علیه السّلام خشمگین شد و حرکت کرد به گونه ای که عبایش به روی زمین کشیده می شد تا به نخیله(لشکرگاهی در نزدیکی کوفه)رسید و مردم به دنبال حضرتش

ص: 131

حرکت کردند.امام علیه السّلام روی بلندی قرار گرفت و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و درود بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و سپس این خطبه را ایراد کرد. (1)

مرحوم کلینی،در کتاب کافی،در بحث جهاد نیز آن را آورده است. (2)

نویسنده مصادر نهج البلاغه،این خطبه را از ده منبع معروف قبل از مرحوم سید رضی،نقل کرده است،از جمله البیان و التبیین جاحظ،عیون الاخبار ابن قتیبه، الاخبار الطوال دینوری،غارات ثقفی،عقد الفرید ابن عبد ربّه،أغانی ابو الفرج اصفهانی،... (3).

همان گونه که در بالا آمد،امام،این خطبه را در نخیله و در زمانی ایراد فرمود که به آن حضرت خبر دادند که سفیان بن عوف غامدی-که در متن خطبه،از او،به «اخو غامد»تعبیر شده-به مرزهای عراق حمله کرد و نماینده علی علیه السّلام،حسان بن حسان،و گروه دیگری را به شهادت رساند و اموال زیادی را غارت و خانه های بسیاری را ویران کرد و بدون این که مقاومت مهمّی در برابر او بشود،به شام برگشت.

سفیان بن عوف،می گوید معاویه مرا احضار کرد و گفت:«تو را با لشکر انبوهی به جانب فرات می فرستم.هنگامی که به سرزمین هیت(شهری است در کنار فرات بالاتر از انبار)رسیدی،اگر لشکری یافتی،به آنها حمله کن و الاّ شهر انبار را مورد هجوم قرار بده!اگر در آنجا سپاهی نبود،به مدائن هجوم ببر!سپس به شام برگرد.

زنهار!به کوفه نزدیک مشو!و بدان که حمله به انبار و مدائن،حمله به کوفه است، زیرا،این کار،قلب عراقیان را می لرزاند و دوستان ما را خوشحال می کند.در این سفر،به هر کس برخوردی که حکومت مرا قبول نداشت،بکش!و همه قریه هایی را که سر راه تو قرار دارد،ویران ساز و اموال آنان را غارت کن،زیرا،غارت اموال مانند کشتن افراد،برای مخالفان ما،دردناک است.»

ص: 132


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 75.
2- 2) کافی،جلد 5،صفحه 4.
3- 3) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 397.

سفیان،این دستور را اجرا کرد،هنگامی که به شهر انبار رسید،حسان بن حسان بکری،با گروهی به مقابله او برخاست و در آغاز،حمله شامیان را دفع کرد،ولی چون لشکر شام،بسیار زیاد بود و حسان دید قدرت در هم شکستن آنها را ندارد، آماده پیکار تا مرز شهادت شد.از اسب پیاده شد و آیه 23 سوره احزاب را خواند که مضمونش این است:«بعضی از مؤمنان راستین،شربت شهادت نوشیدند و بعضی منتظرند، «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» ».سپس گفت:«آن کس که خود را آماده شهادت نکرده، در هنگامی که ما به مبارزه مشغولیم و دشمن نمی تواند فراریان را تعقیب کند،از شهر بیرون رود و آنها که آماده شهادت اند،با ما بمانند.گروه زیادی رفتند،او،با سی مرد پیاده،به مبارزه برخاست،تا همگی به افتخار شهادت نائل شدند. (1)

این حادثه تکان دهنده،قلب امام علیه السّلام را سخت آزرده ساخت و خطبه بالا را که بیانگر سوز درونی مولا و خشم فراوان او از کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمنان اسلام است،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که قبلا اشاره شد،این خطبه-که به خطبه جهاد معروف است-از مشهورترین خطبه های مولا امیر مؤمنان،محسوب می شود و تمام خطبه،بر محور جهاد دور می زند.

در بخش نخستین آن،اهمّیّت جهاد و آثار مهمّ آن،با بیان بسیار گویا و زیبا، تشریح و نیز پیامدهای ترک جهاد برای امّت ها،تبیین شده است.

در بخش دیگری،مردم کوفه را سخت ملامت می کند،سپس از حادثه دردناک حمله«سفیان غامدی»به شهر مرزی«انبار»و شهادت«حسان ابن حسان»-

ص: 133


1- 1) اقتباس از شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 85-87.

نماینده شجاع و باوفای امام-و سایر ویرانگری های او و لشکر شام خبر می دهد.

در بخش سوم،باز،سرزنش ها را متوجه مردم سست عراق در آن عصر و زمان، می سازد و آنها را سخت ملامت می کند.

در آخرین بخش،آمادگی کامل خود را برای جهاد با دشمن خونخوار و بی رحم و سوابق گذشته خویش را در امر جهاد،بیان می دارد.

در مجموع،روح حماسی فوق العاده ای،بر غلبه،حاکم است که هر شنونده ای را سخت تحت تأثیر قرار می دهد.

جالب این که شارح معروف نهج البلاغه،«ابن ابی الحدید»،در یکی از سخنان خود می گوید که:بسیاری از گویندگان،در باره اهمّیّت جهاد و تشویق به آن،سخن گفته اند،امّا همه آنها،خمیر مایه سخن خود را از کلام علی علیه السّلام گرفته اند.

سپس به خطبه معروف«ابن نباته»در باره جهاد اشاره می کند و آن را در برابر خطبه مولا علی علیه السّلام مانند شمشیر چوبین،در برابر شمشیر پولادین بر می شمرد و آنها را قابل مقایسه نمی داند. (1)

ص: 134


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 80.

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة،فتحه اللّه لخاصّة أولیائه،و هو لباس التّقوی و درع اللّه الحصینة،و جنّته الوثیقة، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ،و شمله البلاء،و دیّث بالصّغار و القماءة،و ضرب علی قلبه بالأسهاب،و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد،و سیم الخسف،و منع النّصف.

ترجمه

اما بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید)جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان(خاص خود)گشوده است،و آن لباس تقوی،زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است.هر کس آن را از روی بی اعتنایی(نه به خاطر عذر)ترک کند خدا لباس ذلّت و خواری در اندام او می پوشاند،بلا از هر سو او را احاطه می کند و گرفتار حقارت و پستی می شود،عقل و فهم او تباه می گردد و به خاطر تضییع جهاد حق از او گرفته می شود،در راه نابودی پیش می رود و از عدالت محروم می گردد!

شرح و تفسیر
جهاد دری از درهای بهشت

در این جمله های کوتاه که در نخستین فراز این خطبه آمده است فلسفه جهاد و آثار پر برکت آن در پنج جمله پر معنا بیان گردیده و سپس آثار شوم ترک جهاد،در

ص: 135

هفت جمله دیگر تشریح شده است.

در نخستین جمله در باره اهمیّت جهاد می فرماید:

«امّا بعد(از حمد و ثنای الهی)،جهاد دری از درهای بهشت است، «أمّا بعد، فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة» .

بدیهی است برای وصول به رحمت و رضوان خداوند و بهشت برین،اسباب مختلفی وجود دارد که در احادیث،به عنوان«درهای بهشت»معرفی شده که یکی از مهم ترین آنها،جهاد است.به همین دلیل،در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که پیغمبر فرمود:«للجنّة باب یقال له:«باب المجاهدین».یمضون الیه فاذا هو مفتوح و هم متقلّدون بسیوفهم،و الجمع فی الموقف،و الملائکة ترحّب بهم،بهشت،دری دارد به نام«باب المجاهدین»که آنان،به سوی آن حرکت می کنند و در را در برابر خود باز می بینند در حالی که شمشیرها را به کمر بسته اند.این،در حالی است که سایر مردم،در موقف حساب ایستاده اند و در انتظار حساب اند،(امّا مجاهدان،بدون حساب،به سوی بهشت می روند و در آستانه بهشت)،فرشتگان،به آنان تبریک می گویند». (1)

می دانیم که جهاد در اسلام،دو شعبه دارد:جهاد با دشمن بیرون و جهاد با نفس اماره.

نخستین جهاد را،«جهاد اصغر»و دومی را«جهاد اکبر»می گویند،امّا هر دو، دری از درهای بهشت محسوب می شود.بدون جهاد اکبر،کسی،به لقاء اللّه نمی رسد و بدون جهاد اصغر،سر بلندی در دنیا و آخرت،حاصل نمی گردد.

در دومین جمله می فرماید:«خداوند،آن در را به روی دوستان خاصّ خود گشوده است، فتحه اللّه لخاصّة أولیائه ».

درست است که جهاد با دشمن برون و درون،وظیفه همه مسلمانان است،ولی

ص: 136


1- 1) کافی،جلد 5،صفحه 2،کتاب الجهاد،باب فضل الجهاد،حدیث 2.

تنها،اولیای خاصّ الهی می توانند این دو طریق را با نیّت خالص و تا آخرین مرحله، بپیمایند و دیگران گاه با نیاتی آلوده و انتظار غنیمت و یا کسب نام و شهرت و یا امثال آن،در این میدان گام می نهند و تا آخرین مرحله پیش نمی روند.تنها،خاصّان اولیاء اللّه هستند که جهاد را،با خلوص نیّت،تا آخرین مرحله پیش می برند.آنها هستند که در برابر تمام مشکلات جهاد اکبر و اصغر،شکیبایی به خرج می دهند و در برابر تمام شدائد این راه،می ایستند و شیاطین جن و انس را با پایمردی خود،به زانو در می آورند.

بنا بر این،جای این اشکال که«چرا امام فرموده است:خداوند،باب جهاد را به روی خاصّان اولیائش گشوده،در حالی که می دانیم وظیفه همه مسلمانان است؟ باقی نمی ماند».

از این جمله،این نکته نیز استفاده می شود که اگر کسی از عهده جهاد اکبر و اصغر،هر دو،به خوبی برآید از خاصّان اولیاء اللّه خواهد بود.

در سومین و چهارمین و پنجمین توصیف در باره جهاد،می فرماید:«و آن،لباس تقوا،زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است، «و هو لباس التّقوی و درع اللّه الحصینة،و جنّته الوثیقة» .

می دانیم لباس،هم مایه زینت و زیبایی انسان است و هم حافظ بدن او از گرما و سرما و آفات دیگری که در صورت عریان بودن بر بدن او وارد می شود.جهاد نیز مایه آبرو و عزّت و سربلندی اقوام و ملّت ها و پیشگیری از انواع آفات است همان گونه که در ادامه این خطبه،با تعبیر دیگری بیان شده است.اندام برهنه،زشت و بدن نما و کاملا آسیب پذیر است.قوم و ملّتی که جهاد را ترک کنند،ذلیل و سر به زیر و آسیب پذیر خواهند بود.

امّا چرا«لباس»در اینجا،به«تقوا»اضافه شده؟ممکن است از این نظر باشد که حفظ اصول تقوا،بدون امنیت ممکن نیست،همان گونه که امنیت،بدون جهاد

ص: 137

حاصل نمی شود.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که اشاره به آیه 26،سوره اعراف، دارد که بعد از ذکر لباس ظاهر به عنوان یک نعمت الهی می فرماید: «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» ،لباس تقوا از لباس ظاهر هم بهتر و کارسازتر است.

بنا بر این،منظور این است که لباس تقوا که در قرآن به آن اشاره شده،مصداق کاملش همان جهاد است که از تمام جوانب،جامعه را در امن و امان قرار می دهد، (1)و مایه حسن و زیبایی است.

حضرت،در جمله بعد،جهاد را به«زره محکم»و در جمله سوم،به«سپر مطمئن»تشبیه کرده است که هر دو،از وسائل دفاعی در جنگ است همان گونه که در نبردهای قدیم،کسانی که زره در تن و سپر در دست نداشتند از ضربات دشمن در امان نبودند،قوم و ملّتی که جهاد را ترک کند در برابر ضربات دشمن بسیار ناتوان و آسیب پذیر خواهد بود.

این تعبیر،ممکن است اشاره به این حقیقت باشد که مقصود از جهاد،هجوم بردن بر دیگران و توسعه طلبی و غصب اموال و تحمیل عقیده نیست،زیرا معتقدیم که منطق اسلام و قرآن،آن قدر نیرومند است که بدون نیاز به شمشیر،پیش می رود.

بنا بر این جهاد،برای حفظ جامعه اسلامی و از بین بردن موانع راه تبلیغ و موانع آزادی بیان تشریع شده است.

در جنگ های امروز،گر چه سپرها و زره های سابق کنار گذاشته شده،ولی وسائل دیگری که بسیار کامل تر از آن،مانند زره پوش ها و نفربرها و سنگرهای بسیار محکم است،جانشین آن گردیده است و نیز در برابر حملات شیمیایی،لباس های مخصوصی تهیه شده است که انسان ها را در برابر چنین تهاجمی،حفظ کند.

ص: 138


1- 1) توجه داشته باشید که در تفسیر نخست،اضافه«لباس التّقوی»از قبیل اضافه لامیه است و در تفسیر دوم اضافه بیانی.

این نکته نیز قابل توجه است که آنچه در تفسیر این جمله ها در باره جهاد اصغر (دشمن خارجی)گفته شد،در مورد جهاد اکبر(جهاد با نفس)نیز صادق است،زیرا اگر جهاد با نفس نباشد،قلب و جان انسان در برابر تهاجم شیطان،سخت آسیب پذیر خواهد بود.

سپس امام علیه السّلام به جنبه های منفی ترک جهاد پرداخته و به هفت نکته،در عبارات کوتاه و پر معنا،اشاره می فرماید که هر کدام از آنها،اشاره به یکی از پیامدهای منفی جهاد دارد:

نخست این که هر کس،آن را از روی بی اعتنایی ترک گوید،خداوند لباس ذلّت و خواری بر تنش می پوشاند.(و همان گونه که لباس،بر تمام بدن احاطه می کند،ذلّت و خواری،تمام زندگی او را فرا می گیرد)، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ.

تعبیر به«رغبة عنه»اشاره به این است که افرادی،بر اثر عذر و ناتوانی و بیماری و نقص عضو،قادر به جهاد نیستند،از این حکم مستثنایند،همان گونه که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است. (1)

دوم این که:بلا،از هر سو،او را احاطه می کند، (و شمله البلاء) .

چرا که چنین شخص یا جامعه ای،به خانه یا شهر بی دفایی می ماند که حیوانات درنده و موجودات موذی،از هر سو،به آن هجوم می آورند و براحتی در آن وارد می شوند.آری،دیوار پولادین جهاد است که جلو این گونه بلاها را می گیرد و انسان های درنده خو و موذی را،دور می سازد.

سوم این که:«چنین کسی،گرفتار حقارت و پستی می گردد، و دیّث (2)

ص: 139


1- 1) سوره توبه،آیه 91-92.
2- 2) دیّث،از مادّه«دیث»به معنای«خوار و ذلیل و رام»است و افراد بی غیرت و بی اعتنا به وضع عفت خانواده خود را،از این جهت،«دیوث»گفته اند که تن به عمل ذلیلانه و حقارت آفرین می دهند.

بالصّغار (1)و القماءة (2).

چرا حقیر و پست نشود،در حالی که سرمایه عظمت و سربلندی،یعنی جهاد را، از کف داده و تهی دست باقی مانده است؟ درست است که این جمله،با جمله نخست،قریب المعنی است،ولی تفاوت ظریفی با آن دارد.در آنجا،سخن از ذلّت است و در اینجا،سخن از حقارت و پستی.

این دو مفهوم،مختلفند ولی لازم و ملزوم هم. چهارمین مصیبتی که دامن ترک کننده جهاد را می گیرد این است که«عقل و فهم او تباه می شود، و ضرب علی قلبه بالأسهاب (3)».

افراد ضعیف و ناتوان و مغلوب و شکست خورده،دائما،گرفتار توهّم اند و ارزیابی واقعیات،آن چنان که هست برای آنها مشکل است.وحشت از دشمن،سبب می شود که گرفتار کابوسی از تخیّلات هولناک گردند،یا این که برای پیروزی،دست به دامن خرافات بزنند و به جای جست و جوی پیروزی در سایه شمشیرها در میدان نبرد،مثلا به ساحران و جادوگران پناه ببرند.این طور افراد،در طول تاریخ، نمونه های متعددی دارد.روشن است که تنها،افراد ضعیف و ناتوان،به این امور خرافی پناه می برند،ولی مجاهدان شجاع،از این موهومات،بیگانه اند.

پنجم این که«به خاطر ضایع کردن جهاد،حق،از او گرفته می شود، و أدیل (4)الحقّ منه بتضییع الجهاد »،چرا که-همان گونه که در ضرب المثل معروف آمده است-حق،گرفتنی است و نه دادنی.زورگویان جهانخوار و غاصبان طغیانگر هرگز حق را به صاحبان حق نسپرده اند،بلکه باید قوی شد و حقّ خویش را از چنگال آنها گرفت.

ص: 140


1- 1) صغار،در اینجا،به معنای«ذلت و پستی»است.
2- 2) قماءة،نیز به معنای«کوچکی و ذلت»آمده است.
3- 3) اسهاب،به معنای«کم عقلی و پر حرفی»است و در خطبه بالا،اشاره به همان معنای نخست است.
4- 4) أدیل،از مادّه«دولة»به گفته مقاییس،به دو معنا آمده:یکی«تحول و جابه جایی»و دیگر«ضعف و سستی»،در این جا به همان معنای نخست است.

در کلمات مبارک امام علیه السّلام در خطبه 29 آمده است که:(لا یدرک الحقّ الاّ بالجدّ)،حق،جز با تلاش به دست نمی آید.

ششم این که:«چنین کسی،به راه محو و نابودی کشانده می شود، و سیم الخسف ».با توجه به این که خسف و خسوف،به محو شدن نور ماه گفته می شود و نیز فرو رفتن و ناپدید شدن در زمین،و«سیم»از مادّه«سوم»به معنای«دنبال چیزی حرکت کردن»آمده است،مفهوم جمله،چنین می شود که تارکان جهاد،در واقع،در طریق محو و نابودی خویش گام برمی دارند.و در طول تاریخ،کرارا،دیده شده که اقوام و ملّت هایی بر اثر سستی در جهاد،خود و کشورشان از صفحه جهان محو شدند. (1)

هفتم این که«از عدالت محروم می گردد، (و منع النّصف) (2)دلیل این معنا،روشن است،زیرا،طرفداران عدالت،غالبا،در اقلیتند.اگر در اقلیّت کمی نباشند،از نظر کیفیّت و قدرت،در اقلیت هستند.به همین دلیل، سلطه گران سود پرست،تا آنجا که به اصطلاح،کاردشان ببرد،پیش می روند و حقوق ملت های مظلوم را پایمال می کنند و پیوسته بر مال و جاه و جلال خود می افزایند.

ملت های مظلوم و ستمدیده،تنها،در سایه جهاد می توانند عدالت اجتماعی را تحقّق بخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند.

به این ترتیب،می بینیم که امام،در این چند خط از خطبه،چه حقایق مهمی را در باره آثار بزرگ جهاد در سرنوشت جوامع انسانی،بیان کرده و ترسیمی بسیار منطقی از مسأله جهاد و فلسفه آن را نشان داده است.

ص: 141


1- 1) جمعی از شارحان نهج البلاغه،این جمله را به معنای«به ذلت کشانده شدن»تفسیر کرده اند که در واقع،از قبیل تکرار و تأکید نسبت به جمله های گذشته می شود،ولی آنچه را در متن آوردم،ضمن این که با متون لغت کاملا سازگار است،معنای جدیدی را در بر دارد که مانع از تکرار خواهد بود.و به همین دلیل، مناسب تر است.
2- 2) نصف و انصاف،از یک ریشه است و به معنای«عدالت»است.

این تحلیل ها،نشان می دهد که جهاد،نه تنها به خاطر پاداش های معنوی سرای دیگر،بلکه به خاطر ارزش هایی که در همین زندگی دنیوی می آفریند،باید مطلوب همه باشد.چه کسی است که طالب ذلّت و تحقیر و پستی و غصب حقوق،و سرانجام،محو از صفحه روزگار شدن باشد؟اگر با این امور مخالفیم،پس باید دامن همّت بر کمر زنیم و به پا خیزیم و جهاد کنیم و همین نتایج گرانبها است که تحمّل مشکلات جهاد را بر ما آسان می سازد،مانند تحمّل تلخی داروی شفا بخش.

نکته ها
1-جهاد،رمز عظمت و سربلندی ملّت ها است

در باره جهاد،سخن بسیار زیاد است و با توجه به این که امام علیه السّلام در خطبه های نهج البلاغه کرارا به این مسأله مهم اشاره فرموده.ما هم مجال زیادی داریم که در این باره،بحث های زیادی داشته باشیم.آن چه را در اینجا به عنوان یک اصل اساسی باید یادآور شویم،این است که جهاد،قانون حیات و زندگی است و هر موجود زنده ای،تا زمانی به زندگی خود ادامه می دهد که مشغول جهاد است و آن روز که جهاد را رها کند،مرگ او آغاز می شود.

گیاهان،با آفات گوناگونی روبرو هستند و برای زنده ماندن خود با آنها پیکار می کنند.ریشه های درختان،برای به دست آوردن آب و آذوقه،دائما،در اعماق زمین در حرکتند.و هر گاه با موانع سختی،مانند یک قطعه سنگ روبرو شوند، سعی می کنند که آن را بشکنند و پیش بروند و اگر قدرت شکستن آن را نداشته باشند،آن را دور می زنند و به راه خود ادامه می دهند.انواع جانداران برای زنده ماندن با موانع حیات خود پیکار می کنند.پرندگانی را می شناسیم که برای مبارزه کردن با محیط،اقدام به مهاجرت های طولانی کرده و گاه،فاصله قطب شمال تا جنوب را طی می کنند.

ص: 142

در درون بدن انسان،در مسیر گردش خون او،یک صحنه بزرگی از جهاد دیده می شود.سربازان مدافع تن-که«گلبول های سفید»نامیده می شوند-در تمام طول عمر انسان،مشغول پیکار با دشمنان خارجی،یعنی میکروب ها و ویروس هایی هستند که از طریق آب و غذا و هوا و خراش های پوست بدن،وارد این کشور می شوند.این سربازان مدافع و سخت کوش،از طریق الهام آفرینش،با انواع جنگ های فیزیکی و شیمیایی،آشنا هستند و دشمن را با وسائل مختلف،در هم می کوبند و سلامت انسان را تأمین می کنند.

اگر به سببی از اسباب،این نیروی دفاعی از کار بیفتد،در زمان بسیار کوتاهی انواع بیماری ها،به سراغ انسان می رود.بیماری بسیار خطرناک«ایدز»،چیزی جز از کار افتادن این نیروی دفاعی نیست.و به همین دلیل،مبتلایان به این بیماری وحشتناک،در زمان کوتاهی،مورد تهاجم بیماری های سخت و سنگینی قرار می گیرند.

کوتاه سخن این که جهاد،رمز حیات و ضامن سعادت و سبب پیروزی و موفقیّت و عامل سربلندی و عزت است،امّا جهادی که در مسیر حق و عدالت قرار گیرد که غیر از آن،تجاوز است و ظلم و جنایت.

به همین دلیل،در آیات قرآن مجید و روایات و از جمله در خطبه بالا،اهمّیتی به جهاد داده شده است که به کم تر چیزی داده شده،به خصوص اگر جهاد را به معنای گسترده و در مورد جهاد با دشمن درون و بیرون تفسیر کنیم که تمام برنامه های الهی و دینی را فرا می گیرد.در حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در اهمیّت جهاد می خوانیم:«من ترک الجهاد ألبسه اللّه ذلاّ فی نفسه و فقرا فی معیشته و محقا فی دینه،کسی که جهاد را ترک کند،خداوند،لباس ذلّت بر او می پوشاند و در زندگی مادّی نیز گرفتار فقر و تنگدستی می شود و دین او بر باد

ص: 143

می رود. (1)» از این حدیث،به خوبی،استفاده می شود که ترک جهاد،هم زندگی معنوی انسان را به خطر می افکند و هم زندگی مادّی او را.

در حدیث دیگری،از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که این جمله را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرمود:«اغزوا تورثوا أبنائکم مجدا،پیکار کنید تا برای فرزندان خود،مجد و عظمت به ارث بگذارید. (2)».

در کلمات قصار نهج البلاغه،در آنجا که فلسفه احکام را بیان می فرماید، می خوانیم:و الجهاد عزّا للاسلام، (3)خداوند،جهاد را،سبب عزت و سربلندی اسلام و(مسلمانان)قرار داده است.

در زمینه جهاد،مطالب فراوان دیگری نیز هست که در ذیل خطبه های مختلف نهج البلاغه،به خواست خدا،مطرح خواهد شد.

2-آیا جهاد اسلامی فقط دفاعی است؟!

سال ها است که این سؤال در میان دانشمندان اسلام مطرح است.گروهی،سعی دارند که تمام غزوات زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در شکل دفاعی توجیه کنند،تا مبادا، اسلام،متهم شود که با زور شمشیر می خواهد تعلیمات خود را به کرسی بنشاند!یا به تعبیری دیگر،مبادا اسلام را به کشور گشایی و توسعه طلبی نظامی متهم سازند! در مقابل،افرادی اصرار دارند که غزوات اسلامی را،به دو دسته تقسیم کنند و بگویند که بخشی تهاجمی بوده و بخشی دفاعی و حتّی این دو بخش را برای مسلمانان امروز نیز ثابت می شمارند و معتقدند که اسلام،وظیفه دارد اقوامی را که در فشارند و تحت سیطره ظالمانند،آزاد سازد و این در واقع،نوعی تهاجم است و نیز وظیفه دارد که راه را برای تبلیغات منطقی خود بگشاید و موانع را،هر چند با

ص: 144


1- 1) بحار الانوار،جلد 98،صفحه 9.
2- 2) اصول کافی،جلد 5،صفحه 8.
3- 3) کلمات قصار،کلمه 252.

توسل به قدرت نظامی باشد،از سر راه بردارد و این،نوع دیگری از تهاجم است.

در اینجا،نظر سومی وجود دارد و آن این که طبیعت جنگ در اسلام،طبیعت دفاعی است،ولی گاه مسائل دفاعی،تهاجم را ضروری می سازد.

مثلا،همان مسأله دفاع از مظلومان در بند،یا به تعبیر امروز،مداخله بشر دوستانه،گر چه در ظاهر شکل تهاجمی دارد،امّا در واقع دفاع از گروهی است که تحت ستم واقع شده اند و جزیی از جامعه بزرگ انسانی هستند و دفاع از آنها،بر سایر انسان های متعهّد و مؤمن لازم است.

نیز،تهاجم در مورد دوم-یعنی گشودن راه برای آزادی تبلیغات منطقی-نیز نوعی دفاع در مقابل موانع است،یعنی،اگر دشمن،مانعی بر سر راه ایجاد کند، اسلام،اجازه درگیری را با او می دهد.

تعبیراتی که در جمله های نخستین این خطبه دیده می شود،همه،دلیل روشنی بر دفاعی بودن طبیعت جهاد است،چرا که در یک جا،جهاد به لباس،و در جای دیگر به زره،و در جای سوم به سپر تشبیه شده است و می دانیم که این هر سه،در واقع از وسایل دفاعی است.

در جمله های آینده نیز اشارات لطیفی به جملات تهاجمی که در واقع،جنبه دفاعی دارد،به چشم می خورد از جمله این که می فرماید:(قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم)،من به شما گفتم:پیش از آن که آنان به شما حمله کنند،شما به آنها حمله کنید،(یعنی حمله برای پیشگیری از حملات دشمن).

این قانون کلی،تنها یک استثناء می تواند داشته باشد و آن،پیکار و مبارزه است برای محو بت پرستی،چرا که اسلام بت پرستی را بزرگترین خطر برای جامعه انسانی،از نظر معنوی و مادّی،می داند و اجازه می دهد که برای از بین بردن بت پرستی-در صورتی که تبلیغات منطقی مؤثر نیفتد-دست به جهاد ببرند.

شک نیست که ممکن است جهانخواران و دولت های زورگو و ستمگر،از مسأله

ص: 145

دفاع از مظلومان یا مبارزه با انحطاط فرهنگی و فکری،به عنوان وسیله ای برای سرپوش گذاشتن بر اهداف تجاوز طلبانه خود استفاده کنند،ولی هرگز ارزش این مفاهیم کاسته نمی شود.سوء استفاده از عناوین و مفاهیم مقدّس،چیزی است که همیشه در جهان بوده است.

برای توضیح بیشتر در باره اهداف جهاد در اسلام،می توانید به تفسیر نمونه، جلد دوم،ذیل آیه 193 سوره بقره،مراجعه فرمایید.

ص: 146

بخش دوم

اشاره

ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا،و سرّا و إعلانا و قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم،فو اللّه!ما غزی قوم قطّ فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا.فتواکلتم و تخاذلتم حتّی شنّت علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان.و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها،و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة،و الأخری المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها،ما تمتنع منه إلاّ بالاسترجاع و الاسترحام ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم،و لا أریق لهم دم،فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما،بل کان به عندی جدیرا.

ترجمه

آگاه باشید!من،شب و روز،پنهان و آشکار،شما را به مبارزه با این گروه(معاویه و حاکمان شام)فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند،با آنان بجنگید (و به استقبال آنها به بیرون مرزها بروید)به خدا سوگند!هر زمان،قوم و ملّتی در درون خانه اش،مورد هجوم دشمن قرار گرفته،ذلیل و خوار شده است،امّا شما،هر کدام،مسئولیت را به گردن دیگری انداختید و دست از یاری هم برداشتید تا آن که مورد هجوم پی در پی دشمن واقع شدید و سرزمین هایتان از دست رفت.(اکنون بشنوید یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)اخو غامد(سفیان بن عوف-از قبیله

ص: 147

بنی غامد-)به شهر انبار،حمله کرده و لشکر او،وارد آن شهر شده اند و حسّان بن حسّان بکری(فرماندار و نماینده من)را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است.به من خبر رسیده است که یکی از آنها،به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگری که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده،وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره های آنان را از تنشان بیرون آورده است،در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود،جز گریه و زاری و التماس نداشته اند!آنها(بعد از این همه جنایات)،با غنائم فراوانی،به شهر و دیار خود بازگشته اند بی آن که حتی یک نفر از آنان آسیب ببیند یا خونی از آنها ریخته شود.اگر به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)،مسلمانی از شدّت تأسّف و اندوه بمیرد،ملامتی بر او نیست،بلکه به نظر من،سزاوار است.

شرح و تفسیر
اگر کسی از این غصّه بمیرد سزاوار است!

در این فراز از خطبه امام علیه السّلام بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسیار پر معنا و پر محتوا، وارد ذی المقدمه می شود و انگشت روی یک نمونه بارز از پیامدهای شوم ترک جهاد گذارده،می فرماید:«آگاه باشید!من شب و روز،پنهان و آشکار شما را به مبارزه با این گروه(معاویه و حاکمان شام)فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند،با آنان بجنگید، ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا،و سرّا و إعلانا و قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم ».

گفتم که در طبیعت این گروه ظالم و ستمگر،تجاوزگری نهفته است و هر زمان که فرصت پیدا کنند،از کشتن بی گناهان و اسیر کردن زن و فرزند و غارت کردن اموالتان،دریغ نمی ورزند،پس عقل و شرع به شما اجازه می دهد که توطئه های آنها را در نطفه خفه کنید و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان در هم بشکنید و آتش فتنه را بدین وسیله خاموش کنید.

ص: 148

حضرت،سپس به استدلال مهم و روشنی در این زمینه پرداخته و می فرماید:«به خدا سوگند!هر زمان،قوم و ملّتی،در درون خانه اش،مورد هجوم دشمن قرار گرفته،ذلیل و خوار شده است، «فو اللّه!ما غزی قوم قطّ فی عقر (1)دارهم إلاّ ذلّوا.» روشن است آنهایی که در درون خانه خود،مورد تهاجم دشمن قرار می گیرند،به آسانی روحیه خود را از دست می دهند و احساس شکست می کنند و همین امر،به شکست آنها می انجامد.

از سوی دیگر مهاجم،هیچ گاه رعایت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و دیار قومی را که مورد هجوم واقع شده اند نمی کند،می زند و می کوبد و ویران می کند و پیش می آید،ولی صاحب خانه ناچار است این امور را رعایت کند،چرا که سرمایه های او را تشکیل می دهد و همین گونه ملاحظات،فعّالیت آنها را محدود می کند و ای بسا منجر به شکست می شود.

هنگامی که جمعیّتی در خانه خود مورد هجوم قرار می گیرد،زن و فرزندان و کودکان در لابه لای جنگجویان قرار می گیرند.مهاجم،بی پروا خون می ریزد و پیش می آید،ولی صاحب خانه،مجبور به رعایت مسائل انسانی مربوط به خویش است.

این امر نیز کار او را به کندی می کشاند.

مجموع این امور و اموری دیگر،دلیل بر شکست قومی است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گیرند.به همین دلیل،در غزوات اسلامی،همیشه(جز در بعضی از موارد استثنایی که شرایط خاصی وجود داشته،مانند جنگ احزاب)دستور داده می شد که جنگجویان،به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند.

سپس امام علیه السّلام به عنوان نتیجه گیری می فرماید:«ولی شما،هر کدام،مسئولیت را به گردن دیگری انداختید و دست از یاری هم برداشتید تا آنجا که مورد هجوم

ص: 149


1- 1) «عقر»(بر وزن ظهر)به معنای«اساس و ریشه هر چیزی»است.و این که به پی کردن شتر،عقر(بر وزن ضرب)گفته می شود،به خاطر این است که اساس و ریشه آن را می زنند،به طوری که شتر تعادل خود را از دست می دهد و به روی زمین می افتد.

پی در پی دشمن واقع شدید و سرزمین هایتان از دست رفت، (فتواکلتم (1)و تخاذلتم حتّی شنّت (2)علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان) .

تواکل،در اصل واگذاری هر کس کار خود را به دیگری است.و به تعبیری دیگر، مفهومش این است که هر کس مسئولیت را از خود سلب کند و بر عهده دیگری بگذارد و در نتیجه میدان خالی شود.تخاذل،این است که هر کسی از یاری دیگری چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد،در نتیجه،رشته اتّحاد گسیخته شود و دشمن،بی آن که احساس رادع و مانعی کند،حمله ور شود و این یکی از بدترین و زشت ترین صفات در جوامع بشری است که افراد،مسئولیت ها را از خود سلب کرده به گردن دیگران بیندازند و هر کس به کار خویش پردازد و اگر برادر یا برادرانش مورد تهاجم قرار گیرند،آنها را تنها بگذارد.و نتیجه این کار،همان است که مولا در سخن بالا فرموده است،یعنی دشمن جسور می شود و پی در پی حمله می کند و شهرها و آبادی ها یکی بعد از دیگری،در برابر او سقوط می کند.

سپس امام علیه السّلام به عنوان بیان یک شاهد زنده عینی،به شرح ماجرای دردناک حمله اخو غامد،(سفیان بن عوف غامدی)پرداخته،چنین می فرماید:

(اکنون بشنوید یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)اخو غامد،به شهر انبار حمله کرده و لشکریان او وارد آن شهر شده اند،حسّان بن حسّان بکری،(فرماندار و نماینده من)را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است، (و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها) .

با توجه به این که«مسالح»جمع«مسلحه»به معنای«مرزی»است-به خاطر این که در آنجا اسلحه جمع آوری می کنند و مرزداران به وسیله آن به پاسداری

ص: 150


1- 1) «تواکلتم»از مادّه«وکل»به معنای این است که دو یا چند نفر،هر کدام،کار خود را به هم موکول کنند.
2- 2) «شنّت»از مادّه«شنن»به معنای«خشکی و کهنگی»است،سپس در هر موردی که آب یا مانند آن به صورت پراکنده و از هر طرف فرو ریزد،اطلاق شده است،همانند مشک کهنه ای که پاره شود و آب درون آن،متفرق و پراکنده گردد.جمله(شنّت علیکم الغارات)اشاره به حملات پراکنده و پی در پی می باشد که از سوی غارتگران شام به نواحی مختلف عراق صورت می گرفت.

می پردازند-روشن می شود که شهر انبار،در نزدیکی مرز عراق و شام بوده و اخو غامد به آن حمله ور گردیده و تعبیر«أزال خیلکم عن مسالحها»،نشان می دهد که بدون مقاومت مهمّی از مرز گذشته است.شرح این ماجرا،در آغاز خطبه گذشت.

سپس امام علیه السّلام از میان جنایات اخو غامد و لشکر غارتگرش،انگشت روی نقطه حسّاس و بسیار دردناکی گذاشته و می فرماید:

به من خبر رسیده است که یکی از آنها،به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگری که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده،وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره های آنان را از تنشان بیرون آورده است،در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود،جز گریه و زاری و التماس نداشته اند! و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة،و الأخری المعاهدة فینتزع حجلها (1)و قلبها (2)و قلائدها (3)و رعثها (4)،ما تمتنع منه إلاّ بالاسترجاع و الاسترحام.

اشاره به این که احدی از مسلمانان آنجا به دفاع این زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه اسلام بوده،برنخاسته است!گویی،خاک مرگ بر سر همه آنها پاشیده بوده اند که چنین ننگ آشکاری را برای خود پذیرفته اند،هم اموالشان به یغما رفته و هم نوامیسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شده اند.

این نکته قابل توجه است که واژه«استرجاع»در کلمات مفسران نهج البلاغه،به

ص: 151


1- 1) «حجل»(بر وزن فعل)و«حجل»(بر وزن فصل)به معنای«خلخال،همان زینتی که زن های عرب در مچ پا می کردند و حجله-که صحیح آن حجله(بر وزن عجله)است-به معنای اطاق مخصوص عروس است که آن را زینت می کنند و می آرایند.
2- 2) «قلب»(بر وزن قفل)به معنای«دستبند»و در اصل،از مادّه«قلب»،به معنای«دگرگونی»گرفته شده است.این،شاید به این دلیل باشد که دستبند،در دست انسان دائما در حرکت است.
3- 3) «قلائد»جمع«قلادة»(بر وزن اجاره)به معنای«گردنبند»است و به هر چیزی که چیز دیگری را احاطه کند،اطلاق می شود.
4- 4) «رعث»(بر وزن شتر)جمع«رعث»(بر وزن رأس)به معنای«گوشواره»است.

دو معنا تفسیر شده:نخست به«گریه و زاری که توأم با هق هق و رفت و آمد صدا در گلو»است و دیگر گفتن کلمه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که معمولا در مصائب سخت که کاری از دست انسان ساخته نیست،گفته می شود.

حضرت،سپس می افزاید:«آنها بعد از این همه جنایات،با غنائم فراوانی به شهر و دیار خود بازگشته اند بی آن که حتّی یک نفر از آنان آسیب ببیند یا قطره خونی از آنها ریخته شود، ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم، (1)و لا أریق لهم دم.

و در نتیجه گیری نهایی این جمله کوبنده را بیان می فرماید که«اگر به خاطر این حادثه(بسیار دردناک)مسلمانی از شدت تأسف و اندوه بمیرد،ملامتی بر او نیست،بلکه به نظر من سزاوار است، (فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما،بل کان به عندی جدیرا) .

امام علیه السّلام در این بیان گویا از مطلبی که اعماق او را می سوزاند،پرده بر می گیرد و آن این که چرا مسلمان با ایمان،آن قدر در برابر حوادث،سستی به خرج دهد که دشمن،بدون هیچ رادع و مانعی،به سرزمین او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتی متعرّض نوامیس او شود و بدون کمترین ضایعات،با دست پر،به خانه خود برگردد؟!آری هیچ مسلمان غیرتمندی نمی تواند چنین حادثه دردناکی را تحمّل کند و اگر کسی از غصه و اندوه بمیرد،جای سرزنش نیست.

جالب این که تجاوز به حریم و گرفتن زینت آلات زنان مسلمان و غیر مسلمان و هتک احترام آنها در یک ردیف شمرده شده و این نشان می دهد که اوّلا اسلام،تا چه حدّ برای نوامیس مردم اهمّیّت قائل است و ثانیا،تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقلیت هایی که در پناه اسلام زندگی می کنند می داند.به هر حال مقصود امام علیه السّلام بیان عمق فاجعه ای است که انجام شده است.

بدیهی است این سخن،ویژه دیروز و زمان های گذشته و حمله لشکر معاویه به

ص: 152


1- 1) کلم،به معنای«زخم و جراحت»است.

شهر انبار نبوده و نیست،بلکه یک قاعده کلّی است که در زندگی مسلمانان امروز و فردا نیز صادق است.گویی امام علیه السّلام مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نوامیس شان را به خطر انداخته اند و در دفاع از خود در برابر این خونخواران و غارتگران،سستی به خرج می دهند،مخاطب ساخته و همین سخنان را برای آنها بازگو می کند که اگر مرد مسلمانی،از تجاوز دژخیمان به سرزمین های مقدّس اسلامی و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نوامیس و اعراضشان،از اندوه و غصه بمیرد،در خور سرزنش نخواهد بود.

نکته ها
1-شکست و پیروزی بی دلیل نیست

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام با آن فکر نافذ و روح بلند و ممارست مستمر در مسائل مربوط به جنگ و پیروزی و شکست،انگشت روی چند عامل مهم گذارده که سزاوار است همه فرزندان مکتبی امام،به آن توجه کنند.او می فرماید:یکی از عوامل مهم شکست،حالت انفعالی به خود گرفتن و اجازه تهاجم به دشمن دادن است،تا آنجا که وارد خانه آنها شود.این،یک واقعیت غیر قابل انکار است و دلایل آن را به هنگام تفسیر خطبه شرح دادیم.

عامل دیگر،تواکل،به معنای«مسئولیت را به گردن هم انداختن»است.اگر در اجتماع،هر کسی وظیفه خود را به خوبی انجام دهد و گناه خود را به گردن دیگری نیندازد و سهم خویش را در مسئولیت ها بپذیرد،ناکامی و شکست،کمتر واقع می شود.بدبختی از آنجا شروع می شود که هر کس از زیر بار مسئولیت خود فرار کند و دیگری را مقصّر بشمارد،در چنین جامعه ای همه مقصرند و همه گنهکار و شکست آنها در برابر دشمنان غیر منتظره نیست.

عامل سوم،تخاذل است و آن این که هر کسی که گرفتار حادثه ای می شود، دیگران،حادثه را مربوط به خود او بدانند و به یاریش نشتابند.اگر حمله به این شهر

ص: 153

می شود،مردم شهرهای دیگر به یاری شهر مورد تهاجم نشتابند.بدیهی است در حادثه متقابل نیز اهل شهر دوم به یاری شهر نخست نخواهند آمد و نیز محلات یک شهر،همه به صورت واحدهای جداگانه در می آیند و با این تجزیه پیروزی دشمن مهاجم مسلّم است.

ولی اگر حالت انفعالی مبدّل به حالت تهاجمی شود و مسلمانان بر دشمنان پیشی بگیرند و هر کدام سهم خود را در مسئولیت اجتماعی و دفاع از کیان اسلام و کشورهای اسلامی بر عهده بگیرند و هر گاه بخشی از کشور عظیم اسلام مورد تهاجم واقع شود همه کشورهای اسلامی،یکپارچه برخیزند و به یاری بشتابند،به یقین پیروزی با آنها خواهد بود.

در خطبه 166 نیز به بخشی از این مطلب اشاره شده است:(أیّها النّاس!لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهین الباطل لم یطمع فیکم من لیس مثلکم و لم یقو من قوی علیکم)،ای مردم!اگر دست از حمایت هم در یاری حق برنمی داشتید و در تضعیف باطل،سستی نمی کردید،هیچ گاه،آنان که در پایه شما نیستند،در شکست شما طمع نمی کردند و هیچ نیرومندی،بر شما غالب نمی شد.

2-حمایت از اقلیت های مذهبی

ممکن است بعضی تصور کنند که مسأله احترام به اقلیت های مذهبی که در پناه اسلام،جان و مالشان محفوظ شمرده شده و نیز حمایت از آنها،تنها یک شعار است،ولی توجه به مسائل مربوط به آنها در فقه اسلامی و تعبیراتی مانند تعبیر امام علیه السّلام در این خطبه،نشان می دهد که اسلام،دقیقا خود را حامی آنها می شمرد و ما دام که دست به پیمان شکنی و اعمالی بر ضد اسلام نزده اند،جان و مال و حیثیت و آزادی شان،محفوظ است.

در این فراز خطبه،امام علیه السّلام شدیدا از این مسأله ناراحت است که چرا غارتگران

ص: 154

شام،زیور آلات زنان یهودی یا نصرانی را که در پناه اسلام می زیسته اند،به یغما برده اند حتّی آنها را در کنار زنان مسلمان قرار می دهد و نسبت به هر دو،شدیدا اظهار نگرانی و ناراحتی می کند که چرا حرمت آنها شکسته شده و زیورآلاتشان غارت گردیده؟!و مردم عراق را به خاطر سستی و تنبلی در برابر این غارتگران، شدیدا،ملامت و سرزنش می کند.

3-غیرت دینی

منظور از غیرت دینی،این است که انسان،در برابر تخلّفاتی که از مسیر حق و عدالت و احکام الهی می شود،خاموش ننشیند و بی تفاوت از کنار آنها نگذرد بلکه تخلّف،هر چه شدیدتر باشد،جوش و خروش او بیشتر گردد.کسانی که خونسرد و بی رمق،از مقابل این امور می گذرند،فاقد غیرت دینی هستند.

قرآن مجید،در باره بعضی از جنگجویان با ایمان که فاقد وسائل لازم برای شرکت در میدان جنگ بودند،می فرماید: «وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ» (1)،بر کسانی که وقتی نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبی(برای میدان جهاد)سوار کنی و تو گفتی که:«مرکبی که شما را بر آن سوار کنم،ندارم.»و آنها از نزد تو بازگشتند در حالی که چشمانشان از اندوه،اشکبار بود،ایرادی نیست،چرا که چیزی که در راه انفاق کنند،نداشتند.

این،چه عاملی است که فردی را که ابزار و وسایل جهاد را نمی یابد چنان منقلب می کند که بی اختیار مانند ابر بهار،اشک بریزد؟(توجه داشته باشید«تفیض»،در اینجا به معنای«فرو ریختن فراوان»است)،آن چیزی جز غیرت دینی نیست.

در خطبه مورد بحث نیز به یکی از مظاهر آن-که در بالاترین حدّ قرار دارد-اشاره شده است.حضرت می فرماید:«اگر مسلمانی،به خاطر این حادثه(بسیار دردناک)

ص: 155


1- 1) سوره توبه،آیه 92.

از شدّت تأسّف بمیرد،جای سرزنش ندارد،بلکه به نظر من سزاوار است.» غیرت دینی،عامل بسیار مهمّی برای دفاع از حریم قوانین اسلام و احیای معروف و از میان بردن منکر است.

جالب این که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند،دو فرشته را برای عذاب قومی مأمور کرد.هنگامی که آنها به سراغ این مأموریت خود رفتند، مردی به ظاهر نورانی را که آثار پارسایی و صلاح از او آشکار بود دیدند که در حال تضرّع و زاری به درگاه خدا است.یکی از آن دو،به دیگری گفت:«این مرد،دعا کننده را دیدی؟»دیگری گفت:آری،ولی من مأموریتم را انجام می دهم»دومی گفت:من،هیچ کاری نمی کنم،تا به پیشگاه خدا،پروردگارم باز گردم(و دستور جدیدی بگیرم)هنگامی که به پیشگاه خداوند عرضه داشت که«پروردگارا!من به آن شهر که رسیدم،یکی از بندگان تو را دیدم که در حال دعا و تضرّع است.»دستور آمد که برو و مأموریتت را انجام ده(و شهر را زیر و رو کنید)،فإنّ ذلک رجل لم یتغیّر وجهه غضبا لی قطّ،او مردی است که هرگز،چهره اش از خشم در راه من، متغیّر و بر افروخته نشده است(و ذره ای غیرت دینی نداشته). (1)

ص: 156


1- 1) بحار الانوار،جلد 97،صفحه 89،حدیث 60.

بخش سوم

اشاره

فیا عجبا!عجبا-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم!فقبحا لکم و ترحا، حین صرتم غرضا یرمی:یغار علیکم و لا تغیرون و تغزون و لا تغزون،و یعصی اللّه و ترضون!فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم:هذه حمارّة القیظ،أمهلنا یسبّخ عنّا الحرّ.و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی الشّتاء،قلتم:«هذه صبارّة القرّ،أمهلنا ینسلخ عنّا البرد!کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ.فإذا کنتم من الحرّ و القرّ تفرّون، فأنتم-و اللّه-من السّیف أفرّ!

ترجمه

شگفتا،شگفتا!به خدا سوگند قلب را می میراند و غم و اندوه را(به روح انسان) سرازیر می کند که آنها(شامیان غارتگر)در مسیر باطل خود،چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان،این گونه پراکنده و متفرّق!روی شما زشت باد!و همواره غم و اندوه قرینتان باشد!چرا که(آن چنان سستی و پراکندگی به دشمن نشان دادید که) هدف تیرها قرار گرفتید،پی در پی به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمی زنید!با شما می جنگند و شما با آنها پیکار نمی کنید!آشکارا،معصیت خدا می شود و شما،(با اعمال نادرستتان)به آن رضایت می دهید!هرگاه،در ایّام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن را دادم،گفتید:«اکنون،شدّت گرما است، اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند!»و اگر در زمستان،این دستور را به شما

ص: 157

دادم،گفتید:«اکنون،هوا فوق العاده سرد است،بگذارید سوز سرما آرام گیرد.»ولی همه اینها بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما.جایی که شما از سرما و گرما (این همه وحشت دارید و)فرار می کنید،به خدا سوگند!از شمشیر(دشمن)بیشتر فرار خواهید کرد.

شرح و تفسیر
آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده!

در این بخش از خطبه،امام به تحلیل دیگری در باره عوامل شکست و عقب نشینی مردم کوفه و عراق،توأم با ملامت و سرزنش می پردازد،باشد که با این بیان روح خفته آنها را بیدار کند و پیش از آن که اوضاع کشور آنها،بدتر شود بپا خیزند و به دفع دشمن بپردازند.

نخست می فرماید:«شگفتا،شگفتا!به خدا سوگند!قلب را می میراند و غم و اندوه را(به روح انسان)سرازیر می کند که آنها(شامیان غارتگر)در مسیر باطل خود،چنین متّحدند و شما،در طریق حقّتان،این گونه پراکنده و متفرّق، «فیا عجبا! (1)عجبا-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم!» همیشه،تعجّب و شگفتی،از اموری است که با جریان طبیعی،سازگار نیست و علل ناشناخته یا نامأنوسی دارد.طبیعت امر چنین اقتضا می کند که طرفداران حق به خاطر ایمان محکمی که به آن دارند،محکم بایستند و از آن دفاع کنند،ولی طرفداران باطل چون انگیزه نیرومندی برای دفاع از آن ندارند،نسبت به حمایت از

ص: 158


1- 1) یا عجبا عجبا،بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جمله«فیا عجبا عجبا!»در اصل،«عجبت عجبا...»بوده است،یعنی منصوب به عنوان مفعول مطلق است.این احتمال نیز داده شده است که عجبا نخستین،از قبیل مفعول مطلق و دومی تکرار و تأکید باشد.(شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2، صفحه 36)بعضی نیز گفته اند که در تقدیر،«یا عجبی احضر،ای شگفتی من!حاضر شو».بوده است.(شرح نهج البلاغه،علامّه خویی،جلد 3،صفحه 392)،این تفسیر با منادی واقع شدن«عجبا»،تناسب بیشتری دارد.

آن سست و ناتوان باشند،ولی اگر دیدیم طرفداران حق پراکنده و بی اراده و سست و ضعیفند،امّا طرفداران باطل متّحد و منسجم و در راه خود مصمّم هستند،سبب شگفتی می شود.

اهل عراق،پیشوایشان علی علیه السّلام بود که گذشته از وصیّت مسلّم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره ولایت او،همه مردم مکّه و مدینه،از مهاجران و انصار و غیر آنها و غالب مناطق دیگر،با او بیعت کردند و دلائل حقّانیتش،از افکار و اعمال و زهد و عدالتش نمایان بود،امّا غارتگران شام به دنبال مردی طغیانگر و جاه طلب که سوابق زشت خاندان او در اسلام و جاهلیت،بر کسی پوشیده نبود،سر به شورش در برابر امام بر حق برداشته بودند با این حال آیا جای تعجّب نیست که آنها پشت سر پیشوای خود بایستند و اینها این چنین پیمان شکنی کنند؟! اینجاست که امام،شدیدا ناراحت می شود و آنها را زیر شلاّق سرزنش و ملامت می گذارند،چرا که سزاوار چنین سرزنش تند و تلخی بودند،می فرماید:«روی شما زشت باد!و همواره غم و اندوه قرینتان باشد!چرا که(آن چنان سستی و پراکندگی به دشمن نشان دادید که)هدف تیرها قرار گرفته اید، فقبحا لکم و ترحا (1)،حین صرتم غرضا یرمی ».

پی در پی،به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمی زنید، یغار علیکم و لا تغیرون.

با شما می جنگند و شما،با آنها پیکار نمی کنید! و تغزون و لا تغزون .

آشکارا،معصیت خدا می شود و شما با اعمال نادرستتان به آن رضایت می دهید! (و یعصی اللّه و ترضون!) .

در واقع امام علیه السّلام دلیل سرزنش خود را نسبت به آنان،در این چند چیز خلاصه می کند که ریشه همه یک امر است و آن سستی و تنبلی و بی تفاوتی به خرج دادن

ص: 159


1- 1) ترحا،به معنای«اندوه و حزن»و در واقع در این جمله،امام علیه السّلام به آنها نفرین می کند که همواره قرین حزن و اندوه گردند.

است تا آنجا که دشمن،چنان جسور می شود که پی در پی حمله می کند غارت می کند،و خون بی گناهان را می ریزد و آنها تماشاچی این صحنه های غم انگیز و زشت و ناروا هستند! سپس امام علیه السّلام انگشت روی یک دلیل روشن بر محکومیت آنان،به خاطر سستی و بی ارادگی و ضعف و ناتوانیشان گذارده،می فرماید:«هرگاه در ایّام تابستان،فرمان حرکت به سوی دشمن را دادم،گفتید:«اکنون،شدّت گرما است، اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند»!و اگر در زمستان،این دستور را به شما دادم،گفتید:«اکنون،هوا فوق العاده سرد است،بگذار سوز سرما آرام گیرد! فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم:هذه حمارّة (1)القیظ (2)،أمهلنا یسبّخ (3)عنّا الحرّ.و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی الشّتاء،قلتم:«هذه صبارّة (4)القرّ،أمهلنا ینسلخ (5)عنّا البرد ! ولی همه اینها،بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما، کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ . (6)) جایی که از سرما و گرما(این همه وحشت دارید)و فرار می کنید،به خدا سوگند! از شمشیر(دشمن)بیشتر(وحشت دارید و)فرار خواهید کرد، فإذا کنتم من الحرّ

ص: 160


1- 1) «حمارة»از مادّه«حمر»به معنای«رنگ قرمز»است.به همین جهت به گرمای سوزان تابستان،حمارة گفته می شود.گویی از شدت گرما،مانند آتش سرخ و سوزان است.
2- 2) «قیظ»(بر وزن فیض)به معنای«شدت گرمای تابستان»است.بنا بر این اضافه«حماره»به«قیظ»نوعی تأکید در گرما را می رساند.
3- 3) «یسبّخ»از مادّه«سبخ»است به معنای«فراغت از چیزی یا تخفیف»آن است و در این جا به معنای «فرو نشستن سوز گرما»است.
4- 4) «صبارّه»از مادّه«صبر»در اصل،به معنای«حبس و نگهداری چیزی»است و شکیبایی را،به همین مناسبت،صبر می گویند.و شدّت سرما را که«صبارّه»می گویند،از این جهت است،که انسان را از کار و فعالیّت باز می دارد.
5- 5) «ینسلخ»از مادّه«سلخ»و در اصل،به معنای«پوست کندن»است و سلاّخ را به همین جهت،سلاّخ می گویند که پوست حیوان را می کند آن گاه این کلمه،به«جدا ساختن هر چیزی»اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به فرو نشستن سوز سرما است.
6- 6) «قرّ»،به گفته مقیاس،به دو معنا آمده:نخست:سرما،و دوم جای گرفتن و استقرار در مکان است. بعید نیست که معنی نخست،به معنای دوم بازگردد،چرا که سرمای شدید،انسان را از کار باز می دارد.

و القرّ تفرّون،فأنتم-و اللّه-من السّیف أفرّ ! گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد،آن هم در میان دشت های پر از گل و مرغزارها،همراه پرندگان خواننده و چشمه سارها و نسیم لطیف و روح افزا!آن گاه سربازان بنشینند و دشمنان را با اشاره چشم و ابرو بر خاک بیندازند! این بی خبران،تاریخ اسلام را که زمان چندانی از آن نگذشته بود،به کلّی، فراموش کرده بودند که یاران پیامبر فاصله میان مدینه و میدان تبوک را در آن گرمای سوزان تابستان بیابان حجاز با پای برهنه روی سنگ های تفتیده از تابش آفتاب،با نداشتن آب و آذوقه کافی پیمودند و در جنگهای دیگر نیز سخت ترین ناملایمات را تحمّل کردند و مانند شیر ژیان،بر دشمن حمله کردند!اگر آنها می خواستند مانند کوفیان سست عنصر،ملاحظه سرما و گرما کنند،هرگز درخت تنومند اسلام بارور نمی شد و به ثمر نمی نشست.نه تنها در اسلام بلکه در هیچ نقطه ای از دنیا،سربازان سست و ناز پرورده و ترسو و پراکنده پیروز نشدند،بلکه همیشه،ذلیل و حقیر و شکست خورده بودند.

در واقع سخن آنها،شباهت زیادی با سخن کفّار و منافقان داشت که می گفتند:

«لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ» ،«در گرمای تابستان(به سوی میدان جهاد)حرکت نکنید!» که قرآن،در پاسخ آنها می گوید: «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ» ،بگو:

آتش دوزخ از این گرمتر است،اگر می دانستند. (1)

در واقع،کوفیان که با این گونه اظهارات واهی،از جهاد با دشمن خونخوار و سنگدل،طفره می رفتند،گرفتار نوعی نفاق بودند،نفاقی که از ضعف ایمان آنها به مبانی اسلام و پیشوایشان،امیر مؤمنان علی علیه السّلام سرچشمه می گرفت.

به هر حال،مجاهدان واقعی که در صحنه های نبرد می جنگند و می جوشند و می خروشند و پیروز می شوند،کسانی هستند که نه به مشکلات آب و هوا می اندیشند و نه به مشکلات مسیر راه و میدان نبرد.بی شک،اگر دشمن،احساس

ص: 161


1- 1) سوره توبه،آیه 81.

کند که جنگجویان مخالف،مثلا از جنگیدن در سوز سرما و گرما پرهیز دارند، درست حمله خود را در همان زمان شروع می کند و با استفاده از این نقطه ضعف، وسیله پیروزی خویش را فراهم می سازد.

نکته ها
1-این همه سرزنش،برای چیست؟

با مطالعه این فراز از کلام مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سؤال به ذهن می آید که «چرا آن پیشوای مدیر و مدبّر چنین حملات شدید و تندی نسبت به مردم کوفه می کند و آنها را به شدّت زیر ضربات شلاّق های سرزنش و ملامت قرار می دهد-و در فراز بعد هم،فراتر می رود و به آنها می فرماید:«من،دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم...خدا،شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید!» ولی اگر در تاریخ کوفه و کوفیان و عهدشکنی ها و نفاق افکنی ها و بی وفایی ها و سستی و ضعف آنها بیشتر مطالعه کنیم،فلسفه این سرزنشهای تند و شدید را در می یابیم.گویی،امام علیه السّلام این سخنان را به عنوان آخرین راه درمان و چاره برای این بیماران کور دل،انتخاب فرموده است،همان کسانی که غیرت آنها در برابر هیچ چیز به جوش نمی آمد و انواع تحقیرها و تحمیلها را از دشمن پذیرا می شدند!امام علیه السّلام می خواهد از این راه،دست به کاری بزند که اگر کمترین احساسی در جان آنها است،به پا خیزند و به حرکت در آیند و به مقابله با دشمن بشتابند.استفاده از این راه،از نظر روانشناسی،در برابر بعضی از گروه ها کارساز است.

این سخنان،در واقع،سخن کسی است که از پیروان سست عنصر مأیوس شده و برای بیدار کردن آنها جز استفاده از این کلمات تند،راهی نمی بیند و عجب این که آنها با این همه تازیانه های سخن نیز بیدار نشدند و هنگامی که از آنها برای تشکیل لشکر و حرکت به سوی دشمن دعوت فرموده جز گروه اندکی لبیک نگفتند!به همین دلیل امام علیه السّلام ناچار شد که افرادی به روستاها و آبادی های اطراف فرات

ص: 162

بفرستد و از آنها-که مردمانی جنگجو و وفادار به امام علیه السّلام بودند-برای بسیج لشکر دعوت کند.

در واقع کوفیان در این برهه از تاریخ خود شباهتی به قوم لجوج بنی اسرائیل در عصر موسی علیه السّلام که هر چه آنها را تشویق برای حمله به دشمنانشان در بیت المقدس کرد،آنها گفتند:«ما از آنان وحشت داریم و تا آنان در بیت المقدس هستند،ما هرگز وارد آن نمی شویم.ما همین جا نشسته ایم،تو و پروردگارت بروید و بیت المقدس را فتح کنید! «قالُوا یا مُوسی إِنَّ فِیها قَوْماً جَبّارِینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ» ... «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ» . (1)

ص: 163


1- 1) سوره مائده،آیات 22-24.

ص: 164

بخش چهارم

اشاره

یا أشباه الرّجال و لا رجال!حلوم الأطفال،و عقول ربّات الحجال! لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم معرفة-و اللّه-جرّت ندما،و أعقبت سدما.قاتلکم اللّه!لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جرّعتمونی نغب التّهمام أنفاسا،و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّی لقد قالت قریش:إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع،و لکن لا علم له بالحرب.للّه أبوهم!و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا،و أقدم فیها مقاما منّی؟! لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین،و ها أناذا قد ذرّفت علی السّتّین!و لکن لا رأی لمن لا یطاع!

ترجمه

ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید!آرزوهای شما مانند آرزوهای کودکان است!و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشین!(که جز به زر و زیور و عیش و نوش،به چیزی نمی اندیشند).دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم،همان شناختی که سرانجام،به خدا سوگند!پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود.خداوند شما را بکشد(و از رحمتش دور سازد)!که این همه،خون به دل من کردید،سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید!با نافرمانی و ترک یاری،نقشه های مرا(برای سرکوبی دشمن)تباه کردید تا آنجا که(امر بر دوست و دشمن مشتبه شد)و قریش گفتند:

ص: 165

«پسر ابو طالب،مرد شجاعی است،ولی از فنون جنگ آگاه نیست»! خدا پدرشان را حفظ کند!آیا هیچ یک از آنها،از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان های نبرد بوده است؟من آن روز که آماده جنگ شدم(و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن،از شصت سال هم گذشته ام،ولی چه کنم؟آن کس که فرمانش را اطاعت نمی کنند طرح و نقشه تدبیری ندارد(و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد،کارش به جایی نمی رسد).

شرح و تفسیر
دل مرا خون کردید!

در آخرین فراز این خطبه امام هم چنان تازیانه های ملامت و سرزنش را پی در پی بر روح آنها می زند تا شاید این خواب آلودگان سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگباری گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.

در نخستین قسمت،آنها را با سه جمله کوبنده،مخاطب می سازد و می فرماید:

ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید، یا أشباه الرّجال و لا رجال ! آرزوهای شما مانند،آرزوهای کودکان است.(که با مختصر چیزی،فریب می خورند و دل،خوش می کنند و چشم بر خطر می بندند. (حلوم (1)الأطفال) .

و عقل و خرد شما،مانند عروسان حجله نشین است(که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزی نمی اندیشند)، و عقول ربّات (2)الحجال (3)!

ص: 166


1- 1) «حلوم»در اصل از مادّه«حلم»به معنای«خویشتن داری»است و چون در حال خواب،انسان،آرام در گوشه ای قرار می گیرد و به صحنه هایی که در خواب است نظاره می کند،این واژه به خواب و رؤیا اطلاق شده است در خطبه بالا،به معنای«آرزوهای خام»است که شبیه به خوابهای کودکان می باشد.
2- 2) «ربات»جمع«ربه»به معنای«صاحب و مالک چیزی»است.(با توجه به«تاء تأنیث»در مورد مؤنّث به کار می رود.
3- 3) «حجال»جمع«حجله»که صحیح آن حجله(بر وزن عجله)است.

در توصیف نخست،امام آنها را بر نداشتن شجاعت و حمیّت و غیرت مردانگی سرزنش می کند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبری نبود.

حضرت،سپس لحن کلام را تندتر فرموده می گوید:«دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم،همان شناختی که سرانجام،به خدا سوگند!پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود، (لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم معرفة- و اللّه-جرّت ندما،و أعقبت سدما) .

تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستی مردم کوفه و عراق برای امام علیه السّلام در تمام دوران خلافتش،ثمره ای جز غم و اندوه ناشی از سستی ها،بی وفایی ها،پیمان شکنی ها،ضعف ها،پراکندگی ها-و اشکال مختلف نفاق،نداشت و این گروه، سبب مشکلات عظیمی در رهبری و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند.

طبیعی است که امام علیه السّلام آرزو کند که ای کاش هرگز آنها را نمی دید و گرد او جمع نمی شدند.

سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده می فرماید:«خداوند،شما را بکشد و نابود کند(و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند) 1! که این همه خون به دل من کردید،و سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه،به من نوشاندید!با نافرمانی و ترک یاری،نقشه های مرا (برای سرکوبی دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامی)تباه کردید تا آنجا که(امر بر دوست و دشمن مشتبه شد)و قریش(که از سوابق من در آشنایی با فنون جنگ به خوبی آگاه بودند)گفتند:پسر ابو طالب مرد شجاعی است ولی از فنون جنگ آگاه نیست، قاتلکم اللّه!لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و

ص: 167

جرّعتمونی نغب (1)التّهمام (2)أنفاسا،و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّی لقد قالت قریش:إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع،و لکن لا علم له بالحرب.

معمولا بسیاری از ملت ها،عامل عقب نشینی و مشکلات خود را،ضعف پیشوایان و رهبرانشان می دانند،ولی گاه قضیه به عکس می شود،یعنی،پیشوا بسیار لایق است،ولی ضعف و ناتوانی و عقب ماندگی فکری و فرهنگی در پیروان است و این برای یک پیشوای بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمی سست عنصر و بی اراده شود و نتیجه کار منفی باشد و با این حال،مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشوای بزرگشان بگذارند! حضرت،سرانجام در آخرین جمله های این خطبه،به پاسخ سخنان ناروا و نادرست جماعتی از قریش می پردازد که آن حضرت را به ناآگاهی از فنون جنگ متّهم می ساختند.او می فرماید:«خداوند پدرشان را حفظ کند!آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان های نبرد بوده است؟ (للّه (3)أبوهم!و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا (4)،و أقدم فیها مقاما منّی؟) .

من آن روز که آماده جنگ شدم(و گام در میدان نهادم)هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام(بنا بر این بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کرده ام)ولی چه کنم که؟آن کس که فرمانش را اطاعت نمی کنند،طرح و نقشه و تدبیری ندارد(و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد،کارش به جایی نمی رسد، لقد نهضت فیها و ما بلغت

ص: 168


1- 1) «نغب»جمع«نغبه»(بر وزن لقمه)به معنای«جرعه آب یا چیز دیگر»است و در اینجا غم و اندوه را به نوشابه تلخی تشبیه فرموده که امام جرعه جرعه،آن را نوشیده است.
2- 2) «تهام»از مادّه«همم»به معنای«غم و اندوه»است.این وزن معمولا به معنای مصدر به کار می رود مانند تکرار و تذکار.
3- 3) «للّه ابوهم»،این جمله در مقام مدح گفته می شود و در مواردی،به عنوان تعجب و شگفتی ذکر می شود و مفهومش این است که خداوند،پدر آنها را حفظ کند امّا در فارسی معمولا به جای آن عبارت«خدا پدرشان را بیامرزد»به کار می رود.
4- 4) «مراس»و«ممارست»به یک معنا است،یعنی مراقبت و توجه و همراهی با چیزی.

العشرین،و ها أنا ذا قد ذرّفت (1)علی السّتّین!و لکن لا رأی لمن لا یطاع !

نکته ها
1-پیروان نالایق،شخصیت پیشوایان را زیر سؤال می برند

بی شک،هیچ پیروزی و شکستی بدون دلیل نیست و آنها که همه،یا بعضی از پیروزی و شکست ها را به علل ناشناخته و عوامل مرموز و یا تصادف و اتفاق و شانس و طالع نسبت می دهند،کسانی هستند که نمی خواهند با حقایق تلخ،رو به رو شوند و آن را تحلیل کنند.

در تحلیل های معمولی،غالبا،عامل اصلی پیروزی و شکست را،قدرت فرماندهی و مدیریت و آگاهی او می دانند،در حالی که در پاره ای از موارد،مسأله عکس است و فرمانده و پیشوا از نظر روحیه و آگاهی و مدیریت در نهایت قوّت است،ولی پیروان ضعیف و ترسو و بی اراده و از هم بریده و بی تجربه-که نمی توانند طرح های دقیق مدیریت پیشوایشان را به خوبی پیاده کنند-عامل اصلی شکست محسوب می شوند و اینجا است که شخصیت و توان رهبری،در آتش فساد پیروان می سوزد!و این برای یک فرمانده لایق و مدیر و مدبر،بسیار دردناک است.

اگر می بینید که علی علیه السّلام در این خطبه،مانند شمع می سوزد و ناله سر می دهد و مردم کوفه را زیر رگبار سرزنش های خود قرار می دهد،به همین دلیل است.

پراکندگی و پیمان شکنی و ضعف و زبونی آنان سبب شد که نه تنها دشمن بلکه حتی دوستانی که سوابق رشادت و مدیریت پیروزمندانه آن امام بزرگوار را در غزوات اسلامی،به خاطر داشتند،چشم بر هم،نهاده و امام را متّهم به عدم آگاهی از فنون جنگ بکنند!این جاست که امام دست آنها را گرفته و به سوی تاریخ گذشته زندگی خود می برد،و می فرماید:من بیش از چهل سال،تجربه موفق در جنگ ها

ص: 169


1- 1) «ذرّفت»در اصل از مادّه«ذرف»به معنای«سیلان اشک»است و سپس به«معنای عبور و گذشتن از چیزی»اطلاق شده.در جمله بالا مفهومش گذشتن از صد سال است.

داشتم،چه گونه می توان مرا به عدم آگاهی در فنون جنگ متهم کرد؟!مشکل من جای دیگر است و آن این است که من پیروانی دارم که فاقد انضباط نظامی اند و طغیانگر و سرکشند و در لحظات حسّاس خودسرانه،دست به هر کاری می زنند و نتیجه آن شکست است.

تجربه ناموفق جنگ صفّین و داستان خدعه و نیرنگ معاویه و عمرو عاص در مسأله بر سر نیزه کردن قرآنها و از آن تأسف بارتر،داستان حکمیت ابو موسی اشعری،بهترین گواه و شاهد برای این مدّعا است.امروز همه محقّقان تاریخ،بلکه غیر محقّقان می دانند که اگر آن سرپیچی و نفاق لشکر عراق نبود پیروزی در جنگ صفین قطعی بود و هرگز آن وقایع خونبار-که به خاطر حکومت بلا منازع امویان در تاریخ اسلام،رخ داد-پیش نمی آمد و به همین دلیل،می توان از وقایع جنگ صفین به عنوان دردناک ترین فراز تاریخ اسلام و تاریخ زندگی علی علیه السّلام نام برد،چرا که پیامدهایش بسیار ناگوار و گسترده بود و قلب پاک علی علیه السّلام را سخت آزرد.

نه تنها در زمان علی علیه السّلام که امروز هم بسیاری از ناآگاهان،سیاست جنگی و کشور داری امیر مؤمنان را به خاطر بی خبری از آنچه در تاریخ اتفاق افتاد،زیر سؤال می برند و این یکی از بارزترین نشانه های مظلومیت آن بزرگوار است،آن مردی که فرمانش به مالک اشتر،به عنوان یکی از عالیترین برنامه های کشور داری و مدیریت،در تاریخ می درخشد و پس از گذشت چهارده قرن،پیوسته،اصولش محکم و استوار است و به مصداق «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (1)،دوست و دشمن از ثمرات آن بهره مند می گردد و سایر فرمان ها و نامه های او در نهج البلاغه از نهایت انسجام و پختگی سیاست او خبر می دهد،کارش به جایی برسد که این گونه در باره او قضاوت شود! تنها در اینجا نیست که علی علیه السّلام از این مسأله پرده برمی دارد،بلکه در موارد متعدّد دیگر نیز به این حقیقت تلخ اشاره می کند که مردم بی وفا و عصیانگر و گروهی خیانتکار برنامه های مرا در هم می ریختند.در یکی از کلمات قصار که اتفاقا

ص: 170


1- 1) سوره ابراهیم،آیات و 24 25.

بعد از همین داستان حمله غارتگری شام به شهر انبار،از آن حضرت شنیده شده می خوانیم:

«و اللّه ما تکفوننی أنفسکم فکیف تکفوننی غیرکم ان کانت الرّعایا قبلی لتشکوا حیف رعاتها و انّنی الیوم لأشکو حیف رعیّتی کأنّنی المقود و هم القادة أو الموزوع و هم الوزعة،شما برای حل مشکلات خودتان نمی توانید به من کمک کنید چگونه می توانید مشکل دیگران را دفع کنید؟!در گذشته،رعایا از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند ولی من از ستم رعیّتم،شکایت دارم!گویا،من پیروم و آنها،پیشوا و من فرمانبر و محکومم و آنها،فرمانده و حاکم!» (1)در جای دیگر می فرماید:«أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی،من،می خواهم بیماری های خودم را به وسیله شما مداوا کنم،امّا شما،خود درد و بیماری من هستید!» حضرت سپس به پیشگاه خدا شکایت می برد و عرضه می دارد:«أللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذه الدّاء الدّویّ و کلّت النّزعة بأشطان الرکیّ!أین القوم الّذین دعوا الی الاسلام فقبلوه و قرءوا القرآن فأحکموه و هیجوا الی القتال فولهوا و له اللّقاح الی اولادها،بار خدایا!طبیبان این درد جانفرسا،خسته شدند و بازوی توانای رادمردان در کشیدن آب همّت از وجود این مردم-که دائما در حال فروکش کردن است-ناتوان گردیده!کجایند آن مردمی که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند و قرآن را تلاوت می کردند و به خوبی در می یافتند و در عمل پیاده می کردند و به سوی جهاد دعوت می شدند و عاشقانه مانند ناقه ای که به دنبال فرزندش می رود،به سوی آن راه می افتادند؟» (2)اینها همه به خوبی نشان می دهد که مشکل کار علی علیه السّلام کجا بوده و درد بی درمان حکومتش،از کجا سرچشمه می گرفته و اگر مردمی غیر از سست عنصران کوفه گرداگرد وجودش را می گرفتند تاریخ اسلام شکل دیگری به خود می گرفت. (3)

ص: 171


1- 1) کلمات قصار،شماره 261.
2- 2) خطبه 121.
3- 3) در مقدّمه جلد نخست در باره شخصیت علی علیه السّلام نیز تا آنجا که مناسب آن بحث فشرده بود،سخن گفتیم و بخشی از قضاوت صاحب نظران را بازگو کردیم.
2-پاسخ به یک سؤال

بعضی از مفسّران نهج البلاغه،سؤالی را در این جا مطرح کرده اند،و آن این است که آیا این گونه سیاست را در برابر مردم پیش گرفتن(و با این شدّت و حدّت آنها را مورد سرزنش قرار دادن)صحیح است؟آیا این سبب نمی شود که گوینده این سخنان در میان جمعیتش،تنها و غریب بماند؟ اگر این جمله را بر این سؤال بیفزائیم که امام،به شهادت گفتار و رفتارش،کوه صبر و استقامت و کانون عطوفت و محبت بود-با این حال چگونه راضی می شود این گونه با مردم سخن بگوید؟اشکال گسترده تر و عمیق تر می گردد.

ولی همان گونه که در سابق نیز اشاره کردیم،این طرز بیان در واقع آخرین وسیله برای تحریک احساسات و به حرکت در آوردن افراد سست و ضعیف و بی تفاوت است.

این همان چیزی است که در تعبیری عامیانه گفته می شود:«باید کاری کرد که به رگ غیرت او برخورد کند».

بنا بر این،استفاده از این شیوه بیان هماهنگ با مسأله بلاغت در کلام است که می گوید باید کلام را مطابق با مقتضای حال بیان کرد.

نباید فراموش کرد که امام علیه السّلام این روش را بعد از به کار بستن روش های دیگر از قبیل تشویق و تمجید و بیان ارزش های معنوی و مادی جهاد فی سبیل اللّه به کار می بندد.

این که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند (1)که این بیان به خاطر آن است که امام علیه السّلام از فزونی نفرات در اطرافش،احساس پیروزی و غرور و از پراکندگی مردم، احساس تنهایی نمی کرد،(لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة و لا تفرّقهم عنّی وحشة)،بسیار بعید به نظر می رسد،زیرا به هر حال در جنگ ها،وجود نفرات و لشکر قدرتمند کارساز است و هیچ کس،به تنهایی نمی تواند به جنگ یک لشکر عظیم برود.

ص: 172


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 192.
3-سؤال دیگر

در خطبه بالا آمده بود که امام علیه السّلام فرمود:«من،در زمانی به فنون جنگ پرداختم که بیست سال از عمرم نمی گذشت».در اینجا این سؤال پیش می آید که علی علیه السّلام به هنگام هجرت حد اقل 23 ساله بود و می دانیم جنگ های اسلامی،بعد از هجرت واقع شد.این مسأله تاریخی،چگونه با سخن بالا سازگار است؟ در جواب می گوئیم که درست است که جنگ ها،به طور رسمی،بعد از هجرت آغاز شد،ولی سال های آخر اقامت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه نیز با طوفان ها و درگیری های شدیدی همراه بود که کمتر از جنگ محسوب نمی شد.و یک نمونه آن،محاصره خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وسیله شمشیرزنان قریش،در لیلة المبیت بود که علی علیه السّلام با ایثار عجیبی،خود را در کانون خطر افکند و جان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نجات داد.حتّی در بعضی از تواریخ آمده که قبل از آن نیز دشمنان نقشه،کشتن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کشیده بودند و ابو طالب از این موضوع سخت نگران بود.

مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار،نقل می کند،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هنگامی که از خانه اش(در مکّه)خارج می شد،بچه های مشرکان،او را با سنگ هدف قرار می دادند تا آنجا که بدن او را مجروح می ساختند و علی علیه السّلام به عنوان دفاع از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آنها حمله می کرد و آنها فرار می کردند. (1)

این گونه حوادث و مانند آن،نشان می دهد که در دوران مکه،هر چند جنگ میان مسلمانان و مشرکان رسما آغاز نشده بود،ولی حالتی شبیه به جنگ و درگیری،وجود داشت که می بایست با نیروی تدبیر بر آن غلبه یافت و آمادگی دفاعی را همواره حفظ کرد.

شاید جمله(نهضت فیها و ما بلغت العشرین)-که در خطبه بالا آمده است-نیز اشاره به مسأله آمادگی برای جنگ باشد،نه آغاز جنگ.

ص: 173


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 62.
4-پایان غم انگیز ماجرا

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند،هنگامی که خبر ناگوار حمله به شهر انبار و غارتگری شامیان و کشتن فرماندار علی علیه السّلام به آن حضرت رسید،امام علیه السّلام خطبه ای خواند،سپس سکوت کرد تا ببیند کسی پاسخ مثبت می دهد یا نه.همه خاموش شدند و هیچ سخنی نگفتند.حضرت هنگامی که سکوت آنها را دید،پیاده به راه افتاد تا به نخیله(لشکرگاه معروف کوفه)رسید و مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند.گروهی از سرشناسان،عرض کردند:«یا امیر المؤمنین!شما،باز گردید ما این مشکل را برای شما حل می کنیم.»امام علیه السّلام فرمود:«شما مشکل خود را نمی توانید حل کنید،چگونه می توانید مشکل مرا حل کنید؟»ولی آنها اصرار کردند و امام علیه السّلام بازگشت در حالی که بسیار اندوهگین بود و به سعید بن قیس حمدانی، مأموریت تعقیب سپاه غارتگر سفیان بن عوف را داد.او با هشت هزار نفر به تعقیب وی برخاست،ولی آنها فرار کرده بودند و از مرزهای عراق خارج شده بودند.

غم و اندوه سراسر وجود علی علیه السّلام را فرا گرفت،به گونه ای که شخصا آمادگی برای ایراد خطبه نداشت و مطابق این روایت،خطبه جهاد را نوشت و دستور داد تا سعد(یکی از یاران حضرت)آن را برای مردم بخواند.

بسیاری از مردم،از خواب غفلت بیدار شدند و به عنوان عذرخواهی خدمت حضرت آمدند و گروهی نیز همچنان در کار خود مردّد بودند،در این هنگام حجر بن عدی و سعید بن قیس(که از فرماندهان باوفای لشکر حضرت بودند)خدمتش آمدند و عرض کردند که:هر دستوری بفرمایید،ما اطاعت می کنیم و عشایر ما در اختیار شما است.فرمود:«آماده حرکت برای رفتن به سوی دشمن شوید.»منظور حضرت،سپاه معاویه بود و حضرت پس از مشورت با یارانش معقل بن قیس تمیمی را که مردی شجاع و هوشیار بود،به روستاهای اطراف فرستاد تا از آنجا نیز لشکر جمع آوری کند.ولی هنوز کار معقل انجام نیافته بود که امیر مؤمنان علی علیه السّلام با شمشیر عبد الرحمن بن ملجم،به شهادت رسید. (1)

ص: 174


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 88-90 با تلخیص.

خطبۀ بیست و هشتم: توجه به آخرت و زهد در دنیا و عدم اعتماد بر مواهب مادّی و زرق و برق این جهان

اشاره

(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه یکی از معروفترین خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السّلام است و به گفته شیخ مفید در ارشاد،یکی از سخنانی است که از آن حضرت به یادگار مانده و ارباب فهم و عقل و خرد،آن را حفظ کرده اند.و به گفته سید رضی-چنان که خواهد آمد- اگر سخنی پیدا شود که انسان ها را با قوت و قدرت،به سوی زهد در دنیا و توجه به آخرت سوق دهد،این سخن است.

در این خطبه کوتاه-که به گفته بعضی از محقّقان،به عنوان بخشی از خطبه 25 محسوب می شود-امام،به ده نکته مهم در باره توجه به آخرت و زهد در دنیا و عدم اعتماد بر مواهب مادّی و زرق و برق این جهان و آمادگی هر چه بیشتر برای زندگی جاودان آخرت و هشدار نسبت به خطرات مهمّی که سعادت انسان را تهدید می کند اشاره می فرماید.

این خطبه بحق از خطبه های تکان دهنده ای است که انسان را به سوی زهد در دنیا و بی اعتنائی به زرق و برق و توجه به امر آخرت،سوق می دهد و تعبیراتش،آن چنان صریح و دقیق است که هر کس را که کمترین شایستگی داشته باشد از خواب

ص: 175


1- 1) خطبه حاضر از خطب مشهور امیر المؤمنین علی علیه السّلام است که بسیاری از بزرگان شیعه و اهل سنت، آن را در کتاب های خود آورده اند،از جمله 1-جاحظ در کتاب«البیان و التبیین»،(جلد 1،صفحه 171)،2- باقلانی در کتاب«اعجاز القرآن»(صفحه 222)،3-حسن بن علی بن شعبه در«تحف العقول»،4-ابن عبد ربّه در«عقد الفرید»،(جلد 2،صفحه 365)،5-ابن قتیبه در«عیون الاخبار»،(جلد 2،صفحه 235)،6- مسعودی در«مروج الذهب»،(جلد 3،صفحه 413). مرحومه علامه مجلسی نیز در بحار الانوار،آن را از کتاب«مطالب السئول»محمد بن طلحه شافعی و کتاب «ارشاد مفید»(با تفاوت هایی)نقل کرده است.

غفلت بیدار می کند و در هر قسمت تحلیل منطقی جالبی را همراه با تعبیرات خطابی ارائه می دهد.

ص: 176

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد فإنّ الدّنیا قد أدبرت،و آذنت بوداع و إنّ الآخرة قد أقبلت، و أشرفت باطّلاع،ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،أفلا تائب من خطیئته قبل منیّته!ألا عامل لنفسه قبل یوم بؤسه!ألا و إنّکم فی أیّام أمل من ورائه أجل،فمن عمل فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله و لم یضرره أجله.و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله.

ترجمه

اما بعد،همانا دنیا روی برگردانده و وداع خویش را اعلام داشته و آخرت روی آورده و طلایه های آن آشکار گردیده است.بدانید امروز روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام(شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ است.آیا کسی نیست که پیش از فرا رسیدن مرگش از خطاهایش توبه کند آیا انسانی پیدا نمی شود که قبل از رسیدن روز ناراحتیش،عمل نیکی برای خود انجام دهد؟آگاه باشید!شما در دوران امید و آرزوئی به سر می برید(که فرصت بسیار گرانبهایی است)و مرگ در پی آن است(با این حال)هر کس(از این فرصت استفاده کند)و در ایّام امیدش،پیش از فرا رسیدن اجلش به عمل صالح پردازد،اعمالش به او سود می بخشد و فرا رسیدن اجلش،زیانی به او نمی رساند.و هر کس در ایّام امیدش و پیش از فرا رسیدن اجلش،در عمل کوتاهی کند گرفتار خسران شده و فرا

ص: 177

رسیدن اجلش برای او زیانبخش خواهد بود(چرا که فرصت گرانبهایی و غیر قابل بازگشتی را از دست داده است).

شرح و تفسیر
جایگاه دنیا و آخرت از دیدگاه علی علیه السّلام

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در این خطبه غرّا برای سوق دادن انسان ها به زهد و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا به ده نکته مهم اشاره می کند،زیرا، همان طور که در حدیث آمده و تجربه نیز در تمام طول تاریخ ثابت کرده حبّ دنیا سرچشمه همه گناهان و(رأس کلّ خطیئة)است و بی اعتنائی به آن نخستین و مهم ترین گام برای اصلاح نفوس و مبارزه با فساد فردی و اجتماعی است.

در نخستین نکته به سپری شدن دنیا و وداع کردن آن با اهل دنیا اشاره کرده می فرماید:«اما بعد دنیا روی برگردانده و وداع خویش را اعلام داشته است، (أمّا بعد فإنّ الدّنیا قد أدبرت،و آذنت (1)بوداع) .

چگونه دنیا پشت کرده و آهنگ وداع کرده است؟ نشانه های آن،بسیار روشن است.قبرستان های خاموشی که از نسل های پیشین، یعنی پادشاهان و فرماندهان و زورمندان،جوانان و کودکان و پیران،باقی مانده همه،گواه ادبار دنیا و فریادهای وداع آن است.قدّ خمیده پیران،موی سپید کهنسالان و بیماری های گوناگون مشرفان به مرگ هر یک نشانه ای از ادبار دنیا و اعلان وداع او است.

ظاهرا دنیا خاموش است،امّا گویی،با هزار زبان،سخن می گوید! این،همان است که علی علیه السّلام در یکی دیگر از خطب نهج البلاغه،به آن اشاره کرده می فرماید:

ص: 178


1- 1) «آذنت»از ماده«اذن»،به معنای«اعلام کردن»است.و به اذان از این جهت اذان می گویند که وقت نماز را اعلام می کند.

« فکفی واعظا بموتی عاینتموهم،حملوا الی قبورهم غیر راکبین و انزلوا فیها غیر نازلین.فکأنّهم لم یکونوا للدّنیا عمّارا و کأنّ الآخرة لم تزل لهم دارا، برای عبرت و اندرز شما،همین بس است که مردگانی را با چشم خود دیده اید که آنها را بی اختیارشان،به گورهاشان حمل می کردند و در میان قبر قرار می دادند، بی آن که خود،بتوانند یا بخواهند در آن روز فرود آیند.(چنان از نظرها محو می شوند)که گویی،هرگز در میان مردم این گیتی نبوده اند و گوئی سرای آخرت، همواره خانه آنان بوده است» (1).

در نکته دوم،اشاره به موضوع اقبال آخرت و روی آوردن سرای دیگر است، می فرماید:آخرت روی آورده و طلایه های آن آشکار گردیده است»، (و إنّ الآخرة قد أقبلت،و أشرفت باطّلاع.) (2)نخستین منزلگاه آخرت،مرگ است که همواره،مردم جهان را یکی پس از دیگری در کام خود فرو می برد و این،خود نشانه روی آوردن جهان آخرت است.

به این ترتیب،امام علیه السّلام به همگان هشدار می دهد که دیر یا زود،آماده وداع با این جهان و گام نهادن در سرای دیگر شوند و آنچه را که لازمه این سفر عمومی و پر خوف و خطر است فراهم سازند و پیش از آن که فرصت از دست رود به تهیه ساز و برگ برخیزند.

در سومین نکته ترسیم بسیار گویا و جالبی از چگونگی این سرا و آن سرا و پیوند و ارتباط میان این دو فرموده و می گوید:«بدانید!امروز،روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام(شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ

ص: 179


1- 1) خطبه 188.
2- 2) «اطلاع»از ماده«طلع»در اصل،به معنای«ظهور و بروز»است.و طلوع خورشید،به معنای ظهور آن است.و طلع به معنای«شکوفه خرما»نیز از همین مادّه گرفته شده است.اطلاع به معنای«سرکشیدن و سرکشی کردن و آگاهی یافتن»نیز از همین معنا سرچشمه گرفته است.بعضی معتقدند که این واژه به «آگاهی ناگهانی»گفته می شود.

است، (ألا و إنّ الیوم المضمار (1)و غدا السّباق (2)و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،) در تشبیهی که در این جمله زیبا وارد شده،انسان را به سوار کارانی همانند می کند که در یک مسابقه بزرگ شرکت می کنند.روشن است که آنها باید قبلا به تمرین فراوان بپردازند و خود را آماده کنند و از آنجا که تمرین سواری با اسب ها، آنها را چابک و ورزیده و در عین حال لاغر می کند،عرب،از آن تعبیر به«مضمار» یعنی مکان یا زمان لاغر شدن می کند.جالب این که به گفته راغب در مفردات، ضامر،به هر حیوان لاغری گفته نمی شود بلکه به حیوان لاغری گفته می شود که بر اثر تمرین و کار لاغر شده باشد که لازمه آن چابکی است.بعد از آن،دوران مسابقه شروع می شود و در هر مسابقه ای جوایزی برای برندگان و تبعا خسارتی برای بازندگان خواهد بود.امام علیه السّلام زندگی این جهان را دوران ورزیدگی و آمادگی و میدان آخرت را میدان مسابقه و جایزه برندگان را بهشت و خسارت بازندگان را آتش دوزخ می شمارد.

بدیهی است که هیچ کس در میدان مسابقه نمی تواند مشغول تمرین و آمادگی و ورزیدگی شود،بلکه باید آنچه در این زمینه لازم است از قبل فراهم شده باشد،در میدان محشر نیز جایی برای تهیه حسنات و توبه از سیّئات و تهذیب نفوس و تطهیر قلوب نیست.همه اینها باید در دنیا فراهم شده باشد.کسانی که این واقعیت را به فراموشی بسپارند و آمادگی لازم را از نظر روحانی و معنوی،در این دنیا فراهم نکنند،به یقین در مسابقه سرنوشت ساز آخرت،شکست می خورند،شکستی که سرانجامش دوزخ است.

ص: 180


1- 1) مضمار،همان طور که در متن گفته ایم،به معنای«مکان یا زمان لاغر شدن»است و به گفته بعضی برای این که اسب ها در میدان مسابقه از قدرت کافی برخوردار شوند،مدتی به آنها آب و علف فراوان می دادند تا قوی شوند و سپس با تمرین های پی در پی اندام آنها لاغر،ولی محکم و قوی می شد.به این کار تضمیر- یعنی لاغر کردن-می گفتند،سپس کلمه«مضمار»به میدان های تمرین اطلاق شده،خواه سبب لاغری باشد یا نباشد.
2- 2) «سباق»از ماده«سبق»به معنای«پیشی گرفتن»است.مسابقه،از باب مفاعله به معنای«پیشی گرفتن بر هم»است.و سباق نیز به همین معنا است.«سبقه»یا به معنای هدف مطلوبی است که برای آن،مسابقه می گذارند یا به معنای جایزه است.

این نکته نیز قابل توجه است که برندگان جوایز مسابقه همه در یک سطح نیستند و ردیف نخست و دوم و سوم و...دارند.در مسابقه بزرگ و سرنوشت ساز آخرت نیز مطلب همین است.

از آنچه گفتیم روشن شد که«سباق»به معنای مسابقه و«سبقه»به معنای هدفی است که به سوی آن پیش می روند و سبقه(بر وزن لقمه)به معنای جایزه است.

مرحوم سید رضی-رضوان اللّه تعالی علیه-در ذیل همین خطبه-چنان که خواهیم دید-اشاره به نکته ظریفی کرده و آن این که چرا امام علیه السّلام در مورد جنّت (بهشت)فرموده(و السبقة الجنّة)و در مورد«نار(جهنّم)»تعبیر به غایت کرده و نه سبقه!آن گاه می گوید که این به خاطر آن است که سبقه،هدف مطلوبی است که به سوی آن پیش می روند و بهشت چنین است،ولی دوزخ هدف محبوبی نیست، بلکه سرانجام شومی است که شکست خوردگان گرفتار آن می شوند،به همین دلیل امام علیه السّلام در میان این دو تعبیر تفاوت گذارده است.

این سخن،با آیه شریفه «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (1)به پیش تازید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است منافاتی ندارد،زیرا تعبیر به «سابقوا»به معنای«مسابقه در این جهان نیست بلکه آماده شدن برای مسابقه در جهان دیگر است.به دلیل این که جنّت و بهشت را هدف نهایی این مسابقه قرار داده است.به تعبیر دیگر،در اینجا،مسابقه ای است به سوی اعمال خیر و در آنجا مسابقه ای است به سوی بهشت جاویدان که نتیجه اعمال است.

در چهارمین نکته اشاره به یکی از مهمترین توشه های این سفر بزرگ و خطرناک می کند و آن توشه توبه است.می فرماید:«آیا کسی نیست که پیش از فرا رسیدن مرگش از خطاهایش توبه کند؟آیا انسانی پیدا نمی شود که قبل از رسیدن روز ناراحتیش عمل نیکی برای خود انجام دهد؟ (أ فلا تائب من خطیئته قبل

ص: 181


1- 1) سوره حدید،آیه 21.

منیّته! (1)أ لا عامل لنفسه قبل یوم بؤسه!) این تعبیرها-که برای تحریک و تشویق هر چه بیشتر آگاهان و تنبیه و بیدار ساختن غافلان ایراد شده است-در واقع نتیجه منطقی جمله های قبل است،زیرا با توجه به این که دنیا،بسرعت پشت می کند و آخرت با شتاب روی می آورد و امروز، روز آمادگی و فردا،روز مسابقه سعادت و شقاوت است،چرا افراد عاقل و هوشیار، با توبه کردن و بازگشت به سوی خدا و انجام عمل نیک پیش از آن که فرصت از دست رود خود را آماده این سفر نکنند؟ این همان چیزی است که در خطبه دیگری نیز به آن اشاره شده می فرماید:

«فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء،و الصّحف منشورة و التّوبة مبسوطة (2)، حال که در متن زندگی و حیات قرار دارید،و نامه های عمل باز و میدان توبه گشوده است عمل صالح انجام دهید».

قیامت را به«یوم بؤس»تعبیر کردن،به خاطر حوادث شدید و عذاب های سخت و نگرانی های فوق العاده آن است.آن عذاب ها در آیات مختلف قرآن منعکس شده است و به انسان ها هشدار می دهد تا امروز که فرصتی در دست دارند،برای آن روز سخت-که انبوه مشکلات آن را احاطه کرده-فکری کنند و ذخیره ای بیندوزند.

در پنجمین نکته،به فرصت های زودگذر و موقّت،امّا بسیار پر ارزش اشاره می کند که غفلت از آن،مایه ندامت و پشیمانی سخت و دردناک است،می فرماید:

«آگاه باشید!شما،در دوران امید و آرزویی به سر می برید(که فرصت بسیار خوبی برای اندوختن ذخائر معنوی است)و مرگ،در پی آن است،با این حال هر کس(از این فرصت استفاده کند)و در ایام امیدش،پیش از فرا رسیدن اجلش،به عمل

ص: 182


1- 1) «منیّة»از مادّه«منی»(بر وزن نفی)به گفته مقاییس اللغة در اصل به معنای مقدّر ساختن چیزی است و سپس واژه منیّه به معنای مرگ آمده است.چون مرگ امری است مقدّر.واژه«منی»به آرزوهایی که انسان در ذهن خود تقدیر می کند اطلاق می شود.
2- 2) خطبه 237.

صالح بپردازد،اعمالش به او سود می بخشد و فرا رسیدن اجلش زیانی به او نمی رساند، ألا و إنّکم فی أیّام أمل من ورائه أجل،فمن عمل فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله و لم یضرره أجله. » و هر کس که در این ایّام امیدش،و پیش از فرا رسیدن اجلش،در عمل کوتاهی کند،گرفتار خسران شده و فرا رسیدن اجلش برای او زیان بخش خواهد بود،(چرا که فرصتی گران بها و غیر قابل بازگشتی را از دست داده است)، و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله.

تعبیر به«ایّام أمل(روزهای امید)»،از زندگانی دنیا،تعبیر لطیفی است که موقعیّت مثبت این جهان را روشن می سازد،زیرا دقائق عمر بهترین فرصت برای رسیدن به سعادت جاودان است.گاه می شود که انسان با استفاده از توبه ای که در لحظه زود گذری از این زندگی انجام می شود دریاهای آتش را خاموش می کند و با عمل خالصی که در ساعتی از عمرش انجام می گیرد،بهشت جاودان را برای خود خریداری می کند.

نکته ها
1-دنیا و آخرت در احادیث اسلامی

از دیدگاه اسلام و تمام ادیان آسمانی،دنیا سرای ناپایداری است که انسان برای اندوختن زاد و توشه و کسب کمال و معرفت و به دست آوردن بال و پر برای پرواز در سرای جاویدان به آن گام نهاده است و به همین دلیل خداوند او را با انواع آزمایش ها و تمرین های سخت،اعم از عبادات و طاعات و ترک شهوات و مصائب و مشکلات-که با زندگی دنیا آمیخته است پرورش می دهد و برای زندگی ابدی در جهان دیگر-که سرایی است مملوّ از خیر و برکت برای نفوس پاک و مهذّب-آماده می سازد.

در روایات از تعبیرات بسیار متنوّعی برای بیان این واقعیت استفاده شده است

ص: 183

که هر یک از دیگری زیباتر و پر معناتر است.

در خطبه بالا دنیا به میدان تمرین و کسب آمادگی برای مسابقه در سرای دیگر تشبیه شده است،و امتیاز برندگان این مسابقه بهشت و سرنوشت بازندگان،دوزخ ذکر شده است.

در حدیث معروفی می خوانیم:«الدّنیا مزرعة الآخرة» (1)،بدیهی است که مزرعه جای زیستن نیست،بلکه جای فراهم کردن آذوقه جهت زیستن در محلّ دیگر است.

در تعبیرات دیگری که در نهج البلاغه آمده است،از دنیا تعبیر به«متجر» (تجارتخانه)و گاه«دار موعظة»(سرای اندرز و محل فراگیری علم و آگاهی)و گاه «مصلّی»(نمازخانه)شده است،می فرماید:

«إنّ الدّنیا دار صدق لمن صدقها...و دار موعظة لمن اتّعظ بها،مسجد أحبّاء اللّه و مصلّی ملائکة اللّه و مهبط وحی اللّه و متجر أولیاء اللّه،دنیا جایگاه صدق و راستی است،برای آن کس که با آن به درستی رفتار کند...سرای اندرز است،برای آن کس که از آن پند گیرد،مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحی الهی و تجارتخانه اولیاء حقّ است.» (2)در تعبیر دیگری،از امام علی بن الحسین علیه السّلام از حضرت مسیح علیه السّلام نقل شده است که به اصحاب خاص خود(حواریون)فرمود:

«إنّما الدّنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها،دنیا پلی است که باید از آن بگذرید،نه این که توقف کنید و به آبادی و زرق و برق آن بپردازید.» (3)در حدیث دیگری،همین معنا،از امام صادق علیه السّلام از موعظه های لقمان حکیم به فرزندش،نقل شده است که دنیا را به منزله پلی دانسته که بر نهری زده شده و باید از آن عبور کرد. (4)

ص: 184


1- 1) این حدیث،در غوالی اللآلی،جلد یکم،صفحه 267،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است.
2- 2) کلمات قصار،شماره 131.
3- 3) بحار الانوار،جلد 14،صفحه 319،حدیث 21.
4- 4) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 69،حدیث 36.

در تعبیرهای دیگری در نهج البلاغه،دنیا،به عنوان«دار ممرّ (1)»(سرای گذرگاه) و«دار مجاز (2)»(سرای عبور)معرفی شده است.

و بالأخره،در حدیث دیگری که از امام هادی علیه السّلام نقل شده،دنیا را به عنوان بازاری معرفی می کند که گروهی در آن سود می کنند و گروهی زیان می برند،ایشان فرموده اند:«الدّنیا سوق ربح فیها قوم و خسر آخرون،دنیا،بازاری است که گروهی در آن سود می برند و گروهی زیان می بینند.» (3)تمام این تعبیرات،نشان می دهد که نباید به دنیا،به عنوان یک هدف نهایی نگاه کرد،بلکه ابزار و وسیله ای است برای اندوختن سرمایه عمل صالح و تحصیل معارف الهی جهت نتیجه گیری در جایگاه ابدی.

ممکن است این مطلب در نظر بعضی ساده باشد،ولی در واقع سرنوشت سازترین مسأله در زندگی انسانها،همین مسأله است که به مواهب مادّی دنیا و امکاناتی که در اختیار او است،به کدام دیده نگاه می کند،دیده ابزار و وسیله یا دیده هدف نهایی و مطلوب واقعی-و به اصطلاح-غرض غایی.

تأکید امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در آغاز این خطبه بر این مطلب که دنیا میدان آمادگی برای مسابقه سرای آخرت است،در واقع یک پایه گذاری محکم برای سایر اندرزهای مهمی است که در این خطبه آمده است.

2-زیان غیر قابل جبران!

نکته دیگری که در لابه لای این فراز از خطبه،بدان اشاره شده و توجه به آن بسیار لازم است،این است که خسارتهایی که در زندگی این جهان،دامن انسان را می گیرد و فرصت هایی که از دست می رود،بعد از پایان زندگی و سرآمد عمر،قابل جبران نیست.در واقع،مسابقه ای که انسان ها در پیش دارند،تنها،یک بار انجام

ص: 185


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار 133.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 203.
3- 3) بحار الانوار،جلد 75،مواعظ امام هادی علیه السّلام،صفحه 366.

می شود،یک دوران آمادگی و یک میدان مسابقه و دیگر،تکراری در آن نیست که افراد غافل و بی خبر یا مقصّر کوتاه نگر،بعد از آگاهی از خسران عظیمی که دامانشان را گرفته است،به فکر چاره و جبران ما فات بیفتند!به همین جهت،امام علیه السّلام در جمله های بالا فرمود:« و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله ،هر کس در ایّام امید و آرزو پیش از فرا رسیدن اجلش کوتاهی کند،خسران می بیند و فرا رسیدن اجل،برای او زیانبار خواهد بود.» ندامت ها و پشیمانی ها،هرگز مشکلی را حل نمی کند و فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» -خدا را،ای فرشتگان الهی!مرا بازگردانید تا اعمال صالحی را که انجام نداده ام به جا آورم-با پاسخ «کَلاّ» (هرگز چنین نیست)- روبرو خواهد شد. (1)

و به گفته شاعر:

افسوس که ایّام جوانی بگذشت سرمایه عمر جاودانی بگذشت

تشنه به کنار جوی،چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت

و به گفته شاعر دیگر:

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت،تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه،متاعی نخریدیم

ص: 186


1- 1) سوره مؤمنون:آیه 100.

بخش دوم

اشاره

ألا فاعملوا فی الرّغبة کما تعملون فی الرّهبة!ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها،و لا کالنّار نام هاربها،ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ، یضرّه الباطل،و من لا یستقیم به الهدی،یجرّ به الضّلال إلی الرّدی.ألا و إنّکم قد أمرتم بالظّعن و دللتم علی الزّاد و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنتان:اتّباع الهوی،و طول الأمل،تزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا.

ترجمه

بانگ الرحیل را سر داده اند! آگاه باشید!همان گونه که به هنگام ترس عمل می کنید در موقع آرامش نیز عمل کنید!(و تنها،در سختی ها و مشکلات،به یاد خدا نباشید).بدانید!من هرگز چیزی را مانند بهشت ندیدم که طالبانش(این گونه)به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتش دوزخ که فراریانش(این گونه)به خواب فرو روند.آگاه باشید!آنها که از حق سود نگیرند،زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که(انوار)هدایت،او را به راه راست نبرد،(ظلمت)گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند.بدانید!فرمان کوچ برای شما صادر شده و به زاد و توشه(این راه پر خطر)راهنمایی شده اید.و ترسناک ترین چیزی را که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است:هوا پرستی و آرزوهای دراز(نخستین،انسان را از پیروی از حق باز می دارد و دومی،آخرت را به فراموشی می سپارد).

ص: 187

(حال که چنین است)در این دنیا،از این دنیا،زاد و توشه ای برگیرید که فردا بتوانید خود را با آن حفظ کنید.

شرح و تفسیر
اشاره

در ششمین نکته،امام علیه السّلام به مسأله مهمّی می پردازد که بسیاری از مردم،از آن غافلند و آن این که می فرماید:

آگاه باشید!همان گونه که به هنگام ترس و ناراحتی،(بر خدا عمل می کنید)به هنگام آرامش نیز عمل کنید، ألا فاعملوا فی الرّغبة کما تعملون فی الرّهبة ! خدا پرستی و دینداری،به این نیست که در مشکلات،به سوی خدا رویم و دست به دامان لطف او بزنیم،امّا به هنگام فرو نشستن طوفان مشکلات خدا و طاعت او را به فراموشی بسپاریم.اگر چنین باشد مشرکان و بت پرستان عصر جاهلیت نیز از خدا پرستان خالص بودند،زیرا قرآن در باره آنها می گوید:

«فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» هنگامی که سوار بر کشتی شوند(و امواج غول پیکر دریا و گرداب ها از هر سو آنها را احاطه کند)خدا را با اخلاص می خوانند،ولی هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد،راه شرک را پیش می گیرند. (1)

و در جای دیگر خطاب به این گونه افراد،می فرماید: «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِیّاهُ فَلَمّا نَجّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً» هنگامی که در دریا،زیانی به شما برسد(و خطراتی به سراغ شما بیاید)، تمام کسانی که(برای حلّ مشکلات می خوانید)جز او(خدا)به فراموشی سپرده می شوند،امّا هنگامی که شما را به خشکی و ساحل می رساند و نجات می دهد، رویگردان می شوید و انسان بسیار ناسپاس است. (2)

غافل از این که روی آوردن در مشکلات به سوی خدا افتخاری نیست،بلکه افتخار آن است که در آرامش و راحتی و سلامت و قدرت،انسان متوجه خدا باشد

ص: 188


1- 1) سوره عنکبوت:آیه 65.
2- 2) سوره اسراء،آیه 67.

و طوق بندگی او را بر گردن نهد.آنها که در چنین ساعاتی به یاد او هستند خدا آنان را در ساعات سخت و طوفانی از لطف خود محروم نخواهد کرد.

نشانه ایمان خالص آن است که انسان در سلامت و بیماری،جوانی و پیری،فقر و غنا،پیروزی و شکست،آزادی و زندان و بالأخره در همه حال به یاد او باشد و بر آستان او پیشانی نهد.

به همین دلیل،پیامبران بزرگ و امامان و پیشوایان راستین را می بینیم که در همه حال،به یاد او بودند.حالات علی علیه السّلام را در زمانی که در گوشه خانه بود و دستش به ظاهر از همه جا کوتاه بود،با زمانی که ظاهرا بر تخت قدرت تکیه زده بود،یکسان می بینیم.عبادت و راز و نیاز شبانه،رسیدگی به بینوایان و دردمندان،زهد و بی اعتنایی نسبت به دنیا،در هر دو حالت از زندگی او ظاهر و آشکار بود.

در هفتمین نکته،باز،به همگان هشدار می دهد و می فرماید:«بدانید!من،هرگز چیزی را مانند بهشت ندیدم که طالبانش(این گونه)به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتش(وحشتناک)دوزخ که فراریان از آن(این گونه)به خواب فرو روند، ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها و لا کالنّار نام هاربها. » افرادی را دیده ایم که وقتی سفر کوچکی در پیش دارند که مختصر منافع مادی در آن است،شبانگاه خواب از چشمشان می پرد و بیدار می مانند و یا هنگامی که خطری جزیی آنها را تهدید می کند،خواب به چشمانشان فرو نمی رود،با این حال چگونه ممکن است که انسان طالب بهشت در سرای جاودان باشد-نعمتی که بالاتر از آن تصور نمی شود،یا ترسان از آتش دوزخ باشد،درد و رنج جاودانی بی نظیری که از آن رنجی برتر تصور نمی شود-ولی چنان به خواب غفلت فرو رود که گویی، خبری نیست که نیست؟! این پدیده ممکن است از ضعف ایمان نسبت به جهان دیگر سرچشمه گیرد و یا از غرق شدن در منافع زودگذر و زرق و برق دنیا،هر چه باشد پدیده ای دردناک و وحشتزا است.

به هر حال،وظیفه رهبران الهی است که مردم را همواره از این خواب غفلت

ص: 189

بیدار کنند و با تقویت مبانی ایمان و زدودن آثار خود باختگی در برابر سود و زیان زودگذر دنیا،آنان را به وظایف اصلی و اهداف بزرگی که در پیش دارند آشنا و آشناتر سازند.

در هشتمین نکته،امام علیه السّلام به مسأله مهمّ دیگری در همین رابطه اشاره کرده، می فرماید:

«آگاه باشید!آنها که از حقّ سود نگیرند،زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که(انوار)هدایت او را به راه راست نبرد،(ظلمت)گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند، ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ،یضرّه الباطل:و من لا یستقیم به الهدی،یجرّ به الضّلال إلی الرّدی.

عمق این سخن،هنگامی روشن می شود که تعریف واضحی از حقّ و باطل داشته باشیم.

حقّ،عبارت از واقعیت ها است،خواه،حقّ تکوینی باشد یا تشریعی.حقّ تکوینی واقعیت های جهان هستی است و در مقابل آن باطل،همان خیال ها و سراب ها،موجوداتی که جز در عالم پندار وجود ندارند،است.

و حق در جهان تشریع،همان امتیازاتی است که در قوانین الهی برای افرادی یا گروه هایی بر طبق مصالح معیّن و لیاقت ها و شایستگی های ذاتی یا اکتسابی قرار داده شده است.و باطل همان قانون شکنی های در لباس قانون و بی عدالتی های تحت عنوان عدل و سلب حریت و آزادی واقعی در زیر نقاب آزادیخواهی است.

بدیهی است،آن کس که به سراغ حق نرود،خواه در جهان تکوین یا در جهان تشریع،در دام باطل یعنی خیالات واهی و سرابهایی که از دور به شکل آب است و از نزدیک هیچ نیست،گرفتار می شود و روشن است که انسان از طریق هیچ به جایی نمی رسد.این واقعیتها است که منبع آثار است،ولی خیالات خام و پندارهای بی اساس،جز خسران و زیان،چه سودی دارد؟! ممکن است انسان چند صباحی از طریق هیچ و پوچ و باطل،مردمی را اغفال کند و با وعده و وعید،آنها را سرگرم سازد به بن بست می رسد،بن بستی که جز

ص: 190

خسران و بدبختی برای خودش و دیگران به بار نمی آورد.

بنا بر این،اگر مولی می فرماید:«آن کس که حق او را سود نبخشد،زیان باطل دامنش را می گیرد و آن کس که با نور هدایت راه نسپرد،در وادی گمراهی سرگردان و هلاک می شود»یک،واقعیت بسیار روشن است.

درست است که قبول حقّ و پیروی از آن،غالبا با تلخی هایی همراه است،ولی این تلخی مانند تلخی دوای شفا بخشی می باشد که پایانش،سلامت و عافیت و رهایی از چنگال بیماری و مرگ است.

از آنچه در بالا گفته شد،این مطلب آشکار گشت که حقّ و باطل،وجودهای ساختگی و امور اعتباری نیستند،حق در عالم تکوین آفرینش همان وجودهای عینی است و در جهان تشریع همان بایدها و نبایدهایی است که از مصالح و مفاسد -که واقعیت های عینی هستند-سرچشمه می گیرد.به خواست خدا،در موارد مناسب در این رابطه شرح بیشتری خواهیم داد.

به هر حال هدف امام از بیان این جمله علاوه بر توجه دادن به یک اصل کلّی که در سرنوشت انسانها بیشترین اثر را دارد،این است که به مردم بفهماند اگر از دستورات او که هماهنگ با حقّ و عدالت است پیروی نکنند،در چنگال ظلم و ستم گرفتار خواهند شد و زیان باطل،تمام زندگی آنها را فرا خواهد گرفت، همان گونه که سرانجام نیز چنین شد.

در نهمین نکته امام علیه السّلام به مطلب مهم دیگری اشاره می کند که همه انسانها در آن شریکند و بخواهند یا نخواهند،باید به آن تن در دهند،می فرماید:«بدانید!فرمان کوچ،برای شما صادر شده و به زاد و توشه(این راه پر خطر)،راهنمایی شده اید، ألا و إنّکم قد أمرتم بالظّعن (1)و دللتم علی الزّاد .

فرمان کوچ،همان قانون فرسودگی و مرگ است که حاکم بر زندگی همه انسانها

ص: 191


1- 1) «ظعن»(بر وزن طعن)به معنای«کوچ کردن از مکانی به مکان دیگر»است.به همین جهت«ظعینه»به معنای«هودج»آمده است چرا که از وسایل کوچ کردن بوده است،و از آنجا که غالبا زنان بر هودج سوار می شدند،گاهی این واژه به عنوان کنایه از زن به کار می رود.

است،کودکان،رو به جوانی می روند و جوانان،رو به سوی کهولت و سرانجام، پیری و فرسودگی و در پایان مرگ است.این قانونی است تخلّف ناپذیر و بدون استثنا و قانونی است که احدی هر قدر قوی و نیرومند و هوشیار و آگاه باشد،قدرت مخالفت با آن را نخواهد داشت.این مسیری است که دست قدرت آفریدگار به منظور تکامل انسانها برای آنان ترسیم کرده است.

در جای جای آیات قرآن نیز این فرمان تکوینی در کتاب تشریع آمده است.

در یک جا می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر انسانی سرانجام مرگ را می چشد. (1)

در جای دیگر می فرماید: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» هر جا باشید مرگ شما را در می یابد،هر چند در برجهای محکم قرار گیرید. (2)

حتّی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که برترین موجودات عالم خلقت است-مخاطب به این خطاب می شود.

« «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» ،به یقین تو وفات می کنی و آنها نیز خواهند مرد (3).» نه تنها انسانها،که جهان خلقت جملگی،رو به سوی مرگ می رود:

« «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،همه چیز جز،ذات او،فانی می شود. (4)»و امثال این تعبیرها.

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از فرمان کوچ،در جمله «أمرتم بالظّعن» فرمان آمادگی برای کوچ از دنیا باشد،مانند آنچه در خطبه 204 آمده است که می فرماید:«تجهّزوا رحمکم اللّه-فقد نودی فیکم بالرّحیل،آماده حرکت شوید! که ندای رحیل در میان داده شده است». (5)

ص: 192


1- 1) سوره آل عمران،آیه 185.
2- 2) سوره نساء،آیه 78.
3- 3) سوره زمر،آیه 30.
4- 4) سوره قصص،آیه 88.
5- 5) طبق معنای نخست،امر در«أمرتم بالظّعن»،امر تکوینی و اجل الهی است،ولی چیزی در جمله،در تقدیر نیست.امّا طبق معنای دوم امر،جنبه تشریعی دارد و عبارت«مجهّز شدن»،در تقدیر است و یا «ظعن»به معنای مجازی است.

و امّا در مورد دستور به زاد و توشه،تمام انبیای الهی بدون استثنا این دستور را از سوی خدا با خود آوردند که ای انسانها،راهی پر نشیب و فراز و پر خوف و خطر،در پیش دارید،راهی دراز و طولانی که فاصله دنیا و آخرت را در بر می گیرد و این راه را، بی زاد و توشه،نمی توان طی کرد و زاد و توشه این راه،چیزی جز تقوا و ایمان و عمل صالح نیست، «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ،و زاد و توشه برگیرید! به یقین،بهترین زاد و توشه،پرهیزکاری است. (1)

آنچه در بازار قیامت خریدار دارد و مایه نجات و رستگاری است،همان قلب سلیم و مملوّ از عشق و ایمان به خدا و نورانیت تقوا است: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ،در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد،مگر کسی که با قلب سلیم(و خالی از هر گونه شرک)به پیشگاه خدا آید. (2)

رهروان این راه،به نقش و نگارهای منزلگاههای وسط راه نباید دل خوش کنند و فریب زرق و برق این کشتی را بخورند،بلکه باید به سر منزل مقصود و ساحل نجات فکر کنند و ببینند در آنجا چه چیزی به کار می آید.

«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً» ،مال و فرزند زینت زندگی دنیا است و کارهای نیکی که باقی می ماند،ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امید بخش تر است. (3)» در دهمین و آخرین نکته،امام علیه السّلام بعد از بیدار ساختن پیروان خود و توجه دادن به موقف دنیا نسبت به آخرت و کارهای مختلفی که برای نجات ابدی باید انجام گیرد به دو مانع خطرناک و هولناک بر سر راه سعادت انسان و مسیر قرب الی اللّه، اشاره کرده،می فرماید:

«ترسناک ترین چیزی را که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است:هوا پرستی و آرزوهای دراز، و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنتان:اتّباع الهوی،و طول

ص: 193


1- 1) سوره بقره:آیه 197.
2- 2) سوره شعراء،آیات 88-89.
3- 3) سوره کهف،آیه 46.

الأمل. (1)

همین معنا،در خطبه 42 با توضیح بیشتری-به خاطر اهمیّت فوق العاده ای که دارد-آمده است،می فرماید:«أیّها النّاس!و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:

اتّباع الهوی و طول الأمل.فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ،و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة،ای مردم!بدانید که ترسناکترین چیزی که از آن بر شما خائفم،دو چیز است:پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی.پیروی از هوا و هوس،انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی آخرت را به دست فراموشی می سپارد.» بررسی روایات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشان می دهد که امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سخن را از استاد بزرگ و پیشوایش،پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقتباس کرده است، زیرا همین معنا در بحار الأنوار،ضمن کلمات آن حضرت نقل شده است. (2)

در واقع این دو موضوع،بزرگترین مانع راه و وحشتناک ترین عوامل گناه است، زیرا،هوا پرستی،هیچ حدّ و مرزی را به رسمیّت نمی شناسد و هنگامی که بر انسان چیره شود،چشم و گوش او را نابینا و کر می کند،نه قدرت شنوایی سخنان حقّ پیامبران و پیشوایان معصوم را دارد و نه چشم دلش،توانایی دیدن آنچه را در این جهان،در اطراف او می گذرد دارا است و به این ترتیب او مانند کوران و کرانی است که در جاده پر خطری به راه افتاده و هر لحظه احتمال سقوطش در پرتگاه می رود.

و امّا آرزوهای دور و دراز دنیا و مواهب مادّی را چنان در چشم انسان تزیین می کند که گویی جایگاه ابدی همین جا است و به این ترتیب،در بیابان زندگی گرفتار سرابهایی می شود و برای همیشه از رسیدن به مقصد باز می ماند.

در پایان این خطبه،این معلم بزرگ جهان انسانیت،در یک نتیجه گیری کوتاه و پر معنا،چنین می فرماید:«حال که چنین است،در این دنیا،از این دنیا،زاد و

ص: 194


1- 1) «امل»(بر وزن عمل)،به معنای«امید و آرزو»است.البته آرزو،بر دو قسم است:آرزوهایی که می توان به آن دست یافت که مفهومش با امید،تقریبا،یکی است و آرزوهای دور و درازی که دست نیافتنی است و مفهومش،از امید،جدا است.
2- 2) بحار الانوار،(جلد 70،صفحه 91)،این حدیث،از جابر بن عبد اللّه انصاری،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب«حب الدنیا»نقل شده است.

توشه ای برگیرید که فردا بتوانید خود را با آن حفظ کنید، تزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون (1)به أنفسکم غدا» .

آری،سفری طولانی در پیش است و راهی بس دور و دراز.در اینجا،زاد و توشه فراوان به چنگ می آید،ولی در نیمه راه،خبری نیست.عاقل باید این هشدار مهم را به گوش جان بشنود و در جمع زاد و توشه،با جدّ تمام،به پا خیزد و پیش از فوت وقت،بار سفر را ببندد و آن اندازه جمع آوری کند که تا پایان سفر او را کافی باشد.از خطراتی که بر سر راهش کمین کرده اند،به شدّت بپرهیزد و از شیاطینی که در هر گوشه و کنار،با سخنان و اعمال وسوسه انگیزشان،او را به سوی خود می خوانند بر حذر باشد.

نکته ها
1-کدام زاد و توشه را از این جهان برگیریم!

اگر انسان ها را به مسافرانی تشبیه کنیم که از یک محیط کوچک و آلوده،به سوی جهانی بزرگ و مملوّ از پاکی ها و نیکی ها در حرکتند،چیزی به گزاف نگفته ایم،بلکه مسافرت واقعی همین سفر است که انسان از جهان پست و کوچک دنیا به سوی جهان والا و بی نهایت آخرت کوچ می کند و تمام اموری که در یک سفر معمولی دنیا،از مکانی به مکان دیگر لازم است،در این سفر نیز وجود دارد:زاد و توشه و مرکب،مبدأ و مقصد،دلیل راه،موانع و خطرات و احیانا راهزنان راه،که بحث در باره هر یک از اینها گسترده است.

در مورد زاد و توشه،قرآن مجید با صراحت تمام آن را تقوا و پرهیزگاری،یعنی پرهیز از گناهان و اطاعت فرمان خدا و گرایش به تمام نیکیها و پاکیها معرّفی می کند.

در جای جای خطبه های نهج البلاغه روی این معنا تکیه شده است،از جمله در خطبه 183 می فرماید:«و أنتم بنو سبیل علی سفر من دار لیست بدارکم و قد

ص: 195


1- 1) «تحرزون»از مادّه«حرز»به معنای«نگاهداری کردن»و حرز(بر وزن حرص)به معنای محلّ مطمئنّی است که چیزی را در آن نگاهداری می کنند.

أوذنتم منها بالارتحال و أمرتم فیها بالزّاد،شما مانند مسافرانی هستید که از سرایی که خانه(حقیقی)شما نیست(به سوی سرای جاودان خود)در حرکتید.

فرمان کوچ از این سرا،صادر شده و دستور گرفتن زاد و توشه را به شما داده اند.» در اینجا،جای این سؤال باقی می ماند که معمولا زاد و توشه در طول مسافرت به کار می آید نه در مقصد،در حالی که تقوا و پرهیزگاری در قیامت به کار می آید و سبب نجات و کلید ورود در بهشت است،پس چگونه نام زاد و توشه،بر تقوا نهاده شده است؟ توجه به این نکته،پاسخ این سؤال را روشن می سازد و آن این که مبدأ این سفر طولانی،از لحظه مرگ و سکرات موت شروع می شود و در عالم برزخ ادامه دارد و همچنان در مواقف قیامت و منزلگاههای سؤال و حساب و صراط-که منازل مخوف و متعدّدی هستند-تداوم می یابد تا سرانجام به بهشت منتهی شود.بی شک تقوا هم در جهان برزخ زاد و توشه راه است و هم در مواقف قیامت و منزلگاههایی که قبل از ورود به بهشت وجود دارد.آری،زاد و توشه تقوا است که انسان را از این منازل پر خطر،بسلامت عبور می دهد و به سر منزل مقصود-که بهشت برین و جنّات عدن است-رهنمون می شود.

این نکته نیز قابل دقّت است که اگر در آیه شریفه، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ، ملاک و معیار کرامت و ارزش انسان،تقوا قرار داده شده،نیز ناظر به همین معنا است که تنها سبب نجات،تقوای برخاسته از ایمان است که گاه از آن به عنوان«زاد و توشه»و گاه به عنوان«معیار کرامت انسان»تعبیر شده است.

در خطبه 204 نهج البلاغه،تعبیرات روشنی دیده می شود که توضیحی بر بحث بالا است،می فرماید:«و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزّاد!فانّ أمامکم عقبة کؤودا و منازل مخوفة مهولة لا بدّ من الورود علیها و الوقوف عندها، با تهیه زاد و توشه(ایمان و تقوا و عمل صالح)به سوی آخرت حرکت کنید،زیرا، گردنه هایی سخت و دشوار و منزلگاههایی خوفناک،در پیش دارید که باید در آنها فرود آیید و(مدّتی)توقّف کنید».

ص: 196

از خدای بزرگ می خواهیم که توفیق تهیه این زاد و توشه پر ارزش را،پیش از فوت وقت به همه ما مرحمت کند و دست خالی(هر چند،هر چه فراهم کنیم،باز دست ما خالی است)در این سفر سرنوشت ساز،به راه نیفتیم.

2-هوا پرستی و آرزوهای دراز دو دشمن سرسخت سعادت انسان

هشداری را که در پایان این خطبه،در باره خطرات عظیم هوا پرستی و آرزوهای دراز داده شده،باید بسیار جدّی گرفت،چرا که نقطه اصلی درد و خطر همین جا است.

هوا پرستی،بزرگترین مانع راه سعادت انسان است.تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوات و خواسته های نفس،مهمترین دشمن سعادت بشر است.

قرآن،حتّی نسبت به این موضوع به پیامبران نیز هشدار می دهد،از جمله در مورد حضرت داود می گوید که ما به داود گفتیم:« «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ» ،از هوای نفس،پیروی نکن!که تو را از طریق حق گمراه می سازد». (1)

در جای دیگر،از هوای نفس،به عنوان یک بت خطرناک،یاد می کند و می فرماید:« «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ،آیا دیدید آن کس را که معبودش را هوای نفس خویش قرار داده؟و خداوند او را با علم(به این که شایسته هدایت نیست)،گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر چشمش پرده افکنده،با این حال چه کسی می تواند غیر از خدا،او را(در سایه توبه و بازگشت)هدایت کند،آیا متذکّر نمی شوید؟ (2)» براستی که هوا پرستی،چشم و گوش را کور و کر می کند و بر عقل و فکر انسان، مهر می زند و او را از تشخیص بدیهی ترین مسائل زندگی،محروم می سازد!چه خطری از این برتر و بالاتر است؟! به همین دلیل،قرآن بهشت را تنها از آن کسانی می شمرد که از مخالفت خداوند

ص: 197


1- 1) سوره ص،آیه 26.
2- 2) سوره جاثیه،آیه 23.

خائف و در برابر هوای نفس ایستادگی به خرج دهند: «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی» (1)» آرزوهای دراز،به یقین،یکی از بدترین و خطرناکترین دشمنان سعادت انسان است،چرا که تجربه در تمام طول تاریخ نشان داده که انسان در بلند پروازی آرزوها هیچ حدّ و مرزی را به رسمیّت نمی شناسد و هر قدر در آن پیش می رود،باز آرزو دارد از آن هم پیشتر رود.بدیهی است که چنین آرزوهای طولانی و بی حدّ و مرز تمام قدرت فکری و جسمی او را به خود جلب و جذب می کند و چیزی برای پرداختن به امر آخرت و زندگی جاویدان او باقی نمی گذارد.افرادی را می بینیم و می شناسیم که تا آخرین لحظات عمر چنان غرق در خیالات واهی و آرزوهای دور و دراز بودند که حتّی لحظه ای نتوانستند به امر تربیت فرزندان خود بپردازند،تا گامی در راه تهذیب نفس بردارند.

از شگفتیهای این آرزوها این است که هر چه انسان پیشتر می رود جاذبه های کاذب آن بیشتر می شود و امواج غرور و غفلت آن سهمگین تر می گردد.

این همان است که قرآن مجید در باره آن خطاب به پیامبر اسلام،در اشاره به وضع گروهی از کفّار می فرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» ،آنها را به حال خود واگذار!تا بخورند و از لذتهای این زندگی مادّی بهره گیرند و آرزوها(ی دراز)،آنها را در غفلت فرو برد،ولی به زودی خواهند فهمید، (2)(که چه اشتباه بزرگی کرده اند و چه فرصت های پر ارزشی را جاهلانه از دست داده اند).

در کلمات قصار نهج البلاغه آمده است:«من أطال الأمل أساء العمل،آن کس که آرزوهای خود را طولانی کند،مرتکب اعمال بدی می شود». (3)

با استفاده از اسباب مشروع،هرگز نیل به آن آرزوها امکان پذیر نیست،و فقط،از طریق آمیختن حلال به حرام و پایمال کردن حقوق دیگران و به فراموشی سپردن

ص: 198


1- 1) سوره نازعات،آیات 40-41.
2- 2) سوره حجر،آیه 3.
3- 3) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 36.

فرمان خدا تنها به بخشی از ان خواهند رسید.

در آخر خطبه 86 نهج البلاغه،حضرت با تعبیر بسیار گویایی در این زمینه به همه انسانهایی که طالب سعادتند،هشدار داده است،و می فرماید:«و اعلموا!أنّ الأمل یسهی العقل و ینسی الذّکر فأکذبوا الأمل!فإنّه غرور و صاحبه مغرور، بدانید!آرزوهای دراز،عقل را گمراه می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپرد.

بنا بر این به این گونه آرزوها اعتنا نکنید که فریب است و دارند این آرزوها فریب خورده است».

این مسأله،به قدری اهمیّت دارد که امام علیه السّلام در خطبه 81،آن را رکن اصلی زهد می شمرد و می فرماید:«أیّها النّاس!الزّهادة،قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورّع عند المحارم،ای مردم!زهد در سه چیز خلاصه می شود:کوتاهی آرزوها، و شکر گذاری در مقابل نعمتها و پرهیز از گناهان.» آرزوهای آدمی،همیشه،فراتر از عمر و امکان و قدرت او است و به همین دلیل، هوا پرستان و دنیا طلبان هرگز به آرزوی نهایی خود نمی رسند و غالبا به هنگام جان دادن با ناراحتی و زجر فراوان دنیا را وداع می گویند.

بزرگ معلم جهان انسانیت،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این مطلب را در ضمن مثال جالب و روشنی بیان کرده است.آن حضرت روزی سه قطعه چوب را گرفت،یکی را در پیش روی خود بر زمین فرو نشاند و دومی را کمی آن طرف تر،ولی سومی را بسیار دورتر قرار داد.سپس رو به یاران کرد و فرمود:«می دانید اینها چیست؟»عرض کردند:خدا و پیامبرش،آگاه تر است.حضرت فرمود:«این قطعه چوبی که در برابر من قرار داد،بمنزله انسان است،و قطعه دوم-که کمی از آن دورتر است به منزله اجل و پایان زندگی است و اما آن قطعه سوم-که در فاصله دوری قرار دارد-آرزوها است که انسان،به سراغش می رود،ولی اجل پیش از رسیدن به آن مانع و حائل می شود. (1)

ص: 199


1- 1) تنبیه الخواطر،صفحه 226(به نقل از میزان الحکمة،جلد 1،صفحه 143).

البتّه نباید فراموش کنیم که اصل وجود آرزو و امید به آینده برای انسانها انگیزه حرکت و تلاش و کوشش و فعّالیّت است.وجود امید و آرزو در انسان عیب نیست، بلکه حسن است و بدون آن زندگی کردن بسیار مشکل است،امّا آنچه مایه بدبختی می شود،آرزوهای غیر منطقی و بیش از حدّ و دور و دراز است.

این،همان چیزی است که در حدیث معروف پیامبر،به عنوان یک اصل اساسی آمده است.آن حضرت فرموده:«الأمل رحمة لأمّتی و لو لا الأمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا،امید به آینده و آرزو،مایه رحمت برای امّت من است.اگر نور امید نبود هیچ مادری،فرزندش را شیر نمی داد و هیچ باغبانی نهالی نمی کاشت». (1)

بنا بر این وظیفه معلّمان اخلاق،در اینجا سنگین است،چرا که باید از یک سو چراغ امید به آینده و آرزو را در دلها فروزان کنند و از سوی دیگر آن را در حدّ معقول و منطقی محدود سازند.

آرزوهای منطقی و معقول آن است که به مقدار نیاز انسان و در حدّ قدرت و توان او باشد و او را به گونه ای مشغول نکند که از اهداف اصلی حیات بماند.

اسلام هرگز با برنامه ریزی برای آینده مخالف نیست،به خصوص برای کارهای اجتماعی که مایه سربلندی جامعه مسلمانان و عدم وابستگی آنها به دشمنان اسلام است.چنین کاری،نه تنها مذموم نیست،که نوعی عبادت محسوب می شود.در زندگی فردی نیز عاقبت اندیشی کار مقبولی است و همان چیزی است که در روایات به«حزم»تعبیر شده است.

آنچه در اسلام مذموم شده در واقع یک چیز است و آن،این است که انسان چنان غرق آرزوها شود که آخرت را به فراموشی بسپارد و تمام توان و نیروی خود را در آرزوهایی که هرگز به آن نمی رسد،صرف کند.

ص: 200


1- 1) بحار الانوار،جلد صفحه 74،173.
تکملة

قال السید الشریف رضی اللّه عنه و أقول:إنه لو کان کلام یأخذ بالاعناق الی الزهد فی الدنیا و یضطر الی عمل الآخرة،لکان هذا الکلام و کفی به قاطعا لعلائق الآمال و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله علیه السّلام:«ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق،و السّبقة الجنّة و الغایة النّار»،فإن فیه-مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنی و صادق التمثیل،و واقع التشبیه-سرّا عجیبا و معنی لطیفا،و هو قوله علیه السّلام:

«و السّبقة الجنّة،و الغایة النّار»فخالف بین اللفظین لاختلاف المعنیین و لم یقل:

«السّبقة النّار».کما قال،«السّبقة الجنّة»،لأن الاستباق انما یکون الی امر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنّة و لیس هذا المعنی موجودا فی النار،نعوذ باللّه منها...! مرحوم سید رضی(قدس سره) در پایان این خطبه توضیحاتی به این شرح بیان فرموده است:

من می گویم اگر سخنی باشد که در دنیا مردم را با نهایت قوت،به سوی زهد بکشاند و به عمل کردن برای آخرت وادار سازد،همین گفتار(مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه)است که می تواند علاقه انسان را از آرزوهای دراز قطع کند و جرقّه بیداری و تنفّر از اعمال زشت را در دل ها برافروزد.

از شگفت آورترین جمله های این خطبه،این جملات است: «ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،» (آگاه باشید!امروز روز تمرین و آمادگی و فردا روز مسابقه است.جایزه برندگان بهشت و سرانجام

ص: 201

عقب ماندگان،آتش دوزخ است،) زیرا امام علیه السّلام با این که در این گفتارش الفاظ بلند و معانی والا و تمثیل دقیق و تشبیه بجا به کار برده،سرّی عجیب و معنایی لطیف در این نهفته است و آن جمله«و السّبقة الجنّة،و الغایة النّار»است. امام میان دو لفظ«السّبقة»و«الغایة»،به خاطر اختلاف معنای ظریف آنها،جدایی افکنده و در مورد بهشت فرمود:«السّبقة الجنّة» ولی در مورد جهنّم نفرموده است:«السّبقة النّار،» زیرا سبقت جستن در مورد امری دوست داشتنی است و این از ویژگیهای بهشت است که در مورد آتش دوزخ-که به خدا از آن پناه می بریم-وجود ندارد.(به همین دلیل امام نفرموده است:«السّبقة النّار» ،بلکه فرموده:«الغایة النّار»،زیرا مفهوم الغایة(پایان)مفهوم گسترده ای است که در هر مورد ممکن است به کار رود،خواه مسرّت بخش باشد یا نه)...! در واقع این واژه مانند واژه«مسیر»و«مآل»است(که به معنای«سرانجام» می آید.همان گونه که خداوند می فرماید: «قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی النّارِ» -به کافران بگو:بهره بگیرید که مصیر(سرانجام)شما به سوی آتش است-روشن است که در این گونه موارد،جایز نیست که گفته شود:سبقکم إلی النّار،(مسابقه شما به سوی آتش است). باز در این خطبه دقّت کن!که باطنش شگفت آور و عمقش زیاد و لطیف است: غالب کلمات مولی علیه السّلام این طور است.

در بعضی از نسخه های نهج البلاغه،به جای«سبقه»«سبقه»(به ضم سین)آمده است. «سبقه»نزد عرب،به جایزه ای گفته می شود که برای برنده مسابقه می گذارند و معنای هر دو لفظ،به هم نزدیک است،چرا که جایزه را برای کار مذموم قرار نمی دهند، بلکه برای کار خوب و پسندیده قرار داده می شود.

ص: 202

خطبۀ بیست و نهم: بعد از حمله ضحاک بن قیس-یکی از دوستان معاویه-به کاروان حاجیان خانه خدا،و دعوت مردم به قیام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد غارة الضّحاک بن قیس-صاحب معاویه-علی الحاجّ بعد قصّة الحکمین

(1)

،و فیها یستنهض اصحابه لما حدث فی الأطراف این بخشی از خطبه ای است که امام،بعد از حمله ضحاک بن قیس-یکی از دوستان معاویه-به کاروان حاجیان خانه خدا،بعد از داستان حکمین،بیان فرمود و در این خطبه،به یارانش فرمان می دهد تا در برابر حوادثی که در اطرافشان می گذرد، به پا خیزند.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در ذکر اسناد خطبه آمد،بعضی از محقّقان،این خطبه را بخشی از خطبه 27 دانسته اند.به نظر می رسد که واقعیت امر،چنین است،زیرا حال و هوای هر دو خطبه یکی است و هر دو نشان می دهند که مردم کوفه و عراق،در برابر حملات ایذایی معاویه و شامیان بسیار سست و خونسرد بودند،گویی نمی دانستند

ص: 203


1- 1) به گفته مصادر نهج البلاغه،این خطبه از خطبه های معروفی است که بسیاری از علماء و دانشمندانی که قبل از سیّد رضی می زیستند آن را نقل کرده اند که از میان آنها بزرگان زیر را می توان نام برد: 1)ابو عثمان جاحظ در البیان و التبیین،جلد 1،صفحه 170. 2)ابن قتیبه دینوری در الإمامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 150. 3)ابن عبد ربّه در عقد الفرید،جلد 4،صفحه 71. 4)بلاذری در کتاب أنساب الأشراف،(در شرح زندگی علی علیه السّلام)،صفحه 380. 5)قاضی نعمان مصری در دعائم الاسلام،جلد 1،صفحه 391(البته با تفاوتهایی با آنچه در نهج البلاغه آمده است). شارح خوبی می گوید:از بحار الانوار،و احتجاج و ارشاد،استفاده می شود که این خطبه،بخش دیگری از همان خطبه 27 است.شرح نهج البلاغه،خویی،جلد 4،صفحه 21.

در اطرافشان چه می گذرد و غارتگران شام چه می کنند! امام،با ناراحتی شدید برای بیدار کردن افکار خفته و ارواح سست و تنبل آنها با شلاقهای آتشین سخن،آنها را زیر ضربات پی در پی خود قرار می دهد،شاید به خود آیند و خطری را که از سوی شامیان خونخوار آنها را تهدید می کند درک کنند و در برابر آنها بپا خیزند.

ابن ابی الحدید،چنین نقل می کند:

بعد از جریان حکمیت،بار دیگر امیر مؤمنان علیه السّلام برای نبرد با معاویه آماده شد.

وقتی این خبر به گوش معاویه رسید،به وحشت افتاد و نیروهای خود را برای مقابله با امام علیه السّلام فرا خواند.این وحشت زمانی افزایش یافت که خبر حرکت علی علیه السّلام از کوفه و عبورش از نخیله به گوش معاویه رسید.

معاویه برای ایجاد رعب و وحشت،ضحّاک بن قیس فهری را خواست و به او دستور داد به طرف کوفه حرکت کند و هر کس را که در اطاعت علی علیه السّلام می بیند، مورد هجوم قرار دهد و اموالشان را غارت کند.در هیچ جا توقف نکند.اگر روز را در شهری به سر می برد،شب را در جایی دیگر باشد،ولی هرگز در برابر نیروهایی که برای مقابله با او بسیج شده اند،مقاومت نکند.

ضحّاک،با حدود چهار هزار نفر نیرو حرکت کرد و هر جا رسید به قتل و غارت پرداخت و هر کس را در اطاعت امام علیه السّلام دید کشت.به کاروان حاجیان خانه خدا حمله برد و آنها را غارت کرد.عمرو بن عمیس-برادر زاده«عبد اللّه بن مسعود» (صحابی معروف)-را با گروهی از یارانش در نزدیکی قطقطانه شهید کرد.وقتی این خبرها به امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسید،مردم را برای مقابله با این تهاجم توأم با وحشی گری فرا خواند.هنگامی که گروهی سستی نشان دادند،حضرت خطبه بالا را ایراد فرمود. (1)

ص: 204


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 113-117.

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم!کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء!تقولون فی المجالس:

کیت و کیت،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیاد!ما عزّت دعوة من دعاکم،و لا استراح قلب من قاساکم،أعالیل بأضالیل و سألتمونی التّطویل،دفاع ذی الدّین المطول.

ترجمه

ای مردمی که بدنهایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است!سخنان (داغ)شما،سنگ های سخت را درهم می شکند،ولی اعمال(سست)شما دشمنانتان را به طمع می اندازد.در مجالس خود(داد سخن می دهید و رجز می خوانید)،می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد»،امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرا می رسد،می گویید:«ای جنگ!از ما دور شو!»آن کس که شما را(برای دفاع از حق)فرا خواند،پاسخ آبرومندانه ای نمی شنود.و آن کس که شما را با قهر و زور(برای جهاد و انجام وظیفه)در فشار بگذارد،قلبش آرامش نمی یابد.شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم،مانند بدهکاری که(بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده)و از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد!

ص: 205

شرح و تفسیر
اشاره

همان گونه که در بالا،تحت عنوان«خطبه در یک نگاه»آمد،امام علیه السّلام این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانی ایراد فرموده است،در شرایطی که دشمن جسور و غارتگر برای تضعیف روحیه مردم عراق،در هر گوشه و کنار به حملات ایذایی و غافلگیرانه پرداخته بود و امام علیه السّلام که راه چاره را در یک حرکت قوی و تهاجم همه جانبه می دید،به آماده ساختن مردم مشغول بود،ولی ناتوانی و سستی و ضعفی-که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود-امکان تشکیل چنین نیرویی را سلب کرده بود.

امام علیه السّلام چاره ای جز این نداشت که از آخرین حربه برای بسیج این گروه سست و پر ادعای کم قدرت،استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلاّق ملامت قرار دهد،شاید به خود آیند و خطراتی را که از هر سو آنها را احاطه کرده است با چشم خود ببینند.

در نخستین جمله این خطبه امام علیه السّلام انگشت روی عامل اصلی این ضعف و زبونی و ذلّت می گذارد و به مو شکافی این نکته مهم می پردازد و آن ناهماهنگی میان گفتار و عمل است که از ضعف اعتقاد باطنی به اهداف والا و آرمان های مقدّس،سرچشمه می گیرد.امام آنها را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:

«ای مردمی که بدن هایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است! أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم ! سخنان(داغ)شما،سنگهای سخت را در هم می شکند،ولی اعمال(سست) شما،دشمنانتان را به طمع می اندازد، کلامکم یوهی (1)الصّمّ (2)الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء! آری،بدبختی و زبونی و ذلّت شما از اینجا سرچشمه می گیرد که روح وحدت از

ص: 206


1- 1) «یوهی»از ماده«وهی»به گفته مقاییس در اصل به معنای سستی است و به همین دلیل هر سخن سستی را«واهی»می گویند و از آنجا که سستی،سبب متلاشی شدن می گردد،این واژه به معنای«پارگی و از هم گسستن»نیز آمده است.
2- 2) «صمّ»جمع«اصمّ»به معنای کر و ناشنوا است و در اینجا مراد سنگهای سخت و نفوذ ناپذیر است، گویی گوش شنوا برای چیزی ندارد.و«صلاب»جمع«صلب»،به معنای«محکم»تأکیدی بر آن است.

میان شما رخت بر بسته است.شما ظاهرا جمع و متحدید،امّا در باطن تنها و پراکنده.همین امر سبب شده که به جای عمل و کار به لفّاظی و رجز خوانی و سخنان داغ و آتشین بسنده کنید،همان کاری که در هر جامعه ای آشکار شود از درون فرو می ریزد و در مدّتی کوتاه همه سرمایه های خود را از دست می دهد.در مجالس خود،(داد سخن می دهید و رجز می خوانید)،می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد»،امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرا می رسد،می گویید:«ای جنگ!از ما دور شو دور شو!»، تقولون فی المجالس:کیت و کیت (1)،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیاد (2)! این در واقع یکی از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بی اراده است که در مجالس خصوصی و عمومی داد سخن می دهند و از شجاعت و شهامت و تصمیم اراده قاطع بحث می کنند،امّا گویی تمام قدرت آنها در زبان آنها خلاصه می شود و به هنگام ورود در میدان مبارزه چنان ضعف و سستی از خود نشان می دهند که گویی فریاد می زنند:«ای مبارزه!از ما دور شو!و از ما فاصله بگیر!»اصلا از ورود در میدان مبارزه وحشت دارند و با بهانه های مختلف از آن فرار می کنند.

آری،این گونه است حال منافقان بزدل و آنها که پر می گویند و اراده ای برای انجام کار ندارند.

جمله«حیدی حیاد!»در اصل،از ماده«حید»،به معنای«تنفّر و کناره گیری از چیزی»است و نقطه مقابل آن،«فیحی فیاح»است که به معنای«توجه و ترغیب کردن به چیزی»است.بنا بر این،ممکن است مخاطب در«حیدی حیاد!»،لشکریان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر،آنها را به کناره گیری از میدان دعوت

ص: 207


1- 1) «کیت و کیت»از ماده«تکییت»به معنای«آماده ساختن جهاز شتر،یا پر کردن ظرف آب»است،ولی تعبیر به«کیت و کیت»معمولا در مواردی گفته می شود که انسان می خواهد با حرف همه چیز را درست کند.
2- 2) «حیدی»صیغه فعل امر از ماده«حیود»است.و واژه«حیاد»اسم فعل است،مانند«نزال»که به معنای «انزل»است.بنا بر این هر دو واژه«حیدی»و«حیاد»،یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است و به معنای «دور شو و کناره بگیر!»است.

می کنند و به عکس افراد توانمند،ندای دعوت به مبارزه را با«فیحی فیاح»سر می دهند.

این احتمال نیز داده شده است که آنها به جنگ می گویند:«از ما دور شو!»و این، نهایت وحشت آنها را از مبارزه با دشمن می رساند.

و نیز احتمال دارد که آنها با این جمله خودشان را مخاطب می سازند و به خودشان توصیه می کنند که هر چه زودتر دور شوید و کناره گیری کنید.

این گروه همانند منافقان عصر پیامبرند که در سوره احزاب در باره آنها چنین می خوانیم: «قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِیلاً» «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً» .

خداوند،کسانی را که مردم را از جنگ باز می داشتند و آنهایی را که به برادران خود می گفتند:«به سوی ما آیید(و از معرکه جنگ کناره گیری کنید)!»به خوبی می شناسد.آنها(افرادی ضعیفند)جز اندکی،پیکار نمی کنند.آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامی که ترس و وحشتی پیش آید،می بینی آن چنان به تو نگاه می کنند و چشمهایشان در حدقه(بی اختیار)می چرخد که گویی می خواهند قالب تهی کنند،امّا هنگامی که خوف و ترس فرو نشست،زبانهای تند و خشن خود را با انبوهی از خشم و غضب بر شما می گشایند(و سهم خود را از غنائم طلبکار می شوند)در حالی که در آن نیز حریص و بخیلند.آنها هرگز ایمان نیاورده اند،از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است. (1)

اگر تنها معدودی از یاران پیامبر اسلام چنین بودند،باید گفت متأسّفانه اکثریت مردم کوفه-که لشکریان امام علیه السّلام را تشکیل می دادند-این گونه بودند. حضرت،

ص: 208


1- 1) سوره احزاب،آیه 18-19.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:

«آن کس که شما را(برای دفاع از حقّ)فرا خواند،پاسخ آبرومندانه ای نمی شنود و آن کس که شما را با قهر و زور(برای جهاد و انجام وظیفه)در فشار بگذارد قلبش آرامش نمی یابد، ما عزّت دعوة من دعاکم،و لا استراح قلب من قاساکم .» این سخن،در واقع،پاسخ به کسانی است که ممکن است بر این گونه خطبه های امام علیه السّلام خرده بگیرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده می کند؟چرا با فشار و تهدید آنان را زیر پرچم جهاد گردآوری نمی کند،آن گونه که در بسیاری از کشورهای دنیا به هنگام بروز جنگ معمول است؟ امام علیه السّلام در پاسخ می فرماید:اگر شما را آزاد بگذارم و از طریق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبی نمی دهید و اگر با شدّت و فشار شما را فرا خوانم،واکنشی که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهید داد،چرا که افرادی سست و لجوج هستید و چنین افرادی با این گونه روحیات،بزرگترین مایه دردسر برای فرماندهان و پیشوایانند.

البتّه تاریخ نشان داده که همین مردم کوفه،تحت فشار ظالمانه بنی امیّه، ابن زیادها و حجّاج ها،در مسیرهای تعیین شده به راه می افتادند،چرا که جان و مال و ناموس خویش را در خطر می دیدند،ولی این کاری نبود که پیشوای عادلی مانند علی علیه السّلام انجام دهد.

حضرت باز در ادامه سخن می افزاید:«شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید»، أعالیل بأضالیل (1).و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم،مانند بدهکاری که(بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده)از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد، و سألتمونی التّطویل،دفاع ذی الدّین المطول .

ص: 209


1- 1) «اعالیل»جمع«اعلوله»به معنای اموری است که انسان به بهانه آن تعلّل می ورزد.و«اضالیل»جمع «اضلوله»به معنای اموری است که اسباب ضلالت است،یعنی شما برای گمراه ساختن خود و دیگران،به اسباب بی اساسی متشبّس می شوید.

آری،افراد ضعیف و سست عنصر و پر گو و پر ادّعا،همیشه چنینند.تمام همّشان در این است که با انواع بهانه ها،از انجام وظایف مهم و سنگین سرپیچی کنند و سستی و زبونی خویش را در پرده ای از عذرهای واهی و گمراه کننده بپوشانند.

پیوسته امروز و فردا کنند و فرصتها را از دست بدهند.

درست شبیه همین معنا را در گروهی از منافقان و عافیت طلبان عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می بینیم که قرآن در باره آنها افشاگری کرده،ریشه اصلی درد آنها را چنین بازگو می کند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» .

ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا هنگامی که به شما گفته می شود:«به سوی جهاد در راه خدا،حرکت کنید!»بر زمین سنگینی می کنید(و سستی به خرج می دهید)؟آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟با این که متاع زندگی دنیا در برابر آخرت،جز اندکی نیست. (1)

نکته: عوامل سستی کوفیان

این سؤال برای بسیاری مطرح است که چرا باید لشکر کوفه با داشتن پیشوایی عادل،حکیم،مدبّر و جنگ دیده مانند امیر مؤمنان علی علیه السّلام،این چنین سستی و ضعف از خود نشان دهد،امّا شامیان تحت سلطه حاکمان جبّار بنی امیّه قدرت و قوّت نشان دهند؟ پاسخ این سؤال را-همان گونه که در سابق اشاره کرده ایم-باید در بافت اجتماعی آن مردم پیدا کرد.کوفه سابقه تاریخی نداشت،بلکه شهر جدید التأسیسی بود که گروه های زیادی از اقوام مختلف با فرهنگ های متفاوت در آن اجتماع کرده

ص: 210


1- 1) سوره توبه آیه،38.

بودند،و ای بسا،که در میان آنها رقابتهای پنهان و آشکاری نیز وجود داشت، بخلاف شامیان که دست نخورده و یکپارچه بودند.

اضافه بر این،گروه زیادی از منافقان و دشمنان اسلام،از مدینه و نقاط دیگر،در آنجا جمع شده بودند و با وسوسه های شیطانی،برای تفرقه افکنی و تضعیف روحیه آنها تلاش می کردند.

از سوی سوم،فتوحات اسلامی ثروت زیادی را به آنجا کشانده بود و طبیعت ثروت،رفاه طلبی و عافیت جویی است که با طبیعت جهاد و رزم و پیکار سازگار نیست.

به این دلیل آنها پیوسته به دنبال عذر و بهانه می گشتند تا از زیر بار جهاد،حتّی در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز،شانه تهی کنند،که سرانجام گرفتار پیامدهای دردناک این سستی و رفاه طلبی شدند و پیکر آنها در زیر ضربات شلاّق حکّام ظالم بنی امیه،مجروح و خسته شد.

آری،اگر پیشوایی پیدا می شد که بیت المال را بی حساب در اختیار ثروت اندوزان و رفاه طلبان می گذارد،به دنبال او راه می افتادند،ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام کسی نبود که در برابر چنین گناه عظیمی تسلیم شود و رضای خدا را به رضای خلق بفروشد،از این رو در یکی از خطبه های دیگر نهج البلاغه-که احتمالا جزئی از خطبه مورد بحث است-آنها را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:

«و إنّی لعالم بما یصلحکم و یقیم أودکم و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی،من می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند و کجی شما را(ظاهرا)راست می سازد،ولی من هرگز اصلاح(ظاهری)شما را با تباه ساختن نفس خویش جایز نمی دانم». (1)

ص: 211


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 69.

ص: 212

بخش دوم

اشاره

لا یمنع الضّیم الذّلیل!و لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ!أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟ المغرور-و اللّه!-من غررتموه،و من فاز بکم،فقد فاز-و اللّه!- بالسّهم الأخیب،و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل.

ترجمه

افراد ضعیف و ناتوان،هرگز نمی توانند ستم را از خود دور کنند،و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید.از کدامین خانه بعد از خانه خود دفاع می کنید؟ (آیا برتر از دار الاسلام جایی هست؟)و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه با دشمن بر می خیزید؟(آیا امامی آگاهتر و عادل تر از من سراغ دارید؟)به خدا سوگند فریب خورده واقعی کسی است که فریب شما را بخورد و آن کس که بخواهد به وسیله شما پیروز شود به خدا سوگند همانند کسی است که در قرعه کشی و بخت آزمایی،برگ نابرنده ای نصیبش شود!و کسی که بخواهد به وسیله شما تیری به سوی دشمن پرتاب کند،مانند کسی است که با تیر سر و ته شکسته تیر اندازی می کند.

شرح و تفسیر
اشاره

در این فراز امام علیه السّلام نخست به یک اصل بسیار مهم در زندگی انسان ها اشاره کرده،می فرماید:«افراد ضعیف و ناتوان،هرگز نمی توانند ستم را از خود دور کنند،

ص: 213

و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید، لا یمنع الضّیم (1)الذّلیل!و لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ! » سزاوار است که این دو جمله را با آب طلا بنویسند و هر روز و هر شب برای مردم ستمدیده جهان تکرار کنند تا جزء فرهنگ آنها شود و در اعماق روح و خون آنها نفوذ کند.

آری،ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نکرده و حقّ آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمی کنند.حق گرفتنی است و با تلاش و کوشش و ایثار و فداکاری باید آن را به چنگ آورد.نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمی توان سخن گفت.

اصولا طبیعت زندگی این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالی مادّی و یا معنوی،موانع فراوانی وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستی نشان دهد،هرگز به مقصد نخواهد رسید.

سپس امام علیه السّلام برای قطع بهانه جویی آنان به این نکته اشاره می کند که شما منتظر چه هستید؟«از کدامین خانه،بعد از خانه خود دفاع می کنید؟(آیا بالاتر و برتر از دار الاسلام،جایی هست؟)و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه(با دشمن)بر می خیزد»؟(آیا امامی،آگاه تر و عادل تر و پر تجربه تر از من سراغ دارید؟) أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟ آری،اگر شما از خانه خود که دار الاسلام است دفاع نکنید از هیچ چیز دفاع نخواهید کرد و اگر همراه من آماده پیکار با دشمن نشوید،با هیچ کس نمی توانید این برنامه را اجرا کنید.همیشه باید ذلیل و ناتوان و اسیر چنگال دشمن باشید و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگان بی اختیار در دست آنها باشید.

در واقع امام می خواهد آنها را با هر چیزی که به آن پایبندند تحریک و تشویق کند،اگر طرفدار حق هستند،حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمی آید و اگر

ص: 214


1- 1) ضیم،به معنای«ظلم و ستم»آمده است.

علاقمند به خانه و لانه و وطن خویشند،آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمی ماند و اگر علاقمند به امام و پیشوایتان هستید،کدام امام و پیشوا بهتر از آنچه دارید پیدا می شود؟پس درد شما چیست؟و مشکل شما کجا است؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن آنها را به خاطر مکر و فریب و سستی و بی تفاوتی شان شدیدا مورد سرزنش قرار می دهد،می فرماید:

«به خدا سوگند!فریب خورده واقعی کسی است که فریب شما را بخورد! المغرور-و اللّه!-من غررتموه (1).

زیرا ممکن است که شخص شیّاد فریبکاری،بخشی از سرمایه و زندگی انسان را ببرد یا لباس و خانه او را برباید،امّا شما با فریبکاری خود همه چیز مرا غارت کردید و به تمام سرنوشت مسلمانان پشت پا زدید و عدل و دادگری،پاکی و تقوی،عزّت و سربلندی،حقوق مردم و مستضعفان را بر باد دادید. سپس می افزاید:

«کسی که بخواهد به وسیله شما،پیروز،شود به خدا سوگند!همانند کسی است که در قرعه کشی و بخت آزمایی،برگ نابرنده ای نصیبش شود، و من فاز بکم،فقد فاز-و اللّه!-بالسّهم الأخیب » (2).

اشاره به این که کمک و همکاری شما به هیچ وجه حساب شده نیست و کسی که اعتماد بر همکاری شما کند،مانند کسی است که در یک قرعه کشی شرکت کرده که نتیجه آن در پایان،برگ نابرنده است.

مسأله قرعه کشی و بخت آزمایی در میان عرب با تشریفات خاصّی معمول بوده است.آنها شتری را می خریدند و آن را به قسمتهای متعدّدی تقسیم می کردند، سپس ده چوبه تیر داشتند که هر کدام از آنها نامی داشت و بر روی آن نوشته شده بود.هفت عدد از تیرها،به ترتیب،برنده یک سهم و دو سهم،تا هفت سهم

ص: 215


1- 1) مقدم شدن«المغرور»-که در واقع،خبر مبتدا است-در اینجا،معنای حصر را می رساند،یعنی فریب خورده واقعی،تنها چنین کسی است.
2- 2) «اخیب»،از ماده«خیب»،در اصل،به معنای«محروم شدن و از دست رفتن مطلوب»است و«سهم اخیب»به چوبه تیری می گویند که به هنگام بخت آزمایی علامت باخت را دارد.

(مجموعا بیست و هشت سهم)بود و سه چوبه تیر دیگر،برنده هیچ سهمی نبود و هر کدام از آنها نیز نامی داشت.و در واقع،سهم«اخیب»(چوبه تیر نابرنده)عنوانی برای آنها بود.

مجموع این ده تیر را در کیسه ای می کردند و تکان می دادند و به ترتیب به نام ده نفر خارج می کردند.آنها که صاحب تیر برنده می شدند،سهم خود را از گوشت شتر می بردند و آنها که سه چوبه تیر نابرنده به نامشان می افتاد،مجبور بودند هر کدام یک سوم بهای شتر را بپردازند،به این ترتیب این سه نفر نه تنها برنده نبودند،بلکه خسارت نیز بر دوش آنها بود.

امام علیه السّلام مردم کوفه را که همکاریشان بی ارزش و مبارزه هایشان تو خالی و خسارت بار بود،به آن چوبه های تیر نابرنده پر خسارت تشبیه می کند،و چه تشبیه گویا و ظریفی! حضرت در ادامه سخن به تشبیه گویای دیگری می پردازد و می افزاید:

«کسی که بخواهد به وسیله شما تیری به سوی دشمن پرتاب کند،مانند کسی است که با تیر بی پیکان تیر اندازی می کند! و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل (1)».

تیر اندازان قدیم که با کمان تیر اندازی می کردند،تیرهایی داشتند که از سه قسمت تشکیل شده بود:چوبه تیر-که اصل تیر را تشکیل می داد-و پرهایی که در انتهای آن بود و سبب می شد چوبه تیر به طور مستقیم به سوی هدف حرکت کند و نوک فلزی که در سر چوبه تیر بود سبب فرو رفتن تیر در هدف می شد.

بدیهی است که اگر تیر نوک فلزی نداشته باشد،علاوه بر این که حرکتش خالی از انحراف نخواهد بود،به هدف هم که می رسد کاری از آن بر نمی آید و آخرین اثرش، مانند اثر شلاّقی است که بر بدن وارد شود و نیز تیری که آخرش شکسته،روی زه

ص: 216


1- 1) «افوق ناصل»چوبه تیری است که نه پیکان داشته باشد،نه شکاف آخر،یعنی،نه سر دارد و نه ته،در نتیجه به درد نمی خورد.

قرار نمی گیرد و به پیش رانده نمی شود و به فرض که نوک فلزی هم داشته باشد، کاری از آن ساخته نیست.

امام در این سخن بر این نکته تأکید می کند که شما مردم کوفه،فاقد نیروی اصلی تهاجم بر دشمن-که همان نیروی ایمان و شجاعت و وفاداری و تقوا است-هستید و چنان به زندگی روز مرّه پر زرق و برق خود چسبیده اید که همه ارزش ها را به دست فراموشی سپرده اید.

در اینجا نکته قابل توجّه این است که«افوق»از مادّه«فوق»به معنای«ته چوبه تیر»است که دارای شکافی است و روی زه قرار می گیرد و با فشار آن به پیش رانده می شود و«ناصل»از ماده«نصل»به معنای فلز تیزی است که بر سر تیر نصب می شود.تعبیر«افوق ناصل»در موردی گفته می شود که چوبه تیر،نه سر داشته باشد و نه ته،که هیچ کاری از آن ساخته نیست،چرا که فقدان یکی از این دو،آن را از کار می اندازد،تا چه رسد که هر دو قسمت خراب باشد.

نکته ها
1-حقّ گرفتنی است

از تعبیری که در جمله «لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ» در فراز بالا آمد،این اصل اساسی زندگی انسان ها،به خوبی استفاده می شود که حقّ گرفتنی است،نه دادنی، یعنی«در جوامعی که زورمندان و غارتگران حاکمند،یا در کمین حکومتند،هرگز نمی توان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند،چرا که قدرت آنها،اصولا از غصب حقوق دیگران به دست می آید و باز گرداندن حقوق دیگران به آنها،مساوی است با از دست دادن قدرتشان و این،کاری است که هرگز آماده انجام آن نیستند.

اینجاست که امام،به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس می دهد که متحد شوند و به پا خیزند و با تلاش و کوشش،حقّ خود را از زورمندان

ص: 217

بگیرند و در این راه،به یقین پیروز می شوند،چرا که غاصبان حتّی برای حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند،در حالی که مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایی را برای احقاق حقّ خویش می پردازند.

درست است که در دنیای امروز شعارهایی در زمینه حقوق بشر و باز گرداندن حقّ محرومان به آنها داده می شود،ولی تجربه نشان داده که این شعارها دامی است برای همان قشر محروم و مستضعف و فریب و نیرنگی است برای اغفال آنها و در نتیجه غصب حقوق آنان.بنا بر این،این اصل که«حقّ را باید گرفت»هم در گذشته صادق بوده و هم امروز و هم فردا و فرداها.

آری،مؤمنان پاکدل و سربلند دست روی دست نمی گذارند تا زورمندان بی رحم تمام سرمایه ها و افتخارات آنها را بر باد دهند.نزد آنان تن به شمشیر دادن بر تسلیم ذلیلانه در برابر زورمندان غاصب ترجیح دارد.

این همان درسی است که امام حسین علیه السّلام در میدان نینوا در روز عاشورا به جهانیان آموخت و در جمله های تاریخی و ماندگارش فرمود:«ألا!و إنّ الدّعی بن الدّعی قد ترکنی بین السلّة و الذلّة!و هیهات له ذلک!هیهات منّی الذلّة!ابی اللّه ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حدود طهرت و حجور طابت،أن نؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام»،«آگاه باشید!مرد آلوده،فرزند آلوده،مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته است.هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد!خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه،از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم». (1)

این که آیات قرآن کرارا مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت می کند،در واقع برای همین است.در آیه 214 بقره می خوانیم:

« «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ»

ص: 218


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 83.

«مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» ،آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید بی آن که حوادثی همانند حوادث گذشتگان به شما برسد؟همانا که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند،گفتند:«پس یاری خدا کی فرا می رسد؟»آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است.» مطالعه تاریخ جنگهای اسلامی،مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حنین نیز این حقیقت را آشکار می سازد که مسلمانان نخستین در عصر پیامبر،اگر شاهد پیروزیهای سریع و پی در پی بودند،همه بدون استثناء در سایه جدّ و جهد و ایثار و فداکاری بسیار صورت گرفت،درست است که دست حمایت الهی بالای سر آنها بود،ولی از نظر اسباب ظاهر عامل پیروزی تلاش و کوشش آنان بود.

این یک قانون جاودانه تاریخ است نه منحصر به یاران پیامبر و امام حسین علیه السّلام بوده و نه مربوط به دیروز و امروز است،بلکه در آینده مانند گذشته نیز این اصل اساسی حاکم است.

2-دفاع از وطن

هر قدر انسان به تاریخ عصر امیر المؤمنین علی علیه السّلام آشناتر می شود و ضعف ها و ناتوانی های عجیب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسی می کند،به این حقیقت تلخ واقف می گردد که این مردم زبون و ذلیل و نادان چگونه ارزش های مکتب این پیشوای بزرگ را با اعمال خودشان به زیر سؤال بردند! به همین دلیل مولا علی علیه السّلام برای تحریک آنها و آماده ساختن شان جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسایل ممکن استفاده می کند،از جمله در فراز بالا روی مسأله وطن و علاقه انسان ها به آن تکیه فرموده و می گوید:

«أیّ دار بعد دارکم تمنعون؟،از کدامین خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع می کنید؟»

ص: 219

اشاره به این که هر انسانی به خانه و وطن خویش علاقه مند است و هنگامی که آن را در خطر جدّی ببیند،هر کس که باشد،و از هر آیین و مکتبی پیروی کند،برای دفاع از آن به پا می خیزد،امّا این روح نیز در شما مرده است.

در اینجا،این سؤال پیش می آید که آیا احترام به وطن در اسلام،به عنوان دار الاسلام بودن است؟یعنی کشور اسلام،از این نظر که کشور اسلام است،احترام دارد یا نه،وطن ذاتا از دیدگاه اسلام دارای احترامی است که وقتی دار الاسلام بر آن تطبیق کند،احترام آن دو چندان می شود؟پاسخ این سؤالات را در آیات و روایات می توان پیدا کرد و حکم عقل نیز آن را تأیید می کند.توضیح این که کرارا در آیات قرآن آمده است که«بیرون راندن از وطن،یک ضدّ ارزش»است.مفهوم آن،این است که وطن ذاتا یک ارزش محسوب می شود.از جمله،آیاتی که بوضوح این معنا را بیان می کند،آیات 8 و 9 سوره ممتحنه است،می فرماید:

« «لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّما یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ» ،«خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند،نهی نمی کند،چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در امر دین،با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند،یا به بیرون راندن شما کمک کردند، [نهیتان می کند]از این که با آنها دوستی کنید.و هر کس آنها را دوست دارد،ظالم و ستمگر است.» در این دو آیه،مخصوصا،مسأله اخراج از خانه و وطن،در برابر مقاتله در دین قرار داده شده،که نشان می دهد هر کدام،ارزشی جداگانه دارد.

در آیه 246 سوره مبارکه بقره نیز این سخن،از زبان گروهی از بنی اسرائیل نقل

ص: 220

شده است:« «قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا» ،آنها،به پیامبر زمان خود گفتند:«چگونه ممکن است که در راه خدا پیکار نکنیم،در حالی که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم(شهرهای ما از سوی دشمن،اشغال و فرزندانمان اسیر شده اند؟» این تعبیر نشان می دهد که انگیزه آنها برای جهاد،علاوه بر حفظ آیین الهی، نجات وطن بوده است و پیامبر آنان بر این سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مهر تأیید نهاد.در این باره آیات دیگری نیز هست که طالبان به آنها مراجعه کنند.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز هنگامی که می خواست از مکّه هجرت کند،سخت ناراحت و منقلب بود.درست است که مکّه،ارزش معنوی و الهی فوق العاده ای داشت، ولی به نظر می رسد که علاقه پیامبر به آن شهر جهات متعدّدی داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود.خداوند با این جمله او را دلداری داد:

« «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» ،آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد،تو را به جایگاهت باز می گرداند». (1)

اساسا انسان رابطه مادّی و معنوی فراوانی با زادگاه خود دارد و تاریخ زندگیش با آن پیوند ناگسستنی پیدا کرده است.همین پیوند،سبب علاقه او به وطن می شود و همین علاقه،انگیزه حفظ و دفاع و عمران و آبادی آن می گردد.

در حدیثی از امام علی علیه السّلام می خوانیم:«عمرت البلدان بحبّ الأوطان،شهرها با حبّ وطن آباد می شود». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«من کرم المرء بکائه،علی ما مضی من زمانه و حنینه الی أوطانه،از نشانه های ارزش و شخصیت انسان آن است که نسبت به عمر از دست رفته(که در آن کوتاهی کرده است)اشک بریزید و نسبت به وطنش علاقه مند باشد». (3)

ص: 221


1- 1) سوره قصص،آیه 85.
2- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 45.
3- 3) بحار الانوار،جلد 7،صفحه 264.

حدیث معروف«حبّ الوطن من الإیمان»، (1)علاقه به وطن،از نشانه های ایمان است»،نیز در منابع مختلفی نقل شده است.

از مجموع آنچه گفته شد،می توان نتیجه گرفت که عشق و علاقه به زادگاه و وطن هم ریشه هایی در قرآن مجید دارد و هم در روایات و هم در منطق عقل.ولی این بدان معنا نیست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضا برای تکامل علمی و مادّی و معنوی هجرت از وطن ضرورت پیدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود،هر چند به قیمت عقب ماندگی و درماندگی او تمام شود.پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با هجرت خود از مکّه-که علاوه بر تمام مزایای معنوی، زادگاه آن حضرت بود-به مدینه که محیط بازتری برای نشر و پیشرفت اسلام محسوب می شد،ثابت کرد که ماندن در وطن همیشه مطلوب نیست و استثناءاتی دارد که باید آن را پذیرفت.

جالب این که پس از فتح مکه،باز پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنجا را برای اقامتگاه خویش انتخاب نکرد و به مدینه بازگشت،چرا که مدینه جایگاه مناسب تری برای مرکزیت اسلام بود.به همین دلیل در حدیث معروفی که در کلمات قصار نهج البلاغه از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده می خوانیم که فرمود:«لیس بلد بأحقّ بک من بلد.

خیر البلاد ما حملک،شهری برای تو شایسته تر از شهر دیگری نیست(و در ضرورت ها باید از وطن هجرت کنی)بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (یعنی وسایل پیشرفت تو را فراهم سازد.) (2).

این نکته نیز قابل توجه است که اگر وطن مادّی و جسمانی توأم با وطن معنوی و روحانی گردد و عنوان دار الاسلام به خود بگیرد،عشق و علاقه و احترام به آن، بمراتب،افزون تر می گردد و در اینجاست که انگیزه های معنوی و مادّی،دست به دست هم می دهند و انسان را برای دفاع از آن تا آخرین نفس آماده می سازند.

ص: 222


1- 1) سفینة البحار،ماده«وطن».
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 442.

بخش سوم

اشاره

أصبحت و اللّه!لا أصدّق قولکم،و لا أطمع فی نصرکم،و لا أوعد العدوّ بکم.ما بالکم؟ما دواؤکم؟ما طبّکم؟القوم رجال أمثالکم.أقولا بغیر علم؟و غفلة من غیر ورع؟!و طمعا فی غیر حقّ؟ !

ترجمه

به خدا سوگند!به آنجا رسیدم که گفتارتان را تصدیق نمی کنم و به یاری شما امیدی ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد.درد شما چیست؟ داروی شما کدام است؟طبابت و درمانتان از چه راهی میسّر است؟این گروه (شامیان)مردانی مانند شما هستند(چرا آنها این گونه متحدند و گوش به فرمان پیشوای ظالمشان هستند،ولی شما این گونه پراکنده و عصیانگرید؟)آیا سخن بدون آگاهی(مشکلی را حل می کند؟)و غفلت آمیخته با بی تقوایی و امید به پیروزی،در حالی که شایستگی آن را ندارید،(شما را به جایی می رساند؟)

شرح و تفسیر
کاری کردید که از شما مأیوسم!

در آخرین بخش این خطبه-که از خطبه های دردناک و غم انگیزی است که از مولا علی علیه السّلام شنیده شده است-امام،آخرین تازیانه های سرزنش و ملامت را بر ارواح مرده آنها می نوازد،به این امید که شاید به حرکت آیند و بر پا خیزند و با امکانات وسیع و گسترده ای که دارند،قدرت شیطانی دشمن را در هم بشکنند و

ص: 223

مسلمانان را از شرّ این خون آشامان-که آخرین تفاله های زمان جاهلیتند-آسوده کنند،می فرماید:

«به خدا سوگند!به آنجا رسیده ام که گفتارتان را تصدیق نمی کنم و به یاری شما امید ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد. أصبحت و اللّه!لا أصدّق قولکم،و لا أطمع فی نصرکم،و لا أوعد العدوّ بکم .» درست است که اعتماد متقابل پیشوا و پیروان،از اصول مسلّم مدیریت است و اعتماد به مردم و تشویق آنان و چشم پوشی از خطاهایشان و بیان نقاط قوّتشان،مایه دلگرمی و پیروزی است،ولی گاه کار به جایی می رسد که بر اثر ضعف و سستی فوق العاده و پراکندگی افکار و تشتّت صفوف و جهل و نادانی تمام روزنه های امید رهبر و پیشوا بسته می شود و مردم در شرایط خاصّی به شکل فردی در می آیند که گرفتار ایست قلبی شده و جز با فشارهای سنگین امیدی به بازگشتش نیست.و یا مانند کسی که مادّه سمی خواب آوری خورده که باید او را با سیلی آبدار از فرو رفتن در خوابی که مایه مرگ است،نجات داد.

این سخنان در عین این که وضع مردم کوفه را مشخص می کند،مشکلات طاقت فرسای امیر مؤمنان علی علیه السّلام را در آن مقطع تاریخی نشان می دهد.او،حق داشت این چنین اظهار بی اعتمادی به آنها کند،چرا که بارها از وعده های خود تخلّف کرده و بی وفایی و پیمان شکنی را نشان داده بودند.آنها گروهی بودند که تنها،با رجز خوانی و شعارهای داغ در مجالس شب نشینی دل خوش می کردند،ولی به هنگام حرکت به سوی میدانهای نبرد با دشمن در لانه های خود می خزیدند.

حضرت سپس در ادامه این سخن گویی بر آنها فریاد می زند،می فرماید:

«درد شما چیست؟داروی شما کدام است؟طبابت و درمانتان از چه راهی میسر است؟ ما بالکم؟ما دواؤکم؟ما طبّکم؟ این گروه شامیان مردانی مانند شما هستند(چرا آنها این گونه متّحدند و آن قدر

ص: 224

مقاوم و گوش به فرمان پیشوای ظالمشان هستند،ولی شما این گونه پراکنده و سست و عصیانگرید؟)، القوم رجال أمثالکم .

آیا آنها،از آب و گل دیگری هستند،یا ساختمان جسمی و روحیه دیگری دارند؟به یقین چنین نیست،فرق آنان با شما در یک چیز است:اخلاق و روحیات.

آری،آنها می دانند برای میدان جنگ چه چیزهایی لازم است،ولی شما هرگز نمی دانید و علی رغم نعمتهای عظیمی مانند پیشوای قدرتمند و...که خدا به شما داده،نفرات فراوان و امکانات بسیار آنها شما را مرعوب خود ساخته و به ذلّت کشانده است.افسوس و صد افسوس که رهبری مانند من،گرفتار شماها شده! و به گفته مولا،در دیوان منسوب به آن حضرت:

دواؤک فیک و ما تبصر و داؤک منک و ما تشعر

درد تو در درون جان تو است و تو نمی بینی و داروی تو،در خود تو است و تو نمی فهمی! سرانجام و در آخرین جمله های این خطبه،امام دقیقا انگشت روی درد آنها می گذارد و در سه چیز،آن را خلاصه می کند و می فرماید:

«آیا سخن بدون آگاهی(مشکلی را حلّ می کند؟)و غفلت آمیخته با بی تقوایی شما را به جایی می رساند؟و امید به پیروزی دارید،در حالی که شایستگی آن را ندارید، أ قولا بغیر علم؟و غفلة من غیر ورع؟!و طمعا فی غیر حقّ؟! » آری،بدبختی شما از اینجا سرچشمه می گیرد که نسنجیده سخن می گویید و سطح آگاهی شما پایین است:شما آیین تقوا را رها کرده در غفلت دنیا پرستی فرو رفته اید،شما می خواهید تکیه بر جای بزرگان و پیروزمندان بزنید،در حالی که اسباب پیروزی را فراهم نساخته اید.آری،درد شما،اینجا است.

این عوامل سه گانه(گفتار بدون عمل و جهل توأم با بی تقوایی و امید پیروزی،

ص: 225

بدون فراهم ساختن اسباب آن)در هر قوم و ملّتی که فراهم شود،سبب بدبختی و بیچارگی و شکست آنها خواهد شد.

نکته: عوامل اصلی ناکامیها

بی شک،سپاهیان علی علیه السّلام با آن رهبری لایق و قابل قبول مردمی و سابقه در جهاد،امکان پیروزی بر دشمن را از هر نظر دارا بودند،ولی متأسفانه ضعفهایی داشتند که تمام عوامل پیروزی را از اثر انداخت و بی شک،این ضعفها در هر قوم و ملّتی که پیدا شود،سرنوشتی بهتر از سپاه کوفه نخواهد داشت.

در جمله های اخیر این خطبه و پاره ای از جمله هایی که در فرازهای قبل گذشت، این ضعفها به خوبی تبیین شده که نخستین آن،رها کردن عمل و چسبیدن به سخن است.امروز در جای گرم و خوش بنشینند و سخن از جنگ و جهاد گویند،بی آن که به آن معتقد باشند و یا تصمیمی بر انجام آن بگیرند.در پشت جبهه حرفهای داغ آتشین بزنند،ولی هرگز به خطوط مقدم نزدیک نشوند.اصولا افراد پر ادعا و پر حرف در عمل،افرادی ضعیف و ناتوانند،گویی تمام قدرت و استعداد خود را در زبانشان جمع کرده اند! جمله «أ قولا بغیر علم؟» ،همین معنا را می رساند،خواه علم را به معنای «آگاهی»بدانیم یا به معنای«اعتقاد»یا به معنای«عمل»،چرا که هر سه تفسیر،به یک نتیجه باز می گردد،زیرا آگاهی و اعتقاد نسبت به چیزی،دعوت به عمل می کند و ضعف عمل،معمولا به خاطر عدم درک عمیق و نداشتن اعتقاد است،همان گونه که در سخن دیگری از مولا علی علیه السّلام آمده است که فرمود:«العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل. (1)علم،با عمل همراه است،کسی که آگاهی(و اعتقاد)نسبت به

ص: 226


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 366.

چیزی داشته باشد،به آن عمل می کند.» عامل دیگر،غفلت و فقدان ورع است و به تعبیری دیگر عدم توجه به واقعیتها- که برخاسته از بی تقوایی است-سبب می شود که دشمن براحتی در میان جمع نفوذ کند و گاه سران آنها را با زخارف دنیا بخرد و گاه آنها را با مقام تطمیع کند و یا از خطر بترساند،در حالی که اگر هوشیاری آمیخته با پرهیزگاری جای این غفلت و بی تقوایی را بگیرد تیر دشمن به سنگ می خورد و کمانه می کند و به او باز می گردد.

عامل سوم،طمع در چیزی است که شایستگی آن را ندارد و یا به تعبیر دیگر اسباب آن را فراهم نساخته است.

می دانیم که در عالم،برای رسیدن به هر مقصدی،اسبابی لازم است و قانون علّت و معلول،با اراده و مشیت الهی با قدرت تمام بر جهان حکومت می کند،هر چند ناآگاهان در عالم خیال این پیوندها را از هم گسسته و برای رسیدن به مقصود به اوهام و خیالات دل می بندند.

جمله«طمعا فی غیر حقّ»می تواند به همین معنا باشد که شما طمع در چیزی دارید که استحقاق آن را ندارید،ولی برخی از مفسران نهج البلاغه-گفته اند که منظور از این جمله،این است که آنها طمع داشتند که عطایاشان از بیت المال، افزوده شود و بیش از آنچه استحقاق دارند از سوی مولا علی علیه السّلام به آنها پرداخته شود و چون این خواسته نامشروع،انجام نشد،در جنگ سست شدند.

بدیهی است که این طرز تفکّر مادّی گرایانه،هر جا باشد،عامل بدبختی و شکست است،همان گونه که توجه به جمع آوری غنائم-که یک گرایش مادّی در میدان جهاد الهی بود-در جنگ احد،سبب شکست سختی در سپاه اسلام شد.

به هر حال این اصول تنها مربوط به تحلیل عوامل شکست در لشکر کوفه نبود، بلکه اصولی است مربوط به هر عصر و زمان و مکان.

این جمله های اخیر،بلکه تمام فرازهای این خطبه،از سوز درون مولا علی علیه السّلام و

ص: 227

نهایت ناراحتی آن حضرت خبر می دهد و اگر تاریخ مدوّن هم وجود نداشت،همین جمله ها کافی بود که شرایط خاصّ زمان حضرت را روشن سازد.

ص: 228

خطبۀ سی ام: قتل عثمان و ماجراهای آن

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی معنی قتل عثمان و هو حکم علی عثمان و علیه و علی النّاس بما فعلوا و براءة له من دمه

(1)

.

این خطبه تحلیلی است در بارۀ قتل عثمان

اشاره

در این خطبه،امام علیه السّلام سخنانی بیان فرموده که موقف عثمان و موقف خود را و نیز موقف مردم را نسبت به کارهایی که در این حادثه کردند،روشن ساخته و خود را به طور کامل از خون عثمان تبرئه کرده است.

خطبه در یک نگاه

می دانیم که بعد از کشته شدن عثمان،نظرات مختلفی در باره قتل او ابراز شد.

گروهی عثمان را مقصّر می دانستند،چرا که با استبداد بی سابقه خود،گروهی از خویشاوندانش را در پست های کلیدی حکومت اسلامی قرار داد و اموال بیت المال را در اختیار آنها گذاشت،به طوری که مسلمانان بر ضدّ او خروشیدند و قیام کردند

ص: 229


1- 1) در مصادر نهج البلاغه آمده که این خطبه،بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام در ایّام خلافتش مرقوم داشت.و حوادث گوناگونی را که بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد تا زمان نوشتن آن نامه بیان فرمود و دستور داد(جهت توجیه افکار عمومی در این زمینه)برای مردم خوانده شود. این احتمال نیز داده شده که خطبه های 26-54-78 نیز بخشهای دیگری از این نامه باشد. در باره سابقه این خطبه،در کتب دیگر،می نویسد:در کتاب«أنساب الأشراف»با تغییراتی مشابه آن آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 408).این احتمال نیز داده شده که امیر مؤمنان علی علیه السّلام بخشهای بالا را به صورت خطبه های مختلف بیان فرموده و سپس آنها را در نامه ای گرد آورده و دستور داده است که یکجا برای مردم بخوانند تا در باره کلّ این حوادث روشن و آگاه شوند.

و یا حد اقل به انتقاد پرداخته و در برابر گروه معترضان،کسی به یاری او برنخاست.

و عملا به قتل او راضی شدند.

گروه دیگری،معتقد بودند که عثمان،نباید کشته می شد،بلکه می بایست به او اجازه می دادند که بعد از توبه،خطاهای گذشته خویش را اصلاح کند و حد اکثر،او را از خلافت خلع می کردند.کشتن او به صورت آشکار بدعتی بود که منشأ کارهای مشابهی در آینده می شد و علاوه،چنانکه می دانیم قتل او دستاویزی برای منافقان و بازماندگان اهل نفاق،جهت تفرقه در صفوف مسلمانان گردید و این امر از قبل قابل پیش بینی بود.

گروه اندکی از ظاهربینان که مجال اندیشیدن در تاریخ زندگی خلیفه سوم را به خود نمی دهند،او را خلیفه مظلوم و شهید می دانستند و وی را از هر کار خلافی تبرئه می کردند! امام علیه السّلام در میان این عقاید ضدّ و نقیض،حق را که در میان این آرا مکتوم مانده بود بیان می نماید و به طرز بسیار دقیق و ظریفی مسائل مربوط به قتل عثمان را تجزیه و تحلیل می کند.

ص: 230

لو أمرت به،لکنت قاتلا،أو نهیت عنه،لکنت ناصرا،غیر أنّ من نصره،لا یستطیع أن یقول:«خذله من أنا خیر منه»،و من خذله، لا یستطیع أن یقول:«نصره من هو خیر منّی»و أنا جامع لکم أمره، استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع.و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع.

ترجمه

اگر من،به آن(کشتن عثمان)فرمان داده بودم،قاتل محسوب می شدم و اگر از آن نهی می کردم،یاور او به شمار می آمدم(و من نه می خواستم قاتل او باشم و نه یاور او)امّا کسی که او را یاری کرده،نمی تواند بگوید:«از کسانی که دست از یاریش برداشته اند،بهترم.»و کسی که دست از یاریش برداشته،نمی تواند بگوید:«کسی که او را یاری کرد،از من بهتر بوده است،»(چرا که به هر حال،حامیان او،به یقین افراد بدی بوده اند).

و من جریان کار او را در عبارتی کوتاه و پر معنا برای شما خلاصه می کنم:او، استبداد ورزید،استبداد بسیار بدی و شما ناراحت شدید و واکنش بدی نشان دادید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمی دارد که در باره مستبدّان و افراط گران جاری می شود(و هر کدام به سزای اعمال خود می رسند).

ص: 231

شرح و تفسیر

عوامل قتل عثمان

همان گونه که در آغاز این خطبه اشاره شد،خطبه ناظر به مسأله قتل عثمان و تجزیه و تحلیل های مربوط به آن است.

می دانیم که مسأله قتل عثمان،ریشه های شناخته شده ای در اعمال او داشت و پیامدهای عظیمی در جهان اسلام،از آن آشکار گشت که تا مدّتها تاریخ اسلام را تحت تأثیر قرار داد.

همه محقّقان می گویند که سوء تدبیر عثمان در امر حکومت و تبدیل آن به یک امر فامیلی و حیف و میل عظیم در بیت المال و ظلم فراوان بستگان او نسبت به توده های مستضعف،سبب یک انزجار و تنفّر عمومی گشت،تا آنجا که یک گروه چند صد نفری،خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظیم اسلام-که فاتح مصر ایران و روم بود-در برابر آن،سکوت اختیار کرد،چرا که از کارهای او ناراضی بودند و یا او را مستحق قتل می دانستند،ولی بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند:گروهی-که شاید اکثریت را تشکیل می دادند-به این قتل راضی یا لااقل نسبت به آن بی تفاوت بودند.گروه دیگری او را مظلوم می دانستند.

در این میان،منافقان برای ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغییر مسیر خلافت از امیر مؤمنان علی علیه السّلام-که مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق مردم واقع شده بود-دست به کار شدند و مسأله قتل عثمان را دستاویزی برای رسیدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح،پیراهن عثمان،تبدیل به یک اهرم نیرومند سیاسی برای اغفال توده های ناآگاه شد.

طبیعی است که در میان اصحاب و یاران علی علیه السّلام از هر دو گروه،وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصریح برخی از مورخان در اقلیّت بودند و نیز طبیعی است که در باره قتل عثمان،از آن حضرت به طور مکرّر سؤال می کردند و امام علیه السّلام ناچار بود در اینجا پاسخی بدهد که هم واقعیتهای تاریخی در آن منعکس باشد و هم

ص: 232

بهانه ای به دست این و آن ندهد.

خطبه مورد بحث،پاسخ ظریفی به این گونه سؤالها است که امام علیه السّلام واقعیتهای تاریخی را در آن بیان فرموده،بی آن که بهانه ای به دست بهانه جویان دهد.

در آغاز می فرماید:«اگر من به آن(کشتن عثمان)فرمان داده بودم قاتل محسوب می شدم(و من هرگز نمی خواستم قاتل عثمان باشم)و اگر از آن نهی می کردم یاور او (در اعمال و خلافکاریهایش)به شمار می آمدم(و من هرگز حاضر نبودم از کارهای خلاف او دفاع کنم)، لو أمرت به،لکنت قاتلا،أو نهیت عنه،لکنت ناصرا .

مفهوم این سخن آن است که من در این قضیه بی طرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلافکاری هایش دفاع کردم،چون هر دو محذور داشت.

در اینجا این سؤال پیش می آید که این جمله چگونه با واقعیتهای تاریخی سازگار است؟زیرا می دانیم(و تقریبا همه مورخان نوشته اند)که علی علیه السّلام مردم را از قتل عثمان نهی می کرد و فرزندانش،امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را به جلوی خانه او فرستاد که معترضان به آنجا یورش نبردند و حتّی هنگامی که آب را به روی عثمان بستند،امام علیه السّلام برای او آب فرستاد.مفسّران نهج البلاغه،در برابر این سؤال،دو پاسخ گفته اند:

بعضی گفته اند که منظور از عدم نهی،همان نهی عملی است،یعنی من رسما شمشیر نکشیدم و برای دفاع از او وارد عمل نشدم و این منافاتی با نهی لفظی آن حضرت و حضور فرزندانش در آن صحنه ندارد.

بعضی دیگر معتقدند که این سخن در واقع بیانگر این حقیقت است که من هرگز به قتل عثمان دستور ندادم،هر چند او را به خاطر اعمالش،مستحقّ مجازاتهایی می دانستم.به همین جهت برای این که اوضاع بدتر از آن چه بود،نشود،مردم را به خونسردی و ترک خشونت دعوت کردم،ولی در عین حال کاری نکردم که حمایت صریح از عثمان و اعمال و کردارش باشد،چرا که همان گونه که ریختن خون او مشکلاتی را در جامعه اسلامی به وجود می آورد،حمایت از او و کارهایش نیز

ص: 233

مشکل آفرین بود،لذا من هیچ یک از این دو(امر به قتل و نهی از آن)را از نظر قانون خداوند،مطابق وظیفه نمی دیدم.

ضمنا امام علیه السّلام با این گفتار می خواست در اختلاف شدیدی که میان دو گروه از یاران و لشکرش،و به طور کلی دو گروه از مردم بر سر قتل عثمان وجود داشت-که گروهی او را مستحقّ مجازات و گروهی ریختن خونش را گناه می دانستند-موضعی اتّخاذ کند که سبب دامن زدن به اختلافات نشود.

سپس امام علیه السّلام برای توضیح بیشتر می افزاید:«جز این که کسی او را یاری کرده نمی تواند بگوید:«از کسانی که دست از یاریش برداشتند،بهترم، غیر أنّ من نصره،لا یستطیع أن یقول:«خذله من أنا خیر منه» .

و کسی که دست از یاریش برداشت،نمی تواند بگوید:«کسی که او را یاری کرد، از من بهتر بوده است،و من خذله،لا یستطیع أن یقول: «نصره من هو خیر منّی» .

این دو سخن در واقع ناظر به یک مطلب است و آن این که همه متّفق بودند که حامیان عثمان در آن شرایط به یقین افراد بدی بودند،در حالی که کسانی که دست از یاریش برداشتند بزرگان صحابه اعم از مهاجران و انصار را تشکیل می دادند.

توضیح این که:قرائن مسلّم تاریخی نشان می دهد که به هنگام هجوم به خانه عثمان،صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مهاجران و انصار،تقریبا به طور عموم،دست از حمایتش برداشتند و بی شک اگر آنها هواخواه عثمان بودند،کسی جرأت نمی کرد که در مدینه،چنان صحنه ای را ایجاد کند و این به خاطر آن بود که همگی از کارهای او ناخشنود بودند.

در آن زمان حامیان عثمان عمدتا کسانی بودند که در جامعه اسلامی منفور شمرده می شدند و حمایت شان از عثمان به خاطر منافع نامشروعی بود که داشتند.به همین دلیل این مسأله کاملا روشن بود،حتّی حامیان عثمان که گروهی سود پرست مانند مروان و امثال او بودند جرأت نمی کردند ادعا کنند که از گروه عظیم مهاجران

ص: 234

و انصار-که ترک یاری عثمان کرده اند-بهترند و مسلّم است که ترک کنندگان حمایت عثمان نیز اطرافیان او را بهتر از خود نمی دانستند،به این ترتیب همگی در این سخن اتفاق نظر داشتند که حامیانش هرگز از بهترین مردم نبودند.

این تعبیر لطیفی است که می تواند پرده از روی اعمال عثمان بردارد و نشان دهد که او کارهایی کرده بود که نفرت عمومی مسلمانان را برانگیخته بود.مهم ترین آنها تقسیم بیت المال در میان یارانش و سپردن پستهای حسّاس کشور اسلام به دست نااهلان و تبعیض و بی عدالتی در میان مردم و غفلت از مصالح مسلمانان بود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، (1)می گویند که امام علیه السّلام این سخن را،در پاسخ کسی ایراد فرمود که در محضرش چنین گفت:«آنها که دست از یاری عثمان برداشتند،منشأ فتنه بودند،چرا که اگر بزرگان صحابه به یاری او بر می خاستند جاهلان امّت هرگز جرأت ریختن خون او را نداشتند.و اگر بزرگان صحابه او را واجب القتل می دانستند،می بایست صریحا این مسأله را بیان کنند تا شبهه از مردم برطرف گردد.

امام علیه السّلام فهمید که گوینده نظر به آن حضرت دارد،لذا با این عبارت ظریف پاسخ او را بیان فرمود.

به هر حال این سخن نشان می دهد که اگر امام علیه السّلام به طور جدّی به حمایت از عثمان برنخاسته،در این امر تنها نبوده است،بلکه همه بزرگان صحابه چنین موضعی را داشتند،پس چرا اشکال متوجّه آن حضرت شود؟ در پایان خطبه امام علیه السّلام ضمن بیان کوتاهی،تحلیل روشنی از قتل عثمان و عوامل آن ارائه می دهد و می فرماید:

«من جریان کار عثمان را در عبارتی کوتاه و پر معنا،برای شما خلاصه می کنم:او استبداد ورزید،استبداد بسیار بدی و شما ناراحت شدید و واکنش بدی نشان

ص: 235


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 57.

دادید و از حد گذراندید، و أنا جامع لکم أمره،استأثر (1)فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع.

و خداوند،در این مورد حکمی که در باره«مستبدان»و«افراط گران»،جاری می شود(و هر کدام،به سزای اعمال خود در دنیا و آخرت،گرفتار می شوند)،( و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع. » به گفته یکی از ادبای معروف عرب،عادت امام علیه السّلام این بود که سخنان جامع خویش را،با الفاظ کم و معانی بسیار بیان می فرمود و این سخن در واقع یکی از مصادیق بارز کلام جامع امام علیه السّلام است،می فرماید:هم عثمان مرتکب بدی و خطا شد و هم شما.او راه استبداد و حکومت خود سرانه را در پیش گرفت و خویشاوندان نالایقش را بر مسلمانان مسلّط ساخت و بیت المال را در اختیار آنان گذاشت و آنها به غارت بیت المال مشغول شدند.و آن گاه که اعتراضات مسلمانان، از هر سو بلند شد،او گوش به آنها نداد،در نتیجه مردم ناراحت و عصبانی به او حمله ور شدند و بزرگان صحابه از مهاجران و انصار دست از یاریش برداشته و او را تنها گذاشتند.

از سوی دیگر مخالفان و مهاجمان نیز از حدّ گذراندند و به جای این که او را از حکومت مسلمانان بر کنار سازند و زمام امور را از دست همکاران ظالمش بگیرند، اقدام به ریختن خونش کردند و چنان فتنه ای بر پا شد که سالیان دراز تاریخ اسلام را تحت تأثیر خود قرار داد و گروه منافقان و آنها که در طمع حکومت بودند به بهانه خون او خونهای زیاد دیگری را ریختند.

بنا بر این هر دو گروه راه افراط را پوییدند و به همین دلیل خداوند هر کدام از آنها را مطابق اعمالشان جزا می دهد.

با این که در باره حکومت عثمان و پیامدهای آن سخنان زیادی گفته اند امّا این

ص: 236


1- 1) «استأثر»از مادّه«اثر»به معنای«انحصار طلبی»است.و در قاموس،آن را به«استبداد»تفسیر کرده که آن هم،به معنای«انحصار طلبی»است،حکومتهای استبدادی نیز،حکومتی است که یک فرد،همه چیز را در انحصار خود می گیرد و همه مردم را برده و بنده خود می سازد.

کلام امام علیه السّلام با نهایت اختصار جان مطلب را بیان فرموده و داوری عادلانه و دقیقی را ارائه داده است.

ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که استبداد-با این که هر گونه باشد بد است- اقسامی دارد که بعضی از بعضی دیگر زشت تر است و استبداد عصر عثمان از آن استبدادهای زشت تر بوده است.

و نیز استفاده می شود که انسان در برابر ناهنجاریهای اجتماعی که قرار می گیرد باید عکس العمل نشان دهد،ولی مراقب باشد که از حد نگذارند،چرا که ناهنجاری دیگری می آفریند که دامان جامعه را خواهد گرفت و مردم از گردابی به گرداب دیگر،و از چاله ای به چاه می افتند.باید در این گونه حوادث بر اعصاب مسلّط بود و با درایت و تدبیر عمل کرد تا درمان یک بیماری سبب بیماری های دیگری نگردد،ولی متأسّفانه تاریخ نشان می دهد که همیشه این افراط و تفریطها وجود داشته است.

در ضمن توجه به این نکته لازم است که تعبیر به«جزع»که در اصل به معنای «اندوه شدید»است،اندوهی که انسان را از کار باز می دارد-در اینجا اشاره به ناراحتی شدیدی است که مردم،به خاطر اعمال بی رویه عثمان و اطرافیان او،پیدا کردند و این اندوه،سبب زیاده روی هایی شد که آثار سوء آن تا سالها باقی ماند.

نکته: عصر طوفانی عثمان!

بی شک دوران خلافت عثمان مخصوصا سالهای پایانی آن،از طوفانی ترین سالهای قرن نخست اسلام است که مورّخان به طور گسترده در باره آن بحث کرده اند.به اعتقاد بعضی صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که طبری در تاریخ خود آورده است.خلاصه مطالب او چنین است:

عثمان کارهایی کرد که در اسلام سابقه نداشت و باعث خشم مسلمانان گردید.

ص: 237

نمونه ای از این اعمال سپردن کارهای مهم حکومت مسلمانان به افراد نااهل و افراد فاسق و سفیه و بی دین و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستم طاقت فرسا به شخصیتهای بزرگی مانند ابو ذر و عمّار یاسر و عبد اللّه بن مسعود و مانند اینها بود.

او ولید بن عقبه را والی کوفه ساخت که شراب می نوشید و در حال مستی به میان مردم می آمد و رسوایی هایی به بار آورد که گروهی نزد عثمان به آن شهادت دادند و بعد از عزل او سعید بن عاص را-که او نیز مرد تبهکاری بود-به جای وی نشاند.سعید با اعمال ناروایش خشم مردم را برانگیخت و مردم به مخالفت با او برخاستند.عثمان به جای این که آتش فتنه را خاموش کند دستور داد رهبران مخالفان را به شام تبعید کند.آنها در شام بر معاویه شوریدند.عثمان مجبور شد که آنان را به کوفه باز گرداند،و دگر بار آنها را به حمص تبعید کرد.

نه تنها در کوفه که در نقاط دیگر نیز انتقادها بالا گرفت.سرانجام گروهی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم آمدند و ایرادهای مهم را به وسیله عامر بن قیس-که مردی پاک طینت و خدا شناس بود-به عثمان رساندند.او به جای این که از این خیرخواهی سپاسگزاری کند پاسخ اهانت آمیزی به فرستاده آنها داد.

وضع مدینه روز به روز ناآرام تر می شد و فریاد انتقاد بلندتر می گشت.عثمان، ناچار شد که گروهی مانند سعید بن عاص و معاویة بن ابی سفیان و عمرو عاص را برای مشورت دعوت کند و با آنها به شور بنشیند.بعضی گفتند:«صلاح،این است که مردم را به جهاد مشغول سازی تا این مسائل فراموش شود.»ولی سعید بن عاص،او را به انتقام گیری از سران انتقاد کنندگان تشویق کرد و گفت:«اگر آنها، رهبران خود را از دست بدهند،متفرّق خواهند شد.» کم کم مردم در انتقاد به عثمان،جسورتر شده و گفتند:تو بنی امیه را بر دوش مردم سوار کرده ای یا عدالت کن یا از خلافت کناره گیری!» عثمان که قدرت تصمیم گیری را از دست داده بود،به فرماندهان خود گفت تا مردم را برای جهاد آماده کنند،ولی این دستور مشکلی را حل نکرد.

ص: 238

سرانجام در سال 35 هجری مخالفینش،در شهرهای مهم اسلامی با هم مکاتبه کردند و تصمیم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند.گروهی از مصر و گروه دیگری از کوفه و گروه بسیاری از بصره،به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کرده و به سوی مدینه آمدند و مردم مدینه را از تصمیم خود باخبر ساختند.مهاجران و انصار-که از عملکرد عثمان ناراضی بودند-به حمایت او برنخاستند.مخالفان به آسانی وارد مدینه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند،ولی مانع از رفت و آمد افراد نبودند.

عثمان از این هجوم عمومی سخت در وحشت فرو رفت و نزد امام علی علیه السّلام آمد و از آن حضرت تقاضا کرد که نزد معترضان برود و آنها را از راهی که در پیش گرفته اند منصرف سازد.امام علیه السّلام فرمود:«با چه شرایطی آنها را راضی کنم؟» عثمان عرض کرد:«با این شرط که من،بعد از این تنها با صلاح اندیشی شما کار می کنم.»امام علیه السّلام فرمود:«بارها تو را نصیحت کرده ام و تو هم وعده داده ای،ولی به وعده ات وفا نکرده ای و به سخنان مروان و معاویه و امثال آنها گوش فرا دادی.» سرانجام امام علیه السّلام پذیرفت و برای فرو نشاندن خشم مردم با گروهی از مهاجران و انصار حرکت کرد و نزد معترضان آمد.مخصوصا با مصریان که انتقادهای شدیدی داشتند مذاکره فرمود و آنها قبول کردند که به مصر بازگردند.

به عثمان نیز سفارش فرمود که به تمام شکایت مردم رسیدگی کند و از کارهای گذشته توبه کند.

عثمان خطبه ای خواند و آشکارا اعلام توبه کرد و قول داد به تمام شکایات مردم رسیدگی کند.

هنگامی که عثمان به منزل بازگشت دید مروان و عده ای از بنی امیه در منزلش گرد آمده اند.مروان گفت:«سخن بگویم یا ساکت بنشینم»؟همسر عثمان فریاد زد:

«ساکت باش!به خدا شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود.او به مردم وعده داده و باید به وعده اش وفا کند».

مروان،ساکت ننشست و گفت:«سخنی را که گفتی به صلاح خلافت تو نبود.»

ص: 239

عثمان تحت تأثیر مروان قرار گرفت و به او دستور داد تا مردم را پراکنده کند.

مردم به خانه امام علی علیه السّلام رفتند و جریان را گزارش دادند.

امام علیه السّلام فرمود:«اگر در خانه بنشینم عثمان می گوید که مرا تنها گذاردی و خوار کردی و اگر برای او صلاح اندیشی کنم،باز مروان او را بازیچه خود قرار می دهد.» سپس به خانه عثمان رفت.فرمود:«به وعده خود وفا نکردی و به سخنان ناصواب مروان-که بر خلاف دین و عقل است-گوش دادی.من از این پس به سراغ تو نخواهم آمد.» معترضان مصری که عدد آنها بالغ بر دو هزار نفر بود و به خاطر اطاعت از فرمان علی علیه السّلام راه بازگشت به مصر را می پیمودند بعد از سه روز،به مدینه بازگشتند و نامه ای را که از غلام عثمان در بین راه گرفته بودند،به این مضمون ارائه دادند.در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود که بعضی از سران معترضان را به دار آویزد و برخی را شدیدا مجازات کند.

آنها نزد امام علی علیه السّلام آمدند و جریان را بازگو کردند.امام علیه السّلام از عثمان توضیح خواست.عثمان انکار کرد که چنین نامه ای نوشته باشد بعضی گفتند که این،کار مروان است.مصریان گفتند:«مگر مروان،تا این اندازه جرأت و نفوذ دارد که مهر او را پای نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بیت المال به سراغ چنان مأموریتی بفرستد؟!»عثمان اظهار بی اطلاعی کرد.

مردم،در پاسخ گفتند:«اگر راست می گویی تو لایق این خلافت نیستی،چرا که دیگران این گونه بر تو مسلط اند،و اگر دروغ می گویی باز هم شایستگی خلافت بر مسلمانان را نداری.پس در هر صورت باید کنار بروی.چند بار توبه کرده ای باز آن را شکسته ای،بنا بر این یا از خلافت کنار برو و یا کشته خواهی شد و یا ما در راه خدا شهید می شویم.» عثمان گفت:«اگر کشته شوم بهتر از آن است که از خلافت کناره گیری کنم.» روزبروز روزگار بر عثمان سخت تر می شد.بار دیگر امام علی علیه السّلام تقاضا کرد که

ص: 240

بین او و مردم وساطت و ضرب الأجلی تعیین کند تا به شکایات مردم رسیدگی کند.

سه روز او را مهلت دادند،امّا در پنهانی وسایل جنگ را آماده می کرد.سه روز گذشت و خبری نشد.

گفتنی است که عثمان به معاویه نامه نوشته بود که هر چه زودتر خود با لشکری به یاری او بشتابد.ولی لشکر بموقع به یاری او نیامد.

سرانجام،توده های مردم خشمگین و عصبانی-که پیمان شکنی های مکرّر عثمان را دیده بودند-به کلّی از او قطع امید کردند و به درون خانه او هجوم بردند و میان طرفداران عثمان و شورشیان نزاع شدیدی در گرفت و تعدادی از دو طرف کشته شدند.آنها در پایان به اتاقی که عثمان در آن بود هجوم بردند و او را کشتند. (1)

ص: 241


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 360 به بعد(با تخلیص)،حوادث سال 33 هجری.

ص: 242

خطبۀ سی و یکم: امام زبیر را به اطاعت از خود دعوت کرد

اشاره

لما أنفذ عبد اللّه بن عباس إلی الزبیر یستفیئه إلی طاعته قبل حرب الجمل

(1)

این قسمت در واقع خطبه نیست،بلکه بخشی از کلامی است که علی علیه السّلام به ابن عباس هنگامی که او را در روز جنگ جمل،قبل از آغاز جنگ،به سوی زبیر فرستاد،فرمود.حضرت با این کلمات زبیر را به اطاعت از خود دعوت کرد و چنانکه خواهد آمد این سخنان در او مؤثّر واقع شد و وی از جنگ کناره گیری کرد.»

ص: 243


1- 1) بنا به گفته مصادر نهج البلاغه،گروهی از دانشمندانی که قبل از مرحوم سیّد رضی،بوده اند،این سخن را از امام نقل کرده اند،از جمله زبیر بن بکّار(طبق نقل ابن ابی الحدید و جاحظ...)و ابن قتیبه در عیون الاخبار،و ابن عبد ربه،در عقد الفرید. جالب این که حتّی ابن خلّکان-که پرچم مخالفت با نهج البلاغه را به دوش می کشد-نیز این سخن را در وفیات الأعیان،نقل کرده و به درستی آن شهادت داده است.مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 411.

ص: 244

لا تلقینّ طلحة،فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا قرنه.یرکب الصّعب و یقول:«هو الذّلول»و لکن الق الزّبیر!فإنّه ألین عریکة فقل له:«یقول لک ابن خالک:عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟فما عدا ممّا بدا؟»

ترجمه

با طلحه ملاقات مکن!که اگر با او روبرو شوی او را مانند گاوی خواهی یافت که شاخش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد(او مردی سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است).او کسی است که بر مرکب سرکش(هوا و هوس)سوار است و می گوید:«مرکب راهواری دارم!»(آری او به خاطر هوا پرستی،آمادگی شنیدن سخن حق را ندارد)ولی«زبیر»را ملاقات کن!چرا که او مخوف تر است(و برای پذیرش حق آمادگی بیشتری دارد)و به او بگو:«پسر دایی تو(علی علیه السّلام)می گوید:

تو،در حجاز مرا شناختی و در عراق نشناخته انگاشتی؟چه شد که از پیمان خود بازگشتی و چه امری تو را از آنچه در باره من می دانستی منصرف ساخت...؟»

شرح و تفسیر

تلاش برای نجات خطا کاران

می دانیم که جنگ جمل نخستین جنگی است که بر امیر المؤمنین علی علیه السّلام تحمیل شد.گروهی از طرفداران عثمان و مخالفان او دست به دست هم دادند و

ص: 245

همسر پیامبر،عایشه،را با خود همراه ساختند و عهد و تبعیّت مسلّمی را که با علی علیه السّلام داشتند،شکستند و برای به دست آوردن حکومت،آتش جنگ جمل را بر افروختند.سرانجام کارشان به شکست منتهی شد و از هم متلاشی شدند و آتش افروزان اصلی،یعنی طلحه و زبیر،کشته شدند.

تمام قرائن تاریخی،نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان می دهد که علی علیه السّلام با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیری پیدا نشود و به هر قیمتی که ممکن است،آتش جنگ،خاموش گردد.

جمله های بالا یکی از شواهد این معنا است که امام قبل از شروع جنگ،پیامی به وسیله ابن عباس برای زبیر که از دو فرمانده،جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیری کرد،هر چند در یکی از بیابانهای بصره به دست مردی به نام«ابن جرموز»کشته شد.در آغاز این سخن،امام،رو به ابن عباس کرده،می فرماید:

«با طلحه ملاقات نکن!که اگر با او رو به رو شوی،او را مانند گاوی خواهی دید که شاخهایش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد،مردی سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است، لا تلقینّ طلحة فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا (1)قرنه «او مردی است که بر مرکب سرکش(هوا و هوس)سوار می شود و می گوید:

«مرکب رام و راهواری است.» (آری،او،به خاطر هوا پرستی،چشمش از دیدن واقعیات،کور و گوشش از شنیدن حقایق،کر است)، یرکب الصّعب و یقول:«هو الذّلول» .

تشبیه طلحه،به گاوی که شاخش پیچ خورده است،یا اشاره به طغیان و سرکشی او است،یا عبارت دیگری از جمله اخیر است که،او به خاطر هوا پرستی،گوش شنوا در برابر حق ندارد.

در حقیقت امام در این چند جمله روانکاوی دقیقی نسبت به طلحه انجام داده و

ص: 246


1- 1) «عاقصا»از مادّه«عقص»،به معنای«پیچیدگی شاخ در اطراف شاخ ها»است.

یأس از نفوذ سخن در او را در باره صلح و بازگشت از جنگ بدین وسیله ابراز کرده است، ولی از آنجا که به زبیر امیدوار بوده(و حوادث بعد نیز نشان داد که این امیدواری کاملا بجا بوده است)اضافه می کند:«ولی زبیر را ملاقات کن!چرا که او نرمخوتر است(و برای پذیرش حق آمادگی بیشتری دارد)، و لکن الق الزّبیر!فإنّه ألین عریکة. (1)» تعبیر به«ألین عریکة»با توجه به این که«عریکة»به معنای«طبیعت و سرشت»و«ألین»به مفهوم«نرم تر»است،اشاره به این است که او در برابر گفتار حق شنوایی بیشتری دارد و روح تسلیم در برابر واقعیتها بر او غالب است، مخصوصا نسبت به سخنانی که از پیامبر شنیده بود واکنش بهتری نشان می داد،به عکس«طلحه»که مردی لجوج و خودخواه و سرکشی بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.

به همین دلیل،تاریخ نویسان نوشته اند که زبیر هنگامی که وارد بصره شد و فهمید که«عمار»در لشکر علی علیه السّلام است و به یاد این حدیث افتاد که پیامبر در باره «عمار»فرموده بود:«و یحک یا بن سمیّة!تقتلک الفئة الباغیة،»ای عمار!تو را گروه ستمکار،خواهد کشت.»وحشت کرد و تحیّر و تردید شدید بر دل و جان او سایه افکند و می ترسید که عمار،در میدان جمل،شهید شود و او جزء«فئه باغیه» (گروه ستمکاران)باشد.

به هر حال،امام علیه السّلام به ابن عباس فرمود:«هنگامی که زبیر را ملاقات کردی»به او بگو«پسر دایی تو(علی)می گوید:تو در حجاز،مرا شناختی و در عراق نشناخته انگاشتی!(و انکار کردی)چه شد که از پیمان خود بازگشتی؟و چه امری تو را از آنچه در باره من می دانستی منصرف ساخت؟ فقل له:«یقول لک ابن خالک:

عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟فما عدا ممّا بدا؟»

ص: 247


1- 1) «عریکه»در اصل از مادّه«عرک»،به معنای«مشت و مال دادن چیزی»است و میدان جنگ را از این جهت معرکه گویند که افراد به هم حمله می کنند.«عریکه»به معنای«سجیّه و نفس آدمی»آمده است که محل تغییر و تحوّل است.

این جمله،اشاره به سوابق بسیار درخشان مولا علی علیه السّلام است که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعد از آن همه از آن آگاه بودند و زبیر هم که در زمره یاران پیامبر بود به خوبی این مطالب را می دانست،به خصوص در روایتی آمده است که روز جنگ جمل،زبیر در برابر علی علیه السّلام به میدان آمد.«عایشه»فریاد زد:«ای وای زبیر را دریابید!»به او گفتند:«خطری،متوجه او نیست،زیرا علی علیه السّلام زره ندارد و زبیر زره دارد».

امام علیه السّلام به او فرمود:«این،چه کاری است که کردی؟».گفت:من مطالبه خون عثمان می کنم.»حضرت فرمود:«تو و طلحه بودید که قاتلان عثمان را رهبری می کردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپاری تا از تو قصاص کنند.»سپس فرمود:«تو را به خدا سوگند می دهم!آیا به خاطر داری آن روز که از کنار من عبور کردی،در حالی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنی عمرو بن عوف می آمد؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من سلام کرد و در صورت من خندید.من هم خندیدم و کاری بیش از این نکردم.تو گفتی:علی بن ابی طالب، دست از کارهای سبک بر نمی دارد.»پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«خاموش باش!علی کار سبک نمی کند،ولی بدان در آینده ای نزدیک تو با او جنگ می کنی در حالی که ظالمی.»زبیر گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» .آری این گونه بود،ولی روزگار،مرا به فراموشی افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر می دارم.»این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو با عایشه،از میدان جنگ بیرون رفت (1).

جمله بالا،می تواند اشاره به این گونه مسائل نیز باشد.این نکته نیز قابل توجه است که زبیر،از کسانی بود که به علی علیه السّلام عشق می ورزید و حتی در جریان سقیفه، به دفاع از علی علیه السّلام برخاست و شمشیر کشید،ولی مخالفانش برخاستند و شمشیر او را شکستند و در جریان شورای شش نفره عمر نیز زبیر به علی علیه السّلام رأی داد.

به هر حال،این جمله های کوتاه و تکان دهنده،در روح زبیر اثر گذاشت و روز به

ص: 248


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 167.

روز،بر تردید و شک او در مشروعیت راهی که در پیش گرفته بود،می افزود و سرانجام،تصمیم خود را گرفت و به طور کامل،از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پیش گرفت و سر به بیابان گذارد و رفت،هر چند،به دست مرد ستمکاری به نام «ابن جرموز»کشته شد و مجال کافی نیافت که این اشتباه خود را جبران کند.

تعبیر به«ابن خالک»(پسر دایی تو)،یک تعبیر عاطفی است که امام علیه السّلام برای برانگیختن عواطف زبیر،به کار برد!این تعبیر از اینجا سرچشمه می گیرد که زبیر فرزند«صفیه»خواهر«ابو طالب»است،بنا بر این زبیر پسر عمه علی علیه السّلام و آن حضرت پسر دایی زبیر محسوب می شود.

این جمله کوتاه اشاره به تمام مطالبی است که زبیر،از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تمام عمرش در باره علی علیه السّلام شنیده بود و به همین دلیل به آن حضرت علاقه شدیدی داشت،ولی جاه طلبی-که انگیزه اصلی جنگ جمل بود-مانند حجابی تمام این مسائل را پوشانده بود و امام علیه السّلام با این جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبیر را بیدار کرد.

مرحوم سید رضی(ره)در ذیل این خطبه می گوید:«علی علیه السّلام نخستین کسی است که جمله زیبای «فما عدا ممّا بدا؟» ،از او شنیده شده است.» جمله کوتاهی که بسیار جذاب و پر معنا است و اشاره به این نکته می کند که چه چیز سبب شد که حقیقتی را که بر تو آشکار شده بود،به دست فراموشی بسپاری و چشم دل را به روی واقعیتها ببندی و آگاهانه از راه حق بازگردی و در طریق باطل قدم نهی؟ (1)کوتاهی و زیبایی و پر محتوایی این جمله،در آن حدّ است که امروزه در ادبیات عرب،به صورت یک ضرب المثل در آمده است.

ص: 249


1- 1) عدا،به معنای«منصرف ساختن و بازگرداندن»است،و فاعل آن ضمیر مستتر است که به«ما» بر می گردد و«من»در«ممّا»به احتمال ارجح،به معنای«عن»می باشد و«بدا»از مادّه«بدو»به معنای«ظاهر شدن»است.
نکته ها
1-عکس العمل زبیر در برابر پیام امام علیه السّلام

در بعضی از روایات آمده است که ابن عباس می گوید:وقتی پیام امام را به زبیر رساندم،در جواب گفت:«به علی بگو:إنّی ارید ما ترید،من نیز همان را می خواهم که تو می خواهی.» (1)(اشاره به این که تو دنبال حکومت بر مردم هستی،چرا من نباشم؟گویی جاه طلبی آن چنان چشم و دل او را کور کرده بود که می پنداشت علی علیه السّلام به خاطر جاه و مقام قیام کرده است.)ابن عباس می گوید:«من،خدمت علی علیه السّلام آمدم و داستان را خدمت او عرض کردم.» ولی همچنان که در بالا اشاره شد،زبیر نتوانست در برابر فشار وجدان مقاومت کند و سرانجام پرده ها از برابر دیدگان او کنار رفت و به واقعیت ها توجه کرد و از جنگ کناره گرفت،هر چند بسیار دیر شده بود.

2-خلاصه ای از زندگی طلحه و زبیر

«طلحه»از طایفه قریش است.پدرش عبید اللّه بن عثمان و از پیشگامان در اسلام بود و در جنگهای اسلامی شرکت داشت،ولی در جنگ«بدر»نبود گویا برای مأموریتی از سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شام رفته بود و لذا هنگامی که بازگشت سهم خود را از غنائم بدر مطالبه کرد.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او فرمود:لک سهمک و أجرک،تو هم سهمی در غنائم داری و هم سهمی در پاداش».می گویند:هنگامی که«طلحه»و«زبیر»ایمان آوردند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه پیمان برادری میان آنها برقرار ساخت،ولی بعد از هجرت پیمان برادری طلحه را با«ابو ایّوب»برقرار کرد.از پسرش نقل شده که:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا در روز احد«طلحة الخیر نامید».حمایت او از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جنگهای اسلامی، جای تردید نیست.

ص: 250


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد صفحه 1،411.

ولی از آنجا که او مرد جاه طلبی بود،بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تغییر چهره داد و به راه دیگری افتاد و در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز گاهی کلمات نامناسبی-که ناشی از جاه طلبی او بود-از وی شنیده شد،از جمله طبق روایت درّ المنثور طلحه می گفت:

محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور می دهد دختر عموها در برابر ما حجاب داشته باشند،ولی با زنان،بعد از جدا شدن از ما،ازدواج می کند.به یقین هرگاه از جهان چشم بپوشد،ما با زنان او ازدواج خواهیم کرد».

اینجا بود که آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از او نازل شد. (1)

فخر رازی در تفسیر خود در سبب نزول آیه فوق می گوید که یکی از مردم- می گویند طلحه بوده است-گفت:«اگر بعد از پیامبر زنده بمانم همسرش عایشه را به نکاح خود در می آورم.»در این هنگام آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر،بعد از رحلت او،نازل شد. (2)

در داستان«شورای عمر»نیز می خوانیم که او،رو به سوی طلحه کرد و گفت:

«بگویم یا نگویم؟».طلحه گفت:«بگو!تو هرگز سخن خوبی نخواهی گفت.»عمر گفت:«پیامبر از دنیا رفت در حالی که به خاطر آن سخنی که هنگام نزول آیه حجاب گفتی،بر تو خشمگین بود.»(منظور،جمله ای است که در بالا آمد). (3)

به هر حال او از کسانی بود که شدیدا با عثمان مخالف بود،بر ضدّ او آتش افروزی کرد.به همین دلیل«مروان»او را از قاتلان«عثمان»می دانست و در جنگ «جمل»-که هر دو در لشکر«عایشه»بودند-مروان طلحه را نشانه گیری کرد و با یک تیر او را مجروح کرد و سپس مرد.مروان گفت:«من انتقام خون عثمان را از طلحه گرفتم.» همان جاه طلبی سبب شد که آتش جنگ بر ضدّ امیر مؤمنان علی علیه السّلام بیفروزد و جنگ جمل را به راه بیندازد و سبب ریختن خون گروه عظیمی از مسلمانان گردد و

ص: 251


1- 1) سوره احزاب،آیه 53،در المنثور،جلد 5،صفحه 214.
2- 2) تفسیر فخر رازی،جلد 25،صفحه 225.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 184.

سرانجام به هدف خود که رسیدن به مقام خلافت بود،نرسید و چنانکه گفتیم در جنگ جمل کشته شد.

بعضی نیز گفته اند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام سخنانی شبیه آنچه به زبیر فرمود، برای او بیان کرد و او پشیمان شد و از جنگ کناره گیری کرد،ولی با تیر مروان کشته شد.

امّا خطبه بالا نشان می دهد که این سخن درست نیست،چرا که مفهوم خطبه این است که حضرت از هدایت او مأیوس بود. (1)

در روایتی آمده است که بعد از پایان جنگ علی علیه السّلام از کنار کشته او گذشت و فرمود:«این همان کسی است که بیعت مرا شکست و آتش فتنه را در امّت اسلامی روشن ساخت و مردم را برای کشتن من و خاندانم،دعوت کرد.او را بلند کنید و بنشانید!»چنین کردند.امام علیه السّلام رو به جنازه او کرده فرمود:«ای طلحه!من آنچه را که خداوند وعده داده بود بر حق یافتم،تو چطور؟»سپس فرمود:«او را بخوابانید!»و حرکت کرد.

بعضی از همراهان عرض کردند:ای امیر مؤمنان!آیا با طلحه بعد از مرگ او صحبت می کنی؟فرمود:«به خدا سوگند!او سخن مرا شنید.همان گونه که بدنهای بی جان کفار مکه-که بعد از جنگ بدر در چاهی افکنده شده بودند-سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را شنیدند». (2)

در اینجا این سؤال پیش می آید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گاهی از طلحه،تعریف فرموده:و حتّی به عقیده بعضی او جزء ده نفری بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشارت بهشت به آنها داده بود،(عشرة مبشرة)،چگونه ممکن است چنین سخنانی در حقّ او صحیح باشد؟ در جواب می گوییم به فرض که چنین چیزی صحیح باشد،انسان می تواند در

ص: 252


1- 1) اسد الغابه،جلد 3،صفحه 59.
2- 2) احتجاج طبرسی،مطابق نقل سفینة البحار،مادّه«طلح».

سنین مختلف زندگی خود شایستگی های گوناگونی داشته باشد و یک روز در صف حق باشد و بهشت بر او واجب گردد و روز دیگر از آن صف خارج شود و در صف باطل قرار گیرد و مورد غضب خداوند واقع شود.

در تاریخ اسلام بسیار بودند کسانی که در طول عمر خود تغییر چهره دادند و از صفوف حق به باطل یا از صفوف باطل به حق گرائیدند.و گرنه چه کسی می تواند بگوید کسی که آتش جنگ جمل را ضد امام و پیشوای خود-که همه او را به رهبری پذیرفته اند-برافروخته و سبب ریختن این همه خون شد،آدم خوب و اهل نجات باشد؟این سخن با کدام منطق سازگار است؟ شاهد این سخن،این که قرآن مجید در باره پیشگامان در اسلام اعم از مهاجران و انصار و نیز تابعان،در سوره توبه وعده بهشت می دهد و می فرماید:

«وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ، پیشگامان نخستین،از مهاجران و انصار و آنها که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود و آنها(نیز)از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنها فراهم کرده که نهرها از زیرش جریان دارد.جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ. (1)

این آیه شامل تمام مهاجران و انصار می شود،در حالی که می دانیم بعضی از آنها مانند عبد اللّه ابن ابی سرح، (2)و ثعلبة ابن حاطب انصاری، (3)از راه راست منحرف

ص: 253


1- 1) سوره توبه،آیه 100.
2- 2) در تفسیر درّ المنثور،در ذیل آیه 93 انعام،مذمّت بسیار شدیدی از او شده است(درّ المنثور،جلد 3، صفحه 30.)در أسد الغابة،نیز بعد از ذکر این نکته که او از کتّاب وحی بود،تصریح می کند که مرتد شد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور قتل او را صادر فرمود.(أسد الغابة،قسمت شرح حال عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح).
3- 3) در أسد الغابة فی معرفة الصّحابه در شرح حال این مرد آمده که پیامبر او را طرد کرد و حتّی خلفای ثلاثه(ابو بکر و عمر و عثمان)هم او را طرد کردند،زکات او را نپذیرفتند و هر چه اصرار کرد که من از صحابه پیامبر بوده ام و مقام و منزلتی نزد او داشته ام،کسی از او نپذیرفت و سرانجام در خلافت عثمان از دنیا رفت.

شدند و مغضوب خدا و پیغمبر گشتند،در حالی که در آغاز در صف اصحاب پیامبر و جزء مهاجران و یا انصار بودند و نیز می دانیم که گروهی از منافقان-که قرآن مجید شدیدترین حملات را به آنها دارد-جزو اصحاب بودند.

بر این اساس جای شک نیست که صحابه پیامبر را نیز باید بر مقیاس اعمالشان تا پایان عمر سنجید و در باره آنها قضاوت کرد و گرنه گرفتار تناقضهایی می شویم که برای آنها هیچ پاسخی نمی توان یافت.

امّا زبیر زبیر،فرزند عوام و مادرش صفیه عمه رسول خدا بود.او در پانزده سالگی(یا کمی کمتر یا بیشتر)اسلام را پذیرفت و شاید چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد.او جزو مهاجران حبشه بود و سپس به مدینه آمد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیمان اخوّت او را با عبد اللّه ابن مسعود منعقد فرمود.

او،در جنگهای اسلامی به خوبی درخشید و در جنگهای بدر و أحد و خندق، خیبر و حنین شرکت داشت و سخنان خوبی از پیامبر در باره او نقل شده است.

او،جزء شورای شش نفره عمر بود که به علی علیه السّلام رأی داد،ولی طلحه به آن حضرت رأی نداد.

متأسفانه او نیز بر اثر جاه طلبی و شاید وسوسه های طلحه در پایان کارش از مسیر حق منحرف شد و برای رسیدن به مقام خلافت یا پست مهم دیگری دست در دست طلحه گذاشت و آتش جنگی را بر افروخت که هزاران نفر در آن سوختند و شکافی در جامعه مسلمانان به وجود آورد.پیمان و بیعتش را با علی علیه السّلام شکست و تسلیم خواسته های نفس شد،ولی به گفته مورّخان در میدان جنگ جمل،پیش از آغاز جنگ،با نصایح علی علیه السّلام متوجه اشتباه خود شد و از جنگ کناره گیری کرد و به یکی از بیابانهای اطراف به نام«وادی السباع»رفت و به نماز و توبه پرداخت و مردی به نام«ابن جرموز»به گمان این که کشتن او سبب خشنودی علی علیه السّلام و

ص: 254

دریافت جایزه می شود،به سراغ او رفت و در حال نماز او را کشت و انگشتر و شمشیرش را برای علی علیه السّلام آورد.حضرت ناراحت شد و در جمله مهمی در باره شمشیر او فرمود:«هذا السّیف ظالما فرج الکرب عن وجه الرّسول اللّه،این شمشیری است که بارها اندوه را از صورت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برطرف ساخت.» بعضی گفته اند که حضرت،به ابن جرموز،اجازه ملاقات نداد و به آن کس که برای گرفتن اجازه نزدش آمده بود،فرمود:بشّر قاتل ابن صفیة بالنّار،«قاتل زبیر،را به آتش دوزخ بشارت ده!» بعضی گفته اند«ابن جرموز»با شنیدن این سخن،از شدّت ناراحتی،خودکشی کرد.

در بعضی از اسناد تاریخی،این مطلب به خوبی تبیین شده که پیمان شکنی طلحه و زبیر به تحریک معاویه بوده است. (1)

سرگذشت فشرده بالا-که در باره طلحه و زبیر نقل شد-ضمن این که بحثهای خطبه ما را تکمیل و به فهم محتوایی کمک می کند،درس عبرتی است برای همگان که چگونه ممکن است انسانی که قسمت عمده عمر خود را در راه حق سپری کرده، مجاهدتها کرده،جوایز معنوی گرفته و نام نیکی در تاریخ برای خود گذارده، به خاطر حبّ دنیا و جاه طلبی و عشق به مال یا مقام کارش به جایی رسد که سرنوشت دردناک او مایه تأسّف همگان گردد.اللّهمّ!اجعل عاقبة أمرنا خیرا.

3-شرایط لازم برای امر به معروف و نهی از منکر

در سخن بالا اشاره به یکی از شرایط مهم امر به معروف و نهی از منکر شده است و آن احتمال تأثیر است.حضرت می فرماید:«با طلحة ملاقات مکن!که مردی سرکش و نفوذ ناپذیر است،ولی با زبیر ملاقات کن که انسانی نرمخو و طبعا

ص: 255


1- 1) اسد الغابة،جلد 2،صفحه 196،سفینة البحار،از ماده«طلحه»،ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه، داستان نامه تحریک آمیز معاویه به زبیر را نقل می کند:شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1، صفحه 231.

نفوذ پذیر است.» بدیهی است که نیروی انسان هر چه باشد،محدود است و باید این نیرو در جایی مصرف گردد که احتمال اثر باشد.

آنجا که احتمال تأثیر نیست نباید نیروها را به هدر داد و بی نتیجه مشت بر سندان کوبید،ولی در صورت احتمال اثر نیز نباید در انتظار یقین نشست و گفت چون یقین بر اثر نیست نباید اقدام کرد!نه علم بر اثر شرط است و نه در صورت یقین به عدم تأثیر وظیفه ای داریم.

هرگاه این شرط با شروط دیگر مانند شناخت معروف و منکر و عدم وجود خطر همراه گردد،وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قطعی می شود.

این نکته نیز قابل توجه است که بسیاری از انسانها دارای خوهای حیوانی هستند و هر کدام شباهتی به یکی از حیوانات دارند.بعضی مانند روباه و بعضی مانند گرگ درنده اند و بعضی مانند شیر شجاعند و بعضی مانند خوک شهوتران و شکم پرستند و بعضی مانند گاو نادانند و...در سخن بالا امام علیه السّلام«طلحه»را به گاو سرکشی تشبیه می کند که در مقابل حق تسلیم نمی شود و در تشخیص واقعیتها گرفتار خطا و اشتباه است و وقتی به سراغ کارهای سخت می رود آن را آسان می انگارد و سرانجام شکست می خورد.

ص: 256

خطبۀ سی و دوم: ستمگری زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسیم می فرماید

اشاره

و فیها یصف زمانه بالجور،و یقسم النّاس فیه خمسة أصناف،ثمّ یزهد فی الدنیا.

(1)

در این خطبه ستمگری زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسیم می فرماید.همچنین در آن از زهد در دنیا سخن به میان آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از چهار بخش تشکیل شده است:

بخش نخست،از وضع اسف انگیز جامعه در زمان امام علیه السّلام و مشکلاتی که بر سر راه نیکو کاران و پاکدلان وجود داشته سخن می گوید:

در بخش دوم،امام علیه السّلام مردم آن زمان را(و احتمالا مردم هر عصر و زمان را)به چهار گروه تقسیم می کند:

(الف):گروهی که چون قدرت ندارند،دست به فساد نمی آلایند.در واقع«از غم بی آلتی افسرده اند.» (ب):گروهی که دارای قدرتند و از قدرتشان برای ایجاد فساد و رسیدن به مال و مقام دنیا بهره می گیرند.

ص: 257


1- 1) محمد بن طلحه شافی،در کتاب مطالب السئول،این خطبه را نقل کرده و اضافه می کند که این خطبه را امام در مسجد کوفه در برابر گروهی از مردم ایراد فرمود و از این که محل ایراد خطبه را معین کرده به نظر می رسد که او سندی غیر از نهج البلاغه داشته،زیرا در نهج البلاغه به محل ایراد خطبه اشاره نشده است. نیز جاحظ در البیان و التبیین آن را آورده،هر چند در آغاز به اشتباه آن را به معاویه نسبت می دهد،ولی در پایان اعتراف می کند که شباهتی به سخنان معاویه ندارد و هماهنگ با سخنان امام علی بن ابی طالب است. مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 417.

(ج):گروهی که بظاهر،اعمال الهی و اخروی انجام می دهند،ولی در حقیقت با این عمل دنیا را می طلبند،نه آخرت را.

(د):گروه دیگری که چون دستشان به قدرت نمی رسد،خود را به زهد و قناعت می زنند،در صورتی که نه زاهدند و نه اهل قناعت.

امام علیه السّلام ویژگیهای هر یک از این چهار گروه را-که در هر اجتماعی وجود دارند- بیان می کند.

در بخش سوم،سخن از گروه دیگری است که حضرت از آنها به طور جداگانه یاد می کند.

مردان شریف و پاک طینتی که به خدا دل بسته اند و در راه او گام بر می دارند.

امام علی علیه السّلام آنها را نیز به چند دسته تقسیم می فرماید و به طور دقیق و ظریف ویژگیهای هر دسته را شرح می دهد.

در بخش چهارم،که بخش پایانی خطبه است-مردم را به زهد و بی اعتنایی به دنیا که عشق به آن،سرچشمه همه گناهان و بدبختیها است،دعوت می فرماید و در جمله های کوتاه حقّ سخن را ادا می کند.

ص: 258

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس!إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود،و زمن کنود،یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا.لا ننتفع بما علمنا،و لا نسأل عمّا جهلنا،و لا نتخوّف قارعة حتّی تحلّ بنا.

ترجمه

ای مردم!ما در روزگاری کینه توز و زمانی پر کفران واقع شده ایم که در آن نیکوکار، بد کردار شمرده می شود و پیوسته بر ظلم ظالمان افزوده می شود.از آنچه می دانیم بهره نمی گیریم و از آن چه نمی دانیم سؤال نمی کنیم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نیاید نمی ترسیم!

شرح و تفسیر
در زمانی هستیم که ارزشها دگرگون شده!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه روی سخن را به عموم مردم کرده،نخست از خرابی وضع زمان خود سخن می گوید،می فرماید:

«ای مردم!ما در زمانی کینه توز و روزگاری پر از کفران به سر می بریم، أیّها النّاس!إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود،و زمن کنود.

بدیهی است که زمان،به معنای روزها و شبها و ماه و سال چیزی نیست که زشت و زیبا یا کینه توز و ناسپاس باشد،بلکه این مردم عصر و زمانه اند که چنین رنگی را به عصر و زمان خود می دهند و هر جا،سخن از خوبی و بدی زمان و زشتی آن به میان می آید،منظور همین است و گرنه،نه در تابش آفتاب و ماه تغییری حاصل شده و نه

ص: 259

در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشید!آفتاب می تابد،باران می بارد زمین برکات خود را به جهان انسانیّت تقدیم می کند.این چهره های زشت و ننگین مردم یک زمان و اعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگین می کند.

امام در عصری می زیست که جز افراد اندکی،روح بزرگ و افکار بلند و سجایای انسانی و قدرت او بر اصلاح محیط را درک نمی کردند و به خاطر ثروت عظیمی که از فتوحات اسلامی در کشور اسلام ریخته شده بود،غرق زرق و برق دنیا و مسابقه تجمل پرستی و حرص جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفیه حسابهای شخصی و قومی شده بودند.و با نهایت تأسف،بسیاری از مصلحان دنیا نیز شکایتی شبیه به همین از زمان خود داشته اند.

حضرت سپس به شرح ویژگیهای آن زمان،که نشانه های عناد و ناسپاسی مردم است،پرداخته و به پنج نکته اشاره می فرماید.در جمله های نخست و دوم می فرماید:

«زمانی است که نیکوکار،بد کار و گناه کار شمرده می شود و طغیان ظالمان و ستمگران افزون می گردد، یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا. » آیا براستی ممکن است در زمانی نیکوکار متهم به گناهکاری شود و ستمگران مورد تشویق واقع شوند؟! آری،آنچه زمینه این گونه امور را در جامعه بشری فراهم می کند،دگرگون شدن نظام ارزشی جامعه است.در آنجا که مال و ثروت و قدرت،معیار شخصیّت و ارزش محسوب شود،بی آن که به منابع در آمد آن بیندیشند،ظالمان زورگو و غارتگر شخصیّتهای آن محیط را تشکیل می دهند و نیکو کاری که اموال مشروع خود را برای خدمت به محرومان از دست می دهد،آدم نادان و ابله شمرده می شود.

جالب این که در قرآن مجید،به نمونه هایی از فساد بعضی از جوامع بشری به خاطر فساد نظام ارزشی آنها،در جمله های کوتاه و پر معنا اشاره شده است.

در باره قوم لوط می گوید:آنها به هم توصیه می کردند که آن پیامبر بزرگ را با اندک

ص: 260

مؤمنان صالحی که اطراف او را گرفته بودند از شهر بیرون کنند و گناهشان را این می شمردند که افرادی،پاک دامن هستند: «فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ» . (1)

ظالمان قوم نوح نیز جوانان پاکدلی را که به او ایمان آورده بودند،اراذل ساده لوح و خودسری می شمردند که هیچ گونه فضیلتی بر دیگران ندارند به او گفتند:

«ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ» . (2)گفتند:«ما،تو را جز بشری مانند خودمان نمی بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده اند،جز گروهی اراذل ساده لوح نمی یابیم و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمی کنیم،بلکه شما را دروغگو تصوّر می کنیم.» آری،هنگامی که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهی فزونی گیرد،شکل جامعه عوض می شود و ضدّ ارزش ها جای ارزش ها را می گیرد و ظالم به خودکامگی خود می افزاید و نیکوکاران مجرم محسوب می شوند و از مراکز حسّاس جامعه،عقب رانده خواهند شد.

نتیجه آن،همان می شود که امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:

«چنان شده است که از علم و دانش خود،بهره نمی گیریم و آنچه را نمی دانیم،از کسی نمی پرسیم، لا ننتفع بما علمنا،و لا نسأل عمّا جهلنا .

در واقع،این بدترین حالتی است که یک انسان یا یک جامعه گرفتار آن می شود، یعنی نه از علوم و آگاهیهای خود برای حلّ مشکلات بهره می گیرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهی است و حاصل این دو،چیزی جز غوطه ور شدن در جهل و جنایت نیست و این است حال تمام کسانی که در برابر مفاسد جامعه بی تفاوت باشند و هیچ گونه مسئولیتی برای خود قائل نشوند،خواه به علت یأس و نومیدی از اصلاح باشد و یا خو گرفتن به فساد و قساوت و سنگدلی.

ص: 261


1- 1) سوره نمل،آیه 56.
2- 2) سوره هود:آیه 27.

حضرت،سپس می افزاید:

«به همین دلیل از حوادث و فتنه های کوبنده وحشتی نداریم،مگر زمانی که بر سر ما فرود آیند، و لا نتخوّف قارعة حتّی تحلّ بنا. » قابل توجه این که امام علیه السّلام جمله های اخیر را به صورت متکلّم مع الغیر می فرماید و به خود و همه جمعیت نسبت می دهد،با این که به یقین وجود پاک و آگاه و با تقوایی مانند او از این امور بر کنار است.این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که حسّ لجاجت آنها تحریک نشود و خود را در این امور سهیم بدانند.

نکته ها
1-فاسد شدن زمان چه مفهومی دارد؟

همان گونه که در بالا اشاره شد،زمان به معنای«اندازه گیری گردش خورشید و ماه»(یا حرکت کره زمین به دور خود و به دور خورشید،چیزی نیست که به خودی خود صلاح و فسادی داشته باشد.همه زمان ها ذاتا شبیه هم هستند،بلکه این اشخاص هستند که به زمان ها رنگ می دهند و این حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زیبا و زندگی در آن را تلخ یا شیرین می کند.بنا بر این،هر کجا گفته شود که «زمان ما،فاسد شده»به معنای این است که مردم زمان ما فاسد شده اند.

این مطلب،در مورد مکان هم صادق است.مثلا گفته می شود که«فلان شهر،یا فلان کشور،فاسد شده است»به اهل آنجا اشاره دارد.

بسیاری از مردم،از تعبیرات بالا سوء استفاده می کنند و فساد زمان یا مکان را عذر و بهانه ای برای آلودگی خود قرار می دهند.وقتی گفته شود که چرا چنین آلودگی هایی در تو و خانواده ات پیدا شده؟می گوید:«چه کنم؟زمانه فاسد شده، شهر و دیار ما فاسد شده»!در حالی که فسادش از ناحیه خود او و افرادی همانند او است.

این مطلب،در اشعاری که به عبد المطلب جدّ پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت داده

ص: 262

شده است،به طرز جالبی منعکس است می فرماید:

و یعیب النّاس کلّهم زمانا و ما لزماننا عیب سوانا

نعیب زماننا و العیب فینا و لو نطق الزّمان بنا هجانا

و إنّ الذّئب یترک لحم ذئب و یأکل بعضنا بعضا عیانا (1)

هر یک از مردم بر زمانی عیب می گیرند،در حالی که زمان ما عیبی جز ما ندارد.

ما بر زمان خود عیب می گیریم،در حالی که عیب در خود ما است و اگر زمان زبان بگشاید،ما را مسخره خواهد کرد.(شاهد این سخن این که)گرگ گوشت همنوع خود را نمی خورد،ولی ما آشکارا گوشت یکدیگر را می خوریم.

بدیهی است که فساد زمان هرگز برطرف نمی شود،مگر مردم زمان عوض شوند.

و لطف الهی نیز شامل حال آنها نمی شود،مگر آنها دگرگون گردند: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» . (2)

و به این ترتیب،مقصّر اصلی در هر حال انسانها هستند.

2-تأثیر دگرگون شدن نظام ارزشی جامعه

مسأله مهمّی که در سرنوشت جامعه های بشری تأثیر قطعی دارد و بسیاری از آن غافلند،مسأله نظام ارزش گذاری در جامعه است.

توضیح این که مسیر حرکت هر جامعه،به سوی ارزشهایی است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است،حال اگر ضدّ ارزش ها به دلایلی جای ارزشها را بگیرند،حرکت عمومی جامعه به سوی ضدّ ارزشها طبیعی خواهد بود.

این که می گوییم«حرکت عمومی»،منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگهایی بر صفحه این رودخانه عظیم همسو و همراه آن در حرکتند،و گرنه همیشه در هر جامعه ای افراد مؤمن و قدرتمند از نظر روح و تفکّر بوده و هستند که

ص: 263


1- 1) عیون أخبار الرضا،(به نقل از بحار الأنوار،جلد 49،صفحه 111).
2- 2) سوره رعد،آیه 11.

در برابر جریانهای فاسد مقاومت کرده و گاه حتّی مسیر آن را تغییر می دهند.

بنا بر آنچه گفته شد،اگر ارزش والا در جامعه ای پول و ثروت باشد،طبیعی است که بسیاری از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام آن را به چنگ آورند.

اصولا انسان طالب شخصیت است و برای تحصیل آن تلاش و کوشش می کند، حال هرگاه نظام ارزشی جامعه شخصیت کاذب و دروغینی را به او تحمیل کرد به دنبال همان می رود.

غالب جوانان،جویای نامند و قهرمانان را دوست دارند.اگر قهرمانان جامعه فی المثل،هنر پیشه ها و ورزشکاران باشند،جای تعجب نیست که جوانان در همه چیز،حتّی لباس و قیافه و طرز راه رفتن،از آنها تقلید کنند و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترمتر باشند،سیل جمعیّت به سوی علم و دانش حرکت می کنند.

داستان مشهوری از عالم بزرگوار،شیخ بهایی،نقل شده که بنا بود در برابر خدمات بزرگ علمی و عمرانی،از طرف شاه عباس صفو،جوایزی در خور شأن او داده شود و او جایزه خود را به این مصالحه کرد که بر مرکب مخصوص شاه بنشیند و شاه در رکاب او پیاده حرکت کند و چند کوچه و خیابان را در مقابل چشمان مردم طی کنند.در حقیقت او می خواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشی بر محور علم و دانش می گردد.می گویند که با این حرکت،رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس،بسیار بیش از قبل شد.

نظام ارزشی جامعه جاهلی قبل از اسلام-که به مصداق«بأرض عالمها ملجم و جاهلها مکرم»،در سرزمینی می زیستند که دانشمندش،به اجبار لب فرو بسته بود و جاهلش گرامی و حاکم بر جامعه بود (1).قهرمانانی مانند ابو سفیان ها و ابو جهل ها پرورش می داد،امّا هنگامی که محور ارزشها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ،همه جا را فرا گرفت آن قهرمانان کاذب

ص: 264


1- 1) نهج البلاغه،خطبه دوم.

مانند یخ در تابستان آب شدند و جای خود را به ابو ذرها دادند.

متأسّفانه بر اثر کارهای غلطی که در عصر خلفا انجام گرفت،این نظام ارزشی پاک اسلامی،رنگ باخت و ارزشهای جاهلی،از نو مطرح شد.و عمرو عاص ها و ابو موسی اشعری ها به جای مالک اشترها و ابو ذرها و عمار یاسرها نشستند و این همان است که امام علیه السّلام را به شدّت آزار می داد.

گوشه ای از درد دل حضرت همانا این است که نیکوکاران،بد کار شمرده می شدند و ظالمان ستمگر،قهرمان میدان بودند و هر روز بر ظلم خود می افزودند.

هدف امام علیه السّلام از تمام خطبه های نهج البلاغه تلاش مستمر برای برگرداندن نظام ارزشی عصر پیامبر است،هر چند شهادت،میان او و رسیدن به این مقصد حائل شد.

ص: 265

ص: 266

بخش دوم

اشاره

فالنّاس علی أربعة أصناف:منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلاّ مهانة نفسه،و کلالة حدّه،و نضیض و فره.و منهم المصلت لسیفه،و المعلن بشرّه،و المجلب بخیله و رجله، قد أشرط نفسه،و أوبق دینه لحطام ینتهزه،أو مقنب یقوده،أو منبر یفرعه.و لبئس المتجر أن تری الدّنیا لنفسک ثمنا،و ممّا لک عند اللّه عوضا! و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة،و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا قد طامن من شخصه،و قارب من خطوه،و شمّر من ثوبه،و زخرف من نفسه للأمانة،و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلی المعصیة.و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة نفسه،و انقطاع سببه فقصرته الحال علی حاله،فتحلّی باسم القناعة،و تزیّن بلباس أهل الزّهادة،و لیس من ذلک فی مراح و لا مغدی.

ترجمه

و مردم(فاسد)چهار گروه اند:گروهی از آنها کسانی هستند که اگر دست به فساد نمی زنند،به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است(آری،آنها در ایجاد فساد،شناگران ماهری هستند،ولی آب پیدا نمی کنند).

گروه دیگر کسانی هستند که شمشیر کشیده و شرارت و فساد خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را(برای این منظور گردآوری کرده اند).آنها،باطن

ص: 267

خود را برای ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کرده اند.هدفشان آن است که چیزی از متاع دنیا را به چنگ آورند یا فرماندهی بر گروهی را برای خود فراهم سازند یا بر منبری صعود کنند(و لباس پیشوایی مردم را بر تن کنند و برای آنها، خطبه های دروغین بخوانند).چه بد تجارتی است که تو(ای انسان فاسد و طغیانگر)برای خود فراهم ساخته ای:دنیا را بهای خویشتن می بینی و آن را با پاداشهایی که نزد خدا است معاوضه می کنی! گروه دیگری از مردم،کسانی هستند که دنیا را با کارهای آخرت طلب می کنند، نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند.(آنها با ریا کاری دین خود را به دنیا می فروشند و آنچه را نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند،با تزویر می طلبند و برای وصول به این هدف)،خود را متواضع جلوه می دهند.گامها را کوتاه بر می دارند و دامن خود را(ظاهرا از آلودگی به دنیا)جمع می کنند و خویشتن را به زیور امانتداران می آرایند(و در یک جمله)پوشش خدایی را وسیله معصیت قرار می دهند.

گروه دیگر کسانی هستند که حقارت و ناتوانی و نداشتن وسیله کافی،آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است،(در حالی که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزی کم ندارند،ولی به این حقیقت هرگز اعتراف نمی کنند،بلکه)خود را به زیور قناعت آراسته اند و به لباس زاهدان در آمده اند،در حالی که در هیچ زمان،نه به هنگام شب و نه روز،در سلک پارسایان راستین نبوده اند.(این چهار گروه همه فاسدند و همه خطرناکند،هر چند در چهره های مختلف ظاهر می شوند).

شرح و تفسیر
مردم چهار گروهند

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام تحلیل دقیق و جالبی در باره تقسیم دنیا طلبان به

ص: 268

چهار گروه،بیان فرموده اند.تحلیل حضرت نه تنها برای آن زمان بلکه در هر عصر و زمانی صادق است.

حضرت در آغاز می فرماید:«و مردم چهار گروه اند، فالنّاس علی أربعة أصناف. «گروهی از آنها کسانی هستند که اگر دست به فساد نمی زنند به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است، منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلاّ مهانة نفسه،و کلالة (1)حدّه،و نضیض (2)وفره.

به تعبیر معروف،آنها آب پیدا نمی کنند و گرنه در صحنه فساد شناگران ماهری هستند.

در واقع اینها از غم بی آلتی افسرده اند و گرنه درون وجودشان از شرّ و فساد و ظلم و تباهی مالامال است.طبیعی است که این گونه افراد برای ظاهر ساختن آنچه در درون دارند در انتظار فرصت باشند.

بنا بر این هرگز نباید فریب ظاهر آرام و بی آزار آنها را خورد.رهبران الهی جامعه باید هنگامی که آنها را شناسایی کردند،مراقب شان باشند و اجازه ندهند که امکاناتی در اختیار آنها قرار بگیرد،مبادا به کانونی از فساد اجتماعی مبدّل شوند.

قرآن مجید در اشاره به این گروه می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ» ، و کسانی از مردم هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب تو شود(در ظاهر اظهار محبّت می کنند)و خدا را بر آنچه در دل دارند،گواه می گیرند.این در حالی است که آنان سر سخت ترین دشمنانند.(نشانه آن این است که)وقتی که به قدرتی می رسند در فساد در زمین،می کوشند و زراعتها و چهار پایان را نابود

ص: 269


1- 1) «کلالة»(بر وزن ضلالة)به معنای«کندی»است،لذا شمشیر کند را«کلول»می گویند.
2- 2) «نضیض»به معنای«کم و ناچیز»است.به همین دلیل،به آبهای کم که گاه قطره قطره تراوش می کند «نضیض»می گویند.

می سازند و خداوند فساد را دوست ندارد. (1)

حضرت سپس به شرح صفات گروه دوم و اهداف و پایان کارشان می پردازد و می فرماید:

«گروه دیگر آنانند که شمشیر کشیده و فساد و شرارت خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را(برای این منظور)گرد آوری کرده اند. (و منهم المصلت (2)لسیفه و المعلن بشرّه و المجلب بخیله و رجله.

آنها باطن خود را برای ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کرده اند، قد أشرط (3)نفسه،و أوبق (4)دینه.

امّا هدفشان چیست؟هدف آنها همان است که امام علیه السّلام به آن اشاره فرمود:

«هدفشان،آن است که:چیزی از متاع دنیا را به چنگ آورند یا برای خود فرماندهی بر گروهی را فراهم سازند یا بر منبری صعود کنند»(و لباس پیشوایی مردم را بر تن کنند و برای آنان خطبه های دروغین بخوانند)، (لحطام (5)ینتهزه (6)،أو مقنب (7)یقوده،أو منبر یفرعه (8).

و به این ترتیب امام علیه السّلام در جمله های کوتاهی،هم به اعمال ظاهر آنها اشاره می فرماید و هم به فساد درونشان و هم به اهداف پست و زشتشان،در واقع این

ص: 270


1- 1) سوره بقره،آیه 204-205.
2- 2) «مصلت»از ماده«صلت»به معنای«بروز و ظهور چیزی»است«و سیف صلت»به معنای«شمشیر کشیده و صیقل داده شده»است.و مصلّت به کسی می گویند که شمشیر خود را کشیده باشد.
3- 3) «اشرط»از ماده«شرط»به معنای علامت است و در عبارت بالا،بیانگر این حقیقت است که او،خود را آماده برای فساد و هلاک کرده و گویی خود را بر این منظور،علامت گذاری کرده است.
4- 4) «اوبق»از ماده«وبق»،به معنای«هلاکت»است.بنا بر این،اوبق یعنی«هلاک کرد».
5- 5) «حطام»(بر وزن غلام)به معنای«شکسته و بی ارزش»است و اموال دنیا را به خاطر بی ارزش بودن، حطام دنیا می گویند.
6- 6) «ینتهز»از ماده«نهز»به معنای«حرکت برای انجام کاری»است و به معنای«حرکت برای به دست آوردن غنیمتی»نیز آمده است.
7- 7) «مقنب»(بر وزن محور)در اصل،به معنای«گلّه ای از اسب»آمده و در خطبه بالا به معنای گروهی از مردم است.شاید تعبیر به«مقنب»اشاره به ناآگاهی و بی خبری آن گروه است.
8- 8) «یفرع»از ماده«فرع»به معنای«قسمت بالای هر چیزی»است.و در عبارت بالا به معنای«بالا رفتن از منبر و تکیه زدن بر محلّ ارشاد خلق»آمده است.

گروه تمام تلاش و کوشش خود را به کار می گیرند تا قارونی شوند یا فرعونی یا سامری.

افرادی مانند آتش افروزان جنگ جمل و جنگ صفین،از مصادیق روشن این گروه بودند.بعضی برای مال و بعضی برای مقام و قدرت و بعضی برای تکیه زدن بر جای پیامبر اسلام،دست به آن همه شرّ و فساد و تباهی زدند.

سپس امام علیه السّلام به نتیجه کار آنها اشاره فرموده می گوید:

«چه بد تجارتی است که تو(ای انسان فاسد و طغیانگر)برای خود فراهم ساخته ای:دنیا را بهای خویشتن می بینی و آن را با پاداش هایی که نزد خدا است(و پروردگارت به تو وعده داده است)معاوضه می کنی!، «و لبئس المتجر أن تری الدّنیا لنفسک ثمنا،و ممّا لک عند اللّه عوضا!» طبیعی است که این گروه شرور و فاسد-که برای رسیدن به مال و مقام دست و پا می زنند-نه قانون خدا را به رسمیّت می شناسد و نه به ندای وجدان گوش فرا می دهند و نه تسلیم فرمان عقلند.آنها این سرمایه های گرانبها را با آن ثمن نجس و بهای اندک مبادله می کنند و دین و ایمان خود را،به متاع زودگذر دنیا، می فروشند،همان گونه که قرآن،در باره امثال آنان می فرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» (1).

آنان کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروخته اند و این تجارت آنان سودی نداده و هدایت نیافته اند.

این در حالی است که سرمایه های وجودی انسان،آن قدر گرانقدر و گرانبها است که اگر به چیزی جز رضای خدا و بهشت جاویدان بفروشد،به یقین زیان کرده است،همان گونه که قرآن در باره خود مولا می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» (2).

بعضی از مردم(با ایمان و فداکار،مانند علی علیه السّلام در لیلة المبیت)جان خود را

ص: 271


1- 1) سوره بقره،آیه 16.
2- 2) سوره بقره،آیه 207.

به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

در یکی از کلمات قصار آن حضرت،می خوانیم:«انّه لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها»،به یقین برای جان شما بهایی جز بهشت نیست،به کمتر از آنش نفروشید (1).

حضرت سپس به سراغ گروه سوم-که همان صاحبان تزویرند-می رود و آنها را با اوصافی دقیق و حساب شده،مشخص می کند و می فرماید:

«گروه دیگری از مردم کسانی هستند که دنیا را با کارهای آخرت طلب می کنند نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند، «و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة، و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا» .

در واقع،هدف آنها،همان هدف گروه دوم است،با این تفاوت که آنها،حطام دنیا را با زور و ظلم به چنگ می آورند و اینها،با تزویر و زیانکاری و فریب و خود نمایی.

گر چه هر دو گمراهند و ظالم و دنیا پرست،ولی شاید حال این گروه از پاره ای از جهات،از حال گروه نخست بدتر هم باشد،چرا که دین الهی را سرمایه دنیای خود ساختند و با این عمل،هم دنیای مردم را ویران می کنند و هم دینشان را.

حضرت سپس به تشبیه حالات آنها پرداخته و در پنج جمله آنها را به روشنی معرّفی کرده،می فرماید:«خود را متواضع جلوه می دهند:گامها را کوتاه بر می دارند (خود را با وقار معرّفی می کند)و دامن خود را(ظاهرا از آلودگی به دنیا)جمع می کنند و خویشتن را به زیور امانت داران می آرایند.(و در یک جمله)پوشش خدایی را،وسیله معصیت قرار می دهند، «قد طامن (2)من شخصه،و قارب من خطوه،و شمّر (3)من ثوبه،و زخرف

ص: 272


1- 1) ن،ک،ش،456.
2- 2) طامن و اطمینان،از یک ماده هستند و در اصل به معنای«آرامش و سکون»است.و در عبارت بالا اشاره به وقار و تواضع صوری و ظاهری است.
3- 3) «شمّر»از ماده«شمر»به معنای«جمع و جور کردن و مهیا شدن»آمده است.

من نفسه للأمانة،و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلی المعصیة.

آری،ظاهری متواضع و آرام و باوقار و بی اعتنا به دنیا و آنچه در دنیا است دارد و خود را به شعار صالحان آراسته است و از ستّار العیوب بودن خداوند سوء استفاده می کند و در طریق عصیان و نافرمانیش گام بر می دارد.

ممکن است که این گروه ظاهرا به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته باشند،ولی به یقین ایمان به این دو اصل مهم در اعماق وجودشان نفوذ نکرده،و گرنه چگونه ممکن است متاعی به آن گرانبهایی را به این ثمن بخس و بهای ناچیز مبادله کنند؟به همین دلیل،در احادیث آمده است که ریا کاران در قیامت-که پرده ها کنار می رود و چهره واقعی هر کس آشکار می شود-به عنوان«یا کافر!یا فاجر!یا غادر!یا خاسر»! مخاطب می شوند و به آنها گفته می شود:«حبط عملک و بطل أجرک فلا خلاص لک الیوم فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له»،اعمالت نابود شد و اجر و پاداشت از میان رفت و هیچ راه نجاتی امروز برای تو باقی نمانده است.

برو و پاداشت را از کسی که اعمالت را برای او انجام دادی بگیر. (1)

بی شک این گروه-مانند سایر گروه های چهارگانه-تنها در عصر مولا علی علیه السّلام وجود نداشتند،بلکه همیشه و در هر جامعه ای بوده و هستند و خطر آنها بر دین و دنیای مردم از همه گروه ها بیشتر است.

به همین دلیل پیروان حق باید بدقّت مراقب آنها باشند و در دام آنان نیفتند.

خوشبختانه بسیاری از آنها عملا خود را رسوا می کنند و هنگامی که بر سر دو راهی دین و دنیا قرار می گیرند،با یک چرخش سریع به راه دنیا می روند و از دین خدا دور می شوند و رضای خلق را با سخط و خشم خالق خریداری می کنند تا از دنیای آنان بهره ای گیرند.افکار آنها منحط و همّتشان کوتاه و روحشان آلوده و درونشان زشت و پلید و همیشه گرفتار دوگانگی شخصیت و نفاق هستند. در ادامه این بحث امام به سراغ گروه چهارم-که همان«پارسایان دروغین و زاهدان ریایی»هستند-می رود و

ص: 273


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 1،صفحه 51.

می فرماید:

«گروه دیگر،کسانی هستند که حقارت و ناتوانی و نداشتن وسیله کافی،آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است(در حالی که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزی کم ندارند،ولی هرگز به این ناتوانی و ضعف درونی اعتراف نمی کنند،بلکه)خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان در آمده اند،در حالی که در هیچ زمان نه به هنگام شب و نه روز در سلک پارسایان راستین نبوده اند، «و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة (1)نفسه،و انقطاع سببه فقصرته الحال علی حاله،فتحلّی باسم القناعة،و تزیّن بلباس أهل الزّهادة،و لیس من ذلک فی مراح (2)و لا مغدی (3)» .

و به تعبیر دیگر،آنها افراد بی کفایت و ضعیفی هستند که بر ناتوانی و بی کفایتی خود پرده زهد و قناعت می افکنند و نقطه ضعف خود را به صورت نقطه قوّت نشان می دهند،در حالی که بویی از پارسایی و قناعت نبرده و در باطن،دنیا پرستانی شکست خورده اند.

البتّه این گروه بر دو قسمند:گاه برای فریب مردم و سرپوش گذاشتن بر ضعفهای خود به چنین لباسی در می آیند و گاه حتّی خود را نیز فریب می دهند و کم کم،باور می کنند که پارسا و زاهدند،نه ضعیف و ناتوان.

واژه مراح و مغدی به گفته بسیاری از ارباب لغت و مفسران نهج البلاغه،اسم مکان است و به معنای«محل استقرار چارپایان در شب و صبح»است،ولی بعضی آن دو را،اسم زمان می دانند و به«زمان رفت و آمد شبانه و روزانه»تفسیر کرده اند.و در هر صورت،انتخاب این واژه ها برای بیان حال آنان اشاره لطیفی به حماقت و

ص: 274


1- 1) ضوؤله به معنای«ضعف و ناتوانی»است.
2- 2) «مراح»از ماده«روح»به معنای زمان و یا مکان رفت و آمد شبانه است.
3- 3) «مغدی»از ماده«غدو»به معنای«زمان و مکانی است که صبحگاهان چارپایان از آن بیرون می روند»و بعضی نیز گفته اند که«مغدی»به معنای«مکان حیوانات در روز»در مقابل«مراح»که بستر شبانه آنها است، می باشد.

ابلهی آنان است که ضعف ها را در نظر خود و دیگران قوّت و قدرت نشان می دهند و دنیا پرستی را در چهره زهد و پارسایی ظاهر می کنند.

در این که فرق میان گروه چهارم و نخست از یک سو و گروه چهارم و سوم از سوی دیگر چیست؟گفت و گو است.آنچه مناسب تر به نظر می رسد،این است که گروه نخست،دنیا پرستانی هستند که به خاطر ضعف و ناتوانی و بی کفایتی در گوشه ای خزیده و به سراغ مال و جاه و مقامی نمی روند،ولی اصرار ندارند که این ضعف و ناتوانی را به صورت نقطه قوّتی نشان دهند،در حالی که گروه چهارم،از این ضعف و ناتوانی خود برای کسب و جاهت در جامعه بهره گیری کرده و آن را نوعی قناعت و زهد می شمرند و ملک آزادگی و کنج قناعت را گنجی می دانند که برای سلاطین با شمشیر میسّر نیست.

و امّا تفاوت گروه چهارم با گروه سوم،این است که گروه سوم از طریق ریا کاری خود را به مقاماتی می رسانند و با استفاده از تزویر به مقاصد نامشروعشان می رسند.

به تعبیر دیگر،آنچه را ظالمان زور مدار از حطام دنیا،با ظلم و زور به چنگ می آورند،اینها از طریق ریا کاری و فریب مردم به دست می آورند.

دین خود را به دنیا می فروشند و متاع دنیا را به بهای دین فروشی به چنگ می آورند،در حالی که گروه چهارم،به جاه و مقامی نایل نمی شوند!امّا همین اندازه دل خوش کرده اند که مردم آنها را قانع و زاهد می پندارند.

البته گروه نخست و چهارم،هر دو در این مشترکند که اگر می دانی برای ظلم و فساد پیدا کنند از دو گروه دیگر،چیزی کم ندارند.

نکته: این چهار گروه خطرناک در هر جامعه ای وجود دارند

امام علیه السّلام در بیان چهار گروه اجتماعی در بالا،بحق داد سخن داده و پیروان راستین ولایت را از خطرات بزرگی که از ناحیه این چهار گروه(فاسدان بی کفایت،

ص: 275

ظالمان زور مدار،دنیا پرستان ریا کار و زاهدان دروغین)متوجه آنها و جامعه بشری می شود آگاه ساخته است و نشانه های هر یک را بر شمرده و ویژگیهای روحی و جسمانی آنان را ذکر فرموده تا با این علامات آنها را بشناسند و در دام آنان گرفتار نشوند.

این چهار گروه،از نظر تباهی درون و فساد عقیده و دلبستگی به دنیا و جاه و مقام،مشترکند.و اختلاف آنها در دامها و در فراهم بودن اسباب و مقدمات نیل به این مقصود است.

به تعبیری دیگر،این چهار گروه را به دو دسته می توان تقسیم کرد:یک دسته به مقاصد نامشروعشان می رسند،با این تفاوت که جمعی با زور و گروهی با تزویر و ریا کاری.

ولی دسته دوم،به مقصودشان،از زخارف دنیا نائل نمی شوند،با این تفاوت که گروهی،این ناکامی را در چهره زهد و قناعت نشان می دهند و دسته ای دیگر، اقدامی در این زمینه ندارند.

اگر تاریخ را بدقّت بررسی کنیم،می بینیم که در هر عصر و زمانی این چهار گروه بوده و هستند،هر چند با پیشرفت جامعه بشری شگردهای آنها پیچیده تر و دامها فریبنده تر و نقشه هایشان مرموزتر می شود.

با نهایت تأسّف جوامع اسلامی امروز نیز از این حکم مستثنا نیستند و در آتش تباهی این چهار گروه می سوزند و ناآگاهان در دامهایشان دست و پا می زنند و فریاد می کشند.

اگر پیروان حق سخنان امام علیه السّلام را در این فراز،دقیقا به خاطر بسپارند و در جلسات خود به تحلیل دقیق آن بپردازند و آگاهیهای لازم را به افراد پاکدل جامعه بدهند و برای افشا کردن توطئه های این چهار گروه تلاش تبلیغاتی مستمری داشته باشند،به یقین از خطر آنها به مقدار زیاد کاسته خواهد شد.

ص: 276

بخش سوم

اشاره

و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر،فهم بین شرید نادّ،و خائف مقموع و ساکت مکعوم وداع مخلص و ثکلان موجع قد أخملتهم التّقیّة و شملتهم الذّلّة فهم فی بحر أجاج أفواههم ضامزة،و قلوبهم قرحة،قد وعظوا حتّی ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا،و قتلوا حتّی قلّوا.

ترجمه

(در این میان)گروهی باقی مانده اند که یاد قیامت،چشمهایشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهایشان را جاری ساخته است.آنان(به خاطر حق گویی و حق جویی)یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایی خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت،بر دهان زده اند(چرا که گوش شنوا و دل بیداری که حق را درک کند نمی یابند)یا مخلصانه(به امید تأثیر در بعضی از دل ها)به سوی خدا دعوت می کنند و یا با چشمی گریان و دلی پر درد(به صحنه های پر فسادی که قادر بر تغییر آن نیستند)می نگرند.تقیّه آنان را منزوی ساخته و به فراموشی سپرده،(به خاطر نبودن یار و یاور)ناتوانی و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است.آنها به کسانی می مانند که در دریای نمک فرو رفته اند(که هر گونه حرکتی برای آنها سبب سوزش بیشتر است).دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است.آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و به قدری تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر(در میدان مبارزه)کشته داده اند که به کمی گراییده اند.

ص: 277

شرح و تفسیر

گروه پنجم-مردان خدا

امام علیه السّلام بعد از ذکر گروههای چهارگانه دنیا پرست و گنهکار پیشین،به سراغ گروه پنجمی می رود که اولیاء اللّه و جنود حق و مردان خدا و جمعیّت ممتازند که در جوامعی که گروههای چهارگانه پیشین،زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند،از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.

حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به«رجال»می کند در حالی که از گروههای چهارگانه پیشین،تعبیر به«ناس»شده بود و در حقیقت،این گروه پنجم هستند که امام علیه السّلام آنها را محور یک جامعه الهی پیشرفته می داند و یاران خود را تشویق می کند که در زمره آنان باشند.حضرت در توصیف آنها نخست می گوید:

«(در این میان)گروهی باقی مانده اند که یاد قیامت،چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جاری ساخته است، و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر ».

تعبیر به«غضّ أبصارهم»،به معنای«فرو بستن چشم»نیست،بلکه «فرو افکندن و برگیری نگاه»است،حالتی که به هنگام دیدن پاره ای از مظاهر وحشتناک به انسان دست می دهد،به گونه ای که حاضر نیست به منظره خوفناک نگاه کند.

به این ترتیب،نخستین توصیف آنها احساس مسئولیت در برابر خداوند و دادگاه قیامت است،احساسی بسیار نیرومند که دل را به لرزه در می آورد و اشکها را جاری می سازد.

براستی برای کسانی که ایمانی قوی به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چیزی از آن وحشتناک تر نیست،روزی که پرده ها کنار می رود و سرائر،آشکار می شود و تمام اعمال عمر انسان،در حضور تمام مردم،حسابرسی می گردد.

ص: 278

بعضی از شارحان نهج البلاغه، (1)معتقدند که«مرجع»در جمله بالا،به معنای قبر،و«محشر»به معنای«قیامت»است،ولی با توجه به این که در تعبیرات قرآنی هر دو واژه به معنای قیامت آمده،به نظر می رسد که این تفاوت،تنها برای عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.

در واقع،تعبیرات فوق،از این آیه شریفه اقتباس شده است که «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» -مردانی که هیچ تجارت و معامله ای آنان را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند،آنها از روزی می ترسند که در آن دل ها و چشم ها زیر و رو می شود (2).» حضرت سپس به سرنوشت متفاوت این گروه در جوامعی که آن چهار گروه دنیا پرست در آن حاکمند،پرداخته و می فرماید:هر یک از آنها به یکی از این پنج سرنوشت گرفتار می شوند:

«آنان(به خاطر حق گویی و حق جویی)یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایی خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت،بر دهان زده اند(چرا که گوش شنوا و دل بیداری که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبیک بگوید، نمی یابند).یا مخلصانه(به امید تأثیر در بعضی از دل ها)،به سوی خدا دعوت می کنند و یا با چشمی گریان و دلی پر درد،(به صحنه های پر فسادی که قادر بر تغییر آن نیستند)می نگرند، «فهم بین شرید (3)نادّ، (4)و خائف مقموع (5)و ساکت مکعوم (6)وداع مخلص و ثکلان (7)موجع» .

ص: 279


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،ذیل جمله مورد بحث.
2- 2) سوره نور،آیه 37.
3- 3) «شرید»از ماده«شرد»در اصل،به معنای«فرار کردن شتر»است.و سپس به تمام کسانی که به هر دلیل،از قومی فرار کرده اند،اطلاق شده است.
4- 4) «نادّ»از مادّه«ندّ»،به معنای«فرار کردن به تنهایی»است.
5- 5) «مقموع»از ماده«قمع»به معنای«مقهور و مغلوب»است و گاه به معنای«ریشه کن کردن»نیز آمده است.
6- 6) «مکعوم»از مادّه«کعم»،در اصل به معنای«بستن دهان شتر»آمده سپس توسعه یافته و به هر کسی که دهانش را به دلیلی ببندند،مکعوم گفته اند.
7- 7) «ثکلان»از مادّه«ثکل»،در اصل،به معنای«از دست دادن عزیزان»است و چون در چنین حالی انسان عزادار می شود،ثکلان به معنای«شخص گریان و عزادار»آمده است.

با توجه به این که«شرید»به معنای«فراری و آواره»و«نادّ»از ماده«ندّ»به معنای«فرار کردن از جماعت و روی آوردن به وحدت و انفراد»آمده است (1)جملات بالا،اشاره به این است که آنان،حتّی در تبعید و آوارگی هم با یکدیگر نیستند،بلکه هر یک را در گوشه ای پرتاپ می کنند،چرا که دنیا پرستان از اجتماع آنان سخت بیمناکند.

و تعبیر به«خائف مقموع»با توجه به این که«مقموع»از مادّه«قمع»به معنای «قهر و غلبه و یا ریشه کن کردن»است،اشاره به این است که دنیا پرستان حاکم،تنها به تهدید آنان را قناعت نمی کنند،بلکه سعی دارند دائما آنها را در فشار قرار داده،یا ریشه کن کنند.

و تعبیر به«ساکت مکعوم»،با توجه به این که«مکعوم»از مادّه«کعم»(بر وزن کعب)به معنای«بستن دهان شتر»است،اشاره به این است که زور مداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن این گروه نیستند،بلکه سعی دارند دهان آنها را ببندند و مهر بر آن نهند.

تعبیر به«داع مخلص»اشاره به این است که دعوت از مردم،به خاطر رسیدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نیست،بلکه انگیزه ای جز رضای خدا ندارند.

احتمال دیگری نیز در تفسیر این جمله گفته شده است و آن این است که منظور از«داع مخلص»دعا کننده ای است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و برای بهبود حال جامعه پیوسته دعا می کند.

بالأخره تعبیر به«ثکلان موجع»با توجه به این که«ثکلان»به معنای«انسان مصیبت زده»و«موجع»به معنای«صاحب درد»است،اشاره به این است که آنها تنها در ظاهر گریان نیستند،بلکه از درون می سوزند و درد می کشند.

حضرت سپس به بیان اوصاف دیگری از این گروه پرداخته و با عباراتی کوتاه و پر معنا و تأسّف برانگیز،وضع آنان را در چنین اجتماعی شرح می دهد و می فرماید:

ص: 280


1- 1) شرح نهج البلاغه محمد عبده و شرح علامه خویی و شرح ابن ابی الحدید ذیل جمله مورد بحث.

«تقیّه،آنان را منزوی ساخته و به فراموشی سپرده، «قد أخملتهم (1)التّقیّة» .

گر چه آنها مبارز و مجاهد هستند،ولی آنجا که فریاد کشیدن اثری جز از میان رفتن نیروها ندارد،چاره ای جز پناه بردن به تقیّه نیست،تقیّه ای که سرانجام آنها را به انزوا می کشاند و در نظر دشمنان افرادی ترسو و در چشم دوستان افرادی بی عرضه و کم ارزش نشانشان می دهد،در حالی که مبارزه آنها به عنوان انجام وظیفه است و هم تقیّه آنها در آن شرایط خاص.

حضرت سپس می فرماید:«(به خاطر نبودن یار و یاور ناتوانی و ذلّت وجودشان) را فرا گرفته، و شملتهم الذّلّة ».

آنها در پیشگاه خدا و در درون جانشان عزیزند،ولی اجتماع که ارزش ها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.

حضرت آن گاه حال آنها را چنین مجسّم می کند:«آنها به کسانی می مانند که در دریای نمک فرو رفته و گرفتار شده اند،(که هر گونه حرکتی برای آنها سبب سوزش بیشتر و ناراحتی شدیدتر می گردد)، (فهم فی بحر اجاج) (2).

بدیهی است کسی که در چنین دریایی غوطه ور است تمام وجودش می سوزد و هر گاه تشنه شود آبی پیدا نمی کند که بنوشد،پس درون و برون،هر دو می سوزد حال اولیای خدا و مردان صالحی که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت می کنند،گرفتار می شوند همین است،چرا که یار و یاوری برای قیام کردن و فریاد کشیدن نمی یابند! حضرت در ادامه این سخن می افزاید:«دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است، أفواههم ضامزة، (3)و قلوبهم قرحة. » افراد بی تفاوت در چنین جوامعی نگران نیستند،بلکه تنها نگران منافع شخصی خود می باشند،ولی مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده،

ص: 281


1- 1) «أخمل»از مادّه«خمل»،به معنای«ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن»است.
2- 2) «اجاج»از مادّه«اجج»،به معنای تلخ و شور شدن است.
3- 3) «ضامزة»از مادّه«ضمز»به معنای«سکوت و خودداری کردن از کلام»است.

پیوسته از درون می سوزند و دل هایشان مملوّ از جراحات است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،جمله «قلوبهم قرحة» را اشاره به خوف خدا دانسته اند (1)در حالی که قرینه کلام نشان می دهد که این جراحات قلبی و روحی، به خاطر فسادی است که قادر به نابودی آن نیستند.

ممکن است در اینجا کسانی گمان برند که این ناتوانی و ضعف و سکوت و تقیّه نتیجه کارهای خودشان است که به موقع قیام نکردند و فریاد نکشیدند،لذا امام علیه السّلام در ذیل این سخن،با چند جمله این اشتباه را به طور کامل برطرف می سازد.او می فرماید:«آنها(در میدان نصیحت و اندرز)آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آن قدر تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و(در میدان نبرد)آن قدر کشته داده اند که به کمی گراییده اند، قد وعظوا حتّی ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا، و قتلوا حتّی قلّوا. » آری آنها جهاد را در تمام شاخه هایش تجربه کرده اند از دل فریاد کشیده اند،با بیان منطقی اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانی ها تقدیم کرده اند تا آنجا که بسیاری از نفرات خود را از دست داده اند،چرا که یار و یاوری نداشته و توازن قوا، در میان آنها و دشمن به هیچ وجه برقرار نبوده است.

تا آنجا که امید پیروزی داشته اند و احتمال ریشه کن کردن فساد می داده اند جنگیده اند و سپس برای حفظ باقی مانده اندک به تقیّه پناه برده اند جمله «قتلوا حتّی قلّوا» به این معنا نیست که همه آنها کشته شده اند تا کم گشته اند،بلکه به این معنا است که گروهی از آنها شهید گشته و گروه اندکی باقی مانده اند.به اصطلاح این جمله از قبیل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که تقسیم بندی این گروه ها مربوط به کدام زمان است،در حالی که امام علیه السّلام با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت می کرد؟

ص: 282


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم و شرح نهج البلاغه،علامه خویی و فی ظلال محمد جواد مغنیه،ذیل عبارت مورد بحث.

پاسخ این سؤال با مطالعه تاریخ عصر آن حضرت روشن می شود و در کلمات آن بزرگوار نیز آمده است که فساد اجتماعی آن قدر بالا گرفته که شعاع حکومت امام علیه السّلام عملا،به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق دیگری مانند شام و مصر و...فاسدان شرور و ظالمان بی ایمان دست به دست هم داده بودند و صالحان را از صحنه اجتماع بیرون رانده بودند.

ص: 283

ص: 284

بخش چهارم

اشاره

فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة القرظ و قراضة الجلم و اتّعظوا بمن کان قبلکم،قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم،و ارفضوها ذمیمة،فإنّها قد رفضت من کان أشغف بها منکم.

ترجمه

باید دنیا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگ هایی باشد که با آن دبّاغی می کنند (که بسیار بدبو و متعفّن و بی ارزش است)یا(بی بهاتر از)بقایای قیچی شده پشم حیوانات باشد(که بر زمین می ریزد و کسی به آن اعتنا ندارد).و از کسانی که پیش از شما بودند پند گیرید،قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند و این دنیای پست و نکوهیده را رها کنید زیرا کسانی را که از شما شیفته تر نسبت به آن بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کمترین وفایی نکرد).

شرح و تفسیر
از کسانی که پیش از شما بودند پند گیرید!

در این بخش از خطبه-که آخرین بخش خطبه است-امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و بسیار پر معنا به عنوان یک نتیجه گیری نهایی،بعد از ذکر گروه های پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنیا که سرچشمه اصلی و کلید حقیقی سعادت انسان است- دعوت می کند و در واقع بر این امر تأکید می نهد که تمام بدبختی هایی که دامان گروه های چهارگانه فوق را گرفته و می گیرد،از دنیا پرستی و دلبستگی بی حساب به دنیا،حاصل می شود.

ص: 285

حضرت در جمله نخست می فرماید:باید دنیا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هایی باشد که با آن دباغی می کنند(که بسیار بد بو و متعفّن و بی ارزش است).یا بی ارزش تر از بقایای قیچی شده پشم حیوانات باشد(که بر زمین می ریزد و کسی به آن اعتنایی ندارد)، فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة (1)القرظ و قراضة (2)الجلم (3).

تشبیهات فوق،بسیار حساب شده و جالب است،قرظ،(بر وزن مرض)به معنای«برگ درختان سلم»که از آن،برای دباغی کردن پوست ها استفاده می کردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بیشتر کنند-است.بدیهی است تفاله هائی که بعد از استفاده به دور می ریختند،بسیار آلوده و بدبو و نفرت انگیز بود و نیز هنگامی که پشم حیوانات را قیچی می کنند قطعات کوچکی از اطراف آن بر زمین می ریزد که به درد هیچ کاری نمی خورد.

بنا بر این در تشبیه نخست،نفرت انگیز بودن و در تشبیه دوم،بی ارزش بودن، نهفته شده است،و امام علیه السّلام می فرماید باید دنیا در نظر شما از اینها هم کم ارزش تر باشد،همان دنیایی که عشق به اموال آن قارون های طغیانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بیدادگر را به وجود می آورد و حبّ آن،رأس کل خطیئه است و این گویاترین تعبیری است که در این زمینه دیده می شود،این از یک سو.

از سوی دیگر،در دومین جمله به زود گذر بودن دنیا و مواهب دنیا اشاره کرده می فرماید:«از کسانی که پیش از شما می زیسته اند پند گیرید،قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند! (و اتّعظوا بمن کان قبلکم قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم) .

آنها جمع کردند و اندوختند و گذاشتند و رفتند.قصرهای ویران شده آنها و ملک به تاراج رفته و تخت سرنگون شده و قدرت بر باد رفته آنان که بقایایش در گوشه و

ص: 286


1- 1) «حثاله»(بر وزن تفاله)در اصل به معنای«اشیای بد و بی ارزش»آمده به همین دلیل به تفاله های روغن و مانند آن که بی ارزش و دور ریختنی است،حثاله گفته می شود.
2- 2) «قراضه»از مادّه«قرض»به معنای«چیدن چیزی»است و قراضه به قطعات کوچکی که به اصطلاح از دم قیچی می ریزد گفته می شود،و اطلاق مقراض بر قیچی نیز از همین جهت است.
3- 3) «جلم»(بر وزن قلم)به معنای«قیچی»است.

کنار جهان در برابر چشمان شما است،درس عبرت است و اگر از این درس بهره لازم را نگیرید همین سرنوشت دامان شما را می گیرد و زندگی شما درس عبرتی برای آنان می گردد.

قرآن مجید بارها و بارها،مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پیشینیان دعوت فرموده،و آن را یکی از بهترین درس های بیدار کننده برای مردم هر عصر و هر زمان به شمار می آورد.در باره فرعون و فرعونیان تعبیرات تکان دهنده ای دارد که آنها را برای بیدار شدن بنی اسرائیل بیان می کند،می فرماید:

«کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» (1)،چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگری که در آن غرق بودند.آری این گونه بود ماجرای آنان و ما اینها را میراث برای اقوام دیگری ساختیم،نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین(و نه اهل زمین و آسمان)و نه(به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت)به آنها مهلتی داده شد.

ولی با نهایت تأسف،بنی اسرائیل هم از این درس های بزرگ عبرتی نگرفتند و سرنوشت آنان درس دیگری برای اقوام دیگر شد.

حضرت در سومین جمله از بی وفایی دنیا سخن می گوید و می فرماید:«این دنیای پست و نکوهیده را رها کنید!زیرا کسانی را که از شما شیفته تر نسبت به آن بودند،رها ساخت(و به عاشقان و دلدادگان و دلبستگان خود کمترین وفایی نکرد و حرمت آنها را نگاه نداشت)، و ارفضوها ذمیمة،فإنّها قد رفضت من کان أشغف (2)بها منکم.

ص: 287


1- 1) سوره دخان،آیات 25-29.
2- 2) «أشغف»در اصل،از شغاف به معنای«گره بالای قلب یا پوسته نازک روی قلب»است که به منزله غلافی تمام آن را در بر گرفته.این مادّه در مورد عشق های سوزانی که تمام قلب را در بر می گیرد و در اعماق آن نفوذ می کند به کار می رود.

به این ترتیب،این معلّم بزرگ اخلاق و انسانیت در این سه جمله از بی ارزش بودن و ناپایداری و بی وفایی دنیا سخن گفته و موقعیّت آن را به خوبی روشن ساخته است.

بدیهی است که منظور از دنیا در تمام این کلمات،همان مواهب مادّی است که در مسیر خودکامگی و عصیان و طغیان و ظلم و بیدادگری و هوسرانی و بی بند و باری به کار گرفته می شود،نه آن مال و ثروت و مقامی که ابزاری است برای وصول به اهداف معنوی و اسبابی است برای اطاعت و بندگی خدا.

«چیست دنیا؟از خدا غافل شدن نی طلا و نقره و فرزند و زن»

کلام سیّد رضی

مرحوم سید رضی،در پایان این خطبه می گوید:بعضی از ناآگاهان این خطبه را به معاویه نسبت داده اند،ولی بی تردید این خطبه از سخنان امیر مؤمنان علیه السّلام(و هماهنگ با روح بلند او و سایر سخنان فصیح و بلیغ و بیدارگر آن حضرت)است.

طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شیرین کجا و آب شور و تلخ کجا؟ دلیل بر این مطلب،سخن عمرو بن بحر،جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصیر سخن می باشد. او این خطبه را در کتاب البیان و التبیین آورده و گفته است که آن را به معاویه نسبت داده اند و آن گاه خود او در این باره سخن رانده و گفته،که این خطبه به سخن امام علیه السّلام و به روش او در تقسیم مردم شبیه تر است،و او است که به بیان حال مردم،از غلبه،ذلّت،تقیّه و ترس،واردتر است. او گفته:«تا کنون چه موقع دیده ایم که معاویه در یکی از سخنانش،مسیر زهد پیش گیرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!»

ص: 288

نکته: دنیا از دیدگاه اولیاء اللّه

آنچه در خطبه بالا در باره گروه های پنجگانه ای که در عصر و زمان آن حضرت وجود داشتند(دنیادوستان وامانده،ظالمان خود کامه،دین به دنیا فروشان ریا کار، زاهدان دروغین و مردان خدا)همان گونه که گفتیم،منحصر به عصر و زمان آن بزرگوار نبوده و نیست و در بسیاری از جوامع امروز و دیروز نیز همانند آنها یافت می شود و همیشه مشکلات جوامع بشری از همان چهار گروه نخستین بوده که در طول تاریخ،درد و رنج بسیار آفریدند و خونهای بسیار ریختند و حقّ مظلومان را پایمال کردند،فساد را گسترش دادند و طرفداران حق را تا آنجا که در توان داشتند منزوی ساختند.ولی دنیا هرگز به آنها وفا نکرد و به زودی طومار زندگی آنها پیچیده شد و همه چیز را رها کردند و رفتند و زندگانی آنها درس عبرتی برای بازماندگان شد.

تعبیراتی که امام علیه السّلام برای هر یک از گروه های پنجگانه و علائم و نشانه های آنها ذکر می کند،بسیار دقیق و مو شکافانه است و راهنمای خوبی برای شناخت هر یک از آنها است.

از آنجا که سرچشمه جنایات و خلاف کاری های گروه های چهار گانه نخست، عشق و دلباختگی نسبت به دنیا است،حضرت در پایان خطبه با چند جمله مؤثّر، روح دنیا پرستی را در دل ها می کشد.نخست دنیا را چنان بی ارزش قلمداد می کند که حتّی آن را از تفاله های گندیده برگ های سلم-که به هنگام دباغی پوست حیوانات به کار می رود-بی ارزشتر می شمرد،سپس به ناپایداری دنیا و سرعت تحوّل آن اشاره کرده،تاریخ پیشینیان و ویرانه های باز مانده از آنان را به عنوان یک سند روشن ارائه می فرماید،و سرانجام از بی وفایی دنیا سخن می گوید تا دلدادگانش باخبر شوند که در آنجا خبری نیست.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از کنار لاشه حیوان گندیده ای که در یک طرف

ص: 289

جاده افتاده بود گذشت و اشاره ای به آن کرد و فرمود:

اترون هذه هنیة علی أهلها؟فو اللّه!الدّنیا أهون علی اللّه من هذه علی أهلها،آیا می بینید که این لاشه چقدر نزد صاحبانش بی ارزش است؟به خدا سوگند!که دنیا نزد خداوند از بی ارزشی این نزد دنیا گرایان بی ارزش تر است.

حضرت،سپس در ادامه این حدیث به چند نکته مهم اشاره فرمود و چنین گفت:

«الدّنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له و لها یجمع من لا عقل له و شهواتها یطلب من لا فهم له و علیها یعادی من لا علم له و علیها یحسد من لا فقه له و لها یسعی من لا یقین له، دنیا خانه کسی است که(در واقع)خانه ای ندارد و مال کسی است که مالی ندارد.تنها کسانی که عقل ندارند،به جمع آوری دنیا می پردازند و آنها که شعوری ندارند،به شهوترانی در آن رو می آورند و تنها کسانی که آگاهی ندارند به خاطر دنیا به ستیز بر می خیزند و فقط کسانی که فهم ندارند به خاطر آن به دیگران حسد می ورزند و کسانی که ایمان و یقین کافی ندارند،پیوسته برای آن تلاش می کنند». (1)

در حدیث دیگری آمده است که حضرت مسیح در حال مکاشفه دنیا را به صورت پیرزن بی دندانی دید که بر او از هر گونه زینتی وجود داشت،پرسید:

«تا کنون چند همسر اختیار کرده ای؟»گفت:«از شماره خارج است.»حضرت مسیح پرسید:همه آنها مردند یا تو را طلاق دادند؟گفت:«نه،همه را کشتم».

حضرت عیسی فرمود:«بدا به حال همسران باقیمانده ات!چگونه از همسران پیشین تو درس عبرت نمی گیرند!» (2)

ص: 290


1- 1) بحار الانوار،جلد 70 صفحه 122.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 4،صفحه 58،بحار الانوار،جلد صفحه 14،328.

خطبۀ سی و سوم: در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنۀ طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

عند خروجه لقتال أهل البصرة

(1)

،و فیها حکمة مبعث الرسل،ثم یذکر فضله و یذم الخارجین.

قال عبد اللّه بن عباس:دخلت علی امیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار و هو یخصف (2)نعله فقال لی:«ما قیمة هذا النعل؟».فقلت:«لا قیمة لها!»فقال علیه السّلام:و اللّه!لهی أحبّ

ص: 291


1- 1) سیّد رضی،این خطبه را در دو جای نهج البلاغه،آورده:یکی در اینجا و دیگری در خطبه 104 و در آنجا چنین می گوید که گزیده ای از این خطبه،قبلا آمده است،(اشاره به همین خطبه 33 است)ولی چون این روایت را متفاوت با روایت پیشین دیدم که نسبت به آن کم و زیادی دارد،لازم دیدم بار دیگر به سراغ آن بروم. نویسنده مصادر نهج البلاغه می گوید:از اینجا روشن می شود که سید رضی تا چه حد،در نقل کلمات امیر مؤمنان علی علیه السّلام احتیاط می کرده و حتی دو روایت مشابه را در هم ادغام نمی کرده(این سیره سید رضی بوده و در سایر موارد نیز نهایت دقّت و امانت را در نقل کلمات مولا رعایت کرده است.) سپس می افزاید:از روایت مفید رحمه اللّه در ارشاد چنین بر می آید که امام علیه السّلام این خطبه را در«ربذه»ایراد فرموده.گروهی از زوّار بیت اللّه در آنجا توقف کرده بودند و هنگامی که از حضور امام علیه السّلام در آن سرزمین باخبر شدند،اجتماع کردند تا سخنان حضرتش را بشنوند در حالی که امام علیه السّلام هنوز از خیمه بیرون نیامده بود. ابن عباس می گوید وارد خیمه شدم،دیدم امام علیه السّلام کفشی را وصله می زند.عرض کردم:«نیاز ما به اصلاح امورمان بیشتر و مهم تر از این کاری است که الان به آن مشغول هستید.»امام علیه السّلام پاسخی به من نداد تا از دوختن کفش فراغت حاصل کرد،در این حال لنگه کفش وصله خورده را در کنار لنگه دیگر گذاشت،فرمود: «ابن عباس!اینها را قیمت بگزار!».عرض کردم:«قیمتی ندارد.».فرمود:«هر چه هست،بگو!»عرض کردم: «کم تر از یک درهم.»فرمود:«به خدا سوگند!اینها در نظر من محبوب تر است از حکومت بر شما،مگر این که حقّی را بر پا دارم یا باطلی را دفع کنم.»عرض کردم:زوّار خانه خدا جمع شده اند تا سخنان شما را بشنوند.اجازه می دهید که من برای آنها سخنی بگویم،اگر خوب باشد به حساب شما و اگر بد باشد به حساب من باشد؟فرمود:«نه خودم برای آنها سخن می گویم.»سپس بیرون آمد و این خطبه را برای آنها ایراد فرمود.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحات 421 و 422).به هر حال به گفته مستدرک و مدارک نهج البلاغه،شیخ مفید این خطبه را در کتاب ارشاد آورده است. (مستدرک،صفحه 242).
2- 2) «یخصف»از مادّه«خصف»به معنای«وصله زدن یا چسباندن قطعات چیزی به هم»است.

الیّ من إمرتکم (1)الاّ أن أقیم حقا أو أدفع باطلا.ثم خرج فخطب النّاس فقال:

این خطبه را علی علیه السّلام به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره،ایراد فرمود و در آن فلسفه بعثت انبیا آمده و سپس فضایل خویش را بر شمرده و کسانی را که بر ضدّ او قیام کردند،نکوهیده است.

ابن عباس می گوید:در ذی قار(شهر یا منزلی در نزدیکی بصره)بر علی علیه السّلام وارد شدم امام در حالی که مشغول وصله کردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود:

«ارزش این کفش چه قدر است؟»گفتم:«بهایی ندارد(بسیار کم ارزش است)».

فرمود:«به خدا سوگند!همین کفش بی ارزش،برای من،از حکومت بر شما بهتر است».مگر این که با این حکومت حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم(مبادا گمان کنی قیام من برای دفع طغیانگران بصره،به خاطر تحکیم پایه های حکومت بر شما بوده است.)سپس امام علیه السّلام(از خیمه)بیرون آمد و مردم را مخاطب ساخته فرمود...

خطبه در یک نگاه

حضرت این خطبه را در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود،ایراد کرده است.

امام علیه السّلام از یک سو قبل از ایراد خطبه آن جمله های تاریخی و فراموش نشدنی را به ابن عباس می گوید،جمله هایی که از روح بلند امام علیه السّلام و مقام والا و بی نظیر او در عرفان و معرفة اللّه حکایت می کند،حضرت می گوید که حکومت بر شما از این کفش فرسوده و وصله خورده من نیز کم ارزش تر است،اگر به حساب عشق و علاقه به مقام و حکومت باشد،امّا اگر برای اقامه حق و ابطال باطل و سوق دادن جامعه به سوی سعادت و کمال بوده باشد،هدف مطلوب و دوست داشتنی من است.

و سپس افکار مردم را همراه خودش به عصر جاهلیت و زمان قیام

ص: 292


1- 1) «إمرة»(بر وزن فطره)به معنای«حکومت»است.

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می برد و تلویحا اشاره می کند که مردم بار دیگر ارزشهای جاهلی را زنده کرده اند و من باید همان مسیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای خاموش کردن فتنه ها و در هم پیچیدن افکار جاهلی سیر کنم و حق را از درون باطل خارج سازم.

در بخش دیگری از این خطبه به سرزنش گروهی از قریش که سردمداران جنگ جمل بودند پرداخته و روشن می سازد که انگیزه این آتش افروزان جنگ جز حسد و کینه توزی و دنیا پرستی نبوده است.

ص: 293

ص: 294

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم.أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها ما عجزت و لا جبنت و إنّ مسیری هذا لمثلها،فلأنقبنّ الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه.

ترجمه

خداوند،محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت(از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی،محروم)او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رساند.نیزه های آنها صاف و(در مسیر صحیح)پابرجا،و جای پای آنها محکم شد(قدرتشان تثبیت گشت و دشمن در برابر آنها تسلیم شد.) به خدا سوگند!من در دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می داشتم تا گروه طرفداران باطل،به طور کامل عقب نشینی کردند(و حق ظاهر و پیروز گشت).

من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسیر من(در حرکت به سوی جنگ جمل)نیز به سوی همان هدف است.به خدا سوگند! من پرده باطل را می شکافم!تا حق از پهلوی آن خارج گردد.

ص: 295

شرح و تفسیر
من پردۀ باطل را می شکافم!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-چنان که گفته شد-به عصر بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ظهور انقلاب اسلامی در جزیرة العرب اشاره می کند و نشان می دهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطی می زیستند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را به چه افتخار و سعادتی رسانید،می فرماید:

خداوند محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت(همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی،محروم و در گرداب شرک و کفر غوطه ور بودند)، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة) .

بعضی از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کرده اند که چگونه می توان گفت که احدی از عرب نه کتاب آسمانی داشت و نه پیرو پیامبری از پیامبران خدا بود،در حالی که می دانیم که جمعیت قابل ملاحظه ای از یهود و گروهی از مسیحیان در آن سرزمین می زیستند و کتابی به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کرده اند.

بنا بر این کتابی که در میان آنها بود،کتاب راستین نبود و نیز پیروی آنان از حضرت موسی و مسیح،دروغین بود.آنها آن گاه به این آیه استدلال کرده اند که می فرماید:

«قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً» ، «بگو:چه کسی کتابی را که موسی آورد،نازل کرد،کتابی که نور و هدایت برای مردم بود؟(امّا شما یهود)آن را به صورت پراکنده ای در آوردید،قسمتی را(که به سود شما است)آشکار می سازید و بسیاری را(که بر خلاف هوای نفسانی شما است)پنهان می دارید؟ (1)»

ص: 296


1- 1) سوره انعام،آیه 91.

این احتمال را نیز داده اند که منظور عرب،در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.

پاسخ سومی که به این سؤال می توان داد این است که یهود جزو ساکنان بومی جزیرة العرب نبودند،بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است،هنگامی که بشارت های ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده،به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند،هر چند بعدا از ترس این که منافع شان به خطر افتد،راه نفاق و عداوت را پوییدند.مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال،بسیار در اقلیت بودند.

به هر حال،امام علیه السّلام در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلی از سرچشمه وحی و نبوت اشاره می کند و همین یک نکته نشان می دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطه ور بودند و در شعله های آتش فساد می سوختند.

حضرت سپس روشن می سازد که آنها در پرتو انوار وحی و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام،به کجا رسیده اند.می فرماید:«او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رسانید»، (فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم) (1).

نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتی رهایی بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بی عدالتی را از میان آنان برچید،بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانی را برای آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن می افزاید:

«نیزه های آنها صاف و(در مسیر صحیح)پابرجا و جای پای آنها محکم شد، (فاستقامت قناتهم (2)و اطمأنّت صفاتهم (3)) .

ص: 297


1- 1) «بوّأ»از مادّه«بوء»در اصل به معنای صاف بودن مکان است،در مقابل«نبوه»که به معنای بلندی و ناهمواری است.در جمله مورد بحث،این کلمه به معنای«صاف و منظم کردن محل استقرار»است.
2- 2) «قنات»از مادّه«قنو»در اصل به معنای«شاخه درخت»است و نیزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان،«قنات»می گویند و نیز به کاریزهایی که برای استفاده از آب حفر می کنند،به خاطر مسیر صاف و مستقیم شان،قنات می گویند.
3- 3) «صفات»،سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است.

و به این ترتیب هم به پیروزی معنوی دست یافتند و هم به قدرت و نعمت های مادّی و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن مجید بود.

تعبیر به«محلّتهم»اشاره به جایگاه شایسته ای است که می باید انسان با فضیلت، به آن برسد و تعبیر به«منجاتهم»اشاره به نقطه نجاتی است که هیچ گونه جای خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگاری را تضمین می کند.

و تعبیر به«استقامت قناتهم»با توجه به این که،«استقامت»به معنای راستی و پابرجایی،و«قناة»به معنای«نیزه»است،اشاره به قوّت و قدرت و پیروزی و غلبه بر دشمنان است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،استقامت را در اینجا،اشاره به صاف بودن نیزه ها که کنایه ای است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند،ولی با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود می شکند و قابل راست کردن نیست(زیرا آن را از چوب می ساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد،چرا که سربازان در هنگام آرامش پای نیزه های خود را در زمین فرو می کردند و به صورت صاف و مستقیم باقی می ماند و این نشان می داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است.

تعبیر به «اطمأنّت صفاتهم» با توجه به این که«صفات»به معنای سنگ صاف و بزرگ و محکم است،اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جایگاه آنها محکم و مطمئن و جای پایشان در زندگی فردی و اجتماعی مستقر و ثابت گردید.در بیابان هایی که عرب رفت و آمد داشت،غالبا شن هائی نرم و متحرک بود و عبور از آنها،حتّی ایستادن روی آنها،خالی از لغزش و اضطراب و اشکال نبود،ولی هنگامی که روی سنگ های بزرگ و محکم و صاف قرار می گرفتند،هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:به خدا سوگند!من به دنبال این

ص: 298

لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می داشتم تا گروه طرفداران باطل،به طور کامل عقب نشینی کردند(و حق ظاهر و پیروز گشت)، (أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها (1)حتّی تولّت بحذافیرها) (2).

در مواردی که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوی است و احتمال عقب نشینی در آنان می رود،فرمانده لشکر،بعضی از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار می دهد که آنها را تشویق به پیشروی و حرکت به سوی جلو کنند و از عقب نشینی احتمالی آنها جلوگیری کنند،در واقع لشکرهای مهم مانند یک ناقه سواری است که در گذرگاه های سخت،باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگری از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد.گویا سخن امام در اینجا،اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتی که در پیش دارند به جلو برانم.یا این که اشاره به این است که من و پیامبر،هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش می راندیم(به قرینه جمله«فساق النّاس») در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نقش بسیار مهمی که علی علیه السّلام در پیروزی لشکر اسلام بر کفر داشت.

و حضرت برای این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبی انجام داد، می فرماید:«من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (ما عجزت و لا جبنت) .» بدیهی است که عقب نشینی یا به خاطر عجز و ناتوانی است و یا ترس و

ص: 299


1- 1) «ساقه»از مادّه«سوق»جمع«سائق»به معنای«راننده و پیش برنده»است.در اصل،«سوقه»بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است.
2- 2) «حذافیر»جمع«حذفور»(بر وزن مزدور)به معنای«جانب و شریف و جمع زیاد»است و در اینجا، حذافیر،به معنای تمام جوانب مطلب آمده است.ضمنا توجه داشته باشید که ضمیر در«ساقتها»ظاهرا به جماعت مردم عصر جاهلیت بر می گردد که اسلام را برگزیدند و ضمیر در«تولّت»و«حذافیرها»ممکن است به دشمنان اسلام باز گردد که با پیروزی اسلام همگی پشت کردند و عقب نشستند.و نیز ممکن است به مردم عصر جاهلیت برگردد که به اسلام روی آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رویگردان شدند.

وحشت در عین داشتن قدرت،و هنگامی که امام می فرماید:«نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»،اشاره به این می کند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانی در من نبود.

سپس حضرت این مقدمه را به ذی المقدّمه ای که هدف نهایی امام را تشکیل می دهد،مربوط می سازد و می فرماید:«هم اکنون مسیر من(در حرکت به سوی میدان جنگ جمل)نیز به سوی همان هدف است، (و إنّ مسیری هذا لمثلها) .

آری،امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم می کند و آن این که امّت اسلامی در آن زمان برگشت به سوی افکار و برنامه ها و سنن جاهلی را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشتری می گرفت که یک نمونه آن،حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل برای کسب قدرت،همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است.

امام می خواست این عقب گرد به سوی جاهلیت را در هم بشکند و باز،رسالت تاریخی خود را در حمایت از انقلاب اسلام،تجدید کند.

به همین دلیل در دنباله این سخن می افزاید:به خدا سوگند!من باطل را می شکافم تا حق از پهلوی آن خارج گردد. (فلأنقبنّ (1)الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه) .

با توجه به این که«أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزی»است،این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پرده های باطل شکافته نشود،حق ظهور و بروز نمی کند.

به تعبیر دیگر،باطل همیشه سعی دارد تا پوششی بر روی حق بیفکند و آن را مخفی و مکتوم سازد.

ص: 300


1- 1) «أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن»آمده است.و«نقب»را به کانال های زیر زمینی اطلاق می کنند،به خاطر آن که زمین را می شکافند و پیش می روند.و بحث و تنقیب به سخنانی گفته می شود که مطالب را می شکافد و حقایق را آشکار می سازد.و نقیب به کسی می گویند که در باره گروهی بررسی می کند و از حال آنها آگاه است.و نقاب صورت را از این جهت نقاب می گویند که معمولا در وسط آن جایی برای دیدن باز بوده است.

هنگامی که پرده های باطل شکافته شد،نور حق و جلوه واقعیّت،برای همگان آشکار می گردد.

این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگری نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودی حق نهفته شده است،به ویژه در فطرت هر انسانی نور حق قرار گرفته است،ولی باطل امر عارضی است که چهره حق را می پوشاند.

هرگاه این امر عارضی کنار رود،چهره حق از درون اشیا ظاهر می شود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود،نور فطرت انسانی پرتو افکن می گردد.

همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد،محتوای این خطبه با تعبیراتی که مختصری با تعبیرات این خطبه متفاوت است،در خطبه 104 نیز آمده است،در آنجا می فرماید:

(و أیم اللّه!لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته،) به خدا سوگند!من،(پرده)باطل را می شکافم،تا حق را از پهلوی آن بیرون کشم.

نکته ها
1-«ذی قار»کجاست؟

همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد،ذی قار،محلّی بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام،میان عرب و سپاه ساسانی،جنگی در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانی عقب نشینی کردند و اعراب پیروز شدند. (1)

بعضی می گویند که وجه نامگذاری آن به ذی قار به خاطر چاهی بوده که آب آن سیاه،مانند قیر بوده است. (2)

ابن عباس می گوید:هنگامی که در رکاب علی علیه السّلام به ذی قار رسیدیم و توقف کردیم،به امام عرض کردم:«از کوفه افراد کمی به یاری شما شتافتند.»امام فرمود:

ص: 301


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 1،صفحات 482-489.
2- 2) معارج نهج البلاغه،صفحه 122.

«6560 نفر بدون کم و زیاد به یاری ام خواهند آمد.»ابن عباس می گوید:«من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتما آنان را شماره خواهم کرد.» پانزده روز در ذی قار توقف کردیم تا این که صدای شیهه اسب ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند.من آنها را دقیقا شمردم،دیدم درست همان تعدادی هستند که امام فرمود.گفتم:اللّه اکبر،صدق اللّه و رسوله.

این تعبیر ابن عباس،ممکن است اشاره به این باشد که علی علیه السّلام این مسائل را دقیقا از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن،پیشگویی می فرمود.

ابن ابی الحدید،بعد از ذکر این نکته می افزاید:هنگامی که اهل کوفه بر علی علیه السّلام وارد شدند،بر آن حضرت سلام کردند و گفتند:شکر خدا را،ای امیر مؤمنان!که ما را به یاری تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامی داشت.ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم،هر دستوری داری بفرما!» امام علیه السّلام نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد برای فرونشاندن آتش فتنه به سوی بصره حرکت کنند. (1)

2-جاهلیت عرب

هر قدر در باره عظمت اسلام،به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود،باز هم کم است.مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفی فراوانی داشتند،ولی بد نیست در اینجا تنها به یکی از آنها یعنی تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیری در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم.

یکی از محقّقان مسیحی،معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلی و آب و هوای منطقه حجاز است و می گوید:«طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر.و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگی بود.

ص: 302


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 187-188(با کمی تلخیص).

اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانی و دوری از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات،عوامل مهمّ دیگری برای تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیری است،تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمی چه معجزه بزرگی بوده است! قرآن مجید پر است از آیاتی که حکایت از لجاجت شدید آنها می کند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» ، (1)تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد...و آیه، «وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً» (2)، (به خاطر بیاور)زمانی را که گفتند:«پروردگارا!اگر این،حق است و از طرف تو است،بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر یا عذابی دردناک برای ما بفرست.» شأن نزول هایی نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان می کند،به اندازه ای که حتّی حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش،جان خود را نیز از دست بدهند.

براستی نفوذ در میان چنین جمعیّتی و هدایت و تربیت آنها،از معجزات بزرگ است!این همان چیزی است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است،هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادی،بازماندگان اقوام جاهلیت در پست های کلیدی حکومت اسلامی جای گرفتند و بسیاری از زحمات گرامی پیامبر اسلام را بر باد دادند و علی علیه السّلام مطابق آنچه در خطبه بالا آمده،تلاش فراوانی برای باز گرداندن مردم به مسیر اصلی عصر پیامبر انجام داد.

3-حدیث خاصف النّعل

در آغاز این خطبه تعبیر«یخصف نعله»-آن حضرت،کفش خود را وصله می زد-ما را به یاد حدیث«خاصف النّعل»در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می اندازد که از فضایل معروف امیر مؤمنان علی علیه السّلام است.در سنن ترمذی آمده است که روزی،

ص: 303


1- 1) سوره معارج،آیه 1.
2- 2) سوره انفال،آیه 32.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود:

«لتنتهنّ او لیبعثنّ اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسّیف علی الدّین قد امتحن اللّه قلبه علی الإیمان،یا از عقاید و کارهای خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسی را بر می انگیزد که با شمشیر،به خاطر دفاع از اسلام،گردن شما را می زند،کسی که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده(و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).» حاضران سؤال کردند:«آن شخص کیست؟».ابو بکر پرسید:«آن شخص کیست؟».عمر پرسید:«آن شخص کیست؟» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«هو خاصف النّعل،او کسی است که مشغول وصله کردن کفش است.»این در حالی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعلین خود را به علی علیه السّلام داده بود تا آن را وصله کند....

ترمذی سپس از ابو عیسی نقل می کند که این حدیث حدیث صحیحی است. (1)

بدیهی است کار علی علیه السّلام هم در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بی اعتنایی به دنیا و الگو قرار دادن برای ساده زیستن است.

ص: 304


1- 1) صحیح ترمذی،جلد 5،صفحه 634،(چاپ دار احیاء التراث العربی).در کتاب ینابیع المودّة،نیز این حدیث،مطابق نقل ترمذی آمده است:(ینابیع المودّة،صفحه 59). این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است،از جمله در بحار الانوار،جلد 32،صفحه 300،و احقاق الحق،جلد 6،صفحه 425.

بخش دوم

اشاره

ما لی و لقریش؟و اللّه!لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین و إنّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم!و اللّه!ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم،فأدخلناهم فی حیّزنا،فکانوا کما قال الأوّل:

أدمت لعمری شربک المحض صابحا و أکلک بالزّبد المقشّرة البجرا

و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد و السّمرا

ترجمه

قریش از من چه می خواهد؟به خدا سوگند!هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها می جنگم(تا به راه خدا برگردند).من همان کسی هستم که دیروز(در غزوات اسلامی)در برابر آنان بودم،همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم،(همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر ذو الفقار در اختیار من است).به خدا سوگند!قریش از ما انتقام نمی گیرد،جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است،ولی(با این حال)ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم،امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:

-«به جان خودم سوگند،هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره

ص: 305

گرفتی.

-و ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی!و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم(و نگهداریت کردیم،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی.)»

شرح و تفسیر
قریش از من چه می خواهد؟!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به روابط خود با قریش در گذشته و حال می پردازد،زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و می دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگری از کینه توزان قریش بوده اند،که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره می کردند.

به همین دلیل امام علیه السّلام به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد می کند،تا مردم از انگیزه های واقعی جنگ جمل آگاه شوند،نخست می فرماید:«قریش از من چه می خواهد؟» به خدا سوگند!هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که(بعد از قبول اسلام)منحرف شده اند باز با آنها می جنگم،(تا به راه خدا برگردند)، (ما لی و لقریش؟و اللّه!لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین) (1).

آری آنها در آغاز،مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر علی علیه السّلام به اسلام پیوستند،ولی بعد از این رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر جاه طلبی ها،تدریجا از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا،علی علیه السّلام که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند،به مقابله برخاستند.

«مفتون»از مادّه«فتن»به معنای«فریب و انحراف»و گاه به معنای«شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام

ص: 306


1- 1) «مفتونین»از مادّه«فتنه»در اصل به معنای امتحان و ابتلاء است،سپس به معنای عذاب و شکنجه و فریب و گمراهی نیز آمده است،و در اینجا به معنای اخیر است.

به سوی کفر باشد.

در روایاتی که از پیغمبر اکرم نقل شده،می خوانیم که آن حضرت به علی علیه السّلام فرمود:«یا علیّ!حربک حربی و سلمک سلمی،جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است» (1).

مطابق این بیان،کسانی که با آن حضرت در میدان های جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند،زیرا بی شک کسانی که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.

در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است،می بایست لشکر پیروزمند علی علیه السّلام در جمل،مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگی گردد،در حالی که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟ در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کاری را بکند،ولی روی ملاحظاتی، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان،از این کار صرف نظر کرد.

اضافه بر این لزومی ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمانشان خروج می کنند و کافر می شوند،از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگی،مستثنا باشند.

در بعضی از روایات آمده است که مروان بن حکم می گوید:هنگامی که علی علیه السّلام ما را در بصره شکست داد،اموال مردم را به آنها باز گرداند.هر کس اقامه بیّنه و

ص: 307


1- 1) این روایت را ابن مغازلی شافعی،در کتاب مناقب امیر المؤمنین و ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکی،در نفحات اللاهوت آورده اند:احقاق الحق،جلد 6،صفحه 440.جالب توجه این که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه 65 نهج البلاغه،می گوید:فرض کنیم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را به جانشینی خود-آن چنان که شیعه می گوید-تعیین نکرده باشد،ولی آیا معاویه و غیر او از صحابه نمی دانستند که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار در باره علی علیه السّلام فرمود:«انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت،من با هر کسی که تو بجنگی در جنگم و با هر کس که صلح کنی در صلحم»،یا فرمود:«اللّهمّ!عاد من عاداه و وال من والاه،خداوند!آن کس که او را دشمن بدارد،دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»،و یا این که فرمود:«انت مع الحقّ و الحقّ معک،تو با حقی و حق با تو است.»و مانند این کلمات،آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،جلد 18،صفحه 24).

شاهدی می کرد،اموالش را به او می داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدی نمی کرد،او را سوگند می داد.کسی عرض کرد:ای امیر مؤمنان!غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن!امام،پاسخی نداد.هنگامی که اصرار کردند حضرت(بر آشفت)و فرمود:«أیّکم یأخذ أمّه فی سهمه،کدامیک از شما مادرش را(اشاره به عایشه است)در سهم خود می پذیرد»؟ (1)از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که علی علیه السّلام اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرار داده،همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اهل مکّه بعد از فتح آن،چنین معامله ای کرد.

نیز استفاده می شود که او می خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا،می دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار می گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله ای شود. (2)

به هر حال منظور امام از این سخن،این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّی ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل های خود پاشیده اند،به خاطر آن است که امام،در میدان های نبرد حق و باطل،در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزی جز اجرای فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجرای حکم حق نظری نداشت.

حضرت سپس در ادامه این سخن می افزاید:«اینها نباید فراموش کنند که من همان کسی هستم که دیروز(در غزوات اسلامی)با آنها(و در برابر آنان)بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (و انّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم) ! همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ های بدر و

ص: 308


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،باب 25،از ابواب جهاد العدوّ،حدیث 7.برای توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه،کتاب(الخمس و الانفال)صفحه 70 مراجعه فرمائید.
2- 2) برای توضیح بیشتر و آگاهی از این گونه روایات،به انوار الفقاهه،(کتاب الخمس و الانفال)صفحه 75 به بعد مراجعه کنید.

احد و احزاب به آنان نشان دادم،امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایی است برای آتش افروزان جنگ جمل.

گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمرو عاص(و مروان) صادق است که در جنگ های اسلامی در برابر پیامبر بودند،ولی در حقّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلی جنگ جمل بودند،صادق نیست،زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.

این سؤال را چنین جواب داده اند که مراد امام شخص معیّنی نیست،ولی هدف،بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا،در راه حق به مبارزه با باطل می کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمی دارد(و می دانیم که قریش به صورت گروهی،در آن زمان،در صف نخست مخالفان بودند). (1)

اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند،ولی بسیاری از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.

حضرت سپس به یکی دیگر از انگیزه های اصلی آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده،می فرماید:به خدا سوگند!قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و(بر آنان مقدّم داشته است)،ولی(با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. و اللّه!ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم،فأدخلناهم فی حیّزنا ».

سپس می افزاید:«امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که:به جان خودم سوگند!که هر صبح،از شیر خالص صاف نوشیدی.و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و(از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی.)ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی!و در اطراف تو،با اسب و نیزه پاسداری دادیم(و نگهداری ات کردیم)،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی،

ص: 309


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 223.

فکانوا کما قال الأوّل (1):

أدمت لعمری شربک المحض (2)صابحا و أکلک بالزّبد (3)المقشّرة (4)البجرا (5)

و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد (6)و السّمرا (7)

آری،آنها نسبت به ما شدیدا رشک بردند و حسد ورزیدند،ولی این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد،با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهای شان در گذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم،ولی آنها نه تنها قدر این نعمت های بزرگ را ندانستند،بلکه به روی ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.

ما به مقتضای دستور الهی صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم،امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را بر افروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون های ناآگاهان و بیگناهان

ص: 310


1- 1) در این که تعبیر بالا،اوّل در مقابل«ثانی»است و اشاره به یکی از شعرای نخستین است یا«اول»بر وزن هبل-نام شاعر غیر معروفی است،در نسخه های نهج البلاغه و شرح های معروف آن،چیزی دیده نشد،هر چند احتمال نخست،مناسب تر به نظر می رسد.
2- 2) محض،به معنای شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد.سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.
3- 3) «زبد»از مادّه«زبد»در اصل به معنای تولّد یا خارج شدن چیزی از چیز دیگر است،به همین جهت به سرشیر و کره که از شیر گرفته می شود«زبد»اطلاق شده است.
4- 4) «مقشّرة»از مادّه«قشر»به معنای پوست گرفته شده است و«مقشّره»به خرمایی گفته می شود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.
5- 5) «بجر»(بر وزن برج)از مادّه«بجر»به معنای بیرون آمدن ناف است.سپس به معنی پر خوری آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته می شود.
6- 6) «جرد»از مادّه«جرد»به معنای«پوست گرفتن و مجرد ساختن»است و«جرد»در محل کلام اشاره به اسب های جوان و کم مو است.
7- 7) «سمراء»از ماده«سمر»به معنای«شب بیداری»است و سامر به کسی می گویند که شب را برای شب نشینی یا پاسبانی و یا هدف دیگری بیدار می ماند.

را بریزند و ویرانی ها به بار آوردند.

قریش با این عمل خود،در واقع مانند هر حسود دیگری به حکمت خدا اعتراض دارند.

آنجا که می فرماید: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (1)،خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانی قرار دهد».

و نیز می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» (2)،آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است)که از میان توده های مردم برخاستند،بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است،حسد می ورزند،در حالی که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمی به آنها دادیم.

و نیز می فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ، (3)بگو:بار الها!مالک حکومتها تویی،به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی می گیری،و هر کس را بخواهی عزّت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی.تمام خوبی ها به دست تو است و تو بر هر چیزی قادری».

بدیهی است که اگر انسان به این اصول قرآنی ایمانی راسخ داشته باشد،هرگز نسبت به کسانی که خداوند بر طبق حکمتش،آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده،حسد نمی ورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمی برد.

ص: 311


1- 1) سوره انعام،آیه 124.
2- 2) سوره نساء،آیه 54.
3- 3) سوره آل عمران،آیه 26.
نکته: حسد سرچشمه نابسامانی های اجتماعی

کمتر صفتی مانند حسد،در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشری شده است.

بسیاری از مردم به خاطر کمی ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس،همین که می بینند موفقیّت چشمگیری نصیب یکی از دوستان و اقران و امثال آنها شده،آتش حسد در درونشان شعله ور می شود و به جای این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله ای برای پیروزی خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهای خلاّق او،به نفع همگان کمک بگیرند،برای در هم شکستن او قیام می کنند،گاه از طریق تهمت های ناروا،گاه تحقیر و مذمّت و گاه برای ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که می توانند تلاش می کنند.

در مواردی که این مسأله حاد می شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته می شود.فراموش نکنیم که نخستین خونی که در جهان بشریت ریخته شد،خون هابیل،فرزند آدم،به دست برادرش،قابیل بود که صرفا از حسد سرچشمه گرفت، چرا که قربانی برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانی او پذیرفته نشد.

همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند.

بسیاری از این حوادث دردناک صدر اسلام،مخصوصا حوادث عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز ناشی از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا،به آن اشاره شده است.

روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقی است.در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است،همان گونه که در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام می خوانیم:«اذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد،هنگامی که باران حسد(بر سرزمین دلها)ببارد،فساد و تباهی(در آن)می روید(و جوامع انسانی را به بدبختی و ویرانی

ص: 312

می کشاند) (1).» نکته مهمی که از این خطبه در این رابطه استفاده می شود،این است که کسانی که به خاطر نعمت الهی مورد حسد قرار می گیرند،نباید به مقابله به مثل برخیزند،بلکه تا آنجا که می توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.

این سخن را با شعر یکی از شعرای عرب پایان می دهیم،آنجا که می گوید:

«اصبر علی حسد الحسود فانّ صبرک قاتله

النّار تأکل نفسها ان لم تجد ما تأکله (2)

در برابر حسد حسود شکیبایی کن!چرا که شکیبایی تو او را از بین می برد،زیرا آتش هنگامی که چیزی را برای سوزاندن پیدا نکند،خودش را می خورد و از بین می برد.

ص: 313


1- 1) غرر الحکم،شماره 5242.
2- 2) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 258.

ص: 314

خطبۀ سی و چهارم: این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان(و خاموش شدن فتنۀ آنان)ایراد کرد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی استنفار النّاس الی أهل الشّام بعد فراغه من أمر الخوارج

(1)

.و فیها یتأفّف بالنّاس،و ینصح لهم بطریق السّداد امام علیه السّلام این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان(و خاموش شدن فتنه آنان)ایراد کرد و در این خطبه(از سستی و کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمن)سخت،اظهار ناراحتی می کند و آنان را به طریق صحیح و منطقی ارشاد می کند.

شأن ورود خطبه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه را امام علیه السّلام بعد از پایان جنگ نهروان ایراد فرموده است.از ظاهر کلام ابن ابی الحدید استفاده می شود که امام خطبه را در همان سرزمین نهروان بیان فرمود،در حالی که از نصر بن مزاحم،نقل می کند که امام علیه السّلام خطبه مذکور را پس از بازگشت از نهروان و مشاهده سستی سپاهیان در آمادگی برای جنگ با شامیان،در کوفه،ایراد کرد. (2)

ص: 315


1- 1) این خطبه را طبری در تاریخ خود(جلد 6،صفحه 51)و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة(جلد 1، صفحه 150)و بلاذری در أنساب الاشراف(صفحه 380)به صورت مختصر آورده است.نیز مرحوم شیخ مفید،در امالی(مجلس 18)به طور مبسوطتر آورده از آنچه در نهج البلاغه آمده است روایت کرده(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 425).مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار نیز این خطبه را از مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی آورده است.(بحار،جلد 74،صفحه 333).
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 192.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه نیز تصریح کرده اند که امام در نهروان اصرار فرمود که لشکر بدون فوت وقت،آماده حرکت به سوی شام شود تا بقیه مردم نیز به آنها ملحق شوند،زیرا می دانست اگر به کوفه بازگردند و لباس جنگ از تن در آورند، آماده کردن آنان،به این آسانی امکان پذیر نیست،ولی آنها به بهانه های مختلفی، مانند سردی هوا و وجود مجروحان و کافی نبودن سلاح های،جنگی از اطاعت فرمان امام سر باز زدند.

امام ناچار به کوفه آمد و به آنها تأکید کرد که خود را آماده جهاد با دشمن اصلی کنند،ولی(همان گونه که پیش بینی می شد)آنان تعلّل ورزیدند.اینجا بود که امام علیه السّلام با نهایت ناراحتی،این خطبه را ایراد کرد. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب می کند:

1-بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد،دور می زند.امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که قسمت عمده آن را تشکیل می دهد-کوفیان را زیر رگبار ملامت های خود می گیرد و با تعبیرات تند و تکان دهنده،آنها را مورد سرزنش قرار می دهد.

این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبت آمیز و مستدل و منطقی،آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده،ولی اثر نبخشیده است.لذا بناچار از آخرین دارو -که دارویی است بسیار تلخ و گزنده-کمک می گیرد.گاه آنها را به افراد دیوانه ای تشبیه می کند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمی دهند.و گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه می کند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفته اند و انضباط معمولی را به کلّی از دست داده و سپس با

ص: 316


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد 2،صفحه 77،و شرح نهج البلاغه،علامه خوئی،جلد 4، صفحه 72.

هشدارهای شدید نسبت به دشمن بی رحم و خونخواری که در انتظار آنها است سعی در بسیج آنان می فرماید.

2-در بخش دیگری از این خطبه امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن،سخن می گوید خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری.

3-در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امّت سخن می گوید.نخست به بیان حقوق امّت بر امام می پردازد و در چهار جمله کوتاه اصول آن را بیان می فرماید و سپس در چهار جمله پر معنای دیگر از حقّ امام بر امّت سخن می گوید.

گویی امام می خواهد تلخی سرزنش های نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد.

ص: 317

ص: 318

بخش اول

اشاره

أفّ لکم!لقد سئمت عتابکم!أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟و بالذّلّ من العزّ خلفا؟إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم،کأنّکم من الموت فی غمرة و من الذّهول فی سکرة.یرتج علیکم حواری فتعمهون،و کأنّ قلوبکم مألوسة فأنتم لا تعقلون!ما أنتم لی بثقة سجیس اللّیالی،و ما أنتم برکن یمال بکم،و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم.

ترجمه

نفرین بر شما!از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم!آیا زندگی پست دنیا را به جای حیات(سعادت بخش و جاویدان)آخرت پذیرفته اید؟و در برابر عزت و سربلندی،بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می خوانم،چشمانتان از ترس بی اختیار در حدقه ها دور می زند،گویی وحشت از مرگ،هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود(و در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشته اید و گویی عقل های شما از دست رفته و چیزی درک نمی کنید!شما هرگز مورد اعتماد من نیستید و هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید تا(در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر)بتوان بر شما اعتماد کرد و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد.

ص: 319

شرح و تفسیر
نفرین بر شما!چرا از شهادت می ترسید؟

در نخستین بخش این خطبه امام علیه السّلام در برابر خیره سری لشکر کوفه و بی توجّهی به خطراتی که تمام کشور اسلام را تهدید می کرد و آنها بی اعتنا از کنار آن می گذشتند،رگبار سرزنش ها و سخنان عتاب آلود خود را متوجه آنها می سازد،باشد که روح بی درد آنها تکان بخورد و بیدار شود و گامی مؤثّر در پیشگیری از خطر بردارد.

این در حالی بود که غارتگران شام پیوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله می کردند و دست به خونریزی و غارتگری و جنایات دیگر می زدند تا از این طریق روحیه لشکر علی علیه السّلام را تضعیف کنند،سپس بر آنها ضرر وارد سازند.

لذا امام علیه السّلام می فرماید:«نفرین بر شما!از بس شما را سرزنش کردم،خسته شدم! (أفّ لکم (1)!لقد سئمت عتابکم) (2). » دلیل این خستگی روشن است،چرا که عتاب آن هم از شخص بزرگی مانند علی علیه السّلام باید تأثیر واضحی در تحریک عتاب شدگان و وادار ساختن آنها به تجدید

ص: 320


1- 1) «راغب»،در مفردات می گوید:«افّ»در اصل به معنای«هر چیز کثیف و آلوده»است،و به عنوان توهین و تحقیر نیز گفته می شود.مثلا می گویند«أففت بکذا»،یعنی آن چیز را آلوده شمرده و از آن اظهار نفرت کردم.بعضی گفته اند که«اف»در اصل به معنای«چرکی که در زیر ناخن جمع می شود»است.معنای دیگر نیز برای«اف»گفته اند،از جمله اظهار ناراحتی،سرزنش و بوی بد،و از آنجا که جمله«نفرین بر شما»، دلیل بر اظهار تنفّر و ناراحتی و ملامت و سرزنش است،معادل جمله«اف لکم»را در فارسی«نفرین بر شما»برگزیدیم. بعضی دیگر گفته اند که اصل این کلمه،از اینجا گرفته شده است که هرگاه،خاک یا خاکستر مختصری روی بدن یا لباس انسان می ریزد،انسان با فوت کردن آن را از خود دور می کند.صدایی که از دهان انسان،در این موقع بیرون می آید،چیزی شبیه«اوف»یا«اف»و بعدا در معنای«اظهار ناراحتی و تنفّر»مخصوصا از چیزهای کوچک،به کار رفته است. از جمع بندی آن چه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر،چنین استفاده می شود که این کلمه در اصل«اسم صوت» بوده است.
2- 2) «سئمت»از ماده«سئم»،به معنای«ملالت»است که گاه با«من»متعدّی می شود و گاه بدون«من»گفته می شود:«سئمته»و«سئمت منه»،هر دو یک معنا دارد،بنا بر این«سئمت عتابکم»به معنای«سئمت من عتابکم است».

نظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد،امّا هنگامی که به خاطر شدّت غفلت و بی خبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود،بسیار خسته کننده است.

سپس می افزاید:آیا شما زندگی پست دنیا را به جای حیات(سعادت بخش و جاویدان)آخرت پذیرفته اید؟و در برابر عزّت و سربلندی،بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟ (أ رضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟و بالذّلّ من العزّ خلفا؟) این سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد،نشان می دهد که از یک سو آخرت خود را تباه کرده اید که آن را با زندگی چند روزه دنیا معاوضه کردید.و از سوی دیگر دنیای خود را ویران ساخته اید،چرا که عزّت و سربلندی را با ذلّت مبادله کرده اید؟ در حالی که مرگ با عزّت بر زندگی توأم با ذلّت به مراتب شرف دارد.

این پیامی است که همیشه بزرگ مردان تاریخ بشریت و اولیاء اللّه به پیروان خود در تمام قرون و اعصار،ابلاغ کرده اند.علی علیه السّلام در جایی دیگر از همین نهج البلاغه می فرماید:«فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین،مرگ در زندگی توأم با شکست شما است و زندگی در مرگ همراه با پیروزی.» (1)و سالار شهیدان،در آن گفتار تاریخی خود،می فرماید:«ألا و انّ الدّعی بن الدّعی قدر کزنی بین اثنین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة،آگاه باشید که این مرد ناپاک و ناپاک زاده،مرا بر سر دو راهی قرار داده:یا در برابر شمشیر بایستم یا تن به ذلّت دهم!و هیهات که ما ذلّت را بپذیریم.(بی شک،ایستادگی و شهادت را از میان این دو بر می گزینیم)».

و در جای دیگر خطاب به لشکر کوفه می فرماید:«ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم،اگر شما دین ندارید و از روز آخرت نمی ترسید،لا اقل در دنیای خود حرّ و آزاده باشید».

در واقع این جمله های امام علیه السّلام بمنزله دلیل بر خستگی آن حضرت از عتاب و

ص: 321


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 51.

سرزنش آنها است.

گویی آنها تصمیم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضایت حق ترجیح دهند،و به همین دلیل سرزنش ها در آنها اثر نمی کرد، تا آنجا که امام علیه السّلام را از عتاب خسته کردند.

در جمله های بعد،حضرت انگشت روی ضعف های آنها می گذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشه های اصلی بدبختی خود را بسوزانند، می فرماید:هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می خوانم،چشمانتان از ترس،بی اختیار در حدقه ها دور می زند،گویی وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید.سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود،به همین دلیل(در پیدا کردن راه صحیح زندگی)سرگردان گشته اید! (إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم،کأنّکم من الموت فی غمرة (1)و من الذّهول فی سکرة.یرتج علیکم حواری (2)فتعمهون (3)) .

جمله«یرتج علیکم حواری»با توجه به این که«حوار»به معنای«سخن گفتن مکرّر»است و«یرتج»از مادّه«ر ت ج»به معنای«بسته شدن»است،تاب دو معنا را دارد:نخست همان چیزی که در بالا گفته شد،یعنی سخنان مکرّر من در شما اثر نمی کند و گویی اصلا آن را درک نمی کنید،چرا که درهای فهم سخن به روی شما بسته شده است.

دیگر این که زبان شما در پاسخ من بسته می شود،چرا که پاسخی منطقی در برابر حرف های،من ندارید.

ص: 322


1- 1) غمرة،در اصل به معنای«پوشاندن و پنهان کردن چیزی»است بطوری که هیچ اثری از آن باقی نماند و در مواردی که غفلت و وحشت و سرگردانی،تمام فکر انسان را تحت تأثیر قرار می دهد،این تعبیر به کار برده می شود و از آنجا که لشکر کوفه از ترس مرگ،چنین حالتی را داشتند،این تعبیر را در باره آنان به کار برده است.
2- 2) «حوار»از ماده«حور»در اصل به معنای«بازگشت»است و لذا این تعبیر در مورد لقمه ای که گلوگیر شود،هنگامی که فرو برود،اطلاق می شود و به گفت و گوهایی که بین افراد،جریان دارد و رفت و آمدی در آن است«محاوره»می گویند و در خطبه بالا نیز به همین معنا به کار رفته است.
3- 3) «تعمهون»از ماده«عمه»به معنای«حیرت و سرگردانی»است.

به هر حال نتیجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده،یعنی سرگردانی آنها.

در تأکید همین سخن،اضافه می فرماید:«گویی عقل های شما از دست رفته و چیزی را درک نمی کنید»! (و کأنّ قلوبکم مألوسة (1)فأنتم لا تعقلون) .

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری از سخنان گذشته اش،می فرماید:«شما هرگز مورد اعتماد من نیستید».

« ما أنتم لی بثقة سجیس (2)اللّیالی» .

با توجه به این که«سجیس اللیالی»به معنای«تاریکی شبها»است،مفهوم جمله چنین می شود که تا شبها تاریکند،من به شما اعتماد نمی کنم و این کنایه از ابدیّت و همیشگی است،چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمی شود.

انتخاب تاریکی شب برای این تعبیر،با توجه به افکار و اعمال سیاه و ظلمانی کوفیان،نوعی رعایت مقتضای حال است که از فنون بلاغت محسوب می شود و در تأکید آن می فرماید:«و شما هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید،تا(در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر)بتوان بر شما اعتماد کرد،» (و ما أنتم برکن یمال بکم) «و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد». (و لا زوافر (3)عزّ یفتقر إلیکم) .

به این ترتیب امام علیه السّلام با جمله های کوتاه و کوبنده اش،بی اعتمادی خود را نسبت به این گروه سست عنصر و بی اراده اظهار می دارد و نقاط ضعف آنها را با صراحت

ص: 323


1- 1) «مألوسة»از ماده«ألس»در اصل به معنای«از دست دادن عقل»است.و به همین مناسبت در خدعه و فریب و نیرنگ-که عقل طرف را می رباید-به کار می رود.
2- 2) «سجیس»از مادّه«سجس»به معنای«تغییر رنگ آب و کدورت آن»است.به همین مناسبت به تاریکی شب«سجیس اللّیالی»اطلاق شده و این تعبیر گاه کنایه از دوام و بقا است،مثل این که گفته شود«تا شب تاریک است و روز روشن،من به این کار ادامه می دهم»،یعنی همیشه این کار را ادامه می دهم،و خطبه بالا نیز همین معنا را می رساند.
3- 3) «زوافر»،جمع«زافرة»در اصل از مادّه«زفر»به معنای«نفس زدن شدید توأم با صدا»است،و به صدای آتش نیز زفیر گویند،زافرة به معنای«یاران و مددکاران و قوم و عشیره»به کار می رود،به خاطر این که بار سنگین کمک را به دوش می کشند و گویی،نفس زنان آن را به مقصد می رسانند.

برمی شمرد،شاید که این سخنان وجدان خفته و روح بی درد آنها را بیدار و آگاه سازد تا برای درهم کوبیدن دشمنان خونخوار بپا خیزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد میدان نبرد گردند.

نکته: این همه توبیخ و سرزنش برای چیست؟

بار دیگر ناچاریم که به سراغ پاسخ این سؤال برویم که چرا امام علیه السّلام با آن درایت و آگاهی و مدیریت فوق العاده ای که دارد،این همه کوفیان را مورد عتاب و خطاب،آن هم با تعبیرهای بسیار خشن قرار می دهد؟ آیا این همه توبیخ و اظهار بی اعتمادی بر آنان،سبب دوری و نفرت و تعصّب و لجاجت آنها نمی شد؟ پس چرا امام علیه السّلام با این سخنان عتاب آلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟ در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که امام علیه السّلام با یک روانکاوی عمیق،روحیات کوفیان را خوب درک کرده بود و همان طور که تاریخ نشان می دهد، وضع آنان به گونه ای بود که تا شخصیّت خود را در معرض نابودی کامل نمی دیدند، تکان نمی خوردند و به اصطلاح تا به حسّاسترین رگهای وجودشان،نیشتر توبیخ و عتاب وارد نمی شد،به حرکت در نمی آمدند.

در میان جوامع بشری همیشه گروهی را هر چند اندک،می توان یافت که تا آخرین ضربت بر آنها فرود نیاید،بیدار نمی شوند.

مفهوم سخنان امام علیه السّلام در اینجا،این نیست که ما این روش را در مقابل هر گروه وظیفه نشناس و غافل و بی خبر به کار بریم،چرا که افراد مختلفند:بعضی با یک سرزنش مختصر و به اصطلاح با یک«از گل نازکتر»گفتن به خود می آیند و راه خود را پیدا می کنند.بعضی مانند فیل هستند که تا فیلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد،به حرکت در نمی آیند.

ص: 324

بنا بر این استفاده از این روش در برابر آن گروه خاص،به عنوان دارو،کاری است زیبنده و درمانی است منحصر به فرد.

تاریخ نشان می دهد که این سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظیمی از مردم کوفه به سوی لشکرگاه نخیله،که در نزدیکی کوفه بود،حرکت کردند و آماده مبارزه با یاغیان شام شدند،هر چند با نهایت تأسّف،اجل مهلت نداد و امام علیه السّلام با ضربه شمشیر اشقی الآخرین،ابن ملجم،به شهادت رسید.

شاهد دیگر این سخن،این که امام علیه السّلام در آغاز حکومتش،از مردم کوفه تمجید فراوان می کرد، (1)امّا هنگامی که آنها به سستی گرویدند و لشکریان معاویه جسور شدند و هر روز،بخشی از کشور اسلام را مورد حمله قرار می دادند،امام علیه السّلام به این تعبیرات تند متوسّل شد.

ص: 325


1- 1) به عنوان مثال به خطبه 107 و 118 نهج البلاغه مراجعه کنید.

ص: 326

بخش دوم

اشاره

ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر لبئس لعمر اللّه!سعر نار الحرب أنتم!تکادون و لا تکیدون،و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون!لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون،غلب و اللّه المتخاذلون!و ایم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی،و استحرّ الموت،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس.

ترجمه

شما به شتران بی ساربان می مانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند،از سوی دیگر،پراکنده می گردند.

به خدا سوگند!شما وسیله ابدی برای افروختن آتش جنگ(ضدّ دشمنان) هستید.نقشه های شوم و خطرناکی ضدّ شما کشیده می شود،امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید،و پیوسته اطراف شما کم می شود،(شهرهای اطراف شما را می گیرند و انسان ها را از بین می برند و شما به خشم نمی آیید)دیده دشمن (برای ضربه زدن به شما)به خواب نمی رود،در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر می برید.

به خدا سوگند!شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند حتمی است.

به خدا قسم!من گمان می کنم،اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،مانند جدا شدن سر از بدن،که التیامی در آن نیست.

ص: 327

شرح و تفسیر
دشمن بیدار است و شما در خواب!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام در ادامه توبیخ ها و سرزنش های کوبنده و در عین حال منطقی و مستدل،لشکر کوفه را سرزنش های جدیدی می کند و می افزاید:شما به شتران بی ساربان می مانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند،از سوی دیگر پراکنده می گردند.

(ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر) .

اشاره به این که،شما اراده ای سست و افکاری متشتّت و پراکنده دارید و مصالح خود را تشخیص نمی دهید و اتحاد نظر در آن ندارید و با نظم و قدرت برای دفع دشمن به پا نمی خیزید.

تشبیه به شتران،اشاره به کوتاهی فکر آنها و تعبیر به«ضلّ رعاتها»اشاره به عدم اطاعت آنها از پیشوا و امامشان است.

بدیهی است که چنین گروهی،هرگز،نمی توانند ارتش نیرومندی را در برابر دشمن تشکیل دهند.

به همین دلیل حضرت در ادامه سخن می فرماید:«به خدا سوگند!شما وسیله بدی برای افروختن آتش جنگ(بر ضد دشمنان)هستید»، (لبئس لعمر (1)اللّه! سعر (2)نار الحرب أنتم) .

جنگ مسلّما پدیده ای بسیار شوم و نامطلوب است و اثر آن،ویرانی شهرها و نابودی گروهی از انسان ها و ناقص العضو شدن گروهی دیگر و فقر و بدبختی و عقب ماندگی است،ولی همین پدیده شوم،گاه به صورت داروی حیات بخش

ص: 328


1- 1) «لعمر اللّه»،مفهوم این کلمه،در اصل سوگند خوردن به عمر و مدّت زندگانی است،ولی از آنجا که عمر و مدت زندگی در باره خداوند معنا ندارد،در اینجا به معنای«سوگند به ذات خدا»است.شرح بیشتری در باره این سوگند،در آغاز خطبه 24،در همین جلد بیان شده است.
2- 2) «سعر»جمع«ساعر»از مادّه«سعر»به معنای«بر افروختن آتش»است.و«سعر»در اینجا به معنای «شعله های بر افروزنده آتش»است.

جامعه در می آید و این در صورتی است که دشمنان خونخواری برای غصب حقوق مظلومان به پا خیزند و آتش فساد و ظلم را بر افروزند.

در چنین شرایطی،جز به وسیله جنگ،نمی توان آرامش و عدالت و صلح و صفا را به جوامع انسانی باز گرداند.

از همین رو است که قرآن مجید می فرماید:« «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (1)،به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده،اجازه جهاد داده شده است،چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آنها توانا است».

و در جای دیگری می فرماید:« «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (2)،و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند نبرد کنید،ولی از حد تجاوز نکنید که خدا تعدّی کنندگان را دوست ندارد».

بنا بر این،اگر امام علیه السّلام در اینجا اشاره به افروختن آتش جنگ می کند،به خاطر آن است که غارتگران خون آشام شام،بارها به مرزهای کشور اسلام تجاوز کرده بودند و خونهایی را ریخته و اموالی را به غارت می بردند و اصولا،با جانشین پیامبر-که همه مردم با او بیعت کرده بودند-سر ناسازگاری داشتند و برای رسیدن به خواسته های نامشروعشان،راه جنگ را برگزیده بودند.

به همین دلیل در ادامه این سخن،سه جمله،بیان می فرماید:که هر کدام گواهی بر این مدّعا است.نخست می فرماید:«نقشه های شوم و خطرناکی،بر ضدّ شما کشیده می شود،امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید، «تکادون و لا تکیدون» .

دیگر این که:پیوسته اطراف شما کم می شود(شهرهای اطراف شما را می گیرند و انسان ها را از بین می برند)و شما هرگز،به خشم نمی آیید و احساس درد و

ص: 329


1- 1) سوره حج،آیه 39.
2- 2) سوره بقره،آیه 190.

ناراحتی نمی کنید)، «و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون» ! (1)سوم این که:دیده دشمن(برای ضربه زدن به شما)به خواب نمی رود،در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر می برید.

(لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون) ! ناگفته پیدا است که گروهی که در برابر طرح های خرابکارانه دشمن طرح صحیح نظامی ندارد و پیوسته شهرها و آبادیهایش را در اطراف مرزها از دست او بیرون می برند و انسانهای مؤمنش را به قتل می رسانند و همواره در خواب غفلت است، در حالی که،دشمن،بیدار و هوشیار است،چه سرنوشت شوم و خطرناکی در انتظارشان است!و به همین دلیل،پیشوای بیدار و آگاه و مدیر و مدبّری که می خواهد با اتکای به آنان،با دشمن خونخوارش پیکار کند،می سوزد و فریاد می کشد و از هر وسیله ممکنی،برای بیدار ساختن آنها استفاده می کند.

چه دردناک است که افرادی،بدون آگاهی از وضع روحی و جسمی لشکر کوفه و نفاق و تمرّد و ضعف و ناتوانی حاکم بر آنان،در باره تدبیرهای جنگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام و تاریخ زندگی او در این برهه خاص داوری کنند و حضرت را به ضعف مدیریت در این امر متّهم سازند،کسی که همیشه در میدان جنگ های اسلامی،به عنوان بهترین افسر و یار و یاور پیامبر،جنگیده و امتحان لیاقت و کفایت خویش را داده است! سپس در ادامه این سخن،امام نتیجه کار آنها و آینده خودش را در دو جمله کوتاه و گویا بیان می کند،می فرماید:به خدا سوگند!شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند،حتمی است، (غلب و اللّه المتخاذلون) .

تنها شما نیستید که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگی و ترک قیام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده اید،بلکه این یک قانون همیشگی و جاودانه است که هر کس،این گونه،برنامه هایی را که شما دارید دنبال کند،

ص: 330


1- 1) «تمتعضون»از مادّه«معض»به معنای«ناگوار کردن و به درد آوردن و خشمگین کردن است».

سرنوشتش به یقین ناکامی و ذلّت و شکست است.

امام برای این که سخنش تأثیر بیشتری بر آنان بگذارد،مطلب را به صورت یک موضوع شخصی بیان نمی کند،بلکه به شکل یک حکم عام که در تمام طول بشر حاکم بوده و هست بیان می دارد.

دیگر این که می فرماید:به خدا قسم!من گمان می کنم که اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،مانند جدا شدن سر(از بدن که التیامی در آن نیست)، (و ایم (1)اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس (2)الوغی (3)و استحرّ (4)الموت،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس.

امام با این تشبیه گویا به نکات مختلفی اشاره می کند.

نخست این که موقعیت او گر چه مانند موقعیّت سر برای بدن است،ولی آیا سر- که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است-می تواند بدون اعضای دیگر بدن کاری را از پیش ببرد؟ دیگر این که آیا بدن،اگر از سر جدا شود،حیات و بقایی خواهد داشت،و اگر داشته باشد،بدون چشم و گوش و عقل و هوش کاری را از پیش می برد و آیا سرنوشتش جز حرکاتی مذبوحانه و سپس برای همیشه از بین رفتن،چیز دیگری خواهد بود.

ص: 331


1- 1) در باره«أیم اللّه»-که مفهوم سوگند را می رساند-در جلد اول صفحه 483،ذیل خطبه 10،هم شرح کافی داده شده است.
2- 2) «حمس»،از مادّه«ح م س»به معنای«شدت یافتن»است و حماسه و تحمّس به معنای تشدید و تشدّد مخصوصا در جنگ ها آمده است و احمس به مرد شجاعی گفته می شود که در برابر دشمن،با شدّت، ایستادگی می کند.
3- 3) «وغی»به معنای«سر و صدای-مخصوصا جنگاوران-در میدان نبرد»است.و گاه به خود جنگ نیز، وغی گفته می شود.و در خطبه بالا،به همین معنا است.
4- 4) «استحرّ»،از مادّه«حرر»و در اینجا به معنای«داغ شدن و شدت گرفتن»است و اشاره به این است که هنگامی که بازار شهادت داغ شود و جنگ به اوج خود برسد،افراد ضعیف و ناتوان،فرار را بر قرار ترجیح می دهند.

و دیگر این که اگر چنین حادثه ای پیش آید،تنها زیانش به من نمی رسد،بلکه شما بیشترین زیان را خواهید دید.

و دیگر این که اگر سر از بدن جدا شود،التیام آن عادتا امکان پذیر نیست،در حالی که پیوند سایر اعضا کم و بیش امکان پذیر است.

بنا بر این مقصود امام این است که با گرم شدن آتش جنگ،چنان وحشتی شما را فرا می گیرد و از من فرار می کنید و دور می شوید که دیگر به سراغ من نخواهید آمد! این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان داده شده است که منظور از«انفراج الرّأس»شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشیر یا مانند آن است که غالبا قابل التیام نیست. (1)

نکته: باز هم عوامل ضعف و شکست

امام علیه السّلام این رهبر بزرگ انسانی و سیاسی و نظامی،بار دیگر در این فراز از خطبه به سراغ عوامل شکست و عقب ماندگی می رود و با تعبیراتی پر معنا بخش مهمی از این عوامل را بازگو می کند که نخستین آنها پراکندگی و تفرقه و نداشتن رهبری واحد است،همان مطلبی که امروز در بعضی از کشورهای اسلامی دیده می شود که شکاف و پراکندگی در میان آنها سبب عمده شکست و ویرانی و نابسامانی شده است.

و جالب این که همه از وحدت دم می زنند،در حالی که هر یک به سهم خود، آتش پراکندگی و نفاق می افروزند.

ص: 332


1- 1) این احتمال از این جهت بعید به نظر می رسد که در جمله،حتما تقدیر وجود دارد،زیرا،جمله«قد انفرجتم عن ابن ابی طالب»ایجاب می کند که جمله«انفراج الرّأس»در تقدیر چنین باشد:«انفراج الرّأس عن الجسد»یا«انفراج الجسد عن الرّأس»همان گونه که در خطبه 97،در تعبیر مشابهی آمده است: «انفرجتم عن علیّ بن ابی طالب انفراج المرأة عن قبلها»عجب این که بعضی از شارحان نهج البلاغه، احتمالات بعید و نامناسبی در تفسیر جمله بالا ذکر کرده اند و گاه به هشت وجه یا بیشتر رسانده اند که نیازی به ذکر آنها نیست.

دوم،نداشتن برنامه و نقشه صحیح در برابر نقشه های شوم و حساب شده دشمن است،که در جمله«تکادون و لا تکیدون»به آن اشاره شده است.

سوم ناچیز شمردن حوادث بظاهر کوچک-و در واقع بزرگ-که در جمله«و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون»به آن اشاره شده است.

بسیاری از حوادث کوچک،از مسایل مهم پنهانی پرده بر می دارند.گاه،یک تغییر جزئی در سطح بدن،خبر از ویرانی مهمی در درون می دهد.

در مسائل اجتماعی و سیاسی و نظامی نیز همین گونه است.

هنگامی که ببینیم دشمن،به یک منطقه کوچک مرزی حمله ور شده یا شخصیتی را به قتل رسانده،باید بدانیم که خود را برای درگیری های بزرگتر آماده کرده و گرنه،چنین جرأت و جسارتی به خود نمی داد.

این نخستین جرقه ها را باید مهم شمرد و از کانون مهم آتشی که پشت آن نهفته است،غفلت نکرد.

چهارم،این که دشمن بیدار باشد و دوست در خواب.او پیوسته به تهیه عدّه و عدّه مشغول گردد و ما با خوش باوری و ساده اندیشی،وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداریم و آن گاه از خواب بیدار شویم که فاصله میان ما و دشمن،آن اندازه شده باشد که فرصتی برای پر کردن آن نداشته باشیم! پنجم،ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جمله «و ایم اللّه!انّی لأظنّ...» به آن اشاره شده است.

نوعا،انسان ها غافل از این هستند که ترس از مرگ،خود،عامل مرگ است و آمادگی برای ایثار و جانبازی،خود،عامل حفظ جان است.

این بود بخشی از نکات مهمی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در ارتباط با عوامل ضعف و شکست،به آن اشاره فرموده و در بحث آینده نیز این مسأله پیگیری می شود.

در خطبه 25(در همین جلد)بحث های دیگری در این زمینه آمده است و در

ص: 333

آنجا نیز امام علیه السّلام تحلیل های عمیق و ارزنده ای در باره عوامل شکست بیان فرموده است.

ص: 334

بخش سوم

اشاره

و اللّه!انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق لحمه و یهشم عظمه و یفری جلده لعظیم عجزه،ضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره.أنت فکن ذاک إن شئت،فأمّا أنا،فو اللّه!دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام،و تطیح السّواعد و الأقدام،و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.

ترجمه

به خدا سوگند!کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد،عجز و ناتوانیش،بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد(یعنی قلب و اراده و تصمیمش)بسیار ضعیف و کوچک است.

تو اگر می خواهی،آن چنان باش که گفتم،(ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار)ولی من،به خدا سوگند!پیش از آن که تسلیم شوم،با شمشیر آبدار«مشرفی»(شمشیر برنده مخصوصی که از منطقه ای به نام«مشرف»از یمن یا شام می آورند)چنان ضربتی بر دشمن وارد می کنم که ریزه های استخوان سرش، به هر سو،پراکنده شود و بازو و پاهایش جدا گردد.پس از آن،خداوند،آنچه را بخواهد انجام می دهد(و من تسلیم رضای او هستم).

شرح و تفسیر
من یک تنه در برابر دشمن ایستاده ام!

در این فراز،امام در باره کسانی که بر اثر سستی و ضعف و زبونی دشمن را بر

ص: 335

خود مسلّط می کنند سخنان کوبنده بیشتری دارد و می فرماید:«به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد،عجز و ناتوانیش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد(یعنی قلب و اراده و تصمیمش)بسیار ضعیف و کوچک است.

«و اللّه!انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق (1)لحمه و یهشم (2)عظمه و یفری (3)جلده لعظیم عجزه،ضعیف ما ضمّت علیه جوانح (4)صدره» .

این تعبیر،به خوبی نشان می دهد که لشکر کوفه،آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن،نسبت به آنها کاملا جری و جسور شده بود و کاری بر سرشان می آورد که هم ردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود،و این گویاترین تعبیری است که در باره سلطه یک دشمن خونخوار و بی رحم بر انسان های ضعیف و ناتوان تصور می شود و نهایت فصاحت و بلاغت در آن رعایت شده است و در واقع تعبیری است که اگر لشکر کوفه،کمترین احساسی را داشتند،باید آنها را به حرکت در آورد.

آری،خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنین حالی را داشتند:بر هیچ چیز رحم نمی کردند،انسان های بی گناه را می کشتند،اموالشان را غارت و خانه هایشان را ویران می کردند.

عمل آنها در حقیقت،به کار قصّاب با حیوان مذبوح تشبیه شده است که پوستش را می کند و گوشتش را جدا می کند و با ساتور استخوانش را می شکند و

ص: 336


1- 1) «یعرق»،از مادّه«ع ر ق»،به معنای«جدا ساختن گوشت از استخوان»،و گاه به معنای«جدا کردن گوشت با دندان از استخوان و خوردن آن»آمده است.
2- 2) «یهشم»،از مادّه«ه ش م»،به معنای«شکستن چیز خشک»است و گاه بر خصوص شکستن استخوانها،به طور مطلق،یا استخوانهای،سر و صورت آمده است.
3- 3) «یفری»،از مادّه«ف ر ی»،به معنای«شکافتن چیزی»است،خواه خوب باشد یا بد و گاه به معنای «قطع کردن و بریدن»نیز آمده است.
4- 4) «جوانح»جمع«جانحه»به معنای«دنده هایی است که در طرف جلو سینه قرار گرفته»است و در اصل از مادّه«جنح»به معنای«کج شدن و تمایل پیدا کردن»می باشد،و چون دنده ها به شکل مستقیم نیستند این واژه بر آنها اطلاق می شود.

آماده خوردن می سازد.

بعضی از مفسران نهج البلاغه،هر یک از این سه جمله را اشاره به نکته مستقلّی دانسته اند.و جمله«یعرق لحمه»،(گوشتش را جدا می کند)را اشاره به غارت اموال و جمله«و یهشم عظمه»،را اشاره به کشتن انسان ها و جمله«و یفری جلده»را اشاره به برهم زدن نظم جامعه،گرفته اند. (1)ولی در عین حال قرینه روشنی،برای این تفسیر،در دست نیست.

مرحوم مغنیه در شرح خود،در ذیل این جمله می گوید:بارها شنیده ایم که کسانی برای مبارزه منفی در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خود سوزی و انتحار زده اند،ولی هرگز نشنیده ایم که کسی خودش را چنان تسلیم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند،بی آن که کمترین دفاعی از خود نشان دهد!هیچ نوع از انواع ترس و تسلیم،وحشتناک تر از این نیست که آدم ترسو و ضعیف،خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانیت و دشمن خونخوار بیفکند تا کاری را بر سر او بیاورد که درندگان بیابان بر سر طعمه و شکار خود می آورند. (2)

این احتمال در تفسیر جمله های بالا نیز وجود دارد که هر سه کار در باره یک فرد نباشد،بلکه دشمن به مقتضای حال و شرارتش،با گروهی از بی دفاعان،کاری کند که همانند دریدن پوست باشد و در باره گروهی دیگر،کاری کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن برای خوردن باشد.

بر سر گروه سوم،بلایی بیاورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوان ها باشد.

مطابق این تفسیر،مشکل ترتیب جمله ها نیز حل خواهد شد،سؤال شده است که «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».

جواب این است که حضرت،گویی می خواهد بفرماید:که جنایات این دشمنان خونخوار،نسبت به شما،در یک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان

ص: 337


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 81.
2- 2) فی ظلال نهج البلاغه،جلد؟؟،صفحه 228.

است و در یک مرحله بالاتر،همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پایین تر بسان دریدن پوست تن است.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که این تعبیرات اشاره به حوادثی است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکریان خونخوار معاویه بر عراق واقع شد که بر صغیر و کبیر،صحیح و مریض،فقیر و غنی و مردان و زنان رحم نکردند، همان گونه که تاریخ بروشنی در این باره گواهی می دهد همه اینها بر اثر این بود که در برابر این گونه دشمنان ضعف و سستی به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پیشوایشان گوش نکردند. (1)

ولی ظاهرا،این مسأله اختصاص به آن زمان نداشت،هر چند در آن موقع شدیدتر و وحشتناک تر بود.

جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»با توجه به این که«جوانح»جمع جانحه،به معنای«استخوان دنده»است،از نظر تحت اللفظی،چنین معنا می دهد:

«آنچه درون دنده های سینه قرار داده شده است»و این کنایه روشنی برای قلب است و هدف امام علیه السّلام در جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»بیان ضعف روحیه لشکر کوفه و ناتوانی آنها است.

سپس امام در ادامه این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسی می رود که او تصمیم خودش را برای آینده،بدون هیچ گونه تردید و هراس گرفته است، می فرماید:

«تو اگر می خواهی آن چنان باش(که گفتم،ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار)ولی من،به خدا سوگند!پیش از آن که تسلیم شوم،چنان ضربه ای با شمشیر آبدار مشرفی بر دشمن وارد می کنم که ریزه های استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد،پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام می دهد(و من تسلیم رضای او هستم)، «أنت فکن ذاک إن شئت فأمّا أنا-فو اللّه!

ص: 338


1- 1) مفتاح السّعادة،جلد 6،صفحه 82.

دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش (1)الهام،و تطیح (2)السّواعد و الأقدام،و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.» در این که مخاطب«أنت»،کیست؟دو احتمال داده شده است:نخست این که منظور یک انسان کلّی و به تعبیر دیگر،فرد فرد لشکر ضعیف و ناتوان کوفه است.

دیگر این که منظور،اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد،همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.

حضرت روی به او کرد و فرمود:تو در مقابل دشمن تسلیم شو،ولی من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوّت خویش می کنم که دشمن در حیرت فرو رود.

در واقع علی علیه السّلام بعد از آن که از وضع آنها مأیوس می شود،حساب خود را از آنان جدا می کند،می فرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفته اید،من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یک تنه با آنان می جنگم تا قضای الهی فرا رسد.

شما وظیفه ای دارید و من وظیفه ای و خداوند هم مشیّتی دارد که حساب هر یک از دیگری جدا است.

اگر شما به وظیفه خود عمل نکنید و تن به ذلّت و تسلیم و مرگ ناشرافتمندانه بدهید و کشور اسلام را به ویرانی بکشید و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازید و نه تنها نسل امروز که نسل آینده را نیز به تباهی بکشانید،من یک تنه به پا می خیزم و وظیفه خودم را در این میان انجام می دهم و شهادت و مرگ پر افتخار را بر هر چیز مقدّم می شمارم و تمام قدرت خود را به کار

ص: 339


1- 1) «فراش»جمع«فراشه»به معنای«استخوانهای نازک،یا خصوص استخوانهای پیشانی(و سر)است و «هام»جمع«هامه»به معنای سر است و گاهی به ریش و بزرگ قبیله نیز اطلاق می شود.
2- 2) «تطیح»،از مادّه«ط و ح»به معنای«هلاک شدن و نابود گشتن یا مشرف بر هلاک شدن»است،و از آنجا که جدا شدن دست و پا،مایه نابودی آنها می شود،در جمله بالا،بر این معنا اطلاق شده است.

می گیرم و لحظه ای تن به ضعف و ذلّت نمی سپارم.

گویا امام در اینجا می خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لای لشکر ضعیف بودند،دلگرمی دهد و افراد مردّد را از شک و تردید در آورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاریخ گواهی می دهد این بیان امام مؤثّر افتاد و خون تازه ای در عروق لشکر به جریان در آمد و آماده پیکار با دشمن شدند.

نکته: آخرین تصمیم یک رهبر شجاع!

در زندگی اجتماعی و سیاسی،گاه لحظات حسّاسی پیش می آید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار می دهد و آن زمانی است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگی و ضعف و تردید در تصمیم گیری آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگی مایه دلگرمی و جسارت دشمن شود.

اینجا است که رهبران شجاع و مصمّم،تصمیم نهایی خود را اعلام می کنند و می گویند که ما به تنهایی ایستاده ایم،چه یار و یاوری باشد و چه نباشد،می جنگیم و تسلیم نمی شویم هر چند شهید شویم.

ما با آغوش باز از شهادت استقبال می کنیم و تن به ذلّت و شکست نمی دهیم.

این همان راهی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا برگزیده است.شبیه آن را در سخنان فرزندش،سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم.

پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان هم صدا شدند و در آن جلسه تاریخی معروف،هنگامی که امام علیه السّلام بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام علیه السّلام را در برابر حوادث خطرناکی که در پیش بود،تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکی از یاران امام علیه السّلام،ماندند،هر یک بنوبه خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت یک حماسه جاویدان،در تاریخچه کربلا باقی مانده،بیان داشتند تا آنجا که بعضی گفتند که ما ایستاده ایم،هر چند شهید شویم،

ص: 340

سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو-که حمایت حق و عدالت است-بر نمی داریم. (1)

امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نامه 36،از نامه های نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتی دیگر،اشاره فرموده است،آنجا که در پاسخ برادرش عقیل،که به صورت فرمانده لشکری به سوی دشمن اعزام شده بود،می فرماید:

«و أمّا ما سألت عنه من رأیی فی القتال،فانّ رأیی قتال المحلّین حتّی ألقی اللّه لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة و لا تفرّقهم عنّی وحشة و لا تحسبنّ ابن أبیک-و لو أسلمه النّاس-متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّیم واهنا».

امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسیده ای و نظر مرا در این باره خواسته ای،عقیده من این است که با کسانی که پیکار با ما را حلال می شمارند،پیکار کنم تا آن گاه که خداوند را ملاقات کنم.(بدان و آگاه باش)!نه کثرت جمعیّت در اطرافم،موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم،موجب وحشت.

هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هر چند مردم دست از یاری او بردارند-به تضرّع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم و ستم،سستی به خرج دهد و تسلیم گردد! در داستان موسی بن عمران علیه السّلام نیز می خوانیم که قوم او وقتی به دروازه های بیت المقدس رسیدند،از قدرت گروه عمالقه-که حاکم بر آنجا بودند-به وحشت افتادند و تصمیم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانی در برابر موسی علیه السّلام و برادرش هارون علیه السّلام برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در این سرزمین هستند،ما هرگز وارد آن نخواهیم شد،لذا تو و پروردگارت-که وعده پیروزی به تو داده است- بروید و با آنها بجنگید،هنگامی که پیروز شدید ما را خبر کنید.ما در اینجا نشسته ایم: «قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ» . (2)

ص: 341


1- 1) برای آگاهی بیشتر بر مضمون خطبه امام علیه السّلام در آن شب تاریخی و جواب های بسیار شجاعانه یارانش در برابر امام علیه السّلام،به جلد 44،بحار الانوار،صفحه 392 به بعد مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره مائده،آیه 24.

اینجا بود که موسی علیه السّلام ناچار شد از آنها اعلام جدایی کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ایستاده ایم و هر کس هر راهی را می خواهد در پیش گیرد.

موسی علیه السّلام گفت:پروردگارا(در این شرایط)من تنها اختیار خود و برادرم را دارم.

میان من و این جمعیت گنهکار،جدایی بیفکن! «قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ» . (1)

پیامبر بزرگ الهی نوح علیه السّلام،در لحظات بحرانی و طوفانی عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نیز سخنی شبیه به همین داشت و گفت:ای قوم من!اگر موقعیّت من و تذکّراتم نسبت به آیات الهی بر شما سنگین و غیر قابل تحمّل است(هر کاری از دستتان ساخته است،بکنید).

من بر خدا توکل کرده ام،شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزی بر شما پنهان نماند و بعد(اگر توانایی دارید)به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید!(ولی بدانید که هرگز توانایی بر این کار ندارید).

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» (2).

این موضع گیری قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان می گذارد،تأثیری عمیق و آشکار.افراد با اراده و مصمّم را،هر چند اندک باشند،قوی تر و دل گرمتر می سازد و بسیاری از افراد بی تفاوت را از آن حالت بیرون آورده و به موضع گیری وا می دارد.

حد اقل،این گونه موضع گیری رهبران الهی در تاریخ ثبت می شود و برای آیندگان الهام بخش خواهد شد،همان طور که حماسه های کربلا و عاشورا،در تاریخ رنگ جاودانگی به خود گرفته و سرمشقی است برای جمعیّت ها و ملّت ها.

ص: 342


1- 1) سوره مائده،آیه 25.
2- 2) سوره یونس،آیه 71.

بخش چهارم

اشاره

أیّها النّاس!إنّ لی علیکم حقّا،و لکم علیّ حقّ،فأمّا حقّکم علیّ:

فالنّصیحة لکم،و توفیر فیئکم،علیکم،و تعلیمکم کیلا تجهلوا،و تأدیبکم کیما تعلموا.و أمّا حقّی علیکم:فالوفاء بالبیعة،و النّصیحة فی المشهد و المغیب،و الإجابة حین أدعوکم و الطّاعة حین آمرکم.

ترجمه

ای مردم!مرا بر شما حقّی است و شما را بر من حقّی:امّا حقّ شما بر من (نخست)این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم و بیت المال را در راه شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید و شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید.

و امّا حقّ من بر شما،این است که در بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان،خیر خواهی را(در حقّ من)به جا آورید و هر وقت شما را بخوانم،اجابت کنید و هر زمان به شما فرمان دهم اطاعت کنید.

شرح و تفسیر
حقّ من بر شما و حقّ شما بر من!

در آخرین بخش این خطبه،امام علیه السّلام به سراغ یکی از مهمترین مسائل مربوط به حکومت می رود و حقّ امام و رهبر را بر امّت و حقّ امّت را بر امام و رهبر،در جمله هایی کوتاه و بسیار پر معنا بیان می دارد و در هر قسمت به چهار حق اشاره می کند.

ص: 343

نخست از حقوق امّت بر امام سخن می گوید،چرا که مقدم داشتن این قسمت، علاوه بر این که سبب تأثیر در نفوس شنوندگان می شود،جنبه مردمی حکومت اسلامی را آشکار می سازد و نشان می دهد که این حکومت،با حکومت خود کامگان و طاغوت ها و زمامداران خودسر-که خود را مالک الرّقاب مردم می دانستند و عملا با آنها معامله مالک نسبت به بردگان داشتند و تعبیر ارباب و رعیت در نظام آنها،از تعبیرهای رایج و متداول بود-فرق بسیار دارد.

حضرت می فرماید:«ای مردم!مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی، «أیّها النّاس!إنّ لی علیکم حقّا،و لکم علیّ حقّ» .

گر چه حق در اینجا به صورت مفرد ذکر شده،ولی به معنای جنس حقّ است که مفهوم عامی دارد و ذکر آن به صورت نکره،اشاره به عظمت این حقوق است،زیرا گاه نکره آوردن برای تعظیم است.

حضرت سپس به سراغ نخستین حقّ امت بر امام می رود و می فرماید:«امّا حق شما بر من(نخست)این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم، «فأمّا حقّکم علیّ:فالنّصیحة لکم» .

نصیحت،در اصل به معنای«خلوص»است و به همین دلیل عسل خالص را «ناصح»می گویند.گاه به معنای«دوختن»نیز آمده است و به همین جهت خیاط را «ناصح»گفته اند،سپس به هر گونه خیر خواهی خالصانه و خالی از غلّ و غش، اطلاق شده است.

این واژه در مورد خدا و پیامبر و قرآن و افراد مردم و در مورد امام و امّت به کار می رود و در هر مورد،به مقتضای حال،اشاره به مصداقی از آن مفهوم وسیع و جامع است.

در بعضی از منابع لغت می خوانیم که نصیحت،جامع معانی پراکنده ای است.

مثلا نصیحت برای خدا،به معنای«اعتقاد به وحدانیت او و اخلاص نیّت در عبادتش و یاری کردن حق»است و نصیحت نسبت به قرآن،به معنای«تصدیق و

ص: 344

عمل به آن و دفاع در برابر تأویل جاهلان و تحریف غالیان»است و نصیحت برای پیامبر خدا،همان تصدیق به نبوّت و رسالت و اطاعت اوامر او است.(و نیز در هر مورد،به تناسب آن مورد،مفهوم خاصی را تداعی می کند). (1)

به همین دلیل،به نظر می رسد که منظور از نصیحت و خیر خواهی خالصانه امّت،در خطبه بالا،همان برنامه ریزی کامل و همه جانبه برای پیشرفت و تعالی مردم در تمام جنبه های معنوی و مادی است،چرا که نخستین گام در طریق خیر خواهی امّت،چیزی جز برنامه ریزی صحیح نیست،و به این ترتیب امام و والی و زمامدار و رهبر در درجه نخست،باید برنامه صحیح و جامعی را که تضمین و تأمین کننده منافع معنوی و مادّی توده های مردم و سبب رسیدن به کمال مطلوب است با حدّاقل ضایعات،تنظیم کند و این معنا در دنیای امروز از اهمّیت فوق العاده ای برخوردار است و صاحبان فکر و اندیشه معتقدند که اشکالاتی که در نظام های اجتماعی پیدا می شود،نخست به خاطر عدم برنامه ریزی صحیح است.

حضرت،سپس به سراغ دومین حق امت-که مربوط به مسائل اقتصادی است- می رود و می فرماید:«و این که بیت المال شما را،در راه شما به طور کامل به کار گیرم، «و توفیر فیئکم،علیکم» .

مسأله عدالت اجتماعی در زمینه مسائل اقتصادی همیشه مهم ترین مشکل جوامع انسانی بوده است و غالب جنگ ها و نزاع های خونین و بسیاری از مفاسد اجتماعی،به خاطر زیر پا گذاشتن این اصل ظهور و بروز می کند.

این مسأله،موضوع بیشترین پرونده های دادگستری ها را تشکیل می دهد و به همین دلیل برای ایجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقی و انواع انحرافات،باید نخست به سراغ احیای عدالت اجتماعی رفت و اگر می بینیم بعد از موضوع برنامه ریزی کلی جامعه،امام علیه السّلام انگشت روی این موضوع می گذارد،به خاطر جهاتی است که در بالا ذکر شد.

ص: 345


1- 1) مجمع البحرین،مادّه«نصح».

با توجه به این که«فیء»به گفته ارباب لغت،در اصل به معنای«بازگشت و رجوع به حالت نیکو»است،به سایه هنگامی که از طرف غرب به شرق بر می گردد،«فیء» گفته می شود.این واژه در آیات قرآن و احادیث معمولا بر اموالی اطلاق می شود که از کفّار به مسلمانان می رسد،گاه به خصوص اموالی که بدون جنگ،از آنها به دست می آید و گاه به همه این اموال و گاه حتّی به انفال(ثروت های طبیعی که متعلّق به حکومت اسلامی است و مالک مشخصی ندارد)نیز اطلاق می گردد.

فیء در جمله بالا،در کلام امام علیه السّلام اشاره به تمام اموال بیت المال است و تعبیر به«توفیر فیئکم»با توجه به این که«توفیر»از مادّه«وفر»به معنای«مال بسیار»و «توفیر»به معنای«ادای آن»است اشاره به این است که وظیفه حاکم،این است که اموال عمومی را،به طور کامل در اختیار نیازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به طور کلی به امور اقتصادی و معیشت مردم سامان بخشد.

سومین وظیفه حاکم،پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهای فرهنگی است.

امام علیه السّلام در این زمینه می فرماید:حق دیگر شما بر من،این است که شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید، «و تعلیمکم کیلا تجهلوا» ،آری والی باید با آموزش های صحیح و سالم به مبارزه با جهل برخیزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقویت کند و عامل مهم بدبختی ها را-که جهل و نادانی است- ریشه کن سازد. حضرت می فرماید:چهارمین حق شما بر من،این است که«شما را تربیت کنم و پرورش دهم تا فرا گیرید و آگاه شوید، «و تأدیبکم کیما تعلموا» .

در واقع امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و پر معنای بالا،به چهار بعد مهم حکومت اسلامی و حقوق ملت ها بر حاکمان اشاره فرموده است:

اوّل-برنامه ریزی صحیح، دوم-تنظیم عادلانه مسائل اقتصادی، سوم-توجه کامل به امر آموزش،

ص: 346

چهارم-توجه به امر پرورش و تهذیب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقی.

قابل توجه این که در مورد حق سوم می فرماید:«باید شما را تعلیم دهم تا از جهل رهایی یابید»و در مورد حق چهارم می فرماید:«شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید».

در حالی که نتیجه تعلیم،گر چه آگاهی است،ولی نتیجه تأدیب،پرورش صفات اخلاقی است و نه مسأله آگاهی،ولی منظور امام علیه السّلام این است که از آثار فضایل و زیانهای رذایل آگاهی پیدا کنید تا فضایل را در وجود خود پیاده کرده و با رذایل مبارزه کنید.

در واقع حق سوم،اشاره به عقل نظری دارد و حقّ چهارم اشاره به عقل عملی است.

سپس امام علیه السّلام به بیان حقّ خود-یا به تعبیری دیگر حقّ زمامدار بر امّت اسلامی پرداخته و آن نیز در چهار بخش خلاصه می کند.

نخست می فرماید:امّا حقّ من بر شما این است که در بیعت خویش وفادار باشید، «و أمّا حقّی علیکم:فالوفاء بالبیعة» .

بیعت،در واقع همان پیمانی است که میان امّت و امام برقرار می شود،پیمانی محکم و لازم الاجراء و بر اساس این پیمان امام علیه السّلام و حاکم باید در همه جا مصلحت امّت را در نظر بگیرد و امنیّت و نظم را برقرار سازد و با دشمنان به مبارزه برخیزد و اسباب پیشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند و امّت نیز باید پشت سر امامش بایستد و مانند بازویی نیرومند برای او عمل کند و کاری که بر خلاف این عهد و پیمان است،هرگز انجام ندهد.

حضرت در مورد حقّ دوم می فرماید،«در آشکار و نهان خیر خواهی را(در حقّ من)به جا آورید». «و النّصیحة فی المشهد و المغیب» .

مانند متعلّمان چاپلوس یا منافقان چند چهره نباشید که در حضور من سخن از دوستی و محبّت و اخلاص بزنید و اعلام خیر خواهی کنید،امّا در پشت سر یا

ص: 347

بی تفاوت باشید و یا طریق خیانت و فساد را در پیش گیرید.

اگر من همه جا حاضر نیستم خدای من همه جا حاضر و ناظر است و این جهان همه جایش،محضر خدا است و برای انسان های با ایمان حضور و غیاب من تفاوتی نمی کند.

حضرت بعد به سراغ سومین حق می رود و می فرماید:«هر وقت شما را بخوانم اجابت کنید»، «و الإجابة حین أدعوکم» .

مانند افراد سست و ناتوان و بیمار گونه که در اجابت دعوتها تعلّل می ورزند نباشید.

همیشه باید گوش به فرمان امامتان باشید که گاه ساعتها و لحظه ها سرنوشت ساز است و اندکی تعلّل و سستی و تأخیر،ممکن است زیانهای غیر قابل جبرانی به بار آورد.

این انضباط و گوش به فرمان بودن،باید بر همه امّت حاکم باشد.

و در مورد چهارمین و آخرین حق می فرماید:«هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید» «و الطّاعة حین آمرکم» .

ممکن است که گروهی فراخوانی امام علیه السّلام را پذیرا شوند و به دعوت او لبیک گویند،امّا هنگامی که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگینی که حافظ منافع امّت است صادر شد،اطاعت نکنند.بنا بر این هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان.

بدیهی است که این حقوق چهارگانه امام بر امّت،اموری است که منافع آن مستقیما به خود آنان باز می گردد.

آنها منّتی در انجام دادن این امور بر امام ندارند،بلکه امام بر آنها منّت دارد که با استفاده از این حقوق امنیت و آبادی و آزادی و افتخارات آنها را تضمین می کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا افزوده اند که این حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف چهار حق)،مخصوص امام عادل و منصوب از ناحیه خدا است و نه

ص: 348

همه زمامداران،اعم از خوب و بد،به همین دلیل امام فرموده است:«انّ لی علیکم حقّا، (1)مرا بر شما حقّی است».ولی به نظر می رسد که آنچه در این بیان مبارک امام آمده،برنامه ای است که برای هر قوم و ملّتی تنظیم شده است.هر پیشوایی،خواه از ناحیه خدا باشد و یا به مصداق،«لا بدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر». (2)

هر امیری در هر جامعه ای بر سر کار آید،اگر بخواهد کار او پیشرفت کند باید این حقوق چهار گانه را محترم بشمارد و نیز هر ملّتی اگر بخواهد از وجود امیر خود بهره گیرد،باید اصول چهار گانه را به کار بندد.

در واقع آنچه در این خطبه آمده ارشاد و راهنمایی به حکم عقل و منطق است.

نکته ها
1-حقوق متقابل امام و امّت

حکومت پیوندی است در میان امام و امّت،همانند پیوند سر با بدن که بدون همکاری نزدیک و هماهنگی کامل،هرگز سامان نمی یابد.

به تعبیر دیگر،حاکمان الهی در عین این که نمایندگان خدا در میان امّت ها هستند،نمایندگان مردم برای تأمین مصالح آنها نیز می باشند و به همین دلیل سنگین ترین حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.

در روایات بحث های گسترده ای در زمینه این حقوق متقابل دیده می شود که از دقّت و اهتمام اسلام به این امر مهم خبر می دهد.مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی،بابی در همین زمینه دارد و در نخستین حدیث آن باب از ابو حمزه نقل می کند که از امام باقر علیه السّلام پرسیدم:

«ما حقّ الإمام علی النّاس»،حقّ امام بر مردم چیست؟ فرمود:«حقّه علیهم أن یسمعوا له و یطیعوه»،«حقّ امام بر مردم این است که به سخنانش گوش فرا دهند و فرمانش را اطاعت کنند».

ص: 349


1- 1) مفتاح السعادة،جلد 6،صفحات 84-85.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 40.

سپس می گوید:پرسیدم:«ما حقّهم علیه».«حق مردم بر امام چیست؟» فرمود:«یقسّم بینهم بالسّویّة و یعدل فی الرّعیّة»،«همه چیز را در میان آنها مساوی تقسیم کند(و تبعیض در میان مردم قائل نشود)و عدالت را در میان آنها رعایت کند.

بعید نیست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادی باشد و دومی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر داشته باشد.

در پایان آن حدیث حضرت فرمود:«فاذا کان ذلک فی النّاس فلا یبالی من أخذ هاهنا و هاهنا»،«هر گاه این امر در میان مردم حاکم باشد تفاوتی نمی کند که حقوقشان را از اینجا بگیرند یا از آنجا». (1)

اشاره به این که به هر حال مردم به حق خود می رسند،خواه مصداق آن اینجا باشد یا جای دیگر.

مرحوم محقّق مجلسی در مرآة العقول،در تفسیر این جمله نقل می کند که گفته شده:«منظور این است که وقتی،حقّی از دو طرف انجام گیرد،هر کس هر کجا برود و هر کار کند،مشکلی برای او ایجاد نمی شود و یا هر کس هر مذهبی داشته باشد فرقی نمی کند. (2)

زندگی امیر مؤمنان و تاریخ پر افتخار او سرمشق بسیار مهم و پر ارزشی برای مسأله حکومت اسلامی است.او در امر عدالت بحدّی سخت گیر بود که تمام وجود خویش و موقعیت خود را فدای آن کرد.

ابن ابی الحدید،در ذیل خطبه مورد بحث از یکی از مورّخان به نام فضیل بن جعد،نقل می کند که مهم ترین عامل جدایی گروهی از عرب از امیر مؤمنان علی علیه السّلام مسائل مالی بود،چرا که آن حضرت،شرفا و شخصیت های معروف را بر دیگران برتری نمی داد و نژاد عرب را بر غیر عرب مقدّم نمی شمرد و با رؤساء و امرای قبایل سازش های پنهانی-آن گونه که معمول پادشاهان است-نداشت و هیچ کس را

ص: 350


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 405.
2- 2) مرآة العقول،جلد صفحه 4،335.

به سوی شخص خود فرا نمی خواند،در حالی که معاویه دقیقا بر خلاف او بود.به همین دلیل دنیا پرستان علی علیه السّلام را رها کرده و به معاویه پیوستند.

او سپس اضافه می کند که علی علیه السّلام از یاری نکردن اصحابش و فرار بعضی به سوی معاویه،با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد.

مالک عرض کرد:«ای امیر مؤمنان!آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پیکار کردیم،مردم متحد بودند،ولی امروز اختلاف پیدا کرده و اراده آنها ضعیف و نفرات آنها کم شده است و تو نیز می خواهی با عدالت با آنها رفتار کنی و حق را به حقدار برسانی و اگر افراد عادی در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند،حقّ آنها را از ظالمان بگیری و افراد صاحب نفوذ و شرفا در نظر تو با افراد عادی تفاوتی ندارند.فریاد گروهی از اصحابت از اجرای حق در باره آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگین گشته اند.از طرفی مشاهده می کنند که معاویه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتی می کند!دلهای آنها متوجه دنیا شده و کمتر کسی پیدا می شود که اهل دنیا نباشد.اکثر آنها از حق کناره می گیرند و خریدار باطل هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند،اگر اموال را در اختیار دنیا پرستان با نفوذ قرار دهی گردن ها به سوی تو کشیده می شود و خیر خواه تو می شوند و به تو عشق می ورزند...» علی علیه السّلام(در پاسخ اشتر)فرمود:«امّا این که گفتی که ما با عدالت رفتار می کنیم، این چیزی جز پیروی فرمان خدا نیست که می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ» ،هر کس عمل صالحی را انجام دهد،سودش برای خود او است و هر کس بدی کند،به خویشتن بدی کرده است، پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند. (1)

و من از این که در آنچه گفتی(اجرای حق و عدالت)کوتاهی کرده باشم،بیشتر می ترسم(از آنچه مرا به سوی آن دعوت می کنی).

ص: 351


1- 1) سوره فصلت،آیه 46.

و امّا این که گفتی حق بر آنها سنگین است و به همین جهت از ما جدا شده اند (عیبی بر ما نیست)خدا می داند که آنها به خاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدایی از ما به عدالت پناه نبردند،تنها به سراغ دنیای ناپایدار رفتند و روز قیامت از آنها سؤال می شود.

و امّا این که گفتی من بی حساب اموال بیت المال را بذل کنم،و به آن گروه از مردانی که اشاره کردی بخشش مخصوصی داشته باشم،این کار برای من ممکن نیست.من به هیچ کس بیش از حقّش نمی توانم بدهم(و جدا شدن این گروه از ما لطمه ای به ما وارد نمی کند)،چرا که خداوند بحق می فرماید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ» ، (1)«چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههائی عظیم پیروز شدند و خداوند با صابران و (استقامت کنندگان)است. (2)

باز هم در موارد مناسب،به ویژگیهای حکومت اسلامی و حق امام بر امّت و حقّ امّت بر امام خواهیم پرداخت.

2-در کشاکش تعارض حق و مصلحت!

بسیار می شود که واقعیت ها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصی و گروهی در تعارض است و حق در یک طرف قرار می گیرد و مصلحت اندیشی در طرف مقابل.

در اینجا معمولا سیاستمداران دنیا مصلحت اندیشی را بر حق و واقعیّت مقدّم می دارند و حق را در پای آن قربانی می کنند.

تاریخ،پر است از نمونه های این تعارض و این ترجیح و در عصر و زمان خود تقریبا همه روزه شاهد آن هستیم.

ولی مردان الهی و رجالی که گام در جای آنها نهاده اند،بی تردید حق را ترجیح

ص: 352


1- 1) سوره بقره،آیه 249.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 197-198.

می دهند.یکی از موارد اختلاف امیر مؤمنان علی علیه السّلام با دشمنان و حتّی با بعضی از دوستانش همین بود.

آنها می گفتند که تقسیم عادلانه بیت المال،هر چند حق است،امّا هماهنگ با مصلحت نیست و باید سردمداران را مقدّم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیشتری داد و از سهم مستضعفان تسلیم در مقابل حق کاست در حالی که علی علیه السّلام دقیقا طرفدار اجرای حق و عدالت بود،هر چند برای گروهی ناخوشایند باشد و دست از حمایت او بردارند یا به مخالفتش برخیزند و تنها ماندن علی علیه السّلام که- آثارش در خطبه بالا و بسیاری از خطبه های نهج البلاغه منعکس است-بیشتر به خاطر همین بود.

این نکته حائز اهمیّت است که اگر امام علیه السّلام آن گونه که خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده بودند،بلافاصله پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جایگاه خود قرار می گرفت بسیاری از این مشکلات وجود نداشت،چرا که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جاده حق را هموار کرده بود و اکثریت قاطع توده های مردم آن را پذیرا شده بودند،ولی تبعیض های ناروای ایّام خلفا،مخصوصا هرج و مرج عجیبی که در امر بیت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بیت المال بی دریغ و بی حساب در میان اقوام و بستگان عثمان و گروهی از زورمندان تقسیم شد،وضع را به کلّی دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدی را در میان آنها به وجود آورد،بگونه ای که بازگرداندن آنها به حق بسیار مشکل شد.

وسوسه افزایش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بیت المال نیز سبب شد که گروهی مانند طلحه و زبیر-که از سابقان اسلام و از یاران خاص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند-حق را در پای مصالح شخصی قربانی کنند و در اینجا بود که مشکلات حکومت امام علیه السّلام چند برابر شد.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام با این که به خوبی می دانست که ادامه سیاست ترجیح حق بر مصلحت چه مشکلاتی را برای او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضی از صحنه ها مایه شکست گردد،باز دست از این برنامه الهی برنداشت،چرا که با این

ص: 353

عمل یک ارزش مهم اسلامی را زنده کرد و به یقین احیای ارزشها و حفظ آن برای نسل های آینده در یک مکتب الهی مقدّم بر پیروزی های موقّت و مقطعی است و این مطلب مهمّی است که به بسیاری از سؤالات در باره چگونگی حکومت علی علیه السّلام پاسخ می دهد.و به خواست خدا باز در موقع مناسب از آن سخن خواهیم گفت.

ص: 354

خطبۀ سی و پنجم: امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد التّحکیم و ما بلغه من أمر الحکمین

(1)

و فیها حمد اللّه علی بلائه،ثمّ بیان سبب البلوی.

امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود(که عمرو بن عاص با حیله و تزویر ابو موسی اشعری نادان را فریب داد تا علی علیه السّلام را از خلافت خلع و معاویه را نصب کنند و این معنا مردم عراق را سخت تکان داد)و در این خطبه امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی بر این ابتلاء،به شرح آن می پردازد.

الحمد للّه و إن أتی الدّهر بالخطب الفادح و الحدث الجلیل.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له،لیس معه إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.أمّا بعد،فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب تورث الحسرة،و تعقب النّدامة.و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری،و نخلت لکم مخزون رأیی،لو کان یطاع لقصیر أمر!فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة،و

ص: 355


1- 1) این خطبه،با کمی تفاوت،در مروج الذهب مسعودی و کامل ابن اثیر و انساب الاشراف بلاذری و تاریخ طبری و الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینوری و صفیّن نصر بن مزاحم آمده است و نیز سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را نقل کرده و ابو الفرج اصفهانی در«أغانی»به آن اشاره کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 429).

المنابذین العصاة،حتّی ارتاب النّاصح بنصحه،و ضنّ الزّند بقدحه،فکنت أنا و إیّاکم کما قال أخو هوازن:

أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد

ترجمه

ستایش مخصوص خداوند است،هر چند روزگار،حوادث سنگین و مهم(و دردناکی برای ما)پیش آورده است و گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست،شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده(برگزیده)و فرستاده او است.

امّا بعد،نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای با تجربه،موجب حسرت و اندوه می گردد و پشیمانی به بار می آورد.من،در باره مسأله حکمیت، فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم،اگر به سخنان قصیر (1)،گوش داده می شد(چه نیکو بود)! ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن(از قبول سخنانم) امتناع کردید،تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد و از ادامه اندرز خودداری کرد.

در این حال مثال من و شما مانند گفتار اخو هوازن(مردی از قبیله بنی هوازن) است که(در یک ماجرای تاریخی)گفت:

-من در سرزمین منعرج اللوی،دستور خود را دادم(ولی شما گوش ندادید)و اثر آن را فردا صبح درک کردید.

ص: 356


1- 1) قصیر مرد فهمیده و هوشیاری بود که در یک ماجرای مهم تاریخی،با نظریه او مخالفت کردند و گرفتار خسارت شدیدی شدند.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه را امیر مؤمنان بعد از خاتمه کار حکمین بیان فرمود.

پیامد حکمین برای جهان اسلام بسیار سخت و ناگوار بود.این جریان ثابت کرد که اگر علی علیه السّلام آنها را از مسأله ارجاع به حکمیت نهی فرمود و بر لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی توصیه کرد،دلیلش این گونه پیامدها بود.از این رو امام علیه السّلام مردم کوفه را سخت سرزنش می کند و به آنها نشان می دهد که این محصول نافرمانی و پند نپذیرفتن آنان است.

شرح و تفسیر

نتیجۀ نافرمانی این است!

شرایطی که این خطبه در آن بیان شد شرایطی بسیار دردناک و جانکاه بود.

توطئه های معاویه و عمرو بن عاص،با استفاده از جهل و نادانی ابو موسی اشعری و گروه عظیمی که پشت سر او ایستاده بودند،به نتیجه رسیده بود.آنها موفّق شدند که نتیجه حکمیت را به نفع خود تمام کنند و به پندار خویش امام را از خلافت عزل کرده،معاویه را بر جای او بنشانند!این در حالی بود که غم و اندوه قلب امام را می فشرد،زیرا از قبل تمام این امور را پیش بینی فرموده و به مردم عراق و کوفه خبر داده بود،ولی جهل و عصبیّت و لجاجت و خود خواهی و تنبلی و تن پروری مانع از آن شد که نصایح حکیمانه امام را پذیرا شوند.

به هر حال امام این خطبه را مانند خطبه های دیگر،با حمد و ثنای الهی شروع می کند،حمد و ثنایی که رنگ دیگری دارد و خدا را حتّی بر این حادثه دردناک و امتحان بزرگ ستایش می کند.می فرماید:«ستایش مخصوص خداوند است هر چند روزگار حوادث سنگین و مهم(و دردناکی برای ما)پیش آورده است. «الحمد للّه و

ص: 357

إن أتی الدّهر بالخطب (1)الفادح (2)و الحدث الجلیل» .

جالب این که امام در اینجا اوّلا خدا را بر این حادثه سپاس می گوید تا معلوم شود که شکر و ثنای الهی،تنها در برابر حوادث خوشایند و کامروایی ها و پیروزی ها و بهره مند شدن از مواهب معنوی و مادّی نیست،بلکه در همه حال باید او را حمد و ثنا گفت،در سلامت و بیماری،در شادی و غم،در پیروزی و شکست،در همه جا و در برابر همه چیز،چرا که حتّی این حوادث دردناک نیز فلسفه هایی دارد که اگر درست شکافته شود،آنها نیز جزء نعم و مواهب الهی است.

ثانیا:این حادثه دردناک را به روزگار نسبت می دهد و می دانیم که روزگار،چیزی جز مردم روزگار نیست و گرنه تابش آفتاب و ماه و نزول باران و وزش باد و سایر امور طبیعی چیزی نیست که منشأ این امور باشد و در خور گله.

این مردم روزگارند که به خاطر اعمال غلطشان گرفتار عواقب دردناک می شوند! در همین حادثه اگر مردم عراق گوش به فرمان امام و مولایشان داده بودند و از هشدارهای او بیدار شده و از پندهای این حکیم الهی نتیجه گرفته بودند،هرگز در چنین دام سختی گرفتار نمی شدند.

منظور از«خطب فادح»(با توجه به این که خطب،به معنای«امر مهم»است،و «فادح»به معنای«تأکید دیگری بر آن است»،)داستان حکمین است که برای جهان اسلام بسیار سخت و سنگین بود و پیامدهای ناگواری را به بار آورد.

درست است که داستان حکمین-به شرحی که در نکات خواهد آمد-چیزی را دگرگون نساخت،ولی بهانه خوبی به دست معاویه و پیروان او برای اغوای ناآگاهان داد و بدعت بسیار بدی در جهان اسلام گذاشت.

تعبیر به«حدث جلیل»تأکید دیگری بر آثار سوء این بدعت شوم است.

ص: 358


1- 1) «خطب»(بر وزن ختم)به معنای«کار مهمی است که میان انسان و شخص دیگری جریان دارد»به همین دلیل به گفت و گویی که میان انسان و دیگری انجام می گیرد«مخاطبه»گفته می شود.
2- 2) «فادح»به معنای«سنگین»است،لذا اگر کسی قرضی داشته باشد که بر دوش او سنگینی کند،به آن، «دین فادح»می گویند.

حضرت،بعد از این حمد و ثنا،شهادت به یگانگی خداوند و نبوت پیامبر اسلام می دهد و می فرماید:

«گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست،شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد،و گواهی می دهم که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست، «و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له،لیس معه إله غیره،و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» .

ذکر شهادتین در آغاز این خطبه،ممکن است علاوه بر تأکید مجدّد بر لزوم تقویت پایه های تکامل انسان و احیای اصول عقیدتی اسلام،اشاره به این نکته باشد که رسوایی حادثه حکمین،از اینجا سرچشمه گرفت که مردم اصل توحید را پشت سر گذاشتند و به دنبال کارهای شرک آلود رفتند و تأسّی به پیامبر اسلام را نادیده گرفتند و تسلیم هوای نفس شدند.

سپس امام به سراغ مقصود اصلی خطبه رفته،می فرماید:«امّا بعد از حمد و ثنای الهی و گواهی به وحدانیّت حق و نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.بدانید!نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای باتجربه موجب حسرت و اندوه می گردد و پشیمانی به بار می آورد، «أمّا بعد،فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب (1)تورث الحسرة،و تعقب النّدامة» .

این جمله در حقیقت بمنزله کبرا و بیان یک قاعده کلّی است که اگر در طرف مشورت انسان چهار صفت جمع باشد،مخالفت او قطعا موجب پشیمانی خواهد بود.

نخست این که ناصح و خیر خواه باشد و به مقتضای خیر خواهی،تلاش لازم را در تشخیص حق انجام دهد.

دوم این که قلبی پر از مهر و محبت داشته باشد و از اعماق روح،خواهان

ص: 359


1- 1) «مجرّب»(بر وزن محقّق)به معنای«کسی است که بر اثر تجربه های مختلف آگاهی فراوان دارد،امّا عرب ها معمولا آن را به فتحه تکلم می کنند و مجرّب(بر وزن مقرّب)می گویند.

خدمت و عاشق پیروزی و سعادت مشورت کننده باشد.

سوم این که عالم باشد و تمام جوانب مطلب را ببیند و مسائل مهم را دقیقا تحلیل کند و ریشه های حوادث و نتایج آن را مورد بررسی قرار دهد.

چهارم این که دارای تجربه کافی در مسائل مهم فردی و اجتماعی باشد،یعنی علاوه بر عقل نظری،دارای عقل عملی نیز باشد.

هر گاه کسی جامع این اوصاف چهارگانه باشد،به احتمال قوی و نزدیک به یقین انسان را به واقع می رساند.

با این حال کسانی که سخنش را زیر پا بگذارند و بر مرکب غرور و لجاجت سوار شوند،جز در بیراهه گام ننهاده اند و خود را در پرتگاه بدبختی قرار می دهند.

حضرت بعد از بیان این قاعده کلّی به سراغ بیان صغرا و مصداق مورد نظر می رود،می فرماید:«من در باره مسأله حکمیت فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم،اگر به سخنان قصیر گوش داده می شد چه نیکو بود! «و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری،و نخلت (1)لکم مخزون رأیی،لو کان یطاع لقصیر أمر!» حضرت می فرماید که من هم با اصل حکومت در این مسأله مخالف بودم و هم در چگونگی و کیفیت آن.

من دقیقا پیامدهای این پدیده شوم را برای شما بازگو کردم،ولی متأسّفانه لجاجت و پا فشاری شما در عقیده باطلی که داشتید به شما اجازه نداد تا واقعیت های روشن را در این مسأله مهم ببینید و اکنون که گرفتار عواقب دردناک آن شده اید، پشیمانی سودی ندارد.

جمله «لو کان یطاع لقصیر أمر» ،ضرب المثل مشهوری در میان عرب است، و برای کسانی که اندرزهای نصیحت کننده باهوش و مهربان را نشنوند و به پشیمانی

ص: 360


1- 1) «نخلت»از مادّه«نخل»به معنای«تصفیه کردن چیزی»است و نخاله به اضافات بعد از تصفیه گفته می شود.استعمال این مادّه در خطبه بالا اشاره به رأی صائبی است که امام در مسأله حکمیت در اختیار اصحابش گذاشت.

مبتلا گردند،گفته می شود.جریان این ضرب المثل چنین بوده که:

یکی از پادشاهان حیره،به نام جزیمه،با عمرو بن ظرب،پادشاه جزیره،جنگ کرد و او را به قتل رسانید.پس از وی دخترش،زبّاء،جانشین پدر شد و در این فکر بود که چگونه انتقام خون پدرش را از جزیمه بگیرد.

نامه ای به جزیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید،و از شوهر ناگزیرند و من غیر از تو کسی را برای همسری نمی پسندم و اگر بیم سرزنش مردم نبود،خودم به سوی تو می آمدم.اگر قدم رنجه کنی و(برای خواستگاری)به سوی کشور ما بیایی کشور ما را از آن خود،خواهی یافت.

هنگامی که نامه زبّاء به جزیمه رسید(طمع او در آن زن و کشورش)گل کرد.با یاران نزدیکش به مشورت پرداخت،همه او را به این سفر تشویق کردند،مگر مردی به نام«قصیر بن سعد»که بسیار باهوش و عاقبت اندیش بود،هر چند کنیززاده بود.

قصیر از روی فراست حدس زد که این پیشنهاد از سوی زنی که پدرش را جزیمه کشته است،خالی از توطئه نیست،به همین دلیل او با همه مشاوران جزیمه مخالفت کرد و وی را از این سفر بر حذر داشت،امّا جزیمه-که عشق به آن کشور و آن زن او را به خود مشغول داشته بود-به سخنان قصیر اعتنا نکرد و با هزار سوار به سوی جزیره حرکت کرد.

لشکر زبّاء،از او استقبال کردند،ولی احترام زیادی ندید،قصیر بار دیگر به جزیمه گفت:که من این جریان را خطرناک می بینم و به نظر می رسد که مکر و حیله ای در کار است،امّا جزیمه نادان که غرق خیالات واهی خود بود،به هشدار قصیر اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد.

هنگامی که وارد جزیره شد،سپاهیان زبّاء،او را محاصره کرده و کشتند.قصیر گفت:« لو کان یطاع لقصیر أمر ،اگر کسی به سخنان قصیر گوش می داد کار به اینجا نمی رسید».سپس این سخن در میان عرب ضرب المثل شد. (1)

ص: 361


1- 1) ضرب المثل بالا و شأن ورود آن،در«الاعلام زرکلی»،جلد 5،صفحه 199،و غالب شروح نهج البلاغه آمده است.این ضرب المثل گاهی به صورت«لا یطاع لقصیر أمر»،نقل شده است.

امام علیه السّلام در اینجا خود را به قصیر تشبیه می کند و لشکر کوفه را به جزیمه نادان و هوس باز و مشاوران کوته فکرش که خود را با دست خویش در دام عمرو عاص و معاویه گرفتار کردند.

سپس امام علیه السّلام می افزاید:«ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن(از قبول سخنان)من امتناع کردید،تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد،و از ادامه اندرز خودداری کرد. «فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة،و المنابذین (1)العصاة،حتّی ارتاب النّاصح بنصحه،و ضنّ (2)الزّند (3)بقدحه (4)» .

من به شما گفتم که بر افراشتن قرآنها بر نیزه ها،مکر و خدعه ای بیش نیست!این جنگ را که به مرحله حسّاسی رسیده است به پایان برید،زیرا ساعتی بیش به پیروزی باقی نمانده ولی شما به این سخنان گوش ندادید و از جنگ دست برداشتید و پیشنهاد حکمیّت کردید.

من به شما گفتم حال که می خواهید کار را به حکمیّت بگذارید،ابن عباس را برگزینید،ولی شما راضی نشدید.مالک اشتر را پیشنهاد کردم،نپذیرفتید،بلکه اصرار کردید که ابو موسی اشعری احمق و نادان در برابر عمرو عاص مکّار و حیله گر قرار بگیرد،و نتیجه همان شد که همگی از آن ناراحتید. (5)

ص: 362


1- 1) «منابذین»از مادّه«نبذ»به معنای«دور افکندن»است،خواه چیزی را انسان در پشت سر بیندازد یا پیش رو و یا اطرافش.این واژه در مورد پیمان شکنی به کار می رود،چرا که شخص پیمان شکن،پیمان خود را به دور می افکند.
2- 2) «ضنّ»از مادّه«ضنن»،به معنای«امساک و بخل»است.
3- 3) «زند»(بر وزن قند)به معنای«چوبی است که به وسیله آن آتش روشن می کنند»،و(در گذشته به جای استفاده از کبریت یا سنگ آتش زنه،دو قطعه چوب مخصوص را به هم می زدند و جرقه از آن بر می خاست) که به آن«زند»می گفتند و سپس به هر وسیله آتش زنه زند،و زناد گفته شده است.
4- 4) «قدح»به معنای«به هم زدن چوب آتش زنه»است،تا جرقه از آن برخیزد و لذا به چوب یا هر وسیله آتش زنه قدّاحه گفته شده است.
5- 5) به مروج الذهب،جلد 2،صفحه 390،مراجعه شود.در شرح خطبه آینده نیز توضیحات دیگری در این زمینه خواهد آمد.

تعبیر به «المخالفین الجفاة» ،اشاره به این است که مخالفت شما با من،تنها به خاطر سوء تشخیص نبود،بلکه آمیخته با نوعی جفاکاری و عصیان و گردنکشی بود.

نیز تعبیر به «المنابذین العصاة» تأکیدی بر همین معنا است که مخالفتهای شما از روح عصیانگری و پیمان شکنی شما سرچشمه می گرفت.

حضرت می فرماید که:این مخالفتها چنان پر جوش و شدید بود که من چاره ای جز این ندیدم که سکوت اختیار کنم،سکوتی که شاید در نظر بعضی به عنوان تردید در نصایح و پیشنهادهایم تلقّی می شد! جمله (ضنّ الزّند بقدحه) ،در اصل،به این معنا است که«آتش زنه از آتش دادن بخل ورزید»،یعنی هر چه سنگ آتش زنه را به هم زدند،جرقّه ای نداد.

این جمله نیز ضرب المثل است،و در مورد کسی گفته می شود که از روشنگری باز می ایستد به خاطر این که گوش شنوایی پیدا نمی کند.

حضرت سپس در ادامه این سخن می افزاید:«مثال من و شما(در مورد حکمیت و پیامدهای شوم آن)،مانند گفتار اخو هوازن(مردی از قبیله بنی هوازن)است که گفت:«من در سرزمین منعرج اللّوی دستور خود را دادم،ولی شما(گوش ندادید و) اثر آن را فردا صبح درک کردید.» (هنگامی که کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت)، فکنت انا و إیّاکم کما قال أخو هوازن:

أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی

فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد

منظور از«اخو هوازن»،چنانکه گفتیم-مردی از قبیله بنی هوازن است که نام او «درید»بود.قصه اش چنین است که او با برادرش عبد اللّه،به جنگ با بنی بکر بن هوازن رفت و غنیمت بسیاری به چنگ آورد.

در راه بازگشت عبد اللّه تصمیم گرفت که یک شب در«منعرج اللوی»توقّف کند،

ص: 363

درید از باب نصیحت به او گفت که:اینجا نزدیک منطقه دشمن و ماندن در آن دور از احتیاط است و ممکن است که قبیله شکست خورده نیروی خود را گرد آوری کنند و از دیگران کمک بگیرند و بر ما حمله ور شوند.

عبد اللّه از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل درنگ کرد.

فردا صبح قبیله دشمن با جمعیّت زیادی بر او هجوم آوردند و عبد اللّه را کشتند و درید با زخم بسیار از دست آنها نجات یافت و پس از آن قصیده ای گفت که یکی از ابیاتش همین بیتی است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است. (1)

مقصود امام این است که،من به موقع به شما نصیحت کردم و گفتم:کار جنگ را یکسره کنید که چیزی به پیروزی نهایی باقی نمانده و اگر کوتاهی کنید،معاویه و یارانش در صدد حیله و تزویر بر می آیند،ولی شما به گفتار من گوش دل فرا ندادید و فریب بلند کردن قرآنها بر سر نیزه ها را خوردید و تن به حکمیّت دادید و آن قدر اصرار کردید که من بناچار رضایت دادم،و حالا که کار از کار گذشته و به هوش آمده و پشیمان شده اید،بدانید که این پشیمانی سودی ندارد.

نکته ها
داستان حکمیّت

در کتب تاریخ آمده است که داستان بلند کردن قرآنها بر سر نیزه و سپس طرح مسأله حکمیت برای تبیین موضع قرآن،زمانی بوجود آمد که نشانه های پیروزی لشکر امام آشکار شده بود،زیرا صبح روز سه شنبه،دهم ماه صفر سال سی و هفت هجری،بعد از نماز صبح لشکر امام با لشکر شام به شدّت نبرد کردند.

ص: 364


1- 1) «اغانی ابو الفرج اصفهانی»،جلد 10،صفحه 3،شرح نهج البلاغه،علامه خویی،جلد 4،صفحه 88،و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 205.در پاورقی این داستان را با تفاوتهایی نقل کرده اند و آنچه در بالا آمده خلاصه ای از آن است.

لشکر شام سخت وامانده شد،ولی لشکر امام با سخنان گرم و آتشین مالک اشتر و دلاوری های او،چنان در نبرد پیش می رفتند که چیزی نمانده بود لشکر معاویه از هم متلاشی شود.

در این هنگام لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند.مالک اشتر و تنی چند از یاران باوفای امام از حضرت خواستند که جنگ را تا پیروزی ادامه دهند،ولی اشعث بن قیس منافق،با عصبانیّت برخاست و گفت:

«ای امیر مؤمنان!دعوت آنها را به کتاب خدا بپذیر که تو از آنان سزاوارتری.مردم می خواهند زنده بمانند و مایل به ادامه جنگ نیستند،امام فرمود:«فکر می کنم».

در اینجا مردم را صدا زد تا اجتماع کنند و سخنانش را بشنوند و در ضمن خطبه ای فرمود:«ای مردم!من سزاوارترین کسی هستم که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم،ولی معاویه و عمرو عاص و دیگر یاران نزدیکش،اهل قرآن نیستند.من از کوچکی آنها را می شناسم و در بزرگی نیز شاهد وضع آنان بوده ام،وای بر شما!آنها قرآنها را بر سر نیزه برای عمل کردن بلند نکرده اند،بلکه این کار خدعه و نیرنگ و فریبی بیش نیست.تنها یک ساعت دیگر توان خود را در اختیار من بگذارید تا قدرت این گروه را در هم بشکنم و آتش فتنه را برای همیشه خاموش کنم.» در اینجا گروهی در حدود بیست هزار نفر از سپاهیان امام،در حالی که شمشیرهایشان را بر دوش گذاشته و اثر سجده در پیشانیشان نمایان بود،نزد حضرت آمدند و او را با نام-نه با لقب امیر المؤمنین-صدا کردند و گفتند:

«یا علی!اجب القوم الی کتاب اللّه اذا دعیت الیه و الاّ قتلناک کما قتلنا ابن عفّان!فو اللّه!لنفعلنّها ان لم تجبهم».«ای علی!دعوت این قوم را برای حکمیّت کتاب اللّه بپذیر!و الاّ تو را می کشیم،همان گونه که عثمان را کشتیم!سوگند به خدا، اگر دعوت آنها(اصحاب معاویه)را اجابت ننمایی،این کار را می کنیم.

امام فرمود:«من نخستین کسی هستم که مردم را به سوی کتاب اللّه فرا خواندم و نخستین کسی هستم که کتاب اللّه را پذیرا شدم،اساسا من با اهل شام به خاطر این

ص: 365

جنگیدم که به حکم قرآن گردن نهند،زیرا آنها کتاب اللّه را به گوشه ای افکنده بودند، ولی من به شما اعلام کردم که آنها قصدشان عمل به قرآن نیست و جز نیرنگ و فریب شما هدفی ندارند.» آنها گفتند:«پس بفرست تا مالک اشتر برگردد».

این در حالی بود که مالک اشتر در آستانه پیروزی بر لشکر معاویه قرار گرفته بود.

امام کسی را نزد مالک فرستاد و دستور داد برگردد.

مالک گفت:«به امیر مؤمنان بگو،الآن زمانی نیست که مرا از این مأموریت باز داری.چیزی به پیروزی باقی نمانده است.»سخن مالک در حالی بود که سپاه معاویه شروع به فرار کرده بودند.

هنگامی که فرستاده امام پیام اشتر را خدمتش آورد،جمعیّت لجوج و نادان بر فشار خود افزودند و گفتند:«به اشتر بگو که برگردد،و الاّ به خدا سوگند تو را از خلافت عزل خواهیم کرد.» امام بار دیگر فرستاده خود(یزید بن هانی)را نزد اشتر فرستاد و فرمود:«به اشتر بگو که فتنه،واقع شده و(کار از کار گذشته)است.» اشتر باز به فرستاده امام رو کرد و گفت:«آیا فتح و پیروزی را نمی بینی؟آیا سزاوار است این موقعیّت را رها کنیم و برگردیم.» فرستاده امام به او گفت:«راستی عجیب است!آن گروه لجوج سوگند یاد کردند که اگر اشتر بر نگردد،ما تو را خواهیم کشت،آن گونه که عثمان را کشتیم.» مالک اشتر بناچار و در نهایت ناراحتی بازگشت و در حضور امام به فریب خوردگان سپاه پرخاش بسیار کرد و از آنان مهلت کوتاهی برای یکسره کردن کار سپاه معاویه طلب کرد،ولی آنها موافقت نکردند.

به این ترتیب فعالیّت جنگی در آستانه پیروزی متوقف شد و کار به مسأله حکمیّت قرآن کشید و برای این که روشن شود که حکم قرآن در باره سرنوشت این جنگ و مسأله خلافت چیست،بنا شد از هر گروهی یک نفر به عنوان حکم انتخاب شود.

ص: 366

شامیان عمرو عاص را برای این کار برگزیدند و اشعث بن قیس-که از سران اهل نفاق بود-و گروه دیگری از همفکرانش ابو موسی اشعری را-که مردی نادان و متظاهر به اسلام و در عین حال،بی خبر از حقیقت اسلام بود-برای این کار برگزیدند.

امام علیه السّلام بعد از آن که مجبور شد به حکمیّت تن در دهد،فرمود:«لا اقل عبد اللّه بن عباس را برای این کار برگزینید،زیرا او می تواند خدعه عمرو عاص را خنثی کند.»ولی اشعث و همدستانش نپذیرفتند.

امام فرمود:«مالک اشتر را انتخاب کنید»آنها شجاعت اشتر را بر او عیب گرفتند و گفتند:«او آتش جنگ را شعله ور ساخته است،ما هرگز تن به حکمیت او نمی دهیم».

امام مجبور شد که حکمیت ابو موسی را بپذیرد و صلح نامه ای بین دو گروه، تنظیم شد.

عمرو عاص که از همان آغاز،نقشه فریب ابو موسی را کشیده بود،در همه جا او را مقدم می داشت و به هنگام سخن گفتن اظهار می کرد:«حق سخن ابتدا با تو است، زیرا تو همنشین رسول خدا بودی.افزون بر این سنّ تو از من بیشتر است».

عمرو او را در صدر مجلس می نشاند و تا ابو موسی دست به غذا نمی برد و شروع به خوردن غذا نمی کرد و او را با لقب«یا صاحب رسول اللّه»خطاب می کرد.

مجموعه این کارها ابو موسای خام را،خام تر کرد تا آنجا که احتمال خیانت عمرو عاص را از سرش بیرون برد.

سرانجام عمرو عاص به ابو موسی گفت:«آخرین نظرت برای اصلاح این امّت، چیست؟» ابو موسی گفت:«به نظر من هر دو(علی علیه السّلام و معاویه)را از خلافت عزل کنیم و مسلمانان را برای انتخاب خلیفه به شورا دعوت کنیم».

عمرو عاص گفت:«به خدا سوگند!که این نظر،نظر بسیار خوبی است».

ص: 367

در اینجا بود که هر دو در برابر حاضران ظاهر شدند تا نظر خود را اعلام دارند.

در اینجا ابن عباس ابو موسی را نزد خود فرا خواند و گفت:«وای بر تو!گمان من این است که او تو را فریب داده.اگر بنا است سخنی بگویی،عمرو عاص را مقدّم دار!چرا که بیم می رود اگر تو مقدّم شوی او سخن خود را بگونه دیگری ادا کند.او مرد مکّاری است».

ابو موسای نادان که گرفتار غرور و غفلت عجیبی شده بود،رو به ابن عباس کرد و گفت:«اوه!ما اتّفاق نظر داریم».

ابو موسی قدم را پیش گذاشت و گفت:«رأی ما بر این است که علی و معاویه را خلع کنیم و کار را به شوری وا گذاریم.بدانید!من هر دو را خلع کردم.بروید و کسی را برای خلافت برگزینید».

سپس عمرو عاص به پا خاست و گفت:«سخنان ابو موسی را شنیدیم که او رئیس خود را خلع کرد و من نیز او را خلع می کنم و رئیس خود،معاویه را در مقام خلافت می گذارم.او ولیّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به مقام او است».

به این ترتیب نادانی ها و حماقت های یک گروه قشری از یک سو و تلاش های بازماندگان احزاب جاهلی از سوی دیگر،کار خود را ساخت و فضای جهان اسلام را تاریک کرد.

لشکر فریب خورده به زودی پشیمان شدند،ولی پشیمانی سودی نداشت و موقعیت مناسب از دست رفته بود. (1)

بهره گیری از آراء اهل نظر

بی شک شورا یکی از تعلیمات اساسی اسلام است که در قرآن مجید و روایات بازتاب گسترده ای دارد.قرآن علاوه بر این که انجام کارها با مشورت را یکی از نشانه های اصلی اهل ایمان می شمرد و آن را در ردیف نماز و زکات-که از ارکان

ص: 368


1- 1) اقتباس و تلخیص از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 206-256.

اسلام است-قرار می دهد،می فرماید: «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» ،«کسانی که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند و نماز را بر پا داشته و کارهایشان به طریق مشورت،در میان آنها صورت می گیرد و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند. (1)

خداوند به پیامبر اسلام نیز با صراحت دستور می دهد که با مؤمنان در امور مهم مشورت کند،با این که می دانیم آن حضرت علاوه بر ارتباط مستقیم با عالم وحی از نظر عقلانی ما فوق افراد بشر بود و با این حال می فرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» . (2)

در مسأله مشورت مهم انتخاب مشاوری است که دارای صفات ویژه ای باشد که در خطبه بالا به آن اشاره شده است و آن این که خیر خواه و مهربان و آگاه و پر تجربه باشد.«النّاصح الشّفیق العالم المجرّب).و به یقین مخالفت با رأی چنین کسی نتیجه ای جز حسرت و ندامت نخواهد داشت.

درست است که متمرّدان لجوج در صفّین،با امام علیه السّلام به مشورت ننشستند،ولی به هر حال امام علیه السّلام نظر خیرخواهانه خود را به عنوان رأی ناصح شفیق و عالم مجرّب در اختیار آنان گذارد،ولی افسوس و صد افسوس که آنها نه تنها پذیرا نشدند،بلکه با امام علیه السّلام به مبارزه برخاستند و او را تهدید به قتل کردند و نتیجه آن، همان رسوایی تاریخی و ندامت شدید و غیر قابل جبران بود.و این خیره سری راه را برای حکومت جائران در آن منطقه تا قرنها هموار ساخت.

ص: 369


1- 1) سوره شوری،آیه 38.
2- 2) سوره آل عمران آیه،159.

ص: 370

خطبۀ سی و ششم: امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی تخویف أهل نهروان

(1)

امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده(تا بیدار شوند و به حق گردن نهند).

فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی بأثناء هذا النّهر،و بأهضام هذا الغائط،علی غیر بیّنة من ربّکم،و لا سلطان مبین معکم:قد طوّحت بکم الدّار و احتبلکم المقدار.و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین،حتّی صرفت رأیی إلی هواکم و أنتم معاشر أخفّاء الهام، سفهاء الأحلام،و لم آت-لا أبالکم!-بجرا و لا أردت لکم ضرّا.

ترجمه

من شما را از این بر حذر می دارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک،اجساد بی جانتان در کنار این نهر و در این گودال بیفتد.دنیا(و دنیا پرستی)شما را در این پرتگاه(بدبختی)پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را

ص: 371


1- 1) تمام یا قسمتی از این خطبه به صورت مسند و یا به صورت مرسل،از سوی مورّخان و محدّثان ذیل نقل شده است: الف-به گفته ابن ابی الحدید،(جلد 2،صفحه 283)،ابن حبیب بغدادی(متوفای 254 ق)،آن را نقل کرده است. ب-ابن قتیبه دینوری،(متوفای 276 ق)،در الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 127. ج-بلاذری،(متوفای 279 ق)،در أنساب الاشراف،جلد 2،صفحه 371. د-طبری،(متوفای 310)،در تاریخ الرّسل و الملوک،(جلد 6،صفحه 3377).

گرفتار این دام خطرناک کرده است.

من شما را از این حکمیت نهی می کردم،ولی شما با سرسختی مخالفت می کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم.اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر.

خداوند شما را خوار و ذلیل کند!من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم(این شما بودید که مرا در تنگنا قرار دادید و مجبور به پذیرش حکمیّت کردید).

خطبه در یک نگاه

معلوم است که امام این خطبه را در روز جنگ با خوارج،در کنار نهروان ایراد کرده است این جنگ در سال 37 هجری واقع شد.در این خطبه امام روی سه نکته پا فشاری می کند:

نخست:این که مراقب باشند تا بدون دلیل شرعی که در پیشگاه خدا پذیرفته باشد،وارد این میدان نشوند که در این صورت،جان آنان بیهوده بر باد رفته است.

دوم:این که به آنان یادآور می شود که شما مسأله حکمیت را بهانه کرده اید،در حالی که من از ابتدا با آن مخالف بوده ام.

سوم:این که شما به جنگ من برخاسته اید،در حالی که کار خلافی از من سر نزده است،اگر خلافی بوده،از سوی شما و دیگران است،ولی شما افراد کم عقل عاملان اصلی را رها کرده و به سراغ من آمده اید!و به این ترتیب امام با آنها اتمام حجّت می کند.

شرح و تفسیر

اتمام حجّت بر خوارج نهروان

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوی

ص: 372

امام امیر المؤمنین علیه السّلام ایراد شده است و می دانیم جنگ نهروان یکی از پیامدهای داستان حکمین است.

گروه نادان و خیره سری که نتیجه نامطلوب حکمین را مشاهده کردند،در برابر امام علیه السّلام سر به طغیان برداشته و او را مسئول جریان حکمیّت و پیامدهای آن دانستند،حال آن که امام علیه السّلام هم با اصل مسأله حکمیّت مخالف بود و هم با شخصی که به عنوان حکم انتخاب کردند.

این خطبه در واقع اتمام حجّتی است برای کسانی که آگاهی کافی از ماجرا نداشتند و یا می دانستند و عملا آن را به فراموشی سپرده بودند.

در بعضی از روایات،در آغاز خطبه جمله هایی دیده می شود که امام علیه السّلام نخست به معرفی خود پرداخته می فرماید:

«نحن أهل بیت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و عنصر الرّحمة و معدن العلم و الحکمة.نحن أفق الحجاز،بنا یلحق البطیء و الینا یرجع التّائب، (1)ما خاندان نبوّت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستیم.ما افق تابناک حجازیم و کندروان، به ما می پیوندند و تندروان توبه کار به سوی ما باز می گردند.» این در واقع اشاره به افراط و تفریطهایی بود که گروه های نادان،در مسأله حکمیت داشتند.حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته،فرمود:«من شما را از این بر حذر می دارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک اجساد بی جانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد.

«فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی (2)بأثناء هذا النّهر،و بأهضام (3)هذا

ص: 373


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 283.
2- 2) «صرعی»جمع«صریع»از مادّه«صرع»در اصل به معنای«افکندن چیزی بر زمین»است،و صریع به معنای جنازه یا کشته ای است که بر زمین افتاده است.و نیز به کسی که در کشتی گرفتن بر زمین می افتد، صریع گفته می شود.بیماری صرع را از این جهت به این نام نامیده اند که انسان غش می کند و بر روی زمین می افتد.
3- 3) «اهضام»جمع«هضم»به معنای«وسط درّه»است و در اصل به معنای«شکستن و فشار دادن و در هم کوبیدن»است.

الغائط (1)،علی غیر بیّنة من ربّکم،و لا سلطان مبین معکم» ، امام علیه السّلام در واقع در این سخن خود پیشگویی صریحی در باره پایان جنگ نهروان می کند و به آنان خبر می دهد که در همین مکان،همه بر روی خاک خواهید افتاد، ولی مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است،چرا که انگیزه ای برای این جنگ جز لجاجت و خیره سری نداشته اید و هیچ مدرک الهی و قابل قبولی،در دست شما نیست.به این ترتیب،هم دنیای شما بر باد می رود و هم آخرت شما.

حضرت سپس می افزاید:«دنیا و(دنیا پرستی)شما را در این پرتگاه(بدبختی) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است. «قد طوّحت (2)بکم الدّار و احتبلکم (3)المقدار» .

واژه«دار»در اینجا اشاره به دار دنیا یا به تعبیر دیگر دنیا پرستی است و«احتبل» از مادّه«حبل»،به معنای«دام»است و منظور از«مقدار»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،همان تفکرات نادرست و تحلیل های بیهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضی دیگر مقدار،اشاره به مقدّرات الهی است که بر طبق لیاقت ها از سوی خداوند تعیین می شود.

هنگامی که تاریخ این ماجرا را بدقّت مطالعه کنیم،آثار سخنان امام علیه السّلام کاملا در زندگی این گروه نمایان است.آنها گروهی لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیا پرست و سست عنصر بودند.

سپس امام علیه السّلام به داستان حکمین پرداخته و با صراحت می فرماید:

ص: 374


1- 1) «غائط»به معنای«زمین پست»است،و در اصل از«غوط»به معنای«حفر کردن»گرفته شده است.و از آنجا که افراد بیابانگرد و مسافر،در زمانهای گذشته برای قضای حاجت نقطه ای را انتخاب می کردند که گود و از نظرها دور باشد،به همین مناسبت به چنین محلی غائط و به مدفوع انسان نیز غائط گفته اند.
2- 2) «طوّحت»از مادّه«طوح»به معنای«سقوط و هلاکت»است و هنگامی که در باب تفعیل قرار می گیرد (مانند خطبه بالا)به معنای«پرتاب کردن در پرتگاه»می آید که در معرض هلاکت واقع می شود.
3- 3) «احتبل»از مادّه«حبل»به معنای«طناب»گرفته شده و حباله به معنای«دام»،و احتبال،به معنای«در دام افکندن»است.

«من شما را از این حکمیت نهی می کردم،ولی شما با سرسختی مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم.

و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین،حتّی صرفت رأیی إلی هواکم» .

در واقع شما،چیزی را بر من خرده می گیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّی مرا به قتل تهدید کردید.حال که آثار شوم حکمیت را دیده اید،می خواهید گناهتان را به گردن دیگری بیندازید! حضرت،سپس می فرماید:«اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر، (و أنتم معاشر أخفّاء الهام (1)سفهاء الأحلام) .

ممکن است این دو جمله تأکید بر سفاهت و نادانی جمعیّت نهروانیان باشد و ممکن است که جمله نخست-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند- اشاره به سبک سری آنها باشد که با کمترین چیزی،تغییر فکر و تغییر مسیر می دادند و یک روز،طرفدار شدید حکمیت بودند و روز دیگر،دشمن سرسخت آن،و جمله دوم اشاره به کم فکری آنان است،چرا که توطئه های دشمن را که یکی بعد از دیگری صورت می گرفت و قرائن آن برای همه هوشمندان آشکار بود،نمی دیدند و درک نمی کردند و همین سبب شد که بارها فریب لشکر معاویه و اطرافیان او را بخورند و در مسیری گام بگذارند که سبب بدبختی آنها و مصیبت برای جهان اسلام بود.

حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید می فرماید که این بلاهایی که دامنگیر شما شده است از سوی خود شما است و من هیچگونه دخالتی در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته اید و شمشیرها را بر کشیده،راهی این

ص: 375


1- 1) «هام»جمع«هامة»به معنای سر انسان یا سایر موجودات ذی روح است و با توجه به این که اخفّاء، جمع خفیف است،تعبیر به«اخفّاء الهام»به معنای«افراد سبک سر و نادان و غافل»است.

میدان گشته اید!می فرماید:

«خداوند شما را خوار و ذلیل کند!من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم. و لم آت-لا أبا لکم!-بجرا (1)و لا أردت لکم ضرّا ».

جمله (لا أبا لکم) !«پدری برای شما نباشد»ممکن است که از قبیل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسی«ای بی پدران»می شود و اشاره به این است که شما افرادی هستید که تربیت خانوادگی صحیح اسلامی و انسانی ندارید-به همین دلیل کار خلافی را انجام می دهید،بعد که آثار سوء آن را می بینید به دیگری نسبت می دهید و نیز ممکن است از قبیل نفرین باشد،یعنی«خداوند پدرانتان را از میان بردارد»که در واقع کنایه از خوار گشتن و ذلیل شدن است،زیرا از دست دادن پدر،مخصوصا در کودکی و آغاز جوانی،سبب خواری و ذلّت است.

آری همان گونه که در بالا گفتیم امام علیه السّلام در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسیده بود صادر کرد ولی این سبک سران سفیه امام علی علیه السّلام را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام علیه السّلام بناچار تسلیم حکمیت شد،در باره شخص حکم نظری داشت که اگر عمل می شد،ماجرای رسوای ابو موسی اشعری سفیه واقع نمی شد.

بنا بر این در هر مرحله امام علیه السّلام وظیفه خود را در مسیر پیروزی و سر بلندی آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.

هنگامی که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جای آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام علیه السّلام بیایند و عرض توبه کنند،گناه خود را به گردن امام علیه السّلام افکندند که«چرا قبول کردی»؟و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند!و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل.

ص: 376


1- 1) «بجر»،به معنای«کار مهم یا حادثه زشت و دردناک»است.
نکته: داستان عبرت انگیز خوارج

همان گونه که در جلد یکم،در شرح خطبه شقشقیه گفتیم،خوارج گروهی متعصّب و لجوج و نادان و قشری بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.

آنها در آغاز مسأله حکمیّت(عمرو عاص و ابو موسی اشعری)را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزی بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانی باقی نمانده،گوش ندادند،ولی بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند،اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند:قبول حکمیت کفر بود،چون حکم فقط از آن خدا است.ما از کفر خود توبه کردیم و باید علی بن ابی طالب علیه السّلام نیز توبه کند.

امام علیه السّلام به آنها فرمود:حکمیّت کفر نیست.قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد:یکی در اختلافات خانوادگی (1)و دوم،در مورد کفارات احرام (2)، ولی حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید،سر تا پا اشتباه بود.

به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده می شدند،از اسلام تنها به پوستی قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منطقه ای نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایی کردند.امام با حوصله و بردباری بی حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.

نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه،ایستادگی کردند و در یک درگیری محدود با

ص: 377


1- 1) «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» .سوره نساء،آیه 35.
2- 2) «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ» .سوره مائده،آیه 95.

لشکر امام اجساد همگی جز چند نفر،در کنار همان نهر بر روی زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینی کرده بود.

در زندگی خوارج تضادهای عجیب و نکات عبرت انگیزی دیده می شود که مانند آن در باره گروههای دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:

1-عبد اللّه بن خبّاب-که فرزند خبّاب بن ارت،صحابی معروف پیامبر بود در حالی که قرآنی بر گردن خود آویخته و همراه همسرش-که باردار بود-سوار بر مرکبی از نزدیکی مرکز خوارج می گذشت،خوارج،جلوی او را گرفتند و گفتند:

«همین قرآنی که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان می دهد».عبد اللّه به آنان گفت:«آنچه را قرآن زنده کرده است،زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند».خوارج کمترین اعتنایی به گفتار حکیمانه او نکردند.در این هنگام یکی از خوارج دانه خرمایی را که از درخت نخلی بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت.دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که«چرا به حق دیگران تجاوز کردی و مال غصب خوردی؟»و او خرما را از دهان بیرون افکند! یکی دیگر از آنها خوکی را که راه بر او بسته بود کشت،دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستی بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است! سپس رو به عبد اللّه بن خبّاب کرده گفتند:«برای ما حدیثی از قول پدرت نقل کن!»او گفت:«از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد:«به زودی بعد از من فتنه ای خواهد بود که در آن دل مردم می میرد،آن گونه که بدن می میرد.بعضی روز مؤمنند و شب کافر».

سپس گفتگوهای زیادی با او کردند،تا به اینجا رسیدند که به او گفتند:«در باره علی علیه السّلام پس از پذیرش حکمیت چه می گویی؟»او گفت:«علی علیه السّلام به(حکم)خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر».

خوارج گفتند:«تو پیرو هدایت نیستی».او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند)سرش را بریدند!سپس رو به سوی زنش کردند،او هر چه فریاد

ص: 378

زد که من زنی(باردار)هستم،گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند. (1)

2-علی علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتنداری در برابر خوارج دعوت می کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمی دانست.حبّه عرنی می گوید:هنگامی که در برابر خوارج رسیدیم،آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند.ما از علی علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم،فرمود:

«خویشتندار باشید!» بار دوم،شروع به تیر اندازی کردند،باز امام ما را به خویشتنداری دعوت کرد.

بار سوم،که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم،فرمود:«اینک، جنگ گوارا است،به آنها حمله کنید!»لشکر امام،حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.

قیس بن سعد بن عباده می گوید:هنگامی که امام در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود:«آن کس که عبد اللّه بن خبّاب را کشته است،معرفی کنید تا قصاص شود!» (آن بی شرمان خیره سر)گفتند:«همه ما قاتل او هستیم».

امام فرمود:«به خدا سوگند!این اعترافی که آنها کردند،اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند،در خور اعدامند!» (2)3-هنگامی که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند،امام به یاران خود فرمود:

«به آنها حمله برید!به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمی شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند».

جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نه تن توانستند فرار کنند.

4-از آنجا که داستان خوارج،بسیار در روح پاک و ملکوتی امام علیه السّلام اثر گذارد و

ص: 379


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 281،تاریخ طبری،جلد 4،صفحات 60-61، حوادث سال سی و هفت.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد،صفحه 271-282.

محیط کشور اسلامی را نیز شدیدا آلوده ساخت،امام علیه السّلام بارها و بارها در همین خطبه های نهج البلاغه از آنها سخن می گوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافی آنها را روشن می سازد،مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتی بشوند،چرا که این طرز تفکّر قشری آمیخته با جهل و لجاجت،در هر عصر و زمانی طرفدارانی،هر چند اندک دارد.

از جمله خطبه هایی که در باره خوارج سخن می گوید،عبارت است از خطبه های:40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا،در ذیل آنها بحث های مناسبی خواهد آمد.

این سخن را با ذکر این نکته پایان می دهیم که خط خوارج-همان گونه که اشاره شد-خطّی است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده می شود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است.آنها گروهی هستند که از دین و مذهب جز ظواهری ناچیز نمی دانند و به اعمال ظاهری خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعی ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسی غیر از خود را تکفیر می کنند و در لجاجت و خیره سری حدّی نمی شناسند.و زندگی آنها پر از تضادها و کارهای ضدّ و نقیض است.آنها بلای بزرگی برای خودشان و برای جوامعی محسوب می شوند که در آن زندگی می کنند.

جالب این که امام علیه السّلام شخصا به این حقیقت اشاره کرده و در باره آینده خوارج در خطبه 60 چنین پیشگویی می کند.

هنگامی که همه آنها تقریبا از میان رفتند،یکی از یاران از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالی می کند،امام علیه السّلام می فرماید:«کلاّ!و اللّه!انّهم نطف فی أصلاب الرّجال و قرارات النّساء کلّما نجم منهم قرن قطع حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین،نه،به خدا سوگند!آنها نطفه هایی در صلب پدران و رحم مادران خواهند بود که هر زمان شاخی از آنها سر بر می آورد و آشکار می شود و قطع می گردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».

ص: 380

خطبۀ سی و هفتم: بعد از واقعه نهروان و در آن روحیات خود را شرح می دهد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یجری مجری الخطبة و فیه یذکر فضائله علیه السّلام

(1)

قاله بعد وقعة النّهروان سخنی است از امام علیه السّلام که در حکم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بیان فرموده و در آن روحیات خود را شرح می دهد.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در کلام ابن ابی الحدید نیز آمده،این خطبه شامل چند بخش مختلف است که هر یک ناظر به مطلبی است.

در بخش نخستین،امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پیغمبر اشاره می کند و می گوید که:در برابر آن طوفان ها و تند بادهایی که دشمن به راه انداخته بود،مانند کوه محکم ایستادم و نقطه ضعفی از هیچ نظر بر دامان زندگی من وجود ندارد.

ص: 381


1- 1) در«مصادر نهج البلاغه»،از کلام«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه،چنین استفاده کرده که او این خطبه را در منابع دیگر،به صورت مبسوطتر یافته است،چرا که می گوید:«این خطبه چهار بخش است که ارتباط زیادی با هم ندارد و سیّد رضی هر بخش را از کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام که یک خطبه طولانی است و بعد از واقعه نهروان ایراد فرموده است،گرفته»سپس از مرحوم صدوق در امالی نقل می کند که بعد از شهادت امیر مؤمنان،پیرمردی گریه کنان از راه رسید و در مقابل در خانه آن حضرت ایستاد و سخنانی بیان کرد که دقیقا بر مضامین این خطبه تطبیق می کند.منتها علی علیه السّلام ضمیرها را به صورت متکلّم در این خطبه آورده است و او به صورت ضمیر مخاطب این جمله ها را تکرار کرد.و این نشان می دهد که خطبه مزبور سابقه طولانی دارد:(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 433.)

در بخش دوم،به این مطلب اشاره می کند که من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در کنار ضعیفان مظلوم ایستاده ام تا حقّ آنها را بگیرم.

در بخش سوم،به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آینده-که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده-می گوید که محال است که سخنی ناروا به پیامبر نسبت دهم،در حالی که من نخستین تصدیق کننده او بودم.

و در آخرین بخش از خطبه عذر بیعت با خلفاء را چنین بیان می کند که من به دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بیعت بدهم و برای گرفتن حقّم قیام نکنم، مبادا شکافی در صفوف مسلمانان پیدا شود و دشمن از آن استفاده کند.

ص: 382

بخش اول

اشاره

فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت حین تقبّعوا و نطقت حین تعتعوا و مضیت بنور اللّه حین وقفوا.و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا فطرت بعنانها و استبددت برهانها،کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف.لم یکن لأحد فیّ مهمز و لا لقائل فیّ مغمز.

ترجمه

«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند،من(برای دفاع از اسلام)قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند،من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند،من سخن گفتم.

و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند،من با نور الهی به راه افتادم،(لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم)صدایم از همه آهسته تر بود،ولی از همه پیشگام تر بودم،لذا بر مرکب پیروزی سوار شدم،زمامش را به دست گرفته،به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم،مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمی توانند آن را از جای برکنند،پا بر جا ایستادم،این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخن چینی جای طعنه در من نمی یافت.

ص: 383

شرح و تفسیر: در برابر طوفانها پا بر جا ایستادم!

گر چه بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله های آغاز این خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانسته اند که امام بارها او را از کارهای نادرستش نهی کرد،در حالی که دیگران سکوت اختیار کرده بودند،ولی لحن کلام مولا نشان می دهد که ناظر به حوادث عصر پیامبر مخصوصا آغاز اسلام است.می فرماید:

«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند،من(برای دفاع از اسلام)قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند،من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند،من سخن گفتم، «فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت (1)حین تقبّعوا (2)و نطقت حین تعتعوا (3)» .

«و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند،من با نور الهی،به راه افتادم،(لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم)صدایم،از همه،آهسته تر بود،ولی از همه،پیشگام تر بودم».

«و مضیت بنور اللّه حین وقفوا.و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا (4)» .

سپس می افزاید:«من در آن زمان بر مرکب پیروزی سوار شدم،زمامش را به

ص: 384


1- 1) «تطلّعت»از مادّه«طلع»به معنای«گردن کشیدن برای جستجوی چیزی»است،و در اصل از مادّه «طلوع»گرفته شده که به معنای«ظهور و بروز»است.
2- 2) «تقبّعوا»از مادّه«قبع»به معنای«داخل کردن سر در چیزی مانند لباس و پیراهن»آمده و در اصل از «قبوع»گرفته شده است و در اینجا به معنای«سر در لاک خود فرو بردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن»است.
3- 3) «تعتعوا»از مادّه«عتع»گرفته شده که به معنای«لکنت زبان»است و به«حرکات شدید»نیز اطلاق می شود،چرا که افرادی که دارای لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعی می کنند منظور خود را ادا کنند.
4- 4) «فوت»در اصل به معنای«از دست رفتن چیزی»است،این واژه به تفاوت میان دو چیز و دوری آنها از هم به گونه ای که یکی آن دیگری را درک نکند،گفته می شود و از همین رو این واژه در مورد کسی که بر دیگری سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد،به کار می رود،و در جمله بالا منظور همین معنا است.

دست گرفتم و به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم».

«فطرت بعنانها و استبددت برهانها» (1).

«من مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمی تواند آن را از جای بر کند پا بر جا ایستادم».

«کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف» (2).

«این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخن چینی جای طعنه در من نمی یافت».

«لم یکن لأحد فیّ مهمز (3)و لا لقائل فیّ مغمز (4)» .

در آغاز این فراز،امام علیه السّلام به چهار نکته اشاره می کند:

نخست:این که در آن زمان که دیگران سست و ناتوان شدند،من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.

دیگر این که،آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند،من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.

(توجه داشته باشید که«تطّلع»،به معنای«گردن کشیدن برای جست و جوی چیزی»است و«تقبّع»،به معنای«پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن»است.

ص: 385


1- 1) «رهان»از مادّه«رهن»به معنای«گذاشتن چیزی نزد دیگری»است و به همین جهت وثیقه بدهکاری را رهن می گویند.و از همین رو به جوائز مسابقات و برد و باخت ها نیز«رهان»گفته می شود.و در جمله بالا نیز«استبددت برهانها»منظور این است که جایزه این مسابقه الهی را من به تنهایی بردم.
2- 2) «القواصف»و«عواصف»جمع«قاصف و عاصف»،هر دو به معنای«تند باد»است،ولی در مفهوم کلمه نخست،شکنندگی افتاده است و در مفهوم دومی«تکان دادن و بردن اشیاء»را همراه خود راه یافته. بنا بر این به تندبادهایی که شاخه های درختان را بشکند،قاصف،گویند.و به بادهای سریعتری که درخت را از جای بکند و با خود ببرد،عاصف گویند.
3- 3) «مهمز»از مادّه«همز»در اصل به معنای«فشردن و فشار دادن»است و در مورد عیب جویی که طرف را تحت فشار قرار می دهد،به کار رفته است.و منظور از این کلمه،در جمله بالا نیز همین معنا است،یعنی جایی برای عیب جویی در من نبود.
4- 4) «مغمز»از مادّه«غمز»نیز در اصل،به معنای«فشردن و یا گاز گرفتن»است.این واژه در مورد فشاری که با شیء نوک تیزی بر مرکب سواری برای حرکت سریعتر وارد می شود،اطلاق می گردد،و به همین مناسبت در بسیاری از موارد به معنای«عیب جویی»به کار رفته است و«غمّاز»به معنای«شخص عیبجو و غیبت کننده»است و در کلام امام منظور همین معنا است.

سوم این که:و هنگامی که دیگران زبانشان کند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامی و بیان حقایق علمی باز مانده بودند،من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.

چهارم این که:در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانی از راه رفتن باز ماندند،من در پرتو نور پروردگار(نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحی) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.

ولی با این همه افتخارات ادعایی نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایی به راه نینداختم و این همان چیزی است که در جمله «کنت أخفضهم صوتا» ،به آن اشاره فرموده است.

سپس در نتیجه گیری می فرماید،بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.

در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و می گوید:مانند کوه ایستادم و هیچ حادثه ای قدرت جابجایی مرا نداشت.

و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبی بگیرد.

این جمله ها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد،زیرا می دانیم نخستین کسی که از مردان ایمان آورد،علی علیه السّلام بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوی و نیرومند،کسی که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش،از اسلام و قرآن و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دفاع کرد،علی علیه السّلام بود.

این معنا همچنان ادامه یافت،در یوم الدّار که آغاز تبلیغ آشکار برای اسلام،بعد از سه سال تبلیغ پنهانی،بود تنها کسی که دعوت پیامبر را برای حمایت اجابت نمود آن حضرت بود.و در لیلة المبیت،او بود که جانش را در طبق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهای جدّی،که جان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را تهدید می کرد،مردانه دفاع کرد.

ص: 386

داستان جنگ خیبر و ناتوانی دیگران از فتح آن دژهای مستحکم و گشوده شدن آنها به دست علی علیه السّلام و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عبدود، در حالی که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را،تاریخ فراموش نکرده و نمی کند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از قیام به امر و بقیه جمله های چهارگانه دفاع از اسلام،در ایّام خلفا باشد،چرا که همه مورّخان اسلامی نوشته اند،وقتی که مشکل مهمّی برای مسلمانان پیدا می شد،کسی که برای گشودن مشکل قیام می کرد علی علیه السّلام بود.

جمله معروف خلیفه دوم،عمر بن الخطاب،«اللّهمّ!لا تبقنی لمعضلة لیس لها أبو الحسن، (1)خداوندا!آن روز که مشکلی پیش آید و ابو الحسن،علی بن ابی طالب،برای حل آن حاضر نباشد،مرا زنده مگذار»،یا جمله های مشابه آن-که در کتب شیعه و اهل سنّت،به طور گسترده نقل شده-گواه زنده این مدّعا است.این مطلب،به قدری شایع و مشهور است که بعضی از ارباب لغت،جمله«مشکلة لیس لها أبو الحسن»،را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.

در اینجا احتمال سومی نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جمله ها،اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت،بعد از شکست برنامه های خلیفه سوم و آن طوفانهای مرگباری که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.

آری،در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامی از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار،منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.

مسلمانان راستین،تنها نقطه امیدشان علی علیه السّلام بود.آری او بود که در آن هنگام

ص: 387


1- 1) این حدیث،با تعبیرات متفاوتی،در بسیاری از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است.برای آگاهی از این منابع وسیع و گسترده،می توانید به کتاب الغدیر،جلد 3،صفحه 97،مراجعه کنید.

قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگی و بازگشت به عقب،رهایی بخشید.

البتّه،منافاتی بین تفسیرهای سه گانه بالا نیست،و ممکن است همه آنها در تعبیرهای جامع و پر محتوی بالا جمع باشد.

تعبیر به «کنت أخفضهم صوتا» ،ممکن است اشاره به تواضع امام علیه السّلام با آن همه پیروزی و موفّقیت بوده باشد،و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبوده ام و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بوده ام،زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آن افراد ضعیف و ناتوان است.

به همین دلیل،به دنبال آن جمله «و أعلاهم فوتا» آمده است که به معنای «پیشی گرفتن بر دیگران»است،پیشی گرفتن در ایمان و هجرت،پیشی گرفتن در مبارزه و جهاد،و پیشی گرفتن در همه فضایل اخلاقی.

جمله «فطرت بعنانها و استبددت برهانها» ،نیز تأکیدی بر همین مطلب است،به ویژه این که«فاء تفریع»در ابتدا به صورت نتیجه برنامه های پیشین آمده است،یعنی این که من بر مرکب پیروزی سوار شدم و گوی سبقت را از دیگران ربودم،و این به خاطر آن بود که لحظه ای سستی به خود راه ندادم،از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصت ها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم.

حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمی تشبیه می کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمی توانند آن را از جا حرکت دهند.

جالب این که نخست می گوید«قواصف آن را حرکت نمی دهد»سپس می افزاید:

که«عواصف آن را ریشه کن نمی سازد».

و این به خاطر آن است که قواصف به معنای«تندبادهای شکننده»است و عواصف به معنای«بادهای بسیار سریعی است که اشیاء را با خود می برد»و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّی است که انسان را در جای خود می شکند و از کار می اندازد و گاه از آن هم شدیدتر است که او را مانند برگی با خود می برد و در

ص: 388

نقطه ای دور دست پرتاب می کند.

امام علیه السّلام می فرماید:هیچ یک از این حوادث تأثیری در پایداری و پایمردی من نداشت.

در آخرین جمله های این فراز به نکته مهم دیگری اشاره می فرماید که:با این همه فعالیت اجتماعی کسی نمی توانست بر من خرده گیری کند و یا عیبی بگذارد.

می دانیم که افراد وقتی در صحنه اجتماع گام می گذارند و به کارهای مهم دست می زنند،به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایی قرار می گیرند،امّا اگر کسی بتواند در تمام صحنه های مهم ظاهر گردد و بزرگترین خدمت را انجام دهد،بی آن که گرد و غبار عیب و تهمتی بر دامانش بنشیند،کار بسیار مهمی انجام داده است.

این در حالی است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهای بسیاری است. (1)

ص: 389


1- 1) در جلد اوّل این کتاب،در شرح خطبه شقشقیه،توضیحات ارزنده ای در باره این مطلب گذشت: صفحات و(345 353).

ص: 390

بخش دوم

اشاره

الذّلیل عندی عزیز حتّی آخذ الحقّ له و القویّ عندی ضعیف حتّی آخذ الحقّ منه،رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا للّه أمره.

ترجمه

ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم.ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم و در مقابل امر او تسلیم می باشیم.

شرح و تفسیر
زورمندان ستمگر نزد من ضعیفند!

از آنجا که بسیاری از حوادث دردناک و جنگ های خونین در عصر امام علیه السّلام از عدالت آن بزرگوار سرچشمه می گرفت،مردمی که سالها،به ظلم و ستم و تبعیض های ناروا در عصر خلفای پیشین،مخصوصا در عصر خلیفه سوم،عادت کرده بودند،به آسانی حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بیت المال نبودند.

امام در این فراز از خطبه تأکید می کند که من این روش را هرگز از دست نخواهم داد،و من برای اجرای حق و عدالت و گرفتن حق ضعیفان از زورمندان قبول خلافت کردم،به همین دلیل،ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم، «الذّلیل عندی عزیز حتّی آخذ الحقّ له و القویّ عندی ضعیف حتّی آخذ الحقّ منه» .

ص: 391

امام همواره گفتار معروف پیامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است،به همین دلیل به مالک اشتر صریحا توصیه می کند که بخشی از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و بار عام بده،درهای دار الاماره را بگشای و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را،بی واسطه با تو در میان بگذارند.

سپس می افزاید:«این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارها این سخن را شنیدم که می فرمود:«لن تقدّس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقّه من القویّ غیر متتعتع»،امّتی که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد،هرگز پاک نمی شود و روی سعادت را نمی بیند». (1)

امام علیه السّلام در تمام امور،خود نسبت به این اصل اساسی وفادار ماند و این اصل در تمام زندگانیش ظهور و بروز داشت و تنها ایرادی که دشمنان بر او می گرفتند،همین بود.که او عدالت را فدای مصلحت شخصی و حکومتش نمی کند و افراد دنیا پرست خودخواه را که همیشه عادت به تبعیضهای ناروا کرده اند،از خود می راند.

در این زمینه حکایات و احادیث زیادی نقل شده،از جمله این که در کتاب روضه کافی آمده است که امام علیه السّلام روزی عطایای بیت المال(خراج و مانند آن)را تقسیم می کرد،مرد سرشناسی از انصار پیش آمد و امام علیه السّلام سه دینار به او داد و بعد از او غلام سیاهی آمد،امام علیه السّلام به او هم سه دینار داد.

مرد انصاری عرض کرد:«ای امیر مؤمنان!این غلام من بود که دیروز آزادش کردم.

تو او را با من یکسان قرار می دهی؟» امام علیه السّلام فرمود:«من در کتاب خدا نظر کردم،هیچ برتری ای برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم.

«انّ آدم لم یلد عبدا و لا أمة انّ النّاس کلّهم أحرار،از آدم غلام و کنیزی متولّد

ص: 392


1- 1) نهج البلاغه،نامه 53،فرمان به مالک اشتر.

نشد،همه مردم آزادند(و اگر در برهه ای از زمان طوق بندگی بر گردن بعضی بیفتد، سرانجام باید آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)». (1)

این تعبیر امام علیه السّلام شاید ناظر به این باشد که اگر بنا شود گروهی بر گروه دیگری برتری یابند،باید فرزندان اسماعیل ذبیح اللّه بر دیگران پیشی گیرند در حالی که آنان نیز با دیگران یکسانند.

سپس به دنبال این کلام می افزاید:«ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم و در مقابل امر او تسلیم می باشیم، رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا له أمره ».

این تعبیر،ممکن است که اشاره به یکی از دو معنا باشد:نخست این که فرمان خدا این است که حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنیم و ما تسلیم این فرمان هستیم و باید تسلیم باشیم،خواه دیگران بپسندند یا نپسندند.

دیگر این که حمایت از ضعیف مظلوم و مبارزه با قوی ظالم،مشکلاتی در زندگی انسان می آفریند و من آگاهانه در این راه گام بر می دارم و مشکلاتش را به جان می پذیرم و راضی به قضای الهی هستم.

شایان توجه این که بسیاری از مفسران نهج البلاغه این جمله را مقدمه ای برای فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند،ولی همان گونه که در تفسیر بالا ذکر شد،ظاهر این است که این جمله ادامه بحث گذشته است و نشان می دهد که امام علیه السّلام در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترین تردیدی به خود راه نمی دهد و هر مشکلی را در این راه به جان می خرد و تسلیم امر و فرمان خدا است.

نکته: حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم

این مسأله که حکومت اسلامی باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند،در عبارات متعددی از نهج البلاغه

ص: 393


1- 1) روضه کافی،صفحه 69،حدیث 26.

منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه بود که در پایان آن،امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم،آنچه مرا وادار به پذیرش می کند،پیمانی است که خداوند از علمای هر امّتی گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند و به یاری گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند،«و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم».

در آخرین وصایای امام علیه السّلام در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید می کند که همواره،دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند،(کونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا) (1).

سراسر زندگی امام علیه السّلام و حوادث جالبی که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان می دهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسی وفادار بود و لحظه ای در انجام دادن آن کوتاهی نفرمود.

در خطبه دیگری از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پر جوش دیگری آمده است می فرماید:«و أیم اللّه!لانصفنّ المظلوم من ظالمه و لاقودنّ الظّالم بخزامته حتّی أورده منهل الحقّ و إن کان کارها، (2)به خدا سوگند!داد مظلوم را از ظالم می گیرم و افسار ظالم را می کشم تا وی را به آبشخور حق وارد سازم،هر چند کراهت داشته باشد.

اساسا،این یک اصل مهم اسلامی است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت،به مؤمنان دستور می دهد که برای نجات مظلومان به پا خیزند و حتی اگر لازم باشد،دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند».

و می فرماید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً» ،چرا در

ص: 394


1- 1) نهج البلاغه،نامه 47.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 136.

راه خدا و(در راه)مردان و زنان و کودکانی که(به دست ستمگران)تضعیف شده اند پیکار نمی کنید؟!همان افراد(ستمدیده ای)که می گویند:پروردگارا!ما را از این شهر (مکّه)-که اهلش ستمگرند-بیرون ببر!و از طرف خود برای ما سرپرستی قرار ده و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما»! (1)این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلی تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانون های الهی و قوانین ناقصی که به وسیله بشر تشریح شده است)حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است،چرا که اقوایا و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را می گیرند،بلکه افزون بر آن را نیز می طلبند، بنا بر این اگر حکومت و قانون حامی مظلومان و مستضعفان نباشد،فلسفه وجودی خود را به کلّی از دست می دهد و گاه به بازیچه ای در دست ظالمان،برای توجیه ظلم و ستم هایشان تبدیل می شود.

به همین جهت علی علیه السّلام در همان خطبه شقشقیه،دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان می دارد.

و نیز به همین دلیل در جوامعی که با رشوه می توان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس می دهد،چرا که دست دهنده رشوه را،ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان.در چنین جوامعی قانون مبدّل به منبع در آمد نامشروعی برای گروهی از ظالمان و وسیله توجیهی برای ظلم گروه دیگر می شود.ولی باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان،برای بسیاری ناخوشایند است.

کسانی که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش می بینند و یا از آن بدتر،کسانی که برای خود-به خاطر زور و قدرتشان-حقوق زیادتری در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیری نسبت به خویش می پندارند،بسختی می توانند پذیرای عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در

ص: 395


1- 1) سوره نساء،آیه 75.

راه حکومتهای عدل الهی سنگ می اندازند و ایجاد مانع می کنند و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقی رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت علی علیه السّلام ایجاد کردند و فضای جامعه اسلامی را تیره و تار ساختند.

این سخن را با جمله ای که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب دعوات راوندی نقل کرده است پایان می دهیم،او از علی بن جعد نقل می کند که می گوید:«مهمترین چیزی که سبب شد عرب از حمایت امیر مؤمنان علی علیه السّلام خودداری کند،امور مالی بود،چرا که آن حضرت هرگز شریفی را بر غیر شریف و عربی را بر عجم ترجیح نمی داد و برای رؤساء و امرای قبایل حساب خاصّی- آن چنان که سیره سلاطین بود-نمی گشود و هیچ کس را به وسیله مال،به سوی خودش متوجّه نمی ساخت،در حالی که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل می کرد. (1)

ص: 396


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 133.

بخش سوم

اشاره

أ ترانی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟و اللّه لأنا أوّل من صدّقه!فلا أکون أوّل من کذب علیه.فنظرت فی أمری،فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری.

ترجمه

«آیا گمان می کنید که من بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دروغ می بندم؟به خدا سوگند من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم!بنا بر این نخستین کسی نخواهم بود که او را تکذیب می کند.من در کار خود اندیشه کردم،دیدم لزوم اطاعت(فرمان پیامبر)بر من بر بیعتم(با خلفا)پیشی گرفته است و در این حال(برای حفظ موجودیت اسلام)پیمان بیعت دیگران بر گردن من است.

تفسیر
من نخستین مسلمانم

همان گونه که قبلا اشاره شد،به نظر می رسد که آنچه در خطبه آمده بخشهای مختلفی از یک خطبه بلند بوده است که مرحوم سیّد رضی،آنها را از بقیه جدا کرد.

به همین دلیل گاه رابطه نزدیکی بین بخشهای خطبه دیده نمی شود،هر چند که می توان با تقدیرها و تکلّفاتی قسمتهای مختلف خطبه را به هم پیوند داد.

به هر حال این بخش از خطبه-که آخرین بخش محسوب می شود-ناظر به دو چیز است:

نخست این که امام پیوسته خبرهایی از حوادث آینده می داد و گاه می فرمود:

ص: 397

«اینها مسائلی است که پیغمبر اکرم به من خبر داده است».

از جمله پیکار با اهل جمل و صفین و نهروان بود و از آنجا که بعضی از افراد ضعیف الایمان و بی خبر گاه در صحّت نقل امام از پیغمبر اکرم تردید می کردند،امام در پاسخ به آنها می فرماید:«آیا گمان می کنید که ممکن است من بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دروغ ببندم(و ممکن است اخبار غیبی و پیشگویی هایی را که از آن حضرت نقل می کنم،خلاف واقع باشد)؟ به خدا سوگند!من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم،بنا بر این نخستین کسی نخواهم بود که او را تکذیب می کند، «أ ترانی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟و اللّه لأنا أوّل من صدّقه!فلا أکون أوّل من کذب علیه» .

آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذیب می کردند،من سخنش را تصدیق کردم و به صدق کلامش یقین داشتم و نخستین فردی از مردان بودم که به او ایمان آوردم و هر چه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم و تقدیم او کردم.در جنگها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگین سر بر فرمانش داشتم.

آیا با این حال ممکن است که از مسیر او منحرف شوم یا سخنی را به دروغ بر او ببندم؟محال است،محال! احتمال دیگری در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این که،امام می فرماید:اگر من با خلفا بیعت کردم،نه به خاطر این بود که آنها را سزاوارتر می دانستم،بلکه به خاطر دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جلوگیری از بروز اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان بود.آیا فکر می کنید که من این سخن را به دروغ بر پیغمبر بسته ام و یا فکر کنید من دستور او را پشت سر بیندازم؟!بنا بر این من با خلفا بیعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتا صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.

این تفسیر با جمله های بعد سازگاری بیشتری دارد و به همین دلیل مناسبتر به نظر می رسد.

ص: 398

حضرت سپس به این نکته اشاره می فرماید که:«من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت(فرمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)بر بیعتم(با خلفا)پیشی گرفته است و در این حال(برای حفظ موجودیت اسلام)پیمان بیعت دیگران بر گردن من است، «فنظرت فی أمری،فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری» .

گر چه در تفسیر جمله بالا-که از جمله های پیچیده نهج البلاغه است-نظرات مختلفی از سوی شارحان نهج البلاغه ابراز شده،ولی آنچه در بالا گفتیم،از همه مناسب تر به نظر می رسد.گویا این جمله جواب سؤالی است که در اذهان مطرح می شده که اگر امام خود را از همه لایق تر برای خلافت می داند و حتّی با صراحت می گوید:«از سوی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای این مقام منصوب شده ام.»چرا در زمان خلفای سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟! امام در جواب می گوید که پیغمبر اکرم به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم،بلکه برای مصالح مهمتری که حفظ آنها بر من واجب است،تن به بیعت بدهم.بنا بر این پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت،این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.

اینها همه نشان می دهد که خطبه بالا مرکّب از جمله های مختلفی است که از خطبه بسیار مشروح تری گرفته شده است و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّی است.

بعضی از شارحان جمله نخست را همان گونه که در بالا گفته ایم،تفسیر کرده اند و گفته اند که وجوب اطاعت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر من،پیش از بیعت با خلفا بود.

او دستور داده بود که(در چنان شرایطی)من تسلیم شوم،ولی در تفسیر جمله دوم گفته اند که منظور از میثاقی که در گردن امام برای غیرش بود،همان پیمان پیامبر است که به امام دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند و مخالفت با این

ص: 399

پیمان جایز نبود. (1)چیزی که این تفسیر را از ذهن دور می کند،این است که تعبیر به «غیری»در باره پیامبر اکرم،تعبیر مناسبی نیست.

تفسیر دیگری که شارح بحرانی،به عنوان یک احتمال ذکر کرده،این است که امام می فرماید:پیش از آن که مردم با من بیعت کنند،اعلان اطاعت کردند و این به صورت میثاقی از آنها بر گردن من بود.

بنا بر این من راهی نداشتم جز این که بر خیزم و به دعوت آنان پاسخ گویم و بیعتشان را بپذیرم و به امر حکومت قیام کنم. (2)

بنا بر این جمله مزبور هماهنگ با جمله ای است که در خطبه شقشقیه آمد:

«أما و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة!لو لا حضور الحاضر...لألقیت حبلها علی غاربها.» «به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند یاد می کنم!اگر به خاطر حضور حاضران(توده های مشتاق بیعت)نبود...مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم و رهایش می کردم».

این تفسیر نیز بعید به نظر می رسد،زیرا مردم قبل از بیعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند،بلکه اعلان آمادگی برای بیعت داشتند و میثاقی در آنجا وجود نداشت،مگر این که به سراغ معنای مجازی میثاق برویم.

نکته: پیمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با علی علیه السّلام داشت

در خطبه بالا امام علیه السّلام به پیمانی اشاره می کند که میان او و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و از تعبیرات خطبه،اجمالا بر می آید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت پیمانی مبنی بر

ص: 400


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 296.محمد عبده،شارح معروف مصری و علامه خویی نیز تقریبا همین معنا را برگزیده اند.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد صفحه 2،97.

مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است،هر چند که حکومت آنها بر خلاف موازین بود.

در بعضی از منابع حدیثی،روایتی از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.

مرحوم سید ابن طاوس،در کشف المحجّة،ضمن روایتی از علی علیه السّلام چنین نقل می کند:«و قد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،عهد الیّ عهدا،فقال:«یا بن أبی طالب!لک ولاء امّتی.فإن ولّوک فی عافیة و اجمعوا علیک بالرّضا فقم بأمرهم و إن اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه فانّ اللّه سیجعل لک مخرجا،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با من عهدی بسته است!او فرموده:«ای فرزند ابو طالب!تو سرپرست امّت من هستی(و از سوی خدا تعیین شده ای)اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگی به آن رضایت دادند،بر امور آنان قیام کن!ولی اگر در باره تو اختلاف کردند،آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتی برای تو قرار خواهد داد».

حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهی قرار می گیرد که هر دو ناخوشایند است،ولی یکی از دیگری ناخوشایندتر است.در چنین مواردی،عقل حکم می کند که برای پرهیز از امر ناخوشایندتر،انسان به استقبال امری که ناخوشایند است برود و این همان چیزی است که به عنوان«قاعده اهم و مهم»معروف است و گاه از آن تعبیر به«دفع افسد به فاسد»می شود.برنامه امیر مؤمنان،علی علیه السّلام بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،مصداق همین معنا بود.

امام علیه السّلام بر سر دو راهی قرار گرفته بود،یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و برای تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد،و یا اصل اسلام به خطر بیفتد،چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،بر سر جانشینی او اختلافی روی دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه

ص: 401

خارج شده،طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند.به همین دلیل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که این امر را از قبل پیش بینی کرده بود،سفارش بالا را به علی علیه السّلام کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق می ورزید،سفارش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مو به مو اجرا کرد.

ص: 402

خطبۀ سی و هشتم: علت نامگذاری شبهه ، و حال مردم به هنگام گرفتاری در شبهات

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیها علّة تسمیة الشّبهة شبهة ثمّ بیان حال النّاس فیها

(1)در این خطبه،علت نامگذاری شبهه،به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتاری در شبهات،تبیین شده است.

خطبه در یک نگاه

مختصر دقّتی در محتوای این خطبه نشان می دهد که این سخن،بخشی از یک سخن مشروح تری بوده که مرحوم سید رضی این چند جمله را از آن برگزیده است.

به همین دلیل در این سخن دو بخش می بینیم که ظاهرا با هم سازگار نیست.

بخش نخست در باره علت نامگذاری شبهه به این نام و راه نجات از شبهات سخن می گوید،و در بخش دوم بیان چگونگی حال مردم در برابر مرگ است که نه آنهایی که از مرگ می ترسند از آن نجات می یابند و نه آنها که خواهان بقا و ابدیّتند به آن می رسند و روشن است که این دو در ظاهر،پیوندی با هم ندارند.

قرائن زیادی در نهج البلاغه وجود دارد که نشان می دهد که بنای سید رضی بر این نبوده است که خطبه های مولا علیه السّلام را به طور کامل نقل کند،بلکه بخشهایی که از

ص: 403


1- 1) از کسانی که خطبه بالا را نقل کرده اند،آمدی در غرر الحکم است،ولی با توجه به این که آنچه آمدی نقل کرده با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است،معلوم می شود که آمدی،آن را از غیر نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 435).

نظر او فصیح تر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بیشتری در آن رعایت شده است، بر می گزید و به صورت قطعه ای در می آورده و در نهج البلاغه ذکر می کرده است.

تعبیر به«من کلام له»یا«من خطبة له»که با«من»تبعیضیه شروع می شود نیز شاهدی گویا برای این مدّعا است،زیرا نمی فرماید:«و من خطبته»،یا«و من کلماته» که مفهومش این است که«یکی از خطبه ها یا یکی از کلمات مولا این است»بلکه می فرماید:«و من خطبة له»یعنی آنچه در اینجا آمده است بخشی از یک خطبه آن حضرت است،یا می فرماید:«و من کلام له»یعنی آنچه در اینجا آمده بخشی از یک سخن آن حضرت است.

به هر حال خطبه بالا در عین فشردگی دو نکته بسیار مهم را در مورد تفسیر شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو کرده است که در شرح خطبه خواهد آمد.

ص: 404

و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ:فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدی و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمی فما ینجو من الموت من خافه،و لا یعطی البقاء من أحبّه.

ترجمه

شبهه،تنها از این جهت شبهه نامیده شده است که شباهتی به حق دارد(هر چند در واقع باطل است)،امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل راهنمای آنها سمت و مسیر هدایت.و امّا دشمنان خدا،دعوت کننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنمای آنها کور دلی است،آن کس که از مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد و آن کس که بقا را دوست دارد به او بقا نمی دهند.

شرح و تفسیر

در شبهات چه باید کرد؟

از پاره ای از منابع استفاده می شود که این بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل است،چرا که در آن جنگ گروهی از مردم را گرفتار شبهه و به پیمان شکنی و قیام بر ضدّ حق دعوت کردند.

از عوامل شبهه کشانیدن پای همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به میدان جنگ و طرح

ص: 405

خونخواهی عثمان و امثال آن بود.

امام علیه السّلام در اینجا،تحلیل دقیقی در باره شبهه دارد،می فرماید:شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده که شباهتی به حق دارد(هر چند در واقع باطل است). «و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ» .

و به همین دلیل سبب فریب گروهی از ساده لوحان و دستاویزی برای شیطان صفتان،جهت فرار از حق می شود.

در حقیقت اموری که در زندگی فردی و اجتماعی برای انسان پیش می آید،از سه حال خارج نیست:«گاهی حقّی است آشکار،مثل این که می گوییم آن کس که خوبی کند نتیجه آن را می گیرد و آن کس که راه خطا بپوید گرفتار می شود.

و گاه باطلی است روشن،مثل این که کسی بگوید:«بی قانونی و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است».بدیهی است که هر کس باطل بودن چنین سخنی را تشخیص می دهد.

ولی مواردی پیش می آید که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آن جایی است که مطلب باطلی را در لباس حق عرضه می کنند،ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش برای فریب مردم یا استدلال های بی اساس استفاده می شود،درست شبیه همان عذرهای واهی که اصحاب جنگ جمل و معاویه و یارانش برای آتش افروزی های جنگ به آن استناد می جستند.

مشکل بزرگ جوامع بشری در گذشته و امروز،همین مشکل بوده و هست،بلکه با گذشت زمان،این معنا گسترش پیدا کرده است،چنانکه امروز می بینیم که بسیاری از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جویی های ظالمانه را زیر پوشش های حقوق بشر و دفاع از آزادی انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانی عملی می کنند.

سپس امام علیه السّلام راه نجات از شبهه ها را بیان می فرماید و موضع گیری دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه ها در عبارت زیبایی چنین بیان می کند.

ص: 406

امّا دوستان خدا«در برابر شبهات(و برای زدودن ظلمات آنها)نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایی آنان سمت و مسیر هدایت، «فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت (1)الهدی» .

این تعبیر ممکن است اشاره به یکی از دو چیز باشد:نخست این که اولیاء اللّه به خاطر برخورداری از یقین به مبانی وحی،به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم می روند و در پرتو این نور و روشنایی،ظلمات شبهات را در هم می شکنند و از چنگال آن رهایی می یابند.

بنا بر این تفسیر،یقین اشاره به ایمان به خدا و نبوت است«و سمت الهدی»، اشاره به هدایتهایی است که از طریق وحی نصیب انسان می شود،همان طور که قرآن مجید می گوید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» (2)،این کتاب بزرگ، شکی در آن نیست،و مایه هدایت پرهیزکاران است.

تفسیر دیگر این که مراد از یقین،استفاده از مقدمات قطعی و امور یقینی است که هرگاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینی تکیه کند،می تواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.

و به تعبیر دیگر،اولیاء اللّه چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است،می توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند،در حالی که اگر فضای فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمی توانستند چهره حق و باطل را از لابه لای پوشش ها تشخیص دهند.

این دو تفسیر،با هم منافاتی ندارد و می تواند در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.

ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتی است مشتبه و قابل

ص: 407


1- 1) سمت،به معنای«راه یا شاهراه»است،به چهره و قیافه نیکان نیز سمت گفته می شود،«تسمیت» عطسه کننده،به معنای دعا کردن برای کسی است که عطسه می کند،به مناسبت آن که از خدا تقاضای سلامت او می شود و نیز از نشانه های سلامت انسان است.
2- 2) سوره بقره،آیه شریفه 2.

تفسیرهای مختلف،در اینجا باید چه کار کرد؟ جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنی داده است و آن این که در این گونه موارد،باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتی که با صراحت حقایق را بیان کرده،موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهی که به وسیله آیات و روایات متشابه است،سربلند بیرون آمد.

در امور زندگی انسان نیز همانند آیات قرآن،محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکی می بینیم که می توانیم برای آن تفسیر خوب یا بدی کنیم،در حالی که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهای مختلف و حوادث گوناگون داده است،این حسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب می شود.

سپس به سراغ روش دشمنان خدا می رود و می فرماید:«امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات)همان ضلالت،و راهنمای آنان،کوردلی است، «و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمی ،برای پیمودن هر راه انگیزه حرکتی لازم است و راهنمایی و درست در اینجا است که اولیاء اللّه و اعداء اللّه از هم جدا می شوند».

اولیاء اللّه انگیزه ای جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایی جز وحی و نبوت در حالی که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهی،مانند هوای نفس و وسوسه های شیاطین جنّ و انس است،و راهنمایی جز کوردلی،برای آنان وجود ندارد.

به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان می رسند و به مصداق «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ... «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» (1)،آگاه باشید!دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند (گذشته و آینده آنان،هر دو روشن و امید بخش است.)...هم در زندگی دنیا شاد و

ص: 408


1- 1) سوره یونس،آیه 62 و 64.

مسرورند و هم در زندگی آخرت.زندگی آنان در دو سرا،غرق نور و سعادت است، در حالی که دشمنان خدا به مصداق، «أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ» مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (1)،یا مانند ظلماتی در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن ابری تاریک است،ظلمت هایی است متراکم یکی بر فراز دیگری،آن گونه که وقتی که دست خود را خارج کند،ممکن نیست آن را ببیند و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست.اینان در لابه لای امواج گمراهی و ضلالت و بدبختی و شقاوت دست و پا می زنند.

آنچه در کلام بسیار پر معنای امام در این خطبه آمده است،هم در مقیاس زندگی فردی صادق است و هم در مقیاس زندگی جمعی،بلکه در بعد اجتماعی آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.

و نمونه کامل آن در بخش دوم(أعداء اللّه)،همان سه گروهی هستند که در جنگ «جمل»و«صفّین»و«نهروان»با استناد به شبهات واهی و دلایلی سست تر از تار عنکبوت،به مقابله با امام علیه السّلام برخاستند و ضربات سهمگینی بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

جالب این که در صحیح بخاری در حدیثی از«أبو بکرة»-یکی از یاران پیامبر خدا-چنین نقل شده است که می گوید:«من سخنی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل برای من بسیار مفید بود،چرا که نزدیک بود به لشکر جمل بپیوندم و همراه آنها(در برابر علی علیه السّلام)بجنگم و آن سخن،این بود که وقتی این خبر به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید که گروهی از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهی برگزیده اند،فرمود:لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة،هر قوم و ملّتی که زنی را زمامدار خود کنند روی رستگاری را نخواهند دید.همین امر سبب شد تا

ص: 409


1- 1) سوره نور،آیه 40.

لشکر جمل را که در حقیقت،عایشه،بر آنان حکومت می کرد،رها سازم (1)

نکته: تأثیر شبهه در تحریف حقایق

اگر باطل در چهره اصلی اش ظاهر شود،بر کسی مخفی نمی ماند و وجدان ها بیدار و طبع سلیم انسان ها هرگز آن را پذیرا نمی شود و تنها کسانی به سراغ آن می روند که دلی بیمار و فکری منحرف دارند.

امّا هنگامی که باطل را در لباس حق بپیچند و با آرایش حق آن را بیارایند،غالبا کار مشکل می شود و حق طلبان گرفتار این فریب و نیرنگ شده به آن روی می آورند.

و این یکی از شاخه های شبهه است.

شاخه دیگر آن که مقداری از حق با مقداری از باطل آمیخته گردد و چهره زشت و شوم باطل،در این اختلاف پنهان گردد.

شاخه دیگر این که باطل را از طریق توجیهات فریبنده در نظرها حق جلوه دهند بی آن که باطل به حق آمیخته شده باشد.

از اینجا مصایب و فاجعه هایی که می تواند دامنگیر فرد یا جامعه به خاطر شبهات شود،به خوبی آشکار می گردد.

تاریخ بشر پر است از مشکلات و مصایبی که از طریق شبهات و وسوسه های شیطانی دامان انسان ها را گرفته و شیّادان و فریبکاران با ایجاد شبهات خود را بر مردم صالح ساده دل تحمیل کردند.

جنگهای سه گانه معروفی که در بصره و صفّین و نهروان رخ داد و گروه زیادی را به کام مرگ فرو کشید-که در میان آنها افراد ساده دل بسیاری بودند-نمونه های روشنی از سوء استفاده شیّادان از شبهه،برای پیشرفت مقاصدشان محسوب می شود.

ص: 410


1- 1) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 10،(باب کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،الی کسری و قیصر).

داستان اشک ریختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پیراهن خونین او برای بسیج مردم،حتّی از سوی کسانی که دست خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحریک«امّ المؤمنین»و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پیامبر به میدان جنگ،نمونه زنده این معنا است.

بر افراشتن قرآنها بر سر نیزه و شعار تسلیم در برابر فرمان آن،هر چه باشد و جلوگیری از خونریزی و برادر کشی،شبهات دیگری بود که جنگ صفّین را به نتیجه دردناکی کشاند.

عمق فاجعه شبهه آن گاه ظاهر می شود که قاتل عمّار را به دلیل بودن او در لشکریان امام-حضرت علی علیه السّلام معرّفی کنند و قاتلان شامی را تبرئه کنند!و بدین ترتیب،حدیث معروف نبوی«یا عمّار!تقتلک الفئة الباغیة،تو را گروه ستمگر خواهد کشت»،را که دلیل روشنی بر ستمگری و فساد دستگاه معاویه بود،به نفع آنان تفسیر کنند.

در نهروان نیز،یک عدّه بظاهر قاریان قرآن و نماز شب خوانهای داغ سجده به پیشانی بسته،با شعار فریبنده«لا حکم الاّ للّه»،«حکمیّت تنها از آن خداست»،چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظیمی از بی خبران غافل را به کام مرگ فرو بردند، مرگی که پایانش دوزخ و جهنّم بود! در دنیای فریبکار امروز،وضع از این هم بدتر است،شعارهای بسیار زیبا و جالب،مانند شعار آزادی و برابری انسان ها و حکومت مردم بر مردم و احیای حقوق بشر و تمدّن و تعالی و پیشرفت،عناوینی هستند که تحت پوشش آنها بدترین جنایات و زشت ترین اعمال و وقیح ترین کارها انجام می شود.

در خطبه 40 و 50 شرح بسیار جالبی در این زمینه آمده که به خواست خدا به زودی به تفسیر آن می رسیم و نیز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظریفی به این مسأله شده است.

«فما ینجو من الموت من خافه و لا یعطی البقاء من أحبّه» ،«آن کس که از

ص: 411

مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد و آن کس که بقا را دوست دارد بقا به او نمی دهند.

شرح و تفسیر

ترس از مرگ بیهوده است

بسیاری از شارحان نهج البلاغه بر این عقیده اند که این فراز پیوند خاصی با فراز قبل ندارد و هر یک از جایی گرفته شده و مرحوم سیّد رضی آنها را به عنوان برگزیده هایی از یک خطبه یا از دو خطبه در اینجا آورده است.

البتّه می توان با تکلّف پیوندی در میان این جمله ها به وجود آورد.و آن این که کسانی که در چنگال شبهات گرفتار و تسلیم می شوند،ممکن است که از ترس مرگ باشد.امام در این جمله های اخیر می فرماید که ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.

به هر حال این بخش از خطبه مرکّب از دو جمله است که هر دو ناظر به مسأله مرگ و پایان زندگی انسان ها است.

در جمله نخست می فرماید:«آن کس که از مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد،(فما ینجو من الموت من خافه).

بلکه این ترس و وحشت،خود یکی از اسباب نزدیک شدن مرگ است.مرگ قانونی است که بر پیشانی تمام موجودات زنده نوشته شده است،چرا که حیات جاودان جز برای خدا نیست.تمام ممکنات محدودند و سرانجام پایان می گیرند و فانی می شوند،آنچه باقی می ماند،ذات پاک ازلی و ابدی خدا است که هرگز گرد و غبار فنا بر دامان کبریایش نمی نشیند.

بنا بر این نه ترس و وحشت از مرگ چیزی را عوض می کند و نه دست و پا زدن برای بقا موجب بقا و حیات جاودانه است.

به همین دلیل در جمله دوم،امام می افزاید:«و آن کس که بقا را دوست دارد،بقا

ص: 412

به او نمی دهند (و لا یعطی البقاء من أحبّه) .

ممکن است که پایان زندگی دیر و زود داشته باشد،ولی به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حیات گشتن و جرعه ای از آن سر کشیدن و همیشه زنده ماندن،خیال باطل و فکر محال است.

نکته: راه فنا و مرگ

شک نیست که در این جهان هستی،غیر از ذات پاک پروردگار همه چیز تدریجا کهنه و فرسوده می شوند و راه فنا و مرگ را پیش می گیرند.

خورشید-که بزرگترین ستاره منظومه شمسی است و حجم آن یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بیشتر است-سرانجام خاموش و تاریک می شود و می میرد،چرا که در هر شبانه روز،مقدار عظیمی از مادّه آن تبدیل به انرژی می شود و در فضا پخش می گردد.کره زمین و تمام سیّارات و همه کهکشانها،سرانجام مرگی دارند.

اصولا تولّد،خود بهترین دلیل بر مرگ است،چرا که اگر چیزی جاودانه شد،نه تولّدی دارد و نه مرگی.

بنا بر این تصوّر این که کسی حیات جاودان داشته باشد،تصوّری است باطل و بر خلاف قانون قطعی آفرینش.آیه شریفه، «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» ،هر انسانی چشنده مرگ است»،و از آن بالاتر آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،هر چیزی فانی می شود جز ذات پاک خدا»-از عموماتی است که هیچ استثنایی بر نمی دارد و تخصیصی بر آن وارد نمی شود.

بنا بر این ترس از مرگ ترسی است بدون دلیل و انتظار حیات جاودان انتظاری است بی معنا.

آنچه مهم است این است که آماده مرگ باشیم و از حیات خود،بنحو احسن استفاده کنیم،و مرگ را نه به معنای فنای مطلق،بلکه به معنای انتقال از سرای

ص: 413

کوچک و محدودی به جهانی بسیار وسیع و مملوّ از نعمت ها بدانیم،که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمه ای می زند و نه انتقال از این دنیا ترس و وحشتی دارد.

آری،مهم ایمان و عمل پاک است.

ص: 414

خطبۀ سی و نهم: بعداز حمله نعمان بن شبیر، و دعوت مردم برای یاری و همکاری

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر،صاحب معاویة لعین التمر

(1)

،و فیها یبدی عذره و یستنهض النّاس لنصرته این خطبه را امام هنگامی ایراد کرد که از حمله«نعمان بن شبیر»(از یاران معاویه)به«عین التمر»،(یکی از مناطق شمالی عراق)آگاه شد.امام در این خطبه، عذر خویش را(از عدم مقابله سریع با دشمن)بیان و مردم را برای یاری و همکاری بسیج می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در بالا اشاره شد،هنگامی ایراد شد که نعمان بن شبیر، به عین التمر-که یکی از آبادی های معروف عراق بود حمله کرد.معاویه قبلا به او گفته بود که منظور من از این گونه حمله ها ایجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است،نعمان-که از عثمانیان بود-برای این کار داوطلب شد و معاویه دو هزار رزمنده در اختیار او قرار داد و به او سفارش کرد که به شهرها و نقاط پر جمعیّت نزدیک نشود و به مراکزی حمله کند که گروه اندکی از سپاهیان در آن منطقه باشند و

ص: 415


1- 1) این خطبه،حد اقل در سه کتاب از کتاب هایی که قبل از سیّد رضی نوشته شده است،دیده می شود: «الغارات»،از ابراهیم بن هلال ثقفی،(متوفای سال 283)،و«أنساب الاشراف»،که بلاذری،قسمتی از آن را آورده است.و«تاریخ طبری»،او نیز قسمت هایی از خطبه را آورده است.همچنین«مصادر نهج البلاغه»، جلد 1،صفحه 438.

نیز به سرعت ضربه ای بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتیجه معکوس شود.

نعمان حرکت کرد و به نزدیکی«عین التمر»رسید.مالک بن کعب(از سوی علی علیه السّلام)در آنجا بود.همراه مالک هزار رزمنده بودند،ولی به آنها اجازه داده بود که به کوفه برگردند و جز صد نفر با او باقی نمانده بود.

مالک که از آمدن نعمان با خبر شد،نامه ای به امام علیه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد.

هنگامی که نامه به علی علیه السّلام رسید،به اصحاب خود فرمود:«برخیزید!و به یاری مالک بشتابید،زیرا نعمان با سپاه کوچکی از اهل شام به عین التمر حمله ور شد».

ولی مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند.

امام به سراغ رؤسای قبایل فرستاد و به آنان دستور داد که هم خودشان حرکت کنند و هم مردم قبیله خود را بسیج کنند.آنها نیز کار مثبتی انجام ندادند و تنها سیصد نفر یا کمتر جمع شدند.

امام از این سستی و ضعف و زبونی و بی حرمتی نسبت به دعوت پیشوایشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را که مملو از نکوهش و سرزنش این قوم ضعیف و ناتوان است،ایراد فرمود و نشان داد که تمام مشکل مسلمانان و مردم عراق،در ضعف و زبونی این جمعیّت است که مایه جسارت دشمنان و نومیدی دوستان شده است. (1)

ص: 416


1- 1) اقتباس از مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 437.

بخش اول

اشاره

منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت،لا أبالکم!ما تنتظرون بنصرکم ربّکم؟أما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم؟ أقوم فیکم مستصرخا و أنادیکم متغوّثا،فلا تسمعون لی قولا،و لا تطیعون لی أمرا،حتّی تکشّف الأمور عن عواقب المساءة،فما یدرک بکم ثار،و لا یبلغ بکم مرام.

«من گرفتار مردمی هستم که هرگاه به آنها فرمان می دهم،اطاعت نمی کنند و هر زمان که آنان را فرا می خوانم اجابت نمی کنند.ای بی اصلها!برای یاری آیین پروردگارتان منتظر چه هستید؟آیا دینی ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتی که شما را به خشم آورد؟من در میان شما به پا می خیزم و فریاد می کشم و دردمندانه از شما یاری می طلبم،اما نه سخن مرا می شنوید و نه از دستورم اطاعت می کنید!تا زمانی که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود(و پشیمان گردید در زمانی که کار گذشته و پشیمانی سودی ندارد)با این حال نه با شما انتقام خون بی گناهی گرفته می شود و نه با کمک شما هدف مطلوبی به دست می آید.

شرح و تفسیر

چرا دست روی دست گذاردم؟!

همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه در زمانی ایراد شد که یکی از غارتگران شام به نام نعمان بن بشیر،از سوی معاویه مأموریت یافت که به بعضی از مناطق

ص: 417

عراق حملات ایذایی داشته باشد تا روحیه مردم را تضعیف کند و امام علیه السّلام مردم را به مقابله با او دعوت کرد،ولی متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونی و ناتوانی مردم عراق، پاسخ مثبتی به امام ندادند و امام ناچار شد این خطبه را به دو منظور ایراد فرماید:

نخست این که ضایعات و مشکلاتی را که از این رهگذر حاصل می شود،از ساحت خویش دور سازد و مسئولیت آن را به گردن مردم عراق که تا این حد،در برابر حرکت های کوچک دشمن نیز ابراز ضعف و ذلّت می کنند،بیفکند.

دیگر این که شاید این سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بی درد اثری بگذارد و بیدار شوند تا این خطرات را ببینند و احساس مسئولیت کنند،لذا حضرت می فرماید:

من گرفتار مردمی شده ام که هر گاه به آنها فرمان می دهم،اطاعت نمی کنند و هر زمان که آنان را فرا می خوانم اجابت نمی کنند! «منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت» .

بدیهی است که نیرومندترین و با تدبیرترین فرماندهان و مدیران نیز،هنگامی که گرفتار چنین قوم و جمعیتی شود،کاری از او ساخته نیست و هر زیان و شکستی که دامان این گروه را بگیرد،مسئولیت آن متوجّه خودشان است.

حضرت،سپس می افزاید:«ای بی اصلها!برای یاری آیین پروردگارتان منتظر چه هستید»؟ «لا أبالکم!ما تنتظرون بنصرکم ربّکم» ؟ همه شرایط مبارزه با دشمن را دارید،هم عدّه و هم عدّه و امکانات دارید و هم از نقشه های شوم دشمن آگاه شده اید و هم از خطراتی که شما را احاطه کرده با خبر هستید،دیگر منتظر چه می باشید؟نشسته اید تا مرگ ذلیلانه خود را به دست دشمن تماشا کنید؟ جمله «لا أبا لکم!» ،ای بی اصلها!همان گونه که در سابق نیز اشاره شد،یا کنایه از این است که شما گویی پدری بالای سرتان نبوده و از تربیت خانوادگی محروم بوده اید که این چنین ضعیف و زبون و ناتوان هستید و یا نفرین است،یعنی حضرت

ص: 418

نفرین می کند که خداوند!پدر را از شما بگیرد.و این کنایه از ذلیل و خوار شدن است،زیرا کسی که پدر خود را از دست می دهد،نوعا گرد و غبار ذلّت و خواری بر او می نشیند.

در ادامه این سخن برای تحریک آنها می افزاید:آیا دینی ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتی که شما را به خشم آورد؟ «أ ما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم» ؟ (1)در واقع هر یک از این دو می توانست دوای درد جانکاه آنها باشد،زیرا داشتن یک دین که حلقه اتصالی است در میان اقوام و گروههای به ظاهر مختلف و متفاوت کافی است که همه را دور یک هدف جمع کند و انسجام را-که یک شرط اصلی پیروزی است-فراهم سازد.

و هرگاه چنین دینی در میان آنها وجود نداشته باشد و یا ضعیف و فاقد کارایی گردد،حد اقل غیرت اجتماعی و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حریم قوم و ملّت ایجاب می کند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت در آیند،ولی مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهایت تأسّف،فاقد هر دو اصل بوده اند و نه دین محکمی داشته اند و نه غیرت اجتماعی کافی.

یک چنین گروهی و جمعیّتی که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعی است،در حقیقت،بزرگترین مشکل برای پیشوای مدیر و مدبّر خواهد بود.

و چه زیبا فرموده است امام علیه السّلام در خطبه ای دیگر،آنجا همین گروه ضعیف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و می گوید:«أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکة بالشّوکة،عجبا!من می خواهم به وسیله شما بیماریم را درمان کنم،امّا شما خود بیماری من هستید،همانند کسی که بخواهد خار را به وسیله خار

ص: 419


1- 1) «تحمش»از مادّه«حمش»به گفته مقاییس،دو معنا دارد یکی به معنای«به غضب در آمدن»و دیگر به معنای«باریکی»در اینجا،همان معنای نخست است،چرا که امام می فرماید:«اگر جمعیّت و غیرتی داشتید و از شنیدن این واقعه اسفناک به خشم و غضب در می آمدید.

از بدن خود خارج کند». (1)

و به همین دلیل حضرت در ادامه سخن می افزاید:«من در میان شما به پا می خیزم و فریاد می کشم و دردمندانه از شما یاری می طلبم،اما نه سخن مرا می شنوید و نه از دستورم اطاعت می کنید،تا زمانی که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود و(پشیمان گردید در زمانی که کار از کار گذشته و پشیمانی سودی ندارد).

«أقوم فیکم مستصرخا (2)و أنادیکم متغوّثا (3)،فلا تسمعون لی قولا،و لا تطیعون لی أمرا،حتّی تکشّف الأمور عن عواقب المساءة (4)» .

آیا چیزی دردناک تر از این پیدا می شود که پیشوایی این چنین آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنین قوم و ملّتی شود که پیوسته خون دل بخورد و فریاد بزند،امّا گوش شنوایی نباشد! تنها در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام چنین نبوده اند،بلکه تاریخ می گوید که نسبت به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام-فرزندان رشید امیر المؤمنان-نیز همین گونه رفتار کرده اند.بعد از واقعه خونین کربلا که امام حسین علیه السّلام و تمام یارانش شهید شدند و آنچه نباید اتفاق افتد،افتاد،مردم کوفه سخت تکان خوردند و بیدار شدند و پشیمان گشتند و به عنوان توّابین برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام قیام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که باید شجاعانه اطراف نماینده امام حسین علیه السّلام،مسلم،را بگیرند همگی بیعت شکسته،در خانه ها پنهان شدند و سرانجام،مسلم یکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادت پر افتخار را بر تسلیم ذلّت بار

ص: 420


1- 1) خطبه 121.
2- 2) «مستصرخ»از مادّه«صرخ»به معنای«صدای بلند و فریاد کشیدن»است و بعضی از ارباب لغت گفته اند که به معنای«فریادی بلند»،است که به هنگام ترس و وحشت یا مصیبت سر داده می شود و به وسیله آن طلب یاری و کمک می شود.
3- 3) «متغوّث»از مادّه«غوث»به معنای«یاری کردن به هنگام شدائد»است.بنا بر این«متغوّث»به کسی می گویند که در شدائد از دیگران یاری می طلبد.این تعبیر و تعبیر مستصرخ،به خوبی نشان می دهد که امام تا چه اندازه در برابر سستی و زبونی اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است.
4- 4) «المساءة»مصدر از مادّه«سوء»به معنای«بدی و از دست دادن نعمت های مادّی یا معنوی دنیوی یا اخروی،بدنی یا غیر بدنی است».

ترجیح داد.

سرانجام در آخرین جمله از این فراز از خطبه حضرت به عنوان یک نتیجه گیری روشن می فرماید:

«بنا بر این،نه با شما انتقام خون بی گناهی گرفته می شود و نه با کمک شما هدف مطلوب،به دست می آید. فما یدرک بکم ثار،و لا یبلغ بکم مرام. »

ص: 421

ص: 422

بخش دوم

اشاره

دعوتکم إلی نصر إخوانکم فجرجرتم جرجرة الجمل (1)الأسرّ (2)،و تثاقلتم تثاقل النّضو (3)الأدبر (4)ثمّ خرج إلیّ منکم جنید (5)متذائب (6)ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ»

ترجمه

من شما را به یاری برادرانتان-که در چنگال دشمن گرفتار شده اند-فرا خواندم ولی شما همانند شتری که از درد سینه بنالد،آه و ناله سر دادید و یا همانند حیوان لاغری که پشتش زخم باشد،کندی کردید! سپس گروه اندکی به سوی من آمدند،گروهی مضطرب و وحشت زده و ناتوان، که گویی آنها را به سوی مرگ می برند در حالی که آن را با چشم خود نظاره می کنند.

ص: 423


1- 1) «جرجرة»در اصل به معنای«صدایی که در گلوی شتر رفت و آمد می کند»و بعضی گفته اند از مادّه «جرر»به معنای«کشیدن»است و چون تکرار می شود،جرجر گفته می شود.
2- 2) «أسرّ»از مادّه«سرر»به معنای«بیماری مخصوصی که در اطراف ناف شتر پیدا می شود»است و بعضی گفته اند که دردی است در ناحیه سینه شتر.
3- 3) «نضو»از مادّه«نضو»در اصل به معنای«باریک و لاغر یا برهنه شدن»است.«نضو»در خطبه به معنای«حیوان لاغر»است که گاه به خاطر همین وصف پشت او بر اثر ساییده شدن،زخم می شود و«أدبر» بر او اطلاق می گردد.
4- 4) «أدبر»از مادّه«دبر»به معنای«زخم و جراحتی که در پشت حیوان به خاطر فشار زین یا پالان یا جهاز پیدا می شود»است.بنا بر این ادبر به معنای حیوانی است که مبتلا به چنین جراحتی شده است.
5- 5) «جنید»،اسم مصغّر است از واژه جند و به معنای«لشکر کوچک»است.
6- 6) «متذائب»،چنانکه در متن آمده،به معنای«مضطرب و پریشان»،است.
شرح و تفسیر
با ضعیفانی مثل شما نمی توان در مقابل دشمن ایستاد!

امام در این فراز که دنباله سرزنشها و ملامتهائی است که به مردم کوفه فرمود و از سستی و ضعف و زبونی و پراکندگی آنان در مقابل حرکت حساب شده ایذایی دشمن سخت آنها را نکوهش کرد،چنین می افزاید:«من شما را به یاری برادرانتان (اشاره به مالک بن کعب و یاران او است که در سرزمین«عین التمر»مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت)دعوت کردم،ولی شما همانند شتری که از درد سینه می نالد،آه و ناله سر دادید و همانند حیوان لاغری که پشتش زخم باشد،کندی کردید! دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ،وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ .

اشاره به این که هم در سخن اظهار ناتوانی کردید و هم در عمل کاری کردید که مایه سر شکستگی شما در دنیا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضایعات انسانی و مالی شما را افزون کرد.

تشبیه آنها به حیوانات بیمار،ممکن است اشاره به ضعف فکری و ناتوانی در تصمیم گیری آنها باشد.

زیرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمی دهد که این گونه جسورانه به کشورش حمله کند و به هر جا مایل باشد،بدون هیچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه ای ضربه وارد کند.

حضرت در آخرین جمله این خطبه،اشاره به گروه اندکی می فرماید که دعوتش را لبیک گفتند،ولی در عین حال چنان ترس و وحشتی آنها را فرا گرفته بود که در چهره هایشان نمایان بود،می فرماید:«سپس گروه اندکی به سوی من آمدند،گروهی مضطرب و وحشت زده و ناتوان که گویی آنها را به سوی مرگ می برند در حالی که آن را با چشم خود نظاره می کنند، «ثمّ خرج إلیّ منکم جنید متذائب ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» » .

ص: 424

«متذائب»،همان گونه که سیّد رضی در پایان این خطبه گفته است-به معنای «مضطرب»است و از«تذائبت الریح»،(بادها،به صورت مختلف وزیدند)گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب،ذئب می نامند برای این که هنگام راه رفتن پیوسته این طرف و آن طرف می رود.

بنا بر این همین گروه اندک نیز گروهی نبودند که بتوان به مصداق «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً» ،بر آنها اعتماد کرد،بلکه گروهی بودند ضعیف و ترسو و مضطرب و پریشان که گویی آنها را به قربانگاه می برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره می کنند،گروهی که عدمشان برتر از وجودشان است و تکیه بر آنها مایه سر افکندگی و شرمساری است و چقدر دردناک است که پیشوای بزرگ و فرمانده شجاع و با تدبیری مانند علی علیه السّلام،گرفتار چنین مردمی شود! جمله «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» ،اقتباس از آیه ششم سوره انفال است که در باره گروهی از مؤمنان ضعیف و ترسوی دوران پیامبر سخن می گوید،آنها کسانی بودند که برای فرار از جهاد پیوسته به بهانه جویی و مجادله با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر،می پرداختند،ولی حوادث بدر،نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بی دلیل بودند و چه پیروزی های عظیمی که در این جنگ برای مسلمانان حاصل شد!و عجب این که بعد از جنگ،همین ها در مورد غنائم،زبان به اعتراض گشودند! این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حتّی اگر این گروه اندک،دارای عزم راسخ و آهنین و پایمردی و مقاومت بودند،باز بر دشمنان فراوان خود پیروز می شدند،ولی افسوس...

نکته: پیامد سستی در برابر دشمن!

با این که اساس تعلیمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت ها-جز در

ص: 425

مواردی که با اسلام و مسلمانان،سر ستیز داشته باشند-گذاشته شده،با این حال در مواردی شدّت عمل را واجب می شمرد.

نمونه آن همان چیزی است که در خطبه بالا و خطبه های دیگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاویه و غارتگران شام دیده می شود.

معاویه برای تضعیف روحیه سپاه کوفه و عراق پیوسته برنامه ریزی می کرد و یکی از عمده ترین برنامه های او کارهای ایذایی بود.او گروهی را بسیج می کرد که غافلگیرانه به یکی از بخشهای تحت حکومت علی علیه السّلام حمله کنند و ضربه ای به هر کس که دم تیغ آنها می آید،خواه مرد باشد یا زن یا کودک،بزنند و گروهی را به خاک و خون کشند و اموالی را غارت کنند و سریعا به پایگاه خود برگردند.

این مسأله چندین بار در حکومت علی علیه السّلام روی داد و هر زمان که مولا برآشفته می شد و لشکریان را به تعقیب سریع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت می کرد،جمعیّت با کمال خونسردی و سستی با این گونه مسائل روبرو می شدند و هر قدر که مولا فریاد می کشید و آنها را به واکنش سریع دعوت می کرد،آن افراد ضعیف و زبون به حرکت در نمی آمدند.گویا حملات دشمن متوجه آنها نیست، بلکه متوجه دیگران است! همین امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت علی علیه السّلام،عراق به آسانی در مقابل معاویه تسلیم گردد و امام حسن علیه السّلام با آن موقعیت و مقام،نتواند جلوی آن مرد ظالم را بگیرد،چرا که نیروی کار آمد و شجاعی که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختیار نداشت.

در دنیای امروز نیز مطلب همین گونه است،یعنی اگر نخستین حرکات ایذایی دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار این بنشینیم که حرکت همه جانبه ای از سوی آنها شروع شود،هنگامی بیدار می شویم که کار از کار گذشته است.

نه تنها با نهایت هوشیاری می باید مراقب کوچکترین حرکت چه در بعد نظامی یا سیاسی و چه در بعد تبلیغاتی و اقتصادی بود و هر حرکتی را فورا دفع کرد،بلکه

ص: 426

باید در این گونه امور،ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگیریم و او را در موضع دفاعی قرار دهیم.

معمولا افراد سست اراده هنگامی که نشانه هایی از این گونه حرکات از سوی دشمن ظاهر می شود به خاطر راحت طلبی،آن را توجیه-و به اصطلاح حمل بر صحّت-می کنند،در حالی که در این گونه موارد اصل بر سوء ظن است،چرا که طرف مقابل،دشمن خونخوار است و نه یک انسان آزاده ای که عملش را می توان حمل بر صحّت کرد.

با یاد آوری جمله ای بسیار آموزنده و پر معنا،از خطبه جهاد-که شرح آن گذشت-این سخن را پایان می دهیم.

امام امیر مؤمنان در این جمله می فرماید:«ألا و انّی قد دعوتکم الی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا و سرّا و أعلانا و قلت لکم:«اغزوهم قبل أن یغزوکم:فو اللّه ما غزی قوم قطّ،فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا،آگاه باشید!من شب و روز،پنهان و آشکار،شما را به مبارزه با این جمعیّت دعوت کردم و گفتم:پیش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنید!به خدا سوگند هر قومی که در درون خانه اش مورد تهاجم دشمن قرار گیرد به یقین ذلیل خواهد شد» (1).

سؤال ممکن است باز این سؤال برای گروهی مطرح شود که چرا امیر مؤمنان علی علیه السّلام، با گروهی از لشکریانش این چنین تند و خشن برخورد کرده و آنها را تا این حد تحقیر می کند؟آیا بهتر نبود از در ملاطفت در آید و با محبّت بیشتری با آنان سخن بگوید؟ پاسخ این سخن را کرارا ذیل خطبه های گذشته بیان کرده ایم،و گفتیم که این آخرین دوا و در واقع همانند یک نوع جراحی بود،که هیچ گریزی از آن وجود نداشت.

ص: 427


1- 1) خطبه 27.

ص: 428

خطبۀ چهلم: در جواب شعار خوارج «لا حکم إلاّ للّه»

اشاره

فی الخوارج لمّا سمع قولهم:«لا حکم إلاّ للّه».

این سخنی است که امام هنگامی که شعار خوارج:«لا حکم إلاّ للّه»را(که از روی جهل و نادانی و لجاجت سر می دادند)شنید،بیان فرمود(و به آنها گوشزد کرد که اصل این شعار که می گوید حاکمیت مخصوص خداست،صحیح است،امّا خوارج به خاطر جهل و غرورشان،هرگز مفهوم آن را درک نکردند!)

خطبه در یک نگاه

این خطبه را امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین ایراد فرمود،در آن زمانی که خوارج بر امام خرده گرفتند که چرا در برابر مسأله حکمیت تسلیم شد،و دو نفر به عنوان نمایندگی از سوی اصحاب امام و طرفداران معاویه برای این امر برگزیده شدند،تا در باره سرنوشت جنگ صفّین و خلافت مسلمین داوری کنند،در حالی که بر طبق آیات قرآن مجید «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» ، (1)(حکمیت مخصوص خداست)و شعار «لا حکم إلاّ للّه»،را از آن اقتباس کرده،پیوسته بر آن تکیه می کردند،در حالی که گرفتار مغالطه آشکاری بودند که به خاطر لجاجت نمی توانستند زشتی آن را درک کنند.

هنگامی که امام علیه السّلام این شعار را شنید،این سخن را ایراد فرمود و در آن به چهار نکته اشاره فرموده است:

ص: 429


1- 1) سوره انعام،آیه 57،سوره یوسف،آیات 40 و 67.

نخست از این شعار مغالطه آمیز آنان پرده بر می دارد،و مفهوم«لا حکم إلاّ للّه»،را که سخن حقّی است و آنها از آن بهره برداری باطل می کنند،بیان می دارد.

دوم این که در ادامه این سخن نیاز مردم را به یک حاکم انسانی روشن می سازد، و به تعبیر دیگر ضرورت حکومت را تبیین می کند.

و در قسمت سوم وظایف یک حاکم عادل الهی را شرح می دهد و به هفت وظیفه مهم اشاره می کند.

و در آخرین بخش این خطبه نتیجه وجود یک حاکم عادل الهی را در دو جمله کوتاه و پر معنی بیان می فرماید.

مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه همین مضمون را طبق روایت دیگری در عبارت کوتاه تری نقل می کند.

ص: 430

قال علیه السّلام:کلمة حقّ یراد بها باطل!نعم إنّه لا حکم إلاّ للّه و لکنّ هؤلاء یقولون:لا إمرة إلاّ للّه،و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن،و یستمتع فیها الکافر،و یبلّغ اللّه فیها الأجل،و یجمع به الفیء،و یقاتل به العدوّ،و تأمن به السّبل و یؤخذ به للضّعیف من القویّ،حتّی یستریح برّ و یستراح من فاجر.و فی روایة أخری أنه علیه السّلام لمّا سمع تحکیمهم قال:حکم اللّه أنتظر فیکم.و قال:أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ،و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ،إلی أن تنقطع مدّتة و تدرکه منیّته.

ترجمه

حضرت فرمود: (لا حکم إلاّ للّه) سخن حقی است که آن را تحریف کرده اند،و معنی باطل از آن اراده شده است.آری حکم مخصوص خدا است،ولی این گروه می گویند حکومت و فرماندهی مخصوص خدا است،حال آن که به یقین مردم نیازمند امیر و حاکمی هستند خواه نیکوکار باشد یا بدکار(اگر دسترسی به حاکم نیکوکاری نداشته باشند وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است)امیری که در حکومتش مؤمن به کار خویش بپردازد،و کافر از مواهب مادی بهره مند شود،و به این ترتیب خداوند به مردم فرصت می دهد که زندگی خود را تا پایان ادامه دهند.به وسیله او اموال بیت المال جمع آوری می گردد،و به کمک او با دشمنان مبارزه می شود،جاده ها امن و امان خواهد شد.و حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان

ص: 431

گرفته می شود،و به این ترتیب نیکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان می باشند.و در روایت دیگری آمده است که هنگامی که امام علیه السّلام شعار لا حکم إلاّ للّه را شنید فرمود:آری من در انتظار حکم الهی در باره شما هستم.

سپس فرمود:اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند در حکومت حاکم بدکار شخص شقی و ناپاک از آن بهره مند می شود تا اجلش سرآید و مرگش فرا رسد!

شرح و تفسیر

اشاره

امام در نخستین بخش از این خطبه اشاره به شعار لا حکم إلاّ للّه،کرده می فرماید:

«این سخن حقّی است که معنی باطلی از آن اراده شده است،(یا به تعبیر دیگر:

سخن حقّی است آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کرده اند،و در راه ضلالت گام نهاده اند) (کلمة حقّ یراد بها باطل) .

سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پر معنایی بیان می کند،و می فرماید:

«آری حکم مخصوص خدا است ولی این گروه می گویند:امارت و حکمرانی و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نعم إنّه لا حکم إلاّ للّه و لکنّ هؤلاء یقولون:لا إمرة إلاّ للّه) .

خطای بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» ،را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر می کردند که هر گونه«حکمیت و داوری»و«حاکمیت»،یعنی حکمرانی در میان مردم مخصوص خداست،و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعی شرک شمردند،چرا که برای غیر خدا حقّ حکومت و داوری قرار داده شده است! بدیهی است اگر حکمیت و داوری مخصوص خدا باشد،باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد،بنا بر این اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم»و بی حکومتی جای آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود،چرا که در همه آنها انسانها به داوری می پردازند.

ص: 432

آنها می خواستند به پندار خود«توحید حاکمیت اللّه»را زنده کنند و از شرک نجات یابند،ولی بر اثر نادانی و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفی داوری و حکمرانی بر جوامع انسانی سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانه ای شدند که برای حفظ توحید باید هر گونه داوری و حکمرانی را نفی کنند،ولی هنگامی که دیدند برای گروه خودشان سرپرست و امیری لازم است،به باطل بودن این توهّم پی بردند،هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانی است به آنها اجازه بازگشت نداد! امّا خوشبختانه گروه عظیمی از آنان با سخنان بیدارگر امام علیه السّلام در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستی افکارشان پی بردند.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه بر این نکته تأکید می کند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلی احکام،خداست،حتّی اجازه داوری و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوی او صادر شود،ولی این بدان معنی نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر می شود و در میان مردم داوری می کند،یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست می گیرد و فی المثل به جای رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل می کند و یا فرشتگان خود را از آسمانها برای این کار مبعوث می دارد! این سخن واهی و نابخردانه ای است که هر کس اندک شعوری داشته باشد،آن را بر زبان جاری نمی کند،ولی متأسفانه خوارج لجوج و نادان،طرفدار این سخن بودند و لذا با علی علیه السّلام مخالفت کردند و گفتند:چرا مسأله حکمیت را پذیرفته ای؟! بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:«خوارج مدعی بودند که حکمیت اجازه الهی می خواهد،و باید در قرآن به این معنی تصریح شده باشد،در حالی که قرآن چنین اجازه ای را به کسی نداده است،و شاید به همین دلیل بعضی از بزرگان اسلام، (1)برای نفی سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات

ص: 433


1- 1) علامه خویی،در جلد 4،شرح نهج البلاغه،صفحه 183،به این معنی اشاره کرده است،از تاریخ کامل ابن اثیر نیز استفاده می شود که ابن عباس نیز در برابر خوارج به این آیه استناد جست(کامل ابن اثیر،جلد 3، صفحه 327).

خانوادگی استناد جسته اند،آنجا که می فرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً» ،و هرگاه از جدایی و شکاف میان آن دو(دو همسر)بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند به توافق آنها کمک می کند،زیرا خداوند دانا و آگاه است. (1)

هنگامی که چنین موضوع کوچکی که پیامدهای محدودی دارد باید از طریق داوری حل شود،چگونه کارهای مهمی که اگر اختلافاتش باقی بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید می آید و همه چیز به هم می ریزد،با حکمیت حل نشود؟! و نیز به همین دلیل جمعی معتقدند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصی مخالف نبود،بلکه با شخص حکمها مخالف بود و آنها را شدیدا نفی می کرد.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ضرورت تشکیل حکومت می پردازد، زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد خوارج نه تنها با مسأله حکمیت در صفّین مخالفت کردند،بلکه لزوم حکومت را نیز زیر سؤال بردند و گفتند:هیچ نیازی به امام و حکمران نیست!ولی هنگامی که مجبور شدند برای تشکیلات خود«عبد اللّه بن وهب راسبی»را به سرپرستی انتخاب کنند عملا از این ادعای واهی برگشتند. (2)

آن گاه امام علیه السّلام برای اثبات این سخن چندین دلیل روشن در عبارتی کوتاه و پر معنی بیان می کند،می فرماید:«به یقین مردم نیازمند امیری هستند،خواه نیکوکار باشد یا بدکار(اگر توفیق پیروی از حاکم نیکوکاری نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) (و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر) .

سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره می کند که بعضی

ص: 434


1- 1) سوره نساء،آیه 35.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 308.

جنبه معنوی دارد و بعضی جنبه مادی:نخست این که«در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه می دهد(و راه خود را به مقام قرب الی اللّه می پیماید) (یعمل فی إمرته (1)المؤمن) . (2)

دوم این که:«کافر نیز در حکومت او(از مواهب مادی)بهره مند می شود،(و به زندگی مادی دنیوی خود ادامه می دهد) (و یستمتع فیها الکافر) .

سوم این که:«خداوند به مردم فرصت می دهد که در دوران حکومت او زندگی طبیعی خود را تا پایان(در سلامت نسبی)طی کنند». (و یبلّغ اللّه فیها الأجل) .

چهارم این که:«به وسیله او اموال بیت المال جمع آوری می گردد».(و هزینه های دفاعی و عمرانی و انتظامی فراهم می شود) (و یجمع به الفیء) . (3)

پنجم این که:«به کمک او با دشمنان مبارزه می شود». (و یقاتل به العدوّ) .

ششم این که:«به وسیله او جاده ها امن و امان می گردد». (و تأمن به السّبل) .

و هفتم این که:«حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته می شود». (و یؤخذ به للضّعیف من القویّ) .

و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوی حکومت این نتیجه نهایی حاصل می گردد که«نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان می باشند». (حتّی یستریح برّ و یستراح من فاجر) .

تاریخ سیاسی جهان،نشان می دهد که در گذشته و حتّی در زمان حال اقلیتی بودند که طرفدار نفی حکومت و حاکمیت ها بودند-و به ادلّه سست و واهی آنها در بحث آینده اشاره خواهیم کرد-خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته ای طرفداری

ص: 435


1- 1) «امرة»(بر وزن عبرة)مصدر یا اسم مصدر است،از ماده امر که به معنی فرمان دادن و گاه به معنی حکومت کردن آمده است و امرة در اینجا به معنی حکومت است.
2- 2) واضح است که ضمیر در«إمرته»به مطلق امیر بر می گردد اعم از برّ و فاجر،و همچنین ضمیر در«فیها» به امارت مطلق امیر بر می گردد،و این که بعضی از شارحان نهج البلاغة اوّلی را به امارت برّ و دومی را به امارت فاجر و یا هر دو را به امارت فاجر باز گردانده اند،به هیچ وجه با ظاهر کلام موافق نیست.
3- 3) فیء،در اینجا به معنی اموال بیت المال است،و در باره این واژه بحث مشروحی در شرح خطبه 34 گذشت.

می کردند،پاسخ آنها را«تاریخ»داده است،زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشی شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم برای چند روز یا چند ساعت در شرائط بی حکومتی،اراذل و اوباش که در هر جامعه ای وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حمله ور شده،مغازه ها و مراکز تجاری را به سرعت غارت می کنند،نوامیس مورد تجاوز قرار می گیرند و خونهای بی گناهان ریخته می شود، جاده ها ناامن می گردد و تمام فعالیت های مثبت اجتماعی متوقّف می شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله می کنند،بیت المال به غارت می رود،نه مؤمن در امان می ماند و نه کافر،نه تنها حقّی به حقدار نمی رسد،که تمام حقوق پایمال می گردد،نه آرامشی وجود دارد و نه استراحتی.

بی شک اوّلین و مهمترین شرط برای زندگی صحیح امنیّت و نظم است،سپس وجود افراد نیرومندی است که در برابر دشمنان خارجی و زیاده خواهان داخلی سدّی ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آوری بخشی از اموال عمومی در آن امکان پذیر نیست.

حضرت در سخنان پر معنی بالا به تمام این نکات دقیقا اشاره کرده است،و منطق سست طرفداران بی حکومتی را به طور کامل ابطال می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوی امیر برّ و نیکو کار و عادل مسلّم است،آیا امیر فاجر و ظالم نیز می تواند این وظائف را انجام دهد؟در حالی که در کلام امام علیه السّلام این وظائف برای هر دو بیان شده است،به گونه ای که نشان می دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.

در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد:امیر عادل و نیکو کار به یقین این وظائف را انجام می دهد،و اما فاجر به طور کامل نه،و بگونه نسبی آری،چرا که او برای ادامه حکومت خود چاره ای ندارد جز این که نظم را رعایت کند،در برابر دشمنان خارجی بایستد،جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبی جلو ظلم ظالمان را بگیرد،هر چند خود او یکی از ظالمان است.زیرا در غیر این صورت

ص: 436

مردم فورا بر ضدّ او می شورند و دشمنان بر او مسلّط می شوند و حکومتش به سرعت به باد می رود،به همین دلیل غالب حکومتهای ظالم نیز تلاش می کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّی رعایت کنند! از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبی گرفته می شود که هر حکومتی که در انجام امور فوق سستی به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودی خود را از دست داده است! سؤال دیگر این که چرا امام علیه السّلام در میان مؤمن و کافر در عبارت بالا تفاوت گذارده،در مورد مؤمن می فرماید: «یعمل» و در مورد کافر می فرماید: «یستمتع» ؟ پاسخ این سؤال این است که هدف مؤمن در زندگی دنیا بهره گیری از مواهب زندگی و تمتّع نیست،بلکه هدف اصلی او جلب رضای خدا و خشنودی پروردگار است،و اگر از مواهب حیات نیز بهره گیری کند مطلوب ثانوی و تبعی او است نه اصلی،در حالی که کافر و بی ایمان نه تنها در پی جلب رضای خدا نیست،بلکه تنها می خواهد از مواهب مادّی جهان بهره گیری کند،هر چند از طریق حرام و نامشروع باشد،لذا امام علیه السّلام می فرماید:«با تشکیل حکومت هر یک از این دو به هدف خویش می رسند،در صورتی که اگر حکومت نباشد،همه چیز به هم می ریزد نه مؤمن عمل الهی می تواند انجام دهد،و نه کافر زندگی آرامی خواهد داشت.

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه قسمتهایی از آن را به روایتی دیگر نقل می کند که تفاوت مختصری با آنچه گذشت دارد.می گوید:«در روایت دیگری آمده است که امام علیه السّلام هنگامی که«تحکیم»آنها را شنید(اشاره به شعار لا حکم إلاّ للّه است)فرمود:«آری من در انتظار حکم الهی در باره شما هستم». (حکم اللّه أنتظر فیکم) .

این جمله ممکن است اشاره به این باشد که امام علیه السّلام از سخن خود آنها اقتباس کرد و فرمود:این که می گویید حکم از آن خدا است،من انتظار این حکم الهی را

ص: 437

در باره شما می کشم که او شما را به خاطر لجاجت و ایجاد شکاف در صفوف مسلمین به مجازات دردناک گرفتار کند! یا اشاره به این باشد که من انتظار این را می کشم که به شما اتمام حجّت شود و آنها که بر لجاجت و گمراهی خویش بمانند حکم خدا را در باره آنها اجرا کنم! مرحوم سیّد رضی سپس می افزاید:(طبق این روایت)امام علیه السّلام فرمود:«اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند،و در حکومت حاکم بدکار،شخص شقی و ناپاک از آن بهره مند می شود تا مدّتش سرآید و مرگش فرا رسد».

(أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ،و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ،إلی أن تنقطع مدّته و تدرکه منیّته) .

ولی با توجه به این که مفهوم سخن بالا این است که در حکومت پاکان،فاجران از تمتّع مباح نیز محرومند و در حکومت فاجران مؤمنان هیچ گونه آرامش و آسایشی ندارند(و این بر خلاف هدفی است که خطبه برای آن بیان شده که حکومت به هر طریق و به هر صورت لازم است)،به نظر می رسد که روایت اوّل صحیح تر و دقیق تر است.

در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید،مطلبی آمده است که کمک بسیار مؤثری به روشن شدن نخستین جمله روایت بالا (حکم اللّه أنتظر فیکم) ،می کند و آن این که:

«هنگامی که علی علیه السّلام از صفّین بازگشت و به کوفه آمد،خوارج در صحرای «حروراء»(در نزدیکی کوفه)اجتماع کردند و یکی بعد از دیگری نزد امام علیه السّلام آمدند (و سخن نامناسبی گفتند و برگشتند)در این هنگام یکی از آنان خدمت امام علیه السّلام در مسجد رسید،و در حالی که مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند فریاد زد(لا حکم إلاّ للّه و لو کره المشرکون)!(و با این تعبیر اصحاب حضرت را به شرک متّهم ساخت)! مردم رو به سوی او کردند،فریاد زد:(لا حکم إلاّ للّه و لو کره المتلفّتون)(در

ص: 438

اینجا کسانی را که به او نگاه می کردند متّهم به شرک کرد).

امام علیه السّلام سربلند کرد و به او نگاه فرمود:او(که مرد بسیار وقیح و بی شرمی بود) فریاد زد:(لا حکم إلاّ للّه و لو کره ابو حسن)! (و در اینجا امام علیه السّلام را متّهم به مخالفت با حکم اللّه کرد!)امام علیه السّلام فرمود:

ابو الحسن(علی بن ابی طالب)از حکم خدا ناخشنود نیست من مخصوصا منتظر حکم خدا در باره شما هستم(مجازاتی از سوی خدا و یا مجازاتی به وسیله مؤمنان).

در اینجا مردم گفتند:ای امیر مؤمنان چرا تصمیم به نابودی این گروه(جسور و بی منطق)نمی گیری؟امام علیه السّلام فرمود:اینها هرگز نابود نمی شوند،آنها در صلب پدران و رحم مادران تا روز قیامت خواهند بود(اگر گروهی از بین بروند گروه دیگری با همین طرز فکر قشری و تعصّب آمیز و دور از منطق جانشین آنها می شوند)! (1)چه سخنان حکیمانه ای؟!

نکته ها
1-بلای تحریف!

تنها خوارج نبودند که برای رسیدن به مقاصد شوم خود از تحریف حقایق و تفسیر به رأی آیات الهی بهره می گرفتند،بلکه اگر یک نگاه اجمالی به تاریخ بشریت از آغاز تا کنون بیندازیم خواهیم دید تحریف حقایق همیشه به صورت ابزاری در دست ظالمان و آلودگان و گمراهان بوده است.

گروهی آیات الهی یا سخنان انبیاء و بزرگان را که همه در مقابل آن خاضع بوده اند گرفته و به میل خود تفسیر و تحریف می کردند،و دو هدف در این کار تعقیب می شد:گاه فریب مردم ناآگاه و ساده دل و گاه فریب وجدان خودشان! اگر به سخنان«نمرود»در برابر«ابراهیم»و گفتار«فرعون»در مقابل«موسی»که

ص: 439


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 310.

در آیات سوره بقره و طه و سوره هایی دیگر از قرآن مجید آمده دقیقا بنگریم، می بینیم آنها از این روش حدّاکثر بهره برداری را می کردند،سخن حقّی می گفتند،و اراده باطل از آن می نمودند تا زیر دستان خود را اغفال کنند و مردم را فریب دهند.

در دنیای امروز این معنی به صورت بسیار وسیعتر و گسترده تر دنبال می شود، واژه هایی مانند آزادی و کرامت انسان،حقوق بشر،فرهنگ و تمدّن انسانی،مبارزه با تروریسم،و مانند اینها کلمات حقّی است که غالبا بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جاری می شود،ولی از آن اراده باطل می کنند،و هر کدام مهارت بیشتری در تحریف حقایق و توجیهات شیطنت آمیز داشته باشند در نیل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند و اینجاست که وظیفه علمای الهی و دانشمندان با ایمان قوم و ملّت سنگین می شود،آنها باید به مردم آگاهی لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومی را بالا برند تا حاکمان ظالم و گروههای تبهکار نتوانند کلمات حق را بگویند و از آن اراده باطل کنند و پایه های حکومتهای خودکامه را از این طریق محکم سازند!

2-ضرورت تشکیل حکومت

از مسائلی که گاه در محیطهای علمی مورد گفتگوست،در حالی که در عمل هرگز محلّ شک و تردید نبوده و نیست،مسأله لزوم حکومت است.

در تمام طول تاریخ،انسانها در هر زمان و مکان دارای حکومتی بوده اند،خواه به صورت حکومت رئیس قبیله باشد،یا بزرگ فامیل،یا امیر بلد،یا سلاطین و شاهان و شکل امروزین که حکومتها ظاهرا ظاهری مردمی پیدا کرده است.

دلیل آن نیز روشن است،چرا که یک جامعه کوچک یا بزرگ نیاز به امنیّت،حفظ حقوق و جلوگیری از تصادمها و تعارضها دارد،و تا مدیر و حاکمی بر آن نظارت نکند این امور حاصل نمی شود.

امروز این مسأله وضوح بیشتری پیدا کرده است،چرا که در صحنه اجتماع

ص: 440

فعالیتهایی صورت می گیرد،اعم از فرهنگی و اقتصادی و سیاسی،که اگر نظارت کلّی حکومتها بر آن نباشد،همه چیز به هم می ریزد،نه فرهنگی باقی می ماند و نه اقتصادی و نه امنیّتی!برنامه کلان این امور باید از سوی حکومتها ریخته شود،هر چند اجرای آنها به دست توده های مردم باشد.

ولی در گذشته و همچنین در عصر ما کسانی بوده اند که«بی حکومتی»و به اصطلاح«فوضی»و«آنارشیسم»را توصیه می کردند و می گفتند که امور مردم باید بدون رئیس و حاکم اراده شود،چه نیازی به وجود حکومت است؟یا به گفته مارکسیستها دولتها برای حفظ منافع طبقاتی به وجود آمده اند!و حافظان منافع سرمایه داران هستند،هنگامی که نظام طبقاتی از بین برود،فلسفه وجود حکومتها از بین خواهد رفت و دیگری نیازی به دولت نیست!آنها معتقدند که«کمون نخستین» نیز در چنین حالتی بوده است! ولی نه مارکسیستها و نه غیر آنها هرگز نتوانسته اند الگویی برای این کار در عمل ارائه دهند.

آنها فراموش کرده اند که کار دولت و حکومت-به فرض که سخنان آنها را بپذیریم-تنها حفظ منافع طبقاتی نیست،بلکه یک سلسله برنامه ریزی کلان اجتماعی لازم است که مربوط به همه می شود،مثلا آموزش و پرورش برای تمام قشرها لازم است،آیا بدون برنامه ریزی کلان و مدیریت فردی به نام آموزش و پرورش یا هر نام دیگر این کار امکان پذیر است؟مسائل اقتصادی در جامعه،در بعد کشاورزی و دامداری و صنعتی هر کدام برنامه ریزی می خواهد و بدون مدیری به نام وزیر یا غیر آن امکان پذیر نیست،مسائل بهداشت و درمان برای عموم مردم آن هم نیاز به برنامه ریزی گسترده دارد که مدیری باید بر آن نظارت کند،در هر جامعه ای نزاع و تصادم خواه ناخواه وجود دارد،هر چند اصل مالکیت هم در آن ملغی شده باشد،زیرا مزاحمت ها تنها مربوط به مسائل مالی نیست،طبعا باید

ص: 441

قاضی و محکمه و دادگاهی با برنامه ریزی به نزاعها خاتمه دهد و آن هم نیاز به مدیری کاردان دارد.

مجموعه اینها دولت و حکومت را تشکیل می دهد،و کسی که بر این مجموعه نظارت می کند،رئیس الوزراء،رئیس جمهور،نخست وزیر،صدر اعظم یا مانند آن نامیده می شود.

به همین دلیل تمام اقوام جهان،با تنوّع و اختلاف زیادی که در اعتقادها و طرز فکرها و سلیقه ها دارند،طرفدار نوعی حکومتند،و آنچه فرمانداران فوضی و آنارشیسم می گویند تنها در حوزه سخن و گفتگو است،و در عمل اثری از آن دیده نشده و نخواهد شد!این همان چیزی است که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنی به آن اشاره فرموده است و وظایف کلی حکومتها را در هفت جمله تعیین کرده است.در جایی دیگر نیز می فرماید:«سلطان ظلوم خیر من فتنة تدوم،«وجود حاکم ظالم بیدادگر،از فتنه و ناامنی مستمر بهتر است، (1)»زیرا همان گونه که اشاره شد ظالمترین حکومتها نیز برای حفظ موقعیت خود مجبورند امنیّت و عدالت نسبی را رعایت کنند.اگر خودش به مردم ظلم می کند،لااقل اجازه ندهد دیگران بر یکدیگر ظلم کنند.هیچ حکومتی خواه عادل،یا ظالم با هرج و مرج بر سر کار باقی نمی ماند و به زودی سقوط می کند،روی همین جهت همه حکومتها اصرار دارند که جلو هرج و مرج را بگیرند و برنامه ریزی هایی برای عمران و آبادی و امنیّت و دفع دشمنان آن قوم و ملت،هر چند ناقص،داشته باشند،و حدیث معروف«الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم،حکومت با کفر باقی می ماند امّا با ظلم باقی نمی ماند،»نیز ممکن است اشاره به همین معنی باشد،یا لااقل یکی از تفسیرهای آن این است.

ص: 442


1- 1) میزان الحکمة جلد 1،صفحه 98.
اشتباه ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید در آغاز سخنش در شرح این خطبه می گوید:«این سخن نصّ صریح آن حضرت در باره وجوب نصب امام است،در حالی که این مسأله در میان مردم مورد اختلاف واقع شده،گروهی از متکلّمان(علمای عقاید)می گویند امامت و حکومت واجب است.تنها از ابو بکر اصمّ از قدمای معتزله نقل شده است که اگر امت انصاف را رعایت کند،و ظلم به یکدیگر نکند نیازی به حکومت و امامت نیست!» ابن ابی الحدید سپس می افزاید:«گفتار ابو بکر اصمّ در واقع مخالف سایرین نیست،زیرا چنین فرضی که مردم رعایت عدالت را بدون حکومت بکنند وجود خارجی ندارد.» نام برده در ادامه این سخن می افزاید:«ظاهرا گفتار امام علیه السّلام در این خطبه شبیه چیزی است که علمای معتزله می گویند که امامت به معنی ریاست بر مکلّفین از نظر مصالح دنیوی به حکم عقل واجب است،و اموری که امام در این خطبه به آن اشاره کرده،همه از مصالح دنیوی است،سپس به خود ایراد می کند که شما می گویید:

همه علمای اسلام معتقد به وجوب نصب امام هستند(با این تفاوت که گروهی آن را بر خداوند لازم می شمرند و گروهی بر امّت)پس چگونه امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه از خوارج نقل می کند که آنان نصب امیر را لازم نمی دانستند؟ سپس پاسخ می گوید که خوارج در آغاز کار چنین سخنانی را می گفتند و معتقد بودند که نیاز به وجود امام نیست،ولی بعدا از این عقیده بازگشتند و«عبد اللّه بن وهب راسبی»را به عنوان امیر بر خود برگزیدند. (1)

اشتباه ابن ابی الحدید از اینجا سرچشمه می گیرد که امور هفتگانه ای را که مولی علی علیه السّلام به عنوان هدف برای نصب امیر ذکر کرده،منحصر به مصالح مادی دانسته، در حالی که جمله «یعمل فی أمرته المؤمن،» ناظر به مسائل معنوی است،چرا که

ص: 443


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 308.

عمل مؤمن عمدتا ناظر کارهای الهی است.

به هر حال:به فرض که تمام این امور جنبه مادی داشته باشد،سخن مولی ناظر به عنوان امارت و حکومت بر مردم است که یکی از ابعاد وجودی امام معصوم را تشکیل می دهد،زیرا به عقیده علما و متکلّمان پیرو مکتب اهل بیت علیه السّلام،امام کسی است که هم حاکم بر امور دین و هم دنیا،و هادی به سوی راه خداست،و هم مفسّر قرآن و مبیّن احکام،و گفتار و اعمال او سند قطعی الهی محسوب می شود،و به همین دلیل باید معصوم باشد،و پر واضح است که معصوم را جز خدا نمی شناسد، و از این رو معتقدند که نصب امام باید از سوی خداوند صورت گیرد.

جمعی از شارحان نهج البلاغه گفتار ابن ابی الحدید را چنین پاسخ گفته اند که این خطبه ناظر به مسأله نصب امیر است و ارتباطی با نصب امام از سوی خدا ندارد،و لذا می فرماید: «لا بدّ للنّاس من امیر برّ او فاجر» ،و می دانیم که«امیر فاجر»، «امام»نمی تواند باشد.ولی پاسخ روشنتر همان است که در بالا ذکر کردیم که امارت بخشی از مسئولیت های امام است،(دقّت کنید).

شاهد این سخن آن است که متکلّمان ما در کتب عقاید به هنگام ذکر ادله وجوب نصب امام علیه السّلام مصالح دنیوی و آنچه را در این خطبه آمده،نیز ذکر کرده اند.

به تعبیر دیگر:شیعه معتقد به امارت جدای از امامت نیست،و تن دادن به امارت فاجر به هنگام عدم دسترسی به امام معصوم از باب ناچاری است،نه به عنوان هدف ایده آل و نهایی.

ص: 444

خطبۀ چهل و یکم: امام از پیمان شکنی نهی می کند و مردم را از آن بر حذر می دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

«و فیها ینهی عن الغدر و یحذر منه»

(1)

در این خطبه امام از پیمان شکنی نهی می کند و مردم را از آن بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

در واقع امام در این خطبه به سه نکته مهم اشاره می کند:

نخست از اهمّیّت وفا و صدق و راستی سخن می گوید،و پیمان شکنان را سخت مورد ملامت قرار می دهد.

دیگر این که بر خلاف آنچه پیمان شکنان نادان می پندارند،حیله گری و نیرنگ و خیانت و تزویر دلیل بر هوش و خردمندی نیست.

خردمند و هوشمند و زیرک کسی است که در همه جا پای بند به عهد و صداقت و طرفدار پیمانهای خویش باشد.

و در نکته سوم به اهمیّت بهره گیری از فرصتها در مسیر اجرای اوامر الهی و وفای به عهد و پیمان را اشاره می فرماید.

ص: 445


1- 1) این خطبه را«ابن طلحه شافعی»در مطالب السئول آورده است،درست است که ابن طلحه شافعی بعد از سید رضی می زیسته،ولی طرز روایت«ابن طلحه»نشان می دهد که او به مدرکی غیر از نهج البلاغة دست یافته بود،«جاحظ»نیز در رساله«معاش و معاد»با اقتباس از مطلع این خطبه گفته است:«الصّدق و الوفاء توأمان»و این نیز نشان می دهد که جاحظ آن را در کتابهایی که قبل از سید رضی نوشته شده بوده یافته است،(زیرا در جاحظ اوایل قرن سوم می زیسته،در حالی که سید رضی از بزرگان علمای اواخر قرن چهارم می باشد)(مصادر نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 440).

ص: 446

ایّها النّاس،إنّ الوفاء توأم الصّدق و لا أعلم جنّة أوقی منه و ما یغدر من علم کیف المرجع.و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیلة.ما لهم! قاتلهم اللّه!قد یری الحوّل القلّب وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه،فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها،و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدّین.

ترجمه

ای مردم!وفا همزاد راستگویی است(و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند)و من سپری محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم.آن کس که از چگونگی رستاخیز آگاه است هرگز پیمانشکنی نمی کند.ما در زمانی زندگی می کنیم که غالب اهلش خیانت و پیمانشکنی را کیاست و عقل می شمارند،و جاهلان بی خبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر می شمارند!آنها را چه می شود؟خداوند آنان را بکشد!گاه شخصی که آگاهی و تجربه کافی دارد و طریق مکر و حلیه را خوب می داند فرمان الهی و نهی او وی را مانع می شود،و با این که قدرت بر انجام این کارها را دارد آشکارا آن را رها می سازد،ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد،از فرصتی که پیش آمده استفاده می کند(و دست به کارهای خلافی می زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است.)

ص: 447

شرح و تفسیر

اشاره

گر چه مفسّران نهج البلاغة تا آنجا که اطلاع داریم شأن ورودی برای این خطبه ذکر نکرده اند،امّا ارتباط معنوی این خطبه با خطبه 35 و قرائن دیگر نشان می دهد که این خطبه ناظر به جنگ«صفین»و«مسأله حکمین»است،چرا که بعد از ماجرای غم انگیز حکمین این مسأله به طور گسترده در میان مسلمانان مورد بحث بود،و شاید گروهی از ناآگاهان مکر و خیانت و پیمانشکنی عمرو بن عاص را دلیلی بر هوشیاری و عقل او می پنداشتند،و ممکن بود این تفکّر سبب گرایش به این گونه کارهای غیر انسانی و غیر اسلامی شود،لذا امام علیه السّلام برای پیشگیری از این گونه افکار انحرافی،خطبه بالا را ایراد کرد،و از مکر و خدعه و نیرنگ و پیمانشکنی سخت نکوهش فرموده،و به عواقب شوم آن اشاره می کند،و به عکس،وفا و صداقت را می ستاید.

در بخش اوّل این خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده،می فرماید:«ای مردم! وفا همزاد راستگویی است»،(و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند) (ایّها النّاس إنّ الوفاء توأم (1)الصّدق) .

توأم به معنای«همزاد»و«توأمان»به معنی کودکان دو قلو است،و هر گاه دو چیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ با هم داشته باشند این تعبیر در مورد آنها به کار می رود،و امام علیه السّلام در اینجا دو فضیلت(وفا و صدق)را شبیه فرزندان دوقلو می شمارد که بسیار با یکدیگر شبیهند و رابطه ظاهری و باطنی دارند.

دقّت در مفهوم این دو صفت و سرچشمه های روحی و فکری آن،نشان می دهد که مطلب همین گونه است.وفا،یعنی پایبند بودن به پیمانها،در حقیقت نوعی صداقت و راستگویی است،همان گونه که صدق و راستی نوعی وفا نسبت به

ص: 448


1- 1) «توأم»به گفته بعضی از ارباب لغت از مادّه«وئام»به معنی موافقت آمده است،در حالی که بعضی دیگر مانند صاحب مقاییس«تاء»آن را اصلی می دانند و اتئام(مصدر باب افعال)را به معنی دوقلو زاییدن ذکر کرده اند،و در هر حال معمولا به معنی وسیع کلمه که مقارنت و شباهت دو چیز به یکدیگر است،به کار می رود،و ما نیز در بالا آن را به معنی همزاد تفسیر کردیم که در فارسی مفهوم خاص و مفهوم عام و گسترده ای دارد.

واقعیّتها و ادای حقّ آنها است.

صداقت به معنی وسیع کلمه منحصر به راستی و درستی در گفتار نیست،بلکه معنی وسیعی دارد که راستی در عمل را نیز شامل می شود،و در قرآن مجید نیز آمده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ» (1)در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند.

روشن است که منظور از«صدق عهد»در این آیه همان صدق در عمل است،به همین دلیل به دنبال آن می فرماید: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» ، بعضی از آنها پیمان خود را به آخر بردند(و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند)و گروهی دیگر در انتظارند! درست است که معمولا صدق به راستگویی در گفتار گفته می شود،ولی معنی وسیع آن گفتار و عمل را هر دو در بر می گیرد.و به این ترتیب رابطه میان«وفاء»و «صدق»روشن می شود.کسی که پیمان می بندد و می گوید:من فلان کار را انجام می دهم،هنگامی که پیمان شکنی کند،در واقع دروغ گفته است،و آدم پیمان شکن را می توان آدمی دروغگو به شمار آورد،و از آنجا که حسن صداقت و زشتی دروغ بر همه کس واضح بوده است،امام علیه السّلام وفای به عهد و پیمان شکنی را قرین این دو می شمارد،تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.

سپس در باره آثار مثبت وفاء به عهد چنین می فرماید:«سپری محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم». (و لا أعلم جنّة (2)أوقی منه) .

این در واقعه یکی از مهمترین آثار و برکات دنیوی وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترین سپر معرفی می کند،زیرا اساس زندگی اجتماعی،تعاون و

ص: 449


1- 1) سوره احزاب،آیه 23.
2- 2) «جنّة»(بر وزن غصّه»به معنی سپر است،و در اصل از مادّه«جنّ»(بر وزن فنّ)به معنی پوشانیدن گرفته شده،و به دیوانه مجنون می گویند،به خاطر این که گویی عقل او زیر پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت می نامند به خاطر این که زمینش پوشیده از درخت است و جنین را جنین می گویند،از آن رو که در شکم مادر پوشیده و پنهان است،و اطلاق جنّ بر گروه خاصی از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است،و سپر نیز جنّة نامیده می شود به خاطر این که انسان را از سلاحهای خطرناک دشمن می پوشاند.

همکاری و اعتماد متقابل مردم به یکدیگر،و پایبندی به قراردادها و تعهدات فردی و اجتماعی است که اگر پایه های آن متزلزل شود چیزی جای آن را نمی گیرد.به تعبیر دیگر اگر سرمایه اعتماد وجود داشته باشد،فقدان سرمایه های دیگر قابل حلّ است،ولی اگر سرمایه اعتماد نباشد وجود دیگر سرمایه ها سودی نمی بخشد،و اصولا پایه اصلی دین را وفای به پیمانها و تعهدات تشکیل می دهد.

در سایه وفای به عهد و پیمان،باران رحمت الهی و مواهب و برکات او بر جوامع بشری سرازیر می شود و بلاها برطرف می گردد و در حدیث نبوی آمده است «لا دین لمن لا عهد له (1)،کسی که پایبند به عهد و پیمان نیست دین ندارد.»و نیز آمده است:«اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم، (2)و هنگامی که مردم پیمان شکنی کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط می گرداند!» این نکته قابل توجه است که«جنّة»به معنی سپر،یک وسیله دفاعی در برابر خطرات دشمن در میدان جنگ است.تشبیه وفاء به سپر نیز این حقیقت را بازگو می کند،که خطرات اجتماعی که معمولا ناشی از بی نظمی ها و قانون شکنی ها است،به وسیله سپر وفاء به عهد و پیمان از میان می رود.

سپس اشاره به جنبه های معنوی و اخروی آن کرده می فرماید:«کسی که از چگونگی رستاخیز آگاه است هرگز پیمان شکنی نمی کند»! (و ما یغدر من علم کیف المرجع) .

این همان چیزی است که مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام در یکی از خطبه های نهج البلاغة به آن اشاره کرده،می فرماید:«و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی النّاس!و لکن کلّ غدرة فجرة،و کلّ فجرة کفرة و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة،اگر من از پیمان شکنی و خدعه و نیرنگ بیزار نبودم،از سیاستمدارترین مردم بودم،ولی هر پیمان شکن فریبکاری گنهکار است و هر گنهکاری کافر است(کفر به معنی ترک اطاعت فرمان خدا)و هر غدّار و مکّاری در

ص: 450


1- 1) نوادر راوندی،صفحه 5.
2- 2) بحار الانوار،جلد صفحه 97،46.

قیامت پرچم خاصی دارد که به وسیله آن شناخته می شود». (1)

و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحیح اخلاقی سبب دگرگون شدن ارزشها می شود،تا آنجا که پیمان شکنی و فریب و نیرنگ را نوعی ذکاوت و هوشیاری می شمرند و پایبند بودن به عهد و پیمان را ساده لوحی می انگارند، امام علیه السّلام در ادامه این سخن چنین می فرماید:«ما در زمانی زندگی می کنیم که غالب اهلش خیانت و پیمان شکنی را کیاست و عقل می شمارند،و جاهلان بی خبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر می خوانند! (و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا (2)و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیلة) ! آری نظام ارزشی جامعه که معیاری است برای سنجش نیکی ها و بدی ها اگر واژگون گردد،ظهور چنین پدیده هایی در آن جامعه دور از انتظار نیست،معروف منکر می شود،و منکر معروف.دیو به صورت فرشته نمایان می شود،و فرشتگان در نظرها به صورت دیوان! با نهایت تأسف این موضوع در عصر و زمان ما نیز به طور گسترده ظاهر شده،که حیله گران مکار و پیمان شکنان در عرصه سیاست جهان به عنوان سیاستمداران لایق شناخته می شوند،و آنها که پایبند به عهد و پیمان الهی و انسانی هستند افرادی ساده اندیش و خام و بی تجربه و چقدر مشکل است در چنین جهانی زیستن و نفس کشیدن؟! ممکن است در کوتاه مدت پیمان شکنی و حیله گری منافعی برای صاحبش به بار آورد،و او را در سیاستش موفّق سازد،ولی بی شک در دراز مدّت شیرازه های اجتماع را از هم می پاشد،این درست به فرد متقلّبی می ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمایه ای می اندوزد،ولی هنگامی که تقلب و نیرنگ او گسترش یافت

ص: 451


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 200.
2- 2) «کیس»و«کیاست»به معنی زیرکی و هوشیاری است،و کیّس(بر وزن سیّد)به معنی عاقل و هوشیار است،و به گفته ابن فارس«کیس»(جیب لباس یا کیسه)را به این نام می نامند،به خاطر این که اشیایی در آن گردآوری می شود همان گونه که انسان با هوش و کیّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع می کند.

چرخهای اقتصادی از کار می افتد،و همه در گرداب ضرر و زیان فرو می روند.روی همین جهت بسیاری از افراد بی ایمان و بی بند و بار برای حفظ منافع دراز مدّت خود سعی می کنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصا در برنامه های اقتصادی در دنیای امروز از سوی شرکتهای مهم بیگانه این اصل رعایت می شود،تا با جلب اعتماد دیگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمین کنند! به همین دلیل در روایات اسلامی آمده است:«الأمانة تجلب الغنی و الخیانة تجلب الفقر،امانت غنا و بی نیازی می آورد و خیانت سرچشمه فقر است». (1)

درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند،ولی با توجّه به رابطه نزدیکی در میان این دو است می توان موقعیت یکی را از دیگری استفاده کرد،به همین دلیل در حدیثی از امام امیر المؤمنین آمده است که فرمود:«الامانة و الوفاء صدق الافعال». (2)

یکی از یاران امام صادق علیه السّلام به نام عبد الرحمن بن سیّابه می گوید:«هنگامی که پدرم از دنیا رفت،وضع من بسیار در هم پیچید،بعضی از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصری به زندگیم بدهم،سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم،فرمود:می خواهم نصیحتی به تو کنم،عرض کردم فدایت شوم آماده پذیرشم،فرمود:«علیک بصدق الحدیث و اداء الأمانة تشرک النّاس فی اموالهم هکذا-و جمع بین اصابعه-قال فحفظت ذلک عنه، فزکّیت ثلاثمأة الف درهم،بر تو باد به راستگویی و ادای امانت تا این گونه شریک اموال مردم شوی(امام این جمله را فرمود)و انگشتانش را به یکدیگر جمع کرد و در هم فرو برد(اشاره به این که به این صورت در اموال مردم شریک خواهی بود) من این سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چیزی نگذشت که زکات مال من

ص: 452


1- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 114.
2- 2) غرر الحکم،حدیث 2083.

سیصد هزار درهم شد». (1)

سپس امام به پاسخ کسانی می پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهی از اصول سیاست می کردند،می فرماید:«آنها را چه می شود؟!خداوند آنان را بکشد! گاه شخصی که آگاهی و تجربه کافی دارد و طریق مکر و حیله را خوب می داند فرمان الهی و نهی پروردگار،او را مانع می شود،و با این که قدرت بر انجام این کار را دارد آشکارا آن را رها می سازد، (ما لهم!قاتلهم اللّه!قد یری الحوّل (2)القلّب (3)وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه،فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها) .

ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد،از فرصتی که پیش آمده استفاده می کند(و دست به هر کار خلافی می زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است).

(و ینتهز (4)فرصتها من لا حریجة (5)له فی الدّین) ،من اگر دست به کارهایی نمی زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پای در آورم،و با استفاده از وسیله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر این نیست که از این امور آگاهی ندارم،بلکه بدین جهت است که من از خدا می ترسم،و در مناسباتم با همه کس،حتّی با دشمن،به اصول عدالت و جوانمردی و تقوی پایبندم!من هدف را توجیه گر وسیله نمی دانم و

ص: 453


1- 1) فروع کافی،جلد 5،صفحه 134،(اندکی با تلخیص).
2- 2) «حوّل»(بر وزن ذرّت)از مادّه«حول»به معنی دگرگون شدن چیزی است،و حوّل به کسی می گویند که می تواند مسائل را زیر و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهره گیری نماید،و سال را از این جهت «حول»می گویند،که با گذشت آن مسائل دگرگون می شود.
3- 3) قلّب(بر وزن قلّک)از مادّه قلب،آن هم به معنی دگرگونی است،و قلّب به کسی می گویند که کارهای مختلف را زیر و رو می کند و چاره جویی می نماید،و اطلاق واژه قلب برای آن عضو مخصوص،از این جهت است که دائما در حرکت و تغییر و دگرگونی است.
4- 4) «ینتهز»از مادّه«انتهاز»به معنی اقدام به انجام کاری است،و در بسیاری از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنی بهره گیری کامل از فرصتها است.
5- 5) «حریجة»از ماده«حرج»(بر وزن کرج)به معنی جمع شدن و تنگ شدن است،و بعضی اصل آن را به معنی فشار معنوی حاصل از تحمّل مشقتها دانسته اند،این واژه(حرج)گاه به معنی گناه نیز می آید،و حریجة به معنای پرهیز از گناه است.

رسیدن به پیروزی بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم،ولی دشمنان من به هیچ یک از این اصول پایبند نیستند،دست به هر کاری می زنند و هر جنایتی را جایز می شمرند،نه به خون بی گناهان احترام می گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند،آنها تنها یک چیز را مهم می شمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروع شان است،از هر طریق که میسّر شود! هنگامی که ساده لوحان،تحرّکات آنها و احتیاطات مرا می بینند،آن را حمل بر عدم آگاهی من از اصول سیاست می کنند،حال آن که سیاستهای آمیخته با تقوی از سیاستهای تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بی تقوا جدا است.

نکته: سیاستهای الهی و شیطانی!

تفاوت بین روشهای سیاسی از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشی می شود.آنها که حکومت را برای حفظ منافع شخصی یا گروهی می طلبند،سیاستی در خور آن دارند و آنها که حکومت را برای حفظ ارزشها می خواهند،سیاستی هماهنگ با آن دارند.

توضیح این که در گذشته حکومتهای دیکتاتوری بر محور افراد دور می زد و یک فرد قلدر زورمند و خود کامه،برای تأمین منافع شخصی خویش در جهت مال و مقام،با تکیه بر زور،بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط می شد،افرادی را به کار می گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولی را محترم می شمرد که به تقویت پایه های حکومت او کمک کنند.

در دنیای مادی امروز گر چه شکل حکومتها تغییر یافته،ولی ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانی ندارد،هر چند در این راه گروهها مطرحند.مثلا در کشورهای بزرگ صنعتی دنیای امروز،احزابی تشکیل می شود که هر کدام حافظ منافع گروه معیّنی می باشد،سپس از هر وسیله ای برای جلب آراء بیشتر و دستیابی به حکومت

ص: 454

بهره می گیرند،و هنگامی که به حکومت رسیدند افرادی را به کار می گیرند،که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولی را به کار می بندند که منافع مادی گروهی آنها را تضمین نماید.

این متن کار حکومتها است،هر چند در حاشیه آن گاهی مسائلی مانند حقوق بشر،و آزادی انسانها،و گاه مسائل اخلاقی مطرح می شود،ولی هم خودشان و هم سایر مردم می دانند که اینها هرگز جدّی نیست،و در تعارض با منافع گروهی کم رنگ و بی رنگ می شود.

به همین دلیل هر گاه یکی از مخالفانشان کمترین تخلّفی از حقوق بشر مرتکب شود،و به اصطلاح پای خود را پس و پیش بگذارد داد و فریاد آنها بلند می شود،اما اگر دوستانشان،یعنی حامیان منافعشان،همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند مورد اعتراض قرار نمی گیرند! در برابر این نوع حکومت،حکومت انبیا و اولیاء اللّه است که نه بر محور منافع فرد دور می زند و نه منافع گروه معیّنی،بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهای والای انسانی گذارده شده است.

گروه اوّل با صراحت می گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمی شود، بنا بر این فرمانروایی که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقی می داند،در حقیقت مغز سیاسی ندارد،و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت!هدف وسیله را توجیه می کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده می شود! در حالی که پیشوای گروه دوم می گوید:انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق،من تنها برای تکمیل ارزشهای اخلاقی مبعوث شده ام. (1)یا این که(لو لا...ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم...،اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و

ص: 455


1- 1) کنز العمال،جلد 3،صفحه 16،حدیث 5217.

گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمی پذیرفتم (1)،و در جایی دیگر می خوانیم:و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:قیام من برای کسب قدرت و مقام نیست،من تنها می خواهم در میان مردم اصلاح کنم(و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهای والای انسانی باز گرداندم). (2)

بدیهی است اصولی که بر سیاست گروه اوّل حاکم است،با اصول سیاسی شناخته شده از سوی گروه دوم کاملا متفاوت،بلکه در تعارض است.

گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانی همه ارزشها را در پای حکومت خود قربانی کنند،و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فدای حفظ ارزشها کردند.

آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همین معنی است،امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:من به خوبی از تمام ریزه کاریهای سیاست مخرّب باخبرم،و راههای پیروزی بر دشمن را دقیقا می دانم و توانایی به کار بستن آنها را دارم،ولی می دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیاری از این چاره جویی های سیاسی را که از اصول شیطانی سرچشمه می گیرد نمی دهد!من چشم به اوامر و نواهی الهی دوخته ام،هر جا به من اجازه پیشروی بدهد می روم،و هر جا مانع شود،باز می ایستم.

«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست،ولی او نیرنگ می زند و مرتکب گناه می شود،اگر نیرنگ و پیمان شکنی ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»!(و اللّه ما معاویة بأدهی منّی و لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس). (3)

به من می گویند:«پیروزی خود را در جور و ستم در باره کسانی که بر آنها حکومت می کنم،جستجو نمایم(گروهی از قدرتمندان صاحب نفوذ را بی حساب از بیت المال سیر کنم در حالی که گروهی از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند)به خدا سوگند!تا عمر من باقی است و شب و روز بر قرار است،و ستارگان آسمان طلوع و

ص: 456


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 3.
2- 2) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 329.
3- 3) نهج البلاغة،،خطبه 200،و در نقل دیگری از آن حضرت آمده است:لو لا التّقی-یا-لو لا الدّین و التّقی لکنت أدهی العرب:«اگر دین و تقوی نبود،سیاستمدارترین عرب بودم،(اشاره به سیاستهای شیطانی است)،(شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 28).

غروب دارند،هرگز به چنین کاری دست نمی زنم(و برای حفظ حکومتم ارزشهای الهی و دینم را قربانی نمی کنم)!(أ تأمرونی ان اطلب النئ صر بالجور فیمن ولّیت علیه؟و اللّه لا أطور به،ما سمر سمیر،و ما أمّ نجم فی السّماء نجما). (1)

اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهای الهی و شیطانی سبب می شود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهای الهی خرده بگیرند و اعمال آنها را بر ساده اندیشی و عدم آگاهی به فنون سیاست حمل کنند،غافل از این که آنها در عالم دیگری سیر می کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمی دهد! مثلا هنگامی که می شنوند علی علیه السّلام در صفّین بعد از آن که دشمن آب را به روی او بست و یاران امام علیه السّلام دشمن را عقب راندند و شریعه فرات را در اختیار گرفتند، به پیشنهاد بعضی از یارانش که می گفتند:شما هم دستور دهید آب را به روی لشکر دشمن ببندند تا از پای در آیند،اعتنایی نکرد فرمود آبی را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمی کنم! (2)و هنگامی که می شنوند پیش از امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پیشنهاد کسانی که به هنگام محاصره قلعه های خیبر اصرار داشتند آب را به روی یهودیان ببندند وقعی ننهاد،تعجّب می کنند. (3)

یا هنگامی که می شنوند«مسلم بن عقیل»با این که می توانست ابن زیاد را غافلگیرانه در خانه«هانی بن عروه»به قتل برساند،از این کار خودداری کرد و گفت:

حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به یادم آمد که از«ترور»منع فرموده است:(ألایمان قیّد الفتک) (4)،در شگفتی فرو می روند! و نیز هنگامی که در تاریخ می خوانند علی علیه السّلام در جنگ صفّین از کشتن

ص: 457


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 126.
2- 2) تاریخ طبری،ج 3،صفحه 569،در ضمن بیان تاریخ سال 36 هجری.
3- 3) سید المرسلین،جلد 2،صفحه 408،به نقل از سیره حلبی،جلد 3،صفحه 40.
4- 4) یعنی ایمان کشتن غافلگیرانه(ترور)را ممنوع کرده است،و به مؤمن اجازه اقدام به چنین کاری نمی دهد،این در واقع یک اصل است و هیچ مانعی ندارد که بعضی از استثناهای محدود و معدود داشته باشد،(این حدیث را علامه مجلسی در بحار الانوار،ج 44،ص 344،و ج 47،ص 137 نقل کرده است).

عمرو عاص،موقعی که خود را کاملا برهنه کرد،صرف نظر فرمود در حالی که اگر او را می کشت سرنوشت جنگ عوض می شد.می گویند این گونه کارها در میدان سیاست قابل قبول نیست و کسی که رفتاری این گونه دارد،سیاستمدار نیست.

همچنین اصرار بر پایبندی به عهد و پیمانها،حتی با دشمنان،که در قرآن مجید و احادیث اسلامی آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشیر دشمن بوده باشد، (1)تمام این امور ارزشی را با اصول سیاست سازگار نمی بینند،بلکه می گویند سیاستمدار ماهر آن است که از پیمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام می شود،و آنجا که به زیان او است باید به بهانه ای از عمل به تعهدات خود و امانتداری سرباز زند! این گونه افراد که در حال و هوای شرایط حاکم بر سیاستهای شیطانی زندگی می کنند هرگز به سیاستهای الهی که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد،نمی اندیشند.

برای یک«سیاستمدار الهی»پیروزی بر دشمن در درجه دوم اهمیت است و در درجه اوّل حفظ ارزشها مهم است،ارزشهایی که ماندنی است،و بهترین وسیله تکامل جامعه انسانی و پرورش انسانهای شایسته و تشکیل«حیات طیبه»است.

این نکته نیز قابل توجه است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة هنگامی که به نمونه ای از جوانمردی«ابراهیم بن عبد اللّه»که از نواده های امام حسن مجتبی علیه السّلام بود اشاره می کند،می افزاید:آل ابی طالب از این جوانمردی ها(که بر پایه حفظ ارزشهای اسلامی بود)بسیار داشتند،چرا که آنها اهل دین بودند نه دنیا،و جهان مادی را تنها برای این می طلبیدند که ستون خیمه دین را به وسیله آن بر پا کنند(نه برای خودکامگی و لذّات زودگذر که سیاستمداران مادّی طالب آن هستند). (2)

این سخن دامنه بسیار گسترده ای دارد که باز هم در مناسبتهای دیگر إن شاء اللّه به سراغ آن می رویم.

ص: 458


1- 1) به میزان الحکمه،ماده امانت،ح 1493 به بعد مراجعه شود.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،ج 2،ص 314.

خطبه چهل و دوم: حذر از پیروی هوای نفس و آرزوهای طولانی

اشاره

من کلام له علیه السّلام

و فیه یحذر من اتّباع الهوی و طول الأمل فی الدّنیا.

(1)

در این سخن امام علیه السّلام مردم را از پیروی هوای نفس و آرزوهای طولانی بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

با توجه به آنچه در سند خطبه از«نصر بن مزاحم»در ذیل نقل کردیم،به خوبی روشن می شود که این خطبه بعد از جنگ جمل و به هنگام ورود امیر مؤمنان علی علیه السّلام به کوفه ایراد شده است،و ظاهرا ناظر به غرور و غفلت و توقّعات

ص: 459


1- 1) سند خطبه:این خطبه با اسناد مختلفی از آن حضرت نقل شده است،و گروهی از کسانی که قبل از سید رضی می زیسته اند آن را در کتابهای خود(با تفاوتهای مختصری)آورده اند،از جمله«نصر بن مزاحم» در«کتاب صفّین»و«شیخ مفید»در«کتاب مجالس»،و مسعودی در مروج الذهب،آن را نقل کرده اند. نصر بن مزاحم می گوید: «هنگامی که علی علیه السّلام بعد از پیروزی در جنگ جمل از بصره وارد کوفه شد اهل کوفه به همراه قاریان و دانشمندان و اشراف شهر به استقبال امام علیه السّلام آمدند و پیروزی او را بر دشمن تبریک گفتند،سپس سؤال کردند:کجا وارد می شوید،آیا به قصر دار الامارة؟فرمود:نه،من وارد میدانگاه شهر می شوم!حضرت در آنجا پیاده شد و به سوی مسجد بزرگ شهر آمد و در آنجا دو رکعت نماز گزارد،سپس بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جای آورد،و درود بر پیغمبر فرستاد،بعد فرمود:اما بعد،ای اهل کوفه،شما در اسلام فضیلتی دارید مادامی که وضع خود را دگرگون نسازید،من شما را به سوی حق فراخواندم پذیرفتید،سپس کار خلاف کردید و وضع خود را دگرگون ساختید(اشاره به کوتاهی ها و تخلّف گروهی از آنان در جریان جنگ جمل است)شما اگر فضیلتی دارید بین خودتان و خدا است،ولی در احکام الهی و تقسیم(غنائم و بیت المال)با دیگران تفاوتی ندارید،آن گاه خطبه بالا را در ادامه این سخن بیان فرمود:که آنچه نصر بن مزاحم آورده تنها اندکی متفاوت با آن چیزی است که سید رضی ذکر کرده.

بی حسابی است که بعد از پیروزی ها به افراد دست می دهد،به خصوص این که پای غنائمی نیز در میان باشد،که حسّ دنیا طلبی گروهی را بر می انگیزد،و کسانی که برای خود نقش بیشتری در این پیروزی ها قائل هستند سهم بیشتری می طلبند! هدف امام علیه السّلام آن است که به مردم هشدار دهد و اهداف والایی را که برای آن جنگیده اند به آنها یادآور شود و از غرق شدن در زرق و برق دنیا بر حذر دارد،و از گرفتار شدن در دام هوای نفس و طول الأمل(آرزوهای دور و دراز)که مانع راه حق و سبب فراموشی آخرت است،باز دارد.

در این خطبه امام علیه السّلام مخصوصا روی زودگذر بودن دنیا و لزوم غنیمت شمردن فرصت عمر برای اندوختن عمل صالح پافشاری می کند،و در عبارتی کوتاه و تکان دهنده مسائل مهمّی را در این زمینه یادآور می شود.

ص: 460

بخش اول

اشاره

أیّها النّاس!إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:اتّباع الهوی و طول الأمل،فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ،و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة.

ترجمه

ای مردم!وحشتناکترین چیزی که از آن بر شما می ترسم،دو چیز است:پیروی از هوای(نفس)و آرزوی دراز،امّا پیروی از هوا(انسان را)از حق باز می دارد،و امّا آرزوی دراز موجب فراموشی آخرت می شود.

شرح و تفسیر

همان گونه که قبلا اشاره شد به نظر می رسد که امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پیروزی در جنگ جمل به هنگام ورود به کوفه ایراد کرده است،تا کبر و غرور ناشی از پیروزی و رقابت بر سر غنائم جنگی را کنترل کند،می فرماید:ای مردم! وحشتناکترین چیزی که از آن بر شما می ترسم،دو چیز است:پیروی از هوای (نفس)و آرزوی طولانی! (أیّها النّاس!إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:اتّباع الهوی و طول الأمل) .

سپس می افزاید:«اما پیروی از هوای(نفس)،انسان را از حق باز می دارد،و اما آرزوی دراز موجب فراموشی آخرت می شود».

(فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة) .

این جمله کوتاه از جمله های بسیار مهم و سرنوشت ساز است،که هم از پیامبر

ص: 461

گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده، (1)و هم از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه بالا و در آخر خطبه 28 نیز بدان اشاره نموده است.

با توجه به این که«هوی»همان تمایلات نفس امّاره به لذّات دنیوی در حدّ افراط و بدون قید و شرط است،به خوبی روشن می شود که چرا مانع از وصول به حق می شود،زیرا هوی پرستی حجابی در برابر دیدگان عقل می افکند که انسان را از مشاهده چهره حق محروم می سازد،و باطل را که در مسیر هوی و هوس او است چنان توجیه می کند که از هر حقّی قابل قبولتر جلوه کند،و به عکس حقّی را که بر خلاف هوای نفس می باشد چنان تخریب می کند که از هر باطلی بدتر نمایان می شود.

این حقیقت را بارها در طول زندگی خود و در هنگام مطالعه تاریخ پیشینیان دیده و خوانده ایم که هوی پرستان چگونه با توجیه گریهای زشت و رسوا حق و باطل را دگرگون ساخته و می سازند.

و امّا آرزوهای دور و دراز به این دلیل موجب فراموشی آخرت می شود که تمام نیروهای انسان را به خود جلب می کند،و با توجه به این که نیروی انسان به هر حال محدود است،هنگامی که آن را در مسیر آرزوهای بی پایان سرمایه گذاری کند چیزی برای سرمایه گذاری در طریق آخرت نخواهد داشت،به خصوص این که دامنه آرزوها هرگز محدود نمی شود،و طبیعت آنها این است که هر زمان انسان به یکی از آرزوهایش جامه عمل می پوشاند آتش عشق آرزوی دیگری در دل او زبانه می کشد، و نیروهایش را برای وصول به آن بسیج می کند،بلکه گاه رسیدن به یک آرزو سبب دلبستگی به چند آرزوی دیگر می شود،چون معمولا آرزوها به یکدیگر پیوند خورده اند،با توجه به این واقعیت ها نه وقتی برای او باقی می ماند و نه نیرو و امکانی،و نه حتّی حال و حوصله ای که به آخرتش بپردازد!

ص: 462


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 188،(با کمی تفاوت)و بحار الانوار،جلد 70،صفحه 90-91،(با تفاوت بسیار اندک).

امّا زمانی که سیلی اجل در گوش او نواخته شد،از خواب غفلت بیدار می شود، وقتی که عمر عزیز و فرصتهای گرانبها را بیهوده تلف کرده است،نه آتش خواسته های نفسی فرو نشسته و نه به جایی رسیده است،بلکه«سرمایه ز کف داده تجارت ننموده،جز حسرت و اندوه متاعی نخریده است».و به گفته شاعر شجاع عرب«ابو العتاهیه»که برای سرودن شعری به هنگام افتتاح قصر جدیدی جهت هارون دعوت شده بود:

عش ما بدا لک سالما فی ظلّ شاهقة القصور! یهدی الیک بما اشتهیت لدی الرّواح و فی الکبور! حتّی إذا تزعزعت النّفوس و دحرجت! فهناک تعلم موقنا ما کنت إلاّ فی غرور (1)! تا می خواهی در سایه قصرهای سر به آسمان کشیده،سالم زندگی کن! در حالی که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام برای تو هدیه می کنند.

ولی این تا زمانی است که جانها به لرزه در می آید و متزلزل می شود در آنجا به یقین خواهی دانست که عمری در غرور و غفلت بودی! اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به نظر آنها متناسب با چنان مجلسی نبود بسیار ناراحت شدند،ولی هارون او را ستود و از وی تمجید کرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغة می گویند:این که آرزوهای دور و دراز،قیامت را به فراموشی می افکند به خاطر آن است که دنیا پرستان پر توقّع به خاطر عشقی که به مظاهر دنیا دارند سعی می کنند مرگ را که وسیله جدایی آنها از معشوقشان می شود، فراموش کنند،و فراموش کردن مرگ سبب فراموشی قیامت می شود.

این نکته نیز قابل توجه است،که«امل»(آرزو)گاه جنبه مثبت دارد که از آن به «رجا»و امید تعبیر می شود،مخصوصا هر گاه بر اساس توکّل بر خدا باشد بسیار سازنده است،ولی جنبه منفی آن در جایی است که از حد بگذرد و انسان را به خود

ص: 463


1- 1) انوار نعمانیه،جلد 3،صفحه 114(با کمی تفاوت).

مشغول دارد و دامنه اش روز به روز گسترده تر شود و آدمی را از مبدء و معاد غافل سازد.

روشن است که«هوی پرستی»و«طول امل»با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند، هوا پرستی سرچشمه طول امل است و طول امل نیز سرچشمه هوا پرستی مجدّد و سرانجام طول امل سبب غفلت از خدا و سرای دیگر می شود.

ص: 464

بخش دوم

اشاره

ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء،فلم یبق منها إلاّ صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها.ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت،و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدّنیا،فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة،و إنّ الیوم عمل و لا حساب،و غدا حساب و لا عمل.

ترجمه

آگاه باشید دنیا پشت کرده(و به سرعت می گذرد)و از آن چیزی جز به اندازه ته مانده ظرفی که آب آن را ریخته باشند بیشتر باقی نمانده است،و آگاه باشید آخرت روی آورده است،و برای هر کدام(از دنیا و آخرت)فرزندانی است،شما از فرزندان آخرت باشید،نه از فرزندان دنیا،چرا که هر فرزندی روز رستاخیز به پدر خود ملحق می شود،امروز روز عمل است،نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل!

شرح و تفسیر
اشاره

این معلّم بزرگ انسانی در ادامه سخنان خود برای قطع ریشه های هوا پرستی و طول امل که بزرگترین مانع راه خدا و سعادت انسانی است،تحلیل جالب و پر معنایی از وضع دنیا و آخرت ارائه می دهد،می فرماید:«آگاه باشید دنیا پشت کرده(و به سرعت می گذرد)و از آن چیزی جز به اندازه ته مانده ظرفی که آب آن را

ص: 465

ریخته باشند بیشتر باقی نمانده است، (ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء (1)،فلم یبق منها إلاّ صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها) .

در اینجا دنیا به موجودی تشبیه شده که به سرعت در مسیر خود باز می گردد، این همان واقعیت حرکت چرخ زمان و گذشت سریع عمر انسانی است،حرکتی که از اختیار انسان بیرون است،و حتی یک لحظه نیز متوقف نمی شود،حرکتی که فراگیر است و تمام کائنات،جز ذات پاک پروردگار را بدون استثناء شامل می شود، زمین و آسمان و ستارگان و کهکشانها و انسان و حیوانات همه در این حرکت فراگیر شرکت دارند،و به سوی فناء و نابودی پیش می روند،فنائی که دریچه عالم بقا است.

کودکان به سرعت،جوان،جوانان پیر،و پیران از میان جمع ما خارج می شوند، تازه این در صورتی است که اجل های معلّق دامن افراد را نگیرد،و از کودکی یا جوانی به عمر انسان پایان ندهد.

امام در این سخن می فرماید:باقی مانده عمر دنیا بسیار کم است،درست همانند قطرات آبی که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقی می ماند،و یا به تعبیر دیگر:هنگامی که انسان ظرف پر از مایع را واژگون می کند،سپس آن را به حالت اوّلیه بر می گرداند،کمی آب،ته ظرف جمع می شود که آن را«صبابه» (2)می گویند.و جمله «اصطبّها صابّها» یا به این معنی است که وقتی انسان متوجه شد هنوز اندکی آب ته ظرف باقی مانده،بار دیگر آن را سرازیر می کند تا آن هم فرو بریزد(این در صورتی است که«اصطبّ»و«صبّ»به یک معنی باشد).

و یا این که گاهی انسان آن ته مانده را برای خود نگه می دارد تا کامی از آن تر کند

ص: 466


1- 1) «حذّا»همان گونه که در تفسیر سید رضی(رضوان اللّه تعالی علیه)و مفسران نهج البلاغة آمده و به معنی«سریع»است،و در اصل از«حذّ»(بر وزن حظّ)به معنی قطع،یا قطع سریع گرفته شده،سپس به هر حرکت سریع اطلاق شده است،«حذا»مؤنث(احذّا)است.
2- 2) «صبابه»در متن به قدر کافی توضیح داده شده است،نکته ای که در اینجا باید بر آن بیفزاییم این است که ضمیرهایی که در(اصطبها)و(صابها)آمده به صبابه بر می گردد زیرا واژه اناء مذکر است،و ضمیر مؤنث به آن باز نمی گردد.

(و این در صورتی است که«اصطبّ»مفهومی غیر از«صبّ»داشته باشد). (1)

به هر حال«صبابة»مقدار کمی از مایع درون ظرف است که باقی مانده است که یا آن را نیز می ریزد و یا با آن کامش را تر می کند.

بعضی نیز برای«اصطبّ»معنی دیگری ذکر کرده اند که دلالت بر نوشیدن باقیمانده ته ظرف دارد،این جمله خواه به معنی باقی گذاشتن مقدار ناچیزی از آب در ته ظرف و خواه به معنی نوشیدن آب باشد اشاره به عمر کوتاه دنیاست که هیچ کس بهره قابل توجهی از آن نمی گیرد،دورانش کوتاه و نعمتهایش زوال پذیر و زودگذر و کم دوام است.

هرگز باقیمانده ته ظرف،بعد از آن که آب یا مایع دیگر درون آن را بریزند،کسی را سیراب نمی کند،گلی از آن نمی روید،درختی با آن پرورش نمی یابد.باغ و مزرعه و مرتعی را سیراب نمی کند و این گونه است حال دنیا،و تشبیه حیات زودگذر دنیا به صبابه بیانگر این واقعیتهاست و این که دنیا را تشبیه به ظرف پر از آبی می کند که آن را فرو ریخته باشند و ته مانده ای از آن باقی بماند به خاطر چیزی است که از روایات اسلامی استفاده می شود که ما در قسمتهای پایانی دنیا زندگی می کنیم و بیشترین بخش از عمر دنیا گذشته و به همین دلیل پیامبر اسلام را پیامبر آخر الزمان می گویند.

و سپس می افزاید:«آگاه باشید که آخرت(به سوی ما)روی آورده است ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت ».

چرا که هر چه از عمر دنیا کم می شود به آخرت نزدیکتر می شویم،ما بر قطار زمان سواریم قطاری که به سرعت به سوی آخرت پیش می رود،لحظه ها،دقیقه ها، ساعتها،روزها،هفته ها،ماهها،و سالها بیانگر سرعت سیر این قطار بزرگ جهان انسانیت است.

سپس این معلم بزرگ جهان انسانیت تکلیف مردم را در این میان،روشن

ص: 467


1- 1) از مراجعه به کتب لغت روشن می شود که برای کلمه«اصطبّ»هر دو معنی را ذکر کرده اند.

می سازد و می فرماید:«هر یک از این دو(دنیا و آخرت)فرزندانی دارند(که به آن دل بسته اند)امّا شما از فرزندان آخرت باشید،نه از فرزندان دنیا! (و لکلّ منهما بنون،فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدّنیا) .

«چرا که هر فرزندی روز رستاخیز به پدر خود ملحق می شود (فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة) .

آری در اینجا دو خط وجود دارد،خط دنیا پرستان،و خط عاشقان آخرت،هر چند گروهی نیز در میان این دو خط سرگردانند! فرزندان دنیا جز خواب و خور و خشم و شهوت،طرب و عیش و عشرت، چیزی را به رسمیّت نمی شناسند،آنها تنها به ظاهر زندگی دنیا دل بسته اند و حتی به خود اجازه نمی دهند که بیندیشند از کجا آمده اند و در کجا هستند و به سوی کجا می روند.آری آنها مصداق این آیه اند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» . (1)

آنها چنان در دنیا زندگی می کنند که گویا عمر جاویدان دارند،و چنان بر آن و بر اموالشان تکیه کرده اند که گویا هرگز زوال و فنائی در کار نیست،آن گونه که قرآن مجید می فرماید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» :«چنین می پندارد که اموالش او را جاودانه می سازد».چنان برای دنیا در تلاش و کوشش اند،و چنان برای به چنگ آوردن ذخائر مادی حریصند که اگر به آنها گفته می شد عمر جاویدان و ابدی دارید بیش از این تلاش نمی کردند! ولی آنها که فرزندان آخرتند با نگاهی دقیق و نافذ به اعماق زندگی دنیا نگریسته، و آن را تو خالی و ناپایدار و بی قرار یافته اند!همچون سرابی فریبنده در بیابانی خشک و سوزان،یا همچون ماری خوش خط و خال که زهر کشنده اش را برای طالبانش پنهان کرده است! آنها علی وار تشریفات و زرق و برق زندگی دنیا را طلاق داده،طلاقی بائن که

ص: 468


1- 1) سوره روم،آیه 7.

بازگشتی در آن نیست! آنان با الهام گرفتن از قرآن مجید به خوبی می دانند که همه انسانها در زیان و خسرانند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» .

تعبیر از دنیا پرستان به فرزندان دنیا و تعبیر از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طریق عامل وراثت و ژن ها شباهت زیادی به پدر و مادر خود دارد،شباهتی که سبب محبّت و دوستی و به هم پیوستگی می شود آری دنیا پرستان فرزند دنیا هستند،به همین دلیل عشق به دنیا تمام وجودشان را پر کرده است،به گونه ای که گویی برای آنها همه چیز،دنیاست و جز آن چیزی وجود ندارد، و در عمل شعارشان «ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا» (1)است هر چند در عقیده،به ظاهر مسلمانند و به همین دلیل دائما در جهانی پر از اوهام و خیالات زندگی می کنند.

ولی فرزندان آخرت،عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است،آنها از مواهب زندگی مادی دنیا برای سعادت جاویدان و ابدی خود بهره می گیرند بی آن که در آن غرق شوند.

بعضی از شارحان نهج البلاغة گفته اند:این تعبیر اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانی می مانند که در آغوش پدر قرار گرفته،در حالی که دنیا پرستان همچون کودکان یتیم،بینوا و محرومند! ولی این تفسیر با جمله «انّ کلّ ولد سیلحق بابیه یوم القیامة» (هر فرزندی به زودی به پدرش در قیامت ملحق می شود)سازگار نیست،بلکه این تعبیر می رساند زندگی مادی منهای ایمان و تقوی در قیامت به صورت دوزخ مجسّم می شود،و دنیا پرستان در آغوش آن قرار می گیرند،همان گونه که قرآن می گوید:

و

ص: 469


1- 1) سوره جاثیه،آیه 24.

امه «هاوِیَةٌ» (1).«مادر و پناهگاه او دوزخ است!»امّا اگر زندگی این جهان توأم با ایمان و تقوی باشد و شکل الهی و اخروی به خود گیرد در قیامت به صورت بهشت تجسّم پیدا می کند و این گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار می گیرند.

حضرت علی علیه السّلام سرانجام در پایان خطبه به مهمترین تفاوت دنیا و آخرت اشاره کرده،می فرماید:«امروز روز عمل است نه حساب،و فردا وقت حساب است نه عمل!» (و إنّ الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل) .

این سخن از یک سو بیانگر این واقعیت است که تا فرصت در دست دارید،بر حجم اعمال صالحه خود بیفزایید،و اگر می بینید نیکوکاران و بدکاران،پاکان و ناپاکان،اولیاء اللّه و اشقیا،حزب خدا و حزب شیطان،در این جهان در کنار هم زندگی می کنند بی آن که بدکاران مورد مجازات الهی قرار گیرند و نیکوکاران مشمول پاداش خیر شوند،به خاطر آن است که این جهان تنها میدان عمل است نه حساب و جزا.

و از سوی دیگر هشدار می دهد که با پایان عمر،پرونده های اعمال برای همیشه بسته می شود،و راهی به سوی بازگشت و جبران نخواهد بود،و پشیمانی کمترین سودی نخواهد داشت،همان گونه که امام علی علیه السّلام در خطبه دیگر می فرماید:«لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا»،«نه می توانند از اعمال زشتی که انجام داده اند بر کنار شوند،و نه می توانند کار نیکی بر نیکیهای خود بیفزایند!». (2)

نه برای فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» «خدای من!مرا بازگردانید تا عمل صالحی انجام دهم» (3)،پاسخی می شنوند و نه آرزوی «فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ،«ای کاش بار دیگر به دنیا باز می گشتیم تا از مؤمنان باشیم» (4).هرگز به واقعیت می پیوندد!

ص: 470


1- 1) سوره قارعه،آیه 9.
2- 2) نهج البلاغة،خطبه 188.
3- 3) سوره مؤمنون،آیه 99-100.
4- 4) سوره شعراء آیه،102.
نکته: آری،پرونده اعمال با مرگ بسته می شود

آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمده است چیزی است که از آیات متعددی از قرآن مجید نیز استفاده می شود،حتّی از آیات قرآن بر می آید که به هنگام نزول عذاب استیصال(مانند عذابهایی که برای ریشه کن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده می شد)درهای توبه بسته می شود،و راهی برای جبران اعمال زشت گذشته،باقی نمی ماند،چرا که انسان در چنین شرایطی در آستانه انتقال قطعی از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پیشین می خوانیم: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ» ، «هنگامی که عذاب ما را دیدند گفتند:هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم،و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم،امّا ایمانشان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودی به حال آنها نداشت،این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا می کند و در آنجا کافران زیانکار شدند». (1)

و نیز می دانیم هنگامی که فرعون در لا به لای امواج خروشان نیل گرفتار شد،و مرگ را به چشم خود دید،اظهار ایمان کرد،اظهاری که از سر صدق بود،ولی چون درهای توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» ،الآن اظهار ایمان می کنی،در حالی که قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی؟!» (2)از این آیات و روایات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبی نتیجه می گیریم که این یک سنّت تخلف ناپذیر الهی است که پرونده اعمال با مرگ یا زمانی که انسان در آستانه مرگ قطعی قرار می گیرد بسته می شود،و راهی به سوی بازگشت و جبران نیست!

ص: 471


1- 1) سوره مؤمن،آیات 84 و 85.
2- 2) -سوره یونس،آیه 91.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در بسیاری از روایات آمده که آثار کارهای نیک و بد انسان بعد از مرگ او به او می رسد و به این ترتیب پرونده اعمال او از نظر حسنات یا سیّئات سنگین تر می شود،در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم:

«سبعة اسباب یکتب للعبد ثوابها بعد وفاته،رجل غرس نخلا او حفر بئرا او اجری نهرا او بنی مسجدا او کتب مصحفا او ورّث علما او خلّف ولدا صالحا یستغفر له بعد وفاته،هفت سبب(از اسباب خیر)است که ثوابش برای بنده خدا بعد از مرگ او نوشته می شود:کسی که نخلی بکارد،یا چاه آبی حفر کند،یا نهری به جریان اندازد،یا مسجدی بنا کند،یا قرآنی[و یا کتابی سودمند] بنویسد،یا علمی از خود به یادگار بگذارد،یا فرزند صالحی بعد از او بماند که پس از درگذشت وی برایش استغفار کند.» (1)روشن است که آنچه در این حدیث آمده نمونه های بارز کار خیر است،و گرنه تمام آثار نیک و سنّت های حسنه ای که از انسان باقی می ماند همین اثر را دارد.آیا اینها با آنچه در بالا گفته شد منافاتی ندارد؟ پاسخ این سؤال روشن است،زیرا انسان بعد از مرگ عمل تازه ای نمی تواند انجام دهد،نه این که آثار اعمال گذشته به او نمی رسد،آری پرونده اعمال جدید بسته می شود و چیزی بر آن افزوده نمی گردد،ولی پرونده اعمال پیش از مرگ همواره گشوده است و انسان از میوه های درخت های اعمال صالحه اش در برزخ و قیامت بهره مند می شود.حتی از اعمالی که فرزند صالح او انجام می دهد و از آثار تربیت صحیحی است که او در حال حیاتش در مورد فرزند انجام داده بهره ای به او می رسد،و طبیعی است که انسان از میوه های درخت برومندی که نشانده است بهره ببرد.

ص: 472


1- 1) تنبیه الخواطر،(طبق نقل میزان الحکمه،جلد 3،صفحه 24-23 ماده عمل).

خطبۀ چهل و سوم: درخواست یاران امام برای جنگ با معاویه و رد کردن این درخواست توسط حضرت

اشاره

من کلام له علیه السّلام

و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد اللّه البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته (1)

هنگامی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام«جریر بن عبد اللّه بجلی»را به عنوان نماینده خود برای گفتگو با معاویه به شام فرستاد و معاویه حاضر به بیعت نشد یارانش از او خواستند که آماده جنگ با شامیان شود(امام این پیشنهاد را نپذیرفت و دلیل روشن و آشکاری بر آن بیان فرمود).

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل می شود که هر کدام حال و هوایی مخصوص به خود دارد و به نظر می رسد که هر یک از این دو بخش در جای خاصّی عنوان شده،ولی سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-به مناسبتی آنها را جمع و تلفیق نموده است! بخش اوّل ناظر به داستان«جریر بن عبد اللّه»است،او از ناحیه عثمان فرماندار

ص: 473


1- 1) این خطبه علاوه بر نهج البلاغة در دو کتاب دیگر که قبل از نهج البلاغة بوده،وجود دارد.نخست در کتاب«صفّین»نوشته«نصر بن مزاحم»و دیگر در کتاب«الامامة و السیاسة»با تفاوت مختصری دیده می شود. بخش دوم این خطبه را«ابن عبد ربه»در کتاب«عقد الفرید»نیز نقل کرده است(مصادر نهج البلاغة،جلد 1، صفحه 446).

همدان بود،بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان علی علیه السّلام و جریان جنگ جمل، هنگامی که امام علیه السّلام به کوفه وارد شد و برای هر یک از فرمانداران نامه ای نوشت، نامه ای هم برای«جریر»فرستاد و او را دعوت به بیعت فرمود،«جریر»از نامه امام علیه السّلام استقبال فوق العاده کرد و با شور و هیجان مردم را به بیعت با حضرت علیه السّلام دعوت نمود و مردم اعلام آمادگی کردند،«جریر»علاوه بر این نامه ای به«اشعث» فرماندار آذربایجان نوشت و تأکید کرد که از مردم بیعت بگیرد،سپس خودش برای دیدار با امام علیه السّلام به کوفه آمد.

«جریر»از امام علیه السّلام درخواست نمود که چون مردم شام غالبا از بستگان و همشهریان او هستند رسالت رساندن پیام به معاویه را به او واگذار کند،حضرت نامه ای نوشت و او را راهی شام کرد،او در شام معاویه را دعوت به بیعت با امام علیه السّلام کرد و عذر و بهانه های او را پاسخ گفت،ولی معاویه زیر بار نرفت و به دفع الوقت می پرداخت.او به وسیله جریر نامه ای برای امام نوشت و تقاضای حکومت مصر و شام را کرد!و در ضمن مردم را بر ضدّ امام علیه السّلام می شوراند،حضرت علیه السّلام«جریر»را از توطئه معاویه آگاه ساخت.سرانجام جریر مأیوس شد و به کوفه بازگشت،در حالی که مردم عراق به جریر بدبین شده بودند و او را طرفدار معاویه می شمردند،جریر سخت ناراحت شد و به جزیره قرقیا(شهری در شامات میان نهر فرات و نهر خابور) رفت و گروهی از بستگان او به او ملحق شدند و در همان جا باقی ماند و در همان جا از دنیا رفت. (1)

به هر حال در آن ایّام که«جریر»در شام بود،و توقف او ماهها طول کشید، جمعی از یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام فرمان آماده باش برای جنگ با شامیان را صادر کند،ولی امام علیه السّلام فرمود:این کار صلاح نیست،چرا که با مسأله فرستادن جریر به شام تضاد دارد،مگر زمانی که موعدی را که برای جرید تعیین کرده ام پایان یابد،و او به نتیجه ای نرسد.

ص: 474


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 70 تا 118 با تلخیص.

بخش دوم این خطبه ناظر به اصرار امام علیه السّلام بر جنگ با شامیان است،و به گفته «نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»زمانی امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود که مردی از شامیان در ایّام جنگ صفّین از لشکر بیرون آمد،و از امام تقاضای ملاقات کرد،و پس از آن که در میان میدان با امام علیه السّلام ملاقات کرد پیشنهاد ترک مخاصمه نمود،به این ترتیب که عراقیان به عراق برگردند و شامیان به شام(عراق از آن امام علیه السّلام باشد و شام از آن معاویه!)،ولی حضرت علیه السّلام با پاسخی قاطع سخن او را نفی کرد و با دلیلی روشن و آشکار بیان نمود که چرا با معاویه باید بجنگد؟! این دو فراز به خوبی نشان می دهد که حضرت علیه السّلام در جای صلح و آرامش مرد صلح و آرامش بود،و در جای جنگ مرد جنگ و پیکار! با این مقدمه به سراغ تفسیر خطبه می رویم:

ص: 475

ص: 476

بخش اول

اشاره

إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم،إغلاق للشّام،و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه.و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا.و الرّأی عندی مع الأناة فأرودوا و لا أکره لکم الإعداد.

ترجمه

مهیّا شدن من برای جنگ با شامیان با آن که«جریر»نزد آنهاست سبب می شود که راه صلح را بر آنها ببندم،و اگر بخواهند به کار نیکی(اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است)اقدام کنند،آنها را منصرف سازم،ولی برای«جریر»وقتی تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان باز نگردد،یا فریب خورده است،یا از فرمان من سرپیچی نموده،نظر من فعلا«صبر کردن»و مدارا نمودن است،شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید،ولی من در عین حال از آماده شدن شما برای جنگ ناخشنود نیستم(اما شخصا فرمان نمی دهم).

شرح و تفسیر
مرد صلح و جنگ

! همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه ناظر به جریان جریر بن عبد اللّه است که در آغاز فرماندار همدان بود،و بعد به کوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام علیه السّلام برای بیعت گرفتن از معاویه به شام رفت،ولی با توجه به این که احتمال پیروزی

ص: 477

جریر در این مأموریت بسیار ناچیز بود یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام اعلام آماده باش جنگی کند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها چنین فرمود:«مهیّا شدن من برای جنگ(با شامیان)با این که جریر(به عنوان فرستاده من)نزد آنها است،سبب می شود که راه صلح را بر آنها ببندم،و اگر بخواهند به کار نیکی(اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است)اقدام کنند آنها را منصرف سازم» (إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم، إغلاق للشّام و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه) .

این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام به عنوان یک پیشوای بزرگ اسلامی جنگ را به عنوان یک راه حلّ قابل قبول برای حلّ اختلافات نمی پذیرد،بلکه راه صلح را به روی مخالفین باز می گذارد و بر آنها اتمام حجّت می کند،هر گاه تمام درهای صلح بسته شد آن گاه جنگ را به عنوان آخرین درمان یا به تعبیری دیگر یک جراحی ضروری اجتماعی،با اکراه،پذیرا می شود.

قابل توجه این که امام علیه السّلام روی عقیده معاویه تکیه نمی کند،بلکه به افکار عمومی مردم شام می اندیشد می فرماید: (اغلاق (1)للشّام) (موجب بسته شدن شام می شود)و در جایی دیگر می گوید:«و صرف لاهله عن خیر ان ارادوه».

اشاره به این که نباید شامیان را بی دلیل به راه جنگ کشاند،و از نیّت خیر و صلح و سازش و تسلیم بازداشت.

گر چه این ملاحظات برای گروهی از افراد داغ و آتشین ناراحت کننده است،ولی پیشوای آگاه و بیدار نباید در این گونه مسائل تسلیم احساسات تند و داغ شود،و با خویشتن داری و تسلط بر نفس آنچه را خدا می پسندد و عقل و منطق فرمان می دهد انجام دهد.

سپس برای این که مردم تصوّر نکنند این انتظار تا مدّت نامحدودی ادامه خواهد یافت چنین می افزاید:«من برای جریر وقتی تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان

ص: 478


1- 1) «اغلاق»مصدر باب افعال است به معنی بستن آمده و معمولا در مورد بستن درها به کار می رود.

باز نگردد یا فریب خورده است و یا از فرمان من سرپیچی نموده»! (و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا) .

در واقع امام علیه السّلام برای رعایت دوراندیشی و حفظ مصالح مسلمین،و این که فرصتها از دست نرود ضرب الاجلی برای جریر تعیین کرده بود،زیرا می دانست معاویه ممکن است جریر را تا مدّت زیادی سرگرم سازد و دفع الوقت کند تا حدّاکثر آمادگی جنگی خود را فراهم سازد،سپس پاسخ منفی به دعوت امام علیه السّلام برای بیعت دهد،آن هم در زمانی که فرصتها از دست یاران امام علیه السّلام بیرون رفته باشد! اما این که چرا می فرماید:اگر بیش از موعد مقرّر بماند یا فریبش داده اند،و یا پرچم عصیان بر ضدّ من برافراشته،با این که محتمل است عذرهای دیگری مانند بیماری برای او پیش آمده باشد؟ این به خاطر آن است که احتمالات دیگر در مقابل دو احتمال بالا ضعیف و غیر قابل ملاحظه است و به تعبیر علمای اصول در این گونه موارد اصل سلامت حاکم می باشد و به احتمالات دیگر نباید ترتیب اثر داد.

سپس برای آرام ساختن اصحاب و یارانش فرمود:«نظر من صبر کردن و مدارا نمودن است،شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید» (و الرّأیُ عندی مع الأناة (1)فأرودوا (2)) .

اما از سوی دیگر برای آن که در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز اصحاب و یارانش غافل نشوند،و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهای صلح تضعیف نگردد،و شعله های خشم بر دشمنان خدا برای روز حاجت خاموش نگردد،فرمود:ولی من در عین حال از آماده شدن شما برای جنگ ناخشنود نیستم»(اما شخصا فرمان نمی دهم) (و لا أکره لکم الإعداد) .

اشاره به این که من اعلام آماده باش نمی کنم،چرا که با فرستادن پیام صلح در

ص: 479


1- 1) «اناة»به معنی صبر و تحمل و خویشتن داری است.
2- 2) «أرودوا»در اصل از ماده«رود»(بر وزن فوت)به معنی طلب چیزی با رفق و مدارا است.اراده نیز از همین ماده گرفته شده است.

تضاد است.در عین حال مانع از انجام وظیفه شما در زمینه آماده شدن خودجوش نیستم،و این در واقع عاقلانه ترین راه و منطقی ترین روش در چنان شرایطی بود، یعنی:نه درهای صلح بسته شود،نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آیند،نه کاری متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد،و نه فرصتها بی جهت از دست برود!

نکته: هدف دعوت به صلح و بیعت بود

بر خلاف آنچه برخی از ناآگاهان می پندارند علی علیه السّلام هرگز اقدام به جنگ با معاویه نکرد،مگر آن زمان که از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود،به گونه ای که جنگ به عنوان آخرین درمان در برابر تفرقه افکنی«معاویه»و شامیان بود.

خطبه بالا به خوبی نشان می دهد که«علی»علیه السّلام تسلیم فشارهایی که برای شروع جنگ از ناحیه اصحابش می شد نگردید،و پیوسته تا آنجا که امیدواری بود به اقدامات مسالمت جویانه ادامه می داد.

نامه ای که همراه«جریر»به«شام»فرستاد و از نخستین نامه های آن حضرت علیه السّلام محسوب می شود،گواه زنده این مدّعی است،این نامه که در نهج البلاغة در بخش نامه ها به عنوان نامه ششم آمده است،نشان می دهد که امام علیه السّلام با این منطق روشن که جایی برای ایراد-حد اقل از سوی«معاویه»-وجود نداشت او را اندرز داد،و فرمود:همان گروهی که با«ابو بکر»و«عمر»و«عثمان»بیعت کردند به همان گونه با من بیعت کرده اند،بنا بر این نه آنها که حاضر بودند اختیار فسخ دارند و نه آن کس که غائب بوده اجازه رد کردن! اگر قبول کنیم خلیفه از طریق شوری تعیین شود-همان گونه که در گذشته نیز این معنی انجام گرفت-باید مهاجران و انصار به مشورت بنشینند،اگر کسی را انتخاب کردند هیچ کس حقّ مخالفت ندارد.بنا بر این اگر عقل خود را حاکم کنی سخن مرا می پذیری و توبه خوبی می دانی که من از همه در خون«عثمان»مبّری ترم،بنا بر این

ص: 480

بهانه خون«عثمان»برای ترک بیعت کردن به هیچ وجه عاقلانه نیست. (1)

«معاویه»در حقیقت دو بهانه برای ترک بیعت داشت،یکی آن که به هنگام بیعت مردم با«علی»علیه السّلام حضور نداشته است،و دیگر این که امام علیه السّلام مسئول خون «عثمان»است،و نمی توان با او بیعت کرد،ولی حضرت علیه السّلام هر دو بهانه را با منطق روشنی در این نامه از او گرفت،امّا«معاویه»که اهداف دیگری را در سر می پروراند و اینها همه بهانه بود،زیر بار این منطق روشن نرفت.

به هر حال همان گونه که قبلا گفتیم«جریر»که در زمان«عثمان»حاکم«همدان» بود پس از دریافت نامه امام علیه السّلام در مورد بیعت،هم خودش بیعت کرد و هم مردم آن سامان را تشویق به بیعت نمود،سپس خدمت امام علیه السّلام به کوفه آمد و پیشنهاد کرد که مأموریت دعوت«معاویه»را به بیعت بر عهده بگیرد،چرا که بسیاری از مردم آن سامان از اقوام و همشهریان او بودند و احتمال تأثیر زیاد بود.

«اشتر»با این امر مخالفت کرد،و خدمت امام علیه السّلام معروض داشت که«جریر»مرد قابل اعتمادی نیست،افکارش همانند افکار آنهاست،ولی تمایلش با«معاویه» است امام به خاطر سخن ستایش آمیزی که پیغمبر در باره«جریر»فرموده بود.و هنوز خلافی از او آشکار نبود«جریر»را برای این مأموریت برگزید،و شاید به دلیل این که دسترسی به شخصی بهتر از او نبود به او گفت:«نامه مرا به معاویه می دهی و با او اتمام حجّت می کنی».

«جریر»وارد شام شد،و جریان بیعت همه مسلمانان از جمله اهل«مکّه»و «مدینه»و«مصر»و«حجاز»و«یمن»و سایر بلاد را برای«معاویه»شرح داد و گفت:

«آمده ام تو را به بیعت با او دعوت کنم و این نامه«علی»علیه السّلام است که برای تو آورده ام»! «معاویه»که سخت دلباخته حکومت بود تسلیم سخن حق نشد،سخنرانی تحریک آمیزی برای مردم کرد و خود را به عنوان خونخواه«عثمان»معرفی کرد،و از

ص: 481


1- 1) اقتباس از نامه ششم نهج البلاغة.

مردم شام بیعت گرفت که برای خونخواهی«عثمان»بپا خیزند و هر چه در توان دارند به کار گیرند.

«جریر»باز او را نصیحت کرد که دست از این تفرقه افکنی و نفاق بردارد،و با امام علیه السّلام بیعت کند،ولی«معاویه»گفت این مطلب ساده ای نیست پیامدهای زیادی دارد که باید به آن اندیشید! برادر«معاویه»به او پیشنهاد کرد که از افرادی مانند«عمرو عاص»دعوت کن و با آنها به مشورت بنشین،«عمرو عاص»نیز بعد از آن که از معاویه قول گرفت که حکومت«مصر»را به او بسپارد او را تشویق به قیام کرد،و قول هر گونه همکاری را به او داد! در این میان«شرحبیل»که رئیس و بزرگ یمنی ها بود نقش مؤثّری ایفا کرد،او با «جریر»به گفتگو پرداخت،ولی«جریر»او را قانع کرد،و به این علت و علل دیگر عزم کرد تا از علی علیه السّلام پیروی کرده و معاویه را رها سازد،ولی«معاویه»گروههای زیادی را مأمور کرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تکریم کنند،و به شرکت داشتن علی علیه السّلام در خون«عثمان»شهادت بدهند،و نامه هایی از گوشه و کنار نیز به او بنویسند،و او را به خونخواهی«عثمان»دعوت کنند! «شرحبیل»تحت تأثیر واقع شد و آماده خونخواهی«عثمان»گشت،«معاویه»او را به شهرهای«شام»فرستاد تا مردم را برای این امر تحریک و تشویق کند،و گروه زیادی به او پاسخ مثبت دادند.«جریر»بعد از این ماجرا از«معاویه»مأیوس شد و در همین حال«معاویه»به او گفت:اگر علی علیه السّلام جمع آوری خراج شام و مصر(و حکومت آن)را به من واگذارد،و پس از وفات خود بیعت کسی را بر عهده من نگذارد من با او بیعت می کنم! «جریر»به او گفت:«این را طی نامه ای برای«امیر المؤمنین علی علیه السّلام»بنویس،و من هم نامه ای همراه آن می فرستم.هنگامی که این نامه ها به«امیر مؤمنان علی علیه السّلام» رسید نامه ای به«جریر»نوشت که معاویه با این عمل می خواهد تو را فریب دهد و

ص: 482

کار را به تأخیر اندازد تا شامیان را آماده کند،پیشنهاد سپردن حکومت«شام»به «معاویه»در«مدینه»که بودم از سوی«مغیرة بن شعبه»به من داده شد،من از این کار ابا کردم،خدا نکند که من گمراهان را بازوی خود قرار دهم(لم یکن اللّه لیرانی أتّخذ المضلّین عضدا).اگر«معاویه»بیعت کرد چه بهتر،و اگر نکرد به«عراق» برگرد! «جریر»باز هم تأخیر کرد(شاید به این امید واهی دل خوش داشت که ممکن است«معاویه»تغییر روش دهد)و همین امر سبب شد که مردم عراق او را متّهم به سازش با«معاویه»کنند. (1)

و به این ترتیب برنامه رسالت«جریر»با شکست قطعی پایان یافت.

ص: 483


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 70 تا 91(با تخلیص فراوان)،شرح بیشتر در این زمینه را در همان منبع می توانید مطالعه کنید.

ص: 484

بخش دوم

اشاره

و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه،و قلّبت ظهره و بطنه،فلم أر لی إلاّ القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّی اللّه علیه.إنّه قد کان علی الأمّة وال أحدث أحداثا،و أوجد النّاس مقالا،فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا.

ترجمه

من بارها این مسأله را بررسی کرده ام،و پشت و روی آن را مطالعه نموده ام،دیدم راهی جز جنگ(با خودکامگان بی منطق شام)یا کافر شدن به آنچه«پیامبر اسلام» آورده است ندارم.کسی قبل از این بر مردم حکومت می کرد(اشاره به عثمان است) که بدعتهایی گذارد و حوادث نامطلوبی به بار آورد و موجب سر و صدای زیادی در میان مردم شد،انتقادهایی از او کردند،سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند.

شرح و تفسیر
اشاره

فراز دوم این خطبه که در اینجا موضوع بحث است دقیقا نقطه مقابل فراز اوّل قرار دارد،یا به تعبیر دیگر مرحله دوم مبارزه است.

در فراز اوّل امام مکرّر تأکید بر خویشتن داری،و پرهیز از درگیری و توسّل به منطق و دلیل و صبر و تحمّل می نمود،در حالی که در این فراز به گونه ای بسیار قاطعانه سخن از توسّل به زور و جنگ در میان آورده است.این به خاطر آن است که امام علیه السّلام آخرین راههای مختلف مسالمت جویانه را در طی مدت نسبتا طولانی تجربه فرمود،ولی هیچ کدام سودی نبخشید،و نشان داد که«معاویه»در برابر هیچ منطق و دلیلی تسلیم نیست،او فقط به مقصود خودش که رسیدن به حکومت است

ص: 485

می اندیشد و همه چیز را در پای آن قربانی کند! بدیهی است در برابر چنین شخصی دو راه بیشتر وجود ندارد،یا تسلیم شدن و سپردن مقدّرات جامعه اسلامی به دست فردی خودخواه و خودکامه خطرناک،و یا دست بردن به اسلحه و پاکسازی جامعه از وجود او! به همین دلیل امام می فرماید:«من بارها این مسأله را بررسی کرده ام،و پشت و روی آنرا مطالعه نموده ام و دیدم راهی جز جنگ(با خودکامگان بی منطق شام)یا کافر شدن به آنچه«پیامبر اسلام»آورده است ندارم (و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه،و قلّبت ظهره و بطنه،فلم أر لی إلاّ القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّی اللّه علیه) .

جمله «ضربت أنف هذا الأمر و عینه» (من چشم و گوش این کار را زده ام) کنایه از بررسی کردن دقیق چیزی است،و زدن در اینجا به معنی هدفگیری،و چشم و بینی به معنی حسّاس ترین نقطه یک مطلب است،چرا که در بدن انسان از همه جا حسّاس تر سر انسان است،و حسّاسترین عضو در سر همان چشم و بینی است، آدمی با چشم همه چیز را می بیند و با بینی تنفّس می کند و زنده است.

به هر حال این جمله در ادبیات عرب به صورت ضرب المثلی برای تحقیق عمیق و دقیق ذکر می شود.

جمله «و قلّبت ظهره و بطنه» (آن را پشت و رو کردم)نیز کنایه دیگری از بررسی همه جانبه و دقیق چیزی است،زیرا هنگامی که انسان می خواهد متاعی را خریداری کند آن را پشت و رو یا زیر رو می کند تا به تمام ویژگی های آن آشنا شود.

اما این که می فرماید:دو راه بیشتر در جلوی من وجود ندارد:یا جنگ با این گروه منحرف،و یا کفر به آئین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر این است که اگر امام سکوت می کرد و مردم را به حال خویش وامی گذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن یک حکومت جاهلی أموی و«ابو سفیانی»و زنده شدن ارزشهای عصر بت پرستی می شد،و این به معنی پشت پا زدن به تمام ارزشهایی بود که«پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»

ص: 486

به خاطر آن بیست و سه سال سخت ترین درد و رنج را تحمل کرد،و«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»بیست و پنج سال خانه نشین شد،بنا بر این برای«علی»علیه السّلام به عنوان فرزند رشید اسلام راهی جز جنگ و پیکار باقی نمانده بود.و این پاسخ گویایی است به تمام کسانی که جنگ با«معاویه»را بر آن حضرت خرده می گرفتند.

سپس به داستان قتل«عثمان»که بهانه ای برای«معاویه»و اطرافیان او شده بود تا به امیال و هوسها و خواسته هایشان برسند اشاره کرده،می فرماید:«کسی قبل از این بر مردم حکومت می کرد که بدعتهایی گذارد،و حوادث نامطلوبی به بار آورد،و موجب گفتگو و سر و صدای زیادی در میان مردم شد،انتقادهایی از او کردند سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند» (إنّه قد کان علی الأمّة و ال أحدث أحداثا،و أوجد النّاس مقالا،فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا) .

منظور امام علیه السّلام از این سخن این است که عامل اصلی قتل«عثمان»خود او بود که اعمالی بر خلاف عدالت اسلامی،و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام داد که موجب اعتراض و خشم عمومی شد،و در درجه بعد از طریق یک اعتراض عمومی سبب قتل و تغییر او شدند،و به همین دلیل صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غالبا در این ماجرا تماشاچی بودند و با سکوت آمیخته با رضای خود بر قیام مردم صحّه نهادند،تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز در برابر چشم مردم بر زمین مانده بود.و کسی اقدام به دفن او نمی کرد، (1)و این خود نشان می دهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگین و ناراضی بودند! بنا بر این کشتن«عثمان»چیزی نبود که بهانه قیام بر ضد«امیر مؤمنان علی علیه السّلام» شود،بدیهی است بهانه جویان این واقعیت را به خوبی می دانستند،ولی برای بسیج توده های ناآگاه«شام»بر ضد«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»راهی بهتر از این نداشتند.

ص: 487


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 180.
نکته: «عثمان»چه کارهایی کرد که موجب خشم عمومی شد؟

غالب شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه،اشاره به بخشهای وسیعی از کارهای عثمان کرده اند که اعتراض مردم را برانگیخت،و نطفه قیام خونین بر ضد او را پرورش داد.

مهمترین این اعمال که غالبا به آن اشاره کرده اند امور زیر بود:

1-«عثمان»پستهای حسّاس کشور اسلامی را در میان اطرافیان و خویشاوندان خود که بسیاری از آنان نالایق،فاسد و دور از تعالیم اسلام بودند تقسیم نمود،از جمله«ولید»را که مردی فاسق و شراب خوار بود،بر مسند فرمانداری کوفه نشانید، کوفه ای که مرکز بسیاری از پیشگامان اسلام بود. (1)

و«حکم بن ابی العاص»را که عموی او بود و از سوی«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»مطرود و تبعید شده بود مقرّب خود ساخت،و به گرمی از او استقبال نمود،و جبّه خز بر او پوشاند و جمع آوری زکات طائفه«قضاعه»را در اختیار او گذارد،هنگامی که آنها را جمع کرد و بالغ بر سیصد هزار درهم شد و نزد او آورد،همه را به او بخشید.«ابن قتیبه»و«ابن عبد ربّه»و«ذهبی»که همه از معاریف اهل سنت هستند می گویند:از جمله اموری که مردم بر«عثمان»انتقاد داشتند این بود که«حکم بن ابی العاص»را نزد خود جای داد در حالی که«ابو بکر»و«عمر»حاضر به این کار نشدند. (2)و نیز «مروان بن حکم»را که پسر عمو و دامادش بود به عنوان معاون و مشاور خود انتخاب کرد و خمس غنائم«آفریقا»را که پانصد هزار دینار بود به او بخشید! 2-به عکس شخصیت های بسیار بزرگوار و برجسته ای همچون«ابو ذر»را اذیت

ص: 488


1- 1) در میان بسیاری از مفسّران شیعه و اهل سنّت معروف است که آیه «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (هر گاه شخص فاسقی خبری برای شما نقل کند تفحص و بررسی کنید).سوره حجرات،آیه 6،در باره «ولید»نازل شده است،بلکه«علاّمه امینی»ادعای اجماع آگاهان به تأویل قرآن را بر این مسأله نقل می کند (الغدیر،جلد 8،صفحه 276).
2- 2) مدارک این مطلب را مرحوم«علاّمه امینی»در جلد 8،«الغدیر»صفحه 241 به بعد آورده است.

و آزار کرد و به محل بسیار بد آب و هوایی یعنی«ربذه»تبعید کرد،و ابو ذر تا آخر عمرش در آنجا ماند و همان جا بدرود حیات گفت،و گناهش این بود که به کارهای خلاف«عثمان»خرده می گرفت،و امر به معروف و نهی از منکر می کرد! (1)در مورد«عمار یاسر»که از پیشگامان اسلام و مورد علاقه شدید پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود نیز بد رفتاری شدیدی داشت و او را به قدری با چوب زد که گرفتار فتق گردید،و گناهش این بود که:گروهی از صحابه اعتراضات خود را بر عثمان به طور کتبی ذکر کرده و او را از کارهایش بر حذر داشته بودند،«عمار یاسر»نامه را بر«عثمان»رساند و برای او قرائت کرد«عثمان»خشمگین شد و به غلامانش دستور داد تا دست و پای«عمار»را محکم گرفتند و سپس خودش او را آن قدر زد که بیهوش شد. (2)

و نیز با«عبد اللّه بن مسعود»همین گونه رفتار کرد،یکی از جلاّدانش را فرستاد که او را به در مسجد بیاورد،سپس او را بر زمین کوبید و یکی از دنده هایش درهم شکست و گناهش این بود که به او اعتراض کرده بود چرا اموال بیت المال را در میان تبهکاران بنی أمیه تقسیم کرده است. (3)

از«زید بن ارقم»که یکی از معاریف صحابه بود سؤال کردند به چه دلیل شما «عثمان»را تکفیر کردید گفت به سه دلیل:اموال«بیت المال»را در میان اغنیا تقسیم کرد و مهاجران از یاران رسول خدا را همچون دشمنان و محاربان پیغمبر قرار داد و به غیر«کتاب اللّه»عمل نمود. (4)

3-اموال«بیت المال»را بدون حساب و کتاب در میان اقوام و بستگانش تقسیم کرد در حالی که مستمندان با ایمان در آتش فقر می سوختند که نمونه هایی از آن در بالا ذکر شد. (5)

ص: 489


1- 1) همان مدرک صفحه 292 به بعد.
2- 2) این داستان را بسیاری از مورخان نقل کرده اند از جمله«بلاذری»در«أنساب الاشراف»جلد 5، صفحه 49 و«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»جلد 1،صفحه 35.
3- 3) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 43 و«تاریخ یعقوبی»جلد 2،صفحه 170.
4- 4) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،طبق نقل«نهج الحقّ»صفحه 297.
5- 5) شرح این مطلب را در جلد اوّل«پیام امام»صفحه 363،ذیل خطبه«شقشقیّه»آورده ایم.

مورّخان و محدّثان در باره نقاط ضعف سه گانه فوق بحثهای مشروحی دارند،که اگر همه آنها جمع آوری شود کتاب بزرگی را تشکیل می دهد،آری این،امور و امور دیگری همانند آن،سبب شد که مردم«مدینه»و از جمله مهاجران و انصار و به ویژه صحابه«پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»بر ضدّ«عثمان»بشورند،و او را شایسته مقام خلافت پیامبر ندانند،و در این میان معترضانی از مصر و کوفه و بصره آمدند.و زبان به اعتراض گشودند و چون اعتناء نکرد او را به قتل رساندند،در حالی که کسی از مسلمانان «مدینه»به یاری او برنخاست!و این نشان می دهد که عموم مسلمین مدینه از دست او ناراضی بودند.

با این حال«معاویه»که کاملا از عوامل قیام عمومی بر ضدّ«عثمان»آگاه بود برای این که ناآگاهان شام را بر ضدّ«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»بشوراند مسأله قتل «عثمان»را بهانه کرد و به اصطلاح به خونخواهی عثمان برخاست!

ص: 490

خطبۀ چهل و چهارم: بعد از فرار مصقلة بن هبیرة شیبانی به سوی معاویه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا هرب مصقلة بن هبیرة الشیبانی إلی معاویة

(1)

،و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل امیر المؤمنین علیه السّلام و أعتقهم،فلمّا طالبه بالمال خاس به و هرب إلی الشام.

این سخن را هنگامی«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»ایراد کرد که«مصقلة بن هبیرة شیبانی»(از تحت فرمان آن حضرت)به سوی معاویه فرار کرد،و این در حالی بود که اسیران«بنی ناجیه»را از کارگزاران حضرت علیه السّلام خریداری کرد و آزادشان نمود.

هنگامی که حضرت پرداخت ثمن را به«بیت المال»از او مطالبه کرد امتناع ورزید و به سوی«شام»گریخت!

شأن ورود

همان گونه که در بالا اشاره شد،این سخن مربوط به داستان قبیله«بنی ناجیه» است،و داستان چنین است که«خریت بن راشد»از رؤسای قبیله«بنی ناجیه»بعد از جریان حکمین با سی نفر از یارانش نزد امام علیه السّلام آمد و با صراحت گفت:به خدا سوگند!نه فرمان تو را اطاعت می کنم،و نه پشت سرت نماز می خوانم،و فردا از تو

ص: 491


1- 1) سند خطبه:گروهی از مورخان که پیش از تولد«سید رضی»می زیسته اند داستان«بنی ناجیه»و این سخن«امیر مؤمنان»را در کتابهای خود نقل کرده اند. از جمله طبری در تاریخ معروف خود در وقایع سال 38 هجری،و«ابراهیم هلال ثقفی»در کتاب «الغارات»،و«بلاذری»در«أنساب الاشراف»و«مسعودی»در کتاب«مروج الذهب»(مصادر نهج البلاغة، جلد 1،صفحه 451).

جدا خواهم شد!امام علیه السّلام فرمود:مادرت به عزایت بنشیند،هر گاه چنین کنی عهد و بیعت خود را شکسته ای و نافرمانی امر خداوند کرده ای،و تنها به خودت زیان می رسانی!بگو ببینم به چه علّت چنین راهی را در پیش گرفته ای؟عرض کرد:به خاطر این که حکمیت را پذیرفتی،و در برابر حق ضعف نشان دادی و به گروهی اعتماد کردی که حتی به خودشان ستم کردند!امام علیه السّلام فرمود:وای بر تو بیا تا با تو به بحث و گفتگو بنشینم و حقایقی را که می دانم برای تو بیان کنم،شاید حق را بشناسی و به حق بازگردی!خریت گفت:فردا می آیم.امام علیه السّلام فرمود:برو،ولی مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد،و افراد نادان در تو نفوذ نکنند به خدا قسم اگر به سخن من گوش فرا دهی تو را به راه راست هدایت خواهم کرد! «خریت»از خدمت امام علیه السّلام خارج شد و به سوی قبیله خود بازگشت.امام علیه السّلام به خاطر این که فسادی بر پا نکند،کسی را به تعقیب او فرستاد و دستور داد او را در نقطه ای به نام دیر ابو موسی متوقّف کند،سپس فرمانده دیگری به نام«معقل بن قیس»را به تعقیب خریت گسیل داشت،خریت به مبارزه برخاست و کشته شد،و نفرات او اسیر شدند.آنها را که مسلمان بودند آزاد کردند،و عده ای از غیر مسلمانان را به اسارت گرفتند.هنگامی که اسیران را به کوفه می آوردند«مصقله بن هبیره»که یکی از فرمانداران امام علیه السّلام در شهرهای مسیر راه بود،اسیران را به پانصد هزار درهم از معقل خرید و آزاد کرد.امام علیه السّلام عمل او را ستود.«مصقله»بعد از پرداخت دویست هزار درهم از پرداخت بقیه عاجز ماند،ترسید و به شام گریخت.امام علیه السّلام سخن مورد بحث را در باره او بیان کرد که دلیل روشنی بر لطف امام علیه السّلام نسبت به این گونه افراد است. (1)

ص: 492


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 128 به بعد با تلخیص.

قبّح اللّه مصقلة!فعل فعل السّادة،و فرّ فرار العبید!فما أنطق مادحه حتّی أسکتة،و لا صدّق واصفه حتّی بکّته،و لو أقام لأخذنا میسوره،و انتظرنا بماله و فوره.

ترجمه

خداوند مصقله را سیاه رو کند،کار بزرگواران را انجام داد،ولی همچون بردگان فرار کرد!هنوز ثنا خوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد!و هنوز سخن ستایشگرانش را با عمل خود تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش ساخت، اگر مانده بود آنچه را در توان داشت از او می گرفتیم و نسبت به بقیه تا زمان توانائیش به او مهلت می دادیم!

شرح و تفسیر

بزرگوار فراری!

امام علیه السّلام بعد از شنیدن خبر فرار مصقله(فرماندار اردشیر خرّه یکی از مناطق مهم فارس)به سوی شام،فرمود:«خدا روی مصقله را سیاه کند،کار بزرگواران را انجام داد،ولی همچون بردگان فرار کرد!» (قبّح اللّه مصقلة!فعل فعل السّادة،و فرّ فرار العبید!) او با خریدن اسیران بنی ناجیه و آزاد کردن آنها یک کار مهم انسانی انجام داد، زیرا انسانهایی را از اسارت نجات بخشید تا بتوانند آزادانه زندگی کنند،ولی به جای این که برای پرداخت باقی مانده بدهکاری خویش به بیت المال با گرفتن مهلت برای

ص: 493

تأخیر،و یا طلب عفو و بخشش راهی بیندیشد،انتخاب نادرستی نمود و از حق فرار کرد و به باطل پناهنده شد،به همان کسی که انسانها را فریب داده و به بند کشیده و اسیر و برده مطامع خویش ساخته است! درست است که ظاهر قضیه این بوده است که مصقله از ترس بدهکاری خود به بیت المال به شام فرار کرد،ولی به نظر می رسد که اضافه بر این که آمادگیهای روانی «مصقله»برای این خیانت بزرگ از قبل فراهم شده بود،شاید کارهای دیگری داشته که می ترسیده بر ملا شود و گرفتار آید،و شاید تحمل عدالت علی علیه السّلام که اصرار بر گرفتن حق بیت المال می فرمود،برای او گران بود،همان گونه که بر بسیاری دیگر نیز گران بود.

شاهد سخن این است که به یکی از دوستانش به نام«ذهل بن حارث»گفته بود اگر طلبکار من عثمان یا معاویه بود غمی نداشتم! می دانستم که به آسانی حق بیت المال را به من می بخشند!همان گونه که آلاف الوف به دیگران بخشیدند،ولی از علی علیه السّلام نگرانم،چون او در امر بیت المال سختگیر است! اما به هر حال کار مصقله قابل توجیه نبود،به خصوص این که تضاد آشکاری در آن دیده می شد.از یک سو دست سخاوت گشود و کار انسانی انجام داد و از سوی دیگر خیانت کرد و پا به فرار گذاشت! لذا امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«هنوز مداح و ثناخوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد،و هنوز سخن ستایشگرانش را عملا تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش نمود! (فما أنطق مادحه حتّی أسکتة،و لا صدّق واصفه حتّی بکّته (1)) .

او در آغاز کاری انجام داد که هر کس شنید بر او آفرین گفت،ولی هنوز خبر

ص: 494


1- 1) «بکّته»از ماده«بکت»(بر وزن بخت)به معنی زدن با عصا و مانند آن است،سپس به معنی توبیخ و سرزنش و غلبه بر دیگری از طریق استدلال آمده است.

آزادی اسیران بنی ناجیه به همت و فتوّت او به طور کامل در میان مردم پخش نشده بود که خبر فرارش به سوی شام در همه جا پیچید!و همه را در شگفتی فرو برد که چگونه می توان باور کرد انسانی با این عمل بزرگوارانه به عنصر پلیدی همچون حاکم شام پناهنده شود،و همکاری با آن ظالم بیدادگر را بر همکاری با علی علیه السّلام ترجیح دهد؟!آری تحمّل عدالت برای همه آسان نیست! و در پایان این سخن می فرماید:(او اشتباه کرد)«اگر مانده بود،آنچه در توان داشت از او می گرفتیم،و نسبت به بقیه تا هنگام توانائیش به او مهلت می دادیم!» (و لو أقام لأخذنا میسوره،و انتظرنا بماله وفوره) .

آری این دستور قرآن کریم است که می فرماید: «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ» (1)«هر گاه بدهکار در زحمت باشد او را تا هنگام توانائیش مهلت دهید».هیچ کس باور نمی کند که علی بر خلاف دستور قرآن در مورد او رفتار کند، بنا بر این او نمی توانست بهانه بیاورد که نسبت به باقیمانده بدهی خود از سوی امام علیه السّلام وحشت داشتم! در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام در مقابل این کار انسانی«مصقله» باقیمانده بدهی او را نبخشید؟و فرمود در انتظار قدرتش می ماندیم؟به یقین مصقله این بدهی را برای منافع شخصی خود تحمل نکرده بود،بلکه برای یک کار انسانی بود.

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود که اگر امام علیه السّلام این کار را می کرد سنّتی برای آینده می شد،و هر فرماندار یا فرمانده لشکر به خود اجازه می داد که اسیران را آزاد کند،و این امر قطع نظر از جنبه های مادی در بسیاری از موارد برای جامعه اسلامی خطر آفرین بود،و به تعبیر دیگر مدح و ثنا خوانیش برای او می شد و خطرش برای جامعه اسلامی! اضافه بر این،این گونه بذل و بخشش از بیت المال پایه های بیت المال را سست

ص: 495


1- 1) سوره بقره آیه،280.

می کرد و خاطرات زمان عثمان در نظرها تجدید می شد،در حالی که امام علیه السّلام به مردم قول داده بود که آنچه را در زمان عثمان از بیت المال به ناحق به مردم بخشیده اند باز می گرداند.

نکته ها
1-تاریخچۀ اسیران بنی ناجیه

از جمله سؤالاتی که پیرامون خطبه بالا مطرح است این است که مگر اسیران «بنی ناجیه»مسلمان نبودند چگونه می توان مسلمان را به اسارت گرفت،و او را در برابر فدیه آزاد کرد؟! پاسخ این سخن در ماجرای به اسارت گرفتن جمعی از«بنی ناجیه»بیان شد، جریان چنین است که شخصی به نام«خریت بن راشد»بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السّلام قیام کرد و گروهی را گرد خود جمع آوری نمود،و دست به فتنه و فساد زد،به امام علیه السّلام خبر دادند،امام«معقل بن قیس»یکی از یاران با وفایش را با گروه عظیمی به مقابله با او فرستاد،بعد از درگیریهای متعدّد«خریت بن راشد»کشته شد،و گروهی از هوادارانش نیز در این پیکار خونین به خاک افتادند،و گروهی هم اسیر شدند که در میان آنان مسلمان و غیر مسلمان بود،«معقل»مسلمانان را توبه داد و آزاد کرد، ولی غیر مسلمین را که به حمایت«خریت بن راشد»برخاسته و در جامعه اسلامی بذر فساد می پاشیدند آزاد نکرد،هنگامی که این اسیران غیر مسلمان را به سوی امام علیه السّلام می آوردند به منطقه«اردشیر خرّه»رسیدند که در آنجا«مصقله»به عنوان فرماندار امام علیه السّلام بود،اسیران دست به دامن«مصقله»شدند و او آنها را از معقل در برابر پرداخت غرامتی معادل«پانصد هزار درهم»گرفت و آزاد کرد.

«مصقله»در پرداختن این غرامت که مربوط به بیت المال مسلمین بود،تعلّل می ورزید،امام علیه السّلام کسی را به سراغ او فرستاد و او به کوفه آمد،و دویست هزار درهم را پرداخت و اظهار کرد که توانایی بر پرداخت بقیه را ندارد و انتظار داشت که

ص: 496

امام علیه السّلام بقیه را به او ببخشد.

امام علیه السّلام موافقت نفرمود زیرا اگر در این کار کوتاه می آمد اوّلا این کار بدعتی برای دیگران می شد که اسیران را به اصطلاح بخرند و آزاد کنند،و بعد هم حق بیت المال را نپردازند،و ثانیا بخشش های عثمان از حقوق بیت المال در اذهان تداعی می شد و چهره واقعی حکومت علی علیه السّلام که دفاع از حقوق بیت المال بود دگرگون می شد.

عجب این که یکی از دوستان«مصقله»به او پیشنهاد کرد که من باقی مانده بدهی تو را از کسانت جمع آوری می کنم و به امام علیه السّلام می پردازم،او مخالفت کرد،و گفت:

اگر عثمان یا معاویه طرف حساب من طلبکار بودند این مبلغ را به من می بخشیدند، همان گونه که به دیگران اموال زیادی از بیت المال را بخشیدند.

اینها همه نشان می داد که شاید او از اوّل قصد جدّی برای پرداخت بدهی خود نداشت،و از نامه چهل و سوم نهج البلاغة،به خوبی استفاده می شود که او عملا پیرو مکتب عثمان بود.به همین جهت قسمتی از بیت المال را در میان اقوام و بستگان خود بذل و بخشش نمود!و در یک کلمه او از نظر فکری و عملی از قماش معاویه بود نه شایسته دستگاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام و شاید پیش از آن که به مقام برسد مرد صالحی بود ولی مانند بسیاری از افراد کم ظرفیت پس از رسیدن به مقام مسیر خود را تغییر داد و دنیا پرستی بر او غلبه کرد.

و به همین دلیل عدالت امام علیه السّلام را تحمّل نکرد و سرانجام به همفکران خود یعنی معاویه و هم دستانش پیوست و امام علیه السّلام در باره او جمله های بالا را فرمود که اگر می ماند ما به او مهلت می دادیم و حق بیت المال را عند القدرة و الاستطاعة از او می گرفتیم. (1)

از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود که اسیران مزبور اسیران مسلمان نبودند.

ص: 497


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 128-150،با تلخیص.
2-چرا سختگیری؟!

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که چرا امام علیه السّلام در این گونه موارد سختگیری می فرمود؟ پاسخ این سؤال نیز از آنچه در بالا آمد روشن می شود که اوّلا امام سختگیری نفرمود،بلکه فرمود:به او مهلت می دادیم تا به هنگام توانایی بدهی خود را بپردازد، ثانیا این حق شخصی امام علیه السّلام نبود که از آن بذل و بخشش کند،بلکه مربوط به بیت المال مسلمین بود که امام علیه السّلام همواره نسبت به آن دقیق و مو شکاف بود،و در عین سختگیری رفق و مدارا را در جای خود فراموش نمی کرد،و لذا در همین داستان می خوانیم که بعد از فرار«مصقله»عده ای پیشنهاد کردند که اسیران آزاد شده بار دیگر به اسارت کشیده شوند،امام علیه السّلام فرمود:هرگز چنین کاری صحیح نیست،آنها را«مصقله»باز خرید کرده،و آزاد نموده،بدهکار مصقله است نه آنها، آنها گناهی ندارند. (1)

ص: 498


1- 1) همان مدرک.

خطبۀ چهل و پنجم: خطبه در روز عید فطر، در مورد ستایش خداوند و نکوهش دنیا پرستی

اشاره

و هو بعض خطبة طویلة خطبها یوم الفطر،و فیها یحمد اللّه و یذمّ الدّنیا(1)

این قسمتی از یک خطبه طولانی است که امام علیه السّلام روز عید فطر برای مردم بیان کرد،و در آن خداوند را ستایش می کند و دنیا پرستی را نکوهش می فرماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده،بخشی از آن حمد و ثنای الهی است،و بخش دیگری مذمّت دنیا،و هشدار به مردم برای تهیه زاد و توشه آخرت است،و به نظر می رسد که بخشهای قابل ملاحظه ای از این خطبه طولانی در کلام رضی نیامده است،به همین دلیل پیوند روشنی در میان دو بخش خطبه دیده نمی شود،ولی هر دو بخش در عین فشردگی بسیار پر معنی و هشدار دهنده است.

ص: 499


1- 1) سند خطبه:بسیاری از شارحان و مفسران نهج البلاغة گفته اند که این خطبه و خطبه 28 هر دو، بخشهایی از یک خطبه هستند که مرحوم سید رضی بخشی از آن را در خطبه 28 و بخشی از آن را در اینجا آورده است(و بخش سومی را رها نموده)و این مطلب بار دیگر این حقیقت را نشان می دهد که بنای سید رضی در نهج البلاغة بر ذکر تمام خطبه های مولی علی علیه السّلام نبوده است،بلکه هدفش گلچین کردن و ذکر بخشهایی بوده که در نظر او جامعیت و جذابیت بیشتری داشته است،به هر حال این خطبه را مرحوم صدوق قبل از سید رضی به طور کامل در کتاب«من لا یحضر الفقیه»آورده است،و همچنین مرحوم شیخ طوسی(بعد از سید رضی)در«مصباح المتهجّد»(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 10-11).

ص: 500

بخش اول

اشاره

الحمد للّه غیر مقنوط من رحمته،و لا مخلوّ من نعمته و لا مأیوس من مغفرته و لا مستنکف عن عبادته،ألّذی لا تبرح منه رحمة،و لا تفقد له نعمة.

ترجمه

ستایش ویژه خداوندی است که کسی از رحمتش مأیوس نمی شود و هیچ جا و هیچ کس از نعمتش خالی نیست،از مغفرت و آمرزش او کسی نومید نمی گردد و از پرستش و عبادتش نمی توان سرپیچی کرد،همان خدایی که رحمتش دائمی و زوال ناپذیر و نعمتش همیشگی و جاودانی است!

شرح و تفسیر

رحمت بی پایان خدا

در بخش اوّل این خطبه سخن از حمد و ثنای الهی است،با تعبیراتی بسیار پر معنی و حساب شده،و در آن به شش وصف از اوصاف الهی اشاره شده که هر کدام در بر گیرنده نعمتی است که می تواند انگیزه حمد و ثنا و پرستش او شود.

نخست می فرماید:«ستایش ویژه خداوندی است که کسی از رحمتش مأیوس نمی شود». (الحمد للّه غیر مقنوط (1)من رحمته) .

چگونه ممکن است از رحمت بی پایان او مأیوس شد در حالی که خودش

ص: 501


1- 1) «مقنوط»از ماده«قنوط»(بر وزن قنوت)به گفته راغب در مفردات،به معنی مأیوس شدن از خیر و رحمتی است و«قنوط»(بر وزن بلوط)صیغه مبالغه و به معنی بسیار ناامید است.

می فرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» (1)«رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است».و نیز از زبان یعقوب پیامبر خدا می فرماید: «لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (2)«از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها کافران از رحمت خدا مأیوس می شوند».از زبان پیامبر بزرگ ابراهیم نقل می کند «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ» (3)«چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می شود جز گمراهان؟!» بنا بر این انسان در هر شرایطی باشد و هر قدر آلوده به گناه گردد باز باید به سوی خدا برگردد،و از رحمتش مأیوس نباشد که این یأس کفر و ضلالت و بزرگترین گناهان است.

و در جمله دوم می فرماید:«و هیچ جا و هیچ کس از نعمتهایش خالی نیست» (و لا مخلوّ من نعمته) .

همان گونه که در قرآن آمده: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (4)،«آیا ندیدید که خداوند آنچه در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده،و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور گسترده بر شما ارزانی داشته است؟! و برای تکمیل این سخن در جمله سوم اضافه می کند«و از مغفرت و آمرزش او کسی نومید نمی گردد». (و لا مأیوس من مغفرته) .

چرا که خودش فرموده: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (5)،بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید!از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است».

این جمله های تکان دهنده که با انواع لطف و عنایت الهی همراه است چنان

ص: 502


1- 1) سوره اعراف،آیه 156.
2- 2) سوره یوسف،آیه 87.
3- 3) سوره حجر،آیه 56.
4- 4) سوره لقمان،آیه 20.
5- 5) سوره زمر،آیه 53.

سفره رحمت و مغفرت او را گسترده که همگان می توانند بر سر آن بنشینند،حتی در حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده است:«در روز قیامت آن چنان خداوند دامنه مغفرت خود را می گستراند که به فکر احدی خطور نکرده است،تا آنجا که حتی ابلیس هم در رحمت او طمع می کند»!لیغفر اللّه یوم القیامة مغفرة ما خطرت قطّ علی قلب أحد حتّی إبلیس یتطاول الیها! (1)و در حدیث نبوی دیگری می خوانیم:«خداوند عز و جل یک صد رحمت دارد که یکی از آنها را بر زمین نازل کرده و در میان مخلوقاتش تقسیم نموده است و آنچه از محبّت و رحم و مروّت در میان آنها است از آثار همان یک جزء است،و نود و نه جزء دیگر را جهت خودش برای روز قیامت ذخیره کرده است! (2)و از آنجا که توجه به این امور سبب گرایش بندگان به عبادت او می شود در چهارمین جمله می فرماید:«از پرستش و عبادتش نباید سرپیچی کرد» (و لا مستنکف (3)عن عبادته) .

چرا که با آن همه نعمت و رحمت،استنکاف از عبادت او جز عذاب و خواری نتیجه ای ندارد قرآن مجید می گوید: «وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً» (4)،و آنها را که ابا کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکی خواهد کرد،و برای خود غیر از خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت! سپس در بیان پنجمین و ششمین مواهب الهی می فرماید:«همان خدایی که رحمتش دائمی و زوال ناپذیر است»(نعمتش همیشگی و جاودانی»و هر زمان نعمت تازه ای از او فرا می رسد) (الّذی لا تبرح منه رحمة،و لا تفقد له نعمة) .

با این که در اوصاف پیشین سخن از«رحمت»و«نعمت»الهی بود باز در اینجا هر

ص: 503


1- 1) فی ظلال نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 269.
2- 2) مجمع البیان،ذیل تفسیر آیه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در آغاز سوره حمد.
3- 3) «استنکاف»از ماده«نکف»(بر وزن نظم)در اصل به معنی دور کردن،یا دور کردن اشک از صورت با انگشتان است و«انتکاف»به معنی خارج شدن از سرزمینی به سرزمین دیگر است،و«استنکاف»به معنی خودداری کردن و اعراض از چیزی است.
4- 4) سوره نساء،آیه 173.

دو تکرار شده است و از ظاهر تعبیرات این چند جمله چنین استفاده می شود که نخست اشاره به اصل رحمت و نعمت الهی شده،سپس از دوام و پایداری آنها سخن به میان آمده که هر کدام موهبتی جداگانه است،نعمت و رحمت او از مواهب اوست،و داوم آنها نیز از عنایات او.

و این همان است که در قرآن مجید می خوانیم: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها» (1)،و اگر نعمتهای خداوند را بشمارید هرگز نمی توانید آنها را احصاء کنید!» جالب توجه این که این دو وصف را در واقع به صورت دلیلی بر عدم استنکاف بندگان از عبادت پروردگار ذکر کرده است،این همان چیزی است که در علم کلام تحت عنوان«شکر منعم یکی از انگیزه های معرفة اللّه»،ذکر کرده اند.

واژه های رحمت و نعمت و مغفرت،با این که با یکدیگر پیوند دارند هر یک مفهوم جداگانه ای دارند،رحمت معنی وسیعی دارد که هر گونه محبت الهی را در باره بندگان شامل می شود،خواه از طریق بخشش نعمتها باشد یا از طریق آمرزش گناهان،و به تعبیر دیگر:نسبت میان رحمت و هر یک از آن دو(نعمت و مغفرت) نسبت عموم و خصوص مطلق است،ولی نعمت و مغفرت دو مفهوم جدای از هم دارند،نعمت در مورد امکانات وجودی به کار می رود که به انسان در مسیر تکامل کمک می کند،و او را بهره مند می سازد،ولی مغفرت زدودن آثار گناه و برداشتن موانع از سر راه است.

ص: 504


1- 1) سوره نحل،آیه 18.

بخش دوم

اشاره

و الدّنیا دار منی لها الفناء و لأهلها منها الجلاء و هی حلوة خضراء،و قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر،فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد،و لا تسألوا فیها فوق الکفاف،و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ.

ترجمه

دنیا سرایی است که فنا بر پیشانیش نوشته شده و جلای وطن برای اهل آن مقدّر گردیده است،دنیا(ظاهرا)شیرین و سرسبز(و دل انگیز و وسوسه آمیز)است،اما به سرعت در علاقه مندانش نفوذ می کند،و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند می آمیزد،بنا بر این سعی کنید با بهترین زاد و توشه ای که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید،و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید،و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید.

شرح و تفسیر
دنیا سرای آرزوها!

از آنجا که همیشه حبّ دنیا بزرگترین مانع راه سعادت انسانها بوده است،و شیفتگی نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان می باشد امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به نکوهش دنیا پرداخته،و با شش ویژگی آن را وصف می کند.

نخست می فرماید:«دنیا سرایی است که فنا بر پیشانیش نوشته شده!» (و الدّنیا

ص: 505

دار منی (1)لها الفناء) .

آری آثار فنا و زوال از در و دیوار جهان نمایان است،درختانی که در بهار شکوفه می آورند و برگهای زیبا بر شاخسار آنها ظاهر می شود چند ماه بعد به هنگام پاییز پژمرده و خشک شده و با تند باد به هر سو پراکنده می شوند،گویی نه بهاری در کار بود و نه برگ و نه شکوفه ای!جوانان نیرومند و پر نشاط دیروز،پیران ناتوان و خسته امروزند،و پیران خسته امروز استخوانهای پوسیده فردا! عجبا که قانون فرسودگی و پیری در مجموعه جهان آفرینش و عالم خلقت نیز حاکم است و دانشمندان از آن تعبیر به«آنتروپی»می کنند،اتمهای موجودات تدریجا متلاشی می شود،و انرژیها به سوی یکنواختی پیش می رود و منظومه ها و کهکشانها رو به زوال می گذارد.

سپس امام علیه السّلام به بعد دیگری از این معنی پرداخته،می فرماید:«و جلای وطن برای اهل آن مقدر شده است» (و لأهلها منها الجلاء (2)) .

همه انسانها بدون استثنا دیر یا زود با این سرای فانی وداع می گویند و به سوی زندگی جاویدان سرای دیگر می شتابند،این یک تقدیر حتمی الهی است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند،و به همین دلیل در آیات قرآن از مرگ به عنوان «یقین»یاد شده،چرا که حتّی منکران مبدأ و معاد نیز به آن یقین دارند! در سومین و چهارمین وصف به پاره ای از جهات فریبنده دنیا که گروهی را به سوی خود جذب می کند اشاره کرده،می فرماید:«این دنیا(ظاهرا)شیرین و سرسبز(و دل انگیز و وسوسه آمیز)است» (و هی حلوة خضراء) .

شیرینی مربوط به ذائقه و خرمی و طراوت مربوط به باصره و بینایی است،آری زیبایی خیره کننده و زرق و برق دنیا انسانهای غافل را به سوی خود می کشاند،و

ص: 506


1- 1) «منی»از ماده«منی»(بر وزن نفی)به معنی برنامه ریزی کردن است،و به آرزوهایی که انسان برای آن طراحی می کند اطلاق می گردد،و مفهوم جمله بالا این است که در طبیعت دنیا فنا مقدر شده است.
2- 2) «جلاء»در اصل به معنای ظاهر نمودن و آشکار ساختن است و از آنجا که خروج از شهر و وطن افراد را در صحنه بیابان ظاهر و آشکار می سازد گویی انسان در شهر مخفی است و با خروج آشکار می شود به این معنی نیز جلاء اطلاق شده است و جلای وطن به معنی ترک وطن است.

حلاوت و شیرینی اش انسانها را آلوده می سازد،بدیهی است جهات فریبنده دنیا تنها مربوط به این دو حسّ نیست،بلکه از طریق تمام حواس نیز جاذبه های مخصوص به خود دارد،در واقع ذکر این دو واژه (حلوة خضراء) کنایه از تمام جهاتی است که ایجاد جاذبه می کند.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«دنیا با سرعت به سوی علاقه مندانش پیش می رود(و در آنها نفوذ می کند)،و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند می آمیزد» (و قد عجلت للطّالب و التبست (1)بقلب النّاظر) .

آری طبیعت دنیا این است که ظاهرا«خیر عاجل»و منفعت زودرسی دارد،و هنگامی که به سراغ انسان می آید چنان نفوذ می کند که گاهی جزیی از روح و جان او را تشکیل می دهد،زیرا در دیده ها زیبا و سرسبز است،و در ذائقه ها شیرین و گوارا است و به همین دلیل رهایی از عشق آن آسان نیست،آری آنچه دیده می بیند دل از آن یاد می کند،تا آنجا که شاعر را وادار می سازد که از دست دیده و دل فریاد بکشد و خنجری از فولاد بسازد و بر دیده بزند تا دل را آزاد سازد! بعد از بیان ویژگی های ششگانه بالا و آماده شدن دلها برای پذیرش فرمان الهی، امام می فرماید:«بنا بر این سعی کنید با بهترین زاد و توشه ای که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید،و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید،و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید» (فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد و لا تسألوا فیها فوق الکفاف،و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ (2)) .

فراموش نکنید شما مسافرانی هستید که موقّتا در این منزلگاه اقامت جسته اید، مسافران آگاه و بیدار در چنین منزلگاههایی به تهیه زاد و توشه می پردازند،و از بهترین و مفیدترین زاد و توشه ها برای خود فراهم می کنند،هرگز بار خود را با اشیاء

ص: 507


1- 1) ماده«التباس»اگر به وسیله باء متعدی شود به معنی ملحق شدن و آمیختن است و اگر به وسیله «علی»متعدی شود به معنی مشتبه شدن است و از اینجا روشن می شود که سخن آنها که التباس را در جمله بالا به معنی اشتباه گرفته اند صحیح به نظر نمی رسد.
2- 2) «بلاغ»در اصل به معنی رسیدن به چیزی است،و بلوغ را از این جهت بلوغ می گویند که انسان به مرحله خاصی از زندگی می رسد،و به همین جهت«بلاغ»به معنی«کافی بودن»به کار رفته است.

بیهوده سنگین نمی کنند،و به گردنه های صعب العبور که در مسیر خود پیش رو دارند می اندیشند! آنها از این فرمان الهی الهام می گیرند که: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (1).

«زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزگاری است،و از(مخالفت فرمان)من بپرهیزید ای خردمندان»،در نتیجه به تهیه این زاد و توشه الهی می پردازند یعنی تقوی و هرگز به خواب غفلت فرو نمی روند.

نکته: کفاف و عفاف برتر از هر چیز است

در این خطبه به جنبه های مختلف زندگی دنیا در عبارات کوتاه و گویایی اشاره شده است:

نخست این که طبیعت زندگی دنیا فناپذیری است،و تمام اهل دنیا بدون استثنا چه بخواهند و چه نخواهند باید از آن کوچ کنند.

دیگر این که ظاهری زیبا و فریبنده و شیرین و جذّاب دارد،و به همین دلیل ظاهر بینان به سرعت مجذوب آن می شوند و آگاهان در امانند.

دیگر این که عشق به دنیا به طور تدریجی در درون جان انسان نفوذ می کند به گونه ای که جزیی از وجود او می شود و به همین دلیل رهایی از آن در این حالت بسیار مشکل است.

دیگر این که امام علیه السّلام برای نجات از خطرات دنیا دستور مؤثّری در اینجا بیان فرموده،و آن قناعت به«کفاف»و«عفاف»است.

ص: 508


1- 1) سوره بقره،آیه 197.

منظور از«کفاف» (1)و«عفاف»(یا عفاف و کفاف)این است که انسان در دنیا به مقدار نیازش قانع باشد و زیاده طلبی را کنار بگذارد و از اموال حرام چشم بپوشد که در این صورت هم قرین آرامش در زندگی دنیا خواهد بود،و هم بار او برای آخرت سبک می شود چرا که بیشترین بدبختی انسان به خاطر حرص و ولع و افزون طلبی است.

البتّه اگر اضافات را برای خدمت به محرومان بخواهد نه تنها با کفاف و عفاف منافات ندارد،بلکه در طریق تقویت برنامه کفاف و عفاف دیگران است.

قرآن مجید الگویی در این زمینه برای همه انسانها بیان کرده،می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» ،«ای کسانی که ایمان آورده اید روزی های پاکیزه ای را که خداوند برای شما حلال کرده،بر خود حرام نکنید(و از آنها بهره بگیرید)ولی از حد تجاوز ننمایید که خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد». (2)این معنی در احادیث اسلامی نیز بازتاب وسیعی دارد،امام صادق علیه السّلام این دعای کوتاه و پر معنی را از پیغمبر اکرم نقل می کند که عرضه می داشت:«اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّدا و من أحبّ محمّدا و آل محمّد العفاف و الکفاف»!«خداوندا!به محمد و آل محمد و کسانی که محمد و آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دوست دارند عفاف و کفاف مرحمت فرما». (3)

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام می خوانیم:«قلیل یکفی خیر من کثیر یردی»،زندگی مختصری که برای انسان کافی باشد بهتر است از اموال زیاد و گسترده ای که انسان را به هلاکت افکند». (4)

ص: 509


1- 1) «کفاف»از ماده«کف»به معنای کف دست گرفته شده،و از آنجا که انسان با کف دست چیزی را از خود دور می سازد این واژه به معنی منع کردن و باز داشتن آمده است،و شخص نابینا را«مکفوف»می گویند به خاطر این که بینایی او گرفته شده،و به جماعت و گروه«کافّه»گفته می شود چون حالت باز دارنده در مقابل دشمنان و مخالفان دارند،و از آنجا که مقدار کافی برای زندگی می تواند انسان را از نیاز به مردم و آلودگیها بازدارد به آن کفاف و گاه همراه با عفاف اطلاق کرده اند.
2- 2) سوره مائده،آیه 87.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 140.
4- 4) غرر الحکم،حدیث 234.

اصولا کسی که به حدّ لازم زندگی قانع باشد به پرهیزگاری و عفاف و پاکی از گناه آراسته خواهد شد،در غیر این صورت غالبا آلوده گناه می شود علی علیه السّلام می فرماید:

«من اقتنع بالکفاف ادّاه الی العفاف»،«کسی که به مقدار کفایت قانع شود او را به سوی عفّت و پاکی هدایت می کند!» (1)اضافه بر این قناعت به مقدار لازم برای زندگی علاوه بر جنبه های معنوی و اخلاقی،سبب آرامش روح و جان آدمی در همین دنیاست،در یکی از کلمات قصار مولی علی علیه السّلام در نهج البلاغة آمده است:«و من اقتصر علی بلغة الکفاف فقد انتظم الرّاحة و تبوّأ خفض الدّعة»،«آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتی دست یافته و در آرامش مسکن می گزیند!» (2)افراد حریص و افزون طلب به انسانهای بسیار فربهی می مانند که در هر وعده غذا چندین برابر دیگران می خورند،و این نتیجه ای جز این که بار سنگینی از گوشتهای اضافی بر آنها تحمیل شود که قدرت حرکت را از آنها بگیرد ندارد حتی برای چند قدم راه رفتن به نفس نفس می افتند،نه از سلامت برخوردارند و نه از آسایش و آرامش! این مقال را با حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام پایان می دهیم،می فرماید:«پیغمبر اکرم در بیابانی از کنار ساربانی که مشغول چرای شترهایش بود گذشت از او مقداری آب(یا شیر)خواست.آن مرد که می خواست طفره برود گفت:آنچه در پستانهای این شترهاست صبحانه قبیله است،و آنچه در ظرفهاست شام قبیله!پیغمبر عرض کرد:خداوندا!مال و فرزندانش را افزون کن!از آنجا گذشت و به چوپانی رسید همین درخواست را از او کرد،چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشید،و آنچه در ظرف داشت نیز بر آن ریخت(و با خوشحالی)خدمت رسول اللّه فرستاد و گوسفندی هم به عنوان هدیه بر آن افزود و عرضه داشت:این چیزی است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشی باز بر آن بیفزایم؟!پیغمبر در حق او دعا کرد و

ص: 510


1- 1) غرر الحکم،حدیث 286.
2- 2) -نهج البلاغة،جمله 371.

عرضه داشت:«اللهمّ ارزقه الکفاف!»،«خداوندا!به اندازه کفایت به او روزی ده!».

بعضی از یاران عرض کردند:ای رسول خدا!آن کس را که دست رد بر سینه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعایی ساختی که همه ما به آن علاقه داریم،و به آن کس که سخاوتمندانه نیاز شما را برآورد،دعایی کردید که همه ما از آن کراهت داریم!پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پاسخ آنها این جمله بسیار پر معنی را فرمود:«انّ ما قلّ و کفی خیر ممّا اکثر و ألهی،اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد الکفاف»،«مقدار کم که برای زندگی انسان کافی باشد بهتر است از مقدار زیادی که انسان را از خدا غافل کند،خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفایت روزی بده»! (1)

ص: 511


1- 1) شرح نهج البلاغة،علاّمه خویی،جلد 4،صفحه 249.

ص: 512

خطبۀ چهل و ششم: دعای امام هنگامی که پا را در رکاب گذاشت تا به سوی شام(برای خاموش کردن فتنه معاویه و شامیان گردنکش)برود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

عند عزمه علی المسیر الی الشام و هو دعاء دعا به ربّه عند وضع رجله فی

الرکاب

(1)

امام علیه السّلام این دعا را هنگامی که پا را در رکاب گذاشت تا به سوی شام(برای خاموش کردن فتنه معاویه و شامیان گردنکش)برود تلاوت فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه یا صحیح تر این دعا،در عین کوتاهی نکته های جالب و عمیقی در بر دارد،اولا تمام مشکلاتی را که در این سفر محتمل بوده،امام علیه السّلام تحت سه عنوان بیان کرده،و از آنها به خدا پناه می برد،سپس خداوند را به عنوان یار همسفر،و جانشین در میان بازماندگان و خانواده،توصیف می کند که بمنزله دلیلی است بر

ص: 513


1- 1) سند خطبه:این سخن را بعضی از کسانی که قبل از سید رضی می زیسته اند از آن حضرت علیه السّلام نقل کرده اند،از جمله«نصر بن مزاحم»در کتاب صفین،و بعضی از مورخان نوشته اند هنگامی که امام علیه السّلام می خواست پا را در رکاب بگذارد و برای جنگ با معاویه از کوفه به سوی شام برود این دعا را خواند. همان گونه که سید رضی در ذیل این کلام آورده است قسمت آغاز آن از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،و امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله های پر معنای دیگری تکمیل نموده است.«اعثم»کوفی نیز در کتاب امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله های پر معنای دیگری تکمیل نموده است.«اعثم»کوفی نیز در کتاب الفتوح آن را ذکر کرده،«قاضی نعمان مصری»این دعا را با اضافات و تفاوتهایی در کتاب دعائم الاسلام آورده و می گوید امام علیه السّلام به هر سفری می رفت این دعا را تلاوت می فرمود.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2، صفحه 12).

بخش اوّل دعا توصیفی که برای غیر خدا متصور نیست،و تنها احاطه ذات پاکش بر همه کائنات این معنی را محقّق می کند.

ص: 514

أللّهمّ إنّی أعوذ بک من وعثاء السّفر و کآبة المنقلب و سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد،أللّهمّ أنت الصّاحب فی السّفر،و أنت الخلیفة فی الأهل،و لا یجمعهما غیرک،لأنّ المستخلف لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستخلفا!

ترجمه

بار الها من از رنج و مشقّت این سفر،و بازگشت پر اندوه از آن،و مواجه شدن با منظره ناخوشایند در خانواده و مال و فرزند،به تو پناه می برم،خداوندا!تو در سفر همراه مایی،و نسبت به بازماندگان ما در وطن سرپرست و نگاهبانی،و جمع میان این دو را هیچ کس جز تو نمی تواند،زیرا آن کس که سرپرست بازماندگان است، همسفر نتواند بود،و آن کس که همسفر است جانشینی انسان را(در خانه و خانواده اش)نمی تواند بر عهده گیرد(آری تنها تویی که قادر بر هر دو هستی)!

شرح و تفسیر

خداوندا از رنج سفر به تو پناه می برم

! بی شک مردان خدا و اولیاء اللّه در همه حال متوجه خدا بوده اند،ولی در مشکلات و حوادث مهم و پیچیده توجّه بیشتری به ذات پاک او داشته اند،و کار خود را در این گونه موارد با دعا و توسل به ذات پاکش شروع می کردند که هم راهگشا بود،و هم مایه قوّت قلب و آرامش روح و اعتماد به نفس!

ص: 515

امام علیه السّلام که پیشوای این خیل عظیم بود به هنگامی که پا در رکاب گذاشت تا عازم میدان صفّین شود،به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت:

«بار الها من از رنج و مشقّت این سفر،و بازگشت پر اندوه از آن،و مواجه شدن با منظره ناخوشایند در خانواده و مال و فرزند،به تو پناه می برم».

«أللّهمّ إنّی أعوذ بک من وعثاء (1)السّفر و کآبة (2)المنقلب (3)و سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد» .

در واقع آنچه فکر یک مسافر را به خود مشغول می دارد سه چیز است که امام علیه السّلام در اینجا به هر سه اشاره فرموده است:

نخست مشکلات سفر است که با تعبیر به «وعثاء السّفر» به آن اشاره شده است.

دوم چگونگی بازگشت است که آیا انسان پیروزمند و با دست پر باز می گردد و یا شکسته حال و با دست خالی که با تعبیر «و کآبة المنقلب» به آن اشاره شده است، و سوم نگرانیهای مربوط به خانواده و خانه و اموال که با تعبیر «سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد» ذکر شده است.

امام از تمام این مشکلات و امور نگران کننده به خدا پناه می برد،و حلّ همه آنها را از خدا می خواهد.

سپس به نکته ای اشاره می فرماید که مایه دلگرمی دعا کنندگان و متوسّلان به درگاه خداست،عرض می کند:«خداوندا!تو در سفر همراه مایی،و نسبت به بازماندگان ما در وطن،سرپرست و نگاهبانی،و جمع میان این دو را هیچ کس جز تو نمی تواند داشته باشد» (أللّهمّ أنت الصّاحب فی السّفر،و أنت الخلیفة فی

ص: 516


1- 1) «وعثاء»از ماده«وعث»(بر وزن درس)به معنی شنهای نرمی است که پای انسان در آن فرو می رود و انسان را از راه باز می دارد و او را به زحمت می افکند و از همین رو به زن چاق و فربه«وعثه»گفته می شود چرا که بر اثر سنگینی به راحتی قادر به حرکت نیست!
2- 2) «کابة»به معنی ناراحتی و بد حالی و شکسته بالی است،و لذا به افراد شکسته بال و ناراحت کئیب گفته می شود.
3- 3) «منقلب»از ماده«قلب»در اینجا به معنی بازگشت است،این واژه هم می تواند اسم مصدر باشد و هم اسم مکان و زمان،و در اینجا معنی اسم مصدر مناسب تر است.

الأهل،و لا یجمعهما غیرک) .

آری تنها خداست که ذات پاکش از زمان و مکان منزّه است،و در عین حال احاطه به تمام مکانها و زمانها دارد،جایی به او نزدیکتر از جای دیگری نیست،و به همین دلیل هم در سفر با ماست و هم در حضر با زن و فرزندان و بستگان و دوستان ما و چه جالب است که زمام زندگی خود را به دست کسی بسپاریم که بر تمام شئون زندگی ما احاطه دارد،همه جا با ماست و همه جا با افراد مورد علاقه ما.

و در آخرین جمله های این دعا،دلیل این موضوع را که هیچ کس جز خدا نمی تواند میان این دو حالت را جمع کند،چنین بیان می فرماید:«زیرا آن کس که سرپرست بازماندگان است همسفر نتواند بود،و آن کس که همسفر است جانشینی انسان را(در خانه و خانواده اش)نمی تواند بر عهده گیرد» (لأنّ المستخلف لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستخلفا!) .

آری تمام مخلوقات مادی مکان دارند،و به همین دلیل بودن آنها در یک جا مانع از بودن در جای دیگر است،این به خاطر محدودیت وجودی آنهاست،تنها وجود نامحدود پروردگار متعال است که نه مکان دارد و نه جهت،نه گذشته و حال و آینده،زمین و آسمان،و دور و نزدیک و درون و برون نزد او برابر است،همان گونه که خودش فرموده «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» . (1)

«او با شماست هر جا باشد»و «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (2)«به هر طرف رو کنید رو به سوی او می کنید».

مرحوم سید رضی در پایان این سخن می گوید:«قسمت نخستین این کلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،و امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله هایی فصیح و بلیغ تکمیل فرموده است و آن جمله ها از «لا یجمعهما غیرک» تا پایان این کلام می باشد.

ص: 517


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره بقره،آیه 115.
نکته: فلسفه دعا

کسانی که با منابع اسلامی سر و کار دارند به این نکته واقفند که دعا و نیایش در تعلیمات اسلام جایگاه ویژه ای دارد،تا آنجا که قسمت عمده عبادات اسلامی را دعا و نیایش تشکیل می دهد،به گونه ای که روح عبادت دعا شمرده شده است همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم:«افزعوا الی اللّه عزّ و جلّ فی حوائجکم،و الجئوا الیه فی ملمّاتکم،و تضرّعوا الیه،فانّ الدّعاء مخّ العبادة!»،«در حوائج خود و به هنگام بروز مشکلات از خداوند مدد بطلبید،و در سختیها به او پناه ببرید،و در پیشگاه او تضرع و دعا کنید،چرا که دعا روح و مغز عبادت است». (1)

در حدیث دیگری دعا به عنوان اسلحه مؤمن،و ستون خیمه دین،و نور آسمانها و زمین،معرفی شده است،(قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:الدّعاء سلاح المؤمن،و عمود الدّین،و نور السّموات و الارض). (2)

و امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«الدّعاء مفاتیح النّجاح،و مقالید الفلاح»، «دعا کلید پیروزی و وسیله رستگاری است». (3)

این مسأله به قدری مهم است که قرآن مجید با صراحت می گوید: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» (4)،«بگو پروردگارم به شما اعتنایی نمی کند اگر دعای شما نباشد».ولی با این حال بعضی از ناآشنایان به فلسفه دعا خرده گیریهایی در این زمینه دارند.

1-گاه می گویند:دعا با روح رضا و تسلیم در برابر اراده خداوند نمی سازد،ما باید تسلیم اراده او باشیم و هر چه او می پسندد همان را بپسندیم! 2-دعا یکی از عوامل تخدیر و کند شدن چرخهای فعالیت و تلاش و کوشش

ص: 518


1- 1) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 302.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 468،حدیث 1.
3- 3) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 341 و اصول کافی،جلد 2،صفحه 468.
4- 4) سوره فرقان،آیه 77.

است،چرا که مردم این امور را رها می کنند و به سراغ دعا می روند! 3-اضافه بر همه اینها،ما چگونه می توانیم با دعا مقدّرات الهی را تغییر دهیم، اگر در علم خدا مقدّر شده حادثه ای رخ دهد،با دعای ما تغییر نمی کند،و اگر مقدّر شده واقع نشود با دعای ما واقع نمی شود،و به تعبیر ساده،دعا نوعی فضولی در کار خداست،او هر چه مصلحت است انجام می دهد و نیازی به دعای ما نیست؟! ولی اگر مفهوم واقعی دعا و فلسفه نیایش روشن شود جایی برای این گفتگوها باقی نمی ماند.

مفهوم صحیح دعا این است که ما منتهای تلاش و کوشش خود را انجام دهیم،و آنچه را از توان ما بیرون است به لطف خدا بسپاریم،و با دعا حلّ مشکل را از او بخواهیم،و به مضمون «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» (1)،به هنگام اضطرار و عقیم ماندن تلاشها و کوششها به در خانه خدا برویم و دست به دعا برداریم،به همین دلیل در روایات اسلامی تصریح شده است.آنهایی که بر اثر تنبلی و کوتاهی و ندانم کاری گرفتار محرومیت می شوند،دعایشان مستجاب نخواهد شد.جوان تنبلی که تن به کار نمی دهد دعایش در باره وسعت روزی به اجابت نمی رسد،و همچنین طلبکاری که مقدار قابل توجّهی از مال و ثروت خود را به کسی داده و شاهد و سندی نگرفته و شخص بدهکار انکار کرده است دعای او در این زمینه مستجاب نیست!خلاصه این که ندانم کاری ها و تنبلی ها با دعا حل نخواهد شد.

با توجه به این نکته دعا نه تنها عامل تخدیر نیست،بلکه عامل حرکت و تلاش تا آخرین حدّ توان است(دقّت کنید).

اما این که گفته می شود دعا مقدّرات الهی را تغییر نمی دهد،پاسخش روشن است،دعا سبب افزایش قابلیت و شایستگی انسان می شود زیرا به در خانه خدا می رود،دل و جان خود را به نور معرفت او صفا می بخشد،از گناه خود توبه می کند،چرا که توبه یکی از شرایط قبولی دعا است،و با این امور قابلیت بیشتری

ص: 519


1- 1) سوره نمل،آیه 62.

برای لطف پروردگار می یابد،و مشمول عنایت تازه ای می شود،زیرا خداوند مقدر کرده آنها که شایسته ترند بهره بیشتری از لطف و عنایت او داشته باشند.

به تعبیر دیگر،خداوند نعمتها و برکاتی دارد که شامل حال بندگانش می شود اما مشروط به شرایطی است یکی از شرایط آن است که به در خانه او بروند و دست به دعا بردارند روح خود را پاک کنند و به او نزدیک شوند،بنا بر این در پرتو دعا شرایط رحمت الهی حاصل می شود و باران لطف او ریزش می کند.

از آنچه در بالا گفته شد پاسخ این ایراد که دعا با روح تسلیم و رضا سازگار نیست،نیز روشن می شود،چرا که دعا تأکیدی است بر تسلیم و رضا چون خدا می خواهد از طریق دعا بندگانش به او نزدیک شوند،و در پرتو قرب به ذات پاک او مشمول برکات و رحمت و عنایت بیشتری گردند،و به همین دلیل بارها و بارها در آیات و روایات دعوت به دعا شده است.

کوتاه سخن این که دعا آثار تربیتی فراوانی در انسان دارد،روح و جان او را می سازد،و زنگار جهان ماده را از او دور می کند،او را به ذات پاک خدا،به نیکی ها و پاکی ها و صفات برجسته انسانی نزدیک می سازد،و راهی است برای کسب قابلیت بیشتر برای تحصیل سهم افزونتری از فیض بی پایان پروردگار! تأثیر دعا و نیایش در پرورش روح آدمی در عصر ما وارد مرحله تازه ای شده است،و حتی پزشکان و روانشناسان جدید،با اهمیت زیادی از آن یاد می کنند و آن را دریچه ای برای حل مشکلات می دانند که با ذکر یک نمونه از آن،این سخن را پایان می دهیم.

طبیب و روانشناس مشهور فرانسوی«آلکسیس کارل»در کتاب مشهورش به نام «نیایش»چنین می نویسد:

«نیایش در همان حال که آرامش را پدید آورده است در فعالیتهای مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی پدید می آورد و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند،نیایش خصائل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فرد نشان می دهد.صفای نگاه،متانت رفتار،انبساط و شادی درونی،چهره پر از

ص: 520

یقین،استعداد هدایت،و نیز استقبال از حوادث،اینها است که از وجود یک گنجینه پنهان در عمق روح ما حکایت می کند،و تحت این قدرت حتی مردم عقب مانده و کم استعداد نیز می توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن بیشتر بهره گیرند،امّا متأسفانه در دنیای ما کسانی که نیایش را در چهره حقیقیش بشناسند بسیار کمند»! (1)به هر حال دعا و نیایش در هر زمان خوب و سازنده است،ولی به هنگام انجام کارهای مهم که انسان نیاز به نیرو و توان بیشتری دارد از اهمیت ویژه ای برخودار است.

به همین دلیل اولیاء اللّه همواره در کارهای مهم دست به درگاه پروردگار بر می داشتند،و با دعا و یاد او توان و نیرو می گرفتند،و با توکل بر ذات پاکش آرام می یافتند،و بدون ترس و واهمه از عظمت مشکلات به جنگ آنها می رفتند،چرا که می دانستند هر مشکلی در برابر اراده حق سهل و آسان است.

مخصوصا به هنگام مسافرتها به ویژه سفرهای خوفناک،دعای خود و دوستانشان بدرقه راهشان بود،و اگر می بینیم امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز به هنگام حرکت به صفّین طبق گفتار بالا به خدا پناه می برد،و دعا می کند در واقع به سنت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انبیاء پیشین عمل فرموده است.

هنگامی که نوح در آن طوفان هولناک سوار بر کشتی شد،مأموریت پیدا کرد که رو به درگاه خدا آورد و برای نجات خود از او کمک بگیرد:« «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» ،هنگامی که تو و همه کسانی که با تو هستند سوار کشتی شدید بگو ستایش برای خدایی است که ما را از قوم ستمگر رهایی بخشید،و بگو:پروردگارا!ما را در منزلگاهی پر برکت فرود آر،و تو بهترین فرود آورندگانی». (2)

ص: 521


1- 1) کتاب نیایش.
2- 2) سوره مؤمنون،آیه 28-29.

و هنگامی که موسی علیه السّلام از ترس مأموران خونخوار فرعون از مصر بیرون آمد و به سوی مدین حرکت کرد گفت:امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند» «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» . (1)

و هنگامی که بر دروازه مدین به یاری دختران شعیب برخاست و گوسفندان آنها را آب داد،در سایه ای قرار گرفت و عرض کرد:«پروردگارا!هر خیر و نیکی بر من فرستی به آن نیازمندم» «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (2).

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز به هنگام ترک مکه در سفر تاریخی هجرت به مدینه، سفری که بسیار مخاطره آمیز و هولناک بود،در حالی که از مفارقت مکه و خانه خدا سخت ناراحت بود،و در دل آرزو می کرد که به آن باز گردد بشارت بازگشت به آن سرزمین را از وحی آسمانی دریافت داشت و آیه زیر بر او نازل شد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» ،همان کسی که قرآن را بر تو فرض کرده،تو را به جایگاه و زادگاهت باز می گرداند. (3)این تعبیر نشان می دهد که او در این حال دست به دعا برداشته بود،و یا حالت دعا داشت که اجابت آن از سوی حق رسید.

در روایات اسلامی نیز دستور به دعاهایی به هنگام سفر داده شده است. (4)

این سخن را با جمله ای از دعای علی علیه السّلام به هنگام حرکت از کوفه به شام پایان می دهیم:در بعضی از روایات آمده است هنگامی که پای مبارکش را در رکاب نهاد «بسم اللّه» گفت،و هنگامی که بر پشت مرکب سوار شد فرمود: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ» ،پاک و منزّه است خداوندی که این مرکب را مسخّر ما فرمود و گرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم و ما به سوی پروردگارمان باز می گردیم (5)،سپس دعایی را که در خطبه مورد بحث آمده تلاوت فرمود.

ص: 522


1- 1) سوره قصص،آیه 22.
2- 2) سوره قصص،آیه 24.
3- 3) سوره قصص،آیه 85.
4- 4) به کتاب وسائل جلد 8،صفحه 275 و 281 مراجعه فرمایید.
5- 5) سوره زخرف،آیات 12-13-14.

خطبۀ چهل و هفتم: دو پیشگویی مهم در بارۀ کوفه،یا کوفه و بصره

اشاره

من کلام له علیه السّلام

فی ذکر الکوفة

(1)

خطبه در یک نگاه

این سخن را امام علیه السّلام به عنوان دو پیشگویی مهم در باره کوفه،یا کوفه و بصره، بیان فرموده است:نخست به حوادث بسیار ناگوار و تکان دهنده ای که از سوی ستمگران بیرحم برای کوفه و مردمش پیش می آید اشاره می کند،و دیگر این که سرانجام آن جبّاران را که گرفتار عواقب سوء اعمال خود خواهند شد و به سزای اعمالشان خواهند رسید شرح می دهد.

ص: 523


1- 1) سند خطبه:از جمله کسانی که قبل از شریف رضی می زیسته اند و این خطبه را نقل کرده اند ابن الفقیه در کتاب«البلدان»است منتهی در روایت او از امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سخن خطاب به«بصره و کوفه» ذکر شده است ولی این مقدار تفاوت ضرری به اصل مطلب نمی زند.بعد از سید رضی نیز«زمخشری»در «ربیع الابرار»در باب«البلاد و الدیار»آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 15).

ص: 524

کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم العکاظیّ تعرکین بالنّوازل و ترکبین بالزّلازل و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلاّ ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل.

ترجمه

ای کوفه گویا تو را می نگرم که همانند چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی!زیر پای حوادث لگد کوب و پایمال خواهی شد!و پیشامدهای تکان دهنده ای تو را فرا می گیرد و من به خوبی می دانم هر ستمگری قصد سوء در باره تو کند خداوند او را گرفتار می سازد و به خودش مشغول می کند و به دست قاتلی می سپاردش.

شرح و تفسیر

پیشگویی از آینده کوفه

چنانکه گفته شد امام علیه السّلام این سخن را خطاب به«کوفه»(و به روایت دیگری به کوفه و بصره)بیان می فرماید،و می گوید:«ای کوفه!گویا تو را می نگرم که همانند چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی!» (کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم (1)

ص: 525


1- 1) «ادیم»در اصل به معنی پوسته و ظاهر هر چیزی است،و بیشتر به چرم اطلاق می شود،و قسمت روی زمین را«ادمة الأرض»می نامند،و گفته اند آدم بدین جهت آدم نامیده شد که از خاکهای روی زمین آفریده شد و«ادام»به چیزی می گویند که به روی نان می مالند و می خورند(نان خورشت).

العکاظیّ (1)) .

«عکاظ»نام بازاری بوده است در نزدیکی مکّه(و به گفته بعضی در میان مکه و طائف)که در هر سال مردم جزیرة العرب از نقاط مختلف به مدت یک ماه(و به گفته بعضی به مدت بیست روز)در آنجا اجتماع می کردند،و متاعهای خود را به مشتریان عرضه می داشتند،و در ضمن اشعار فراوانی می خواندند و قبائل عرب هر کدام از این طریق به تفاخر و تبلیغ قبیله خود می پرداختند،و طبعا مفاسد زیادی نیز در آنجا به بار می آمد،و به همین دلیل وقتی که اسلام آمد برنامه بازار عکاظ برچیده شد.

در این که منظور از این جمله،حوادث دردناکی است که امام علیه السّلام برای کوفه پیش بینی می فرمود،یا گسترش و توسعه کوفه است،دو تفسیر وجود دارد.تفسیر اوّل را غالب مفسران نهج البلاغة پذیرفته اند،و تفسیر دوم را اندکی ذکر کرده اند،ولی صحیحتر به نظر می رسد،چرا که کشیدن چرم عکاظی را کنایه از حوادث تلخ و دردناک گرفتن چندان مناسب به نظر نمی رسد،اما این تعبیر را کنایه از گسترش فوق العاده کوفه گرفتن مناسبتر است.

قابل توجه این که چرم عکاظی هم گسترده بود،و هم زیبا و جالب و از چرمهای مرغوب در میان عرب محسوب می شد که می تواند اشاره به آبادی و زیبایی کوفه در زمانهای آینده نسبت به زمان حضرت علیه السّلام بوده باشد.

بعضی نیز گفته اند این جمله اشاره به این است که در آینده کوفه به بخشها و قطعات متعدّدی تجزیه می شود،همان گونه که چرمهای عکاظی را برای بریدن و قطعه قطعه کردن می کشند و می گسترانند.

به هر حال امام علیه السّلام می افزاید:«ای کوفه زیر پای حوادث لگدکوب و پایمال

ص: 526


1- 1) «عکاظ»چنانکه در بالا گفته شد نام بازار معروفی است که عرب در عصر جاهلیت در نزدیکی مکه داشت،و هر سال در آن اجتماع عظیمی می شد،این واژه از ماده«عکظ»(بر وزن عکس)به معنی کوبیدن، پایمال کردن و تفاخر نمودن است،و از آنجا که یکی از کارهای عرب جاهلی در بازار عکاظ،تفاخرهای قبیله ای بود که گاه به درگیریهای خونین کشیده می شد آن محل را«عکاظ»نامیدند.

خواهی شد و پیشامدهای تکان دهنده تو را فرا می گیرد».

(تعرکین (1)بالنّوازل (2)و ترکبین بالزّلازل) ،شبیه همین تعبیر در خطبه 108 نیز آمده است،آنجا که می فرماید:«تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ الْأَدِیمِ»یعنی بنی امیّه بر شما چیره می شوند و همچون چرمی شما را به هم پیچیده و لگد مال می کنند.

و در پیش بینی دوم(و به احتمال سوم)می فرماید:«من به خوبی می دانم که هر ستمگری قصد سوء در باره تو داشته باشد خداوند او را گرفتار می سازد و به خودش مشغول می کند و به دست قاتلی می سپاردش» (و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلاّ ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل) .

تعبیر به (ابتلاه اللّه بشاغل) می تواند اشاره به بیماریهای سخت و دردناکی باشد که ظالمان را از درون به خود مشغول می سازد،و از غیر خود بیگانه می کند، همان گونه که (و رماه بقاتل) اشاره به حوادثی است که از برون بر سر انسان می تازد و او را هدف قرار داده یا به قتل می رساند.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه در باره کوفه پیش بینی فرمود دقیقا تحقّق یافت و کوفه بعد از امام علیه السّلام بسیار گسترش یافت و همیشه مرکز آشوبها و فتنه ها و حوادث تکان دهنده بود،بسیاری از جبّاران برای تسخیر کوفه و در هم کوبیدن آن قد علم کردند، ولی خداوند هر یک از آنها را به بلایی گرفتار کرد،و شرّ آنها را دفع نمود و شاید این امر به خاطر آن بود که کوفه همیشه مرکزی بود برای گروهی از مؤمنان مخلص و شیعیان فداکار و با وفای علی بن ابی طالب علیه السّلام،هر چند منافقان هم در آن کم نبودند.

و به همین دلیل در روایات متعدّدی به فضیلت کوفه و اهل آن اشاره شده است.

از جمله کسانی که در فاصله کوتاهی بعد از امیر مؤمنان علی علیه السّلام قصد تخریب کوفه را داشتند«زیاد بن ابیه»بود.در بعضی از روایات آمده است،هنگامی که او بر

ص: 527


1- 1) «تعرکین»از ماده«عرک»(بر وزن درک)به معنی مالش دادن و پایمال کردن است.
2- 2) «نوازل»جمع«نازله»به گفته لسان العرب به معنی حادثه شدیدی است که بر قوم و یا ملتی فرود می آید.

منبر قرار گرفت،و شروع به خطبه خواندن کرد گروهی از مردم کوفه سنگریزه به سوی او پرتاب کردند،او عصبانی شد و دست هشتاد نفر را قطع کرد و تصمیم گرفت خانه های آنها را ویران کند و نخلهایشان را بسوزاند،مردم را در مسجد جمع کرد و دستور داد از علی علیه السّلام برائت جویند و چون می دانست آنها چنین کاری نخواهند کرد،همین را بهانه ای برای کشتن مردم و ویران کردن شهر قرار داد،ولی در همین میان پیکی از جانب او آمد و به مردم خبر داد که امروز من گرفتار شده ام به منازل خود باز گردید،و این بدان خاطر بود که بیماری طاعون بر او مسلّط شد،و فریاد می زد نیمی از بدن من آتش گرفته است،و همچنان این سخن را تکرار می کرد تا جان داد! (1)از کسانی که کوفه را آماج حملات خود قرار دادند و به زور بر آن چیره شدند فرزند او«عبید اللّه بن زیاد»و«حجّاج بن یوسف ثقفی»بودند که هر کدام گرفتار عاقبت سوء اعمال خود شدند،و به طرز فجیعی جان دادند.معروف این است که ابن زیاد از فرزندان نامشروع بود،و مادرش مرجانه زن آلوده ای بود و به خاطر همین او را به نام مادرش می خواندند و به او ابن مرجانه می گفتند.در سال 28 یا 29 هجری متولد شد و در 32 سالگی به حکومت بصره و کوفه از سوی بنی أمیه منصوب شد،و بعد از جنایاتی که در کربلا مرتکب شد،مردم کوفه را سخت تحت فشار قرار داد،ولی چیزی نگذشت که با قیام مختار به دست ابراهیم بن مالک اشتر در حالی که 39 ساله بود کشته شد،و مختار سر او را خدمت امام علی بن الحسین علیه السّلام فرستاد،هنگامی که سر او را خدمت امام علیه السّلام آوردند حضرت مشغول غذا خوردن بود،سجده شکر به جا آورد و فرمود:آن روز که ما را بر ابن زیاد وارد کردند غذا می خورد در حالی که سر پدر من در برابر او بود،من از خدا تقاضا کردم که از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذای خود مشاهده کنم! (2)»

ص: 528


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 199.
2- 2) دائرة المعارف الشیعیة العامة.

سومین جباری که بر کوفه مسلط شد و ظلم فراوان کرد،و سرانجام به عذاب دردناکی مبتلا گشت،و به وضع بسیار دردناک و عبرت آمیزی جان داد حجّاج بن یوسف ثقفی بود.او که از طرف عبد الملک مروان به عنوان والی کوفه برگزیده شد، جنایاتی مرتکب شد که در تاریخ بشریت نه قبل و نه بعد از او شبیه و مانند نداشته است.در مورد جنایات او مطالبی نوشته اند که انسان از شنیدن آنها نیز وحشت می کند،تا چه رسد به دیدن و می توان گفت جنایات او نوعی مجازات الهی برای مردمی بود که نسبت به علی علیه السّلام و فرزندانش امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام چنان بی وفایی کردند که سابقه نداشت.

ولی این مسأله هرگز چیزی از بار سنگین مسئولیت الهی او نمی کاست،و به همین دلیل به دردناکترین وضعی در سن پنجاه و چهار سالگی از دنیا رفت،و پایان زندگی ننگین او درس عبرتی برای همگان و تأکیدی بر فرمایش مولای متقیان علیه السّلام در خطبه بالا شد.

او که به گفته خودش از ریختن خون مردم لذّت می برد،و به دنبال کارها و جنایات بی سابقه ای می گشت،و صد و بیست هزار نفر را در دوران عمر ننگینش با شکنجه به قتل رسانید،و در هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش به بدترین وضعی در میان مرگ و زندگی دست و پا می زدند،سرانجام به بیماری «آکله»و نوعی جذام که از درون معده گوشتهای او را متلاشی می کرد گرفتار شد! بیماری درونی او به قدری شدید شد که اطبّا او را جواب کردند،از سوی دیگر سرما و لرز شدیدی بر او مسلّط گشت،به گونه ای که منقلهای پر از آتش را در اطراف او قرار می دادند و به پوست بدن او نزدیک می کردند که نزدیک بود بدن او بسوزد، ولی باز از سرما فریاد می کشید.

می گویند:حجّاج در این حالت به«حسن بصری»شکایت کرد و راه چاره ای از او خواست حسن به او گفت:من به تو گفتم متعرّض صالحان مشو امّا تو لجاجت کردی(و این نتیجه اعمال توست)!حجّاج گفت:من از تو تقاضا نکردم که از خدا

ص: 529

بخواهی مرا شفا بدهد،از خدا بخواه هر چه زودتر مرگ مرا برساند،تا از این عذاب هولناک راحت شوم. (1)

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سحر کند

!

نکته: دو دیدگاه مختلف در باره کوفه!

در خطبه های نهج البلاغة تعبیرهای گوناگونی در باره کوفه و مردم آن دیده می شود،در بعضی از موارد مانند خطبه بالا کوفه به عنوان یک جایگاه مقدس معرفی شده که آبستن حوادث سخت و ناگواری است،ولی خداوند این کانون مقدس را از شرّ جباران روزگار حفظ می کند،در حالی که در بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغة مذمّت کوفه به خوبی آشکار است،مانند خطبه 25 که امام خطاب به کوفه می فرماید:«اگر تنها تو با این همه طوفانها باشی چهره ات زشت باد!» ان لم تکونی الاّ انت تهبّ اعاصیرک فقبّحک اللّه).

از بسیاری از روایات اسلامی مدح کوفه استفاده می شود،از جمله در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:هذه مدینتنا و محلّتنا و مقرّ شیعتنا»،«اینجا شهر ما،محلّه ما و کانون شیعیان ماست». (2)

و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در باره کوفه دعا می فرمود و عرض کرد:«اللّهمّ ارم من رماها و عاد من عاداها!»،«خداوندا آن کس که کوفه را هدف تیرهای خود قرار دهد هدف قرار ده و آن کس که با آن دشمنی کند با او دشمنی کن».

جمع میان این روایات چنین است که کوفه ذاتا مرکز مقدّسی بود،و مردم شریفی از شیعیان خالص و وفادار به اهل بیت علیه السّلام با ایمان و تقوی در آن می زیستند

ص: 530


1- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 132 و دائرة المعارف الشیعیة العامة،جلد 7،صفحه 516.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 198.

ولی بر اثر سیطره بنی أمیه بر آن و فرستادن جاسوسان و مأموران خشن و ناپاک خویش،و دادن زمام امور به دست این گونه افراد و بخشش بیت المال به نااهلان، فضای کوفه را آلوده و مسموم ساختند،و بسیاری از مردم را از آیین تقوی و پاکی منحرف کردند.اگر از کوفه مدح شده به خاطر قداست ذاتی مردم آنجا است و اگر مذمّت شده به خاطر آلودگی هایی است که بر اثر حکومت بنی أمیه(چنان که در بالا اشاره شد)پیدا کرد.

باز هم به مناسبتهای دیگر در این باره سخن خواهیم گفت:قبلا نیز در ذیل خطبه 25 اشاراتی به این مسأله شد.

ص: 531

ص: 532

خطبۀ چهل و هشتم: خطبه امام هنگامی که در«نخیله»(لشکرگاه نزدیک کوفه)بود و عزم میدان صفّین را داشت

اشاره

عند المسیر إلی الشام،قیل:إنّه خطب بها و هو بالنخیلة خارجا من الکوفة الی

صفین

(1)

.

گفته می شود امام این خطبه را هنگامی ایراد کرد که در«نخیله»(لشکرگاه نزدیک کوفه)بود و عزم میدان صفّین را داشت.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دارای دو بخش است:بخش اوّل طبق معمول بسیاری از خطبه ها،حمد و ثنای الهی است در برابر نعمتهای بی پایانش که به بندگانش ارزانی داشته است،و امام علیه السّلام با تعبیراتی بسیار زیبا و روح پرور از آنها یاد می کند،و خدا را به خاطر آنها می ستاید.

در بخش دوم لشکریان خود را از برنامه ای که در پیش دارند آگاه می سازد،و مسیرشان را به آنها نشان می دهد که از کجا باید بگذرند تا به مقدمه لشکر که از پیش فرستاده شده است بپیوندند.

سپس قبایلی را که در اطراف دجله زندگی می کنند بسیج نموده و به همراهی هم

ص: 533


1- 1) سند خطبه:همان طور که در بالا اشاره شد خطبه ناظر به یک سلسله دستورات جنگی است که امام علیه السّلام برای آماده ساختن لشکر خود صادر فرمود،در حالی که در منزلگاه نخیله در خارج کوفه،عازم صفّین بود.در کتاب مصادر نهج البلاغة آمده است که حضرت این خطبه را در 25 شوال سال 37 هجری هنگام عزیمت به صفّین ایراد فرمود،سپس می افزاید:«گروهی از تاریخ نویسان و ارباب سیر(طبق نقل ابن ابی الحدید)آن را در کتب خود نقل کرده اند از جمله نویسنده کتاب صفّین«نصر بن مزاحم»است که آن را با مقداری تفاوت ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 16)

به سوی دشمن حرکت کنند،ظاهرا امام علیه السّلام می خواهد به یارانش در نخیله،که جمعیت زیادی نبودند،این نکته را یادآور شود که تنها شما نیستید که به سوی صفّین می روید،گروه زیادی در مسیر راهند که آنها را بسیج می کنیم و به شما می پیوندند و جزء عدّه و عدّه شما می شوند.

توضیح این که حضرت علیه السّلام مقدمه لشکر خود را به نقطه ای از ساحل فرات فرستاد و دستور داد آنجا بمانند تا امام علیه السّلام با گروه دیگری به آنجا برسد.سپس از فرات عبور کنند و ساکنان اطراف دجله را برای مبارزه با لشکر شام بسیج نمایند و هر سه گروه به سوی شامیان حرکت کنند.

ص: 534

بخش اول

اشاره

الحمد للّه کلّما وقب لیل و غسق،و الحمد للّه کلّما لاح نجم و خفق، و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام،و لا مکافإ الإفضال.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوند است،هر زمان شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد،و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند،و حمد ویژه خداوند است که نعمتش هرگز پایان نمی پذیرد،و بخششهای او را جبران نتوان کرد.

شرح و تفسیر

ستایش چنین خداوندی را سزا است

! در بخش نخستین این خطبه امام علیه السّلام با تعبیرات تازه و پر معنایی،به حمد و ثنای الهی می پردازد،و به نکات جدیدی اشاره کرده می فرماید:«ستایش مخصوص خداوند است هر زمان که شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد،و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند» (الحمد للّه کلّما وقب (1)

ص: 535


1- 1) «وقب»از ماده وقب گودال یا فرو رفتگی در کوه یا زمین است،و هنگامی که چیزی داخل گودالی شود یا در تاریکی فرو رود،از آن تعبیر به«وقب»می کنند،به همین جهت تعبیر بالا برای وارد شدن شب به کار رفته است.

لیل و غسق (1)،و الحمد للّه کلّما لاح (2)نجم و خفق (3)) .

این تعبیرات اشاره به دو نکته می کند نخست این که حمد و ستایش ما دائمی و همیشگی است و همان گونه که فرا رسیدن شب و فرو افتادن پرده تاریکی به طور مرتّب تکرار می شود و تا دنیا بر پا است رفت و آمد شب و روز بر قرار است حمد و سپاس ما نیز جاویدان می باشد،و نیز طلوع و غروب ستارگان همیشگی است، همچون حمد و ستایش ما.

نکته دیگر این که تاریکی شب و طلوع و غروب ستارگان از نعمتهای بزرگ پروردگار است.تاریکی شب به انسان بعد از کار سنگین روزانه آرامش و استراحت می بخشد،نه تنها به خاطر این که مانع از فعالیتها است،بلکه به خاطر این که نفس ظلمت و تاریکی آرام بخش و خواب آور است،و به همین دلیل بهترین موقع برای خواب عمیق و راحت،شبها و هنگام خاموش کردن چراغها است،قرآن مجید در آیه 72 سوره قصص،به این نکته اشاره کرده می فرماید: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» ،بگو به من خبر دهید اگر خداوند روشنایی روز را تا قیامت بر شما جاویدان کند،کدام معبود غیر از خدا است که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید،آیا نمی بینید؟! و در آیه بعد می فرماید: «وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل و روزی

ص: 536


1- 1) «غسق»به معنی شدّت ظلمت است و از آنجا که شب هر چه به نیمه نزدیک می شود تاریکیش بیشتر می شود،غسق کنایه از نیمه شب نیز می باشد،به همین دلیل مفسران گفته اند: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ» ،اشاره به چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء می کند، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» ،اشاره به نماز صبح است(سوره اسراء،آیه 78).
2- 2) «لاح»از ماده«لوح»به معنی آشکار شدن و درخشیدن است،و در مورد هر موجود صیقلی و درخشنده به کار می رود.«لوح»نیز به صفحه سفید رنگی می گویند که از چوب یا فلز ساخته شده باشد.
3- 3) «خفق»از ماده«خفق»و«خفوق»به معنی تزلزل و تحرّک است به همین جهت هنگامی که ستاره و یا خورشید و ماه غروب می کند این تعبیر در مورد آنها به کار می رود.

خدا تلاش کنید(آرامش را در شب و تلاش را در روز قرار داد)شاید شکر نعمتهای او را به جا آورید. (1)

این معنی در آیات متعدّد دیگری از قرآن نیز وارد شده و آزمایشهای علمی نیز نشان داده است که بیداری در شب و خواب در روز ضربه شدیدی بر سلامت انسان مخصوصا از نظر روانی وارد می کند.

فایده طلوع و غروب ستارگان نیز بر کسی پوشیده نیست،چرا که تنظیم اوقات، و پیدا کردن راه به سوی مقصود در دریاها و صحراها،به وسیله ستارگان حاصل می شود همان گونه که در سوره انعام می خوانیم: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ،«او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد تا در تاریکی های بیابان و دریا به وسیله آنها راه را بیابید» (2).

و در جای دیگر می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ، (3)آنها به وسیله ستارگان هدایت می شوند.

آری در آن روز که وسایل راهیابی کنونی اختراع نشده بود مطمئن ترین وسیله برای کسانی که از بیابانهای بی نشانه و دریاها عبور می کردند،در روزها طلوع و غروب آفتاب بود،و در شبها ستارگان و به همین دلیل راهیان برّ و بحر،فرد یا افراد آگاهی را از وضع نجوم همراه با خود داشتند،تا در بیابان و دریا راه را گم نکنند و این که در روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهل بیت عصمت به«نجوم»تشبیه شده اند،نیز به خاطر همین است که مردم به برکت آنها راه مستقیم حق را پیدا می کنند،و از بیراهه ها در امان خواهند بود.

تکیه امام علیه السّلام در میان همه نعمتها بر تاریکی شب و طلوع و غروب ستارگان ممکن است مشتمل بر این پیام نیز باشد که با قیام شامیان خونخوار بر ضد حکومت امام علیه السّلام دوران تاریکی برای مسلمانان فرا رسید،و راه نجات در آن زمان تنها ستاره فروزان ولایت بود.

سپس امام علیه السّلام به بخش دیگری از این ستایش پرداخته می فرماید:«حمد

ص: 537


1- 1) سوره قصص،آیه 73.
2- 2) سوره انعام،آیه 97.
3- 3) سوره نحل،آیه 16.

مخصوص خداوندی است که نعمتش هرگز پایان نمی پذیرد،و بخششهای او را جبران نتوان کرد!» (و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام،و لا مکافإ الإفضال) (1).

جمله اول در واقع اشاره به این نکته است که نعمت پروردگار در یک یا چند چیز خلاصه نمی شود،بلکه سر تا پای ما را در تمام عمر فرا گرفته است،و جمله دوم ناظر به این حقیقت است که بندگان هرگز توانایی جبران نعمت های الهی را ندارند، چرا که اوّلا او نیازی ندارد تا کسی بتواند نعمتش را جبران کند،و ثانیا توانایی بر شکر و ثنای او خود احسان و نعمت دیگری است از سوی پروردگار چرا که شکر سبب فزونی نعمت می گردد،همان گونه که در مناجاتهای معروف امام علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم:«فکیف لی بتحصیل الشّکر؟و شکری ایّاک یفتقر الی شکر!فکلّما قلت لک الحمد،وجب علیّ لذلک ان اقول لک الحمد،چگونه می توانم شکر تو را کنم حال آن که توفیق بر شکرگزاری من نسبت به ذات مقدس تو نیاز به شکر دیگری دارد!پس هر زمان بگویم«لک الحمد»بر من واجب می شود که به خاطر این موفقیت نیز بگویم«لک الحمد»!(به این ترتیب هر چه به سوی شکر تو گام بر می دارم مدیون نعمتهای بیشتری می شوم). (2)

بنا بر این نهایت شکر ما آن است که در پیشگاه پروردگار اظهار عجز کنیم.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند به موسی علیه السّلام وحی فرستاد، ای موسی!حقّ شکر مرا ادا کن،عرض کرد پروردگارا!چگونه حق شکر تو را ادا کنم،در حالی که هر شکری به جا آورم مشمول نعمت تازه ای می شوم؟! خطاب آمد ای موسی اکنون حقّ شکر مرا ادا کردی،چرا که می دانی این توفیق نیز از من است!» (3)بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد

ور نه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجا آورد

ص: 538


1- 1) «افضال»به معنی احسان و نیکی کردن است،از ماده فضل.
2- 2) مناجاتهای پانزده گانه،مناجات شاکرین-بحار الانوار،جلد 91،صفحه 146.
3- 3) بحار الانوار،جلد 13،صفحه 351،حدیث 41.

بخش دوم

اشاره

أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّی یأتیهم أمری و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة إلی شرذمة منکم موطّنین أکناف دجلة،فأنهضهم معکم إلی عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم.

ترجمه

اما بعد:پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم،و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند(و همچنان پیش روند)تا دستور من به آنها برسد،و من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم،و به سوی گروهی از شما که در اطراف دجله مسکن گزیده اند رهسپار شوم و آنها را بسیج کنم،تا با شما به سوی دشمن حرکت کنند و از آنها برای تقویت شما کمک بگیرم.

شرح و تفسیر
جمع نیرو برای مبارزه با دشمن

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام اشاره به یک برنامه جنگی می کند و می فرماید:

«اما بعد پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند تا فرمان من به آنها برسد».

ص: 539

أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی (1)و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط (2)حتّی یأتیهم أمری.

توضیح این که شط عظیم«فرات»در طرف غرب«دجله»قرار دارد،و دجله در شرق آن است بنا بر این مقدمه لشکر امام علیه السّلام از کوفه که در کنار فرات قرار دارد حرکت کردند و به سوی شمال در جانب غربی فرات پیش می رفتند و امام علیه السّلام دستور فرموده بود که این راه را همچنان ادامه دهند،ولی خودش از فرات به طرف شرق عبور کرد و به سوی مدائن برای جمع آوری سپاه بیشتر حرکت فرمود همان گونه که در جمله بعد می فرماید:من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم،و به سوی جمعیتی از شما که در اطراف دجله مسکن گزیده اند رهسپار شوم،و آنها را بسیج کنم،تا با شما به سوی دشمن حرکت کنند،و از آنها برای تقویت شما کمک بگیرم» (و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة (3)إلی شرذمة (4)منکم موطّنین أکناف (5)دجلة،فأنهضهم معکم إلی عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم) .

به این ترتیب امام علیه السّلام به سوی شرق عراق و مدائن آمد و پیشتازان لشکر امام علیه السّلام در حالی در غرب فرات،به پیشروی ادامه می دادند،ولی هنگامی که به آنها خبر

ص: 540


1- 1) «مقدّمه»با کسر دال به معنی پیشی گیرنده است و به فتح دال به معنی از پیش فرستاده شده است،و این هر دو واژه در مورد پیشتازان لشکر یعنی گروهی که در پیشاپیش لشکر حرکت می کنند تا آنها را از جریاناتی که در مسیر لشکر وجود دارد آگاه سازند اطلاق می شود.
2- 2) همان طور که در بالا گفته شده«ملطاط»به گفته بعضی از ماده«لطّ»،(لطط)گرفته شده و میم آن زائد است و این ماده به معنی نزدیک بودن و همراه بودن است،و به همین جهت به گردنبند«لطّ»می گویند چون همیشه همراه گردن است،و ساحل رودخانه و دریا را«ملطاط»می نامند،ولی گروهی دیگر از ارباب لغت آن را از ماده«ملط»(بر وزن شرط)گرفته اند که از نظر معنی تفاوت چندانی با آنچه در بالا گفته شد ندارد،هر چند لفظا متفاوت است.
3- 3) «نطفه»به معنی آب صاف است خواه کم باشد یا زیاد،و گاه به معنی آب جاری و هر گونه مایع سیّال اطلاق شده است،و اگر به معنی«نطفه»اطلاق می شود،به خاطر این است که ترکیب آن بسیار خالص و خالی از هر گونه زوائد است،و در واقع عصاره خالص از وجود آدمی می باشد.
4- 4) «شرذمه»در اصل به معنی گروه اندک و باقیمانده چیزی است،و به قطعه ای که از میوه جدا می کنند شرذمه گفته می شود.
5- 5) «اکناف»جمع«کنف»(بر وزن هدف)به معنی اطراف چیزی است،و از آنجا که اطراف اشیاء سبب پوشش قسمتهای درونی می شود«کنیف»به چهار دیواری که انسان در آن مستور بماند،و همچنین به سپر که انسان را در مقابل ضربات دشمن حفظ می کند اطلاق می شود.

رسید معاویه با سپاه عظیمی به سوی آنها می آید،از فرات عبور کرده و به سمت شرق به سوی امام علیه السّلام حرکت کردند تا مبادا در محاصره دشمن قرار گیرند،در حالی که هنوز آمادگی کامل برای نبرد با سپاه شام حاصل نبود.هنگامی که این خبر به امام علیه السّلام رسید کار آنها را پسندید و با پیوستن تمام سپاهیان به یکدیگر به سوی دشمن حرکت کردند.

قابل توجه این که واژه«ملطاط»از ماده«ملط»یا از ماده«لطّ»بوده باشد،در اینجا به معنی ساحل فرات است،آری امام علیه السّلام مسیر راه را به آنها نشان داد که از ساحل فرات پیش بروند،چون شام در طرف شمال بود و فرات نیز از شمال به جنوب می آمد،به این وسیله هم از نظر آب و نیاز به سایه درختان لشکریان به زحمت نمی افتادند،و هم راه را گم نمی کردند،و هم پیدا کردن آنها برای گروهی که از عقب می آمدند مشکل نبود،و به این ترتیب پیمودن،این راه چندین فایده داشت.

تبعیر به«نطفه»از آب فرات به گفته سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-از تعبیرات عجیب و شگفت انگیز است،این واژه طبق گفته جمعی از ارباب لغت به معنی آب صاف است و به گفته بعضی به معنی آب جاری است،و در هر حال می تواند اشاره به گوارا بودن آب فرات و خالی از املاح بودن آن باشد،هر چند ظاهر آن کمی کدر است اما چند ساعتی که در گوشه ای بماند کاملا شفّاف و گوارا می شود.

در اینجا سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-سخنی دارد که ناظر به بحثهای بالا است، می گوید:

«یعنی-علیه السّلام-بالملطاط ها هنا-السّمت الذی أمرهم بلزومه،و هو شاطیء الفرات،و یقال ذلک أیضا الشاطیء البحر،و أصله ما استوی من الأرض،و یعنی بالنطفة ماء الفرات،و هو من غریب العبارات و عجیبها:منظور امام علیه السّلام از «ملطاط»آن سمتی است که امام دستور داد از آن جدا نشوند و آن ساحل فرات بود و به ساحل دریا نیز ملطاط گفته می شود و در اصل به معنی زمین صاف است،و منظور امام از نطفه در اینجا آب فرات است و این از تعبیرات جالب و شگفت انگیز است.»

ص: 541

چند نکتۀ جالب تاریخی
اشاره

بعضی از شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه نکات تاریخی مشروحی را ذکر کرده اند که در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود: (1)

1-در کاخ کسری

امام در مسیر راه به ایوان مدائن و کاخ کسری رسید یکی از اصحاب آن حضرت با مشاهده ویرانی آن کاخ این شعر معروف عرب را زمزمه کرد:

جرت الرّیاح علی محلّ دیارهم فکأنّما کانوا علی میعاد»!

بادها بر ویرانه های کاخ آنها وزید گویی همه آنها وعده گاهی داشتند که به سوی آن شتافتند».

امام علیه السّلام فرمود،چرا این آیات را نخواندی(که از آن گویاتر است): «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ» .«چه بسیار باغها و چشمه ها که از خود به جای گذاشته اند، و زراعتها و قصرهای زیبا و گرانقیمت،و نعمتهای فراوان دیگر که در آن غرق بودند، آری این گونه بود ماجرای آنان و ما اینها را برای اقوام دیگر میراث قرار دادیم،نه آسمان به حال آنها گریست و نه زمین!و نه در موعد مقرّر به آنها مهلتی داده شد!» (2)

2-در سرزمین کربلا

امام علیه السّلام در این مسیر از سرزمین کربلا گذشت،در آنجا توقّفی فرمود و نگاهی به آن سرزمین خاموش کرد،حوادث آینده این سرزمین در برابر چشمان او نمایان گشت،با یارانش در آنجا نماز خواندند،هنگامی که سلام نماز را داد کمی از خاک کربلا را برداشت و بو کرد،سپس فرمود:«آه ای خاک کربلا!از خاک تو گروهی

ص: 542


1- 1) این نکات تاریخی در شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،در ذیل این خطبه و خطبه 46 آمده است.
2- 2) سوره دخان،آیه 25-29.

محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می شوند،سپس جایگاه شهیدان و محل خیمه ها را با اشاره نشان داد(هاهنا موضع رحالهم و مناخ رکابهم ثمّ أومأ بیده الی مکان آخر و قال:«هاهنا مراق دمائهم»)،اینجا بارانداز و محل نزول آنهاست،سپس به جای دیگری اشاره کرد و فرمود:و اینجا محل ریختن خون آنان است».

3-در سرزمین انبار

هنگامی که امام علیه السّلام از سرزمین«انبار»(یکی از شهرهای شمالی عراق) می گذشت گروهی از کشاورزان و دهداران را دید که از مرکب های خود پیاده شده و در رکاب امام به عنوان تواضع و احترام شروع به دویدن کردند،امام آنها را از این کار منع کرد و فرمود:این چه کاری است که می کنید؟ عرض کردند:این برنامه ای است که زمامداران خود را با آن،بزرگ می داریم.

فرمود:زمامداران شما از این کار بهره نمی گیرند،و شما با این کار بی جهت به خود زحمت می دهید،دیگر این گونه کارها را تکرار نکنید.

در ذیل این داستان می خوانیم که مردم انبار هدایایی از چهار پایان و مواد غذایی خدمت امام آوردند.امام فرمود:چهار پایان را قبول می کنم و جزء خراج شما حساب خواهم کرد،و اما غذایی را که برای ما درست کرده اید دوست ندارم جز در مقابل قیمت از آن استفاده کنم،و هر چه اصرار کردند که امام هدیه آنها را بپذیرد امام نپذیرفت(این در حالی بود که غالب زمامداران دنیا در آن زمان هزینه لشکر خود را بر شهرهای مسیر راه تحمیل می کردند).

4-در کنار دیر راهب

در مسیر راه به جایی رسیدند که لشکریان از نظر آب در مضیقه افتادند و سخت تشنه شدند،امام علیه السّلام در آن بیابان گردش کرد و در کنار صخره ای قرار گرفت و فرمود

ص: 543

این صخره را بلند کنید! هنگامی که آن را از جای برکندند،آب گوارایی از زیر آن جاری شد،و همه مردم سیراب شدند،سپس فرمود:سنگ را به جای اوّل باز گردانید،مقدار کمی که حرکت کردند،فرمود:آیا کسی از میان شما جای آن چشمه را می داند؟گفتند:آری،ای امیر مؤمنان!سپس گروهی از سواره و پیاده بازگشتند ولی اثری از آن ندیدند!راهبی را در آن نزدیکی یافتند از او سؤال کردند:چشمه آبی که نزدیک تو بود کجاست؟ گفت در اینجا چشمه آبی نیست!گفتند:کمی قبل از آن نوشیدیم با تعجب گفت:

شما از آن نوشیدید؟گفتند:بلی،راهب گفت:به خدا قسم!این عبادتگاه من در اینجا به خاطر یافتن همین آب بنا شده،و آن را جز پیامبر،و یا وصی پیامبری استخراج نکرده است.

گویا امام می خواست با این گونه معجزات قلب یارانش را محکم کند و در مسیر جنگ با دشمن خونخوار به آنها قوّت،قدرت و نیرو بخشد.

مرحوم علامه مجلسی بعد از ذکر این حدیث به این نکته نیز اشاره می کند و می افزاید:راهب بعد از مشاهده این موضوع خدمت امام آمد و شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و در صف یاران آن حضرت قرار گرفت و در ملازمت آن حضرت بود و در شام،در شب معروف به«لیلة الحریر»در میدان نبرد شربت شهادت نوشید و هنگام صبح امام بر او نماز خواند و با دست خود او را در قبر گذاشت سپس فرمود:«به خدا سوگند!گویی او را می بینم و جایگاهش را در بهشت مشاهده می کنم». (1)

5-در شهر رقّه

نکته دیگر این که هنگامی که علی علیه السّلام به«رقّه»(یکی از شهرهای شمال غربی عراق)رسید به اهالی آنجا دستور داد که روی فرات پلی بزنند تا حضرت و

ص: 544


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 265.

لشکریانش عبور کنند و راه شام را پیش گیرند،آنها خودداری کردند و حاضر نشدند کشتیهای خود را به هم پیوند دهند و پلی بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه دیگری از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل«رقّه»نمود.مالک مردم را تهدید کرد و گفت:به خدا سوگند!اگر پلی بر فرات در کنار این شهر نبندید تا علی علیه السّلام از آن عبور کند شما را شدیدا مجازات خواهم کرد،اهل رقّه که می دانستند مالک در گفتار خود جدّی و صادق است گفتند:مانعی ندارد ما پل را خواهیم ساخت مالک به سراغ امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرستاد که اهالی رقّه آماده ساختن پل هستند،امام بازگشت پل ساخته شد و همگی از آن عبور کردند.

ص: 545

ص: 546

خطبۀ چهل و نهم: صفات خداوند و علم بی پایان او

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه جملة من صفات الربوبیة و العلم الالهی

(1)

در این خطبه قسمتی از صفات خداوند و علم بی پایان او آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در عنوان بالا اشاره شد پیرامون صفات پروردگار و گستردگی علم اوست و اشارات پر معنایی به قسمتهای مختلفی از صفات جلال و جمال او دارد و ذات پاکش را از سخنان بی اساس منکران پروردگار و آنها که ذات پاک او را شبیه مخلوقات می دانند یا چیزی شبیه او قرار می دهند(و در طرف افراط و تفریط هستند)منزّه و مبرّی می شمرد.

ص: 547


1- 1) سند خطبه:این خطبه را جمعی از کسانی که بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند از آن حضرت نقل کرده اند از جمله مرحوم«علاّمه مجلسی»در روضه بحار و«علی بن محمد بن شاکر واسطی»که نزدیک به زمان«سید رضی»بوده است در کتاب«عیون الحکم و المواعظ».(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 18)

ص: 548

الحمد للّه الّذی بطن خفیّات الأمور،و دلّت علیه أعلام الظّهور،و امتنع علی عین البصیر،فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره،سبق فی العلوّ فلا شیء أعلی منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه.فلا استعلاؤه باعده عن شیء من خلقه،و لا قربه ساواهم فی المکان به.لم یطلع العقول علی تحدید صفته،و لم یحجبها عن واجب معرفته،فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود،تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا!

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که ذات پاکش از همه چیز مخفی تر است، ولی نشانه های واضح و آشکار بر هستی او گواهی می دهد و هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست و به همین دلیل نه چشم کسی که وی را ندیده انکارش می کند و نه قلب کسی که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد.در علوّ مقام بر همه پیشی گرفته و چیزی برتر از او نیست.با این حال چنان نزدیک است که چیزی از او نزدیکتر نمی باشد نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور کرده و نه نزدیکی اش با خلق او را با آنها همسان قرار داده.عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است.پس او کسی است که نشانه های آشکار جهان هستی بر وجود پاکش گواهی می دهد که دلهای منکران به

ص: 549

وجودش اقرار دارد.خداوند بسیار برتر است از گفته کسانی که موجوداتی را به او تشبیه می کنند و یا ذاتش را انکار می نمایند.

شرح و تفسیر

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام این خطبه پیرامون صفات جمال و جلال خدا بحث می کند و در عباراتی کوتاه و پر معنی به تعداد زیادی از اسماء حسنای او اشاره می فرماید.در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر یک توضیحی بر دیگری است اشاره کرده است،می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که ذات پاکش از همه چیز مخفی تر است ولی نشانه های واضح و آشکار بر هستی او گواهی می دهد» (الحمد للّه الّذی بطن (1)خفیّات الأمور و دلّت علیه أعلام الظّهور) .

«هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست». (و امتنع علی عین البصیر) .

«به همین دلیل نه چشم کسی که وی را ندیده انکارش می کند و نه قلب کسی که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد». (فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره) .

در تفسیر جمله «الّذی بطن خفیّات الأمور» احتمالات گوناگونی از سوی مفسّران نهج البلاغة داده شده است.بعضی گفته اند«بطن»در اینجا به معنای علم است یعنی خداوندی که از اسرار نهان آگاه است.

و گاه گفته شده است که بطن در اینجا به معنی مخفی و پنهان کردن است یعنی

ص: 550


1- 1) «بطن»از ماده«بطن»(بر وزن متن)یعنی شکم گرفته شده و از آنجا که درون شکم ناپیداست این واژه در مورد هر چیز مخفی به کار می رود و باطن اشیاء به معنی درون آنهاست و گاه«بطنت الأمر»به معنی«از اسرار درون آن آگاه شدم»به کار می رود همان گونه که به معنی مخفی و پنهان شدن نیز استعمال می شود (معنی لازم و متعدی-هر دو-دارد).

خداوندی که اسرار نهان به وسیله او پنهان شده است.

ولی تفسیری که در بالا گفتیم که بطن در اینجا به معنی پنهان شدن بوده باشد و مفهومش این است که خدا در اسرار نهان مخفی و پنهان است و به تعبیری دیگر کنه ذاتش از پنهان نیز پنهان تر است تناسب بیشتری با جمله های بعد از آن دارد و به همین دلیل ما این تفسیر را بر تفاسیر دیگر ترجیح دادیم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فیلسوف معروف می شود که می گوید:

وجوده من أظهر الأشیاء و کنهه فی غایة الخفاء

وجود پاکش از هر ظاهری ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهایت پنهانی است.

جمله «دلّت علیه أعلام الظّهور» اشاره به این دارد که نشانه های او همه جا آشکار است آری در آسمانها و ستارگان و کهکشانها،در زمین و صحراها و دریاها، در جبین همه موجودات زنده،در برگهای درختان و گلبرگها و شکوفه ها و میوه ها،و در درون اتم ها.و هر قدر علم و دانش انسانی خیزش بیشتری می گیرد و اسرار کائنات آشکارتر می شود دلائل فزونتری بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بی مثال به دست می آید.

در سومین جمله «و امتنع علی عین البصیر» سخن از این است که تیز بین ترین دیده ها توانایی مشاهده جمالش را ندارد،چرا که مشاهده حسّی ویژه جسم و جسمانیات است و فرع بر مکان و جهت است،در حالی که ذات بی مثال او نه جسم است و نه جسمانی،نه دارای مکان است و نه جهت،بلکه پاک و منزّه از همه این عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن می فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» ،«چشمها او را نمی بیند ولی او همه چشمها را می بیند و او بخشنده و آگاه است (1).» و هنگامی که(موسی)از سوی(بنی اسرائیل)با جمله «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» ، «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم»،درخواست شهود حسّی می کند

ص: 551


1- 1) سوره انعام،آیه 103.

با خطاب «لَنْ تَرانِی» «هرگز مرا نخواهی دید» (1)مواجه می شود و در این میان پرتو کوچکی از جلوه پروردگار به صورت صاعقه ای عظیم بر کوه می خورد و آن را یکباره از هم متلاشی می سازد و موسی و یارانش بر خاک می افتند،هنگامی که موسی به هوش می آید عرض می کند: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» ، «خداوندا منزهی تو(از این که با چشم دیده شوی)من توبه کردم و نخستین مؤمنانم (و به خوبی دانستم جایی که توان دیدن گوشه کوچکی از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداریم کجا می توان تو را دید).

و در جمله های بعد (فلا عین من لم یره...) در یک نتیجه گیری روشن به این معنی اشاره شده که هیچ انسان آگاه و با انصافی با وجود این همه دلائل روشن نمی تواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّی بیرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نباید انتظار مشاهده او را داشته باشند حتی مشاهده قلبی،درست است که با چشم دل می توان او را دید همان گونه که در کلام معروف مولی آمده است:«لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان (2)»،«چشمها هرگز او را آشکارا نمی بیند ولی قلبها با نیروی حقیقت ایمان وی را درک می کند»،ولی این مشاهده نیز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات،و در این مرحله نه تنها انسانهای عادی،بلکه برترین شخصیت عالم خلقت نغمه«ما عرفناک حقّ معرفتک»،«هرگز تو را آن چنانکه شایسته ای نشناخته ایم»سر می دهند.

سپس امام علیه السّلام در چهارمین توصیف از خداوند به موضوع مهم دیگری اشاره کرده،می فرماید:«در علوّ مقام بر همه پیشی گرفته و چیزی از او برتر نیست،با این حال چنان نزدیک است که چیزی از او نزدیکتر نمی باشد». (سبق فی العلوّ فلا شیء أعلی منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه) .

و در یک نتیجه گیری از این بیان،چنین می افزاید:«نه مرتبه بلندش او را از

ص: 552


1- 1) سوره اعراف،آیه 143.
2- 2) خطبه 179.

مخلوقاتش دور کرده است و نه نزدیکیش با خلق،او را با آنها همسان قرار داده»، (فلا استعلاؤه (1)باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به) .

ممکن است در ابتدا تصوّر شود که این گونه توصیفها با یکدیگر متناقض است.

چگونه می تواند چیزی از همه چیز دورتر و بالاتر و از همه چیز نزدیکتر و پایین تر باشد؟!چگونه در عین نزدیکی دور و در عین دوری نزدیک،بلکه نزدیکترین است؟! آری اگر با مقیاس مخلوقات که دائما با آنها سر و کار داریم و همه آنها وجودهایی محدود و متناهی هستند محاسبه کنیم این تضادها و ضدّ و نقیض ها به نظر می رسد، ولی توجه به یک نکته راه را برای شناخت صفات خداوند به طور کامل هموار می سازد و آن این که او وجودی است بی نهایت از هر نظر و بی نیاز و غنیّ مطلق، چنین وجودی هیچگونه محدودیتی از نظر زمان و مکان و علم و قدرت ندارد،بلکه بی نیاز از زمان و مکان و برتر از آن است،در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عین حال بی مکان و بی زمان است.

چنین وجودی به همه اشیا نزدیک است و چون شباهتی با آنها ندارد از همه دور است،از همه چیز آشکارتر است چون همه چیز نشانه وجود اوست،و از همه چیز پنهانتر است چون شباهتی به مخلوقات،که ما با آنها آشنا هستیم،ندارد.

بنا بر این منظور از علو در جمله بالا برتری وجود و هستی است نه برتری در مکان،و منظور از قرب و نزدیکی،نزدیکی در احاطه وجودی است نه نزدیکی در مکان.

تصدیق باید کرد که فهم و درک این صفات برای ما که همیشه با صفات ممکنات سر و کار داریم آسان نیست،ولی با کمی اندیشه و استفاده از مثال-هر چند مثالهایی ناقص باشد-می توان آنها را به ذهن نزدیک کرد،مثلا در برابر این سؤال که چگونه می تواند وجودی همه و در هر زمان باشد و در عین حال زمان و مکان نداشته

ص: 553


1- 1) «استعلا»گاه به معنی برتر بودن و گاه به معنی برتری جویی می آید و در اینجا به معنی اوّل است.

باشد؟می توانیم از مثالهای ناقص مانند بعضی از فرمولهای ریاضی بهره بگیریم همه می دانیم:«دو بعلاوه دو مساوی با چهار می شود»این رابطه نه تنها در زمان که در آسمان و در هر جا برویم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما که در هر عصر و زمانی حاکم است،در عین حال نه مکانی دارد و نه زمانی.

و این که می فرماید:بلندی مقام و هستی اش او را از اشیا دور نمی کند و نزدیکی اش آنها را همسان با مخلوقات نمی سازد نتیجه روشنی از همان حقیقتی است که در بالا گفته شد بعضی از شارحان نهج البلاغة در تشبیه ناقص اما مناسبی چنین گفته اند که امواج نور به شیشه ها می تابد و در درون آنها نفوذ می کند و آنها را روشن می سازد و در عین حال که به آنها از همه چیز نزدیکتر است همسان با آنها نیست وجودی است بسیار لطیف و برتر و بالاتر،و شاید تعبیر قرآن مجید از ذات خداوند به نور نیز اشاره به همین معنی باشد، «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1).

در پنجمین توصیف به حقیقت مهمّ دیگری اشاره کرده،می فرماید:«عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده،و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است»، (لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته) .

نه کنه ذات او بر کسی روشن است و نه حقیقت صفات او،چرا که هم ذاتش نامتناهی است و هم صفاتش،چگونه عقلی و خرد انسانها که همه متناهی و محدود است می تواند به آن نامحدود احاطه پیدا کند،ولی با این حال آن قدر آثار وجودش در جبین تمامی موجودات نمایان است که هر کس می تواند به طور اجمال از هستی ذات و صفات او آگاه باشد.

در یک مثال ناقص اما گویا:همه ما می دانیم که روح وجود دارد و زمان یک واقعیت است اما پی بردن به حقیقت روح و زمان کار آسانی نیست،همه می دانیم موجود زنده با مرده متفاوت است اما کنه و حقیقت حیات چیست؟فهم آن بسیار

ص: 554


1- 1) سوره نور،آیه 35.

مشکل است.به تعبیر دیگر:ما به این امور علم اجمالی داریم نه تفصیلی (1).

سپس در یک نتیجه گیری دقیق می فرماید:«پس او کسی است که نشانه های آشکار جهان هستی بر وجود پاکش،گواهی می دهد که دلهای منکران به وجودش اقرار دارند»! (فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود (2)) .

در حقیقت منکران ذات پاک او در زبان انکارش می کنند ولی در دل به برکت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند.حتی ممکن است خویش را در صف منکران پندارند در حالی که نور وجود او در اعماق جانشان پرتو افکن است همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّی یُؤْفَکُونَ» ... «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» ،«هر گاه از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟می گویند:اللّه،با این حال چگونه آنان را(از عبادت خدا)منحرف می سازند...و اگر از آنان بپرسی چه کسی از آسمان آبی فرستاده و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرده است؟می گویند:اللّه،بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است،ولی بیشتر آنها نمی دانند» (3).

چگونه می توان خدا را انکار کرد در حالی که در تمام جهان هستی و در سر تا پای ما آثار صنع او دیده می شود.تنها مطالعه یک عضو از وجود خودمان-مانند چشم- کافی است که ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد،چشمی که از طبقات هفتگانه تشکیل شده و هر کدام با ساختمان مخصوص خود عضوی کامل و شگفت آور است.چشمی که سلولهای ظریف آن تمام دانشمندان را حیران ساخته و تمام

ص: 555


1- 1) برای توضیح بیشتر به جلد اول پیام امام ذیل شرح(خطبه اول)از صفحه 82 به بعد مراجعه شود.
2- 2) «جحود»و«جحد»به معنی انکار کردن آمیخته با علم و آگاهی است و به گفته راغب در مفردات به معنی نفی چیزی است که در دل اثبات آن است یا اثبات چیزی که در دل،نفی آن است بنا بر این در مفهوم جحود همیشه یک نوع لجاجت و تعصّب و دشمنی در برابر حق نهفته است.
3- 3) سوره عنکبوت،آیه 61-63.

دستگاههای پیشرفته علمی قادر نیستند اندکی از وظایف متنوّع و سنگین آن را انجام دهند.اگر در تمام جهان هستی هیچ نشانه ای برای وجود خدا جز همین یک عضو نبود برای پی بردن به ذات پاک او کافی بود،تا چه رسد به این که به هر سو نگاه کنیم آثار او را می بینیم.

این همه موجودات زنده متنوّع که به گفته دانشمندان هنوز صدها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و میلیونها نوع دیگر در اعماق اقیانوسها، هر یک به تنهایی دلیل روشنی بر عظمت و قدرت و علم بی انتهای او است،با این حال چگونه ممکن است کسی در دل انکارش کند هر چند به خاطر هوا پرستی و علایق مادی لفظ انکار بر زبان جاری کند.و به گفته بعضی از دانشمندان غرب اگر کسی بخواهد خدا را منکر بشود باید چشم بر هم بگذارد و هیچ یک از موجودات جهان طبیعت را نبیند.

همچنین به گفته دانشمند دیگری هر کشف تازه علمی در جهان آفرینش راه تازه ای به سوی خدا می گشاید و به این ترتیب با پیشرفت علم و دانش بشری راه خداشناسی روز به روز هموارتر می گردد.

سرانجام در پایان این خطبه می فرماید:«خداوند بسیار برتر است از گفته کسانی که موجوداتی را به او تشبیه می کنند و یا ذاتش را انکار می نمایند»! (تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا) .

مشبّهه(گروه تشبیه کنندگان)به دو معنی اطلاق می شود:کسانی که خدا را به بندگانش تشبیه می کنند و مثلا برای او جسم و اعضاء و دست و پا قائل می شوند و کسانی که موجودات دیگر را به او تشبیه می کنند و شریک و همتا قرار می دهند، مثلا به جای عبادت خداوند در برابر بتها سجده می کنند.

جمعی از مفسران(نهج البلاغة)جمله بالا را اشاره به معنی اول دانسته اند،در حالی که بعضی دیگر ناظر به معنی دوم می دانند و با توجّه به تعبیر (المشبّهون به) معنی دوم صحیح تر به نظر می رسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند،زیرا نه او

ص: 556

صفات مخلوقات را دارد که در این صورت ذات پاکش دستخوش حوادث بود،و نه مخلوقی می تواند در جایگاه و مقام او قرار گیرد،چرا که هیچ یک از صفات او را ندارد.

نکته: وجودش آشکار و کنه ذاتش پنهان است

در این خطبه کوتاه اما پر معنی به چند محور مهم در زمینه اسماء و صفات خداوند اشاره شده است:نخست به خفای کنه ذات خداوند در عین ظهور وجود او در تمام عالم هستی به گونه ای که نه هیچ کس می تواند وجودش را انکار کند و نه احدی قدرت دارد احاطه بر کنه ذات پاکش پیدا کند.

و این یکی از آثار نامتناهی بودن وجود مقدس اوست که هر گاه گامی به سوی شناخت کنه ذات او از طریق خرد برداریم شعاع ذات نامحدودش فکر ما را گامها به عقب بر می گرداند و هر زمان به سوی اوج کنه صفاتش پرواز کنیم بال و پر ما می سوزد و سقوط می کنیم و به گفته ابن ابی الحدید معتزلی،در شعر زیبایش:

فیک یا أعجوبة الکون غدا الفکر کلیلا

أنت حیّرت ذوی اللّبّ و بلبلت العقولا

کلّما قدّم فکری فیک شبرا فرّ میلا

ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا

«در ذات تو ای اعجوبه جهان هستی فکر خسته و وامانده شد، تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و خردها را به هم ریخته ای، هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار می کند، آری به عقب بر می گردد و در تاریکیها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند (1)».

ص: 557


1- 1) این اشعار در حواشی«شرح باب حادی عشر»در صفحه اول از قول«ابن ابی الحدید»آمده است.

ولی در مقابل آن قدر آثار عظمت او در پهنه هستی در درون و برون موجودات، در نظم خارق العاده آنها،در اسرار و شگفتیهای آفرینش آنها و در همه چیز نمایان است که با مشاهده آنها انسان به یاد دعای بسیار عمیق و پر محتوای عرفه امام حسین علیه السّلام می افتد آنجا که می گوید:«متی غبت حتّی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»،«کی از ما پنهان شدی تا نیاز به دلیلی داشته باشیم که ما را به سوی تو رهبری کند و کی از ما دور شدی تا دست به دامان آثارت زنیم که ما را به تو نزدیک سازد،کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند.» در محور دیگری سخن از قرب و بعد خداوند و دوری و نزدیکی او به ماست در عین این که از ما به ما نزدیکتر است آن چنان دور و برتر است که بالاتر از او تصوّر نمی شود و این یکی دیگر از آثار نامتناهی بودن ذات بی مثال اوست،چرا که چنین ذاتی همه جا هست و جایی از او خالی نمی تواند باشد و گرنه محدود خواهد بود، در عین حال آن چنان والاست که هیچ کس دسترسی به او پیدا نمی کند و الاّ محدود در چهار دیوار افکار ما خواهد شد.

محور سوم نفی صفات مخلوقات و هر گونه تشبیه از ذات پاک اوست و این نیز از آثار نامتناهی بودن ذات پاکش سرچشمه می گیرد،چرا که مخلوقات همه محدود و ناقصند،وجودشان متناهی و صفاتشان آمیخته با نقصان و جنبه های عدمی است، هر گاه او را به یکی از مخلوقاتش تشبیه کنیم یا شریک و شبیهی برای او در فکر خود بسازیم و صفات مخلوقات را بر او بنهیم،او را از اوج نامتناهی بودن و واجب الوجود بودن به پائین آورده و در دایره محدود و مملوّ از نقصان ممکنات قرار داده ایم.

در خطبه های آینده نیز اشاراتی بسیار عمیق و پر معنی به این امور خواهد آمد و ما نیز به تناسب،بحثهای بیشتری در این زمینه خواهیم داشت،ان شاء اللّه.

ص: 558

خطبۀ پنجاهم: فتنه هایی که سبب ویرانی جامعه ها می شود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه بیان لما یخرب العالم به من الفتن و بیان هذه الفتن

(1)

در این خطبه از فتنه هایی که سبب ویرانی جامعه ها می شود سخن به میان آمده و این فتنه ها تشریح شده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه روی یکی از مهمترین عوامل فساد جوامع انسانی انگشت می گذارد،به ویژه بر انحرافاتی که در جامعه اسلامی بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وجود آمد تأکید می کند و به بیان این حقیقت می پردازد که چگونه شیطان و پیروان او برای فریفتن مردم ساده دل حق و باطل را به هم در می آمیزند تا به مقاصد شوم خود نایل گردند.

آنها به خوبی می دانند اگر حق به طور خالص مطرح گردد راهی برای نفوذ آنان در جامعه باقی نمی ماند و اگر باطل به صورت یک دست عرضه شود هیچ کس به دنبال آن گام بر نمی دارد،از این رو همیشه این شیاطین حق و باطل را به هم

ص: 559


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروهی از دانشمندانی که قبل از«سید رضی»می زیسته اند در کتابهای خود آورده اند.از جمله مرحوم«کلینی»در«کافی»در«باب البدع و الرأی و المقاییس»(جلد 1،صفحه 54)و «احمد بن محمد بن خالد برقی»در کتاب«محاسن»(جلد 1،صفحه 208)و«یعقوبی»در تاریخ معروف خود(جلد 2،صفحه 136)و«ابو حیان توحیدی»در«البصائر و الذخائر»(صفحه 32).و گروه زیاد دیگری بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند که نیازی به ذکر آنها نیست.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 19)

می آمیزند تا از طریق حق مردم را بفریبند و از طریق باطل به مقصود خود نایل گردند.آری آنها زهر مهلک را در غذای شیرین و مطبوع پنهان می سازند تا ناآگاهان را به خوردن آن تشویق کنند.آنها همیشه باطل را در پوسته ای از حق پنهان می کنند تا از این طریق مردم را اغفال کنند.

ص: 560

بخش اول

اشاره

إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام تبتدع،یخالف فیها کتاب اللّه،و یتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه،فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین،و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین،و لکن یؤخذ من هذا ضغث،و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه،و ینجو«الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی».

ترجمه

آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هوا و هوسها و بدعتهایی است که با کتاب خدا مخالفت دارد و گروهی(چشم و گوش بسته یا هوا پرست آگاه)به پیروی آنان بر می خیزند و بر خلاف دین خدا از آنها حمایت می کنند.اگر باطل از آمیختن با حق جدا می گردید بر کسانی که طالب حقّند پوشیده نمی ماند.و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص می شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع می گشت.ولی بخشی از این گرفته می شود و بخشی از آن و این دو را به هم می آمیزند و اینجا است که شیطان بر دوستان و پیروان خود مسلّط می شود.و«تنها کسانی که مشمول رحمت خدا بودند»از آن نجات می یابند.

شرح و تفسیر
اشاره

در این که تاریخ صدور این خطبه چه زمانی بوده و در چه شرایط و حال و هوایی

ص: 561

امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرموده است در میان دانشمندان گفتگو است.بعضی معتقدند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام شش روز پس از رسیدن به خلافت این خطبه را ایراد فرمود در حالی که بعضی آن را مربوط به زمانی می دانند که نتیجه حکمیت در ماجرای صفّین اعلام شد و البته محتوای خطبه با هر دو سازگار است هم با آغاز خلافت و هم با پایان زشت و ننگین مسأله حکمیت.با توجه به این سخن به سراغ شرح و تفسیر خطبه می رویم.

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به سرچشمه پیدایش فتنه ها در جوامع اسلامی می پردازد که هم،زمان بعد از رحلت رسول اللّه را شامل می شود و هم ماجراهایی همچون واقعه جمل و صفّین و نهروان را،و دقیقا دست روی سرچشمه و نکته اصلی می گذارد،می فرماید:«آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هوی ها و هوسها و بدعتهایی است که با کتاب خدا مخالفت دارد»، (إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام تبتدع (1)،یخالف فیها کتاب اللّه) ،آری ریشه اصلی فتنه ها دو چیز است:پیروی از هوای نفس و احکام دروغین خود ساخته که مخالف کتاب خداست و بی شک اگر احکام قرآن در میان مردم حاکم باشد و اصالت قوانین اسلام حفظ شود و بدعتهای ناروا در دین خدا نگذارند و همچنین در اجرای قوانین ناب الهی هوی و هوس را حاکم نکنند فتنه ای پیدا نخواهد شد،چرا که این قوانین مجری عدالت و حافظ حقوق همه مردم و بیانگر وظائف است،فتنه آن زمان شروع می شود که فزون طلبی ها آشکار گردد و قوانین الهی در مسیر مطامع شخصی تحریف شود.حق و عدالت زیر پا بماند و افراد و گروهها وظائف الهی خود را فراموش کنند و به بدعتها روی آورند.

در واقع آنجا که با تحریف و تفسیرهای غلط به هوی و هوس خود می رسند به سراغ آن می روند و هر جا نیاز به جعل احکام تازه ای دیدند دست به دامن بدعت می زنند،درست است که آن بدعتها نیز از هوی و هوسها سرچشمه می گیرد ولی

ص: 562


1- 1) «تبتدع»از ماده«بدعت»به معنی کار نوظهور و بی سابقه است و هنگامی که در امور دینی به کار برود به معنی احکام و قوانینی است که بر خلاف کتاب اللّه و سنّت پیامبر وضع می شود.

هوی و هوس و تمایلات شیطانی گاه در نحوه تفسیر و اجرای احکام الهی نفوذ می کند و گاه به صورت بدعتها و احکام مجعول.و به همین دلیل در کلام امام علیه السّلام از یکدیگر جدا شده اند.

به عنوان مثال می توان به فتنه«بنی امیّه»که در اسلام از بزرگترین فتنه ها محسوب می شود اشاره کرد.آنها برای رسیدن به حکومت خودکامه خویش بر مرکب هوی و هوس سوار شدند و تا آنجا که توانستند در احکام اسلام تفسیر و توجیه نادرست روا داشتند و آنها را به سود منافع شخصی خود توجیه نمودند و هر جا امکان نداشت دست به بدعت جدیدی زدند.

«معاویه»خلافت اسلامی را با نیرنگ به چنگ می آورد و بر اساس بدعتی جدید آن را در خاندان خود موروثی می کند،«زیاد»را برادر خود می خواند و برای یزید در حیات خود از مردم بیعت می گیرد و سبّ و دشنام امیر مؤمنان علی علیه السّلام را که پاکترین و آگاهترین و بزرگترین شخصیت اسلام بعد از پیغمبر خدا بود در قلمرو حکومت خود،سنّت می شمرد،خود و یارانش در ریختن خون عثمان شرکت می کنند و سپس به خونخواهی او بر می خیزند (1).

سپس می افزاید:«و گروهی چشم و گوش بسته و نادان،یا هوا پرست آگاه به پیروی آنان بر می خیزند و از هوی ها و هوسها و بدعتهای آنان بر خلاف دین خدا حمایت می کنند». (و یتولّی (2)علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه) ، در جمله بعد اشاره به ابزار این کار شده.ابزاری که در تمام طول تاریخ از سوی همه هوا پرستان و جنایتکاران مورد استفاده قرار گرفته و به صورت یک سنّت همیشگی در آمده است و آن این که آنها همیشه برای رسیدن به مقاصد خود حق و باطل را به هم می آمیزند و حق را سپری برای حمایت از باطل و یا پوسته شیرین و جالبی برای پنهان کردن زهر باطل قرار می دهند،می فرماید:«اگر باطل از آمیختن با حق جدا

ص: 563


1- 1) در این زمینه به کتاب«الغدیر»جلد 10 مراجعه شود.
2- 2) «یتولّی»از ماده«تولّی»به معنی پیروی کردن است.و گاه به معنی نزدیک شدن و سلطه بر چیزی و یا پست و مقامی می آید،ولی اینجا همان معنای اول مورد نظر است.

می گردید بر کسانی که طالب حقّند پوشیده نمی ماند،و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص می شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع می گردید». (فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین (1)،و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین) ، چه تعبیر جالب و گویایی،باطل اگر در شکل اصلیش نمایان شود خریداری ندارد و حق اگر به صورت خالص عرضه شود زبان بهانه جویان را قطع می کند،لذا بدیهی است نه حق خالص مشکل هوا پرستان را حل می کند،چرا که منافع آنها در باطل نهفته است،و نه باطل خالص آنها را به مقصد می رساند،چرا که مردم از آنها حمایت نخواهند کرد و اینجاست که به سراغ آمیختن حق و باطل می روند،همان چیزی که تمام سیاستهای مخرّب دنیا را می توان در آن خلاصه کرد.

امام علیه السّلام در این مورد می فرماید:«ولی بخشی از این گرفته می شود و بخشی از آن، و این دو را به هم می آمیزند،و در اینجا است که شیطان بر پیروان و دوستان خود مسلّط می شود و تنها کسانی که مشمول رحمت خدا بوده اند از آن نجات می یابند»! (و لکن یؤخذ من هذا ضغث (2)،و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه،و ینجو«الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی») .

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که آمیختن حق و باطل به یکدیگر مانع از شناخت باطل نیست هر چند به دقّت و کنجکاوی یا پرسش از آگاهان نیاز دارد.به همین دلیل امام علیه السّلام می فرماید:در گیرودار آمیزش حق و باطل شیطان بر دوستان و پیروانش چیره می شود و خدا جویان حق طلب از خطر گمراهی در این گونه جریانات در امانند.

ص: 564


1- 1) «مرتادین»از مادّه«ارتیاد»به معنی طلب کردن چیزی است و در خطبه بالا به معنی طلب کردن حق آمده است.
2- 2) «ضغث»(بر وزن حرص)به معنی دسته ای از چوبهای نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته های خوشه خرما است و به معنی بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خوابهای آشفته و درهم اطلاق می شود.و در خطبه بالا به معنی بخشی از چیزی آمده است.

در واقع آمیزش حق و باطل چراغ سبزی است برای هوی پرستان و بهانه ای است برای پیروان شیطان که وجدان خود را فریب دهند و در برابر دیگران استدلال کنند که ما به این دلیل و آن دلیل(اشاره به قسمتهایی از حق که با باطل آمیخته شده) این راه را برگزیده ایم.

آری مستضعفین فکری و ساده لوحان ممکن است در این میان ناآگاهانه در دام شیطان بیفتند،در حالی که آنها نیز اگر رهبر و راهنمایی برای خود انتخاب می کردند گرفتار چنین سرنوشتی نمی شدند.به این ترتیب مردم در برابر آمیزش حق و باطل به سه گروه تقسیم می شوند:

گروه اول همان «الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی 1» و به تعبیر دیگر حق طلبان آگاه و مخلصند که به لطف پروردگار از توطئه های شوم فتنه جویان در امانند.

گروه دوم هوی پرستان بهانه جو هستند که می خواهند به بهانه حق در راه باطل گام بگذارند و در واقع نیمه آگاهند و با پای خود در دام شیطان می روند.

گروه سوم افراد ساده لوحی هستند که تشخیص حق از باطل در این آمیزه خطرناک برای آنها مشکل است و ناآگاهانه گرفتار دام شیطان می شوند مگر این که در پناه رهبر آگاه و فرزانه ای جای گیرند.

شبیه همین معنی در خطبه 38 گذشت،آنجا که امام علیه السّلام شبهه را تفسیر می فرماید و راه نجات از آن را نشان می دهد و می گوید:شبهه را از این رو شبهه نام نهاده اند که شباهت به حق دارد اما اولیاء اللّه گرفتار آن نمی شوند،چرا که نور یقین در اینجا راهنمای آنها است...ولی دشمنان خدا بر اثر گمراهی در دام شبهات گرفتار می شوند.

ص: 565

نکته ها
1-ریشۀ فتنه ها

تاریخ اسلام مخصوصا تاریخ قرن اوّل و دوم مملوّ از فتنه های شگفت انگیز و دردناک است که زحمات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یاران مخلص او را تا حدّ زیادی بر باد داد و اگر این فتنه ها نبود و اسلام در همان مسیری که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای آن تعیین فرموده بود پیش می رفت امروز جهان دیگری داشتیم.مخصوصا در بیست و پنج سال بعد از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتنه ها غوغا می کرد.هنگامی که امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در سال 35 هجری به خلافت ظاهری رسید تلاش فوق العاده ای برای باز گرداندن اسلام به مسیر اول نمود،ولی دامنه فتنه آن قدر گسترده شده بود که از هر طرف به اصلاح آن می پرداخت از سوی دیگر آشکار می شد.در سالهای آخر خلافت عثمان همه چیز دگرگون شد و تمام ارزشهای اسلامی زیر سؤال رفت و سنّت ها و ارزشهای عصر جاهلیت کاملا زنده شد و بازماندگان لشکر شرک و نفاق همه جا در صحنه ظاهر شدند و پست های کلیدی را گرفتند و همین امر کار را بر امام علیه السّلام دشوار و پیچیده کرد.درست است که امام علیه السّلام در سایه مجاهدات مستمر و جانکاهش بار دیگر ارزشها را زنده فرمود،ولی متأسّفانه فتنه ها خاموش نشد و شهادت امام علیه السّلام که به دست همین فتنه جویان شیطان صفت انجام گرفت از ادامه راه جلوگیری کرد.

سپس در دوران حکومت معاویه و یزید و سایر حکّام شجره خبیثه اموی فتنه ها آشکارتر گشت.خونهای بی گناهان ریخته شد،بدعت ها آشکار شد،هوی و هوس حاکم گردید و در عصر بنی عباس به اوج خود رسید و اسلام راستین در چنگال این خودکامگان گرفتار شد.

و اعمالی از حکام این دو سلسله(بنی أمیه و بنی عباس)سر زد که هیچ شباهتی به اسلام نداشت با این که متأسّفانه لقب خلیفه رسول اللّه را یدک می کشیدند.

اگر به ریشه این فتنه ها بنگریم به صدق کلام امام علیه السّلام در خطبه بالا کاملا پی

ص: 566

می بریم که ریشه این فتنه ها عمدتا دو چیز بود:پیروی از هوی و هوسهای شیطانی و بدعت گذاری در دین خدا.در همه جا این دو اصل به چشم می خورد،گروهی از فتنه جویان به اصل نخست تمسّک می جویند و گروهی به اصل دوم و گروهی به هر دو و شرح این سخن حتی در یک کتاب نمی گنجد و از این دیدگاه به بررسی مجدّدی در تاریخ آن قرون نیاز دارد.

2-سیاستهای شیطانی

از جمله شگفتی ها این است که اصول سیاستهای خودکامگان در طول تاریخ تقریبا یکسان است.در چند هزار سال قبل،فرعون-به نقل قرآن مجید-از سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»استفاده می کرد، «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً» (1)،امروزه نیز در تمام دنیای استکباری این اصل به قوّت خود باقی است و همچنان ادامه دارد.با هر وسیله ای که بتوانند در میان ملتها ایجاد اختلاف می کنند تا پایه های حکومتشان مستحکم شود.

مسأله آمیختن حق و باطل یکی از آن اصول است که همواره در سیاست های مخرّب ظالمان و طاغیان به چشم می خورد.آنها همیشه پوشش هایی از حق و شعارهایی از عدالت و اصول انسانی را عنوان کرده و کارهای شیطانی خود را در زیر این پوشش ها انجام می دهند.

در حالات شاهان ظالم می خوانیم که گاه ناله پیرزنی آنها را چنان بی قرار می کرده است که هر بیننده ای خیال می کرد چنان وجدان قوی و نیرومندی دارند که با شنیدن این ناله زیر و رو شده اند،و این سخن دهان به دهان می گشت(داستان زنجیر عدالت انو شیروان،و خانه پیرزن در کنار قصر او،و داستانهایی دیگر از این قبیل در حالات خلفا و شاهان در کشورهای اسلامی و غیر آن کم نیست)همه اینها پوشش هایی بود برای مظالم آنان!

ص: 567


1- 1) سوره قصص،آیه 4.

آنها به خوبی می دانستند که باطل و ناحق به صورت خالص در هیچ جامعه ای خریدار ندارد،بنا بر این چاره ای جز این نیست که گوشه هایی از مظاهر حق را با اباطیل خود بیامیزند! از آنجا که سیاست های شیطانی در عصر ما بیش از هر زمان دیگری پیچیده و مرموز است،آمیزش حق و باطل نیز به صورت مرموزتری در آمده است.

سیاستمداران بزرگ دنیا چنان خواسته های نامشروعشان را در پوسته ای از حق می پوشانند که تشخیص آن به آسانی ممکن نیست.

عناوینی مانند حقوق بشر،حقوق حیوانات،روز کارگر،روز مادر،پزشکان بدون مرز،عفو بین الملل،تأسیس مراکز خیریه و کمک به گرسنگان و محرومان و جنگ زدگان و اعطای پناهندگی سیاسی به گروهی از آوارگان و عناوین فراوان دیگری از این قبیل،همه ابزار فریب افکار عمومی اند.آنان چنان با آب و تاب از آن صحبت می کنند که حتی بعضی از هوشمندان به راستی باور کرده اند که دنیای امروز راه انبیا را می پوید!و از طریق دیگر به هدف انبیا نزدیک می شود! حتی این گروه ساده لوح کتاب یا کتابهایی در این زمینه نوشتند،یعنی که دنیای امروز راه انبیا را طی کرده است و به مسائلی که آنها توصیه کرده اند تا حدود زیادی جامه عمل پوشانیده است!غافل از این که اینها همه پوششی است برای مظالم سردمداران سیاست دنیا.

برای این که تصور نشود این سخن از یک مطالعه بد بینانه سرچشمه می گیرد کافی است که نگاهی بیفکنیم به عملکرد آنها و دو گانگی و چند گانگی آن در پیاده کردن اصول بظاهر انسانی در نقاط مختلف دنیا.

آنها در حالی که به خاطر کشته شدن یک سگ در مطالعات فضایی روسها فریاد بلند کرده بودند،در ویتنام نه فقط انسانها را مانند برگ خزان بر روی خاک می ریختند،بلکه بخش عظیم جنگل های آن کشور سرسبز را با تمام جانداران و حیوانات و پرندگانش به آتش کشیدند و سوزاندند تا مبادا آوراگان ویتنامی در آنجا

ص: 568

پناه بگیرند.

آنها در حالی که از دمکراسی حمایت می کنند هر جا که آراء مردم بر خلاف منافع نامشروعشان باشد با یک کودتای نظامی همه چیز را در هم می ریزند،همان گونه که در الجزائر کردند،و آنجا که حکومت های سبک قرون وسطایی حافظ منافعشان است با آنها مدارا می کنند و دوست و هم پیمانند.

آری در جهان سیاست وضع چنین است و از آن به خوبی صدق کلام مولا امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا روشن می شود که فرمود:فتنه جویان بخشی از حق را با بخشی از باطل می آمیزند و دامهای شیطان را می گسترانند تا توده های ساده اندیش را به دام بیندازند !

ص: 569

ص: 570

خطبۀ پنجاه و یکم: زمانی که یاران معاویه بر اصحاب امام علیه السّلام غلبه کرده،و شریعه فرات را در صفّین تصرّف کرده و آب را از آنها دریغ داشتند

اشاره

لمّا غلب أصحاب معاویة أصحابه علیه السّلام علی شریعة الفرات بصفّین و منعوهم

الماء

(1)

این خطبه را امام علیه السّلام زمانی ایراد فرمود که یاران معاویه بر اصحاب امام علیه السّلام غلبه کرده،و شریعه فرات را در صفّین تصرّف کرده بودند،و آب را از آنها دریغ داشتند.

(این خطبه اصحاب امام علیه السّلام را به خروش در آورد،و با یک حمله شریعه فرات را از دست آنها باز پس گرفتند و آزاد کردند!)

خطبه در یک نگاه

«ابن ابی الحدید»در بیان محتوا و شأن ورود خطبه از«نصر بن مزاحم»چنین نقل کرد که:فرمانده مقدم لشکر معاویه«ابو الاعور سلمی»با مقدمه لشکر علی علیه السّلام به فرماندهی«اشتر»درگیری مختصری پیدا کرد.«ابو الاعور»کوتاه آمد و خود را کنار کشید،و بعد خود را به شریعه فرات یعنی محلی که به آب نزدیک بود رساند،و آنجا را در اختیار گرفت و یاران علی علیه السّلام را از آب منع کرد و این در محلی به نام«قنّسرین» در کنار صفّین واقع شد.

هنگامی که خبر به امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسید«صعصعة بن صوحان»را فرا خواند و فرمود:نزد معاویه برو و بگو ما این مسیر را برای رسیدن به تو پیموده ایم،و پیش از

ص: 571


1- 1) این خطبه را«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»از جابر از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل کرده اند.(البته با کمی تفاوت)(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 20).

اتمام حجّت مایل نیستیم با شما جنگ را آغاز کنیم،اما تو لشکر خود را فرستاده ای و جنگ را(در کنار شریعه فرات)آغاز کرده ای،و میان مردم و آب حائل شده ای.

شریعه را رها کن و آب را آزاد بگذار تا در آنچه میان ما و شما است بنگریم،و اگر دوست داری هدف اصلی را رها کرده و مردم بر سر آب با یکدیگر بجنگند تا هر کس پیروز شد آب را در اختیار بگیرد،چنان کنیم! «صعصعه»این پیام را برای معاویه برد،معاویه با یارانش به مشورت پرداخت، بعضی به او توصیه کردند که شریعه را همچنان در اختیار بگیر و آنها را از آب باز دار، ولی«عمرو بن عاص»به او گفت آب را آزاد بگذار،چرا که من می دانم لشکر علی هرگز اجازه نخواهند داد تو سیراب باشی و آنها تشنه بمانند،ولی معاویه نظر موافقان نگهداشتن شریعه را ترجیح داد.

هنگامی که امام علیه السّلام از این ماجرا با خبر شد خطبه پر شور بالا را که پر از نکات زیبای ادبی،و در نهایت فصاحت و بلاغت است ایراد کرد،و یاران خود را برای باز پس گرفتن شریعه فرات به حرکت در آورد،و با یک حمله شجاعانه لشکر معاویه را عقب راندند و شریعه فرات را برای همه آزاد کردند! بخش اول این خطبه به این حقیقت اشاره می کند که اگر انسان با شجاعت به میدان حوادث نرود و حق خود را نگیرد باید تن به ذلّت تسلیم در برابر ظلم بدهد، و در بخش دوم به این نکته اشاره می فرماید که چگونه معاویه با تزویر و حیله گروهی از بیخبران را به صحنه آورده که حاضرند جان خود را در طریق باطل او فدا کنند؟!

ص: 572

بخش اول

اشاره

قد استطعموکم القتال فأقرّوا علی مذلّة و تأخیر محلّة أو روّوا السّیوف من الدّماء ترووا من الماء فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین.ألا و إنّ معاویة قاد لمة من الغواة و عمّس علیهم الخبر،حتّی جعلوا نحورهم أغراض المنیّة.

ترجمه

آنها(سپاه معاویه با بستن آب به روی شما)از شما جنگ طلبیده اند،بنا بر این(در برابر این عمل ناجوانمردانه دو راه در پیش دارید،)یا باید تن به ذلّت و انحطاط منزلت خویش بدهید،یا شمشیرهایتان را از خون(این بیرحمان)سیراب کنید،تا بتوانید از آب سیراب شوید(بدانید)مرگ در زندگی توأم با شکست شماست،و حیات در مرگ پیروزمندانه شما،آگاه باشید معاویه گروهی از بیخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نموده،تا آنجا که گلوهای خویش را آماج تیرها و شمشیرهای مرگ آور ساخته اند!

شرح و تفسیر
به این حرکت ناجوانمردانه پایان دهید!

همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد این خطبه در لحظاتی بسیار حساس و سرنوشت ساز از امام علیه السّلام صادر شد و امام علیه السّلام که کانونی از فصاحت و بلاغت و دریایی از تدبیر و مدیریّت بود،چنان جمله های کوبنده و مهیّج را برای ادای

ص: 573

مقصود خود انتخاب کرد که یارانش با شنیدن آن یکباره به حرکت در آمدند،و دست ستمگران شام را از شریعه فرات کوتاه کردند،و آن را برای دوست و دشمن مباح ساختند! جمله هایی است که امروز با گذشتن قرنها باز قوّت و قدرت خود را همچنان حفظ کرده و برای هر جمعیتی که عزّت و شرفشان با حملات ناجوانمردانه دشمن به مخاطره افتاده،کار ساز و الهام بخش است.

نخست می فرماید:«آنها(سپاه معاویه با بستن آب به روی شما)از شما جنگ طلبیده اند»! (قد استطعموکم القتال) .

جمله «استطعموکم» در جایی به کار گرفته می شود که شخصی از دیگری تقاضای طعام می کند،گویی جنگ و پیکار طعامی است که اینها با عمل خود آن را از یاران امام علیه السّلام طلب کرده اند،این شبیه تعبیری است که در عبارات روزمرّه،فارسی زبانان می گویند«فلان کس تنش می خارد»یا این که می گویند«دلش هوای شلاّق کرده»اشاره به این که عمل او یک نوع ماجراجویی و جنگ طلبی است،و این رساترین تعبیری است که در جریان بستن آب به روی لشکر امام علیه السّلام ممکن بود به کار گرفته بشود! سپس می افزاید:«شما در برابر این عمل ناجوانمردانه شامیان دو راه در پیش دارید:یا باید تن به ذلّت و انحطاط منزلت خویش بدهید،یا شمشیرهایتان را از خون(این خیره سران بیرحم)سیراب کنید،تا بتوانید از آب(فرات)سیراب شوید»! (فأقرّوا علی مذلّة و تأخیر محلّة (1)أو روّوا (2)السّیوف من الدّماء ترووا من الماء!) آری آنها راه سومی در این ماجرا نداشتند،اگر در مقابل این حرکت دشمن

ص: 574


1- 1) «محلّه»به معنی منزلگاه است و گاه به معنی جایگاه اجتماعی به کار می رود و در خطبه فوق منظور همین معنی اخیر است.
2- 2) «روّوا»از ماده«ترویه»به معنی سیراب کردن است،و روز هشتم ماه ذی حجه را از این جهت«یوم الترویه»می گویند که در گذشته حاجیان برای رفتن به عرفات و مشعر و منی آب ذخیره می کردند،و این واژه گاه در معنی کنایی آن به کار می رود،مانند سیراب کردن شمشیرها که در خطبه بالا آمده است.

سستی به خرج می دادند و لشکر از تشنگی به زحمت می افتاد یا گروهی از تشنگی می مردند بدترین داغ ذلت بر پیشانی آنها می خورد و مقام و منزلت خود را نزد دوست و دشمن از دست می دادند،ولی هنگامی که بپا خاستند و به دشمن حمله کردند هم در جایگاه شایسته خویش در نظر دوست و دشمن قرار گرفتند،و هم سربلند و عزیز شدند،و با جوانمردی مولی علی علیه السّلام که پیشنهاد بستن آب را به روی آنها نپذیرفت و برای همه آزاد کرد،عظمت خود را حتی در دل دشمنان نیز تثبیت کردند،بگونه ای که آنها از عمل خود شرمنده شدند و احساس حقارت کردند،و با توجه به این که این ماجرا در آغاز جنگ صفّین بود سبب قوّت روحیه یاران مولی و ضعف روحیه لشکر معاویه شد.

سپس امام علیه السّلام به یک اصل کلّی و جاودانی که رمز پیروزی و عزّت و سربلندی هر قوم و ملّتی است اشاره کرده،خطاب به لشکریانش می فرماید:«مرگ در زندگی توأم با شکست شماست،و حیات و زندگی در مرگ پیروزمندانه شما!» (فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین) .

آری در نظام زندگی انسانهای شایسته و با شخصیت،زندگی مادّی و ظاهری برترین ارزش نیست،همان گونه که مرگ مادی ضدّ ارزش نمی باشد،بلکه ارزش والا در نظر آزاد مردان با ایمان،در زندگی توأم با عزّت است به همین دلیل هر گاه بر سر دو راهی قرار گیرند،شهادت توأم با عزّت و سربلندی را بر زندگی ذلیلانه ترجیح می دهند،و همین نظام ارزشی بود که مسلمانان را در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حتی بعد از آن در پیکارهای نابرابر پیروز می کرد.

آری عزّت جامعه اسلامی بر هر چیز مقدّم است و هر بهایی به خاطر آن پرداخته شود بجاست.

همین معنی در سخنان فرزندش حسین علیه السّلام در حادثه خونین کربلا تجلّی کرد آن زمان که فرمود:«لا و اللّه لا أعطیکم بیدی إعطاء الذّلیل و لا أقرّ لکم اقرار العبید»،«نه،به خدا سوگند دست ذلّت در دست شما نمی گذارم،و همچون

ص: 575

بردگان تسلیم نمی شوم،(بلکه می جنگم و سربلند شربت شهادت را می نوشم! (1))».

و هنگامی که در اثناء راه کربلا با لشکر حر روبرو شد و آنها را تشنه یافت،و مطابق راه و رسم جوانمردان دشمن را سیراب کرد،حرّ بن یزید ریاحی به گمان خودش از سر خیر خواهی و نصیحت عرض کرد:«با یزید پنجه در نیفکن که جان نازنینت به خطر خواهد افتاد!»امام علیه السّلام در جواب فرمود:«أ فبالموت تخوّفنی؟،آیا مرا به مرگ و شهادت می ترسانی؟!» من همان را می گویم که شاعر قبیله اوس در حالی که تصمیم به یاری پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرفته بود و پسر عمویش او را از این کار بر حذر داشت گفت:

سأمضی فما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقّا و جاهد مسلما!

و واسی الرّجال الصّالحین بنفسه و فارق مثبورا و باعد مجرما

فان عشت لم اندم و ان متّ لم ألم کفی بک ذلاّ ان تعیش و ترغما

«من از این راه می روم و مرگ بر جوانمردان عار نیست»! «جوانمردی که نیّتش حق است،و مسلمان است و جهاد می کند»، «و با مردان صالح در فدا کردن جان همراهی و مواسات دارد»، «و از افراد بی ایمان و گنهکار فاصله گرفته است»، «من اگر زنده بمانم پشیمان نیستم،و اگر در این راه بمیرم ملامت نخواهم شد!» «ذلّت برای تو(و امثال تو)است که زنده بمانی و سرافکنده باشی! (2)» این شعار حیات آفرین اسلامی با تعبیر دیگری در قرآن مجید آمده است،آنجا که می فرماید: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ» ، «بگو آیا در باره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید(یا پیروزی یا شهادت)ولی ما انتظار داریم که خداوند عذابی از سوی خودش(در آن جهان)به شما برساند یا(در

ص: 576


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 7.
2- 2) ارشاد مفید،جلد دوم،صفحه 81،طبع آل البیت.

این جهان)به دست ما مجازات شوید،اکنون که چنین است شما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار می کشیم!» (1)در پایان این خطبه امام علیه السّلام به نیرنگ های معاویه و ساده لوحی گروهی از شامیان فریب خورده اشاره کرده،می فرماید:«آگاه باشید معاویه گروهی از بیخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نموده،تا آنجا که گلوهای خویش را آماج تیرها و شمشیرهای مرگ ساخته اند!» (ألا و إنّ معاویة قاد لمة (2)من الغواة (3)و عمّس (4)علیهم الخبر،حتّی جعلوا نحورهم أغراض (5)المنیّة) ، در این گفتار از یک سو معاویه را معرفی می کند که بنیان حکومتش بر فریب و نیرنگ و بهره گیری از ساده لوحان بیخبر است،و از سوی دیگر شامیان فریب خورده لشکر او را معرفی می نماید که آنها چنان گرفتار شستشوی مغزی شده اند که حتّی حاضرند جان خود را در طریق باطل و مقاصد شوم معاویه بر باد دهند! شاید این جمله پاسخ به سؤالی است که در ذهن یاران آن حضرت پیدا شده بود و آن این که چگونه شامیان حاضرند تا سر حدّ مرگ از مطامع مادی معاویه دفاع کنند و جان خود را بر سر این کار نهند.

امام علیه السّلام این حقیقت را فاش می کند که قدرت معاویه بر فریب و نیرنگ و دگرگون

ص: 577


1- 1) سوره توبه،آیه 52.
2- 2) «لمه»از مادّه«لمی یلمو لموا»به معنی برگرفتن چیزی به طور کامل است و«لمه»(به ضمّ لام و فتح میم بدون تشدید)به معنی گروه و جماعتی از مردم است،و بعضی گفته اند:در مورد گروهی به کار می رود که بین سه تا ده نفر باشند،و انتخاب این تعبیر در خطبه بالا کنایه از بی اعتنایی به لشکر معاویه و ناچیز بودن آنهاست.
3- 3) «غواة»به معنی گمراهان جمع«غاوی»از ماده«غیّ»به معنی گمراه شدن است،این واژه،گاه به معنی افراد جلف و بی سروپا نیز به کار می رود،و در خطبه بالا تاب هر دو معنی را دارد.
4- 4) «عمّس»در اصل از ریشه«عمس»(بر وزن لمس)به معنی محو شدن و بی خبر ماندن و ناآگاه بودن نسبت به چیزی است،به همین جهت به شبهای بسیار تاریک«عمیس»گفته می شود،این تعبیر در خطبه بالا اشاره به پرده پوشی معاویه،و مخفی ساختن حقایق از شامیان است.
5- 5) «اغراض»جمع«غرض»معانی مختلفی دارد،از جمله شوق،ملالت،تنفّر،ترس،پر کردن ظرف از آب،ولی معنی اصلی و معروف آن هدفی است که به سوی آن تیر می اندازند و در خطبه بالا منظور همین معنی است.

نشان دادن واقعیتها از یک سو،و دور بودن و بیخبر ماندن شامیان از سوی دیگر، سبب شده است که آنها باور کنند راستی در راه خدا می جنگند و به سوی شهادت پیش می روند! آری تبلیغات بسیار وسیع و گسترده توأم با شگردهای روانی دستگاه معاویه و عمرو عاص در فضای شام این تأثیر را گذارده بود که گروهی یقین داشتند عثمان مظلوم کشته شده و قاتلش علی علیه السّلام است،و معاویه به خونخواهی او برخاسته و در مسیر پاسداری و حراست از مقام خلافت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حفظ اسلام و قرآن گام بر می دارد،و طبعا کشته شدن در این راه شهادتی است که آرزوی هر مسلمان پاکباز است! البتّه آثار تزویر و دروغ برای مدت زیادی نمی تواند باقی بماند و سرانجام روشن می شود،ولی چه بسا در زمانی که کار از کار گذشته و تأسّف بازماندگان بر مرگ عزیزانشان دیگر ثمری ندارد.

نکته ها
1-باید با عزّت و سربلندی زیست

در اسلام یک سلسله شعارهای اساسی است که این مکتب را از سایر مکتبها جدا می کند،یکی از آنها همان است که در خطبه بالا آمده است که مردن با افتخار بهتر از زیستن با ذلّت است،و به تعبیر دیگر همان گونه که از ظلم و ستم باید به شدّت پرهیز کرد از تسلیم در برابر ظلم و ستم ستمکاران نیز باید بر حذر بود،تعبیر «أباة الضّیم» (1)در باره بزرگان اسلام اشاره به همین معنی است.

در واقع این اصل از آیه شریفه «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (2)،عزّت برای خدا و پیامبر و مؤمنان است»،سرچشمه گرفته،و روایاتی همچون گفتار امام

ص: 578


1- 1) «أباة»جمع«آبی»یعنی ابا کننده و«ضیم»به معنی ظلم است،و در مجموع به کسانی گفته می شود که هرگز تن به ظلم نمی دهند(ستم ناپذیران).
2- 2) سوره منافقون،آیه 8.

صادق علیه السّلام«انّ اللّه تبارک و تعالی فوّض الی المؤمن کلّ شیء الاّ إذلال نفسه (1)،خداوند همه چیز را در اختیار مؤمن قرار داده،جز ذلیل ساختن خویشتن»،و حدیث معروف امام حسین علیه السّلام«موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ (2)،مردن با عزّت بهتر است از زنده ماندن با ذلّت»،و سخن دیگر آن حضرت:

«الا و انّ الدّعیّ بن الدّعّیّ قد ترکنی بین السّلّة و الذّلّة و هیهات له ذلک، هیهات منّی الذّلّة ابی اللّه ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت ان تؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام (3)،آگاه باشید این ناپاک ناپاک زاده،مرا در میان«شمشیر»و«ذلّت»مخیّر ساخته،و چه دور است که او به مقصد خود برسد،و چه دور است از من که تن به ذلّت بدهم نه خدا این را می پسندد و نه پیامبرش و نه مؤمنان راستین و نه پدران و نیاکان پاک و مادران پاک دامن،آری آنها هرگز اجازه نمی دهند که تسلیم در برابر فرومایگان را بر قربانگاه بزرگواران(و به خون خفتن افتخارآمیز آنان)ترجیح دهم»،الهام بخش این شعار بزرگ اسلامی است.

«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:«سیّد اهل الاباء الّذی علّم النّاس الحمیّة و الموت تحت ظلال السّیوف اختیارا له علی الدّنیّة ابو عبد اللّه الحسین ابن علیّ بن ابی طالب علیهما السّلام عرض علیه الأمان و أصحابه فأنف من الذّلّ،بزرگ و پیشوای ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را بر ذلّت و خواری به مردم جهان داد، حسین بن علی علیهما السّلام بود،دشمن به او و یارانش امان داد ولی آنها تن به ذلّت ندادند (4)».

سپس به کلام تاریخی امام حسین علیه السّلام که در روز عاشورا بیان فرمود:«الا و انّ الدّعیّ ابن الدّعی...»اشاره می کند و آن را همانند سخن پدر بزرگوارش علی علیه السّلام

ص: 579


1- 1) کافی،جلد 5،صفحه 63.
2- 2) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 192.
3- 3) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 83.
4- 4) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 249.

می شمرد که در خطبه سی و چهار نهج البلاغه آمده است:«انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه...،به خدا سوگند کسی که دشمنی را بر جان خویش مسلط گرداند که گوشتش را بخورد،استخوانش را بشکند و پوستش را بر گیرد،بسیار عاجز و ناتوان و قلب و روح او بسیار کوچک و ضعیف است.»سپس به ذکر گروه دیگری از کسانی که این راه پر افتخار را برگزیدند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ذلیلانه ترجیح دادند می پردازد.

ابن ابی الحدید در سخن دیگری چنین آورده است که مردی روز عاشورا با عمر سعد بود شخصی به او گفت:وای بر تو آیا شما فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کشتید؟او چنین جواب داد اگر تو هم آنچه را ما دیدیم مشاهده می کردی کاری جز کار ما انجام نمی دادی!گروهی به ما یورش بردند که قبضه های شمشیر را محکم در دست داشتند و همچون شیران به ما حمله ور شدند،سواران را از چپ و راست به خاک می ریختند و همگی آماده شهادت بودند،نه امان می پذیرفتند،نه علاقه ای به مال داشتند،و نه چیزی میان آنها و شهادت مانع می شد،اگر دیر جنبیده بودیم همه ما را نابود می کردند،حال بگو غیر از این کاری که ما انجام دادیم چه می توانستیم انجام دهیم! (1)»

2-شستشوی مغزی ساده اندیشان

نکته مهم دیگری که در خطبه بالا به چشم می خورد،این است که گاه سردمداران باطل با سخنان فریبنده چنان در اعماق روح ساده لوحان نفوذ می کنند که آنها را به عشق شهادت در راه خدا برای پیش برد اهداف شوم خودشان بسیج می نمایند،و این گروه در حالی که عملا رو به سوی دوزخ پیش می روند باورشان چنین است که به طرف بهشت در پروازند،و این منتهای بدبختی است.

معاویه تنها کسی نبود که از این روش استفاده کرد،قبل و بعد از او حتی در دنیای امروز کم نیستند آنها که به این روش متوسّل می شوند،پیروان خود را شستشوی

ص: 580


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 263.

مغزی داده و افکار و اراده آنها را در مسیر هوی و هوس خود به کار می گیرند.

اینها با ریا کاری و دروغ و فریب و نیرنگ و استفاده از طرق روانی برای نفوذ در دیگران به مقصود خود که تحمیق توده های ناآگاه است نائل می شوند،و آنها را آلت دست هوسهای خود می سازند.

عمر سعد فرمانده لشکر کربلا آن جنایتکار معروف و زشت سیرت،هنگامی که می خواست لشکر کوفه را بر ضدّ امام حسین علیه السّلام بسیج کند صدا زد:«یا خیل اللّه ارکبی،و بالجنّة ابشری!»،«ای لشکر خدا سوار شوید،و بهشت بشارتتان باد (1)!» دستگاه تبلیغات فرعون نیز موسی و هارون را مردانی سلطه جو که در صدد غصب سرزمینهای مردم مصر هستند معرفی کرد و فرعون را مدافع استقلال و عزّت و شرف و آبروی مردم مصر شمرد،و گفت: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» ،«این دو نفر ساحرند و می خواهند شما را با سحرشان از سرزمینتان بیرون کنند (2)!»و این رشته چه در گذشته و چه در زمان حال سر دراز دارد.

3-راه و رسم جوانمردان

«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»چنین نقل می کند،بعد از آن که لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام شریعه فرات را از لشکر معاویه باز پس گرفتند،عمرو عاص به معاویه گفت:ای معاویه اگر آنها نیز مانند تو عمل کنند و آب را به روی تو و لشکریانت ببندند چه خواهی کرد و گمان تو چیست؟آیا این قدر در خود قدرت می بینی که بتوانی ضربه ای بر آنان وارد کنی و آب را باز پس بگیری،همان گونه که آنها بر تو وارد کردند؟و این در واقع سرزنشی بود به معاویه که پیشنهاد او را در مورد خودداری از بستن آب به روی لشکر علی علیه السّلام رد کرده بود.

معاویه گفت:گذشته را رها کن،اکنون بگو ببینم در باره علی چه عقیده ای داری؟ عمرو عاص گفت:گمان من این است که او در باره تو مقابله به مثل نمی کند،و

ص: 581


1- 1) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 391.
2- 2) سوره طه،آیه 63.

آب را به روی تو و لشکرت نمی بندد،یعنی او جوانمرد است و این کار را با اصول جوانمردی هماهنگ نمی بیند.سپس افزود:چیزی که او برای آن آمده است غیر از این است (1).

مرحوم سید محمد حسین شهریار در این باره اشعار زیبایی سروده است که در ذیل از نظر می گذرد:

شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست به روی شاه ولایت،چرا که بود خسی!

علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل چرا که او کس هر بی کسی و دادرسی

سه بار دست به دست آمد و در هر بار علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی

فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس که بی حیایی دشمن ز حد گذشت بسی!

جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم که نان و آب نبندد کسی به روی کسی!

غلام همّت آن قهرمان کون و مکان که بی رضای الهی نمی زند نفسی! (2)

شبیه همین جوانمردی در تاریخ زندگی فرزندش حسین علیه السّلام نیز آمده است که در بیابان خشک و سوزان لشکر دشمنش حرّ بن یزید ریاحی را با آبی که در لشکر خود ذخیره کرده بود سیراب کرد،در حالی که آنها در کنار شطّ فرات آب را از او و فرزندانش دریغ داشتند!

ص: 582


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 330.
2- 2) کلیات دیوان شهریار،جلد صفحه 1،690.

خطبۀ پنجاه و دوم: ترک دنیا پرستی و پاداش هایی که خدا به زاهدان می دهد

اشاره

و هی فی التزهید فی الدنیا و ثواب اللّه للزاهد،و نعم اللّه علی الخلق

(1)

این خطبه را امام در باره ترک دنیا پرستی،و پاداشهایی که خدا به زاهدان می دهد و نعمتهایی که مردم از خالق دریافت می دارند ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده است،در بخش اوّل ارزش زهد و عدم وابستگی به دنیا،و توجه به این حقیقت که تمام مواهب دنیا زودگذر و سریع الزّوال است،و افراد با ایمان باید خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند از طریق ذخیره کردن اعمال صالح آماده بنمایند.

در بخش دوم از پاداشهای مهمی که در انتظار زاهدان و مؤمنان صالح العمل است سخن به میان آمده،و در بخش پایانی خطبه،این واقعیت را شرح می دهد که انسانها هر قدر که در مقام شکر نعمت های بزرگ پروردگار بر آیند قادر نیستند حق آن را به جا آورند،مخصوصا نعمت والای ایمان که برترین و والاترین نعمت هاست.

ص: 583


1- 1) سند خطبه:روایت شده است که امام این خطبه را در یکی از اعیاد قربان ایراد فرموده،و آغاز خطبه «اللّه اکبر اللّه اکبر لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر و للّه الحمد الحمد للّه علی ما هدانا...»بوده است،مرحوم صدوق(ره)این خطبه را در کتاب معروفش«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1،صفحه 329)با تفاوتهایی آورده و همچنین شیخ طوسی قدس سرّه در کتاب«مصباح»صفحه 461 آن را نقل کرده است و اضافه می کند:ابو مخنف از عبد الرحمن بن جندب از پدرش روایت کرده که علی علیه السّلام روز عید قربان خطبه ای خواند که آنچه سید شریف رضی در نهج البلاغه آورده بخشی از آن است،شیخ مفید نیز بخشی از آن را در مجلس بیستم از امالی نقل نموده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 22)و شبیه همین مضمون در خطبه 28 نیز گذشت.

ص: 584

بخش اول

اشاره

ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت،و آذنت بانقضاء،و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء،فهی تحفز بالفناء سکّانها و تحدو بالموت جیرانها و قد أمرّ منها ما کان حلوا،و کدر منها ما کان صفوا،فلم یبق منها إلاّ سملة کسملة الإداوة أو جرعة کجرعة المقلة،لو تمزّزها الصّدیان، لم ینقع.فأزمعوا عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور علی أهلها الزّوال،و لا یغلبنّکم فیها الأمل،و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد.

ترجمه

آگاه باشید که دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خود را اعلام کرده است، زیباییهایش به زشتی گراییده و روی برگردانده و به سرعت دور می شود،(آری) ساکنانش را به سوی فنا می راند و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش می برد،آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخی گراییده و آنچه صاف و زلال بود تیرگی یافته است (بگونه ای که)چیزی از آن باقی نمانده،مگر به اندازه ته مانده ظرف آبی،یا جرعه ناچیزی همچون مقدار آبی که به هنگام کمبود و جیره بندی شدید آب به افراد می دهند،و به اندازه ای که اگر تشنه ای آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمی نشیند! حال که چنین است ای بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید(و خود را آماده کنید)که زوال و نیستی بر اهل آن فرض شده است،نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانی خواهد بود(و در غفلت فرو روید).

ص: 585

شرح و تفسیر
اشاره

با این که انسان ما دام که در دنیاست زندگی می خواهد،و باید آبرومندانه و بدون وابستگی به دیگران حیات مادی خود را اداره کند،ولی در خطبه بالا و بسیاری دیگر از خطبه های مولی امیر المؤمنان علیه السّلام در نهج البلاغه به زهد در دنیا توصیه شده است،و پی در پی هشدار می دهد که دنیا فانی و سریع الزّوال است،همه باید آماده کوچ کردن از دنیا باشند،و خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند آماده کنند، ولی از آنجا که دنیا پرستی سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنیا به حدّی است که انسانها را به سوی خود می کشاند و درست به یک جاده سراشیبی می ماند که حرکت در آن نیاز به توصیه ندارد،بلکه دائما باید به رهروان آن هشدار داد که:خود را کنترل کنید،با سرعت نروید،مبادا سقوط کنید و گرفتار مصیبت شوید،بنا بر این پیشوایان دین مرتبا هشدار می دادند.به همین دلیل امام در این خطبه که در شرایط روحانی عید قربان ایراد شده است مردم را نسبت به بی وفایی دنیا و ناپایداری آن هشدار می دهد،و با تعبیرات بسیار حساب شده که در طیّ ده جمله بیان شده است این حقیقت را گوشزد می کند که بیش از اندازه تکیه بر دنیا نکنند.

در جمله های نخستین می فرماید:«آگاه باشید دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خویش را اعلام کرده است.» (ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت (1)،و آذنت (2)بانقضاء) .

این سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پایان است،و به همین دلیل زمان ما را آخر الزمان می نامند،یا اشاره به زندگی هر یک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسیار کوتاه و زودگذر می باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است،و در واقع مفهوم این سخن آن است که عمر هر کس

ص: 586


1- 1) «تصرّمت»از ماده«صرم»(بر وزن نرم)به معنی قطع کردن چیزی است و به همین جهت به شمشیر برنده صارم می گویند و«تصرّم دنیا»اشاره به نزدیک شدن پایان عمر آن است.
2- 2) «آذنت»از ماده«ایذان»به معنی اعلام و اخبار است.

در این دنیا به اندازه ای کوتاه است که گویی از لحظه تولّد به او می گویند:«آماده کوچ کردن باش!» در جمله اول به باطن آن اشاره می کند و در جمله دوم به ظاهر آن،و به تعبیر دیگر:دنیا هم ذاتا فانی است و هم علائم مختلفی که در گوشه و کنار زندگی انسانها است فانی بودن آن را اعلام داشته است،تا مردم گرفتار غفلت و بی خبری و زیانهای ناشی از طول امل نشوند.

و به گفته شاعر:

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت و ز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت

در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد! نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت!

سپس در جمله سوم و چهارم می افزاید:«زیباییهایش به زشتی گراییده،و روی برگردانده و به سرعت دور می شود» (و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء (1)) .

آری زیباییهای جوانی به سرعت جای خود را به زندگی ملالت بار پیری می دهد،و نعمتهایش رو به زوال است،چشمها کم نور،گوشها ناشنوا،اعصاب سست،استخوانها فرسوده و چهره های صاف و پر طراوت،پر از چین و چروک پیری می شود! در جمله پنجم و ششم مردم دنیا را به کاروانی از شتران تشبیه می کند که ساربان به سرعت آنها را می راند،می فرماید:«دنیا ساکنان خویش را به سوی فنا می راند،و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش می برد». (فهی تحفز (2)بالفناء سکّانها و تحدوا بالموت جیرانها) .

ص: 587


1- 1) «حذاء»از ماده«حذّ»(بر وزن حظّ)به معنی قطع کردن با سرعت است،و به همین جهت به شتری که با سرعت حرکت می کند حذّاء گفته می شود،و در خطبه بالا منظور پایان گرفتن زندگی دنیا با سرعت است.
2- 2) «تحفز»از ماده«حفز»(بر وزن حبس)به معنی تحریک کردن و برانگیختگی،یا چیزی را از پشت سر به جلو راندن است،در حدیث آمده است که یکی از نشانه های رستاخیز«حفز موت»است از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند:«حفز موت»چیست؟فرمود:مرگ های ناگهانی!(لسان العرب).

«تحفز»از ماده«حفز»(بر وزن حبس)به معنی راندن و تحریک نمودن و یا کسی را از پشت سر به پیش هل دادن است این تعبیر به خوبی می رساند که انسانها بخواهند یا نخواهند با گذشت روزگار به پیش رانده می شوند،و به سوی اجل حرکت می کنند.

تعبیر به«تحدو»که از ماده«حداء»به معنی آواز خواندن برای شتران بمنظور تسریع حرکت آنهاست،تعبیر زیبایی برای نشان دادن این حقیقت است که در این جهان تمام عوامل تسریع به سوی فنا فراهم است،و انسانها با سرعت هر چه تمام تر به سوی پایان زندگی پیش می روند.

تعبیر به جیران(همسایگان)بعد از تعبیر به سکّان(ساکنان)ممکن است اشاره به این نکته باشد که محل سکونت انسان این جهان نیست،گویی همسایه این خانه است نه صاحب این خانه! در جمله های بعد با نکته دیگری در باره دنیا چهره واقعی آن را آشکارتر ساخته، می فرماید:«آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخی گراییده،و آنچه صاف و زلال بوده تیرگی یافته است». (و قد امرّ (1)منها ما کان حلوا و کدر منها ما کان صفوا) .

دوران شیرین کودکی و جوانی به سرعت پایان می گیرد،و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پیری فرا می رسد.سلامت جسم و روح جای خود را به انواع بیماریها می دهد،و امنیت و آرامش به ناامنی و تشویش و اضطراب مبدّل می شود.

نه شیرینی اش پایدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است.همه چیز به سرعت دگرگون می شود و نعمت ها رو به زوال می رود.

گاه در تفسیر این جمله گفته شده است که این تعبیرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنیا است.ظاهرش شیرین اما باطنش تلخ،ظاهرش صاف و زلال و باطنش تیره و تار،ولی دقت در تعبیرات فوق نشان می دهد که تفسیر اول مناسب تر است.

ص: 588


1- 1) «مرّ»(بر وزن شرّ)به معنی مرور کردن و عبور نمودن است،و مرّ بر وزن حرّ به معنی تلخ(ضدّ شیرین)است و«أمرّ»از واژه دوم گرفته شده،مفهومش این است که گذشت زمان شیرینی های جهان را تلخ کرده است.

و سرانجام در آخرین جمله ها در نکوهش دنیا و شرح بی اعتباری آن با تشبیه دیگری سخن خود را پایان می دهد و می فرماید:

«از دنیا چیزی باقی نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبی،یا جرعه ناچیزی همچون مقدار آبی که به هنگام کمبود و جیره بندی شدید آب به افراد می دهند،و به اندازه ای کم است که اگر تشنه ای آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمی نشیند.» (فلم یبق منها الاّ سملة کسملة (1)الاداوة (2)او جرعة کجرعة المقلة (3)لو تمزّزها (4)الصّدیان (5)لم ینقع (6)) ، این جمله ها در واقع اشاره به زندگی فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پایان عمر نزدیک می شود،تا خود را برای نوشیدن جرعه های سرشار زندگی آماده می کند می بیند چیزی در ته ظرف برای نوشیدن باقی نمانده است،تنها به آن اندازه مانده که گلویی تر کند و برود،بی آن که عطش و تشنگی او فرو بنشیند! تعبیر به«سملة»که در اصل به معنی چیز کم و بی ارزش است،و به آب مختصری که در ته ظرف باقی می ماند اطلاق می شود،و همچنین تعبیر به«جرعة المقلة»که در جایی گفته می شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و

ص: 589


1- 1) «سملة»از ماده«سمل»(بر وزن حمل)به معنی خالی کردن حوض یا ظرف از باقی مانده آب است،و سمله به آن آب مختصری می گویند که در ته حوض یا ظرف باقی می ماند،و به همین جهت«اسمال»به معنی اصلاح در میان مردم به کار می رود،گویی باقیمانده کینه ها را از دلها می شوید.
2- 2) «اداوه»(بر وزن اداره)به معنی مشک کوچک است که در قدیم به جای قمقمه از آن استفاده می کردند، در واقع قمقمه ای از پوست بوده است.
3- 3) «مقلة»(بر وزن نقمة)در اصل از ماده«مقل»(بر وزن نقل)به معنی فرو بردن چیزی در آب و یا در آب فرو رفتن است،و در قدیم در سفرها هنگامی که گرفتار کمبود آب می شدند برای جیره بندی عادلانه آب سنگ ریزه هایی را در ته ظرف می گذاشتند،و به اندازه ای آب روی آن می ریختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم یک نفر بود،و در واقع این کار برای اندازه گیری دقیق بوده است.
4- 4) «تمزّز»از ماده«مزّ»(بر وزن خزّ)به معنی مکیدن و نوشیدن یا خوردن است و به گفته مقاییس اللّغه تمزّز مکیدن آب به طور تدریجی و آهسته است.
5- 5) «صدیان»از ماده«صدی»(بر وزن عبا)،به معنی عطش شدید است،و صدیان به کسی می گویند که گرفتار تشنگی شدید شده است.
6- 6) «لم ینقع»از ماده«نقع»(بر وزن نفع)،در اصل به معنی استقرار چیزی است،این واژه به معنی سیراب شدن و تسکین عطش آمده است.

آب را در میان خود جیره بندی کنند،تعبیرهای بسیار گویایی است از کوتاهی عمر دنیا و کم ارزش بودن آن.

آری عمر دنیا به قدری کوتاه و ناچیز است که هرگز تشنگی علاقه مندانش را فرو نمی نشاند،پس چه بهتر که انسان بیدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فریفته نشود،و مسیر اصلی خود را فراموش نکند.

امام علیه السّلام در جمله های پایانی این بخش از خطبه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«حال که وضع دنیا چنین است ای بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید(و خود را آماده کنید)که زوال و نیستی بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانی خواهد بود» (بلکه سعی کنید از فرصتی که در دست دارید برای اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگیرید (فأزمعوا (1)عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور علی اهلها الزّوال و لا یغلبنّکم فیها الامل و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد (2)) .

ناگفته پیداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید از دنیا کوچ کنند، منظور امام این است که آگاهانه کوچ کنید،و از فرصت گرانبهایی که در دست دارید بهره بگیرید،و با اندوختن کوله باری از معارف الهی و فضائل اخلاقی و اعمال صالح سربلند و پرافتخار این مسیر را طی کنید،و به زندگی سعادتبخش جاویدان بپیوندید.

بار دیگر امام علیه السّلام به دو خطری که در این مسیر کمین کرده است اشاره نموده، چنین می فرماید:یکی آرزوهای طولانی و دور و دراز است که آخرت را به فراموشی می سپارد-همان گونه که قبلا اشاره شد-و دیگر غفلت و بیخبری است که آن نیز

ص: 590


1- 1) «ازمعوا»از ماده«زمع»(بر وزن زنگ)،در اصل به معنی تصمیم بر چیزی است و لذا بعضی گفته اند: این واژه وارونه عزم است(به این معنی که«ز»و«م»جا به جا شده است)و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده و«ج»تبدیل به«ز»شده است و هر سه واژه(عزم،زمع و جمع)یک معنی را می رساند که همان تصمیم گرفتن بر انجام کاری است.
2- 2) «أمد»(بر وزن صمد)به معنی پایان عمر چیزی است و گاه به معنی غضب نیز آمده است به خاطر این که به هنگام غضب صبر انسان پایان می گیرد و به آخر می رسد.

سبب فراموشی قیامت و موجب قساوت قلب می شود،همان گونه که قرآن می فرماید: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» ،«آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد،و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانی داده شد،سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت یافت و بسیاری از آنها گنهکارند». (1)

باز تأکید می کنیم که این تعبیرات هرگز به معنی ترک دنیا و رهبانیت و بی اعتنایی به سرنوشت زندگی مادی نیست،بلکه به معنی ترک دلبستگی و وابستگی به زرق و برق دنیاست،یا به تعبیر دیگر مقصود آن است که دنیا را آن چنان که هست بشناسیم و به کار گیریم،نه آنچه پندارها و خیالات واهی و غفلت و غرور و هوی و هوسها ما را به سوی آن دعوت می کند.

نکته: جهان ناپایدار

درست است که هیچ کس اعتقاد به زندگی جاویدان در این جهان ندارد،و همه می دانند چراغ پر فروغ زندگی دیر یا زود خاموش می شود و انسان از روی خاک به زیر خاک می رود و همه چیز را رها کرده،به سوی دیار بقا می شتابد.

ولی زرق و برق زندگی و شیرینی لذّات دنیا به قدری است که پرده بر روی این واقعیت می اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّی فراموش می کند،و یا خود را به فراموشکاری می زند،حرکات بلکه تفکرات او بگونه ای می شود که گویی جاودانه در این جهان می ماند.

هنگامی که یکی از دوستان و بستگان و عزیزان ما چشم از دنیا می پوشند،و

ص: 591


1- 1) سوره حدید،آیه 16.

مراسم تشییع و تدفین و یادبود او برگزار می شود در لحظات کوتاهی پرده ها کنار می رود،و چهره زندگی تو خالی و ناپایدار جهان با تمام بی وفایی هایش آشکار می گردد،انسان تکانی می خورد و در فکر فرو می رود،ولی هنگامی که دوباره به صحنه زندگی عادی باز می گردد پرده های ضخیم فراموشکاری بار دیگر بر چشم دل او می افتد و آدمی مبدل به موجودی هوسباز و خطرناک و اسیر چنگال آرزوهای دراز می شود.

البتّه اولیاء اللّه از این قانون مستثنی هستند،آنها آگاهتر و هوشیارتر از آنند که چهره واقعی جهان ناپایدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانی غوطه ور شوند،آنها به حکم ایمان به زندگی جاویدان در سرایی دیگر،دنیا را به صورت پل یا گذرگاهی می بینند،یا منزلگاهی همچون منزلگاههای میان راه،و پیوسته بر غافلان بانگ می زنند که از خواب غفلت بیدار شوید.

هشدار امام علی علیه السّلام در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترین و فصیح ترین تعبیرات بیان شده فریاد رهبر بیدار دلی است که از غفلت مردم رنج می برد،و دلسوزانه به بیدارگری مشغول است،و گرنه این بزرگان دین و معلمان الهی نمی خواستند مردم را به رهبانیت و ترک زندگی مادی که مقدمه ای است برای زندگی معنوی دعوت کنند.

جالب این است که بسیاری از شعرای آگاه و بیدار دل که خط اولیاء الهی را می پیمودند در این زمینه اشعار و سروده هایی دارند که حال و هوای خطبه های مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حدیث معروفی از امام هادی علیه السّلام می خوانیم که متوکّل عباسی شبی از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد،ظاهرا دلیلش این بود که به او خبر داده بودند امام هادی علیه السّلام مشغول جمع آوری سلاح و اموال در خانه خویش است تا مردم را علیه او بشوراند.او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادی علیه السّلام را تفتیش کنند و آن حضرت را در هر حال بیابند به قصر دار الامارة بیاورند.مأمورین به

ص: 592

خانه امام علیه السّلام ریختند و امام علیه السّلام را در دل شب در حال عبادت دیدند و چیزی از سلاح و مال نیافتند،با این حال امام علیه السّلام را با خود به قصر متوکّل عباسی آوردند هنگامی که امام علیه السّلام به قصر متوکّل آمد،به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چیزی نیافتیم،و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدیم.

متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشیدن شراب،همین که چشمش به امام علیه السّلام افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانید،و جسورانه جام شرابی را که در دست داشت به امام علیه السّلام تعارف کرد! امام علیه السّلام فرمود به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایی نداشته است.متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشید.سپس گفت شعری برای من بخوان(شاید منظورش این بود که مجلس بزمش با شعر جالبی آراسته تر شود).

امام علیه السّلام فرمود:من کمتر شعر به خاطر دارم! متوکّل گفت:چاره ای نیست حتما باید بخوانید! امام علیه السّلام که اصرار متوکّل را دید اشعاری خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گریه کرد که قطره های اشک بر موهای صورتش جاری شد،و حاضران نیز گریستند و امام علیه السّلام را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار این بود:

باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل

و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الأساور و التّیجان و الحلل

این الوجوه الّتی کانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الکلل

قد طال ما أکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الأکل قد أکلوا

یعنی:«گروهی بودند که بر قله های کوهها،دژهای محکمی ساخته بودند و مردانی نیرومند از آنها پاسداری می کردند اما هرگز این قله ها به حال آنها سودی نداشت.

ص: 593

چیزی نگذشت که از پناهگاه خود،از آن مقام عزت،به ذلت کشانده شدند،و در حفره های گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگری بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهای طلا و آن تاجها و زینتها؟! کجا رفتند آن صورتهایی که آثار ناز و نعمت در آنها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آری مدت طولانی خوردند و نوشیدند ولی امروز همه آنها در کام زمین فرو رفته اند! (1)و به گفته یکی از شاعران خوش ذوق معاصر:

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که می بینی از جای کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر نتوان شناخت پشّه و عنقا را

ای باغبان سپاه خزان آمد بس دیر کشتیم این گل رعنا را (2)

ص: 594


1- 1) بحار الانوار،جلد 50،صفحه 211.
2- 2) دیوان پروین اعتصامی.

بخش دوم

اشاره

فو اللّه لو حننتم حنین الولّه العجال و دعوتم بهدیل الحمام و جأرتم جؤار متبتّلی الرّهبان و خرجتم إلی اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه.

ترجمه

به خدا سوگند!اگر همانند شترانی که بچه های خود را از دست داده اند،ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه گری کنید و بمانند راهبان تارک دنیا،زاری نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهی و مقامات بالای نزد او و آمرزش گناهانی که کاتبان الهی آن را ثبت کرده اند و رسولان او آن را نگهداری می کنند دست یابید،(همه اینها)در برابر ثوابی که من برای شما انتظار دارم و عقوبتی که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است.

شرح و تفسیر

هر قدر در این راه بکوشید کم است!

به دنبال بحثی که در فراز بالا در مورد کوتاهی عمر دنیا و بی اعتباری آن گذشت و امام علیه السّلام با تعبیرات بسیار رسا و گویا این مطلب را تشریح فرمود،در این بخش به سراغ اهمیت ثواب و عقاب آخرت و سرنوشت انسانها در زندگی دیگر می رود که

ص: 595

هدف نهایی از زندگی دنیا است و به تعبیری دیگر آنچه در بخش قبل گذشت مقدّمه ای بود برای بخش دوم،که به هدف نهایی یعنی نیل به قرب خدا و ثوابهای فوق العاده و پر اهمیت الهی و پرهیز از عقابهای خوفناک او اشاره می کند.

می فرماید:«به خدا سوگند اگر همانند شترانی که بچه خود را از دست داده اند ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه گری کنید،و بمانند راهبان تارک دنیا زاری نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهی و مقامات والا نزد او،و آمرزش گناهانی که کاتبان الهی آن را ثبت کرده و رسولان او،آن را نگهداری می کنند، دست یابید،(همه اینها)در برابر ثوابی که من برای شما انتظار دارم و عقوبتی که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است»! (فو اللّه لو حننتم حنین (1)الولّه (2)العجال (3)و دعوتم بهدیل (4)الحمام و جأرتم جؤار (5)متبتّلی (6)الرّهبان (7)و خرجتم إلی اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة

ص: 596


1- 1) «حنین»در اصل به معنی دلسوزی و مهربانی و ترحّم است و معمولا در جایی گفته می شود که همراه با ناله دردناکی باشد و«استن حنّانه»به ستونی چوبی گفته شده که در روایت آمده:پیامبر به آن تکیه می کرد و برای مردم خطبه می خواند،هنگامی که منبری برای پیامبر ساختند،حضرت روی آن منبر می نشست و خطبه می خواند،آن ستون از فراق پیامبر ناله کرد.
2- 2) «ولّه»جمع«واله»و«والهه»است از ماده«وله»(بر وزن ولع)به معنی شدّت غم یا شادی است که هوش را از سر می برد.
3- 3) «عجال»جمع«عجول»از ماده«عجله»به معنی سرعت در انجام کاری است و گاه به زنانی که فرزند خود را از دست داده و مضطربانه ناله سر می دهند اطلاق می شود.
4- 4) «هدیل»گاه به جوجه کبوتر و گاه به صدای کبوتر اطلاق شده است و در اصل از ماده«هدل»(بر وزن عدل)به معنی سستی یا صدای ملایم آمده است.
5- 5) «جؤار»معنی مصدری دارد و به معنی فریاد آمیخته با تضرّع و کمک خواستن است.
6- 6) «متبتّل»از ماده«تبتّل»به معنی جدا شدن و کناره گیری کردن است و به حالت رهبانهایی که از جامعه دوری می گزینند و در گوشه ای به عبادت مشغول می شوند،اطلاق می شود و اگر به بانوی اسلام فاطمه زهرا«بتول»گفته شده،به خاطر آن است که به حالت انقطاع رسیده بود و از نظر فضل و معرفت جدا و برتر از دیگر زنان بود و در بعضی از روایات آمده است که«تبتّل»به معنی بلند کردن دست به درگاه خدا(هنگام تضرّع و زاری کردن)است.
7- 7) «رهبان»جمع«راهب»از مادّه«رهب»(بر وزن رحم)در اصل به معنی ترسیدن است،ترسی که آمیخته با خویشتنداری باشد و«رهبانیت»به معنی شدّت تعبّد و ترک دنیا آمده است و آن بدعتی بوده که گروهی از مسیحیان در آیین مسیح گذاردند:به این صورت که زنان و مردان تارک دنیا از ازدواج برای همیشه چشم می پوشند و از فعالیت های اجتماعی کناره گیری کرده و به معابدی که نام آن«دیر»است پناه می برند و مشغول عبادت می شوند و در اسلام بشدّت از این کار نهی شده است.

عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه) .

در اینجا امام علیه السّلام برای بیان نهایت کوشش در مقام تضرّع و زاری در پیشگاه خدا سه تشبیه را بیان فرموده،نخست:ناله ای که شتران به هنگام از دست دادن فرزندان خودسر می دهند که ناله ای است بسیار جانسوز و رقّت بار و هر شنونده ای را تحت تأثیر خود قرار می دهد.

تشبیه دوم:نوحه گری کبوتران است.دیده ایم کبوتران هنگامی که دور هم جمع می شوند گویی به صورت دسته جمعی نوحه گری دارند.

«ابن منظور»در«لسان العرب»می نویسد:هدیل(که در جمله بالا آمده است) گاه به معنی صدای کبوتر و گاه به معنی جوجه آن آمده است،سپس از بعضی نقل می کند که اعراب چنین می پندارند که هدیل جوجه کبوتری در عهد نوح علیه السّلام بوده که تنها می ماند و از شدّت تشنگی می میرد و از آن روز تمام کبوتران برای او نوحه گری می کنند.

تشبیه سوم:گریه و زاری راهبان و تارکان دنیا در دیرهایشان است که در مراسم مختلف خود به صورت فردی یا دسته جمعی نوحه گری می کنند و چون رابطه خود را از دنیا بریده اند نوحه آنها سوز دیگری دارد.

امام علیه السّلام تنها به نوحه گری پر شور و گریه زاری به درگاه خدا قناعت نمی فرماید بلکه با جمله (خرجتم الی اللّه من الأموال و الاولاد) اشاره به بالاترین ایثار و فداکاری در این راه کرده و می فرماید:اگر از تمام امکانات زندگی نیز در این راه برای رسیدن به قرب خدا و ثواب و پاداش او و نجات از عذاب الهی،صرف نظر کنید باز هم کم و ناچیز است.

دلیل این سخن کاملا روشن است،برای این که تمام عمر دنیا از آغاز تا پایان و تمام نعمتها و ثروتهای مادی از ازل تا ابد در برابر عمر آخرت و مواهب و نعمتهای آن جهان،لحظه ای زودگذر و نعمتی ناچیز و قطره ای در برابر دریا است و بدیهی

ص: 597

است تا این معرفت و شناخت در باره دنیا و آخرت پیدا نشود آن گذشت و ایثار و آن تضرّع و زاری جانسوز حاصل نخواهد شد.

در خطبه«همام»(خطبه 193)در باره پرهیزگاران می خوانیم:صبروا ایّاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة،«ایام کوتاهی را صبر و شکیبایی کردند(و ایثار و فداکاری نمودند)همین امر راحتی و آرامش طولانی برای آنها به دنبال آورد.

ص: 598

بخش سوم

اشاره

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا،و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما،ثمّ عمّرتم فی الدّنیا،ما الدّنیا باقیة،ما جزت أعمالکم عنکم-و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم-أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

ترجمه

به خدا سوگند اگر دلهای شما به کلّی آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا یا از خوف او خون ببارد سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خداوند تلاش و کوشش کنید باز اعمال شما پاسخگوی نعمت های عظیم الهی بر شما نیست،به ویژه نعمت هدایت شما به سوی ایمان (بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید).

شرح و تفسیر

عظمت و گستردگی نعمت های الهی

در این بخش از خطبه که آخرین بخش است امام علیه السّلام به بیان عظمت نعمت های الهی بر انسانها می پردازد تا حس شکرگزاری و قدردانی از نعمت ها را در وجود همه ما زنده کند،همان شکری که دریچه ای به سوی تکامل و پیشرفت انسان و کلید قرب الی اللّه است.

برای دومین بار در این خطبه سوگند یاد می فرماید و می گوید:«به خدا قسم اگر

ص: 599

دلهای شما به کلّی آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا و یا از خوف او(به جای قطرات اشک)خون ببارد،سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خدا تلاش و کوشش کنید،باز اعمالتان پاسخگوی نعمت های عظیم الهی بر شما نیست،به ویژه نعمت هدایت شما به سوی ایمان(بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید و بدانید همه آنها در برابر نعم الهی همچون قطره ای است در برابر دریایی عظیم و ژرف).

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا (1)،و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما،ثمّ عمّرتم فی الدّنیا،ما الدّنیا باقیة،ما جزت أعمالکم عنکم-و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم-أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

در واقع امام علیه السّلام با بیانی عمیق و زیبا بالاترین تلاش انسان را از نظر کمیت و کیفیت در طریق اطاعت پروردگار تشریح کرده،از نظر کیفیت تا آن حد که تمام وجود انسان در مسیر طاعت ذوب شود و تمام ذرّات جسمش فریاد کشد و روحش در اوج آسمان عبودیت تا آنجا که در توان انسان است به پرواز در آید و از نظر کمیت این کار در تمام طول عمر دنیا ادامه یابد،باز هم نمی تواند حق شکر نعمتهای خدا و حتی حق شکر یکی از نعمت هایش را بجا آورد.

بلکه بنا بر مضمون احادیثی که از معصومین علیه السّلام رسیده توفیق اطاعت و شکرگزاری خود نعمت دیگری است که انسان باید شکر آن را هم اضافه بر سایر نعمت ها بجا آورد،و چه زیبا گفته است شاعر:

شکر الاله نعمته موجبة لشکره و کیف شکری برّه و شکره من برّه

شکر خداوند خود نعمتی است که شکر دیگری را بر انسان واجب می کند.

چگونه می توانم شکر نیکی های او را بجا آورم در حالی که شکر او نیز از

ص: 600


1- 1) «انمیاث»از ماده«موث»(بر وزن موت)به معنی حل کردن چیزی در آب است و«انمیاث»که از باب انفعال می باشد به معنی حل شدن و ذوب شدن است و در خطبه بالا به معنی نهایت تلاش و کوشش در راه خداست.

نیکی های او است.

و همان گونه که در بالا اشاره شد شاعر این مضمون را از احادیث معصومین علیه السّلام گرفته است. (1)

در واقع امام علیه السّلام می خواهد با این تعبیرات به نامحدود بودن نعمتهای الهی اشاره کند.شبیه تعبیری که در باره علم خداوند در آیه 27 سوره لقمان آمده که می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ» ،«اگر همه درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود همه آنها تمام می شود،ولی کلمات خدا پایان نمی گیرد.» آری بندگان راهی جز این ندارند که از تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورند و گرنه آنچه سزاوار خداوندی او است هیچکس نمی تواند که بجا آورد.

قابل توجه این که امام علیه السّلام در اینجا روی نعمت ایمان تکیه می کند و می فرماید:

«و هداه ایّاکم للایمان» و این در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

در جمله قبل اشاره به مجموعه نعمت های بزرگ الهی می کند و در این جمله اشاره به خصوص نعمت ایمان که برترین آنهاست می فرماید،همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ» (2)،بلکه خداوند این نعمت بزرگ را به شما بخشیده که شما را به ایمان هدایت کرده است.

نعمت ایمان،تنها از این نظر که کلید سعادت بشر و جواز ورود در بهشت جاویدان است اهمیّت ندارد،بلکه از جهت این که انگیزه ای برای تمام فضائل و کارهای نیک،و مانع و رادعی نیک برای کارهای زشت و رذائل اخلاقی است، اهمیت دارد و در واقع زیر بنای همه برنامه های سازنده دین است.

و جالب این که هدایت را به خدا نسبت می دهد،هر چند انسان با اختیار خود

ص: 601


1- 1) این احادیث را که از امام سجاد و امام صادق علیه السّلام نقل شده می توانید در«بحار الانوار»جلد 13 صفحه 351 و در مناجات«شاکرین»از مناجاتهای پانزده گانه امام سجاد علیه السّلام مطالعه فرمایید.
2- 2) سوره حجرات،آیه 17.

آن را می پذیرد،این به خاطر آن است که تا امداد الهی در این راه نباشد و معلّمان آسمانی و کتب روشنگر الهی نباشد هیچ کس راهی به جایی نمی برد و به همین دلیل هر شب و روز در تمام نمازها از خداوند تقاضای هدایت می کنیم.

در پایان این خطبه توجه به این نکته شایسته به نظر می رسد که بخش اول،جنبه مقدمه ای دارد و دلها را از طریق توجه دادن به ناپایداری دنیا و گذرا بودن آن آماده می سازد و در بخش دوم و سوم آنها را متوجّه اطاعت فرمان خدا و کسب فضائل و دفع رذائل می نماید.با این تفاوت که در بخش دوم تکیه بر اهمیت قرب الی اللّه شده و هر گونه تلاشی را برای رسیدن به این هدف شایسته می داند و در بخش سوم از طریق مسأله شکر منعم و سپاسگزاری به درگاه بخشنده این همه نعمت ها وارد می شود.چرا که وجدان همه انسانها گواهی بر لزوم شکر منعم است.

ص: 602

خطبۀ پنجاه و سوم: در بیان روز عید قربان و صفات قربانی

اشاره

«فی ذکری یوم النحر و صفة الأضحیة»

(1)

«در بیان روز عید قربان و صفات قربانی» و من تمام الأضحیة استشراف أذنها،و سلامة عینها،فإذا سلمت الأذن و العین سلمت الأضحیة و تمّت،و لو کانت عضباء القرن تجرّ رجلها إلی المنسک.

ترجمه

از شرایط کمال قربانی،آن است که گوشهایش صاف و برافراشته و چشمانش سالم باشد،بنا بر این هر گاه گوش و چشم قربانی سالم باشد قربانی کامل و سالم است هر چند شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آید.

ص: 603


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»آمده که این خطبه در واقع خطبه مستقل نیست(بلکه بخشی از خطبه گذشته است که امام علیه السّلام در روز عید قربان ایراد فرموده است)به همین دلیل نسخه«ابن ابی الحدید»که صحیح ترین نسخه هاست آن را به عنوان بخشی از خطبه گذشته شمرده،و این که در سایر نسخه ها به عنوان خطبه مستقل آمده است احتمالا،بلکه به یقین از اشتباه نویسندگان است،شاهد این سخن این که در کتاب«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1 صفحه 461)و«مصباح المتهجّد»(صفحه 429)این بخش به عنوان قسمتی از خطبه سابق ذکر شده است،این نکته نیز حائز اهمیّت است که در کتاب«من لا یحضره الفقیه»به دنبال«تجرّ رجلها الی المنسک»این جمله آمده است:«فلا تجزی»که معنی جمله را به کلی دگرگون می سازد(مصادر نهج البلاغه جلد 2 صفحه 23)و این سخن بعید به نظر نمی رسد،هر چند ما طبق معمول،مطابق روش نهج البلاغه صبحی صالح سیر می کنیم.

شرح و تفسیر

قربانی باید کامل باشد

در این خطبه(یا در این بخش از خطبه)امام وارد بیان بعضی از جزئیات و ریزه کاریهای قربانی شده،گویی می خواهد بحثهای کلّی خطبه گذشته را با بحث در جزئیات،تکمیل کند و نشان دهد مردان خدا تنها به کلّیات نمی پردازند،بلکه به تمام دستورهای شرع،از کوچک و بزرگ توجّه دارند.می فرماید:«از شرائط کمال قربانی آن است که گوشهایش صاف و برافراشته و چشمانش سالم باشد،بنا بر این هرگاه گوش و چشم قربانی سالم باشد،قربانی کامل و سالم است» (و من تمام الأضحیة (1)استشراف (2)أذنها،و سلامة عینها،فإذا سلمت الأذن و العین سلمت الأضحیة و تمّت) .

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«هر چند شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آید» (و لو کانت عضباء (3)القرن تجرّ رجلها إلی المنسک) .

این سخن با آنچه در میان فقها معروف است و از سایر روایات معصومین استفاده می شود که قربانی باید از رأس جهات نیز سالم باشد منافاتی ندارد،چرا که آنچه مضر به سلامت قربانی است آن است که شاخ داخلی آن شکسته باشد و شکسته بودن شاخ بیرونی ضرر ندارد همچنین مختصر لنگی که مانع از حرکت نبوده باشد مضر نیست.

در بعضی از نسخه های این خطبه جمله ای در ذیل عبارت (تجرّ رجلها الی المنسک) آمده و آن جمله«فلا تجزی»است بنا بر این مفهوم جمله این می شود که

ص: 604


1- 1) «أضحیة»به معنی قربانی و در اصل از«ضحی»(بر وزن هما)به معنی ظهور و بروز است و صبحگاهان را از این رو«ضحی»می گویند که آفتاب بالا می آید و ظاهر و آشکار می شود و قربانی را از این رو«اضحیه»می گویند که پس از بالا آمدن آفتاب روز عید،انجام می گیرد.
2- 2) «استشراف»از ماده«شرف»در اصل به معنی بلندی ظاهر یا بلندی مقام آمده است و منظور از «استشراف اذن»این است که گوشهای حیوان بلند و برافراشته باشد که نشانه سلامت آن است.
3- 3) «عضباء»از ماده«عضب»(بر وزن عزم)به معنی قطع کردن است و«عضباء القرن»به معنی حیوانی است که شاخش شکسته یا قطع شده باشد و گاه به شتری که گوشش را شکاف داده باشند«ناقه عضباء» گفته می شود.

اگر شاخ آن شکسته باشد و بر اثر لنگ بودن پایش را روی زمین بکشد برای قربانی کافی نیست. (1)

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه می گوید:«و المنسک هاهنا المذبح»، «منظور از منسک در اینجا قربانگاه است».

نکته: چرا باید قربانی بی عیب و نقص باشد؟

با این که هدف نهایی از قربانی کردن آن است که گروهی از نیازمندان از آن بهره مند شوند همان طور که قرآن مجید می فرماید:

«فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،«هنگامی که پهلوهای قربانی آرام گرفت(و جان داد)از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران معترض را نیز اطعام کنید، این گونه ما این حیوانات را مسخّر شما ساختیم،تا شکر خدا را بجا آورید (2)».و مسلّم است سالم بودن و نبودن گوش یا شاخ حیوان کمترین تأثیری در این معنی ندارد،ولی با توجّه به این که قربانی کردن یک عبادت است،و انتخاب حیوان معیوب و ناسالم مناسب ساحت قدس پروردگار نیست،برای تقدیم به درگاه پروردگار،باید بهترین را برگزید و این یک نوع ادب و احترام به ساحت قدس خداوند متعال است.

نماز خواندن زنان با حجاب کامل،پوشیدن لباسهای تمیز به هنگام نماز،خوشبو کردن خویشتن به هنگام عبادت،و حتی غسل و کفن میت با آب پاک و لباس پاک، همه نوعی ادای احترام به پیشگاه حق است.

ص: 605


1- 1) جمله«فلا تجزی»در کتاب«من لا یحضره الفقیه»جلد 1 صفحه 168(باب صلاة العیدین حدیث 1487)آمده است.
2- 2) سوره حج آیه،36.

خطبۀ پنجاه و چهارم: وصف یاران خود زمانی که امام را از جنگ با شامیان نهی می کردند

اشاره

«و فیها یصف اصحابه بصفّین حین طال منعهم له من قتال اهل الشام»

(1)

«در این خطبه امام علیه السّلام حال یاران خود را،در آن هنگام که آنها برای مدتی طولانی امام علیه السّلام را از جنگ با شامیان نهی می کردند،توضیح می دهد».

خطبه در یک نگاه

در مورد این که امام علیه السّلام در چه زمانی این خطبه را ایراد فرمود و ناظر به کدام حادثه است در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوی زیادی است.

نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می نویسد:هنگامی که«عمرو بن عاص»بر مصر غلبه یافت و نماینده امام علیه السّلام«محمد بن ابی بکر»را به شهادت رسانید گروهی از آن حضرت خواستند که نظر خود را در مورد خلفای پیشین بیان دارد،امام در جواب آنها فرمود:آیا از فتنه گری های«عمرو عاص»فارغ شده اید که چنین سؤالی را طرح می کنید در حالی که مصر را از شما گرفته اند و شیعیان مرا به شهادت رسانده اند، سپس فرمود:به زودی نامه ای خواهم نوشت و پاسخ سؤال شما را در آن خواهم

ص: 606


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»عقیده دارد که این خطبه بخشی از خطبه 26 می باشد و آن را با خطبه 30 و 54 و 78 مجموعا یک خطبه می داند که امام علیه السّلام آن را در خانه خویش در حضور جماعتی ایراد فرمود سپس دستور داد تا آن را بنویسند و برای سایر مسلمانان نیز نقل کنند.نامبرده در ذیل خطبه 26 ضمن اشاره به این مطالب می نویسد:از جمله کسانی که قبل از سید رضی آن را نقل کرده اند «ثقفی»در«الغارات»و طبری در«المسترشد»است و همچنین مرحوم«کلینی»در«الرسائل»به نقل از «کشف المحجّة»«سید بن طاوس»و نیز«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة».(مصادر نهج البلاغه ج 1- ص 390).

داد و نامه همانست که در بالا اشاره شد».

صاحب مصادر می افزاید:بعید نیست که امام بعضی از بخشهای این خطبه را بیش از یک بار(و در موارد مختلف)ایراد فرموده باشد.

بعضی نیز احتمال داده اند که آغاز خطبه مربوط به زمان بیعت با آن امام بوده باشد و ذیل آن مربوط به داستان صفّین.

این احتمال نیز داده شده که تمام آن مربوط به زمان بیعت بوده و منظور از جنگ همان جنگ جمل و مانند آن است که مقدماتش در همان زمان فراهم می شد.

ولی همه این احتمالات بعید به نظر می رسد ظاهر این است که کلّ خطبه مربوط به یک داستان است و آن داستان جنگ صفّین است و ناظر به زمانی است که اصحاب و یاران او با بی صبری از امام علیه السّلام می خواستند که اقدام به جنگ کند و کار را یکسره نماید شاهد این سخن گفتاری است که مرحوم«بحرانی»و شارح«خوئی» در شأن ورود این خطبه نوشته و می گویند:«اشاره به حال اصحاب امام در صفّین است زمانی که ایشان را از جنگ با شامیان منع می فرمود،به این منظور که شوقشان به جهاد بیشتر گردد(یا به خاطر این که تا ممکن است کار بدون خونریزی فیصله یابد و دشمن از راه انحرافی باز گردد (1))».

البته این سخن با عنوانی که در نسخه نهج البلاغه«صبحی صالح»آمده،متفاوت است چرا که او می گوید:«اصحاب حضرت،طرفدار عدم پیکار بوده اند».ولی این سخن بسیار بعید به نظر می رسد،همچنین با چیزی که در خطبه آینده می آید که می گوید:«در صفین یاران حضرت از تأخیر جنگ ناراحت بودند»سازگار نیست.

کوتاه سخن این که هنگامی که فشار زیادی از سوی اصحاب و یاران بر امام وارد شد که کار جنگ صفین را یکسره کند،امام فرمود:«من پس از بررسی زیاد در باره این جنگ و مطالعه در تمام جوانب آن به اینجا رسیدم که پیشنهاد شما را بپذیرم نه به خاطر فشارهایی که از سوی شما بر من وارد می شود،بلکه به خاطر این که بر سر

ص: 607


1- 1) منهاج البراعة،جلد 4،صفحه 326 و شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد 2،صفحه 144.

دو راهی قرار گرفته ام:یا تمام باورهای اسلامی خود را انکار کنم و یا برای حفظ آنها دست به شمشیر ببرم و بی شک من دومی را ترجیح می دهم هر چند جان من به خطر بیفتد».

به هر حال:خطبه در یک نگاه اشاره به فشار زیادی دارد که در امر بیعت یا در امر جنگ با شامیان بر امام وارد شده و سرانجام امام تصمیم نهایی خود را بر جنگ بیان می دارد،تصمیمی آمیخته با دوراندیشی و اعتماد به نفس و دور از هر گونه شتابزدگی و یکسونگری.

ص: 608

ص: 609

بخش اول

اشاره

فتداکّوا علیّ تداکّ الإبل الهیم یوم وردها و قد أرسلها راعیها، و خلعت مثانیها،حتّی ظننت أنّهم قاتلیّ أو بعضهم قاتل بعض لدیّ.و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّی منعنی النّوم،فما وجدتنی یسعنی إلاّ قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکانت معالجة القتال أهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدّنیا أهون علیّ من موتات الآخرة.

ترجمه

«مردم(هنگام بیعت یا هنگام اصرار بر شروع جنگ صفّین)همچون شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پای بند و عقال از آنها بر گیرد،بر من هجوم آورند،تا آنجا که من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت!یا بعضی به وسیله بعضی دیگر در برابر من از میان خواهند رفت!من در باره این موضوع (جنگ با شامیان یا دشمنان دیگر در آغاز خلافت)بررسی کافی کرده ام و آن را کاملا زیر و رو نموده،تمام جهاتش را سنجیده ام،به گونه ای که خواب را از چشمم ربود! سرانجام به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز این نیست که یکی از دو راه را برگزینم یا(با کسانی که در برابر حق قیام کرده اند)به نبرد برخیزم،و یا آنچه را محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است انکار کنم،دیدم تن دادن به جنگ(و مرارت دنیا)از تن دادن به کیفر پروردگار در قیامت آسانتر است،و از دست رفتن دنیا در برابر از دست دادن آخرت برایم سهل تر است.(به همین دلیل اوّلی را برگزیدم)».

ص: 610

شرح و تفسیر
راهی جز پیکار با این گروه ستمگر نیست!

این خطبه خواه ناظر به جریان آغاز بیعت با امام بوده باشد یا به مسائلی که در صفّین می گذشت مربوط شود،نخست به این حقیقت اشاره می کند که من به سراغ مردم نرفتم بلکه این مردم بودند که با اصرار عجیب و بی نظیری به سراغ من آمدند، می فرماید:«مردم همانند شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پایبند و عقال،از آنها برگیرد،بر من هجوم آوردند» فتداکّوا (1)علیّ تداکّ الإبل الهیم (2)یوم وردها (3)و قد أرسلها راعیها،و خلعت مثانیها (4)) .

سپس می افزاید:فشار مردم به قدری شدید و وحشتناک بود که«من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت یا بعضی به وسیله برخی دیگر در برابر من از میان خواهند رفت»! «حتّی ظننت أنّهم قاتلیّ أو بعضهم قاتل بعض لدیّ) .در این تعبیرات چند نکته شایان دقّت است:

ص: 611


1- 1) همان گونه که در بالا اشاره شد«تداکّوا»از ماده«دکّ»(بر وزن فکّ)می باشد و به گفته راغب در مفردات این واژه در اصل به معنی زمین صاف و نرم است و از آنجا که برای صاف کردن یک زمین ناهموار باید آنرا بکوبند در بسیاری از موارد این واژه به معنی کوبیدن شدید به کار رفته است ولی از بعضی از منابع لغت عکس این استفاده می شود،گفته اند:اصل معنی«دکّ»همان کوبیدن است و چون لازمه کوبیدن و ویران کردن،صاف و هموار کردن است این واژه بر زمین مسطّح اطلاق می شود.و نیز«ارض دکّاء»به زمین صاف گسترده و«ناقه دکّاء»به شتر بدون کوهان اطلاق می گردد.
2- 2) «هیم»جمع«اهیم»و«هیماء»صفت مشبهه است به معنی حیوان یا انسانی که از شدّت تشنگی یا عارضه ای دیگر چنان منقلب شده که پیوسته به سویی می رود و باز می گردد و در اصل از ماده«هیم»(بر وزن حتم)به معنی تشنگی و عطش یا بیماری عطش گرفته شده و به عاشقان بی قرار«هیمان»گفته می شود.
3- 3) «ورد»اسم مصدر است به معنی ورود و گاه آن را مصدر ذکر کرده اند که به عنوان تأکید معنی فاعلی می دهد،این واژه معنی جمعی نیز دارد و به گروهی که در کنار نهر برای بر گرفتن آب می آیند اطلاق می شود. واژه«ورود»که در اصل همین معنی را داشته،با گذشت زمان گسترش یافته و به قرار گرفتن در کنار هر چیزی اطلاق شده است.
4- 4) «مثانی»جمع«مثناة»و«مثناة»به معنی ریسمانی است که از پشم یا موی حیوانات درست می کنند و پای حیوان را به آن می بندند و به آن«عقال»نیز گفته می شود سپس به هر چیز پیچیده ای اطلاق شده است. این واژه در اصل از ماده«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنی تکرار کردن و پیچیدن و برگرداندن قسمتهای چیزی بر روی قسمتهای دیگر است و به عدد«دو»به همین جهت«اثنان»گفته می شود چرا که بازگشت و تکراری در آن هست.

1-تعبیری که امام در باره چگونگی هجوم مردم به هنگام بیعت یا هنگام اصرار بر مسأله شروع جنگ صفّین فرموده است،تعبیر تکان دهنده ای است که نشانه ای از دگرگونی فوق العاده حال مردم در آن هنگام می باشد.

توجه داشته باشید که«تداکّوا»از ماده«دکّ»به معنی کوبیدن و خرد کردن و مسطّح ساختن است و در خطبه بالا اشاره به وضع شترانی است که فوق العاده تشنه اند و وارد آبگاه می شوند و هر کدام دیگری را می کوبد و کنار می زند تا زودتر به آب برسد(«هیم»جمع«اهیم»به معنی حیوان یا انسانی است که از شدّت تشنگی یا عارضه دیگر متحیّر شده و پیوسته این طرف و آن طرف می رود).

حال اگر چنین شتران تشنه ای به حال خود رها شوند و هر گونه نظارت ساربان و قید و بند را از دست بدهند چه منظره ای پیدا می کنند.آری این چنین بود حال مردم در آن لحظات حسّاس،و به قدری فشار زیاد بود که نه تنها برای افراد خودشان ایجاد خطر می کرد بلکه ممکن بود برای امام نیز تولید خطر کند.

آری این گونه است حال مردم هنگامی که به چیزی عشق و علاقه می ورزند و نسبت به آن احساسات نشان می دهند ولی افسوس که گاهی همانها،هنگامی که به پاره ای از مشکلات برخورد می کنند چنان تغییر حالت می دهند که گویی هرگز در آن صف حاضر نبودند.

2-تعبیر«هیجان و بی تابی شتران تشنه بدون افسار»ممکن است اشاره ضمنی به عدم عمق احساسات و ضعف معرفت و شناخت آنها نیز باشد! 3-این تعبیرات،در واقع نوعی سرزنش را با عبارات کنایی در بر دارد و به آنها گوشزد می کند که گاهی آن چنان داغ می شوید که هیچ کس نمی تواند شما را کنترل کند و گاهی آن چنان سرد و افسرده و بی رمق،که کسی نمی تواند شما را به حرکت در آورد.

سپس در ادامه خطبه می فرماید:«من در باره این موضوع(جنگ با شامیان یا دشمنان دیگر در آغاز خلافت)مطالعه و بررسی کافی کرده ام و آن را کاملا زیر و رو

ص: 612

نموده،تمام جهاتش را سنجیده ام بگونه ای که خواب را از چشمم ربود،سرانجام به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز این نیست که یکی از دو راه را برگزینم یا با(کسانی که در برابر حق قیام کرده اند)به نبرد برخیزم و یا آنچه را محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است انکار کنم،دیدم تن دادن به جنگ(و مرارت دنیا)از تن دادن به کیفر پروردگار(در قیامت)آسانتر است و از دست رفتن دنیا در برابر از دست دادن آخرت برایم سهل تر است» (و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّی منعنی النّوم فما وجدتنی یسعنی إلاّ قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکانت معالجة القتال أهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدّنیا أهون علیّ من موتات (1)الآخرة) .

این تعبیرات پر معنی به خوبی نشان می دهد که اوّلا:امام هرگز تسلیم فشارهای مردم نمی شد و تا چیزی را دقیقا مورد بررسی قرار نمی داد در باره آن تصمیم نمی گرفت و این چنین است حال رهبران الهی که باید دور از احساسات داغ و فشارهای زودگذر مردم،در مورد مصالح کارها دقّت و بررسی کنند،آنچه مصلحت است برگزینند،نه آنچه مایه خوشایند این و آن می باشد.

ثانیا:بسیار می شود که انسان در زندگی شخصی و رهبران،در زندگی اجتماعی بر سر دو راهی قرار می گیرند در این گونه موارد باید شجاعت انتخاب اصلح را داشته باشند و اگر اصلح جنگ و پیکار و توسّل به زور است نباید عافیت طلبی آنها را از انجام وظیفه خود باز دارد و به بهانه حفظ خون مسلمین مقدّرات آنها را نادیده بگیرند و مصالحشان را زیر پا بگذارند.

ثالثا:آنچه برای امام اهمیت داشت مسأله جلب رضا و خشنودی پروردگار و انجام وظیفه بود به همین دلیل راهی را برگزید که رضای خدا در آن باشد،خواه رضای مردم در آن باشد یا نباشد.

ص: 613


1- 1) «موتات»جمع«موت»به معنی مرگ است،ولی به معنی از دست دادن چیزی نیز به کار می رود و در خطبه بالا در همین معنی استعمال شده است.این واژه به معنی شدائد و حوادث سخت که موجب از دست رفتن آرامش انسان می شود نیز به کار رفته است.

رابعا:معلوم می شود پیکارهای امام پیکار کفر و ایمان و اسلام و جاهلیت بود، به همین دلیل با تمام توان به مقابله برخاست و مصلحت اندیشی های راحت طلبان و دنیا پرستان را کنار گذاشت.

بنا بر این،او در بند جلب خوشنودی خدا بود نه در بند تمایلات مردم و تمایلات خویش،مگر این که فشار مردم به قدری زیاد باشد که راه به کلّی بسته شود و تکلیف ساقط گردد.

البتّه نمی توان انکار کرد که اگر انسان بتواند در میان خواست خدا و خواست مردم جمع کند-یعنی هر دو در یکسو جمع شوند یا به تعبیر دیگر اگر خواست مردم در مسیر خواست الهی واقع شود-کار آسانتر و پیشرفت سریعتر خواهد بود.

نکته ها
1-هجوم بی سابقه و مشتاقانه به امام علیه السّلام

در خطبه های نهج البلاغه مکرّر به این مضمون برخورد می کنیم که مسلمانان در آغاز بیعت با امام علیه السّلام یا در بعضی از حوادث بعد از آن،هجوم مشتاقانه و عجیبی به سوی امام علیه السّلام کردند تا آنجا که وضع،غیر عادی و از کنترل خارج شد و بیم آن می رفت که عده ای زیر دست و پا از میان بروند این هجوم عجیب از کجا سرچشمه گرفت؟ظاهرا دلیلی جز این نداشت که مردم از شرایط زمان خلفا،مخصوصا عثمان و زیر پا ماندن ارزشهای اسلامی و تقسیم ناعادلانه بیت المال در میان منسوبین خلیفه و دادن پست های کلیدی کشور اسلامی به دست نااهلان،چنان ناراحت و نگران بودند که برای نجات خود راهی جز پناه بردن به کسی که تمام ارزشهای اسلامی را در وجود او جمع می دیدند،نداشتند.

آری آنها تشنه عدالت بودند.تشنه اسلام راستین و ناب،تشنه معارف قرآنی و خالی از هر گونه آمیختگی با خرافات و پیشداوری های نادرست،و همه این امور را در امام امیر المؤمنین علیه السّلام مشاهده می کردند و تشنه کامان،به هنگام مشاهده آب

ص: 614

هرگز به سراغ سراب نمی روند و عاشقانه به آب زلال و گوارا روی می آورند.

این هجوم عظیم و بی سابقه از یک سو دلیل بر عظمت مقام امام علیه السّلام و از سوی دیگر دلیل بر ناراحتی شدید مردم از وضع سابق بود و این هر دو در خور بحث های گسترده تاریخی است. (1)

2-بر سر دو راهی جنگ و صلح،و ایمان و کفر!

در بخش اخیر خطبه مشاهده کردیم که امام علیه السّلام خود را بر سر دو راهی می بیند یا جنگ یا انکار آنچه پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است.

این به خاطر آن است که جنگ با تام زشتی ها و عواقب شوم و مرگبارش،گاه تنها راه مبارزه با ظلم و فساد و بی عدالتی و تنها وسیله ریشه کن کردن فساد در زمین است.

به همین دلیل یکی از اهداف متعدّد جنگ در قرآن مجید خاموش کردن آتش فتنه و بازگشتن طاغیان و گردنکشان به سوی عدل الهی شمرده شده است: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ» «با آنها پیکار کنید تا فتنه خاموش گردد» (2)«فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ،«با گروه تجاوزگر و ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردند» (3)و در چنین مواردی رهبران الهی،عافیت طلبی را رها کرده و به استقبال شداید جنگ و ناملایمات آن می شتافتند،چرا که از دست دادن آرامش دنیا در برابر از دست دادن سعادت آخرت برای آنها دشوار نبود!

ص: 615


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به شرح خطبه شقشقیه(خطبه سوم در جلد اول)مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره انفال،آیه 39.
3- 3) سوره حجرات،آیه 9.

خطبۀ پنجاه و پنجم: خطبه را امام زمانی که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند ایراد فرمودند

اشاره

«و قد استبطأ اصحابه إذنه لهم فی القتال بصفّین»

(1)

«این خطبه را امام علیه السّلام در حالی ایراد فرمود که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند».

خطبه در یک نگاه

تناسب مضمون این خطبه با خطبه قبل،نشان می دهد که هر دو بخشی از یک خطبه بوده و یا در زمانی نزدیک به هم ایراد شده اند.

«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این خطبه می نویسد:

هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام شریعه فرات را در اختیار گرفت و بزرگوارانه اجازه داد که شامیان نیز از آن استفاده کنند تا شاید این محبّت و لطف و اجرای عدالت سبب شود که آنها تحت تأثیر قرار گرفته راه جنگ را رها کنند و به سوی صلح و پیوستن به امام علیه السّلام بیایند،چند روزی گذشت که سکوت بر دو لشکر حاکم بود،نه امام علیه السّلام رسولی به سوی معاویه می فرستاد و نه از سوی معاویه کسی خدمت امام علیه السّلام می آمد و این امر سبب شد که اهل عراق از تأخیر فرمان جنگ با شامیان ناراحت شوند،لذا خدمت امام علیه السّلام آمدند و عرض کردند:فرزندان و همسران خود

ص: 616


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»سند خاصی برای این خطبه بیان نشده است،ولی«ابن ابی الحدید»در ذیل این خطبه به عنوان گوشه ای از اخبار روز صفّین سخنی دارد که نشان می دهد آنچه سید رضی در اینجا آورده،به صورتهای دیگری که در معنی با آن هماهنگ است در تواریخ آمده است.(شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید-جلد 4-صفحه 13)

را در کوفه تنها گذارده به اینجا آمده ایم تا مرزهای شام را وطن خود قرار دهیم!به ما اجازه دهید تا جنگ را آغاز کنیم،زیرا مردم حرفهایی می زنند.

امام علیه السّلام فرمود:چه می گویند؟ عرض کردند بعضی گمان می کنند شما از ترس جانتان اقدام به جنگ نمی کنید! و بعضی تصور می کنند که در اصل جنگ با شامیان و جواز شرعی آن تردید دارید! امام علیه السّلام این خطبه جامع و کوتاه را در پاسخ به آنها ایراد فرمود.

ص: 617

بخش اول

اشاره

أمّا قولکم:أکلّ ذلک کراهیة الموت؟فو اللّه ما أبالی،دخلت إلی الموت أو خرج الموت إلیّ.و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام!فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی،و تعشو إلی ضوئی،و ذلک أحبّ إلیّ من أن أقتلها علی ضلالها و إن کانت تبوء بآثامها.

ترجمه

اما این که می گویید:«تأخیر در جنگ به خاطر ناخشنودی از مرگ است»به خدا سوگند باک ندارم از این که من به سوی مرگ بروم یا مرگ به سوی من آید.

و اما این که می گویید:«تأخیر در جنگ بسبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم»به خدا سوگند(این تصوّر باطل و خیال خامی است)من اگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازم به خاطر آن است که امیدوارم گروهی از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند و در لا به لای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند.و این برای من بهتر است از کشتن آنها در حالی که گمراهند،هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویشتن می شوند(و من مسئول بدبختی آنها نیستم).

شرح و تفسیر

خویشتنداری امام علیه السّلام از جنگ

همان گونه که در بالا گفته شد این سخنان را امام علیه السّلام در پاسخ پاره ای از ایرادات

ص: 618

واهی بعضی از ناآگاهان،در مورد تأخیر جنگ با شامیان بیان کرد.فرمود:«اما این که می گویید تأخیر در جنگ ناخشنودی از مرگ است به خدا سوگند!باک ندارم از این که من به سوی مرگ بروم یا مرگ به سوی من آید» (أمّا قولکم:أ کلّ (1)ذلک کراهیة الموت؟فو اللّه ما أبالی،دخلت إلی الموت أو خرج الموت إلیّ) .

آری هنگامی که هدف بسیار مقدّسی،همچون رضای خدا در کار باشد انسان مؤمن آماده است به استقبال شهادت بشتابد و انتظار آمدن آن را نکشد،چه افتخاری از این بالاتر که انسان در راه معبود و محبوب و مقصودش جان دهد.

به علاوه سابقه من در غزوات اسلامی بر کسی پوشیده نیست مخصوصا در میدان های بدر و احد و احزاب و خیبر و حنین من همیشه در صف اول بودم و همیشه پروانه وار بر گرد شمع وجود پیامبر می چرخیدم و از مرگ و شهادت استقبال می کردم،چگونه ممکن است در باره کسی با این سوابق روشن،چنان قضاوت غلطی کرد که از ترس شهادت جنگ را به تأخیر بیندازد.

شبیه همین معنی،بلکه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج،و خطبه صد و بیست و سه آمده است،در یک جا می فرماید:«به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ(شهادت)از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است»(و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی أمّه).

و در جای دیگر می فرماید:«و الّذی نفس ابن ابی طالب بیده لألف ضربة بالسّیف اهون علیّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة اللّه»،«سوگند به آن کس که جان فرزند ابو طالب بدست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر(و دلپذیرتر)است از مرگ در بستر در غیر طاعت پروردگار».

تاریخ پر افتخار زندگی امام نیز شهادت می دهد که این سخنان را در عمل،در

ص: 619


1- 1) در ترکیب این جمله و اعراب آن دو احتمال داده شده است:نخست این که«کلّ»منصوب باشد به عنوان مفعول فعل مقدّر،و در تقدیر«أ تفعل کلّ ذلک»باشد دیگر اینک«کلّ»مرفوع به عنوان مبتداء باشد و در تقدیر چنین است«أ کلّ ذلک ناش من کراهیة الموت».و در هر حال«کراهیة الموت»«مفعول لاجله» می باشد.

همه میدانهای نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بی خبر بودند گروهی از لشکر عراق که چنین سخنانی را در باره ناخشنودی امام از شهادت در راه خدا بر زبان جاری می کردند.

اگر گفته شود:سن و سال بسیاری از آنها در حدّی نبود که غزوات اسلامی را درک کرده باشند،ولی آیا می توان ادّعا کرد که جنگ جمل را نیز فراموش کرده اند؟ جنگی که امام یک تنه مانند صاعقه بر لشکر دشمن حمله می کرد و چنان در انبوه جمعیت فرو می رفت که دلهای دوستانش از ترس بر جان امام،به تپش می افتاد و این حال همچنان ادامه می یافت تا امام از گوشه دیگر میدان سر بر می آورد،در حالی که ذکر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراکنده شده بود.

اصولا چگونه ممکن است مرد خدا که قلبش مالامال از ایمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشیر و نیزه دشمن وحشتی به خود راه دهد،مگر نه این است که خود امام در خطبه بیست و دوم می فرماید:«لقد کنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب و انّی لعلی یقین من ربّی و غیر شبهة من دینی»،«من هرگز کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم،یا از ضرب شمشیر دشمن بهراسم چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در آئین خود،گرفتار شک و تردید نیستم».

جمله «فو اللّه ما ابالی» اشاره به این حقیقت است که افراد عادی و بی هدف هرگز به استقبال مرگ نمی روند،بلکه دائما نشسته اند تا در پایان عمر مرگ به سراغ آنها بیاید،در حالی که برای افراد شجاع و با ایمان تفاوتی نمی کند که به استقبال مرگ بشتابند یا در أجل مقدّر،مرگ به سراغ آنها بیاید و این درست به آن می ماند که مرگ را به شیر درنده ای تشبیه کنیم،افراد عادی هرگز در جایی که اثری از این حیوان باشد گام نمی نهند ولی یک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پیکار برخیزد،آنها بر چهره مرگ هنگامی که به صورت شهادت در راه رضای خدا باشد لبخند می زنند و آنرا تنگ در آغوش می گیرند،اگر مرگ دلق رنگارنگی از آنان می گیرد آنها عمری جاودان از مرگ می ستانند.

ص: 620

سپس امام به دومین احتمالی که گروهی از لشکر عراق در باره سبب تأخیر پیکار با شامیان می دادند پرداخته،می فرماید:«اما این که می گویید:تأخیر در جنگ به سبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم(اشاره به این که یقین ندارم آنها راه باطل را می پویند)به خدا سوگند!(این تصور باطل و خیال خامی است)من اگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازم،به خاطر این است که امید دارم گروهی از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند،و در لابه لای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند» (و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام!فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی،و تعشو (1)إلی ضوئی) .

«و این برای من بهتر است از کشتن آنها در حالی که گمراهند هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویش می شوند»(و من مسئول بدبختی آنها نیستم ولی میل دارم تا آنجا که در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت باز گردانم) (و ذلک أحبّ إلیّ من أن أقتلها علی ضلالها و إن کانت تبوء (2)بآثامها) .

در اینجا امام به نکته مهمّی اشاره می فرماید و آن این که جنگ برای مردان خدا نه یک هدف است و نه نخستین راه درمان،بلکه آخرین طریق درمان محسوب می شود،در آنجا که هیچ وسیله دیگر کارساز نباشد،آنها سعی دارند حتی اگر ممکن است یک نفر بر اهل ایمان بیفزایند و از پیروان کفر و ظلم و بیدادگری بکاهند و در حالی که افراد عادی با سوء ظن و بدبینی به این صحنه ها می نگرند آنها با امیدواری و حسن ظن نگاه می کنند و پیوسته آغوش خود را برای تائبین و نادمین گشوده اند.

تاریخ-به خصوص تاریخ جنگ صفّین-نیز نشان می دهد که حسن ظنّ امام در

ص: 621


1- 1) «تعشو»در اصل از ماده«عشو»(بر وزن ضرب)به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است و نماز «عشا»را از این جهت عشا می گویند که در آغاز شب خوانده می شود و«عشی»به معنی آخر روز است که هوا کم کم تاریک می شود و«اعشی»به کسی می گویند که دید چشمش ضعیف است.
2- 2) «تبوء»از ماده«بوء»(بر وزن نوع)به معنی رجوع و بازگشت است و گفته می شود که ریشه اصلی آن، به معنی صاف و مسطح کردن است و چون انسان به هنگام ساختن منزل محلّ بنا را صاف می کند و هر جا برود به منزلگاه برمی گردد،معنی رجوع از آن اراده می شود.

این باره بی دلیل نبود،چرا که گروه کثیری در همان ایّام که بی خبران به امام فشار می آوردند تا جنگ را شروع کند و امام تعلّل می ورزید،توبه کردند و به سوی لشکر امام بازگشتند یا از جنگ کناره گیری نمودند.

«مرحوم شوشتری»در«شرح نهج البلاغه»خود در اینجا فهرستی را از نام کسانی که در جنگ صفین به برکت تأخیر امام در جنگ به آن حضرت پیوستند،ارائه می دهد که از میان آنها می توان از خواهر زاده«شرحبیل»که ملحق شدنش به لشکر امام داستان جالبی دارد و«شمر بن ابرهه الحمیری»و جماعتی از قاریان قرآن و همچنین«عبد اللّه بن عمر العنسی»نام برد.این عبد اللّه بن عمر زمانی به امام پیوست که با خبر شد عمّار در لشکر علی علیه السّلام است و به یاد حدیث معروف پیامبر افتاد که به او فرمود:«یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة»،ای عمّار تو را گروه ستمکار به قتل می رساند»(و پس از کشته شدن عمّار بدست معاویه واضح و آشکار شد که آنها گروه ستمکارند و شکّی برای آنها در این زمینه باقی نماند).

و نیز همو از جوانی نام می برد که از لشکر شام خارج شد و به سوی لشکر امام علیه السّلام آمد و پیوسته شمشیر می زد و لعن می کرد و دشنام می داد«هاشم مرقال»که از صحابه معروف علی علیه السّلام و پرچمدار آن حضرت در میدان صفین بود به او گفت:

ای جوان روز قیامت باید در برابر این سخنان پاسخگو باشی و حساب این پیکار را بدهی.جوان گفت:من به خاطر این با شما می جنگم که برای من نقل کرده اند رئیس شما(علی علیه السّلام)نماز نمی خواند و شما نیز نماز نمی خوانید و نیز به خاطر این با شما می جنگم که رئیس شما خلیفه ما را کشته و شما او را یاری کرده اید.«هاشم مرقال» ماجرای قتل عثمان را برای او شرح داد و برای او روشن ساخت که علی علیه السّلام نخستین کسی بوده که با پیامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاه تر به دین خدا است و یاران او شب زنده دارانند.هنگامی که جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه کرد و به شام بازگشت در حالی که از اعمال خود پشیمان شد. (1)

ص: 622


1- 1) بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه،جلد 10،صفحه 269 تا 272.

آری علی علیه السّلام می خواست این گونه افراد را به سوی خود جذب کند و به راه حق دعوت نماید.او هرگز تشنه خون ریزی نبود،بلکه تشنه هدایت مردم بود.او شیفته مقام و حکومت نبود،بلکه خواهان عدل و عدالت بود و همیشه سعی داشت تا ممکن است جنگی رخ ندهد و اگر جنگی رخ می دهد ضایعات را به حد اقل برساند،به همین دلیل معمولا سعی داشت جنگ بعد از ظهر و حتی نزدیکی غروب آغاز شود تا تاریکی شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم کمتر ریخته شود.و آنها که مایل به کناره گیری از جنگ هستند از تاریکی شب استفاده کنند و کنار روند.

جمله «تعشو الی ضوئی» با توجه به این که«عشو»(بر وزن ضرب)به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است،اشاره به این حقیقت است که فضای جامعه اسلامی را در آن روز تاریکی و ظلمت جهل و نادانی و تبلیغات زیانبار فرا گرفته بود و تنها چراغی که می توانست آن فضا را روشن کند نور امام و افکار او بود به همین دلیل تا آنجا که ممکن بود جنگ را به عقب می انداخت.تا جایی که گاهی افراد ناآگاه زبان به اعتراض می گشودند و این کار را ترس از مرگ و یا شک در برنامه های دشمنان می پنداشتند،در حالی که این گونه امور در باره امام علیه السّلام برای آنها که از روحیاتش آگاه بودند،اصلا مفهوم نداشت.

ص: 623

خطبۀ پنجاه و ششم: در ایام صفین هنگامی که مردم را به صلح دعوت می نمود

اشاره

یصف أصحاب رسول اللّه و ذلک یوم صفّین حین أمر النّاس بالصلح

(1)

«از سخنانی است که امام علیه السّلام در ایام صفین هنگامی که مردم را به صلح دعوت می نمود در باره اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(و اطاعت بی قید و شرط آنان از آن بزرگوار)بیان فرموده است».

خطبه در یک نگاه

در این که امام این سخن را در چه زمانی و در چه ماجرایی ایراد فرموده،دو نظر وجود دارد:بعضی معتقدند که امام این سخن را در داستان«ابن حضرمی»بیان فرمود و ماجرا از این قرار بود که پس از شهادت«محمد ابن ابی بکر»به دست «عمرو عاص»و قرار گرفتن مصر در اختیار او«معاویه»جسور شد و قصد غلبه بر بصره را داشت،نامه ای برای مردم آن سامان نوشت تا آنجا را از اختیار حضرت خارج سازد و این کار به دست«ابن حضرمی»انجام شد و او به اتّفاق گروهی از منافقان بر قسمتهایی از بصره مسلّط شد.هنگامی که این خبر به وسیله«ابن عباس»- که برای عرض تسلیت به امیر مؤمنان در مورد شهادت«محمد بن ابی بکر»به کوفه

ص: 624


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»این سخن را از«واقدی»و«ابن هلال»که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته اند نقل کرده اضافه بر این«زمخشری»در«ربیع الابرار»در جزء چهارم در«باب قتل و شهادت» آورده است. نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بعد از ذکر آنچه در بالا آمد،می افزاید:به هر حال این سخن از سخنان معروف امیر مؤمنان است که در کتب علمای پیشین و بعد از سید رضی آمده است.(مصادر نهج البلاغه جلد 2 ص 29)

آمده بود-به امام رسید حضرت این خطبه را ایراد فرمود و«جاریة ابن قلامه سعدی»را که مرد شجاعی بود با گروهی به سوی بصره فرستاد.وی نیز با استمداد از یاران امام علیه السّلام در بصره به مبارزه با«ابن حضرمی»و نیروهایش برخاست«ابن حضرمی»تاب مقاومت نیاورد و با هفتاد نفر از اصحابش به خانه ای در بصره پناه برد،«جاریه»به آنها حمله کرد و همه را نابود ساخت.

دیگر این که امام علیه السّلام این خطبه را در صفّین بیان فرمود،در آن زمانی که پیشنهاد صلح به آن حضرت علیه السّلام کردند و امام علیه السّلام را برای قبول آن تحت فشار قرار دادند.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه برای آماده ساختن مسلمانان جهت اجرای دستوراتش،تاریخ گذشته صدر اسلام و فداکاری مسلمانان نخستین را بازگو می کند و توضیح می دهد که دلیل اصلی پیروزی آنان انضباط کامل و تسلیم در برابر فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود.اشاره به این که اگر آن انضباط و اطاعت کامل و اخلاص در آنها باشد آنان نیز پیروز می شوند و اگر راه اختلاف و عدم اطاعت فرمان را در پیش گیرند آینده بدی خواهند داشت.

ص: 625

بخش اوّل

اشاره

و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أعمامنا.ما یزیدنا ذلک إلاّ إیمانا و تسلیما،و مضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الألم و جدّا علی جهاد العدوّ،و لقد کان الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین،یتخالسان أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون،فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا،فلمّا رأی اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت و أنزل علینا النّصر، حتّی استقرّ الإسلام ملقیا جرانه و متبوّئا أوطانه.و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم،ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود.و أیم اللّه لتحتلبنّها دما،و لتتبعنّها ندما!

ترجمه

ما در رکاب رسول خدا(مخلصانه می جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه)پدران و فرزندان و برادرها و عموهای خود را از پای درمی آوردیم(و این کار نه تنها از ایمان و استقامت ما نمی کاست بلکه)بر ایمان و تسلیم ما می افزود و ما را در شاهراه حقّ و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و در طریق جهاد پیگیر در مقابل دشمن،ثابت قدم می ساخت،گاهی یکی از ما با فرد دیگری از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد می کردند،بگونه ای که هر یک می خواست کار دیگری را بسازد و جام مرگ را به او بنوشاند(آری)گاه ما بر دشمن پیروز می شدیم و گاه دشمن بر ما(ولی نه پیروزی مقطعی ما را مغرور می کرد و نه آن شکست نومیدمان

ص: 626

می ساخت)و هنگامی که خداوند،صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خواری را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزی و نصرت را به ما عنایت فرمود،تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جای گرفت.به جانم سوگند!اگر ما(در مبارزه با دشمنان اسلام)همانند شما بودیم هرگز ستونی از دین بر پا نمی شد و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت(و به ثمر نمی نشست)به خدا سوگند شما (با این پراکندگی و نفاق و عدم اطاعت از رهبری)سرانجام از شتر خلافت به جای شیر خون می دوشید و به زودی پشیمان می شوید(اما در زمانی که پشیمانی سودی نخواهد داشت).

شرح و تفسیر
ما در رکاب رسول خدا مخلصانه می جنگیدیم!

«ابن میثم بحرانی»در شرح خود نخست به قسمتی از این خطبه اشاره می کند که در کلام«سید رضی»قدس سرّه نیامده و توجه به آن در فهم محتوای این خطبه بسیار مؤثّر است،او می گوید:بعضی نقل کرده اند که این خطبه را امام علیه السّلام زمانی ایراد فرمود:که مردم خواهان صلح با لشکر معاویه شدند(در حالی که امام علیه السّلام قلبا مخالف بود و اگر فشار شدید گروهی بی خبر نبود هرگز تن به آن نمی داد)امام علیه السّلام در ابتدای سخنش چنین فرمود:این گروه،هرگز به سوی حق باز نمی گردند و دعوت به سوی توحید و عدالت را پذیرا نمی شوند تا زمانی که در میدان نبرد آماج تیرها شوند و لشکرها پشت سر هم به آنها هجوم برند،و تا زمانی که مقدّمه لشکر و سپس دنباله آن آنها را تیرباران کنند و تا زمانی که لشکرها پی در پی به شهرهای آنها حمله ور شوند و سواران از هر طرف به اراضی آنان هجوم آوردند،و آبگاه و چراگاه آنها به خطر بیفتد و از درّه ها(و کوهها)به آنان حمله کنند(آری زمانی تسلیم حق می شوند که) گروهی پاکباز و پر استقامت که شهادت شهیدانشان عزم آنها را بر طاعت خدا و

ص: 627

علاقه آنها را به لقاء اللّه و شهادت در راه او افزون کند به مقابله با آنان برخیزند. (1)

بنا بر این دست دوستی به سوی این قوم تبهکار دراز کردن و تسلیم صلح شدن جز ناکامی و شکست ثمره ای ندارد،چرا که آنان نه منطق صلح را می فهمند و نه با واژه های محبت و دوستی آشنا هستند.تنها با منطق زور و قدرت باید با آنان سخن گفت،حوادث آینده صفین نیز نشان داد که مطلب درست همان است که امام علیه السّلام می فرمود،آری آنها هنگامی به عمق کلمات امام رسیدند و از پیشنهاد خود پشیمان گشتند که کار از کار گذشته بود.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن،گفتار بالا را بیان کرد تا به آنها بفهماند رمز پیروزی مسلمانان نخستین چه بود.و دلیل شکست کوفیان چیست؟ فرمود:«ما در رکاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(مخلصانه می جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه)پدران و فرزندان و برادرها و عموهای خود را از پای در می آوردیم. (و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و اخواننا و اعمامنا) .

اشاره به این که در راه خدا گاه لازم می شود،عزیزترین افراد در نظر انسان که سدّ راه هستند،برداشته شوند و در این راه فدا گردند و در واقع اشاره است به آیه شریفه:

«قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» ،«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبیله شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید،در نظرتان از

ص: 628


1- 1) متن روایت«ابن میثم»چنین است:«انّ هؤلاء القوم لم یکونوا لیفیئوا الی الحقّ،و لا لیجیبوا الی کلمة سواء حتّی یرموا بالمناشر تتبعها العساکر،و حتّی یرجموا بالکتائب تقفوها الجلائب،و حتّی یجّر ببلادهم الخمیس یتلوه الخمیس،و حتّی تدعق الخیول فی نواحی اراضیهم و بأعناء مشاربهم و مسارحهم،حتی تشنّ علیهم الغارات من کلّ فجّ عمیق،و حتّی یلقاهم قوم صدق صبر،لا یزیدهم هلاک من هلک من قتلاهم و موتاهم فی سبیل اللّه الاّ جدّا فی طاعة اللّه و حرصا علی لقاء اللّه.و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الفصل».(شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 2،صفحه 146).

خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند» (1).

آری زندگی ما تجسّمی از آیه فوق است و در برابر فرمان الهی از همه چیز صرف نظر می کردیم و به همین دلیل نصرت و یاری خدا به سراغ ما می آمد.

سپس می افزاید«این ایثار و فداکاری در راه حق نه تنها از ایمان و استقامت ما نمی کاست،بلکه بر ایمان و تسلیم ما می افزود و ما را در شاهراه حق و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و جهاد پیگیر در مقابل دشمن ثابت قدم می ساخت» (ما یزیدنا ذلک إلاّ إیمانا و تسلیما،و مضیّا علی اللّقم (2)و صبرا علی مضض (3)الألم و جدّا علی جهاد العدوّ) .

البتّه آنچه امام علیه السّلام در این جمله اشاره به آن می فرماید یک واقعیت تاریخی است.در بسیاری از جنگهای اسلامی به خصوص جنگ بدر گروهی از اقوام و عشیره مسلمین در برابر آنها قرار گرفته بودند و آنها برای جلب رضای خدا بی اعتنا به این پیوندهای قبیلگی که در نظر عرب سخت محترم بود،بر مخالفان خود تاختند و آنها را از پای در آوردند،این نکته قابل توجه است که اموری که مایه سستی دیگران می شد مایه استقامت و جدّیت بیشتر یاران رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گشت.

سپس به صحنه دیگری از رویارویی یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با دشمن پرداخته می فرماید:«گاهی یکی از ما با فرد دیگری از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد می کردند بگونه ای که،هر یک می خواست کار دیگری را بسازد،و جام مرگ را به او بنوشاند(آری)گاه ما بر دشمن پیروز می شدیم و گاه دشمن بر ما» (و لقد کان

ص: 629


1- 1) سوره توبه،آیه 24.
2- 2) «لقم»به گفته جمعی از ارباب لغت و مفسّران نهج البلاغه به معنی شاهراه یا جادّه روشن است و در اصل از«لقم»(بر وزن لغو)به معنی سرعت در خوردن است و از آنجا که جاده های وسیع افراد را در خود جای می دهد و گویی با سرعت می بلعد به آنها«لقم»(بر وزن قلم)گفته شده است.
3- 3) «مضض»(بر وزن مرض)به معنی ریشه دار شدن اندوه در قلب یا ایجاد سوزش است(مانند وقتی که انسان سرکه سوزانی را در دهان بریزد).

الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان (1)تصاول الفحلین،یتخالسان (2)أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون،فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا) .

اشاره به این که لزومی ندارد که لشکریان حق در تمام مراحل نبرد با باطل پیروز شوند،ممکن است گاهی پیروز و گاهی مغلوب گردند،ولی سرانجام طبق وعده الهی پیروزند.بنا بر این انتظار نداشته باشید که در مراحل جنگ ما با شامیان هیچ مشکلی پیش نیاید و هرگز بروز مشکلات را بهانه و دستاویز برای سرپیچی از فرمان پیشوای خود قرار ندهید.بروید و تاریخ زندگی اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مطالعه کنید و از آن درس بگیرید.به همین دلیل در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که خداوند صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خواری را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزی و نصرت را به ما عنایت فرمود تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جای گرفت».

«فلمّا رأی اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت (3)و أنزل علینا النّصر،حتّی استقرّ الإسلام ملقیا جرانه (4)و متبوّئا أوطانه» .

در واقع امام علیه السّلام در اینجا عامل اصلی پیروزی مسلمانان نخستین را شرح می دهد و تلویحا به عوامل ناکامی لشکر کوفه اشاره می کند.

می فرماید:عامل اصلی پیروزی صدق نیّت است که انگیزه پایداری و پایمردی و استقامت در برابر دشمن و انضباط کامل و اطاعت بی چون و چرا در برابر رهبری

ص: 630


1- 1) «تصاول»از ماده«صول»(بر وزن قول)به معنی پریدن روی چیزی است به عنوان قهر و غلبه و تصاول به حکم آن که از باب تفاعل است به معنی این است که دو نفر یا دو گروه به یکدیگر حمله کنند.
2- 2) «تخالس»از ماده«خلس»(بر وزن درس)به معنی ربودن و قاپیدن است به همین دلیل به دزدانی که کیف را می زنند یا اشیاء دیگر را می ربایند و فرار می کنند«مختلس»می گویند و«تخالس»در موردی گفته می شود که دو نفر قصد غارت و ربودن اشیاء یکدیگر را داشته باشند.
3- 3) «کبت»(بر وزن ثبت)به معنی بر زمین زدن و خوار کردن و شکستن شخص یا چیزی است.
4- 4) «جران»البعیر،به معنی قسمت جلو گردن شتر است،که به هنگام استراحت و آرامش کامل آنرا بر زمین می نهد و این تعبیر در خطبه بالا کنایه از گسترش اسلام و پیروزی مسلمین و استقرار اسلام در مناطق مختلف جهان است.

است.

آری هنگامی که نیّات آلوده شد و خودخواهی و خودکامگی بر انسان چیره گشت هر کس به خود اجازه می دهد تصمیم مستقل و جداگانه ای طبق خواسته ها و هوسهایش بگیرد،همان چیزی که سبب متلاشی شدن یک لشکر بزرگ و نیرومند می شود.بدیهی است که لطف و عنایت خداوند و وعده نصرت و یاری او هرگز شامل چنین افرادی نمی شود،بلکه آنها ضعیف و زبون و در چنگال دشمن خوار و مغلوب خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری نهایی و صریح و آشکار می فرماید:«به جانم سوگند اگر ما(در مبارزه با دشمنان اسلام)همانند شما بودیم،هرگز ستونی از دین بر پا نمی شد و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت» (و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم،ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود) .

در چه زمانی و در کجای دنیا کسانی از پراکندگی و نفاق بهره برده اند که شما ببرید!اگر اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدت کوتاهی ستونهای محکم اسلام را بر پا کردند و بسرعت شرق و غرب جهان را به زیر این خیمه آوردند و اگر وطن اسلامی در مدّت کوتاهی به تمام جهان متمدّن آن روز گسترش یافت در سایه ایمان و اخلاص و انضباط و اطاعت از رهبری و جهاد همه جانبه بود شما عکس این را می پیمایید،ولی همان نتیجه را انتظار دارید و این کار غیر ممکن است.

و در آخرین سخن به آنها هشدار می دهد،هشداری که هر انسانی را به لرزه در می آورد،می فرماید:«به خدا سوگند شما(با این پراکندگی نفاق و عدم اطاعت از رهبری)سرانجام از شتر خلافت به جای شیر خون می دوشید و به زودی پشیمان خواهید شد»(اما در زمانی که پشیمانی سودی نخواهد داشت) (و أیم اللّه لتحتلبنّها دما،و لتتبعنّها ندما) ! در عبارات بالا امام علیه السّلام با استفاده از سه تشبیه به نکته های مهمی اشاره فرموده است:در یک تعبیر،اسلام را به خیمه ای تشبیه می کند که ستونهایش با جهاد

ص: 631

مخلصانه بر پا شده.می دانیم که خیمه وسیله آرامش در برابر گرما و سرما و تابش آفتاب و وزش بادهای سوزان است.اسلام نیز برای جهان بشریت آرامش و نجات از طوفانهای مرگبار را به ارمغان می آورد.

و در تعبیر دیگر،ایمان را به شجره طیبّه ای تشبیه می کند که شاخه هایش با فداکاری مؤمنین صدر اوّل سبز و با طراوت شد و میوه ها بر آن ظاهر گشت می دانیم درخت پر ثمر زیباترین و پر برکت ترین هدیه به جامعه انسانی است و در تعبیر سوم:

حکومت را به شتری تشبیه می کند که به خاطر دوشیدن بی رویه و یا به خاطر عفونت پستان به جای شیر خون از آن می چکد،یعنی نتیجه معکوس می دهد شیر یکی از بهترین و نیرو بخش ترین غذاهای انسان است در حالی که خون نه تنها غذا نیست که مایه مسمومیت و فساد است.و تاریخ نشان می دهد که پیش بینی های امام علیه السّلام در باره آن گروه گمراه و سرکش بوقوع پیوست.ظالمان بر آنها مسلّط شدند و حکومت را از آنها گرفتند و به جای شیر گوارا خون جگر به آنها دادند.

نکته ها
1-دومین فتنه در«بصره»!

بصره یکی از مراکز مهم اسلامی بود و دروازه ای به سوی جهان خارج می گشود و به همین دلیل سلطه بر بصره از اهمیت خاصی برخوردار بود.

روی همین جهت«معاویه»و شامیان از هر فرصتی برای سلطه بر این شهر بهره گیری می کردند،همان گونه که در شأن ورود خطبه بیان کردیم،بعضی معتقدند امام این خطبه را زمانی ایراد کرد که مردم را برای خاموش کردن آتش فتنه دیگری، در بصره آماده می ساخت.

جریان از این قرار بود که بعد از شهادت«محمد بن ابی بکر»نماینده امام در مصر و سلطه«معاویه»و«عمرو عاص»بر آن کشور پهناور،معاویه به طمع افتاد که بر بصره نیز مسلّط شود،به همین خاطر نامه ای به طرفداران خود در بصره نوشت و

ص: 632

همراه«ابن حضرمی»که او را به عنوان فرماندار بصره انتخاب کرده بود،به بصره فرستاد و با زنده کردن خاطره جنگ جمل و ضرباتی که بصریان از لشکر امام در آن جنگ خورده بودند،آنها را به قیام بر ضدّ«زیاد بن عبید»جانشین فرماندار امام در بصره تحریک کرد،گروهی از بصریان تحت تأثیر واقع شدند و جمعی از خوارج نیز به آنها پیوستند و بر بخشی از بصره مسلّط شدند و حتی به نامه ناصحانه ای که امام به آنها نوشته بود و با مردی به نام«اعین بن صبیعه»به بصره فرستاد،وقعی ننهادند و گروهی از خوارج،«اعین»را به طور غافلگیرانه شهید کردند.

هنگامی که خبر به امام علیه السّلام رسید از این ماجرا سخت برآشفت و نامه ای بسیار داغ و کوبنده برای گروه مخالفان در بصره نوشت و آنها را شدیدا تهدید فرمود و با «جاریة بن قدامه»را به بصره فرستاد و در بخشی از نامه چنین فرمود:

«من صادقانه به شما می گویم،کاری به گذشتگان(شما)ندارم و بر آنها خرده نمی گیرم،ولی با صراحت می گویم اگر هوس های سرکش و کشنده و پندارهای خام و باطل،شما را به شورش بر ضدّ من وادار کند،من لشکرم را از سواره و پیاده آماده ساخته ام،به خدا سوگند!اگر مرا مجبور به آمدن به سوی خود کنید چنان بلایی بر سر شما می آورم که حادثه جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک و ناچیز باشد،گمان من این است که شما دست به چنین کاری نخواهید زد(و هوشیارتر از آن هستید که راه مجازات سنگین را به روی خود بگشایید)من این نامه را به عنوان اتمام حجّت به شما نوشتم و دیگر نامه ای نخواهم نوشت،اگر گوش به نصیحتم فرا ندهید و با فرستاده من به مخالفت برخیزید من به خواست خدا فورا به سوی شما حرکت می کنم،و السّلام» (1).

این نامه را چنانکه گفتیم با«جاریة بن قدامه»فرستاد،و«جاریه»نامه امام را بر مردم بصره خواند و در بسیاری از مردم مؤثر شد،ولی گروهی لجوجانه به مخالفت خود ادامه دادند و طرفداران امام علیه السّلام در مقابل«ابن حضرمی»قرار گرفتند و او را

ص: 633


1- 1) قسمتی از این نامه در بخش نامه های نهج البلاغه نامه 29 آمده است.

شکست دادند.«ابن حضرمی»با هفتاد نفر از یارانش به خانه ای پناهنده شد و «جاریه»برای غلبه بر آنها چاره ای جز آتش زدن خانه نیافت و به این ترتیب«ابن حضرمی»با یارانش همگی نابود شدند. (1)

2-انضباط لشکر،و جهاد مخلصانه

پیشوا و رهبر،هر قدر مدیر و مدبّر و شجاع و آگاه و پر تجربه باشد،ما دام که روح انضباط و تسلیم در نفرات لشکر او حاکم نباشد و جهاد مخلصانه نکنند کار به جایی نمی رسد.

درست است که باید همه کارها با مشورت انجام گیرد و فرمانده لشکر نیز باید گروهی از آگاهان را مشاور خود قرار دهد،ولی این بدان معنی نیست که هر فرد یا گروهی از لشکریان برای فرد تصمیمی بگیرند و روی آن پافشاری کنند،کاری که نتیجه آن اختلاف و پراکندگی و فشل،و در نهایت شکست خواهد بود.هنگامی که فرمانده لشکر پس از رایزنی های لازم تصمیم خود را گرفت،همه باید بدون استثنا تسلیم محض باشند و عقیده و سلیقه خود را تحت الشّعاع قرار دهند و قاطعانه به پیش تازند.

یکی از مشکلات بزرگ لشکر امیر مؤمنان که علی رغم قدرت عظیم رهبری، گرفتار شکست های پی درپی شد،نداشتن همین انضباط و جهاد مخلصانه و روح تسلیم بود.

تقریبا هر فرد و گروهی در هر مقطعی از جنگ به خود اجازه می دادند که اجتهاد کنند و تصمیم بگیرند.حتی در«صفّین»در آن لحظاتی که پیروزی در چند قدمی بود،گروهی کم فکر و نادان و بی خبر از فنون جنگ و انضباط جنگی تصمیم گرفتند که نه تنها خودشان از میدان بازگردند،بلکه پیشوا و رهبرشان را تحت فشار قرار دادند تا به عقب برگردد و جنگ را،که می رفت به نتیجه نهایی و بسیار مطلوبی برسد،نیمه کاره رها کند.

ص: 634


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 34 تا صفحه 53(با تلخیص فراوان).

آری این مشکل بزرگ،تمام تدبیرهای حساب شده امام را در مقاطع حسّاس خنثی می کرد و در طول تاریخ هر لشکری گرفتار چنین روحیه ای شود سرنوشتی جز ناکامی و شکست نخواهد داشت.

3-ویژگیهای مسلمانان نخستین

امام در این خطبه اشاره پر معنایی به وضع مسلمانان نخستین می کند،می فرماید آنان تا آنجا تسلیم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند که گاه با پدر و فرزند و برادر در میدان نبرد روبرو می شدند،و هرگز عواطف پدری و فرزندی و برادری در برابر هدف مقدّسی که داشتند اراده آنها را سست نمی کرد،حتّی عقب نشینی های مقطعی و شکست موضعی،در روحیه آنها اثر نمی گذاشت،گوش به فرمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و یک صدا به دستورات او لبّیک می گفتند.

صدق و اخلاص نیّت،بر اکثریت قاطع آنها حاکم بود،و خداوند نیز به خاطر این صداقت و اخلاص آنها را با نیروهای غیبی امداد می فرمود و چیزی نگذشت که اسلام سر تا سر آن محیط را فرا گرفت.

به یقین اگر مسلمانان نخستین،همانند لشکر کوفه بودند اسلام حتی بر مکّه یا مدینه نیز حاکم نمی شد،اگر روح تمرّد و سرکشی و اظهار نظرهای بیجا و تصمیم های انفرادی خام و ناپخته بر آنها حاکم بود،شاخه ای بر درخت ایمان سبز نمی شد و عمودی در خیمه اسلام بر پا نمی گشت.

اگر چه جمع کثیری از آنان یا عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده بودند و یا اصحاب و یاران پیامبر را دیده بودند،ولی حوادثی که بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوجود آمد، مخصوصا حوادث عصر عثمان و اقبال گروهی از مردم به زرق و برق دنیا و رفاه زدگی ناشی از افزایش ثروت بعد از فتوحات اسلامی و تبلیغات زهرآگین گروه منافقان،اراده ها را سست کرد و بهانه جویان را به دنبال بهانه ها فرستاد و نتیجه اش پیروزی حزب منافقان و شکست مؤمنان شد.

ص: 635

خطبۀ پنجاه و هفتم: درباره شخص نکوهیده و سپس از صفات خود می گوید امام علیه السلام

اشاره

«فی صفة رجل مذموم،ثم فی فضله هو علیه السّلام»

(1)

«این خطبه در باره شخص نکوهیده ای است و سپس امام علیه السّلام از صفات برجسته خود سخن می گوید.»

خطبه در یک نگاه

در این که امام این سخن را در باره چه کسی فرموده،بین شارحان نهج البلاغه گفتگوست،ولی مشهور این است که این سخن در باره معاویه است.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود می نویسد:«گروهی معتقدند که این سخن در باره«زیاد»است و گروهی دیگر آن را در باره«حجّاج»یا در باره«مغیره» می دانند،ولی به عقیده من این سخن در باره معاویه است چرا که صفاتی که در این خطبه آمده از ویژگی های اوست.

سپس می افزاید:«معاویه بسیار غذا می خورد و صدا می زد سفره غذا را از مقابل من بردارید،به خدا سوگند سیر نشدم،هر چند خسته شدم» (2).

ص: 636


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این سخن،مکرّر از کسانی که قبل از«سید رضی» می زیسته اند از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است(با تفاوتهای مختصری).«ابراهیم ثقفی»در کتاب «الغارات»از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که علی علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه ایراد کرد و فرمود:«سیعرض علیکم سبّی...». این قسمت را مرحوم«کلینی»در«کافی»و«بلاذری»در«انساب الاشراف»و«حاکم»در«مستدرک»و «شیخ الطائفه»(شیخ طوسی)در«امالی»(با تفاوت مختصری)نقل کرده اند(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 33).
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 54.

«ابو عثمان جاحظ»در کتاب«السفیانیه»نقل می کند که«ابو ذر»در یکی از سخنان اعتراض آمیزش به«معاویه»گفت من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:

«إذا ولی الأمّة الأعین الواسع البلعوم الّذی یأکل و لا یشبع فلتأخذ الأمّة حذرها منه»،«هنگامی که بر امّت اسلامی مردی درشت چشم و گلو گشاد که پیوسته می خورد و سیر نمی شود حاکم شد،امّت اسلامی باید از او بر حذر باشد» (1).

از شباهت زیادی که این سخن کوتاه رسول خدا با برداشتی که ابو ذر غفاری از آن داشته است با خطبه مورد بحث دارد،به خوبی استفاده می شود که این خطبه در باره معاویه است.

و نیز همان نویسنده روایات متعدّدی از منابع معروف مانند«تاریخ طبری»، «تاریخ خطیب»،«کتاب صفّین»و امثال آن از«ابو سعید خدری»و«عبد اللّه بن مسعود»نقل می کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه-یا-فاضربوا عنقه»،«هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید-یا-گردن او را بزنید» (2).

شباهت این تعبیر با تعبیری که در خطبه مورد بحث آمده،نیز گواهی می دهد که این خطبه در باره معاویه است.

شاهد و گواه دیگر بر این موضوع،مسأله سبّ است که در ذیل خطبه به آن اشاره شده.همه می دانیم کسی جز معاویه مردم را تشویق به سبّ و ناسزاگویی بر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منابر و خطبه های جمعه نمی کرد و تعجب در این است که با این گواه روشن چگونه بعضی برای این خطبه مصداق های دیگری را جستجو کرده اند!آیا خاستگاهی جز تعصّب دارد؟! به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه از کسی سخن می گوید که در آینده بر امّت

ص: 637


1- 1) مصادر نهج البلاغة،ذیل خطبه مورد بحث.
2- 2) همان مدرک.

اسلامی حاکم می شود:مردی پرخور و زیاده طلب و شکم بزرگ که مردم را به ناسزاگویی به امام تشویق می کند.

امام علیه السّلام ضمن این پیشگویی،گوشه ای از وظائف مردم را در برابر چنین کسی بیان می دارد و چنانکه تاریخ می گوید:پیش بینی امام علیه السّلام به طور کامل،در زمان حکومت معاویه بوقوع پیوست.

در ذیل این خطبه،امام به پاره ای از افتخارات بزرگ خود نیز اشاره می فرماید.

ص: 638

ص: 639

بخش اول

اشاره

أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم،مندحق البطن، یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد،فاقتلوه،و لن تقتلوه!ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی،فأمّا السّبّ فسبّونی،فإنّه لی زکاة، و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی،فإنّی ولدت علی الفطرة،و سبقت إلی الإیمان و الهجرة.

ترجمه

آگاه باشید!بعد از من،مردی گشاده گلو،و شکم بزرگ،بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد می خورد،و آنچه را نمی یابد جستجو می کند،او را بکشید!ولی هرگز نخواهید کشت،آگاه باشید!او به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید،و از من بیزاری جویید.امّا بدگویی و ناسزا را(به هنگام اجبار دشمن)به شما اجازه می دهم،چرا که این موجب فزونی مقامات معنوی من،و باعث نجات شما است، ولی در مورد پیشنهاد بیزاری جستن،هرگز از من بیزاری مجویید،زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در ایمان و اسلام و هجرت بر دیگران پیشی گرفته ام!

شرح و تفسیر
اشاره

مراقب باشید دشمن خطرناکی در راه است! همان گونه که در بحث سابق(خطبه در یک نگاه)گفته شد،شواهد متعدّدی از احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سخنان بزرگان پیشین در دست است که امام علیه السّلام در این

ص: 640

خطبه از حاکم شدن معاویه بر امّت پیشگویی می کند و به مفاسدی که از این حاکمیت سرچشمه می گیرد اشاره می کند،نخست می فرماید:«آگاه باشید بعد از من مردی گشاده گلو و شکم بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد می خورد و آنچه را نمی یابد جستجو می کند» (أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم (1)،مندحق (2)البطن،یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد) .

این تعبیر ممکن است اشاره به وضع ظاهری او باشد که طبق بسیاری از روایات چنین اوصافی را داشت و به همین دلیل بسیار غذا می خورد.و ممکن است کنایه از وضع روحی او در امر حکومت باشد،که مردی زیاده طلب و حریص بود و در امر حکومت چیزی او را سیر نمی کرد.و بعید نیست که هر دو معنی،هم معنی حقیقی و هم معنی کنایی منظور باشد چرا که او دارای این صفات،در هر دو جهت بود.

سپس امام در ادامه این سخن دستور قتل چنین فردی را صادر کرده،می فرماید:

«او را بکشید ولی هرگز نخواهید کشت»! (فاقتلوه،و لن تقتلوه!) به یقین مخاطب این سخن مردم عراقند که امام علیه السّلام دانست آنها به حکم ضعف روحیه و ناتوانی در تصمیم گیری و پراکندگی افکار،یا توانایی بر کشتن معاویه ندارند و یا اگر بتوانند،چنین شجاعت و شهامت و اراده و تصمیمی در آنها وجود ندارد.

اما چرا این مرد از دیدگاه امام علیه السّلام واجب القتل بوده،روشن ترین دلیل آن همان فسادی است که در میان مسلمین بر پا کرده بود و از بارزترین مصداق های«مفسد فی الارض»بود چرا که علاوه بر ایجاد ناامنی در کشور اسلام،جنگ هایی به راه انداخت که خون بسیاری از مسلمانان در آن ریخته شد.

ص: 641


1- 1) «بلعوم»(بر وزن حلقوم)به همان معنی حلقوم و مجرای عبور غذا است و«رحب البلعوم»(گلو گشاد) می تواند به معنی واقعی کلمه بوده باشد و یا اشاره به پرخوری ظاهری،یا روحی و روانی باشد بگونه ای که انسان به آسانی از چیزی سیر نشود.
2- 2) «مندحق»از ماده«دحق»(بر وزن قطع)به معنی دفع کردن،و دور نمودن و بیرون فرستادن چیزی است و از آنجا که وقتی شکم بزرگ شود برآمدگی و برجستگی مخصوصی پیدا می کند،گویی که از محل خود بیرون آمده است،از این رو به اشخاص«شکم بزرگ»«مندحق البطن»اطلاق می شود.

گذشته از این،بدعت هایی در اسلام گذاشت که اگر ادامه می یافت اسلام به کلّی دگرگون می شد.

اضافه بر اینها او دستور سبّ امیر مؤمنان علیه السّلام را صادر کرده بود،همان کسی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره اش فرموده بود:«من سبّ علیّا فقد سبّنی»کسی که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده»و به یقین کسی که رسول اللّه را سب کند مهدور الدّم است (1).

امام علیه السّلام در این سخن،از بعضی از حوادث آینده پرده برداشته و بروشنی بیان می فرماید که آنها موفق به قتل او نخواهند شد،و این از علم غیبی است که امام علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آموخته بود.

در ادامه این سخن،از یکی دیگر از حوادث آینده پرده بر می دارد و می فرماید:

«آگاه باشید او به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید!و از من بیزاری جویید!» (ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی) .

این نشان می دهد که تا چه حدّ معاویه کینه توز و حریص بر مقام بود،او می دانست فضایلی که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره علی علیه السّلام گفته است و همه اصحاب و یاران شنیده اند شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت و هر یک از این احادیث دلیلی بر بی اعتباری حکومت او و باطل بودن ادعاهای اوست،به همین دلیل،برای جلوگیری از این خطر نخست تلاش کرد که مردم شام از این احادیث بی خبر بمانند و نقل آنها را به کلّی ممنوع ساخت.

از سوی دیگر،دستور سبّ و دشنام آن حضرت را در منابر و در خطبه های نماز جمعه رواج داد و خطبای مزدورش را مجبور به این کار ساخت،بدیهی است جایی که مجبور به سبّ امام باشند هرگز قدرت بر ذکر فضائل او نخواهند داشت و این یکی از زشت ترین بدعت های معاویه بود که هیچ توجیه گر متعصّبی نیز توجیهی

ص: 642


1- 1) این حدیث را«حاکم»در کتاب«مستدرک الصحیحین»جلد اول،صفحه 121،(چاپ حیدر آباد)ذکر کرده است.

برای آن ندارد و به گفته شاعر عرب:

أ علی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها

«آیا بر منبرها آشکارا او را دشنام می دهید در حالی که چوبه این منبرها با شمشیر او برای شما بر پا شد» (1).

جالب توجه این که طرفداران معاویه نیز به این حقیقت«که این بدعت را برای تحکیم غاصبانه و ظالمانه خود گذارده اند»اعتراف کرده اند،از جمله این که کسی از مروان سؤال کرد:چرا علی را بر منابر دشنام می گویید؟ او در جواب گفت:«إنّه لا یستقیم لنا الأمر إلاّ بذلک»«کار حکومت ما بدون آن(یعنی سب علی)سامان نمی یابد» (2)سپس امام در برابر این بدعت وقیحانه،به یارانش چنین دستور می دهد:«اما بدگویی را(به هنگام اجبار دشمن)به شما اجازه می دهم چرا که این موجب فزونی مقامات معنوی من و باعث نجات شماست،ولی در مورد بیزاری جستن،هرگز از من بیزاری مجویید زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در«ایمان و اسلام»و«هجرت»بر دیگران پیشی گرفته ام»! (فأمّا السّبّ فسبّونی،فإنّه لی زکاة،و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی، فإنّی ولدت علی الفطرة،و سبقت إلی الإیمان و الهجرة) .

آیا امر به سب،امر واجب الزامی است یا فقط جنبه اباحه دارد،ظاهر آن،امر الزامی است به خاطر این که مایه حفظ خون شیعیان راستین و رساندن دعوت مکتب اهل بیت به آیندگان شد.

ولی با توجه به این که طبق تعبیر علمای اصول،امر در جایی آمده است که احتمال ممنوعیت(توهّم خطر)وجود دارد،ظهور در الزام نخواهد شد و تنها اباحه را می رساند بنا بر این کسانی همچون«رشید هجری»و«میثم تمّار»و«قنبر»و «سعید بن جبیر»که مقاومت کردند و حاضر نشدند کمترین اهانتی به ساحت مقدّس مولی علی علیه السّلام کنند و در همین راه شربت شهادت نوشیدند،نه تنها کار خلافی

ص: 643


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 137.
2- 2) الغدیر،جلد 10،صفحه 264.

نکردند،بلکه به ایثار و فداکاری بزرگی دست زدند.

از این سخن،به خوبی روشن می شود که اگر انسان با ایمانی از سوی دشمن هتّاک و بی ایمان،مورد هتک قرار گیرد،یا مردم را اجبار به هتک او کند،نه تنها از مقامات او کاسته نمی شود،بلکه خداوند به جبران این اهانت بر کرامت و عظمت مقام او می افزاید و او را از هر نظر پاک و پاکیزه می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چه تفاوتی میان سب(دشنام)و برائت (بیزاری جستن)است که امام علی علیه السّلام اوّلی را اجازه می دهد و دومی را به سه دلیل اجازه نمی دهد:نخست تولّد بر فطرت اسلام و ایمان،دوم پیشگام بودن در پذیرش اسلام و ایمان به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و سوم پیشگام شدن در هجرت از مکّه به مدینه و پیوستن به پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یاری او.

«مفسّران نهج البلاغه»در تفاوت میان این دو(سب و ناسزا،و برائت جستن) سخنان بسیاری دارند که قسمت قابل ملاحظه ای از آن تکلّف است و قانع کننده نیست،آنچه در تفسیر این تفاوت نزدیکتر به نظر می رسد یکی از دو چیز است:

نخست این که سب و دشنام یک انسان،می تواند اشاره به بدی او باشد،ولی مفهوم آن کفر و شرک و بی ایمانی نیست،اما بیزاری جستن(هر چند با زبان باشد) مفهومش بیزاری از دین و آئین اوست همان گونه که در آغاز سوره برائت می خوانیم: «بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» :«این اعلام بیزاری از سوی خدا و پیامبرش به کسانی از مشرکان است که شما با آنها عهد بسته اید(و عهدشان را شکسته اند)».

بنا بر این،مفهوم برائت از امام علیه السّلام،برائت از دین و اسلام بود،لذا امام علیه السّلام اجازه نداد حتّی به زبان از او برائت جویند و به اسلام و قرآن اهانت کنند،در واقع اجازه اهانت به شخص خود را داد ولی اجازه اهانت به مکتبش را نداد(هر چند با لفظ باشد!) دیگر این که بسیاری از مردم تصوّرشان این است که اگر مجبور به سخنی شدند

ص: 644

نمی توانند تنها به الفاظ قناعت کنند و نیّت آن نیز همراه آن سخن به طور اجتناب ناپذیر خواهد بود،به همین دلیل هر گاه کسی را مجبور به اجرای صیغه طلاق کنند معمولا موقع اجرای صیغه هم قصد لفظ را می کند و هم قصد معنی را،هر چند طلاق به خاطر اکراه باطل است ولی قصد انشا در آن هست و لذا فقهاء در این گونه موارد برای ابطال طلاق،به عدم قصد معنی استناد نمی کنند،بلکه به اکراه استناد می نمایند،(دقت کنید).

در مورد سبّ و دشنام نیز مسأله همین طور است،به هنگام اجبار هر دو را قصد می کنند هم لفظ و هم معنی را،چون قادر به تفکیک این دو از هم نیستند.

بدیهی است قصد سب بسیار بد است،ولی قصد برائت بسیار بدتر از آن می باشد،زیرا مفهوم اوّلی نفی احترام یک انسان است و مفهوم دومی ابراز بیزاری از مکتب و آئین او یعنی اسلام می باشد و هیچ مسلمانی این کار را نمی کند.

دلیل های سه گانه ای که امام علیه السّلام برای نهی از تبرّی جستن فرموده،نیز شاهد این مدّعاست.

شایان توجه این که امام علیه السّلام-همان گونه که در بالا اشاره شد-در مقام نهی از تبرّی جستن،به سه چیز اشاره می کند:

نخست این که می گوید:«من بر فطرت توحید زاده شده ام». (فانّی ولدت علی الفطرة) ،در حالی که طبق آیه قرآن و روایات اسلامی همه انسانها بر فطرت توحید متولّد می شوند،این چه امتیازی است که امام به آن اشاره فرموده است؟ با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود،و آن این که بسیاری از مردم با این که با فطرت توحید متولّد می شوند تحت تأثیر پدر و مادر غیر موحّد یا جوامع آلوده به شرک به زودی از راه توحید منحرف می گردند،در حالی که امام علیه السّلام در آغوش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت و از دست او غذا می خورد و در سایه او تربیت می شد بگونه ای که کمترین گرد و غبار شرک و جاهلیت عرب،بر دامان او ننشست و از مادری پاک و با ایمان و پدری موحّد تولّد یافت،آن هم در زمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 645

دوران آمادگی برای رسالت را می گذراند،صدای فرشتگان را می شنید و نور عالم بالا را مشاهده می کرد.

«ابن ابی الحدید»در شرح«نهج البلاغه»خود نقل می کند که در روایتی آمده است:آن سالی که علی علیه السّلام در آن تولّد یافت همان سالی است که مقدمات رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن سال شروع شد،صدای زمزمه(توحید را از)سنگها و درختان می شنید،پرده ها از مقابل چشم او کنار رفت،نورهای تازه و افراد تازه ای را مشاهده می کرد(اشاره به فرشتگان است)ولی هنوز دستور خاصّی به آن حضرت داده نشده بود.

پیامبر آن سال را سال برکت شمرد و آن را به نام«سنة الخیر و سنة البرکة»نامید و در آن شب ولادت علی علیه السّلام وقتی که قدرت الهی و کرامات بی سابقه پروردگار را مشاهده نمود چنین فرمود:«لقد ولد لنا اللّیلة مولود یفتح اللّه علینا به ابوابا کثیرة من النّعمة و الرّحمة،امشب فرزندی برای ما دیده به جهان گشود،که خداوند به برکت او درهای بسیاری از نعمت و رحمت را بر ما باز کرد.» (1)دیگر این که:«من سبقت در ایمان داشتم» (و سبقت الی الایمان) .

امت اسلامی متّفقند که از میان زنان نخستین کسی که ایمان آورد«خدیجه کبری»بود و در میان دانشمندان اسلامی اعمّ از سنّی و شیعه مشهور و معروف این است که نخستین کسی که از میان مردان ایمان آورد علی علیه السّلام بود،بلکه به گفته«ابن ابی الحدید»هیچکس از علمای اسلام در این مسأله تردید ندارد (2).

با توجه به این که در شرح و تفسیر خطبه 71 شواهد و قرائن لازم برای این مسأله ذکر خواهد شد فعلا از آن صرفنظر می کنیم.

و سومین دلیل این که:«من پیشگام در هجرت بودم» (و الهجرة) .

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه امام پیشگام در هجرت بود،زیرا اگر

ص: 646


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 115 به بعد.
2- 2) همان مدرک،صفحه 122.

منظور هجرت از مکّه به مدینه است،که سرآغاز تاریخ اسلام شد و هر جا هجرت بدون ذکر قرینه خاصّی گفته می شود ذهنها متوجه آن می شود،امام علیه السّلام نخستین مهاجر نبود،چرا که می دانیم«ابو بکر»به هنگام هجرت،«پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»را همراهی می کرد.

در پاسخ این سؤال می گوییم:اوّلا علی علیه السّلام از همان لحظه اول آماده بود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را همراهی کند و این که زمان کوتاهی در مکه ماند صرفا به دستور خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که می خواست در آن شب تاریخی یعنی«لیلة المبیت» علی علیه السّلام در جای او بخوابد تا مشرکان از نقشه هجرت آگاه نشوند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سلامت از مکّه بیرون رود و از این گذشته،علی علیه السّلام مأمور بود امانتهای مردم را که نزد پیامبر بود به آنها بسپارد و زنانی از نزدیکان پیامبر را همراه بردارد و در نخستین فرصت حرکت کند،بنا بر این او در امر هجرت پیشگام بود و اگر چند روزی تأخیر افتاد تنها به فرمان پیغمبر بود.

جالب این که طبق گفته«شیخ طوسی»در«امالی»علی علیه السّلام در دومین شبی که پیغمبر در غار بود به دیدار پیغمبر در غار شتافت،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام دستور داد که دو شتر برای او و همراهش آماده سازد و مخفیانه به نزدیکی غار بیاورد، ابو بکر گفت من شتر را قبلا آماده کردم پیامبر به علی علیه السّلام دستور داد پول شترهای ابو بکر را بپردازد و علی علیه السّلام چنین کرد (1)»و این نشان می دهد که علی علیه السّلام در هر مرحله برای همراهی پیامبر آمادگی داشت و جز به دستور او در مکّه نماند.ثانیا:

گروهی که در نخستین مرحله به پیغمبر پیوستند آنها را سابقین و پیشگامان در هجرت می نامند و علی علیه السّلام از آنان بود (2).

ص: 647


1- 1) «امالی»«شیخ طوسی»،جلد 2،صفحه 82 و«بحار»،جلد 19،صفحه 63.
2- 2) بعضی از مفسران«نهج البلاغه»تفسیرهای دیگری نیز برای این سخن گفته اند از جمله این که منظور از هجرت در اینجا هجرت به«طائف»است که علی علیه السّلام پیغمبر را همراهی می کرد و یا این که منظور از مهاجران کسانی هستند که بعد از هجرت پیغمبر به او پیوستند.
نکته ها
1-چرا امام نام شخص مورد نظر را نبرده است؟

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام قرائن نشان می دهد که منظور امام علیه السّلام از شخصی که اوصافش را در این خطبه بیان فرموده،«معاویه»بوده است،چرا که این اوصاف مخصوصا مسأله دستور سب بر هیچ کس جز معاویه تطبیق نمی کند.

ممکن است این تعبیر مبهم به خاطر رعایت متانت در بیان باشد،و یا به خاطر برانگیختن حسّ کنجکاوی مردم که سبب می شود مطلب را با توجه به ذکر اوصاف، به طور عمیق تر دریابند،اضافه بر این چون این خطبه مشتمل بر پیشگویی های روشنی است علی علیه السّلام نمی خواهد بیش از این پرده از روی مطلب بردارد.

2-چرا معاویه«مهدور الدّم»بود؟

امام علیه السّلام در این خطبه دستور می دهد مردی که واجد این صفات است باید کشته شود،در عین حال می فرماید:«شما بر این کار قدرت نخواهید داشت!» در اینجا این سؤال پیش می آید که به چه دلیل او مهدور الدّم بود؟ جواب این سؤال از نظر دانشمندان و فقها روشن است،زیرا هر کس بر امام معصوم خروج کند ناصبی است و مسلمان نیست،و او بر امامی خروج کرد که هم به نصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امامت او ثابت بود و هم از طریق بیعت عامه مردم.

اضافه بر این بی شک معاویه از کسانی بود که فساد در ارض را،بصورت گسترده ای پی ریزی کرد،و به خاطر سرپیچی از بیعت امام و لشکر کشی بر ضد او خونهای زیادی را بر زمین ریخت،حرکت های ایذایی معاویه از طریق فرستادن گروههایی برای قتل و غارت در اطراف عراق مشهور و معروف است،فرمان او مبنی بر کشتن«محمد بن ابی بکر»در«مصر»و«مالک اشتر»و کارهای دیگری از این قبیل،او را در صف اوّل«مفسدان فی الارض»قرار می دهد که طبق نظر صریح قرآن، مجازات آنها قتل است.

حال اگر افراد متعصّبی همه این واقعیت ها را نادیده بگیرند و به بهانه واهی

ص: 648

اجتهاد،همه این جنایات را توجیه کنند و واقعیات را انکار نمایند مطلب دیگری است! در حدیث معروفی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده می خوانیم که خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«یا علی حربک حربی و سلمک سلمی، (1)«ای علی!جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من»و می دانیم که جنگ با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موجب کفر بود و چنان کسی کافر حربی محسوب می شد که خون او مباح است.

و نیز در حدیث دیگری آمده است که:«ابن عباس هنگامی که چشمش نابینا شده بود از کنار گروهی گذشت از آنها سخن مبهمی شنید.به راهنمای خود گفت اینها چه می گفتند؟گفت:علی علیه السّلام را سب می کردند.گفت:مرا به سوی آنها برگردان.هنگامی که برگشت به آنها گفت کدامیک از شما خداوند متعال را سب می کنید؟گفتند:سبحان اللّه!کسی که خداوند را سب کند کافر می شود.گفت:

کدامیک از شما رسول خدا را سب می کنید؟گفتند:سبحان اللّه!هر که سبّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کند کافر می شود.گفت کدامیک از شما سب علی بن ابی طالب می کنید؟ گفتند:این کار را کرده ایم.ابن عباس گفت:من خدا را به شهادت می طلبم و گواهی می دهم که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود:«من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه عزّ و جلّ و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النّار»،«کسی که علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته و کسی که مرا دشنام گوید خدا را دشنام گفته و کسی که خدا را دشنام گوید خدا او را به رو در آتش دوزخ می افکند».ابن عباس بعد از پایان این سخن راه خود را پیش گرفت و رفت و به راهنمای خود گفت:گوش کن ببین چه می گویند.گفت:چیزی نگفتند.

ابن عباس گفت:هنگامی که این سخن را به آنها گفتم قیافه های آنها را چگونه دیدی؟او در جواب این شعر را خواند:

نظروا الیک باعین محمرّة! نظر التّیوس الی شفار الجازر!

ص: 649


1- 1) «احقاق الحق»،جلد 6،صفحه 440 و 441.

«آنها با چشمهای سرخ شده به سوی تو نگاه می کردند،همچون نگاه بزها به کارد سلاّخ!» ابن عباس گفت:پدرت به قربانت باز هم بگو!او شعر دیگری بر آن اضافه کرد:

خزر العیون نواکس ابصارهم! نظر الذّلیل الی العزیز القاهر!

«چشمان آنها گرد و کوچک شده بود،و نگاه خود را به زیر افکنده بودند، همچون انسان ذلیلی که در برابر شخص قوی قاهری،قرار می گیرد!» ابن عباس بار دیگر گفت:پدرت به قربانت باز هم بگو!گفت:دیگر چیزی به خاطرم نمی آید.ابن عباس گفت:ولی من دنباله آن را می دانم.

احیائهم عار علی اموالهم و المیّتون فضیحة للغابر!

«زندگان آنها برای مردگانشان ننگ هستند و مردگانشان مایه رسوایی بازماندگان!» (1)بدیهی است اینها همه در صورتی است که سب با اراده و از روی اختیار صورت گیرد،اما کسی را که مجبور یا تهدید به مرگ کنند،از این حکم مستثنی است.

این نکته نیز در پایان این بحث قابل اهمیت است که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه 65 می گوید:ما فرض کنیم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خلافت علی علیه السّلام بعد از خود تصریح نکرده باشد،آیا معاویه نمی دانست که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار(در موارد متعدّد)فرمود:«انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت،من با کسی که با تو جنگ کند اعلان جنگ می کنم و با کسی که با تو صلح کند اعلان صلح می کنم.»و نیز فرمود:«حربک حربی و سلمک سلمی،جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» (2).بدیهی است کسی که با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنگ کند یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او اعلان جنگ دهد مهدور الدّم خواهد بود،بنا بر این بر گفتار امام علیه السّلام در خطبه بالا

ص: 650


1- 1) مرحوم«علامه امینی»در جلد دوم«الغدیر»این حدیث را از گروهی از دانشمندان اهل سنّت مانند «محبّ الدّین طبری»در«ریاض»و«گنجی شافعی»در«کفایه»،«حموی»در«فرائد»و«ابن صباغ مالکی»در «الفصول المهمّة»نقل کرده است(الغدیر-جلد 2-صفحه 300)برای احاطه به مدارک بیشتر در باره این حدیث نبوی،به جلد هفدهم احقاق الحق،صفحه 2 تا 7 و جلد 6 احقاق الحق صفحه 423 به بعد مراجعه فرمایید.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 18،صفحه 24.

اشکالی باقی نمی ماند.

3-تاریخچۀ اسفبار سبّ و ناسزاگویی به امام علیه السّلام

از تواریخ به خوبی استفاده می شود نخستین کسی که این کار زشت و قبیح را پایه گذاری کرد معاویه بود.مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»می نویسد:

«معاویه»پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امام امیر مؤمنان علیه السّلام جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند.هنگامی که پایه های بغض و عداوت اهل بیت علیه السّلام در قلوب ناپاکان محکم شد سنّت زشت لعن و سبّ مولا علی علیه السّلام را به دنبال نماز جمعه و جماعت و بر منابر،در همه جا و حتی در محل نزول وحی یعنی مدینه رواج داد.

اصرار معاویه در این معنی تا آنجا بود که وقتی در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد تصمیم داشت بر منبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعن مولا علی علیه السّلام کند به او گفتند در اینجا«سعد بن ابی وقاص»است و به این کار رضایت نخواهد داد قبلا با او مشورت کن.«سعد»گفت:اگر چنین کاری کنی من دیگر به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخواهم آمد.معاویه هنگامی که چنین دید اقدام به لعن نکرد تا زمانی که سعد از دنیا رفت.

به هر حال این مسأله به صورت سنّت سیّئه ای در ایّام بنی امیه رواج یافت تا زمان«عمر بن عبد العزیز»رسید و او این رسم شوم را برانداخت.

«ابو عثمان جاحظ»می گوید:گروهی از بنی امیه که آثار منفی این مطلب و مقاومت های مردمی را در برابر آن می دیدند به معاویه گفتند تو به آنچه می خواستی رسیدی دیگر از لعن علی دست بردار،گفت:نه به خدا سوگند باید آن قدر ادامه دهم تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچکس فضیلتی برای علی نگوید.

در مورد این که چرا و چگونه«عمر بن عبد العزیز»این سنّت زشت و قبیح را

ص: 651

برانداخت در تواریخ به دو چیز اشاره شده:نخست این که«عمر بن عبد العزیز» استادی داشت که او را شدیدا از این کار بر حذر داشت و فضایل علی علیه السّلام را برای او بازگو نمود،دیگر این که هنگامی که پدرش در خطبه نماز جمعه در زمانی که امیر مدینه بود وقتی که به ادای لعن و سب می رسید زبانش می گرفت و لکنت پیدا می کرد،با این که مرد فصیح و زبان آوری بود،«عمر بن عبد العزیز»از او پرسید:پدر این لکنت زبان تو از چیست؟»پاسخ داد:فرزندم!شامیانی که پای منبر ما می نشینند اگر از فضایل این مرد بزرگ آن اندازه که پدرت می داند بدانند احدی از آنها از ما پیروی نخواهد کرد. (1)

ولی ظاهرا عامل اصلی بالاتر از اینها بود.لعن و دشنام ها سبب شد که گروهی از مردم آگاه،به نشر فضایل علی علیه السّلام بپردازند و احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در فضایل علی علیه السّلام سینه به سینه و زبان به زبان در جلسات خصوصی یادآور شوند و تدریجا مقاومت های مردمی از گوشه و کنار شروع شد و مردم نفرت خود را از این سنّت زشت که پاکترین و با فضیلت ترین مردان اسلام را هدف قرار می داد ابراز داشتند.

حاکمان بنی امیه متوجه شدند که نه تنها به هدف خود نرسیده اند،بلکه شاید نتیجه معکوس بگیرند و هوشیاری عمر بن عبد العزیز سبب شد که قبل از دیگران به این واقعیت برسد لذا در پیشگیری از این کار پیشگام شد.و این امر(مسأله سب و لعن) و ضایعات ناشی از آن چهل سال طول کشید و بر هفتاد هزار منبر سب و لعن صورت می گرفت.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه گروهی از مسلمانان-هر چند ناآگاه- پذیرفتند که پیشوای بزرگ اسلام را،کسی که فضایل او شرق و غرب را پر کرده بود، به باد دشنام و ناسزاگویی بگیرند؟ پاسخ این سؤال با توجه به کارهای معاویه در شام روشن است.او تمام تلاش و کوشش خود را در این زمینه به کار برد تا نسلی را که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تولّد یافته و

ص: 652


1- 1) الغدیر،جلد 2،صفحه 101 به بعد و جلد 10،صفحه 257 به بعد و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید، جلد 4،صفحه 58 به بعد.

روی کار آمده بودند در بی خبری کامل قرار دهد.به علاوه بعضی از صحابه را تطمیع کرده بود تا احادیثی در نکوهش علی علیه السّلام جعل کنند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت دهد.

ابن ابی الحدید از استاد خود«ابو جعفر اسکافی»چنین نقل می کند که«معاویه» جمعی از صحابه و گروهی از تابعین را وادار کرده بود که روایات زشتی در باره علی علیه السّلام جعل کنند که نتیجه اش بد گویی مردم و بیزاری جستن آنها باشد و برای آنها جایزه های مهمی قرار داده بود،آنها نیز احادیثی جعل کردند که معاویه را راضی کرد.یکی از آنها ابو هریره و دیگری«عمرو بن عاص»و«مغیرة بن شعبه»بود و از گروه تابعین«عروة بن زبیر».

به همین دلیل«ابو جعفر اسکافی»می افزاید احادیث«ابو هریره»نزد اساتید ما قابل قبول نیست و از عمر نقل می کند که او را با تازیانه زد و گفت تو احادیث فراوانی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کنی(در حالی که مدت کوتاهی نزد آن حضرت بوده ای)بنا بر این معلوم می شود که دروغ بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می بندی. (1)

4-تقیّه،سپر دفاعی در مقابل دشمن

بعضی از شارحان نهج البلاغة در اینجا به مناسبت خطبه بالا بحث تقیّه و مشروعیّت آن را پیش کشیده اند،گر چه این یک مسأله پر اهمیت و دامنه داری است ولی لازم است در اینجا بحث فشرده ای در باره آن داشته باشیم و شرح آن را به موارد مناسب دیگر موکول کنیم.

«تقیّه»در لغت به معنی خویشتنداری یا پرهیز از چیزی است و در اصطلاح تعاریف مختلفی برای آن ذکر کرده اند که از همه روشنتر این است که گفته شود:تقیّه عبارت است از پنهان نمودن اعتقادات یا اعمال دینی به خاطر ترس از ضرر یا مصلحتی از مصالح دیگر،از جمله حفظ وحدت و پرهیز از هر گونه اختلاف در

ص: 653


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 63 و 67-برای آگاهی بیشتر بر چگونگی احادیث ابو هریره و جعلیات او می توانید به کتاب«ابو هریرة»تألیف علاّمه محقّق«سید شرف الدّین»مراجعه کنید.

مقابل دشمنان مشترک.

این معنی ریشه قرآنی دارد و در باره یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن زمان که مسلمانان در اقلیت بودند اتّفاق افتاد،آنجا که می فرماید:«لا یتّخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فی شیء، افراد با ایمان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند رابطه ای با خدا ندارد».سپس می افزاید: «إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» ،«مگر این که از آنها تقیّه کنید». (1)

در این آیه با صراحت مسأله تقیّه در برابر دشمنان بی منطق مطرح شده است به گونه ای که جایی برای گفتگو باقی نمی گذارد.

داستان تقیّه«عمار»در برابر مشرکان که او را مجبور به ادای کلماتی بر ضدّ اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کرده بودند مشهور است،او به حکم نا چاری تسلیم فشار مخالفان شد و آنچه را می خواستند بر زبان جاری کرد و گریه کنان به نزد پیامبر آمد و از این می ترسید که دین و ایمانش بر باد رفته باشد،پیامبر او را دلداری داد و فرمود:چون کلمات کفر آمیز تو از روی اکراه و اجبار بوده،لطمه ای به ایمان تو وارد نمی کند و در همین جا بود که آیه شریفه ذیل نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» (2)،کسانی که بعد از ایمان کافر شوند جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است...غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشان» (3)داستان مؤمن آل فرعون که در سوره «غافر»در قرآن مجید آمده،نمونه زنده دیگری از تقیّه های هدفدار است،چرا که قرآن با صراحت می گوید: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ» ،مرد با ایمانی

ص: 654


1- 1) سوره آل عمران،آیه 28.
2- 2) این آیه به اتفاق مفسّران شیعه و اهل سنّت در باره عمار یاسر یا ماند او از مسلمانان نخستین نازل شده است.درست است که عمار را مجبور کردند سخنان کفر آمیز بگوید ولی او تظاهر کرد که من این سخنان را از روی اعتقاد می گویم و از آئین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگشته ام تا وی را رها کنند.
3- 3) سوره نحل،آیه 106.

از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت،گفت:آیا می خواهید مردی را بکشید به خاطر این که می گوید:پروردگار من«اللّه»است در حالی که دلائل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است» (1).

قرآن این مرد را می ستاید و سخنان او را با اهمیّت یاد می کند،این موضوع نشان می دهد که«تقیّه»او مرضیّ خداوند متعال بوده است.

در روایات اسلامی نیز تعبیرات فراوانی در باره اهمیت«تقیّه»و این که آن سپر مؤمن است و او را در برابر دشمنان حفظ کرده و نیرویش را برای مواقع حسّاس ذخیره می کند یا این که بخش مهمّی از دین تقیّه است و کسی که تقیّه نداشته باشد ایمان ندارد و ایمان بدون تقیّه مانند تن بی سر است و این که تقیّه از افضل اعمال است چرا که از هدر دادن نیروها جلوگیری می کند،وارد شده است که بحث در باره همه آنها تدوین کتاب مستقلّی را می طلبد و علاقمندان می توانند به کتاب«القواعد الفقهیه»قاعده هفتم(جلد اول)مراجعه نمایند.

اضافه بر همه اینها تقیّه،فلسفه بسیار روشنی دارد و آن این که گاه می شود،اظهار عقیده باطنی خطر جانی،نا موسی و مالی برای انسان دارد،در حالی که هیچ فائده قابل ملاحظه ای بر آن مترتّب نمی شود،در اینجا عقل می گوید که بیهوده نباید نیروها را به هدر داد،بلکه باید آنها را از طریق تقیّه برای مواقع حساس حفظ کرد.

تعبیر به«ترس المؤمن»یا«جنّة المؤمن»که هر دو به معنی سپر است نیز اشاره به همین معناست.

در واقع«تقیّه»به معنی فرار از زیر بار مسئولیت ها نیست،بلکه شبیه تاک تیک های جنگی است که از طریق استتار،نیروهای خودی را در مقابل بیگانه حفظ می کند تا بموقع از آنها بهره گیری کامل شود.

شرح بیشتر در باره این معنی را در همان کتاب«القواعد الفقهیه»قاعده هفتم مطالعه فرمایید.

ص: 655


1- 1) سوره غافل،آیه 28.

خطبۀ پنجاه و هشتم: هنگام که خوارج از مسألۀ حکمیّت کناره گیری کردند و شعار«لا حکم الاّ للّه»را سر دادند

اشاره

کلم به الخوارج حین اعتزلوا الحکومة و تنادوا:ان«لا حکم الاّ للّه».

(1)

این یکی از سخنانی است که امام علیه السّلام به خوارج فرمود،در آن هنگام که از مسأله حکمیّت کناره گیری کردند و شعار«لا حکم الاّ للّه»را سر دادند.

خطبه در یک نگاه

تعبیرات این خطبه به خوبی نشان می دهد که بعد از تحمیل مسأله«حکمیّت» در«صفّین»بر علی علیه السّلام و سپس برگشت خوارج از مسأله حکمیت،آنها معتقد بودند که حکمیت مخصوص خدا است و هر کس آن را انکار کند و به غیر او بسپارد از دین خدا خارج شده است،این سبک مغزان قشری و بی منطق تا آنجا پیش رفتند که گفتند:علی علیه السّلام نیز با قبول مسأله حکمیت از اسلام بیرون رفته و باید به این امر اعتراف کند و سپس توبه نماید،در حالی که پیشنهاد حکمیت از سوی امام نبود، بلکه بر آن حضرت تحمیل شد و به فرض که چنین پیشنهادی از سوی امام بوده اصل مسأله حکمیت چیزی بر خلاف اسلام نیست،هر چند در صفّین آن را تحریف کرده و از آن سوء استفاده نمودند.

ص: 656


1- 1) سند خطبه:بخشهایی از این خطبه را قبل از سید رضی(ره)ابن قتیبه در کتاب«الإمامة و السیاسة»و «ابن جوزی»در«تذکرة الخواص»و«طبری»در«المسترشد»آورده اند و«ابن اثیر»نیز در کتاب«نهایة» احتمالات متعددی را که در بعضی از واژه های این خطبه آمده نقل می کند که نشان می دهد او نیز نسخ مختلف این خطبه را در دست داشته است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 36)

امام علیه السّلام در این خطبه به آنها نفرین می کند و زشتی این پیشنهادشان را یاد آور می شود،پس از آینده تاریک خوارج و ذلّت و نابودی آنها خبر می دهد.

ص: 657

بخش اول

اشاره

أصابکم حاصب،و لا بقی منکم آثر،أبعد إیمانی باللّه و جهادی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،أشهد علی نفسی بالکفر!لقد «ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ» فأوبوا شرّ مآب و ارجعوا علی أثر الأعقاب،أما إنّکم ستلقون بعدی ذلاّ شاملا و سیفا قاطعا و أثرة یتّخذها الظّالمون فیکم سنّة.

ترجمه

طوفانی(از بلاها)بر شما مسلّط شود و همه شما نابود شوید،این چه پیشنهادی است که به من می کنید؟آیا بعد از ایمانم به خدا و جهادم با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کفر خویش اعتراف کنم؟!اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود، (امیدوارم)به بدترین جایگاه رهسپار شوید و به راه گذشتگان خود(مشرکان عصر جاهلیت)باز گردید.بدانید که به زودی بعد از من خواری و ذلّت تمام وجود شما را فرا خواهد گرفت و گرفتار شمشیر برّنده ای خواهید شد،مستبدّان زورگو بر شما حکومت خواهند کرد و این امر به صورت سنّتی از سوی ستمگران در میان شما باقی خواهد ماند.

شرح و تفسیر

نهایت مظلومیت امام علیه السّلام

همان گونه که در بحث«خطبه در یک نگاه»آمد این سخن را هنگامی امام علیه السّلام

ص: 658

ایراد فرمود که گروهی از خوارج که خود پیشنهاد«حکمیت»را در«صفّین»کرده بودند،از آن بازگشتند،و شعار«لا حکم الاّ للّه»(حکمیت مخصوص خداست!)را سر دادند،و به طور بی شرمانه ای به امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که او هم اعتراف به کفر کند و سپس توبه نماید(تا به او بپیوندند و برای جنگ با شامیان آماده شوند).

امام علیه السّلام در پاسخ آنها فرمود:«طوفانی(از بلاها)بر شما مسلّط شود و همه شما نابود شوید!این چه پیشنهادی است که به من می کنید؟!آیا بعد از ایمانم به خدا و جهادم با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کفر خویش گواهی دهم؟!اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود» (أصابکم حاصب،و لا بقی منکم آثر،أبعد إیمانی باللّه و جهادی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،أشهد علی نفسی بالکفر!لقد «ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ» ) .

چه دردناک است انسانی همچون علی علیه السّلام که اولین مرد مؤمن به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و در تمام غزوات-جز در مواقع استثنایی آن هم به فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-شرکت داشته و بالاترین ایثار و فداکاری را در راه اسلام نموده،و درخت برومند اسلام و شجره توحید با زبان و شمشیر او آبیاری شده است،در چنگال گروهی احمق و نادان گرفتار شود که به او پیشنهاد اعتراف به کفر کنند، سپس کفاره نادانیها و حماقتهای خود را از او بطلبند؟!شاید در طول تاریخ اسلام چنین صحنه دردناکی وجود نداشته است،و هرگز انسانی با این فضیلت و شرافت در چنگال قومی نادان با این فضیحت و رذیلت گرفتار نشده.اینجاست که باید اعتراف کرد که علی علیه السّلام از همه مظلومتر بوده و هست! آری همان گونه که در ذیل خطبه گذشته،نیز در شرح جمله«فانّی ولدت علی الفطرة و سبقت إلی الإیمان و الهجرة،من بر فطرت توحید تولّد یافتم و به ایمان و هجرت سبقت جستم»آمد،شواهد و مدارک زیادی از دانشمندان شیعه و اهل سنّت گواهی می دهد که علی علیه السّلام پیشگام در ایمان و از پیشگامان در هجرت بود،در آغوش پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت و لحظه ای به خدا شرک نورزید و

ص: 659

گرد و غبار بت پرستی عصر جاهلیت بر دامانش ننشست و در تمام میدانهای جهاد حضور داشت جز در تبوک که به فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حفظ مدینه در آنجا ماند.

جمله«اصابکم حاصب»با توجه به معنی«حاصب»(طوفان شدیدی که سنگریزه ها را به حرکت در می آورد و گاه قافله ها در زیر آن دفن می شوند)نوعی نفرین شدید در باره این گروه از خوارج است که خداوند آنها را با بلاهای آسمانی نابود کند،و می تواند کنایه از طوفانها و بلاهای اجتماعی باشد که سرانجام دامان آنها را خواهد گرفت.

در جمله«و لا بقی منکم آثر»با توجه به این که«آثر»به معنی کسی است که اخباری را نقل می کند،اشاره به این است که همه شما نابود شوید و حتی یک نفر باقی نماند که اخبار شما را برای دیگران نقل کند.(البته این واژه به صورتهای دیگری نیز نقل شده که معانی متفاوتی دارد و ما در شرح کلام مرحوم سید رضی که در ذیل این سخن آمده است از آن بحث خواهیم کرد).

سپس امام علیه السّلام می فرماید:چگونه چنین پیشنهاد نامعقول و زشتی را به من می کنید،با این که می دانید شجره طیّبه ایمان با جهاد و فداکاری من در رکاب رسول خدا آبیاری شده و اگر در زیر این آسمان مؤمنانی وجود داشته باشند نخستین آنها منم،اگر با این سابقه روشن چنان اعترافی که مورد نظر شماست داشته باشم انسان گمراهی خواهم بود و یقین بدانید که من هرگز راه ضلالت را نخواهم پیمود.

در ادامه این سخن امام دو مطلب دیگر را بیان می کند:

نخست این که آن نابخردان منحرف و لجوج را با این دو جمله نفرین می کند:

(امیدوارم)«به بدترین جایگاه رهسپار شوید،و به راه گذشتگان خود(مشرکان عصر جاهلیت و سرنوشت شومی که دامان آنها را گرفت)باز گردید» (فأبوا (1)شرّ مآب و ارجعوا علی أثر الأعقاب (2)) .

ص: 660


1- 1) «أوبوا»از ماده«اوب»(بر وزن قوم)به معنی بازگشت است،این واژه به ابر و باد نیز اطلاق می شود به خاطر رجوع و بازگشتی که در آن است.
2- 2) «اعقاب»جمع«عقب»(بر وزن روش)به معنی پاشنه پا است و به اثری که از پاشنه پا بر زمین می ماند نیز اطلاق شده است،این واژه در اینجا کنایه از نسلهای پیشین است.

در جمله اوّل به آنها نفرین می کند و از خدا می خواهد که بدترین موقعیت را در دنیا و آخرت پیدا کنند در دنیا ذلیل و خوار و گرفتار چنگال دشمنان شوند و در آخرت گرفتار عذاب الهی گردند.

و در جمله دوم از خدا می خواهد که آنها به سرنوشت گذشتگانشان یعنی مشرکان جاهلیت گرفتار شوند همان گروهی که در لجاجت و تعصّب همچون خوارج بودند و تمام آیات الهی را که با چشم دیدند و با گوش شنیدند انکار کردند و سرانجام نابود شدند.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه جمله«ارجعوا...»را به عنوان دستور به توبه تفسیر کرده اند،در حالی که قرینه این مقال نشان می دهد که دنباله همان نفرین سابق است.

در نکته دوم به عنوان پیشگویی روشنی از آینده تاریخ آنها چنین می فرماید:

«بدانید که به زودی بعد از من خواری و ذلّت تمام وجود شما را فرا خواهد گرفت و گرفتار شمشیر برّنده ای خواهید شد،مستبدّان زورگو بر شما حکومت خواهند کرد، و این امر به صورت سنّتی از سوی ستمگران در میان شما باقی خواهد ماند»! (أما إنّکم ستلقون بعدی ذلاّ شاملا و سیفا قاطعا و أثرة (1)یتّخذها الظّالمون فیکم سنّة) .

شایان توجه این که تاریخ خوارج به خوبی گواهی می دهد که نفرین امام در باره آنها اثر کرد و پیشگویی آن حضرت جامه عمل به خود پوشید و در جنگهای متعدّدی که خوارج با دشمنان خود داشتند تار و مار شدند و سران آنها یکی بعد از دیگری با ذلّت و خواری به دیار عدم فرستاده شدند.

ابن ابی الحدید که اطلاعات وسیع و گسترده ای در تاریخ اسلام دارد و شرح نهج البلاغه او شاهد گویای این معنی است در شرح این خطبه،هنگامی که به تفسیر جمله اخیر می رسد تاریخچه مفصّلی تحت عنوان اخبار خوارج و شرح حال سردمداران آنها و جنگهایشان سخنانی بیان می دارد که عصاره و چکیده آن در

ص: 661


1- 1) «اثرة»اسم مصدر از مادّه«استئثار»به معنی استبداد و خودکامگی است.

بحث نکته ها خواهد آمد و با توجه به آن،به خوبی روشن می شود که هم نفرین علی علیه السّلام در باره آن گیرا شد و هم پیشگویی آن حضرت در باره تار و مار شدن آنها تحقّق یافت.

مرحوم سید رضی در تفسیر بعضی از واژه های این خطبه سخنی دارد به این شرح:

«قوله علیه السّلام«و لا بقی منکم آبر»یروی علی ثلاثة اوجه:أحدها أن یکون کما ذکرناه:«آبر»بالراء،من قولهم للذی یأبر النخل-ای:یصلحه-و یروی«آثر»و هو الذی یأثر الحدیث و یرویه ای یحکیه،و هو أصح الوجوه عندی،کأنّه علیه السّلام قال:لا بقی منکم مخبر!و یروی«آبز»-بالزّای المعجمة-و هو الواثب.و الهالک ایضا یقال له:«آبز».

او می فرماید:جمله«و لا بقی منکم آبر[ آثر]»سه گونه روایت شده است:

نخست این که«آبر»با باء و راء می باشد و از باب«یأبر النخل»که به معنی اصلاح کردن درخت نخل(و بارور ساختن آن)است آمده، و در روایت دیگری«آثر»آمده که به معنی نقل کننده حدیث و مخبر اخبار است و این در نزد من بهترین سه روایت است،گویی امام می خواهد بفرماید:احدی از شما باقی نماند که اخبار شما را برای دیگران حکایت کند(هم خود نابود شوید و هم تاریختان به نابودی کشیده شود) و در روایت سومی«آبز»-بازاء نقطه دار آمده است که به معنی پرش کننده است و به معنی هلاک شونده نیز آمده است.

ص: 662

ص: 663

خطبۀ پنجاه و نهم: قتلگاه خوارج

اشاره

لمّا عزم علی حرب الخوارج،و قیل له:إن القوم عبروا جسر النهروان

(1)

هنگامی که امام تصمیم گرفت با خوارج بجنگد به او گفته شد:آنها از پل نهروان گذشته اند(و فرار کرده اند)امام این سخن را نپذیرفت و سپس گفتار کوتاه زیر را بیان فرمود:

«مصارعهم دون النّطفة،و اللّه لا یفلت منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة»

ترجمه

قتلگاه آنها(خوارج)در این طرف نهر است.به خدا سوگند از آنها ده نفر نجات نخواهد یافت و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.

شرح و تفسیر

یک پیشگویی عجیب!

ماجرا و شأن ورود این سخن چنین است که هنگامی که شرارتها و شیطنت های خوارج بالا گرفت و هر روز مرتکب جنایتی می شدند،امام علیه السّلام تصمیم گرفت کار آنها را یکسره کند و چون مرکز آنها نهروان در نزدیکی کوفه بود به آن سو حرکت

ص: 664


1- 1) سند این سخن در ذیل خطبه شماره 60 خواهد آمد زیرا هر دو مربوط به یک ماجراست.

فرمود،هنگامی که به نزدیکی آن منطقه رسید مردی به خدمت حضرت آمد و عرض کرد:بشارت ای امیر مؤمنان!خوارج هنگامی که خبر ورود شما را به منطقه شنیدند از نهر عبور کردند و عقب نشینی نمودند.امام فرمود:«با چشم خودت دیدی که از نهر عبور کردند؟عرض کرد:آری.امام فرمود:به خدا عبور نکرده اند و عبور نخواهند کرد و قتلگاه آنها این طرف نهر است».و عجب این که جماعتی دیگر از یارانش یکی پس از دیگری آمدند و همین خبر را به امام دادند و امام نپذیرفت، سپس شخصا بر مرکب سوار شد و به جایی رسید که لشکر خوارج نمایان بودند، غلافهای شمشیر را شکسته و اسبها را از کار انداخته و همگی آماده پیکار با امام بودند(ظاهرا آن گروهی که این خبر دروغین را به امام دادند یا از افراد نفوذی خوارج بودند و یا افراد ساده لوحی بودند که تحت تأثیر یک فرد نفوذی واقع شده بودند و می خواستند به این ترتیب خوارج را در مقابل ضربات امام حفظ کنند).

به هر حال در این ماجرا طبق بعضی از روایات،جوانی در لشکر علی علیه السّلام بود که وقتی خبرهای مربوط به عبور خوارج از نهر را شنید و اصرار آن حضرت را بر انکار این خبر مشاهده کرد در امامت امام شک نمود و با خود گفت:همراه او می روم اگر خبر عبور راست بوده است در یک حمله غافلگیرانه ضربه ای بر چشم امام فرود می آورم.او رفت و هنگامی که صدق کلام امام را مشاهده کرد از آن حضرت تقاضای عفو و بخشش نمود.

به هر حال در این سخن دو خبر غیبی و پیشگویی مهم بیان شده است،نخست این که می فرماید:«قتلگاه آنها در این طرف نهر است» (مصارعهم دون النّطفة) اشاره به این که آنها از نهر عبور نکرده و همچنان در این طرف آماده نبردند و ما با آنها نبرد می کنیم و سرانجامش آن است که این سوی نهر اجساد بی جان آنها را در بر خواهد گرفت.

واژه«نطفه»در اصل به معنی آب صاف آمده است و گاه به معنی مروارید ذکر شده،شاید به تناسب صفا و درخششی که در مروارید وجود دارد و اطلاق این واژه

ص: 665

بر آب نطفه انسان یا سایر جانداران به خاطر آن است که این آب در واقع عصاره بدن و خالص ترین ترشّحی است که در وجود انسان دیده می شود.

به هر حال این واژه در کلام مورد بحث اشاره به نهری است که از کنار نهروان عبور می کرد و ظاهرا یکی از شاخه های دجله بوده است و با توجه به تفاوتی که در بین آب فرات و دجله است که فرات غالبا گل آلود و دجله غالبا صاف است تعبیر بالا می تواند اشاره به این نکته بوده باشد.

و در پیشگویی دوم می فرماید:«به خدا سوگند از آنها ده نفر نجات نخواهد یافت و از شما ده نفر کشته نخواهد شد»! (و اللّه لا یفلت (1)منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة) .

این پیشگویی با این صراحت و قاطعیت آمیخته با قسم به خوبی نشان می دهد که قلب مولی با جای دیگری ارتباط داشته و آگاهی های خود را از آنجا می گرفته است که در برابر مردم با این وضوح و صراحت از حادثه قریب الوقوعی که به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست خبر می دهد.

مورّخان نوشته اند هنگامی که خوارج کشته شدند مسلّم شد که نه نفر از آنها از مرگ نجات یافته و فرار کرده اند و همین نه نفر در بلاد اسلام پراکنده شدند،دو نفر به سوی عمان رفتند و دو نفر به کرمان و دو نفر به سیستان و دو نفر به جزیره (2)و یک نفر به تلّ موزون(در خوزستان)و همانها بودند که گروههایی از ناآگاهان لجوج را دور خود جمع کردند و پایه فتنه هایی را نهادند و از یاران امام امیر المؤمنین علیه السّلام در این جنگ هشت نفر به شهادت رسیدند.

ابن ابی الحدید در ذیل این سخن می گوید پیشگویی ها و اخبار غیبیه بر دو گونه است بعضی به صورت کلّی و مبهم ادا می شود که نمی تواند بیانگر معجزه ای باشد،

ص: 666


1- 1) «یفلت»از ماده«إفلات»به معنی خلاصی یافتن و خلاص کردن،هر دو آمده است.بعضی نیز گفته اند به معنی خلاصی یافتن با سرعت است.
2- 2) «جزیره»نامی است که گاه به تمام بخشهایی که در میان رود دجله و فرات در عراق قرار گرفته اطلاق می شده،و گاه به معنی بخشی از شهر اهواز آمده است که در میان دو شاخه رود کارون قرار دارد و تعبیر بالا ظاهرا اشاره به معنی دوم است.

ولی گاه انگشت روی خصوصیات و جزئیات و عدد گذارده می شود،مانند آنچه در سخن بالا آمده است،این گونه امور جز از طریق علم پروردگار که به پیامبرش آموخته و پیامبر آن را در اختیار علی علیه السّلام قرار داده امکان پذیر نیست بی شک هیچ انسانی بدون امداد الهی قادر بر درک چنین اموری قبل از وقوعش نیست و هر جا چنین امری یافت شود معجزه الهی خواهد بود.

سپس به سخنی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشاره می کند که خطاب به علی علیه السّلام فرمود:

«و الّذی نفسی بیده لو لا انّی اشفق ان یقول طوائف من امّتی فیک ما قالت النّصاری فی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ بملأ من النّاس الاّ أخذوا التّراب من تحت قدمیک للبرکة»«قسم به کسی که جانم در دست قدرت او است اگر نمی ترسیدم از این که گروههایی از امّت من در باره تو همان را بگویند که مسیحیان در باره عیسی بن مریم گفتند،امروز در باره تو سخنی می گفتم که از هیچ کجا نگذری مگر این که مردم خاک زیر پای تو را برای تبرّک بردارند». (1)

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه می فرماید:«یعنی«بالنطفة»ماء النهر،و هی افصح کنایة عن الماء و إن کان کثیرا جمّا و قد اشرنا الی ذلک فیما تقدم عند مضیّ ما اشبهه»«منظور امام از نطفه(در کلام بالا)آب نهر است و این فصیح ترین کنایه ای است که در باره آب گفته می شود هر چند آب فراوان و بسیار بوده باشد و نیز ما به این سخن در گذشته(خطبه 48)،هنگامی که شبیه این سخن مطرح بود اشاره کردیم.

نکته: آیا آگاهی بر غیب ممکن است؟

شک نیست که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امامان معصوم علیهم السّلام کرارا از امور پنهانی مربوط به حال یا آینده خبر داده اند،و به تعبیر دیگر دارای علم غیب بودند،قرآن

ص: 667


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 4.

مجید نیز در باره حضرت مسیح می گوید که یکی از معجزاتش آگاهی بر غیب و امور پنهانی بود: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» «من از آنچه می خورید و در خانه های خود ذخیره می کنید به شما خبر می دهم (1)»و در پایان همین آیه آن را یکی از نشانه های خدا و صدق دعوی نبوّتش می شمرد.

در نهج البلاغه،در کلام مورد بحث و دیگر سخنان حضرت نیز،کرارا پیشگویی های مهمی به چشم می خورد.

در این که چگونه ممکن است از غیب آگاه شد،حدود علم غیب معصومین علیه السّلام چه اندازه بوده است؟و ظاهر آیاتی را که می گوید:«علم غیب مخصوص خداست» چگونه باید تفسیر کرد؟و روایاتی که در این زمینه وارد شده است چه مفهوم و معنایی دارد؟سخن بسیار است که به خواست خدا در شرح خطبه صد و بیست و هشتم بیان خواهد شد.

ص: 668


1- 1) سوره آل عمران،آیه 49.

ص: 669

خطبۀ شصتم: ادامه نسل خوارج

اشاره

لمّا قتل الخوارج فقیل له:یا امیر المؤمنین هلک القوم باجمعهم

(1)

هنگامی که خوارج نهروان کشته شدند به امام علیه السّلام گفته شد:ای امیر مؤمنان!همه خوارج کشته شدند(امام این سخن را نپذیرفت و در جواب آنان چنین گفت):

«کلاّ و اللّه،إنّهم نطف فی أصلاب الرّجال،و قرارات النّساء،کلّما نجم منهم قرن قطع حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین» .

ترجمه

نه،به خدا سوگند(این گونه که شما می پندارید که خوارج ریشه کن شدند نیست)آنها نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود،هر زمان شاخی از آنها سر بر آورد قطع می شود و در آخر کار،آنان دزدان و راهزنان خواهند شد.

ص: 670


1- 1) سند خطبه:صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از آن که خطبه 59 و 60 را یک جا مطرح می کند در ذیل آن می گوید:«این سخن را»«مبرّد»در کامل نقل کرده است(«مبرّد»از دانشمندان قرن سوم هجری است)سپس بخشی از آن را از«بیهقی»در«محاسن و مساوی»و بخشی را از«مروج الذهب»«مسعودی» نقل می کند.آن گاه این سخن ابن ابی الحدید را می ستاید که در ذیل این کلام می گوید:«این خبر از اخبار مشهوری است که نزدیک به متواتر می باشد و از معجزات غیبیه آن حضرت است»(مصادر نهج البلاغه جلد 2 صفحه 37).

شرح و تفسیر

عاقبت کار خوارج

این سخن نیز ادامه سخنی است که در بحث گذشته در باره خوارج آمده بود و به همین دلیل این دو را قطعات مختلف یک کلام دانسته اند.

در اینجا نیز امام به چند پیشگویی در باره خوارج می پردازد که آنها را می توان در ردیف معجزات آن حضرت شمرد.

نخست در پاسخ یاران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند«ای امیر مؤمنان!تمام خوارج نابود شدند»فرمود:«نه،به خدا سوگند(این گونه که شما می پندارید نیست)آنها نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود»! («کلاّ و اللّه،إنّهم نطف فی أصلاب الرّجال،و قرارات (1)النّساء) .

به فرض که مردان آنها در این جنگ کشته شده باشند،ولی نطفه های دیگری در آینده پرورش می یابد و از مادر متولّد می شود که راه خوارج را می پوید و به جرگه آنها می پیوندد.و همان گونه که امام پیشگویی فرموده بود در سالهای بعد،بلکه قرنهای بعد نیز گروهی پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.

اضافه بر این،همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد،نه نفر در نهروان نجات یافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پایه های این مکتب فاسد و مفسد را بنا نهادند.از طرفی می دانیم آنها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه دیگری نیز وجود داشتند که در میدان جنگ حاضر نبودند و همان راه را ادامه دادند.

ص: 671


1- 1) «قرارات»از ماده«قرار»به معنی ثابت ماندن و در اصل از قرّ(بر وزن حرّ)به معنی سرماست و از آنجا که سرما حرکت و فعالیت را از انسان می گیرد این واژه به معنی ثابت ماندن آمده است و«قرارات النساء»به معنی رحم زنان است که نطفه برای مدت قابل ملاحظه ای در آن قرار می یابد و قرآن مجید نیز می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» ،سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن(رحم)قرار دادیم».(سوره مؤمنون، آیه 13).

سپس در ادامه این سخن به پیشگویی دیگری پرداخته،می فرماید:«هر زمان شاخی از آنها سر بر آورد قطع می شود» (کلّما نجم (1)منهم قرن قطع) .

این سخن از یک سو اشاره به شرارت و شیطنت و درنده خویی خوارج می کند که همچون یک حیوان شاخدار در صدد ایذاء و آزار دیگران بودند و از سوی دیگر اشاره به شکست های پی درپی و ناکامی های مکرّر آنها در طول تاریخ حیات کثیفشان دارد و همان گونه که در ادامه این سخن در بحث نکته ها خواهد آمد،این امر بوضوح در تاریخ منعکس است.

و در پایان این سخن پیشگویی سومی می فرماید و آن این که«در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد»(و از شکل یک گروه به اصطلاح مذهبی و یا سیاسی به صورت یک مشت دزد غارتگر در می آیند) (حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین) .

همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق این پیشگویی نیز از نظر تاریخی روشن می شود چرا که ارباب تواریخ افراد متعدّد و سرشناسی از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانی خطرناک در آمده اند و به راهزنی مشغول شده اند.

نکته ها
1-خوارج یک جریان بودند نه یک گروه!

از کلام بالا به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام خوارج را یک گروه خاص نمی داند،بلکه جریانی می شمرد که در طول تاریخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر می شدند،حتی قرائن تاریخی نشان می دهد که جریان آنها از عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر شد.

ص: 672


1- 1) «نجم»از ماده«نجم»(بر وزن حجم)به معنی طلوع کردن است و به ظهور و بروز(ناگهانی)هر چیزی نیز اطلاق می شود.

مفسّر بزرگ قرآن مرحوم«طبرسی»از«ابو سعید خدری»در ذیل آیه «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (1).چنین نقل می کند:

هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشغول تقسیم غنائم بود-و به گفته ابن عباس غنائم قبیله«هوازن»را در روز«حنین»تقسیم می کرد-مردی به نام«حرقوص بن زهیر» نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و به حالت اعتراض گفت:ای رسول خدا در تقسیم غنائم عدالت را رعایت کن.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناراحت شد و فرمود:وای بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم چه کسی می تواند عدالت را رعایت کند؟«عمر»گفت:ای رسول خدا اجازه فرما گردنش را بزنم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«دعه فانّ له أصحابا یحتقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیّة...»«او را رها کن،او یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در برابر نمازشان کوچک می شمرد و روزه خود را در برابر روزه هایشان اندک می بیند، ولی(هم اینان)از دین خدا با سرعت و شتاب خارج می شوند آن گونه که تیر از کمان خارج می شود...».

سپس مرحوم طبرسی می افزاید:در حدیث دیگری آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره آنها چنین فرمود:«فاذا خرجوا فاقتلوهم ثمّ اذا خرجوا فاقتلوهم، هنگامی که خروج کنند آنها را به قتل برسانید سپس هنگامی که خروج کنند آنها را به قتل برسانید»،آن گاه آیه فوق نازل شد که می فرماید:بعضی هستند که در تقسیم غنائم به تو خرده می گیرند هر گاه سهم قابل ملاحظه ای به آنها داده شود راضی می شوند و اگر داده نشود خشم می گیرند.

این سخن به خوبی نشان می دهد که ریشه هایی از اندیشه های این گروه از همان عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وجود داشته است که هر گاه منافعشان به خطر می افتاد ابا نداشتند که قداست پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هم بشکنند.

«ابن ابی الحدید»از مسند«احمد حنبل»نقل می کند«عایشه»از«مسروق»

ص: 673


1- 1) سوره توبه،آیه 58.

پرسید:از«مخدج»(یکی از رؤسای معروف خوارج)چه خبر داری؟گفت:«علی بن ابی طالب»او را در کنار نهروان کشت.«عایشه»گفت:شهودی در این مسأله برای من اقامه کن.«مسروق»مردانی را که شاهد این ماجرا بودند نزد«عایشه»آورد و گواهی دادند که«مخدج»کشته شد.سپس«مسروق»اشاره به قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کرده، به عایشه می گوید:تو را به صاحب این قبر قسم چه چیز از صاحب این قبر در باره آنها شنیدی؟«عایشه»گفت:شنیدم می فرمود:«انّهم شرّ الخلق و الخلیقة یقتلهم خیر الخلق و الخلیقة و أقربهم عند اللّه وسیلة،آنها بدترین مخلوقات و بدترین انسانها هستند و آنها را بهترین انسان و بهترین مخلوقات و مقرّبترین آنها نزد پروردگار به قتل می رساند.» (1)ویژگی های خوارج را می توان چنین خلاصه کرد:

آنها گروهی بودند که به ظواهر عبادات سخت پایبند بودند و حتی به مستحبات و مکروهات ساده و معمولی اهمیت می دادند و همین امر یکی از اسباب غرور و خود برتربینی آنان بود و در مقابل افرادی بودند بسیار جاهل،متعصّب و بسیار لجوج و جسور و بی ادب و برای رسیدن به مقاصد خود،بی رحم و شقاوتمند.

نمونه بارز آن را در همان داستان«ذو الخویصره»(حرقوس)که در عصر پیامبر واقع شد می توان مشاهده کرد.

درست است که ظهور و بروز خوارج در صفّین و بعد از داستان حکمین در عصر علی علیه السّلام بود،ولی این به آن معنی نیست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت،هم امروز نیز این فرهنگ منحط در میان گروههایی در جوامع مختلف پیدا می شود و شاید بسیاری از وهّابیان را بتوان در این زمره دانست،چرا که ویژگی های بالا در آنان نمایان است.

در محیط خودمان نیز افرادی را می بینیم که به ظواهر عبادات سخت پایبندند ولی گاه،بزرگترین و پاکترین علما و خدمت گزاران دینی خرده می گیرند و آنها را از طریق صحیح منحرف می دانند و در پی فتنه گری و شرارت و آشوبند.

ص: 674


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 267.

مبارزه با خوارج-جز در موارد حاد-از طریق جنگ و ستیز نیست همان گونه که در خطبه آینده خواهد آمد،راه درمان این بیماری اجتماعی بالا بردن سطح فرهنگ عمومی و آگاهی کافی نسبت به مسائل دینی و اعتقادی است.

امیر مؤمنان«علی علیه السّلام»در مورد جهل و نادانی آنان در خطبه سی و ششم که قبلا به آن اشاره شد می فرماید:«و أنتم معاشر أخفّاء الهام،سفهاء الأحلام و لم آت -لا أبالکم-بجرا و لا أردت لکم ضرّا،ای گروه کم عقل و ای نادانها من کار خلافی انجام نداده بودم و نمی خواستم به شما زیان برسانم(که این گونه در برابر من و یارانم قیام کرده اید و افراد بی گناه را می کشید)».

در انحراف آنها همین بس که خود اساس و بنای پایه مسأله حکمیّت را در «صفّین»گذاردند،در حالی که«علی علیه السّلام»مخالف آن بود،سپس آن حضرت را به خاطر حکمیت تکفیر کردند و کسی را که عصاره ایمان و پایه گذار اسلام و نمونه اتمّ مؤمن راستین بود،دعوت به توبه از کفر نمودند،(العیاذ باللّه).اینها دلیل روشنی بر جهل و نادانی و در عین حال تعصّب و لجاجت آنهاست.

در بی رحمی و خشونت آنها همین بس که یکی از صحابه پیامبر«عبد اللّه بن خبّاب»را که مردی بسیار پاک و با ایمان بود به همراه همسر حامله اش به جرم این که از«علی علیه السّلام»بیزاری نجست به طرز فجیعی به شهادت رساندند و شکم همسرش را دریدند،این در حالی بود که از کشتن یهودیان در همان حال نهی می کردند و حتی بر کشنده یک خوک خرده گرفتند! ظاهر آنها چنان فریبنده بود که«ابن عباس»در توصیف آنان می گوید:از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته بود،و دستهایشان به خاطر این که در حال سجده بر زمینهای خشک و سوزان می نهادند همچون زانوی شتر خشن و سفت شده بود، پیراهن های کهنه و مندرس می پوشیدند و دامنها را به عنوان آمادگی برای مبارزه به کمر می بستند،ولی در دل آنها قساوت و بی رحمی و جهل و فساد موج می زد و نفاقشان بگونه ای بود که ظاهر آنها گروه زیادی را فریب می داد تا آن حد که حاضر به

ص: 675

جنگ با آنها نبودند ولی هنگامی که اعمالشان پرده ها را کنار زد خطر آنان برای مسلمانان آشکار شد.

اعمالشان به قدری ضدّ و نقیض بود که گاه به اندک چیزی خرده می گرفتند که چرا مثلا فلان شخص دانه خرمایی را که زیر درخت نخلی افتاده بوده بدون اجازه مالکش برداشته و خورده است،ولی گاه چنانکه گفتیم مسلمانی مانند«عبد اللّه بن خبّاب»و همسر باردارش را مانند گوسفند سر می بریدند.

نه تنها در مسائل عملی گرفتار این تضادها بودند،بلکه در عقائد فقهی و کلامی نیز همین ویژگیها را داشتند.آنها مرتکب گناه کبیره را(هر گناهی که باشد)کافر و واجب القتل می دانستند و در مسأله حکومت-چنانکه قبلا هم گذشت-قائل به نوعی هرج و مرج و عدم نیاز به تعیین حاکم بودند.

قرائن نشان می دهد که در مسائل جنسی،شهوت پرست بودند و شاید به همین دلیل،گرفتن نه زن عقدی را مجاز می شمردند و مرتکب زنای محصنه را مستحق رجم نمی دانستند.

طبیعی است که چنین گروه نادان و خودخواهی بسرعت به شاخه ها و گروههای مختلفی تقسیم می شوند.به همین جهت چیزی نگذشت که هر یک از سران آنها داعیه ای عنوان کردند و به فرقه های زیادی تقسیم شدند،از جمله«ازارقه»، «نجدات»،«صفریّه»،«عجاردة»و«ثعالبه»و غیر آن.

هم اکنون نیز افرادی که افکاری همچون افکار خوارج دارند و اعمالشان یادآور اعمال آنان می باشد در گوشه و کنار جوامع اسلامی پیدا می شوند و می توان بسیاری از وهّابیان را در این دسته جای داد،چرا که آنها نیز به بعضی از ظواهر عبادات و مستحبّات،سخت پایبندند و گاه انجام کوچکترین مکروهات و یا مخالفت با مستحبّات را جایز نمی دانند،ولی در مقابل،غالب مسلمانان را اعم از شیعه و سنّی مشرک می شمرند و خون بسیاری را مباح می دانند و با این که از نظر تفکّر اسلامی و عقائد،سخت عقب مانده اند خود برتر بینی فوق العاده ای بر آنها

ص: 676

حاکم است،نادانی خوارج و غرور و خود بزرگ بینی آنها و بی رحمی و قساوت در وجود آنان کاملا هویداست.آنها همچون خوارج خود را حقّ مطلق و دیگران را باطل مطلق می پندارند یا آن که بهره کمی از علوم اسلامی دارند.

2-سرانجام خوارج به صورت دزدان غارتگری در آمدند

این که امام علیه السّلام در آخر گفتار بالا پیش بینی می فرماید که گروههای آخرین خوارج به صورت دزدان و غارتگران در می آیند،چیزی است که تاریخ اسلام بر آن گواهی می دهد.

به گفته«ابن ابی الحدید»از جمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدی و غارتگری کشیده شد«ولید بن طریف شیبانی»در ایام«هارون الرشید» بود.هارون فردی به نام«یزید بن مزید»را از همان طائفه«بنی شیبان»به تعقیب او فرستاد،«یزید»«ولید»را کشت و سر او را نزد هارون برد.

در ایام«متوکّل»عباسی نیز فرد دیگری از آنان به نام«ابن عمرو خثعمی»به راهزنی و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت،فردی بنام«ابو سعید محمد بن یوسف طایی»از طرف حکومت وقت مأمور تعقیب وی شد،و گر چه خودش موفّق به فرار گردید،ولی بسیاری از یارانش کشته شدند و گروه زیادی اسیر گشتند.

سپس جماعت دیگری از خوارج در منطقه«کرمان»و«عمان»به دزدی و شرارت پرداختند و در ردیف«مفسدان فی الارض»و«محاربین»قرار گرفتند که «ابو اسحاق صابی»در کتاب«التاجی»نام آنها را بر شمرده است (1).

پایان جلد دوم شرح نهج البلاغه

ص: 677


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 73-76.

اکنون که با پایان گرفتن خطبه شصتم جلد دوم این کتاب پایان می یابد،دست به درگاه خداوند برداشته و بعد از شکر و سپاس فراوان به پیشگاه مقدّسش،به خاطر توفیق انجام این کار بزرگ،تقاضا می کنیم که ما را به ادامه این راه تا پایان کار موفّق بدارد و نیز توفیق دهد که قبل از هر کار،خود این کلمات گهربار را در قلب و جان خویش پیاده کنیم و همچون چراغ پر فروغی فرا راه زندگی قرار دهیم،سخنانی که هم ضامن سعادت در دنیاست،و هم مایه نجات آنها در سرای دیگر.سخنانی که با گذشت زمان هرگز کهنه نمی شود و همیشه چون آفتاب می درخشد و چون دریا می خروشد و چون نسیم جانها را نوازش می دهد.

آمین یا ربّ العالمین هفتم صفر سنه 1419 (میلاد مسعود و مبارک امام کاظم علیه السّلام) مطابق با 12-3-1377

ص: 678

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 61 : بعد از من با خوارج نبرد نکنید

اشاره

(1)

لا تقاتلوا الخوارج بعدی،فلیس من طلب الحقّ فأخطأه،کمن طلب الباطل فأدرکه.

ترجمه

بعد از من با خوارج نبرد نکنید!زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده، همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را بدست آورده است،نمی باشد.

شرح و تفسیر

شرح و تفسیر: فرق خوارج با شامیان جنایتکار!

در پایان جلد دوم،چند خطبه یا سخن داشتیم که همه مربوط به خوارج بود و هر کدام به بخش های مهمّی از زندگی و سرنوشت و موضع گیری های آنها اشاره داشت.

در آغاز این جلد نیز،در کلام کوتاه و پر معنای دیگری به آنها اشاره می فرماید و

ص:15


1- 1) سند خطبه:این کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در«محاسن بیهقی»و«مروج الذّهب مسعودی»و«کامل مبرّد» و«علل الشرایع صدوق»و«تهذیب شیخ طوسی»آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 40)

دستور روشنی درباره مبارزه مسلّحانه با آنان بعد از خودش بیان می فرماید و می گوید:«بعد از من با خوارج نبرد نکنید(و لبه تیز حملات خود را متوجّه حکومت ظالمانه و ویرانگر بنی امیّه کنید!)» (لا تقاتلوا الخوارج بعدی) با توجّه به اینکه بخش قابل ملاحظه ای از زندگی امام علیه السّلام در مبارزه با آنان گذشت،مخصوصا در نهروان ضربات بسیار قاطع و کوبنده ای بر پایه های آنان وارد ساخت،و دشمنان سرسخت امام علیه السّلام را خوارج تشکیل می دادند،و می دانیم که شهادت امام علیه السّلام به دست همانها صورت گرفت،با این همه دستور ترک مبارزه با آنان،سؤال برانگیز است از اینرو امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل روشنی پرداخته و می فرماید:«زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده،همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را به دست آورده است نمی باشد»! (فلیس من طلب الحقّ فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه) همان گونه که مرحوم«سیّد رضی»با جمله: «یعنی معاویة و أصحابه» اشاره کرده است،منظور امام علیه السّلام معاویه و یاران او است.به این ترتیب به اصحابش توصیه می کند به جای اینکه در دو جبهه مبارزه کنند،مبارزه خود را منحصرا متوجّه غاصبان بنی امیّه و غارتگران شام سازند.

بی شک یاران امام علیه السّلام بعد از او مانند آن حضرت نبودند،و توان مبارزه در دو جبهه را نداشتند،و امام علیه السّلام با این دستور حساب شده،به آنها توصیه می کند که نیروی خود را پخش نکنند و در آن واحد با دو دشمن وارد مبارزه نشوند،به ویژه آنکه«خوارج»با حکومت شام،سخت مخالف بودند و ممکن بود در یک جبهه همراه مؤمنان راستین،با شامیان وارد جنگ شوند،از همه اینها گذشته«خوارج» در مرکز حکومت«امیر مؤمنان علیه السّلام»قرار داشتند و به آسانی می توانستند مرکز را ناامن کنند.مجموعه این جهات سه گانه سبب شد که امام علیه السّلام این دستور حساب شده را نسبت به دوران بعد از خودش،به یارانش بدهد.

ص:16

از اینجا جواب سؤال معروفی که بسیاری از«مفسّران نهج البلاغه»مطرح کرده اند و بعضا پاسخ های دقیقی به آن نداده اند،روشن می شود و آن اینکه:امام علیه السّلام چرا خودش با«خوارج»به مبارزه برخاست ولی یارانش را از مبارزه با«خوارج» نهی می کند؟چرا خودش شمشیر در میان آنها می نهد و اصحاب خود را از این کار بر حذر می دارد.؟ پاسخ این سؤال آن است که شرایط زمان امام علیه السّلام با شرایط دوران بعد از او، بسیار متفاوت بود و فرمانده لایق و مدبّر کسی است که شرایط مبارزه را روز به روز، بلکه ساعت به ساعت در نظر بگیرد و هرگز جمود بر یک روش نداشته باشد.

از همه این امور گذشته،علّتی که امام علیه السّلام برای این دستور ذکر می کند بسیار دقیق و لطیف است؛می گوید:«در مقایسه خوارج با ظالمان شام،نباید فراموش کنید که اینها افراد نادانی بودند که به گمان خود به طلب حق برخاستند ولی بر اثر جهل و تعصّب،راه افراط را پیمودند و از حق تجاوز نمودند و در آن سوی حق قرار گرفتند ولی معاویه و یارانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند.» بنابراین،اگر بنا باشد انسان تنها با یکی از این دو دشمن مبارزه کند و توانایی بر پیکار هر دو نداشته باشد کدام را باید انتخاب نماید؟بی شک باید گروه دوم را برای مبارزه برگزیند و هر گاه از مبارزه با او فراغت حاصل شد،به مبارزه با گروه باطل اوّل برخیزد.

در حدیثی که«مبرّد»آنرا در«کامل»نقل کرده چنین می خوانیم که:بعد از شهادت«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»افرادی از سران«خوارج»،با همکاری پیروان خود بر معاویه شوریدند و این در حالی بود که«معاویه»در کوفه بود،و«امام حسن علیه السّلام»از کوفه خارج شده و عزم مدینه داشت،معاویه کسی را به خدمت«امام حسن علیه السّلام» فرستاد که مبارزه با«خوارج»را بر عهده بگیرد،«امام حسن علیه السّلام»در جواب فرمود:

ص:17

«من از جنگ با تو خودداری کردم برای حفظ خون های مسلمین،آیا از طرف تو با گروهی جنگ کنم که تو به کشته شدن از آنها سزاوارتری!» (1)هدف امام از این جواب،آن بود که«خوارج»هر چند گمراهند،امّا ضلالت و گمراهی آنها کمتر از «معاویه»و همدستان اوست.

جالب اینکه علی علیه السّلام به دست خوارج شهید شد و این جنایت بزرگ در جهان اسلام بوسیله آنها رخ داد و این کار در زمان خود آن حضرت نیز پیش بینی شده بود،با این حال امام علیه السّلام هر گونه انتقام جویی نسبت به آنها را در می کند و حتّی از مبارزه با آنان بعد از خودش نهی می فرماید و این یکی از نشانه های بارز عدالت آن حضرت است که در تاریخ زمامداران جهان،کمتر نظیر آن دیده شده است.

بدیهی است این دستور امام علیه السّلام ناظر به زمانی است که«خوارج»دست به شرارت و ناامنی در شهرهای مسلمین نزنند و اگر مرتکب این کار می شدند می بایست به عنوان«محارب»و«مفسد فی الأرض»با آنها جنگید.

نکته ها

1-گمراهتر از خوارج!

بی شک«خوارج»-با اوصاف و احوالی که در پایان جلد دوم درباره آنها ذکر شد و مطالب بیشتری که غالب مورّخان اسلام پیرامون عقاید و اوصاف و زندگی آنها نوشته اند-گروهی بسیار گمراه و سنگدل و خطرناک و منحرف بودند،ولی امام علیه السّلام در خطبه بالا«معاویه»و یارانش را از آنها گمراهتر می شمرد که اگر تنها توان مبارزه با یکی از این دو گروه باشد،اولویّت را در مبارزه با«معاویه»و همدستانش می داند.

ص:18


1- 1) «شرح نهج البلاغه علاّمه خویی»جلد 4،صفحه 383،«کامل مبرّد»جلد 2،صفحه 1164.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود در شرح و تبیین این مسأله چنین می گوید:«بسیاری از اصحاب ما نسبت به اعتقادات دینی«معاویه»خرده گرفته اند و تنها به تفسیق او قانع نیستند بلکه او را مسلمان نمی دانند و از او سخنان و جمله هایی نقل کرده اند که گاه در لابه لای کلامش ظاهر می شد و دلیل بر بی ایمانی او بود،از جمله اینکه«زبیر بن بکّار»که نه شیعه بود و نه معاویه را متّهم می ساخت.

(به گواهی اینکه با علی علیه السّلام میانه خوبی نداشت و از آن حضرت دوری می کرد.) می گوید:«فرزند«مغیرة بن شعبه»می گوید همراه پدرم نزد«معاویه»رفته بودیم و پدرم غالبا نزد او می رفت و با او سخن می گفت و هنگامی که باز می گشت عقل و هوش سرشار او را می ستود ولی شبی از شب ها از نزد«معاویه»بازگشت،در حالی که بسیار ناراحت بود حتّی شام نخورد و بسیار غمگین به نظر می رسید!مدّتی انتظار کشیدم امّا حالش همانگونه بود،گمان کردم ما کار خلافی انجام دادیم.گفتم چرا امشب این چنین ناراحتی؟گفت:فرزندم«جئت من عند أکفر النّاس و أخبثهم،از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم می آیم!»گفتم مگر چه شده است؟گفت:امشب با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم:«سنّی از تو گذشته است اگر عدالت پیشه کنی و نیکوکاری را گسترش دهی به جاست،تو بزرگ شده ای اگر نسبت به برادرانت از «بنی هاشم»نیکی کنی و صله رحم به جای آوری بسیار شایسته است،زیرا آنها امروز برای تو خطری محسوب نمی شوند و این نیکوکاری ثواب دارد و نام تو به نیکی در تاریخ اسلام باقی می ماند.» «معاویه»(عصبانی شد و)گفت:چه نامی از من باقی بماند!«ابوبکر»مدّتی عهده دار خلافت بود و عدالت پیشه کرد و کارهای مهمّی انجام داد،امّا همین که از دنیا رفت نام او هم از خاطره ها محو شد،تنها مردم می گویند:«ابوبکر چنین و ابوبکر چنان!»سپس عمر به خلافت رسید و ده سال در پیشرفت اسلام در جهان

ص:19

تلاش و کوشش کرد،او هم که از دنیا رفت نام او هم برچیده شد،جز اینکه می گویند:

«عمر چنین و عمر چنان!»ولی در مورد«ابن ابی کبشه (1)»(پیامبر اسلام)همه روز پنج بار مردم فریاد می کشند:«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»(و پیوسته نام او را با عظمت هر چه بیشتر،زنده نگه می دارند)با این حال چه عملی از من باقی می ماند و چه نام و خاطره ای در تاریخ از ما وجود خواهد داشت،ای بی پدر!،سپس افزود:«لا و اللّه إلاّ دفنا دفنا،نه به خدا سوگند!هیچ راهی جز این نیست که این نام(نام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)دفن شود و از خاطره ها محو گردد»! (2)(این سخن بود که«مغیرة بن شعبه»را که خود مرد منحرفی بود چنان ناراحت ساخت که نه تنها«معاویه»را تکفیر نمود،بلکه او را از کافرترین مردم شمرد!).

«ابن ابی الحدید»پس از نقل این سخن به تجزیه و تحلیل درباره کارهای «معاویه»می پردازد و زندگی اشرافی و طاغوتی او را ترسیم می کند و خلافکاری های او را یکی بعد از دیگری،بر می شمرد به گونه ای که برای هر ناظر بی طرف،تردیدی در فساد«معاویه»از نظر اعتقاد و عمل،باقی نمی ماند و شاهد روشنی برای گفتار امام در بالاست که مبارزه با او را در اولویّت قرار می دهد.

از جمله این که می گوید:«اعمال مخالف و آشکارای«معاویه»از قبیل:پوشیدن حریر،استعمال ظروف طلا و نقره،جمع آوری غنایم برای خود،اجرا نکردن حدود و مقررّات اسلام درباره اطرافیان و کسانی که مورد علاقه اش بودند،ملحق کردن «زیاد»را به خود و او را برادر خود خواندن،با اینکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود:

«الولد للفراش و للعاهر الحجر ،فرزند به همسر ملحق می شود و سهم زناکار سنگسار شدن

ص:20


1- 1) «علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»در شرح این مطلب که چرا«معاویه»از پیغمبر به«ابن ابی کبشه»یاد کرد می گوید:«مشرکان عرب پیامبر را به این نام می نامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»یاد کرد می گوید:«مشرکان عرب پیامبر ار به این نام می نامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»که مردی از طائفه «خزاعه»بود و با طائفه«قریش»در مسأله بت پرستی مخالف بود می نمودند.»(بحار الانوار،جلد 18،صفحه 213.)
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 129.

است»کشتن«حجر بن عدی»و یاران پاک او،توهین به ابوذر و او را سوار بر شتر برهنه کردن و فرستادنش به مدینه،ناسزا گفتن به«امیر مؤمنان علی»علیه السّلام و«امام حسن»علیه السّلام و«ابن عباس»بر روی منابر،ولیعهد قرار دادن«یزید»شراب خوار و قمارباز و...همه و همه دلیل بر کفر و الحاد او است! «ابو درداء»می گوید:«به معاویه گفتم از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله شنیدم هر کس از ظرف طلا و نقره بیاشامد آتش جهنم درونش را فرا خواهد گرفت»،«معاویه»گفت:«أمّا أنا فلا أری بذلک بأسا،امّا من برای آن ایرادی نمی بینم» «ابو درداء»پاسخ داد:عجبا!من از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل می کنم او رأی شخص خود را اظهار می کند!من دیگر در سرزمینی که تو هستی نخواهم ماند (1)

2-حق طلبان گمراه و باطل گرایان آگاه!

در سخن بالا دیدیم که امام علیه السّلام در مقایسه«خوارج»با لشکر شام و پیروان «معاویه»خوارج را بر آنها ترجیح می دهد و چنین استدلال می فرماید که:«خوارج به پندار خود،دنبال حق بودند ولی خطا کردند(و بر اثر جهل و لجاجت و تعصّب)از حق تجاوز کردند و در طرف افراط قرار گرفتند،ولی معاویه و پیروانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند» این مقایسه مخصوص به عصر و زمان آن حضرت نیست،بلکه در هر زمانی این دو گروه یافت می شوند.هم اکنون گروههایی از دشمنان اسلام را می شناسیم که آگاهانه به سوی باطل می روند و کمر به محو اسلام و مسلمین بسته اند؛در حالی که گروههایی هستند خواهان حقّ اند امّا به علل گوناگون به آن نمی رسند،آنها نیز در مقابل مسلمین قرار می گیرند.

ص:21


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 130.

مسلمین نباید هر دو گروه را یکسان بشمرند بلکه در مبارزات خود،اولویّت را برای گروه اوّل قائل شوند،زیرا در برابر گروه اوّل-که آگاهانه راه فساد و باطل را انتخاب کرده اند-راهی جز مبارزه مسلّحانه نیست،در حالی که گروه دوم،بیش از هر چیز نیاز به ارشاد و آموزش و کارهای فرهنگی دارند.به همین دلیل،در میدان «نهروان»پس از بیانات گیرای امیر مؤمنان علی علیه السّلام اکثریت قاطع خوارج نهروان، توبه کردند و به سوی حضرت بازگشتند و از«دوازده هزار نفر»جمعیّت،«هشت هزار نفر»در کنار پرچمی که امام علیه السّلام برای توبه کاران برافراشته بود گرد آمدند.

ص:22

خطبۀ 62: تهدید امام به قتل و ترور

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا خوّف من الغیلة

(1)

(2) این سخن را هنگامی ایراد فرمود که امام را تهدید به قتل و ترور کردند و إنّ علیّ من اللّه جنّة حصینة،فإذا جاء یومی انفرجت عنّی و أسلمتنی،فحینئذ لا یطیش السّهم،و لا یبرأ الکلم.

ترجمه

من از سوی خدا سپر محکمی دارم که مرا از حوادث(خطرناک)حفظ می کند و

ص:23


1- 1) سند خطبه:بخش اوّل این سخن را«ابن کثیر»در«البدایة و النهایة»از کتاب«ابی داود»نقل کرده و «ابی داود»کسی است که حدود صد و سی سال قبل از«سیّد رضی»دار فانی را وداع گفت و بعد از«سید رضی»،«زمخشری»در«ربیع الأبرار»با تفاوتی نقل کرده و این تفاوت نشان می دهد که آن را از غیر «نهج البلاغه»گرفته است.و همچنین«آمدی»در«غرر الحکم»در حرف«الف»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 42). در کتاب«صفّین»«نصر بن مزاحم»که در قرن دوم هجری می زیسته نیز،این خطبه آمده است(نهج البلاغه،چاپ جامعه مدرّسین).
2- 2) «غیله»به معنای کشتن غافلگیرانه است و«اغتیال»به معنای کشتن توأم با نیرنگ نیز آمده و گاه آسیب زدن های بدنی کمتر از قتل،به صورت غافلگیرانه،از مصادیق آن شمرده شده است.

هنگامی که اجلم فرا رسد،این سپهر الهی از من دور می شود و مرا تسلیم حوادث می کند،در آن هنگام نه تیر خطا می کند و نه زخم بهبودی می یابد.

شرح و تفسیر: چرا از مرگ بترسم؟!

در شأن ورود این سخن،چنین نوشته اند که:«یارانش کرارا حضرت را از سوء نیّت«ابن ملجم»خبر داده اند و قراین و نشانه هایی نیز بر نیّت سوء او،آشکار گشت، حتّی به گفته بعضی،روزی امام علیه السّلام مشغول خطبه خواندن بود و«ابن ملجم»در برابر منبر نشسته بود که این سخن را آهسته بر زبان جاری کرد:«و اللّه لأریحنّهم منک،به خدا سوگند!مردم را از دست تو آسوده می کنم»آنهایی که این سخن را از او شنیدند بعد از پایان خطبه او را دستگیر کرده نزد امام آوردند،امام فرمود:«او را رها کنید!»و سپس گفتار مورد بحث را بیان فرمود (1).» آری امام علیه السّلام چنین فرمود:«من از سوی خدا سپر محکمی دارم که مرا از حوادث حفظ می کند،و هنگامی که اجلم فرا رسد این سپر الهی از من دور می شود،و مرا تسلیم حوادث می کند،در آن هنگام نه تیر خطا می رود و نه زخم بهبودی می یابد (ولی امروز وحشتی ندارم) (و إنّ علیّ من اللّه جنّة حصینة،فإذا جاء یومی انفرجت عنّی و أسلمتنی،فحینئذ لا یطیش (2)السّهم (3)و لا یبرأ (4)الکلم (5).

ص:24


1- 1) «مصادر نهج البلاغه»جلد 2،صفحه 42-43،مرحوم«ابن میثم»در«شرح نهج البلاغه»خود نیز این مطلب را آورده است(جلد 2،صفحه 157).
2- 2) «یطیش»از مادّه«طیش»(بر وزن عیش)به معنای کم عقلی است و هنگامی که تیر خطا کند،این واژه درباره آن به کار می رود،گویی تیر غیر عاقلانه عمل کرده است.برخی نیز آن را به معنای وسیعتری یعنی:هر گونه سبکی تفسیر کرده اند،خواه در تیر باشد یا در عقل یا غیر آن.(کتاب العین و مقاییس اللغة و لسان العرب)
3- 3) «سهم»در اصل به معنای چوبه تیر است و از آنجا که گاهی برای تعیین کردن بهره افراد به وسیله قرعه کشی از چوبه های تیر استفاده می کردند،واژه«سهم»به بهره افراد اطلاق شده است و«مساهمه»به معنای قرعه کشی آمده،زیرا به هنگام قرعه کشی نامها را بر چوبه های تیر می نوشتند و با هم مخلوط می کردند، سپس یک چوبه تیر از آن بیرون می آوردند و به نام هر کس اصابت می کرد مشمول قرعه می شد.
4- 4) «یبرأ»از مادّه«برء»(بر وزن قرب)به معنای بهبود یافتن از بیماری است و«برء»(بر وزن نرم)به معنای آفرینش است و از این جهت به خداوند«بارئ»می گویند.
5- 5) «کلم»(بر وزن نظم)در اصل به معنای زخم و جراحت است و از آنجا که سخن در دلها اثر می گذارد به آن«کلام»می گویند.

این تعبیر،اشاره به یک واقعیت است و آن اینکه تا اجل نهایی انسان فرا نرسد از دنیا نمی رود،بنابراین تعیین اجل از سوی خداوند،به این مفهوم است که اراده او بر این قرار گرفته که فلان کس،تا فلان زمان باقی بماند و بی شک هیچ چیز در برابر اراده حقّ مقاومت نخواهد کرد.لذا مسأله اجل الهی را می توان یک سپر محکم در برابر حوادث دانست.شبیه همین معنا کرارا در«نهج البلاغه»در کلمات قصار آمده است،در یک جا می فرماید: «إنّ الأجل جنّة حصینة ،سرآمد زندگی(که از سوی خدا تعیین شده)سپر محکمی است! (1)».

و در جای دیگر می فرماید: «کفی بالأجل حارسا ،سرآمد قطعی زندگی،برای پاسداری انسان کافی است(یعنی تا عمر به پایان نرسد هیچ حادثه ای او را از پای درنمی آورد (2)» بلکه این معنا را از آیه یازده سوره«رعد»نیز می توان استفاده کرد،آنجا که می فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ،برای انسان مأمورانی هستند پی در پی،که از پیش رو و از پشت سر،او را از حوادث مختلف حفظ می کنند».

در تفسیر این آیه،حدیثی از امام باقر علیه السّلام به این مضمون نقل شده است:

«یقول:

بأمر اللّه من أن یقع فی رکیّ أو یقع علیه حائط أو یصیبه شیء حتّی إذا جاء القدر خلّوا

ص:25


1- 1) کلمات قصار،کلمه 202.
2- 2) کلمات قصار کلمه،306.

بینه و بینه یدفعونه إلی المقادیر و هما ملکان یحفظانه باللّیل و ملکان بالنّهار یتعاقبانه ،می فرماید:به فرمان خدا،انسان(حفظ می شود)از اینکه در جایی سقوط کند،یا دیواری بر او بیفتد،یا حادثه دیگری برای او پیش آید،تا زمانی که اجل حتمی فرا رسد،در این هنگام آن فرشتگان کنار می روند و او را تسلیم حوادث می کنند،آنها دو فرشته اند که مأمور حفظ انسان در شب می باشند و دو فرشته دیگر که در روز او را حفظ می کنند و بطور متناوب جایگزین یکدیگر می شوند» (1).

در اینجا سؤالی پیش می آید که اگر مطلب چنین است،پس لازم نیست ما خود را در برابر خطرات حفظ کنیم و پیشگیری لازم را در برابر سیل و زلزله و بیماری و حوادث رانندگی بنماییم،بلکه مجاز هستیم بی پروا پیش برویم و از هیچ چیز نترسیم؟! در پاسخ به این سؤال باید توجّه کرد که اجل و سرآمد عمر انسان،بر دو گونه است:«اجل حتمی»و«اجل غیر حتمی».«اجل حتمی»سرآمدی است که به هیچ وجه راه بازگشت برای آن نیست مثل اینکه قلب انسان حداکثر قدرت ضربانش-در حالیکه کاملا هم سالم باشد-فلان مقدار است،هنگامی که آن عدد کامل شد قلب خواه ناخواه از کار می ایستد،درست مانند ساعتی که باطری آن تمام شده باشد.

امّا«اجل غیر حتمی»سرآمدی است که قابل اجتناب است آن نیز بر دو گونه است،بخشی از آن در اختیار انسان است که می تواند با رعایت موازین عقلایی از آن پرهیز کند،مانند:پوشیدن«زره»در تن و گذاشتن«خود»بر سر و گرفتن«سپر»به دست در میدان جنگ،که بی شک جلوی بسیاری از مرگ و میرها را می گیرد.

ص:26


1- 1) تفسیر برهان،جلد 2،صفحه 283.

پرهیز از این گونه امور،به عهده خود انسان گذارده شده است و اوست که در برابر این حوادث،مسئول و تعیین کننده است.

بخش دیگری از سرآمدها،غیر قطعی است،که معمولا از اختیار انسان بیرون است،مانند:بخشی از حوادث رانندگی و یا مسأله پیش بینی نشده ای در مورد سقوط در چاه،یا ریزش کوه و مانند آن.اینجاست که فرشتگان و مأموران الهی،تا اجل حتمی او فرا نرسیده باشد او را در برابر این حوادث حفظ می کنند و هنگامی که اجل حتمی او فرا رسید او را به دست حادثه می سپارند و رهایش می کنند.

البتّه این بخش را نیز می توان به دو گروه تقسیم کرد:مشروط و غیر مشروط، مشروط آن مواردی است که،پاسداری فرشتگان حافظ انسانها،مشروط به انجام کاری از قبیل دادن صدقه،دعا کردن،صله رحم و انجام کارهای نیک می باشد،و قسم دیگر آن است که،حتّی بدون این شرط،مأمور محافظت او در این قسمت هستند.

خلاصه اینکه اجل حتمی تخلّف ناپذیر است،و اجل مشروط یا معلَّق قابل تغییر می باشد،گاه به وسیله تدبیر و احتیاط خود انسانها و گاه به وسیله انجام اعمال نیکی همچون صله رحم و صدقه در راه خدا و گاه به وسیله فرشتگانی که مأمور حفظ انسان در برابر خطرات غیر حتمی هستند.

از اینجا روشن می شود که آیاتی مانند: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» ؛هنگامی که اجل آنها فرا رسد نه ساعتی از آن عقب می افتند و نه ساعتی بر آن پیشی می گیرند» (1)

ص:27


1- 1) سوره اعراف،آیه 34.

و آیه شریفه: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها» ؛خداوند هرگز مرگ کسی را که اجلش فرا رسیده به تأخیر نمی اندازد» (1)با آیاتی مانند: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» که قبلا به آن اشاره کردیم منافات ندارد و همچنین با روایات فراوانی که می گوید:صدقه و صله رحم،اجل انسان را به تأخیر می اندازد،مخالف نیست و در واقع جمع بین همه آیات و روایات با توجّه به اقسام سه گانه یا چهار گانه اجل،که در بالا اشاره شد،روشن می شود. (2)

ص:28


1- 1) سوره منافقون،آیه 11.
2- 2) شرح بیشتر درباره اقسام اجل در«تفسیر نمونه»جلد 18،صفحه 207 به بعد در ذیل آیه 11 سوره فاطر،آمده است.

خطبۀ 63: فتنه و فریب دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یحذر من فتنة الدّنیا

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام مردم را از فتنه و فریب دنیا بر حذر می دارد(و از ناپایداری آن خبر می دهد)

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که از عنوان آن برمی آید،هشداری است به همگان در مورد فتنه دنیا؛امام علیه السّلام در این خطبه به دو مطلب مهم اشاره می کند:نخست اینکه دنیا می تواند مایه نجات و یا مایه بدبختی انسانها گردد و این در حقیقت،بستگی به تفاوت دیدگاههایی دارد که درباره دنیا مطرح است.

ص:29


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»در بیان اسناد این خطبه می نویسد:تردیدی نیست که آنچه در این خطبه آمده بخشی از خطبه طولانی تری است که مرحوم«سید رضی»در اینجا قسمت بالا را انتخاب کرده است.سپس می افزاید:من آنچه را«آمدی»در«غرر الحکم»در«حرف الف»آورده است در اینجا می آورم و تفاوت این دو در بعضی از تعبیرات و اضافاتی که نقل آمدی دارد،نشان می دهد که او این خطبه را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.(توجه داشته باشید که«آمدی»نویسنده«غرر الحکم»از علمای قرن ششم هجری است،در حالی که مرحوم«سیّد رضی»در قرن چهارم می زیسته است)(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 44.)

اگر دنیا هدف باشد و مال و ثروت و مقام و زرق و برقش،محبوب و مطلوب نهایی گردد،بی شک این دنیا مذموم است و مایه حسرت و اندوه،و اگر به عنوان وسیله به آن نگاه شود و مزرعه ای برای جهان آخرت گردد و ابزاری جهت نیل به ارزش های والای انسانی شود،ممدوح است و مایه افتخار و مباهات! مطلب دیگری که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است،زوال و ناپایداری دنیا است،همانند سایه درختی که انسان چند لحظه ای برای استراحت انتخاب می کند ولی چیزی نمی گذرد که سایه جا به جا می شود و محل خود را به آفتاب سوزان می دهد.

ص:30

ألا إنّ الدّنیا دار،لا یسلم منها إلاّ فیها،و لا ینجی بشیء کان لها:ابتلی النّاس بها فتنة،فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا علیه،و ما أخذوه منها لغیرها قدموا علیه و أقاموا فیه،فإنّها عند ذوی العقول کفیء الظّلّ،بینا تراه سابغا حتّی قلص،و زائدا حتّی نقص.

ترجمه

بدانید!دنیا سرایی است که جز در خودش(و از طریق بهره گیری صحیح)از آن سالم نتوان ماند و با اموری که مخصوص دنیاست،از آن نجات نتوان یافت:انسانها به وسیله آن آزمایش می شوند،آنچه از دنیا را به خاطر دنیا بدست آورند از آن جدا می شوند و حساب آن را،باید پس بدهند و آنچه را از دنیا برای غیر این جهان بدست آورند به آن خواهند رسید و در آن خواهند ماند،چرا که دنیا در نظر خردمندان همچون سایه بعد از زوال است،در حالی که آن را گسترده می بینی ناگهان جمع می شود و در حالی که فزونی می یابد(با فرا رسیدن شب)نقصان می پذیرد.

ص:31

شرح و تفسیر: دنیا سایۀ ناپایدار!

از آنجا که زرق و برق دنیا،سبب دلبستگی بیش از حدّ می شود و این دلبستگی ها غالبا سرچشمه گناهان بزرگ و انحراف از صراط مستقیم و سقوط در پرتگاه شقاوت است،رهبران بزرگ الهی همیشه پیروان خود را در این زمینه هشدار می دانند و بخش مهمّی از«نهج البلاغه»و خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن را، همین هشدارها تشکیل می دهد.

خطبه بالا یکی از این هشدارهای نافذ و مؤثّر است که در آن،امام علیه السّلام به شش نکته اشاره می فرماید که هر کدام مطلب مهمّی را در بردارد.

نخست اینکه می فرماید:«بدانید دنیا سرایی است که جز در خودش(و از طریق بهره گیری صحیح از آن)سالم نتوان ماند» ألا و إنّ الدّنیا دار لا یسلم منها إلاّ فیها دلیل آن روشن است،زیرا مهمترین اسباب سلامت،کسب فضایل اخلاقی و ارزشهای معنوی و اطاعت و عبادت پروردگار است و هیچ یک از این امور را نمی توان در جهان دیگر به دست آورد،تنها در این دنیا است که انسان فرصت پرداختن به این امور را دارد،بنابراین همان گونه که امام علیه السّلام در جمله کوتاه بالا فرموده:«باید سلامت را در خود دنیا جستجو کرد.» در دومین نکته می فرماید:«و با اموری که مخصوص دنیا است از آن نجات نتوان یافت» (و لا ینجی بشیء کان لها) اشاره به اینکه:اگر انگیزه انسان و هدف نهایی او در حرکات و سکنات و اعمالش دنیا باشد و حتّی اعمال و عبادات خود را نیز به قصد دنیا انجام دهد و جنبه ریاکاری داشته باشد،به یقین سبب نجات نخواهد بود،بلکه از اسباب قطعی هلاکت او است.

در سومین نکته می فرماید:«و انسانها به وسیله دنیا آزمایش می شوند» (ابتلی النّاس بها فتنة) .

ص:32

چرا که دنیا مملوّ از نعمت ها و مشکلات و مصایب است،نعمت ها به گونه ای وسیله آزمایش است و مصایب به گونه دیگر،آیا انسانها به هنگام شمول نعمت طغیان می کنند،یا به یاد خدا هستند و شکر نعمت را با زبان و عمل انجام می دهند؟ آیا در چنگال مصایب مأیوس می شوند و زبان به گلایه و ناسپاسی می گشایند،یا صبر و شکیبایی و شکر،پیشه می کنند؟.ولی مهم اینجاست که انسان در تمام عمر خود،هر شب و روز با نوعی از این آزمون ها رو به روست و این یک قانون جاودان از آغاز خلقت آدم،تا پایان جهان خواهد بود.قرآن مجید می فرماید: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ» ؛آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد.ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم،باید علم خداوند درباره آنان که راست می گویند و آنان که دروغ می گویند تحقّق یابد(و این دو گروه از هم جدا شوند)» (1).

در چهارمین نکته می افزاید:«آنچه از دنیا را به خاطر دنیا به دست آورند،از آن جدا می شوند و حساب آن را بیاد پس بدهند» «فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا علیه».

در پنجمین نکته،در تکمیل این سخن می فرماید:«و آنچه را که از دنیا برای غیر این جهان به دست آورند،به آن خواهند رسید و در آن خواهند ماند» (و ما أخذوه منها لغیرها قدموا علیه،و أقاموا فیه).

این اشاره به همان دو دیدگاه معروفی است که در«نهج البلاغه»کرارا روی آن تکیه شده است:دیدگاه ابزاری جهان و دیدگاه هدفی آن،اگر امکانات این جهان، مال ها و ثروت ها و مقام ها و نعمت ها،وسیله ای برای وصول به سعادت جاویدان و

ص:33


1- 1) سوره عنکبوت،آیه 2-3.

زندگی شایسته سرای آخرت باشد چیزی از آن بهتر نیست و اگر همانند بتی گردد که انسان در برابر آن سجده کند،چیزی از آن بدتر نیست.دیدگاه نخست،انسان ها را به پاکی و تقوا و آزادگی و عزّت فرا می خواند و دیدگاه دوم،به حرص و آز و ظلم و بیدادگری و ذلّت.

دیدگاه اوّل،نعمت های فانی دنیا را مبدّل به نعمت های باقی آخرت می کند،و دیدگاه دوم سبب زوال نعمت ها و باقی ماندن مسئولیّت های آنهاست.

از اینجا روشن می شود که چرا در بسیاری از آیات و روایات دنیا مدح شده،و در بخش مهمّ دیگری،نکوهش دنیا گردیده است،ممکن است ناآگاهان در ابتدای نظر آنها را متضادّ ببینند،در حالی که هر یک در جای خود صحیح و در واقع مکمّل یکدیگرند،یکی اشاره به دنیای ابزاری دارد و دیگری به دنیای هدفی.

شرح بیشتر درباره این سخن را ذیل خطبه های مناسب ترین بیان خواهیم کرد.

در ششمین نکته پرده از روی حقیقت دنیا،برمی دارد و آن را به سایه ای تشبیه می کند که هنوز انسان در آن نیارمیده،از کنار او می گذرد،می فرماید:«دنیا در نظر خردمندان همچون سایه بعد از زوال است در حالی که آن را گسترده می بینی ناگهان جمع می شود و در حالی که فزونی می یابد،(با فرا رسیدن شب)نقصان می پذیرد.» (فإنّها عند ذوی العقول کفیء الظّلّ،بینا تراه سابغا (1)حتّی قلص (2)،و زائدا حتّی نقص.

«ظلّ»گاه به معنای هرگونه سایه ای آمده است خواه سایه های اشیا قبل از زوال ظهر یا بعد از زوال،و گاه به خصوص سایه ای گفته می شود که قبل از ظهر است و

ص:34


1- 1) «سابغ»از مادّه«سبوغ»به معنای ادامه و کشش چیزی است و«نعمت سابغه»به نعمت های ممتدّ و طولانی گفته می شود و«إسباغ الوضوء»به معنای ادامه وضوء با آب فراوان است،بی آنکه مستلزم اسراف شود.
2- 2) -«قلص»از مادّه«قلوص»(بر وزن خلوص)به معنای جمع شدن و مرتفع گشتن است و در خطبه بالا به معنای برچیده شدن سایه های بعد از ظهر،با فرا رسیدن شب است.

آفتاب تدریجا آن را از میان می برد ولی«فیء»به معنای سایه بعد از زوال است (چون در مفهوم این واژه،رجوع و بازگشت نهفته شده است)و هر قدر خورشید به افق مغرب نزدیکتر می شود این سایه ها گسترده تر می گردد و با غروب خورشید همگی محو و نابود می شود و ظلمت همه جا را فرا می گیرد.

گویی امیرمؤمنان علی علیه السّلام از این تعبیر اشاره به این نکته لطیف دارد که دنیاپرستان روز به روز اموال و امکانات بیشتری را جمع و جور می کنند و هر قدر به پایان عمرشان نزدیکتر می شوند این امکانات فزونی می گیرد،ولی با غروب آفتاب عمر،همه چیز محو و نابود می گردد و ظلمت مرگ به تمام امکانات آنها خاتمه می دهد! با ذکر نکته دیگر،تفسیر این خطبه را پایان می دهیم و آن اینکه:امام علیه السّلام مکرّر در مکرّر در خطبه های«نهج البلاغه»نسبت به پیامدهای سوء دلبستگی به دنیا هشدار می دهد و مردم را از فریب دنیا برحذر می دارد و ناپایداری آن را با مثالهای گوناگون برملا می سازد،این به خاطر آن است که اوّلا:همیشه عشق به دنیا و زرق و برق آن،سرچشمه گناهان بوده و هست،و یک پیشوای آگاه باید پیروان خود را در مقاطع مختلف از این خطر بر حذر دارد! دیگر اینکه:در عصر امام علیه السّلام به خاطر فتوحات اسلامی،اموال و غنایم فراوانی، سرازیر شهرهایی همچون مکّه و مدینه و کوفه شده بود و گروهی برای تصاحب آنها با هم مسابقه می دادند و همین امر سرچشمه اختلافات و درگیری ها و انحراف از اصل«ساده زیستی اسلامی»بود و سبب می شد که مردم به تجمّل پرستی روی آورند و به ناز و نعمت عادت کنند و در برابر دشمن از جهاد باز بمانند،به همین دلیل امام علیه السّلام از هر فرصتی برای بیدار ساختن مردم بهره می گرفت،علاوه بر آنکه زندگانی خود او نیز سرمشق روشنی بر این امر بود.

ص:35

ص:36

خطبۀ 64: دعوت مردم به انجام اعمال صالح

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی المبادرة إلی صالح الأعمال

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام مردم را به انجام اعمال صالح دعوت می کند.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه-همانند خطبه گذشته-باز سخن درباره ناپایداری دنیا و زهد در آن است و امام علیه السّلام مردم را به آمادگی برای گام نهادن به جهان دیگر فرا می خواند.

در بخش دیگری از این خطبه،کوتاهی دنیا را چنین ترسیم می فرماید:«میان شما و بهشت و دوزخ تنها مرگ فاصله است،مرگی که با گذشتن لحظه ها و ساعت ها فرا می رسد،و گردش روز و شب انسانها را به آن نزدیک می سازد.» در بخش دیگری مردم را به توبه و بازگشت به سوی خدا تشویق می کند و هشدار

ص:37


1- 1) سند خطبه:بخش هایی از این خطبه را«آمدی»در کتاب«غرر»و«درر»آورده و تفاوت های آن،با آنچه در«نهج البلاغه»آمده،نشان می دهد که او بر منبع دیگری دست یافته بود.«سبط بن جوزی»نیز در کتاب «تذکرة الخواص»بخش هایی از آن را آورده،به ضمیمه بخش هایی که در«نهج البلاغه»نیامده است،که آن نیز نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است،شایان توجّه این که نامبرده در کتابش تصریح می کند:تنها عباراتی از کلام«امیر مؤمنان»را ذکر می کند که دارای اسناد متصل بوده باشد هر چند این اسناد را به خاطر اختصار حذف کرده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 47-48).

می دهد که از مرگ غافل نشوند و آرزوهای دور و دراز،در دل نپرورانند چرا که غفلت از مرگ و فریفته شدن به آرزوهای طولانی آدمی را از کار آخرت باز می دارد،ناگهان مرگ او فرا می رسد در حالی که غرق گناه است و توان دل کندن از دنیا را ندارد!

ص:38

بخش اوّل

اشاره

فاتّقوا اللّه عباد اللّه،و بادروا آجالکم بأعمالکم،و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم،و ترحّلوا فقد جدّ بکم،و استعدّوا للموت فقد أظلّکم،و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا،و علموا أنّ الدّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا،فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا،و لم یترککم سدی.

ترجمه

از نافرمانی خدا بپرهیزید ای بندگان خدا!و با اعمال نیک خود،بر مرگتان پیشی گیرید و به وسیله چیزی که از دست شما می رود،چیزی را که برای شما جاودان می ماند خریداری کنید،از این منزلگاه دنیا،کوچ کنید که به شدّت برای کوچ دادن شما اقدام شده است و آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و از کسانی باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا سرای ابدی آنان نیست، لذا آن را با سرای آخرت مبادله کردند،اینها همه به خاطر آن است که خدای سبحان شما را بیهوده نیافریده و بی هدف رها نکرده است!

شرح و تفسیر: مرگ بر همه سایه افکنده!

در بخش اوّل این خطبه،امام علیه السّلام به همه مردم هشدار می دهد که مراقب گذشت سریع عمر و زوال دنیا و هدفی که برای آن آفریده شده اند باشند و با شش دستور که

ص:39

در عباراتی کوتاه و پر معنا آمده است این هدف مهم را دنبال می کند.

نخست می فرماید:«از نافرمانی خدا بپرهیزید ای بندگان خدا!» فاتّقوا اللّه عباد اللّه اشاره به این که:تمام وجود شما از آن خدا است،و سر تا پایتان غرق نعمت های او است،و شما بنده او هستید چگونه ممکن است بندگان خدا،فرمان خدا را نادیده بگیرند و از آن تخلّف کنند؟ تکیه بر تقوای الهی در این خطبه و بسیاری از خطبه های«نهج البلاغه»به خاطر آن است که سرمایه اصلی انسان،همان تقوا است و قرآن با جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ؛گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است» (1)و با جمله «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه ها،زاد و توشه تقوا است. (2)سخن را درباره تقوا تمام کرده و اهمیّت آن را آشکارا نشان داده است.

در دومین دستور می فرماید:«با اعمال نیک خود،بر مرگتان پیش گیرید!(و قبل از آنکه مرگ فرصت را از شما بگیرد ذخایر بزرگی از اعمال نیک فراهم سازید)» و بادروا آجالکم بأعمالکم گویی مسابقه ای میان انسانها و مرگ درگرفته و اگر انسانها بر مرکب اعمال صالح سوار شوند،پیش از آن که مرگ آنها را از رسیدن به مقصد باز دارد،بر مرگ خود پیشی می گیرند و زود به مقصد می رسند.در واقع مقصد نهایی انسان،سعادت و تکامل و«قرب الی اللّه»است،اگر بر مرکب تقوا و عمل صالح،سوار شود پیش از پایان عمر به این مقصد نایل می گردد،و اگر چنین نباشد مرگ بر او پیشی می گیرد و به مقصد می رسد،یعنی پایان عمر انسان را اعلام می کند! قرآن مجید در این زمینه،تعبیر بسیار گویایی دارد می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما»

ص:40


1- 1) سوره حجرات،آیه 13.
2- 2) سوره بقره،آیه 197.

«رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّالِحِینَ» ؛و از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا(مرگ)مرا مدّت کوتاهی به تأخیر نینداختی تا صدقه دهم و از صالحان باشم.» (1)و در آیه بعد می فرماید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها» ،خداوند هرگز مرگ کسی را،هنگامی که اجلش فرا رسد به تأخیر نمی اندازد.» یعنی این دعا دور از اجابت و این درخواست ناپذیرفتنی است.

در سومین دستور به نکته مهم دیگری اشاره می فرماید و می گوید:«به وسیله چیزی که از دست شما می رود چیزی را که برای شما جاودان می ماند،خریداری کنید» و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم دنیا و مواهب دنیا متاعی ناپایدار است و به سرعت زوال می پذیرد،ولی آخرت و نعمت های اخروی سرمایه های ابدی و جاویدانند،کدام عاقل در خریدن متاع جاودانی،به وسیله متاع زوال پذیر،هنگامی که به او چنین معامله ای پیشنهاد شود تردید می کند؟! «ابتاعوا»از مادّه«ابتیاع»به معنای خریداری کردن است این همان چیزی است که در قرآن مجید در آیات متعدّدی به آن اشاره شده است.

در یکجا می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ، خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری کرده که(در برابرش)بهشت برای آنان باشد(به این گونه که:)در راه خدا پیکار می کنند،می کشند و کشته می شوند این

ص:41


1- 1) سوره منافقون،آیه 10.

وعده حقی است بر او که در تورات و انجیل و قرآن آمده است و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است،پس بشارت باد بر شما به داد و ستدی که با خدا کرده اید!و این است آن پیروزی بزرگ.» (1)این آیه-که داد و ستد معنوی و الهی انسانها را،با خدا به زیباترین بیانی شرح داده و مشتمل بر ده تأکید است-گرچه در مورد جهاد وارد شده،ولی به یک معنا همه زندگی انسانها را شامل می شود،چرا که جهاد بخش مهمّی از این زندگی است و اصول حاکم بر آن شامل سایر کارهای معنوی و الهی نیز می شود.

شبیه همین معنا،در سوره صفّ آیه ده تا دوازده نیز آمده است،می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» ای کسانی که ایمان آورده اید!آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می بخشد؟!...» راستی چه تجارتی پرسودتر و عاقلانه تر از این تجارت است که از یک سو،طرف معامله انسان خدای کریم و غفور و رحیم باشد و از سوی دیگر،خداوند متاع فانی و زوال پذیری که بهر حال از دست انسان می رود از او بپذیرد و از سوی سوم گرانبهاترین و پایدارترین متاع پرارزشی را در برابر آن مرحمت کند!! در چهارمین توصیه،دنیا را به منزلگاهی تشبیه می کند که قافله ای در آن فرود آمده تا ساعتی بیاساید سپس از آن کوچ کند،در حالی که راه بسیار دور و درازی در پیش داشته باشد و قافله سالار نیز،او را برای یک سفر سریع آماده می سازد.

می فرماید:(از این منزلگاه دنیا)کوچ کنید!که به شدّت برای کوچ دادن شما،اقدام شده است» و ترحّلوا (2)فقد جدّ (3)بکم .

ص:42


1- 1) سوره توبه،آیه 111.
2- 2) «ترحّلوا»از مادّه«رحلت»به معنای مسافرت و کوچ کردن از محلّی به محل دیگر است.
3- 3) «جدّبکم»،«جدّ»از مادّه«جدّ»به معنای سرعت در چیزی است و به معنای«اهمیّت دادن»نیز به کار می رود و این تعبیر هنگامی که در مورد مسافرت به کار رود به معنای«سفرهای سریع»است.

اشاره به اینکه:مسافرت از این دنیا،مطلب شوخی و آسانی نیست،بلکه سخت و جدّی است،چرا که تمام عوامل درونی و برونی ما فریاد«کوچ کنید!»را برآورده اند، قوای درونی به سرعت تحلیل می رود،و عوامل بیرونی به فرسودگی نیروهای جسمانی کمک می کند،آفات،بلا و حوادث غیر منتظره و انواع بیماری ها نیز،آن را تشدید می کند،و همه با زبان حال می گویند:«کوچ کردن شما جدّی و شدید است».

در پنجمین دستور فرمان آماده باش می دهد و می گوید:«آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است» و استعدّوا للموت فقد أظلّکم یک قافله سالار بیدار و آگاه،هنگامی که احساس می کند سفری طولانی و پر مخاطره در پیش است،به اهل قافله هشدار می دهد که خود را تا آنجا که می توانند آماده سازند و وسایل لازم را تهیّه کنند! بدیهی است منظور از استعداد و آمادگی برای مرگ این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و دنیا را رها سازد و در کنج خانه در انتظار مرگ بنشیند،بلکه منظور فراهم ساختن اعمال صالح بیشتر و بهتر و تهذیب نفس و تحصیل فضایل اخلاقی و تهیه«باقیات صالحات»است،و به تعبیر دیگر:«فراهم ساختن تمام اموری که در زندگی جاویدان آخرت به درد انسان می خورد.» جمله «فقد أظلّکم» (بر شما سایه افکنده است)اشاره به نزدیکی آن است،زیرا تنها اشیای نزدیک است که بر انسان سایه می افکند.

در واقع میان انسان و مرگ هیچ فاصله ای نیست،گاه یک انسان قویّ و نیرومند و سالم در یک حادثه ناگوار،در چند لحظه مبدّل به یک مشت استخوان و گوشت متلاشی شده می گردد و گاه یک انسان پیر و ناتوان،یا نیرومند و جوان،با یک سکته قلبی و مغزی که عوامل زیادی نمی خواهد در چند لحظه چنان با دنیا وداع می گوید

ص:43

که گویی هرگز اهل این دنیا نبوده است،گاه یک لقمه نان یا یک جرعه آب،گلوگیر می شود و انسان را خفه می کند و گاه یک غذای نامناسب انسان را مسموم کرده و از پای درمی آورد،و اگر حالت غفلت عمومی-که خداوند طبق مصالحی بر انسانها مسلّط ساخته است-نبود هیچ انسانی نمی توانست لحظه ای آرامش داشته باشد.

امام علیه السّلام در ششمین و آخرین دستور این بخش از خطبه،به نکته مهمّ دیگری اشاره کرده و دستورات گذشته را با آن تکمیل می کند،می فرماید:«از کسانی باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا،سرای ابدی آنان نیست،لذا آن را با سرای آخرت مبادله کردند» (و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا،و علموا أنّ الدُّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا) (1)چه کسی فریاد می زند و مردم دنیا را از خواب غفلت بیدار می کند،تا آماده کوچ کردن شوند؟آیا همان ملکی است که در روایت امام باقر علیه السّلام و در دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السّلام به آن اشاره شده است:

«له ملک ینادی کلّ یوم! لدوا للموت و ابنوا للخراب!»

«او فرشته ای دارد که همه روز فریاد می کند بزایید برای مردن!و بنا کنید برای خراب شدن! (2)» یا این که منادی همان عوامل درونی و برونی بدن انسان است که موجب فساد و

ص:44


1- 1) قراین موجود در خطبه فوق نشان می دهد که«فاستبدلوا»به صورت فعل ماضی است درست مانند «فانتبهوا»،زیرا هر کدام از این دو به صورت نتیجه برای جمله قبل است.«انتباه»و بیداری نتیجه فریاد بیدار باش است،و«تبدیل کردن دنیا به آخرت»نتیجه علم و آگاهی از موقعیت این دو،می باشد.ولی با کمال تعجّب بعض از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که جمله«فاستبدلوا»به صورت فعل امر خوانده شود که تفاوت زیادی را در مفهوم این جمله و جمله های بعد ایجاد می کند.
2- 2) منهاج البراعة علاّمه خویی،جلد 4،صفحه 399(همین معنا در کلمات«قصار نهج البلاغه»جمله 132 نیز وارد شده است آنجا که می فرماید:«انّ للّه ملکا ینادی فی کلّ یوم:لدوا للموت،و اجمعوا للفناء،و ابنوا للخراب».)

ویرانی تدریجی،یا ناگهانی آن می شود و با زبان حال فریاد می زند:«آماده کوچ کردن باشید!» در این زمینه اشعار جالب دیگری در دیوان منسوب به آن حضرت نیز آمده است که دریغ دانستیم از ذکر آن صرف نظر کنیم،می فرماید:

2

إلی م تجّر أذیال التّصابی و شیبک قد نضا برد الشّباب

بلال الشّیب فی فودیک نادی بأعلی الصّوت حیّ علی الذّهاب

خلقت من التّراب و عن قریب تغیب تحت أطباق التّراب

طمعت إقامة فی دار ظعن فلا تطمع فرجلک فی الرّکاب

و أرخیت الحجاب فسوف یأتی رسول لیس یحجب بالحجاب

أعامر قصرک المرفوع؟أقصر! فإنّک ساکن القبر الخراب!

تا کی دامن عشق ها را می کشی در حالی که پیری تو،طراوت جوانی را از بین برده است.

بلال پیری در دو طرف سر تو،بانگ اذان برداشته و با بلندترین صدا«بشتاب برای رفتن»را سر داده است.

تو از خاک آفریده شده ای و بزودی در زیر طبقات خاک پنهان خواهی شد.

تو طمع داری در سرای موقّت اقامت گزینی در این کار طمع نکن،پای تو در رکاب است.

تو گرداگرد خود حجاب و مانعی ایجاد کرده ای ولی بزودی فرستاده ای می آید که هیچ حجابی مانع او نیست.

آیا قصر بلند خود را مرمّت می کنی؟کوتاه کن! چرا که بزودی ساکن قبر ویران خواهی شد! (1)در پایان این دستورات شش گانه که همه ناظر به ناپایداری دنیا و لزوم آمادگی برای سفر آخرت است امام علیه السّلام سخنی بیان فرموده که به منزله دلیل و برهان برای

ص:45


1- 1) منهاج البراعة،جلد 4،صفحه 399.

سخنان قبل است می فرماید:«اینها همه به خاطر آن است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و بی هدف رها نکرده است» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا،و لم یترککم سدی (1)).

این گفتار در حقیقت اشاره به برهان معروف معاد(برهان حکمت)است که می گوید:اگر هدف آفرینش انسان،همین زندگی چند روزه و خور و خواب در آن باشد،هدف بیهوده ای خواهد بود،این آفرینش عظیم،این آسمان و زمین با این همه عجایب و شگفتی ها،این ساختمان عجیب انسان با آن همه ظرافت ها و دقّت ها،ممکن نیست برای هدفی این چنین بی ارزش بوده باشد،تمام قراین موجود در جهان آفرینش انسان و جهان،گواهی می دهد که هدف بزرگی در آفرینش او بوده است؛و خداوند حکیم برای آن هدف مهم انسان و جهان را آفریده است و آن هدف، چیزی جز تکامل معنوی انسانها و قرب الی اللّه و زندگی مملوّ از سعادت در سرای جاویدان نیست.

ص:46


1- 1) «سدی»از مادّه«سدو»(بر وزن سرو)به معنای رها شده و بیهوده و بی هدف است،به همین جهت عرب به شترانی که بدون ساربان رها می شوند و هر جا بخواهند به چرا می روند«سدی»می گویند و در خطبه بالا اشاره به این است که خداوند انسان را رها نساخته و بیهوده و بی هدف نیافریده است.

بخش دوم

اشاره

و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلاّ الموت أن ینزل به.و إنّ غایة تنقصها اللّحظة،و تهدمها السّاعة،لجدیرة بقصر المدّة.و إنّ غائبا یحدوه الجدیدان:اللّیل و النّهار،لحریّ بسرعة الأوبة.و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة.فتزوّدوا فی الدّنیا،من الدّنیا،ما تحرزون [تجوزون]به أنفسکم غدا.

ترجمه

میان شما و بهشت و دوزخ،فاصله ای جز فرا رسیدن مرگ نیست.و مسلّما مقصدی که گذشتن لحظات،فاصله آن را می کاهد،و عبور ساعت ها آن فاصله را نابود می کند،سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.و امر غایبی که(اشاره به سرآمد زندگی است)گذشت شب و روز،آن را به پیش می راند،سزاوار است به سرعت فرا رسد.و مسافری که به زودی با سعادت و خوشبختی یا با شقاوت و بدبختی فرا می رسد باید بهترین آمادگی را برای استقبال از او داشت،حال که چنین است در این جهان،از این جهان،برای خود زاد و توشه ای برگیرید که فردای قیامت خود را با آن حفظ کنید.

ص:47

شرح و تفسیر: تا می توانید توشه برگیرید

در ادامه بحث گذشته،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به سه نکته دیگر می کند که مکمّل دستورات شش گانه پیشین است.

نخست هشدار می دهد که:«میان شما و بهشت و دوزخ فاصله ای جز فرا رسیدن مرگ نیست» (و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلاّ الموت أن ینزل به).

اشاره به این که اگر به شما هشدار دادم که آماده مرگ شوید و با اعمال صالح،بر اجل خود پیشی بگیرید به خاطر این است که فاصله میان شما،و بهشت و دوزخ، بسیار کوتاه است،در یک لحظه مرگ فرا می رسد و خود را در میان بهشت یا دوزخ (به تناسب اعمالتان)می بینید.

آنها که آگاه و بیدارند کوتاهی این فاصله را به خوبی درک می کنند و به مقتضای «اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» (1)آن را از نظر زمانی،نزدیک می بینند و به مقتضای «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» (2)آن را از نظر مکان نیز،نزدیک مشاهده می کنند.

بدیهی است این سخن اشاره به قیامت صغرا است نه قیامت کبرا،توضیح این که، انسانها دارای دو قیامتند:1-قیامت کبرا که تمامی اوّلین و آخرین،در یک زمان معیّن در صحنه محشر حضور می یابند و به حساب همه انسانها رسیدگی می شود، نیکوکاران مشمول عنایات حقّ و برخوردار از بهشت برین می شوند و بدکاران به کیفر اعمالشان راهی دوزخ می شوند.

2-قیامت صغرا که با مرگ هر کس فرا می رسد،رابطه او با دنیا قطع شده،پرونده اعمال بسته می شود و نشانه های رحمت،یا عذاب الهی آشکار می گردد و قبر،باغی از باغ های بهشت یا حفره ای از حفرهای دوزخ می شود.

ص:48


1- 1) سوره قمر،آیه 1.
2- 2) سوره معارج،آیه 6.

همانگونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إنّ للقبر کلاما فی کلّ یوم یقول:أنا بیت الغربة...أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار ،قبر همه روز سخنی دارد و سخنش این است:من خانه غربتم...من باغی از باغهای بهشت،یا حفره ای از حفره های آتشم!» (1).

البته این بهشت و دوزخ،بهشت و دوزخ برزخی است نه بهشت و دوزخ قیامتی.

بهر حال،امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه،از نزدیک بودن قیامت و پاداش و کیفر خبر می دهد هر چند دنیاپرستان محجوب،آن را دور می دانند.

سپس در دومین جمله از این فراز،امام علیه السّلام به نکته مهمی اشاره می کند که نشان می دهد مرگ که دریچه بهشت و دوزخ است از آدمی چندان دور نیست هر چند غالب مردم از آن غافلند،می فرماید:«مقصدی که گذشتن لحظات،فاصله آن را می کاهد،و عبور ساعت ها،آن فاصله را نابود می کند،سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.» و إنّ غایة تنقصها اللّحظة،و تهدمها السّاعة،لجدیرة بقصر المدّة .

منظور از«غایت»در اینجا همان عمر آدمی یا پایان عمر است که لحظه به لحظه،از آن کاسته می شود و گذشت هر ساعتی،بخشی از آن را ویران می کند،چرا که مجموع عمر،ترکیبی از ساعات و لحظه هاست.

این همان حقیقتی است که در سوره«و العصر»به آن اشاره شده و می فرماید:

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» ؛هر انسانی گرفتار خسران است.(و چه بخواهد یا نخواهد سرمایه عمر را تدریجا از کف می دهد).» و نیز همان حقیقتی است،که در یکی از کلمات قصار،به آن اشاره شده: «نفس المرء خطاه إلی أجله ،هر نفسی که انسان می کشد یک گام به مرگ نزدیکتر می شود.» (2)چرا که قلب و مغز و اعضای هر انسانی استعداد معیّنی برای زیستن

ص:49


1- 1) کافی جلد 3،صفحه 242.
2- 2) کلمات قصار،جمله 74.

دارد که اگر هیچ مانعی بر سر راه او پیدا نشود و هیچ بیماری،عمر او را کوتاه نسازد، لحظه ای فرا می رسد که مانند شمعی که مواد قابل اشتعالش پایان گرفته،خاموش می شود.

راستی عجیب است،اگر به انسانی بگویند تمام عمرت را با چه چیز حاضری مبادله کنی؟می گوید با هیچ چیز،ولی لحظه ها و ساعات را مفت و رایگان از دست می دهد،در حالی که مجموعه عمر چیزی جز ترکیب همان لحظه ها و ساعات نیست.

در اینجا سزاوار است اشاره به داستان زیبا و گویایی کنیم که یکی از بزرگان فقها، مرحوم«محقّق نراقی»در کتاب طنزآمیز و پندآموز خود به نام«طاقدیس»-که تمام آن در لباس شعر است-آورده است.

او می گوید:«یک نفر«طرّار»به سراغ دکّان بقّالی رفت و از او قیمت گردو را سئوال کرد او در پاسخ گفت:هر هزار گردو به ده درهم است.سؤال کرد:قیمت صد عدد چه مقدار است؟گفت:پیدا است یک درهم،سراغ قیمت ده عدد را گرفت گفت:

معلوم است یک دهم درهم،سرانجام قیمت یک گردو را سئوال کرد؟گفت:قیمتی ندارد.مرد طرّار گفت:اگر قیمتی ندارد یک عدد به من عطا کن!صاحب دکّان بی گفتگو یک عدد گردو به او داد.او برگشت و یکی دیگر تقاضا کرد باز صاحب دکّان یک گردو به او داد.بار سوم که تقاضای خود را تکرار نمود،بقّال متوجّه شد،گفت:تو کجایی هستی؟گفت اهل فلان جا،گفت:ای طرّار حقّه باز!دیگری را فریب ده (می خواهی سرمایه مرا با این حیله و نیرنگ از چنگ من به درآوری،من هرگز فریب تو را نخواهم خورد).» سپس می افزاید:«اگر از عمر ما چهل سال باقی مانده باشد،کسی بگوید این چهل سال را با چه معامله می کنی،می گوییم تمام دنیا را به ما بدهی قیمت آن نخواهد بود

ص:50

گر دهی صد ملک بی تشویش را می فروشم کی حیات خویش را!

ولی این انسان نادان این عمر عزیز را که از ماه و سال و روزها تشکیل یافته تدریجا مفت و رایگان از دست می دهد لیکن این کودن ببین بی قیل و قال می دهد مفت از کف خود ماه و سال

ای دو صد حیف از چنین گنج نهان کان ز دست ما برون شد ناگهان.»

در سومین جمله،همان معنا را با تعبیر زیبای دیگر تکمیل کرده،می فرماید:«آن امر غایبی که گذشت شب و روز آن را به پیش می راند سزاوار است به سرعت فرا رسد!» (و إنّ غائبا یحدوه (1)الجدیدان:اللّیل و النّهار،لحریّ بسرعة الأوبة) (2)منظور از«غایب»در اینجا اجل و سرآمد زندگی است،که گویی همچون شتر سریع السّیری از آینده به سوی انسانها در حرکت است و شب و روز،همچون دو ساربان،برای سرعت حرکت این حیوان،به خواندن آواز معروف«حدا»مشغولند.

بدیهی است چنین شتری به سرعت به سوی انسان بازمی گردد و بر در خانه او زانو می زند.

تعبیر به«جدیدان»به عنوان کنایه از شب و روز،به خاطر آن است که دائما نو می شوند و یکی جانشین دیگری می گردد.

و تعبیر«أوبه»که به معنای بازگشت است در مورد اجل و سرآمد زندگی،از این نظر است که بنا به تصریح قرآن و دلایل حسّی و یقینی،انسان در آغاز،مادّه بی جانی بیش نبود،سپس لباس حیات بر تن پوشید،و باز هم به سوی مرگ می شتابد، و دگر بار در قیامت به فرمان خدا زنده می شود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»

ص:51


1- 1) .«یحدو»از مادّه«حدو»(بر وزن ضرب)و«حدا»(بر وزن دعا)،در اصل به معنای آواز خواندن برای شتران به منظور سرعت حرکت آنهاست،زیرا در میان اعراب معمول بوده که با نوعی آهنگ و صدای مخصوص در مواقعی که می خواستند شتران را به سرعت،حرکت دهند برای آنها می خواندند،و صحیح آن «حدا»است و در لسان عامّه«حدی»گفته می شود.
2- 2) «أوبه»معنای مصدری دارد و با«إیاب»که به معنای رجوع و بازگشت است،یک مفهوم را می رساند.

«فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» ؛چگونه به خدا کافر می شوید!در حالی که شما مرده(و جسم بی روحی)بودید،او شما را زنده کرد،سپس شما را می میراند و بار دیگر شما را زنده می کند،سپس به سوی او بازگردانده می شوید. (1)

شبیه همین معنا به تعبیر بسیار روشنی در کلمات قصار آمده است،می فرماید:

«إذا کنت فی إدبار و الموت فی إقبال فما أسرع الملتقی ،هنگامی که تو در بازگشت (عمر)هستی و مرگ به جلو می آید چه زود ملاقات صورت می گیرد.» (2)جمعی از شارحان«نهج البلاغه»احتمال داده اند که:منظور از«غایب»در جمله بالا انسان باشد زیرا از وطن اصلی و منزل حقیقی خود که باید به آن بازگردد،یعنی سرای آخرت دور مانده و غایب شده است،و شب و روز این انسان را با سرعت به سوی منزلگاه اصلی می راند،و به همین دلیل به زودی به آن باز می گردد.

این تفسیر با جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که نشان می دهد:«ما از سوی او آمده ایم و به سوی او بازمی گردیم»و با جمله دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در وصیّت نامه تاریخی اش به امام مجتبی علیه السّلام که می فرماید: «و اعلم یا بنیّ أنّ من کانت مطیَّته اللَّیل و النَّهار،فإنَّه یسار به و إن کان واقفا،و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا ،فرزندم بدان!آن کس که مرکبش شب و روز است،دائما در حرکت است هر چند خود را ساکن می پندارد،و همواره قطع مسافت می کند گر چه ظاهرا ایستاده و متوقّف است» (3)،هماهنگ است.

ولی آنچه این تفسیر را از نظر دور می کند،این است که تعبیر«غایب»از انسان، نیازمند به تکلّف است در حالی که این تعبیر درباره مرگ و سرآمد زندگی،بسیار به ذهن نزدیک است.

در چهارمین جمله که این بحث را تکمیل می کند می فرماید:«مسافری که با

ص:52


1- 1) سوره بقره،آیه 28.
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 28.
3- 3) نهج البلاغه،نامه 31.

سعادت و خوشبختی یا با شقاوت و بدبختی فرا می رسد باید بهترین آمادگی را برای استقبال از او داشت» و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة روشن است که منظور از«قادم»در این جمله،انسان است که همچون مسافری از منزلگاه دنیا،به سوی سرای جاودان در حرکت است و ره آوردی که با خود دارد،یا سعادت است یا شقاوت.چه بهتر که بهترین زاد و توشه را با خود برگیرد،تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.

در واقع انسانها همچون مسافرانی هستند،که سفر درازی را در پیش دارند اگر زاد و توشه خوبی همراه داشته باشند،سلامت خود را در طول سفر حفظ کرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد می رسند،و اگر زاد و توشه بدی با خود داشته باشند بیمار و رنجور و ناتوان و بدبخت،وارد آن سرا می شوند.

جمعی از شارحان«قادم»را نیز به معنای مرگ و سرآمد عمر،تفسیر کرده اند که یا با پیام سعادت وارد می شود یا خبر ناگوار شقاوت،و طبعا برای ورود او باید بهترین آمادگی را داشت.

این تفسیر از آن جهت که هماهنگ با مفهوم جمله قبل(و إنّ غائبا...)می باشد، ترجیح دارد.

منظور از «أفضل العّدة» (برترین آمادگی)همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است که در«قرآن مجید»به عنوان«خیر الزّاد»معرفی شده است «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» (1)به همین دلیل،امام علیه السّلام در آخرین جمله این فراز،به عنوان یک نتیجه گیری چنین می فرماید:«حال که چنین است در این جهان،از این جهان،برای خود زاد و توشه ای برگیرید که فردای قیامت خود را با آن حفظ کنید.» فتزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا

ص:53


1- 1) سوره بقره،آیه 197.

امام علیه السّلام تعبیر بسیار جالبی در این عبارت فرموده،می فرماید:در دنیا،از خود دنیا،برای آخرت زاد و توشه برگیرید.اشاره به اینکه مواهب این جهان مادّی می تواند در عالم آخرت که مملوّ از معنویّت است کارساز باشد،آن هم در صورتی ممکن است که انسان از وجود خود،در دنیا بهره گیرد،و پیش از آنکه از جهان چشم بربندد،زاد و توشه لازم را فراهم سازد،و همان گونه که زاد و توشه مسافر در دنیا،او را از خطر گرسنگی و مرگ حفظ می کند،زاد و توشه تقوا نیز،انسان را در قیامت از خطرات محشر و عذاب الهی نگاه می دارد.

در احادیث اسلامی نیز بر این معنا تأکید شده است،در حدیثی از امام«علی بن ابی طالب»علیه السّلام تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفی شده،می فرماید:(التّقوی حرز لمن عمل بها) (1)و در جایی دیگر،تقوا را به عنوان یک«دژ محکم»و«حصن حصین» معرفی فرموده،می فرماید:

(التّقوی حصن حصین لمن لجأ إلیها) (2)و در جای دیگر، به عنوان«سپر محکم»ذکر فرموده است.می فرماید:

(إلجأوا إلی التّقوی فإنّه جنّة منیعة) (3)

ص:54


1- 1) غرر الحکم،حدیث 1128.
2- 2) غرر الحکم،حدیث 1558.
3- 3) غرر الحکم،حدیث 2553.

بخش سوم

اشاره

فاتّقی عبد ربّه،نصح نفسه،و قدّم توبته،و غلب شهوته،فإنّ أجله مستور عنه،و أمله خادع له،و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها،و یمنّیه التّوبة لیسوّفها،إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها،فیا لها حسرة علی کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة،و أن تؤدّیه أیّامه إلی الشّقوة!نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر[تقتصروا]به عن طاعة ربّه غایة،و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة.

ترجمه

بنده باید از پروردگارش بترسد!خویشتن را اندرز دهد،توبه را مقدّم دارد،و بر شهوات خود چیره شود،زیرا مرگ او،از نظرش پنهان است و آرزویش او را فریب می دهد،شیطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه می دهد،تا مرتکب شود،و او را در آرزوی توبه نگه می دارد،تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامی که مرگ بر او هجوم می آورد در غافلترین حالت باشد!ای وای بر انسان غافلی که عمرش حجتی بر ضدّ اوست!(و در قیامت گواهی می دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت)و وای به حال انسانی که روزگارش(که باید سرچشمه سعادت او شود)او را به شقاوت کشاند!از خداوند سبحان می خواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی آنان را مست و مغرور نمی سازد و هیچ هدفی آنها را

ص:55

از اطاعت فرمان پروردگار باز نمی دارد و بعد از فرا رسیدن مرگ،پشیمانی و اندوه به آنان روی نمی آورد.

شرح و تفسیر: وای بر انسان های غافل!

امام علیه السّلام در این بخش که در واقع نتیجه گیری از بخش های گذشته است و با«فاء» تفریع شروع می شود می فرماید:«بنده باید از پروردگارش بترسد،خویشتن را اندرز دهد،توبه را مقدّم دارد،و بر شهوات خود چیره شود» (فاتّقی عبد ربّه،نصح نفسه، و قدّم توبته،و غلب شهوته). (1)

امام در جمله اوّل،دستور به تقوا می دهد که در واقع توضیحی است برای جمله «فتزوّدوا فی الدّنیا» که قبلا آمده بود،زیرا می دانیم بهترین زاد و توشه ها زاد و توشه تقواست.و روی عنوان عبودیّت که انگیزه تقوا است تکیه می کند و بعد از ذکر این اجمال،به تفصیل آن،در سه جمله می پردازد:نخست اندرز دادن خویش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعا یک نسخه کامل برای سعادت انسانهاست،انسانی که از اندرز خویش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمی افتد و چنین انسانی مغلوب شهوات می شود.

سپس اشاره به مطلبی می کند که در حقیقت دلیلی است برای آنچه در جمله قبل آمده،می فرماید:«زیرا مرگ انسان،از نظرش پنهان است(ناگهان فرا می رسد در حالی که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهایی نیافته)و آرزویش وی را فریب می دهد،شیطان همواره مراقب اوست،گناه را در نظرش جلوه می دهد تا مرتکب شود،و او را در آرزوی توبه نگه می دارد،تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامی که مرگ

ص:56


1- 1) «افعالی»که در این جمله هاست،گر چه به صورت ماضی آمده،لیکن معنای امر را در بردارد گویا چنان شنونده مطیع فرمان است که بدون گفتن،آنها را انجام داده است.

بر او هجوم می آورد در غافلترین حالت باشد!» (فإنّ أجله مستور عنه،و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها،و یمنّیه التّوبة لیسوّفها (1)،إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها).

با توجّه به اینکه «أغفل ما یکون عنها» در مقام بیان حال است،مجموع جمله چنین معنا می دهد که:«هنگام هجوم مرگ،چنین انسانی که اسیر شهوات،آرزوها و شیطان است،در غافلترین حالات به سر می برد،و هنگامی چشم باز می کند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.» این احتمال نیز وجود دارد که«اذا»معنای شرطیّت نداشته باشد و«اذا»ی «مفاجات»باشد و آنگاه مفهوم جمله چنین می شود:«ناگهان مرگ او فرا می رسد،در حالی که در غافلترین حالات است»البتّه نتیجه هر دو تعبیر یکی است و آن فرا رسیدن مرگ،بدون هیچ گونه آمادگی است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام می فرماید:«ای وای بر انسان غافلی که عمرش دلیلی بر ضدّ او است(و در قیامت گواهی می دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت)و وای به حال انسانی که روزگارش(که باید سرچشمه سعادت او شود)او را به شقاوت کشاند!» (فیا لها حسرة علی کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة،و أن تؤدّیه أیّامه إلی الشّقوة!) آری سرمایه ای عظیم تر و پر برکت تر از ساعات و ایّام عمر انسان وجود ندارد، سرمایه ای است که گاه بهره گیری از یک ساعت آن،می تواند انسان را از پست ترین حالات به اوج عظمت برساند و همچون«حرّ بن یزید ریاحی»از صفت اشقیا درآید و در صفوف بهترین صالحان و شهیدان جای گیرد،یا اینکه در لحظه ای،ضربه ای بر

ص:57


1- 1) «یسوّفها»از مادّه«تسویف»به معنای امروز فردا کردن و تأخیر انداختن کاری است و در اصل از جمله «سوف افعال کذا»(بزودی این کار را انجام می دهم)گرفته شده است.

پیکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد(همانگونه که درباره امیر مؤمنان علی علیه السّلام در روز تاریخی احزاب آمده است)و یا شبی از آن را در بستر به سر برد،در حالی که بالاترین معامله را با خدا کرده باشد(آنگونه که در«لیلة المبیت» واقع شد).

چنین عمری که ساعات و لحظاتش این قدر گرانبها است اگر دهها سال آن،در اختیار انسان قرار گیرد و کمترین بهره ای از آن بر ندارد،آیا حسرت بار و اسف انگیز نیست و همین است که امام علیه السّلام در جمله های بالا به خاطر آن تأسّف می خورد.

در پایان،امام علیه السّلام با یک دعای بسیار پرمعنا و آموزنده،خطبه را پایان می دهد، می فرماید:«از خداوند سبحان می خواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی آنان را مست و مغرور نمی سازد،و هیچ هدفی آنها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمی دارد،و بعد از فرا رسیدن مرگ،پشیمانی و اندوه به آنان روی نمی آورد» (نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره (1)نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غایة،و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة) (2).

امام علیه السّلام در این سه جمله-که در مقام دعا ذکر کرده-سه درس دیگر به همگان می دهد،نخست اینکه:مراقب باشید نعمتهای الهی شما را مست و مغرور نکند، دیگر اینکه:مواظب باشید،اهداف مادّی شما را از اطاعت خدا باز ندارد،سوم اینکه:

کاری کنید که اگر مرگتان فرا رسد،نادم و پشیمان و اندوهناک نباشید و آمادگی کافی برای آن به دست آورده باشید!

ص:58


1- 1) «تبطر»از مادّه«بطر»(بر وزن نظر)در اصل به معنای شکافتن چیزی است و«بیطار»(دامپزشک)را نیز از این جهت«بیطار»می گویند که بدن حیوان را با نیشتر برای معالجه می شکافد،سپس به هر گونه طغیان و تجاوز از حدّ،در اظهار خوشحالی به هنگام روی آوردن نعمتها،اطلاق شده است و در یک تعبیر می توان «بطر»را به معنای مستی و غرور ناشی از نعمت،تفسیر کرد.
2- 2) «کابه»(بر وزن خرابه)معنای مصدری و اسم مصدری دارد و به معنای ناراحتی و دل شکستگی از غم و اندوه است و گاه گفته اند:«به ناراحتی های ناشی از اندوه که آثارش در چهره ظاهر می شود»اطلاق می گردد.
نکته ها
1-فلسفۀ پنهان بودن مرگ

در این خطبه اشاره ای به مسأله پنهان بودن مرگ شده است(فإنّ أجله مستور عنه)و این یکی از رازهای مهمّ خلقت است،هیچ کس نمی داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟امروز«مخبر»است و فردا«خبر»،امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت می کند،و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند.بی شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بی شماری می شد که «امام صادق علیه السّلام»در توحید معروف«مفضّل»به آن اشاره فرموده،می گوید:

«ای مفضّل!درباره مخفی بودن مدّت حیات انسان،بیندیش!اگر انسان مقدار عمر خود را می دانست(از دو حال خارج نبود)اگر عمرش کوتاه بود،همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود،بلکه به کسی می ماند که دارایی اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر می کند و در ترس و وحشت است.این در حالی است که فنای عمر از فنای مال مهمتر می باشد،زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینی ندارد.و اگر عمر او طولانی بود و از آن آگاه می شد،احساس امنیّت و بقا می کرد و غرق معاصی و گناهان می گردید،به این امید که بهره کافی از شهوات ببرد و هنگامی که پایان عمرش نزدیک می شود،به توبه بنشیند.این چیزی است که خداوند از بندگانش نمی پسندد(به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند،همان حالتی که از یک سو به انسان آرامش می دهد و از سوی دیگر هشدار و سبب تکامل او می گردد)» (1)

ص:59


1- 1) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 83-84(حدیث توحید مفضّل).
2-فریب آرزوها را نخورید

امام علیه السّلام در جمله دیگری به فریب آرزوها اشاره فرموده و می گوید: (و أمله خادع له) چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب می دهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهی سپری می کند؟! به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست.بسیاری هستند که گمان می کنند اگر خانه کوچک محقّری در تملّک آنها در آید برای همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود،ولی چیزی نمی گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ می بینند.و اگر به خانه وسیعتری برسند باز آن را محدود و ناکافی می پندارند.دیده شده است افرادی خانه ها و قصرهای متعدّد داشته اند ولی باز عطش درونی آنها فرو ننشسته و آرزوهای خانه های بیشتر و قصرهایی مجلّل تر داشته اند،روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که:«اگر اقلیم های هفت گانه را به پادشاهی بدهند باز در بند این است،که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگری بر آن بیافزاید.» این تنها در مورد مسکن بود،در مورد سایر مواهب زندگی مادّی نیز،عینا همین است!این آرزوهای دور و دراز و بی انتها،صاحبان خود را لحظه ای راحت نمی گذارد و تمام نیروهای آنها را به خود جذب می کند،در حالی که همه آنها انبوهی از پندارها است و این همان چیزی است که امام علیه السّلام از آن تعبیر به«خدعه»و«نیرنگ آرزو»کرده است.

3-تزیین کردن شیطان!

از نکات مهمّی که در خطبه بالا به آن اشاره شده،زینت بخشیدن معاصی به وسیله شیطان است که در آیات قرآنی نیز به آن اشاره شده،در آیه چهل و سه سوره

ص:60

«انعام»درباره گروهی از امّت های پیشین می خوانیم: «وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ،لیکن دل های آنها قساوت پیدا کرد و شیطان کارهایی را که می کردند برای آنان زینت داد»و در سوره«حجر»از قول خود شیطان می خوانیم که وقتی از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنی فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست،چنین گفت: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» ،من(لذّات مادّی را)در زمین،در نظر آنها زینت می دهم،همگی را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را (1)».

این تزیین شیطانی،از طرق مختلفی صورت می گیرد:گاه از طریق آرزوهای دور و دراز یا پندارهای باطل!و گاه از طریق وسوسه لذّات زودگذر و شیرینی های ظاهری که در بعضی از گناهان وجود دارد،و دقیقا امتحان انسانها از همین جا شروع می شود که چگونه پرده های پندار و پیرایه آرزوهای زودگذر را بدرند و به لذّت های ظاهری-که همانند عسل مسمومی،در کام روح انسان،شیرینی موقّتی ایجاد می کند و آنگاه امعای درون انسان را متلاشی می سازد-اعتنا نکنند و در حقیقت خطر مهمّ گناهان و معاصی،همین تزیین های شیطانی و یا تزیین های نفس است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در بعضی از آیات قرآن،تزیین اعمال به خدا نسبت داده شده است اینگونه آیات با آیات بالا چگونه سازگار است؟ پاسخ این سؤال با توجّه به آیه چهار سوره«نمل»به خوبی روشن می شود که می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ» ،کسانی که به آخرت ایمان ندارند اعمال(بد)آنها را برای آنان زینت می دهیم به گونه ای که سرگردان می شوند».

ص:61


1- 1) سوره حجر،آیات 39-40.

این آیه به خوبی نشان می دهد که این تزیین الهی نوعی مجازات الهی برای افراد بی ایمان و منحرف است و یا به تعبیر دیگر:اعمالشان سبب می شود که خداوند آنها را در چنگال شیطان رها سازد و از آنان حمایت نکند.به این ترتیب هر دو بخش از آیات به یک حقیقت اشاره می کند و شاید تعبیر (و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها) که در خطبه بالا آمده اشاره به همین باشد.

4-عمر انسانها حجّتی بر ضدّ آنهاست!

از تعبیرهای پر معنایی که در خطبه بالا آمده است«حجّت بودن عمر»است.

چگونه عمر انسان می تواند حجّتی بر ضدّ او باشد؟ظاهرا نکته اش این است که خداوند در طول عمر انسان،به قدر کافی درسهای عبرت به او می دهد و حوادث بیدار کننده و هشدار دهنده را فراهم می سازد،علاوه بر پیام هایی که به وسیله پیامبران مرسل و اوصیای آنها برای انسان فرستاده است.از همین رو در آیه«سی و هفت»سوره«فاطر»چنین می خوانیم:«هنگامی که فریاد دوزخیان بلند می شود و از پیشگاه خدا تقاضا می کنند ما را از دوزخ خارج کن و بار دیگر به دنیا بازگردان تا اعمال صالحی غیر از آنچه داشتیم انجام دهیم به آنها گفته می شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ» ،آیا شما را به آن اندازه،عمر نبخشیدیم که هر کس اهلیّت دارد در آن متذکّر شود و آیا انذار کننده(الهی)به سراغ شما نیامد؟!»

5-غرور و مستی نعمت!

نکته دیگری که در خطبه بالا به آن اشاره شده،حالتی است به عنوان«بطر»که به افراد کم ظرفیت به هنگام وفور نعمت دست می دهد و در قرآن مجید به آن اشاره شده است.در آیه«چهل و هفت»سوره«انفال»می خوانیم: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا»

ص:62

«مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ» ،و مانند کسانی نباشید که از روی غرور و مستی نعمت و خودنمایی و ریاکاری در مقابل مردم،از خانه های خود بیرون آمدند و مردم را از راه خدا باز می داشتند».

واژه«بطر»(بر وزن نظر)همان گونه که در قبل نیز اشاره شد،در اصل به معنای شکافتن است و سپس به معنای طغیان و غرور،به خاطر فزونی نعمت-که سبب می شود انسان پرده های تقوا و اطاعت الهی را پاره کند-اطلاق شده است و این حالتی است که در بسیاری از صاحبان نعمت که ایمان و ظرفیت کافی برای فزونی نعمتهای الهی را ندارند پیدا می شود،حالتی شبیه حالت مستان پیدا می کنند به گونه ای که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نیستند:حالتی بسیار زشت و زننده و مایه ننگ و عار!به همین دلیل در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:

«ینبغی للعاقل أن یحترز من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشّباب ،انسان عاقل باید از مستی مال و مستی قدرت و مستی علم و مستی مدح مدّاحان و مستی جوانی بپرهیزد»و در پایان حدیث می افزاید:

«فإنّ لکلّ ذلک ریاحا خبیثة تسلب العقل و تستخّف الوقار ،زیرا این مستی ها بادهای کثیف و آلوده ای دارد که عقل را می رباید و وقار انسان را از بین می برد». (1)

آری مستی این امور غالبا از مستی شراب سنگین تر است،چرا که مستی شراب یک شبه از بین می رود ولی مستی این امور گاهی یک عمر،همراه انسان است!

ص:63


1- 1) غرر الحکم،حدیث 10948.

ص:64

خطبۀ 65: علم خداوند و سایر صفات او

اشاره

(1)

در این خطبه بحثهای لطیفی از علم خداوند(و سایر صفات او)مطرح شده است

خطبه در یک نگاه

از آنجا که ذکر خدا و توجّه به اسما و صفات او به انسان نیرو می بخشد و او را به مسؤلیت هایش در زمینه جهاد با دشمنان آشناتر می کند،امام علیه السّلام قبل از جنگ ها و در طول جنگ،مردم را به خداوند و صفات جلال و جمال او توجّه می داد و این خطبه نیز که در آستانه جنگ دیگری با معاویه و ظالمان شام ایراد شده،بسیاری از دقایق صفات خداوند،مخصوصا در زمینه علم و قدرت او را بر شمرده،تا در سایه آگاهی و توجّه بیشتر به این صفات،نور و صفای بیشتر،و قدرت و توان فزونتری در شنوندگان حاصل گردد.

ص:65


1- 1) سند خطبه:«شیخ صدوق»-رضوان اللّه تعالی علیه-این خطبه را با مقداری تفاوت،در کتاب توحیدش نقل کرده و اضافه می کند که:این خطبه را زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که مردم را جهت جنگ با معاویه برای دومین بار بسیج می کرد.از جمله کسانی که بخش هایی از این خطبه را نقل کرده اند مرحوم«آمدی»در«غرر الحکم»است،گر چه او بعد از«سیّد رضی»می زیسته،ولی تفاوت هایی که در تعبیرات او با«سیّد رضی» وجود دارد نشان می دهد که از منابع دیگری آن را گرفته است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 50).

ص:66

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا،فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا،و یکون ظاهرا قبیل أن یکون باطنا،کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل،و کلّ عزیز غیره ذلیل،و کلّ قویّ غیره ضعیف،و کلّ مالک غیره مملوک،و کلّ عالم غیره متعلّم،و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز،و کلّ سمیع غیره یصمّ عن لطیف الأصوات،و یصمّه کبیرها،و یذهب عنه ما بعد منها،و کلّ بصیر غیره یعمی عن خفیّ الألوان و لطیف الأجسام،و کلّ ظاهر غیره باطن،و کلّ باطن غیره غیر ظاهر.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است،که هیچ وصفی از او بر وصف دیگر پیشی نگرفته(تا بتوان گفت:)پیش از آنکه آخر باشد،اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد،ظاهر بوده است(او هم اوّل است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن)هر چه جز او به یگانگی توصیف شود کم ارزش است و هر عزیزی غیر او ذلیل است و هر قویّی،غیر او ضعیف است و هر مالکی غیر او،مملوک است و هر عالمی غیر او، دانش آموز است و هر قدرتمندی غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است و هر شنونده ای غیر او،از درک صداهای ضعیف،ناتوان و ناشنواست و صداهای قوی گوش او را کر می کند و آوازهای دور را نمی شنود،و هر بیننده ای غیر او از دیدن رنگ های ضعیف و اجسام بسیار کوچک ناتوان است و هر آشکاری غیر او پنهان است و هر پنهانی غیر

ص:67

او آشکار نیست(ولی خداوند با این که کنه ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشکارتر است).

شرح و تفسیر: مدح و تمجید پروردگار

در بحث صفات خدا توجّه به این نکته بسیار لازم است و غفلت از آن مایه گمراهی است که صفات جمال و جلال او،هیچ شباهتی به صفات مخلوقات ندارد،او علم و قدرت دارد ولی نه همچون علم و قدرت ما.او بینا و شنواست ولی نه همچون بینایی و شنوایی ما،چرا که او ذاتی است بی پایان از هر نظر،و برتر از جسم و عوارض جسمانی،به همین دلیل هنگامی که وارد بحث صفات خدا می شویم با شگفتی هایی روبرو می گردیم که در هیچ جای دیگر ندیده ایم.از جمله این که صفاتی که در عالم مخلوقات با هم متضادند در آنجا در کنار یکدیگر قرار دارند،مثلا در جهان مخلوقات چیزی که اوّل است آخر نیست و چیزی که آخر است اوّل نیست،و چیزی که ظاهر است باطن نیست و چیزی که باطن است ظاهر نیست ولی در ذات پاک خداوند،اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است.

گذشته از این،در جهان مخلوقات،صفات به تدریج یکی پس از دیگری ظاهر می شود و تکامل می یابد و شکل می گیرد ولی در صفات خداوند،نه سیر تدریجی دیده می شود و نه مقدّم و مؤخّر بودن! در نخستین جمله های این خطبه،به همین حقیقت اشاره شده است.می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است که هیچ وصفی از او،بر وصف دیگرش پیشی نگرفته است(تا بتوان گفت:)پیش از آنکه آخر باشد اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر بوده است» (الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا،فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا،و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا)

ص:68

دلیل این مطلب که مربوط به صفات پروردگار است،مانند بسیاری از صفات دیگرش در این نکته نهفته است که او وجودی است ازلی و ابدی و بی پایان از تمام جهات،به همین دلیل،هم آغاز است و هم انجام،هیچ وجودی قبل از او نبوده و هیچ چیزی بعد از او نخواهد بود،همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ» ؛اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست» (1)و نیز می فرماید: «لا إِلهَ إِلاّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات او فانی می شود». (2)

اساسا وجودی که ازلی و ابدی است در واقع آغاز و پایان ندارد و تعبیر به اوّل و آخر درباره او به این معنا است که همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند،هم در آغاز پیدایش و هم در ادامه حیاتشان.امّا ظاهر و باطن بودن او،به این معنا است که اصل وجود و صفاتش از همه چیز آشکارتر است،چرا که به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگ های درختان و ریگ های بیابان بلکه به تعداد اتم های جهان- که تعدادش را هیچ کس جز او نمی داند و نمی تواند تصوّر کند-دلیل بر اثبات وجود و صفات اوست،ولی از آنجا که کنه ذاتش بی نهایت است و هیچ انسانی نمی تواند بی نهایت را آنچنان که هست تصور کند(چون نامحدود در محدود نمی گنجد)کنه ذات او بر همه کس،حتّی انبیا و اولیا پنهان است و از آنجا که انسانها نخست به آثار او در پهنه جهان هستی آشنا می شوند و سپس متوجّه ذات پاک او می گردند، می توان گفت:او پیش از آن که پنهان باشد،آشکار است و به تعبیر بعضی از فلاسفه اسلامی«خفای او به خاطر شدّت ظهور اوست».آیا آفتاب که یکی از مخلوقات اوست غالبا از شدّت ظهورش پنهان نیست؟آیا نگاه کردن به قرص خورشید برای انسانها آسان است؟

ص:69


1- 1) سوره حدید،آیه 3.
2- 2) سوره قصص،آیه 88.

سپس امام علیه السّلام در یک مقایسه،ده صفت از اوصاف کمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقایسه کرده و بیگانگی صفات او را از صفات مخلوقات روشن می سازد و نشان می دهد که حقیقت کمال،تنها در ذات پاک اوست و در غیر او- همه چیز-در حال نقصان است! نخست می فرماید:«هر چه جز او به بیگانگی و وجدت توصیف شود،کم ارزش است» (کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل) این سخن اشاره به نکته بسیار لطیفی در باب توحید صفات و ذات خداست،زیرا وحدت درباره او حکایت از بی انتها بودن ذات و صفاتش می کند،وحدت در آنجا به معنای بی نظیر بودن و نامحدود بودن است در حالی که وحدت،در مورد مخلوقات، وحدت عددی است و در جایی گفته می شود که در برابر آن کثرتی باشد و طبعا چنین وحدتی حکایت از قلّت می کند،در حالی که وحدت در ذات پاک او،حاکی از وسعت بی مانند وجود اوست،که همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عین حال زمان و مکانی ندارد.این همان است که در بالا به آن اشاره شد که اوصاف،هنگامی که به ذات خدا می رسد،رنگ دیگری می گیرد،وحدتی که همه جا نشانه کمبود است در آنجا به معنای وسعت بی نظیر است.

در«توحید صدوق»آمده است که:«مرد عربی روز جنگ جمل برخاست و عرض کرد:ای امیر مؤمنان!آیا تو می گویی خداوند واحد است؟مردم از هر سو به او حمله کردند و به او گفتند ای مرد عرب!اینجا جای این سؤالات است؟(هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد)امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:او را رها کنید!مطلبی را که این مرد عرب می خواهد همان چیزی است که ما از دشمنان در این میدان می خواهیم (اشاره به اینکه ما در طریق همین معارف پیکار می کنیم)».

سپس فرمود:

«یا أعرابیّ إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام:فوجهان منها لا یجوز علی اللّه عزّ و جلّ،و وجهان یثبتان فیه ،ای اعرابی!اینکه گفته می شود خداوند

ص:70

یگانه است چهار معنا دارد:دو معنای آن درباره خداوند متعال جایز نیست و دو معنای آن درباره او ثابت است»سپس در شرح آن فرمودند:«آن دو معنا که بر خدا جایز نیست،یکی واحد عددی است زیرا چیزی که دومی ندارد(و بی مثل و مانند است)در باب اعداد داخل نمی شود...و دیگر واحد نوعی در جنس خود است(به این گونه که بگوییم نوع خداوند در جنسش یکتاست)این نیز درباره ذات پاک او صحیح نیست،چون در آن نوعی تشبیه است،در حالی که خداوند از هر گونه شبیه مبرّا است و امّا آن دو معنا که درباره خداوند،صادق است یکی این است که گفته شود:او یگانه است و هیچ گونه شبیه و مانندی ندارد.آری خدا این چنین است.یا اینکه گفته شود:خداوند«احدیّ المعنی»است یعنی نه اجزای خارجی دارد و نه اجزای عقلی،و نه اجزای ذهنی،آری خداوند متعال چنین است!» (1)در دومین قسمت از این توصیف ها می فرماید:«هر عزیزی غیر او ذلیل است.» و کلّ عزیز غیره ذلیل .

«عزّت»خواه به معنای«قدرت شکست ناپذیر»باشد و خواه به معنای«احترام و عظمت»تنها شایسته ذات خدا است،زیرا ما سوای خدا از یک سو:اسیر چنگال قوانین عالم آفرینشند و محکوم به قضا و قدر می باشند و از سوی دیگر:همگی نیازمند به ذات پاک پروردگارند و از سوی سوم:عزّت او ذاتی است و اگر غیر او عزیز باشد به سبب وابستگی به ذات پاک او است،بنابراین هیچ موجودی توانایی عرض اندام در برابر عزّت او را ندارد و هر موجودی هر اندازه به او نزدیک باشد به همان اندازه شعاعی از عزّتش بر او می تابد.قرآن مجید می گوید: «أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» ؛آیا این منافقانی که کافران را اولیای خود برگزیده اند عزّت و آبرو نزد آنان می جویند؟با اینکه همه عزّتها از آن خدا است.» (2)

ص:71


1- 1) توحید صدوق(بنابر نقل بحار الانوار،جلد 3،صفحه 206،حدیث 1.برای توضیح بیشتر درباره حقیقت توحید و یگانگی خدا به کتاب«پیام قرآن»جلد سوم،صفحه 260 به بعد مراجعه کنید.
2- 2) سوره نساء،آیه 139.

و در آیه ده سوره«فاطر»می خوانیم: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» ،کسی که خواهان عزّت است(باید از خدا بخواهد)چرا که تمام عزّت برای خدا است».

در سومین توصیف می فرماید:«هر قویّ ای غیر او ضعیف است» و کلّ قویّ غیره ضعیف .

چرا که قوّت و قدرت در جهان مخلوقات،یک امر نسبی است،هر موجودی در مقایسه با موجودات پایین تر،قویّ و در برابر موجودات برتر،ضعیف است و این سلسله ادامه می یابد تا به ذات پاک خدا برسد،در آنجا قوّت و قدرت لا یتناهی است و قدرتی بالاتر از او تصوّر نمی شود که با آن مقایسه شود.به همین دلیل قوی ترین انسانها ممکن است در مقابل یک موجود ناچیز،مانند یک مگس یا پشه و یا حتّی یک میکروب که با چشم دیده نمی شود شکست بخورند و چنان بیماری بر آنان مسلّط شود که تمام پزشکان جهان از درمان آن عاجز بمانند!بنابراین،توصیف غیر خدا به قدرت،در حقیقت یک توصیف مجازی است و«قویّ»به معنای حقیقی،ذات پاک اوست.

در ذیل آیه 165 سوره بقره می خوانیم: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» ،(مشرکان در قیامت خواهند دانست)که تمام قوّت از آن خداست(و معبودهای خیالی آنها هیچ قدرتی ندارد).» در چهارمین توصیف می فرماید:«هر مالکی غیر او مملوک است!» و کلّ مالک غیره مملوک زیرا مالکیّت حقیقی از خلقت و آفرینش سرچشمه می گیرد،کسی که همه موجودات را آفریده و نه تنها در آغاز وجود به او نیازمند بوده اند که در بقا و ادامه وجودشان نیز به او وابسته و نیازمندند،مالک حقیقی است.به همین دلیل مالکیّت درباره غیر خدا،نوعی اعتبار و مجاز است و به تعبیری دیگر:اگر مالک چیزی شویم

ص:72

به سبب تملیک پروردگار می باشد و گرنه هیچ موجودی از خود چیزی ندارد حتّی پیامبر بزرگ خدا،مأمور است بگوید: «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» ، (1)من مالک هیچ سود و زیانی برای خویش نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد».و در آیه 26 سوره آل عمران می خوانیم: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ،بگو:

بار الها!مالک حکومتها تویی،به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می گیری،هر کس را بخواهی عزّت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی،تمام خوبی ها به دست تو است،تو بر هر چیزی قادری!» در پنجمین توصیف،از علم(بی پایان)خداوند سخن می گوید و می فرماید:«هر عالمی جز او دانش آموز است» و کلّ عالم غیره متعلّم چرا که علم خدا ذاتی است و چیزی جز حضور ذات او در همه جا،و در هر زمان، و در هر شرایط نمی باشد.بنابراین نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر می شود و نه هیچ گونه محدودیتی،بلکه علم او همچون ذات او نامتناهی است،در حالی که هر کس غیر او علمی دارد مسبوق به جهل است و مولود تعلّم و فراگیری.

آن روز که انسان وجود نداشت،علمی هم نداشت و آنگاه که موجود شد خداوند پاره ای از علوم را به طور فطری در نهاد او قرار داد،پاره ای از علوم نیز از طریق تجربه برای او حاصل می شود و بخشی نیز از طریق آموختن از دیگران،که در واقع هر سه بخش،نوعی آموزش است.بنابراین تمام عالمان-جز خداوند-دانش آموزند از طرق مختلف.تنها ذات پاک او است که منبع لا یزال هر علم و دانش است! قرآن مجید می فرماید: «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،خداوند شما را از شکم مادرانتان

ص:73


1- 1) سوره اعراف،آیه 188.

خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد(مطالبی را از طریق شنوایی و تعلّم و حقایقی از طریق مشاهده با چشم و مسایلی را از طریق تحلیل های عقلی فرا می گیرید)تا شکر نعمت او را به جا آورید». (1)

در ششمین توصیف می فرماید:«و هر قدرتمندی غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است» (و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز) دلیل آن نیز در نامحدود بودن ذات خداوند و محدود بودن غیر او نهفته است، چون ذات او نامحدود است و قدرتش که عین ذاتش می باشد آن هم نامحدود است، ولی غیر او هر کس که باشد قدرتی محدود دارد،به همین دلیل نسبت به بعضی از امور توانا و نسبت به بعضی از امور،ناتوان می باشد و حتّی انجام یک کار معیّن در پاره ای از شرایط و بعضی از حالات برای او ممکن و در پاره ای دیگر از شرایط غیر ممکن است.

یک انسان در هر روز از عمرش و یا در هر ساعتی،ممکن است از نظر قدرت در حال دگرگونی باشد،تنها کسی که همیشه و در همه حال بر هر چیزی توانا است ذات قادر متعال است و اینکه بعضی سؤال می کنند اگر قدرت خداوند شامل همه چیز می شود آیا می تواند تمام دنیا را در فضای کوچکی به اندازه یک تخم مرغ قرار دهد،بی آنکه تخم مرغ بزرگ و یا فضا کوچک شود،یک مغالطه بیش نیست! به عبارت دیگر:صورت سؤال غلط است چرا که مفهومش این است که آیا ممکن است در آن واحد،دنیا هم بزرگ باشد،هم کوچک و فضای تخم هم به اندازه کنونی باشد و هم به اندازه عالم.یا به تعبیر دیگر:این سؤال به منزله این است:«آیا خداوند قادر است که دنیا را کوچک کند و در همان حال کوچک نکند و فضای تخم مرغ را به اندازه عالم کند و در همان حال نکند!؟»

ص:74


1- 1) سوره نحل،آیه 78.

بدیهی است وقتی صورت سؤال غلط باشد جوابی ندارد.جالب این است که عین این سؤال را از امیرمؤمنان علی علیه السّلام کردند و گفتند:

«هل یقدر ربّک أن یدخل الدّنیا فی بیضة من غیر أن تصغیر الدّنیا أو تکبر البیضة؟فقال علیه السّلام:إنّ اللّه تبارک و تعالی لا ینسب إلی العجز و الّذی ذکرت لا یکون ،آیا پروردگار تو توانایی دارد که دنیا را در درون تخم مرغی جای دهد،بی آنکه دنیا کوچک شود یا تخم مرغ بزرگ شود؟» امام علیه السّلام فرمود:«خداوند متعال هرگز به ناتوانی نسبت داده نمی شود،ولی آنچه تو گفتی غیر ممکن است(و قدرت در امر محال مفهوم ندارد).» (1)کوتاه سخن این که قدرت خداوند هم ذاتی است و هم نامحدود و هم ازلی و هم ابدی و غیر او هر چه دارد،از او دارد و به آن مقدار که او می خواهد،دارد و از غیر آن عاجز و ناتوان است! در هفتمین توصیف می فرماید:«هر شنونده ای غیر از خدا از درک صداهای ضعیف ناتوان و ناشنوا است و صداهای قوی گوش او را کر می کند و آوازهای دور را نمی شود.» (و کلّ سمیع غیره،یصّمّ عن لطیف الأصوات و یصمّه کبیرها،و یذهب عنه ما بعد منها).

شنوایی در انسانها از طریق انتقال امواج به گوش ها-که در برابر امواج صوتی حساسیّت دارد و پرده«صماخ»را که همچون پوسته طبلی است،به حرکت در می آورد و از آنجا به مغز منتقل می شود-می باشد،و از آنجا که ساختمان این اسباب از جهات مختلفی محدود است انسان توانایی شنیدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان:«تنها قادر است صداهایی را بشنود که طول موج آن،بین شانزده مرتبه در ثانیه تا بیست هزار مرتبه در ثانیه بوده باشد»یعنی:آنچه زیر

ص:75


1- 1) بحار الانوار،جلد 4،صفحه 143،حدیث 10،همین معنا از امام صادق علیه السّلام در کتاب«کافی»جلد 1، صفحه 79،حدیث 4،آمده است و نیز در«بحار الانوار»آمده است که:شیطان این سؤال را از حضرت عیسی علیه السّلام پرسید و مسیح علیه السّلام همین جواب را بیان کرد(بحار الانوار،جلد 14،صفحه 271،حدیث 3.)

شانزده مرتبه در ثانیه می باشد برای انسان قابل درک نیست،همانطور که آنچه بیش از بیست هزار مرتبه در ثانیه باشد شنیده نمی شود.

البتّه این اعداد در همه جانداران یکسان نیست.حیواناتی پیدا می شوند که حسّ شنوایی آنها از ما بیشتر است و صداهایی را می شنوند که طول موج آنها کمتر است ولی آنها نیز قادر به شنیدن همه صداها نیستند و هر گاه طول موج آن از تعداد معیّنی پایینتر باشد برای آنها قابل درک نیست،این از یکسو.

از سوی دیگر،هر گاه طول امواج بسیار شدید باشد،ممکن است پرده گوش آدمی را پاره کند و برای همیشه از نعمت شنوایی محروم گردد،به همین دلیل به هنگام آتش کردن بعضی از سلاح های پر صدای جدید،نظامیان از آن دور می شوند و جلوی گوش های خود را محکم می گیرند،مبادا به پرده گوش آنها آسیب برسد.

از سوی سوم،صدا هر قدر قویّ باشد اگر انسان زیاد از آن دور شود توان شنیدن آن را ندارد و به این ترتیب حسّ شنوایی انسان و سایر جانداران از جهات متعدّدی ناتوان است.در گرداگرد ما آن قدر امواج صوتی وجود دارد که ما از لحظه تولّد تا مرگ،از شنیدن آنها ناتوان و محرومیم.

ولی سمیع و شنوا بودن خداوند از طریق ابزار و آلات مادّی و جسمانی نیست، سمیع بودن خداوند گوشه ای از علیم بودن او است،یعنی از تمام صداها آگاهی دارد و از همه،به طور یکسان با خبر است،صدایی او را آزار نمی دهد و چیزی از او دور و مخفی و پنهان نیست.

قرآن مجید می فرماید: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» ،(پیامبر)گفت:پروردگارم همه سخنان را-چه در آسمان باشد و چه در زمین-می داند،او شنوا و دانا است.» (1)

ص:76


1- 1) سوره انبیاء،آیه 4.

در هشتمین توصیف،سخن از«بصیر»بودن خداوند است که از جهاتی به سمیع بودن او شباهت دارد،می فرماید:«هر بیننده ای غیر او،از دیدن رنگ های ضعیف و اجسام بسیار کوچک،ناتوان است». (و کلّ بصیر غیره یعمی عن خفّی الألوان و لطیف الأجسام) بینایی در ما و جانداران دیگر،از طریق چشم است و آن،دستگاه بسیار ظریف و پیچیده ای است که از طبقات مختلفی تشکیل یافته و هر یک از آنها وظیفه خاصّی به عهده دارد و هنگامی که دست به دست هم دهند،تصویر کوچک و روشنی را همانند یک دوربین عکّاسی دقیق،روی«شبکیّه»چشم منعکس می کند و اعصاب بسیار حسّاس«شبکیّه»تصویر را از آنجا به مغز منتقل می کند،ولی به هر حال توانایی تصویر برای چشم از صحنه های مختلف محدود است و دانشمندان می گویند:«انسان اشیایی را می بیند که امواج ارتعاشات نور برخاسته از آن،در هر ثانیه بین 458 هزار میلیارد تا 727 هزار میلیارد باشد و کمتر و بیشتر از آن،هر چه در فضا از امواج و ارتعاشات نوری است،برای ما قابل رؤیت نمی باشد.» جاندارانی وجود دارند که قدرت بینایی آنها از ما بسیار بیشتر است،از جمله آنها پرندگان شکاری هستند که از فاصله بسیار دور،اشیای بسیار کوچک را از روی زمین می بیند ولی باز قدرت بینایی آنها محدود است.

اشیای کوچک تا حدّ معیّنی با چشم دیده خواهد شد و از آن کوچکتر را می توان با میکروسکوپ های معمولی دید و باز از آن کوچکتر را با میکروسکوپ های الکترونیکی-که اشیا را بسیار بزرگتر می کند-می توان دید،ولی فراتر از آن، اشیایی وجود دارد که با آنها هم قابل رؤیت نیست.

اضافه بر این،هر قدر نور کمتر می شود،قدرت دید کمتر می شود تا آنجا که در تاریکی شدید،هیچ چیز قابل مشاهده نیست.ممکن است چشم بعضی از جانداران در تاریکی،بسیار بهتر از انسان ببیند و ممکن است دوربین های مخصوصی که از

ص:77

اشعه مادون قرمز کمک می گیرد اشیای بیشتری را در تاریکی به انسان نشان دهد ولی بالأخره در ماورای آن،اشیای زیادی است که در تاریکی دیده نمی شود.

اینها همه محدودیّت دید انسان را از جهات مختلف،نشان می دهد ولی آن کس که همه چیز را در همه جا و در هر شرایط و در نهان و آشکار می بیند-یا به تعبیر دیگر:علم او به آن احاطه دارد-ذات پاک خدا است! قرآن مجید می گوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» ،چیزی همانند او نیست و او شنونده بینا است(یا به تعبیر دقیق تر او شنونده و بینا است)». (1)

در حقیقت بینا و شنوا به معنای واقعی و مطلق،ذات پاک او است.

در نهمین و دهمین توصیف می فرماید:«هر آشکاری غیر او پنهان است و هر پنهانی غیر او آشکار نیست» (و کلّ ظاهر غیره باطن،و کلّ باطن غیره غیر ظاهر) این توصیف ها در ذات خداوند و درباره دیگران،در حقیقت از همان ویژگی نامحدود بودن و محدود بودن سرچشمه می گیرد،از آنجا که ذات پاکش نامتناهی است،آثار او سرتاسر هستی را فرا گرفته و ظهور مطلق و بی قید و شرط،در همه جا و هر زمان از آن اوست.در حالی که موجودات دیگر هر چند دارای ظهوری باشند ظهورشان محدود است و به همین دلیل می توان گفت:«پنهان و ناپیدا هستند».در جهان ستارگان و کهکشان ها،ستارگانی یافت می شوند که از خورشید جهان تاب منظومه ما،بسیار بزرگتر و پر نورترند،ولی ما هیچ اثری از آنها نمی بینیم!همانگونه که اگر از محدوده منظومه شمسی گام بیرون نهیم،خورشید ما کمرنگ و سپس بی رنگ می شود.

اضافه بر این،اگر چیزی ظهوری دارد-هر چند ظهور نسبی و محدود-آنهم به برکت وجود پروردگار است و گر نه ممکنات در ذات خود،به طور کلّی تاریک و ناپیدایند و نور وجود الهی است که بر آنها می تابد و خود را نشان می دهد.و از یک

ص:78


1- 1) سوره شوری،آیه 11.

نظر شبیه ذرّات غباری هستند که در هوا معلّق می باشند و ناپیدا،ولی هنگامی که از روزنه ای،نور آفتاب به درون اتاق بتابد،ذرّات غبار معلّق در هوا نمایان می شود.

اینکه در بخش دوم این توصیف،می فرماید:«هر پنهانی جز او آشکار نیست» اشاره به این حقیقت است که در عین پنهان بودن کنه ذات خداوند از همه موجودات،و خارج بودن از دسترس عقول تمام انسانها-حتّی اولیا و انبیا،-آثار او همه جا را گرفته و در عین پنهانی،آشکار است،در حالی که موجودات دیگر اگر پنهان باشند،آشکار نیستند و اگر آشکار باشند،پنهان نیستند.مثلا انسانی که مستور و در حجاب است،برهنه نیست و آن کس که آشکار است،مستور و در حجاب نیست،ولی خداوند با اینکه ذاتش کاملا مستور است،وجودش کاملا آشکار است و در عین پنهانی،ظاهر است. (1)

قرآن مجید در آیه«سه»سوره«حدید»می فرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ» ،او آغاز است و پایان،آشکار است و پنهان»

ص:79


1- 1) در تعدادی از نسخه های«نهج البلاغه»جمله بالا به این صورت آمده است:«و کلّ ظاهر غیره غیر باطن و کلّ باطن غیره غیر ظاهر»و جمعی از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که«غیر»در هر دو جمله(...غیر باطن....غیر ظاهر)یا باید وجود داشته باشد و یا در هر دو حذف شود!حتّی بعضی ادّعای قطع و یقین کرده اند که نسخه«صبحی صالح»که در جمله اوّل،غیر ندارد و در جمله دوم دارد،نادرست است و البته قرینه وحدت سیاق نیز چنین اقتضای را دارد ولی همانگونه که در بالا آمد،نمی توان ادّعا کرد که این نسخه غلط است و تفسیر قابل توجّهی دارد که به آن اشاره شده است.

ص:80

بخش دوم

اشاره

لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان،و لا تخوّف من عواقب زمان،و لا استعانة علی ندّ مثاور،و لا شریک مکاثر،و لا ضدّ منافر،و لکن خلائق مربوبون،و عباد داخرون،لم یحلل فی الأشیاء فیقال:هو کائن،و لم ینأ عنها فیقال:هو منها بائن.لم یؤده خلق ما ابتدأ،و لا تدبیر ماذرأ،و لا وقف به عجز عمّا خلق،و لا ولجت علیه شبهة فیما قضی و قدّر،بل قضاء متقن، و علم محکم،و أمر مبرم.المأمول مع النّقم،المرهوب مع النّعم.

ترجمه

خداوند مخلوقات را نیافریده،تا پایه های حکومت خود را تحکیم بخشد و نه برای بیم از حوادث آینده بوده و نه برای این که در مبارزه با همتای خود،یاریش دهند و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزون طلب و مخالفان برتری جویی،جلوگیری نماید،بلکه همه آنها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش می یابند و بندگانی خاضع اند.در موجودات حلول نکرده تا گفته شود:در آنها (محصور)است و از آنها فاصله نگرفته تا گفته شود:از آنان جداست.آفرینش موجودات در آغاز بر او سنگین نبوده است،(و در ادامه راه)از تدبیر آنچه ایجاد کرده است باز نمانده،و عجز و ناتوانی،او را از آفرینش(جدید)باز نداشته است.در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته،تردیدی به او راه نیافته(تا در کار خود شک کند) بلکه فرمانش متین،و علمش محکم،و کارش صحیح و بی خلل است.او کسی است

ص:81

که(همگان)در بلاها و مشکلات چشم امید به او دوخته اند و در نعمت ها از او بیم دارند.(که مبادا کفران،مایه سلب نعمت گردد).

شرح و تفسیر: جلوه های جلال و جمال او

در بخش دوم-که بخش آخرین این خطبه است-نیز همچنان اوصاف پروردگار،یکی بعد از دیگری تشریح می شود و با تعبیراتی کوتاه و بسیار پرمعنا و لطیف،دقایق صفات الهی توضیح داده می شود.در این بخش،هشت وصف از اوصاف الهی که توجّه به آنها در تربیت انسانها بسیار مؤثّر است مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

نخست می فرماید:«خداوند مخلوقات را نیافریده تا پایه های حکومت خود را تحکیم کند،و نه برای بیم از حوادث آینده بوده،و نه برای این که در مبارزه با همتای خود یاریش دهند،و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزون طلب و مخالفان برتری جوی،جلوگیری نماید» (لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان و لا تخوّف من عواقب زمان،و لا استعانة علی ندّ (1)مثاور، (2)و لا شریک مکاثر، (3)و لا ضدّ منافر (4)).

از آنجا که ما همه چیز را با مقیاس وجود و صفات و افعال خود اندازه می گیریم،

ص:82


1- 1) «ندّ»(بر وزن ضدّ)در اصل به معنای مقابل و مخالف چیزی یا کسی است و به تعبیر دیگر:به معنای همانندی است که به مقابله برمی خیزد،لذا گاهی آن را به«ضدّ»نیز تفسیر کرده اند.
2- 2) «مثاور»در اصل از مادّه«ثور»به معنای هیجان آمده است و لذا«اثاره»به معنای پراکندن چیزی است و «مثاوره»به معنای هیجان دو شخص یا دو چیز بر ضد یکدیگر است،از این رو به معنای«محاربه»نیز گفته شده است.
3- 3) «مکاثر»از مادّه«کثرت»به معنای فزونی است و«مکاثر»به کسی گفته می شود که فزون طلب است و یا به خاطر داشتن مال و قدرت زیاد،فخرفروشی می کند.
4- 4) «منافر»از مادّه«نفرت»به معنای دوری گزیدن و ناخوش داشتن چیزی است.

گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نیز،گرفتار این اشتباه بزرگ می شویم و مثلا فکر می کنیم همانگونه که ما در أعمالمان دنبال هدف و سودی هستیم که به ما باز می گردد،افعال خداوند نیز همین گونه است!در حالیکه او وجودش از هر نظر کامل و بی نهایت و هستی مطلق است و به همین دلیل،جامع تمام کمالات می باشد و هیچ نقصان و کمبودی در ذات پاک او راه ندارد.با توجّه به این حقیقت،افعال او رنگ دیگری به خود می گیرد و از آنجا که فاعل حکیم،کاری بی هدف انجام نمی دهد،باید هدف افعال او را در بیرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو کنیم.

توصیف بالا به طور دقیق،اشاره به همین نکته است و تمام اهدافی را که نشانه رفع کمبودهاست،از افعال خداوند نفی می کند! هدف ما در بسیاری از کارهایمان این است که قدرت خود را بیشتر کنیم و بر توان خود بیفزاییم.گاه هدف این است که با آینده نگری،از عواقب بدی که ممکن است در پیش باشد خود را بر کنار داریم.و گاه آن است که بر افراد هم طراز ستیزه جو،که از برون قصد نابودی یا تضعیف ما را دارند،غلبه کنیم.

گاه برای این است که در برابر همتای فزون طلب،که از درون زندگی ما،با ما مبارزه می کند،ایستادگی کرده و او را بر سرجایش بنشانیم.

و گاه وجود اضداد،مانع راه ما می شوند و می خواهیم با تلاش و کوشش،موانع را از سر راه برداریم.از این رو،افعال ما درست در این راستا و به همین منظور صورت می گیرد.

در توصیف بالا از خداوند،بر این معنا تأکید شده است که اهداف پنج گانه بالا در افعال او مورد توجّه نیست:نه کمبودی در قدرت دارد و نه از حوادث آینده می ترسد،نه شبیه و نظیری دارد که جای او را بگیرد و نه همتایی که در برابر او فزون طلبی کند و نه ضدّ و مانعی که بر سر راه او بنشیند و قصد نابودی او را داشته باشد.

ص:83

این ما هستیم که که به خاطر نقصان وجودی و کمبودهای ذاتی،گرفتار این امور می شویم.

حال این سؤال پیش می آید که اگر تمام این امور منتفی است،پس خداوند آفرینش را با چه هدفی آغاز کرده است؟پاسخ این سؤال در جمله های بعد آمده، می فرماید:«بلکه همه اشیا و انسانها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش می یابند و بندگانی خاضع اند» (و لکن خلائق مربوبون،و عباد داخرون). (1)

آری هدف آفرینش این نبوده که خداوند«سودی»کند بلکه هدف این بوده است که بر بندگان«جودی»کند.تعبیر«مربوبون»با توجه به اینکه از مادّه«ربّ»-که به معنای پرورش دادن و تکامل بخشیدن است-گرفته شده،دقیقا اشاره به همین معنا است و جمله«عباد داخرون»(بندگان خاضعی هستند)نیز اشاره لطیف دیگری به همین معنا می باشد،زیرا تکامل وجود انسانها جز از طریق بندگی خدا ممکن نیست.

بنابراین،بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبیه و ضدّ پروردگار نیستند،بلکه از فیض رحمت او بهره مند می شوند و تمام سود خلقت و آفرینش به آنها باز می گردد.

در بیان دومین و سومین صفت اشاره به سعه وجودی خداوند کرده،می فرماید:

«در موجودات حلول نکرده تا گفته شود:در آنها(محصور)است و از آنها فاصله نگرفته،تا گفته شود:از آنان جداست» (لم یحلل فی الأشیاء فیقال:هو کائن (2)،و لم ینأ (3)عنها فیقال:هو منها بائن).

با توجّه به این که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّی برای او وجود

ص:84


1- 1) «داخرون»از مادّه«دخور»(بر وزن حضور)به معنای ذلّت و کوچکی است،که گاه در امور مثبت به کار می رود و گاه در امور منفی.هنگامی که بندگان خدا به عنوان«داخر»توصیف می شوند به معنای تسلیم و تواضع در برابر حق است.
2- 2) در بسیاری از نسخه های«نهج البلاغه»که در دست شارحان بوده است،جمله فوق به این صورت است: «فیقال:هو فیها کائن»و شک نیست که مفهوم جمله،مطابق این نسخه روشنتر است و در نسخه ای که در متن آمده،نیز،کلمه«فیها»در تقدیر است.
3- 3) «ینأ»از مادّه«نأی»(بر وزن رأی)به معنای دور شدن است و بعضی آن را به معنای«فاصله گرفتن از چیزی و به سوی نقطه دور دستی حرکت کردن»تفسیر کرده اند.

ندارد،این دو وصف از نتایج حتمی آن محسوب می شود.کسی که فوق زمان و مکان است،محلّی ندارد که در آن حلول کند و به آن نیازمند باشد.به همین دلیل دوری و نزدیکی،جدایی و بیگانگی درباره او تصوّر نمی شود،تمام این امور در اشیایی صدق می کند که محدود باشند،در یک نقطه حلول می کنند،به چیزی نزدیکند و از چیزی دورند،ولی«ذات لا یتناهی خداوند»در همه جا حاضر،به همه چیز نزدیک است و در عین حال،محلّ و مکانی ندارد.همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» ،هر جا باشید او با شماست و خدا به آنچه انجام می دهید بیناست. (1)و نیز می فرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» و ما به او(انسان)از رگ قلبش نزدیک تریم.) (2)و همچنین می فرماید:ف «لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» ،مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو کنید،خدا آنجاست،خداوند بی نیاز و داناست». (3)

روشن است اعتقاد به این اوصاف کمالیه خداوند،اثر تربیتی فوق العاده ی نیز دارد،چرا که انسان همه جا خود را با او می بیند و تمام جهان هستی را محضر او می شمارد و باور می کند،خدا در خلوت و جلوت،با اوست و با این حال شرم می کند به سراغ نافرمانی و عصیان و گناه برود.

در بیان چهارمین و پنجمین اوصاف او،می فرماید:«آفرینش موجودات،در آغاز بر او سنگین نبوده(و در ادامه راه)از تدبیر آنچه ایجاد کرده،بازنمانده،و عجز و ناتوانی،او را از آفرینش(جدید)باز نداشته است.» (لم یؤده خلق ما ابتدأ،و لا تدبیر ماذرأ،و لا وقف به عجز عمّا خلق).

در عبارت بالا،به چند نکته اشاره شده است که همه آنها به قدرت بی پایان پروردگار باز می گردد:نخست اینکه،آفرینش موجودات در آغاز کار که قدرت بیشتری را می طلبد هرگز بر او سنگین نبوده(توجّه داشته باشید«لم یؤده»از مادّه «أود»(بر وزن عود)به معنای سنگینی است)دیگر اینکه،در ادامه راه،ربوبیّت و

ص:85


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) سوره بقره،آیه 115.

تدبیر آنها مشکلی برای او ایجاد نکرده است و سوم اینکه،با آفرینش این همه موجودات،قدرت او پایان نیافته،بلکه می تواند با فرمان«کن»عالمی دیگر،بلکه میلیونها و هزاران میلیون عالم،شبیه جهانی که آفریده است،بیافریند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ،فرمان او چنین است که هر گاهی چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید:«موجود باش!»آن نیز بی درنگ موجود می شود!» (1)جمله اخیر،معنای دیگری نیز می تواند داشته باشد و آن اینکه آفرینش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است،در این صورت مفهوم این جمله، تأکیدی می شود بر آنچه در جمله قبل گذشت! این اوصاف نیز از نامتناهی بودن ذات و صفات او سرچشمه می گیرد.زیرا عجز و ناتوانی و خستگی و سنگینی در مورد کسی تصوّر می شود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بیش از آنچه در توان دارد،انجام دهد،ولی برای کسی که قدرتش نامحدود است،کوچک و بزرگ،سنگین و سبک،آسان و سخت،مفهوم ندارد.

در ششمین وصف از این سلسله اوصاف،اشاره به جلوه دیگری از علم بی پایان پروردگار می کند و می فرماید:«آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته،تردیدی به او راه نیافته(تا در کار خود شک کند)،بلکه فرمانش متین و علمش محکم و کارش صحیح و بی خلل است» (و لا ولجت علیه شبهة فیما قضی و قدّر،بل قضاء متقن،و علم محکم،و أمر مبروم).

انسانها با علم محدودی که دارند گاه تصمیم مهم و محکمی می گیرند،ولی در ادامه راه،حقایقی بر آنها کشف می شود که آنها را نسبت به تصمیم خود،متزلزل می سازد و گاه به کلّی به اشتباه خود پی می برند و از وسط راه بازمی گردند.امّا آن کس که علمش بی پایان است و در تمام عالم هستی چیزی بر او مخفی نیست و مطلب تازه ای برای او کشف نمی شود،از ازل تا ابد را می داند و همه چیز،در هر زمان و هر مکان،در برابر ذات پاک او حضور دارند،او هر گاه تدبیری کند و فرمانی دهد و چیزی را مقدّر فرماید،هیچ گونه شک و شبهه ای به آن راه پیدا نمی کند.

ص:86


1- 1) سوره یس،آیه 82.

باز در اینجا می بینیم که این وصف الهی نیز،از نامتناهی بودن ذات و صفات او سر چشمه می گیرد،آری محور اصلی صفات او«بی پایان بودن ذات و صفات» اوست.

در هفتمین و هشتمین وصف از اوصاف الهی،که خطبه با بیان آن پایان می گیرد،می فرماید:«او کسی است که در بلاها و ناکامی ها و مشکلات(همگان) چشم امید به او دوخته اند،و در نعمت ها از او بیم دارند(امید برای حل مشکل و بیم از بازستاندن نعمت ها بر اثر کفران» (المأمول مع النّقم،المرهوب مع النّعم). در آیات قرآن مجید نیز،کرارا به این مسایل اشاره شده است،در یک جا می فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» ،به یقین با سختی آسانی است و به یقین با سختی آسانی است» (1)و در جای دیگر می فرماید: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» ،آیا ساکنان آبادی ها از این ایمن اند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید،در حالی که در خواب باشند و آیا اهل آبادی ها از این ایمن اند که عذاب ما هنگام روز، به سراغشان بیاید در حالی که سرگرم بازی هستند؟!». (2)

آری مشکلات هر چند سخت و پیچیده و خطرناک باشد،باز حلّ آن،در برابر لطف خدا،ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بی حساب باشد،برچیدن آن در برابر اراده خدا مشکل نیست،بنابراین،نه در بلا و نقمت می توان مأیوس شد و نه در آسایش و نعمت می توان غافل ماند.به همین دلیل مؤمنان راستین،همیشه در میان خوف و رجا-که عامل اصلی تربیت انسانهاست-قرار دارند.

این دو وصف نیز جلوه دیگری از بی پایان بودن ذات و صفات خداست،از آنجا که قدرتش بی پایان است،حلّ هر مشکلی برای او آسان می باشد و گرفتن نعمت ها از کفران کنندگان برای او بسیار ساده است:با یک طوفان همه چیز به هم می ریزد و با یک زمین لرزه،شهرها زیر و رو می گردد!با یک بیماری واگیردار و ناشناخته هزاران یا میلیونها انسان روانه بستر می شوند و با یک گرما و سرمای شدید،ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند!

ص:87


1- 1) سوره«الم نشرح»،آیات 5-6.
2- 2) سوره اعراف،آیات 97-98.
نکته: آثار تربیتی معرفة اللّه

بی شک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او،موضوعیّت دارد و هر کس باید تا آنجا که می تواند از این معرفت بهره بگیرد و به تعبیری دیگر:«نفس این معرفت، برای انسان مایه تکامل و قرب الی اللّه است.»ولی با این حال،این حقیقت را نباید فراموش کرد که توجّه به این اوصاف کمال و جمال تأثیر بسیار مهمّی در تربیت نفوس انسانها دارد و توجّه به کمال مطلق،انسان را به سوی همانندی-هر چند در مرحله بسیار پایینی باشد-سوق می دهد.

به عبارت روشنتر:هنگامی که ما می گوییم خداوند نسبت به همه چیز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش می ستاییم و حمد و ثنا می گوییم چگونه می پسندیم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانی کامل باشیم.آن حمد و ستایش ما را به کسب کمال بیشتر و قدرت و توان فزونتر دعوت می کند.این در مورد«صفات ذات».

در مورد«صفات افعال»نیز،هنگامی که خدا را به رحمانیّت و رحیمیّت می ستاییم و می گوییم:«رحمته وسعت کلّ شیء،رحمتش همه چیز را در بر گرفته» (1)بلکه می گوییم رحمت خاصّ او،گر چه ویژه بندگان باتقوا است ولی رحمت عامّش دوست و دشمن را فرا گرفته و خوان نعمت بی دریغش،همه جا کشیده، چگونه ممکن است ما از این صفت والا به کلّی بی بهره باشیم،نه به دوست رحم کنیم و نه به دشمن،و پیمانه قلب ما به کلّی از رحمت تهی باشد؟! به همین ترتیب توجّه به سایر صفات کمالیّه او،اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن)پرتوی از این صفات برجسته را در وجود ما منعکس می سازد و به سوی آن جذب می کند!

ص:88


1- 1) برگرفته از آیه 156 سوره اعراف،که می فرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»

خطبۀ 66: شبی که سگ ها از شدّت سرما زوزه می کشیدند(جنگ صفین)

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی تعلیم الحرب و المقاتلة

و المشهور أنّه قاله لاصحابه لیلة الهریر،أو اوّل اللّقاء بصفّین

(1)

این خطبه پیرامون آداب و فنون جنگ سخن می گوید مشهور این است که امام علیه السّلام آن را در«لیلة الهریر (2)»یا نخستین روز جنگ صفّین ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،آداب و فنون جنگ و جهاد حق طلبانه را با دقّت تمام و در عباراتی فشرده بیان می کند و آن را با ارزش های معنوی چنان می آمیزد که

ص:89


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروه کثیری از مورّخان و محدّثان قبل از مرحوم«سیّد رضی»و بعد از او به طور کامل یا بخشی از آن را نقل کرده اند.از جمله کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند و آن را نقل کرده اند:«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»و«حافظ»در کتاب«البیان و التبیین»و«فرات بن ابراهیم»که در عهد امام«علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام»می زیسته در تفسیر معروف خود و«مسعودی»در«مروج الذهب» می باشند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 52.)
2- 2) «لیلة الهریر»یعنی شبی که سگها از شدّت سرما زوزه می کشیدند و«هریر»در اصل به معنی صدای آهسته سگ به خاطر بی تابی از سرما است و معروف این است که«لیلة الهریر»یکی از شبهای جنگ پر حادثه «صفّین»بود که جنگ از روز به شب ادامه یافت و شبی سرد و پرخوف و خطر بود،که گروهی از لشکریان «معاویه»به دست جنگجویان لشکر«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»به خاک افتادند.

انگیزه های جهادگران را در حدّ بالا نگه دارد و آنان را به ایثار و فداکاری در راه خدا وادارد.در ضمن اشارتی به ویژگی های جنگ«صفّین»و وظایف مؤمنین در این جنگ دارد.

در این که امام علیه السّلام این خطبه را چه زمانی ایراد فرمود،میان شارحان «نهج البلاغه»گفتگو است.«ابن ابی الحدید»می گوید:«این خطبه را امام علیه السّلام در آن روزی که به«لیلة الهریر»منتهی می شد-طبق نقل بسیاری از روایات-ایراد فرمود» در حالی که«نصر بن مزاحم»می گوید:«امام علیه السّلام آن را در نخستین روز جنگ «صفّین»در ماه صفر سال 37 هجری ایراد کرد.» مؤلّف کتاب«مصادر نهج البلاغه»از«طبری»نویسنده کتاب«بشارة المصطفی»- که از علمای قرن ششم هجری است-از«ابن عبّاس»چنین نقل می کند که می گفت:

«زنان جهان،دیگر نمی توانند شخصیّتی همچون علی علیه السّلام بزایند.به خدا سوگند!من جنگجوی کار آزموده ای را همانند علی علیه السّلام هرگز ندیدم!فراموش نمی کنم روزی در جنگ«صفّین»با او بودیم در حالی که عمامه سیاهی بر سر داشت و چشمانش همچون چراغ می درخشید،در کنار هر گروهی از لشکریانش می ایستاد و برای آنان خطبه ای می خواند،تا به گروه ما رسید و این در حالی بود که مقدّمه لشکر«معاویه» که ده هزار نفر اسب سوار بودند،نمایان شدند،گروهی از مردم هنگامی که آنها را دیدند،به وحشت افتادند.«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»رو به اهل«عراق»کرد و فرمود:

اینها انسان نماهایی هستند که دلهای ناتوانی دارند اگر شمشیر اهل حق به آنها برسد،مانند ملخ هایی که در برابر طوفان قرار گیرند،به سرعت پراکنده می شوند! سپس خطبه بالا را بیان فرمود.» (1)

ص:90


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 53(با کمی تلخیص)

بخش اوّل

اشاره

معاشر المسلمین!استشعروا الخشیة،و تجلببوا السّکینة،و عضّوا علی النّواجذ،فإنّه انبی للسّیوف عن الهام.و أکملوا اللاّمة،و قلقلوا السّیوف فی أغمادها قبل سلّها،و الحظوا الخزر،و اطعنوا الشّزر،و نافحوا بالظّبا،و صلوا السّیوف بالخطا.

ترجمه

ای مسلمانان!لباس زیرین خود را ترس از خدا(و احساس مسؤلیّت در برابر دشمنان حق)و لباس رویین خود را آرامش و خونسردی قرار دهید،دندانها را بر هم بفشارید که مقاومت جمجمه ها را در برابر ضربات دشمن بیشتر می کند.زره را(با کلاه خود و ساعد بند)کامل کنید و شمشیرها را قبل از کشیدن از نیام،تکان دهید (تا به آسانی از نیام در آید.)با خشم و بی اعتنایی به دشمن نظر افکنید و به هر سو حمله کنید و ضربه بزنید تا غافلگیر نشوید،از فاصله نزدیک با لبه تیز شمشیر،حمله نمایید و با پیش نهادن گام،شمشیر را به دشمن برسانید!

شرح و تفسیر
بخشی از فنون جهاد

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نه دستور از فنون جهاد الهی را که در میدان جنگ بسیار کارساز است،بیان می فرماید و در واقع لشکریانش را با این سلاح ها، مجهّز می سازد.

ص:91

در اوّلین و دومین دستور می فرماید:«ای مسلمانان!لباس زیرین خود را ترس از خدا(و احساس مسؤلیّت در برابر دشمنان حق)و لباس رویین خود را آرامش و خونسردی قرار دهید» معاشر المسلمین!استشعروا الخشیة،و تجلببوا السّکینة) «استشعروا»از مادّه«شعار»به معنای لباس زیرین است که با پوست تن انسان، تماس دارد و این که بعضی از جمله ها یا تعبیرات به عنوان شعار یک گروه و ملّت شناخته میشود،شاید به خاطر آن است که با قلب و درون آنها آمیخته است،هر چند در قالب جمله هایی و گاه با فریاد،اظهار می شود و«تجلببوا»از مادّه«جلباب» به معنای لباس رویین است و معمولا به لباسی می گویند که زنان سر و گردن و قسمتهایی از سینه و پشت خود را با آن می پوشانند،در واقع از«خمار»(روسری) بلندتر و از«ردا»(لباس بلند سرتاسری)کوتاهتر است.

جالب این که نخستین نکته ای که امام علیه السّلام بر آن تأکید می کند که باید با روح و جان جنگجویان عجین باشد،مسأله ترس از خدا و احساس مسؤلیّت در برابر فرمان او است و این مهمترین انگیزه ای است که جهادگر با ایمان می تواند داشته باشد و به خاطر آن تا پای جان مقاومت می کند!در حالی که انگیزه های دیگر در برابر آن کم اثر است.

این نکته نیز حائز اهمّیت است که دومین دستور را حفظ آرامش و خونسردی ذکر می کند،چرا که هر گونه اضطراب و دستپاچگی در میدان جنگ،در برابر دشمن، نشانه ضعف و ناتوانی و باعث جرأت و جسارت دشمن می گردد.همیشه افراد قوی و نیرومند و شجاع،خونسردند و افراد ضعیف و ترسو،مضطرب و شتابزده.

قرآن مجید درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مؤمنان می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً» ،او کسی است که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرده،تا ایمانی بر

ص:92

ایمانشان افزوده شود،لشکریان آسمان و زمین از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است». (1)

همین سکینه و آرامش بود،که در جنگ های اسلامی عامل پیروزی مسلمین بر دشمنان گردید،در لحظات بسیار سخت و طوفانی مانند زمانی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در غار«ثور»بود و دشمن خونخوار در جستجوی آن حضرت،به در غار رسیده بود، باز همین سکینه و آرامش به یاری او شتافت! در سومین دستور می فرماید:«دندان ها را بر هم بفشارید!که مقاومت جمجمه ها را در برابر ضربات دشمن بیشتر می کند» (و عضّوا علی النّواجذ،فإنّه انبی (2)للسّیوف عن الهام (3)).

«نواجذ»جمع«ناجذ»گاه به معنای همه دندان ها تفسیر شده و گاه به معنای دندان های آسیا-که بعد از«انیاب»واقع شده-و گاه آن را به معنای خصوص دندان عقل،تفسیر کرده اند،در اینجا مناسب معنای اوّل است یعنی:همه دندان ها را بر هم بفشارید! گفته می شود،این کار دو فایده مهم دارد،نخست اینکه:ترس و وحشت را از بین می برد،به همین دلیل انسان هنگامی که از ترس می لرزد،بطور ناخود آگاه دندان ها را به هم فشار می آورد،تا لرزه آنها ساکت شود.و دیگر اینکه:عضلات و استخوان های سر را محکم نگاه می دارد،تا در برابر ضربات دشمن آسیب کمتری ببیند.

ص:93


1- 1) سوره فتح،آیه 4.
2- 2) «أنبی»از مادّه«نبو»(بر وزن نبض)به معنای ارتفاع چیزی نیست به چیز دیگر و دور شدن از آن است،به همین دلیل،هنگامی که شمشیرها کارگر نشود این واژه در مورد آن به کار می رود،گویی از آن دور می شود و فاصله می گیرد.
3- 3) «هام»جمع«هامه»به معنای«سر هر موجود ذی روحی»است و گاه این واژه به همین معنا به طور مطلق به کار رفته است.

بعضی از مفسّران«نهج البلاغه»که شاید تأثیر فشار دادن دندان ها را،بر روی هم،در استحکام استخوان و عضلات جمجمه باور نمی کردند،این جمله را کنایه از حفظ آرامش قلب و نداشتن اضطراب دانسته اند،در حالی که نه چنین خلاف ظاهری ضرورت دارد و نه تناسب با جمله های قبل پیدا می کند،زیرا چیزی جز تکرار نخواهد بود.

در چهارمین دستور می فرماید:«زره را کامل کنید!» (و أکملوا اللّأمة). (1)

منظور از«کامل کردن زره»این است که آن را به وسیله«خود»(کلاه آهنینی که بر سر می گذاشتند و مانند زره جنبه دفاعی داشت)و«ساعد بند»(ورقه آهنی که به صورت نیم دایره درآمده و به ساعد می بستند تا دست را در برابر ضربات تیر و نیزه و شمشیر حفظ کند)کامل کنند.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه«لأمه»را به هر گونه سلاح جنگی تفسیر کرده اند، که به این ترتیب،دستور بالا اشاره به فراهم ساختن ساز و برگ جنگی،به طور کامل است.

در پنجمین دستور می فرماید:«و شمشیرها را قبل از کشیدن از نیام،تکان دهید!(تا به آسانی از نیام درآید) (و قلقلوا (2)السّیوف فی أغمادها (3)قبل سلّها) این نکته،هر چند ظاهرا کوچک به نظر می رسد،امّا در واقع دستور مهمّی است! چرا که،گاه ماندن شمشیر در غلاف برای مدّت طولانی،سبب می شود که گوشه هایی از آن گیر کند و در لحظات حسّاس که لازم است فورا بیرون کشیده شود،یا خارج

ص:94


1- 1) «لأمة»(بر وزن رحمة)در اصل به معنای اجتماع و اتّفاق است،از همین رو هنگامی که دهانه زخم به هم آید و خوب شود به آن«التیام»گفته می شود و«لأمه»به معنای زره است،شاید از این جهت که حلقه های آن با هم جمع شده و گره خورده است و گاه این واژه به معنای هر گونه سلاح بکار می رود.
2- 2) «قلقلوا»از مادّه«قلقله»(بر وزن مرحمه)به معنای حرکت دادن و لرزاندن است.
3- 3) «أغماد»جمع«غمد»(بر وزن رند)به معنای غلاف شمشیر است و لذا در مورد پاره ای از گیاهان که خارهای آن لابه لای برگ ها پنهان است این مادّه به کار می رود.

نشود و یا با تأخیر خارج شود و در هر صورت ممکن است خطرات غیر قابل جبرانی به وجود آورد.

در ششمین و هفتمین دستور می فرماید:«با خشم و بی اعتنایی به دشمن نظر افکنید و به هر سو حمله کنید و ضربه زنید!» (و الحظوا الخزر،و اطعنوا الشّزر) «خزر»به معنای نگاه کردن با گوشه چشم است که معمولا به هنگام غضب و گاه به هنگام بی اعتنایی،انسان آن را به کار می برد و فایده استفاده کردن از این روش در میدان جنگ،نخست:برافروختن آتش غضب در درون است که همراه آن،تمام نیروهای نهفته درون،بسیج می شود و قدرت انسان گاه چندین برابر می شود و دیگر این که:با تمام چشم نگاه کردن،دلیل بر ترس و وحشت و ناتوانی است و سبب جسور شدن دشمن است.

«شزر»(بر وزن نذر)به معنای پراکندگی است و در میدان جنگ،به ضرباتی گفته می شود که از چپ و راست بر دشمن وارد شود و توصیه امام علیه السّلام به انتخاب این روش،به خاطر آن است که اگر جنگجویان ضربات خود را در یک سو متمرکز کنند، دشمن احساس امنیّت می کند و از طرف های دیگر ضربات متقابلی وارد خواهد ساخت.به علاوه ضرباتی که بر یک طرف وارد شود-اگر درست دقّت کنیم-با هر دو حرکت فقط یک ضربه بر حریف،وارد می شود،در حالی که ضرباتی که از دو سو وارد می شود،با هر حرکتی یک ضربه وارد می گردد! این تعبیرات موشکافانه،نشان می دهد که امام علیه السّلام تا چه حدّ تجربه جنگی داشته و سعی می فرموده که آنها را به لشکریان تحت فرمان خود،منتقل سازد تا از کوچکترین برنامه هایی که می تواند نقش مؤثّری در پیروزی داشته باشد،بهره گیری کند.

در هشتمین و نهمین دستور به دو نکته دقیق دیگر اشاره فرموده،می افزاید:«از

ص:95

فاصله نزدیک،با لبه تیز شمشیر،حمله کنید و با پیش نهادن گام،شمشیر را به دشمن برسانید! (و نافحوا بالظّبا،و صلوا السّیوف بالخطا) «نافحوا»از ماده«نفح»(بر وزن فتح)به معنای دمیدن است.یعنی آن مقدار باید به دشمن نزدیک شد،که گویی دمیدن انسان به او می رسد و«ظبا»به معنای لبه تیز شمشیر است و گاه گفته می شود که منظور قسمت بالای شمشیر می باشد،در هر صورت ضرباتی که به این گونه وارد شود،کارسازتر است.و منظور از جمله(صلوا السّیوف بالخطا)این است که برای رساندن ضربات شمشیر به دشمن،گاه تنها کشیدن دست ها کافی نیست،بلکه باید یک گام به جلو گذاشت و شمشیر را بر پیکر دشمن حواله کرد.امام علیه السّلام می فرماید:از این روش کارساز نیز استفاده کنید تا به موقع بتوانید ضربه کاری بر پیکر دشمن وارد کنید! ذکر این جزییّات و نکته های باریک،در مورد جنگ های سنّتی و پیشین،نشان می دهد که امام علیه السّلام به تمام فنون جنگ آشنا بوده و سربازان خود را برای استفاده بهتر از سلاحهای جنگی خود،تحت تعلیم قرار می داده است.بدیهی است که اگر جنگ از یک سو،کارساز شود و به صورت فرسایشی درنیاید،خون های کمتری در میدان نبرد ریخته می شود و مسایل انسانی آن محفوظتر است.

نکته: فنون جنگی در گذشته و حال

جنگ در عصر و زمان ما،علم یا علوم پیچیده ای است که برای فراگرفتن بخشی از آن،باید سالها در پای درس استاد نشست و در میدان،تمرین نمود و بدون آگاهی از این علوم،نه کثرت نفرات مشکلی را حل می کند و نه تنوّع و پیشرفتگی سلاحهای جنگی،و درست به همین دلیل مسلمانان جهان برای دفاع از مکتب و کشور و منافع

ص:96

خود،باید آخرین تعلیمات و تجربیّات را در زمینه فنون مختلف جنگ فرا گیرند و این از«واجبات کفاییّه»و گاه از«واجبات عینیّه»است.

بی شک در گذشته نه سلاحها این گونه پیچیده بود و نه فنون جنگ تا این حد گسترده و پیچیده،با این حال جنگ در آن زمان ها نیز فنون و آداب زیادی داشت که امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و پر معنای بالا به قسمتی از دقایق و ظرایف آن اشاره فرموده است،که به خوبی نشان می دهد تا چه حد دارای سابقه و تجربه و آگاهی بوده است،به خصوص امام علیه السّلام روی انگیزه های سربازان برای جنگ،تکیه می کند،همان چیزی که حرف اوّل را در میدان های جنگ می زند.بدون تردید، ترس از مسؤلیّت های الهی و حفظ آرامش(این دو اصلی که امام در آغاز خطبه به آن اشاره فرموده است)نقش بسیار مهمی در پیروزی بر دشمن دارد.

ممکن است کسانی تصوّر کنند،تعلیم این فنون دقیق جنگی،سبب خونریزی بیشتری در میدان جنگ می شود و این درست چیزی است که از همه تعلیمات جنگی در اسلام،خلاف آن استفاده می شود،زیرا تعلیمات جنگی اسلام بر این اصل تکیه دارد که خون انسانها کمتر ریخته شود.

ولی با توجّه به یک نکته روشن می شود که تعلیمات این خطبه نیز،در همان مسیر است،زیرا اگر مسلمانان آنچنان از فنون نبرد آگاه باشند که در یک حمله کوتاه و برق آسا محکمترین ضربات را بر پیکر لشکر دشمن وارد کنند،زمان جنگ کوتاه می شود و طبعا خون کمتری ریخته می شود.بنابراین،تعلیمات فوق نیز در همان راستا است.

اضافه بر این،ممکن است دشمن با آگاهی از قوّت و قدرت و جنگ آوری سپاه اسلام،به سرعت تسلیم گردد و از در صلح درآید که آن هم به خونریزی کمتر،کمک می کند.

ص:97

ص:98

بخش دوم

اشاره

و اعلموا أنّکم بعین اللّه،و مع ابن عمّ رسول اللّه(صلّی اللّه علیه) فعاودوا الکرّ،و استحیوا من الفرّ،فإنّه عار فی الأعقاب،و نار یوم الحساب.

و طیبوا عن أنفسکم نفسا،و امشوا إلی الموت مشیا سجحا،و علیکم بهذا السّواد الأعظم،و الرّواق المطنّب،فاضربوا ثبجه،فإنّ الشّیطان کامن فی کسره،و قد قدّم للوثبة یدا،و أخّر للنّکوص رجلا.فصمدا صمدا!حتّی ینلی لکم عمود الحقّ «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ».

ترجمه

و بدانید شما در پیشگاه خداوند قرار دارید(اعمال شما را می بیند و در مسیر حق از شما حمایت می کند)و همراه و همگام با پسر عموی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هستید پی در پی(بر دشمن)حمله کنید!و از فرار شرم نمایید!چه این که فرار از جهاد، ننگی است که در نسل های آینده شما نیز می ماند و آتشی است که در روز حساب، دامان شما را فرا می گیرد!با آغوش باز از شهادت استقبال کنید و با آرامش به سوی آن گام بردارید.به این گروه انبوه و مرکز تجمّع دشمن و خیمه گاه عظیم(و پر زرق و برق معاویه)به شدّت حمله برید و بر قلب آن بتازید!چرا که شیطان در گوشه و کنار آن پنهان شده،دستی برای حمله به پیش دارد و پایی برای فرار به عقب نهاده است.محکم بایستید و مقاومت کنید!تا حق بر شما آشکار گردد«و شما برترید،خدا با شما است و از اعمال نیکتان چیزی نمی کاهد(بلکه به عالی ترین وجه آن را پاداش می دهد)».

ص:99

شرح و تفسیر: محکم بایستید و مقاومت کنید!

امام در این بخش از خطبه،به تقویت روحیه سربازان خود پرداخته و دستورات جدیدی را در خصوص جنگ صفّین برای قلع ماده فساد به آنان می دهد،نخست می فرماید:«بدانید شما(در میدان نبرد)در پیشگاه خداوند قرار دارید(همه اعمال شما را می بیند و از نیّات شما آگاه است و از شما در طریق حق حمایت می کند)» (و اعلموا أنّکم بعین اللّه.) این احساس که انسان در حضور مولا و آقایش قرار دارد،مولایی که بر هر چیز قادر و تواناست و از همه چیز با خبر است،از یک سو،به او توان و قدرت می بخشد که تنها نیست و از سوی دیگر،توجّه به مسئولیّت ها را بیشتر و قوی تر می کند.

شبیه این معنا در داستان حضرت نوح علیه السّلام آمده است آنجا که به او دستور ساختن کشتی نجات می دهد و می فرماید: «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا» ؛و(اکنون) در حضور ما و طبق وحی ما کشتی بساز!» (1)اشاره به اینکه:ممکن است دشمنان تو،یا از طریق سخریّه و یا فشارهای جسمی و روحی بخواهند در کار تو مانع ایجاد کنند،امّا چون در پیشگاه ما و مطابق فرمان ما است،ترس و وحشت و غمی به خود راه مده.

شبیه همین معنا را درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مقابل انبوه دشمنان سرسخت و سنگدل می فرماید: «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» ،در طریق ابلاغ حکم پروردگارت،شکیبایی و استقامت کن،زیرا تو در برابر دیدگان علم ما قرار داری! (2).

سپس می افزاید:«(امتیاز دیگر شما این است که،شما همراه و همگام)با پسر عموی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هستید.» (و مع ابن عمّ رسول اللّه).

ص:100


1- 1) سوره هود،آیه 37.
2- 2) سوره طور،آیه 48.

پسر عمویی که برادر و جانشین و وصیّ و همگام و همراه با او بود،بنابراین،در حقّانیت خود و مسیری که در پیش دارید کمترین تردیدی به خود راه ندهید و با دشمن ستمگر،با قوّت و قدرت پیکار کنید!این در حالی است که دشمن شما،فرزند دشمن شماره یک پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله یعنی«ابوسفیان»است که در باطل بودن ادّعای او نسبت به خلافت،جای هیچ گونه تردیدی نیست!! تکیه کردن امام علیه السّلام روی نسبت نزدیکش به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله علاوه بر اینکه یک اصل شناخته شده در میان عقلاست-که نزدیکان هر کس را آشناترین افراد به مکتب او می دانند،مگر اینکه خلافش ثابت شود-می تواند اشاره به«حدیث ثقلین» باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مردم را بعد از خود،به پیروی از اهل بیت علیه السّلام در کنار پیروی از قرآن،دعوت نموده است.

سپس در ادامه این سخن،امام علیه السّلام دو دستور مهم را-که در واقع لازم و ملزوم یکدیگرند-گوشزد می کند،می فرماید:«پی در پی(بر دشمن)حمله کنید و از فرار شرم نمایید!چه اینکه فرار از جهاد،ننگی است که در نسل های آینده شما نیز می ماند و آتشی است که در روز حساب دامان شما را فرا می گیرد!» (فعاودوا الکرّ، و استحیوا من الفرّ،فإنّه عار فی الأعقاب،و نار یوم الحساب).

اشاره به اینکه،اوّلا:نباید انتظار داشته باشید که در یک حمله،شیرازه لشکر دشمن درهم بریزد،بلکه باید با ضربات پی در پی،دشمن نیرومند خود را ضعیف و ضعیف تر و سپس متلاشی سازید!و دیگر اینکه:هرگز فکر فرار از جهاد در سر نپرورانید،که لکّه ننگ آن،نه تنها بر دامان شما می نشیند که نسل های آینده شما نیز از این عار و ننگ بی نصیب نخواهند بود (1)و شما را به آتش خشم خداوند،در

ص:101


1- 1) توجّه داشته باشید که تفسیر فوق بر این اساس است که«اعقاب»جمع«عقب»(بر وزن نسب)به معنای نسل های آینده باشد و اگر آن را جمع«عقب»(بر وزن قفل)که به معنای عاقبت کار است،بدانیم مفهوم جمله چنین می شود که:«فرار از جهاد،عاقبت کار شما را ننگین می سازد»ولی تفسیر اوّل مناسب تر است.

روز رستاخیز گرفتار می سازد،زیرا می دانید یکی از مهمترین گناهان کبیره«فرار از زحف»(فرار از جهاد)است که در قرآن مجید کرارا به آن اشاره شده است.در یک جا،خطاب به همه مؤمنان می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» ،ای کسانی که ایمان آورده اید!هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید،به آنها پشت نکنید(و فرار ننمایید) و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند-مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدّد و یا به قصد پیوستن به گروهی(از مجاهدان)بوده باشد-(چنین کسی)به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنّم است و چه بد جایگاهی است (1)!.

سپس به عنوان تأکید بیشتر در امر جهاد،دو دستور دیگر می دهد که آنها نیز لازم و ملزوم یکدیگرند،می فرماید:«با آغوش باز از شهادت استقبال کنید و با آرامش به سوی آن گام بردارید!» (و طیبوا عن أنفسکم نفسا (2)،و امشوا إلی الموت مشیا سجحا).

«سجح»(بر وزن صحف)در اصل به معنای مستقیم است،این واژه مخصوصا در مورد راههای مستقیم و صاف به کار می رود و از آن جایی که راه رفتن در این گونه جادّه ها سهل و آسان است،این واژه به معنای سهل و آسان نیز استعمال می شود، در«ضرب المثل»های عرب آمده است:«ملکت فاسجح،چون پیروز شده ای آسان بگیر و عفو و گذشت داشته باش!».

در حقیقت امام علیه السّلام شهادت را گمشده مطلوبی برای همه اهل ایمان می شمرد و

ص:102


1- 1) سوره انفال،آیات 15-16.
2- 2) جمله«طیبوا نفسا»تعبیری است که در مواردی که انسان از چیزی با رضایت و طیب خاطر استقبال می کند به کار می رود و«نفسا»در این گونه موارد،به عنوان«تمیز»منصوب است.

به آنها تأکید می کند که نه تنها از شهادت نهراسند،بلکه با آغوش باز از آن استقبال کنند،جادّه آن را جادّه ای صاف و مستقیم و هموار بشمرند و با آرامش خاطر،به سوی آن حرکت کنند،امام علیه السّلام خود نمونه کامل عاشقان شیدای شهادت بود و سوگند یاد می کرد که:«علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت در راه خدا،بیش از علاقه طفل شیرخوار،به پستان مادر است! (1)».

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمات به سراغ نتیجه نهایی می رود و به مرکز تجمّع سپاه شام و همچنین خیمه عظیم«معاویه»و یاران نزدیکش اشاره کرده،به اصحاب خود دستور می دهد که:«به این گروه کثیر و مرکز تجمّع و خیمه گاه عظیم و پرزرق و برق معاویه،به شدّت حمله برید و بر قلب آن بتازید!» (و علیکم بهذا السّواد الأعظم،و الرّواق المطنّب،فاضربوا ثبجه).

بدیهی است اگر حمله از گوشه و کنار و با ترس و احتیاط شروع شود،دشمن جسور می گردد،و به عکس،اگر حمله برق آسایی به قلب سپاه دشمن و مرکز فرماندهی آن بشود،روحیه آنها را در هم می شکند و نشانه روشنی بر قدرت و عظمت حمله،خواهد بود.امام علیه السّلام از همین نکته روانی استفاده کرده،دستور حمله را به قلب سپاه دشمن و مرکز فرماندهی آن،صادر می کند.

«سواد اعظم»(سیاهی بزرگ)کنایه از گروه عظیمی است که در یک جا جمع می شود و از فاصله دور،به صورت سیاهی عظیمی خودنمایی می کند و در اینجا اشاره به مرکز تجمّع لشکر معاویه است.

«رواق»(بر وزن کتاب)به معنای ایوان یا اتاقهایی است که در قسمت جلو ساختمان قرار دارد و در اینجا اشاره به خیمه بزرگی است که برای«معاویه»زده بودند و«مطنّب»به معنای چیزی است که آن را با طنابها محکم بسته اند.

ص:103


1- 1) برای توضیح بیشتر در این زمینه،به جلد اوّل،ذیل خطبه پنجم مراجعه شود.

«ثبج»(بر وزن سبد)به معنای وسط و بخش عظیم چیزی است و جمله «فاضربوا ثبجه» تاکید دیگری بر لزوم هدف گیری قلب سپاه و خیمه«معاویه»است.

سپس امام علیه السّلام به بیانی می پردازد که به عنوان دلیل بر دستور سابق است، می فرماید:«(اینکه گفتم به خیمه معاویه حمله ببرید)به خاطر این است که شیطان در گوشه و کنار آن پنهان شده،دستی برای حمله به پیش دارد و پایی برای فرار به عقب نهاده است!» (فإنّ الشّیطان کامن فی کسره (1)،و قد قدّم للوثبة (2)یدا،و أخّر للنّکوص (3)رجلا).

منظور از شیطان در این جمله،«معاویه»است که هم افکارش شیطانی بود و هم کارهایش.بعضی از مفسّران نهج البلاغه آن را اشاره به«عمرو عاص»دانسته اند و گاه گفته می شود:منظور از شیطان در اینجا«ابلیس»است که برای تحریک معاویه و یارانش در آن لحظات حسّاس،فعّالیت می کرد.

در حقیقت جمله بالا ترسیم دقیقی از روحیه معاویه است که از یک سو خود را آماده برای حمله می کرد و از سوی دیگر آماده فرار و عقب نشینی بود،تا باد از کدام سو،بوزد و حال و هوا چگونه باشد.و این گونه است روش سیاستمداران مادّی،آنها هرگز هدف مقدّس ندارند که به آن عشق بورزند و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون،حاضر برای فداکاری در راه آن باشند و به همین دلیل،هر گاه در برابر گروهی مؤمن و با هدف و از جان گذشته قرار گیرند،گرفتار شکست می شوند.

قرآن مجید درباره شیطان چنین می گوید: «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا»

ص:104


1- 1) «کسر»(بر وزن مصر)به معنای گوشه پایین خیمه است و شاید اطلاق این واژه بر این معنا به خاطر چین و شکنی است که در این قسمت از خیمه پیدا می شود.
2- 2) «وثبه»از مادّه«وثب»(بر وزن نصر)در اصل به معنای پیروزی و ظفر است و به معنای پریدن و جستن برای گرفتن چیزی نیز آمده است که تناسب با ریشه اصلی آن دارد.
3- 3) «نکوص»به معنای عقب نشینی و بازگشت از انجام کاری است و معمولا در موارد عقب نشینی از کار خیر،به کار می رود.

«غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ» ،و(به یادآور) هنگامی را که شیطان اعمال آنها(مشرکان)را در نظرشان جلوه داد و گفت:«امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی گردد و من همسایه(و پناه دهنده)شما هستم» امّا هنگامی که دو گروه(کافران و مؤمنان مورد حمایت فرشتگان)در برابر یکدیگر قرار گرفتند،به عقب برگشت و گفت:«من از شما(دوستان و پیروانم)بیزارم،من چیزی می بینم که شما نمی بینید،من از خدا می ترسم خداوند «شَدِیدُ الْعِقابِ» است) (1).نه تنها ابلیس چنین برنامه ای دارد که شیاطین انس نیز،دنبال همین مکتبند،مردم را به میدان حوادث می کشانند و اگر شرایط را نامساعد دیدند آنها را رها کرده،عقب نشینی می کنند.

در پایان خطبه می فرماید:«محکم بایستید و مقاومت کنید!تا حق بر شما آشکار گردد،«و شما برترید،خدا با شما است و از اعمال نیک تان چیزی نمی کاهد»(بلکه به عالی ترین وجه آن را پاداش می دهد)» (،فصمدا صمدا، (2)حتّی ینجلی لکم عمود الحقّ «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ) در واقع جمله های اخیر،نتیجه ای است از آنچه امام علیه السّلام پیش از آن فرموده و اصحاب و یارانش را به سوی آن فراخوانده است.یعنی:اکنون که تعلیمات کافی به شما داده شده و فنون جنگ را آموخته اید و درس پایمردی و شهامت و چگونگی حمله بردن به قلب دشمن را فراگرفته اید،محکم در برابر دشمن بایستید،و سخت

ص:105


1- 1) سوره انفال،آیه 48.
2- 2) «صمد»(بر وزن حمد)به دو معنا آمده است:یکی«قصد کردن»و دیگری«استحکام و صلابت»و بعید نیست هر دو به یک ریشه برگردد،زیرا قصد هنگامی که محکم باشد دارای صلابت خاصّی است و«صمد» (بر وزن سبب)به معنای کسی است که نیازمندان به سراغ او می روند و به معنای مکان رفیع و بالا و همچنین موجودی که درون آن خالی نیست،آمده و همه اینها با ریشه اصلی این لغت،تناسب دارد و در جمله بالا به معنای ایستادگی و مقاومت و صبر و شکیبایی در برابر دشمن است.

مقاومت کنید تا حق پیروز گردد،و باطل چهره در نقاب فراموشی کشاند.سپس با تکیه بر آیه 35 سوره«محمّد»صلّی اللّه علیه و آله که وعده پیروزی به همه مسلمانان راستین داده است،با این سه جمله به آنها وعده موفقیّت می دهد.نخست می فرماید:«شما برترید»سپس می گوید:«خدا با شما است»و سرانجام می فرماید:«هر گامی در این راه بردارید،خداوند چیزی از اعمالتان را هرگز کم نمی کند.» به این ترتیب مجموعه خطبه،در عین اختصار و کوتاهی جمله ها،درسی گسترده و جامع از جمیع جهات به سربازان اسلام-نه تنها در عصر امام علیه السّلام-که در هر عصر و زمان می دهد.

تاریخ می گوید:این سخنان و سخنان دیگری همانند آن،کار خود را کرد.و آن گونه که در کتاب«صفّین»«نصر بن مزاحم»آمده است:«هنگامی که علی علیه السّلام در اثنای«جنگ صفّین»یاران خود را برای یک حرکت قاطع و نهایی دعوت نمود،10 تا 12 هزار نفر دنبال سر آن حضرت به راه افتادند،در حالی که شمشیرها را بر شانه ها نهاده بودند و چنان حمله ای بر سپاه شام بردند که تمام صفوف آنها در هم ریخت و خطوط دفاعی آنها یکی بعد از دیگری متلاشی شد،تا به خیمه گاه«معاویه» نزدیک شدند.«معاویه»وحشت کرد،دستور داد اسبش را آماده کنند تا خود را از معرکه نجات دهد،می خواست سوار شود که پشیمان شد(شاید به این جهت که دید رسوایی زیادی به بار می آید و لشکر به کلّی متلاشی می شود)لذا فریاد زد و گروهی از وفاداران خود را به حمایت از خویش و دفاع دعوت نمود،تا این که سرانجام امر به حیله«عمرو بن عاص»در بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه ها منتهی شد،ساده لوحان در لشکر کوفه فریب خوردند و«معاویه»خود را از مرگ نجات داد.» (1)

ص:106


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،جلد صفحه 13،543.

خطبۀ 67: بعد از ماجرای سقیفه بنی ساعده

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

قالوا:لمّا انتهت إلی امیرالمؤمنین علیه السّلام أنباء السقیفة بعد وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،قال علیه السّلام:ما قالت الأنصار؟قالوا:قالت:منّا أمیر،و منکم امیر،قال علیه السّلام:

بخشی از سخنان آن حضرت،است(که در برابر گروهی از قریش بیان فرمود) گفته اند:هنگامی که اخبار«سقیفه بنی ساعده»بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به امام علیه السّلام رسید امام علیه السّلام پرسید:«انصار»(در برابر پیشنهاد خلافت برای مهاجرین) چه گفتند؟پاسخ دادند:«انصار»گفتند زمامداری از ما انتخاب شود و زمامداری از شما(و امر خلافت،در میان ما دو گروه به طور مساوی باید تقسیم شود!در این هنگام)امام علیه السّلام این سخنان را ایراد فرمود.

ص:107


1- 1) سند خطبه:این سخن از سخنان معروف امیرمؤمنان علی علیه السّلام است که هر بخشی از آن،در کتابهای متعدّدی نقل شده است،از جمله در«نهایة الارب»«نویری»و«تاریخ طبری»و«تاریخ ابن اثیر»در حوادث سال یازدهم هجری،و کتاب«السقیفة»«ابوبکر جوهری».همچنین بخشی از آن در«صحیح بخاری»و «مسلم»نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 58-60).

خطبه در یک نگاه

این سخن به طور کلّی مشتمل بر دو پاسخ است،از دو ادّعا در مسأله خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله.

نخست این که:در«سقیفه بنی ساعده»که گروهی از اصحاب برای تعیین خلیفه جمع شده بودند،بی آن که به وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این باره توجّهی بشود،انصار خواهان خلافت شورایی بودند که یک نفر از آنها انتخاب شود و یک نفر از مهاجرین.

امام علیه السّلام با نکته لطیفی از حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به آنها پاسخ می گویند.

و دیگر:استدلالی است که مهاجرین برای شایستگی خود نسبت به امر خلافت داشتند.امام علیه السّلام استدلال آنها را گرفته و با آن بر ضدّ خودشان استدلال می کند که اگر دلیل شما صحیح باشد،اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به امر خلافت از شما سزاوارترند.

ص:108

فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟قالوا:و ما فی هذا من الحجّة علیهم؟فقال علیه السّلام:لو کانت الإمامة[الامارة]فیهم لم تکن الوصیّة بهم.ثم قال علیه السّلام:فماذا قالت قریش؟قالوا:احتجّت بأنّها شجرة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله فقال علیه السّلام:احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثّمرة.

ترجمه

چرا در برابر آنها(یعنی انصار که تقاضا داشتند خلیفه ای از ما و خلیفه ای از مهاجرین باشد به این حدیث)استدلال نکردید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره آنها فرمود:با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید.»حاضران عرض کردند:«این چه دلیلی بر ضدّ آنها می شود؟»امام علیه السّلام فرمود:«اگر حکومت و زمامداری در میان آنها بود،سفارش درباره آنها(به مهاجران)معنا نداشت».

سپس فرمود:«قریش به چه چیز استدلال کردند؟»عرض کردند:«دلیل آنها(برای اولویّت خود در امر خلافت)این بود که آنان از شجره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستند(و از خویشاوندان او)فرمود:«آنها به شجره استدلال کردند اما ثمره را ضایع نمودند!» (اگر خویشاوند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودن دلیل بر اولویّت است،اهل بیت او بودن به طریق اولی دلیل بر این امر خواهد بود.)

ص:109

شرح و تفسیر

استدلال منطقی در مسألۀ امامت

همان گونه که در بالا اشاره شد،این سخن را زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که خدمتش عرض کردند:در«سقیفه بنی ساعده»،انصار(نخست خواهان استقلال در خلافت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودند و هنگامی که خواسته آنها از سوی مهاجرین که گردانندگان اصلی سقیفه بودند ردّ شد)گفتند:«حال که خلافت ما را به طور استقلال نمی پذیرید حداقل امیری از ما باشد و امیری از شما(و به صورت شورایی امر خلافت را سامان می دهیم)».

در اینجا بود که امام علیه السّلام فرمود:«چرا در برابر آنها به این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله استدلال نکردید که درباره انصار فرمود:با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید!» (فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وصّی بأن یحسن إلی محسنهم،و یتجاوز عن مسیئهم؟ (1)«حاضران عرض کردند:این چه دلیلی بر ضدّ آنها می شود؟! «قالوا:و ما فی هذا من الحجّة علیهم؟) «امام علیه السّلام فرمود:اگر حکومت و زمامداری در میان آنان بود،سفارش درباره آنها (به مهاجران)معنا نداشت». فقال:لو کانت الإمامة فیهم لم تکن الوصیّة بهم بدیهی است هنگامی که سفارش کسی را به دیگری می کنند مفهومش این است که،اختیار کارها به دست سفارش شونده است،نه آن کسی که سفارش او را کرده اند.

درست مثل این که هنگامی که پدر خانواده می خواهد به سفر برود،به پسر

ص:110


1- 1) این حدیث در«صحیح مسلم»در کتاب«فضائل الصحابة»«باب فضائل الانصار»به این عبارت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است: «إنّ الأنصار کرشی و عیبتی...فاقبلوا من محسنهم و اعفوا عن مسیئهم ،انصار مخزن اسرار و گروه مورد اعتماد من هستند از نیکوکارانشان بپذیرید و بدکارانشان را(به پاس خدماتی که در اسلام کرده اند)عفو کنید»(صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1949،طبع دار احیاء التراث العربی).

بزرگتر می گوید:«نسبت به برادران کوچک مهربانی کن و با آنها ملاطفت نما!»مفهوم این سخن آن است که کارها راه به دست تو سپردم و آنها را نیز به تو می سپارم.

بنابراین،تعبیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این حدیث شریف به خوبی نشان می دهد که اختیار حکومت بعد از او به دست«انصار»نخواهد بود،ولی سردمداران«سقیفه بنی ساعده»به این نکته لطیف توجّه نداشتند و با زور«زمام خلافت»را از دست انصار خارج ساخته و خود آن را به دست گرفتند.

در اعصار بعد نیز این کلام مورد استفاده قرار گرفت و در موارد مشابه،بعضی برای اثبات مقصود خود،به همین گونه که امام علیه السّلام بیان فرموده بود،استدلال کردند، از جمله«ابن ابی الحدید»نقل می کند:هنگامی که«سعید بن عاص»از دنیا رفت فرزندش«عمرو بن سعید»نوجوان بود که نزد«معاویه»آمد.«معاویه»به او گفت:

«پدرت درباره تو به چه کسی وصیّت کرده است؟»«عمرو»فورا جواب داد:«پدرم به خود من وصیّت کرده است نه درباره من»معاویه از سخن او در شگفت شد و گفت:

«إنّ هذا الغلام لأشدق،این نوجوان سخنگوی ماهری است»از این رو،بعد از آن «عمرو بن سعید»به عنوان«اشدق»در میان مردم معروف شد.

سپس امام علیه السّلام سئوال دیگری پیرامون حوادث«سقیفه»کرد،«فرمود:قریش به چه چیز(برای به دست آوردن خلافت)استدلال کردند؟» (ثمّ قال:فماذا قالت قریش؟).

«عرض کردند:دلیل آنها(برای اولویّت خود در امر خلافت)این بود که آنان از شجره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستند(و از خویشاوندان او).(و طبیعی است که آنها به جانشینی آن حضرت سزاوارتر باشند» قالوا:احتجّت بأنّها شجرة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «امام علیه السّلام فرمود:(این دلیل بر ضدّ خود آنها است چرا که)آنها به شجره(درخت)

ص:111

استدلال کردند،امّا ثمره و میوه اش را ضایع نمودند(و به فراموشی سپردند)» فقال:احتجّوا بالشّجرة،و أضاعوا الثّمرة اشاره به این که اگر پیوند با شجره وجود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از طریق خانواده و طایفه،مایه افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد،چرا ارتباط نزدیک با آن حضرت و زندگی در یک خانه و خانواده سبب این افتخار و اولویّت نشود؟! آری،آنها در آنجا که این ارتباط به نفع آنان بود،به آن استدلال می کردند و آنجا که به زیانشان بود یعنی:سبب می شد خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت شود،آن را به دست فراموشی می سپردند.درخت برای آنان عزیز بود،امّا میوه درخت که نتیجه نهایی آن است،ارزشی نداشت و چنین است حال ابنای دنیا و پیروان هوا و هوس، که قوانین و ارزشها را تا آنجا محترم می شمرند که در مسیر منافع آنها است و آنجا که از منافعشان جدا گردد،مورد بی اعتنایی قرار خواهد گرفت و به تعبیری دیگر:

آنها اهداف مادّی خود را می طلبند و بقیه،وسیله ای است برای توجیه آن اهداف.

اگر این وسیله کوتاه باشد به آن وصله می زنند!اگر بلند باشد از آن قیچی می کنند! تا برخواسته های آنها منطبق گردد.اصل،خواسته ها است و ارزشها فرع بر آن است.

شگفت آور اینکه:«شارح بحرانی»در مورد ثمره در عبارت بالا دو احتمال می دهد،نخست اینکه:منظور از ثمره علی علیه السّلام و فرزندان او است و دیگر اینکه:

منظور سنّت الهی است که موجب استحقاق علی علیه السّلام نسبت به امر خلافت و ولایت است.

روشن است که احتمال دوم هر چند در نتیجه موافق احتمال اوّل باشد،ولی در حدّ ذاتش بسیار بعید است.هنگامی که شجره به معنای پیوند خویشاوندی با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد،ثمره چیزی جز پیوند نزدیکتر اهل بیت،نخواهد بود.

از آنچه امام علیه السّلام در جمله های بالا بیان فرمود،به خوبی می توان نتیجه گرفت که

ص:112

یا باید استدلال و پیشنهاد انصار را برای شرکت در امر خلافت پذیرفت،و یا خلافت و ولایت علی علیه السّلام را شقّ سوم که خلافت بانیان سقیفه باشد،مقبول نیست.

نکته: مسألۀ خلافت و داستان سقیفۀ بنی ساعده

«سقیفه بنی ساعده»سایبانی بود در یکی از میدان های مدینه،که اهل مدینه به هنگام لزوم،در آنجا اجتماع می کردند و به تبادل نظر می پرداختند.بعد از رحلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله طایفه انصار بر مهاجرین پیش دستی کرده و برای تعیین جانشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در آنجا اجتماع کردند و به گفته«طبری»مورّخ معروف،خواسته آنها این بود که«سعد بن عباده»که بزرگ قبیله«خزرج»(یکی از دو قبیله معروف و مهم مدینه)بود،به عنوان خلیفه رسول اللّه تعیین شود و به همین منظور«سعد بن عباده»را که سخت بیمار بود به«سقیفه»کشاندند.

«طبری»در ادامه این ماجرا می گوید:«هنگامی که سران«خزرج»در آنجا جمع شدند«سعد»به پسر،یا بعضی از عموزاده هایش گفت:من بیمارم صدای من به جمعیّت نمی رسد.تو حرفهای مرا بشنو و با صدای رسا به گوش همه برسان!»او این کار را انجام داد.«سعد بن عباده»خطبه ای خواند و روی سخن را به انصار کرد و چنین گفت:«ای جمعیّت انصار!شما سابقه درخشانی در اسلام دارید که هیچ یک از قبایل عرب ندارند.محمّد صلّی اللّه علیه و آله سیزده سال در میان قوم خود در مکّه بود و آنها را به توحید و شکستن بتها دعوت کرد،ولی جز گروه اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند.

گروهی که قادر بر دفاع از او و آیین او و حتّی قادر بر دفاع از خویشتن نبودند،ولی از زمانی که شما دعوت او را لبّیک گفتید و آماده دفاع از او و آیینش در برابر دشمنان، شدید،وضع دگرگون شد.

ص:113

به این ترتیب،درخت اسلام بارور گردید و شما به یاری پیامبرش برخاستید و دشمنان او با شمشیرهای شما،عقب نشینی کردند و در برابر حق،تسلیم شدند و هر روز پیروزی تازه ای نصیب مسلمین شد،تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دعوت حق را اجابت کرد و این در حالی بود که از شما راضی بود،بنابراین مسند خلافت را محکم بگیرید که از همه شایسته ترید و اولویّت با شما است!» طائفه«خزرج»سخن او را پذیرفتند و او را با تمام وجودشان تأیید کردند، سپس در میان آنها گفتگو درگرفت که اگر مهاجران قریش در برابر این پیشنهاد تسلیم نشدند و گفتند یاران نخستین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،ماییم و آن حضرت از عشیره و قبیله ما است و خلافت او به ما می رسد،در پاسخ چه خواهید گفت؟ گروهی گفتند:اگر قریش چنین بگوید خواهیم گفت:«منّا أمیر و منکم أمیر،امیری از ما و امیری از شما باشد»(و به صورت شورایی خلافت را اداره کنیم)و به کمتر از این راضی نخواهیم شد.هنگامی که«سعد بن عباده»این سخن را شنید گفت:«این نخستین سستی و عقب نشینی شما است.» وقتی ماجرای انصار و«سعد بن عباده»به گوش«عمر»رسید به سوی خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و به سراغ«ابوبکر»فرستاد در حالی که«ابوبکر»در خانه بود و با کمک علی علیه السّلام می خواست ترتیب غسل و کفن و دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله)را بدهد،از او دعوت کرد که بیرون آید و گفت حادثه مهمّی روی داده که حضور تو لازم است.

هنگامی که«ابوبکر»بیرون آمد،جریان را برای او بازگو کرد و هر دو با سرعت به سوی«سقیفه»شتافتند.در راه«ابو عبیده جرّاح»را هم دیدند و با خود بردند.زمانی که وارد«سقیفه»شدند،«ابوبکر»خطبه ای خواند و در آن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و قیام او برای محو بت پرستی سخن گفت و از خدمات مؤمنان نخستین و مهاجران، مطالب زیادی برشمرد و نتیجه گرفت که سزاوارترین مردم به خلافت آن حضرت،

ص:114

عشیره و طایفه او هستند و هر کس در این موضوع با آنها منازعه کند ظالم و ستمگر است.سپس بحث فشرده و گویایی درباره فضیلت انصار کرد و آنگاه نتیجه گرفت که ما امیر خواهیم بود و شما وزیر.

در اینجا«حباب بن منذر»برخاست و شدیدا به سخنان«ابوبکر»حمله کرد و رو به انصار کرد و گفت:«هیچ کس نمی تواند با شما انصار مخالفت کند،شما همه گونه قدرت و توانایی و تجربه ای دارید و باید حرف شما را بپذیرند و اگر آنها حاضر به پیشنهاد ما نشدند امیری از ما و امیری از آنان باشد.» «عمر»صدا زد:«چنین چیزی امکان پذیر نیست،دو نفر نمی توانند بر یک گروه حکمرانی کنند(و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد)به خدا سوگند!عرب راضی نمی شود که پیامبرش از ما باشد و دیگران بر او حکومت کنند.» گفتگو میان«عمر»و«حباب»بالا گرفت و«حباب»تهدید کرد که اگر مهاجران پیشنهاد ما را نپذیرند،از مدینه بیرونشان می کنیم.

در اینجا«بشیر بن سعد»که از طائفه«خزرج»بود و به«سعد بن عباده»حسادت داشت،به یاری«عمر»برخاست و هشدار داد که ما نباید به خاطر مقامات دنیوی با طائفه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به منازعه برخیزیم،از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید! در این میان،«ابوبکر»رشته سخن را به دست گرفت و پیش دستی کرد و گفت:

«مردم!من پیشنهاد می کنم با یکی از این دو نفر(«عمر»و«ابو عبیده»)بیعت کنید!» بلافاصله آن دو نفر گفتند ما چنین کاری نخواهیم کرد!تو زا ما شایسته تری،تو یار غار پیامبری و از همه برتری،دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم.هنگامی که آن دو نفر به سوی ابوبکر برای بیعت رفتند«بشیر»بر آنها پیشی گرفت و با«ابو بکر»بیعت کرد.

قبیله«اوس»که همیشه با قبیله«خزرج»در مدینه رقابت داشتند به یکدیگر

ص:115

گفتند:«خوب شد!اگر«سعد بن عباده»از قبیله«خزرج»به خلافت می رسید کسی سهمی برای شما قایل نبود،برخیزید و عجله کنید و با ابوبکر بیعت کنید»و به این ترتیب یکی بعد از دیگری با«ابوبکر»بیعت کردند و چیزی نمانده بود که«سعد بن عباده»زیر دست و پا،پایمال شود.«عمر»صدا زد:«او را بکشید!»و خودش به سراغ «سعد بن عباده»آمد و به او گفت:«تصمیم داشتم با پای خود تو را از هم متلاشی کنم».«سعد»ریش«عمر»را گرفت.«عمر»گفت:اگر یک تار موی آن جدا شود،تمام دندان هایت را خرد می کنم.«ابوبکر»صدا زد:«ای عمر!مدارا کن!مدارا در اینجا بهتر است».«عمر»،«سعد»را رها کرد و از هم جدا شدند.

از آن به بعد«سعد بن عباده»در نماز آنها و همچنین در حجّ و اجتماعاتشان شرکت نمی کرد و بر این حال بود تا ابوبکر از دنیا رفت» (1)گردانندگان«سقیفه»بعد از این ماجرا،اصرار داشتند که دیگران هم با میل و رغبت،یا به زور و اجبار!به جمع بیعت کنندگان با ابوبکر بپیوندند.لذا گروهی را با تشویق و گروهی را با تهدید،فرار خواندند و کسانی را که از بیعت کردن،سرباز زدند در فشار قرار دادند.

از جمله کسانی که معروف است او را به خاطر مقاومتش کشتند«سعد بن عباده» بود.

«ابن ابی الحدید»از بعضی از مورّخان معروف،نقل می کند که«سعد»در خلافت «ابوبکر»تن به بیعت نداد و پیوسته کناره گیری می کرد،تا ابوبکر از دنیا رفت سپس در حکومت«عمر»میان و او«عمر»درگیری لفظی به وجود آمد و«سعد»به«عمر» گفت:«زندگی با تو در یک شهر برای من بسیار ناگوار است و تو مبغوض ترین افراد نزد من در این محیط هستی!«عمر»گفت:«کسی که همزیستی با کسی را خوش نداشته باشد،می تواند جای دیگری برود»،«سعد»گفت:«من هم بزودی

ص:116


1- 1) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 455 به بعد(با تلخیص)

همین کار را خواهم کرد»و چیزی نگذشت که به«شام»منتقل شد و مدتی در آنجا بود،سپس دارفانی را وداع گفت،در حالی که نه با ابوبکر بیعت کرد و نه با عمر. (1)

در اینکه سبب مرگ«سعد»چه بود؟مشهور آن است که او را ترور کردند و گفته می شود:قاتل او«خالد بن ولید»بود و نیز گفته می شود:این کار به فرمان«عمر» صورت گرفت،و عجب اینکه«خالد»و یک نفر دیگر،شبانه در تاریکی برای کشتن او کمین کردند و با دو تیر،کار او را ساختند،سپس جسد او را در چاهی افکندند و در میان عوام شایع کردند که جنّیان«سعد بن عباده»را کشتند و بعد که بدن او را در آن چاه پیدا کردند-در حالیکه رنگ او به سبزی گراییده بود-گفتند:«این هم نشانه کشتن جنّیان است»! جالب اینکه می گویند:کسی به«مؤمن طاق»(محمّد بن نعمان احول)-که از شیعیان مبارز و مجاهد بود و داستان های او در دفاع از مکتب اهل بیت علیهم السّلام معروف است-گفت:«چرا علی علیه السّلام به مبارزه با ابوبکر در امر خلافت برنخاست؟»او در جواب گفت:«فرزند برادر!می ترسید جنّیان او را بکشند!» (2)مرحوم«علاّمه امینی»نیز با تعبیر کنایی زیبایش می گوید:«بیعت ابوبکر با تهدید و زیر برق شمشیرها صورت گرفت و مردانی از جنّ نیز با آنها همراهی می کردند همانها که«سعد بن عباده»را ترور کردند!و کان من حشدهم اللّهام رجال من الجنّ رموا سعد بن عبادة،أمیر الخزرج. (3)

جالب اینکه بسیاری از مطالب بالا که در«تاریخ طبری»آمده است در«صحیح بخاری»نیز از قول عمر بن خطّاب نقل شده است.

ص:117


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 10
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 17،صفحه 223.(او این سخن را به عنوان یکی از ایرادات شیعیان بر ابوبکر ذکر می کند،زیرا بعضی معتقدند که ابوبکر دستور قتل سعد را صادر کرد).
3- 3) الغدیر،جلد 9،صفحه 379(«لهام»به معنای لشکر عظیم است).

«عمر»هنگامی که در مراسم حج شرکت داشت از بعضی شنید که می گفتند:«اگر عمر از دنیا برود با فلان کس (1)بیعت خواهیم کرد.» عمر سخت از این سخن ناراحت شد،هنگامی که به مدینه آمد به منبر رفت و خطبه ای خواند،سپس همین سخن را برای مردم بازگو کرد و افزود:«هیچ کس حق ندارد چنین سخنی را بگوید که بیعت ابوبکر بدون مشورت مسلمین انجام شد و یک امر تصادفی و بدون مطالعه بود،پس ما هم چنین می کنیم،آری!این کار بدون دقّت صورت گرفت و خداوند مسلمین را از شرّ آن نگاه داشت»إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمّت...و لکنّ اللّه وقی شرّهاسپس افزود:«این کار نباید تکرار شود،هر کس بدون مشورت مسلمانان با کسی بیعت کند نباید با او و با کسی که با او بیعت کرده است،بیعت نمود،مبادا در معرض قتل قرار گیرند.آری هنگامی که خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را قبض روح کرد«طائفه انصار»با ما مخالفت کردند و در«سقیفه بنی ساعده»اجتماع نمودند و«علی»و«زبیر»و کسانی که با آن دو بودند،با ما مخالفت کردند،مهاجران به سراغ«ابوبکر»آمدند،من به«ابوبکر»گفتم با ما بیا به سراغ برادرانمان از انصار برویم،هنگامی که به آنها نزدیک شدیم دو نفر جلو آمدند و گفتند:کجا می روید ای مهاجران؟گفتیم:به سراغ برادرانمان از انصار می رویم، گفتند:نزدیک آنها نشوید و کار خود را تمام کنید.ما گوش به این سخن ندادیم تا این که نزد آنها در«سقیفه بنی ساعده»جمع شدیم،در آنجا مردی را دیدم که در جامه ای پیچیده شده بود،سؤال کردم او کیست؟گفتند:«سعد بن عباده»است.

گفتم:چرا چنین است؟گفتند:بیمار است،چیزی نگذشت که خطیب انصار برخاست و خطبه ای خواند(و عمر محتوای آن خطبه را شبیه آنچه از طبری نقل کردیم-منتهی به صورت فشرده تر-نقل می کند).

ص:118


1- 1) ظاهرا منظور از فلان کس،علی علیه السّلام است،زیرا این سخن را«زبیر»گفته بود که اگر«عمر»بمیرد ما با علی علیه السّلام بیعت می کنیم،(شرح بخاری قسطلانی،جزء 11،صفحه 352،به نقل از بلاذری در انساب الاشراف ).

هنگامی که او خاموش شد من می خواستم سخنان زیبایی که در نظر داشتم در برابر ابوبکر بیان کنم،ولی ابوبکر ما را از این کار نهی کرد،او شروع به سخن کرد،او از من بردبارتر و باوقارتر بود و آنچه را من می خواستم از سخنان زیبا بیان کنم او بالبداهه بهتر از آن را بیان کرد و به انصار گفت:«تمام فضائلی را که برشمردید دارا هستید ولی خلافت باید در قریش باشد که از نظر نسب و جایگاه از تمام عرب برتر است.»سپس افزود:«من یکی از این دو مرد را-اشاره به من و ابوعبیده-برای این کار می پسندم با او بیعت کنید.»بعضی از انصار پیشنهاد کردند که:«امیری از ما و امیری از شما باشد ای قریش!»در اینجا داد و فریاد بلند شد،تا آنجا که من از اختلاف ترسیدم و به ابوبکر گفتم:«دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم.»او دستش را گشود و من با او بیعت کردم،سپس مهاجران و بعد انصار با او بیعت کردند.» سپس عمر افزود:«به خدا سوگند!ما در آن هنگام کاری بهتر از این نیافتیم که با ابوبکر بیعت کنیم،زیرا از این بیم داشتیم که اگر به همین صورت از مردم(انصار) جدا شویم و بیعتی صورت نگیرد،آنها با یکی از نفراتشان بیعت کنند و بعد ما گرفتار این مشکل شویم که،یا با کسی بیعت کنیم که به او راضی نیستیم و یا با آنها به مخالفت و ستیز برخیزیم،که مایه فساد است،بنابراین(تکرار می کنم)هر کس بدون مشورت با مسلمانان،با کسی بیعت کند،کسی از بیعت شونده و بیعت کننده،پیروی نکند مبادا آن دو به قتل برسند!» (1)(مفهوم این سخن این است که عمر به طور ضمنی اجازه قتل آنها را صادر کرده است).

چند نکتۀ جالب در داستان سقیفه

1-از آنچه در بالا آمد،به خوبی روشن می شود که گردهمایی سقیفه،هرگز یک شورای منتخب مردم نبود،آنگونه که بعضی وانمود می کنند،بلکه چند نفر از انصار

ص:119


1- 1) صحیح بخاری،جزء 8،صفحه 208(کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرّدّه،باب رجم الحبلی من الزنا اذا أحصنت).

در ابتدا برای این که کار را به نفع خود تمام کنند،حضور یافتند،سپس چند نفر از مهاجرین که رقیب آنها در امر خلافت بودند،حاضر شدند و با مهارت خاصّی پایه خلافت ابوبکر را نهادند.

2-اگر بنا بود یک شورای منتخب مردم و یا شبه منتخب،بر کار خلافت نظارت کنند،حدّاقل می بایست از همه قبایل انصار،در مدینه و از همه مهاجران، نماینده ای در آنجا حضور یابد،در حالی که هرگز چنین نبود،«بنی هاشم»که نزدیک ترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر بودند،مطلقا در آنجا حضور نداشتند، بنابراین،هیچ گونه مشروعیّتی برای گردهمایی سقیفه نمی توان قائل شد:نه مشروعیت دینی و نه مشروعیت نظام های معمول سیاسی دنیا.

3-از ماجرای«سقیفه»به خوبی استفاده می شود که معیار،انتخاب اصلح نبود بلکه گویی می خواهند میراثی را تقسیم کنند،هر کدام مدّعی بودند سهم ما در این میراث بیشتر است.به یقین کسانی که با چنین نگرشی به مسأله خلافت می نگرند هرگز نمی توانند آنچه را به حال مسلمانان اصلح است،برگزینند.

4-در«سقیفه»مطلقا سخنی از وصایای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در امر خلافت به میان نیامد با اینکه همه می دانستند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله طبق روایت معروف،فرموده بود:«

إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی،ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبدا ،من دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار می گذارم که اگر به آنها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد:کتاب خدا و خاندانم را» آیا این حدیث شریف که در اکثر منابع اهل سنّت و شیعه نقل شده و جزء روایات

ص:120

متواتر محسوب می شود (1)و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نه یک بار،بلکه چندین بار و در موارد مختلف آن را بیان کرد،به حاضران سقیفه دستور نمی داد که قبل از هر چیز به سراغ قرآن و اهلبیت علیهم السّلام بروند و تمایلات خویش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟ آیا حدیث شریف«غدیر»که به طور متواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده، هشداری به گردانندگان«سقیفه»نمی داد؟ آیا توصیه های مکرّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از نخستین روز آشکار کردن دعوتش که در حدیث«یوم الدّار»منعکس است و به وضوح سخن از وصایت و خلافت علی علیه السّلام می گوید و یا آنچه که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله-که داستان«قلم و دوات»است-پیش آمد،کافی نبود که حداقل سخنی از خلافت علی علیه السّلام که شایسته ترین فرد بود به میان آید؟راستی شگفت آور است!! ولی از یک نظر نیز می توان گفت شگفت آور نیست!زیرا هنگامی که از بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سوء استفاده می کنند و از آوردن«قلم و دوات و کاغذ»برای نوشتن آخرین پیام،جلوگیری می نمایند و حتّی زشت ترین کلمات را درباره پاک ترین فرزندان آدم علیه السّلام یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر زبان جاری می کنند،پیدا است از قبل تصمیماتی درباره خلافت گرفته اند که هیچ چیز حتّی سخنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نمی تواند مانع آن شود.چه می توان کرد؟مسأله مقام است که انسان را به سوی

ص:121


1- 1) این حدیث را حداقل«بیست و سه نفر»از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از شخص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بلا واسطه نقل کرده اند که برای اطلاع از نام آنها و تعبیرات مختلفی که در روایات آنها آمده است،می توانید به جلد نهم«پیام قرآن»صفحه 62 تا 79 و یا خلاصه«عبقات الانوار»،جلد 2،صفحه 105 تا 242 و«احقاق الحق»جلد چهارم، صفحه 438 و کتب معروف دیگری مانند«سیره حلبی»،«مستدرک حاکم»،«صواعق»،«اسد الغابه»و«سنن بیهقی»مراجعه نمایید.

خود جذب می کند و همه چیز را پشت پرده فراموشی قرار می دهد. (1)

اینجاست که عمق کلام مولا علی علیه السّلام در خطبه بالا مشخص می شود که فرمود:

«گردانندگان سقیفه درخت را گرفتند و میوه آن را ضایع کردند» إحتجّوا بالشّجرة،و أضاعوا الثّمرة .

ص:122


1- 1) حدیث«قلم و دوات»یا«قلم و قرطاس»از عجیب ترین احادیثی است که در امر خلافت نقل شده است و جالب این که این حدیث در معروفترین منابع اهل سنّت یعنی«صحیح بخاری»دیده می شود.در این کتاب در باب«مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله»از«سعید بن جبیر»از«ابن عبّاس»نقل شده که می گفت:«هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در آستانه رحلت از دنیا،قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی حاضر بودند،فرمود: «هلمّوا أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعده ،(قلم و دوات و کاغذی)بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که به برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید.»فقال بعضهم إنّ رسول اللّه قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه،بعضی از حاضران گفتند:«بیماری بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غلبه کرده(و العیاذ باللّه هذیان می گوید)و نزد شما قرآن است و قرآن برای ما کافی است»در میان حاضران غوغا و اختلاف افاد،بعضی می گفتند:«بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید!»و بعضی غیر از آن را می گفتند،هنگامی که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونی گرفت،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله(با ناراحتی شدید)فرمود:«برخیزید و از نزد من بروید.» این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخاری نقل شده است(صحیح بخاری، جلد ششم،باب مرض النّبی صلّی اللّه علیه و آله و وفاته،صفحه 12،چاپ دارالجیل بیروت.) در این که چه کسی این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت در صحیح مسلم آمده است:گوینده این سخن عمر بود،در آنجا که می گوید:هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خواست«قلم و دوات و کاغذ»کرد تا پیامی بنویسد که هرگز مسلمانان گمراه نشوند«قال عمر إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بیماری بر او غلبه کرده و چنین سخنانی می گوید قرآن نزد شما است و قرآن برای ما کافی است».و در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که«ابن عبّاس»پیوسته بر این ماجرا افسوس می خورد و آن را مصیبتی بزرگ می شمرد که به عنوان رزیّة یوم الخمیس(:مصیبت بزرگ روز پنجشنبه)-همان روزی که این جریان در آن واقع شد-یاد می کرد(صحیح مسلم،جلد 3،کتاب الوصیة،باب 5،صفحه 1259،چاپ دار احیاء التراث العربی).

خطبۀ 68: فرمان حکومت مصر به محمّد بن ابی بکر و مغلوب و کشته شدن وی در جنگ

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا قلّد محمّد بن ابی بکر مصر،فملکت علیه و قتل

از سخنانی است که امام علیه السّلام پس از آن که فرمان حکومت«مصر»را به «محمّد بن ابی بکر»داد و او در صحنه مبارزه با دشمن مغلوب و کشته شد، ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

بعد از جنگ«صفّین»،به خاطر تمرّد«خوارج»،«معاویه»که نیرو و توان تازه ای در خود دید،به فکر تسخیر«مصر»که از مراکز مهم کشور اسلامی و از منابع بزرگ مالی بود افتاد.در آن هنگام«محمّد بن ابی بکر»که از یاران خاصّ علی علیه السّلام بود در آنجا حکومت می کرد.«معاویه»،«عمرو عاص»را مطابق وعده ای که به او داده بود به حکومت مصر برگزید و با شش هزار سرباز سواره،روانه«مصر»کرد،سوارانی که گروه عظیمی از آنها به انگیزه خون خواهی«عثمان»در این طریق گام نهادند،زیرا گمانشان این بود که«محمّد بن ابی بکر»قاتل«عثمان»است و باید از او انتقام گرفت.

ص:123

اضافه بر این،«معاویه»نامه های متعدّدی برای هوادارانش در«مصر»فرستاد و آنها را به حمایت از«عمرو عاص»و مبارزه با«محمّد بن ابی بکر»تشویق کرد و دشمنان را نیز به سختی تهدید نمود.

«محمّد بن ابی بکر»جریان را برای امام علیه السّلام نوشت و از حضرتش کمک خواست و از طرفی مردم«مصر»را به جنگ با«عمرو بن عاص»فرا خواند و چهار هزار مرد جنگی را آماده پیکار کرد.دو هزار نفر آنها را به استقبال«عمرو عاص»فرستاد و خودش با دو هزار نفر دیگر در«مصر»باقی ماند.آنها که به مقابله با«عمرو عاص» رفتند با آنان درگیر شده و ضربات سنگینی بر آنان وارد کردند،ولی سرانجام مغلوب شده و فرمانده آنها کشته شد.این امر در اطرافیان«محمّد بن ابی بکر»اثر گذارد و گروهی فرار کردند و متفرّق شدند و«محمّد بن ابی بکر»چون خود را تنها با یاران اندکی دید،عقب نشینی کرد و مخفی شد.«عمرو عاص»،«معاویة بن حدیج»را به تعقیب او فرستاد،تا آن که بر او دست یافت و به طرز بسیار قساوت مندانه ای او را شهید کرد،سرش را از تن جدا کرد و جسدش را در شکم چهارپای مرده ای گذاشته، به آتش کشید! خبر شهادت«محمّد بن ابی بکر»به علی علیه السّلام رسید،آن حضرت به قدری متأثّر شد که آثار حزن و اندوه در چهره مبارکش نمایان گشت و این سخن را درباره او بیان فرمود. (1)

ص:124


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61.

و قد أردت تولیة مصر هاشم بن عتبة،و لو ولّیته إیّاها لما خلّی لهم العرصة،و لا أنهزهم الفرصة،بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر،و لقد کان إلیّ حبیبا،و کان لی ربیبا.

ترجمه

(هنگامی که خبر شهادت«محمّد بن ابی بکر»والی امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مصر به آن حضرت رسید فرمود:)من می خواستم«هاشم بن عتبه»(مرقال)را زمامدار مصر کنم و اگر او را والی آن منطقه کرده بودم،عرصه را بر آنها(لشکر معاویه)خالی نمی گذارد و به آنها فرصت نمی داد(ولی فشار گروهی از افراد مانع شد)با این حال من«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش نمی کنم،چه این که او مورد علاقه من بود و در دامان من پرورش یافت.

شرح و تفسیر

محمّد بن ابی بکر و حکومت مصر

همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد،این سخن را علی علیه السّلام زمانی فرمود، که سپاه معاویه به«مصر»حمله کرد و نماینده امیر مؤمنان علی علیه السّلام،«محمّد بن ابی بکر»به شهادت رسید و امام علیه السّلام بسیار اندوهگین شد،چرا که یکی از نزدیکترین یاران خود را از دست داده بود.

ص:125

امام علیه السّلام در سخنی که بوی مذمّت نسبت به بعضی از اطرافیانش از آن برمی خیزد،چنین فرمود:«من می خواستم«هاشم بن عتبه»را زمامدار مصر کنم و اگر او را والی آن منطقه کرده بودم،عرصه را بر آنها(لشکر معاویه)خالی نمی گذارد و به آنها فرصت نمی داد» و قد أردت تولیة مصر هاشم بن عتبة،و لو ولّیته إیّاها لما خلّی لهم العرصة (1)،و لا أنهزهم (2)الفرصة .

این سخن ظاهرا اشاره به این دارد که امام علیه السّلام با تمام علاقه ای که به«محمّد بن ابی بکر»و ایمانی که به صفا و صداقت او داشت،ترجیح می داد شخص قویتری مانند «هاشم بن عتبه»معروف به«مرقال»را که هم از«محمّد بن ابی بکر»شجاعتر بود و هم آزموده تر و باتجربه تر،به جای او به ولایت مصر برگزیند،ولی گویا گروهی از اصحابش اصرار به انتخاب«محمّد بن ابی بکر»داشتند،به دلیل این که او فرزند «ابوبکر»بود و«مصریان»شناخت بیشتری روی او دارند،به علاوه در ماجرای عثمان و دادخواهی مردم«مصر»در برابر او،با«مصریان»همکاری و همگامی داشت.به همین دلیل،از نفوذ بالایی در افکار مصریان برخوردار بود و پذیرش زیادی نسبت به او داشتند.

با این حال امام علیه السّلام می دانست که«محمّد بن ابی بکر»کم سنّ و سال و کم تجربه است،گر چه امتیازات فراوانی دارد،ولی مقاومت او در برابر مشکلات به اندازه «هاشم»نیست،امّا اصحاب و یاران از این ویژگی ها کاملا آگاه نبودند و به حضرت فشار آوردند و اصرار کردند،همان فشارها و اصرارهایی که شبیه آن در داستان

ص:126


1- 1) «عرصه»از مادّه«عرص»(بر وزن غرس)به معنای بازی کردن و جست و خیز نمودن است و از آنجایی که این کار در جاهای وسیع انجام می شود،به صحن خانه و همچنین جاهایی از آن،که بنایی ساخته نشده و میدانگاه هایی که در میان خانه های شهر وجود دارد،اطلاق می شود و«خالی نگذاشتن عرصه»کنایه از مجال ندادن به دشمن است.
2- 2) «انهز»از مادّه«نهز»(بر وزن نبض)در اصل به معنای برخاستن و حرکت کردن و یا حرکت دادن است و «انتهاز فرصت»کنایه از غنیمت شمردن و استفاده کردن از فرصت است.

«حکمین»ظاهر شد و امام علیه السّلام را ناگزیر به پذیرش پیشنهاد طرفداران این فکر نمود و سرانجام که آثار سوء حکمیّت را دیدند،پشیمان شدند،ولی آن پشیمانی سودی نداشت.

امام علیه السّلام در این سخن به طور غیر مستقیم آن گروه را سرزنش می کند که اگر می گذاشتند«هاشم بن عتبه»را(که شرح حال او در نکته ها خواهد آمد)برای حکومت«مصر»برگزیند،سرنوشت مصر طور دیگری بود و این منطقه مهم،به آسانی از دست نمی رفت.

ولی از آنجا که ممکن است،بعضی از این سخن امام علیه السّلام چنین تصوّر کنند که حضرت،«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش می کند،امام علیه السّلام به دنبال این سخن می افزاید:«در عین حال من«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش نمی کنم،چه این که او مورد علاقه من بود و(همچون فرزندان خودم)در دامان من پرورش یافته بود!» (بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر،و لقد کان إلیّ حبیبا و کان لی ربیبا).

در واقع امام علیه السّلام می فرماید:«محمّد بن ابی بکر»در کار خود،کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت به کار گرفت،ولی توانش بیش از این نبود! قابل توجّه این که در بعضی از روایات آمده،امام علیه السّلام هنگامی که از شهادت «محمّد بن ابی بکر»باخبر شد،فرمود:

«رحم اللّه محمّدا!کان غلاما حدثا،لقد کنت أردت أن اولّی المرقال هاشم بن عتبة مصر،فإنّه لو ولاّها لما خلاّ لابن العاص و أعوانه العرصة،و لا قتل إلاّ و سیفه فی یده بلا ذمّ لمحمّد،فلقد أجهد نفسه فقضی ما علیه ،خدا رحمت کند محمّد(بن ابی بکر)را!جوان نورسی بود،من تصمیم داشتم مرقال، «هاشم بن عتبه»را والی مصر کنم(ولی گروهی مانع شدند)به خدا سوگند!اگر والی مصر شده بود،عرصه را بر عمرو عاص و یارانش تنگ می کرد و(اگر شهید می شد) کشته نمی شد،مگر این که شمشیر در دست او بود،با این حال«محمّد بن ابی بکر»

ص:127

را نکوهش نمی کنم،او نهایت تلاش خود را به خرج داد و آنچه بر او بود(و در توان داشت)ادا کرد.» (1)این که امام علیه السّلام می فرماید:او مورد علاقه من بود و در دامنم پرورش یافته بود.به خاطر این بود که بعد از مرگ ابوبکر،همسرش«اسماء»مادر«محمّد بن ابی بکر»به همسری علی علیه السّلام درآمد در حالی که«محمّد»در سنین کودکی بود و در آغوش علی علیه السّلام پرورش یافت و از همان طفولیّت با محبّت و عشق علی علیه السّلام آشنا شد و مراحل ولایت را به سرعت پیمود،تا آنجا که علی علیه السّلام را پدر خود می شمرد و حضرت نیز او را همچون فرزند خویش می دید و به او سخت علاقه داشت.

نکته ها
1-هاشم مرقال که بود؟

«هاشم»فرزند«عتبه»بود و با این که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شد،خودش مسلمانی بسیار پرشور و باافتخار بود و از یاران بر جسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السّلام محسوب می شد و این سخن از او است که به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می گفت:«به خدا سوگند!دوست ندارم که تمام آنچه روی زمین است و آنچه زیر آسمان قرار دارد،ملک من باشد و در برابر آن یکی از دشمنان تو را دوست داشته باشم،یا یکی از دوستان تو را دشمن!»او در جنگ«صفّین»در رکاب علی علیه السّلام بود،و آرزو داشت در راه خدا و در برابر امیر مؤمنان علیه السّلام شربت شهادت بنوشد و بسیار شجاعانه جنگید و از آنجا که در امر جهاد سرعت به خرج می داد او را «مرقال»گفتند(زیرا«مرقال»به معنای سریع و پرتحرّک است)و سرانجام به آرزوی خود رسید و پس از جنگ نمایانی در میدان صفّین شهید شد و لشکریان علی علیه السّلام و خود آن حضرت،از شهادت او اندوهگین شدند.

ص:128


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 93.

سپس فرزندش پرچم را به دست گرفت و بر لشکر معاویه حمله کرد و جنگ نمایان و شایسته تحسینی داشت،سرانجام اسیر شد،او را نزد معاویه آوردند،میان او و«معاویه»و«عمرو بن عاص»سخنان زیادی رد و بدل شد و او شجاعانه از مکتب علی علیه السّلام دفاع کرد؛عاقبت معاویه دستور داد او را زندانی کنند. (1)

«هاشم»از همان آغاز جوانی شجاعت نمایانی داشت.در جنگ«یرموک»که بزرگترین پیروزی در ناحیه شامات نصیب مسلمانان شد،او فرماندهی بخشی از سواران لشکر اسلام را بر عهده گرفته بود و در همین میدان بود که یکی از چشم های خود را از دست داد و به همین دلیل بود که بعضی او را«اعور»(صاحب یک چشم)می نامیدند و در جنگ«قادسیّه»که عمویش«سعد بن ابی وقّاص» فرمانده لشکر بود،شرکت داشت.می گویند سبب فتح مسلمین،شجاعت و کفایت «هاشم»بود،فتحی که بعدا به عنوان«فتح الفتوح»نامیده شد.و در جنگ«صفّین» فرمانده جناح چپ لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود. (2)

در حالات«هاشم»آمده است:«روزی در«صفّین»در میان اصحاب خود،مشغول جنگ بود که جوانی از لشکر معاویه در حالی که شمشیر می زد و لعن می کرد و ناسزا می گفت،نزدیک هاشم آمد.«هاشم»به او گفت:«ای جوان!این سخنانی را که تو می گویی و این جنگ(بی هدفی را)که دنبال می کنی روز قیامت حساب و کتابی دارد،از خدا بترس و به فکر زمانی باش که خدا از تو درباره این کارت سؤال می کند!» جوان گفت:«من با شما می جنگم زیرا پیشوای شما آنگونه که به من گفته اند،نماز نمی خواند و شما هم نماز نمی خوانید و برای این با شما جنگ می کنم که پیشوای شما خلیفه ما را کشته است و شما او را در کشتن خلیفه یاری کردید.»«هاشم»گفت:

«تو را با«عثمان»چه کار؟او را اصحاب پیامبر و قاریان قرآن به خاطر کارهایی که بر

ص:129


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61.
2- 2) اعیان الشیعة،جلد 10،صفحه 250،و سفینة البحار،مادّه«هشم»و کتب تاریخی دیگر.

خلاف قرآن انجام داد،کشتند و اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اصحاب دین خدا و شایسته ترین افراد برای نظارت در امور مسلمین هستند.امّا اینکه گفتی مولای ما علی علیه السّلام نماز نمی خواند،او نخستین کسی است که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز خواند و به او ایمان آورد و اینها را که می بینی با او هستند(و همچون پروانگان گرد شمع وجود او می گردند) همه آنها قاریان قرآن هستند،شب را به پا می خیزند و خدا را عبادت می کنند، مراقب باش اشقیای مغرور،تو را در دینت فریب ندهند!» سخنان«هاشم»جوان را منقلب کرد،صدا زد ای بنده خدا،من گمان می کنم تو مرد صالحی هستی(و سخنانت نور صدق و راستی دارد)آیا راه توبه ای برای من می یابی؟گفت:آری به سوی خدا بازگرد،او توبه تو را می پذیرد.جوان دست از جنگ کشید و برگشت،مردی از شامیان به او گفت:«این مرد عراقی تو را فریب داد»جوان گفت:«نه او مرا نصیحت کرد(و هدایت فرمود).» آری یاران علی علیه السّلام همچون خودش در میدان نبرد نیز دست از هدایت گمراهان برنمی داشتند.سعی آنها کشتن دشمن نبود،بلکه سعیشان در هدایت آنان بود.

به هر حال«هاشم»و«عمّار»در روز«صفّین»با شجاعت و شهامت تمام، جنگیدند و شربت شهادت را عاشقانه نوشیدند و یاران علی علیه السّلام از شهادت آن دو سخت ناراحت شدند. (1)

2-گوشه ای از زندگانی محمّد بن ابی بکر

همانگونه که در آغاز خطبه اشاره شد«محمّد بن ابی بکر»فرزند خلیفه اوّل و مادرش«اسماء بنت عمیس»است که نخست،همسر«جعفر بن ابی طالب»شد و

ص:130


1- 1) سفینة الجبار،مادّه«هشم»و مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61 به بعد و مصادر دیگر.

بعد به ازدواج«ابوبکر»درآمد و بعد از«ابوبکر»افتخار همسری«علی علیه السّلام»را پیدا کرد و چون«محمّد»در آن زمان کوچک بود،در دامان«علی علیه السّلام»و در سایه او پرورش یافت و پرتوی از خلق و خوی آن امام بزرگوار،در وجودش انعکاس یافت.

او در«حجّةالوداع»(سال دهم هجری)تولّد یافت و در«مصر»در حالی که 28 سال بیشتر از عمرش نمی گذشت،شربت شهادت نوشید و از یاران خاصّ«علی علیه السّلام» و عاشقان مکتبش بود،بعضی او را از مقرّبان آن حضرت و بعضی او را از«حواریّین» آن حضرت می شمردند.این تعبیرات نشانه نهایت نزدیکی او به مکتب امیرمؤمنان علی علیه السّلام است.

«مسعودی»در«مروج الذّهب»نقل می کند:هنگامی که«محمّد بن ابی بکر»به «مصر»رسید،نامه ای به«معاویه»نوشت(که حکایت از مقام والای معرفت و شناخت او،نسبت به ولایت امیر مؤمنان علی علیه السّلام می کند)به این مضمون:«بعد از حمد و ثنای خداوند،نخستین کسی که دعوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را اجابت کرد و ایمان آورد و سخن او را تصدیق نمود و مسلمان شد،برادر و پسر عمّش علی بن ابی طالب علیه السّلام بود،او رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بر همه کس مقدّم شمرد و در برابر هر حادثه ای جان خود را در برابر او سپر ساخت،با دشمنانش جنگید و با کسانی که با او از در صلح درآمده بودند،صلح نمود و همواره در تمام ساعات شب و روز و در تنگناهای وحشت و گرسنگی از او-با جان خود-دفاع می کرد و به جایی رسید که در میان پیروان مکتبش شبیه و مانندی نداشت...» و جالب این که معاویه در پاسخ او به فضائل علی علیه السّلام اعتراف کرد،ولی با سخن شیطنت آمیزی سعی کرد،در او نفوذ کند،نوشت:«ما فضل«علی بن ابی طالب»را می دانیم و حق او بر ما لازم است،ولی هنگامی که پیامبر چشم از دنیا فروبست،این

ص:131

پدر تو و فاروقش عمر بود که حق او را گرفتند و فرمان او را مخالفت کردند. (1)

این سخن را با آخرین نامه ای که«علی علیه السّلام»درباره«محمّد»به اهل مصر نوشت تکمیل می کنیم،در این نامه چنین آمده است:«امیرتان محمّد را به خوبی یاری کنید و بر اطاعت و فرمان او ثابت قدم باشید،تا بر حوض کوثر پیامبرتان وارد شوید. (2)» در نامه سی و پنجم«نهج البلاغه»در بخش نامه ها خواهیم دید،که علی علیه السّلام مدح بلیغ و تمجید گویایی از«محمّد بن ابی بکر»می کند.

از جالب ترین فرازهای زندگی«محمّد بن ابی بکر»این است:هنگامی که در «مصر»حکومت می کرد،نامه ای به امام امیر مؤمنان علیه السّلام نوشت و در خواست بیان جامعی در امور دین کرد و امام علیه السّلام نامه بسیار جامع و پرمعنایی برای او و«اهل مصر»مرقوم داشت،و«محمّد»همواره این نامه را با خود داشت و در آن نظر می کرد و به آن عمل می نمود،هنگامی که شهید شد«عمرو عاص»آن نامه را ضمن مدارک و اسناد دیگری که از«محمّد»بدست آورد،برای«معاویه»فرستاد،«معاویه» در آن نامه نظر می کرد و از مضامین عالی آن تعجّب می نمود،هنگامی که«ولید بن عقبه»اعجاب معاویه را مشاهده کرد،به او گفت:«این نامه ها را بسوزان».«معاویه» به او گفت:«خاموش باش!تو عقل و شعور کافی نداری!»«ولید»ناراحت شد و گفت:«تو عقل کافی نداری.آیا این خردمندی است که مردم بدانند نامه و احادیث ابوتراب(علی علیه السّلام)نزد تو است و از آنها درس آموخته ای؟پس چرا با او می جنگی؟»معاویه گفت:«وای بر تو،به من می گویی دانشی این چنین را بسوزانم؟به خدا سوگند!من از آن جامع تر و استوارتر و روشن تر نشنیده ام!». (3)

ص:132


1- 1) مروج الذّهب،جلد 3،صفحه 11.
2- 2) امالی مفید،مجلس سی و یک.
3- 3) الغارات،جلد 1،صفحه 252.

خطبۀ 69: در ملامت و توبیخ بعضی از یارانش

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی توبیخ بعض أصحابه

(1)

از سخنانی است که امام علیه السّلام در ملامت و توبیخ بعضی از یارانش فرموده است.

خطبه در یک نگاه

آهنگ این خطبه،آهنگ خطبه های پر سوز و گدازی است که علی علیه السّلام پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکریان معاویه و خونسردی و بی تفاوتی گروهی از لشکریانش در برابر جنایات شامیان،ایراد فرموده است.

در این خطبه،نکوهش شدیدی از ضعف و زبونی و عافیت طلبی جماعتی از کوفیان و عراقیان شده و حتّی بعضی از تعبیرات آن،نشانه نومیدی حضرت از کارآیی آنان در برابر دشمن است و به نظر می رسد که امام علیه السّلام تمام این سخنان را برای تحریک و به اصطلاح بر سر غیرت آوردن،در برابر شامیان ستمگر ایراد فرموده است.

ص:133


1- 1) سند خطبه:این خطبه را کسانی قبل از مرحوم«سیّد رضی»نقل کرده اند،مانند:«بلاذری»(متوفّای 279 هجری)در«انساب الاشراف»و«یعقوبی»(متوفّای 284)در تاریخش.از روایت یعقوبی چنین استفاده می شود که این خطبه از جمله خطبه هایی است که علی علیه السّلام آن را بعد از حمله«نعمان بن بشیر»(یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)به«عین التّمر»که یکی از آبادی ها،در قسمت غربی فرات بود،ایراد فرمود. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 60.)

ص:134

کم أداریکم کما تداری البکار العمدة،و الثّیاب المتداعیة!کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر،کلّما أطلّ علیکم منسر من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه،و انجحر انجحار الضّبّة فی جحرها و الضّبع فی و جارها.الذّلیل و اللّه من نصرتموه!و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل.

إنّکم و اللّه لکثیر فی الباحات،قلیل تحت الرّایات.و إنّی لعالم بما یصلحکم،و یقیم أودکم،و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی.أضرع اللّه خدودکم،و أتعس جدودکم!لا تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل،و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ!.

ترجمه

چقدر با شما مدارا کنم!همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار، پشتشان مجروح می شود؟!و یا همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند از سویی دیگر پاره می شود؟!هر زمان گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک می شوند،هر یک از شما در را به روی خود می بندد و همچون سوسمار در لانه خود می خزد و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده،مخفی می گردد.به خدا سوگند!ذلیل آن کسی است که شما یاور او باشید،و آن کس که به وسیله شما(به سوی دشمن)تیراندازی کند،همچون کسی است که تیری بی پیکان و بدون پایه رها سازد.به خدا سوگند!جمعیّت شما در میدان گاههای شهر(و

ص:135

مجالس بزم)زیاد است،ولی در سایه پرچم های میدان نبرد(و عرصه رزم)کم است.

من به خوبی می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند و کژی های شما را راست می نماید،ولی هرگز اصلاح شما را،با تباه ساختن خویش جایز نمی شمرم.خداوند صورت های شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را(از حیات سعادتمندانه)نابود کند.شما آن گونه که باطل را می شناسید،نسبت به حق شناخت ندارید و آن چنان که در ابطال حق کوشا هستید،برای از میان بردن باطل اقدام نمی کنید!

شرح و تفسیر

گلۀ شدید از دوستان سست عنصر!

از محتوای این خطبه به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام به عنوان رهبر و فرماندهی که از نافرمانی های مکرّر و مستمرّ لشکر خود سخت رنجیده شده و به روشنی می بیند که دشمن با مشاهده این حالت هر روز جسورتر می شود،به نکوهش و سرزنش این گروه از اصحاب و لشکر خود می پردازد،بلکه بر سر عقل و غیرت آیند و پیش از آنکه راه بازگشت به روی آنها بسته شود،برگردند و در صف واحدی شجاعانه در برابر دشمن بایستند و او را بر سر جای خود بنشانند.

تعبیرات این خطبه نشان می دهد-بر خلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند- امام علیه السّلام نهایت مدارا را با این گروه سست و بی انضباط به خرج می داده،تا آنجا که از مدارا کردن با آنان خسته شده،می فرماید:

«چه قدر با شما مدارا کنم؟همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار،پشتشان مجروح می شود،و یا همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود!» کم أداریکم کما تداری

ص:136

البکار (1)العمدة، (2)و الثّیاب المتداعیة! (3)کلّما حیصت (4)من جانب تهتّکت من آخر .

تشبیهات بالا،از تشبیهاتی است بسیار ظریف و دقیق و پرمعنا،که امام علیه السّلام درباره اهل کوفه و گروهی از مردم عراق،بیان فرموده،تاریخ نشان می دهد که بعد از جنگ«صفّین»و مشکلاتی که بر اثر نادانی و نافرمانی گروهی از سربازان امام علیه السّلام به بار آمد،حالت سستی و ضعف و زبونی و بی تفاوتی در برابر سرنوشت اجتماعی،به آنها دست داد.

آنها افرادی عافیت طلب و کوته فکر بودند،یا قدرت بر تحلیل مسایل اجتماعی نداشتند و یا اگر داشتند برای اینکه خود را به زحمت نیندازند،بی تفاوت از کنار آن می گذشتند.حملات غافلگیرانه و غارتگرانه لشکریان شام،که پی در پی به مرزهای عراق می شد و گاه تا عمق زیادی نفوذ می کرد آنها را بیدار نکرد و از فاجعه بزرگی که در پیش داشتند،آگاهشان نساخت و اگر گروهی آگاه شدند،با بی تفاوتی از کنار آن گذشتند.

امام علیه السّلام در تشبیه اوّل،آنها را به شترانی تشبیه می کند که تازه آماده باربری شده اند و احیانا پشت و کوهانشان مجروح شده است.روشن است که همه شتران در آغاز کار چنین اند و باید این دوران را تحمّل کنند،تا پشتشان محکم و دست و پایشان،ورزیده شود.

ص:137


1- 1) «بکار»جمع«بکر»(بر وزن مکر)از مادّه«بکور»در اصل به معنای خارج شدن در صبحگاهان است. سپس این واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است،توجّه داشته باشید که«بکر»(بر وزن فکر)در مورد انسانها به کار می رود و جمع آن«ابکار»است و«بکر»(بر وزن مکر)در مورد شتر ماده به کار می رود و جمع آن«بکار»است.
2- 2) «عمده»از مادّه«عمد»(بر وزن حمد)به معنای برپاداشتن چیزی به وسیله ستون است.این واژه به هنگامی که کوهان شتر ورم می کند و بلند می شود،بر او اطلاق می گردد.
3- 3) «متداعیه»از مادّه«دعوت»است.این واژه به امور یا اشخاصی گفته می شود که یکدیگر را دعوت به چیزی می کنند و از آنجا که پارچه کهنه هر گوشه ای که از آن پاره می شود،گویی گوشه دیگر را به مثل خود دعوت می کند به آن«متداعیه»گفته می شود.
4- 4) «حیصت»از مادّه«حوص»بر وزن(حوض)به معنای دوختن است.

ولی این گروه،با همان بارهای نخستین که در جنگ«صفّین»بر دوششان حمل شد،زانو زدند و بر زمین نشستند و امام علیه السّلام پیوسته با آنها مدارا می کرد،بلکه بپاخیزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طی کنند.

در تشبیه دوم آنها را به جامه کهنه و پوسیده ای تشبیه می کند که با کمترین فشار پاره می شود و هر گاه یک طرف آن را بدوزند،طرف دیگر پاره می شود.

آری،آنها بر اثر تن پروری و عافیت طلبی و روحیه ضعیف و افکار پوسیده، مقاومت خود را از دست داده بودند.هنگامی که این فرمانده بزرگ الهی از یک سو آنها را نظم و انضباط می بخشید،از سوی دیگر متلاشی می شدند،چه مشکل و دردناک بود برای این فرمانده شجاع و آگاه که با چنین گروهی سر و کار داشت،دائما خون دل می خورد و زجر می کشید،تدبیراتش خنثی می گردید و تیرهایش به سنگ می خورد و یکی از دلایل بارز مظلومیت علی علیه السّلام گرفتاری در چنگال این گروه بود.

سپس امام علیه السّلام به نشانه های ضعف و زبونی آنها اشاره می کند،شاید عیب بزرگ خود را دریابند و در اصلاح آن بکوشند.می فرماید:«هر زمان گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک می شوند،هر یک از شما در را به روی خود می بندد،و همچون سوسمار در لانه خود می خزد،و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفی می گردد.» (کلّما أطلّ (1)علیکم منسر (2)من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه،و انجحر (3)انجحار الضّبّة (4)فی جحرها،و الضّبع (5)فی و جارها (6)).

ص:138


1- 1) «اطلّ»از مادّه«طلّ»(بر وزن حلّ)به معنای اشراف بر چیزی است و در اینجا اشاره به نزدیک شدن لشکر شام است.
2- 2) «منسر»(بر وزن منزل)از مادّه«نسر»به معنای ربودن چیزی است و«منسر»به گروه کوچکی از لشکر که بین صد تا دویست نفر باشد اطلاق می شود،گویی آنها برای ربودن اشیاء و یا اشخاصی به حرکت در آمده اند.
3- 3) «انجحر»از مادّه«جحر»(بر وزن جهل)به معنای خزیدن حیوان در لانه است.
4- 4) «ضبّة»(بر وزن دبّه)به معنای«سوسمار ماده»است و در اصل از مادّه«ضبّ»به معنای جریان مختصر آب و مانند آن گفته می شود.
5- 5) «ضبع»به معنای کفتار است.
6- 6) «وجار»از ماده«وجر»(بر وزن فجر)در اصل به معنای ریختن دارو در حلق است و از آنجا که خزیدن کفتار در لانه اش شباهتی با آن دارد،به لانه کفتار و بعضی دیگر از حیوانات«وجار»گفته می شود.

تشبیه به«ضبّه»(سوسمار)به خاطر آن است که سوسمار در میان حیوانات به حماقت معروف است،تا آنجا که حتّی لانه خود را ممکن است گم کند.لذا آن را در کنار تخته سنگی می سازد که نشانه باشد و گم نشود،به علاوه می گویند«سوسمار» موجود بسیار بی عاطفه ای است،چرا که حتّی نوزادان خود را می خورد.

همچنین تشبیه به«کفتار»نیز به خاطر حماقت این حیوان است.در شرح خطبه ششم ویژگی های دیگری نیز از«کفتار»بیان گردید،از جمله این که او حضور دشمن را احساس می کند ولی با زمزمه های شکارچی به خواب می رود،خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می شود و به این ترتیب کمترین مقاومتی در برابر دشمن خود نمی کند.

امام علیه السّلام با این تشبیهات می خواهد انگشت روی نقطه اصلی درد بگذارد و بگوید نقطه ضعف آنها کجا است،که دشمن را-علی رغم امکانات وسیعی که در اختیار یاران امام علیه السّلام است-این چنین جسور و بی پروا ساخته!آری،درد بزرگ آنها احساس ضعف و زبونی و عدم احساس مسئولیّت در برابر مسایل مهم اجتماعی بود و گر نه با داشتن رهبری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام باید با آسانی دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.

حوادث مختلفی که در جنگ«صفّین»واقع شد شاهد گویای سخنان مولا علی علیه السّلام در این خطبه است.چگونه لشکر کوفه با حماقت های پی در پی و از دست دادن فرصتها،هم خودشان را بیچاره کردند،هم امامشان را به زحمت انداختند،و هم جامعه مسلمین را در زیر پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بیدادگر،قرار دادند.

سپس حضرت علیه السّلام با تشبیه دیگری ضعف و زبونی آنها را آشکار می سازد و می فرماید:«به خدا سوگند!ذلیل آن کس است که شما یاور او باشید و آن کس که به وسیله شما(به سوی دشمن)تیر اندازی کند،همچون کسی است که تیری بی پیکان

ص:139

و بدون پایه رها سازد» الذّلیل و اللّه من نصرتموه!و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل (1).

آری،چوبه تیر بدون پیکان،(همان نوک آهنینی که تمام کارآیی تیر به وسیله آن است)ظاهری دارد،ولی کارآیی ندارد.لشکر کوفه نیز غالبا ظاهری داشتند،امّا به هنگام نبرد،به خاطر روحیه پایین و پستشان قدرتی از خود نشان نمی دادند.

نکته ای که یادآوری آن را در اینجا لازم می دانیم-هر چند در شرح خطبه 29 نیز به آن اشاره کردیم-این است که چوبه تیرهایی که در زمان گذشته مورد استفاده قرار می گرفت،از سه قسمت تشکیل یافته بود:یکی اصل چوبه تیر که معمولا از درختان تهیه می شد و دیگر نوک و پیکانی که بالای آن نصب می کردند و معمولا از آهن تیز بود و قسمت سوم،ته چوبه تیر بود که دارای شکافی بود که روی«وتر»(زه کمان)تکیه می کرد و هنگامی که زه را می کشیدند و رها می کردند،چوبه تیر را با قدرت و به طور مستقیم،به جلو می راند.

با توجّه به این که«افوق»به معنای چوبه تیری است که ته آن شکسته باشد و «ناصل»به معنای تیری است که عاری از پیکان باشد،معنای جمله بالا این می شود که:«شما همانند تیری هستید که هر دو قسمت حسّاس آن،از کار افتاده باشد که اوّلا،نشانه گیری با آن غیر ممکن است و ثانیا،اگر به بدن دشمن برسد اثری نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلاّقی است که بر بدن نواخته شود!» سپس به یکی دیگر از ویژگی های آن جمعیّت سست و ناتوان اشاره کرده می فرماید:«به خدا سوگند!جمعیّت شما در میدان گاههای شهر(و مجالس بزم)زیاد است،ولی در سایه پرچم های میدان نبرد(و عرصه رزم)کم است!» إنّکم و اللّه

ص:140


1- 1) در اینجا«رمی»به صورت فعل مجهول آمده،در حالی که در خطبه 29 که همین تعبیر در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است،ولی چون هر دو یک معنا را می رساند،هر کدام در ترجمه به کار رود مانعی ندارد.

لکثیر فی الباحات (1)،قلیل تحت الرّایات .

زیرا به تن پروری و عافیت طلبی و عیش و نوش عادت کرده اید و همین امر سبب زبونی و خواری شما و جرأت و جسارت دشمن گردیده است.به یقین با ادامه این حالت،مشکلات عظیم و بدبختی گسترده ای دامان اجتماع شما را،خواهد گرفت و این جزای هر جمعیّتی است که پشت به جهاد کند و رو به تن پروری نماید! در ادامه این سخن،حضرت به نکته بسیار مهمّی اشاره کرده می فرماید:«من به خوبی می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند،و کژی های شما را راست می نماید، ولی هرگز اصلاح شما را،با تباه ساختن خویش جایز نمی شمرم!» (و إنّی لعالم بما یصلحکم،و یقیم أودکم، (2)و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی).

«شارحان نهج البلاغه»در شرح این جمله پر معنا،دو تفسیر ذکر کرده اند که منافاتی با هم ندارند و ممکن است هر دو صادق باشند و سخن امام علیه السّلام را ناظر به هر دو بدانیم:

نخست این که:من می توانم همان کاری که«معاویه»و تمام حاکمان خودکامه و دنیاپرست انجام می دهند،که سران قبایل را با اموال سرشار می خرند و بیت المال مسلمین را ابزاری برای جلب توجّه آنها قرار داده و بی حساب به این و آن می بخشند،انجام دهم،ولی به یقین این کار،مسئولیّت سنگین الهی دارد،هرگز خدا راضی نیست که حقّ مردم ضعیف و محروم به افراد ثروتمند شکم پرست،داده شود تا پایه های حکومت از این طریق محکم گردد.

دیگر این که:من می توانم همان برنامه ای که گروه دیگری از حکّام خودکامه

ص:141


1- 1) «باحات»از مادّه«بوح»به معنای گسترش یافتن و ظهور و بروز است و از آنجا که میدانگاه،ظاهر و گسترده است،به آن«باحه»گفته می شود.
2- 2) «اود»از مادّه«اود»(بر وزن قول)به معنای کج شدن است و«اود»(بر وزن سند)به«کژی»و«اعوجاج» گفته می شود.

انجام می دهند،عملی کنم،شمشیر در میان شما بگذارم و هر کس را که به سوی میدان نبرد حرکت نمی کند،گردن بزنم.

در حدیثی که در کتاب«الغارات»آمده است،می خوانیم که روزی علی علیه السّلام مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود:

«و اللّه لقد ضربتکم بالدّرة الّتی أعظ بها السّفهاء فما أراکم تنتهون،و لقد ضربتکم بالسّیاط الّتی أقیم بها الحدود فما أراکم ترعوون،فما بقی إلاّ سیفی!و إنّی لأعلم الّذی یقوّمکم بإذن اللّه و لکنّی لا أحبّ أن آتی تلک منکم ،ای اهل کوفه!به خدا سوگند!من شما را با تازیانه کوچکی که برای اندرز افراد نادان آماده کرده ام،زدم،ولی تاثیر در شما نکرد!سپس با شلاقی که حدود الهی را اجرا می کنم،زدم باز از راه خطا بازنگشتید!تنها چیزی که باقی مانده،شمشیر من است و من می دانم چه چیز کجی شما را راست می کند،ولی دوست ندارم از این وسیله استفاده کنم(و برای اصلاح شما خون های گروهی را بریزم) (1)».

نمونه روشن آن همان چیزی است که در تاریخ زندگی«حجّاج»نوشته اند.

هنگامی که سپاه«مهلّب»(یکی از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنی امیّه شوریده بود)ضرباتی بر پایه حکومت بنی امیّه وارد کرد،«حجّاج»به مقابله با او برخاست، منادی،در کوفه ندا داد،هر کس از حضور در میدان نبرد در برابر لشکر«مهلّب» خودداری کند،خونش مباح و از دم شمشیر خواهد گذشت،حتّی پیرمردان و بیماران را نیز معاف نکرد.البتّه قبل از«حجّاج»و بعد از او،حاکمان خودکامه دیگری،این روش را دنبال کرده اند.

امام علیه السّلام می فرماید:استفاده از این روش برای من ممکن است،ولی من حاضر نیستم،دین خود را برای حفظ مقامم تباه کنم.

در اینجا این سؤال پیش می آید که مگر حضور در میدان جهاد،در مقابل

ص:142


1- 1) الغارات،جلد 1،صفحه 42.

دشمنان اسلام و حکومت اسلامی واجب نیست؟چرا نمی توان مردم را بر این کار اجبار کرد و از نیروی قهری استفاده نمود؟ پاسخ این سؤال،با ذکر یک نکته روشن می شود و آن این که:اصل این کار صحیح است و حکومت اسلامی حق دارد،در این گونه موارد از زور استفاده کند، ولی این کار تبعات زیادی دارد که احیانا به خلاف شرع منجر می شود که نمونه آن، همان کار«حجّاج»است،یعنی گناهکار و بی گناه را از دم شمشیر گذراندن.به علاوه این گونه واکنش های شدید در برابر متخلّفان،بذر بدبینی را نسبت به قوانین الهی و احکام اسلام در دلها می پاشد،چرا که همه مردم تحمّل پذیرش این روش را ندارند و ای بسا،این گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آنها به اسلام و قرآن شود.به همین دلیل هرگز پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از این روش استفاده نکرد و حتّی در زمان خلفا نیز کسی جرأت نمی کرد،با این طریق مردم را به میدان جهاد بفرستد.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و همچنین امیرمؤمنان علی علیه السّلام-که دقیقا در خط او گام برمی داشت-از طریق تشویق مردم،و گاه تهدید به عذاب الهی،آنها را برای میدان جنگ بسیج می کردند.

سپس امام علیه السّلام در پایان این سخن،به آنها نفرین می کند،نفرینی مناسب کارشان و توأم با استدلال،می فرماید:«خداوند صورت های شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را(از حیات سعادتمندانه)نابود کند!شما آن گونه که باطل را می شناسید، نسبت به حق شناخت ندارید،و آن چنان که در ابطال حق،کوشا هستید،برای از میان بردن باطل اقدام نمی کنید!» أضرع (1)اللّه خدودکم،و أتعس (2)جدودکم! (3)لا

ص:143


1- 1) «اضرع»از مادّه«ضرع»به معنای پستان در دهان گرفتن است.سپس به معنای ملایمت در چیزی اطلاق شده و به همین مناسبت در معنای«ذلّت»نیز به کار رفته است.
2- 2) «اتعس»از مادّه«تعس»(بر وزن ترس)به معنای لغزش و سقوط است و«اتعاس»که از باب افعال است به معنای هلاک کردن می باشد.
3- 3) «جدود»جمع«جدّ»در اصل به معنای پدر بزرگ است و به معنای روزی و موقعیّت اجتماعی و بهره نیز به کار می رود و در خطبه بالا به معنای«بهره»است.

تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل،و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ! .

در واقع نفرین امام علیه السّلام چیزی جز نتیجه اعمال آنها نیست،کسی که پشت به جهاد کند و تن به تنبلی بدهد،حاصلی جز ذلّت و محرومیّت از بهره ها و مواهب زندگی،نخواهد داشت و دلیل آن را باید در جهل آنها نسبت به حق و عدم قیام آنان در برابر باطل دانست،از این رو سخن امام علیه السّلام از هر نظر حساب شده است.

این همان بدبختی است که دامان بسیاری از مسلمین امروز را نیز گرفته است.

آنها از باطل و طرفدارانش و حتّی آداب و رسومش به خوبی آگاهند و در بسیاری از این امور از آنها تقلید می کنند،در حالی که شناخت صحیحی از حق و پیروان مکتب حق ندارند،و از این بدتر،گروهی کمر به ابطال حق بسته اند،در حالی که می بایست این تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به خرج دهند،نتیجه آن،شمول نفرین امام علیه السّلام نسبت به آنها است،دشمنان اسلام صورت آنها را بر خاک مذلّت نهاده اند و مواهب آنها را به غارت می برند.

نکته: این همه توبیخ برای چیست؟

بار دیگر این سؤال در ذیل این خطبه-مانند خطبه های مشابه آن-پیش می آید که چرا فرمانده مدیر و مدبّری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام که دقیق ترین ریزه کاری های جلب و جذب مردم را در فرمان هایش-مخصوصا فرمان«مالک اشتر»-بیان کرده،با این جملات آتشین و شلاّقهای سرزنش و توبیخ،لشکرش را هدف قرار می دهد و آنها را دلسرد می سازد،حتّی به آنان شدیدا نفرین می کند؟ در پاسخ این سؤال،به دو نکته باید توجّه شود،نخست این که:بعضی از افراد با تشویق به حرکت درمی آیند و بعضی با ملامت و سرزنش.همه افراد در انگیزه های

ص:144

حرکت،یکسان نیستند و قراین نشان می دهد،مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح«تا سخنی گفته نشود که به رگ غیرت آنها بخورد»به حرکت در نمی آیند و امیرمؤمنان علی علیه السّلام با شناختی که از آنان داشت،گاه از این روش استفاده می کرد و آنها را زیر رگبار ملامت ها و سرزنش ها می گرفت،تا به خطراتی که در پیش روی دارند،توجّه کنند و در برابر دشمن به پا خیزند.

دیگر اینکه:امام این سخنان را برای ثبت در تاریخ بیان فرموده،تا آیندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگویند:علی علیه السّلام با داشتن آن همه یاران وفادار و لشکر کارآمد،چه شد که نتوانست بر معاویه پیروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمین اسلامی براندازد،تا جهان اسلام بدست بی رحم ترین حکّام و دور افتاده ترین آنها از آیین اسلام،نیفتد.

در واقع«علی علیه السّلام»بی گناهی خود را در این خطبه ها بیان می کند و می گوید:«از سوء اتّفاق،من گرفتار چنین افرادی شده بودم،افرادی که نادانی و ناسپاسی و تلوّن و سستی خود را،در داستان«حکمین»و مانند آن،ظاهر ساختند،افرادی که غیرت دینی آنها ضعیف،درک آن ها از اسلام سطحی،و انضباط و اطاعتشان نسبت به پیشوایشان کم بود،همچون«سوسمار»در لانه خود می خزیدند و همچون«کفتار»در خانه خود پنهان می گشتند.مردان بزم بودند،نه یاران رزم و به چوبهای تیری شبیه بودند که نه پیکان داشت و نه پایه.

در واقع امام علیه السّلام با تشبیهات چهارگانه ای که در تعبیرات این خطبه بیان فرموده انگشت بر نقاط اصلی ضعف آنان می گذارد،در یکجا:آنها را به شتران تازه کاری تشبیه می کند،که اگر اندک باری بر آنها بگذارند،پشتشان مجروح می شود.

در جمله دیگر:آنان را همانند جامه کهنه و فرسوده ای می شمرد،که اگر یک طرف آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود(این جمله اشاره به عدم مقاومت آنها در برابر حوادث سخت است،به همین دلیل به سرعت میدان را خالی می کردند).

ص:145

از سوی سوم:آنها را تشبیه به«سوسمار»هایی می کند،که حتّی به نوزادان خود رحم نمی کنند.

از سوی چهارم:به«کفتار»تشبیه می نماید،که در میان حیوانات به نادانی و حماقت معروف است،تا آنجا که با زمزمه های شکارچی به خواب می رود و بی آن که مقاومتی بکند،اسیر چنگال او می شود.

بدیهی است رهبر و پیشوا هر قدر آگاه و پر تجربه و شجاع و با درایت باشد،اگر گرفتار پیروانی نادان،ترسو،ضعیف و بی استقامت گردد،کاری از او ساخته نیست و این مطلبی است که در زندگی علی علیه السّلام با نهایت تأسّف به چشم می خورد و بر مظلومیت آن امام در تاریخ افزوده است،چرا که افراد ناآگاه و بی خبر از این واقعیت های تاریخی،امام علیه السّلام را(نعوذ باللّه)متّهم به ضعف مدیریت می کنند.

ص:146

خطبۀ 70:در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد

اشاره

و قاله علیه السّلام فی سحرة الیوم الّذی ضرب فیه

(1)

این سخن را در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد،بیان فرمود.

ملکتنی عینی و أنا جالس،فسنح لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،فقلت:یا رسول اللّه!ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد؟فقال:«ادع علیهم»فقلت:أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا لهم منّی.

ترجمه

در حالی که نشسته بودم،خواب چشمان مرا فرا گرفت،ناگهان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد،عرض کردم:ای رسول خدا!چه کژی ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟

ص:147


1- 1) سند خطبه:این سخن را گروه کثیری از کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند نیز نقل کرده اند،از جمله«ابن سعد»در«طبقات»،«ابوالفرج اصفهانی»در«مقاتل الطّالبیّین»،«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»،«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»،مرحوم«سیّد مرتضی»در«الغرر و الدّرر»و«شیخ مفید»در«ارشاد».(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 64).

فرمود:آنها را نفرین کن!عرض کردم:خداوند بهتر از آنان را به من دهد و به جای من،شخص بدی را بر آنها مسلّط کند.

شرح و تفسیر

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در خواب دیدم!

«محمّد بن حبیب بغدادی»در کتاب«المغتالین»از«ابو عبد الرّحمان سلمی»نقل می کند:«در آن هنگام که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در بستر شهادت افتاده بود،از او عیادت کردم،فرمود:نزدیک بیا(گویا امام نمی خواست صدای او را دیگران بشنوند) این در حالی بود که زنان گریه می کردند،من نزدیک امام علیه السّلام آمدم،فرمود:«دیشب می خواستم خانواده ام را بیدار کنم که خواب چشمانم را فراگرفت،در حالی که نشسته بودم».سپس آنچه را در خواب دیده و در متن سخن بالا آمده است،برای او نقل فرمود.

به هر حال،این سخن از شدّت ناراحتی امام علیه السّلام از کارشکنی های گروهی از امّت و آزارهایی که در صحنه های مختلف به آن حضرت داده اند،پرده برمی دارد و این نخستین بار نیست که امام علیه السّلام از مردم شکایت می کند،بلکه در خطبه های متعدّدی از«نهج البلاغه»نظیر این معنا با عبارات دیگری دیده می شود که همگی حکایت می کند،گروهی از اصحاب آن حضرت،نه تنها مقامش را نشناختند و حرمتش را پاس نداشتند،بلکه از انواع اذیّت ها و آزارها فروگذار ننمودند.

امام(علیه السلام)در آغاز این سخن می فرماید:«در حالی که نشسته بودم،خواب چشمان مرا فرا گرفت» ملکتنی عینی و أنا جالس .

جمله ملکتنی عینی (چشمم مالک من شد و بر من مسلّط گشت)کنایه ای است از خواب،زیرا چشم نخستین عضوی است که خواب در آن ظاهر و آشکار می شود و به همین دلیل،به صورت کنایه در مفهوم خواب بکار می رود.

ص:148

سپس اضافه فرمود:«در خواب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد،عرض کردم:ای رسول خدا!چه کژی ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟!» فسنح (1)لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،فقلت:یا رسول اللّه!ماذا لقیت من أمّتک من الأولاد و اللّدد؟).

شاید کمتر در طول تاریخ بتوانیم برگزیده ای از«اولیاء اللّه»را پیدا کنیم که در مدّت کوتاه حکومتش،با این همه خصومت،دشمنی،کارشکنی،سرکشی و آزار و نامهربانی،رو به رو شده باشد.

هم در آن مدّت طولانی بیست و پنج سالی که امام علیه السّلام خانه نشین بود،و هم در دوران کوتاه حکومتش،دائما بر ضدّ او کارشکنی می کردند و به طور روزافزونی حضرتش را آزار می دادند،چرا که در دوران خلفا-مخصوصا خلیفه سوم-به انحرافاتی،از جمله حیف و میل در بیت المال و سپردن مقامات بدست نااهلان، عادت کرده بودند و امام علیه السّلام می خواست آنها را به مسیر اسلام و راه و رسم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اجرای حق و عدالت بازگرداند،ولی این داروی شفابخش،چنان در کام آنها تلخ بود که گاه نزدیکترین آنها نیز تحمّلش را نداشتند و لذا می توان گفت:دوران حکومت امام علیه السّلام،مملوّ از طوفانها و حوادث تلخ و پی در پی بود.

بنابراین،تعجّب نیست امامی که آن همه صبر و حوصله داشت که خاشاک را در چشم و استخوان را در گلو تحمّل می کرد،در عالم خواب و رؤیا،شکایت امّت به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله برد.

اکنون ببینیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در جواب امام علیه السّلام چه می فرماید،«فرمود:آن ها را نفرین کن!» فقال:«ادع علیهم»

ص:149


1- 1) «سنح»از مادّه«سنوح»(بر وزن حضور)به معنای«عبور سریع چیزی از مقابل انسان»است و به معنای «عرضه شدن چیزی بر انسان»نیز آمده است.جمعی از ارباب لغت گفته اند که«سانح»به چیزی گفته می شود که از سمت چپ،به طرف راست از جلو انسان عبور می کند و معمولا آن را به فال نیک می گیرند و نقطه مقابل آن«بارح»است که از سمت راست،به چپ حرکت می کند و آن را نامبارک می شمارند.

امام علیه السّلام می گوید:«عرض کردم:خداوند بهتر از آنان را به من دهد،و به جای من شخص بدی را بر آنان مسلّط کند» فقلت:أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا لهم منّی .

چرا در این مکاشفه روحانی،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دستور نفرین می دهد،در حالی که آن حضرت،«رحمة للعالمین»بود؟ این به خاطر آن است که گاه ناسپاسی و طغیانگری گروهی از مردم،به جایی می رسد که تمام روزنه های رحمت را به روی خود می بندند و جایی جز برای عذاب و سلب نعمت باقی نمی ماند.در چنین مواردی،نفرین،عین حکمت است.به همین دلیل در تاریخ انبیا می خوانیم که با تمام صبر و شکیبایی و لطف و رحمتی که داشتند،گاه راه را منحصر به نفرین می دیدند،همان گونه که نوح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بعد از «نهصد و پنجاه سال!»تبلیغ و روشنگری و هدایت،چاره ای جز نفرین ندید و عرض کرد: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً» ،خداوندا!احدی از کافران را بر صفحه زمین زنده نگذار!» (1)و طوفان آمد و همه را از بین برد.

به هر حال،قابل توجّه است که امام علیه السّلام با این که همیشه به اصحاب و یاران خود توصیه می کرد،با دشمنان مدارا کنند و نسبت به زیردستان مهربان باشند و حتّی در فرمان معروف«مالک اشتر»تأکید می کند که نسبت به تمام مردم مصر،اعمّ از مسلمان و کافر،لطف و محبّت کند و می فرماید:«آنها یا برادر دینی تواند و یا انسانی همانند تو»،باید دید تا چه حد او را آزار دادند که خودش راضی به نفرین کردن شد، ولی ادب امام علیه السّلام در برابر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شایان دقّت است که پیش از اجازه آن حضرت،اقدام به نفرین نکرد.

محتوای نفرین امام علیه السّلام نیز در خور دقّت می باشد،چرا که نخست برای نجات خویشتن از دست افراد ناسپاس و قدرنشناس دعا می کند،سپس از خدا می خواهد

ص:150


1- 1) سوره نوح،آیه 26.

که امام علیه السّلام را از آنها بگیرد و حاکم ظالمی را بر سر آنان مسلّط کند،تا طعم تلخ اعمال زشت خود را بچشند.

جمله أبدلهم بی شرّا لهم منّی (خداوند بدتر از من را بر آنها مسلّط کند) مفهومش آن نیست که امام علیه السّلام-العیاذ باللّه-بد بوده و حضرت شخص بدتری را در نفرین خود،برای حکومت بر آنها تقاضا می کند،بلکه در ادبیّات عرب،جمله خیر و شرّ که به معنای«صفت تفضیلی»به کار می رود،الزاما این مفهوم را القا نمی کند که صفت مورد در نظر در هر دو طرف مقایسه،وجود دارد و در یکی بیشتر است،بلکه گاه در طرف مفضول،اصلا وجود ندارد،همان گونه که در جمله اوّل امام علیه السّلام نیز این معنا دیده می شود،می فرماید:«خداوند خوبتر از آنها را به من بدهد»در حالی که آنها خوب نبودند،بلکه یک پارچه نفاق و آزار و شرارت بودند.

شاهد این سخن در آیات متعدّدی از قرآن مجید نیز دیده می شود،از جمله در آیه 15 سوره فرقان می خوانیم: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ» آیا این،(اشاره به دوزخ و عذابهای دوزخی است)بهتر است یا بهشت جاویدان؟! و در آیه 62 سوره صافّات می خوانیم: «أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» آیا این (نعمتهای جاویدان بهشتی)بهتر است،یا درخت زقّوم(همان درختی که از قعر جهنّم می روید)؟!» به هر حال،نفرین امام علیه السّلام در این مکاشفه روحانی به اجابت رسید و پس از چند ساعت،امام علیه السّلام در محراب شهادت به بزرگترین افتخار نایل آمد و در جوار رحمت خدا و در کنار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در بهشت قرار گرفت و بعد از او«معاویه»و سپس «یزید»و«حجّاج»بر سر مردم ناسپاس عراق مسلّط شدند و دمار از روزگار آنها درآوردند،که در تاریخ بی سابقه بود.

«سیّد رضی»در پایان این خطبه،به تفسیر دو واژه از واژه های مربوط به این خطبه پرداخته،می گوید:«یعنی بالأود:الإعوجاج،و باللّدد:الخصام.و هذا من أفصح

ص:151

الکلام،منظور از«اود»همان اعوجاج و کجی است و«لدد»به معنای خصومت است و این تعبیر از فصیح ترین تعبیرات است.» سخن سیّد رضی-رضوان اللّه علیه-ممکن است اشاره به این باشد که در جمله کوتاه «ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد» مفاهیم گسترده و دقیقی نهفته شده است چرا که«اود»در اصل به معنای خم شدن چیزی است که ممکن است،بر اثر بار سنگینی حاصل شود و«لدد»به معنای خصومت های شدیدی است که از سوی افراد کینه توز و بی منطق،نسبت به کسی پیدا می شود.در واقع نادانی و حماقت گروهی از امّت،بارهایی از مشکلات و غم و اندوه بر دوش امام علیه السّلام نهاد،بارهایی که می توانست کمر هر انسانی را بشکند.و عداوت و کینه توزی گروه دیگری که آگاهانه-به خاطر این که امام علیه السّلام تسلیم هوا و هوسها و خواسته های نامشروع آنها نشده بود-به دشمنی دامن زدند،مشکلات بیشتری را برای امام علیه السّلام فراهم ساخت.

نتیجه کار این دو گروه به آنجا رسید که امام علیه السّلام آرزو می کرد هر چه زودتر از میان آنها برود و در جوار صدّیقین و شهدا و اولیاء اللّه،قرار گیرد.

نکته ها
1-یاران علی علیه السّلام

در اینکه یاران علی علیه السّلام از سه گروه تشکیل می شدند،شکّی نیست.گروهی از آنان مخلصان و مؤمنان حقیقی و فداکار و جان بر کف بودند که همچون پروانگان،گرد شمع وجودش می گشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشتند،مانند «مالک اشتر»ها و«عمّار یاسر»ها و«رشید هجری»ها و«میثم تمّار»ها و«کمیل بن زیاد»ها،که در میان یاران امام علیه السّلام بسیار ممتازند! گروه دیگری نادان بودند،که نه مقام امام علیه السّلام را درک می کردند و نه شرایط زمان و مکان را در نظر می گرفتند،نه از خطرات«معاویه»و حکومت او در«شام»آگاه

ص:152

بودند و نه به هنگام نبرد به میدان می آمدند،افرادی بهانه جو،کوته فکر،دهن بین، متلوّن و دم دمی مزاج،که در هیچ امری از امور اجتماعی،قابل اعتماد نبودند.

و گروهی کینه توز لجوج،که به حیف و میل اموال مسلمین در عصر«عثمان»خو گرفته بودند و از علی علیه السّلام نیز همان را می خواستند و جز به مقام و مال و ثروت-از هر طریقی که باشد-نمی اندیشیدند و در همه جا کارشکنی می کردند و بسیاری از آنها جاسوسان معاویه و عوامل خودفروخته او در کوفه بودند.

با این که علی علیه السّلام تا آنجا که امکان داشت،به خاطر حفظ مسایل جامعه اسلامی با آنها مدارا می کرد،ولی گاه که قلب او را شدیدا به درد می آوردند،زبان به انتقاد از آنها می گشود و گوشه ای از سوز درونی خود را در قالب الفاظ،بیرون می ریخت،شاید به خود آیند و به راه راست بازگردند.

نمونه هایی از این گله ها را می توان در خطبه های زیر مشاهده کرد:

1-در خطبه بیست و پنج می فرماید: «و إنّی و اللّه لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم...اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی ،سوگند به خدا!می دانستم اینها به زودی بر شما مسلّط خواهند شد،زیرا آنان در یاری از باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقید...بار خداوندا! (از بس نصیحت کردم)آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند.

من آنها را ملول و آنها نیز مرا ملول ساختند».

2-در خطبه بیست و هفتم می فرماید: «فیا عجبا عجبا!-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم!فقبحا لکم و ترحا...

یا أشباه الرّجال و لا رجال!حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال،لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم ،شگفتا!شگفتا!-به خدا سوگند!-این حقیقت قلب انسان را می میراند و غم و اندوه می آفریند،که آنها در مسیر باطل این چنین متّحدند و شما در راه حق

ص:153

این چنین پراکنده.روی شما زشت،و همواره غم و غصّه قرینتان باد!...ای کسانی که به مرد می مانید ولی مرد نیستید!ای کودک صفتان بی خرد و عروسان حجله نشین! ای کاش هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم».

3-در خطبه بیست و نهم می خوانیم: «أیّها النّاس!المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم،کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء!تقولون فی المجالس:کیت و کیت،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیادا! ،ای مردمی که بدنهایتان جمع و افکار و خواسته های شما پراکنده است،سخنان داغ شما،سنگ های سخت را در هم می شکند ولی اعمال سست شما،دشمنانتان را به طمع می اندازد،در مجالس و محافل می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد.»امّا هنگام جنگ،فریاد می زنید:«ای جنگ از ما دور شو!»».

4-در خطبه شصت و نهم می فرماید: «کم أداریکم کما تداری البکار العمدة،و الثّیاب المتداعیة!کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر ،چه قدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار،پشتشان مجروح می شود و همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود».

5-در خطبه نود و هفتم آمده: «أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم المبتلی بهم أمراؤهم...یا أهل الکوفة!منیت منکم بثلاث و اثنتین:

صمّ ذوو أسماع و بکم ذوو کلام و عمی ذوو أبصار،لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء! ،ای کسانی که بدنهایتان حاضر است و عقلهای شما پنهان،و خواسته هایتان متفاوت و ای کسانی که زمامدارانتان به شما مبتلا شده اند،...ای اهل کوفه!من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست)مبتلا شده ام:گوش دارید امّا کرید،سخن می گویید امّا گنگید،چشم دارید،امّا کورید.نه هنگام نبرد آزادمردان صادقید و نه به هنگام آزمایش،برادران قابل اعتماد!».

ص:154

6-در خطبه یکصد و نوزدهم آمده است: «ما بالکم أمخرسون أنتم؟!...ما بالکم لا سدّدتم لرشد و لا هدیتم لقصد ،شما را چه می شود؟مگر لالید(چرا سخن نمی گویید؟)...چرا چنین هستید؟هرگز به راه راست موفّق نشوید!و هیچ گاه در راه حق قدم مگذارید!» 7-در خطبه یکصد و بیست و یکم می خوانیم: «أرید أن أداری بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکة بالشّوکة و هو یعلم أنّ ضلعها معها!الّلهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ ، من می خواهم به وسیله شما بیماری ها را مداوا کنم،امّا شما خود درد منید!من به کسی می مانم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد،با اینکه می داند خار همانند خار است.بار خداوندا!طبیبان این درد جانگداز خسته شده اند!» 8-در خطبه یکصد و بیست و سه می فرماید: «و کأنّی أنظر إلیکم تکشّون کشیش الضّباب لا تأخذون حقّا و لا تمنعون ضیما ،گویا می بینم که به هنگام(فرار)همهمه می کنید،همچون صدایی که از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود می آید،نه قادر به گرفتن حقّی هستید و نه به جلوگیری از ظلم و ستمی».

9-در خطبه یکصد و بیست و پنج آمده: «أفّ لکم!لقد لقیت منکم برحا،یوما أنادیکم و یوما أناجیکم،فلا أحرار صدق عند النّذاء و لا إخوان ثقة عند النّجاء ،اف بر شما باد!چه قدر ناراحتی از شما دیدم،یک روز با صدای رسا و آشکارا با شما سخن می گویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا،ولی نه آزادمردان راستگویی به هنگام فریادید،و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا!».

10-و در خطبه یکصد و سی و یک آمده: «أیّتها النّفوس المختلفة و القلوب المتشتّتة،الشّاهدة أبدانهم،و الغائبة عنهم عقولهم،أظأرکم علی الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزی من وعوعة الأسد ،ای روحهای پراختلاف!و ای قلبهای پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و قلب هایتان پنهان است،من شما را به سوی حق می کشانم ولی همچون گوسفندانی که از غرّش شیر فرار کنند،می گریزید.»

ص:155

2-چه کسانی مستحقّ نفرینند؟

همانگونه که در شرح خطبه،اشاره شد،پیامبران و اولیاء اللّه همواره با روح امید،به دعوت اقوام منحرف می پرداختند و با پشتکار و حوصله عجیب،تمام ناراحتی را در این طریق تحمّل می کردند،امّا گاه که تمام درها به روی آنها بسته می شد و به طور کامل از هدایت قوم یا گروهی مأیوس می شدند،به آنها نفرین می کردند،نفرینی که گاه سبب می شد آن گروه فاسد و مفسد،ریشه کن گردند و نسل دیگری جایگزین آنها شود.

در زندگی«پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله»که کانون رحمت برای همه جهانیان بود نیز نمونه هایی از این نفرین ها دیده می شود،از جمله:

1-در حدیثی می خوانیم که:«حکم بن عاص»عموی«عثمان»که از مخالفان سرسخت«پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»بود پیوسته آن حضرت را استهزاء می کرد و به اصطلاح با حرکاتش،راه رفتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به باد تمسخر می گرفت،شانه هایش را تکان می داد و دستهایش را خم می کرد و پشت سر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله راه می رفت،روزی پیامبر به او نفرین کرد و فرمود:«همین گونه باش!»و او بعد از آن به هنگام راه رفتن،دائما شانه هایش می لرزید و دستهایش جمع می شد،سپس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله او را از مدینه تبعید کرد،و وی را مورد لعن قرار داد. (1)

2-«ابن مسعود»می گوید:«ما با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بودیم و در سایه کعبه نماز می خواندیم،گروهی از«قریش»و«ابوجهل»شتری را در گوشه ای از مکّه نحر کردند.

و بچّه دان آلوده آن را آوردند و بر پشت پیامبر در حال سجده گذاشتند.فاطمه علیها السّلام آمد و آن را به کنار زد،هنگامی که نماز تمام شد،پیامبر درباره قریش و مخصوصا

ص:156


1- 1) بحار الانوار،جلد 18،صفحه 59.

«ابوجهل»و«عتبه»و«شیبه»و«ولید»و«امیّه»و«عقبة بن ابی معیط»نفرین کرد.» «عبداللّه مسعود»می گوید:«چندان نگذشت که کشته همه آنها را در چاه بدر دیدم.» (1)3-پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به طائفه«مضر»نفرین کرد(قبیله«مضر»همان قبیله ای بودند که پیامبر را آزار فراوان دادند)و عرضه داشت:

«أللّهمّ اشدد وطأتک علی مضر و اجعلها علیهم کسنی یوسف ،خداوندا!مجازاتت را بر قبیله مضر شدّت بخش و سالهایی همچون سالهای قحط زمان یوسف علیه السّلام بر آنها قرار ده!» (2)نفرین پیامبر درباره آنها تحقّق یافت و خشکسالی و قحطی آنها را فراگرفت.بعد از مدّتی مردی از آن قبیله آمد و وضع پریشان آن قبیله را برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرد و استمداد نمود.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنها را بخشید و برای آنها دعای باران کرد و باران فراوانی بارید. (3)

4-در حدیث دیگری آمده است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از محلّی عبور می کرد به «عمرو بن عاص»و«ولید بن عقبه»برخورد کرد که مشغول شرب خمر و غنا بودند و شعری را که در آن ابراز خوشحالی از شهادت«حمزة بن عبد المطلّب»شده بود می خواندند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر آنها نفرین کرد و عرضه داشت:

«اللّهمّ العنهما و ارکسهما فی الفتنة رکسا و دعّهما فی النّار دعّا ،خداوندا!آن دو را لعنت کن و با سر،در اعماق فتنه فرو بر و در آتش دوزخ بیفکن!» (4)5-در حدیث معروفی می خوانیم که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در روز جنگ«بدر کبرا» مشتی سنگریزه برداشت و به سوی لشکر قریش پاشید و گفت:

«شاهت الوجوه ، چهره شما زشت باد!»چیزی نگذشت که بادهای شدیدی به سوی لشکر قریش

ص:157


1- 1) بحار الانوار،جلد 18،صفحه 57.
2- 2) بحار الانوار،جلد 17،صفحه 230.
3- 3) بحار الانوار،جلد 17،صفحه 230.
4- 4) بحار الانوار،جلد 20،صفحه 76.

وزیدن گرفت و چهره آنها در هم فرو رفت و سبب هزیمت آنها شد.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرضه داشت:

«أللّهمّ لا یفلتنّ فرعون هذه الأمّة أبوجهل بن هشام ،خداوندا!فرعون این امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!»(چیزی نگذشت که ابوجهل به دست سربازان اسلام کشته شد). (1)

البتّه موارد نفرین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله منحصر به اینها نیست و این نشان می دهد که «اولیاءاللّه»با اینکه در مقابل دشمنان خود نهایت تحمّل را داشتند،گاه که درهای هدایت به روی مخالفان بسته می شد،و بی شرمی را به آخرین درجه می رساندند،به آنها نفرین می کردند و نفرین علی علیه السّلام در خطبه مورد بحث نیز،از این قبیل است.

ص:158


1- 1) .بحار الانوار،جلد 19،صفحه 257.

خطبۀ 71: در نکوهش جمعی از اهل عراق(بخاطر دست از جنگ کشیدند)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذمّ اهل العراق

و فیها یوبخهم علی ترک القتال و النّصر یکاد یتمّ،ثمّ تکذیبهم له

(1)

از سخنانی است که امام علیه السّلام در نکوهش جمعی از اهل عراق فرمود و در آن،آنها را توبیخ می کند بر این که،در آن موقع که پیروزی کامل،نزدیک شده بود،دست از جنگ کشیدند،سپس امام علیه السّلام را تکذیب کردند(زیرا امام علیه السّلام در بعضی از خطبه ها پیشگویی هایی مخصوصا درباره آینده مردم عراق فرموده بود).

ص:159


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می گوید:این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری است که امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین آن را در برابر مردم عراق بیان فرمود که بخشی از آن را«ابن دأب»که از معاصران خلیفه عبّاسی«موسی الهادی»بود،در کتاب«اختصاص»آورده است.مرحوم«شیخ مفید»نیز آن را در«ارشاد»نقل کرده.از کلام«این ابی الحدید»نیز استفاده می شود که او این خطبه را در منبع دیگری نیز دیده و پاره ای از تفاوتهایی را که آن منبع،با نهج البلاغه داشته است،بیان می کند.سپس نویسنده مصادر می افزاید: با دقّت روشن می شود که این خطبه و خطبه 97 یک خطبه بوده است که مرحوم«سیّد رضی»دو بخش آن را از یکدیگر جدا کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 66).

خطبه در یک نگاه

در بعضی از روایات آمده است که علی علیه السّلام روزی بر منبر فرمود:

«لو کسرت لی الوسادة لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم و ما من آیة فی کتاب اللّه أنزلت فی سهل أو جبل إلاّ و أنا عالم متی أنزلت و فیمن أنزلت ،اگر مسندی برای سخن گفتن جهت من ترتیب داده شود که گروههایی از پیروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند،من در میان اهل تورات، به توراتشان داوری می کنم و در میان اهل انجیل،به انجیل شان و در میان پیروان قرآن،به قرآن شان و هیچ آیه ای در کتاب اللّه نیست،که در دشت،یا کوهستان نازل شده،مگر این که من می دانم کی نازل شده و درباره چه کسی نازل شده است.» هنگامی که امام علیه السّلام این سخن را فرمود،یکی از کسانی که پای منبر امام علیه السّلام نشسته بود،گفت:«یا للّه و للدّعوی الکاذبة،خدایا!چه ادّعای بزرگ دروغی.» و عجب این که،کسی که در کنار او نشسته بود،رو به علی علیه السّلام کرد(و آهسته)گفت:

«من گواهی می دهم که تو خداوند عالمیانی(یکی در جهت افراط و دیگری در جهت تفریط گام برمی دارد)».

در روایت دیگری آمده است که:روزی علی علیه السّلام خطبه ای خواند و از حوادث آینده خبر داد و فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ،هر چه می خواهید از من بپرسید پیش از آن که من در میان شما نباشم»و سپس بخشی از حوادث دردناک آینده را بیان فرمود.گروهی از کسانی که پای منبر نشسته بودند،به آن حضرت جسارت کرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگویی دادند. (1)

این گونه سخنان به سمع مبارک مولا رسید و به نظر می رسد که خطبه مورد بحث را،بعد از آنها ایراد کرد.

ص:160


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 136.

به هر حال،این خطبه از خطبه هایی است که امام علیه السّلام بعد از جنگ«صفّین»ایراد فرموده و آن ها را سرزنش می کند که چرا از پیروزی که در چند قدمی شما بود استقبال نکردید و کار را ناتمام گذاردید و کشور اسلام را در فتنه فرو بردید؟!به همین جهت،آنها را تشبیه به زن بارداری می کند که در آخرین روزهای دوران حمل،جنین خود را ساقط کند و سرپرستش بمیرد و میراث او را بستگان دور دستش ببرند و به تمام معنا بیچاره شود.سپس در بخش دیگری از این خطبه، به پاسخ کسانی می پردازد که پاره ای از سخنانش را تکذیب کردند و حقایق گرانبهایی را که امام علیه السّلام در اختیار آنها گذارده بود،بر اثر نادانی و عدم شناخت نادیده گرفتند.

این خطبه نیز به خوبی نشان می دهد که علی علیه السّلام تا چه حدّ مظلوم بود و گرفتار چه مردمی شده بود.

ص:161

ص:162

أمّا بعد یا أهل العراق،فإنّما أنتم کالمرأة الحامل،حملت فلمّا أتمّت أملصت و مات قیّمها،و طال تأیّمها،و ورثها أبعدها.أما و اللّه!ما أتیتکم اختیارا،و لکن جئت إلیکم(اتیتکم)سوقا.و لقد بلغنی أنّکم تقولون:علیّ یکذب،قاتلکم اللّه تعالی!فعلی من أکذب؟أعلی اللّه؟فأنا أوّل من آمن به!أم علی نبیّه؟فأنا أوّل من صدّقه!کلاّ و اللّه.لکنّها لهجة غبتم عنها،و لم تکونوا من أهلها.ویل امّه کیلا بغیر ثمن!لو کان له وعاء.«و لتعلمنّ نبأه بعد حین».

ترجمه

امّا بعد،ای مردم عراق!شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای دوران حملش،جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگی او به طول انجامد(سپس از دنیا برود)و میراثش را دورترین بستگانش ببرند (چرا که نتوانست فرزند سالمی به دنیا آورد).آگاه باشید!به خدا سوگند!من به میل خود،به سوی شما نیامدم،بلکه حوادث اضطراری مرا به طرف شما حرکت داد.به من خبر رسیده است که(بعضی از شما)می گویید:«علی خلاف می گوید»،خدا شما را بکشد!به چه کسی دروغ بستم؟آیا به خدا،حال آنکه نخستین مؤمن به او بوده ام،یا به پیامبرش؟حال آن که نخستین تصدیق کننده او بوده ام.

نه به خدا سوگند!این گونه نیست(که منافقان کوردل می پندارند)بلکه آنچه

ص:163

گفته ام واقعیتی است که شما از آن غایب بودید(بلکه)اهل درک آن نبودید.مادر آن گوینده به عزایش بنشیند!اگر آنها ظرفیت می داشتند،اینها پیمانه ای بود(از علوم و دانشها و معارف والا)که رایگان در اختیارشان قرار می گرفت.«و به زودی خبر آن راخواهید دانست».

شرح و تفسیر

باز هم گلۀ شدید از دوستان نادان

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه بعد از ماجرای صفّین ایراد شده است،ماجرایی که دردناکترین خاطره زمان حکومت علی علیه السّلام بود،چرا که مسلمانان تا آستانه پیروزی پیش رفتند،ولی بر اثر فریبکاری دشمن و ساده لوحی گروهی از لشکریان علی علیه السّلام نه تنها پیروزی را برای همیشه از دست دادند،بلکه اسباب تفرقه و نفاق داخلی لشکر نیز،آماده شد و اختلاف چنان در میان آنان بالا گرفت،که سرانجام به جنگ و خونریزی داخلی،منتهی شد.

امام علیه السّلام که از این حادثه دردناک،دل پرخونی داشت،مردم عراق را مورد نکوهش شدید قرار داده،می فرماید:«امّا بعد ای مردم عراق!شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای دوران حملش،جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگی او به طول انجامد(سپس از دنیا برود)و میراثش را دورترین بستگانش ببرند(چرا که نتوانست فرزند سالمی به دنیا آورد)» أمّا بعد یا أهل العراق،فإنّما أنتم کالمرأة الحامل،حملت فلمّا أتمّت أملصت (1)و مات قیّمها،و طال تأیّمها، (2)و ورثها أبعدها .

ص:164


1- 1) «أملصت»از مادّه«ملص»(بر وزن مست)به معنای«از دست رفتن چیزی بطور سریع»است و «املصت»به معنای«ساقط کردن فرزند»آمده است.
2- 2) «تأیّم»از مادّه«ایم»(بر وزن زید)به معنای«از دست دادن همسر»است که هم در مورد شوهر به کار می رود و هم در مورد زن.

در این جمله های کوتاه،تشبیهات ظریف و نکات بسیار دقیقی نهفته شده است، نخست اینکه:مردم«عراق»را به«زن»تشبیه می کند،چون مردانه از عزّت و شرف خود دفاع نکردند،سپس روی باردار بودن این«زن»تکیه می کند،چرا که آنها حدّاقل این شایستگی را داشتند که با اطاعت از فرمان علی علیه السّلام فرزند پیروزی را به دنیا بیاورند و دست غارتگران شام را،از دامان اسلام و قرآن و مسلمین کوتاه سازند،ولی متأسّفانه در آخرین روزهای بارداری،در اثر جهل و نادانی،این فرزند را ساقط کردند،نیرنگ«عمرو عاص»در رابطه با بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه ها،به نتیجه می رسد و جمعیّت با این خدعه و نیرنگ،دست از جنگ می کشند و حتّی از پیشروی«مالک اشتر»به سراپرده معاویه و فرود آوردن آخرین ضربت،جلوگیری می نمایند،که اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت.

چنین زنی اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب دیگری نیز انتخاب نکند و با حسرت و اندوه از دنیا برود،بدیهی است که میراث او را افراد دوردست می برند،نه فرزندی دارد که ادامه بخش حیات او باشد،نه همسری که برای او اشک بریزد(و فرض این است که پدر و مادر نیز ندارد)! بعضی از بزرگان معتقدند که این بخش از کلام مولا علیه السّلام اشاره به پیشگویی هایی از آینده است و نشان می دهد که امام علیه السّلام پیش بینی می کند که مردم«عراق»بر اثر سوء تدبیری که در مسأله«جنگ صفّین»و مانند آن داشتند،با گرفتاری های شدید، رو به رو می شوند،پیشوایشان علی علیه السّلام را از دست می دهند و جانشین آن حضرت به خاطر بی وفایی ها و تمرّدها آنها را رها می سازد و افراد دوردست،بر آنها مسلّط می شوند و روزگار آنان را سیاه می کنند،همان طور که این مسئله انجام شد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن،به این نکته توجّه می دهد که هجرت و از مدینه

ص:165

به کوفه،در واقع یک امر اضطراری بوده،نه این که مردم کوفه،چنان شایستگی داشته باشند که امام علیه السّلام با علاقه به سوی آنان هجرت کند،به عکس مردم مدینه، که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با علاقه و محبّت به سوی آنان هجرت نمود،چرا که واقعا شایستگی داشتند.می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند!من به میل خود،بسوی شما نیامدم،بلکه حوادث اضطراری مرا به طرف شما حرکت داد!» أما و اللّه ما أتیتکم اختیارا،و لکن جئت إلیکم سوقا .

تاریخ نیز به این واقعیت،شهادت می دهد که اگر مسأله«جنگ جمل»نبود، امام علیه السّلام به سوی بصره حرکت نمی کرد و اگر نیروهای حجاز برای در هم شکستن پیمان شکنان بصره،کافی بود،از کوفیان کمک نمی طلبید و اگر خطر«معاویه»کشور اسلام را تهدید نمی کرد،برای دفع او،در پایگاه کوفه مستقر نمی شد و جوار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قبر بانوی اسلام و سرزمین وحی را رها نمی فرمود.

این سخن،در واقع پاسخی است برای یک اشکال مقدّر،و آن،این که اگر مردم عراق و کوفه دارای چنین صفات نکوهیده ای هستند،چرا امام علیه السّلام آنها را به عنوان یاران خویش برگزید،امام علیه السّلام در پاسخ این سؤال می فرماید:«این یک گزینش اجباری بود،نه اختیاری».

سپس به پاسخ یک از سخنان بسیار زشت آنها درباره خودش پرداخته، می فرماید:«به من خبر رسیده است که(بعضی از شما)می گویید:«علی خلاف می گوید.»خدا شما را بکشد!به چه کسی دروغ بسته ام؟آیا به خداوند؟حال آن که نخستین مؤمن به او بوده ام،یا به پیامبرش؟حال آن که نخستین تصدیق کننده او بوده ام» و لقد بلغنی انّکم تقولون:علیّ یکذب،قاتلکم اللّه تعالی!فعلی من أکذب؟أعلی اللّه؟فأنا أوّل من آمن به!أم علی نبیّه؟فأنا أوّل من صدّقه! .

پرونده زندگی امام علیه السّلام در این جهات،کاملا روشن است،نخستین کسی که از مردان،به خدا ایمان آورد-بلکه در تاریخ زندگیش،هرگز غیر خداپرستی دیده

ص:166

نمی شود-و نخستین کسی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را تصدیق کرد و به یاریش برخاست، علی علیه السّلام بود.

این سخن ممکن است،اشاره به اخبار غیبی و حوادثی که از چشم و گوش آنها پنهان بوده است،بوده باشد،زیرا گروهی از منافقان،در صفوف مردم کوفه بودند که هر گاه علی علیه السّلام از مسائل غیبی خبر می داد و آن را به عنوان«تعلّم من ذی علم» (فرا گرفتن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)معرفی می کرد،آن تاریک دلان کورباطن،زبان به تکذیب می گشودند.

و نیز می تواند اشاره به احکام و معارف عالیه اسلام باشد که امام علیه السّلام آنها را از قرآن مجید،یا از پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آموخته بود و افکار منافقان،کشش درک آنها را نداشت.

در واقع-و به گفته«ابن ابی الحدید»-دقّت در این سخنان و بررسی تاریخ زندگی علی علیه السّلام بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشان می دهد که همان منافقان عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یا کسانی که در خطّ آنها گام بر می داشتند،همان نسبت هایی را که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می دادند،به علی علیه السّلام نیز می دادند.گویی حالات آن امام علیه السّلام عصاره ای از حالات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.کسی که در سوره هایی از قرآن،مانند سوره«برائت»دقّت کند و پاسخهایی را که قرآن به منافقین می دهد در نظر بگیرد،می بیند حال و هوایی همچون حال و هوای بعضی از خطبه های نهج البلاغه را دارد. (1)

روشن است کسی که نخستین موحّد و خداپرست و تصدیق کننده پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بوده،هیچ گاه دروغی به خدا یا پیغمبر نمی بندد و از مسایلی که آگاه نیست،خبر نمی دهد.این گونه سخنان خلاف،از آن کسانی است که ایمان درستی ندارند و به کانون وحی و ایمان نزدیک نبوده اند.و از کانون تقوا دور مانده اند.

به تعبیر دیگر:علی علیه السّلام تمام معارفی که داشت و حتّی اخبار غیبی را که بیان

ص:167


1- 1) با اقتباس از«شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید»،جلد صفحه 6،129.

می فرمود،به عنوان درسهایی بود که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آموخته بود،آیا ممکن است خلافی در آنها راه داشته باشد،در حالی که او وفادارترین و مخلص ترین و آگاه ترین و باتقواترین شاگرد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بود؟!ولی منافقین که دنبال منافع مادّی کثیف خود بودند،به این گونه مسایل،هرگز توجّه نمی کردند،چرا که با منافع آنها در تضادّ بود،بلکه اصرار داشتند چهره امام علیه السّلام را طور دیگری نشان دهند.

امام علیه السّلام در پایان این سخن،که پایان خطبه است،می افزاید:«نه به خدا سوگند! این گونه نیست(که منافقان کوردل می پندارند)بلکه آن چه گفته ام واقعیتی است که شما از آن غایب بودید و حضور نداشتید(بلکه)اهل درک آن نبودید» (کلاّ و اللّه! لکنّها لهجة (1)غبتم عنها،و لم تکونوا من أهلها).

«مادر آن گوینده به عزایش بنشیند،اگر آنها ظرفیت می داشتند،اینها پیمانه ای بود(از علوم و دانشها و معارف والا)که رایگان در اختیارشان قرار می گرفت،و به زودی خبر آن را خواهید دانست!» (ویل (2)امّه کیلا بغیر ثمن!لو کان له وعاء، «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ» .

منظور از جمله (لکنّها لهجة غبتم عنها) -با توجّه به این که«لهجه»در اینجا به معنای حقایق و مطالب و اسراری است که از آنها مکتوم بوده-این است که،تکذیب و انکار شما،از کوتاهی افکار و پایین بودن سطح معلومات و بی خبر بودن شما از اسراری است که من در مکتب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آموخته و از«کتاب اللّه»استفاده کرده ام، ولی چون شما اهل آن نبوده اید،طبق مثل معروف: «النّاس أعداء ما جهلوا ،مردم

ص:168


1- 1) «لهجه»از مادّه«لهج»(بر وزن فلج)گاه به معنای ملازمت با چیزی و گاه به معنای اختلاط و آمیزش و گاه به معنای علاقه شدید به چیزی آمده است،سپس به«لغت انسان»که در واقع ملازم وجود او است و مجموعه ای از امور مختلط است،اطلاق گردیده است و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهیم خاصّی است.
2- 2) «ویل امّه»،این جمله ترکیبی است از«ویل»که برای نفرین و یا تعجّب می آید و«امّه»که به معنای مادر او می باشد.در صورتی که«ویل»مرفوع خوانده شود به«امّ»اضافه شده است و در این صورت مبتدا است و خبر آن محذوف شده و در اصل«ویل امّه ثابت او کائن»بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادی است (یا ویل امّه).در بعضی از«نسخ»به صورت یک کلمه نوشته شده است،که همان مفهوم را می رساند.

دشمن چیزی هستند که نمی دانند»،به مخالفت و دشمنی با آن از طریق تکذیب و مانند آن برخاستید.

جمله ویل امّه -با توجه به این که کلمه«ویل»گاه به عنوان دعای شرّ به کار می رود و گاه به عنوان ترحّم یا تعجّب است-از سوی مفسّران«نهج البلاغه»دو گونه تفسیر شده است،گاه گفته اند که منظور تأسف آن حضرت،نسبت به زحماتی است که در حقّ آن جمعیّت نااهل کشید،و گاه گفته اند که منظور نفرین در حق منافقانی است که پیوسته در حکومت آن حضرت،مشغول فساد انگیزی بودند،معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد.

نکته ها
1-نخستین کسی که ایمان آورد علی علیه السّلام بود

نه تنها در این خطبه،بلکه در بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح شده است که علی علیه السّلام نخستین کسی بود که به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ایمان آورد(البتّه حضرت خدیجه علیها السّلام از میان زنان اوّلین نفر بود).

بعضی از متعصّبان«اهل سنّت»مانند نویسنده کتاب«البدایة و النهایة» خواسته اند این مطلب را-که هم از نظر تاریخی مسلّم است و هم از نظر روایات اسلامی-به بهانه هایی انکار کنند،ولی همان گونه که در بالا اشاره شد هم روایات این مطلب را تأیید می کند و هم تاریخ اسلام.

مرحوم«علاّمه امینی»در جلد سوم«الغدیر»حدود«یک صد»حدیث در این باره از منابع اهل سنّت نقل کرده است،که بعضی از آنها شخص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و بعضی از صحابه،یا تابعین.از جمله:

ص:169

1-در حدیثی از«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»می خوانیم که فرمود:

«أوّلکم واردا علیّ الحوض أوّلکم إسلاما علیّ بن أبی طالب ،نخستین کسی که در حوض کوثر بر من وارد می شود،نخستین کسی است که اسلام آورده است و او علیّ بن ابی طالب است» (1)2-«ابن عبّاس»از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند:

«إنّ أوّل من صلّی معی علیّ ،نخستین کسی که با من نماز خواند علی علیه السّلام بود». (2)

3-خود«علی علیه السّلام»که سخنش برای همه مسلمین مقبول است،در حدیثی می فرماید:

«أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه و أنا الصّدّیق الاکبر،لا یقولها بعدی إلاّ کاذب مفتر،و لقد صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل النّاس بسبع سنین،و أنا أوّل من صلّی معه ، من بنده خدا،برادر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و صدّیق اکبر(تصدیق کننده بزرگ)هستم و این ادّعا را بعد از من هیچ کس نمی کند،جز دروغگو و تهمت زن،من با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هفت سال پیش از دیگران نماز خواندم و نخستین کسی هستم که با او به نماز ایستادم». (3)

4-«امام حسن مجتبی علیه السّلام»در مجلس«معاویه»از جمله سؤالاتی که از او و اطرافیانش کرد این بود:

«أنشدکم باللّه هل تعلمون أنّه أوّل النّاس إیمانا ،شما را به خدا سوگند می دهم آیا شما می دانید که علی علیه السّلام نخستین کسی بود که ایمان را پذیرفت» (4)5-در بسیاری از منابع معتبر از«انس بن مالک»که خادم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بود نقل

ص:170


1- 1) این حدیث را«حاکم»در«مستدرک»جلد 3،صفحه 136 و«خطیب بغدادی»در«تاریخ»خود،جلد 2، صفحه 81 و جمعی دیگر نقل کرده اند.
2- 2) این حدیث را«فرائد السّمطین»از چهار طریق نقل کرده است.(باب 47).
3- 3) این حدیث را عدّه زیادی از شخصیت های معروف اهل سنت،با اسناد معتبر نقل کرده اند،از جمله: «نسایی»در«خصائص»صفحه 3،«حاکم»در«مستدرک»جلد 3،صفحه 112،«ابن ماجه»در«سنن»خود، جلد 1،صفحه 57،«طبری»در«تاریخ»معروفش،جلد 2،صفحه 213 و گروه زیاد دیگر.
4- 4) -این حدیث را«ابن ابی الحدید»در جلد دوم،صفحه 101 نقل کرده است.

شده است که می گفت:«نبّیء النّبیّ یوم الإثنین و أسلم علیّ یوم الثّلاثاء،پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و علی علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد» (1)6-«ابن عبّاس»می گوید:نزد عمر بودم سخن از پیشگام در اسلام پیش آمد عمر گفت:پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله امتیازاتی برای علی علیه السّلام در برابر من و ابوعبیده و ابوبکر که حضور داشتند،بیان فرمود که اگر یکی از آن افتخارات را من داشتم،از آنچه آفتاب بر آن می تابد برای من بهتر بود.از جمله دست بر شانه علی علیه السّلام گذاشت و فرمود:

«یا علیّ!أنت أوّل المسلمین إسلاما و أوّل المؤمنین إیمانا،و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی ،ای علی!تو نخستین مسلمان و نخستین مؤمنی و تو نسبت به من همچون هارون،نسبت به موسی هستی(وزیر من و خلیفه منی)» (2)7-«احمد حنبل»یکی از ائمّه چهار گانه معروف اهل سنّت،در کتاب«مسند»خود از علی علیه السّلام نقل می کند که فرمود:

«لقد صلّیت قبل أن یصلّی أحد،سبعا ،من هفت سال (با پیامبر اکرم)نماز گزاردم،پیش از آنکه احدی از مردم نماز بگزارد» (3).

همانگونه که در بالا اشاره شد،در این زمینه احادیث بسیار زیادی نقل شده است که ذکر همه آنها به طول می انجامد.مرحوم«علامه امینی»این احادیث را طبقه بندی کرده(احادیث رسول اللّه،احادیث علی علیه السّلام احادیث امام حسین علیه السّلام و احادیث صحابه و سخنان صحابه و تابعین و اشعار فراوانی که گروه زیادی از شعرا در این زمینه سروده اند)و همچنین گواهی مورّخانی همچون:«طبری»در«تاریخ»خود، «ابن اثیر»در«کامل»و«نصر بن مزاحم»در«صفّین»را آورده است.(کسانی که می خواهند از مجموع این احادیث آگاهی یابند،می توانند به جلد سوم الغدیر، صفحه 218 به بعد،مراجعه نمایند).

ص:171


1- 1) -این حدیث را«ترمذی»در کتاب«جامع»جلد 2،صفحه 214 و«حاکم»در«مستدرک،جلد 3،صفحه 112 و گروه زیاد دیگری نقل کرده اند.
2- 2) -بحار الأنوار جلد 37،صفحه 268.
3- 3) -مسند احمد،جلد 1،صفحه 99(طبع دار الصادق).

«ابن ابی الحدید»نیز احادیث مربوط به این موضوع را از منابع اهل سنّت در شرح نهج البلاغه خود نقل کرده است. (1)

2-پاسخ به یک سؤال

نکته قابل توجّه این که بعضی از متعصّبان که نتوانسته اند این فضیلت بزرگ را از نظر تاریخ و منابع انکار کنند،به بهانه هایی برای نفی آن متشبّث شده اند که مهمترین آنها این است:

می گویند:علی علیه السّلام در آن زمان که اسلام آورد،ده ساله بود و اسلام کودک ده ساله پذیرفته نیست،این بهانه جویی به قدری در میان مخالفان فضائل علی علیه السّلام گسترده شده است،که باور کرده اند یک اشکال مهم و غیر قابل پاسخ است،در حالی که:

اوّلا:مناسب است گفتگویی را که در میان«مأمون»خلیفه عبّاسی که با یکی از علماء اهل سنّت در عصر او به نام«اسحاق»صورت گرفت،بیاوریم(این حدیث را «ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»آورده است).

«مأمون»به او گفت:آن روز که پیامبر اکرم علیه السّلام مبعوث شده از تمام اعمال چه عملی افضل بود؟ «اسحاق»گفت:اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر علیه السّلام.

«مأمون»:آیا کسی را سراغ داری که بر علی علیه السّلام در اسلام پیشی گرفته باشد؟ «اسحاق»:علی علیه السّلام اسلام آورد،در حالی که کم سن و سال بود و احکام الهی بر او جاری نمی شد! «مأمون»:آیا اسلام علی علیه السّلام به دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نبود؟آیا پیامبر علیه السّلام اسلامش را نپذیرفت؟چگونه ممکن است پیامبر علیه السّلام کسی را به اسلام دعوت کند،که اسلامش پذیرفته نیست؟! «اسحاق»پاسخی نداشت که بدهد. (2)

ص:172


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 116 به بعد.
2- 2) عقد الفرید،جلد 3،صفحه 43(با تلخیص).

مرحوم«علاّمه امینی رحمه اللّه»بعد از نقل این داستان از«عقد الفرید»می افزاید:ابو جعفر اسکافی معتزلی متوفای سال 240 در رساله خود می نویسد که همه مردم می دانند که علی علیه السّلام افتخار پیشگامی به اسلام را داشت،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث شد و علی علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد،و می فرمود:من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم!و پیوسته می فرمود:«من نخستین کسی هستم که اسلام آوردم،و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است،و ما کسی را در گذشته نیافتیم که اسلام علی علیه السّلام را سبک بشمرد،یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خرد سالی بود،عجب این که افرادی مثل«عباس»و«حمزه»برای پذیرفتن اسلام، منتظر عکس العمل«ابوطالب»بودند،ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد». (1)

کوتاه سخن این که:پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله،اسلام علی علیه السّلام را پذیرفت و کسی که اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند،در واقع ایراد به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می گیرد.

ثانیا:در روایات معروف داستان«یوم الدّار»آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غذایی آماده کرد و بستگان نزدیکش را از قریش دعوت نمود و آنها را به اسلام فراخواند و فرمود:

نخستین کسی که دعوت او را برای دفاع از اسلام بپذیرد،برادر و وصیّ او،و جانشین او خواهد بود.هیچ کس دعوت آن حضرت را نپذیرفت جز علیّ بن ابیطالب علیه السّلام که گفت:من تو را یاری می کنم و با تو بیعت می نمایم،و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود تو برادر و وصیّ من و جانشین منی. (2)

آیا کسی باور می کند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کسی را که در آن روز نیز به حد بلوغ نرسیده بود و به گفته بهانه جویان،اسلامش پذیرفته نبود،به عنوان برادر و وصیّ و

ص:173


1- 1) الغدیر،جلد 3،صفحه 237.
2- 2) اسناد این روایت را به طور مشروح در ذیل حدیث«یوم الدّار»در پیام قرآن،آوردیم(جلد 9،صفحه 326).

جانشین خود معرفی کند و دیگران را به پیروی از او دعوت نماید،تا آنجا که سران شرک از روی تمسخر به ابوطالب بگویند:«تو باید پیرو فرزندت باشی.» بدون شک،سن بلوغ شرط پذیرفتن اسلام نیست،هر نوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد-به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد-از او جدا می شود و در زمره مسلمین قرار می گیرد.

ثالثا:از قرآن مجید استفاده می شود که حتّی بلوغ شرط نبوّت نیست و برخی از پیامبران در طفولیّت به این مقام رسیدند،چنانچه درباره حضرت یحیی علیه السّلام می فرماید: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» ،ما فرمان نبوّت را در طفولیّت به او دادیم». (1)

و در داستان عیسی علیه السّلام نیز آمده است که به هنگام کودکی با صراحت گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ،من بنده خدا هستم،کتاب آسمانی به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است». (2)

فراتر از همه اینها،همان است که پیامبر،اسلام علی علیه السّلام را پذیرفت.حتّی در داستان«یوم الدّار»او را به عنوان برادر و وصی و وزیر و جانشین خویش معرّفی فرمود.

به هر حال،روایاتی که می گوید علی علیه السّلام نخستین کسی بود که دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را پذیرفت،فضیلتی بی مانند برای آن حضرت در بردارد،که هیچکس در آن با او برابری ندارد،و به همین دلیل،او شایسته ترین فرد امّت،برای جانشینی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بوده است.

ص:174


1- 1) سوره مریم،آیه 12.
2- 2) سوره مریم،آیه 30.

خطبۀ 72: طرز فرستادن صلوات و بیان صفات خداوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام علّم فیها الناس الصلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و فیها باین صفات اللّه

سبحانه و صفة النبی و الدّعاء له

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام طرز فرستادن صلوات و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و آل او علیهم السّلام را به مردم یاد می دهد و در عین حال،بخشی از صفات خداوند سبحان و صفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و دعای برای آن حضرت نیز آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل می شود:

بخش اوّل:که بسیار کوتاه است،بیان قسمتی از صفات خداوند متعال است که به عنوان مقدّمه برای تقاضای رحمت و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ذکر شده است.

ص:175


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروه زیادی نقل کرده اند که عده ای از آنها قبل از«سید رضی»رحمة الله علیه می زیسته اند:از جمله در«صحیفه علویه»و در«تذکره ابن جوزی»و در«الامالی بغدادی»و«غریب الحدیث ابن قتیبه»و«الغارات ثقفی»آمده است و بعضی جمله هایی از آن را ذکر و تفسیر کرده اند مانند«ابن اثیر»در «نهایه»،«زمخشری»در«فائق»و«ابن منظور»در«لسان العرب»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 70).

بخش دوم:چگونگی درود فرستادن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تعلیم داده شده و بسیاری از صفات آن بزرگوار و خدمات بزرگ و بی مانندی که به جامعه انسانیّت و آیین حق فرمود،ذکر شده است و در واقع گویای این حقیقت است که اگر ما بهترین درود و صلوات را بر آن بزرگوار می فرستیم به خاطر این خدمات بزرگ و بی مانند او است.

بخش سوم:در برگیرنده مجموعه ای از دعاهای پر معنا درباره آن حضرت است که در ضمن،از خداوند نیز تقاضا شده که رابطه ما با آن بزرگوار همواره برقرار باشد و در بهشت جاویدان در سایه آن حضرت باشیم.

ص:176

بخش اوّل

اشاره

الّلهمّ داحی المدحوّات،و داعم المسموکات،و جابل القلوب علی فطرتها:شقیّها و سعیدها

ترجمه

بار خدایا!ای گستراننده گسترده ها،و ای نگهدارنده آسمان های رفیع،و ای کسی که دلها را با فطرت های ویژه آفریدی:هم آنان که سرانجام به بدبختی گراییدند و هم آنان که سعادتمند شدند.

شرح و تفسیر: ای نگهدارندۀ آسمانهای رفیع

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام خداوند را به سه صفت از صفات والایش می ستاید،عرضه می دارد:«بار خدایا!ای گستراننده گسترده ها،و ای نگهدارنده آسمان های رفیع،و ای کسی که دلها را با فطرت های ویژه آفریدی:هم آنان که سرانجام به بدبختی گراییدند و هم آنان که سعادتمند شدند.

(الّلهمّ داحی (1)المدحوّات،و داعم (2)المسموکات (3)،و جابل (4)القلوب علی فطرتها:شقیّها و سعیدها)

ص:177


1- 1) «داحی»از مادّه«دحو»(بر وزن محو)به معنای گسترش دادن است و«دحو الأرض»اشاره به زمانی است که خشکی ها تدریجا از زیر آب بیرون آمدند و گسترش یافتند.
2- 2) «داعم»از مادّه«دعم»(بر وزن فهم)به معنای صاف کردن کژی ها است و از همین رو،واژه«دعامه»به معنای ستون به کار می رود.
3- 3) «مسموکات»از مادّه«سمک»(بر وزن سقف)به معنای بر پا کردن و بلند نمودن است و به همین جهت این واژه بر سقف نیز اطلاق می شود.
4- 4) «جابل»از مادّه«جبل»(بر وزن جبر)به معنای آفریدن است.

جمله اوّل اشاره به آغاز آفرینش آسمانها و زمین است.می دانیم طبق نظریات معروف در میان دانشمندان،جهان هستی و کرات و اجرام آسمانی در آغاز به صورت توده واحدی بوده است که به علل معلوم و نامعلومی از هم جدا شده و گسترش یافته و امروز همچنان رو به گستردگی پیش می رود.

زمین نیز در آغاز زیر آب فرو رفته بود.آب ها تدریجا در مناطق عمیق و شکاف های زمین قرار گرفتند و خشکی ها پدیدار شدند و با گذشت زمان،گسترش یافتند،تا این که وضع خشکی ها و دریاها تثبیت شد و امروز نیز بر اثر جذب سنگ های آسمانی،زمین به آرامی گستردگی بیشتری پیدا می کند.قرآن می فرماید:

«وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ» ،و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت می بخشیم و زمین را گستردیم و چه خوب گستراننده ای هستیم». (1).

تعبیر به«داعم المسموکات»اشاره به نگهداری کرات آسمانی اعم از سیّارات و ثوابت و کهکشان ها،بوسیله نیروی جاذبه-که در واقع یک ستون نامریی است- می باشد،نیرویی که چنان آنها را در جای خود نگه می دارد که گاه میلیون ها سال می گذرد و فواصل موجود بین کرات منظومه شمسی،تغییر پیدا نمی کند.

قرآن مجید می گوید: «إِنَّ اللّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً» ،خداوند آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند کسی جز او نمی تواند آنها را نگاه دارد،او بردبار و غفور است. (2)

جمله «و جابل القلوب...» اشاره به علوم فطری و الهی و غرائز و تمایلات ثمر بخشی است که خداوند در درون جان انسانها قرار داده،علوم و غرایز و امیالی که

ص:178


1- 1) سوره ذاریات آیات 47-48.
2- 2) سوره فاطر آیه،41.

به منزله ابزاری هستند که انسان در مسیر تکامل و پیمودن طرق پیشرفت مادّی و معنوی و سیر الی اللّه از آن بهره می گیرد و بدون آنها تلاشها و کوشش هایش یا متوقّف،و یا کم اثر می شود.

ممکن است کسانی از جمله بالا چنین استفاده کنند که خداوند شقاوت و سعادت را ذاتی انسانها قرار داده،گروهی ذاتا سعادتمندند،و گروه دیگری ذاتا شقاوتمند،در حالی که جمله بالا چنین مطلبی را القا نمی کند،بلکه می گوید:

خداوند به همه انسانها اعم از کسانی که سرانجام سعادتمند،یا شقاوتمند می شوند، علوم فطری و غرائز ضروری را مرحمت فرموده،هر چند گروهی از آن استفاده کرده و مسیر سعادت را با آن طیّ می کنند و گروه دیگری با سوء استفاده،خود را در پرتگاه شقاوت می افکنند،حدیث معروف:

«کلّ مولود یولد علی الفطرة... ،همه انسانها بر فطرت توحید از مادر متولّد می شوند(و انحراف از این فطرت،بر اثر تعلیم و تربیت نادرستی است که بعدا حاصل می شود)» (1)نیز اشاره به همین معنا است.

واضح است که اگر سعادت و شقاوت ذاتی باشد و هر کس مجبور باشد که در همان مسیر از پیش تعیین شده،گام بردارد،آمدن پیامبران و نزول کتاب های آسمانی و تکلیف و مسئولیّت و احکام الهی و ثواب و عقاب،و در یک کلمه،تمام مسایل مربوط به تعلیم و تربیت و آثار و نتایج آن،بی معنا خواهد شد،نه عقل چنین چیزی را می پذیرد و نه شرع.

قرآن مجید می گوید: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» ؛ما انسان را به راه صحیح هدایت کرده ایم،خواه شاکر باشد و پذیرا شود و یا کفران کند و رها سازد (2).

و در جای دیگر می فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ؛و قسم

ص:179


1- 1) مضمون این حدیث در روایات متعددی آمده است که شاید بالغ بر«بیست»حدیث می شود و مرحوم «علاّمه مجلسی»آنها را در بحار الانوار،جلد 3،کتاب التوحید،صفحه 276 تا 281 آورده است.
2- 2) سوره دهر،آیه 3.

به جان آدمی!و آن کس که آن را آفریده(و)منظّم ساخته،سپس فجور و تقوا(شرّ و خیرش)را به او الهام کرده است» (1).

در واقع راه و چاه و عوامل سعادت و شقاوت را به او نشان داده است،بی آن که او را مجبور به پذیرش چیزی کند،او در پیمودن هر دو راه مختار است و به همین دلیل،در برابر خداوند و وجدان خویش مسئولیّت دارد.

ص:180


1- 1) سوره شمس،آیات 7-8.

بخش دوم

اشاره

اجعل شرائف صلواتک،و نوامی برکاتک،علی محمّد عبدک و رسولک الخاتم لما سبق،و الفاتح لما انغلق،و المعلن الحقّ بالحقّ،و الدّافع جیشات الأباطیل،و الدّامغ صولات الأضالیل،کما حمّل فاضطلع،قائما بأمرک،مستوفزا فی مرضاتک،غیر ناکل عن قدم،و لا واه فی عزم،واعیا لوحیک،حافظا لعهدک،ماضیا علی نفاذ أمرک،حتّی أوری قبس القابس، و أضاء الطّریق للخابط،و هدیت به القلوب بعد خوضات الفتن و الاثام، و أقام بموضحات الأعلام،و نیّرات الأحکام،فهو أمینک المأمون،و خازن علمک المخزون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک بالحقّ،و رسولک إلی الخلق.

ترجمه

(خداوندا)گرامی ترین درودها و پربارترین برکاتت را بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده ات و رسولت بفرست!همان کسی که خاتم پیامبران پیشین بود،کسی که درهای بسته را گشود و حق را با حق آشکار ساخت.غوغای باطل را دفع کرد و حملات گمراهی ها را در هم شکست و با تمام قدرت بار سنگین رسالت را بر دوش کشید،این در حالی بود که به فرمانت قیام کرد و در طریق رضا و خشنودی تو با سرعت گام برمی داشت، هرگز در این مسیر تردید به خود راه نداد و عقب گرد،نکرد و عزم و اراده اش به سستی نگرایید.وحی تو را با آگاهی گرفت و عهد تو را پاسداری کرد و در انجام

ص:181

فرمانت(با قدرت و جدیّت)پیش رفت،تا آنجا که شعله های حق را برای طالبانش برافروخت و راه را برای ناآگاهان روشن ساخت و دلهایی که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود،به برکت وجودش هدایت شد.او پرچم های آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانی اسلام را برپا ساخت.آری،او امین معتمد و گنجینه دار مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخیز و برانگیخته ات برای بیان حقایق و فرستاده ات به سوی خلایق است.

شرح و تفسیر: درود بر چنین پیامبری

امام علیه السّلام در آغاز این فراز از خطبه،بهترین درود و برکات الهی را نثار روان پاک پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله کرده و آن حضرت را به بیش از بیست وصف از اوصاف برجسته اش،که او را شایسته این درود و صلوات می کند،یاد می فرماید و می گوید:

(خداوندا!)«گرامی ترین درودها و افزونترین و پربارترین برکاتت را بر محمد صلّی اللّه علیه و آله بنده ات و رسولت بفرست» اجعل شرائف (1)صلواتک و نوامی (2)برکاتک علی محمّد عبدک و رسولک صلوات،همان رحمت های الهی است،و برکات،انواع نعمت های پروردگار را شامل می شود و مجموعه صلوات و برکات چنان فراگیر است که هیچ خیر و سعادتی از آن بیرون نخواهد بود.

در این قسمت از سخن امام علیه السّلام،دو وصف معروف و مهم،که در واقع مهمترین اوصاف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است بیان شده:نخست،مسأله عبودیّت و دوم،رسالت.

عبودیّت بزرگترین افتخار یک انسان است که تسلیم محض در برابر خداوند

ص:182


1- 1) «شرائف»جمع«شریفه»به معنای با ارزش است.
2- 2) «نوامی»جمع«نامیه»از مادّه«نموّ»به معنای رشد و افزایش است.

باشد،همه چیز را از آن او بداند و چشم و گوش بر امر و فرمانش نهد،حتّی اموالی را که ظاهرا ملک او است،امانت الهی در دست خود بشمرد و حداکثر تلاش را در جلب رضای او انجام دهد و در عین حال خود را به او بسپارد،همان گونه که امیرمؤمنان علیه السّلام به پیشگاه خداوند عرض می کند:

«إلهی کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا و کفی بی فخرا أن تکون لی ربّا ،خدایا این عزّت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی» (1).

در سومین توصیف به مسأله خاتمیّت اشاره می کند و می فرماید«پیامبری که خاتم پیامبران پیشین بود» الخاتم لما سبق .

در صورتی که ما در اینجا به معنای«ذوی العقول»باشد اشاره به پیامبران پیشین است،که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله«خاتم النّبیین»بود.و اگر به معنای«ذوی العقول» نباشد،اشاره به پایان گرفتن شرایع پیشین،به دست پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است.

و در چهارمین و پنجمین توصیف می فرماید:«کسی که درهای بسته را گشود و حقّ را با حقّ آشکار ساخت» (و الفاتح لما انغلق،و المعلن الحقّ بالحقّ).

منظور از پیچیدگی ها و درهای بسته،ابواب علوم و دانشها و مسایل پیچیده اخلاقی و اجتماعی انسانها است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با دین و آیین و هدایت های خود، آنها را به روی انسانها باز کرد و منظور از آشکار ساختن حق به حق،ممکن است اشاره به معجزات باشد که حقّانیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را تبیین کرد و یا اشاره به بیانات منطقی او باشد که حقایق را شرح داد و یا اشاره به جنگ ها و غزواتی است که دشمنان حق را کنار زد تا مردم چهره حق را ببینند و یا روشن ساختن حقایق به قرینه یکدیگر می باشد همان گونه که آیات قرآن را به کمک یکدیگر تفسیر می کنند،هیچ مانعی ندارد که تمام معانی چهارگانه فوق،در این جمله جمع باشد.

ص:183


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 400.

در ششمین و هفتمین توصیف می فرماید:«همان کسی که غوغای باطل را دفع کرد و حملات گمراهی ها را در هم شکست» و الدّافع جیشات (1)الأباطیل،و الدّامغ (2)صولات (3)الأضالیل .

جالب این که در مورد باطل تعبیر به سر و صدا و غوغا می کند(جیشات)و در مورد عوامل گمراهی تعبیر به حملات(صولات)که دقیقا هر کدام منطبق با وضعیّت آنهاست.باطل پر سر و صدا است و عوامل گمراهی نیز،همواره به مردم بی دفاع حمله ور می شوند.

در هشتمین توصیف که در واقع به منزله بیان علّت برای تقاضای این درود وافر و گسترده است،می فرماید:«به دلیل این که با تمام قدرت بار سنگین رسالت را بر دوش کشید» کما حمّل فاضطلع (4).

در اینجا«کما»به منزله تعلیل است و معنای«لانّه»می دهد.در واقع قبول این مسئولیّت بزرگ و تحمّل آن با قوّت و قدرت،یکی از مهمترین ویژگی های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است که او را شایسته هر گونه درودی می کند.

در نهمین و دهمین توصیف آمده است که:«آن حضرت به فرمانت قیام نمود و در طریق رضا و خشنودی تو،با سرعت گام برمی داشت» قائما بأمرک،مستوفزا (5)فی مرضاتک .

ص:184


1- 1) «جیشات»جمع«جیشة»از مادّه«جیش»(بر وزن عیش)به معنای جوش و خروش است و به همین جهت،به لشکر که دارای جنب و جوش فراوانی است«جیش»گفته می شود.
2- 2) «دامغ»از مادّه«دمغ»(بر وزن ضرب)به معنای کوبیدن سر،و شکستن جمجمه است.
3- 3) .«صولات»جمع«صوله»به معنای حمله کردن برای چیره شدن است و در مورد گاز گرفتن شتر نیز این واژه به کار می رود.
4- 4) «اضطلع»از مادّه«اضطلاع»به معنای قوّت و قدرت داشتن بر انجام کاری است.در اصل از مادّه«ضلع»(بر وزن جسم)به معنای دنده گرفته شده که استخوانی است مقاوم در مقابل حوادث مختلف،سپس مادّه «ضلع»(بر وزن منع)به معنای قوّت و قدرت یافتن اطلاق شده است.
5- 5) «مستوفز»از مادّه«استیفاز»به معنای عجله کردن و سرعت نمودن است.

«قیام به امر»،اشاره به جدّی گرفتن اوامر الهی است،زیرا انسان برای کارهای جدّی برمی خیزد.به همین دلیل،قیام به چیزی،اشاره به برخورد جدّی با آن است.

این دو تعبیر نشان می دهد که آن بزرگوار نه تنها گوش بر فرمان الهی بود،بلکه هر جا رضای او را-حتّی بدون فرمان نیز-کشف می کرد،به سرعت به سوی انجام آن می شتافت.

در یازدهمین و دوازدهمین توصیف می فرماید:در گام هایی که(به سوی انجام اوامر تو)برمی داشت،تردید به خود راه نداد و عقب گرد،نکرد،و عزم و اراده اش به سستی نگرایید» غیر ناکل (1)عن قدم (2)،و لا واه فی عزم .

بسیارند کسانی که در تصمیم گیری ها و شروع کار جدّی هستند،ولی در ادامه راه تردید و سستی به خود راه می دهند.مهمّ آن است که انسان از آغاز تا پایان محکم بایستد و به راه خود ادامه دهد.تاریخ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نشان می دهد که او هرگز در برابر وسوسه ها و فشارها تسلیم نشد و هر پیشنهاد انحرافی را که به آن حضرت کردند،با صراحت ردّ نمود تا آنجا که می فرمود:«اگر خورشید آسمان را در یک دستم بگذارند و ماه را در دست دیگرم،حاضر نیستم مسیر خود را تغییر دهم.» (3)در سیزدهمین تا پانزدهمین وصف می فرماید:«این در حالی بود که وحی تو را با آگاهی گرفت و عهد تو را پاسداری کرد و در انجام فرمانت(با قدرت و جدّیت)پیش رفت» واعیا (4)لوحیک،حافظا لعهدک،ماضیا علی نفاذ أمرک .

سپس آن حضرت در ادامه این سخن،نتیجه تلاش ها و کوشش ها و فداکاری های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را،ضمن بیان اوصاف دیگری بازگو می کند،امام علیه السّلام در شانزدهمین تا

ص:185


1- 1) «ناکل»از مادّه«نکول»به معنای بازگشت نمودن و ترسیدن است.
2- 2) «قدم»در اینجا معنای مصدری دارد و به معنای تقدّم یافتن و پیشروی کردن است.
3- 3) کامل ابن اثیر،جلد 1،صفحه 489.(این سخن در سیره ابن هشام و تاریخ طبری نیز آمده است).
4- 4) «واعی»از مادّه«وعی»(بر وزن وقت)به معنای درک کردن و فهمیدن و حفظ کردن چیزی است.

هجدهمین وصف می فرماید:«او همچنان در این راه به پیش رفت تا شعله حق را برای طالبانش برافروخت و راه را برای ناآگاهان روشن ساخت،دل هایی که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود،به برکت وجودش هدایت شد» حتّی أوری (1)قبس (2)القابس،و أضاء الطّریق للخابط، (3)و هدیت به القلوب بعد خوضات (4)الفتن و الآثام .

این سخن اشاره به پیشرفت سریع اسلام،در تمام جهات و روشن شدن«جزیره عربستان»که مهد کفر و شرک و کانون جهل و جنایت بود،می باشد که هر کس کمترین اطلاعی از تاریخ اسلام داشته باشد،آن را تصدیق می کند و حتّی دشمنان اسلام نیز به آن معترفند.

سپس در نوزدهمین وصف از اوصاف کریمه آن حضرت،می افزاید:«او پرچم های آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانی اسلام را برپا ساخت» «و أقام بموضحات الأعلام،و نیّرات الأحکام».

در حقیقت برای اینکه رهروان راه حق گرفتار خطا و اشتباه نشوند و به بیراهه نروند،باید پرچمها و علایم راهنمایی،در جای این طریق نصب شود و چراغ های نورانی تمام جادّه را به هنگام تاریکی روشن کند و این همان کاری بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله انجام داد و برای هر حقّی نشانه ای قرارداد و پاسدارانی تعیین فرمود.

بسیاری از احکام مانند نمازهای پنج گانه یومیّه و نماز جمعه-با آن مراسم ویژه-

ص:186


1- 1) «أوری»از مادّه«وری»(بر وزن نفی)به معنای روشن شدن آتش است.بنابراین،«اوری»که فعل متعدّی است،به معنای بر افروختن می آید.
2- 2) «قبس»(بر وزن قفس)به معنای آتش مختصری است که از مجموعه ای جدا می شود.
3- 3) «خابط»از مادّه«خبط»(بر وزن ضبط)به معنای حرکت کردن در مسیر نادرست است و همچنین به معنای عدم تعادل به هنگام راه رفتن یا برخاستن آمده است.
4- 4) «خوضات»جمع«خوضه»از مادّه«خوض»(بر وزن حوض)در اصل به معنای وارد شدن تدریجی در آب و راه رفتن و شنا کردن در آب است.سپس به عنوان کنایه به معنای ورود یا شروع به کار،یا سخنان زشت و ناپسند آمده است.

و زیارت خانه خدا،نمونه های زنده ای از آن پرچمها و چراغهاست که رهروان این راه را از گمراهی رهایی می بخشد و همچنین احکامی که درباره مسایل اجتماعی و تربیتی و سیاسی و اقتصادی بیان فرموده است.

در پایان این بخش،به پنج صفت دیگر(که با توجّه به صفات گذشته مجموعا بیست و چهار وصف می شود)به صورت نتیجه گیری از تمام بحث های گذشته اشاره کرده،می فرماید:«آری،او امین معتمد و گنجینه دار مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخیز،و برانگیخته ات برای بیان حقایق و فرستاده ات به سوی خلایق است.» فهو أمینک المأمون،و خازن علمک المخزون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک بالحقّ،و رسولک إلی الخلق .

این اوصاف پنج گانه،بعضی مقدّمه،و بعضی نتیجه دیگری است.امین خداوند و خزانه دار علم او بودن،مقدّمه ای است برای رسالت به سوی خلق،و مبعوث بودن به حقّ،و گواه روز قیامت بودن،نتیجه این رسالت است.

تعبیر به«امین مأمون»در واقع تاکیدی است بر کمال امانت آن حضرت،و اشاره ای است به مقام عصمت،که از شرایط حتمی نبوّت است،و منظور از «خزانه دار بودن علم مخزون»،آگاه بودن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از اسرار غیب است.همان گونه که در جای خود گفته ایم پیامبران و امامان بدون آگاهی از این اسرار نمی توانند رسالت خود را به طور کامل انجام دهند،قرآن مجید نیز می فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» ،خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی را که برگزیده،و مراقبینی از پیش رو و پشت سر آنها قرار می دهد،تا بداند پیامبرانش رسالت های پروردگار را ابلاغ کرده اند». (1)

ص:187


1- 1) سوره جنّ،آیات 26-28.

جمله «شهیدک یوم الدّین» اشاره به همان است که در قرآن مجید آمده که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله گواه بر اعمال امّت و گواه بر گواهان سایر امّت ها است.

در آیه 143 سوره«بقره»می فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً» ،و اینگونه شما را امّت میانه ای قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد».

و در آیه 89 سوره«نحل»می خوانیم «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ» جعلنا «بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ،بیادآور!روزی را که از هر امّتی گواهی را از خودشان بر آنها برمی انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم».

و از آنجا که گواهی دادن،فرع بر علم و آگاهی است،این تعبیرات،دلیل دیگری بر آگاهی پیغمبر از اسرار غیب است.

ص:188

بخش سوم

اشاره

اللّهمّ افسح له مفسحا فی ظلّک،و اجزه مضاعفات الخیر من فضلک.

اللّهمّ و أعل علی بناء البانین بناءه،و أکرم لدیک منزلته،و أتمم له نوره، و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة،مرضیّ المقالة،ذا منطق عدل،و خطبة فصل.اللّهمّ اجمع بیننا و بینه فی برد العیش و قرار النّعمة،و منی الشّهوات،و أهواء اللّذّات،و رخاء الدّعة،و منتهی الطّمأنینة،و تحف الکرامة.

ترجمه

پروردگارا!جایگاهی وسیع برای او در سایه لطفت بگشای و از فضل و کرمت پاداش مضاعف به او مرحمت کن!خداوندا!کاخ پرشکوه او را از هر بنایی برتر ساز و مقام او را در پیشگاه خود گرامی دار!خداوندا!نور او را(در سراسر جهان)کامل گردان و پاداش رسالتش را پذیرش شهادت(و شفاعت در حقّ امّت)و قبول گفتار او قرار ده!(چرا که او)دارای منطق عادلانه و سخنان جدا کننده حق از باطل بود.

خداوندا!ما را در کنار آن پیامبر بزرگ قرار ده،در جایی که زندگانیش خوش و نعمتش جاودان و آرزوهایش مطلوب و لذّاتش خواستنی است،آن هم در کمال آرامش و نهایت اطمینان و توأم با هدایای پرارزش !

ص:189

شرح و تفسیر
ما را در سایۀ او قرار ده

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش دعای جامعی در حقّ پیامبر اسلام می کند و در واقع طرز دعا کردن به آن بزرگوار را به ما می آموزد و نیز دعای جامعی برای خود و دوستان و پیروانش می نماید.

در قسمت اوّل،شش چیز از پیشگاه خداوند بزرگ برای پیغمبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله تقاضا می کند.نخست این که عرض می کند:«پروردگارا!جایگاه وسیعی در سایه لطفت برای او بگشای!» (اللّهمّ افسح (1)له مفسحا فی ظلّک).

«ظلّ»سایه)در این جا ممکن است معنای کنایی داشته باشد و اشاره به سایه لطف،جود و بخشش خداوند باشد،و یا به معنای حقیقی،و اشاره به سایه های بهشتی در قیامت باشد.چنانکه در حدیث آمده است:«در بهشت درختی است که شخص سوار بر مرکب،می تواند در سایه آن یکصد سال راه برود». (2)

دوم این که عرض می کند:«خداوندا از فضل و کرمت پاداش مضاعف به او مرحمت کن!» و اجزه مضاعفات الخیر من فضلک .

روشن است که پاداش الهی همیشه به صورت مضاعف و چندین برابر می باشد چرا که از فضل و کرمش سرچشمه می گیرد و برابری با اعمال در آن شرط نیست، ولی در اینجا تقاضای پاداشهای بیشتری برای آن بزرگوار شده است.

در سومین و چهارمین تقاضا عرضه می دارد:«خداوندا!کاخ پر شکوه او را از هر بنایی برتر ساز و مقام او را در پیشگاه خود گرامی دار! (اللّهمّ و أعل علی بناء البانین بناءه،و أکرم لدیک منزلته).

ص:190


1- 1) «افسح»از مادّه«فسح»(بر وزن فسخ)به معنای مکان وسیع است،و از همین رو این مادّه در مفهوم گسترش دادن،به کار می رود.
2- 2) مجمع البیان،جلد 10-9،صفحه 218،ذیل آیه 30 از سوره واقعه.

منظور از«بناء»در اینجا یا دین و آیین و مذهب اوست که تقاضا شده بر تمام ادیان جهان پیشی گیرد و یا مقام والای آن حضرت است،که بر همه تقدّم جوید.

در پنجمین و ششمین تقاضا از خداوند،عرضه می دارد:«خداوندا!نور او را(در سراسر جهان)کامل گردان!و پاداش رسالتش را پذیرش شهادت(و شفاعت در حقّ امّت)و قبول گفتار او قرار ده!(چرا که او)دارای منطق عادلانه و سخنان جدا کننده حقّ از باطل بود» و أتمم له نوره،و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة،و مرضیّ المقالة،ذا منطق عدل،و خطبة فصل .

جالب این که جزای رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این عبارت شفاعت امّت شمرده شده، چیزی که برکتش به دیگران باز می گردد و این نهایت کرامت و لطف آن حضرت است و در ضمن به این نکته نیز اشاره شده که شفاعت و گواهی آن حضرت،بی حساب نیست،او همواره گفتارش عادلانه و سخنانش جدا کننده حق از باطل بود،اگر درباره شخص،یا قومی شفاعت کند لیاقت و شایستگی شفاعت را در آنها یافته است و این ناظر به همان چیزی است که در مباحث شفاعت گفته ایم که شفاعت هم،بی حساب نیست،بلکه لیاقتی لازم دارد و به تعبیر دیگر:باید رابطه معنوی میان شفاعت کننده و شفاعت شونده باشد و آنها که تمام پیوندهای خود را بریده اند،لایق شفاعت نیستند و این همان مقام محمودی است که در قرآن مجید به آن اشاره شده، می فرماید: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» ؛پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن(و نماز)بخوان این یک وظیفه اضافی برای توست تا پروردگارت تو را به مقام محمود برساند» (1).

در آخرین بخش از خطبه،امام دعایی برای خود و دوستانش می کند و در عبارت کوتاه،برترین نعمت های الهی را تقاضا می نماید،عرض می کند:«خداوندا!میان ما و آن پیامبر بزرگ صلّی اللّه علیه و آله در جایی که زندگانیش خوش و نعمتش جاویدان و آرزوهایش

ص:191


1- 1) سوره اسراء،آیه 79.

مطلوب و لذّاتش خواستنی است،در کمال آرامش و نهایت اطمینان و توأم با هدایای پر ارزش،جمع گردان!» (اللّهمّ اجمع بیننا و بینه فی برد العیش و قرار النّعمة،و منی الشّهوات،و أهواء اللّذّات،و رخاء الدّعة (1)،و منتهی الطّمأنینة،و تحف الکرامة .

این اوصاف هفت گانه،اوصاف بهشت برین است که دارای تمام این صفات و برکات می باشد،آرامش،آسایش،کرامت های الهی،لذّات،شایسته و نعمت های معنوی و مادّی بی نظیر،توأم با جاودانگی در آن جمع است.

نکته
اهمیّت فوق العادۀ صلوات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

در خطبه بالا صلوات و درود بسیار پرمعنا و پر محتوا و مستدلّی بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده بود و این مطلب ما را به اهمیّت این مسأله در دستورات اسلامی واقف می سازد.

حقیقت این است که روایات اسلامی اهمیّت فوق العاده ای برای صلوات بر پیامبر ذکر کرده و در منابع شیعه و اهل سنّت ثواب و پاداش فوق العاده ای برای این عمل ذکر شده،به اندازه ای که مایه اعجاب و شگفتی است،که به عنوان نمونه بخشی از این روایات را گلچین کرده،در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می گذرانیم،سپس به تحلیلی در این زمینه می نشینیم:

1-در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:

«ألصّلاة علی النّبیّ و آله أمحق للخطایا من الماء إلی النّار و السّلام علی النّبیّ أفضل من عتق رقاب ،صلوات بر پیامبر و آل او گناهان را محو می کند،شدیدتر از آنچه آب،آتش را خاموش می کند و سلام بر پیامبر و آل او افضل است از آزاد کردن بردگان» (2)

ص:192


1- 1) «دعة»از مادّه«وداع»به معنای جدا شدن و رها کردن است و از آنجا که هر گاه انسان چیزی را رها می کند و بی حرکت و آرام می ماند،این واژه به معنای آرامش نیز بکار رفته و در خطبه بالا همین معنا اراده شده است.
2- 2) ثواب الاعمال صدوق،ص 185.

2-در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إذا ذکر النّبیّ فأکثروا الصّلاة علیه فإنّه من صلّی علی النّبیّ صلاة واحدة صلّی اللّه علیه ألف صلاة فی ألف صفّ من الملائکة و لم یبق شیء ممّا خلقه اللّه إلاّ صلّی علی[ذلک]العبد لصلاة اللّه علیه و صلاة ملائکته فمن لم یرغب فی هذا فهو جاهل مغرور قد بریء اللّه منه و رسوله و أهل بیته ،هنگامی که نام پیامبر برده شود بسیار صلوات بر او بفرستید،چرا که هر کس یک صلوات بر پیامبر اکرم بفرستد خداوند هزار صلوات و درود در هزار صفّ از ملائکه،بر او می فرستد،و چیزی از مخلوقات خدا باقی نمی ماند،مگر این که به خاطر صلوات خدا و فرشتگانش بر او صلوات می فرستند و هر کس به چنین پاداش عظیمی علاقه نداشته باشد،جاهل مغروری است که خدا و رسول خدا و اهل بیتش از او بیزارند» (1)3-در حدیث دیگری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«کلّ دعاء محجوب حتّی یصلّی علی النّبیّ ،هیچ دعایی به اجابت نمی رسد مگر اینکه صلوات بر پیامبر فرستاده شود (2)».

4-باز در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«ألصّلاة علیّ نور علی الصّراط ،صلوات بر من نور صراط(در قیامت)است. (3)».

5-در حدیث دیگری از امام باقر یا امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود:

(ما فی المیزان شیء أثقل من الصّلاة علی محمّد و آل محمّد و إنّ الرّجل لتوضع أعماله فی المیزان فتمیل به فیخرج الصّلاة علیه فیضعها فی میزانه فترجّح ،در ترازوی سنجش اعمال(در قیامت)چیزی سنگین تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نیست،کسانی

ص:193


1- 1) بحار الانوار،جلد 17،ص 30.
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 490،شماره 2153 و 2149.
3- 3) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 490،شماره 2153 و 2149.

هستند که اعمالشان را در ترازوی سنجش عمل می گذارند،سبک و ناچیز است سپس صلوات بر آن حضرت را بیرون آورده و بر آن می نهند سنگینی می کند و برتری می یابد». (1)

6-در حدیث دیگری از خود آن حضرت آمده است:

«صلّوا علیّ فإنّ الصّلاة علیّ زکاة لکم ،صلوات بر من بفرستید،چرا که صلوات بر من،باعث نموّ(روح و جان)شما می شود» (2)7-در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«إذا کان یوم الخمیس بعث اللّه ملائکة معهم صحف من فضّة و أقلام من ذهب یکتبون یوم الخمیس و لیلة الجمعة أکثر النّاس علیّ صلاة ،روز پنج شنبه که می شود خداوند فرشتگانی را با لوح هایی از نقره و قلمهایی از طلا می فرستد تا نام کسانی را که روز پنج شنبه و شب جمعه بیشتر از همه بر من صلوات می فرستند،بنویسند (3)».

8-در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل شده است که روزی به علی علیه السّلام فرمود:

«ألا أبشّرک؟قال:بلی بأبی أنت و أمّی فإنّک لم تزل مبشّرا بکلّ خیر.فقال:أخبرنی جبرئیل آنفا بالعجب.فقال أمیرالمؤمنین:و ما الّذی أخبرک یا رسول اللّه؟قال:أخبرنی أنّ الرّجل من أمّتی إذا صلّی علیّ فأتبع بالصّلاة علی أهل بیتی فتحت له أبواب السّماء و صلّت علیه الملائکة سبعین صلاة و أنّه إن کان من المذنبین تحاتّ عنه الذّنوب کماتحاتّ الورق من الشّجر ،آیا به تو بشارت بدهم؟علی علیه السّلام عرض کرد:آری پدر و مادرم فدایت،تو همیشه بشارت دهنده به همه نیکی ها بوده ای.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:جبرئیل الآن از چیز عجیبی به من خبر داد،امیرمؤمنان علیه السّلام پرسید:چه خبری داده،ای رسول خدا؟فرمود:به من خبر داد که یکی از امّت من

ص:194


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 4،صفحه 1210(باب 34 از ابواب ذکر).
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 494،شماره 2182.
3- 3) کنز العمّال،جلد 1،شماره 2177.

هنگامی که صلوات بر من می فرستد و به دنبال آن صلوات بر اهل بیتم،درهای آسمان به روی او گشوده می شود و فرشتگان هفتاد صلوات بر او می فرستند و اگر از گنه کاران باشد،گناهانش فرو می ریزد آن گونه که برگها از درختان می ریزند (1)».

9-در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکثروا الصّلاة علیّ فإنّ اللّه وکّل بی ملکا عند قبری فإذا صلّی علیّ رجل من أمّتی قال ذلک الملک یا محمّد:إنّ فلان بن فلان صلّی علیک السّاعة ،زیاد صلوات بر من بفرستید،چرا که خداوند فرشته ای را نزد قبر من مأمور ساخته که هر فردی از امّت من،صلوات بر من بفرستد آن فرشته می گوید:فلان کس،فرزند فلان،هم اکنون بر تو صلوات فرستاد». (2)

10-در حدیثی از امام باقر علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل شده است:

«من صلّی علیّ إیمانا و احتسابا إستأنف العمل ،هر کس از روی ایمان و به خاطر خداوند، بر من صلوات بفرستد(تمام گناهانش بخشوده خواهد شد و)اعمال خود را از نو آغاز می کند (3)».

11-نه تنها به هنگام ذکر نام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باید صلوات بر او فرستاد،بلکه به هنگام نوشتن نیز تأکید شده است که صلوات را بنویسند،آن گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«من صلّی علیّ فی کتاب لم تزل الملائکة تستغفر له مادام اسمی فی ذلک الکتاب ،کسی که در نوشته ای صلوات بر من بنویسد،فرشتگان- مادامی که اسم من در آن نوشته است-برای او استغفار می کنند (4)».

12-عایشه از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«من سرّه أن یلقی اللّه غدا راضیا فلیکثر الصّلاة ،علیّ،کسی که دوست دارد خدا را فردای قیامت ملاقات کند

ص:195


1- 1) شرح علاّمه خویی بر نهج البلاغه،جلد 5،صفحه 214-215.
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 494،شماره 2181.
3- 3) وسائل الشیعة،جلد 4،صفحه 1213(باب 34 از ابواب الذّکر).
4- 4) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 507،حدیث 2243.

در حالی که از او خشنود باشد،پس زیاد بر من صلوات بفرستد (1)».

کوتاه سخن این که روایات بسیار فراوانی در این زمینه نقل شده،که از اهمیّت فوق العاده صلوات و درود بر پیامبر و آل حکایت می کند،به گونه ای که در کمتر عملی از اعمال،این همه ثواب و فضیلت دیده می شود و آنچه ما در احادیث دوازده گانه بالا آوردیم،در واقع بخش کوچکی از آن است.

پاسخ به چند سؤال
1-این همه اهمیّت برای چیست؟

در اینجا قبل از هر چیز،این سؤال پیش می آید که این همه اهمیّت برای چیست؟و چه فلسفه ای در صلوات بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نهفته شده است؟ در پاسخ این سؤال می توان گفت که نخستین فلسفه آن این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مقام شامخ او فراموش نشود،و لازمه آن این است که اسلام و برنامه های اسلامی متروک نمی شود و به این ترتیب ادامه صلوات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رمز بقای اسلام و نام مبارک او است.

دیگر این که این صلوات و درود سبب می شود که ما به مقام والای آن حضرت بیشتر آشنا شویم و از اخلاق و اعمال و صفاتش الگو بگیریم و لذا از بعضی از تعبیرات استفاده می شود که صلوات بر آن حضرت،باعث پاکیزگی اخلاق و طهارت اعمال و ریزش گناهان ما می شود،چنان که در زیارت جامعه می خوانیم:

«و جعل صلاتنا علیکم و ما خصّنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لأنفسنا و تزکیة لنا و کفّارة لذنوبنا ،خداوند صلوات ما را بر شما(پیامبر و آل پیامبر)و ولایت ما را نسبت

ص:196


1- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 504،حدیث 2229.

به شما،سبب پاکیزگی اخلاق،طهارت نفوس و نموّ و رشد معنوی و کفّاره گناهان ما قرار داده است» (1).

در روایات متعدّد دیگری نیز اشاره به بخشودگی گناهان،به هنگام درود بر پیامبر و آل او شده است.

از طرفی صلوات و درود بر پیامبر و آل او،رحمت تازه الهی را بر روح پاک آنها فرو می فرستد و از آنجا که آنها منبع فیض اند،از سوی آنها به امّت نیز سرازیر می شود بنابراین،درود و رحمت بر آنها،در واقع درود و رحمت بر خود ما است.

اضافه بر این،فرستادن صلوات و درود بر آن بزرگواران،نوعی حق شناسی و قدردانی و تشکّر از زحماتی است که برای هدایت امّت کشیده اند و بی شکّ این حقّ شناسی و قدردانی اجر و پاداش الهی دارد.

2-آیا صلوات بر پیامبر برای او اثری دارد؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که آیا صلوات و درود بر پیامبر و آل او،در مقام و منزلت آنها اثر دارد؟ گاه بعضی از ناآگاهان می گویند:هیچ اثری ندارد چون آنها به مقاماتی که باید برسند،رسیده اند،ولی سستی این سخن با توجّه به این که سیر تکاملی انسان هیچ حدّ و مرزی را نمی شناسد و به سوی نامتناهی پیش می رود،آشکار می شود و لذا با صراحت در بعضی از دعاها که در تشهّد و غیر آن خوانده می شود،عرضه می داریم:

«و ارفع درجته،درجه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را بالاتر از آنچه هست،بالا ببر». (2)

از این رو،قرآن مجید نیز با صراحت می گوید: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» ؛خدا و فرشتگانش بر پیامبر اکرم

ص:197


1- 1) زیارت جامعه کبیره.
2- 2) وسائل الشیعه،جلد 4،صفحه 989،باب کیفیّة التشهّد.

درود و رحمت می فرستند،ای کسانی که ایمان آورده اید بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم(فرمان او)باشید» (1)تعبیر به فعل مضارع «یُصَلُّونَ» دلیل بر ادامه این رحمت است و به یقین هر مسلمانی که سخن از توحید و اسلام می گوید،رحمت تازه ای برای بنیانگذار این آیین نوشته می شود و این رحمت با انجام اعمال او نیز تداوم می یابد،چرا که این سنّت های حسنه را او بنیان نهاد.

3-با چه الفاظی درود بفرستیم؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است،این است که چگونه و با چه الفاظی باید بر آن حضرت صلوات فرستاد؟ در این زمینه نیز روایات متعدّدی از طرق شیعه و اهل سنّت به ما رسیده و در همه آنها تأکید شده است که باید آل محمّد علیهم السّلام به هنگام فرستادن صلوات ذکر شوند،که ما در اینجا به ذکر چند روایت از طرق اهل سنّت،بسنده می کنیم:

در«الدّر المنثور»از«صحیح بخاری»و«مسلم»و«ابو داود»و«ترمذی»و«نسائی» و«ابن ماجه»و«ابن مردویه»و گروه دیگری،از«کعب بن عجره»نقل شده که مردی خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد:«أمّا السّلام علیک فقد علمناه فکیف الصّلاة علیک،سلام بر تو را می دانیم چگونه است،امّا صلوات و درود بر تو باید چگونه باشد؟» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود بگو:

«أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید.ألّلهمّ بارک علی محمّد و علی آل محمّد کما بارکت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید» نویسنده تفسیر«الدّر المنثور»اضافه بر حدیث فوق،هیجده حدیث دیگر نقل

ص:198


1- 1) سوره احزاب،آیه 56.

کرده که در همه آنها تصریح شده که«آل محمّد»را باید به هنگام صلوات ذکر کرد، این احادیث از کتب مشهور و معروف اهل سنّت از گروهی از صحابه از جمله«ابن عبّاس»،«ابو سعید خدری»،«ابو هریره»،«طلحه»،«ابو مسعود انصاری»،«بریده»، «ابن مسعود»،«کعب بن عجره»و«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»نقل شده است. (1)

در«صحیح بخاری» (2)روایات متعدّدی در این زمینه نقل شده و در «صحیح مسلم» (3)نیز،دو روایت آمده است و جالب این که در«صحیح مسلم»با آن که در احادیث فوق چند بار«محمّد و آل محمد»،با هم ذکر شده،عنوانی را که برای این باب انتخاب کرده«باب الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم»(بدون ذکر آل)می باشد! این نکته نیز لازم به یادآوری است که در بعضی از روایات اهل سنّت و بسیاری از روایات شیعه،حتّی کلمه«علی»میان«محمّد و آل محمّد»فاصله نشده است و کیفیّت صلوات به این صورت است:«الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد».

این سخن را با حدیثی از«صواعق ابن حجر» (4)پایان می بریم.او نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

«لا تصلّوا علیّ الصّلاة البتراء!فقالوا:و ما الصّلاة البتراء؟قال:

یقولون:«أللّهمّ صلّ علی محمّد»و تمسکون،بل قولوا:أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد ،هرگز صلوات ناقص و ناتمام بر من نفرستید!عرض کردند:صلوات ناقص و ناتمام چیست؟فرمود:اینکه فقط بگوئید:«أللّهمّ صلّ علی محمّد»سپس امساک کنید،بلکه بگوئید:أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد».

ص:199


1- 1) تفسیر الدّر المنثور،جلد 5،صفحه 216 به بعد،(ذیل آیه 56 سوره احزاب).
2- 2) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 151،در تفسیر سوره احزاب.
3- 3) صحیح مسلم،جلد 1،صفحه 305،باب الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله.
4- 4) صواعق ابن حجر صفحه،144.

در جلد اوّل کنز العمّال نیز روایات متعدّدی در این زمینه دیده می شود.

4-صلوات و درود واجب است،یا مستحب؟

سؤال دیگر این که آیا صلوات فرستادن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجب است یا مستحبّ؟ظاهر آیه شریفه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» وجوب است،زیرا می دانیم امر،ظاهر در وجوب می باشد مگر این که قرینه ای بر خلاف آن قائم شود و در این آیه خداوند امر به صلوات و سلام بر پیامبر کرده است،بنابراین،حدّاقل لازم است یک بار بر آن حضرت صلوات و درود و سلام فرستاد،این در حالی است که مشهور فقهای شیعه و جمعی از فقهای اهل سنّت معتقد به وجوب صلوات در تشهّد هستند.

«ابن قدامه»فقیه معروف اهل سنّت در کتاب«المغنی»می گوید:در تشهّد اوّل، باید بر پیامبر صلوات بفرستد و بگوید:«أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی إبراهیم...و هی واجبة فی صحیح المذهب و هو قول الشّافعی و اسحاق...، صلوات فرستادن بر پیامبر و آلش در فتوای صحیح واجب است و«شافعی»و «اسحاق»نیز بر همین عقیده اند».سپس از«ابن راهویه»(از فقهای اهل سنّت)نقل می کند:«لو أنّ رجلا ترک الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله فی التشهّد بطلت صلاته،اگر کسی صلوات بر پیامبر را در تشهّد ترک کند،نمازش باطل است،سپس می افزاید:ظاهر مذهب«احمد»(امام معروف اهل سنّت)نیز وجوب آن است. (1)

نویسنده کتاب«التّاج الجامع للاصول»(شیخ منصور علی ناصف)در ذیل آیه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» تصریح می کند که

ص:200


1- 1) المغنی،جلد 1،صفحه 579.

ظاهر آیه این است که صلوات و سلام،بر پیامبر اکرم واجب است و این سخن مورد اتّفاق علما می باشد (1).

5-مفهوم واقعی صلوات

آخرین سؤالی که در اینجا مطرح است این است که مفهوم صلوات چیست؟ معروف در میان علما و دانشمندان این است که صلوات اگر از سوی خداوند باشد به معنای رحمت است و اگر از سوی فرشتگان و انسانها باشد به معنای طلب رحمت است.یا به تعبیری که در روایت امام کاظم علیه السّلام آمده است در پاسخ این سؤال که معنای صلوات خدا و ملائکه و مؤمنان در آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» چیست؟فرمود:

«صلاة اللّه رحمة من اللّه و صلاة الملائکة تزکیة منهم له،و صلاة المؤمنین دعاء منهم له ،صلوات خداوند رحمتی از ناحیه او است و صلوات ملائکه،تقدیس و پاک شمردن آنها است نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و صلوات مؤمنین،دعا و تقاضای رحمت است از آنها برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله». (2)

بعضی معتقدند تمام این معانی به یک اصل باز می گردد و آن ثنای جمیل است خواه به صورت فرستادن رحمت بوده باشد،یا تقدیس و پاک شمردن،و یا تقاضای رحمت،که هر کس به مقتضای حال خودش آن را انجام می دهد. (3)

و از آنجا که ریشه اصلی این لغت،«صلی»(بر وزن سعی)به معنای در آتش افکندن،یا سوختن و برشته شدن در آتش است،بعضی معتقدند که صلوات به معنای دور کردن آتش عذاب الهی است،که نتیجه آن رحمت یا تقاضای رحمت است،ولی بعضی میان«صلو»که به اصطلاح ناقص واوی است،با«صلی»که ناقص

ص:201


1- 1) التّاج الجامع للاصول،جلد 5،صفحه 143.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 4،صفحه 302،شماره 221(ذیل آیه 56 سوره احزاب).
3- 3) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،مادّه«صلو»(با اقتباس و نقل به معنا).

یایی است،فرق گذاشته اند و معنای اخیر را مربوط به«صلی»دانسته اند و معانی قبل را مربوط به«صلو».(دقّت کنید!) به هر حال،تمام اینها نشان می دهد که با هر صلوات و سلامی که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرستاده می شود،رحمت تازه ای بر روان پاک او نازل می گردد و بعید نیست که این رحمت از ناحیه آن منبع عظیم الهی،به سوی امّتش نیز سرازیر شود.از همین رو صلوات و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مایه رحمت و پاکی و آموزش برای خود انسان است.

درباره اینکه منظور از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همان اهل بیت،یعنی فرزندان او هستند به خواست خدا در ذیل خطبه 239 بحث خواهیم کرد.در جلد اوّل همین شرح،ذیل خطبه دوّم صفحه 303 نیز اشاره ای به این معنا داشتیم.

ص:202

خطبۀ 73: بعد از شفاعت حسنین درباره مروان بن حکم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام قاله لمروان بن الحکم بالبصرة

(1)

قالوا:أخذ مروان بن الحکم أسیرا یوم الجمل،فاستشفع الحسن و الحسین علیهما السّلام الی أمیر المؤمنین علیه السّلام،فکلّماه فیه،فخلّی سبیله فقالا له:یبایعک یا امیرالمؤمنین؟فقال علیه السّلام...

این سخن را علی علیه السّلام به مروان حکم در بصره فرمود.

راویان اخبار،چنین نقل کرده اند که«مروان بن حکم»روز جنگ جمل اسیر شد (و او را خدمت علی علیه السّلام آوردند)از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام شفاعت خواست و

ص:203


1- 1) سند خطبه:نویسنده کتاب«مصادر نهج البلاغه»می گوید:بخشی از این سخن را قبل از«سیّد رضی»«ابن سعد»در کتاب«طبقات»در جلد اوّل در شرح حال مروان آورده است،همچنین«بلاذری»در«أنساب الأشراف»در شرح حال«امیر مؤمنان علی»علیه السّلام.و از کسانی که بعد از«سیّد رضی»آن را در کتاب خود آورده اند«زمخشری»در«ربیع الابرار»و«سبط بن جوزی»در«تذکرة الخواصّ»است که با تفاوت مختصری آن را ذکر کرده اند.قابل توجّه این که«ابن ابی الحدید»در جلد ششم نهج البلاغه،صفحه 146تصریح می کند که این خبر از طرق زیادی نقل شده و اضافه هایی ذکر می کند که مرحوم«سیّد رضی»آنها را در نهج البلاغه نیاورده است،این سخن از یک سو دلالت دارد که این کلام به طور متواتر از آن حضرت نقل شده و از سوی دیگر نشان می دهد که منابع موجود نزد ابن ابی الحدید در این زمینه منابعی اضافه بر «نهج البلاغه»بوده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 72).

آنها نزد پدر برای او شفاعت کردند و درباره عفو او سخن گفتند،امام علیه السّلام او را آزاد فرمود.آن دو بزرگوار عرض کردند:ای امیر مؤمنان اجازه می دهید او با شما بیعت کند؟امام علیه السّلام این خطبه(مورد بحث)را ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این سخن در واقع از خیانت و جنایت«مروان»و«بنی مروان»پرده برمی دارد،از یک سو او را به یهود تشبیه می کند که خیانت و کارشکنی آنها نسبت به مسلمین از روز ظهور اسلام تا به امروز بر کسی مخفی نبوده است و از سوی دیگر از آینده بنی مروان و حکومت این شجره خبیثه خبر می دهد که در حکومت کوتاه خود چه مصایب و مشکلاتی برای مسلمانان ببار می آورد،این پیشگویی که به صورت یک خبر غیبی بیان شده از احاطه روح مقدّس امام علیه السّلام نسبت به حوادث آینده خبر می دهد.

ص:204

أو لم یبایعنی بعد قتل عثمان؟لا حاجة لی فی بیعته!إنّها کفّ یهودیّة، لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته.أما إنّ له إمرة کلعقة الکلب أنفه،و هو أبو الأکبش الاربعة،و ستلقی الأمّة منه و من ولده یوما[موتا]أحمر!

ترجمه

مگر او(مروان)پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد.من نیازی به بیعت او ندارم، دست او دست یهودی است!اگر(امروز)با دستش بیعت کند(فردا)با پشت خود پیمانش را بر باد می دهد.بدانید او حکومت کوتاهی خواهد داشت همچون مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبانش می لیسد.او پدر قوچ های چهارگانه است و امّت اسلام به زودی از دست او و پسرانش روز خونینی خواهند داشت!

شرح و تفسیر

نیازی به بیعت مروان ندارم!

در آغاز این سخن،امام علیه السّلام به پیشنهاد«امام حسن»و«امام حسین»(علیهما السّلام)دایر به عفو«مروان بن حکم»که روز جنگ«جمل»اسیر شده بود و سپس تجدید بیعت با«امیرمؤمنان علی علیه السّلام»چنین می فرماید:«مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد.من نیازی به بیعت او ندارم.دست او دست یهودی است!اگر(امروز)با دستش بیعت کند(فردا)با پشت خود پیمانش را بر باد می دهد» أو لم یبایعنی بعد قتل

ص:205

عثمان؟ لا حاجة لی فی بیعته!إنّها کفّ یهودیّة،لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته (1).

تشبیه دست او به دست یهودی اشاره روشنی به خیانت های«مروان»است که در واقع از پدر خائنش«حکم»به ارث برد،همان مردی که به خاطر جاسوسی برای مشرکان و استهزاء و سخریه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به طائف تبعید شد و حتّی شفاعت های «عثمان»که فرزند برادر او بود،در عصر خلیفه اوّل و دوّم مؤثّر نیفتاد و همچنان به صورت تبعید در طائف ماند و هنگامی که عثمان به خلافت رسید نخستین کار زشتی که انجام داد و مردم بر او ایراد گرفتند،آزاد کردن«حکم بن أبی العاص»و باز گرداندن او به مدینه بود.

بدیهی است شخصی که یک روز با«علی علیه السّلام»بیعت می کند بیعتی که حتّی در میان مردم جاهلیّت محترم بود و کمی بعد،بیعت خود را می شکند و آتش جنگ «جمل»بر پا می کند بیعتش ارزش و اعتباری ندارد،اگر بار دیگر هم بیعت کند تا فرصتی بدست آورد،به بیعت خود پشت می کند و تعهّدات خویش را زیر پا می گذارد،او همیشه تابع هوا و هوس خویش است و عزّت و آبرو و شرف انسانی و تعهّدات شرعی و اخلاقی برای او الفاظی بی محتواست! سپس امام علیه السّلام سه پیشگویی درباره مروان و دودمان او می کند،نخست می فرماید:«بدانید او حکومت کوتاهی خواهد داشت همچون مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبانش می لیسد!» (أما إنّ له إمرة کلعقة (2)الکلب أنفه).

ص:206


1- 1) «سبّه»(بر وزن غدّه)در اصل به معنای عار و ننگ است و از مادّه«سبّ»به معنای دشنام گرفته شده است و گاه کنایه از مخرج انسان بکار می رود و در کلام بالا در همین معنا استعمال شده است و با توجّه به این که جنبه کنایی دارد و مفهوم آن در پرده بیان شده،بکار رفتن آن در یک کلام فصیح،هیچ اشکالی ندارد به خصوص این که گفته می شود:عرب در زمان جاهلیّت هنگامی که با کسی بیعت می کرد و می خواست بیعت خود را بشکند،بادی از خود خارج می کرد و آن را وسیله ابطال بیعت می شمرد(شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید،جلد 6،صفحه 147)امام علیه السّلام مروان را به خاطر پیمان شکنی های کثیفش تشبیه به عرب جاهلی و چگونگی شکستن بیعت هایشان می کند.
2- 2) «لعقه»از ماده«لعق»(بر وزن لعب)به معنای لیسیدن است و«لعقه»اسم مرّة(یک بار لیسیدن)می باشد.

هنگامی که سگ پوزه خود را در جیفه ای وارد می کند که از آن بخورد،کمی از بقایای جیفه،یا چربی آن،بر پوزه و بینی او باقی می ماند که بعدا با زبان درازش آن را پاک می کند،هم پوزه را تمیز کرده،و هم از بقایای جیفه استفاده می کند.

انتخاب این تعبیر برای حکومت کوتاه مدّت«مروان»در نهایت فصاحت و بلاغت و به اصطلاح:«مقال مطابق مقتضای حال است».آری او همچون سگی بود که از جیفه حکومت نامشروعی که از دودمان«بنی امیّه»مانده بود،بهره گرفت آن هم در مدّتی بسیار کوتاه،که به گفته بعضی از مورّخان چهار ماه و ده روز و به گفته بعضی دیگر شش ماه،و بیشترین مدّتی که برای آن نوشته اند نه ماه است و به این ترتیب پیشگویی علی علیه السّلام درباره او به وقوع پیوست و چنانکه در نکات،اشاره خواهیم کرد به دست همسرش به سادگی کشته شد.

دومین پیشگویی این که فرمود:«او پدر قوچ های چهارگانه است» و هو أبوالأکبش (1)الأربعة .

«أکبش»جمع«کبش»به معنای گوسفند نر،یا قوچ است که حیوان سرکشی است و طبق این تعبیر،امام علیه السّلام آنها را به حیوان سرکش تشبیه کرد.

به گفته جمعی از«شارحان نهج البلاغه»این سخن اشاره است به فرزندان چهارگانه او:«عبد الملک»که جانشین او شد،«عبدالعزیز»که والی مصر گردید،«بشر» والی عراق،و«محمّد»نیز والی جزیره شد،که هر کدام از آنها شرارت را از پدرشان به ارث بردند.درست است که فرزندان«مروان»بسیار بیش از این بود ولی این چهار نفر کسانی هستند که به حکومت رسیدند و امیرمؤمنان علی علیه السّلام به آنها اشاره می فرماید.

جمعی دیگر از«شارحان»این سخن را اشاره به نوادگان«مروان»که فرزندان

ص:207


1- 1) «اکبش»جمع«کبش»(بر وزن کفش)به معنای گوسفند نر یا قوچ در هر سن و سالی که باشد،است و عرب این واژه را گاه در مورد رئیس و بزرگ قومی بکار می برد و می گوید:فلان کس«کبش القوم»یعنی رئیس قوم،یا«کبش الکتیبة»یعنی فرمانده لشکر است.

«عبدالملک»بودند،می دانند که چهار نفر آنها به نام«ولید»،«سلیمان»،«یزید»،و «هشام»به خلافت رسیدند و او تنها کسی بود که چهار فرزندش به خلافت رسیدند.

به همین دلیل،جمعی قول دوم را ترجیح دادند،چرا که با سومین پیشگویی امام که در کلام بالا آمده است و می فرماید:«و امّت به اسلام به زودی از دست او و پسرانش،روز خونینی خواهند داشت» و ستلقی الأمّة منه و من ولده یوما أحمر سازگارتر است.

این پیشگویی نیز به تحقّق پیوست و این خلفای خونخوار یکی پس از دیگری به حکومت رسیدند و جای«مروان»و«عبدالملک»را گرفتند و خون های زیادی ریختند و بسیاری از بی گناهان را به تیغ دژخیمان سپردند و یوما أحمر (روز سرخ و خونین)با جنایات آنها تحقّق پذیرفت،که یک نمونه آن،جنایات«حجّاج» فرماندار کوفه در عصر«عبدالملک بن مروان»است.

نکته: سرگذشت عجیب مروان!

«مروان بن حکم»که از سرسخت ترین دشمنان«امیرمؤمنان علی علیه السّلام»بود و محور سخن در خطبه مورد بحث است،سرگذشتی شگفت انگیز و عبرت آمیز دارد و آگاهی بر تاریخ زندگی نکبت بار او،بسیاری از حقایق مربوط به تاریخ صدر اسلام را روشن می سازد.

پدرش«حکم»همانگونه که در بلا اشاره کردیم به خاطر کارشکنی های مکرّر بر ضدّ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله،به طائف تبعید شد و پیامبر در حقّ او فرمود:

«لعنک اللّه و لعن ما فی صلبک ،خداوند هم تو را و هم فرزندی را که در صلب خود،داری لعنت کند»(و این قبل از تولّد مروان بود.) چهره او در جامعه اسلامی آن روز،به قدری منفور بود که نه خلیفه اوّل و نه

ص:208

خلیفه دوم جرأت نکردند به وساطت های«عثمان»که برادرزاده او بود ترتیب اثر داده،اجازه بازگشت او را به مدینه بدهند،ولی هنگامی که«عثمان»به خلافت رسید،یکی از نخستین کارهای زشتی که انجام داد آزاد کردن عمویش«حکم»پدر «مروان»بود و عجب تر اینکه او را از مقرّبان خود قرار داد و اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت و این یکی از نقاط تاریک حکومت«عثمان»است که از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب می شود و به خاطر همین کار بود که گروهی از صحابه پیغمبر،از نماز خواندن پشت سر«عثمان»خودداری کردند.

بعد از قتل«عثمان»،«مروان»در زمره کسانی بود که با«علی علیه السّلام»بیعت کرد،ولی چیزی نگذشت که دست به دست آتش افروزان«جمل»داد و به«بصره»آمد و پس از شکست لشکر جمل و کشته شدن«طلحه»و«زبیر»،(سردمداران جنگ)«مروان» اسیر شد و چنانکه در شرح خطبه آوردیم،با شفاعت امام حسن و امام حسین علیه السّلام که کانونهای رحمت الهی بودند،آزاد شد.و بعضی گفته اند«ابن عباس»برای او شفاعت کرد.

ولی او دست از شیطنت برنداشت و به«معاویه»و لشکریان«شام»پیوست و در جنگ«صفّین»به طور فعّال شرکت داشت و از عجایب اینکه نوشته اند«معاویه»به فرزندش«یزید»وصیّت هایی نمود و از جمله اینکه به او گفت:من از چهار نفر بر تو می ترسم که یکی از آنها را«مروان»شمرد و توصیه کرد،هنگامی که من از دنیا رفتم وقتی که می خواهی بر جنازه من نماز بخوانی بگو:پدرم وصیّت کرده است که باید یکی از بزرگان«بنی امیّه»عمویم«مروان بن حکم»مراسم نماز را بجا آورد و به این ترتیب او را مقدّم بدار و گروهی را دستور ده که زیرا لباس خود اسلحه ببندند و در آخر نماز،به او حمله کنند و خونش را بریزند،تا از دست او راحت شوی.گویا «مروان»از ماجرا با خبر شده بود و یا از قراین و احوال،نسبت به حاضران سوء ظنّ پیدا کرد و پیش از تکمیل نماز از صحنه گریخت.

ص:209

درباره سبب مرگ«مروان»که در سال 65 هجری واقع شد،چنین گفته شده است که«معاویة بن یزید»هنگامی که در آستانه مرگ قرار گرفت کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب نکرد،لذا بر سر جانشینی او اختلاف شد.بعضی از نزدیکان «معاویة بن یزید»تمایل داشتند که برادرش«خالد بن یزید»جای او را بگیرد ولی چون سنّ او کم بود،با«مروان بن حکم»بیعت کردند با این قید که بعد از او«خالد» جای او را بگیرد،ولی چیزی نگذشت که«مروان»از این کار پشیمان شد و تصمیم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش«عبدالملک»و سپس«عبدالعزیز»بسپارد.

طرفداران«خالد»از این امر سخت عصبانی شدند،این در حالی بود که مروان با مادر«خالد»ازدواج کرده بود،تا از این طریق او را کوچک کند ولی«خالد»این کار را به مادرش خرده گرفت و پیمان شکنی«مروان»را نسبت به خودش بازگو کرد.

مادرش به او گفت غم مخور!من کار«مروان»را می سازم و به گفته خود عمل کرد و شب هنگام در حال خواب،متّکایی بر دهان«مروان»قرار داد و فشرد و او را خفه کرد در حالی که 61 یا 63 سال بیشتر نداشت.

از اموری که درباره«مروان»نوشته اند این است که مادرش قبل از آن که با «حکم»ازدواج کند،از زنان فاحشه مشهور در محیط جاهلیّت بود و از کسانی بود که آنها را«صاحبة الرایة»می گفتند،زیرا علنا پرچمی بر در خانه خود نصب کرده بود و افراد آلوده و بی بند و بار را به سوی خود فرا می خواند.

همان گونه که قبل از این اشاره کردیم،حکومت خود«مروان»چند ماه بیشتر نبود و در روایات آمده است که شبی در خواب دید چهار بار در محراب«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»بول کرده است.هنگامی که از«ابن سیرین»معبّر معروف خواب،این مطلب را سؤال کرد،گفت:چهار نفر از فرزندان تو،به حکومت می رسند(و مایه تخریب اسلام می شوند)و همین طور شد(البتّه چهار نفر از نوه های اوّلین فرزندان

ص:210

او،یعنی فرزندان«عبدالملک»به خلافت رسیدند):«ولید بن عبدالملک»(از سال 86-96 هجری قمری)،«سلیمان بن عبدالملک»(از سال 96-99)،«یزید بن عبدالملک»(از سال 101-105)و«هشام بن عبدالملک»(از سال 105-125).

البته در میان دو نفر اوّل و دو نفر اخیر،مدّت کوتاهی خلافت به دست«عمر بن عبدالعزیز»افتاد که نوه دیگر«مروان»بود(از سال 99-101).

سپس طومار زندگی نوه های او در هم پیچید و تاریخ زشت و سیاه و ننگین «آل مروان»به عنوان جمعی از بدترین خلفای بنی امیّه،رقم خورد. (1)

ص:211


1- 1) شرح حال«مروان»که در بالا آمد از این کتب اقتباس شده است:«تاریخ طبری،سفینة البحار،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.»

ص:212

خطبۀ 74: هنگامی که گروهی از مردم تصمیم گرفته بودند،با عثمان بیعت کنند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام لمّا عزموا علی بیعة العثمان

(1)

این سخن را هنگامی بیان فرمود که گروهی از مردم تصمیم گرفته بودند،با عثمان بیعت کنند.

خطبه در یک نگاه

بعضی از شارحان نهج البلاغه شأن ورودی برای این خطبه ذکر کرده اند که خلاصه آن چنین است:هنگامی که شورای شش نفره بعد از عمر به دستور او تشکیل شد،«عبدالرّحمن بن عوف»و«سعد بن ابی وقّاص»و«طلحه»به«عثمان» رأی دادند و طبعا وی به عنوان خلیفه،برنده شد،«علی علیه السّلام»از بیعت خودداری کرد

ص:213


1- 1) سند خطبه:بعضی از شارحان نهج البلاغه از کلام«ابن ابی الحدید»در اینجا چنین استفاده کرده اند که در نزد او روایتی طولانی وجود داشته که امیرمؤمنان علی علیه السّلام سخنانی را بعد از بیعت«عبدالرّحمن بن عوف» و حاضران مجلس با«عثمان»بیان فرموده است و سخنی که در این خطبه آمده است بخشی از آن است، امام علیه السّلام در بیانات مشروح خود،فضایل و سوابق خویش را بیان فرموده،و با صراحت می گوید:«که برای خلافت از همه کس شایسته تر است،ولی اکنون که مردم به غیر او روی آورده اند،سکوت می کند مشروط بر اینکه امور مسلمین بر محور صحیح،گردش کند.»(شرح نهج البلاغه علاّمه خویی،جلد 5،صفحه 223).

و فرمود:«ما حقّی داریم اگر به آن برسیم حقّ خود را می گیریم و اگر ما را از حقّ خود بازدارند،مانند کسی خواهیم بود که بر ترک شتر سوار شود(ولی ما صبر می کنیم تا به حقّمان برسیم)هر چند زمانی طولانی و تاریک بر این حال بگذرد.» سپس رو به آنها کرد و فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم آیا در آن روز که «پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»میان مسلمانها پیمان برادری بر قرار کرد(و هر کسی فردی را به عنوان برادر خود پذیرفت)آیا در میان شما کسی جز من وجود دارد که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیمان برادری بسته باشد؟»همه گفتند:نه.بعد فرمود:«آیا در میان شما کسی جز من هست که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد:

«من کنت مولاه فهذا مولاه» گفتند:نه.فرمود:«آیا در میان شما کسی جز من هست که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد:تو نسبت به من،مانند هارون نسبت به موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نیست؟»

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی عرض کردند:نه...و به همین ترتیب بخش مهمّی از فضایل خود را برشمرد.در این هنگام «عبدالرّحمن»که سخت از این سخنان برآشفته بود و شرایط را بر ضدّ توطئه خود در حال تغییر می دید،کلام«علی علیه السّلام»را قطع کرد و گفت:ای علی!مردم عثمان را می خواهند(و این خود نشان می دهد که توطئه ای در این زمینه در کار بوده و الاّ شورای شش نفری«عمر»تنها منتخب او بودند و ارتباطی به مردم نداشت)پس خود را به زحمت نینداز و در معرض خطر قرار نده!سپس«عبدالرّحمن»رو به سوی گروه پنجاه نفری کرد که سرکرده آنها«ابوطلحه»بود و مأموریت داشتند هر کس با نتیجه شورا مخالفت کند،خونش را بریزند،گفت:«ای ابوطلحه!عمر چه دستوری به تو داده است؟»گفت:«به من دستور داده کسی که اختلافی در میان مسلمین بیندازد او را بکشم.»در اینجا«عبدالرّحمن»رو به سوی«علی علیه السّلام»کرد و گفت:بنابر این

ص:214

بیعت کن و گر نه دستور عمر را درباره تو اجرا خواهیم کرد.اینجا بود که امام علیه السّلام خطبه مورد بحث را بیان کرد و به ناچار بیعت نمود تا اختلافی در میان مسلمین واقع نشود و فرمود:«شما همگی به خوبی می دانید که من از دیگران برای خلافت سزاوارترم(ولی افسوس که منافع شخصی شما اجازه نمی دهد که حق به حق دار برسد)ولی من مادامی که مسلمانان را به انحراف نکشانید،سکوت خواهم کرد، بگذارید ظلم و ستم تنها بر من رود. (1)»

ص:215


1- 1) اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 167.برای آگاهی بیشتر در مورد توطئه ای که در داستان شورا برای محروم ساختن علی علیه السّلام از مسأله خلافت ترتیب داده بودند تا به منافع مادّیشان برسند،به«شرح نهج البلاغه محمّد عبده»(دانشمند مصری)در ذیل خطبه مورد بحث،مراجعه کنید.

ص:216

لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری،و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلاّ علیّ خاصّة،التماسا لأجر ذلک و فضله،و زهدا فیما تنا فستموه من زخرفه و زبرجه.

ترجمه

شما خوب می دانید که من از هر کس،به این امر خلافت شایسته ترم(ولی به خاطر نیّات سوء خود و این که مرا در مسیر منافع شخصی خود نمی بینید،مانع شدید)ولی به خدا سوگند!تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد(و عثمان راه سلامت را پیش گیرد)و تنها به من ستم شود،سکوت اختیار می کنم تا از این طریق پاداش و فضل الهی را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایی که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید،پارسایی ورزیده باشم.

شرح و تفسیر

همه می دانید از هر کس شایسته ترم!

این سخن را«امام امیرالمؤمنین علیه السّلام»در آستانه گزینش شورای شش نفره«عمر» نسبت به«عثمان»ایراد فرمود.زیرا همان طور که می دانیم«عمر»در آستانه وفاتش برای انتخاب خلیفه بعد از خود،یک شورای شش نفری تعیین کرد(علی علیه السّلام، عثمان،عبدالرّحمن بن عوف،طلحه،زبیر و سعد بن ابی وقّاص)و گروهی را مأمور

ص:217

کرد که این شش نفر را تحت فشار قرار دهند،که در مدّت سه روز فردی را از میان خود به عنوان خلیفه مسلمین برگزینند و از آنجا که علی علیه السّلام حاضر نشد به شرایط نامشروع بعضی از اهل شورا تن در دهد،تمایل به«عثمان»پیدا کردند و به او رأی دادند و«عثمان»را به عنوان خلیفه برگزیدند.

امام علیه السّلام که در برابر عمل انجام شده قرار گرفت،گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود.نخست فرمود:«شما خوب می دانید که من از هر کس به امر خلافت شایسته ترم» لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری .

اشاره به این که اگر من در برابر تصمیم شما کوتاه بیایم،نه به خاطر این است که در شایستگی خودم کمترین شکّ و تردیدی دارم.

سپس به دلیل این موضوع پرداخت و فرمود:«به خدا سوگند!تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد(و عثمان راه سلامت را پیش گیرد)و تنها به من ستم شود،سکوت اختیار می کنم.» و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلاّ علیّ خاصّة .

اشاره به این که من اگر کوتاه بیایم،به خاطر مصالح مسلمین است،مبادا در این لحظات حسّاس که دشمنان در داخل و خارج برای خاموش کردن نور اسلام توطئه می کنند،اختلافی در داخل به وجود آید و شکافی در صفوف مسلمین ایجاد شود و آنها از آن بهره بگیرند.یا خونهای بی گناهان در این راه ریخته شود،من این ستم را بر خودم می پذیرم و از حقّ خود صرف نظر می کنم،ولی این تا زمانی است که ظلم و فساد از ناحیه حکومت وقت،در محیط اسلام ظاهر نشود.

سپس می افزاید:«من در برابر این سکوت و مصلحت اندیشی(اوّلا:)اجر و پاداش الهی و فضل او را می طلبم» (التماسا لأجر ذلک و فضله).

(و ثانیا:)«می خواهم در برابر زر و زیورهایی که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت

ص:218

دارید،پارسایی ورزیده باشم» و زهدا فیما تنافستموه (1)من زخرفه (2)و زبرجه (3).

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه حقایق مهمّی را بیان فرموده است.

نخست این که:او از همه افراد برای جانشینی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شایسته تر بود،و آنهایی که به خاطر منافع شخصی یا کینه و حسادت او را از حقّ خود باز داشتند،هم بر او ستم کردند،و هم بر مسلمین(که آنها را از چنین پیشوای شایسته ای،محروم نمودند).

دیگر این که:سکوت امام علیه السّلام و تسلیم در برابر شرایط موجود،هرگز بی قید و شرط نبود،بلکه مشروط به این بوده که کار مسلمانان سامان یابد و بر کسی ظلم و ستمی نشود.

و دیگر این که:امام علیه السّلام در برابر این سکوت تلخ و بسیار رنج آور،اجر و پاداش الهی را می طلبید و در ضمن می خواست اثبات کند آنچه را آنها از زرق و برق دنیا به خاطر آن بر سر و سینه می زنند و به اصطلاح«سر و دست می شکنند»چیز بی ارزشی است،که در ترازوی سنجش فکر بلند امام علیه السّلام وزنی ندارد.

ص:219


1- 1) «تنافستموه»از مادّه«منافسه»به معنای رقابت در بدست آوردن چیزی است که آن را نفیس می شمرند (هر چند در واقع نفیس نباشد)و اشیای مرغوب را از این جهت«نفیس»می گویند،که انسان نفس خود را برای بدست آوردن آن،به زحمت می اندازد.
2- 2) «زخرف»در اصل به معنای طلاست و به معنای زینت نیز اطلاق شده است و گاه گفته اند که در اصل به معنای زینت است و اگر به طلا«زخرف»گفته می شود،چون یکی از وسایل زینتی است و«مزخرف»به سخنان فریبنده و به ظاهر زیبا گفته می شود و همچنین به خانه های زینتی و مانند آن.
3- 3) «زبرج»آن نیز مانند«زخرف»به معنای طلا و زینت آمده است و به هر چیزی که ظاهر زیبایی داشته باشد-هر چند در باطن بر خلاف آن باشد-نیز اطلاق شده است.
پاسخ به چند پرسش

در اینجا چند سؤال باقی می ماند؟ نخست این که:آیا مفهوم این سخن آن است که سکوت امام علیه السّلام در دوران خلافت خلیفه اوّل و دوّم،دلیل بر این است که آنها از مسیر حقّ و عدالت خارج نشدند؟و گر نه امام قیام می نمود و اعتراض می کرد.

پاسخ این سؤال آن است که امام علیه السّلام به یقین از آن وضع رضایت نداشت و همانطور که در«خطبه شقشقیّه»و غیر آن،آمده،اعتراض خود را نسبت به وضع آن زمان پنهان نکرد،منتهی در آغاز کار،با خودداری از بیعت با خلیفه اوّل و اعتراض بر آنچه در«سقیفه»گذشت،آنچه را باید بگوید،گفت(همانگونه که در شرح خطبه 67 گذشت)و بعد که پایه های خلافت آنها محکم شد و اعتراض بر آنان سودی نداشت سکوت اختیار کرد،مبادا درگیری در داخل حکومت اسلامی،سبب تضعیف آن گردد.

و از اینجا جواب این سؤال نیز روشن می شود که چرا امام به«عثمان»اعتراض نکرد،در حالی که خطاهای او در مورد بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندانش و سپردن پست های حسّاس کشور اسلامی به افراد نالایق،بر هیچ کس مخفی نبود، آیا این سکوت دلیل بر رضایت آن حضرت به اعمال«عثمان»است؟ بی شکّ امام نه در برابر«عثمان»سکوت کرد و نه نسبت به اعمال او رضایت داد، اعتراض به تبعید«ابوذر»به«ربذه»و پاره ای از کارهای دیگر،به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام نسبت به اعمال«عثمان»معترض بود و از جمله گواهان روشن بر این معنا همان چیزی است که از امام علیه السّلام در آخرین روزهای عمر«عثمان»نقل شده است که وقتی«عثمان»از اجتماع مسلمانان از بلاد مختلف اسلامی در مدینه با خبر شد شخصا به منزل امام علیه السّلام آمد و عرض کرد:«تو نزد مردم قدر و منزلت داری و

ص:220

همه به سخنانت گوش فرا می دهند،اوضاع را که مشاهده می کنی چقدر بحرانی است،من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راه که در پیش گرفته اند،منصرف سازی.» امام علیه السّلام فرمود:«با چه شرطی آنها را راضی و منصرف نمایم؟»«عثمان»گفت:«به این شرط که من از این به بعد با صلاح دید تو رفتار کنم».امام علیه السّلام فرمود:«من بارها با تو درباره خلافکاریها سخن گفته ام و تو هم وعده دادی که عمل کنی ولی به سخنان«مروان»و«معاویه»و«ابن عامر»گوش فرادادی و پیمانت را با من شکستی.» با این حال،امام علیه السّلام قول مجدّد«عثمان»را دایر به اصلاح روشهای نادرست خلافتش پذیرفت و به اتّفاق«سی نفر»از مهاجران و انصار،با کسانی که از«مصر» آمده بودند و بر ضدّ«عثمان»شوریده بودند،سخن گفت و«مصریان»پذیرفتند که به «مصر»بازگردند (1)سپس«عثمان»کارهای خلاف دیگری انجام داد،که شرح آن در جلد اوّل ذیل«خطبه شقشقیّه»(صفحه 371)تحت عنوان«علل شورش بر ضدّ عثمان»گذشت و تدابیر امام علیه السّلام در خاموش کردن آتش فتنه،به خاطر خلافکاری های جدید،بر باد رفت.

این سخن به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام بارها و بارها به اعمال عثمان اعتراض کرده بود و از او پیمان گرفته بود که وضع خود را اصلاح کند،ولی عثمان چنان تحت نفوذ وسوسه های«مروان»و«معاویه»بود،که هرگز وضع خود را-هر چند در ظاهر-اصلاح نکرد.

در خطبه«164»نهج البلاغه نیز،شرح مفصّلی در این زمینه آمده است که هنگامی که مردم نزد«امام»جمع شدند و از«عثمان»شکایت کردند و از آن حضرت

ص:221


1- 1) شرح نهج البلاغه بن ابی الحدید،جلد دوم،صفحه 129 به بعد.

خواستند که با«عثمان»در این زمینه صحبت کند و از او بخواهد که از اشتباهاتش دست بردارد،حضرت نزد او آمد و او را نصیحت کرد و به اعمالش اعتراض فرمود و او را از ستم کاری بر حذر داشت و از اینکه در آن سنّ و سال،زمام اختیار خود را به دست«مروان»(و افرادی مانند او)بسپارد زنهار دارد!«عثمان»هم از امام علیه السّلام تقاضا کرد که از مردم بخواهد به او مهلت دهند،تا حقوق از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و امام علیه السّلام با صراحت فرمود:«آنچه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آنچه مربوط به بیرون مدینه است،مهلتش به اندازه زمان رسیدن دستور تو به آنهاست.» سؤال دیگر اینکه:داستان شورای شش نفری«عمر»که به انتخاب«عثمان» انجامید،آیا یک شورای واقعی هر چند بسیار محدود و خصوصی در میان شش نفر بود که«عمر»آنها را انتخاب کرد؟یا توطئه ای بود در لباس شورا که«علی علیه السّلام»را با این توطئه از خلافت کنار بگذارند و«عثمان»را به جای آن حضرت بنشانند؟آنچه در مورد شأن ورود خطبه گفتیم به خوبی گواهی می دهد که احتمال دوّم قویتر است.و نیز قراین روشن دیگری داریم که احتمال دوم را تقویت می کند(شرح این مطلب را می توانید در جلد اوّل این کتاب،در شرح خطبه سوم نهج البلاغه یعنی «خطبه شقشقیّه»از صفحه 368 به بعد بخوانید)آری شورایی که به گفته«ابن ابی الحدید»(دانشمند معروف اهل سنّت)سبب تمام فتنه هایی بود که بعد از مرگ «عمر»رخ داد و حتّی تمام فتنه هایی که تا پایان جهان،در میان مسلمین رخ می دهد،از آن توطئه زشتی سرچشمه گرفت،که سبب روی کار آمدن«عثمان»شد و پایان بسیار دردناکی داشت و سپس حکومت«معاویه»در شام و جنگ های «صفّین»و«نهروان»و«جمل»و حوادث دیگر (1)...!

ص:222


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 11.

خطبۀ 75: هنگامی که امام را متّهم به شرکت در قتل عثمان کرده اند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا بلغه اتّهام بنی أمیّة له بالمشارکة فی دم عثمان

(1)

هنگامی که به امام علیه السّلام خبر رسید که بنی امیّه او را متّهم به شرکت در قتل عثمان کرده اند،این سخن را ایراد فرمود(و به این اتّهام پاسخ گفت).

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،عیب جویان بی انصاف و خرده گیران دور از منطق را، مورد نکوهش قرار می دهد که بیهوده مشت بر سندان نکوبند و آبروی خویش را نبرند و زحمت روا مدارند،زیرا سابقه امام روشن،و هدف او از هر نظر،آشکار است.

ص:223


1- 1) سند خطبه:راویان اخبار،سند خاصّی برای این سخن غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده ذکر نکرده اند،جز اینکه صاحب«مصادر نهج البلاغه»از«ابن اثیر»در«نهایه»و«طریحی»در«مجمع البحرین»نقل می کند که بخشی از این سخن را به تناسب مادّه«قرف»در کتاب خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 76).

ص:224

أو لم ینه بنی أمیّة علمها بی عن قرفی؟أو ما وزع الجهّال سابقتی عن تهمتی!و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی.أنا حجیج المارقین،و خصیم النّاکثین المرتابین،و علی کتاب اللّه تعرض الأمثال،و بما فی الصّدور تجازی العباد!

ترجمه

آیا آگاهی بنی امیّه نسبت به(روحیات و صفات)من،آنان را از عیب جویی من باز نداشته؟و آیا سابقه من(در اسلام)این افراد نادان را،از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟!پند و اندرز الهی از گفتار من رساتر است(ولی آنها به اندرزهای الهی نیز گوش فرا نمی دهند)من با مارقین(آنان که از دین خدا خارج شده اند)محاجّه می کنم و دشمن آشتی ناپذیر پیمان شکنان و تردیدکنندگان(در حقایق اسلام) هستم.آنچه مبهم است باید در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد و بندگان به آنچه در دل دارند،جزا داده می شوند.

شرح و تفسیر: دشمن آشتی ناپذیر منحرفان!

قتل«عثمان»-که بعد از حیف و میل های بسیار گسترده و در بیت المال اسلام و ظلم و ستم فراوان از سوی او اطرافیانش نسبت به مسلمین،توسّط گروه عظیمی از مردم که بر ضدّ او شوریدند،صورت گرفت-سرچشمه حوادث بسیار تلخی در

ص:225

تاریخ اسلام شد و از آنجا که توده های مردم«عثمان»را مقصّر می شناختند،نه مستحقّ مرگ،غالبا از قتل او ناراضی بودند،به همین دلیل گروههای منحرف سیاسی،برای پیشبرد اهدافشان از قتل او دستاویزی برای کوبیدن مخالفان خود فراهم کردند و به این ترتیب قتل«عثمان»به صورت وسیله ای برای تصفیه حساب های سیاسی درآمد.

«بنی امیّه»و در رأس آنها«معاویه»-که به هنگام هجوم به خانه«عثمان» خاموش بودند و نظاره گر،در حالی که«علی علیه السّلام»ضمن توبیخ«عثمان»به خاطر اعمالش مردم را از کشتن او بازمی داشت و دفاع می کرد و حتّی فرزندانش«امام حسن علیه السّلام»و«امام حسین علیه السّلام»را برای جلوگیری از هجمه عمومی به در خانه «عثمان»فرستاد-بعد از کشته شدن او،به عنوان خونخواهی«عثمان»بپاخاستند و از آن برای رسیدن به خلافت که برای آن سالها مقدّمه چینی کرده بودند،بیشترین بهره را گرفتند،مخصوصا«معاویه»در«شام»که نقطه دور دستی از«مدینه»بود با شگردهای مخصوص خودش،توانست شامیان را فریب دهد و به آنها بباوراند که من مدافع عثمان و«علی علیه السّلام»آلوده به خون«عثمان»است! داستان پیراهن«عثمان»معروف است که«معاویه»پیراهن خون آلود«عثمان» (یا پیراهنی شبیه آن)را بر در دروازه شام آویزان کرده بود،تا بدینوسیله مردم را بر ضدّ«علی»علیه السّلام بسیج کند و گروه عظیمی از پیرمردان شام را تحریک کرد،که در مسجد در اطراف منبر به عزاداری و گریه و زاری برای«عثمان»مشغول شوند و احساسات مردم را از این طریق برانگیزند.

«علی»علیه السّلام برای دفع این تهمت ناروا و گمان بد و کنار زدن پرده های دروغ و تزویر و نیرنگ،از طرق مختلف وارد شد و سخنان فراوانی در این زمینه بیان فرمود که یکی از آنها گفتار بالاست.

ص:226

نخست می فرماید:«آیا آگاهی بنی امیّه از(صفات و روحیات)من،آنان را از عیب جویی من باز نداشته است.و آیا سابقه من(در اسلام)این افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟» (أ و لم ینه بنی أمیّة علمها بی عن قرفی (1)،أ و ما وزع (2)الجهّال سابقتی عن تهمتی (3)).

اشاره به اینکه«بنی امیّه»هر قدر بی انصاف و حق نشناس باشند،با توجّه به صفاتی که از من سراغ دارند و می دانند هرگز کمترین ظلم و ستمی به کسی نمی کنم و بی دلیل دستم به خون کسی آلوده نمی شود و نیز بخوبی سوابق من را می دانند که «پیامبر»مرا برادر خود خطاب کرده و به منزله«هارون»از«موسی»شمرده و آیه «تطهیر»در شأن ما نازل شده و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله مهمترین و محرمانه ترین کارهایش را به دست من می سپرده،این تهمت ها و عیب جویی ها،بسیار زشت و ناجوانمردانه است،نه من مشارکت در خون عثمان داشته ام و نه در خون شخص دیگری همانند او،من بیشترین دفاع را از او کردم.هر چند او را در بسیاری از مسایل مقصّر می دانستم ولی نه در حدّ کشتن.من بسیار او را نصیحت کردم و از عواقب کارش بر حذر داشتم و آنها را که بر ضدّش شوریده بودند،به صبر و بردباری و اصلاح کارها از طریق مسالمت آمیز،دعوت نمودم در حالی که بسیاری از«بنی امیّه»که امروز به خونخواهی او برخاسته اند،ساکت و خاموش بودند.

ص:227


1- 1) «قرف»(بر وزن حرف)در اصل به معنای کندن پوست چیزی(مانند پوست درخت)است و از آنجا که عیب جویی،سبب تضییع شخصیت افراد می شود،این واژه به معنای عیب جویی و متّهم ساختن به کار رفته است.
2- 2) «وزع»از مادّه«وزع»(بر وزن وضع)به معنای بازداشتن از چیزی است.این واژه به معنای جمع کردن هم آمده،زیرا برای جمع کردن چیزی باید مانع پراکندگی افراد آن شد و اگر واژه«توزیع»به معنای تقسیم می آید،شاید به این دلیل است که به هنگام تقسیم کردن چیزی،آن را یکجا جمع می کنند و سپس به قسمتهایی،تقسیم می کنند.
3- 3) «تهمت»از مادّه«وهم»در اصل به معنای گمان بد بردن درباره کسی،یا چیزی است(این واژه هم به فتح هاء و هم سکون آن به کار می رود)و از آنجایی که به هنگام گمان بد،گاه انسان نسبت خلافت به افراد می دهد واژه«تهمت»گاهی در معنای«بهتان»که همان نسبت خلافت است،به کار می رود و در خطبه بالا این معنا مناسبتر است.

سپس در ادامه همین سخن و برای تأکید بیشتر می فرماید:«پند و اندرز الهی از گفتار من رساتر است(ولی آنها به اندرزهای الهی نیز گوش فرا نمی دهند)» (و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی).

مگر آنها در قرآن مجید نخوانده اند که می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید!از بسیاری از گمانها بپرهیزید،چرا که بعضی از گمانها گناه است و(در کار دیگران)تجسّس نکنید و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند.آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد،به یقین همه شما کراهت از این کار دارید(غیبت کردن نیز دقیقا همین گونه است)» (1).

آری آنها هر قدر جاهل و بی انصاف و حق نشناس باشند،حدّاقل گوشه ای از این فضایلی را که در میان همه مسلمین شهرت داشته شنیده اند،پس چرا دست از اعمال ناروای خود بر نمی دارند.

آیا آنها این سخن خداوند را نشنیده اند که می فرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً» ؛و کسی که خطا،یا گناهی مرتکب شود سپس بی گناهی را متهم سازد،بار بهتان و گناه آشکاری را بر دوش گرفته است (2)». سپس امام به بیان نکته دیگری می پردازد و می فرماید:«من با مارقین (آنان که از دین خدا خارج شده اند)محاجّه می کنم(و مخالفت خود را با آنان آشکارا بیان می نمایم)و من دشمن آشتی ناپذیر پیمان شکنان و تردید کنندگان(در حقایق اسلام)هستم.» أنا حجیج (3)المارقین،و خصیم النّاکثین و المرتابین .

ص:228


1- 1) سوره حجرات،آیه 12.
2- 2) سوره نساء،آیه 112.
3- 3) «حجیج»از مادّه«حجّ»به معنای قصد چیزی کردن است و از آنجا که انسان به هنگام گفتگو با دشمن خود،قصد دارد بر او غلبه کند به این کار«محاجّه»گویند.بنابراین«حجیج»به معنای کسی است که در مقام مخاصمه با دیگری برآید.

در این که امام علیه السّلام در کجا با آنها مخاصمه و محاجّه می کند،در دنیا یا آخرت یا در هر دو،میان«مفسّران نهج البلاغه»گفتگو است.بعضی مانند«ابن ابی الحدید» (1)آن را اشاره به دادگاه عدل الهی در روز قیامت می دانند و به حدیث معروفی که از آن حضرت نقل شده و فرمود:

«أنا أوّل من یجثو للحکومة بین یدی اللّه تعالی ،من نخستین کسی هستم که در قیامت برای دادخواهی به پا می خیزم»استناد جسته اند،در حالی که ظاهر تعبیر خطبه،ناظر به چنین معنایی نیست و لااقلّ محدود به آن نمی باشد،بلکه ظاهر این است که امام علیه السّلام می خواهد بفرماید من همیشه با گروههای پیمان شکن و تردیدکنندگان در دین الهی و آنها که از دین خدا خارج شده اند،مخالف بوده و هستم و جنگهای آن حضرت با«ناکثین»(آتش افروزان جنگ جمل)و«مارقین»(خوارج نهروان)و«قاسطین»(سپاه غارتگر شام) گواه بر این معنا است.

به تعبیری دیگر،امام علیه السّلام می فرماید:«من مخالف مخالفان حقّم.اگر این را عیب می دانید،بر من خرده بگیرید».

و در آخرین جمله های این خطبه،برای تکمیل این بحث به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:«آنچه مبهم است،باید در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد،و بندگان به آنچه در دل دارند،جزا داده می شوند» و علی کتاب اللّه تعرض الأمثال (2)،و بما فی الصّدور تجازی العباد .

بسیاری از مفسّران«نهج البلاغه»این تعبیر را اشاره به آیه 19 سوره حج

ص:229


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 170.
2- 2) «امثال»جمع«مثل»(بر وزن عسل)به معنای شبیه و مانند است و از آنجا که امور مبهم،جهات مختلفی دارد که هر کدام-به نظر-شبیه دیگری می آید واژه«امثال»گاهی به معنای مبهمات و متشابهات به کار رفته است و مقصود در خطبه بالا،همین معنا است.

می دانند که می فرماید: «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» ،اینان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال برخاسته اند»و این به خاطر شأن نزولی است که برای آن ذکر شده که در روز جنگ«بدر»سه نفر از مسلمانان:«علی علیه السّلام»و«حمزه» و«عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب»(که هر سه از قریش و بنی هاشم بودند)به ترتیب در برابر«ولید بن عتبه»و«عتبه بن ربیعه»و«شیبة بن ربیعه»(که هر سه از بنی امیّه بودند)قرار گرفتند و آنها را از پای درآوردند و این امر به صورت کینه ای ریشه دار در قلوب«بنی امیّه»باقی ماند که از هر فرصتی برای انتقام جویی بهره می گرفتند.آیه فوق و آیات بعد از آن نازل شد و سرنوشت هر یک از این دو گروه را بیان کرد.سرنوشت مشرکان«بنی امیّه»را جهنم با عذابهای دردناک و سرنوشت مسلمانان مؤمن را،بهشت با نعمت های بی پایانش.

ولی انصاف این است که تعبیر خطبه نمی تواند تنها ناظر به این آیه باشد،بلکه می گوید مسایل مبهمی را که برای شما پیش می آید،بر آنچه شبیه آن است و در قرآن نازل شده،عرضه بدارید،تا بتوانید حق را از باطل کشف کنید و این که عثمان به قتل رسیده و شما سعی دارید با متّهم ساختن این و آن،بهره برداری سیاسی کنید-در حالی که خودتان سکوت کردید و او را در برابر معترضین رها ساختید-این کاری است که قرآن مجید در آیات مختلف آن را نفی می کند،آیاتی که از بهتان و تهمت و سوءظن و اشاعه فحشا و کذب و دروغ سخن می گوید،همه بر خلاف گفتار شما است.

و در جمله اخیر اشاره به این حقیقت می کند که خداوند از نیّات پلید شما آگاه است و می داند هدفتان نه دفاع از عثمان است و نه اصلاح میان مسلمین!بلکه می خواهید از هر وسیله نامشروعی برای رسیدن به مقصد خود،یعنی حکومت ناروا و ظالمانه بر مسلمین،استفاده کنید و خداوند از نیّات شما آگاه است و کیفرتان خواهد داد.

ص:230

خطبۀ 76: تشویق و تحریک مردم بر عمل صالح

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی الحثّ علی العمل الصالح

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که به عنوان تشویق و تحریک مردم بر عمل صالح ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه

نویسنده کتاب«کنز الفوائد»(کراجکی)که از معاصرین مرحوم«سیّد رضی» است در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل می کند که فرمود:امیرمؤمنان صلوات الله علیه«بیست و چهار»کلمه گرانبها بیان کرده که ارزش هر یک از آنها به اندازه وزن زمین و آسمان است،سپس خطبه بالا را نقل می کند (2).

ص:231


1- 1) سند خطبه:این خطبه در کتابهای متعدّدی نقل شده است که نویسندگان آنها بعضی معاصر«سیّد رضی» بودند مانند«ابن شعبه حرّانی»در«تحف العقول»و«کراجکی»در«کنز الفوائد»که این خطبه را با تفاوت هایی نقل کرده است و این تفاوتها نشان می دهد که آن را از منبع دیگری غیر از«نهج البلاغه»بدست آورده و گروه دیگری،بعد از«سیّد رضی»می زیسته اند،مانند:«زمخشری»در«ربیع الابرار»و«سبط بن جوزی»در«تذکرة الخواصّ»و«محمّد بن طلحه شافعی»در«مطالب السؤول»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 77).
2- 2) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 78.

البتّه این خطبه مطابق آنچه در نهج البلاغه آمده،مشتمل بر«بیست»صفت از اوصاف شایسته و بر جسته مؤمنان مخلص است.چهار جمله ای که در نقل مرحوم کراجکی در لابه لای جملات این خطبه اضافه دارد،عبارت است از: «حذر أملا»«و رتّب عملا»«یظهر دون ما یکتم»و«یکتفی بأقلّ ممّا یعلم» (1)البته در بقیّه خطبه نیز تفاوت مختصری در تعبیرات دیده می شود (2).

به هر حال این خطبه در عین کوتاه بودن،بسیار پرمحتوا و پر معنا است و امام علیه السّلام برای شخصی که دارای این صفات«بیست گانه»باشد از خداوند طلب رحمت می کند و به این ترتیب مردم را به داشتن این صفات،ترغیب و تشویق می فرماید و در واقع فضایل مهم اخلاقی و یک دوره کامل سیر و سلوک،در این خطبه خلاصه شده است.

ص:232


1- 1) «از آرزوها(ی دراز)بر حذر بوده و اعمال شایسته ای مرتّب ساخته،آنچه اظهار می کند(از اعمال خیر) کمتر از آن است که می پوشاند و در کمترین چیزی که می داند،قناعت می کند(و به آن عمل می نماید).»
2- 2) .به بحار الانوار،جلد 66،صفحه 408،مراجعه شود.

رحم اللّه امرأ[عبدا]سمع حکما فوعی،و دعی إلی رشاد فدنا،و أخذ بحجزة هاد فنجا.راقب ربّه،و خاف ذنبه،قدّم خالصا،و عمل صالحا.

اکتسب مذخورا،و اجتنب محذورا،و رمی غرضا،و أحرز عوضا.کابر هواه،و کذّب مناه.جعل الصّبر مطیّة نجاته،و التّقوی عدّة وفاته.

رکب الطّریقة الغرّاء،و لزم المحجّة البیضاء.اغتنم المهل،و بادر الأجل، و تزوّد من العمل.

ترجمه

خدا رحمت کند کسی را که چون سخنان حکیمانه ای را بشنود،خوب فراگیرد و هنگامی که به سوی هدایت ارشاد گردد،پذیرا شود،دست به دامن هادی و رهبری زند و(در پرتو هدایتش)نجات یابد.از مراقبت پروردگارش غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد.اعمال خالصی از پیش فرستد و کارهای نیک به جا آورد.ذخیره ای برای آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهیزد.هدف را درست نشانه گیری کند و کالای گرانبهای آخرت به دست آورد.با خواسته های دل بجنگد و آرزوهای نابجا را رها سازد.صبر و استقامت را مرکب راهوار نجات خویش قرار دهد و تقوا را وسیله (آرامش به هنگام)وفاتش بشمرد.در راه روشن،گام نهد و جاده آشکار حق را ادامه دهد.این چند روز زندگی را غنیمت شمرد و پیش از آن که اجلش فرا رسد،خویش را آماده کند و از اعمال نیک توشه برگیرد.

ص:233

شرح و تفسیر

بیست گفتار گرانبها

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه می فرماید:«خدا رحمت کند کسی را که چون سخن حکیمانه ای را بشنوند،خوب فراگیرد و هنگامی که به سوی هدایت ارشاد گردد، پذیرا شود،دست به دامن هادی و رهبری زند و(در پرتو هدایتش)نجات یابد،از مراقبت پروردگارش،غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد.» رحم اللّه امرأ سمع حکما (1)فوعی (2)،و دعی إلی رشاد فدنا،و أخذ بحجزة (3)هاد فنجا.راقب ربّه،و خاف ذنبه.

امام علیه السّلام در بیان این پنج وصف،در واقع مقدّمات کار راهیان قرب الی اللّه و سالکان مسیر تقوا و خودسازی را بیان فرمود،چه اینکه در آغاز راه،نخست گوش شنوا لازم است که حقایق را بشنود و در خود جای دهد و سپس گام برداشتن به سوی دعوت کننده الهی برای فهم بیشتر،و به دنبال آن،دست زدن به دامن یک هدایتگر و انتخاب رهبر و راهنما و در پی آن،خدا را در همه جا حاضر و ناظر خویش دانستن و از گناه و خطا ترسیدن است.کسی که این پنج فضیلت را به دست آورد مقدّمات سفر را کامل کرده و آماده حرکت است.

درست است که خداوند انسان را با فطرت الهی آفریده و چراغ روشنی به نام «عقل»در اختیار او گذارده،ولی بدون شک پیمودن این راه،تنها به کمک عقل و فطرت امکان پذیر نیست،هم دعوت کننده الهی لازم است و هم داشتن دلیل و راهنما و استاد و مربّی.

ص:234


1- 1) «حکم»در اینجا به معنای سخن حکمت آمیز است.
2- 2) «وعی»از مادّه«وعی»(بر وزن سعی)به معنای حفظ کردن چیزی است و«اذن واعیة»کنایه از آن است که انسان مطالبی را که می شنود،به خوبی پذیرا شود.
3- 3) «حجزه»از مادّه«حجز»(بر وزن عجز)به معنای نگهداری و مانع شدن است و از آنجا که شال و کمربند، لباس را محکم نگه می دارد«حجزه»بر آن اطلاق می شود.

ناگفته پیداست که منظور از راهنما و منجی،که در این جمله ها به آن اشاره شده،«پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام»است و کسانی که از آنها سخن می گویند و بسوی آنها دعوت می کنند،نه افراد بدعت گذاری که خود را به عنوان«شیوخ تصوّف»نام نهاده اند که آنها خودشان در تاریکی و ظلمات گام برمی دارند،چه جای اینکه بخواهند«خضر طریقت و راهنمای حقیقت»شوند.

تأثیر احساس مراقبت الهی و ترس از گناه،در ضبط نفس و مبارزه با هوا و هوس و مقاومت در مقابل شهوات،بر کسی پوشیده نیست.

سپس هنگامی که مقدّمات حرکت آماده شد و بار سفر را بست،برنامه های عملی شروع می شود،امام علیه السّلام در این قسمت اضافه می فرماید:«آن کس که اعمال خالصی از پیش فرستد و کارهای نیک بجا آورد،ذخیره ای برای آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهیزد،هدف را درست نشانه گیری کند و(در نتیجه)کالای گرانبهای آخرت را به دست آورد،با خواسته های دل بجنگد و آرزوهای نابجا را رها سازد.» (قدّم خالصا،و عمل صالحا،اکتسب مذخورا،و اجتنب محذورا،و رمی غرضا (1)،و أحرز عوضا.کابر (2)هواه،و کذّب مناه).

امام علیه السّلام در این بخش،از صفات مؤمنان سعادتمند،نخست روی عمل خالص و صالح تکیه فرموده است.همان گونه که امام صادق علیه السّلام در تعریف آن می فرماید:

«همان عملی است که انسان نمی خواهد احدی او را بر آن مدح کند جز خدا و معنای اخلاص در آیه شریفه: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (3)نیز

ص:235


1- 1) «غرض»(بر وزن مرض)به معنای هدفی است که به هنگام تیراندازی آن را نشانه گیری می کنند و به معنای مقصود و حاجت نیز می آید،ولی در روایتی«عرض»(با عین بدون نقطه)آمده است که به معنای متاع زودگذر دنیاست.
2- 2) «کابر»از مادّه«مکابره»به معنای منازعه و مبارزه می باشد و گاه به منازعات علمی که هدف از آن غلبه بر طرف مقابل است،نه تحقیق حقّ،نیز گفته می شود و در اینجا منظور همان معنای اوّل است.
3- 3) سوره بیّنه،آیه 5.

همین است»

العمل الخالص الّذی لا ترید أن یمدحک علیه أحد إلاّ اللّه (1).

تفسیرهای دیگری برای اخلاص شده است که لازم و ملزوم یکدیگر به نظر می رسد.گاه گفته اند:«اخلاص»به معنای پوشیده داشتن عمل از خلایق و پاک نمودن آن است از علایق.

و گاه گفته اند:«اخلاص»،خارج کردن خلق است از معامله با خالق.

و گاه گفته اند:حقیقت«اخلاص»آن است که انسان در برابر عمل خود،پاداشی نخواهد،نه در دنیا نه در آخرت،تنها به خاطر عشق به پروردگار اعمال خود را انجام دهد.البته این بالاترین درجه اخلاص است که امیرمؤمنان علیه السّلام در حدیث معروف به آن اشاره کرده،می فرماید:

«إلهی ما عبدتک طمعا فی جنّتک و لا خوفا من نارک و لکن وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک ،خداوندا!تو را به خاطر چشم داشت بهشتت عبادت نکردم و نه به خاطر ترس از آتشت،بلکه تو را شایسته عبادت دیدم و پرستیدم!» (2)به دنبال اخلاص و عمل صالح،سخن از ذخیره کردن و اندوختن برای «یوم القیامة»است و در واقع بالاترین و بهترین ذخیره،همان اعمال خالص و صالح است.

از آنجا که گاه اعمال خالص و صالحی از انسان سر می زند،ولی گناهان بعدی سبب حبط و نابودی آنها می شود،دستور به اجتناب محذور و پرهیز از گناه می دهد تا ذخایر اعمال صالح در جای خود محفوظ بماند.

و نیز از آنجا که اقبال به دنیا،انسان را از ذخیره اعمال صالح باز می دارد و پیروی از هوای نفس،از موانع مهم راه است و آرزوهای دور و دراز سدّ این راه است،در دنباله این سخنان به رها کردن زرق و برق دنیا و مبارزه با هوای نفس و تکذیب و پرهیز از آرزوهای دراز،دعوت می فرماید.

ص:236


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 16.
2- 2) بحارالانوار،جلد 69،صفحه 278.

به این ترتیب در این«هشت صفت»که به دنبال صفات پنج گانه بخش اوّل آمده، سخن از اعمال خالص و صالحی است که بتوان آنها را از آفات گوناگون حفظ کرد و برای روز رستاخیز ذخیره نمود.

این سخن را با حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تکمیل می کنیم،آنجا که فرمود:

«یقول اللّه تعالی:و عزّتی و جلالی...لا یؤثر عبد هواه علی هوای إلاّ شتّتّ علیه أمره و لبّست علیه دنیاه و شغلت قلبه بها و لم أعطه منها إلاّ ما قدّرت له و عزّتی و جلالی...لا یؤثر عبد هوای علی هواه إلاّ استحفظته ملائکتی و کفّلت السّموات و الأرضین رزقه ،خداوند متعال می فرماید:سوگند به عزّت و جلالم!...که هیچ بنده ای خواست و هوای خویش را برخواست و هوای من مقدّم نمی دارد،مگر این که کار او را پراکنده می سازم و دنیایش را بر او مشتبه می کنم و قلبش را به آن مشغول می سازم و جز آنچه مقدّر کرده ام،به او نخواهم داد و سوگند به عزّت و جلالم!...هیچ بنده ای خواست مرا بر خواست خودش مقدّم نمی شمرد،مگر این که فرشتگانم را به حفظ او دستور می دهم و آسمانها و زمین ها را کفیل روزی او می سازم.» (1)و سرانجام در آخرین بخش از سخنان امام علیه السّلام در این خطبه،که به هفت وصف دیگر،از صفات مؤمنان صالح و سعادتمند اشاره کرده،چنین می فرماید:«کسی که صبر و استقامت را مرکب راهوار نجات خویش قرار دهد و تقوا را وسیله(آرامش به هنگام)وفاتش بشمرد،در راه روشن گام نهد،و جادّه آشکار حق را ادامه دهد،این چند روز زندگی را غنیمت شمرد و پیش از آنکه اجلش فرا رسد خویش را آماده کند، و از اعمال نیک توشه برگیرد.» جعل الصّبر مطیّة (2)نجاته،و التّقوی عدّة وفاته.

ص:237


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 335.
2- 2) «مطیّه»به معنای مرکب راهوار و سریع السیری است که سرکشی نمی کند،و انسان را به بیراهه نمی کشاند.

رکب الطّریقة الغرّاء، (1)و لزم المحجّة (2)البیضاء.اغتنم المهل (3)،و بادر الأجل،و تزوّد من العمل .

در واقع امام علیه السّلام در بیان این هفت صفت-که از چهاردهمین وصف شروع و به بیستمین آن خاتمه می یابد-نظری به سالکان سیر الی الله و راهیان راه قرب پروردگار افکنده،شرایط و وسایل مختلف آنها را بیان می فرماید.

این راهیان،قبل از هر چیز نیاز به مرکب راهوار نجات بخشی دارند که توان پیمودن فراز و نشیب های این جاده پر پیچ و خم را داشته باشد.چه مرکب بهتر از صبر و شکیبایی و استقامت که همیشه و در همه جا سبب نجات و رهایی است.

از سوی دیگر،هر مسافری وسایل و ابزاری باید با خود بردارد که نیازهای او را در تمام مسیر راه بر طرف سازد،امام علیه السّلام تقوا را به عنوان وسیله راه برای وفات ذکر کرده است.

در مرحله بعد،شناخت جاده وسیع و روشن و سپس ادامه حرکت از آن جاده لازم است که با جمله های «رکب الطّریقة الغرّاء و لزم المحجّة البیضاء» به آن اشاره فرموده است.در واقع جمله اوّل اشاره به انتخاب راه است و جمله دوم اشاره به ادامه راه و عدم انحراف از آن در تمام طول مسیر است،آن هم جاده ای که در واقع شاهراه باشد.

از سوی دیگر،این راهیان در آغاز سفر و در منزلگاههایی که در وسط راه دارند

ص:238


1- 1) «غرّاء»صیغه مؤنّث«اغرّ»به معنای هر چیز سفید است،سپس به هر چیزی که درخشندگی ظاهری یا معنوی داشته باشد،اطلاق شده است و منظور از«طریقه غرّاء»جاده های روشن و خالی از انحراف است.
2- 2) «محجّه»از مادّه«حجّ»در اصل به معنای قصد کردن است و از آنجا که راه مستقیم و آشکار انسان را به مقصود می رساند،واژه«محجّه»به چنین راههایی اطلاق شده است.
3- 3) «مهل»معنای اسم مصدری دارد و به معنای رفق و مدارا آمده است.و از آنجا که فرصت ها زمینه های رفق و مدارا است،این واژه به معنای فرصت به کار می رود،در خطبه بالا اشاره به فرصت هایی است که خداوند به بندگانش،برای اصلاح عمل خویش و عمل صالح داده است که انسان ها باید آن را غنیمت بشمرند.

فرصت زیادی برای آماده کردن مرکب و وسیله و مانند آن ندارند،به همین دلیل امام علیه السّلام با جمله های «اغتنم المهل و بادر الأجل» به آنها هشدار می دهد که فرصت را غنیمت شمرند و لحظه لحظه ها را ارج نهند و قبل از آنکه اجل گریبان آنها را بگیرد،بر آن پیشی گیرند.

سرانجام به مسأله زاد و توشه این راه اشاره می فرماید که همان اعمال صالح است.باید در چند روزه عمر که فرصتی در دست است،آن را فراهم سازند.

نکته: صبر و اغتنام فرصت

«صبر»یک حالت نفسانی است که انسان با کمک آن می تواند در مقابل انواع مشکلات بایستد،ایستادگی در برابر مشکلاتی که در راه اطاعت پروردگار است،که در این صورت آن را«صبر بر اطاعت»می گویند و مقاومت در برابر مشکلاتی که هوا و هوسهای سرکش نفس و شهوات بر می انگیزد،که در این صورت آن را«صبر بر معصیت»می گویند و مقاومت در برابر مشکلاتی که از سوی مصایب و بیماریها و تنگناهای زندگی رخ می دهد،که در این صورت آن را«صبر بر مصیبت»می نامند.در واقع این صفت است که انسان را در طریق تقوا پیش می برد و به تعبیر دیگری از امیر مؤمنان علیه السّلام:«صبر در برابر ایمان،همچون سر است در برابر تن (1)» در حدیث عبرت انگیزی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«سیأتی علی النّاس زمان لا ینال الملک فیه إلاّ بالقتل و التجبّر و لا الغنی إلاّ بالغصب و البخل،و لا المحبّة إلاّ باستخراج الدّین و اتّباع الهوی،فمن أدرک ذلک الزّمان و صبر علی الفقر و هو یقدر علی

ص:239


1- 1) کلمات قصار کلمه،82.

الغنی،و صبر علی البغضة و هو یقدر علی المحبّة،و صبر علی الذّلّ و هو یقدر علی العزّ،آتاه اللّه ثواب خمسین صدّیقا ممّن صدّق بی ،زمانی فرا می رسد!که حکومت جز با ریختن خون بی گناهان و ظلم و ستم،میسّر نخواهد شد و غنا جز به غصب و بخل حاصل نشود و جلب محبّت مردم جز به خارج شدن از موازین دین و پیروی از هوای نفس فراهم نمی گردد،کسی که آن زمان را درک کند و بر فقر صبر نماید در حالیکه توانایی بر غنا(از طریق ظلم و گناه)دارد و همچنین بر بغض و کینه مردم صبر کند در حالی که قادر بر جلب محبّت(از طریق پیروی از هوای نفس)می باشد و نیز خواری را تحمّل نماید،در حالی که توانایی بر عزّت و قدرت(از طریق حرام)را دارد،خداوند پاداش پنجاه صدّیق از کسانی که مرا تصدیق کردند،به او می دهد. (1)» در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام مخصوصا تأکید بر غنیمت شمردن فرصت و پیشی گرفتن بر اجل نموده است،چرا که فرصتها همچون ابرها به سرعت درگذرند و انجام کارهای مثبت همیشه در معرض موانع گوناگون قرار دارند،در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إذا هممت بخیر فبادر فإنّه ما تدری ما یحدث ،هنگامی که تصمیم بر کار خیری گرفتی شتاب کن!چرا که نمی دانی چه پیش می آید. (2)» و در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم که فرمود:

«إذا همّ أحدکم بخیر أو صلة فإنّ عن یمینه و شماله شیطانین فلیبادر لا یکفّاه عن ذلک ،هنگامی که کسی از شما تصمیم بر کار خیر و یا عطا و بخشش بگیرد،مراقب باشد که در طرف راست و چپ او دو شیطان است.در انجام آن شتاب کند،مبادا او را از آن کار باز دارد. (3)»

ص:240


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 91.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 142.
3- 3) همان مدرک،صفحه 143.

خطبۀ 77: محروم کردن امام از بیت المال در زمان عثمان

اشاره

و من کلام له علیه السّلام و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقّه

(1)

این بخشی از سخنان آن حضرت است که آن را در زمان«عثمان»،به هنگامی که «سعید بن عاص»حق مسلّم امام علیه السّلام را از بیت المال(به منظور قرار دادن امام در تنگناهای اقتصادی)دریغ داشت،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

این کلام همانگونه که در بالا اشاره شد زمانی از امام صادر شد که«عثمان»بر مسلمانان حکومت می کرد و اطرافیان او بیت المال اسلام را در اختیار گرفته بودند و

ص:241


1- 1) سند خطبه:این سخن را بسیاری از مورّخان و راویان اخبار نقل کرده اند.از جمله«ابوالفرج اصفهانی» که قبل از سیّد رضی می زیسته در کتاب«اغانی»این سخن را از«حارث بن حبیش»نقل کرده که گفت«سعید بن عاص»(امیر کوفه)مرا با هدایایی به سوی«علی»علیه السّلام فرستاد و به آن حضرت نوشت:من برای هیچ کس بیش از آنچه به سوی شما فرستادم،نفرستاده ام.«حارث»می گوید:من خدمت علی علیه السّلام رسیدم و هدایا و پیام را رساندم.امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود(البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است کمی تفاوت دارد،امّا مضمون یکی است).افراد دیگری مانند«ازهری»در«تهذیب اللّغة»و«ابن درید»در کتاب «المؤتلف و المختلف»و«ابو موسی محمّد بن ابی المدینی اصفهانی»در«مستدرکاتی»که بر کتاب«الجمع بین الغریبین»آورده،نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 79-80).

حیف و میل های عجیبی صورت می گرفت،هواخواهان او از«بنی امیّه»بر پستهای کلیدی کشور اسلام حکومت داشتند.از جمله«سعید بن عاص»والی«کوفه»بود،او هدایایی تهیه کرده و به مدینه فرستاد و به حامل آنها(حارث بن حبیش)سفارش کرد این پیام را به امام علیه السّلام برساند که من برای هیچ کس-جز«عثمان»-بیش از آنچه برای شما فرستاده ام،در واقع می خواست منّتی بر امام بگذارد.

امام علیه السّلام در جواب،سخن بالا را فرمود.اشاره به اینکه آنچه او فرستاده است مقدار ناچیزی از حق من است،سپس با صراحت و شجاعت فرمود:اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گیرم«بنی امیه»را از مقامی که غاصبانه به چنگ آورده اند،کنار می زنم و حقارت واقعی آنها را به مردم نشان می دهم.

ص:242

إنّ بنی أمیّة لیفوّقوننی تراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله تفویقا،و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللّحّام الوذام التّربة!

ترجمه

بنی امیه از میراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله جز مقدار کمی در اختیار من نمی گذارند:به اندازه یکبار دوشیدن شیر شتر.به خدا سوگند!اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامی بیرون خواهم ریخت،همانگونه که قصّاب اعضای درون شکم حیوان را-که به روی زمین می افتد-از خاک پاک می کند!

شرح و تفسیر

نمونه ای از جنایات بنی امیّه

در میان سیاستمداران مادّی دنیا،از قدیم این رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادی در تنگنا قرار می دادند،تا آنها به خود مشغول شوند و از دیگران باز بمانند،حتّی در آنجا که به ظاهر می خواستند دست محبّت را به سوی مخالفان دراز کنند،باز این اصل را رعایت می کردند که چیز کمی را در اختیار آنها بگذارند.

در این کلام امام علیه السّلام با تعبیر جالبی به این معنا اشاره فرموده،می گوید:«بنی امیّه از میراث محمد صلّی اللّه علیه و آله جز مقدار کمی در اختیار من نمی گذارند:به اندازه یک بار

ص:243

دوشیدن شیر شتر!» (إنّ بنی أمیّة لیفوّننی (1)تراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله تفویقا).

تعبیر«یفوّقوننی»-از مادّه«فواق النّاقة»یعنی یک بار شیر شتر را دوشیدن- اشاره لطیفی به کمی هدایای آنهاست،گویی خلافت،به منزله مرکب راهوار شیردهی است که آنها از همه چیزش بهره می گیرند و گه گاه تنها به اندازه یک بار دوشیدن،در اختیار آن حضرت قرار می دهند.بعضی گفته اند:«فواق»مفهومی کمتر از این دارد و آن،به اندازه مقدار شیری است که در یک بار فشار دادن انگشتان،بر پستان حیوان،فرو می ریزد و مطابق این تفسیر،تعبیر امام علیه السّلام بسیار گویاتر خواهد بود.

تعبیر به«تراث محمّد»ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و یا اشاره به کلّ برنامه های اسلام که در مفهوم وسیع میراث،داخل می شود،زیرا تمام شکوفایی های اقتصادی کشور اسلام،به برکت آیین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله صورت گرفت و رهین خدمات آن حضرت بود،بنابراین،همه آنها میراث محمد صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شود و علی علیه السّلام سهم عظیمی،نه تنها به خاطر خویشاوندی بلکه به خاطر جانفشانی هایش در طریق اسلام،در آنها داشت.

درست است که علی علیه السّلام زندگی زاهدانه ای داشت،ولی همیشه در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سهم خود را از غنایم می گرفت و به نیازمندان می داد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«(آنها با این کار خود،نمی توانند مرا فریب دهند و از تصمیم نهایی باز دارند)به خدا سوگند!اگر زنده بمانم آنها را از صحنه

ص:244


1- 1) «لیفوّقوننی»از مادّه«فواق»(بر وزن رواق)به گفته بسیاری از علمای لغت،در اصل به معنای فاصله ای است که در میان دو مرتبه دوشیدن شیر از پستان می باشد و بعضی آن را به معنای فاصله ای که میان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر است،می دانند و از آنجا که پستان بعد از دوشیدن شیر،در استراحت فرو می رود،این واژه گاهی در معنای آرامش و استراحت نیز بکار رفته و«افاقه مریض»یا «افاقه دیوانه»هنگامی که سالم شود و یا بر سر عقل آید،به همین مناسبت است.این واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمی از مال است که«بنی امیّه»از«بیت المال»در عصر عثمان در اختیار امام علیه السّلام می گذاشتند.

حکومت اسلامی بیرون خواهم ریخت،همانگونه که قصّاب اعضای درون شکم حیوان را که به روی زمین می افتد،پاک می کند!» (و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم (1)نفض الّلحّام الوذام التّربة!) تشبیه«بنی امیّه»به خاکهایی که محتویات شکم حیوان مانند جگر و معده روی آن بیافتد و آلوده شود،اشاره به نهایت آلودگی و پستی آنهاست.آنها-به گواهی اعمالشان در زمان«عثمان»-چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند،به گونه ای که همه می خواستند این شجره خبیثه برای همیشه از سرزمین اسلام قطع گردد و این باند کثیف از صحنه جامعه اسلام،طرد شود،و بیت المال از چنگ آنها به درآید! مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه می نویسد:«و یروی«التّراب الوذمة»و هو علی القلب.قال الشّریف:و قوله علیه السّلام«لیفوّقوننی»ای:یعطوننی من المال قلیلا کفواق النّاقة.و هو الحلبة الواحدة من لبنها.و الوذام:جمع و ذمة،و هی الحزّة من الکرش،أو الکبد تقع فی التّراب فتنفض، در بعضی از روایات به جای«الوذام التّربة»،«التّراب الوذمة»-که عکس آن است-نقل شده(ولی مفهوم هر دو یکی است)و اشاره به اشیای با ارزشی است که گاه آلوده می شود،و باید آلودگی ها را از آنها سترد.

سپس می افزاید:جمله«لیفوّقوننی»به این معنا است که«بنی امیّه»کمی از مال را در اختیار من می گذارند، مانند«فواق ناقه»یعنی یک بار دوشیدن شیر شتر. و «وذام»جمع«وذمه»به معنای قطعه ای از معده، یا جگر حیوان است که جدا شود و روی خاکها بیفتد و قصّاب آن را از آلودگی پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.

ص:245


1- 1) «لأنفضنّهم»از مادّه«نفض»(بر وزن نبض)به معنای تکان دادن چیزی برای جدا شدن آنچه بر آن است می باشد و به تعبیر فارسی به معنای«تکانیدن»است و به همین جهت،به زنانی که فرزند بسیار می آورند «نفوض»گفته می شود.این واژه در مورد ریختن میوه ها از درخت نیز به کار می رود.
نکته ها
1-سعید بن عاص را بهتر بشناسیم

همان گونه که در شرح خطبه،گفته شد«سعید بن عاص»والی مدینه هدایای مختصری خدمات امام علیه السّلام آورد،در حالی که اظهار می داشت،بیشترین هدیه بعد از هدیه ای است که برای«عثمان»آورده است.گویی می خواست منّتی از این جهت بگذارد که امام علیه السّلام جواب قاطعی به او فرمود.

«سعید»از طائفه«بنی امیّه»و از دودمان قریش است و زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را درک کرد و از فرماندهان لشکرهای فاتح اسلام بود.در واقع در دامان«عمر بن خطاب»پرورش یافته بود و عثمان او را والی کوفه کرد.هنگامی که به کوفه آمد خطبه ای خواند و اهل کوفه را به دشمنی و خلاف متهم ساخت.مردم کوفه شکایت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدینه بازگرداند و او تا هنگامی که مردم بر ضد عثمان قیام کردند،در مدینه بود و از او دفاع می کرد و با انقلابیون به مقابله برخاست،تا این که عثمان کشته شد.او ناچار به سوی مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانی که«معاویه»غصب خلافت نمود.«معاویه»،«سعید»را برای حکمرانی مدینه انتخاب کرد و او تا پایان عمرش بر مدینه حکومت می کرد.او در جنگ«جمل» و«صفّین»کناره گیری کرد و به هیچ یک از دو طرف نپیوست.مردی متکبّر و خشن و سختگیر بود و در سخن گفتن مهارت داشت.قصر بزرگی در مدینه برای خود ساخته بود که آثارش سالها باقی ماند.مرگ او در سال 53 یا 59 هجری اتّفاق افتاد (1).

2-بنی امیّه را بهتر و دقیق تر بشناسیم
اشاره

بنی امیّه طایفه ای از قریش هستند که به«امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»

ص:246


1- 1) الأعلام زرکلی،جلد 3،صفحه 96.

منسوبند و دوران حکومت آنها از«معاویة بن ابو سفیان»در سال 41 هجری آغاز و به «مروان حمار»یا مروان دوم،که چهاردهمین آنان است در سال 132 هجری ختم می شود.

حکومت امویان اگر چه در سال 132 هجری منقرض گردید،ولی پس از چندی، شخصی از همین خاندان در اندلس حکومتی تشکیل داد.توضیح این که:اندلس در سالهای بین 91 تا 93 هجری به وسیله مسلمین فتح شد و از این تاریخ تا سال 138 مانند دیگر ممالک اسلامی،حکّامی که از سوی خلفای اسلامی فرستاده می شدند آن سرزمین را اداره می کردند.در سال 138 هجری،«عبدالرّحمن اوّل»یکی از نواده های«هشام بن عبدالملک»دهمین حاکم اموی که از قتل عباسیان رهایی یافته بود،پس از چند سال سرگردانی،از اوضاع در هم ریخته اسپانیا(اندلس)و اختلاف ببرها و قبایل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمین به رغم دستگاه عبّاسیان،حکومتی برای خود تشکیل دهد.«عبدالرّحمن»و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمین حکومت کردند،تا این که در آغاز قرن پنجم،شورش و انقلابی در آنجا برپا شد و این حکومت سرنگون گشت. (1)

الف:بنی امیّه در قرآن مجید

«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً» ؛(یادآور)زمانی را که به تو گفتیم:پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد،و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم،فقط برای آزمایش مردم بود،همچنین شجره ملعونه[درخت نفرین شده]را که در قرآن ذکر کرده ایم.ما آنها را بیم داده(و انذار)می کنیم،امّا جز طغیان عظیم،چیزی بر آنها نمی افزاید.» (2)

ص:247


1- 1) سیّد مصطفی حسینی دشتی،معارف و معاریف،جلد 3،ذیل واژه«بنی امیّه».
2- 2) سوره اسراء آیه 60.

جمعی از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند که این خواب اشاره به جریان معروفی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خواب دید میمون هایی از منبر او بالا می روند و پایین می آیند،بسیار از این مسأله غمگین شد،آن چنان که بعد از آن،کمتر می خندید.(این میمون ها را به بنی امیّه تفسیر کرده اند که یکی بعد از دیگری بر جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشستند در حالی که از یکدیگر تقلید می کردند و افرادی فاقد شخصیّت بودند و حکومت اسلامی و خلافت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را به فساد کشیدند).

«فخر رازی»در تفسیر خود،روایتی در این زمینه از«ابن عبّاس»مفسّر معروف اسلامی نقل می کند.همچنین در حدیثی از«عایشه»نقل شده که رو به«مروان»کرد و گفت:«لعن اللّه أباک و أنت فی صلبه فأنت بعض من لعنه اللّه،خدا پدر تو را لعنت کرد در حالی که تو در صلب او بودی،بنابراین،تو بخشی از کسی هستی که خدایش لعن کرده است!» (1)علاوه بر آیه فوق،در تفسیر آیه 26 سوره ابراهیم نیز،مطابق بعضی روایات، «شجره خبیثه»به«بنی امیّه»تفسیر شده است. (2)

ب:بنی امیّه در احادیث اهل سنّت

در کتاب«کنزالعمّال»که از مجامع روایتی اهل سنّت است،روایت شده که روزی «ابوبکر»با«ابوسفیان»در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود.پدرش«ابوقحافه»به وی گفت:«با ابوسفیان بدین گونه سخن می گویی؟!»گفت:«ای پدر!خداوند به سبب اسلام،خانواده هایی را بالا برد و اعتبار بخشید و خانواده هایی را به زمین زد و از اعتبار بینداخت.خاندان من از جمله خانواده هایی است که خدا آن را بالا برد و

ص:248


1- 1) تفسیر فخر رازی،جلد 20،صفحه 237.
2- 2) برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه،جلد 10،صفحه 341 و جلد 12،صفحه 172،به بعد،مراجعه کنید.

خاندان ابوسفیان از آن خانواده هایی است که خدا بر زمینشان زده است.» (1)از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود:«نخستین کسی که سنّت مرا دگرگون می سازد،مردی از بنی امیّه است.» (2)و نیز فرمود:«پس از من چه رنجها و مصیبت هایی همچون کشتار و آوارگی از سوی بنی امیّه به اهل بیتم وارد آید و در میان خویشاوندان ما،از همه سرسخت تر در بغض و عداوت با ما،بنی امیّه اند و بنی مغیره و بنی مخزوم!» (3)از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که:«هر امّتی را آفتی باشد و آفت این امّت بنی امیه است!» (4)

ج:بنی امیّه در نهج البلاغه

«امیرالمؤمنین علیه السّلام»در بعضی از خطبه های«نهج البلاغه»به بنی امیّه و تباهکاری های آنان و مفاسدی که برای اسلام و مسلمانان به وجود آوردند،اشاره نموده است.خطبه های 77 و 93 و 98 از این دسته اند.

علی علیه السّلام در خطبه 93 به صراحت حکومت بنی امیّه را به عنوان بزرگترین و وحشتناکترین فتنه ها بر امّت اسلام معرفی می کند و آن را فتنه ای کور و تاریک می داند: ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة فإنّها فتنة عمیاء مظلمة...

د:تبهکاری های حکومت بنی امیّه
اشاره

جنایات و مفاسدی که حکومت«بنی امیّه»در تاریخ اسلام به وجود آورد،فراوان است،به گونه ای که ذکر و بررسی آنها خود به کتاب مفصّلی نیازمند می باشد.در اینجا به تناسب بحث،تنها به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

ص:249


1- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 299.
2- 2) کنز العمّال،حدیث 31062.
3- 3) کنز العمّال،حدیث 31074.
4- 4) کنز العمّال،حدیث 31755.
1-انحراف خلافت اسلامی از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت

معاویه خود تصریح می کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه رضایت آنها از حکومت او،بلکه با شمشیر به دست آورده است. (1)

«جاحظ»می گوید:«معاویه سالی را که به قدرت رسید«عام الجماعة»نامید،در حالی که آن سال،«عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود».سالی که امامت به سلطنت و نظام کسرایی تبدیل شد و خلافت غضب شده و قیصری گردید». (2)

زندگی اشرافی«معاویه»و شیوه رفتار او در کار خلافت،سبب شد تا «سعد بن ابی وقّاص»نیز در وقت ورود بر او،وی را«ملک»خطاب کند. (3)

مورّخان معاویه را اوّلین شاه خوانده اند. (4)«سعید بن مسیّب»می گفت:معاویه اوّلین کسی بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد. (5)

مورّخ معروف«یعقوبی»بعضی از کارهای معاویه را که نشانه های نظام سلطنت است،نام برده مانند:نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن و انتخاب بهترین مالهای مردم و اختصاص آنها به خود. (6)

«ابو الاعلی مودودی»در کتاب«خلافت و ملوکیّت»چند ویژگی برای تفاوت نظام سلطنتی معاویه،با خلافت پیش از وی بر شمرده است:

1-دگرگونی روش تعیین خلیفه.خلفای پیشین،خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند،ولی معاویه با هر وسیله ای در پی آن بود تا به هر صورتی که شده بر مسند خلافت تکیه زند.

ص:250


1- 1) العقد الفرید،جلد 4،صفحه 81 و 82.
2- 2) رساله الجاحظ فی بنی امیّة،صفحه 124،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 396.
3- 3) مختصر تاریخ دمشق،جلد 8،صفحه 210 و تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 217.
4- 4) تاریخ الخلفا،صفحه 222.
5- 5) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 232،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 396.
6- 6) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 232،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد صفحه 2،396.

2-دگرگونی در روش زندگی خلفا و استفاده از روش پادشاهی روم و ایران.

3-چگونگی مصرف بیت المال.در دوره«معاویه»بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد و کسی نیز نمی خواست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4-پایان آزادی ابراز عقیده و امر به معروف و نهی از منکر.این روش از عهد معاویه با کشتن«حجر بن عدی»آغاز شد.

5-پایان آزادی دستگاه قضایی اسلام.

6-خاتمه حکومت شورایی.

7-ظهور تعصّبات نژادی و قومی.

8-نابودی برتری قانون. (1)

2-مسخ و تحریف حقایق و معارف اسلامی،مانند:

1-ناسزا و دشنام گویی نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و جعل احادیث در مذمّت آن حضرت و مدح معاویه.

معاویه خود می گفت سبّ و لعن علی علیه السّلام باید آن قدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتی نقل نکند. (2)

وقتی از«مروان حکم»سؤال شد که چرا چنین می کنید؟در پاسخ گفت:«لا یستقیم لنا الأمر إلاّ بذلک،حکومت جز به این صورت برای ما سامان نمی یابد.» (3)«ابن ابی الحدید»نوشته است که معاویه گروهی از صحابه و تابعین را بر انگیخت تا بر ضدّ«امام علی علیه السّلام»احادیثی نقل کنند.از جمله آنها«ابوهریره»،«عمرو بن العاص»،«مغیرة بن شعبه»و«عروة بن زبیر»بودند. (4)

ص:251


1- 1) خلافت و ملوکیّت،صفحه 188 تا 207،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 407-408.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 57.
3- 3) انساب الاشراف،جلد 1،صفحه 184،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 409.
4- 4) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 63.

2-ترویج عقیده جبر در میان مسلمانان از معاویه نقل شده که می گفت:«عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد،چون همه کارها به دست خداوند است». (1)این سخن معاویه نه از روی اعتقاد،بلکه برای تحمیل خلافت خود بر مردم بود،چنان که از او نقل شده که می گفت:«هذه الخلافة أمر من أمر اللّه و قضاء من قضاء اللّه،خلافت من یکی از فرمانهای خدا است و از قضا و قدر پروردگار می باشد». (2)

«زیاد بن ابیه»حاکم معاویه در«بصره»و«کوفه»ضمن خطبه معروف خود گفت:

«ای مردم!ما مدیر و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده اداره می کنیم». (3)

3-به شهادت رساندن پیشوایان و شخصیتهای بزرگ اسلامی همچون امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و زید بن علی بن الحسین علیه السّلام و حجر بن عدی.

4-تخریب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان یزید به وسیله منجنیق.

5-سلب امنیّت از مردم.

در زمان ولایت«زیاد بن ابیه»پدر«عبیداللّه»در«عراق»مثلی رایج شد به این مضمون:«أنج سعد فقد هلک سعید،یعنی به سعد می گفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند!»اشاره به این که بدون تحقیق و با کمترین بهانه ای،خون بیگناهان را می ریختند. (4)

6-شکنجه و تحقیر امّت اسلامی.

یکی از نشانه های این تحقیر،داغ نهادن بر صورت و گردن برخی از شیعیان بود،

ص:252


1- 1) حیاة الصحابة،جلد 3،صفحه 529،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2 صفحه 410.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق،جلد 9،صفحه 85.
3- 3) تاریخ طبری،جلد 5،صفحه 220،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 410.
4- 4) به نقل از:حسین نفس مطمئنّه،صفحه 10.

چنان که«حجّاج بن یوسف»برگردن«انس بن مالک»و«سهل بن سعد»و دست «جابر بن عبداللّه انصاری»به جرم دوستی با علی علیه السّلام داغ نهاد. (1)

جنایات و تبهکاری های بنی امیّه و مفاسدی که در جهان اسلام به بار آوردند بسیار پیش از آن است که در بالا گفته شد.آنچه گذشت گوشه ای از آن بود و اگر تمام آن جمع آوری شود،کتاب بزرگی خواهد شد و بسیار شگفت آور است که بعضی از ناآگاهان،حکومت بنی امیّه را به عنوان حکومت موفّقی در جهان اسلام قلمداد می کنند!و این نشان می دهد که کمترین مطالعه ای درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.

ص:253


1- 1) .همان مدرک.

ص:254

خطبۀ 78: کلماتی که امام با آن به درگاه خداوند دعا می کرد

اشاره

و من دعاء له علیه السّلام من کلمات کان علیه السّلام یدعو بها

(1)

از کلماتی است که امام علیه السّلام با آن به درگاه خداوند دعا می کرد(و سرمشق مهمّی برای مردم در آن نهفته است).

خطبه در یک نگاه

این سخن مشتمل بر چهار دعای بسیار پرمعنا و آموزنده از امیرمؤمنان علی علیه السّلام است،که از قراین به دست می آید امام علیه السّلام کرارا آن را تلاوت می فرمود و با خدای خود،با این جمله ها راز و نیاز می کرد.

درست است که امام علیه السّلام معصوم است و هرگز گناهی از او سر نمی زند،خواه پنهانی باشد یا آشکار،در دل باشد یا در برون،با زبان باشد یا با اشاره های چشم، ولی با توجّه به مقام بسیار والایی که در پیشگاه خدا دارد،از کمترین ترک اولی ها وحشت دارد و پیوسته با این کلمات از خداوند رحمت می طلبد.به علاوه این

ص:255


1- 1) سند خطبه:تنها سندی که برای این دعا،به دست آمده چیزی است که«جاحظ»قبل از«سیّد رضی»در کتاب«المائة المختارة»آورده است و آن هم تنها مربوط به جمله های آخر این دعا است(اللّهمّ اغفرلی رمزات الألحاظ...).

سخنان،درس بسیار آموزنده ای برای عموم مردم است.تا طریقه مناجات با پروردگار متعال را فراگیرند و راه و رسم راز و نیاز را بیاموزند،در ضمن از محتوای این دعاها که بازگو کننده وظایف انسان در پیشگاه خدا و خلق است،معارف بیشتری بیندوزند.

ص:256

اللّهمّ اغفر لی ما أنت أعلم به منّی،فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة.اللّهمّ اغفر لی ما و أیت من نفسی،و لم تجد له وفاء عندی.اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی،ثمّ خالفه قلبی.اللّهمّ اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ،و شهوات الجنان،و هفوات اللّسان.

ترجمه

بار خدایا!آنچه تو از من به آن آگاهتری بر من ببخشای و اگر بار دیگر به سوی آن باز گردم،تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان.خداوندا!آنچه از کارهای نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم،ولی وفایی نسبت به آن از من ندیدی،بر من ببخش.خداوندا!آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم،سپس قلبم با آن مخالفت نمود بر من ببخش.پروردگارا!نگاه های اشارت آمیز(زیانبار)و سخنان بی فایده و خواسته های نابجای دل و لغزشهای زبان مرا عفو فرما!

شرح و تفسیر

بخشی از دعاهای آموزنده امام علیه السّلام

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این سخن نورانی خود،از چهار چیز آمرزش می طلبد که در واقع هر کدام از آنها یکی از مهمترین مشکلات اخلاقی و معنوی انسان است و بی شک هر انسانی که بتواند این چهار چیز را از خود دور کند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزدیک شده است.

ص:257

نخست عرضه می دارد:«بار خدایا!آنچه تو از من به آن آگاه تری بر من ببخشای و اگر بار دیگر به سوی آن بازگردم تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان!» اللّهمّ اغفرلی ما أنت أعلم به منّی،فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة .

انسان فراموش کار،مرتکب گناهان زیادی می شود که با گذشت زمان آنها را به فراموشی می سپارد،به گونه ای که حتّی تقاضای عفو و بخشش نمی کند و یا این که باز هم به سراغ آن می رود،بی آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار این گناه سنگین است.

در چنین شرایطی باید به درگاه خدا روی آورد و عرض کند:«تو به اعمال من از من،آگاه تری.تو فراموش نکرده ای که من مرتکب چه اعمالی شده ام»با این نگاه اجمالی به گذشته،از همه آنها تقاضای عفو و آمرزش می کند و نیز تقاضا می کند که اگر به خاطر بی اعتنایی به گناه باز هم به سراغ آن برود،خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.

این فراموشکاری دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غیر قابل جبرانی به بار می آورد و باید از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضای عفو و بخشش کرد.قرآن مجید در اشاره به این گونه گناهان تعبیر لطیفی دارد،می فرماید:

«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» ؛در آن روز که خداوند همه آنها را برمی انگیزد و از اعمالی که انجام داده اند با خبر می سازد،اعمالی که خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش کرده اند و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است.» (1)این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا از سوی جمعی از«شارحان نهج البلاغه»داده شده که منظور از آن،گناهانی است که واقعا انسان از گناه بودن آن بی خبر است و یا اگر می داند،علم او بسیار کم رنگ است.طرفداران این تفسیر متوجّه این اشکال

ص:258


1- 1) سوره مجادله،آیه 6.

شده اند که اگر انسان نسبت به گناهی جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نیازی به تقاضای غفران ندارد و لذا پاسخ گفته اند که جهل اگر از قصور سرچشمه گیرد و جاهل،جاهل قاصر باشد،همین گونه است،ولی اگر از تقصیر سرزند و جاهل مقصّر باشد:جاهلی که در فراگیری علم کوتاهی کرده،قابل سرزنش و ملامت و توبیخ و مجازات است،بنابراین،جا دارد که از خدا نسبت به آنها تقاضای عفو کند.

یا این که منظور گناهانی است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و یا در تشخیص گناه بودن آن،راه خطا رفته است که اگر آن نسیان و این خطا زاییده تقصیر باشد،باید از آن تقاضای عفو کرد،همان گونه که در قرآن مجید آمده است:

«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا» (1).

در واقع تفسیری که در آغاز گفتیم بازگشت به فراموش کردن موضوع گناه می کند و دومین تفسیر،به فراموشی حکم گناه بازگشت می کند.ولی تفسیر اوّل،مناسب تر به نظر می رسد،هر چند جمعی از مفسّران،تفسیر دوم را پذیرفته اند.

این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنا،در مفهوم جمله جمع باشد و امام علیه السّلام تقاضای آمرزش از همه آنها می کند.

در دومین دعا،امام علیه السّلام اشاره به موضوع مهم دیگری می کند و آن پیمان هایی است که انسان با خود،یا با خدای خود می بندد،سپس به آن وفا نمی کند،عرضه می دارد:«خداوندا!آنچه را از کارهای نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم،ولی وفایی نسبت به آن از من ندیدی،بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفرلی ما و أیت (2)من نفسی،و لم تجد له وفاء عندی).

جمله «ما و أیت من نفسی» (پیمانی را که با خود بستم)ممکن است اشاره به

ص:259


1- 1) سوره بقره،آیه 287.
2- 2) «و أیت»از مادّه«وأی»(بر وزن رأی)به معنای تصمیم گرفتن بر چیزی،توأم با قصد وفای به آن است و به تعبیر دیگر:وعده هایی که انسان با خویشتن می گذارد،در حالی که«وعده»به معنای قرارهایی است که انسان با دیگری می گذارد،و گاه هر دو(وأی و وعد)به یک معنا به کار می رود.

اموری باشد که دو طرف عهد و پیمان،خود انسان است،خودش با خودش عهد می کند،که انجام آن نشانه شخصیت انسان و عزم راسخ او در کارها است و شکستن آن دلیل بر سستی اراده می باشد که باید از آن به خدا پناه برد.

و یا این که یک طرف پیمان خود او است و طرف دوم خدا است که در واقع این معنا،در جمله مزبور در تقدیر است. (1)در این صورت اشاره به تمام پیمان های الهی است که انسان با خدا پیمان بسته و به آن وفا نکرده است.زیرا بسیارند کسانی که در مشکلات و گرفتاری ها،پیمانهای محکمی با خدا می بندند،امّا هنگامی که طوفان حوادث فرو می نشیند و به کام دل می رسند،همه پیمانها فراموش می شود.قرآن مجید می گوید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ،بعضی از آنها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد و به یقین انفاق خواهیم کرد و از صالحان خواهیم بود،ولی هنگامی که خدا از فضل خود به آنها عطا کرد،بخل ورزیدند و سرپیچی نمودند و روی برتافتند(و پیمان خود را با خدا شکستند)». (2)

در سومین دعا،از مسأله ریا و نفاق به خدا پناه می برد و تقاضای آمرزش می کند، عرضه می دارد:«خداوندا!آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم،سپس قلبم با آن مخالفت نمود،بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی،ثمّ خالفه قلبی .

تظاهر به کارهای خوب-با زبان،یا اعمال ظاهر و ریاکاری در عبادات و سایر اطاعات-یکی از خطرناکترین شعبه های شرک است که هم در آیات قرآن و هم در روایات،مردم از آن بر حذر داشته شده اند و متأسّفانه یکی از رایج ترین کارها است و

ص:260


1- 1) در تقدیر چنین بوده:«و أیت من نفسی مع ربّی.»
2- 2) سوره توبه،آیات 75-76.

زیانهایی که از این رهگذر دامان انسانها را می گیرد،بیش از آن است که در تصوّر بگنجد.

کسی که مرتکب گناه ریا و نفاق و دوگانگی ظاهر و باطن می شود،در واقع توحید افعالی خدا را نپذیرفته است،عزّت و ذلّت را به دست مردم می بیند و دوستی و محبّت انسانها را بر دوستی و محبّت خداوند ترجیح می دهد،هر چه اگر بدانیم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است،هر چه می خواهیم از او می خواهیم و هر چه انجام می دهیم برای او انجام می دهیم.

تناقض در میان گفتار و نیّات قلبی،تنها در مورد ریاکاری نیست،بلکه هر دوگانگی در میان ظاهر و باطن را شامل می شود.هر سخنی را انسان بگوید و به هنگام عمل در پای آن نایستد،یا اراده و تصمیمش بر ضدّ آن باشد،نشانه دوگانگی میان ظاهر و باطن است،هر چند قصد ریا کاری هم نداشته باشد.قرآن مجید می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید،نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید. (1)

ما همه شبانه روز،در نمازهای خود می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» در حالی که بسیار می شود که قلب ما چیز دیگری می گوید،نه معبود ما منحصرا خدا است و نه تنها از او یاری می جوییم.و نیز در تشهّد می خوانیم:«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له»در حالی که در دل،شریکان و همتایان زیادی برای او قرار می دهیم،که واضح ترین آنها شیطان هوای نفس است و این مسأله بازتاب گسترده ای بر تمام زندگی بشر دارد و این دعا که در کلام بالا آمده،درس بزرگی است.برای دور شدن از این خطر مهمّ! سرانجام در آخرین دعا،از چهار چیز تقاضای غفران می کند و به خدا پناه

ص:261


1- 1) سوره صفّ،آیات 2-3.

می برد،عرضه می دارد:«الهی نگاههای اشارت آمیز(زیانبار)و سخنان بی فایده،و خواسته های نابجای دل،و لغزشهای زبان،مرا عفو فرما!» اللّهمّ اغفر لی رمزات (1)الألحاظ (2)،و سقطات (3)الألفاظ،و شهوات الجنان،و هفوات (4)اللّسان .

در واقع اشاره به بخشی از گناهان چشم و زبان و دل می کند که گاه از خطرناکترین گناهان انسان است.

نگاه های تحقیرآمیز به مؤمنان و اشارات آمیخته با هتک و غرور،همچنین سخنان بی مطالعه که گاه سرچشمه کینه ها و نفاق ها و اختلافات می شود و آبروی مسلمین را بر باد می دهد و نیز تمایلات شهوت آلود دل،که انسان را به سوی هر گناهی دعوت می کند و نیز لغزشهایی که بر اثر بی توجّهی به هنگام سخن گفتن رخ می دهد و سرچشمه مفاسد عظیمی می شود،همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامی که امام علیه السّلام از خداوند در برابر آنها تقاضای بخشش می کند،عملا به همه هشدار می دهد که مراقب این چهار مسأله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمرند.

تفاوت «رمزات الألحاظ» (نگاه های اشارت آمیز)و همچنین «شهوات الجنان»

ص:262


1- 1) «رمزات»:جمع رمزة(بر وزن غمزه)به معنای اشاره با چشم و آبرو و گاه با لب ها است و بعضی گفته اند «رمز»در اصل به معنای حرکت دادن لب ها برای بیان مطلبی است،بی آنکه صدایی در آن باشد و گاه به معنای اشاره با چشم و ابرو می آید.
2- 2) «الحاظ»جمع«لحظ»(بر وزن محض)به معنای نگاه کردن با گوشه چشم است و این کارگاهی به منظور بی اعتنایی و تحقیر نسبت به چیزی انجام می شود و گاه برای استهزا یا سخریّه و یا عیب جویی!
3- 3) «سقطات»جمع«سقط»(بر وزن فقط)به معنای هر چیز پست و بی ارزش است:خواه متاع پست و بی ارزش باشد یا سخن یا فعلی اینچنین.ولی از بعضی منابع لغت چنین استفاده می شود که«سقطات»جمع «سقطه»(بر وزن دفعه)به معنای لغزش است،بنابراین «سقطات الألفاظ» اشاره به لغزشهایی است که انسان در تعبیرات و سخنان خود مرتکب می شود و گاه منتهی به گناهانی می گردد.بنابراین با«هفوة»معنای مشابهی پیدا می کند.
4- 4) «هفوات»جمع«هفوه»(بر وزن دفعه)به معنای لغزش است:خواه در سخن باشد یا در عمل.این مادّه به معنای سرعت نیز آمده است و از آنجا که سرعت،سبب لغزش می شود،هر دو معنا به یک ریشه باز می گردد.

(خواسته های شهوت آلود دل ها)با بقیه روشن است.ولی در این که چه تفاوتی بین «سقطات الألفاظ» و «هفوات اللّسان» می باشد در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگو است.بعضی مانند مرحوم محقّق«مغنیه»آنها را به یک معنا دانسته است،در حالی که مرحوم«شارح خویی»«سقطات الألفاظ»را به معنای الفاظی که فایده اخروی ندارد-اعمّ از این که،حرام باشد یا نه-می داند.و«هفوات اللّسان»را به معنای سخنان حرام،مانند:غیبت،بهتان،سخن چینی،استهزا،تهمت و دشنام می شمرد.

ولی با توجّه به این که«سقطات»جمع«سقط»به معنای شیء بی ارزش استبه نظر می رسد که«سقطات الألفاظ»اشاره به سخن بی ارزش و بی معنا و احیانا رکیک و زشت است که از افراد بی مبالات و غافل و بی خبر سر می زند،ولی«هفوات اللّسان»با توجّه به مفهوم«هفوه»که به معنای لغزش و حرکت سریع در هوا می باشد،اشاره به سخنانی است که بر اثر عدم توجّه کافی بر زبان انسان جاری می شود،و ای بسا گناه عظیمی همچون غیبت و تهمت و استهزای مؤمن در آن باشد. (1)

نکته: دعا و تأثیر عجیب آن در زندگی انسان ها

«دعا»نقش بسیار مؤثری در تربیت نفوس انسانی و سوق آنها به مراتب کمال دارد که شاید بسیاری از دعاکنندگان از آن غافل باشند.

«دعا»همچون باران بهاری است که سرزمین دلها را سیراب و شکوفه های ایمان و اخلاص و عشق و عبودیّت را بر شاخسار روح آدمی ظاهر می سازد.

«دعا»نسیم روح بخش قدسی است که همچون دم مسیح«عظم رمیم»را«بإذن اللّه»حیات می بخشد.

ص:263


1- 1) در واقع «سقطات الألفاظ» از قبیل اضافه صفت،به موصوف است و به معنای«الألفاظ السّاقطة» می باشد،ولی«هفوات اللّسان»چنین نیست.

«دعا»دریای موّاجی است که گوهرهای فضایل اخلاقی را در درون خود پرورش می دهد.

هر نفسی که با«دعا»همراه است،ممدّ حیات است و مفرّح ذات،و هر دلی که با نور«دعا»قرین است،با تقوای الهی همنشین! «دعا کننده»وصول به مقاصد شخصی خود را از خدا می طلبد و خداوند تربیت و پرورش روحانی او را از طریق دعا می خواهد و بقیه بهانه است.

از اینجا می توان گفت:«دعا»اکسیر اعظم،کیمیای سعادت،آب حیات و روح عبادت است،همان گونه که در حدیث وارد شده

«الدّعاء مخّ العبادة». (1)

جالب این است که طبق گواهی قرآن،ارزش انسانها در پیشگاه پروردگار به خاطر دعاهای آنها است «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» . (2)

چرا چنین نباشد؟در حالی که«دعا»از یک سو:انسان را به سراغ«معرفةاللّه»و شناخت و عشق معبود می فرستد تا از طریق توسّل به اسماء و صفات حسنایش،بر سر سفره رحمتش بنشیند،پیوند ناگسستنی با او بر قرار سازد و از این خوان رحمت،توشه برگیرد.

از سوی دیگر:«دعاکننده»را به سراغ تحصیل شرایط اجابت دعا می فرستد که نخستین آنها توبه از گناه و پاکسازی درون و برون از آلودگی به معاصی است.

و از سوی سوم:«دعا»انسان را به تلاش،جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وامی دارد که ساده ترین آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهیز از اموال حرام و سعی و کوشش برای ادای حقوق دیگران و ترک گناهانی همچون غیبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.

به همین دلیل می توان گفت:آنچه از ناحیه خود«دعا»،به انسان می رسد،بسیار

ص:264


1- 1) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 300.
2- 2) سوره فرقان،آیه 77.

فراتر و فزونتر از چیزی است که در صورت اجابت«دعا»عاید انسان می گردد.

افزون بر همه اینها،محتوای بسیار عمیق و تکان دهنده دعاهای معروف پیشوایان بزرگ،آنچنان حساب شده است که هر جمله ای از آن،درس آموزنده مهمّی است و سالکان طریق را بهترین ره توشه است.

فی المثل هنگامی که در دعاهای روزهای هفته(دعای روز یکشنبه)می خوانیم:

«و اجعل غدی و ما بعده أفضل من ساعتی و یومی» این پیام مهمّ الهی را به گوش جان می شنویم:مراقب باش!هر روز،بلکه هر ساعت که از عمر تو می گذرد باید گام، یا گامهایی به جلو برداری و قلّه تازه ای از قلّه های افتخار را فتح کنی!در غیر این صورت،نمی توانی بر عمرت نام زندگی بگذاری،بلکه جان کندن تدریجی است که عمر حسابش می کنی! یا هنگامی که در دعای«کمیل»به این جمله پرمعنا می رسیم:

«اللّهمّ اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء» می فهمیم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهای خود هستیم و مشکلات را باید در درون خود جستجو کنیم،نه بیرون و این«خود آلوده»را باید از میان برداشت! یا هنگامی که در دعای«صباح»به این جمله می رسیم:

«فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علیّ بضیاء الهدی و بالسّلامة فی الدّین و الدّنیا و مسائی جنّة من کید العدی و وقایة من مردیات الهوی» به ما چنین پیام می دهد که روز را باید با نور هدایت آغاز کنیم،سپس آن را با هشیاری در برابر دشمنان برون و درون،به پایان بریم و این پیروزی جز با نور هدایت الهی ممکن نیست! یا هنگامی که در دعای«عرفه»می خوانیم:

«و اجعل غنای فی نفسی ،خداوندا! بی نیازی مرا در درون جانم قرار ده!»الهام می گیریم که بی نیازی چیزی نیست که در بیرون،از طریق جمع ثروت فراوان و کاخ های رفیع و مقامات منیع،فراهم گردد،

ص:265

بی نیازی و غنا را باید در درون جان جست،که تا جان آدمی سیراب و بی نیاز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند،باز هم تشنه است و همچون مبتلایان به بیماری استسقا،پیوسته در طلب آب است،امّا اگر روح او با معرفت الهی،سیراب گردد در نظرش«جهان و هر چه در آن است،سهل و مختصر است»! یا هنگامی که در دعای«ندبه»می خوانیم:

«و اجعل صلاتنا به مقبولة و ذنوبنا به مغفورة و دعائنا به مستجابا و اجعل أرزاقنا به مبسوطة و همومنا به مکفیّة و حوائجنا به مقضیّة» می فهمیم که بدون درک حقیقت ولایت،تمام درها به روی ما بسته است،قبول نماز ما،آمرزش گناه ما،اجابت دعای ما،گسترش روزی ما و برطرف شدن سایه شوم اندوهها،در پرتو نور ولایت حاصل می گردد.چه حقیقت بزرگی؟!...و هزاران نکته دیگر.

و اگر به دعای مورد بحث مراجعه کنیم،می بینیم که علی علیه السّلام ضمن چهار جمله پرمعنا،در واقع یک دوره درس اخلاق و فضایل انسانی را شرح داده و از رذایل اخلاقی که سبب سقوط انسانها می شود،آنها را بازداشته است.آری دعاهای معصومین علیهم السّلام همواره درس تربیت و پیام انسان ساز و ره توشه سالکان الی اللّه است.

ص:266

خطبۀ 79: هنگامی که امام علیه السّلام آماده حرکت برای نبرد با خوارج بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام قاله لبعض أصحابه لمّا عزم علی المسیر الی الخوارج

(1)

و قد قال له:ان سرت یا امیرالمؤمنین فی هذا الوقت خشیت ان لا تظفر بمرادک من طریق علم النّجوم.فقال علیه السّلام:...

هنگامی که امام علیه السّلام آماده حرکت برای نبرد با خوارج بود،یکی از یارانش عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!از آن می ترسم که اگر در این ساعت حرکت کنی،به مراد خویش نرسی.این سخن را که می گویم از طریق علم نجوم است»امام علیه السّلام در پاسخ چنین فرمود:

ص:267


1- 1) سند خطبه:جمعی از محدّثان و مورّخان که قبل از مرحوم«سیّد رضی»می زیسته اند این خطبه را در کتابهای خود نقل کرده اند.از جمله نویسنده کتاب«صفّین»،«ابراهیم بن الحسن بن دیزیل»و شیخ صدوق در «عیون اخبار الرضا»آن را به سه سند نقل کرده و همچنین در کتاب«امالی»در مجلس«شصت و چهارم» آورده،در کتاب«عیون الجواهر»نیز این خطبه ذکر شده است. نویسنده کتاب«مصادر نهج البلاغه»بعد از نقل کتاب های فوق می افزاید:«ما نیازی نداریم کسانی را که بعد از «سید رضی رحمه اللّه»این خطبه را آورده اند نام ببریم چرا که این سخن مشهوری است که راویان شیعه و اهل سنّت به طرق مختلف و اشکال گوناگون که گاه کمی با روایت«سیّد رضی»متفاوت است،آن را نقل کرده اند»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 82).

خطبه در یک نگاه

مورّخان درباره شأن ورود این سخن،چنین نقل کرده اند:

هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السّلام تصمیم گرفت از کوفه برای خاموش کردن آتش فتنه خوارج،بیرون رود«ستاره شناسی»که در میان یاران او بود،نزد حضرت آمد و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!در این ساعت حرکت نکن!بلکه هنگامی که سه ساعت از روز گذشته باشد،حرکت کن،زیرا اگر الآن حرکت کنی هم به خودت و هم به یارانت ضرر شدیدی خواهد رسید و اگر در آن ساعت که من می گویم حرکت کنی، پیروز خواهی شد و به تمام مقصود خود خواهی رسید.» امام علیه السّلام فرمود:«آیا می دانی در شکم اسب من چیست؟آیا نر است یا ماده؟» منجّم گفت:«اگر حساب کنم می دانم»علی علیه السّلام فرمود:«کسی که تو را در این ادّعا تصدیق کند،قرآن را تکذیب کرده،خداوند می فرماید: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ» ،آگاهی از زمان قیام قیامت،مخصوص خداست و اوست که باران را نازل می کند و آنچه را در رحم هاست می داند (1)».

سپس فرمود:«محمّد صلّی اللّه علیه و آله چنین علمی را که تو ادّعا می کنی ادّعا نمی کرد».آنگاه فرمود:«آیا تو گمان می کنی،ساعتی را که هر کس در آن ساعت حرکت کند،پیروز می شود،به مردم نشان می دهی و از ساعتی که اگر کسی در آن حرکت کند،گرفتار زیان می شود،بازمی داری؟کسی که به این سخن تو ایمان داشته باشد،ایمن نیستم از اینکه مانند مشرکان باشد.خداوندا!پیروزی و شکست به دست توست و معبودی جز تو نیست.»سپس فرمود:«ما آنچه را تو گفته ای مخالفت خواهیم کرد(و خواهی دید که سخن تو درست نبوده است)».

سپس روی سخن را به مردم کرد و مردم را از این گونه افکار بر حذر داشت و به

ص:268


1- 1) سوره لقمان،آیه 34.

شخص منجّم فرمود:«اگر به من خبر رسد که بعد از این،تو به این گونه مسایل نجومی،عمل می کنی تو را به زندان ابد خواهم فرستاد و مادام که قدرت در دست من است،از بیت المال محرومت می کنم».

سپس امام علیه السّلام در همان ساعتی که منجّم او را نهی کرده بود،حرکت کرد و پیروز شد و به مقصود خود رسید.بعد فرمود:«اگر ما در همان ساعت که منجّم سفارش کرده بود حرکت می کردیم،مردم می گفتند:به خاطر حرکت در آن ساعت که منجّم گفته بود پیروز شد،بدانید محمّد صلّی اللّه علیه و آله منجّم(و پیشگویی)نداشت و ما هم بعد از آن نداشتیم،با این حال خداوند سرزمین های کسرا و قیصر را برای ما گشوده.ای مردم! توکّل بر خدا کنید و بر او اعتماد نمایید،او شما را از غیر خود بی نیاز می کند.» از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود که محتوای این خطبه به طور اجمال نفی صحّت پیشگویی های منجّمان است و آن را در تضادّ با توحید پروردگار می شمرد و یا به تعبیر دیگر:ادّعاهایی را که منجّمان در پیشگویی های خود دارند در زمره مسایل خرافی شمرده و آن را در تضادّ با قرآن می داند و مردم را از گرایش به چنین افکاری باز می دارد و اساس پیروزی را توکّل بر خداوند و تکیه بر ذات پاک او ذکر می کند.

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده،که بخش اوّل خطاب به آن منجّم است و بخش دوم خطاب به مردم.

ص:269

ص:270

بخش اوّل

اشاره

أتزعم أنّک تهدی إلی السّاعة الّتی من سار فیها صرف عنه السّوء؟و تخوّف من السّاعة الّتی من سار فیها حاق به الضّرّ؟فمن صدّقک بهذا فقد کذّب القرآن،و استغنی عن الاستعانة باللّه فی نیل المحبوب و دفع المکروه،و تبتغی فی قولک للعامل بأمرک أن یولیک الحمد دون ربّه،لأنّک- بزعمک-أنت هدیته إلی السّاعة الّتی نال فیها النّفع،و أمن الضّرّ!!

ترجمه

آیا گمان می کنی که می توانی به آن ساعتی رهنمون شوی که هر گاه کسی در آن ساعت حرکت کند،با حادثه بدی روبه رو نخواهد شد؟و از آن ساعت بر حذر داری که هر کس در آن حرکت می کند،زیان می بیند؟کسی که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده(چرا که قرآن همه این امور را از سوی خدا می داند)و از یاری جستن از خدا در رسیدن به هدف های مطلوب و مصون ماندن از حوادث ناخوشایند،خود را بی نیاز می پندارد.تو می خواهی با این ادّعا کسانی که به دستورت عمل می کنند،تو را ستایش کنند نه پروردگار خود را،زیرا-به گمان خود -تو او را به ساعتی که در آن به مقصود می رسد و از زیان برکنار می ماند،هدایت کرده ای!(چه پندار باطلی!)

ص:271

شرح و تفسیر: خطاهای منجمان

همان گونه که از بحثهای گذشته روشن شد،این سخن در پاسخ مردی آمده است که هنگام عزیمت امام علیه السّلام برای نبرد با خوارج،امام را از حرکت در آن ساعت معیّن نهی کرد و گفت:من از طریق«نجوم»می دانم که اگر در این ساعت حرکت کنی پیروز نخواهی شد!امام علیه السّلام بر آشفت و با شدّت سخن او را نفی فرمود و پیامدهای نادرست و خطرناک این تفکّر را-که نجوم و ستارگان می توانند در سرنوشت انسانها مؤثّر باشند-برشمرد،هم به آن منجّم و هم به مردم در این رابطه هشدار داد.

نخست می فرماید:«آیا گمان می کنی که می توانی به آن ساعتی رهنمون شوی که اگر کسی در آن ساعت حرکت کند،با حادثه بدی روبه رو نخواهد شد؟و از آن ساعت برحذر داری که هر کس در آن حرکت کند زیان می بیند؟!» «أ تزعم أنّک تهدی إلی السّاعة الّتی من سار فیها صرف عنه السّوء؟و تخوّف من السّاعة الّتی من سار فیها حاق (1)به الضّرّ؟».

روشن است که این استفهام،استفهام انکاری است!یعنی هرگز از طریق«علم نجوم»چنین آگاهی هایی بدست نمی آید.

سپس امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش به دو قسمت از پیامدهای سوء این اعتقاد اشاره کرده،می فرماید:«کسی که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده و از یاری جستن از خدا در رسیدن به هدف های مطلوب،و مصون ماندن از حوادث ناخوشایند،خود را بی نیاز می پندارد» «فمن صدّقک بهذا فقد

ص:272


1- 1) «حاق»از مادّه«حیق»(بر وزن حیف)به معنای فراگرفتن و برخوردن و نازل شدن و احاطه پیدا کردن است و در مورد نزول عذاب یا تأثیر ضربات شمشیر نیز به کار می رود،چرا که در آن هم،نوعی فراگیری و احاطه وجود دارد.بعضی گفته اند که«حاق»در اصل از مادّه«حقّ»به معنای تحقّق یافتن،گرفته شده است که «قاف»اوّل تبدیل به«واو»و سپس تبدیل به«الف»شده است.

کذّب القرآن،و استغنی عن الاستعانة باللّه فی نیل المحبوب و دفع المکروه).

دیگر اینکه:«تو با این ادّعا می خواهی،کسانی که به دستورت عمل می کنند تو را ستایش کنند،نه پروردگار خود را!زیرا به گمان خود،تو او را به ساعتی که در آن به مقصود می رسد و از زیان بر کنار می ماند،هدایت کرده ای!» (و تبتغی فی قولک للعامل بأمرک أن یولیک الحمد دون ربّه،لأنّک-بزعمک-أنت هدیته إلی السّاعة الّتی نال فیها النّفع،و آمن الضّرّ!!).

این دو نتیجه خطرناک و شرک آلود را که امام علیه السّلام به ادّعای آن منجّم نسبت می دهد به خاطر نکته دقیقی است که در مسأله تفاوت میان حالات نجوم و احکام نجوم-به اعتقاد منجّمان پیشین-نهفته است.

توضیح اینکه:علم نجوم از قدیم ترین ایّام در میان بشر وجود داشته است.شاید کسانی که قبل از تاریخ نیز زندگی می کردند اطّلاعات و آگاهی هایی از نجوم داشتند ولی بعد از تاریخ و ظهور خطّ که علوم«سابقین»از طریق نوشته ها به«لاحقین» رسید و دامنه علم گسترده شد،علم نجوم مانند سایر علوم،به سرعت پیشرفت کرد و نظامات خاصّی که در میان ستارگان آسمان و حرکت سیّارات منظومه شمسی و حرکت گروهی و جمعی ستارگان ثوابت،وجود داشت یکی بعد از دیگری کشف شد و «تقویم»بر اساس حرکت نجوم و ماه و خورشید به وجود آمد.

تقارن پاره ای از حرکات نجومی،با بعضی از حوادث زمینی،کم کم سبب شد که گروهی از منجّمان اعتقاد پیدا کنند که حرکات ستارگان در سرنوشت زمینیان مؤثّر است.این پندار به قدری گسترده شد که تدریجا برای هر انسانی ستاره ای در آسمان قایل شدند و سرنوشت او را به حرکات آن ستاره گره زدند و کم کم علم تازه ای به عنوان علم«احکام نجوم»در کنار علم«احوال نجوم»شکل گرفت.

«احوال نجوم»تنها بر اساس مشاهدات و محاسباتی بود که درباره حرکات

ص:273

ستارگان و طلوع و غروب و اوج و حضیض آنها صورت می گرفت،ولی«احکام نجوم» مجموعه پندارهایی بود که حوادث روی زمین و سرنوشت ساکنان این کره خاکی را، به ستارگان آسمان پیوند می داد.

چیزی نگذشت که بر اساس همین پندارها،گروهی به پرستش ستارگان پرداختند و حلّ مشکلات خود را از آنها می خواستند و برای ستارگان الوهیّت قایل شدند،حتّی زمانی که اسلام ظهور کرد و برق توحید درخشید و پرده های ظلمت شرک را شکافت،باز بقایای این افکار در میان گروهی از منجّمان وجود داشت و بر اساس حرکات نجوم،پیشگویی هایی از حوادث آینده می کردند که یک نمونه آن، همان چیزی است که در خطبه مورد بحث آمده که منجّمی در محضر امیرمؤمنان علی علیه السّلام بر اساس مطالعه کواکب آسمان،پیش بینی کرد که اگر آن حضرت در فلان ساعت مخصوص،به سوی میدان جنگ«نهروان»حرکت کند شکست خواهد خورد و امام علیه السّلام ضمن محکوم ساختن این طرز فکر،برای ابطال عملی آن،در همان ساعت به سوی میدان جنگ حرکت کرد و پیروزی عظیمی به دست آورد.

شرح بیشتر این معنا را به خواست خدا بعد از پایان خطبه در بحث نکات خواهیم آورد.

ص:274

بخش دوم

اشاره

أیّها النّاس،إیّاکم و تعلّم النّجوم،إلاّ ما یهتدی به فی برّ أو بحر،فإنّها تدعو إلی الکهانة،و المنجّم کالکاهن،و الکاهن کالسّاحر،و السّاحر کالکافر!و الکافر فی النّار!سیروا علی اسم اللّه.

ترجمه

ای مردم!از فرا گرفتن علم نجوم(آنچه مربوط به پیشگویی به وسیله ستارگان است)بپرهیزید!جز به آن مقدار که در خشکی،یا دریا به وسیله آن هدایت حاصل می شود،چرا که نجوم به کهانت دعوت می کند و منجّم همچون کاهن است و کاهن همچون ساحر و ساحر همچون کافر است و کافر در آتش دوزخ است!حال که چنین است،به نام خدا به سوی مقصد حرکت کنید.

شرح و تفسیر
از پیشگویی های منجّمان بپرهیزید

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام روی سخن را به عموم مردم متوجّه می کند و درباره فراگیری علم نجوم هشدار می دهد و در واقع حساب«احوال نجوم»را از «احکام نجوم»جدا می فرماید و به پیامدهای سوء آن بخش از نجوم که اساس و پایه ای ندارد،اشاره پرمحتوایی می کند،می فرماید:«ای مردم!از فرا گرفتن علم نجوم(آنچه مربوط به پیشگویی به وسیله ستارگان است)بر حذر باشید!جز به آن مقدار که در خشکی و دریا به وسیله آن هدایت حاصل می شود(و راه خود را از

ص:275

بیراهه باز می یابید)» (أیّها النّاس،إیّاکم و تعلّم النّجوم،إلاّ ما یهتدی به فی برّ أو بحر).

بنابراین،ستاره شناسی و استفاده از وضع ستارگان در آسمان،برای پیدا کردن جادّه ها در دریا و صحرا و همچنین امور دیگری از این قبیل که بر واقعیت های اوضاع ستارگان بنا شده است،نه تنها ممنوع نیست،بلکه گاه جزء علوم «لازم التّعلیم»محسوب می شود،چرا که با نظام جامعه انسانی سر و کار دارد.

قرآن مجید نیز به این موضوع به عنوان یک نعمت مهمّ الهی و یکی از نشانه های توحید اشاره کرده می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ،و به وسیله ستارگان(به هنگام شب)هدایت می شوند.» (1)و در جایی دیگر می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ،او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد،تا در تاریکی های خشکی و دریا به وسیله آنها راهنمایی شوید.ما نشانه ها(ی خود)را برای کسانی که آگاهند بیان داشتیم.» (2)این تعبیرات نشان می دهد که قرآن انسانها را برای فرا گرفتن این بخش از علم نجوم تشویق می کند.آنچه ممنوع است همان چیزی است که به عنوان«احکام نجوم»معروف شده،یعنی از اوضاع کواکب و چگونگی تقارن و تباعد(دوری و نزدیکی)آنها مسایلی را کشف می کنند و پیشگویی هایی نسبت به حال اشخاص، گروهها و جامعه بشری می نمایند که بخشی از آن،کلّی گویی هایی است که هر کس توانایی آن را دارد،بی آن که نگاهی در اوضاع کواکب کرده باشد،یا بیان جزئیّاتی است که با حدس و گمان همراه است و در بسیاری از مواقع خلاف آن ثابت می شود همان گونه که در شأن ورود خطبه بالا،بیان شد.

به همین دلیل امام علیه السّلام در ذیل کلامش می فرماید:«(این که شما را از فراگیری

ص:276


1- 1) سوره نحل،آیه 16.
2- 2) سوره انعام،آیه 97.

علم نجوم نهی کردم به خاطر این است که)نجوم به کهانت دعوت می کند،و منجّم همچون کاهن است،و کاهن همچون ساحر،و ساحر همچون کافر است،و کافر در آتش دوزخ است!(بنابراین به پیشگویی این منجّم که گفت اگر در این ساعت حرکت کنی به مقصود نخواهی رسید،اعتناء نکنید)و به نام خدا به سوی مقصد حرکت کنید!» (فإنّها تدعو إلی الکهانة،و المنجّم کالکاهن،و الکاهن کالسّاحر،و السّاحر کالکافر!و الکافر فی النّار!سیروا علی اسم اللّه.

منظور از«کهانت»خبر دادن از امور پنهانی و پیشگویی درباره مسایل آینده و ادّعای آگاهی بر اسرار پنهان است و در لغت عرب«کاهن»به کسی گفته می شود که مدّعی این امور باشد،و در عصر جاهلیّت افرادی بودند که چنین ادعاهایی را داشتند،مانند«شقّ»و«سطیح»و در میان کاهنان معمول بود که سخنان باطل و بی اساس خود را با سجع و قافیه می آمیختند و با الفاظی جذّاب و پر طمطراق ادا می کردند تا در دلها مؤثّرتر واقع شود و اگر می بینیم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را،مشرکان ناآگاه عرب،«کاهن»می خواندند،به خاطر این بود که از طریق وحی پیشگویی می کرد،به علاوه،آیات قرآن را که در نهایت فصاحت و بلاغت بود،بر آنها تلاوت می فرمود و چون آنها نمی خواستند«حقیقت را ببینند،ره افسانه می زدند.» بنابراین،علم نجوم(منظور علم احکام نجوم است)سر از کهانت در می آورد و کارهای کاهنان،شباهت زیادی به ساحران دارد،چرا که هر دو از طریق نیرنگ و تقلّب،به اغفال مردم ساده اندیش،دست می زنند و ساحر همچون کافر است،چرا که بر خدا توکّل نمی کند و تکیه گاه او امور دیگری است.خدا را عملا منشأ تأثیر در سرنوشت خود نمی داند،بلکه تأثیر را در امور دیگری که سحر و جادو است،می طلبد و سرنوشت همه این منحرفان آتش دوزخ است.

ص:277

نکته ها
1-علم نجوم چیست؟و چه بخشی از آن ممنوع است؟

نخستین سؤالی که در اینجا پیش می آید این است:منظور از«علم نجوم»که در این خطبه شریفه،مورد نکوهش شدید امیرمؤمنان علی علیه السّلام قرار گرفته و در نهایت، معادل با کفر شمرده شده و مردم از آن نهی شدید شده اند،چیست؟ به یقین منظور از آن،علم به«احوال نجوم»و حرکات و نزدیکی و دوری آنها از یکدیگر و آگاهی بر اوضاع و احوال آنها نیست.زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد حرکات نجوم و اوضاع آنها در آسمان ها از آیات الهی شمرده شده و مردم برای بهره گیری از آنها جهت پیدا کردن راهها در شب های ظلمانی،در دریا و صحرا تشویق شده اند و در ذیل همین خطبه نیز،اشاره کوتاهی به این مسأله شده است.

اصولا آگاهی بر اسرار عالم آفرینش و تفکّر در خلقت آسمانها و زمین،چیزی نیست که مورد مذمّت قرار گیرد،بلکه یکی از برنامه های«اولی الالباب»و صاحبان خرد و اندیشه است (إنّ فی خلق السّموات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار لآیات الأولی الألباب 1.

بنابراین،آنچه با آن شدّت،مورد نهی و مذمّت قرار گرفته حتما چیز دیگر است و آن عبارت است از:«علم به احکام نجوم».یعنی مجموعه پندارها و خیالاتی که زندگی و سرنوشت انسانها را در این کره خاکی با اوضاع و احوال ستارگان پیوند می داد و بوسیله اوضاع فلکی پیشگویی هایی نسبت به آینده،نه تنها در مسایل عمومی و اجتماعی،بلکه در مسایل شخصی و جزیی داشتند،به همین دلیل «سلاطین»و شاهان غالبا در دربار خود،برای دستیابی به حوادث آینده،«منجّمانی» استخدام می کردند و بسیاری از آنها اوضاع کواکب را،مطابق آنچه میل سلطان بود

ص:278

پیش بینی می نمودند و حتّی تا این اواخر در تقویم ها،هنگامی که منجّمان سنّتی، می خواستند اوضاع کواکب را پیش بینی کنند،نخستین پیش بینی آنها این بود که:

«اوضاع کواکب دلالت دارد بر سلامتی ذات اقدس ملوکانه،قدر قدرت و قوی شوکت» سپس به ذک کلّیاتی می پرداختند که بدون مطالعه اوضاع کواکب نیز برای همه قابل پیش بینی بود،مانند:«از دست رفتن بعضی از بزرگان،اختلاف در بعضی از اصقاع عالم و گرانی بعضی از اشیا،آفت در بعضی از اشجار،سرد شدن هوا در زمستان و گرم شدن آن در تابستان،عزّت لحوم و دسوم در زمستان»و امثال آن.البتّه گاه انگشت روی موارد جزیی می گذاشتند که در پاره ای از مواقع درست از آب در می آمد و در پاره ای از مواقع غلط.

آنچه در روایات اسلامی و در خطبه بالا از آن نهی شده،همین پیشگویی ها و ارتباطات است.

2-چرا در ردیف کفر؟

اکنون سؤال دیگری پیش می آید و آن اینکه درست است که پندار ارتباط میان زندگی ما و ستارگان اساس و پایه ای ندارد و بر هیچ منطقی استوار نیست،ولی آن همه مذمّت و قراردادن آن در ردیف کفر،از کجا سرچشمه می گیرد؟ برای روشن شدن پاسخ این سؤال،باید به این نکته توجّه داشت که طرفداران نظریه ارتباط به چند گروه تقسیم می شدند:

1-کسانی که اعتقاد به ازلیّت و الوهیّت ستارگان داشتند و آنها را مؤثّر در عالم هستی و حیات بشر و حوادث زمینی می دانستند.

2-آنها که معتقد بودند ستارگان موجوداتی مدیر و مدبّر عالم هستی هستند،هر

ص:279

چند این کار به«اذن اللّه»و نه از روی استقلال،صورت می گیرد.

3-کسانی که معتقد بودند آنها تأثیرات طبیعی در کره زمین دارند و همانگونه که حرارت آفتاب سبب رویش درختان و برگ و بار آنها می شود،اوضاع کواکب نیز تأثیراتی در سایر شؤون زندگی بشر دارد که قسمتی از آن برای ما کشف شده و بخشی در پرده ابهام است.

4-گروه دیگری معتقد بودند که آنها تأثیری در زندگی بشر ندارند،ولی می توانند از حوادث حال و گذشته خبر دهند و به تعبیر دیگر:آنها امارات و نشانه هایی بر حوادثند نه علل و اسباب.

گروه اوّل بی شکّ،در زمره کفّارند حتّی اگر اعتقاد به خدا نیز داشته باشند، چرا که آنها مشرکند و غیر از خداوند متعال،قایل به الوهیّت کواکب آسمان نیز می باشند.

گروه دوم،گر چه در زمره کفّار نیستند،ولی از دو نظر در اشتباهند،نخست اینکه:ادّعای آنها بر تأثیر کواکب در زندگی انسانها سخنی است بدون دلیل،و قولی است بدون علم و ادّعایی است بدون مدرک.

دیگر اینکه:این سخن مخالف ظواهر آیات قرآن و روایات قطعی اسلامی است که هیچ یک از این آثار-مخصوصا شعور و حیات و تدبیر آفرینش را-به آنها نسبت نمی دهد،بلکه آفرینش و مرگ و رزق و تدبیر عالم را به خداوند متعال نسبت می دهد و اگر سخنی از اجرام سماوی و نجوم و خورشید و ماه می گوید،تنها به این عنوان است که آنها آیات و نشانه های حق است.اگر واقعا آنها دارای علم و حیات و قدرت و تدبیر و تصرّف در عالم بودند،حد اقّل می بایست اشاره ای به آن در این همه آیات و روایات می شد.آری آنها مسخّر فرمان حقّ اند و هر کدام وظیفه خاص خود را انجام می دهند،خورشید نور افشانی می کند،ماه چراغ شب های تاریک است و...

ص:280

گروه سوم،که معتقدند کواکب آسمان از طریق آثار طبیعی در اوضاع زمین تأثیر دارند،به یقین این سخنی بر خلاف واقع نیست و امّا محدوده این تأثیر کجا است؟و تا چه حدّ است؟دقیقا بر ما روشن نیست.ما می دانیم تابش خورشید در همه چیز مؤثّر است،کره ماه در جزر و مدّ تأثیر دارد،نور ستارگان نیز بی اثر نیست،امّا آیا اینها در حوادث زندگی ما نیز مؤثرند یا نه؟آیا مثلا آتشفشان های خورشید در هیجانات فکری انسانها که در روی زمین زندگی می کنند و در نتیجه در بروز جنگ ها و نزاع ها مؤثّر است یا نه؟و مسایلی دیگر از این قبیل،آنها بر ما پوشیده است و حکم قطعی در این باره،از قبیل قول به غیر علم است و سخن بدون دلیل،بنابراین چنین سخنی شرعا مجاز نیست،مگر این که با دلایل علمی و قطعی،این تأثیرات و مانند آن ثابت شود.

به تعبیری دیگر:آنچه از تأثیرات طبیعی اوضاع فلکی در زمین و زندگی انسانها ثابت شده اخبار از آن مانعی ندارد و آنچه مشکوک است تنها به صورت احتمال می توان از آنها سخن گفت و حکم قطعی جایز نیست و در هر حال اعتقاد به چنین تأثیری به صورت اجمالی نه کفر است و نه خلاف شرع و روایات نهی از فراگرفتن علم نجوم،هرگز ناظر به آن نیست و منجّمین پیشین نیز،در احکامشان ناظر به این امور نبودند.

از کلمات منجّمین پیشین استفاده می شود که آنها برای ستارگان طبایعی قایل بودند،بعضی دارای طبیعت گرم،بعضی دارای طبیعت سرد و مانند اینها.بی شک قایل شدن به وجود این طبایع برای ستارگان ناشی از استحسانات و پندارها بود ولی بر اساس آن احکامی صادر می کردند و می گفتند چون در این ماه،فلان ستاره، با فلان ستاره نزدیک شده و طبیعت این دو،چنین اقتضاء می کند،پس فلان حوادث در روی زمین هماهنگ با آن طبایع،ظهور و بروز خواهد کرد که چون بر پایه پندار و استحسان بود،به هیچ وجه نمی توانست دلیلی بر حکم قطعی در این امور

ص:281

شود و شاید به همین دلیل«منجّمین اسلامی»در غالب این موارد تکیه بر احتمال می کردند و می گفتند:«احتمال بروز چنین حوادثی وجود دارد.» گروه چهارم،که حالات کواکب و ستارگان را نشانه ها و علاماتی برای حوادث آینده می دانستند،یا این که می گفتند سنّت الهی بر این جاری شده که به هنگام ظهور کیفیّات فلکی و تغییرات ستارگان،فلان حادثه در کره زمین رخ دهد بی آن که قایل به تأثیر یا الوهیّت و ربوبیّت برای کواکب آسمان باشند،اعتقادشان موجب کفر نبود،امّا چون سخنی بدون دلیل و قولی بدون علم داشتند و بر استنباطهای ظنّی یا وهمی تکیه می کردند،کارشان حرام بود،زیرا می دانیم در اسلام هر سخنی که بدون علم و یقین و بدون حجّت شرعیّه از انسان صادر شود،حرام و گناه است.قرآن مجید می فرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» ،از آنچه علم به آن نداری پیروی نکن. (1)»و نیز به عنوان نکوهش می فرماید: «أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛آیا درباره خدا چیزی می گویید که نمی دانید.» (2)در جای دیگر درباره گروهی از کفّار می فرماید: «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ، آنها هرگز به این سخنی که می گویند علم ندارند تنها از گمان(بی پایه)پیروی می کنند و گمان،هرگز انسان را از حقّ بی نیاز نمی کند (3)».

از سوی دیگر می دانیم علم غیب،مخصوص به خدا است،او است که می داند هر کسی سرانجام به سوی کدام مسیر حرکت می کند و آینده او چگونه است،در چه زمان و زمینی از جهان چشم می پوشد و در جوامع انسانی چه حوادثی روی می دهد.

البتّه«اولیاء اللّه»با تعلیم الهی به قسمتی از این امور آگاهی دارند،ولی از بعضی حوادث مانند«قیام قیامت»یا«ظهور مصلح جهانی»آگاه نیستند،ولی غیر از معصومین علیهم السّلام هر کس ادّعای علم غیب کند قابل قبول نیست،خواه این ادّعا از

ص:282


1- 1) سوره اسراء،آیه 36.
2- 2) سوره یونس،آیه 68.
3- 3) سوره نجم آیه 28.

طریق علم نجوم باشد یا ارتباط با ارواح یا اخبار جنّ و یا غیر آنها.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن می شود که چرا امام علیه السّلام در این خطبه شریفه،علم نجوم را سرچشمه کهانت و منجّم را به منزله کاهن و کاهن را بمنزله ساحر و ساحر را همانند کافر شمرده است و نیز روشن می شود چگونه تصدیق منجّمان سبب تکذیب قرآن است و چگونه تکیه بر سخن آنان سبب بی نیاز شمردن خویشتن از توکّل بر خدا و استعانت به ذات پاک او است.

در واقع سخن امام علیه السّلام ناظر به گروههای مختلفی از منجّمان است که یا اعتقاد به تأثیر استقلالی نجوم داشتند،یا به دلالت و حکایت اوضاع نجوم،از حوادث زمین معتقد بودند و یا مانند آن.

اسلام بر این بخش از علم نجوم،که پایه و مایه ای نداشت و متّکی بر اوهام و پندارها بود،خط بطلان کشید،ولی علم نجوم به معنای:«آگاهی بر آثار و اسرار ستارگان»را محترم شمرد و مسلمانان را به فراگیری آن دعوت کرد.

3-چگونگی پیدایش پیش گویی های نجومی

در اینکه انگیزه پیدایش علم نجوم به معنای خرافی آن-نه به معنای علمی آن- چه بوده؟دقیقا روشن نیست،ولی اموری را می توان به عنوان احتمال قابل ملاحظه،در این مسأله مؤثّر دانست:

1-تقارن اتّفاقی بعضی از حوادث زمینی با اوضاع فلکی.

2-استحسانات و تخیّلاتی که در بسیاری از مسایل اجتماعی پایه تحلیل ها قرار می گیرند.

3-اصرار بشر-مخصوصا سلاطین و صاحبان قدرت-برای دانستن حوادث آینده و آن چه مربوط به آنها بود.

ص:283

4-استفاده از آن برای توجیه مکتب جبر،به این گونه که بگویند:حوادث زندگی ما،معلول اوضاع افلاک است،چه بخواهیم یا نخواهیم این حوادث صورت می گیرد.

5-توجیه مسایل سیاسی مورد نظر،از طریق اینکه اوضاع افلاک چنین دلالت می کند و کسی نمی تواند با آن مقابله نماید،برای کوبیدن افکار مخالفان سیاسی.

در اینجا سؤال دیگری مطرح است و آن اینکه در بعضی از روایات اسلامی درباره پرهیز از عقد ازدواج در هنگامی که قمر در عقرب است(ماه مقابل صورت فلکی عقرب قرار گرفته است)دستوراتی وارد شده،آیا این دلیل بر آن نیست که اوضاع افلاک در زندگی انسانها تأثیر طبیعی دارد؟ پاسخ این سؤال،چندان پیچیده نیست.زیرا ما تأثیر طبیعی اوضاع فلکی را در زندگی انسانها انکار نکردیم،چرا که تمام اجزای جهان،یک واحد به هم پیوسته است و در یکدیگر تأثیر دارد.آنچه ما گفتیم این بود که اثبات تأثیر طبیعی اوضاع افلاک در زندگی انسانها در هر مورد و بدون استثنا،نیاز به دلیل و برهان دارد و با خیال و پندار و استحسان نمی توان چیزی را اثبات کرد،حال اگر از طریق معصومین علیهم السّلام مطلبی در این زمینه ثابت شود،به همان مقدار که ثابت شده قابل قبول و مورد پذیرش است.

بنابراین روایات«قمر در عقرب»ناقض بحث های بالا نیست.

ص:284

خطبۀ 80: پس از جنگ جمل در نکوهش زنان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام بعد فراغه من حرب الجمل،فی ذمّ النساء ببیان نقصهنّ

(1)

یکی از خطبه های امام است که پس از جنگ«جمل»در نکوهش(بعضی از)زنان ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در شرح سند خطبه آمده است،علی علیه السّلام این خطبه را بعد از جنگ

ص:285


1- 1) سند خطبه:معروف این است که این خطبه،بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام بعد از تصرّف«مصر»از طرف«عمرو عاص»و شهادت«محمّد بن ابی بکر»نوشته است.در آن نامه،از حوادث دردناکی که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روی داد سخن می گوید،امام دستور داد آن نامه را برای مردم بخوانند تا مردم در جریان امور قرار بگیرند و وسوسه های شیطان در آنها مؤثّر نیفتد و بعید نیست که امام علیه السّلام این خطبه را بیش از یک بار گفته باشد نخست بعد از جنگ جمل که عایشه یکی از سردمداران آن فتنه بزرگ بود ایراد فرمود.سپس در ضمن نامه طولانی،آن را تکرار کرد. «ابن جوزی»می گوید:علمای سیره نقل کرده اند که چون علی علیه السّلام از جنگ جمل فراغت پیدا کرد در «بصره»منبر رفت و این خطبه را ایراد فرمود و در واقع اشاره به انگیزه های جنگ جمل و خلافکاری های عایشه فرموده است(البته آنچه را ابن جوزی آورد و با آنچه سیّد رضی نقل کرده تفاوت هایی دارد). از جمله کسانی که پیش از«سیّد رضی رحمه اللّه»این خطبه را نقل کرده اند«ابوطالب مکّی»در«قوّة القلوب»و مرحوم«شیخ کلینی»در جلد پنجم«فروع کافی»و«ابراهیم بن هلال ثقفی»در«الغارات»و«ابن قتیبه»در «الامامة و السیاسة»و«طبری»در«المسترشد»(البتّه با تفاوت هایی)(اقتباس از مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 86).

«جمل»و شکست سپاه«عایشه»در«بصره»ایراد فرمود و در آن به مذمّت زنان پرداخته که به یقین،منظور زنانی است همانند آتش افروز جنگ جمل و کسانی که از گفته های آنها پیروی می کنند.

امام علیه السّلام این گونه افراد را به سبب کمبودهایی که دارند و به خاطر همان کمبودها دست به کارهای خلافی می زنند،نکوهش می کند و مؤمنان را از القائات سوء آنان بر حذر می دارد.

ص:286

معاشر النّاس،إنّ النّساء نواقص الإیمان،نواقص الحظوظ،نواقص العقول:فأمّا نقصان إیمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاة و الصّیام فی أیّام حیضهنّ،و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرّجل الواحد،و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الإنصاف من مواریث الرّجال.فاتّقوا شرار النّساء،و کونوا من خیارهنّ علی حذر،و لا تطیعوهنّ فی المعروف حتّی لا یطمعن فی المنکر.

ترجمه

ای مردم!زنان از نظر ایمان و بهره اقتصادی و موهبت عقل،کاستی هایی دارند، امّا کاستی ایمان آنها،به دلیل آن است که از نماز و روزه در ایّام عادت باز می مانند، و گواه کاستی عقول آنان این است که شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت یک مرد است،و امّا کاستی بهره اقتصادی آنها دلیلش این است که سهم ارث آنان،نصف سهم مردان است.حال که چنین است از زنان بد بپرهیزید و مراقب نیکان آنها باشید و در اعمال نیک(به صورت اطاعت بی قید و شرط)از آنان اطاعت نکنید،تا در اعمال بد،از شما انتظار پیروی نداشته باشند.

ص:287

شرح و تفسیر

موقعیّت زنان در جوامع بشری

در تفسیر این خطبه،میان شارحان نهج البلاغه به ویژه شارحان معاصر گفتگو بسیار است،به همین،دلیل لازم می دانیم مقدّمه ای برای روشن شدن بحث های این خطبه ذکر کنیم.در طول تاریخ در مورد شخصیّت زن بسیار گفتگو شده و افراط و تفریطهایی در نحوه قضاوت پیرامون آنها صورت گرفته،گاه او را از مقام انسان پایین کشیده و یا در شخصیّت انسانی او تردید کردند!و گاه او را به اوج برده و به عنوان جنس برتر معرّفی نمودند و زن سالاری را در جامعه بشریت پیشنهاد کرده اند! می توان گفت این افراط و تفریطها عکس العمل یکدیگر است.

در جوامع امروز،به ویژه جوامع غربی یا آنها که راه غرب را در دموکراسی می پیمایند نیز،سخن در این زمینه بسیار است،سیاستمداران خود را نیازمند آرای زنان می داند،چرا که زن و مرد در انتخابات یکسان عمل می کنند و سرمایه داران خود را نیازمند به کار زنان می بینند به خصوص اینکه غالبا توقّع آنها از نظر دستمزد و امتیازات دیگر از مردان کمتر است.دستگاههای عظیم تبلیغاتی نیز که بخش مهمی از سیاستهای تبلیغاتی و اقتصادی را تشکیل می دهد،خود را به زنان نیازمند می بینند.

این جهات سبب شده که در سخن،دفاع زیادی از حقوق آنها شود و شخصیّت آنها را تا آنجا که می توانند بالا ببرند،ولی در عمل خبری نیست و زنان امروز گرفتار انواع محرومیت ها هستند که درگذشته نیز با آن دست به گریبان بودند.همین امر در تفسیر متون مذهبی نیز مؤثّر واقع شده است و گروهی که از حقوق زن به صورت شعارگونه و ریاکارانه دفاع می کنند،این متون را طوری تفسیر می کنند که باب طبع اکثریت زنان باشد و تمایلات آنها را-هر چند به صورت کاذب-اشباع کند.

ص:288

خطبه بالا و جملات معدود دیگری که در«نهج البلاغه»شبیه آن است،از این گفتگوها و تفسیرهای مختلف بر کنار نمانده،گاه در سند آن تردید شده و گاه در تفسیر متن آن بحث کرده اند که مبادا کمترین گرد و غبار نقص،بر دامان زنان بنشیند و بعضی نیز راه تفریط را پیموده و زنان را مجموعه ای از نقص و کاستی نشان داده اند.

ولی در این میان،دو چیز را نمی توان انکار کرد،نخست اینکه:این خطبه بعد از جنگ«جمل»وارد شده و می دانیم میدان دار اصلی آن جنگ،همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به نام«عایشه»بود که به تحریک«طلحه»و«زبیر»به شکل بی سابقه ای در میدان جنگ وارد شد و خون های زیادی از بی گناهان و یا ناآگاهان به زمین ریخت که بعضی عدد کشته شدگان را بالغ بر هفده هزار نفر می دانند.درست است که بعد از شکست لشکریان«عایشه»و«طلحه»و«زبیر»،آن زن،اظهار ندامت کرد و امیرمؤمنان علی علیه السّلام نیز به خاطر احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را به مدینه بازگرداند،ولی آثار نامطلوب این جنگ برای همیشه در تاریخ اسلام باقی ماند.

دیگر اینکه:ما در بسیاری از آیات قرآن حتی مذمّتی از نوع بشر می بینیم: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» ؛به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده!هنگامی که بدی به او رسد،بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد بخل می ورزد و مانع دیگران می شود. (1)

و در جای دیگر می خوانیم: «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ؛انسان به یقین بسیار ظالم و جاهل بود (2).

و در جای دیگر او را،«کفور مبین»(کفران کننده آشکار)نامیده است: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ» . (3)

ص:289


1- 1) سوره معارج،آیات 19-21.
2- 2) سوره احزاب،آیه 72.
3- 3) سوره زخرف،آیه 15.

و در جای دیگر از انسان به عنوان موجودی که هر گاه به نعمت می رسد طغیان می کند،یاد شده: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» (1)...و مانند آن.

بی شک،انسان در طبیعتش نه«کفور مبین»است نه«ظلوم و جهول»و نه طغیانگر،بلکه ظاهر این است که این بحثها درباره انسانهایی است که تحت تربیت رهبران الهی قرار نگرفته اند و به صورت گیاهان خودرو،درآمده اند.نه راهنمایی و نه بیدارگری دارند و در میان هوس ها غوطه ورند.

به همین دلیل در قرآن از مقام انسان با تقوا و مطیع فرمان الهی،مدح و تمجید فراوان شده و اصولا بنی آدم به عنوان گل سر سبد جهان آفرینش معرّفی گردیده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» (2).

در مورد جنس زن نیز مطلب همین گونه است،در میان زنان افراد شایسته ای داریم که حتّی در میان مردان مانند آنها کم است و به عکس،زنان بسیار منحرفی داریم که سرچشمه بسیاری از نابسامانی های جامعه بشری هستند.

با توجّه به این مقدّمه،به شرح و تفسیر خطبه می پردازیم و در پایان به نکاتی نیز در همین ارتباط خواهیم پرداخت.همانگونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام این خطبه را در جنگ«جمل»به عنوان هشدار به همه مسلمانان بیان می کند تا در آینده گرفتار چنین حوادث دردناکی نشوند.

نخست می فرماید:«ای مردم!زنان از نظر ایمان و بهره(اقتصادی)و موهبت عقل کاستی هایی دارند» معاشر النّاس!إنّ النّساء نواقص الإیمان،نواقص الحظوظ، نواقص العقول .

سپس به ذکر دلیل برای این سه کاستی پرداخته،چنین ادامه می دهد:«امّا

ص:290


1- 1) سوره علق،آیات 6-7.
2- 2) سوره اسراء آیه،70.

کاستی ایمان آنها،به دلیل آن است که از نماز و روزه در ایّام عادت باز می مانند،و گواه کاستی عقول آنها این است که شهادت دو نفر از آنان،همچون شهادت یک مرد است،و امّا کاستی بهره(اقتصادی)آنها دلیلش این است که سهم ارث آنان،نصف سهم مردان است» و أمّا نقصان إیمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاة و الصّیام فی أیّام حیضهنّ،و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرّجل الواحد،و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الانصاف من مواریث الرّجال .

شک نیست که این کاستی های سه گانه هر کدام دلیلی دارد اگر خداوند نماز و روزه را در حالت عادت ماهانه از زنان برداشته به دلیل این است که اوّلا:زمان عادت،حالت بیمارگونه ای برای زنان پیدا می شود،که نیاز به استراحت بیشتر دارد.

ثانیا:وضع آنها متناسب عبادت و نیایش نیست.و اگر شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است به خاطر آن است که عواطف بر آنان غلبه دارد،و ای بسا تحت تأثیر عواطف واقع شوند و به نفع کسی و به زیان دیگری شهادت دهند و اگر سهم ارث آنها نیمی از سهم مردان است،اوّلا:این تنها در مورد فرزندان و همسرها است،در حالی که در مورد پدر و مادر در بسیاری از موارد ارث آنها یکی است و همچنین در مورد خواهران و برادران و فرزندان آنها در بعضی از موارد ارث.به تعبیر دیگر:زن به عنوان مادر یا خواهر در بسیاری از موارد سهم مساوی با مردان دارد.ثانیا:نفقات زندگی همه بر دوش مردان است و زن نه تنها نفقه فرزندان را نمی پردازد،بلکه شوهر باید نفقه او را بپردازد،هر چند از طریق ارث یا طرق دیگری،مال فراوانی به دست آورد.

بنابراین،تمام این تفاوت ها که در اسلام وارد شده حساب شده می باشد،امّا یک نکته را نمی توان انکار کرد که به هر حال زن و مرد از تمام جهات یکسان نیستند و آنهایی که شعار مساوات یا احیانا شعار برتری زن را بر مرد سر می دهند،خودشان

ص:291

در عمل طور دیگری رفتار می کنند.هیچ رئیس جمهوری را-که شعار مساوات می دهد-پیدا نمی کنیم که وزیران خود را به طور مساوی از میان زنان و مردان انتخاب کند و همچنین مدیران کلّ در تقسیم پست های معاونت،معمولا چنین برنامه ای را ندارند،حتّی در کشورهای غربی و کشورهای لائیک و غیر مذهبی! آنچه به حق و به صداقت و واقع بینی نزدیکتر است و از ریاکاری و تظاهر دور، این است که:ما این دو جنس را با تمام شایستگی های خدادادشان،به خوبی بشناسیم و عدالت را در میان آنها برقرار سازیم تا هر یک از آن دو،بتوانند استعداد خدادادشان را شکوفا کنند و از نیروهای خلاّقی که بالقوّه در وجود آنها است هم خودشان و هم جامعه بهره بگیرند.این بهترین تعبیری است که می توان در این زمینه داشت و در بحث نکات به خواست خدا شرح بیشتری خواهیم داد.

در پایان این خطبه امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری کوتاه می فرماید:«حال که چنین است از زنان بد بپرهیزید،و مراقب نیکان آنها نیز باشید!» فاتّقوا شرار النّساء،و کونوا من خیارهنّ علی حذر .

سپس می افزاید:«در اعمال نیک(به صورت اطاعت و تسلیم بی قید و شرط)از آنان اطاعت نکنید تا در اعمال بد انتظار پیروی از شما نداشته باشند!» و لا تطیعوهنّ فی المعروف حتّی لا یطمعن فی المنکر .

بدیهی است عدم اطاعت از آنها در معروف(کار نیک)به این معنا نیست که اگر آنها دعوت به امور معروفی،همچون نماز و روزه و عدالت و احسان کردند شما با آنها مخالفت کنید،بلکه منظور این است که قبول پیشنهاد آنها نباید به صورت تسلیم بی قید و شرط در برابر آنان باشد و به تعبیر دیگر:«معروف»را به خاطر معروف بودنش انجام دهید،نه به خاطر تسلیم بی قید و شرط در برابر همسرتان.مبادا آنها جسور شوند و احیانا انتظار داشته باشند،تسلیم خواسته های ناپسند آنها شوید.

ص:292

گر چه عبارت«نهج البلاغه»در اینجا مخصوص همسران نیست و زنان را به صورت مطلق عنوان می کند،ولی پیدا است که این گونه مسایل معمولا در بین همسران اتفاق می افتد.بنابراین،آنچه در این خطبه آمده،با آیات وجوب امر به معروف و نهی از منکر و لزوم پذیرش آن که شامل هر مرد و زن می شود،منافات ندارد،چرا که منظور خطبه این نیست که معروف را ترک گویند،بلکه منظور این است که عمل شما شکل اطاعت بی قید و شرط نداشته باشد،مثل اینکه به او بگوید:من هم این کار را در نظر داشته ام که انجام دهم(در صورتی که در واقع چنین نیّتی را داشته است)و یا اینکه اگر کاری است که تأخیرش مانعی ندارد کمی تأخیر بیندازد و فاصله شود تا همسرش احساس نکند که شوهرش تابع بی قید و شرط او است.

ولی به هر حال،زنان با ایمان و آگاه و هوشیار و متعهّد،به یقین از این حکم مستثنا هستند،زنانی که رضای آنها رضای خدا و سخط آنها سخط خداست، همچون فاطمه زهرا علیها السّلام که فرمان او جز خیر و صلاح و تحصیل رضا و قرب پروردگار نخواهد بود.

این نکته نیز روشن است که می گوید:«از خوبان آنها بر حذر باشید!»خوب نسبی است،نه خوب مطلق،چرا که خوبان مطلق،نه تنها نباید از آنها بر حذر بود،بلکه باید از پیشنهادهای آنها استقبال کرد و صحبت آنها را غنیمت شمرد.

به همین دلیل در تاریخ اسلام مردان برجسته ای را می بینیم که به پیشنهادهای همسران شایسته خود اهمیت می دادند.

به همین دلیل،در بعضی از آیات قرآن می بینیم که برای مشورت با زنان،ها قایل شده و آن را کار پسندیده ای معرفی می کند.در مورد باز گرفتن کودک از شیر در سوره بقره می خوانیم: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما» ؛ هر گاه پدر و مادر،بخواهند با رضایت هر دو و مشورت و توافق،کودک را قبل از دو سال از شیر باز گیرند،گناهی بر آنها نیست.» (1)

ص:293


1- 1) سوره بقره،آیه 233.
نکته ها
1-تفاوتها و یکسانی های زنان و مردان
اشاره

همواره در میان دانشمندان بر سر این موضوع جرّ و بحث وجود داشته که آیا زن و مرد واقعا از نظر آفرینش و جنبه های حقوقی یکسانند یا متفاوتند و غالبا عقیده بر این بوده که از نظر ساختمان جسمانی و جنبه های عاطفی و عقلانی تفاوتهایی در میان آنها وجود دارد.بی آنکه این تفاوتها از شخصیّت زن بکاهد و یا بر شخصیّت مرد بیفزاید،ولی بی شک این تفاوت می تواند سبب تفاوت مسئولیت های آنها در اجتماع شود.

از نظر اجتماعی،بسیاری معتقد به مردسالاری بودند که این تفکّر افراطی سبب شده گروهی راه مخالف آن را در پیش گیرند و معتقد به زن سالاری شوند.جمعی نیز این هر دو روش را نفی کرده و روش منطقی انسان سالاری را برگزیده اند.

آنچه از منابع اسلامی و منطق عقل،در این زمینه استفاده می شود این است که شخصیّت انسان دارای سه بعد است:

1-بعد انسانی و الهی.

2-بعد علمی و فرهنگی.

3-بعد اقتصادی.

در بعد اوّل

که عمده ترین ارزش های انسانی در آن مطرح است،فرقی میان مرد و زن نیست،هر دو در پیشگاه خدا یکسانند و هر دو در پیشگاه خدا یکسانند و هر دو می توانند راه قرب الی اللّه را تا بی نهایت ادامه دهند و به تعبیر دیگر،راه تکامل برای هر دو به طور یکسان گشوده است.

لذا خطابات قرآنی در این زمینه شامل هر دو،به طور مساوی است.

در یک جا می خوانیم: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد،

ص:294

خواه مرد باشد یا زن،در حالی که مؤمن است،او را به حیاتی پاک زنده می داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند،خواهیم داد. (1)

در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ» «أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» ،به یقین مردان و زنان مسلمان،مردان با ایمان و زنان با ایمان،مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا،مردان راستگو و زنان راستگو...خداوند برای همه آنها مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است». (2)

آیه شریفه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (3)نیز معیار را قرب به پروردگار قرار می دهد،از هر کس که باشد بی آنکه جنسیّت مرد و زن،در آن دخیل باشد.

و همچنین آیات دیگر که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

در روایات اسلامی نیز این حقیقت به خوبی نمایان است.در حدیثی که«مرحوم کلینی»در کتاب«کافی»آورده،می خوانیم:«خواهر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خدمتش رسید،هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را دید بسیار شاد شد و ملحفه(روانداز)خود را برای او گسترد و او را بر آن نشاند،سپس با وی گرم صحبت شد هنگامی که او از خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بیرون رفت،برادرش آمد(این خواهر و برادر فرزندان حلیمه سعدیه بودند که مادر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود)ولی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن احتراماتی را که برای خواهرش قایل شد،برای او قایل نشد(هر چند به او نیز محبّت کرد).

بعضی سؤال کردند که ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!احترامی را که به خواهر گذاشتی به برادر نگذاشتی با اینکه او مرد است؟!پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

«لأنّها کانت أبرّ بوالدیها منه ، این به خاطر آن است که آن خواهر نسبت به پدر و مادرش از آن برادر نیکوکارتر بود» (4).

ص:295


1- 1) سوره نحل،آیه 97.
2- 2) سوره احزاب،آیه 35.
3- 3) سوره حجرات،آیه 13.
4- 4) کافی،جلد 2،صفحه 161.

جالب اینکه اصحاب روی امتیاز مرد بودن تکیه کردند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نه تنها آن را امتیاز نشمرد،بلکه خواهرش را به خاطر ارزشهای الهی انسانی بر او مقدّم شمرد.

داستان«نسیبه»و شجاعت او در میدان«احد»که بدون توجّه به خطرات برای رزمندگان لشکر اسلام،آب می آورد و حتّی هنگامی که به او حمله کردند،دفاع جانانه ای در برابر لشکر نمود تا آنجا که سیزده زخم بر تن او وارد شد و سرانجام در «یمامه»در جنگ با«مسیلمه»شهید گشت،معروف است.در حدیث آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز«احد»درباره او فرمود:

«لمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من مقام فلان و فلان ،مقام این زن،امروز از مقام فلان و فلان(بعضی از افراد سرشناس لشکر)برتر است» (1).

داستان«شطیطه نیشابوری»معروف است،آن هنگام که«محمّد بن علی نیشابوری»اموال فراوان و هدایایی برای امام موسی بن جعفر علیه السّلام از سوی مردم نیشابور با خود خدمت آن حضرت آورد،امام علیه السّلام از میان 30 هزار دینار و 50 هزار درهم و قطعه ای لباس،تنها یک درهم و قطعه پارچه ای را که متعلّق به زن با ایمانی به نام«شطیطه»بود،پذیرفت و بقیه را بازپس فرستاد! (2)از این حدیث به خوبی روشن می شود که ارزش انسانی بین زن و مرد تفاوتی ندارد.از این رو،گاهی زنان در این امر بر مردان پیشی می گیرند.

امّا در بعد علمی و فرهنگی:

در این قسمت نیز،فرقی میان زن و مرد وجود ندارد،یعنی راه فراگیری علم و دانش به روی هر دو،یکسان باز است و حدیث معروف

«طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة» (3)دلیل این مدّعاست(حتّی اگر کلمه«مسلمه»نیز جزء حدیث

ص:296


1- 1) سفینة البحار،مادّه«نسب».
2- 2) بحار الانوار،جلد 48،صفحه 73.
3- 3) روایت «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة» را«مرحوم علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»از کتاب«عوالی اللئالی»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است و همچنین در«میزان الحکمة»از کتاب«مجموعه ورّام»نقل شده است.

نباشد،زیرا مسلم در اینجا به معنای نوع انسان است همانگونه که در بعضی از روایات چنین است)بنابراین هیچ محدودیتی از نظر اسلامی،در هیچ مرحله ای از فراگیری علوم،برای زنان وجود ندارد و آنها می توانند تمام مدارج کمال را از این نظر طیّ کنند.در تاریخ اسلام نیز به شخصیت های بزرگ و با فضیلتی از جنس زنان برخورد می کنیم که در کتب حدیث،اسامی گروهی از آنان به عنوان زنان راوی دیده می شود.

بعد سوم:بعد اقتصادی

است که از این نظر نیز فرقی میان زن و مرد نیست.

یعنی آنها می توانند نتیجه کار خود را مالک شوند همان گونه که مردان می توانند.

مخصوصا در اسلام زنان استقلال اقتصادی دارند،بر خلاف آنچه در میان بعضی از ملل غربی هنوز هم ادامه دارد که به زن استقلال اقتصادی نمی دهند و تصرّف او را در اموالش بدون اجازه شوهر مجاز نمی دانند،در حالی که در اسلام،زن برای تصرّف در اموال خود،هیچ گونه نیازی به اجازه شوهر ندارد و در هر مصرف مشروعی و در مورد هر کس و هر کاری می تواند مصرف کند.

البتّه اگر مسایل شعاری را کنار بگذاریم،نمی توان انکار کرد که معمولا فعّالیت تولیدی مردان از زنان بیشتر است و این به دو دلیل است،نخست اینکه:مردان غالبا قوّت و قدرت بیشتری برای کارهای سنگین دارند و همین امر به آنها دست برتر در مسایل اقتصادی می دهد و دیگر اینکه:مشکلات دوران بارداری و شیردادن نوزادان و بزرگ کردن آنها(هر چند برای دو سه سال باشد)قسمتی از بهترین سالهای عمر زنان را به خود تخصیص می دهد و زنان مقدار قابل ملاحظه ای از نیروی جسمانی خود را در این راه از دست می دهند و اگر فرض کنیم،هر زن به طور متوسط،بیش از سه فرزند پیدا نکند و برای هر یک از آنها چهار سال از دوران

ص:297

بارداری تا زمانی که به راه می افتند در نظر بگیریم،مجموعا دوازده سال می شود که در سنین جوانی و نزدیک به جوانی خواهد بود.

شاید به همین دلیل است که در تمام کشورها،حتّی در کشورهایی که تساوی زن و مرد عملا در تمام زمینه ها انجام شده و مذهب در آنجا حاکمیتی ندارد،بسیاری از کارهای پر مسئولیّت و سنگین بر دوش مردان است و مسئولین سیاسی و اقتصادی و اجتماعی،به طور اکثر از میان مردان انتخاب می شوند.

بنابراین،وجود پاره ای از تفاوت ها در میان مسئولیت زنان و مردان،مانند عهده داری منصب قضاوت،یا تفاوت در تعداد شهود زن و مرد،یا تفاوت در بهره میراث که دلیل آن را در بالا ذکر کردیم،هرگز نمی تواند اصول کلّی برابری را در میان این دو جنس در بعد الهی و انسانی و در بعد علمی و فرهنگی و در بعد اقتصادی بر هم بزند و در هر حال باید تفاوت طبیعی این دو جنس را پذیرفت و با شعارهای دروغین،خود را در بیراهه گرفتار نسازیم.

2-سخنی دربارۀ عایشه و زندگانی او

«عایشه»دختر«ابوبکر»خلیفه اوّل و از طائفه«تیم»که یکی از شاخه های قریش است،می باشد.مادرش«امّ الرّومان»نام داشت که دختر«عامر بن عویمر»بود.

معروف این است که«عایشه»در سال چهارم بعثت در«مکّه»به دنیا آمد و در همان جا پرورش یافت و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بعد از همسرش گرامیش«خدیجه»با او ازدواج کرد و در ماه شوّال پس از جنگ«بدر»بنا به اصرار پدرش ابوبکر او را به خانه خود برد.

«عایشه»بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در زمان خلافت پدرش،«ابوبکر»و پس از وی در زمان حکومت«عمر»و حتّی نیمه اوّل خلافت«عثمان»از طرفداران جدّی حکومت

ص:298

وقت بود،ولی در نیمه دوم از خلافت«عثمان»از او به شدّت رنجیده خاطر گشت و بین او و«عثمان»اقدامات تند و عکس العمل های شدیدی ظاهر شد که این تیرگی رفته رفته به دشمنی مبدّل گردید و به این ترتیب«عایشه»در صف مخالفان «عثمان»درآمد و حتّی از یک نظر رهبری آنها را به عهده گرفت و به شورشی که بر ضدّ«عثمان»پیدا شده بود،دامن می زد،تا اینکه«عثمان»کشته شد.«عایشه» امیدوار بود که بعد از کشته شدن«عثمان»خلافت به پسر عمّش«طلحه»برسد و به این ترتیب خلافت به خاندان«تیم»باز گردد!ولی هنگامی که متوجّه شد مردم با امیرمؤمنان علی علیه السّلام بیعت کردند و نقشه هایش نقش بر آب شد،تغییر مسیر داد و به خونخواهی«عثمان»برخاست و یکی از بنیان گذاران جنگ«جمل»در بصره شد و به همراهی«طلحه»و«زبیر»آتش جنگ را برافروخت!ولی هنگامی که در جنگ «جمل»متحمّل شکست سختی شد و هم پیمانانش،«طلحه»و«زبیر»کشته شدند و علی علیه السّلام او را به خاطر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با احترام به مدینه بازگردانید،خانه نشین شد.او در حدّ خود هوش سرشاری داشت و به همین دلیل به خود اجازه می داد در مسایل فقهی فتوا دهد و به خاطر جهات سیاسی نیز،خلفا او را در این قسمت مورد احترام قرار می دادند.

«ابن سعد»در«طبقات»می نویسد:«عمر»حقوق همسران رسول خدا را ده هزار دینار در سال تعیین کرده بود ولی به عایشه دوازده هزار دینار می داد،ولی هنگامی عثمان با عایشه اختلاف پیدا کرد-به گفته یعقوبی در تاریخ خود-این دو هزار دینار را قطع کرد.

اختلاف میان«عثمان»و«عایشه»در جریان فرمانداری«ولید بن عقبه»بالا گرفت «ولید»که علاوه بر شراب خوردن،به بعضی از صحابه معروف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مانند «ابن مسعود»بی حرمتی روا داشت،به نزد عثمان فراخوانده شد و شهود،شهادت به شراب خواری او دادند،ولی به گفته«بلاذری»در«انساب الأشراف»عثمان نه تنها

ص:299

ولید را که برادر خوانده او بود،مجازات نکرد،بلکه شهود را تحت تعقیب قرار داد! آنها به خانه عایشه پناه بردند و عثمان فریاد زد آیا سرکشان عراقی را پناهگاهی جز خانه عایشه نیست؟هنگامی که عایشه این سخنان را شنید،نعلین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بر سر دست بلند کرد و گفت:«هنوز این کفش کهنه نشده سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را پشت سرانداختید!»هنگامی که این سخنان به مردم رسید عدّه ای به طرفداری او و گروهی به حمایت از«عثمان»برخاستند،تا آنجا که در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.

هنگامی که«عثمان»کشته شد،«عایشه»خوشحال گشت،امّا زمانی که دید حکومت در دست علی علیه السّلام افتاد،سخت ناراحت گشت و از آنجا که علی علیه السّلام سخت پایبند به عدالت بود و طبعا خواسته های عایشه انجام نمی شد،کینه آن حضرت را به دل گرفت.

«طبری»در تاریخ«الامم و الملوک»و«ابن سعد»در«طبقات»و«ابن اثیر»در «کامل»می نویسند:هنگامی که خبر شهادت علی علیه السّلام به او رسید،شادمان گشت و سجده شکر به جای آورد و از خوشحالی این شعر را بر زبان جاری کرد:

فألقت عصاها و استقرّ بها النّوی کما قرّ عینا بالإیاب المسافر

«عصای خود را افکند و آرامش پیدا کرد-همانگونه که انسان از بازگشت مسافر عزیزش شادمان می شود».

اشاره به اینکه حالا نگرانی های من،برطرف شده و آرامش یافتم و از آن بالاتر این که از«ابن ملجم»با ابیاتی تجلیل کرد و چون این سخن به گوش«زینب»دختر «امّ سلمه»رسید،به عایشه اعتراض کرد و او متوجّه شد کار زننده ای انجام داده و ظاهرا در مقام عذر خواهی برآمد و گفت:من فراموش کار شده ام،هر وقت فراموش کردم به من تذکّر دهید!(عایشه در آن زمان نزدیک به 50 سال داشت).

از عجائب زندگی عایشه تغییر موضع سریع و شدید او درباره«عثمان»است.به گفته«ابن ابی الحدید»هر کس در تاریخ و اخبار چیزی نوشته صریحا گفته است عایشه از سرسخت ترین دشمنان عثمان بوده،او نخستین کسی بود که عثمان را

ص:300

«نعثل»نامید و گفت:«اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا،نعثل را بکشید خدا او را بکشد!» («نعثل»در لغت به معنای پیرمرد احمق است و به معنای مرد ریش بلند پرمو،نیز آمده.و گاه گفته شده«نعثل»یک مرد یهودی ریش بلند بوده و معلوم نیست نامگذاری عثمان به«نعثل»از طرف عایشه روی کدام یک از این معانی است)ولی با این حال هنگامی که عایشه شنید مردم بعد از عثمان،علی علیه السّلام را برگزیده اند گفت:

اگر این حرف صحیح باشد ای کاش آسمان بر زمین فرو ریزد!و از همان وقت می گفت:(قتلوا ابن عفّان مظلوما)عثمان را مظلوم کشتند.»سپس با تحریک «طلحه»و«زبیر»،به عنوان مطالبه خون عثمان،مردم را به قیام بر ضدّ علی علیه السّلام فرا خواند.

سپس«ابن ابی الحدید»می افزاید:هنگامی که عایشه تصمیم بر قیام بر ضدّ علی علیه السّلام گرفت،می خواست«امّ سلمه»(یکی از همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)را با خود همراه کند،لذا از او دعوت کرد و برای او از مظلومیّت عثمان سخن گفت.

«امّ سلمه»در شگفتی فرو رفت و به او گفت:«تا دیروز مردم را بر ضد عثمان می شوراندی و او را«نعثل»می خواندی چطور امروز به خونخواهی او برخاستی!با این که موقعیّت علی علیه السّلام را در نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خوب می دانی اگر فراموش کرده ای یاد آوریت کنم.» عایشه گفت:«عیبی ندارد».سپس«امّ سلمه»داستانی از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نقل کرد که نشان می داد پیامبر علی علیه السّلام را شایسته خلافت می دانست.عایشه این ماجرا را تصدیق کرد،امّ سلمه پرسید:«پس چرا می خواهی با او مبارزه کنی؟!گفت:«برای اصلاح در میان مردم!!» (1)مورّخ معروف«طبری»نیز نقل می کند:هنگامی که عایشه گفت عثمان را مظلوم کشتند و من به خونخواهی عثمان برمی خیزم،کسی به او گفت:به خدا سوگند!

ص:301


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 215 به بعد(با تلخیص).

نخستین کسی که بر عثمان ایراد گرفت تو بودی و تو بودی که می گفتی:«اقتلوا نعثلا فقد کفر،نعثل را بکشید که کافر شده است».

عایشه گفت:«آری،ولی مردم نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را کشتند.من قبول دارم که چنین سخنی را درباره او گفتم،ولی الان می گویم او مظلوم بود و این سخن از سخن اوّل بهتر است!» (1)شبیه همین معنا را«ابن اثیر»در کتاب«کامل»نقل کرده است (2).

«بخاری»در«صحیح»خود داستان حسد ورزیدن عایشه نسبت به حضرت خدیجه را نقل می کند،با اینکه خدیجه قبل از ازدواج پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با عایشه،از دنیا رفته بود. (3)

داستان رسیدن عایشه در مسیر راه خود،به سوی بصره،به یک آبادی به نام «حوئب»و سر و صدای سگ های آبادی،معروف است،در آنجا وقتی که عایشه نام «حوئب»را شنید،به یاد سخنی افتاد که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به عنوان هشدار به او گفته بود:

«بترس!از آن روزی که به راهی می روی که سگ های«حوئب»در آنجا در اطراف تو سر و صدای زیادی خواهند کرد.»عایشه سخت نگران شد و تصمیم گرفت از همانجا بازگردد،ولی کسانی که با این کار سخت مخالف بودند،پنجاه نفر از«اعراب»بیابانی آنجا را دیدند و قول پاداش به آنها دادند تا بیایند و شهادت دهند این جا«حوئب» نیست! (4)عایشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 یا 59 در مدینه از دنیا رفت و ابوهریره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند.

ص:302


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 477(از منشورات مؤسّسه اعلمی بیروت).
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 206(طبع دار صادر).
3- 3) صحیح بخاری(جلد 5،صفحه 47)در باب تزویج خدیجه و فضایل او،این حدیث را آورده است.
4- 4) این داستان را«ابن ابی الحدید»،مشروحا در جلد 6 شرح نهج البلاغه خود،صفحه 225،آورده و«علاّمه امینی»در«الغدیر»جلد 3 از کتب متعدّدی از منابع اهل سنّت،آن را نقل کرده است(صفحه 188 به بعد).

خطبۀ 81: درباره زهد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی الزهد

(1)

از سخنان امام علیه السّلام که درباره زهد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،نخست به تعریف جامع و زیبایی از حقیقت زهد، می پردازد و آن را در سه جمله کوتاه معرّفی می کند،آن گاه به کسانی که خود را از رسیدن به این حقیقت،ناتوان می بینند،توصیه می کند که لااقل در برابر محرّمات الهی مقاوم و در برابر نعمت های او شکرگزار باشند،چرا که خداوند نسبت به همه شما با دلائلی روشن اتمام حجّت فرموده است.

ص:303


1- 1) سند خطبه:بخش اوّل خطبه مزبور را،مرحوم«صدوق»پیش از«سیّد رضی»در کتاب«معانی الاخبار»و در«خصال»نقل کرده است،و بخش دوم آن را،مرحوم«برقی»در کتاب«محاسن»با تفاوت مختصری آورده است و بعد از«سیّد رضی»نیز گروهی از بزرگان این خطبه را با کمی تفاوت آورده اند،از جمله آنان نویسندگان«غررالحکم»و«روضة الواعظین»و«مشکوة الانوار»می باشند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 88-89).

ص:304

أیّها النّاس،الزّهادة قصر الأمل،و الشّکر عند[عن]النّعم،و التّورّع عند المحارم،فإن عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صبرکم،و لا تنسوا عند النّعم شکرکم،فقد أعذر اللّه إلیکم بحجج مسفرة ظاهرة،و کتب بارزة العذر واضحة.

ترجمه

ای مردم!«زهد»همان کوتاهی آرزو،و شکر و سپاس در برابر نعمت،و پارسایی در برابر گناه است.و اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم سازید،لااقل مراقب باشید حرام بر اراده و صبر شما چیره نگردد،و در برابر نعمت های الهی شکر خدا را به فراموشی مسپارید،چه اینکه خداوند با دلائل روشن و آشکار و کتب آسمانی واضح،اتمام حجّت کرده است!(و آنچه در باره زهد و شکر لازم بوده،به شما تعلیم داده است).

شرح و تفسیر

حقیقت زهد

در این سخن کوتاه و فشرده و در عین حال،پرمحتوا،امام علیه السّلام به تعریف حقیقت زهد می پردازد و می فرماید:«ای مردم!زهد همان کوتاهی آرزو،و شکر و سپاس در

ص:305

برابر نعمت،و پارسایی در مقابل گناه است» أیّها النّاس!الزّهادة (1)قصر الأمل،و الشّکر عند النّعم،و التّورّع عند المحارم .

توضیحی که امام علیه السّلام با این سه جمله درباره زهد می فرماید،در برابر تفسیرهای غلطی است که از زهد می شود و چه بسیارند کسانی که هرگز معنای زهد را نفهمیده اند و خود را«زاهد»می پندارند!تصوّر می کنند«زهد»تنها پوشیدن لباس های ساده،یا عدم ورود در مسایل مهمّ اجتماعی و گوشه گیری و جدایی از جامعه انسانی و بیگانگی نسبت به فعّالیّتهای اقتصادی است،در حالی که هیچ یک از اینها دلیل بر زهد نیست.

حقیقت«زهد»که در برابر«رغبت»قرار دارد،همان بی اعتنایی نسبت به مواهب مادّی است و یا به تعبیر دیگر:«عدم وابستگی نسبت به دنیا و مظاهر دنیا می باشد،هر چند امکانات وسیعی در اختیار داشته باشد.» کسی که نسبت به امور مادّی بی اعتنا است،هرگز دنبال آرزوهای دور و دراز نیست(آرزوهای دور و دراز مخصوص دنیاپرستان است)و کسی که چنین است در برابر نعمت ها سپاسگزار و در برابر گناهان خویشتن دار است،زیرا نعمت ها،او را به خود مشغول نمی دارد و از یاد خدا غافل نمی کند و گناهان،دل و دین او را نمی ربایند.

در کلمات قصار مولا علیه السّلام نیز،تفسیر دیگری از زهد شده که هر چند در ظاهر با این تفسیر متفاوت است،ولی در واقع به یک معنا بازمی گردند،می فرماید: «الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن:قال اللّه سبحانه: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» و من لم یأس علی الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزّهد بطرفیه ،تمام زهد در میان دو جمله از قرآن است،خداوند متعال می فرماید:«تا بر گذشته تأسّف نخورید و نسبت به آینده شاد و دلبسته نباشید.»بنابراین آن کس که غم گذشته(و

ص:306


1- 1) «زهادة»(بر وزن شهادت)به معنای بی اعتنایی به زرق و برق دنیاست،گاه در مورد افراد تنگ نظر یا کج خلق نیز این واژه به کار می رود،ولی معنای معروف و مشهور آن همان اوّل است و لازمه آن کوتاهی آرزوها و پرهیز از گناه و مانند آن است.

آنچه را از دست داده)نمی خورد و نسبت به آینده(و آنچه در دست دارد)شاد و دلبسته نیست،هر دو جانب زهد را در اختیار گرفته است» (1).

این تعبیر اشاره است به اینکه حقیقت زهد،ترک وابستگی ها و گسستن زنجیرهای اسارت مربوط به گذشته و آینده است.

تعبیر به «و الشّکر عند النّعم» که به عنوان دومین رکن،از ارکان سه گانه زهد شمرده شده،اشاره به این است که همواره نعمت ها را از سوی خدا بداند،نه از سوی خود،تا همین سبب دلبستگی اش به خدا گردد،نه دلبستگی به خویشتن! تعبیر به «التّورّع عند المحارم» اشاره به این است که ریشه اصلی گناه، دنیاپرستی است همانگونه که در حدیث معروف می خوانیم:

«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة ،علاقه و عشق به دنیا،ریشه و سرآغاز هر گناهی است» (2).

بنابراین کسی که:آرزوهایش کوتاه و در برابر نعمت های الهی شکرگزار و در برابر گناهان خویشتن دار است،زاهد واقعی است،خواه فقیر باشد یا غنی،چرا که معیار زهد و وارستگی هرگز فقر نیست! سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم سازید،لااقل مراقب باشید حرام،بر اراده و صبر شما چیره نگردد و در برابر نعمت های الهی شکر خدا را به فراموشی مسپارید،چه اینکه خداوند با دلائل روشن و آشکار و کتب آسمانی بارز واضح اتمام حجّت کرده است» (فإنّ عزب (3)ذلک عنکم، فلا یغلب الحرام صبرکم،و لا تنسوا عند النّعم شکرکم،فقد أعذر اللّه إلیکم بحجج)

ص:307


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 439.
2- 2) کافی،جلد 2،صفحه 131،حدیث شماره 11.
3- 3) «عزب»از مادّه«عزوب»(بر وزن غروب)در اصل به معنای دور شدن و کناره گیری کردن است و به همین مناسبت به معنای ترک ازدواج نیز آمده است و به کسی که تشکیل خانواده نداده است،«عزب» می گویند.

مسفرة (1)ظاهرة،و کتب بارزة العذر واضحة).

با اینکه امام علیه السّلام در قسمت اخیر،بر دو قسمت از ارکان سه گانه زهد تأکید می ورزد(پرهیز از گناه و شکرگزاری در برابر نعمت)ولی تعبیراتی که در این چند جمله به کار رفته،نشان می دهد که منظور امام علیه السّلام این است که اگر شکر نعمت را به طور کامل انجام نمی دهید،لااقل شکرگزاری را به فراموشی نسپارید و اگر ورع و پرهیز از گناه را در حدّ اعلا-که پرهیز از مشتبهات را هم شامل می شود-ندارید، لااقل حرام،بر صبر شما غلبه نکند و این حدّ از تقوا را رعایت کنید.

جمله هایی که مولا علیه السّلام در بیان علّت زهد ذکر فرموده،اشاره بر این است که این حدّ از زهد و تقوا،بر همه کس لازم است،چرا که خداوند اتمام حجّت کرده،از این رو هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست! کوتاه سخن اینکه،پرهیز از گناه و شکر نعمت،دارای دو مرحله است:یک مرحله آن وظیفه همه مسلمانان و در واقع شرط ایمان است.و یک مرحله عالی دارد که آمیخته با پرهیز از مشتبهات و کوتاهی آرزوها است و این در خور زاهدان و شایسته پیشگامان از اهل ایمان است.

نکته: زهد آن است که امیر باشیم نه اسیر دنیا!

در خطبه های نهج البلاغه درباره زهد در دنیا،سخن بسیار آمده است.گاهی با همین واژه زهد و گاه با عناوین و واژه های دیگر.در آیات قرآنی نیز گرچه واژه زهد

ص:308


1- 1) «مسفره»از مادّه«سفور»(بر وزن قبور)در اصل به معنای پرده برداشتن و بی حجاب شدن است،بنابر این «مسفره»در خطبه بالا به معنای دلائلی است که نقاب از چهره حقیقت برمی دارد.

کمتر دیده می شود،امّا حقیقت و مفهوم و محتوای آن،در قرآن مجید بطور گسترده آمده است.

«زهد»در منطق ادیان الهی،همان وارستگی و بی اعتنایی به زرق و برق جهان مادّه است.زهد این نیست که انسان از مال و ثروت و مقامات و امکانات دنیا بی بهره باشد،زهد آن است که اسیر آنها نگردد،بلکه امیر بر آنها باشد.به همین دلیل «سلیمان»آن پیامبر بزرگ الهی که حکومت و اموال او ضرب المثل است با ردّ هدایای گرانبهای«ملکه سبا»نشان داد که امیر است نه اسیر.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«الزّهادة فی الدّنیا لیست بتحریم الحلال، و لا إضاعة المال،و لکن الزّهادة فی الدّنیا أن لا تکون بما فی یدیک أوثق منک بما فی ید اللّه ،زهد در دنیا به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی،یا مال و ثروت خویش را ضایع سازی(و به دور افکنی)بلکه زهد در دنیا به این است که:اطمینان و علاقه تو به آنچه در دست داری،از آنچه به دست خدا است بیشتر نباشد(به فرمان خدا و برای جلب رضای او از آنچه داری بگذری)» (1).

از اینجا روشن می شود که«زهد اسلامی»هیچ ارتباطی با«رهبانیّت مسیحی» ندارد.«زهد اسلامی»به معنای سادگی زندگی و حذف تجمّلات و عدم اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام است،در حالی که«رهبانیّت»به معنای جدایی و بیگانگی از زندگی اجتماعی است.

در حدیثی می خوانیم:هنگامی که فرزند«عثمان بن مظعون»از دنیا رفت،وی بسیار غمگین شد و به اصطلاح به«زهد»روی آورد،خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت گشت(و همه کار،جز عبادت را ترک گفت).

ص:309


1- 1) کنز العمّال،جلد 3،صفحه 181،حدیث شماره 6059.

هنگامی که این خبر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسید او را احضار کرد و فرمود:

«یا عثمان!إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یکتب علینا الرّهبانیّة إنّما رهبانیّة أمّتی،الجهاد فی سبیل اللّه، ای عثمان!خداوند متعال رهبانیّت را بر ما مقرّر نفرموده،رهبانیّت امّت من،جهاد در راه خدا است» (1).

اشاره به این که اگر می خواهی به زندگی مادّی،پشت پا بزنی این کار را به صورت منفی و انزوای اجتماعی انجام نده،بلکه آن را در یک مسیر مثبت،یعنی جهاد در راه خدا جستجو کن.

سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بحث مشروحی درباره فضیلت نماز جماعت برای او بیان فرمود،تا بداند روح اسلام،جمع گرایی و نفی رهبانیّت و عزلت گزینی است.

نقطه مقابل«زهد»،«رغبت»(توجّه و دلبستگی به دنیا)و«تنافس»در دنیا، یعنی:با اصرار،دنبال آن دویدن است،که در اسلام بسیار از آن نکوهش شده است.

«زهد»آثار فراوانی در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد،که می توان آن را به وسیله این آثار شناخت،کوتاهی آرزوها،شکر نعمت های الهی،پرهیز از گناه-که در خطبه بالا آمد-از ارکان یا نشانه های آن است.

هرگز نباید«زهد»را مساوی فقر و نیازمندی دانست،زهد به معنای بی نیازی درون و سیراب بودن روح انسان به وسیله معنویّات و ترک دلبستگی های مادّی است و نشانه آن پرهیز از تجمّل و لذّت گرایی می باشد.

یکی از متفکّران اسلامی(رحمة اللّه علیه)درباره انگیزه های زهد می نویسد:

زاهد از آن جهت بی تکلّف و در کمال قناعت زندگی می کند،تا دیگران را به آسایش برساند،او از اینکه نیازمندان بخورند و بپوشند،بیش از آن لذّت می برد که خود

ص:310


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 114.

بخورد و بپوشد،شعار«ألجار ثمّ الدّار»که در اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسم جاری بوده، اشاره به همین نکته است.

«همدردی»و شرکت عملی در غم محرومان و مستمندان،یکی دیگر از انگیزه های زهد است،آنجا که اجتماع به دو گروه تقسیم شود:«مرفّه»و«محروم»، مردان خدا در درجه اوّل می کوشند که وضع نابسامان مستمندان را سامان دهند، ولی اگر امکانات اجازه نداد،سعی می کنند به صورت محروم ترین افراد جامعه زندگی کنند،تا از رنج و آلام محرومان،بکاهند و برای آنها مقبولیت اجتماعی به بار آورند، تا در نتیجه کسانی که جامه کهنه در تن دارند،احساس حقارت نکنند و آنها که در سفره خود جز نان خشک نمی بینند،تحقیر نشوند،همانگونه که از امیرمؤمنان علی علیه السّلام درباره جامه کهنه اش سؤال کردند،فرمود:

«یخشع له القلب،و تذلّ به النّفس ، و یقتدی به المؤمنون،قلب به خاطر آن خاضع می شود و نفس به سبب آن رام می گردد و مؤمنان از آن پیروی می کنند» (1).

«آزادگی»یکی دیگر از انگیزه های زهد است،زیرا می دانیم:

آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج!

بنابراین،زهد و قناعت،از آنجا که نیازها را کم می کند،آدمی را از قید اسارت در برابر اشخاص و اشیا رها می سازد،می توان گفت،گرایش انسان آگاه به زهد،ریشه ای در«آزادمنشی»او دارد:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

زاهدان واقعی،هم شجاعت بیشتری دارند و هم هوشیاری و آگاهی فزونتر،از اینجاست که جنبش های آزادی بخش جهان،غالبا از کسانی سرچشمه گرفته که روح زهد بر آنها حاکم بوده است (2)».

ص:311


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 103.
2- 2) اقتباس از«سیری در نهج البلاغه»مرحوم آیت الله شهید مطهری،صفحه 211 به بعد.

این سخن را با دو روایت نورانی،درباره ارزش زهد پایان می دهیم:

در روایتی آمده است که رسول خدا به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علیّ!إنّ اللّه تعالی زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة هی أحبّ إلیه منها:زهّدک فیها و بغّضها إلیک و حبّب إلیک الفقراء،فرضیت بهم اتّباعا و رضوا بک إماما ،ای علی!خداوند متعال تو را به زیوری آراسته است که هرگز بندگان به زیوری بهتر از آن آراسته نشدند:خداوند زهد در دنیا را نصیب تو کرده و دنیا را در نظر تو منفور ساخته و فقرا را محبوب،به همین جهت،تو از چنین پیروانی خشنودن هستی و آنان از چنین پیشوایی» (1).

در حدیث پرمعنای دیگری،می خوانیم:«مرد عربی،خدمت امیرمؤمنان علیه السّلام رسید و از او تقاضایی کرد،حضرت به وکیل خود فرمود:«یک هزار به او بده!»وکیل عرض کرد:«یک هزار دینار طلا بدهم،یا یک هزار درهم نقره؟!فرمود:«هر دو در نظر من همچون دو قطعه سنگ است،آنچه را برای او نافع تر است به او بده»

(کلاهما عندی حجران فأعط الأعرابیّ أنفعهما له) (2).

ص:312


1- 1) بحارالانوار،جلد 40،صفحه 330،حدیث 13.
2- 2) بحارالانوار،جلد 41،صفحه 32.

خطبۀ 82: در نکوهش دنیا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی ذمّ صفة الدنیا

(1)

از سخنانی است که امام در نکوهش دنیا بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

«مبرّد»در کتاب«کامل»می گوید:«این خطبه را امام علیه السّلام زمانی بیان فرمود که مشغول خواندن خطبه ای بود،مردی از میان جمعیّت عرض کرد:«ای امیرمؤمنان! دنیا را برای ما توصیف کن.»امام علیه السّلام فرمود:«بدون مقدّمه بگویم،درباره سرایی که ابتدای آن سختی و مشقّت است و پایان آن فناست»و به همین صورت این خطبه کوتاه را تا پایان بیان فرمود که ترسیم بسیار دقیق و روشنی از زندگی دنیا و مشکلات و گرفتاری ها و نابسامانی های آن است و به راستی دقّت در همین چند

ص:313


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»با صراحت می گوید:«این توصیفی که امام از دنیا در این خطبه کرده است به طور متواتر و به طرق مختلف از آن حضرت نقل شده است.از جمله کتابهایی که قبل از«سیّد رضی»آن را آورده اند«کامل مبرّد»،«امالی صدوق»،«مجتنی ابن درید»،«تحف العقول ابن شعبه»و«عقد الفرید ابن عبد ربّه»است و از کتابهایی که بعد از«نهج البلاغه»آن را ذکر کرده اند«امالی سیّد مرتضی»،«تذکرة الخواص ابن جوزی»،«مشکاة الانوار طبرسی»،«غرر الحکم آمدی»و«کنز الفوائد کراجکی»است که با مختصر تفاوتی آن را ذکر نموده اند».(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 90).

جمله کوتاهی که در این خطبه آمده است،می تواند انسان را به حقایق مهمّی درباره دنیا و زندگی آن آشنا سازد،به گونه ای که می توان گفت:«چیزی درباره وصف دنیا باقی نمانده،مگر اینکه امام علیه السّلام در این ده جمله کوتاه بیان فرموده است».

ص:314

ما أصف من دار أوّلها عناء،و آخرها فناء!فی حلالها حساب،و فی حرامها عقاب.من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن،و من ساعاها فاتته،و من قعد عنها و اتته،و من أبصر بها بصّرته،و من أبصر إلیها أعمته.

ترجمه

من چگونه توصیف کنم سرایی را که آغاز آن سختی و مشقّت است و پایانش نیستی و فناست.در حلالش حساب و در حرامش عقاب است،آن کس که در آن ثروتمند شود با انواع آزمایشها روبرو می شود و آن کس که فقیر گردد،محزون می شود.کسی که به سرعت به دنبال آن برود به آن نمی رسد و کسی که آن را رها سازد،به او روی می آورد.آن کس که با دنیا بنگرد به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد نابینایش می کند.

شرح و تفسیر

دنیا وسیله است،نه هدف!

امام علیه السّلام در این سخن فصیح و بلیغ خود،در بیان اوصاف دنیا ده جمله ذکر فرموده است.

در نخستین جمله می فرماید:«من چگونه توصیف کنم سرایی را که آغاز آن

ص:315

سختی و مشقّت است» ما أصف من دار أوّلها عناء (1)در دوّمین جمله می افزاید:«و پایانش نیستی و فناست» و آخرها فناء یک نگاه اجمالی،به سراسر زندگی انسان در این جهان نشان می دهد که همه آن آمیخته با رنج و مشقّت است،سر آغاز آن که ولادت انسان است،نه تنها درد و رنج عظیمی برای مادر دارد،بلکه برای خود او رنج آورتر است،چرا که از محیط بسته ای به محیط بازی که بسیار با آن متفاوت است،وارد می شود و همه چیز دگرگون می گردد.در آغاز کودکی چنان ضعیف و ناتوان است که نه تنها نمی تواند پشه ای را از خود دور کند،بلکه قدرت حفظ آب دهان را،در دهان ندارد و اگر از او به دقّت پرستاری نشود،هر لحظه با خطری روبروست.دوران شیرخوارگی را،با تمام مشکلاتش پشت سر می گذارد و با درد و رنج از شیری که شیره جان او بود،جدا می شود و کم کم به راه می افتد در حالی که هیچ تجربه ای در زندگی ندارد و خطرات عظیمی از هر سو،زندگی او را تهدید می کند،کم کم بر سر عقل می آید و هوش او کامل می شود و تازه دردسرهای او آغاز می گردد،چرا که از حجم مشکلات زندگی و گرفتاری ها و محرومیّت ها باخبر می شود،با چه زحمتی در میان جمعی که به همه چیز چسبیده اند،جای پایی برای خود باز می کند و خانه و لانه و همسری-با هزاران مشکل-برای خود برمی گزیند:مشکلاتی که تا پایان عمر همراه اوست.

دوران پیری که نیروها از کف می رود و انواع ضعف ها و بیماری ها،در چشم و گوش و دست و پا و قلب و عروق و استخوانش ظاهر می شود،مشکلات مضاعفی برای او می آفریند.آری سرای دنیا سرایی است که با درد و رنج آغاز می شود و با انواع گرفتاریها ادامه می یابد! قرآن مجید می گوید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ» ؛به یقین ما انسان را در رنج

ص:316


1- 1) «عناء»به معنای رنج و مشقّت است و از همین رو به اسیر«عانی»می گویند،چرا که در رنج و مشقّت است.

آفریدیم (1).«کبد»در اصل به معنای شدّت است و یا دردی است که به کبد انسان عارض می شود،سپس به هر گونه رنج و مشقّت اطلاق شده است و اینکه قرآن می گوید:«ما انسان را در درد و رنج آفریدیم.»گویی درد و رنج،همچون خانه و لانه انسان است که آدمی از روز اوّل در آن جای می گیرد! حتّی مرفّه ترین زندگی ها،از انواع درد و رنج ها خالی نیست و به هر حال،هر کسی به نوعی گرفتار است.

آری،این طبیعت زندگی دنیاست که با درد و رنج آغاز می شود و ادامه می یابد و کسی که غیر از آن،بطلبد در واقع می خواهد طبیعت جهان را دگرگون سازد و این ممکن نیست.یکی از شعرای معروف قریب عصر ما،به نام«ابوالحسن تهامی» هنگامی که فرزند جوان خود را از دست می دهد و اشعاری از سر سوز می سراید،در ضمن اشعارش اشاره به همین نکته کرده،می گوید:

طبعت علی کدر و أنت تریدها صفوا من الأقذار و الأکدار

و مکلّف الأیّام ضدّ طباعها متطلّب فی الماء جذوة نار

«طبیعت جهان بر کدورت و ناصافی است و تو می خواهی-از هر گونه ناپاکی پاک و صاف باشد»؟! «هر کس این جهان را بر ضدّ طبیعتش بطلبد-همچون کسی است که در میان امواج آب،شعله آتشی جستجو می کند»! این درباره درد و رنج دنیا بود و امّا فناپذیری چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد.تمام افراد از مؤمن و کافر،صغیر و کبیر،از هر قوم و ملّت،این حقیقت را دریافته اند که همه باید سرانجام با زندگی وداع گویند،گروهی زودتر و گروهی دیرتر.

سپس در بیان سومین و چهارمین وصف می فرماید:«در حال آن حساب،و در

ص:317


1- 1) سوره بلد،آیه 4.

حرامش عقاب است». فی حلالها حساب،و فی حرامها عقاب .

اشاره به اینکه حتّی انسان در آخرت گرفتار پیامدهای دنیای خویش است،زیرا از دو حال خارج نیست:یا در طلب حلال بوده و یا در طلب حرام.اگر به سراغ حلال رفته باید حساب همه آنها را در قیامت پس بدهد و اگر در طلب حرام بوده،باید کیفر آن را بچشد!به همین دلیل در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«یدخل الفقراء الجنّة قبل الأغنیاء بخمس مائة عام ،فقرا پانصد سال قبل از اغنیا وارد بهشت می شوند(زیرا اغنیا باید حساب اموال خود را باز پس دهند).» (1)در اینکه چگونه خداوند حساب بندگان را می رسد؟و چه چیزهایی مورد محاسبه واقع می شود؟و چه کسانی بدون حساب وارد بهشت می شوند؟بحثهایی است که به خواست خدا در نکته ها خواهد آمد.

سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف می افزاید:«کسی که در دنیا ثروتمند شود،مورد انواع آزمایش ها و فتنه ها قرار می گیرد و کسی که فقیر گردد محزون می شود» من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن .

آری طبیعت این دنیا،چنین است که انسان دائما بر سر دو راهی قرار دارد که هر دو به مشکل می انجامد:اگر فقیر و تنگدست شود کوهی از غم و اندوه بر قلبش گذارده می شود و اگر از ثروت و سرمایه بهره مند شود گرفتار مشکلات دیگری خواهد شد!زیرا حفظ ثروت و نگهداری آن از انواع آفات و حتّی هزینه کردن آن،با انواع مشکلات آمیخته است،از یک سو تیرهای کینه و حسد به سوی او پرتاب می شود، از سوی دیگر با انواع آزمونهای الهی روبرو می گردد.از درون بخل و تنگ نظری و انحصارطلبی و حرص و طمع،او را تهدید می کند و از برون انواع آفات و بلاها.گاه همین استغنا و ثروت،او را از ذکر خدا به کلّی دور می سازد و به خود مشغول می نماید،تمام ارزشهای انسانی را از صفحه خاطر او محو می کند و تنها ارزش مال و ثروت،جای آن را می گیرد!

ص:318


1- 1) بحار الانوار،جلد 69،صفحه 48.

این بحث را با حدیثی که می تواند شاهد گویایی بر هر دو بخش از خطبه باشد (من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن) پایان می دهیم،در حدیثی از امام باقر علیه السّلام نقل شده است که:«در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرد فقیری در میان اهل صفّه بود به نام«سعد»،که بسیار نیازمند بود و از ملازمین رسول خدا در تمام نمازها بود هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیاز شدید او را مشاهده می کرد،بسیار اندوهگین می شد، خداوند برای زدودن این غم و اندوه از قلب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله جبرئیل را فرستاد و عرض کرد:«آیا دوست داری که او را بی نیاز کنی؟»پیامبر فرمود:«آری!»جبرئیل دو درهم به پیامبر داد تا برای امر تجارت به«سعد»بدهد،پیامبر«سعد»را دید فرمود:«آیا به روش تجارت آشنا هستی؟»عرض کرد:«چیزی نداشتم که با آن تجارت کنم»فرمود:

«این دو درهم را بگیر و با آن طلب روزی کن!»سعد مشغول شد و چیزی نگذشت که کار و کسب او بالا گرفت و ثروتمند شد،محل کسب و کار او نزدیک مسجد بود، هنگامی که بلال اذان می گفت،او سرگرم تجارت خویش بود،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او می فرمود:«مثل اینکه دنیا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده ای؟»عرض کرد:«می فرمایید چه کنم؟اموالم را ضایع کنم؟!این مرد را که می بینید چیزی از من خریده،می خواهم پول آن را بگیرم،می فرمایید نگیرم؟!آن دیگری چیزی به من فروخته،باید ثمن معامله را به او بپردازم می فرمایید نپردازم؟!»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بسیار اندوهناک شد،اندوهی بیش از زمان فقر«سعد»،در این هنگام جبرئیل نازل شد عرض کرد:«خداوند از اندوه تو درباره«سعد»آگاه است کدام را بیشتر دوست داری حالت سابقش را یا امروزش را؟»فرمود:«حالت سابقش را!چرا که دنیا آخرتش را بر باد داد»جبرئیل عرض کرد:«آری دنیا و اموال دنیا مایه فتنه و سرگمی و بازماندن از آخرت است،به سعد دستور ده،دو درهمی را که روز اوّل به او دادی به تو بازگرداند، در این صورت به حالت اوّل باز می گردد!» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله«سعد»را ملاقات کرد،فرمود:«نمی خواهی دو درهم ما را بدهی؟» عرض کرد:«دو درهم چیزی نیست دویست درهم می دهم!»فرمود:«نه!همان دو

ص:319

درهم را بازگردان»«سعد»دست کرد و دو درهم را داد و از همان روز دنیا به او پشت کرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت! (1)» در هفتمین و هشتمین جمله به بیان دو وصف دیگر از دنیا می پردازد که دقّت در آن،انسان را از حرص و آز و عشق به دنیا دور می کند،می فرماید:«کسی که به سرعت به دنبال دنیا بدود،به آن نمی رسد و کسی که آن را رها سازد،به او روی می آورد و از وی اطاعت می کند» (و من ساعاها (2)فاتته،و من قعد عنها واتته (3)).

اشاره به اینکه:بسیارند کسانی که به دنبال دنیا می دوند و به آن نمی رسند و بسیارند کسانی که دنیا را رها می سازند،ولی دنیا به آنها روی می آورد.

تجربیّات روزانه و مطالعات تاریخی نیز این واقعیت را تأیید می کند که دویدن بیشتر به دنبال زرق و برق دنیا،همیشه دلیل استغنا نیست و بی توجهی به آن همیشه سبب فقر نمی شود.

بدیهی است منظور از دنیا در اینجا زندگی آبرومندانه و خالی از نیاز به دیگران نیست،بلکه منظور زندگی های تشریفاتی،پر زرق و برق و جنون آمیز است.

به هر حال،هدف از این تعبیرات،فرو نشاندن آتش حرص و طمع،و عشق دیوانه وار به زرق و برق دنیاست.

در نهمین و دهمین ویژگی اشاره به نکته بسیار مهمّی درباره دنیا می کند، نکته ای که غالب مفسّران«نهج البلاغه»و مرحوم«سیّد رضی»گرد آورنده

ص:320


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 12،صفحه 297-298،باب 14،حدیث 2(با کمی تلخیص).
2- 2) «ساعی»از مادّه«سعی»در اصل به معنای دویدن است و به تلاش و کوشش نیز«سعی»گفته می شود. گویی انسان به دنبال چیزی می دود.در جمله بالا اشاره به کسانی است که به دنبال دنیا می دوند و گویی با هم مسابقه می دهند و هر یک بر دیگری پیشی می گیرد و یا اشاره به این است که آنها به دنبال دنیا می دوند و دنیا هم از آنها فرار می کند. جمعی از ارباب لغت این واژه را به معنای«دعوت کردن کنیزان به اعمال منافی عفّت»دانسته اند،بنابراین خطبه بالا اشاره به نکته ظریف تری می کند،دنیا را به کنیز بدکاری تشبیه نموده که دنیاپرستان به دنبال او می دوند.
3- 3) «واتته»از مادّه«مواتاة»به معنای دنبال شخص،یا چیزی رفتن و از او اطاعت کردن است.

نهج البلاغه را به اعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است، می فرماید:«آن کس که با دنیا بنگرد،به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد،نابینایش می سازد!» (من أبصر بها بصّرته،و من أبصر إلیها أعمته).

یعنی آن کس که دنیا را،وسیله نیل به کمال و ابزاری برای وصول به آخرت و سببی از اسباب تکامل قرار دهد،حجاب ها از برابر دیدگان او،کنار خواهد رفت و حقایق جهان را آن چنان که هست در می یابد،ولی آن کس که دنیا را به عنوان هدف بشناسد و نظر او نسبت به آن نظر استقلالی باشد،نه به عنوان وسیله و ابزار، چنان حجابی بر چشم دل او می افتد که از دیدن حقایق محروم می شود،عاشق دنیا و زرق و برق آن می شود و دلباخته و دلداده عالم مادّه می گردد و هر چه را جز آن است،به فراموشی می سپارد.

در واقع خداپرستان راستین و دنیاپرستان حریص،تفاوتشان در همین است که یکی دنیا را به عنوان مقدّمه ای برای آخرت می خواهد و دیگری دنیا را به عنوان هدف نهایی و غایت مطلوب! دنیا،یعنی:«مجموعه مواهب مادّی»همچون خورشید عالمتاب است که اگر به آن نگاه کنی،نابینا می شوی و اگر با آن بنگری همه چیز را در پرتو نور آن،مشاهده خواهی کرد.

تفسیرهای دیگری نیز برای این جمله ذکر شده است،نخست این که:منظور از جمله اوّل این است که:«دنیا را با آن همه آیات الهی و نشانه های ربّانی نگاه کنیم.» که هر چه از این دیدگاه بیشتر به آن بنگریم،بصیرت ما افزون می شود.و منظور از جمله دوم آن است که:«تنها چشم به مواهب مادّی از بعد مادّیش بدوزیم.»که سبب محرومیت ما از معرفةاللّه و قرب پروردگار خواهد شد.

دیگر این که:منظور از جمله«أبصر بها»نگاه کردن به عیوب دنیا و ناپایداری آن و درس های عبرتی که در آن نهفته است،می باشد،به یقین چنین نگاهی سبب

ص:321

بینایی و هوشیاری است و منظور از جمله «أبصر إلیها» چشم دوختن به زرق و برق و مظاهر فریبنده آن است که چشم باطن انسان را،کور می کند.

جمع میان هر سه معنا نیز در مفهوم جامع این دو جمله کوتاه و پر معنا بی مانع است و به راستی چه کلام زیبایی!و چه گفتار آموزنده و پرمعنایی!اگر انسان تنها همین یک درس را از مکتب مولا بیاموزد،برای نجات او در دنیا و آخرت کافی است.

صلوات و درود بر آن مولا و پیشوایی که دو جمله کوتاهش،این قدر الهام بخش و روح پرور و انسان ساز است.

در«نهج البلاغه»و سایر کلمات«معصومین علیهم السّلام»نیز تعبیراتی هماهنگ با این سخن مولا دیده می شود،از جمله،در حدیثی آمده است که خداوند به داود فرمود:

«یا داود احذر القلوب المعلّقة بشهوات الدّنیا!فإنّ عقولها محجوبة عنّی ،از دلهایی که وابسته به شهوات دنیاست بپرهیز!چرا که عقل و درک آنها نسبت به من،در حجاب است» (1).

در حدیث دیگری از همان حضرت(امیرمؤمنان علی علیه السّلام)آمده است: (لحبّ الدّنیا صمّت الأسماع عن سماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة ،به خاطر حبّ دنیا،گوشها از شنیدن حکمت کر شده و چشم دلها،از نور بصیرت،نابینا گشته است» (2).

مرحوم سیّد رضی به پایان این خطبه که می رسد چنین می گوید:

«و إذا تأمّل المتأمّل قوله علیه السّلام:«و من أبصر بها بصّرته»وجد تحته من المعنی العجیب و الغرض البعید،ما لا تبلغ غایته و لا یدرک غوره،لا سیّما إذا قرن إلیه قوله:«و من أبصر إلیها أعمته»فإنّه یجد الفرق بین«أبصر بها»و«أبصر إلیها»واضحا نیّرا،و عجیبا باهرا!صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص:322


1- 1) بحار الانوار،جلد 14،صفحه 39.
2- 2) غرر الحکم،شماره 7363.

«اگر به درستی انسان در این سخن امام علیه السّلام که می فرماید: (و من أبصر بها بصّرته) (کسی که با آن بنگرد بینایش می کند)دقّت کند،در آن معنای شگفت آور و مفهوم ژرفی خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید،به ویژه اگر جمله (من أبصر إلیها أعمته) (کسی که به دنیا بنگرد و منتهای آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد)در کنار جمله بالا گذارده شود ،در این صورت فرق واضحی میان آن دو خواهد یافت،فرقی روشن و شگفت انگیز و آشکار.درود و سلام خدا بر او باد» مرحوم«سیّد رضی»نخواسته است فرق میان این دو را واضحتر و آشکارتر از این بیان کند،شاید به این منظور که ذهن شارحان و عالمان،به هر سو برود و تفسیرهای گوناگونی را برای این جمله کشف کنند.

نکته ها
1-چگونگی حساب اعمال در جهان دیگر
اشاره

مسأله حساب در روز«معاد»که در خطبه بالا به آن اشاره شده است،از مسایل قطعی در اسلام است که در آیات بسیاری از قرآن مجید و اخبار متواتری وارد شده است و دایره آن،تمام اعمال انسان از کوچک و بزرگ و گفتار و رفتار و حتّی سخن گفتن و سکوت را شامل می شود و از همان آیات و روایات استفاده می شود که در حسابرسی اعمال آدمی در قیامت،فوق العاده دقّت و موشکافی می شود،همان گونه که در آیه 16 سوره لقمان آمده است: «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ،پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی(عمل نیک یا بد)باشد و در دل سنگی یا گوشه ای از آسمانها یا زمین پنهان گردد،خداوند آن را(در قیامت)برای حسابرسی می آورد، خداوند دقیق و آگاه است.»

ص:323

در مجموع،قرآن مجید و روایات اسلامی در مورد حساب روز قیامت،به چند موضوع مهمّ اشاره می کند.

الف:عمومیت حساب

و شمول آن نسبت به همه انسانها از اوّلین و آخرین و حتّی انبیا و پیامبران،تا آنجا که یکی از اسامی روز قیامت«یوم الحساب»است که در چندین آیه از قرآن مجید آمده است. (1)

عمومیت نه تنها در مورد انسانها بلکه درباره تمام اعمال آنها نیز می باشد، چنانکه در آیه 47 سوره انبیاء می خوانیم: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» ،و در قیامت ترازوهای عدالت را در میان می نهیم و به هیچ کس کمترین ظلمی نمی شود و اگر اعمال نیک و بدی به اندازه دانه خردلی باشد،آن را برای حساب حاضر می کنیم و کافی است که ما حسابرس باشیم.» البتّه کسانی هستند که به خاطر زشتی فوق العاده اعمال،یا نیکویی فوق العاده آن،بدون حساب وارد جهنّم یا بهشت می شوند،و به تعبیر دیگر:حساب آنها روشن است.در حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام می خوانیم:

«إعلموا عباد اللّه!إنّ أهل الشّرک لا تنصب لهم الموازین و لا تنشر لهم الدّواوین و إنّما یحشرون إلی جهنّم زمرا ،بدانید ای بندگان خدا!که مشرکان(لجوج و طغیانگر)ترازوی سنجش اعمال برای آنها برپا نمی شود و نامه اعمالشان بررسی نمی گردد،بلکه گروه گروه بسوی جهنم فرستاده می شوند». (2)

ب:سرعت حساب

،در آیات و روایات این نکته به خوبی روشن است که حساب الهی در قیامت بسیار سریع است،از جمله در هشت آیه از آیات قرآن مجید، خداوند به عنوان«سریع الحساب»معرّفی شده است.در حدیثی می خوانیم:

«إنّ اللّه یحاسب الخلائق کلّهم فی مقدار لمح البصر ،خداوند حساب همه بندگان را در یک چشم به هم زدن رسیدگی می کند». (3)

ص:324


1- 1) به آیات 16،26 و 53 سوره ص و آیه 27 سوره غافر،مراجعه نمایید.
2- 2) تفسیر نورالثقلین،جلد 4،صفحه 507.
3- 3) مجمع البیان،جلد 1،صفحه 297.

دلیل این سرعت روشن است،چرا که سرعت محاسبه به علم و آگاهی بستگی دارد و با توجّه به احاطه علمی پروردگار،برای رسیدگی به حساب انسان ها در یک لحظه مشکلی وجود ندارد!مگر اینکه خداوند بخواهد گروهی را برای مجازات،یا به رنج افکندن یا حکمتی دیگر در پای میزان حساب،معطّل کند.

اصولا اعمال ما آثاری در روح و جسم ما به یادگار می گذارد که با یک نگاه اجمالی به آن،از سوی کسی که این آثار را می بیند،حساب روشن است و از یک نظر می توان اعمال انسان را به کارکرد«اتومبیل ها»تشبیه کرد که با یک نگاه روی صفحه «کیلومتر شمار»آن،می توان فهمید که در طی بیست سال چه مقدار راه رفته است، مخصوصا در عصر کامپیوتر-که گاه با اشاره به یک دکمه همه چیز بر صفحه آن نمایان می شود-مسأله سرعت حساب امر پیچیده ای نیست.

ج:دقّت در حساب

،یکی دیگر از ویژگی های حساب الهی در روز قیامت است که در آیات قرآن،گاهی به عنوان«مثقال ذرّه»(سنگینی یک ذرّه)و گاهی به عنوان «مثقال خردل»(سنگینی یک دانه خردل،که دانه بسیار کوچکی است و ضرب المثل در کوچکی قرار گرفته،مانند تعبیر به«سر سوزن»که در فارسی به کار می رود)به آن اشاره شده است.

د:سخت گیری در حساب

،درباره کسانی که در زندگی دنیای خود،نسبت به مردم سخت گیری داشته اند ویژگی دیگری از حساب روز قیامت است که در آیات قرآن از آن تعبیر به«سوء الحساب»شده است.به یقین خداوند«سوء حساب»به معنای حساب نادرست و بد،با کسی ندارد،بلکه منظور از آن سخت گیری درباره کسانی است که سخت گیر بوده اند.

ه:حسابهای آسان

،از پاره ای از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که به عکس گروه بالا،خداوند درباره بعضی حساب«یوم القیامه»را آسان می گیرد و آنها کسانی هستند که در دنیا حسابها را بر دیگران آسان گرفته اند و خدا هم به پاداش

ص:325

اعمال خیرشان،حساب را بر آنها آسان می گیرد،قرآن مجید می گوید: «فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً» ،امّا کسی که نامه اعمالش به دست راستش داده شده است،به زودی حساب آسانی برای او می شود و مسرور و شادمان به خانواده اش ملحق می گردد. (1)

در حدیثی از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«ثلاث من کنّ فیه،حاسبه اللّه حسابا یسیرا و أدخله الجنّة برحمته،قالوا:و ما هی یا رسول اللّه؟قال:تعطی من حرمک و تصل من قطعک و تعفو عمّن ظلمک ،سه صفت است که در هر کس باشد خداوند حساب را بر او آسان می گیرد:به کسی که تو را محروم کرده،عطا کنی!و با کسی که از تو بریده، پیوند برقرار سازی!و از کسی که به تو ستم کرده بگذری و عفو کنی!» (2)این حدیث به خوبی نشان می دهد که حساب آسان خداوند در قیامت،بازتابی است از حسابی که انسان در این دنیا با دیگران داشته است.

و-آنها که بی حساب وارد بهشت می شوند

،در برابر گروههایی که در حساب آنها سخت گیری و یا آسان گیری می شود،گروه سومی هستند که بی حساب وارد بهشت می شوند،آنها کسانی هستند که در اوج تقوا و پرهیزگاری و معارف حقّه الهیّه بودند.در حدیثی از امام سجاد علیه السّلام می خوانیم:

«إذا جمع اللّه عزّوجلّ الأوّلین و الآخرین،قام مناد-فنادی یسمع النّاس-فیقول:«أین المتحابّون فی اللّه؟»فیقوم عنق من النّاس فیقال لهم:«اذهبوا إلی الجنّة بغیر حساب» ،هنگامی که خداوند اوّلین و آخرین را(در روز قیامت)جمع می کند،ندا دهنده ای بر می خیزد و این سخن را به

ص:326


1- 1) سوره انشقاق،آیات 7-9.
2- 2) تفسیر نورالثقلین،جلد 5،صفحه 537.

گوش همه می رساند،می گوید:«کجا هستند آنهایی که به خاطر خدا یکدیگر را دوست می داشتند؟»در این هنگام گروهی از مردم برمی خیزند،به آنها خطاب می شود:«بروید به سوی بهشت بدون حساب!» (1).

شبیه همین معنا درباره صابران (2)و پیشگامان در ایمان به اطاعت خدا (3)نیز آمده است.

در مقابل آنها گروهی هستند که بدون حساب وارد دوزخ می شوند،زیرا آنقدر آلوده اند که نیازی به حساب ندارند!از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«ثلاثة یدخلهم اللّه النّار بغیر حساب:إمام جائر و تاجر کذوب و شیخ زان ،سه گروهند که خداوند آنها را بدون حساب وارد دوزخ می کند:پیشوایان ستمگر و تاجران دروغگو(که با دروغ و توطئه خود،خون محرومان را می مکند)و پیرمردان زناکار». (4)

در دیگر روایات گروه های دیگری نیز در این زمره،ذکر شده اند.

بدیهی است که هم این گروه و هم گروههایی که بدون حساب وارد بهشت می شوند،کسانی هستند که آنقدر در طریق معصیت،یا طاعت قدم برداشته و در ناپاکی و یا در مسیر پاکی گام نهاده اند به گونه ای که وجودشان یکپارچه نور،یا ظلمت است و با چنین شرایطی نیاز به حساب ندارند و در واقع استثنایی هستند بر مسأله عمومیّت حساب که در آغاز بحث به آن اشاره شد.

ص:327


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 126.
2- 2) بحارالانوار،جلد 79،صفحه 138.
3- 3) کنز العمّال،شماره 3031.
4- 4) خصال صدوق،صفحه 80.(باب ثلاثه،نخستین حدیث).
2-دنیاپرستی مذموم است نه دنیاداری

نکته دیگری که اشاره به آن در اینجا لازم به نظر می رسد،این است که آنچه درباره نکوهش از دنیا در این خطبه و مانند آن آمده ناظر به دنیاپرستی است.یعنی روش کسانی است که همه ارزش ها را فدای منافع مادّی می کنند.«دل و دین»بر سر دنیا می نهند و گر نه زندگی آبرومندانه و بهره گیری معقول از مواهب الهی،هرگز در اسلام ممنوع و نکوهیده نیست.شرح بیشتر در این زمینه،با ذکر مدارک و شواهد به خواست خدا در ذیل خطبه های مشابه خواهد آمد.

ص:328

خطبۀ 83: در مورد تقوی ، دنیا ، قیامت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و هی الخطبة العجیبة و تسمّی«الغرّاء»

(1)

و فیها نعوت الله جلّ شأنه،ثمّ الوصیّة بتقواه،ثمّ التنفیر من الدنیا،ثمّ ما یلحق من دخول القیامة،ثمّ تنبیه الخلق إلی ما هم فیه من الأعراض،ثمّ فضله علیه السلام فی التذکیر این خطبه خطبه شگفت انگیزی است و به نام خطبه«غرّاء»(درخشان)نامیده می شود.

در این خطبه،صفات خداوند متعال بیان شده و سپس توصیه به تقوا و بعد

ص:329


1- 1) سند خطبه:مرحوم«سیّد رضی»در پایان این خطبه تعبیری دارد که نشان می دهد این خطبه از خطبه های مشهور و معروف در میان مردم بوده تا آنجا که مردم نام خاصی بر این خطبه نهادند،او می گوید:«و من النّاس من یسمّی هذه الخطبة«الغّراء». از کسانی که به این خطبه،قبل از«سیّد رضی»اشاره کرده اند«جاحظ»است که خود قبل از«سیّد رضی» می زیسته و از بعضی اساتیدش از یکی از فصحای عرب به نام«جعفر بن یحیی»نقل می کند که برای شرح دقایق فصاحت،به جمله هایی از این خطبه شریفه استناد می جسته،نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می گوید: «حسن بن شعبه»صاحب کتاب«تحف العقول»که قبل از«سیّد رضی»می زیسته است بخشهایی از این خطبه را در کتاب خود(تحف العقول)آورده است.همچنین«آمدی»و«ابونعیم اصفهانی»و«ابن اثیر»در کتابهای خود بخشهایی از آن را آورده اند.به هر حال این خطبه،مشهورتر از آن است که نیازی به بررسی اسناد داشته باشد.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 107 به بعد).

بر حذر داشتن از دنیا و سپس مسائلی مربوط به قیامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنیا و سپس اشاره به برتری آن حضرت در شیوه تذکّر به مردم،آمده است.

خطبه در یک نگاه

«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»بخش مهمّی از این خطبه را آورده و در سبب ورود آن از علی علیه السّلام چنین می گوید:«آن حضرت جنازه مسلمانی را تشییع کردند،هنگامی که او را در قبر گذاشتند،بازماندگانش صدا به ناله و شیون بلند کرده و گریستند،امام فرمود:«به خدا سوگند!اگر اینها آنچه را میّتشان مشاهده می کند ببینند،گریه بر او را فراموش خواهند کرد(و بر خود خواهند گریست!)به خدا سوگند!مرگ به سراغ یک یک از آنها می آید و کسی را باقی نمی گذارد»سپس حضرت(با توجّه به آمادگی گروه تشییع کننده در آن شرایط برای پذیرش اندرزهای الهی)برخاست و این خطبه را ایراد فرمود.(البته آنچه در حلیة الاولیاء آمده بخشی از این خطبه است،ولی به نظر می رسد که او خطبه را تلخیص کرده است).» (1)به هر حال،وضع خطبه نشان می دهد که امام علیه السّلام به طور جدّی در مقام آماده ساختن دلها و بیدار کردن مردم بوده،و امام علیه السّلام در بهترین و آماده ترین حالات قرار داشته که خطبه ای به این زیبایی و درخشندگی و پرمحتوایی بیان فرموده،که یک دوره کامل درس انسان سازی است و کمتر کسی پیدا می شود که آن را به دقّت بررسی کند و عمیقا تحت تأثیر واقع نشود،این خطبه را می توان به«دوازده» (2)بخش تقسیم کرد که هر کدام از آنها مکمّل دیگری است:

ص:330


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 110.
2- 2) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّی،به دوازده بخش تقسیم می شود و گر نه برخی از این بخشها،به بخش های دیگری نیز تقسیم می شود.لذا ما در شرح و تفسیر این خطبه،آن را در نهایت به هیجده بخش رسانیده ایم.

نخست،به حمد و ثنای الهی و بیان اوصاف جلال و جمال او می پردازد تا ضمن