مکاسب محرمه: درس های خارج فقه حضرت آیه الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دام ظله

مشخصات کتاب

سرشناسه:فاضل لنکرانی، محمدجواد، 1341 -

Fadhil Lankarani, Muhammad Jawad

عنوان قراردادی:المکاسب .فارسی. شرح

عنوان و نام پدیدآور:مکاسب محرمه: درس های خارج فقه حضرت آیه الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دام ظله/ تقریر و تنظیم محسن برهان مجرد، محسن ابوالحسنی؛ [برای] معاونت پژوهش، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام.

مشخصات نشر:قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1396.

مشخصات ظاهری:2 ج.

فروست:مرکز فقه ائمه اطهار (ع)؛ 213؛ 214.

شابک:600000 ﷼ دوره 978-600-388-069-6 : ؛ ج.1 978-600-388-070-2 : ؛ ج.2 978-600-388-071-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتاب حاضر شرحی بر کتاب «المکاسب» تالیف مرتضی بن محمدامین انصاری است.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع:انصاری، مرتضی بن محمدامین، 1214-1281ق . المکاسب -- نقدو تفسیر

موضوع:معاملات (فقه)

موضوع:*Transactions (Islamic law)

شناسه افزوده:برهان مجرد، محسن، گردآورنده

شناسه افزوده:ابوالحسنی، محسن، 1370 -، گردآورنده

شناسه افزوده:انصاری، مرتضی بن محمدامین، 1214-1281ق . المکاسب . شرح

شناسه افزوده:مرکز فقهی ائمه اطهار (ع). معاونت پژوهش

شناسه افزوده:مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)

رده بندی کنگره:BP190/1/الف8م7042267 1396

رده بندی دیویی:297/372

شماره کتابشناسی ملی:4845605

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

مکاسب محرمه: درس های خارج فقه حضرت آیه الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دام ظله جلد اول

تقریر و تنظیم محسن برهان مجرد، محسن ابوالحسنی

معاونت پژوهش، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام.

ص :4

پیش گفتار

از نقاط درخشان فقه شیعه، پویایی و بالندگی در مباحث معاملات است. بزرگان از فقهای امامیه، از متقدّمین و متأخّرین، نسبت به این مباحث اعتنای خاصّی داشته اند.

این امر توجّه فقه و نگاه عمیق صاحبان علم فقه به مردم و بازار و آنچه که در هر زمانی متعارف است را هویدا می سازد و از لابه لای صفحات گسترده در فروع تجارت به خوبی می توان دریافت که در هر عصری، مسائل جدید مربوط به این موضوع مورد توجّه قرار گرفته است، به طوری که امروزه کتاب های بسیار قطور و مفصّلی را به خود اختصاص داده است.

بر صاحبان فن پوشیده نیست که کتاب مکاسب محرّمۀ شیخ اعظم انصاری قدس سره از عمیق ترین و دقیق ترین کتاب هایی است که در موضوع معاملات ممنوعه و محرّم نگاشته شده است. این کتاب علاوه بر تعلیم روش اجتهاد و کیفیت دقیق آن، در مسائل مطروحه، مخاطب را با چگونگی اجتهاد در مسائل جدید و نوپیدا، آشنا و مسلّط می سازد. در این کتاب موضوع بیع منی مطرح می شود، امّا در کنار آن مباحث مربوط به تلقیح مصنوعی را که از موضوعات جدید این عصر است و بسیار مورد توجه بشریت و صاحبان ادیان است، می توان مورد بحث قرار داد. با تسلّط بر ضوابط و قواعد مطرح شده در این کتاب است که می توان حکم معاملات هرمی که امروزه بسیار شایع است را جستجو و استنباط کرد.

ص:5

در مکاسب محرّمه علاوه بر آیات و روایات فراوان که باید مورد مداقّه قرار گیرد، برخی از قواعد مهم فقهی نیز مورد کنکاش قرار می گیرد. خداوند را شاکرم که سلسه درس های این حقیر در سال های 1384 و 1385 به همت برادران مؤمن فاضل و گرانقدر آقایان محسن برهان مجرّد، محسن بوالحسنی و سید سلمان علوی و حسن مهدوی و مسئول محترم تقریرات، جناب آقای دکتر عرفانی نسب و معاونت محترم پژوهش مرکز، آقای دکتر مقدادی در دو جلد به زیور طبع آراسته شد. بر آشنایان با دروس اینجانب مخفی نیست که هم در بحث های خارج اصول و هم خارج فقه نسبت به آرا و نظریات محقّق کم نظیر فقه و اصول، مرحوم آقای شیخ محمّدحسین اصفهانی أعلی اللّه کلمته، توجّه خاصّی دارم و معتقدم که در حاشیۀ بی نظیر ایشان بر کفایه و نیز حواشی بسیار فقیهانه شان بر مکاسب، تحقیقاتی موجود است که حوزه های علمیه نجف و قم هنوز به کنه آن نرسیده اند. مع الأسف ایشان بر مکاسب محرّمه حواشی نداشتند تا از آن بهره مند شویم. اما در مباحث بیع به تفصیل افکار بدیع ایشان را مطمح نظر قرار داده ایم. در عین حال در این بحوث، سعی بر آن بوده است که آراء و نظریات مدقّقین از محشّین مکاسب: سیّد یزدی و ایروانی و نائینی و دیگران و بالأخص مرحوم امام خمینی و محقق خوئی قدس سرهما مورد بحث و بررسی قرار گیرد. باید به این حقیقت اعتراف نمود که چیرگی و زبردستی و قدرت فقهی و ابتکارات امام خمینی در مباحث مکاسب محرّمه و در مجموع مباحث معاملات بسیار قابل ستایش و تقدیر است. امید آن که این اثر مورد قبول حضرت بقیة اللّه الأعظم عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد و خداوند متعال به برکت دعای آن حضرت عنایاتش را بر ما هرچه بیشتر افزون فرماید. در خاتمه از محقّقین مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام خصوصاً مدیر محترم و معظّم حضرت حجّة الاسلام والمسلمین آقای فاضل کاشانی دامت برکاته که همّت وافری مبذول فرمودند کمال تشکّر دارم.

مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام

محمّدجواد فاضل لنکرانی

96/5/31 - ذیقعدة الحرام 1438

ص:6

مقدّمه

الف) اهمّیت بحث

بحث مکاسب محرّمه از مباحث بسیار مهم فقهی است که در بین متقدّمان و متأخّران مطرح بوده و در طول زمان گسترش پیدا کرده است. در گذشته، فقها مباحث مکاسب محرّمه، بیع و خیارات را در ضمن یک کتاب و به صورت مختصر مطرح می کردند، امّا به مرور زمان این مباحث از یک دیگر جدا گردیده و به تفصیل بیان شده اند. شیخ انصاری قدس سره نیز کتاب المکاسب را در سه بخش آورده است: مکاسب محرّمه، بیع و خیارات.

در سال های 1382 و 1383 بحث اجتهاد و تقلید را بر اساس ترتیب کتاب تحریر الوسیلة امام خمینی قدس سره مطرح کردیم. از آن جا که بحث مکاسب محرّمه در تحریر الوسیلة به اختصار بیان شده و نیز با توجّه به این که کتاب شریف مکاسب شیخ انصاری قدس سره، حواشی، شروح و تعلیقات بسیاری دارد و از متونی است که طلّاب علوم دینی با آن آشنایی دارند و بزرگانی همچون محقّق نائینی، محقّق اصفهانی، محقّق خویی و امام خمینی قدس سرهما مباحث معاملات را بر طبق این کتاب تنظیم نموده اند، ما نیز بحث مکاسب محرّمه را به ترتیبی که شیخ انصاری قدس سره بیان کرده، مطرح می کنیم.

ص:7

ب) دربارۀ عنوان کتاب

شیخ انصاری قدس سره عنوان کتاب را «کتاب المکاسب» قرار داده است. فقها در این باره تعبیرهای گوناگونی را به کار برده اند. برخی از عنوان «کتاب المکاسب» استفاده کرده و برخی دیگر تعبیر «کتاب المتاجر» را به کار برده اند، عدّه ای نیز هر دو عنوان را با یکدیگر آورده اند.

برای نمونه در متون فقهی نخستین مانند المقنع(1) و الهدایة،(2) عنوان بحث «باب المکاسب و التجارات» است. شیخ مفید قدس سره در المقنعة،(3) «ابواب المکاسب» و سیّد مرتضی قدس سره در الانتصار،(4) «کتاب البیوع و الربا و الصرف» را انتخاب کرده اند. شهید اوّل قدس سره در اللّمعة الدمشقیة(5) عنوان «کتاب المتاجر» را قرار داده و عنوان بحث در کتاب المراسم سلاّر،(6) «کتاب المکاسب» می باشد. محقّق حلّی قدس سره در شرائع الإسلام(7) عنوان «کتاب التجارة» را انتخاب کرده است، امّا شهید ثانی قدس سره در مسالک(8) تعبیر به مکاسب را بهتر از تعبیر به تجارت می داند، از این رو محقّق نجفی قدس سره در جواهر الکلام، ابتدا با استناد به کلام شهید ثانی قدس سره تعبیر به مکاسب را ترجیح می دهد، امّا در آخر این نظر را می پذیرد که عنوان تجارت بهتر است.(9)

در فقه اهل سنّت نیز چیزی با عنوان مکاسب محرّمه، وجود ندارد و این بحث تحت عنوان «البیوع الممنوعة» و «البیوع المحظورة» مطرح شده است.

هرچند بحث از این که عنوان «مکاسب» بهتر است یا «تجارت»، ثمرۀ علمی چندانی ندارد، امّا با توجّه به آنچه بیان شد، این پرسش مطرح می شود که آیا تفاوتی میان دو عنوان «مکاسب» و «متاجر» وجود دارد؟ و در صورت وجود تفاوت، به کار

ص:8


1- (1) . المقنع: ص 361.
2- (2) . الهدایة: ص 313.
3- (3) . المقنعة: ص 586.
4- (4) . الانتصار: ص 433.
5- (5) . اللمعة الدمشقیة: ص 61.
6- (6) . المراسم العلویة: ص 171.
7- (7) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 3.
8- (8) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 117.
9- (9) . جواهر الکلام: ج 22 ص 5.

بردن کدام یک صحیح تر است؟ از این رو، لازم است جداگانه هر دو عنوان را مورد توضیح قرار دهیم.

«متاجر» جمع «متجر» است که مصدر میمی می باشد و «تجارت» مصدر دوم است.

برخی نیز «تجارت» را اسم مصدر می دانند، مثل صناعت و حیاکت.(1)

تجارت، سه استعمال دارد:

1. تجارت به معنای مطلق کسب و معاوضه؛ بر طبق این معنا تمام معاملات از قبیل بیع، اجاره، صلح، هبۀ معوّضه و مانند آن، تحت عنوان تجارت قرار می گیرد.

2. تجارت به معنای معاوضه ای که به قصد سود باشد؛ برای نمونه هنگامی که گفته می شود شخصی تجارت می کند، معنایش این است که معاوضه ای به قصد سود انجام می دهد. همچنین وقتی در کتاب زکات می گویند: «مال التجارة»، بیشتر همین معنا اراده می شود.

3. تجارت به معنای بیع؛ شیخ طوسی قدس سره در دو کتاب المبسوط (2) و الخلاف(3) همین معنا را مورد استفاده قرار داده است.

«مکاسب» جمع مکسب و «مکسب» مصدر میمی به معنای «ما یطلب به المال» می باشد؛ یعنی آن چیزی که به وسیلۀ آن، مال طلب می شود و مال از آن به دست می آید.(4)

البتّه هرچند برخی واژۀ «مکاسب» را این گونه معنا نموده اند، لیکن ظاهر آن است که کسب به معنای طلب و سعی در طلب رزق، و معنای اصلی آن، جمع کردن است.(5)

اینک با توجّه به مطالب گفته شده، باید دید کدام یک از عناوین «تجارت» و «مکاسب»، برای این بحث مناسب تر است؟ آیا سخن شهید ثانی قدس سره که عنوان «مکاسب» را ترجیح داد، صحیح است یا سخن صاحب جواهر قدس سره که عنوان «تجارت» را بهتر می داند؟

ص:9


1- (1) . مجمع البحرین: ج 3 ص 233.
2- (2) . المبسوط فی فقه الامامیه: ج 2 ص 4.
3- (3) . الخلاف: ج 3 ص 4.
4- (4) . إرشاد الطالب: ج 1 ص 5.
5- (5) . لسان العرب: ج 13 ص 62.

بیان شد واژۀ «تجارت» بدون این که دنبال کلمه ای باشد، سه استعمال دارد. از این رو، این پرسش مطرح می شود که اگر بخواهیم عنوان بحث را «کتاب التجارة» قرار دهیم، باید کدام یک از معانی و استعمالات تجارت را مدّ نظر قرار دهیم؟

روشن است که معنای نخست، با بحث مطابقت دارد، امّا با رجوع به آیات و روایات دانسته می شود که معنای تجارت در این آیات و روایات، مطلق معاوضه نیست؛ بلکه تجارتِ به قصد سود مدّ نظر است. با این توضیح، اگر معنای نخست را اراده کرده و بگوییم تجارت به معنای مطلق معاوضه است، با نظر مفسّران مخالفت کرده ایم؛ چراکه آنان در تفسیر آیۀ شریفۀ«لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»1 تجارت را مطلق معاوضه معنا نکرده اند؛ بلکه منظور از تجارت در این آیه و آیات و روایات دیگر، معامله و تجارت به قصد سود است. از سوی دیگر، برخی ادّعا کرده اند که لفظ تجارت از معنای اوّلش به معنای دیگری نقل داده شده است و تجارت را در جایی استعمال می کنند که صنعت و حرفه باشد؛(1) یعنی هنگامی که می گویند: فلان شخص تاجر است، منظور این است که او به حرفۀ تجارت اشتغال دارد، در حالی که در مکاسب محرّمه از مواردی بحث می شود که اصلاً حرفه نیست. برای نمونه در بحث از این که عبادت استیجاری صحیح است یا خیر، عمل شخص متعلّق اجاره قرار می گیرد، هرچند حرفۀ او نباشد.

با در نظر گرفتن این مطلب که واژۀ «تجارت» استعمالات گوناگونی دارد و با توجّه به این که ادّعای نقل در آن مطرح شده است، می توان گفت: تعبیر به «مکاسب» که خالی از این دو جهت است، مناسب تر از تعبیر به «تجارت» است و شاید بر همین اساس، شیخ انصاری قدس سره این عنوان را برگزیده است.

ص:10


1- (2) . ر. ک: ارشاد الطالب: ج 1 ص 5.

بخش اول: کلیات

اشارة

ص:11

ص:12

فصل اوّل: روایات عام

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در آغاز کتاب المکاسب می نویسد:

وینبغی أوّلاً التیمّن بذکر بعض الأخبار الواردة علی سبیل الضابطة للمکاسب، من حیث الحلّ والحرمة، فنقول مستعیناً باللّه تعالی: روی فی الوسائل والحدائق عن الحسن بن علیّ بن شعبة فی کتاب تحف العقول عن مولانا الصادق صلوات اللّه وسلامه علیه حیث سُئل عن معایش العباد، فقال علیه السلام: «جمیع المعایش....»؛(1)

شایسته است که تبرّک بجوییم با ذکر برخی از اخباری که ضوابطی را برای مکاسب، از حیث حلال یا حرام بودن بر می شمارند. از این رو می گوییم: در وسائل الشیعة و الحدائق از حسن بن علی بن شعبه در کتاب تحف العقول از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است که از ایشان دربارۀ کسب درآمد بندگان پرسیدند، پس فرمودند:....

ایشان چهار خبر از اخبار عام را می آورد و ادّعا می کند که این اخبار در بردارندۀ ضوابطی برای معاملات هستند. ما إن شاء اللّه این اخبار را ذکر کرده و مورد بررسی

ص:13


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 6.

قرار خواهیم داد؛ ولی پیش از آن، باید بدانیم که برخی از بزرگان در مقام اشکال به شیخ انصاری قدس سره می گویند: پیش از مطرح کردن روایات عام، باید آیات شریفۀ مربوط به معاملات مانند«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، (1)«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»2 و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»3 ذکر می شد؛ زیرا رجوع به قرآن مقدّم بر رجوع به این روایات است.(2)

لیکن این اشکال پذیرفتنی نیست؛ چراکه شیخ انصاری قدس سره این روایات را به دلیل ضوابط موجود در آنها مطرح می کند، حال آن که آیات ذکر شده در بردارندۀ چنین ضوابطی - که بر ملاک صحّت و فساد در معاملات، دلالت کنند - نیستند، هرچند خود آنها به عنوان دلیل عام در بسیاری از مباحث، مورد استدلال قرار می گیرند.

گفتار اوّل: روایت تحف العقول
اشارة

نخستین روایت در کتاب تحف العقول آمده است و آن را صاحب وسائل(3) و صاحب حدائق قدس سرهما(4) نیز نقل کرده اند. این حدیث بسیار مفصّل است و در صورتی که بتوان به آن عمل کرد، در فقه و در بسیاری از مباحث نو و فروعات جدید، ضابطه ساز خواهد بود؛ امّا از یک سو سند این حدیث محلّ بحث است و از سوی دیگر، دلالت این حدیث نیز می بایست مورد بررسی قرار گیرد. بنا بر این، پس از بیان متن روایت، نخست بحث سند این روایت را مطرح می کنیم تا اگر از نظر سندی قابل اعتماد بود، به بحث دلالت حدیث بپردازیم.

بند اوّل: متن روایت

سأله سائل فقال کم جهات معایش العباد الّتی فیها الاکتساب أو التّعامل

ص:14


1- (1) . سورۀ مائده: آیۀ 1.
2- (4) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 11.
3- (5) . وسائل الشیعة: ج 17 صص 83-86.
4- (6) . الحدائق الناضرة: ج 18 ص 76.

بینهم ووجوه النّفقات؟ فقال علیه السلام: جمیع المعایش کلّها من وجوه المعاملات فیما بینهم ممّا یکون لهم فیه المکاسب أربع جهات من المعاملات. فقال له: أکلّ هؤلاء الأربعة الأجناس حلال أو کلّها حرام أو بعضها حلال وبعضها حرام؟ فقال علیه السلام: قد یکون فی هؤلاء الأجناس الأربعة حلال من جهة حرام من جهة وهذه الأجناس مسمّیات معروفات الجهات؛ فأوّل هذه الجهات الأربعة الولایة وتولیة بعضهم علی بعض، فالأوّل ولایة الولاة وولاة الولاة إلی أدناهم باباً من أبواب الولایة علی من هو وال علیه، ثمّ التّجارة فی جمیع البیع والشّراء بعضهم من بعض، ثمّ الصّناعات فی جمیع صنوفها، ثمّ الإجارات فی کلّ ما یحتاج إلیه من الإجارات، وکلّ هذه الصّنوف تکون حلالاً من جهة وحراماً من جهة. والفرض من اللّه علی العباد فی هذه المعاملات الدّخول فی جهات الحلال منها والعمل بذلک الحلال واجتناب جهات الحرام منها.

تفسیر معنی الولایات: وهی جهتان، فإحدی الجهتین من الولایة ولایة ولاة العدل الّذین أمر اللّه بولایتهم وتولیتهم علی النّاس، وولایة ولاته وولاة ولاته إلی أدناهم باباً من أبواب الولایة علی من هو وال علیه، والجهة الأخری من الولایة ولایة ولاة الجور وولاة ولاته إلی أدناهم باباً من الأبواب الّتی هو وال علیه، فوجه الحلال من الولایة ولایة الوالی العادل الّذی أمر اللّه بمعرفته وولایته والعمل له فی ولایته وولایة ولاته و ولاة ولاته بجهة ما أمر اللّه به الوالی العادل بلا زیادة فیما أنزل اللّه به ولا نقصان منه ولا تحریف لقوله ولا تعدّ لأمره إلی غیره، فإذا صار الوالی والی عدل بهذه الجهة فالولایة له والعمل معه ومعونته فی ولایته و تقویته حلال محلّل وحلال الکسب معهم، وذلک أنّ فی ولایة والی العدل وولاته إحیاء کلّ حقّ وکلّ عدل وإماتة کلّ ظلم وجور وفساد، فلذلک کان السّاعی فی تقویة سلطانه والمعین له علی

ص:15

ولایته ساعیاً إلی طاعة اللّه مقوّیاً لدینه. وامّا وجه الحرام من الولایة فولایة الوالی الجائر و ولایة ولاته الرّئیس منهم وأتباع الوالی فمن دونه من ولاة الولاة إلی أدناهم باباً من أبواب الولایة علی من هو وال علیه والعمل لهم والکسب معهم بجهة الولایة لهم حرام ومحرّم معذّب من فعل ذلک علی قلیل من فعله أو کثیر، لأنّ کلّ شیء من جهة المعونة معصیة کبیرة من الکبائر، وذلک أنّ فی ولایة الوالی الجائر دوس الحقّ کلّه وإحیاء الباطل کلّه وإظهار الظّلم والجور والفساد وإبطال الکتب وقتل الأنبیاء والمؤمنین وهدم المساجد وتبدیل سنّة اللّه وشرائعه، فلذلک حرم العمل معهم ومعونتهم والکسب معهم إلّابجهة الضّرورة نظیر الضّرورة إلی الدّم والمیتة.

وامّا تفسیر التّجارات: فی جمیع البیوع ووجوه الحلال من وجه التّجارات الّتی یجوز للبائع أن یبیع ممّا لا یجوز له، وکذلک المشتری الّذی یجوز له شراؤه ممّا لا یجوز له، فکل مأمور به ممّا هو غذاء للعباد وقوامهم به فی أمورهم فی وجوه الصّلاح الّذی لا یقیمهم غیره ممّا یأکلون ویشربون و یلبسون وینکحون ویملکون ویستعملون من جهة ملکهم ویجوز لهم الإستعمال له من جمیع جهات المنافع الّتی لا یقیمهم غیرها من کلّ شیء یکون لهم فیه الصّلاح من جهة من الجهات فهذا کلّه حلال بیعه وشراؤه و إمساکه وإستعماله وهبته وعاریّته. وامّا وجوه الحرام من البیع والشّراء فکلّ أمر یکون فیه الفساد ممّا هو منهیّ عنه من جهة أکله وشربه أو کسبه أو نکاحه أو ملکه أو إمساکه أو هبته أو عاریته أو شیء یکون فیه وجه من وجوه الفساد نظیر البیع بالرّبا لما فی ذلک من الفساد أو البیع للمیتة أو الدّم أو لحم الخنزیر أو لحوم السّباع من صنوف سباع الوحش أو الطّیر أو جلودها أو الخمر أو شیء من وجوه النّجس فهذا کلّه حرام ومحرّم، لأنّ ذلک کلّه منهیّ عن أکله وشربه ولبسه

ص:16

وملکه وإمساکه والتّقلّب فیه بوجه من الوجوه لما فیه من الفساد، فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام، وکذلک کلّ بیع ملهوّ به وکلّ منهیّ عنه ممّا یتقرّب به لغیر اللّه أو یقوی به الکفر والشّرک من جمیع وجوه المعاصی أو باب من الأبواب یقوی به باب من أبواب الضّلالة أو باب من أبواب الباطل أو باب یوهن به الحقّ فهو حرام محرّم حرام بیعه وشراؤه وإمساکه وملکه وهبته وعاریّته وجمیع التّقلّب فیه إلّافی حال تدعو الضّرورة فیه إلی ذلک.

وامّا تفسیر الإجارات: فإجارة الإنسان نفسه أو ما یملک أو یلی أمره من قرابته أو دابّته أو ثوبه بوجه الحلال من جهات الإجارات أن یؤجر نفسه أو داره أو أرضه أو شیئاً یملکه فیما ینتفع به من وجوه المنافع أو العمل بنفسه وولده ومملوکه أو أجیره من غیر أن یکون وکیلاً للوالی أو والیاً للوالی فلا بأس أن یکون أجیراً یؤجر نفسه أو ولده أو قرابته أو ملکه أو وکیله فی إجارته، لأنّهم وکلاء الأجیر من عنده لیس هم بولاة الوالی، نظیر الحمّال الّذی یحمل شیئاً بشیء معلوم إلی موضع معلوم فیحمل ذلک الشّیء الّذی یجوز له حمله بنفسه أو بملکه أو دابّته أو یؤاجر نفسه فی عمل یعمل ذلک العمل بنفسه أو بمملوکه أو قرابته أو بأجیر من قبله، فهذه وجوه من وجوه الإجارات حلال لمن کان من النّاس ملکاً أو سوقةً أو کافراً أو مؤمناً فحلال إجارته وحلال کسبه من هذه الوجوه. فأمّا وجوه الحرام من وجوه الإجارة نظیر أن یؤاجر نفسه علی حمل ما یحرّم علیه أکله أو شربه أو لبسه أو یؤاجر نفسه فی صنعة ذلک الشیء أو حفظه أو لبسه أو یؤاجر نفسه فی هدم المساجد ضراراً أو قتل النّفس بغیر حلّ أو حمل التّصاویر والأصنام والمزامیر والبرابط والخمر والخنازیر والمیتة والدّم أو شیء من وجوه الفساد الّذی کان محرّماً علیه من غیر جهة الإجارة فیه وکلّ أمر منهیّ عنه من جهة من الجهات فمحرّم

ص:17

علی الإنسان إجارة نفسه فیه أو له أو شیء منه أو له، إلّالمنفعة من استأجرته کالّذی یستأجر الأجیر یحمل له المیتة ینجیها عن أذاه أو أذی غیره وما أشبه ذلک، والفرق بین معنی الولایة والإجارة وإن کان کلاهما یعملان بأجر أنّ معنی الولایة أن یلی الإنسان لوالی الولاة أو لولاة الولاة فیلی أمر غیره فی التّولیة علیه وتسلیطه وجواز أمره ونهیه وقیامه مقام الولیّ إلی الرّئیس أو مقام وکلائه فی أمره وتوکیده فی معونته وتسدید ولایته وإن کان أدناهم ولایةً فهو والٍ علی من هو والٍ علیه یجری مجری الولاة الکبار الّذین یلون ولایة النّاس فی قتلهم من قتلوا وإظهار الجور والفساد، وأمّا معنی الإجارة فعلی ما فسّرنا من إجارة الإنسان نفسه أو ما یملکه من قبل أن یؤاجر الشّیء من غیره فهو یملک یمینه، لأنّه لا یلی أمر نفسه وأمر ما یملک قبل أن یؤاجره ممّن هو آجره، و الوالی لا یملک من أمور النّاس شیئاً إلّابعد ما یلی امورهم ویملک تولیتهم، وکلّ من آجر نفسه أو آجر ما یملک نفسه أو یلی أمره من کافر أو مؤمن أو ملک أو سوقة علی ما فسّرنا ممّا تجوز الإجارة فیه فحلال محلّل فعله وکسبه.

وامّا تفسیر الصّناعات: فکلّ ما یتعلّم العباد أو یعلّمون غیرهم من صنوف الصّناعات مثل الکتابة والحساب والتّجارة والصّیاغة والسّراجة والبناء والحیاکة والقصارة والخیاطة وصنعة صنوف التّصاویر ما لم یکن مثل الرّوحانیّ وأنواع صنوف الآلات الّتی یحتاج إلیها العباد الّتی منها منافعهم وبها قوامهم وفیها بلغة جمیع حوائجهم فحلال فعله وتعلیمه والعمل به وفیه لنفسه أو لغیره، وإن کانت تلک الصّناعة وتلک الآلة قد یستعان بها علی وجوه الفساد ووجوه المعاصی ویکون معونةً علی الحقّ و الباطل فلا بأس بصناعته وتعلیمه، نظیر الکتابة الّتی هی علی وجه من وجوه الفساد من تقویة معونة ولاة الجور وکذلک السّکّین والسّیف

ص:18

والرّمح والقوس وغیر ذلک من وجوه الآلة الّتی قد تصرّف إلی جهات الصّلاح وجهات الفساد وتکون آلةً ومعونةً علیهما، فلا بأس بتعلیمه وتعلّمه وأخذ الأجر علیه وفیه والعمل به وفیه لمن کان له فیه جهات الصّلاح من جمیع الخلائق ومحرّم علیهم فیه تصریفه إلی جهات الفساد والمضارّ، فلیس علی العالم والمتعلّم إثم ولا وزر لما فیه من الرّجحان فی منافع جهات صلاحهم وقوامهم به وبقائهم، وإنّما الإثم والوزر علی المتصرّف بها فی وجوه الفساد والحرام؛ وذلک إنّما حرّم اللّه الصّناعة الّتی حرام هی کلّها الّتی یجیء منها الفساد محضاً نظیر البرابط والمزامیر و الشّطرنج وکلّ ملهوّ به والصّلبان والأصنام وما أشبه ذلک من صناعات الأشربة الحرام وما یکون منه وفیه الفساد محضاً ولا یکون فیه ولا منه شیء من وجوه الصّلاح فحرام تعلیمه وتعلّمه والعمل به وأخذ الأجر علیه وجمیع التّقلّب فیه من جمیع وجوه الحرکات کلّها إلّاأن تکون صناعةً قد تنصرف إلی جهات الصّنائع وإن کان قد یتصرّف بها ویتناول بها وجه من وجوه المعاصی، فلعلّه لما فیه من الصّلاح حلّ تعلّمه وتعلیمه و العمل به ویحرم علی من صرفه إلی غیر وجه الحقّ والصّلاح؛ فهذا تفسیر بیان وجه اکتساب معاش العباد وتعلیمهم فی جمیع وجوه اکتسابهم.(1)

بند دوم: بررسی سند روایت
اشارة

این روایت را ابو محمّد حسن بن علی بن حسین بن شعبۀ حلبی یا حرّانی، به صورت مرسل از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.(2) این شخص مورد اعتماد علماست و علاوه بر آن، بزرگان نسبت به کتاب تحف العقول نیز مطالب بسیاری را عنوان کرده اند. مثلاً

ص:19


1- (1) . تحف العقول: ص 346.
2- (2) . همان.

علاّمۀ مجلسی قدس سره در بحار الأنوار دربارۀ این کتاب می نویسد: «این کتاب از اصولی است که در آن نیازی به سند نداریم».(1) شیخ حرّ عاملی قدس سره در أمل الآمل دربارۀ این کتاب می گوید: «نیکو و بسیار پرفایده است».(2) محدّث قمی قدس سره نیز به نقل از شیخ مفید قدس سره در کتاب فوائد الرضویة می نویسد: «تحف العقول کتابی است که دهر مانند آن را ندیده است».(3) محقّق خوانساری قدس سره در کتاب روضات الجنّات پس از تعریف و تمجید از صاحب کتاب، دربارۀ تحف العقول می نویسد: «گسترده و بسیار پرفایده است و اصحاب امامیّه بر آن اعتماد دارند».(4) و مرحوم سیّد حسن صدر قدس سره نیز در تأسیس الشیعة آورده است: «کتابی است که مانند آن ننوشته اند».(5)

در مورد خود روایت، علاوه بر شیخ انصاری قدس سره که در اوّل کتاب المکاسب این روایت را نقل می کند و در موارد متعدّدی به این روایت استدلال می نماید، صاحب جواهر قدس سره نیز در مواردی به این روایت، تمسّک می جوید.(6) محقّق نائینی قدس سره نیز در منیة الطالب به این روایت استدلال کرده(7) و سیّد یزدی قدس سره می گوید: «آثار صدق از این روایت، هویداست».(8) والد معظّم ما - دام ظله العالی - نیز در بحث مکاسب محرّمه، این روایت را قابل اعتماد دانسته است.(9)

اما در مقابل، بزرگانی چون محقّق ایروانی قدس سره،(10) محقّق خویی رحمه الله و شاگردان ایشان معتقدند که این روایت مرسل است و حدیث مرسل، مشمول ادلّۀ حجّیت خبر واحد نیست. محقّق خویی قدس سره در این باره می نویسد: «هیچ یک از روایات تحف العقول قابل

ص:20


1- (1) . «من الاُصول المعلومة الّتی لا نحتاج فیها إلی سند» (بحار الأنوار: ج 1 ص 29).
2- (2) . أمل الآمل: ج 2 ص 74. «حسن کثیر الفوائد».
3- (3) . «لم یسمح الدّهر بمثله» (فوائد الرّضویة: ج 1 ص 109).
4- (4) . «مبسوط کثیر الفوائد، معتمد عند الاصحاب» (روضات الجنّات فی احوال العلماء و السّادات: ص 289).
5- (5) . «کتاب لم یصنَّف مثله» (تأسیس الشیعة: ص 413).
6- (6) . ر. ک: جواهر الکلام: ج 22 ص 9.
7- (7) . منیة الطالب: ج 1 ص 31.
8- (8) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 34.
9- (9) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة - المکاسب المحرّمة: ص 11-15.
10- (10) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 17.

اعتنا نیست، زیرا همۀ روایات این کتاب مرسل است».(1) امام خمینی قدس سره نیز در کتاب المکاسب المحرّمة می نویسد: «سند این روایت در مقایسه با سایر روایات، مخفی تر و دلالت آن روشن تر است».(2)

دیدگاه های گوناگونی دربارۀ این روایت وجود دارد؛ زیرا از یک سو صاحب جواهر، شیخ انصاری، محقّق نائینی و سیّد یزدی قدس سرهم به این روایت عمل می کنند و از سوی دیگر، جمعی از بزرگان مانند محقّق خویی، محقّق ایروانی و امام خمینی قدس سرهم این روایت را از حیث سند، مخدوش می دانند.

الف) اشکالات سندی
1- مرسل بودن روایت

مهم ترین اشکال سند روایت تحف العقول، این است که حسن بن شعبه این حدیث را به صورت مرسل و بدون واسطه از امام صادق علیه السلام نقل کرده است؛ زیرا وی در عصر شیخ صدوق قدس سره می زیسته و میان وی و امام معصوم قدس سره دست کم چهار یا پنج راوی وجود دارد که نام هیچ یک از آنها ذکر نشده است.

بزرگانی همچون محقّق ایروانی(3) و محقّق خویی قدس سرهما(4) ، این اشکال را مطرح کرده اند و می گویند: ادلّۀ حجّیت خبر واحد، شامل این روایت نمی شود؛ زیرا بر اساس حجّیت خبر واحد، روایتی از حجّیت برخوردار است که راوی آن، عادل یا موثّق باشد، در حالی که وثوق و عدالت راویانی که در روایات مرسل حذف شده اند، قابل اثبات نیست؛ زیرا هویّت آنها نامشخّص است.

چه بسا در مقابل این اشکال گفته شود: حسن بن شعبه قدس سره در مقدّمۀ تحف العقول تصریح می کند که اسانید را برای ایجاز و اختصار، حذف کرده است.(5) پس می توان

ص:21


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 18.
2- (2) . المکاسب المحرّمه: ص 9.
3- (3) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 17.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج، ص 18.
5- (5) . تحف العقول: ص 4.

نتیجه گرفت که ایشان به راویانی که ذکر نکرده، اعتماد داشته است. از این رو، سخن وی شبیه توثیق عام است که در مواردی همچون اسناد کامل الزّیارات وجود دارد.

در پاسخ به این سخن می توان گفت:

اوّلاً: بحث توثیق عام، بحثی مبنایی است و برخی از بزرگان همچون محقّق خویی قدس سره قائل به عدم اعتبار توثیقات عام هستند. ایشان ابتدا معتقد بود که توثیقات عام مانند توثیقات خاص معتبر است،(1) امّا بعداً از این دیدگاه عدول کرد.(2)

ثانیاً: نمی توان از کلام ابن شعبه توثیق عام را استفاده کرد؛ زیرا وی در مقدّمۀ کتاب فقط نوشته است که اسانید را برای اختصار حذف کرده ام و هرگز تصریح به وثاقت آنان نمی کند. بنابراین، نمی توان از کلام ایشان وثاقت را برداشت نمود،(3) در حالی که صاحب کامل الزّیارات در مقدّمۀ آن فرموده است: همۀ راویانی که من از آنان اخبار را نقل کرده ام از نظر من موثّق هستند.(4) روشن است که از کلام ابن شعبه، توثیق عام قابل استفاده نیست؛ ولی از سخن ابن قولویه، توثیق عام استفاده می شود.

چه بسا کسی بگوید: صاحب این کتاب شخصی است که بیشتر بزرگان او را بلند مرتبه و از نیکان روزگار می دانند؛ از این رو، باید روایاتی را که چنین شخصی در کتابش نقل می کند، قابل اعتماد دانست.

در پاسخ می گوییم: جلالت شأن، سبب پذیرش روایت نمی شود. مثلاً در دو کتاب بحار الأنوار و وسائل الشیعة، هم روایات صحیح وجود دارد و هم روایات ضعیف و این گونه نیست که همۀ روایات به خاطر بزرگی نویسندگان، پذیرفته شود.(5) در نتیجه، نه توثیق عام و نه جلالت شأن، نمی توانند مشکل ارسال این روایت را حل کنند.

ص:22


1- (1) . معجم رجال الحدیث: ج 1 ص 50.
2- (2) . ر. ک: فقه الشیعة، کتاب الطهاره: ج 3 ص 33.
3- (3) . تحف العقول: ص 4.
4- (4) . کامل الزیارات: ص 37.
5- (5) . توجه شود که بین این مطلب و مسئلۀ نقل اجلّاء که در رجال یکی از طرق اثبات وثاقت است، فرق وجوددارد.
2- ذکر نشدن در جوامع روایی

اشکال دیگر این است که این حدیث در بیشتر جوامع روایی، ذکر نشده است. از این رو، این پرسش مطرح می شود که چگونه فقهای بزرگ از وجود چنین روایت مهمّی، بی خبر بوده اند؟!

ب) راه های تصحیح سند روایت

پس از بیان اشکالات سند این روایت، باید دید آیا راهی برای تصحیح سند آن وجود دارد یا خیر؟ از این رو در ادامه، سه راه برای تصحیح سند روایت ذکر می کنیم و آنها را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم:

1- شهرت عملی

در فقه گفته می شود که اگر در یک روایت، شرایط حجّیت موجود باشد، فقیه باید به آن عمل کند و اگر روایتی فاقد شرایط حجّیت باشد، فقیه نمی تواند به آن روایت عمل کند؛ ولی آیا شهرت می تواند جبران کنندۀ ضعف سند باشد؟ آیا عمل مشهور می تواند مشکل ارسال روایت تحف العقول را جبران کند؟

دربارۀ این موضوع دو دیدگاه کلّی در بین فقها وجود دارد که آثار و نتایج متفاوتی بر آنها مترتّب است:

1-1. دیدگاه محقّق خویی

ایشان در بحث حجیّت خبر واحد می گوید: اگر یک خبر دارای سند صحیح باشد، مشمول ادلّۀ حجّیت است و اگر سند صحیح نداشته باشد، مشمول ادلّۀ حجیّت نیست، خواه فقها به آن حدیث عمل کرده یا عمل نکرده باشند. به عقیدۀ ایشان، عمل مشهور ضعف سند را جبران نمی کند و در مقابل، اعراض مشهور نیز خدشه ای به اعتبار حدیث وارد نمی کند.(1) پذیرش این مبنا مستلزم کنار گذاشتن بسیاری از روایات است.

ص:23


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 20.

2-1. دیدگاه محقّق بروجردی

جهت تبیین بهتر دیدگاه محقّق بروجردی قدس سره، ابتدا مقدّمه ای را ذکر می کنیم.

اصحاب در زمان ائمّۀ اطهار علیهم السلام، احکام و فتاوا را از ایشان دریافت کرده و عین این احکام را بدون تغییر برای شاگردان خود بیان می کردند. این کار در هیچ دوره ای متوقّف نشد و یکی از نقاط افتراق فقه شیعه و فقه اهل سنّت همین مطلب است. فقه اهل سنّت پس از حدود صد سال از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع شده است، امّا در فقه شیعه اصحاب از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّۀ معصومین علیهم السلام احکام را اخذ کرده و نسل به نسل به شاگردان خود، منتقل می کردند. این روند تا زمان شیخ صدوق، شیخ مفید، سیّد مرتضی و عدّه ای دیگر از فقها قدس سرهم که اصطلاحاً به آنها قدمای از فقها گفته می شود، ادامه داشته است؛ یعنی شیخ صدوق قدس سره همان تعبیری را که راوی از استاد خود گرفته بود، بدون هیچ تغییری در کتابش آورده است. قدما در تدوین کتاب هایشان همان شیوۀ اصحاب را در پیش گرفتند و کتاب های المقنع و الهدایة شیخ صدوق، المقنعة شیخ مفید و الانتصار سیّد مرتضی قدس سرهم به همین شکل تدوین یافته اند؛ امّا پس از این دوره و از زمان محقّق حلّی قدس سره، فقها فروعاتی را به آن احکام و فتاوا ضمیمه می کردند. البتّه پیش از محقّق حلّی، شیخ طوسی قدس سره نیز در کتاب المبسوط تفریعاتی را افزوده است.

محقّق بروجردی قدس سره با اشاره به این مسئله در تاریخ فقه شیعه، می گوید: مسائل و احکامی که در دورۀ اصحاب و قدمای از فقها بیان شده است را «المسائل الأصلیة المأثورة عن الأئمة» نام می نهیم و از آنها به مسائل اصلی تعبیر می کنیم و از دستۀ دوم، که فروعی را به مسائل اصلی اضافه کرده اند، با عنوان «مسائل تفریعی» نام می بریم.

ایشان در ادامه اظهار می دارد: از آن جا که اصحاب و قدما عین عبارات ائمّۀ معصومین علیهم السلام یا واژه های نزدیک به آن را حفظ کرده و به نسل بعد منتقل می کردند، آنچه در میان آنها به عنوان اصول متلقّات شمرده می شد و میان آنها مشهور بوده است، برای فقهای متأخّر حجّیت دارد، هرچند سندش صحیح نباشد.(1)

ص:24


1- (1) . نهایة الاُصول: ص 453.

پس طبق این دیدگاه اگر بگوییم: تحف العقول از اصول متلقّات به شمار می رود - چون صاحب کتاب در زمان شیخ صدوق قدس سره می زیسته است -، و نیز ثابت شود که این روایت در میان قدما مشهور بوده است، در این صورت ضعف سندش، جبران شده و حجّیت می یابد.

خلاصه آن که: دیدگاه محقّق بروجردی قدس سره این است که شهرتِ بین قدما، در مسائل اصلی یا به تعبیر دیگر در اصول متلقّات از ائمّۀ معصومین علیهم السلام حجّیت دارد.

پس اگر روایتی با سند صحیح داشته باشیم، امّا قدما بر طبق آن روایت عمل نکرده و در کتاب های فقهی خود بر طبق آن فتوا نداده باشند، این روایت حجّیت ندارد. در مقابل، اگر روایتی مرسل بوده یا سندی ضعیف داشته باشد، ولی قدما آن را به عنوان اصول متلقّات از ائمّۀ معصومین علیهم السلام مورد فتوا قرار داده باشند، این روایت حجّت خواهد بود. امّا از زمان محقّق حلّی قدس سره تا امروز، حتّی اجماع فقها نیز نافع نیست و تنها شهرت میان قدما در مسائل اصلی، حجّیت دارد.

3-1. نتیجۀ بررسی دو دیدگاه

دیدگاه محقّق بروجردی قدس سره دست فقیه را باز می گذارد و فقهای بزرگی همچون امام خمینی قدس سره(1) و والد معظّم ما - دام ظله العالی - (2) آن را پذیرفته اند. بر اساس این مبنا، می توان روایات مرسل و روایاتی را که سند و راوی آن مشخّص نیست، تصحیح کرد.

بنا بر این، ضعف سند روایت تحف العقول به وسیلۀ شهرت میان قدما، جبران می شود.

لیکن در مقابل، محقّق خویی قدس سره افزون بر این که دیدگاه محقّق بروجردی قدس سره را نمی پذیرد، این اشکال را وارد می کند که اصلاً شهرتی میان قدما در عمل به روایت تحف العقول وجود ندارد و نمی توان گفت: قدما به این روایت عمل کرده اند.(3) به نظر ما

ص:25


1- (1) . تهذیب الاُصول: ج 1 ص 169.
2- (2) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة، المکاسب المحرّمة: ص 13.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 20.

نیز با ملاحظۀ کتب فقهی نمی توان گفت که شهرتی میان فقها در عمل به این روایت، وجود داشته است. البتّه این ادّعا نیازمند تتبّع بیشتر است.

2- استفاده از کلمۀ «قال» در روایت

در احادیث مرسل، گاهی شخص مرسِل می گوید: «رُوِیَ عن الامام علیه السلام» و گاهی می گوید: «قال الامام علیه السلام». مثلاً در مرسلات صدوق قدس سره ایشان در مواردی «رُوِیَ» را به کار برده و در مواردی از «قال» استفاده کرده است. بر همین اساس، بحثی در علم رجال شکل گرفته است و شماری از بزرگان (مانند امام خمینی قدس سره و شاگردان ایشان) می گویند: میان این دو تعبیر تفاوت وجود دارد؛ یعنی آن جا که شیخ صدوق قدس سره می گوید: «قال الصادق علیه السلام»، نظرش این است که در این روایت هیچ تردیدی وجود ندارد؛ ولی آن جا که می گوید: «روی عن الصادق علیه السلام»، گویا خود ایشان نیز به این روایت اطمینان نداشته است.(1) از این رو می توان گفت: در روایت تحف العقول چون حسن بن علی بن شعبه قدس سره از کلمۀ «قال الصادق علیه السلام» استفاده کرده است، از نظر وی روایت، صحیح بوده و به آن اعتماد داشته است.

لیکن این مطلب نیز اختلافی است و طبق مبنای محقّق خویی قدس سره و عدّه ای دیگر از فقها، در روایات مرسل، فرقی بین تعبیر به «قال» و «روی» نیست و روایات مرسل، به کلّی از دایرۀ اعتبار خارج اند(2).(3)

در بحث های خبر واحد در علم اصول، روشن نمودیم که مرسلات صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه حجّت است و فرقی میان این دو تعبیر در این کتاب، نیست.

ص:26


1- (1) . کتاب البیع: ج 2 ص 628.
2- (2) . موسوعة الإمام الخوئی: ج 29 ص 54؛ مصباح الفقاهة: ج 1 ص 554.
3- (3) . ویراستار: استاد معظّم (حفظه اللّه) در آینده در بحث تلقیح مصنوعی و نیز در بحث روایات جواز بیع مردار، این مبنا را پذیرفته و آن را یکی از راه های قبول روایت می شمارند. ایشان در تأیید این سخن می گویند: اگر بخواهیم مرسلات صدوق را نپذیریم، باید بیش از یک سوم از روایات صدوق را کنار بگذاریم.
3- وثوق صدوری روایت

در بحث خبر واحد، دیدگاه محقّقان این است که برای حجّیت خبر واحد، یا باید راوی آن موثّق باشد، یا وثوق به صدور روایت، وجود داشته باشد.(1) حتّی محقّق خویی قدس سره نیز این دیدگاه را پذیرفته است.(2) بنا بر این، اگر حدیثی موثوق الصدور باشد حجّت است، حتّی اگر وثاقت راوی آن محرز نباشد.

در مورد روایت تحف العقول هم می توان گفت: این حدیث، در بردارندۀ مضامینی است که از غیر امام معصوم علیه السلام صادر نمی شود؛ یعنی ضوابط و تعابیری که در این روایت وجود دارد، صدور آن از جانب امام علیه السلام را محرز می کند. سیّد یزدی قدس سره نیز از همین راه برای تصحیح روایت، کمک می گیرد و می گوید: ما از مضامین روایت، وثوق به صدور پیدا می کنیم.(3)

نتیجه آن که: سه راه برای تصحیح روایت تحف العقول گفته شد که از این میان، ممکن است راه نخست با اشکال صغروی مواجه باشد؛ یعنی روشن نیست که مشهور قدما به این روایت عمل کرده باشند. مسئلۀ مطرح شده در راه دوم نیز مبنایی است.

پس مناسب ترین راه برای تصحیح روایت، بحث وثوق صدوری می باشد؛ ولی با این حال اشکالاتی بر محتوای روایت وارد شده که وثوق صدوری روایت را زیر سؤال می برد. از این رو، اگر اشکالات مضمون این روایت، همچون اضطراب، تکرار، تعقید و مانند آن حل شود، می توان گفت که این روایت، حجّت دارد.

افزون بر مطالب گفته شده، شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب می نویسد:

وحکاه غیر واحد عن رسالۀ المحکم والمتشابه؛(4) این خبر را بیش از یک نفر از رسالۀ محکم و متشابه سیّد مرتضی قدس سره نقل کرده اند.

بویژه آن که سیّد مرتضی قدس سره خبر واحد را حجّت نمی داند و آمدن این خبر در رسالۀ

ص:27


1- (1) . ر. ک: فوائد الاُصول: ج 4 ص 665.
2- (2) . موسوعة الإمام الخوئی: ج 23 ص 292.
3- (3) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 34.
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 12.

المحکم و المتشابه(1) ، نشان دهندۀ اعتماد ایشان به این روایت است.

بند سوم: بررسی مضمون روایت
اشارة

همان گونه که گذشت، یکی از راه های تصحیح سند روایت تحف العقول، وثوق به صدور روایت از معصوم علیه السلام است؛ یعنی روایت در بر دارندۀ مطالبی است که تنها از معصوم علیه السلام صادر می شود. لیکن برخی از فقها معتقدند: با توجّه به وجود تکرار، تعقید و اضطراب در متن روایت، نمی توان به صدور آن از معصوم علیه السلام مطمئن بود. بر این اساس، باید متن روایت و اشکالات مطرح شده نسبت به آن بررسی شود تا در صورت پاسخ به این اشکالات، روایت تحف العقول معتبر گردد.

الف) اشکالات مربوط به متن روایت
1- اضطراب در متن روایت

سیّد یزدی قدس سره روایت تحف العقول را معتبر دانسته و می فرماید: در این روایت تعابیری وجود دارد که آثار صدق از آن هویداست.(2) محقّق خویی قدس سره در نقد این سخن می نویسد: ما نمی دانیم منظور سیّد یزدی قدس سره از آثار صدق چیست؟ آیا مراد ایشان، اضطراب موجود در متن روایت است، یا تکرار واژه ها و یا کثرت ضمیرها و پیچیدگی تعابیر آن؟!(3)

پس به عقیدۀ محقّق خویی قدس سره در متن روایت اضطراب، تکرار و پیچیدگی وجود دارد و به همین دلیل نمی توان گفت: روایت از امام علیه السلام صادر شده است.

برای پاسخ به این اشکال، باید به چند مطلب اشاره کرد:

نخست: برخی از روایات نقل به معنا شده اند و راوی، عین الفاظ صادر شده از معصوم علیه السلام را نقل نکرده است. در اخبار معتبر نیز آمده است که امام علیه السلام در جواب

ص:28


1- (1) . رسالة المحکم والمتشابه: ص 46.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 34.
3- (3) . «فلا ندری ماذا یرید هذا القائل من هذه الآثار، أهی غموض الروایة و اضطرابها أم تکرار جملها و الفاظها أم کثرة ضمائرها و تعقیدها؟» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 22).

کسی که از ایشان سؤال می کند، آیا نقل به معنا جایز است یا خیر؟ فرمودند: اگر بتوانید مقصود و مراد ما را برسانید، نقل به معنا اشکالی ندارد.(1) در این صورت امکان دارد در روایاتی که نقل به معنا شده اند اضطراب، تعقید و تکرار به وجود آید.(2)

دوم: اضطراب حدیث را از حجّیت ساقط نمی کند. مثلاً در کتاب الحج و بحث حدّ مطاف، مشهور به چند روایت تمسّک می کنند که در متن آن روایات، اضطراب وجود دارد. اضطراب مختصر در متن روایت، اعتبار را نقض نمی کند؛ بلکه اگر اضطراب در حدّی باشد که اصلاً چیزی فهمیده نشود، یا میان صدر و ذیل تناقض وجود داشته باشد، آن گاه اعتبار روایت از بین می رود.

سوم: هرگز در روایت تحف العقول اضطرابی وجود ندارد؛ زیرا معنای اضطراب این است که مثلاً در آغاز حدیث بگوید واجب است، سپس بگوید رجحان دارد و بعد از آن بگوید مرجوح است. اضطراب به چنین اختلافی در مضامین اطلاق می شود. امّا در این روایت، چنین اضطرابی دیده نمی شود؛ بلکه فقط ممکن است در این روایت غموض، تکرار و چه بسا تعقید در ضمیرها وجود داشته باشد. و با توجّه به این که این روایتِ طولانی و مفصّل، نقل به معنا شده، طبیعی است که راوی، گرفتار تکرار، غموض و تعقید شود. پس این اشکال وارد نیست.

2- فتوا ندادن فقها به برخی از بخش های روایت

اشکال دیگری که نسبت به متن روایت وارد کرده اند، این است که در روایت تحف العقول مواردی وجود دارد که هیچ یک از فقها به آن فتوا نداده اند و این موجب می شود که روایت از حجیّت ساقط شود. این موارد عبارت اند از:

2-1. در روایت آمده است: هرگونه تصرّف از قبیل بیع، انتفاع، نگهداری و مانند آن در پوست درندگان حرام است. در صورتی که آنچه فقها فتوا داده اند، این است که

ص:29


1- (1) . کافی: ج 1 ص 65.
2- (2) . استاد معظم در مباحث خارج فقه در بحث بیع به صورت مبسوط در این باره بحث نموده اند و ثابت کرده اند که اصل و قاعدۀ اوّلی در نقل روایات، نقل به لفظ است و بسیاری از روایات منقول به لفظ می باشند.

خواندن نماز در پوست درندگان جایز نیست و حتّی در روایتی آمده است: در پوست درندگان نماز نخوانید، امّا سایر انتفاعات اشکالی ندارد.(1)

2-2. در این روایت، انتفاع از مردار حتّی اگر پاک باشد، حرام شمرده شده است، در صورتی که فقها به این مطلب فتوا نداده اند.

2-3. در این روایت، تصرّف و نگهداری از هر چیزی که گونه ای از فساد را داشته باشد، حرام دانسته شده است؛ یعنی اگر چیزی فساد محض نباشد، ولی در جهت فساد هم بتوان از آن استفاده کرد، تصرّف در آن حرام است، در حالی که هیچ فقیهی چنین فتوایی نداده است.

2-4. از این روایت استفاده می شود که فروختن شیء نجس، خواه برای استفادۀ محلّل و خواه جهت استفادۀ غیر محلّل، حرام است که فقها به این مطلب نیز فتوا نداده اند.

2-5. از نظر روایت، نگاه داشتن نجس حرام است و حرمت تکلیفی دارد، در حالی که فقها چنین فتوایی نداده اند.

2-6. در این روایت تعابیر به حرمت، ظهور در حرمت تکلیفی دارند. برای مثال در روایت آمده

«فهو حرام بیعه و شرائه و إمساکه و التقلّب فیه»، بویژه آن که وقتی می گوید: نگهداری از فلان شیء حرام است، دیگر معنا ندارد حرمت وضعی مدّ نظر باشد. پس در این روایت، حرمت نگهداری وسیله ای همچون صنم و صلیب، حرمت تکلیفی است، درحالی که فقها در بسیاری از این موارد، حرمت تکلیفی را نپذیرفته و تنها قائل به حرمت وضعی هستند.

پاسخ: برای پاسخ به این اشکال، به بحث اصولی «تبعیض در حجّیت» اشاره می کنیم. روایات بسیاری در فقه وجود دارد که فقها به بخشی از آنها استدلال و از بخش دیگر اعراض کرده اند. پس ممکن است بخشی از یک کلام، مشمول حجّیت باشد و بخش دیگر، مشمول حجّیت نباشد. بیشتر علما نیز این را پذیرفته اند و قائل به

ص:30


1- (1) . کافی: ج 3 ص 400.

تبعیض در حجّیت هستند. در این روایت مفصّل نیز ضوابط بسیاری داریم و اگر چند مورد پیدا شود که فقها بر طبق آن فتوا نداده اند، تنها همین موارد از اعتبار ساقط می شوند و به حجّیت بخش های دیگر خدشه ای وارد نمی شود. پس به نظر می رسد این اشکال نیز وارد نیست.

3- صحیح نبودن تقسیم موجود در روایت

در روایت تحف العقول آمده است:

جَمِیعُ الْمَعَایِشِ کُلِّهَا مِنْ وُجُوهِ الْمُعَامَلَاتِ فِیمَا بَیْنَهُمْ مِمَّا یَکُونُ لَهُمْ فِیهِ الْمَکَاسِبُ أَرْبَعُ جِهَاتٍ وَیَکُونُ مِنْهَا حَلَالٌ مِنْ جِهَةٍ حَرَامٌ مِنْ جِهَةٍ؛ فَأَوَّلُ هَذِهِ الْجِهَاتِ الْأَرْبَعَةِ: الْوِلَایَةُ ثُمَّ التِّجَارَةُ ثُمَّ الصِّنَاعَاتُ تَکُونُ حَلَالاً مِنْ جِهَةٍ حَرَاماً مِنْ جِهَةٍ ثُمَّ الْإِجَارَات؛ آن دسته از امور زندگی مردم که جنبۀ معاملاتی و کسب دارند، به چهار دسته تقسیم می شوند که عبارت اند از: ولایات، تجارات، اجارات، و صناعات در هر قسم، هم جهت حلال وجود دارد و هم جهت حرام.

به این نکته هم اشاره کنیم که مراد از معاملات در این جا، معامله به معنای اعمّ آن است که در مقابل عبادات قرار می گیرد.

در قسمت ولایات می فرماید: تقویت و کمک والی عادل و کار کردن و اجیر شدن برای او حلال است و اگر این کارها برای والی ظالم انجام شود، حرام است.

در بخش تجارات، تکیۀ روایت بر این مطلب است که چه چیزی را می توان مورد معامله قرار داد و ملاک حرمت یا حلّیت معامله، مبیع و متعلّق معامله، معرّفی شده است. مثلاً در روایت آمده است:

وَکُلُّ شَیْ ءٍ یَکُونُ لَهُمْ فِیهِ الصَّلَاحُ مِنْ جِهَةٍ مِنَ الْجِهَاتِ فَهَذَا کُلُّهُ حَلَالٌ بَیْعُهُ وَشِرَاؤُهُ وَإِمْسَاکُهُ وَاسْتِعْمَالُهُ وَهِبَتُهُ وَعَارِیَتُه؛ خرید و فروش،

ص:31

نگهداری، هبه و عاریۀ هر چیزی که در آن مصلحتی برای مردم وجود دارد، حلال است.

در ادامه می فرماید:

وَأمّا وُجُوهُ الْحَرَامِ مِنَ الْبَیْعِ وَالشِّرَاءِ فَکُلُّ أَمْرٍ یَکُونُ فِیهِ الْفَسَادُ مِمَّا هُوَ مَنْهِیٌّ عَنْهُ مِنْ جِهَةِ أَکْلِهِ أَوْ شُرْبِهِ أَوْ کَسْبِهِ أَوْ نِکَاحِه؛ خرید و فروش هر چیزی که در آن فسادی وجود دارد و از جهت خوردن یا نوشیدن یا کسب یا نکاحش، مورد نهی قرار گرفته است، از همان جهت مورد نهی، حرام است.

در جای دیگر آمده است:

وَکُلُّ مَنْهِیٍّ عَنْهُ مِمَّا یُتَقَرَّبُ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ أَوْ یُقَوَّی بِهِ الْکُفْرُ وَالشِّرْک؛ و هر چیزی که مورد نهی قرار گرفته و موجب تقرّب به غیر خداوند یا تقویت کفر و شرک می گردد.

یکی از پرسش هایی که امروزه مطرح است، خرید کالاهای ساخته شده توسّط قدرت های مستکبر دنیاست، مانند کالاهایی که توسّط شرکت های صهیونیستی تولید می شود. این روایت می گوید: خرید و فروش هر چیزی که سبب تقویت کفر شود، حرام است.

در فراز دیگری از روایت آمده است:

بَابٌ یُوهَنُ بِهِ الْحَقُّ فَهُوَ حَرَامٌ مُحَرَّمٌ بَیْعُهُ وَشِرَاؤُه؛ خرید و فروش هر چیزی که موجب وهن حق می شود، حرام است.

در بخش اجارات نیز به بیان این نکته می پردازد که در چه مواردی انسان می تواند خودش، مالش، عبدش یا مملوکش را اجاره دهد و در کدام موارد، اجاره دادن، حرام است.

ص:32

در بخش صناعات نیز به بیان این مطلب پرداخته شده است که آموزش و آموختن کدام صنعت، حلال و کدام صنعت، حرام است.

اشکال سوم، این است که می توان قسم ولایات و قسم صناعات را داخل در قسم اجارات کرد و جدا کردن آنها وجهی ندارد؛ زیرا در باب ولایات آمده است که اگر شخصی برای والی عادل کار کند و یا اجیر او شود، پولی که دریافت می کند، حلال است؛ ولی اگر اجیر والی ظالم شود، حرام است. پس می توان گفت قسم ولایات داخل در قسم اجارات است. در باب صناعات نیز اگر مراد، ذات صنعت باشد، نمی توان آن را یکی از معایش مردم - که مَقْسَم در روایت است - قرار داد؛ چون «ذات صنعت» یک موضوع خارجی است که به خودی خود، تا کسی آن را انجام ندهد، فایده ای برای مردم ایجاد نمی کند؛ ولی اگر مقصود، شخصی باشد که دارای این صنعت است - یعنی کسی که فنّ خیاطت را می داند و خودش را اجاره می دهد - در این صورت نیز داخل در قسم اجارات می شود. پس اشکال سوم این است که: چون می توان ولایات و صناعات را در قسم اجارات داخل کرد، تقسیم در روایت، یک تقسیم صحیح نیست.

مستشکل در ادامه به عنوان تکمیل اشکال می گوید: حصر در این روایت، حصر حقیقی نیست، بلکه حصر اضافی است؛ زیرا اموری وجود دارد که اصلاً در روایت نیامده است، مانند احیای موات و حیازات که نه در قسم ولایات است، نه در قسم اجارات و نه در قسم صناعات و تجارات. در حالی که حصر اضافی از مطالب مشهور و نادرستی است که در کتاب های ادبیات و بر سر زبان ها، شایع و رایج است. حصر، همیشه باید حقیقی باشد و اساساً تعبیر به «حصر اضافی» جمع متناقضین است؛ چرا که کلمۀ «حصر» با اضافی بودن از جهت معنا، سازگاری ندارد. از این رو اگر گفته شود امام معصوم علیه السلام در این جا در مقام حصر حقیقی نبوده اند، می گوییم: حصر اضافی، هیچ پایه و اساسی ندارد و در شأن معصوم علیه السلام نیست که چنین بیانی داشته باشند.

ص:33

در پاسخ به این اشکال سوم می توان گفت: اگر روایت تحف العقول را با دقّت مورد مطالعه قرار دهیم، دانسته می شود که آنچه در باب اجارات اهمّیت دارد، این است که انسان چه چیزی را می تواند اجاره دهد؛ یعنی بحث پیرامون مورد و متعلّق اجاره است؛ لیکن در بخش ولایات گاهی اصلاً اجاره تصوّر نمی شود، مانند این که شخصی تبرّعاً برای یک والی کار نموده و او را تقویت کند. پس برخی از مواردِ باب ولایات را نمی توان در قسم اجارات داخل کرد، هرچند در مواردی نیز ممکن است داخل در قسم اجارات فرض شود؛ ولی باید توجّه داشت که میان آنها تفاوت وجود دارد؛ زیرا بحث اجاره از جهت این است که چه چیزی می تواند متعلّق اجاره باشد؛ امّا بحث در باب ولایت دربارۀ این است که کدام والی را می توان تقویت و تأیید نمود.

در باب صناعات نیز بحث تعلیم و تعلّم مطرح است و اگر بحث اجاره به میان آید و صنعت گری بخواهد خود را اجاره دهد، در این جا آنچه مدّ نظر است، تعلیم و تعلّم حرفه های گوناگون و حرمت یا حلّیت آموزش دادن یا فرا گرفتن آنهاست؛ پس قسم صناعات نیز با قسم اجارات فرق دارد و در نتیجه، این اشکال سوم هم صحیح نیست.

4- تعارض بین فقرات روایت

اشکال چهارم را محقّق ایروانی قدس سره مطرح کرده است. ایشان می نویسد: بدان که فرازهای روایت در رابطه با ضابطۀ حلّیت و حرمت متعارض اند؛ زیرا ضابطۀ حلّیت این است که در شیء جهتی از جهات صلاح باشد؛ ولی در ضابطۀ حرمت می فرماید:

شیء باید داری یکی از وجوه فساد باشد. بنا بر این، در چیزی که هم جهت فساد را به صورت مطلق و یا به صورت شایع، داراست و هم جهت صلاح دارد، این دو بخش روایت با هم تزاحم می کنند. از این رو، یا باید ضابطۀ حلّیت را مقدّم نموده و بر اساس آنچه از قسم صنایع استفاده می شود - که جهت صلاح در شیء ذو جهتین بر جهت فساد مقدّم است -، حکم به حلّیت کرد و یا به خاطر تزاحم این دو بخش، روایت دچار

ص:34

اجمال می شود و باید به عمومات ادلّۀ تجارت و اصل حلّیت، رجوع کنیم.(1)

به عقیدۀ محقّق ایروانی قدس سره فقرات روایت تحف العقول در بیان ضابطۀ حلّیت و حرمت با هم تعارض دارند. به این بیان که ملاک حلّیتِ خرید و فروش و استعمال یک شیء، وجود جهت صلاح در آن است و در مقابل، وجود وجهی از وجوه فساد در یک شیء به عنوان ضابطه و ملاک حرمت بیان شده است.

با توجّه به آنچه گفته شد، این پرسش مطرح می شود که حکم آلات مشترک چیست؟ یعنی در اشیای ذو جهتین که هم ملاک حرمت را دارند و هم ملاک حلّیت را، کدام جهت ترجیح داده می شود؟

ایشان می گوید: با این بیان، در آلات مشترک، با تزاحم رو به رو می شویم و برای حلّ این مشکل دو راه داریم: یا باید با توجّه به ذیل روایت در بحث صناعات که می گوید: «اگر در چیزی وجه صلاح وجود داشته باشد، همین وجه مقدّم است»، جانب حلّیت را ترجیح دهیم و یا بگوییم: روایت در این موارد، مجمل است و در مورد شیء ذوجهتین، دلالتی ندارد و به خاطر همین باید به عمومات رجوع کنیم.

بنا بر این، در آلات مشترک که هم می توان در جهت صلاح از آن بهره گرفت و هم در جهت فساد، تعارض پیش می آید و با وجود این تعارض، نمی توان به متن روایت اطمینان کرد. از این رو، وثوق صدوری حاصل نمی شود.

به نظر می رسد: اشکال بیان شده توسّط محقّق ایروانی قدس سره صحیح نیست؛ زیرا:

اوّلاً: روایت در مقام بیان ملاک حرمت، به این نکته نیز اشاره کرده است که اگر چیزی برای فساد محض استفاده شود و در غیر فساد استفاده ای نداشته باشد، حرام است.

ص:35


1- (1) . «واعلم أنّ الرّوایة متعارضة فقراتها فی ضابطی الحلّ و الحرمة فضابط الحلّ أن یکون الشیء فیه جهة من جهات الصّلاح و ذکر فی ضابط الحرمة أن یکون الشیء فیه وجه من وجوه الفساد ففی ذی الجهتین الصّلاح و الفساد إمّا مطلقاً أو بقید الشّیوع یقع التزاحم فإمّا أن یرجّح ضابط الحلّ و یحکم بالحلّ بما یستفاد من قسم الصّنائع من تقدیم إقتضاء جهة الصّلاح فی ذی الجهتین أو یحصل الإجمال بتزاحم الفقرتین و یرجع إلی عمومات أدلّة التّجارة وأصالة الحلّ» (حاشیة المکاسب: ج 1 ص 19).

مَا یَکُونُ مِنْهُ وَفِیهِ الْفَسَادُ مَحْضاً وَلَا یَکُونُ مِنْهُ وَلَا فِیهِ شَیْ ءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ فَحَرَام.

برای مثال، خرید و فروش و هرگونه تصرّف در صنم، صلیب و مانند اینها، حرام است. مفهوم این قسمت از روایت این است که هرچه در فساد محض استفاده نشود، حتّی اگر وجهی از فساد در آن باشد، اشکالی ندارد. پس با استفاده از مفهوم این قسمت از روایت به عنوان قرینه، می توانیم تعارض را بر طرف کنیم. به عبارت دیگر، مفهوم این بخش از روایت نیز قرینۀ خوبی برای ترجیح جانب حلّیت است.

ثانیاً: در خود روایت و در قسمت صناعات، به این نکته تصریح شده است که در آلات مشترک - که هم برای جهت صلاح به کار می روند و هم جهت فساد -، اگر شخصی به جهت صلاح توّجه داشته باشد و اقدام به یادگیری یا خرید و فروش آن کند، اشکالی ندارد و اگر بخواهد آن را در راه فساد صرف کند، حرام است. نکتۀ مهمّی که از این بخش از روایت استفاده می شود، آن است که لازم نیست این جهت صلاح، جهت غالب باشد؛ بلکه اگر نادر هم باشد صحیح است. به عبارت دیگر، لازم نیست جهت حلال و صلاح، جهت غالب باشد؛ بلکه اگر یک شیء، ده درصد در حلال و نود درصد در حرام استفاده شود، جایز است که به قصد صلاح به کار برده شود.

در متن روایت چنین آمده است:

السِّکِّینُ وَالسَّیْفُ وَالرُّمْحُ وَالْقَوْسُ وَغَیْرُ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْآلَةِ الَّتِی تُصْرَفُ إِلَی جِهَاتِ الصَّلَاحِ وَجِهَاتِ الْفَسَادِ وَتَکُونُ آلَةً وَمَعُونَةً عَلَیْهِمَا فَلَا بَأْسَ بِتَعْلِیمِهِ وَتَعَلُّمِهِ وَأَخْذِ الْأَجْرِ عَلَیْهِ وَالْعَمَلِ بِهِ وَفِیهِ لِمَنْ کَانَ لَهُ فِیهِ جِهَاتُ الصَّلَاحِ مِنْ جَمِیعِ الْخَلَائِقِ وَمُحَرَّمٌ عَلَیْهِمْ فِیهِ تَصْرِیفُهُ إِلَی جِهَاتِ الْفَسَاد؛

آموختن و فراگرفتن و دریافت دستمزد در مقابل چاقو، شمشیر، تیر و کمان و چیزهای دیگری که هم جهت صلاح در آنها وجود دارد و هم جهت فساد، و هم ابزار فساد هستند و هم ابزار صلاح، اشکالی ندارد و هر کسی که می خواهد از

ص:36

آنها در جهت صلاح استفاده کند، می تواند این کار را انجام دهد؛ ولی استفاده از آنها در جهت فساد، حرام است.

در نهایت، با توجّه به این دو مطلب که از خود روایت برداشت می شود، باید گفت:

اشکال محقّق ایروانی قدس سره وارد نیست و تعارضی در روایت وجود ندارد.

5- روایت تنها بر «حرمت اعانۀ بر اثم» دلالت دارد

پنجمین اشکال که محقّق ایروانی قدس سره مطرح کرده، این است که اگر سند و دلالت این حدیث را بپذیریم، لیکن از این روایت طولانی تنها یک مطلب برداشت می شود و آن «حرمت إعانۀ بر اثم» است و در هیچ جای این روایت، چیزی بیش از این مطلب وجود ندارد. به عبارت دیگر، مفاد و مدلول روایت این است که فقط آن بخش از ولایات، اجارات، صناعات و تجارات که موجب اعانت بر اثم و گناه است، حرام است.(1)

در نقد این کلام محقّق ایروانی قدس سره می توان گفت:

اوّلاً: در متن روایت، چندین مورد نقض بر ادّعای ایشان وجود دارد. مثلاً آموختن نجّاری، خیاطی، بنّایی و مانند آن، چه ارتباطی با اعانت بر اثم دارد؟!

ثانیاً: سیّد یزدی قدس سره به دوازده قاعدۀ فقهی مهم اشاره می کند که می توان از این روایت، استفاده کرد:(2)

- «حرمة الدخول فی أعمال السلطان الجائر و حرمة التکسّب بهذه الجهة»؛ بر اساس این قاعده، داخل شدن در کارهای سلطان جائر و کسب در آمد از این جهت، حرام است. مثلاً اگر کسی نام خود را در دفتر سلطان جائر ثبت نماید، امّا برای او کار نکند و حتّی نام او موجب تقویت و کمک به سلطان نباشد نیز بر طبق این روایت، مرتکب حرام شده است.

- «حرمة الإعانة علی الإثم»؛ اعانت بر اثم، حرام است.

ص:37


1- (1) . همان: ج 1 ص 18.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 44.

- «جواز التجارة بکلّ ما فیه منفعة محلّلة»؛ تجارت با هرچه منفعت محلّل دارد، جایز است.

- «حرمة التجارة بما فیه مفسدة من هذه الجهة»؛ تجارت با چیزی که مفسده دارد در جهت فسادش، حرام است.

- «حرمة بیع الأعیان النجسة بل المتنجّسة»؛ بیع اعیان نجس و اعیان متنجّس، حرام است.

- «حرمة عمل یقوی به الکفر»؛ حرمت عملی که موجب تقویت کفر می شود.

- «حرمة کلّ عمل یوهن به الحق»؛ حرمت هر عملی که حق با آن سست می گردد.

- «جواز الإجارة بالنسبة إلی کلّ منفعة محلّلة»؛ اجاره نسبت به هر منفعت حلالی، جایز است.

- «حرمة الإجارة فی کلّ ما یکون محرّماً»؛ اجارۀ هر شیء محرّم، حرام است.

- «حلّیة الصناعات التی لا یترتّب علیه الفساد»؛ حلال بودن صناعتی که مترتّب فساد نیست.

- «حرمة ما یکون محضاً للفساد»؛ آنچه فساد محض است، حرام است.

- «جواز الصناعة المشتمله علی الجهتین بالقصد الجهة المحلّلة»؛ صناعت هایی که دارای دو جهت حلال و حرام هستند، به قصد وجه حلال، جایز است.

مشاهده می کنید که از این دوازده قاعده، تنها سه یا چهار مورد به اعانت بر اثم بر می گردد. پس اشکال محقّق ایروانی قدس سره صحیح نیست.

ب) دیدگاه برگزیده

همان گونه که بیان شد، برای تصحیح سند روایت تحف العقول، نمی توان به شهرت تمسّک کرد؛ زیرا شهرت فتوایی در میان قدما محقّق نیست، یعنی نمی توان گفت قدما به این روایت عمل کرده و مطابق آن فتوا داده اند. از این رو، تنها راه حجّیت بخشیدن به روایت تحف العقول، بحث موثوق الصدور بودن آن است؛ یعنی بگوییم: مضامین

ص:38

این روایت به گونه ای است که از غیر معصوم علیه السلام صادر نمی شود و روایت، در بر دارندۀ ضوابط و قواعدی است که با توجّه به آنها، می توان به صدور روایت از امام معصوم علیه السلام اطمینان یافت. در این میان، اشکالات وارد شده بر متن روایت را مورد مطالعه قرار دادیم؛ از جمله اشکال اضطراب در متن روایت، فتوا ندادن فقیهان به برخی از فقرات روایت، محصّل نبودن تفسیم، تعارض و اشکال اخیر که به نظر ما هیچ یک از اشکالات وارد نیست. البتّه باید توجّه کرد که این روایت مانند شمار زیادی از روایات، نقل به معنا شده است و از این رو، ممکن است دارای تکرار باشد؛ امّا تکرار موجب از بین رفتن حجّیت نیست.

تذکّر این نکته نیز ضروری است که نقل به معنا این نیست که راوی کلّی را جزئی کند یا برعکس؛ بلکه ممکن است لفظی را که تقدّم و تأخّر آن خللی در معنا ایجاد نمی کند، مقدّم یا مؤخّر بیاورد. برای نمونه، اگر امام علیه السلام ابتدا بحث «صناعات» را مطرح کرده و سپس از «تجارات» سخن گفته باشد، اشکالی ندارد که راوی ابتدا بحث «تجارات» را بیاورد.

با توجّه به آنچه بیان شد، مضمون روایت به شکلی است که جز از معصوم علیه السلام صادر نمی شود و بیان چنین ضوابط دقیقی، کار یک انسان معمولی نیست. چنان که برای یک فقیه که سال ها عمر خود را صرف تحصیل علم و فقاهت کرده نیز مشکل است با قطع نظر از ضوابط و قواعد موجود، یک ضابطه ارائه دهد، در حالی که از این روایت دوازده قاعدۀ فقهی به دست می آید.

پس با توجّه به مطالب بیان شده، این روایت برای ما قابل اعتماد است و می توانیم به عنوان مستند فقهی به آن استدلال کنیم، همان گونه که فقهای بزرگی همچون محقّق نراقی،(1) صاحب جواهر،(2) شیخ انصاری،(3) محقّق نائینی(4) و سیّد یزدی قدس سرهم(5) به این روایت استدلال کرده اند.

ص:39


1- (1) . مستند الشیعة: ج 14 ص 65.
2- (2) . جواهر الکلام: ج 22 ص 9.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 6.
4- (4) . منیة الطالب: ج 1 ص 13.
5- (5) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 34.
بند چهارم: نوع حکم شرعی مستفاد از روایت تحف العقول
اشارة

شیخ انصاری قدس سره این روایت را به عنوان ضابطه ای برای معاملات آورده است؛ لیکن در این جا این پرسش مطرح می شود که ایشان قصد دارد چه نوع حکمی را از روایت برداشت کند؟ آیا تنها حکم تکلیفی را استفاده می کند و حکم وضعی را کنار می گذارد؟ یعنی از این روایت استفاده می کند که کدام معامله، تکلیفاً حلال و کدام معامله، تکلیفاً حرام است و دیگر کاری ندارد که معامله به حکم وضعی صحیح است یا فاسد؟

برخی مقصود اصلی شیخ انصاری قدس سره را بیان معاملات صحیح و فاسد دانسته اند و سپس در مقام اشکال گفته اند: کلمات «حرمت» و «حلّیت»، فقط ظهور در حکم تکلیفی دارند. مثلاً محقّق ایروانی قدس سره می گوید: منظور از تعبیر «فحلال بیعه و شرائه واِمساکه»، حلّیت تکلیفی است و مدّعای شیخ انصاری قدس سره (حلّیت وضعی) را ثابت نمی کند.(1)

ما در این جا به بیان راهکارهایی می پردازیم که برای اثبات استفادۀ حکم وضعی و تکلیفی از این روایت، ارائه شده است:

الف) راهکارهای سیّد یزدی

سیّد یزدی قدس سره معتقد است علاوه بر حکم تکلیفی، حکم وضعی نیز از روایت فهمیده می شود. ایشان چهار دلیل برای اثبات مدّعای خود ذکر کرده است.(2)

نخست این که: وقتی امام علیه السلام در ابتدای روایت می فرمایند:

«جَمِیعُ الْمَعَایِشِ کُلِّهَا مِنْ وُجُوهِ الْمُعَامَلاتِ»، غرض اصلی شان این است که به مخاطب بگویند از چه راهی مال حلال به دست می آید و چه راهی انسان را به مال حرام می رساند. بنا بر این، از این روایت حرمت و حلّیت وضعی هم برداشت می شود.

در نقد کلام ایشان باید گفت: حتّی اگر در برخی از موارد، غرض امام علیه السلام روشن باشد، لیکن نمی توانیم این غرض و غایت را مستند فقهی قرار دهیم؛ چرا که غرض از

ص:40


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 22.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 45.

این جهت که ظهور روشنی ندارد، نمی تواند ابعاد مسئله را به عنوان یک دلیل برای فقیه روشن کند. پس در این موارد، نیازمند دلیل هستیم و دلیل نیز باید تابع الفاظ موجود در روایت باشد و صرفاً با وجود غرض، نمی توان ثابت کرد که مراد از حلّیت در روایت، حلّیت وضعی است.

دوم این که: امام علیه السلام در تفسیر «ولایات» می فرمایند:

حَرُمَ الْعَمَلُ مَعَهُمْ وَمَعُونَتُهُمْ وَالْکَسْبُ مَعَهُ؛ عمل برای والی جائر و کمک کردن به او و کسب با او حرام است.

سیّد یزدی قدس سره در مورد این بخش از روایت می گوید: دربارۀ معنای عبارت «الکسب معهم» دو احتمال وجود دارد: احتمال اوّل این است که آن را به معنای «حَرُمَ الإکتسابُ لهم» بگیریم؛ یعنی اکتساب کردن و کار کردن برای والی ظالم حرام است.

اگر این معنا مراد باشد، روایت تنها بر حکم تکلیفی دلالت دارد. احتمال دوم این است که بگوییم: «حَرُم الکسبُ معهم» یعنی «حَرُمَ المالُ المکتسبُ لهم». با این معنا، مالی که برای والی ظالم کسب می شود، حرام است و این مال قابل تصرّف نیست. این کلام ظهور در فساد دارد و اگر این معنا مراد باشد، حکم وضعی نیز از روایت استفاده می شود.

امّا به نظر می رسد که این سخن سیّد یزدی قدس سره نیز خالی از اشکال نیست؛ چون اوّلاً:

عبارت «الکسب معهم» مجمل است و دو احتمال در مورد معنای آن وجود دارد و سیّد یزدی قدس سره خود نیز به این مطلب تصریح کرده است. ثانیاً: چنانچه به معنای دوم در روایت، تصریح شده بود و امام علیه السلام می فرمود: «حرم المال المکتسب لهم»، امّا برای اثبات حکم وضعی و فساد چنین معامله ای باید این قاعدۀ اصولی که نهی در معاملات ظهور در فساد دارد را کنار آن قرار دهیم؛ چون بدون انضمام این قاعده نمی توان حکم وضعی را ثابت کرد.

سوم این که: از عبارت «فحلالٌ بیعه وحلالٌ کسبه» دانسته می شود که روایت تحف العقول، دلالت بر حکم وضعی دلالت دارد.

ص:41

به نظر می رسد که این دلیل، وجهی مستقل نیست و به دلیل دوم بر می گردد، اگر چه سیّد فرموده است که این وجه سوم از وجه دوم، اظهر است.

چهارم این که: سیّد یزدی قدس سره به عنوان آخرین دلیل، به این بخش از روایت که می گوید «فحرام... جمیع التقلّب فیه» استناد کرده و اظهار می دارد: این تعبیر در روایت حکم وضعی را ثابت می کند.

باید توجّه کرد که از بخش های دیگر روایت، همچون «فحلالٌ بیعه وحلالٌ کسبه» یا «حرام بیعه»، نمی توان حکم وضعی را استفاده نمود، چنان که شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب می گوید: «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»1 بر حکم تکلیفی دلالت دارد؛ ولی با ملازمه، حکم وضعی را ثابت می کنیم.(1) البتّه باید در اصول بحث شود که آیا این ملازمه ثابت است یا خیر؟ امّا تعبیر «فحرامٌ جمیع التقلّب فیه» بدان معناست که معامله حرام است و هر گونه تصرّف در پولی که از این راه به دست می آید نیز حرام است؛ یعنی نگهداری، هبه و یا خرج کردن این پول، حرام است. با این بیان، معامله فاسد می شود و حکم وضعی نیز به دست می آید؛ چراکه اگر معامله فاسد نبود، مصرف پول به دست آمده در راه دیگر، اشکالی نداشت.

بر اساس این استدلال، می توان گفت: در روایت تحف العقول، مقصود امام علیه السلام، هم بیان حکم تکلیفی است و هم بیان حکم وضعی. پس دلیل چهارم، محکم و متین است.

ب) عمومیت حلال و حرام نسبت به حکم تکلیفی و وضعی

برخی می گویند: حلال و حرام، معانی عامّی دارند. حلال یعنی «ما أطلقه الشارع بحسب ما یترقّب منه» که ممکن است حلال تکلیفی باشد یا وضعی، و حرام یعنی «ما منعه الشارع مطلقاً» که حرمت تکلیفی و وضعی را در بر می گیرد. اینان برای اثبات نظرشان می گویند:

در صدر اسلام و در آیات شریفۀ قرآن، تفکیکی میان حرمت تکلیفی و حرمت وضعی صورت نگرفته است. مثلاً آیۀ شریفۀ«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»3 اشاره به حکم

ص:42


1- (2) . کتاب المکاسب: ج 5 ص 18.

تکلیفی و وضعی دارد و از روایت

«کلُّ شَیءٍ هُوَ لک حَلالٌ حَتّی تَعلمَ أَنَّه حَرامٌ بِعَینِهِ»،(1)

اصالة الحلیة به دست می آید که حلّیت وضعی را نیز شامل می شود.(2)

این بیان، در صورتی درست است که میان حکم تکلیفی و وضعی، قدر جامعی وجود داشته باشد و واژۀ «حلال» در قدر جامع استعمال شود، در حالی که این گونه نیست و قدر جامعی وجود ندارد؛ زیرا حکم تکلیفی از حیث موافقت و مخالفت با مولا و حکم وضعی از حیث صحّت و فساد و ترتّب آثار به موضوع می نگرد. به عبارت دیگر، بیع صحیح یعنی بیعی که اثری بر آن مترتّب می شود و بیع فاسد، بیعی است که اثر بر آن مترتّب نمی گردد. و در مقابل، بیع حرام یعنی بیعی که موجب معصیت است و بیع حلال، یعنی بیعی که موجب معصیت نیست.

پس میان حکم تکلیفی و وضعی، قدر جامعی تصوّر نمی شود تا بتوان از راه معنا و موضوعٌ لهِ حلّیت و حرمت، حکم وضعی را ثابت کرد.

ج) دیدگاه برگزیده

با توجّه به مطالب گفته شده، می توان نتیجه گرفت: روایت تحف العقول شامل حکم تکلیفی و حکم وضعی می شود؛ زیرا همان گونه که سیّد یزدی قدس سره اشاره کرد، عبارت «جمیع التقلّب فیه» به خوبی این نکته را ثابت می کند؛ زیرا در این بیان نه نیازی به استناد به قاعدۀ اصولی داریم و نه نیازمند اثبات ملازمه میان حکم تکلیفی و وضعی هستیم - چنان که شیخ انصاری قدس سره معتقد است - و نه نیاز داریم که بگوییم حکم حلال از نظر لغوی عمومیت دارد و وضعی را هم شامل می شود؛ بلکه در این بیان فقط به این قسمت از روایت (جمیع التقلّب) استدلال می نماییم.

گفتار دوم: روایت فقه الرضا علیه السلام
اشارة

در دومین روایت عامّی که شیخ انصاری قدس سره از کتاب فقه الرضا علیه السلام نقل می کند، چنین

ص:43


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 89.
2- (2) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 64 و 86.

آمده است:

إعْلَمْ یَرْحَمُکَ اللّهُ أَنَّ کُلَّ مَأْمُورٍ بِهِ مِمَّا هُوَ مَنٌّ عَلَی الْعِبَادِ وَقِوَامٌ لَهُمْ فِی أُمُورِهِمْ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ الَّذِی لَایُقِیمُهُمْ غَیْرُهُ وَمِمَّا یَأْکُلُونَ وَیَشْرَبُونَ وَیَلْبَسُونَ وَیَنْکِحُونَ وَیَمْلِکُونَ وَیَسْتَعْمِلُونَ فَهَذَا کُلُّهُ حَلَالٌ بَیْعُهُ وَشِرَاؤُهُ وَهِبَتُهُ وَعَارِیَّتُهُ وَکُلُّ أَمْرٍ یَکُونُ فِیهِ الْفَسَادُ مِمَّا قَدْ نُهِیَ عَنْهُ مِنْ جِهَةِ أَکْلِهِ وَ شُرْبِهِ وَلُبْسِهِ وَنِکَاحِهِ وَإِمْسَاکِهِ لِوَجْهِ الْفَسَادِ وَمِثْلُ الْمَیْتَةِ وَالدَّمِ وَلَحْمِ الْخِنْزِیرِ وَالرِّبَا وَجَمِیعِ الْفَوَاحِشِ وَلُحُومِ السِّبَاعِ وَالْخَمْرِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَحَرَامٌ ضَارٌّ لِلْجِسْمِ وَفَسَادٌ لِلنَّفْسِ؛(1) خدا تو را رحمت کند. بدان هر چیزی که امور بندگان به آن وابسته و موجب امتنان بر آنان است و برای ایشان مصلحت دارد، مانند چیزهایی که می خورند و می آشامند و می پوشند و با آن ازدواج کرده یا مالک می شوند و از آنهااستفاده می کنند، خرید و فروشش، هبه و عاریه اش حلال است؛ و هر چیزی که در آن فساد باشد و از جهت خوردن، آشامیدن، پوشیدن، نکاح و نگهداری آن، مورد نهی قرار گرفته باشد و چیزهایی مانند مردار، خون، گوشت خوک، ربا، همۀ فواحش، گوشت درندگان، خمر و مانند آن، حرام است و به جسم ضرر رسانده و نفس را فاسد می کند.

در این روایت نیز نوعی ضابطه ارائه شده است و بر طبق این روایت، خرید، فروش، هبه و عاریه هر چیزی که مطلوب بوده و قوام زندگی مردم به آن است، صحیح می باشد و در مقابل، تصرّف در چیزی که دارای فساد بوده و نهی به آن تعلّق گرفته باشد، حرام است.

پیش از بررسی این روایت، باید به این نکته اشاره کرد که این روایت، به ظنّ قوی اصطیاد و اقتباسی از روایت تحف العقول است و با قطع نظر از عبارت

«ضَارٌّ لِلْجِسْمِ

ص:44


1- (1) . الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام: باب التجارات والبیوع والمکاسب: ص 250.

وَفَسَادٌ لِلنَّفْسِ» که در آخر این روایت آمده است، انسان ظنّ نزدیک به علم پیدا می کند که مطالب این روایت، همان مطالب بیان شده در روایت تحف العقول است. در این صورت، نمی توان این روایت را دلیل و حجّت دیگری به شمار آورد حتّی اگر صحّت سند آن ثابت شود؛ امّا با این حال برای آشنایی بیشتر با کتاب فقه الرضا علیه السلام مطالبی را مطرح می کنیم.

بند اوّل: بررسی سند کتاب
الف) مأخذ کتاب

در تاریخچۀ کتاب فقه الرضا علیه السلام دو منبع برای نقل آن وجود دارد:

اوّل: شخصی به نام قاضی سیّد امیرحسین قدس سره - که فردی محدّث و فاضل بوده و نزد اصحاب و علما معتبر و ثقه شمرده می شده است - به اصفهان سفر کرده و کتاب فقه الرضا علیه السلام را برای علاّمه محمّدتقی مجلسی قدس سره هدیّه می آورد و به او می گوید: «در زمان حضورم در مکّه عدّه ای از اهالی قم پیش من آمدند و گفتند کتابی برایتان آورده ایم که از اجدادمان به ما رسیده و مربوط به امام هشتم علیه السلام است و از آن جا که شما محدّث هستید، آن کتاب را به شما هدیّه می کنیم». در نتیجه علاّمۀ مجلسی اوّل قدس سره یک نسخه از کتاب قاضی سیّد امیرحسین استنساخ می کند.(1)

دوم: محقّق نراقی قدس سره در کتاب عوائد الأیّام نقل می کند که یک نسخه از فقه الرضا علیه السلام به خطّ کوفی در خزانۀ رضویّه بوده است که به مکّه برده شده و توسّط مولا مقدّس آقا میرزا محمّد ترجمه می شود. گفته اند این نسخۀ خطّ کوفی که به مکّه برده شده بود، یکی از کتاب های سیّد علی خان قدس سره، شارح صحیفۀ سجّادیه بوده است؛ چون در کتابخانه ای در طائف - که کتاب های وی در آن جاست - قرار داشته است.(2)

البتّه این نکته قابل ذکر است که در نسخۀ خزانۀ رضویه، مطلب اضافه ای وجود

ص:45


1- (1) . روضة المتّقین: ج 1 ص 16؛ بحار الأنوار: ج 1 ص 11.
2- (2) . عوائد الأیّام: ص 721.

دارد که در نسخۀ دیگر نیست. در آن جا نوشته شده است که امام هشتم علیه السلام این کتاب را برای احمد بن سکّین یا محمّد بن سکّین که نزد ایشان مقرّب بوده است، نگاشته اند.

ب) ویژگی های کتاب

نخست این که: با مطالعۀ فقه الرضا علیه السلام به این نکته پی می بریم که نویسندۀ کتاب بر فقه و روایات شیعه احاطۀ کامل دارد؛ زیرا در این کتاب هم فتوا وجود دارد و هم روایت.

دوم این که: مؤلّف بر موازین و وجوه جمع بین روایات متعارض، تسلّط دارد.

سوم این که: اگر سند این کتاب صحیح باشد، در حلّ شمار بسیاری از مسائل فقهی مفید خواهد بود و در صورت معتبر بودن آن، شمار زیادی از فتاوای فقهای گذشته، قابل توجیه می شود؛ زیرا برای این فتاوا دلیلی جز آنچه در کتاب فقه الرضا علیه السلام آمده، وجود ندارد.

چهارم این که: با مراجعه به کتب صدوقین - علی بن محمّد بن حسین بن بابویه و پسر او شیخ صدوق قدس سرهما - در می یابیم که کتاب فقه الرضا علیه السلام نزد ایشان موجود بوده و صدوقین بر این کتاب اعتماد داشته اند؛ زیرا بسیاری از عبارات کتاب صدوقین با فقه الرضا علیه السلام مطابقت دارد و حتّی گاهی ایشان بر خلاف برخی از روایات صحیح، فتوا داده اند که با تفحّص مشخّص می شود که مستند آنها فقه الرضا علیه السلام بوده است و این بزرگان، مطالب این کتاب را بر روایات صحیح، مقدّم کرده اند.

ج) فقهایی که به این کتاب اعتماد کرده اند

کتاب فقه الرضا علیه السلام تقریباً تا زمان مجلسی اوّل قدس سره، مجهول بوده و کسی از وجودش خبر نداشته است و برای نخستین بار، مجلسی اوّل متوجّه وجود آن شده است. از آن زمان به بعد، مجلسی اوّل(1) و دوم قدس سرهما(2) به این کتاب اعتماد کرده اند و پس از ایشان فاضل هندی قدس سره نیز به این کتاب، عمل کرده است.

البتّه پیش از مجلسی اوّل، صدوقین، سیّد بحر العلوم، صاحب حدائق، صاحب

ص:46


1- (1) . روضة المتّقین: ج 1 ص 17.
2- (2) . بحار الأنوار: ج 1 ص 11.

ریاض، صاحب لوامع و شیخ مفید قدس سرهم هم در کتاب المقنعة در مواردی به مطالب این کتاب عمل کرده اند. علی بن بابویه پدر شیخ صدوق قدس سرهما کتابی به نام شرائع را به رشتۀ تحریر در آورده است و این کتاب مورد اعتماد فرزند بزرگوارش، شیخ صدوق قدس سره و دیگر فقهاست. شهید اوّل قدس سره در مورد این کتاب می گوید: اصحاب و بزرگان ما به کتاب شرائع عمل می کنند؛ زیرا مرجع شرائع کتاب فقه الرضا علیه السلام است.(1)

د) مؤلّف کتاب

در مورد مؤلّف کتاب فقه الرضا علیه السلام چهار دیدگاه بین علما وجود دارد. بزرگانی همچون صدوقین و مجلسیّین(2) معتقدند: این کتاب تألیف امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است و گروهی دیگر می گویند: این کتاب همان کتاب شرایع علی بن بابویه قدس سره است. گروه سوم نیز همچون مرحوم صدر قدس سره چنین پنداشته اند که فقه الرضا علیه السلام همان کتاب التکلیف، نوشتۀ محمّد بن علی شلمقانی است. و قول چهارم هم این است که نمی توان تشخیص داد مؤلّف این کتاب کیست.

1- دیدگاه اوّل و نقد آن

صدوقین و مجلسیّین معتقدند که مؤلّف فقه الرضا علیه السلام، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است؛ چراکه قاضی امیرحسین که مردی ثقه، محدّث و عالم بوده، شهادت داده که این کتاب، تألیف امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است. قاضی امیرحسین به علاّمۀ مجلسی اوّل قدس سره گفته است: در این کتاب، هم خطّ امام علیه السلام وجود دارد و هم خطوطی از اجازات علما.(3) به عبارت دیگر، قاضی امیرحسین از این خط و خطوطی که در کتاب بوده است و یا از راه های دیگر، علم پیدا کرده که کتاب مربوط به امام علیه السلام است و بدان شهادت داده است. پس اگر ادلّۀ حجّیت خبر واحد شامل این خبر شود، حجّت بوده و ثابت می شود کتاب متعلّق به امام رضا علیه السلام بوده است.

ص:47


1- (1) . ذکری الشیعة: ج 1 ص 51.
2- (2) . روضة المتّقین: ج 1 ص 17.
3- (3) . همان: ج 1 ص 16.

ضعف و اشکال این نظر، روشن است؛ چراکه علم قاضی امیرحسین برای ما حجّیت ندارد. اگر ایشان از دست خطّ امام علیه السلام به علم رسیده است، شاید آن دست خط برای ما علم حاصل نکند. به عبارت دیگر، ادلّۀ حجیّت خبر واحد شامل خبر حدسی نمی شود و فقط مربوط به اخبار حسّی است؛ یعنی اگر انسان چیزی را از روی حس دید - مثلاً دید که زید عمرو را زد و از آن خبر داد - این نوع نقل، مشمول ادلّۀ حجیّت خبر واحد است.

چه بسا کسی بگوید: چگونه ادلّۀ حجّیت خبر واحد در اموری همچون شجاعت، سخاوت، عدالت و مانند آن که دیدنی نیستند، جریان دارد؟ برای مثال، هنگامی که می گوییم امیر المؤمنین علیه السلام شجاع بودند، با این که شجاعت امری غیر قابل رؤیت است، پس چرا مشمول ادلّۀ حجّیت خبر واحد است؟ در جواب گفته می شود: این امور، مقدّماتی حسّی دارند و بین این مقدّمات و نتیجه، ملازمۀ عادی برقرار است؛ یعنی وقتی شخص می بیند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در جنگی مقابل صد نفر قرار گرفته و به آنها هجوم می برد، به شجاعت ایشان پی می برد و این را برای هر کسی نقل کند، از این مقدّمات برای آنها نیز علم به شجاعت ایشان حاصل می شود؛ ولی در کتاب فقه الرضا علیه السلام تنها سخن قاضی امیرحسین، مبنی بر علم وی به تألیف کتاب توسّط امام علیه السلام وجود دارد.(1)

نکتۀ دیگر این که حاجی نوری قدس سره در مستدرک الوسائل می گوید: قاضی سیّد امیرحسین با وجود بیّنه و شهادت آن دو نفر از اهالی قم، علم پیدا کرده است و اعتماد او بر بیّنه بوده، نه بر مسئلۀ حدسی.(2)

امّا این سخن صحیح نیست؛ چون همان گونه که مجلسی اوّل قدس سره در روضة المتقین نقل کرده است: قاضی امیرحسین نگفته که آن دو نفر قمی شهادت دادند به این که کتاب برای امام علیه السلام است؛ در این مورد حاجی نوری قدس سره اشتباه کرده است. افزون بر

ص:48


1- (1) . بحار الأنوار: ج 1 ص 11.
2- (2) . خاتمة المستدرک: ج 1 ص 239.

این، سؤال پیش می آید که آن دو نفر قمی چگونه اشخاصی بودند؟ پدرانشان چه کسانی بودند؟ موثّق بودند یا خیر؟ البتّه قاضی امیرحسین در مورد آن دو نفر، عنوان «شخصین ثقتتین» را به کار می برد؛ ولی با این وجود نسبت به پدرانشان شناختی نداشته و آن دو نفر نیز این مطلب را از پدران خود نقل می کنند. پس به هر روی نمی توان گفت: قاضی امیرحسین از راه بیّنه، به چنین علمی رسیده است.

1-1. قرائن انتساب کتاب به امام رضا علیه السلام

در کتاب فقه الرضا علیه السلام قرائنی مبنی بر انتساب آن به امام رضا علیه السلام وجود دارد. برای نمونه، در اوّل کتاب آمده است: «یقول عبداللّه علیّ بن موسی الرضا علیه السلام»،(1) یا در این کتاب، تعبیر «نحن معاشر أهل البیت»(2) یا «أمرنی أبی»(3) - که اشاره به امام کاظم علیه السلام دارد - وارد شده است. به علاوه، تعبیر به «عالم»(4) - که اشاره به امام کاظم علیه السلام دارد - نیز می تواند قرینه بر انتساب این کتاب به امام علیه السلام باشد. همچنین در برخی تعابیر این کتاب «جدّنا امیر المؤمنین علیه السلام» آمده است.(5)

آیا با وجود این قرائن، نمی توان گفت که این کتاب مربوط به امام رضا علیه السلام است؟

محقّق خویی قدس سره در مقام پاسخ به این سخن می فرماید: علاوه بر این که مؤلّف این کتاب برای ما مجهول است و دافعی برای احتمال کذب بودن مطالب کتاب، وجود ندارد، ممکن است یکی از از رجال علوی یا سادات این کتاب را نوشته باشد. آنها نیز می توانند تعابیر «نحن معاشر أهل البیت»، «عن أبی»، «جدّنا» و مانند آن را به کار ببرند.

مثلاً فردی که نوۀ امام کاظم علیه السلام است می تواند بگوید: «عن أبی» یا «عن جدّنا».(6)

1-2. قرائن عدم انتساب کتاب به امام رضا علیه السلام

همان گونه که گفته شد، برخی معتقدند این کتاب تألیف امام رضا علیه السلام است؛ ولی ما دلیل آنها را بیان و در آن مناقشه کردیم. امّا علاوه بر اشکالاتی که بر این دیدگاه وارد

ص:49


1- (1) . الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام: ص 65.
2- (2) . همان: ص 402.
3- (3) . همان: ص 258.
4- (4) . همان: ص 197 و ص 390.
5- (5) . همان: ص 83.
6- (6) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 34.

است، قرائنی در کتاب وجود دارد که به وسیلۀ این قرائن به عدم صدور کتاب از امام علیه السلام یقین پیدا می کنیم. این قرائن نشان می دهد که کتاب فقه الرضا علیه السلام یک رسالۀ عملیّه است که علاوه بر فتاوایی که در آن وجود دارد، روایاتی نیز در آن ذکر شده است.

نخست: وجود تعابیر «رُوِی» و «روی عنه» در کتاب فقه الرضا علیه السلام و نقل روایت از اشخاصی همچون «ابن ابی عمیر» و «صفوان» قرینه ای است بر این که این کتاب تألیف خود امام علیه السلام نیست؛ زیرا نمی توان پذیرفت که امام علیه السلام از این اشخاص مطلبی را نقل کند.(1)

دوم: تعابیری در کتاب فقه الرضا علیه السلام وجود دارد که از امام علیه السلام صادر نمی شود. مثلاً در کتاب آمده

«جعلنی اللّه من السوء فداک؛ خداوند در بدی ها مرا فدای تو قرار دهد».(2) البتّه اگر معصوم نسبت به معصوم دیگر، تعبیر «جعلنی اللّه فداک» را به کار برد، مانعی ندارد؛ امّا در کتاب فقه الرضا علیه السلام مخاطب این عبارت، غیر معصوم است.

سوم: بر اساس آنچه در کتاب مستدرک الوسائل آمده است،(3) تعابیری در کتاب وجود دارد که مستلزم جهل مؤلّف کتاب است. مثلاً در کتاب آمده: «فتصف لنا؛(4) این را برایم روشن کن». وجود چنین تعبیری در کتاب نشان می دهد که مؤلّف جاهل بوده و به دنبال بر طرف کردن جهل خود است.

چهارم: وجود برخی احکام متناقض در کتاب نیز قرینه ای بر عدم صدور آن از معصوم علیه السلام است.(5)

پنجم: در کتاب احکامی وجود دارد که مخالف مذهب شیعه است. برای مثال، در باب وضو و تخلّی چنین آمده است:

«إن غسلت قدمیک ونسیت المسح علیهما، فإنّ ذلک یجزیک، لأنّک قد أتیت بأکثر ممّا علیک»؛(6) اگر مسح پا را فراموش کردی و در عوض پاهایت را شستی، تو را

ص:50


1- (1) . همان: ج 1 ص 37.
2- (2) . همان.
3- (3) . مستدرک الوسائل: ج 19 ص 290.
4- (4) . الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام: ص 348.
5- (5) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 37.
6- (6) . الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام: ص 79.

کافی است؛ زیرا بیشتر از آنچه وظیفه ات بوده انجام داده ای.

در این جمله، حکم و دلیلی که برای آن آمده است، با فقه شیعه سازگاری ندارد و مثل این است که بگوییم: اگر نماز صبح را سه رکعتی خواندی، اشکال ندارد.

البتّه مطالب دیگری از این دست نیز در کتاب، وجود دارد. مثلاً در جایی از قرائت معوّذتین در نماز نهی شده است، با این تعلیل که معوّذتین جزء قرآن نیست.(1) یا در جای دیگر آمده است:

«وانو عند افتتاح الصلاة ذکر اللّه وذکر رسول اللّه واجعل واحداً من الائمّة نصب عینک»؛(2) در هنگام تکبیرة الإحرام یاد خدا و رسولش را نیت کن و یکی از امامان را مقابل روی خودت فرض کن.

این مطلب نه تنها توسّط فقه شیعه، بلکه از سوی هیچ یک از مذاهب اسلامی پذیرفته نشده است.

افزون بر مطالب پیشین، باید گفت: احتمال این که امام علیه السلام این مطالب را در مقام تقیّه گفته باشند نیز بعید است؛ چون اوّلاً: اگر امام علیه السلام بخواهد کتابی جامع، برای شیعیان بنویسد و این کتاب نزد شیعیان خاص باقی بماند، دلیلی برای تقیّه وجود ندارد. ثانیاً: در همین کتاب در باب احکام عقد موقّت و مشروعیت آن، مطالبی آمده که طعنۀ روشنی بر اهل سنّت است و وجود آن، با احتمال تقیّه تنافی دارد.

پس با وجود چنین قرائن و اشکالاتی، دیدگاه نخست، قابل قبول نیست و نمی توان پذیرفت که مؤلّف کتاب، امام رضا علیه السلام بوده است.

2- دیدگاه دوم

این کتاب همان رسالۀ شرائع علی بن حسین بن بابویه قدس سره است که برای فرزندش صدوق رحمه الله نوشته است؛ چراکه این دو کتاب در بسیاری از تعابیر، مشابه یکدیگرند و

ص:51


1- (1) . همان: ص 113.
2- (2) . همان: ص 105.

از آن جا که نام پدر شیخ صدوق قدس سره، علی بن حسین بن موسی بن بابویه است، گمان کرده اند که مؤلّف این کتاب، امام رضا علیه السلام بوده است. میرزا عبداللّه افندی اصفهانی قدس سره این دیدگاه را پذیرفته است.(1)

دو اشکال بر این دیدگاه وارد است:

اوّل: در آغاز کتاب آمده است:

«یقول علیّ بن موسی الرضا علیه السلام أمّا بعد إنّ أوّل ما افترض اللّه علی عباده و أوجب علی خلقه معرفة الوحدانی»،(2) که این تعبیر نشان دهندۀ نادرستی این دیدگاه است.

دوم: چنانچه مؤلّف کتاب، پدر شیخ صدوق قدس سره باشد، وجود تعابیری مانند «جدّنا امیر المؤمنین»، «نحن معاشر أهل البیت» و یا «عن أبی العالم» صحیح نبوده و قرینه ای بر عدم اسناد کتاب به وی به شمار می رود.

3- دیدگاه سوم

جناب سیّد حسن صدر قدس سره می گوید: فقه الرضا علیه السلام همان کتاب التکلیف محمّد بن علی شلمقانی است و با ملاحظۀ کتاب التکلیف، متوجّه می شویم که شلمقانی در برخی نظرات، متفرّد است و آن نظرات، هیچ مستندی غیر از فقه الرضا علیه السلام ندارد.(3)

4- دیدگاه چهارم

برخی در مورد مؤلّف کتاب، توقّف کرده اند و معتقدند که نمی توان مؤلّف کتاب فقه الرضا علیه السلام را تشخیص داد.(4)

ص:52


1- (1) . ر. ک: ریاض العلماء و حیاض الفضلاء: ج 2 ص 31.
2- (2) . الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام: ص 65.
3- (3) . ر. ک: سیّد حسن صدر، آشنایی با چند نسخۀ خطی، فصل قضاء: ص 407.
4- (4) . «و توقّف فیه کثیرون کما هو المستفاد من کلام الفاضل الهندی فی کشف اللثام، حیث یعبّر عن روایاته بقوله: و روی عن الرضا علیه السلام أو: و فی روایة عن الرضا علیه السلام، من غیر أن یعتمد علیها أو یرکن الیها. و المستفاد من الحرّ العاملی ذلک أیضاً لقوله: إعلم أن هذا الکتاب فی سنده تأمل، و أکثر رواته مجاهیل، حالهم غیر معلوم، و هو
ه) دیدگاه برگزیده

به نظر ما در مورد سند این کتاب، نمی توان اظهار نظر کرد و دیدگاه های مطرح شده در مورد مؤلّف کتاب، بر پایۀ احتمالات استوار شده است. از این رو، نه می توان این کتاب را تألیف امام رضا علیه السلام دانست و نه می توان گفت نوشتۀ علی بن بابویه یا شلمقانی است. با این توضیح، روایات موجود در این کتاب، در حکم سایر روایات مرسل است و احکام و فتاوای ذکر شده در کتاب، به دلیل مطابقت با فتاوای صدوقین قدس سرهما کمتر از اخبار مرسل نیست؛ زیرا همان گونه که پیش از این بیان شد، فتاوای صدوقین، شیخ مفید و فقهای هم عصر ایشان قدس سرهم، عین تعابیر موجود در روایات است و از این رو، فتاوای ایشان از نظر اعتبار، همسطح اخبار مرسل است.

در تکمیل مباحث گذشته، تذکّر این مطلب ضروری است که برخی از بزرگان اعتقاد دارند که تألیف و نوشتن کتاب توسّط ائمّۀ اطهار علیهم السلام مرسوم نبوده است؛ بلکه اصحاب، مطالب بیان شده توسّط ایشان را ثبت می کردند و ائمّۀ اطهار علیهم السلام غیر از مصحف فاطمه علیها السلام کتاب و تألیفی دیگر ندارند.

امّا این سخن صحیح نیست؛ زیرا هرچند نمی توان اسناد کتاب فقه الرضا علیه السلام به امام علیه السلام را ثابت کرد، امّا شیخ صدوق قدس سره در عیون أخبار الرضا علیه السلام سه رساله را به سند صحیح از امام علیه السلام نقل می کند. دو رساله به محمّد بن سنان(1) و فضل بن شاذان قدس سرهما(2) که در خصوص علل احکام شرعی نوشته شده و رساله ای که امام رضا علیه السلام در مورد مسائل اسلام و دستورهای دینی، برای مأمون عباسی نوشته اند.(3) همچنین بین بزرگان

ص:53


1- (1) . عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 88.
2- (2) . همان: ج 2 ص 99.
3- (3) . همان: ج 2 ص 121.

مشهور است که رسالۀ ذهبیّه تألیف امام رضا علیه السلام است و ایشان این رساله را به درخواست مأمون عباسی در باب طب نگاشته اند. پس عدم امکان اسناد فقه الرضا علیه السلام به امام علیه السلام ثابت نمی کند که ایشان و دیگر ائمّۀ معصومین علیهم السلام، کتاب یا تألیف دیگری نداشته اند.

بند دوم: بررسی دلالت روایت فقه الرّضا علیه السلام

در گفتار دوم، باید به این پرسش پاسخ دهیم که با فرض صحّت اسناد کتاب به امام رضا علیه السلام، آیا می توان به این روایت، به عنوان ضابطه ای در بحث مکاسب محرّمه استناد کرد؟

محقّق خویی قدس سره معتقد است که حتّی با فرض اعتبار سند روایت فقه الرضا علیه السلام، نمی توان به آن استناد کرد و چند اشکال را در همین مورد مطرح می کند.

اشکال اوّل: در روایت آمده است که استعمال و هرگونه تصرّف در چیزی که دارای فساد باشد، حرام است. با این توصیف باید نگه داشتن خون در خانه را حرام دانست، در حالی که هیچ یک از فقها چنین فتوایی نداده اند.(1)

به نظر می رسد: این اشکال وارد نیست؛ زیرا در روایت چنین آمده است که:

«کلّ أمر یکون فیه الفساد ممّا قد نهی عنه لوجه الفساد فهی حرام»؛ یعنی اگر کسی از خون در وجه فساد استفاده کند، مرتکب حرام شده است؛ نه این که مطلق استعمال خون حرام باشد.

اشکال دوم: در ذیل روایت چنین آمده است:

«فحرامٌ لأنّه ضارٌّ للجسم وفسادٌ للنفس»؛ هر چیزی که برای جسم ضرر داشته باشد یا فساد نفس بیاورد (به این معنا که انسان را از خدا دور نماید)، حرام است.

محقّق خویی قدس سره می فرماید: نتیجۀ ملتزم شدن به این ضابطه این است که ارتکاب تمام مباحات را حرام بدانیم؛ زیرا هر مباحی ممکن است در مواردی مضر باشد. از

ص:54


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 39.

این رو التزام به این ضابطه ما را با مشکل رو به رو می سازد. توجّه به این نکته نیز ضروری است که ملاک احکام، مصلحت و مفسده است و نمی توان ضرر و نفع را ملاک احکام قرار داد.(1) از سوی دیگر، مواردی که در روایت به آنها اشاره شده است، یا اصلاً ضرری برای سلامت انسان ندارند و یا ضرر اندکی بر آنها مترتّب می باشد. به عنوان نمونه، در روایت آمده است که هرگونه استعمال مردار حرام است. در حالی که یکی از استعمالات مردار، دست زدن به آن است و دست زدن به گوسفند مرده، هیچ ضرری برای سلامت انسان ندارد. مورد دیگری که در روایت به چشم می خورد، بستن مقداری از پوست خوک به دست است که این عمل نیز ضرر جسمی در پی ندارد، در حالی که طبق ضابطۀ موجود در روایت باید گفت: همۀ این موارد با ضرر جسمانی همراهند.

به نظر می رسد که این اشکال وارد است و محقّق خویی قدس سره به نکتۀ بسیار دقیقی اشاره کرده اند و آن این که: فقیه نباید ضرر و نفع را ملاک احکام قرار دهد؛ بلکه ملاک احکام فقط دائر مدار حسن و قبح و مصلحت و مفسده است. مثلاً اگر شخص، شب تا صبح نماز بخواند، هرچند ممکن است این کار متضمّن ضرر باشد، امّا این ضرر نمی تواند ملاک حرمت باشد.

به علاوه، عبارت «ضارٌّ للجسم وفسادٌ للنفس» به عنوان ضابطه ذکر نشده است؛ بلکه ضابطۀ حلّیت و حرمت در ابتدای روایت آمده و «ضارٌّ للجسم وفسادٌ للنفس» اثر این ضابطه است، به این معنا که ارتکاب محرّمات غالباً به فساد نفس و ضرر جسمی منتهی می شود و این آثار را به همراه دارد. به عبارت دیگر، اصلاً معنا ندارد در کنار یک ضابطه، ضابطه ای دیگر ذکر شود و نمی توان دو ملاک برای حرمت یا حلّیت در نظر گرفت، مگر آن که میان آن دو، قدر جامعی وجود داشته باشد که در این صورت، آن قدر جامع، ملاک حرمت و حلّیت خواهد بود.

ص:55


1- (1) . همان: ج 1 ص 40.
گفتار سوم: روایت دعائم الاسلام
اشارة

شیخ انصاری قدس سره، سومین روایت عام را از کتاب دعائم الاسلام نقل می کند.

عن جعفر بن محمّد علیهما السلام: الْحَلَالُ مِنَ الْبُیُوعِ کُلُّ مَا هُوَ حَلَالٌ مِنَ الْمَأْکُولِ وَالْمَشْرُوبِ وَغَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا هُوَ قِوَامٌ لِلنَّاسِ وَصَلَاحٌ وَمُبَاحٌ لَهُمُ الاِنْتِفَاعُ بِهِ وَمَا کَانَ مُحَرَّماً أَصْلُهُ مَنْهِیّاً عَنْهُ لَمْ یَجُزْ بَیْعُهُ وَلَا شِرَاؤُهُ؛(1) خرید و فروش آنچه حلال است، از خوردنی ها و آشامیدنی ها و هر آنچه زندگی مردم وابسته به آن و بهره برداری از آن مباح است، حلال و خرید و فروش چیزی که اصلش حرام و از آن نهی شده است، جایز نیست.

این روایت می تواند در باب معاملات در راه شناخت بیع حلال و بیع حرام، برای فقیه مفید باشد؛ امّا باید توجّه کرد که اوّلاً: روایت دعائم الإسلام به احتمال زیاد بر گرفته از روایت تحف العقول است و همان گونه که پیش از این در مورد روایت فقه الرضا علیه السلام بیان شد، فقیه نمی تواند این روایت را دلیلی مستقلّ از روایت تحف العقول محسوب کند. ثانیاً: سند این روایت و کتاب دعائم الإسلام باید مورد بررسی قرار گیرد و در صورت صحیح بودن سند، باید دید آیا می توان به این روایت استدلال کرد یا خیر؟

بند اوّل: بررسی سند روایت
اشارة

به منظور بررسی سند روایت دعائم الإسلام، باید به نکاتی پیرامون این کتاب اشاره کرد.

الف) مؤلّف کتاب

مؤلّف کتاب دعائم الاسلام، ابو حنیفه نعمان بن محمّد بن منصور است. وی مردی عالم و مسلّط بر فقه و حدیث و یکی از قضات دولت اسماعیلیه در مصر بوده است.(2)

دربارۀ این شخص توجّه به سه نکته ضروری است:

ص:56


1- (1) . دعائم الاسلام: ج 2 ص 18.
2- (2) . بحار الأنوار: ج 1 ص 38.

نخست این که: بر اساس نقل بر از موّرخان، او زمانی مالکی مذهب بوده و سپس مستبصر شده و یا - به اعتقاد برخی - اسماعیلی شده است؛ چراکه او در کتابش از ائمّۀ بعد از امام صادق علیه السلام روایتی نقل نمی کند.(1) برخی نیز اعتقاد دارند او شیعۀ دوازده امامی شده است؛(2) امّا با توّجه به قرائن موجود، بویژه اشکالاتی که نسبت به کتاب دعائم الإسلام مطرح است، نمی توان این مطلب را ثابت نمود.

دوم آن که: هیچ یک از علمای رجال به وثاقت قاضی نعمان، تصریح نکرده اند و اگر فقیهی در بحث حجّیت خبر واحد، توثیق راوی را شرط بداند، نمی تواند به روایات این کتاب عمل کند؛ زیرا با وجود مقام والای علمی قاضی نعمان، وی نه توثیق خاص شده است و نه توثیق عام دارد. همچنین شواهدی که مرحوم نوری قدس سره(3)

آورده نیز اطمینان آور نیست. پس فقط در صورتی که در باب حجّیت خبر واحد، صرف عدم قدح راوی را کافی بدانیم، روایات این کتاب، حجّیت خواهند یافت.

سوم این که: ابن خلّکان در بحث معرّفی کتاب های قاضی نعمان، اشاره ای به کتاب دعائم الاسلام نکرده است؛ بلکه فقط سه کتاب الإقتصار فی الفقه، الأخبار و اختلاف اصول المذاهب را به عنوان تألیفات قاضی نعمان ذکر می کند،(4) هرچند ممکن است کتاب دعائم الاسلام همان کتاب الأخبار باشد.

ب) ارسال روایات کتاب

با فرض امامی و ثقه بودن قاضی نعمان، مشکل دیگر کتاب دعائم الاسلام، مرسل بودن تمام روایات موجود در آن است. قاضی نعمان در ابتدای کتاب می گوید:

نقتصر فیه إلی الثابت الصحیح ما رویناه إلی الأئمّة من أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله؛(5)

در این کتاب سندها را ذکر نکردیم، امّا تنها روایات صحیح ائمّه علیهم السلام را بیان کرده ایم.

ص:57


1- (1) . خاتمة المستدرک: ج 1 ص 132.
2- (2) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 20 ص 184.
3- (3) . ر. ک: خاتمة المستدرک: ج 1، ص 128.
4- (4) . وفیات الأعیان: ج 5 ص 415.
5- (5) . دعائم الاسلام: ج 1 ص 2.

امّا این تعبیر کافی نیست؛ زیرا ممکن است قرینه ای در روایت موجود بوده که قاضی نعمان با توجّه به آن قرائن، روایت را صحیح بداند، ولی این قرائن در صورت وصول برای ما اطمینان آور نباشد.

ج) فروع مخالف مذهب امامیّه در کتاب

افزون بر اشکالاتی که پیش از این در مورد کتاب دعائم الاسلام و مؤلّف آن، ذکر شد، این کتاب مشتمل بر فروع متعدّدی است که خلاف مذهب امامیّه اند. این فروع عبارت اند از:

1. در این کتاب، مشروعیت عقد موقّت انکار شده است،(1) در حالی که مشروعیت عقد موقّت از مسلّمات شیعه است. البتّه قاضی نعمان در دو جا از عقد موقّت سخن به میان می آورد و فی الجمله آن را می پذیرد. وی از یک سو، داشتن همسر موقّت را موجب احصان نمی داند و می گوید: مردی که با داشتن متعه زنا می کند، مرتکب زنای محصنه نشده است(2) و در جای دیگر اظهار می دارد: عقد موقّت، محلِّل محسوب نمی شود و زنی که سه بار طلاق داده شده، به واسطۀ عقد موقّت بر شوهر قبلی خود حلال نمی گردد.(3)

با توجّه به آنچه بیان شد، این پرسش مطرح می شود که اگر ایشان عقد موقّت را قبول ندارد، چرا در جای دیگر آن را مطرح می کند؟

ص:58


1- (1) . همان: ج 2 ص 288.
2- (2) . «وعن علیّ علیه السلام أنه أتی برجل قد أقرّ علی نفسه بالزناء، فقال له: أحصنت؟ قال نعم. قال: إذا ترجم فرفعه إلی السجن فلمّا کان من العشی جمع الناس لیرجمه، فقال: رجل منهم یا أمیر المؤمنین إنّه تزوج امرأة و لم یدخل بها بعد، ففرح علی علیه السلام وضربه الحد. قال جعفر بن محمّد علیهما السلام: لا یقع الإحصان و لا یجب الرجم إلاّ بعد التزویج الصحیح و الدخول و مقام الزوجین بعضهما علی بعض فإن أنکر الرجل و المرأة الوط ء بعد أن دخل بها لم یصدقا. و قال: و لا یکون الإحصان بنکاح متعة و لیس الغائب عن امرأته و المغیبة عنها زوجها بمحصنین، إنّما الإحصان الذی یجب به الرجم أن یکون الرجل مع امرأته و المرأة مع زوجها» (همان: ج 2 ص 451).
3- (3) . «من طلق امرأته فتزوجت تزویج متعة لم یحلّها ذلک له» (همان: ج 2 ص 297).

2. قاضی نعمان در کتاب دعائم الاسلام، مذی و وذی را ناقض وضو دانسته است،(1)

در حالی که اینها ناقض وضو نیستند.

3. قاضی نعمان فتوا داده است که سجده بر لباس پشمی، مانعی ندارد. وی می گوید:

کلّ ما یجوز لبسه والصلاة فیه، یجوز السجود علیه؛(2) هر چیزی که پوشیدن آن جایز باشد وبتوان با آن نماز خواند، سجده بر آن نیز صحیح است.

این فتوا نیز مخالف مذهب امامیّه است.

4. در این کتاب آمده است که اگر شخص، از روی جهل یا نسیان پس از شستن صورت، ابتدا دست چپ را بشوید، وضو و نماز او صحیح است.(3)

وجود این موارد مخالف مذهب امامیّه در کتاب دعائم الاسلام، موجب شده است که از اعتماد بزرگان نسبت به آن کاسته شود. از این رو، شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعة روایتی را از کتاب دعائم الاسلام نقل نکرده است.

بند دوم: بررسی دلالت روایت

اگر از همۀ اشکالات وارد بر کتاب دعائم الاسلام چشم پوشی کنیم، آیا می توان به روایت یاد شده، استدلال کرد؟ به عبارت دیگر، آیا این روایت از نظر دلالت، مدّعای شیخ انصاری قدس سره را ثابت می کند؟

محقّق خویی قدس سره معتقد است که این روایت، قابلیت استدلال ندارد؛ زیرا از روایت

ص:59


1- (1) . «إنّ الذی ینقض الوضوء الغائط و البول و الریح تخرج من الدبر و المذی و هو الماء الرقیق یخرج من الإحلیل بشهوة الجماع من غیر جماع... و رأوا أن کلّ ما خرج من مخرج البول أو من مخرج الحدث مما قدمنا ذکره أو دود أو حیات أو حبّ القرع أو دم أو قیح أو صدید أو بلة ما کانت أن ذلک کلّه حدث یجب الوضوء منه و ینقض الوضوء» (همان: ج 1 ص 101).
2- (2) . همان: ج 1 ص 181.
3- (3) . «فیغسل بعد ذلک الوجه ثم الیدین ثم یمسح بالرأس ثم بالرجلین و إن غسلهما کما قلنا فحسن و لا یجزئ الغسل وحده و ذلک أن یصبّ الماء علیهما حتّی یمسح بیده علیهما و من بدأ بما أخر اللّه عزّ و جلّ من الأعضاء عاد إلی ما بدأ به ثم أعاد علی ما قدمه علیه إلاّ أن یکون نسی ذلک أو جهله و صلّی، فلا تفسد صلاته کما ذکرنا فی تقدیم المیاسر علی المیامن» (همان: ج 1 ص 107).

استفاده می شود که فروختن چیزی که حتّی از یک جهت، متعلّق حرمت قرار گرفته، حرام است، در حالی که بسیاری از اشیا از یک جهت حرام بوده و از جهات دیگر دارای منافعی محلّل هستند و می توان آنها را خرید و فروش کرد. به عنوان نمونه چه بسا خوردن چیزی حرام باشد، امّا همین شیء منافع حلال دیگری داشته و بتوان از آن در امور دیگری استفاده نمود.(1)

لیکن به نظر می رسد: این سخن محقّق خویی قدس سره پذیرفتنی نیست؛ زیرا با دقّت و تأمّل در روایت دانسته می شود که فروختن یک شیء، فقط هنگامی حرام است که جهت معامله نیز نامشروع باشد؛ یعنی معامله در همان جهت حرام صورت گرفته باشد. به عنوان نمونه معاملۀ خون به قصد خوردن آن، حرام است، ولی خرید و فروش آن در جهات دیگر مانعی ندارد.

بله، اگر بگوییم: معنای عبارت «ما کان محرّماً أصله» این است که حرام بودن یکی از وجوه یک شیء، موجب فساد محض آن می شود و باقی منافع آن را نیز حرام می کند، سخن محقّق خویی قدس سره صحیح خواهد بود؛ امّا قرینۀ روشنی وجود دارد که نشان می دهد معنای عبارت این است که چیزی به عنوان خودش حرام باشد. بنا بر این، هنگامی که امام علیه السلام می فرماید: فروختن این شیء حرام است، یعنی فروختن آن در جهت فسادش حرام است. به عبارت دیگر، کلمۀ «اصله» در روایت دو احتمال دارد: اوّل این که به معنای تمام و کمال باشد؛ یعنی چیزی که فقط فساد دارد. در این صورت، فرمایش محقّق خویی قدس سره تمام است. دوم این که به معنای چیزی باشد که به عنوان خودش حرام است. پس چنانچه بیع آن در همان جهت عنوان باشد حرام و باطل است. قرینۀ مناسبت حکم و موضوع همین احتمال دوم را تقویت می کند. در نتیجه با این بیان، اشکال محقّق خویی قدس سره رفع می شود.

ص:60


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 46.
بند سوم: دیدگاه برگزیده

هرچند این روایت بر مدّعای شیخ انصاری قدس سره دلالت می کند و بیانگر ضابطه ای برای بیع است، ولی اشکالات سندی آن قابل حلّ نیست؛ زیرا همان گونه که بیان شد، دلیل روشنی بر توثیق و امامی بودن قاضی نعمان، وجود ندارد و روایت نیز مرسل است. به علاوه، کتاب دعائم الإسلام نیز مشتمل بر فروع مخالف مذهب شیعه است. بنا بر این، روایات این کتاب قابل اعتماد نیست و از مطالب این کتاب، تنها می توان برای تأیید استفاده نمود.

گفتار چهارم: روایت عوالی اللئالی
اشارة

شیخ انصاری قدس سره نبوی مشهور

«إِنَّ اللّهَ إِذَا حَرَّمَ شَیْئاً حَرَّمَ ثَمَنَهُ»(1) را به عنوان چهارمین روایت عام، در ابتدای کتاب المکاسب نقل می کند. این روایت با باطل و حرام شمردن معاملۀ شیء حرام، ملاک و ضابطۀ مهمّی را در بحث معاملات ارائه می کند.

بند اوّل: بررسی سند روایت

تنها کتاب روایی شیعه که این روایت را نقل کرده، کتاب عوالی اللئالی است. پس این روایت در هیچ یک از کتب اربعه ذکر نشده است. البتّه عدم ذکر یک روایت در کتب اربعه مساوی با عدم حجیّت آن نیست؛ زیرا پیش از کتب اربعه، اصول اربعمأة وجود داشته و چنین نیست که تمام اصول چهار صدگانه در کتب اربعه آمده باشد. در نتیجه نبودن یک روایت در کتب اربعه، ضرری به آن روایت وارد نمی کند؛ امّا از آن جا که روایات کتاب عوالی اللئالی مرسل است، بیشتر فقها به این کتاب و روایات آن اعتنا نمی کنند، هرچند صاحب کتاب (ابن ابی جمهور احسائی قدس سره)، انسانی موثّق و معتبر است. او شخصی است که بر منقول و معقول احاطه داشته و دارای تصانیف و مناظراتی در مباحث اعتقادی بوده است.

ص:61


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110 و ج 3 ص 473.

نویسندۀ کتاب عوالی اللئالی - که نزد جماعتی از اهل رجال، فردی موثّق و معتبر شمرده می شود - (1) در ابتدای کتاب، هفت طریق را برای نقل روایت از مشایخ خود بیان می کند(2) که دو طریق از آنها به علاّمۀ حلّی، شیخ طوسی قدس سرهما و سپس ائمّۀ معصومین علیهم السلام ختم می شود.(3)

مؤلّف، همۀ طُرُق خود به مشایخ روایی را در مقدّمۀ کتاب آورده است و در ادامه می گوید:

فبهذه الطرق وبما اشتملت علیه من الأسانید المتّصلة المعنعنة... أروی جمیع ما أرویه... فجمیع ما أنا ذاکره فی هذا الکتاب من الأحادیث النبویّة والامامیّة، طریقی فی روایتها واسنادها وتصحیحها، هذه الطرق المذکورة عن هؤلاء المشایخ المشهورین، بالعلم والفضل والعدالة؛(4) به وسیلۀ این طرق و آنچه این اسانید بر آن مشتمل است، روایت می کنم همۀ احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه اطهار علیهم السلام را که در این کتاب ذکر کرده ام و همۀ این روایات را از بزرگانی نقل می کنم که مشهور به علم و فضل و عدالت اند.

با توجّه به این سخن باید گفت: این کتاب نیز همچون کامل الزیارات و تفسیر علی بن ابراهیم قدس سره، از توثیق عام برخوردار است؛ لیکن با این حال، حتّی فقهایی که توثیقات عام را معتبر می دانند نیز به این کتاب توجّهی نکرده اند و علّت آن مشخّص نیست.

برخی احتمال داده اند که علّت عدم توجّه به کتاب عوالی اللئالی، ورود صاحب کتاب به مباحث فلسفی بوده است.

نکتۀ دیگری که در مورد کتاب عوالی اللئالی باید به آن اشاره شود، روایات مسلّمی است که تنها در این کتاب وارد شده و فقیه نمی تواند نسبت به آن روایات، بی تفاوت باشد. این روایات عبارت اند از:

ص:62


1- (1) . أمل الآمل: ج 2 ص 253 و ص 280.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 5.
3- (3) . همان: ج 1 ص 12.
4- (4) . همان: ج 1 ص 13.

- روایت «الناس مسلّطون علی أموالهم»(1) که مستند قاعدۀ سلطنت است و تنها در کتاب عوالی اللئالی نقل شده است.

- روایت «علی الید ما أخذت حتّی تؤدّیه»(2) که مبنای قاعدۀ ید است و فقها از این قاعده، احکام فراوانی را برداشت می کنند نیز در هیچ یک از کتب روایی شیعه غیر از عوالی اللئالی نقل نشده است.

- روایت «الناس فی سعة ما لم یعلموا»(3) که شیخ انصاری قدس سره در بحث برائت از آن استفاده می کند، در این کتاب آمده است.

- روایت «صلّوا کما رأیتمونی اصلّی»(4) نیز تنها در این کتاب آمده است.

- مبنای قاعدۀ میسور یعنی روایت «لا یُترک المیسور بالمعسور»(5) نیز تنها در این کتاب وارد شده است.

در نهایت می توان گفت: از یک سو این کتاب در بردارندۀ روایات بسیار مهمّی است که نمی توان آنها را نادیده گرفت و از سوی دیگر، از توثیق عام برخوردار است.

از این رو، فقهای متأخّر، توجّه بیشتری نسبت به این کتاب و روایات آن نموده اند.

بند دوم: اطلاق روایت و عدم وجود کلمۀ «أکل» در آن
اشارة

این روایت در کتاب عوالی اللئالی به صورت مطلق و بدون کلمۀ «أکل»، وارد شده است؛ امّا در برخی از کتب اهل سنّت واژۀ «أکل» نیز در متن روایت آمده است. برای مثال، در مسند احمد بن حنبل از ابن عباس چنین نقل شده است:

کان رسول اللّه فی المسجد مستقبلاً الحجر فنظر إلی السّماء فضحک ثمّ قال: لعن اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فباعوها وأکل أثمانها إنّ اللّه عزّوجلّ إذا حرّم إلی قوم

ص:63


1- (1) . همان: ج 1 ص 222.
2- (2) . همان: ج 1 ص 224.
3- (3) . همان: ج 1 ص 424.
4- (4) . همان: ج 1 ص 198.
5- (5) . همان: ج 1 ص 58.

أکل شیءٍ حرّم علیهم ثمنه؛(1) ابن عباس می گوید: در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله رو به روی حجره ها نشسته و به آسمان نگاه می کرد، خنده ای کرده و فرمود: خداوند یهود را لعنت کند، شحوم را بر آنان حرام کرد، امّا آن را فروخته و در پول آن تصرّف کردند. سپس فرمود: اگر خداوند خوردن چیزی را بر یک قوم حرام کند، ثمن آن را نیز حرام می کند.

در بیشتر کتب روایی اهل سنّت، از جمله مغنی،(2) الشرح الکبیر،(3) کشّاف القناع،(4) فقه السنة(5) و در بخشی دیگر از مسند احمد بن حنبل،(6) این روایت به صورت مطلق وارد شده است؛ امّا افزون بر آنچه از مسند احمد بن حنبل نقل شده در کتاب های مجموع(7) و سنن الکبری(8) نیز این روایت را همراه با کلمۀ «أکل» نقل کرده اند.

اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا روایت عوالی اللئالی به صورت مطلق وارد شده است یا مقیّد بوده و در نقل آن، واژۀ «أکل» نیز وجود داشته است؟ این که روایتی در یک کتاب، واجد کلمه ای بوده و در کتاب و نقلی دیگر، فاقد آن کلمه باشد، زیاد دیده می شود. برای مثال، ممکن است یک روایت در کتاب کافی همراه با یک لفظ وارد شده باشد، در حالی که همین روایت در کتاب من لا یحضره الفقیه، فاقد آن لفظ باشد.

پس باید بررسی کنیم که در چنین مواردی کدام نقل ترجیح دارد؟ آیا نقلی که به صورت مطلق وارد شده و فاقد آن کلمه است، ترجیح داده می شود، یا نقلی که به طور مقیّد وارد شده و واجد آن کلمه است؟

الف) اصل عدم زیاده و اصل عدم نقیصه

وجود یا عدم وجود واژۀ «أکل» در روایت عوالی اللئالی، مورد اختلاف و تردید است.

ص:64


1- (1) . المسند (احمد بن حنبل): ج 1 ص 532.
2- (2) . المغنی و الشرح الکبیر: ج 5 ص 442 و ج 11 ص 87.
3- (3) . همان: ج 4 ص 15.
4- (4) . کشّاف القناع: ج 3 ص 153.
5- (5) . فقه السّنة: ج 2 ص 350.
6- (6) . المسند (احمد بن حنبل): ج 1 ص 690.
7- (7) . المجموع شرح المهذّب: ج 9 ص 225.
8- (8) . السنن الکبری و ذیله الجوهر النقی: ج 6 ص 13 و ج 9 ص 353.

به این معنا که نمی دانیم واژۀ «أکل» در اصل روایت وجود داشته، یا این که واژه ای اضافی است و دیگران آن را به روایت افزوده اند. بنا بر این، در این جا امر دایر بین این است که یا در روایتِ دارای کلمه، اصل عدم زیاده را جاری کنیم - یعنی بگوییم: کلمۀ زائدی به روایت افزوده نشده و واژۀ «أکل» در اصل روایت بوده است - و یا در روایت فاقد کلمه، اصل عدم نقیصه را جاری نماییم و بگوییم: از این روایت چیزی حذف نشده و اصل روایت بدون کلمۀ «اکل» بوده است.

ممکن است گفته شود: در این گونه موارد اصل عدم زیاده، جاری می شود و نتیجۀ جریان این اصل، زائد نبودن واژۀ «أکل» و وجود آن در اصل روایت است؛ امّا اشکال این سخن آن است که اصل عدم زیاده، همیشه با اصل عدم نقیصه در تعارض است؛ یعنی وقتی شک می کنیم که آیا در این روایت، چنین کلمه ای وجود داشته یا روایت به صورت مطلق وارد شده است، اصل عدم نقیصه جاری شده و نتیجۀ آن، مطلق بودن روایت و عدم نقص آن است. با این بیان، دو اصل عدم زیاده و عدم نقیصه با هم در تعارض اند و نتیجۀ تعارض، تساقط هر دو اصل است.

نظیر این بحث، در فقه فراوان دیده می شود. برای مثال، در کتاب طهارت و در بحث خمر و عصیر، روایتی وجود دارد که درآن روایت، شخصی از امام باقر علیه السلام در مورد «بختج» که نوعی عصیر است، سؤال می کند. بنا بر نقل کتاب تهذیب، امام علیه السلام در پاسخ او می گویند: «خمر لا تشربه»؛(1) امّا همین روایت در کتاب کافی، فاقد واژۀ «خمر» است و جناب کلینی فقط: «لا تشربه» را نقل می کند.(2)

سؤال این است که آیا فقیه در چنین مواردی، اصل عدم زیاده را جاری کند و نتیجه بگیرد که در نقل کتاب تهذیب، کلمۀ «خمر» در اصل کلام امام علیه السلام وجود داشته و راوی آن را اضافه نکرده است و در نقل دیگر این کلمه حذف شده است، یا اصل عدم نقیصه را در نقل کافی جاری کرده و بگوییم: کلمۀ «خمر» در کلام امام علیه السلام نبوده و روایتی که شیخ کلینی قدس سره در کافی نقل می کند، هیچ نقصی ندارد.

ص:65


1- (1) . تهذیب الأحکام: ج 9 ص 262.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 420.

این بحث، بسیار مهم و دارای ثمره است. در همین روایت اگر «بختج» نوعی خمر باشد، نجاست آن نیز ثابت می شود؛ یعنی مطابق نقل شیخ طوسی قدس سره در تهذیب، علاوه بر این که نجاست «بختج» ثابت می شود، معاملۀ آن نیز حرام است؛ امّا اگر نقل شیخ کلینی قدس سره در کافی را معتبر بدانیم و بگوییم: واژۀ «خمر» در اصل روایت وجود نداشته است، در این صورت نجاست «بختج» ثابت نمی گردد.

این بحث در روایت عوالی اللئالی نیز ثمرۀ مهمّی دارد؛ زیرا اگر بگوییم واژۀ «أکل» در اصل روایت وارد شده است، دیگر روایتی در این بحث به صورت کلّی و عام نخواهیم داشت؛ امّا اگر ثابت شود که اصل روایت به صورت مطلق و فاقد کلمۀ «أکل» است، در این صورت این روایت کلّی، وجود «أکل» را نفی نمی کند؛ یعنی ممکن است یک راوی در موردی، واژۀ «أکل» را به قرینۀ مورد سؤال، در روایت آورده باشد. به عبارت دیگر، وقتی ثابت شد این روایت بدون کلمۀ «أکل» وارد شده است، اطلاق روایت شامل «أکل» نیز می شود.

چه بسا کسی بگوید: با توجّه به آیۀ شریفۀ«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»،1 کلمۀ «أکل» در اصل روایت وجود داشته است. امّا این سخن وجهی ندارد و هرگز نمی توان ارتباط یا تناسبی میان این آیۀ شریفه و روایت عوالی اللئالی برقرار کرد.

همچنین ممکن است کسی قائل به ترجیح اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه باشد، با این توجیه که بنای عقلا بر این است که هنگام نقل یک جمله، ممکن است یک یا چند کلمه را کم کنند؛ امّا این احتمال که کلمه ای را به آن اضافه نمایند، بعید است. به عبارت دیگر، چه بسا انسان در نقل کلام شخصی دیگر، کلمه ای را کم کند، ولی هیچ گاه چنین نیست که کلماتی را به آن مطلب بیفزاید. برای مثال، وقتی فردی داستانی را می شنود، ممکن است در هنگام نقل آن، کلماتی را حذف کند، ولی خلاف آن بعید است.

ص:66

وجه ترجیح یاد شده نیز وجهی استحسانی است؛ زیرا همان طور که امکان حذف کلمات توسّط راوی وجود دارد، احتمال اضافه کردن کلمات توسّط وی نیز احتمالی عقلایی است و عقلایی دانستن فرض نخست و بعید دانستن فرض دوم، وجهی ندارد. پس نمی توان با این وجه، اصل عدم زیاده را مقدّم دانست.

به نظر می رسد: در مواردی مانند روایت عوالی اللئالی می توان با توجّه به قرائن، به شکل صحیح روایت پی برد؛ امّا در مواردی که هیچ قرینه ای وجود ندارد و فقیه بین دو عبارت مردّد باشد، نمی توان هیچ یک از این دو اصل را بر دیگری مقدّم دانست و با توجّه به تعارض و تساقط این دو اصل، باید در هر مورد به سراغ اصل اوّلی رفت و آن را جاری ساخت. مثلاً اصل اوّلی در روایت «بختج»، اصالة الطهارة است.

ب) دیدگاه محقّق خویی

محقّق خویی قدس سره معتقد است که در اصل روایت، کلمۀ «أکل» وارد شده است و بر این اساس، وجود روایتی که فاقد کلمۀ «أکل» باشد را نفی کرده است. ایشان برای اثبات مدّعای خود اظهار می دارد:

اوّلاً: همۀ روایاتِ نقل شده، چه به صورت مطلق و چه به صورت مقیّد، متعلّق به قضیّۀ واحدی است. بدین صورت که در همۀ آنها پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته و این سخن را فرموده اند و نمی توان گفت: روایات مطلق در شرایطی دیگر نقل شده اند.

ثانیاً: در همۀ کتب روایی اهل سنّت، لفظ «أکل» وارد شده است.(1)

لیکن به نظر می رسد که سخن محقّق خویی قدس سره قابل مناقشه است، به این بیان که اوّلاً: اتّحاد قضیّه نمی تواند ثابت کند که کلمۀ «أکل» در اصل روایت، موجود بوده است. به عبارت روشن تر، اتّحاد قضیّه وجود دارد، امّا نمی توان گفت که اتّحاد قضیّه، وجود روایت مطلق را نفی می کند. ثانیاً: نمی توان گفت که در همۀ کتاب های روایی اهل سنّت، کلمۀ «أکل» در این روایت وارد شده است؛ بلکه - همان گونه که پیش از این

ص:67


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 48.

بیان شد - در بیشتر کتب آنها، روایت به صورت مطلق نقل شده است. پس این سخن محقّق خویی قدس سره صحیح نیست. از سوی دیگر - همان گونه که شیخ انصاری قدس سره فرموده است - وجود واژۀ «أکل» در روایت، موجب تخصیص اکثر می شود.(1)

بند سوم: شهرت عملی جابر ضعف سند روایت

روایت عوالی اللئالی مرسل است. از این رو، تنها در صورتی می توان آن را معتبر شمرد که مشهور فقها، مطابق آن فتوا داده باشند تا شهرت عملی فتوایی، ضعف سند این روایت را جبران کند؛ لیکن فقط در صورتی شهرت، جابر سند یک روایت است که مشهور فقها با استناد به آن روایت، فتوا داده باشند؛ ولی اگر فقها فتوایی بدهند که مستندش دلیل دیگری باشد، این فتوا نمی تواند به این روایت ضعیف، اعتبار بخشد.

بر این اساس، محقّق خویی قدس سره می فرماید: حتّی اگر روایت عوالی اللئالی بدون کلمۀ «أکل» و به صورت مطلق وارد شده باشد، امکان استدلال به آن وجود ندارد؛ زیرا این روایت مرسل است و نمی توان ثابت کرد که مشهور فقها در صدور فتاوای خود، به آن استناد کرده اند.

توضیح آن که: در مورد شیء حرام، سه احتمال قابل تصوّر است: فرض نخست این است که همۀ منافع یک چیز حرام باشد، مانند آلت قمار. فرض دوم در جایی است که بیشتر منافع چیزی حرام باشد، مانند شراب. فرض سوم این است که منافع نادر یک چیز حرام باشد، مانند چاقو. در مورد اخیر نمی توان به حرمت خرید و فروش فتوا داد؛ زیرا نمی توان گفت معاملۀ چیزی که دارای منافع نادرِ حرام است (مانند چاقو که منفعت نادر آن، قتل دیگری است) حرام است. امّا در دو فرض دیگر، فتوای فقهای شیعه، حرمت و بطلان معامله است؛ زیرا از نظر ایشان این گونه اشیا مالیّت ندارند؛ یعنی هر چیزی که جمیع منافع یا منافع غالبش حرام باشد، از نظر شرعی فاقد مالیّت

ص:68


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 21.

است و عدم مالیّت موجب حرمت و بطلان معامله می شود. پس این گونه نیست که فقها با استناد به روایت عوالی اللئالی چنین فتوایی داده باشند.(1)

در پاسخ به این سخن محقّق خویی قدس سره باید گفت: بر خلاف نظر ایشان، فقها در موارد متعدّدی به این روایت استدلال کرده اند. شیخ طوسی در الخلاف،(2) ابن زهره(3) و ابن ادریس(4) به این روایت عمل کرده اند و نکتۀ مهم این است که ابن ادریس خبر واحد را حجّت نمی داند و با این حال، به این روایت تمسّک کرده است. پس از ایشان صاحب شرائع،(5) علاّمۀ حلّی در مختلف،(6) فخر المحقّقین،(7) شهید ثانی،(8) محقّق نراقی،(9) صاحب حدائق(10) و صاحب جواهر قدس سرهم(11) نیز به این روایت استنادکرده اند. شیخ انصاری قدس سره نیز در موارد متعدّدی به این روایت استدلال می کند.(12) همچنین محقّق نائینی قدس سره اظهار می دارد که هم شیعه و هم اهل سنّت، به این روایت عمل کرده اند.(13)

پس شمار زیادی از فقها به این روایت استناد کرده اند. شیخ طوسی قدس سره اوّلین شخصی است که به این روایت عمل کرده است و پس از ایشان ابن زهره، محقّق حلّی، علاّمۀ حلّی و دیگر فقها قدس سرهم نیز بر طبق این روایت فتوا داده اند.

بند چهارم: دیدگاه برگزیده

روایت عوالی اللئالی همان گونه که در بیشتر کتاب های فقهی امامیّه و کتب روایی عامّه نقل شده، فاقد لفظ «أکل» است. مشکل ارسال روایت نیز با توجّه به توثیق عامّ کتاب عوالی اللئالی و شهرت عملیّه ای که بر طبق آن قائم است، جبران می شود. شیخ

ص:69


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 49.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 184.
3- (3) . غنیة النّزوع: ج 1 ص 213.
4- (4) . السّرائر: ج 2 ص 44 و ج 3 ص 113.
5- (5) . نکت النهایة: ج 3 ص 98.
6- (6) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 319.
7- (7) . إیضاح الفوائد: ج 4 ص 152.
8- (8) . مسالک الأفهام: ج 12 ص 58.
9- (9) . مستند الشیعة: ج 14، ص 65.
10- (10) . الحدائق النّاضرة: ج 5 ص 469.
11- (11) . جواهر الکلام: ج 22 ص 11 ص 20 و ص 38.
12- (12) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.
13- (13) . منیة الطالب: ج 1 ص 19.

انصاری قدس سرهم نیز به این مطلب اشاره می کند و این روایت را روایتی مشهور، معرّفی می کند.(1) منظور از شهرت نیز شهرت عملی فتوایی است. بر این اساس، می توان از این روایت به عنوان ضابطه ای کلّی در مباحث معاملات، استفاده کرد و به آن استناد نمود.

گفتار پنجم: برآیند بررسی روایات و اصل اوّلی در معاملات
بند اوّل: نتیجۀ بررسی روایات عام

شیخ انصاری قدس سره چهار روایت را به عنوان ضابطه در ابتدای کتاب المکاسب ذکر می کند و ظاهر کلمات و استدلال های ایشان این است که به این چهار روایت، عمل می کند.

در مقابل، برخی از فقها هیچ یک از این روایات را معتبر نمی دانند. امّا مطابق تحقیقی که ارائه شد، به نظر می رسد بتوان به دو روایت تحف العقول و نبوی مشهور عوالی اللئالی عمل نمود و در مباحث مربوط به معاملات به آنها استناد کرد. روایات فقه الرضا علیه السلام و دعائم الاسلام نیز همان طور که گفته شد، با اشکالاتی غیر قابل حل، رو به رو هستند. از این رو، استناد به آنها صحیح نیست.

بند دوم: اصل اوّلی در معاملات

پس از بحث پیرامون روایات عامّی که شیخ انصاری قدس سره در ابتدای کتاب المکاسب به آن اشاره کرده است، دو روایت تحف العقول و عوالی اللئالی را معتبر و قابل استناد دانستیم؛ ولی اگر این دو روایت نیز مورد پذیرش قرار نگیرد، هنگام شک در معاملاتی که دلیل خاصّی بر حرمت و فسادشان وجود ندارد، اصل اوّلی چیست؟ به عبارت روشن تر، از این دو روایت و به خصوص روایت مفصّل تحف العقول، ضوابط دقیق و روشنی در باب معاملات و مکاسب به دست می آید و این ضوابط در مورد معاملات جدیدی که دلیل خاصّی بر حرمت یا حلّیت آنها موجود نیست، به کمک فقیه می آید؛ امّا باید بررسی کنیم که اگر این روایات کنار گذاشته شوند، اصل اوّلی در موارد یاد شده، چه خواهد بود؟

ص:70


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.

شیخ انصاری قدس سره اصالة الفساد را اصل اوّلی در معاملات می داند. به این بیان که وقتی معامله ای واقع می شود و شک می کنیم که آیا این معامله می تواند سبب نقل و انتقال باشد یا نه، استصحاب عدم نقل و انتقال جاری می گردد. برای مثال، در معاملاتی که در عصر حاضر به نام شرکت های هرمی واقع می شود، اگر در وجود سبب نقل و انتقال شک کردیم، استصحاب عدم نقل و انتقال را جاری کرده و می گوییم: اصلاً معامله ای واقع نشده است. امّا روشن است که اصل و استصحاب فقط هنگامی حجّیت دارند که عمومات و اماره ای در دست نباشد، در حالی که در باب معاملات عموماتی همچون«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»، 1 «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»2 وجود دارد که در مقام شک به کمک فقیه می آید و مقتضای آنها صّحت است. از سوی دیگر، در مورد حکم تکلیفی نیز اصل حلّیت دلالت روشنی دارد. از این رو، بسیاری از فقها اصل اوّلی را صحّت و حلّیت قرار داده اند.

امّا آیا می توان با استناد به آیۀ شریفۀ«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»،3 اصالة الفساد را به عنوان اصل اوّلی در باب معاملات شناخت؟ محقّق ایروانی قدس سره پس از این که قبول می کند اصل اوّلی در معاملات، صحّت است؛ این مطلب را با عنوان «یمکن أن یقال» مطرح می کند که آیا می توان به مقتضای این آیۀ شریفه، قاعدۀ اوّلیه را اصالة الفساد دانست؟ به این بیان که در این آیه از «أکل مال به باطل» نهی شده است و باطل، اعم از باطل شرعی و باطل عرفی است. باطل شرعی نیز آن چیزی است که دلیل شرعی بر صحّت آن وجود ندارد.(1)

بر این اساس اگر بگوییم: آیه از تصرّفی که باطل است، نهی می کند و باطل اعم از باطل شرعی و باطل عرفی بوده و باطل شرعی هم چیزی است که دلیل شرعی بر صحّت آن وجود ندارد، در این صورت معامله ای که دلیلی بر صحّت یا بطلان آن

ص:71


1- (4) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 2.

وجود ندارد، باطل شرعی خواهد بود. بنابراین، از آن جا که این آیۀ شریفه از تصرّف باطل نهی کرده است، اصل اوّلی بر فساد خواهد بود.

محقّق ایروانی قدس سره پس از طرح این مسئله، آن را رد کرده و نمی پذیرد؛ امّا جهت روشن شدن مطلب، با بیان مقدّمه ای به این سخن پاسخ خواهیم داد. رابطۀ باطل عرفی و باطل شرعی، عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی برخی امور هم باطل شرعی اند و هم باطل عرفی، مانند مالی که انسان از راه دزدی کسب می کند. گاهی اوقات نیز معامله از نظر شارع باطل است، امّا عرف آن را باطل نمی داند، مانند ربا که شرعاً حرام و باطل است، ولی عُقلا نه تنها آن را باطل نمی دانند، بلکه با عنوان معامله ای سودآور و مفید از آن یاد می کنند. برخی اعمال نیز از نظر عرف، باطل است ولی شارع آن را اجازه می دهد. مثلاً طبق نظر مشهور فقها، پدر در صورت نیاز می تواند بدون اجازه پسرش از مال او استفاده کرده و بدون اجازۀ او مالش را بردارد. البتّه این حکم مختصّ پدر است و مادر نمی تواند چنین فعلی را انجام دهد. همچنین برای پسر مجّوز این فعل صادر نشده است. پس شرع، این عمل را باطل نمی داند، امّا از نظر عرف این عمل ناپسند و باطل است.

پس از بیان این مقدّمه، برای پاسخ به این سخن باید گفت: حرف باء در آیۀ شریفۀ «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»1 ظهور در معنای سببیت دارد و معنای آیه این است که تصرّفی که به سبب باطل باشد ممنوع است و نبودن دلیل شرعی بر صحّت معامله، دالّ بر بطلان شرعی آن نیست؛ بلکه باطل شرعی آن چیزی است که شارع به گونه ای آن را باطل معرّفی کرده باشد. پس چون مراد از باطل، سبب باطل است و بطلانِ سبب باطل، باید پیش تر و در جایی دیگر ثابت شده باشد، این آیه دلالتی بر اصالة الفساد ندارد.

ص:72

فصل دوم: تقسیم مکاسب

گفتار اوّل: امکان وجود کسب واجب و مستحب
اشارة

شیخ انصاری قدس سره پس از معرّفی روایات عام، دربارۀ تقسیم مکاسب اظهار می دارد:

قد جرت عادة غیر واحد علی تقسیم المکاسب إلی محرّم ومکروه ومباح، مُهمِلین للمستحبّ والواجب؛ بناءً علی عدم وجودهما فی المکاسب، مع إمکان التمثیل للمستحبّ بمثل الزراعة والرعی ممّا ندب إلیه الشرع، وللواجب بالصناعة الواجبة کفایة، خصوصاً إذا تعذّر قیام الغیر به، فتأمّل؛(1)

بسیاری از فقها مکاسب را به سه قسم محرّم، مکروه و مباح تقسیم نموده و مکاسب مستحب و واجب را در تقسیم خود ذکر نکرده اند، در حالی که نمونه هایی برای کسب مستحب و واجب وجود دارد. مثلاً کشاورزی و چوپانی در شرع مستحب است و برخی از صنایع [همچون نجّاری، آهنگری، پزشکی و مانند آن، که مردم به آنها نیاز دارند و قوام جامعه به آن است] واجب کفایی هستند.

ص:73


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.

شیخ انصاری قدس سره پس از بیان این نمونه ها، با آوردن عبارت «فتأمّل» ما را به بررسی بیشتر پیرامون این مسئله فرا می خواند.

محقّق ایروانی قدس سره برای تبیین «فتأمّل» می گوید: در کشاورزی و چوپانی نفس عمل مستحب است؛ یعنی عمل انسانی که به زراعت مشغول است، از آن جا که موجب تقویت روحیۀ توکّل و صبر در انسان می شود و آثار دیگری از این دست به دنبال دارد، مستحب است؛ امّا دلیلی مبنی بر استحباب کسب درآمد از این راه وجود ندارد.

این اشکال در مورد کسب های واجب نیز مطرح می شود، به این بیان که انجام این صناعات واجب است؛ یعنی باید شخصی در جامعه وجود داشته باشد که به طبابت، نجّاری یا آهنگری مشغول باشد - زیرا زندگی مردم به این گونه مشاغل وابسته است - امّا دلیلی بر وجوب کسب از طریق این مشاغل و صناعات، وجود ندارد.(1)

در نتیجه نمی توان گفت که اگر عملی مستحب یا واجب باشد، کسب درآمد از آن راه نیز مستحب و واجب است؛ یعنی چنین ملازمه ای وجود ندارد. مثلاً نمی توان گفت که چون تدریس و تعلیم مستحب است، کسب درآمد از این راه نیز استحباب دارد.

بند اوّل: مکاسب مستحب

نفس عمل کشاورزی و چوپانی، از آن جا که موجب تقویت روحیۀ توکّل شده و آثاری همچون صبر را برای انسان به همراه دارد، مستحب است؛ ولی با این حال، برای اثبات استحباب کسب از راه کشاورزی یا چوپانی، به دلیل دیگری نیازمند هستیم.

با مراجعه به روایات این باب، افزون بر روایاتی که دلالت بر مطلوبیّت نفس عمل کشاورزی دارد، می توان به روایاتی دست یافت که کسب از راه کشاورزی را نیز مطلوب می داند. برای نمونه دو روایت زیر از راه لزوم بیّن بمعنی الأعم، دلالت بر استحباب کسب از راه زراعت دارد:

ص:74


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 20.

أبو عبداللّه علیه السلام: إنّ اللّه عَزَّ وجَلَّ اختار لأنبیائه الحَرْث والزَّرعَ کَیْ لا یَکرَهُوا شیئاً من قَطْر السَّماء؛(1) خداوند عزّوجل برای انبیاء خود عمل کشت و زوع را اختیار فرموده است تا نسبت به آنچه از آسمان نازل می شود، کراهت نداشته باشند.

«إنّ اللّه جَعَلَ أرزاق أنبیائه فی الزَّرع والضَّرع کیلا یکرَهُوا شیئاً من قَطْر السَّماء».(2) خداوند رزق انبیا را در کشاورزی و دامداری قرار داده است تا نسبت به آنچه از آسمان می بارد، کراهت نداشته باشند.

در این دو تعبیر به دلالت مطابقی استفاده می شود که این عمل و این رزق، برای انبیا قرار داده شده است؛ امّا با دلالت لزوم بیّن بمعنی الأعم دلالت بر استحباب کسب از راه زراعت دارد.

روایت دیگری نیز در این باب وارد شده است:

سُئِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أیّ الْمَالِ خَیْرٌ؟ قَالَ: زَرْعٌ زَرَعَهُ صَاحِبُهُ وَأَصْلَحَهُ وَأَدَّی حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ؛(3) از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال شد که کدام مال خیر و نیکو است؟ ایشان در جواب فرموده اند: آن زراعتی که زارع انجام می دهد و سپس زکات آن را می پردازد.

این روایت به دلالت مطابقی، استحباب اکتساب از طریق زراعت را ثابت می کند؛ زیرا معنای سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که درآمد به دست آمده از زراعت را خیر و نیکو می داند، این است که کسب از راه زراعت، مطلوب است. البتّه در سند این روایت سکونی وارد شده که محلّ ایراد است؛ امّا از آن جا که بحث دربارۀ استحباب است و در ادلّۀ سنن

ص:75


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 19 ص 33.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان: ج 19 ص 35.

تسامح جاری می شود، اشکالی ندارد.(1)

بند دوم: مکاسب واجب

شیخ انصاری قدس سره برای مکاسب واجب، صناعاتی را به عنوان نمونه ذکر می کند که زندگی و معیشت مردم، بر آنها متوقّف است. همان گونه که پیش از این بیان شد، قیام به این صناعات واجب است نه کسب درآمد از آنها؛ یعنی آنچه واجب است، وجود اشخاصی است که متصدّی انجام این صناعات در جامعه باشند و علّت وجوب نیز این است که اگر کسی عهده دار این امور نشود، زندگی مردم مختل می گردد.

با این توصیف، باید گفت: اگر دلیل وجوب انجام این صناعات و عهده دار شدن این مشاغل، این است که با تعطیلی این امور زندگی مردم مختل می شود، باید قائل به انجام این صناعات به صورت مجّانی شد. به عبارت دیگر باید گفت: حتّی اگر شرایط به گونه ای باشد که کسی در ازای طبابت پول نپردازد، باز هم طبیب باید بدون دستمزد کار کند؛ یعنی اگر قیام به این امور واجب است، پس باید به صورت مجّانی انجام شوند، در حالی که قائل شدن به انجام بدون دستمزد این مشاغل نیز موجب اختلال در نظام می گردد. به دیگر سخن، از یک سو گفته می شود عهده دار شدن این امور لازم و واجب است حتّی اگر مجّانی باشد و از سوی دیگر، رایگان بودن این امور موجب اختلال نظام می شود؛ چرا که اگر طبابت، نجّاری، نانوایی و همۀ اموری که قوام جامعه مبتنی بر آن است به نحو مجانی واجب باشد، خود این امر نیز موجب اختلال خواهد شد،

ص:76


1- (1) . استاد معظّم (حفظه اللّه) قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن را نپذیرفته و آن را اثبات کنندۀ استحباب نمی دانند؛ بلکه ایشان معتقدند که روایات « من بلغ» که به عنوان مهمترین دلیل بر قاعدۀ تسامح ذکر شده اند، فقط بر ثواب تفضّلی خداوند دلالت دارند؛ یعنی هر گاه خبر ضعیفی بر استحباب فلان عمل دلالت کند و ثوابی را برای آن ذکر نماید، اگر مکلّف آن عمل را به امید آن ثواب انجام دهد، خداوند متعال ثواب مذکور را به او عنایت خواهد کرد؛ بدون این که استحباب آن عمل ثابت باشد. پس شاید استناد به این قاعده در این جا از باب اقناع باشد. برای توضیح بیشتر مراجعه شود به: تقریرات درس آیت اللّه محمّدجواد فاضل لنکرانی، سلسله درس هایی از قواعد فقه 5، قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن: ص 117.

از این رو، این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان بین این دو مطلب جمع کرد؟

پاسخ این است که اوّلاً: اختلال نظام در صورتی به وجود می آید که رایگان بودن، تعیّن داشته و واجبات نظامیّه، مقیّد به مجّانی بودن باشند، در حالی که آنچه واجب و مطلوب است، قدر جامعی میان مجّانی بودن و دریافت پول در قبال آن است؛ یعنی عنوان «طبابت پزشک» واجب است و تفاوتی ندارد که در مقابل آن پولی دریافت کند یا این کار را به صورت رایگان انجام دهد.

ثانیاً: می توان گفت مجّانی بودن برای آن است که برای حفظ نظام و جامعه لازم است، پس اگر برای حفظ نظام لازم باشد که شخص حقوقی را دریافت کند، باز می توانیم بگوییم برای همین عنوان، اخذ آن جایز و بلکه لازم است. به عبارت دیگر، واجبات نظامیّه در صورتی مجّانی بودن آن تعیّن دارد که خود این مجّانی بودن سبب اختلال نظام نشود.

نکتۀ دیگر در این مثال ها این است که قیام به این امور، وجوب نفسی ندارد؛ بلکه وجوب مقدّمی و غیری دارد؛ یعنی طبابت به خودی خود واجب نیست، بلکه مقدّمه ای است برای حفظ نظام و زندگی مردم و اگر مقدّمۀ واجب شرعاً واجب باشد، آن گاه طبابت به عنوان مقدّمۀ واجب، واجب می شود. پس می توان گفت برای کسب واجب، مصداق و مثالی وجود ندارد. البتّه ممکن است گفته شود نمونه های دیگری برای مکاسب واجب وجود دارد، مانند کسب و کار در جهت پرداخت نفقه یا ادای دین؛ لیکن با توجّه به مباحث طرح شده، این نمونه ها نیز عنوان مقدّمۀ واجب را دارند و نمی توان آنها را مصداقی برای کسب واجب دانست.

گفتار دوم: تقسیم مکاسب در کلام فقها
اشارة

فقها مکاسب را به دو شیوه تقسیم کرده اند: برخی تقسیم ثلاثی را برگزیده اند و در آن مکاسب را به محرّم، مکروه و مباح تقسیم کرده اند و برخی نیز مکاسب را به اعتبار احکام خمسه، به پنج قسم تقسیم نموده اند. در این فصل، دیدگاه برخی از فقها را در

ص:77

این موضوع مورد مطالعه و تحلیل قرار می دهیم.

بند اوّل: دیدگاه شیخ سلّار

ایشان در کتاب خود می نویسد:

المکاسب علی خمسة اضرب: واجب وندب ومکروه ومباح ومحظور. أمّا الواجب فهو کلّ حلال بیعه أو الإحتراف به اذا کان لا معیشة للإنسان سواه، وأمّا الندب فهو ما یکتسب به علی عیاله ما یوّسع به علیهم، وأمّا المکروه فإن یکتسب محتکراً أو له عنه غناء یحمل به مشقّة، وأمّا المباح فأن یکتسب ما لا یضرّه ترکه ولا یقیم بأوده،(1) وأمّا المحظور فأن

یکتسب مالاً لینفق فی الفساد أو یحترف بحرام؛(2) مکاسب پنج قسم است:

واجب، مستحب، مکروه، مباح و حرام. امّا واجب، هرکاری است که فروش یا پیشه قرار دادن آن حلال باشد و انسان راه درآمدی غیر آن نداشته باشد و کسب مستحب، آن کسبی است که موجب آسایش بیشتر برای خانواده اش شود. کسب مکروه نیز کسبی است که از راه احتکار باشد و یا او به آن نیازی نداشته باشد، ولی برای انجامش خود را به سختی بیندازد. کسب مباح نیز کسبی است که ترک آن ضرر ندارد و انجامش روزنه ای را پر نمی کند [یعنی بودن یا نبودن آن تفاوتی ندارد]. امّا کسب حرام نیز کسبی است که مالی را به دست آورد تا آن را در فساد هزینه کند و یا آن را از راه صنعت حرام کسب نماید.

بند دوم: دیدگاه شهید اوّل

شهید اوّل قدس سره در کتاب لمعه بین تجارت و موضوع آن فرق می گذارد و می گوید: عنوان تجارت و کسب، با موضوع آن یعنی «ما یکتسب به» که عبارت است از اعیان خارجی

ص:78


1- (1) . «أود» به معنای اعوجاج است و عبارت «لا یقیم بأوده» یعنی روزنه ای را پر و مشکلی را حل نمی کند.
2- (2) . المراسم العلویّة: ص 171.

و یا منافع، فرق دارد. ایشان تجارت را به اعتبار موضوع آن، به سه قسم تقسیم می کند:

محرّم، مکروه و مباح. امّا خود تجارت را - که فعل انسان است و بر شیء خارجی اعمال می شود - به احکام پنج گانه تقسیم نموده است.(1)

بند سوم: دیدگاه علاّمۀ حلّی

علّامۀ حلّی قدس سره در قواعد، مقسم را «متاجر» قرار داده و آن را به پنج قسم تقسیم می کند.

ایشان اظهار می دارد: تجارت واجب، کسبی است که انسان جهت رفع نیازمندی های خود و خانواده اش انجام می دهد. مندوب هم آن کسبی است که انسان برای توسعه در زندگی خود انجام می دهد. معاملۀ مباح نیز در جایی است که انسان از راه شرعی بر اموال خود بیفزاید. معاملۀ مکروه، بیع کفن و بیع صرف است و تجارت ممنوع، معامله ای است که مشتمل بر وجهی قبیح باشد؛ مانند این که انسان جهت انجام کاری حرام و یا ایجاد فساد، درآمدی کسب کند.(2)

بند چهارم: تقابل دیدگاه شهید ثانی و مقدّس اردبیلی

شهید ثانی قدس سره در مسالک، تقسیم ثلاثی مکاسب را نسبت به تقسیم خماسی بهتر می داند؛(3) امّا مقدّس اردبیلی قدس سره نظری مخالف داشته و تقسیم به احکام خمسه را بهتر می داند.(4)

شهید ثانی قدس سره اظهار می دارد: هر دو تقسیم نیکو و حسن، ولی تقسیم ثلاثی بهتر است. میان این دو تقسیم دو تفاوت وجود دارد:

تفاوت اوّل: ملاک تقسیم ثلاثی «ما یکتسب به» - یعنی عین یا منفعت خارجی - است که همیشه ویژگی ثابتی همراه خود دارد. مثلاً خمر، آلت قمار، مردار و عین نجاست، همیشه ویژگی خود، یعنی قبیح بودن را دارا هستند. در مقابل، ملاک تقسیم خماسی فعل مکلّف است که به اعتبار عوارضش، متغیّر است. برای مثال، ممکن است

ص:79


1- (1) . اللمعة الدمشقیة: ص 61.
2- (2) . قواعد الإحکام: ج 2 ص 5.
3- (3) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 118.
4- (4) . مجمع الفائدة و البرهان: ج 8 ص 9.

شخصی، جهت توسعۀ زندگی خویش، معامله ای را انجام دهد و شخص دیگر، همان معامله را برای امری ناپسند و فاسد انجام دهد. از این رو می توان گفت: ملاک تقسیم ثلاثی، بر خلاف ملاک تقسیم خماسی، ملاکی ثابت است و شهید ثانی قدس سره نیز به همین دلیل، تقسیم ثلاثی را بهتر از تقسیم خماسی می داند.

به عبارت دیگر، در تقسیم ثلاثی «مایکتسب به»، یا عین است یا منفعت که به اقتضای خود، به عناوین حرمت، کراهت یا اباحه محکوم اند. مثلاًگفته می شود «بیع الخمر حرام»، اقتضای حرمت در خود خمر وجود دارد، پس اکتسابی که به خمر تعلّق یابد، حرام است. امّا در تقسیم خماسی، احکام خمسه به اعتبار عوارض و آثار فعل مکلّف، به وجود می آیند؛ یعنی اگر شخصی یک شیء مباح را برای کشتن انسانی دیگر خریداری کند، کسب وی حرام است و در مقابل، اگر این شیء توسّط فردی دیگر برای عملی حلال، خریداری شود، کسب او حلال خواهد بود. پس این تقسیم ناشی از عوارض خارجی است و به اختلاف این عوارض، احکام خمسه پدید می آید.

یعنی تقسیم ثلاثی یک تقسیم جوهری است، امّا تقسیم خماسی جوهری نیست؛ بلکه به اعتبار عوارض است.

تفاوت دوم: تفاوت دوّم تقسیم ثلاثی و تقسیم خماسی، عبارت است از این که:

در تقسیم ثلاثی، تقسیم به اعتبار «ما یکتسب به» (عین و منفعت) است و در عین و منفعت تنها می توان حرمت، کراهت و اباحه را تصوّر کرد. پس در این تقسیم، دیگر مکاسب واجب و مستحب وجود ندارد. امّا تقسیم خماسی به اعتبار «فعل مکلّف» است و فعل مکلّف، خالی از احکام خمسه نیست.

بر همین اساس، برخی از بزرگان از جمله محقّق خویی قدس سره معتقدند که هر دو تقسیم صحیح است. تقسیم اوّل به اعتبار ما یکتسب به و تقسیم دوم به اعتبار عوارض خارجیِ فعل مکلّف.(1) البتّه اصل این مطلب را شهید ثانی قدس سره(2) مطرح و محقّق خویی قدس سره

ص:80


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 55.
2- (2) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 118.

به پیروی از ایشان چنین دیدگاهی را ارائه نموده است.

بر اساس آنچه به عنوان تفاوت تقسیم ثلاثی و تقسیم خماسی بیان شد، این اشکال مطرح می شود که در تقسیم ثلاثی نیز بدون در نظر گرفتن فعل مکلّف، حکمی وجود ندارد. به عنوان مثال، وقتی می گوییم: «الخمر حرام»، شرب خمر که فعلی از افعال مکلّف به شمار می رود، حرام است. بنا بر این، با ملاک قرار دادن «ما یکتسب به» و با قطع نظر از فعل مکلّف، نمی توان حکمی را صادر کرد و همان گونه که وجوب و استحباب در این تقسیم جایی ندارند، بدون در نظر گرفتن فعل مکلّف حتّی تصوّر احکام حرمت، کراهت و اباحه نیز ممکن نخواهد بود.

برای پاسخ به این اشکال می توان گفت: فعل مکلّف، هم در تقسیم ثلاثی و هم در تقسیم خماسی، دخیل است؛ لیکن در تقسیم ثلاثی، فعل مکلّف به اعتبار یک متعلّق خاص در نظر گرفته می شود و در تقسیم خماسی، فعل مکلّف به اعتبار هر چیزی که می تواند بر آن عارض شود، مدّ نظر قرار می گیرد. مثلاً در تقسیم ثلاثی نمی توان بین قصد اسکار از شرب خمر و عدم آن، فرق گذاشت؛ بلکه فعل او حرام است حتّی اگر قصد اسکار نداشته باشد. از این رو، قصد فرد نقشی در حکم ندارد. بخلاف تقسیم خماسی که قصد حرام و عدم قصد حرام، در فعل تأثیر دارد.

بند پنجم: دیدگاه محقّق حلّی

محقّق حلّی قدس سره در کتاب شرائع، تقسیم ثلاثی را برگزیده است.(1) ایشان فروش اسلحه به دشمان دین را به عنوان یک کسب حرام، مطرح می کند. البتّه این قید را اضافه می کند که اگر این بیع در زمان جنگ و یا در جهت کمک به آنان در دشمنی با دین باشد، حرام است. به عبارت دیگر، وقتی این بیع حرام می شود که دشمنان دین در ایجاد مشکل برای دین یاری شوند؛ امّا بیع سلاح به کفّاری که در حال جنگ باهستند، حرام نیست.

ص:81


1- (1) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 9.

با توجّه به آنچه در گفتار پیشین و در بیان تفاوت میان تقسیم ثلاثی و تقسیم خماسی اظهار شد، به نظر می رسد مثال مذکور در کلام محقّق حلّی قدس سره، با تقسیم برگزیده از سوی ایشان همخوانی ندارد. به این بیان که در تقسیم ثلاثی حکم ثابت است و به اقتضای اعیان و منافع به دست می آید، حال آن که در مثال یاد شده، بحث از عوارض و طواری عمل مطرح شده است. از این رو، ذکر این مثال با پذیرش تقسیم ثلاثی همخوان نیست. در مقام پاسخ به این اشکال می توان گفت: این مثال به صورت استطرادی بیان شده است.

گفتار سوم: نفسی یا غیری بودن حکم
اشارة

مسئلۀ دیگری که باید مورد بررسی قرار گیرد این است که در تقسیم مکاسب، مراد فقها از واجب و حرام چیست؟ آیا اشاره به واجب و حرام نفسی دارد یا واجب و حرام غیری را نیز شامل می شود؟

فقها در بیان مثال، بین احکام نفسی و غیری فرقی نگذاشته اند؛ یعنی مکاسب محرّمه اعم است از مکاسبی که بالذات حرام اند (مانند خرید و فروش شراب) و مکاسبی که به اعتبار طواری و عوارض حرام هستند (مانند خرید و فروش چاقو برای کشتن انسان). به عبارت دیگر، اگر بگوییم: تقسیم مکاسب در کلام فقها به اعتبار نفسی بودن حکم است، بسیاری از مثال های ذکر شده توسّط فقها از دایرۀ بحث خارج می شوند؛ چراکه بسیاری از آنها عنوان غیری دارند. برای مثال، محقّق حلّی قدس سره در شرائع، مکاسب محرّمه را پنج قسم می داند:

نخست: اعیان نجس مانند خمر.

دوم: چیزی که حرام است و حرمت آن، به خاطر آن چیزی است که از آن قصد می شود، مانند آلات لهو.

سوم: آنچه قابل استفاده نیست، مانند مسوخ.

چهارم: آنچه به خودی خود، حرام است، مانند مجسّمه سازی.

ص:82

پنجم: آنچه با انجامش بر انسان واجب است، مانند غسل دادن مردگان.(1)

قسم دوم و سومی که محقّق حلّی قدس سره جزء مکاسب محرّمه ذکر کرده است، حرمت نفسی ندارند. مثلاً آلات لهو به خاطر مقصود از آن - که فساد است - عنوان حرمت می گیرند و قسم سوم نیز به این اعتبار که نفعی برای انسان ندارد، جزء مکاسب محرّمه قرار گرفته اند و این گونه نیست که حرمت ذاتی داشته باشند. پس اگر بگوییم: مقصود فقها از حرمت و وجوب، حرمت و وجوب نفسی است، بسیاری از نمونه های ذکر شده در کلام فقها را باید از بحث خارج کرد، در حالی که اینها داخل در محلّ نزاع هستند.

تفاوت نفسی و غیری بودن حکم

بین اصولیان در این که کدام واجب، نفسی و کدام واجب، غیری است، اختلاف نظر وجود دارد. مشهور فقها، واجب غیری را این گونه معنا کرده اند: «ما کان وجوبه لغیره».(2) لازمۀ پذیرش تعریف مشهور این است که بگوییم تمام واجبات نفسی، خودشان واجب غیری هستند. برای مثال، در مورد نماز که مصداق بارز واجب نفسی است، «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی»3 و«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»4

وارد شده است. پس باید گفت: نماز نیز یک واجب غیری است؛ زیرا هدف از خواندن نماز، ذکر خداوند متعال است و یا چون موجب نهی از فحشا و منکر می شود، واجب شده است.

محقّق خراسانی قدس سره برای دفع این اشکال، می نویسد: غایت اوّلیه، متفاوت از غایت الغایات و أقصی الغایات است. در آیات مربوط به نماز، اقصی الغایات مطرح شده است، در حالی که هنگام صدور حکم وجوب، این غایت مدّ نظر قرار نمی گیرد. از این رو، نماز یک واجب نفسی به شمار می رود، نه واجب غیری.(3)

ص:83


1- (1) . همان.
2- (2) . مطارح الأنظار: (طبع قدیم) ص 68؛ قوانین الاُصول: ج 1 ص 108.
3- (5) . کفایة الاُصول: ص 107.

اگر واجب و حرام غیری را از محلّ بحث و دایرۀ تقسیم مکاسب، خارج بدانیم، شمار بسیاری از نمونه های ذکر شده توسّط فقها از محلّ بحث خارج می شود؛ چراکه در موارد زیادی حرمت یا کراهت معاملات، حرام یا مکروه ذاتی نیست. برای مثال، معامله با اکراد(1) معامله ای مکروه است، ولی این کراهت ذاتی نیست؛ بلکه از آن جا که معامله با اکراد مقدّمه ای برای ایجاد فتنه بوده و هر وقت معامله ای با آنها واقع می شد، یک نزاع پیش می آمد، جهت دفع نزاع و فتنه، این نهی صادر شده است. از این رو، خارج کردن واجبات و محرّمات غیری از تقسیم مکاسب، امکان پذیر نیست و نمی توانیم بگوییم: اگر معامله ای مقدّمۀ واجب یا حرام بود، از محلّ بحث خارج است. از سوی دیگر، اگر غایت نهایی یک شیء، فساد باشد، نمی توان گفت حرمت آن، غیری و از باب مقدّمیت است؛ بلکه در این گونه موارد، حرمت، نفسی است. مثلاً نمی توان حرمت اکل شراب را از این جهت که اقصی الغایات آن اسکار است، غیری دانست.

با توجّه به مطالب اخیر، می توان چنین نتیجه گرفت که:

اوّلاً: در تقسیم مکاسب، منظور فقها از واجب و حرام، اعمّ از نفسی و غیری است.

ثانیاً: در بسیاری از موارد که پنداشته می شود حکم غیری است، در واقع بحث غایت الغایات را در نظر گرفته اند، در حالی که در این موارد، حکم نفسی است.

گفتار چهارم: حکم اکتساب محض

اکتساب بما هو اکتساب، بدون وجود عناوین عارضی چه حکمی دارد؟

از عبارات فقها استفاده می شود که اکتساب، به خودی خود مباح است؛(2) یعنی اگر شخصی بدون هیچ قصد و غایتی به کسب بپردازد، مرتکب فعلی مباح شده است.

ص:84


1- (1) . استاد معظّم: در این که مراد از اکراد چیست، چند احتمال وجود دارد. قوی ترین احتمال این است که اکرادطایفه ای مخصوص در زمان روایت بوده اند که در مکانی خاص زندگی می کردند و در انجام معامله، بد حساب بودند و در حال حاضر، وجود خارجی ندارند.
2- (2) . ر. ک: قواعد الإحکام: ج 2 ص 5؛ اللمعة الدمشقیة: ص 61؛ مجمع الفائدة و البرهان: ج 3 ص 118.

روایات این باب همچون

«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ»،(1) بر استحباب نفسی اکتساب محض دلالت دارد. پس بر خلاف گفتۀ فقها، روایات بر مستحب بودن اکتساب محض، دلالت دارند.

گفتار پنجم: نتیجه گیری

کسب به اعتبار «ما یکتسب به» سه قسم دارد؛ امّا از این جهت که فعلی از افعال مکلّف باشد، دو فرض تصوّر می شود: یا این فعل با قطع نظر از هر گونه عارضی در نظر گرفته می شود - مثلاً شخص بدون هیچ قصد و نیّت خارجی به تجارت می پردازد - که در این صورت، اکتساب محض بوده و حکم آن با توجّه به روایات، استحباب است.

یا اکتساب، با توجّه به عناوین خارجی در نظر گرفته می شود که در این فرض، به پنج قسم تقسیم می گردد.

ص:85


1- (1) . الکافی: ج 5 ص 78.

ص:86

فصل سوم: متعلّق حرمت در بحث مکاسب محرّمه

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب می نویسد:

ومعنی حرمة الإکتساب حرمة نقل والإنتقال بقصد ترتّب الأثر وأمّا حرمة أکل المال فی مقابلها فهو متفرّع علی فساد البیع لأنّه مال الغیر وقع فی یده بلا سببٍ شرعی وإن قلنا بعدم التحریم؛ لأنّ ظاهر أدلة تحریم بیع مثل الخمر منصرف إلی ما لو أراد ترتیب الآثار الحرمة، أمّا لو قصد الأثر المحللّ فلا دلیل علی تحریم المعاملة إلّامن حیث التشریع؛(1) معنای حرمت اکتساب، حرمت نقل و انتقال به قصد ترتّب اثر است. امّا حرمت اکل مال در مقابل این اکتساب حرام، متفرّع بر فساد بیع می باشد؛ زیرا [وقتی بیع فاسد باشد] مالِ منتقل شده، مال غیر است که بدون سبب شرعی در دست دیگری قرار گرفته است [پس وقتی بیع فاسد باشد، حرمت اکل مال غیر بر آن مترتّب می شود]، هرچند آن بیع را حرام ندانیم. [امّا این که می گوییم قصد ترتّب اثر در حرمت اکتساب، تأثیر دارد، به خاطر این است که] ظاهر ادلّۀ تحریم بیعِ چیزهایی مانند خمر، انصراف به جایی دارد که شخص، ترتّب آثار حرمت را اراده نماید؛ لیکن اگر آثار حلال را اراده نماید، دلیلی بر

ص:87


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.

حرمت معامله وجود ندارد، مگرحرمت تشریع.

توضیح آن که: در بحث تقسیم مکاسب به این مطلب اشاره شد که یک قسم از مکاسب، مکاسب محرّمه است و در شریعت اسلامی، برخی از کسب ها همچون معاملۀ شراب، خوک، سگ و... حرام شمرده شده است. اینک با توجّه به این نکته که این حرمت می تواند به اشیای گوناگونی تعلّق بگیرد، باید ببینیم مراد از حرمت و متعلّق آن در بحث مکاسب محرّمه چیست؟ به این منظور، ابتدا دو مقدّمه را بیان می کنیم و سپس به نقد و بررسی دیدگاه های فقها می پردازیم و در نهایت، دیدگاه خود را ارائه می دهیم.

گفتار اوّل: نکات مقدّماتی
بند اوّل: انواع کسب های محرّم

در میان مکاسب محرّمه، برخی تنها حرمت تکلیفی دارند، مانند «بیع وقت نداء»؛ یعنی اگر شخصی هنگام ندای نماز جمعه معامله ای انجام دهد، فعل حرامی را مرتکب شده است، بدون آن که معاملۀ او باطل باشد. در مقابل در دسته ای دیگر از مکاسب محرّمه، فقط حرمت وضعی وجود دارد، مانند آن جا که یکی از شرایط صحّت معامله موجود نباشد. در این موارد معامله انجام شده فاسد است، امّا حرمت تکلیفی ندارد و هیچ یک از بایع و مشتری مرتکب فعل حرام نشده اند. به تعبیر دیگر، معامله حرام نیست؛ بلکه فاسد است و تصرّف در مال به دست آمده از معاملۀ فاسد، حرام است. دسته ای دیگر از مکاسب محرّمه، هم حرمت وضعی دارند و هم حرمت تکلیفی؛ برای این مورد می توان به معاملۀ ربوی و بیع خمر را به عنوان نمونه، بیان کرد.

بند دوم: فرض های قابل تصوّر در مورد متعلّق حرمت

در هر معامله ای احتمالات گوناگونی در مورد متعلّق حرمت وجود دارد. از این رو، فرض های قابل تصوّر در آن را مورد مطالعه قرار می دهیم.

ص:88

فرض اوّل: چه بسا حرمت به همان انشایی تعلّق گرفته باشد که بایع و مشتری انجام داده اند و به آن سبب معامله می گویند؛ یعنی طرفین معامله با انشای صیغۀ عقد مرتکب حرام شده اند و فرق ندارد که این انشا، یک انشای لفظی باشد یا یک انشای معاطاتی عملی؛ بلکه در هر دو صورت متعلّق حرمت «انشا» است.

فرض دوم: ممکن است متعلّق حرمت، عبارت باشد از مسبّب؛ یعنی آنچه با انشا ایجاد می شود، متعلّق حرمت است. به عبارت دیگر، تملیک جدّی ثمن و مثمن که اثر انشا است حرام می باشد. در این فرض تفاوتی ندارد که طرفین معامله، قصد ترتّب اثر محرّم را داشته باشند یا چنین قصدی را نداشته باشند.

فرض سوم: چه بسا مسبّب متعلّق حرمت باشد، به شرطی که طرفین معامله، ترتّب این اثر محرّم را قصد کرده باشند.

فرض چهارم: ممکن است آثار مترتّب بر هر معامله که همان قبض و اقباض است، متعلّق حرمت باشد؛ به عنوان مثال، این که می گوییم: «بیعُ الخمر حرام»، یعنی قبض خمر توسّط مشتری و قبض ثمن توسّط بایع، حرام است؛ لیکن انشای عقد و مسبّب آن حرام نیستند. در این فرض نیز تفاوتی ندارد که بایع و مشتری، ترتّب اثر محرّم را قصد کرده باشد یا نه. پس در این فرض، قبض و اقباض - یا به بیان دیگر، تسلیم و تسلّم - حرام است.

فرض پنجم: چه بسا سبب و مسبّب، مطلقاً حرام باشند؛ یعنی انشا و آنچه با انشا ایجاد می شود، متعلّق حرمت واقع می شوند، خواه ترتّب اثر، قصد شده باشد و یا قصد نشده باشد.

فرض ششم: ممکن است متعلّق حرمت در موارد مختلف، متفاوت و تابع دلیل باشد؛ یعنی ممکن است در برخی موارد با استفاده از دلیل بگوییم: سبب، متعلّق حرمت است و در مواردی دیگر بگوییم: مسبّب، حرام است.

احتمالاتی که بیان شد تنها در مقام تصوّر وجود دارد و ممکن است برخی از آنها را هیچ یک از فقها ملتزم نشده باشند؛ امّا برای بیان فروض مسئله، آنها را ذکر کردیم.

اینک به بررسی دیدگاه فقها در این باره می پردازیم.

ص:89

گفتار دوم: دیدگاه های فقها
بند اوّل: دیدگاه شیخ انصاری
اشارة

چنان که در آغاز فصل گفته شد، شیخ انصاری قدس سره می نویسد:

ومعنی حرمة الإکتساب حرمة النقل والإنتقال بقصد ترتّب الأثر وأمّا حرمة أکل المال فی مقابلها فهو متفرّع علی فساد البیع لأنّه مال الغیر وقع فی یده بلا سببٍ شرعی وإن قلنا بعدم التحریم؛ لأنّ ظاهر أدلّة تحریم بیع مثل الخمر منصرف إلی ما لو أراد ترتیب الآثار الحرمة، أمّا لو قصد الأثر المحللّ فلا دلیل علی تحریم المعاملة إلّامن حیث التشریع.(1)

ایشان مراد از حرمت کسب را حرمت نقل و انتقال به قصد ترتّب اثر محرّم می داند و معتقد است: اگر در معامله ای قصد اثر حلال شود، بجز تشریع، دلیلی بر حرمت آن وجود ندارد. شیخ انصاری قدس سره انصراف را علّت دخیل دانستن قید «ترتّب اثر حرام» در تعریف حرمت اکتساب می داند و می گوید: ادلّۀ تحریم بیع اعیانی همچون خمر، به جایی انصراف دارد که طرفین معامله، ترتّب آثار حرام معامله را قصد کرده باشند.

با دقّت در کلمات شیخ انصاری قدس سره متوجّه می شویم در سخنان وی سه مطلب اساسی وجود دارد که لازم است این مطالب را مطرح کنیم و مورد بررسی قرار دهیم:

الف) مطلب اوّل

از نگاه شیخ انصاری قدس سره متعلّق حرمت، نقل و انتقال به قصد ترتّب اثر محرّم است؛ اما نقل و انتقال، مجمل بوده و چند احتمال در مورد آن تصویر می شود:

1. منظور از نقل و انتقال، انشای معامله به قصد ترتّب اثر محرّم می باشد، اعم از این که انشای لفظی باشد یا فعلی.

2. معلول و مفاد انشا که از آن به مُنشأ یا مسبّب تعبیر می شود، متعلّق حرمت است.

ص:90


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.

به عبارت دیگر، مسبّب انشا که همان تملیک جدّی است، اگر به قصد ترتّب اثر محرّم باشد، حرام خواهد بود.

3. منظور از نقل و انتقال، قبض و اقباض خارجی است؛ یعنی در صورتی که قبض و اقباض به قصد ترتّب اثر محرّم انجام گیرد، حرام است.

پس از بررسی احتمالات موجود باید گفت: با توجّه به عبارت «وأمّا حرمة أکل المال فی مقابلها فهو متفرّع علی فساد البیع»(1) ، چنین برداشت می شود که شیخ انصاری قدس سره قبض و اقباض را متعلّق حرمت نمی داند؛ چراکه حرمت قبض و اقباض نیز مانند حرمت أکل مال، متفرّع بر فساد بیع است. به همین دلیل، برخی معتقدند: در فرضی که یکی از طرفین معامله نسبت به فساد آن جاهل است، حرمت قبض و اقباض شامل او نمی شود و صرفاً قبض و اقباض از سوی طرفی که به فساد علم دارد، حرام می باشد.

از عبارت «أمّا لو قصد الأثر المحلّل فلا دلیل علی تحریم المعامله إلّامن حیث التشریع»(2) نیز می توان دریافت که شیخ قدس سره مجرّد انشا را متعلّق حرمت نمی داند؛ بلکه ایشان معتقد است: اگر شخصی، قصد اثر محلّل را داشته باشد، حرمت ذاتی متوجّه او نمی شود؛ بلکه عمل او فقط حرمت تشریعی دارد. از این رو اگر مراد ایشان از حرمت نقل و انتقال، انشای عقد باشد، بحث از تشریع، معنایی نخواهد داشت.

در نتیجه می توان گفت: شیخ انصاری قدس سره متعلّق حرمت را تملیک جدّی می داند و مراد وی از حرمت نقل و انتقال، حرمت تملیک جدّی می باشد.

ب) مطلب دوم

با وجود این که ادلّۀ تحریم بیع خمر، دارای اطلاق هستند، شیخ انصاری قدس سره حرمت را به قصد ترتّب اثر محرّم مقیّد می داند. ایشان برای اثبات سخن خود ادّعا می کند که ادلّۀ تحریم، منصرف به جایی است که ترتّب اثر محرّم قصد شده باشد.

ص:91


1- (1) . همان: ج 1 ص 13.
2- (2) . همان: ج 1 ص 13.

در مقابل ایشان، بزرگانی همچون محقّق ایروانی(1) و محقّق خویی قدس سرهما ادّعای انصراف را ادّعایی بدون دلیل و گزاف دانسته اند و معتقدند که ادلّۀ حرمت بیع خمر، اطلاق دارد و حاوی چنین قیدی نیست. از این رو، فرقی نمی کند که طرفین معامله، قصد ترتّب اثر حرام را داشته باشند یا چنین قصدی نکرده باشند.

محقّق خویی قدس سره معتقد است که این ادّعا مستلزم تأسیس فقه جدیدی است و با پذیرش چنین انصرافی، می توان تمام محرّمات را محصور و محدود به مواردی خاص دانست. ایشان در ادامه اظهار می دارد که اگر باب چنین انصرافی باز شود، در بحث زنا می توان ادّعا نمود که ادلّۀ حرمت زنا به زنای با زن شوهردار، انصراف دارد.(2)

در تکمیل سخن محقّق خویی قدس سره این مطلب را اضافه می کنیم که اگر این انصراف پذیرفته شود، می توان گفت: ربا تنها در صورت قصد ظلم به دیگران حرام است و اگر شخصی پولی را قرض بگیرد و ربا هم بدهد و این قرض، نجات بخش زندگی او باشد و مشکلاتش را حل کند، دیگر پرداخت و دریافت ربا حرام نخواهد بود. همچنین می توان ادّعا کرد که وجوب حجاب، مربوط به زمانی است که زن ها مورد تعرّض قرار می گرفتند؛ امّا اکنون که در جامعه امنیّت وجود دارد و زن ها مورد تعرّض قرار نمی گیرند، دلیلی برای وجوب آن وجود ندارد.

آیا چنین ادّعایی صحیح است؟

در پاسخ به این سؤال و دفاع از شیخ انصاری قدس سره باید گفت: انصراف، یک قرینۀ عام بوده و نیاز به منشأ دارد و هر جا قرینه باشد، ادّعای انصراف صحیح است. به عبارت دیگر، ظهور لفظ در معنای منصرفٌ فیه نیازمند قرینه و منشأ است. در اصول غالباً کثرت استعمال را منشأ انصراف می دانند، امّا این امکان وجود دارد که بتوان از یک روایت به عنوان قرینۀ انصراف بهره گرفت. در این بحث نیز می توان روایت تحف العقول را قرینه و منشأ این انصراف قرار داد؛ زیرا در این روایت چیزی حرام دانسته

ص:92


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 21.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 59.

شده که در آن ترتّب اثر حرام، قصد شده باشد. سیّد یزدی قدس سره در حاشیۀ مکاسب تصریح می کند که اگر متعاملین، قصد ترتّب اثر حلال و منفعت محلّل و حتّی نادر یک شیء را داشته باشند، معامله صحیح است و حرمتی بر آن مترتّب نیست.(1)

ممکن است سؤال شود که چرا از راه تقیید وارد نمی شوید و نمی گویید: روایت تحف العقول، روایات دیگر را مقیّد کرده است؟ به این بیان که ادلّۀ حرمت کسب، مانند «بیع الخمر حرام» یا «بیع الخنزیر حرام» مطلق اند، ولی روایت تحف العقول حاوی قیدی است که به موجب آن، حرمت کسب به جایی اختصاص می یابد که دو طرف معامله، ترتّب اثر حرام را قصد کرده باشند. پس چرا به وسیلۀ روایت تحف العقول سایر روایات را مقیّد نمی کنید؟

در پاسخ می گوییم: تقیید در جایی است که دو دلیل، عرفاً ناظر به یک دیگر باشند.

به عنوان مثال، اگر در یک دلیل «أعتق رقبة» و در دلیل دیگر «لا تعتق رقبة کافرة» آمده باشد، دلیل دوّم می تواند اوّلی را مقیّد کند؛ لیکن در بحث ما روایت تحف العقول عرفاً در مقام تبیین روایات مطلق نیست.

البتّه این ادّعا که می توان از روایت تحف العقول به عنوان منشأ و قرینۀ انصراف استفاده نمود، قابل قبول به نظر می رسد. پس ممکن است بتوان از یک روایت به عنوان قرینه و منشأ یک انصراف در روایت دیگر، بهره گرفت، بدون این که اصلاً بحث تقیید مطرح شود؛ یعنی وقتی یک روایت در بر دارندۀ قیدی باشد، ولی عرفاً بیان کنندۀ روایت دیگری که مطلق است نباشد، می توان گفت: روایت نخست، منشأ و قرینۀ انصراف در روایت دوم است، هرچند مقیِّد نیست. با این توضیح، در صورت پذیرش اعتبار روایت تحف العقول، می توان از آن به عنوان قرینه ای برای انصراف روایات مطلق دیگر، استفاده کرده و حرمت را به مواردی محدود کرد که قصد ترتّب اثر محرّم، وجود دارد.

ص:93


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 5.

محقّق خویی قدس سره نیز از آن جا که این روایت را از حیث سند و دلالت مخدوش می داند، نمی تواند آن را منشأ انصراف قرار دهد؛ ولی ما این روایت را معتبر می دانیم و از این رو، می توانیم آن را منشأ و قرینۀ این انصراف بدانیم. پس می توان گفت: بیان شیخ انصاری قدس سره صحیح است و حرمت در جایی است که ترتّب اثر حرام، مقصود طرفین معامله باشد. بنا بر این، اگر در موردی طرفین معامله بدون هیچ قصدی اقدام به خرید و فروش شراب کنند، در این جا قصد ترتّب اثر حرام وجود ندارد و از این رو، طرفین مرتکب فعل حرام نشده اند.

ج) مطلب سوم

شیخ انصاری قدس سره با آوردن عبارت «أمّا لو قصد الأثر المحلّل فلا دلیل علی تحریم المعاملة إلّا من حیث التشریع»(1) اظهار می دارد: در جایی که مکلّف، اثر حلال را قصد کرده است، دلیلی غیر از تشریع برای حرمت وجود ندارد. به دیگر سخن، اگر کسی به قصدی حلال، اقدام به خرید و فروش شراب نماید، فعل او حرمت ذاتی ندارد؛ بلکه حرمت آن ناشی از تشریع است.

لیکن به نظر می رسد که این سخن صحیح نیست و وجهی برای تشریع وجود ندارد. در توضیح این مطلب باید به این نکته اشاره نمود که دو دیدگاه در مورد تشریع وجود دارد:

نخست: إدخالُ ما علم انّه لیس من الدین فی الدین؛(2) معنای تشریع این است که در دین، چیزهایی را داخل کنیم که می دانیم در دین نیست.

دوم: إدخالُ ما لیس من الدّین فی الدین؛(3) معنای تشریع این است که در دین، چیزی را داخل کنیم که در دین نیست، چه به آن علم داشته باشیم و چه نداشته باشیم.

نکتۀ جالب این است که بنا بر هیچ یک از این دو مبنا، سخن شیخ انصاری قدس سره

ص:94


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 13.
2- (2) . مصباح الاُصول: ج 1 ص 135.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 1 ص 607؛ تهذیب الاُصول: ج 2 ص 402.

درست نیست؛ زیرا کسی که قصد اثر حلال کرده است، قصد داخل کردن صحّت بیع را در دین ندارد.

شیخ انصاری قدس سره می فرماید: «ومعنا حرمة الإکتساب حرمة النقل والإنتقال»، پس بحث ایشان دربارۀ تفسیر حرمت تکلیفی است، نه حرمت وضعی؛ یعنی ایشان دربارۀ این که بیع شراب، صحیح است یا فاسد، بحث نمی کند، در حالی که تشریع در صورتی حاصل می شود که شخصی بگوید: با این که شارع در همه جا بیع شراب را فاسد می داند، من در جایی که منفعت حلال قصد شده باشد، بیع آن را صحیح می دانم. از این رو، عنوان کردن بحث تشریع در این جا وجهی ندارد.

البتّه اگر گفته شود مقصود شیخ انصاری قدس سره از تشریع، مجرّد عدم اذن شارع است، نه نهی شارع، تا حدودی اشکال برطرف می شود، هرچند با این بیان نیز نمی توان اشکال را به طور کامل حل نمود.

بند دوم: دیدگاه محقّق نائینی
الف) تبیین دیدگاه

محقّق نائینی قدس سره پیرامون بحث متعلّق حرمت می نویسد:

ثمّ إنّ الحرمة المتعلّقة بالمعاملة عبارة عن حرمة هذا المعنی، أی حرمة تبدیل المال أو المنفعة لا حرمة انشاء المعاملة ولا حرمة آثارها کالتصرّف فی الثمن والمثمن ولا قصد ترتّب الأثر علیها؛ وذلک لأنّ نفس الإنشاء من حیث إنّه فعل من الأفعال وتلفّظ بألفاظ لا وجه لأن یکون حراماً إلّاإذا کان مزاحماً لتکلیف آخر کالبیع وقت النداء، وهکذا قصد تحقّق المنشأ الإنشاء من حیث إنّه أمر قلبی لا وجه لحرمته إلّاإذا کان تجرّیاً أو إعانة علی الإثم. وأمّا حرمة الآثار فهی مترّتبة علی فساد المعاملة وحرمتها، لا أنّها هی المحرّمة ابتداءاً، فما یکون محرّماً حقیقة ویکون متعلّقاً للنهی هو نفس التبدیل الذی اعتباره بید مالکه، لولا نهی الشارع

ص:95

الذی هو مالک الملوک.(1)

محقّق نائینی نیز همچون شیخ انصاری قدس سرهما معتقد است که حرمت به مسبّب و مُنشأ تعلّق می گیرد، نه به انشا یا قصد تحقّق مُنشأ؛ زیرا وجهی برای حرمت انشا وجود ندارد، مگر این که در تزاحم با تکلیف دیگری باشد، مثل «بیع وقت ندا» که مزاحم با نماز جمعه است. همچنین قصد واقع شدن معامله نیز امری قلبی است و نمی تواند متعلّق حرمت قرار گیرد، مگر این که تجرّی و یا اعانت بر گناه باشد.

با وجود این که دیدگاه محقّق نائینی و شیخ انصاری قدس سرهما در مورد متعلّق حرمت، یکسان است و هر دو مسبّب و تملیک جدّی را متعلّق حرمت می دانند، ولی سخن ایشان از سه جهت با یک دیگر متفاوت است. این تفاوت ها عبارت اند از:

1. سخن محقّق نائینی برخلاف سخن شیخ قدس سرهما، خالی از ابهام و اجمال است؛ لیکن نقل و انتقال در عبارت شیخ قدس سره دارای اجمال است و وجوهی برای آن تصویر می شود؛ امّا در سخن محقّق نائینی قدس سره چنین اجمالی وجود ندارد. ایشان متعلّق حرمت را تبدیل حقیقی مالکیت می داند.

2. محقّق نائینی برخلاف شیخ قدس سرهما قصد ترتّب اثر محرّم را در حرمت کسب معتبر نمی داند؛ یعنی ایشان معتقد است معامله ای که از آن نهی شده، حرام است، چه طرفین معامله اثر حرام را اراده کرده باشند و چه اثر حلال را.

3. محقّق نائینی قدس سره متعلّق حرمت را یک معنای لولایی قرار داده است، به این معنا که اگر از سوی شارع نهی وجود نداشته باشد، تملیک خمر به مشتری از جهت دیگری ممنوع نبود و بایع می توانست آن را اعتبار کرده و خمر را به مشتری تملیک کند. به عبارت دیگر، اگر نهی شارع نبود، این نقل و انتقال واقع می شد و کمبودی نداشت.

ب) نقد اعتبار لولایی توسّط امام خمینی

امام خمینی قدس سره در کتاب مکاسب المحرّمة می نویسد:

ص:96


1- (1) . منیة الطالب: ج 1 ص 17.

وإرادة النقل العقلائی مع قطع النّظر عن حکم الشّرع ولو لعدم الإنفاذ لا ترجع إلی محصّل لعدم الوجود للنقل اللولائی.(1)

به عقیدۀ ایشان نقل لولایی وجود ندارد و امری عدمی محسوب می شود و چیزی که وجود ندارد، نمی تواند متعلّق حکم قرار گیرد. البتّه این سخن بر مبنایی که ایشان در اصول اختیار کرده اند استوار است.

امام خمینی قدس سره در مباحث اصول، برخلاف نظر مشهور، بین عدم مطلق و عدم مضاف در این که هیچ کدام نمی توانند متعلّق حکم قرار بگیرند، تفاوتی قائل نیست و هر دو را فاقد قابلیت تعلّق حکم می داند.(2) این در حالی است که مشهور فقها بین عدم مضاف و عدم مطلق، فرق گذاشته و معتقدند عدم مضاف را به خاطر اضافه اش به وجود، می توان متعلّق حکم قرار داد.(3)

به نظر می رسد که اشکال امام خمینی قدس سره وارد نیست؛ چراکه عدم لولایی، عدم محض نیست و به واسطۀ اضافه به وجود، بهره ای از وجود را داراست. مثلاً بایع تملیک خمر به مشتری را اعتبار می کند، به شرطی که نهی شارع به آن تعلّق نگرفته باشد. پس، از آن جا که این اعتبار بهره ای از وجود دارد، می تواند متعلّق حکم قرار گیرد.

ج) نقد دیدگاه محقّق نائینی

محقّق نائینی قدس سره قصد ترتّب اثر محرّم را در حرمت معتبر نمی داند؛ امّا به نظر می رسد:

ادّعای شیخ انصاری قدس سره در مورد انصراف صحیح بوده و باید این قید را در حرمت هر معامله ای لحاظ کرد؛ چراکه با توجّه به روایت تحف العقول می توان دریافت که ادّعای ایشان دربارۀ انصراف ادلّۀ حرمت به جایی که طرف معامله قصد اثر محرّم کرده، صحیح است. برای نمونه، پیش تر فقها خرید و فروش خون را مطلقاً حرام می دانستند، امّا اکنون که منافعی محلّل برای خون متصوّر است، چه بسا بتوان گفت:

ص:97


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 6.
2- (2) . تهذیب الاُصول: ج 1 ص 412.
3- (3) . الحکمة المتعالیة: ج 1 ص 344.

بیع آن برای نجات جان یک انسان واجب است. در نتیجه ما نیز در معتبر دانستن این قید با شیخ انصاری قدس سره هم نظر هستیم.

مطلب دیگر این است که هرچند به نظر ما استدلال امام خمینی قدس سره در نقد اعتبار لولایی ناتمام است، امّا این مطلب بدین معنا نیست که سخن محقّق نائینی قدس سره را صحیح بدانیم. در نقد سخن ایشان باید به این مطلب اشاره کنیم که شارع چیزی را حرام می کند که در بین عقلا و مردم وجود دارد، در حالی که مردم در معاملات خود توجّهی به این قید - لولا نهی الشارع - ندارند. به عبارت دیگر، طرفین معامله قصد تملیک جدّی را دارند و تملیک را مقیّد به عدم نهی شارع نمی کنند. فرض کنید متعاملین، متشّرع نیستند یا بخواهند بر خلاف نظر شارع عمل کنند، آیا چنین قیدی را اعتبار می کنند؟ آیا طرفین معامله به این مطلب توجّه دارند؟ پاسخ منفی است. به خاطر همین تعلّق حرمت به چنین عدمی بی معناست.

بند سوم: دیدگاه محقّق ایروانی
الف) تبیین دیدگاه

محقّق ایروانی قدس سره در حاشیۀ مکاسب نظر دیگری را پذیرفته است. به عقیدۀ ایشان متعلّق حرمت، انشای نقل و انتقال است، مشروط به این که طرفین معامله قصد ترتّب آثار معامله - یعنی تسلیم و تسلّم - را داشته باشند.(1) به عبارت دیگر، انشای ساده نمی تواند به تنهایی متعلّق حرمت باشد؛ بلکه انشایی که قصد ترتّب آثار معامله به آن ضمیمه شده باشد، متعلّق حرمت است.

ایشان برخلاف شیخ انصاری قدس سره قصد ترتّب اثر حرام را معتبر نمی داند و ادّعای انصراف را بدون دلیل می داند و از سوی دیگر، احتمال متّکی بودن نظر شیخ انصاری قدس سره بر حکمت را رد می کند و می گوید: حکمت تحریم معاملات، جلوگیری از

ص:98


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 21.

شیوع مناهی و منکرات است. برای مثال، حکمت حرمت بیع خمر توسّط شارع، واقع نشدن شرب خمر در عالم خارج است؛ امّا نمی توان این حکمت را دلیلی بر دیدگاه شیخ انصاری قدس سره دانست؛ زیرا چنین اقتضایی ندارد. به عبارت دیگر نمی توان گفت: به این دلیل که حکمت تحریم این معاملات، جلوگیری از شیوع مناهی و منکرات است، در تحریم این معاملات، قصد ترتّب اثر محرّم معتبر است.

پس به عقیدۀ محقّق ایروانی، متعلّق حرمت عبارت است از انشای نقل و انتقال در صورتی که مقصود طرفین معامله، ترتّب آثار مترتّب بر خود معامله (قبض و اقباض) باشد، بنابراین، از نگاه ایشان این که طرفین معامله ترتّب اثر محرّم را قصد کرده باشند، لازم نیست.

ب) نقد دیدگاه محقّق ایروانی

در نظریۀ ایشان دو مطلب اساسی وجود دارد: نخست، تعلّق حرمت به انشا؛ دوم، قصد ترتّب آثار معامله که عبارت از قبض و اقباض است.

ایشان انشای ساده و فاقد قصد را حرام نمی داند؛ بلکه می گوید: انشای مقرون به قصد اثر معامله، متعلّق حرمت است؛ امّا برای مدّعای خود دلیلی ذکر نکرده است. از این رو، این پرسش مطرح می شود که اساساً چگونه می توان انشا را متعلّق حرمت قرار داد؟

برای پاسخ به این پرسش می توان چند راه را بر شمرد:

نخست: حرمت انشا از باب اعانت بر اثم

هنگام گفتگو دربارۀ روایت تحف العقول گفته شد که به عقیدۀ محقّق ایروانی قدس سره هر آنچه در روایت تحف العقول وارد شده، مصداق اعانت بر اثم بوده و از این رو حرام است.(1) ما این سخن را مورد مناقشه قرار دادیم؛ ولی آیا می توان با توجّه به این مطلب که انشا - اعم از لفظی و فعلی -، در نهایت موجب ارتکاب فعلی حرام همچون شرب

ص:99


1- (1) . همان: ج 1 ص 34.

خمر می شود، انشا را مصداقی برای اعانت بر اثم و حرام دانست؟ آیا می توان گفت:

انشا از این جهت که موجب انتقال خمر به مشتری و در نهایت شرب خمر توسّط او می شود، حرام است؟

پاسخ منفی است؛ زیرا مقصود ما بررسی ظاهر دلیل محرّمات است. برای مثال، می خواهیم بدانیم دلیل «بیع الخمر حرام» شامل انشای عقد نیز می شود یا خیر؟ این در حالی است که این بحث هیچ ارتباطی با مصداق بودن انشا برای اعانت بر اثم ندارد.

مؤیّد این مطلب، آن است که اگر بپذیریم انشا مصداق اعانت بر اثم است، در هر صورت حرام خواهد بود؛ زیرا اعانت بر اثم مطلقاً حرام است، خواه قصد ترتّب اثر حرام شده باشد و خواه چنین قصدی نشده باشد. در نتیجه، این مسئله ارتباطی به ظاهر ادلّۀ تحریم که در مورد قصد ترتّب اثر حرام است، ندارد و مطلبی غیر از آن است.(1)

نکتۀ قابل توجّه آن است که حرمت اعانت بر اثم در موردی است که اصل اثم در عالم خارج تحقّق پیدا کند، در حالی که ادلّۀ تحریم مکاسب محرّمه، مقیّد به این امر نیست؛ یعنی مثلاً فروش خمر حرام است، چه مشتری آن خمر را استعمال کند یا نکند.

دوم: حرمت انشا از باب مقدّمۀ حرام

محقّق خراسانی قدس سره در کتاب کفایه، پس از پایان بحث مقدّمۀ واجب به این نکته اشاره می کند که آنچه در مورد مقدّمۀ واجب گفته شد، در مورد مقدّمۀ حرام نیز جریان پیدا می کند.(2) کسانی که مقدّمۀ واجب را واجب می دانند، در جایی که مقدّمۀ حرام، علّت انحصاری برای تحقّق حرام در عالم خارج باشد، مقدّمۀ حرام را نیز حرام می دانند.

بر اساس این مقدّمه، دومین راه این است که بگوییم: انشای مقدّمه حرام است و به همین جهت، حکم به حرمت آن می شود. به تعبیر دیگر، با انشای متعاقدین، ارتکاب

ص:100


1- (1) . گویا مقصود استاد معظّم این است که حرمت ناشی از ادلّۀ تحریم با حرمت ناشی از اعانت بر اثم فرق دارد و ما در این جا می خواهیم حرمت ناشی از ادلّۀ تحریم را برای معامله ثابت کنیم، نه حرمت ناشی از اعانت بر اثم را؛ زیرا ممکن است یک معامله از جهت ادلّۀ حرام نباشد، ولی از جهت اعانت بر اثم حرام باشد و یا برعکس.
2- (2) . ر. ک: کفایة الاُصول: ص 128.

فعل حرام فراهم می شود، که در مثال یاد شده، شرب خمر توسّط مشتری، نتیجۀ انشای عقد بیع و انشا، مقدّمۀ ارتکاب فعل حرام است.

اشکال موجود در راه اوّل این جا نیز مطرح می شود؛ زیرا شارع می گوید «بیعُ الخمرِ حرامٌ»، این حرمت به حسب ظاهر، ارتباطی با عناوین اعانت بر اثم و مقدّمۀ حرام ندارد. به عبارت دیگر، ظاهر ادلّۀ تحریم آن است که این بیع به عنوان خودش حرام است و عنوان دیگری در کار نیست؛ یعنی ظاهراً شارع حکم حرمت را به خاطر این دو عنوان صادر نکرده است؛ بلکه صدور این حکم، علّت دیگری دارد.

سوم: حرمت انشا از باب لعن فروشنده و خریدار خمر

در برخی روایات آمده است که خداوند متعال، بایع و مشتری خمر را لعن می کند.(1) محقّق تبریزی قدس سره در کتاب ارشاد الطالب با توجّه به این روایات می فرماید: این لعن ظهور در حرمت انشای عقد توسّط بایع و مشتری دارد.(2) از این رو، می توان دلیل حرمت انشا را وجود روایاتی دانست که در آن خریدار و فروشندۀ شراب، ملعون دانسته شده اند.

امّا این راه نیز قابل خدشه است؛ زیرا بحث دربارۀ متعلّق همۀ معاملات محرّمه است و وجود یک دلیل خاص در مورد بیع خمر، مسئله را به طور کلّی حل نمی کند.

این در حالی است که می توان ادّعای انصراف نمود و گفت: لعن بایع و مشتریِ خمر در جایی است که طرفین، قصد جدّی برای انجام معامله دارند. از این رو، نمی توان انشا را به تنهایی متعلّق حرمت قرار داد.

بنابراین، با بررسی این راه ها می توان نتیجه گرفت که دیدگاه محقّق ایروانی قدس سره مبنی بر تعلّق حرمت بر انشای عقد، دلیل درستی ندارد.

ص:101


1- (1) . «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ شُعَیْبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ: فِی حَدِیثِ الْمَنَاهِی أَنَّ رَسُولَ اللّهِ نَهَی أَنْ یُشْتَرَی الْخَمْرُ وَ أَنْ یُسْقَی الْخَمْرُ وَقَالَ: لَعَنَ اللّهُ الْخَمْرَ وَغَارِسَهَا وَعَاصِرَهَا وَ شَارِبَهَا وَسَاقِیَهَا وَبَائِعَهَا وَمُشْتَرِیَهَا وَآکِلَ ثَمَنِهَا وَحَامِلَهَا وَالْمَحْمُولَةَ إِلَیْهِ» (وسائل الشیعة: ج 17 ص 224).
2- (2) . ارشاد الطالب: ج 1 ص 14.
ج) اشکال محقّق خویی نسبت به دیدگاه محقّق ایروانی

همان گونه که بیان شد، متعلّق حرمت از نظر محقّق ایروانی قدس سره انشای نقل و انتقال است، منوط به این که قصد متعاملین، ترتّب اثر معامله باشد. این سخن توسّط محقّق خویی قدس سره مورد نقد قرار گرفته است. ایشان می فرماید: معاملات محرّمه سه قسم اند:

اوّل. معاملاتی که متعلّق آنها ذاتاً مبغوض نیست؛ امّا چون تحت عنوان محرّم دیگری قرار می گیرند و عنوان محرّم دیگری بر آنها منطبق می شود، حرام اند. مانند فروش قرآن به کافر و یا فروش اسلحه به دشمنان دین که در این مثال ها فروختن قرآن و اسلحه ذاتاً حرام نیست؛ بلکه به خاطر عناوین دیگر همچون هتک قرآن، تقویت کفر و مانند آن در نظر شارع مبغوض شده است. از این رو اگر دو گروه کافر در حال جنگ با یک دیگر باشند، فروش اسلحه به آنها اشکالی ندارد.

دوم. معاملاتی که متعلّق آنها ذاتاً مبغوض است و از آن جا که متعلّق آنها مورد نهی قرار گرفته است، حرام شمرده می شوند، مثل بیع خمر، خنزیر و صلیب.

سوم. معاملاتی که نهی به ذات معامله تعلّق گرفته است؛ لیکن این نهی به اعتبار متعلّق معامله نیست. به عبارت دیگر، دستۀ سوم از معاملات حرام، به معاملاتی اطلاق می شود که خودشان مورد نهی هستند، نه متعلّق آنها، مانند «بیع وقت نداء» در روز جمعه.(1)

محقّق خویی قدس سره پس از بیان این تقسیم بندی، قید قصد ترتّب اثر معامله را که توسّط محقّق ایروانی قدس سره به آن اشاره شد، تنها در قسم اوّل می پذیرد.(2) پس بنا بر نظر ایشان تنها در معاملات حرامی که حرمت آنها ناشی از عنوان خارجی است، قید قصد اثر معامله تصوّر می شود و در دو قسم دیگر به خاطر اطلاق ادلّه، قصد معتبر نیست؛ یعنی قید قصد ترتّب اثر معامله، تنها در معاملاتی همچون بیع سلاح به کفّار معنا پیدا می کند و تنها در این موارد است که حرمت معامله بر قصد ترتّب اثر معامله (تسلیم و

ص:102


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 56.
2- (2) . همان.

تسلّم) متوقّف است؛ امّا حرمت بیع خمر و بیع وقت نداء مطلق اند و بر قصد قبض و اقباض، متوقّف نیستند.

به نظر می رسد که حتّی در قسم نخست از معاملات محرّمه نیز سخن محقّق ایروانی قدس سره صحّت ندارد و قید قصد اثر معامله در هیچ یک از اقسام معاملات حرام معتبر نیست؛ زیرا تسلیم و تسلّم از آثار صحّت معامله است و قصد آن فقط در صورتی معتبر است که معامله صحیح باشد؛ لیکن در معاملۀ فاسد، قصد ترتّب آثار بی فایده و لغو است؛ زیرا وقتی نهی به معامله تعلّق گرفته باشد و آن معامله به خاطر این نهی فاسد باشد، اثری بر معامله مترتّب نمی شود که قصد آن در حرمت آن معتبر باشد؛ یعنی فروختن قرآن به کافر حرام است، خواه قصد تسلیم آن به کافر را داشته باشیم و کافر به این کتاب مقدّس تسلّط پیدا کند، یا چنین قصدی نداشته باشیم. همین سخن در مورد بیع سلاح به دشمنان دین نیز مطرح می شود.

بنا بر این، سخن محقّق ایروانی قدس سره نه در قسمت اوّل که انشای نقل و انتقال را متعلّق حرمت می داند و نه در قسمت دوم که قصد ترتّب آثار معامله را در حرمت معتبر می داند، درست نیست.

بند چهارم: دیدگاه امام خمینی

پیش از این، دیدگاه سه تن از فقهای بزرگوار دربارۀ متعلّق حرمت در معاملات حرام بیان شد. هر سه نظریّه با اشکالی واحد رو به رو هستند که دانستن آن به فهم دیدگاه امام خمینی قدس سره کمک خواهد کرد.

برخی از معاملات علاوه بر حرمت تکلیفی، حرمت وضعی نیز دارند. برای مثال، خرید و فروش شراب نه تنها حرام است، بلکه حکم به فساد این معامله نیز می شود و در واقع هیچ نقل و انتقالی محقّق نمی گردد. اکنون این پرسش مطرح می شود که شارع در مواردی که هیچ نقلی و انتقالی واقع نمی شود، چه چیزی را حرام دانسته است؟ متعلّق این حرمت که یکی از احکام تکلیفی است، باید در اختیار مکلّف باشد و

ص:103

چیزی خارج از اراده و اختیار مکلّف را نمی توان متعلّق حکم تکلیفی قرار داد. به عبارت ساده تر، تکلیف به غیر مقدور تعلّق نمی یابد، خواه غیر مقدور عقلی باشد و خواه غیر مقدور شرعی.

این اشکال به دیدگاه شیخ انصاری قدس سره که نقل و انتقال حقیقی را متعلّق حرمت می داند، وارد است؛ زیرا در این موارد که معامله، هم حرام است و هم فاسد، حقیقتاً هیچ نقل و انتقالی محقّق نشده است و متعاملین نمی توانند نقل و انتقال حقیقی را قصد کنند. با این توصیف، متعلّق حرمت، خارج از قدرت و ارادۀ مکلّف است. البتّه در آن دسته از معاملات محرّمه که حرمت وضعی ندارند (مانند: بیع وقت نداء) نظر شیخ انصاری جریان دارد و فاقد اشکال است. این اشکال بر نظرات محقّق نائینی و محقّق ایروانی قدس سرهما نیز وارد می شود. امام خمینی قدس سره با آگاهی از این اشکال، نظر دیگری را مطرح کرده است.

ایشان دربارۀ متعلّق حرمت می نویسد:

إنّ المحرّم علی فرض ثبوته هو المعاملة العقلائیة، أی انشاء السبب جدّاً لغرض التسبیب إلی النقل والإنتقال، لا النقل والإنتقال، ولا هو بقصد ترتّب الأثر، ولا تبدیل المال أو المنفعة؛(1) متعلّق حرمت در مکاسب محرّمه، همان معامله ای است که عقلاء در خارج انجام می دهند و معاملۀ عقلایی، عبارت است از انشای سبب به غرض تسبیب نقل و انتقال، نه خود نقل و انتقال، یا انشای سبب به قصد ترتّب اثر یا تبدیل مال یا منفعت.

ایشان در ادامه با ردّ دیدگاه شیخ انصاری، محقّق ایروانی و محقّق نائینی قدس سرهم در مورد متعلّق حرمت، به این نکته اشاره می کند که نمی توان متعلّق حرمت را نقل و انتقال جدّی، نقل و انتقال به قصد ترتّب اثر و تبدیل مال یا منفعت دانست. به عبارت دیگر، غرض عقلا در انجام معامله، نقل و انتقال است. وقتی عقلا می گویند «بعتُ»،

ص:104


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 5.

قصد می کنند که نقل و انتقال جدّی واقع شود و «بعتُ» را به غرض تسبیب نقل و انتقال انشا می کنند. پس غرض دو طرف معامله، این است که انشای آنها سبب نقل و انتقال جدّی شود، حتّی اگر علم به فساد آن معامله داشته باشند و یا بدانند که نقل و انتقال در خارج محقّق نمی شود. پس شارع نیز همین غرض تسبیب را که در اختیار مکلّف می باشد، متعلّق حرمت تکلیفی قرار داده است.

بند پنجم: دیدگاه محقّق خویی

محقّق خویی قدس سره می نویسد:

ما یکون موضوعاً لحلّیة البیع بعینه یکون موضوعاً لحرمته؛(1) همان چیزی که موضوع حلّیت بیع است، متعلّق حرمت نیز می باشد.

با کمی تأمّل می توان فهمید که منظور ایشان نیز همان معاملۀ عقلایی ای است که امام خمینی قدس سره عنوان نمود؛ چراکه تنها معاملۀ عقلایی است که موضوع حلّیت قرار می گیرد. البتّه بین سخن این دو بزرگوار تفاوتی وجود دارد که ناشی از اختلاف نظر ایشان در بحث اصولی حقیقت انشاست.

در بحث حقیقت انشا چهار مبنا وجود دارد که در این میان، امام خمینی قدس سره نظریۀ مشهور(2) را پذیرفته است؛(3) یعنی حقیقت انشا را «ایجاد المعنی باللفظ» می داند. وقتی می گوییم بیع را انشا کرد، یعنی تملیک را با لفظ ایجاد نمود.

امّا محقّق خویی قدس سره می گوید: حقیقت انشا عبارت است از اعتبار نفسانیِ ابراز شده «الإعتبار المبرز».(4) برای مثال، وقتی شخصی قصد فروش مال خود را دارد، در عالم نفس، ملکیت این مال را برای مشتری اعتبار می کند و سپس با ابراز این اعتبار، موجب نقل و ملکیت می شود؛ لیکن تا هنگامی که اعتبار ابراز نشود به مرحلۀ انشا نمی رسد.

ص:105


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 59.
2- (2) . فوائد الاُصول: ج 1 ص 134.
3- (3) . جواهر الاُصول: ج 1 ص 154.
4- (4) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 60.

وقتی این اعتبار نفسانی توسّط کلمۀ «بعتک» ابراز شد، مرکّبی را تشکیل می دهد که این مرکّب همان انشاست.

بنا بر مبنای محقّق خویی قدس سره قصد جدّی و قصد این که لفظ سبب نقل و انتقال جدّی باشد، جزء انشا شمرده می شود؛ امّا از نگاه امام خمینی قدس سره این قصد، ملازم با انشاست، نه جزء آن. از این رو، برخلاف امام خمینی قدس سره در سخنان محقّق خویی قدس سره تعبیری دربارۀ غرض تسبیب وجود ندارد.

دیدگاه ما در بحث حقیقت انشا، همان نظریۀ مشهور یعنی «ایجاد المعنی باللفظ» است.

گفتار سوم: دیدگاه برگزیده

نظر نهایی در مورد متعلّق حرمت، ترکیبی از نظر شیخ انصاری و امام خمینی قدس سرهما است، به این بیان که متعلّق حرمت، معاملۀ عقلایی به قصد ترتّب اثر حرام است؛ یعنی وقتی می گوییم: بیع خمر حرام است، این حرمت به معاملۀ عقلایی تعلّق می گیرد، ولی به جایی اختصاص دارد که ترتّب اثر حرام، قصد شده باشد.

ثمره های بسیاری بر این نظر مترتّب است. فرض کنید مسلمانی در نقطه ای از جهان اقدام به فروش خمر کند، امّا نه به غرض ترتّب اثر حرام. در این فرض، بنا بر نظر امام خمینی و محقّق خویی قدس سرهما، این معامله حرام و فاسد است؛ امّا بنا بر نظری که ما بیان کردیم با وجود بطلان معامله، حرمتی به آن تعلّق نمی گیرد.

پس متعلّق حرمت در باب معاملات، نه انشا است و نه نقل و انتقال جدّی؛ بلکه سببیت انشا برای غرض نقل و انتقال است که امام خمینی قدس سره از آن با عنوان معاملۀ عقلایی یاد می کند. مقصود از سببیت، آن است که فروشنده به دنبال این باشد که با انشای خود، خمر را به مشتری تملیک کند. شارع متعال، این تسبیب انشا برای تملیک را تحریم فرموده است. به نظر ما قید دیگری نیز به کمک انصرافِ بر گرفته از روایت تحت العقول به دست می آید که عبارت از ترتّب اثر محرّم است. این قید را شیخ انصاری نیز در تعلّق حرمت به معامله دخیل می داند، امّا وجه آن را بیان نکرده است و

ص:106

همان گونه که گفته شد می توان به کمک روایت تحف العقول منشأ این قید را پیدا کرد.

باید افزود که اگر شخصی هیچ قصدی نداشته باشد، نه قصد ترتّب اثر حرام و نه قصد ترتّب اثر حلال، این فرض نیز از دایرۀ حرمت خارج می شود؛ زیرا گفته شد ادلّۀ حرمت بیع، منصرف به جایی است که اثر محرّم قصد شده باشد. البتّه این بحث، فقط دربارۀ حکم تکلیفی است و نباید بین حکم وضعی (بطلان معامله) و حکم تکلیفی (حرمت معامله) خلط شود.

گفتار چهارم: معنای حرمت وضعی

حرمت وضعی به معنای فساد و بطلان است. پس اگر گفتیم: معامله ای هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی، به این معناست که علاوه بر تعلّق عقاب، معامله نیز فاسد و باطل است.

در میان امامیّه و همۀ مذاهب اهل سنّت - غیر از ابوحنیفه - اختلافی نیست که فساد و بطلان به یک معنا بوده و منظور از آن، عدم تحقّق نقل و انتقال است؛ ولی ابوحنیفه بین فساد و بطلان تفاوت گذاشته است. به نظر او بطلان بیع در جایی است که در رکن معامله (ایجاب و قبول) و یا محلّ معامله (مبیع) اشکالی موجود باشد. مثلاً اگر ایجاب، غلط خوانده شود یا توسّط فردی مجنون واقع شود، بیع باطل است. امّا در مواردی که اشکال در رکن و یا محلّ معامله نیست و معامله از جهتی دیگر مخدوش است، معامله فاسد خواهد بود. برای مثال اگر کسی کالایی را بفروشد و مشتری ثمن را خمر قرار دهد، این معامله باطل نیست؛ زیرا این کالا (مبیع) به مشتری منتقل شده است و از آن جا که خمر فاسد و غیر قابل انتقال است، معامله فاسد می شود و چون مشتری نمی تواند خمر را به بایع تسلیم کند، باید قیمت آن را بپردازد.(1)

این سخن ابوحنیفه، نه با شرع تطابق دارد، نه با عقل و عقلا.

ص:107


1- (1) . الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 2 ص 224.

ص:108

بخش دوم: اکتساب با اعیان نجس

اشارة

ص:109

ص:110

فصل اوّل: معاملۀ اعیان نجس

اشارة

شیخ انصاری قدس سره پس از بیان مطالب مقدّماتی، بحث انواع اکتساب حرام را مطرح می کند و می فرماید:

وکیف کان، فالإکتساب المحرّم أنواع، نذکر کلّاً منها فی طیّ مسائل، النوع الأوّل الإکتساب بالأعیان النجسة عدا ما استثنی وفیه مسائل ثمان، المسألة الأولی:

یحرم المعاوضة علی بول غیر مأکول اللحم...؛(1) به هر حال، اکتساب حرام دارای انواع گوناگونی است که ما هر یک از آنها را در ضمن مسائلی ذکر خواهیم کرد.

نوع اوّل، اکتساب با اعیان نجس - غیر آنهایی که استثنا شده اند - است که هشت مسئله در مورد آن مطرح است. مسئلۀ نخست این است که: معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت حرام می باشد....

بنا بر این، ایشان بدون ورود به بحث کلّی حرمت اکتساب اعیان نجس، مصادیق آن را مورد بررسی قرار داده اند؛ لیکن امام خمینی قدس سره پیش از بیان حکم مصادیق نجاست، بحث حکم اکتساب اعیان نجس را با بررسی سه مطلب مطرح می کند. این

ص:111


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 15-14.

سه مطلب عبارت اند از: حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس، حرمت تکلیفی اخذ ثمن توسّط بایع در مقابل عین نجس و حرمت وضعی معاملۀ اعیان نجس.(1)

ما نیز بحث را به شیوۀ اجتهادی امام خمینی قدس سره پیش می بریم و ابتدا بحث کلّی معامله و اکتساب با اعیان نجس را مطرح می کنیم و اگر نتیجۀ بحث چنین باشد که معاملۀ شیء نجس به خاطر نجاست آن حرمت تکلیفی ندارد، آن گاه می بایست برای موارد خاص همچون حرمت معاملۀ مردار یا خون، اقامۀ دلیل نماییم. امّا گر نتیجه این شد که معاملۀ شیء نجس به خاطر نجاستش حرام است، آن گاه در مصادیق آن نیاز به اقامۀ دلیل خاص نداریم و همین دلیل عام، کافی است، هرچند ضمیمۀ دلیل خاص نیز اشکالی ندارد.

پس ابتدا باید بررسی کنیم که آیا نجاست به خودی خود، می تواند موضوع حرمت تکلیفی معامله باشد یا خیر؟ یعنی آیا می توان گفت که معاملۀ اعیان نجس بما هو نجسٌ، حرام تکلیفی است؟ در سخنان شیخ انصاری قدس سره در بحث معاملۀ بول حیوان حرام گوشت، بین حرمت تکلیفی و حرمت وضعی خلط شده است؛ امّا باید دقّت شود که در مقام نخست، بحث دربارۀ حکم تکلیفیِ معاملۀ اعیان نجس است و فساد و بطلان معامله مورد نظر نیست. مثلاً می خواهیم بدانیم معاملۀ عین نجسی همچون بول حیوان حرام گوشت چه حکمی دارد؟ آیا این معامله حرمت تکلیفی دارد یا خیر؟ یعنی علاوه بر این که معامله فاسد است، آیا طرفین معامله مرتکب فعلی حرام شده اند؟

ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که در کتاب های اهل سنّت و در بحث معاملات اعیان نجس، اصلاً به بحث حرمت تکلیفی اشاره نشده است. می گویند:

معاملۀ خون، بول، منی، مردار و مانند آن باطل است و این گونه نیست که متعاملین مرتکب فعلی حرام شده و مستحقّ عقاب باشند؛ امّا در فقه ما این مسئله مطرح است که خرید و فروش این اعیان نجس، حرمت تکلیفی دارد.

ص:112


1- (1) . ر. ک: المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 9.

در مبحث دوم به این مطلب اشاره می شود که فارغ از بحث حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس، آیا اخذ ثمن در قبال فروش عین نجس، حرمت تکلیفی مستقلّی دارد یا نه؟ یعنی دریافت مبلغی در مقابل فروش عین نجس حرام است یا خیر و آیا این حرمت، مستقل از حرمتی است که در بحث نخست از آن سخن گفته می شود، یا عین همان است؟ در نهایت، در مبحث سوم، دربارۀ حرمت وضعی معاملۀ اعیان نجس گفتگو خواهیم کرد.

گفتار اوّل: حکم تکلیفی معاملۀ اعیان نجس
اشارة

در این مبحث به بررسی این مطلب می پردازیم که آیا معاملۀ عین نجس به عنوان نجس بودنش، حرام است یا خیر؟ منظور از حرمت نیز حرمت تکلیفی است و بحث حکم وضعیِ معاملۀ اعیان نجس، در مبحث سوم همین بخش به صورت مستقل، مورد بررسی قرار می گیرد. پس در این مبحث، باید ادلّۀ حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس مورد بررسی قرار گیرد تا مشخّص شود که آیا نجاست به خودی خود، می تواند موضوع حرمت تکلیفی معامله باشد یا خیر؟ آیا می توان از ادلّه چنین برداشت نمود که معاملۀ عین نجس به واسطۀ نجس بودن، حرام است یا خیر؟

در بررسی ادلّه، همان گونه که امام خمینی قدس سره عمل نموده اند، ابتدا ادلّۀ لفظی مانند عمومات، اطلاقات و روایات خاص را مطالعه نموده و سپس اجماع را مورد بررسی قرار می دهیم. هرچند برخی از فقها پیش از بررسی ادلّۀ لفظی، به بررسی وجود اجماع در مسئله می پردازند؛ امّا به نظر می رسد که روش نخست، بیشتر با موازین مطابق است و اولویّت دارد؛ زیرا اگر ادلّۀ لفظی تمام باشند و ما را به مقصود برسانند، دیگر اجماع سودی نخواهد داشت و اجماع موجود، مستند به همین ادلّه خواهد بود؛ امّا اگر ادلّۀ لفظی ناتمام باشند، آن گاه با مراجعه به اجماع می توان به نتیجۀ مورد نظر، دست یافت.(1)

ص:113


1- (1) . این مطلب بر طبق نظریّۀ مشهور دربارۀ عدم حجّیت اجماع مدرکی است، امّا استاد معظّم در بحث های اصولی خود، حجّیت اجماع مدرکی را پذیرفته اند.

امام خمینی قدس سره در بررسی ادلّۀ لفظی نیز به دو شکل وارد شده است. ایشان ابتدا آیات و روایاتی که ممکن است بر حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس دلالت داشته باشند را مورد بررسی قرار داده است و سپس به بررسی این مطلب پرداخته است که آیا می توان از ادلّه ای که در مورد مصادیق عین نجاست و موارد خاص، وارد شده است، الغای خصوصیّت نمود و به حکمی کلّی رسید؟

البتّه به نظر می رسد که نمی توان بحث الغای خصوصیت را در این جا مطرح کرد.

از این رو، ما این مطلب را در جایی دیگر هنگام در بحث دربارۀ مصادیق عین نجس، به صورت مستقل مورد بررسی قرار می دهیم.

همچنین تذکّر مجدّد این نکته نیز ضروری است که منظور ما از حرمت، حرمت تکلیفی است؛ یعنی ما پیش از این که بدانیم معاملۀ انجام شده، فاسد است یا خیر و آیا نقل و انتقال صورت می گیرد یا صورت نمی گیرد، می خواهیم بدانیم آیا در شریعت اسلامی، معاملۀ اعیان نجس جایز است یا خیر.

بند اوّل: بررسی ادلّۀ لفظی
الف) روایت تحف العقول

به عنوان اوّلین دلیل به روایت تحف العقول اشاره می نماییم:

وَامّا وُجُوهُ الْحَرَامِ مِنَ الْبَیْعِ وَالشِّرَاءِ؛ فَکُلُّ أَمْرٍ یَکُونُ فِیهِ الْفَسَادُ مِمَّا هُوَ مَنْهِیٌّ عَنْهُ مِنْ جِهَةِ أَکْلِهِ أَوْ شُرْبِهِ أَوْ کَسْبِهِ أَوْ نِکَاحِهِ أَوْ مِلْکِهِ أَوْ إِمْسَاکِهِ أَوْ هِبَتِهِ... أَوْ شَیْ ءٍ مِنْ وُجُوهِ النَّجِسِ فَهَذَا کُلُّهُ حَرَامٌ وَمُحَرَّمٌ... فَجَمِیعُ تَقَلُّبِهِ فِی ذَلِکَ حَرَامٌ.(1)

در این روایت، معاملۀ اعیان نجس، یکی از وجوه معاملۀ حرام دانسته شده است و با توجّه به ذیل روایت که می فرماید:

«فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام» می توان دریافت که

ص:114


1- (1) . تحف العقول: ص 346.

عین نجس، حرمت دارد و حرمت آن تنها حرمت خوردن و آشامیدن نیست؛ بلکه تمام تصرّفات در آن، از جمله خرید و فروش، حرام است.

روایت تحف العقول دلالت روشنی بر قاعدۀ کلّیِ حرمت معاوضۀ اعیان نجس دارد. سند این روایت نیز همان گونه که پیش از این بیان شد، مورد قبول است و می توان از این روایت به عنوان دلیل استفاده نمود، همان گونه که شیخ انصاری(1) و صاحب حدائق قدس سرهما(2) بارها به این روایت استناد کرده اند.

ب) روایت

فقه الرضا علیه السلام

کُلُّ أَمْرٍ یَکُونُ فِیهِ الْفَسَادُ مِمَّا قَدْ نُهِیَ عَنْهُ مِنْ جِهَةِ أَکْلِهِ وَشُرْبِهِ وَلُبْسِهِ وَنِکَاحِهِ وَإِمْسَاکِهِ لِوَجْهِ الْفَسَادِ وَمِثْلُ الْمَیْتَةِ وَالدَّمِ وَلَحْمِ الْخِنْزِیرِ وَالرِّبَا وَجَمِیعِ الْفَوَاحِشِ وَلُحُومِ السِّبَاعِ وَالْخَمْرِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَحَرَامٌ ضَارٌّ لِلْجِسْمِ وَفَسَادٌ لِلنَّفْسِ.(3)

در این روایت نیز اعیان نجس، حرام دانسته شده اند؛ امّا ظهور این روایت، بیشتر در حرمت وضعی است و نمی توان گفت: ظهور قابل اعتمادی در حرمت تکلیفی دارد و این به خاطر ذیل روایت است که می گوید: «ضارٌ للجسم و فساد للنّفس».(4) بر خلاف روایت تحف العقول که عبارت « حَرَامٌ وَ مُحَرَّمٌ... فَجَمِیعُ تَقَلُّبِهِ فِی ذَلِکَ حَرَامٌ» ظهور روشنی در حکم تکلیفی دارد؛ زیرا وقتی می گوید: هرگونه تصرّفی در اعیان نجس حرام است، نگه داشتن اعیان نجس نیز حرام خواهد بود و این نشان دهندۀ حکم تکلیفی است.

البتّه برخی از فقها معتقدند: روایت تحف العقول تنها در بردارندۀ حکم وضعی

ص:115


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 6.
2- (2) . ر. ک: الحدائق الناضرة: ج 18 ص 68 و 76.
3- (3) . الفقه المنسوب للإمام الرّضا علیه السلام: ص 250.
4- (4) . قبلاً مطرح نمودیم که آیا این تعبیر، در مقام تعلیل است یا خیر؟ آیا می توان از این بخش، قاعده ای رااستخراج نمود یا خیر؟

است؛ امّا همان گونه که پیش از این - در بحث روایت تحف العقول - عنوان شد، این روایت علاوه بر حکم وضعی بر حکم تکلیفی نیز دلالت دارد، ولی ظهور آن در حکم تکلیفی، قوی تر است.

در روایت فقه الرضا علیه السلام چنین ظهوری وجود ندارد و نمی توان به قرینۀ روشنی بر حرمت تکلیفی دست یافت. البتّه امام خمینی قدس سره معتقد است که احتمال حرمت تکلیفی بر حرمت وضعی رجحان دارد،(1) که این یک استظهار از روایت است.

ج) روایت

دعائم الاسلام

دلیل سوم، روایت دعائم الاسلام است. این روایت نیز در ابتدای مکاسب مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در این روایت چنین آمده است:

الْحَلَالُ مِنَ الْبُیُوعِ کُلُّ مَا هُوَ حَلَالٌ مِنَ الْمَأْکُولِ وَالْمَشْرُوبِ وَغَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا هُوَ قِوَامٌ لِلنَّاسِ وَصَلَاحٌ وَمُبَاحٌ لَهُمُ الِانْتِفَاعُ بِهِ وَمَا کَانَ مُحَرَّماً أَصْلُهُ مَنْهِیّاً عَنْهُ لَمْ یَجُزْ بَیْعُهُ وَلَا شِرَاؤُهُ؛(2) خرید و فروش خوردنی ها و آشامیدنی های حلال و چیزهایی که زندگی مردم به آنها وابسته و انتفاع از آنها مباح است، حلال است؛ ولی خرید و فروش چیزی که اصلش حرام و از آن نهی شده است، جایز نیست.

برای استدلال به این روایت می توان گفت: به قرینۀ صدر روایت -

«الْحَلَالُ مِنَ الْبُیُوعِ» - مراد از

«لَمْ یَجُزْ بَیْعُهُ وَلَا شِرَاؤُهُ»، حرمت تکلیفی است. به عبارت دیگر، اگر بگوییم: عبارت «لم یجز» به معنای عدم صحّت است، آن گاه روایت بر حرمت وضعی دلالت می کند؛ لیکن می توان گفت: به قرینۀ صدر روایت، عبارت «لم یجز» به معنای «یحرم» اراده شده است و بدین صورت، استدلال تمام خواهد بود. با این حال، دو اشکال وجود دارد که باید بررسی شود:

ص:116


1- (1) . ر. ک: المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 11.
2- (2) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 18.

اشکال نخست: برخی ادّعا کرده اند که مقصود از حلّیت و حرمت بیع در قرآن، روایات و لسان متقدّمین از فقها، حکم وضعی است. مثلاً می گویند: در آیۀ شریفۀ «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»،1 «أحلَّ» به معنای امضای شارع و صحّت بیع است.(1)

پس این گونه افراد که معتقدند حرمت و حلّیت در آیات و روایات، اختصاص به حکم وضعی دارد، نمی توانند به این روایت تمسّک جویند؛ چراکه در این صورت، این روایت تنها حرمت وضعی را اثبات خواهد کرد، در حالی که ما به دنبال اثبات حرمت تکلیفی هستیم. امّا همان گونه که پیش تر بیان شد، حلّیت و حرمت در لسان آیات و روایات، اعم از حکم تکلیفی و وضعی است و در برخی از آیات و روایات، قرائن روشنی وجود دارد که ثابت می کند مراد حکم تکلیفی است. بسیاری از فقها معتقدند که آیۀ شریفۀ«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»3 علاوه بر حکم وضعی، شامل حکم تکلیفی نیز می شود؛ برای مثال، حرام دانستن نگهداری عین نجس در روایت تحف العقول، قرینۀ روشنی است بر این که روایت، بر حرمت تکلیفی دلالت دارد.

پس این که بگوییم: حلّیت و حرمت در لسان قرآن، روایات و متقدّمین به حکم وضعی اختصاص دارد، مطلب قابل التزام و صحیحی نیست؛ بلکه حلّیت و حرمت در لسان آیات و روایات، علاوه بر حکم وضعی بر حکم تکلیفی نیز دلالت می کند و حتّی می توان گفت: روایت دعائم الاسلام نیز شامل حکم تکلیفی و وضعی می شود.

اشکال دوم: این اشکال را امام خمینی قدس سره(2) مطرح کرده است. به نظر ایشان عبارت

«لَمْ یَجُزْ بَیْعُهُ وَلَا شِرَاؤُهُ» ظهور در حکم وضعی دارد؛ زیرا تعلّق یافتن اوامر و نواهی یا جواز و عدم جواز به یک عنوان آلی و توصّلی، ارشاد به این مطلب است که شما نمی توانید به وسیلۀ آنها به مقصود برسید. بیع نیز یک عنوان آلی است؛ چراکه به وسیلۀ

ص:117


1- (2) . امام خمینی، المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 11-12 (ذیل روایت دعائم الاسلام)؛ کتاب البیع: ج 1 ص 93؛ حسینعلی منتظری، دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 64.
2- (4) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 11.

بیع، مبیع، ملک مشتری می شود و ثمن در ملک بایع قرار می گیرد. همچنین اگر گفته می شود «لاتبع ما لیس عندک»، منظور این است که فروختن مالی که برای خود فرد نیست، کالعدم محسوب می شود و ارشاد به عدم وصول به مقصود از این طریق است؛ یعنی این که می گوید: چیزی که برای تو نیست نفروش، معنایش این است که خرید و فروش، کالعدم است و با این بیع به مقصود خود نمی رسی.

شاید کسی بگوید: این اشکال در روایت تحف العقول نیز جاری می شود؛ زیرا در آن جا نیز مسئلۀ بیع و شراء مطرح است و حکم به عنوان آلی تعلّق گرفته است. در پاسخ می گوییم: در آن روایت، قرائنی مانند واژه های «لبس» و «امساک» وجود دارد که با کمک آنها حرمت تکلیفی ثابت می شود، در حالی که این قرائن در روایت دعائم الإسلام وجود ندارد.

با توجّه به آنچه بیان شد، به نظر می رسد: اشکال دوم صحیح است. از این رو، روایت دعائم الإسلام ظهور در حرمت وضعی دارد و نمی توان به آن استدلال کرد.

د) روایت جعفریّات

دلیل دیگر، روایتی است که در باب المکر و الخیانة کتاب جعفریّات(1) از امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است:

بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: بَائِعُ الْخَبِیثَاتِ وَمُشْتَرِیهَا فِی الإِثمِ سواء؛(2)

فروشنده و خریدار خبیثات، در گناه مساوی اند.

برای اثبات مدّعا به وسیلۀ این روایت باید گفت: از آن جا که در این روایت، فروشنده و خریدار شیء خبیث، در گناه و اثم برابر شمرده شده اند، گناهکار بودن آن

ص:118


1- (1) . استاد معظّم: کتاب جعفریّات، تالیف محمّد بن محمّد بن اشعث است. وی در این کتاب روایاتی را از امام جعفرصادق علیه السلام نقل کرده است، از این رو این کتاب به جعفریّات، معروف شده است.
2- (2) . الجعفریّات: ص 172.

دو مفروغ ٌعنه است و استحقاق عقاب در موارد حرمت تکلیفی ثابت می شود. از سوی دیگر، با توجّه به این که بارزترین مصداق خبیث «عین نجاست» است، می توان نتیجه گرفت که معاوضۀ عین نجس، حرام است.

ولی انصاف این است که روایت جعفریّات، قابلیت اثبات مدّعا را ندارد و امام علیه السلام در مقام بیان حکم دیگری بوده اند؛ زیرا مقصود امام علیه السلام در این روایت، بیان این مطلب است که وقتی مشتری خمر با خرید و استعمال آن مرتکب گناه می شود، فروشنده نیز با او در این گناه شریک خواهد بود. از این رو، روایت شامل این فرض که مشتری پیش از استفاده از خمر از دنیا برود، یا ظرف خمر شکسته و خمر تلف شود، نمی گردد؛ چراکه در این صورت، مشتری اصلاً مرتکب گناهی نشده است که بگوییم بایع در این گناه با مشتری شریک است. پس ظهور روایت در بیان تساوی فروشنده و خریدار خبیثات، در گناهی است که خریدار با استعمال آن خبیث، مرتکب می شود و نمی توان با استفاده از این دلیل، مدّعای خود را (حرمت معاوضۀ عین نجاست)، ثابت نمود.

ه) آیۀ 90 سورۀ مائده

1. بیان استدلال: دلیل پنجم، آیۀ شریفه ای است که می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛1 ای کسانی که ایمان آورده اید شراب، قمار، بت ها و ازلام،(1) پلید بوده و از کارهای شیطانند، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید.

استدلال به این آیۀ شریفه متوقّف بر مقدّماتی است:

نخست این که: در آیۀ شریفه، خمر، میسر، انصاب و ازلام، رجس دانسته شده و

ص:119


1- (2) . استاد معظّم: «ازلام» به نوعی قلم اطلاق می شود که در گذشته از آن جهت شرطبندی و بخت آزمایی استفاده می کردند (ر. ک: فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین: ج 6 ص 79).

سپس حکم به اجتناب از رجس می شود؛ زیرا مرجع ضمیر «فاجتنبوه» رجس است.

از این عبارت استفاده می شود که وجوب اجتناب، منحصر در مصادیق مذکور در آیه نیست و باید از همۀ مصادیق رجس اجتناب نمود. از این رو می توان گفت: شیء نجس از مصادیق رجس به شمار می رود و اجتناب از هر نجسی واجب است.

دوم این که: وجوب اجتناب، مطلق است و شامل هر گونه تصرّف، از جمله خرید و فروش می شود.

در نتیجه، از آن جا که نجاست از مصادیق رجس است و آیۀ شریفه، حکم به وجوب اجتناب از رجس کرده است و با توجّه به اطلاق این حکم، می توان دریافت که معاوضۀ نجاست حرام است.

2. مناقشۀ امام خمینی بر استدلال به آیۀ شریفه: امام خمینی قدس سره(1) استدلال به این آیۀ شریفه را صحیح نمی داند و اشکالاتی را مطرح می کند:

اشکال اوّل: موضوع اجتناب در آیۀ شریفه، مرکّبی است که یک جزء آن «رجس» و جزء دیگر «من عمل الشیطان» است، بدین معنا که در این آیه، حکم به وجوب اجتناب از رجس مطلق نشده است؛ بلکه رجسی که «من عمل الشیطان» باشد، موضوع حکم است؛ یعنی آیه نمی گوید: «یجب الإجتناب عن الرجس بما هو رجس»؛ بلکه می فرماید: «رجسٌ من عمل الشیطان» و ما شک داریم که آیا این حکم، شامل خرید و فروش نجاست نیز می شود یا خیر؛ زیرا رجس بودن نجاست، معلوم است، ولی وجود قید «من عمل الشیطان» در آن مشکوک است.

این اشکال امام خمینی قدس سره نیاز به تأمّل و بررسی بیشتری دارد؛ زیرا دو احتمال در مورد نقش «من عمل الشیطان» در آیۀ شریفه وجود دارد:

نخست این که: «من عمل الشیطان» خبر دوم باشد؛ یعنی رجس، خبر اوّل و «من عمل الشیطان»، خبر دوم است.

ص:120


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 20-19.

دوم این که: در آیه یک خبر وجود دارد که «رجس» است و «من عمل الشیطان» آن را قید می زند.

با وجود این دو احتمال در آیه، اشکال امام خمینی قدس سره در صورتی صحیح است که احتمال دوم پذیرفته شود؛ لیکن بنا بر احتمال اوّل، اشکال ناتمام خواهد بود.

اشکال دوم: اعیان خارجی مذکور در آیه، مانند خمر و آلات قمار را نمی توان رجس و عمل شیطان دانست؛ بلکه باید تقدیری معیّن و مشخّص در نظر گرفته شود.

برای مثال، باید «شرب» را در خمر یا «بازی» را در آلات قمار در تقدیر گرفت. پس با وجود این تقدیر معیّن، دیگر نوبت به خرید و فروش نمی رسد و از این رو، استدلال به آیه صحیح نیست.

اشکال سوم: رجس به معنای نجس مصطلح نیست؛ زیرا اگر انسان به «انصاب» یا «ازلام» دست بزند، موجب نجاست دست او نمی شود، در حالی که مدّعای ما حرمت معاملۀ نجس مصطلح است.

به نظر ما نیز اشکال اساسی استدلال به آیه، اشکال سومی است که امام خمینی قدس سره به آن اشاره نموده اند. به این بیان که «رجس» به معنای نجس مصطلح نیست و به خاطر همین نمی توان به کمک این آیۀ شریفه، حرمت بیع عین نجس را ثابت نمود.

و) آیۀ پنجم سورۀ مدّثر

دلیل ششم، آیۀ شریفۀ«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»1 است. در این آیه، «رجز» به صورت مطلق آمده و شامل نجس نیز می شود. حکم «فاهجر» نیز مطلق است و شامل هرگونه تصرّف و تقلّب از جمله خرید و فروش می شود. از این رو، با توجّه به اطلاق حکم و موضوع می توان گفت: آیه دلالت بر وجوب اجتناب از خرید و فروش نجاسات دارد.

این استدلال با اشکالاتی مواجه است:

اشکال اوّل: با مراجعه به کتاب های تفسیر و با وجود تطبیق معانی مختلف بر

ص:121

«رجز»، هیچ یک از مفسّران، رجز را به نجس معنا نکرده اند.(1) «رجز» در قرائت های گوناگون معانی متفاوتی دارد. اگر به کسر زاء خوانده شود به معنای عذاب خداوند است و اگر به فتح خوانده شود به معنای بت و صنم و در صورتی که به ضم خوانده شود، به معنای معصیت است. شیخ طبرسی قدس سره در مجمع البیان، رجز را به اصنام معنا نموده وبر عذاب، معاصی، فعل قبیح، خُلق مذموم و حتّی حبّ دنیا تطبیق کرده است؛ امّا از نجاست به عنوان معنای کلمۀ «رجز»، نامی نمی برد.(2) مگر این که گفته شود «رجز» همان رجس است و این دو کلمه، قرابت زیادی به هم دارند و تنها در یک حرف با هم اختلاف دارند و اعراب نیز گاهی سین را به زاء تلفّظ می کنند. برای مثال، گاهی مسجد را مزجد تلفّظ می کنند.

اشکال دوم: حتّی با فرض این که نجاست از معانی رجز باشد، «فاهجر» به قرینۀ آیۀ قبلی - «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ»3 -، مربوط به نماز است و اگر بخواهیم آن را توسعه دهیم مربوط به خوردن و آشامیدن است. افزون بر این، برخی از مفسّران احتمال داده اند این آیه از اختصاصات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد.(3)

ز) آیۀ 157 سورۀ اعراف

با توجّه به آیۀ شریفۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»5 می توان گفت: از آن جا که خداوند امور خبیث را تحریم نموده و نجاست از بارزترین مصادیق آن است، معاوضۀ نجاست حرام است.

اشکال استدلال یاد شده، این است که تحریم در این آیۀ شریفه شامل همۀ تصرّفات نمی شود؛ بلکه شامل انتفاعات معمول و متعارف است. به عبارت دیگر، ظهور آیه در تحریم انتفاعات رایج خبائث، مثل خوردن، آشامیدن و یا پوشیدن است و شامل خرید و فروش نمی شود و چنین نیست که مجرّد ایقاع معامله بر خبائث حرام

ص:122


1- (1) . ر. ک: المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 20.
2- (2) . مجمع البیان فی تفسیر القرآن: ج 10 ص 175.
3- (4) . ر. ک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن: ج 10 ص 175.

باشد. از این رو، نمی توان از آیه استفاده نمود که مطلق تصرّفات در خبائث حرام است.

ح) حرمت خوردن و آشامیدن نجاست

شیخ انصاری قدس سره خرید و فروش بول حیوان حرام گوشت را جایز نمی داند و برای حرمت معاملۀ آن، سه دلیل ذکر می کند: حرمت خوردن و آشامیدن بول حیوان حرام گوشت، نجاست آن و عدم انتفاع از آن؛(1) یعنی وی برای اثبات حرمت معاملۀ بول به حرمت خوردن و آشامیدن آن استناد کرده است.

پرسش این است که آیا حرمت معاملۀ شیء نجس به واسطۀ حرمت خوردن و آشامیدن آن ثابت می شود؟ برای پاسخ باید گفت: این قاعده که «کلّ ما حرّم أکله أو شربه فبیعه و شرائه حرام»، ثابت نیست و چنین کبرایی وجود ندارد. از این رو نمی توان حرمت خوردن و آشامیدن را دلیل بر مدّعای خود دانست. افزون بر این، در برخی موارد می توان شیء نجس را با وجود حرمت أکل و شرب، در کارهای دیگر مصرف کرده و در همین جهت، آن را مورد خرید و فروش قرار داد. برای مثال، با وجود حرمت اکل عذره، می توان آن را به عنوان کود استفاده نمود و یا خرید و فروش کرد. در نتیجه این دلیل نیز قابل قبول نیست.

از سوی دیگر، نجاست را نیز نمی توان علّت حرمت معاملۀ شیء نجس دانست؛ زیرا این کار مصادره به مطلوب است. به عبارت دیگر، وقتی می گوییم علّت حرمت معاملۀ شیء نجس، نجاست آن است، دلیل ما عین مدّعا خواهد بود.

همچنین عدم قابلیت انتفاع و در نتیجه، خارج شدن از مالیّت نیز تنها ثابت کنندۀ بطلان بیع است و نمی تواند حرمت تکلیفی را اثبات کند. البتّه بطلان بیع نیز فقط در صورتی است که مالیّت را در صحّت بیع معتبر بدانیم، وگرنه حکم وضعی نیز به انتفاع و عدم آن بستگی نخواهد داشت. به عبارت روشن تر، باید بحث شود که آیا مالیّت

ص:123


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 17.

ثمن و مثمن در صحّت بیع مؤثّر است یا خیر، و اگر تأثیرگذار است، مالیّت نزد عقلا شرط است یا مالیّت نزد متعاملین کافی است؟ برای مثال، ممکن است چیزی بین دو نفر ارزش زیادی داشته باشد، لیکن همان شیء نزد دیگران بی ارزش و فاقد مالیّت شمرده شود، مثل تکّه کاغذی که نزد عقلا هیچ ارزشی ندارد، امّا شخصی حاضر باشد بابت آن قیمتی گزاف را بپردازد؛ چراکه همان کاغذ که در نگاه دیگران ارزش مالی ندارد، تنها یادگاری پدر آن شخص است و برای او ارزش زیادی دارد.

پس این گونه دانسته شد که از میان هشت دلیل یاد شده، تنها دلیلی که ظهوری روشن بر حرمت تکلیفی معاوضۀ اعیان نجس دارد، روایت تحف العقول است و ادلّۀ دیگر مخدوش و غیر قابل قبول اند.

بند دوم: بررسی اجماع

پیش از جمع بندی و نتیجه گیری نهایی، باید ببینیم که آیا با قطع نظر از ادلّۀ لفظی، آیا اجماعی در این مسئله وجود دارد یا خیر؟ از این رو با توجّه به این که ادلّۀ لفظی جز روایت تحف العقول مخدوش بودند، لازم است که کلمات فقها - بویژه قدما - بررسی شود تا اگر اجماعی بر حرمت تکلیفی وجود دارد، ما نیز از آن پیروی کنیم.

برخی از فقها ادّعای اجماع کرده اند و علاوه بر آن در کلمات قدمای از اصحاب نیز ادّعای شهرت شده است؛ ولی نکته ای که باید مورد تأمّل و بررسی قرار گیرد، این است که در برخی از عبارت ها تنها حکم تکلیفی، در برخی حکم وضعی و در برخی دیگر، هم حکم تکلیفی و هم حکم وضعی استفاده می شود. پس باید ببینیم از کلمات فقها کدام حکم، قابل اثبات است؟

الف) سخن شیخ مفید: شیخ مفید قدس سره در کتاب المقنعة می نویسد:

وبیع المیتة والدم ولحم الخنزیر وما أهلّ به لغیر اللّه وکلّ محرّم من الأشیاء ونجس من الأعیان حرام وأکل ثمنه حرام؛(1) معامله و درآمد حاصل از معاملۀ مردار،

ص:124


1- (1) . المقنعة: ص 589.

خون، گوشت خوک، آنچه اسم خدا بر آن برده نشده، آنچه عنوان حرام دارد و همۀ اعیان نجس، حرام اند و نمی توان در پول به دست آمده از آنها، تصرّف کرد.

با توجّه به عبارت «أکل ثمنه حرام»، نمی توان کلام شیخ مفید قدس سره را بر حرمت وضعی حمل نمود؛ بلکه نظر ایشان حرمت تکلیفیِ معاملۀ اعیان نجس است.

ب) سخن سیّد مرتضی: سیّد مرتضی قدس سره در کتاب الانتصار اظهار می دارد:

وممّا انفردت به الإمامیّة القول بتحریم بیع الفقاع وإبتیاعه... وکلّ ما حظر شربه، حظر إبتیاعه وبیعه والتفرقة بین الأمرین خروج عن إجماع الأمّة؛(1) از جمله مطالبی که تنها در نزد امامیّه به آن حکم شده، حرمت خرید و فروش آب جو است... هر چیزی که شرب آن ممنوع باشد، خرید و فروش آن نیز ممنوع خواهد بود و اگر کسی قائل به این ملازمه نشود و بگوید ممکن است شرب چیزی حرام باشد ولی بیع آن ممنوع نباشد، در واقع از اجماع امّت خارج شده است.

با توجّه به این عبارت سیّد مرتضی قدس سره و همچنین با توجّه به این مطلب که ایشان در کتاب الإنتصار مطالبی را متذکّر شده اند که امامیّه در آن متفرّد هستند، می توان گفت:

منظور ایشان حرمت تکلیفی است، وگرنه اهل سنّت نیز حکم به حرمت وضعی این گونه خرید و فروش ها کرده اند. پس مراد سیّد مرتضی قدس سره حرمت تکلیفی است.

ج) سخن شیخ طوسی

شیخ طوسی قدس سره در کتاب النهایة به عنوان یک ضابطۀ کلّی می فرماید:

و جمیع النجاسات محرّمٌ التصرّف فیها والتکسّب بها؛(2) تصرّف در همۀ نجاسات و تکسّب به آنها حرام است.

ایشان در کتاب المبسوط نیز می نویسد:

ص:125


1- (1) . الإنتصار: ص 437.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی: ص 364.

وإن کان نجس العین مثل الکلب والخنزیر والخمر والدم فلا یجوز بیعه وإجارته إجماعاً؛(1) بیع و اجاره عین نجاست مثل سگ، خوک، شراب و خون به دلیل وجود اجماع، جایز نیست.

برخی گفته اند: مراد از «لا یجوز» در سخن شیخ طوسی قدس سره، حرمت تکلیفی است و برخی نیز پنداشته اند مراد ایشان حرمت وضعی است؛ امّا باید دانست که نظیر این عبارت در کتاب الخلاف نیز آمده است. از این رو، برای روشن شدن مطلب و تشخیص مراد ایشان، عبارت کتاب الخلاف را نیز بررسی می کنیم.

ایشان در کتاب الخلاف می نویسد: اجماع وجود دارد مبنی بر این که بیع شیء نجس جایز نیست و در ادامه می فرماید:

لا یجوز بیع العبد الآبق؛(2) بیع عبد فراری جایز نیست.

و در جای دیگر می گوید:

لایجوز بیع الصوف علی ظهور الغنم منفرداً؛(3) بیع پشم گوسفند بر روی بدن آن جایز نیست.

با توجّه به این عبارت می توان گفت: منظور شیخ طوسی قدس سره حرمت وضعی است.

از این رو، با کنار هم قرار دادن اظهارات شیخ طوسی قدس سره در دو کتاب المبسوط و الخلاف، نمی توان حرمت تکلیفی را در سخن ایشان ثابت کرد.

د) سخن ابن زهره و علاّمۀ حلّی

ابن زهره در غنیة النزوع(4) و علاّمۀ حلّی قدس سرهما در تذکرة الفقهاء، از طهارت به عنوان یکی از شرایط عوضین در معامله نام برده اند؛ امّا با توجّه به عبارات این بزرگان می توان دریافت که ایشان مورد اجماع را عدم صحّت - یعنی حکم وضعی - دانسته اند. علاّمۀ

ص:126


1- (1) . المبسوط فی فقه الإمامیة: ج 2 ص 109.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 168.
3- (3) . همان: ص 169.
4- (4) . ر. ک: غنیة النزوع: ج 1 ص 213.

حلّی قدس سره اظهار می دارد:

یشترط فی المعقود علیه الطهارة الأصیلة... ولو باع نجس العین کالخمر والمیتة والخنزیر لم یصّح اجماعاً؛(1) در معقود علیه شرط است که اصالتاً پاک باشد... و اگر شخصی عین نجسی مانند خمر و مردار و خوک را بفروشد، اجماعاً صحیح نیست.

عبارت «لم یصّح اجماعاً» بیان گر نظر ایشان مبنی بر بطلان و عدم صحّت بیع عین نجاست است، نه حرمت آن. البتّه این سخن ایشان در کتاب منتهی المطلب که می فرماید: «وقد أجمع العلماء کافّةً علی تحریم بیع المیتة و الخمر و الخنزیر بالنصّ والإجماع»(2) ظهور در حرمت تکلیفی دارد؛ امّا این عبارت نیز ضابطه ای کلّی در مورد تمام اعیان نجس ارائه نمی دهد؛ بلکه اجماع، تنها حرمت معاملۀ مردار، خمر و خوک را ثابت می کند.

ه) سخن شیخ سلّار:

بیع المسکرات من الأشربة والفقّاع والأدویة المزوّجة بالخمر والتصرّف فی المیتة ولحم الخنزیر وشحمه، والدم والعذرة والأبوال، ببیع وغیره حرام.(3)

به نظر ایشان معاملۀ مردار، گوشت خوک، خون، عذره و بول که از جملۀ تصرّفات ممکن در آن است، حرام می باشد. عبارت ایشان ظهور در حرمت تکلیفی دارد و از این رو، معلوم می شود که از نگاه او - که از قدمای فقها بوده است - بیع اعیان نجس حرمت تکلیفی دارد.

و) سخن محقّق حلّی

محقّق حلّی قدس سره در کتاب شرایع، موارد حرمت اکتساب را ذکر می کند و بیع اعیان

ص:127


1- (1) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 25.
2- (2) . منتهی المطلب: ج 15، ص 349.
3- (3) . المراسم العلویّة: ص 172.

نجس را به عنوان یکی از این موارد نام می برد؛ امّا عبارت ایشان ظهور روشنی در حرمت تکلیفی ندارد.(1)

ز) سخن صاحب جواهر

محقّق نجفی قدس سره در جواهر الکلام می نویسد:

فلا خلاف یعتدّ به فی حرمة التکسّب فی الأعیان النجسة؛(2) در این که تکسّب به اعیان نجس حرام است، نظر مخالفی که قابل اعتنا باشد، وجود ندارد.

ح) دیدگاه برگزیده

بر اساس آنچه بیان شد، برخی از فقها همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی در النهایة، و علاّمۀ حلّی در منتهی المطلب قدس سرهم، معاملۀ اعیان نجس را به صورت کلّی یا در موارد خاص حرام دانسته اند. صاحب جواهر قدس سره نیز در این که تکسّب به اعیان نجس حرام است، ادّعای عدم خلاف نموده است؛ ولی این وجود نمی توان گفت که اجماع مسلّم در این مسئله وجود دارد؛ زیرا:

نخست آن که: در میان قدما، شیخ صدوق قدس سره در هیچ یک از کتب خود این قاعدۀ کلّی را بیان نکرده است؛ بلکه تنها در دو باب از کتاب المقنع، بحث حرمت معاملۀ کلب و خنزیر را مطرح نموده است.(3) شیخ طوسی قدس سره نیز فقط در کتاب النهایة به این قاعده اشاره کرده است و نمی توان از دو کتاب دیگرِ ایشان (المبسوط و الخلاف) چنین قاعده ای را استنباط نمود. این در حالی است که قدمای فقها ملتزم بودند که کتاب های فقهی خود را بر اساس آنچه دست به دست از امامان معصوم علیهم السلام دریافت کردند و بدون تغییر و اضافه نمودن فروعات تنظیم نمایند. پس این سؤال پیش می آید که چرا در کتاب های شیخ صدوق و شیخ طوسی قدس سرهما اشاره ای به این قاعده نشده است؟

دوم آن که: ممکن است مستند فقهایی که ادّعای اجماع نمودند، ادلّه ای باشد که

ص:128


1- (1) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 9.
2- (2) . جواهر الکلام: ج 22 ص 8.
3- (3) . ر. ک: المقنع: ص 362.

پیش از این به آنها اشاره شد. در این صورت، اجماع، مدرکی و مستند به دلیل است و اجماع مدرکی - بنا بر نظر مشهور - حجّیت ندارد.

سوم آن که: از برخی عبارت های فقها چنین برداشت می شود که ایشان برای بیان چنین قاعده ای الغای خصوصیت کرده اند. به عبارت دیگر، فقیه با مشاهدۀ روایاتی که در آنها خریدار و فروشندۀ خمر یا کلب، لعن شده اند و موارد دیگر از این قبیل، الغای خصوصیت کرده و یک قاعدۀ کلّی را بیان نموده است.

در نتیجه، وجود اجماع در این مسئله با توجّه به این سه نکته، بعید به نظر می رسد.

بند سوم: بررسی شهرت در مسئله

با وجود ادّعای برخی مبنی بر وجود شهرت میان قدما در حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس، باید گفت: با مراجعه به کتب فقها، تنها شیخ مفید در المقنعة،(1) سلّار در المراسم،(2) شیخ طوسی در النهایة(3) و سیّد مرتضی(4) در الإنتصار قدس سرهم به صورت صریح معاملۀ اعیان نجس را حرام دانسته اند. از این رو نمی توان گفت: در این باره، شهرتی میان قدما وجود دارد و تحقّق شهرت در بین قدما، به جهت این چهار فتوا نیز مشکوک است.

بند چهارم: نتیجه گیری و دیدگاه برگزیده

پس از بررسی استدلال ها مشخّص شد که روایت تحف العقول، تنها دلیل معتبر برای حکم به حرمت تکلیفیِ معاملۀ اعیان نجس است. همان گونه که پیش از این بیان شد، این روایت حجّیت داشته و می توان به آن استدلال کرد. پس این روایت با وجود قرائن متعدّد، دلالت روشنی بر حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس دارد؛ لیکن مشکل این جاست که بسیاری از فقها از مضمون روایت تحف العقول در این بحث اعراض

ص:129


1- (1) . ر. ک: المقنعة: ص 589.
2- (2) . ر. ک: المراسم العلویّة: ص 172.
3- (3) . ر. ک: النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی: ص 364.
4- (4) . ر. ک: الإنتصار: ص 437.

نموده و چنین فتوایی نداده اند؛ یعنی نه تنها اجماع و شهرتی وجود ندارد تا با انضمام به روایت تحف العقول دلیلی بر این مدّعا باشند، بلکه می توان گفت فقها از مدلول این روایت اعراض کرده اند.

در میان فقها دو مبنا وجود دارد: برخی معتقدند به روایتی که سند و متن آن صحیح است، می توان عمل کرد و مطابق آن فتوا داد، خواه مشهور فقها به این روایت عمل نموده یا عمل نکرده باشند؛(1) لیکن مبنای مشهور این است که شهرت فتوایی می تواند ضعف سند یک روایت را جبران کند. از سوی دیگر، اعراض فقها از یک روایت صحیح السند نیز می تواند آن را از اعتبار خارج نماید.(2)

به همین دلیل، نمی توان به صورت کلّی به حرمت تکلیفی بیع اعیان نجس فتوا داد، هرچند در موارد خاص همچون بیع خمر، حرمت تکلیفی ثابت است. امام خمینی قدس سره نیز در کتاب المکاسب المحرّمة به چنین نتیجه ای رسیده اند، هرچند ایشان اعراض فقها از مضمون روایت تحف العقول را قبول نکرده است.(3)

این بحث و مباحث مشابه آن، تمرین فقهی و استنباطی مناسبی برای طلّاب درس خارج شمرده می شود؛ زیرا در این بحث، غیر از روایت تحف العقول دلیل لفظی دیگر، یا اجماع و شهرتی وجود ندارد. از این رو ابتدا باید احتمالات را بررسی کنیم و از میان آنها به دیدگاهی متقن و موجّه برسیم.

احتمال اوّل، این است که بگوییم: با همان دلیل لفظی، مدّعا ثابت می شود و معاملۀ اعیان نجس را حرام می کند.

ص:130


1- (1) . مصباح الاُصول ج 2 ص 143: «الشهرة العملیّة، بمعنی استناد الشهرة إلی خبر فی مقام الإفتاء، و بهذه الشهرة ینجبر ضعف سند الروایة عند المشهور، و فی قبالها إعراض المشهور الموجب لوهن الروایة. و إن کانت صحیحة أو موثّقة من حیث السند علی المشهور أیضاً. هذا و لکن التحقیق عدم کون عمل المشهور جابراً علی تقدیر کون الخبر ضعیف السند فی نفسه، و لا إعراضهم موهناً علی تقدیر کون الخبر صحیحاً أو موثّقاً فی نفسه، بل المیزان فی حجیة الخبر تمامیة سنده فی نفسه». همچنین ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 20.
2- (2) . نهایة الاُصول: ص 541؛ فوائد الاُصول: ج 4 ص 787؛ تهذیب الاُصول: ج 1 ص 169.
3- (3) . ر. ک: المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 10.

احتمال دوم، این است که با توجّه به فتوای فقهایی همچون شیخ مفید، سلّار و سیّد مرتضی قدس سرهم مبنی بر حرمت معامله با اعیان نجس، باید در این مسئله احتیاط کرد.

احتمال سوم نیز این است که گرچه برخی از فقها بر حرمت معامله با اعیان نجس فتوا داده اند، ولی از آن جا که بیشتر فقها از مدلولِ تنها دلیل لفظی موجود، یعنی روایت تحف العقول، اعراض کرده و چنین فتوایی نداده اند، دلیلی مبنی بر حرمت معامله با اعیان نجس وجود ندارد. ما نیز همین احتمال را پذیرفته ایم.

گفتار دوم: حکم اخذ ثمن در مقابل فروش اعیان نجس
اشارة

بحث دوم، پیرامون حکم دریافت ثمن در مقابل فروش عین نجس است. در مبحث نخست، در مورد حرمت معاملۀ اعیان نجس مباحثی مطرح گردید و به این نتیجه منتهی شد که نمی توان با ادلّۀ موجود، حرمت تکلیفی معاملۀ اعیان نجس را به طور کلّی ثابت کرد. اکنون بحث پیرامون حکم اخذ ثمن در مقابل فروش عین نجس است.

یعنی صِرف گرفتن ثمن در مقابل شیء نجس چه حکمی دارد؟ آیا حرام است یا خیر؟ آیا به محض دریافت ثمن، حرمتی تحقّق پیدا خواهد کرد یا خیر؟

تذکّر دو نکته در این جا ضروری است:

نخست این که: «اخذ ثمن» با تصرّف در ثمن متفاوت است و منظور ما در این بحث، اخذ و گرفتن ثمن است.

دوم این که: حکم معاملۀ عین نجس در طرح این مسئله تأثیری ندارد؛ بلکه اگر کسی معاملۀ شیء نجس را حرام بداند و اخذ ثمن حرام را نیز حرام بداند، آن گاه فروشندۀ عین نجاست با دریافت ثمن، مرتکب دو حرام شده است؛ ولی اگر معاملۀ عین نجس را حرام ندانیم، امّا اخذ ثمن را حرام بشماریم، در این صورت فرد با فروش عین نجاست و اخذ ثمن، مرتکب یک حرام شده است. در نتیجه در بحث دربارۀ حکم اخذ ثمن در مقابل عین نجس، تفاوتی نمی کند که در بحث قبلی چه حکمی را برای معاملۀ آن ثابت دانسته باشیم.

ص:131

بند اوّل: دیدگاه امام خمینی
اشارة

امام خمینی قدس سره در کتاب المکاسب المحرّمة این بحث را مطرح و پنج دلیل برای اثبات حرمت اخذ ثمن، اقامه می کند.(1) برای روشن شدن مطلب و رسیدن به نتیجۀ مطلوب، ادلّۀ ایشان را بیان می کنیم و پس از نقد و بررسی، نتیجۀ نهایی را توضیح می دهیم.

الف) دلیل یکم

نخستین دلیل، روایت

«إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً، حَرَّمَ ثَمَنَه»(2) است که پیش از این، سند و دلالت آن به طور کامل بررسی شد. از این روایت استفاده می شود که اگر انسان چیز حرامی را بفروشد و در مقابل آن پولی بگیرد، گرفتن ثمن یاد شده، حرام است.

لیکن این استدلال از دو جهت، قابل نقد است:

اوّلاً: این دلیل با مدّعا مطابقت ندارد. ما به دنبال اثبات حرمت اخذ ثمن در مقابل عین نجس هستیم و مدّعای ما اثبات حرمت اخذ ثمن نجس، به عنوان نجس است، در حالی که این روایت بر این مطلب دلالت ندارد؛ بلکه در آن حکم به حرمت اخذ ثمن حرام به عنوان حرام شده است و چه بسا این عنوان حرام به شیء نجس تعلّق نگرفته باشد. برای مثال، اگر یک ماهی در آب بمیرد، خوردن آن حرام است، ولی ماهی نجس نیست؛ با این حال با توجّه به روایت می توان گفت: فروش آن ماهی و ثمنِ دریافت شده در مقابل آن، حرام خواهد بود.

ثانیاً: این احتمال وجود دارد که منظور از حرمت ثمن در روایت، حرمت معامله باشد؛ چراکه اوّلاً نمی توان ملتزم شد که در چنین مواردی گرفتن پول برای بایع حرام است، امّا گرفتن شیء حرام برای مشتری جایز است. به عبارت دیگر، این تفکیک قابل التزام نیست. ظهور معامله در پولِ به دست آمده است و

«حَرَّمَ ثَمَنَه» به معامله اشاره دارد. به دیگر سخن، گاهی ثمن در مقابل مثمن قرار دارد و گاهی ثمن به معامله اشاره می کند که در این روایت نیز به احتمال قوی، معنای اخیر اراده شده است.

ص:132


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 24-20.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
ب) دلیل دوم

دلیل دوم، روایتی است که در کتاب نوادر از امام موسی کاظم علیه السلام نقل شده است. در این روایت چنین آمده است:

عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی هَذِهِ الْمَکَاسِبُ الْمُحَرَّمَةُ وَالشَّهْوَةُ الْخَفِیَّةُ وَالرِّبَا؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بیشترین چیزی که من از آن، برای امّت پس از خودم می ترسم این کسب های محرّم و شهوت پنهان و رباست.

پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این که فروش اعیان نجس در میان امّت خود رایج شود، می ترسیدند.

برای استدلال به این روایت باید گفت: مکاسب جمع مکسب به معنای «ما یکتسب به» است و گفته اند که این لفظ، ظهور در ثمن معامله دارد. از این رو، با توجّه به معنای لغوی مکاسب می توان برای اثبات حرمت اخذ ثمن نجس به این روایت استناد نمود؛ یعنی منظور از مکاسب محرّمه در روایت، ثمن حرام است.

لیکن به نظر می رسد که معنای لغوی ذکر شده برای مکاسب، با عرف سازگار نیست. از دید عرف، عبارت «هذه المکاسب المحرّمة» اشاره به اصل معامله ای دارد که در خارج واقع شده است، نه خصوص ثمن. به دیگر سخن، می توان در پاسخ امام خمینی قدس سره به این نکته اشاره کرد که عرف این معنای لغوی را درک نمی کند؛ بلکه مکاسب محرّمه از دید عرف، ظهور در خصوص ثمن ندارد، بلکه ظاهر در معاملۀ خارجی است.

ج) دلیل سوم

سومین دلیلی که امام خمینی قدس سره به آن استناد می کند، روایتی است که محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

ص:133


1- (1) . سیّد فضل اللّه راوندی، النوادر: ص 130 ح 160.

قَالَ: إِنَّ رَجُلاً مِنْ ثَقِیفٍ أَهْدَی إِلَی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَاوِیَتَیْنِ مِنْ خَمْرٍ، فَأَمَرَ بِهِمَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَأُهَرِیقَتَا و َقَالَ: إِنَّ الَّذِی حَرَّمَ شُرْبَهَا حَرَّمَ ثَمَنَهَ؛(1) مردی از قبیله ثقیف دو ظرف پر از خمر به پیامبر اهدا کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله امر کرد که اینها را دور بریزید و بعد فرمودند: آن کسی که شرب خمر را حرام نموده، ثمن آن را نیز حرام کرده است.

با توجّه به ذیل روایت و عبارت «إنّ الذی حرّم شربها، حرّم ثمنها»، می توان گفت:

ثمن حاصل از فروش خمر، حرام است.

لیکن به نظر می رسد که همان گونه که در نقد دلیل اوّل بیان شد، «ثمن» در این روایت در مقابل مثمن نیست؛ بلکه کنایه از اصل معامله است. افزون بر این، در بسیاری از آیات قرآن و روایات، «حَرَّمَ» و «أحَلَّ» به معنای بطلان و صحّت استعمال شده اند، برای نمونه، معنای أحلّ و حرّم در آیۀ شریفۀ«وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»2

صحّت و بطلان است. از این رو، در این روایت نیز بعید نیست که «حرّم» ظهور در حکم وضعی داشته باشد و در معنای بطلان استعمال شده باشد. بنابراین، احتمال استدلال به روایت بر حکم تکلیفی مخدوش و ناتمام است.

د) دلیل چهارم

دلیل چهارم، روایتی است که ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

سَأَلْتُهُ عَنْ ثَمَنِ الْخَمْرِ؛ قَالَ: اهْدِیَ إِلَی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَاوِیَةُ خَمْرٍ بَعْدَ مَا حُرِّمَتِ الْخَمْرُ، فَأَمَرَ بِهَا أَنْ تُبَاعَ، فَلَمَّا أَنْ مَرَّ بِهَا الَّذِی یَبِیعُهَا نَادَاهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ خَلْفِهِ: یَا صَاحِبَ الرَّاوِیَةِ إِنَّ الَّذِی حَرَّمَ شُرْبَهَا فَقَدْ حَرَّمَ ثَمَنَهَا، فَأَمَرَ بِهَا فَصُبَّتْ فِی الصَّعِیدِ. فَقَالَ: ثَمَنُ الْخَمْرِ وَمَهْرُ الْبَغِیِّ وَثَمَنُ الْکَلْبِ الَّذِی لَایَصْطَادُ مِنَ السُّحْتِ؛(2) ابی بصیر می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد

ص:134


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 223.
2- (3) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 225.

ثمن شراب سؤال کردم، ایشان فرمودند: پس از تشریع حرمت خمر، ظرف شرابی به پیامبر صلی الله علیه و آله اهدا شد. سپس پیشنهاد شد که این خمر فروخته شود.(1)

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از کنار کسی که در حال فروش این ظرف خمر بود، عبور می کردند، صدایش زدند و فرمودند: آن کسی که شرب خمر را حرام کرده، ثمن آن را نیز حرام کرده است، سپس امر کردند که این شراب دور ریخته شود و فرمودند، ثمن شراب و درآمد و پولی که زن زناکار در مقابل عمل زنا دریافت می کند و ثمن سگ غیر شکاری، از سحت و حرام است.

به نظر می رسد: این دلیل برای اثبات مدّعا مناسب باشد؛ زیرا با توجّه به ذیل روایت و قرار گرفتن «مهر البغی» در کنار «ثمن الخمر»، استفاده می شود که اخذ ثمن حرام است؛ لیکن باید توجّه داشت که این روایت، تنها در مورد ثمن خمر، مهر البغی و ثمن کلب وارد شده، ولی مدّعای امام خمینی قدس سره عام است.

ه) دلیل پنجم

امام خمینی قدس سره به عنوان پنجمین دلیل برای اثبات حرمت اخذ ثمن در مقابل عین نجس، می فرماید:

فَیُمْکِن استفادةُ العموم من مواردِ الخاصّة.(2)

یعنی با مراجعه به موارد خاص مانند خمر، نبیذ، مردار، کلب، عذرة، مهر البغی، اجور الفواحش و مانند آن، می بینیم که در همۀ این موارد، دلیل بر حرمت اخذ ثمن

ص:135


1- (1) . استاد معظّم: در مورد عبارت «أمر بها» سه احتمال وجود دارد:الف) فعل «أمر» به صورت معلوم خوانده شود. در این صورت پیامبراکرم، امر به فروش خمر کرده است. امام خمینی در کتاب «مکاسب محرمة» این احتمال را رد می کند و می فرماید: باید فعل به صورت مجهول خوانده شود.ب) فعل «أمر» مجهول خوانده شود. با این توصیف که در جمع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیشنهاد شد که با توجّه به حرام بودن شرب خمر، این راویه به غیر مسلمان فروخته شود.ج) فعل «أمر» مجهول خوانده شود، با این توصیف که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله اکرم بدون اطلاع ایشان تصمیم گرفتند که این ظرف خمر را بفروشند.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 24.

وجود دارد. از این رو، می توان از این مصادیق الغای خصوصیت کرده و چنین نتیجه گرفت که: نه تنها اخذ ثمن نجس به عنوان نجس، حرام است، بلکه اخذ ثمن حرام نیز به عنوان حرام، حرام است.

امّا پاسخ به این پرسش که امکان الغای خصوصیت وجود دارد یا خیر، متوقّف بر بررسی ادلّۀ موارد خاص است که در ادامه، مورد بحث قرار می گیرد.

بند دوم: نقد دیدگاه امام خمینی

به نظر می رسد از میان ادلّه ای که امام خمینی قدس سره جهت اثبات حرمت اخذ ثمن در مقابل شیء نجس بیان کردند، سه دلیل اوّل قابل پذیرش نیست. همچنین از دلیل چهارم نیز حکمی عام به دست نمی آید؛ بلکه این روایت در سه مورد - ثمن الخمر، مهر البغی و ثمن الکلب - حرمت اخذ ثمن را ثابت می کند و این که بتوان از حکم مصادیق و موارد خاص، الغای خصوصیت نمود و یک حکم عام در مورد اشیای نجس به دست آورد، منوط است به گفتگو دربارۀ تک تک مصادیق نجاست که در مباحث آینده انجام می شود.

گفتار سوم: حکم وضعی معاملۀ اعیان نجس

برای این که بتوانیم به بطلان معامله ای حکم کنیم، دو راه وجود دارد:

1. این که بگوییم: نهی در معاملات مانند نهی در عبادات، دلالت بر فساد می کند.

امّا بیشتر اصولیان معاصر و بلکه همۀ ایشان، این روش را رد کرده اند.(1)

2. این که بگوییم: ثمن اخذ شده در مقابل شیء نجس، حرام است. در نتیجه، معامله واقع شده نیز باطل خواهد بود.

بنا بر این، بحث دربارۀ حرمت وضعی و بطلان معاملۀ اعیان نجس، پس از اثبات حرمت تکلیفی و حرمت ثمن مأخوذ، مطرح شده و متوقّف بر اثبات یکی

ص:136


1- (1) . ر. ک: دراسات فی الاُصول: ج 2 ص 377؛ اصول الإستنباط: ص 115.

از این دو امر است. البتّه نمی توان نهی در معامله را دلیل بر بطلان آن دانست؛ چراکه چنین ملازمه ای وجود ندارد؛ امّا اگر ثابت شود ثمن مأخوذ در مقابل شیء نجس، حرام است، آن گاه می توان به کمک آن بطلان معامله را ثابت نمود.

ص:137

ص:138

فصل دوم: معاملۀ بول

اشارة

شیخ انصاری قدس سره پیرامون حکم معاوضۀ «بول» می نویسد:

المسألة الأولی: یحرم المعاوضة علی بول غیر مأکول اللحم بلا خلافٍ ظاهر لحرمته ونجاسته وعدم الإنتفاع به منفعة محلّلة مقصودة فیما عدا بعض أفراده کبول الإبل الجلّالة أو الموطوئة؛(1) معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت حرام است بدون این که هیچ خلاف روشنی در این مسئله در بین فقها باشد، واین حرمت معاوضه به خاطر حرام بودن ونجاست آن ونداشتن منفعت محلّله مقصوده است که جز در برخی از افراد آن مانند بول شتر جلّاله یا موطوئه وجود ندارد.

با مراجعه به کلمات فقها درمی یابیم که فقهای بزرگی همچون شیخ مفید(2) و شیخ طوسی قدس سرهما،(3) معاوضۀ ابوال را به صورت مطلق حرام دانسته اند. به نظر ایشان معاملۀ بول، حرمت تکلیفی و وضعی دارد و در این زمینه، میان بول حیوان حلال گوشت و حرام گوشت نیز تفاوتی وجود ندارد. در مقابل نظر قدما، فقهای متأخّر همچون ابن

ص:139


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 17.
2- (2) . المقنعة: ص 587.
3- (3) . النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی: ص 363.

ادریس،(1) محقّق حلّی،(2) صاحب جواهر(3) و شیخ انصاری قدس سرهم،(4) میان بول حیوان حلال گوشت و حرام گوشت فرق گذاشته اند و تنها بر حرمت تکلیفی و وضعی کسب درآمد با بول حیوان حرام گوشت فتوا داده اند. در میان فقهای معاصر، بزرگانی همچون محقّق خویی قدس سره بر این باورند که معاوضه و اکتساب با بول حیوان حرام گوشت نیز حرام نیست و دایر مدار غرض متعاملین است.(5)

برای روشن شدن موضوع، مطالب این فصل را در دو مبحث پی گیری می کنیم. در مبحث اوّل، دربارۀ حکم معاوضه و اکتساب با بول حیوان حرام گوشت گفتگو می کنیم و در مبحث دوم، به بررسی حکم معاملۀ بول حیوان حلال گوشت خواهیم پرداخت.

گفتار اوّل: معاملۀ بول حیوان حرام گوشت
اشارة

باور بیشتر فقها این است که معاملۀ بول حیوان حرام گوشت، حرمت وضعی و تکلیفی دارد؛ لیکن ایشان ادلّۀ گوناگونی را برای اثابت این ادّعا ارائه کرده اند که باید به بررسی آنها بپردازیم. از این رو، ابتدا کلمات فقها را مورد بررسی قرار داده و سپس دیدگاه خود را بیان می کنیم.

بند اوّل: دیدگاه شیخ انصاری

چنانچه در سرآغاز فصل گذشت، شیخ انصاری قدس سره معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت را حرام می داند و برای اثبات نظر خود، پس از ادّعای اجماع و عدم خلاف، به سه دلیل استناد می کند. این سه دلیل عبارت اند از: حرمت، نجاست و عدم منفعت حلال در بول.

شیخ انصاری قدس سره به عنوان اولین دلیل، به این مطلب اشاره می کند که نوشیدن بول

ص:140


1- (1) . السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی: ج 2 ص 219.
2- (2) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 9.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 23-20.
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 17.
5- (5) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 صص 67-63.

حیوان حرام گوشت، حرام است. از این رو، معاوضۀ آن نیز حرام خواهد بود. دلیل دوم ایشان، این است که بول حیوان حرام گوشت، نجس است. همچنین سومین دلیلی که شیخ انصاری قدس سره برای اثبات حرمت معامله به آن استناد می کند، عدم وجود منفعت محلّل برای بول حیوان حرام گوشت است.

نکتۀ دیگر این که شیخ انصاری قدس سره از عبارت «یحرم المعاوضة» استفاده کرده است و این عبارت، بیع، اجاره، رهن، هبه و هر معامله ای را که عنوان معاوضه دارد، در بر می گیرد.

در پایان نیز ایشان استثنایی را مطرح کرده است که دو احتمال در مورد آن وجود دارد: یک. ممکن است عبارت «فیما عدا بعض أفراده کبول الإبل الجلّالة أو الموطوئة» استثنای از «یحرم» باشد؛ یعنی بعضی از افراد بول از دایرۀ حرمت خارج اند. دو.

ممکن است این عبارت استثنای از عدم انتفاع باشد؛ یعنی بول حیوان حرام گوشت، منفعت محلّل ندارد، مگر بول شتر جلّاله که می توان برای آن، منفعتی را فرض کرد.

بند دوم: دیدگاه محقّق نائینی

محقّق نائینی قدس سره می نویسد:

لا یجوز بیع الأعیان النّجسة ولا سائر أنحاء المعاملات من غیر فرق بین أن یکون حیواناً أو مبدأ حیوان کالکلب والخنزیر والمنیّ وغیره، ومن غیر فرق بین أن یکون مائعاً کالخمر والدّم والبول وأن یکون جامداً کجلد المیتة والعذرة واللّحوم المحرّمة النّجسة؛ ویدلّ علیه النبویّ المعمول به عند الفریقین: «إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه».(1)

محقّق نائینی قدس سره معتقد است که بیع و هرگونه معاملۀ اعیان نجس، حرام است. در این میان، تفاوتی نمی کند که عین نجس، حیوان باشد یا منشأ حیوان، مایع باشد یا جامد. ایشان برای اثبات این ادّعا به روایت

«إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حَرَّمَ ثَمَنَه»(2) استناد

ص:141


1- (1) . منیة الطالب: ج 1 ص 19.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 2، ص 110.

می کند. از سوی دیگر، ایشان نجاست و عدم منفعت عقلایی را دلیل حرمت نمی داند و حتّی در ادامه اظهار می دارد: معاوضۀ عذره با وجود منافع مهم و عام آن، حرام است.(1) یعنی طبق نظر ایشان، صرف وجود منفعت عقلایی، موجب جواز معامله نمی شود؛ زیرا خوردن و آشامیدن عذره و بول، حرام است و با توجّه به اطلاق روایت، معاملۀ آنها نیز حرام خواهد بود.

این روایت را در فصل اوّل و در میان روایات عام، بررسی کردیم. اگر کسی سند این روایت را بپذیرد، استدلال به آن تمام خواهد بود. از سوی دیگر، همان گونه که پیش از این بیان شد، واژۀ «ثمن» در این روایت به معامله اشاره دارد و در مقابل مثمن نیست؛ یعنی مطابق این روایت اگر چیزی حرام باشد، معاملۀ آن حرام خواهد بود و محقّق نائینی قدس سره نیز به این اطلاق تمسّک کرده است.

بند سوم: دیدگاه محقّق حلّی

محقّق حلّی قدس سره در کتاب شرائع، یکی از انواع معاملات محرّمه را معاملۀ اعیان نجس می داند و در تبیین این مطلب اظهار می دارد:

الأوّل الأعیان النجسة کالخمرة والأنبذة والفقّاع وکل مائع نجس عدا الأدهان لفائدة الإستصباح بها تحت السماء والمیتة والدم وأرواث وأبوال ما لا یؤکل لحمه. وربما قیل بتحریم الأبوال کلّها إلّابول الإبل خاصّة والأوّل أشبه والخنزیر وجمیع أجزائه وجلد الکلب وما یکون منه.(2)

ایشان معاملۀ بول حیوان حرام گوشت را حرام می داند و می فرماید: بعضی قائل اند که معاملۀ ابوال به طور مطلق - بول حیوان حلال گوشت و حرام گوشت - حرام است و تنها استثنای آن، بول ابل است. امّا ایشان دیدگاه نخست و این که تنها معاملۀ بول حیوان حرام گوشت حرام است را به قواعد مذهب و ادلّه، نزدیک تر می داند.

ص:142


1- (1) . منیة الطالب: ج 1 ص 20.
2- (2) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 3.
بند چهارم: دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر قدس سره، معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت را حرام می داند و در مقام استدلال می نویسد:

قد أخرجها الشارع عن حکم التموّل وقد عرفت عدم جواز الإنتفاع بها علی وجه یجوز التکسّب بها، بلا خلاف معتدٍّ به، بل الإجماع بقسمیه بل المنقول منهما مستفیض، بل هی یعنی عذرة والأبوال والدماء لیست من المتموّلات عرفاً؛(1)

شارع بول حیوان حرام گوشت را از حکم مالیت خارج کرده است و پیش تر دانستیم که انتفاع از آن به گونه ای که کسب درآمد از آن جایز باشد، جایز نیست.

در این مسئله خلافی وجود ندارد و بلکه اجماع محصّل و منقول دارد. بلکه حتّی اجماع منقول آن، مستفیض است. بالاتر از آن این است که عذره و ابوال و خون ها، حتّی از نظر عرفی هم مال شمرده نمی شود.

بنابراین، ایشان برای اثبات حرمت معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت به اجماع، خروج از مالیّت شرعیه، عدم منفعت محلّل و عدم مالیّت عرفی بول، استدلال کرده و سخنی از نجاست و حرمت بول به میان نیاورده است.

چه بسا گفته شود: عدم مالیّت شرعی بول که صاحب جواهر قدس سره به آن اشاره کرده، به دلیل نجاست آن است.

لیکن در پاسخ می گوییم: ملازمه ای میان نجاست و عدم مالیّت شرعی وجود ندارد و برخی از اشیای نجس، مانند خون، دارای مالیّت شرعی اند. شاید هم با توجّه به همین نکته است که ایشان پس از بیان عدم مالیّت شرعی بول، از سخن خود اضراب کرده و قائل به عدم مالیّت عرفی بول شده است و عدم تحقّق ضمان در مورد تلف یا سرقت بول حیوان حرام گوشت را شاهدی بر عدم مالیّت عرفی بول دانسته است؛ چراکه تحقّق ضمان، منوط به مالیّت داشتن شیء تلف شده است.

ص:143


1- (1) . جواهر الکلام: ج 22 ص 23.

به نظر می رسد که عدم مالیّت عرفی و عدم منفعت محلّل، موجب بطلان معامله می شود، نه حرمت معامله. بنا بر این، نه تنها نجاست، بلکه عدم تموّل شرعی و عرفی و عدم منفعت محلّل نیز سبب حرمت معامله نمی شوند.

پس تنها دلیل قابل قبول که تا کنون مورد بررسی قرار داده ایم، مسئلۀ اجماع است؛ چراکه فقهای امامیّه بر حرمت معاملۀ بول حیوان حرام گوشت، اجماع دارند.

بند پنجم: دیدگاه محقّق خویی
اشارة

ایشان معتقد به عدم حرمت وضعی و تکلیفی معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت است و ادلّۀ قائلین به حرمت را رد می کند. ایشان پس از خدشه در اجماع به خاطر مدرکی بودن آن و خدشه در سند و دلالت روایت نبوی، تنها دلیل باقیمانده برای قائلین به حرمت معاوضه را عدم انتفاع عقلایی می داند، با این بیان که عدم انتفاع عقلایی ملازم با عدم مالیّت بوده و عدم مالیّت نیز موجب بطلان معاوضه می شود. ایشان پس از بیان چهار مطلب، نتیجه می گیرد که عدم مالیّت نیز موجب بطلان معامله نمی شود و از این رو، چنین معامله ای وضعاً و تکلیفاً حرام نیست.(1) ما در ادامه این چهار مطلب را مورد بررسی قرار می دهیم:

1- عدم اعتبار مالیّت در بیع

محقّق خویی قدس سره معتقد است که دلیلی برای معتبر دانستن مالیّت در بیع وجود ندارد. به نظر ایشان نیازی نیست که عوضین در معامله، از نظر عقلایی مالیّت داشته باشند.

ایشان دربارۀ سخن شیخ انصاری قدس سره(2) در کتاب المکاسب که به نقل از مصباح،(3) بیع را به معنای «مبادلة مال بمال» دانسته است، می فرماید: از آن جا که این تعریف، لغوی است، اعتباری ندارد؛ چراکه سخن لغوی برای فقیه حجّت نیست.

ص:144


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 صص 67-63.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 3 ص 7.
3- (3) . المصباح المنیر: ج 1 ص 69.
2- مالیّت داشتن بول حیوان حرام گوشت

محقّق خویی قدس سره با این فرض که مالیّت داشتن مورد معامله در بیع و معاوضه، معتبر و لازم است، می فرماید: در برخی موارد و با توجّه به شرایط زمانی و مکانی، بول حیوان حرام گوشت ارزش مالی دارد و مال شمرده می شود. برای مثال در مکانی که کمبود آب وجود دارد و برای ساختن بنا نیاز به آب است، می توان بول را مال دانست. از این رو، مالیّت بول با توجّه به مکان و زمان سنجیده می شود و همان گونه که در مناطق پر آب، بول مالیّت ندارد، در مناطق کم آب و برای اموری از قبیل کارهای ساختمانی یا ساخت انواع داروها، بول دارای ارزش مالی خواهد شد.

ایشان همچنین سخن کسانی را که معتقدند شارع مالیّت را از بول حیوان حرام گوشت ساقط کرده است، بدون دلیل می داند و حرمت شرب بول را به عنوان دلیلی برای عدم مالیّت شرعی آن کافی نمی داند،(1) به این بیان که مالیّت دایر مدار جواز شرب نیست و منفعت بول نیز منحصر در شرب نیست. از این رو نمی توان گفت: چون شرب بول حیوان حرام گوشت حرام است، از مالیّت خارج می شود.

3- مال بودن نزد متعاملین کافی است

محقّق خویی قدس سره در مطلب سوم، با فرض معتبر دانستن مالیّت شیء در صحّت معامله، معتقد است: اگر مورد معامله نزد دو طرف معامله دارای ارزش مالی باشد، معامله صحیح خواهد بود، هرچند مورد معامله نزد عرف و عقلا مالیّت نداشته باشد. برای مثال، ایشان لباس کهنۀ پدر فوت کرده را قابل معامله بین دو برادر می داند؛ زیرا هرچند عرف این لباس را مال نمی داند، امّا از نظر این دو نفر دارای ارزش است.

به عبارت دیگر، حتّی اگر مالیّت را شرط بدانیم، سؤال این است که آیا مالیّت نزد عقلا شرط است، یا مالیّت نزد متعاملین کافی است؟ محقّق خویی قدس سره معتقد است که بر

ص:145


1- (1) . در مباحث کتاب البیع در مواردی مانند شرایط عوضین، استاد معظّم معتقدند که شارع نمی تواند در این گونه موضوعات خارجی، تصرّف کند و چیزی را که عرف، مال می داند، از مالیّت خارج کند. ایشان اساساً تقسیم مال به مال شرعی و مال عرفی را انکار نموده اند.

فرض معتبر دانست مالیّت، همین که چیزی نزد خریدار و فروشنده، مال شمرده شود کافی است.

4- عدم بطلان معاملۀ سفهی

نکتۀ دیگری که محقّق خویی قدس سره برای اثبات مدّعای خود ذکر می کند این است که اگر بگوییم بول حیوان حرام گوشت نزد متعاملین نیز مالیّت ندارد، نهایتاً این معامله مصداق معاملۀ سفهی خواهد بود؛ لیکن دلیلی برای بطلان معاملۀ سفهی وجود ندارد؛ بلکه فقط معاملۀ انسان سفیهی که شرعاً محجور باشد، باطل است. امّا اگر دو طرف معامله سفیه نباشند، ولی به گونه ای معامله کنند که هیچ انسان عاقلی در حالت عادی حاضر به انجام آن نیست، هرچند این معامله سفهی است، لیکن دلیلی بر بطلان آن وجود ندارد، مانند این که فرشی با ارزش یک میلیون به مبلغ ده هزار تومان فروخته شود.

در نقد این سخن محقّق خویی قدس سره باید به این مطلب اشاره کنیم که مبنای ما در باب معاملات، پیروی از عقلا و عرف است؛ چراکه آیات شریفۀ«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»1 و «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»2 ادلّه ای امضایی بوده و آنچه را که نزد عقلا متعارف است، امضا می کنند. روشن است که عقلا وجود مالیّت در عوضین را معتبر و معاملۀ سفهی را باطل می دانند. مثلاً عقلا معاملۀ سکّۀ طلا در مقابل مقداری کاه را صحیح نمی دانند.

بند ششم: دیدگاه محقّق ایروانی

ایشان برای اثبات حرمت وضعی معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت، به آیۀ شریفۀ«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»3

استناد کرده است. به عقیدۀ ایشان، باطل در این آیۀ شریفه، اعم از باطل شرعی و عرفی است. با این بیان، اکتساب از طریق عنوانی که عرف آن را باطل می داند، مصداق أکل

ص:146

مال به باطل است. از این رو، با توجّه به این که عرف بول حیوان حرام گوشت را مال نمی داند، معاملۀ آن مصداق آیه و باطل عرفی است.(1)

به بیان دیگر، اگر به دست آوردن فلان مال از نظر عرف، باطل باشد و عرف بگوید این شخص استحقاق رسیدن به این مال را ندارد، ما به آن باطل عرفی می گوییم؛ ولی اگر در این آیه، باطل را اعم از باطل شرعی و عرفی بدانیم، آن گاه باید بگوییم: این موارد از مصادیق اکل مال به باطل است. برای مثال، دریافت پول از مراجعه کننده، توسّط کارمندان ادارات در ازای انجام عملی که وظیفۀ آنها می باشد، از مصادیق باطل عرفی است؛ زیرا عرف آنها را مستحقّ این پول نمی داند. از این رو، دریافت این مبالغ توسّط کارمندان ادارات، عنوان اکل مال به باطل را دارد. باید توجّه کرد که نمی توان این عمل را دریافت رشوه تلقّی کرد؛ زیرا در فقه، رشوه تنها در باب قضاوت مطرح شده است و در غیر از باب قضاوت، دریافت و پرداخت مبالغی در ازای انجام برخی امور، عنوان رشوۀ فقهی را ندارد؛ بلکه مصداقی برای اکل مال به باطل است.

در مقابل نظر محقّق ایروانی قدس سره، برخی معتقدند که منظور از باطل در این آیه، باطل شرعی است؛ چراکه باء در عبارت «بالباطل»، باء سببیّت است. بر اساس این بیان، این آیه از کسب مال به طریق و سببی که شرع، باطل می داند، نهی کرده است و اسباب باطل نیز مانند قمار، غصب، سرقت و مانند آن، محصور و محدود است که در آیه به آنها اشاره نشده است.

به نظر می رسد که سخن محقّق ایروانی قدس سره که باطل را اعم از شرعی و عرفی می داند، صحیح است؛ یعنی آیه به دنبال اسباب شرعی نیست و می فرماید: اکتساب از راهی که عرف آن را باطل می داند، صحیح نیست. بر اساس این دیدگاه، معاملاتی همچون شرکت های هرمی که امروزه در جامعه رواج یافته، باطل اند؛ چراکه در این گونه معاملات، افرادی که در ردۀ اوّل، دوم، سوم و چهارم اند، در قبال پیوستن افراد

ص:147


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 18.

بعدی به مجموعه، پول به دست می آورند، در حالی که از نظر عرف و عقلا استحقاق آن را ندارند.

بند هفتم: دیدگاه برگزیده

پس از بررسی دیدگاه فقها، به نظر می رسد: معاوضۀ بول حیوان حرام گوشت حرام است؛ چراکه وجود اجماع محصّل و منقول بر حرمت تکلیفیِ معاوضۀ بول و روایت نبوی

«إنّ اللّه اذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه»(1) بر حرمت وضعی آن دلالت کامل دارد، هرچند ادلّۀ دیگر از جمله نجاست و عدم مالیّت شرعی، نمی توانند علّت حرمت معاملۀ بول باشند.

گفتار دوم: معاملۀ بول حیوان حلال گوشت
اشارة

بول حیوان حلال گوشت بنا بر نظر مشهور فقها طاهر است؛ ولی با این وجود در جواز شرب آن، اختلاف نظر وجود دارد. برخی شرب بول حیوان حلال گوشت را در حال اختیار و برخی دیگر، شرب آن را تنها در حال اضطرار جایز می دانند.

در مورد معاملۀ بول طاهر نیز بین فقها اختلاف است. فقهای متقدّم معتقدند که میان بول حیوان حرام گوشت و بول حیوان حلال گوشت، هیچ تفاوتی وجود ندارد و معاملۀ ابوال (اعم از ابوال نجس و ابوال طاهر) حرام و باطل است؛ ولی گروهی از فقها همچون شیخ انصاری(2) و صاحب جواهر قدس سرهما(3) بحث بیع ابوال طاهر را دایر مدار حکم شرب آن دانسته اند.

به عبارت روشن تر، ایشان معتقدند که اگر شرب بول طاهر را جایز بدانیم، حکم به جواز معاملۀ آن داده می شود و اگر شرب آن را جایز ندانیم، باید حکم به حرمت معاملۀ آن نمود. در مقابل این نظر، گروهی دیگر از فقها که از آن جمله می توان به امام خمینی و محقّق خویی قدس سرهما(4) اشاره نمود، معتقدند که ملاک جواز یا عدم جواز معاملۀ

ص:148


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 17.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 23-17.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 68.

ابوال طاهر، جواز شرب یا عدم آن نیست؛ بلکه جواز بیع، بر منفعت عقلایی و جواز عقلایی، متوقّف است که در صورت فقدان آن، بیع جایز نیست.

امام خمینی قدس سره در این باره می نویسد:

فتحصّل ممّا ذکرناه، جواز الإنتفاع بصنوف النجاسات، ولا دلیل عامّ علی حرمة جمیع الإنتفاعات بها، کما لا دلیل کذلک علی حرمة بیعها، بل مقتضی إطلاق الأدلّة، جوازه فیما ینتفع به، فلا بدّ من التماس دلیل علی الخروج من الکلّیتین المتقدّمتین، ففی کلّ مورد لیس الدلیل إلّاالأدلّة العامّة، یحکم بجواز الإنتفاع به، وجواز البیع فی ما ینتفع به.(1)

به عقیدۀ ایشان انتفاع به اقسام نجاسات، جایز است و دلیلی مبنی بر حرمت همۀ انتفاعات آنها وجود ندارد و از سوی دیگر، در هر مورد که نفعی عقلایی در میان باشد، معامله صحیح خواهد بود.

باید توجّه کرد که امام خمینی قدس سره این مطلب را در خصوص ابوال طاهر، مطرح نکرده است؛ بلکه دربارۀ بول حیوان حرام گوشت و همۀ نجاسات، این ادّعا را مطرح می کند. به عقیدۀ ایشان ملاک جواز یا حرمت معامله در این موارد، جواز شرب یا عدم آن نیست؛ بلکه ملاک، وجود یا عدم وجود منفعت عقلایی است.

در پایان باید به این مطلب اشاره کنیم که تفاوت این دو مبنا در روش بحث مشخّص می شود. بنا بر مبنای اوّل، ابتدا باید بحث شرب بول حیوان حلال گوشت را مطرح نمود و با استفاده از نتیجۀ این بحث، به حکم معاملۀ آن رسید؛ امّا بنا بر مبنای دوم، نیازی به بحث دربارۀ شرب این ابوال نیست. ما نیز با توجّه به این که حکم شرب ابوال طاهر تنها در بحث اطعمه و اشربه مطرح می شود و کمتر مورد توجّه قرار می گیرد، ابتدا این بحث را مطرح می کنیم و سپس پیرامون حکم معاملۀ آن، گفتگو خواهیم نمود.

ص:149


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 56.
بند اوّل: حکم شرب بول حیوان حلال گوشت
اشارة

سیّد مرتضی(1) و ابن جنید قدس سرهما(2) که از قدما به شمار می روند و نیز ابن ادریس،(3) محقّق حلّی در مختصر النافع،(4) فاضل آبی(5) و محقّق سبزواری قدس سرهم(6) که همگی از متأخّرین هستند، شرب ابوال طاهر را جایز می دانند. این در حالی است که محقّق حلّی در شرائع الإسلام،(7) علاّمۀ حلّی در مختلف الشیعة(8) و شهید اوّل قدس سرهم در دروس الشرعیّة،(9) شرب این ابوال را در حال اختیار جایز نمی دانند.

الف) ادلّۀ قائلین به جواز شرب ابوال طاهر

آن دسته از فقها که شرب ابوال طاهر را جایز می دانند، به سه دلیل استناد کرده اند:

1- دلیل اوّل: اصل حلّیت

با فرض طهارت این ابوال، شک داریم که شرب آنها جایز است یا خیر، که در این صورت، اصل اوّلی حلّیت است. البتّه باید توجّه نمود که وقتی می توان به این اصل رجوع کرد که اماره و یا دلیل دیگری - چه موافق اصل و چه مخالف آن -، موجود نباشد.

2- دلیل دوم: اجماع

سیّد مرتضی قدس سره مدّعی است که در جواز شرب این ابوال، اجماع وجود دارد. ایشان در کتاب الانتصار می نویسد:

وممّا یظنّ قبل التأمّل إنفراد الإمامیّة به القول بتحلیل شرب أبوال الإبل، وکلّ ما أکل لحمه من البهائم إما للتداوی أو لغیره؛(10) یکی از چیزهایی که گمان می رود امامیّه در آن متفرّد باشند، قول به حلّیت شرب بول ابل و همۀ حیوانات حلال

ص:150


1- (1) . الانتصار: ص 424.
2- (2) . الفتاوی: ص 299.
3- (3) . السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی: ج 3، ص. 125
4- (4) . المختصر النافع: ص 365.
5- (5) . کشف الرموز: ج 2 ص 373.
6- (6) . کفایة الفقه: ج 2 ص 616.
7- (7) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 227.
8- (8) . مختلف الشیعة: ج 5 ص 6.
9- (9) . الدروس الشرعیّة: ج 3 ص 17.
10- (10) . الإنتصار: ص 424.

گوشت، برای درمان و مانند آن است.

پس به عقیدۀ ایشان، جواز شرب بول شتر و دیگر چهارپایان حلال گوشت برای درمان و غیر آن، از متفرّدات امامیّه و مؤیّد دیدگاه، أصالة الحلّیة است. اما در ادامه اظهار می دارد:

«فإنّ بول ما یؤکل لحمه طاهر غیر نجس، وکلّ من قال بطهارته جوّز شربه»؛(1) هر کس اعتقاد به طهارت بول حیوان حلال گوشت داشته باشد، شرب آن را نیز جایز می داند.

در نقد این سخن سیّد مرتضی قدس سره باید به این مطالب اشاره کرد که اجماع اشاره شده در سخن ایشان، اجماع منقول بوده و فاقد اعتبار است. از سوی دیگر، اثبات این مطلب که هر کس این ابوال را طاهر بداند شرب آن را نیز جایز می داند، مشکل است؛ چراکه این ملازمه، مورد اجماع قدما نیست.

3- دلیل سوم: روایات

قائلین به جواز شرب ابوال طاهر، برای اثبات سخن خود به روایات گوناگونی استناد می کنند. برخی از این روایات، جواز شرب را مقیّد به تداوی و درمان کرده اند و برخی دیگر به صورت مطلق، شرب بول طاهر را جایز دانسته اند. از این رو، روایات را در دو دستۀ مطلق و مقیّد، بررسی می کنیم.

نکته ای که باید به آن توجّه کرد، این است که تداوی با اضطرار متفاوت است؛ زیرا در مورد اضطرار، قاعدۀ کلّی داریم و همۀ فقها پذیرفته اند که همۀ محرّمات در فرض اضطرار بر انسان حلال می شوند؛ لیکن تداوی، خواه اضطرار باشد یا نباشد و خواه روش دیگری برای معالجه وجود داشته باشد یا خیر، مطلقا جایز است.

الف) روایات مطلق

روایت اوّل:

عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی

ص:151


1- (1) . همان: ص 425.

الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَابَأْسَ بِبَوْلِ مَا أُکِلَ لَحْمُهُ؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: بول حیوانی که گوشت آن خورده می شود (حلال است)، اشکالی ندارد.

در این روایت با قطع نظر از این که قرب الإسناد محلّ بحث است، باید گفت:

ابوالبختری همان وهب بن وهب است که او را کذّاب خوانده اند. بنا بر این، سند روایت ضعیف است؛ لیکن چه بسا گفته شود مشهور قدما به این روایت عمل کرده اند، که در این صورت، روایت حجّت خواهد بود؛ چون عمل مشهور جبران کنندۀ ضعف سند است. پس اگر سند روایت با عمل مشهور تصحیح شود، در مورد متن روایت می توان گفت: عبارت «لا بأس» اطلاق دارد و بر طهارت و جواز شرب بول حیوان حلال گوشت دلالت می کند.

روایت دوم:

عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قَالَ: کُلُّ مَا أُکِلَ لَحْمُهُ فَلَا بَأْسَ بِمَا یَخْرُجُ مِنْهُ؛(2) امام صادق علیه السلام: هر چیزی که گوشتش قابل خوردن باشد، چیزی که از آن خارج می شود، اشکالی ندارد.

این روایت نیز اطلاق دارد و می توان از آن برای اثبات جواز شرب بول طاهر، استفاده نمود.

ب) روایات مقیّد

1. روایت اوّل:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ بَوْلِ الْبَقَرِ یَشْرَبُهُ الرَّجُلُ؟ قَالَ علیه السلام: إِنْ کَانَ

ص:152


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 114.
2- (2) . همان: ج 3 ص 409.

مُحْتَاجاً إِلَیْهِ یَتَدَاوَی بِهِ یَشْرَبُهُ کَذَلِکَ أَبْوَالُ الْإِبِلِ وَالْغَنَمِ؛(1) از امام صادق علیه السلام دربارۀ بول گاو سؤال شد که آیا انسان می تواند آن را بنوشد؟ فرمود: اگر به درمان با آن نیاز دارد، آن را بنوشد. همچنین بول شتر و گوسفند نیز چنین است.

این روایت از نظر سند ضعیف است؛ زیرا اسناد شیخ طوسی قدس سره به محمّد بن احمد بن یحیی اشعری ضعیف و احمد بن الحسن نیز مشترک است.(2)

از سوی دیگر، عمّار بن موسی از سوی برخی از علمای رجال همچون نجاشی قدس سره توثیق شده است؛(3) امّا وی روایات متفّردی دارد؛ یعنی روایاتی وجود دارد که فقط از او نقل شده است و به گفتۀ شیخ طوسی قدس سره نمی توان به روایاتی که عمّار به صورت متفرّد نقل کرده است، اعتماد نمود.(4) البتّه عمر بن سعید، ثقه(5) و مصدّق بن صدقه نیز از اجلّای روات به شمار می روند.(6)

نکتۀ اول در این روایت، جمله شرطیۀ

«إِنْ کَانَ مُحْتَاجاً إِلَیْهِ یَتَدَاوَی بِهِ» است. مفهوم این جمله این است که در صورت عدم احتیاج برای تداوی، استعمال آن جایز نیست.

آری بعید نیست که این شرط از قبیل شرط محقّق موضوع باشد، به این بیان که مردم شرب بول ابل یا بقر را در چنین صورتی انجام می دهند و در غیر این صورت از شرب آن خودداری می کنند.

نکتۀ دیگر این که معلوم نیست عبارت «کذلک أبوال الإبل والغنم» بخشی از کلام امام علیه السلام است، یا عمّار بن موسی آن را به روایت افزوده است. به همین دلیل، برخی از علمای رجال او را مضطرب الحدیث می دانند.

لیکن در مقابل، برخی از فقهای نامدار این روایت را معتبر دانسته اند و از آن با عنوان مؤثقۀ عمّار یاد می کنند. از آن جمله می توان به محقّق خویی قدس سره اشاره نمود که

ص:153


1- (1) . همان: ج 25 ص 113.
2- (2) . هدایة المحدّثین: ص 13.
3- (3) . رجال النجّاشی: ص 290
4- (4) . الاستبصار: ج 1 ص 372.
5- (5) . رجال النجّاشی: ص 288.
6- (6) . خلاصة الأقوال: ص 174.

معتقد است می توان توسّط این روایت، روایات مطلق این باب را تقیید زد.(1)

بزرگانی هم که معتقدند شرب بول شتر برای تداوی جایز است، به همین روایت استناد می کنند.

البتّه همان طور که گفته شد، به نظر می رسد که از این روایت نتوان مفهوم گیری کرد و در نتیجه، صلاحیت برای تقیید روایات مطلق را ندارد.

2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی قدس سره یَقُولُ: أَبْوَالُ الْإِبِلِ خَیْرٌ مِنْ أَلْبَانِهَا وَیَجْعَلُ اللّهُ الشِّفَاءَ فِی أَلْبَانِهَا؛(2) بول شتر بهتر از شیر آن است و این در حالی است که خداوند در شیر شتر شفا قرار داده است.

در سند این روایت مقصود از جعفری، سلیمان بن جعفر است که ثقه می باشد(3) و به جز بکر بن صالح که تا حدودی محلّ بحث است،(4) سند این روایت اشکالی ندارد.

از این روایت می توان استفاده کرد که در بول شتر نیز شفا قرار داده شده است، از این رو مصرف و شرب بول شتر برای معالجۀ امراض، مانعی ندارد.

برخی از بزرگان همچون محقّق خویی قدس سره معتقدند این روایت در مقام بیان حکم شرعی نیست و تنها خواصّ طبّی بول شتر را برشمرده است. از این رو، نباید برای برداشت حکم شرعی به آن تمسّک نمود.(5) در پاسخ ایشان باید گفت: شأن امام معصوم قدس سره بیان احکام شرعی است و از سوی دیگر، این امکان وجود دارد که امام علیه السلام هر دو جنبۀ طبّی و شرعی را مدّ نظر داشته باشند و در کنار حکم شرعی، به خواصّ طبّی نیز اشاره نمایند، که این جا نیز از همان موارد است.

ص:154


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 71.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 114.
3- (3) . رجال النجّاشی: ص 183؛ رجال الطوسی: ص 338.
4- (4) . خلاصة الأقوال: ص 207.
5- (5) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 73.
نتیجه گیری از روایات

ما در این جا با دو دسته روایت رو به رو هستیم که برخی مقیّد و برخی مطلق اند. امّا در روایات مطلق، فرض این است که با وجود ضعف سند آنها، مشهور فقها به این دسته از روایات عمل کرده اند و روایات مقیَّد را مقیِّد آنها قرار نداده اند؛ زیرا نمی توان از روایات مقیّد، مفهوم گیری کرد. پس شاید بزرگانی مانند سیّد مرتضی، ابن جنید، ابن ادریس و برخی دیگر که این روایات را مقیِّد روایات مطلق قرار نداده اند، از همین جهت است. نتیجه آن که می توان بر طبق روایات مطلق، فتوا داد.

در پایان، ذکر این نکته ضروری است که این بحث را نباید با بحث اضطرار خلط نمود؛ زیرا هر فعل حرامی در حال اضطرار مجاز خواهد شد و نیاز به بحث ندارد؛ لیکن شرب ابوال طاهر در حال اختیار - با توجّه به روایات - تنها برای تداوی جایز است.

ب) دلیل قائلین به عدم جواز شرب ابوال طاهر

بزرگانی همچون شیخ طوسی قدس سره و محقّق حلّی(1) برای اثبات حرمت شرب بول به آیۀ شریفۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»2 استدلال کرده اند. به این بیان که بول مصداقی برای خبائث شمرده می شود و آیه، خبائث را تحریم کرده است. از این رو، شرب بول جایز نیست. شیخ طوسی قدس سره در این باره می نویسد:

وکذلک البول یحرم بیعه وإن کان طاهراً للإستخباث، کأبوال البقر والإبل وإن انتفع به فی شربه لدواء لأنّه منفعة جزئیة نادرة فلا تعتدّ به؛(2) بیع بول حرام است حتّی اگر پاک باشد و این به خاطر خباثت آن است، مانند بول گاو و شتر، هرچند از شرب آن برای درمان استفاده می گردد؛ لیکن این منفعت، منفعتی جزئی و غیر قابل اعتناست.

در ادامۀ بحث، جهت روشن شدن این مطلب که آیا می توان به این آیه برای اثبات

ص:155


1- (1) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 179.
2- (3) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 364.

حرمت شرب بول استناد کرد یا خیر، دیدگاه برخی از فقها را مورد بررسی قرار می دهیم.

1. دیدگاه محقّق خویی: ایشان با اشاره به آیۀ شریفۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»1

می فرماید:

«إنّ المقصود من الخبائث کلّ ما فیه مفسدة و ردائة».(1)

به نظر ایشان مقصود از خبیث در آیۀ شریفه، هر چیزی است که در آن مفسده و تباهی وجود داشته باشد که حتّی می تواند یک فعلی خارجی باشد؛ زیرا گاهی در افعال خارجی نیز مفسده وجود دارد و از این رو، قرآن نسبت به عمل قوم لوط می فرماید: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ».3 پس مجرّد منافرت با طبع انسانی را نمی توان ملاک تحریم دانست؛ بلکه ملاک تحریم وجود مفسده در شیء است. از این رو، اگر گفته شود بول با وجود این که طبع انسان با آن منافرت دارد، ولی هیچ مفسده ای ندارد، در این صورت نمی توان برای تحریم شرب آن، به این آیۀ شریفه استناد کرد.

گروهی از فقها بر خلاف محقّق خویی قدس سره معتقدند: خبیث آن چیزی است که با طبع و فطرت انسان سازگاری ندارد و در مقابل، آنچه مطابق فطرت و طبع انسانی باشد را طیّب می دانند.(2) از این رو، بول را از آن جهت که منافر طبع انسانی است، خبیث می شمارند و با استناد به این آیه، شرب آن را حرام می دانند.(3)

برای مشخّص شدن صحّت یا عدم صحّت دیدگاه محقّق خویی قدس سره باید دید منظور از خبیث در لغت چیست؟ در مفردات راغب خبیث این گونه تعریف شده است:

«الخیبث مایکره ردائة وخساسة، محسوساً کان أو معقولاً، یتناول الباطل فی

ص:156


1- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 73.
2- (4) . جواهر الکلام: ج 36 ص 239.
3- (5) . همان: ج 36 ص 391.

الإعتقاد والکذب فی المقال والقبیح فی الفِعال»؛(1) خبیث عبارت است از آنچه که به خاطر پستی وتباهی مورد کراهت و تنفّر باشد، خواه یک عمل یا قول باشد که قابل حس است و خواه افکار و عقاید باطل باشد.

نمی توان از مباحث لغوی استفاده نمود که خبیث یعنی هر چیزی که منافر با نفس انسان است؛ زیرا أوّلاً: آیاتی وجود دارد که درآن خبیث در مقابل طیّب به کار رفته است و به معنای حرام در مقابل حلال است، مانند آیۀ«وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ».2

ثانیاً: بسیاری از داروها و مواد خوراکی به دلیل مزۀ تلخ و بوی نامطبوع، هیچ گاه با نفس انسان سازگار نیستند و در عین حال برای انسان مفیدند و از مصادیق خبیث شمرده نمی شوند. پس نمی توان قائل به حرمت آنها شد.

بنابراین، دیدگاه محقّق خویی قدس سره موافق با لغت است.

چه بسا کسی بگوید: در عرف، کلمۀ «خبیث» دامنۀ گسترده تری دارد و هم افعال و گفتاری را که مفسده دارد، در بر می گیرد و هم آنچه منافر با نفس انسانی است.

در پاسخ می گوییم: ما شک داریم که آیا عرف، معنای گستردۀ خبیث را پذیرفته یا معنای لغوی آن را، ولی از آن جا که موارد اختلاف میان معنای لغوی و معنای عرفی یک واژه، بسیار نادر است - زیرا لغوی همان معنای رایج بین مردم و عرف را نقل می کند و به خاطر همین، غالباً میان معنای لغوی و معنای عرفی یک واژه، یگانگی و اتّحاد وجود دارد -، در مورد واژۀ «خبیث» نیز همین موضوع صدق می کند. در نتیجه، معلوم می شود که عرف نیز «خبیث» را به صورت گسترده معنا نمی کند.

صاحب جواهر قدس سره اشکال دیگری را مطرح می کند و می فرماید: چون آیۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»3 در میان اعراب نازل شده است، برای فهم مرز میان خبیث و طیّب باید به عرف آن زمان مراجعه نمود؛ چراکه آنها مخاطب این آیه بوده اند و ممکن است

ص:157


1- (1) . المفردات فی غریب القرآن: ص 141.

در آن زمان با وجود کمبود آب در بیابان ها، اعراب از بول شترها به عنوان آب استفاده می کردند و بر خلاف بول سگ و حیوان های حرام گوشت، بول شتر را خبیث نمی دانستند.(1)

نادرستی این سخن صاحب جواهر قدس سره با اندکی تأمّل نمایان می شود؛ زیرا نزد عرب آن زمان، زن از خبائث شمرده می شد. پس طبق نظر ایشان باید زن را نیز امروزه خبیث دانست. افزون بر این مطلب باید گفت: آیات شریفه و احکام مربوط به آن، برای عموم مکلّفین است، نه فقط برای مکلّفین زمان نزول آیات.

البتّه برخی از قدما معتقدند که آیات شریفه برای مخاطبین همان زمان است و بر اساس ملاک اشتراک برای ما نیز ثابت می شود؛ یعنی هنگامی که خداوند متعال می فرماید: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ»،2 این آیه خطاب به مردم همان زمان است؛ امّا به ملاک اشتراک در تکلیف، برای دیگران نیز ثابت می شود. امّا طبق تحقیقاتی که اصولیان متأخّر انجام داده اند، نمی توان این مطلب را پذیرفت؛ بلکه باید گفت: مخاطب آیات شریفه عموم مکلّفین هستند؛ یعنی آیۀ شریفۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»3 هم برای اعراب آن زمان و هم برای غیر اعراب آن زمان و برای عموم مکلّفین در همۀ زمان ها نازل شده است. از این رو نمی توان گفت: جهت فهم معنای « خبیث» باید به معنای این واژه در میان اعراب زمان نزول این آیه مراجعه کرد و درک آنها از کلمۀ «خبیث» را فهمید.

در نهایت باید گفت: ظاهر این است که معنای کلمۀ «خبیث» نزد عرف، همان معنای لغوی آن است و دیدگاه محقّق خویی قدس سره، هم با عرف سازگار است و هم با لغت. از این رو، آیۀ شریفه هر چیزی را که دارای مفسده باشد، حرام کرده است. در ابوال طاهر نیز یا یقین داریم که فاقد مفسده اند و یا شک به مفسده آن داریم، که در هر دو صورت نمی توان به این آیه برای اثبات حرمت شرب آن استناد کرد.

ص:158


1- (1) . جواهر الکلام: ج 22 ص 22.

2. دیدگاه امام خمینی: به عقیدۀ امام خمینی آیۀ شریفۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»

در مقام تشریع نیست؛ بلکه «خبائث» عنوان مشیر و این آیه در مقام حکایت است. به این بیان که پیش از این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خون، مردار، منی، و شراب را حرام کرده اند و خداوند متعال به یک عنوان کلّی و جامع می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله خبائث را در میان شما حرام کرد. پس این آیه در مقام حکایت آن مطلب است. به عبارت دیگر، با استفاده از واژۀ «خبائث» که عنوانی عام دارد و بر همۀ این موارد به حمل شایع صناعی صدق می کند، از آنچه پیامبر پیش از این حرام کرده است خبر می دهد. بنا بر این، عنوان خبیث موضوعیّتی در حکم نداشته و تنها یک عنوان مشیر است.

عنوان مشیر هم عنوانی است که هیچ گونه دخالتی در حکم ندارد. برای مثال، اگر مولا بگوید: مردی که لباس مشکی پوشیده است بیاید، در این جا لباس مشکی عنوان مشیر است و خودش دخالتی در حکم مولا ندارد. این گونه نیست که بگوییم: چون آن مرد لباس مشکی پوشیده، مولا چنین حکمی کرده است؛ بلکه مولا می توانست به جای این که بگوید: «مرد با لباس مشکی»، بگوید: «مردی که کتاب در دست دارد».

با این توضیح نمی توان گفت: خون، مردار، منی ومانند آن، به خاطر خباثث حرام اند؛ یعنی از این آیه استفاده نمی شود که خبیث را به این عنوان که خبیث است، حرام کرده اند. در حالی که اگر آیه می فرمود: «حرّمت علیکم الخبائث»، آن گاه خبائث در حکم موضوعیّت داشت و باید در مورد آن بحث می شد.(1)

با توجّه به مطالب گفته شده، امام خمینی قدس سره استدلال به این آیه را صحیح می داند؛ بلکه می فرماید: در هیچ موردی نمی توان به این آیه استناد کرد و حرمت چیزی را ثابت نمود. از این رو، بر اساس دیدگاه ایشان لازم نیست در مورد معنای واژۀ «خبیث» بحث کرد.

به نظر می رسد که هرچند آیۀ یاد شده، در مقام حکایت است، ولی نمی توان

ص:159


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 51.

پذیرفت که خبائث عنوان مُشیر بوده و هیچ گونه دخالتی در حکم ندارد؛ زیرا اگرچه آیه حکایت از حرمت خون، منی، مردار و مانند آن دارد، لیکن می توان گفت: عنوان «خبائث» در آیۀ شریفه، به نوعی ملاک و دلیل تحریم آنها را بیان می کند و در حکم تأثیر دارد. به دیگر سخن، حرمت آنها به این دلیل است که از مصادیق خبیث شمرده می شوند؛ یعنی شارع خمر و میته را به این عنوان که خبیث اند، حرام کرده است. پس می توان از این آیه استفاده کرد که خبیث بما هو خبیث، موضوع حکم حرمت است؛ یعنی هرچند این آیه در مقام تشریع نیست، لیکن می توان گفت: آیه در مقام حکایت از حرمت مطلق خبائث بوده و استدلال به این آیه برای اثبات حرمت خبائث، صحیح است.

ج) نتیجۀ بررسی ادلّۀ شرب ابوال طاهر

با استدلال به آیۀ«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»1 نمی توان حرمت شرب ابوال طاهر را ثابت نمود؛ زیرا یا این آیه را در مقام حکایت می دانیم یا در مقام تشریع. اگر بپذیریم آیه در مقام تشریع است، بر اساس دیدگاه امام خمینی قدس سره خبائث عنوان مشیر دارد و نمی توان به آیه استدلال کرد؛ ولی به نظر ما با وجود این که آیه در مقام حکایت است، عنوان «خبائث» در حکم دخالت دارد و موضوع تحریم است. پس با توجّه به این که پیش تر گفتیم: «خبیث» در عرف و لغت به آن چیزی اطلاق می شود که نفس انسانی از آن نفرت دارد و مفسده ای در آن باشد، پس حتّی در صورتی که شک کنیم ابوال طاهر از جملۀ خبائث محسوب می شوند یا نه، باز هم نمی توان به این آیۀ شریفه استدلال کرد.

بنابراین، در نهایت با توجّه به روایاتِ یاد شده، باید گفت: شرب بول حیوان حلال گوشت، مطلقاً جایز است. آری، احتیاط استحبابی آن است که آن را به خصوص تداوی و معالجه اختصاص دهیم.

ص:160

بند دوم: حکم معاملۀ بول حیوان حلال گوشت
اشارة

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب می نویسد:

إن قلنا بجواز شربها اختیاراً کما علیه جماعة من القدماء والمتأخّرین، بل عن المرتضی دعوی الإجماع علیه فالظاهر جواز بیعها. وإن قلنا بحرمة شربها کما هو مذهب جماعة أُخری لاستخباثها ففی جواز بیعها قولان: من عدم المنفعة المحلّلة المقصودة فیها، والمنفعة النادرة لو جوّزت المعاوضة لزم منه جواز معاوضة کلّ شیء، والتداوی بها لبعض الأوجاع لا یوجب قیاسها علی الأدویة والعقاقیر؛ لأنّه یوجب قیاس کلّ شیء علیها، للإنتفاع به فی بعض الأوقات. ومن أنّ المنفعة الظاهرة ولو عند الضرورة المسوّغة للشرب کافیة فی جواز البیع.(1)

یعنی ایشان معتقد است که اگر بپذیریم شرب بول حیوان حلال گوشت جایز است، بیع آن نیز جایز خواهد بود و اگر شرب بول طاهر را جایز ندانیم، در جواز و حرمت بیع آن، دو وجه وجود دارد.

البتّه ایشان در نهایت، عدم جواز بیع بول حیوان حلال گوشت را ترجیح می دهد؛ چراکه در فرض حرمت شرب، بول طاهر، فاقد منفعت محلّلۀ مقصوده در حال اختیار خواهد بود و منافع نادر در هنگام اضطرار نیز نمی توانند دلیل بر جواز بیع باشند؛ بلکه ملاک جواز بیع، داشتن منفعت حلال در حال اختیار است.

شاید کسی در اشکال به شیخ قدس سره بگوید: تفاوت ابوال طاهر و ادویه در چیست؟ چرا می توان ادویه را در جهت منفعت نادر آن معامله کرد، امّا در مورد بول طاهر چنین مطلبی گفته نمی شود؟ به عبارت دیگر، داروها و ادویه نیز تنها در فرض بروز بیماری مورد نیاز انسان است و خوردن آنها در حالت عادی مضرّ است؛ امّا به دلیل همین منفعت نادر، معاملۀ دارو جایز دانسته می شود. پس بر این اساس باید معاملۀ ابوال طاهر را نیز جهت تداوی جایز بدانیم.

ص:161


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 18.

شیخ انصاری قدس سره در پاسخ می فرماید: لازمۀ این سخن این است که همۀ معاملات حرام را با ادویه قیاس کنیم و بیع آن را جایز بشماریم؛ زیرا هر چیز محرّمی در فرض اضطرار، منفعتی دارد. پس ملاک جواز معامله این است که شیء در حال اختیار دارای منافع محلّل باشد و وجود منفعت در حال اضطرار، موجب جواز بیع نمی گردد.(1)

جناب شیخ قدس سره در ادامه برای اثبات سخن خود، روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حرّم ثمنَه»(2) را به معنای «إنّ اللّه إذا حَرَّم شیئاً اختیاراً حرّم ثمنه» می گیرد؛ یعنی اگر چیزی در حال اختیار حرام شد، معاملۀ آن نیز حرام خواهد بود. سپس ایشان با توجّه به عبارت «حرّم شیئاً» می گوید: اگر همۀ منافع یا منفعت غالب یک شیء حرام باشد، معاملۀ آن نیز حرام خواهد بود.(3)

اکنون پس از بیان دیدگاه شیخ انصاری قدس سره، باید به سه نکتۀ مرتبط با دیدگاه ایشان اشاره کنیم:

نخست این که: هرگز نمی توان شرب را منفعت غالب بول طاهر دانست؛ بلکه شرب، یا منفعت نادر بول است و یا اصلاً از منافع بول به شمار نمی آید؛ چراکه فقط اعراب آن زمان در برخی از شرایط و به خاطر کمبود آب در بیابان ها، از ابوال طاهر برای شرب استفاده می کردند.

دوم این که: حتّی اگر شرب، عنوان منفعت بول را داشته باشد، باید دید ملاک صحّت و بطلان بیع چیست؟ اگر بگوییم: ملاک، مالیّت شیء است، در این صورت معاملۀ چیزی که مالیّت ندارد، باطل خواهد بود؛ لیکن باید توجّه کرد که هر چیزی منافعی دارد که برخی از آنها، منافع کثیر و غالب شیء و برخی دیگر، منافع نادر آن شمرده می شوند؛ ولی شیء به سبب منافع محلّل غالبه اش مالیّت پیدا می کند. از این رو اگر ملاک صحّت بیع، مالیّت شیء باشد، باید گفت: معاملۀ چیزی که دارای منافع

ص:162


1- (1) . همان.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 19.

محلّلۀ غالبه است، به قصد منفعت نادره اش صحیح است؛ زیرا این شیء به واسطۀ وجود منافع محلّل غالبه اش، مال محسوب می شود.

به بیان دیگر، ملاک صحّت بیع، مالیّت شیء است و ممکن است مالیّت شیء بر اساس منفعت نادر آن باشد و شاید بر همین اساس، بسیاری از فقها معتقدند که نباید بحث را بر مدار جواز یا عدم جواز شرب مطرح کرد.

سوم این که: پیش تر نیز در بحث روایت تحف العقول گفته شد که از این روایت برداشت می شود معاملۀ یک شیء در جهت منفعت محلّل آن - حتّی اگراین منفعت محلّل از منافع نادر آن شیء باشد - اشکالی ندارد. از این رو، معاملۀ ابوال طاهر برای آبیاری درختان که یک منفعت نادر امّا حلال است، حرام نیست.

اینک پس از نقل دیدگاه شیخ انصاری قدس سره به همراه سه نکته ای که دربارۀ آن وجود داشت، بحث معاملۀ ابوال طاهر را ادامه می دهیم و دیدگاه برگزیده را مطرح می کنیم:

الف) ملاک صحّت یا بطلان معاملۀ بول طاهر

برخی از فقها همچون صاحب جواهر(1) و شیخ انصاری قدس سرهما،(2) ملاک صحّت و بطلان معاملۀ ابوال طاهر را جواز یا عدم جواز شرب آن دانسته اند و در مقابل، جمع دیگری از فقها که بیشتر آنها از متأخّرین هستند، وجود یا عدم وجود منفعت و غرض عقلایی را ملاک صحّت و بطلان معاملۀ ابوال طاهر می دانند.(3)

بنا بر این، باید ببینیم کدام مبنا صحیح و قابل پذیرش است؟ از این رو، برای یافتن پاسخ، دلایل هر دو گروه را مورد بررسی قرار می دهیم و در نهایت، دیدگاه برگزیده را بیان خواهیم کرد.

دربارۀ دیدگاه نخست، که صحّت و بطلان معاملۀ ابوال طاهر را بر جواز یا عدم جواز شرب آن، متوقّف می داند - و شیخ انصاری قدس سره نیز آن را پذیرفته است -، باید به

ص:163


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 17.
2- (2) . جواهر الکلام: ج 22 ص 23-17.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 68؛ المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 56.

این نکته اشاره کرد که: هیچ روایتی مبنی بر این که اگر شرب چیزی جایز بود، بیعش جایز است، وجود ندارد؛ بلکه قائلین به این دیدگاه به روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حَرَّم شیئاً حرَّم ثمنه»(1) استناد می کنند. آنها این روایت را این گونه معنا می کنند «إنّ اللّه إذا حَرَّم جمیع منافع شیءٍ أو غالب منافعه حرّم ثمنه». از این رو، از نگاه ایشان اگر منفعت غالب بول - که شرب است - حرام باشد، بیع آن نیز حرام خواهد بود.

شیخ انصاری قدس سره در پاسخ به این مطلب که چرا فقها با وجود حرمت خوردن خاک، معاملۀ آن را جایز می دانند و تفاوت خاک و ابوال طاهر درچیست، به این نکته اشاره می کند که تمام منافع یا منافع غالب خاک، حرام نیست. از این رو، معاملۀ آن نیز صحیح است و روایت عوالی اللئالی شامل آن نمی شود؛ زیرا خاک منافع زیادی داشته و خوردن خاک منفعت نادر آن است.(2)

لیکن به نظر می رسد که استناد به این روایت برای اثبات ادّعای یاد شده، با اشکالاتی مواجه است:

نخست آن که: برخی سند این روایت را قبول ندارند.

دوم آن که: در برخی از نسخه ها واژۀ «اکل» در این روایت آمده است؛ یعنی می فرماید:

«انّ اللّه إذا حرَّم أکل شیءٍ حَرَّم ثمنه».

سوم آن که: نمی توان از روایت، این مطلب را برداشت کرد که اگر همۀ منافع یا منافع غالب یک شیء حرام باشد، بیعش حرام است؛ چون قرینه ای بر این تفسیر وجود ندارد؛ بلکه می توان گفت: مراد از «حرَّم ثمنه»، این است که اگر معامله به قصد اثر محرّم انجام شود، حرام خواهد بود، خواه آن اثر، منفعت غالب آن شیء باشد و خواه منفعت نادر آن. پس اگر کسی ابوال طاهر را به قصد ترتّب اثر حلال بفروشد، نمی توان با استفاده از این روایت چنین معامله ای را حرام دانست. برای مثال، معاملۀ ابوال طاهر جهت کارهای عمرانی و استفاده از آن به جای آب، اشکالی ندارد.

ص:164


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
2- (2) . همان.

با توجّه به این اشکالات باید گفت: این مبنا فاقد پشتوانۀ علمی دقیق بوده و صحیح نیست؛ امّا مهم ترین دلیل قائلین به مبنای دوم - که ملاک صحّت یا بطلان معامله را وجود منفعت عقلایی می دانند - آیۀ شریفۀ«لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»1 است که می توان گفت: یکی از محکم ترین قواعد شریعت ما همین قاعده ای است که از این آیه برداشت می شود. شارع مقدّس اکل مال به باطل را حرام می داند و زمانی این امر واقع می شود که شیء فاقد مالیّت، مورد معامله قرار گیرد. از این رو، مبنای صحّت یا عدم آن، مالیّت شیء مورد معامله خواهد بود و مالیّت شیء نیز متوقّف بر وجود منفعت عقلایی است، هرچند آن منفعت نادر باشد؛ چنان که از روایت تحف العقول که می گوید «وما کان فیه جهة من جهات الصلاح» نیز این مطلب برداشت می شود. به دیگر سخن، معاملۀ چیزی که منفعتی نادر دارد، به قصد حلال و برای رسیدن به آن منفعت، حلال است و منفعت نادر موجب جواز بیع خواهد بود.

چه بسا کسی بگوید: پذیرش این مبنا برابر است با جایز دانستن بیع هر چیزی؛ زیرا هر چیزی در نهایت یک منفعت عقلایی دارد.

در پاسخ می گوییم: این بحث در جایی است که دلیلی بر عدم جواز بیع نداشته باشیم؛ لیکن اگر قرینه و دلیلی بر عدم جواز بیع شیء خاصّی وجود داشته باشد، به همان تمسّک می شود. برای مثال، در ابوال نجس از آن جا که اجماع بر حرمت بیع آن وجود دارد، هرچند می توان برای آن منفعت حلالی تصوّر نمود، با این حال، در فرض خرید و فروش آن، حکم به بطلان معامله می شود. البتّه برخی از فقها همچون امام خمینی و محقّق خویی قدس سرهما در ابوال نجس نیز وجود منفعت عقلایی را مجوّز بیع می دانند.

به نظر ما نیز ملاک صحّت بیع، مالیّت مورد معامله است و - بر خلاف دیدگاه شیخ انصاری قدس سره که منفعت نادر را موجب جواز بیع نمی داند - بر این مطلب تأکید می کنیم که معاملۀ چیزی که منفعتی نادر دارد، با قصد آن اثر حلال، جایز است.

ص:165

ب) تفاوت ابوال طاهر و داروها

شیخ انصاری قدس سره با توجّه به عدم جواز شرب ابوال طاهر، معاملۀ آنها را جایز نمی داند.

از این رو، با این اشکال روبه رو می شود که تفاوت بول طاهر و دارو چیست که با وجود عدم جواز خوردن دارو در حال اختیار، معاملۀ آن در حال اضطرار را جایز می دانید، امّا در مورد بول طاهر چنین سخنی را صحیح نمی دانید؟

ایشان در پاسخ به این پرسش می فرماید: در باب ادویه و دارو، مسئله از باب تبدّل موضوع است؛(1) یعنی مصرف دارو هنگام سلامتی بدن، عنوان اضرار به نفس را داراست، ولی هنگام بیماری، عنوان نفع و سود برای بدن را پیدا می کند؛ امّا در مورد بول، تبدّل موضوع پیش نمی آید؛ یعنی این طور نیست که در حالت اختیار، شرب بول برای انسان مضرّ و در حال اضطرار برای انسان، مفید باشد.

با کمی تأمّل در سخن شیخ انصاری قدس سره معلوم می شود که این نظر، خالی از اشکال نیست؛ زیرا اوّلاً: همیشه این گونه نیست که دارو هنگام سلامت بدن برای انسان مضّر باشد؛ بلکه اگر می گوییم معاملۀ آن جایز نیست، به خاطر عدم مالیّت آن است؛ یعنی به خاطر این است که در حال سلامتی، دارو برای انسان ارزش و اهمّیتی ندارد.

ثانیاً: تبدّل موضوع، هنگامی می تواند تأثیرگذار باشد که هر دو موضوع، عنوان اوّلی را داشته باشند. مثلاً موضوع نماز کامل، غیر مسافر و موضوع نماز شکسته، مسافر است. از این رو اگر کسی وطن خود را ترک نماید و به مسافرت برود، موضوع، تبّدل یافته و عنوان مسافر را پیدا می کند. پس نماز کامل برای مکلّف حاضر و نماز شکسته برای مسافر واجب است و هر دو نیز عنوان اوّلی را دارند. لیکن در بحث دارو، مصرف آن در حال سلامتی برای بدن مضر و به عنوان اوّلی حرام است؛ ولی در حال بیماری، مصرف آن به عنوان ثانوی واجب می شود، نه به عنوان اولی. پس در این فرض، هر دو دارای عنوان اولی نیستند و به خاطر همین، بحث تبدّل موضوع در آن مطرح نمی شود.

ص:166


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 20.

البتّه می توان ادّعا نمود که تبدیل موضوع در عناوین ثانوی نیز صدق می کند که با پذیرش این سخن، می توان نظر شیخ انصاری قدس سره را پذیرفت.

پس از بیان این دو اشکال، نکتۀ دیگری مطرح می شود که از اهمّیت بیشتری برخوردار است، به این بیان که اگر بپذیریم تبدّل موضوع در عناوین ثانوی نیز صادق است، آن گاه تفاوتی بین ادویه و بول طاهر وجود نخواهد داشت؛ زیرا همان گونه که مصرف دارو در حال سلامت، حرام و در حال بیماری، واجب است، مصرف بول طاهر نیز در حال اختیار، حرام و در حال اضطرار، حلال است. از این رو نمی توان قبول کرد که در ادویه، تبدّل موضوع واقع می شود، ولی در باب ابوال این اتّفاق رخ نمی دهد.

دیدگاه محقّق ایروانی و محقّق خویی

پس از روشن شدن این مطلب، به بیان دیدگاه محقّق ایروانی قدس سره در مورد تفاوت بول و دارو می پردازیم. به عقیدۀ ایشان تفاوت ادویه و ابوال در ملاک حرمت آنهاست. دارو در حال اختیار حرام است، چون عنوان اضرار به نفس را دارد و مصرف دارو برای انسان سالم مضر است؛ ولی در مورد ابوال، حرمت به ذات آنها باز می گردد و می توان گفت: اگر ملاک حرمت در بحث ادویه، اضرار به نفس باشد، این حرمت، عنوان ثانوی دارد و به ذات شیء مربوط نیست؛ زیرا اگر دارو به شخص ضرر نرساند برای او حرام نخواهد بود؛ لیکن در مورد ابوال، حرمت به ذات آنها تعلّق گرفته و عنوان اوّلی دارد.(1)

بنا بر این، طبق نظر محقّق ایروانی قدس سره اگر بخواهیم بین ادویه و ابوال تفاوت بگذاریم، باید به ملاک حرمت آن دو اشاره نماییم. بسیاری از فقها نیز پذیرفته اند که حرمت اگر با ملاک اضرار باشد، عنوان اوّلی ندارد؛ چراکه در غیر این صورت، باید بسیاری از مباحات از قبیل پرخوری، پرخوابی، نشستن طولانی مدّت در یک مکان و مانند آن را با فرض اضرار به نفس، حرام بدانیم، در حالی که هیچ چیزی در دنیا نیست

ص:167


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 26.

مگر آن که مرتبۀ خاصّی از مصرف آن برای انسان مضر است، لیکن فقیه نمی تواند با استناد به این مطلب آن را حرام بشمارد؛ بلکه اضرار به نفس را در صورتی می توان مستند حرمت دانست که منتهی به اتلاف نفس شود.

از این رو، می توان نتیجه گرفت که اوّلاً: اضرار به نفس را نمی توان به عنوان اوّلی ملاک حرمت قرار داد. ثانیاً: اضرار به نفس در صورتی دلیل حرمت شیء است که منجر به تلف نفس شود و صِرف وجود ضرر، برای اثبات حرمت کافی نیست.

این دیدگاه در سخنان محقّق خویی قدس سره نیز قابل مشاهده است؛ چراکه ایشان می فرماید:

إنّ عنوان الإضرار لیس مما تکون الحرمة ثابتة علیه بالذات، أو بعنوان غیر منفکّ عنه، لأنّه لیس أمراً مضبوطاً، بل یختلف بالإضافة إلی الأشخاص والأزمنة والأمکنة والمقدار، وربما یکون الشیء مضرّاً بالإضافة إلی شخص جار المزاج دون غیره، وبالنسبة إلی منطقة دون منطقة، أو بمقدار خاصٍّ دون الأقل منه، بل لو کان عنوان الإضرار موجباً لحرمة البیع لما جاز بیع شیء من المشروبات والمأکولات، إذ ما من شیء إلّاوهو مضرّ للمزاج أزید من حدّه، نعم لو دلّ دلیل علی أنّ ما أضرّ کثیره فقلیله حرام، کما ورد فی الخمر (فما أسکر کثیره فقلیله حرام) لتوجّه ما ذکره من النقض، وقد تمسّک بعض العامّة بذلک عند بحثنا معه فی حرمة شرب التتن، وأجبنا عنه بأنّه لو صحّ ما أضرّ کثیره فقلیله حرام للزم الإلتزام بحرمة جمیع المباحات فإنّ من الواضح أنّه ما من شیء فی العالم إلّاوتکون مرتبة خاصّة منه مضرّة للمزاج.(1)

به عقیدۀ ایشان، «اضرار» یک عنوان غیر مضبوط است و به نسبت اشخاص مختلف و در زمان ها و مکان های گوناگون، تغییر می کند. اگر هم بگوییم عنوان

ص:168


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 78.

«اضرار»، موجب حرمت بیع شیء است، آن گاه باید بیع همۀ مأکولات و مشروبات را حرام بدانیم؛ زیرا مصرف بیش از حدّ هر چیزی برای بدن مضر است. البتّه در مواردی مانند خمر، دلیل داریم که مصرف کم آن نیز حرام است، حتّی اگر مسکر نبوده یا برای انسان مضرّ نباشد؛ امّا این قاعده، کلّیت ندارد و نمی توان در فقه به آن ملتزم شد؛ یعنی نمی توان گفت: هر چیزی که مصرف بیش از حد و زیاد آن مضر است، استفادۀ اندک از آن نیز حرام است؛ بلکه این مطلب تنها در مواردی همچون خمر که دلیل خارجی داریم، صادق است؛ زیرا التزام به این قاعده موجب می شود که تمام مباحات را حرام بدانیم؛ چون هیچ چیزی وجود ندارد مگر این که در مرتبه ای خاص برای انسان مضرّ است. مثلاً اگر انسان در خوردن غذا زیاده روی کند، برایش مضرّ خواهد بود؛ امّا آیا فقیه می تواند بگوید این عمل وی حرام است؟ دلیلی نداریم بر این که استفاده از چیزی که برای انسان ضرر دارد، حرام است، مگر این که ضرر، منجر به تلف نفس شود که عقلاً حرام است. پس تا وقتی که ضرر، منجر به تلف نفس نشود، نمی توان آن را حرام دانست.

با توجّه به آنچه گفته شد، می توان نتیجه گرفت: در شریعت، ضرر به عنوان اوّلی ملاک حرمت نیست؛ بلکه تنها درصورتی که منتهی به اتلاف نفس شود، حرام خواهد بود و اتلاف نفس نیز باید دفعی باشد؛ یعنی نمی توان گفت: خوردن چیزی که در دراز مدّت، منجر به اتلاف نفس می شود، حرام است. برای مثال، مصرف دخانیات به تدریج موجب بروز بیماری های لا علاج در انسان می شود، ولی از آن جا که مشخّص نیست این آثار چه موقعی پدیدار می شوند، نمی توان مصرف آن را حرام دانست.

بر اساس آنچه گذشت، به این نتیجه می رسیم که با قطع نظر از اشکال اوّل و دوم که به شیخ انصاری قدس سره وارد می شود، و با فرض پذیرش این مطلب که تبدّل موضوع در عناوین ثانوی نیز جاری می شود، تفاوتی بین ابوال و ادویه وجود ندارد.

ص:169

ج) تفاوت بول با گوشت و چربی حیوانات درنده

شیخ انصاری قدس سره بین گوشت درندگان و چربی و دنبۀ آنها فرق می گذارد و معتقد است:

گوشت حیوانات درنده، مانند بول و چربی آنها شبیه خاک است؛ یعنی همان گونه که معاملۀ خاک جایز است، معاملۀ چربی درندگان نیز جایز است؛ زیرا منافعی حلال، غیر از خوردن برای آن متصوّر است و بر عکس، گوشت درندگان همچون بول آنها، منفعتی جز خوردن ندارند که آن منفعت هم حرام است. از این رو، معاملۀ آنها صحیح نیست.(1)

این سخن شیخ انصاری قدس سره نیز قابل نقد است؛ زیرا ملاک جواز بیع یک شیء، مالیّت آن است و چه بسا گوشت درندگان نیز مالیّت داشته باشد که در این صورت، معاملۀ آن صحیح است. پس نمی توان فرقی میان گوشت و چربی حیوانات درنده، قائل شد.

ص:170


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 20.

فصل سوم: معاملۀ عذره

اشارة

دومین مورد از اعیان نجس که شیخ انصاری قدس سره آن را مطرح می کند، بحث بیع عذره است. ایشان در این باره می نویسد:

یحرم بیعُ العذرة (النجسة)(1) من کلّ حیوان علی المشهور بل فی التذکرة - کما عن الخلاف - الإجماع علی تحریم بیع السرجین النجس؛(2) بیع عذرۀ هر حیوانی، طبق قول مشهور، حرام است؛ بلکه در تذکره و خلاف، اجماع بر حرمت بیع سرگین نجس، نقل شده است.

گفتار اوّل: دیدگاه فقها
اشارة

جهت تبیین بهتر بحث دربارۀ معاملۀ عذره، نخست عبارات فقها را مورد بررسی قرار می دهیم تا علاوه بر دانستن مستند فتاوای ایشان، در صورت وجود اجماع از آن

ص:171


1- (1) . استاد معظّم: به نظر می رسد که واژۀ «النجسة» به اشتباه در برخی نسخ کتاب المکاسب وارد شده است؛ زیرا: اوّلاً؛ وقتی در ادامه می گوید: «من کلّ حیوان»، این عبارت عام بوده و حیوانات حلال گوشت و حرام گوشت را در بر می گیرد. از این رو آوردن قید نجس برای عذره صحیح نیست. ثانیاً: مشهور فقها میان عذره نجس و عذرۀ طاهر در حرمت و بطلان بیع، تفاوتی قائل نشده اند. بنا بر این، معلوم می شود که این قید در برخی نسخ کتاب المکاسب به صورت اشتباه وارد شده است.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 23.

آگاهی یابیم.

1- سخن شیخ طوسی در الخلاف

ایشان می نویسد:

سرجین ما یؤکل لحمه یجوز بیعه وقال أبو حنیفه یجوز بیع السراجین وقال الشافعی لا یجوز بیعها. ولم یفصلا. دلیلنا علی جواز ذلک أنّه طاهر عندنا، ومن منع منه فإنّما منع لنجاسته، ویدلّ علی ذلک بیع أهل الأمصار فی جمیع الأعصار لزروعهم وثمارهم، ولم نجد أحداً کره ذلک، ولا خلاف فیه، فوجب أن یکون جائزاً و أمّا النجس منه، فلدلالة إجماع الفرقة وروی عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: «إنّ اللّه تعالی إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه»(1) وهذا محرّم بالإجماع، فوجب أن یکون بیعه محرّماً؛(2) بیع سرگین حیوان حلال گوشت جایز است؛ ولی ابوحنیفه می گوید: بیع سرگین ها [چه حلال گوشت و چه حرام گوشت] جایز است. شافعی هم می گوید: بیع آنها جایز نیست. پس ابوحنیفه و شافعی قائل به تفصیل نشده اند. دلیل ما بر جواز بیع سرگین حیوان حلال گوشت، این است که ما آن را پاک می دانیم و هر کسی که بیع آن را ممنوع دانسته، به خاطر این بوده است که آن را نجس می داند. دلیل دیگر، آن است که اهل شهرها در همۀ زمان ها برای استفاده در زراعت هایشان سرگین را خرید و فروش می کرده اند و هیچ کس آن را مکروه ندانسته است و کسی هم با آن مخالفت نکرده است. پس باید این بیع جایز باشد. امّا این که بیع سرگین نجس، جایز نیست، به این دلیل است که اجماع فرقۀ شیعه بر عدم جواز آن قائم شده و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که فرمود: «إنّ اللّه تعالی إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه». پس با توجّه به این که سرگین نجس اجماعاً حرام است، پس بیع آن نیز حرام است.

ص:172


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 185.

بنا بر این، شیخ طوسی قدس سره بین بیع سرگین نجس و پاک تفاوت می گذارد و بیع عذره و سرگین حیوان حلال گوشت را به دلیل پاک بودن آن، جایز می داند.

دلیل شیخ طوسی قدس سره بر این تفصیل، این است که سرگین حیوان حلال گوشت، طاهر و پاک است و در طول زمان در همۀ مناطق، برای استفاده در زراعت و کشاورزی مورد معامله قرار گرفته است و هیچ کس از عقلا و مردم نیز با آن مخالفت ننموده اند.

در مقابل، بیع سرگین نجس به دلیل وجود اجماع حرام است. همچنین این روایت نبوی که می فرماید: اگر خداوند متعال چیزی را حرام کند، ثمن آن را نیز حرام کرده است، بر حرمت بیع سرگین نجس دلالت دارد.

از سخن شیخ طوسی قدس سره چند نکته برداشت می شود که لازم است به آنها اشاره شود:

نخست این که: شیخ طوسی قدس سره بین سرگین نجس و سرگین طاهر، تفاوت قائل شده است.

دوم این که: ایشان با آوردن عبارت «بیع أهل الأمصار فی جمیع الاعصار» به وجود یک سیرۀ عقلایی در طول زمان، مبنی بر معاملۀ سرگین حیوان حلال گوشت، اشاره می کند که شارع نیز با آن مخالفتی نکرده است.

سوم این که: شیخ طوسی قدس سره برای حرمت معاملۀ سرگین نجس، به دو دلیل استناد می کند: اجماع و روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه».(1) البتّه ایشان روایت را به این شکل نقل می کند که «وروی عن النبیّ صلی الله علیه و آله» که این تعبیر گویای این مطلب است که شیخ طوسی قدس سره اعتماد کاملی به این روایت ندارد و همان گونه که پیش از این بیان شد، این روایت بیشتر در کتب عامّه نقل شده و سند آن با اشکالاتی مواجه است. لیکن ایشان این روایت را در مقابل ابوحنیفه که بین سرگین نجس و طاهر تفاوتی قائل نمی شود و معاملۀ هر دو را جایز می داند،(2) آورده است و از آن جا که ابوحنیفه این روایت را قبول دارد، از باب جدل به آن اشاره می کند. با این توضیح می توان گفت: تنها دلیل شیخ طوسی قدس سره بر حرمت بیع سرگین نجس، اجماع فرقۀ امامیه است.

ص:173


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 185.

چه بسا کسی اشکال کند که با وجود روایاتی مانند

«ثَمَنُ العَذَرَةِ مِنَ السُّحْتِ»،(1) این اجماع نیز مدرکی و فاقد حجّیت است.

لیکن به نظر می رسد که این اشکال، صحیح نیست؛ زیرا این دسته از روایات در تعارض با گروه دیگری از روایات است و نمی توان با وجود روایات متعارض، اجماع را مدرکی دانست و از اعتبار ساقط کرد. به علاوه، شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف به این روایات استناد نکرده است.

2- سخن شیخ طوسی در النهایة

شیخ طوسی قدس سره در کتاب النهایة می نویسد:

وجمیع النّجاسات محرّم التّصرّف فیها والتّکسّب بها علی اختلاف أجناسها، من سائر أنواع العذرة والأبوال وغیرهما، إلّاأبوال الإبل خاصّة، فإنّه لا بأس بشربه والإستشفاء به عند الضّرورة؛(2) تصرّف و کسب درآمد با نجاسات، حرام است و فرقی میان انواع عذره، انواع بول و سایر نجاسات نیست، مگر بول شتر، که شرب آن و درمان بیماری با آن هنگام ضرورت، اشکالی ندارد.

برخی با توجّه به استثنای موجود در کلام شیخ طوسی قدس سره، چنین برداشت کرده اند که ایشان در کتاب النهایة، نظری متفاوت و مخالف با کتاب الخلاف را اختیار کرده است؛ یعنی استثنا کردن شتر را قرینه می دانند بر این که مستثنی منه - یعنی عذره -، عام است و عذرۀ نجس و طاهر را در بر می گیرد. در نتیجه ایشان در کتاب النهایة بیع عذره و بول را، خواه نجس باشد و خواه طاهر، حرام دانسته است.

لیکن به نظر می رسد: این سخن با توجّه به صدر کلام ایشان که از عبارت «جمیع النجاسات» استفاده نموده است، صحیح نیست و ایشان در این کتاب نیز بین عذرۀ طاهر و نجس، تفاوت گذاشته است.

ص:174


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی: ص 364.
3- سخن شیخ طوسی در المبسوط

شیخ طوسی قدس سره در المبسوط می نویسد:

وأمّا سرجین ما لا یؤکل لحمه وعذرة الإنسان وخرء الکلاب والدم، فإنّه لا یجوز بیعه، ویجوز الإنتفاع به فی الزروع والکروم واُصول الشجر بلا خلاف؛(1) بیع سرگین حیوانات حرام گوشت و عذرۀ انسان و آب دهان سگ و خون، جایز نیست؛ ولی استفاده از آن در کشاورزی و درختان انگور و غیر آن، جایز است و در آن اختلافی نیست.

ایشان در این جا نیز بین عذرۀ نجس و عذرۀ طاهر، تفاوت قائل شده و بیع عذرۀ نجس - یعنی مدفوع انسان و مدفوع حیوانات حرام گوشت - را جایز نمی داند؛ بلکه فقط انتفاع و استفاده از آن را در کشاورزی و غیر آن جایز می شمرد. این سخن شیخ طوسی رحمه الله اشکالاتی را به همراه دارد؛ چراکه جواز انتفاع از یک شیء، موجب مالیّت آن می شود و با وجود مالیّت شیء، وجهی برای بطلان بیع و حرمت آن وجود ندارد.

نکتۀ دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که ایشان بین مدفوع انسان و حیوانات حرام گوشت دیگر، تفاوتی نگذاشته است؛ در حالی که در بین فقهای امامیّه و اهل سنّت بر این مطلب که معاملۀ مدفوع انسان جایز نیست، اتّفاق نظر وجود دارد و محلّ بحث، عذرۀ غیر انسان است.

4- دیدگاه شیخ مفید

شیخ مفید قدس سره در کتاب المقنعة اظهار می دارد:

وبیع العذرة والأبوال کلّها حرام إلّاأبوال الإبل خاصّة؛(2) بیع عذره و ابوال همگی حرام است، مگر خصوص بول شتر.

ص:175


1- (1) . المبسوط فی فقه الإمامیة: ج 2 ص 111.
2- (2) . المقنعة: ص 587.

پس به عقیدۀ ایشان، بیع عذره حرام است و تفاوتی میان عذرۀ نجس و عذرۀ طاهر وجود ندارد.

5- دیدگاه علاّمۀ حلّی

علّامه قدس سره در تذکرة الفقهاء می نویسد:

لا یجوز بیع السرجین النجس إجماعاً منّا وبه قال مالک والشافعی وأحمد، للإجماع علی نجاسته، فیحرم بیعه کالمیتة. وقال أبو حنیفة یجوز، لأنّ أهل الأمصار یبایعونه لزروعهم من غیر نکیر فکان إجماعاً، ونمنع إجماع العلماء ولا عبرة بغیرهم. ولأنّه رجیع نجس(1) فلم یصحّ بیعه کرجیع الآدمی؛ امّا غیر النجس فیحتمل عندی جواز بیعه.(2)

علاّمۀ حلّی همانند شیخ طوسی قدس سرهما میان سرگین نجس و طاهر، تفاوت قائل شده است و معاملۀ سرگین طاهر را جایز می داند و دربارۀ سرگین نجس می گوید: بیع سرگین نجس به دلیل وجود اجماع بین امامیّه جایز نیست.

ایشان استدلال ابو حنیفه بر جواز سرگین نجس را - که همان عمل اهل همۀ مناطق است - به اجماع تعبیر می کند و سپس می فرماید: چنین اجماعی که مربوط به نوع مردم است، نمی تواند دلیل شمرده شود و فقط اجماع علما می تواند دلیل باشد.

علّامه در انتها علاوه بر اجماع، دلیل دوّمی هم ذکر می کند و آن این که: سرگین نجس (مانند سرگین آدم) از مصادیق نجاسات است و بیع نجس، مطلقاً جایز نیست.

6- دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر قدس سره میان عذرۀ حیوانات حلال گوشت و عذرۀ حیوانات حرام گوشت فرق می گذارد و می فرماید: اجماع محصّل و منقول بر حرمت بیع عذرۀ نجس

ص:176


1- (1) . رجیع، یعنی چیزی که از شیء خارج می شود.
2- (2) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 31.

وجود دارد.(1)

7- دیدگاه علمای اهل سنّت

در میان علمای اهل سنّت، ابو حنیفه بیع عذره را به طور مطلق - چه طاهر و چه نجس - جایز می داند و وجود مالیّت شیء و جواز انتفاع از آن را ملاک جواز بیع قرارداده است. امّا دیگر علمای اهل سنّت، مانند مالک و شافعی و احمد، بیع عذرۀ طاهر و نجس را جایز نمی دانند.(2)

8- نتیجۀ بررسی اقوال فقها

پس از مطالعۀ عبارات فقهای امامیّه، مشخّص شد که هیچ یک از آن بزرگواران، معاملۀ عذرۀ نجس را جایز نمی دانند و برخی از آنها نظیر شیخ طوسی و علاّمۀ حلّی قدس سرهما بر جواز بیع عذرۀ طاهر تصریح کرده اند. از این رو به نظر می رسد: در میان فقهای امامیّه اجماعی مبنی بر عدم جواز بیع عذرۀ نجس وجود داشته باشد. امّا در بین اهل سنّت، ابوحنیفه که بیع عذره را مطلقاً جایز می داند، دیگر علمای اهل سنّت معتقدند که بیع عذره، خواه نجس باشد خواه طاهر، جایز نیست.

گفتار دوم: معاملۀ عذرۀ حیوانات حلال گوشت

از آن جا که عذره و مدفوع حیوان حلال گوشت، پاک است و در امور کشاورزی مورد استفاده قرار می گیرد، می توان گفت: معاملۀ آن جایز است و در این امر نیازی به روایت و یا آیه ای نداریم؛ بلکه وجود این منافع شایع در عذره و وجود سیرۀ عقلایی در طول زمان بر استفاده از منافع عذره و عدم انکار وردع آن توسّط شارع، بهترین دلیل بر جواز بیع عذرۀ حیوانات حلال گوشت است. از سوی دیگر، در میان عبارات فقها تقریباً بر این مسئله اتّفاق نظر وجود دارد و اگر از اطلاق برخی عبارات استفاده شود که بین

ص:177


1- (1) . جواهر الکلام: ج 22 ص 17.
2- (2) . الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 2 ص 232-231.

عذرۀ نجس و طاهر تفاوتی نیست،(1) باید این عبارات را تأویل و توجیه کرد.

گفتار سوم: معاملۀ عذرۀ انسان
اشارة

در مورد بحث عذرۀ انسان باید به چند مطلب اشاره کرد.

نخست این که: برخی چنین پنداشته اند که مراد از لفظ «عذرة»، خصوص آن چیزی است که از انسان خارج می شود (مدفوع و غائط) و مدفوع غیر انسان، سرجین یا سرگین نامیده می شود. همچنین در تعابیری دیگر، از مدفوع حیوان حلال گوشت با عنوان «روث» یاد شده و مدفوع حیوان حرام گوشت «سرجین» نامیده شده است. با این حال امام خمینی قدس سره معتقد است: با توجّه به آنچه در کتب لغت وارد شده است، واژۀ «عذرة» عام بوده و مدفوع انسان و غیر انسان را در بر می گیرد.(2)

دوم این که: برخی از فقها بحث عذرۀ انسان و حکم معاملۀ آن (بطلان و حرمت) را مسلّم و مفروغٌ عنه دانسته اند. مثلاً با ملاحظۀ این عبارت علاّمۀ حلّی قدس سره که می فرماید: «لأنّه رجیعُ النجس کرجیعِ الآدمی»،(3) مشخّص می شود که ایشان عدم جواز بیع عذرۀ انسان را مسلّم می داند و برای اثبات همین حکم در مورد عذرۀ حیوان حرام گوشت، آن را به عذرۀ انسان تشبیه می کند.

سوم این که: می توان از عبارات فقها، اجماعی مبنی بر عدم جواز بیع عذرۀ نجس برداشت نمود؛ لیکن این پرسش مطرح می شود که آیا این اجماع، عذرۀ انسان را نیز در بر می گیرد یا خیر؟

شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف می فرماید:

سرجین ما یؤکل لحمه یجوز بیعه... وأما النجس منه، فلدلالة إجماع الفرقة وروی عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: «إنّ اللّه تعالی إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه» وهذا محرّم

ص:178


1- (1) . استاد معظّم: به عنوان مثال، این عبارت شیخ مفید «وبیع العذرة والأبوال کلّها حرام» اطلاق دارد (المقنعة: ص 587).
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 60.
3- (3) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 31.

بالإجماع، فوجب أن یکون بیعه محرّماً.(1)

شیخ طوسی قدس سره می فرماید: با توجّه به اجماع و روایت نبوی، معاملۀ سرگین نجس جایز نیست. پس اگر «سرگین» در لغت بر عذرۀ انسان نیز اطلاق شود، می توان نتیجه گرفت که سخن شیخ طوسی قدس سره عذرۀ انسان را نیز در بر می گیرد. امّا ایشان در کتاب المبسوط از تعبیر دیگری استفاده کرده است که نمی توان از آن چنین نتیجه ای گرفت.

وی می نویسد:

وأمّا سرجین ما لا یؤکل لحمه وعذرة الإنسان وخرء الکلاب والدم فإنّه لا یجوز بیعه.(2)

با توجّه به این که شیخ طوسی قدس سره در این عبارت، عذرۀ انسان را به سرگین حیوان حرام گوشت عطف کرده است، می توان نتیجه گرفت که ایشان میان این دو، تفاوت قائل شده است.

علّامۀ حلّی قدس سره نیز حرمت بیع عذرۀ انسان را امری مسلّم و قطعی می داند و می فرماید:

لا یجوز بیع السرجین النجس إجماعاً منّا لأنّه رجیع نجس، فلم یصحّ بیعه کرجیع الآدمی. امّا غیر النجس فیحتمل عندی جواز بیعه.(3)

امام خمینی قدس سره نیز در این باره اظهار می دارد:

فاتّضح بطلان نسبة حکایة الإجماع إلی الشیخ والعلّامة فی التذکرة. وأوضح بطلاناً نسبته إلی الثانی فی المنتهی. قال فیه: «لا یجوز بیع السرجین النجس، وبه قال الشافعی وأحمد. وقال أبو حنیفة یجوز لنا أنّه مجمع علی نجاسته فلم یجز بیعه

ص:179


1- (1) . الخلاف: ج 3 ص 185.
2- (2) . المبسوط فی فقه الامامیة: ج 2 ص 111.
3- (3) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 31.

کالمیتة» ثمّ استدلّ بالروایات وهو کما تری لم یدّع الإجماع إلّاعلی نجاسته واستنتاج عدم جواز بیعه اجتهاد منه، بل لو کان بیعه مورد الإجماع، لم یدّع کذلک، إلّا أن یقال: إنّه لإلزامهم والإجماع من الفریقین علی النجاسة ثمّ إنّ من الممکن الخدشة فی دعوی العلّامة فی التذکرة الإجماع علی عدم جواز بیع السرجین النجس، لأنّه معلّل بقوله للإجماع علی نجاسته فیحرم بیعه، وفی مثله یشکل إثبات الإجماع علی الحکم الأوّل.(1)

به عقیدۀ ایشان اجماعی که در کلام فقها ادّعا شده، اجماع بر نجس بودن عذرۀ حیوان حرام گوشت است که شامل انسان نیز می شود؛ و این که اگر اجماع بر نجاست چیزی وجود داشته باشد، اجماع بر بطلان معاملۀ آن نیز وجود دارد، اجتهاد فقهاست.

پس حق آن است که نمی توان برای اثبات بطلان بیع عذره به این اجماع استناد کرد؛ زیرا این اجماع اجتهادی است.

امام خمینی قدس سره در ادامه، اجماعِ ادّعا شده در کلام علاّمۀ حلّی قدس سره در کتاب نهایة الإحکام را پذیرفته و می فرماید:

نعم عن نهایة الإحکام الإجماع علی تحریم بیع العذرة وشرائها ولم یحضرنی عبارتها لکن إثبات الحکم به مشکل، لاحتمال أنّ دعواه مبنیّة علی اجتهاده فی کلام القوم، کدعوی شیخ الطائفة فی الخلاف، والمبسوط... وکیف کان یشکل إثبات شهرة فی بیع عذرة الإنسان للمنافع المحلّلة.(2)

به گفتۀ ایشان، نمی توان اجماع ادّعا شده در کلام علاّمۀ حلّی که می فرماید: «بیع العذرة وشرائها حرام اجماعاً»(3) را پذیرفت؛ چون احتمال دارد که این اجماع، مبتنی بر اجتهاد ایشان باشد. خلاصه این که صرفاً با وجود این عبارت نه تنها اجماعی ثابت

ص:180


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 63.
2- (2) . همان: ج 1 ص 65.
3- (3) . نهایة الإحکام: ج 2 ص 463.

نمی شود، بلکه پذیرش وجود شهرت فتوایی در فروش عذرۀ انسان برای منافع حلال آن، نیز مشکل است.

امام خمینی قدس سره پس از بیان این مطالب می نویسد:

فالأشبه بالقواعد الجواز وإن کان الحکم به مشکلاً من حیث عدم العثور علی استثناء أحد عذرة الإنسان من عدم جواز بیع الأعیان النجسة وظهور کلماتهم فی مطلق العذرات النجسة کعبارات المتون الفقهیة وغیرها؛ واحتمال أن یکون مرادهم بالسرجین النجس مطلق العذرات ومظنونیّة رجوع قید عدم الخلاف فی محکی المبسوط إلی الحکمین جمیعاً وخصوص إجماع النهایة الکاشف لا أقلّ ولو ظنّاً عن اشتهار الحکم بینهم وفهم المتأخّرین عن عبارة الشیخ دعوی الإجماع علی المطلق بل لعلّهم أرسلوا الحکم فی عذرة الإنسان إرسال المسلّمات یستدلّ بها علی غیرها، کما تقدّم عن العلّامة وعن الشیخ فی الاستبصار فی مقام جمع الأخبار، حمل أخبار المنع علی عذرة الإنسان إلی غیر ذلک ممّا یعثر علیه المتتبّع؛ فالحکم بعدم الجواز أحوط بل لا یخلو من رجحان.(1)

به عقیدۀ ایشان با توجّه به این که اوّلاً: عذرۀ انسان همانند عذرۀ حیوانات حلال گوشت، انتفاعاتی محلّل دارد و این منافع، نزد عقلا شایع است، و ثانیاً: دلیلی مبنی بر این که مالیّت عذرۀ انسان توسّط شارع، اسقاط شده باشد وجود ندارد، و ثالثاً: بین نجاست شیء و بطلان بیع آن ملازمه ای نیست، می توان گفت: جایز دانستن بیع عذرۀ انسان با قواعد سازگارتر است؛ امّا با توجّه به مطالبی که در ادامه می آید، فتوا به جواز بیع عذرۀ انسان آسان نیست.

1. هیچ یک از فقها، عذرۀ انسان را از حکم عدم جواز بیع اعیان نجس، استثنا نکرده است.

2. کلمات فقها در مورد عذرۀ نجس مطلق است و عذرۀ انسان و عذرۀ حیوانات حرام گوشت را در بر می گیرد.

ص:181


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 65.

3. این احتمال وجود دارد که مراد از سرگین نجس، عموم عذره ها از جمله عذرۀ انسان باشد.

4. به احتمال قوی، کلمۀ «بلا خلاف» در عبارت المبسوط فقط مربوط به جواز انتفاع از سرگین نجس انسان و... نیست؛ بلکه علاوه بر آن مربوط به عدم جواز بیع آنها نیز می شود.

5. از سوی دیگر، در عبارات بسیاری از فقها عدم جواز بیع عذرۀ انسان، مسلّم و حتمی و از قبیل ارسال مسلّمات پنداشته شده است، به طوری که برای عدم جواز بیع در سایر موارد، به عدم جواز بیع عذرۀ انسان استدلال می شود.

6. همچنین ظنّ قوی وجود دارد مبنی بر این که ادّعای اجماع شیخ طوسی قدس سره شامل عذرۀ انسان نیز می شود؛ چون فهم متأخّرین از کلام شیخ طوسی قدس سره این است که عبارت ایشان، عذرۀ انسان را نیز در بر می گیرد.

7. شیخ در الاستبصار، اخبار منع از بیع را حمل بر عذرۀ انسان نموده است. از این رو، باید گفت: بیع عذرۀ انسان بنا بر احتیاط واجب، جایز نیست.

چکیدۀ دیدگاه ها

پس از بررسی نظرات فقها می توان نتیجۀ بررسی و تحقیق صورت گرفته در مورد عذرۀ انسان را در این جملات، خلاصه نمود: برخی از فقها بیع همۀ انواع عذره را حرام می دانند و برخی میان عذرۀ نجس و عذرۀ طاهر، تفکیک قائل شده اند؛ امّا هیچ یک از آنها در میان عذره های نجس، بین عذرۀ انسان و غیر انسان از نظر حکم تفاوتی نگذاشته اند.

پس، از آن جا که نجاست عذرۀ انسان با توجّه به اجماع ثابت می شود، نباید بین عذرۀ انسان و عذرۀ حیوانات حرام گوشت، تفکیکی قائل شد؛ بلکه حکم هر دو یکسان است.

گفتار چهارم: معاملۀ عذرۀ حیوانات حرام گوشت
اشارة

در مورد عذرۀ حیوانات حرام گوشت، سه دسته روایت وجود دارد که باید به بررسی آنها پرداخت. گروه اوّل از روایات، بر منع بیع عذره و دستۀ دوم برجواز بیع آن دلالت

ص:182

می کنند و گروهی دیگر نیز بین جواز و منع، جمع کرده اند.

بند اوّل: روایات مانعه
اشارة

این دسته از روایات، بر منع بیع عذره دلالت دارند و معاملۀ آن را حرام و باطل می دانند. روایت اوّل را یعقوب بن شعیب از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مِسکِینٍ،(1) عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ وَضَّاحٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ

اللّهِ علیه السلام قَالَ: ثَمَنُ الْعَذِرَةِ مِنَ السُّحْتِ.(2)

در سند این روایت نام علی بن مسکین دیده می شود که در برخی نسخ علی بن سکن وارد شده است. درکتب رجالی نسبت به او مدح و قدحی وارد نشده است.(3)

به طور اجمالی می توان روایت را این گونه معنا کرد که بیع عذره، باطل و حرام است؛ چراکه سحت، هم بر حرمت تکلیفی دلالت دارد و هم بر حرمت وضعی. پس برای فهم بهتر روایت، باید دید سحت و عذره در این روایت چگونه معنا می شود.

در روایتی دیگر چنین آمده است:

أنّ رَسولَ اللّه صلی الله علیه و آله نَهَی عَن بَیعِ الأحرَارِ وَعَن بَیعِ المَیتَةِ وَالدَّمِ وَالخِنزیِرِ وَالأصنَامِ وَعَن عَسَبِ الفَحلِ وَعَن ثَمَنِ الخَمرِ وَعَن بَیعِ العَذَرَةِ وَقَالَ: هِیَ مَیتَةٌ.(4)

در این روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از بیع هشت مورد از جمله عذره، نهی کرده و فرموده اند: عذره عنوان میته را دارد.

ص:183


1- (1) . در برخی از نسخه ها علی بن سکن آمده است.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
3- (3) . معجم رجال الحدیث: ج 13 ص 44.
4- (4) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 18.
الف) مراد از عذره

همان گونه که پیش از این گفته شد، پرسشی مطرح است مبنی بر این که آیا مراد از عذره، مطلق مدفوع حیوان است یا اختصاص به مدفوع انسان دارد؟ یعنی آیا عذره به «ما یخرج من الحیوان» اطلاق شده و مدفوع حیوانات حلال گوشت و حرام گوشت عنوان عذره را دارد و یا این واژه به مدفوع انسان اختصاص دارد؟

امام خمینی قدس سره معتقد است که ظاهراً از نظر لغویین معنای اوّل، صحیح است؛ یعنی عذره بر مطلق مدفوع حیوان اطلاق می شود و بر مدفوع حیوان حلال گوشت و حرام گوشت، انسان و غیر انسان، عنوان عذره صدق می کند.(1) امّا به نظر می رسد که این مطلب، مطابق با معنای لغوی نیست؛ امّا با معنای عرفی و روایی سازگاری دارد. در بسیاری از کتب لغت، عذره را به مدفوع انسان اختصاص داده اند. برای مثال، در لسان العرب آمده است: «العذرة الغائط الذی یلقیه الإنسان».(2)

با توجّه به این عبارت، عذره بر مدفوع انسان اختصاص یافته است. عذره در اصل به معنای فنا - به کسر فاء - است و فنا به معنای آستانه است و از آن جا که در گذشته مردم مدفوع خود را جمع آوری کرده و بیرون خانه می ریختند، تعبیر عذره برای آن به کار برده شده است.

در کتاب معجم مقاییس اللغة نیز چنین معنایی برای عذره در نظر گرفته شده و در تعریف عذره آمده است: «سمّی الحدث عذرة لأنّه کان یلقی بأفنیة الدار»؛(3) یعنی به نظر می رسد که چون مدفوع در آستانۀ خانه ها ریخته می شد به آن عذره گفته شده است. در روایتی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ایشان مردم را مورد سرزنش قرار داده و می فرماید:

ما لَکمْ لاتُنَظِّفُونَ عَذَرَاتَکم؛(4) چرا عذرات خود را نظافت نمی کنید؟!

ص:184


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 60.
2- (2) . لسان العرب: ج 4 ص 554.
3- (3) . معجم مقاییس اللّغة: ج 4 ص 257.
4- (4) . شرح نهج البلاغه: ج 19 ص 119.

بنا بر این، عذره در لغت بر خصوص مدفوع انسان اطلاق می شود؛ لیکن باید گفت: مستفاد از روایات و عرف زمان صدور آنها، چنین است که عذره را به طور مطلق معنا کنیم. برای مثال، در روایتی آمده است:

عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ بِئْرِ مَاءٍ وَقَعَ فِیهَا زِنْبِیلٌ مِنْ عَذِرَةٍ رَطْبَةٍ أَوْ یَابِسَةٍ أَوْ زِنْبِیلٌ مِنْ سِرْقِینٍ أَیَصْلُحُ الْوُضُوءُ مِنْهَا؟ فَقَالَ: لَابَأْسَ؛(1) از امام علیه السلام پرسیدم که آیا می توان با آب چاهی که در آن زنبیلی از عذرۀ خشک یا تر و یا زنبیلی از سرگین افتاده، وضو گرفت؟ فرمود:

اشکالی ندارد.

واژۀ «عذره» در این روایت، به صورت مطلق به کار رفته است و مدفوع حیوانات حلال گوشت را نیز در برمی گیرد. در روایاتی دیگر نیز برای مدفوع شتر از لفظ «عذره» استفاده شده است. پس با وجود این که «عذره» در لغت اختصاص به مدفوع انسان دارد، امّا با توجّه به عرف و روایات، باید آن را به طور مطلق معنا کرد و به مدفوع انسان اختصاص نداد.

ب) مراد از سحت

واژۀ «سحت» در لسان العرب چنین معنا شده است:

السُّحتُ کلُّ حرامٍ قبیح الذکرِ وقیل ما هو خَبُثَ من المکاسبِ وحَرُمَ فلزم عنه العار؛(2) سحت، حرامی است که ذکرش قبیح است، و گفته اند که سحت، درآمد خبیث است و از این جهت حرام شده و موجب عار بودن است.

در روایتی از امام رضا علیه السلام در مورد آیۀ شریفۀ«وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ»3 آمده است:

عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَی أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ،

ص:185


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 1 ص 192.
2- (2) . لسان العرب: ج 2 ص 41.

قَالَ علیه السلام: هُوَ الرَّجُلُ یَقْضِی لِأَخِیهِ الْحَاجَةَ ثُمَّ یَقْبَلُ هَدِیَّتَهُ؛(1) اگر مردی حاجت برادر مؤمن خویش را برآورده سازد و سپس هدیّۀ او را قبول کند، این از مصادیق سحت است.

در روایتی دیگر چنین آمده است:

فِی قَوْلِهِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ، قَالَ: أُجْرَةُ الْمُعَلِّمِینَ الَّذِینَ یُشَارِطُونَ فِی تَعْلِیمِ الْقُرْآنِ؛(2) اجرت شخصی که در تعلیم قرآن شرط دریافت دستمزد قرار می دهد، از مصادیق سحت در آیۀ شریفه است.

یک «عُذره» نیز به ضمّ عین داریم که اصطلاحی است برای اجتماع پنج ستاره، که در فصلی معیّن از سال واقع می شود.(3) در روایتی در همین مورد چنین وارد شده است:

نَهَی رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله عَن بیعِ العُذْرَةِ.(4)

گاهی اوقات در میان اعراب معاملاتی واقع می شد و آنها پرداخت ثمن را تا اجتماع پنج کوکب به تأخیر می انداختند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این نوع معاملات نهی کردند، به این علّت که زمان دقیق این واقعه مشخّص نبود و همین، موجب جهل در ثمن می شد.

پس از مشخّص شدن معنای لغوی «سحت»، باید بدانیم که مراد از سحت در روایات، حرمت است؛ لیکن گاهی نیز با وجود قرینه، به معنای کراهت به کار می رود.

برای مثال، سحت در روایت ذیل دربارۀ کسب درآمد از راه حجامت و به معنای کراهت، به کار رفته است:

أَنَّ کَسْبَ الْحَجَّامِ مِنَ السُّحْتِ.(5)

ص:186


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 95.
2- (2) . مستدرک الوسائل: ج 13 ص 116.
3- (3) . تاج العروس: ج 7 ص 200.
4- (4) . کنز العمّال: ج 4 ص 170.
5- (5) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 107.

لیکن با توجّه به آنچه گفته شد، کلمۀ «سحت» در روایات، بدون وجود قرینه، بر حرمت دلالت می کند.

بند دوم: روایت مجوّزه

وَبِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُضَارِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: لَابَأْسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَةِ؛(1) امام صادق علیه السلام فرمود: بیع عذره اشکال ندارد.

بند سوم: روایت جامع بین منع و جواز

این روایت را سماعه از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِاللّهِ علیه السلام وَأَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ: إِنِّی رَجُلٌ أَبِیعُ الْعَذِرَةَ فَمَا تَقُولُ؟ قَالَ: حَرَامٌ بَیْعُهَا وَثَمَنُهَا وَقَالَ: لَابَأْسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَةِ؛(2) سماعه می گوید:

خدمت امام علیه السلام بودم، شخصی سؤال کرد که من مردی هستم که عذره را می فروشم. ایشان فرمودند: بیع و ثمن اخذ شده از معاملۀ عذره، حرام است و گفتند: بیع عذره اشکالی ندارد.

بند چهارم: راه های جمع میان روایات مجوّزه و مانعه
اشارة

اینک با وجود دو دسته روایت متعارض، باید دید آیا این روایات قابل جمع هستند یا خیر؟ در روایت یعقوب بن شعیب - که روایتی ضعیف است - از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

«ثَمَنُ الْعَذِرَة مِنَ السُّحْت».(3) روایت دیگر، روایتی است که محمّد بن مضارب با این مضمون از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

«لَا بَأسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَة».(4) عبارت «لا بأس» در

ص:187


1- (1) . همان: ص 175.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان.

این روایت اطلاق دارد و دالّ بر این مطلب است که بیع عذره، حلال و صحیح است.

فقها چندین راه برای جمع میان این دو دسته از روایات، پیشنهاد کرده اند که با مطالعۀ این نظرات و اشکالات آنها، بحث را ادامه می دهیم.

الف) دیدگاه شیخ طوسی

شیخ طوسی قدس سره در کتاب الاستبصار بر این مطلب تصریح دارد که برای جمع بین دو روایت، باید روایات مانعه را بر عذرۀ انسان و روایات مجوّزه را بر عذرۀ حیوانات حلال گوشت حمل نمود.(1) وی روایت سماعه را مؤیّد و شاهد سخن خود دانسته است. از نظر وی هنگامی که امام معصوم قدس سره در یک مجلس و با کلام واحد خطاب به یک نفر حکم به حرمت بیع عذره می کند و در ادامه بیع آن را جایز می داند، مشخّص کنندۀ این است که موضوع حرمت غیر از موضوع جواز است. پس موضوع حرمت، عذرۀ انسان و موضوع جواز، عذرۀ طاهر می باشد.

شیخ انصاری قدس سره در تبیین این سخن می گوید: به نظر شیخ طوسی قدس سره این دو روایت، هر کدام از جهتی نص و از جهتی ظاهرند و می توان با نصّ هر کدام، در ظهور دیگری تصرّف نمود.(2) بدین بیان که روایت

«ثمن العذرة من السُّحْت»،(3) نص در عذرۀ انسان و ظاهر در عذرۀ غیر انسان است؛ ولی روایت

«لا بأس ببیع العذرة»،(4) نصّ در عذرۀ حیوان حلال گوشت و ظاهر در عذرۀ انسان است. پس با نصّ هر کدام در ظهور دیگری تصرّف می شود. در نتیجه، روایت نخست بر عذرۀ انسان و روایت دوم بر عذرۀ حیوان حلال گوشت حمل می گردد.

1- بررسی و نقد وجه جمع

برای نقد و بررسی سخن شیخ طوسی قدس سره، باید دربارۀ وجه جمع و شاهد آن بحث

ص:188


1- (1) . الاستبصار: ج 3 ص 56، ذیل حدیث 182.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 24.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
4- (4) . همان.

نمود. در مورد وجه جمع ارائه شده، می توان به اشکالاتی که محقّق خویی قدس سره مطرح کرده است، اشاره کرد.

اشکال نخست: بین این که روایتی در یک معنا نصّ باشد و این که معنایی به صورت یقینی اراده شده باشد، تفاوت وجود دارد. برای مثال، هنگامی که گفته می شود: «أکرم العالم»، فقیه به صورت یقینی از عالم اراده شده است؛ چراکه قطعاً فقیه مصداقی برای عالم است؛ لیکن این بدان معنا نیست که «أکرم العالم» نصّ در فقیه می باشد؛ بلکه فقط در این معنا ظهور دارد. این در حالی است که شیخ طوسی قدس سره میان این دو مطلب خلط کرده است؛ یعنی در روایت

«ثمن العذرة من السُّحت»(1) یقیناً عذرۀ انسان اراده شده است، ولی نمی توان گفت: نصّ در این معناست. به عبارت دیگر، نص در این معنا نیست؛ بلکه در این معنا ظهور دارد، همان گونه که نسبت به عذرۀ غیر انسان نیز ظهور دارد.(2)

اشکال دوم: حتّی اگر بپذیریم که در روایت اوّل، عذره، نصّ در مدفوع انسان است، نمی توان روایت دوم را بر خصوص مدفوع حیوان حلال گوشت حمل نمود؛ زیرا به عقیدۀ محقّق خویی قدس سره برای مدفوع حیوان حلال گوشت فقط واژه های «روث» و «سرجین» استعمال می شود.(3)

البتّه این اشکال از نظر ما مردود است و با توجّه به عرف و روایات، می توان عذره را برای مدفوع انسان و حیوان، خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت، به کار برد.

اشکال سوم: شیخ طوسی قدس سره برای رفع تعارض، روایات را حمل بر قدر متیقّن کرده است؛ امّا آیا می توان حمل بر قدر متیقّن را جمعی عرفی دانست و در نتیجه، دو روایت را از تعارض خارج کرد؟ پاسخ منفی است؛ زیرا اگر بخواهیم متیقّن را ملاک جمع عرفی قرار دهیم، اصلاً باب ظواهر و حجّیت آن بسته خواهد شد و در این صورت به

ص:189


1- (1) . همان.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 82.
3- (3) . همان: ج 1 ص 83.

جای ظهور لفظ، قدر متیقّن آن مورد توجّه قرار می گیرد. از این رو نمی توان حمل بر قدر متیقّن را یک وجه جمع عرفی دانست و همان گونه که در علم اصول گفته می شود، اخذ قدر متیقّن در ادلّۀ لبّی است و در ادلّۀ لفظی باید به سراغ ظواهر رفت.(1)

اشکال چهارم: در صورتی که حمل بر قدر متیقّن را یک جمع عرفی بدانیم، راه های زیادی برای اخذ به قدر متیقّن وجود خواهد داشت و منحصر در سخن شیخ طوسی نیست. برای مثال می توان گفت: روایت

«ثمن العذرة من السُّحْت»(2) اشاره به موردی دارد که شغل انسان فروش عذره است، و روایت

«لا بأس ببیع العذرة»(3) اشاره به شخصی دارد که برای باغچه خانه اش اقدام به خرید عذره کرده است.(4)

2- بررسی و نقد شاهد جمع

پس از گفتگو دربارۀ وجه جمع شیخ طوسی قدس سره، اکنون پیرامون شاهد و مؤیّدی که ایشان برای سخن خویش آورده، مطالبی را مطرح می کنیم.

به نظر شیخ انصاری قدس سره نمی توان در روایت واحد، مسئلۀ تعارض را مطرح نمود و در مواردی که در یک روایت، دو حکم متعارض دیده می شود، نباید به سراغ ادلّۀ علاجیّه و مرجحات سندی و خارجی از قبیل موافقت با قرآن و مخالفت با عامّه رفت؛ بلکه باید گفت: در این موارد اختلاف در موضوع وجود دارد و شیخ طوسی قدس سره نیز با توجّه به همین مطلب، روایت سماعه را به عنوان شاهد جمع خود قرار داده است.(5) امّا امام خمینی قدس سره این نظر را قبول نمی کند و با مطرح کردن دو اشکال، آن را مورد نقد قرار می دهد.

2-1- اشکال اوّل

اوّلین اشکالی که ایشان مطرح می کند، این است که: سخن شیخ انصاری قدس سره مبنی بر

ص:190


1- (1) . همان: ج 1 ص 84.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
3- (3) . همان.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 84.
5- (5) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 24.

این که نمی توان در این روایت به ادلّۀ علاجیّه مراجعه نمود، در صورتی است که احراز شود امام صادق علیه السلام در یک روایت، این دو حکم را جمع نموده اند؛ یعنی امام علیه السلام در کلامی واحد و خطاب به شخصی و مخاطبی واحد، سخن گفته اند. حال آن که در روایت سماعه، احراز این مطلب مشکل است و این احتمال که راوی دو روایت مستقل را در نقلی واحد آورده باشد، با توجّه به قرائنی تقویت می شود. در این روایت و در عبارت دوّم آن به جای ضمیر، اسم ظاهر آمده است، در حالی که اگر این دو عبارت در یک روایت صادر شده بود، نباید اسم ظاهر به کار می رفت. از سوی دیگر، تکرار کلمۀ « قال» در روایت نیز وجهی ندارد. نکتۀ دیگر این است که در کتب رجالی در مورد سماعه آمده است که وی از راویانی است که گاهی چند روایت را در نقل واحد جمع کرده است.(1) اکنون هم مرسوم است که وقتی شخصی می خواهد مطالبی را که فرد بزرگی در مجالس مختلفی ایراد کرده است، به شخص دیگری منتقل کند، همۀ سخنان وی را در کلامی واحد و به صورت یک جا بیان می کند.

2-2- اشکال دوم

اشکال دیگری که ایشان مطرح می کنند به این کلام شیخ انصاری قدس سره باز می گردد که در روایت سماعه تعارض دلالی وجود دارد و در چنین مواردی قواعد باب تعارض پیاده نمی شود و باید بدون رجوع به ادلّۀ علاجیّه، تعارض را از راه جمع عرفی و دلالی برطرف کرد. از سخن شیخ انصاری قدس سره چنین برداشت می شود که قواعد باب تعارض تنها در جایی که دو حدیث مستقل وجود دارد، جاری می شود و در مواردی همچون روایت سماعه که در یک روایت دو حکم متعارض آمده است، نباید ادلّۀ علاجیّه را به کار برد.

امام خمینی قدس سره در نقد این کلام، به این مطلب اشاره می کند که تعارض دلالی نه تنها موجب طرد ادلّۀ علاجیّه نمی شود، بلکه محقِّقِ موضوع تعارض است. از این رو،

ص:191


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 14.

قواعد باب تعارض در این جا نیز جاری می شود، با این تفاوت که در این مورد، پیش از مراجعه به مرجّحات سندی و خارجی، باید دید جمع دلالی و عرفی مقبول در این مورد وجود دارد یا خیر، تا اگر جمع عرفی وجود نداشت، به سراغ ادلّۀ علاجیّه برویم.

امام خمینی قدس سره بر خلاف نظر شیخ انصاری قدس سره معتقد است که اگر در یک روایت، بین صدر و ذیل آن تعارض وجود داشته باشد، می توان برخی از قواعد باب تعارض را جاری نمود. برای مثال، اگر صدر آن موافق قرآن یا مخالف عامّه و ذیل آن مخالف قرآن و موافق عامّه باشد، می توان به این مرجحّات توجّه نمود.(1)

البتّه برخی از فقها بر این باورند که با مراجعه به روایات این باب، می توان دریافت که روایات باب تعارض، انصراف به جایی دارد که دو خبر متعارض جدا از هم داشته باشیم، نه روایت واحدی که دو حکم متعارض در آن آمده است؛ لیکن انصاف این است که آنچه از روایات باب ادلّۀ علاجیّه برداشت می شود، شامل هر جایی که دو حکم متعارض وجود داشته باشد می شود، چه در یک خبر آمده باشند و چه در دو خبر؛ زیرا عبارت «خبران متعارضان»(2) که برخی آن را منشأ انصراف دانسته اند، در پرسش سائل است نه پاسخ امام علیه السلام؛ بلکه پاسخ امام علیه السلام مطلق است و شامل مواردی که در یک نقل، دو حکم معارض آمده باشد نیز می شود.

با توجّه به مطالبی که گفته شد، جمع شیخ طوسی قدس سره یک جمع تبرّعی است که هیچ شاهد و ملاکی ندارد و همان طور که گفته شد، نمی توان روایت سماعه را شاهد بر این جمع دانست؛ زیرا در واقع این روایت، دو نقل متفاوت و در دو مجلس و نسبت به دو مخاطب بوده که سماعه آنها را در یک نقل آورده است.

ص:192


1- (1) . همان.
2- (2) . «سَأَلْتُ الْبَاقِرَ علیه السلام قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَأْتِی عَنْکُمُ الْخَبَرَانِ أَوِ الْحَدِیثَانِ الْمُتَعَارِضَانِ فَبِأَیِّهِمَا آخُذُ؟ فَقَالَ علیه السلام: یَازُرَارَةُ خُذْ بِمَا اشْتَهَرَ بَیْنَ أَصْحَابِکَ وَدَعِ الشَّاذَّ النَّادِرَ...» (مستدرک الوسائل: ج 17 ص 303).
ب) دیدگاه محقّق سبزواری

محقّق سبزواری قدس سره روایت

«ثمن العذرة من السُّحْت»(1) را حمل بر کراهت، و روایت

«لا

بأس ببیع العذرة»(2) را بر جواز، حمل نموده است.(3) شیخ انصاری قدس سره در مورد این جمع می گوید: «وفیه ما لا یخفی من البعد».(4)

محقّق مامقانی قدس سره در حاشیۀ مکاسب پیرامون این سخن شیخ انصاری قدس سره که این جمع را بعید دانسته است می گوید: جمع، فرع بر تکافؤ است؛ یعنی هنگامی ما دو دلیل را جمع دلالی می کنیم که این دو دلیل از هر جهت با یک دیگر تکافؤ و تساوی داشته باشند، در حالی که این جا روایت جواز با روایت منع، تساوی ندارند؛ چراکه اجماع و شهرت و ادلّۀ عامّه، مؤیّد روایت منع است.(5)

لیکن به نظر می رسد که این سخن محقّق مامقانی قدس سره صحیح نیست؛ چراکه رجوع به مرجّحات خارجی پس از این است که جمع عرفی و دلالی ممکن نباشد؛ یعنی اگر بتوان بین دو روایت جمع دلالی کرد، تعارض از بین می رود و دلیلی برای مراجعه به مرجحات خارجی وجود نخواهد داشت.

مقصود شیخ انصاری قدس سره و وجه استبعاد ایشان هم این است که: استعمال سحت در کراهت بعید به نظر می رسد؛ زیرا استعمال واژۀ «سحت» در معنای کراهت نیازمند قرینه بوده و بدون وجود قرینه نمی توان کلمۀ «سحت» را حمل به کراهت کرد و حتّی در این روایت، به قرینۀ کلمۀ «ثمن» باید گفت: واژۀ «سحت»، مسلّماً در معنای حرمت استعمال شده است؛ چون نمی توان معامله ای را مکروه دانسته و در عین حال، ثمن آن را سحت دانست.

بنا بر این، عبارت

«ثمن العذرة من السّحت» به این معناست که ثمن به دست آمده از معاملۀ عذره، از سحت است و از این رو، باید این معامله را باطل دانست. پس

ص:193


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
2- (2) . همان.
3- (3) . کفایة الفقه: ج 1 ص 422.
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 24.
5- (5) . غایة الآمال: ج 1 ص 68.

نمی توان گفت: ثمن معامله ای از سحت است، ولی در عین حال، آن معامله حرام نبوده و مکروه است؛ زیرا این مطلب با فهم عرف سازگار نیست؛ یعنی در نگاه عرف هنگامی که گفته می شود ثمن یک معامله از سحت است، معنایش این است که این معامله، باطل است؛ یعنی عرف میان بطلان و حرمت در این موارد، ملازمه برقرار می کند. بنا بر این، از آن جا که شارع این معامله را حرام کرده است، حکم به بطلان آن می شود و بطلان معامله به دنبال حرمت آن می آید، مگر این که قرینه ای داشته باشیم مبنی بر این که شارع، معامله ای را حرام کرده و در عین حال آن را صحیح می داند، مثل بیع وقت نداء؛ ولی اگر قرینه ای نباشد، در چنین مواردی عرف، میان حرمت و بطلان ملازمه بر قرار می کند؛ لیکن هیچ گاه میان کراهت و بطلان چنین ملازمه ای را نمی بیند. پس به صورت خلاصه می توان گفت: واژۀ «ثمن» به درستی بر حرمت، دلالت می کند.

بله، اگر در روایت چنین وارد می شد که «کسب العذرة من السحت»، آن گاه احتمال حمل سحت بر کراهت صحیح بود؛ امّا وقتی می گوید: «ثمن العذرة من السحت» دیگر نمی توان احتمالی غیر از حرمت را پذیرفت.

از سوی دیگر، دومین روایت مانعه را نیز به خاطر وجود کلمۀ «حرام» نمی توان بر کراهت حمل نمود. به عبارت دیگر، حتّی اگر در روایت یعقوب بن شعیب به خاطر وجود کلمۀ «سحت» احتمال کراهت وجود داشته باشد، در روایت دعائم الاسلام به خاطر وجود لفظ حرام، احتمال حمل بر کراهت منتفی است. در نتیجه، این جمع نیز صحیح نیست.

ج) دیدگاه علّامۀ مجلسی

علّامه محمّدتقی مجلسی قدس سره دو راه برای جمع میان روایات مانعه و روایات مجوّزه، ارائه داده است.

1. راه نخست: ایشان در کتاب ملاذ الأخیار از پدر خود علاّمه محمّدباقر مجلسی قدس سره چنین نقل می کند:

ص:194

قال الوالد العلّامة: یمکن حمل عدم الجواز علی بلادٍ لاینتفع بها فیها والجواز علی غیرها؛(1) والد علّامه ام فرمود: می توان گفت که روایت مانعه، مربوط به شهرهایی است که عذره در آن جا منفعت محلّل عقلایی نداشته است، و روایت مجوّزه، مربوط به شهرهایی است که عذره در آن جا دارای منفعت بوده است.

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب این جمع را نیز همچون جمع قبلی بعید و نادرست می داند؛ امّا وجهی برای نظر خود بیان نمی کند.(2) در هر صورت، این جمع نیز صحیح به نظر نمی رسد و با اشکالات گوناگونی مواجه است که در ادامه، آنها را بررسی خوهیم کرد.

اشکال نخست: محقّق ایروانی قدس سره و به پیروی از ایشان محقّق خویی قدس سره بیان مهمّی دارند که می توان به عنوان اولین اشکال به آن اشاره کرد. به گفتۀ ایشان اگر چیزی در یک شهر دارای منفعت باشد، بیع آن علی الاطلاق صحیح است، حتّی اگر در شهر محلّ معامله منفعتی نداشته باشد. به عبارت روشن تر، اگر چیزی در یک شهر قابلیّت انتفاع داشته باشد و مال محسوب شود، بیع آن در همۀ نقاط و شهرهای دیگر، صحیح خواهد بود.(3)

به نظر می رسد که سخن محقّق ایروانی قدس سره در مورد منفعت و مالیّت شیء، صحیح باشد. از این رو اگر چیزی در یک شهر یا منطقه مالیّت داشته باشد، بیع آن به طور مطلق صحیح است؛ لیکن در مورد حرمت اشیا این سخن صحیح نیست؛ یعنی در باب محرّمات این گونه نیست که اگر در منطقه ای یک شیء حرام نبود، بیع آن در همۀ مناطق جایز باشد. مثلاً در عنوانی مانند شطرنج که در کشور ما آلت قمار محسوب نمی شود، امّا در کشورهای غربی آلت قمار است، نمی توان حکم به جواز بیع آن در کشور ما نمود؛ چراکه در باب محرّمات، قاعده اقتضا می کند که برای جواز تصرّف در

ص:195


1- (1) . ملاذ الأخیار: ج 10 ص 379، ذیل حدیث 202.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 24.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 85؛ حاشیة المکاسب: ج 1 ص 31.

این اشیا، در هیچ منطقه و شهری آلت قمار شمرده نشوند. پس حتّی اگر این اشیا در یک منطقه آلت قمار محسوب شوند، در هیچ جا نمی توان در آن تصرّف کرد. در واقع قاعده در باب محرّمات عکس آن چیزی است که در مورد مالیّت اشیا گفته شد؛(1) زیرا در آن جا مالیّت یک شیء در یک شهر برای صحّت بیع آن در همۀ مناطق کافی است؛ ولی در باب محرّمات چنین نیست.

اشکال دوّم: به عنوان دومین اشکال - که به سخن علّامۀ مجلسی قدس سره وارد شده است -، می توان به سخن والد معظّم ما - دام ظلّه العالی - اشاره نمود. به گفتۀ ایشان این جمع با حکم وضعی تناسب دارد؛ یعنی این که بگوییم روایت اوّل، مربوط به شهرهایی است که عذره در آن جا مالیّت ندارد و روایت دوم، مربوط به شهرهایی است که عذره در آن جا مالیّت دارد، با حکم وضعی متناسب است و مالیّت در حکم وضعی مورد توجّه قرار می گیرد. در نتیجه اگر این دو روایت، تنها در مقام بیان حکم وضعی بودند، این جمع صحیح بود؛ امّا تردیدی وجود ندارد، که «سحت» دلالت بر حکم تکلیفی می کند. پس این روایات بر حکم تکلیفی دلالت می کنند.(2)

اشکال سوم: سومین اشکال این جمع، ناسازگاری آن با مورد این روایات است؛ زیرا در روایت سماعه که هر دو حکم را جمع کرده است، سائل تصریح می کند که شغل او فروش عذره است و از همین نکته می توان فهمید که در آن منطقه، عذره قابلیت انتفاع داشته است؛ ولی با این حال، امام علیه السلام در پاسخ می گویند: بیع آن حرام است.

2. راه دوم: بیشتر علمای عامّه بر این باورند که بیع اعیان نجس، مطلقاً حرام

ص:196


1- (1) . انصاف آن است که نمی توان به چنین مطلبی ملتزم شد و نمی توان بین مالیّت و موضوعات محرّمه فرق گذاشت؛ زیرا هر دو تابع تحقّق موضوع اند. همان طور که یک چیز در یک بلد، مالیّت دارد و در بلد دیگر ندارد و یا در نزد مقامین، مالیّت دارد و در نزد دیگران ندارد. چنانچه وسیله ای در یک بلد آلت قمار باشد و در بلد دیگر نباشد، در هر کجا حکم تابع همان جا خواهد بود. آری عرف در آلت قمار، اشخاص را در نظر نمی گیرد، برخلاف مالیّت؛ فتدبّر.
2- (2) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة، المکاسب المحرّمة: ص 18.

است.(1) از این رو، علّامه محمّدتقی مجلسی قدس سره با توجّه به اجماع علمای عامّه، روایات مانعه را حمل بر تقیّه کرده است و روایت دوم را که دلالت بر جواز دارد، با توجّه به مخالفت آن با فتوای عامّه، مقدّم می داند.(2)

این نظر نیز تهی از اشکال نیست؛ زیرا اوّلاً: نظر مشهور فقهای امامیّه نیز حرمت بیع عذرۀ نجس است. ثانیاً: در مقبولۀ عمر بن حنظله، امام علیه السلام در پاسخ به این پرسش که تکلیف ما در صورتی که با دو حدیث متعارض روبه رو شویم چیست، ابتدا به بحث موافقت با مشهور اشاره می نمایند.(3)

به دیگر سخن، با توجّه به مقبولۀ عمر بن حنظله، اوّلین مرجّح در حلّ تعارض دو روایت، شهرت فتوایی است. البتّه برخی از فقها شهرت را در این روایت بر شهرت روایی حمل کرده اند؛(4) لیکن امام خمینی،(5) محقّق بروجردی،(6) والد معظّم ما - دام ظلّه العالی - (7) و شمار بسیاری از فقهای بزرگوار 5 معتقدند که شهرت فتوایی، مقصود و مراد روایت است. در این صورت، هرگاه شهرت فتوایی وجود داشته باشد به آن مراجعه می شود و در صورت نبود شهرت، می توان به موافقت کتاب و پس از آن مخالفت با عامّه رجوع کرد؛ یعنی مخالفت با عامّه به عنوان آخرین مرجّح مطرح شده است. پس با توجّه به این که روایت مانعه، مطابق شهرت فتواییِ فقهای امامیّه است، باید همان را مقدّم بدانیم.

ص:197


1- (1) . الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 2 ص 232-231.
2- (2) . ملاذ الأخیار: ج 10 ص 379، ذیل حدیث 202.
3- (3) . «عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَیْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِی دَیْنٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکَمَا... فَقَالَ یُنْظَرُ إِلَی مَا کَانَ مِنْ رِوَایَاتِهِمَا عَنَّا فِی ذَلِکَ الَّذِی حَکَمَا بِهِ الْمُجْمَعُ عَلَیْهِ عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَیُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُکْمِنَا وَ یُتْرَکُ الشَّاذُّ الَّذِی لَیْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَیْهِ لَارَیْبَ فِیهِ إِلَی أَنْ قَالَ: فَإِنْ کَانَ الْخَبَرَانِ عَنْکُمْ مَشْهُورَیْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْکُمْ قَالَ علیه السلام: یُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُکْمُهُ حُکْمَ الْکِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَخَالَفَ الْعَامَّةَ فَیُؤْخَذُ بِهِ وَیُتْرَکُ مَا خَالَفَ حُکْمُهُ حُکْمَ الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَوَافَقَ الْعَامَّ» (وسائل الشیعة: ج 27 ص 106).
4- (4) . مصباح الاُصول: ج 2 ص 141.
5- (5) . أنوار الهدایة فی التعلیقة علی الکفایة: ج 1 ص 262.
6- (6) . نهایة الاُصول: ص 541.
7- (7) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة، المکاسب المحرّمة: ص 22.
د) دیدگاه امام خمینی

به فرمودۀ امام خمینی قدس سره اگر روایت

«لا بَأسَ ببَیْع العَذِرَة»(1) وجود نداشت، آن گاه روایت

«ثَمَنُ العَذِرَة من السُّحْت»(2) تنها ظهور در حکم تکلیفی داشت؛ زیرا وقتی «سحت» در کنار «ثمن» قرار داده می شود، ظهور قوی در حکم تکلیفی دارد.

به تعبیر دیگر، این روایت با قطع نظر ازروایت مجوّزه در حکم تکلیفی ظهور دارد و حمل آن بر خصوص حکم وضعی و یا بر اعمّ از حکم تکلیفی و وضعی، خلاف ظاهر است؛ لیکن روایت

«لا بَأسَ ببَیْع العَذِرَة»(3) قرینه است بر این که روایت

«ثَمَنُ

الْعَذِرَة من السُّحْت»،(4) هم بر حکم وضعی و هم بر حکم تکلیفی دلالت دارد. به دیگر سخن، روایت

«لَا بَأْسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَةِ» قرینه است بر این که «سحت» قدر جامع بین حکم تکلیفی و حکم وضعی است. با این توصیف، «لا بأس» حکم تکلیفیِ حرمت در روایت مانعه را برمی دارد و تنها حکم وضعیِ بطلان، باقی می ماند. از این رو، در جمع بین این دو روایت باید گفت: بیع عذره باطل است، ولی حرمت تکلیفی ندارد.(5)

بنا بر این، امام خمینی قدس سره معتقد است که این وجه جمع با وجود تکلّف، بر سایر راه های موجود در کلام فقها رجحان دارد؛ زیرا در این جمع، واژۀ «سحت» حمل بر کراهت نمی گردد و عذره بر خصوص مدفوع انسان، حمل نمی شود.

در نقد این سخن امام خمینی قدس سره می توان گفت: افزون بر این که این جمع نیز تبرّعی و فاقد شاهد است، روایت

«لَا بَأْسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَةِ» نیز اطلاق دارد و بازگوکنندۀ حکم وضعی و تکلیفی است و اگر «لا بأس» بتواند در مدلول روایت مانعه تصرّف کند و حرمت تکلیفی را از بین ببرد، می تواند حرمت وضعی معاملۀ عذره را نیز بردارد، در حالی که ایشان متفاهم از این روایت را تنها حکم تکلیفی می داند.

ص:198


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان.
5- (5) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 13.
ه) دیدگاه محقّق مامقانی

محقّق مامقانی قدس سره در غایة الآمال که حاشیه ای بر مکاسب است، می نویسد:

والأقرب عندی حمل قوله علیه السلام «لا بأس ببیع العذرة» علی الإستفهام الإنکاری، وقد وجدتُ فی الوافی بعد ما سنح لی هذا الوجه کلاماً ظاهره الإشارة إلیه، فإنه ذکر فیه ما نصّه: ولا یبعد ان یکون اللفظتان مختلفتین فی هیئة التلفّظ وإن کانتا واحدة فی الصورة.(1)

به عقیدۀ ایشان باید عبارت

«لا بأس ببیع العذرة» را بر استفهام انکاری حمل نمود.

به این بیان که امام علیه السلام در روایت سماعه(2) پس از آن که می فرمایند: بیع و ثمن عذره حرام است، عبارت «لا بأس» را می آورند؛ یعنی گویا ایشان با حالت تعجّب می خواهند بگویند: آیا می توان گفت بیع عذره بدون اشکال است؟!

محقّق مامقانی قدس سره در ادامه اظهار می دارد: در کتاب وافی عبارتی یافتم که گویا به همین مطلب اشاره دارد؛ زیرا در وافی آمده است: بعید نیست که این دو لفظ، یعنی

«حرام بیعها و ثمنها» و

«لا بأس ببیع العذرة» در هیئت تلفّظ و معنا متفاوت باشند، هرچند در ظاهر با هم تفاوتی ندارند؛ یعنی ظاهراً هر دو در مقام بیان حکم هستند، ولی در واقع لفظ نخست، بیان حکم می کند و قسمت دوم، استفهام انکاری است.(3)

اوّلین نکته ای که در نقد این وجه جمع می توان به آن اشاره کرد، تبرّعی بودن آن است. نکتۀ دیگر هم این است که چه بسا عکس سخن محقّق مامقانی قدس سره صادق باشد؛ یعنی قسمت

«حرامٌ بیعها وثمنها» در روایت، بخشی از کلام سؤال کننده باشد و امام علیه السلام در پاسخ او عبارت «لابأس» را آورده باشند؛ یعنی فاعل «قال» اوّل در روایت

ص:199


1- (1) . غایة الآمال: ج 1 ص 67.
2- (2) . «سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِاللّهِ علیه السلام وَأَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ: إِنِّی رَجُلٌ أَبِیعُ الْعَذِرَةَ فَمَا تَقُولُ قَالَ: حَرَامٌ بَیْعُهَا وَثَمَنُهَا وَقَالَ: لاَبَأْسَ بِبَیْعِ الْعَذِرَةِ» (وسائل الشیعة: ج 17 ص 175).
3- (3) . الوافی: ج 3 ص 42.

سماعه را خود راوی قرار دهیم که از امام سؤال می کند: آیا بیع و ثمن عذره حرام است؟ و فاعل «قال» دوم را امام علیه السلام قرار دهیم. مانند این در عرف نیز مرسوم است.

برای مثال، شخصی می گوید: من فلان معامله را انجام می دهم، صحیح است یا باطل؟ با این توضیح، معلوم می شود که راه پیشنهادی محقّق مامقانی قدس سره نیز قابل قبول نیست.

و) دیدگاه برگزیده

پذیرش هر یک از راه های یاد شده، با اشکالاتی مواجه است و هیچ کدام قابل قبول نیست؛ لیکن همچنان این پرسش مطرح است که چگونه می توان تعارض این روایات را حل نمود؟

شیخ انصاری قدس سره در این باره می نویسد:

والأظهر ما ذکره الشیخ قدس سره لو أُرید التبرّع بالحمل، لکونه أولی من الطرح، وإلّا فروایة الجواز لا یجوز الأخذ بها من وجوه لا تخفی.(1)

به عقیدۀ ایشان در میان وجوه جمع مذکور، سخن شیخ طوسی قدس سره اظهر است و با توجّه به قاعدۀ «الجمع مهما أمکن أولی من الطرح» می توان این وجه جمع را پذیرفت.

اگر کسی اشکال کند که این جمع بدون شاهد است، در این صورت، بنا به دلایل متعدّدی باید روایت جواز را طرد نمود و به روایت مانعه عمل کرد. این ادلّه عبارت اند از این که:

1. اجماعات منقول، مؤیّد روایت مانعه است؛ زیرا بر حرمت بیع اعیان نجس بویژه عذرۀ نجس، اجماع قائم شده است.

2. شهرت فتوایی با روایات مانعه موافقت دارد.

3. ادلّۀ عام نیز بر منع بیع عذرۀ نجس دلالت دارند. مثلاً در روایت تحف العقول، بیع اشیای نجس حرام دانسته شده است.

ص:200


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 25.

4. وجود محمّد بن مضارب در سند روایت جواز، موجب ضعف این روایت می باشد.

در مقابل دیدگاه شیخ انصاری قدس سره برخی دیگر از فقها همچون محقّق ایروانی، محقّق خویی قدس سرهما و عدّه ای از شاگردان ایشان معتقدند که ادلّۀ شیخ انصاری قدس سره برای ردّ روایت جواز مخدوش است؛ زیرا:

نخست آن که: اجماعات ذکر شده فاقد حجّیت اند، چراکه همگی مدرکی و یا محتمل المدرک هستند.

دوم آن که: شهرت فتوایی نیز از دو جهت اشکال دارد؛ اوّلاً: برخی اصلاً شهرت فتوایی را قبول ندارند. ثانیاً: آن دسته از فقها که شهرت فتوایی را قبول می کنند، معتقدند آن شهرتی حجّیت دارد و می تواند به عنوان مرّجح استفاده شود که استناد مشهور فقها به آن روایت در صدور فتوایشان ثابت شود، در حالی که در این جا چنین چیزی ثابت نمی شود؛ یعنی نمی توان ثابت کرد مشهور فقها برای فتوایشان به این روایت استناد کرده اند. پس دلیل شهرت نیز پذیرفتنی نیست.

سوم آن که: سند ادلّۀ عامّه مخدوش بوده و این ادلّۀ اعتباری ندارند.

چهارم آن که: ضعف روایت جواز، ناشی از اشتباه محمّد بن مضارب با محمّد بن مصادف می باشد؛ یعنی محمّد بن مصادف توسّط علمای رجال تضعیف شده است ولی بر حُسن محمّد بن مضارب نصّ وجود دارد. از این رو، اشتباه شدن این دو نفر با یکدیگر موجب ضعیف دانستن روایت شده است. ایشان به عنوان مؤیّد به این مطلب اشاره می کنند که شیخ کلینی قدس سره با آن تبحّر و تخصّص در علم حدیث، در کتاب کافی و در باب بیع عذره، تنها روایت جواز را آورده است.(1)

در نهایت، این گروه از فقها معتقدند که برای رفع تعارض این دو روایت، باید به ادلّۀ علاجیّه مراجعه نمود و از آن جا که روایت جواز، هم موافق قرآن است و هم

ص:201


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 32؛ مصباح الفقاهة: ج 1 ص 86.

مخالف با عامّه، باید آن را ترجیح دهیم. آیات شریفۀ«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»، 1 «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»2 و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»3 موافق آن بوده و مخالف دیدگاه بیشتر فقهای عامّه است.

محقّق ایروانی قدس سره می فرماید: از آن جا که عذره دارای منافع زیادی است، برای صحّت بیع آن، استناد به ادلّۀ عام کافی است و نیازی به دلیل خاص در این مورد وجود ندارد.(1)

به نظر ما نیز اگر ثابت شود روایت مانعه ضعیف است و نتوان ثابت کرد که مشهور به آن روایت استناد کرده اند، باید گفت: اگر عذره دارای منفعت عقلایی باشد، بیعش جایز خواهد بود.

آری اگر ضعف سند را نپذیریم و در نتیجه دو دسته روایات دارای تعارض، مستقر و ثابت شوند و نتوان از مرجّحات استفاده نمود، باید مسئلۀ تساقط و رجوع بر ادلّۀ عام از قبیل«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» را مطرح نماییم و بگوییم: اگر منفعت عقلایی در بیع آن باشد، این عمل جایز و صحیح خواهد بود.

در پایان این مبحث به سخنی از والد معظّم - دام ظلّه العالی - اشاره می کنم. ایشان پس از بیان طرق جمع میان این روایات می فرماید: با توجّه به این که شهرت فتوایی نخستین مرجّح به شمار می آید و روایت مانعه موافق فتوای مشهور فقهاست، باید روایت مانعه را مقدّم دانست. از این رو، ایشان مطابق روایت مانعه فتوا داده اند. ایشان همچنین اظهار می دارد: اگر گفته شود عذره به مدفوع انسان اختصاص دارد، می توان از واژۀ «عذره» در روایت

«ثَمَنُ الْعَذِرَةِ مِنَ السُّحْتِ»(2) الغای خصوصیت کرده و آن را شامل عذرۀ غیر انسان نیز دانست.(3)

ص:202


1- (4) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 32.
2- (5) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
3- (6) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة، المکاسب المحرّمة: ص 22.

امّا سخن ایشان با اشکالاتی مواجه است؛ زیرا از یک سو برای ما محرز نیست که فقها در صدور فتاوای خود مبنی بر حرمت بیع عذرۀ نجس، به این روایت استناد کرده باشند. از سوی دیگر، چنان که عذره را مختص به عذرۀ انسان بدانیم، این الغای خصوصیت وجهی ندارد. آری، قبلاً گذشت که عذره در روایات به معنای مطلق مدفوع به کار رفته است و حتّی شامل عذرۀ حیوان حلال گوشت نیز می شود. بنا بر این، دیگر نیازی به الغای خصوصیت نیست.

ص:203

ص:204

فصل چهارم: معاملۀ خون

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب از خون به عنوان سومین مورد از اعیان نجس که معاملۀ آن حرام است، نام می برد و می فرماید:

الثالث یحرم المعاوضة علی الدم بلاخلافٍ بل عن النهایة وشرح الإرشاد لفخر الدین والتنقیح الإجماع علیه.(1)

ایشان با ادّعای عدم خلاف و با نقل اجماع از کتاب های النهایة، شرح ارشاد و تنقیح، بیع خون را حرام دانسته است. حرمت معاملۀ خون مانند بول و عذره در بین قدما مسلّم بوده است و ایشان، خون را از جملۀ اعیان نجسی می دانند که معاوضۀ آن حرام و باطل است.

گفتار اوّل: بررسی ادلّۀ حرمت بیع خون
اشارة

از نظر فقهی، نجاست یک شیء، دلیل بر حرمت معاوضۀ آن نیست؛ یعنی ملازمه ای میان نجاست شیء و حرمت آن وجود ندارد؛ بلکه ممکن است نجاست، موجب عدم

ص:205


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 27.

انتفاع و به دنبال آن عدم مالیّت شیء شود. در این صورت، معاملۀ شیء نجسی که قابلیّت انتفاع ندارد، باطل خواهد بود. پس نجاست برای حرمت بیع، مرضوعیّتی ندارد و در این بحث نیز مورد استفاده قرار نمی گیرد.

در مورد اجماعی که شیخ انصاری قدس سره به آن اشاره کرد نیز تذکّر دو نکته ضروری است: نخست این که این اجماعات محتمل المدرک اند و دوم این که از کلمات فقها استفاده می شود که علّت حرمت و بطلان معاوضۀ خون، غیر قابل انتفاع بودن آن است؛ یعنی در حقیقت، اجماع روی عدم انتفاع متمرکز شده است. با این توضیح معلوم می شود که اجماع نیز در این زمینه بی فایده است.

در بحث روایات عام، همچون روایت تحف العقول و روایت

«إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حرَّمَ ثمنَه»(1) نیز گفته شد که آن معامله ای حرام است که به قصد ترتّب اثر حرام واقع شود. پس اگر کسی خون را برای نجات جان دیگری بفروشد، این معامله از شمول حکم روایات عام خارج است.

با بررسی این ادلّه می توان نتیجه گرفت: معاملۀ خون به قصد خوردن و آشامیدن قطعاً حرام و باطل است؛(2) امّا اگر به قصد یک منفعت محلّل باشد، معاملۀ آن صحیح خواهد بود. البتّه آیات و روایات دیگری در این زمینه وجود دارد که پس از بررسی آنها می توان نظر نهایی را اعلام نمود.

بند اوّل: استدلال به آیۀ سوم سورۀ مائده

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ»؛3 مردار و خون و گوشت خوک و آنچه جز به نام خدا ذبح شده باشد بر شما حرام است.

ص:206


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.
2- (2) . استاد معظّم: در زمان جاهلیت، خون مسفوح، یعنی خونی که از گوسفند و حیوانات ذبح شده بیرون می ریزدرا می فروختند و عرب جاهلی نیز آن را پس از پختن، می خورد.

استدلال به این آیۀ شریفه بدین گونه است که بگوییم: در این آیۀ شریفه بدون اینکه متعلّق ذکر متعلّق شود، حرام دانسته شده است و از ضمیمۀ روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حرَّمَ ثمنَه»(1) به این آیه، می توان نتیجه گرفت که معاوضه و معاملۀ خون، حرام است.

در مقابل این استدلال، می توان گفت:

اوّلاً: حکم این روایت، مربوط به جایی است که انسان چیزی را در جهت حرام آن مورد معامله قرار دهد؛ لیکن اگر چیزی در جهت منافع حلال مورد معامله قرار گیرد، دیگر مشمول روایت نمی شود. ثانیاً: از آن جا که متعلّق حرمت در مردار و گوشت خوک، خوردن آنهاست، می توان گفت: مقصود آیۀ شریفه از حرمت خون نیز حرمت خوردن آن است.

بند دوم: استدلال به آیات 172 و 173 سورۀ بقره

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ * إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ»؛2 ای مؤمنان، از چیزهای پاکیزه ای که روزیتان کرده ایم بخورید و خداوند را شکر نمایید اگر تنها او را می پرستید. همانا خداوند مردار، خون، گوشت خوک و آنچه جز با نام او ذبح شده را بر شما حرام کرده است.

در این آیه نیز به قرینۀ عبارت «کُلوا من طیّبات» می توان گفت: حکم حرمت، مربوط به خوردن مردار و خون است. آیات 114 و 115 سورۀ نحل نیز حکمی شبیه این آیۀ شریفه دارند و در همۀ آنها با توجّه به قرائن موجود، معلوم می شود که مراد از حرمت خون، حرمت خوردن آن است.

چه بسا گفته شود: حذف شدن متعلّق در این آیات، دلالت بر عموم می کند؛ یعنی از

ص:207


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.

حذف متعلّق حرمت در آیات شریفه، می توان نتیجه گرفت که همۀ انتفاعات مردار و خون حرام شده است.

در پاسخ می گوییم: قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم»، در جایی جاری است که قرینه ای بر خلاف آن وجود نداشته باشد؛ ولی در آیات یاد شده، قرائنی وجود دارد که نشان می دهد مراد از تحریم، حرمت خوردن و آشامیدن است.

بند سوم: استدلال به مرفوعۀ ابویحیی واسطی

عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ رَفَعَهُ قَالَ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِالْقَصَّابِینَ فَنَهَاهُمْ عَنْ بَیْعِ سَبْعَةِ أَشْیَاءَ مِنَ الشَّاةِ: نَهَاهُمْ عَنْ بَیْعِ الدَّمِ وَالْغُدَدِ وَآذَانِ الْفُؤَادِ وَالطِّحَالِ وَالنُّخَاعِ وَالْخُصَی وَالْقَضِیبِ. فَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْقَصَّابِینَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا الطِّحَالُ وَالْکَبِدُ إِلاَّ سَوَاءً؟ فَقَالَ علیه السلام: کَذَبْتَ یَا لُکَعُ ایتِنِی بِتَوْرَیْنِ مِنْ مَاءٍ أُنَبِّئْکَ بِخِلَافِ مَا بَیْنَهُمَا. فَأُتِیَ بِکَبِدٍ وَطِحَالٍ وَتَوْرَیْنِ مِنْ مَاءٍ، فَقَالَ علیه السلام: شُقُّوا الْکَبِدَ مِنْ وَسَطِهِ وَالطِّحَالَ مِنْ وَسَطِهِ، ثُمَّ أَمَرَ فَمُرِسَا فِی الْمَاءِ جَمِیعاً فَابْیَضَّتِ الْکَبِدُ وَلَمْ یَنْقُصْ مِنْهَا شَیْ ءٌ وَلَمْ یَبْیَضَّ الطِّحَالُ وَخَرَجَ مَا فِیهِ کُلُّهُ وَصَارَ دَماً کُلُّهُ وَبَقِیَ جِلْدٌ وَعُرُوقٌ. فَقَالَ لَهُ: هَذَا خِلَافُ مَا بَیْنَهُمَا هَذَا لَحْمٌ وَهَذَا دَمٌ.(1) حضرت امیرالمومنین علیه السلام از محله قصّاب ها عبور می کردند و ایشان را از فروش هفت شیء از گوسفند نهی کردند. سپس برخی از قصّاب ها از ایشان سؤال کردند که کبد و طحال یک چیز هستند، پس چرا از بیع طحال ما را منع کرده و بیع کبد را بدون اشکال می دانید؟ ایشان فرمودند: دو ظرف آب بیاورید تا بگویم تفاوت این دو در چیست؟ سپس حضرت امر فرمودند تا طحال و کبد را از وسط بشکافند و طوری در آب قرار دهند که آب همۀ آنها را بگیرد. در این هنگام کبد سفید شد و چیزی از آن کاسته

ص:208


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 172.

نشد، امّا طحال سفید نشده و اجزائش از آن خارج شد، تا جایی که تنها پوست و چندین رگ از آن باقی ماند. سپس حضرت به آن مرد فرمودند: تفاوت این دو در این است که کبد گوشت است و طحال چیزی جز خون نیست.

برخی با توجّه به عبارت «نهاهم عن بیع الدم»، از روایت چنین استفاده می کنند که خرید و فروش خون، حرام و باطل است. البتّه مراد از خون در روایت، خون نجس است.

در مقابل این استدلال باید گفت: هرچند نهی ظهور در حرمت دارد، امّا در این جا قرائنی وجود دارد که مقصود روایت، حرمت بیع خون به منظور خوردن و آشامیدن آن است؛ زیرا امام علیه السلام خون را در کنار غدد، طحال، نخاع و... قرار داده که همگی برای خوردن، خرید و فروش می شدند. در نتیجه، مستفاد از روایت به قرینۀ سیاق، این است که خرید و فروش خون، جهت خوردن و آشامیدن، حرام است. اشاره به این نکته نیز الزامی است که سند این روایت، ضعیف است و نمی توان گفت: مشهور فقها به آن استناد کرده اند تا به واسطۀ استناد مشهور، ضعف سند آن جبران شود.

تا این جا دانسته شد که از هیچ یک از آیات و روایات نمی توان استفاده کرد که معاملۀ خون برای استفاده از منافع حلال آن حرام است. پس معاملۀ خون با قصد دسترسی به منفعت حلال آن، صحیح بوده و اشکالی ندارد.

گفتار دوم: سخن محقّق ایروانی

محقّق ایروانی قدس سره با استناد به قاعدۀ اعانت بر اثم، معاوضۀ خون را حرام می داند. به عقیدۀ ایشان با فروش خون، زمینه ای برای خوردن آن مهیّا می شود. از این رو، ایشان معاملۀ خون را به عنوان مقدّمۀ حرام، حرام می داند.(1)

در نقد این سخن محقّق ایروانی می توان گفت: علاوه بر این که مجرّد صلاحیت و

ص:209


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 33.

شأنیّت، کفایت نمی کند؛ بلکه در اعانت بر اثم، فعلیّت گناه اعتبار دارد، می توان به دو مطلب اشاره نمود: نخست این که در بحث اعانت بر اثم، برخی اعانت را حرام نمی دانند؛ بلکه عنوان دیگری غیر از آن را حرام می دانند. مطلب دوم این که نسبت میان معاملۀ خون و اعانت براثم، عام و خاصّ من وجه است؛ یعنی گاهی اوقات از خون برای امر حرام استفاده می شود و گاهی برای کارهای حلال. از این رو، استدلال ایشان صحیح نیست.

گفتار سوم: سخن محقّق مامقانی

به عقیدۀ محقّق مامقانی قدس سره خون مالیّت ندارد. از این رو اگر کسی خون خارج شده از بدن انسان دیگر را با خاک مخلوط کند، نمی توان او را ضامن دانست؛ چراکه خون مالیّت ندارد و با تلف کردن آن کسی ضامن نیست. در نتیجه با توجّه به عدم مالیّت خون باید معاملۀ آن را حرام و باطل دانست.(1)

در نقد دیدگاه ایشان می توان گفت: مالیّت امری ثابت نیست و ممکن است یکی شیء در یک زمان و مکان، مال شمرده شود و در زمان و مکان دیگر مال نباشد. از این رو اگر در هنگام معاملۀ مالیّت داشته باشد، بیع آن صحیح است. برای مثال، خون برای نجات جان دیگران مالیّت دارد و اگر کسی خونی را که برای انتقال به بدن انسان نگهداری می شود تلف کند، ضامن است.

از سوی دیگر، همان گونه که بارها به آن اشاره شد، نمی توان به واسطۀ عدم مالیّت، معاملۀ یک شیء را حرام دانست؛ بلکه معاملۀ چیزی که فاقد مالیّت است، فقط باطل می باشد نه حرام. هرچند برخی از فقها همچون محقّق خویی قدس سره چنین معامله ای را باطل نمی دانند و معاملۀ شیء فاقد مالیّت را فقط یک معاملۀ سفهی دانسته و می گویند:

دلیلی مبنی بر بطلان معاملۀ سفهی وجود ندارد.(2) امّا به نظر می رسد که این سخن

ص:210


1- (1) . غایة الآمال: ج 1 ص 79.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 66.

صحیح نیست و ادلّۀ صحّت بیع، فقط شامل معاملات عقلایی می شوند. از این رو، چنین معاملاتی باطل اند.

نتیجۀ نهایی این که: اگر معاملۀ خون نجس به غرض و قصد عقلایی است، صحیح خواهد بود. در مورد خون پاک نیز هیچ اختلافی وجود ندارد و معاملۀ آن صحیح است.

ص:211

ص:212

فصل پنجم: معاملۀ منی

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در مورد «منی» که چهارمین قسم از اعیان نجس است، می فرماید:

لا إشکال فی حرمة بیع المنی لنجاسته وعدم الإنتفاع به إذا وقع فی خارج الرحم ولو وقع فیه کذلک لاینتفع به المشتری لأنّ الولد نماء الأمّ فی الحیوانات عرفاً وللأب فی الإنسان شرعاً؛(1) شکّی در حرمت بیع منی نیست؛ زیرا منی نجس است و انتفاع از آن هنگامی که خارج از رحم قرار گیرد امکان ندارد، و اگر هم در رحم قرار گیرد، مشتری از آن بهره ای نمی برد، زیرا فرزند در حیوانات از نظر عرفی نماء مادر شمرده می شود و در انسان نیز از نظر شرعی نماء پدر به شمار می رود.

بنابراین، ایشان بحث بیع منی را در سه فرض مطرح می کند: بیع منی در خارج رحم، بیع منی در داخل رحم و بیع عسیب الفحل، پیش از بررسی این فرض های سه گانه، به بحث پیرامون معنای لغوی واژۀ «منی» می پردازیم.

محقّق خویی قدس سره در این باره می نویسد:

إنّ المنی إنّما یطلق علی ما خرج من المخرج وأریق، کما ذکره بعض أهل اللغة فی

ص:213


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 29.

وجه التسمیة؛(1) منی بر چیزی اطلاق می شود که از مخرج خارج و ریخته می شود، چنان که برخی از اهل لغت در وجه نامگذاری آن گفته اند.

گویا مقصود ایشان کلام مصباح المنیر است که می گوید:

سُمِّیَ «مِنًی» لِمَا یُمْنَی بِهِ مِنَ الدِّمَاءِ أَی یُرَاق.(2)

و نیز در مجمع البحرین نیز نوشته اند:

قوله تعالی«مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی» أی قیل تدفق فی الرّحم.(3)

به عقیدۀ محقّق خویی قدس سره، منی آن مایعی است که از بدن خارج می شود، حال ممکن است در رحم ریخته شود یا در خارج رحم. بنا بر این، معنای ریخته شدن و إراقه در واژۀ «منی» قرار دارد و وجه تسمیۀ آن نیز معنای ریخته شدن است. از این روست که سرزمین مِنی را به این اسم نامیده اند؛(4) چراکه آن جا خون گوسفندان و دیگر حیوانات قربانی ریخته می شود. بر این اساس، نمی توان عسیب الفحل را منی دانست؛ زیرا عسیب الفحل مایعی است که پیش از انزال در صلب مذکّر وجود دارد.

گفتار اوّل: صورت های گوناگون معاملۀ منی
اشارة

به طور کلّی می توان بحث نطفه و مایع منی را در سه فرض تصویر کرد:

نخست؛ زمانی که در صلب مذکّر است و هنوز خارج نشده است که از آن با عنوان عسیب الفحل یاد می شود.

دوم؛ زمانی که از بدن خارج شده، امّا در رحم استقرار نیافته است که از آن به منی تعبیر می شود.

سوم؛ زمانی که بیرون آمده و در رحم قرار گرفته است که به آن مضامین یا ملاقیح

ص:214


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 102.
2- (2) . مصباح المنیر: ص 582.
3- (3) . مجمع البحرین: ج 1 ص 399.
4- (4) . لسان العرب: ج 15 ص 293.

می گویند.

بند نخست: معاملۀ منی در خارج رحم

نخستین فرضی که شیخ انصاری قدس سره مطرح می نماید، بحث معاملۀ منی در خارج از رحم است. ایشان به دو دلیل (نجاست منی و عدم انتفاع آن در صورتی که خارج از رحم باشد)، معاملۀ منی در خارج رحم را حرام می داند.

در مورد نجاست منی باید گفت: بجز شافعیّه که در برخی موارد منی را طاهر می دانند، همۀ مذاهب بر نجاست آن اتّفاق نظر دارند؛ امّا نمی توان نجاست را دلیلی برای حرمت معامله دانست؛ بلکه معاملۀ شیء نجس در صورتی حرام خواهد بود که به قصد ترتّب اثر محرّم واقع شده باشد، مانند جایی که خون، جهت خوردن مورد معامله قرار گیرد. شیخ انصاری قدس سره نیز در بحث بیع مردار به این نکته تصریح می کند که مجرّد نجاست، مانع صحّت بیع نیست.

همچنین عدم انتفاع نیز نمی تواند دلیل بر حرمت معامله باشد؛ بلکه عدم انتفاع یک شیء موجب عدم مالیّت می شود و معاملۀ چیزی که فاقد مالیّت است، حرمت وضعی داشته و از مصادیق اکل مال به باطل است. البتّه محقّق خویی قدس سره در صورت عدم مالیّت نیز معامله را صحیح دانسته و مالیّت را در صحّت معامله دخیل نمی داند.

به عقیدۀ ایشان معاملۀ چیزی که فاقد مالیّت است، یک معاملۀ سفهی است و دلیلی بر بطلان این گونه معاملات نداریم.(1) ولی به نظر ما ادلّۀ امضایی همچون«أَحَلَّ اللّهُ اَلْبَیْعُ»2 و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»3 از معاملۀ سفهی انصراف دارند و مالیّت عوضین، شرط صحّت معامله است. از این رو، معاملۀ چیزی که فاقد مالیّت باشد، باطل است. بر

ص:215


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 66.

اساس این توضیحات، دو دلیلی که شیخ انصاری قدس سره برای اثبات حرمت معاملۀ منی در خارج رحم اقامه نمود، رد می شود.

بند دوم: معاملۀ منی در داخل رحم

شیخ انصاری قدس سره در این فرض نیز معامله را حرام می داند و می فرماید:

ولو وقع فیه کذلک لا ینتفع به المشتری، لأنّ الولد نماء الاُمّ فی الحیوانات عرفاً وللأب فی الإنسان شرعاً؛ لکنّ الظاهر أنّ حکمهم بتبعیّة الاُمّ متفرّع علی عدم تملّک المنی وإلّا لکان بمنزلة البذر المملوک یتبعه الزرع فالمتعیّن التعلیل بالنجاسة، لکن قد منع بعض من نجاسته إذا دخل من الباطن إلی الباطن.(1)

به عقیدۀ ایشان در این فرض نیز منی فاقد منفعت است؛ زیرا از نظر عرف، حمل در حیوانات از نمائات مادر و در نتیجه، تابع مادر است؛ یعنی هر کسی که مالک حیوان مادّه باشد، مالک بچّه ای که از آن متولّد می شود نیز خواهد بود و معنا ندارد کسی که حیوان مادّه را می خرد، مالک منی و ولود موجود در آن نباشد، به خلاف انسان که نوزاد شرعاً تابع پدر است؛ یعنی اگر منی یک مرد در رحم زنی قرار گیرد، چه از راه مشروع و چه از راه غیر مشروع، فرزند، منسوب به پدر خواهد بود.

البتّه ایشان در ادامه حکم تبعیت حمل از مادر در حیوانات را، ناشی از عدم امکان تملّک منی در رحم می داند و می فرماید: اگر بتوان تصوّر کرد که تملّک منی در رحم امکان دارد، آن گاه بین منی و بذری که در زمین دیگری کاشته شده تفاوتی نیست.

همان طور که در مورد اخیر گفته می شود هر کس مالک بذر است، مالک زرع نیز خواهد بود، باید گفت هر کس مالک منی و نطفه است، مالک حمل نیز خواهد بود.

پس هنگامی که منی داخل رحم قرار می گیرد، دیگر قابلیّت تملّک استقلالی ندارد؛ زیرا تابع مادرش و جزئی از آن می گردد.

ص:216


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 29.

امّا اگر بپذیریم که منی در این صورت نیز قابلیت تملّک دارد، آیا جهل به میزان منی در این فرض، مانع صحّت بیع نخواهد بود؟ پاسخ این سؤال منفی است؛ زیرا جهالت در این جا معنایی ندارد؛ چراکه ارزش نطفه و منی با میزان و کمیّت آن سنجیده نمی شود؛ بلکه نطفه باید موجب حمل شود و مقدار بسیار کمی از منی برای تولّد کافی و بقیۀ آن زائد است. پس در این جا غرر و جهالتی وجود ندارد. از سوی دیگر با توجّه به این که تسلیم هر شیء به حسب خودش است، در این فرض نیز تسلیم منی همین است که در رحم دیگری قرار گیرد. پس نمی توان عدم قدرت بر تسلیم را مانع بیع منی در این فرض دانست. شیخ انصاری قدس سره نیز پس از پذیرش ضمنیِ قابلیت تملّک منی در رحم، به نجاست منی اشاره می کند، ولی معتقد است که به ناچار باید نجاست را دلیل حرمت معامله دانست.

با این توضیح، هر چهار دلیلی که برای اثباث حرمت بیع منی در داخل رحم به آن استناد شده، رد می شود. به عبارت دیگر، نمی توان با استناد به نجاست منی، عدم انتفاع، غرر و عدم قدرت بر تسلیم، حرمت معاملۀ مضامین و ملاقیح را اثبات نمود. با این حال، اشکال دیگری مطرح می شود مبنی بر این که اصلاً مشخّص نیست این نطفه موجب باروری شود. در پاسخ باید گفت: عقلا این جهل را موجب از بین رفتن ارزش منی نمی دانند. مثل این که هنگام کاشتن یک نهال نمی دانیم آیا به یک درخت بارور تبدیل می شود یا این که خشک می شود؛ امّا این مطلب، موجب عدم مالیّت آن نمی شود. از سوی دیگر، اشکال جهل در صورتی مطرح می شود که بخواهیم منی را مورد بیع یا اجاره قرار دهیم؛ امّا اگر منی را به عقد صلح مورد معامله قرار دهیم، برای این اشکال، مجالی باقی نمی ماند.

بند سوم: معاملۀ عسیب الفحل
اشارة

سومین فرض که شیخ انصاری قدس سره مطرح می کند، بحث بیع عسیب الفحل است. وی در

ص:217

این باره چنین می نگارد:

وقد ذکر العلّامة من المحرّمات بیع عسیب الفحل، وهو ماؤه قبل الإستقرار فی الرحم، کما أنّ الملاقیح هو ماؤه بعد الاستقرار کما فی جامع المقاصد وعن غیره، وعلّل فی الغنیة بطلان بیع ما فی أصلاب الفحول بالجهالة وعدم القدرة علی التسلیم.(1)

ابتدا باید دید تفاوت عسیب الفحل با دو صورت قبلی در چیست؟ از این رو، به بررسی معنای لغوی آن می پردازیم. در لغت چندین معنا برای عسیب الفحل ذکر شده است:

1. جماع و طروقه. در زمان قدیم چنین مرسوم بوده که مالکین حیوان مادّه، حیوان نر را جهت جماع و باردار نمودن حیوان خود اجاره می کردند. پس یکی از معانی عسیب الفحل، جماع و طروقه حیوان نر و حیوان ماده است.

2. مایع منی و نطفه ای که در داخل صلب مذکّر وجود دارد و هنوز خارج نشده است.

3. اجرت و مزدی که برای جماع به صاحب حیوان نر پرداخت می شود.

4. کرایه دادن بر ضراب و اجتماع.(2)

اینها معانی مختلف عسیب الفحل است؛ امّا مراد از عسیب الفحل در این بحث، نطفه و منی پیش از خارج شدن از بدن است. به طور کلّی، مادامی که نطفه در صلب مذکّر است، از آن با عنوان عسیب الفحل یاد می شود. هنگامی که از صلب مذکّر خارج شود، به آن منی گفته می شود و در معنای منی، اراقه و ریخته شدن اشراب شده است و

ص:218


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 29.
2- (2) . «العَسْبُ: ضِرَابُ الفَحْل و طَرْقُه أَو مَاؤُه ای الفَحْل أو إِعْطَاءُ الکِرَاءِ عَلَی الضِّرَابِ، و هو أَیضاً اسمٌ للکِرَاء الّذی یُؤْخَذُ علی ضَرْب الفَحْل، و الفِعْلُ منهما کَضَرَب. یقال: عَسَب الفحلُ الناقَةَ یَعْسِبها عَسْباً، إِذَا طَرَقها، و عَسَب فحْلَه یَعْسِبه إِذا أَکْرَاه» (تاج العروس: ج 2 ص 231).

اگر منی داخل رحم مؤنّث ریخته شود، از آن به مضامین و ملاقیح تعبیر می شود.

برخلاف منی و ملاقیح، در مورد عسیب الفحل روایات متعدّدی وارد شده است؛ امّا پیش از بررسی روایات، حکم معاملۀ آن را از نظر قواعد بررسی می کنیم.

الف) حکم معاملۀ عسیب الفحل از نظر قواعد
1- جهالت و غرری بودن معامله

برخی گفته اند: طرفین معامله از این که مقدار مایع منی در صلب حیوان نر و یا انسان مذکّر پیش از خروج از بدن، چه قدر است و این که آیا این نطفه موجب حمل می شود یا خیر، آگاه نیستند، در حالی که در هر معامله ای عوضین باید معلوم باشد.(1)

برای پاسخ به این اشکال، به دو مطلب اشاره می شود:

نخست این که: معلومیت هر چیزی به حسب خود آن است؛ یعنی از نظر عقلا همین مقدار که صاحب فحل دارای نطفه ای است و تا به حال از او بچه هایی متولّد شده اند، برای رفع جهل کافی است. پس این جا نیز مثل فروختن میوه های درختی است که امسال هنوز میوه نداده، ولی در سال های پیش محصول داده است؛ زیرا همین که این درخت، قابلیّت میوه دادن را دارد، جهل را برطرف می کند.

دوم این که: محقّق خویی قدس سره معتقد است که هیچ دلیلی مبنی بر این که یکی از شرایط عوضین، معلوم بودن آنهاست وجود ندارد؛ بلکه فقط جهالتی معامله را باطل می کند که موجب غرر شود.(2) در این فرض نیز با وجود جماع دو حیوان، غرر از بین می رود.

2- عدم قدرت بر تسلیم

اشکال عدم قدرت بر تسلیم نیز این گونه پاسخ داده می شود که وقتی مالک حیوان نر آن را در اختیار مالک حیوان مادّه قرار می دهد و آنها را برای جماع به هم نزدیک می کند، تسلیم واقع می شود. از این رو، می توان گفت بیع عسیب الفحل با توجّه به

ص:219


1- (1) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 67.
2- (2) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 107.

قواعد، اشکالی ندارد.

ب) حکم معاملۀ عسیب الفحل از نظر روایات

در مورد عسیب الفحل، دو دسته روایت وجود دارد. در دسته ای از روایات، بیع عسیب الفحل جایز دانسته شده است و گروهی دیگر، بر ممنوع بودن آن دلالت دارند.

1. روایات مانعه

1-1. روایت اوّل:

عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ سَالِمِ بْنِ سَالِمٍ وَأَبِی عَدَوِیَّةَ عَنْ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام فِی حَدِیثٍ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَهَی عَنْ خِصَالٍ تِسْعَةٍ: عَنْ مَهْرِ الْبَغِیِّ وَعَنْ عَسِیبِ الدَّابَّةِ یَعْنِی کَسْبَ الْفَحْلِ وَعَنْ خَاتَمِ الذَّهَبِ وَعَنْ ثَمَنِ الْکَلْبِ وَعَنْ مَیَاثِرِ الْأُرْجُوَانِ. وَفِی الْخِصَالِ

قَالَ أَبُو عَدَوِیَّةَ: عَنْ مَیَاثِرِ الْحُمْرِ وَعَنْ ثِیَابِ الْقَسِّیِّ وَهِیَ ثِیَابٌ تُنْسَجُ بِالشَّامِ وَعَنْ أَکْلِ لُحُومِ السِّبَاعِ وَعَنْ صَرْفِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ بِالْفِضَّةِ وَبَیْنَهُمَا فَضْلٌ وَعَنِ النَّظَرِ فِی النُّجُومِ.(1)

در این روایت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از نُه صفت نهی کرده اند که یکی از آنها کسب فحل است؛ یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فروش مایع منی داخل فحل را منع کرده است و این نهی، ظهور در حرمت دارد. البتّه در سند این روایت، ابی الخطّاب راشد منقری و أبی عدویّة وجود دارند که از این جهت، ضعیف است.(2)

1-2. روایت دوم:

الْجَعْفَرِیَّاتُ

،بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

ص:220


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 95.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 109.

عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: مِنَ السُّحْتِ ثَمَنُ الْمَیْتَةِ وَثَمَنُ اللِّقَاحِ وَمَهْرُ الْبَغِیِّ وَکَسْبُ الْحَجَّامِ وَأَجْرُ الْکَاهِنِ وَأَجْرُ الْقَفِیزِ وَأَجْرُ الْفَرِطُونَ وَالْمِیزَانِ إِلاَّ قَفِیزاً یَکِیلُهُ صَاحِبُهُ أَوْ مِیزَاناً یَزِنُ بِهِ صَاحِبُهُ وَثَمَنُ الشِّطْرَنْجِ وَثَمَنُ النَّرْدِ وَثَمَنُ الْقِرَدِ وَجُلُودُ السِّبَاعِ... وَعَسْبُ الْفَحْلِ...».(1)

در این روایت نیز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ثمن لقاح و عسیب الفحل را از مال های حرام دانسته اند.

محقّق خویی قدس سره در کتاب مصباح الفقاهة، کتاب جعفریّات و احادیث آن را قابل اعتماد می شمارد و در میان روایات مانعه تنها این روایت را توثیق نموده است؛(2) امّا در کتاب مبانی تکملة المنهاج که در اواخر عمر خویش و به قلم خود نوشته است، دربارۀ کتاب جعفریّات می نویسد:

أنّ کتاب محمّد بن محمّد الأشعث - الّذی وثقّه النّجاشی - وإن کان معتبراً إلّاأنّه لم یصل إلینا ولم یذکره الشّیخ فی الفهرست وهو لا ینطبق علی ما هو موجود عندنا جزماً.(3)

به گفتۀ ایشان، هرچند مؤلّف کتاب جعفریّات انسانی موثّق و نجّاشی قدس سره او را توثیق نموده است؛ امّا آنچه امروز از کتاب جعفریّات در اختیار ماست، غیر از آن چیزی است که در برخی کتاب ها از جعفریّات نقل می شود. از این رو، برای ما محرز نیست که این کتاب همان کتاب جعفریّات است که محدّثینی همچون حاجی نوری قدس سره از آن نقل حدیث می کردند. بنا بر این، فقیه نمی تواند به این کتاب جعفریّات که امروزه موجود است، اعتماد نماید.

ص:221


1- (1) . مستدرک الوسائل: ج 13 ص 29.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 109.
3- (3) . مبانی تکملة المنهاج: ج 41 ص 275، ذیل مسئلۀ 177.

البتّه در روایات دیگری نیز با عناوین گوناگون از بیع عسیب الفحل نهی شده است. برای مثال، در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: «نهی عن عسیب التیس»(1) که تیس همان جنس مذکّر است. یا در روایتی مرسل، عسیب الفحل به اجرت ضراب معنا و از آن نهی شده است.(2)

روایات مانعه ضعیف هستند؛ امّا کثرت آنها به حدّی است که می توان به طور اجمالی در مورد آنها ادّعای تواتر نمود و نتیجه گرفت که دست کم یکی از آنها از معصوم علیه السلام صادر شده است.

2. روایات مجوزّه

2-1. روایت یکم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَمَعَنَا فَرْقَدٌ الْحَجَّامُ، إِلَی أَنْ قَالَ: فَقَالَ لَهُ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ إِنَّ لِیَ تَیْساً أُکْرِیهِ فَمَا تَقُولُ فِی کَسْبِهِ؟ قَالَ: کُلْ کَسْبَهُ فَإِنَّهُ لَکَ حَلَالٌ؛(3) فرقد حجّام از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: فدای شما شوم، من حیوان نری دارم که آن را کرایه می دهم، دیدگاه شما دربارۀ درآمد آن چیست؟ فرمود: درآمد آن را بخور که برای تو حلال است.

پس در این روایت از امام علیه السلام در مورد کرایه دادن حیوان نر، جهت لقاح و جماع با حیوان مادّه، سؤال شده است که ایشان کسب از این راه را حلال دانسته اند. البتّه برخی این روایت را به خاطر وجود سهل بن زیاد در سندش تضعیف کرده اند؛(4) امّا به نظر ما از آن جا که بزرگان و محدّثین روایات زیادی از او نقل کرده اند و با تضعیف و عدم

ص:222


1- (1) . المبسوط فی فقه الإمامیة: ج 15 ص 83.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 111.
3- (3) . همان.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 110.

توثیق او روایات زیادی کنار گذاشته می شود، باید روایت او را معتبر دانست.

2-2. روایت دوم:

عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی حَدِیثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَجْرُ التُّیُوسِ؟ قَالَ: إِنْ کَانَتِ الْعَرَبُ لَتَعَایَرُ بِهِ وَلَا بَأْسَ؛(1)

از امام علیه السلام در مورد اجر تیوس [و کسب پول از طریق لقاح حیوان نر] سؤال کردم، ایشان فرمود: با وجود این که عرب این کار را نمی پسندد، اشکالی ندارد.

3. جمع میان روایات مانعه و مجوّزه

در کلمات فقها سه راه برای جمع بین این دو دسته از روایات، بیان شده است.

راه یکم: نخستین راه این است که بگوییم: روایات ناهیه ظهور در حرمت دارند؛ چراکه در هیچ یک از آنها از لفظ حرام استفاده نشده است؛ لیکن روایات مجوّزه صریح در جواز و یا نسبت به جواز، اظهرند و روشن است که در صورت وجود دو روایت که یکی ظاهر و دیگری اظهر، یا یکی ظاهر و دیگری نص است، روایت اظهر و نص بر روایت ظاهر مقدّم می شود. از این رو، با مقدّم دانستن روایات مجوّزه باید از ظهور روایات ناهیه دست برداشت و آنها را به جای حرمت بر کراهت حمل نمود.

به عبارت دیگر، به قرینۀ روایات مجوّزه که نصّ در جوازند، ظهور روایات ناهیه را کنار می گذاریم و به کراهت بیع عسیب الفحل حکم می کنیم؛ چراکه در روایات مانعه، تعبیر به «سحت» شده و بیع عسیب الفحل از مصادیق سحت قرار داده شده است. پس در صورت وجود قرینه می توان سحت را بر کراهت حمل نمود. بله، اگر

ص:223


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 111.

معصوم علیه السلام می فرمود: «بیع عسیب الفحل حرام»، دیگر امکان حمل روایت بر کراهت وجود نداشت.

شمار بسیاری از فقها، همین روش را برای جمع بین این دو دسته از روایات پیموده اند(1) و به نظر ما نیز این وجه جمع، صحیح است و باید به آن عمل کرد.

البتّه برخی از فقها گفته اند: با قطع نظر از روایات مجوّزه نیز به خاطر قرائنی که در خود روایات ناهیه وجود دارد، می توان آنها را بر کراهت حمل نمود؛ زیرا در روایت جعفریّات، عسیب الفحل در کنار جلود السباع قرار گرفته است و از آن جا که می دانیم خرید و فروش پوست درندگان حرام نیست، می توان گفت: خرید و فروش عسیب الفحل نیز حرام نبوده و مکروه است.

لیکن به نظر می رسد که این سخن نادرست است؛ زیرا این گونه نیست که اگر در روایتی امام علیه السلام ده چیز را مصداق سحت دانستند، بگوییم یا همگی مکروه اند و یا همگی حرام اند؛ بلکه اگر سحت بدون قرینه استعمال شود، حمل بر حرمت می گردد و هر کجا قرینه و دلیل خارجی برای کراهت بود، آن مورد خاص را بر کراهت حمل می کنیم. مثل این که گفته شود: «اغتسل للجمعة و الجنابة». در این جا مشهور فقها معتقدند که صیغۀ امر بر وجوب حمل می شود، امّا از آن جا که در مورد غسل جمعه اجازۀ ترک داده شده است، صیغۀ امر در این مورد نسبت به جمعه بر استحباب حمل می شود.(2)

در روایتی در باب غسل نیز نظیر این مسئله آمده است:

عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْغُسْلَ فِی أَرْبَعَةَ عَشَرَ مَوْطِناً، غُسْلُ الْمَیِّتِ وَغُسْلُ الْجُنُبِ وَغُسْلُ مَنْ غَسَّلَ الْمَیِّتَ وَغُسْلُ الْجُمُعَةِ وَالْعِیدَیْنِ وَیَوْمِ عَرَفَةَ وَغُسْلُ الْإِحْرَامِ وَدُخُولِ الْکَعْبَةِ وَدُخُولِ

ص:224


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 110.
2- (2) . موسوعة الإمام الخوئی: ج 5 ص 53.

الْمَدِینَةِ وَدُخُولِ الْحَرَمِ وَالزِّیَارَةِ وَلَیْلَةِ تِسْعَ عَشْرَةَ وَإِحْدَی وَعِشْرِینَ وَثَلَاثٍ وَعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَان.(1)

در این روایت، غسل جمعه، غسل روزه عرفه، غسل احرام و... در کنار غسل های میّت، جنابت و مسّ میّت که واجب اند، ذکر شده است؛ امّا استحباب آنها با توجّه به روایات دیگر ثابت می شود.

در روایتی دیگر نیز چنین وارد شده است:

عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: اغْتَسِلْ یَوْمَ الْأَضْحَی وَالْفِطْرِ وَالْجُمُعَةِ وَإِذَا غَسَّلْتَ مَیِّتاً وَلَا تَغْتَسِلْ مِنْ مَسِّهِ إِذَا أَدْخَلْتَهُ الْقَبْرَ وَلَا إِذَا حَمَلْتَهُ.(2)

در این روایت نیز صیغۀ امر، حمل بر وجوب می شود و در همۀ موارد ظهور در وجوب دارد؛ امّا از آن جا که بنا بر ادلّۀ دیگر، اجازۀ ترک غسل جمعه و غسل روز عید فطر و قربان داده شده است. پس در این موارد، صیغۀ امر بر استحباب حمل می شود.

بنا بر این، با توجّه به آنچه گفته شد، تنها راه حمل روایات مانعه بر کراهت، وجود روایات مجوّزه است.

راه دوم: دومین وجه جمع، این است که روایات مانعه حمل بر تقیّه شود؛ چراکه بیشتر علمای مذاهب مختلف اهل سنّت، بیع عسیب الفحل را حرام می دانند.

اشکال این سخن در این است که این مسئله در بین اهل سنّت نیز اختلافی است.

برخی از آنها بیع عسیب الفحل را بر خلاف اجارۀ آن، حرام می دانند و برخی بیع و اجارۀ آن را حرام می دانند و برخی به جواز بیع و اجارۀ عسیب الفحل فتوا داده اند.(3)

پس با توجّه به اختلافی بودن مسئله نزد اهل سنّت، نمی توان روایات مانعه را بر تقیّه

ص:225


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 305.
2- (2) . همان: ص 306.
3- (3) . ر. ک: الخلاف: ج 3، ص 166؛ الفقه علی المذاهب الأربعه: ج 3، ص 126.

حمل نمود.

نکته ای که در مورد این جمع باید به آن اشاره کرد، این است که اگر کسی این جمع را بپذیرد، از آن جا که دیگر به روایت مانعه اعتنایی نمی شود، دیگر حتّی فتوا دادن به کراهت بیع عسیب الفحل نیز ممکن نخواهد بود.

راه سوم: سومین راه برای جمع، این است که روایات مانعه بر بیع عسیب الفحل و روایات مجوّزه بر اجارۀ آن حمل شود. به عبارت دیگر، بیع عسیب الفحل را باطل و حرام و اجارۀ آن را جایز بدانیم.

به عنوان مؤیّد این جمع می توان گفت: در روایات مانعه، لفظ «بیع» به کار رفته است و در هر دو روایت مجوّزه، کرایه دادن و اجر وجود دارد که ظهور در اجاره دارد.

حمل روایات مانعه بر بیع عسیب الفحل را می توان با این مطلب که وجود نطفه در این فرض، مشکوک است، توجیه نمود؛ امّا این مطلب به صحّت اجاره خللی وارد نمی کند؛ زیرا مقصود از اجاره با اجتماع حیوان نر و مادّه حاصل می شود و شکّی در این مورد، قابل تصوّر نیست.

شیخ طوسی قدس سره نیز در کتاب المبسوط مسئلۀ اجاره را مطرح می کند و آن را مکروه می داند.(1) ایشان همچنین در کتاب الخلاف اظهار می دارد:

إجارة الفحل للضراب مکروه ولیس بمحظور وعقد الإجارة علیه غیر فاسد، وقال مالک یجوز ولم یکرهه، وقال أبو حنیفة والشافعی إنّ الإجارة فاسدة والأجرة محظورة. دلیلنا أنّ الأصل الإباحة، فمن ادّعی الحظر والمنع فعلیه الدلالة. فأمّا کراهیة ما قلناه فعلیه إجماع الفرقة وأخبارهم.(2)

از این سخن شیخ طوسی قدس سره برداشت می شود که نه تنها ایشان اجارۀ فحل را مکروه می داند و حرمت و بطلان این عقد را رد می کند، بلکه معتقد است که بر کراهت عقد

ص:226


1- (1) . المبسوط فی فقه الإمامیة: ج 2 ص 97.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 166.

اجارۀ فحل، اجماع وجود دارد. از سوی دیگر، ایشان نظر علمای اهل سنّت را به این شکل نقل می کند که مالک، اجارۀ فحل را جایز و غیر مکروه می داند، ولی ابو حنیفه و شافعی می گویند: اجارۀ آن فاسد و اجرت دریافتی نیز حرام است. توجّه به این نکته ضروری است که اگر کسی اجارۀ فحل را فاسد بداند، باید قائل به فساد بیع نیز بشود؛ یعنی نمی توان گفت: اجارۀ فحل فاسد است، ولی بیعش فاسد نیست.

در کتاب الفقه علی المذاهب الأربعة از ابوحنیفه چنین نقل شده است:

عن الحنیفة، امّا الأعیان التی لایصّح استیجارها باتّفاق، منها نزو الذکور من الحیوانات علی أناثها فلا یحلّ لأحد أن یؤجر ثوره لیحبل بقرة غیره ولا یؤجر حماره لیحبل حمارة غیره، لأن إحبال الحیوان غیر مقدور علیه فلا یصّح تأجیره.(1)

به نظر ابوحنیفه اجارۀ حیوان نر برای ضراب صحیح نیست؛ زیرا حامله کردن حیوان، امری غیرمقدور است.

از حنابله نیز چنین نقل شده است:

عن الحنابلة، من الأشیاء التی لا تصح اجارتها ذکور الحیوانات التی تستأجر لإحبال انثاها فلا یحلّ استیجار ثور لیحبل بقرة ولا جمل لیحبل ناقة.(2)

اجارۀ حیوان نر برای حامله کردن حیوان مادّه، صحیح نیست.

علاّمۀ حلّی قدس سره بیع عسیب الفحل را حرام و اجاره را مکروه دانسته است و اظهار می دارد:

یحرم بیع عسیب الفحل - وهو نطفته - لأنّه غیر متقوّم ولا معلوم ولا مقدور علیه ولا نعلم فیه خلافاً لأنّ النبیّ صلی الله علیه و آله نهی عنه إمّا إجارة الفحل للضراب فعندنا مکروهة ولیست محرّمة وهو أضعف وجهی الشافعی وبه قال مالک لأنّها منفعة مقصودة یحتاج إلیها فی کلّ وقت فلو لم یجز الإجارة فیها تعذّر تحصیلها لعدم

ص:227


1- (1) . الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 3 ص 126.
2- (2) . همان: ص 145.

وجوب البذل علی المالک وقال أبو حنیفة والشافعی فی أصحّ وجهیه وأحمد، أنّها محرّمة لأنّه نهی النّبی صلی الله علیه و آله عن عسیب الفحل ولأنّه لا یقدر علی تسلیمه، فأشبه إجارة الآبق.(1)

ایشان بیع عسیب الفحل را به خاطر جهل، عدم قدرت بر تسلیم، غیر قابل تقویم بودن و نهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حرام می داند و در ادامه می گوید: اجارۀ فحل نزد امامیّه مکروه است و قول به کراهت اجارۀ فحل، ضعیف ترین از دو قول شافعی است. مالک نیز این قول را پذیرفته است و نظر دیگر شافعی که صحیح تر است، و همچنین قول احمد بن حنبل و ابو حنیفه این است که اجارۀ فحل برای احبال (حامله کردن حیوان) حرام است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی کرده اند و این عقد اجاره، مشابه اجارۀ عبد فراری است. همان طور که در مورد عبد فراری امکان استفاده از منافع وجود ندارد، این جا نیز به علّت عدم امکان استفاده از منافع باید قائل به حرمت اجاره شد.

پس دو نکته در عبارت علاّمۀ حلّی قدس سره وجود دارد:

1. نخست این که مطابق این نقل، مالک قائل به کراهت اجارۀ فحل است؛ امّا مطابق نقل شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف، مالک قائل به جواز و عدم کراهت اجاره است.

2. مطلب دوم این که شافعی دو قول دارد: قول نخست که ضعیف تر است، کراهت اجارۀ فحل و قول دوم، عدم جواز اجارۀ فحل است.

لیکن در نقد این وجه می توان به دو مطلب اشاره کرد:

اوّلاً: مراد از لفظ بیع در روایات، لزوماً بیع در مقابل اجاره نیست؛ بلکه در برخی از روایات از لفظ «بیع» ارادۀ اجاره شده است. برای مثال، در روایتی که می گوید:

«گوسفند را برای شیر آن می فروشد»، مراد این است که اجاره می دهد.

ثانیاً: از گذشته آنچه بین مردم مرسوم بوده، اجارۀ فحل حیوان نر بوده است، نه بیع

ص:228


1- (1) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 67.

آن؛ از این رو، حمل روایات مانعه بر بیع، حمل بر فرد نادر است.

با توجّه به این دو مطلب، راه جمع سوم نیز پذیرفتنی نیست و همان گونه که گفته شد، با پذیرش راه نخست، باید روایات مانعه را بر کراهت حمل نمود. هرچند بعید نیست ادّعای اجماع شیخ طوسی قدس سره علاوه بر اجاره، شامل بیع نیز بشود.

نکته ای دربارۀ بقای عین مستأجره

آخرین نکته ای که پیرامون این بحث وجود دارد و باید به آن اشاره کرد، این است که در اجاره، مستأجر مالک منافع می شود و نسبت به عین مستأجره استحقاقی ندارد. به عبارت روشن تر، متعلّق اجاره، تملیک منافع عین است نه خود عین. از این رو، گفته می شود اجاره در اعیانی قابل تصوّر است که با استیفای منافع، عین از بین نرود و باقی بماند. به عبارت دیگر، مشهور فقها دربارۀ تفاوت میان بیع و اجاره معتقدند که بیع عبارت است از تملیک عین، ولی اجاره عبارت است از تملیک منفعت. پس اجاره در جایی تصوّر می شود که بتوان از منافع یک عین خارجی بدون انتفای خود آن استفاده نمود.

با توجّه به این مطلب، برخی از فقها در مورد اجارۀ درخت برای چیدن میوه، گوسفند برای استفاده از شیر، زن برای شیر دادن و در نهایت، اجارۀ حیوان نر برای ضراب می گویند: در این موارد، عین مستأجره مستهلک شده و باقی نمی ماند و تعریف اجاره بر آن صدق نمی کند. به عبارت دیگر، در این موارد، استیفای منافع موجب انتفای عین می شود.(1) این اشکال، فقها را با این پرسش رو به رو می کند که در این موارد چگونه اجاره توجیه می شود؟ البتّه این بحث به کتاب اجاره مربوط می شود، لیکن به دلیل ارتباط آن با بحث عسیب الفحل، این اشکال و پاسخ آن را مطرح می کنیم.

برای پاسخ به این اشکال، برخی از بزرگان همچون محقّق بروجردی قدس سره، تعریف

ص:229


1- (1) . ر. ک: تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 65-68.

مشهور اجاره را مورد انتقاد قرار داده و می گویند: در اجاره نیز همانند بیع، متعلّق تملیک، عین است. ایشان به عنوان مؤیّد به این نکته اشاره می کند که در صیغۀ ایجاب اجاره می گویند: «آجرتک هذه الدار» و نمی گویند: «آجرتک سکنی الدار».(1)

ایشان در مورد تفاوت اجاره و بیع معتقدند که مفهوم اجاره نزد عقلا اقتضا می کند که در مدّت انتفاع، عین باقی باشد؛ امّا دلیلی نداریم که پس از انتفاع نیز عین باقی بماند. سپس وی در ادامه به این قاعدۀ کلّی اشاره می کند که «انتفاع کلّ شیء بحسب ما یترقّب منه»؛ یعنی انتفاع هر شیء به حسب آن چیزی است که از او انتظار می رود. با توجّه به این سخن در مسئلۀ عسیب الفحل و موارد مشابه آن، با اشکالی روبه رو نمی شویم؛ چراکه عین مستأجره، هنگام اجاره باقی است و بقای آن پس از اجاره نیز ضروری نیست.

گفتار دوم: تلقیح مصنوعی
اشارة

به مناسبت بحث دربارۀ خرید و فروش منی، در ادامه به بررسی موضوع مهم و شایع تلقیح مصنوعی می پردازیم و تحقیقی پیرامون حکم صورت های گوناگون آن ارائه خواهیم داد.

به طور کلّی، عمل لقاح بین نطفۀ مرد و تخمک زن از راه آمیزش را تلقیح طبیعی گویند و در مقابل، تلقیح مصنوعی - که صور گوناگونی دارد - به عمل لقاح و ترکیب نطفۀ مرد با تخمک زن از راه هایی غیر از آمیزش طبیعی و از طریق ابزار پزشکی یا هر وسیلۀ دیگری اطلاق می شود.

باید توجّه داشت که تقویت نطفۀ مرد یا تخمک زن از طریق تزریق داروهای

ص:230


1- (1) . «ولکنّ الأستاذ آیة اللّه البروجردی قدس سره کان ینکر تعریف الإجارة بتملیک المنفعة و کان یقول: إنّ البیع و الإجارة کلیهما إضافتان متعلقتان بالأعیان، فکما تقول: بعتک هذه الدار تقول: آجرتک هذه الدار. غایة الأمر أنّ مفهوم الإجارة عند العقلاء تقتضی استحقاق المستأجر للإنتفاع بالعین مع بقائها مدّة الإنتفاع بها، و الإنتفاع من کلّ شیء بحسب ما یترقّب منه» (دراسات فی المکاسب المحرّمه: ج 1 ص 300).

شیمیایی یا نطفۀ افراد دیگر، لقاح مصنوعی محسوب نمی شود و در این مسئله بین فقها اختلاف نظری وجود ندارد؛ زیرا همۀ فقها آن را جایز می دانند. پس این مسئله از محلّ بحث خارج است.

مباحث مربوط به تلقیح مصنوعی را باید در دو محور کلّی مورد مطالعه قرار دهیم: نخست، حکم تکلیفی اقسام مختلف تلقیح مصنوعی و دوم، بحث دربارۀ حکم وضعی و آثار حقوقی مترتّب بر تلقیح مصنوعی. پس مطالب این مبحث را در دو گفتار ارائه می دهیم: در گفتار اوّل مباحث مربوط به حکم تکلیفی صور مختلف تلقیح مصنوعی را مطرح می کنیم و اشاره ای به بحث اهدای جنین یا اهدای رحم خواهیم داشت. در اهدای رحم، نطفۀ مرد و تخمک همسر او را در خارج یا در رحم زن صاحب تخمک مورد لقاح قرار داده و بعد از تکوین جنین، از آن جا که رحم زن توانایی نگهداری از این جنین را ندارد، آن را در رحم زن دیگری قرار می دهند. از این بحث با عنوان رحم اجاره ای نیز یاد می شود.

در گفتار دوم نیز پیرامون آثار حقوقی تلقیح مصنوعی بحث خواهیم کرد؛ یعنی فارغ از این که قائل به حرمت یا جواز تلقیح در صور مختلف آن شویم، باید بررسی کنیم که پدر و مادر جنین متولّد شده از تلقیح مصنوعی، چه کسی است و از چه کسانی ارث می برد و....

بند اوّل: حکم تکلیفی اقسام مختلف تلقیح مصنوعی
اشارة

بحث اصلی ما پیرامون تلقیح مصنوعی است. باروری مصنوعی، صور متعدّدی دارد که در این جا به برخی از آنها به صورت اجمالی اشاره می شود و در ادامۀ مباحث به طور جداگانه حکم آنها مورد بررسی قرار می گیرد.

گاهی برای باروری مصنوعی، نطفۀ مرد را با استفاده از ابزار جدید در رحم همسر خودش قرار می دهند، و گاهی نطفۀ مرد و تخمک همسرش را خارج از رحم زن تلقیح و سپس به رحم وی منتقل می کنند. در همین فرض، ممکن است جنین به دلیل ناتوانی رحم زن در نگهداری جنین، به رحم زن دیگر یا دستگاه منتقل شود.

ص:231

صورت دیگر تلقیح مصنوعی، در فرضی است که زن به علّت نازایی، قابلیت تولید تخمک را ندارد و به همین سبب، نطفۀ مرد را با تخمک زن بیگانه در خارج تلقیح کرده و سپس در رحم همسر وی قرار می دهند و یا در همین فرض، جنین را در دستگاه نگهداری می کنند و یا به رحم زنی دیگر یا زن صاحب نطفه منتقل می نمایند.

فرض دیگر، این است که مرد توانایی تولید اسپرم و نطفه را ندارد. از این رو، اسپرم مردی اجنبی را با کمک ابزار پزشکی در رحم زن قرار می دهند. در این فرض، شوهر این زن توانایی باروری همسرش را ندارد و به همین دلیل، اسپرم مردی دیگر را در رحم وی قرار می دهند. حال در این فرض، ممکن است صاحب نطفه و اسپرم مشخّص باشد و ممکن است هویّت وی نامشخّص باشد و اسپرم از بانک اسپرم و منی اخذ شده باشد. در مورد بانک اسپرم، این فرض مطرح می شود که گاهی یک مرد نطفۀ خود را به بانک منی می سپارد و پس از آن از دنیا می رود؛ پس این پرسش مطرح می شود که آیا می توان اسپرم این مرد را در ایام عدّۀ همسرش در رحم وی قرار داد؟ این بحث مبتنی بر این فرع فقهی است که آیا با فوت شوهر، زوجیّت از بین می رود و یا زوجیّت تا پایان ایام عدّه، باقی می ماند؟

در فرض دیگر، ممکن است نطفه یا تخمک از غیر انسان گرفته شود. مثلاً در صورت امکان، نطفه یا تخمک از حیوانات یا گیاهان گرفته شده و با تخمک یا نطفۀ انسان تلقیح یابد و در رحم زن صاحب تخمک یا زن دیگر، قرار داده شود و یا در دستگاه نگهداری گردد.

مقدّمه ای دربارۀ اصل اوّلی

پیش از بررسی صور مختلف این مسئله، باید دربارۀ اصل و قاعدۀ اوّلی در این بحث گفتگو کنیم تا اگر در مباحث بعدی دلیلی بر جواز یا عدم جواز نیافتیم، به آن اصل رجوع نماییم.

چه بسا گفته شود: اصل اوّلی در تمام شبهات حکمی تحریمی، برائت عقلی و

ص:232

شرعی است. از این رو اگر دلیلی بر منع تلقیح مصنوعی وجود نداشته باشد، باید اصل برائت را جاری ساخت. امّا از سوی دیگر، ممکن است اصل احتیاط را حاکم بدانیم که در این صورت، دیگر مجالی برای جریان اصل برائت وجود نخواهد داشت. از این رو، ابتدا دلایل اثبات کنندۀ اصل احتیاط را مورد بررسی قرار می دهیم. اگر این دلایل پذیرفته شود، اصل احتیاط مقدّم است و در غیر این صورت، اصل اوّلی در این مقام، اصل برائت خواهد بود.

1- ادلّۀ اثبات اصل احتیاط

برای اثبات اصل احتیاط دو دلیل وجود دارد:

1-1. دلیل نخست: مذاق شریعت

گاهی در کلمات برخی از فقها چنین تعبیر می شود که در باب نکاح، انساب و فروج، مذاق شریعت بر احتیاط است. از این رو، در مسئلۀ تلقیح مصنوعی باید اصل احتیاط را مقدّم بدانیم.(1)

لیکن در پاسخ به این دیدگاه می توان گفت: در همه جای فقه، رعایت احتیاط رجحان دارد؛ لیکن در این ابواب، سفارش بیشتری به احتیاط شده است. از سوی دیگر، این دلیل اجمال دارد و نمی توان فهمید مقصود، لزوم احتیاط است یا رجحان آن. به عبارت دیگر، معلوم نیست که مذاق شریعت بر لزوم احتیاط است یا بر رجحان آن، که البتّه با جستجو در کلمات فقها می توان رجحان احتیاط را برداشت نمود.(2) به

ص:233


1- (1) . کشف الرموز: ج 2 ص 173: «طریقة الإحتیاط تقتضی ألّا یتهجّم علی استباحة الفروج إلّابیقین»؛ الروضة البهیة: ج 5 ص 335: «ومراعاة للاحتیاط فی الفروج المبنیة علیه...»؛ کشف اللثام: ج 7 ص 116: «لوجوب الاحتیاط فی الفروج»؛ حدائق الناضرة: ج 2 ص 26: «مع وجوب الإحتیاط فی الفروج، لانّ حلّ الفروج أمر توقیفی فیتوقّف علی النّص و بدونه ینتفی لأصالة عدم الحلّ و لا تکفی فی الخروج عدم القطع بالمحرّم لانّه مبنی علی کمال الإحتیاط»؛ مفتاح الکرامة: ج 7 ص 331: «مع وجوب الاحتیاط فی الفروج».
2- (2) . غایة المراد: ج 3 ص 41: «بل الإحتیاط فی الفروج أولی»؛ جامع المقاصد: ج 12 ص 340: «الإحتیاط الفروج هو المطلوب»؛ روض الجنان: ج 1 ص 208: «وینبغی مراعاة الاحتیاط فی مواضع الإشتباه حفظاً لحرمة الفروج

علاوه، مذاق شریعت، مستند به نصوص است و دلیلی جداگانه به شمار نمی رود.

1-2. دلیل دوم: روایات

دومین دلیل برای اثبات اصل احتیاط، روایاتی است که در این زمینه وارد شده اند.

اگر ثابت شود که شارع در این روایات، احتیاط را به وجوب مولوی واجب دانسته است، آن گاه اصل احتیاط در این مقام جاری خواهد شد؛ امّا اگر با استفاده از روایات به وجوب ارشادی و یا استحباب احتیاط برسیم، آن گاه اصل اوّلی، برائت عقلی و شرعی خواهد بود.

1-2-1. روایت اوّل: معتبرۀ شعیب بن حدّاد

قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام: رَجُلٌ مِنْ مَوَالِیکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَقَدْ أَرَادَ أَنْ یَتَزَوَّجَ امْرَأَةً وَقَدْ وَافَقَتْهُ وَأَعْجَبَهُ بَعْضُ شَأْنِهَا وَقَدْ کَانَ لَهَا زَوْجٌ فَطَلَّقَهَا عَلَی غَیْرِ السُّنَّةِ وَقَدْ کَرِهَ أَنْ یُقْدِمَ عَلَی تَزْوِیجِهَا حَتَّی یَسْتَأْمِرَکَ فَتَکُونَ أَنْتَ تَأْمُرُهُ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: هُوَ الْفَرْجُ وَأَمْرُ الْفَرْجِ شَدِیدٌ وَمِنْهُ یَکُونُ الْوَلَدُ وَنَحْنُ نَحْتَاطُ فَلَا یَتَزَوَّجْهَا؛(1) شعیب حدّاد می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم، مردی از دوستداران شما به شما سلام رسانده است. او می خواهد با زنی ازدواج کند که با وی موافقت کرده است و او برخی از ویژگی های آن زن را دوست دارد، امّا آن زن قبلاً شوهر داشته و آن شوهر، او را به غیر سنّت طلاق داده است. این مرد نیز کراهت دارد با آن زن ازدواج کند مگر این که از شما اجازه بگیرد. امام علیه السلام فرمودند: این مسئله مربوط به فرج است و حکم فرج شدید و مهم است و از آن فرزند پدید می آید و ما در آن احتیاط می کنیم، پس با او ازدواج نکند.

ص:234


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 258.

برای استدلال به این روایت باید بگوییم: منظور امام علیه السلام از احتیاط در عبارت «أمر الفرج شدیدٌ و منه یکون الولد و نحن نحتاط»، این است که احتیاط به وجوب شرعیِ مولوی واجب است. پس با توجّه به این سخن امام علیه السلام باید گفت: اصل اوّلی در همۀ شبهات این باب، اصل احتیاط است.

ولی به نظر می رسد، چنین معنایی از روایت استفاده نمی شود. در این روایت، سائل که از موالیان امام صادق علیه السلام است، از حکم این مسئله سؤال نمی کند و به نظر می رسد او از صحّت ازدواج با آن زن اطّلاع داشته است؛ امّا به خاطر ناراحتی ذهن خود و برای رهایی از شکّ خود، با امام علیه السلام مشورت نموده است. این موضوع امروزه نیز رایج است؛ یعنی گاهی حکم یک مسئله از فقیه پرسیده می شود و گاهی نسبت به مسئله ای خاص با فقیه مشورت می شود. برای توضیح این مطلب، باید به این مسئله اشاره کرد که به نظر فقهای شیعه، اگر مرد سنّی زن خود را بر طبق مذهب خود طلاق دهد، بنا بر قاعدۀ الزام این طلاق صحیح است و زن پس از انقضای عدّه، می تواند ازدواج کند. این مرد هم با وجود دانستن این قاعده از آن جا که فردی محتاط بوده است، از امام علیه السلام مشورت می گیرد و ایشان در جواب او می فرمایند: مسئلۀ فرج شدید است و ما احتیاط می کنیم. اتّفاقاً همین عبارت

«أمر الفرج شدیدٌ و منه یکون الولد»

قرینۀ خوبی است که ثابت می کند حکم به احتیاط، ارشادی است، نه مولوی. و در ادامه می فرمایند: «و نحن نحتاط»؛ یعنی ما در مقام عمل احتیاط می کنیم. این عبارت نیز قرینۀ روشنی است بر ارشادی بودن حکم احتیاط؛ زیرا امام علیه السلام به صورت صریح دستور به احتیاط نمی دهند.

در پایان باید به دو مطلب در مورد این روایت اشاره کنیم.

مطلب اوّل: ممکن است گفته شود که احتیاط برای امامان معصوم علیهم السلام معنا ندارد؛ زیرا احتیاط برای افراد جاهل است و ایشان به همۀ امور عالم و آگاه هستند. در پاسخ به این سخن باید گفت: این که ایشان می گویند ما احتیاط می کنیم، احتیاط در یک امر مجهول نیست؛ بلکه به معنای مطلوب بودن این امر است. همین مسئله نیز قرینه ای

ص:235

است بر ارشادی بودن حکم به احتیاط.

مطلب دوم: ممکن است گفته شود: چون سؤال در مورد این بود که مردی همسرش را به شیوۀ اهل سنّت طلاق داده است، امام علیه السلام از روی تقیّه این پاسخ را داده اند. امّا این سخن صحیح نیست و در این روایت به هیچ وجه احتمال تقیّه وجود ندارد؛ زیرا تقیّه اقتضا می کند که امام علیه السلام بگویند این طلاق صحیح است و می توانی با آن زن ازدواج کنی. از سوی دیگر، اهل سنّت از قاعدۀ الزام مطّلع اند و امکان تقیّه در این جا وجود ندارد.

1-2-2. روایت دوم: صحیحۀ علاء بن سیابه

بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَیَابَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ امْرَأَةٍ وَکَّلَتْ رَجُلاً بِأَنْ یُزَوِّجَهَا مِنْ رَجُلٍ فَقَبِلَ الْوَکَالَةَ فَأَشْهَدَتْ لَهُ بِذَلِکَ فَذَهَبَ الْوَکِیلُ فَزَوَّجَهَا ثُمَّ أنّها أَنْکَرَتْ ذَلِکَ الْوَکِیلَ وَزَعَمَتْ أنّها عَزَلَتْهُ عَنِ الْوَکَالَةِ فَأَقَامَتْ شَاهِدَیْنِ أنّها عَزَلَتْهُ. فَقَالَ علیه السلام: مَا یَقُولُ مَنْ قِبَلکُمْ فِی ذَلِکَ؟ قَالَ قُلْتُ: یَقُولُونَ یُنْظَرُ فِی ذَلِکَ فَإِنْ کَانَتْ عَزَلَتْهُ قَبْلَ أَنْ یُزَوِّجَ فَالْوَکَالَةُ بِاطِلَةٌ وَالتَّزْوِیجُ بَاطِلٌ وَإِنْ عَزَلَتْهُ وَقَدْ زَوَّجَهَا فَالتَّزْوِیجُ ثَابِتٌ عَلَی مَا زَوَّجَ الْوَکِیلُ وَعَلَی مَا اتَّفَقَ مَعَهَا مِنَ الْوَکَالَةِ إِذَا لَمْ یَتَعَدَّ شَیْئاً مِمَّا أَمَرَتْ بِهِ وَاشْتَرَطَتْ عَلَیْهِ فِی الْوَکَالَةِ. قَالَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام: یَعْزِلُونَ الْوَکِیلَ عَنْ وَکَالَتِهَا وَلَمْ تُعْلِمْهُ بِالْعَزْلِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، یَزْعُمُونَ أنّها لَوْ وَکَّلَتْ رَجُلاً وَأَشْهَدَتْ فِی الْمَلَإِ وَقَالَتْ فِی الْخَلَإِ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ عَزَلْتُهُ أَبْطَلَتْ وَکَالَتَهُ بِلَا أَنْ یَعْلَمَ فِی الْعَزْلِ وَیَنْقُضُونَ جَمِیعَ مَا فَعَلَ الْوَکِیلُ فِی النِّکَاحِ خَاصَّةً وَفِی غَیْرِهِ لَا یُبْطِلُونَ الْوَکَالَةَ إِلاَّ أَنْ یَعْلَمَ الْوَکِیلُ بِالْعَزْلِ وَیَقُولُونَ الْمَالُ مِنْهُ عِوَضٌ لِصَاحِبِهِ وَالْفَرْجُ لَیْسَ مِنْهُ عِوَضٌ إِذَا وَقَعَ مِنْهُ وَلَدٌ. فَقَالَ علیه السلام: سُبْحَانَ اللّهِ مَا أَجْوَرَ هَذَا الْحُکْمَ وَأَفْسَدَهُ، إِنَّ النِّکَاحَ أَحْرَی وَأَحْرَی أَنْ یُحْتَاطَ فِیهِ وَهُوَ

ص:236

فَرْجٌ وَمِنْهُ یَکُونُ الْوَلَد؛(1) علاء بن سیابه می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردند، زنی به مردی وکالت می دهد که او را به ازدواج مردی درآورد. وکیل هم بر طبق مقتضای وکالت عمل کرده و این زن را تزویج می کند. زن بعداً این وکیل را از وکالت عزل می کند. این زن هم در زمانی که وکیل را به وکالت گرفته و هم در زمانی که وی را عزل کرده، عدّه ای را شاهد گرفته است. حال، از امام علیه السلام سؤال می کنند که آیا این ازدواج درست است؟ امام علیه السلام ابتدا از سائل پرسیدند: فقهای اهل سنّت در این مورد چه می گویند؟ سائل در جواب گفت: آنها می گویند اگر وکیل را قبل از آن که تزویج کند از وکالت عزل کرده، وکالت و تزویج باطل است و اگر بعد از تزویج عزل کند، تزویج ثابت است. امام علیه السلام دوباره سؤال کردند: آن جایی که زن وکیل را از وکالت عزل کرده امّا خبر عزل به گوش وکیل نرسیده و تزویج هم کرده است چه می گویند؟ در جواب می گوید: اینها معتقدند اگر زن مردی را وکیل کرد و بر این وکالت شاهد گرفت و بعد وکیل را عزل کرد و بر این کار نیز شاهد گرفت، به مجرّد این که زن گفت من وکیل را عزل کردم، وکالتش باطل است، حتّی اگر خبر عزل به وکیل نرسد. و اگر وکیل بعد از عزل تزویج کرده باشد، تزویج باطل است. امّا این را تنها در باب نکاح می گویند و در غیر نکاح وکالت را باطل نمی دانند، مگر این که وکیل علم به عزل پیدا کند. فرق این دو در این است که گفته اند در بیع مسئلۀ مال است؛ یعنی اگر مالی از دست رفته در مقابل مالی به دست آورده است، ولی در باب فرج عوض وجود ندارد. امام علیه السلام فرمودند: سبحان اللّه چه حکم ظالمانه و فاسدی! نکاح سزاوارتر است که در آن احتیاط شود. در نکاح، بحث فرج مطرح است و از آن فرزند به وجود می آید.

پیش از بیان شاهد استدلال در این روایت، به این نکته اشاره می کنیم که ائمّۀ

ص:237


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 19 ص 163.

اطهار علیهم السلام در بسیاری از روایات، به صورت صریح نسبت به فتاوای فقهای اهل سنّت، موضع گرفته و آنها را به نفهمیدن قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله محکوم می کنند.

همچنان که امام علیه السلام در این روایت نیز فتوای آنها را ظالمانه و فاسد می داند؛ امّا برای استدلال به این روایت باید دید آیا از عبارت

«إنّ النکاح أحری أن یحتاط فیه وهو فرجٌ منه یکون الولد» می توان استفاده کرد که احتیاط وجوب شرعیِ مولوی دارد؟

به نظر می رسد، تعبیر «أحری أن یحتاط فیه» ارشاد به این حکم عقلی است که چون اثری مهم (توالد و افزایش نسل) بر نکاح مترتّب می شود، احتیاط در این جا سزاوارتر است. پس بیش از آن مقداری که در بحث معاملات احتیاط صورت می گیرد، باید در مسئلۀ نکاح احتیاط شود. برای روشن شدن بحث می توان به این موضوع اشاره کرد که اگر وکیلِ زن، قبل از اطّلاع از عزل خود از وکالت، تزویج را انجام دهد، دو حکم برای آن متصّور است: اگر در واقع، تزویج صحیح بوده و زن بدون توجّه به آن با مرد دیگری ازدواج کند، ازدواج دوم مصداق ازدواج ذات البعل خواهد بود. از این رو امام علیه السلام می فرماید: چون مسئلۀ فرج و فرزند است، احتیاط سزاوارتر است. امّا اگر بگوییم: این وکالت باطل شده است، آن ازدواج، صحیح نیست و دیگر بحث ازدواج ذات البعل مطرح نمی شود.

بحث دیگر، این است که در نکاح امر دایر مدار وجوب و حرمت است. اگر در فرض مذکور در روایت، این زن همسر آن مرد شمرده شود، نفقه بر او واجب است و اگر همسر او نباشد، وطی زن حرام است. با این توضیحات، احتیاط در این مسئله بدین صورت است که بگوییم: حتّی اگر وکیل، عزل شده باشد و عقد نکاح در واقع باطل باشد، آن را به حسب ظاهر صحیح بدانیم و این نکاح را عقدی فضولی به شمار آوریم که نیاز به اجازه دارد. در این صورت با اجازۀ زن مشکلی پیش نمی آید و عقد به صورت صحیح واقع می شود. امّا اگر این کار صورت نگیرد و بنا به گفتۀ علمای اهل سنّت به دلیل عزل وکیل، عقد را به حسب ظاهر باطل بدانیم، آن گاه اگر عقد در

ص:238

عالم واقع به طور صحیح واقع شده باشد، مفاسد بسیاری بر آن مترتّب خواهد بود و در صورت ازدواج مجدّد زن، مرد جدید در واقع شوهر آن زن محسوب نمی شود و زن هنوز بر عقد مرد اوّل باقی است. امام علیه السلام نیز ما را به این حکم عقلی ارشاد نموده است. در نتیجه این روایت نیز وجوب شرعی و مولویِ احتیاط را ثابت نمی کند.

1-2-3. روایت سوم: معتبرۀ أبی بصیر

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً فَقَالَتْ أَنَا حُبْلَی وَأَنَا أُخْتُکَ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأَنَا عَلَی غَیْرِ عِدَّةٍ. قَالَ فَقَالَ علیه السلام: إِنْ کَانَ دَخَلَ بِهَا وَوَاقَعَهَا فَلَا یُصَدِّقْهَا وَإِنْ کَانَ لَمْ یَدْخُلْ بِهَا وَلَمْ یُوَاقِعْهَا فَلْیَخْتَبِرْ(1) وَ

لْیَسْأَلْ إِذَا لَمْ یَکُنْ عَرَفَهَا قَبْلَ ذَلِکَ؛(2) ابو بصیر می گوید: از امام باقر علیه السلام در مورد مردی پرسیدم که با زنی ازدواج می کند، ولی زن به مرد می گوید: من باردار هستم [یعنی هنوز در عدّه شوهر سابقش است و تا وضع حمل نکند از عدّه خارج نمی شود]، یا ادّعا می کند که من خواهر رضاعی تو و یا در عدّۀ دیگری هستم. آیا این ازدواج صحیح است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: اگر با او نزدیکی و مجامعت کرده و زن پس از مواقعه چنین ادّعایی نمود، او را تصدیق نکند و اگر با او نزدیکی نکرده، باید تحقیق کند و اگر او را در گذشته نمی شناخته، در موردش سؤال نماید.

سؤال این است که آیا با توجّه به این روایت، می توان گفت: در موارد مربوط به نکاح، احتیاط واجب است؟ آیا اگر انسان شک کند زنی که به همسری برگزیده، خواهر رضاعی او و یا در عدّۀ مرد دیگری است، مکلّف به احتیاط است؟ آیا با توجّه به این که استصحاب نزد ما از جملۀ ادلّۀ معتبر است و در موارد مذکور که شک در

ص:239


1- (1) . در نقل کتاب تهذیب الأحکام (ج 7 ص 433) چنین آمده است: «فلیتحرّ و لیسأل»؛ ولی در نقل کتاب من لایحضره الفقیه (ج 3 ص 470) چنین وارد شده است: «فلیحتط و لیسأل».
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 296.

موضوع وجود دارد و استصحاب عدم آن جاری می شود، می توان گفت: این روایت دلالت بر وجوب احتیاط دارد و امام علیه السلام بر خلاف حکمی که از استصحاب استفاده می شود، دستور به احتیاط داده اند؟ به این بیان که وقتی زن می گوید من حامله ام، با توجّه به قواعد، می توانیم استصحاب عدم را جاری و حکم به حامله نبودن زن کنیم.

همچنین در جایی که زن می گوید: من خواهر رضاعی تو هستم، استصحاب عدم، حکم می کند که خواهر رضاعی نباشد. امّا با وجود آن که در چنین مواردی استصحاب، دلیلی معتبر است، امام علیه السلام می گویند: مکلّف باید احتیاط کند.

در این جا تذکّر چند نکته الزامی است:

نخست این که: این گونه ادّعاهای زن از جمله اموری است که «لا یعرف إلّامن قِبَلِها»، یعنی از اموری هستند که فقط خود زن می تواند آنها را تشخیص دهد.

تشخیص این که زن، خواهر رضاعی مرد باشد، یا در عدّه دیگری و یا حامله باشد، در وهلۀ نخست با خود زن است؛ امّا در این گونه موارد امام علیه السلام در یک صورت، حکم به عدم تصدیق زن و در صورت دیگر حکم به احتیاط می کنند. پس بنا بر ادّعای زن، یک حکم ظاهری محقّق می شود و بنا بر اصل استصحاب، لازم می آید که از این ظاهر دست برداریم. آیا می توان گفت: این، از موارد تعارض ظاهر و اصل است؟

دوم این که: این روایت، تنها شامل مواردی می شود که زن چنینی ادّعایی بکند و مواردی که خود مرد شک می کند و زن چنین ادّعایی ندارد را شامل نمی شود. به عبارت دیگر، این روایت، تنها شامل مواردی می شود که منشأ شک، ادّعای زن باشد و مواردی که مرد شک کرده است را شامل نمی گردد.

سوم این که: چه تفاوتی میان قبل و بعد از دخول وجود دارد که اگر زن قبل از دخول چنین ادّعایی کند، احتیاط لازم است و اگر ادّعای وی بعد از دخول باشد، احتیاط لازم نیست؟ آیا پس از دخول، عنوان خواهر رضاعی بودن منتفی می شود؟

پس از بیان این نکات می گوییم:

ص:240

استدلال به این روایت با اشکال مواجه است و این روایت دلالت بر وجوب ابتدایی احتیاط ندارد؛ یعنی مقصود روایت این نیست که در موارد شکّ بدوی، احتیاط واجب است؛ بلکه تنها مواردی را شامل می شود که منشأ شک، ادّعای زن باشد، در حالی که ادّعای شما وجوب شرعی احتیاط در موارد شکّ بدوی است، نه جایی که منشأ شک، چیز دیگری است.

از سوی دیگر می توان گفت: از روایت چنین استفاده می شود که زن ادّعایی را مطرح کرده است که فرد دیگری از آن آگاهی ندارد. از این رو، این ادّعا محلّ جریان قاعدۀ «اقرار العقلاء علی أنفسهم» و «من ملک شیئاً ملک الإقرار به» است. این ادّعای زن نیز ادّعایی است که از نظر عقلایی در یک فرض بر آن ترتیب اثر داده می شود و در یک فرض، ترتیب اثر داده نمی شود. شارع نیز می گوید: جایی که دخول صورت گرفته است، ترتیب اثر ندهید و در جایی که دخول نشده است، احتیاط کنید. پس این روایت نیز وجوب شرعی و مولوی احتیاط را به نحو ابتدایی ثابت نمی کند.

1-2-4. روایت چهارم: روایت مسعدة بن زیاد

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَاتُجَامِعُوا فِی النِّکَاحِ عَلَی الشُّبْهَةِ (وَ قِفُوا عِنْدَ الشُّبْهَةِ)، یَقُولُ إِذَا بَلَغَکَ أَنَّکَ قَدْ رَضَعْتَ مِنْ لَبَنِهَا وَأنّها لَکَ مَحْرَمٌ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَیْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِی الْهَلَکَةِ؛(1) مسعدة بن زیاد از امام صادق علیه السلام روایت می کند که ایشان از پدرانشان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت می کنند که ایشان فرمودند: دنبال نکاحی که شبهه دارد نروید. (در نکاح بر شبهه، مجامعت نکنید) و بر شبهات توقّف کنید. امام علیه السلام می گویند: مانند آن زمان که به تو خبر بدهند که تو از شیر او خورده ای و او بر تو حرام است و مانند این. پس توقّف هنگام وجود شبهه از

ص:241


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 2 ص 258.

افتادن در هلاکت بهتر است.

از این روایت نیز وجوب احتیاط به نحو ابتدایی برداشت نمی شود؛ زیرا هرچند عبارت «و قفوا عند الشبهة» اطلاق دارد و شامل هرگونه شبهه ای می شود - یعنی هم شکّ بدوی و هم شکّی که ناشی از خبر و ادّعای دیگران است را در بر می گیرد -، امّا در ادامه مراد از شبهه مشخّص شده و این عبارت از اطلاق خارج می شود. در روایت آمده است: اگر کسی به شما خبر داد که فرزند رضاعی این زن هستی، آن گاه باید احتیاط شود و اگر خود مرد بدون وجود چنین خبری شک کند، این فرض مشمول حکم روایت نمی شود. پس اگر روایت با عبارت «و قفوا عند الشبهة» به پایان می رسید، با توجّه به اطلاق شبهه، وجوب احتیاط ثابت می شد؛ امّا با توجّه به ادامۀ روایت که شبهه را معنا کرده است، نمی توان مدّعا را ثابت نمود.

2- نتیجه گیری و دیدگاه برگزیده

با توجّه به مطالب بیان شده، می توان نتیجه گرفت: هرچند احتیاط عقلاً و شرعاً مناسب است، امّا دلیلی بر وجوب آن وجود ندارد. از این رو، اصل اوّلی در این مسئله، اصل برائت عقلی و شرعی است. پس در فروض و صورت های گوناگون مسئلۀ تلقیح مصنوعی، اگر دلیلی بر حرمت یافت نشود، اصل برائت جاری خواهد شد.

الف) صورت اوّل تلقیح مصنوعی

اوّلین فرضی که مورد بررسی قرار می دهیم، این است که نطفۀ مرد با کمک ابزار پزشکی پیشرفته در رحم همسرش قرار داده شود. معمولاً این فرض در صورتی است که به دلیل مشکلات نازایی زن یا مرد، امکان تلقیح از راه طبیعی وجود ندارد.

اکنون سؤال این است که آیا از نظر شرع، این شکل از تلقیح جایز است یا خیر؟

در این فرض، با توجّه به این که بین زن و مرد رابطۀ زوجیّت برقرار است، دلیلی بر حرمت وجود ندارد؛ زیرا در هیچ یک از آیات و روایات گفته نشده است که بارور

ص:242

ساختن زن باید تنها از راه طبیعی شکل گیرد و تلقیح در غیر این فرض جایز نیست. از این رو می توان اصل برائت را جاری ساخت و در مورد این صورت از تلقیح مصنوعی، حکم به جواز داد. پس این عمل به خودی خود جایز است و منع شرعی ندارد.

امّا اشکالی که مطرح می شود این است که این عمل مستلزم نظر و لمس است؛ یعنی پزشک ناچار است برای قرار دادن نطفۀ مرد در رحم همسرش، زن را لمس کرده و به او نگاه کند. از این رو آیا با توجّه به این اشکال، تلقیح مصنوعی در فرض یاد شده جایز است یا خیر؟

پیش از پاسخ به این پرسش، طرح این نکته ضروری است که آیا ادلّۀ حرمت نظر و لمس اجنبیّه، فقط نگاه کردن به ظاهر جسم زن مانند مو و بدن را در بر می گیرد، یا این که باطن جسم او را نیز شامل می شود؟ فرض کنید پزشک مردی بخواهد شکم زنی را جراحی کند و به هیچ وجه به ظاهر بدن او تماس یا نگاه نداشته باشد، بلکه زنی دیگر شکم او را شکافته و سپس پزشک مرد مثلاً روده یا قلب او را جرّاحی کند. سؤال این است که آیا باز هم نگاه کردن به درون بدن زن، یا احیاناً لمس قلب یا روده آن زن، حرام است؟

جواب این سؤال به بررسی ادلّۀ حرمت نظر و لمس، مانند آیۀ شریفۀ«قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»،1 نیاز دارد؛ بدین منظور که آیا از این ادلّه، تنها حرمت نظر به ظاهر را می توان استفاده کرد یا خیر؟

تفصیل این بحث باید در کتاب نکاح مطرح شود؛ امّا به طور اجمال می توان گفت:

این آیۀ شریفه فقط در مورد نظر به ظاهر فرج است؛ یعنی خداوند متعال در این آیۀ شریفه نگاه کردن مؤمن به فرج زن مؤمنه و بالعکس را حرام می داند و دلالتی بر نگاه به دیگر اجزای بدن و یا باطن آن ندارد.

با دانستن این مطلب و با این فرض که نگاه و لمس، حتّی نسبت به باطن بدن اجنبیّه نیز حرام است، اگر زن و شوهری که اقدام به عمل تلقیح نموده اند در اضطرار بوده اند

ص:243

و نداشتن فرزند، آنها را با مشکلاتی روبه رو می سازد و حتّی ممکن است موجب جدایی آنها شود، آن گاه قاعدۀ «لاحرج»، حرمت نظر و لمس پزشک را بر می دارد و اصل برائت در جواز اصل عمل، حاکم است. پس تلقیح در فرض یاد شده با وجود اضطرار زوجین جایز است.

امّا اگر اضطرار و حرجی وجود نداشته باشد و زن و شوهر زندگی خوبی داشته باشند و تنها به داشتن فرزند علاقمند باشند، بحث معالجه مطرح می شود و باید دید آیا می توان به ملاک معالجه، حرمت نظر و لمس را برداشت و عمل تلقیح را که مستلزم نظر و لمس پزشک است، جایز دانست؟

در این فرض، میل باطنی زن و مرد آن است که فرزند داشته باشند؛ امّا در صورت نداشتن فرزند نیز زندگی آنها خوب است و می توانند مانند دیگر افراد با هم بدون مشکل زندگی کنند. در این صورت، آیا از نظر شرعی این زن و شوهر می توانند به ملاک معالجه و نه به ملاک اضطرار و حرج، تلقیح مصنوعی انجام دهند، حتّی اگر منجر به تماس و نگاه نامحرم شود؟

این، مانند جایی است که زنی بینی بزرگی دارد و قصد کوچک کردن آن را دارد، اضطرار هم در کار نیست و این کار را صرفاً جهت زیبایی خود انجام می دهد. آیا زن می تواند در جایی که اضطراری وجود ندارد، خود را در اختیار پزشک مرد قرار دهد؟

در برخی موارد، زن می تواند حتّی در صورت وجود پزشک زن، به پزشک مرد مراجعه نماید. برای مثال، مراجعه به پزشک مرد برای زنی که بیماری قلبی دارد، در صورتی که اعتماد او به دکتر مرد بیش از دکتر زن باشد، جایز است؛ امّا در جایی که اضطراری نیست و ملاک، مجرّد معالجه است، آیا می توان از ادلّه استفاده کرد که این زن می تواند خود را در اختیار پزشک اجنبی قرار دهد تا نطفۀ شوهرش را در رحم او قرار دهد و مستلزم لمس و نظر نیز باشد؟

برای پاسخ به این پرسش، باید ادلّۀ معالجۀ زن توسّط پزشک مرد را بررسی کرد. به نظر می رسد که تنها یک روایت در مورد معالجه در فقه وجود دارد و آن روایت معتبر

ص:244

ابوحمزۀ ثمالی از امام باقر علیه السلام است.

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ یُصِیبُهَا الْبَلَاءُ فِی جَسَدِهَا امّا کَسْرٌ وَأمّا جُرْحٌ فِی مَکَانٍ لَایَصْلُحُ النَّظَرُ إِلَیْهِ یَکُونُ الرَّجُلُ أَرْفَقَ بِعِلَاجِهِ مِنَ النِّسَاءِ أَ یَصْلُحُ لَهُ النَّظَرُ إِلَیْهَا؟ قَالَ علیه السلام: إِذَا اضْطُرَّتْ إِلَیْهِ فَلْیُعَالِجْهَا إِنْ شَاءَتْ؛(1) ابو حمزه می گوید: از امام باقر علیه السلام دربارۀ زن مسلمانی پرسیدم که در بدنش بلایی وارد شده، که یا شکستگی است و یا جراحت و این شکستگی یا جراحت در قسمتی از بدن اوست که نظر به آن جایز نیست، و مرد بهتر می تواند او را علاج کند. آیا نظر به این زن برای طبیب جایز است؟ حضرت فرمودند: هرگاه زن مضطر باشد، با درخواست وی، مرد می تواند معالجه کند.

حکمی که امام باقر علیه السلام بیان می کنند در قالب جملۀ شرطیه و با حرف «إذا» آمده است. حضرت می فرمایند: «إذا اضطرّت إلیه» و مقصود آن است که اگر زن در مقام معالجه به پزشک مرد نیاز پیدا کند و جز مراجعه به آن مرد، راه دیگری برای معالجه وی نباشد، اشکالی ندارد. از آن جا که مشهور معتقدند: جملۀ شرطیه از مفهوم برخوردار است، پس می توان گفت: مستفاد از روایت این است که زن تنها در حال اضطرار اجازه دارد برای درمان به پزشک مرد مراجعه کند. از این رو، در فرضِ یاد شده با توجّه به این که اضطراری وجود ندارد، ادلّۀ حرمت نظر به زن نامحرم و لمس او بر اطلاق خود باقی می ماند و باید گفت: باروری مصنوعی در این صورت، جایز نیست.

پس با توجّه به این که ادلّۀ حرمت نگاه به اجنبیّه اطلاق دارد و هر وضعیتی را که حرج و سختی در میان نباشد، شامل می شود، در مواردی که شخص دو بچه دارد و فرزند

ص:245


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 232.

سومی می خواهد و این امر مستلزم تلقیح مصنوعی و نگاه مرد اجنبی به زن است، اطلاق ادلّۀ حرمت نگاه و لمس، آن را شامل می شود و حکم به عدم جواز می کند.

ب) صورت دوم تلقیح مصنوعی

دومین فرض از فروض مختلف تلقیح مصنوعی، این است که نطفۀ مرد در رحم زنی که همسر او نیست، قرار داده شود. البتّه این فرض، خود در بردارندۀ صور مختلفی است؛ زیرا ممکن است زنِ دریافت کنندۀ نطفه و اسپرم، همسر قانونی مرد دیگری باشد و یا شوهر نداشته باشد. و یا این که قرابت نسبی میان این زن و مرد وجود داشته باشد، یا هیچ نسبت خویشاوندی بین آن دو وجود نداشته باشد. باید توجّه داشت که آنچه مهم است و این صورت از تلقیح مصنوعی را از صورت نخست جدا می کند، وجود و عدم وجود رابطۀ زوجیت میان زن و مرد است. به عبارت دیگر: در این فرض نطفۀ مرد اجنبی را در رحم زن اجنبیّه قرار می دهند و حتّی اگر میان این زن و مرد قرابت نسبتی برقرار باشد - مثلاً خواهر و برادر باشند -، نسبت به هم اجنبی محسوب می شوند. در هر حال، در این جا فرض های گوناگونی وجود دارد که غالباً حکمی یکسان دارند.

نمونۀ بسیار روشنی که می توان برای این صورت از تلقیح مصنوعی به آن اشاره کرد، این است که نطفۀ یک مرد را در رحم همسر مردی قرار دهند که به علّت ناتوانی در امور جنسی، قابلیّت باروری همسر خود را ندارد. امروزه نیز رایج است که زن و شوهرهایی که بچه دار نمی شوند به مراکزی که در آنها نطفه های منجمد شده نگهداری می شود، مراجعه کرده و زن با استفاده از نطفۀ متعلّق به فردی ناشناس، بارور می شود.

1- ادلّۀ حرمت صورت دوم

دربارۀ این صورت، برخلاف فرض اوّل، آیات و روایاتی وجود دارد که در مقابل اصل اوّلی برائت، دلالت بر حرمت تلقیح دارد. از این رو، به بررسی این ادلّه می پردازیم.

ص:246

1-1- روایات

1-1-1. روایت اوّل:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ رَجُلٌ أَقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ؛(1) امام صادق علیه السلام فرمود: شدیدترین عذاب ها در روز قیامت برای مردی است که نطفۀ خود را در رحم زنی قرار بدهد که آن رحم بر او حرام است.

در سند این روایت، به جهت وجود علی بن سالم که مردّد بین دو نفر است، اشکال شده است. در میان راویان دو نفر به نام علی بن سالم وجود دارد: یکی علی بن سالم بطائنی که واقفی بوده است(2) و دیگری علی بن سالم که مجهول است. از این رو، برخی از بزرگان معتقدند که به جهت مجهول بودن علی بن سالم، این روایت از درجۀ اعتبار ساقط می شود.(3) امّا این سخن به دو جهت مردود است:

نخست این که: اگر توثیق عام را معتبر بدانیم، با توجّه به این که شیخ مفید قدس سره در کتاب ارشاد همۀ اصحاب امام صادق علیه السلام که از ایشان روایت نقل کرده اند را توثیق کرده است، علی بن سالم از این راه توثیق خواهد شد، زیرا وی یکی از این اصحاب است(4)

و توثیق شیخ مفید قدس سره برای ما اعتبار دارد. بر همین اساس، با این که علی بن سالم مجهول است، امّا بر اساس توثیق عامّ شیخ مفید قدس سره، ثقه خواهد بود و روایت او نیز معتبر است.

محقّق خویی قدس سره ابتدا توثیقات عام را حجّت می دانست، امّا در اواخر عمرشان از این مبنا عدول کرد و برخی از این توثیق ها، همچون توثیق شیخ مفید قدس سره را نامعتبر

ص:247


1- (1) . همان: ج 20 ص 317.
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 231.
3- (3) . محمّد مؤمن قمی، کلمات سدیدة: ص 82.
4- (4) . الإرشاد: ج 2، ص 179.

دانست.(1) از این رو، بنا بر نظر ایشان سند این روایت با مشکل مواجه است.

دوم این که: اگر این علی بن سالم، علی بن سالم کوفی باشد، ثقه خواهد بود؛ زیرا علی بن سالم کوفی کسی است که بزرگانی همچون ابن أبی عمیر و صفوان از او روایت نقل کرده اند و این نشان دهندۀ وثوق اوست؛ زیرا یکی از راه های تشخیص اعتبار راوی این است که اجلّای روات از وی روایت نقل کنند.

نتیجه این شد که به نظر ما این روایت، معتبر است و نمی توان در سند آن خدشه وارد کرد. اینک باید مدلول روایت را مورد بررسی قرار داد و دربارۀ این مطلب بحث کرد که آیا روایت بر حرمت تلقیح مصنوعی در فرضِ یاد شده دلالت دارد یا خیر؟

امام صادق علیه السلام در این روایت می فرمایند: شدیدترین عذاب در روز قیامت برای مردی است که نطفۀ خود را در رحم زنی که بر او حرام است، قرار می دهد. در این روایت، حرام بودن رحم به این معناست که بین این مرد و زن، ارتباط ملک یمین و زوجیّت شرعی وجود ندارد؛ زیرا رحمِ جایز، آن است که از راه زوجیت یا ملک یمین باشد. برای فهم مدلول روایت باید بدانیم منظور از نطفه و استقرار نطفه در رحم بیگانه چیست؟

در عرف، به ترکیب اسپرم مرد و تخمک زن «نطفه» اطلاق می شود و در کلام برخی نیز چنین تعبیری دیده می شود؛ امّا با مراجعه به لغت می توان دریافت که این معنا نادرست است. در لغت، نطفه به منی مرد اطلاق شده است. برای مثال، در کتاب مفردات راغب آمده است:

نطفة، الماء الصّافی ویعبر بها عن ماء الرجل؛(2) نطفه آب زلالی است و به منی مرد نطفه گفته می شود.

پس واژۀ «نطفه» در این روایت به معنای «منی مرد» به کار رفته است.

ص:248


1- (1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 1 ص 55.
2- (2) . المفردات فی غریب القرآن: ص 496.

در این روایت، استقرار نطفه در رحم حرام، مشمول شدیدترین عذاب ها شده است و به نظر می رسد که روایت در صدد بیان حکم مقاربت از راه زنا و حرمت و گناه آن نیست؛ بلکه روایت حکمی دیگر را بیان می کند که عبارت است از قرار دادن نطفه در رحم بیگانه. در این که زنا حرام است و معصیتی بزرگ به شمار می رود، شکّی نیست، امّا آنچه روایت بر آن دلالت دارد، آن است که شدیدترین عذاب ها به کسی تعلّق می گیرد که نطفۀ خود را در رحم حرام قرار دهد. از این رو، این پرسش مطرح می شود آیا در قرار دادن نطفه در رحم حرام، مقاربت و نزدیکی موضوعیّت دارد یا خیر؟ یعنی آیا این روایت، تنها شامل فرضی می شود که زانی در عین ارتکاب عمل زنا نطفۀ خود را در رحم زن بیگانه قرار می دهد، یا شامل این فرض نیز می شود که نطفۀ مرد از راهی غیر از مقاربت و نزدیکی در رحم زن بیگانه قرار گیرد؟

اگر بتوان از این روایت، الغای خصوصیت نمود و ملاک حرمت را قرار دادن نطفه در رحم اجنبیّه دانست و برای زنا و مقاربت موضوعیّتی در نظر نگرفت، آن گاه قرار گرفتن نطفۀ مرد اجنبی در رحم زن، جهت باروری در فروضِ یاد شده، مشمول حکم روایت خواهد شد. پس برای این که روایت بر حرمت تلقیح مصنوعی در فرضِ یاد شده دلالت داشته باشد، باید بگوییم: عبارت «أقرّ نطفته» اطلاق دارد و هم مواردی را شامل می شود که نطفه از راه مقاربت در رحم زن قرار گیرد، و هم مواردی را در بر می گیرد که نطفۀ مرد با استفاده از ابزار و بدون مقاربت، در رحم زن بیگانه قرار گیرد.

به عبارت دیگر، اگر بگوییم روایت برای زنا و مقاربت خصوصیت و موضوعیتی قائل نیست؛ بلکه ملاک، قرار دادن نطفه در رحم اجنبیّه است، در این صورت، هنگامی که بین نطفۀ مرد و زن بیگانه تلقیح مصنوعی صورت گیرد نیز استقرار نطفۀ حرام صدق می کند و حرمت وجود خواهد داشت.

لیکن با تأمّل بیشتر می توان سه نکته را از روایت برداشت نمود که با توجّه به آن نکات، چنین نظری قابل پذیرش نخواهد بود.

نخست این که: به نظر می رسد که در این روایت، عمل مقاربت برای قرار دادن

ص:249

نطفه در رحم زن موضوعیّت داشته باشد و یا دست کم می توان احتمال داد که مسئلۀ مقاربت در این روایت، موضوعیّت دارد و منشأ این سخن نیز یک امر عقلایی است.

روشن است که اگر نطفۀ مردی از راه ابزار پزشکی در رحم زن بیگانه قرار بگیرد و این عمل موجب باروری زن و در نهایت تولّد فرزندی شود، نمی توان فرزند تولّد یافته را ولد الزنا نامید؛ زیرا این طفل از راه زنا متولد نشده است.

دوم این که: قرار دادن نطفه در رحم یک زن اجنبیّه، بدون این که صاحب نطفه در آن دخالتی داشته باشد و یا مقاربتی شکل گیرد، با حکم روایت تناسبی ندارد. به دیگر سخن، نمی توان برای این مرد، شدیدترین عذاب را در نظر گرفت؛ بلکه این عذاب در مورد مردی که به سبب زنا نطفۀ خود را در رحم زنی قرار دهد، مناسب خواهد بود.

پس قرینۀ تناسب حکم و موضوع، اقتضا می کند که مقاربت در این روایت موضوعیّت داشته باشد. به عبارت دیگر، نمی توان گفت که حکم «أشدّ النّاس عذاباً» شامل این گونه موارد می شود که نطفۀ مردی را با استفاده از ابزار پزشکی در رحم زن بیگانه قرار دهند، در حالی که این دو تا به حال یک دیگر را ندیده اند و حتّی مرد نمی داند که نطفه اش در رحم چه کسی قرار گرفته است و زن نیز نمی داند نطفۀ چه کسی در رحمش قرار داده اند. در کتاب الحدود، آمده است که مردی با زن خود نزدیکی می کند و سپس این زن با زن دیگری مساحقه کرده و نطفۀ آن مرد در رحم زن دیگر قرار می گیرد. در این جا با این که در نتیجه، نطفۀ آن مرد در رحم زن اجنبیّه قرار گرفته است، ولی نمی توان گفت شوهر این زن به حکم این روایت، مشمول «أشدّ الناس عذاباً» است.

سوم آن که: از کلمۀ «أقرَّ» چنین برداشت می شود که مرد از راه مقاربت و به شکل طبیعی نطفۀ خود را در رحم زن قرار دهد. از این رو، این روایت، فرض مسئلۀ مورد بحث ما را شامل نمی شود؛ یعنی با توجّه به عرف و لغت، نمی توان گفت که عنوان «أقرَّ» بر قرار دادن نطفۀ مرد در رحم زن با کمک ابزار پزشکی صدق می کند.

با توجّه به مطالب بیان شده، به نظر می رسد: روایت دلالتی بر مدّعا ندارد و

ص:250

نمی توان برای حرمت تلقیح مصنوعی در صورت دوم، به آن استناد کرد.

1-1-2. روایت دوم:

روایت دوم، روایتی است که شیخ صدوق قدس سره در کتاب من لا یحضره الفقیه و نیز در کتاب خصال نقل کرده است. متن آن مطابق نقل خصال چنین است:

حدّثنا محمّد بن الحسن قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه عن القاسم بن محمّد عن سلیمان بن داود قال: سمعت غیر واحد من أصحابنا یروی عن أبی عبد اللّه علیه السلام أنّه قال: قال النبی صلی الله علیه و آله: لَنْ یَعْمَلَ ابْنُ آدَمَ عَمَلاً أَعْظَمَ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ رَجُلٍ قَتَلَ نَبِیّاً أَوْ إِمَاماً أَوْ هَدَمَ الْکَعْبَةَ الَّتِی جَعَلَهَا اللّهُ قِبْلَةً لِعِبَادِهِ أَوْ أَفْرَغَ مَاءَهُ فِی امْرَأَةٍ حَرَاماً؛(1) امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چهار عمل را نام بردند که بدترین اعمال نزد پروردگار است و بنی آدم بدتر از آن را مرتکب نشده اند. اوّل این که شخصی پیامبری را به قتل برساند، دوم این که کسی امام معصوم را به قتل برساند، سوم عمل کسی است که کعبه را ویران کند و چهارم عمل کسی که نطفۀ خود را به صورت حرام در رحم زن دیگری قرار دهد.

شیخ حرّ عاملی قدس سره نیز در کتاب وسائل الشیعة این روایت را با سند کتاب خصال نقل می کند.(2) در سندی که در خصال آمده است، دو اشکال وجود دارد: اشکال نخست، وجود شخصی به نام قاسم بن محمّد اصفهانی است، که معروف به کاسام(3) یا کاسولا(4)

است. نجّاشی قدس سره در مورد وی می گوید:

القاسم بن محمّد القمّی یعرف بکاسولا، لم یکن بالمرضی؛(5) قاسم بن محمّد قمی

ص:251


1- (1) . الخصال: ج 1 ص 120.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 318.
3- (3) . شیخ طوسی، الفهرست: ص 127.
4- (4) . شیخ طوسی، الرجال: ص 436.
5- (5) . رجال النجّاشی: ص 315.

که معروف به کاسولاست، مورد رضایت نیست.

ابن غضائری قدس سره نیز دربارۀ او اظهار می دارد:

إنّ حدیثه یعرف تارةً وینکر أخری ویجوز أن یخرج شاهداً؛(1) احادیث قاسم بن محمّد گاهی توسّط بزرگان قبول شده و گاهی مورد پذیرش قرار نگرفته است و احادیثی که وی در سندش وجود دارد را می توان به عنوان شاهد استفاده کرد.

بنابراین، قاسم بن محمّد، توثیق روشنی ندارد و تنها مزیّت وی این است که اجلاّی روات از آو روایت کرده اند.

اشکال دوم در سند این روایت این است که می گوید: «عن غیر واحدٍ من اصحابنا» و ممکن است این عدّه از راویان که معیّن نشده اند، موثّق باشند و این امکان نیز وجود دارد که برخی از آنها ثقه نباشند. از این رو، سند روایت دارای اشکال است.

شیخ صدوق قدس سره در کتاب من لایحضره الفقیه، این روایت را بدون ذکر سند و با اسناد قطعی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است.(2) ایشان در ابتدای کتاب می گوید: من بین خود و خدایم عهد بسته ام که تنها روایات معتبر و مسلّم را نقل کنم.(3) با توجّه به این مطلب در علم درایه بحثی وجود دارد که آیا مراسیل شیخ صدوق قدس سره اعتبار دارند(4) یا خیر؟ این بحث در مورد ابن ابی عمیر و شیخ طوسی قدس سرهما نیز مطرح شده است.

روایات مرسل نزد فقهای امامیّه اعتباری ندارند؛ امّا برخی معتقدند که مراسیل این بزرگواران نه تنها معتبر است، بلکه نسبت به مسانید آنها از اعتبار بیشتری برخوردار است. به عقیدۀ این دسته از فقها وقتی شیخ صدوق قدس سره می گوید: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله کذا» برای ما روشن می شود که ایشان نسبت به حدیث و سند آن اعتماد کامل داشته

ص:252


1- (1) . رجال ابن غضائری: ج 5 ص 50.
2- (2) . من لایحضره الفقیه: ج 3 ص 559.
3- (3) . همان: ج 1 ص 3.
4- (4) . در مباحث خارج اصول در بحث حجّیت خبر واحد، تمام مراسیل صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه، معتبردانسته شد.

است؛ امّا جایی که می گوید: «حدّثنی عن فلانٍ و فلان»، ظهور در این مطلب دارد که شیخ صدوق قدس سره اعتماد کامل به سند روایت ندارد و می گوید: این افراد این حدیث را برایم نقل کرده اند.

شیخ بهایی رحمه الله از کسانی است که مراسیل شیخ صدوق قدس سره را معتبر می داند.(1) وی همچنین از جماعتی از اصولیان نقل کرده که مراسیل صدوق بر مسانیدش ترجیح دارد.(2) در میان متأخّران، بزرگانی همچون امام خمینی قدس سره(3) و والد معظّم ما - دام ظلّه العالی - (4) معتقدند: آن دسته از مراسیل صدوق که ایشان به طور قطعی نقل کرده اند و صدور حدیث نزد شیخ صدوق مسلّم است، معتبرند. نشانۀ مسلّم بودن حدیث نزد صدوق قدس سره نیز این است که وی بگوید: «قال النبی صلی الله علیه و آله» یا «قال الإمام الصادق علیه السلام».

به نظر ما نیز این دسته از مراسیل شیخ صدوق اعتبار دارند و اگر بخواهیم همۀ مراسیل او را کنار بگذاریم، حدود دو هزار روایت از اعتبار ساقط می شود؛ زیرا در کتاب من لا یحضره الفقیه، حدود شش هزار روایت وجود دارد و تقریباً یک سوم مرسل هستند. پس این روایت با توجّه به سند کتاب من لا یحضره الفقیه، قابل اعتماد است؛ زیرا شیخ صدوق در آن جا می گوید «قال النبی صلی الله علیه و آله»، هرچند نسبت به سند کتاب خصال اشکالاتی وارد است.

برخی از فقها این روایت را دلیل حرمت شکل دومِ تلقیح مصنوعی برشمرده اند و در مقام استدلال، قسمت اخیر این روایت که می گوید: «أفرغ مائه فی المرأة حراماً» را مستند خود قرار داده اند.(5) برای معنا کردن روایت باید واژۀ «حرام» را صفت برای مصدر مقدّر گرفت و از نظر ادبی نمی توان آن را صفت «المرأة» دانست؛ یعنی روایت این گونه معنا می شود: «أفرغ مائه فی المرأة إفراغاً حراماً؛ مردی نطفۀ خود را در رحم

ص:253


1- (1) . الحبل المتین فی أحکام الدین: ص 11.
2- (2) . الحاشیة علی من لا یحضره الفقیه: ص 35.
3- (3) . کتاب البیع: ج 2 ص 628.
4- (4) . تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة - الحدود: ص 103.
5- (5) . محمّد مؤمن قمی، «سخنی دربارۀ تلقیح»، مجلّۀ فقه اهل بیت علیهم السلام: ج 4 ص 54.

زنی قرار دهد که این قرار دادن حرام است». این افراغ مطلق است و وارد شدن منی به داخل رحم زن اجنبیّه را به هر شکل که باشد، شامل می شود، خواه با مقاربت باشد یا با دستگاه و تلقیح مصنوعی.

در مقابل این استدلال باید گفت: جایی که افراغ از راه زنا و مقاربت باشد، مسلّماً از مصادیق روایت محسوب می شود؛ امّا این که شامل انتقال نطفه توسّط ابزار پزشکی نیز بشود، برای ما مشکوک است؛ یعنی این که قرار دادن نطفه در رحم زن اجنبیّه از طریق ابزار پزشکی از مصادیق افراغ حرام باشد، خودش اوّل کلام است. پس، از آن جا که این شبهه، شبهۀ مصداقیّه است و تمسّک به عام در شبهۀ مصداقیّه بنا بر نظر مشهور اصولیان صحیح نیست، به این روایت نیز نمی توان برای حرمت تلقیح مصنوعی در فرض یاد شده، استدلال نمود.

1-1-3. روایت سوم:

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الرَّازِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام الزِّنَا شَرٌّ أَوْ شُرْبُ الْخَمْرِ وَکَیْفَ صَارَ فِی الْخَمْرِ ثَمَانِینَ وَفِی الزِّنَا مِائَةً؟ فَقَالَ علیه السلام: یَا إِسْحَاقُ الْحَدُّ وَاحِدٌ وَلَکِنْ زِیدَ هَذَا لِتَضْیِیعِهِ النُّطْفَةَ وَلِوَضْعِهِ إِیَّاهَا فِی غَیْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِی أَمَرَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ؛(1) اسحاق بن عمّار می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم که زنا بدتر است یا شرب خمر؟ و چرا در شرب خمر هشتاد تازیانه و در زنا یکصد تازیانه حد قرار داده شده است؟ حضرت فرمودند:

حدّ این دو یکسان است، امّا در زنا به خاطر تضییع نطفه بیست ضربه اضافه شده است؛ چراکه زانی نطفۀ خود را در غیر از آن محلّی که خداوند امر کرده قرار می دهد.

ص:254


1- (1) . الکافی: ج 7 ص 262.

حسن بن علی بن ابی حمزه، در سند روایت، کذّاب بوده و اعتبار ندارد.(1) دربارۀ دلالت این روایت نیز باید به دو مطلب توجّه نمود:

نخست این که: آیا ذیل روایت در صدد بیان دو محرّم است، حرمت تضییع نطفه و حرمت قرار دادن نطفه در محلّ حرام؟ ظاهر روایت این است که عبارت «لوضعه» بیان و تفسیری است برای تضییع نطفه؛ یعنی تضییع حرام، آن است که نطفه را در غیر محلّ حلال و آنچه خداوند به آن امر کرده، قرار دهند. خارج از بحث این روایت نیز می دانیم که تضییع نطفه حرام نیست؛ یعنی تضییع نطفه بین زن و شوهر شرعی، اشکال ندارد. از این رو با توجّه به ذیل روایت، ظاهر این است که قرار دادن نطفه در غیر از محلّی که خدا امر کرده، حرام است.

دوم این که: وضع نطفه در غیر محلّ حلال، به چه معناست؟ آیا وضع نطفه، مطلق است و شامل موردی که نطفه از طریق ابزار پزشکی در رحم زن قرار گیرد نیز می شود؟

پاسخ منفی است. در این روایت بر خلاف دو روایت قبلی از کلمۀ «أقرّ» و «أفْرَغَ» استفاده نشده و به جای آن واژۀ «وَضَعَ» به کار رفته است؛ امّا این جا نیز همان بحثی که در روایات قبل گفته شد، مطرح می شود و نمی توان تعبیر «وضع الرجل مائه فی رحم امرأة محرّمة» را در جایی که نطفۀ مرد را با ابزار پزشکی در رحم اجنبیّه قرار می دهند، استعمال کرد؛ زیرا در این فرض، مرد نطفه اش را در رحم زن قرار نداده است؛ بلکه دیگران با کمک ابزار پزشکی این کار را کرده اند. پس باید گفت: اگر با کمک دستگاه، نطفۀ مرد در رحم زن دیگری قرار گیرد، حکم روایت بر آن صدق نمی کند. در نتیجه حتّی در صورتی که اشکال سندی روایت نادیده گرفته شود، استناد به آن برای اثبات مدّعا موجّه نیست.

1-1-4. روایت چهارم:

عمده روایاتی که در این مقام به آنها استدلال شده است، سه روایتی است که بیان

ص:255


1- (1) . خلاصة الأقوال: ص 231.

آن گذشت. هیچ یک از این روایات، بر حرمت تلقیح مصنوعی در صورت دوم، دلالت ندارند؛ امّا روایات دیگری نیز برای اثبات حرمت این صورت از تلقیح مصنوعی، ذکر شده است، که در ادامه به مطالعۀ آنها می پردازیم.

الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کِتَابِ الزُّهْدِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِی خَالِدٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَعْرَابِیٌّ، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللّهِ أَوْصِنِی، فَقَالَ: احْفَظْ مَا بَیْنَ رِجْلَیْکَ؛(1) شخصی بادیه نشین نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول خدا! مرا سفارش و موعظه کن. حضرت فرمودند: بین دو پای خود را حفظ کن.

در توضیح این روایت گفته اند که دستور به حفظ بین دو پا، کنایه از آن است که مراقب باش از این راه مرتکب حرام نشوی و به زنا آلوده نگردی.

برخی با توجّه به این که دستور به حفظ میان دو پا اطلاق دارد، استدلال کرده اند:

اگر کسی نطفه اش را با کمک ابزار پزشکی در رحم زنی اجنبیّه وارد کند، حفظ بین الرِّجلین نکرده است.

به نظر ما این استظهار از روایت، تکلّف زیادی دارد؛ زیرا «إحفظ ما بین رجلیک»، یعنی مواظب باش مرتکب زنا نشوی.

1-1-5. روایت پنجم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی الرَّجُلِ یَنْکِحُ بَهِیمَةً أَوْ یَدْلُکُ. فَقَالَ علیه السلام: کُلُّ مَا أَنْزَلَ بِهِ الرَّجُلُ مَاءَهُ مِنْ هَذَا وَشِبْهِهِ فَهُوَ زِناً.(2)

ص:256


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 356.
2- (2) . همان: ج 20 ص 349.

در این روایت که سند آن نیز معتبر است، عمّار بن موسی السّاباطی از امام صادق علیه السلام سؤال می کند که آیا استمنا و وطی حیوان توسّط مرد، جایز است یا خیر؟ امام علیه السلام در پاسخ وی می فرمایند: انزال مرد از طریق استمنا یا وطی حیوان و یا شبه آن، زناست.

اوّلین مطلبی که در مورد این روایت باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که مراد از عبارت «فهو زناً» این است که استمنا و وطی حیوان، حرمتی برابر با حرمت عمل زنا را دارد. به عبارت روشن تر مردی که از طریق استمنا و یا وطی حیوانات، خود را انزال می کند، به اندازۀ عمل زنا معصیت انجام داده و با خداوند مخالفت کرده است؛ ولی نمی توان گفت: حدّ زانی بر فرد مرتکب این معاصی جاری می شود.

مطلب دیگری که باید به آن اشاره کرد، پرسشی است که با توجّه به عبارت «کلّ ما أنزل به الرّجل ماءُه من هذا و شبهه» مطرح می شود. آیا عبارت «شِبهه» فرضی را که در آن نطفۀ مرد با استفاده از ابزار پزشکی در رحم زن قرار می گیرد، در بر می گیرد یا خیر؟ برای مثال، اگر مردی از طریق استمنا و یا احتلام، منی خود را خارج کند و بلافاصله در اختیار مراکز نگهداری منی قرار دهد و این مرکز نیز پس از انجماد منی و بنا بر اقتضا و با کمک ابزار پزشکی، آن را در رحم زن اجنبی قرار دهد، آیا می توان با توجّه به این روایت، فرض یاد شده را در حکم زنا و حرام دانست؟

پاسخ منفی است؛ زیرا چنین برداشتی از این روایت، مشکل و نادرست است؛ بلکه این عبارت در مقام بیان قاعده ای عمومی در باب انزال است. به این بیان که مرد از روی اختیار، تنها می تواند با حلیله اش انزال ماء داشته باشد و حقّ استمنا نیز ندارد. بنا بر این، اگر فردی استمنا کند و یا از طریق غیر شرعی انزال داشته باشد، می گوییم «فهو زناً» بر آن صدق می کند؛ امّا اگر نطفۀ حاصل از همین انزالِ غیر شرعی یا انزالِ اختیاری مشروع و یا انزال غیر اختیاری را در رحم زن اجنبیّه قرار دهند، دیگر روایت شامل این بحث نمی شود و نمی توان گفت: این عمل نیز در حکم زنا و حرام است؛ بلکه روایت، تنها در مقام بیان حرمت انزال بدون سبب شرعی است و فرض مورد بحث ما را در بر نمی گیرد.

ص:257

نتیجۀ بررسی روایات، این شد که محلّ بحث ما در صورت دوم از تلقیح مصنوعی، این است که با کمک ابزار پزشکی، نطفه و اسپرم مردی در رحم زن اجنبیّه قرار داده شود. اشکالی که در همۀ این روایات وجود دارد، عبارت است از عدم شمول حکم روایات نسبت به مسئلۀ مورد بحث؛ یعنی این روایات، یک ملاک کلّی را به دست نمی دهند که قرار دادن نطفه در رحم اجنبیّه به هر طریقی که باشد، حرام است. از این رو، نمی توان در مقام استدلال، به این روایات استناد کرد و حکم به حرمت تلقیح در این فرض نمود.

1-2- آیات قرآن کریم

1-2-1. آیۀ اوّل:

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»؛1 به زنان مؤمن بگو نگاه های خود را بپوشانند و فرج های خود را حفظ کنند.

استدلال کنندگان به این آیۀ شریفه با توجّه به عبارت «یحفظن فروجهنّ» که به زنان امر شده تا از فروج خود محافظت نمایند و با اضافه کردن این مطلب که در آیۀ شریفه، متعلّق «یحفظن» حذف شده است، معتقدند که حذف متعلّق، دلالت بر عموم می کند و در نتیجه، زن باید فرج خود را از هر امری حفظ کند، مثل نگاه، لمس، مقاربت و.... از این رو باید گفت: این آیۀ شریفه فرض مسئلۀ ما را نیز در بر می گیرد و بر زن واجب است که فرج خود را از نطفۀ حرام حفظ کند، حتّی اگر این نطفه را با کمک ابزار پزشکی در رحم او قرار دهند.

سه اشکال به این استدلال، وارد است که در ادامۀ بحث به آن اشاره می شود:

نخست این که: استدلال به این آیه، متوقّف است بر این که قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم» را بپذیریم؛ در حالی که هیچ اصل و دلیلی از این قاعده پشیبانی

ص:258

نمی کند و به نظر می رسد که این قاعده از مشهوراتی است که پایه و اساس ندارد. در نتیجه نمی توان گفت: هرجا متعلّق حذف شود، دلالت بر عموم می کند؛ بلکه در این موارد باید با توجّه به قرائن و مناسبات کلامی، مانند مناسبت حکم و موضوع، متعلّق محذوف را تشخیص داد. برای مثال، در آیۀ شریفۀ«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ»،1 به اقتضای قرائن، اکل و شرب در تقدیر گرفته می شود. در این آیه نیز با توجّه به قرائن، زن باید فرج خود را از نگاه و لمس نامحرم و وطی با غیر شوهر حفظ نماید.

دوم این که: با توجّه به سیاق آیه، مقصود از عبارت «یحفظن فروجهنّ» این است که زن باید در رابطه با غیر، فرج خود را حفظ نماید. به عبارت روشن تر، مقصود آیه این است که زن نسبت به نگاه، لمس و مقاربت نامشروع، خود را حفظ کند. این حفظ فرج، نسبت به نگاه و مقاربت نامشروع با غیر، عمومیت دارد. البتّه این حکم در جایی است که زن خود را در معرض نظر و لمس دیگران قرار دهد. از این رو، در فرضی که خودِ زن اقدام به قرار دادن نطفه در رحم بکند و عمل قرار گرفتن نطفه توسّط پزشک یا شخص دیگری انجام نشود، حکم آیه شامل آن نمی شود.

سوم این که: سومین اشکال، روایاتی است که در تفسیر این آیۀ شریفه وارد شده است. در این روایات، تصریح شده است که مقصود از «فرج» در آیات قرآن زناست، مگر در آیۀ یاد شده که مقصود از فرج در آن، نگاه کردن است. برای بررسی بهتر این اشکال، روایات وارد شده در تفسیر این آیۀ شریفه را مورد مطالعه قرار می دهیم.

روایت اوّل: این روایت مرسله را شیخ صدوق قدس سره به اسناد قطعی از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

وَ سُئِلَ الصَّادقُ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ (قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ

ص:259

أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ»

.فَقَالَ علیه السلام: کُلُّ مَا کَانَ فِی کِتَابِ اللّهِ تَعَالَی مِنْ ذِکْرِ حِفْظِ الْفَرْجِ فَهُوَ مِنَ الزِّنَا إِلاَّ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّهُ لِلْحِفْظِ مِنْ أَنْ یُنْظَرَ إِلَیْهِ؛(1) از حضرت امام صادق علیه السلام دربارۀ این آیۀ قرآن که می فرماید: «به مومنین بگو چشم های خود را بپوشانند و فرج های خود را حفظ کنند که این برای آنها پاکیزه تر است» سؤال شد، ایشان فرمودند: مقصود از آنچه در کتاب خدا دربارۀ حفظ فرج آمده است، حفظ فرج از زناست، مگر در این آیه که مراد از آن، حفظ از نگریستن به آن است.

در این روایت، امام صادق علیه السلام مراد از حفظ فرج در همۀ آیات قرآن را حفظ فرج از وطی نامشروع (زنا) و در این آیه، حفظ فرج از نگاه دیگران می دانند.

در مورد سند این روایت نیز همان گونه که پیش تر بیان کردیم، آن دسته از مرسلات صدوق قدس سره که اسناد آنها قطعی است، حجّت اند، مانند همین روایت که می گوید: «قال الصادق علیه السلام».(2)

روایت دوم: این روایت را شیخ کلینی قدس سره در کتاب کافی به اسناد خویش نقل می کند:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فَقَالَ: تَبَارَکَ وَتَعَالَی «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»

فَنَهَاهُمْ أَنْ یَنْظُرُوا إِلَی عَوْرَاتِهِمْ وَأَنْ یَنْظُرَ الْمَرْءُ إِلَی فَرْجِ أَخِیهِ وَیَحْفَظَ فَرْجَهُ أَنْ یُنْظَرَ إِلَیْهِ وَقَالَ «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»

منْ أَنْ تَنْظُرَ إِحْدَاهُنَّ إِلَی فَرْجِ أُخْتِهَا وَتَحْفَظَ فَرْجَهَا مِنْ أَنْ یُنْظَرَ إِلَیْهَا وَقَالَ: کُلُّ شَیْ ءٍ

ص:260


1- (1) . من لایحضره الفقیه: ج 1 ص 114.
2- (2) . قبلاً گذشت که ظاهراً همۀ مراسیل صدوق قدس سره در کتاب من لا یحضره الفقیه حجّت است.

فِی الْقُرْآنِ مِنْ حِفْظِ الْفَرْجِ فَهُوَ مِنْ الزِّنَا إِلاَّ هَذِهِ الْآیَةَ فَإِنَّهَا مِنَ النَّظَرِ.(1)

این روایت نیز بیان می کند که مراد از حفظ فرج در این آیه، جلوگیری از نگاه و در دیگر آیات قرآن، جلوگیری از زنا است. البتّه باید توجّه کرد که بکر بن صالح در سند این روایت، ضعیف است.(2)

روایت سوم: روایت دیگر معتبرۀ ابوبصیر است که در تفسیر علی بن ابراهیم قمّی در ذیل آیۀ شریفۀ«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»3

آمده است:

حَدَّثنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّد بن أَبِی عُمَیْرِ عَنْ أَبِی بَصِیرِ عَن أَبِی عَبدِاللّه علیه السلام قَالَ:

کُلُ ّ آیَةٍ فِی الْقُرْآنِ فِی ذِکْرِ الْفُرُوجِ فَهِیَ مِنَ الزِّنَا إِلَّا هَذِهِ الآیَةِ، فَإِنَّهَا مِنَ النَّظَرِ فَلَا یَحِلُّ لِرَجُلٍ مُؤْمِنٍ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی فَرْجِ أَخِیهِ وَلَا یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَن تَنْظُرَ إِلَی فَرْجِ أُخْتِهَا.(3)

این روایت نیز همانند دو روایت قبلی، مقصود آیه را نگاه کردن می داند. البتّه در مورد تفسیر علی بن ابراهیم قمی اختلاف نظر وجود دارد و این اشکال مطرح شده است که خود علی بن ابراهیم قمی این تفسیر را جمع نکرده؛ بلکه برخی از شاگردانش آن را جمع آوری کرده اند که در کتب رجالی، اسمی از آنها نیست.(4)

در نهایت، حتّی اگر به خاطر مناقشه در تفسیر علی بن ابراهیم قمّی، روایت سوم رد شود و به خاطر وجود بکر بن صالح رازی در سند روایت کافی، تردید شود، با این حال، روایت صدوق قدس سره قابل عمل است. در نتیجه، مراد از عبارت«یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»

در این آیۀ شریفه، نگاه کردن است که به اولویت قطعی زنا را نیز شامل می شود؛ امّا

ص:261


1- (1) . الکافی: ج 2 ص 36.
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 207.
3- (4) . تفسیر القمّی: ج 2 ص 101.
4- (5) . مصادر الفقه الاسلامی و منابعه: ص 70. «در جای خود نسبت به تفسیر علی بن ابراهیم تحقیق نموده ایم».

دیگر نمی توان گفت: آیه به اولویّت قطعی، شامل مورد بحث ما (قرار دادن نطفۀ اجنبی در رحم زن اجنبیّه) نیز می شود. به عبارت دیگر، دلیلی بر پذیرش قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم» نداریم و با توجّه به روایات مفسّر این آیه باید گفت: متعلّق محذوف در این آیه، نگاه و نظر است و با قیاس اولویّت، لمس و مقاربت را نیز در برمی گیرد.

1-2-2. آیۀ دوم:

«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»؛1 مردانی که حفظکنندۀ فرج های خود هستند، مگر در برابر زنان و کنیزانشان که در ملک آنانند. و آنها بر مباشرت با این زنان ملامت نخواهند شد. پس هر کس که غیر از آن را اراده کند، ستمکار خواهد بود.

بحث در مورد حکم تلقیح مصنوعی در فرضی است که نطفۀ مردی را با کمک ابزار پزشکی در رحم زن دیگری قرار دهند. برخی برای اثبات حرمت تلقیح مصنوعی در این فرض، به این آیۀ شریفه استناد کرده اند.

برای اثبات حرمت شکل دوم تلقیح مصنوعی، می توان به صدر و ذیل این آیات شریفه استناد کرد.

استدلال به صدر آیات: برای استدلال به صدر این آیات می توان گفت که متعلّق حفظ فرج در آیۀ شریفۀ«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» حذف شده و معنای آیه این است که مردان مؤمن، کسانی هستند که فروج خود را حفظ می کنند از این که زن اجنبیّه به آن نگاه کند، یا آن را لمس نماید، و یا این مرد با زن اجنبیّه مقاربت داشته باشد. پس می توان گفت: با توجّه به این که حذف متعلّق، افادۀ عموم می کند، بر مرد واجب است

ص:262

که از همه چیز، حتّی قرار گرفتن نطفه اش در رحم زن اجنبیّه توسّط دستگاه نیز خودداری کند.

هر آنچه در نقد استدلال به آیۀ 31 سورۀ نور گفته شد، نسبت به این آیه نیز صدق می کند. پس همان گونه که استدلال به آیۀ قبلی را صحیح ندانستیم، این استدلال را نیز رد می کنیم.

استدلال به ذیل آیات: در بخش پایانی این آیات آمده است: «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 . معنای این بخش از آیه، این است که مردانی که غیر از ازدواج و ملک یمین را اراده کنند، از ستمکاران اند.

با توجّه به این قسمت از آیه می توان گفت: مردان در قبال همسر و کنیز خود مسئولیّتی برای حفظ فرج ندارند؛ امّا با توجّه به اطلاق و عموم عبارت «وراء ذلک»، مرد باید در مقابل زنان دیگر، فرج خود را حفظ کند و اگر برخلاف آن عمل کند، از حدود و مقرّرات الهی تجاوز کرده است.

با توجّه به این مطلب می توان گفت: یکی از مصادیق«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ» این است که نطفۀ مرد در رحم زن اجنبیّه قرار داده شود. برای استدلال به این قسمت از آیه، نیازی به انضمام قاعدۀ «حذف المتعلّق» نیست و از این حیث اشکالی براستدلال وارد نمی شود.

امّا مطلبی که باید مورد بررسی قرار گیرد، این است که آیا می توان با ضمیمه کردن قاعدۀ اشتراک تکالیف بین زن و مرد به این آیه، به یک قاعدۀ کلّی در مورد فروج رسید؟ اگر بتوان چنین قاعده ای را برداشت کرد، معنایش این است که بگوییم: فرج مرد، تنها برای همسر و کنیزش حلال است و غیر از آن هرچه باشد حرام است. و از سوی دیگر، فرج زن، تنها برای شوهرش حلال است و جواز هر امری غیر از این موارد، نیازمند تصریح و اجازۀ شرعی است. از این رو، بر طبق این آیه زنا، لواط،

ص:263

مساحقه، تفخیذ و استمنا حرام است و از جمله کارهایی که مشمول حکم آیه می شود، قرار دادن نطفۀ مرد در رحم زن اجنبیّه است که از دایرۀ حلّیت و جواز خارج است. به بیان دیگر، اگر بپذیریم که آیه این قاعده و قانون کلّی را بیان می کند، آن گاه اصل اوّلی در مورد فروج تحریم است، مگر در مورد ازدواج و ملک یمین.

مطلب دیگری که باید به آن اشاره نمود، این است که با پذیرش قاعدۀ اشتراک تکالیف بین زن و مرد، حکم این آیه (لزوم حفظ فرج) علاوه بر مردان، زنان را نیز در برمی گیرد؛ لیکن پرسش دیگری که مطرح می شود این است که در فرض مسئله - که نطفۀ مرد در رحم اجنبیّه قرار می گیرد -، کدام یک مرتکب حرام شده اند؟ زن، مرد یا هر دو؟ به عبارت روشن تر، آیا مردی که منی او از راهی غیر از مقاربت در رحم دیگری قرار گرفته، عملی حرام را مرتکب شده است؟ و از سوی دیگر، آیا زنی که حفظ فرج نکرده و اجازه داده است که نطفۀ اجنبی در رحمش قرار گیرد، مرتکب حرام دیگری شده است؟

اگر کسی قاعدۀ اشتراک تکالیف را بپذیرد و تلقیح مصنوعی در این فرض را حرام بداند، طبق این بیان، باید به دو حرمت ملتزم شود؛ ولی اگر این قاعده پذیرفته نشود و آیه مختص مردان باشد، استدلال تنها از سوی مرد، صحیح خواهد بود؛ یعنی از این جهت که مرد اجازه داده است، منی و نطفه اش در رحم اجنبیّه قرار گیرد و این عمل از مصادیق نهی شده در آیه است، باید عمل تلقیح را حرام دانست.

استدلال به ذیل این آیات نیز اشکالاتی دارد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم:

اشکال نخست: مردی که نطفه اش با کمک ابزار پزشکی در رحم زن دیگری قرار داده شده، مرتکب عمل خلافی نشده است. برای مثال، اگر منی مرد در اختیار یکی از مراکز پزشکی قرار گیرد و این مرکز اقدام به باروری مصنوعی نماید، نمی توان گفت که مرد حفظ فرج نکرده است و با توجّه به آیه مرتکب فعل حرام شده است. مرد در صورتی مرتکب حرام می شود که نطفه اش از طریق مقاربت نامشروع در رحم زن

ص:264

قرار گیرد. از این رو، قرار دادن منی مرد در رحم اجنبیّه، مصداق حفظ نکردن فرج توسّط مرد شمرده نمی شود. و اگر آیه را مختصّ مردان بدانیم و قاعدۀ اشتراک تکالیف را نپذیریم، استدلال مخدوش خواهد شد؛ امّا اگر قاعدۀ اشتراک پذیرفته شود، می توان گفت که زن مرتکب حرام شده وفرج خود را حفظ نکرده است؛ یعنی به حکم آیه، زنی که اجازه داده است که نطفۀ مرد اجنبی در رحم اش قرار گیرد، فعلی حرام انجام داده است.

در نهایت، باید گفت که بدون پذیرش قاعدۀ اشتراک تکالیف، استدلال به آیه مخدوش است و با پذیرش آن، استدلال تنها از طرف زن قابل قبول است و مرد، مرتکب فعل حرام نشده است.

اشکال دوم: به دو قرینه می توان گفت که مراد از حفظ فرج در این آیه، حفظ فرج از زناست و عبارت«ما وَراءَ ذلِکُمْ» نیز به مقاربت جنسی نامشروع با غیر از همسر و کنیز اشاره دارد.

قرینۀ اوّل: با توجّه به روایاتی که پیش از این، بررسی شد، منظور از حفظ فرج در آیات قرآن، حفظ آن از زناست. پس باید گفت: در این آیۀ شریفه نیز حفظ فرج، به معنای مراقبت از وطی نامشروع و زناست.

قرینۀ دوم: از سوی دیگر، قرائن موجود در آیۀ شریفه نیز این مطلب را تأیید می کند، بدین بیان که در ابتدای آیه، سخن از ارتباط مرد با همسر و کنیزش به میان آمده است که این ارتباط، تنها از راه لمس و مقاربت محقّق می شود. پس آیه در مورد مقاربت است و ذیل آیه نیز اشاره به مقاربت غیر مشروع دارد؛ یعنی عبارت«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ» به قرینۀ صدر آیه، به زنا اشاره دارد.

بنا بر این، با توجّه به این اشکالات نمی توان آن قاعدۀ کلّی را در مورد فروج ثابت نمود و گفت: فرج مرد، تنها برای همسر و کنیزش و فرج زن، تنها برای شوهرش حلال است و هر امر راجع به فرج غیر از موارد نامبرده، حرام است و نیاز به مجوّز

ص:265

شرعی دارد؛ بلکه باید گفت: آیه در مورد مقاربت نامشروع است و نمی توان حکم آن را به موارد دیگر گسترش داد.

امّا نکتۀ مهم در این آیه، آن است که روایتی در زمینۀ حرمت استمنا از این آیه شریفه وجود دارد که با استفاده از آن می توان ثابت کرد که آیه اطلاق دارد و باید با توجّه به اطلاق آن، باروری مصنوعی در فرض یاد شده را حرام دانست.

در حرمت استمنا شکّی نیست و در بحث قبلی به روایتی که بر حرمت آن دلالت دارد، اشاره شد؛ امّا در روایتی دیگر، یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام از ایشان در مورد دلیل حرمت استمنا می پرسد که ایشان در پاسخ به او، به ذیل همین آیه تمسّک کرده و می فرمایند: آیۀ «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 بر حرمت استمنا دلالت می کند.

در این روایت آمده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی فِی نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سُئِلَ الصَّادقُ علیه السلام عَنِ الْخَضْخَضَةِ؟ فَقَالَ علیه السلام: إِثْمٌ عَظِیمٌ قَدْ نَهَی اللّهُ عَنْهُ فِی کِتَابِهِ وَفَاعِلُهُ کَنَاکِحِ نَفْسِهِ وَلَوْ عَلِمْتَ بِمَا یَفْعَلُهُ مَا أَکَلْتَ مَعَهُ. فَقَالَ السَّائِلُ: فَبَیِّنْ لِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ مِنْ کِتَابِ اللّهِ فِیهِ. فَقَالَ علیه السلام: قَوْلُ اللّهِ «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»

وَهُوَ مِمَّا وَرَاءَ ذَلِکَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: أَیُّمَا أَکْبَرُ الزِّنَا أَوْ هِیَ؟ فَقَالَ علیه السلام: هُوَ ذَنْبٌ عَظِیمٌ، قَدْ قَالَ الْقَائِلُ بَعْضُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ بَعْضٍ وَالذُّنُوبُ کُلُّهَا عَظِیمٌ عِنْدَ اللّهِ لِأَنَّهَا مَعَاصِیَ وَأَنَّ اللّهَ لَایُحِبُّ مِنَ الْعِبَادِ الْعِصْیَان؛(1) از حضرت امام صادق علیه السلام دربارۀ خضخضة (استمناء) سؤال شد. ایشان فرمودند: این کار، گناهی بزرگ است که خداوند در کتابش از آن نهی کرده است. کسی که این فعل را انجام می دهد گویا با خودش نکاح و مقاربت کرده است و اگر تو حقیقت آنچه را این شخص انجام می دهد می دانستی، هرگز با او هم غذا نمی شدی. سائل گفت: ای فرزند رسول اللّه، خداوند در کدام آیه از

ص:266


1- (2) . وسائل الشیعة: ج 28 ص 364.

آیات قرآن به این مطلب اشاره کرده است؟ حضرت فرمودند: قول خداوند متعال که می فرماید: «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» . در ادامه سائل از امام علیه السلام می پرسد: آیا زنا بدتر است یا استمنا؟ ایشان فرمودند: استمنا گناهی بزرگ است، برخی می گویند: گناهی از گناه دیگر کوچک تر است، در حالی که همۀ گناهان نزد پروردگار عظیم اند و خداوند متعال عصیان و گناه را دوست ندارد.

با توجّه به این روایت که امام صادق علیه السلام برای حرمت استمنا به آیۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» استناد نموده اند، می توان گفت: هرچند در آیات قرآن مقصود از فرج، زناست و قسمت اوّل آیه که می فرماید: «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» دربارۀ زنا نازل شده است، امّا قسمت اخیر آیه اطلاق دارد و زنا، لواط، استمنا و بر اساس قاعدۀ اشتراک، مساحقه و هر امری در مورد فروج - غیر از فروض شرعی آن - را در برمی گیرد. در نتیجه، فرض مسئله که در آن نطفۀ مرد در رحم زن اجنبیّه قرار داده می شود، مشمول حکم آیه می گردد و مورد نهی قرار می گیرد.

به بیان روشن تر، با توجّه به استدلال و استناد امام صادق علیه السلام به آیه، می توان فهمید که این قسمت از آیه، اطلاق دارد و مقصودش این است که تنها ارتباط مرد با همسر و کنیزش جایز است و هر مصداقی غیر از آن، حرام است. از این رو، فرض مسئله نیز داخل در این اطلاق قرار می گیرد و می توان به حرمت آن فتوا داد.

نکته ای که باید به آن اشاره شود، این است که مطالب گفته شده، در صورتی صحیح است که سند روایت یاد شده را معتبر بدانیم. از این رو، به بررسی سند این روایت می پردازیم. در سند روایت چنین آمده است:

احمد بن محمّد بن عیسی الأشعری عن أبیه قال: سئل الصادق علیه السلام... .

در مورد احمد بن محمّد و پدرش محمّد بن عیسی بحثی نیست؛ امّا مشکل این

ص:267

است که محمّد بن عیسی از اصحاب امام هشتم و امام نهم علیهما السلام بوده است؛(1) ولی در این جا بدون واسطه از امام صادق علیه السلام نقل روایت می کند. با توجّه به این موضوع باید گفت: این روایت، مرفوعه(2) است و هرچه در مورد احادیث مرسل گفته می شود، در مورد احادیث مرفوعه نیز جاری می گردد. بنا بر این، با توجّه به این که به روایات مرسل اعتنا نمی شود، پس سند این روایت مرفوعه نیز فاقد اعتبار است و نمی توان به آن استدلال نمود.

البتّه باید دید مقصود امام علیه السلام از تمسّک به اطلاق این آیه چیست؟ آیا تمسّک ایشان به آیه، تعبّدی است یا کاشف از اطلاق آیه است؟

اگر سخن امام علیه السلام در روایت مرفوعه، عنوان تعبّدی نداشته باشد، استدلال به اطلاق آیه صحیح است و می توان گفت: در مواردی نیاز به بررسی صحّت سند روایت است که امام علیه السلام مطلبی را به طور تعبّدی بیان کرده باشند؛ ولی در غیر این صورت، اگر موضوع مورد بحث امام علیه السلام، موافق قواعد باشد و بتوان آن را بدون توجّه به سخن ایشان نیز تشخیص داد، صحّت سند، موضوعیّت ندارد. در این مسئله نیز آیه اطلاق دارد و استدلال امام علیه السلام به آن، از جهت تعبّد نیست؛ بلکه قواعد موجود در مباحث الفاظ و ظهور این آیۀ شریفه، اقتضای اطلاق را دارد.

به عبارت روشن تر، اگر سخن امام علیه السلام جنبۀ تعبّدی نداشته باشد، به این معناست که امام علیه السلام می فرمایند: اگر من هم چنین چیزی را نمی گفتم، شما با دقّت در آیه

ص:268


1- (1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 3 ص 85.
2- (2) . استاد معظّم: در علم درایه، روایت مرفوعه در دو معنا استعمال شده است: معنای نخست این است که از وسطیا انتهای سلسلۀ سند روایت، یک یا چند نفر حذف شده باشند و تصریح به رفع نیز شده باشد. مثلاً وقتی می گوید: «علی بن ابراهیم عن ابیه (ابراهیم بن هاشم) رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام». در این سند بین ابراهیم بن هاشم تا امام علیه السلام حذف و به مرفوع بودن نیز تصریح شده است. معنای دوم مرفوعه هم این است که راوی مستقیماً از امام علیه السلام حدیثی را نقل کند، در حالی که بین راوی و امام علیه السلام چند نفر واسطه است و به رفع نیز تصریح نشده باشد.

می توانستید از این اطلاق به حرمت استمنا دست یابید.

نتیجه آن که: با وجود مرفوعه بودن روایت، این آیه اطلاق دارد و با توجّه به اطلاق آن - که از مصادیق اصالة الظهور و حجّیت آن عقلایی است و شارع نیز در محاورات خود، بنایی غیر از بنای عقلا ندارد -، می توان به حرمت صورت دوم تلقیح مصنوعی فتوا داد.

1-2-3. آیۀ سوم:

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ»؛1 بر شما حرام است (ازدواج با) مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمّه هایتان و خاله هایتان و دختران برادر و دختران خواهر.

استدلال به این آیه، بدین صورت است که در این آیه، متعلّق حرمت ذکر نشده و معنا ندارد که خود این افراد حرام باشند؛ چراکه تکلیف به ذات تعلّق نمی گیرد؛ بلکه همیشه به فعلی از افعال تعلّق می گیرد. پس باید فعلی را در تقدیر گرفت؛ ولی از آن جا که در این آیه فعل معیّنی آورده نشده است، باید به اقتضای قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم»، هر فعلی را نسبت به این افراد حرام دانست. از این رو، فرض مسئله که عبارت است از قرار دادن نطفۀ مرد اجنبی در رحم زن اجنبیّه، مشمول حکم آیه می شود؛ چراکه مقصود از زن اجنبیّه، زنی غیر از زوجۀ انسان است. پس مادر، عمّه، خاله و دیگر افرادی که در این آیه از آنها نام برده شده است نیز عنوان اجنبیّه را دارند.

به عبارت دیگر، وارد کردن نطفۀ مرد در رحم زنی غیر از همسر شرعی اش، مانند مادر، دختر و... حرام است.

از سوی دیگر، کسانی که قائل به جواز عمل تلقیح در این فرض شده اند، در مورد ویژگی های زن اجنبیّه تفاوتی نگذاشته اند؛ یعنی هر زنی که غیر همسر این مرد باشد،

ص:269

می تواند از او قبول نطفه کند، شوهردار باشد یا نباشد، از محارم نسبی وی باشد یا نباشد و.... در مقابل، کسانی که به عدم جواز حکم می کنند معتقدند که اگر بخواهیم تلقیح مصنوعی در این فرض را جایز بدانیم، باید بگوییم قرار دادن نطفه در رحم مادر و خواهر نیز جایز است، در حالی که با توجّه به اطلاق این آیه، چنین فعلی حرام است.

به نظر می رسد که استدلال به این آیه نیز با اشکالاتی رو به روست؛ زیرا اوّلاً: ما قاعدۀ «حذف المتعلّق یدّل علی العموم» را نپذیرفتیم؛ بلکه به نظر ما به قرینۀ تناسب حکم و موضوع می توان فهمید که متعلّق حرمت در این آیه نکاح است. ثانیاً: آیات قبل و بعد از این آیۀ شریفه نیز قرینۀ مناسبی هستند بر این که متعلّق حرمت در آیۀ مورد بحث، نکاح است.

1-2-4. آیۀ چهارم:

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِینَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِینَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ».1

اگر اطلاق این آیه را بپذیریم، مدلولش این است که: زن و مرد باید فروج خود را از هر چیزی حفظ کنند، مگر در مورد آنچه بر آنها حلال شده است، که البتّه حلال در مورد مرد، همسر و کنیز او و در مورد زن، شوهر او است.

کسانی همچون شیخ طوسی در تبیان(1) و جصّاص در احکام القرآن،(2) که در بحث آیات الاحکام صاحب نظرند، آیه را مطلق دانسته و معتقدند: مرد و زن باید فرج خود را از هر امری حفظ نمایند، مگر آن مواردی که بر آنان حلال و مباح است. بر این اساس، اطلاق

ص:270


1- (2) . التبیان فی تفسیر القرآن: ج 7 ص 349.
2- (3) . أحکام القرآن: ج 5 ص 173.

آیه، قرار گرفتن نطفۀ مرد در رحم زنی غیر از همسرش را نیز در بر می گیرد.

لیکن به نظر می رسد که این آیه نیز قابلیت استدلال را ندارد؛ زیرا روایاتی وجود دارد که در آنها منظور از حفظ فرج در قرآن، حفظ فرج از زنا دانسته شده است که با توجّه به این روایات، نمی توان این اطلاق را پذیرفت.

پس بدین وسیله دانسته شد که از میان آیاتی که در مورد آن بحث صورت گرفت، تنها آیۀ شریفۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 قابل استدلال است که بر حرمت صورت دوم تلقیح مصنوعی دلالت دارد.

1-3- تعلیل موجود در برخی از روایات

ملاک توانمندی فقیه، این است که تا آن جا که می تواند برای نفی یا اثبات یک موضوع دلیل بیاورد. بزرگان ما در مورد هر مسئله ای همۀ ادلّۀ محتمل را مورد بررسی قرار می دادند، هرچند ممکن است برخی از این دلائل پذیرفته نشود. در این بحث نیز چه بسا برای اثبات حرمت صورت دوم تلقیح مصنوعی، به روایتی که در آن حرمت زنا شرح داده شده است، استناد نمود.

در این روایت آمده است:

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان عَنِ الرِّضا علیه السلام فِیمَا کَتَبَ إِلَیْهِ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ وَحَرَّمَ اللّهُ الزِّنَا لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ النَّفْسِ وَذَهَابِ الأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلْأَطْفَالِ وَفَسَادِ الْمَوَارِیثِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَادِ؛(1) امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسش های محمّد بن سنان چنین نوشته اند:

خداوند زنا را به خاطر مفاسدی که در آن است حرام نمود، این مفاسد عبارت است از قتل نفس،(2) به هم ریختگی نسب ها، ترک تربیت فرزندان، فاسد شدن

ص:271


1- (2) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 311.
2- (3) . استاد معظّم: منظور از قتل نفس این است که اگر نطفه خارج شده از مرد در رحم همسرش قرار می گرفت، امکان تولّد انسانی وجود داشت و به سبب زنا، این امکان از بین رفته است.

مواریث و مفاسدی شبیه موارد مذکور.

سند این روایت از شیخ صدوق قدس سره تا محمّد بن سنان صحیح است؛ امّا در مورد توثیق محمّد بن سنان دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. وی از افرادی است که هم جرح شده و هم تعدیل، برای نمونه نجاشی قدس سره در مورد وی می نویسد:

له مسائل عنه معروفة وهو رجلٌ ضعیفٌ جدّاً لا یعوّل علیه ولا یلتفت إلی ما تفرّد به؛(1) مسائل معروفی از او نقل شده است، و او مردی است که جدّاً ضعیف است و قابل اعتماد نیست و به چیزهایی که او به تنهایی نقل کرده است توجهی نمی شود.

شیخ طوسی قدس سره در این باره اظهار می دارد:

وقد طعن علیه وضعف.(2)

کشّی قدس سره از ابن حمودیّه چنین نقل می کند:

لا استحل أن أروی أحادیث محمّد بن سنان.(3)

همچنین کشّی از فضل بن شاذان نقل می کند که در آن آمده است:

وروی الکشّی عن الفضل بن شاذان، إنّ من الکذّابین المشهورین محمّد بن سنان؛(4) کشّی از فضل بن شاذان نقل کرده است که یکی از دروغگویان مشهور، محمّد بن سنان است.

از سوی دیگر مدح او را نیز روایت کرده اند. از آن جمله می توان به روایتی با سند صحیح از امام باقر علیه السلام اشاره کرد که می فرماید:

جَزَی اللّهُ صَفْوَانَ بْنَ یَحْیَی وَمُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ وَزَکَرِیَّا بْنَ آدَمَ وَسَعْدَ بْنَ

ص:272


1- (1) . رجال النجاشی: ص 328.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 364.
3- (3) . رجال الکشی: ص 389.
4- (4) . همان: ص 507.

سَعْدٍ عَنِّی خَیْراً فَقَدْ وَفَوْا لِی؛(1) خداوند متعال به صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و زکرّیا بن آدم و سعد بن سعد، جزای خیر دهد که به من وفا کردند.

همچنین شیخ مفید قدس سره در کتاب الارشاد در مورد محمّد بن سنان می فرماید:

من أهل الورع والعلم والفقه؛(2) او اهل ورع و علم و فقه بود.

ابن قولویه قدس سره در کامل الزیارات از او روایت نقل می کند.(3) صاحب وسائل و ابن طاووس قدس سرهما(4) نیز او را توثیق کرده اند. احمد بن محمّد بن عیسی اشعری قدس سره نیز که فردی مقیّد بوده و احمد بن خالد برقی را به دلیل نقل احادیث ضعیف از شهر قم بیرون کرد، از محمّد بن سنان روایت نقل می کند.

با توجّه به عبارات بالا، مشخّص شد که از یک سو بزرگان علم رجال همچون شیخ طوسی، نجاشی و کشّی قدس سرهم او را تضعیف کرده اند و از سوی دیگر، برخی بزرگان، او را توثیق نموده اند. به علاوه، روایتی در باب مدح وی نیز وارده شده است.

در مورد مسئلۀ تعارض جرح و تعدیل، در میان بزرگان علم درایه و رجال، پنج دیدگاه مطرح شده است؛ لیکن تحقیق آن است که: نمی توان هیچ یک از جرح یا تعدیل را مقدّم دانست؛ بلکه به سبب تعارض، هر دو از اعتبار خارج و ساقط می شوند. پس نه می توان عدم توثیق را ثابت نمود و نه می توان او را موثّق دانست. از این رو، سند روایت یاد شده، از ناحیۀ محمّد بن سنان دارای اشکال است.(5)

پس از بحث از سند روایت، این پرسش مطرح می شود که آیا می توان بحث تسامح در ادلّۀ سنن را در مورد چنین روایاتی که علل احکام را بیان می کنند نیز مطرح کرد و گفت: همانگونه که سند ادلّۀ سنن، چندان مورد توجّه قرار نمی گیرند، به سند روایات

ص:273


1- (1) . بحار الأنوار: ج 49 ص 274.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 247.
3- (3) . کامل الزیارات: ص 11 و ص 27.
4- (4) . فلاح السائل: ص 12.
5- (5) . در بحث های خارج فقه در کتاب الحج، استاد معظّم از این نظر عدول نموده اند و در نتیجه محمّد بن سنان را موثّق دانسته اند.

علل نیز توجّه نمی شود؛ چراکه این روایات به بیان حکم نپرداخته اند و تنها علّت احکام را بررسی می کنند؟

پاسخ منفی است؛ زیرا چه بسا بخواهیم حکمی کلّی را از این روایات، استخراج کنیم که این امر با تسامح سازگار نیست؛ چنان که در این روایت نیز به دنبال اثبات حکمی در باب تلقیح مصنوعی هستیم. در نهایت باید گفت: سند روایت، ضعیف است و به جهت ضعف سند نمی توان به آن عمل نمود.

لیکن باید دید آیا می توان با فرض صحّت سند روایت، از آن برای اثبات حرمت تلقیح مصنوعی استفاده نمود؟

برای استدلال به این روایت برای اثبات تلقیح مصنوعی در فرض مسئله، باید بگوییم: عناوین ذکر شده در باب زنا در مورد تلقیح مصنوعی نیز وجود دارد؛ زیرا هنگامی که اسپرم و نطفۀ مردی در رحم زن اجنبیّه قرار می گیرد و فرزندی متولّد می شود، نمی توان گفت: پدر این فرزند چه کسی است، از چه کسی ارث می برد و چه کسی از او ارث می برد؟ پس با توجّه به این که این عناوین، موجب حرمت زنا شده است، باید تلقیح مصنوعی را نیز حرام بدانیم. به عبارت دیگر، مفاسد و مشکلاتی که روایت یاد شده، برای زنا برشمرده است، در فرض مورد بحث ما نیز وجود دارد.

بویژه آن که با استفاده از بانک های اسپرم که امروزه در برخی از کشورها تأسیس شده، هرگز مشخّص نمی شود که پدر این طفل چه کسی است.

دو اشکال بر این استدلال، وارد شده است که باید مورد بررسی قرار گیرد.

اشکال نخست: چه بسا گفته شود که آنچه در این روایت آمده است، حکمت حرمت زناست نه علّت آن؛ زیرا علّت، آن چیزی است که وجود یا عدم وجود حکم متوقّف بر وجود و عدم وجود آن باشد؛ یعنی اگر علّت باشد، حکم ثابت است و اگر نباشد، حکم نیز منتفی خواهد بود؛ لیکن این سخن در مورد حکمت، صادق نیست و وجود و عدم حکم، مبتنی بر وجود یا عدم وجود حکمت نیست؛ بلکه حکمت در صورت وجود فقط بر شأنیّت و اقتضای حکم دلالت دارد.

ص:274

بر این اساس، عناوینی که در روایت آمده اند، فقط مقتضی حرمت اند و مجرّد مقتضی، برای اثبات حکم کافی نیست؛ بلکه برای اثبات حکم باید ویژگی های دیگری هم موجود باشد. از سوی دیگر، عدم وجود حکمت دلالت بر عدم حکم ندارد. پس هر چیزی که عنوان علّت را داشت می تواند در صورت وجود، حکم را ثابت کند؛ ولی حکمت این گونه نیست. برای مثال، در روایات باب ربا چنین آمده است که چون ربا عنوان ظلم را داراست، خداوند آن را حرام کرده است. از این رو بسیاری از فقها ظلم را علّت حرمت ربا نمی دانند و می گویند: ظلم، حکمت حرمت رباست نه علّت آن؛ یعنی حتّی اگر شخصی ربا بگیرد و عرف عمل او را ظلم نداند، ربا حرام است؛ زیرا ظلم علّت ربا نیست و اثبات حرمت یا عدم آن، بر وجود یا عدم وجود ظلم، توقّف ندارد.

به تعبیر دیگر، تفاوت علّت و حکمت این است که علّت در موضوع حکم اخذ می شود. مثلاً وقتی شارع می گوید: «الخمر حرام لأنّه مسکر»، در این جا اسکار که علّت حرمت خمر است، به عنوان جزء موضوع لحاظ می شود، در حالی که حکمت هیچ گاه در موضوع اخذ نمی گردد. برای مثال، وقتی در باب صلوة می گوییم: «الصلوة واجبةٌ لأنّها تنهی عن الفحشاء والمنکر»، نمی توان گفت: نمازی که انسان را از فحشا و منکر دور نمی کند، واجب نیست؛ زیرا نهی از فحشا و منکر، جزئی از موضوع وجوب نماز نیست، بلکه فقط یکی از حکمت های آن است؛ یعنی موضوع وجوب، تنها عنوان «صلاة» است، نه نمازی که ناهی از فحشا و منکر باشد.(1)

اشکال دوم: در این روایت، عناوین گوناگون ذکر شده است و از این رو نمی توان آنها را علّت حکم دانست؛ چراکه تعدّد علل بر معلول واحد محال است و معلول واحد، هرگز نمی تواند چندین علّت داشته باشد. از این رو باید تمام این عناوین را حکمت حکم دانست.

ص:275


1- (1) . استاد معظّم در بحث های خارج اصول، اساس بحث دربارۀ علّت و حکمت و فرق میان آنها را برای استنباط فقهی، ناکارآمد دانسته و محور را در فرق میان حیثیت تقییدیه و حیثیت تعلیلیه قرار داده است.

به عبارت دیگر، علّت همیشه باید امر واحدی باشد، وگرنه دیگر عنوان علّت تامّه را ندارد، بر خلاف حکمت که امور متعدّد می توانند حکمت برای حکمی باشند.

پاسخ به اشکالات

به نظر می رسد که اشکالاتِ یاد شده نادرست اند؛ زیرا در پاسخ به اشکال نخست می توان گفت: ما نیز می پذیریم که میان «عدم حکمت» و «عدم علّت» تفاوت وجود دارد - یعنی فقدان علّت موجب انتفای حکم می شود، ولی فقدان حکمت لزوماً موجب انتفای حکم نمی گردد -، لیکن میان «وجود حکمت» با «وجود علت» تفاوتی نیست و هر دو می توانند حکم را ثابت کنند. به عبارت روشن تر، هرچند بین فقدان حکمت و نفی حکم، ملازمه ای نیست، امّا با وجود حکمت قطعاً حکم ثابت می شود.

از این رو، حتّی اگر عناوین یاد شده در روایت، حکمت حرمت زنا باشند، می توان وجود این حکمت در تلقیح مصنوعی را منشأ و دلیل حرمت دانست.

در پاسخ به اشکال دوم نیز می توان گفت: در این روایت، یک علّت بیان شده که مصادیق مختلفی دارد؛ یعنی علّت حرمت زنا، مفاسد آن است که مصادیقش در ادامه ذکر شده است. به عبارت دیگر، میان همۀ این عناوین، قدر جامعی با عنوان «فساد» تصوّر می شود که این فساد، مصادیق زیادی دارد. شاهد این مطلب نیز این است که در آخر روایت می گوید: «و ما اشبه من وجوه الفساد».

بنا بر این، از آن جا که روایت علّت حرمت را «فساد» معرّفی می کند، پس به وسیلۀ آن، حرمت هر چیزی که مستلزم فساد باشد، ثابت می گردد؛ یعنی ما از این روایت علیت را استفاده می کنیم، نه حکمت را. علّت حرمت زنا نیز فساد در خانواده است و همین علّت در شکل دوم تلقیح مصنوعی نیز وجود دارد.

لیکن این روایت از جهت سند، مشکل دارد و نمی توان به آن استناد کرد.

ص:276

نتیجۀ بررسی ادلّۀ حرمت

پس از بررسی آیات و روایات، می توان نتیجه گرفت که تنها با استناد به اطلاق آیۀ «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»،1 می توان صورت دوم تلقیح مصنوعی را حرام دانست و استدلال به آیات و روایات دیگر به دلایلی که گفته شد، مخدوش است. پس با توجّه به این آیۀ شریفه، نمی توان به اصل برائت رجوع نمود و حکم به جواز تلقیح داد؛ بلکه باید به مقتضای آن تلقیح مصنوعی را حرام دانست. امّا در مقابل این آیه، دو روایت وجود دارد که برخی برای اثبات جواز تلقیح به آن استناد کرده اند.

از این رو، قبل از اعلام نظر نهایی باید این روایات را مورد مطالعه قرار دهیم.

2- ادلّۀ جواز صورت دوم

دو روایت وجود دارد که برخی با استناد به آن، قرار دادن نطفۀ مرد در رحم زن اجنبیّه را جایز دانسته اند. این روایات در جلد بیست و هشتم کتاب وسائل الشیعة، در باب سوم از ابواب حد السحق و القیادة وارد شده اند. البتّه لازم است بدانیم که شیخ حرّ عاملی قدس سره در این باب، پنج روایت را نقل کرده است؛ امّا اگر مضمون و سند این احادیث را بررسی کنیم، مشخّص می شود که احادیث دوم، چهارم و پنجم یک حدیث، و احادیث اوّل و سوم نیز یک حدیث اند.

البتّه توجّه به این نکته در دیگر ابواب فقهی نیز ضروری است؛ زیرا گاهی زراره روایتی را از امام باقر علیه السلام نقل می کند و شخصی دیگر، همین روایت را از زراره از امام باقر علیه السلام نقل می کند؛ امّا چون راوی و مرویٌ عنه یکی است، نمی توان گفت: این جا دو روایت وجود دارد، بلکه یک روایت است.

2-1. روایت نخست:

وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیم عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَی عَنْ

ص:277

یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ وَطِئَ امْرَأَتَهُ فَنَقَلَتْ مَاءَهُ إِلَی جَارِیَةٍ بِکْرٍ فَحَبِلَتْ. فَقَالَ علیه السلام: الْوَلَدُ لِلرَّجُلِ وَعَلَی الْمَرْأَةِ الرَّجْمُ وَعَلَی الْجَارِیَةِ الْحَدُّ؛(1)

معلّی بن خنیس می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم که مردی زن خود را وطی کرد و سپس این زن با جاریه ای باکره مساحقه کرده و این جاریه باردار شد.

ایشان در جواب فرمودند: این بچّه برای مرد است و زن باید رجم شود، جاریه نیز باید حد بخورد.

این حدیث، از حیث سند معتبر است. اسحاق بن عمّار،(2) یونس بن عبد الرحمن(3)

و عبّاس بن موسی(4) مشکلی ندارند. تنها در مورد معلّی بن خنیس اختلاف است.

روایاتی که معلّی را مدح می کند، بیشترند و بیشتر اصحاب رجال نیز او را معتبر می دانند، گرچه برخی مانند نجّاشی او را تضعیف کرده اند.(5)

در این روایت، امام علیه السلام همۀ احکام مربوط به این مسئله را بیان کرده اند؛ امّا در مورد قرار گرفتن نطفۀ مرد در رحم اجنبیّه چیزی نفرموده اند، در حالی که اگر این فعل حرام باشد، باید زن را مرتکب دو حرام دانست: مساحقه و قرار دادن نطفۀ شوهر خود در رحم اجنبیّه؛ لیکن امام علیه السلام فقط به خاطر مساحقه حکم به رجم وی کرده اند، در حالی که اگر قرار گرفتن نطفه در رحم اجنبیّه نیز حرام بود، باید پیش از سنگسار، زن را تعزیر نمود. به عبارت دقیق تر، اطلاق مقامیِ این روایت اقتضا می کند که قرارگرفتن نطفۀ مرد در رحم اجنبیّه را حرام ندانیم.

در نقد این استدلال باید به چند نکته اشاره نمود:

نخست این که: تعزیر در جایی است که شخصی عالماً و عامداً مرتکب فعلِ

ص:278


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 28 ص 169.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 321.
3- (3) . همان: ص 346.
4- (4) . همان: ص 361.
5- (5) . رجال النجّاشی: ص 417.

موجب تعزیر شود؛ امّا در فرض روایت، عمل مساحقه به صورت اختیاری انجام شده و از آن جا که زن دارای شوهر است، باید سنگسار شود؛ امّا انتقال نطفه، عمدی و اختیاری نبوده است تا موجب تعزیر شود.

دوم این که: برخی تعزیر را تنها در جایی که انسان مرتکب گناهی کبیره شود، ثابت می دانند و معلوم نیست که انتقال نطفه گناهی کبیره شمرده شود؛ چون بدون اختیار صورت گرفته است.

سوم این که: شاید در این روایت، جاریه متعلّق به مرد باشد و در این صورت، این کنیز نیز نسبت به مرد حلال است، از این رو، نطفۀ مرد وارد رحم اجنبیّه نشده است.

با توجّه به اشکالات یاد شده، نمی توان استدلال به روایت را تمام دانست.

2-2. روایت دوم:

قَالَ: أَتَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَوْمٌ یَسْتَفْتُونَهُ فَلَمْ یُصِیبُوهُ، فَقَالَ لَهُمُ الْحَسَنُ علیه السلام هَاتُوا فُتْیَاکُمْ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللّهِ وَمِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قدس سره وَإِنْ أَخْطَأْتُ فَإِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ وَرَائِکُمْ، فَقَالُوا: امْرَأَةٌ جَامَعَهَا زَوْجُهَا فَقَامَتْ بِحَرَارَةِ جِمَاعِهِ فَسَاحَقَتْ جَارِیَةً بِکْراً فَأَلْقَتْ عَلَیْهَا النُّطْفَةَ فَحَمَلَتْ، فَقَالَ علیه السلام: فِی الْعَاجِلِ تُؤْخَذُ هَذِهِ الْمَرْأَةُ بِصَدَاقِ هَذِهِ الْبِکْرِ لِأَنَّ الْوَلَدَ لَایَخْرُجُ حَتَّی یَذْهَبَ بِالْعُذْرَةِ وَیُنْتَظَرُ بِهَا حَتَّی تَلِدَ وَیُقَامُ عَلَیْهَا الْحَدُّ وَیُلْحَقُ الْوَلَدُ بِصَاحِبِ النُّطْفَةِ وَتُرْجَمُ الْمَرْأَةُ ذَاتُ الزَّوْجِ؛ فَانْصَرَفُوا فَلَقُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالُوا: قُلْنَا لِلْحَسَنِ وَقَالَ لَنَا الْحَسَنُ، فَقَالَ: وَاللّهِ لَوْ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ لَقِیتُمْ مَا کَانَ عِنْدَهُ إِلاَّ مَا قَالَ الْحَسَنُ؛(1) گروهی برای طرح پرسشی فقهی نزد امیرالمومنین علیه السلام رفتند، امّا به ایشان دسترسی پیدا نکردند. امام حسن علیه السلام که حاضر بودند به آنها گفتند: سؤال خود را از من بپرسید، من پاسخ

ص:279


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 28 ص 169.

شما را می دهم. اگر آن پاسخ صحیح بود، از ناحیۀ خدا و امیر المومنین علیه السلام بوده است و اگر خطا کردم، امیر المومنین علیه السلام خواهند آمد و می توانید جواب صحیح را از ایشان بخواهید. آنها سؤال را این گونه مطرح کردند که زنی بعد از این که شوهرش با او مقاربت کرد، با جاریه ای باکره مساحقه کرد و بدین ترتیب نطفۀ شوهرش در رحم آن جاریه قرار گرفت و او حامله شد. امام حسن علیه السلام فرمودند:

از آن زن مهریه این باکره گرفته می شود؛ زیرا وضع حمل این جاریه تنها با زائل شدن بکارت او ممکن است. از سوی دیگر، باید منتظر ماند تا طفل به دنیا بیاید و بر آن جاریه حد جاری ساخت. و فرزند نیز ملحق به صاحب نطفه می شود. آن زن شوهردار نیز باید رجم شود. آن گروه در راه بازگشت با حضرت امیر المومنین علیه السلام مواجه شدند و سؤال و جوابی که امام حسن علیه السلام داده بود را مطرح کردند. ایشان فرمودند: به خدا قسم اگر ابا الحسن را ملاقات کرده بودید، همان جوابی را می داد که حسن به شما داد.

اشکالات یاد شده در روایت اوّل، در این جا نیز مطرح می شود و استدلال به این روایت را با مشکل رو به رو می کند.

3- دیدگاه برگزیده

با توجّه به این که استدلال به روایات جواز، پذیرفته نشد و با توجّه به اطلاق آیۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 ، باید گفت: صورت دوم از صور تلقیح مصنوعی، حرام است.

ج) صورت سوم تلقیح مصنوعی

سومین صورت از صور مختلف تلقیح مصنوعی، این است که تخمک زنی را در رحم زن دیگر بگذارند و او پس از مقاربت با شوهرش باردار شود. در این فرض، از آن جا

ص:280

که بدن زن به دلیل مشکلات جسمی از تولید تخمک عاجز است، تخمک زن دیگری را در رحم او قرار می دهند تا پس از آمیزش با شوهرش باردار شود. در واقع، در این فرض، نطفۀ مرد با تخمک زن اجنبی در رحم همسر خود تلقیح می شود.

در مورد حکم این صورت از تلقیح مصنوعی، اقوال گوناگونی وجود دارد. آن دسته از فقها که صورت دوم را جایز می دانند، در این صورت نیز فتوا به جواز می دهند؛ امّا کسانی که صورت دوم را حرام می دانند، در مورد این فرض به دو دسته تقسیم می شوند؛ برخی این صورت را جایز می دانند و برخی این فرض را نیز حرام می دانند.

پس به طور کلّی می توان گفت: سه دیدگاه در مورد این صورت از تلقیح مصنوعی وجود دارد:

دیدگاه نخست، جواز این صورت از تلقیح مصنوعی به طور مطلق است؛ یعنی تفاوتی ندارد که تخمک دهنده، همسر دیگر مرد باشد یا هیچ نسبتی با مرد نداشته باشد. در هر دو صورت، حکم تلقیح در این فرض، جواز است.

دیدگاه دوم، حرمت این صورت از تلقیح مصنوعی است.

دیدگاه سوم، تفصیل است؛ به این بیان که اگر زن نازا و زن تخمک دهنده، شوهرشان واحد باشد، عمل تلقیح جایز است و در غیر این صورت، تلقیح حرام خواهد بود. قائلین این قول با استناد به روایت

«إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ رَجُلٌ أَقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ»،(1) معتقدند که بنا بر این روایت، تلقیحی حرام است که میان نطفۀ مرد و تخمک زن اجنبی واقع شود. امّا در این فرض، تلقیح میان نطفۀ مرد و تخمک همسرش و در رحم همسر دیگرش واقع شده است. بنا بر این، روایت شامل این فرض نمی شود.

دیدگاه ما این است که تلقیح مصنوعی در این فرض مطلقاً حرام است؛ زیرا اطلاق

ص:281


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 20 ص 317.

آیۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 این صورت را نیز در برمی گیرد و با توجّه به این آیه می توان گفت: زن اجازه ندارد تخمک اجنبیّه را در رحم خود قرار دهد و فرج زن، تنها برای شوهرش حلال است؛ زیرا به موجب آیه، قرار دادن نطفۀ مرد اجنبی در رحم زن و یا قرار دادن تخمک زن در رحم زن دیگر، حرام است.

افزون بر این، اطلاق آیه اقتضا می کند که بین این فرض که مرد، دارای دو همسر باشد و تخمک یکی از همسرانش را در رحم همسر دیگر قرار دهند و یا این که تخمک زن اجنبیّه را در رحم همسر او قرار دهند، تفاوتی قائل نشویم. بنابراین، در هر دو فرض، عمل تلقیح حرام است؛ زیرا هرچند بین مرد و هر یک از زنان رابطۀ زوجیّت برقرار است، امّا فرج هر یک از زنان بر دیگری حرام است و نمی توان تخمک یکی را در رحم دیگری قرار داد. پس با توجّه به اطلاق آیه، این فرض نیز حرام است، حتّی اگر این دو زن به قول اهل لغت، هووی یک دیگر باشند.

د) صورت چهارم تلقیح مصنوعی

چهارمین صورت از صور تلقیح مصنوعی، این است که عمل تلقیح در خارج از رحم صورت گیرد؛ یعنی نطفۀ مرد و تخمک همسرش در خارج رحم، ترکیب و تلقیح شوند و پس از تلقیح به رحم منتقل گردند. امّا از این جهت که جنینِ تشکیل شده به کدام رحم منقل شود، سه فرض مختلف وجود دارد:

فرض نخست، این است که این جنین به رحم همسر مرد، یعنی زن صاحب تخمک منتقل شود. فرض دوم، این است که جنین به رحم همسر دیگر این مرد یا کنیز وی منتقل شود. سومین فرض، این است که جنین به رحم زنی بیگانه منتقل شود.

در ادامه به بررسی این فروض سه گانه می پردازیم:

1. فرض اوّل: در این فرض با توجه به این که تلقیح نطفه و تخمک به صورت طبیعی امکان پذیر نیست، نطفۀ مرد و تخمک همسرش را می گیرند و در خارج از

ص:282

رحم عمل تلقیح را انجام و جنین را جهت تکوین و ادامۀ حیات در رحم مادرش قرار می دهند. این صورت، با توجّه به قواعد و ضوابط اشکالی ندارد و دلیلی بر حرمت آن نیست.

از این رو، اصل برائت در مورد آن جاری می شود. این حکم در صورتی که جنینِ تشکیل شده، بدون انتقال به رحم مادرش در دستگاه نگهداری شود، نیز صادق است.

2 و 3. فروض دوم و سوم: دومین فرض این است که جنینِ تشکیل شده از تلقیح نطفۀ مرد با تخمک همسرش را به رحم همسر دیگر این مرد یا کنیز وی منتقل کنند، و فرض سوم هم این است که جنین به رحم زنی بیگانه منتقل شود. در این دو فرض نیز همانند فرض نخست از نظر تلقیح خارجی، مشکلی وجود ندارد؛ لیکن سؤال این است که انتقال جنینِ تشکیل یافته به رحم زنی دیگر - همسر دیگر مرد یا زن اجنبیّه - چه حکمی دارد؟

برای پاسخ دادن به این پرسش، باید بار دیگر ادلّۀ این باب را بررسی کرد.

اگر مستند فقیه، روایات «من أقرّ نطفته فی رحم یحرم علیه» باشد، در این صورت روایات شامل فرض دوم نمی شود؛ زیرا رحم همسر دوم مرد بر وی حرام نیست. البتّه شاید گفته شود: می توان از عنوان «رحم یحرم علیه» در این روایات الغای خصوصیت نمود و چنین استفاده کرد که نطفۀ مرد فقط باید در رحم زنی قرار گیرد که با او آمیزش شرعی داشته است. به عبارت دیگر، «رحم یحرم علیه» ملاک نیست و تلقیح باید با تخمک زنی صورت گیرد که مرد با او آمیزش داشته است. بنا بر این، علاوه بر فرض سوم و دومِ این صورت، باید فرض نخست را نیز حرام بدانیم؛ زیرا در فرض نخست، نطفۀ مرد و تخمک همسرش بدون وجود ارتباط جنسی و آمیزش میان این دو تلقیح می یابد. امّا روشن است که این الغای خصوصیت وجهی ندارد و از این رو، هیچ یک از فقها در فرض نخست، قائل به حرمت نشده اند.

نکتۀ دیگر این است که می توان در مورد این روایات ادّعای انصراف نمود، به این بیان که بگوییم: این روایات، منصرف به جایی است که تخمکِ تلقیح شده، مربوط به همان رحمی باشد که پس از لقاح در آن قرار می گیرد. از این رو، فروض دوم و سوم از

ص:283

این صورت تلقیح مصنوعی حرام خواهد بود. لیکن به نظر می رسد که چنین انصرافی هم صحیح نیست.

افزون بر این روایات، روایتی دیگر وارد شده است که باید آن را نیز مورد بررسی قرار داد. در این روایت از امام علیه السلام سؤال می شود که گناه زنا بزرگ تر است یا شرب خمر، و چرا حدّ زنا صد ضربه و حدّ شرب خمر هشتاد ضربه است؟ ایشان در پاسخ به این سؤال می فرمایند:

الْحَدُّ وَاحِدٌ وَلَکِنْ زِیدَ هَذَا لِتَضْیِیعِهِ النُّطْفَةَ وَلِوَضْعِهِ إِیَّاهَا فِی غَیْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِی أَمَرَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ.(1)

مدلول روایت، این است که این نطفه را نباید در غیر از موضعی که خدا به آن امر کرده است، قرار داد. پس شاید کسی بگوید: تعبیر روایت به «فی غیر الموضع الذی أَمَرَ اللّهُ به»، فروض دوم و سوم را که نطفه و جنین پس از تلقیح در رحم زن دیگر قرار داده می شود، در بر می گیرد. لیکن ما در پاسخ می گوییم: «الموضع الذی امَرَ اللّه به»، یعنی رحمی که برای مرد حلال است و در فرض دوم، رحم همسر دیگر و کنیز برای مرد حلال است و از این جهت مشکلی وجود ندارد.

در نهایت باید گفت: ادّعای انصراف در مورد این روایت و روایات پیشین، پذیرفتنی نیست و میان تعبیر «فی غیر الموضع الذی أَمَرَ اللّه به» و تعبیر «فی رحم یحرم علیه» هیچ تفاوتی وجود ندارد. پس اگر استدلال، متمرکز بر روایات باشد، باید فرض دوم از صورت چهارم تلقیح مصنوعی را جایز بدانیم.

اما همان گونه که در صورت دومِ تلقیح مصنوعی به آن اشاره شد، می توان برای اثبات حرمت تلقیح مصنوعی به آیۀ شریفۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»2 استدلال کرد. با توجّه به اطلاق این آیۀ شریفه، تلقیح مصنوعی در هر دو

ص:284


1- (1) . الکافی: ج 7 ص 262.

فرض یاد شده حرام است؛ زیرا مدلول آیه، این است که تنها رابطۀ مرد و همسرش مشروع و جایز است و در غیر از این مورد، زن و مرد باید فرج خود را از دیگران حفظ نمایند. به عبارت روشن تر، با توجّه به این آیه، زن تنها می تواند نطفۀ همسر خود را در رحمش قرار دهد و نمی تواند اجازه دهد نطفۀ مرد اجنبی و یا تخمک زن دیگر و یا نطفه و تخمک تلقیح شدۀ غیر، در رحمش قرار گیرد. پس با توجّه به اطلاق این آیۀ شریفه، تلقیح مصنوعی در دو فرضِ یاد شده حرام است.

برخی از فقها این دو فرض را مشابه فرضی می دانند که نطفۀ مرد و تخمک همسرش را در خارج تلقیح کند و جنین تشکیل شده را تا لحظه تولّد در دستگاهی پرورش دهند. به عقیدۀ ایشان همان گونه که نگهداری نطفۀ تلقیح یافته در دستگاه اشکال ندارد، در دو فرض مورد سؤال نیز اگر این نطفه در رحم شخصی غیر از صاحب تخمک قرار گیرد، فاقد اشکال است؛ یعنی تفاوتی بین این دو حالت وجود ندارد و در هر دو حالت، نطفۀ مرد و تخمک همسرش در خارج از رحم تلقیح می شوند. در اوّلین حالت، نطفۀ به دست آمده در دستگاه های مخصوص، نگهداری می شود و هیچ کس این فرض را حرام ندانسته است، و در فرض مسئله نیز همانند حالت یاد شده، نطفۀ تلقیح یافته در رحم زن دیگری نگهداری می شود؛ چراکه بین رحم زن دیگر و دستگاه تفاوتی وجود ندارد.

در پاسخ به این سخن می توان گفت: آیۀ شریفۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»،1 صورتی که جنین حاصل از تلقیح نطفۀ مرد و تخمک همسرش در دستگاه نگهداری می شود را در بر نمی گیرد، بر خلاف فرض دوم و سوم از تلقیح مصنوعیِ قسم سوم، که مصداقی از این آیۀ شریفه هستند.

با توجّه به آنچه بیان شد، تلقیح مصنوعی در دو فرض مورد بحث حرام است؛ لیکن نکته ای باقی می ماند که لازم است به عنوان یک بحث علمی به آن اشاره کرد.

ص:285

در مباحث پیشین دلالت روایات

«مَن أقَرَّ نُطفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ» را ناتمام دانستیم؛ امّا ممکن است کسی از روایات این باب، ضابطه ای برداشت کند و بگوید:

مستفاد از روایات، این است که تلقیح نطفۀ مرد با تخمک زن اجنبیّه حرام است و این که در روایت می گوید:

«مَن أقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ»، خود رحم موضوعیتی ندارد و آنچه خصوصیت دارد، عبارت است از تلقیح میان نطفۀ مرد و تخمک زن، خواه این تلقیح در داخل رحم باشد و خواه در خارج رحم. رهاورد این اطلاق، این است که بگوییم: تلقیح، فقط در صورتی حرام است که میان نطفۀ مرد با تخمک زن اجنبیّه صورت گیرد، ولی در غیر این صورت حرمتی وجود ندارد. بر همین اساس، برخی از بزرگان فروض این مسئله را جایز دانسته اند.

امّا اگر شخصی که استدلال به روایات را پذیرفته است، استدلال به آیۀ شریفۀ «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 را نیز بپذیرد، میان این دو دلیل، تعارض بوجود می آید؛ زیرا با توجّه به آیه، رحم موضوعیّت دارد و زن باید فرج خود را حفظ نماید، خواه از نطفۀ مرد اجنبی و خواه از نطفۀ بارورشدۀ غیر. پس اگر دلالت آیۀ شریفه و روایات را تمام بدانیم، میان این دو دلیل تعارض به وجود می آید، بدین بیان که ضابطۀ مستفاد از روایات این است که ملاک حرمت، تلقیح نطفۀ مرد و تخمک زن اجنبیّه است و اگر نطفۀ مرد با تخمک همسرش تلقیح شود، قرار دادن آن در رحم دیگری جایز است؛ امّا با استفاده از آیۀ شریفه باید گفت: ملاک حرمت این است که زن، رحم خود را حفظ نماید و یکی از مصادیق حفظ آن، همان فروض مسئله است.

به نظر ما دلالت روایات، تمام نیست و با توجّه به اطلاق آیۀ شریفه، نمی توان جنینِ حاصل از تلقیح میان نطفه و تخمک یک زن و شوهر را در رحم شخصی غیر از صاحب تخمک قرار داد. با توجّه به همین مطلب، حکم بحث رحم اجاره ای نیز مشخّص می شود. در بحث اجارۀ رحم، نطفۀ حاصل از عمل تلقیح خارجی را به

ص:286

خاطر عدم آمادگی رحم صاحب تخمک، در رحم زن دیگری قرار می دهند. در واقع، بحث اجارۀ رحم در همین فروضِ مورد بحث، مصداق پیدا می کند که گفته شد حکم آنها حرمت است.

ه) صورت پنجمِ تلقیح مصنوعی

فرض دیگر، تلقیح خارجیِ نطفۀ مرد با تخمک زنی است که بر او حرام است. در مورد این صورت، دو بحث وجود دارد: نخست، حکم تلقیح نطفۀ مرد با تخمک زنی که بر او حرام است و دوم، حکم قرار دادن نطفۀ حاصل، در رحم همسر مرد و یا زن دیگر.

در مورد تلقیح خارجی باید گفت: حکم آیۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 را نمی توان شامل این مورد دانست؛ زیرا در این فرض، زن رحم خود را در اختیار مرد اجنبی قرار نداده است؛ بلکه بین نطفۀ مرد و تخمک زن در خارج رحم تلقیح صورت گرفته است. امّا با توجّه به قاعده ای که می توان از روایات برداشت نمود، این تلقیح خارجی حرام است؛ یعنی اگر از روایات، الغای خصوصیت کرده و بگوییم: مقصود روایات، تلقیح نطفۀ مرد با تخمک زن اجنبیّه است و رحم موضوعیّتی در آن ندارد، باید تلقیح خارجی در فرض سؤال را حرام بدانیم.

بحث دوم در این صورت از تلقیح مصنوعی، دربارۀ حکم قرار دادن نطفۀ حاصل از تلقیح در رحم همسر آن مرد است؛ زیرا چه بسا گفته شود: از آن جا که سقط جنینِ ناشی از زنا جایز نیست، قرار دادن این نطفه و جنین در رحم جایز است. مثلاً در روایتی در باب سقط جنین از امام علیه السلام سؤال می شود که آیا جایز است زن حامله دارو مصرف نماید و جنین خود را سقط کند، امام در پاسخ می فرمایند: این عمل جایز نیست و زن از دیۀ جنین، ارث نخواهد برد؛ چراکه او کودک را از بین برده است.(1)

ص:287


1- (2) . «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ امْرَأَةٍ شَرِبَتْ دَوَاءً عَمْداً وَ هِیَ حَامِلٌ وَ لَمْ یَعْلَمْ بِذَلِکَ زَوْجُهَا فَأَلْقَتْ وَلَدَهَا. قَالَ فَقَالَ علیه السلام: إِنْ کَانَ لَهُ عَظْمٌ وَ قَدْ نَبَتَ عَلَیْهِ اللَّحْمُ عَلَیْهَا دِیَةٌ تُسَلِّمُهَا إِلَی أَبِیهِ وَ إِنْ کَانَ حِینَ طَرَحَتْهُ عَلَقَةً أَوْ مُضْغَةً فَإِنَّ

لیکن به نظر می رسد که در این سخن، مغالطه ای آشکار وجود دارد؛ زیرا بحث ما دربارۀ جواز قرار گرفتن نطفۀ حاصل از تلقیح در رحم است؛ در حالی که در این روایت از سقط جنینی که در رحم قرار دارد، نهی شده است. به عبارت روشن تر، در بحث ما هنوز نطفه در رحم قرار نگرفته است و ما به دنبال دلیلی برای جواز قرار دادن آن در رحم هستیم و این که آیا اصولاً حفظ این نطفه واجب است یا خیر؟ امّا موضوع سقط جنین در زنا، نطفۀ تلقیح یافته ای است که در رحم جای گرفته و اگر به حال خود رها شود، به طور طبیعی شرایط رشد و تولّدش وجود دارد.

بنا بر این، بر اساس این روایت، سقط کردن جنینِ درون رحم حرام است؛ امّا این نطفه عنوان جنینِ داخل رحم را ندارد و نمی توان از بین رفتن آن را در حکم سقط جنین دانست. پس ملازمه ای وجود ندارد که بتوان ثابت کرد حفظ این نطفه واجب است و باید آن را در رحم قرار داد. از سوی دیگر، بر اساس مبنایی که از آیۀ شریفۀ «فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»1 به دست می آید، قرار گرفتن این نطفه در رحم همسر مرد و هر زن دیگری حرام است؛ چراکه زن نسبت به آن بیگانه است. پس این صورت نیز با توجّه به بحث دوم و به خاطر قرار گرفتن نطفه در رحم همسر مرد، اشکال دارد و حرام است.

و) صورت ششم تلقیح مصنوعی

در مباحث گذشته برخی از صور تلقیح مصنوعی، بررسی شد. در انتها به بررسی چند فرض که نادر الوقوع بوده و یا اصلاً واقع نمی شوند، پرداخته می شود.

یکی از صور احتمالی، این است که نطفۀ مرد را با تخمک یک حیوان در خارج تلقیح نموده و سپس در رحم یک انسان یا یک حیوان قرار دهند.

روایات مطرح شده در بحث تلقیح مصنوعی، همگی در مورد نطفه و تخمک

ص:288

انسان است و در هیچ یک از آنها دربارۀ تخمک حیوان سخن به میان نیامده است.

برای مثال، روایت

«مَنْ أَقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیهِ»، ظهور بسیار روشنی دارد که روایت در موردی است که نطفه و تخمک از انسان باشد. پس کسانی که دلیل حرمت تلقیح را منحصر در این روایات می دانند، باید در مورد این صورت نادر الوقوع حکم به جواز کنند؛ زیرا این فرض، از مورد روایات خارج است و با این توصیف باید به سراغ اصل اوّلی رفت و در این مورد، اصل برائت را جاری کرد.

لیکن به نظر ما اطلاق آیۀ«فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» شامل این صورت نیز می شود و نمی توان نطفۀ حاصل از لقاح اسپرم مرد و تخمک حیوان را در رحم زن قرار داد.

توجّه و تأمّل بیشتر نسبت به آیات قبل از این آیۀ شریفه، در فهم این اطلاق ما را یاری می کند. خداوند متعال در آیات قبل از این آیه می فرماید:

«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ».1

علّت این که پس از این آیات، آیۀ مورد بحث ما وارد شده چیست؟ چرا خداوند متعال پس از این که می فرماید: «مؤمنین کسانی هستند که حافظ فروج خود هستند، مگر در مورد همسران و کنیزان» مطلب را تمام نمی کند، بلکه در ادامه با آوردن دو فاء تفریعیّه، ضابطه ای کلّی را ترسیم می نماید؟ به نظر می رسد: نکته اش این است که غیر از ارتباط زوج و زوجه، هرگونه ارتباط دیگری حرام است.

با توجّه به مطالب این فرض، می توان نتیجه گرفت که اگر برای تلقیح از گیاهان استفاده شود و با استفاده از گیاهان، باروری را حاصل نمود نیز با توجّه به اطلاق آیه باید آن را حرام دانست.

ص:289

اشاره ای به بحث مقاصد الشریعة

در نهایت، با توجّه به دو فرض اخیر از صور تلقیح مصنوعی، شایسته است اشاره ای به بحث مقاصد الشریعة داشته باشیم.(1) مقاصد الشریعة عبارت است از مشخّص کردن هدف خداوند از تشریع احکام و قوانین. به دیگر سخن، مقاصد الشریعة یعنی غایت و هدف قانون گذاری را مشخّص کردن و از آن در اجتهاد و استنباط احکام استفاده نمودن. این بحث تا حدّ زیادی مورد توجّه علمای اهل سنّت قرار گرفته و در فقه عامّه نفوذ زیادی پیدا کرده است. فقهای اهل سنّت در بحث مقاصد الشریعة به دنبال بررسی و یافتن این موضوع هستند که هدف خداوند از تشریع این قوانین چه بوده است و چه غایتی را دنبال کرده است. به این ترتیب با استفاده از آن هدف و غایت، به استنباط و اجتهاد می پردازند.

با توجّه به تعریفی که از مقاصد الشریعة ارائه شد، می توان فرض اخیر از صور تلقیح مصنوعی را با توجّه به این بحث، مورد نقد قرار داده و رد نمود. به این بیان که یکی از اهداف شارع از تشریع قوانین نکاح، حفظ نسل انسان به شیوۀ طبیعی است و چه بسا برخی آیات قرآن از جمله آیۀ شریفۀ«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»2 به این مطلب اشاره داشته باشد؛ یعنی حتّی اگر راه های دیگری برای تولّد انسان وجود داشته باشد، امّا این راه ها مورد توجّه آیه نیست؛ بلکه شیوه ای که از آن با عنوان «أحسن تقویم» یاد می شود، تأیید شده است و هدف شارع نیز تولّد انسان از راه ارتباط زوج و زوجه است. از این رو، اگر تخمک حیوان یا گیاهی در عمل تلقیح دخیل باشد، این فرض با هدف و غایت شارع از تقنین قوانین منافات دارد و رد می شود. البتّه ما قصد ورود به مباحث مقاصد الشریعة را نداریم و این مطالب به مناسبت فروض مذکور مطرح شد.

ص:290


1- (1) . استاد معظّم در مباحث مختلف فقهی، استفاده از مقاصد الشریعة را در روند اجتهاد و استباط ناکافی می دانند.
بند دوم: تعیین نسب فرزند متولّد شده از تلقیح مصنوعی
اشارة

در گفتار اوّل، پیرامون صور متعدّد تلقیح مصنوعی و حکم هر یک از آنها، سخن گفته شد. از این رو، در این گفتار بحث تعیین نسب نوزاد تولّد یافته از تلقیح مصنوعی را مطرح می کنیم.

الف) مفهوم نسب

در میان فرض های گوناگون تلقیح مصنوعی، در صورتی که نطفۀ مرد در رحم همسرش قرار داده شود، تردیدی وجود ندارد که در صورت تولّد فرزند، پدر طفل همان صاحب نطفه و مادر او، صاحب تخمک است. به عبارت دیگر، در فرضی که تلقیح بین نطفۀ زوج و تخمک زوجه شکل می گیرد، تعیین والدین با مشکلی رو به رو نیست؛ بلکه آنچه مورد اختلاف است و به تحقیق و بررسی نیاز دارد، دو فرض است:

فرض نخست در جایی است که نطفۀ زوج و تخمک زوجه در خارج رحم ترکیب شده و جنین حاصل از عمل تلقیح، برای ادامۀ زندگی در رحم زن دیگری قرار گیرد که از این صورت با عنوان «اجارۀ رحم» یاد می شود. فرض دیگری که تعیین نسب فرزند در آن نیازمند تحقیق می باشد، در جایی است که نطفۀ مرد اجنبی در رحم زن اجنبیّه قرار گیرد.

از نظر عرف، صاحب نطفه، پدر فرزند متولّد شده و صاحب تخمک، مادر او محسوب می شود. امّا رجوع به عرف در این بحث در صورتی امکان پذیر است که شارع برای نسب، معنای خاصّی در نظر نگرفته باشد. به عبارت دقیق تر، اگر بتوان با کمک ادلّه برای نسب، معنایی شرعی پیدا کرد، مراجعه به عرف صحیح نیست و باید با توجّه به معنای شرعی نسب، پدر و مادرِ ولد تلقیحی را معیّن ساخت و در غیر این صورت، معنای عرفی نسب در نظر گرفته می شود. به همین منظور، جهت تعیین نسب فرزند متولّد شده از تلقیح مصنوعی، باید ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که آیا در شرع مقدّس اسلام معنای خاصّی برای نسب در نظر گرفته شده است یا خیر؟ به

ص:291

عبارت دیگر، آیا نسب دارای یک معنای اصطلاحی شرعی و یک حقیقت شرعیّه است یا خیر؟

1. دیدگاه اوّل:

برخی از فقها معتقدند که نسب دارای معنایی خاص و اصطلاحی نیست. از این رو، در تعیین نسب بایستی به عرف مراجعه کرد. عرف نیز صاحب نطفه و تخمک را به عنوان پدر و مادر کودک می شناسد. مطابق این دیدگاه در بحث تلقیح مصنوعی نیز باید به نظر عرف مراجعه نمود.

2. دیدگاه دوم:

برخی از فقها با در نظر گرفتن قاعدۀ «الولد للفراش» و نفی نسب از ولد الزنا معتقدند کمه نسب معنای شرعی دارد و شارع معنای خاصّی را برای آن در نظر گرفته است. از این رو، برای تعیین نسب فرزند متولّد شده از تلقیح مصنوعی، نمی توان به عرف مراجعه کرد؛ بلکه ملاک و معیار تشخیص نسب، شرع مقدّس است. جهت روشن شدن مطلب، مستندات این دیدگاه را مورد بررسی قرار می دهیم.

2-1. نفی نسب از ولد الزنا

مشهور فقهای امامیّه معتقدند که ولد الزنا از مرد و زن مرتکب زنا ارث نمی برد و شارع در باب زنا ارث را نفی کرده است.(1) از این رو، این پرسش مطرح می شود که آیا می توان به وسیلۀ این نفی ارث - که از احکام نسب است -، ثابت نمود که میان ولد الزنا و مرد و زن مرتکب زنا نسبی وجود ندارد؟ اگر شارع مقدّس فرمود که شخصی از شخص دیگر ارث نمی برد، آیا می توان نتیجه گرفت که بین اینها نسبی وجود ندارد؟

کسانی که برای نسب، مفهومی شرعی را در نظر گرفته اند، به این سؤال پاسخ مثبت داده اند و محرومیت از ارث را دلیل بر نفی نسب دانسته اند. از این رو، به عقیدۀ ایشان

ص:292


1- (1) . ر. ک: جواهر الکلام: ج 39 ص 275. در مقابل دیدگاه مشهور، برخی از قدمای از فقها مانند شیخ صدوق ویونس بن عبد الرحمن قدس سرهما با توجّه به برخی روایات این باب، معتقد بوده اند که ولد الزنا از پدر و مادر خود، ارث می برد.

نمی توان کسی را بر اساس نظر عرف، منتسب به افرادی دیگر نمود و آنها را مادر و پدر او تلّقی کرد؛ زیرا تعیین نسب به دست شارع است.

صاحب جواهر قدس سره در این باره می نویسد:

وکیف کان فلا یثبت النسب مع الزنا إجماعاً بقسمیه، بل یمکن دعوی ضروریته فضلاً عن دعوی معلومیته من النصوص أو تواترها فیه.(1)

به عقیدۀ ایشان، ولد الزنا به زانی و زانیه ملحق نمی شود و دربارۀ این مطلب، اجماع منقول و محصّل وجود دارد. افزون بر آن، می توان ادّعای ضرورت نمود و این مطلب را از ضرورت های فقه شیعه دانست.

در نقد این دیدگاه باید به بحث اصولی دوران بین تخصیص و تخصّص اشاره کنیم. در فرض مسئله، شارع مقدّس ولد الزنا را از شمول عمومات باب ارث خارج کرده است؛ اما سؤال این است که آیا این خروج به نحو استثنا و تخصیص است، یا به نحو تخصّص؟

معنای خروج تخصّصی این است که ولد الزنا از ابتدا از دایرۀ وارثین خارج بوده است؛ یعنی اصلاً به این فرد ملقح نبوده است تا از وی ارث ببرد. امّا خروج تخصیصی به این معناست که ولد الزنا جزء وارثین محسوب می شود و به زانی و زانیه منتسب و ملحق است، امّا به دلیل خارجی از ارث محروم شده است. از این رو اگر تخصّص ثابت شود، می توان گفت: شارع برای نسب، مفهومی خاص را در نظر گرفته و از ابتدا ولد الزنا را به زانی و زانیه ملحق نکرده است.

در مبحث عام و خاصّ اصول، با این پرسش رو به رو هستیم که در دوران بین تخصیص و تخصّص چه باید کرد؟ آیا می توان به اصالة العموم تمسّک کرد و با نفی تخصیص، تخصّص را نتیجه گرفت؟ برای مثال، ممکن است مولا در امری بگوید:

ص:293


1- (1) . جواهر الکلام: ج 29 ص 256.

«أکرم العلماء» و شخصی به نام زید وجود دارد که یقین داریم مشمول حکم وجوب اکرام نیست، امّا نمی دانیم که آیا زید عالم بوده و حکماً خارج شده است (تخصیص) و یا اصلاً عالم نبوده و تخصّصاً خارج شده است؟ به عبارت دیگر، علّت خروج زید از شمول حکم وجوب اکرام علما چیست؟ آیا زید، عالم بوده و با تخصیص از حکم خارج شده است و یا از ابتدا عالم نبوده و تخصّصاً خارج است؟

در بحث ما نیز همین مسئله جریان دارد و ما نمی دانیم استثنا شدن ولد الزنا از احکام عام ارث، به دلیل تخصیص خوردن آن است و یا این که ولد الزنا تخصّصاً از حکم خارج است؟ اگر همان گونه که برخی از فقها نظر داده اند، در دوران بین تخصیص و تخصّص، اصالة العموم را جاری کنیم و با نتیجه گرفتن نفی تخصیص، بگوییم ولد الزنا تخصّصاً خارج است، در این صورت از نظر شارع مقدّس ولد الزنا به پدر و مادر طبیعی خود منتسب نمی شود؛ یعنی چون شارع بین زانی، زانیه و ولد الزنا هیچ قرابتی را معتبر ندانسته و از ولد الزنا نفی نسب کرده است، ارث نیز منتفی می شود؛ زیرا ارث از احکام نسب است و اکنون که نسب نفی شده، ارثی هم در کار نخواهد بود. امّا اگر بگوییم: خروج ولد الزنا در احکام ارث، به خاطر تخصیص خوردن آن است، دیگر نمی توان نفی نسب را ثابت نمود.

دربارۀ بحث دوران بین تخصیص و تخصّص، دیدگاه های مختلفی وجود دارد و برخی معتقدند که در این جا با جاری ساختن اصالة العموم، باید تخصّص را نتیجه گرفت. در مقابل این دیدگاه، محقّق خراسانی قدس سره توقّف کرده است.(1) لیکن تحقیق آن است که نمی توان از راه اصالة العموم، تخصّص را نتیجه گرفت و باید گفت: این فرد با تخصیص خارج شده است. وجه آن نیز این است که اصول لفظیه همچون اصالة العموم و اصالة الاطلاق، برای کشف مراد متکلّم است و نمی توان با این اصول در عالم واقع هم تصرّف کرد و در مثال قبل نتیجه گرفت که زید عالم نیست.

ص:294


1- (1) . کفایة الاُصول: ص 225.

پس در بحث ولد الزنا برخی از احکام استثنا شده اند. مثلاً او ارث نمی برد و نمی تواند امام جماعت باشد. پس دربارۀ او بحث تخصیص مطرح است و در موارد تخصیص، به همان مقدار بسنده می شود. از این رو، نمی توان نتیجه گرفت که رابطۀ نسبی میان ولد الزنا و این مرد و زن، به طور کلّی قطع شده است و آنها به هم ملحق نمی شوند؛ زیرا عرف، ولد الزنا را فرزند مرد و زن مرتکب زنا می داند.

به علاوه، ادّعای صاحب جواهر قدس سره مبنی بر وجود اجماع بر نفی نسب از ولد الزنا و ادّعای ضرورت در این مورد، مبتنی بر روایات خاصّی است که در این باب وارد شده است و نمی توان از آنها خروج تخصّصی را نتیجه گرفت.

پس در نهایت می توان گفت: نفی نسب از ولد الزنا ثابت نمی شود و نمی توان با توجّه به آن، یک معنای شرعی برای نسب برداشت نمود. از سوی دیگر، در بحث تلقیح مصنوعی، اگر نطفۀ مرد در رحم زن اجنبیّه قرار گیرد، حتّی در صورت حرام بودن، این عمل زنا نیست و فرزند تولّد یافته نیز عنوان ولد الزنا را ندارد. پس اکنون که عنوان زنا صدق نمی کند، تنها یک حکم تکلیفیِ حرمت وجود دارد که با این حرمت نیز نمی توان عناوین عرفی نسب را از میان برداشت؛ و روشن است که از نگاه عرفی، صاحب نطفه، پدر و صاحب تخمک، مادر فرزند متولّد شده است.

2-2. قاعدۀ «الولد للفراش»

در بحث تلقیح مصنوعی گفته شد که به حسب معیار عرفی، صاحب نطفه، پدر و صاحب تخمک، مادر فرزند متولّد شده است. در یکی از صور تلقیح مصنوعی که در آن، نطفۀ یک مرد اجنبی را در رحم زن قرار می دهند، در فرضی که زن دارای شوهر باشد و یا در صورت دیگر که نطفۀ مرد اجنبی را با تخمک زن در خارج ترکیب کرده و سپس در رحم آن زن قرار می دهند و آن زن نیز خودش دارای شوهر باشد، این احتمال وجود دارد که با تکیه بر قاعدۀ «الولد للفراش»، شوهر این زن را پدر نوزاد بدانیم.

قاعدۀ «الولد للفراش»، از دو جهت با بحث ما مرتبط است: نخست این که آیا

ص:295

می توان با کمک این قاعده یک معنای شرعی برای نسب در نظر گرفت؟ دوم این که آیا می توان فرض مورد سؤال را نیز مشمول اطلاق این قاعده نمود و گفت: پدر این کودک، شوهر زن است نه صاحب نطفه؟

قاعدۀ «الولد للفراش» یکی از قواعد فقهی است که هم در کتب روایی شیعه و هم در کتب روایی اهل سنّت وارد شده است(1) و مطلبی است که هر دو آن را قبول کرده اند، و از آن جا که روایات وارد شده در این بحث، به حدّی زیاد است که برای انسان اطمینان به تواتر آن حاصل می شود، نیازی به بررسی سند این روایات وجود ندارد. در ادامه برخی از روایات این قاعده را مطرح می کنیم و پیرامون آن سخن خواهیم گفت.

2-2-1. روایت اوّل

در روایتی، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در پاسخ به اعتراض معاویه در مورد نفی پدر از زیاد چنین می فرمایند:

وَأَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ نَفْیِ زِیَادٍ فَإِنِّی لَمْ أَنْفِهِ بَلْ نَفَاهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِذْ قَالَ:

الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَر؛(2) حضرت أمیر المؤمنین قدس سره می فرمایند: من او را نفی نکردم بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله او را نفی کرده است؛ چراکه ایشان فرمودند: ولد برای صاحب فراش (شوهر) است و زناکار بهره ای از کودک ندارد.

در نتیجه، زیاد فرزند ابوسفیان نیست.

معنای لغوی فراش، بستر و مفروش است و در این جا کنایه از کسی است که با مادر آن کودک، همبستر است و شوهر اوست.(3) پس الولد للفراش، یعنی الولد لصاحب الفراش. عاهر نیز به معنای ستمکار و زناکار است. حجر نیز اگر به کسر حاء خوانده شود، به این معناست که عاهر بهره ای از این کودک ندارد و محجور است؛ امّا اگر الحجر را به فتح حاء بخوانیم، معنایش این است که باید عاهر را با سنگ دور کرد.

ص:296


1- (1) . سیّد حسن بجنوردی، القواعد الفقهیة: ج 4 ص 23.
2- (2) . بحار الأنوار: ج 44 ص 115.
3- (3) . لسان العرب: ج 6 ص 327.

2-2-2. روایت دوم:

عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: وَسُئِلَ عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَی جَارِیَةً ثُمَّ وَقَعَ عَلَیْهَا قَبْلَ أَنْ یَسْتَبْرِئَ رَحِمَهَا، قَالَ: بِئْسَ مَا صَنَعَ یَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَلَا یَعُودُ. قُلْتُ: فَإِنَّهُ بَاعَهَا مِنْ آخَرَ وَلَمْ یَسْتَبْرِئْ رَحِمَهَا ثُمَّ بَاعَهَا الثَّانِی مِنْ رَجُلٍ آخَرَ وَلَمْ یَسْتَبْرِئْ رَحِمَهَا فَاسْتَبَانَ حَمْلُهَا عِنْدَ الثَّالِثِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ؛(1) حسن بن صیقل از امام صادق علیه السلام نقل می کند که از ایشان دربارۀ مردی سؤال شد که کنیزی را خریده و پیش از استبرای رحم با او نزدیکی کرده است. حضرت فرمودند: باید استغفار کند و دیگر مرتکب این کار نشود. سائل پرسید: همین شخص جاریه را به دیگری می فروشد و شخص دوم نیز قبل از استبرای رحم کنیز را به دیگری می فروشد. حال مشتری کنیز را گرفته و با او مواقعه کرده است و آثار حاملگی کنیز وقتی که نزد مشتری سوم بوده، ظاهر شده است. امام علیه السلام فرمودند: کودک برای صاحب فراش است و برای زناکار، سنگ است.

2-2-3. روایت سوم:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام الْوَلَدُ لِلَّذِی عِنْدَهُ الْجَارِیَةُ وَلْیَصْبِرْ لِقَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ؛(2) امام صادق علیه السلام فرمودند: کودک ملحق به کسی است که کنیز در نزد اوست و باید صبر کند؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: فرزند ملحق به صاحب فراش بوده و برای زناکار، سنگ است.

2-2-4. روایت چهارم:

عَنْ سَعِیدٍ الْأَعْرَجِ عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلَیْنِ وَقَعَا عَلَی

ص:297


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 21 ص 173.
2- (2) . همان.

جَارِیَةٍ فِی طُهْرٍ وَاحِدٍ لِمَنْ یَکُونُ الْوَلَدُ؟ قَالَ: لِلَّذِی عِنْدَهُ لِقَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ؛(1) سعید اعرج می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم در مورد دو مردی که در زمان یک طُهر (پاکی از حیض) با کنیزی نزدیکی کردند. فرزند به کدام یک ملحق می شود؟ حضرت فرمودند: کودک برای کسی است که کنیز در نزد اوست؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: فرزند ملحق به فراش است و زانی از آن منع می شود.

در این روایت، این دو مرد در زمانی نزدیک به هم، با آن کنیز جماع کرده اند و هر دو نیز نطفۀ خود را در رحم کنیز قرار داده اند. با این حال، حضرت به قاعدۀ «الولد للفراش» استناد کرده و فرزند را از آن مالک جاریه می دانند.

2-2-5. روایت پنجم:

أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: أَیُّمَا رَجُلٍ وَقَعَ عَلَی وَلِیدَةِ قَوْمٍ حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَادَّعَی وَلَدَهَا فَإِنَّهُ لَا یُوَرَّثُ مِنْهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ وَلَا یُوَرِّثُ وَلَدَ الزِّنَا إِلاَّ رَجُلٌ یَدَّعِی ابْنَ وَلِیدَتِهِ؛(2) هر مردی که با کنیز یک قومی از روی حرام نزدیکی کرد، سپس آن را خرید و مدّعی شد که فرزندی که از جاریه به دنیا آمده از اوست، این فرد از آن فرزند ارث نمی برد؛ چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:

فرزند به صاحب فراش ملحق می شود و زانی از آن بهره ای نمی برد و او را سنگ سزا است و از او ارث نمی برد، مگر مردی که ادّعا کند این فرزند از آنِ کنیز اوست.

2-2-6. روایت ششم:

در نهایت، به روایتی که در کتب روایی اهل سنّت وارد شده، اشاره می کنیم:

ص:298


1- (1) . الکافی: ج 5 ص 491.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 21 ص 193.

عَنْ عَائِشَةِ، قَالَت: کانَ عُتبَةُ بنِ أبِی وَقَاصِ عَهِدَ إلَی أخِیهِ سَعدِ بنِ أبِی وَقَّاصِ أنَّ إبنَ وَلیِدَةِ زَمعَةِ مِنِّی فَأقبَضَهُ إلَیک. قَالَت: فَلَمَّا کانَ عَامُّ الفَتحِ أخَذَ سَعدَ وَقَالَ: إبنُ أخِی قَد کانَ عَهِدَ إلَیَّ فیهِ، فَقَامَ إلَیهِ عَبدُ بنِ زُمعَةِ، فَقَالَ رَسوُلُ اللّه صلی الله علیه و آله: هوَ لَکَ یا عَبدَ أبِی زُمعَةِ، ثُمَّ قَالَ: الوَلَدُ للفَرَاشِ وَلِلعَاهِرِ الحَجر. ثُمَّ قالَ: لِسوُدَةِ بِنتُ زُمعَةِ إحتَجِبی مِنه یا سودَةُ لَمَّا رأی مِن شَبَهِهِ بِعُتبَةِ؛(1) عتبه به برادرش سعد ابن ابی وقّاص گفت: فرزند زمعه از من است، او را برای من بیاور. عایشه گفت: در سال فتح مکّه، سعد ابن أبی وقاص بچّه را گرفت و گفت: این بچّه برادر من است. در این حال عبد بن زمعه، فرزند زمعه و برادر این بچّه، برای شکایت خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رفت.

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به عبد بن زمعه گفت: این بچّه، برادر توست، و سپس فرمودند: فرزند ملحق به صاحب فراش است و زانی از آن بهره ای نمی برد.

سپس خطاب به سوده [که فرزند دیگر زمعه و خواهر این بچّه بود] فرمودند: ای سوده از آن جا که این بچه شبیه عتبه است در مقابلش حجاب را رعایت کن.

در این روایت که عایشه آن را نقل می کند، عتبه مدّعی است که فرزند زمعه که زمانی کنیزش بوده است، برای اوست و برادرش سعد بن ابی وقّاص برای گرفتن بچّه اقدام می کند. زمعه سه فرزند داشته است. یکی از آنها سوده است، که گویا همسر پیامبر نیز بوده است. دیگری عبد اللّه و دیگری همین بچّه که عتبه ادّعا می کند از اوست. وقتی عبداللّه، برادر این بچّه و فرزند زمعه، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رود، ایشان می فرمایند: این بچّه، برادر توست و به قاعدۀ «الولد للفراش» استناد می کنند؛ امّا در عین حال به سوده که خواهر آن بچّه بوده است می گویند: از آن جا که این بچّه، شبیه عتبه است، تو از او رو بگیر؛ چراکه احتمال دارد برادر تو نباشد.

ص:299


1- (1) . السنن الکبری: ج 7 ص 412.

2-2-7. محل جریان قاعدۀ «الولد للفراش»

برخی با استناد به این قاعده، معتقدند که نسب در اسلام، مفهومی خاص و معنایی شرعی دارد، به این دلیل که در روایات این باب، فرزند به شوهر زن یا مالک کنیز منسوب شده و از شخص دیگر نفی شده است.

امّا در پاسخ به این سخن گفته می شود: با بررسی روایات بحث «الولد للفراش»، می توان نتیجه گرفت که به قرینۀ عبارت «و للعاهر الحجر» به احتمال قوی این قاعده مربوط به جایی است که زنا محقّق شده است؛ امّا نمی توانیم بگوییم: این قاعده به باب زنا اختصاص دارد؛ بلکه محلّ جریان قاعده در جایی است که امکان الحاق فرزند به شوهرِ زن یا مالک کنیز وجود داشته باشد.

به عبارت دیگر، در همۀ روایات این باب، تردید وجود داشت که آیا کودک، متعلّق به شوهرِ زن است یا متعلّق به مردی است که زن با او رابطۀ نامشروع داشته است؟ و شارع با وضع این قاعده در صدد الحاق چنین فرزندی به شوهر زن و مالک کنیز است، حتّی اگر تنها احتمال الحاق وجود داشته باشد. در برخی روایات نیز ظنّ به خلاف این مطلب وجود داشت. برای مثال، در روایت عتبه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با استناد به قاعدۀ فراش، آن بچّه را به زمعه منتسب می داند؛ امّا با این حال و با توجّه به شباهت ظاهری بچّه با عتبه، به سوده امر می کند که در مقابل آن بچّه حجاب خود را حفظ کند.

مشخّص است که در این جا بر خلاف اقتضای قاعدۀ فراش، قرائنی مبنی بر انتساب فرزند به شخصی دیگر وجود دارد. پس می توان گفت: مقصود شارع از وضع این قاعده، تشخیص حکم ظاهری الحاق فرزند است و به نسب واقعی آن نظر ندارد.

با توجّه به آنچه بیان شد، اگر امکان الحاق فرزند به شوهر وجود نداشته باشد و معلوم باشد که این فرزند از چه مردی است، قاعدۀ «الولد للفراش» جاری نخواهد شد. از این رو، در بحث تلقیح مصنوعی که ما می دانیم زن با نطفۀ مرد اجنبی بارور شده است، دیگر محلّی برای جاری ساختن این قاعده وجود ندارد و بچّه به همان مرد

ص:300

صاحب نطفه ملحق می شود؛ زیرا امروزه وقتی به سراغ شیوه های باروری مصنوعی می روند که از نظر پزشکی امکان باروری زن از طریق آمیزش طبیعی با شوهرش وجود ندارد و این امر به دلیل اختلال یا ضعف در سیستم جنسی یکی از زن یا مرد است.

امّا اگر فرض کنیم که نطفۀ یک مرد اجنبی در رحم زنی شوهردار، قرار داده شود و این زن با شوهرش آمیزش کند و نطفۀ شوهرش نیز در رحم او قرار گیرد و پس از آن، جنینی در رحم این زن تکوین یابد و این احتمال وجود داشته باشد که این جنین از تلقیح منی شوهر و تخمک همسرش حاصل شده است، امکان استناد به قاعدۀ «الولد للفراش» وجود دارد و با تمسّک به این قاعده، حکم به انتساب فرزند به شوهر آن زن خواهد شد؛ زیرا چنان که گفتیم قاعدۀ فراش در جایی جاری می شود که امکان لحوق فرزند به شوهر یا مالک زن وجود دارد و نمی توان گفت: قاعده، مختصّ به باب زناست.

البتّه در این که آیا این قاعده، عنوان اماره را دارد یا یک اصل محسوب می شود، اختلاف است و بیشتر روایات این باب، دلالت بر این دارد که قاعدۀ «الولد للفراش» یک امارۀ شرعیّه است.

ب) نسب فرزند در شکل های مختلف تلقیح مصنوعی

از نگاه عرف، صاحب نطفۀ پدر کودک تلقیحی و صاحب تخمک مادر آن است، و شارع نیز با این معنا و معیار عرفی نسب، مخالفتی نکرده و آن را پذیرفته است. از این رو، در فرض های مورد سؤال، معیار عرف در تشخیص نسب مورد قبول خواهد بود.

بنا بر این، در فرض هایی که تلقیح، میان نطفۀ مرد و تخمک همسرش صورت می گیرد، الحاق فرزند با مشکلی مواجه نیست. در صورت هایی که عمل تلقیح، میان نطفه و تخمک زن و مرد اجنبی صورت می گیرد نیز صاحب نطفه، پدر فرزند و صاحب تخمک، مادر او شمرده می شود. امّا هنگامی که نطفۀ مرد با تخمک همسرش در خارج رحم ترکیب شده و برای تکوین به رحم زن دیگری منتقل شود، این پرسش مطرح می شود که مادر این فرزند کیست؟ بنا بر آنچه پیش از این گفته شد، برای تعیین

ص:301

نسب باید به عرف مراجعه نمود. عرف نیز صاحب تخمک را مادر این فرزند می داند.

1- دیدگاه محقّق خویی

محقّق خویی قدس سره با استناد به آیۀ شریفۀ«إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئِی وَلَدْنَهُمْ» ، معتقد است که مادر کودک، کسی است که فرزند از او متولّد می شود؛(1) زیرا بر اساس مدلول این بخش از آیۀ شریفه، مادر ظهارکنندگان، کسی است که آنها از او متولّد شده اند. پس با توجّه به این که در این آیه، مادر فقط همان زنی که بچه از او متولّد می شود دانسته شده است، باید در جایی که تخمک یک زن را در رحم همسر شخصی قرار می دهند و این زن به سبب آمیزش با شوهرش بارور می شود، و نیز در جایی که نطفۀ مرد با تخمک همسرش در خارج تلقیح می شود و سپس در رحم زن دیگری قرار داده می شود، بگوییم: مادر کودک زنی است که بچّه را متولّد می کند، نه زن صاحب تخمک.

2- نقد دیدگاه محقّق خویی

در پاسخ محقّق خویی قدس سره می توان به دو مطلب اشاره نمود:

نخست این که: آیه در مقام آن نیست که مادر را تعریف کند، بلکه به دنبال نکوهش بینش نادرست مردم آن عصر است. به این بیان که در عصر جاهلیت اگر مردی قصد جدایی از همسر خود را داشت، به وی می گفت: «ظَهرُک کظَهرِ امّی»؛ یعنی زن خود را به منزلۀ مادر خود قرار می دادند و این روشی برای متارکه و جدایی بود. در این تعبیر «ظهر» کنایه از نکاح با همسر است و می گوید: همان طور که نکاح با مادر حرام است، نکاح با همسرش نیز حرام خواهد بود. خداوند در این آیۀ شریفه در پاسخ به ظهار کنندگان می فرماید: این زنان مادران شما نیستند، بلکه مادران شما کسانی اند که شما را متولّد کرده اند.

دوم این که: می توان برای این ضابطه، مثال های نقضی آورد. برای مثال، اگر زن پیش از تولّد فرزندش فوت کند و پس از فوت او و با عمل جرّاحی، فرزند را از شکم

ص:302


1- (1) . صراة النجاة: ج 1 ص 362.

او خارج نمایند، با این که این زن بچّه را متولّد نکرده است، او را مادر آن فرزند می دانند. همچنین در مورد نوزادی که از راه سزارین به دنیا می آید، می توان گفت: زن او را متولّد نکرده است؛ زیرا ولادت، خروج از موضع طبیعی است و در سزارین چنین اتّفاقی نمی افتد؛ امّا با این حال، این زن مادر آن فرزند محسوب می شود.

با توجّه به آنچه بیان شد، استدلال محقّق خویی قدس سره صحیح نیست و در این صورت نیز باید فرزند را به صاحب تخمک ملحق نمود و عرف نیز همین ملاک را معتبر می داند.

3- احتمال وجود مادر دوم

البتّه یک احتمال وجود دارد که در مواردی همچون بحث اجارۀ رحم، گفته شود که این بچّه دارای دو مادر است: یک مادر نسبی، که همان صاحب تخمک است و یک مادر رحمی که جنین را در طول نه ماه، در رحم او نگهداری نموده است. مانند جایی که گفته می شود فرد دو مادر دارد، مادر نسبی و مادر رضاعی. و همان گونه که وقتی یک زن به موجب این که به مدّت یک شبانه روز بچّه ای را شیر داده، مادر رضاعی او محسوب می شود، بگوییم: در این جا نیز به موجب این که جنین، نه ماه در رحم این زن قرار گرفته و از او تغذیه نموده و تکوین یافته است، این زن مادر دوم او به شمار می آید.

ص:303

ص:304

فصل ششم: معاملۀ مردار

اشارة

پنجمین مورد از اعیان نجس که فقها خرید و فروش آن را حرام دانسته اند، مردار است. شیخ انصاری قدس سره در این باره می نویسد:

تحرم المعاوضة علی المیتة وأجزائها الّتی تحُلّها الحیاة من ذی النفس السائلة - علی المعروف من مذهب ألاصحاب - وفی التذکرة کما عن المنتهی والتنقیح الإجماع وعن رهن الخلاف الإجماع علی عدم ملکیّتها؛(1) بنا بر نظر مشهور، معاملۀ مرداری که خون جهنده دارد و نیز اجزای دارای روح آن، حرام است. در کتاب های تذکره،(2) منتهی(3) و تنقیح(4) بر این مطلب ادّعای اجماع شده است و در کتاب الخلاف(5) اجماع بر عدم ملکیت آن نقل شده است.

اهمّیت بررسی این بحث، هنگامی معلوم می شود که بدانیم امروزه خرید و فروش جنازۀ انسان به جهات مختلف، از جمله به منظور تشریح و یا استفاده از اعضای آن برای پیوند، رواج یافته است.

ص:305


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 31.
2- (2) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 31.
3- (3) . منتهی المطلب: ج 15 ص 352.
4- (4) . التنقیح الرائع: ج 2 ص 5.
5- (5) . الخلاف: ج 3 ص 240.

شیخ انصاری قدس سره از همان آغاز، بحث معاوضۀ مردار را بیان کرده و بین انتفاع از مردار و معاوضۀ آن تفاوتی نگذاشته است؛ امّا همان گونه که این دو بحث در کلمات امام خمینی قدس سره در کتاب المکاسب المحرّمة و محقّق خویی قدس سره از یک دیگر تفکیک شده اند، ما نیز ابتدا بحث انتفاع از مردار را بیان می کنیم و سپس در مورد معاوضۀ آن سخن خواهیم گفت. بنا بر این، مباحث این فصل در سه مبحث مطرح می شود. در مبحث اوّل به بررسی جواز یا عدم جواز انتفاع از مردار پرداخته می شود. در مبحث دوم، حکم معاملۀ مردار بررسی می شود و در مبحث سوم نیز چند مسئله به مناسبت این بحث مطرح می گردد.

گفتار اوّل: حکم انتفاع از مردار و اجزای آن
اشارة

پیش از ورود به بحث، چند نکته را باید یادآوری کنیم:

نخست این که: در بحث نجاسات، منظور از مردار، انسانی است که به صورت طبیعی جان خود را از دست داده و یا حیوانی که به صورت غیر شرعی کشته یا ذبح شده است.

دوم این که: به طور کلّی سه نوع مردار قابل تصوّر است: مردار انسان، مردار حیوانی که خون جهنده دارد و مردار حیوانی که خون جهنده ندارد.

سوم این که: مردار انسان و حیوانی که خون جهنده دارد، نجس است؛ امّا در مورد مردار حیوانی که خون جهنده ندارد، دیدگاه اجماعی فقها بر عدم نجاست استوار است.(1)

چهارم این که: آنچه در این جا مورد بحث قرار می گیرد، مردار نجس است و مردار غیر نجس از محلّ بحث خارج است. از این رو، معلوم می شود که منظور از اجزای مردار، اجزای دارای حیات است؛ چراکه اجزای دیگر همچون مو، پشم و ناخن، نجس نبوده و از محلّ بحث خارج اند.

ص:306


1- (1) . ر. ک: تذکرة الفقهاء: ج 1 ص 59؛ الحدائق الناضرة: ج 5 ص 69.

بنا بر این، گفتگوی ما در این بحث دربارۀ این است که آیا انتفاع از مردار و اجزای دارای حیات آن، جایز است یا خیر؟ البتّه منظور از انتفاع، خوردن مردار نیست (زیرا اکل و شرب مردار مسلّماً حرام است)؛ بلکه انتفاعاتی همچون استفاده به عنوان لباس، فرش، زیر انداز و روغن چراغ و مانند اینها مورد سؤال است.

بند اوّل: ادلّۀ حرمت انتفاع از مردار
الف) آیۀ سوم سورۀ مائده

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ» ؛ مردار، خون، گوشت خوک و آنچه جز به نام خداوند ذبح شده باشد، بر شما حرام است.

بزرگانی چون شیخ طوسی،(1) قطب راوندی،(2) سیّد مرتضی(3) و علاّمۀ حلّی قدس سرهم در کتاب های تذکرة الفقهاء،(4) نهایة الإحکام،(5) منتهی المطلب(6) و مختلف الشیعة(7) با استدلال به این آیۀ شریفه، همۀ انتفاعات مردار را حرام دانسته اند. به این بیان که تحریم، یک حکم تکلیفی است و نمی تواند به عین خارجی تعلّق پیدا کند و باید به فعلی از افعال مکلّف تعلّق یابد. بنا بر این، وقتی نتوان معنای ظاهری آیه را اراده کرد، باید سراغ نزدیک ترین مجاز رفت که در این جا همۀ انتفاعات است؛ زیرا متعلّق حرمت در این آیه حذف شده است و حذف متعلّق، دلالت بر عموم می کند. پس مفاد آیه، حرمت همۀ انتفاعات مردار است.

لیکن به نظر می رسد که این استدلال صحیح نیست؛ زیرا هیچ دلیلی بر اعتبار

ص:307


1- (1) . التبیان فی تفسیر القرآن: ج 3 ص 428.
2- (2) . فقه القرآن: ج 3 ص 269.
3- (3) . الإنتصار: ص 91.
4- (4) . تذکرة الفقهاء: ج 2 ص 232.
5- (5) . نهایة الأحکام: ج 2 ص 462.
6- (6) . منتهی المطلب: ج 15 ص 347.
7- (7) . مختلف الشیعة: ج 1 ص 501.

قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم» وجود ندارد. این قاعده مقتضای هیچ آیه یا روایتی نیست، بلکه صرفاً در کلام بزرگان وجود دارد و هیچ دلیلی بر اعتبار آن نداریم. پس در هر مورد باید با توجّه به قرائن موجود، متعلّق محذوف را شناسایی کرد.

پس در این آیۀ شریفه نیز به قرینۀ واژۀ «لحم» معلوم می شود که متعلّق حرمت، اکل و شرب است؛ زیرا خداوند متعال هنگامی که نام خنزیر را ذکر می کند، واژۀ «لحم» را می آورد که با اکل مناسبت دارد. پس در مورد مردار نیز باید از این قرینه استفاده نمود.

در نتیجه نمی توانیم از آیه استفاده کنیم که همۀ انتفاعات حرام است؛ بلکه آیه می گوید: خوردن مردار حرام است. امروزه اگر دست انسان جدا شود، می توانند دوباره آن را پیوند بزنند؛ امّا طبق استدلال این بزرگان باید این انتفاع نیز حرام باشد، در حالی که این گونه نیست. با توجّه به آنچه بیان شد، نمی توان از آیه استفاده کرد که هرگونه انتفاع از مردار حرام است.

ب) روایات

دستۀ دوم از ادلّه ای که دلالت بر حرمت انتفاع از مردار می کنند، روایاتی است که استفاده از مردار را ممنوع می کنند. این روایات به دو دستۀ کلّی تقسیم می شوند:

گروهی از این روایات، مطلق انتفاع از مردار را حرام می شمارند و گروه دیگر، انتفاع از مردار را فی الجمله تحریم می کنند.

روایت اوّل:

محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید عن الحسن عن زرعة عن سماعة قال: سَأَلْتُهُ عَنْ جُلُودِ السِّبَاعِ أَیُنْتَفَعُ بِهَا؟ فَقَالَ علیه السلام: إِذَا رَمَیْتَ وَسَمَّیْتَ فَانْتَفِعْ بِجِلْدِهِ وَأَمّا الْمَیْتَةُ فَلا؛(1) از امام علیه السلام در مورد پوست درندگان

ص:308


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 185.

پرسیده شد که آیا می توان از آن استفاده کرد یا خیر؟ ایشان در پاسخ گفتند: اگر شکار شده و بسم اللّه نیز گفته شده باشد، استفاده از آن جایز است؛ ولی اگر مردار باشد جایز نیست.

پس از این که می دانیم خوردن گوشت درندگان (حیوانی که ضعیف تر از خود را می خورد و با لحم آن تغذیه می کند) جایز نیست، این پرسش مطرح می شود که آیا این حیوانات قابلیت تذکیه دارند - به طوری که بعد از تذکیه پوست آنها پاک باشد -، یا ندارند؟ مشهور معتقدند که قابلیت تذکیه دارند و مفاد این روایت هم بر این معنی دلالت دارد. ظاهر سؤال در روایت، پیرامون پاک و یا نجس بودن پوست درندگان است که امام علیه السلام می فرماید: در صورت تذکیه، این پوست ها پاک اند و نمی توان از آن به عنوان لباس استفاده نمود. در مورد این روایت که موثّق است، توجّه به نکات ذیل ضروری است:

نخست آن که: آیا پوست درندگان، خصوصیتی دارد که مورد سؤال قرار گرفته است، یا این که می توان از پوست، الغای خصوصیت کرد و حکم را به گوشت و سایر اجزا نیز سرایت داد؟ یعنی آیا می توان از روایت استفاده کرد که انتفاع از مطلق مردار حرام است؟

امام خمینی قدس سره از کلمۀ «جلود» و پوست، الغای خصوصیت نموده و حکم حرمت را برای همۀ اجزای دارای روح، ثابت دانسته است.(1) پس ایشان از این روایت استفاده می کند که انتفاع از تمام اجزای دارای روح مردار حرام است.

لیکن به نظر می رسد: هنگامی امکان الغای خصوصیت وجود دارد که یقین به عدم خصوصیت وجود داشته باشد. مثلاً هنگامی که گفته می شود: «إذا شکّ الرجل بین الثلاث والأربع»، یقین داریم که «رجل» خصوصیتی ندارد و همین حکم، در مورد زن ها نیز جاری است؛ ولی در این روایت، چنین یقینی وجود ندارد و حتّی می توان

ص:309


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 68.

خصوصیتی را برای پوست در نظر گرفت؛ زیرا پوست به عنوان لباس و زیر انداز مورد استفاده قرار می گیرد و می تواند نجاست را سرایت دهد و از همین جهت استفاده از آن حرام شده است؛ امّا سایر اجزای مردار در غیر از خوردن و آشامیدن قابل انتفاع هستند و چنین خصوصیتی نیز ندارند. به عنوان مثال، می توان از گوشت مردار به عنوان غذای پرندگان استفاده کرد و یا آن را به موادّی تبدیل کرد که برای انسان در غیر خوردن، قابل استفاده است. البتّه این نکته باید روشن باشد که مقصود از انتفاع در محلّ بحث، انتفاع از مردار برای خود انسان است و ظاهر این است که انتفاع از مردار برای حیوانات امری مشروع است، مگر این که در مورد خاصّی، دلیل وجود داشته باشد.

دوم آن که: با توجّه به این که امام علیه السلام در پاسخ می فرمایند: «وامّا المیتة»، می توان از سباع، الغای خصوصیت کرد و عنوان را توسعه داد؛ زیرا سباع به عنوان مصداقی از مردار و میته بیان شده است؛ یعنی می توان از این روایت، حرمت استفاده از پوست مردار سباع و غیر سباع را برداشت نمود و این گونه نیست که این حکم به حیوانات درنده اختصاص داشته باشد. بنابراین، اگر گوسفندی هم به صورت غیر شرعی ذبح شود، نمی توان از پوست آن استفاده کرد.

سوم آن که: در این روایت، هرگونه انتفاع از پوست مردار، حرام دانسته شده است و نمی توان ارادۀ سائل در پرسش «أینتفع بها» را به انتفاع خاصّی حمل کرد؛ زیرا ارادۀ انتفاع خاص، مانند استفاده به عنوان لباس مصلّی، نیاز به قرینه و دلیل دارد که در این روایت، هیچ دلیلی بر این امر وجود ندارد.

نتیجه این که: با توجّه به مطالب بیان شده و با در نظر گرفتن موثّق بودن روایت، باید گفت: با استفاده از این روایت، هرگونه انتفاع انسان از پوست مردار درنده یا غیر آن در صورتی که تذکیه نشده باشد، به خاطر نجاستش جایز نیست و روایت در مورد سایر اجزای مردار ساکت است. آری، چنان که از جلود، الغای خصوصیت شود، می توان از روایت استفاده کرد که در صورت عدم تذکیه، تمام اجزای آن نجس است و

ص:310

نمی توان از آن انتفاع مناسب را برد؛ زیرا از اطلاق «وأمّا المیته فلا» استفاده می شود که حتّی از استخوان این حیوانات برای امور دارویی و امثال آن نیز نمی توان استفاده نمود.

2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی الْمُغِیرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام: جُعِلْتُ فِدَاکَ الْمَیْتَةُ یُنْتَفَعُ مِنْهَا بِشَیْ ءٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَرَّ بِشَاةٍ مَیْتَةٍ فَقَالَ: مَا کَانَ عَلَی أَهْلِ هَذِهِ الشَّاةِ إِذْ لَمْ یَنْتَفِعُوا بِلَحْمِهَا أَنْ یَنْتَفِعُوا بِإِهَابِهَا؛ قَالَ: تِلْکَ شَاةٌ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَکَانَتْ شَاةً مَهْزُولَةً لَایُنْتَفَعُ بِلَحْمِهَا فَتَرَکُوهَا حَتَّی مَاتَتْ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: مَا کَانَ عَلَی أَهْلِهَا إِذْ لَمْ یَنْتَفِعُوا بِلَحْمِهَا أَنْ یَنْتَفِعُوا بِإِهَابِهَا أی تُذَکَّی.(1)

سند این روایت ضعیف است؛ چون علی بن ابی المغیره، نه مدحی دارد و نه ذمّی و توثیق نشده است.(2) آری، علی بن ابی المغیره پسری دارد به نام حسن بن علی بن ابی المغیره که نجاشی او را توثیق کرده است.(3) برخی در عبارت نجاشی، واو بین «ثقه» و «ابوه» را عاطفه گرفتند و از آن توثیق پدر را نیز استفاده نموده اند. این مطلب در صورتی است که عاطفه بودن واو محرز باشد، در حالی که این واو، استینافی است و وثاقت پدر را نمی توان از آن استفاده نمود.

در این روایت، همۀ انتفاعات مردار حرام دانسته شده است. از امام علیه السلام سؤال می شود که آیا می توان از مردار به گونه ای استفاده کرد؟ که پاسخ ایشان منفی است و

ص:311


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 502.
2- (2) . معجم رجال الحدیث: ج 12 ص 266.
3- (3) . رجال النجاشی، ص 49: «الحسن بن علی بن أبی المغیرة الزبیدی الکوفی ثقة هو وأبوه روی عن أبی جعفروأبی عبداللّه علیهما السلام» این احتمال که واو عاطفه باشد بعید نیست.

هر گونه انتفاعی را نفی می فرماید. در ادامه، راوی به عنوان اعتراض به امام علیه السلام می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از کنار گوسفند مرده ای عبور می کردند و فرمودند: چرا حالا که این گوسفند مرده است از پوست آن استفاده نمی کنید؟ امام علیه السلام در پاسخ فرموند: آن گوسفند برای سوده دختر زمعه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بود بسیار لاغر بود و از گوشت آن استفاده نمی کردند و آن را رها کرده بودند تا بمیرد و پیامبر صلی الله علیه و آله در این حال فرمودند:

اکنون که از گوشت آن استفاده نمی کنید، او را ذبح کرده و از پوستش استفاده کنید. از این رو، قسمت اخیر روایت دربارۀ مردار نیست و نمی توان به آن استدلال کرد.

این روایت اطلاق دارد و با توجّه به صدر روایت، همۀ انتفاعات از اجزای دارای روح مردار، حرام است؛ امّا ضعف سند روایت، فقیه را از استناد به آن باز می دارد.

3. روایت سوم:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام: السَّخْلَةُ الَّتِی مَرَّ بِهَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَهِیَ مَیْتَةٌ، فَقَالَ: مَا ضَرَّ أَهْلَهَا لَوِ انْتَفَعُوا بِإِهَابِهَا. قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: لَمْ تَکُنْ مَیْتَةً یَا أَبَا مَرْیَمَ وَلَکِنَّهَا کَانَتْ مَهْزُولَةً فَذَبَحَهَا أَهْلُهَا فَرَمَوْا بِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا کَانَ عَلَی أَهْلِهَا لَوِ انْتَفَعُوا بِإِهَابِهَا...؛(1) ابومریم از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که از کنار مردار گوسفندی عبور می کرد، فرمود: استفاده از پوست این گوسفند از سوی صاحب آن فاقد اشکال است؛ امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمودند: آن گوسفند، مردار نبوده، بلکه گوسفندی لاغر بوده که اهلش، آن را ذبح کرده بودند.

از مفهوم این روایت که به یک اعتبار حسنه و به اعتبار دیگر موثّقه است، استفاده می شود که اگر آن گوسفند مردار بود، استفاده از پوستش جایز نبود.

ص:312


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 185.

توجّه به این نکته لازم است که مفاد این روایت همان مضمون روایت قبل است، یعنی در یک قضیّه رسول خدا صلی الله علیه و آله این مطلب را فرموده اند و دو قضیّه در کار نبوده است؛ چون راوی در هر دو خود امام صادق علیه السلام است.

4. روایت چهارم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَأَنَا عِنْدَهُ عَنْ قَطْعِ أَلَیَاتِ الْغَنَمِ. فَقَالَ علیه السلام: لا بَأْسَ بِقَطْعِهَا إِذَا کُنْتَ تُصْلِحُ بِهَا مَالَکَ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّ مَا قُطِعَ مِنْهَا مَیْتٌ لَایُنْتَفَعُ بِهِ.(1)

شیخ صدوق قدس سره نیز این حدیث را به اسناد خودش از عبداللّه بن یحیی کاهلی نقل کرده است(2) که در این صورت، روایت صحیح است. در سند شیخ کلینی(3) نیز سهل بن زیاد وجود دارد که با قرائن متعدّدی که در محلّ خود ذکر نموده ایم، موثّق است.(4) از این رو طبق سند کلینی، روایت موثّقه است، هرچند مجلسی دوم قدس سره در ملاذ الأخیار(5)

این روایت را ضعیف شمرده است و فاضل هندی در کشف اللثام، از آن تعبیر به خبر نموده است. مرحوم حکیم در مستمسک(6) از آن تعبیر به صحیح نموده است و مجموعاً می توان گفت این روایت در نزد معاصران به عنوان روایت صحیح شمرده می شود.

در این روایت، مردی از امام صادق علیه السلام در مورد بریدن و جدا کردن دنبه و چربی از گوسفند زنده سؤال می کند. ایشان در پاسخ می فرمایند: اگر قصدت اصلاح مال یعنی گوسفندان خویش است (چرا که اگر سنگین شود موجب لاغری آنان می شود)، اشکالی ندارد. سپس می فرمایند: در کتاب امیر المؤمنین علیه السلام آمده است که هر چه از دنبه و چربی گوسفند قطع می شود، به منزلۀ مردار است و نمی توان از آن استفاده کرد.

ص:313


1- (1) . همان: ص 71.
2- (2) . من لا یحضره الفقیه: ج 3 ص 329.
3- (3) . الکافی: ج 6 ص 254.
4- (4) . رجال الطوسی: ص 387.
5- (5) . ملاذ الاخیار: ج 14 ص 280.
6- (6) . مستمسک: ج 1 ص 341.

این سؤال قابل طرح است که آیا امام علیه السلام قصد دارد به کبرای کلّی «کلّ میّت لا ینتفع به» اشاره کند؟ آیا می توان از روایت استفاده کرد که مردار به هیچ وجه قابلیت انتفاع ندارد؟ آیا می توان پنداشت که عدم جواز انتفاع از میته در نزد امام علیه السلام وسائل، روشن بوده است و امام علیه السلام در مقام تنزیل الیات قطع شده به منزله میّته هستند؟

دیدگاه امام خمینی قدس سره این است که: روایت در مقام بیان حکم جواز یا عدم جواز انتفاع از مردار نیست، بلکه صرفاً در صدد تنزیل است و از آن استفاده می شود که اگر جزئی از بدن حیوان زنده قطع شود، این جزء یا به منزلۀ مردار و یا حقیقتاً مردار است.

از این رو، نمی توان به این روایت برای اثبات حرمت انتفاع از مردار استناد کرد.(1)

با اذعان به این مطلب که در میان فقهای متأخّر، امام خمینی قدس سره در فقه الحدیث زبانزد بوده اند، امّا به نظر می رسد که برداشت چنین مطلبی از روایت، مشکل است و می توان در سخن ایشان مناقشه کرد؛ زیرا ظاهر روایت، این است که سائل دربارۀ حکم انتفاع از چربی و اجزای جدا شده از بدن حیوان می پرسد و امام علیه السلام از کتاب امیرالمؤمنین علیه السلام شاهد می آورد. روشن است که نمی توان گفت: ذکر شاهد، تنها برای این است که بگویند جزء جدا شده از بدن حیوان زنده به منزلۀ مردار است؛ چون اگر چنین باشد، ارتباطی با سؤال سائل نخواهد داشت؛ زیرا سائل می گوید: «می خواهم دنبه را قطع کنم که هم حیوان سبک تر شود و هم انتفاعات دیگری ببرم». پس چه بسا میته بودنِ دنبۀ قطع شده، نزد سائل روشن بوده و او فقط می خواسته حکم آن را بداند. در نتیجه نمی توان گفت که عدم جواز انتفاع از میته برای او روشن بوده است و امام علیه السلام در پاسخ او، دنبۀ قطع شده را به منزلۀ مردار قرار داده اند تا او خودش به حکم آن برسد.

آری، امام خمینی قدس سره در کتاب الطهارة(2) آورده اند:

فإنّ الإستشهاد بکتاب علی علیه السلام دلیل علی أنّه میّت تنزیلاً وحکماً لا عرفاً ولا لغةً واطلاق التنزیل وتفریع عدم الإنتفاع به مطلقاً دلیلٌ علی نجاسته؛ استشهاد کردن

ص:314


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 69.
2- (2) . کتاب الطهارة: ج 30 ص 123.

حضرت به کتاب امیرالمؤمنین علیه السلام، دلیل بر این است که دنبۀ قطع شده، از نظر حکم، به منزلۀ مردار است، نه این که عرفاً یا لغتاً همان مردار باشد. البتّه اطلاق این تنزیل و متفرّع شدن عدم انتفاع بر این تنزیل به صورت مطلق، دلیل بر نجاست دنبۀ یاد شده است.

با توجّه به آنچه بیان شد، توجّه به دو نکته ضروری است:

نخست؛ چرا امام علیه السلام بعد از این که فرمود: «لا بأس»، کلام امیر المومنین علیه السلام را در دنبالۀ جواب خود می آورد؟

دوم؛ در کلام امام علیه السلام، یک کبرای کلّی آمده است که هر آنچه از بدن حیوان زنده قطع شود، مردار است و نمی توان از آن استفاده نمود.(1)

با توجّه به مطالب بیان شده و این که روایت یا صحیحه است یا موثّقه، باید گفت:

می توان حرمت انتفاع از مردار را از این روایت استفاده نمود.

5. روایت پنجم:

عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُخْتَارِ وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِیِّ جَمِیعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یَزِیدَ الْجُرْجَانِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ أَسْأَلُهُ عَنْ جُلُودِ الْمَیْتَةِ الَّتِی یُؤْکَلُ لَحْمُهَا ذَکِیّاً.

فَکَتَبَ علیه السلام لَایُنْتَفَعُ مِنَ الْمَیْتَةِ بِإِهَابٍ وَلَا عَصَبٍ وَکُلُّ مَا کَانَ مِنَ السِّخَالِ الصُّوفِ وَإِنْ جُزَّ وَالشَّعْرِ وَالْوَبَرِ وَالإِنْفَحَةِ وَالْقَرْنِ وَلَا یُتَعَدَّی إِلَی غَیْرِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ؛(2) در نامه ای به امام کاظم علیه السلام دربارۀ پوست حیوان مرده ای که اگر ذبح شرعی می شد، حلال گوشت بود پرسیدم. امام علیه السلام در پاسخ نوشتند: از پوست و رگ و پی میته نمی توان استفاده کرد و هرچه که از بزغاله (بچّۀ گوسفند) است، از پشم آن اگر چه بریده شده باشد و همچنین مو و

ص:315


1- (1) . از این روایت یک قاعدۀ فقهیه ای را می توان استفاده نمود و آن این که «کلّ میّتٍ لا یُنتفع به».
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 181.

کرک و انفحه (مایۀ پنیر که از شکم نوزاد شیر خوار چهارپایان علفخوار بیرون می آورند) و شاخ آن، قابل استفاده است، ولی إن شاء اللّه از غیر اینها استفاده نشود.

این روایت از ابی الحسن قدس سره نقل شده است. اگر در روایتی ابی الحسن به صورت مطلق و یا به عنوان ابی الحسن اوّل ذکر شود، مراد امام کاظم علیه السلام است و مراد از أبی الحسن ثانی، امام رضا علیه السلام و أبی الحسن ثالث، امام هادی علیه السلام است.

در سند این روایت دو مشکل وجود دارد: یکی وجود «فتح بن یزید جرجانی» که مجهول است(1) و دیگری وجود «مختار بن محمّد بن مختار» که تضعیف شده است.(2)

امام خمینی قدس سره در مورد این روایت اظهار می دارد:

کلمۀ «إلاّ» در روایت حذف شده است و روایت باید این گونه باشد: «إلّا الصوف و الشعر و الوبر».(3)

لیکن در کتاب کافی و تهذیب، «من الصرف» آمده است و در وسائل بدون کلمۀ «مِن».

بنابراین، فرمایش ایشان بر طبق نقل کافی و تهذیب، صحیح نیست و فقط بر طبق نقل وسائل می تواند صحیح باشد. آری، می توان گفت: عبارت «کلّ ما کان من السخال» مبتداست و یک خبر محذوف مانند «ینتفع به» دارد. بر این اساس، باید روایت را این گونه معنا کرد: «وکلّ ما کان من السخال من الصوف والوبر والشعر والإنفحة والقرن ینتفع به». قرینۀ بر این مطلب، عبارت «ولا یتعدّی إلی غیرها» است.

البتّه در نقل تهذیب، کلمۀ «ینتفع» قبل از «یتعدّی إلی غیرها» آمده است.(4) در نتیجه، روایت دلالت می کند بر این که انتفاع از اجزای فاقد حیاتِ مرداری که حلال گوشت است امّا تذکیه نشده، جایز است؛ ولی انتفاع از اجزایی مانند پوست و رگ که دارای

ص:316


1- (1) . معجم رجال الحدیث: ج 14 ص 270.
2- (2) . ملاّ صالح مازندرانی، شرح الکافی: ج 4 ص 36.
3- (3) . المکاسب المحرّمه: ج 1 ص 73.
4- (4) . تهذیب الأحکام: ج 6 ص 76.

حیات اند، جایز نیست. بنابراین، با فرض صحّت سند، می توان به این قسمت از روایت استناد نمود، هرچند دچار اضطراب و تشویش است.

6. روایت ششم:

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أَهْلَ الْجَبَلِ تَثْقُلُ عِنْدَهُمْ أَلَیَاتُ الْغَنَمِ فَیَقْطَعُونَهَا، قَالَ: هِیَ حَرَامٌ، قُلْتُ: فَنَصْطَبِحُ بِهَا، قَالَ: أَمَا تَعْلَمُ أَنَّهُ یُصِیبُ الْیَدَ وَالثَّوْبَ وَهُوَ حَرَامٌ؛(1) حسن بن علی وشّاء می گوید: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم مردم کوهستان دنبۀ گوسفند را که سنگین می شود، قطع می کنند.

امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: حرام است. گفتم: اگر بتوان به عنوان روغن چراغ استفاده کرد، حکم آن چیست؟ ایشان فرمود: آیا نمی دانی در این حال نیز با دست، بدن و لباس تو تماس پیدا خواهد کرد و این کار حرام است؟

در سند روایت، «معلّی بن محمّد» وجود دارد که همان معلّی بصریِ تضعیف شده است.(2) مجلسی دوّم در ملاذ الأخیار نیز این روایت را ضعیف شمرده است، امّا در مرآة العقول از عبارت «ضعیفٌ علی المشهور» استفاده کرده است؛ لیکن مرحوم نراقی در مستند الشیعة،(3) این روایت را صحیح می داند.

با توجّه به اطلاق عبارت «هی حرامٌ» در صدر روایت، و با عنایت به این که امام علیه السلام استفاده از دنبه و چربی برای استصباح را نیز تجویز نمی کنند، پس می توان همۀ انتفاعات از مردار را حرام دانست.

صاحب حدائق(4) در این باره می نویسد:

ظاهر روایة الحسن بن علی المذکورة عدم جواز الإنتفاع بألیات المیتة أو المبانة

ص:317


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 71.
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 259.
3- (3) . مستند الشیعة: ج 14 ص 79.
4- (4) . الحدائق الناضرة: ج 5 ص 57.

من حی مطلقاً حتّی ولو بالإسراج، وهو المشهور بین الأصحاب وبه صرّح جملة، منهم الشهید الثانی فی المسالک....

محقّق خوانساری نیز معتقد است:

الظاهر أنّ الحرام هیهنا بمعنی النجس، فظهر أنّهم قید یستعملون الحرام کذلک.(1)

همچنین محقّق خویی قدس سره در کتاب مصباح الفقاهة در این باره می نویسد:

عدم تعرّضه لحکم الإنتفاع بها بالإستصباح المسئول عنه وتصدّیه لبیان نجاستها أو مانعیتها عن الصلوة، أدلّ دلیلٍ علی جواز الإنتفاع بها دون العکس. سلّمنا ذلک ولکن لابُدَّ من الإختصار فیها علی موردها أعنی صورة إصابتها الید والثوب إلّاأن یتمسّک فی غیر موردها بعدم القول بالفصل.(2)

به عقیدۀ ایشان، امام علیه السلام سؤال دوم را بی پاسخ گذاشته اند و فقط بحث تماس بدن و لباس با نجاست را مطرح نموده و بحث نجاست مردار و مانعیّت از نماز را مطرح نکرده اند؛ زیرا ایشان در پاسخ به سائل که دربارۀ حکم استصباح می پرسد، به جای استفاده از کلمۀ «لا»، پاسخ خود را با «أما تعلم» آغاز می کنند. پس معلوم می شود منظورشان این است که انتفاع از آن به خودی خود، مانعی ندارد.

لیکن به نظر می رسد که این مطلب صحیح نیست و با دقّت روشن می شود که بعد از عبارت «فنصطبح بها» واژۀ «لا» در تقدیر است و جملۀ بعد، به منزلۀ تعلیل برای این نفی است. بنابراین، نمی توان پنداشت که امام علیه السلام جواب سؤال دوم را نفرموده اند.

محقّق خویی قدس سره در ادامه اظهار می دارد: حتّی اگر بپذیریم امام علیه السلام جواب سائل را داده است، باید عدم جواز را به جایی که با دست یا لباس تماس پیدا می کند، منحصر کنیم؛ یعنی عدم جواز انتفاع از مردار، فقط در جایی است که با دست و لباس انسان،

ص:318


1- (1) . مشارق الشموس: ج 4 ص 96.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 112.

تماس داشته باشد؛ در حالی که با قطع نظر از نماز و اکل، نمی توان صرف تماس چربی نجس با دست را حرام دانست. از این رو، می توان چنین نتیجه گرفت که اگر بگوییم:

عبارت «أما تعلم»، حکمی ارشادی است و عبارت «هو حرام» به حرمت ارشادی اشاره دارد (به این معنا که نجاست با حرمت ملازمه دارد و استفاده از آن مستلزم برخورد با دست و لباس است)، در این صورت مشکل حل می شود؛ یعنی باید بگوییم: این عنوان، ارشادی است و بر حرمت استصباح دلالت ندارد؛ ولی اگر گفته شود که حرمت استصباح، حرمت تکلیفی است و برخورد با دست و لباس به عنوان حکمت آن ذکر شده و جنبۀ ارشادی ندارد، حرمت مولوی خواهد بود و از آن می توان حرمت انتفاع را استفاده کرد.

در نقد سخن محقّق خویی قدس سره باید به دو مطلب اشاره نمود:

نخست این که: نمی توان پذیرفت که امام علیه السلام جواب سائل را نداده باشند؛ زیرا این برداشت بر خلاف مقتضای محاوره و روش سؤال و جواب است. بنا بر این، امام علیه السلام با عبارت «أما تعلم» جواب سائل را داده اند، هرچند از واژۀ «لا» استفاده نکرده اند.

دوم این که: باید بررسی کرد که مرجع ضمیر در عبارت «هو حرام» چیست؟ این احتمال وجود دارد که «واو» را حالیه در نظر گرفت و ضمیر را به «ألیات» بازگرداند. در این صورت باید این قاعده را نیز ضمیه نماییم: «الأمر فی التذکیر و التأنیث سهل». با این توصیف، منظور امام علیه السلام از این عبارت چنین است: چیزی که نجس است را چگونه می خواهی به دست و بدنت بزنی؟ امّا احتمال دوم که با مذکّر بودن ضمیر هم سازگار است، این است که ضمیر به استصباح بر گردد، نه ألیات. با این توصیف، معنای روایت این است که شارع، استفاده از شیء حرام و نجس را حتّی برای استصباح نیز جایز نمی داند.

انصاف آن است که کلمۀ «حرام» در این روایت بر نجاست دلالت دارد و دیگر این بحث که آیا این حرمت، تکلیفی است یا ارشادی، معنا ندارد؛ بلکه همان طور که آقا

ص:319

حسین خوانساری فرمود کلمۀ «حرام» در نجس استعمال شده است. بنابراین، این روایت بر عدم جواز انتفاع به استصباح نیز دلالت ندارد. آری، این احتمال وجود دارد که «حرام» در عنوان «میتة» استعمال شده باشد؛ یعنی امام علیه السلام فرموده اند: این الیات از مصادیق میته است و در دنباله به نجاست آن هم اشاره کرده اند.

نتیجه آن که: این روایت هم از جهت سند دارای اشکال است و هم دلالت آن روشن نیست؛ زیرا امام علیه السلام در مقام ارشاد به اجتناب از نجس هستند و به خاطر همین، روایت بر حرمت تکلیفی انتفاع از اجزای مردار، دلالت ندارد.

7. روایت هفتم:

عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ

عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ لُبْسِ السَّمُّورِ وَالسِّنْجَابِ وَالْفَنَکِ. فَقَالَ علیه السلام: لَایُلْبَسُ وَلَا یُصَلَّی فِیهِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ ذَکِیّاً.(1)

این روایت را علی بن جعفر(2) از برادرشان امام موسی کاظم علیه السلام نقل می کند، البتّه در سند این روایت عبداللّه بن حسن مجهول است.(3)

در این حدیث، از امام کاظم علیه السلام در مورد پوشیدن پوست سمور، سنجاب و روباه سؤال می شود. ایشان در پاسخ می فرمایند: پوشیده نمی شود و نمی توان با آن نماز خواند، مگر این که تذکیه شده باشد.

آیا از عبارت «لا یلبس ولا یصلّی فیه» دو حکم (حرمت لبس و عدم جواز صلاة) برداشت می شود، یا عبارت «لا یلبس» به عنوان یک حکم مقدّماتی برای «لا یصلّی» است؟

امام خمینی رحمه الله معتقد است که این روایت، علاوه بر ضعف سند، اختصاص به

ص:320


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 4 ص 352.
2- (2) . علی بن جعفر برادر امام کاظم علیه السلام است. ایشان در عریض که محلّی است در اطراف مدینه، مدفون است. که مرقد ایشان چند سال پیش توسّط وهابی ها تخریب شد.
3- (3) . موسوعة الامام الخوئی: ج 12 ص 197.

لباس دارد. همچنین دربارۀ روایت دیگری که در آن، نظیر این تعبیر وجود دارد، فرموده است که ما نمی توانیم حرمت مطلق لبس را از آن استفاده کنیم؛ بلکه فقط حرمت لبسی که به عنوان مقدّمۀ نماز باشد، استفاده می شود.(1)

به نظر می رسد که این سخن، قابل مناقشه است و از ظاهر روایت، چنین مطلبی برداشت نمی شود؛ زیرا پرسش سائل دربارۀ صلاة نیست، بلکه دربارۀ لبس است؛ چراکه وی می گوید: آیا پوشیدن لباسی که از پوست سنجاب و روباه و مانند آن است جایز است یا نه؟ امام علیه السلام پاسخ می دهد: «لا یلبس» و در ادامه به این مطلب اشاره می کنند که «لا یصلّی فیه». یعنی حکم اصلی در روایت، عدم جواز لُبس است و یکی از مصادیق آن در مورد نماز است. این مطلب با توجّه به سؤال سائل که در خصوص لُبس است، روشن تر می شود. نکتۀ قابل توجّه این است که فقها در سنجاب همین نظر را دارند، امّا نسبت به غیر آن، از این روایت اعراض نموده اند؛ چرا که نماز در سمور و فنک مطلقاً در نزد امامیّه جایز نیست. آری، اگر نهی از لُبس به عنوان مقدّمۀ نماز باشد، باید با قطع نظر از سند، روایت را حمل بر تقیّه یا ضرورت نمود.

8. روایت هشتم:

قال الصادق علیه السلام: وَمَا یَجُوزُ مِنَ اللِّبَاسِ فَکُلُّ مَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِهِ وَالصَّلَاةِ فِیهِ وَکُلُّ شَیْ ءٍ یَحِلُّ لَحْمُهُ فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِ جِلْدِهِ الذَّکِیِّ مِنْهُ وَصوفه وشَعْرِهِ وَوَبَرِهِ وَإِنْ کَانَ الصُّوفُ وَالشَّعْرُ وَالرِّیشُ وَالْوَبَرُ مِنَ الْمَیْتَةِ وَغَیْرِ الْمَیْتَةِ ذَکِیّاً فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِ ذَلِکَ وَالصَّلَاةِ فِیهِ؛(2) امام صادق علیه السلام فرمودند: پوشیدن و نماز خواندن در آنچه از زمین روئیده می شود و پوست، پشم، مو و کرک حیوان حلال گوشت تذکیه شده اشکالی ندارد. در ادامه آمده است که نماز خواندن در پشم، مو و کرک مردار و حیوانی که تذکیه نشده و پوشیدن آن جایز است.

ص:321


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 71.
2- (2) . تحف العقول: ص 338؛ وسائل الشیعة: ج 4 ص 347.

این روایت به تعابیر مختلف در فقه الرضا علیه السلام و دعائم الاسلام و وسائل الشیعة آمده است. در ابتدای کتاب در مورد کتاب تحف العقول مطالبی را ذکر نمودیم.

آیا می توان از این روایت، چنین استفاده کرد که پوشیدن پوست مردار و حیوانی که تذکیه نشده، مطلقاً (چه برای نماز چه برای غیر نماز) حرام است؟

امام خمینی قدس سره می فرماید: عبارت

«لا بأس بلبسه والصلاة فیه» به پوشش برای نماز اشاره دارد. به عبارت دیگر، این تعبیر مانند برخی دیگر از تعابیر مقدّمی در سائر روایات است، مانند این که «لا بأس بلبس الحریر والحرب فیه» و «لا بأس بالجلاس فی المسجد والقضاء فیه» و «لا بأس باخذ الماء من الدجله والشرب منه». بنابراین، عبارت «وکلّ شیء یحلّ لحمه» به صدد بیان لُبس در نماز است و در نتیجه از روایات، دو حکم (حکم تکلیفی مربوط به جواز لُبس و حکم وصفی مربوط به صحّت نماز) استفاده نمی شود؛ یعنی نمی توان مطلق انتفاع از پوست را حرام دانست. از این رو، بر اساس این روایت، تنها پوشیدن پوست مردار برای اقامۀ نماز حرام است، هرچند سند این روایت قابل اعتماد نیست.(1)

یک نکته به عنوان مؤیّد و دو نکته به عنوان مبعّد نظر ایشان وجود دارد. صدر روایت که می گوید: «کلّ ما أنبتت الأرض» می تواند مؤیّد سخن امام خمینی قدس سره باشد؛ زیرا این عبارت قرینه است بر این که روایت، مربوط به باب صلوة است. امّا نکته ای که در نقد سخن ایشان می توان ذکر کرد، این است که از ظاهر عبارت «فلا بأس بلبسه و الصلاة فیه»، عدم جواز لبس به طور مطلق استفاده می شود، نه خصوص لبس برای نماز؛ یعنی نماز به عنوان یکی از مصادیق لُبس مطرح شده است و خودش موضوعیت ندارد. نکتۀ دیگر این که در صدر روایت آمده است: «وما یجوز من اللباس». این عبارت اصلاً دربارۀ نماز نیست؛(2) بلکه دربارۀ لباس هایی است که برای

ص:322


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 71.
2- (2) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 324.

انسان جایزند. بنا بر این، شارع در این عبارت، دیدگاه شریعت را دربارۀ پوشش جایز، ذکر می کند. در نتیجه می توان از روایت، حرمت انتفاع به پوست مردار و حیوان تذکیه نشده را استفاده نمود، خواه برای نماز و خواه برای غیر نماز.

نکته ای دربارۀ فقه الحدیث این روایت مطرح است و آن این که برخی از بزرگان(1)

معتقدند که مراد از کلمۀ «ذکی» در «جلده الذکی» در اوّل روایت، مقابل میته است و دلالت بر شرطیّت تذکیه دارد؛ امّا مراد از «ذکی» در ذیل روایت، طهارت است؛ چرا که تذکیۀ اصطلاحی (حلّیت أکل) در مورد صوف و مانند آن، معنی ندارد. پس مقصود از آن طهارت است.

9. روایت نهم:

عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِی کِتَابِهِ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَاشِیَةِ تَکُونُ لِرَجُلٍ فَیَمُوتُ بَعْضُهَا أَ یَصْلُحُ لَهُ بَیْعُ جُلُودِهَا وَدِبَاغُهَا وَیَلْبَسَهَا؟ قَالَ علیه السلام: لَاوَإِنْ لَبِسَهَا فَلَا یُصَلِّی فِیهَا؛(2) از امام کاظم علیه السلام پرسیدم که آیا می توان پوست گوسفند مرده را مورد معامله قرارداد و یا آن را برای لباس استفاده نمود؟ ایشان در پاسخ فرمودند: خیر و اگر پوشید، با آن نماز نخواند.

برخی گفته اند: به قرینۀ ذیل روایت باید کلمۀ «لا» را حمل بر کراهت کنیم و نمی توان از آن معنای حرمت را برداشت نمود و با این توصیف، روایت از محلّ استدلال خارج می شود. امّا اگر بگوییم: «لا» ظهور در حرمت دارد، می توان از روایت در این مورد استفاده نمود و گفت: انتفاع از پوست مردار به عنوان لباس و پوشش، حرام است.

امام خمینی قدس سره از یک سو، سند این روایت را ضعیف می داند و از سوی دیگر، با توجّه به عبارت «لا» در ذیل روایت - که به «لا یصلح» یا «لا ینبغی» معنا می شود -

ص:323


1- (1) . محقّق داماد، کتاب الصلاة: ج 2 ص 218.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 184.

معتقد است که روایت ظهور در کراهت دارد؛ زیرا امکان ندارد «لا» به معنای حرمت باشد؛ چراکه در این صورت پوشیدن آن حرام است و با این فرض، معنا ندارد که امام علیه السلام در ادامه بگویند: اگر کار حرام را انجام داد، با آن نماز نخواند.(1)

در فقه کلماتی داریم مثل «لا ینبغی» و «لا یصلح» که متأخّرین تمایل دارند آنها را بر کراهت حمل کنند. مثلاً دربارۀ «تراشیدن ریش» روایت معتبری از امام هشتم علیه السلام داریم که در آن تعبیر «لا یصلح» آمده است. برخی این عبارت را بر حرمت و برخی دیگر بر کراهت حمل کرده اند. اگر این تعبیر را در لسان ائمه علیهم السلام جستجو و ملاحظه کنید، در بیشتر موارد حرمت استفاده می شود. بله، در حال حاضر هنگامی که ما در لسان خودمان می گوییم: «لا یصلح» یا «لا ینبغی»، معنایش این است که این کار شایسته نیست و حمل بر کراهت می شود؛ لیکن در لسان ائمّۀ معصومین علیهم السلام و شاید در عرف عرب آن زمان، «لا یصلح» به معنای حرمت بوده است. از این رو نمی توان گفت:

عبارت «لا یصلح» ظهور در کراهت دارد.

امّا این که ذیل را قرینه بر ادّعای خویش قرار دادند، صحیح نیست؛ زیرا ذیل روایت، هم با کراهت سازگاری دارد و هم با حرمت و حتّی هماهنگی آن با حرمت بیشتر است. پس امام علیه السلام در مقام بیان این مطلب اند که شخصی اگر مرتکب این حرام شد، لااقل نماز خود را فاسد ننماید.

برخی از بزرگان آورده اند:

فإنّها ظاهرة فی جواز لبسها فی غیر الصلاة وإنّ قوله علیه السلام «وإن لبسها» استثناء عن النهی وإلّا مکان التعبیر هکذا: «ولا یلبسها ولا یصلّی فیها» یستفاد منه حرمة اللبس والمانعیة للصلاة معاً؛(2) ظاهر روایت، جواز پوشیدن آنها در غیر نماز است و جملۀ «إن لبسها» استثنای از نهی به شمار می رود، وگرنه امام علیه السلام به جای این

ص:324


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 71.
2- (2) . ارشاد الطالب الی التعلیق علی المکاسب: ج 1 ص 26.

تعبیر می فرمودند: «ولا یلبسها ولا یصلّی فیها» تا حرمت لبس و مانعیت آن از نماز، هر دو با هم استفاده شود.

ولی به نظر می رسد که این کلام ناتمام است؛ چرا که قبل از عبارت «وإن لبسها»، روایت دلالت بر حرمة لُبس دارد، چه برای نماز و چه غیر نماز؛ یعنی مقصود امام علیه السلام این است که بگویند: اکنون که مکلف این حرام را انجام داد، مراقب باشد که نماز را فاسد نکند. امّا این که «إن لبسها» استثنای از نهی باشد، روشن نیست که آن را چگونه از روایت استفاده نموده اند.

والد محقّق - مدّ ظله العالی - دربارۀ این روایت چنین نگاشته اند:

المنهیّ جمیع الامور المذکورة فی السؤال لا خصوص اللبس ولیس النهی عن الصلاة فیها فی صورة اللبس قرینة علی اختصاص النهی به و غیر شامل للبیع کما لا یخفی؛(1) بنابراین، ایشان نیز حرمت لبس را از روایت می فهمند، بدون این که آن را مختص به حالت نماز بدانند.

برخی از فقها نیز در این باره نوشته اند:

إنّ المستفاد من الحدیث عدم صحّه بیع جلد المیته.(2)

نتیجه آن که از روایت، به خوبی استفاده می شود که همۀ انتفاعات مردار غیر جایز است.

10. روایت دهم:

الحسینُ بن سعید عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَکْلِ الْجُبُنِّ وَتَقْلِیدِ السَّیْفِ وَفِیهِ الْکَیْمُخْتُ وَالْغَرَاء، فَقَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ مَالَمْ تَعْلَم أَنَّهُ مَیْتَةٌ؛(3) از امام علیه السلام در مورد حکم خوردن پنیر و یا آویختن شمشیری که در

ص:325


1- (1) . تفصیل الشریعة - المکاسب المحرّمة: ص 23.
2- (2) . الوسائل فی شرح منتخب المسائل: ج 4 ص 237.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 185.

مواد اوّلیه [غلاف آن] کیمخت(1) و غراء(2) وجود دارد پرسیدم. ایشان در پاسخ فرمودند: اگر ندانی که از مردار است، اشکالی ندارد.

شاهد استدلال در مفهوم این روایت است؛ زیرا روایت می گوید: «لا بأس ما لم تعلم أنّه میتة». پس از مفهوم روایت استفاده می شود که در صورت علم به این که مردار است، استفاده از آن جایز نخواهد بود؛ یعنی در آویختن شمشیری که در ساخت غلاف آن از کیمخت و غراء استفاده شده است، اگر ندانی که میته است، مانعی ندارد؛ ولی در غیر این صورت جایز نیست. بنا بر این، در این جا به اطلاق مفهوم روایت استدلال شده است؛ زیرا مفهوم روایت می گوید: انتفاع از مردار و آنچه از مردار ساخته شده، حرام است و حتّی به عنوان تقلید سیوف هم نمی توان از آن استفاده کرد.

10-1. آیا مفهوم در این جا اطلاق دارد؟

در بحث مفاهیم، دربارۀ چنین جملاتی این اختلاف وجود دارد که آیا مفهوم این گونه جملات، موجبۀ کلّیه است یا یک قضیّۀ مهمله؟ یعنی جملاتی که در منطوقشان یک عنوان نفیی وجود دارد - مانند «إذا لم تکن میتة فلا بأس» که شرط آن یک عنوان منفی است و مفهومش می شود «إذا کانت میتة ففیه بأس» - آیا مفهومشان اطلاق دارد، و یا از جهت اطلاق و تقیید، مهمل بوده و نه اطلاق دارد و نه تقیید؟

مثلاً جملۀ «الماء إذا بلغ قدر کرّ لم ینجسّه شیء»، منطوقش این است که اگر آب به اندازۀ کر برسد هیچ چیزی آن را نجس نمی کند. در این جا نجاست آب نفی شده و منطوق، جملۀ منفی است. از این رو، این پرسش مطرح می شود که آیا مفهومش این است که اگر آب به اندازۀ کر نرسد، هر چیزی آن را نجس می کند، یا در این باره نه مطلق است و نه مقیّد؟

ص:326


1- (1) . کیمخت به معنای پوست نمک مالی شده است (لسان العرب: ج 15 ص 121).
2- (2) . غراء چیزی است که از اطراف پوست حیوان گرفته می شود (مجمع البحرین: ج 2 ص 441).

دیدگاه امام خمینی قدس سره و جمع دیگری از علما این است که مفهوم این گونه جملات، موجبۀ کلّیه نیست؛ بلکه مفهوم آنها یک قضیّۀ مهمله است.

بنا بر این، اگر بر خلاف دیدگاه ایشان بگوییم: «ما لم تکن میتة فلا بأس» مفهومش اطلاق دارد و شامل هر جایی که مردار باشد می شود، در این صورت، مفهوم این روایت بر حرمت همۀ انتفاعات از میته دلالت دارد، چه میته در پنیر باشد چه در آویختن سیوف؛ ولی اگر دیدگاه امام خمینی قدس سره را بپذیریم، در این صورت، مفهوم این روایت بر حرمت همۀ انتفاعات دلالت ندارد. از این رو این بحث، بحث مبنایی است و مربوط به مفاهیم می شود.

10-2. استفاده حرمت از مفهوم

در این جا باید به این نکته توجّه کنیم که: مفهوم «لا بأس» این است که «إذا کانت میتة ففیه بأس». لیکن آیا از این «فیه بأس» حرمت استفاده می شود، یا ممکن است کراهت هم استفاده شود؟ یعنی اگر در روایتی به صورت منطوقی از امام علیه السلام سؤال شود و ایشان بفرماید: «فیه بأس»، آیا لفظ «بأس» مانند واژۀ «سحت» یا برخی از واژه های دیگر، ظهور در حرمت دارد تا بگوییم: «لا بأس» یعنی لا حرمة، و «فیه بأس» یعنی فیه حرمة؟

به نظر می رسد که در این جا باید قرینه پیدا کنیم تا بفهمیم مقصود از این بأس چیست. چه بسا روایاتی که در آینده ما به عنوان روایات مجوّزه مطرح خواهیم کرد، قرینه ای باشند بر این که در این روایت، مراد از «فیه بأس» کراهت است نه حرمت؛ یعنی بگوییم: استفاده از مردار برای غیر اکل، مانند کود و استصباح و خوراک حیوانات، مکروه است نه حرام.

11 و 12. روایات مرسله

در میان روایات مانعه، دو روایت مرسل داریم که به صورت مطلق، دلالت بر منع دارند. یکی در کتاب عوالی اللئالی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمودند:

ص:327

لا تنتفعوا من المیتة بإهاب ولا عصب؛(1) از پوست و رگ و پی میته استفاده نکنید.

و روایت دیگر از امیر المومنین علیه السلام در کتاب دعائم الاسلام نقل شده که ایشان فرمودند:

سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: لا ینتفع من المیتة باهاب ولا عظم ولا عصب؛(2) از پوست و استخوان و رگ میته نباید استفاده کرد.

این دو روایت، دو حدیث مستقل نیستند؛ بلکه همان روایت دوم اند که با روایت سوم متّحد بود؛ لیکن اگر آنها را به عنوان دو روایت مستقل در نظر بگیریم، همان بحثی که دربارۀ روایت دهم مطرح شد، دربارۀ آنها نیز مطرح خواهد شد؛ یعنی اگر همچون امام خمینی قدس سره بگوییم: مفهوم این گونه جملات، قضیّۀ مهمله است و اطلاق و تقیید ندارد، در این صورت، این دو روایت نمی توانند بر حرمت همۀ انتفاعات دلالت کنند؛ ولی اگر بگوییم: مفهوم، اطلاق دارد، این دو روایت بر حرمت همۀ انتفاعات مردار دلالت خواهند کرد.

البتّه همان گونه که در روایت دهم نیز گفته شد، در این که «فیه بأسٌ» بر کراهت دلالت دارد یا حرمت اختلاف است و برای تشخیص آن، به قرینه نیاز داریم، و چه بسا با بررسی روایات مجوزّه - که در ادامه مورد بررسی قرار می گیرد - این روایت حمل بر کراهت شود.

ج) نتیجۀ بررسی روایات حرمت

در نهایت و پس از بررسی روایات مانعه می توان گفت: تنها دو روایت معتبر وجود دارد که بر حرمت همۀ انتفاعات میته دلالت دارند: یکی روایت چهارم که صحیحۀ کاهلی بود و دیگری روایت نهم که در تحف العقول نقل شده است؛ لیکن بقیّۀ روایات

ص:328


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 42.
2- (2) . دعائم الاسلام: ج 1 ص 126.

یا مربوط به بعضی از انتفاعات بودند و یا اشکال سندی داشتند. مثلاً روایت اوّل، بر عدم جواز پوست مردار دلالت می کرد، ولی بر حرمت سایر اجزا دلالت نداشت.

همچنین روایت دوم و پنجم و ششم و هفتم نیز ضعیف السند بودند.

بند دوم: ادلّۀ جواز انتفاع از مردار
الف) روایت نخست:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الصَّیْقَلِ وَوَلَدِهِ قَالَ: کَتَبُوا إِلَی الرَّجُلِ علیه السلام جَعَلَنَا اللّهُ فِدَاکَ إِنَّا قَوْمٌ نَعْمَلُ السُّیُوفَ وَلَیْسَتْ لَنَا مَعِیشَةٌ وَلَا تِجَارَةٌ غَیْرُهَا وَنَحْنُ مُضْطَرُّونَ إِلَیْهَا وَإِنَّمَا عِلَاجُنَا مِنْ جُلُودِ الْمَیْتَةِ مِنَ الْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ الْأَهْلِیَّةِ لَایَجُوزُ فِی أَعْمَالِنَا غَیْرُهَا فَیَحِلُّ لَنَا عَمَلُهَا وَشِرَاؤُهَا وَبَیْعُهَا وَمَسُّهَا بِأَیْدِینَا وَثِیَابِنَا وَنَحْنُ نُصَلِّی فِی ثِیَابِنَا وَنَحْنُ مُحْتَاجُونَ إِلَی جَوَابِکَ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ یَا سَیِّدَنَا لِضَرُورَتِنَا إِلَیْهَا. فَکَتَبَ علیه السلام اجْعَلْ ثَوْباً لِلصَّلَاةِ. وَکَتَبْتُ إِلَیْهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَقَوَائِمُ السَّیْفِ الَّتِی تُسَمَّی السَّفَنَ أَتَّخِذُهَا مِنْ جُلُودِ السَّمَکِ فَهَلْ یَجُوزُ لِیَ الْعَمَلُ بِهَا وَلَسْنَا نَأْکُلُ لُحُومَهَا؟ فَکَتَبَ علیه السلام لَابَأْسَ بِهِ؛(1) در نامه ای از امام علیه السلام پرسیده اند: ما قومی هستیم که شمشیر می سازیم و غیر از آن معیشتی نداریم و به آن محتاجیم. در حالی که در کار خود از پوست مردار، قاطر و الاغ اهلی استفاده می کنیم و امکان تغییر شغل برایمان وجود ندارد. آیا این کار حلال است؟ خرید و فروش و تماس با دست و لباس خود و همچنین نماز خواندن در آن لباس ها چطور؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: برای نماز خواندن لباس دیگری قرار دهید. همچنین پرسیده شده است که حکم پوست خشنی که بر دستۀ شمشیرها قرار می دهیم چیست؟ آیا جایز است از آن استفاده کنیم، در حالی که

ص:329


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 173.

آن را از پوست ماهی أخذ می کنیم امّا چیزی از آن نمی خوریم؟ امام علیه السلام فرمودند، مانعی ندارد.

پیش از گفتگو دربارۀ دلالت این روایت، تذکّر چند مطلب لازم است:

نخست این که: به عقیدۀ علاّمۀ مجلسی قدس سره فاعل «قال» در صدر روایت، محمّد بن عیسی است و فاعل «کتبوا»، ابی القاسم صیقل و پسرش،(1) و شاید علّت جمع آمدن ضمیر این باشد که شخصی غیر از این دو نیز در کتابت نامه وجود داشته است.

دوم این که: مراد از رجل در روایات دیگر، امام حسن عسکری علیه السلام است؛ امّا با توجّه به قرائنی باید گفت: احتمال این که در این جا نیز مراد از رجل، امام حسن عسکری علیه السلام باشد ضعیف است؛ چراکه فرزند أبی القاسم صیقل در روایت دیگری چنین می گوید: «کتبت إلی الرضا علیه السلام»(2) و اگر فرزند وی در زمان امام رضا علیه السلام حاضر بوده، چگونه پدرش در زمان امام حسن عسکری علیه السلام با ایشان مکاتبه کرده است؟! در نتیجه بعید است که مراد از رجل در این روایت، امام حسن عسکری علیه السلام باشد. امّا به هر حال، مراد امام معصوم علیه السلام است و این مطلب، از تعابیری مانند «جعلنا اللّه فداک» و یا تعبیر «سیّدنا» استفاده می شود. برخی از اساتید آورده اند که مراد، حضرت رضا علیه السلام است؛ زیرا در روایتی که از نظر مضمون شبیه این روایت است و با آن اتّحاد در مضمون دارد، از امام هشتم علیه السلام نقل نموده است(3).

سوم این که: سند و طریق شیخ طوسی به محمّد بن حسن صفّار معتبر است، و نفرات دیگری که در این سند وجود دارند نیز موثّق اند؛ امّا در هیچ یک از کتب رجالی از ابوالقاسم صیقل نامی نبرده اند و او مجهول است - البتّه محدّث نوری در خاتمۀ

ص:330


1- (1) . ر. ک: ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار: ج 10 ص 390.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 462. «عن معلّی بن محمّد بن عبداللّه الواسطیّ عن قاسم الصیقل، قال: کتبت الی الرّضا علیه السلام، أنّی أعمل أغماد السیوف...».
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمه: ج 1 ص 330.

مستدرک ایشان را از ثقات می داند -؛ ولی با این حال چون راوی این مکاتبه، محمّد بن عیسی بن عبید است، به سند آن خدشه وارد نمی شود،(1) هرچند آن کسی که نامه را نوشته است موثّق نباشد؛ چراکه شرط حجّیت خبر، وثوق راوی است و در این روایت نیز محمّد بن عیسی - که ثقه است - نامه نگاری این چند نفر با امام علیه السلام و پاسخ ایشان را نقل می کند.

به تعبیر دیگر، اگر أبی القاسم صیقل، خودش نقل می کرد که نامه ای نوشته و پاسخش این است، آن گاه سند روایت با مشکل مواجه بود؛ ولی اکنون که محمّد بن عیسی به این نامه نگاری شهادت می دهد، سند روایت مشکلی ندارد. بنابراین، این که فاضل سبزواری در ذخیرة المعاد می فرماید: «فیها ضعیف لجهالة الراوی»(2) و یا می فرماید: «فی طریقها محمّد بن عیسی وفیه شیء»،(3) هرگز صحیح نیست؛ بلکه سخن مجلسی دوم که در ملاذ الأخیار می فرماید: «صحیح علی الظاهر»،(4) صحیح به نظر می رسد.

البتّه صاحب ینابیع دربارۀ این روایت، مسئلۀ اعراض مشهور را مطرح می کند،(5) در حالی که جماعت زیادی از فقها به جواز برخی از انتفاعات از میته فتوا داده اند. در نتیجه نمی توان اعراض فقها را احراز نمود.

همچنین برخی نیز با استناد به این که در سند روایت «محمّد بن عیسی عن أبی القاسم صیقل» آمده است، معتقدند که به قرینۀ واژۀ «عن»، محمّد بن عیسی از ابی القاسم نقل روایت می کند؛ امّا این اشکال صحیح نیست؛ زیرا در این صورت باید در روایت به جای فعل «کتبوا» از فعل «کتبت» استفاده می شد. به علاوه، در نسخۀ وسائل الشیعة، به جای «کتبت إلیه» واژۀ «کتب إلیه» - یعنی به صورت ماضی غایب - آمده است که خود می تواند شاهد محکمی بر ادّعای ما باشد.

ص:331


1- (1) . ما در جای خود، دربارۀ محمد بن عیسی بن عبید، تحقیق نمودیم و ایشان را مورد اعتماد می دانیم.
2- (2) . ذخیرة المعاد: ج 1 ص 147.
3- (3) . همان.
4- (4) . ملاذ الأخیار: ج 10 ص 390.
5- (5) . ینابیع الأحکام: ج 5 ص 255.
1- تقریب استدلال

روش استدلال به این روایت، این است که بگوییم: حضرت علیه السلام دربارۀ انتفاع از پوست مردار و برخورد آن با دست و لباس سکوت کرده اند. در حالی که سائل بر این نکته پافشاری کرده است که ما به پاسخ شما نیازمندیم: «نحن محتاجون علی جوابک». پس سکوت امام علیه السلام بهترین دلیل است بر این که ایشان جواز انتفاع را تقریر فرموده اند.

بنا بر این، ما از این روایت، جواز انتفاع از مردار را به صورت مطلق استفاده می کنیم؛ زیرا امام علیه السلام در پاسخ به پرسش های گوناگون سائل و تأکید او بر این که من به پاسخ نیازمندم، تنها می گویند: «برای نماز از لباس دیگری استفاده کن». به علاوه در ذیل روایت نیز در پاسخ به سائل، استفاده از پوست ماهی های مرده را فاقد اشکال می دانند. از این رو، بر اساس متن روایت، استفاده از مردار و اجزای آن در غیر از خوردن و نماز خواندن جایز است.

امام خمینی قدس سره به چند نکتۀ قابل تأمّل پیرامون این روایت، اشاره می نماید و در نهایت، همچون محقّق خویی(1) و دیگر فقها چنین می فرماید:

«الروایة ظاهرة الدلالة علی جواز بیع جلد المیتة وشرائه وسائر الإستفادات منه».(2) این روایت بر جواز خرید و فروش پوست مردار و سایر انتفاعات از آن دلالت می کند.

از آن جا که بررسی نکته های یاد شده در کلام ایشان، بدون فایده نخواهد بود، در ادامه دربارۀ آنها گفتگو خواهیم کرد؛ لیکن پیش از بررسی این نکات، باید مطلبی روشن شود و آن این است که در بحث جواز انتفاع از مردار، مقصود از انتفاع چیست؟

ص:332


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 114.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 74.
2- معنای انتفاع

در این جا دو احتمال وجود دارد:

1. مقصود از این انتفاع، این است که انسان به طور مستقیم با مردار مرتبط باشد.

مثلاً مکلّف، لباس، کمربند و کفشی را که از پوست مردار تهیه شده بپوشد، و یا بخش جداشده از بدن حیوان یا انسان دیگر را به بدن خود پیوند بزند، و یا - همان گونه که در حال حاضر شایع شده است - برای برخی از اجزای بدن از مردار استفاده کند، مانند این که وقتی غضروف در بدن او از بین می رود، از استخوان حیوان به عنوان غضروف استفاده نماید.

2. مقصود از انتفاع، حتّی شامل استفادۀ غیر مستقیم هم می شود، مثل این که از پوست مردار، طناب درست کرده و این طناب را به دلو ببندند. حتّی ظاهر کلام برخی از بزرگان این است که اگر مردار حیوانی را برای خوراک حیوان دیگری مورد استفاده قرار دهند نیز انتفاع صدق می کند، هرچند ما پیش تر گفتیم که ظاهراً این گونه موارد، از محلّ بحث خارج اند.

به نظر می رسد که احتمال دوم صحیح است؛ زیرا در مواردی که مردار به طور مستقیم با انسان تماس پیدا می کند، تردیدی نیست که عنوان «انتفاع» صدق می کند؛ ولی در مواردی که ارتباط مستقیم وجود ندارد نیز هرچند این انتفاع مستقیماً به خود انسان مربوط نیست، ولی انسان از آن بهره می برد. از این رو، ظاهر این است که بحث ما همۀ این موارد را شامل می شود. پس باید ببینیم که آیا این گونه انتفاع از مردار نیز جایز است یا نه؟

بر این اساس، ما باید از راه بررسی روایات مجوّزه، پاسخی برای این پرسش پیدا کنیم.

3- بررسی کلمات امام خمینی

بعد از روشن شدن معنای انتفاع، باید به بررسی نکته هایی بپردازیم که در کلام امام خمینی قدس سره آمده است:

ص:333

3-1. نکتۀ اوّل:

اولین نکته ای که در کلام امام خمینی قدس سره ذکر شده، این است که ایشان ادّعا می کند که در کتابت این روایت، یک اشتباه رخ داده است؛ زیرا حتّی اگر قطع نداشته باشیم، دست کم ظنّ قوی داریم به این که به جای عبارت «انّا نعمل السیوف» باید «إنّا نغمد السیوف» آمده باشد؛ چراکه غمد و تغمید و اغماد است که به معنای ساختن غلاف و جلد است. شاهد بر این مطلب، روایتی است که در آن قاسم صیقل - که فرزند ابوالقاسم صیقل است - از واژۀ «أغمد» استفاده کرده است.(1) شاهد دوم هم این است که در زمان قدیم شغل شمشیرسازی و شغل غلاف سازی از هم جدا بوده و هر کسی عهده دار یکی از آنها می شده است؛ یعنی این گونه نبوده که یک شخص، هم شمشیر بسازد و هم جلد آن را.

خلاصه این که: عمل سیوف، اعم از این که به معنای ساختن شمشیر باشد، یا به معنای صیقل دادن آن، شغلی غیر از تغمید بوده است. ابوالقاسم و فرزندش نیز به کار تغمید مشغول بوده اند؛ چرا که اگر شغل آنها ساختن شمشیر بود، دیگر نیازی به ساختن جلد آن نداشتند. شاهد بر این مطلب، عبارت «لیست لنا معیشة ولا تجارة ونحن مضطرّون إلیها» است، در حالی که در آن زمان، ساختن شمشیر بسیار شایع بوده است و صانع شمشیر، به عمل جلود نیازمند نبوده است. از این رو، شکّی نیست که شغل ابوالقاسم صیقل و پسرش، همان اغماد سیوف، و پرسش آنان دربارۀ خرید و فروش میته و کار کردن با آن و مسّ آن بوده است.

لیکن به نظر می رسد که این قرائن نمی تواند ادّعای امام خمینی قدس سره را ثابت کند؛ زیرا این که بگوییم: در آن زمان، عمل سیف، کار جداگانه ای بوده است، پس مراد سائل فقط خصوص جلدسازی است، فقط می تواند یک شاهد ظنی باشد. بویژه آن که افرادی همچون «ابی القاسم صیقل» که این سؤال را پرسیده اند، مشهور به «صیقل»

ص:334


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 462: «عن قاسم الصیقل قال: کتبتُ إلی الرضا علیه السلام، أنّی أعمل أغماد السیوف...».

بوده اند و این شهرت ظاهرش این است که آنها هر دو عمل را انجام می داده اند. پس بعید است که بگوییم عدّه ای شمشیر را درست می کردند و ساخت جلدش را برای دیگری می گذاشتند.

برخی از اساتید(1) در اشکال بر امام خمینی قدس سره آورده اند:

عمل السیوف یطلق علی تصقیلها أیضاً، وقد یقال: إنّ تصقیلها کان بسبب الجلود والخشنة الضخیمة، وقوله «وإنّما علاجنا من جلود المیتة» یراد به أنّ عمل التصقیل لا یحصل إلّابها فلیس فی الروایة الاُولی اسم من الإغماد.

به نظر می رسد که این اشکال وارد نیست؛ زیرا تعبیر «عمل سیوف» همۀ اینها را شامل می شود؛ یعنی هم ساخت سیوف و هم تصقیل و هم اغتماد را، و شاهدی نداریم که عمل سیوف منحصر به تصقیل باشد. تعجّب آن است که صاحب دراسات در دنبالۀ همین مطلب آورده است که:

لعلّ أبا القاسم و ولده کانوا التصدّین لجمیع الأعمال الراجعة إلی السیوف من الصنع والتصقیل والإغماد.

3-2. نکتۀ دوم:

نکتۀ دومی که امام خمینی قدس سره به آن اشاره کرده اند این است که جناب شیخ انصاری قدس سره این روایت را فقط بر بیع شمشیر، حمل کرده است نه بر بیع غلاف؛ یعنی به اعتقاد ایشان مقصود از عبارت

«فیحلّ لنا عملها»، بیع شمشیر است نه بیع غلاف.

ولی امام خمینی قدس سره این سخن را رد کرده و می فرماید: این سخن با ظاهر روایت سازگاری ندارد، هرچند در روایت دیگری آمده است:

«کتبت إلیه إنّی رجل صیقل، إشتری السیوف وأبیعها من السلطان»(2) که ظاهرش بر بیع خود سیف دلالت دارد؛ لیکن

ص:335


1- (1) . دراسات فی المکاسب المحرمة: ج 1 ص 333.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 103.

در روایت مورد بحث ما این گونه نیست که مقصود از آن فقط فروش شمشیر باشد؛ بلکه قطعاً فروش غلاف نیز مدّ نظر بوده است؛ یعنی از این روایت استفاده می شود که ایشان یا شمشیر را درست کرده و با غلاف آن، با هم می فروخته اند و یا دست کم، غلاف آن را به طور جداگانه به فروش می رسانده اند.

امام خمینی قدس سره در ادامه می فرماید: ظاهراً ابو القاسم و فرزندان او یا شمشیرها را می خریدند و برای آن غلاف ساخته و سپس به سلطان می فروخته اند، و یا شغلشان مختلف بوده و در زمانی غلاف و در زمان دیگری شمشیر درست می کرده اند. شاید هم وی دارای دو گروه از کارگران بوده است که عدّه ای از آنها شمشیرها را می ساخته و صیقل می داده اند، و گروه دیگر برای شمشیرها جلد ساخته و می فروخته اند.

لیکن به نظر می رسد که نه تنها این احتمالات فقط اموری حدسی هستند، بلکه جمع آنها با نکتۀ پیشین نیز دشوار است؛ زیرا ایشان در نکتۀ پیشین فرمود که این روایت فقط دربارۀ غلاف سازی برای شمشیر است، در حالی که در این جا قبول می کند که آن افراد، کار بر روی شمشیر نیز انجام می داده اند.

3-3. نکتۀ سوم: امام خمینی قدس سره در نکتۀ سوم آورده اند که مقصود از اضطرار، آن عنوانی که موجب اباحۀ محرّمات می شود نیست؛ بلکه مراد، اضطرار در تجارت است؛ یعنی منظور آنان این بوده است که عمل تجاری ما به این کار وابستگی دارد. این مطلب، با ظاهر کار رجل صقیل - که این سیوف را به سلطان می فروخت - مطابقت دارد. سپس امام خمینی قدس سره می فرماید: اساساً وجهی ندارد که نسبت به استفاده از میته در بلاد مسلمین در عصر امام رضا و امام جواد علیهما السلام - که جلود ذکیّه فراوان بوده و ذبائح اهل سنّت، حلال و سوق آنان معتبر شمرده می شد -، اضطرار اصطلاحی باشد. به علاوه، ظاهر روایت آن است که ابوالقاسم صیقل و پسرش مضطر به عمل سیوف و اغتماد آنها بوده اند، امّا نسبت به خصوص میته اضطراری نداشته اند و عبارت

«لا یجوز فی اعمالنا غیرها» مراد عمل در خصوص میته نیست؛ بلکه مقصود، آن است که تجارت ما بدون ابتلا به میته نمی چرخد.

ص:336

به عبارت دیگر، ایشان با اشاره به عبارت

«نحن مضطروّن إلیها» فرموده اند: ما برای توجیه این عبارت می توانیم دو روش را مطرح کنیم:

روش نخست این است که بگوییم: مقصود از اضطرار در این جا، اضطراری نیست که محرّمات را برای انسان مباح کند؛ یعنی قاعدۀ «الضرورات تبیح المحذورات» در این جا صدق نمی کند؛ بلکه مقصود از «اضطرار» این است که تجارت ما با این کار عجین شده است. بنا بر این، مراد از اضطرار، نوعی احتیاج است نه اضطراری که محرّمات را جایز می کند؛ چراکه اگر اضطرار اصطلاحی قصد شده باشد، نمی توان جواز انتفاع از مردار را از روایت برداشت کرد.

روش دوم این است که بگوییم: مرجع ضمیر در عبارتِ یاد شده، ساختن غلاف شمشیر است؛ یعنی معنای عبارت این است که «ما مجبوریم غلاف شمشیر بسازیم و انجام کاری غیر از آن برای ما فراهم نیست». پس ظاهر روایت این است که افرادِ یاد شده، به اصل اغماد مضطر بوده اند، نه به خود مردار؛ یعنی آنها چاره ای جز ساختن غلاف شمشیر نداشته اند، هرچند می توانستند بدون استفاده از مردار آن را بسازند؛ زیرا در روایت آمده است:

«إنّا قومٌ نعمل السیوف لیست لنا معیشة ولا تجارة غیرها ونحن مضطرّون إلیها وإنّما علاجنا جلود المیتة».

توضیح آن که: ظاهر روایت، این است که مورد روایت، اضطرار به پوست مردار است؛ یعنی کسانی که برای امام علیه السلام نامه نوشته اند، در کار خود به استفاده از پوست مردار مضطر بوده اند. بنا بر این، امام علیه السلام نیز بر اساس قاعدۀ «الضرورات تبیح المحذورات» به آنها اجازه داده اند که از پوست مردار استفاده نمایند. پس این روایت مربوط به حالت اضطرار است و ربطی به بحث ما ندارد.

لیکن امام علیه السلام دو راه مهم را برای حلّ اشکال مطرح نموده اند:

اوّلاً: این اضطرار، آن اضطراری که در قاعدۀ یاد شده آمده نیست.

ثانیاً: ظاهر روایت، اضطرار به شمشیرسازی یا غلاف سازی است، نه خصوص

ص:337

استفاده از مردار؛ یعنی ایشان کارشان ساخت غلاف بوده است، نه این که اضطرار به استفاده از مردار داشته اند.

خلاصه این که: بر اساس دیدگاه امام خمینی قدس سره، عبارت

«لا یجوز فی أعمالنا غیرها»

معنایش این است که تجارت ما با این می چرخد، نه این که عمل ما فقط با مردار باشد؛ یعنی روایت نمی گوید: ما غیر از جلد میته نمی توانیم کار دیگری کنیم؛ بلکه می گوید: کار ما ساختن جلد است و میته خصوصیتی ندارد، امّا در کارمان باید از میته هم استفاده کنیم.

برخی از اساتید نسبت به این قسمت از فرمایش امام خمینی قدس سره تهافت را مطرح نموده اند که با دقّت، روشن می شود که تهافتی وجود ندارد فراجع.(1)

محدّث بحرانی در الأنوار اللوامع آورده است:

وهذا الحدیث یجب حمله علی الضرورة الشدیدة أو علی التقیّة ومن هنا أعرض عن الجواب صریحاً وإنّما أمره باتّخاذ ثوب لصلاته وما ذلک إلّامن أجلها.(2)

به نظر می رسد که این مطلب تمام نیست؛ چرا که مراد از ضرورت همان احتیاج عرفی است و وجهی برای حمل بر تقیّه به نظر نمی رسد.

آری، باید به این نکته توجّه داشت که اگر از روایت، جواز انتفاع را به نحو مطلق استفاده نماییم، باید آن را به وسیلۀ روایات دیگر، به صورت اعلام و قصد منفعت محلّل، مقیّد کنیم.

ب) روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی زِیَادٍ النَّهْدِیِّ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ جِلْدِ الْخِنْزِیرِ یُجْعَلُ دَلْواً یُسْتَقَی بِهِ الْمَاءُ. قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ.(3) زراره می گوید: از امام

ص:338


1- (1) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 333.
2- (2) . الأنوار اللوامع فی شرح مفاتیح الشرائع: ج 11 ص 285.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 1 ص 175.

صادق علیه السلام در مورد پوست خوکی که با آن دلو درست شده و توسّط آن، از چاه آب کشیده می شود پرسیدم، که ایشان در پاسخ او فرمودند: اشکالی ندارد.

در این جا باید به این نکته توجّه کنیم که در این روایت، پرسش راوی دربارۀ چیست؟ آیا زراره دربارۀ طهارت و نجاست پرسیده است یا دربارۀ انتفاع از پوست مردار؟ زیرا اگر مقصود او پرسش از طهارت و نجاست باشد، ربطی به بحث ما نخواهد داشت؛ لیکن اگر مقصود او سؤال دربارۀ انتفاع از پوست مردار باشد، این روایت با بحث ما ارتباط پیدا خواهد کرد.

به نظر می رسد که ظاهراً مقصود راوی سؤال از انتفاع است؛ یعنی او می خواهد بداند که اگر بخواهیم از پوست خنزیر که یکی از مصادیق مردار است، برای آب دادن به حیوانات یا برای اشجار استفاده کنیم، چه حکمی دارد؟

به علاوه، در این روایت باید از خنزیر، الغای خصوصیت کنیم؛ یعنی کسی نباید توهّم کند که روایت فقط دلالت بر جواز انتفاع از پوست خنزیر دارد و اگر پوست کلب یا مردار دیگری بود، روایت شامل آن نمی شود؛ چراکه یقین داریم خنزیر خصوصیتی ندارد. البتّه انتفاعی که جایز است، فقط به مقداری است که موجب محذوری دیگری نشود. مثلاً موجب تنجّس خوردنی ها و آشامیدنی ها نگردد. پس اگر از این خنزیر دلوی را درست کنند و برای آبیاری زمین یا آب دادن به حیوان استفاده کنند، اشکالی ندارد.

ج) روایت سوم:

مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِیسَ فِی آخِرِ السَّرَائِرِ

نَقْلاً مِنْ جَامِعِ الْبَزَنْطِیِّ صَاحِبِ الرِّضا علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَکُونُ لَهُ الْغَنَمُ یَقْطَعُ مِنْ أَلَیَاتِهَا وَهِیَ أَحْیَاءٌ أَیَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَنْتَفِعَ بِمَا قَطَعَ؟ قَالَ: نَعَمْ یُذِیبُهَا وَیُسْرِجُ بِهَا وَلَا یَأْکُلُهَا وَلَا یَبِیعُهَا؛(1) از امام رضا علیه السلام پرسیده شده است که آیا می توان از دنبه ای که از

ص:339


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 98.

گوسفند زنده قطع شده است، استفاده کرد؟ ایشان فرمودند: اشکالی ندارد.

می تواند آن را آب کرده و به عنوان روغن چراغ استفاده کند ولی نباید آن را بخورد و یا خرید و فروش کند.

صاحب وسائل قدس سره پس از نقل این روایت می نویسد: «و رواه الحمیری فی قرب الإسناد بإسناده عن عبداللّه بن حسن عن علیّ بن جعفر عن أخیه»، که عبداللّه بن حسن مجهول الحال است.

برخی بزرگان نیز آورده اند: «إنّ طریق ابن ادریس إلی جامع البزنطی غیر معلوم لنا».(1) لیکن در پاسخ می توان گفت: چون ابن ادریس مشکل اصلی این راویت را مخالفت با اجماع و سائر ادلّه قرار داده است، پس معلوم می شود که اعتبار این حدیث در نزد او - که خود، نسبت به اخبار آحاد سخت گیر بوده - ثابت بوده است؛ زیرا ایشان پس از نقل این حدیث و حدیثی دیگر، دربارۀ آنها می نویسد:

لا یلتف إلی هذا الحدیث ولا إلی الحدیث الذی قبله بحدیث لأنّهما وردا فی نوادر الأخبار والأدلّة بخلافهما وهو الإجماع منعقد علی تحریم المیتة والتصرّف فیها بکلّ حال إلّاأکلها للمضطرّ غیر الباغی والعادی.(2)

در مباحث بعدی نسبت به اجماع ادّعا شده بحث خواهیم نمود؛ امّا مخالفت با اخبار را هنگام جمع میان روایات مانعه و روایات مجوّزه، پاسخ خواهیم داد.

محقّق سبزواری در کفایة الأحکام آورده است: «والعمل به متّجه»(3). علّامه حلّی قدس سره نیز در برخی از اقوال همین نظر را دارد؛ زیرا سیّد عاملی در مفتاح الکرامة از حواشی شهید قدس سره بر قواعد نقل می کند که علّامه قدس سره در مجلس درس، استصباح به دنبۀ قطع شدۀ گوسفند را در زیر آسمان، جایز دانسته است.(4)

ص:340


1- (1) . ارشاد الطالب: ج 1 ص 26.
2- (2) . السرائر: ج 3 ص 573.
3- (3) . کفایة الأحکام: ج 1 ص 424.
4- (4) . کفایة الأحکام: ج 1 ص 424.

فاضل هندی قدس سره نیز روایت را حمل بر فرض ضرورت نموده است.(1)

امّا فاضل نراقی قدس سره در مستند(2) دربارۀ این روایت می فرماید: بیشتر اصحاب با این روایت، مخالفت کرده اند. همچنین این روایت، اخصّ از مدّعاست؛ زیرا به الیات حیوان زنده، اختصاص دارد، در حالی که ادّعا اعم است؛(3) لیکن صاحب مناهل قدس سره در جواب ایشان آورده است که در این مسئله کسی قائل به فرق نشده است.

کلمۀ «یصلح» در این روایت به معنای «یجوز» است؛ یعنی سائل حکم جواز یا عدم جواز انتفاع را می پرسد. عبارت «یذیبها و یسرج بها» نیز به عنوان نمونه ذکر شده و خصوصیّتی ندارد. به همین دلیل، امام خمینی قدس سره معتقد است که این روایت صحیحه بر جواز انتفاع از مردار دلالت می کند و همان گونه که از روغن چراغ الغای خصوصیت می شود، دنبه نیز خصوصیّتی ندارد و تنها انتفاعاتی که در شرع، حرام دانسته شده اند (مانند خوردن و آشامیدن) حرام است.

د) روایت چهارم:

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جِلْدِ الْمَیْتَةِ الْمَمْلُوحِ وَهُوَ الْکَیْمُخْتُ، فَرَخَّصَ فِیهِ وَقَالَ علیه السلام: إِنْ لَمْ تَمَسَّهُ فَهُوَ أَفْضَلُ؛(4) سماعه می گوید: از امام علیه السلام در مورد پوست مرداری که نمک مالی شده و آن را کیمخت می گویند پرسیدم، امام علیه السلام اجازه دادند و فرمودند: اگر به آن دست نزنی بهتر است.

این روایت موثّقه، مرفوعه است و همۀ انتفاعات از پوست نمک مالی شده مردار را اجازه می دهد؛ ولی میرزای قمی در غنائم الأیّام(5) این روایت را حمل بر تقیّه نموده است.

ص:341


1- (1) . کشف اللثام: ج 9 ص 276.
2- (2) . مستند: ج 14 ص 77.
3- (3) . مستند الشیعة: ج 14 ص 77.
4- (4) . همان: ج 24 ص 186.
5- (5) . غنائم الایام: ج 1 ص 401.

در روایات مربوط به مردار، روایاتی هم وجود دارد که بر جواز پوشیدن میته دلالت دارند. مثلاً اگر مکلّف بخواهد پوست خنزیر یا سگ را پس از دبّاغی فقط به عنوان لباس استفاده کند، در روایات، این کار مجاز شمرده شده است و فقط او را از پوشیدن آن در حال نماز منع کرده اند. در مرسله ای از امام صادق علیه السلام آمده است:

أنّه سئل عن جلود المیتة یجعل فیها اللبن والسمن والماء ما تری فیه؟ قال: لا بأس بأن تجعل فیها ما شئت من ماء أو لبن أو سمن وتتوضّأ منه وتشرب ولکن لا تصلّ فیها.(1)

البتّه در مورد این مرسله و نظائر آن، بحث های مختلفی وجود دارد و صاحب جواهر قدس سره احتمال حمل بر تقیّه داده است.(2) شاید هم مقصود پوست حیواناتی است که نفس سائله ندارند.

ه) روایت پنجم:

وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ وَأَبَا الْحَسَنِ علیهما السلام عَنْ لِبَاسِ الْفِرَاءِ وَالصَّلَاةِ فِیهَا. فَقَالَ علیه السلام: لَاتُصَلِّ فِیهَا إِلاَّ فِی مَا کَانَ مِنْهُ ذَکِیّاً. قَالَ: قُلْتُ أَ وَلَیْسَ الذَّکِیُّ مِمَّا ذُکِّیَ بِالْحَدِیدِ؟ قَالَ علیه السلام:

بَلَی إِذَا کَانَ مِمَّا یُؤْکَلُ لَحْمُهُ الْحَدِیثَ؛(3) أبی حمزه از امام صادق یا امام کاظم علیهما السلام دربارۀ نماز خواندن با لباسی که از پوستین باشد سؤال کرده است که ایشان در پاسخ فرمودند: در آن لباس، نماز نخوان، مگر این که تذکیه شده باشد.

گفتم: آیا ذکی آن است که با چاقو تذکیه شده باشد؟ فرمود: بله، مشروط به این که حلال گوشت باشد.

ص:342


1- (1) . الفقیه: ج 1 ص 12.
2- (2) . جواهر الکلام فی ثوبة الجدید: ج 3 ص 193.
3- (3) . همان: ج 4 ص 345.

این روایت، به جهت علی بن ابی حمزه، ضعیف است، همان طور که علّامۀ مجلسی قدس سره در ملاذ الأخیار این روایت را ضعیف دانسته است.(1) وحید بهبهانی قدس سره نیز در مصابیح الظلام آورده است:

وظاهر هذه الروایة عدم تذکیة السباع شرعاً لکنّ الظاهر أنّ التذکیة المذکورة فیها لیست بالمعنی المعروف، بل بمعنی حلّیة الصلاة فیه.(2)

ولی به نظر ما مقصود این روایت، همان تذکیۀ مصطلح است. از این رو، در مورد سنجاب فرموده اند: از آن جا که سنجاب درنده نیست و گوشت حیوانات دیگر را نمی خورد، تذکیه می شود.

همچنین محقّق داماد در کتاب الصلاة آورده است:

«وهی فی خصوص لباس الفرو فلا یشمل غیر عنوان اللبس ویختصّ بماله نفس سائلة إذ لا یصنع الفرو إلاّ من جلده ولا یعمّ غیر الجلد أیضاً».(3)

لیکن به نظر می رسد که اختصاص روایت به لباس صحیح نیست؛ بلکه لباس از جهت این که مورد احتیاج بوده در سؤال قرار گرفته است. همچنین اختصاص به نفس سائله هم محلّ تأمّل است.

بنابراین، استدلال به این روایت، از جهت سکوت امام علیه السلام دربارۀ حرمت لبس پوستین است، چنان که امام خمینی(4) نیز به این مطلب تصریح کرده اند. به عبارت دیگر، سؤال راوی، هم دربارۀ لباس و هم دربارۀ نماز بوده است، ولی امام علیه السلام فقط در مورد نماز جواب داده اند. در نتیجه، بر اساس این روایت اگر انسان از پوست حیوان تذکیه نشده، لباسی درست کند، انتفاع از آن اشکالی ندارد، مگر برای نماز. از این رو می توان گفت: استفاده از لباس ها و کفش هایی که از بلاد کفر وارد می شوند، حتّی اگر

ص:343


1- (1) . ملاذ الاخیار: ج 4 ص 179.
2- (2) . مصابیح الظلام: ج 4 ص 491.
3- (3) . کتاب الصلاة: ج 1 ص 465.
4- (4) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 79.

از مردار تهیّه شده باشند، اشکالی ندارد. البتّه اگر بدانیم که از مردار است و یا ندانیم که تذکیه شده است یا خیر، نماز خواندن با آن صحیح نیست.

و) روایت ششم:

أحمد بن محمّد عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ (یَعْنِی ابْنَ أَبِی عُمَیْرٍ) عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ لُبْسِ فِرَاءِ السَّمُّورِ وَالسِّنْجَابِ وَالْحَوَاصِلِ وَ مَا أَشْبَهَهَا وَالْمَنَاطِقِ وَالْکَیْمُخْتِ وَالْمَحْشُوِّ بِالْقَزِّ وَالْخِفَافِ مِنْ أَصْنَافِ الْجُلُودِ. فَقَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ بِهَذَا کُلِّهِ إِلاَّ بِالثَّعَالِبِ.(1)

این روایت، صحیحه است و محمّد بن زیاد همان ابن ابی عمیر است، اگرچه احتمال دارد که محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار باشد که ایشان هم ثقه است.

از این روایت نیز استفاده می شود که پوست مردار به عنوان لباس جایز است.

مرحوم حکیم قدس سره در مستمسک می فرماید: از این روایت، فقط حکم تکلیفی لبس استفاده می شود و نمی توان جواز وضعی صلاة را از آن استفاده کرد.(2)

ز) روایت هفتم:

أخبرنا محمّد حدثنی موسی حدّثنا أبی عن أبیه عن جدّه جعفر بن محمّد عن أبیه أنّ علیّاً علیه السلام کان یصلّی فی سیفه وعلیه الکیمخت.(3)

در روایات، دربارۀ «کیمخت» معانی مختلفی به کار برده شده است. از برخی استفاده می شود که کیمخت مخصوص پوست حیوانات است. از برخی دیگر استفاده می شود که هم نوع تذکیه شده دارد و هم غیر مذکّی. مثلاً در روایت آمده است که از امام علیه السلام سؤال شد که آیا می توان در کیمخت نماز خواند؟ امام علیه السلام فرمودند: «کیمخت چیست؟» در پاسخ به ایشان گفتند: «پوست جنبندگان»؛ یعنی پوست حیواناتی که

ص:344


1- (1) . همان: ج 4 ص 352.
2- (2) . مستمسک: ج 5 ص 294.
3- (3) . الجعفریّات: ص 51.

برخی از آنها تذکیه شده و برخی دیگر مردار هستند.(1)

بند سوم: جمع میان روایات مانعه و مجوّزه
اشارة

در میان کلمات فقها، شش راه برای جمع میان این دو گروه از روایات مطرح شده است که در ادامه، به بررسی این روش ها می پردازیم:

الف) روش نخست:

امام خمینی(2) و محقّق خویی قدس سرهما(3) معتقدند که روایات مجوّزه، یا حاکم بر روایات مانعه هستند و یا آنها را تخصیص می زنند؛ زیرا روایات مانعه به صورت اجمالی بر عدم جواز انتفاع از مردار دلالت می کنند؛ ولی از روایات مجوّزه می توان استفاده کرد که اگر از مردار به منظور کشیدن آب یا درست کردن روغن چراغ و یا لباس، استفاده شود، مانعی ندارد؛ چراکه در این روایات، قیدی وجود دارد که انتفاع از مردار را در غیر از مواردی که طهارت شرط است، جایز می داند. بر این اساس، اگرچه نمی توان از مردار برای خوردن و آشامیدن و نماز خواندن استفاده نمود، ولی در سایر موارد، انتفاع از آن اشکالی ندارد.

بنا بر این، اگر این جمع پذیرفته شود، تعارضی میان این دو گروه از روایات وجود نخواهد داشت؛ چراکه یک جمع عرفی روشن میان آنها قابل تصوّر است که باید بر طبق آن عمل کرد. بویژه آن که در برخی از روایات مانعه، مانند روایت ابو القاسم صیقل - که برخی آن را در زمرۀ روایات مانعه قرار داده اند و برخی دیگر در شمار روایات مجوّزه -، او از امام علیه السلام دربارۀ انتفاع از پوست مردار سؤال می کند که

ص:345


1- (1) . علم ائمه علیهم السلام به گونه ای بوده است که هرگاه می خواستند می دانستند. «إذا اردوا أن یعلموا علموا»؛ لیکن گاهی از این توانایی استفاده نمی کردند. مثلاً می پرسیدند: فلانی کجاست؟ حتّی در بعضی از روایات دارد که امام صادق علیه السلام دنبال غلام خود می گشتند که ببینند او کجاست؛ چراکه ائمه علیهم السلام در بیشتر مواقع بر اساس روند طبیعی زندگی رفتار می کردند و فقط در مواردی که استفاده از علم غیب لازم بوده از آن استفاده می نمودند.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 79.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 116.

حضرت علیه السلام می فرمایند:

«إتّخذ للصّلاه ثوباً»؛ یعنی امام علیه السلام فقط مسئلۀ نماز را مطرح می کنند. پس معلوم می شود که اصل انتفاع از مردار در غیر مسئلۀ نماز اشکالی ندارد.

ب) روش دوم:

دومین روش جمع میان روایات مانعه و مجوّزه، این است که بگوییم: «عدم جواز» در روایات مانعه به قرینۀ روایات مجوّزه، حمل بر کراهت می شود؛ زیرا روایات مجوّزه، نصّ در جوازند و به روشنی واژۀ «لا بأس» در آنها آمده است؛ لیکن روایات مانعه نهایتاً می توانند ظهور در منع داشته باشند. بنا بر این، به قرینۀ روایات مجوّزه ظهور را حمل بر کراهت می کنیم و می گوییم: انتفاع از میته جایز است، ولی کراهت دارد.

شاهد این جمع، موثّقۀ سماعه است که در آن امام علیه السلام می فرمایند:

«إن لم تمسّه فهو أفضل».(1) معنایش این است که انتفاعات دیگر از شیء نجس، اشکالی ندارد، ولی اگر به آن دست نزنید بهتر است.

البتّه دربارۀ

«إن لم تمسّه فهو أفضل»، دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل، این است که: معنای ظاهری «مس» مراد باشد؛ یعنی امام علیه السلام مقصودشان این است که از مردار استفاده کن، ولی به آن دست نزن. مثلاً برای حمل آن از دستکش استفاده کن.

احتمال دوم، این است که این عبارت کنایه از این باشد که اگر سر و کارت با مردار نباشد بهتر است؛ زیرا در این روایت، سؤال دربارۀ حکم «مس» نبوده است و از این رو، بعید نیست که نهی از مس را بر استفاده نکردن از مردار حمل کنیم.

طبق احتمال اوّل (این که مس را به معنای مسّ ظاهری بگیریم) هیچ شاهدی برای کراهت استفاده نمی شود؛ ولی طبق احتمال دوم، این روایت، شاهد بر کراهت خواهد بود. شاهد دوم بر کراهت نیز همان روایت حسن بن وشاء است. در آن روایت آمده بود:

«قلت: جعلت فداک أنّ أهل الجبل تثقل عندهم ألیات الغنم فیقطعونها؟ قال: هی

ص:346


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 186.

حرام، قلت: فنصطبح بها؟ قال: أما تعلم أنّه یصیب الید و الثوب».(1)

البتّه ما پیش تر در سند این روایت خدشه کردیم و آن را قابل اعتماد ندانستیم؛ لیکن با این وجود از این روایت استفاده می کنیم که علّت نهی امام علیه السلام از دنبۀ گوسفند، این است که این دنبه، موجب تنجّس بدن و لباس می شود. از این رو، با قطع نظر از تنجّس، استفاده از آن اشکالی ندارد. پس چون علّت نهی را تنجّس قرار می دهیم، این روایت فقط بر کراهت، دلالت خواهد کرد.

بنا بر این، اگر قائل شدیم به این که روایات مانعه، ظهوری در حرمت انتفاع از مردار ندارند، روایات مجوّزه حاکم خواهند شد؛ ولی اگر ظهورِ یاد شده را برای روایات مانعه ثابت دانستیم، در این صورت به وسیلۀ روایات مجوّزه در آنها تصرّف نموده و آنها را بر کراهت حمل می کنیم.

محقّق سبزواری قدس سره نیز در ذخیرة المعاد این احتمال را که اخبار منع را حمل بر کراهت کنیم، ذکر نموده است.(2)

ج) روش سوم:

سومین روش برای جمع بین روایات، این است که بگوییم: روایات مجوّزه اختصاص به پوست و دنبه دارد، ولی روایات مانعه مطلقاً می گوید: از میته نمی توان استفاده کرد. در نتیجه استفاده از پوست و چربی مردار، جایز است، ولی استفاده از چیزهای دیگری که در مردار وجود دارد (مانند استخوان) جایز نیست.

لیکن به نظر می رسد که این روش درست نیست؛ زیرا هیچ کس دربارۀ اجزای مردار، قائل به تفصیل نشده است و فرق گذاشتن میان آنها امکان ندارد.

د) روش چهارم:

روش چهارم این است که بگوییم: روایات مانعه بازگوکنندۀ حکم واقعی اند، ولی

ص:347


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 178.
2- (2) . ذخیرة المعاد: ج 1 ص 175.

روایات مجوّزه بر حسب شرایط تقیّه بیان شده اند. این احتمال نیز در کلمات محقّق سبزواری در ذخیرة المعاد آمده است.(1)

لیکن در نقد این روش می توان گفت: فقط در صورتی این جمع، صحیح است که اهل سنّت انتفاع از مردار را جایز بدانند، در حالی که فتوای بیشتر علمای اهل سنّت، عدم جواز انتفاع از مردار است.

ه) روش پنجم

محقّق ایروانی قدس سره در حاشیة المکاسب برای جمع میان این دو دسته از روایات می فرماید:

أحسن جمع بینها وبین الطائفة المانعة عن الإنتفاع، حملُ المانعة علی صورة التلویث؛(2) بهترین جمع میان روایات مجوّزه و روایات مانعه، این است که روایات مانعه را بر جایی حمل کنیم که دست انسان به واسطۀ تماس با مردار آلوده شود.

در نقد این روش می توان گفت: تلویث، یعنی انسان دست خود را به مردار بزند و آن را نجس کند، در حالی که از نگاه شارع این کار حرام نیست. از این رو نمی توان آن را دلیل بر عدم جواز انتفاع از مردار دانست. پس این روش برای جمع بین روایات مانعه و مجوّزه صحیح نیست.

و) روش ششم:

روش دیگری که برای جمع میان این دو دسته از روایات مطرح شده، این است که روایات مجوّزه را ناظر به اجزای بدون روح مردار و روایات مانعه را ناظر به اجزای دارای حیات مردار بدانیم.

لیکن به نظر می رسد که این جمع نیز مانند دو جمع پیشین صحیح نیست؛ زیرا

ص:348


1- (1) . همان.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 35.

اجزای بدون روح را مردار نمی گویند، در حالی که روایات مجوّزه همگی دربارۀ مردار وارد شده اند.

بر اساس آنچه گفته شد، دانستیم که از میان شش روش یاد شده، برخی قابل قبول نیستند و فقط می توان روش اوّل یا دوم را برگزید؛ یعنی یا باید بگوییم: روایات مجوّزه حاکم بر روایات مانعه و یا مخصّص آنها هستند، و یا باید بگوییم: روایات مجوّزه قرینه هستند بر این که روایات مانعه باید بر کراهت حمل شوند.

بند چهارم: بررسی اجماع در مسئله
اشارة

پس از بررسی روایات، این نتیجه حاصل شد که استفاده از مردار در منافع حلال آن، جایز است و در خوردن و آشامیدن و نماز خواندن نمی توان از آن استفاده نمود. با این حال، فقها به طور جزم و یقین فتوا به جواز انتفاع مردار نداده اند. مثلاً امام خمینی قدس سره در کتاب المکاسب المحرّمة چنین آورده است:

نعم ما یمنعنا عن الجرأة إلی الذهاب إلی الجواز، هو دعاوی الإجماع وعدم الخلاف وعدم وجدان الخلاف والشهرة فی المسألة؛(1) آنچه که جرأت فتوا دادن به جواز را از ما سلب می کند، این است که در این مسئله، ادّعای اجماع، عدم خلاف، پیدا نکردن خلاف و شهرت بر عدم انتفاع از مردار، وجود دارد.

از این رو، برای روشن شدن این مطلب، ابتدا سخن برخی از فقها را بررسی می کنیم و در نهایت با جمع بندی سخن ایشان، بحث را ادامه خواهیم داد.

الف) فقیهانی که ادّعای اجماع کرده اند

مهمترین سخن، کلامی است که ابن ادریس قدس سره در کتاب السرائر فرموده است. وی پس از نقل صحیحۀ بزنطی، این روایت را دالّ بر جواز انتفاع از مردار می داند، ولی به این

ص:349


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 80.

دلیل که این روایت جزء نوادر است، به آن اعتنا نکرده و ادّعا می کند: حرمت تصرّف در مردار در هر صورتی بجز خوردن در حال اضطرار، اجماعی است.(1)

همچنین شهید ثانی قدس سره نیز در مسالک می فرماید: عدم جواز انتفاع از دنبۀ گوسفند زنده که حکم مردار را دارد، مورد توافق فقهاست.(2)

نیز صاحب مفتاح الکرامة از محقّق حلّی، علاّمۀ حلّی، شهید اوّل، شهید ثانی و فاضل هندی قدس سرهم نقل می کند که انتفاع از مردار جایز نیست.(3) وی در ادامه می نویسد:

مقتضای کلام بقیۀ فقها نیز همین است که انتفاع از مردار، جز برای خوردن در حالت اضطرار جایز نباشد؛ چراکه اوّلاً: اعتبار مفهوم لقب در عبارت های فقها اجماعی است و به وسیلۀ آن می توان موافقت یا مخالفت فقیه را فهمید. ثانیاً: سیاق و قرائنی که در کلام فقها وجود دارد، بر این دیدگاه دلالت می کند.

لیکن به نظر می رسد: دلیل نخست ایشان مطلب جدیدی است؛ زیرا اصولیان در بحث مفاهیم تلاش می کنند مفهوم شرط را تا حدّی اثبات کنند، ولی یکی از چیزهایی که به صورت قطعی مفهوم داشتن آن را قبول نمی کنند «لقب» است.(4) مثلاً می گویند:

«جاء زید» معنایش این نیست که عمرو نیامد، و یا از «جاء عالمٌ»، نیامدن جاهل استفاده نمی شود.

لیکن مرحوم عاملی قدس سره در مفتاح الکرامة قدس سره ادّعا می کند: همین فقهایی که در بحث مربوط به لقب می گویند لقب مفهوم ندارد، در عبارت های خودشان برای لقب، مفهوم را در نظر می گیرند. مثلاً اگر ایشان بگویند: «یجوز اکله للمضطر»، معنایش این است که استفاده از مردار برای غیر مضطر جایز نیست. به خاطر همین، می توانیم از راه مفهوم لقب، موافقت و مخالفت فقها با حکم را استفاده کنیم.

همچنین دلیل دوم ایشان (استفاده از سیاق و قرائن کلام) نیز نهایتاً به یک روش

ص:350


1- (1) . السرائر: ج 3 ص 574.
2- (2) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 120.
3- (3) . ر. ک: مفتاح الکرامة: ج 12 ص 90.
4- (4) . «لقب» یعنی آن وصفی که معتمد بر موصوف نباشد؛ یعنی موصوف آن در کلام نیامده باشد.

اجتهادی باز می گردد. از این رو، اجماعی که ایشان ادّعا می کند یک اجماع اجتهادی است و در نتیجه نمی توان به آن اعتنا کرد.

شیخ طوسی و صاحب جواهر قدس سرهما نیز با وجود این که ادّعای اجماع ندارند، به عدم انتفاع مردار فتوا داده اند. شیخ طوسی در کتاب الخلاف می نویسد:

إذا کان الرهن شاة فماتت زال ملک الراهن عنها؛ دلیلنا اجماع الفرقة علی أنّ جلد المیتة لایطهر بالدباغ؛(1) اگر گوسفندی که مال مرهون است بمیرد، مالکیت راهن بر آن از بین می رود و دلیل آن اجماع فقهای امامیّه بر پاک نشدن پوست مردار با دبّاغی است.

با توجّه به این سخن، از آن جا که شیخ طوسی با مرگ گوسفند، مالکیت راهن را زائل می داند، می توان گفت: ایشان برای گوسفند مرده هیچ منفعتی را در نظر نگرفته است، وگرنه نباید مالکیت راهن را زائل می دانست.

همچنین ایشان در کتاب النهایة می نویسد:

مالم یذّک ومات لم یجز استعمال جلده فی شیءٍ من الأشیاء لا قبلَ الدّباغ ولا بعده؛(2) از پوست حیوانی که پیش از تذکیه مرده است، نمی توان هیچ استفاده ای کرد، چه پیش از دبّاغی و چه بعد از آن.

صاحب جواهر قدس سره نیز در کتاب خود چنین آورده است:

لا یجوز الإنتفاع بشیءٍ منها ممّا تحلّه الحیات فضلاً عن التکسّب سواء کانت میتة نجس العین أو طاهرها؛(3) انتفاع از جزء دارای روح مردار جایز نیست چه رسد به معاملۀ آن، خواه مردارِ نجس العین باشد و خواه مردارِ حیوان طاهر.

ص:351


1- (1) . الخلاف: ج 3 ص 239.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی: ص 586.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 17.
ب) شهرت در مسئله

این سخنان، کلمات فقیهانی بود که انتفاع از مردار را جایز نمی دانند، هرچند برخی از ایشان ادّعای اجماع را نیز مطرح کرده و برخی دیگر به فتوا بسنده نموده اند. ذکر این کلمات، برای این است که اگر ما نتوانستیم اجماعی بر این مسئله به دست بیاوریم، در مرحلۀ بعد باید ببینیم که آیا شهرتی در این مسئله وجود دارد یا نه؟

همان طور که گفته شد، شیخ طوسی و علاّمۀ حلّی و محقّق حلّی و شهید اوّل و شهید ثانی و فاضل هندی قدس سرهم می گویند: انتفاع به میته مطلقاً جایز نیست؛ لیکن در مقابل، برخی از فقها نیز قائل اند به این که انتفاع از مردارجایز است.

مثلاً شیخ صدوق قدس سره می فرماید:

لا بأس أن تتوضّأ من الماء إذا کان فی رقٍ من جلد المیتة ولا بأس أن یشربه؛(1) وضو گرفتن با آبی که در ظرف ساخته شده از پوست مردار است، اشکال ندارد و خوردن آن نیز جایز است.

همچنین ایشان روایتی را از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرموده اند:

می توانید شیر و آب را در ظرفی که از پوست میته درست شده است، قرار دهید.

البتّه باید به این نکته توجّه کرد که شیخ صدوق قدس سره در آغاز کتاب من لا یحضره الفقیه می نویسد:

لم أقصد فیه قصد المصنّفین فی ایراد جمیع ما رواه، بل قصدت إلی ایراد ما أفتی به وأحکم بصحّته واعتقد فیه أنّه حجة بینی وبین ربّی؛(2) قصد من از ذکر این روایات، تنها جمع کردن آنها نیست؛ بلکه قصد من جمع کردن روایاتی است که می خواهم بر طبق آنها فتوا بدهم.

لیکن گویا ایشان به این عهدی که در اوّل کتاب کرده است، در برخی از موارد وفا

ص:352


1- (1) . المقنع: ص 18.
2- (2) . من لا یحضره الفقیه: ج 1 ص 3.

نکرده است؛ یعنی این گونه نیست که بر طبق هر روایتی که نقل کرده فتوا داده باشد، و اتّفاقاً این جا نیز یکی از همان موارد است. صاحب جواهر از وحید بهبهانی و ایشان از جدّ خویش نقل می کند که شیخ صدوق از آنچه که در اوّل کتاب آورده، رجوع و عدول نموده است و به خاطر همین روایاتی را آورده است که بر طبق آنها فتوا نمی دهد.(1)

البتّه باید دانست که منظور ایشان از جواز نوشیدن یا وضو گرفتن با آبی که در پوست مردار قرار گرفته، در جایی است که آب به اندازۀ کر باشد؛ چنان که علاّمۀ حلّی قدس سره نیز در کتاب قواعد الإحکام به جواز وضو گرفتن از حوضی که از پوست مردار ساخته شده و اندازۀ آب آن به مقدار کر است، تصریح می کند.(2)

محقّق حلّی قدس سره نیز در کتاب شرائع می نویسد:

ویجوز الإستسقاء بجلود المیتة وإن کان نجساً ولا یصلّی من مائها وترک الإستسقاء أفضل؛(3) هرچند آبی که در پوست مردار ریخته شده نجس است، لیکن این که از آن برای آب دادن به حیوان یا درخت از آن استفاده کنیم جایز است، ولی برای نماز نمی توان از آن استفاده کرد، و ترک آبیاری با آن نیز بهتر است.

بند پنجم: دیدگاه برگزیده
اشارة

با بررسی عبارات فقها می توان نتیجه گرفت که اجماعی مبنی بر عدم جواز از مردار وجود ندارد و حتّی اگر چنین اجماعی ثابت شود، مدرکی و فاقد حجّیت است.(4) بنا بر این، دیدگاه امام خمینی قدس سره که می فرماید: «فالأشبه الجواز، و الأحوط الترک»،(5) مورد قبول ما نیز است.

ص:353


1- (1) . مصابیح الظلام: ج 4 ص 444.
2- (2) . قواعد الاحکام: ج 1 ص 193.
3- (3) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 227.
4- (4) . استاد معظّم در مباحث خارج اصول، حجّیت اجماع مدرکی را پذیرفته اند.
5- (5) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 83.

البتّه باید دانست که در این عبارت، واژۀ «أشبه» از کلماتی است که به عنوان فتوا به کار می رود. نیز منظور از احتیاط در عبارت یاد شده، احتیاط مستحب است. همچنین منظور از قاعده نیز تقدّم روایات مجوّزه بر مانعه از باب تخصیص یا حکومت و یا اصل حلّیت می باشد.

بنا بر این، دیدگاه ما این است که انتفاع از مردار جایز و احتیاط مستحب در ترک آن است.

نکته ای دربارۀ شهرت فتوایی

خودِ امام خمینی قدس سره در موارد تعارض میان دو گروه از روایات، آن روایاتی که شهرت فتوایی دارند را مقدّم می کنند. از این رو، با توجّه به این که دربارۀ انتفاع از مردار نیز حتّی اگر اجماع نداشته باشیم، دست کم شهرت بر منع داریم، این پرسش مطرح می شود که چرا ایشان در این جا روایات مانعه را مقدّم نمی کند؟

پاسخ این است که حتّی اگر ما شهرت فتوایی هم داشته باشیم، از آن جا که میان روایات دو گروه، تعارض نیست - چون هنگامی که می گوییم روایات مجوّزه بر روایات مانعه حاکم است، معنایش این است که تعارضی بین آنها وجود ندارد -، پس قاعده اقتضا می کند که ما به روایات مجوّزه عمل کنیم اگرچه شهرت فتوایی بر منع وجود داشته باشد. پس باید به این نکتۀ مهم توجّه کرد که در برخی از موارد، با این که شهرت فتوایی وجود دارد، ولی نمی تواند مرجّح باشد؛ زیرا ترجیح به وسیلۀ شهرت فتوایی، فقط در موارد تعارض است؛ امّا در مواردی که یک دسته از روایات حاکم بر دستۀ دیگر است، دیگر مجالی برای شهرت فتوایی و یا سائر مرجّحات باقی نمی ماند.

در پایان باید به این مطلب اشاره نمود که امروزه انواع پیوند اعضای بدن انسان همچون پیوند کلیّه، قلب و مانند آن از مصادیق بحث انتفاع از مردار است که اهمّیت ویژۀ این بحث را نشان می دهد.

ص:354

گفتار دوم: حکم معاملۀ مردار
اشارة

حرمت معاملۀ مردار، به حرمت تکلیفی و وضعی، مورد اتّفاق فقهای امامیّه و اهل سنّت است. از میان فقهای شیعه که به حرمت معاملۀ مردار فتوا داده اند می توان به شیخ طوسی در الخلاف(1) و النهایة،(2) علاّمۀ حلّی در تذکرة الفقهاء،(3) شیخ سلاّر در المراسم،(4) صاحب جواهر(5) و شیخ انصاری قدس سرهم(6) اشاره نمود.

از میان متأخّرین نیز شیخ انصاری قدس سره - در مکاسب - ابتدا می فرماید: بیع مردار جایز نیست؛ ولی سپس می گوید: اگر قائل شدیم به این که انتفاع از مردار جایز است، بیع آن نیز جایز خواهد بود.

محقّق خویی قدس سره دربارۀ این روایات اصلاً بحث انتفاع را مطرح نمی کند؛ بلکه در نهایت به این نتیجه می رسند که بیع مردار، باطل و حرام است، مگر به کسی که این میته را حلال بداند.(7)

امام خمینی قدس سره نیز هرچند می فرماید: اقوی جواز بیع مردار است؛ ولی آن را به جایی اختصاص می دهد که مردار، یک منفعت محلّل غالبه داشته باشد.

بنا بر این، عدم جواز بیع مردار تقریباً بین عامّه و خاصّه مورد اتّفاق است؛ زیرا علمای عامّه نیز بیع میته را حرام می دانند، هرچند معلوم نیست که به حرمت تکلیفی نیز قائل باشند.

بند اوّل: ادلّۀ حرمت معاملۀ مردار
الف) اجماع

یکی از دلایلی که برای اثبات حرمت بیع مردار مطرح شده، اجماع است؛ امّا باید توجّه داشت که نمی توان از این اجماع، به عنوان یک دلیل مستقل استفاده کرد؛ زیرا

ص:355


1- (1) . الخلاف: ج 1 ص 63.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 364.
3- (3) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 25.
4- (4) . المراسم العلویة فی أحکام النبویة: ص 172.
5- (5) . جواهر الکلام: ج 22 ص 11.
6- (6) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 31
7- (7) . مصباح الفقاهه: ج 1 ص 120.

این اجماع، یقینی المدرک یا محتمل المدرک است و بر پایۀ استناد به بعضی از روایاتی شکل گرفته است که در این بحث وجود دارد. پس این اجماع تعبّدی نیست و اصالتی ندارد و نمی تواند معتبر باشد. آری، اگر کسی اجماع مدرکی را حجّت بداند از این جهت اشکالی وارد نیست.

ب) عدم مالیّت مردار

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب، یکی از دلایل حرمت بیع مردار را عدم مالیّت آن می داند،(1) بدین بیان که مردار قابلیت انتفاع ندارد و این امر موجب عدم مالیّت آن می شود. و معاملۀ چیزی که مالیّت ندارد، حرام است؛ زیرا مصداق أکل مال به باطل خواهد بود.

لیکن به نظر می رسد که با توجّه به مطالب فصل اوّل همین بحث، انتفاع از مردار جایز است و با توجّه به منفعت حلال مردار، باید آن را مال به شمار آورد.

از سوی دیگر، همان گونه که بارها اشاره شد، محقّق خویی قدس سره مالیّت عوضین را شرط نمی داند؛ یعنی از نظر ایشان این که می گوییم: «بیع، مبادلۀ مال بمال است»، درست نیست؛ بلکه در عوضین معامله، همین مقدار که در طرفین، غرض صحیح عقلایی وجود داشته باشد کافی است، مانند لباس پاره ای که پدری زیر پای خود می انداخته و یکی از وارثانش آن را از بقیّۀ وارثان می خرد، در حالی که در بازار یک ریال برای آن لباس پاره نمی پردازند و مالیّت ندارد. به تعبیر دیگر، محقّق خویی قدس سره معتقد است که ما فقط دلیل داریم بر این که طرفین معامله نباید سفیه باشند؛ لیکن دلیلی بر بطلان بیع سفیهانه نداریم.

نکتۀ دیگر در سخن محقّق خویی این است که می فرمایند: استدلال به آیۀ شریفۀ «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»2 برای این که بگوییم در عوضین، مالیّت معتبر است، استدلال درستی نیست؛ چراکه این آیۀ شریفه

ص:356


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 31.

کاری به عوضین ندارد و در مقام این نیست که بگوید: عوض و معوّض باید چه چیزی باشند؛ بلکه آیه در مقام بیان سبب اکل و تصرّف است؛ یعنی آیه می فرماید: اکل و تصرّف باید به واسطۀ یک سبب صحیح شرعی باشد؛ امّا بر این که عوضین چه شریطی داشته باشند، دلالتی ندارد.

شاید شاهد بر مدّعای ایشان این باشد که گاهی به همین آیۀ شریفه برای بطلان قمار استدلال می شود؛ یعنی می گویند: قمار نیز از مصادیق اکل به باطل است، یا مثلاً برای اثبات حرمت غصب می گویند: غصب، اکل مال به باطل است.

ولی به نظر می رسد که هرچند در این آیۀ شریفه، مستثنی (تجارت) مربوط به اسباب است، ولی مستثنی منه (بالباطل) عمومیت دارد؛ یعنی آیه می فرماید: اگر مالی را از راه باطل یا در مقابل عوض باطل، به دست آوردید بر شما حرام است. پس دلیلی ندارد که آیه را فقط به اسباب منحصر کنیم. به تعبیر دیگر، مدلول آیه این است که به دست آوردن مال نباید از راه باطل باشد و این، اطلاق دارد و هم سبب باطل را در بر می گیرد و هم عوض باطل را.

ج) نجاست مردار

دلیل دیگر حرمت معاملۀ مردار، نجاست آن است؛ امّا همان گونه که پیش از این گفته شد، نمی توان نجاست را دلیل حرمت معامله دانست و نیز نجاست از حیث نجاست بودنش، نمی تواند سبب بطلان بیع باشد.

د) روایات عام

از دیگر دلایل حرمت بیع مردار، می توان به روایات عامّی اشاره کرد که در ابتدای کتاب المکاسب ذکر شد. مانند روایت تحف العقول، روایت دعائم الاسلام و نبوی

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه».(1)

دربارۀ روایت نبوی صلی الله علیه و آله، بر فرض که بتوانیم به وسیلۀ این روایت، حرمت وضعی

ص:357


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110.

را اثبات کنیم، امّا نمی توانیم حرمت تکلیفی را اثبات کنیم، در حالی که مدّعای ما اثبات هر دو نوع حرمت است.

مّا بر اساس روایات تحف العقول و دعائم الاسلام، معاملۀ شیء نجس به صورت وضعی و تکلیفی حرام است. البتّه سند روایت دعائم الاسلام با اشکالاتی مواجه بود و سند روایت تحف العقول نیز از سوی بزرگانی همچون محقّق خویی و شاگردانشان و بسیاری از فقهای معاصر، مورد اشکال واقع شده است؛ لیکن در جای خود ثابت شد که این روایت در نزد ما معتبر و قابل استناد است و مقتضای آن، حرمت معاملۀ شیء نجس به قصد منفعت حرام است؛ ولی اگر منفعت حرام قصد نشود، حرمت نیز ثابت نخواهد شد.

از این رو، نمی توان این روایات را مبنای حرمت بیع مردار قرار داد.

ه) روایات خاص

اصلی ترین دلیل برای اثبات حرمت معاملۀ مردار، روایات خاصّ این باب است.

دسته ای از روایات، بیع مردار را حرام دانسته اند و از دسته ای دیگر، جواز بیع مردار استفاده می شود. در ادامۀ بحث، این دو دسته از روایات مطرح شده و سپس راه جمع میان آنها مورد مطالعه قرار می گیرد.

در این جا باید در شیوۀ اجتهادی محقّق خویی و امام خمینی قدس سرهما هنگام برخورد با این روایات دقّت کنیم؛ ولی نه به خاطر این که ببینیم کدام یک قوی تر است، بلکه از این جهت که این بحث می تواند برای طلبه ای که در مسیر فقه و اجتهاد است، به عنوان یک تمرین شمرده شود.

بند دوم: بررسی روایات مربوط به معاملۀ مردار
الف) روایات مانعه

1. روایت نخست:

مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِیسَ فِی آخِرِ السَّرَائِرِ

نَقْلاً مِنْ جَامِعِ الْبَزَنْطِیِّ

صَاحِبِ الرِّضَا علیه السلام

ص:358

قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَکُونُ لَهُ الْغَنَمُ یَقْطَعُ مِنْ أَلَیَاتِهَا وَهِیَ أَحْیَاءٌ أَ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَنْتَفِعَ بِمَا قَطَعَ؟ قَالَ علیه السلام: نَعَمْ یُذِیبُهَا وَیُسْرِجُ بِهَا وَلَا یَأْکُلُهَا وَلَا یَبِیعُها.(1)

در این روایت - که در بحث انتفاع از مردار نیز مطرح شد -، اگرچه اشکال شده است که طریق ابن ادریس به بزنطی مشخّص نیست و نمی دانیم چه افرادی در سند آن وجود دارند، امّا قبلاً این اشکال را پاسخ دادیم. پس می توان از این روایت استفاده کرد که شاهد در آن، عبارت «لا یبیعها» است که بر حرمت معامله دلالت می کند.

2. روایت دوم:

وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: السُّحْتُ ثَمَنُ الْمَیْتَةِ وَثَمَنُ الْکَلْبِ وَثَمَنُ الْخَمْرِ وَمَهْرُ الْبَغِیِّ وَالرِّشْوَةُ فِی الْحُکْمِ وَأَجْرُ الْکَاهِنِ.(2)

علّامۀ حلّی قدس سره در مختلف(3) و فخر المحقّقین قدس سره در ایضاح(4) این روایت را موثّق دانسته اند و مجلسی اوّل در روضة المتّقین نیز آن را قوی می داند و می فرماید: «وفی القوی عن السکونی». ما نیز همچون والد محقّق ما - دام ظلّه العالی - (5) این روایت را موثّق می دانیم؛ هر چند مجلسی دوّم در ملاذ الأخیار(6) آورده است: «ضعیفٌ علی المشهور».(7)

«سحت» نیز به معنای مال حرام است؛ ولی برخی آورده اند که سحت، شدیدترین نوع حرام است.(8)

امام علیه السلام می فرمایند: پولی که در مقابل مردار گرفته می شود، حرام است. از این رو

ص:359


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 98.
2- (2) . همان: ج 17 ص 93.
3- (3) . مختلف الشیعة: ج 5 ص 13.
4- (4) . ایضاح الکفایة: ج 1 ص 403.
5- (5) . تفصیل الشریعة - المکاسب المحرّمة: ص 36.
6- (6) . ملاذ الاخیار: ج 10 ص 364.
7- (7) . تفصیل الشریعة - المکاسب المحرّمة: ص 36.
8- (8) . ایصال الطالب: ج 1 ص 60.

می توان حرمت معاملۀ مردار را از این روایت برداشت کرد.

3. روایت سوم:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: قَالَ علیه السلام أَجْرُ الزَّانِیَةِ سُحْتٌ وَثَمَنُ الْکَلْبِ الَّذِی لَیْسَ بِکَلْبِ الصَّیْدِ سُحْتٌ وَثَمَنُ الْخَمْرِ سُحْتٌ وَأَجْرُ الْکَاهِنِ سُحْتٌ وَثَمَنُ الْمَیْتَةِ سُحْتٌ، فَأَمَّا الرِّشَا فِی الْحُکْمِ فَهُوَ الْکُفْرُ بِاللّهِ الْعَظِیمِ.(1)

در این روایت، امام علیه السلام پولی که در مقابل مردار اخذ می شود را سحت دانسته اند.

البتّه این روایت، مرسل است و چنانچه مرسلات کتاب من لا یحضره الفقیه را به صورت مطلق و یا در مواردی را که شیخ صدوق قدس سره به صورت قطعی، اسناد داده است بپذیریم، روایت معتبر خواهد بود.

4. روایت چهارم:

وَبِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَأَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام فِی وَصِیَّةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: یَا عَلِیُّ مِنَ السُّحْتِ ثَمَنُ الْمَیْتَةِ وَثَمَنُ الْکَلْبِ وَثَمَنُ الْخَمْرِ وَمَهْرُ الزَّانِیَةِ وَالرِّشْوَةُ فِی الْحُکْمِ وَأَجْرُ الْکَاهِنِ.(2)

این روایت چهارم همان روایت دوّم است.

در این روایت نیز ثمن مردار، حرام دانسته شده است.

دربارۀ سند این سه روایت اخیر، محقّق خویی قدس سره در یک جا می فرمایند: می توان به این روایات اعتماد کرد؛ ولی در جای دیگر می گویند: این کتاب، مجهول و غیر قابل اعتماد است.(3)

لیکن به نظر می رسد که تعبیر به سحت بودن، تقریباً نوعی تواتر معنوی دارد؛

ص:360


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 94.
2- (2) . همان: ج 17 ص 93.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 68.

یعنی در روایات بسیاری تعبیر «ثمن المیتة سحتٌ» آمده است. از این رو، دیگر در این جا نیازی به سند نداریم.

همچنین نکته ای که دربارۀ این سه روایت اخیر (روایت دوم تا چهارم) بسیار اهمّیت دارد، این است که در آنها تعبیر سحت آمده است؛ یعنی یا می فرماید: «ثمن المیته سحتٌ» و یا می گوید: «من السحت ثمن المیتة».

توجّه به این تعبیر، از این جهت مهم است که اگر ما فقط روایت نخست را در نظر بگیریم، بحث ما در این جا در بیع مردار، منحصر می شود و فقط حرمت خرید و فروش مردار ثابت می شود؛ ولی اگر تعبیر یاد شده در این سه روایت اخیر را در نظر بگیریم، دایرۀ بحث گسترده تر می شود و شامل معاملات دیگری همچون هبۀ معوّضه یا مصالحه نیز می شود؛ چراکه بر اساس این روایات، اگر مردار را به کسی هبه یا صلح نموده و در مقابل آن پولی دریافت کنیم، این پول حرام خواهد بود.

بویژه آن که در فتوای برخی از مراجع بزرگوار معاصر نیز فروختن مردار حرام، ولی پول گرفتن در برابر آن جایز دانسته شده است. برای نمونه، والد بزرگوار ما - دام ظلّه العالی - نیز معتقد بودند که مردار را نمی توان فروخت، ولی می توان برای رفع ید کردن از آن پولی دریافت کرد. مثلاً مردار یک گوسفند در خانۀ شما افتاده است که گوشتش حرام و غیر قابل استفاده است و به خاطر همین، فروش آن صحیح نیست؛ امّا می توانید پولی را بگیرید تا از آن رفع ید کنید.

بنا بر این، دیدگاه ما نیز این است که بیع، خصوصیّتی ندارد و روایات مطلق اند و شامل مطلق معاوضۀ مردار می شوند.

5. روایت پنجم:

عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَاشِیَةِ تَکُونُ لِلرَّجُلِ فَیَمُوتُ بَعْضُهَا یَصْلُحُ لَهُ بَیْعُ جُلُودِهَا وَدِبَاغُهَا وَلُبْسُهَا؟ قَالَ: لَاوَلَوْ

ص:361

لَبِسَهَا فَلَا یُصَلِّ فِیهَا.(1) علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر علیهما السلام سؤال می کند که آیا پوست مردار را می توان فروخت و پوشید؟ حضرت پاسخ می دهند: نه نمی شود و اگر هم پوشید با آن نماز نخواند.

در مباحث قبل پیرامون این روایت، مباحثی را مطرح نمودیم.

مؤیّد این روایات مانعه، روایاتی است که اهل سنّت در کتاب های خود ذکر کرده اند. مانند:

عن جابر، سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله عامَّ الفتح وهو بمکّة: یقول إنّ اللّه ورسوله حرّم بیع الخمر والمیتة والخنزیر والأصنام؛(2) جابر می گوید: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سال فتح در مکّه شنیدم که خدا و رسول او فروختن شراب و مردار را حرام کرده اند.

پس از بررسی روایات مانعه، تذکّر این نکته ضروری است که حرمت بیع مردار به صورت تواتر اجمالی از روایات برداشت می شود. از این رو، دیگر نیازی به بررسی این روایات وجود ندارد؛ زیرا اطمینان پیدا می کنیم که قطعاً یکی از این روایات از معصوم علیه السلام صادر شده است.

ب) روایات مجوّزه

مهم ترین روایتی که می توان با استناد به آن، جواز معاملۀ مردار را ثابت نمود، روایت محمّد بن عیسی از ابوالقاسم صیقل و فرزندش است.

وَبِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الصَّیْقَلِ وَوَلَدِهِ قَالَ: کَتَبُوا إِلَی الرَّجُلِ علیه السلام جَعَلَنَا اللّهُ فِدَاکَ إِنَّا

ص:362


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 96.
2- (2) . المسند (احمد بن حنبل): ج 3 ص 374؛ صحیح البخاری: ج 3 ص 110؛ صحیح مسلم: ج 3 ص 1207؛ سنن أبی داود: ج 3 ص 279؛ سنن الترمذی: ج 3 ص 591؛ سنن ابن ماجه: ج 2 ص 732.

قَوْمٌ نَعْمَلُ السُّیُوفَ لَیْسَتْ لَنَا مَعِیشَةٌ وَلَا تِجَارَةٌ غَیْرُهَا وَنَحْنُ مُضْطَرُّونَ إِلَیْهَا وَإِنَّمَا عِلَاجُنَا جُلُودُ الْمَیْتَةِ وَالْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ الْأَهْلِیَّةِ لَایَجُوزُ فِی أَعْمَالِنَا غَیْرُهَا فَیَحِلُّ لَنَا عَمَلُهَا وَشِرَاؤُهَا وَبَیْعُهَا وَمَسُّهَا بِأَیْدِینَا وَثِیَابِنَا وَنَحْنُ نُصَلِّی فِی ثِیَابِنَا وَنَحْنُ مُحْتَاجُونَ إِلَی جَوَابِکَ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ یَا سَیِّدَنَا لِضَرُورَتِنَا. فَکَتَبَ علیه السلام: اجْعَلْ ثَوْباً لِلصَّلَاةِ. وَکَتَبَ إِلَیْهِ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَقَوَائِمُ السُّیُوفِ الَّتِی تُسَمَّی السَّفَنَ نَتَّخِذُهَا مِنْ جُلُودِ السَّمَکِ فَهَلْ یَجُوزُ لِیَ الْعَمَلُ بِهَا وَلَسْنَا نَأْکُلُ لُحُومَهَا؟ فَکَتَبَ علیه السلام: لَابَأْسَ؛(1) محمّد بن عیسی می گوید: ابوالقاسم صیقل و فرزندش به امام علیه السلام نامه ای نوشتند که شغل ما شمشیر سازی است، لیکن ما غلاف هم درست می کنیم و باید در این سیوف خودمان از پوست مردار و پوست الاغ و قاطر استفاده کنیم، در حالی که دست و بدن ما هم با آنها تماس پیدا می کند، سپس با همین لباس نماز می خوانیم. حضرت در جواب فرمودند: برای نمازت لباس دیگری قرار بده و...

1- بحث سندی

در بحث انتفاع از مردار، دربارۀ همین روایت گفته شد که هرچند خود ابوالقاسم صیقل مجهول است، امّا روایتش را محمّد بن عیسی نقل می کند و ما در حجّیت خبر می گوییم راوی باید موثّق باشد؛ یعنی اگر خود ابوالقاسم صیقل، این مکاتبه را نقل می کرد، می گفتیم او مجهول است و روایت او معتبر نیست؛ لیکن اکنون که محمّد بن عیسی، انجام این مکاتبه را میان این افراد و امام علیه السلام نقل می کند، این روایت معتبر است و حتّی فرض فاسق بودن نویسندگان نامه نیز ضرری به اعتبار آن نمی زند.

چه بسا کسی بگوید: در سند روایت آمده است «محمّد بن عیسی عن أبی القاسم الصیقل و ولده». پس این واژۀ «عن»، ظهور در این دارد که محمّد بن عیسی از

ص:363


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 173.

ابوالقاسم صیقل روایت کرده است. به تعبیر دیگر، اگر واژۀ «عن» ذکر نشده بود، فرمایش امام خمینی قدس سره درست بود؛ چون در این صورت روشن بود که محمّد بن عیسی مکاتبه را از ابوالقاسم نقل نکرده است، بلکه خودش آن را نقل می کند؛ لیکن اکنون که این کلمۀ «عن» در روایت ذکر شده است، معلوم می شود که محمّد بن عیسی از خود صیقل، جریان مکاتبه را نقل کرده است.

در پاسخ می گوییم: اگر در روایت به جای کلمۀ «کتبوا» از واژۀ «کتبنا» استفاده شده بود - یعنی می فرمود: «محمّد بن عیسی عن أبی القاسم الصیقل کتبنا إلیه» -، در این صورت اشکال شما وارد بود؛ لیکن از آن جا که در روایت آمده است: «عن أبی القاسم الصیقل قال - یعنی قال محمّد بن عیسی - کتبوا...»، ذکر یا عدم ذکر ابوالقاسم صیقل در این جا فرقی ندارد؛ چون مانند این است که بگوییم: «قال محمّد بن عیسی کتبوا».

پس اگر از لفظ «کتبنا» استفاده کرده بود، معلوم می شد که ابوالقاسم ناقل است و اگر ابوالقاسم ناقل بود، می گفتیم مجهول الحال است و اعتباری ندارد؛ لیکن اکنون که محمّد بن عیسی از لفظ «کتبوا» استفاده کرده است، معنایش این است که من خودم دیدم که آنها نامه نوشتند و امام علیه السلام به آنها پاسخ دادند. بنا بر این، بود و نبود واژۀ «عن» در این جا مساوی است و قرینۀ بر این تساوی، لفظ «کتبوا» است. علاوه بر همۀ اینها محدّث نوری در خاتمۀ مستدرک ایشان را توثیق نموده است.

2- بحث دلالی

روش استدلال به این روایت، برای اثبات جواز معاملۀ مردار این است که بگوییم: در سؤال سائل آمده است:

«فیحلّ لنا عملها وشرائها و بیعها ومسّها بأیدینا»؛ یعنی آیا کار کردن، خرید و فروش، و دست مالیدن به مردار برای ما جایز است؟ ولی امام علیه السلام در پاسخ او به این جمله بسنده می کنند که برای نماز خواندن لباس دیگری بپوش. پس معلوم می شود که ایشان خرید و فروش مردار را تقریر نموده اند و تقریر نشانۀ رضایت است؛ زیرا امام علیه السلام در مقام بیان بوده اند و اگر در پاسخ سؤال سائل - که دربارۀ

ص:364

بیع مردار است - چیزی نگویند، تأخیر بیان از وقت حاجت پیش می آید که در شأن معصوم علیه السلام نیست.

2-1. دیدگاه شیخ انصاری

شیخ انصاری قدس سره، دلالت این روایت بر جواز معاملۀ مردار را نمی پذیرد؛ چراکه معتقد است استدلال به این روایت دو اشکال دارد:

نخست آن که: ما نمی توانیم از روایت استفاده کنیم که سؤال راوی دربارۀ غلاف بوده است؛ چون ضمیر در عبارت

«فیحلّ لنا عملها» به سیوف بر می گردد و سؤال دربارۀ خرید و فروش شمشیر است؛ یعنی راوی نمی خواهد بگوید: هنگامی که ما شمشیر را به همراه غلاف و یا غلاف ها را جداگانه می فروشیم و بخشی از ثمن در مقابل غلاف قرار می گیرد، آیا این پول حلال است یا نه؟(1)

به نظر می رسد: اگر بار دیگر روایت را با دقّت مورد بررسی قرار دهیم، این اشکال حل می شود. در روایت آمده است:

إِنَّا قَوْمٌ نَعْمَلُ السُّیُوفَ وَلَیْسَتْ لَنَا مَعِیشَةٌ وَلَا تِجَارَةٌ غَیْرُهَا وَنَحْنُ مُضْطَرُّونَ إِلَیْهَا وَإِنَّمَا عِلَاجُنَا مِنْ جُلُودِ الْمَیْتَةِ مِنَ الْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ الْأَهْلِیَّةِ لَا یَجُوزُ فِی أَعْمَالِنَا غَیْرُهَا.

سپس راوی سؤال می کند:

فَیَحِلُّ لَنَا عَمَلُهَا وَشِرَاؤُهَا وَبَیْعُهَا وَمَسُّهَا بِأَیْدِینَا وَثِیَابِنَا؟

در این جا اگر ضمیر عملها، شرائها، بیعها و مسّها را فقط به سیوف بازگردانیم، سخن شیخ انصاری قدس سره صحیح خواهد بود؛ لیکن به نظر می رسد: این دو ضمیر به جلود بازمی گردند، نه به سیوف؛ چراکه پرسش اصلی در این بخش از روایت، دربارۀ پوست مردار است. به عبارت دیگر، روشن است که نسبت به عمل سیوف، مجال و

ص:365


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 32.

تردیدی برای سؤال نیست و آنچه که محلّ سؤال است، جلود است. علاوه بر این، کلمۀ «مسّها بأیدینا» هم روشن است که دربارۀ جلود و یا سیوف همراه با جلود است.

بنا بر این، نخستین اشکال شیخ انصاری وارد نیست.

دوم آن که: بر فرض که این روایت، دلالت بر جواز بیع مردار داشته باشد، دلالتش از راه تقریر است، در حالی که نه تنها اصل کاشفیت تقریر از رضایت معصوم علیه السلام محلّ تردید است، بلکه در خصوص مورد این روایت، به مراتب این کاشفیت دشوارتر است؛ زیرا مورد این روایت مکاتبه ای است که احتمال تقیّه در آن بیشتر از سایر روایات است؛ چراکه نامه می ماند و در آینده می توانند به آن استناد کنند.(1)

به نظر می رسد که اشکال دوم نیز صحیح نیست؛ زیرا اوّلاً: در این که تقریر، کاشف از رضایت است و یکی از امارات و حجج شرعی به شمار می رود، تردیدی وجود ندارد، که البتّه جای اثبات آن در اصول است.

ثانیاً: تقیّه در صورتی است که روایت، موافق با عامّه باشد. تقریباً اجماع بین عامّه این است که بیع مردار و پوست آن باطل و حرام است. اگر عامّه قائل به جواز بیع بودند می گفتیم:

تقریر امام علیه السلام نیز موافق با آنهاست و احتمال تقیّه وجود دارد؛ ولی این گونه نیست. به علاوه، اگر مسئلۀ تقیّه مطرح بود، دیگر وجهی نداشت که امام علیه السلام بفرماید که «إجعل ثوباً للصلاة».

2-2. تمسّک به اطلاق مقامی

برخی از بزرگان(2) برای استدلال به این روایت، به جای استفاده از تقریر معصوم علیه السلام، به اطلاق مقامی(3) تمسّک کرده اند. ایشان معتقدند که این روایت از طریق اطلاق مقامی، برجواز دلالت دارد نه از طریق تقریر؛ زیرا امام علیه السلام در مقام بیان بوده اند

ص:366


1- (1) . همان: ج 1 ص 32.
2- (2) . إرشاد الطالب: ج 1 ص 24.
3- (3) . اطلاق مقامی آن است که وقتی از امام سؤال می شود، اجزای نماز را نام ببرید، ایشان اسمی از سوره نبرند و باتوجّه به اطلاق کلام ایشان، نتیجه که سوره جزء نماز نیست؛ زیرا امام در مقام بیان بوده اند. اطلاق مقامی با اطلاق لفظی متفاوت است. در اطلاق لفظی، لفظ اطلاق دارد، ولی در اطلاق مقامی این گونه نیست. و در آن، از آن جا که معصوم علیه السلام در مقام بیان بوده ولی دربارۀ مطلب مورد نظر چیزی نگفته است، به حکم دست می یابیم. البتّه لازم به ذکر است که هر دو نوع اطلاق، حجّیت دارند.

و نسبت به نماز، دستوری داده اند؛ ولی دربارۀ ردّ معاملۀ مردار، سخنی به میان نیاورده اند. فرق تمسّک به اطلاق مقامی با تقریر، این است که تقریر در صورتی است که در اعتقاد سائل، همین جواز بیع باشد و امام علیه السلام آن را تقریر فرموده باشند.

ولی به نظر می رسد که این سخن صحیح نیست؛ زیرا هرچند امام علیه السلام در مقام بیان بوده اند، ولی این احتمال وجود دارد که ایشان در مقام بیان همۀ خصوصیات نباشند؛ یعنی ممکن است ایشان فقط می خواسته اند تکلیف نماز را روشن کنند و به خاطر همین فرموده اند:

«إجعل ثوباً للصلاة»، ولی نسبت به

«یحلّ لنا بیعها» به حسب ظاهر سکوت کرده اند. از این رو، باید بگوییم: این سکوت، تقریری است که می تواند کاشف از رضایت باشد، یا بگوییم: ممکن است این سکوت به خاطر مصلحت باشد.

در حالی که هرگز در اطلاق مقامی نمی توان گفت: اگر امام علیه السلام حکمی را بیان نکرده اند، به خاطر وجود یک مصلحت بوده است.

پس به نظر می رسد: اصلاً این جا جای اطلاق مقامی نیست؛ بلکه اطلاق مقامی در جایی است که امام علیه السلام در مقام بیان همۀ خصوصیات باشند. بویژه آن که در روایات مربوط به مردار، گاهی می فرماید: «اگر پوشیدی، هنگام نماز دربیاور»، و یا می فرماید:

«اگر سر و کارت با این گونه امور است، سعی کن به آنها دست نزنی». پس شاید ویژگی های دیگری نیز در مسئله دخیل باشد. و اتّفاقاً چه بسا این که شیخ انصاری قدس سره فرمود: این تقریر کاشف از رضایت نیست، به خاطر همین ویژگی هایی باشد که در این روایت وجود دارد.

ج) جمع میان روایات مانعه و مجوّزه
1- دیدگاه محقّق خویی:

محقّق خویی قدس سره دو روش را برای جمع بین روایات مانعه و مجوّزه، پیشنهاد می کند که عبارت اند از:

ص:367

روش نخست: روایات مانعه، ظهور در حرمت معامله دارند، ولی روایات مجوّزه، نص و صریح در جواز هستند. از این رو، از باب تقدیم نص بر ظاهر یا از باب تقدیم اظهر بر ظاهر باید روایات مجوّزه را مقدّم دانست.(1)

لیکن در نقد این روش می توان گفت: دلالت روایت محمّد بن عیسی از ابوالقاسم صیقل، که مهم ترین روایت از روایات مجوّزه بود، از راه تقریر بود و هیچ نص و صراحتی در آن وجود نداشت. از سوی دیگر، اشکالاتی بر متن و سند این روایت وارد شده است و هرچند این اشکالات، پاسخ داده شد، ولی می توان گفت که این روایت، صریح در جواز نیست.

البتّه در میان روایات مجوّزه، غیر از روایت ابوالقاسم صیقل، روایت دیگری نیز از امام سجاد علیه السلام وجود دارد. در آن روایت آمده است که گاهی حضرت علیه السلام کسی را به عراق می فرستادند تا از پوست های خوبی که در عراق به فروش می رسید و برای جلوگیری از سرماخوردگی سودمند بود، برای ایشان تهیّه کنند؛ در حالی که در آن زمان در عراق پوست مردار بسیار زیاد بوده است و بسیاری از افراد، مردار را دبّاغی کرده و پوست آن را می فروختند. پس این که امام سجاد علیه السلام از آن پوست ها تهیّه می کردند، نشانۀ جواز بیع مردار است، هرچند ایشان هنگام نماز آن را در کنار می گذاشتند.

لیکن این روایت نیز صریح در جواز نیست؛ زیرا بازار عراق نیز سوق مسلمین بوده است و شاید امام علیه السلام بر اساس اعتماد به سوق مسلمین این کار را کرده اند، نه این که واقعاً یقین داشته اند که پوست آورده شده، پوست مردار است و این که هنگام نماز آن را از بدن خارج می کرده اند، شاید از باب احتیاط بوده است. بنا بر این، ما روایتی را که صریح در جواز بیع مردار باشد نیافتیم.

روش دوم: راه دومی که محقّق خویی قدس سره برای رفع تعارض میان این روایات

ص:368


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 120.

مطرح می کند، این است که به قرینۀ روایات مجوّزه، روایات مانعه بر کراهت حمل شوند.(1)

ولی به نظر می رسد که این روش نیز صحیح نیست؛ زیرا اگر

«لا یبیعها» را بر کراهت حمل نماییم، عبارت

«لا یأکلها» نیز باید بر کراهت حمل شود، در حالی که حرمت اکل مردار قطعی است.

به علاوه، همان گونه که پیش تر نیز گفته شد، در روایات مانعه، همیشه عبارت نهی وجود ندارد؛ بلکه به صورت تواتر اجمالی از ثمن مردار، تعبیر به «سحت» شده است و نمی توان سحت را بر کراهت حمل نمود؛ چراکه ظهور اوّلیِ سحت در حرمت است و بدون وجود قرینه، نمی توان از این ظهور دست کشید و آن را بر کراهت حمل نمود.

البتّه در نهایت، محقّق خویی قدس سره روایات مانعه را به علّت ضعف سند روایت مجوّزه، مقدّم می داند و به حرمت معاملۀ مردار فتوا می دهد؛ لیکن می فرمایند: در آینده خواهیم گفت که بیع مردار مختلط با مذکّی (پوست هایی که برخی از آنها مردار و برخی تذکیه شده اند) به کسی که مردار را حلال می داند، جایز است.

پس در نهایت، ایشان فتوا می دهند که بیع مردار حرام است، مگر به کسی که آن را حلال می داند، مانند اهل کتاب که مردار و گوشت آن را حلال می دانند.(2)

2- دیدگاه امام خمینی

امام خمینی قدس سره نه مسئلۀ نص و ظاهر را مطرح فرموده است و نه مسئلۀ کراهت را؛ ایشان معتقد است که روایات مجوّزه، روایات مانعه را تخصیص می زنند؛ زیرا روایات مانعه، هم شامل مواردی می شوند که معامله به قصد منفعت حرام صورت گیرد و هم شامل مواردی که معامله به قصد منفعت حلال است، در حالی که روایت مجوّزه فقط مربوط به معامله ای است که به قصد انتفاع حلال منعقد شود.

ایشان برای اثبات ادّعای خود می فرماید: از مکاتبۀ صیقل - که همان صحیحۀ

ص:369


1- (1) . همان: ج 1 ص 124.
2- (2) . همان: ج 1 ص 125.

محمّد بن عیسی است -،(1) استفاده می شود که بیع مردار اگر به قصد انتفاع محلّل باشد، اشکال ندارد؛ زیرا ابوالقاسم صیقل در نامه اش نوشته است که ما پوست مردار را می خریم و به وسیلۀ آن غلاف شمشیر درست می کنیم و می فروشیم و امام علیه السلام نیز این عمل وی را تقریر فرموده اند. پس معلوم می شود خرید پوست مردار به قصد غلاف سازی - که منفعت محلّل است - مانعی ندارد.

بر این اساس، روایت صیقل می تواند روایات

«ثمن المیته سحت» را تخصیص بزند؛ یعنی بر اساس این روایت می گوییم: سحت بودن ثمن مردار، فقط در جایی است که منفعت محلّل قصد نشده باشد.(2)

به علاوه در روایت صیقل، می توان از پوست مردار، الاغ و قاطر، الغای خصوصیت کرد. همچنین می توانیم از غلاف سازی نیز الغای خصوصیت نموده و بگوییم: هر منفعت محلّلی که بتوان از مردار به دست آورد، موجب جواز بیع آن مردار می شود.

امام خمینی قدس سره در ادامه، دو روایت را به عنوان مؤیّد نظر خود آورده است:

2-1. روایت یکم:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مُعَتِّبٌ فَقَالَ: بِالْبَابِ رَجُلَانِ.

فَقَالَ علیه السلام: أَدْخِلْهُمَا؛ فَدَخَلَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا: إِنِّی رَجُلٌ سَرَّاجٌ أَبِیعُ جُلُودَ النَّمِرِ؛ فَقَالَ: مَدْبُوغَةٌ هِیَ؟ قَالَ علیه السلام: نَعَمْ؛ قَالَ: لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ؛(3) نزد امام صادق علیه السلام بودم که غلام ایشان معتب وارد شده و گفت دو نفر پشت در هستند. امام علیه السلام فرمودند: آنها را بیاور. یکی از آنها پرسید که شغل من درست کردن زین اسب

ص:370


1- (1) . محقّق خویی روایت صیقل را به خاطر سند آن قبول نکرده اند؛ ولی امام خمینی سند آن را قبول دارند. ما نیزدر گذشته آن را پذیرفته و به اشکال سندی پاسخ دادیم.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 84.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 172.

است و پوست پلنگ می فروشم. امام علیه السلام پرسیدند آیا پس از دبّاغی می فروشی؟ گفت: بله. امام علیه السلام فرمودند: اشکالی ندارد.

سند این روایت تا ابو مخلَد معتبر است، امّا ابو مخلَد توثیق ندارد. از این رو، مجلسی دوم در سند را به عنوان مجهول، توصیف نموده است(1) و بزرگان و فقها از این حدیث به عنوان خبر یا روایت یاد نموده اند. صاحب دلیل العروة(2) قصور سند را منجبر به عمل شیخین و سیّد و اکثر دانسته و از کشف اللثام نقل نموده و در ذکری به مشهور نسبت داده است. نکتۀ قابل توجّه این است که اجلّایی مانند صفوان و ابن ابی عمیر از ایشان نقل نموده اند و همین مقدار برای اعتبار آن، کفایت می کند.

شاهد استدلال این است که در این روایت، امام علیه السلام خرید و فروش را پس از دبّاغی اجازه داده اند. البتّه در این روایت، احتمال تقیّه وجود دارد؛ زیرا علاوه بر این که دو مرد ناشناس بودند، از امام علیه السلام در مورد دبّاغی پوست پرسیده اند و نظر اهل سنّت نیز همین است که پوست دبّاغی شده طاهر است؛ در حالی که در نزد امامیّه، دبّاغی نه موجب تذکیه است و نه موجب طهارت میته؛ امّا برخی از علمای عامّه بیع میته در صورتی که دباغی شده باشد را جایز می دانند. بنا بر این، اگر احتمال تقیّه نبود، این روایت می توانست دلیل برجواز معاملۀ مردار باشد؛ ولی با وجود این احتمال فقط می تواند به عنوان مؤیّد استفاده گردد. محقّق حائری در شرح عروة الوثقی احتمال تقیّه در روایت را رد نموده است، به این بیان که ظاهر ید مسلم دلالت بر تحقّق تذکیه دارد و در نتیجه، حکم به نفی بأس، موافق با واقع است.(3)

صاحب جواهر(4) در اشکال به این روایت آورده است که روایت، مختص به بیع است و بر مطلق استعمال دلالت ندارد؛ لیکن به نظر ما، ظاهر آن است که از بیع

ص:371


1- (1) . مرآة العقول: ج 19 ص 268؛ ملاذ الأخیار: ج 10 ص 383 وج 19 ص 268.
2- (2) . حسین حلّی، دلیل العروة الوثقی: ج 2 ص 516.
3- (3) . شرح العروة الوثقی: ج 2 ص 424.
4- (4) . جواهر الکلام فی ثوبه الجدید: ج 4 ص 373.

می توان الغای خصوصیّت نمود و آن را در مطلق معامله جاری دانست. نکتۀ دیگر، عدم اختصاص حکم به پوست پلنگ است.

2-2. روایت دوم:

در صحیحۀ عبدالرحمن بن حجّاج آمده است:

وَبِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللّهِ علیه السلام عَنِ الْفِرَاء أَشْتَرِیهِ مِنَ الرَّجُلِ الَّذِی لَعَلِّی لَاأَثِقُ بِهِ فَیَبِیعُنِی عَلَی أنّها ذَکِیَّةٌ أَبِیعُهَا عَلَی ذَلِکَ؟ فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ لَاتَثِقُ بِهِ فَلَا تَبِعْهَا عَلَی أنّها ذَکِیَّةٌ إِلاَّ أَنْ تَقُولَ قَدْ قِیلَ لِی أنّها ذَکِیَّةٌ؛(1) از امام صادق علیه السلام در مورد خریدن پوست از شخصی که به او اطمینان ندارم و او به عنوان پوست تذکیه شده به من می فروشد پرسیدم. آیا با این عنوان می توانم به دیگری بفروشم؟ امام علیه السلام فرمودند: اگر به او اطمینان ندارد به عنوان تذکیه شده نفروش، مگر این که به مشتری بگویی: به من گفته اند که تذکیه شده است.

از این روایت استفاده می شود که معاملۀ پوست مردار، با وجود عدم علم به تذکیۀ آن و مجهول بودن فروشنده و نیز عدم سوق مسلمین، مانعی ندارد. البتّه برخی از فقها احتمال داده اند که این روایت اصلاً در مقام بیان حکم خرید و فروش نیست؛ بلکه در صدد بیان حکم دیگری است که عبارت است از جواز شهادت به مجرّد اخبار بایع، هرچند بایع وثاقتش ثابت نباشد. از این رو، این روایت فقط به عنوان مؤیّد در نظر گرفته می شود.

این نکته نیز در فقه الحدیث روایت وجود دارد که شاید مراد از «لعلّی لا أثق به»، وثاقت اصطلاحی نباشد، بلکه وثاقت از حیث مسلمان بودن مدّ نظر باشد.

البتّه امام خمینی قدس سره پس از ارائۀ این روش برای جمع میان روایات مانعه و مجوّزه، نکته ای را دربارۀ روایت بزنطی مطرح می کنند. آن نکته این است که در این روایت،

ص:372


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 172.

امام علیه السلام به سائل دستور می دهند که این چربی مردار را خودت آب کن و برای روشن کردن چراغ استفاده نما؛ ولی نه آن را بخور و نه بفروش:

«ولا یأکلها و لا یبیعها». یعنی از یک سو، منافع محلّل را تجویز و از سوی دیگر، خرید و فروش مردار را تحریم می کنند. بنا بر این، بر اساس این روایت استفاده از منافع محلّل مردار جایز است، ولی فروختن آن جایز نیست.

ولی امام خمینی قدس سره دربارۀ این روایت نیز می فرماید: روایت بزنطی را هم با همین روش با روایات مجوّزه جمع می کنیم؛ یعنی می گوییم: انتفاع متعارف از دنبۀ گوسفند، خوردن آنهاست که آن را آب می کنند و در غذا استفاده می کنند. پس نهی امام علیه السلام از بیع آنها نیز بدین معناست که فروختن آنها به قصد استفاده در غذا حرام است، نه به قصد استفادۀ حلال.

در نهایت، امام خمینی قدس سره در جمع میان دو دسته از روایات، نتیجه می گیرند که معاملۀ مردار به قصد منافع حلال، جایز و در غیر این صورت، حرام است.(1)

3- بررسی دیدگاه امام خمینی

تذکّر چند نکته دربارۀ سخن امام خمینی قدس سره ضروری است:

نکتۀ اوّل: بر اساس دیدگاه ایشان، روایات مانعه انصراف به منفعت حرام دارند، در حالی که این سخن صحیح نیست؛ چون عبارت «ثمن المیتة سحت» اطلاق دارد و هم شامل جایی می شود که مکلّف قصد منفعت محلّل دارد و هم شامل جایی که قصد منفعت محرّم شده است. همچنین روایت بزنطی که امام علیه السلام استفاده از مردار را تجویز و معاملۀ آن را تحریم می کند، قرینه ای است بر این مطلب که معاملۀ مردار، چه به منظور منافع حلال و چه به منظور منافع حرام، ممنوع است.

به علاوه، انصراف فقط در اثر کثرت استعمال پیش می آید؛ یعنی اگر روایاتی که از معاملۀ مردار نهی کرده اند، لفظ «سحت» را غالباً در خصوص منفعت حرام استعمال

ص:373


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 86: «فالجواز مطلقاً للمنافع المحلّله لا یخلو عن قوة».

کرده بودند؛ انصراف ثابت می شد؛ ولی اگر این کثرت استعمال وجود نداشته باشد، پذیرفتن ادّعای انصراف مشکل است.

نکتۀ دوم: آیا می توان از روایت تحف العقول برای تعیین حکم بیع مردار، استفاده کرد؟ آنچه امام صادق علیه السلام در روایت تحف العقول دربارۀ صناعات فرمودند، این بود که اگر وسیله ای به عنوان فساد فروخته شود، بیعش حلال و جایز نیست؛ ولی اگر به عنوان صلاح باشد، بیعش صحیح است. امّا اگر ما از روایت تحف العقول - که سندش را همچون صاحب جواهر، محقّق نائینی، سیّد یزدی در عروة و شیخ انصاری قدس سرهم قابل اعتماد دانستیم - استفاده کنیم که فروختن چیزی که منفعت محلّل دارد، جایز است (مثلاً فروختن چاقو به خاطر منفعت محلّل حلال است، ولی به خاطر منفعت محرم جایز نیست)، آیا در اعیان نجسه نیز می توانیم همین حکم را مطرح کنیم؟

پاسخ آن است که: از آن جا که می توان از صناعات، الغای خصوصیت کرد و این بیان را در اعیان نجسه نیز مطرح نمود، مشکل حل می گردد؛ چراکه در باب معاملات، بر خلاف باب عبادات، انسان می تواند قطع به عدم خصوصیت پیدا کند؛ یعنی می توان گفت: ضابطه ای که روایت تحف العقول به ما داده، این است که اگر چیزی به قصد منفعت محلّل فروخته شود، حتّی اگر این منفعت محلّل نادر باشد، معاملۀ آن صحیح است؛ ولی اگر به قصد منفعت محرّمه فروخته شود، صحیح نیست.

نکتۀ سوم: شاید کسی بگوید: می توان از تعبیر

«إجعل ثوباً للصلاة» که در روایت محمّد بن عیسی آمده، استفاده کرد که مطلق بیع، صحیح و جایز است، حتّی اگر به قصد منفعت محرّمه باشد؛ چراکه اگر مشتری از این مردار، برای منفعت حرام استفاده کرد خود او گرفتار حرام می شود؛ امّا فروشنده مرتکب حرام نشده است، هرچند به قصد منفعت حرام فروخته باشد؛ یعنی می توانیم از تقریر امام علیه السلام نسبت به بیع، اطلاق را استفاده کرده و بگوییم: بیع مردار مطلقاً صحیح است.

در پاسخ می گوییم: اوّلاً: روایت محمّد بن عیسی دربارۀ جایی است که برای غلاف شمشیر از پوست استفاده می شود که یک منفعت محلّله به شمار می رود؛ یعنی

ص:374

موردی که حضرت علیه السلام تقریر نمودند، منفعت حلال است. ثانیاً: تقریر، یک دلیل لبّی است و در دلیل لبّی باید بر قدر متیقّن - که همان مورد روایت است - بسنده کرد. از این رو کسی نمی تواند بگوید از روایت محمّد بن عیسی، جواز بیع به صورت مطلق (چه به قصد منفعت حلال و چه به قصد منفعت حرام) استفاده می شود.

نکتۀ چهارم: اشکال دیگری که بر دیدگاه امام خمینی قدس سره وارد می شود، این است که روایات مانعه به ظهور لفظی بر حرمت دلالت می کنند، در حالی که شما برای تخصیص آنها از تقریر که یک دلیل لبّی است، استفاده می کنید. بنا بر این، این پرسش مطرح می شود که آیا می توان با دلیل لبّی، یک دلیل لفظی را تخصیص زد؟ یعنی باید در اصول، به این سؤال پاسخ دهیم که آیا همان گونه که دلیل منطوقی می تواند عام را تخصیص بزند، آیا یک مفهوم موافق یا مخالف نیز می تواند عام را تخصیص بزند یا خیر؟

در این جا دو مبنا وجود دارد: مبنای نخست این است که دلیل خاص به خاطر خاص بودنش بر عام مقدّم می شود، و مبنای دوم این است که خاص به خاطر اظهر بودنش بر عام مقدّم می شود. پس با توجّه به این که عرف میان دلیل لفظی و دلیل لبّی، دلیل لفظی را اظهر می داند، طبق مبنای دوم، نمی توان به وسیلۀ روایت محمّد بن عیسی، روایات مانعه را تخصیص زد.

به نظر می رسد: مبنای دوم صحیح تر است؛ یعنی اگر مفهوم موافق یا مخالف، اظهر از عام باشد، عام را تخصیص می زند؛ ولی اگر عام اظهر باشد، عام بر مفهوم می گردد.

بنا بر این، در این جا یک ظهور لفظی مطلق داریم که می گوید: «ثمن المیته سحت»، و در مقابل، برای جواز بیع می خواهیم از یک تقریر و دلیل لبّی استفاده کنیم و به وسیلۀ آن دلیل لفظی را مقیّد کنیم؛ در حالی که عرف چنین تقییدی را نمی پذیرد؛ یعنی تقریر هرچند به خودی خود، حجّیت دارد و دلیل لبّی است، ولی وقتی میان یک دلیل لفظی با دلیل غیر لفظی تعارض پیدا شود، عرف دلیل لفظی را مقدّم می کند. البتّه نمی گوییم:

همه جا این گونه است؛ بلکه غالباً در مواردی که یک دلیل لفظی و غیر لفظی (مانند تقریر) وجود دارد، بدون هیچ تردیدی دلیل لفظی اظهر است.

ص:375

البتّه اگر مبنای اوّل را بپذیریم، تخصیص دلیل لفظی به وسیلۀ دلیل لبّی اشکالی ندارد و به خاطر همین، فقط بر اساس مبنای دوم این اشکال به کلام امام خمینی قدس سره وارد است که شما از کجا احراز کردید که تقریر بر دلیل لفظی مقدّم است؟!

پس به نظر ما نیز مبنای اصولی صحیح، این است که خاص به خودی خود، قرینیت ندارد؛ بلکه قرینیت آن به خاطر اظهر بودن آن است. از این رو، عرف نیز هیچ گاه روایتی را که از راه تقریر بر جواز بیع مردار دلالت می نماید، بر روایات

«ثمن المیتة سحت» مقدّم نمی کند.

پس امام خمینی قدس سره چون روایت تحف العقول را از نظر سند نپذیرفت، نیازمند اثبات انصراف است، و یا اگر انصراف را اثبات نکند، از آن جا که مورد این تقریر منفعت محلّل است، با همین تقریر در اطلاقات و عمومات تصرّف می نماید. ولی بر اساس دیدگاه ما که روایت تحف العقول را پذیرفته ایم، فروختن شیء نجس به خاطر منفعت حلال اشکالی ندارد، حتّی اگر این منفعت حلال، یک منفعت نادر باشد، نه غالب. پس ما روایت تحف العقول را که دلیل لفظی است، مقیِّد این اطلاقات قرار می دهیم و نیازی به ادّعای انصراف نداریم.

4- دیدگاه برگزیده:

بر اساس آنچه تا کنون گذشت، دیدگاه ما نیز همچون امام خمینی قدس سره(1) جواز معاملۀ مردار به قصد منفعت حلال است.

لیکن برای اثبات این ادّعا نمی توان استدلال امام خمینی قدس سره را پذیرفت و به روایت ابوالقاسم صیقل استناد کرد؛ بلکه باید از حدیث تحف العقول استفاده کنیم.

بنا بر این، اکنون ما باید تقابل میان روایات مانعه با حدیث تحف العقول را مورد بررسی قرار دهیم. از این رو، می گوییم: مطابق مفاد حدیث تحف العقول، اگر شیء حرامی را به خاطر منفعت حلالش مورد معامله قرار دهیم، مانعی ندارد. پس نسبت

ص:376


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 86: «فالجواز مطلقاً للمنافع المحلّله لا یخلو عن قوة».

این روایت با روایات مانعه نسبت اخصّ مطلق است و می تواند روایات مانعه را تخصیص بزند. در نتیجه باید قائل شویم که معاملۀ مردار برای منفعت های حلال، جایز است.

امّا اگر کسی همچون محقّق خویی قدس سره روایت تحف العقول را نپذیرفت و در سند حدیث ابوالقاسم صیقل نیز مناقشه کرد، در این صورت فقط با روایات مانعه رو به رو هستند و باید به بطلان معامله و حرمت ثمن مردار و سحت بودن آن فتوا دهند.

البتّه باید دانست که بر اساس روایات مانعه، بیع خصوصیت ندارد؛ زیرا معنای عبارت

«ثمن المیتة سحت» این است که پول دریافتی در مقابل مردار، حرام است، هرچند دریافت پول از راه فروختن آن نباشد؛ بلکه حتّی اگر مرداری در خانه شخص افتاده است و او در ازای رفع ید از آن پولی را دریافت کند - بر اساس روایات مانعه و با قطع نظر از روایت تحف العقول و ابوالقاسم صیقل - این پول نیز حرام خواهد بود.

گفتار سوم: خاتمه
اشارة

در این مبحث، چند مسئلۀ مرتبط با مباحث پیشین، بررسی می شود.

بند اوّل: آیا جواز انتفاع، با صحّت بیع ملازمه دارد؟

باور برخی از بزرگان این است که با قطع نظر از آیات و روایات می توان گفت: جواز انتفاع، با صحّت و جواز بیع ملازمه دارد؛ یعنی می توانیم این را به عنوان یک قاعدۀ فقهی مطرح کنیم و بگوییم: «کلّ ما یجوز الإنتفاع به شرعاً تجوز المعاوضة علیه شرعاً؛ هر چیزی که انتفاع از آن جایز است، معاوضه اش نیز شرعاً جایز است»؛ چون معاملاتی که میان مردم واقع می شود برای این است که نیازمندی های خود را بر طرف کنند. از این رو، معاملۀ چیزی که انتفاع و استفاده از آن جایز است، صحیح است.

اگر فقیهی این قاعده را بپذیرد، باید این گونه فتوا دهد که معاملۀ مردار به قصد منفعت حرام، حرام است؛ ولی معاملۀ مردار به قصد منفعت حلال و یا بدون هیچ

ص:377

قصدی جایز است؛ چراکه ملاک جواز معامله برطبق این قاعده، قابلیت انتفاع بوده و قصد انسان در آن دخیل نیست. البتّه زمانی نوبت به این بحث می رسد که دست ما از آیات و روایات کوتاه شود و دلیل معتبری نداشته باشیم و ناچار به استفاده از قاعده شویم.

ولی به نظر می رسد که چنین قاعده ای در فقه وجود ندارد؛ زیرا:

نخست آن که: دلیلی برای اثبات این قاعده وجود ندارد و دلیل ذکر شده نیز کافی نیست؛ چون در بسیاری از موارد، معامله برای رفع نیاز نیست؛ بلکه برای افزایش مال است. اگر قرار باشد معامله فقط برای رفع نیازمندی ها انجام شود، در مواردی که انسان نیازی به شیء ندارد، نباید خرید آن شیء صحیح باشد.

البتّه اگر ما از روایات موجود در باب معاملات، بتوانیم چنین قاعده ای را اصطیاد کنیم، آن را خواهیم پذیرفت، همان طور که قاعدۀ «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» نیز یک قاعدۀ اصطیادی است و - چنان که شیخ انصاری قدس سره در مکاسب فرموده است -، ما دلیلی بر آن نداریم؛ بلکه فقیه با توجّه به موارد گوناگون فقهی آن را اصطیاد می نماید. مثلاً در هبۀ صحیح که ضمان نیست، در فاسدش نیز ضمان وجود ندارد.

همچنین در صلح صحیح که ضمان است، در فاسدش نیز ضمان وجود دارد. بنا بر این، این قاعده یک قاعدۀ مستقل نیست؛ بلکه قاعدۀ اصطیادی است که از روایات و ادلّۀ موجود آن را استفاده کرده اند.

لیکن به نظر می رسد که ما از ادلّۀ موجود نمی توانیم قاعده ای با عنوان «کلّ ما یجوز الإنتفاع به شرعاً تجوز المعاوضه علیه شرعاً» استفاده کنیم؛ زیرا دلیلی بر آن وجود ندارد.

دوم آن که: این قاعده موارد نقض دارد؛ زیرا ما در فقه مواردی داریم که ممکن است شیء، انتفاع شرعی داشته باشد، امّا معاوضه اش صحیح نباشد. مثلاً می توان از یک دانه گندم انتفاع برد و خورد و یا به کبوتری داد، امّا از آن جا که مالیّت ندارد، معاوضه اش با شیء دیگر صحیح نیست.

بنابراین، ما این قاعده را نمی پذیریم و در نتیجه معاملۀ مردار، تنها در صورتی که

ص:378

به قصد منفعت حلال انجام شود، جایز است؛ زیرا طبق مبنای ما روایات مانعه که بر حرمت معاملۀ مردار دلالت دارند، تنها در مواردی که قصد منفعت حلال وجود دارد، تخصیص می خورند. از این رو، اگر مردار بدون هیچ قصدی فروخته شود، این معامله حرام و باطل است.

بند دوم: بیع میتۀ مختلط با مذکّی
اشارة

شیخ انصاری قدس سره در بحث بیع مردار در سه مرحله بحث فرموده اند، که مرحلۀ نخست گذشت. مرحلۀ دوم این است که آیا بیع مردار مختلط با مذکّی جایز است یا نه؟ یعنی اگر گوشت مردار وگوشت حیوان تذکیه شده با یک دیگر مخلوط شوند، آیا این اختلاط سبب رفع حرمت معاملۀ مردار می شود یا خیر؟

طبق دیدگاه ما و امام خمینی قدس سره که معاملۀ مردار را به تنهایی و به قصد منفعت حلال جایز می دانیم، حکم این مسئله نیز روشن است؛ زیرا هنگامی که معاملۀ مردار به صورت منفرد جایز باشد، به صورت مختلط با مذکّی نیز جایز خواهد بود.

لیکن طبق دیدگاه کسانی که معاملۀ مردار به صورت منفرد را جایز نمی دانند، حکم مسئله روشن نیست و باید بررسی شود؛ زیرا از یک سو هنگامی که گوشت حیوان تذکیه شده - که مالیّت دارد - با گوشت مردار مخلوط می شود، می توان به خاطر این مالیّت، معامله را صحیح دانست و از سوی دیگر، وجود علم اجمالی به اختلاط حرام و حلال سبب می شود که اجتناب از هر دو واجب شده و حرمت اکل بر مجموع آنها مترتّب گردد؛ زیرا نمی توان گفت: حرمت اکل فقط برای مردار واقعی ثابت است؛ بلکه همان گونه که اگر علم اجمالی به نجاست یکی از این دو ظرف نجس داشته باشیم باید از هر دو اجتناب کنیم، در این جا نیز باید از هر دو گوشت اجتناب نماییم.

بنا بر این، از یک سو ضمیمه شدن مذکّی به مردار موجب مالیّت آن، و از سوی دیگر اختلاط موجب حرام شدن اکل همۀ آنها شده است. از این رو، این پرسش

ص:379

مطرح می شود که آیا خرید و فروش مردار مختلط به مذکّی، جایز است یا نه؟

البتّه باید دانست که این مورد در جایی است که نتوان گوشت مردار را از مذکّی جدا نمود؛ چراکه اگر تشخیص آنها ممکن باشد - یعنی اگر نزد هر دو طرف معامله یا نزد فروشنده و یا نزد خریدار، بخش مردار از مذکّی قابل تشخیص باشد -، در این صورت معاملۀ گوشت مذکّی صحیح و ثمنی که در مقابلش پرداخت شده است، حلال می باشد؛ ولی آن مقدار از ثمن که در مقابل مردار پرداخت شده است، به ملکیت بایع درنمی آید و اگر مشتری بداند که گوشت مردار و مذکّی با یک دیگر مخلوط بوده است، خیار تبعّض صفقه نخواهد داشت.

پس اگر تمییز مردار از مذکّی ممکن نباشد، احتمالات بسیاری دربارۀ آن مطرح شده است که در ادامه آنها را بررسی خواهیم کرد؛ ولی هنگام ذکر هر یک از آنها، پیش از آن که ادلّه و قواعدش را بررسی کنیم، به مطالعۀ دیدگاه فقها دربارۀ آن می پردازیم.

الف) بیع مردار مختلط با مذکّی به قصد مجموع
1- دیدگاه فقها

شیخ طوسی قدس سره در النهایة می نویسد:

إذ اختلط اللّحم المذکّی بالمیتة ولم یکن هناک طریق إلی تمییز منها لم یحلّ أکل شیءٍ منه وبیع علی المستحلّی المیتة،(1) زمانی که گوشت مردار و مذکّی با یکدیگر مخلوط شود و نتوان آنها را از هم تمییز داد، خوردن آن جایز نیست و می توان آن را به کافری که مردار را حلال می داند، فروخت.

تذکّر: این فتوای اخیر در زمان ما خیلی کاربرد دارد؛ زیرا امروزه در کشورهای اسلامی، مسلمانان در مغازه هایی کار می کنند که گوشت خوک، شراب و مانند آن

ص:380


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 586.

وجود دارد. پس اگر فقیهی این فتوا را داشته باشد، مقلّدان او می توانند مردار را به کافری که آن را حلال می داند، بفروشند.

ابن حمزه قدس سره نیز در الوسیلة، عبارتی نظیر عبارت شیخ قدس سره آورده است:

وإن اختلط لحم المیتة بالمذکّی ولم یتمیّز لم یؤکل وبیع علی مستحلیه وإن اشتبه المذکّی بالمیتة طرح علی النار فإن انقبض فهو مذکّی وإن انبسط فهو میتة؛(1) اگر گوشت مردار با مذکّی مخلوط شود و قابل تمییز نباشد، نباید خورده شود و فروختن آن به کافری که گوشت مردار را حلال می داند، مانعی ندارد. اگر گوشت مردار با مذکّی اشتباه شود، باید آن را در آتش انداخت، اگر گوشت جمع شد، مذکّی و اگر حالت انبساط پیدا کرد، مردار است.(2)

محقّق حلّی قدس سره در شرایع الاسلام اظهار می دارد:

وإذا اختلط الذکّی بالمیتة وجب الإمتناع منه حتّی یعلم الذکّی بعینه، وهل یباع ممّن یستحلیه؟ قیل: نعم وربما کان حسناً وإن قصد بیع المذکّی حسب؛(3) اگر گوشت مذکّی با مردار مخلوط شود، تا هنگامی که مذکّی قابل تشخیص نباشد، باید از همۀ آن اجتناب کرد و این که آیا می شود به کسی که گوشت مردار را حلال می داند فروخت؟ گفته شده است، بله. و چه بسا اگر به قصد گوشت مذکّی فروخته شود، کار خوبی باشد.

ص:381


1- (1) . الوسیلة إلی نیل الفضیلة: ص 362.
2- (2) . بر اساس این سخن، معلوم می شود که تذکیه و عدم تذکیه در حقیقت گوشت اثر می گذارد، هرچند ما این اثر را درک نکنیم. مثلاً گاهی روشنفکرها مسخره می کنند که فرق میان گفتن بسم اللّه و نگفتن آن و یا فرق میان عقد نکاح و زنا چیست، در حالی که واقعیت آنها فرقی ندارد؟ ما می گوییم: بسیاری از امور در این دنیا از ما پنهان است و ما از واقعیت ها خبر نداریم. مثلاً ارتباطی که مرد و زن به صورت غیر شرعی پیدا می کنند، علاوه بر عقوبت اخروی و دنیوی، آثار وضعی بر آن مترتّب است که شاید ما از آنها بی اطلاع باشیم. پس این مسائل صرفا اعتباری نیستند، بلکه تأثیراتی دارند که ما نمی فهمیم.
3- (3) . شرائع الاسلام: ج 3 ص 223.

ابن ادریس قدس سره نیز در السرائر به عدم جواز معامله و انتفاع از این گوشت مختلط، فتوا داده است و حتّی فروش آن را به کافری که گوشت مردار را حلال می داند نیز ممنوع می داند.(1)

ابن برّاج قدس سره نیز در کتاب مهذّب همان عبارت شیخ طوسی قدس سره را آورده است، با این تفاوت که در ادامه می گوید: «الأحوط ترک بیعه».(2) احتیاطی که ایشان به آن اشاره می کند، احتیاط واجب است؛ زیرا اگر احتیاط پس از فتوای خود آن فقیه بیاید، احتیاط مستحب است؛ ولی اگر فتوای دیگران را نقل و سپس احتیاط کند، احتیاط واجب خواهد بود.

توضیح آن که: وقتی فقیهی فتوا دهد که مثلاً یک مرتبه تسبیحات اربعه در نماز کافی است، معنایش آن است که یک بار گفتن مُجزی است؛ ولی اگر در ادامه بفرماید:

«احوط آن است که سه بار بگویی»، در این جا در صورتی که این احتیاط را وجوبی معنا کنیم، عدول از فتوا می شود؛ ولی اگر بگوییم: این احتیاط استحبابی است، عدول از فتوا نخواهد بود.

امّا این که چرا فقیه گاهی احتیاط وجوبی می کند، به خاطر این است که گاهی ادلّۀ مجوّزه در مقابل ادلّۀ مانعه، توان مقاومت ندارند. از این رو، فقیه نمی تواند به طور قاطع به حرمت بیع مردار فتوا دهد؛ چون ادلّه ای داریم که بوی تجویز از آن می آید. بنا بر این، گاهی احتیاط وجوبی هنگام عدم تمکّن از فتواست و گاهی هم فقیه فرصتی برای مراجعه ندارد و به خاطر همین، فعلاً احتیاط می کند، که البتّه این کار عیبی هم ندارد.

2- بیان احتمالات و فروض

احتمال یکم: مشتری چه مسلمان باشد چه کافر، معاملۀ گوشت مختلط جایز است؛ امّا مسلمان نمی تواند از گوشت برای خوردن استفاده نماید.

احتمال دوم: اگر مشتری، کافری باشد که گوشت مردار را حلال می داند، معامله به صورت مختلط جایز است.

ص:382


1- (1) . السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی: ج 3 ص 113.
2- (2) . المهذّب: ج 2 ص 442.

وجه اشتراک این دو احتمال در این است که مبیع مختلط، مورد حکم جواز قرار گرفته است؛ یعنی ثمن در مقابل گوشت مردار و تذکیه شده قرار می گیرد.

احتمال سوم: معامله در صورتی جایز است که به قصد فروش گوشت تذکیه شده صورت گرفته باشد؛ یعنی بایع، تنها گوشت مذکّی را قصد می کند.

احتمال چهارم: معامله در صورتی جایز است که به قصد استنقاذ مال کافر باشد؛ یعنی بایع قصد معاملۀ حقیقی نمی کند، بلکه به این نیّت که مال کافر را از دست او خارج کند، گوشت مختلط را به او می فروشد.

احتمال پنجم: بایع مخیّر است که هر کدام از این دو را بفروشد. این احتمال بنا بر مبنایی است که موافقت قطعیه در علم اجمالی را واجب نمی داند و معتقد است که فرد می تواند یکی از اطراف را مرتکب شود.

احتمال ششم: اگر مشتری یک نفر باشد، معامله صحیح نیست؛ ولی اگر دو نفر باشند، صحیح است. محقّق خویی در مصباح الفقاهة چنین دیدگاهی را مطرح نموده است.

احتمال هفتم: معاملۀ گوشت مردار مخلوط به مذکّی، به هیچ وجه جایز نیست.

احتمال هشتم: گوشت مختلط، حکم گوشت مشتبه را دارد؛ یعنی باید فحص و جستجو کرد تا گوشت مردار از گوشت تذکیه شده تمییز داده شود.

در این جا نوبت به بررسی ضوابط و قواعد و روایات موجود می رسد تا نتیجۀ این بحث مشخّص گردد.

3- مقتضای قواعد

بر اساس مبنای کسی که انتفاع از مردار، برای غیر از اکل و شرب، جایز می داند و قائل است به این که هرگاه انتفاع جایز باشد، بیع نیز جایز خواهد بود، مقتضای قاعده این است که هرگاه بیع مردار به صورت منفرد جایز بود، بیع مردار به صورت مختلط نیز به طریق اولی جایز باشد. پس همان گونه که پیش تر گفته شد، چنین افرادی اصلاً در

ص:383

این نزاع داخل نیستند؛ زیرا روشن است که طبق مبنای آنها چنین بیعی جایز است.

امّا بر اساس مبنای مشهور، که نه انتفاع از مردار را جایز می دانند و نه بیع انفرادی آن را، نتیجه این می شود که مردار هیچ مالیّتی ندارد و از این رو، هرگز نمی توانیم آن را به همراه مذکّی - که مالیّت دارد - معامله کنیم، به طوری که ثمن در مقابل هر دوی آنها واقع شود.

امّا بر اساس مبنای کسی که انتفاع را جایز می داند، ولی بیع انفرادی مردار را جایز نمی داند، مقتضای قاعده این است که مکلّف بتواند این گوشت مختلط را به قصد مذکّی بفروشد و ثمن را در ازای مذکّی قرار دهد؛ ولی چون نمی داند میته و مذکّی کدام است، هر دو را با هم به مشتری تحویل دهد. البتّه طبق این مبنا می تواند به کافر نیز این گوشت را بفروشد تا او برای خوردن استفاده کند؛ لیکن این سخن در صورتی است که بگوییم: کفّار مکلّف به فروع نیستند.

محقّق خویی قدس سره دربارۀ این مسئله می نویسد:

إنّ المدرک لحرمة بیع المیتة إن کان هی النصوص والإجماعات فلا شبهة فی أنّها لا تشملان صورة الإختلاط؛(1) اگر مستند معاملۀ مردار به صورت منفرد، روایات و نصوص باشد، شکّی نیست که آن روایات شامل صورت اختلاط نمی شود.

دلیل ایشان برای این سخن آن است که روایاتی که ثمن مردار را سحت معرّفی کرده بود و یا حتّی صحیحۀ بزنطی، انصراف به جایی دارد که ثمن در مقابل مردار به صورت منفرد قرار گیرد؛ ولی در صورتی که ثمن در مقابل گوشت مردار مختلط به مذکّی قرار گیرد، از محدودۀ دلالت این روایات خارج است.

به نظر می رسد که این سخن محقّق خویی قدس سره در مورد روایات

«ثمن المیتة سحت»، قابل پذیرش است؛ ولی نسبت به صحیحۀ بزنطی اثبات این سخن مشکل است؛ زیرا

ص:384


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 125.

عبارت «لایأکل و لایبیعها» اطلاق دارد و هر دو صورت، یعنی بیع مردار به صورت منفرد و بیع مردار مختلط با مذکّی را در بر می گیرد.

در ادامه محقّق خویی قدس سره می فرماید:

وإن کان المدرک فی المنع هی حرمة الإنتفاع بالمیتة لکونها فی نظر الشارع مسلوب المالیة نظیر الخمر والخنزیر وقلنا بتنجیز العلم الإجمالی، فغایة ما یترتّب علیه هو عدم جواز بیعهما من شخص واحد للعلم الإجمالی بوجود ما لا یجوز الإنتفاع به فیهما، فإنّ العلم الإجمالی یوجب وجوب الإجتناب عن کلا المشتبهین...؛(1) و اگر دلیل حرمت بیع مردار به صورت منفرد، سلب مالیّت شرعی از آن باشد و همچنین اگر منجزیّت علم اجمالی پذیرفته شود، در این صورت نمی توان مردار مخلوط به مذکّی را به مشتری واحد فروخت؛ ولی اگر به دو مشتری فروخته شود، مانعی ندارد.

توضیح آن که: اگر مردار مختلط به مذکّی به یک نفر فروخته شود، به علّت وجود علم اجمالی به نجاست و مردار بودن یکی از آن دو، این معامله صحیح نخواهد بود؛ ولی اگر به دو نفر فروخته شود، مانعی ندارد؛ چراکه در این حال، دو قطعه گوشت وجود دارد که نمی دانیم کدام مردار وکدام تذکیه شده است. پس یکی از این دو گوشت را به زید می فروشیم و اشکالی هم ندارد؛ چون علم به این که این حتماً مردار است نداریم؛ بلکه فقط احتمال می دهیم و احتمال هم مانعیت ندارد. پس این معامله درست است. گوشت دوم را نیز می خواهیم به مشتری دیگر بدهیم، ولی احتمال می دهیم که مردار باشد؛ لیکن مجرّد احتمال در این جا نیز مانع از جواز انتفاع نیست.

بنا بر این، هم در بیع نخست، مشتری می تواند استفاده کند و هم در بیع دوم. البتّه در این صورت نیز بایع نمی تواند در ثمن اخذ شده تصرّف کند؛ چراکه منجّزیت علم اجمالی برای او ثابت است.

ص:385


1- (1) . همان: ج 1 ص 125.

این جا مانند جایی است که علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف وجود دارد.

در این گونه موارد اگر یکی از آن دو ظرف را زید و دیگری را عمرو بردارد، نه زید علم اجمالی دارد و نه عمرو؛ چون آنها فقط با یک ظرف رو به رو هستند و علم اجمالی در جایی است که دو طرف داشته باشد. پس اجتناب بر آنها لازم نیست، بلکه فقط بر کسی که با هر دوی آنها مواجه است، اجتناب لازم است.

بنابراین، گویا این جا نیز مانند مواردی است که یکی از اطراف علم اجمالی از بین می رود و یا از محل ابتلا خارج می شود؛ چراکه در این گونه موارد اصولی ها معتقدند که ارتکاب طرف باقی مانده جایز است.

به طور کلّی در بحث علم اجمالی، مشهور فقها معتقدند که علم اجمالی در همۀ موارد منجّز تکلیف است؛ یعنی اگر علم اجمالی بر حرمت یکی از دو مورد باشد، لازم است از هر دو مورد اجتناب شود. بر اساس این دیدگاه، خوردن و فروش مردار مختلط به مذکّی حرام است.

لیکن امام خمینی قدس سره بر خلاف نظر مشهور، معتقد است که علم اجمالی دو گونه دارد و تنها در یک نوع از آن اجتناب از هر دو طرف لازم است. به عبارت دیگر، تنها یک نوع از علم اجمالی، منجِّز تکلیف است و در نوع دیگر آن، امکان ارتکاب یکی از دو طرف وجود دارد:

الف) نخستین قسم از علم اجمالی که ارتکاب هیچ یک از طرفین در آن جایز نیست، در مواردی است که علم اجمالی به یک حکم فعلیّت یابد و ارادۀ جزمی به آن تعلّق بگیرد. مثلاً می دانیم که یکی از این دو ظرف نجس است، به خاطر همین علم اجمالی داریم به این که وجوب اجتناب از نجس برای ما فعلیت دارد و شارع، بالفعل یک حکمی را متوجّه ما کرده است. در این قسم اگر همین شارع - که در این جا حکم بالفعل و ارادۀ حتمی دارد و می گوید حتماً باید این حکم امتثال شود -، بخواهد ترخیص در ارتکاب یکی از دو طرف بدهد، کار او مستلزم تناقض خواهد بود؛ زیرا

ص:386

از یک سو به یک حکم فعلی علم یافته ایم و از سوی دیگر، ارتکاب یکی از دو طرف، رخصت داده شده است.

ب) دومین قسم علم اجمالی، که می توان در آن یکی از طرفین را مرتکب شد، مواردی است که علم اجمالی از طریق یک حجّت شرعی به وجود آمده است و اطلاق یا عموم یک دلیل شرعی، شامل مورد مشتبه می شود. برای مثال، اطلاق آیۀ شریفۀ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ»؛1 شامل مرداری که برای ما مشتبه است و به آن علم اجمالی داریم نیز می شود؛ یعنی مفاد اطلاق این آیه، این است که مردار حرام است، خواه علم تفصیلی به وجود مردار داشته باشیم و خواه علم اجمالی.

به باور امام خمینی قدس سره اگر در این قسم، دلیلی بر رخصت ارتکاب یکی از دو طرف موجود باشد، تناقض حاصل نمی شود. پس با توجّه به این که در مسئلۀ مورد بحث نیز علم اجمالی از نوع دوم است، می توان «اصل حلّیت» را به عنوان دلیلی بر اجازۀ ارتکاب یکی از دو طرف به شمار آورد.(1)

یعنی در صورت اوّل که ما به یک ارادۀ فعلی اجمالی علم داریم، خود شارع هم نمی تواند نسبت به یکی از دو طرف ترخیص دهد؛ ولی در مورد دوم، شارع می تواند با یک دلیل دیگری بگوید: «اگر مرداری با مذکّی مشتبه شد، می توانید از هر دو و یا یکی از آنها استفاده کنید»؛ زیرا در این صورت، ورود ترخیص مستلزم تناقض نیست.

پس با توجّه به این که در بیشتر موارد، علم اجمالی از نوع دوم است، می توان دلیلی از قبیل اصل حلّیت را جاری کرد و ترخیص شارع را اثبات نمود.

مطلب دیگر آن که به باور برخی از فقها، می توان یکی از دو طرف علم اجمالی را اختیار کرد و مرتکب شد و طرف دیگر را به عنوان بدل از حرام واقعی کنار گذاشت.

مبنای این سخن، جاری ساختن اصل حلّیت به صورت تخییری در یکی از دو طرف علم اجمالی است.

ص:387


1- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 91.

لیکن برخی همچون میرزا محمّدتقی شیرازی قدس سره معتقدند که اصل حلّیت، تنها اجازه استفاده از یکی از دو طرف را می دهد و نمی توان از آن به عنوان مصحّح بیع استفاده نمود. به عبارت روشن تر، با اصل حلّیت تنها می توان جواز اکل را ثابت نمود نه صحّت بیع را؛ یعنی در بحث مردار وقتی گفته می شود بیع آن حرام است، می توان نتیجه گرفت که تنها بیع گوشتی که واقعاً تذکیه شده باشد، صحیح است، در حالی که با اصل حلّیت تنها می توان تذکیۀ ظاهری را ثابت نمود.(1)

امام خمینی قدس سره در پاسخ به سخن ایشان می فرماید: جواز اکل نشان دهندۀ مالیّت است و با وجود مالیّت، بیع نیز صحیح است حتّی اگر مالیّت ظاهری باشد. از سوی دیگر، مالیّت مردار عقلایی است و تا زمانی که شارع آن را رد نکند، جایز باقی خواهد ماند. از این رو، بیع آن اشکالی ندارد.(2)

در نهایت می توان گفت: اگر طبق نظر مشهور، ارتکاب هیچ یک از دو طرف علم اجمالی را جایز ندانیم، خوردن و معاملۀ مردار مختلط به مذکّی نیز جایز نخواهد بود و باید از هر دو اجتناب کرد؛ امّا اگر ارتکاب یکی از دو طرف را جایز دانستیم، نسبت به طرف اختیار شده، جواز اکل و جواز بیع وجود دارد. همچنین بنا بر نظر کسانی که ارتکاب هر دو طرف علم اجمالی را جایز می دانند، اکل و معاملۀ مردار مختلط به مذکّی جایز است.

4- روایات

در مقام بررسی روایات باید توجّه کرد که آیا می توان از این روایات، جواز معاملۀ مجموع مبیع - یعنی گوشت مردار و گوشت مذکّی را استفاده نمود؟ و اگر نتوان جواز مبیع مجموع را استفاده کرد، آیا بایع می تواند تنها گوشت مذکّی را قصد کند و در مقام تسلیم هر دو را به مشتری تحویل دهد؟

دربارۀ این مسئله روایات پرشماری وجود دارد که به بررسی آنها می پردازیم:

ص:388


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 11.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 91.

گروهی از روایات دلالت دارند بر این که: مردار مختلط به مذکّی را می توان به کسی که مردار را حلال می داند فروخت.

گروهی از روایات، احادیثی هستند که می گویند: اگر مردار با مذکّی مختلط شد، مذکّای واقعی نیز دیگر به درد نمی خورد و هر دو را جلوی سگ ها بریزید.

گروه سوم نیز روایاتی هستند که می گویند: مختلط نیز مانند مشتبه است؛ یعنی باید آن را در آتش انداخت تا اگر منقبض شد، حکم به تذکیۀ آن و اگر منبسط شد، حکم به مردار بودن آن کنیم.

4-1. بررسی گروه اوّل: جواز بیع

4-1-1. روایت یکم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِذَا اخْتَلَطَ الذَّکِیُّ وَالْمَیْتَةُ بَاعَهُ مِمَّنْ یَسْتَحِلُّ الْمَیْتَةَ وَأَکَلَ ثَمَنَهُ؛(1) امام صادق علیه السلام فرمودند: زمانی که گوشت مردار و گوشت تذکیه شده با یک دیگر مخلوط شوند، می توان آن را به کسی که مردار را حلال می داند فروخت.

این روایت، صحیحه است و سند آن مشکلی ندارد.

در این روایت سه جهت باید مورد بحث قرار گیرد:

یک. آیا مقصود از کلمه «باعه» بیع واقعی و حقیقی است، یا نتیجه و ظاهر بیع؟ علّامه قدس سره در مختلف الشیعة آورده است: «إنّه فی الحقیقة لیس بیعاً بل هو استنقاذ مال الکافر من یده برضاه». در عبارت دیگر هم آورده است: چون از نظر بذل مال در مقابل عوض، با بیع مشابهت دارد، بر آن اطلاق بیع شده است. در مباحث بعد، این جهت را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

ص:389


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 99.

دو. در مورد ضمیر «باعه» دو احتمال وجود دارد: نخست این که چه بسا مقصود از آن مذکّای واقعی باشد. دوم این که ممکن است مرجع ضمیر، گوشت مختلط باشد.

این دیدگاه مورد قبول بسیاری از فقها و ظاهراً صحیح است.

سه. مراد از «ممّن یستحلّ المیتة» افرادی هستند که گوشت مردار را برای خود مباح می دانند، خواه اهل کتاب باشند، خواه ملحد و مشرکی که اهل کتاب نیستند.

4-1-2. روایت دوم:

وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ کَانَ لَهُ غَنَمٌ وَبَقَرٌ وَکَانَ یُدْرِکُ الذَّکِیَّ مِنْهَا فَیَعْزِلُهُ وَیَعْزِلُ الْمَیْتَةَ ثُمَّ إِنَّ الْمَیْتَة وَالذَّکِیَّ اخْتَلَطَا کَیْفَ یَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ:

یَبِیعُهُ مِمَّنْ یَسْتَحِلُّ الْمَیْتَةَ وَیَأْکُلُ ثَمَنَهُ فَإِنَّهُ لَابَأْسَ؛(1) از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که گاو و گوسفند داشته و مردار و تذکیه شده آن را جدا می کند، اما در موردی این دو با یک دیگر مخلوط شده اند، او چگونه می تواند از این گوشت استفاده کند؟ امام علیه السلام فرمودند: به کسی که مردار را حلال می داند، بفروشد و در ثمن آن تصرّف کند که این کار اشکالی ندارد.

در مورد ابراهیم بن هاشم در سند این روایت، اختلاف نظر وجود دارد و از همین رو، برخی این روایت را صحیح و برخی آن را حسن می دانند. نکته ای که باید توجّه داشت این است که اگر یک نفر دو روایت را از یک امام علیه السلام روایت کند، نتیجه اش این است که روایت دیگر، همان روایت اوّل باشد و یک روایت محسوب شوند. در این جا نیز این دو روایت را که حلبی نقل می کند، به منزلۀ یک روایت است.

4-1-3. روایت سوّم:

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ أَبِی

ص:390


1- (1) . همان: ج 17 ص 99.

عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام فِی الْعَجِینِ مِنَ الْمَاءِ النَّجِسِ کَیْفَ یُصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ علیه السلام: یُبَاعُ مِمَّنْ یَسْتَحِلُّ الْمَیْتَةَ؛(1) از امام صادق علیه السلام سؤال شد که با خمیری که از آب نجس درست شده است چگونه رفتار کنند؟ ایشان در پاسخ فرمودند: به کسی که مردار را حلال می داند، بفروشند.

در این روایت، خمیر نجس در حکم مردار قرار گرفته است.

اینک لازم است نکاتی را پیرامون روایات مطالعه شده، اشاره نمود. این نکات عبارت اند از:

نکتۀ اوّل: محقّق خویی قدس سره در کتاب مصباح الفقاهة می فرماید: عبارت «ممّن یستحلّ المیتة» در این روایات خصوصیّتی ندارد؛ چراکه در آن زمان انتفاع غالب مردار، خوردن بوده است. از این رو امام علیه السلام فرموده اند: فروختن مردار به کسی که آن را حلال می داند، جایز است حتّی اگر برای خوردن باشد؛ لیکن در عصر حاضر که می توان انتفاعات بسیاری را برای مردار تصوّر نمود و از طرفی با توجّه به مبنای ما که انتفاع از مردار در منافع حلال جایز است، می توان گفت: «ممّن یستحلّ المیتة» خصوصیّتی ندارد.(2)

به نظر می رسد که این سخن محقّق خویی قدس سره خالی از اشکال نیست؛ زیرا در زمان امام صادق علیه السلام انتفاع از مردار منحصر در خوردن نبوده است؛ بلکه برای ساخت غلاف شمشیر، تهیّۀ لباس و مانند آن از مردار استفاده می شده است. از این رو، بهتر است بگوییم: این روایات در خصوص خوردن وارد شده اند. شاهد آن نیز این است که خمیر تنها برای خوردن استفاده می شود. پس قید «ممّن یستحلّ» احترازی است؛ یعنی مردار مخلوط به مذکّی را برای اکل، تنها می توان به کسی که آن را حلال می داند، فروخت.

ص:391


1- (1) . همان.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 129.

نکتۀ دوم: از این گونه روایات می توان یک ضابطۀ عمومی به دست آورد و آن این است که جواز فروش مردار به کسی که آن را حلال می داند، اختصاص به گوشت مختلط ندارد؛ بلکه اگر شخصی یک گوسفند مردۀ معیّن داشته باشد، می تواند آن را به کسی که مردار را حلال می داند، بفروشد؛ زیرا صحیحۀ حلبی بر روایت «ثمن المیتة سحت» حکومت دارد؛ یعنی وقتی امام علیه السلام در پاسخ سؤال «یأکل ثمنه» می فرمایند:

«لابأس»، معنایش این است که این روایت می تواند آن روایات عام را مقیّد کند. بنا بر این، ثمنی که در مقابل مردار دریافت می شود سحت است، جز در مواردی که به «من یستحل المیته» فروخته شود.

نکتۀ سوم: علاّمۀ حلّی قدس سره دربارۀ دو روایت حلبی می فرماید: از این روایات استفاده می شود که قصد سائل و امام علیه السلام معامله نیست؛ بلکه خارج کردن مال از دست کافر و استنقاذ مال از اوست؛ یعنی مال کافر حربی برای مسلمانان مباح است؛ ولی چون در حال حاضر گرفتن مال از او ممکن نیست، پس می توان به بهانه فروش گوشت به او پول را از وی استنقاذ کرد.

لیکن به نظر می رسد که اصلاً در این روایات، قرینه ای که اشاره به استنقاذ مال داشته باشد وجود ندارد؛ زیرا در این روایات، یا پرسش دربارۀ حکم بیع است و یا دربارۀ این که چه کاری با آن انجام دهیم؟ پس اگر مقصود امام علیه السلام استنقاذ بود، می توانستند بفرمایند: گوشت مختلط را به کافر بده تا مال او را استنقاذ کنی؛ لیکن به جای این تعبیر، از واژۀ «بیع» استفاده کرده اند. بنا بر این، اگر بخواهیم کلام ایشان را حمل بر استنقاذ کنیم باید بگوییم: مقصود از بیع، بیع ظاهری و مقصود از «یأکل ثمنه» نیز ثمن ظاهری می باشد، در حالی که این خلاف ظاهر است.

افزون بر این، استنقاذ از هر کافری جایز نیست؛ بلکه مال اهل ذمّه محترم است. از ایرن رو، تنها کافر حربی شامل این حکم می شود.

البتّه محقّق خویی قدس سره نیز برای رد ادّعای یاد شده، به نکتۀ خوبی اشاره کرده است.

ص:392

ایشان می فرماید: راوی حدیث (حلبی) اهل کوفه بود و هیچ کافری در کوفۀ آن زمان وجود نداشته است که بتوان مال او را استنقاذ کرد.(1) لیکن به نظر می رسد که هرچند این سخن، دقّت اجتهادی بسیار خوبی است ولی باید توجّه کرد که اوّلاً: در آن زمان در کوفه ناصبی وجود داشته است که می توان مال آنان را استنقاذ کرد. ثانیاً: حلبی می گوید: «من در محضر امام صادق علیه السلام بودم»؛ پس با توجّه به این که امام صادق علیه السلام در مدینه ساکن بودند، معلوم می شود که این روایت در مدینه صادر شده است. از این رو، نمی توان سخن محقّق خویی قدس سره را پذیرفت.

نکتۀ چهارم: با استفاده از روایات یاد شده، معلوم می شود که کافر به فروع مکلّف نیست، وگرنه همان طور که خوردن مردار بر مسلمان حرام است، بر آنها نیز حرام می بود و استثنا کردن آنها وجهی نداشت.

نکتۀ پنجم: از روایات استفاده می شود که فقط بیع «گوشت مختلط» به کسی که آن را حلال می داند، جایز است، نه خصوص «گوشت مذکّی»؛ پس معلوم می شود که وجود مذکّی نقشی ندارد و ملاک حکم فقط همان «من یستحلّ المیته» است.

نکتۀ ششم: شیخ انصاری قدس سره پس از نقل دو روایت حلبی می نویسد:

ویمکن حملها علی صورة قصد البائع المسلم اجزاءها التی لا تحلّها الحیاة من الصوف والشعر والعظم؛(2) به عقیدۀ ایشان می توان این دو روایت را بر اجزایی از بدن مردار که دارای حیات نیستند، حمل نمود.

امام خمینی قدس سره دربارۀ این سخن شیخ انصاری قدس سره می نویسد: کنار گذاشتن این روایات بهتر از حملی است که شیخ قدس سره انجام می دهد؛ زیرا پرسش سائل دربارۀ گوشت مختلط و پاسخ امام علیه السلام نیز جواز فروختن آن به کافری است که مردار را حلال می داند؛ پس هیچ قیدی دالّ بر این که نظر ایشان، اجزای بدون حیات مردار است،

ص:393


1- (1) . همان: ج 1 ص 130.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 38.

وجود ندارد.(1)

همچنین شیخ انصاری قدس سره می گوید: محقّق سبزواری قدس سره در کتاب کفایة الأحکام، عمل به این دو روایت را وجیه شمرده است؛(2) امّا در ادامه با عبارت «فهو مشکل»، در دیدگاه محقّق سبزواری خدشه وارد می کند.(3)

از این رو، طبق نظر شیخ قدس سره، معاملۀ گوشت مختلط به کسی که مردار را حلال می داند، جایز نیست. البتّه ایشان برای این عبارت خود (فهو مشکل) هیچ دلیلی ذکر نکرده است؛ لیکن دیگران وجوهی را در این باره ذکر کرده اند که ما به بررسی آنها می پردازیم.

وجه اوّل: چه بسا کسی بگوید: جواز معاملۀ گوشت مختلط، مشکل است؛ چون دو روایتی که بر جواز بیع مردار دلالت می کنند شاذ و روایاتی که بر منع دلالت دارند، بسیارند. از این رو، فقها از عمل به این دو روایت اعراض کرده اند.

ولی به نظر می رسد که این وجه درست نیست؛ زیرا:

نخست این که: صاحب وسائل در باب حکم بیع مردار مختلط به مذکّی، شش روایت نقل کرده است که بر جواز دلالت می کنند،(4) در حالی که روایات مانعه بیش از پنج روایت نیست. از این رو نمی توان گفت که روایات مجوّزه شاذّ هستند.

دوم این که: شیخ طوسی قدس سره در النهایة(5) و ابن حمزه قدس سره در الوسیلة(6) بر طبق این روایات فتوا داده اند و محقّق سبزواری قدس سره نیز عمل به این دو روایت را وجیه دانسته است. همچنین صاحب جواهر قدس سره در این باره می نویسد:

و بالجملة فالمتّجه العمل بالخبرین الجامعین لشرائط الحجّیة خصوصاً بعد الشهرة المحکیة فی مجمع البرهان علی العمل بهما وابن ادریس طرحهما علی

ص:394


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 96.
2- (2) . کفایة الفقه: ج 1 ص 424.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 37.
4- (4) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 99.
5- (5) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 97.
6- (6) . الوسیلة إلی نیل الفضیلة: ص 362.

أصله؛(1) عمل کردن به دو خبری که دارای شرایط حجّیت است، وجیه و خوب به نظر می رسد، مخصوصاً پس از شهرتی که در مجمع الفائدة و البرهان برای عمل به این دو ادّعا شده است. و این که ابن ادریس این روایات را کنار گذاشته است، به خاطر مبنای او دربارۀ عدم حجّیت خبر واحد است.

به علاوه برخی از فقها، مانند محقّق و علاّمه قدس سرهما، این روایات را بر جایی حمل کرده اند که قصد فروشنده فروختن مذکّی باشد، از این رو، هرچند ما پیش تر گفتیم که این حمل، بر خلاف ظاهر روایات است، لیکن این دلالت می کند بر این که محقّق و علاّمه قدس سرهما نیز بر طبق این دو روایت عمل کرده اند، اگرچه آنها را بر صورتی حمل کرده اند که مکلّف بیع مذکّی را قصد کند.

در علم رجال، این بحث مطرح است که اگر اصحاب بر طبق روایت صحیحی فتوا ندادند، آیا حجّیت این روایت مخدوش می شود؟ در این باره دو دیدگاه وجود دارد:

فقهای قم، مانند محقّق حائری، محقّق بروجردی، امام خمینی و شاگردان ایشان قدس سرهم، اعراض اصحاب را موجب از بین رفتن حجّیت می دانند. لیکن دیدگاه بزرگان نجف (مانند محقّق خویی قدس سره) این است که اعراض اصحاب، ضربه ای به حجّیت خبر نمی زند و باید به روایاتی که سند صحیح دارند، عمل کرد.

باور ما دربارۀ این بحث این است که - چنان که در جای خودش و در یکی از بحث های گذشته ثابت کردیم، اعراض اصحاب حجّیت را از بین می برد، همان طور که عمل کردن اصحاب به یک روایت ضعیف نیز ضعف سند آن را جبران می کند.

خود شیخ انصاری قدس سره هم این دیدگاه را پذیرفته است؛ یعنی ایشان در جایی که مشهور از روایتی اعراض کنند، دیگر به روایت عمل نمی کند و در جایی که مشهور بر طبق روایتی فتوا دهند، به آن روایت عمل می کند.

اتّفاقاً یکی از اهرم هایی که تا به حال سبب شده است چارچوب اصلی فقه ما باقی

ص:395


1- (1) . جواهر الکلام: ج 36 ص 341.

بماند همین است؛ زیرا اگر کسی روایاتی را جعل کند و برای آنها سند صحیح بیاورد و آن را در لابلای یک کتاب فقهی منتشر کند، تنها راهی که می توان به نامعتبر بودن روایت او پی برد، این است که فقها و متقدّمین بر طبق این روایت فتوا نداده باشند؛ زیرا فتوا ندادن بزرگان بر طبق آن نشان می دهد که این روایت حتّی اگر صادر هم شده باشد، یک اشکال پنهان دارد که ما از آن بی اطّلاعیم.

البتّه برخی هم تفصیل داده و گفته اند: اعراض مشهور قادح است؛ ولی فتوایشان جابر نیست. لیکن ما بحث در این باره را به جای خودش موکول می کنیم.

وجه دوم: شاید کسی بگوید: این که شیخ انصاری قدس سره جواز بیع گوشت مختلط را به مستحل مشکل می داند، علّتش این است که میان روایات مجوّزه و روایات مانعه، تعارض مستقر وجود دارد.

لیکن این سخن صحیح نیست؛ چراکه روایات مجوّزه، مخصِّص روایات مانعه اند؛ زیرا به طور کلّی از نگاه عرف، یک روایت خاص می تواند حتّی بر بیست روایت عام مقدّم شود. از این رو، در این جا نیز تعارض مستقرّی وجود ندارد و روایات مجوّزه، روایات مانعه را مقیّد می کنند.

وجه سوم: سومین توجیه، مطابق با مبنای کسانی است که کفّار را نیز مکلّف به فروع می دانند. بر اساس این دیدگاه، جواز معاملۀ گوشت مختلط مشکل است؛ چون عمل به روایاتی که آن را تجویز می کنند، مستلزم اعانت بر گناه بوده و عقلاً مذموم و شرعاً حرام است. پس باید این روایات را کنار گذاشت.

برای پاسخ به این توجیه، دو پاسخ داده شده است:

پاسخ نخست: آیۀ شریفۀ«وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»1 که دلیل بر حرمت اعانت بر اثم شمرده می شود، عمومیت دارد و قابل تخصیص است؛ یعنی می توان گفت: اعانت بر اثم حرام است مگر جایی که کافری می خواهد گناه را انجام دهد.

ص:396

ولی به نظر می رسد که این پاسخ درست نیست؛ زیرا اگرچه حرمت اعانت بر اثم عمومیت دارد، ولی از تخصیص گریزان است، چراکه«وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» اگر به ملاک عقل باشد، هرگز قابلیت تخصیص ندارد؛ چون مثل این است که بگوییم: «ظلم بر خدا قبیح است مگر این که...»؛ روشن است که در این جا استثنا معنا ندارد؛ زیرا صدور ظلم از خداوند متعال محال است. اگر هم دارای یک ملاک شرعی باشد، لسانش به گونه ای است که تخصیص بردار نیست. پس این پاسخ، صحیح به نظر نمی رسد.

پاسخ دوم: اعانت بر اثم در جایی حرام است که شخص معیّن به قصد این که این گناه از دیگری صادر شود به او کمک کند؛ ولی در جایی که او قصد به گناه انداختن دیگری را ندارد، اعانه صدق نمی کند. پس این مسئله نیز شبیه مسئلۀ «بیع العنب» است که انگور را به کسی می فروشیم که می دانیم خمر از آن درست می کند، ولی قصد ما این نیست که او از آن خمر بسازد. در این جا می گویند: فروش انگور به این شخص، مانعی ندارد، هرچند همین حکم نیز محلّ اختلاف است.

به تعبیر دیگر، در حرمت اعانت بر اثم، قصد لازم است، نه صرف این که گناه خارجی بر این فعل مترتّب شود.

وجه چهارم: برخی از فقها همچون سیّد عاملی قدس سره در مفتاح الکرامة، این دو روایت را حمل بر تقیّه کرده اند.(1) لیکن مخدوش بودن این نظر روشن است؛ زیرا تقیّه در صورتی معنا خواهد داشت که اهل سنّت نیز معاملۀ گوشت مختلط را به کافر مستحل جایز بدانند، در حالی که آنها چنین نظری ندارند.

وجه پنجم: وجه دیگری که برای توجیه سخن شیخ انصاری قدس سره مطرح شده، این است که این دو روایت بر تعجیز حمل شوند؛ یعنی امام علیه السلام برای بیان این مطلب که گوشت مختلط هیچ ارزشی ندارد، راهی را پیشنهاد کرده اند که عمل به آن ممکن نیست؛ زیرا پس از زمان حضرت موسی علیه السلام، هیچ مذهب و دینی مردار را حلال ندانسته است.

ص:397


1- (1) . مفتاح الکرامة: ج 12 ص 63.

این توجیه نیز صحیح به نظر نمی رسد، زیرا:

اوّلاً: خلاف ظاهر روایت است؛ چراکه سائل از امام علیه السلام می پرسد: با این گوشت چه کنم؟ و ایشان در پاسخ می فرمایند: به مستحلّ مردار بفروش. پس اگر مستحلّ مردار وجود نداشت، سائل در این مورد نیز می پرسید و کسب تکلیف می کرد. از این رو، ظاهر روایت این است که سائل، پاسخ خود را گرفته و به آن عمل کرده است.

ثانیاً: در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کسانی بودند که مردار را حلال می دانستند. آیۀ شریفۀ«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»1 اشاره به موقوذه، متردّیه و نطیحه دارد که از مصداق های مردار به شمار می روند، ولی در آن زمان حلال دانسته می شد. از این رو، صاحب مفتاح الکرامة نیز از فاضل مقداد چنین نقل می کند:

إنّهم فی الجاهلیة لا یحرّمون المیتة؛(1) آنان در زمان جاهلیّت، مردار را حرام نمی دانستند

پس از بررسی کامل این روایات و وجوه بیان شده برای توجیه کلام شیخ انصاری قدس سره، دانستیم که این روایات از نظر دلالت و سند، مشکلی ندارند و می توان به آنها عمل نمود.

تا این جا گروه اوّل از روایات مجوّزه (روایاتی که فروختن مردار به مستحلّ را تجویز می کردند) مورد بررسی قرار گرفت. امّا گروه دوم، روایاتی است که می گویند:

مختلط را جلوی سگ ها بیندازید. پس باید ببینیم آیا گروه اوّل با گروه دوم منافات دارد یا خیر؟

4-1-4 -. رابطۀ روایات مجوّزه با قاعدۀ الزام

در این جا باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا روایات مجوّزه، به خودی خود، می توانند از ادلّۀ قاعدۀ الزام باشند؟

ص:398


1- (2) . مفتاح الکرامة: ج 12 ص 63.

توضیح آن که: در فقه قاعده ای داریم به نام قاعدۀ الزام که می گوید: «ألزموا الناس بما ألزموا أنفسهم»؛ یعنی مردم را به آن چیزی که خود را به آن ملزم می کنند، ملزم کن.

برخی از بزرگان، مثل والد معظّم ما - دام ظلّه العالی - در کتاب قواعد فقهیۀ خود، فرموده اند که این قاعده شامل کفّار هم می شود؛ چون مراد از واژۀ «الناس» در این جا خصوص اهل سنّت نیست؛ بلکه اعم از اهل سنّت و کفّار است؛ یعنی ما می توانیم کفّار را به آنچه بر خودشان لازم می دانند، ملزم کنیم.

بر اساس این دیدگاه، در این جا نیز می توانیم بگوییم: شما که مردار را حلال می دانید آن را بگیرید و پول آن را بدهید. پس طبق قاعدۀ الزام، کفّار و کسانی که مردار را حلال می دانند، باید بر طبق این اعتقادشان عمل کنند؛ یعنی اگر مردار را به آنها فروختیم باید پول آن را به ما بپردازند. بر این اساس، این روایات صحیحه نیز می توانند از ادلّۀ قاعدۀ الزام باشند.

لیکن تحقیق آن است که: این روایات، نه می توانند دلیل بر قاعدۀ الزام باشند و نه می توانند از مصادیق آن به شمار روند؛ زیرا قاعدۀ الزام این است که مردم را به آنچه بر خودشان الزام کرده اند، ملزم کنید. پس مورد بسیار روشن این قاعده - که در روایات هم وارد شده - این است که اگر مردی سنّی، زن خود را سه طلاقه کرد باید بگوییم:

دیگری می تواند این زن را بگیرد؛ چراکه این سه طلاق بر اساس مذهب آنها صحیح است، هرچند طبق مذهب ما صحیح نیست. ولی در بحث ما، گفتگو دربارۀ این است که ما مسلمانان، خوردن مردار را حرام و ثمن آن را سحت می دانیم. پس این که در روایات آمده است که گوشت مختلط را به کسی که آن را حلال می داند بفروشید، ربطی به قاعدۀ الزام ندارد؛ چراکه اگر ما بخواهیم این روایات را با قاعدۀ الزام مرتبط بدانیم، اشکالات زیادی وارد می شود.

مثلاً بسیاری از بزرگان، واژۀ «علی» در عبارت «بما ألزموا أنفسهم» را به معنای ضرری گرفته اند؛ یعنی اهل سنّت یا کفّار را به آن ضررهایی که خودشان بر خود ملزم کرده اند ملزم کنید. از این رو، بر اساس این معنا، این قاعده فقط موارد ضرری را در

ص:399

برمی گیرد و شامل موارد غیر ضرری نمی شود. پس چه بسا کسی که مردار را حلال می داند، پول بسیار کمی به مسلمان دهد و بدون هیچ ضرری این مردار یا شیء مختلط را از او بخرد. در نتیجه قاعدۀ الزام شامل او نمی گردد.

بنا بر این، با دقّت معلوم می شود که این روایات، ربطی به قاعدۀ الزام ندارند؛ یعنی نه از مصادیق قاعدۀ الزام اند و نه دلیل بر آن؛ بلکه مخصّص عمومات مانعه هستند؛ یعنی با جمع این دو روایت با روایات مانعه، این نتیجه به دست می آید که بیع مردار برای خوردن، حرام و باطل است مگر به کسی که خودش آن را حلال می داند.

آری، اگر از روایات و ادلّۀ وارد شده در قاعدۀ الزام، یک معنای وسیع و کلّی را استفاده کنیم - یعنی جمودی بر تعبیر «الزام» و کلمۀ «علی» نداشته باشیم و بگوییم کسانی که بر طبق مذهبشان عملی صحیح است، اگر آن را انجام دادند، می توانیم آثار صحّت را بر آن مترتب کنیم -، در این صورت، دو روایت محلّ بحث نیز می توانند از ادلّۀ این قاعده شمرده شوند.(1)

4-2. گروه دوم

4-2-1. روایت اوّل: عدم جواز بیع

أخبرنا محمّد حدثنی موسی قال: حدثنا أبی عن أبیه عن جدّه جعفر بن محمّد عن أبیه عن علی علیهم السلام: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ شَاةٍ مَسْلُوخَةٍ وَأُخْرَی مَذْبُوحَةٍ عَنْ عَمًی عَلَی الرَّاعِی أَوْ عَلَی صَاحِبِهَا فَلَا یَدْرِی الذَّکِیَّةَ مِنَ الْمَیِّتَةِ. قَالَ: ترم

[

تُرْمَی] بِهِمَا جَمِیعاً إِلَی الْکِلَابِ؛(2) از امام علیه السلام چنین پرسیده شد که یک گوسفند مردار و یک گوسفند ذبح شده وجود دارد که صاحبش نمی داند کدام یک مردار و کدام مذکّی است؟! امام علیه السلام فرمودند: همۀ آنها را جلوی سگ ها بریزید.

ص:400


1- (1) . استاد معظّم در رسالۀ قاعدۀ الزام این نظر را که از نوآوری های مهمّ فقهی ایشان است، اختیار و آن را اثبات نموده اند.
2- (2) . مستدرک الوسائل: ج 13 ص 73.

اشعث و اسماعیل در سند این روایت ممدوح هستند؛ امّا این روایت در کتاب جعفریّات وارد شده است و از آن جا که این کتاب را قرن سوم هجری از هند آورده اند، اثبات این که همۀ روایات آن را اشعث نقل کرده باشد، مشکل به نظر می رسد. البتّه در بحث رجال و درایه، همه تصریح کرده اند که شرط حجّیت خبر این نیست که خبر حتماً در کتب اربعه باشد؛ چراکه ما روایاتی داریم که در کتب اربعه نیست و مورد فتوای فقها هم واقع شده است، مانند روایت «علی الید ما اخذت حتّی تؤدّیه» و همین روایت مورد بحث، که در هیچ کدام از کتب اربعه شیعه نقل نشده است، ولی فقها بسیار به آن استناد کرده و فتوا داده اند. پس، لذا از این جهت ضربه ای به حجّیت روایت وارد نمی شود؛ لیکن اصل کتاب در قرن سوم از هند آمده است و یقین نداریم که هر آنچه که در این کتاب آمده، حتماً اشعث نقل کرده باشد.

به هر روی، این روایت، دالّ بر این مطلب است که گوشت مختلط را باید جلوی سگ انداخت و روشن است که این وجوب، نفسی نیست؛ بلکه قطعاً امیرالمؤمنین علیه السلام با نقل این مطلب، به عدم جواز انتفاع از آن اشاره دارند. از این رو می توانیم با استفاده از این روایت بگوییم: گوشت مختلط قابلیت انتفاع ندارد.

لیکن این روایت با روایات مجوّزه تنافی ندارد و توسّط آنها تخصیص می خورد؛ یعنی معنای آنها این است که گوشت مختلط باید دور ریخته شود مگر در مواردی که بتوان آن را به یک کافر مستحل فروخت. اتّفاقاً روایت پنجم که پس از این مورد مطالعه قرار می گیرد نیز شاهد بر این مطلب است.

4-2-2. روایت پنجم:

وعنه «الشیخ الطوسی) عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ(الحُسَیْن) بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ آدَمَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام عَنْ قَطْرَةِ خَمْرٍ أَوْ نَبِیذٍ مُسْکِرٍ قَطَرَتْ فِی قِدْرٍ فِیهِ لَحْمٌ کَثِیرٌ وَمَرَقٌ کَثِیرٌ؛ قَالَ علیه السلام: یُهَرَاقُ الْمَرَقُ أَوْ یُطْعِمُهُ أَهْلَ الذِّمَّةِ أَوِ الْکَلْب واللّحم اغْسِلْهُ وکُلْهُ، قُلْتُ: فَإنَّه

ص:401

قَطَرَ فیه الدَّمْ، قال: الدَّمُ تَأکُلُهُ النّارُ إنّ شاءَ اللّهُ، قُلْتُ: فَخَمْرٌ أوْ نَبیذُ قَطَرَ فی عَجِینٍ أوْ دَمٌ قالَ، فَقالَ: فَسَدَ قُلْتُ: أبیعُهُ مِنَ الیَهودِ وَالنَّصاری وأُبَیِّنُ لَهُمْ؟ قالَ: نَعَمْ فَإنَّهُمْ یَسْتَحِلّونَ شُرْبَه...؛(1) از امام کاظم علیه السلام در مورد قطره شرابی که در دیگی پر از گوشت و آب گوشت افتاده سؤال شد؛ ایشان فرمودند:

آب گوشت را دور ریخته یا به اهل ذمّه بدهید - زیرا شراب را پاک می دانند - یا به سگ بدهید امّا گوشت را با آب بشور و بخور پرسیدم اگر قطره ای از خون در آن بریزد، فرمود اشکالی ندارد و آتش خون را از بین می برد عرض کردم اگر قطره خمر در خمیری قرار گیرد فرمود فاسد می شود عرض کردم آیا می توانم به یهودی یا مسیحی بفروشم و برای او بیان نمایم؟ فرمود: آری؛ چرا که ایشان حلال می دانند شرب خمر را....

علّامه قدس سره از سویی خون را در این روایت بر خونی که نجس نیست، حمل می کند (مانند خون ماهی) و از سوی دیگر سند کافی را هم مورد خدشه قرار می دهد. ایشان دربارۀ سند کافی می فرماید: «فی طریقه محمّد بن موسی فإن کان هو ابن عیسی أبو جعفر، کان ابن الولید یقول: إنّه یضع الحدیث».

در سند کافی(2) آمده است: «محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن موسی، عن الحسن بن مبارک، عن زکریّا بن آدم». محمّد بن موسی ضعیف است.

مجلسی دوم در مرآة العقول آورده است این حدیث، مجهول یا ضعیف است. در جامع المدارک(3) آمده است: «لا قصور فیه سنداً و دلالة». در التنقیح فی شرح العروة الوثقی به جهت ابن مبارک، روایت را ضعیف می داند، در حالی که حسن بن مبارک مهمل است و نام صحیح او - چنان که محقّق تستری قدس سره در قاموس آورده - حسین بن مبارک است.

شیخ مفید قدس سره به عموم این روایت استدلال نموده و می فرماید: اگر خون در اثر

ص:402


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 3 ص 470.
2- (2) . الکافی: ج 6 ص 422.
3- (3) . جامع المدارک: ج 5 ص 175.

غلیان از بین برود پاک می شود. از استدلال ایشان مفید استفاده می شود که این روایت مورد اعراض اصحاب نیست. امّا ابن ادریس و شمار دیگری از فقها، قائل به بقای این آب بر نجاست هستند؛ چون، ایشان غلیان را از مطهّرات نمی دانند، در حالی که این آب، آب قلیلی است که با نجاست ملاقات نموده است.

مستفاد از روایت، این است که در چنین مواردی هم می توان آن را دور ریخت و یا به اهل ذمّه داد و یا جلوی سگ انداخت.

4-3. بررسی گروه سوم:

گروه سوم، روایاتی است که موضوع آنها گوشت مختلط نیست، بلکه دربارۀ گوشت مشتبه وارد شده اند. مقصود از گوشت مختلط مواردی است که دو نوع گوشت، وجود دارد و ما نمی دانیم کدام مذکّی و کدام مردار است، و مقصود از گوشت مشتبه، مواردی است که فقط یک گوشت وجود دارد و ما نمی دانیم آیا مذکّی است یا مردار؟

این روایات عبارت اند از:

4-3-1. روایت اوّل:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ (عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ شُعَیْبٍ) عَنْ أَبِی عَبْدِاللّه علیه السلام فِی رَجُلٍ دَخَلَ قَرْیَةً فَأَصَابَ بِهَا لَحْماً لَمْ یَدْرِ أَ ذَکِیٌّ هُوَ أَمْ مَیِّتٌ؟ فَقَالَ علیه السلام: فَاطْرَحْهُ عَلَی النَّارِ فَکُلُّ مَا انْقَبَضَ فَهُوَ ذَکِیٌّ وَکُلُّ مَا انْبَسَطَ فَهُوَ مَیِّتٌ؛(1) امام صادق علیه السلام دربارۀ مردی که وارد روستایی شده و به گوشتی برخورد می کند که نمی داند مردار است یا تذکیه شده، فرمودند: باید آن را در آتش بیندازد، اگر جمع شود، مذکّی و اگر باز شود، مردار است.

ص:403


1- (1) . همان: ج 24 ص 188.

در سند این روایت، اسماعیل بن شعیب مجهول است. البتّه شیخ طوسی قدس سره معتقد است که بزنطی جز از ثقه نقل روایت نمی کند. از این رو، بر اساس دیدگاه ایشان، این روایت معتبر خواهد بود.

از طرفی چون فقها به این روایت عمل نموده اند، ضعف سند بر طرف می شود.

شهید اوّل در غایة المراد(1) می نویسد: «وهذه وإن کان بعض رجالها فیه کلام إلاّ أنّ عمل الکافّة بها یؤیّدها ولا أعلم أحدا خالف فیها إلاّ أنّ المحقّق فی الشرائع والإمام المصنّف أورداها بلفظ «قیل» المشعر بالضعف».

این روایت بر فرض صحّت سند، می تواند در مقابل اصل عدم تذکیه که میان جماعتی از متأخّران مشهور است، قرار می گیرد. البتّه در برخی از روایات دربارۀ لباسی که ندانیم میته است یا خیر، فرموده اند که نماز خواندن در آن صحیح است.

4-3-2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَاتَأْکُلِ الْجِرِّیَّ ولا المارماهی ولا الطافی وهو الّذی یموت فی الماء فیطفو علی رأس الماء وان وجدت سمکا... إِلَی أَنْ قَالَ وَإِذَا وَجَدْتَ لَحْماً وَلَمْ تَعْلَمْ أَ ذَکِیٌّ هُوَ أَمْ مَیْتَةٌ فَأَلْقِ قِطْعَةً مِنْهُ عَلَی النَّارِ فَإِنِ انْقَبَضَ فَهُوَ ذَکِیٌّ وَإِنِ اسْتَرْخَی عَلَی النَّارِ فَهُوَ مَیْتَةٌ؛(2) شیخ صدوق قدس سره می گوید: امام صادق علیه السلام فرمودند: جری که همان اسبله ماهی یا نوعی از مارماهی است و نیز مارماهی و طافی، نخور... هرگاه گوشتی پیدا کردی که نمی دانی تذکیه شده یا مردار است، قطعه ای از آن را در آتش بینداز، پس اگر جمع شد، مذکّی و اگر منبسط شد، مردار است.

این روایت، از جمله مرسلات معتبر شیخ صدوق قدس سره است؛ چراکه ایشان به اسناد قطعی از امام صادق علیه السلام نقل روایت کرده است و چنان که پیش تر گفته شد، این گونه مرسلات صدوق قدس سره معتبرند.

ص:404


1- (1) . غایة المراد: ج 3 ص 544.
2- (2) . همان: ج 24 ص 118.

بنا بر این، در این دو روایت، امام علیه السلام نشانه ای برای تشخیص گوشت مردار از گوشت مذکّی ارائه کرده اند و آن این است که گوشت مردار در آتش منبسط می شود، ولی گوشت مذکّی منقبض می گردد. لیکن دیدگاه فقها دربارۀ این دو روایت هماهنگ نیست؛ زیرا برخی مانند صاحب جواهر قدس سره معتقدند که شمار بسیاری از فقها مضمون این دو روایت را پذیرفته اند.(1) از سوی دیگر، محقّق خویی قدس سره معتقد است که نمی توان به مضمون این دو روایت عمل کرد.(2)

به نظر می رسد که گویا دیدگاه محقّق خویی قدس سره صحیح است؛ زیرا در صورتی عمل به مضمون روایت ممکن خواهد بود که امام علیه السلام این آزمایش را به عنوان یک امارۀ شرعی بیان کرده باشند، در حالی که به نظر می رسد که امام علیه السلام آن را به عنوان یک أمارۀ عرفی و عقلایی مطرح کرده اند، نه امارۀ شرعی؛ زیرا گاهی ممکن است گوسفندی مردار باشد، امّا گوشت او در آتش منقبض شود؛ برای نمونه، اگر گوسفندی رو به قبله ذبح نشده و یا نام خدا در هنگام ذبح برده نشده باشد، حکم مردار را دارد؛ ولی چون خون از بدن او بیرون رفته است، گوشت او در آتش جمع می شود. بله، در جایی که گوسفند خفه شده باشد ممکن است این نشانه تطبیق پیدا کند؛ لیکن در جایی که بسم اللّه نگفته اند و یا رو به قبله نبوده، ولی رگ های چهارگانه اش را بریده اند، این اماره صدق نمی کند.

از این رو، مضمون این دو روایت، قابل پذیرش نیست و بر فرض صحّت سند و دلالت نیز این دو روایت، مربوط به مشتبه هستند و ربطی به بحث مردار مختلط به مذکّی ندارند. پس با توجّه به این که الغای خصوصیت از مشتبه نیز ممکن نیست، این دو روایت دلالتی بر جواز استفاده از گوشت مختلط ندارند، چنان که صاحب جواهر قدس سره نیز می فرماید: ما نمی توانیم در این جا الغای خصوصیت کنیم و بگوییم حکم مشتبه و مختلط در این جا یکی است.(3)

ص:405


1- (1) . جواهر الکلام: ج 36 ص 402.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 132.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 36 ص 402.
نتیجۀ بررسی روایات:

بر این اساس، روشن شد که روایات دستۀ دوم با دستۀ اوّل منافات ندارد، و گروه سوم نیز اشکال سندی دارد و بر فرض که از اشکال سندی نیز چشم پوشی کنیم، اشکال دلالی دارد و حتّی اگر از هر دو اشکال نیز چشم پوشی کنیم، به اشکال سومی برمی خورند و آن این است که مورد آنها مربوط به لحم مشتبه است و ربطی به بحث ما ندارد. بنا بر این، ما باید روایات اوّل را اخذ کنیم؛ یعنی فروختن گوشت مختلط به کسانی که آن را حلال می دانند، جایز و صحیح است و می توان از مختلط بودن نیز الغای خصوصیت کرد و حتّی خودِ میتۀ معیّن را نیز به کسی که آن را حلال می داند، فروخت.

ب) بیع میتۀ مختلط به مذکّی به قصد مذکّی

در بحث های پیشین، در مورد فروش گوشت مختلط به قصد مجموع، سخن به میان آمد؛ یعنی جایی که فروشنده هر دو را قصد کرده و ثمن دریافتی نیز در مقابل هر دو قرار گرفته است. لیکن فرع قابل تصوّر دیگر، این است که گوشت مختلط را تنها به قصد مذکّی به فروش برسانند.

1- دیدگاه شیخ انصاری:

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ این فرع می فرماید: برخی از فقها همچون محقّق حلّی و علاّمۀ حلّی قدس سرهما فروش گوشت مختلط به قصد مذکّی را جایز دانسته اند، خواه مشتری کافر مستحلّ باشد، خواه نباشد و چه فروشنده قصد خود را به مشتری بگوید و چه مشتری از این قصد بی خبر باشد و در نظر خود، ثمن را در مقابل مجموع پرداخت کند.

شیخ انصاری قدس سره دو اشکال بر این دیدگاه مطرح می کند:

نخست آن که: این معامله در هر صورتی برای مشتری بی فایده است؛ چراکه او به وجود مردار علم اجمالی رد و نمی تواند از آن استفاده کند و چیزی که قابلیت انتفاع

ص:406

ندارد، مالیّت نخواهد داشت و معاملۀ چیزی که مال شمرده نمی شود، باطل است.

دوم آن که: حتّی اگر کسی معتقد باشد که ارتکاب یکی از دو طرف در علم اجمالی جایز است، از آن جا که شرط جواز انتفاع، تذکیه است و احراز این شرط ضروری است، از این رو هر گوشتی که بایع یا مشتری اختیار کند با اصل عدم تذکیه رو به رو می شود.

ما در این جا فعلاً کاری به بحث «اصل عدم تزکیه» نداریم؛ بلکه اشکال ما به شیخ قدس سره این است که:

اگر بایع فقط گوشت مذکّی را قصد کند و ما بگوییم: انتفاع از این گوشت جایز نیست، این عدم جواز یک عدم جواز و حرمت ظاهری خواهد بود، در حالی که حرمت ظاهری قابل زوال است و موجب بطلان معامله نمی گردد؛ بلکه بطلان معامله در جایی است که انتفاع «حرمت واقعی» داشته باشد؛ یعنی اگر واقعاً انتفاع از چیزی جایز نباشد - مانند خمر و مردار معیّن -، معاملۀ آن باطل است؛ ولی اگر انتفاع از چیزی حرمت ظاهری داشته باشد، از آن جا که این حرمت قابل زوال است نمی تواند موجب بطلان معامله شود. مثلاً در جایی که بایع یک مردار دارد و یک مذکّی، و این دو با هم مخلوط شده اند، اگر یکی از این دو منعدم شد، حرمت ظاهری زائل می گردد و استفاده از دیگری جایز خواهد بود، و یا اگر یکی از دایرۀ ابتلا خارج شد، انتفاع از دیگری جایز است. از این رو ما می گوییم: ممکن است همین اتّفاق برای مشتری نیز رخ دهد و حرمت انتفاع از او زائل گردد.

بنا بر این، اشکال ما به فرمایش شیخ قدس سره این است که: هرچند استفاده از گوشت مختلط برای مشتری حرام است، ولی این حرمت یک حرمت ظاهری است و حرمت ظاهری مانع از صحّت واقعی نیست؛ بلکه ما یک مذکّای واقعی داریم که ثمن در مقابل همین مذکّای واقعی قرار می گیرد.

2- دیدگاه محقّق خویی

محقّق خویی قدس سره می فرماید: اگر ما مانع از صحّت بیع مردار را اجماع و نص قرار دهیم

ص:407

و بگوییم اجماع یا نص بر عدم جواز بیع مردار وجود دارد، در فرض ما بیع به قصد مذکّی جایز خواهد بود؛ ولی اگر مانع را حرمت انتفاع قرار دهیم؛ فرمایش شیخ قدس سره درست خواهد بود.

ما نقد خود بر کلام شیخ قدس سره را عرض کردیم. پس همان اشکال بر کلام محقّق خویی قدس سره نیز وارد است.

البتّه برخی معتقدند که جاری شدن اصل عدم تذکیه، دلالت بر مردار بودن گوشت ندارد. زیرا آنچه در ادلّه آمده، حرمت اکل مردار است نه اکل غیر مذکّی؛ یعنی موضوع حرمت، مردار است و هنگامی که اصل عدم تذکیه جاری شود، مردار بودن را ثابت نمی کند؛ بلکه فقط مذکّی نبودن را ثابت می کند.(1)

3- دیدگاه امام خمینی

امام خمینی نیز سخن محقّق حلّی و علاّمۀ حلّی قدس سرهم را - که بیع به قصد مذکّی را تجویز فرموده اند - نپذیرفته است و اظهار می دارد: اگر مستند دیدگاه این دو بزرگوار، دو روایت حلبی باشد، باید در آن روایات، ضمیر «باعه» را به مذکّی برگردانند که خلاف ظاهر است؛ زیرا ضمیر «فکیف یصنع به» در سؤال سائل، به گوشت مختلط باز می گردد.

از سوی دیگر اگر مرجع ضمیر، گوشت مذکّی باشد، نیازی به قید «ممّن یستحلّ» نخواهد بود.

از این رو، محقّق و علاّمه قدس سرهما نمی توانند برای اثبات دیدگاه خود به این روایات استناد کنند؛ بلکه دیدگاه ایشان باید مبتنی بر قواعد باشد، در حالی که طبق قواعد نیز اثبات چنین مطلبی ممکن نیست؛ زیرا در این جا دو حالت وجود دارد: یا فروشنده به مشتری اعلام می کند که مذکّی را قصد کرده است و یا مشتری از این موضوع مطّلع نمی شود. اگر فروشنده اعلام نکند و مشتری پول مجموع را بپردازد، در این صورت، میان ایجاب و قبول مطابقت نخواهد بود و در نتیجه معامله باطل است. و اگر هم

ص:408


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 37.

مشتری با خبر باشد و پول را در مقابل مذکّی پرداخت کند، با این که میان ایجاب و قبول تطابق وجود دارد، ولی ممکن است منجر به غرر و جهالت گردد؛ چراکه اگر از میان مذکّی و مردار، یکی چاق و دیگری لاغر باشند و ندانند که ثمن در مقابل کدام یک قرار می گیرد، در این صورت غرر و جهالت پیش می آید که مانع از صحّت بیع است.(1)

لیکن در پاسخ به این اشکال می توان گفت: محقّق و علاّمه قدس سرهما که بیع به قصد مذکّی را تجویز نموده اند، با قطع نظر از این اشکالات و عوارض است؛ یعنی فرض اینان در جایی است که بین ایجاب و قبول مطابقت باشد. مثلاً از یک سو بایع به مشتری می گوید: من گوشت هایی دارم که در میان آنها مردار و مذکّی وجود دارد، ولی من نمی دانم مذکّی کدام است و مردار کدام. از این برو می خواهم مذکّی را قصد کرده و ایجاب را به مذکّی متعلّق نمایم. از سوی دیگر، مشتری هم عالم به واقع است و می گوید: من هم مذکّی را قبول می کنم و ثمن را در مقابل مذکّی قرار می دهم. اگر در چنین موردی باشد که بایع و مشتری با علم به قضیّه و قصد مذکّی، معامله کنند و فرض کنیم از جهت اختلاف قیمت هم غررس در کار نباشد،(2) آیا از نظر قواعد اشکالی دارد؟

به نظر می رسد که این بیع هیچ مانعی ندارد و اشکالاتی که در کلام شیخ انصاری و مرحوم امام قدس سرهما بود، با این بیان قابل جواب است؛ یعنی ما در این مسئله باید جایی را فرض کنیم که مطابقت ایجاب و قبول وجود دارد و غرری هم در کار نیست، و بایع بگوید:

من مذکّی را قصد می کنم و مشتری هم بگوید: من ثمن را در مقابل مذکّی می دهم، سپس بایع هر دو را به مشتری تحویل داده و مشتری هم هر دو را اخذ می کند.

پس همان طور که بیع مجموع گوشت مختلط، به کسی که مردار را حلال می داند حتّی به قصد اکل نیز جایز است، همچنین بیع مجموع به مسلمانی که آن را حلال

ص:409


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 94.
2- (2) . باید فرض را در این جا مطرح کنیم تا اشکال غرر - که با قطع نظر از مردار بودن و اختلاط نیز پیش می آید -، جاری نشود.

نمی داند نیز به قصد مذکّی جایز است، هرچند در مقام تسلیم، هر دو گوشت مردار و مذکّی را با هم به مشتری تحویل بدهد. پس فتوای محقّق و علاّمه قدس سرهما قابل تطبیق بر قواعد است.

4- دو نکتۀ باقیمانده:

در این جا دو نکتۀ دیگر باقی مانده است که باید مورد توجّه قرار گیرد:

نکتۀ اوّل: ما پیش تر نکته ای را دربارۀ حمل روایات صحیحۀ حلبی بر استنقاذ مطرح کردیم که در این جا نیز باید به آن توجّه نماییم.

ما پیش تر در ذیل این دو روایت گفتیم که علاّمه قدس سره آنها را بر مسئلۀ استنقاذ مال کافر حمل می کند؛ یعنی ایشان معتقد است که تعبیر «باعه ممّن یستحل»، با استنقاذ مال کافر ارتباط دارد و معنایش این است که برای گرفتن مال کافر از او باید چیزی تحویلش بدهیم تا او مالش را به ما بدهد.

لیکن همان گونه که پیش تر نیز گفته شد، این سخن چند اشکال دارد:

نخست این که: این حمل بر خلاف ظاهر روایات است؛ زیرا در این دو روایت تعبیر «یبیعه» یا «باعه» آمده است که ظهور در استنقاذ ندارد؛ چراکه استنقاذ یعنی پیدا کردن راهی برای خلاص شدن مال از دست کافر، در حالی که این روایات اشاره ای به این معنا ندارند.

دوم این که: از هر کافری که مردار را حلال می داند نمی توان استنقاذ کرد؛ بلکه فقط استنقاذ مال کافر حربی جایز است. پس اگر کافر ذمّی باشد، تا هنگامی که در ذمّۀ اسلام و در شرایط ذمّه است، مال او محترم است و نمی توان مال او استنقاذ کرد.

البتّه محقّق خویی قدس سره در پاسخ به علاّمه قدس سره می فرماید: حلبی اهل کوفه بوده است و در کوفه اصلاً کافر حربی که استنقاذ مال او صحیح باشد، وجود نداشته است.(1)

لیکن هرچند این توجّه خوبی است که محقّق خویی قدس سره فرموده اند، ولی اشکالش

ص:410


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 135.

این است که استنقاذ، منحصر به کافر حربی نیست؛ بلکه ناصبی نیز همچون کافر حربی است و مالش احترام ندارد و در آن زمان، ناصبی هم در کوفه بوده است. به علاوه امام صادق علیه السلام در مدینه بوده اند و اگرچه حلبی اهل کوفه بوده است، ولی می گوید من در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بودم که شخصی این سؤال را از حضرت مطرح نمود. پس با توجّه به این که امام صادق علیه السلام در مدینه بوده اند، این پرسش و پاسخ در مدینه رخ داده است.

نکتۀ مهم تر آن است که ائمّه علیهم السلام در مقام جواب، حکم کلّی را بیان می فرمودند و دیگر لزومی نداشت که در همان مکان، سؤال و جواب آن مطلب، واقعیّت عینی و خارجی داشته باشد. به عبارت دیگر، در این روایات فرموده اند: می توان گوشت مختلط را به مستحل فروخت. این یک حکم کلّی است، اعم از این که در زمان صدور روایت مستحلّی باشد یا نباشد. آری، باید بالأخره در یک زمانی چنین مصداقی محقّق باشد، به طوری که اگر تا روز قیامت مصداقی برای آن یافت نشود، آنگاه این جواب غیر قابل اخذ خواهد بود.

نکتۀ دوم: همان طور که پیش تر نیز گفته شد، شیخ انصاری قدس سره این دو روایت صحیح را بر اجزائی حمل کرده اند که روح ندارند، مانند مو و پشم و استخوان. ایشان می نویسد:

و یمکن حملهما علی صورة قصد البایع المسلم، أجزائها التی لا تحلّها الحیاة من الصوف والشعر والعظم.(1)

لیکن امام خمینی قدس سره در المکاسب المحرّمة فرموده اند: اگر این دو روایت را کنار می گذاشتیم، بهتر از این بود که توجیه شیخ قدس سره را انجام دهیم؛(2) زیرا در روایت فرموده اند: «یبیعه ممن یستحلّ المیتة»، در حالی که هیچ اشاره ای به اجزای بی روح ندارد؛ بلکه «یبیع» همۀ مختلط را در بر می گیرد. بویژه آن که قید «ممّن یستحل»، قرینۀ

ص:411


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 36.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 96.

روشنی است که نشان می دهد مقصود اصلی، مسئلۀ اکل است، در حالی که اجزای بی روح قابل اکل نیستند.

پس از گفتگو پیرامون تمام جهات این مسئله، می توان نتیجه گرفت که بیع گوشت مختلط به قصد خوردن به کافری که آن را حلال می داند، جایز است و برای استفاده های دیگر غیر از خوردن، به مسلمان نیز می توان فروخت و اگر بایع و مشتری تنها خصوص گوشت تذکیه شده را قصد کند، طبق قواعد، این معامله صحیح است.

البتّه باید به خدا پناه برد.

بند سوم: بیع مرداری که خون جهنده ندارد
اشارة

پیش از این، در مورد بیع مرداری که خون جهنده دارد، بحث شد؛ لیکن در این گفتار، دربارۀ حکم معامله مرداری که خون جهنده ندارد، به اختصار مطالبی را عرض می کنیم.

بر اساس دیدگاه مشهور فقها، مردار حیوانی که خون جهنده ندارد (مانند ماهی) پاک است. از این رو، طبق نظر مشهور هرچند خوردن آن حرام است، ولی معاملۀ آن به جهت سایر منافع حلال مانعی ندارد. امّا در صورتی که نظر مشهور پذیرفته نشود و مردار حیوانی که خون جهنده ندارد را نجس فرض کنیم، با این حال نیز با تکیه بر مباحث پیشین و دیدگاه برگزیده در مورد بیع مرداری که خون جهنده دارد، بیع مرداری که خون جهنده ندارد نیز برای منافع حلال، جایز خواهد بود. لازم به یادآوری است که امروزه، مردار حیواناتی که خون جهنده ندارند، دارای منافع فراوانی هستند، از جمله می توان برای ساخت غضروف و درمان بیماری آرتروز از مردار ماهی استفاده کرد.

نکتۀ پایانی

امام خمینی قدس سره با این که در المکاسب المحرّمه می فرماید: «بیع مرداری که خون جهنده ندارد اگر به قصد منفعت محللّه باشد، صحیح است»،(1) ولی در کتاب تحریر الوسیلة

ص:412


1- (1) . همان.

فرموده اند:

وفی جواز بیع المیتة الطاهرة کالسمک ونحوه اذا کانت له منفعه ولو من دهنه، اشکال، لا یترک الإحتیاط؛(1) احتیاط وجوبی در این است که بیع مردار پاکی همچون ماهی مرده، اگر منفعتی - هرچند از جهت روغنش - دارد، ترک شود.

البتّه ما پیش از این نیز اختلافاتی میان تحریر الوسیلة و بحث استدلالی امام در المکاسب المحرّمة پیدا کرده بودیم. مثلاً در المکاسب المحرّمة فرموده اند: بیع اعیان نجس، مطلقاً اشکال دارد، حتّی اگر منفعت محلّلۀ عقلایی برای آن فرض شود؛ ولی در تحریر الوسیلة عکس این مطلب را بیان کرده اند. از این رو، برای توجیه این اختلافات، یا باید بگوییم: از جهت زمانی، نگارش مختلف بوده است؛ یا باید بگوییم:

با این که بزرگان در کتاب ها و مباحث استدلالی ممکن است به یک نظر برسند، ولی در مقام فتوا جهات دیگری را هم برای فتوا دادن رعایت می کنند.

ص:413


1- (1) . تحریر الوسیلة: ج 1 ص 494

ص:414

فصل هفتم: معاملۀ سگ و خوک

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب از سگ و خوک به عنوان ششمین مورد از اعیان نجس که معاملۀ آنها حرام است، نام برده و چنین می نویسد:

یحرم التکسّب بالکلب الهراش والخنزیر البرّییّن اجماعاً علی الظاهر المصرّح به فی المحکیّ عن جماعة وکذلک اجزاؤهما؛(1) آن گونه که از تصریح شماری از فقها بر می آید، کسب درآمد از راه فروش سگ هراش (پرخاشگر و مهاجم) و خوک خشکی، اجماعاً حرام است و همچنین است اجزای آنها.

البتّه آنچه در این فصل مورد بحث قرار می گیرد، سگ و خوک خشکی است؛ زیرا دربارۀ سگ و خوک دریایی شکّی نیست که آنها پاک اند.

محقّق خویی قدس سره دربارۀ سگ و خوک دریایی می نویسد:

بل الظاهر أنّهما من أقسام السّمک غیر المأکول فیکونان خارجین عمّا نحن فیه تخصّصاً؛(2) سگ و خوک دریایی نوعی ماهی هستند که پولک نداشته و قابل خوردن نیستند. از این رو، تخصّصاً از بحث خارج اند.

ص:415


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 41.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 77.

در این فصل باید دربارۀ سه مسئله به طور جداگانه گفتگو نمود: بیع سگ، بیع خوک و بیع اجزای آن دو. پس ما این فصل را در ضمن سه گفتار مطرح می کنیم.

گفتار اوّل: معاملۀ سگ
اشارة

به طور کلّی سگ به چند نوع تقسیم می شود:

1. هراش (عقور)، 2. صید (شکاری)، 3. حارث (نگهبان)، 4. ماشیه، 5. حائط.

دربارۀ معنای «هراش» گفته اند: عرب هنگامی که دو خروس به جان می افتند و با هم می جنگند، می گوید «یتهارشان»؛ یعنی این دو در حال مقاتله و مهارشه هستند. از این رو، هراش آن سگی است که با تحریک یا بدون تحریک، حمله می کند و حالت تهاجمی دارد. البتّه در ذات سگ، این حالت (هراش بودن) وجود دارد، مگر این که آن را برای صید یا حراست یا ذرع یا بستان تربیت کنند؛ ولی اگر او را آموزش ندهند، در ذات او حالت تهاجمی و پرخاشگری وجود دارد. دانستن این نکته هم خوب است که هراش با «ه» در جایی استعمال می شود که نزاع و هراش میان دو حیوان باشد؛ ولی حراش با «ح» در جایی استعمال می گردد که نزاع میان دو انسان باشد.

فقها بیع سگ هراش را حرام دانسته اند و در مقابل، بیع سگ صید سلوقی(1) را جایز شمرده اند؛ امّا باید دید معاملۀ انواع دیگر سگ و یا سگ صید غیر سلوقی چه حکمی دارد.

پیش از ورود به بحث، بد نیست که بر نکته ای تفسیری را بیان کنیم. در آیۀ شریفۀ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ»2 ممکن است این پرسش به ذهن خطور کند که چرا در این آیه سخنی دربارۀ گوشت سگ مطرح نشده است، با این که خوردنش مانند خوک حرام است؟

به نظر می رسد که شاید علّتش این باشد که گوشت سگ نیز در مطلق میته داخل است. علّت دیگر هم می تواند این باشد که اصلا ًدر هیچ زمانی، یا دست کم در میان

ص:416


1- (1) . سلوق قریه ای در یمن بوده است که در آن جا سگ ها را برای شکار تربیت می کردند.

اعراب جاهلیت و افرادی که در زمان نزول این آیۀ شریفه بوده اند، خوردن گوشت سگ متعارف نبوده و اکنون نیز متعارف نیست؛ ولی گوشت خوک را در کشورهای غربی، فراوان استفاده می کنند.

برای دانستن حکم بیع سگ های گوناگون، پیش از بررسی ادلّۀ موجود، به مطالعۀ دیدگاه های برخی از فقها می پردازیم.

بند اوّل: عبارات فقها
الف) دیدگاه شیخ طوسی

شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف می نویسد:

جوّز بیع کلاب الصید ویجب علی قاتلها قیمتها إذا کانت معلّمة ولایجوز بیع غیر الکلب المعلّم علی حالٍ. وقال ابو حنیفه ومالک، یجوز بیع الکلاب مطلقاً، إلّاأنّه مکروهٌ. فإن باعه صحَّ البیع ووجب الثمن وإن أتلفه متلف لزمته قیمته، وقال الشافعی: لایجوز بیع الکلب، معلّمة کانت أن غیر معلمة ولایجب علی قاتلها القیمة.(1)

ایشان می فرماید: بیع سگ شکاری جایز است و اگر کسی سگ شکاری را بکشد، باید قیمتش را بپردازد و ضامن است. امّا معاملۀ «سگ آموزش ندیده» جایز نیست.

به نظر می رسد که عبارت شیخ قدس سره دقیق ترین عبارت در میان عبارات فقهاست؛ چراکه با تعبیری دقیق، سگ را به آموزش دیده و آموزش ندیده تقسیم کرده است؛ زیرا سگ ذاتاً هار، هراش و عقور است و برای تقسیم، عنوان هراش یا صید موضوعیّتی ندارد؛ بلکه تعلیم یا عدم تعلیم موضوعیت دارد. ابوحنیفه و مالک نیز در این زمینه گفته اند: بیع سگ به طور مطلق جایز است و اگر کسی سگ را تلف کرد،

ص:417


1- (1) . الخلاف: ج 3 ص 182.

ضامن قیمت آن خواهد بود؛ ولی در مقابل آنها شافعی معتقد است که بیع سگ به طور مطلق چه معلّم و چه غیر معلّم جایز نیست.

همچنین ایشان در النهایة نیز ضمن برشمردن درآمدهای حرام می فرماید:

وکذلک ثمن الکلب إلّاما کان سلوقیاً الصّید؛(1) ثمن سگ حرام است مگر آن که تربیت شده برای صید و سلوقی باشد.

ب) دیدگاه شیخ مفید

شیخ مفید قدس سره در المقنعة می نویسد:

وثمن الکلب حرام إلّاما کان سلوقیاً للصّید؛(2) ثمن سگ حرام است، مگر سگ صید سلوقی.

ج) دیدگاه علاّمۀ حلّی

علاّمۀ حلّی قدس سره در منتهی المطلب آورده است:

وقد أجمع علمائنا علی تحریم بیع ما عدا الکلب الصید والماشیة والزرع والحائط من الکلاب؛(3) اجماع قائم است بر این که بیع سگ، بجز سگ صید، ماشیه، زرع و حائط حرام است.

همچنین در تذکرة الفقهاء می نویسد:

الکلب إن کان عقوراً، حرّم بیعه عند علمائنا؛(4) بیع سگ هراش، نزد علمای ما حرام است.

بنا بر این، از جمع بین عبارات فقها می توان نتیجه گرفت که ایشان بیع سگ هراش

ص:418


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 364.
2- (2) . المقنعة: ص 589.
3- (3) . منتهی المطلب: ج 15 ص 354.
4- (4) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 26.

را حرام می دانند. سگ هراش همان گونه که گفته شد بر «سگ وحشی و پرخاش گر» اطلاق می شود که البتّه ذات سگ نیز همین است، مگر این که برای اموری مانند شکار آموزش داده شود. پس بیع «سگ آموزش دیده» در صورتی که با غرض عقلایی همراه باشد، جایز خواهد بود. از این رو، تنها بیع سگ شکاری یا نگهبان جایز است و سگی که نگهداری شده تا هار نباشد و یا با استفاده از دارو، صفت هاری را از آن گرفته اند، فایده ای ندارد و بیع آن صحیح نیست.

بند دوم: ادلّۀ حرمت معاملۀ سگ
الف) اجماع

با توجّه به اجماعی که علاّمۀ حلّی قدس سره در منتهی المطلب به آن اشاره کردند و نیز با توجّه به کلمات فقها در می یابیم که بر بطلان و حرمت بیع «سگ آموزش ندیده»، اجماع وجود دارد؛ امّا از آن جا که این اجماع، مستند به روایات است، مدرکی بوده و حجّیت ندارد. پس استناد به اجماع صحیح نیست(1) و باید روایات این باب را بررسی نمود.

ب) روایات

پیش از بررسی روایات، تذکّر این نکته ضروری است که کثرت روایات این باب، موجب تواتر اجمالی این روایات شده است و در چنین مواردی که نسبت به روایات یک موضوع، تواتر اجمالی موجود باشد، نیازی به بررسی سند این روایات نیست و انسان به دلیل کثرت این روایات با مضمون واحد، علم خواهد یافت که یکی از این احادیث از معصوم علیه السلام صادر شده است. در نتیجه، دیگر در خصوص این موارد هرچند یقین به ضعف سند هم داشته باشیم، نیاز به بررسی سندی نیست.

1. روایت نخست:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ

ص:419


1- (1) . استاد معظّم در مباحث خارج اصول، اجماع مدرکی را معتبر می دانند.

مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: ثَمَنُ الْکَلْبِ الَّذِی لَا یَصِیدُ سُحْتٌ ثُمَّ قَالَ: وَلَا بَأْسَ بِثَمَنِ الْهِرِّ؛(1) امام صادق علیه السلام فرمودند: پولی که در مقابل سگ غیرشکاری گرفته می شود، سحت است. سپس فرمود: ثمن گربه اشکالی ندارد.

منظور از فضاله در این روایت، فضالة بن ایّوب عضدی است که موثّق است. ابان نیز مشترک بین دو نفر است، ابان بن تغلب و أبان بن عثمان که هر دو ثقه اند.

مجلسی اوّل در روضة المتّقین و امام خمینی قدس سرهما روایت را موثّق و همچون صحیح می دانند. در کتاب ریاض المسائل(2) آمده است: «الموثّق بابان المجمع علی تصحیح روایاته و روایات فضالة الراوی عنه هنا». صاحب جواهر قدس سره نیز تعبیر به صحیح نموده است.(3)

در این روایت امام صادق علیه السلام از قید «لا یصید» استفاده کرده اند که باید دید آیا وجود این قید خصوصیّت دارد یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا با توجّه به مفهوم روایت می توان گفت: معاملۀ سگی که شکار می کند، جایز است؟ در این باره باید به مبحث حجّیت مفهوم در علم اصول مراجعه شود؛ ولی با توجّه به این که در روایات دیگر این باب، بر جواز معاملۀ سگ شکاری تصریح شده است، نیازی به بررسی حجّیت مفهوم نداریم.

برخی از بزرگان آورده اند:

الروایة لو لم تکن ظاهرة فی خصوص الکلب الهراش فلا ریب فی أنّها تعمّه؛(4) این روایت، اگر ظهور در خصوص سگ هراش نداشته باشد، دست کم شکّی نیست که شامل آن می شود.

ایشان روایت را ظاهر در خصوص کلب هراش دانسته و در نتیجه دلالت بر کلب صیود ندارد.

ص:420


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17، ص 119.
2- (2) . ریاض المسائل: ج 8 ص 134.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 140.
4- (4) . ارشاد الطالب: ج 1 ص 31.

والد محقّق ما - دام ظلّه العالی - نیز به این روایت بر جواز بیع کلب الصید تمسّک نموده است.(1)

برخی از اساتید نیز آورده اند:

من المحتمل جدّا أن یکون ذکر الصید من باب المثال، فیراد منع بیع الکب الذی لا یترتّب علی وجوده فائدة عقلائیة أو یقال: إنّ مفاد الصید لا یختصّ بالهجوم علی حلال اللحم بل یراد به الهجمة علی ما أراد صاحبه التکالب علیه سواء کان إنساناً أو حیواناً حلال اللحم أو حرامه، فیشمل الصیود کلاب الحراسة والتفتیش أیضاً.(2)

به نظر می رسد که احتمال اوّل، صحیح است و احتمال دوم، بسیار بعید از مدلول روایت است. به علاوه، در احتمال اوّل نیز می توان خدشه کرد، به این بیان که ذکر صید از باب مثال نیست؛ بلکه در ظاهر روایت، خصوص کلب صید اراده شده است؛ امّا نسبت به دیگر کلاب که منفعت عقلایی دارند، می توانیم الغای خصوصیّت کنیم؛ فتدبّر.

2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْوَلِیدِ الْعَمَّارِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْعَامِرِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ ثَمَنِ الْکَلْبِ الَّذِی لَایَصِیدُ.

فَقَالَ علیه السلام: سُحْتٌ وَامّا الصَّیُودُ فَلَا بَأْس؛(3) از امام صادق علیه السلام در مورد ثمن سگ غیر شکاری پرسیدم که ایشان فرمودند: حرام است ولی معاملۀ سگ شکاری، اشکالی ندارد.

ص:421


1- (1) . تفصیل الشریعة - المکاسب المحرّمة: ص 37.
2- (2) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 415.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 17، ص 118.

مجلسی اوّل در روضة المتّقین(1) سند را به عنوان قوی مطرح نموده است، در حالی که مجلسی دوّم در مرآة العقول سند را ضعیف می داند. صاحب جواهر نیز از آن تعبیر به «خبر العامری» نموده است.

محقّق خویی قدس سره در معجم الرجال الحدیث می نویسد: «علی بن محمّد بن بندار همان علی بن محمّد ابی القاسم است که ثقه است».(2) امّا محقّق تستری در قاموس الرجال چنین عقیده ای ندارد.(3) در سند این روایت، ولید العماری و عبداللّه العامری مجهول اند.

آری، ضعف سند با عمل مشهور منجبر است، همان طور که صاحب مناهل قدس سره به این امر تصریح نموده است.(4)

یک نکته این که واژۀ «صیود» که صیغۀ مبالغه است، آیا در حکم دخالتی دارد یا ندارد؟ به نظر می رسد: همین مقدار که در این روایت، دو طرف مسئله ذکر شده و می فرماید: «لا یصید، سحت است و صیود اشکالی ندارد»، بهترین شاهد است بر این که ما در این بحث، نیازی به قاعدۀ اصولیِ حجّیت مفاهیم نداریم.

3. روایت سوم:

وَعَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْقَاسَانِیِّ عَنِ الرِّضا علیه السلام فِی حَدِیثٍ قَالَ: وَثَمَنُ الْکَلْبِ سُحْتٌ.(5)

در این روایت، امام رضا علیه السلام بیع سگ را به طور مطلق حرام می دانند و بین سگ شکاری و غیر شکاری تفاوتی نگذاشته اند.

در مورد سند این روایت، بحثی در رجال و درایه واقع شده است که مقصود از «عدّة من اصحابنا» که بارها در کافی تکرار شده، همان دو یا سه نفری هستند که مشخّص و معتبر می باشند.

ص:422


1- (1) . روضة المتّقین: ج 6 ص 470.
2- (2) . معجم رجال الحدیث: ج 12 ص 131.
3- (3) . قاموس الرجال: ج 7 ص 543.
4- (4) . المناهل: ص 275.
5- (5) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 119.

مقصود از حسن بن علی القاسانی، حسن بن علی الوشّاء است که از جانب صاحب وسائل قدس سره به اشتباه ذکر شده است؛ وی از وجوه طائفۀ امامیّه و از اصحاب امام رضا علیه السلام است. در مورد سهل بن زیاد نیز که مشهور او را قبول نمی کنند باید گفت: با تحقیقی که در محلّ خود انجام داده ایم، با توجّه به قرائن متعدّد، معتبر است.

4. روایت چهارم:

وَعَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ ثَمَنِ کَلْبِ الصَّیْدِ. قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ بِثَمَنِهِ وَالْآخَرُ لَایَحِلُّ ثَمَنُهُ؛(1)

در این روایت، ابو بصیر از امام صادق علیه السلام در مورد معاملۀ سگ شکاری می پرسد که ایشان در جواب می فرمایند: اشکالی ندارد؛ امّا معاملۀ سگ غیر شکاری حرام است.

5. روایت پنجم:

وَبِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام فِی حَدِیثٍ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: ثَمَنُ الْخَمْرِ وَمَهْرُ الْبَغِیِّ وَثَمَنُ الْکَلْبِ الَّذِی لَایَصْطَادُ مِنَ السُّحْتِ.(2)

در این روایت نیز معاملۀ سگ غیر شکاری، حرام دانسته شده است.

6. روایت ششم:

وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: السُّحْتُ ثَمَنُ الْمَیْتَةِ وَثَمَنُ الْکَلْبِ وَثَمَنُ الْخَمْرِ وَمَهْرُ الْبَغِیِّ وَالرِّشْوَةُ فِی الْحُکْمِ وَأَجْرُ الْکَاهِنِ.(3)

در این روایت امام صادق علیه السلام ثمن سگ را از مصادیق سحت می دانند.

ص:423


1- (1) . همان.
2- (2) . همان: ج 17 ص 94.
3- (3) . همان: ج 17 ص 93.

امام خمینی قدس سره معتقد است: نمی توان به اطلاق چنین روایاتی تمسّک کرد؛ یعنی هنگامی که امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«السحت ثمن المیتة وثمن الکلب»، نمی توان این جمله را شامل سگ شکاری و غیرشکاری قرار داد؛ چراکه شارع در این گونه روایات در مقام بیان حکم هر یک از انواع سگ نیست، بلکه فقط قصد شمارش عناوینی را دارد که مصداق سحت اند. از این رو، هنگامی که در این روایت، ثمن سگ حرام دانسته شده است. نمی توان گفت: حکم روایت، هم شامل سگ شکاری می شود و هم سگ غیر شکاری.(1)

ثمرۀ این سخن، در این جا ظاهر می شود که شمار روایات مطلق در مقایسه با روایات مقیّد، بسیار زیاد باشد. توضیح آن که: دیدگاه اصولیان در بحث های اصولی این است که حتّی اگر ده روایت مطلق و فقط یک روایت مقیّد داشته باشیم، این روایت مقیّد می تواند همۀ روایات مطلق را تقیید بزند. ولی همین اصولیان گاهی در فقه هنگامی که تعداد روایات مطلق بسیار است، کثرت آنها را قرینه ای قرار می دهند تا بر اساس آن، تنها روایت مقیّد موجود را بر استحباب حمل کنند و مطلقات را به وسیلۀ این روایت مقیّد، تقیید نزنند.

پس ثمرۀ کلام امام خمینی قدس سره این است که اگر ما این روایات را به عنوان روایات مطلق به شمار آوردیم، چه بسا کثرت آنها باعث شود نتوانیم که آنها را به وسیلۀ روایت مقیّد تقیید بزنیم. لیکن ایشان می فرمایند: ما نمی توانیم این روایات را مطلق محسوب کنیم.

7. روایت هفتم:

وَعَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ:

سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ شِرَاءِ الْمُغَنِّیَةِ. قَالَ علیه السلام: قَدْ تَکُونُ لِلرَّجُلِ الْجَارِیَةُ تُلْهِیهِ وَمَا ثَمَنُهَا إِلاَّ ثَمَنُ کَلْبٍ وَثَمَنُ الْکَلْبِ سُحْتٌ وَالسُّحْتُ فِی النَّارِ؛(2) از امام رضا علیه السلام دربارۀ خرید کنیز آوازه خوان پرسیده شد. ایشان

ص:424


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 98.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 124.

فرمودند: گاهی مرد کنیزی دارد که برای او آواز می خواند؛ پولی که برای این کنیز پرداخت می شود، مانند پولی است که در مقابل خرید سگ می دهند و پول سگ از مصادیق سحت و حرام است.

ج) چند نکته دربارۀ روایات

در این جا چند نکته باید مورد توجّه قرار گیرد:

نخست آن که: همان گونه که پیش تر گفتیم، استناد به این روایات نیازی به حجّیت مفهوم ندارد؛ چون امام علیه السلام در این روایت، دو طرفش را ذکر کرده و فرموده اند: ثمن کلبی که صید می کند، اشکالی ندارد و کلبی که صید نمی کند، حرام است.

دوم آن که: در باب مفاهیم خوانده ایم که هرچند می گویند مفهوم حجّیت ندارد، ولی قول به عدم حجّیت مفهوم به معنای بی فایده بودن این قید نیست. مثلاً اگر بگوییم جملۀ شرطیه مفهوم ندارد، در این صورت معنای جملۀ «أکرم رجلاً إن کان عالماً»، این است که قید «إن کان عالماً» علّت منحصره نیست؛ ولی این گونه نیست که وجودش کالعدم باشد. بنا بر این، اگر ما فقط روایت «ثمن الکلب الذی لا یصید سحت» را داشتیم، در صورتی که بگوییم: این گونه جملات نیز مفهوم ندارند، معنای عدم مفهوم این است که قید «لا یصید» علّت انحصاری برای حکم نیست، نه این که این قید، وجودش مانند نبودنش است و هیچ اثری ندارد.

سوم آن که: در بحث مفاهیم فقط در صورتی که قرینه نباشد، قائل به عدم مفهوم می شوند، در حالی که در این روایات، مولا با آوردن قید «یصید»، احتراز کرده و می گوید: سگی که صید می کند اشکالی ندارد، پس مفهوم کلام او این است که ثمن سگ غیر شکاری اشکال دارد.

د) دیدگاه امام خمینی

امام خمینی قدس سره، در چند مرحله، نکاتی را دربارۀ این بحث مطرح کرده اند؛ لیکن پیش از بررسی این نکات باید به این مسئله توجّه کنیم که مقام علمی، فقهی و اصولی امام

ص:425

خمینی قدس سره هنوز هم بر حوزه های خود ما روشن نشده است، که چه مقدار عمق فقهی در این مرد بزرگ وجود داشته است. برای نمونه، در همین بحث که ایشان مطرح فرموده اند، هنرهای اجتهادی بسیاری را از خود نشان داده و مطالبی را بیان کرده اند که پیش از وی دیگران نگفته اند و ایشان آنها را به عنوان روش اجتهادی خود بیان نموده است؛ چراکه در این بحث، اگر ما باشیم و ظاهر چند روایت، از ظاهر روایت ها استفاده می شود که بر حرمت بیع کلاب غیر از سگ شکاری، اجماع وجود دارد؛ ولی با دقّت و تأمّلی که ایشان در کلمات فقها داشته اند، به نتیجه ای متفاوت می رسند و می فرمایند: نه تنها اجماع نداریم، بلکه شهرت میان فقیهان متقدّم بر جواز بیع سگ های سودمند وجود داشته است.(1)

بنا بر این، ما ابتدا روش ایشان را به صورت اجمالی بیان نموده و سپس به طور مفصّل آن را بررسی می کنیم.

اجمالاً روش ایشان در این بحث، این است که:

نخست، ایشان اثبات می کنند که در بحث حرمت بیع کلب، روایت مطلقه ای که در مقام بیان باشد و همۀ اقسام کلاب را حرام کند، وجود ندارد.

دوم، ایشان دربارۀ استثنایی که در روایات دربارۀ سگ شکاری وارد شده و بیع آن اجازه داده اند و نیز دربارۀ خود سگ شکاری، چهار احتمال را مطرح کرده و سپس می فرماید: میان «کلب الصید» و «کلب الذی یصید» نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد.

سپس در ادامه - بر خلاف مشهور که به صورت ساده می گویند یک روایت مطلق داریم و یک روایت مقیّد، پس باید مطلق را بر مقیّد حمل کنیم - ایشان چند عنوان از عناوینی که از این روایات به دست می آید را ذکر می کند و نسبت میان همۀ عناوین را عموم و خصوص من وجه قرار می دهد و سپس دربارۀ حکم مادّۀ اجتماع آنها گفتگو می نماید.

ص:426


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 97-99.

سوم، ایشان در مرحلۀ بعد، در مقام اثبات جواز بیع کلاب نافعه (سگ های سودمند) برمی آید و می خواهد این را از راه قواعد استفاده کند و شهرت آن در میان متقدّمین و متأخّرین را ثابت نمایند؛ یعنی هرچند ممکن است برخی از روایات بر عدم جواز بیع سگ غیرشکاری دلالت کنند، ولی شهرت بین قدما و متاخّرین بر این است که سگ سودمندی که مثلاً نگهبانی می دهد، جایز است.

پس از بیان اجمالیِ دیدگاه امام خمینی قدس سره، اکنون به بررسی تفصیلی آن می پردازیم.

مرحلۀ اوّل: امام خمینی قدس سره پیش از ورود به روایات می فرماید: ما دو نوع کلب داریم که عبارت اند از کلب سلوقی و غیر سلوقی. از روایات استفاده می شود که بیع کلب سلوقی جایز است؛ لیکن کلب غیر سلوقی خودش بر دو قسم است: یا نفع عقلایی دارد و یا هیچ نفع عقلایی ندارد. در جایی که هیچ نفع عقلایی بر آن مترتّب نباشد (مانند: سگ دیوانه ای که مرض هاری دارد)، روایات بر عدم جواز بیع آن دلالت می کنند؛ ولی در جایی که نفع عقلایی بر آن مترتّب باشد (مانند: سگ شکاری، نگهبان، ماشیه و حائط یا سگی که برای کشف جرائم است)، محلّ اختلاف است. پس باید ببینیم که حکم این مورد (سگ غیر سلوقی که نفع دیگری غیر از شکار دارد) چیست؟(1)

سپس ایشان پس از بیان این تقسیم، به بررسی روایات ورود پیدا کرده و می فرماید: روایات مربوط به کلب بر دو قسم اند؛ زیرا در گروهی از آنها کلمۀ «صید» و قید «اصطیاد» وجود ندارد و به خاطر همین، ممکن است کسی گمان کند که این روایات بر حرمت بیع همۀ انواع کلب دلالت دارد. ولی به نظر ما نمی توان از این گونه روایات، اطلاق گیری کرده و حرمت بیع سگ را به طور مطلق استفاده نمود؛ چراکه روایت سکونی (روایت ششم) فقط می خواهد انواع سحت را معرّفی نماید و قصد ندارد حکم هر یک از اقسام کلب را بیان کند. پس نمی توان به اطلاق آن عمل کرد.

ص:427


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 97.

همچنین روایت حسن بن علی وشاء (روایت هفتم) نیز در مقام بیان اقسام سگ نیست؛ بلکه تنها ثمن کنیز خواننده را به ثمن سگ تشبیه کرده است؛ چون برای صحّت این تشبیه همین که در میان سگ ها، معاملۀ یک نوع آن حرام باشد، کافی است.(1)

در روایت دیگری آمده است:

عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ رَجُلاً مِنْ مَوَالِیکَ عِنْدَهُ جَوَارٍ مُغَنِّیَاتٌ قِیمَتُهُنَّ أَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ دِینَارٍ وَقَدْ جَعَلَ لَکَ ثُلُثَهَا فَقَالَ: لَاحَاجَةَ لِی فِیهَا إِنَّ ثَمَنَ الْکَلْبِ وَالْمُغَنِّیَةِ سُحْتٌ؛(2) به امام کاظم علیه السلام گفته شد که یکی از دوستداران شما، کنیزان خواننده دارد که قیمت آنها چهارده هزار دینار است. اینها را فروخته و گفته می خواهم یک سوم آن را برای امام قرار دهم. حضرت علیه السلام در پاسخ فرمودند: ما به این پول نیاز نداریم و پولی که در مقابل سگ و زن خواننده داده می شود، حرام است.

امام خمینی قدس سره در مورد این روایت نیز معتقد است که روایت، در مقام بیان اقسام سگ نیست؛ بلکه در مقام تحقیر ثمن مغنیه است.

لیکن به نظر می رسد که پذیرفتن دیدگاه امام خمینی قدس سره در این جا مشکل است؛ زیرا فهم عرفی از این روایت، این گونه است که حضرت علیه السلام برای بیان آلوده بودن ثمن زن خواننده، ثمن سگ را نیز به طور مطلق کنار آن قرار داده اند. پس این اطلاق قابل اعتناست.

و نیز در روایت دیگری آمده است:

وَعَنْهُ عَنِ النَّضْرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ قَالَ: قَالَ أَبُو

ص:428


1- (1) . همان: ص 98.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 123.

عَبْدِ اللّهِ علیه السلام: مِنْ أَکْلِ السُّحْتِ ثَمَنُ الْخَمْرِ وَنَهَی عَنْ ثَمَنِ الْکَلْبِ.(1)

در این روایت، از ثمن سگ به طور مطلق نهی شده است؛ امّا امام خمینی قدس سره روایت را ضعیف السند می داند؛ چون در سند آن قاسم بن سلیمان وجود دارد که ضعیف است.(2) به علاوه می فرماید: در متن روایت نیز مقداری اضطراب وجود دارد. پس در نهایت می توان چنین گفت: ایشان وجود روایات مطلق در باب معاملۀ سگ را رد می کنند؛ ولی به نظر ما - همان طور که بیان نمودیم - نمی توان وجود چنین روایاتی را انکار نمود.

مرحلۀ دوم: در این مرحله، دستۀ دوم روایات که همان روایات خاص است، بررسی می شود. در این دسته از روایات، کلمۀ «یصید» به دو صورت آمده است: گاهی به صورت «کلب الصید»، یعنی سگ شکاری و گاهی به صورت «کلب الذی یصید» و «کلب الذی لایصید» ذکر شده است.

امام خمینی قدس سره این دو عنوان را متفاوت می داند و دربارۀ

«الذی یصید والذی لایصید» چهار احتمال را مطرح نموده و می فرماید:

احتمال نخست: شاید معنای «الذی لا یصید» این است که فقط معاملۀ سگ سلوقی، خواه برای صید و خواه برای غیر آن، جایز است و معاملۀ سگ های غیر سلوقی جایز نیست.

به نظر می رسد که این احتمال، خلاف ظاهر روایات است؛ زیرا عنوان صید در این دسته از روایات موضوعیت دارد و با وجود قید «لایصید» نمی توان گفت: معاملۀ سگ های سلوقی جایز و غیر آن باطل است.(3)

احتمال دوم: شاید مقصود روایات از «یصید»، سگ آموزش دیده و مقصودشان از «لایصید»، سگ آموزش ندیده باشد؛ یعنی مضمون روایات این است که اگر سگی

ص:429


1- (1) . همان: ج 17 ص 119.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 100.
3- (3) . همان: ج 1 ص 101.

برای کاری از قبیل شکار، نگهبانی و مانند آن آموزش دیده باشد، معاملۀ آن جایز است؛ ولی خرید و فروش سگ های غیر معلَّم (آموزش ندیده) حرام است. به عبارت دیگر، این روایات انصراف دارد به این که عنوان صید، دخالت در حکم ندارد و قید صید، نشان دهندۀ عنوان عام «معلَّم بودن» است.

ولی به نظر می رسد که این احتمال نیز صحیح نیست؛ زیرا حتّی اگر دربارۀ عبارت «کلب الصید» بتوان گفت که این عبارت به «کلب معلَّم» انصراف دارد، ولی دربارۀ عبارت «کلب الذی لایصید»، نمی توان این ادّعا را مطرح کرد؛ زیرا ظاهرش این است که می خواهد وصف صید را به طور کلّی سلب کند و دربارۀ سگی که اصلاً شکار نمی کند، حکمی را صادر نماید، نه سگی که آموزش ندیده است؛ یعنی اگر در روایات فقط عبارت «کلب الصید» وجود داشت، پذیرش این انصراف ممکن بود؛ ولی از آن جا که دو عنوان داریم و لسان «لایصید» به صورت سلبی است، نمی توان این ادّعا را پذیرفت.(1)

این توضیح را نیز ما به کلام امام علیه السلام اضافه می کنیم که: سلب اخص - که همان «لایصید» است - دلالت بر سلب اعم - که «غیر معلَّم» است - نمی کند.

البتّه امام خمینی قدس سره دربارۀ مسئلۀ معلَّم و غیر معلَّم می فرماید: در هیچ روایتی از روایات بیع کلب، مسئلۀ معلَّم و غیر معلَّم مطرح نشده و مورد اشاره هم قرار نگرفته است؛ بلکه در بحث صید و ذبائح است که مسئلۀ معلّم و غیر معلم را مطرح کرده اند.

از این رو، این تعبیر در روایات محلّ بحث وجود ندارد و فقط در کلمات فقها مانند شیخ طوسی قدس سره آمده است.

احتمال سوم: شاید مراد از «کلب الصید»، سگی باشد که به منظور شکارخریداری شود؛ یعنی قصد خریدار این باشد که برای شکار از آن استفاده کند، حتّی اگر شکاری نباشد.

ص:430


1- (1) . همان: ج 1 ص 101.

به نظر می رسد که این احتمال نیز خلاف ظاهر روایات است.(1)

احتمال چهارم: به نظر می رسد مراد از کلب الصید، سگی است که عنوان شکاری بودن بر آن صدق کند؛ یعنی اگر این عنوان بر سگ صدق کند، در این صورت خرید و فروش او مانعی ندارد، خواه برای شکار استفاده شود و خواه برای کار دیگری همچون نگهبانی و مانند آن. بنا بر این، منظور از «کلب الصید» سگی است که ملکۀ شکار کردن را داشته باشد و این صفت از او زائل نشده باشد.

نیز باید دانست که هر سگ آموزش دیده ای (کلب معلَّم)، سگ شکاری است؛ چون تا سگی ملکۀ شکار نداشته باشد، نمی تواند سگ مزرعه، سگ باغ و یا سگ نگهبان شود.

همچنین هنگامی که منظور از «کلب الصید»، سگی باشد که ملکۀ شکار را داراست، تنها سگ های ولگردی که این ملکه از آنها زائل شده است از محدودۀ حکم جواز خارج می شوند. پس حتّی سگ هایی را که برخی به عنوان زینت می خرند و نگهداری می کنند - که امروزه نیز متأسفانه این فرهنگ غربی در میان عدّه ای رایج شده و پول های گزافی برای آن می پردازند -، عنوان مهملات (ولگرد) را دارند و از حکم جواز خارج می شوند. البتّه این حکم برای این گونه سگ ها قابل تأمّل است و شاید بتوان گفت چنین سگ هایی مالیّت دارند.

چه بسا کسی در اشکال به ایشان بگوید: منظور روایات از واژۀ «کلب الصید»، سگی است که برای شکار استفاده می شود و خصوص داشتن ملکه کافی نیست.

ایشان در پاسخ می فرماید: این انصراف را قبول نداریم؛ زیرا مقصود از «کلب الذی لایصید» سگی است که ملکۀ صید از او زائل شده است، وگرنه به سگی که ملکه دارد ولی اکنون شکار نمی کند «لایصید» نمی گویند، پس به قرینۀ مقابلۀ «لایصید»، نمی توان این انصراف را پذیرفت.(2)

ص:431


1- (1) . همان: ج 1 ص 102.
2- (2) . همان: ج 1 ص 103.

پس در این مرحله، امام خمینی قدس سره چهار احتمال را ذکر کردند و احتمال چهارم را پذیرفتند. از این رو، در پایان به این نتیجه رسیدند که خرید و فروش هر سگی که نفعی دارد جایز است، مگر سگ های ولگرد (مهملات) که نفعی ندارند.

مرحلۀ سوم: امام خمینی قدس سره در مرحلۀ سوم می فرماید: از روایات این باب، سه عنوان استفاده می شود که عبارت اند از «کلب الصید»، «کلب الذی یصید» و «کلب الذی لایصید». تفاوت عنوان اوّل و دوم در این است که سگ شکاری، شامل سگ های باغ و مزرعه و مانند آن نمی شود؛ ولی سگی که شکار می کند - یعنی ملکۀ شکار را دارد - شامل سایر سگ های نافع نیز می شود.

امّا نسبت به دو عنوان «کلب الصید» و «کلب الذی لایصید»، سه فرض وجود دارد که در هر سه فرض، بین آنها عموم و خصوص من وجه برقرار است.

فرض اوّل: اگر مراد از عنوان «کلب الصید» خصوص کلب الصید سلوقی باشد - که به قریه ای در یمن منسوب است -، در این صورت نسبت این عنوان با «کلب الذی لا یصید» عموم و خصوص من وجه خواهد بود؛ زیرا ممکن است یک سگ، سلوقی باشد و صید کند و یا سلوقی باشد و صید نکند و یا غیر سلوقی باشد و صید کند.

فرض دوم: اگر مراد از «کلب الصید»، کلب سلوقی باشد که برای صید اخذ می شود، در این صورت معنای مقابلش عبارت خواهد بود از کلب سلوقی که برای صید اخذ نشده است. پس باز هم میان «کلب الذی لایصید» و «کلب الذی یصید» عموم خصوص من وجه تصوّر می شود؛ زیرا در این جا سه فرد قابل تصوّر است:

کلب سلوقی که برای شکار آن را اخذ کرده اند، کلب سلوقی که برای شکار آن را اخذ نکرده اند، کلب غیر سلوقی که آن را برای شکار اخذ کرده اند و روشن است که هر دو عنوان، در این فرد سوم اجتماع می کنند.

فرض سوم: اگر مراد از «کلب الصید»، سگی باشد که شغل فعلی او شکار است و مراد از «کلب الذی لا یصید» سگی باشد که شغل فعلی او شکار نیست، در این صورت

ص:432

نیز میان این دو عنوان نسبت عموم و خصوص من وجه خواهد بود.

امام خمینی قدس سره پس از بیان این فرض ها، می فرماید: در این فرض های سه گانه در مورد مادّۀ اجتماع، باید بر اساس قواعد باب تعارض و تعادل و تراجیح عمل کنیم و روشن است که بر اساس این قواعد، در مادّۀ اجتماع باید به عمومات تمسّک کرد. البتّه عموماتی همچون«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» نیز اقتضا می کنند که بیع همۀ کلاب نافعه، جایز باشد. از این رو فقط بیع کلابی که منفعت محللّۀ عقلایی ندارند و به آنها کلاب مهمله (ولگرد) می گویند، جایز نیست.(1)

ه) بررسی و نقد دیدگاه امام خمینی

دربارۀ دیدگاه امام خمینی قدس سره، نکاتی وجود داردکه به آنها اشاره می شود:

نخست این که: ایشان اطلاق هیچ یک از روایات را نمی پذیرند، در حالی که گفته شد برخی از روایات مطلق اند و می توان به اطلاق آنها تمسّک کرد.

دوم این که: به عقیدۀ ایشان، نسبت میان دو عنوان «کلب الصید» و «کلب الذی لایصید» عموم و خصوص من وجه است؛ ولی این سخن صحیح نیست؛ زیرا هنگامی می توان میان دو عنوان، نسبت سنجی کرد که دو حکم و دو متعلّق وجود داشته باشد، در حالی که در این بحث دو حکم وجود ندارد؛ بلکه فقط یک استثنا برای حرمت وجود دارد که متعلّق آن «کلب الصید» است. هرچند گاهی در برخی از تعابیر جنبۀ مثبت آن در نظر گرفته شده و به صورت «کلب الصید» آمده است و گاهی جنبۀ نفی آن در نظر گرفته شده و به صورت «کلب الذی لایصید» ذکر شده است. به عنوان مثال، اگر از اوّل بدانیم که «اِکرام علما» واجب است و سپس مولا برای اخراج فاسق بگوید: «العالم الذی یکون عادلاً» یا بگوید: «العالم الذی لیس بفاسق»، در این جا دو حکم و دو متعلّق وجود ندارد؛ بلکه یکی از آنها تعبیری از دیگری است. در این مسئله نیز «کلب الصید» استثنایی است که گاهی آن را به طور مثبت و گاهی به صورت منفی آورده اند. از این رو مجالی برای نسبت سنجی وجود ندارد.

ص:433


1- (1) . همان: ج 1 ص 103.

سوم این که: امام خمینی قدس سره داشتن ملکۀ شکار را شرط جواز معامله دانستند.

پرسشی که مطرح می شود این است که آیا خود صید، موضوعیت دارد یا همان طور که پیش از این گفته شد صید، یک مصداق برای سگ آموزش دیده است؟

اگر صید به خودی خود، موضوعیت داشته باشد، در این صورت بر اساس مقتضای ادلّه، فقط معاملۀ «کلب الصید» جایز خواهد بود و معاملۀ سایر سگ های مفید جایز نیست؛ ولی اگر به عنوان مصداقی برای «کلب معلَّم» آورده شده باشد، معاملۀ سایر سگ های آموزش دیده نیز جایز خواهد بود، چه برای نگهبانی آموزش دیده باشند چه کارهای دیگر.(1)

توضیح آن که: اگر ما دربارۀ روایات به این نتیجه رسیدیم که «صید» به عنوان یک ملکه و عنوان ذاتی(2) برای کلب مطرح شده است، در این صورت، خرید و فروش سگی که این ملکه را دارد جایز است هرچند به قصد صید هم نباشد. در مقابل، بیع سگی که این ملکه را ندارد، جایز نیست، حتّی اگر از جهات دیگر مفید باشد.

ولی اگر به این نتیجه برسیم که قید «صید» به عنوان ملکه ذکر نشده است، بلکه عنوان «صید»، یکی از مصادیق سگ آموزش دیده است (یعنی همین که به سگ گرفتن صید را آموزش داده باشند، از نظر روایات کافی است و روایات، کاری به این که صید برای او ملکه شده باشد ندارند)، در این صورت می توانیم از سگ شکاری به سگ های دیگر نیز تعدّی کنیم و بیع آنها را نیز جایز بشماریم.

اکنون برای یافتن پاسخ، به بررسی آیۀ چهارم از سورۀ مائده می پردازیم؛ چراکه با

ص:434


1- (1) . در روایات آمده است که از امام علیه السلام سؤال می کنند که چطور شارع، شکاری را که سگ می گیرد، حلال می داند، امّا اگر گرگ یا یک حیوان دیگری چیزی را شکار کرد، برای انسان حلال نیست؟ امام صادق علیه السلام فرموده اند: برای این که وقتی سگ شکار می کند برای خودش این کار را انجام نمی دهد؛ بلکه برای صاحبش شکار می کند؛ ولی حیوانات دیگر برای خودشان شکار می کنند. پس باید دقّت شود که چقدر عنوان در حکم شرعی دخالت دارد.
2- (2) . البتّه نه ذاتیِ به معنای فلسفی؛ بلکه ذاتی به معنای عنوانی که این نوع سگ را حقیقتاً از سگ های دیگر جدامی کند و به عنوان فصل این جنس به شمار می رود.

کمی دقّت در این آیۀ شریفه معلوم می گردد که صید، یکی از مصادیق تعلیم و آموزش است. پس خود صید، موضوع مستقلی نیست؛ بلکه «معلَّم بودن» موضوعیت دارد، خواه برای صید آموزش دیده باشد، خواه برای محافظت از خانه یا مزرعه و مانند آن.

خداوند متعال در این آیه می فرماید:

«یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ»(1) از تو سؤال می کنند چه چیزی برای آنها حلال است، بگو طیّبات و آن سگ هایی که آموزش داده اید از آنچه که خدا به شما یاد داده است.(2)

«جوارح» جمع جارحه و در این جا به معنای سگ است.

«تعلیم» در این آیه به این معناست که اگر به سگ دستور شکار داده شد، اجابت کند و اگر دستور رها کردن داده شد، شکار را رها کند. به سگی که چنین خصوصیتی داشته باشد، سگ معلَّم اطلاق می شود. باید دانست که این تعلیم یک امر ملکه ای نیست؛ بلکه عنوان یادگیری را دارد، مثل این که یاد می گیرد صاحبش کیست، یا این که یاد می گیرد محدودۀ این خانه یا مزرعه چقدر است.

برخی اصولیان در باب وضع، نظریه ای به نام «قرن اکید» دارند که از نظریۀ «شرطی بودن» در علم روان شناسی گرفته شده است. بر اساس این نظریه، تکرار زیاد یک عمل موجب یادگیری می شود حتّی برای حیوانی مانند سگ. مثلاً می فهمد که اگر صاحبش دست خود را بالا آورد، باید به شکار برود و اگر پایین آورد، باید شکار را رها کند. این شرطی بودن یکی از اقسام آموزش و تعلیم است و ربطی به ملکه بودن ندارد.

ممکن است کسی بگوید: آیه در مقام بیان حکم خرید و فروش سگ نیست؛ بلکه صرفاً می خواهد بگوید اگر سگ آموزش دیده ای شکار کرد و بسم اللّه نیز گفته شد، در این صورت خوردن آن شکار حلال است.

ص:435


1- (1) . سورۀ مائده: آیۀ 4.
2- (2) . المفردات فی غریب القرآن: ص 90.

در پاسخ می گوییم: این که شارع، شکار یک سگ آموزش دیده را مباح می داند، یعنی این سگ منفعت عقلایی و شرعی دارد. از این رو، به ملازمۀ روشن عرفی، خرید و فروش آن هم جایز می شود.

البتّه باید دقّت کرد که هر سگ آموزش دیده ای، قابل خرید و فروش نیست؛ بلکه ضابطه ای که از آیۀ شریفه به دست می آید این است که اگر سگی برای منفعت حلالی آموزش دید، قابل خرید و فروش است؛ چراکه ممکن است برای کشتن انسان یا دزدی آموزش دیده باشد. از این رو می توان گفت: معاملۀ سگ هایی که برای منفعت عقلایی و حلال آموزش دیده اند، از نظر شارع مقدّس مانعی ندارد و جایز است. حتّی بر اساس این مبنا می توان معاملۀ سگ های پاکوتاه که حالت زینتی دارند و آموزش می بینند که کجا بنشینند، کجا بروند و... را جایز دانست؛ هرچند همۀ این مطالب جدای از مسئلۀ نجاست سگ است.

لیکن دیدگاه امام خمینی قدس سره این است که معاملۀ سگ های نافع جایز است، خواه معلَّم باشند خواه غیر معلَّم. پس فقط خرید و فروش سگ های مهمل و ولگرد را جایز نیست.

شاید در اشکال به فتوای ایشان گفته شود: این دیدگاه مستلزم تخصیص اکثر است؛ زیرا اگر شارع بگوید: «ثمن الکلب سحت» و سپس سگ های نافع را استثنا کند، شمار این سگ ها به قدری زیاد است که اکثریت را تشکیل می دهند و استثنای آنها مستلزم تخصیص اکثر است. لیکن ایشان در پاسخ می گویند: اتّفاقاً شمار سگ های ولگرد نسبت به سگ های نافع بسیار بیشتر است.(1)

سپس ایشان برای فتوای خود سه مؤیّد ذکر می کنند:

مؤیّد اوّل: روایت تحف العقول بر روایات «ثمن المیتة سحت» حاکم است؛ زیرا خرید و فروش شیء نجس را به قصد منفعت حلال، جایز می کند. پس این روایت می تواند روایات این باب را تفسیر کند و نشانۀ این است که وقتی گفته می شود معاملۀ

ص:436


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 106.

سگ حرام است، منظور سگ های غیر نافع است.

میرزا محمّدتقی شیرازی قدس سره در حاشیۀ مکاسب، عکس این مطلب را بیان کرده و معتقد است که مورد روایات عام، عمومیت دارد و مورد روایات سگ، افراد کمتری را در برمی گیرد و خصوصیت دارد. و همین کم بودن تعداد، موجب می شود که روایات عام را تخصیص بزند.(1) لیکن امام خمینی قدس سره در پاسخ می فرمایند: کم بودن مورد، موجب اظهریت یک روایت نمی شود و نمی توان گفت: قلّت افراد روایت، موجب اظهر بودن آن است.

ولی به نظر می رسد: این اشکال به کلام امام خمینی قدس سره وارد است که در باب حکومت، عرف باید حاکم و محکوم را مرتبط بداند. مثلاً یک جا شارع فرموده است:

«إذا شککت بین الأقل والأکثر فابن علی الأکثر» و در جای دیگری می گوید:

«لاشکّ لکثیر الشک». در این جا عرف، میان این دو ارتباط می بیند، ولی در مسئلۀ مورد بحث، عرف، روایات مخصوص به سگ را مخصِّص روایات عام می داند؛ چون در این جا به صورت خاص ذکر شده است و در نظر عرف، خاص نسبت به عام اظهر است. از این رو پذیرفتن روایت تحف العقول به عنوان مؤیّد، مشکل به نظر می رسد.

مؤیّد دوم: جواز معاملۀ سگ های نافع، پیش از زمان شیخ طوسی قدس سره و پس از ایشان، مشهور است و در بین فقها تنها شیخ مفید(2) و ابن سعید قدس سرهما(3) معاملۀ سگ را به صورت مطلق حرام دانسته اند. امام خمینی برای اثبات شهرت، عباراتی را از علاّمۀ حلّی و شیخ طوسی قدس سرهما نقل می کند.(4) علاّمۀ حلّی در تذکرة الفقهاء می نویسد:

إنّ جواز بیع الکلاب الّتی لها منفعة محللّه مثل کلب الصید والماشیة والزرع والحائط اجماعی.(5)

ص:437


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 13.
2- (2) . المقنعة: ص 589.
3- (3) . الجامع للشرائع: ص 248.
4- (4) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 107.
5- (5) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 107.

شبیه همین عبارت را ابن زهره قدس سره در غنیة النزوع آورده است.(1)

شیخ طوسی قدس سره نیز در الخلاف در بحث اجاره می فرماید:

یصحّ اجارة کلب الصید للصید، دلیلنا أنّ الأصل جوازه والمنع یحتاج إلی دلیل ولأنّ بیع هذه الکلاب یجوز عندنا.(2)

امام خمینی قدس سره از این عبارات، شهرت را استظهار نموده است؛ ولی هنگامی که عبارات فقها مورد بررسی قرار می گیرد، معلوم می شود که فقط جواز معاملۀ سگ شکاری اجماعی است و تنها عبارتی که بر ادّعای امام خمینی قدس سره دلالت دارد، عبارت تذکرة الفقهاء است، که البتّه خود علاّمۀ حلّی قدس سره نیز در منتهی المطلب در برابر این سخن می نویسد:

وقد أجمع علمائنا علی تحریم ما عدا کلب الصید وأجمع علمائنا علی جواز بیع کلب الصید واختلفوا فی الثلاثة الباقیة؛(3) علمای ما بر تحریم سگ های غیر شکاری اجماع دارند و در خصوص معاملۀ سگ شکاری بر جواز آن اجماع کرده و در سه تای دیگر اختلاف دارند.

شیخ طوسی قدس سره نیز در بحث بیع کتاب الخلاف، تنها در مورد سگ شکاری ادّعای اجماع کرده است.(4)

بنا بر این، آنچه که مؤیّد نظر امام خمینی قدس سره قرار می گیرد، همان کلام علاّمۀ حلّی در تذکرة الفقهاء است؛ لیکن سایر فقها و حتّی خود علاّمۀ حلّی قدس سره در منتهی المطلب، تنها معاملۀ سگ شکاری را جایز می دانند و دربارۀ آن ادّعای اجماع کرده اند. البتّه در این مقام حتّی اگر اجماع یا شهرت ثابت شوند نیز هیچ کدام فایده ای ندارند؛ چون مستند به روایات می باشند، مگر آن که اجماع مدرکی را قبول نماییم.

ص:438


1- (1) . غنیة النزوع: ص 213.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 511.
3- (3) . منتهی المطلب فی تحقیق المذهب: ج 15 ص 354.
4- (4) . الخلاف: ج 3 ص 182.

نکتۀ قابل توجّه این است که شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف گاهی ادّعای اجماع می کند، در حالی که در زمانِ خود ایشان نیز بین علمای شیعه اختلاف بوده است. مراد ایشان از این ادّعای اجماع می تواند به یکی از چند صورت زیر توجیه شود: گاهی اوقات در یک مسئله ای نصّ صریح و روشن وجود دارد و به خاطر آن شیخ طوسی ادّعای اجماع کرده و می گوید: هر کس این نص را ببیند برطبق آن فتوا می دهد. و گاهی نیز مسئله ای مبتنی بر اصل برائت است و چون این اصل مورد اجماع علماست، شیخ طوسی نیز می گوید: این مسئله اجماعی است. از این رو، محقّق بروجردی می فرماید:

شیخ طوسی در الخلاف هرجا که ادّعای اجماع کرده است، به عنوان یک دلیل اقناعی آن را ذکر می کند؛ چراکه مخاطب ایشان، اهل سنّت نیز بوده اند و به خاطر همین، اگر می گفت: مستند این فتوا، حدیث امام صادق یا امام باقر علیهما السلام است، آنها قبول نمی کردند، ولی اجماع را می پذیرفتند.

نتیجه آن که این مؤیّد هم پذیرفتنی نیست.

مؤیّد سوم: آخرین مؤیّد برای این که چرا معاملۀ سگ های نافع جایز است، سیرۀ مسلمین است. امام خمینی قدس سره می گوید: سیرۀ مسلمان ها در تمام عصرها حتّی عصر ائمه علیهم السلام بر این بوده است که کلاب نافع را مال می دانستند و با آن معاملۀ مال و ملک می نمودند. مثلاً آنها را خرید و فروش می نمودند، اجاره می دادند، آثار ملکیت را بر آن بار می کردند، هبه می کردند، وقف می کردند و غیر ذلک.(1)

به نظر می رسد که هرچند این سیره وجود دارد، ولی هنگامی سیره حجّیت دارد که امضا شده باشد. در حالی که در بحث ما در مقابل همین سیره ای که ایشان ذکر کرده اند، استثنا هم وجود دارد؛ یعنی همان مسلمانانی که سگ های نافع را معامله می کردند، معاملۀ سگ های غیر معلَّم را جایز نمی دانستند. بنا بر این، سیره فقط اصل معامله شدن سگ را ثابت می کند، ولی نمی توان گفت: این جواز بیع، در مورد همه سگ های

ص:439


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 108.

نافع و معلَّم است. به علاوه، سیره، دلیل لبّی است و در دلیل لبّی باید به قدر متیقّن بسنده کرد و قدر متیقّن این سیره، جواز معاملۀ سگ شکاری است، نه همۀ سگ های نافع و نه همۀ سگ های معلَّم. از این رو، دیدگاه امام خمینی قدس سره صحیح به نظر نمی رسد.

نتیجه آن که: با توجّه به ملاکی که از آیۀ شریفه استفاده شد، دانستیم که معاملۀ سگ های آموزش دیده (کلب معلَّم) برای منفعت حلال جایز است؛ ولی سگ های ولگرد و غیر معلَّم را نمی توان خرید و فروش کرد.

گفتار دوم: معاملۀ خوک
اشارة

بحث دربارۀ معاملۀ خوک در ضمن سه بند بررسی می شود: در بند اوّل حکم معاملۀ خوک بررسی می شود. در بند دوم این بحث مطرح می گردد که در صورت جواز معاملۀ خوک، انتفاع از آنچه حکمی دارد؟ و در بند سوم نیز دربارۀ حکم استفاده از اجزای خوگ گفتگو می شود. ذکر این نکته نیز الزامی است که مراد از خوک، خوکی است که در خشکی زندگی می کند و خوک دریایی مورد بحث نیست.

بند اوّل: حکم معاملۀ خوک
اشارة

برای بررسی حکم معاملۀ خوک پس از بررسی عبارات فقها و روایات موجود در این باب، در نهایت، نتیجۀ مباحث مطرح می شود.

الف) عبارات فقها

بزرگان ما همچون شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب هنگامی که می خواهند اقوال در یک مسئلۀ فقهی را مطرح کنند، از شیخ طوسی شروع می کنند. فتوای شیخ طوسی که شیخ الطائفه بوده است، برای مجتهدین بسیار مهم است. محقّق بروجردی قدس سره که از اعاظم فقها و اصوایین قرن اخیر بوده است نیز در روش فقهی خود - آن گونه که شاگردان ایشان بیان می کنند - همیشه از قول شیخ طوسی قدس سره مطلب را شروع می کرده اند.

شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف می نویسد:

ص:440

لایجوز بیع شیء من المسوخ مثل القرد والخنزیر والدب والثعلب والإرنب والذئب والفیل وقال الشافعی کلّما ینتفع به یجوز بیعه مثل القرد والفیل وغیر ذلک دلیلنا اجماع الفرقه وأیضاً قوله صلی الله علیه و آله: «إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه» وهذه الأشیاء محرّمة اللحم بلاخلاف إلّاالثعلب فإنّ فیه خلافاً.(1) خرید و فروش موجوداتی که مسخ شده اند، جایز نیست، مانند بوزینه، خوک، خرس، روباه، خرگوش، گرگ و فیل و چیزهای دیگر. شافعی گفته معاملۀ هر چیزی که بشود از آن استفاده کرد جایز است مثل بوزینه، فیل و غیر آن. دلیل ما اجماع امامیّه است و همچنین حدیث نبوی که می فرماید: «خداوند هرگاه چیزی را حرام کند، ثمن آن را نیز حرام می کند»، و این موارد نیز بدون هیچ اختلافی، حرام گوشت هستند و فقط در حکم روباه اختلاف وجود دارد.

یادآوری: ادّعای اجماعی که ایشان در این جا مطرح کرده است، با یکی از سه توجیهی که در باب معاملۀ سگ گفته شد، قابل توجیه است.

ایشان در النهایة نیز چنین نوشته است:

و من ذلک لحم الخنزیر فبیعه وهبته وأکله حرام وکذلک کلّ ما کان من الخنزیر من شعرٍ وجلدٍ وشحمٍ وغیر ذلک؛(2) از جمله مکاسب محرّمه، گوشت خوک است که فروختن، هدیّه دادن و خوردن آن حرام است؛ همچنین مو و پوست و دنبۀ آن نیز حرام است.

البتّه بحث ما دربارۀ خرید و فروش مجموع خوک زنده است، نه معاملۀ گوشت، پوست یا موی آن؛ یعنی بحث ما در این جا دربارۀ کسی است که می خواهد خوک زنده را بفروشد، نه کسی که می خواهد گوشت آن را بفروشد. بنا بر این، از عبارت شیخ طوسی قدس سره در النهایة، نمی توان در این بحث استفاده کرد.

ص:441


1- (1) . الخلاف: ج 3 ص 183.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 363.

همچنین ایشان در المبسوط می نویسد:

إن کان نجس العین مثل الکلب والخنزیر والفأرة والخمر والدم وما توالد منهم وجمیع المسوخ وما توالد من ذلک أو من أحدها فلا یجوز بیعه ولا إجارته ولا الإنتفاع به ولا إقتنائه بحال اجماعاً إلّاالکلب فإنّ فیه خلافاً؛(1) خرید و فروش، اجاره و انتفاع از نجس العین، مانند سگ، خوک، فضله موش، شراب، خون و هرآنچه از آنها متولّد می شود و همۀ مسخ شده ها و هرچه که از آنها متولّد می شود، اجماعاً حرام است، غیر از سگ که اختلافی است.

ظاهر عبارت، این است که حتّی اگر خوک، انتفاع حلالی هم داشته باشد، مثلاً برای شخم زدن استفاده شود یا در باغ وحش از آن نگهداری کنند، باز هم خرید و فروش آن جایز نیست.

علاّمه قدس سره در منتهی المطلب می نویسد:

قد أجمع العلماء کافّة علی تحریم بیع المیتة والخمر والخنزیر، بالنصّ والإجماع؛(2)

علما بر تحریم بیع میته، خمر و خنزیر، به نص و اجماع استدلال کرده اند.

محقّق نراقی قدس سره نیز چنین نگاشته است:

حرمة التکسّب بهما إجماعیّة؛(3) حرمت معاملۀ سگ و خوک اجماعی است.

پس از بررسی کلام برخی از بزرگان، مشاهده شد که ایشان ادّعای اجماع بر حرمت معاملۀ خوک دارند، امّا از آن جا که این اجماع مستند به روایات است، نمی تواند به عنوان دلیل مورد استفاده قرار گیرد. از این رو، باید روایات موجود در این باب مورد بررسی قرار گیرد.

ص:442


1- (1) . المبسوط: ج 2 ص 109.
2- (2) . منتهی المطلب فی تحقیق المذهب: ج 15 ص 349.
3- (3) . مستند الشیعة: ج 14 ص 165.
ب) بررسی روایات

دربارۀ خوک، روایات پرشماری وجود دارد که می توان آنها را به گونه های مختلفی تقسیم کرد.

تقسیم نخست: تقسیمی که محقّق خویی قدس سره در مصباح الفقاهه ذکر کرده اند، این است که بگوییم: گروهی از روایات بر حرمت تکلیفی و وضعی بیع خوک و گروهی دیگر بر صحّت وضعی و حرمت تکلیفی اش دلالت دارند؛ یعنی اگر کسی بیع خوک را انجام داد کار حرامی را مرتکب شده است، امّا بیع او صحیح است.

تقسیم دوم: نوع دوم، تقسیم بندی به لحاظ بایع است؛ زیرا از برخی روایات استفاده می شود که بیع خوک مطلقاً باطل و حرام است، چه بایعش مسلمان باشد و چه ذمّی؛ و از برخی دیگر استفاده می شود که بیع خوک مطلقاً صحیح است، خواه بایعش مسلمان باشد و خواه ذمّی؛ و از گروه سوم هم تفصیل استفاده می شود؛ یعنی برخی از روایات میان جایی که بایع مسلمان باشد با جایی که بایع ذمّی باشد، فرق گذاشته اند.

ما در این بحث، بر اساس تقسیم بندی دوم پیش می رویم و در ضمن بحث، از تقسیم بندی نخست نیز استفاده می کنیم.

1- دستۀ اوّل روایات

1-1. روایت یکم:

به عنوان نخستین روایت می توان به عبارتی از روایت تحف العقول اشاره کرد که می فرماید: «أو شیء من وجوه الحرام»(1) و برای وجوه حرام، معاملۀ مردار، خون و گوشت خوک را مثال زده است. پس در این روایت، ضابطه ای معرّفی شده است که بر اساس آن، معاملۀ هر چیزی که در آن فساد باشد، حرام است. لیکن مشکل این جاست که در این روایت، بحث از گوشت خوک مطرح شده است، در حالی که بحث ما دربارۀ حکم معاملۀ خوک زنده است. پس نمی توان از این روایت در این بحث استفاده نمود.

ص:443


1- (1) . تحف العقول: ص 364.

1-2. روایت دوم:

الْجَعْفَرِیَّاتُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام قَالَ: مِنَ السُّحْتِ ثَمَنُ الْمَیْتَةِ وَ...

وَثَمَنُ الْخِنْزِیرِ وَ....(1)

این روایت در جعفریّات آمده است(2) که پیش تر پیرامون اعتبار آن بحث شد و یکی از مصادیق سحت را پولی می داند که در مقابل خوک گرفته می شود.

1-3. روایت سوم:

روینا عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن آبائه عن علی علیهم السلام: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَهَی عَنْ بَیْعِ الْأَحْرَارِ وَعَنْ بَیْعِ الْمَیْتَةِ وَالدَّمِ وَالْخِنْزِیرِ وَالْأَصْنَامِ وَعَنْ عَسْبِ الْفَحْلِ وَعَنْ ثَمَنِ الْخَمْرِ وَعَنْ بَیْعِ الْعَذِرَةِ وَقَالَ هِیَ مَیْتَةٌ.(3)

بر اساس این روایت، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از معاملۀ خوک نهی نموده اند.

در مورد دستۀ اوّل باید گفت: سند این روایات از نظر مشهور، ضعیف است و همان گونه که گفته شد، فقط سند روایت تحف العقول از نظر ما صحیح و قابل پذیرش است؛ امّا حکم این روایت نیز شامل موضوع مورد بحث نمی شود. از سوی دیگر، روایات یاد شده، در مقام شمارش محرّمات اند و از امام خمینی قدس سره نقل شد که نمی توان به اطلاق چنین روایاتی تمسّک کرد.(4) بنا بر این، از روایات این دسته نمی توان استفاده کرد.

2- دستۀ دوم روایات

2-1. روایت اوّل:

وَعَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ

ص:444


1- (1) . مستدرک الوسائل: ج 12 ص 69.
2- (2) . الجعفریّات: ص 180.
3- (3) . دعائم الاسلام: ج 2 ص 18.
4- (4) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 98.

اللّهِ علیه السلام فِی الرَّجُلِ یَکُونُ لِی عَلَیْهِ الدَّرَاهِمُ فَیَبِیعُ بِهَا خَمْراً وَخِنْزِیراً ثُمَّ یَقْضِی مِنْهَا، قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ أَوْ قَالَ خُذْهَا؛(1) بر ذمّۀ کسی مقداری درهم است، شراب و خوک را می فروشد و از آن پول دین خود را ادا می کند، امام علیه السلام فرمودند: اشکالی ندارد.

در این روایت که حسنه یا صحیحه است، کلمۀ «فی الرجل» آمده و مشخّص نیست که منظور از آن، مسلمان است یا غیر مسلمان. چه بسا بگوییم: مشتری، اهل ذمّه است؛ چون مسلمان شراب و خوک نمی خرد؛ ولی نسبت به فروشنده اطلاق دارد، چون ممکن است یک مسلمان اینها را به کافر بفروشد و از پول آن، بدهی خود را ادا کند.

2-2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یَکُونُ لَنَا عَلَیْهِ الدَّیْنُ فَیَبِیعُ الْخَمْرَ وَالْخَنَازِیرَ فَیَقْضِینَا، فَقَالَ: لَابَأْسَ بِهِ لَیْسَ عَلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْ ءٌ؛(2) از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که به ما بدهکار است پرسیدم که او برای ادای دین خود شراب و خوک ها را می فروشد. حضرت در پاسخ فرمودند: اشکالی ندارد و آن پول برای شما حلال است.

در سند این روایت، قاسم بن محمّد وجود دارد که مجهول است؛ لیکن از نظر دلالت، «لابأس» اطلاق دارد و معنایش این است که فروش شراب و خوک و کسب درآمد از این راه مانعی ندارد. همچنین عبارت «لیس علیک من ذلک شیء»، یعنی پولی را که گرفته اید برای شما حلال است؛ لیکن در این جا این پرسش مطرح می شود که آیا این جمله مفهوم دارد یا خیر؟ یعنی آیا می توان گفت: مفهوم این عبارت این

ص:445


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 233.
2- (2) . همان.

است که دریافت این پول در برابر طلبتان برای شما حلال است، ولی برای بایعی که این بیع را انجام داده، حلال نیست؛ و یا باید به اطلاق «لا بأس» تمسّک کنیم و بگوییم:

هم پولی که بایع در برابر خمر و خنزیر دریافت کرده، حلال است و هم پولی هم که شما در برابر طلب خود گرفته اید؟

2-3. روایت سوم:

وَعَنْهُ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یَکُونُ لَهُ عَلَی الرَّجُلِ مَالٌ فَیَبِیعُ بَیْنَ یَدَیْهِ خَمْراً وَخَنَازِیرَ یَأْخُذُ ثَمَنَهُ، قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ؛(1) از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که برای ادای دین خود شراب و خوک را مورد معامله قرار می دهد، پرسیده شد.

ایشان در پاسخ فرمودند: اشکالی ندارد.

در سند این روایت، عبداللّه بن بحر وجود دارد که ضعیف است. این روایت نیز به قرینۀ کلمۀ «لابأس»، مؤیّدی برای صحّت معاملۀ خوک است.

2-4. روایت چهارم:

وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی رَجُلٍ کَانَ لَهُ عَلَی رَجُلٍ دَرَاهِمُ فَبَاعَ خَمْراً وَخَنَازِیرَ وَهُوَ یَنْظُرُ فَقَضَاهُ. فَقَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ بِهِ امّا لِلْمُقْتَضِی فَحَلالٌ وَاما لِلْبَائِعِ فَحَرَامٌ؛(2)

مردی از دیگری پولی می خواهد و او هم شراب و خوک را می فروشد و طلبکار را می بیند و دین او را پرداخت می کند. حضرت علیه السلام فرمودند: برای کسی که پول را می گیرد اشکالی ندارد، ولی برای فروشنده حرام است.

در این روایت، بین بایع و مقتضی تفصیل داده شده و می فرماید: برای کسی که طلب خود را می گیرد، حلال و برای بایع حرام است.

ص:446


1- (1) . همان.
2- (2) . همان: ص 232.

این روایت، صحیح است و می توان گفت: فروشنده ای که شراب و خوک را فروخته است، دچار حرمت تکلیفی شده است، امّا معاملۀ او صحیح بوده است، و گرنه این پول برای طلبکار نیز حلال نبود. از این رو، از این صحیحۀ محمّد بن مسلم استفاده می کنیم که بین حکم وضعی و تکلیفی باید فرق گذاشت؛ ولی آیا می توانیم بگوییم: این از باب قاعدۀ الزام نیست، بلکه از باب قاعدۀ تسهیل است؛ یعنی کفّار هم که خمر و خنزیر می فروشند، کار حرامی انجام می دهند؛ امّا شارع برای آسان شدن کار بر ما، آن را حلال کرده است؟

3- دستۀ سوم روایات

3-1. روایت اوّل:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الرِّضا علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ نَصْرَانِیٍّ أَسْلَمَ وَعِنْدَهُ خَمْرٌ وَخَنَازِیرُ وَعَلَیْهِ دَیْنٌ هَلْ یَبِیعُ خَمْرَهُ وَخَنَازِیرَهُ وَیَقْضِی دَیْنَهُ؟ قَالَ: لَا؛(1) معاویة بن سعید می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم: یک مسیحی مسلمان شده است و شراب و خوک دارد و بدهی به گردن اوست، آیا می تواند شراب و خوک را بفروشد و دین خود را بپردازد؟ حضرت فرمودند: نه.

از این روایت استفاده می شود که از نگاه سائل، روشن بوده است که اگر شخص مسیحی یا یهودی باشد، فروش شراب و خوک برای او مانعی ندارد، ولی اکنون که او مسلمان شده است این سؤال برای سائل مطرح شده است که فروش خوک و شراب برای او چه حکمی دارد؟ حضرت علیه السلام می فرمایند: اکنون که مسلمان شده، دیگر نباید شراب و خوک را بفروشد.

در زمان حاضر نیز بسیاری از غیر مسلمانان، از خمر و خنزیر درآمد بسیاری

ص:447


1- (1) . الکافی: ج 5 ص 231.

دارند و خانه و خودرو و مانند آن می خرند و می فروشند و مسلمانان هم ممکن است از آنها خانه یا خودرو بخرند. در فقه نمی توانیم بگوییم همۀ اینها باطل است، و اتّفاقاً یکی از مصادیق قاعدۀ الزام همین است که بگوییم: غیر مسلمانان معاملۀ خمر و خنزیر را بین خود حلال و جایز می دانند، ما هم نسبت به خودمان بر طبق قاعدۀ الزام، آثار صحّت را بار می نماییم و درآمدی که از آن دارند را در معامله ای از آنان اخذ می کنیم. پس پولی را که یک نصرانی به ما هدیّه می کند، حلال است، و حتّی بیشتر جزیه ای که در صدر اسلام از یهودی ها و نصرانی ها گرفته می شد، از پول خمر و خنزیر بوده است.

3-2. روایت دوم:

وَعَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ فِی مَجُوسِیٍّ بَاعَ خَمْراً أَوْ خَنَازِیرَ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ أَسْلَمَ قَبْلَ أَنْ یَحِلَّ الْمَالُ، قَالَ علیه السلام: لَهُ دَرَاهِمُهُ.

وَقَالَ: أَسْلَمَ رَجُلٌ وَلَهُ خَمْرٌ وَخَنَازِیرُ ثُمَّ مَاتَ وَهِیَ فِی مِلْکِهِ وَعَلَیْهِ دَیْنٌ، قَالَ علیه السلام: یَبِیعُ دُیَّانُهُ أَوْ وَلِیٌّ لَهُ غَیْرُ مُسْلِمٍ خَمْرَهُ وَخَنَازِیرَهُ وَیَقْضِی دَیْنَهُ وَلَیْسَ لَهُ أَنْ یَبِیعَهُ وَهُوَ حَیٌّ وَلَا یُمْسِکَهُ.(1)

نسبت به اسماعیل بن مرّار که در سند این روایت وجود دارد، اشکال وجود دارد.

مراد از یونس، یونس بن عبدالرحمن است. این روایت مقطوعه است؛ یعنی یکی از اصحاب ائمه علیهم السلام آن را نقل می کند، ولی اسمی از معصوم علیه السلام هرچند به صورت ضمیر برده نمی شود. برخی در جواب مقطوعه بودن این روایت گفته اند: یونس بن عبدالرحمن با آن مقام و جلالتی که داشته است، از غیر امام علیه السلام نقل نمی کند. امام خمینی قدس سره در المکاسب المحرّمه احتمال داده اند که این فتوای خود یونس باشد که امری بعید است.(2)

ص:448


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 227.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 113.

3-3. روایت سوم:

عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلَیْنِ نَصْرَانِیَّیْنِ بَاعَ أَحَدُهُمَا خَمْراً أَوْ خِنْزِیراً إِلَی أَجَلٍ فَأَسْلَمَا قَبْلَ أَنْ یَقْبِضَا الثَّمَنَ هَلْ یَحِلُّ لَهُمَا ثَمَنُهُ بَعْدَ الْإِسْلَامِ؟ قَالَ علیه السلام: إِنَّمَا لَهُ الثَّمَنُ فَلَا بَأْسَ أَنْ یَأْخُذَهُ؛(1) علی بن جعفر می گوید: از امام کاظم علیه السلام در مورد دو مرد مسیحی پرسیدم که یکی از آنها شراب و خوک را به صورت نسیه فروخته است و قبل از این که پول را بگیرد، مسلمان شده اند. آیا این پول بعد از اسلام صحیح است؟ امام علیه السلام فرمودند:

اشکالی ندارد که آن پول را بگیرد.

دلیل آن هم این است که معامله، قبل از اسلام آوردن کافر منعقد شده و در همان زمان، انتقال ملکیّت صورت گرفته است، هرچند ثمن در آن زمان اخذ نشده است.

در سند این روایت، عبداللّه بن الحسن مجهول است.

3-4. روایت چهارم:

این روایت که مانند روایت قبل است می فرماید:

وَبِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقٍ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی حَدِیثٍ قَالَ: سُئِلَ عَنْ رَجُلَیْنِ نَصْرَانِیَّیْنِ بَاعَ أَحَدُهُمَا مِنْ صَاحِبِهِ خَمْراً أَوْ خَنَازِیرَ ثُمَّ أَسْلَمَا قَبْلَ أَنْ یَقْبِضَا الدَّرَاهِمَ هَلْ تَحِلُّ لَهُ الدَّرَاهِمُ؟ قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ.(2)

3-5. روایت پنجم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ

ص:449


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 234.
2- (2) . همان: ج 25 ص 376.

عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ مَنْصُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام لِی عَلَی رَجُلٍ ذِمِّیٍّ دَرَاهِمُ فَیَبِیعُ الْخَمْرَ وَالْخِنْزِیرَ وَأَنَا حَاضِرٌ فَیَحِلُّ لِی أَخْذُهَا؟ فَقَالَ علیه السلام:

إِنَّمَا لَکَ عَلَیْهِ دَرَاهِمُ فَقَضَاکَ دَرَاهِمَکَ؛(1) منصور بن حازم می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم که از یک کافر ذمّی مقداری درهم می خواهم و او خوک و شرابی را می فروشد و من نیز در مجلس معامله حضور دارم. آیا گرفتن آن پول برای من حلال است؟ که حضرت فرمودند: تو از او درهم می خواستی که او هم به تو درهم داده است.

بنا بر این، تا این جا دانستیم که ما با سه گروه از روایات رو به رو هستیم که گروه سوم، دارای پنج روایت است؛ لیکن روایت دوم و سوم از نظر سند ضعیف اند و به خاطر همین، تنها می توان به روایات موثّق (مانند: روایت منصور بن حازم) عمل کرد.

4- جمع میان روایات

پس از بررسی این سه گروه از روایات، باید دربارۀ وجوه جمع میان آنها گفتگو کنیم. به این منظور، احتمالات و روش های گوناگونی در این زمینه مطرح شده است:

روش اوّل: نخستین احتمال این است که روایاتی را که به صورت مطلق از معاملۀ خوک نهی کرده اند، به دلیل ضعف سند کنار بگذاریم، و سپس بگوییم: روایات دستۀ دوم که معاملۀ خوک را به طور مطلق جایز می دانند، توسّط روایات دستۀ سوم - که معامله را تنها در صورتی که بایع، کافر ذمّی باشد، جایز می دانند - تخصیص می خورد.

در نقد این روش می توان گفت: اگرچه سند روایات دستۀ اوّل ضعیف است، لیکن شمار این روایات به حدّ استفاضه می رسد و یا دست کم این مضمون به نحو تواتر اجمالی از روایات برداشت می شود. در نتیجه، کم و بیش می توان گفت: این مضمون از معصوم علیه السلام صادر شده است و نمی توان این روایات راکنار گذاشت.

ص:450


1- (1) . همان: ج 17 ص 232.

شاید کسی در اشکال به این روش بگوید: ما هنگامی می توانیم مطلق را بر مقیّد حمل کنیم که میان آنها تنافی وجود داشته باشد، مانند این که مولا بگوید: «أعتق رقبة» و سپس بگوید: «لا تعتق رقبة کافرة». امّا در جایی که تنافی وجود ندارد - مثل این که مولا بگوید «أعتق رقبة مؤمنة» -، معلوم می شود که مطلوب مولا همان آزاد کردن بنده است و بندۀ مؤمن، رجحان دارد و اگر غیر مؤمن را هم به استناد «أعتق رقبة» آزاد کرد، آن جا هم امتثال، محقّق شده است. در این مسئله نیز بین دو دستۀ مطلق و مقیّد، تنافی وجود ندارد و نمی توان مطلق را بر مقیّد حمل نمود.

لیکن در دفاع از این روش می توان گفت: در میان روایات دستۀ سوم، برخی روایات به صورت منفی وارد شده اند، مانند روایتی که می فرماید: اگر ذمّی مسلمان شد و مقداری خمر و خنزیر در اختیارش بود، خودش نمی تواند بفروشد. این لسان نفی است و با این لسان نفی، می توان لسان اطلاق را تقیید زد.

روش دوم: راه دیگری که برای جمع میان این روایات ذکر شده، این است که ابتدا با روایات دستۀ دوم، دستۀ سوم را تقیید بزنیم و سپس با نتیجۀ این تقیید، در ظاهر دستۀ اوّل تصرّف کنیم؛ یعنی پس از مقیّد کردن دستۀ دوم، این نتیجه حاصل می شود که اگر فروشندۀ خوک، کافر ذمّی باشد، معامله صحیح است. پس با این نتیجه، در ظهور «ثمن الخنزیر سحت» تصرّف می شود و نتیجه این می شود که فروش خوک کراهت دارد.

اشکال این احتمال، علاوه بر بطلان انقلاب نسبت، این است که هیچ کدام از فقهای امامیّه و اهل سنّت بر کراهت معاملۀ خوک فتوا نداده اند. تنها شیخ طوسی قدس سره در الخلاف آورده است که ابوحنیفه این معامله را مکروه می داند.(1)

به تعبیر دیگر، هرچند در فقه، در بسیاری از موارد حمل ظاهر به اظهر صورت می پذیرد - مثلاً «لایجوز» را به قرینۀ «لا بأس» که در جای دیگر آمده است، بر کراهت

ص:451


1- (1) . الخلاف: ج 3 ص 181.

حمل می نمایند -، ولی در این جا نمی توان ظاهر را بر اظهر حمل کرد؛ چراکه فتوایی را نتیجه می دهد که هیچ یک از فقها تا به حال به آن فتوا نداده اند. این در حالی است که فتوا دادن برخلاف نظر فقها به مستند و دلیل قوی نیاز دارد و نمی توان بدون دلیل، فتوای جدیدی داد.

یعنی فقیه نباید به آسانی فتوایی دهد که تا به حال فقیهی به آن فتوا نداده است. اگر فقیهی چنین فتوایی دهد، باید در فقاهت او تأمّل کرد؛ چراکه باب اجتهاد باز است، ولی بی در و پیکر نیست که هر کسی هر حرفی را بزند. این مسئلۀ مهمّی است که انسان دربارۀ کاری که هزار سال فقها به حرمت آن فتوا داده اند، بگوید: این کار صحیح است. و هنگامی که روش اجتهاد شیخ انصاری، صاحب جواهر، سیّد مرتضی، علاّمه، محقّق و محقّق نراقی قدس سرهم را مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که اصل اساسی در روش آنها این است که فتوایی ندهند که کسی تا به حال چنین فتوایی نداده است. هنر اجتهاد این است که بتوان مسائل مستحدثه را با ضوابط حل کرد. باب اجتهاد، مفتوح است؛ یعنی ما ضوابطی را برای استنباط حکم الهی داریم که می توانند تا روز قیامت هر موضوع مستحدثی را حل کنند؛ امّا معنایش این نیست که دربارۀ چیزی که تا به حال همۀ فقها به حرمت آن فتوا داده اند، بگوییم حلال است و بالعکس.

روش سوم: محقّق خویی قدس سره برای جمع میان این روایات معتقد است که ابتدا با دستۀ سوم روایات، دستۀ اوّل را مقیّد می کنیم و در نتیجه، معنای مجموع آنها این می شود که «ثمن الخنزیر سحت إذا کان البایع مسلماً». یعنی اگر فروشنده مسلمان باشد، پولی که در مقابل خوک گرفته می شود حرام است. از این رو، روایات دستۀ اوّل با دستۀ دوم، نسبت عام و خاص مطلق پیدا می کنند.

توضیح این که: پس از این که گروه اوّل را به وسیلۀ گروه سوم تخصیص بزنیم، این روایات نسبت به روایات گروه دوم، اخص می شود؛ یعنی روایات مانعه می گوید:

«اگر بایع مسلمان بود معامله اش اشکال دارد»؛ ولی روایات مجوّزه مطلق است و هر

ص:452

بیعی را اجازه می دهد حتّی اگر بایع مسلمان باشد. پس در این صورت، اگر مطلق را بر مقیّد حمل کنیم، اشکال پیشین(1) هم لازم نمی آید. بنا بر این، از مجموع این روایات استفاده می شود که معاملۀ خوک، در صورتی صحیح است که فروشنده آن مسلمان نباشد.(2)

5- یادآوری چند نکته

در این جا یادآوری چند نکته لازم است:

5-1. شمول روایات نسبت به شراب

شاید کسی بگوید: در روایات مجوّزه، فروش شراب نیز جایز دانسته شده است، در حالی که شراب در تمام شرائع حرام بوده و جواز معاملۀ آن خلاف ضرورت فقه است. پس آیا می توان گفت: چون در روایات مجوّزه چنین معنایی وجود دارد، باید همۀ روایات مجوّزه را کنار بگذاریم، و یا باید فقط از همین قسمت چشم پوشی کنیم؟

در پاسخ می گوییم: در علم اصول آمده است که تبعیض در حجّیت مانعی ندارد.

البتّه گاهی تبعیض در حجّیت به این معناست که بگوییم: دلالت التزامی در اصل حدوثش تابع دلالت مطابقی است، ولی در حجیتش تابع آن نیست، که ما این دیدگاه را قبول نداریم. گاهی هم تبعیض در حجّیت به این معناست که اگر بخشی از یک روایت بر خلاف اجماع یا بر خلاف ضرورت بود، ولی بخش دیگرش مشکلی نداشت، در این جا آن بخش دیگر حجّت باشد. این قسم از تبعیض در حجّیت را همۀ فقها قبول دارند. بنا بر این، اگر در روایات مجوّزه نسبت به بیع خمر اشکالی وجود دارد، ما تبعیض در حجّیت را می پذیریم و می گوییم: آن مقداری که بر خلاف ضرورت است کنار برود، ولی بقیۀ آنها حجّت اند و باید بر اساس صناعت با آنها رفتار کنیم. پس نتیجه می گیریم که بایع ذمّی اگر خنزیر را به ذمّیِ دیگر فروخت، این بیع بر حسب ضوابط اشکالی ندارد.

ص:453


1- (1) . یعنی اشکالی که می گفت: باید بین مطلق و مقیّد تنافی باشد تا آنها بر یک دیگر حمل شوند.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 138.

پس اگر فروشنده، کافر اهل ذمّه باشد، معاملۀ خوک مانعی ندارد به شرطی که مشتری هم ذمّی باشد؛ لیکن مسلمان، حقّ فروش خوک را ندارد حتّی اگر مشتری ذمّی باشد.

5-2. اجماع شیخ انصاری

عجیب این است که شیخ انصاری قدس سره، در بحث بیع خنزیر فقط به اجماع تمسّک کرده اند. شاید در نظر ایشان این بوده است که چون روایات این مسئله همه با هم متعارض اند، پس باید همه را کنار بگذاریم و به سراغ اجماع برویم.

لیکن طبق توضیحی که داده شد، دانستیم که این روایات طبق صناعت فقه و اصول، قابل جمع اند و به خاطر همین، ممکن است این اجماع مستند به این روایات باشد که در این صورت این اجماع، مدرکی یا محتمل المدرک است و اعتباری ندارد.

5-3. تطبیق روایات باب مردار بر این بحث

این پرسش در این جا مطرح می شود که آیا می توان روایات باب مردار را بر این بحث منطبق نمود و نتیجه گرفت که اگر فروشنده، مسلمان و مشتری ذمّی باشد، معامله صحیح است؟

به عبارت دیگر، در بحث مردار دانستیم که فروش مردار به کسی که مردار را حلال می داند اشکال ندارد. پس اگر بتوان از مردار الغای خصوصیت کرد و ملاک را مطلق «من یستحل» دانست بدون این که خصوصیّتی برای میته باشد، می توان ادّعا کرد که فروش خوک به ذمّی نیز صحیح است.

لیکن به نظر می رسد که پذیرفتن این سخن مشکل است؛ زیرا فقیه تنها با وجود اطمینان، اجازه الغای خصوصیت دارد، در حالی که در بحث مردار گفته شد که چه بسا مردار و گوشت آن در روایات این باب، خصوصیت داشته باشند. پس برای الغای خصوصیت در هر مورد باید به عرف و مخاطبین مراجعه شود؛ یعنی اگر مخاطبین گفتند: این خصوصیت ندارد، در آن جا الغای خصوصیت می کنیم. مثلاً فرض کنید

ص:454

مولا به عبدش می گوید یک لیوان آب برای من بیاور، عرف از این جمله می فهمد که مولا آب می خواهد، ولی بلافاصله از خود لیوان الغای خصوصیت می کند. لیکن در بحث ما عرف از عنوان میته الغای خصوصیت نمی کند.

به علاوه، از روایات و قاعده استفاده شد که معاملۀ مردار حرام است و فروش به «من یستحلّ المیتة» یک استثناست، و در استثنائات باید بر همان مورد خودش بسنده کرد. ولی اگر گفتیم بیع مردار به کسی که آن را حلال می داند، به خاطر منافع محللّه اش مانعی ندارد و فقط برای خوردن حرام است و مسئلۀ «من یستحلّ المیته» از باب خلاف قاعده نیست، در این صورت در بحث بیع خوک نیز می توان به آن قائل شد.

5-4. مسلمان بودن مشتری

چه بسا گفته شود: می توان از دستۀ دوم روایات باب خوک، استفاده کرد که برای جایز شدن معامله، فقط لازم است که مشتری ذمّی باشد. پس اگر یک مسلمان، خوکی را به کافر ذمّی بفروشد، عمل او صحیح است؛ چون در روایات مجوّزه آمده است که من از یک یهودی یا نصرانی طلبکارم و او هم خمر و خنزیر دارد و به یک ذمّی دیگر می فروشد و دین من را ادا می کند، امام علیه السلام می فرمایند: مانعی ندارد.

به تعبیر دیگر، اگر ما بگوییم روایات مجوّزه، تنها موردی را تجویز می کنند که بایع و مشتری هر دو ذمّی باشند، نتیجه این است که اگر یکی از آنها ذمّی نبود، از این روایات مجوّزه خارج شود؛ لیکن اگر کسی بگوید: ما از روایات مجوّزه استفاده می کنیم که ملاک تجویز، ذمّی بودن مشتری است خواه بایع مسلمان باشد و خواه ذمی، در این صورت می توان فروش خوک توسّط مسلمان به ذمّی را جایز دانست.

ولی به نظر می رسد که برداشت دوم از روایات ممکن نیست؛ بلکه ظاهر روایات این است که هم فروشنده باید ذمّی باشد، هم خریدار.

پس نتیجۀ این سه روش این شد که اگر مسلمانی، خوک های زیادی در اختیار داشت، ظاهر ادلّه این است که بیعش به مشتری ذمّی نیز جایز نیست.

ص:455

همۀ این مطلب با قطع نظر از قاعدۀ الزام است؛ امّا بنا بر تحقیق مفصّلی که در این قاعده انجام داده ایم، به این نتیجه می رسیم که فروش خوک و حتّی خمر، به کسانی که آن را حلال می دانند ولو بر حسب دین تحریف شدۀ آنان، اشکالی ندارد و صحیح است.

بند دوم: استفاده از خوک

اگر معاملۀ خوک جایز باشد، بدون شک استفاده از آن نیز جایز است؛ لیکن اکنون که معاملۀ خوک فقط در یک صورت جایز است و در بقیۀ موارد جایز نیست، آیا می توان از آن در منافع حلال استفاده کرد یا خیر؟

به عنوان مثال، قرارگرفتن خوک در میان اسب ها موجب سرعت بیش تر و چالاکی آنها می شود، آیا می توان از خوک برای این کار استفاده کرد؟

امام خمینی قدس سره استفادۀ حلال از خوک را بنا بر قواعد جایز می داند؛ زیرا قاعده این است که استفاده به خاطر منفعت حلال مانعی ندارد؛ لیکن پس از این مطلب سخنی را از شیخ طوسی قدس سره در المبسوط نقل می کند که می فرماید: معاملۀ خوک و انتفاع از آن جایز نیست. از این رو، امام خمینی قدس سره در پایان احتیاط کرده و می گویند: «و الأحوط عدم الإنتفاع».(1)

در این جا لازم است که دوباره این نکتۀ اجتهادی را یادآوری کنیم که هرچند ایشان طبق قواعد، انتفاع از خوک را جایز می داند، ولی از آن جا که هیچ فقیهی تا کنون به آن فتوا نداده است، احتیاط می کنند.

بند سوم: استفاده از اجزای خوک
اشارة

بحث دیگری که در این گفتار مطرح می شود، این است که استفاده از اجزای خوک، مانند پوست یا موی آن جایز است یا خیر؟ دربارۀ این موضوع، فقها به طور مستقل

ص:456


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 113-111.

بحث کرده اند. همچنین روایات خاصّی نیز در این باب وجود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرند. این بحث از مواردی است که بین عبارات و فتاوای مشهور فقها، با آنچه که در روایات آمده است، کاملاً تفاوت وجود دارد؛ یعنی از عبارات فقها استفاده می شود که انتفاع از مو و پوست خوک جایز نیست؛ امّا از روایات استفاده می شود که این انتفاع جایز است.

الف) دیدگاه فقها

1. شیخ صدوق قدس سره: در کتاب المقنع می نویسد:

وإیّاک أن تجعل جلد الخنزیر دلواً تستقی به الماء؛(1) از این که از پوست خوک دلو درست کنی و با آن آب بکشی، پرهیز کن.

صاحب مفتاح الکرامة قدس سره می فرماید:

علاّمۀ حلّی قدس سره استفاده از پوست خوک جهت کشیدن آب چاه را جایز می داند و دیدگاه او مانند همان دیدگاه شیخ صدوق قدس سره است.(2)

در حالی که بر اساس آنچه در المقنع آمده، دیدگاه شیخ صدوق قدس سره عدم جواز استفاده از پوست خوک است. پس میان نقل صاحب مفتاح قدس سره با آنچه در المقنع آمده تهافت وجود دارد که شاید بتوان برای جمع میان آنها گفت: منظور از آنچه در مفتاح الکرامة آمده، این است که هنگامی می توان از پوست خوک برای کشیدن آب استفاده کرد که آب را در کارهایی مانند آبیاری درختان - که نیاز به طهارت ندارد - استفاده کنند؛ ولی در جایی که برای وضو، غسل و کارهایی دیگری که نیاز به طهارت آب دارند استفاده شود، نمی توان از پوست خوک استفاده نمود. از این رو، می توان گفت:

شیخ صدوق قدس سره نیز که کشیدن آب با پوست خوک را جایز نمی داند، مربوط به مواردی است که طهارت آب لازم باشد.

ص:457


1- (1) . المقنع: ص 419.
2- (2) . مفتاح الکرامة: ج 12 ص 76.

2. شیخ طوسی قدس سره: در النهایة می نویسد:

وکذلک شعر الخنزیر لایجوز له أن یستعمله مع الإختیار، فإن اضطرّ إلی إستعماله فلیستعمل منه ما لم یکن بقی فیه دسم؛(1) از موی خوک نمی توان در صورت اختیار استفاده کرد، اگر هم اضطرار پیدا کرد، باید از مویی استفاده کند که چربی در آن وجود نداشته باشد؛ زیرا از آن جا که خوک نجس است، وجود چربی باعث سرایت نجاست به بدن یا لباس می شود.

3. ابن ادریس قدس سره: در کتاب السرائر چنین می نویسد:

وکذلک شعر الخنزیر، لا یجوز للإنسان إستعماله مع الإختیار، علی الصحیح من أقوال أصحابنا، وإن کان قد ذهب منهم قوم إلی جواز إستعماله، وتمسّک بأنّه لا تحلّه الحیاة، إلّاأنّ أخبارنا متواترة عن الأئمّة الأطهار بتحریم إستعماله، والإحتیاط یقتضی ذلک، فإن اضطرّ إلی إستعماله فلیستعمل منه، ما لم یکن فیه دسم، بأن یترکه فی فخار، ویجعله فی النّار، فإذا ذهب دسمه، إستعمله عند الضرورة والحاجة إلیه، ویغسل یده عند حضور الصلاة، علی ما وردت الأخبار بذلک؛(2) طبق دیدگاه صحیح از میان اقوال امامیّه، در حالت اختیار استفاده از موی خوک جایز نیست، اگر چه برخی گفته اند جایز است و استدلالشان هم این است که موی خوک حیات ندارد. لیکن اخبار متواتری از ائمّۀ اطهار علیهم السلام دربارۀ حرمت استعمال موی خوک رسیده است. پس اگر کسی به استعمال آن اضطرار پیدا کند، می تواند از آن استفاده کند، ولی باید آن را در تنور گذاشته و آتش روشن کند تا چربی آن برود و سپس آن را در حاجت خود مورد استفاده قرار دهد، و هنگام حضور در نماز دستان خود را بشوید، چنانچه اخبار نیز بر همین مطلب وارد شده اند.

ص:458


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتاوی: ص 504.
2- (2) . السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی: ج 3 ص 114.

منظور از قوم در کلام ایشان، سیّد مرتضی قدس سره است.

پس شیخ صدوق و شیخ طوسی و ابن ادریس قدس سرهم می گویند: استعمال موی خوک اختیاراً جایز نیست، و اگر اضطراری حاصل شد باز هم باید آن را در گرما قرار دهند تا خشک شود، سپس استفاده کنند.

4. محقّق حلّی قدس سره: در شرایع الإسلام می نویسد:

لایجوز إستعمال شعر الخنزیر إختیاراً، فإن اضطرّ استعمل ما لا دسم فیه وغسل یده؛(1) استفاده از موی خوک در حال اختیار جایز نیست و اگر مجبور به استفاده شد، از آنچه چربی ندارد، استفاده کند و پس از آن دستش را بشوید.

نظیر این عبارت را علاّمۀ حلّی قدس سره در کتاب قواعد الإحکام آورده است؛(2) ولی در مختلف، عکس این نظر را مطرح کرده و می فرماید:

والمعتمد جواز إستعماله مطلقاً ونجاسته لا تعارض الإنتفاع به لما فیه من المنفعة العاجلة الخالیة من ضرر عاجل أو آجل، فیکون سائغاً عملاً بالأصل السالم من معارضه؛(3) استفاده از موی خوک جایز است، چه در حال اختیار و چه در حال اضطرار، و نجس بودن خوک، مانع انتفاع از آن نمی شود؛ چون ضرری بر آن مترتّب نمی کرد. همچنین اصل بر جواز استفاده است و هیچ معارضی ندارد.

بنا بر این، طبق دیدگاه بیشتر فقها، استفاده از اجزای خوک جایز نیست و فقط علاّمۀ حلّی قدس سره در مختلف و برخی دیگر، این انتفاع را جایز می دانند.

ب) بررسی روایات

1. روایت یکم:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ

ص:459


1- (1) . شرایع الاسلام: ج 3 ص 179.
2- (2) . قواعد الأحکام: ج 3 ص 333.
3- (3) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 340.

جَعْفَرٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَر علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ رَجُلاً مِنْ مَوَالِیکَ یَعْمَلُ الْحَمَائِلَ بِشَعْرِ الْخِنْزِیرِ.

قَالَ علیه السلام: إِذَا فَرَغَ فَلْیَغْسِلْ یَدَهُ؛(1) به امام علیه السلام گفته شد که مردی از دوستداران شما با موی خوک، علامت شمشیر بر روی لباس ها درست می کند. ایشان فرمودند: بعد از اتمام کار، دست خود را بشوید.

حمائل جمع حمیله به معنای شمشیر روی لباس است.

سیف بن تمّار، مردّد بین چند نفر است و اگر سیف بن سلیمان تمّار باشد، روایت موثّق خواهد بود.

از این روایت استفاده می شود که انتفاع از موی خوک با وجود نجاست آن، جایز است.

نکتۀ دیگر این است که در عبارت «یعمل الحمائل» دو احتمال وجود دارد: شاید مقصود این باشد که آن شخص حمائل را برای خودش درست می کند، که این احتمال بعید است؛ چون فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد. شاید هم مقصود این باشد که کار را برای فروش انجام می دهد؛ پس می توان جواز معاملۀ موی خوک را نیز از این روایت نتیجه گرفت. حتّی اگر نتوان کلمۀ «یعمل» را به عنوان قرینه برای معامله قرار داد، می توان از راه ترک استفصال، جواز معامله را ثابت کرد؛ یعنی عدم تفصیل امام علیه السلام میان این دو حالت، دلالت بر جواز آن دارد.

آخرین نکته ای که باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که در این روایت هیچ قرینه ای مبنی بر ضرورت و اضطرار در انجام این کار وجود ندارد.

2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ بُرْدٍ الْإِسْکَافِ

ص:460


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 227.

قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِنِّی رَجُلٌ خَرَّازٌ وَلَا یَسْتَقِیمُ عَمَلُنَا إِلاَّ بِشَعْرِ الْخِنْزِیرِ نَخْرُزُ بِهِ. قَالَ علیه السلام: خُذْ مِنْهُ وَبَرَةً فَاجْعَلْهَا فِی فَخَّارَةٍ ثُمَّ أَوْقِدْ تَحْتَهَا حَتَّی یَذْهَبَ دَسَمُهَا ثُمَّ اعْمَلْ بِه؛(1) راوی می گوید به امام صادق علیه السلام گفتم: من مردی هستم که شغلم خرّازی است و مواد کار ما، موی خوک است. ایشان فرمودند: این را در کوره بگذار و زیر آن آتش روشن کن و پس از این که چربی اش از بین رفت، از آن استفاده کن.

این روایت، به دو سند مختلف در همین باب آمده است؛ در یکی از سندها «برد اسکان» و در دیگری «سلیمان اسکاف» وارد شده است، که هر دو تضعیف شده اند. از آن جا که محقّق اردبیلی قدس سره - که دقّت و تسلّط زیادی در علم رجال داشته است و در سند روایات مناقشه می کنند -، این جا ایرادی را مطرح نکرده است و نیز از آن جا که «ابن أبی عمیر» و «صفوان بن یحیی» - که بنا بر قول رجالیان فقط از افراد موثّق نقل روایت می کنند - از این دو نفر روایت نقل کرده اند، می توان سند این روایت را پذیرفت. البتّه این مبنا که اگر در سند روایت، یکی از اصحاب اجماع وجود داشته باشد، نسبت به ما بعد آن تحقیق لازم نیست، خلاف تحقیق است و مبنای صحیحی نیست. از این رو، با صرف نظر از سند، این روایت بر جواز استفاده از موی خوک دلالت می کند. همچنین باید دقّت شود که جملۀ «لایستقیم عملنا»، دلالت بر اضطرار نمی کند، بلکه منظور این است که طبیعت و اقتضای کار ما این است.

3. روایت سوم:

وَعَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الْإِسْکَافِ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ شَعْرِ الْخِنْزِیرِ یَخْرُزُ بِهِ. قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ بِهِ وَلَکِنْ یَغْسِلُ یَدَهُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ.(2)

ص:461


1- (1) . همان: ج 17 ص 228.
2- (2) . همان: ج 24 ص 238.

4. روایت چهارم:

وَبِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی زِیَادٍ النَّهْدِیِّ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ جِلْدِ الْخِنْزِیرِ یُجْعَلُ دَلْواً یُسْتَقَی بِهِ الْمَاءُ قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ؛(1) زراره می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم، آیا می توان با پوست خوک برای کشیدن آب، دلو درست کرد؟ ایشان فرمودند: مانعی ندارد.

صاحب وسائل قدس سره پس از ذکر این روایت از قول شیخ طوسی قدس سره چنین می نویسد:

الوجه أنّه لا بأس أن یستقی به، لکن یستعمل فی سقی الدواب والأشجار ونحو ذلک؛(2) بهتر آن است که بگوییم: حمل آب با آن اشکالی ندارد، ولی باید از آن برای آب دادن به حیوانات و درختان و مانند آن استفاده کرد.

لیکن به نظر می رسد که جملۀ «یُستقی به الماء» مطلق است و چنین تفصیلی ندارد.

روایت پنجم:

وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْحَبْلِ یَکُونُ مِنْ شَعْرِ الْخِنْزِیرِ یُسْتَقَی بِهِ الْمَاءُ مِنَ الْبِئْرِ هَلْ یُتَوَضَّأُ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ؟ قَالَ علیه السلام: لَابَأْسَ؛(3) از امام صادق علیه السلام سؤال کردم که اگر با موی خوک طناب درست کرده و به وسیلۀ آن از چاه آب کشیده شود، آیا می توان با آن آب وضو گرفت؟ ایشان فرمودند:

مانعی ندارد.

عبارت «لا بأس» که در پاسخ امام صادق علیه السلام آمده است، اطلاق دارد و شامل

ص:462


1- (1) . همان: ج 1 ص 175.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان: ج 1 ص 170.

شخصی که آب می کشد و غیر او می شود. همچنین ظاهر از «ماء» در جملۀ «هل یتوضّأ من ذلک الماء»، آب دلو است.

از این روایت استفاده می شود که استفاده از موی خوک اشکالی ندارد، هرچند در ذهن سائل این بوده که وقتی طناب به داخل چاه می رود، با آب دلو تماس پیدا می کند و ممکن است آن را نجس کند. شاید بتوان این مطلب که موی خوک، منّجس هست یا خیر را از این روایت استفاده کرد؛ ولی آنچه به روشنی از روایت برداشت می شود، جواز انتفاع از موی خوک است.

شاید کسی بگوید: انتفاع از هر چیزی به حسب خودش است و انتفاع از آب، خوردن و وضو گرفتن است، ولی بستن طناب به دلو از مقدّمات انتفاع است. از این رو نمی توان جواز انتفاع از موی خوک را از روایت استفاده کرد.

در پاسخ می گوییم: انتفاع، یعنی انسان چیزی را در مسیر رفع حاجت خود قرار دهد. توضیح آن که: در فقه دو عنوان تصرّف و انتفاع وجود دارد؛ یعنی گاهی کسی در زمین دیگری می نشیند که این تصرّف و غصب است، هرچند ممکن است زمین آن قدر داغ باشد که حتّی پای او را بسوزاند و هیچ گونه انتفاعی از آن نبرد. گاهی هم کسی زیر سایۀ درختی نشسته و صاحب آن می گوید: راضی نیستم. پس درست است که در درخت تصرّفی نکرده است، ولی حقّ انتفاع از این درخت، مخصوص صاحب آن است. از این رو، انتفاع، یعنی انسان برای رفع حاجت خود از چیزی استفاده کند و عرف نیز بستن طناب به دلو را به انتفاع تعبیر می کند. بنا بر این، نمی توان این اشکال را پذیرفت.

ج) دیدگاه برگزیده

پس از بررسی دیدگاه های فقها و روایات این باب، معلوم گردید که ظاهراً این دو در مقابل یک دیگر هستند. فقها استفاده از اجزای خوک را حرام می دانند و ادّعای اجماع کرده اند؛ امّا مضمون روایات این است که این انتفاع جایز است. از سوی دیگر، فقها جواز را منوط به اضطرار می دانند، ولی در روایاتی که ذکر شد، هیچ سخنی از اضطرار

ص:463

به میان نیامده است.

گاهی فقها نسبت به یک مسئله، اجماع کرده اند و در مقابل آنها یک روایت صحیح السند وجود دارد. در این جا می توان گفت: اصحاب از این روایت، اعراض کرده اند و باید آن را رها کرد؛ لیکن در این بحث، روایات متعدّدی وجود دارد و به خاطر همین باید برای حلّ تضادّ میان روایات و نظر فقها چاره ای اندیشید؛ چراکه بسیار مشکل است که تصوّر کنیم فقهای قائل به حرمت، روایات این باب را ندیده باشند. پس باید وجهی در روایات پیدا شود که بتواند میان این روایات و شهرت موجود را جمع کند.

امام خمینی قدس سره در این باره می فرماید: شهرت و اجماعی که در کلام فقها به آن اشاره شده، صحیح نیست؛ زیرا شیخ صدوق در المقنع، علاّمۀ حلّی در مختلف الشیعة، فاضل هندی در کشف اللثام و محقّق اردبیلی قدس سرهم که از بزرگان فقه محسوب می شوند، انتفاع از موی خوک را جایز می دانند.(1)

همچنین امام خمینی قدس سره دربارۀ کلام ابن ادریس قدس سره که مطرح شد می فرماید: این عبارت اشتباه است و باید این گونه باشد، «إلّا أنّ اخبارنا بالجواز متواترة».

ولی به نظر می رسد که این سخن امام خمینی قدس سره صحیح نیست؛ زیرا در ادامۀ عبارت ابن ادریس آمده است: «بتحریم استعماله».

برخی نیز گفته اند: مراد ابن ادریس از اخباری که بر حرمت استفاده از موی خوک دلالت می کنند و متواتر هستند، احادیثی است که انتفاع از عین نجاست را حرام می داند؛ زیرا وی می گوید: در بین فقهای امامیّه، صحیح این است که استعمال موی خوک جایز نیست، و فقط سیّد مرتضی قدس سره آن را اجازه داده و دلیل او هم این است که موی خوک را پاک می داند، چون از مصادیق «ما لا تحلّه الحیات» است.

فاضل هندی قدس سره نیز برای جمع بین اضطراری که در کلام فقها آمده است با اطلاقی که در روایات وجود دارد، می نویسد:

ص:464


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 117.

ولعلّه یکفی فی الإضطرار عدم کمال العمل بدونه؛(1) برای صدق اضطرار، همین که عمل شخص، بدون استفاده از خوک کامل نباشد، کافی است.

یعنی گمان نکنید که اختیار و اضطراری که در کلمات فقها آمده، همان اختیار و اضطرار اصطلاحی است که در مقابل اختیار قرار دارد و حکم تکلیفی را بر می دارد؛ بلکه مراد از اضطرار، مرتبه ای ضعیف تر است؛ یعنی به معنای عدم کمال عمل بدون استفاده از خوک می باشد. مثلاً همین که می خواهد از چاه آب بکشد و طنابی ندارد، یک راه این است که خودش در چاه برود و آب بخورد، و یک راه این است که صبر کند، و راه سوم هم این است که موی خوک را به دلو بسته و در چاه بیندازد و آب بیرون بیاورد. پس اگر در میان روایات این باب، چنین قیدی وجود داشته باشد، می تواند سایر روایات را مقیّد کند و در این صورت می توان گفت: منظور ابن ادریس قدس سره نیز همان روایات مقیّد است.

شاهد بر این معنا، این است که در روایت دوم، سائل می گوید: «إنّی رجلٌ خرّاز ولا یستقیم عملنا الّا بشعر الخنزیر». کلمۀ «لایستقیم» دلالت بر این دارد که اضطرار به حدّی نیست که رافع حکم تکلیفی باشد؛ بلکه اقتضای کار خرّازی استفاده از موی خوک است، وگرنه می شود این کار را انجام نداد و سراغ شغل دیگری رفت.

چه بسا اشکال شود که: این قید در کلام سائل بوده است؛ ولی امام علیه السلام به صورت مطلق از عبارت «لا بأس» استفاده کرده اند.

در پاسخ می توان گفت: أوّلاً: اگر مبنای آخوند خراسانی قدس سره پذیرفته شود، قدر متیقّن در مقام تخاطب، مانع از اطلاق است؛ یعنی هنگامی که سائل در کلام خود قیدی آورده است، پاسخ امام علیه السلام نیز به طور یقین، آن قید را در بر دارد و چون در مقام گفتگو بوده اند، باید به همین مقدار بسنده کرد و نمی توان از کلام امام علیه السلام اطلاق گیری کرد.

ثانیاً: اگر مبنای آخوند پذیرفته نشود و بگوییم قدر متیقّن در مقام تخاطب، مانع از

ص:465


1- (1) . کشف اللثام: ج 9 ص 310.

اطلاق نیست، لیکن با این حال در این موارد تحریمی، خصوصیتی وجود دارد که مانع از اطلاق گیری است.

پس می توان گفت: مقصود ابن ادریس از «اخبارنا» نیز همین روایات است؛ ولی از این روایات قیدی را فهمیده است که اگر آن قید واقعاً وجود داشته باشد، بقیّۀ روایات را نیز مقیّد می کند و اگر وجود نداشته باشد، بقیّۀ روایات نیز به طور مطلق بر عدم جواز استفاده از موی خوک دلالت خواهند کرد.

بنا بر این، ما نیز اختیار و اضطرار در کلمات فقها را به مثل آنچه در این روایات آمده است، معنا می کنیم تا تعارض بین آنها بر طرف شود. پس می گوییم: استفاده از موی خوک به طور مطلق جایز نیست، ولی اگر به آن احتیاج بود، اشکالی ندارد؛ یعنی شارع تا حدّ امکان مانع استفاده از موی خوک شده است، ولی در مواردی که به آن نیاز باشد، مانعی ندارد.

شاید کسی بگوید: چرا در این جا حکم به کراهت نمی دهید؟

در پاسخ می گوییم: ما نمی توانیم از روایات حکم کراهتی برداشت کنیم؛ بلکه نهایتاً می توانیم بگوییم: بین حالت اختیار و اضطرار - به همان معنای خاص - تفصیل داده شده است.

پس با وجود این که امام خمینی، محقّق خویی و دیگر بزرگان قدس سرهم، جواز انتفاع از موی خوک را پذیرفته اند، ولی انصاف این است که نمی توان به صورت مطلق، جواز را پذیرفت؛ زیرا لازمۀ این اطلاق، کنار گذاشتن عبارات فقها و چشم پوشی کردن از برخی قیود روایات است.

ص:466

فصل هشتم: کسب درآمد به وسیلۀ خمر

اشارة

هفتمین مورد از مواردی که معاملۀ آن هم تکلیفاً حرام است و هم وضعاً فاسد، خمر است. نجاست خمر و حرمت تکسّب(1) به آن، هم در فقه شیعه و هم در بین علمای عامّه، امر مسلّمی است و حتّی برخی تصریح کرده اند که حرمت تکسّب به خمر از ضروریات فقه است؛ یعنی اگر کسی خمر را بفروشد یا بخرد، هم کار حرامی کرده و هم معاملۀ او فاسد است.

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ کسب درآمد به وسیلۀ خمر می نویسد:

المسألة السّابعة: یحرم التکسّب بالخمر وکلّ مسکر مائع والفقّاع إجماعاً، نصّاً وفتویً. وفی بعض الأخبار: «یَکونُ لی علی الرّجل دراهمَ فیُعطینی خمراً؟ قال علیه السلام: خُذها وأفسِدها. قال ابن أبی عمیر: یعنی إجعلها خَلّاً». والمراد به إمّا أخذ الخمر مجّاناً ثمّ تخلیلها، أو أخذها وتخلیلها لصاحبها، ثمّ أخذ الخلّ وفاءً عن الدراهم؛(2) مسئلۀ هفتم: کسب درآمد با خمر و هر مسکری که مایع باشد و آبجو،

ص:467


1- (1) . در این بحث از لفظ «تکسّب» به جای لفظ «بیع» استفاده می کنیم؛ زیرا در بند دوم از همین گفتار خواهد آمدکه برخلاف نظر برخی فقها، به نظر می رسد که ظاهر ادلّه دلالت دارد بر حرمت هر گونه عوض، حتّی اگر هبه معوّضه باشد.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.

اجماعاً حرام است و نص و فتوا بر آن دلالت می کند. در برخی اخبار آمده است:

«من چند درهم از مردی طلب داشتم و او به من خمر داد. حضرت فرمود: آن را بگیر و خرابش کن. ابن ابی عمیر می گوید: یعنی آن را به سرکه تبدیل کن». مراد از «اخذ» در این روایت، یا گرفتن خمر به صورت مجّانی و سپس تبدیل آن به سرکه است، یا مراد از اخذ، گرفتن خمر و سرکه سازی برای صاحب آن و سپس برداشتن سرکه به جای درهم هاست.

گفتار نخست: مفهوم شناسی
اشارة

پیش از ورود به بحث دربارۀ تکسّب به خمر و بررسی ادلّه، لازم است دو مطلب روشن شود. نخست این که مراد از خمر چیست؟ و دوم این که مراد از تکسّب چیست؟

بند نخست: مراد از خمر در لغت و روایات
اشارة

معنای لغوی خمر چیست؟ آیا خمر در قرآن و روایات، فقط به شرابی گفته می شود که آن را از انگور گرفته باشند، یا شرابی را که از کشمش یا خرما ساخته اند نیز شامل می شود؟

الف) خمر در لغت

از مجموع کتب لغویان استفاده می شود که «خمر»، مطلق آن چیزی است که عقل را بپوشاند (آن را از بین ببرد)، خواه از انگور گرفته شده باشد یا هر چیز دیگری.

در تاج العروس آمده است:

الخمر ما أسکر [...] واختلف فی حقیقتها، فقیل هی من عصیر العنب خاصّةً، وهو مذهب أبی حنیفة [...] أو عامّ أی ما أسکَر مِن عصیر کلّ شیء [...] وهو الذی اختاره الجمهور.(1)

ص:468


1- (1) . تاج العروس: ج 6 ص 363.

یعنی خمر هر چیز مست کننده است. امّا در این که حقیقت آن چیست، اختلاف وجود دارد. ابوحنیفه می گوید: خمر، چیزی است که از آب انگور ساخته می شود و جمهور می گویند: خمر، عام است؛ یعنی هرچیزی را که مست کننده باشد، در بر می گیرد و تفاوتی ندارد که آن را از چه چیزی گرفته باشند.

در مصباح المنیر آمده است:

الخمرُ اسمٌ لِکلِّ مُسکرٍ خامرِ العقل؛(1) خمر هر مسکری است که عقل را بپوشاند.

راغب اصفهانی در کتاب مفردات می گوید:

اصلُ الخمر ستر الشیء ویقال لما یستر به خمار، والخمر سُمّیت لکونها خامرةً للعقل وهو عند بعض الناس اسم لکلّ مسکر وعند بعضهم اسم للمتَّخَذ من العنب والتمر لما رویَ عنه صلی الله علیه و آله: الخمر من هاتین شجرتین النخل والعنب.(2)

به چیزی که به وسیلۀ آن ستر می شود خمار می گویند، مانند حجابی که زنها با آن صورتشان را می پوشانند.(3) بعضی خمر را اسم برای هر مسکری می دانند و برخی نیز گفته اند که خمر فقط آن شرابی است که از انگور و خرما گرفته می شود؛ زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمودند: خمر از این دو درخت نخل و انگور است.

بنا بر این، از نظر اکثر لغوی ها، معنای خمر همین معنای عام است و خصوص آن شرابی که از انگور ساخته می شود (ما یتّخذ من العنب) نیست.

ب) خمر در روایات

حتّی اگر فرض شود که خمر در لغت، خصوص شراب انگور است، روایاتی در باب

ص:469


1- (1) . مصباح المنیر: ج 2 ص 182.
2- (2) . راغب، مفردات: ص 298 و 299.
3- (3) . در قرآن کریم نیز واژۀ «خُمر» - که جمع خمار است -، در همین معنا استعمال شده است: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ». سورۀ نور: آیۀ 30.

خمر داریم که توسعه دارند و شامل مسکرات دیگر نیز می شوند.(1)

1. صحیحۀ علی بن یقطین:

محمّدُ بنُ یَعقُوبَ (کلینی) [عَن...] عَن عَلیّ بنِ یَقطینٍ عَن أبی الحَسنِ الماضی علیه السلام، قالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَم یُحَرِّمِ الخَمرَ لإسمِها، وَ لَکِن حَرَّمَها لِعاقِبَتِها، فَما کانَ عاقِبَتُهُ عاقِبَةَ الخَمرِ فَهُوَ خَمرٌ؛(2) امام علیه السلام می فرماید خداوند خمر را به خاطر اسمش (خمر) حرام نکرده است، بلکه برای [خاصیّت و] عاقبتش حرام کرده است، پس هر چیزی که عاقبت آن، همچون عاقبت خمر باشد، خمر شمرده می شود.

بنا بر این، اگر خمر از خرما، کشمش، عسل یا هر چیز دیگری گرفته شده و مسکر باشد، یا اگر از مواد شیمیایی چیزی بسازند که بالفعل مسکر باشد، همۀ اینها عنوان «خمر» دارد.

2 . [عَن محمّد بن یعقوب الکلینی عَن...] عَلیّ بنِ یَقطینٍ عَن أبی إبراهیمَ علیه السلام قالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَم یُحَرِّمِ الخَمرَ لإسمِها، وَ لَکِن حَرَّمَها لِعاقِبَتِها، فَما فَعَلَ فِعلَ الخَمرِ فَهُوَ خَمرٌ.(3)

3 .محَمّدُ بنُ یَعقوبَ [...] عَنِ الکَلبی النَّسّابَةِ أنَّهُ سألَ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ النَّبیذِ، فَقالَ علیه السلام: حَلالٌ، فَقالَ: إنّا نَنبِذُهُ، فَنَطرَحُ فیهِ العَکَرَ وَ ما سِوَی ذَلِکَ، فَقالَ علیه السلام شَه شَه، تِلکَ الخَمرَةُ المُنتِنَةُ.(4)

توضیح روایت: «نبیذ» مایع مُسکری است که از خرما گرفته می شود. «عَکَر»(5) به

ص:470


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، کتاب الأطعمة والأشربة، باب 19 از ابواب اشربۀ محرّمه.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 342.
3- (3) . کافی: ج 6 ص 412؛ وسائل الشیعة: ج 25 ص 343.
4- (4) . کافی: ج 6 ص 416؛ وسائل الشیعة: ج 1 ص 203. این روایت - که به روایت کلبی معروف است - در کتاب الأطعمة والأشربة نیامده است؛ بلکه در کتاب الطهارة، باب دوم از ابواب ماء المضاف، آمده است.
5- (5) . «العَکر، بفتحَتَین، دردیّ الزیت و دردیّ النبیذ ونحوه مما خثر ورسب» (طریحی، مجمع البحرین: ج 3 ص 411).

معنای تفاله است. عبارت

«شه شه»(1) هم کنایه از زشتی است و هم در زبان عرب وقتی بخواهند به کسی بگویند این کار را نکن و او را بترسانند تا اجتناب کند، استفاده می شود.

کلبی از امام صادق علیه السلام سؤال کرده است که آیا خوردن نبیذ، حلال است یا نه؟ سپس برای امام علیه السلام توضیح می دهد که چگونه پس از پهن کردن آن و گرفتن تفاله هایش، مایعی به دست می آید که آن را نبیذ می گویند.

«شه شه، تلک الخمرة»

شاهد بر این است که امام علیه السلام آنچه از خرما گرفته می شود را هم خمر دانسته اند.

4. صحیحۀ عبدالرحمن بن حجّاج:

مُحَمَّدُ بنُ یَعقُوبَ [...] عَن عَبدِ الرَّحمَنِ بنِ الحَجّاجِ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ:

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: الخَمرُ مِن خَمسَةٍ: العَصیرُ مِنَ الکَرمِ،(2) وَالنَّقیعُ (3) مِنَ

الزَّبیبِ، وَالبِتعُ (4) مِنَ العَسَلِ، وَالمِزرُ(5) مِنَ الشَّعیرِ، وَالنَّبیذُ مِنَ التَّمرِ؛(6)

پنج چیز مصداق خمر است: «عَصیر» از انگور گرفته می شود، «نَقیع» از کشمش گرفته می شود، «بِتع» از عسل گرفته می شود، «مِزر» از جو و «نبیذ» از خرما گرفته می شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این روایت، همۀ این موارد را از مصادیق خمر به شمار آورده اند. از این رو، این روایت به روشنی بر عام بودن معنای خمر دلالت می کند.

ص:471


1- (1) . «و شه شه کلمة استقذار و استقباح و منه قوله علیه السلام: شه شه تلک الخمرة المنتنة» (مجمع البحرین: ج 6 ص 351).
2- (2) . «الکرم: العنب» (جوهری، صحاح: ج 5 ص 2020).
3- (3) . «أنقَعتُ الدَّواءَ وَغَیرَه إنقاعاً تَرَکتُه فِی الماءِ حَتَّی انتَقَعَ وَ هوَ نَقیعٌ فَعیلٌ بِمَعنَی مَفعولٍ وَ یُطلَقُ النَّقیعُ عَلَی الشَّرابِ المُتَّخَذِ مِن ذلِک فَیُقالُ نقیعُ التَّمرِ و الزَّبیبِ وَ غَیرِه إذا تُرِک فِی الماءِ حَتَّی یَنتَقِعَ مِن غَیرِ طَبخٍ» (فیومی، مصباح المنیر: ج 2 ص 622).
4- (4) . «البِتعُ والبِتَعُ، مثال قِمعٍ وقِمَعٍ: نبیذُ العسلِ» (صحاح: ج 3 ص 1183).
5- (5) . «والمِزرُ بالکسر: ضرب من الأشربة. وذکر أبو عبید أنّ ابنَ عمر قد فسَّر الأنبِذَةَ فقال: البِتعُ نبیذُ العسلِ. والجعةُ: نبیذُ الشعیرِ. والمِزرُ من الذُرَةِ. والسَکرُ من التمر. و الخَمرُ من العنب» (صحاح: ج 2 ص 815).
6- (6) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 279.

5. موثّقه وشّاء:

[

عَن محمّد بن یعقوب الکلینی...] عَن الوَشّاء، قالَ: کَتَبتُ إلَیهِ یَعنی الرِّضا علیه السلام أسألُهُ عَنِ الفُقّاعِ. قالَ: فَکَتَبَ علیه السلام حَرامٌ وَهُوَ خَمرٌ...(1)

شاهد ما عبارت «و هو خمر» است. در این روایت امام علیه السلام علاوه بر بیان حکم حرمت شراب جو، تصریح می کنند که شراب جو نیز خمر است.

ج) عدم انصراف «خمر» در قرآن به معنای متعارف

اگرچه در زمان نزول آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ...» غالباً خمر را از انگور می گرفتند، لیکن خمر در آیۀ شریفه، به شراب انگور، انصراف ندارد؛ زیرا عبارت

«وهو خمر» - که در روایات بیان شده است - اشاره دارد به همان خمری که در قرآن آمده است. در این روایات، معصومین علیهم السلام در مقام بیان مقصود خداوند از کلمۀ خمر در آیۀ شریفه هستند. پس اگر در فرمایش معصومین علیهم السلام «الخمر» آمده باشد، الف و لام، برای عهد است؛ یعنی همان خمری که خداوند حرام کرده است.

پیش از این، در مسئلۀ رؤیت هلال این بحث مطرح شد که در فقه نمی توان گفت که کلمات شارع مقدّس، به متعارف بین مردم منصرف اند؛ بلکه غیر متعارف را نیز شامل می شوند. به عبارت دیگر، اگر لفظی به صورت مطلق استعمال شد، باید بگوییم مقصود گوینده، هر چیزی است که آن لفظ بر آن صدق می کند. مثلاً «أکرم العالم» یعنی همۀ کسانی را که لفظ «عالم» به آنها اطلاق می شود اکرام کن، خواه این عالم، عالم متعارف باشد، خواه نباشد. این اقتضای اطلاق است، به عبارت دیگر متعارف بودن مصداق، از اسباب انصراف نیست. بنا بر این، در مسئلۀ خمر نیز باید به این نکته توجّه داشت که الفاظ را نباید بر مورد غالب و متعارف حمل کنیم.

ص:472


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 360. برای مطالعۀ روایاتی از این دست، ر. ک: وسائل الشیعة: ج 25 ص 359، باب 27؛ کافی: ج 6 ص 422، باب الفقّاع.

با این حال، بر فرض که شخصی بخواهد مفهوم خمر را از نظر لغوی و یا از باب انصراف به مورد متعارف، محدود به شراب انگور کند، با وجود روایات فراوانی که در این باب وجود دارد، کلمۀ «خمر» توسعه دارد و شامل همۀ مُسکرات می شود.

نتیجه آن که: مطابق کتب لغت و همچنین روایات باب، «خمر» همۀ مسکرات را شامل می شود و احکامی که برای خمر ثابت است، برای مسکرات دیگر نیز ثابت می گردد.

بند دوم: مراد از تکسّب

برخی از فقها معتقدند که بیع خمر حرام است، امّا اگر شخصی که خمر دارد، بگوید من پولی می گیرم که از این خمر رفع ید کنم، اشکالی ندارد.

لیکن صحیح این است که: هرچند مراد از «ثمن» در اصطلاح فقهی، همان ثمن در مقابل مثمن در باب بیع است، امّا ثمن در روایات یعنی هر چیزی که در معامله به عنوان «عوض» قرار می گیرد. بنا بر این، حرمت مستفاد از روایات - بویژه تعبیر

«آکل الثمن» -، نه تنها شامل حرمت وضعی و تکلیفیِ بیع خمر است، بلکه هر گونه تکسّب به خمر را نیز شامل می شود؛ یعنی اگر کسی در مقابل خمر پولی بگیرد، تعبیر آکل ثمن بر او صدق می کند، حتّی اگر در قالب هبۀ معوّضه باشد، یا برای این باشد که از حقّ خود، رفع ید کند.

در نتیجه از روایات استفاده می کنیم که گرفتن هر گونه عوض در مقابل خمر، حرام است و همۀ فقها هم بدان فتوا داده اند.

گفتار دوم: دلایل حرمت تکسّب به خمر
بند نخست: بررسی آیات
اشارة

در بررسی ادلّۀ بحث، ابتدا باید ببینیم که از قرآن کریم، علاوه بر دلایل حرمت شرب خمر، دلیلی بر حرمت تکسّب به آن، موجود است یا نه.

ص:473

الف) آیۀ نخست

«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ».1

در این آیه می فرماید: خمر، میسر، ازلام و انصاب، همگی «رجس» و از «اعمال شیطان» شمرده می شوند؛ پس باید از آنها اجتناب کنید. این آیۀ شریفه، تکلیف وجوب اجتناب را متوجّه مکلّفین فرموده است.

1- بیان نخست؛ تمسّک به قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم»

مشهور معتقدند که حذف متعلّق حکم، دلالت بر عموم آن می کند. پس با توجّه به این که در آیۀ شریفه، متعلّق حکم بیان نشده است، معلوم می شود که حکم آن، هر گونه تکسّب را شامل می شود؛ یعنی آیۀ شریفه نمی فرماید: «إنّما شرب الخمر، بیع الخمر و شراء الخمر رجسٌ»؛ بلکه فقط می گوید: «الخمر رجسٌ». در نتیجه براساس قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم»، هر چیزی که به خمر تعلّق دارد - از جمله تکسّب -، حرام است.

لیکن پیش از این و در جای خود(1) ، بحث شد که این قاعده از آن دسته شهرت هایی است که «لا أصل لها». بنا بر این، نمی توان از طریق تمسّک به قاعدۀ «حذف المتعلَّق یدل علی العموم» به این آیۀ شریفه، استدلال کرد.

2- بیان دوم؛ تمسّک به اطلاق اجتناب رجس

بیان دوم، این است که این آیه مسلمانان را مکلّف به وجوب اجتناب کرده است. از این رو، این پرسش مطرح می شود که آیا وجوب اجتناب از رجس، مطلق است یا مقیّد؟ ظاهر این است که مطلق است، بویژه با توجّه به این که حکم رجس به منزلۀ علّت است و گویا در مقام تعلیل می فرماید: خمر رجس است و چون رجس است به خاطر

ص:474


1- (2) . ر. ک: ص 208 و 258-259.

همین، از آن اجتناب کنید؛ یعنی «فاء» در «فاجتنبوه» تفریع بر «رجس» است. در نتیجه «رجس» برای وجوب اجتناب علّیت دارد.

مطلب دیگر این است که آیا «رجس» فقط برای وجوب اجتناب شُربی علّیت دارد، یا برای همۀ اقسام اجتناب از خمر، علّت است و شرب، بیع، نگه داری، دست زدن و سایر موارد را نیز حرام می کند؟

از این جهت نیز آیه اطلاق دارد. البتّه اگر در موردی، دلیلی روشن برای استثنا باشد، آن مورد خارج می شود؛ ولی در غیر این صورت، وجوب اجتناب مطلق است.

2-1. بررسی بیان دوم:

به نظر می رسد که این بیان نیز به دو دلیل، مخدوش است:

نخست. دلیل روشنی بر این مطلب که «رجس» در آیۀ شریفه به معنای نجاست معهود باشد، وجود ندارد. شاهد بر این مطلب این است که میسر و انصاب و ازلام، هیچ کدام نجس نیستند. مدّعا این است که تکسّب به خمر به خاطر نجس بودنش حرام است، حال آن که از آیه استفاده نمی شود که نجاست، علّت حرمت تکسّب است.

دوم. وجوب اجتناب در آیه، فقط بر خصوص رجس معلّق نشده است؛ بلکه یا بر دو عنوان

«رِجس» و

«من عمل الشیطان» معلّق شده است؛ زیرا ظاهراً عبارت

«مِن عمل الشیطان» قید احترازی برای رجس است. به عبارت دیگر، رجس دو نوع است:

رجسی که

«مِن عمل الشیطان» است و رجسی که

«مِن عمل الشیطان» نیست. مثلاً نجاسات شرعی، رجس هستند، امّا عمل شیطانی نیستند، مانند خون که نجس است، ولی لمس آن عمل شیطانی نیست. نتیجه این که: مطابق ظهور آیۀ شریفه، وجوب اجتناب در جایی است که هر دو عنوان

«رِجس» و

«مِن عمل شیطان» برای خمر احراز شود.

در مسئلۀ تکسّب به خمر، معلوم نیست که تکسّب،

«رجسٌ مِن عمل الشیطان»

باشد. به عبارت دیگر، اگر کسی خمر را فروخت، نمی دانیم که آیا این تکسّب،

«رجسٌ من عمل الشیطان» به شمار می رود تا حرام باشد یا نه؛ پس این جا از موارد شبهۀ

ص:475

مصداقیۀ عام است. از این رو، اگر بخواهیم برای حرمت تکسّب خمر به اطلاق «فَاجْتَنِبُوهُ» استدلال کنیم، این استدلال، تمسّک به عام در شبهۀ مصداقی است که هیچ کس آن را جایز نمی داند. به علاوه، حتّی نجاست خمر نیز از ظاهر این آیه استفاده نمی شود؛ بلکه ادلّۀ دیگری دارد.

3- بررسی استدلال امام خمینی:

امام خمینی قدس سره در ذیل آیۀ شریفه، نخست برآنند که از این آیه نمی توان برای مسئلۀ تکسّب به خمر استفاده کرد. سپس با بیان

«إلّا أن یقال» احتمال دیگری را مطرح می کنند، به این بیان که: ذات خمر، یک مایع خارجی است و نمی توان آن را متّصف به شیطانی بودن کرد. این که آیه، خمر را به

«رجسٌ من عمل الشیطان» متّصف می کند، مبنی بر ادّعاست؛ یعنی شارع ادّعائاً می گوید که خمر

«رجسٌ من عمل الشیطان» است؛ لیکن از آن جا که هر ادّعایی مصحّح لازم دارد، در این جا نیز مصحّح، این است که جمیع فعل و انفعالات خمر از عمل شیطان است. به عبارت دیگر می فرماید: در صورتی که فقط شرب خمر یک عمل شیطانی باشد، نمی تواند مصحّح این ادّعا باشد، این ادّعا زمانی صحیح است که شارع، جمیع تقلّبات و فعل و انفعالات خمر را عمل شیطانی بداند.(1) بنا بر این، با این

«إلّا أن یقال» امام خمینی استدلال به این آیۀ شریفه را پذیرفتند.

لیکن به نظر می رسد که این بیان نیز قابل خدشه است؛ زیرا همان گونه که در تقدیر گرفتن «جمیع افعال» می تواند مصحح ادّعا باشد، شرب تنها هم می تواند مصحح باشد. همچنان که در مورد خون، ممکن است خوردنش «رجس» و «من عمل الشیطان» باشد؛ ولی تزریقش به دیگری، این گونه نباشد.

بنا بر این، با این آیۀ شریفه نمی توان برای حرمت تکسّب به خمر استدلال کرد؛ زیرا این استدلال فقط با تمسّک به عام یا مطلق در شبهۀ مصداقیه، تمام می شود که جایز نیست.

ص:476


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 19.
ب) آیۀ دوم

«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»؛1 ای جامۀ خواب به خود پیچیده، برخیز و انذار کن و پروردگارت را بزرگ بشمار و لباست را پاک کن و از پلیدی دوری کن.

استدلال به این آیۀ شریفه، مبتنی بر دو مقدّمه است: الف)

«رُجز» به معنای نجاست است.

ب) امر

«فاهجر» مطلق است و هر نوع دوری - از جمله تکسّب - را شامل می شود.

اشکال مهمّ این استدلال، این است که واژۀ «رُجز» در لغت به معنای نجس نیامده است؛ بلکه در لغت «رِجز» به معنای عذاب و «رُجز» به معنای پلیدی و زشتی است.

البتّه بعضی از لغویان معتقدند که تفاوتی میان این دو نیست؛(1) ولی در کتب لغت یا تفسیر و حتّی در مجمع البیانِ محقّق طبرسی رحمه الله، نقل قول یا ارجاعی که رِجز یا رُجز به معنای نجاست معهود شرعی باشد، دیده نمی شود.(2)

ممکن است - چنان که امام خمینی قدس سره در کتاب الخلل فی الصلاة آورده اند (3)- تصوّر شود که«وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» قرینه است بر این که «رجز» به معنای نجاست معهود است؛ یعنی

«وثیابک فطهّر لِلصّلاة و الرّجز فاهجر للصلاة».

لیکن امام خمینی قدس سره به این مطلب اشکال کرده اند که این سوره در آغاز بعثت و پیش از تشریع نماز، نازل شده است و نمی تواند مربوط به نماز باشد.(4) همین اشکال در کلمات والد معظّم - دام ظلّه العالی - نیز مطرح شده است.(5)

ص:477


1- (2) . تاج العروس: ج 8 ص 67.
2- (3) . مجمع البیان: ج 10 ص 581.
3- (4) . کتاب الخلل فی الصلاة ص 135.
4- (5) . «وممّا ذکرنا یظهر: فساد الإستدلال بقوله تعالیً «وَالرُّجزَ فاهجُرً»، مضافاً إلی أنّ وروده فی أوائل الإسلام، لکونه جزءاً من السورة التی نزلت اوّلاً أو ثانیاً علی الإختلاف قرینة علی عدم کون المراد بالرجز هو النجس، کما لا یخفی» (کتاب الطهارة: ص 140).
5- (6) . «هکذا قوله تعالی: «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» و إن کان الحمل علی أنّ المراد بالرجز هی النجاسة و النجس فی غایة

از آنچه گذشت، می توان نتیجه گرفت که برای حکم به حرمت تکسّب به خمر، به هیچ یک از آیات شریفۀ قرآن، نمی توان استدلال کرد.

بند دوم: بررسی روایات
اشارة

در میان روایات شیعه و اهل سنّت، روایات زیادی وجود دارد که دلالت بر حرمت تکسّب به خمر دارد، تا آن جا که برخی در مورد این روایات، ادّعای تواتر کرده اند که البتّه ادّعای صحیحی نیست و تعبیر امام خمینی قدس سره در این باره دقیق تر است که می گویند: این روایات به حدّ استفاضه رسیده است.(1)

با توجّه به این که این روایات به حدّ استفاضه رسیده اند، نیازی به بررسی سندی روایات نیست. بنا بر این، در این مجال تعدادی از این روایات را مرور کرده، نکات فقهی و نکات حدیثی آنها را بررسی می کنیم.

این روایات را می توان در بیشتر کتب روایی از جمله کافی، من لا یحضره الفقیه، المقنع، جامع الأخبار، دعائم الإسلام، فقه الرضا، لبّ اللباب راوندی و عوالی اللئالی یافت. با آن که در سند برخی از این روایات، افراد توثیق نشده و یا تضعیف شده هستند، ولی با توجّه به استفاضۀ آنها، به صدور مضمونشان اطمینان پیدا می کنیم. در ادامه برخی از این روایات را - که در کتاب الأطعمة والأشربة (ابواب الأشربة المحرّمة)(2) و نیز کتاب التجارة (ابواب ما یکتسب به) از وسائل الشیعة(3) ذکر شده اند - مرور می کنیم.

الف) روایت نخست:

مُحَمَّدُ بنُ یعقُوبَ (الکلینی) عَن عَلی بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ عَن حَمّادِ بنِ عیسَی عَن حَریزٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ عَن أبی عَبدِ اللّه علیه السلام، فی رَجُلٍ تَرَکَ

ص:478


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 20.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 97.
3- (3) . همان: ج 17 ص 223.

غُلاماً لَهُ فی کَرمٍ لَهُ یبیعُهُ عِنَباً أو عَصیراً فانطَلَقَ الغُلامُ فَعَصَرَ خَمراً ثُمَّ باعَهُ. قالَ: لا یصلُحُ ثَمَنُهُ، ثُمَّ قالَ: إنَّ رَجُلاً مِن ثَقیفٍ أهدَی إلَی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله راویتَینِ مِن خَمرٍ فأمَرَ بِهِما رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فأهَریقَتا وَ قالَ: إنَّ الَّذی حَرَّمَ شُربَها حَرَّمَ ثَمَنَها. ثُمَّ قالَ أبوعَبدِاللّه علیه السلام: إنَّ أفضَلَ خِصالِ هَذِهِ الَّتی باعَها الغُلامُ أن یتَصَدَّقَ بِثَمَنِها؛(1) فردی غلامی را آزاد کرد که درخت انگوری داشت. این غلام، انگور را یا به صورت انگور می فروخت، یا آب آن را می گرفت و می فروخت. غلام آزاد شد و آب انگور را به صورت خمر درآورد و فروخت. امام علیه السلام فرمود: پولش شایسته نیست، سپس فرمود: مردی از ثقیف دو ظرف شراب برای پیامبر هدیّه فرستاد.(2) نبی معظّم صلی الله علیه و آله امر فرمود که آن را روی زمین بریزند و سپس فرمود: آن کسی که خوردن خمر را حرام کرد، ثمنش را هم حرام نموده است. سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: بهترین راه این است که غلام، پول دریافتی را صدقه بدهد.

از نظر سندی، این روایت یا موثّقه است یا حسنه. از نظر دلالی هم باید به این نکته توجّه کرد که امروزه در عبارات فقها، واژه های

«لا ینبغی» و

«لا یصلح» معمولاًبه این معناست که بهتر است این کار انجام نشود؛ ولی در روایات، در بیشتر موارد به معنای حرمت است. بنا بر این،

«لا یصلح ثمنه» یعنی ثمنش حرام و معامله باطل است و بایع نمی تواند در این ثمن تصرّف کند. نتیجه این که بر اساس این روایت شریف، این معامله، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی.

نکته: الف) از نظر برخی فقها، هر روایتی که حکم به حرمت ثمن می کند، ظهور در حرمت وضعی دارد؛ لیکن همان گونه که پیش از این بیان شد، این ادّعا صحیح نیست و حرمت، شامل حرمت تکلیفی و حرمت وضعی است.

ص:479


1- (1) . همان؛ کافی: ج 5 ص 230.
2- (2) . احتمالاً این جریان در آغاز اسلام و اوایل تشریع حرمت خمر رخ داده است و اهداکننده، هنوز از حکم حرمت، مطلع نبوده است.

ب) در این روایت، امام صادق علیه السلام فرمودند: بهتر آن است که غلام با این پول خمر صدقه بدهد. سؤال این جاست که آیا با پول حرام می توان صدقه داد؟

1. احتمال نخست: شاید پول غلام در زمان سؤالش از امام علیه السلام، مجهول المالک بوده است، به این معنا که غلام نمی دانسته خمر را به چه کسی فروخته است. در چنین مواردی انسان می تواند آن مال را از طرف مالک صدقه بدهد.

چند اشکال بر این احتمال وارد است:

نخست این که: در این جا ظاهر این است که مالک، معیّن است و مال، مجهول المالک نیست. دوم این که: ظاهر روایت این است که غلام صدقه را از جانب خود بپردازد، در حالی که در باب مجهول المالک، صدقه باید از طرف مالک و به نیابت از او پرداخت شود. سوم این که: امام علیه السلام می فرماید: بهترین کاری که غلام می تواند انجام دهد، صدقه دادن است. پس گویا براساس این بیان، تصرّفات دیگر نیز برای غلام مباح است؛ یعنی امام علیه السلام او را مخیّر می کند و راه بهتر را نیز به او نشان می دهد، حال آن که اگر این پول مجهول المالک باشد، غلام فقط می تواند آن را صدقه بدهد و تصرّفات دیگر برای او جایز نیست.

2. احتمال دوم: شاید خریدار خمر - که پول را داده است -، از پول خود اعراض کرده بوده است؛ چون اگر این اعراض صورت گرفته باشد، غلام یا هر شخص دیگری می تواند پول را مالک شود، مانند این که شخصی پولش را در معرض عموم قرار دهد و اعلام کند که از آن پول اعراض کرده است. در این صورت، این پول برای هر مسلمانی مباح است. با این بیان و با فرض اعراض مالک، ثمن یقیناً به ملک غلام در می آید و او می تواند در آن تصرّف کند، ولی بهتر است در این مال تصرّف نکند و آن را صدقه دهد.

ب) روایت دوم:

وَعَن عِدَّةٍ مِن أصحابِنا عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عیسَی عَنِ الحُسَینِ بنِ سَعیدٍ عَنِ الحُسَینِ بنِ عُلوانَ عَن عَمرِو بنِ خالِدٍ عَن زَیدٍ بنِ عَلی عَن

ص:480

آبائِهِ علیهم السلام: قالَ: لَعَنَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الخَمرَ وَ عاصِرَها وَ مُعتَصِرَها وَ بائِعَها وَ مُشتَریها وَ ساقیها وَ آکِلَ ثَمَنِها وَ شارِبَها وَ حامِلَها وَ المَحمُولَةَ إلَیهِ؛(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خمر، فشارنده و معتصر(2) انگور، فروشندۀ خمر، مشتری خمر، ساقی خمر(3) ، خورندۀ پول خمر، شارب خمر، حامل خمر و کسی که این خمر به سوی او حمل می شود را لعنت فرموده است.

کلمۀ«لعن» بیانگر حرمت تکلیفی است؛ بنا بر این، از این واژه نمی توان برای حرمت وضعی و بطلان معامله استفاده کرد؛ لیکن عبارت

«وآکل ثمنها» بیانگر این معناست که آکل ثمن خمر، مالک آن نبوده و حقّ تصرّف در آن را نداشته است. پس می توان نتیجه گرفت که معامله اش باطل بوده است.

امّا دربارۀ سند نیز چنان که گفته شد، نیازی به بررسی نیست؛ زیرا این روایات به حدّ تواتر یا استفاضه رسیده اند؛ لیکن آشنایی با برخی افراد و اصطلاحات مربوط به سند، خالی از لطف نیست:

«وعن عدّة من أصحابنا»: یعنی محمّد بن یعقوب عن عدّة من أصحابنا. در رجال، از این «عدّة من أصحابنا» تعبیر می کنند به «عدّۀ کافی». هرگاه شیخ کلینی در کافی می گوید: «عن عدّة من أصحابنا»، منظور، اشخاصی معیّن و مورد اعتماد هستند.(4)

ص:481


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 224.
2- (2) . کسی که عصیر و فشردۀ انگور را از کسی که آن را فشرده است، می گیرد.
3- (3) . دو احتمال در مورد معنای ساقی وجود دارد: معنای نخست کسی است که درخت انگور را آب می دهد که درآینده از میوه اش برای خمر استفاده کند، و معنای دوم - که ظاهراً همین معنا مورد نظر روایت است -، کسی است که خمر را برای پذیرایی در پیاله می ریزد.
4- (4) . علاّمه حلّی در خاتمۀ کتاب خلاصه، فائدۀ سوم، آورده است: «قال الشیخ الصدوق محمّد بن یعقوب الکلینی فی کتابه الکافی فی أخبار کثیرة: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی» [...] والمراد بقولی عدّة من أصحابنا: محمّد بن یحیی و علی بن موسی الکمندانی و داود بن کورة و أحمد بن إدریس و علی بن إبراهیم بن هاشم. وکلّما ذکرته [...] عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی، فهم: علی بن إبراهیم و علی بن محمّد بن عبد اللّه بن أذینة و أحمد بن عبد اللّه بن أمیّة و علی بن الحسن. و کلّما ذکرته [...] عن سهل بن زیاد، فهم: علی بن محمّد بن علّان و محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن الحسن و محمّد بن عقیل الکلینی» (خلاصة الأقوال: ص 271).

«حسین بن علوان»، محلّ بحث است. توثیق او از عبارت مرحوم نجاشی، استفاده می شود. امّا متأخّران رجالی، توثیقی را برای حسین بن علوان قائل نیستند، هرچند برادر او (حسن بن علوان) که در سند این روایت نیست، موثّق است.(1)

ج) روایت سوم:

وَعَنهُ (محمّد بن الحسن الطوسی) عَنِ النَّضرِ عَنِ القاسِمِ بنِ سُلَیمانَ (2) عَن

جَرّاحٍ المَدائِنی قالَ: قالَ أبُو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: مِن أکلِ السُّحتِ ثَمَنُ الخَمرِ وَ نَهَی عَن ثَمَنِ الکَلبِ؛(3) جرّاح مدائنی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: از مصادیق «اکل حرام»، ثمن خمر است و از ثمن سگ [نیز] نهی فرمود.

نتیجۀ بررسی آیات و روایات این شد که:

از آیات شریفۀ قرآن نمی توان برای حرمت تکسّب به خمر (نه حرمت تکلیفی و نه حرمت وضعی) استفاده کرد. امّا از این روایات - که به حدّ تواتر، یا به تعبیر امام خمینی قدس سره به حدّ استفاضه رسیده اند - می توان برای اثبات این حرمت استدلال کرد.

بند سوم: بررسی نظر فقهای شیعه و عامّه

با توجّه به روایات، فقهای بزرگ نظیر شیخ طوسی،(4) علاّمۀ حلّی،(5) شیخ سلّار،(6)

ص:482


1- (1) . «الحسین بن علوان الکلبی، مولاهم کوفی عامّی و أخوه الحسن یکنّی أبا محمّد ثقة رَویا عن أبی عبداللّه علیه السلام. و لیس للحسن کتاب، و الحسن أخصّ بنا و أولی. روی الحسین عن الأعمش و هشام بن عروة. و للحسین کتاب تختلف (یختلف) روایاته... الخ» (نجاشی، رجال ص 52).
2- (2) . در کتب رجال، قاسم بن سلیمان توثیق نشده است، فقط در فهرست گفته شده است که «له کتاب» (فهرست شیخ طوسی: ص 373).
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 119 و 225.
4- (4) . الخلاف: ج 3 ص 185؛ النهایة: ص 364؛ المبسوط: ج 3 ص 188.
5- (5) . تذکرة الفقهاء: ج 12 ص 138 و ج 17 ص 149؛ قواعد الأحکام: ج 3 ص 5.
6- (6) . المراسم، ص 170.

محقّق حلّی،(1) و سایر فقهای امامیّه، تکسّب به خمر از جمله بیع آن را حرام و باطل می دانند.

تمام فقهای مذاهب اربعۀ اهل سنّت نیز همین دیدگاه را دارند، بجز ابوحنیفه که نظری خاص دارد(2) و به شدّت، مورد مناقشۀ علمای سایر مذاهب اهل سنّت قرار گرفته است.(3)

گفتار سوم: بیع خمر برای غیر اسکار
اشارة

پس از روشن شدن حکم بیع خمر و حرمت تکسّب به آن، باید بدانیم که آیا فروش خمر برای مقاصد دیگر غیر از اسکار نیز حرام است یا نه؟ مانند این که کسی خمری را به دیگری بفروشد تا دیگری آن را برای ساخت سرکه یا معالجه استفاده کند. آیا ادلّه و روایاتی که تا این جا خواندیم (مانند: روایت لعن پیامبر صلی الله علیه و آله بر خمر و عاصر و شارب و بایع خمر)، شامل این موارد نیز می شود یا نه؟

به تعبیر دیگر، از اطلاق روایات، این گونه فهمیده می شود که تکسّب به خمر حرام است، ولی آیا در مقابل این اطلاق، انصرافی وجود دارد که حرمت را فقط منصرف به استعمال برای شرب کند؟

بند نخست: انصراف

ظاهراً این انصراف در این جا تمام است؛ زیرا آنچه متعارف در زمان صدور روایات

ص:483


1- (1) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 3.
2- (2) . طبق نظر ابوحنیفه اگر مسلمانی خمری در اختیار دارد، می تواند یک ذمّی را وکیل کند که به ذمّی دیگربفروشد. در جای خود خواهد آمد که مطابق ادلّه، اگر ذمّی به ذمّی دیگر خمر فروخت مانعی ندارد. بنا بر این، اگر یک مسیحی پولی را به مسلمانی هبه کند، حتّی اگر مسلمان یقین داشته باشد که این پول در مقابل خمری است که آن مسیحی به یک غیر مسلمان دیگر فروخته، می تواند این پول را بگیرد؛ زیرا طبق مذهب خودشان این معامله صحیح و حلال است. این مطلب را در بحث از قاعدۀ التزام به صورت مفصّل بررسی نموده ایم.
3- (3) . جزیری، الفقه علی المذاهب الأربعة: ج ص 282 و ج 5 ص 42.

است، استعمال خمر در میان نوع دوم در شرب خمر است (لازم نیست این کثرت استعمال در خود روایات ائمه علیهم السلام باشد) و به خاطر همین، حرمت بیع خمر و تکسّب به خمر نیز انصراف به همین مورد دارد. بنا بر این، اگر کسی خمر را بفروشد با این قصد که مشتری آن را بنوشد، این بیع حرام است؛ امّا اگر مقصود حلال دیگری داشته باشد، از روایات، حرمت چنین فرضی استفاده نمی شود.(1)

بند دوم: قرائن
اشارة

اگر کسی - به این دلیل که متعارف بودن، سبب دست برداشتن از اطلاق نیست - انصراف را نپذیرد، در همین روایات، دو قرینه بر این معنا داریم که فروش خمر بدون قصد شرب، جایز است.

در وسائل الشیعه، باب 55 از «ابواب ما یُکتسب به»، روایتی از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام آمده است که:

قالَ: سألتُهُ عَن ثَمَنِ الخَمرِ، قالَ علیه السلام اهدی إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله راویةُ خَمرٍ بَعدَ ما حُرِّمَتِ الخَمرُ، فأمَرَ بِها أن تُباعَ، فَلَمّا أن مَرَّ بِها الَّذی یبیعُها ناداهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن خَلفِهِ: یا صاحِبَ الرّاویةِ! إنَّ الَّذی حَرَّمَ شُربَها فَقَد حَرَّمَ ثَمَنَها. فأمَرَ بِها فَصُبَّت فی الصَّعیدِ. فَقالَ علیه السلام ثَمَنُ الخَمرِ وَ مَهرُ البَغی وَ ثَمَنُ الکَلبِ الَّذی لا یصطادُ مِنَ السُّحتِ؛(2) ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ ثمن خمر پرسیدم. ایشان فرمود: پس از آن که خمر تحریم شد، ظرف خمری را به پیامبر صلی الله علیه و آله هدیّه کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امر کرد که فروخته بشود. آن کسی که می خواست این را بفروشد، پیامبر صلی الله علیه و آله از پشت سر او را صدا زدند و فرمودند: ای صاحب ظرف! آن که نوشیدنش را حرام کرده،

ص:484


1- (1) . البتّه انصراف، پایه و اساس محکمی ندارد؛ زیرا یک وجه استظهاری است، نه برهانی.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 225.

ثمنش را نیز حرام نموده است. پس امر کرد که آن را بر زمین بریزند. سپس فرمود: ثمن خمر و مهریۀ زنا و ثمن سگی که صید نمی کند، سحت (پول حرام) است.

الف) قرینۀ نخست:

از عبارت:

«إنّ الذی حَرّم شُربها فقَد حَرّم ثَمنَها» فهمیده می شود که ملاک حرمت تکسّب به خمر، خمریّت آن نیست؛ بلکه به دلیل حرمت شرب خمر است. بنا بر این، از روایت فهمیده می شود که اگر تکسّب به خاطر شرب نباشد، بلکه مثلاً برای ساختن سرکه باشد، حرمت نخواهد داشت.

اشکال: در برخی از روایات این باب، مثل حدیث نخست و حدیث ششم از باب پنجاه و پنج، آمده است که خمری را برای پیامبر هدیّه آوردند و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:

اینها را روی زمین بریزید. سؤال این است که آیا این امر به اهراق، کاشف از این نیست که از خمر به هیچ گونه ای نباید استفاده شود؟ اگر برای ساختن سرکه یا به قصد دیگری جایز بود، آیا پیامبر صلی الله علیه و آله نمی فرمود آن را نگه دارند تا سرکه شود؟

خلاصۀ اشکال این است که آیا امر به اهراق، قرینه بر این مطلب نیست که هر گونه منفعت جستن از خمر، حرام است؟

پاسخ: چنین اطلاقی از امربه اهراق، به دست نمی آید؛ زیرا با توجّه به این که این جریان در ابتدای زمان تحریم خمر رخ داده است، چه بسا اگر برای زمان اندکی هم خمر را نگه می داشتند، برخی مسلمان های ضعیف آن را می نوشیدند. شاید هم به دلایل دیگری مصلحت اقتضا می کرده است که به اهراق آن امر شود. بنا بر این، گویا امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اهراق خمر، از باب قلع مادّۀ فساد (نابود کردن مادّۀ فساد که در فقه بدان پرداخته اند) بوده است.

بله، اگر کسی ببیند در جایی خمر وجود دارد و یقین داشته باشد که هیچ کس از آن استفاده نمی کند، از بین بردن آن لازم نیست؛ امّا اگر احتمال بدهد که کسی از آن

ص:485

استفاده می کند، باید آن را از بین ببرد. بنا بر این، از امر به اهراق نمی توانیم یک نتیجۀ کلّی بدست بیاوریم و بگوییم این که پیامبر صلی الله علیه و آله امر به اهراق کرده است، پس هیچ گونه استفاده بردن از این خمر، جایز نیست. قرائنی نیز بر این مطلب وجود دارد که به زودی و در دلیل چهارم خواهد آمد، إن شاء اللّه.

ب) قرینۀ دوم:

البتّه این قرینۀ دوم، قرینۀ ضعیفی است. در سلسلۀ افرادی که مورد لعن قرار دارند:

خمر، عاصر، معتصر، بایع و مشتری، ذکر شده اند و یکی از آنها هم ساقی خمر است.

«ساقی خمر» را به دو صورت می توان معنا کرد: نخست آن کسی که درخت را آب می دهد تا انگور رشد کند و از آن خمر بسازد. معنای دوم نیز کسی است که خمر را برای پذیرایی در ظرف می ریزد، مانند سقّایی که می خواهد به دیگران آب بدهد.

همچنین در برخی از روایات، کلمۀ «شارب» هم آمده است. بنا بر این، می بینیم که باز روی سقی و شرب تکیه شده است و این، قرینۀ دیگری است بر این که فروختن خمر به قصد غیر سقی و غیر شرب، اشکالی ندارد.

بند سوم: ضابطۀ صلاح و فساد

در آغاز بحث مکاسب محرّمه، روایتی از تحف العقول(1) بررسی شد.(2) مفاد روایت این بود که اگر در چیزی، هم جهت صلاح باشد و هم جهت فساد، بیعش به جهت فساد، حرام و باطل است و به جهت صلاح، مانعی ندارد.

در این جا نیز می توان از این ضابطه استفاده کرد، به این بیان که فروش خمر به جهت شرب، اسکار می آورد و از این رو، باطل و حرام است؛ امّا برای سرکه سازی اشکالی ندارد.

ص:486


1- (1) . تحف العقول ص 331؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 83.
2- (2) . ر. ک: ص 14.

اشکال: ظاهراً این راه نمی تواند برای مدّعا کافی باشد؛ زیرا احتمال می رود که روایات حرمت خمر و فساد بیع خمر، این ضابطه را تقیید بزنند. به عبارت دیگر، هرچند بر طبق ضابطه و براساس روایت تحف العقول، اگر در چیزی، هم جهت فساد باشد و هم جهت صلاح، فروشش به جهت فساد، حرام و باطل و به جهت صلاح، صحیح است، امّا اطلاق روایتی که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عاصر، معتصر، بایع و مشتری را لعن کرده اند، این ضابطه را تقیید می زند، به این نحو که این ضابطه در همۀ موارد وجود دارد، مگر در باب خمر؛ یعنی بایع خمر، حتّی اگر در بیع او جهت صلاح هم وجود داشته باشد، باز بنا بر روایت، مورد لعن پیامبر صلی الله علیه و آله است.

بند چهارم: روایات
اشارة

با قطع نظر از دلیل انصراف و دو قرینه ای که بیان شد، از برخی روایات استفاده می شود که نگه داشتن خمر و یا منتقل کردنش به دیگری به قصد این که سرکه شود، مانعی ندارد. در وسائل الشیعة چند روایت وجود دارد که مفید ادّعای یاد شده است(1) و البتّه در مقابل این روایات، یک روایت از جمیل بن درّاج هم وجود دارد که شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب آورده اند و چه بسا از آن روایت استفادۀ خلاف شود.

فهم آن روایت مهم است و سند آن نیز به بررسی نیاز دارد. از این رو، به زودی و در گفتار پنجم از همین فصل بررسی خواهد شد، ان شاءاللّه.

در این باب، صاحب وسائل رحمه الله یازده روایت را ذکر کرده است که ما برخی از این روایات را می خوانیم و با آن که در میان این روایات، روایات معتبر السند هم وجود دارد، لیکن همان گونه که پیش تر بیان شد، این روایات به بررسی سندی نیاز ندارد.

الف) روایت نخست:

مُحمّدُ بنُ یَعقُوبَ (الکلینی) عَن عَلیّ بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ (إبراهیمَ بن

ص:487


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 370 (کتاب الأطعمة والأشربة، أبواب الأشربة المحرّمة، باب 31).

الهاشِم) عَنِ ابنِ أبی عُمَیرٍ عَن جَمیلِ بنِ دَرّاجٍ وَابنِ بُکَیرٍ(1) جَمیعاً عَن زُرارَةَ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: سألتُهُ عَنِ الخَمرِ العَتیقَةِ تُجعَلُ خَلاًّ. قالَ: لا بأسَ؛(2) زراره می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم که اگر شراب کهنه بماند تا سرکه شود، اشکال دارد؟ حضرت علیه السلام فرمود: اشکالی ندارد.

ب) روایت دوم:

وَ [عن الکلینی] عَن مُحَمَّدِ بنِ یَحیی عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ عَنِ ابنِ بُکَیرٍ عَن أبی بَصیرٍ، قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیهم السلام عَنِ الخَمرِ یُصنَعُ فیها الشَّیءُ حَتَّی تَحمُضَ. قالَ علیه السلام: إن کانَ الَّذی صُنِعَ فیها هُوَ الغالِبَ عَلَی ما صُنِعَ فَلا بأسَ بِهِ؛(3) ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: اگر در خمر عملی انجام دهند که ترش (سرکه) شود، چه حکمی دارد؟ حضرت علیه السلام فرمودند: اگر آنچه در خمر انجام می شود، بر خمریّت آن غلبه کند، اشکالی ندارد.

ج) روایت سوم:

عن عبداللّه بن بکیر، عَن أبی بَصیرٍ، قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الخَمرِ تُجعَلُ خَلاًّ، قالَ علیه السلام: لا بأسَ إذا لَم یُجعَل فیها ما یَغلِبُها؛(4) ابو بصیر می گوید:

از امام صادق علیه السلام دربارۀ خمری که سرکه می شود پرسیدم. حضرت فرمودند:

اشکالی ندارد، به شرطی که آنچه در خمر ریخته می شود، برآن غلبه نکند.(5)

ص:488


1- (1) . در سند این حدیث، بر فرض که دربارء ابن بکیر ابهامی باشد، در مورد جمیل بن درّاج هیچ ایرادی نیست.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان: ج 25 ص 371.
5- (5) . شیخ طوسی دربارۀ معنای این جمله می فرماید: یعنی نباید آن قدر سرکه در خمر ریخته شود که دیگران گمان کنند این خمر، سرکه است، در حالی که چنین نیست (تهذیب الأحکام: ج 9 ص 119).

د) روایت چهارم:

وَ(عَن کلینی) عَن عِدَّةٍ مِن أصحابِنا عَن أحمدَ بنِ مُحمّدِ بنِ عیسَی عَنِ الحُسین بنِ سَعیدٍ عَن فَضالَةَ بنِ أیُّوبَ عنِ ابنِ بُکَیرٍ عَن عُبَیدِ بنِ زُرارَةَ قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یأخُذُ الخَمرَ، فَیَجعَلُها خَلاًّ. قالَ: لا بأسَ؛(1) عبید بن زراره می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ مردی سؤال کردم که خمر را می گیرد و آن را تبدیل به سرکه می کند. فرمود: اشکالی ندارد.

ه) روایت پنجم:

وَعَنهُ (کلینی) عَن صَفوانَ عَنِ ابنِ بُکَیرٍ عَن عُبَیدِ بنِ زُرارَةَ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، أنَّهُ قالَ: فی الرَّجُلِ إذا باعَ عَصیراً، فَحَبَسَهُ السُّلطانُ (2) حَتَّی صارَ

خَمراً، فَجَعَلَهُ صاحِبُهُ خَلاًّ. فَقالَ علیه السلام: إذا تَحَوَّلَ عَنِ اسمِ الخَمرِ(3) فَلا بأسَ بِهِ؛(4)

امام صادق علیه السلام دربارۀ مردی که عصیر را می خرد و مدّتی سلطان او را زندانی می کند تا این که عصیر به خمر تبدیل می شود و سپس صاحبش آن را به سرکه تبدیل می کند، فرمود: اگر به آن خمر نگویند، اشکالی ندارد.

نکتۀ نخست: به نظر می رسد که این روایات، قرینه است برای روایت اهراق و این که نمی توان به اطلاق امر پیامبر صلی الله علیه و آله به اهراق بسنده کرد، و امر به اهراق در فرضی است که خمر در معرض خوردن دیگران قرار دارد و تنها راه دفع فساد، اهراق خمر است.

نکتۀ دوم: در روایت دوم و سوم، امام صادق علیه السلام ملاکی را ارائه می دهند و می فرمایند: اگر آنچه به خمر اضافه می شود بر خود آن غالب باشد، صحیح نیست.

مثلاً اگر یک لیتر خمر است، دو لیتر سرکه به او بیفزایند و همه اش سرکه بشود، اشکال

ص:489


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 371.
2- (2) . از متن روایت به قرینه می فهمیم که سلطان، خریدار را حبس کرده است، نه بایع را.
3- (3) . امام علیه السلام می فرماید: «إذا تحوّل عن اسم الخمر فلا بأس به»، یعنی اگر ماهیت خمر عوض شود، اشکالی ندارد.
4- (4) . همان.

دارد؛ امّا عکس آن، اگر در یک لیتر خمر دو قاشق سرکه بریزند تا کم کم ترش شود، اشکالی ندارد.

نقد دلیل چهارم و دلالت روایات

برخی فقها از این روایات، استنباط کرده اند که فروش خمر به قصد این که مشتری آن را سرکه کند، صحیح است. آیا این استنباط صحیح است و آیا می توان از این روایات، برای اباحۀ تکسّب به خمر استفاده کرد یا نه؟

ظاهر این است که روایات، تنها بیانگر این مطلبند که فروش خمر، پس از استحاله شدن و سرکه شدن، مانعی ندارد. امّا از این روایات نمی توان به این نتیجه رسید که فروش خمر به این قصد که مشتری آن را سرکه کند، اشکالی ندارد.

در روایات نخست، سخنی از خرید و فروش نیست؛ بلکه تنها در مورد سرکه شدن خمر است و امام علیه السلام می فرمایند:

«لا بأسَ». در روایت دوم سؤال دربارۀ این است که چیزی در خمر بریزند تا ترش و تبدیل به سرکه شود، که باز امام علیه السلام می فرمایند:

مانعی ندارد. روایت سوم و چهارم نیز فقط دربارۀ سرکه شدن خمر است و سخنی از خرید و فروش نیست.

در روایت پنجم که مسئلۀ فروش مطرح است و امام علیه السلام فرمودند:

«فَلا بأسَ به»، این مسئله مبهم است که چه چیزی اشکال ندارد؟ آیا مقصود امام علیه السلام جواز خرید و فروش است، یا مقصود این است که چون اسمش عوض شده و از این پس به آن سرکه می گویند، می توان از آن استفاده کرد؟ بنا بر این، برای این مسئله نمی توان به روایات، استدلال کرد.

البتّه نظر ما این است که فروش خمر به قصد تخلیل مباح است؛ امّا این اباحه از روایات فوق استنباط نمی شود؛ بلکه از همان دو قرینه ای استفاده می شود که درخود روایات حرمت تکسّب به خمر، وجود دارد.

ص:490

گفتار چهارم: بیع خمر به قصد درمان و اضطرار
بند نخست: بیع خمر به قصد درمان
اشارة

بحث فروش خمر به قصد درمان، بحثی مورد ابتلاست. امروزه در جامعۀ ما برخی از پزشکان گاهی برای مریض، خمر تجویز می کنند. فقها نیز فتوا داده اند که فروش خمر به قصد درمان، با دو قید «انحصار» و «اضطرار» صحیح است،(1) در حالی که در جلد بیست و پنجم وسائل الشیعه، در «أبواب الأشربة المحرّمة»، بابی داریم به نام «عدمُ جواز التداوی بشیء من الخمر و النبیذ و المُسکر». عجیب تر این است که در همین باب - که صاحب وسائل رحمه الله، شانزده روایت آورده است -، چند روایت به مضطر اختصاص دارد؛(2) یعنی از امام علیه السلام سؤال می کنند کسی که به شرب خمر مضطر است آیا می تواند خمر بنوشد؟ حضرت می فرمایند: نه.

چگونه می توان بین آن فتاوا و این روایات را جمع کرد؟

در این جاست که چند مبحث در رابطه با خمر مطرح می شود: یکی بحث دربارۀ مالیّت آن است و این که آیا خمر می تواند عوض قرار بگیرد یا خیر؟ بحث دیگر، در مورد درمان و معالجه است. در این مبحث دو فرض مطرح است: یا انحصار وجود دارد و طبیب تشخیص می دهد که برای معالجه باید منحصراً از خمر استفاده کند، و یا انحصار وجود ندارد، به این معنا که یکی از داروهایی که می تواند برای او مفید باشد خمر است، ولی می تواند از راه غیر خمر هم معالجه کند. بحث سوم، دربارۀ اضطرار است که آیا شرب خمر در صورت اضطرار، جایز است یا خیر؟

در مورد سایر محرّمات یک قاعدۀ کلّی داریم که هیچ حرامی نیست، مگر این که در صورت اضطرار، خداوند آن را حلال فرموده است. آیا آن قاعدۀ کلّی در این جا هم صدق می کند؟ یا از ادلّه استفاده می شود که آن قاعدۀ کلّی، در باب خمر تخصیص

ص:491


1- (1) . امام خمینی، استفتائات: ج 2 ص 513؛ خوئی، مصباح الفقاهة: ج 1 ص 86.
2- (2) . این روایات، در بند دوم بررسی خواهد شد.

خورده است؟ یعنی آیا اگر کسی به خمر اضطرار پیدا کرد، باز هم این اضطرار مجوّز شرب خمر نیست؟

البتّه تفصیل این مطلب در بحث اطعمه و اشربه مطرح می شود؛(1) لیکن در این جا نیز برای روشن شدن تکلیف بیع خمر، ناگزیر مسئلۀ اضطرار و تداوی را به اختصار بررسی می کنیم. ارتباط مسئلۀ اضطرار به خمر و درمان با آن، با مسئلۀ تکسّب خمر که بحث فعلی ماست، از این جهت است که در بحث تکسّب به خمر، اگر در صورت اضطرار یا به قصد درمان، استفاده از خمر جایز باشد، خمر در این صورت مالیّت دارد و در این هنگام، معاملۀ آن نیز صحیح است. امّا اگر گفتیم در فرض اضطرار و درمان هم استفاده از خمر جایز نیست، معنایش این است که حتّی در این صورت نیز معامله باطل و حرام است.

البتّه در بیان بعضی از فقها آمده است که خمر شرعاً مالیّت ندارد؛(2) لیکن صحیح این است که بگوییم: در مواردی که تکسّب به خمر حرام است، نتیجۀ قهری اش این است که در آن مورد، شارع مالیّت خمر را الغا کرده است. امّا اگر بپذیریم که در صورت اضطرار یا برای درمان، می تواند خمر بخورد و استفاده اش جایز است، در آن مورد مالیّتش الغا نشده است. پس فقیه نمی تواند از

«إنّ الذی حرّم شُربها حرّم ثمنها»

استفاده کند که مالیّت خمر به طور کلّی الغا شده است؛ بلکه فقط می توان استفاده کرد که شارع مالیّتش را در موارد قصد شرب، الغا کرده است.

ص:492


1- (1) . بحث خمر و مسکرات در چهار باب فقه مطرح می شود: الف) در کتاب الطهارة که در مورد نجاست یا طهارت مسکرات بحث می شود. ب) در باب معاملات، که آیا خرید و فروش خمر جایز است یا خیر؟ ج) در باب اطعمه و اشربه، که بحث از حلال و حرام خوراکی ها و نوشیدنی هاست. د) در باب حدود که بحث در مورد حدّ شرب خمر است. مثلاً بحث می شود که اگر کسی از راه غیر متعارف - مثل تزریق در بدن - مست شد، آیا بر او حد جاری می شود یا خیر؟
2- (2) . شیخ انصاری در ابتدای بحث شروط عوضین می نویسد: «یشترط فی کلٍّ منهما کونه متموَّلاً [...]، و قداحترزوا بهذا الشرط عمّا لا یُنتفع به منفعة مقصودة للعقلاء، محلَّلة فی الشرع؛ لأنّ الأوّل لیس بمالٍ عرفاً کالخنافس و الدیدان [...] و الثانی لیس بمالٍ شرعاً کالخمر و الخنزیر» (کتاب المکاسب: ج 2 ص 110).
الف) بررسی اقوال علمای شیعه

پیش از این که روایات را بررسی کنیم، برخی از کلمات فقهای شیعه و عامّه را بیان می کنیم، تا ببینیم فتوای متقدّمان چه بوده است. فتوای بسیاری از متأخّران این است که استفاده از خمر در صورت اضطرار و نیز برای درمان، اشکالی ندارد، در حالی که فتوای بیشتر قدما بر خلاف دیدگاه متأخّران است.

محقّق حلّی رحمه الله دربارۀ درمان با خمر می نویسد:

ولا یجوز التداوی بها ولا بشیءٍ من الأنبذة ولا بشیءٍ من الأدویة معها شیءٌ من المُسکر، ویجوز عند الضرورة أن یتداوی بها للعین، ولو اضطرّ إلی خمر وبول ولو لم یجد إلّاالخمر، قال الشیخ فی المبسوط (1) لا یجوز دفع الضرورة بها.(2)

ایشان تصریح می کند به این که درمان با خمر و هیچ مسکر دیگری جایز نیست، خواه از خرما گرفته شود یا از انگور. و اگر مسکری را در دارویی قرار دهند، درمان با آن نیز جایز نیست؛ لیکن اگر برای مداوای چشم، اضطرار پیدا کرد، می تواند با خمر چشم را معالجه کند. همچنین اگر کسی برای درمان مجبور شود از خمر یا بول استفاده کند، بول مقدّم است و اگر چیزی جز خمر نداشت، شیخ طوسی رحمه الله در کتاب المبسوط می گوید: دفع ضرورت به وسیلۀ خمر، جایز نیست.

بنا بر این، از عبارت شیخ طوسی رحمه الله می فهمیم از مواردی که قاعدۀ «الضرورات تبیح المحذورات» و قاعدۀ «ما مِن حرام إلّاوقد أحلّه لمن اضطرّ إلیه» تخصیص می خورد، همین مورد خمر است. چنان که برخی از فقها گفته اند که قاعدۀ اضطرار، در دو جا تخصیص

ص:493


1- (1) . «فأمّا إن وَجد المضطرّ بولاً و خمراً، یشرب البولَ دون الخمر، لأنّ البول لا یُسکر و لا حدّ فی شربه. فإن لم یجد إلّاخمراً، فالمنصوص لأصحابنا أنّه لا سبیل لأحدٍ إلی شُربها، سواء کان مضطراً إلی الأکل و الشرب أو التداوی، وبه قال جماعة. و قال بعضهم إن کان الضرورة العطش حلّ له شربها لیدفع العطش عن نفسه، وقال بعضهم یحلّ للمضطر إلی الطعام والشراب ویحلّ تداوی العین به دون الشراب» (المبسوط: ج 6 ص 288).
2- (2) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 183.

خورده است: یکی در باب خمر و دیگری در باب خون و جان.(1)

شیخ طوسی رحمه الله در المبسوط این فتوا را داده است؛ امّا در النهایة عکس این فتوا را می دهد؛ یعنی می فرماید: خمر در صورت اضطرار، جایز است.(2) محقّق حلّی رحمه الله بعد از آن که عبارت شیخ در النهایة را نقل می کند، می گوید: «و هو أشبه»؛(3) یعنی اشبه به قواعد و ضوابط این است که اگر برای کسی اضطرار حاصل شد، می تواند از خمر استفاده کند.

پس خلاصۀ نظر محقّق رحمه الله در شرائع الإسلام این است که در صورت اضطرار، خوردن خمر جایز است؛ امّا برای درمان، چه انحصار باشد و چه نباشد، خوردن خمر جایز نیست.

همچنین شیخ صدوق،(4) ابن ادریس(5) ابن سعید(6) و شمار دیگری از فقها قدس سرهم نیز از کسانی هستند که همچون شیخ طوسی قدس سره، استفاده از خمر را در صورت اضطرار، جایز می دانند.

صاحب جواهر رحمه الله معتقد است که در صورت عدم انحصار، درمان با خمر بلا خلاف جایز نیست؛(7) بلکه معتقد است که اگر برای بیمار، خمر تجویز شده باشد و بیمار علم به انحصار نداشته باشد، در این صورت نیز جایز نیست. سپس می فرماید:

بل المشهور علی ما فی المسالک(8) وکشف اللثام(9) عدم الجواز حتّی مع الإنحصار،

ص:494


1- (1) . «إنّ فی کلّ شیء تقیة إلّافی الخمر و الدّماء» (عبدالحسین لاری، مجموعه مقالات: ص 308). در وسائل الشیعة (ج 25، باب 22) روایاتی برای این مدّعا آمده است.
2- (2) . «وإذا خاف الإنسان علی نفسه من العطش، جاز أن یتناول شیئاً من الخمر بقدر ما یمسک رمقه. ولا یجوز أن یتداوی بشیء من الأدویة، وفیها شیء من المسکر، وله عنه مندوحة. فإن إضطرّ إلی ذلک، جاز أن یتداوی به للعین. ولا یجوز له أن یشربه علی حال» (النهایة ص 592).
3- (3) . شرایع الإسلام: ج 3 ص 183.
4- (4) . علل الشرایع: ج 2 ص 478.
5- (5) . السرائر: ج 3 ص 132.
6- (6) . الجامع للشرایع ص 394.
7- (7) . جواهرالکلام: ج 36 ص 444.
8- (8) . مسالک الأفهام: ج 12 ص 127.
9- (9) . کشف اللثام: ج 9 ص 321.

بل عن الشیخ فی الخلاف(1) وظاهر المبسوط (2) الإجماع علیه؛(3) بنا به نقلی که شهید در مسالک الأفهام و فاضل هندی در کشف اللثام آورده است، طبق نظر مشهور فقها حتّی در صورت انحصار هم شرب خمر جایز نیست، بلکه شیخ در الخلاف و المبسوط گفته است که اجماع بر عدم جواز داریم.

با مطالعۀ عبارت هایی که گذشت، در می یابیم که درمان با خمر، حتّی در فرض انحصار نیز از نظر مشهور قدما جایز نیست. در فرض عدم انحصار نیز این عدم جواز، اجماعی است.

ب) بررسی اقوال علمای عامّه

(4)

فقهای شافعی دو قول دارند: قول صحیح تر نزد ایشان این است که انتفاع به خمر برای درمان و بلکه حتّی برای نوشاندن به حیوانات نیز جایز نیست. بنا بر این، از نظر شافعی ها درمان با خمر، جایز نیست و تفاوتی بین انحصار و عدم انحصار هم وجود ندارد.(5)

قول دوم شافعی ها، شبیه نظر مالکی هاست که در سطور بعد خواهد آمد.

حنابله گفته اند:

لا یجوز الإنتفاع بالخمر وغیرها من المسکرات ولو کان للتداوی.(6)

حنفی ها نیز قائل اند به این که درمان بیماری به وسیلۀ خمر، جایز نیست.(7)

مالکی ها در این باره کمی تفصیل داده اند. ایشان نخست گفته اند: در جایی که انسان از تلف شدن می ترسد، برای جلوگیری از هلاکت نفس، می تواند از خمر استفاده کند. سپس می گویند:

ص:495


1- (1) . الخلاف: ج 6 ص 97 و 98.
2- (2) . المبسوط: ج 6 ص 288.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 36 ص 445.
4- (4) . الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 5 ص 35.
5- (5) . همان.
6- (6) . همان.
7- (7) . همان.

یجوز التداوی به إذا لم یوجد دواء غیره للمریض، بشرط إخبار طبیب مسلم عدل موثوق بقوله؛(1) اگر برای مریض، دوایی غیر از خمر نباشد، درمان با خمر جایز است، به شرط آن که طبیب مسلمان عادل مورد اعتماد، ضرورت آن را تشخیص دهد.

روشن است که قدمای شیعه و مذاهب اربعۀ اهل سنّت، در حرمت درمان با خمر اشتراک نظر دارند و از عبارت های آنان استفاده می شود که حتّی در صورت انحصار درمان در خمر نیز حکم همین است.

بند دوم: اضطرار به خمر
اشارة

چنان که گذشت، در میان فقهای شیعه، در مورد فرض اضطرار، گروهی قائل به عدم جواز و برخی قائل به جوازند. در عبارات عامّه هم دو قول است: بعضی - مانند مالکیه - می گویند: شرب خمر در صورت اضطرار، جایز است و برخی هم می گویند: در صورت اضطرار نیز جایز نیست.(2)

الف) بررسی آیات

قرطبی در ذیل آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»3 گفته است که لفظ

«فاجتنبوه» دارای اطلاق است و از همین اطلاق، استفاده می شود که استفاده از خمر حتّی برای درمان نیز جایز نیست.(3)

البتّه همان گونه که پیش تر بیان شد، این استدلال پذیرفته نیست؛ زیرا از باب تمسّک به عام در شبهۀ مصداقیه است که جایز نیست.

نکته: در قرآن کریم در سه مورد، بحث حرمت خوراکی ها مطرح شده است.

حکم حرمت میته، خون، گوشت خوک و آنچه برای غیرخدا قربانی شود، مطرح شده است

ص:496


1- (1) . همان.
2- (2) . ر. ک: پاورقی های بحث قبل.
3- (4) . تفسیر قرطبی: ج 6 ص 288؛ الفقه علی المذاهب الأربعة: ج ص 34.

و بلا فاصله بعد از بیان حکم حرمت، خداوند صورت اضطرار را بیان می فرماید. مثلاً در آیۀ 173 سورۀ بقره می فرماید: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ» و بلا فاصله می فرماید: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» ، یعنی اگر کسی، اضطرار به میته، اضطرار به خون یا اضطرار به گوشت خوک پیدا کرد، خوردن آنها اشکالی ندارد؛ لیکن در این آیه صحبتی از خمر وجود ندارد.

یا در آیۀ سوم سورۀ مائده، پس از«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» ، می فرماید: «فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ».

بنا بر این، آن جا که قرآن مسئلۀ اضطرار را فقط در مورد مردار، گوشت خوک، خون و آنچه برای غیرخدا قربانی می شود مطرح نموده است؛ امّا در باب خمر و در آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ» سخنی دربارۀ اضطرار، مطرح نشده است.

البتّه منظور این نیست که به صورت جزمی بگوییم که این مطلب، مبیّن حرمت صورت اضطرار است؛ ولی این عدم اشاره به خمر در آیات اضطرار و عدم اشاره به اضطرار در آیۀ خمر، در خور تأمّل است.

ب) روایات مربوط به درمان با شرب خمر

در کتاب وسائل الشیعة، روایات گوناگونی دربارۀ درمان با خمر و اضطرار به آن، مطرح شده است.

1. روایت نخست:

مُحَمَّدُ بنُ یَعقُوبَ عَن عَلی بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ عَنِ ابنِ أبی عُمَیرٍ عَن عُمَرَ بنِ أُذَینَةَ قالَ: کَتَبتُ إلَی أبی عَبدِاللّه علیه السلام أسألُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُنعَتُ لَهُ الدَّواءُ مِن ریحِ البَواسیرِ فَیَشرَبُهُ بِقَدرِ أُسکُرُّجَةٍ مِن نَبیذٍ، لَیسَ یُریدُ بِهِ اللَّذَّةَ، إنَّما یُریدُ بِهِ الدَّواءَ. فَقالَ علیه السلام لا وَ لا جُرعَةً. ثُمَّ قالَ علیه السلام إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَم یَجعَل فی شَیءٍ مِمّا حَرَّمَ دَواءً وَ لا شِفاءً؛(1) عمر بن اذَینه می گوید: در نامه ای

ص:497


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 343.

به امام صادق علیه السلام نوشتم که برای مرد بیماری که از بوی بواسیر رنج می برد، به عنوان دارو از نبیذ تعریف کرده اند. این مرد به اندازه یک کاسۀ کوچک از نبیذ می خورد و از این خوردن قصد [مست شدن و] لذّت بردن ندارد. امام علیه السلام فرمود:

نه، [سپس برای دفع این وهم که شاید امام علیه السلام اسکرجه را تحریم فرموده و کمتر از آن مانعی ندارد، فرمود:] حتّی یک جرعه هم نباید بخورد. سپس فرمود:

خداوند عزّ وجلّ در چیزهایی که حرام کرده، دوا و شفایی قرار نداده است.

روایت معتبر است و قطعاً این روایت، ظهور در حرمت دارد؛ لیکن فقط مربوط به درمان است و مسئلۀ اضطرار در آن مطرح نشده است.

2. روایت دوم:

[

کلینی] عَن مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ عَن بَعضِ أصحابِنا عَن إبراهیمَ بنِ خالِدٍ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ وَضّاحٍ عَن أبی بَصیرٍ قالَ: دَخَلَتْ أُمُّ خالِدٍ العَبدیةُ عَلَی أبی عَبدِاللّه علیه السلام - وَأنا عِندَهُ - فَقالَت: جُعِلتُ فِداکَ، إنَّهُ یَعتَرینی قَراقِرُ فی بَطنی، وَقَد وَصَفَ لی أطِبّاءُ العِراقِ النَّبیذَ بِالسَّویقِ. فَقالَ علیه السلام ما یَمنَعُکِ مِن شُربِهِ؟ فَقالَت قَد قَلَّدتُکَ دینی. فَقالَ علیه السلام فَلا تَذُوقی مِنهُ قَطرَةً، لا وَاللّهِ لا آذَنُ لَکِ فی قَطرَةٍ مِنهُ، فإنَّما تَندَمینَ إذا بَلَغَت نَفسُکِ هاهُنا وَ أومَی بیدِهِ إلَی حَنجَرَتِهِ - یَقُولُها ثَلاثاً أ فَهِمتِ؟ فَقالَت نَعَم؛(1) أبا بصیر رحمه الله می گوید: من خدمت امام صادق علیه السلام بودم. امّ خالد آمد و گفت: در شکم من صدایی عارض می شود، طبیبان عراق گفته اند: نبیذ بخور. امام علیه السلام فرمود: چرا نخوردی؟ امّ خالد گفت: ما دینمان را از شما می گیریم. حضرت علیه السلام فرمود: بنا بر این، یک قطره هم نباید بخوری. [اگر یک قطره اش را بخوری، هنگام مرگ] وقتی نفس تو به این جا می رسد - اشاره فرمود به حنجره - آن موقع پشیمان می شوی. حضرت علیه السلام سه بار

ص:498


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 344.

فرمود: فهمیدی من چه گفتم؟ گفت: بلی.

در این روایت،

«لا تذوقی» امر ارشادی نیست، بلکه دالّ بر حرمت است؛ لیکن در این روایت نیز مسئلۀ اضطرار مطرح نشده است.

3. روایت سوم:

وَعَن أبی عَلی الأشعَری عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الجَبّارِ عَن صَفوانَ عَنِ ابنِ مُسکانَ عَنِ الحَلَبی قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّه علیه السلام عَن دَواءٍ عُجِنَ بِالخَمرِ.

فَقالَ علیه السلام: لا وَ اللّهِ ما أُحِبُّ أن أنظُرَ إلَیهِ، فَکَیفَ أتَداوَی بِهِ؟ إنَّهُ بِمَنزِلَةِ شَحمِ الخِنزیرِ أو لَحمِ الخِنزیرِ؛(1) حلبی می گوید از امام علیه السلام در بارۀ استفاده از دوایی که مخلوط به خمر شده، سؤال کردم. امام علیه السلام فرمود: هرگز، سوگند به خدا که من دوست ندارم به آن نگاه کنم تا چه رسد به آن که با آن تداوی کنم. خمر به منزلۀ چربی خوک یا گوشت خوک است.

این روایت نیز صحیحه است؛ لیکن با توجّه به عبارت

«ما أحبّ أن أنظر إلیه»

می توانیم روایت را حمل بر کراهت کنیم؛ یعنی نمی توان از این روایت لزوماً این گونه استنباط کرد که تداوی به خمر حرام است. البتّه در این روایت نیز مسئلۀ اضطرار مطرح نیست.

4. روایت چهارم:

مُحَمَّدُ بنُ عَلی بنِ الحُسَینِ فی عُیُونِ الأخبارِ

بِأسانیدِهِ (2) عَنِ الفَضلِ بنِ

ص:499


1- (1) . همان: ص 345.
2- (2) . محمّد بن علی بن حسین که مشهور به «صدوق» و «ابن بابویه» است، سند این روایت را در عیون أخبارالرضا علیه السلام، این گونه بیان کرده است: «حَدَّثَنا عَبدُ الواحِدِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عُبدوسٍ النَّیسابوری العَطّارُ رَضی اللّه عَنه بِنَیسابورَ فی شَعبانَ سَنَةَ اثنَتَینِ وَ خَمسینَ وَ ثَلاثِمِائَةٍ قالَ: حَدَّثَنا عَلی بنُ مُحَمَّدِ بنِ قُتَیبَةَ النَّیسابوری عَنِ الفَضلِ بنِ شاذانَ قالَ: سألَ المأمونُ عَلیَّ بنَ موسَی الرِّضا علیه السلام أن یَکتُبَ لَه مَحضَ الإسلامِ عَلَی سَبیلِ الإیجاز... الحدیث».

شاذانَ عَنِ الرِّضا علیه السلام فی کِتابِهِ إلَی المأمُونِ قالَ: وَ المُضطَرُّ لا یَشرَبُ الخَمرَ لأنَّها تَقتُلُهُ؛(1) فضل بن شاذان از کتابی که حضرت رضا علیه السلام برای مأمون نوشت (کتابی که معروف است به طبّ الرضا، و یا طبّ الأئمّة)، آورده است که مضطر نباید شرب خمر کند؛ زیرا خمر او را می کشد.

این روایت دقیقاً در مورد مضطر است و اصلاً بحث درمان مطرح نیست. امام علیه السلام می فرماید: مضطر نباید شرب خمر کند.

امّا در سند صدوق رحمه الله به فضل بن شاذان، دو نفر هستند که توثیق نشده اند. یکی «عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس نیسابوری العطّار» و دیگری «محمّد بن قتیبه».

اگرچه سند این روایت اشکال دارد، امّا به خاطر انطباق آن با فتاوای مشهور قدما - که می گویند مضطر نباید شرب خمر کند -، ضعف سندی اش جبران می شود.

5. روایت پنجم:

عَن عَلی بنِ حاتِمٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ عُمَرَ عَن عَلی بنِ مُحَمَّدِ بنِ زیادٍ عَن أحمَدَ بنِ الفَضلِ عَن یُونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمَنِ عَن عَلی بنِ أبی حَمزَةَ عَن أبی بَصیرٍ عَن أبی عَبدِ اللّه علیه السلام قالَ: المُضطَرُّ لا یَشرَبُ الخَمرَ، فإنَّها لا تَزیدُهُ إلّاشَرّاً، وَ لأنَّهُ إن شَرِبَها قَتَلَتهُ، فَلا یَشرَب مِنها قَطرَةً؛(2) مضطر شرب خمر نمی کند؛ زیرا خمر فقط بر شرّ او می افزاید و نیز به خاطر این که اگر آن را بنوشد، او را خواهد کشت. پس حتّی یک قطره از آن را نمی نوشد.

جملۀ «مضطر شرب خمر نمی کند» در مقام انشاست؛ یعنی «مضطر نباید شرب خمر کند».

در سند این روایت افراد زیادی هستند که محلّ بحث اند. «علی بن حاتم» ثقه است. «محمّد بن عمر» مشترک است بین عدّه ای از راویان. «علی بن محمّد بن زیاد»

ص:500


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 347.
2- (2) . همان.

معتبر است. «احمد بن فضل» واقفی است. امّا بحث عمده در مورد «علی بن ابی حمزه بطائنی» است که واقفی مذهب بود و بسیاری از رجالیان او را قبول ندارند. در مورد مذهب علی بن ابی حمزه بطائنی دو دسته روایت وارد شده که در یک دسته از روایات گفته شده که او تا آخر عمرش بر وقف باقی مانده و از آن رجوع نکرده است؛ امّا در دستۀ دیگری از روایات گفته اند که او از وقف رجوع کرده است. علّامۀ حلّی در خلاصة الأقوال نوشته است که علی بن ابی حمزۀ بطائنی، جدّاً ضعیف و متّهم به کذب است.(1) البتّه شیخ طوسی در کتاب عدّة الاُصول نوشته است:

ولأجل ذلک أی الوثاقة، عملت الطائفة بأخبار الفطحیّة وأخبار الواقفة مثل سماعة بن مهران وعلی بن أبی حمزة؛(2) بخاطر همین وثاقت، امامیّه به اخبار فطحیّه و اخبار واقفیه عمل کرده اند، مانند اخبار سماعة بن مهران و علی بن ابی حمزه.

یکی از نمونه های اهمّیت علم رجال در فقاهت، همین مورد علی بن ابی حمزه است که اگر عدم اعتبار او محرز شود، بیش از پانصد روایت از میدان استدلال خارج می گردد. خصوصیات علی بن ابی حمزۀ بطائنی را در کتب رجال، مفصّلاً بیان کرده اند و به هر حال، قابلیت اعتماد دارد. تحقیق این است که روایاتی که او در زمان استقامت در مذهب نقل کرده است، اعتبار دارد.

ج) ادلّۀ قول به عدم جواز شرب خمر در صورت اضطرار

اکنون باید بررسی شود که چگونه با وجود این روایات، صاحب جواهر در مورد مضطر فتوا به حلّیت شرب خمر داده است؟(3) مجموعاً سه دلیل در کلمات فقهایی که قائل به حرمت شرب خمر، حتّی در صورت اضطرار هستند، مطرح شده است:

ص:501


1- (1) . علاّمۀ حلّی در مورد علی بن أبی حمزه گفته است: «و هو أحد عمد الواقفة. قال الشیخ الطوسی فی عدّة مواضع إنّه واقفی و قال أبو الحسن علی بن الحسن بن فضّال علی بن أبی حمزة کذّاب واقفی متّهم ملعون» (خلاصة الأقوال: ص 231).
2- (2) . عدّة الاصول: ج 1 ص 381.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 36 ص 444.

دلیل نخست: نخستین دلیل ایشان، خبر ابی بصیر بود که در سطرهای پیشین گذشت و در سند روایت، اشکالاتی وجود داشت که بیان شد. صاحب جواهر رحمه الله به خاطر همین ضعف سند از کلمۀ «خبر» استفاده می کند و می گوید: «فی خبر أبی بصیر» و نمی گوید: «موَثّقه» یا «صحیحه». امّا آنچه ضعف سند را جبران می کند این است که قدما بر طبق این روایت فتوا داده اند و عمل مشهور، جبران کنندۀ ضعف سند است.

عبارت

«المضطر لا یشرب الخمر»، خبر در مقام انشاست(1) و مورد این روایت، کسی است که در حالت اضطرار قرار دارد. امام علیه السلام می فرماید: مضطر حتّی یک قطره از خمر را هم نباید بنوشد.

دلیل دوم: در بحث درمان، شهید ثانی رحمه الله(2) و فاضل هندی رحمه الله(3) به مشهور نسبت داده اند که حتّی در صورت انحصار درمان در خمر، درمان با آن جایز نیست. برخی از فقها نیز همچون شیخ طوسی رحمه الله در این مورد ادّعای اجماع کرده اند.(4)

ظاهراً صاحب جواهر رحمه الله در دلیل دوم قائل به مفهوم اولویّت است،(5) به این بیان که اگر درمان با خمر در صورت انحصار جایز نباشد، در صورت اضطرار به طریق اولی جایز نیست.

دلیل سوم: دلیل سوم همان نکته ای بود که از آیات شریفه، استظهار شد؛ یعنی شارع مقدّس در سه آیه از آیات شریفۀ قرآن، مسئلۀ اضطرار را بیان فرموده و در مورد آنها حکم به اباحه کرده است؛ امّا هر سه مورد، دربارۀ مردار، خون، گوشت خوک یا چیزهای دیگرند و ربطی به مسئلۀ خمر ندارند. در مقابل، در آیه ای که حکم خمر را

ص:502


1- (1) . صاحب جواهر وقتی این روایت را نقل می کند می گوید: «فإنّها لا یزیده إلّاعطشاً». این روایت در وسائل الشیعة با لفظ «لا یزیده إلّاشرّاً» آمده است، امّا پس از ذکر روایت، آمده است: «قالَ وَ روی لا تَزیدُه إلّاعَطَشاً» (وسائل الشیعة: ج 25 ص 348).
2- (2) . مسالک الأفهام: ج 12 ص 127.
3- (3) . کشف اللثام: ج 9 ص 321.
4- (4) . المبسوط: ج 6 ص 288.
5- (5) . «لفحوی ما سمعته ممّا دلّ علی حرمة التداوی بها مع الإنحصار من الإجماع المحکی والنصوص، ضرورة کونه أحد أفراد الضرورة، ولاختصاص مورد الرخصة للمضطر فی الآیات الکریمة» (جواهر الکلام: ج 36 ص 444).

بیان فرموده است، اصلاً مسئلۀ اضطرار را مطرح نکرده است و این، بر حرمت خمر در حالت اضطرار دلالت می کند.

لیکن دلیل دومی که صاحب جواهر قدس سره به عنوان اولویت، عنوان می کند، مخدوش است و مفید اولویت نیست؛ چرا که درمان با خمر در صورت انحصار، یکی از مصادیق اضطرار است.

دلیل سوم نیز صرفاً استظهاری است که از آیۀ شریفه می شود و قوّت استدلال را ندارد. بله، اگر فقیه از روایات استنباط کند که مضطر، حقّ شرب خمر را ندارد، شاید بتوان گفت که احتمالاً کیفیت تعبیر در آیات خمر، با «جهت و عنایت» بوده است؛ یعنی به قصد دلالت بر همین نکته بوده است.

بنا بر این، در میان این ادلّه، تنها دلیل معتبر بر این که مضطر نباید شرب خمر کند، روایت چهارم و پنجم است. البتّه دربارۀ سند حدیث چهارم - که شیخ صدوق از فضل بن شاذان نقل کرده است -، گفته شد که سند بی اشکال نیست؛ لیکن قدما بر طبق این روایت عمل کرده اند و فتوای ایشان جبران کنندۀ ضعف حدیث است.

نکته: در مورد فتوای قدما که گفته شد جبران کنندۀ ضعف سند است، این سؤال مطرح می شود که چگونه می توان علم پیدا کرد که فقها با استناد به این روایات فتوا داده اند؟ جواب این است که در باب مضطر، دو یا سه روایت بیشتر نداریم که سند آنها ضعیف است. پس معلوم می شود که فقها راه دیگری برای فتوا دادن نداشته اند. بنا بر این، علم داریم که قدمای از فقها بر طبق همین روایات فتوا داده اند.

د) ادلّۀ قول به جواز شرب خمر در صورت اضطرار

صاحب جواهر قدس سره و بیشتر فقهای متأخّر، قائل به جواز شرب خمر برای مضطر هستند. این فقها مجموعاً برای فتوای خود چهار دلیل دارند که باید بررسی شود. اگر این ادلّه قابل پذیرش نبود، روایاتی که در سطور قبل گذشت، به قوّت خود باقی است و مطابق آن، مضطر حقّ شرب خمر ندارد. امّا اگر برخی از این ادلّه تمام باشد، باید

ص:503

میان این دو دسته دلیل مخالف و موافق اجتهاد کرد.

1- دلیل نخست:

صاحب جواهر رحمه الله در مورد این فتوا (جواز شرب خمر در صورت اضطرار) می گوید:

وهو أشبه باُصول المذهب وقواعده التی عُلم منها أهمیّة حفظِ النفس ونفی الحرج والضرر فی الدین؛(1) جواز شرب خمر در حالت اضطرار به اصول و قواعد مذهب نزدیک تر است؛ زیرا می دانیم که حفظ نفس و نفی حرج و ضرر در دین، در مذهب ما بسیار مهم است.

یکی از قواعد و اصول در مذهب ما وجوب حفظ نفس است. بنا بر این، اگر لازم باشد که مکلَّف برای حفظ نفس، جرعه ای خمر بنوشد، این نوشیدن مقدّمۀ واجب خواهد بود و این کار نه تنها بر او حرام نیست، بلکه چه بسا واجب باشد.

همچنین از اصول مذهب ما قاعدۀ «لا حرج» و «لا ضرر» است. پس اگر شخصی مضطر به شرب خمر شود، ترک شرب خمر برای او حرجی است و در نتیجه، قاعدۀ «لا حرج»، حرمت شرب خمر را بر می دارد.

البتّه فقها معمولاً از قاعدۀ «لا حرج» در واجبات بهره برده اند، مانند وجوب روزه و حج و مانند این احکام برای کسی که انجام این واجبات برای او حرجی است. لیکن همان گونه که پیش تر در تنبیهات بحث قاعدۀ «لا حرج» گفته شد،(2) این قاعده در باب محرّمات نیز جریان دارد. از این رو، صاحب جواهر قدس سره در این بحث نیز به قاعدۀ «لا حرج» تمسّک نموده است.

- بررسی دلیل نخست:

دلیل نخست، اشکال کبروی ندارد و قطعاً قاعدۀ «لا حرج» در محرّمات هم جاری می شود؛ لیکن اشکال در صغرای استدلال است، به این بیان که در روایات شرب

ص:504


1- (1) . جواهر الکلام: ج 36 ص 444.
2- (2) . قاعدۀ لا حرج: ص 149، تنبیه پنجم.

خمر، ائمّه علیهم السلام از یک واقعیت پرده برداشته اند که:

«لأنّها لا تزید إلّاشرّاً»،

«لأنّها لا تزید إلّا عطشاً»،

«لأنّه إن شَرِبَها قَتَلَته». بنا بر این، طبیب گمان می کند که اگر بیمار جرعه ای خمر بنوشد، نجات پیدا می کند، حال آن که خمر مرگ بیمار را تسریع می کند.

2- دلیل دوم:

صاحب جواهر رحمه الله آورده است: دلیل دیگر روایت مفضّل بن عمر و محمّد بن عبداللّه و محمّد بن عذافر(1) است:

مُحَمَّدُ بنُ یَعقُوبَ عَن عِدَّةٍ مِن أصحابِنا عَن سَهلِ بنِ زیادٍ وَعَن عَلی بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ جَمیعاً عَن عَمرِو بنِ عُثمانَ عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ عَن بَعضِ أصحابِنا عَن أبی عَبدِ اللّه علیه السلام؛ وَعَن عِدَّةٍ مِن أصحابِنا عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ عَن عَبدِ الرَّحمَنِ بنِ سالِمٍ عَن مُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ قالَ: قُلتُ لأبی عَبدِ اللّه علیه السلام أخبِرنی جَعَلَنی اللّهُ فِداکَ لِمَ حَرَّمَ اللّهُ الخَمرَ وَالمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحمَ الخِنزیر؟ قالَ علیه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالَی لَم یُحَرِّم ذَلِکَ عَلَی عِبادِهِ وَأحَلَّ لَهُم ما سِواهُ مِن رَغبَةٍ مِنهُ فیما حَرَّمَ عَلَیهِم، وَلا زُهدٍ فیما أحَلَّ لَهُم. وَلَکِنَّهُ خَلَقَ الخَلقَ، فَعَلِمَ ما تَقُومُ بِهِ أبدانُهُم وَما یُصلِحُهُم، فأحَلَّهُ لَهُم وَأباحَه تَفَضُّلاً مِنهُ عَلَیهِم بِهِ لِمَصلَحَتِهِم. وَعَلِمَ ما یَضُرُّهُم، فَنَهاهُم عَنهُ وَحَرَّمَهُ عَلَیهِم، ثُمَّ أباحَهُ لِلمُضطَرِّ وَأحَلَّهُ لَهُ فی الوَقتِ الَّذی لا یَقُومُ بَدَنُهُ إلّابِهِ فأمَرَهُ أن یَنالَ مِنهُ بِقَدرِ البُلغَةِ لا غَیرِ ذَلِکَ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: أمّا المَیتَةُ، فانَّهُ لا یُدمِنُها أحَدٌ إلّاضَعُفَ بَدَنُهُ...(2) ؛ مفضّل بن عمر می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض

ص:505


1- (1) . در عبارت جواهر، پس از بیان دلیل نخست آمده است: «مضافاً إلی خصوص ما تقدّم فی خبر المفضّل، و خَبرَی محمّد بن عبد اللّه و محمّد بن عذافر من التصریح بجواز تناول الخمر للمضطر». از این عبارت ممکن است این گونه گمان شود که در این جا سه روایت وجود دارد، ولی در واقع یک روایت است که از چند طریق روایت شده است. در یک سند مفضّل بن عمر قرار دارد و در سند دیگر محمّد بن عبداللّه است و در سند دیگر عبداللّه بن عذافر.
2- (2) . جواهر الکلام: ج 36 ص 240؛ وسائل الشیعة: ج 24 ص 99. این روایت در ابتدای جلد 25 وسائل الشیعة،

کردم: فدای شما شوم، به من خبر دهید که چرا خداوند خمر و مردار و گوشت خوک را حرام کرده است؟ ایشان فرمودند: حرام کردن اینها به خاطر رغبت خداوند تبارک و تعالی به آنها نبوده است و حلال کردن غیر اینها نیز به خاطر بی رغبتی خداوند به آنها نبوده است؛ بلکه او مخلوقات را آفرید و به آنچه بدن های ایشان نیاز داشت و به صلاح ایشان بود، آگاهی داشت و از این رو، آنها را برای آنان حلال کرد و از سوی تفضّل بر ایشان و به خاطر مصلحتشان، مباح نمود. همچنین او به آنچه برای آنان ضرر داشت، آگاه بود و از این رو، آنها را بر ایشان حرام کرد و آنان را از این امور نهی نمود. سپس آنها را بر شخص مضطر، مباح کرده و در مواردی که بدن او جز با این امور استوار نمی شود، آنها را برای وی حلال نمود؛ پس او را امر کرد تا فقط به اندازۀ ضرورت استفاده کند نه بیشتر.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: امّا مردار را کسی نمی خورد، مگر این که موجب لاغری بدنش می شود و...

شاهد استدلال، عبارت

«ثمّ أباحه للمضطر» است که صاحب جواهر رحمه الله به آن عبارت استدلال کرده است.

2-1. بررسی سند اوّل

«عن عدّة من أصحابنا» کاملاً روشن است و شکّی در وثاقت عدّۀ کافی نیست؛ زیرا مراد از این «عدّه» معلوم است و همگی از ثقات هستند.

سهل بن زیاد، اگرچه در مورد او اختلاف نظر وجود دارد، لیکن نظر صحیح این است که روایات سهل، معتبر است.

علی بن ابراهیم، موثّق است.

مقصود از «أبیه»، ابراهیم بن هاشم است که بیشترین روایت را در کتب روایی شیعه دارد. در مورد ایشان هم روایات مدح وجود دارد و هم روایاتی که او را ذم کرده

ص:506

است؛ ولی روایات مدح ترجیح دارد. سیّد ابن طاووس، او را توثیق و ادّعا کرده است که اجماع بر وثاقت او وجود دارد.(1) علاّمه رحمه الله نیز در کتابش می نویسد: من ندیدم که اصحاب صریحاً قائل به قدح یا تعدیل ابراهیم بن هاشم بشوند. البتّه روایات زیادی دربارۀ او وجود دارد و بهتر آن است که قول او را بپذیریم.(2) بنا بر این، ابراهیم بن هاشم مورد وثوق است.

عبارت «عن بعض أصحابنا» نیز نشان دهندۀ ارسال در سند است. البته این احتمال وجود دارد که در عناوین ارسال، بین ارسال مطلق مانند «عن رجل» و ارسال غیر مطلق مانند «عن بعض اصحابنا» فرق بگذاریم.

عمرو بن عثمان، مشترک است و در این جا به «عمرو بن عثمان ثقفی عضدی بزّاز» که ثقه است، انصراف دارد.

محمّد بن عبداللّه نیز مشترک است.(3)

بنا بر این، سندی که صاحب جواهر از «محمّد بن عبداللّه» آورده است و اکنون مرور شد، اشکالات متعدّدی مانند ارسال و اشتراک و همچنین برخی از اشکالات مبنایی، مانند اختلاف نظر در مورد وثاقت «سهل بن زیاد» دارد.

2-2. بررسی سند دوم

عبارت «عن عدّة من أصحابنا» کاملاً روشن است و شکّی در وثاقت عدّۀ کافی وجود ندارد؛ زیرا مراد از این «عدّه» معلوم است و همگی از ثقات هستند.

ص:507


1- (1) . به نقل از: خوئی، معجم رجال الحدیث: ج 1 ص 317. سیّد بن طاووس در فلاح السائل (فصل 19 ص 158) روایتی را از کتاب أمالی صدوق نقل کرده است که در سند این روایت «ابراهیم بن هاشم» نیز وجود دارد. ایشان در مورد سلسلۀ راویان حدیث نوشته است: «و رواةُ الحدیثِ ثقاتٌ بالاتّفاق».
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 4.
3- (3) . گاهی نام یک راوی بین چند نفر مشترک است. برای تشخیص و تمییز او، هم باید ببینیم که از چه کسی نقل می کند و هم ببینیم چه کسی از او نقل می کند. گفته اند آن محمّد بن عبداللّه که عمرو بن عثمان از او نقل می کند، محمّد بن عبداللّه بن مهران است که نجاشی او را غالی، کذّاب، فاسد المذهب و الحدیث دانسته است (رجال نجاشی: ص 350).

احمد بن محمّد بن خالد، همان «احمد بن محمّد بن خالد برقی» و معتبر است.

محمّد بن مسلم نیز معتبر است.

عبدالرحمن بن سالم، توثیق ندارد و نجاشی در رجالش دربارۀ او فقط گفته است:

«له کتابٌ»؛(1) ولی علّامه رحمه الله می فرماید: «ضعیفٌ و أبوه ثقة».(2) همچنین شیخ طوسی رحمه الله او را از اصحاب امام صادق علیه السلام می شمارد.(3) مرحوم خوئی رحمه الله نیز در مورد او می نویسد: مخفی نیست که در آنچه عبدالرحمن بن سالم ذکر کرده است، اشتباهاتی وجود دارد.(4) پس به هر حال، توثیقی برای او وارد نشده است. البتّه باید دانست که این مورد نیز از موارد اختلاف مبنایی است؛ زیرا مبنای برخی این است که عدم قدح کافی است و برخی بر این مبنا هستند که عدم قدح کافی نیست؛ بلکه برای اعتبار راوی به توثیق او نیازمندیم.

مُفَضّل بن عمر، همان مفضّل معروف است که حدیث معروف توحید مفضّل را روایت کرده است. نجاشی او را «فاسد المذهب و مضطرب الروایة» می داند و می گوید قابل اعتنا نیست.(5) شیخ طوسی دربارۀ او می فرماید: مفضّل از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام بود و وصیّتی دارد که آن را روایت کرده است.(6) همچنین ایشان در کتاب الغیبة او را در شمار ممدوحین ذکر می کند.(7) شیخ مفید نیز مفضّل بن عمر را توثیق کرده است.(8) کشّی هم روایاتی دالّ بر جلالت و عظمت او نقل کرده و می گوید:

او نزد امام صادق علیه السلام بسیار معتبر بوده است.(9) لیکن ابن غضائری شدیداً تضعیفش کرده و می گوید: «ضعیفٌ متهافتٌ مرتفع القول»،(10) محقّق خوئی قدس سره، روایات مادحه را ترجیح می دهد و نظر شریفشان این است که مفضّل بن عمر ثقه است.(11)

ص:508


1- (1) . رجال نجاشی: ص 237.
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 239.
3- (3) . به نقل از: خوئی، معجم رجال الحدیث: ج 9 ص 329.
4- (4) . معجم رجال الحدیث: ج 9 ص 329.
5- (5) . رجال نجاشی: ص 416.
6- (6) . الفهرست: ص 169.
7- (7) . به نقل از: معجم رجال الحدیث.
8- (8) . رجال کشّی: ص 321.
9- (9) . همان.
10- (10) . رجال ابن غضائری: ج 1 ص 88.
11- (11) . معجم رجال الحدیث: ج 18 ص 304.

بنا بر این، در این سند، عبد الرحمن بن سالم توثیق نشده است و مفضّل بن عمر هم محلّ اختلاف است.

2-3. بررسی سند سوم:

سند دیگری نیز وجود دارد که شیخ صدوق قدس سره به اسناد خودش از «محمّد بن عذافر، عن أبیه، (عذافر بن عیسی)، عن أبی جعفر علیه السلام» نقل کرده است. در این سند، طریق صدوق به «محمّد بن عذافر» صحیح(1) و خود «ابن عذافر» هم موثّق است. امّا در مورد «عذافر بن عیسی» توثیقی وجود ندارد؛ زیرا نه نجاشی و نه شیخ طوسی، هیچ کدام او را توثیق نکرده اند. نتیجه آن که هیچ کدام از این سه سند، بی اشکال نیستند.

2-4. بررسی دلالت روایت:

شاهد صاحب جواهر رحمه الله این است که امام علیه السلام می فرمایند:

«ثمّ أباحه للمُضطر؛ سپس خداوند آنچه را که حرام کرده بود، برای مضطر مباح نمود». در این روایت، سائل برخی محرّمات را برشمرده است که از جملۀ آنها خمر است. صاحب جواهر از عبارت

«ثمّ أباحه للمُضطر» استنباط کرده که خمر برای مضطر، مباح است.

ولی به نظر می رسد که سخن ایشان صحیح نیست؛ زیرا:

نخست این که: صاحب جواهر ادّعا می کند که در این روایت، امام صادق علیه السلام تصریح فرموده اند که مضطر می تواند شرب خمر کند، حال آن که در این روایت، اطلاق وجود دارد نه تصریح.(2)

توضیح این که حضرت علیه السلام می فرمایند: خداوند چیزی را به خاطر رغبت یا بی رغبتی به آن، حرام یا حلال نکرده است؛ بلکه آنچه را که مصلحت بندگان است، حلال کرده و از آنچه برایشان ضرر دارد، نهی فرموده است. سپس امام علیه السلام می فرمایند:

«ثمّ أباحه للمضطر؛ خداوند همۀ محرّمات را برای مضطر، مباح کرد». بنا بر این،

ص:509


1- (1) . «حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رحمه الله قالَ: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ الصَّفّارُ عَن مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ بنِ أبی الخَطّابِ عَن مُحَمَّدِ بنِ إسماعیلَ بنِ بَزیعٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ عُذافِرٍ عَن بَعضِ رِجالِه عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام» (علل الشرایع: ج 2 ص 483).
2- (2) . جواهر الکلام: ج 36 ص 244.

جواب حضرت صادق علیه السلام متوجّه تمام محرمات است، نه فقط این چهار موردی که سائل پرسیده است. پس این جواب امام علیه السلام اطلاق دارد و تصریحی در خصوص این که خمر برای مضطر جایز باشد، در آن نیست.

دوم این که: این اطلاق با آن دو روایتی که بر عدم جواز شرب خمر در حال اضطرار دلالت می کردند و پیش تر آنها را بررسی کردیم، تخصیص می خورد. البتّه سند آن دو روایت ضعیف است، ولی با توجّه به این که فقها بر طبق آنها فتوا داده اند، ضعف سند جبران می شود و این دو روایت، حدیث مورد بحث را مقیّد می کنند. بله، اگر در این حدیث، به جواز شرب خمر برای مضطر، تصریح شده بود، در این صورت، این حدیث با آن دو روایت، تعارض پیدا می کرد و نوبت به اجتهاد می رسید.

3- دلیل سوم:

دلیل دیگری که صاحب جواهر برای اثبات جواز شرب خمر در حال اضطرار اقامه می کند، دلیل اولویت است. ایشان می نویسد: «أولَویّة إباحتها مِن إباحة ما هو أفحشَ منها مِن المیتةِ والخنزیر؛(1) با توجّه به این که میته و خنزیر، افحش از خمر هستند و با این حال، خوردن آنها برای مضطر جایز است، پس خمر باید به طریق اولی در صورت اضطرار، جایز باشد».

لیکن به نظر می رسد که این دلیل هم ناتمام است؛ زیرا نه تنها اقبحیّت و افحشیّت خنزیر و میته نسبت به خمر محرز نیست، بلکه آثاری در روایات برای خمر بیان شده است که عکس این معنا را می رساند، بویژه آن که خمر، عقل را زائل می کند و کسی که مُدمن خمر باشد، ابایی ندارد از این که حتّی نسبت به نزدیکان و نوامیسش، مرتکب جنایت و تجاوز شود؛ یعنی در باب خمر، ازالۀ عقل رخ می دهد، امّا در باب میته این گونه نیست.

ص:510


1- (1) . جواهر الکلام: ج 36 ص 444.
4- دلیل چهارم:

دلیل دیگر برای جواز شرب خمر در حالت اضطرار، روایتی است که شیخ طوسی قدس سره نقل می کند:

مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ (الطوسی) بِإسنادِهِ عَن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ بنِ یَحیَی عَن أحمَدَ بنِ الحَسَنِ عَن عَمرِو بنِ سَعیدٍ عَن مُصَدِّقٍ عَن عَمّارٍ عَن أبی عَبدِاللّه علیه السلام فی حَدیثٍ أنَّهُ سألَهُ عَنِ الرَّجُلِ أصابَهُ عَطَشٌ، حَتَّی خافَ عَلَی نَفسِهِ، فأصابَ خَمراً قالَ علیه السلام: یَشرَبُ مِنهُ قُوتَهُ؛(1) عمّار به امام صادق علیه السلام عرض کرد: اگر مردی که از شدّت تشنگی خوف بر نفسش دارد، به خمری دست پیدا کند [حکمش چیست؟] حضرت علیه السلام فرمود: به مقداری که موجب قوت اوست [یعنی به اندازه ای که با آن از مرگ نجات پیدا می کند] بنوشد.

نکته: عبارت «فی حدیثٍ»، نشانگر آن است که صاحب وسائل رحمه الله همۀ حدیث را نیاورده است.

در سند این حدیث، محمّد بن الحسن، همان شیخ طوسی است و در بالاترین حدّ وثاقت قرار دارد. دربارۀ عبارت «بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی»، وقتی به کتب رجال مراجعه می کنیم، می بینیم که سند شیخ طوسی به محمّد بن احمد بن یحیی، سند صحیحی است.(2)

احمد بن حسن، میان دو نفر مشترک است: یکی «احمد بن حسن بن علی بن فضّال» و دیگری «أحمد بن الحسن بن إسماعیل المیثمی» که هر دو ثقه و معتبر هستند. عمرو بن سعید، به «عمرو بن سعید مدائنی» انصراف دارد که ثقه است.

مصدّق، منصرف به «مصدّق مدائنی» انصراف دارد که او هم ثقه است. عمّار نیز معتبر و ثقه است.

ص:511


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 378.
2- (2) . تهذیب الأحکام: ج آخر (المشیخة)، ص 71.

بنا بر این، سند حدیث، سند معتبری است و دلالت حدیث هم کامل است. از این رو، از میان این چهار دلیلی که مطرح شد، مهم ترین دلیل مستدلّین، همین روایت است. صاحب جواهر قدس سره نیز بیشتر بر همین حدیث تکیه دارد و نتیجه می گیرد که شرب خمر برای مضطر، جایز است.

ه) علاج تعارض ادلّه

در برابر این دلیل چهارم، دو روایت وجود داشت که بررسی شد: یکی خبر أبی بصیر و دیگری خبر فضل بن شاذان که بر حرمت شرب خمر در حالت اضطرار دلالت دارند. بنا بر این، با دو روایت معارض مواجهیم که یکی می گوید: مضطر نباید شرب خمر کند، و دیگری می گوید اگر خوف نفس دارد، شرب خمر به مقداری که موجب حفظ او شود، جایز است.

راه نخست: ترجیح سند

همان گونه که در مطالب پیشین گذشت، سند آن دو روایت معتبر نیست؛ امّا روایتی که در دلیل چهارم آمد، به لحاظ سند و دلالت، قوی و معتبر است و باید بر طبق آن فتوا داد.

لیکن این راه، خالی از اشکال نیست؛ زیرا اگرچه سند آن دو روایت معتبر نبود، امّا متقدّمان از فقها بر طبق آنها فتوا داده اند و براساس این مبنا که فتوا دادن بر طبق یک روایت ضعیف، موجب جبران ضعف سند آن است، آن روایات نیز معتبر هستند.

راه دوم: جمع دلالی

در این جا دو شیوه برای جمع دلالی به نظر می رسد که در کتب فقهی بیان نشده است:

الف) یک راه این است که روایت

«المضطرّ لا یشرب الخمر» را بر کراهت حمل کنیم؛ یعنی این روایت اخیر - که می گوید شرب خمر در هنگام خوف نفس جایز است - را قرینه بگیریم برای تصرّف در آن روایت

«المضطرّ لا یشرب الخمر» و بگوییم: آن روایت، بر کراهت شرب خمر برای مضطر دلالت می کند.

ص:512

اشکال چنین جمعی، این است که هیچ فقیهی چنین فتوایی ندارد و به کراهت شرب خمر برای مضطر قائل نشده است؛ بلکه فقها یا شرب خمر را برای مضطر، جایز می دانند و یا جایز نمی دانند.

ب) دومین راه برای جمع، این است که با توجّه به تعلیلی که در

«المضطرّ لا یشرب الخمر لأنّها قتلته» آمده است، بگوییم: این حکم، مولوی نیست؛ بلکه ارشادی است.

بیان مطلب این که: گاهی شارع پس از حکم به حرمت چیزی، آثارش را هم ذکر می کند. مثلاً می گوید: «خوردن مردار موجب خلق و خوی بد است»؛ ولی این آثار، علّت برای آن تحریم نیست، بلکه به تعبیر برخی بزرگان، حکمت آن حکم است.

حال اگر در جایی علّت ذکر شد، باید دقّت کرد که این علّت، داخل در تعبّدیات است یا نه؟ در آن دو روایت، برای حرمت شرب خمر مضطر، دلایلی ذکر شده است، مانند:

«لا تزید إلّاعطشاً» و

«لا تزید إلّاشرّاً» و

«لأنّها قتلته»؛ لیکن این علل، علل تعبّدی نیست. از این رو اگر شخصی یقین دارد که با نوشیدن مقداری خمر، ده دقیقه زنده می ماند تا به آب برسد، لازم نیست به آن علل متعبّد شود. پس این تعلیل، یک حکم تعبّدی کلّی نیست؛ بلکه یک عنوان ارشادی است.

بنا بر این، برای جمع بین این روایات می توان گفت: روایتی که می گوید

«یشرب منه قوته»، قرینه است بر این که آن «لا یشرب» یک حکم ارشادی است و به این معناست که امام علیه السلام با توجّه به جنبۀ غالب، می فرماید: مضطر گمان نکند که با خوردن خمر زنده می ماند. امّا در برخی موارد، ممکن است شرب خمر برای ضرورت مضطر، راهگشا باشد. پس امام علیه السلام در مقام بیان حکم مولوی تعبّدی نیستند.

و) نتیجۀ بحث اضطرار

با توجّه به روایت جواز که سندش صحیح و دلالتش قطعی است، به این نتیجه می رسیم که مضطر اگر یقین دارد به این که شرب خمر او را از مرگ نجات می دهد، استفاده اش مانعی ندارد. فقهای متقدّم هم که گفته اند مضطر حق ندارد شرب خمر

ص:513

کند، بر اساس این جهت بوده است که غالباً اگر مضطر شرب خمر کند، می میرد و آن روایات هم ارشاد به این مطلب دارند.

گفتار پنجم: بررسی روایت جمیل بن درّاج
اشارة

شیخ انصاری رحمه الله در این بحث روایتی را ذکر می کند که ظاهراً با روایات حرمت، معارض است. ایشان پس از ذکر روایت، توجیهاتی را برای آن بیان می کند.(1)

بند نخست: بررسی روایت
اشارة

وَ عَنهُ [مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ (الطوسی رحمه الله بِإسنادِهِ عَنِ الحُسَینِ بنِ سَعیدٍ] عَن مُحَمَّدِ بنِ أبی عُمَیرٍ وَ عَلی بنِ حَدیدٍ جَمیعاً عَن جَمیلٍ قالَ: قُلتُ لأبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَکُونُ لی عَلَی الرَّجُلِ الدَّراهِمُ فَیُعطینی بِها خَمراً. فَقالَ علیه السلام: خُذها ثُمَّ أفسِدها. قالَ عَلی: وَ اجعَلها خَلاًّ؛(2) جمیل بن درّاج می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که من از مردی چند درهم طلب دارم. آن مدیون در مقابل دینی که من دارد، به من خمر می دهد. حضرت علیه السلام فرمود: آن خمر را بگیر، سپس افساد کن. علی بن حدید می گوید: یعنی آن را سرکه کن.

الف) بررسی سند:

روایت، صحیحه است؛ زیرا سند شیخ طوسی رحمه الله به حسین بن سعید، سند صحیحی است.(3)

البتّه علی بن حدید، توثیق نشده است و نجاشی در مورد او فقط می گوید: «له کتاب». همین عبارت را شیخ طوسی رحمه الله هم دارد و می افزاید: روایاتی که تنها از علی بن حدید نقل شده باشد، قابل اعتنا نیست.

ص:514


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 371 (باب 31 حدیث 6).
3- (3) . تهذیب الأحکام: ج آخر (المشیخه) ص 66.

لیکن محمّد بن ابی عمیر، موثّق است. پس با توجّه به این که این روایت را محمّد بن ابی عمیر و علی بن حدید از جمیل نقل کرده اند، اگر علی بن حدید هم اشکال داشته باشد، این سند به واسطۀ محمّد بن ابی عمیر، سند صحیحی است.

در پایان روایت آمده است: «قال علی» که منظور همان علی بن حدید است. امام خمینی قدس سره این احتمال را بیان می کند(1) که شاید این «علی» امیر المؤمنین علیه السلام باشد، به این معنا که امام صادق علیه السلام به کلام امیر المؤمنین علیه السلام استشهاد فرموده اند. این احتمال، بسیار بعید است.

البتّه شیخ انصاری رحمه الله پایان روایت را به گونه دیگری آورده است و می گوید: «

قال ابن أبی عمیر». بعضی از حاشیه نویسان کتاب المکاسب، مانند محقّق ایروانی رحمه الله نیز با اعتماد به نقل شیخ انصاری رحمه الله همین عبارت را آورده اند. حال آن که هر دو اشتباه کرده اند و در روایت اصلاً

«قال ابن أبی عمیر» نیامده است.

ب) بررسی دلالت:

در این روایت، امام علیه السلام نمی فرمایند که خمر صلاحیت برای عوضیت ندارد؛ بلکه کلمۀ «

خُذها» ظهور در این مطلب دارد که خمر می تواند عوض از دراهم باشد. به بیان دیگر، معامله ای صورت می گیرد که در آن عوض و معوّض وجود دارد و در یک طرف، دراهم است و در طرف دیگر خمر. این مورد از مصادیق تکسّب به خمر است.

در نتیجه، روایت ظهور در این دارد که تکسّب به خمر مانعی ندارد، در حالی که این مطلب با آنچه تا کنون دربارۀ حرمت و بطلان تکسّب به خمر گفته شد، منافات دارد.

1- دیدگاه محقّق خوئی

محقّق خوئی قدس سره در کتاب محاضرات فی الفقه الجعفری به دلالت روایت جمیل بر جواز تکسّب به خمر به قصد تخلیل، قائل شده است؛(2) لیکن در کتاب مصباح الفقاهة بر

ص:515


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 46.
2- (2) . محاضرات فی الفقه الجعفری: ص 74-76.

این باور است که از این روایت نمی توان برای جواز تکسّب به خمر استفاده کرد.

ایشان می نویسد:

لا یتوهّم أنّ الروایة ظاهرة فی جواز اشتراء الخمر بقصد التخلیل فنرفع الید بها عن ظهور ما یدلّ علی حرمة بیعه مطلقاً وضعاً و تکلیفاً فتختصّ حرمة بیع الخمر بغیر هذه الصورة وإنّما هی راجعة إلی جواز الخمر من المدیون مسلماً أو کافراً وفائاً عن الدین؛(1) نباید گمان کرد که از این روایت جواز خریدن خمر به قصد سرکه سازی استفاده می شود و می توان به وسیلۀ آن، از ظهور ادلّه ای که بر حرمت بیع خمر - چه وضعاً و چه تکلیفاً - دلالت می کند، دست برداشت تا در نتیجه، حرمت بیع خمر به غیر این صورت اختصاص پیدا کند؛ بلکه این روایت فقط بر جواز گرفتن خمر از مدیون - چه مسلمان باشد و چه کافر - به جای دین، دلالت دارد.

بنا بر این، توهّم این که از روایت جمیل، جواز خریدن خمر به قصد تخلیل استفاده می شود، توهّم فاسد است؛ زیرا این روایت ربطی به خرید و فروش خمر ندارد؛ بلکه فقط دلالت دارد بر این که اگر کسی بخواهد به عنوان وفا کردن به دینِ خودش به انسان خمر بدهد، گرفتن این خمر جایز است. امّا جواز تکسّب و معامله را نمی توان از این روایت استفاده کرد.

2- نقد دیدگاه محقّق خوئی

نقدی که بر سخن محقّق خوئی قدس سره می توان وارد کرد، این است که اگرچه مسئلۀ خرید و فروش در روایت نیامده است، لیکن باید توجّه داشت که بحث ما در باب خمر، فقط دربارۀ خرید و فروش نیست؛ بلکه سخن از تکسّب به خمر است و تکسّب، شامل فروختن خمر، خریدن خمر، هبۀ معوّضه، صلح و هر نوع معامله ای

ص:516


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 87.

است که در آن، خمر، عوض قرار بگیرد.

اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا می توان جواز یک نوع تکسّب قهری را از روایت فهمید؟ به این معنا که وقتی امام علیه السلام می فرمایند: «

خُذها»، معنایش این است که

«خُذها عوضاً عن الدراهم»، در حالی که وقتی خمر، عوض از دراهم قرار گرفت، بدان معناست که تکسّب به خمر انجام شده است. بنا بر این، حتّی اگر باطن این معامله وفای به دین باشد، این وفای به دین، قهراً ملازم تکسّب است و در نتیجه، این روایت بر جواز این تکسّب قهری، دلالت می کند.

بند دوم: توجیهات شیخ انصاری
اشارة

شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب، پس از نقل این روایت، دو توجیه را برای آن ذکر می کند:(1)

الف) توجیه نخست:

مقصود این است که این خمر را مجّاناً بگیرد و برای خود سرکه کند، نه این که خمر را به عنوان عوض بگیرد.

لیکن لازمۀ توجیه نخست، بقای دین بر ذمّۀ مدیون است؛ یعنی اگر مقصود امام علیه السلام این باشد که خمر را نه به قصد عوضیت آن دراهم، بلکه مجّاناً بگیر و بعداً برای خودت سرکه کن، نتیجه اش این است که آن دراهم بر ذمّۀ مدیون، باقی بماند و این بر خلاف ظاهر روایت است؛ زیرا ظاهر روایت این است که بعد از اخذ خمر، ذمّۀ مدیون بریء می شود.

ب) توجیه دوم:

دومین توجیه این است که «

خُذها» را به معنای اخذ مجّانی تفسیر نکنیم؛ بلکه آن را به

ص:517


1- (1) . «والمراد به، إمّا أخذ الخمر مجّاناً ثمّ تخلیلها، أو أخذها و تخلیلها لصاحبها ثمّ أخذ الخل وفاء عن الدراهم» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 28).

اخذ امانی، معنا کنیم و بگوییم «

خُذها» به معنای «خذها امانةً» است؛ یعنی این خمر را امانت بگیر و از طرف صاحبش سرکه کن و سپس آن را به عنوان عوض دراهم، بردار.

محقّق ایروانی قدس سره(1) و محقّق خوئی قدس سره(2) در اشکال به این توجیه شیخ انصاری رحمه الله می گویند: مالک خمر، اجازه داده است که این خمر را بگیرد؛ ولی اذن دومی نداده است که پس از سرکه شدن خمر، تو مأذون هستی که این را از طرف من برداری. اگر مالک می گفت خمر را سرکه کن، سپس من اجازه می دهم به عنوان طلب خودت برداری، مطلب شیخ رحمه الله قابل پذیرش بود؛ ولی در روایت، فرض این است که اذن فقط نسبت به اخذ خمر صادر شده است.

این اشکال را از دو راه می توان پاسخ داد:

پاسخ اوّل: والد معظّم - دام ظلّه العالی - در پاسخ به این اشکال، احتمالی را مطرح کرده اند که شاید بتوان مسئله را از راه تقاص حل کرد؛(3) یعنی از آن جا که طلبکار دراهمی را از بدهکار می خواهد و او نمی دهد، می تواند این سرکه را - با آن که مال شخص بدهکار است - به عنوان تقاص بردارد.

البتّه اگر گفته شود که برای تقاص، اذن حاکم لازم است، پاسخ می دهیم: فرمایش امام علیه السلام که فرموده اند

«أفسدها»، به معنای سرکه کردن خمر تفسیر شده است و همین می تواند اذن امام علیه السلام برای تقاص باشد.

به نظر می رسد که این سخن گرچه سخن متینی است، امّا بسیار بر خلاف ظاهر روایت است؛ زیرا تقاص در جایی است که طلبکار از پرداخت بدهی توسّط بدهکار ناامید شود. در این صورت او می تواند حقّ خودش را به عنوان تقاص، از مال او بردارد؛ لیکن در این روایت، مطلبی مبنی بر ناامیدی شخص از پرداخت دین، وجود ندارد.

پاسخ دوم: دوّمین پاسخ این است که این جا اذن مالک وجود دارد؛ زیرا عرفاً وقتی مالک خمر، خمر را می دهد، این کار او اذن در همۀ تصرّفات است و مانند این است که

ص:518


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 6.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 87.
3- (3) . تفصیل الشریعة - المکاسب المحرّمة: ص 31.

بگوید این خمر را بگیر و برای هر کاری می خواهی مصرف کن؛ اگر مسلمان هستی، از آن سرکه بساز و یا به دارو تبدیل کن و یا به هر روش دیگری که برای تو حلال است از آن استفاده نما.

بند سوم: دلالت روایت، بر جواز تکسّب به قصد سرکه سازی
اشارة

دو گونه برداشت از این روایت ممکن است: نخست این که بگوییم این روایت، بر جواز مطلق تکسّب به خمر دلالت دارد، و دوم این که بگوییم مدلول این روایت، فقط جواز تکسّب به خمر به قصد ساخت سرکه است.

امام خمینی قدس سره در دو جا از کتاب المکاسب المحرّمه دربارۀ این مطلب سخن گفته اند.(1) ایشان نیز معتقد است که ظاهر این روایت، بر جواز خرید و فروش خمر به قصد سرکه سازی دلالت دارد.

در صورت نخست، این که بگوییم در این روایت، خمر بدل از دراهم است، مستلزم اشکال و تعارض است. امّا براساس استنباط ایشان، روایت بر جواز تکسّب به خمر به قصد سرکه سازی دلالت دارد. واقع مطلب این است که ظاهر روایت همین است.

این تفاوت در استنباط، ناشی از اختلاف در مبناست. برخی از فقها بر آنند که مالیّت خمر در اسلام به طور کلّی از بین رفته است؛ لیکن این دیدگاه درست نیست؛ زیرا همان گونه که در بحث های پیشین گذشت، از ادلّه فهمیده می شود که عدم مالیّت خمر فقط در صورتی است که مقصود از آن، شرب و اسکار باشد؛ بلکه اگر به قصد شرب باشد، امّا برای حفظ نفس و از باب اضطرار باشد، باز هم مالیّت دارد و قابل خرید و فروش است. همچنین در همان روایت خمر، قرینۀ خوبی وجود دارد بر این که استفاده از خمر به قصد تخلیل، اشکالی ندارد؛ زیرا از امام علیه السلام سؤال شد که اگر کسی بخواهد خمر را سرکه کند، حکمش چیست؟ فرمودند: مانعی ندارد.

ص:519


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 46 و 122.

البتّه در همان جا گفته شد که در آن روایات، بحث بیع و تکسّب نیست و نمی توان به آن روایات برای جواز تکسّب، استدلال کرد؛ امّا در روایاتی که بایع و مشتری خمر را لعن می کنند، قرینۀ روشنی وجود دارد که مقصود، بیع به قصد شرب و اسکار است.

این جا نیز همین طور است؛ یعنی خمر به قصد سرکه سازی، مالیّت دارد و می تواند عوض از دراهم واقع شود. لازم است روایت به گونه ای معنا شود که با ظهور روایت در برائت ذمّۀ مدیون، منافات نداشته باشد و این شیوۀ استنباط که بیان شد، با ظهور روایت نیز سازگار است.

الف) بررسی دیدگاه محقّق ایروانی

یکی از حواشی بسیار خوب کتاب المکاسب، حاشیۀ محقّق ایروانی قدس سره است. ایشان در حاشیۀ این بحث، چند مطلب را بیان می کند:

1. نخستین مطلب، همان اشکالی بود که در ذیل توجیه دوم شیخ رحمه الله، مطرح شد و پاسخ آن نیز گذشت.

2. مطلب دوم، این است که به نظر ایشان، ابن أبی عمیر در این جا اجتهاد کرده است.(1) ابن أبی عمیر «

أفسدها» را «

إجعلها خلاًّ» معنا کرده است و اجتهاد او برای ما حجّت نیست تا به آن استشهاد کنیم؛ زیرا ممکن است مقصود امام علیه السلام حقیقت افساد بوده باشد، به شکلی که دیگر قابل استفاده نباشد.

در پاسخ باید گفت: نخست این که ایشان به پیروی از شیخ رحمه الله در کتاب المکاسب، گمان کرده است که عبارت «

و اجعلها خلاًّ» مربوط به ابن أبی عمیر است، حال آن که در روایت آمده است: «

و قال علی: و اجعلها خلّاً». پس سخن شیخ و محقّق ایروانی سهو قلم است و درست نیست؛ زیرا در روایت نام «علی» آمده و مراد از آن، علی بن حدید است.

دوم این که علی ابن حدید در مجلس امام علیه السلام حضور داشته است و اگر می گوید «

واجعلها خلاًّ»، چه بسا به خاطر این بوده است که آن جا قرینه ای برای مقصود امام علیه السلام

ص:520


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 6.

وجود داشته است.

توضیح آن که: در روایاتی که پیش از این مرور شد، آمده بود که از طایفۀ ثقیف برای پیامبر صلی الله علیه و آله شرابی را هدیّه آوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله نخست فرمود ببرید و بفروشید؛ ولی سپس فرمود نه، آن را دور بریزید؛ زیرا کسی که نوشیدن آن را حرام کرده است، ثمن آن را نیز حرام نموده است. در این جا با توجّه به این که علی بن حدید در مجلس امام علیه السلام حضور داشته است، می توان گفت که کلام او اصلاً استنباط و اجتهاد شخصی نیست؛ بلکه می خواهد از وجود قرینه ای خبر دهد که در آن جا وجود داشته و نشانۀ این بوده است که مقصود از «

أفسدها»، ساختن سرکه از خمر است.

شاید هم قرینۀ یاد شده، این باشد که امام علیه السلام می خواهد جمیل بن درّاج به پولش برسد؛ ولی اگر می فرمود خمر را بگیر و دور بریز، جمیل به پولش نمی رسید. از این رو، امام علیه السلام او را ارشاد کرد و فرمود: خمر را بگیر و آن را فاسد کن؛ یعنی آن را سرکه کن تا این خمر مالیّت پیدا کند و تو به پولت برسی.

بنا بر این، این کلام محقّق ایروانی قدس سره - که می گوید این اجتهاد است - درست نیست؛ بلکه قرینه ای در آن جا بوده که دلالت بر این دارد که مراد از «اِفساد»، همان ساختن سرکه است.

3. مطلب سومی که محقّق ایروانی قدس سره بیان می کند، این است که در روایت، اصلاً اشاره ای به این که این خمر را بدل از دراهم قرار دهد، وجود ندارد؛ بلکه فقط ایهام به این مطلب دارد که ایهام هم حجت نیست و ارزش آن از اشاره، بسیار کمتر است.(1)

پاسخ این است که برخلاف نظر ایشان، این روایت کاملاً ظهور دارد و هر کس آن را ببیند، اعتراف می کند که «

خُذها»، به معنای گرفتن خمر به جای دراهم است. این که ایشان می گوید روایت فقط ایهام دارد، پذیرفته نیست؛ بلکه ظهور دارد و ظهور آن روشن است.

ص:521


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 6.

4. سپس محقّق ایروانی قدس سره در چهارمین مطلب خود می فرماید: پس از اثبات این که شخص، خمر را بدل از دراهم نمی گیرد، باید دانست که اگر امام علیه السلام دستور به افساد خمر می دهد، از باب قلع مادّۀ فساد است که البتّه قلع و حسم مادّۀ فساد، یکی از واجبات بر انسان مؤمن است.(1)

پاسخ مطلب این است که با توجّه به آنچه گفته شد، نوبت به این توجیه نمی رسد؛ چون فرض قلع مادّۀ فساد در جایی است که خمر در اختیار ما باشد و طلب و طلبکار و بدهکاری هم در کار نباشد، در حالی که در بحث ما این فرض، بسیار بعید است.

ب) بررسی بیان ارشاد الطالب

برخی از اعاظم شاگردان محقّق خوئی قدس سره گفته اند: در این روایت، امر به اخذ و امر به تخلیل، دو حکم جدا هستند که هیچ کدام مقیّد یا مخصّص دیگری نیست.

«خُذها»

نخستین امر و «

إجعلها خلّاً» امر دوم امام علیه السلام است.(2)

اگر این بیان صحیح باشد، مستلزم آن است که بپذیریم این روایت، بر اطلاق در جواز تکسّب به خمر دلالت دارد، خواه به قصد تخلیل باشد یا نباشد. لیکن پاسخ این است که با توجّه به کلمۀ «ثمّ»، این روایت ظهور عرفی روشنی دارد در این که «

إجعلها خلّاً» قید «

خُذها» است؛ یعنی «خُذها للإفساد» یا «خُذها للتخلیل».

بنا بر آنچه تا کنون گفته شد، صحیح آن است که:

1. جمیل در محضر امام صادق علیه السلام سؤال می کند و پاسخ می گیرد. بعدها این گفتگو را برای علی بن حدید نقل کرده است، به گونه ای که در نقل او قرائنی بوده مبنی بر این که «إفساد» به معنای «تخلیل» است. با این بیان، اصلاً اجتهاد و استنباط شخصی علی ابن حدید، درکار نیست.

3. با توجّه به این که جمیل در پی بازپس گرفتن طلب خود است، عبارت «

خُذها» عبارتی ارشادی است.

ص:522


1- (1) . همان.
2- (2) . تبریزی، ارشاد الطالب: ص 41.

4. در این روایت، تعبیر «

إهراق» به معنای دور ریختن، نیامده است؛ بلکه تعبیر «

إفساد» آمده است که با تبدیل خمر به سرکه نیز می سازد.

5. عبارت «

إجعلها خلّاً»، قید برای «

خُذها» و متمّم معنای آن است.

از مجموع این نکات، روشن می شود که این «اِفساد» به معنای تخلیل است(1) و با این مقدّمات، دو نتیجۀ کلّی از تامّل در روایت به دست می آید:

یک. براساس ظاهر این روایت، عوض قرار گرفتن خمر از آن دراهمی که او طلب دارد، اشکالی ندارد.

دو. تکسّب به خمر، اگر به قصد تخلیل یا افساد باشد نیز مانعی ندارد.

بند چهارم: نسبت روایت جمیل با روایات پیشین
اشارة

از مجموع مباحث گذشته و بررسی ادلّه، نتیجه گرفتیم که نمی توان از ادلّه برای اثبات حرمت مطلق خرید و فروش خمر، استفاده کرد؛ زیرا روایتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خمر و بایع و مشتری و عاصر و معتصر خمر را لعن فرموده است، به جایی انصراف دارد که این کارها به قصد اسکار باشد.

امّا اگر از این انصراف چشم پوشی و فرض کنیم که آن ادلّۀ پیشین، تکسّب به خمر را به صورت مطلق، حرام می کند، این سؤال مطرح می شود که با توجّه به دلالت روایت جمیل بن درّاج بر جواز تکسّب به خمر به قصد سرکه سازی، چه نسبتی میان روایت جمیل و روایات پیشین، وجود خواهد داشت؟ آیا میان روایت جمیل بن درّاج و آن روایات دیگر، نسبت اطلاق و تقیید برقرار است یا عموم و خصوص؟ و اگر نسبت عموم و خصوص است، مطلق است یا من وجه؟

الف) احتمال نخست:

احتمال نخست این است که روایت جمیل بن درّاج، آن روایات و ادلّۀ مطلق را تقیید

ص:523


1- (1) . چنان که ملاحظه می شود، فقه الحدیث روایت نیاز به دقّت دارد. روایات مهم ترین منبع برای فقیه است ونکات بسیار دقیقی در آنها وجود دارد که گاهی ممکن است از یک تعبیر، صدها فرع فقهی استفاده شود.

بزند، به این بیان که تکسّب به خمر، اگر به قصد سرکه سازی باشد، مانعی ندارد. در این صورت، صحیح است که نسبت بین این دو را عموم و خصوص مطلق، یا اطلاق و تقیید بدانیم. از بیانات امام خمینی قدس سره استفاده می شود که ایشان نیز نسبت را عموم و خصوص و یا اطلاق و تقیید می داند. ایشان بر این باور است که: روایت جمیل بر جواز تکسّب به خمر به قصد سرکه سازی، دلالت می کند.(1)

ب) احتمال دوم:

احتمال دوم که در کلام محقّق خوئی قدس سره آمده،(2) این است که بگوییم: نسبت میان روایت جمیل و آن روایات، عموم و خصوص من وجه است.

در این جا باید به نکته ای دربارۀ تفاوت جهت روایت جمیل با روایات پیشین، دقّت شود. روایات پیشین از جهت بایع، دارای خصوصیتی هستند، امّا از جهت معامله اطلاق دارند. توضیح این که: در آن روایات آمده بود که اگر بایع مسلمانی، خمری را بخرد یا بفروشد، مرتکب حرام شده است. پس این روایات از این جهت که آیا معامله به قصد تخلیل است یا نه، اطلاق دارند؛ ولی از این جهت که بایع، بایع مسلمان است، خصوصیت دارند. لیکن روایت جمیل عکس آن است. جمیل می گوید: «

لی علی الرجل الدراهم»؛ یعنی سخن از «یک مرد» است که به وصف او اشاره نشده است و چه بسا مسلمان یا ذمّی باشد. پس از جهت این که بایع، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، اطلاق دارد؛ لیکن از این جهت که معامله به قصد سرکه سازی انجام شود، خصوصیت دارد و مقیّد شده است.

در نتیجه، نسبت میان این روایت و آن روایات، عموم و خصوص من وجه است و مادّۀ اجتماعشان - که در آن با یکدیگر تعارض می کنند -، بایع مسلمانی است که خمر را به قصد تخلیل بفروشد. روایات دستۀ نخست بر حرمت چنین معامله ای، دلالت دارند و روایت جمیل بر جواز آن.

ص:524


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 46 و 122.
2- (2) . محاضرات فی الفقه الجعفری: ص 75 و 76.

بر این اساس، برخی تلاش کرده اند که این تعارض در مادّۀ اجتماع را به گونه ای حل کنند. از این رو، دو راهکار برای حلّ تعارض ارائه شده است:

1. راه نخست: محقّق خوئی قدس سره معتقد است که برای حلّ تعارض باید این دو دسته دلیل را کنار بگذاریم و به عموماتی که دربارۀ تکسّب به خمر داریم، مراجعه کنیم. عمومات می گوید: «

ثمن الخمر سحت» یا «

من السحت ثمن الخمر».

به نظر می رسد که این بیان، بیان تامّی نیست؛ زیرا روایتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد لعن خمر و بایع و مشتری و عاصر و معتصر خمر، نقل شد نیز اختصاص به مسلمان نداشت. حتّی همین روایتِ «

من السحت ثمن الخمر» نیز از جهت بایع، مطلق است و اختصاص به مسلمان ندارد. از این رو، به نظر می رسد که نمی توان میان این روایات، رابطۀ عموم و خصوص را تصوّر کرد.

2. راه دوم: برخی از شاگردان محقّق خوئی، پس از پذیرش بیان ایشان در مورد تعارض، برای حلّ این تعارض گفته اند: روایاتی که بر اطلاق حرمت و بطلان خرید و فروش خمر، دلالت می کنند بر روایت جمیل مقدّم می شوند؛ زیرا به زعم ایشان، در این جا تعارض وجود دارد و طرف موافق با قرآن، همین روایات مانعه است؛(1) یعنی روایاتی که ثمن خمر را سحت و باطل و حرام می دانند و تفاوتی میان قصد اسکار و قصد تخلیل، قائل نیستند، با ظاهر قرآن که می فرماید: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»2 سازگارترند؛ زیرا «اجتنبوه» اطلاق دارد و به معنای آن است که از همۀ تصرّفات خمر - از جمله خرید و فروش آن - اجتناب کنید.

لیکن به نظر می رسد که این بیان نیز چند اشکال دارد: اشکال نخست، همان اشکالی است که بر گفتار محقّق خوئی قدس سره وارد بود، به این بیان که میان روایت جمیل و

ص:525


1- (1) . «والترجیح مع الأخبار الدالّة علی المنع تکلیفاً و وضعاً، لموافقتها للکتاب العزیز» (ارشاد الطالب: ص 42).

روایات پیشین نسبت عموم و خصوص من وجه وجود ندارد و به خاطر همین، تعارضی نیست که برای حلّ آن به مرجّحات خارجی و قرآن، مراجعه کنیم؛ بلکه همان گونه که در احتمال نخست گفته شد، نسبت میان روایات، اطلاق و تقیید است.

اشکال دوم این که با فرض تعارض، آیۀ شریفه، مرجّح نیست. پیش از این - هنگام بررسی آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ» - گفته شد که این آیه، بر بطلان تکسّب به خمر دلالت ندارد.

بنا بر این، بر اساس آنچه در این گفتار گذشت، بر خلاف دیدگاه محقّق خوئی قدس سره و شاگردان ایشان، به نظر می رسد که روایت جمیل ابن درّاج بر جواز تکسّب به خمر دلالت دارد، به شرطی که به قصد سرکه سازی انجام شود؛ یعنی این روایت، مقیِّد آن روایات مطلق است، نه این که میان آنها عموم و خصوص من وجه باشد.

گفتار ششم: معاملۀ خمر میان دو غیرمسلمان
اشارة

مطلب دیگری که در بحث تکسّب به خمر مطرح می شود، این است که آیا حرمت تکلیفی و حرمت وضعی، به جایی که بایع و مشتری و یا یکی از آنها مسلمان هستند، اختصاص دارد؟ یعنی آیا می توان گفت: اگر خریدار و فروشنده ذمّی باشند - مثلاً هر دو نصرانی باشند - معاملۀ آنها صحیح و ثمنی هم که دریافت می کنند، حلال است؟ یا مقتضای ادلّه ای که در مباحث گذشته خواندیم، اطلاق دارد و تکسّب اهل ذمّه با خمر نیز حرام و باطل است؟

بند نخست: ادلّۀ دالّ بر اطلاق

عبارت «ثمن الخمر» در روایاتی نظیر «

مِن أکلِ السّحت ثمنُ الخمر»، اطلاق دارد و خصوصیتی برای خریدار فروشنده ذکر نشده است. همچنین روایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله گروهی را لعن فرمودند که از جملۀ آنها بایع خمر و مشتری خمر است، قید مسلمان ندارد. همچنین آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ

ص:526

اَلشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»1 نیز مطلق است.

البتّه چنان که در همین فصل گذشت،(1) از این آیۀ شریفه، حرمت تکلیفی و وضعی تکسّب به خمر استفاده نمی شود. امّا برخی از فقها از این آیۀ شریفه، از باب این که حذف متعلّق، دلالت بر عموم می کند، استفاده کرده اند که«فَاجْتَنِبُوهُ» یعنی از همۀ چیزهایی که مرتبط با خمر است، اجتناب کنید که از جملۀ آنها خرید و فروش است.(2)

به هر حال، اگر برای حرمت و بطلان تکسّب به خمر، به آیۀ شریفه استناد شود، فرقی بین این که بایع، مسلمان باشد یا غیر مسلمان وجود ندارد.

علاوه بر این ادلّه، قاعده ای نیز در قواعد فقهیّه هست که می گوید: «کفّار همان گونه که مکلّف به اصول اند، مکلّف به فروع نیز هستند».(3) این قاعده محلّ خلاف است؛ برخی از بزرگان آن را قبول ندارند؛(4) لیکن مشهور قائل اند به این که کفّار مکلّف به فروع اند. بنا بر این قاعده، همان گونه که خوردن خمر برای مسلمان حرام است، بر کافر هم حرام است. نیز همان گونه که خرید و فروش خمر برای مسلمان حرام است، برای کافر هم حرام است.

براساس ادلّه، اگر یک کافر ذمّی به یک ذمّی دیگر، خمری را فروخت، تکسّبش، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی؛ یعنی معامله اش حرام و باطل است.

بند دوم: ادلّۀ دالّ بر تفصیل

از سوی دیگر، در بحث خنزیر از برخی روایات استفاده می شود که بین بایع مسلمان و بایع ذمّی، تفاوت وجود دارد. این روایات را اجمالاً مرور می کنیم، هرچند که سند

ص:527


1- (2) . ر. ک: ص 474.
2- (3) . «فإنّ لزوم الإجتناب یعمّ بیعها وشراءها کما لا یخفی» (إرشاد الطالب: ج 1 ص 35).
3- (4) . «علی المشهور المعروف، بل حکی: إجماع أصحابنا علی أنّ الکفّار مکلّفون بالفروع کما هم مکلّفون بالاُصول» (سیّد محسن حکیم، مستمسک عروة: ج 9 ص 47).
4- (5) . «س 966: هل أنّ الکفّار مکلّفون بالفروع؟ الخوئی: لا یکونوا مکلّفین بالفروع، و اللّه العالم» (صراط النجاة، المحشّی: ج 3 ص 310).

آنها را در مباحث مربوط به بیع خنزیر، به طور مفصّل بررسی کردیم.(1)

1. روایت نخست:

محمّد بن یعقوب [کلینی] عن علی بن ابراهیم، عن أبیه (ابراهیم بن هاشم)، عن ابن أبی نجران،(2) عن محمّد بن مُسکان،(3) عن معاویة بن

سعید، عن الرضا علیه السلام: سألتُهُ عَن نَصرانی أسلَمَ وَ عِندَهُ خَمرٌ وَ خَنازیرُ، وَ عَلَیهِ دَینٌ، هَل یَبیعُ خَمرَهُ وَ خَنازیرَهُ وَ یَقضی دَینَهُ؟ قالَ علیه السلام: لا؛(4) معاویة بن سعید می گوید: از امام هشتم علیه السلام سؤال کردم یک مسیحی که مسلمان شده و دارای مقداری خمر و تعدادی خوک است و بدهکاری هم دارد، آیا می تواند خمر و خوک خود را بفروشد و دینش را بپردازد یا نه؟ امام علیه السلام فرمود: نه.

در ذهن سائل این بوده است که اگر این مسیحی، مسلمان نشده بود، می توانست خمر و خوک را بفروشد و دینش را بپردازد؛ امّا اکنون که اسلام آورده است، حکم او چیست؟ از این روایت نتیجه می گیریم که فروختن خمر و خوک در صورتی که بایع، مسلمان باشد، جایز نیست؛ ولی اگر ذمّی باشد، جایز است.

2. روایت دوم:

[

عن محمّد بن یعقوب الکلینی] عنه (علی بن ابراهیم)، عن أبیه (إبراهیم بن هاشم)، عن إسمعیل بن مرّار، عن یونس، فی مَجُوسیٍّ باعَ خَمراً أو خَنازیرَ إلَی أجَلٍ مُسَمًّی، ثُمَّ أسلَمَ قَبلَ أن یَحِلَّ المالُ. قالَ: لَهُ دَراهِمُهُ. وَقالَ:

أسلَمَ رَجُلٌ وَلَهُ خَمرٌ وَخَنازیرُ، ثُمَّ ماتَ وَهی فی مِلکِهِ وَعَلَیهِ دَینٌ. قالَ: یَبیعُ دُیّانُهُ أو وَلیٌّ لَهُ غَیرُ مُسلِمٍ خَمرَهُ وَخَنازیرَهُ وَیَقضی دَینَهُ، وَلَیسَ

ص:528


1- (1) . ر. ک: همین کتاب، ص؟؟؟؟.
2- (2) . در نسخه های قدیم کتاب کافی و برخی نسخه های وسائل، به جای أبی نجران، ابن أبی عمیر آمده است.
3- (3) . در کافی، به جای محمّد بن مسکان محمّد بن سنان آمده است.
4- (4) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 226.

لَهُ أن یَبیعَهُ وَهُوَ حَیٌّ، وَلا یُمسِکَهُ؛(1) یونس می گوید یک مجوسی خمر و خنزیر را به صورت نسیه فروخته است و پیش از آن که وقت گرفتن پول برسد، مسلمان شده است. امام علیه السلام فرمودند: این دراهم مال اوست. سپس یونس می پرسد: اگر شخصی که خمر و خنزیر دارد، مسلمان شود و سپس بمیرد و دینی هم بر ذمّه اش باشد [حکمش چیست؟] امام علیه السلام فرمودند: آنهایی که از او طلب کارند یا ولیّ او که مسلمان نیست، خمر و خنزیر را بفروشد و دینش را بدهد؛ ولی تا زمانی که این شخصِ مسلمان شده، زنده است، خودش نمی تواند خمر و خنزیر را بفروشد و یا آنها را نگه دارد.

این روایت هم به خوبی دلالت دارد که بایع، نباید مسلمان باشد.

البتّه این روایت موقوفه است؛ یعنی یونس آن را از امام علیه السلام نقل نکرده است، ولی یونس از اصحاب بزرگ است و از غیر امام علیه السلام چیزی نقل نمی کند.

3. روایت سوّم:

عبداللّه بن جعفر فی قرب الإسناد عن عبد اللّه بن الحسن، عن جدّه علی بن الجعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیهما السلام، قال: سألتُهُ عَن رَجُلَینِ نَصرانیینِ، باعَ أحَدُهُما خَمراً أو خِنزیراً إلَی أجَلٍ، فأسلَما قَبلَ أن یَقبِضا الثَّمَنَ. هَل یَحِلُّ لَهُما ثَمَنُهُ بَعدَ الإسلامِ؟ قالَ علیه السلام: إنَّما لَهُ الثَّمَنُ فَلا بأسَ أن یأخُذَه؛(2) علی بن جعفر می گوید: از امام کاظم علیه السلام پرسیدم که دو مرد نصرانی خمر و خنزیر را به صورت نسیه فروخته اند، ولی پیش از گرفتن ثمن، هر دو مسلمان شده اند. آیا بعد از اسلام، پول آن خمر و خنزیر برای آنان، حلال است؟ امام علیه السلام فرمود: بله، ثمن مال اوست؛ پس اشکالی ندارد آن را بگیرد.

در این جا نیز روشن است که در ذهن سائل این بوده است که اگر آن دو نفر، اسلام

ص:529


1- (1) . همان: ص 227.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 234.

نیاورده بودند، خرید و فروش خمر برای آنان اشکالی نداشت؛ ولی اکنون که مسلمان شده اند، نمی توانند خمر و خنزیر را بفروشند. از این رو، می گوید قبل از اسلام خمر و خنزیر را فروخته اند، ولی قبل از این که ثمن را دریافت کنند، مسلمان شده اند. آیا اکنون می توانند ثمنش را بگیرند یا نه؟ امام علیه السلام می فرمایند: بلی، می توانند ثمن را بگیرند. البتّه این حدیث، سند صحیحی ندارد و صاحب وسائل قدس سره آن را از قرب الإسناد، نقل می کند.

4. روایت چهارم:

عن مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ یَحیَی عَن أحمَدَ بنِ الحَسَنِ عَن عَمرِو بنِ سَعیدٍ عَن مُصَدِّقِ بنِ صَدَقَةَ عَن عَمّارِ بنِ مُوسَی عَن أبی عَبدِاللّه علیه السلام، [...] عَن رَجُلَینِ نَصرانیینِ باعَ أحَدُهُما مِن صاحِبِهِ خَمراً أو خَنازیرَ، ثُمَّ أسلَما قَبلَ أن یَقبِضَ الدَّراهِمَ. هَل تَحِلُّ لَهُ الدَّراهِمُ؟ قالَ علیه السلام: لا بأسَ؛(1) از امام صادق علیه السلام سؤال شد که میان دو مرد نصرانی خرید و فروش خمر یا خنزیر، صورت گرفته است، ولی هر دوی آنها قبل از قبض دراهم، اسلام آورده اند؛ آیا دراهم برای آنان حلال است؟ حضرت علیه السلام فرمودند: اشکالی ندارد.

این روایت، معروف است به موثّقۀ عمّار ساباطی.

5. روایت پنجم:

عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن یونس بن یعقوب، عن منصور،(2) قال: قُلتُ لأبی عَبدِاللّه علیه السلام: لی عَلَی رَجُلٍ ذمّی دَراهِمُ

فَیَبیعُ الخَمرَ وَ الخِنزیرَ وَ أنا حاضِرٌ فَیَحِلُّ لی أخذُها؟ فَقالَ علیه السلام: إنَّما لَکَ عَلَیهِ دَراهِمُ فَقَضاکَ دَراهِمَکَ؛(3) منصور می گوید به امام صادق علیه السلام عرض

ص:530


1- (1) . تهذیب الأحکام: ج 9 ص 116.
2- (2) . منصور، مردّد بین چند نفر است و در این جا مراد، منصور بن حازم است که موثّق و روایتش معتبر است.
3- (3) . کافی: ج 5 ص 232.

کردم: من از شخصی ذمّی طلبی دارم، او [در حضور من] خمر و خنزیر را می فروشد، آیا من می توانم این ثمن را از او بگیرم یا نه؟ حضرت علیه السلام می فرمایند تو از او پول می خواهی، او هم پولت را داده است.

این روایات که مرور شد، بر تفصیل میان بایع مسلمان و ذمّی، دلالت دارد؛ یعنی بایع اگر مسلمان باشد، حق ندارد خمر و خنزیر بفروشد؛ امّا اگر ذمّی باشد، می تواند این بیع را انجام دهد. البتّه ذمّی بودن خصوصیت ندارد؛ بلکه از مجموع این پنج روایت استفاده می شود که فارق، مسلمان بودن و مسلمان نبودن است، خواه آن غیر مسلمان ذمّی باشد یا نباشد.

این روایات، مؤیّداتی هم دارد که عبارت اند از این که در فقه اسلامی در باب اخذ جزیه از کفّار اهل ذمّه، حتّی اگر بدانیم که از طریق فروش خمر و خنزیر، پولی به دست می آورند و از همان پول به مسلمان ها جزیه می دهند، حاکم اسلامی می تواند آن پول را اخذ کند. مؤیّد دیگر این که در معامله با کافر، اگر بدانیم که درآمد او از راه فروش خمر و خنزیر است، معامله صحیح خواهد بود.(1)

بند سوم: راه جمع میان ادلّه
اشارة

بنا بر آنچه در بند نخست و دوم گذشت، از یک سو شاهد اطلاق آیه و روایات و همچنین قاعدۀ «مکلّف بودن کفّار به فروع» هستیم و از سوی دیگر، روایاتی داریم که از آنها تفصیل استفاده می شود. آیا می توان با این روایات، اطلاقات و قاعدۀ یاد شده را مقیّد کرد؟

الف) بیان نخست: تقیید:

نخستین احتمال این است که این پنج روایت را مقیّدِ اطلاقات گذشته بدانیم؛ یعنی اگرچه در برخی از روایات، پیامبر صلی الله علیه و آله بایع ومشتری خمر را لعن کرده و یا فرموده اند:

ص:531


1- (1) . پیش از این (در باب خنزیر)، دلایل این مطلب بیان شده است؛ ر. ک: همین کتاب، ص؟؟؟؟. در صفحات بعد نیز نمونه هایی از این دست روایات را مرور خواهیم کرد.

«یکی از موارد مال حرام، ثمن خمر است»، لیکن این پنج روایتی که مرور شد، آن روایات را تقیید می زنند. بنا بر این، نتیجۀ جمع میان این روایات این است که «یکی از موارد مال حرام، ثمن خمر است، مگر این که بایع، مسلمان نباشد. همچنین باید قاعدۀ اشتراک احکام میان مسلمان و کافر را تقیید بزنیم و بگوییم کفّار، مکلّف به فروع هستند، مگر در باب خمر و خنزیر؛ یعنی اگر در باب خمر و خنزیر، معامله ای بین دو ذمّی واقع شد، براساس روایات خاص و مقیِّد، این معامله نه حرمت تکلیفی دارد و نه حرمت وضعی.

بنا بر این، اگر یک نصرانی با پولی که از راه خمر به دست می آورد، خانه ای را از مسلمانی بخرد، مالک مسلمان حقّ تصرّف در آن خانه را ندارد و هیچ فقیه مسلمان و شیعه ای نمی گوید که چون پول خانه از فروش خمر به دست آمده است، معامله باطل و آن خانه در ملک مرد مسلمان، باقی می ماند.

1. نقد بیان نخست:

لازمۀ بیان نخست و قول به تقیید، این است که ثمن خمری که مسلمان می فروشد، از مصادیق سحت باشد؛ امّا ثمن خمری که ذمّی به ذمّی می فروشد، عنوان سحت را نداشته باشد. بنا بر این، اگر بایع و مشتری خمر، نصرانی باشند، مشمول لعن پیامبر صلی الله علیه و آله نیستند؛ ولی اگر هر دو مسلمان باشند، مشمول لعن پیامبرند. این سخن به این معناست که مسلمان از ذمّی، بدتر - یا به تعبیر فقها، أسوء حالاً - باشد.

ضمن این که روایت «

مِن أکلِ السُّحتِ ثمنُ الخمر» اصلاً قابل تخصیص نیست؛ زیرا اگرچه مسئلۀ معاملات، یک مسئلۀ اعتباری است و چه بسا شارع در موردی بطلان و در موردی دیگر - که به ظاهر شبیه است - صحّت را اعتبار کند، امّا تعبیرهایی مانند:

«

مِن أکل السُّحتِ، ثمنُ الخمر» - که قضایای حقیقیه اند - را چگونه می توان با این پنج روایت، مقیّد کرد؟!

ص:532

1-1. عدم دخالت مسلمان بودن در ملاک احکام

اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا اصلاً در مقام ثبوت، شارع می تواند در عنوان «

سُحت» تصرّف و آن را مقیّد به اسلام کند؟ بویژه آن که در ادامۀ روایت «اُجور الفواجر» نیز ذکر شده است؛ یعنی می فرماید: «

مِن أکلِ السُّحت ثمنُ الخمر و أُجورُ الفواجر» که «أُجورُ الفواجر» نیز عنوان سحت دارد، خواه آن فاجر مسلمان باشد یا غیر مسلمان. آیا می توان گفت: شارع در مورد خمر، این حکم را به مسلمانان مقیّد کرده است؛ ولی در مورد اجرت فاحشه، این حکم، مطلق است؟

ظاهر این است که در مقام ثبوت، برای شارع تصرّف در عنوان ممکن نیست و نمی تواند بفرماید: اگر بایع خمر مسلمان باشد، ثمن آن سحت است؛ امّا اگر بایعش کافر ذمّی یا اصلاً کافر غیر ذمّی یا مشرک باشد، ثمن آن سحت نیست؛ زیرا اگر مالی در واقع عنوان سحت دارد، فرقی ندارد که بایع آن مسلمان باشد یا غیر مسلمان.

التزام به باوری جز این، مستلزم این است که بگوییم شارع مثلاً در باب نجاسات می تواند پس از تشریع نجاست دم و یا خمر، تفصیل قائل شود، یا مثلاً در همین عنوان «رجس» که در مورد خمر و ازلام و انصاب وارد شده است، بگوید: اگر مسلمان در خمر تصرّف کند رجس است، ولی اگر غیر مسلمان در آن تصرّف کند رجس نیست، حال آن که چنین التزامی قطعاً باطل است؛ زیرا احکام را تابع ملاکات می دانیم و لازمۀ باور به این که احکام تابع ملاکات اند، این است که نمی توان گفت این ملاک، در مورد مسلمان وجود دارد و در غیر مسلمان وجود ندارد. اگر شارع، خمر، قمار، انصاب و ازلام را به ملاک رجسیت تحریم کرده است، این ملاک، ملاک همیشگی و کلّی است و فرقی میان مسلمان و غیر مسلمان نیست.

در حکم تکلیفی، مسئله روشن است و از این رو، اگر خمر رجس باشد، خوردنش، هم برای مسلمان حرام است و هم برای کافر. بنا بر این، مسلمان بودن در ملاکات احکام دخالتی ندارد؛ ولی ممکن است در برخی از احکام وضعی، مسلمان

ص:533

بودن در ملاک دخالت داشته باشد، مانند این که صحّت ذبح، مشروط به مسلمان بودن ذابح است؛ لیکن چنین مواردی، هم نادرند و هم دلیل خاص دارند.

امّا در مورد «

مِن أکلِ السُّحتِ ثمنُ الخمر»، خود این تعبیر، کاشف از ملاک است.

البتّه «سحت» به معنای حرام است، لیکن اشعار به ملاک هم دارد و این ملاک، هم در ثمن خمری وجود دارد که مسلمان بفروشد و هم در ثمن خمری که کافر بفروشد.

ب) بیان دوم:

بیان دوم این است که در دلالت و مقیِّد بودن این پنج روایت، درنگ کنیم و ببینیم کدام یک از آنها بر جواز خرید و فروش خمر توسّط نصرانی، دلالت دارد؟

در روایت آخر، منصور می گوید که من از یک ذمّی طلبی دارم و او با فروختن خمر، طلب من را می دهد. امام علیه السلام فرمود: «

إنّما لک علیه دراهم، فقضاک دراهمک؛ تو از او پولی می خواهی و او هم داده است».

در این جا این احتمال وجود دارد که امام علیه السلام از باب تسهیل بر مسلمانان، این پول را برای آنان حلال کرده باشد. پس بنای امام علیه السلام این نیست که بر معاملۀ ذمّی و فروش خمر، صحّه بگذارد؛ بلکه امام علیه السلام می خواهد در این جا تسهیلی را برای مسلمان قائل شود. امام علیه السلام می فرماید: تو از او پول می خواهی و او پولت را داده است، امّا وزر و وبال آن معامله و سحت، بر ذمّۀ خود اوست.

در فقه مواردی وجود دارد که پول تا زمانی که در دست شخص است، حرام و سحت است، امّا وقتی در دست امام علیه السلام قرار می گیرد، حلال می شود، مانند مال مخلوط به حرام، پس از پرداخت خمس.

در این جا نیز با توجّه به این که مسلمانان از صدر اسلام و بعد از آن، با مجوسی ها و نصرانی ها ارتباط داشتند، این احتمال وجود دارد که فرمایش امام علیه السلام تسهیل برای مسلمانان باشد، به این بیان که معاملۀ خمر میان دو ذمّی، باطل و ثمنش سحت است؛ امّا اگر همین ثمن را به عنوان قضای دین به مسلمانی بپردازند، امام علیه السلام از باب تسهیل، پول را برای آن مسلمان حلال شمرده اند.

ص:534

در روایت سوم نیز سخن از دو نصرانی است که یکی به دیگری، خمر فروخته است؛ ولی پیش از پرداخت و اخذ ثمن، هر دو مسلمان می شوند. این جا نیز امام علیه السلام نمی فرمایند که معاملۀ آنها صحیح بوده است؛ بلکه می فرمایند: «

إنّما له الثّمن». این «إنّما» نشانۀ عنایت امام علیه السلام به معنای خاصّی است؛ یعنی فارغ از هر بحثی در مورد معامله و خمر، این پول مال این مرد است و ملاک آن هم تسهیل، تخفیف و احترام به مسلمان است.

در روایت دوم - که موقوفه بود - نیز آمده است: «

قال له دراهمه». این جا نیز امام علیه السلام نمی فرمایند معامله صحیح است؛ بلکه می فرمایند این پول مال اوست.

بنا بر این، بیان دوم این است که از این روایات نمی توان استنباط تقیید کرد و قائل شد که امام علیه السلام معاملۀ بین دو ذمّی را صحیح و معاملۀ میان مسلمانان را باطل می دانند.

در این فرض، حتّی اگر دو ذمّی خمر را خرید وفروش کنند، باز هم عنوان سحت صادق است؛ لیکن شارع این گونه اعتبار کرده است که این ثمن تا هنگامی که در دست کافر است - چون ثمن خمر است - سحت شمرده می شود؛ لیکن پس از آن که در دست مسلمان قرار گرفت، چون عنوانش تغییر می کند (مثلا قضای دین می شود)، دیگر ثمن خمر نیست و سحت به شمار نمی رود. روشن است که چنین اعتباری از سوی شارع ثبوتاً امکان دارد و شارع می تواند برای تسهیل و تخفیف بر مسلمین، آن را انجام دهد.

با این بیان، اطلاقات یاد شده در بند نخست و همچنین قاعدۀ «

الکفّار مکلّفون بالفروع»، تخصیص نمی خورند و به قوّت خود باقی اند.

1. مؤیّد بیان دوم:

در تأیید بیان و راه دوم، می توان به صحیحۀ محمّد بن مسلم، استناد کرد.

مُحَمَّدُ بنُ یَعقُوبَ (الکلینی) عَن عَلی بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ (ابراهیم بن هاشم) عَن حَمّادِ بنِ عیسَی عَن حَریزٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قالَ: سألتُ

ص:535

أبا عَبدِاللّه علیه السلام عَن صَدَقاتِ أهلِ الذِّمَّةِ وَ ما یُؤخَذُ مِن جِزیَتِهِم، مِن ثَمَنِ خُمُورِهِم وَ خَنازیرِهِم وَ مَیتَتِهِم. قالَ علیه السلام: عَلَیهِمُ الجِزیَةُ فی أموالِهِم، تُؤخَذُ مِن ثَمَنِ لَحمِ الخِنزیرِ أو خَمرٍ، فَکُلُّ ما أخَذُوا مِنهُم مِن ذَلِکَ فَوِزرُ ذَلِکَ عَلَیهِم، وَ ثَمَنُهُ لِلمُسلِمینَ حَلالٌ یأخُذُونَهُ فی جِزیَتِهِم.(1)

محمّد بن مسلم در مورد پولی که اهل ذمّه از طریق فروش خمر و خنزیر و مانند اینها به دست می آورند و از همان پول، جزیه پرداخت می کنند و یا صدقاتی به فقیران می دهند، از امام صادق علیه السلام سؤال می کند. امام علیه السلام می فرمایند: هر ثمنی که اهل ذمّه در مقابل خمر وخنزیر می گیرند، گناهش بر عهدۀ خودشان است؛ امّا پولی که به مسلمانان می دهند، برای مسلمانان حلال است.

از این روایت، حرمت تکلیفی و وضعی استفاده می شود. کسی که خمر را می فروشد، هم حرام تکلیفی مرتکب شده است و هم حرام وضعی. در این روایت کاملاً روشن است که پول خمر برای اهل ذمّه، سحت است؛ امّا وقتی آن را به مسلمانان دادند، برای ایشان سحت نیست و حلال است.

در فقه، ممکن است دفع مالی برای شخصی واجب باشد، حال آن که بر دیگری اخذ همان مال حرام است. مثلاً اگر زید یقین دارد که پولی را به عمرو بدهکار است، بر او واجب است که پول را بپردازد؛ لیکن اگر عمرو یقین دارد که قبلاً دینش را از زید پس گرفته است، گرفتن این پول برای او حرام است.

ج) بیان سوم:

احتمال سومی را نیز می توان در نظر گرفت و آن این که بگوییم: از آن پنج روایت فقط حکم وضعی، و از این روایت (

وزر ذلک علیهم) فقط حکم تکلیفی استفاده می شود.

یعنی اگر دو کافر ذمّی، خرید و فروش خمر را انجام دهند، فقط مرتکب حرام تکلیفی

ص:536


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 15 ص 154.

شده اند، نه حرام وضعی. به عبارت دیگر، معاملۀ ایشان حرام است ولی باطل نیست.

بنا بر این، ثمن آن سحت و «اکل مال به باطل» نیست و می توانند در آن تصرّف کنند.

به نظر می رسد که این احتمال نیز صحیح نیست.

گفتار هفتم: فروختن خمر به غیرمسلمان

پس از آن که حکم فروختن خمر به غیر قصد اسکار و برای منافع حلال، روشن شد، نوبت این بحث است که: آیا مسلمان می تواند خمر را به غیر مسلمان بفروشد؟

پیش از این، در مبحث مربوط به مردار، بحثی بود که فروش مردار به کسانی که خوردن آن را حلال می دانند، جایز است یا خیر؟ در آن بحث پس از ذکر چند روایت، بیان شد که فروختن مردار به کسی که آن را حلال می داند، جایز است. این تذکّر نیز گذشت که با فرض پذیرش سند و دلالت، این روایات فقط در خصوص مردار استفاده می شوند و هرگز صحیح نیست که از آنها الغای خصوصیّت کنیم و با استناد به آنها، در باب خمر یا غیر خمر نیز بگوییم: فروش خمر به کسی که آن را حلال می شمارد، مانعی ندارد.(1)

لیکن اینک، روایت دیگری را بررسی می کنیم که در آن سخن از فروش متنجّس به خمر، به یهود و نصاری است.

وَ عَنهُ (محمّد بن الحسن الطوسی) عَن یَعقُوبَ بنِ یَزیدَ عَنِ الحَسَنِ بنِ المُبارَکِ عَن زَکَریا بنِ آدَمَ قالَ: سألتُ أبا الحَسَنِ علیه السلام عَن قَطرَةِ خَمرٍ أو نَبیذٍ مُسکِرٍ قَطَرَت فی قِدرٍ فیهِ لَحمٌ کَثیرٌ وَ مَرَقٌ کَثیرٌ، قالَ علیه السلام: یُهَراقُ المَرَقُ أو یُطعِمُهُ أهلَ الذِّمَّةِ أوِ الکَلبَ، وَ اللَّحمَ اغسِلهُ وَ کُلهُ. قُلتُ: فإنَّهُ قَطَرَ فیهِ الدَّمُ، قالَ علیه السلام: الدَّمُ تأکُلُهُ النّارُ إن شاءَ اللّه. قُلتُ: فَخَمرٌ أو نَبیذٌ قَطَرَ فی عَجینٍ أو دَمٌ؟ قالَ: فَقالَ علیه السلام: فَسَدَ. قُلتُ: أبیعُهُ مِنَ الیَهُودِ

ص:537


1- (1) . ر. ک: ص 391-392 و ص 454-455.

وَالنَّصارَی وَ أُبَیِّنُ لَهُم؟ فإنَّهُم یَستَحِلُّونَ شُربَهُ. قالَ علیه السلام: نَعَم؛(1) زکریّا بن آدم می گوید: امام صادق علیه السلام سؤال کردم که اگر در دیگی که در آن مقدار زیادی آب و گوشت است، یک قطره خمر یا نبیذ مسکر افتاد، چه باید کرد؟ امام علیه السلام فرمودند: این مرق (آب گوشت) را یا باید دور بریزید و یا آن را به اهل ذمّه و یا به سگی بدهید، سپس گوشت را بشویید و بخورید. سپس پرسیدم: اگر یک قطره خون در آن بیفتد چطور؟ امام علیه السلام فرمود: اگر یک قطره خون در این مرق بیفتد، اشکالی ندارد، چون ان شاء اللّه آتش خون را از بین می برد. دوباره سؤال کردم:

اگر خمر یا نبیذ در مقداری خمیر افتاده باشد (خمیری که برای خوردن استفاده شود، مثل خمیر نان)، آیا می توانم آن را به یهود و نصرانی ها بفروشم و جریان را به آنها بگویم؟ آنان، شرب آن را حلال می دانند. حضرت علیه السلام فرمود: بلی.

یعنی چون یهودی و نصرانی، خوردن این مرق یا عجینی که با خمر یا نبیذ مخلوط شده است را جایز و حلال می دانند، بیعش به ایشان مانعی ندارد.

این روایت در فصل دوم - که بحث دربارۀ بیع متنجّس است - نیز بررسی خواهد شد؛ ولی با توجّه به این که ذیل روایت مربوط به خمر است، مناسب است که در این جا نیز آن را بررسی کنیم تا ببینیم که آیا می توان از آن، جواز فروش خمر به یهودی و نصرانی - که شرب خمر را حلال می دانند - را استنباط کرد؟

در این روایت مشاهده می شود که امام علیه السلام پس از آن که فروش خمیر متنجّس به خمر را به خریدار یهودی و نصرانی اجازه فرمودند، این گونه دلیل می آورند که «

إنّهم یستحلّون شربه؛ اینها شرب خمر را حلال می دانند».

در مباحث اخیر مطرح شد که فروش خمر، بین خود یهود و نصرانی ها قطعاً مانعی ندارد؛ یعنی فقها تصریح دارند که اگر یک یهودی به یهودی دیگر، خمری فروخت و پولی را دریافت کرد و سپس شخص مسلمانی کالایی را به آن یهودی

ص:538


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 470 و ج 25 ص 358.

فروخت و در برابر آن، همان پولی را گرفت که آن یهودی در مقابل خمر گرفته است، این معامله صحیح است و دریافت این پول توسّط آن مسلمان، مانعی ندارد.

در مقابل این دیدگاه، روایات معارضی نیز وجود داشت، نظیر روایت نبوی صلی الله علیه و آله که می فرماید:

لَعَنَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله الخَمرَ وَ عاصِرَها وَ مُعتَصِرَها وَ بائِعَها وَ مُشتَریها.(1)

پس از بررسی این روایات، گفته شد که حتّی اگر اطلاق سخن پیامبر صلی الله علیه و آله شامل بایع و مشتری غیر مسلمان هم باشد، این روایات توسّط روایات دیگر تقیید می خورد.

اکنون، در مورد روایت زکریّا بن آدم، سؤال این است که آیا از عبارت «

فإنّهم یستحلّون شربه» می توان استنباط کرد که امام علیه السلام این عبارت را به منزلۀ تعلیل فرموده اند؟ آیا نتیجۀ استنباط این نیست که مسلمان بتواند خمر را به یهودی و نصرانی بفروشد؟

فتاوای فقها بر خلاف این است؛ یعنی هرچند این روایت و این تعلیل وجود دارد، لیکن فقها فتوا داده اند که همان گونه که فروش خمر به مسلمان دیگر جایز نیست، فروش آن به غیر مسلمان هم جایز نیست.

درباره علّت این فتوا دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست این که: شاید فقها این روایت را دیده اند و از این روایت و تعلیل وارد در آن، اعراض کرده اند. اگر چنین باشد، این روایت و تعلیل موجود در آن، قابلیت استناد برای فتوا را ندارد. احتمال دوم این که: شاید اصلاً امام علیه السلام با عبارت «

فإنّهم یستحلّون شربه» در مقام تعلیل نبوده اند؛ بلکه در مقام بیان یکی از غایات فروش این خمیر متنجّس بوده اند؛ یعنی مقصود حضرت علیه السلام این است که اگر این خمیر متنجّس را به اهل ذمّه فروختید، چون

ص:539


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 224؛ کافی: ج ص 398.

آنها خوردنش را حلال می دانند و استفاده می کنند، پس این متنجّس دارای منفعتی است که مصحّح بیع آن خواهد بود. با این بیان، عبارت «

فإنّهم یستحلّون شربه» در مقام تعلیل نیست و نمی توان از آن الغای خصوصیت کرد و در ابواب دیگر به آن استناد نمود.

باید دانست که این مسئله، یکی از مسائل مورد ابتلای مسلمانان خارج از کشور است؛ زیرا در کشورهای غیر اسلامی، مسلمانی که در یک فروشگاه مواد غذایی کار می کند و مشروبات الکلی نیز در آن فروشگاه به فروش می رسد، سؤالش این است که آیا من می توانم به کافر، مشروب بفروشم یا خیر؟

برای پاسخ به این پرسش باید در نظر داشت که اگر مشهور فقها در مقام بحث و فتوا از این روایت اعراض نکرده باشند،(1) عبارت «

فإنّهم یستحلّون شربه» ظهور اوّلی در تعلیل دارد و بنا بر این تعلیل، می توان نتیجه گرفت که مؤمن و مسلمان می تواند خمر را به کسی بفروشد که آن را حلال می شمارد. امّا اگر فقها روایت را دیده و اعراض کرده باشند، نمی توان به آن استناد کرد.

همچنین پیش تر هم گفته شد(2) که چون حکم، بر خلاف قاعده است، باید بر مورد متیقّن بسنده کرد. از این رو، در مورد خرید و فروش شیء نجسی که قابل خوردن و آشامیدن است، فتوا این است که بیعش جایز نیست، مگر بیع مردار. البتّه بیع مردار به قصد این که از آن کود بسازند، یا به قصد این که برای طعام حیوانات استفاده کنند، قطعاً مانعی ندارد؛ امّا در مورد بیع مردار به قصد این که مشتری از آن برای خوردن استفاده کند، چند روایت متعارض وجود داشت که برخی از آنها از این بیع، نهی می کردند و برخی بر جواز آن دلالت داشتند.

امّا به هر حال، بر فرض که در آن بحث، روایات جواز را ترجیح دهیم، از آن جا که

ص:540


1- (1) . اعراض مشهور در جایی است که روایتی مورد بحث و بررسی مشهور فقها واقع شده است، امّا ایشان بر طبق آن فتوا نداده اند.
2- (2) . ر. ک: ص 391-392 وص 454-455.

این جواز بر خلاف قاعده است، باید به مورد آن بسنده کنیم. بنا بر این، نمی توان از آن حکم در این جا که بحث دربارۀ خمر است، استفاده کرد.

گفتار هشتم: فروش مُسکر جامد
اشارة

آخرین مطلب از این فصل، دربارۀ بیع مسکر جامد است. شیخ انصاری رحمه الله در این جا قید «مایع» را آورده و می فرماید: یکی از چیزهایی که تکسّب به آن حرام است، هر مسکری است که مایع باشد.(1) آیا مقصود ایشان این است که تکسّب به مسکر جامد (تریاک و حشیش) حلال است؟

پاسخ این است که: نخستین نوع از انواع مکاسب حرام، چیزهایی است که کسب درآمد از آنها به خاطر نجاستشان، حرام است(2) ، (3) و در میان مسکرات، تنها مسکری که نجس است، مسکر مایع است. از این رو، مسکر جامد عنوان نجاست را ندارد و بدین جهت، از عنوان بحث خارج است. بر این اساس، قید «مایع» به خاطر مناسبت با عنوان بحث است و اگر بحث دربارۀ نجاسات نبود، قطعاً شیخ رحمه الله می فرمود: تکسّب به هر مسکری حرام است. بنا بر این، وجه این که شیخ رحمه الله قید «مایع» را در این جا آورده است، روشن شد.

بند نخست: تنقیح صورت مسئله

1. دانستیم که فارق اصلی بین مسکر مایع و جامد، این است که مسکر مایع (مانند خمر)، عنوان نجاست دارد؛ امّا مسکر جامع، عنوان نجاست ندارد. بنا بر این، مسئلۀ تکسّب به مسکر جامد، از عنوان «مایحرم لإجل نجاسته» خارج است؛ ولی بحث در

ص:541


1- (1) . «السابعة، یحرم التکسّب بالخمر و کل مسکر مائع والفقّاع» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 27).
2- (2) . «النوع الأوّل: الاکتساب بالأعیان النجسة» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 18).
3- (3) . البتّه در مباحث پیش بیان شد که نجاست به خودی خود، مانع بیع نیست؛ بلکه اگر منفعت حلالی بر آن مترتّب باشد، بیعش صحیح است.

این است که آیا می توان از ادلّه استنباط کرد که تکسّب به مسکر جامد هم به عنوان مسکر بودنش - همچون تکسّب به خمر - حرام است؟

2. در مباحث پیشین، اثبات شد که اگر خمر به قصد اسکار فروخته شود، حرام است؛ لیکن اگر کسی خمر را بفروشد به قصد این که مشتری از آن برای ساخت سرکه یا دارو و مصارف صنعتی استفاده کند، مانعی ندارد. بنا بر این، مسکر جامد نیز اگر به قصد منفعت حلال خرید و فروش شود، جایز است؛ ولی در این جا بحث دربارۀ ادلّۀ حرمت تکسّب به مسکر جامد به قصد اسکار است؛ یعنی اگر مسکر جامد، به قصد اسکار خرید و فروش شود، دلیلی بر حرمت این تکسّب داریم یا خیر.

3. مسئلۀ «اِسکار» غیر از مسئلۀ «ضرر» است؛ زیرا ممکن است حرمت تکسّب به مسکر جامد از طریق دلیل دیگری مانند (مانند مسئلۀ ضرر) ثابت شود. اخیراً نظر حدود دو هزار پزشک در مورد ضررهای دخانیات و مواد مخدّر، در اختیار برخی از فقها قرار گرفته است که فقها نیز به فراخور موضوع، به آن پرداخته اند. لیکن این مطلب خارج از موضوع بحث فعلی است؛ چرا که در این جا سخن دربارۀ اثبات حرمت تکسّب به مسکر جامد نیست؛ بلکه سخن دربارۀ این است که آیا «اِسکار» می تواند دلیل برای حرمت باشد یا نه.

بند دوم: بررسی ادلّه
اشارة

برای حرمت و بطلان تکسّب به مسکر جامد، چند وجه ذکر شده است:

الف) مراجعه به لغت

در مصباح المنیر آمده است: «الخمر اسم لکلّ مُسکِرٍ خامَرَ العقل؛(1) خمر اسم هر مسکری است که عقل را بپوشاند». این تعریف شامل جوامد هم می شود. راغب اصفهانی در مفردات می گوید: «وهو عند بعض الناس اسمٌ لِکلّ مُسکِر؛(2) برخی گفته اند

ص:542


1- (1) . المصباح المنیر: ج ص 182.
2- (2) . مفردات الفاظ القرآن: ص 299.

که لفظ خمر اسم برای هر مسکری است».

در کتب دیگر نیز شبیه همین معنا ذکر شده است.(1) بنا بر این، از نظر لغویان عنوان «خمر»، شامل هر گونه مسکر می شود، خواه مایع باشد یا جامد.

بر این دلیل اشکالاتی وارد است:

نخست این که: قول لغوی به خودی خود برای ما حجّت نیست؛ یعنی اگر همۀ لغویان بگویند: «الخمر إسمٌ لِکلّ مُسکِر» و حتّی اگر تصریح کنند که این لفظ شامل جوامد هم می شود، قول آنان برای ما حجّت نیست. آری، اگر از قول لغوی اطمینان به معنای لفظ حاصل شود می توان آن را از این جهت معتبر دانست، و نیز اگر از قول لغوی، ظن حاصل شود، از جهت حجّیت ظن در موضوعات می توانیم آن را معتبر بدانیم.

دوم این که: حتّی اگر فرض کنیم که قول لغوی حجّت است، ما علم داریم که عرف به جوامد، خمر نمی گویند و در میان مردم که مخاطب خطاب های شرعی هستند، هیچ کس به مثل تریاک و حشیش، خمر نمی گوید.

سوم این که: با مراجعه به کتب لغت در می یابیم سخن کسانی که گفته اند: «اسمٌ لکلّ مُسکِر»، ناظر به محدودۀ مایعات است؛ یعنی سخن ایشان برای رفع ابهامی است که شاید در ذهن بعضی باشد مبنی بر این که «خمر» فقط آن شرابی است که از انگور می سازند و شامل شراب خرما یا کشمش، نمی گردد. بنا بر این، سخن ایشان دربارۀ مایعات است.

مؤیّد این مطلب آن است که مؤلّف تاج العروس، پس از اشاره به اختلاف نظر در مورد معنای عامّ لفظ «خمر» و معنای خاصّ آن (شراب انگور)، معنای عام و تعریف کلّیِ «المُسکِر مِن عَصیر کلّ شیء» را می پذیرد.(2) محقّق خوئی قدس سره نیز در این باره

ص:543


1- (1) . «ما أسکرَ من عَصیرِ کلِّ شَیءِ لأنَّ المَدارَ علی السُّکر و غَیبوبة العَقل، و هو الذی اختاره الجَماهیر [...] والعُمومُ، أی کونها عَصیرَ کلِّ شَیءٍ یَحصُلُ به السُّکرُ أصَحّ» (تاج العروس: ج 6 ص 363).
2- (2) . تاج العروس: ج 6 ص 363.

می نویسد: «و أمّا المُسکِر الجامد فخارجٌ عن محلّ النزاع و محلُّ الخلاف».(1)

بنا بر این، دلیل نخست مردود است.

ب) روایات

دلیل دوم، تنزیلات یا تعمیماتی است که در روایات آمده است.

برای مثال، در روایت آمده است: «

کُلّ مُسکِرٍ خمر». (2) یا روایت دیگر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: «

کُلّ مُسکِرٍ حرام». (3) یا در صحیحۀ فضیل بن یسار آمده است:

قال: إبتدأنی أبو عبدِاللّه علیه السلام یوماً مِن غَیرِ أن أسألَه، فقالَ علیه السلام: قالَ رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله: کُلّ مُسکِرٍ حرامٌ. قلتُ أصلحک اللّه، کلُّه؟ قالَ علیه السلام: نعم، الجرعةُ منه حرامٌ؛(4) فضیل می گوید: روزی امام صادق علیه السلام بدون این که من سؤالی کنم با من شروع به سخن کرد و فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است که هر مسکری حرام است. به امام علیه السلام عرض کردم که همۀ مسکرات را می فرمایید؟ امام علیه السلام فرمودند: بله، یک جرعه از آن هم حرام است.

این روایات، بیانگر تنزیل در معنا هستند؛ یعنی حتّی اگر در لغت نیز به هر مسکری خمر گفته نشود، امّا این روایات، معنای خمر را تنزیل و تعمیم و به هر مسکری عنوان خمر می دهند.

شاید کسی بگوید: شارع نمی تواند در معنا تصرّف کند؛ یعنی اگر چیزی از نظر عرفی و لغوی خمر نباشد، شارع نمی تواند معنای لغت را توسعه بدهد.

در پاسخ می گوییم: شارع نمی خواهد در حقیقت خمر تصرّف کند؛ زیرا حقیقت خارجی خمر، قابلیت تصرّف ندارد؛ بلکه شارع بر آن است که حکم را سرایت دهد.

پس «

کُلّ مُسکِرٍ خمر»، یعنی هر حکمی که خمر دارد، شامل همۀ مسکرات دیگر نیز می شود. بنا بر این، احکامی که برای خمر ثابت است (مانند: حرمت شرب، حرمت

ص:544


1- (1) . المصباح الفقاهة: ج 1 ص 85.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 408.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 325.
4- (4) . کافی: ج 6 ص 409؛ وسائل الشیعة: ج 25 ص 325.

تکلیفی و وضعی بیع و...)، برای همۀ مسکرات دیگر نیز ثابت می شود. با این بیان، مسکرات جامد نیز مشمول احکام خمر، خواهند بود.

لیکن به نظر می رسد این استدلال، صحیح نیست؛ زیرا دو اشکال به آن وارد است:

اشکال اول: این که شارع مقدّس می تواند در همه یا برخی از احکام، چیزی را به منزلۀ چیز دیگری قرار دهد، ثبوتاً امکان دارد؛ امّا آیا ما می توانیم همیشه و از هر تنزیلی، عمومیت را استفاده کنیم؟

مثلاً فقها با استدلال به بیان نبوی که فرموده است: «

الطواف بالبیت صلاةٌ»،(1)

می گویند: همان گونه که نماز مشروط به طهارت است، طواف هم مشروط به طهارت است. امّا آیا غیر از این شرطیّت طهارت، احکام دیگر نماز نیز برای طواف ثابت می شود؟

در مورد قبله از امام صادق علیه السلام روایت شده است که: «

أساسُ البَیتِ مِنَ الأرضِ السّابِعَةِ السُّفلَی، إلَی الأرضِ السّابِعَةِ العُلیا؛(2) پایۀ خانۀ خدا از طبقۀ هفتم زیرزمین تا طبقۀ هفتم آسمان بالاست». به تعبیر فقها «مِن تُخوم الارض إلی عنان السماء، از اعماق زمین تا اوج آسمان» عنوان کعبه را دارد؛ یعنی اگر کسی به عمق زمین برود و یا در ارتفاعات بسیار بالا قرار بگیرد، باید برای نماز محاذی کعبه بایستد.(3) حال آیا می توان با استناد به عبارت «

الطواف بالبیت صلاة» نتیجه بگیریم - چنان که نماز محاذی کعبه در ارتفاعات بالا صحیح است - طواف در ارتفاعات نیز صحیح است؟

در مباحث گذشته بیان شد که گاه تنزیل ها، افادۀ عموم دارند و این افادۀ عموم چه بسا مبتنی بر قرائنی باشد.(4) شهید ثانی رحمه الله در مورد روایت «

الطواف بالبیت صلاةٌ» با

ص:545


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 215؛ مستدرک الوسائل: ج 9 ص 410.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 4 ص 339.
3- (3) . بعضی از فقها بر این باورند که این حکم مربوط به تمام مساجد است؛ یعنی هر مسجدی «من تخوم الأرض إلی عنان السماء» عنوان مسجد دارد، حال آن که این تعبیر فقط راجع به کعبه در مسجد الحرام است.
4- (4) . محمّدجواد فاضل، پژوهشی فقهی دربارۀ طواف از طبقۀ اوّل مسجد الحرام.

توجّه به برخی از دلایل و قرائن، بر این باور است که این روایت مفید عموم تنزیل است، مگر مواردی که با دلیل، خارج شده اند.(1) این عبارت نشان می دهد که از نظر ایشان این روایت، یک بیان عام است که تخصیص آن با دلایل دیگر امکان دارد.

امّا سؤال این است که اگر در افادۀ عموم شک کنیم، تکلیف چیست؟ در تنزیل شارع، چگونه می توان فهمید که آیا عموم تنزیل، اراده شده است، یا این که ارادۀ شارع، تنزیل در جهتی خاص است؟

صحیح این است که نمی توان به ظهور استناد کرد و گفت که این عبارت ظهور در عموم دارد؛ بلکه تعمیم آن نیازمند دلیل و قرینه است. پس اگر قرینه ای برای عموم «

الطواف بالبیت صلاةٌ» در کار نباشد و ما شک کنیم، باید آن را حمل بر مورد متیقّن (شرطیت طهارت) نماییم.

در مورد «

کُلّ مُسکِرٍ خمر»، فرض این است که قرینۀ بر عموم تنزیل، نداریم و به خاطر همین، شک می کنیم که آیا مسکرات دیگر، در همۀ احکام مانند خمر هستند یا در برخی از احکام. روشن است که در این جا باید به مقدار متیقّن - که همان حرمت شرب است - بسنده کنیم؛ یعنی همان گونه که شرب خمر حرام است، شرب هر مُسکر دیگری نیز حرام است.

اشکال دوم: اگر شخصی اشکال نخست را نپذیرد و بگوید: اصل بر این است که متکلّم در مقام بیان تنزیل از همۀ جهات باشد، می توان گفت که حتّی با فرض پذیرش عموم تنزیل نیز استدلال به روایت، اشکال دیگری دارد و آن این که شمول روایت بر مسکرات جامد، ثابت نیست؛ زیرا در خود این روایات، قرائنی وجود دارد که نشان می دهد منظور از مُسکر، مسکر مایع است. مثلاً در صحیحۀ فضیل بن یسار، امام علیه السلام می فرماید «

نعم، الجرعةُ منه حرام». روشن است که واژۀ «جرعه» در مورد جامدات به کار نمی رود. پس می توان فهمید که منظور امام علیه السلام از «کلّ مُسکِرٍ»، همۀ مسکرات مایع است.

ص:546


1- (1) . مسالک الأفهام: ج 2 ص 328؛ روض الجنان: ص 14.

قرینۀ دیگر این که همین فضیل بن یسار، روایت دیگری در همین باب از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت علیه السلام فرمود: «

حَرَّمَ اللّه الخمرَ بعینها و حَرَّمَ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله المُسکِرَ مِن کلّ شراب؛(1) خداوند خمر را بعینها تحریم فرمود و پیامبر صلی الله علیه و آله همۀ نوشیدنی های مست کننده را».(2)

در این روایت نیز واژۀ «شراب» آمده است که دلالت بر مایعات دارد. ممکن است اشکال شود که در باب دخان، واژۀ «شرب» برای جامدات استفاده می شود و می گویند «شرب التتون». پاسخ این است که «شرب التتون» اصطلاحی عرفی است و شرب از نظر لغت، مربوط به مایعات است.

ج) دلیل سوم

دلیل دیگر، روایاتی نظیر صحیحۀ علی بن یقطین است که می فرماید: «

فما کان عاقبته عاقبة الخمر، فهو خمر»(3) و یا روایتی که می فرماید: «

فما فَعَلَ فِعل الخمر، فهو خمر».(4)

بر این دلیل نیز همان اشکالی که در مورد دلیل نخست بیان شد، وارد است؛ یعنی ما نمی توانیم از این روایات، تنزیل در همۀ آثار را استفاده کنیم و آن را به دایرۀ جامدات نیز گسترش دهیم.

مؤیّد این نقد، آن است که هیچ فقیهی قائل به نجاست مسکر جامد نیست. بنا بر این، معلوم می شود که عموم تنزیل شامل نجاست نمی گردد، مگر این که گفته شود که این روایات، عمومیت دارند؛ لیکن عمومیت آنها در «کتاب الطهارة» تخصیص خورده است. در این صورت، این مطلب نمی تواند مؤیّد نقد باشد.

تا این جا سخن دربارۀ خمر و نیز بحث «اَعیان نجس»، به پایان رسید و اکنون نوبت به گفتگو دربارۀ «اَعیان متنجّس» می رسد.

ص:547


1- (1) . کافی: ج 1 ص 266.
2- (2) . در کتاب کافی (ج 1 ص 265) بابی وجود دارد به نام «تفویض النبیّ» که محتوای آن این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تشریع واجب و حرام، اختیاراتی دارد. این روایت نیز از آن جمله است.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 342.
4- (4) . همان: ص 343.

ص:548

فهرست مطالب

پیش گفتار... 5

مقدّمه... 7

الف) اهمّیت بحث... 7

ب) دربارۀ عنوان کتاب... 8

بخش اول: کلّیات... 11

فصل اوّل: روایات عام... 13

گفتار اوّل: روایت تحف العقول... 14

بند اوّل: متن روایت... 14

بند دوم: بررسی سند روایت... 19

الف) اشکالات سندی... 21

1. مرسل بودن روایت... 21

2. ذکر نشدن در جوامع روایی... 23

ب) راه های تصحیح سند روایت... 23

1. شهرت عملی... 23

2. استفاده از کلمۀ «قال» در روایت... 26

3. وثوق صدوری روایت... 27

ص:549

بند سوم: بررسی مضمون روایت... 28

الف) اشکالات مربوط به متن روایت... 28

1. اضطراب در متن روایت... 28

2. فتوا ندادن فقها به برخی از بخش های روایت... 29

3. صحیح نبودن تقسیم موجود در روایت... 31

4. تعارض بین فقرات روایت... 34

5. روایت تنها بر «حرمت اعانۀ بر اثم» دلالت دارد... 37

ب) دیدگاه برگزیده... 38

بند چهارم: نوع حکم شرعی مستفاد از روایت تحف العقول... 40

الف) راهکارهای سیّد یزدی... 40

ب) عمومیت حلال و حرام نسبت به حکم تکلیفی و وضعی... 42

ج) دیدگاه برگزیده... 43

گفتار دوم: روایت فقه الرضا 43...7

بند اوّل: بررسی سند کتاب... 45

الف) مأخذ کتاب... 45

ب) ویژگی های کتاب... 46

ج) فقهایی که به این کتاب اعتماد کرده اند... 46

د) مؤلّف کتاب... 47

1. دیدگاه اوّل و نقد آن... 47

2. دیدگاه دوم... 51

3. دیدگاه سوم... 52

4. دیدگاه چهارم... 52

ه) دیدگاه برگزیده... 53

بند دوم: بررسی دلالت روایت فقه الرّضا 54...7

گفتار سوم: روایت دعائم الاسلام... 56

بند اوّل: بررسی سند روایت... 56

ص:550

الف) مؤلّف کتاب... 56

ب) ارسال روایات کتاب... 57

ج) فروع مخالف مذهب امامیّه در کتاب... 58

بند دوم: بررسی دلالت روایت... 59

بند سوم: دیدگاه برگزیده... 61

گفتار چهارم: روایت عوالی اللئالی... 61

بند اوّل: بررسی سند روایت... 61

بند دوم: اطلاق روایت و عدم وجود کلمۀ «أکل» در آن... 63

الف) اصل عدم زیاده و اصل عدم نقیصه... 64

ب) دیدگاه محقّق خویی... 67

بند سوم: شهرت عملی جابر ضعف سند روایت... 68

بند چهارم: دیدگاه برگزیده... 69

گفتار پنجم: برآیند بررسی روایات و اصل اوّلی در معاملات... 70

بند اوّل: نتیجۀ بررسی روایات عام... 70

بند دوم: اصل اوّلی در معاملات... 70

فصل دوم: تقسیم مکاسب... 73

گفتار اوّل: امکان وجود کسب واجب و مستحب... 73

بند اوّل: مکاسب مستحب... 74

بند دوم: مکاسب واجب... 76

گفتار دوم: تقسیم مکاسب در کلام فقها... 77

بند اوّل: دیدگاه شیخ سلّار... 78

بند دوم: دیدگاه شهید اوّل... 78

بند سوم: دیدگاه علاّمۀ حلّی... 79

بند چهارم: تقابل دیدگاه شهید ثانی و مقدّس اردبیلی... 79

بند پنجم: دیدگاه محقّق حلّی... 81

گفتار سوم: نفسی یا غیری بودن حکم... 82

ص:551

تفاوت نفسی و غیری بودن حکم... 83

گفتار چهارم: حکم اکتساب محض... 84

گفتار پنجم: نتیجه گیری... 85

فصل سوم: متعلّق حرمت در بحث مکاسب محرّمه... 87

گفتار اوّل: نکات مقدّماتی... 88

بند اوّل: انواع کسب های محرّم... 88

بند دوم: فرض های قابل تصوّر در مورد متعلّق حرمت... 88

گفتار دوم: دیدگاه های فقها... 90

بند اوّل: دیدگاه شیخ انصاری... 90

الف) مطلب اوّل... 90

ب) مطلب دوم... 91

ج) مطلب سوم... 94

بند دوم: دیدگاه محقّق نائینی... 95

الف) تبیین دیدگاه... 95

ب) نقد اعتبار لولایی توسّط امام خمینی... 96

ج) نقد دیدگاه محقّق نائینی... 97

بند سوم: دیدگاه محقّق ایروانی... 98

الف) تبیین دیدگاه... 98

ب) نقد دیدگاه محقّق ایروانی... 99

ج) اشکال محقّق خویی نسبت به دیدگاه محقّق ایروانی... 102

بند چهارم: دیدگاه امام خمینی... 103

بند پنجم: دیدگاه محقّق خویی... 105

گفتار سوم: دیدگاه برگزیده... 106

گفتار چهارم: معنای حرمت وضعی... 107

بخش دوم: اکتساب با اعیان نجس... 109

فصل اوّل: معاملۀ اعیان نجس... 111

ص:552

گفتار اوّل: حکم تکلیفی معاملۀ اعیان نجس... 113

بند اوّل: بررسی ادلّۀ لفظی... 114

الف) روایت تحف العقول... 114

ب) روایت فقه الرضا 115...7

ج) روایت دعائم الاسلام... 116

ه) آیۀ 90 سورۀ مائده... 119

و) آیۀ پنجم سورۀ مدّثر... 121

ز) آیۀ 157 سورۀ اعراف... 122

ح) حرمت خوردن و آشامیدن نجاست... 123

بند دوم: بررسی اجماع... 124

بند سوم: بررسی شهرت در مسئله... 129

بند چهارم: نتیجه گیری و دیدگاه برگزیده... 129

گفتار دوم: حکم اخذ ثمن در مقابل فروش اعیان نجس... 131

بند اوّل: دیدگاه امام خمینی... 132

الف) دلیل یکم... 132

ب) دلیل دوم... 133

ج) دلیل سوم... 133

د) دلیل چهارم... 134

ه) دلیل پنجم... 135

بند دوم: نقد دیدگاه امام خمینی... 136

گفتار سوم: حکم وضعی معاملۀ اعیان نجس... 136

فصل دوم: معاملۀ بول... 139

گفتار اوّل: معاملۀ بول حیوان حرام گوشت... 140

بند اوّل: دیدگاه شیخ انصاری... 140

بند دوم: دیدگاه محقّق نائینی... 141

بند سوم: دیدگاه محقّق حلّی... 142

ص:553

بند چهارم: دیدگاه صاحب جواهر... 143

بند پنجم: دیدگاه محقّق خویی... 144

1. عدم اعتبار مالیّت در بیع... 144

2. مالیّت داشتن بول حیوان حرام گوشت... 145

3. مال بودن نزد متعاملین کافی است... 145

4. عدم بطلان معاملۀ سفهی... 146

بند ششم: دیدگاه محقّق ایروانی... 146

بند هفتم: دیدگاه برگزیده... 148

گفتار دوم: معاملۀ بول حیوان حلال گوشت... 148

بند اوّل: حکم شرب بول حیوان حلال گوشت... 150

الف) ادلّۀ قائلین به جواز شرب ابوال طاهر... 150

1. دلیل اوّل: اصل حلّیت... 150

2. دلیل دوم: اجماع... 150

3. دلیل سوم: روایات... 151

الف) روایات مطلق... 151

ب) روایات مقیّد... 152

نتیجه گیری از روایات... 155

ب) دلیل قائلین به عدم جواز شرب ابوال طاهر... 155

ج) نتیجۀ بررسی ادلّۀ شرب ابوال طاهر... 160

بند دوم: حکم معاملۀ بول حیوان حلال گوشت... 161

الف) ملاک صحّت یا بطلان معاملۀ بول طاهر... 163

ب) تفاوت ابوال طاهر و داروها... 166

دیدگاه محقّق ایروانی و محقّق خویی... 167

ج) تفاوت بول با گوشت و چربی حیوانات درنده... 170

فصل سوم: معاملۀ عذره... 171

گفتار اوّل: دیدگاه فقها... 171

ص:554

1. سخن شیخ طوسی در الخلاف... 172

2. سخن شیخ طوسی در النهایة... 174

3. سخن شیخ طوسی در المبسوط... 175

4. دیدگاه شیخ مفید... 175

5. دیدگاه علاّمۀ حلّی... 176

6. دیدگاه صاحب جواهر... 176

7. دیدگاه علمای اهل سنّت... 177

8. نتیجۀ بررسی اقوال فقها... 177

گفتار دوم: معاملۀ عذرۀ حیوانات حلال گوشت... 177

گفتار سوم: معاملۀ عذرۀ انسان... 178

چکیدۀ دیدگاه ها... 182

گفتار چهارم: معاملۀ عذرۀ حیوانات حرام گوشت... 182

بند اوّل: روایات مانعه... 183

الف) مراد از عذره... 184

ب) مراد از سحت... 185

بند دوم: روایت مجوّزه... 187

بند سوم: روایت جامع بین منع و جواز... 187

بند چهارم: راه های جمع میان روایات مجوّزه و مانعه... 187

الف) دیدگاه شیخ طوسی... 188

1. بررسی و نقد وجه جمع... 188

2. بررسی و نقد شاهد جمع... 190

2-1. اشکال اوّل... 190

2-2. اشکال دوم... 191

ب) دیدگاه محقّق سبزواری... 193

ج) دیدگاه علّامۀ مجلسی... 194

د) دیدگاه امام خمینی... 198

ص:555

ه) دیدگاه محقّق مامقانی... 199

و) دیدگاه برگزیده... 200

فصل چهارم: معاملۀ خون... 205

گفتار اوّل: بررسی ادلّۀ حرمت بیع خون... 205

بند اوّل: استدلال به آیۀ سوم سورۀ مائده... 206

بند دوم: استدلال به آیات 172 و 173 سورۀ بقره... 207

بند سوم: استدلال به مرفوعۀ ابویحیی واسطی... 208

گفتار دوم: سخن محقّق ایروانی... 209

گفتار سوم: سخن محقّق مامقانی... 210

فصل پنجم: معاملۀ منی... 213

گفتار اوّل: صورت های گوناگون معاملۀ منی... 214

بند نخست: معاملۀ منی در خارج رحم... 215

بند دوم: معاملۀ منی در داخل رحم... 216

بند سوم: معاملۀ عسیب الفحل... 217

الف) حکم معاملۀ عسیب الفحل از نظر قواعد... 219

1. جهالت و غرری بودن معامله... 219

2. عدم قدرت بر تسلیم... 219

ب) حکم معاملۀ عسیب الفحل از نظر روایات... 220

گفتار دوم: تلقیح مصنوعی... 230

بند اوّل: حکم تکلیفی اقسام مختلف تلقیح مصنوعی... 231

مقدّمه ای دربارۀ اصل اوّلی... 232

1. ادلّۀ اثبات اصل احتیاط... 233

2. نتیجه گیری و دیدگاه برگزیده... 242

الف) صورت اوّل تلقیح مصنوعی... 242

ب) صورت دوم تلقیح مصنوعی... 246

1. ادلّۀ حرمت صورت دوم... 246

ص:556

1-1. روایات... 247

1-2. آیات قرآن کریم... 258

1-3. تعلیل موجود در برخی از روایات... 271

پاسخ به اشکالات... 276

نتیجۀ بررسی ادلّۀ حرمت... 277

2. ادلّۀ جواز صورت دوم... 277

3. دیدگاه برگزیده... 280

ج) صورت سوم تلقیح مصنوعی... 280

د) صورت چهارم تلقیح مصنوعی... 282

ه) صورت پنجمِ تلقیح مصنوعی... 287

و) صورت ششم تلقیح مصنوعی... 288

اشاره ای به بحث مقاصد الشریعة... 290

بند دوم: تعیین نسب فرزند متولّد شده از تلقیح مصنوعی... 291

الف) مفهوم نسب... 291

ب) نسب فرزند در شکل های مختلف تلقیح مصنوعی... 301

1. دیدگاه محقّق خویی... 302

2. نقد دیدگاه محقّق خویی... 302

3. احتمال وجود مادر دوم... 303

فصل ششم: معاملۀ مردار... 305

گفتار اوّل: حکم انتفاع از مردار و اجزای آن... 306

بند اوّل: ادلّۀ حرمت انتفاع از مردار... 307

الف) آیۀ سوم سورۀ مائده... 307

ب) روایات... 308

ج) نتیجۀ بررسی روایات حرمت... 328

بند دوم: ادلّۀ جواز انتفاع از مردار... 329

الف) روایت نخست... 329

ص:557

1. تقریب استدلال... 332

2. معنای انتفاع... 333

3. بررسی کلمات امام خمینی... 333

ب) روایت دوم... 338

ج) روایت سوم... 339

د) روایت چهارم... 341

ه) روایت پنجم... 342

و) روایت ششم... 344

ز) روایت هفتم... 344

بند سوم: جمع میان روایات مانعه و مجوّزه... 345

الف) روش نخست... 345

ب) روش دوم... 346

ج) روش سوم... 347

د) روش چهارم... 347

ه) روش پنجم... 348

و) روش ششم... 348

بند چهارم: بررسی اجماع در مسئله... 349

الف) فقیهانی که ادّعای اجماع کرده اند... 349

ب) شهرت در مسئله... 352

بند پنجم: دیدگاه برگزیده... 353

نکته ای دربارۀ شهرت فتوایی... 354

گفتار دوم: حکم معاملۀ مردار... 355

بند اوّل: ادلّۀ حرمت معاملۀ مردار... 355

الف) اجماع... 355

ب) عدم مالیّت مردار... 356

ج) نجاست مردار... 357

ص:558

د) روایات عام... 357

ه) روایات خاص... 358

بند دوم: بررسی روایات مربوط به معاملۀ مردار... 358

الف) روایات مانعه... 358

ب) روایات مجوّزه... 362

1. بحث سندی... 363

2. بحث دلالی... 364

ج) جمع میان روایات مانعه و مجوّزه... 367

1. دیدگاه محقّق خویی... 367

2. دیدگاه امام خمینی... 369

3. بررسی دیدگاه امام خمینی... 373

4. دیدگاه برگزیده... 376

گفتار سوم: خاتمه... 377

بند اوّل: آیا جواز انتفاع، با صحّت بیع ملازمه دارد؟... 377

بند دوم: بیع میتۀ مختلط با مذکّی... 379

الف) بیع مردار مختلط با مذکّی به قصد مجموع... 380

1. دیدگاه فقها... 380

2. بیان احتمالات و فروض... 382

3. مقتضای قواعد... 383

4. روایات... 388

نتیجۀ بررسی روایات... 406

ب) بیع میتۀ مختلط به مذکّی به قصد مذکّی... 406

1. دیدگاه شیخ انصاری... 406

2. دیدگاه محقّق خویی... 407

3. دیدگاه امام خمینی... 408

4. دو نکتۀ باقیمانده... 410

ص:559

بند سوم: بیع مرداری که خون جهنده ندارد... 412

نکتۀ پایانی... 412

فصل هفتم: معاملۀ سگ و خوک... 415

گفتار اوّل: معاملۀ سگ... 416

بند اوّل: عبارات فقها... 417

الف) دیدگاه شیخ طوسی... 417

ب) دیدگاه شیخ مفید... 418

ج) دیدگاه علاّمۀ حلّی... 418

بند دوم: ادلّۀ حرمت معاملۀ سگ... 419

الف) اجماع... 419

ب) روایات... 419

ج) چند نکته دربارۀ روایات... 425

د) دیدگاه امام خمینی... 425

ه) بررسی و نقد دیدگاه امام خمینی... 433

گفتار دوم: معاملۀ خوک... 440

بند اوّل: حکم معاملۀ خوک... 440

الف) عبارات فقها... 440

ب) بررسی روایات... 443

1. دستۀ اوّل روایات... 443

2. دستۀ دوم روایات... 444

3. دستۀ سوم روایات... 447

4. جمع میان روایات... 450

5. یادآوری چند نکته... 453

بند دوم: استفاده از خوک... 456

بند سوم: استفاده از اجزای خوک... 456

الف) دیدگاه فقها... 457

ص:560

ب) بررسی روایات... 459

ج) دیدگاه برگزیده... 463

فصل هشتم: کسب درآمد به وسیلۀ خمر... 467

گفتار نخست: مفهوم شناسی... 468

بند نخست: مراد از خمر در لغت و روایات... 468

الف) خمر در لغت... 468

ب) خمر در روایات... 469

ج) عدم انصراف «خمر» در قرآن به معنای متعارف... 472

بند دوم: مراد از تکسّب... 473

گفتار دوم: دلایل حرمت تکسّب به خمر... 473

بند نخست: بررسی آیات... 473

الف) آیۀ نخست... 474

1. بیان نخست؛ تمسّک به قاعدۀ «حذف المتعلّق یدلّ علی العموم»... 474

2. بیان دوم؛ تمسّک به اطلاق اجتناب رجس... 474

3. بررسی استدلال امام خمینی... 476

ب) آیۀ دوم... 477

بند دوم: بررسی روایات... 478

الف) روایت نخست... 478

ب) روایت دوم... 480

ج) روایت سوم... 482

نتیجۀ بررسی آیات و روایات... 482

بند سوم: بررسی نظر فقهای شیعه و عامّه... 482

گفتار سوم: بیع خمر برای غیر اسکار... 483

بند نخست: انصراف... 483

بند دوم: قرائن... 484

الف) قرینۀ نخست... 485

ص:561

ب) قرینۀ دوم... 486

بند سوم: ضابطۀ صلاح و فساد... 486

بند چهارم: روایات... 487

نقد دلیل چهارم و دلالت روایات... 490

گفتار چهارم: بیع خمر به قصد درمان و اضطرار... 491

بند نخست: بیع خمر به قصد درمان... 491

الف) بررسی اقوال علمای شیعه... 493

ب) بررسی اقوال علمای عامّه... 495

بند دوم: اضطرار به خمر... 496

الف) بررسی آیات... 496

ب) روایات مربوط به درمان با شرب خمر... 497

ج) ادلّۀ قول به عدم جواز شرب خمر در صورت اضطرار... 501

د) ادلّۀ قول به جواز شرب خمر در صورت اضطرار... 503

1. دلیل نخست... 504

2. دلیل دوم... 505

3. دلیل سوم... 510

4. دلیل چهارم... 511

ه) علاج تعارض ادلّه... 512

راه نخست: ترجیح سند... 512

راه دوم: جمع دلالی... 512

و) نتیجۀ بحث اضطرار... 513

گفتار پنجم: بررسی روایت جمیل بن درّاج... 514

بند نخست: بررسی روایت... 514

الف) بررسی سند... 514

ب) بررسی دلالت... 515

1. دیدگاه محقّق خوئی... 515

ص:562

2. نقد دیدگاه محقّق خوئی... 516

بند دوم: توجیهات شیخ انصاری... 517

الف) توجیه نخست... 517

ب) توجیه دوم... 517

بند سوم: دلالت روایت، بر جواز تکسّب به قصد سرکه سازی... 519

الف) بررسی دیدگاه محقّق ایروانی... 520

ب) بررسی بیان ارشاد الطالب... 522

بند چهارم: نسبت روایت جمیل با روایات پیشین... 523

الف) احتمال نخست... 523

ب) احتمال دوم... 524

گفتار ششم: معاملۀ خمر میان دو غیرمسلمان... 526

بند نخست: ادلّۀ دالّ بر اطلاق... 526

بند دوم: ادلّۀ دالّ بر تفصیل... 527

بند سوم: راه جمع میان ادلّه... 531

الف) بیان نخست: تقیید... 531

ب) بیان دوم... 534

ج) بیان سوم... 536

گفتار هفتم: فروختن خمر به غیرمسلمان... 537

گفتار هشتم: فروش مُسکر جامد... 541

بند نخست: تنقیح صورت مسئله... 541

بند دوم: بررسی ادلّه... 542

الف) مراجعه به لغت... 542

ب) روایات... 544

ج) دلیل سوم... 547

فهرست مطالب... 549

ص:563

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:فاضل لنکرانی، محمدجواد، 1341 -

Fadhil Lankarani, Muhammad Jawad

عنوان قراردادی:المکاسب .فارسی. شرح

عنوان و نام پدیدآور:مکاسب محرمه: درس های خارج فقه حضرت آیه الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دام ظله/ تقریر و تنظیم محسن برهان مجرد، محسن ابوالحسنی؛ [برای] معاونت پژوهش، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام.

مشخصات نشر:قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1396.

مشخصات ظاهری:2 ج.

فروست:مرکز فقه ائمه اطهار (ع)؛ 213؛ 214.

شابک:600000 ﷼ دوره 978-600-388-069-6 : ؛ ج.1 978-600-388-070-2 : ؛ ج.2 978-600-388-071-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتاب حاضر شرحی بر کتاب «المکاسب» تالیف مرتضی بن محمدامین انصاری است.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع:انصاری، مرتضی بن محمدامین، 1214-1281ق . المکاسب -- نقدو تفسیر

موضوع:معاملات (فقه)

موضوع:*Transactions (Islamic law)

شناسه افزوده:برهان مجرد، محسن، گردآورنده

شناسه افزوده:ابوالحسنی، محسن، 1370 -، گردآورنده

شناسه افزوده:انصاری، مرتضی بن محمدامین، 1214-1281ق . المکاسب . شرح

شناسه افزوده:مرکز فقهی ائمه اطهار (ع). معاونت پژوهش

شناسه افزوده:مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)

رده بندی کنگره:BP190/1/الف8م7042267 1396

رده بندی دیویی:297/372

شماره کتابشناسی ملی:4845605

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

مکاسب محرمه: درس های خارج فقه حضرت آیه الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دام ظله جلد دوم

تقریر و تنظیم محسن برهان مجرد، محسن ابوالحسنی

معاونت پژوهش، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام.

ص :4

بخش سوم: اکتساب با اعیان متنجّس

اشارة

ص:5

ص:6

فصل اوّل: بحث های مقدّماتی

اشارة

پس از بحث دربارۀ اعیان نجس، بحث بعدی در کتاب المکاسب، این است که تکسّب به اعیان متنجّس چه حکمی دارد؟ یعنی اگر لباس، آب یا مایعی مانند روغن، نجس شد، آیا به مجرّد عروض نجاست، می توانیم بگوییم خرید و فروش آن جایز نیست، یا باید قائل به تفصیل بشویم؟

شیخ انصاری دربارۀ معاوضۀ اعیان متنجّس می نویسد:

الثّامنة: یحرم المعاوضة علی الأعیان المتنجّسة الغیر القابلة للطّهارة إذا توقّف منافعها المحلّلة المعتدّ بها علی الطهارة، لما تقدّم من النبوی:

«إنّ اللّهَ إذا حَرَّمَ شَیئاً حَرَّمَ ثَمَنَه»(1) ونحوه المتقدّم عن دعائم الإسلام. وأمّا التمسّک بعموم قوله علیه السلام فی روایة تحف العقول:

«أو شیء من وجوه النجس» ففیه نظر، لأنّ الظاهر من وجوه النجس العنوانات النجسة، لأنّ ظاهر الوجه هو العنوان. نعم، یمکن الإستدلال علی ذلک بالتعلیل المذکور بعد ذلک، وهو قوله علیه السلام:

«لأنّ ذلک کلّه محرّم أکله وشربه ولبسه» إلی آخر ما ذکر؛(2) هشتم: معاوضۀ اعیان متنجّس که قابل طهارت نیستند، اگر منافع حلال و قابل اعتنای آنها متوقّف بر طهارت باشد، حرام است و دلیل

ص:7


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110، ح 301.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.

این حرمت، روایت نبوی «إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حَرَّمَ ثَمنَه» و روایات شبیه آن است که از دعائم الإسلام نقل شد. امّا تمسّک به عموم روایت تحف العقول که فرمود:

«أو شیء من وجوه النجس» صحیح نیست؛ زیرا ظاهر کلمۀ «وجه» همان عنوان است و به خاطر همین، عبارت «وجوه النجس» ظاهر در عنوان های نجس است.

بله، می توان از تعلیلی که در ادامۀ روایت آمده است، حرمت را استفاده کرد؛ یعنی آن جا که می فرماید:

«لأنّ ذلک کلّه محرّم أکله وشربه ولبسه؛ زیرا همۀ اینها خوردن، نوشیدن و پوشیدنشان حرام است...».

گفتار نخست: تفصیل شیخ انصاری میان انواع متنجّسات
اشارة

شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب بر اساس دو ملاک، میان اعیان متنجّسی که قابلیت تطهیر دارند و اعیان متنجّسی که قابلیت تطهیر ندارند، تفاوت قائل شده است.

نخست این که: آیا عین متنجّس، قابلیت تطهیر دارد یا ندارد؟

دوم این که: اگر قابلیت تطهیر ندارد، آیا استفاده از منافع حلال شیء متنجّس، بر طهارت، متوقّف است یا خیر؟

بند نخست: بررسی کلمات علما
اشارة

نظیر این تفصیل در کلمات بزرگان پیش از شیخ اعظم قدس سره نیز دیده می شود، مانند:

الف) کلام علاّمۀ حلّی

ما عَرَضَت له النجاسة إن قبلت التطهیر صحَّ بیعُه ویجب إعلام المشتری بحاله، وإن لم یقبله کان کنجس العین؛(1) اگر بر چیزی نجاست عارض شد، اگر قابلیت تطهیر دارد، بیع آن صحیح است و در این صورت، اعلامش به مشتری واجب

ص:8


1- (1) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 25.

است؛ امّا اگر قابلیت طهارت ندارد (مانند روغن مایعی که نجس شده است) حکم نجس العین را دارد.

البتّه اگر نظر فقیه این باشد که بیع متنجّس صحیح نیست، دیگر مجالی برای بحث اعلام به مشتری، باقی نمی ماند؛ امّا اگر نظر او بر این باشد که بیع متنجّس صحیح است، آن وقت نوبت به این مسئله می رسد که اعلام تنجّس این شیء، به مشتری واجب است یا خیر؟

در این عبارت، علاّمه رحمه الله تنها یکی از دو تفصیل شیخ انصاری رحمه الله را بیان نموده است و مسئلۀ توقّف یا عدم توقّف منافع حلال بر طهارت را مطرح نکرده است.

ب) کلام شیخ طوسی

شیخ طوسی رحمه الله در النهایة آورده است:

وکلّ طعام أو شراب حصل فیه الشیء من الأشربة المحظورة أو شیء من المحظورات والنجاسات فإنّ شربه وعمله والتجارة فیه والتکسّب به والتصرّف فیه حرام محظور؛(1) هر نوشیدنی یا غذایی که برخی از نوشیدنی های ممنوع یا محرّمات و نجاسات در آن بیفتد، نوشیدن و استفادۀ از آن، تجارت و کسب درآمد با آن و نیز تصرّف در آن، حرام و ممنوع است.

شیخ طوسی در این کلام، تفصیلی میان اشیای قابل تطهیر و اشیای غیرقابل تطهیر، نداده است؛ ولی در کتاب المبسوط تفصیل داده و می فرماید:

وأمّا النجس بالمجاورة فإمّا أن یکون جامداً أو مایعاً. فإن کان جامداً فالنجاسة إن کانت ثخینة تمنع من النظر إلیه فلا یجوز بیعه، وإن کان مایعاً فإن کان ممّا لا یطهر بالغسل مثل السمن فلا یجوز بیعه، وإن کان ممّا یطهر بالغسل مثل الماء یجوز بیعه

ص:9


1- (1) . النهایة: ص 364.

إذا طهر؛(1) یعنی چیزی که در اثر برخورد با عین نجس، نجس می شود، یا جامد است یا مایع. در متنجّس جامد، اگر نجاست به قدری باشد که مانع نگاه به آن جامد باشد - یعنی نجاست، بیشتر این جامد را فرا گرفته باشد -، بیع آن جایز نیست. [امّا اگر کم باشد، به گونه ای که گوشه ای از این روغن جامد را گرفته باشد و مانع از دیدن روغن نباشد، بیعش جایز است.] و اگر متنجّس مایع باشد، یا مانند روغن قابلیت طهارت ندارد که در این صورت بیع آن جایز نیست، یا قابلیت طهارت دارد که در این صورت، بیعش صحیح است. مانند این که مورد معامله، مقداری آب قلیل باشد که با اتّصال به آب کر یا آب جاری، پاک می شود.(2)

پیش از شیخ انصاری رحمه الله در بیشتر عبارت ها، فقط تفصیل بین این که قابلیت طهارت دارد یا قابلیت طهارت ندارد، مطرح است؛ امّا تفصیل دوم (جدا کردن صورتی که منافع حلال شیء نجسِ غیر قابل طهارت، متوقّف بر طهارت است، از صورتی که منافع آن متوقّف بر طهارت نیست) در کلمات فقهای پیش از شیخ انصاری مانند شیخ طوسی و علاّمه نیامده است.

گفتار دوم: ادلّۀ عدم جواز بیع متنجّس
بند نخست: ادلّۀ شیخ انصاری
اشارة

بنای ما بر این است که در ابتدا دلایل شیخ انصاری بررسی گردد، سپس اگر در کلمات فقها دلایل دیگری ذکر شده است، آن دلایل نیز بیان شود. با توجّه به این که جناب شیخ در مقام بیان آن مکاسبی است که هم حرمت تکلیفی و هم حرمت وضعی دارند، باید دید که دلایل ایشان چیست و کدام یک از ادلّه، این مدّعا را ثابت می کند.

ص:10


1- (1) . المبسوط: ج 2 ص 167.
2- (2) . البتّه در مورد فرض اخیر، در کتاب الطهارة، این اختلاف نظر وجود دارد که آیا آب قلیل نجس، به مجرّد اتّصال آب کر، پاک می شود، یا برای حکم به طهارت آب قلیل نجس، آب کر باید همۀ اجزای آن را در بر بگیرد؟
الف) دلیل نخست:

نخستین دلیل شیخ قدس سره، روایت نبوی است که می فرماید:

إنّ اللّه إذا حَرَّمَ شیئاً حَرَّمَ ثَمَنَه(1) ؛ خداوند اگر چیزی را حرام کند، ثمن آن را نیز حرام می کند.

پیش تر سند این روایت به طور مفصّل، بررسی شد.(2) بیان استدلال، این است که براساس این روایت، آنچه خوردنش حرام باشد، ثمنش نیز حرام است.

«شیئاً» اطلاق دارد و شامل نجس بالذات و نجس بالعرض می شود. بنا بر این، همان گونه که خوردن نجس حرام و ثمنش نیز حرام است، ثمن متنجّس نیز حرام خواهد بود؛ زیرا خوردنش حرام است، با این تفاوت که خوردن نجس، حرام بالذات است؛ ولی خوردن متنجّس، حرام بالعرض است.

دربارۀ این استدلال، چند اشکال مطرح شده است که برخی از آنها وارد و برخی باطل اند.

نخست آن که: اگرچه کلمۀ شیئاً اطلاق دارد، ولی ظاهر روایت این است که مقصود از

«حرّم شیئاً» حرمتی است که ابتدائاً به شیء تعلّق پیدا کرده باشد؛ یعنی اسناد تحریم به شیء، یک اسناد ابتدایی و استقلالی باشد. بنا بر این،

«حرّم شیئاً» فقط شامل اعیان نجس است که ابتدائاً حرام شده اند و شامل شیء متنجّس نیست؛ زیرا در مورد متنجّس، اسناد تحریم به آن ابتدائاً و استقلالاً نیست.

بنا بر این، حتّی اگر «شیئاً» دارای اطلاق باشد، واژۀ «حرّم» ظهور در اسناد ابتدایی دارد و این اسناد ابتدایی، مانع از اطلاق می شود.

دوم آن که: در کلمات محقّق خوئی قدس سره آمده است(3) که مقصود از تحریم در روایت،

ص:11


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110، ح 301.
2- (2) . ر. ک: ج 1، ص 61 (در این مبحث، مطالب بسیار ارزنده ای درباره کتاب عوالی الئالی بیان شده که مطالعۀ آن برای طالب اجتهاد، مفید است).
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 89.

یا حرمت ذاتی است و یا اعم از حرمت ذاتی و حرمت عرضی است. اگر مقصود از این حرمت، حرمت ذاتی باشد، اعیان متنجّس را شامل نمی شود؛ چون اعیان متنجّس، حرمت ذاتی ندارند، بلکه حرمت بالعرض دارند. اگر هم مقصود از «حرّم» اعم از حرمت ذاتی و عرضی باشد، اشکال این است که شیخ انصاری رحمه الله بر چه اساسی میان «ما یقبل التطهیر» و «ما لا یقبل التطهیر» تفصیل داده است؟ اگر روایت اطلاق دارد و فرض کردیم که

«حرّم» اعم از حرمت ذاتی و حرمت عرضی است، فقیه باید ملتزم شود به حرمت مطلق بیع متنجّس و نمی تواند در بیع متنجس بین «ما یقبل التطهیر» و «ما لا یقبل التطهیر» تفصیل بدهد.

لیکن به نظر می رسد که اشکال محقّق خوئی بر شیخ قدس سرهما وارد نیست؛ زیرا عبارت «یقبل التطهیر» در مقام تفصیل در مسئله نیست؛ یعنی هرچند به حسب ظاهر و در بیان فتوا گفته می شود که میان متنجّسِ قابل تطهیر و متنجّسی که قابلیت تطهیر ندارد، تفاوت وجود دارد، ولی در حقیقت این بیان، تفصیل نیست؛ بلکه منظور شیخ قدس سره این است که وقتی متنجّس، قابلیت تطهیر دارد و نجاستش به آسانی زایل می شود، به سرعت از متنجّس بودن خارج می شود و عوض قرار می گیرد. به عبارت دیگر، برای حکم به حرمت در اعیان متنجّس، لازم است که فرض بقای بر تنجّس، لحاظ شود. چه بسا به همین دلیل باشد که شیخ طوسی رحمه الله در النهایة تفصیل نداده، امّا در کتاب المبسوط قائل به تفصیل شده است.

سوم آن که: آیا مقصود از حرمت در

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً»، حرمت همۀ منافع (منافع ظاهره) است، یا فقط حرمت خوردن مدّ نظر است؟(1)

اگر مراد، حرمت همۀ منافع یا منافع ظاهره باشد، نمی توان حرمت را شامل متنجّس دانست؛ زیرا در مورد متنجّس، همۀ منافع حرام نیست. مثلاً غذای منتجّس را می توان به بهائم و حیوانات، بلکه مطابق نظر برخی فقها می توان به اطفال هم داد.

ص:12


1- (1) . همان.

امّا اگر مقصود از حرمت در

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً»، حرمت اکل باشد - چنان که در بعضی از نقل ها به جای

«شیئاً»،

«أکل شیءٍ» آمده است (1)-، بین حرمت اکل و حرمت معامله ملازمه ای نیست؛ زیرا اگر خوردن یک شیء حرام باشد، می توان آن را به قصد منافع دیگرش فروخت.(2) بله، اگر خوردن چیزی حرام باشد و به قصد اکل فروخته شود، این معامله، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی؛ امّا اگر فروش به قصد دیگری غیر اکل باشد، این معامله حرام نیست.

به نظر می رسد که این اشکال محقّق خوئی قدس سره بر شیخ رحمه الله وارد است. در نتیجه نمی توان از روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه» برای حرمت معامله در اعیان متنجّس، استفاده کرد.

ب) دلیل دوم:

دلیل دیگر شیخ انصاری رحمه الله روایت دعائم الإسلام است.(3) در این روایت آمده است:

ما کان محرّماً أصله منهیّاً عنه، لا یجوز بیعه ولا شرائه؛(4) آنچه که حرام است و اصلش مورد نهی قرار گرفته است، خرید و فروشش جایز نیست.

همان استدلالی که در

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً»، وجود داشت در این روایت نیز وجود دارد و همان پاسخ هایی که آن جا گفته شد، در این روایت نیز وجود دارد. پس نمی توان به این روایت نیز استدلال کرد.

ج) دلیل سوم:

دلیل دیگری که شیخ اعظم رحمه الله برای حرمت تکسّب به متنجّس از برخی بزرگان نقل می کند، تعبیر روایت تحف العقول است که می فرماید:

«أو شیء من وجوه النجس».(5)

ص:13


1- (1) . المسند: ج 1 ص 532.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 483.
3- (3) . در مورد بحث های حدیثی این روایت، ر. ک: ج 1 ص 61.
4- (4) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 19.
5- (5) . تحف العقول: ص 333.

کسانی که به این روایت استدلال می کنند بر این باورند که کلمۀ «وجوه النّجس» غیر از کلمۀ «نجس» است؛ یعنی اگر در روایت آمده بود «أو شیء من النجس»، شامل متنجّس نمی شد؛ امّا تعبیر

«وجوه النجس»، همان طور که بر نجس اطلاق می شود، بر متنجّس هم اطلاق می شود.

البتّه فقیهانی مانند امام خمینی قدس سره و محقّق خوئی قدس سره که سند روایت تحف العقول را قبول ندارند،(1) نمی توانند به آن استدلال کنند. لیکن از عبارات شیخ انصاری،(2) صاحب جواهر،(3) محقّق نائینی(4) و سیّد یزدی قدس سرهما،(5) پیداست که این بزرگان، روایت تحف العقول را قبول دارند. در مباحث گذشته ضمن بررسی و تصحیح سند این روایت، گفته شد که دوازده ضابطۀ مهم از این روایت قابل استفاده است.(6)

بیان این تذکّر نیز لازم است که گاهی برخی از بزرگان، سند روایتی را با کوچک ترین مناسبتی، تضعیف می کنند و روایتی را که می تواند در فقه بسیار مؤثّر باشد، به طور کلّی کنار می گذارند و به قواعد و ضوابط، رجوع می کنند. لیکن باید در نظر داشت که تا حدّ امکان باید در تصحیح سند روایت کوشید و از این روایات استفاده کرد.

به هر حال، به نظر می رسد با توجّه به بررسی هایی که در خصوص این روایت انجام گردید و قرائنی که ذکر شد، روایت از حیث سند مشکلی ندارد و قابل استناد است.

لیکن از جهت دلالت، به نظر می رسد که به تعبیر

«أو شیء من وجوه النجس»

نمی توان استدلال کرد و حتّی خود شیخ رحمه الله نیز با تعبیر «فیه نظر»، در این دلالت، اشکال کرده اند؛(7) زیرا عبارت

«وجوه النجس» ظاهر در این معناست که چیزهای حرام، آن چیزهایی هستند که یکی از عناوین اصلی نجاسات را داشته باشند؛ چرا که «وجوه»

ص:14


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 9؛ مصباح الفقاهة: ج 1 ص 34.
2- (2) . شیخ انصاری در چند جا به این روایت استدلال کرده است. ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 13 و 24 و 28 و 35 و 46 و 51 و 53.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 9.
4- (4) . المکاسب و البیع: ج 1 ص 17.
5- (5) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 2.
6- (6) . ر. ک: ج 1، ص 37.
7- (7) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.

جمع «وجه» است و «وجه» به معنای عنوان است. بنا بر این، «وجوه النّجس» یعنی عناوین نجاست، مانند بول، غائط، خمر و....

البتّه می توان احتمال دیگری را نیز مطرح کرد و آن این که کلمۀ «وجه» را با تسامح معنا کنیم؛ یعنی بگوییم: قطعاً با توجّه به معنای لغوی، حق با شیخ رحمه الله است؛ ولی اگر «وجه» را به معنای لغوی نگیریم،

«وجوه النجس» بر هر چیزی که از مصادیق نجاسات باشد، دلالت می کند. پس با توجّه به این که مصادیق نجاسات، شامل متنجّسات نیز می شود، عبارت

«وجوه النجس» شامل متنجّسات نیز می گردد. لیکن این گونه استدلال کردن، قابل اعتماد نیست.

شیخ اعظم قدس سره در ادامه می فرماید: اگرچه نمی توان به تعبیر

«أو شیء من وجوه النجس» استدلال کرد، ولی تعلیلی در ذیل روایت آمده است که می توان به آن، استدلال کرد. در ذیل روایت آمده است:

«لأنّ ذلک کلّه محرّم أکلُه و شربُه و لبسُه؛ حرمت معاملۀ وجوه نجس، از آن روست که اکل و شرب و پوشیدن آنها حرام است».

به نظر شیخ رحمه الله می توان از این تعلیل در بحث فعلی، استفاده کرد و گفت: براساس این تعلیل، هر چیزی که اکل و شربش حرام باشد، معامله اش هم حرام است. مثلاً اگر آبی نجس شد، این آب نجس که به آن متنجّس می گوییم، از آن جا که اکل و شربش حرام است، معامله اش نیز حرام است.(1)

لیکن به نظر می رسد که به تعلیل ذیل روایت نیز نمی توان استناد کرد؛ زیرا ظاهر این تعلیل، این است که اگر بیع به قصد شرب انجام بگیرد، حرام است؛ ولی اگر بیع به قصد سایر منافع باشد، این تعلیل بر حرمت آن دلالتی ندارد.

توضیح آن که: تعلیل در روایات دو گونه است: بعضی از تعلیل ها تعلیل های ارتکازی و عقلایی و برخی دیگر، تعلیل های تعبّدی اند. مثلاً در باب خمر فرموده اند

«الخمر حرامٌ لأنّه مُسکر» که این

«لأنّه مسکر»، یک تعلیل ارتکازی است؛ یعنی در

ص:15


1- (1) . همان: ج 1 ص 28.

ارتکاز عقلا نیز چنین علّتی وجود دارد.

امّا در بحث فعلی، وقتی شارع می فرماید معاملۀ نجاست حرام است و در مقام تعلیل می فرماید حرمت معامله به خاطر حرمت اکل و شرب آن است، این تعلیل، یک تعلیل ارتکازی نیست؛ بلکه تعلیل تعبّدی است. بنا بر این، نمی توان در این مورد به ارتکاز عقلا مراجعه کرد؛ بلکه در تعلیل تعبّدی باید دید که آیا متنجّس، داخل در محدودۀ تعلیل هست یا خیر؟ در محدودۀ این تعلیل، عقلا نمی گویند شرب متنجّس بما هو متنجّس حرام است؛ بلکه این حرمت را شارع معیّن می کند. پس نمی توان از محدودۀ فرمایش و تعلیل شارع عبور کرد؛ بلکه باید به قدر متیقّن - که حرمت بیع به خاطر حرمت شرب است - بسنده نمود. معامله به قصد آن شرب هم حرام است. مثلاً اگر کسی آب نجس را به قصد شرب بفروشد، این بیع حرام و باطل است؛ امّا اگر آب نجس را به قصد یک منفعت حلال (مانند آبیاری زراعت) بفروشد، مانعی ندارد.

تا این جا معلوم شد که شیخ اعظم رحمه الله برای این مدّعا که تکسّب به متنجّس، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی، سه دلیل در کتاب المکاسب آورده اند؛ امّا با بررسی آنها به نظر می رسد که هیچ کدام نمی توانند مدّعا را ثابت کنند.

بند دوم: استدلال به اجماع

در بند پیشین، دلایلی که شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب آورده بود، بررسی شد.

لیکن برای استدلال بر عدم جواز بیع متنجّس، بجز دلایلی که مورد استناد ایشان بوده است، دلایل دیگری نیز محتمل است که باید به بررسی آنها بپردازیم.

برای عدم جواز بیع متنجّسی که قابلیت طهارت ندارد، ابن زهره،(1) علاّمه(2) و شهید

ص:16


1- (1) . غنیة النزوع: ص 213.
2- (2) . البتّه علاّمه، دربارۀ بیع متنجّس ادّعای اجماع نمی کند و اجماعی که مطرح کرده مربوط به نجس العین است. ایشان سپس دربارۀ حکم بیع متنجّس می گوید: «و ما عرضت له النجاسة، إن قُبل التطهیر، صحّ بیعه و یجب إعلام المشتری بحاله، و إن لم یقبله، کان کنجس العین» (ر. ک: تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 25).

ثانی قدس سرهما(1) ادّعای اجماع کرده اند.

لیکن این اجماع قابل استناد نیست، چه آن که بجز اجماع، دلایل دیگری نیز بر عدم جواز هست که پس از این سطور بیان خواهد شد، و از آن جا که ممکن است استناد مُجمعین به همان ادلّه باشد، نمی توان این اجماع را اجماع تعبّدی مستقل دانست، بلکه اجماع مدرکی است و اعتباری ندارد.

بند سوم: استدلال به آیات
الف) آیۀ نخست:

«اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛2 همان ها که از فرستادۀ [خدا]، پیامبر امّی پیروی می کنند؛ پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، می یابند؛ آنها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد. چیزهای پاکیزه را برای آنان حلال می شمرد و ناپاکی ها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنان بود [از دوش و گردنشان] بر می دارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و حمایت و یاری اش کردند و از نوری که با او نازل شده، پیروی نمودند، آنان رستگارانند.

آنچه مورد استدلال است، عبارت«وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ»

است. وجه استدلال این است که خبائث - که جمیع خبیث است - به نجس، اختصاص ندارد و شامل متنجّسات هم می شود.

ص:17


1- (1) . مسالک الأفهام: ج 12 ص 84.
1- نقد شیخ انصاری

شیخ رحمه الله می فرماید: با توجّه به این که معنای طیّبات، خوردنی هاست، به قرینۀ«یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» ، پیامبر صلی الله علیه و آله خوردن طیّبات را حلال و خوردن خبائث را برای شما حرام کرده است. بنا بر این، آیه بر حرمت اکل خبائث دلالت دارد؛ ولی بر حرمت تکلیفی یا وضعی بیع خباثت، دلالتی ندارد.(1)

2- نقد محقّق خوئی

نقد دیگری نیز از سوی محقّق خوئی قدس سره بر استدلال به آیه مطرح شده است و آن این که اگر آیه، مشتمل بر متنجّسات باشد، مراد از «خبائث» باید اعیان خبیث باشد که هم شامل دم، میته، بول و غائط بشود و هم شامل متنجّسات، حال آن که به نظر می رسد مراد از «خبائث» در این جا اعمال خبیث است، نه اعیان خبیث. شاهد بر این مدّعا آیۀ 74 سورۀ انبیاء است که می فرماید: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» ؛ یعنی ما حضرت لوط علیه السلام را از قریه ای که اعمال خبیث انجام می دادند، نجات دادیم.

در این آیه از لفظ «خبائث»، اعمال خبیث اراده شده است و مقصود از اعمال خبیث، اعمال قبیح است که مفاسد زیادی دارند. براساس این قرینه، مراد از «خبائث» در آیۀ 157 سورۀ اعراف نیز اعمال خبیث است، نه اعیان خبیث.

حتّی اگر نگوییم آیه، ظاهر در این معناست، لیکن همین احتمال، مانع از استدلال به آیه است؛ چرا که آیه در صورتی می تواند شاهد برای این بحث باشد که مقصود از «خبائث» اعیان خبیث باشد؛ امّا این احتمال وجود دارد که مراد، عمل خبیث باشد و عمل خبیث، شامل متنجّس نمی شود.

این احتمال در کلمات محقّق خوئی قدس سره آمده است.(2) برخی از شاگردان ایشان نیز به تبع ایشان، همین مطلب را تأیید کرده اند؛(3) لیکن به نظر می رسد که احتمال ایشان،

ص:18


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 22.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 131.
3- (3) . ارشاد الطالب: ج 1 ص 37.

صحیح نیست و اشکالاتی بر آن وارد است:

اشکال نخست: اگر واژۀ «خبیث» در یک آیۀ دیگر به معنای عمل خبیث آمده است، دلیل بر این نیست که هرگاه این واژه را در قرآن دیدیم، به معنای عمل خبیث باشد.

این مطلب مصادیق زیادی دارد و یکی از مطالب بسیار مفید تفسیری است.

پیش از این، در بحث قاعدۀ «لا حرج» گفته شد که «حرج» در قرآن به چند معنا آمده است.(1) همچنین معنای واژۀ «فتنه» در آیۀ«أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»2 با معنای آن در آیۀ«وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»3 فرق دارد. واژۀ «زینة» در آیۀ«خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»4 و آیۀ«اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا»5 نیز در دو معنای متفاوت، استعمال شده است. به علاوه، موارد دیگر و شواهدی از این دست، بسیار است.

بنا بر این، نمی توان و نباید ملتزم به این بود که چون واژه ای در آیه ای از قرآن، به معنایی آمده است، پس در سایر استعمالات قرآن نیز همان معنا را دارد.

اشکال دوم: واژۀ «تعمل» در آیۀ«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ»6

نشانگر این است که خود واژۀ «خبیث» به معنای عمل خبیث نیست؛ بلکه با توجّه به واژۀ «تعمل» در خود آیه است که آن را به معنای عمل خبیث، می دانیم.

اشکال سوم: نمی توان گفت«یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» به معنای اعیان طیّب، ولی«یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» به معنای اعمال خبیث است؛ زیرا اگر واژۀ «خبائث» در آیۀ«وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» به معنای اعمال خبیث باشد، واژۀ «طیّبات» به قرینۀ مقابله، به معنای اعمال طیّبه خواهد بود، در حالی که چنین معنایی برای این آیه، صحیح نیست؛ زیرا در این صورت آنچه خداوند در مقام بیان آن است، از آیه فهمیده نمی شود؛ چون مقصود آیه این نیست که بگوید پیامبر صلی الله علیه و آله اعمال طیّب را برای شما حلال کرده است؛ بلکه در مقام بیان این مطلب است که این پیامبر صلی الله علیه و آله، اعیان پاک و

ص:19


1- (1) . قاعدۀ لا حرج: ص 26-30.

طیّب را برای شما حلال کرده است؛ یعنی آنچه قابل خوردن و طیّب است را برای شما حلال کرده است.

3- نقد امام خمینی

نقد سوم که فقط در کلمات امام خمینی قدس سره آمده و پیش تر نیز به آن اشاره شد(1) ، (2) این است که این گونه تعابیر قابلیت استدلال فقهی ندارند؛ زیرا خداوند در مقام اخبار این مطلب است که پیامبری که برای شما فرستادیم، چنین ویژگی ها و برنامه هایی دارد:

«یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» .

این تحلیل طیّبات و تحریم خبائث، تعبیری جامع است از تمام مواردی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبلاً به عنوان حلال یا حرام بیان کرده است؛ یعنی اشاره ای است به تمام خوردنی ها و آشامیدنی هایی که حلال است و در مقابل، خمر و خنزیر و موارد دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را حرام کرده است. بنا بر این، عبارت«یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» در مقام انشا نیست که مفید صدور حکم باشد؛ بلکه تنها در مقام اخبار و شناساندن پیامبر صلی الله علیه و آله و حلال و حرام اوست.

هرچند که در این آیۀ شریفه، «خبائث» عنوانی دیگر برای چیزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را حرام کرده است، امّا آیه در صدد بیان این نیست که بفرماید: «الخبیثُ علةٌ للحرمة». به تعبیر دیگر، «خبیث» به معنای چیزی است که نفس انسان از آن تنفّر دارد؛ چنان که نفس انسان از خوردن خاک، لجن و آب دهان، تنفّر دارد و این موارد ازمصادیق خبیث است؛ ولی نمی توان گفت که این آیه، مفید تحریم خبیث بما هو خبیث است.

لازمه و نتیجۀ اشکال امام خمینی قدس سره این است که این فقره از آیۀ شریفه، برای فقیه، قابلیت استدلال نداشته باشد.(3)

ص:20


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 159.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 51.
3- (3) . این اشکال امام خمینی، در مطالب پیشین گذشت و البتّه تعلیقه ای هم در خصوص مطلب ایشان بیان شد که مراجعه به آن خالی از لطف نیست (ر. ک: ج 1، ص 159-160).
4- نتیجۀ بررسی آیه

خلاصه و نتیجۀ بررسی آیه این است که عبارت«یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» در آیۀ شریفه، دلالت بر اعیان خبیث دارد نه اعمال خبیث و در مورد متنجّس، نمی دانیم که آیا جزء اعیان خبیث است یا نه. بنا بر این، استدلال به این آیه از باب تمسّک به عام در شبهۀ مصداقیۀ خود عام خواهد بود که شیوه ای باطل است.

ب) آیۀ دوم:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»؛1 ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام [نوعی بخت آزمایی]، پلیدند و از عمل شیطان شمرده می شوند.

پس از آنها دوری کنید.

بیان استدلال به آیۀ شریفه، این است که خداوند، موارد یاد شده در آیه را از مصادیق «رجس» شمرده و سپس فرمان اجتناب داده است. پس با توجّه به این که متنجّس یکی از مصادیق «رجس» قرار داده شده و اجتناب از هر چیزی که رجس باشد واجب است، اجتناب از متنجّس نیز واجب است.

لیکن این استدلال نیز اشکالاتی دارد که عبارت اند از:

اشکال نخست: پیش تر بیان شد(1) که رجس در این آیه به معنای نجاست ظاهری نیست؛ زیرا ازلام و آلات قمار را نیز در شمار مصادیق رجس آورده است، حال آن که آلات قمار، نجاست ظاهری ندارند. پس رجس در این آیه، یعنی آنچه قذارت باطنی دارد.

اشکال دوم: در این آیه قید «مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » آمده است؛ یعنی خداوند هر رجسی را حرام و واجب الإجتناب نکرده است؛ بلکه مورد آیه، آن رجسی است که از عمل شیطان باشد؛ یعنی شیطان آن را تعلیم دهد و یا برای ارتکابش انسان را وسوسه

ص:21


1- (2) . ر. ک: ج 1 ص 475.

کند. پس نمی توان آبی را که قطرۀ نجاست در آن افتاده است از عمل شیطان دانست.

مثلاً اگر قطرۀ خونی از دست یک عابد زاهد در ظرف آب قلیل بیفتد، نمی توان گفت «هذا مِن عمل الشیطان»، حال آن که در آیۀ شریفه، شیء حرام و واجب الإجتناب رجسی است که عمل شیطانی باشد.

اشکال سوم: در مطالب پیشین گفته شد(1) که عبارت «فَاجْتَنِبُوهُ » اطلاق ندارد و هر گونه اجتناب را شامل نمی شود؛ بلکه چگونگی اجتناب و پرهیز، در مصادیق مختلف متفاوت است. مثلاً مصداق اجتناب از خمر این است که نوشیده نشود و اجتناب از میسر به این نحو است که با آن بازی و قمار نکنند. در مورد متنجّس نیز قدر متیقّن این است که باید از شرب آن اجتناب کرد؛ ولی آیا این اجتناب از متنجّس، شامل اجتناب از بیع و تکسّب نیز می شود یا خیر.

اشکال چهارم: شیخ انصاری رحمه الله(2) بر این باور است که عبارت «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطانِ »، به اعیانی اشاره دارد که ذاتاً عنوان رجس دارند؛ امّا چیزی که نجاست بر آن عارض شده است، دیگر عنوان رجس ذاتی ندارد.

به نظر می رسد که این سخن، کاملاً صحیح است؛ لیکن مشکل آن جاست که شیخ قدس سره برای اثبات آن، مسئلۀ تخصیص اکثر را مطرح کرده است.

توضیح این که، آیه می فرماید: «اجتناب از هر چیزی که رجس و از عمل شیطان است، واجب است». اکنون چگونه می توان فرض کرد که متنجّسات نیز مشمول «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » باشند، در حالی که می دانیم اجتناب از بسیاری از متنجّسات واجب نیست؟! مثلاً در مورد لباسی که نجس شده است، می دانیم که لازم الإجتناب نیست و انسان می تواند بجز هنگام خواندن نماز، از آن استفاده کند. همچنین است مواردی مانند آب نجس که منافعی دارد و می توان در آبیاری مزارع و سیراب کردن حیوانات و پرندگان، از آن استفاده کرد.

ص:22


1- (1) . همان.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 45.

بنا بر این، همۀ متنجّساتی که استفاده از آنها بر طهارت، متوقّف نیست، باید از این آیه خارج شوند و تخصیص بخورند که این، به معنای تخصیص اکثر است و تخصیص اکثر، قباحت دارد.

- نکته ای دربارۀ تخصیص اکثر

محقّق خوئی قدس سره در بحث «تخصیص اکثر»، بیانی دارند که در این مسئله و ابواب دیگر فقه، قابل توجّه و استفاده است.(1)

ایشان بر این باور است که آنچه در باب تخصیص اکثر قباحت دارد، اخراج های متعدّد است. مثلاً اگر عام دارای صد فرد است، اخراج شصت فرد متعدّد از این عام، مسلتزم کثرت تخصیص است و این گونه تخصیص اکثر، قبیح است. امّا اگر عام دارای ده فرد است که یک فرد از آن ده فرد، مصادیق بسیار زیادی دارد، اخراج آن فرد با آن که تخصیص اکثر است، قبیح نیست.

به عنوان مثال، فرض می کنیم که مولا بگوید: «أکرم کلّ عالم» و فرض کنیم که این عام دارای ده فرد است و شامل عالم فقه، عالم اصول، عالم تفسیر و عالم تاریخ و علمای علوم دیگر است و نیز فرض کنیم این ده عنوان، شامل صد نفر عالم است که هشتاد نفر آنها فقیه و بیست نفر دیگر، علمای علوم تفسیر، فلسفه، کلام و علوم دیگرند. حال اگر مولا بگوید: «أکرم کلّ عالم إلّاالفقیه»، با آن که فقیه مصادیق بسیار زیادی دارد، امّا این بیان مستلزم تخصیص اکثرِ قبیح نیست؛ زیرا تخصیص اکثرِ قبیح، در جایی است که افراد با اخراج های متعدّد از خود عام خارج شوند.

لیکن به نظر می رسد که این دیدگاه، قابل مناقشه است؛ زیرا این که عقلا تخصیص اکثر را قبیح می دانند، از این روست که از نظر عرف، اگر قرار است که متکلّم بیشتر افراد یک عام را از تحت عام خارج کند، صحیح نیست که از ابتدا این تعبیر را به صورت عام بیان کند.

ص:23


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 130.

برای مثال، فرض می کنیم که لفظ «عالم» شامل دو گروه است: یکی گروه فقها و دیگری گروه نحویان. همچنین فرض می کنیم که لفظ «عالم» شامل صد فرد است که نود نفر از آنها فقیه و ده نفر دیگر نحوی هستند. حال اگر متکلّم بگوید: «أکرم کلّ عالم إلّاالفقیه»، آیا از نظر عرف، این گونه تخصیص، قبحی ندارد و عرف آن را خواهد پذیرفت؟

حقیقت این است که در قبیح بودن تخصیص اکثر، فرقی نمی کند که با یک اخراج، فردی که دارای مصادیق زیاد است، خارج شود، یا با اخراج های متعدّد، افراد متعدّد خارج شوند؛ زیرا عرف، هر تخصیص اکثری را قبیح نمی داند؛ بلکه فقط در صورتی که تخصیص اکثر به حدّ استهجان برسد، آن را قبیح می داند.

بنا بر این، اشکال محقّق خوئی بر شیخ انصاری وارد نیست؛ بلکه اشکال وارد بر شیخ رحمه الله در این استشهاد، این است که معلوم نیست تخصیص اکثری که در این جا وجود دارد، در حدّ استهجان باشد؛ زیرا متقابلاً اعیان نجسی که اجتناب از آنها لازم باشد نیز فراوانند؛ یعنی ایشان می فرماید: آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ» بدین معناست که این موارد، فی حدّ ذاته رجس هستند؛(1) یعنی مقصود از رجس در این آیه چیزی است که فی ذاته رجس باشد، نه آن چیزی که رجس بر آن عارض شده است. مثلاً در مورد روغنی که در گوشه ای از آن یک قطرۀ خون افتاده، یا آب قلیلی که یک قطرۀ بول در آن افتاده است، نمی توان گفت که آنها ذاتاً رجس هستند. این سخن در باب خبائث نیز صادق است؛ یعنی خبیث آن است که ذاتش مقتضی خبث باشد. بنا بر این، نمی توان متنجّس را مصداق خبیث دانست. از این رو اگر قطره ای بول یا خون، در مقداری آب قلیل ریخته شود، بذاته عنوان «خبیث» یا «رجس» ندارد.

ج) آیۀ سوّم:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً

ص:24


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 45.

عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»؛1 ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال یک دیگر را به باطل نخورید، مگر این که تجارتی با رضایت شما انجام گیرد.

بیان استدلال، این است که باطل در این آیه، اعم از باطل عرفی و باطل شرعی است و همان گونه که نجس، شرعاً از مصادیق باطل است، متنجّس هم مصداق باطل است.(1)

با این بیان، اگر در مقداری آب یک قطره خون یا بول افتاد، شرعاً عنوان باطل دارد و نمی توان از آن استفاده کرد. بنا بر این، اگر کسی آب قلیل متنجّسی را بفروشد، پولی که در مقابل آن می گیرد «أکل مال به باطل» است.

این استدلال نیز اشکالاتی دارد:

اشکال نخست: چنان که در مطالب پیش از این نیز بیان شد،(2) در مورد این که حرف «ب» در «بالباطل» آیا باء مقابله است یا باء سببیت، اختلاف نظر وجود دارد. اگر باء مقابله باشد، آیه در مقام بیان شرایط عوض و معوّض خواهد بود، به این معنا که آیه هشدار می دهد که در مقابل پولی که می گیرید، نباید معوّض باطلی باشد.

استدلالِ یاد شده، مشروط به این است که حرف «ب» در این جا، باء مقابله باشد، حال آن که این فرض، تنها یکی از دو احتمال است و در مقابل، بسیاری از علما بر این باورند که «باء» در این جا باء سببیت است؛ یعنی اشاره دارد به سبب درآمد که ممکن است از اسباب باطله باشد، مثل قمار یا دزدی. شاهد این احتمال، این است که در ادامۀ آیه، سبب صحیح بیان می شود و «تجارت از روی رضایت» به عنوان سبب صحیح، معرّفی می گردد.

اشکال دوم: همچنین در مطالب پیشین گفته شد(3) که مقصود از «باطل» در این آیۀ شریفه، باطل شرعی نیست؛ بلکه مراد آیه، تنها باطل عرفی است و فرقی ندارد که «باء» برای سببیت باشد یا مقابله. در هر دو صورت، مقصود، باطل عرفی است و متنجّس، باطل عرفی نیست؛ زیرا اگر در مقداری آب قلیل، ذرّه ای خون افتاده باشد، عرف

ص:25


1- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 3.
2- (3) . ر. ک::: ج 1 ص 147.
3- (4) . همان.

نمی گوید این باطل است؛ بلکه این شارع است که حکم می کند و می گوید خوردنش حرام است. چنان که وقتی شارع در مورد هزاران استفادۀ دیگرِ این آب قلیل، حکمی ندارد، عرف نیز از این آب، استفاده های دیگر می کند. بنا بر این، استدلال به این آیه نیز استدلال تامّی نیست.

نتیجه آن که: بنا بر آنچه در این بند گذشت، از آیات قرآن نیز نمی توان برای حرمت تکلیفی و وضعی بیع متنجّس استفاده کرد و هیچ کدام از آیات، نمی توانند مدّعای یاد شده را اثبات کنند.

بند چهارم: استدلال به روایات
اشارة

پس از بررسی آیات قرآن، باید دید که آیا می توان از روایات، برای بطلان و حرمت بیع متنجّس استفاده کرد یا خیر؟ مثلاً روایاتی هست که در آنها از امام علیه السلام در مورد آب متنجّس یا آب گوشت متنجّس، سؤال می کنند و امام علیه السلام در پاسخ می فرمایند:

«یهریقهما». آیا می توان از این امر به اهراق، استفاده کرد که این متنجّس هیچ گونه مالیّت و قابلیت خرید و فروش ندارد؟

در این بند، سه گروه روایات بررسی می شود: یک دسته از روایات دربارۀ آب متنجّس است. گروه دیگر دربارۀ آب گوشت و گروه سوم هم دربارۀ موشی است که در ظرفی از روغن افتاده باشد.

الف) گروه نخست: روایات آب متنجّس

در میان روایات باب هشتم از «ابواب الماء المطلق» در کتاب الطهارة وسائل الشیعة، روایت دوم و چهارم این باب، محلّ بحث است.

1- روایت نخست:

و عَن مُحَمَّدِ بنِ یَحیَی عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ عَن عُثمانَ بنِ عیسی عَن سَماعَةَ قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن رَجُلٍ مَعَهُ إناءانِ فیهِما ماءٌ وَقَعَ فی

ص:26

أحَدِهِما قَذَرٌ، لا یَدری أیُّهُما هُوَ وَ لَیسَ یَقدِرُ عَلَی ماءٍ غَیرِهِ، قالَ علیه السلام:

یُهَریقُهُما جَمیعاً وَیَتَیَمَّمُ؛(1) سماعه می گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد شخصی پرسیدم که دو ظرف آب دارد و می داند نجاستی در یکی از این دو ظرف افتاده است؛ امّا نمی داند کدام یک از آن دو ظرف بوده است. اکنون این شخص برای وضو نیاز به آب دارد و بجز این دو ظرف، آب دیگری در اختیار ندارد. امام علیه السلام فرمودند: باید هر دوی آنها را دور بریزد و تیمّم کند.

1-1. بررسی سند روایت:

«و عن محمّد بن یحیی»، عطف به روایات قبلی این باب از وسائل الشیعة است؛ یعنی «عن محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی». اگرچه سند این روایت، سند خوبی است، امّا روایت موثّقه است؛ زیرا «عثمان بن عیسی» شیخ الواقفه و از کسانی بود که وکیل امام موسی بن جعفر علیه السلام به شمار می رفتند و اموال زیادی از وجوهات شرعی نزد آنها بود؛ ولی برای آن که این پول ها را تحویل دیگری ندهند، پس از شهادت امام کاظم علیه السلام در امامت ایشان متوقّف شدند و امامت امام بعدی را نپذیرفتند.(2) با این حال، عثمان بن عیسی موثّق و متحرّز از کذب بوده و در این مطلب بحثی نیست. در علم رجال گفته اند: روایاتی که شخص واقفی مذهب، نقل کرده است، اگر متعلّق به قبل از زمان واقفی شدنش باشند معتبرند؛ امّا اگر این روایات را پس از واقفی شدنش نقل کرده باشد، اعتباری ندارند.

«سماعة»، همان سماعة بن مهران است که او نیز توثیق شده است.(3)

1-2. بررسی دلالت روایت:

عبارت «و یتمّم» در این روایت، قرینۀ بسیار روشنی است برای این که بدانیم مقصود

ص:27


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 1 ص 151، حدیث دوم.
2- (2) . برای مطالعه بیشتر، ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 11 ص 117.
3- (3) . همان: ج 8 ص 297.

امام علیه السلام از اهراق، این نیست که از این آب به هیچ وجه نمی توان استفاده کرد. این روایت، تنها در مقام بیان این مطلب است که برای وضو نمی توان از این آب استفاده کرد؛ لیکن برای استفاده های دیگر، نظیر این که شخص بخواهد آن را بفروشد و یا برای شرب حیوانات و یا آبیاری زراعت و درختان و یا ساختن گِل در امر بنّایی از آن استفاده کند، نمی توان سلباً و ایجاباً به این روایت، استناد کرد.

2- روایت دوم:

َعَن علیِّ بن إبراهیمَ عَن أبیه (إبراهیم بن هاشم) عَن عبدِ اللّهِ بن المُغیرةِ عَن سَماعَةَ عَن أبی بَصیرٍ عَنهم قالَ: إذا أدخَلتَ یَدَکَ فی الإناءِ قَبلَ أن تَغسِلَها فَلا بأسَ إلّاأن یَکُونَ أصابَها قَذَرٌ بَولٌ أو جَنابَةٌ، فإن أدخَلتَ یَدَکَ فی الماءِ وَ فیها شَیءٌ مِن ذَلِکَ، فأهرِق ذَلِکَ الماءَ.(1) امام علیه السلام می فرمایند: پیش از این که دستت را بشویی، اگر دستت را داخل ظرفی کنی که آب قلیل در آن هست، اشکالی ندارد، مگر این که دستت آلوده به بول یا جنابت باشد که در این صورت، اگر دست نجست را به آن آب قلیل زدی، آن آب را دور بریز.

در این جا نیز «و عن علی بن ابراهیم» عطف به روایاتی است که در وسائل الشیعة پیش از این روایت، ذکر شده است؛ یعنی «عن محمّد بن یعقوب کلینی».

«ابراهیم بن هاشم» نیز ممدوح است.(2)

«أبی بصیر» هم - که از امام صادق و امام باقر علیهما السلام روایت نقل کرده - موثّق است.(3)

امّا برخلاف روایت قبل، در این روایت به حسب ظاهر قرینه ای نیست که بتوان از آن استنباط کرد که مطلب مربوط به وضو است. بنا بر این، نمی توان گفت که مقصود امام علیه السلام از اهراق این است که با این آب نمی شود وضو گرفت؛ ولی آیا امام علیه السلام بر آنند

ص:28


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 1 ص 151.
2- (2) . معجم رجال الحدیث: ج 1 ص 316.
3- (3) . همان: ج 21 ص 44.

که بفرمایند: آب متنجّس نیز مانند عین نجس به هیچ وجه قابلیت استفاده ندارد؟ با توجّه به امر به اهراق، آیا می توان به این روایت برای منع هر گونه استفاده از آب متنجّس - از جمله خرید و فروش آن - استدلال کرد؟

به نظر می رسد که این روایت نیز حکم یاد شده را افاده نمی کند و استدلال به آن، صحیح نیست؛ زیرا بر خلاف ظاهر روایت، مورد این روایت نیز استفاده از آب برای وضو است؛ چرا که در عصر اهل بیت علیهم السلام این گونه نبود که مردم برای گرفتن وضو، مانند عصر حاضر از آب شیر و حوض و مانند آن استفاده کنند؛ بلکه ظرفی بود که برای گرفتن وضو دستشان را داخل آن می کردند. این که در ابتدای روایت آمده است:

«إذا أدخلتَ یدَک فی الإناء قبل أن تَغسلها»، قرینه ای است برای این که این جا نیز امام علیه السلام در مقام بیان شرایط وضو بوده اند؛ زیرا اگر کسی بخواهد از ظرفی آب بخورد یا ظرف را بالا می گیرد و یا ظرف کوچک تری داخل آن قرار می دهد، نه این که مشت خودش را داخل کند و بیرون بیاورد. غالباً این گونه بوده است که اگر دست را داخل ظرف می کردند، برای وضو گرفتن بوده است.

بیان دیگر، این است که در علم اصول می گویند: شرط اطلاق گیری این است که نه قرینه ای موجود باشد و نه چیزی که صلاحیت برای قرینیّت دارد؛ لیکن در روایت مورد بحث، عبارت

«قبل أن تغسلها»، صلاحیت برای قرینیّت دارد و می تواند قرینه باشد بر این که موضوع بحث، وضو بوده است. پس اگر امام علیه السلام می فرماید این آب را دور بریز، برای این است که استفاده از این آب برای وضو گرفتن، صحیح نیست.

البتّه برخی فقها احتمال دیگری را نیز در مورد این روایت، مطرح کرده و گفته اند: این که امام علیه السلام می فرمایند: نمی توان از این آب وضو گرفت و امر به اهراق فرموده اند، از این جهت است که قرآن می فرماید: «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً».1 بنا بر این، وقتی آن شخص، آب را دور ریخت، «فاقد الماء» می شود و در نتیجه، نوبت به تیمّم می رسد.(1)

ص:29


1- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 133.

لیکن این توجیه، توجیه درستی نیست؛ زیرا «لَمْ تَجِدُوا » در آیۀ شریفه، به معنای «إن لم تقدروا» است؛ یعنی اگر قدرت نداشتید که با آب وضو بگیرید یا مریض بودید، تیمّم کنید. کسی که مریض است و تیمّم می کند، اگرچه آب هم در کنارش وجود داشته باشد، مشمول این آیه است. همچنین این شخص، در فرضی که آب هم نجس باشد، شرعاً تمکّن ندارد. پس اگر امام علیه السلام امر به اهراق فرموده اند، برای این است که مخاطب بداند که این آب کالعدم است و اگر این آب را دور نریزد، باز هم باید تیمّم کند؛ ولی اگر این شخص، آب را دور نریزد، نمی توان گفت که با کلام مولا مخالفت کرده است؛ زیرا این امر به اهراق امری ارشادی است، نه مولوی. به این معنا که گویا می فرماید: اگر می خواهی با آب وضو بگیری، این آب متنجّس را جدا کن و آن را داخل زندگی خودت قرار نده.

تا این جا دانستیم که روایات مربوط به آب متنجّس، نمی توانند بر مدّعا (حرمت خرید و فروش متنجّس) دلالت کنند.

ب) گروه دوم: روایات اهراق آب گوشت

گروه دیگر، دو روایتی است که به اهراق مرق (به زمین ریختن و خالی کردن آب گوشت) امر می کنند. البتّه مضمون این دو روایت مثل یک دیگر است و فقط سندشان با هم تفاوت دارد:

وَ عَنهُ عَن یَعقُوبَ بنِ یَزیدَ عَنِ الحَسَنِ بنِ المُبارَکِ عَن زَکَریّا بنِ آدَمَ قالَ:

سألتُ أبا الحَسَنِ علیه السلام عَن قَطرَةِ خَمرٍ أو نَبیذٍ مُسکِرٍ قَطَرَت فی قِدرٍ فیهِ لَحمٌ کَثیرٌ وَ مَرَقٌ کَثیرٌ، قالَ علیه السلام: یُهَراقُ المَرَقُ أو یُطعِمُهُ أهلَ الذِّمَّةِ أوِ الکَلبَ، وَ اللَّحمَ إغسِلهُ وَ کُلهُ. قُلتُ: فإنَّهُ قَطَرَ فیهِ الدَّمُ، قالَ علیه السلام: الدَّمُ تأکُلُهُ النّارُ إن شاءَ اللّه؛(1) زکریّا بن آدم می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم اگر در

ص:30


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 470 و ج 25 ص 358.

دیگی که در آن، مقدار زیادی آب و گوشت است، یک قطرۀ خمر یا نبیذ مسکر افتاد، چه باید کرد؟ امام علیه السلام فرمودند: یا باید این آب گوشت را دور بریزید و یا آن را به اهل ذمّه یا سگ بدهید، سپس گوشت را بشویید و بخورید. گفتم: اگر یک قطرۀ خون در آن بیفتد، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: [اشکالی ندارد، چون] آتش خون را از بین می برد، اگر خدا بخواهد.

این روایت، به لحاظ سند خوب است، اگرچه «حسن بن مبارک» توثیق ندارد؛ ولی براساس مبنای صحیح در رجال، آنچه مضر است قدح راوی است. بنا بر این، اگر اسم یک راوی در کتب رجال باشد، امّا توثیق نشده باشد، ضرری به صحّت روایت وارد نمی کند.

شاهد استدلال، عبارت

«یهراق» است؛ زیرا این عبارت، خبر در مقام انشاست، به این معنا که این آب گوشت باید دور ریخته شود. شیوۀ استدلال به این روایت، این است که بگوییم: به دلالت التزامی از

«یهراق» استنباط می کنیم که این آب گوشت، ارزش و مالیّتی ندارد و به محض این که چیزی نجس یا متنجّس شد، دیگر خرید و فروشش جایز نیست.

البتّه قسمت آخر روایت را یا حمل بر استهلاک و استحاله می کنیم و یا حمل می کنیم بر این که عین نجس از بین می رود و به مجرّد از بین رفتن عین آن، پاک می شود. البتّه این بیان مبتنی است بر آن اختلافی که در باب طهارت نجاسات وجود دارد که آیا به مجرّد زوال عین نجاست، نجاست از بین می رود یا نه.

لیکن در این روایت، قرینۀ بسیار روشنی وجود دارد که استدلال را مخدوش می کند و آن قرینه، این است که پس از

«یهراق» فرموده است: «و یا آن را برای خوردن به اهل ذمّه یا سگ بده». البتّه روشن است که آب گوشت نجس، منفعتی بجز اکل و شرب ندارد، ولی اگر منفعت دیگری جز اکل و شرب داشت، مانعی ندارد که آن را در آن منفعت حلال، استفاده کنند. این مطلب را می توان از قرینۀ یاد شده فهمید.

ص:31

ج) روایات گروه سوم:

آخرین دلیلی که برای حرمت تکلیفی و وضعی بیع متنجّس وجود دارد، روایتی است که در باب پنجم از ابواب الماء المضاف وسائل الشیعة آمده و ممکن است کسی بخواهد از این روایت، این ضابطۀ کلّی را برداشت کند که «متنجّس همۀ احکام نجس را دارد، مگر این که موردی استثنا شده باشد».(1) ولی آیا این روایت مفید چنین ضابطه ای است یا نه؟

در این روایت آمده است:

وَ بِإسنادِهِ عَن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ بنِ یَحیَی عَن مُحَمَّدِ بنِ عیسَی الیَقطینی عَنِ النَّضرِ بنِ سُوَیدٍ عَن عَمرِو بنِ شِمرٍ عَن جابِرٍ عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام قالَ: أتاهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: وَقَعَت فأرَةٌ فی خابیةٍ فیها سَمنٌ أو زَیتٌ، فَما تَرَی فی أکلِهِ؟ قالَ: فَقالَ لَهُ أبُو جَعفَرٍ علیه السلام: لا تأکُلهُ. فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: الفأرَةُ أهوَنُ عَلَیَّ مِن أن أترُکَ طَعامی مِن أجلِها. قالَ: فَقالَ لَهُ أبُو جَعفَرٍ علیه السلام إنَّکَ لَم تَستَخِفَّ بِالفأرَةِ وَ إنَّما استَخفَفتَ بِدینِکَ، إنَّ اللّهَ حَرَّمَ المَیتَةَ مِن کُلِّ شَیءٍ؛(2) مردی خدمت امام باقر علیه السلام عرض کرد: موشی در خمره ای که پر از روغن یا کره یا روغن زیتون بوده، افتاد و مرد. شما در مورد خوردن این روغن چه می فرمایید؟ حضرت علیه السلام فرمودند: آن را نخورید. آن مرد پاسخ داد [خوردن] موش برای من آسان تر است تا این که طعام خود را به خاطر این موش ترک کنم.

حضرت علیه السلام فرمود: تو موش را سبک نشمارده ای؛ بلکه تو دینت را سبک شمرده ای. سپس فرمود: خداوند میتۀ هر چیز را حرام کرده است.

1- بررسی سند:

سند روایت مشکلی ندارد، مگر در مورد عمرو بن شمر که در کتب رجال هیچ نامی از او وجود ندارد.

ص:32


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 30.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 1 ص 206.

اگرچه مبنای صحیح، این است که عدم قدح در مورد راوی حدیث، برای صحّت سند کافی است، لیکن کسی که نام او در کتب رجال ذکر شده ولی توثیق نشده است، با کسی که هیچ نامی از او در کتب رجال نیامده است، تفاوت دارد؛ یعنی گاهی در کتب رجال، نام یک راوی ذکر شده و در مورد او گفته شده است «له کتاب» و یا در مورد او گفته شده است که او از امام صادق علیه السلام و یا امام باقر علیه السلام حدیث نقل کرده است، امّا نه او را توثیق می کنند و نه قدحی برای او ذکر می کنند؛ ولی گاهی از یک راوی هیچ نامی در کتب رجال ذکر نشده است. کسی که اسمش در کتب رجالی ذکر نشده «مجهول» است، امّا کسی که نامش ذکر شده و توثیق ندارد، مجهول نیست و می توان یقین داشت که این شخص از راویان است؛ چرا که طبقۀ او و شیخ روایتش معلوم است و می دانیم چه کسانی از او نقل حدیث کرده اند.

بنا بر این، از این نظر، روایت مدّ نظر مشکل سندی دارد.

2- بیان استدلال به روایت:

شاهد این است که عبارت

«إنَّ اللّهَ حَرَّمَ المَیتَةَ مِن کُلِّ شَیءٍ» که همچون کبرا در ذیل روایت امام علیه السلام آمده است، مفید معنا نیست، مگر این که تنزیل عامّی در کار باشد؛ یعنی نخست بگوییم: هر متنجّسی، حکم آن نجسی را دارد که به وسیلۀ آن نجس شده است. سپس با توجّه به این تنزیل بگوییم: روغن زیتون یا روغن کره ای که به وسیلۀ موش نجس شده است، در همۀ احکام، به منزلۀ خود موش مرده است. همچنین این تنزیل - که به عنوان صغرای کلام امام علیه السلام فرض می شود - باید عام باشد، به گونه ای که همۀ احکام موش، شامل این روغن بشود.

به این صورت، هم مقصود از عبارت

«إنَّ اللّهَ حَرَّمَ المَیتَةَ مِن کُلِّ شَیءٍ» در کلام امام علیه السلام و جایگاه این کبرا به درستی فهمیده می شود و هم با توجّه به آن صغرا، می توان نتیجه گرفت که همان گونه که بیع نجس حرام است، بیع متنجّس نیز حرام است.

ص:33

بنا بر این، خلاصۀ بیان استدلال این است که: اوّلاً: روایت می خواهد روغن متنجّس را به منزلۀ عین نجس (میته) قرار دهد. ثانیاً: این تنزیل، عام و در همۀ احکام است. ثالثاً: میته هم خصوصیّتی ندارد. با پذیرش این سه مقدّمه، نتیجۀ حاصل، آن است که هر متنجّسی همۀ احکام آن نجسی را که به وسیلۀ آن نجس شده است دارد. از این نتیجه، در مورد بحث فعلی استفاده می کنیم و می گوییم: یکی از احکام نجس، این است که بیعش جایز نیست؛ پس بیع متنجّس نیز جایز نیست.

3- نقد استدلال به روایت

اشکال نخست: به نظر می رسد که این استدلال، کاملاً مخدوش است. نخست باید این مدّعا بررسی و اثبات شود که امام علیه السلام در عبارت

«إنّ اللّه حرّم المیتة من کلّ شیء» قصد دارند به این کبرا استدلال کنند. سائل از امام علیه السلام دربارۀ حکم خمرۀ روغنی که در آن موش افتاده است، سؤال می کند و امام علیه السلام در پاسخ می فرمایند: آن را نخور؛ یعنی روغنی که متنجّس شده است، شرعاً قابلیت اکل ندارد؛ ولی پس از این که امام علیه السلام حکم را بیان فرمودند، آن مرد گفت که من موش را هم می خورم و برایم آسان است.

این جاست که امام علیه السلام فرمودند: تو موش را کوچک نشمارده ای؛ بلکه دینت را سبک شمرده ای؛ زیرا خداوند مردار هر چیزی را حرام کرده است. پس سخن امام علیه السلام در عبارت

«إنّ اللّه حرّم المیتة من کلّ شیء» دربارۀ روغن نیست؛ بلکه دربارۀ خود «موش مرده» است؛ یعنی موش تا زمانی که زنده است، نجس نیست، مگر فضولاتش؛ امّا وقتی که مرد، نجس است. امام علیه السلام به این شخص تذکّر می دهد و می فرماید: تو اگر قصد خوردن موش مرده داری، نسبت به دینت و به احکام الهی، استخفاف می ورزی.

پس بدان که «انّ اللّه حرّم المیتة من کلّ شیء من الفأرة وغیره؛ جسد مرده، چه مردۀ موش باشد و چه جسد غیر آن، حرام است».

بنا بر این، نخستین اشکال استدلال این است که این کبرا، اصلاً با آن حکم

«لا تأکله»

ارتباطی ندارد. زیرا اگر امام علیه السلام می فرمود

«لا تأکله» و بلافاصله می فرمود «إنّ اللّه

ص:34

حرّم المیتة من کلّ شیء»، این استدلال توجیه داشت؛ لیکن حقیقت این است که بین آن حکم «لا تأکله» و بین ذیل روایت، ارتباطی وجود ندارد؛ یعنی ذیل روایت، دربارۀ حرف های اضافه ای است که آن شخص در مورد خوردن موش مرده، زده است.

اشکال دوم: اشکال دوم این است که از کجای عبارت

«إنَّ اللّهَ حَرَّمَ المَیتَةَ مِن کُلِّ شَیءٍ»، تنزیلِ یاد شده استنباط می شود؟ بله، در ذیل روایت آمده است که خداوند، مردار هر چیزی را حرام کرده است؛ ولی چگونه این روایت و ذیل آن، بر تنزیل متنجّس به منزلۀ نجس، دلالت دارد؟! به نظر می رسد که ذیل روایت اصلاً بر تنزیل، دلالت ندارد، چه رسد به این که مفید عموم تنزیل باشد و از آن استنباط شود که تمام احکام نجس بر متنجّس هم مترتّب می شود. بنا بر این، نه اصل تنزیل موجّه است، نه عموم تنزیل.

خلاصه این که: دو اشکال بر این استدلال وارد است: نخست این که این کبرا، اصلاً با

«لا تأکله» ارتباطی ندارد. دوم این که بر به فرض که مرتبط باشد، از این کبرا اصلاً تنزیل استفاده نمی شود، چه رسد به عموم تنزیل.

بند پنجم: نتیجۀ بررسی ادلّه

در این فصل دربارۀ حکم خرید و فروش متنجّس گفتگو کردیم و همۀ ادلّه ای را که شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب، برای حرمت تکلیفی و وضعی بیع متنجّس آورده است، مورد نقد و بررسی قرار دادیم. سپس آیات شریفۀ قرآن - که احتمال می رفت بر مدّعای مستدلّین دلالت داشته باشد - بررسی شد و دانستیم که برای حرمت وضعی و تکلیفیِ بیع متنجّس، نمی توان به هیچ کدام از آن سه آیه استدلال کرد.

در مرحلۀ سوم نیز سه گروه از روایات، بررسی شد. نخستین گروه، دربارۀ آب متنجّس، گروه دوم در مورد آب گوشت متنجّس و گروه سوم - که یک روایت بود - دربارۀ روغن متنجّس به جسد موش بود. در بررسی این روایات نیز نتیجه آن شد که هیچ کدام بر مدّعای فوق، دلالت ندارند.

ص:35

بنا بر این، حرف آخر در این بحث آن است که حکم تکسّب به متنجّس، همانند حکم تکسّب به خود نجس است. در بحث های مربوط به اعیان نجس اثبات شد که دلیل کافی برای حرمت بیع نجس، وجود ندارد، مگر در مواردی که مقصود از بیع، اکل و شرب باشد؛ یعنی اکل شیء نجس، حرام است و بیع آن به جهت اکلش نیز حرام است؛ امّا اگر شخصی، عین نجس را به قصد منافع حلال بفروشد، مانعی ندارد، مانند فروختن خون برای تزریق به بیماران یا فروختن غائط به عنوان کود کشاورزی. اکنون در مورد متنجّس نیز همین حکم صادق است؛ یعنی چیزی که نجس شده است، اگر به قصد اکل و شرب فروخته شود، حرام و باطل است؛ امّا اگر به قصد منفعت مقصود و حلال باشد، اشکالی ندارد.

پس از حکم به جواز خرید و فروش متنجّس، بحث لزوم اعلام به مشتری مطرح می شود؛ یعنی اگر چیز متنجّسی برای منافع حلال، مورد خرید و فروش قرار گرفت، آیا لازم است که بایع مشتری را از نجس بودن آن آگاه کند یا خیر؟ گفتار بعد، به بحث و بررسی این مطلب اختصاص خواهد داشت، إن شاء اللّه.

گفتار سوم: وجوب اعلام نجاست به مشتری
اشارة

در بحث بیع متنجّس، به این نتیجه رسیدیم که اگر منفعت حلال عقلایی بر بیع متنجّس مترتّب باشد، بیع آن صحیح است. در ادامۀ این بحث، مطلب دیگری مطرح می شود که آیا در فرض صحّت بیع متنجّس، اعلام به مشتری واجب است یا خیر؟

الف) احتمال نخست:

اگر مشتری عالم به نجاست باشد، باید از آن احتراز و اجتناب کند؛ امّا در صورتی که نداند، نخستین احتمال، عدم وجوب اعلام نجاست به اوست. مثلاً اگر بایع، لباس نجسی را به مشتری فروخت، در حالی که می داند مشتری در این لباس نجس نماز می خواند، چون مشتری جاهل به نجاست است، نمازش در آن لباس نجس، حکم

ص:36

نماز در لباس طاهر را دارد و صحیح است و لازم نیست که بایع، او را نسبت به نجاست لباس آگاه کند.

دلیل احتمال فوق، این است که در باب موضوعات، ارشاد جاهل لازم نیست. مثلاً اگر شخصی در حال نماز است و شخص دیگر می داند که سجده گاه آن شخص نمازگزار نجس است، لازم نیست که نمازگزار را از این نجاست آگاه کند و چون نمازگزار، جاهل به نجاست محلّ سجده است، نمازش صحیح است. فقها تصریح دارند که ارشاد جاهل در باب موضوعات، واجب نیست. البتّه این حکم در برخی موضوعات مهم، جاری نیست و گاهی لازم است که جاهل را ارشاد کنند. مثلاً اگر شخصی در صدد است که شخص دیگری را به گمان این که کافر است، بکشد و شما می دانید که او اشتباه می کند و آن متّهم، کافر نیست، لازم و واجب است که ارشاد جاهل کنید.

مثال دیگر این که مردی قصد ازدواج با زنی را دارد که شما اطّلاع دارید آن زن، خواهر رضاعی اوست، در حالی که خود آن مرد، اطّلاع ندارد. در این گونه امور مهم - مثل باب دماء و فرج - ارشاد جاهل لازم است؛ امّا در امور غیر مهم، ارشاد جاهل لازم نیست.

لیکن به نظر می رسد که عدم وجوب ارشاد جاهل در باب موضوعات غیر مهم، هرچند امری صحیح و پذیرفته است، امّا آیا می توان گفت: صورت این مسئله، تنها از باب ارشاد جاهل نسبت به موضوع است؟

حقیقت این است که میان بحث ما با مسئلۀ ارشاد جاهل در باب موضوعات، تفاوت در تسبیب وجود دارد. به تعبیر دیگر، این که بایع، لباس نجسی را به مشتری می فروشد، یک مطلب است و مسئلۀ ارشاد جاهل در موضوعات، مسئلۀ دیگری است؛ زیرا آنها از این جهت که شخص آگاه در خطای جاهل نقش و سببیت دارد یا خیر، با هم تفاوت دارند. وقتی کسی در حال خوردن غذایی است که شما می دانید نجس است، بر شما لازم نیست او را آگاه کنید؛ ولی اگر بخواهید غذای خودتان را - که از نجاستش آگاهید - به دیگری بدهید، این کار جایز نیست؛ زیرا شما سبب خوردن آن نجاست شده اید. در بحث فعلی نیز همین امر صادق است.

ص:37

ب) احتمال دوم:
اشارة

در سطرهای گذشته دانستیم که مسئلۀ مدّ نظر، از باب تسبیب است و نمی توان آن را مصداق مبحث ارشاد جاهل در باب موضوعات دانست. اینک سؤال این است که آیا به صرف این که عنوان بحث، مسئلۀ تسبیب است، می توان حکم کرد که اعلام نجاست به مشتری واجب است؟ یا حتّی با فرض تسبیب هم اعلامش به مشتری لازم نیست؟

احتمال دوم این است که اگر مبیع، عادتاً در اکل و شرب استفاده می شود و اکنون به خاطر منافع حلال دیگر، بیعش حلال شده است، اعلامش به مشتری واجب است.

مثلاً اگر تنها راه استفاده از روغن نجس، خوردن آن باشد، خرید و فروش آن حرام خواهد بود؛ ولی از آن جا که این روغن مایع، علاوه بر اکل، منافع حلال دیگری مثل استصباح دارد بیعش جایز است. با این حال، در چنین مواردی که عادتاً به عنوان اکل و شرب از آن استفاده می شود، اعلامش به مشتری لازم است؛ ولی جایی که برای اکل و شرب استفاده نمی شود، اعلام نجاست، لازم نیست. مثلاً فروختن لباس نجس به کسی که می خواهد در آن نماز بخواند، اشکالی ندارد؛ چرا که نماز جاهل در لباس نجس، صحیح است.

با مقایسه میان برخی روایات این باب، ضابطه ای کلّی به دست می آید که بر اساس آن، در همۀ مواردی که یک شیء متنجّس به عنوان اکل و شرب مورد استفاده قرار می گیرد، اعلامش واجب است.

در برخی از روایات این باب، مسئلۀ اعلام مطرح شده است، مانند موثّقه ای که در وسائل الشیعة، باب ششم از «ابواب ما یکتسب به» آمده است:

وَعَنهُ عَن أحمَدَ المیثَمی عَن مُعاویةَ بنِ وَهْب وَغَیرِهِ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، فی جُرَذٍ ماتَ فی زَیتٍ، ما تَقُولُ فی بَیعِ ذَلِکَ؟ فَقالَ علیه السلام: بِعهُ وَبَیِّنهُ لِمَنِ اشتَراهُ لیستَصبِحَ بِهِ؛(1) معاویة بن وهب می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ موشی

ص:38


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 98.

که در روغن زیتون افتاده و مرده است، سؤال کردم. امام علیه السلام فرمودند: آن را بفروش، امّا به خریدار بگو که این نجس است تا برای چراغ و روشنایی از آن استفاده کند.

ضمیر «و عنه» به «محمّد بن الحسن» در روایت قبل باز می گردد. بنا بر این، این حدیث را شیخ طوسی رحمه الله از احمد المیثمی(1) نقل کرده است.

در این روایت، می بینیم که سخن از زیت است و در صورت جهل مشتری نسبت به تنجّس، احتمال خوردنش وجود دارد. در این مورد، امام علیه السلام اعلام به مشتری را لازم دانسته اند، امّا در جایی که احتمال اکل و شرب نیست، امام علیه السلام اعلام را لازم نمی دانند، چنانکه در باب 47 از ابواب النجاسات کتاب الطهارة، آمده است:

عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ فی قُربِ الإسنادِ عَن مُحَمَّدِ بنِ الوَلیدِ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ بُکَیرٍ قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن رَجُلٍ أعارَ رَجُلاً ثَوباً، فَصَلَّی فیهِ وَهُوَ لا یُصَلَّی فیهِ. قالَ علیه السلام: لا یُعلِمُهُ. قالَ: قُلتُ: فإن أعلَمَهُ؟ قالَ علیه السلام: یُعیدُ؛(2)

عبداللّه بن بگیر می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم: شخصی به شخص دیگر لباس نجسی را عاریه می دهد. آن شخص که لباس را عاریه گرفته است، با این لباس نماز می خواند، در حالی که عاریه دهنده خودش با آن نماز نمی خواند. [آیا اعلام نجاست به شخص عاریه گیرنده لازم است؟] امام علیه السلام می فرمایند: به او اعلام نکند. گفتم: اگر به او اعلام کرد چه؟ امام علیه السلام فرمودند: در این صورت، عاریه گیرنده باید نمازی را که خوانده است اعاده کند.

این روایت، موثّقه شمرده می شود و شاهد بحث در عبارت

«لا یعلمه» است؛ یعنی

ص:39


1- (1) . در کتب رجال، نام احمد المیثمی آمده است. گاهی از او با عبارت عن المیثمی، یاد می شود و میثمی هم می گویند. گاهی اوقات احمد بن حسن بن اسماعیل هم گفته می شود. احمد بن حسن بن اسماعیل میثمی نیز همان میثمی است که کشّی و رجالیان او را توثیق کرده اند. البتّه واقفی مسلک است، امّا علما تصریح کرده اند که صحیح الحدیث و مورد اعتماد است.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 488.

اگر کسی لباس نجسی را به دیگری عاریه داد، لازم نیست نجاست آن را به او اعلام کند. با الغای خصوصیّت در موضوع، نتیجه می گیریم که عاریه خصوصیّتی ندارد و در بیع نیز همین حکم جاری است و اعلام نجاست لباس به مشتری، لازم نیست.

نتیجه ای که از مقایسه و بررسی دو روایت اخیر به دست می آید، این است که هر گاه مبیع متنجّس، عادتاً برای اکل و شرب استفاده می شود، بایع باید نجاست آن را به مشتری اعلام کند؛ امّا در جایی که اکل و شرب، استفادۀ متعارف مبیع شمرده نمی شود، نیازی به اعلام نیست.

1- بررسی یک اشکال و مراد امام علیه السلام از «یُعید»

ممکن است در مورد استدلال به روایت دومی که ذکر شد، اشکال شود که در ذیل آن، ابن بکیر از امام علیه السلام سؤال می کند که اگر عاریه دهنده، عاریه گیرنده را از نجاست آگاه کرده باشد، تکلیف چیست؟ امام علیه السلام می فرمایند: باید نمازش را اعاده کند. بنا بر این، ظاهر این است که سؤال ابن بکیر در مورد اعلام پس از نماز است، نه اعلام هنگام عاریه دادن لباس. شاهد و قرینۀ این احتمال، خود کلمۀ

«یعید» است که نشان می دهد عمل یک بار انجام شده است و پس از عمل، به او اعلام می شود و به همین جهت، باید نماز خود را اعاده کند؛ ولی در غیر این صورت، دربارۀ کسی که عمل را انجام نداده است،

«یعید» معنا ندارد.

پاسخ این است که این اعلام مربوط به پس از نماز نیست؛ زیرا اگر این اعلام، بعد از نماز صورت گرفته باشد، چگونه امام علیه السلام امر به اعاده می فرمایند، در حالی که از نظر فقها کسی که نماز را با لباس نجس خوانده است و بعد از نماز فهمیده است که در بدن یا لباسش نجاستی بوده، لازم نیست آن را اعاده کند؟! مگر این که

«یعید» را حمل بر استحباب کنیم که این احتمال بعید است.

بنا بر این، به نظر می رسد که سخن ابن بکیر در مورد اعلام نجاست، قبل از خوانده شدن نماز است؛ یعنی مقصود امام علیه السلام این است که اگر هنگام عاریه دادن لباس، به او

ص:40

بگوید این لباس نجس است، ولی آن فرد توجّه نکند و یا گمان کند که می تواند در آن نماز بخواند، باید نماز خود را اعاده کند. بنا بر این،

«یعید» حمل بر وجوب می شود.

2- دیدگاه امام خمینی دربارۀ وجوب اعلام

امام خمینی قدس سره دربارۀ وجوب اعلام به مشتری، این پرسش را مطرح کرده اند که آیا این وجوب اعلام (در فرضی که آن را بپذیریم) وجوب نفسی است، یا طریقی؟(1) یعنی اگر بایع بداند که نجاست این لباس، اصلاً مورد ابتلای مشتری نیست - مثلاً یقین دارد که مشتری چه نجاست را بداند و چه نداند، لباس را پیش از استفاده خواهد شست و یا مشتری، مقیّد و متشرّع نیست و برای او پاک و نجس فرق نمی کند - آیا باز هم این اعلام، واجب است؟ آیا می توان از آن روایت که فرمود:

«بِعْهُ و بَیِّنه لِمن اشتَراه لیستصبح به» این گونه فهمید که این وجوب اعلام، یک وجوب نفسی است؟ یا این اعلام، یک وجوب طریقی دارد و فقط در فرضی واجب است که بایع بداند که مشتری متشرّع و متحرّز از نجاست است؟ به عبارت دیگر، آیا اعلام در هر صورت، واجب است یا فقط در جایی واجب است که احتمال تأثیر دارد و اگر بایع بگوید این لباس نجس است، مشتری پیش از استفاده آن را تطهیر می کند؟

امام خمینی قدس سره در پاسخ به این پرسش می نویسد:

والتحقیق أنّ الظاهر منها أنّ الوجوب شرعی لغایة التحفّظ عن وقوع المشتری فی الحرام والإبتلاء بالنجس، فعلیه لا یجب ذلک إذا علم بعدم ابتلائه به من الشرب والملاقاة ونحوهما، بل لا یجب مع علمه بعدم تأثیر الإعلام فیه لکونه ممّن لا یبالی بالدین؛(2) بنا بر تحقیق، ظاهر روایت این است که وجوب شرعی اعلام، برای حفظ مشتری از وقوع در حرام و ابتلای به نجاست است. بنا بر این، اعلام در جایی که بایع بداند مشتری نیازمند شرب و ملاقات یا مثل آن نمی شود،

ص:41


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 137.
2- (2) . همان: ص 138.

واجب نیست؛ بلکه حتّی در جایی که بایع می داند اعلام نجاست در مشتری تأثیری ندارد و او بی مبالات است نیز واجب نیست.

بنا بر این، از نظر ایشان وجوب اعلام، مثل وجوب در باب امر به معروف و نهی از منکر است؛ یعنی همان طور که در امر به معروف و نهی از منکر، شرط است که احتمال تأثیر در آن باشد، در این جا نیز اگر بایع احتمال می دهد که در مخاطب تأثیر کند، اعلام لازم است؛ ولی اگر می داند که مشتری متشرّع نیست و این اعلام در او هیچ تأثیری ندارد، یا بداند که مسئلۀ نجاست اصلاً مورد ابتلای او نیست، لزومی ندارد آن را بیان کند.

برای پذیرش یا ردّ نظر امام خمینی قدس سره، باید بررسی شود که شرطیت «احتمال تأثیر» در باب امر معروف و نهی از منکر از چه راهی به دست آمده است؟ در مورد این که شارع می گوید امر به معروف و نهی از منکر در جایی واجب است که احتمال تأثیر بدهید، یا دلیل خاص مثل روایت موجود است، یا چنین دلیلی وجود ندارد. اگر دلیل خاص وجود داشته باشد، نمی توان و نباید در بحث کنونی قیاس کرد و آن شرطیت را در این جا نیز وارد دانست. امّا اگر در باب ادلّۀ امر به معروف و نهی از منکر، دلیل خاصّی بر شرطیت «احتمال تأثیر» وجود نداشته باشد و قرینۀ مناسبت حکم و موضوع، این اقتضا را داشته باشد، باید بررسی شود که این مناسبت حکم و موضوع در بحث فعلی چگونه است.

توضیح آن که: وقتی شارع می گوید: اگر کسی معروفی را ترک کرد به او امر کنید، هدفش این است که آن معروف، ایجاد و انجام شود. پس اگر در جایی علم به عدم احتمال تأثیر دارید (مثلاً در مورد کسی که نماز نمی خواند بدانید که حتّی با چندین بار امر و تذکّر باز هم آن شخص نماز نمی خواند)، در این صورت، تکلیف به امر به معروف لغو است. بنا بر این، مناسبت حکم و موضوع اقتضا دارد در مواردی که احتمال تأثیر وجود ندارد، امر و تکلیف به امر به معروف لغو باشد. اکنون نوبت آن

ص:42

است که ببینیم آیا قرینۀ مناسبت حکم و موضوع را می توان در بحث ما نیز جاری دانست یا خیر؟

در مسئلۀ فروش روغن متنجّس، چند احتمال وجود دارد: احتمال نخست این که مشتری به گونه ای نامتشرّع و به اصطلاح «لا ابالی» است که می دانیم آن را برای خوردن استفاده می کند. در این صورت، بیع از باب بیع به قصد اکل خواهد بود که البتّه حرام است. این فرض از صورت بحث خارج است؛ زیرا سخن دربارۀ شرطیت اعلام در جایی است که اصل بیع صحیح باشد.

احتمال دوم این که می دانیم مشتری، روغن زیتون را برای خوردن استفاده نمی کند؛ ولی پس از خرید و هنگام استفاده، طهارت و نجاست را مراعات نمی کند، حتّی اگر نجاست را به او تذکّر دهیم. طبق نظر امام خمینی قدس سره این جا اعلام به او واجب نیست.

احتمال سوم این که مشتری، متشرّع است و اعلام بایع در شیوۀ استفادۀ او از روغن زیتون تأثیر دارد. در این صورت، طبق نظر امام خمینی قدس سره اعلام به او واجب است.

ممکن است کسی بگوید: ظاهر این است که در این روایت، مجالی برای قرینۀ مناسبت حکم و موضوع نیست و به نظر می رسد که عبارت

«بِعه و بیّنه لِمن اشتَراه لیستصبح به» اطلاق دارد و می گوید: باید برای او نجاست را بیان کنی، خواه تقیّد به مسائل دینی داشته باشد و خواه نداشته باشد. پس در هر صورت، اعلام این که این روغن زیتون، نجس است، بر بایع واجب است. به تعبیر دیگر، گویا امام علیه السلام می فرمایند: روغن زیتون متنجّس را می توانی بفروشی، امّا باید نجاست را برای مشتری بیان کنی که او آن را برای روشنایی استفاده کند، خواه بدانی که او به این نجاست توجّه می کند و از روغن فقط برای روشنایی بهره می برد و خواه بدانی که او توجّهی ندارد و از روغن نجس، استفاده های نامشروع می کند.

ص:43

3- دیدگاه برگزیده:

با وجود تمام مناقشاتی که در کلام امام خمینی قدس سره شد، انصاف این است که بیان ایشان و تفصیلی که داده اند، تام است و وجوب اعلام نجاست به مشتری تنها در صورتی بر بایع واجب است که احتمال تاثیر بدهد؛ زیرا قرینۀ مناسبت حکم و موضوع، بر این مطلب دلالت می کند و اطلاق روایت را مقیّد می کند. بنا بر این، وجوب اعلام به مشتری یک وجوب نفسی نیست؛ بلکه هرگاه بایع بداند که مشتری، مسلمان مقیّدی است که نجاست و پاکی یک شیء برای او تفاوت دارد، اعلام نجاست واجب است؛ ولی اگر او لااُبالی باشد و دانستن نجاست، فرقی به حال او نداشته باشد، اعلام نجاست، واجب نیست؛ چرا که قرینۀ تناسب حکم و موضوع، اطلاق روایت را از بین می برد و نشان می دهد که این روایت، مربوط به شخصی است که تقیّد دارد و روغن متنّجس را برای استصباح استفاده می کند. پس نتیجه این می شود که وجوب اعلام، یک وجوب طریقی است.

ص:44

فصل دوم: بیع درندگان و مسوخ

اشارة

شیخ انصاری قدس سره در کتاب المکاسب، پس از بیان حکم خرید و فروش اعیان نجس و متنجّس، دو عنوان دیگر را مطرح کرده است: نخست این که آیا خرید و فروش حیواناتی که عنوان «مسخ» دارند، جایز است یا نه؟ دوم این که آیا خرید و فروش سباع (حیوانات درنده) جایز است یا نه؟

ایشان دربارۀ خرید و فروش مسوخ (حیواناتی که برخی انسان ها به شکل آنها مسخ شده اند) می نویسد:

ثمّ اعلم إنّه قیل بعدم جواز بیع المسوخ من أجل نجاستها ولما کان الأقوی طهارتها لم یحتج إلی التکلّم فی جواز بیعها هنا. نعم لو قیل بحرمة البیع لا من حیث النجاسة کان محلّ التعرّض له ما سیجیء من أنّ کلّ طاهر له منفعة محلّلة مقصودة یجوز بیعه، و سیجیء ذلک فی ذیل القسم الثانی ممّا لا یجوز الإکتساب به لأجل عدم المنفعة فیه؛(1) بدان که برخی گفته اند: بیع مسوخ به خاطر نجاستشان، جایز نیست؛ لیکن از آن جا که قول اقوی، طهارت مسوخ است، پس لازم نیست دربارۀ جواز

ص:45


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.

بیع آنها در این جا گفتگو کنیم. بله، اگر کسی بگوید بیع مسوخ به دلیل دیگری غیر از نجاست، حرام است، در این صورت، این ادّعا را در آینده بررسی خواهیم کرد و خواهیم گفت که هر شیء پاکی که منفعت حلال مقصود داشته باشد، بیعش جایز است. این بحث در ذیل قسم دوم از چیزهایی که کسب درآمد با آنها به خاطر منفعت نداشتن آنها جایز نیست، خواهد آمد.

باید دانست که نسبت میان مسوخ و سباع، عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی ممکن است حیوانی از مصادیق مسوخ باشد، امّا درنده نباشد، مانند میمون و بوزینه که از مسوخ هستند، امّا از سباع نیستند. همچنین ممکن است حیوانی عنوان سباع را داشته باشد، ولی از حیوانات مسوخ نباشد، مثل شیر. بعضی از حیوانات نیز هم از مسوخ هستند و هم عنوان سباع را دارند، چنان که در مورد پلنگ، گرگ و خرس چنین گفته اند.

روشن است که با وجود تفاوت میان مسوخ و سباع، باید ادلّه و روایات را در این دو باب تفکیک کنیم؛ زیرا نمی توان از ادلّه ای که در باب سباع وارد شده است، در باب مسوخ استفاده کرد و یا از دلایلی که در باب مسوخ وارد شده است، در باب سباع بهره برد؛ چرا که وقتی نسبت میان آنها عموم و خصوص من وجه است، از نظر فقهی باید برای هر کدام، دلیل مختص خودش مطرح شود.(1)

ادلّۀ حرمت بیع مسوخ
1- نجاست مسوخ

در مورد این که آیا مسوخ از اعیان نجس به شمار می آیند یا نه، اختلاف نظر وجود دارد و شاید از همین جهت است که شیخ انصاری رحمه الله این مبحث را تتمّۀ بحث پیشین قرار داده اند.

ص:46


1- (1) . مقرّر: اگرچه در این جا به مباحث مربوط به بیع «سباع» اشاره شده است، لیکن مباحث تفصیلی این مسئله بیان نشده و پس از بیع مسوخ، بحث بیع عبد کافر مطرح می گردد.

بیشتر فقها بر این باورند که نجاست در حیوانات، منحصر به کلب و خنزیر است؛ امّا بعضی قائل هستند که مسوخ هم مانند کلب، نجاست ظاهری دارند. فتوای شیخ انصاری قدس سره این است که مسوخ بنا بر اقوی، نجاست ظاهری ندارند(1) و چه بسا حق هم همین باشد؛ چرا که با توجّه به بیشتر روایاتی که در این باره در کتاب الطهارة وارد شده است، می توان حکم به طهارت مسوخ کرد؛ امّا روایتی هم وجود دارد که ظهور ابتدایی در نجاست مسوخ دارد؛ لیکن در همان روایت نیز قرائنی وجود دارد مبنی بر این که نجاست ذاتی مقصود نیست. محلّ بحث دربارۀ این که آیا مسوخ، جزء اعیان نجس به شمار می روند یا نه، این جا نیست؛ بلکه در کتاب الطهارة است. بنا بر این، برای روشن شدن حکم بیع مسوخ، نخست باید در جای خود (کتاب الطهارة)، در مورد نجاست یا طهارت این گروه از حیوانات بحث شود؛ زیرا اگر در آن جا ثابت شد که مسوخ از نجاسات است، همۀ مطالبی که دربارۀ اعیان نجس گفته شد، در این جا هم مطرح می شود؛ یعنی اگر در مسئلۀ بیع اعیان نجس، مبنا این باشد که صِرف نجاست مانعی از صحّت بیع نیست، دربارۀ مسوخ هم گفته می شود که صرف نجاستش، مانع از بیعش نیست و اگر مصلحت و منفعت حلال بر آن مترتّب شود، خرید و فروش آن جایز است.

2- حرمت اکل مسوخ

چه بسا کسی بگوید: اگرچه مسوخ نجاست ندارند، ولی خوردن آنها حرام است.(2) از این رو، روایت نبوی مشهور

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنَه»(3) - که در ابتدای مکاسب، مفصّل مورد بحث قرار گرفت - شامل مسوخ نیز می شود. بنا بر این، خرید و فروش حیواناتی از قبیل فیل، بوزینه، خرس و گرگ که از مسوخ هستند و خوردنشان حرام است، جایز نخواهد بود. به بیان دیگر، حرمت خوردن مسوخ، صغرا و روایت نبوی،

ص:47


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 184.
3- (3) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110 ح 301.

کبرای کلّی استدلال را به ما می دهد که براساس آن، معاملۀ مسوخ، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی.

نکته: پیش تر گفته شد که برخی از فقها بر این باورند که حرمت در باب معاملات، فقط ظهور در حرمت وضعی دارد؛ یعنی فقط معامله باطل است بدون این که حرام باشد؛ لیکن به نظر می رسد که این دیدگاه، صحیح نیست؛ چرا که واژۀ

«حرّم» اطلاق دارد و هم بر حرمت تکلیفی دلالت می کند و هم بر حرمت وضعی.(1)

بنا بر این، نخستین بحث دربارۀ سند این روایت است؛ چرا که بسیاری از بزرگان، این روایت را به خاطر ضعف سند نپذیرفته اند؛(2) لیکن ما در مطالب گذشته دربارۀ سند این حدیث، به این نتیجه رسیدیم که ضعف سند این حدیث، به طریقی جبران می شود و روایت قابل پذیرش است.(3)

دومین بحث در این بند، بحث دربارۀ دلالت روایت است. در مباحث پیشین این روایت از نظر دلالت نیز بررسی شد(4) و گفته شد که در بعضی از نسخ دیگر(5) آمده است:

«إنّ اللّه إذا حرّم أکلَ شیءٍ، حرّم ثمنه»؛ یعنی اگر اکل یک شیء حرام است، فروش آن نیز اگر به قصد اکل باشد، حرام می شود. با این بیان، این روایت در مورد جایی که فروش به قصد غیر اکل باشد، دلالتی ندارد؛ یعنی اگر مثلاً میته را که خوردنش حرام است، به قصد این که در کود استفاده کنند بفروشیم، این روایت دلالتی بر حرمتش ندارد. پس استدلال به روایت در صورتی صحیح است که

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً» باشد، امّا اگر

«إنّ اللّه إذا حرّم أکلَ شیءٍ» باشد، دلالتی ندارد.

همچنین گفته شد که از نظر ضوابط حدیث، کدام یک از «اصل عدم زیاده» یا «اصل عدم نقصان» در این جا جریان پیدا می کند؟(6) جایی که نمی دانیم کلمۀ «أکل» در کلام اصلی امام علیه السلام بوده است یا نه، آیا مجرای «اصل عدم زیاده» است یا «اصل عدم زیاده» با «اصل عدم

ص:48


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 117.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 23.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 61.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 61-70.
5- (5) . المسند: ج 1 ص 532.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 64.

نقصان» تعارض پیدا می کند؟ اینها مباحثی بود که پیش از این بررسی شد.

اینک فرض بر این است که کلمۀ «أکل» در روایت نیست. در این صورت به روشنی از روایت استفاده می شود که حرام بودن ثمن، به همان جهتی است که آن شیء به خاطر آن حرام است. یعنی شیئی که خوردنش حرام است، اگر به قصد اکل معامله شود، این معامله حرام می شود. به عبارت دیگر، چه کلمۀ «أکل» در روایت آمده باشد و چه نیامده باشد، نتیجه یکی است. مطابق روایت

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً» چیزی که به خاطر جهتی حرام است، اگر به قصد آن جهت مورد معامله واقع شود، آن معامله حرام خواهد بود.

در نتیجه، این روایت نیز به نحو مطلق دلالت ندارد که اگر خوردن یک شیء حرام است، معاملۀ آن نیز مطلقاً (چه به قصد اکل باشد و چه به قصد منافع حلال) حرام است.

3- اجماع

دلیل سوم حرمت بیع مسوخ، اجماع است. شیخ طوسی رحمه الله در کتاب المبسوط (1) و الخلاف،(2) برای حرمت بیع مسوخ، ادّعای اجماع کرده است. ایشان در الخلاف علاوه بر اجماع، به روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنَه» متوسّل شده و می فرماید:

ولا یجوز بیع شیء من المسوخ مثل القرد والخنزیر والدبّ والثعلب والإرنب والذئب والفیل وغیر ذلک ممّا سنبیّنه، وقال الشافعی: کلّما ینتفع به یجوز بیعه مثل القرد، والفیل، وغیر ذلک. دلیلنا: إجماع الفرقة وأیضاً قوله صلی الله علیه و آله: «إنّ اللّه تعالی إذا حرّم شیئا حرّم ثمنه». وهذه الأشیاء محرّمة اللحم بلا خلاف إلّاالثعلب، فإنّ فیه خلافاً؛ خرید و فروش هیچ کدام از مسوخ (مانند: میمون، خوک، خرس، روباه، خرگوش، گرگ، فیل و غیر آن که در آینده آنها را بیان خواهیم کرد) جایز نیست.

لیکن شافعی گفته است که از میان اینها، بیع هر کدام که قابل انتفاع باشند، حلال است، مثل بیع میمون و فیل. دلیل ما اجماع امامیّه و نیز روایت نبوی است که

ص:49


1- (1) . المبسوط: ج 2 ص 166.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 184.

می فرماید: «خداوند هرگاه چیزی را حرام کند، ثمنش را نیز حرام می کند»، و این حیوانات، اجماعاً حرام گوشت هستند، مگر روباه که در مورد آن، اختلاف وجود دارد.

بنا بر این، شیخ طوسی رحمه الله حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را کبرا و حرمت اکل این حیوانات را صغرای استدلال قرار می دهد و عجیب این است که در این جا برای حرمت بیع، به حرمت اکل این حیوانات استدلال می کند که از جملۀ آنها روباه است؛ امّا در ذیل همان سطور، دربارۀ حرمت گوشت روباه تردید می کند و می گوید: «فإنّ فیه خلافاً».

البتّه نکته ای که پیش از این در مناسبت های مختلفی گفته شد، این است که اجماعات شیخ طوسی یا سیّد مرتضی، اجماع مصطلح نیست تا حاکی از قول همۀ فقها و یا کثیری از فقها و کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد؛ بلکه گاهی اوقات، اجماعی که شیخ رحمه الله ادّعا می کند، مبتنی بر حکمی است که همانند یک کبرا، نزد شیخ رحمه الله مسلّم است. مثلاً ایشان بیع نجس را باطل می داند (کبرا) و چون این را اجماعی می داند، درباۀ مسوخ می گوید: «المسوخ نجس» (صغرا). پس اجماع داریم بر این که بیع مسوخ حرام است.

در حقیقت، مقصود ایشان از اجماع، اجماع بر کبرای استدلال ایشان است. حتّی گاهی اگر در مورد مسئله ای، روایت معتبری هم موجود باشد، باز شیخ رحمه الله ادّعای اجماع می کند. از این روست که در کلمات بزرگانی، مانند محقّق بروجردی قدس سره و شاگردان ایشان، منشأهای گوناگونی را برای اجماعات شیخ طوسی رحمه الله بیان می کنند.

خلاصه این که: شیخ طوسی رحمه الله در باب اطعمۀ کتاب الخلاف، به نجاست مسوخ، تصریح و ادّعای اجماع کرده است. بنا بر این، اجماعی که در این جا دربارۀ مسوخ ادّعا می کند، اجماع بر خود حرمت بیع مسوخ نیست؛ بلکه اجماع بر حرمت بیع نجس است؛ امّا از آن جا که شیخ رحمه الله مسوخ را از مصادیق نجس می داند،(1) حکم اجماعی را به

ص:50


1- (1) . شیخ طوسی بر این باور است که: «الحیوان علی ضربین: طاهر و نجس. فالطاهر: النعم بلا خلاف و ما جری مجراها من البهائم و الصید. و النّجس: الکلب و الخنزیر والمسوخ کلّها» (الخلاف: ج 6 ص 73).

مسئلۀ بیع مسوخ هم گسترش می دهد.

پس دلیل سومی که برای حرمت بیع مسوخ اقامه می شود، این اجماعی است که در المبسوط و الخلاف از سوی شیخ طوسی رحمه الله ادّعا شده است.

لیکن در مورد این دلیل، دو اشکال به روشنی دیده می شود:

اشکال نخست: با توجّه به دلایل دیگری که در این بحث وجود دارد، این اجماع، اجماع مدرکی است و اعتباری ندارد؛ بلکه اجماع محتمل المدرک هم اعتبار ندارد.

اشکال دوم: اجماع، یک دلیل لبّی است و در ادلّۀ لبّی باید بر قدر متیقّن اکتفا کرد.

پس اگر اجماع بر حرمت بیع مسوخ داشته باشیم، قدر متیقّن آن جایی است که بیع مسوخ به قصد خوردن گوشتشان باشد؛ یعنی چون گوشت آنها حرام است، بیعشان نیز حرام است. امّا اگر بیع آنها به قصد خوردن نباشد، بلکه برای مقاصد عقلایی دیگر باشد، اشکالی ندارد. حتّی برخی از فقها در باب معامله، شرط مالیّت را نیز برای ثمن و مثمن معتبر نمی دانند و به نظر ایشان، همین که یک غرض شخصی به ثمن و مثمن تعلّق پیدا کند - ولو مالیّت هم نداشته باشد - معامله، صحیح است.(1) بنا بر این، اگر بیع مسوخ برای مقاصد عقلایی حلال یا مقاصد شخصی حلال باشد، معامله مانعی ندارد.

در نتیجه این اجماع باطل است.

4- استدلال به روایات

دلیل چهارم برای حرمت بیع مسوخ، روایاتی است که در کتاب دعائم الإسلام و کتاب جعفریات وارد شده است. کتاب جعفریات مثل کتاب دعائم الإسلام، فاقد اعتبار و همۀ روایات آن مرسل است.(2) در این کتاب روایتی از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است که بر

ص:51


1- (1) . البتّه این نظر، قابل پذیرش نیست و دلایل ایشان در جای خودش که مبحث شروط عوضین است - إن شاء اللّه - بررسی خواهد شد.
2- (2) . نام دیگر کتاب جعفریات، «اشعثیات» است. اعتبار این کتاب در مباحث گذشته بررسی شد. (ر. ک: ج 1 ص 221).

اساس آن، یکی از مصادیق سحت و حرام، ثمنی است که بابت بوزینه (میمون) داده می شود:

وَ بِإسنادِهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عَن أبیهِ عَن جَدِّهِ عَلی بنِ الحُسَینِ عَن أبیهِ عَن عَلی بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، قالَ: مِنَ السُّحتِ ثَمَنُ المَیتَةِ وَ ثَمَنُ اللِّقاحِ وَ مَهرُ البَغی وَ کَسبُ الحَجّامِ وَ أجرُ الکاهِنِ وَ أجرُ القَفیزِ وَأجرُ الفرطون وَ المیزانِ إلّاقَفیزاً یَکیلُهُ صاحِبُهُ أو میزاناً یَزِنُ بِهِ صاحِبُهُ وَ ثَمَنُ الشطرَنجِ وَ ثَمَنُ النَّردِ وَ ثَمَنُ القِرَدِ... الحدیث.(1)

نکتۀ نخست دربارۀ این روایت، آن است که لفظ

«سحت» در این حدیث، دلالت بر حرمت دارد، به دلیل آیۀ شریفۀ«أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ».2

نکتۀ دوم این که اگر در این حدیث، سخن از ثمن بوزینه است، باید توجّه داشت که در گذشته نیز هیچ گاه گوشت میمون را برای خوردن نمی خریدند؛ بلکه برای منافع دیگر از آن استفاده می کردند. بنا بر این، در این حدیث

«ثمن القرد» مطلق است؛ یعنی اگر کسی بوزینه ای را خرید و در مقابلش ثمنی داد، این ثمن برای آن بایع از مصادیق سحت و حرام است. در دعائم الإسلام هم نظیر این معنا آمده است.(2)

در مقابل این گونه روایات که ثمن مسوخ را «سحت» دانسته اند، روایات دیگری هست که بیع مسوخ را جایز می داند. مثلاً روایتی در مورد فیل وجود دارد که بیع استخوان فیل را جایز دانسته است:

أبُو عَلی الأشعَری عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الجَبّارِ عَن صَفوانَ بنِ یَحیَی عَن عَبدِ الحَمیدِ بنِ سَعدٍ قالَ: سألتُ أبا إبراهیمَ علیه السلام عَن عِظامِ الفیلِ یَحِلُّ بَیعُهُ أو شِراؤُهُ الَّذی یُجعَلُ مِنهُ الأمشاطُ؟ فَقالَ علیه السلام: لا بأسَ، قَد کانَ لأبی مِنهُ مُشطٌ أو أمشاطٌ؛(3) عبدالحمید بن سعید می گوید: از امام علیه السلام سؤال کردم آیا

ص:52


1- (1) . محمّد بن محمّد اشعث کوفی، الأشعثیات (جعفریات): ص 180.
2- (3) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 18.
3- (4) . کافی: ج 5 ص 226.

خرید و فروش استخوان های فیل که از آن شانه می سازند، حلال است؟ امام علیه السلام فرمود: مانعی ندارد، پدر من هم شانه یا شانه هایی از عاج فیل داشت.

البتّه مقصود از «عظام فیل»، استخوان های معمولی بدن فیل نیست؛ بلکه مراد، عاج فیل است که چیزهای زیادی از آن ساخته می شود. در زمان ما دندان و برخی لوازم دکوری می سازند و در زمان گذشته هم مورد استفاده بوده است.

راوی این روایت، شخصی به نام «عبدالحمید بن سعید» است که مجهول است.

روایت دیگر، در مورد «فهود» است. «فهود» جمع «فهد» و «فهد» به معنای گربه وحشی یا پنلگ است. در جلد پنجم از کتاب کافی موثّقه ای از عیص بن القاسم ذکر شده است:

أبُو عَلی الأشعَری عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الجَبّارِ عَن صَفوانَ عَن عیصِ بنِ القاسِمِ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الفُهُودِ وَ سِباعِ الطَّیرِ هَل یُلتَمَسُ التِّجارَةُ فیها؟ قالَ علیه السلام: نَعَم؛(1) عیص بن قاسم می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا می توان با پلنگ و پرندگان شکاری تجارت کرد؟ امام علیه السلام فرمود:

بلی.

همچنین در وسائل الشیعة، روایتی دربارۀ پوست پلنگ وارد شده است که در آن «ابو مخلد سرّاج» می گوید:

مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بِإسنادِهِ عَن عَلی بنِ أسباطٍ عَن أبی مَخلَدٍ السَّرّاجِ قالَ:

کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام إذ دَخَلَ عَلَیهِ مُعَتّبٌ، فَقالَ: بِالبابِ رَجُلانِ فَقالَ علیه السلام: أدخِلهُما. فَدَخَلا، فَقالَ أحَدُهُما: إنّی رَجُلٌ سَرّاجٌ، أبیعُ جُلُودَ النَّمِرِ، فَقالَ علیه السلام: مَدبُوغَةٌ هی؟ قالَ: نَعَم، قالَ علیه السلام: لَیسَ بِهِ بأس؛(2) أبی مخلد سرّاج می گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم که معتّب بر ایشان وارد شد و گفت: دو

ص:53


1- (1) . همان.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 172.

مرد پشت در هستند. حضرت علیه السلام فرمودند: آنها را داخل کن. آنها داخل شدند.

سپس یکی از آنها گفت: شغل من، زین سازی است و پوست پلنگ(1) را خرید و فروش می کنم. حضرت علیه السلام فرمود: آیا این پوست ها دبّاغی شده است؟ عرض کرد: بله، امام علیه السلام فرمود: اشکالی ندارد.

این روایت، در مباحث پیشین نیز مرور شد و توضیحاتی در مورد عبارت «مدبوغة» ارائه گردید.(2)

همین گونه که در این چند روایت دیده می شود، در مقابل روایاتی نظیر

«من السّحت ثمن القرد»، روایاتی وجود دارد که بیع مسوخ را جایز می دانند. جمع بین این دو گروه از روایات، به این است که روایت

«من السّحت ثمن القرد» و نظیر آن را بر کراهت حمل کنیم.

این تمام سخن، دربارۀ بیع مسوخ بود.

ص:54


1- (1) . البتّه «النّمر» در زبان فارسی هم «پلنگ» معنا شده است و هم «ببر».
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 370-371.

فصل سوم: بیع عبد کافر

اشارة

شیخ انصاری رحمه الله پس از بحث دربارۀ اعیان نجس و متنجّس و بیان حکم آنها، می فرماید: از حرمت بیع اعیان نجس و متنجّس، چهار مورد استثنا می شود که عبارت اند از:

الأُولی یجوز بیع المملوک الکافر، أصلیّاً کان أم مرتدّاً مِلّیّاً [...]،(1) الثانیة یجوز المعاوضة علی غیر کلب الهراش فی الجملة [...]،(2) الثالثة الأقوی جواز المعاوضة علی العصیر العنبی إذا غلی ولم یذهب ثلثاه وإن کان نجساً [...]،(3) الرابعة یجوز المعاوضة علی الدهن المتنجّس. [...]؛(4) نخست: بیع مملوک کافر اصلی یا مرتدّ ملّی، دوم: معاوضۀ سگ غیر ولگرد در برخی موارد، سوم: معاوضۀ عصیر عنبی که جوشیده باشد و هنوز دو سوم آن نرفته باشد، چهارم: معاوضۀ روغن نجس.

مورد دوم که مربوط به بیع سگ است، در فصل دهم از مباحث سال 84 بررسی گردید. پس در این فصل و فصل های بعد، سه مورد دیگر - که نخستین آنها بیع کافر است -، بیان و بررسی خواهد شد، إن شاء اللّه.

ص:55


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.
2- (2) . همان: ص 30.
3- (3) . همان: ص 34.
4- (4) . همان: 36.

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ خرید و فروش عبد کافر می نویسد:

الأولی، یجوز بیع المملوک الکافر - أصلیاً کان أم مرتداً ملّیاً - بلا خلافٍ ظاهرٍ، بل ادّعی علیه الإجماع، ولیس ببعیدٍ کما یظهر للمتتبّع فی المواضع المناسبة لهذه المسألة، کاسترقاق الکفّار، وشراء بعضهم من بعض، وبیع العبد الکافر إذا أسلم علی مولاه الکافر، وعتق الکافرة، وبیع المرتد، وظهور کفر العبد المشتری علی ظاهر الإسلام وغیر ذلک. وکذا الفطری علی الأقوی، بل الظاهر أنّه لا خلاف فیه من هذه الجهة، وإن کان فیه کلامٌ، من حیث کونه فی معرض التلف لوجوب قتله؛(1) از حرمت بیع اعیان نجس، چهار مورد استثنا شده است که عبارت اند از: نخست: بیع مملوک کافر - چه اصلی باشد و چه مرتدّ ملّی - جایز است بدون این که مخالف روشنی داشته باشد؛ بلکه حتّی ادّعای وجود اجماع شده است و دست یافتن به آن، برای کسی که در مواضع مناسب با این مسئله جستجو کند، بعید نیست، مسائلی مانند به بندگی گرفتن کافر، خرید و فروش کفّار بین خودشان، فروختن عبد کافری که نزد مولای کافرش مسلمان شده است، آزاد کردن کنیز کافر، بیع مرتد، آشکار شدن کفر عبدی که به خاطر ظاهر مسلمانش خریداری شده است و مسائل دیگری از این دست. همچنین حکم کافر فطری نیز بنابر اقوی همان حکم کافر اصلی است؛ بلکه ظاهراً از جهت نجاست هیچ اختلافی در این مسئله نیست، هرچند از این جهت که به خاطر وجوب قتلش در معرض تلف است، شاید مورد بحث باشد.

گفتار نخست: اقسام کافر و حکم آنها
مقدّمه

«کافر» یا کافر اصلی است و یا مرتد. کافر اصلی کسی است که پدر و مادرش کافر

ص:56


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.

بوده اند و خودش هم پس از سنّ بلوغ، کافر است و کافر هم می ماند. در مقابل این قسم، کافر بالعرض است؛ یعنی کسی که ابتدا مسلمان بوده و سپس کافر شده است. از این قسم اخیر با لفظ «مرتد» تعبیر می کنیم.

مرتد دو قسم است: مرتدّ فطری و مرتدّ ملّی. «مرتدّ فطری» کسی است که قبلاً مسلمان بوده و پدر یا مادر یا هر دوی آنها مسلمان بوده اند، لیکن از فطرت خود بازگشته و کافر شده است. «مرتدّ ملّی» کسی است که از ابتدا بر ملّت کفر به دنیا آمده و بعدها مسلمان شده و سپس از اسلام به حالت کفر برگشته است.

احکام مرتد، نظر به این که مرتدّ فطری باشد یا ملّی، مرد باشد یا زن باشد، متفاوت اند. مثلاً اگر مرتد فطری مرد باشد، قتلش واجب است و اموالش به ارث برده می شود و از همسرش جدا می گردد؛ یعنی همسرش حکم زنی را دارد که شوهرش از دنیا رفته است و باید از همان زمانی که آن مرد مرتد شده است، عدّۀ وفات نگهدارد.

امّا اگر مرتدّ فطری زن باشد، باید حبس شود تا توبه کند یا بمیرد.

در صورتی که مرتد ملّی باشد، بلا فاصله قتلش واجب نیست؛ بلکه به او مهلت می دهند که توبه کند یا حکم اعدام را بپذیرد و کشته شود. البتّه دربارۀ مقدار زمان مهلت، اختلاف است. این احکامِ اجمالی است که در فقه برای کافر و مرتد گفته اند.

نکاتی دربارۀ ارتداد
نکتۀ نخست: مجرای حکم ارتداد و آیۀ «لَاإکْرَاهَ فی الدینِ»

نخستین نکته، به تعارض بدوی حکم ارتداد با آیۀ شریفۀ«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» ، مربوط است.(1) در این مورد باید توجّه داشت که مجرای آنها کاملاً با هم فرق دارد؛ زیرا آیۀ شریفۀ«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» به یک امر باطنی، مربوط است، حال آن که ارتداد یک امر انشایی ظاهری اظهاری است. ماهیت دین طوری است که قابلیت اکراه ندارد و

ص:57


1- (1) . سورۀ بقره: آیۀ 256.

نمی توان اعتقاد را با اکراه به کسی تزریق، یا از کسی سلب کرد. در مورد آیۀ شریفه نیز باید دانست که اگر«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» را این گونه معنا کنیم که خداوند، آزادی مطلق داده و فرموده است در دین، هیچ اکراهی نیست، به این معنا که هر کس هر دینی را می خواهد اختیار کند، چنین تفسیری با احکام باب ارتداد سازگاری ندارد، مگر این که بگوییم آیات مربوط به احکام ارتداد، به لحاظ زمانی متأخّر از این آیۀ شریفه نازل شده و ناسخ آن هستند. البتّه در این صورت باید بحث شود که آیا اصلاً در قرآن نسخ وجود دارد یا نه؛ زیرا برخی از بزرگان بر این باورند که اساساً در قرآن کریم نسخ وجود ندارد.(1)

نکتۀ دوم: احتمالاتی در معنای آیۀ «لَاإکْرَاهَ فِی الدِّینِ»
الف) احتمال نخست:

یک احتمال در مورد آیۀ شریفه این است که«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» ، یعنی پذیرفتن هیچ دینی ممنوع نیست. لیکن این احتمال دو اشکال دارد:

نخست این که: این احتمال با صریح آیات دیگر قرآن، نظیر«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ»2 و«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»3 سازگاری ندارد.

دوم این که: این معنا به چند تقدیر نیاز دارد؛ زیرا در مورد «فی الدین» باید «فی اختیار أیّ دین» در تقدیر گرفته شود و در مورد «اکراه» نیز نمی توان آن را مطابق ظاهر خودش معنا کرد؛ بلکه باید این گونه معنا شود که «لا فرق فی اختیار أیّ دینٍ من الأدیان» که این معنا، بر خلاف ظاهر است. البتّه حتّی با فرض پذیرش این احتمال و این معنا، باز هم این آیه، منافی احکام ارتداد نیست؛ زیرا طبق نظر قائلان به نسخ در

ص:58


1- (1) . برای آگاهی بیشتر درباره منکران نسخ در قرآن، ر. ک: نسخ در قرآن: ص 62 و 63 و 243 و 262. در مقابل منکران نسخ در قرآن، گروهی، آیات زیادی را منسوخ می دانند تا آن جا که برخی تعداد آیات منسوخ را تا دویست آیه رسانده اند. برای مطالعۀ بیشتر در این مورد، ر. ک: البیان فی تفسیر القرآن: ص 287 به بعد و نیز مباحث تفسیری جهاد ابتدایی در قرآن که معظّم له مطرح نموده اند.

قرآن، احکام ارتداد در مدینه و آیۀ«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» ، در مکّه نازل شده است و آیۀ متأخّر می تواند ناسخ آیۀ متقدّم باشد.

ب) احتمال دوم:

معنای محتمل دوم این است که«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» یعنی خود دین، اکراه بردار نیست. حقیقت دین از قبیل افعال خارجی نیست که قابل تعلّق اکراه و اجبار باشد؛ بلکه ادامۀ آیه، «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» را معنا کرده و می فرماید: «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ».1 بنا بر این، اگر «رشد» و «غی» تبیین شده باشند، انسان فطرتاً به طرف «رشد» می رود. عبارت«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» نباید به تنهایی معنا شود؛ زیرا معنای آن پس از عبارت«قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» روشن می شود؛ یعنی مضمون آیه، شبیه آن جاست که پدری فرزندش را برای درس و مطالعه، میان دو اتاق مخیّر کند؛ ولی فرزند در ابتدا نمی داند کدام اتاق روشن و قابل استفاده و کدام اتاق تاریک است، امّا پس از این که اتاق روشن و تاریک مشخص شد، هرگز تردید نمی کند که کدام اتاق قابل استفاده و کدام یک غیر قابل استفاده است.

در این آیه نیز خداوند می فرماید: راه رشد بیان شده است.(1) پس روشن است که هیچ عاقلی متمایل به «غی» نخواهد شد.

بر اساس این معنا، اگر برای کسی «رشد» و «غی» روشن شد، ولی با آنها مخالفت کرد، آیا عقلاً سزاوار عقوبت شدید نیست؟ آیا عقوبت شدید برای چنین کسی اشکال دارد؟ در همین مثال اخیر، پس از آن که پدر فرزندش را به اتاق روشن و امکاناتی که در آن هست رهنمون شود، اگر فرزند اتاق تاریک را انتخاب کند و از خواندن درس و

ص:59


1- (2) . «رشد» حقیقت اسلام است، حقیقت ایمان است، حقیقت خود خداوند و معاد و تمام اموری است که مربوط به هدایت انسان است. در این «تَبیّنَ» نکات زیادی وجود دارد، مثل این که از همین «تَبیّنَ» استفاده می شود که تا زمانی که برای کسی واقعاً اسباب هدایت فراهم نباشد، نمی توانیم در مورد او بگوییم «تبیّنَ الرّشدُ من الغی».

امکانات رشد و ترقّی برای همیشه باز بماند، آیا مستحق عقاب و مذمّت نیست؟

بنا بر این، وجود عقوبت منافاتی با«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» ندارد.

نکتۀ سوم: شرط حکم ارتداد

نکتۀ دیگر در این باب، این است که اگر کسی مرتد شود و ارتدادش را اظهار نکند، مشمول احکام مرتد نخواهد بود؛ یعنی اگر کسی - نعوذ باللّه - در ذهن خودش از دین اسلام برگشت و یا منکر یکی از ضروریات شد، ولی این باور را اظهار نکرد، حکمی بر او مترتّب نمی شود. حتّی اگر شخص دیگری، علم به ارتداد او پیدا کند و بداند که این شخص باطناً از اسلام برگشته است، امّا اظهار نمی کند، حق ندارد حکمی از احکام مرتد را بر او مترتّب کند. بنا بر این، نخستین نکته در باب ارتداد این است که شخص، ارتداد خودش را اظهار کند.

با توجّه به شرطی که برای حکم ارتداد بیان شد، نمی توان حکم ارتداد را منافی آزادی اعتقاد در دین دانست؛ زیرا این که شخص مرتد ارتدادش را اظهار کند، تنها یک تغییر اعتقاد نیست؛ بلکه مخالفت عملی و رسمی با دین و مقابله با آن است. اگر ارتدادی اظهار نشد، حکمی بر آن مترتّب نمی شود و - همان گونه که گفته شد -، حتّی اگر کسی این مرتد را بشناسد و از ارتدادش آگاه باشد، نمی تواند تا هنگامی که شخص مرتد ارتداد خودش را اظهار نکرده است، احکام ارتداد را بر او جاری کند. بنا بر این، نقطۀ اتّکای احکام ارتداد مسئلۀ اظهار است، نه خود ارتداد.

در اسلام احکام و حدود شدیدی برای محارب، مفسد فی الأرض و کسی که برای ترساندن مردم شمشیر می کشد، وجود دارد. اگر کسی شمشیرش را در ملأ عام برای ترساندن مردم آشکار کند، مصداق «محارب» و یا «مفسد فی الأرض» است. پس وقتی این شخص، چنین حکمی دارد، آیا نباید کسی را که صدایش را به دشمنی با دین بلند می کند، «محارب» یا «مفسد فی الأرض» دانست؟ آن هم دشمنی با دینی که ما آن را تأمین کنندۀ سعادت بشر می دانیم.

ص:60

ممکن است شبهه کنند که چرا در اسلام، حکم مقابله با دین قتل است؟ حکمت این حکم این است که نتیجۀ مقابله با دین، محرومیت بسیاری از مردم از نعمت هدایت است. وقتی کسی بر علیه اسلام حرف می زند، نمی تواند بگوید من فقط شبهاتی که در مورد اسلام است را مطرح می کنم؛ بلکه او با سخنش، شمار بسیاری از مردم را از مسیر هدایت خارج می کند. چنین شخصی یک مادّۀ فساد است که باید برای مصلحت امّت از بین برود.

نکتۀ چهارم: اشاره ای در باب لزوم مقارنه میان احکام

گاهی مقارنۀ بین احکام، نتایجی در پی دارد که به داوری انسان دربارۀ احکام دین کمک می کند. مثلاً در مورد شبهاتی که دربارۀ احکام زنان مطرح است، انسان نباید با دیدن یک حکم داوری کند؛ بلکه باید مجموعۀ احکام را ببیند. فرض کنید که شخصی هدایایی را به فرزندانش داده و این هدایا متفاوت است. در این جا اگر بخواهند عدالت این پدر را بسنجند، باید ببینند ارزش مجموعۀ آنچه که به هر کدام از فرزندانش بخشیده چقدر است، نه این که یکی از هدایای یک فرزند را با یکی از هدایای فرزند دیگر مقایسه کند. پس ما برای این که بفهمیم آیا واقعاً در نظر اسلام دربارۀ زنان، عدالت رعایت شده یا نه، باید مجموعۀ احکام را ببینیم.

اسلام می گوید باید برای زن مهریه قرار داده شود و مقدار مهریه هم باید به رضایت زن باشد. به مجرّد این که عقد ازدواج خوانده می شود، زن مالک مهریه است و همان لحظه می تواند مطالبه کند. نظر اسلام این است که زن محترمانه در منزل بنشینید و مرد باید مخارج او را بپردازد و نیازهای او را برآورده سازد. حتّی می تواند برای کارهایی که در منزل انجام می دهد و همچنین برای شیر دادن به فرزندانی که از این مرد دارد، از او اجرت طلب کند. اسلام این همه امتیاز برای زن قرار داده است. از سوی دیگر، اسلام می گوید اگر کسی از دنیا رفت، به دختر او نصف پسر ارث می رسد؛ ولی مغرضان فقط این حکم را می بینند و ادّعا می کنند که این گونه احکام

ص:61

تبعیض و خلاف عدالت است؛ امّا توجّهی به مزایای زیادی که برای زن قرار داده شده ندارند، مانند عدم وجوب جهاد و عدم وجوب نفقۀ اولاد بر زن.

در باب ارتداد هم مسئله این است که اظهار ارتداد، می تواند زحمات بسیار زیادی را که توسّط پیامبران و اولیای الهی برای اسلام و هدایت بشر کشیده شده است، خنثا کند. اظهار ارتداد، مقابله با همۀ انبیاء علیهم السلام و قرآنی است که جامع ترین کتاب و هدایت برای پرهیزگاران است. از این رو، مخالفت شارع با اظهار ارتداد، به خاطر مخالفت عقیده نیست؛ بلکه به خاطر آثار سوء این اظهار است که در جامعه بروز می کند و این شخص با اظهار ارتداد خود، مانع از هدایت بسیاری می شود. آیا این جا عقل که حاکم به استحقاق عقاب است، نمی گوید چنین آدمی را باید به شدیدترین وجه، عقاب کرد؟(1)

گفتار دوم: بیع عبد کافر
مقدّمه

جناب شیخ رحمه الله پس از بیان حکم بیع اعیان نجس و اعیان متنجّس، نخستین موردی را که به عنوان استثنای بیع اعیان نجس، مطرح می کند، بیع عبد کافر است. ایشان می نویسد:

یجوز بیع المملوک الکافر أصلیاً کان أو مرتدّاً ملّیّاً؛(2) بیع مملوک کافر جایز است، چه کافر اصلی باشد و چه مرتدّ ملّی.

البتّه اگر کسی بگوید: کافر نجس نیست و عبد کافر را هم مثل سایر عبدها بداند، دیگر بحثی در مورد این که آیا خرید و فروش عبد کافر جایز است یا نه، نخواهد داشت. امّا بیشتر فقها، کافر و مرتد را از مصادیق نجس العین می دانند. شیخ انصاری رحمه الله نیز با این که بیع نجس را جایز نمی داند، قائل است که اگر عبدی کافر یا

ص:62


1- (1) . البتّه بعضی می گویند حاکم به استحقاق عقاب، عقل نیست؛ امّا مشهور بر این باورند که حاکم به استحقاق عقاب، عقل است.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.

مرتد باشد، بیعش جایز است. ایشان می فرماید:

در این مورد، ادّعای اجماع شده است و به نظر می رسد که چنین اجماعی در این جا بعید نیست و با مراجعه به مواضعی که در فقه، مناسب با بحث کافر است، به روشنی فهمیده می شود که بیع عبد کافر اشکالی ندارد.(1)

ما پیش از این که ادلّۀ شیخ قدس سره را بررسی کنیم و پس از آن به بحث مرتدّ فطری بپردازیم، اقوال سایر فقها را مورد کنکاش قرار می دهیم.

بند اوّل: اقوال برخی فقها در مسئلۀ بیع عبد کافر
الف) دیدگاه علاّمۀ حلّی

علّامه رحمه الله در کتاب منتهی می نویسد:

یجوز التجارة فی الجاریة النصرانیه والمغنّیة (مغنّیة نصرانیة) بالبیع والشراء لانّهما عینان تملکان فصحّ أخذ العوض بحقّهما کسائر الأعیان المملوکة ولا نعلم فیه خلافاً؛(2) تجارت کنیز نصرانی یا کنیز آوازخوان با خرید و فروش، جایز است؛ زیرا آن دو عین قابل تملّک هستند. پس اخذ عوض در مقابل آنها - مانند سایر اعیان مملوک - جایز است و ما کسی را سراغ نداریم که با این جواز، مخالفت کرده باشد.

البتّه این سخن، مبتنی است بر قول مشهور فقها - بویژه قدما - که اهل کتاب را پاک نمی دانستند و قائل بودند که یهود و نصارا هم نجس هستند. بنا بر این، از نظر علاّمه رحمه الله می توان جاریه و آوازخوان نصرانی را خرید و فروش کرد؛ زیرا آنها قابل تملّک هستند و به ملک انسان در می آیند. در عبارت ایشان آمده است: «فی الجاریة النصرانیة و المغنّیة». شاید مقصود ایشان، کنیز نصرانیِ آوازخوان باشد که البتّه این

ص:63


1- (1) . همان.
2- (2) . منتهی المطلب: ج 15 ص 448.

احتمال، با توجّه به مثنّا بودن ضمایر بعدی، منتفی است. شاید هم مقصود علّامه قدس سره هر دو کنیز - یعنی کنیز نصرانی و کنیز آوازخوان - باشد و می خواهد بگوید: هر دوی آنها قابل خرید و فروش هستند و اخذ عوض در مقابلشان، جایز است. بنا بر این، از عبارت علاّمه رحمه الله فهمیده می شود که خرید و فروش کنیز کافر یا کنیزی که عنوان مغنّیه دارد، جایز است.

ایشان در کتاب تحریر الأحکام نیز عبارتی شبیه همین متن را دارد؛(1) امّا در کتاب تذکرة الفقهاء می نویسد:

المرتدّ إن کان عن فطرةٍ ففی صحّة بیعه نظر، ینشأ من تضادّ الحکمین ومن بقاء الملک، فإنّ کسبه لمولاه، أمّا عن غیر فطرة فالوجه صحّة بیعه لعدم تحتّم قتله، لاحتمال رجوعه إلی الإسلام؛(2) دربارۀ جواز بیع مرتدّ فطری، اشکالی وجود دارد که از تضادّ دو حکم و بقای ملک ناشی می شود؛ چرا که کسب او مال مولای اوست. امّا مرتدّ غیر فطری، بیعش صحیح است؛ زیرا قتل او حتمی نیست و ممکن است به اسلام باز گردد.

مراد علّامه قدس سره این است که بیع مملوکی که مرتدّ فطری شده است، اشکال دارد؛ زیرا از یک سو حکم به صحّت بیع او با حکم به وجوب قتل او تضاد دارد (چون کسی که قتلش واجب باشد، در معرض تلف است و بیعش صحیح نیست)؛ ولی از سوی دیگر، اگر همین عبد مرتد درآمدی را کسب کند، این درآمد، از آنِ مولای اوست و این نشان می دهد که او همچنان در ملک مولا باقی است و باقی بودنش در ملک مولا، حکایت از صحّت بیع او دارد. پس با توجّه به وجود هر دو احتمال، حکم به صحّت بیع، دشوار است.

شاهد بحث، مطلب بعدی ایشان است که بیع مرتدّ غیر فطری را - نظر به این که قتلش حتمیّت ندارد - جایز دانسته است.

ص:64


1- (1) . تحریر الأحکام: ج 1 ص 162.
2- (2) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 45.
ب) دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر قدس سره می فرماید:

لا اشکال فی جوازه بأخیه أی الکافر حربیاً کان أم ذمّیاً، لمسلمٍ کان أم لکافر ذمّی أو حربی، وإن کان هو من الأعیان النجسة، إلّاأنّه ذلک لا یمنع من بیعه بإجماع المسلمین والنصوص؛(1) شکّی نیست که بیع کافر حربی و ذمّی به مسلمان یا کافر ذمّی یا کافر حربی دیگر، جایز است. البتّه هرچند کافر از اعیان نجس به شمار می رود، لیکن نجس بودن او مانع از بیع او نیست؛ زیرا مسلمانان بر این جواز، اجماع دارند و روایات نیز بر آن دلالت می کنند.

پس ایشان به دو دلیل، بیع کافر را - حتّی اگر او را نجس بدانیم - جایز می داند، چه او را به کافر بفروشیم و چه به مسلمان. دلیل نخست ایشان، اجماع مسلمین است که از اجماع علما بالاتر است و دلیل دوم، نصوص و روایاتی است که در ادامه، بیان خواهد شد، إن شاء اللّه.

بند دوم: دلایل جواز بیع عبد کافر
دلیل اوّل: اجماع

چنان که پیش تر گفته شد، علاّمه رحمه الله در کتاب منتهی المطلب و صاحب جواهر رحمه الله در این بحث، ادّعای اجماع کرده اند.

توجّه به نکته ای که شیخ رحمه الله، در مورد اجماع مورد ادّعای این بزرگواران، بدان اشاره کرده، بسیار مهم است و آن این که علاّمه رحمه الله و صاحب جواهر رحمه الله کلمات فقها را تتبّع نکرده اند تا از کلماتشان دربارۀ جواز بیع عبد کافر، اجماع فقها در مورد این موضوع خاص را به دست آورده باشند؛ بلکه ایشان مسائل مربوط به عبد کافر را که میان فقها مورد اتّفاق است، مدّ نظر قرار داده و جواز بیع عبد کافر را نتیجۀ بدیهی آن

ص:65


1- (1) . جواهر الکلام: ج 22 ص 23.

مسائل دانسته اند، چنان که در متن کتاب المکاسب مشاهده شد، خود شیخ انصاری رحمه الله برخی از این مسائل را بیان کرده است:

مسئلۀ اوّل، مسئلۀ استرقاق کفّار است؛ یعنی مسلمان می تواند وقتی که با کافر جنگید، کافر را رقّ خودش قراردهد. از همین که کافر را می شود رق قرار داد، جواز بیع استفاده می شود؛ زیرا رقّیت و عبد بودن از آثار ملکیت است و همۀ آثار ملک باید بر آن مترتّب شود؛ یعنی نمی توان گفت در اسلام، انسان می تواند کافر را بنده و مملوک خودش قرار دهد؛ امّا آثار ملک بر آن مترتّب نمی شود. یکی از آثار ملکیت، جواز بیع آن است.

مسئلۀ دوّم، این است که مسلمان می تواند کافری را از کافری دیگر بخرد. جناب شیخ قدس سره این مسئله را با تعبیر «و شراء بعضهم من بعض» بیان کرده است؛ یعنی اگر کافر حربی بخواهد فرزند خودش را بفروشد، مسلمان می تواند آن را بخرد. این هم از مواردی است که نشان می دهد خرید و فروش کافر حربی، جایز است.

مسئلۀ سوم، این است که «العبد إذا أسلم علی مولاه الکافر یُباع علیه»؛ یعنی اگر کافری عبدی دارد که او نیز کافر است، سپس آن عبد مسلمان شود، در مورد این عبد گفته اند که مالکش را مجبور به فروختن عبد می کنند. این حکم کاشف از این است که اگر آن عبد اسلام نیاورد، اختیارش با مالک است؛ یعنی مالک می تواند آن را بفروشد و طبعاً مسلمان هم می تواند او را بخرد.

مسئلۀ چهارم، عتق رقبۀ کافر است. در کتاب العتق آمده است که مسلمان می تواند پولی را برای آزاد شدن رقبۀ کافر بپردازد. از سوی دیگر قانون داریم که «لا عتقَ إلّافی ملک»؛ یعنی عتق، موقوف بر تملّک است. نتیجه این است که بپذیریم رقبه ای که قرار است آزاد شود، دست کم یک لحظه در ملک خریدار واقع می شود و سپس از ملک او آزاد می گردد.

مسئلۀ پنجم، این است که علما به جواز بیع مرتد تصریح کرده اند.

ص:66

جناب شیخ رحمه الله بجز این مسائل، مسائل دیگری را هم بیان کرده است.(1) ایشان در صدد بیان این مطلب است که نمی توان در این باب، اجماع مصطلح را به دست آورد؛ یعنی نمی توانیم جستجو کنیم که آیا فقها بیع مملوک کافر را جایز می دانند یا نه؛ زیرا ممکن است فقهای عظام اصلاً در این مورد فتوایی نداده باشند؛ امّا می توانیم نظر فقها را در مواضع مناسب و در مسائل مختلف، کنار هم بگذاریم و از آنها نتیجه بگیریم که فقها بر جواز بیع مملوک کافر، اجماع دارند.

- نقد استدلال به اجماع

اشکال نخست: در کلمات قدما، بیع عبد کافر، به نحو مستقل مطرح نشده است تا بتوانیم از کلمات و فتاوای قدما، اجماع را استفاده کنیم. اگر موضوعی در کلمات قدما مطرح نشده باشد، چگونه ادّعای اجماع ایشان امکان پذیر است؟

اشکال دوم: می دانیم اجماع در صورتی پذیرفته است که کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد. اینک سؤال این است که آیا تحصیل اجماع از طریق بررسی کلمات فقها در مسائل گوناگون، می تواند کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد؟ اجماع اگر در بین متأخّران باشد که اصلاً اعتباری ندارد، بلکه آن اجماعی که کاشف از قول معصوم علیهم السلام است، اجماع بین متقدّمان است. پس این که ببینیم در مواضع متعدّدی مسئلۀ عبد کافر مطرح شده است و از راه ملازمه، نتیجه بگیریم که حتماً فقها بیع عبد کافر را جایز می دانند، نمی تواند کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد. از این رو، نظر برخی از بزرگان این است که کاشفیت این اجماع از قول معصوم علیه السلام، مشکل است.(2) بنا بر این، هر دو نکته ای که گفته شد، مقدّمات شبهه ای را فراهم می سازد که موجب بی اعتبار شدن این اجماع می شود.

پاسخ به هر دو اشکال: پاسخ هر دو اشکال فوق این است که اگر ملاک، کاشفیت

ص:67


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 28.
2- (2) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 484.

اجماع از قول معصوم علیه السلام است، چه تفاوتی دارد که قول فقها، صریح باشد یا غیر صریح؟ همان گونه که از فتاوای صریح فقها می توانیم قول معصوم علیه السلام را کشف کنیم، فتاوای غیر صریح ایشان نیز می تواند حاکی از فرمایش معصوم علیه السلام باشد. فقیه، در جایی دربارۀ استرقاق کفّار فتوا داده است و این فتوا بر صحّت بیع عبد، دلالت می کند و با آن ملازمه دارد. بنا بر این، هرچند این فتوا صریحاً توسّط فقیه بیان نشده است، امّا لزومی به تصریح نیست و کلمات غیر صریح فقها نیز مفید یقین است.

با این توضیح، همان گونه که از فتوای صریح فقها می توانیم اجماع را به دست بیاوریم، از فتاوای غیر صریح ایشان نیز اجماع به دست می آید. همچنین همان گونه که فتاوای صریح فقها (در صورت اجماع) کاشف از قول معصوم علیه السلام است، فتاوای غیر صریح ایشان هم (در صورت اجماع) می تواند کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد.

ملاکِ حجّیت اجماع، کاشفیّت از قول معصوم علیه السلام است، خواه این اجماع مبتنی بر فتاوای صریح باشد و خواه مبتنی بر فتاوای غیر صریح.

اشکال سوم: همان گونه که از عبارت

«بلا خلافٍ ظاهر» - که شیخ رحمه الله در کتاب المکاسب آورده است - نیز فهمیده می شود، این اجماع مخالفانی هم دارد. تعبیر

«بلا خلافٍ ظاهر»

یعنی مخالفت قابل اعتماد ندارد، ولی مخالف غیرظاهر دارد.

در این مسئله، هر دو طرف ادّعای اجماع کرده اند. چنان که در اقوال فقها دیدیم، بعضی از فقها ادّعای اجماع بر جواز بیع مملوک کافر کرده اند؛ لیکن در مقابل ایشان، برخی دیگر ادّعای اجماع بر عدم جواز نموده اند. بنا بر این، احتمال تعارض بین این دو اجماع وجود دارد.

اشکال چهارم: در این باب روایاتی وجود دارد که - إن شاء اللّه - پس از بررسی دلیل اجماع، مرور خواهد شد. بنا بر این، این اجماع از نوع اجماع مدرکی است و اجماع مدرکی قابل قبول نیست.

با توجّه به این دو اشکال اخیر، نمی توانیم برای قول به جواز بیع مملوک کافر از دلیل اجماع استفاده کنیم. اهمّیت این نکته در این است که فقیهی همچون شیخ

ص:68

انصاری رحمه الله که بیع اعیان نجس را جایز نمی داند، اگر بخواهد مملوک کافر را استثنا کند، نمی تواند به صرف اجماع تمسّک نماید؛ بلکه باید به روایات مربوط به این بحث، استدلال کند. این در حالی است که فقها غالباً قائل به نجاست کافر هستند و کافر و مرتد را از اعیان نجس می دانند، امّا شیخ انصاری رحمه الله ادّعای اجماع بر جواز بیع کافر را مطرح کرده است، بدون این که روایات را مطرح نماید.

دلیل دوم: روایات دال بر جواز بیع عبد کافر

روایات متعدّدی در این بحث وجود دارد که برخی از آنها را مرور می کنیم:

الف) روایت نخست: موثّقۀ ابراهیم بن عبد الحمید

وَ [عَن مُحمّدِ بنِ یَعقوبِ الکلَینی] عَن مُحمَّدِ بنِ إسماعیلَ عَن الفضلِ بنِ شاذانَ عنِ ابنِ أبی عُمَیرٍ عَن إبراهیمَ بنِ عَبدِ الحَمیدِ عَن أبی الحَسنِ علیه السلام، فی شِراءِ الرُّومیاتِ فَقالَ علیه السلام: اشتَرِهِنَّ وَبِعهُنَّ؛(1) از امام علیه السلام سؤال کرد که آیا کنیزهای کافر رومی را می توانیم بخریم یا نه؟ امام علیه السلام فرمودند: بخر و بفروش.

این روایت، کاملاً ظهور در جواز خرید و فروش مملوک کافر دارد.

ب) روایت دوم: مرسلۀ اسماعیل بن فضل

وَ[عَن مُحمّدِ بنِ یَعقوبِ الکلَینی] بِالإسنادِ عَن أبانٍ عَن إسماعیلَ بنِ الفَضلِ قالَ: سألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن شِراءِ مَملُوکِ أهلِ الذِمَّةِ، قالَ علیه السلام:

إذا أقَرُّوا لَهُم بِذَلِکَ فاشتَرِ وَ انکِح؛(2) اسماعیل بن فضل می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا غلامان و جاریه های اهل ذمّه را می شود خرید یا نه؟ حضرت علیه السلام فرمودند: اگر این اهل ذمّه اقرار کردند که آنها مملوک هستند و آزاد نیستند، می توانید آنها را بخرید.

ص:69


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 18 ص 245.
2- (2) . همان؛ کافی: ج 5 ص 220.

ج) توهّم شمول روایت تحف العقول

اکنون که بحث دربارۀ روایات است، سؤالی در مورد تعارض روایات مطرح می شود. در روایت تحف العقول آمده بود که

«أو شیءٍ من وجوه النّجس». سند این روایت در مباحث پیشین بررسی گردید و گفته شد همان گونه که شیخ انصاری، صاحب جواهر، محقّق نائینی و سیّد یزدی قدس سرهما سند این روایت را پذیرفته اند، روایت از لحاظ سند معتبر است.(1) براساس این روایت، اگر چیزی از عناوین نجس باشد، معاملۀ آن و تکسّب به آن حرام است. از این رو، این پرسش مطرح می شود که آیا کافر نجس، از مصادیق روایت تحف العقول نیست؟

از نظر بزرگانی همچون امام خمینی و محقّق خوئی قدس سرهما چنین تعارضی میان روایات وجود ندارد؛ زیرا ایشان سند روایت تحف العقول را معتبر نمی دانند و از نظر ایشان این روایت ضعیف است و اگر هم شامل عبد کافر شود، قابل اعتنا نیست؛ امّا براساس نظر صحیحی که سند این روایت را جبران شده می داند، با این تعارض چه باید کرد؟

در پاسخ به این پرسش می توان گفت: پیش تر گفته شد که حتّی در سایر نجاسات نیز نمی توان نجاست را مانع از صحّت بیع دانست؛(2) زیرا همۀ ادلّه ای که نجاست را مانع از صحّت بیع، معرّفی کرده اند (مانند حدیث تحف العقول)، بر جایی حمل می شوند که فروش نجس به قصد منافع حلال مقصوده نباشد؛ یعنی این گونه نیست که بیع شیء نجس صرفاً به خاطر نجاستش - حتّی با وجود منافع حلال دیگر - حرام و باطل باشد؛ بلکه اگر شیء نجس را برای همان منفعت متعارف خودش که متوقّف بر طهارت است بفروشند، معامله باطل است؛ امّا اگر منافع دیگر داشته باشد، این بیع اشکالی ندارد. مثلاً در بیع خون گفتیم که اگر برای خوردن باشد، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی؛ ولی برای منافع دیگر مانعی ندارد.

ص:70


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 19.
2- (2) . ر. ک: ص 15.

بنا بر این، روایت تحف العقول و عبارت

«أو شیءٍ من وجوهِ النّجس» نیز نمی تواند ممنوع بودن فروش عبد کافر را ثابت کند.

بند سوم: ادلّۀ ممنوعیت بیع کافر فطری
اشارة

در میان کلمات فقها در باب مرتدّ فطری، دو دلیل برای عدم جواز بیع دیده می شود.

الف) دلیل نخست:

چنان که گفته شد، طبق نظر برخی از فقها، بیع شیء نجس و بیع مرتدّ فطری به خاطر نجس بودنش، جایز نیست.

پاسخ این مطلب، این است که طبق قول صحیح - همان گونه که پیش تر اثبات شد - نجاست، به خودی خود، مانع بیع و تکسّب نیست. البتّه در بین متقدّمان، افرادی هستند که می گویند نجاست به خودی خود، مانع از بیع است و اگر چیزی نجس شد، خرید و فروشش جایز نیست، حتّی اگر برای منافع حلال باشد؛ امّا در عصر حاضر، تقریباً همۀ فقهای بزرگ، بیع شیء نجس را جایز می دانند.

1. بررسی بیان کاشف الغطا:

کاشف الغطا: رحمه الله در شرح قواعد، جواز بیع مرتد را به قبول توبه، مشروط می کند و می فرماید: «اگر توبۀ مرتد قبول شود، بیعش جایز است و اگر توبۀ او قبول نشود، بیعش جایز نیست».(1)

سپس ایشان با اندکی تفاوت در بیان، در مورد مطلق نجاسات، امکان طهارت را در بررسی حکم بیع دخیل کرده و بر آن شده است که اگر قائل شدیم به این که نجاست، قابلیت تطهیر دارد، بیعش صحیح است و اگر قائل باشیم که قابلیت تطهیر ندارد، بیعش جایز نیست.(2) بنا بر این، مملوک کافر نیز اگر با اسلام آوردن مجدّد، قابلیت طهر داشت، بیعش جایز است.

ص:71


1- (1) . شرح شیخ جعفر کاشف الغطاء: ص 12.
2- (2) . همان: ص 17.

بنا بر این، باید نظر کاشف الغطاء رحمه الله را بررسی کنیم و ببینیم که به لحاظ فقهی، جواز بیع مرتد یا مطلق کفّار، منوط به امکان قبول توبه است یا خیر.

ظاهر مطلب، این است که نمی توان جواز بیع کافر را مبتنی بر این امکان دانست که نجاستش با توبه از بین برود؛ زیرا اگر این گونه باشد، فرقی بین کافر اصلی و عرضی و ملّی و فطری وجود نخواهد داشت؛ زیرا توبۀ (اسلام آوردن) کافر، قابل قبول است و درنتیجه، باید بیعش مطلقاً جایز باشد.

لیکن نکتۀ مهم تری که در این جا وجود دارد، این است که ملاک در هر شیء، فعلیت آن شیء است. در علم اصول آمده است که فعلیت حکم به فعلیت موضوع است؛ یعنی حکم، هنگامی فعلیت می یابد که موضوعش فعلیت داشته باشد. فعلیت شیء نجس، نجاست است و تا هنگامی که این نجاست فعلیت دارد، شاید امکان استفاده از شیء وجود نداشته باشد.

بله، چه بسا چیزی که نجس است، بالقوّه امکان طهارت به وسیلۀ آب کر و یا استحاله و یا مطهّرات دیگر داشته باشد و پس از آن که طاهر شد، بتوان در آن تصرّف حلال کرد؛ ولی این ملاک نیست؛ بلکه ملاک این است که این شیء بالفعل چه حالتی دارد. اگر نجس است، با همین فعلیت نجاست، چه احکامی بر آن مترتّب می شود؟ مهم نیست که بالقوّه امکان تغییر حالت دارد یا خیر.

مثلاً در باب متنجّس، اگر دیدگاه فقیه این باشد که بیعش صحیح نیست، نمی توان به خاطر این که این نجاست ممکن است با آب کر زائل شود، بیعش را صحیح دانست؛ زیرا تا هنگامی که این طهارت محقّق نشده است، نباید حکم جواز را بالفعل بر آن شیء متنجّس، مترتّب کرد.

در بحث کافر نیز این که اگر بعداً توبه کند، نجاستش از بین می رود و طاهر می شود، تأثیری در حکم ندارد؛ بلکه در احکام همیشه فعلیت شیء، ملاک حکم است و فعلیت کافر، نجاست اوست.

ص:72

بنا بر این، بیان کاشف الغطاء رحمه الله که می فرماید: «اگر توبۀ او قبول بشود، بیعش جایز است»، قابل پذیرش نیست؛ زیرا برای مشخّص شدن حکم، یا باید کافر را موضوع قرار داد و یا طاهر را؛ لیکن کافر ممکن الطهارة، بدون در نظر گرفتن فعلیتش، نمی تواند موضوع باشد. موضوع مورد بحث در این جا «کافر فطری» است؛ یعنی کسی که مرتد شده است و هنوز توبه نکرده و پس از این هم معلوم نیست که توبه کند یا نه. پس باید ببینیم که با این وصف، آیا این نجاست، مانعیت از بیع دارد یا مانعیت ندارد؟ پاسخ همان است که گفته شد؛ یعنی براساس دیدگاه صحیح، خود نجاست، مانع از صحّت بیع نیست. از این رو، بیع مرتدّ فطری از این جهت مشکلی ندارد.

ب) دلیل دوم:

دلیل دوم این است که قتل مرتدّ فطری، واجب است و به حسب ظاهر، توبۀ او مورد قبول نیست - هرچند شاید توبه اش نزد خداوند، پذیرفته شود -. از این رو، مالیّت ندارد و مال بر آن صدق نمی کند؛ زیرا در معرض تلف است و هر چیزی که در معرض تلف و اتلاف باشد، بیعش جایز نیست.

لیکن به دلیل دوم، دو اشکال وارد است:

اشکال اوّل: وجوب قتل، مملوک کافر را از مالیّت ساقط نمی کند. این اشکال، چند شاهد دارد:

شاهد اوّل این است که عتق عبدی که ارتداد فطری پیدا کرده، مانعی ندارد. فرض کنید کفّارۀ عتق بر ذمّه شخصی آمده است و او باید عبدی را آزاد کند؛ ولی برای کفّاره، عبدی را در نظر دارد که مرتدّ فطری شده است، امّا حاکم شرع هنوز به قتل او حکم نکرده و یا حکم کرده، ولی هنوز این حکم اجرا نشده است. این جا اگر آن شخص بگوید من برای کفّاره ای که در ذمّه دارم، قیمت این عبد را به مالکش می پردازم تا آزاد بشود، همۀ فقها می گویند مانعی ندارد. نتیجه می گیریم که این عبد کافر مالیّت دارد، وگرنه عتقش صحیح نبود.

ص:73

شاهد دوم این است که - طبق فتوای فقها -، اگر شخصی پیش از محاکمه و حکم حاکم و بدون اذن او مرتدّ فطری را بکشد، ضامن است.

شاهد سوم این است که اگر عبدی مرتد شود و در مدّتِ پس از ارتداد تا زمانی که قرار است محاکمه شود، کار و تجارتی انجام دهد و مالی به دست آورد، آنچه به دست می آورد، متعلّق به مولای اوست.

اینها قرینه های روشنی است بر این که مرتدّ فطریِ مملوک، همچنان مالیّت دارد.

اشکال دوم: حتّی اگر فرض کنیم که حاکم، به قتل عبد مرتد حکم کرده است، لیکن این حکم، مانع از صحّت بیع نیست؛ زیرا بیع عبدی که بیمار و مشرف بر موت است هیچ اشکالی ندارد؛ یعنی این که بگوییم: ارتداد فطری، مستلزم حکم به اعدام است و حکم به اعدام، مستلزم در معرض تلف بودن عبد است و در معرض تلف بودنش، مانع از بیع است، مدّعای بدون دلیل و غیر قابل اثبات است.

نتیجۀ بحث این شد که بیع عبد کافر، چه اصلی باشد و چه عرضی، چه مرتدّ ملی باشد و چه مرتدّ فطری، در تمام صوَر، جایز است و مانعی ندارد.

گفتار سوم: اباحۀ اموال کفّار برای مسلمانان
اشارة

در پایان این فصل که بحث از کافر بود، خوب است اشاره ای داشته باشیم به بحثی که امروزه خیلی مورد ابتلاست.

گاه افرادی سؤال می کنند - و یا شاید این گونه باور دارند - که آیا مال کافر برای مسلمان مباح است و مسلمانانی که در کشورهای غیر اسلامی زندگی می کنند، می توانند بدون اذن کفّار و به شیوه های مختلف، از اموال آنها استفاده کنند؟ و یا آن که ضوابطی وجود دارد و مال هر کافری برای مسلمان، مباح نیست؟ البتّه این مسئله بحث مفصّلی دارد و باید در مجال وسیع تری بررسی شود، امّا در این جا نیز خوب است بحث مختصری در این باره داشته باشیم.

ص:74

بند نخست: قرائن اباحۀ تصرّف

در عبارت های متقدّمان و متأخّران، تعابیری وجود دارد که ظاهر در اباحۀ مال کافر به صورت مطلق است، مگر کافری که از اهل ذمّه باشد. به عبارت دیگر، ظاهر این است که در اسلام اموال دو گروه محترم است: یکی کافر ذمّی و دیگری مسلمان. امّا اموال هر کسی بجز این دو گروه، حرمت ندارد، همچنان که خون او نیز احترام و حرمتی ندارد. این کبرای کلّی از بعضی کلمات فقها استفاده می شود و این کبرا با این مطلب تأیید می شود که بین حرمت خون و حرمت مال ملازمه است؛ یعنی

«من لا حرمة فی دمه لا حرمة فی ماله؛ کسی که خون او حرمت و احترام ندارد، مال او نیز احترام ندارد»، و بالعکس.(1)

مؤیّد دوم این است که این مسئله را با مسئلۀ طهارت و نجاست مرتبط کنیم، به این معنا که بگوییم کسی که نجس است، نه خودش ارزشی دارد، نه خونش و نه مالش. این مطلب نیز از برخی کلمات فقها استفاده می شود.

متأسّفانه تاکنون در جایی از فقه این مسئله، منقّح و روشن نشده است، حال آن که مسئلۀ بسیار مهمی است و باید دیدگاه اسلام و فقه شیعه در این مسئله روشن شود که آیا فقط اموال مسلمان و کافر ذمّی احترام دارد و غیر از اینها مال هیچ کسی محترم نیست؟

در مباحث قبل، گفته شد که اگر گوشت تذکیه شده با گوشت تذکیه نشده مخلوط شود، فروش آن به کسی که میته را حلال می داند (یعنی غیر مسلمانان) جایز است.(2) در آن جا گفته شد که از روایات به خوبی استفاده می شود که این معاوضه، مصداق عنوان «بیع» است، نه مصداق «استنقاذ»؛ امّا شماری از فقها همچون قاضی ابن

ص:75


1- (1) . مقرّر: این قاعده از ادلّه ای مانند این روایت به دست آمده است که: «حرمة مال المسلم، کحرمة دمه» (عوالی اللئالی: ج 3 ص 473؛ کافی: ج 2 ص 360). با توجّه به این روایت، برخی از فقیهان میان احترام خون و احترام مال و عدم احترام خون با عدم احترام مال پیوند و ارتباط برقرار کرده اند و بر این باورند که کافر حربی همان گونه که خونش احترامی ندارد، مالش نیز احترامی ندارد (ر. ک: اصفهانی، حاشیة مکاسب: ج 1 ص 321 و محقّق داماد، کتاب الخمس: ص 134).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 392.

برّاج،(1) علاّمه،(2) شهید اوّل،(3) شهید ثانی(4) و ابن ادریس قدس سرهم(5) می گویند: این معاوضه بیع نیست، بلکه از باب «استنقاذ» است؛ یعنی اگر گوشت مخلوط مذکّی و غیر مذکّی را به کافری فروختید، حقیقتاً بیع نیست؛ زیرا کافری که گوشت را به او می فروشید، مالک مال و عوض نیست، بلکه شما برای این که آن مال را از دست کافر بیرون بیاورید - که اصطلاحاً به این کار «استنقاذ» می گویند - این گوشت را که برای شما بی استفاده است، به او می دهید و آن مال را که در دست اوست، می گیرید. مثلاً علاّمه رحمه الله می فرماید: «إنّه فی الحقیقة لیس بیعاً، بل هو استنقاذ مال الکافر من یده».(6)

در آن بحث، این مطلب علاّمه رحمه الله و دیگر بزرگان، بررسی و نقد گردید و در نهایت گفته شد که در روایات، تعبیر «استنقاذ» وجود ندارد؛ بلکه روایات تصریح به «بیع» دارند و این عمل «بیع» است.

مشاهده می شود که جمعی از فقها فقط برای مال مسلمان و ذمّی حرمت قائل اند.

در کتب اهل سنّت نیز به این معنا تصریح شده است که:

اتّفق الفقهاء علی حرمة مال المسلم و الذمّی، و أنّه لا یجوز غصبه و لا الإستیلاء علیه، و لا أکله بأیّ شکلٍ کان و إن کان قلیلاً.(7)

هم اکنون نیز در میان فقهای معاصر، برخی بر این باورند که فقط مال مسلمان و ذمّی احترام دارد و کسی که مسلمان یا ذمّی نیست، مالش احترامی ندارد و مانند سایر مباحات اوّلی است. به عبارت دیگر، همان طور که ملکیت حیوان نسبت به مال معنا ندارد، کسی که مسلمان نیست و یا در ذمّۀ اسلام قرار نگرفته است نیز به منزلۀ حیوان است و بر اموالش مالکیت ندارد.

ص:76


1- (1) . المهذّب: ج 2 ص 441 و 442.
2- (2) . مختلف الشیعة: ج 8، ص 337.
3- (3) . الدروس الشرعیة: ج 3 ص 13.
4- (4) . الروضة البهیة: ج 7 ص 308؛ مسالک الأفهام: ج 12 ص 58.
5- (5) . السرائر: ج 3 ص 113.
6- (6) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 337.
7- (7) . الموسوعة الفقهیة الکویتیة: ج 36 ص 40.

اینها قرائنی است بر این که کافر را مطلقاً مالک ندانیم؛ چرا که اگر کافر را مالک بدانیم، این عمل باید «بیع» باشد.

بند دوم: کافر حربی کیست؟

گاه در برخی از تعبیرها، فقها تصریح می کنند که مال کافر حربی احترام ندارد؛ زیرا قتل کافر حربی واجب است و هیچ احترامی هم برای اموال او وجود ندارد. امّا سؤال این است که کافر حربی کیست؟ آیا هر کافری که ذمّی نباشد، کافر حربی است؟ برخی از فقها بر این باورند که کافر یا ذمّی است و یا حربی. بنا بر این، اگر کافری ذمّی نبود قهراً حربی خواهد بود و قسم سومی ندارد.

البتّه به لحاظ فقهی در این کبرا تردیدی نیست که مال کافر حربی، احترام ندارد و قتلش واجب است، امّا سؤالاتی در این میان مطرح می شود. مثل این که ملاک کافر حربی چیست؟ آیا مقصود، کافر در حال جنگ است یا غیر آن؟ اگر کشور اسلامی با یکی از بلاد کفر در حال جنگ باشد و یک نفر از آن کشور کفر در جایی دیگر و کشوری دیگر زندگی می کند، آیا باز هم عنوان کافر حربی دارد؟

در زمان ما که اسرائیلی ها با حزب اللّه لبنان جنگیدند و از مصادیق جنگ مسلمان با کافر است، اسرائیلی ها بی تردید عنوان کافر حربی را دارند؛ امّا آیا فقط کسانی که در میدان جنگ هستند، کافر حربی اند و یا اگر یکی از آنها در کشور دیگری زندگی کند، آیا باز هم مصداق کافر حربی است و قتلش جایز و بلکه واجب است؟

در تعریف گروه دیگری از فقها در مورد کافر حربی، آمده است که اگر کافری نه ذمّی(1) باشد، نه معاهد(2) و نه مستأمن،(3) این کافر، کافر حربی است. بر اساس این تعریف، کافر حربی فقط کسی نیست که با مسلمان ها بجنگد؛ بلکه اگر ذمّی، معاهد و

ص:77


1- (1) . کافر ذمّی کسی است که در ذمّۀ حکومت اسلام است و به مسلمانان جزیه می دهد.
2- (2) . کافر معاهد کسی است که در کشور خودش زندگی می کند ولی در عهد با مسلمین است. مثلاً پیمان بسته اند که از مسیر مشترکی رفت و آمد کنند و جنگ هم نکنند.
3- (3) . کافری که به یک مسلمان پناه آورده است.

مستأمن نبود، حربی است. اینها پرسش هایی است که باید در جای خودش و در کتاب جهاد بررسی کنیم تا معنا و مصداق کافر حربی، روشن شود.

بند سوم: قرائن منع تصرّف
الف) باب ودیعه

نظر مشهور فقها این است که اگر انسان، مالی را از کافر حربی ودیعه گرفت، لازم نیست آن مال را به او باز گرداند؛ امّا اگر از کافر غیر حربی، مالی را ودیعه گرفت، باید آن را به صاحبش برگرداند.(1) محقّق حلّی رحمه الله دربارۀ ردّ ودیعه به مالکش آورده است:

تجب إعادة الودیعة علی المودع مع المطالبة و لو کان کافراً؛(2) حتّی اگر کسی که مال را پیش انسان به ودیعه گذاشته، کافر باشد، باید مال را به او برگردانیم.

بنا بر این، در مورد کافر غیر حربی تردیدی نیست که ردّ ودیعه واجب است؛ امّا در مورد کافر حربی، برخی از فقها ردّ ودیعه را لازم نمی دانند. برخی نیز مانند صاحب جواهر رحمه الله با آن که معتقدند مال کافر حربی برای هر مسلمانی مباح است، امّا ودیعه را از این اباحه استثنا می کنند و می گویند: اگر کافر حربی، مالی را نزد انسان به ودیعه گذاشت، باید مالش را به او بازگرداند.(3)

ص:78


1- (1) . در مورد بحث ودیعه، ر، ک: جواهر الکلام: ج 27 ص 96؛ شرائع الإسلام: ج 2 ص 129؛ دعائم الإسلام: ج 2 ص 489 و ص 491؛ من لا یحضر الفقیه: ج 3 ص 304؛ استبصار: ج 3 ص 123؛ عوالی اللئالی: ج 3 ص 205؛ وسائل الشیعة: ج 19 ص 67؛ مستدرک الوسائل: ج 14 ص 5.
2- (2) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 130.
3- (3) . مقرّر: صاحب جواهر در توجیه روایات، احتمالاتی را ذکر می کند. یکی از این احتمالات، همین استثنایی است که استاد معظّم در این جا آورده اند، و دیگری این است که: «فالمراد حینئذ وجوب ردّ الودیعة حینئذ علی کلّ محترم المال فی الدنیا للهدنة فیها وإن کان کافراً؛، لا أنّ المراد وجوب ردّها حتّی علی غیر محترم المال من الکافر الحربی ونحوه ممّا جاز تملّک ماله». در نهایت، ایشان با لحنی که حاکی از آن است که دلالت روایات را بر وجوب ردّ امانت به کافر حربی نپذیرفته اند، به اجماع استناد کرده و می فرماید: «و بالجملة قد ظهر لک من ذلک کلّه أنّه إن لم یکن إجماع علی وجوب الردّ حتّی علی الحربی و حتّی علی من علیه حقّ المقاصّة و غیرهم، أمکن المناقشة فیه بما عرفت» (ر. ک: جواهر الکلام: ج 27 ص 125).

روایاتی نیز در این بحث وجود دارد(1) که در برخی از این روایات، معصومین علیهم السلام فرموده اند: «اگر امانتی نزد ما باشد، ما آن را به صاحبش رد می کنیم، هرچند او قاتل سیّد الشهداء علیه السلام باشد».(2)

ب) باب غصب

نکته ای که ذکرش در این جا لازم به نظر می رسد، این است که در این باب، اطلاقاتی وجود دارد که باید به آنها عمل شود. مثلاً در باب غصب، ادلّه اطلاق دارد، مانند:

«لا یَحلّ مال امرءٍ إلّابِطیبِ نفسه»(3) ، (4)و یا«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ».5 «بالباطل» یعنی کسب درآمد از راه دزدی، غصب، قمار و مانند اینها حرام

ص:79


1- (1) . یکی این روایات از حضرت علی علیه السلام است که می فرماید: «أدّوا الأماناتِ وَلَو إلَی قَتَلَةِ الأنبیاء» (تحف العقول: ص 104). و همچنین این حدیث از امام باقر علیه السلام: «ثَلاثٌ لَم یَجعَلِ اللّه - عَزَّ وَجَلَّ - لأحَدٍ فیهنَّ رُخصَةً: أداءُ الأمانَةِ إلَی البَرِّ وَالفاجِرِ، وَالوَفاءُ بِالعَهدِ لِلبَرِّ وَ الفاجِرِ، وَبِرُّ الوالِدَینِ بَرَّینِ کانا أو فاجِرَینِ» (کافی: ج 2 ص 162).
2- (2) . «عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالی قالَ: سَمِعتُ سَیِّدَ العابِدینَ عَلی بنَ الحُسَینِ بنِ عَلی بنِ أبی طالِبٍ: یَقولُ لِشیعَتِه: عَلَیکم بِأداءِ الأمانَةِ، فَوَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبیاً، لَو أنَّ قاتِلَ أبی - الحُسَینِ بنِ عَلی بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام - ائتَمَنَنی عَلَی السَّیفِ الَّذی قَتَلَه بِه، لأدَّیتُه إلَیه» (صدوق، أمالی: ص 246).
3- (3) . مقرّر: بسیاری از فقها، این روایت را با دو ضبط «إلّا بِطیبِ نفسه» و «إلّا بِطیبِ نفسٍ منه» در کتبشان آورده و به آن فتوا داده اند، از جمله: شیخ طوسی در الخلاف (ج 3 ص 177 و 297 و 299 و 361 و 372 و 408 و 410)، مرحوم حلبی در غنیة (ص 256 و 271 و 280)، ابن ادریس در سرائر (ج 2 ص 481 و 500)، علاّمه حلّی در تذکرة(ج 16 ص 60) و مختلف الشیعة (ج 6 ص 43)، شهید ثانی در مسالک (ج 4 ص 284)؛ محقّق نجفی در جواهر الکلام (ج 8 ص 281 و ج 22 ص 274 و ج 24 ص 159 و ج 26 ص 256 و ج 37 ص 13). این روایت - با دو ضبط مذکور - در منابع اهل سنّت نیز آمده است: ر. ک: قطنی، سنن الدار: ج 3 ص 26 و 91؛ أحمد بن حنبل، مسند: ج 5 ص 72 و 113؛ بیهقی، السّنن الکبری: ج 6 ص 100 و ج 8 ص 182؛ هندی، کنز العمال: ج 1 ص 92. امّا در منابع شیعه فقط در عوالی الئالی: ج 1 ص 222 آمده که در آن جا نیز بدون سند است. لیکن چند روایت دیگر شبیه این مضمون در منابع شیعه آمده است. ر. ک: وسائل الشیعة: ج 5 ص 120؛ دعائم الإسلام: ج 2 ص 246؛ مرآة العقول: ج 19 ص 251.
4- (4) . ویراستار: ای حدیث در منابع شیعه، فقط همراه با قید «امرءٍ مسلم» آمده است. پس نمی تواند شامل اموال غیر مسلمان هم بشود.

است، هر چند که غصب و اکل مال کافر باشد.

البتّه در زمان حاضر، براساس قوانینی که در سازمان ملل وجود دارد، همۀ کشورها نسبت به هم معاهد هستند. بنا بر این، وقتی کسی به کشور غیر اسلامی سفر می کند و یا شخص کافری با ضوابط قانونی به کشور اسلامی می رود، انسان حق ندارد در مال او تصرّف کند. امّا سخن این است که حتّی اگر چنین معاهداتی هم نبود، بنابر اطلاق ادلّۀ غصب، نمی توان مال دیگری را اخذ کرد، هرچند کافر باشد.

ج) باب وصیّت

مطابق روایات، اگر کافری مالی را برای کافر یا مسلمانی وصیّت کرد، باید در همان مورد وصیّت صَرف شود. مثلاً در زمان امام هشتم علیه السلام عدّه ای از زرتشتی ها وصیّت کرده بودند که اموالشان را به فقرای زرتشتی بدهند (البتّه در متن روایت، قید زرتشتی وجود ندارد؛ لیکن این عنوان از جواب امام علیه السلام استفاده می شود). قاضی نیشابور تمام این اموال را میان فقرای مسلمان تقسیم کرد. مأمون از امام علیه السلام در این باره سؤال کرد.

حضرت علیه السلام فرمود: این عمل درست نبوده و آن مال باید صرف تهیدستان زرتشتی می شده است.(1) بنا بر این، وصیّت ایشان حتّی برای خودشان نافذ است.

بند چهارم: اقتضای حکم اوّلی

به نظر می رسد که این قرینه ها و اطلاقات ادلّه، مانند اطلاق آیۀ«لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» ، حدیث

«لا یَحلّ مال امرء إلّابطیب نفسِه»، صحّت و نفوذ وصیّت و اجارۀ کفّار و شراکت با آنها، همگی اقتضا می کنند که بگوییم: حکم اوّلی در اسلام این است که مال کافر محترم است. این یک حکم اوّلی است و اصلاً بحث معاهده و

ص:80


1- (1) . «وَ کتِبَ مِن نَیسابورَ إلَی المأمونِ: أنَّ رَجُلاً مِنَ المَجوسِ أوصَی عِندَ مَوتِه بِمالٍ جَلیلٍ یُفَرَّقُ فی الفُقَراءِ وَ المَساکینِ، فَفَرَّقَه قاضی نَیسابورَ عَلَی فُقَراءِ المُسلِمینَ. فَقالَ المأمونُ لِلرِّضا علیه السلام: یا سَیِّدی ما تَقولُ فی ذَلِک؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام إنَّ المَجوسَ لا یَتَصَدَّقونَ عَلَی فُقَراءِ المُسلِمینَ، فاکتُب إلَیه أن یُخرِجَ بِقَدرِ ذَلِک مِن صَدَقاتِ المُسلِمینَ، فَیَتَصَدَّقَ بِه عَلَی فُقَراءِ المَجوس» (ابن بابویه، عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 15).

مسائل ثانوی نیست؛ یعنی اگر معاهده ای هم نباشد، قواعد وضوابط فقه، حرمت مال کافر را اقتضا می کند.

این حکم فقط یک استثنا دارد و آن هم کافر حربی است. در مورد این که کافر حربی کیست، پاسخ این است که با توجّه به اطلاقات و ادلّه، قدر متیقّن کسی است که در حال جنگ با مسلمانان است. غیر از این قدر متیقّن، نمی توان کسی را حربی دانست و در فقه ما هیچ دلیلی برای این ادّعا نیست که هر کافری که ذمّی نباشد، حربی است.

بنا بر این، دیدگاه برگزیده این است که مطابق ضوابط فقه و احکام اوّلی، اموال همۀ انسان ها محترم است، مگر کافر حربی. در مواردی هم که شک کنیم که این شخص کافر حربی است یا نه، باید به همان عام و قاعدۀ اوّلی عمل کنیم. البتّه اگر بنا به بحث بیشتر باشد، می توان گفت که در این جا شبهه، شبهۀ مفهومی است و باید بررسی شود که تمسّک به عام در شبهۀ مفهومی جایز است، یا خیر؟

بند پنجم: اقتضای حکم ثانوی

اگر کسی اطلاقات و قرائنِ یاد شده را نپذیرفت و قائل شد که حکم اوّلی، عکس این است - یعنی معتقد بود که قدر متیقّن این است که فقط مال مسلمان و ذمّی محترم است و اموال غیر آنها احترامی ندارد - در این جا به قواعد ثانوی تمسّک می کنیم. قواعدی نظیر مسئلۀ «معاهده» یا «محافظت از وهن و هتک دین».

در مورد «معاهده»، در سطور گذشته صحبت شد. امّا تمسّک به مسئلۀ «محافظت از هتک و وهن» این گونه است که بگوییم: اگر مسلمانی مال دیگران را بردارد، حتّی اگر مال آن شخص محترم نباشد، چه بسا موجب هتک اسلام شود که در این صورت، جایز نیست. توضیح آن که: برخی از احکام اسلام فقط مربوط به محدودۀ جزئی میان مسلمین هستند. مثلاً اگر کافر یا معاندی در حضور مسلمانی سبّ النبی کرد، در صورتی آن مسلمان می تواند آن معاند را بکشد که شرایط اجرای حکم، موجود باشد؛ یعنی آن مسلمان، مشکل شاهد و اثبات و قصاص نداشته باشد و همچنین در

ص:81

جایگاهی باشد که نه خود و نه سایر مسلمین، مورد تهدید قرار نگیرند و یا اگر در شرایط ضعف هستند، دشمن از این اجرای حکم، مطّلع نشود. در این صورت و در این محدوده، اسلام اجازۀ اجرای حکم می دهد. امّا اگر این احتمال وجود داشته باشد که مسلمان را مورد مؤاخذه قرار دهند و او نتواند دلیل قتل را اثبات کند و چه بسا او را قصاص کنند، جایز نیست که شخص ساب را بکشد.

در بحث تصرّف در مال کافر نیز اگر کسی بگوید: اقتضای ضوابط اوّلی، اباحۀ اموال غیر مسلمانان و غیر ذمّی است، پاسخ این است که این حکم شرایطی دارد و یک حکم کلّیِ همیشگی در همۀ موارد نیست؛ بلکه اگر مستلزم هتک اسلام و مسلمین شود، عمل حرامی خواهد بود و از حالت جواز، خارج می شود.

به هر حال، آنچه این جا گفته شد، تنها خلاصه و اشاره ای است به این موضوع فقهی که بسیار لازم و مورد استفاده است؛ لیکن کسی به طور مستقل و مفصّل آن را بررسی نکرده است. امید است که این بحث، مورد توجّه محقّقان قرار بگیرد و تحقیق لازم را دربارۀ آن انجام دهند، إن شاء اللّه.

ص:82

فصل چهارم: بیع فشردۀ انگور

اشارة

استثنای دومی که شیخ انصاری رحمه الله در بحث بیع اعیان نجس بیان می کند، سگ شکاری است. در درس های گذشته ضمن اشاره به اقسام سگ، بحث خرید و فروش آن کاملاً مطرح شد.(1) بنا بر این، در این جا دوباره تکرار نمی شود.

سومین مورد از استثنائات بیع اعیان نجس، فشردۀ انگوری است که بجوشد، امّا دو سوّم آن تبخیر نشده باشد.

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ خرید و فروش فشردۀ انگور می فرماید:

[الثالثة:] الأقوی جوازُ المعاوضة علی العصیر العنبی إذا غلی ولم یذهب ثلثاه - وإن کان نجساً - لعمومات البیع والتجارة الصادقة علیه، بناءً علی أنّه مالٌ قابل للإنتفاع به بعد طهارته بالنقص، لأصالة بقاء مالیّته وعدم خروجه عنها بالنجاسة.

غایة الأمر أنّه مالٌ معیوبٌ قابل لزوال عیبه؛(2) اقوی آن است که معاوضۀ فشردۀ انگور اگر بجوشد و دو سوم آن نرود، جایز است، هرچند آن را نجس بدانیم؛ زیرا عمومات بیع و تجارت بر آن صدق می کند، البتّه بنا بر این که فشردۀ انگور

ص:83


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 415-463.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 34-36.

مالی باشد که پس از طهارتش به وسیلۀ نقص، قابل انتفاع باشد؛ زیرا اصل بر بقای مالیّت آن و عدم خروجش از مالیّت به وسیلۀ نجاست است، هرچند نهایتاً مال معیوبی است که عیبش برطرف می شود.

دربارۀ فشردۀ انگور، چند بحث مطرح است: نخست این که آیا خوردن فشردۀ انگور حرام است یا نه؟ بحث دوم این است که آیا فشردۀ انگور، طاهر است یا نجس؟ بحث سوم این است که در صورت نجاست و حرمت، آیا بیعش صحیح است یا خیر؟

جای بحث نخست و بحث دوم، در کتاب الطهارة و ابواب دیگر فقه است؛ لیکن برای ورود به بحث بیع فشردۀ انگور - که مقصودِ این فصل است - نخست، اشاره هایی مقدّماتی دربارۀ بحث نجاست و حرمت فشردۀ انگور بیان خواهد شد، سپس وارد بحث بیع خواهیم شد، إن شاء اللّه.

گفتار نخست: اشاره های مقدّماتی دربارۀ فشردۀ انگور
الف) تعیین محلّ نزاع

گاهی مردم از طلّاب، دربارۀ حکم انگور و یا کشمشی که در غذا ریخته و پخته می شود، سؤال می کنند. پاسخ این است که این انگور و کشمش، طاهر است و خوردنش مشکلی ندارد و خارج از بحث ماست. حتّی اگر انگور و کشمش را برای پختن در آبی بریزند و آب را بجوشانند، اشکالی در طهارت و یا حلال بودن آن انگور یا کشمش، ایجاد نمی شود؛ بلکه حتّی برخی از فقها در مورد نجاست یا حرمت آب انگوری که پیش از جدا شدن از میوه، داخل دانه های انگور غلیان پیدا کند، تردید می کنند(1) و می گویند هنوز عنوان «عصیر العنب» بر آن صدق نمی کند.

ص:84


1- (1) . ر. ک: نراقی، مستند الشیعة: ج 15 ص 178. مقرّر: سیّد یزدی در این باره، حکم به حرمت داده است (ر. ک: عروة الوثقی: ج 1 ص 70). مرحوم امام و محقّق خوئی در تعلیقاتشان بر عروة، در این مسئله احتیاط کرده اند (ر. ک: العروة الوثقی مع التعلیقات: ج 1 ص 66). امّا محقّق خوئی در جای دیگر، ضمن این که جوشیدن انگور

صورت مسئله در این باب، جایی است که آب انگور و کشمش گرفته بشود، سپس این آب گرفته شده، غلیان پیدا کند. این غلیان و جوشیدن هم گاهی بنفسه است، گاهی به وسیلۀ آتش و یا به وسیلۀ خورشید و یا سبب دیگر. بنا بر این، موضوع حرمت یا طهارت و نجاست، آب انگوری است که غلیان پیدا می کند و این غلیان و جوشیدن به حدّ طهارت شرعی - یعنی تبخیر دو سوم آن - نرسیده باشد.

ب) حرمت فشردۀ انگور

در این که خوردن این آب انگور، حرام است، مطابق اجماع فقها(1) و بنا بر روایات متعدّدی که در این باب وجود دارد،(2) هیچ تردیدی نیست و دیدگاه فقهای عامّه(3) و خاصّه همین است.

ج) طهارت و نجاست فشرده انگور

در مورد طهارت و نجاست فشردۀ انگور، مشهور متقدّمان و متأخّران قائل به نجاست هستند.(4) البتّه قید «مشهور بین المتأخّرین» در برخی کتب آمده است(5) و برخی هم گفته اند که مشهور، به نجاست آب انگوری که بجوشد و هنوز دو سوم آن نرفته باشد، حکم کرده اند.(6)

ص:85


1- (1) . «لا خلاف بین الأصحاب فی تحریم عصیر العنب إذا غلی» (مسالک الأفهام: ج 12 ص 73).
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 282.
3- (3) . ر. ک: الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 2 ص 26؛ الخلاف: ج 5 ص 475.
4- (4) . مقرّر: محقّق نراقی در این زمینه می نویسد: «والذی یظهر لی، أنّ المشهور بین الطبقة الثالثة (یعنی طبقة المتأخّرین المتأخّر) الطهارة، و بین الثانیة (المتأخّرین) النجاسة. وأما الأولی (المتقدّمین) فالمصرّح منهم بالنجاسة إمّا قلیل أو معدوم» (مستند الشیعة: ج 1 ص 214).
5- (5) . مقاصد العلیة: ص 143؛ مدارک الأحکام: ج 2 ص 292.
6- (6) . صاحب جواهر می فرماید: «ویستوی مع المسکرات فی حکمها نجاسة و حرمة العصیر العنبی کما فی الوسیلة

علاّمۀ حلّی رحمه الله: در مختلف الشیعة می نویسد:

الخمر و کلّ مسکر والفقّاع والعصیر إذا غلی قبل ذهاب ثلثیه بالنار أو من نفسه نجسٌ، ذهب إلیه أکثر علمائنا؛(1) خمر و فقّاع و هر مُسکر دیگر و همچنین فشردۀ انگوری که بجوشد - پیش از آن که دو سوم تبخیر شود - نجس هستند، و فرقی ندارد که غلیان فشردۀ انگور به وسیلۀ آتش باشد و یا خود به خود بجوشد. نظر بیشتر علما همین است [مانند: شیخ مفید،(2) شیخ طوسی،(3) سیّد مرتضی،(4) ابو الصلاح،(5) سلاّر،(6) ابن ادریس(7) قدس سرهم].

شهید ثانی رحمه الله(8) نیز می فرماید: این که بگوییم در مسئله دو قول وجود دارد، مشکوک است؛ زیرا اختلافی در این باب نیست و همه قائل به نجاست هستند.

البتّه این سخن ایشان صحیح نیست؛ چرا که ابن أبی عقیل رحمه الله در این باب، مخالفت کرده است(9) و محقّق حلّی رحمه الله نیز هنگامی که نجاسات را بیان می کند، نامی از آب انگور نمی برد.(10) بنا بر این، مسئله اختلافی است؛ لیکن مشهور قائل اند که فشردۀ انگور اگر

ص:86


1- (1) . مختلف الشیعة: ج 1 ص 469.
2- (2) . مقنعة: ص 73.
3- (3) . النهایة: ص 51.
4- (4) . المسائل الناصریات: ص 217 مسألة 16.
5- (5) . الکافی فی الفقه: ص 131.
6- (6) . المراسم العلویّة: ص 55.
7- (7) . السرائر: ج 1 ص 178 و 179.
8- (8) . به نقل از: الحدائق الناضرة: ج 5 ص 123 (البتّه صاحب حدائق این مطلب را از شرح الفیه نقل می کند، ولی درکتاب یاد شده، صرفاً دربارۀ نبودن فرق میان جوشیدن بنفشه و جوشیدن باب آتش سخن گفته شده است. ر. ک: الحاشیة الأولی علی الألفیة: ص 464).
9- (9) . به نقل از: مختلف الشیعة: ج 1 ص 469؛ مدارک الأحکام: ج 2 ص 292؛ حیاة ابن أبی عقیل: ص 101.
10- (10) . «الرکن الرابع فی النجاسات [...] وهی عشرة: البول والغائط ممّا لا یؤکل لحمه و یندرج تحته الجلّال، والمنی والمیتة ممّا یکون له نفس سائلة، وکذا الدم والکلب و الخنزیر و الکافر وکلّ مسکر والفقّاع. وفی نجاسة عرق

بجوشد و هنوز دو سوم آن نرفته باشد، نجس است.

د) آیا عصیر عنب از مصادیق «خمر» است؟

در مورد این که آیا فشردۀ انگور از مصادیق خمر است یا نه، دو روایت وجود دارد که دلالت ظاهری بر خمر بودن آن دارد و فرقی نمی کند که غلیان پیدا کند یا نه. با توجّه به این که این دو روایت، فشردۀ انگور را از مصادیق خمر، قرار داده اند و اشاره ای به مسئلۀ غلیان ندارند، آیا می توان استنباط کرد که فشردۀ انگور - چه جوشیده باشد و چه نجوشیده باشد - نجس است؟ آیا می توان گفت همان گونه که در خمر، هیچ گاه مسئلۀ غلیان و عدم غلیان مطرح نمی شود، فشردۀ انگور هم به مقتضای این دو روایت، از مصادیق خمر است و بدین جهت، چه در صورت غلیان و چه در صورت عدم غلیان، همچون خمر، نجس است؟

این دو روایت عبارت اند از:

1. صحیحۀ عبد الرحمن بن حجّاج:

مُحَمَّدُ بنُ یَعقُوبَ عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه ومحمّد بن إسماعیل عن

ص:87

الفضل بن شاذان جمیعاً عن إبن أبی عمیر عَن عَبدِ الرَّحمَنِ بنِ الحَجّاجِ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: الخَمرُ مِن خَمسَةٍ: العَصیرُ مِنَ الکَرمِ،(1) وَالنَّقیعُ مِنَ الزَّبیبِ، وَالبِتعُ مِنَ العَسَلِ، وَالمِزرُ مِنَ الشَّعیرِ، وَالنَّبیذُ

مِنَ التَّمرِ؛(2) امام صادق علیه السلام فرمودند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: خمر از پنج چیز است: عصیر از انگور، نقیع از کشمش، بتع از عسل، مزر از جو و نبیذ از خرما.

حتّی اگر عقلا و عرف، واژۀ خمر را فقط به مسکری که از انگور گرفته می شود، اطلاق کنند، شارع مقدّس معنای این واژه را توسعه داده و سایر مواردی که از عسل و خرما و جو و کشمش ساخته می شود را هم مصادیق «خمر» دانسته است.

شاهد بحث در این است که از سویی مطابق این روایت، فشردۀ انگور، خمر به شمار می رود و از سوی دیگر در این روایت، مسئلۀ غلیان مطرح نشده است. با این بیان، چه بسا این گونه تصوّر شود که اصلاً مسئلۀ غلیان شرط نیست و فشردۀ انگور، خواه جوشیده باشد و خواه نجوشیده باشد، خواه دو سوم آن تبخیر شده باشد و خواه نشده باشد، مصداق خمر و نجس است.

پاسخ این است که اگر این روایت، در مقام بیان شرایط نجاست و حرمت عصیر عنب و بحث غلیان و ذهاب دو سوم آن بود، شاید چنین استنباطی جای بحث داشت؛ لیکن روایت در مقام بیان این امور و شرایط نیست؛ بلکه صرفاً پاسخی است به کسانی که واژۀ «خمر» را منحصر در فشردۀ انگور می دانستند.

همچنین ممکن است این روایت در پاسخ کسانی باشد که برای لفظ «خمر»، توسعۀ بیشتر و مصادیق بیشتری قائل بوده اند. در نتیجه کلام حضرت علیه السلام، این توسّع را نفی و «خمر» را منحصر در همان مصادیق پنج گانه می کند. به هر حال، روایت در

ص:88


1- (1) . برای مشاهدۀ معانی دقیق لغات این روایت ر. ک: ص 468-472.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 279.

مقام بیان غلیان و عدم غلیان و مسائل دیگر نیست.

دربارۀ این روایت باید به این نکته نیز توجّه کرد که امام صادق علیه السلام حکم خودشان را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منتسب فرموده اند. شاید حکمت این کار، این بوده است که مخاطب مدّعی یا مخاطب شاک را با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله اقناع کنند.

2. صحیحۀ معاویة بن عمّار

محمّد بن یحیی عَن أحمدَ بنِ محمّد عن محمّد بن إسماعیلَ عن یونسَ بن یعقوبَ عن معاویة بن عمّارٍ قالَ: سَألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ مِن أهلِ المَعرِفَةِ بِالحَقِّ یَأتینی بِالبُختُجِ وَیَقُولُ قَد طُبِخَ عَلَی الثُّلُثِ وَأنا أعلَمُ أنَّهُ یَشرَبُهُ عَلَی النِّصفِ أ فَأشرَبُهُ بِقَولِهِ وَ هُوَ یَشرَبُهُ عَلَی النِّصفِ؟ فَقالَ: لا تَشرَبهُ؛(1) معاویه می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: شخص شیعه ای برای من بختج آورده و گفته است که دو سوّمش تبخیر شده است، در حالی که من او را می شناسم و می دانم او آدمی است که وقتی عصیر به نصف رسید، آن را می خورد. آیا حالا که او به من می گوید دو سومش تبخیر شده، می توانم حرفش را بپذیرم و از آن عصیر بنوشم؟ امام علیه السلام فرمود: آن را ننوش.

«بختج» یعنی «العَصیرُ المطبوخ؛ عصیر پخته شده».(2) مقصود از «مِن أهل المعرفة» این است که آن شخص، شیعه بوده است.

این روایت، هم در کافی نقل شده و هم در تهذیب الأحکام. البتّه عبارت آخر روایت (لا تشربه) در بعضی از نسخه های تهذیب، با اندکی تفاوت به صورت

«خمرٌ لا تشربه»

آمده است؛ یعنی اگر می دانی هنوز دو سوّم آن تبخیر نشده است، خمر است و نباید بنوشی.

البتّه این روایت در برخی از نسخه های تهذیب با اضافۀ کلمۀ «خمر» آمده است.(3)

در بعضی از نسخه های دیگر تهذیب و همچنین در کافی، کلمۀ «خمر» نیامده است.(4)

ص:89


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 293.
2- (2) . تاج العروس: ج 3 ص 292.
3- (3) . تهذیب الأحکام: ج 9 ص 122.
4- (4) . کافی: ج 6 ص 421.

راه حلّ نخست: برخی در این گونه موارد بر این باورند که چون مرحوم کلینی رحمه الله اضبط از شیخ طوسی رحمه الله است، نقل مرحوم کلینی رحمه الله ارجح است.(1) لیکن این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا اضبط بودن، ملاک ترجیح نیست؛ چرا که هر دو بزرگوار، از علمای عادل هستند و خبر هر دوشان، مصداق خبر عادل است. بنا بر این، هر دو به یک نسبت حجّت اند.

راه حلّ دوم: راه دوم، استفاده از قاعدۀ نقل اقلّ و اکثر است، به این معنا که شیخ کلینی رحمه الله که کلمۀ «خمرٌ» را نیاورده، راوی اقلّ و شیخ طوسی رحمه الله که روایت را با کلمۀ «خمرٌ» روایت کرده، راوی اکثر نامیده می شود. در این گونه نقل ها میان دو روایت اقلّ و اکثر منافاتی نیست؛ زیرا کسی که کلمۀ «خمرٌ» را نیاورده است (مثل شیخ کلینی رحمه الله)، وجود آن را نفی هم نکرده است؛ بلکه مقداری را که خودش شنیده است بیان می کند.

آری، اگر در جایی قرینه ای باشد مبنی بر این که راوی اقلّ، مقدار اضافه در روایت را نفی می کند و می گوید امام علیه السلام فقط همین مقدار اقلّ را فرموده است، در این صورت با راوی اکثر تعارض پیدا می کند و به این ترتیب، آن عبارت اضافه در روایت اکثر، اعتباری نخواهد داشت. امّا وقتی چنین قرینه ای نباشد و راوی اقلّ، عبارت اکثر را نفی نکند، آن عبارت اضافه، درست و قابل اعتنا خواهد بود. به نظر می رسد که روایت مورد بحث نیز از همین موارد است؛ یعنی در این جا راوی اقلّ فقط مقدار شنیدۀ خود را نقل کرده است، نه آن که بخواهد «خمرٌ لا تشربه» را نفی کند. بنا بر این، دو روایت با هم معارضه ندارند، بلکه روایت اکثر کامل تر است. پس باید به عنوان خبر عادل، همان روایت را اخذ کنیم و بگوییم: لفظ «خمرٌ» نیز جزء روایت است.

نتیجۀ بحث آن که: با توجّه به آنچه گفته شد، در این روایت نیز امام علیه السلام از سویی «عصیر مطبوخ» را از مصادیق خمر می دانند و از سوی دیگر، اشاره ای به مسئلۀ غلیان

ص:90


1- (1) . التنقیح فی شرح العروة: ج 2 ص 106. مقرّر: محقّق خوئی در این بحث مطالب مبسوطی دارند که مطالعۀ آن برای طالب اجتهاد مفید است.

و عدم غلیان نکرده اند. اینک همان شبهه ای که در روایت قبل، مطرح بود این جا نیز مطرح می شود، با این بیان که ممکن است گمان شود امام علیه السلام می خواهند ملاک را صدق خمر قرار بدهند؛ یعنی می خواهند بگویند: اگر خمر بر فشردۀ انگور صدق کند، نجس و حرام است و اگر صدق نکند، پاک و حلال است. آیا می توان از این روایت چنین معنایی را استنباط کرد؟

چنان که گفته شد، مسئلۀ نجاست و حرمت فشردۀ انگور و بحث و بررسی دلایل آن، مربوط به ابواب دیگر فقه، نظیر «کتاب الطهارة» است. پس مطالبی که تا این جا گفته شد، مقدّمه ای بود برای بیان مبنا و ورود به بحث بیع فشردۀ انگور؛ یعنی غرض این است که بدانیم اگر عصیر عنب از نجاسات باشد، بر اساس دیدگاه شیخ انصاری رحمه الله یکی از نجاساتی است که بیعشان جایز است.

ه) تفاوت غلیان بنفسه و غلیان بالنار در مسئلۀ بیع

بحث دیگری که در مورد مسئلۀ بیع فشردۀ انگور مطرح است، این است که آیا میان این فرض که فشردۀ انگور خود به خود بجوشد، با این فرض که به وسیلۀ آتش بجوشد، تفاوتی وجود دارد یا خیر؟ اگر تفاوت وجود دارد، آیا این تفاوت تأثیری در مسئلۀ بیع دارد یا خیر؟

محقّق خوئی قدس سره در مصباح الفقاهة معتقد است که محلّ کلام در مسئلۀ بیع عصیر عنب، جایی است که عصیر به سبب آتش غلیان پیدا کند؛ امّا اگر خود به خود غلیان پیدا کرد، حکم خمر را دارد و همان طور که بیع خمر جایز نیست، بیع عصیر عنب نیز جایز نیست.(1)

داوری در مورد سخن ایشان، مبتنی است بر این که نخست در بحث نجاست و حرمت بررسی شود که آیا اگر فشردۀ انگور خود به خود جوشید، خمر است یا نه؟ با

ص:91


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 103 و 104.

توجّه به این که در بیشتر روایات باب عصیر، مسئلۀ غلیان به وسیلۀ آتش مطرح شده است،(1) به نظر می رسد که نظر ایشان صحیح است و غلیان اگر به وسیلۀ غیر آتش باشد، حکم عصیر، در حرمت، نجاست و عدم جواز بیع، همان حکم خمر است. بنا بر این، همان گونه که بیع خمر، متوقّف بر سرکه شدن آن است، بیع فشردۀ انگور نیز اگر خود به خود بجوشد، جایز نیست، مگر آن که این فشرده به سرکه تبدیل شود.

به عبارت دیگر، مسئلۀ ذهاب دو سوم، هنگامی مطرح می شود که غلیان به وسیلۀ آتش باشد. در این فرض - یعنی هنگامی که غلیان به وسیلۀ آتش باشد - تا هنگامی که دو سومش تبخیر نشده باشد، نجس و خوردنش حرام است؛ ولی هنگامی که دو سومش تبخیر شد، پاک می شود و خرید و فروشش هم صحیح است. امّا اگر غلیان خود به خود باشد، در مورد خرید و فروش یا طهارت و نجاستش، مسئلۀ ذهاب دو سوم مطرح نیست؛ بلکه در آن جا این مسائل متوقّف بر این است که فشردۀ انگور به سرکه تبدیل شود.

گفتار دوم: جواز یا حرمت بیع فشرده انگور
اشارة

پس از تنقیح موضوع بحث، نوبت آن است که مسئلۀ جواز یا عدم جواز خرید و فروش فشردۀ انگوری که با آتش جوشیده، ولی دو سوّم آن تبخیر نشده است، بررسی شود. مسئلۀ بیع عصیر عنب، در میان قدما خیلی مطرح نبوده و بیشتر در میان متأخّران، مطرح شده است.

بر خلاف شیخ رحمه الله(2) و فقهایی نظیر صاحب جواهر(3) و امام خمینی قدس سرهما،(4) برخی از فقها مانند سیّد عاملی در مفتاح الکرامة(5) و محقّق نراقی قدس سرهما(6) ، به بطلان و عدم جواز بیع قائل اند.

ص:92


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة: ج 25 ص 282،
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 34.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 8.
4- (4) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 124.
5- (5) . مفتاح الکرامة: ج 12 ص 40 و 41.
6- (6) . مستند الشیعة: ج 14 ص 68 و 98.

بجز روایاتی که در این باب وجود دارد و شاید از آنها استفادۀ حرمت شود، چند مقدّمۀ دیگر نیز وجود دارند که ممکن است در استدلال برای عدم صحّت بیع، مؤثّر باشند. این مقدّمات عبارت اند از: نجاست، حرمت و عدم مالیّت. پس از بررسی این سه مقدّمه و نیز پس از بررسی روایات، می توان دربارۀ خرید و فروش فشردۀ انگور، به نتیجه رسید.

بند نخست: بررسی مقدّمات استدلال
الف) استدلال به نجاست:

برای اثبات حرمت بیع فشردۀ انگور به وسیلۀ نجاست، استدلالی مطرح می شود که صغرای آن، نجاست فشردۀ انگور و کبرایش حرمت بیع نجس است. در مورد کبرای این استدلال، اشاره به دو مطلب که پیش از این، بررسی شد لازم است:

مطلب نخست، این است که براساس دیدگاه برگزیده، خود نجاست به خودی خود، مانع از بیع نیست؛ زیرا پیش از این گفته شد(1) که عین نجس اگر دارای منافع حلالی باشد، بیعش جایز است.

مطلب دوم، بحث روایت تحف العقول است که در آن روایت آمده بود:

«أو شیءٌ مِن وجوه النّجس» و چه بسا کبرای استدلال باشد. البتّه اگر کسی سند روایت تحف العقول را نپذیرد، نوبت به استدلال به آن نمی رسد؛ امّا با توجّه به بحثی که دربارۀ سند روایت، مطرح شد و نتیجۀ بحث، پذیرش سند و اعتنای به این روایت بود،(2) باید ببینیم که آیا فشردۀ انگوری که می جوشد و هنوز دو سومش تبخیر نشده است، مصداق

«أو شیءٌ مِن وجوه النّجس» شمرده می شود یا خیر؟

پاسخ این است که به دو دلیل، فشردۀ انگور مورد بحث، مشمول روایت تحف العقول نیست:

نخست این که

«أو شیءٌ مِن وجوه النّجس» در نجاست حقیقی، ظهور دارد، نه

ص:93


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 130؛ همین جلد ص 357.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 19-38.

نجاست عرضی. از این رو، در بحث بیع متنجّس نیز براساس همین مبنا، گفته شد(1) که به این روایت نمی توان استدلال کرد؛ زیرا مقصود از

«أو شیءٌ مِن وجوه النّجس» چیزی است که نجاست، حقیقت ذاتش باشد، حال آن که حقیقت فشردۀ انگور، نجاست نیست، بلکه نجاستش موقّتی و عارضی است؛ یعنی پیش از جوشیدن پاک است، در حال جوشیدن و پیش از تبخیر دو سوّم، نجس است و پس از تبخیر دو سوّم، دوباره پاک می شود.

دلیل دوم، این است که در ادامۀ روایت آمده است:

«لأنّ ذلک کُلّه منهیٌ أکلُه أو شربُه» و این

«منهیٌ» در نهی مطلق ظهور دارد، نه نهی موقّت، چنان که أکل و شرب خون، بول، غائط و مردار، مطلقاً «منهی» است؛ امّا نوشیدن فشردۀ انگور به صورت مطلق، نهی نشده است؛ بلکه می توان آن را پیش از جوشیدن و همچنین پس از تبخیر دو سوّم نوشید. پس معلوم می شود که این روایت شامل فشردۀ انگور نمی شود.

بنا بر این، به نظر می رسد که برای حرمت بیع فشردۀ انگور، نمی توان به نجاست آن تمسّک کرد.

ب) استدلال به حرمت:

صغرای این استدلال، «حرمت خوردن عصیر انگور» است و کبرای آن،

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه».(2)

در مورد کبرای این استدلال نیز مسائلی وجود دارد که باید مورد توجّه قرار بگیرند:

نخست این که: برخی از فقها(3) سند این روایت نبوی را نپذیرفته اند.

دوم این که: بر فرض پذیرش سند، پیش از این نیز گفته شد(4) که عبارت

«إنّ اللّه إذا

حرّم شیئاً» ظهور در منافع حرام دارد، مانند این که کسی خمر یا بول را برای

ص:94


1- (1) . ر. ک: ص 14.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110 ح 301.
3- (3) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 9؛ مصباح الفقاهة: ج 1 ص 34.
4- (4) . ر. ک: ص 11-13.

استفاده های حرامش بفروشد که در این صورت، معامله اش باطل است؛ امّا در مورد چیزی که اکلش حرام است، ولی منفعت حلالی هم دارد، اگر فروش، به قصد استفاده از منافع حلال آن باشد، معامله صحیح است.

سوم این که:

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً»، شامل حرام هایی می شود که حرمتشان ذاتی باشد، حال آن که فشردۀ انگور حرمت ذاتی ندارد؛ بلکه حرمت عرضی دارد.

ج) استدلال به عدم مالیّت:

این بحث مهم تر و مفصّل تر از دو بحث پیشین است. صغرای این استدلال، «عدم مالیّت فشردۀ انگور» است و کبرایش این است که هرگاه چیزی مالیّت نداشت، پولی که در عوض آن گرفته می شود «أکل مال به باطل» است.

1- مالیّت فشردۀ انگور از نگاه شیخ انصاری:

شیخ انصاری رحمه الله معتقد است که فشردۀ انگور، مالیّت دارد؛(1) زیرا می دانیم که پیش از غلیان مالیّت داشته است؛ ولی آن گاه که به جوش آمد، شک می کنیم که مالیّتش از بین رفته است یا نه، پس استصحاب بقای مالیّت می کنیم. اگر گفته شود که شاید به خاطر نجاست و حرمت، مالیّت عصیر از بین رفته باشد، در پاسخ می گوییم: اصل، این است که شیء به سبب نجاست از مالیّت خارج نمی شود.

سپس ایشان بر کلام خود قید می زند و می فرماید: اگرچه این عصیر، مال است و نجاست، آن را از مالیّت ساقط نکرده است، امّا نجاست، موجب عیب در مال شده است؛ یعنی عصیر به خاطر نجاست، مال معیوب شمرده می شود. شاهد بر مالیّت عصیر این است که اگر غاصبی فشردۀ انگور را غصب کند و آن را بجوشاند،(2) نخست

ص:95


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 34.
2- (2) . در روایتی از حمّاد بن عثمان آمده که از امام صادق علیه السلام پرسید: أیُّ شَیءٍ الغَلَیانُ؟ حضرت علیه السلام پاسخ فرمودند: «القَلبُ» (وسائل الشیعة: ج 25 ص 287)، معمول فقها این عبارت را این گونه معنا کرده اند که: «یصیر أسفله أعلی ویصیر أعلاه أسفله» (ر. ک: مفتاح الکرامة: ج 2 ص 28؛ مسالک الأفهام: ج 12 ص 74؛ السرائر: ج 3 ص 130).

این که ردّ آن واجب است؛ یعنی با این که عصیر جوشیده است، باید برگردانده شود.

دوم این که پرداخت غرامت دو سوم آن نیز واجب است؛ یعنی از آن جا که جوشاندن این عصیر، موجب بی استفاده شدن دو سوّم این عصیر شده است (زیرا برای استفادۀ متعارف و نوشیدن، باید دو سوّمش تبخیر شود)، غاصب علاوه بر ردّ عین، باید غرامت دو سوّم را هم بپردازد. سوم این که باید اجرت کار جوشاندن و تبخیر دو سوّم را هم پرداخت کند.

2- اشکالات محقّق ایروانی بر شیخ انصاری:

محقّق ایروانی قدس سره با این که سنّ کمی داشته و ظاهراً در سن 45 سالگی از دنیا رفته است، امّا این اثر مهم و حاشیۀ با عظمت را از خود به جای گذاشته است. ایشان بررسی دقیقی نسبت به کتاب المکاسب داشته و اشکالات بسیاری بر آن وارد کرده است. برخی از این اشکالات، در عبارات بزرگان دیگر هم آمده است؛ امّا گاهی این بزرگان، مصدر مطلب خود را نگفته و اشاره نکرده اند که آن را از حاشیۀ محقّق ایروانی قدس سره اقتباس کرده اند.

اشکال نخست: نخستین اشکال ایشان دربارۀ حکم دوم شیخ رحمه الله (مسئلۀ غرامت دو سوم) است.(1) محقّق ایروانی قدس سره معتقد است که اگر تبخیر دو سوّم عصیر، مستلزم از بین رفتن دو سوّم قیمت باشد، این حکم صحیح است؛ یعنی اگر مثلاً سه کیلو فشردۀ انگور به قیمت هر کیلو هزار تومان بود و پس از جوشاندن و تبخیر دو سوّم، قیمت یک کیلوی باقیمانده هزارتومان باشد، در این صورت، غاصب باید غرامت دو سوم تبخیر شده را بدهد. امّا ممکن است پس از تبخیر، قیمت آن یک سوم باقی مانده بیشتر شود که در این صورت غرامت دو سوم آن وجهی ندارد.

ایشان همین مطلب را با بیان دیگری، این گونه بازگو می کند که:

بل وجب علیه دفع تفاوت قیمة العصیر مغلیّاً و غیر مغلیّ إن نقصت

ص:96


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 7.

القیمة بالغلیان. و الظّاهر أنّ القیمة إن لم تزد لا تنقص فیردّه و لا شیء علیه.(1)

یعنی اگر قیمت آب انگور جوشیده و آب انگور نجوشیده، متفاوت باشد و معتقد باشیم که غاصب، ضامن است، در این جا غاصب ضامن «ما بِه التّفاوت» است، نه ضامن «ثُلثَین». بگذریم از این که در این گونه موارد، ظاهر این است که قیمت نه تنها کم نمی شود، بلکه چه بسا پس از تبخیرِ دو سوّم، افزایش قیمت هم داشته باشد.

اشکال دوم: اشکال دوم محقّق ایروانی قدس سره در مورد استصحاب است، به این بیان که اگر مقصود از مالیّت در کلام شیخ رحمه الله، مالیّت عرفی باشد، ما تردیدی در آن نداریم؛ زیرا فشردۀ انگور همان طور که پیش از جوشیدن مالیّت عرفی دارد، پس از جوشیدن هم از نظر عرف مالیّت دارد و این مالیّت عرفی، مشکوک نیست تا مجرای استصحاب باشد.

امّا اگر مقصود ایشان مالیّت شرعی است، در این صورت نیز نیازی به استصحاب نیست؛ زیرا عموماتی مثل«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» و یا«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» ، معامله را تصحیح می کنند؛ یعنی اگر فشردۀ انگور پس از جوشیدن مورد خرید و فروش قرار گرفت، مشمول این عمومات است و این عمومات حکم امضای شارع را دارد. این در حالی است که لازمۀ این امضای شارع و صحّت معامله این است که فشردۀ انگور، مالیّت داشته باشد.

به نظر می رسد که این اشکال، وارد است.

اشکال سوم: اشکال سوم محقّق ایروانی قدس سره به عبارت «غایة الأمر أنّه مالٌ معیوبٌ قابل لزوال عیبه»(2) و عبارت های پس از آن و مسئلۀ عیب، مربوط است.

ایشان یادآوری می کند که مسئلۀ عیب، ضابطه ای دارد و آن ضابطه این است که:

«کلّ ما زاد أو نَقُص مِن خِلقته الأصلیة فهو عَیب؛(3) اگر چیزی نسبت به خلقت

ص:97


1- (1) . همان.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 34.
3- (3) . تحریر الأحکام: ج 1 ص 182. شیخ در کتاب المکاسب به این تعریف علاّمه اشاره کرده است (ر. ک: کتاب المکاسب: ج 2 ص 482).

اصلی اش، دارای زیادی و یا نقص باشد، به آن عیب می گویند». این ضابطه در مورد عصیر جوشیده تحقّق ندارد؛ زیرا تنها تفاوت عصیر انگور جوشیده شده ای که دو سومش از بین نرفته، با عصیر انگور خام، تغییر وصف آن است؛ یعنی این عصیر قبلاً «مغلی» نبوده، ولی اکنون «مغلی» شده است. این تغیّر یک تغیّر وصفی است، بدون آن که در خلقت اصلی فشردۀ انگور، چیزی اضافه شود و یا نقصانی به وجود آید. پس صدق عیب نمی کند.

3- اشکال محقّق کرکی بر فتوای علاّمه

محقّق کرکی رحمه الله در جامع المقاصد فتوایی را از علاّمۀ حلّی رحمه الله نقل و بر آن اشکال کرده است.(1) فتوای علاّمه رحمه الله این است که اگر کسی فشردۀ انگور را غصب کند و آن فشردۀ انگور، بعد از غصب بجوشد، امّا تبدیل به خمر نشود، باید عین را برگرداند؛ ولی او ضامن آن مقداری که از عین کم شده، نخواهد بود.(2) امّا اگر فشردۀ انگور بعد از غصب، به گونه ای بجوشد که تبدیل به خمر شود، در این صورت، حکم تالف را دارد و باید قیمت مثل آن فشردۀ انگورِ مغصوب را به مالک برگرداند.(3) محقّق کرکی رحمه الله در اشکال به این سخن می فرماید: چه تفاوتی بین این دو مورد وجود دارد؟ چرا در آن جا که هنوز خمر نشده است، می گویید: باید عینش را بر گرداند، امّا در این جا که خمر شده است، می گویید در حکم تالف است.

4- پاسخ شیخ انصاری

شیخ رحمه الله در کتاب المکاسب، در پاسخ به این اشکال می فرماید: زمانی که فشردۀ انگور، غلیان پیدا می کند، امّا تبدیل به خمر نمی شود، شرعاً وعرفاً مالیّت دارد. بنا بر این، باید عین مال را به مالکش برگرداند؛ امّا وقتی فشردۀ انگور به خمر تبدیل می شود، انقلاب موضوع شده است؛ یعنی قبلاً آب انگور بوده، ولی اکنون خمر است. پس موضوع

ص:98


1- (1) . جامع المقاصد: ج 6 ص 293.
2- (2) . تذکرة الفقهاء: ج 2 ص 386.
3- (3) . همان: ص 387.

قبلی دیگر وجود ندارد و عین مال، تلف شده و از بین رفته است. فتوای شیخ رحمه الله نیز مانند علاّمه رحمه الله، این است که در این صورت، باید قیمت المثل آن فشردۀ انگور را برگرداند.

به عبارت دیگر، در فرض نخست، غلیان وجود دارد، ولی خمر نیست. بنا بر این، نجاست و حرمتی که به وجود آمده، یک مانع عارضی است و به خاطر همین، بعد از این که دو سوّم آن به وسیلۀ آتش جوشید و تبخیر شد، این نجاست و حرمت زائل می شود و بیعش هم جایز است؛ امّا در جایی که تبدیل به خمر می شود، دیگر نمی توان خمریت را از بین برد؛ چون موضوع عوض شده است.

5- اشکال محقّق ایروانی بر پاسخ شیخ

محقّق ایروانی قدس سره به این کلام شیخ رحمه الله هم اشکال کرده و منکر این تفاوت شده است.

ایشان این اشکال را با دو بیان مطرح می کند:

بیان نخست این است که عصیر انگور پس از جوشیدن، نجس می شود و این نجاست، یا مالیّت را از بین می برد یا نمی برد و در این امر، فرقی نیست که عصیر تبدیل به خمر شده باشد یا نه. این که در مسئله، قائل به تفصیل شویم و بگوییم در صورت نخست مالیّت هنوز باقی است، امّا در صورت دوم مالیّت باقی نیست، وجهی ندارد.

بیان دوم که بیان مهم تری است، این است که هم در صورت نخست و هم در صورت دوم، ارتفاع نجاست به ارتفاع موضوع است. در صورت نخست، ارتفاع نجاست به این است که دو سوم از بین برود. پس موضوع، ذهاب دو سوم است. در صورت دوم هم اگر خمر به سرکه تبدیل شود، ارتفاع موضوع صدق می کند؛ لیکن در تبدیل خمر به سرکه، ارتفاع موضوع، حقیقی است؛ امّا در آن صورت دیگر، حقیقی نیست و عنوانی انتزاعی دارد.

مقصود ایشان از این دو بیان، این است که این گونه تفاوت ها نمی تواند و نباید منشأ تفاوت در فتوا باشد.

ص:99

در این بیان نیز حق با محقّق ایروانی قدس سره است؛ زیرا فقیه باید حکم و فتوا را دائر مدار موضوع قرار بدهد؛ زیرا اگر موضوع به هر نحوی ارتفاع (حقیقی یا وصفی) پیدا کند و عنوانش تغییر یابد، حکم نیز تغییر خواهد کرد.

6- نتیجۀ بحث:

بر اساس توضیحاتی که گذشت، نتیجه آن است که در این مسئله، نیازی به جریان استصحاب نیست. فشردۀ انگور حتّی اگر بجوشد، عرفاً مالیّت و ملکیّت دارد و دلیلی بر این که مالیّت و ملکیّت از بین رفته باشد، نداریم. عرف آن را مال می داند و در مقابلش پول می دهد.

از این روست که خود شیخ رحمه الله در کتاب المکاسب می فرماید: «الأقوی جوازُ المعاوضة علی العصیر العنبی إذا غلی و لم یذهب ثلثاه، و إن کان نجساً»؛(1) یعنی با آن که چنین فشردۀ انگوری نجس است، امّا از آن جا که نجاست عارضی دارد و قابل تطهیر است و با ذهاب دو سومش، نجاستش از بین می رود، هم بر مالیّت خودش باقی است و هم با توجّه به عمومات بیع، نظیر«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» ، خرید و فروشش تکلیفاً و وضعاً حلال است.

در میان متأخّران، صاحب جواهر رحمه الله - با همین دلایلی که بیان شد - قائل به جواز است.(2) نظر امام خمینی قدس سره هم در المکاسب المحرّمة، جواز مطلق آن است.(3) ایشان برای این فتوا، همین مسئلۀ مالیّت و ملکیّت را به عنوان دلیل ذکر کرده است.

بند دوم: بررسی روایات مانعه
اشارة

چنان که گفته شد، برخی از فقها مثل سیّد عاملی در مفتاح الکرامة رحمه الله بر این باورند که خرید و فروش فشردۀ انگور جوشیده، ممنوع و باطل است؛ یعنی هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی.(4)

ص:100


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 34.
2- (2) . جواهر الکلام: ج 22 ص 8.
3- (3) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 124.
4- (4) . مفتاح الکرامة: ج 12 ص 40 و 41.

محقّق نراقی رحمه الله نیز با این که در مسائل فقهی، فردی روشن و نوآور بوده، در کتاب مستند الشیعة قائل به بطلان و عدم جواز بیع است.(1)

در بند پیشین گفته شد که طبق قواعد و عمومات، باید خرید و فروش فشردۀ انگور صحیح باشد؛ لیکن باید در این باب بررسی شود که آیا روایتی وجود دارد که این عمومات را تخصیص و یا تقیید بزند یا خیر؟ اگر روایتی خاص، بر خلاف این قاعده و عمومات باشد، باید بر طبق آن روایت خاص عمل شود. شیخ انصاری رحمه الله چند روایت را در این باب ذکر کرده است. بجز این روایات، روایات دیگری هم در وسائل الشیعة وجود دارد که فقیهانی مثل سیّد عاملی رحمه الله، بیشتر روی این روایات خاص، تکیه کرده و بر طبق آن فتوا داده اند.

الف) روایت نخست:

و[عن الکلینی] عنه (محمّد بن یحیی) عَن أحمدَ عنِ ابنِ أبی نجرانَ عَن محمّد بن الهَیثَم عَن رَجلٍ عَن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: سَألتُهُ عَنِ العَصیرِ یُطبَخُ بِالنّارِ حَتَّی یَغلی مِن ساعَتِهِ أ یَشرَبُهُ صاحِبُهُ؟ فَقالَ علیه السلام: إذا تَغَیَّرَ عَن حالِهِ وَ غَلَی فَلَا خَیرَ فیهِ، حَتَّی یَذهَبَ ثُلُثاهُ وَ یَبقَی ثُلُثُهُ؛(2) شخصی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که اگر عصیر، ساعتی با آتش جوشانده شود، آیا صاحبش می تواند آن را بنوشد یا نه؟ امام علیه السلام می فرمایند: اگر تغییری در این عصیر به وجود آمد و غلیان پیدا کرد، پیش از آن که دو سومش تبخیر شود، هیچ خیری در آن نیست.

شاهد در روایت، این است که این

«لا خیرَ فیه» اطلاق دارد؛ یعنی: «لا خیرَ فیه من جهة الشرب، و لا خیر فیه من جهة البیع و...». این اطلاق، همه چیز - از جمله بیع - را ممنوع می کند.

ص:101


1- (1) . مستند الشیعة: ج 14 ص 68.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 285.

اشکال عمدۀ این روایت، این است که ضعیف السند است. عبارت

«عَن رَجلٍ» به روشنی بیانگر ارسال در سند روایت است و روایت مرسله اعتباری ندارد، مگر این که مشهور بر طبق آن فتوا داده باشند.

اشکال دیگری که توسّط برخی از بزرگان مطرح شده، اشکال به اطلاق این روایت است،(1) با این توضیح که سؤال در خصوص شرب است و با توجّه به قرینۀ سؤال، پاسخ امام علیه السلام فقط در مورد شرب است و روایت، اصلاً ارتباطی به بحث بیع ندارد. لیکن به نظر می رسد که این سخن، صحیح نیست؛ زیرا اگرچه سؤال سائل دربارۀ شرب است، امّا امام علیه السلام در مقام جواب، با عبارت

«لا خیرَ فیه» یک ضابطۀ کلّی را بیان کرده اند.

در اصطلاح فقها و مردم، عبارت

«لا خیرَ فیه» به این معناست که «خوب است رها بشود»؛ ولی این عبارت در بسیاری از روایات، مفید حرمت است. جملۀ

«لا خیرَ فیه حتّی یذهبَ ثلثاه»، یک ضابطۀ کلّی را بیان می کند و می گوید: تا هنگامی که دو سوّمش تبخیر نشده

«لا خیرَ فیه» و این

«لا خیرَ فیه» هم اطلاق دارد.

در بسیاری از روایات، سائلی دربارۀ یک مورد معیّن، سؤال کرده است؛ امّا امام علیه السلام یک پاسخ کلّی فرموده اند. به عبارت دیگر، اگر در سؤال چیزی باشد که بتواند جواب را تقیید بزند، در این صورت اشکال وارد است و نمی توان به اطلاق عمل کرد؛ امّا صِرف این که سؤال سائل دربارۀ شرب بوده است، نمی تواند مفید تقیید ضابطۀ کلّیِ مطرح شده در جواب باشد.

بنا بر این، اشکال دوم پذیرفته نیست؛ امّا اشکال نخست که مربوط به سند روایت است، به قوّت خود باقی است و به همین دلیل، به این روایت نمی توان اعتماد کرد.

ب) روایت دوم:

در بررسی روایات وسائل الشیعة، توجّه به عنوان باب، بسیار مهم است؛ زیرا معمولاً عنوان باب، نظر و فتوای خود صاحب وسائل رحمه الله است. البتّه گاهی ممکن است میان

ص:102


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 105.

روایات باب و عنوان آن تفاوتی به نظر برسد.

عنوان باب 59 این است: «بابُ جواز بیع العصیر و العنب و التمر ممّن یعمل خمراً، وکراهة بیع العصیر نسیئة، و تحریم بیعه بعد أن یغلی قبل ذهاب ثلثیه».(1)

امّا در روایت مورد بحث آمده است:

و [عن الکلینی] عن محمّد بن یَحیی، عَن محمّد بن اسماعیل بن بَزیع، عن حنّان، عن أبی کَهمَس قال: سَألَ رَجُلٌ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ العَصیرِ، فَقالَ: لی کَرمٌ وَأنا أعصِرُهُ کُلَّ سَنَةٍ وَأجعَلُهُ فی الدِّنانِ وَأبیعُهُ قَبلَ أن یَغلی. قالَ علیه السلام:

لا بَأسَ بِهِ، وَإن غَلَی فَلا یَحِلُّ بَیعُهُ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: هُوَ ذا، نَحنُ نَبیعُ تَمرَنا مِمَّن نَعلَمُ أنَّهُ یَصنَعُهُ خَمراً؛(2) شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد که: من درخت انگوری دارم که هر سال انگورهایش را می فشارم و در خمره می ریزم و پیش از این که غلیان پیدا کند آن را می فروشم. امام صادق علیه السلام فرمود: مانعی ندارد، امّا اگر غلیان پیدا کرد بیعش حلال نیست. سپس فرمود: چه اشکالی دارد، خود ما نیز خرمای خود را به کسی می فروشیم که می دانیم او با آن خمر می سازد.

«دنان» جمع «دن» است و «دن» یعنی خمره ای که این عصیر را در آن قرار می دادند.(3) ضمیر «به» در جملۀ

«لا بأس به» نیز به بیع قبل از غلیان باز می گردد؛ یعنی قبل از جوشیدن عصیر، بیع آن اشکالی ندارد.

سیّد عاملی(4) و محقّق نراقی قدس سرهما(5) به این روایت استناد کرده و بر این باورند که عبارت

«و إن غلی فلا یحلّ بیعه» کلّی است و به این معناست که فروش فشردۀ انگوری که غلیان پیدا کرده، حلال نیست و باطل است.

ص:103


1- (1) . در این باب، روایاتی هست مبنی بر جواز بیع آب انگور و یا خود انگور به کسی که می دانیم با این انگور خمر درست می کند.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 230.
3- (3) . «الدَّنُّ: ما عَظُمَ من الرَّواقیدِ، وجَمعُه دِنانٌ» (المحیط فی اللغة: ج 9 ص 262)
4- (4) . مفتاح الکرامة: ج 4 ص 12.
5- (5) . مستند الشیعة: ج 14 ص 68.
1- بررسی سند روایت:

«حنّان» ظاهراً «حنّان بن سدیر صیرفی» است. حنّان بن سدیر محلّ اختلاف است؛ ولی بیشتر رجالیان به وثاقت او قائل اند.(1) «أبو کهمس»(2) [که در سند برخی از روایات به صورت «أبو کهمش» آمده است] کنیۀ دو نفر است: یکی «هیثم بن عبداللّه» و دیگری «هیثم بن عبید». البتّه به نظر می رسد که این دو، یک نفر باشند؛ زیرا اختلافشان تنها در نام پدر است که آن هم بسیار شبیه است. در هر صورت - چه یک نفر باشند و چه دو نفر - هیچ کدام در کتب رجال، توثیق ندارند.(3) بنا بر این، این روایت هم مشکل سند دارد.

2- نقد و بررسی دلالت روایت:

1. اشکال اوّل: این روایت دربارۀ عصیری است که در خمره می مانده و خود به خود، غلیان پیدا می کرده است. بنا بر این، این روایت اصلاً از محلّ بحث خارج است. در صفحات پیشین گفته شد که عصیر، یا خود به خود می جوشد و یا به وسیلۀ آتش. اگر خود به خود بجوشد، حکم خمر دارد و طهارتش به این است که سرکه شود. پس این مورد، از بحث ما خارج است؛ زیرا بحث ما دربارۀ فروش عصیری است که به وسیلۀ آتش، جوشانده شده و طهارتش به این است که دو سومش تبخیر شود؛ یعنی آیا فروش این عصیر، پیش از جوشیدن کامل و تبخیر دو سوم، جایز است یا خیر؟ عبارت

«أجعله فی الدنان» قرینۀ روشنی است بر این که روایت، مربوط به غلیان بنفسه است و شامل غلیان به وسیلۀ آتش نیست. بنا بر این، از محلّ نزاع خارج است.

پاسخ اشکال نخست: به نظر می رسد که این اشکال چندان موجّه نیست؛ زیرا عبارت

«و إن غلی» در کلام امام علیه السلام که می فرماید:

«و إن غَلی فلا یحلّ بیعُه»، اطلاق

ص:104


1- (1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 6 ص 300.
2- (2) . کهمَس: من أسماء الأسد؛ الرّجل القبیح الوجه (تاج العروس: ج 8 ص 453)، القصیر من الرّجال (لسان العرب: ج 6 ص 199).
3- (3) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 19 ص 321-323 وج 22 ص 28.

دارد؛ و این گونه نیست که تنها به همان خمر معیّنِ مورد سؤال، اشاره کند. اگر فاعلِ

«وَ إن غَلی» همان عصیر معیّنِ مورد نظر سائل باشد که در دنان گذاشته است، این روایت ظهور در غلیان بنفسه دارد و از موضوع بحث ما خارج است؛ لیکن ظاهر آن است که فاعل

«وإن غلی» همان عصیر معیّن نیست؛ بلکه طبیعت عصیر است و اطلاق دارد. پس همان گونه که در روایت نخست گفتیم، خصوصیت سؤال نمی تواند اطلاق جواب را از بین ببرد. بنا بر این، اگرچه سائل سؤال کرده است که من آن را در خمره قرار می دهم، ولی امّا جواب امام علیه السلام اطلاق دارد و به این معناست که اگر عصیر به خودی خود بجوشد، یا به وسیلۀ آتش جوشانده شود، در هر صورت، بیع آن جایز نیست.

این که بزرگانی مثل سیّد عاملی قدس سره در مفتاح الکرامة فتوا داده اند که بیع فشردۀ انگور بعد از غلیان جایز نیست، به همین دلیل است.(1)

2. اشکال دوم: اشکال دوم - که در کلمات بزرگانی همچون امام خمینی قدس سره آمده است (2)- این است که در ذیل روایت، امام علیه السلام می فرمایند:

«هوَ ذا، نحنُ نَبیعُ تَمرَنا مِمّن

نَعلَمُ أنّه یَصنَعُه خَمراً؛ کاری را که شما می کنید ما هم انجام می دهیم و خرمای خود را به کسی می فروشیم که می دانیم او آن را به خمر تبدیل می کند». این عبارت، قرینه ای است بر این که سؤال سائل، دربارۀ این بوده است که آیا فروش عصیر به کسی که می دانیم از آن برای ساخت خمر استفاده می کند، جایز است یا خیر؟ مشاهده می کنید که عنوان این باب هم «جواز بیع العصیر و العنب و التمر ممّن یعمل خمراً» است.

محلّ بحث ما این است که اگر فشردۀ انگور غلیان پیدا کرد، آیا از این جهت که دو سوم آن تبخیر نشده و طاهر نیست، بیعش جایز است یا خیر. حال آن که در روایت، سؤال سائل این است که آیا بیع عصیر - از این جهت که مشتری با آن خمر می سازد - جایز است یا خیر؟ این هم دلیل دومی است بر این که این روایت از محلّ بحث ما خارج است.

ص:105


1- (1) . مفتاح الکرامة: ج 4 ص 12.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 127 و 128.

پاسخ اشکال دوم: به نظر می رسد این اشکال امام خمینی قدس سره قابل نقد است؛ زیرا اگر سؤال سائل، در مورد فروش عصیر به کسی بوده است که می داند او عصیر را تبدیل به خمر می کند، چه وجهی دارد که امام علیه السلام بین غلیان و عدم غلیان تفصیل بدهند؟ بیع فشردۀ انگور یا خود انگور به کسی که می خواهد آن را به خمر تبدیل کند، جایز است، چه عصیر انگور جوشیده باشد و چه نجوشیده باشد. با توجّه به تفصیل امام علیه السلام به نظر می رسد که احتمال امام خمینی قدس سره در مورد مقصود سائل، قابل مناقشه است.

امام خمینی قدس سره در المکاسب المحرّمة گفته اند: این روایت از روایات مستفیضه است.(1) بنا بر این، ارزش روایی آن بیش از خبر واحد است و دلالت دارد بر این که فروختن انگور یا خرما، به کسی که می دانیم او آن را به خمر تبدیل می کند، جایز است و اشکالی ندارد.

3. اشکال سوم: محقّق خوئی قدس سره در مصباح الفقاهة(2) می فرماید: عبارت

«و إن غلی فَلا

یَحلّ بیعُه» ظهور در حرمت تکلیفی دارد؛ امّا دلالتی بر حرمت وضعی (بطلان بیع) ندارد و صدر و ذیل روایت نیز قرینۀ بر این مدّعاست؛ زیرا در صدر روایت، سائل سؤال می کند که

«لی کرمٌ و أنا أعصره کلّ سنةٍ و أجعله فی الدّنان و أبیعُه قَبلَ أن یَغلی»

و در ذیل روایت آمده است که

«هوَ ذا، نحنُ نَبیعُ تَمرَنا مِمّن نَعلَمُ أنّه یَصنَعُه خَمراً».

پس ظاهر این است که روایت در مقام بیان حرمت بیع، به جهت حرمت شرب و اشراب عصیر جوشیده به مسلمانان است؛ یعنی معنای عبارت

«و إن غلی فَلا یَحلّ بیعُه» این نیست که بیع این فشردۀ انگور باطل است؛ بلکه به معنای حرمت تکلیفی است. اگر فشردۀ انگور جوشیده را بفروشد، این عمل، اغرای به جهل مشتری و نوشاندن نجس

ص:106


1- (1) . مقرّر: مرحوم آیة اللّه منتظری پس از نقل روایت أبی کهمس می گوید: «فالروایة لا ترتبط بمسألتنا أعنی بیع العصیر المغلیّ بالنار للتخلیل أو لیجعل دبساً، بل تکون - کما ذکر الأستاذ الإمام من قبیل الروایات المستفیضة الدالّة علی جواز بیع العنب أو التمر أو العصیر ممّن یعلم أنّه یجعله خمراً» (دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 560). لیکن چنین سخنی از مرحوم امام یافت نشد، بلکه ایشان این روایت را در مقابل سنّت مستفیضه دانسته اند (ر. ک: المکاسب المحرّمة: ج 1، ص 218 و 219).
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 105.

به مشتری است، در حالی که علاوه بر حرمت نوشیدن نجس، نوشاندن نجس به مسلمان نیز حرام است.

بنا بر این، بیعش صحیح است و باطل نیست؛ یعنی اگر بفروشد تا مشتری آن را نگه دارد و دو سومش را تبخیر و آن را به شیره تبدیل کند، از روایت استفاده نمی شود که این بیع، باطل است.

سیّد عاملی در مفتاح الکرامة رحمه الله و محقّق نراقی رحمه الله نیز می گویند: به محض این که فشردۀ انگور بجوشد، دیگر بیعش جایز نیست و باطل است؛ چون نجس و خوردنش حرام است و فروش آن «إشرابُ النّجس» شمرده می شود و از این نظر، روایت بر حرمت تکلیفی دلالت دارد. امّا در مورد کسی که این فشرده را بفروشد و به مشتری هم بگوید که این را نگه دار تا دو سوّمش از بین برود و تبدیل به شیره بشود، از ظاهر روایت نمی توان بطلان بیع را استفاده کرد.

پاسخ به اشکال سوم: به نظر می رسد که اشکال محقّق خوئی قدس سره نیز مخدوش است.

ایشان صدر و ذیل روایت را قرینه بر حرمت تکلیفی می داند، امّا به راستی این قرینه ای که مورد استشهاد ایشان است از روایت فهمیده نمی شود. صدر روایت این است که:

«لی کرمٌ أعصره کلّ سَنةٍ أجعلُه فی الدّنان أبیعه قَبلَ أن یغلی»؛ ولی از کجای این عبارت فهمیده می شود که مربوط به حرمت تکلیفی است؟! بلکه برعکس، اتفاقاً این عبارت ظهور در حرمت وضعی دارد؛ زیرا سؤال در مورد بیع است و در عرف، وقتی مردم از مرجع تقلیدی سؤال می کنند که آیا این بیع صحیح است یا نه، معمولاً سؤال از حکم وضعی است و نهایتاً شاید بتوان گفت که سؤال، اعم از حکم تکلیفی و وضعی است.

بنا بر این، اوّلاً: این که گفته اند صدر و ذیل روایت قرینه بر این معناست، پذیرفته نیست و چنین قرینیّتی دیده نمی شود. ثانیاً: کلمۀ

«أبیعه» نزد عرف متشرّعه، اگر نگوییم ظهور در حلّیت وضعی دارد، دست کم اعم از حکم تکلیفی و حکم وضعی است.

ص:107

بنا بر آنچه گذشت، می توان نتیجه گرفت که روایت أبی کهمس از نظر دلالت، تام است و قصوری در مدّعا ندارد؛ امّا مسئله این است که ابی کهمس، توثیقی ندارد و این روایت از نظر سند ضعیف است. بنا بر این، نمی توان به این روایت، اعتنا و استناد کرد.

ج) روایت سوم:

و [عن الکلینی] عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علی بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، قال:

سَألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن ثَمَنِ العَصیرِ قَبلَ أن یَغلی لِمَن یَبتاعُهُ لِیَطبُخَهُ أو یَجعَلَهُ خَمراً، قالَ علیه السلام: إذا بِعتَهُ قَبلَ أن یَکُونَ خَمراً وَهُوَ [فَهُوَ] (1)

حَلالٌ فَلا

بَأسَ؛(2) أبی بصیر می گوید: به امام علیه السلام عرض کردم: کسی که عصیر را - پیش از آن که غلیان کند - به کسی بفروشد که می خواهد آن را بپزد و یا با آن خمر بسازد، پولی که در مقابل این عصیر می گیرد چه حکمی دارد؟ امام علیه السلام فرمودند: اگر پیش از خمر شدن و در حالی که حلال است بفروشد، اشکالی ندارد.

1- بررسی سند روایت:

«قاسم بن محمّد»، همان قاسم بن محمّد بن جوهری است که شخصی واقفی مسلک است و توثیق هم ندارد.

«علی بن ابی حمزه»، علی بن ابی حمزۀ بطائنی است که از رؤسای واقفیّه بوده و در مورد او اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری از بزرگان علم رجال او را قدح کرده اند و حتّی در مورد او تعابیری مثل وضّاع و کذّاب دارند. برخی از بزرگان هم او را قبول دارند و می گویند روایاتی که قبل از واقفی بودنش نقل کرده، معتبر است.(3)

مرحوم کشّی در رجال خود، با نقل دو روایت، بر آن است که ثابت کند علی بن

ص:108


1- (1) . تهذیب الأحکام: ج 7 ص 136.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 229.
3- (3) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 11 ص 214.

أبی حمزۀ بطائنی در نهایت از واقفی بودن خودش بر گشته و معتقد به امامت امام رضا علیه السلام و امامت اولاد آن حضرت علیهم السلام شده است.(1) حال آن که هر دو روایت ضعیف اند؛ زیرا یکی از آنها مرسل است و در سند دیگری هم افراد ضعیف، وجود دارند.(2)

البتّه برخی از رجالیان قائل اند که علی بن ابی حمزه، موثّق است و قرائنی نیز بر این مدّعا اقامه کرده اند.(3) یکی از این قرائن و شواهد این است که در برخی از کتب رجال آمده است که «له اصلٌ»(4) یا «له کتابٌ»(5)

(6)-، حال آن که تقریباً تمام بزرگان رجال بر این باورند که اگر دربارۀ توثیق و یا عدم توثیق یک راوی حرفی زده نشده باشد و فقط

ص:109


1- (1) . روایت نخست: «علی بن محمّد قال حدثنی محمّد بن محمّد عن محمّد بن علی الهمدانی عن رجل عن علی بن أبی حمزة، قال: شکوتُ إلی أبی الحسن علیه السلام وحدثتُه بالحدیث عن أبیه و عن جدّه، فقال علیه السلام: یا علی هکذا قال أبی وجدّی، قال: فبکیتُ، ثمّ قال علیه السلام: أو قد سألت اللّه لک أو سأله لک فی العلانیة أن یغفر لک» (رجال الکشّی: ص 403).روایت دوم: «وجدت بخط جبرئیل بن أحمد: حدثنی محمّد بن عبد اللّه بن مهران عن محمّد بن علی الصیرفی عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن أبیه، قال: دخلت المدینة و أنا مریض شدید المرض و کان أصحابنا یدخلون علیّ ولا أعقل بهم، وذلک أنّه أصابنی حمی فذهب عقلی، و أخبرنی إسحاق بن عمّار أنّه أقام بالمدینة ثلاثة أیّام لا یشکّ أنه لا یخرج منها حتّی یدفننی ویصلّی علی، و خرج إسحاق بن عمّار وافقت بعد ما خرج إسحاق فقلت لأصحابی: افتحوا کیسی وأخرجوا منه مائة دینار فأقسموها علی أصحابنا وأرسل إلی أبو الحسن علیه السلام بقدح فیه ماء، فقال الرسول: یقول لک أبو الحسن علیه السلام: إشرب هذا الماء فإنّ فیه شفاءک إن شاء اللّه. ففعلتُ فأسهل بطنی، فأخرج اللّه ما کنت أجده فی بطنی من الأذی، و دخلتُ علی أبی الحسن علیه السلام فقال: یا علیّ أمّا إنّ أجلک قد حضر مرّة بعد مرّة، فخرجتُ إلی مکّة فلقیتُ إسحاق بن عمّار، فقال: و اللّه لقد أقمت بالمدینة ثلاثة أیّام ما شککت إلّاأنّک ستموت، فأخبِرنی بقصّتک، فأخبرتُه بما صنعت وما قال لی أبو الحسن علیه السلام ممّا أنسأ اللّه فی عمری مرّة بعد مرّة من الموت و أصابنی مثل ما أصاب، فقلتُ: یا إسحاق إنّه إمام ابن إمام، وبهذا یُعرف الإمام» (رجال الکشّی: ص 445).
2- (2) . محقّق خوئی دربارۀ سند این دو روایت می گوید: «ولکنّ الروایة الأولی ضعیفة و لا أقل من جهة الإرسال و محمّد بن علی الهمدانی. و الثانیة کذلک من جهة محمّد بن عبد اللّه بن مهران و الصیرفی و الحسن بن علی مضافاً إلی أنّه لا دلالة فیهما فإنّ الظاهر أنّ المراد بأبی الحسن علیه السلام فیهما هو موسی بن جعفر علیه السلام نعم لو تمّت الروایة الأولی کانت فیها دلالة علی حسن عاقبة علی بن أبی حمزة» (معجم رجال الحدیث: ج 11 ص 223).
3- (3) . ر. ک: خاتمة المستدرک: ج 4 ص 464-471؛ معجم رجال الحدیث: ج 11 ص 223.
4- (4) . الفهرست: ص 283.
5- (5) . رجال الطوسی: ص 339.
6- (6) . «اصل» در اصطلاح علم درایه و رجال، مهم تر از «کتاب» است.

تعبیر «له اصلٌ» یا «له کتابٌ» در مورد او وارد شده باشد، این توثیق به شمار نمی رود،(1)

بجز وحید بهبهانی رحمه الله که معتقد است عبارت «له اصلٌ» یا «له کتابٌ» از تعابیری است که از آن مدح استفاده می شود.(2)

قرینۀ دوم این است که نام علی بن ابی حمزه، در اسناد کامل الزیارات واقع شده است و علی بن قولویه رحمه الله در ابتدای کامل الزیارات، ادّعا کرده است که حدیثی در این کتاب نقل نمی کند، مگر از افرادی که موثّق هستند. به این گونه تعابیر اصطلاحاً «توثیق عام» می گویند.(3) اینک سخن این است که آیا «توثیق عام» اعتبار دارد یا اعتبار ندارد؟ برخی از بزرگان، توثیق عام را معتبر و کافی می دانند.(4)

محقّق خوئی قدس سره در اوایل مباحث فقهی شان، توثیق عام را قبول داشتند و روایات

ص:110


1- (1) . ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 1 ص 78.
2- (2) . البتّه با توجّه به عبارت مرحوم وحید بهبهانی، به نظر می رسد که ایشان عبارت «له اصل» را نشانۀ توثیق کامل نمی داند. ایشان در جلد اوّل، عبارتی را از کتاب بلغة المحدّثین شیخ سلیمان بحرانی نقل می کند که: «أنّ کون الرّجل صاحب الأصل یستفاد منه مدح»، سپس می گوید: «فلاحظ و تأمّل» (فوائد الرجالیة: ج 1 ص 26) و در نهایت پس از بیان مطالب و مباحثی در این باره می گوید: «و الظّاهر أنّ کون الرّجل صاحب أصل یفید حسناً، لا الحسن الإصطلاحی»؛ (همان: ص 35).لیکن برخی از علماء و رجالیان عبارت «له اصل» را از الفاظ مدح راوی برشمرده اند، چنان که در سند پیشین مشاهده شد که شیخ سلیمان بحرانی این عبارت را نشانۀ مدح دانسته است و همچنین شیخ آقابزرگ در تأکید بر اهمّیت اصول می نویسد: «امتیازی که برای اصول نسبت به کتب حدیثی پدید آمد، به مزیت خاصّی از حیث عمل صاحبان آن ارتباط پیدا می کند، و آن دقّت در ثبت و ضبط دقیق و فی المجلس روایات است. از این رو، اصحاب اصول غالباً مورد ستایش امامان واقع شدند. بنا بر این، باید این قول علمای رجال را که در ترجمۀ یکی از اصحاب اصول می گویند: «إنّ له اصلاً» از الفاظ مدح به شمار آوریم؛ زیرا این تعبیر بر مزایای خاصّی در مورد صاحب اصل از حیث ضبط حدیث، حفظ و نگهداری نسخه از عوامل خطا و نسیان و پرهیز از اختلاط و اشتباه و از همه مهم تر آمادگی او در اخذ حدیث با عین الفاظ از سرچشمه های اصلی آن، دلالت می کند (الذریعة: ج 2 ص 127).
3- (3) . «ولم أخرج فیه حدیثاً روی عن غیرهم، إذا کان فیما روینا عنهم من حدیثهم کفایة عن حدیث غیرهم، و قدعلمنا أنّا لا نحیط بجمیع ما روی عنهم فی هذا المعنی ولا فی غیره لکن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا رحمهم اللّه برحمته، و لا أخرجت فیه حدیثاً روی عن الشذاذ من الرجال یؤثر ذلک عنهم عن المذکورین غیر المعروفین بالروایة المشهورین بالحدیث والعلم وسمّیته کتاب کامل الزیارات» (کامل الزیارات: ص 4).
4- (4) . برای اطّلاع بیشتر دربارۀ توثیقات عام، ر. ک: سایت ویکی فقه، مدخل «توثیقات عام».

فقهی زیادی را که راوی آن در اسناد کامل الزیارات یا تفسیر علی بن ابراهیم آمده است، بر همین مبنا پذیرفته و براساس طبق آن فتوا داده اند. امّا در اواخر عمر، از این مبنا برگشتند و بر آن شدند که نمی توان بر توثیق عامّی که ابن قولویه در مورد اسناد کامل الزیارات دارد، اعتماد کرد.(1) لازمۀ این بازگشت این بود که از تمام فتاوایی که با اعتماد به اسناد کامل الزیارات داده بودند، دست بردارند. نقل شده که ایشان گروهی را معیّن کردند تا این گونه فتاوا را بررسی و جدا کنند.

به هر حال به نظر می رسد که توثیق عام، قابل اعتماد است و فرقی نمی کند که نجّاشی بگوید: «فلانٌ ثقة»، و یا علی بن ابراهیم یا ابن قولویه در ابتدای کتابش بگوید:

«من هر روایتی که در این جا آورده ام فقط از ثقات نقل کرده ام».

در هر صورت، اگر توثیق عام پذیرفته شود (که البتّه دیدگاه ما هم همین است) با توجّه به این که نام علی بن ابی حمزه در اسناد کامل الزیارات، آمده است، توسّط ابن قولویه رحمه الله توثیق عام دارد. لیکن در مورد علی بن ابی حمزه دلایل معارض نیز وجود دارد و برخی از بزرگان گفته اند که او کذّاب و متّهم است. تعبیر «کذّاب» و «متّهم» با توثیق عام ابن قولویه معارض است. علاّمه رحمه الله نیز در رجالش تصریح می کند به این که علی بن ابی حمزه «ضعیفٌ جدّاً».(2)

بر اساس آنچه گذشت، معلوم می شود که علی بن ابی حمزه از نظر رجالی ضعیف است و روایاتش قابل اعتماد نیست؛ ولی روایاتی که پیش از واقفی بودنش تحمّل و نقل کرده، قابل قبول است.

1-1. تذکّری دربارۀ اهمّیت علم رجال:

طلاّب عزیز لازم است که برای بررسی اجتهادی روایات، حتماً در مورد رجال، مطالعۀ دقیق داشته باشند و اسناد روایات را بررسی کنند. مراجعه به کتب رجالی نظیر

ص:111


1- (1) . ر. ک: فقه الشیعة، کتاب الطهارة: ج 3 ص 32 (پاورقی 2).
2- (2) . خلاصة الأقوال: ص 231.

قاموس الرجال محقّق تستری رحمه الله یا معجم رجال الحدیث محقّق خوئی قدس سره برای اعتلای قدرت استنباط، ضروری است. امروزه بحمد اللّه کتاب های رجالی زیادی وجود دارد که در اختیار فقهای قدیم نبوده است؛ ولی با این حال علمای گذشته تا این حد، تسلّط بر علم رجال داشتند.

خوب است که در همین بحث کنونی، خوانندۀ محترم، ترجمۀ علی بن ابی حمزه بطائنی را ببیند و بداند که علی بن ابی حمزه بطائنی، کی به دنیا آمده و کی از دنیا رفته است؟ شیخ روایتش چه کسی بوده و چه کسی از او روایت نقل می کرده است؟ چه زمانی واقفی شده و آیا از واقفی بودن برگشته است یا نه؟ چند نفر دربارۀ ایشان اظهار نظر کرده اند؟ چه کسانی او را قدح یا مدح کرده اند؟ چه تعابیری در مورد او بیان شده است؟ و در نهایت با توجّه به مجموع کلمات رجالیان، آیا علی بن ابی حمزه قابل اعتماد و موثّق است یا نه؟

دانستن این مطالب، و این که طلبه در این مورد، دارای نظر و رأی باشد، بسیار مهم است و همین مطلب در مورد علی بن حمزه می تواند از مبانی اجتهاد یک طلبه باشد.

نام علی بن حمزه در سند بسیاری از روایات آمده است و کنار گذاشتن همۀ آنها تفاوت بسیاری در فتاوای ما ایجاد خواهد کرد.

2- بررسی دلالت روایت:

این روایت به دو صورت نقل شده است: در بعضی از نسخه های کافی جملۀ

«وَ هو حلالٌ»(1) و در برخی از نسخ دیگر

«فَهو حلالٌ» آمده است.(2) اگر

«وَ هو حلالٌ» باشد «واو» حالیه است و دلالت دارد بر حالت قبل از غلیان؛ زیرا بعد از غلیان، عنوان حرمت و نجاست دارد. در این فرض، امام علیه السلام می فرماید: اگر عصیر را قبل از این که خمر شود و در حالی که آن عصیر، حلال است - یعنی اصلاً غلیان در آن به وجود نیامده است - بفروشی، اشکالی ندارد، و اگر

«فهوَ حلالٌ» باشد، امام علیه السلام می فرماید: فشردۀ انگور،

ص:112


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 229.
2- (2) . تهذیب الأحکام: ج 7 ص 136.

قبل از این که خمر شود حلال است، حتّی اگر غلیان هم پیدا کرده باشد.

از روایات دیگر نیز این گونه فهمیده می شود که اگر عصیر، خود به خود بجوشد، تا هنگامی که به حالت خمر نرسیده باشد، حلال و وقتی به حالت خمر رسید، حرام است؛ امّا اگر با آتش بجوشد، به محض جوشیدن، حرمت می آید. فتاوا نیز همین است.

در صحیحۀ عمر بن اذینه نیز از امام علیه السلام دربارۀ فروش انگور یا خرما پیش از غلیان، به کسی که می دانیم با این عصیر خمر درست می کند، سؤال شده است. حضرت علیه السلام می فرمایند: اشکالی ندارد و سپس علّت آن را ذکر می کنند. روایت این است:

عن عمر بن اذَینَة، قالَ: کَتَبتُ إلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، أسألُهُ عَن رَجُلٍ لَهُ کَرمٌ، أیَبیعُ العِنَبَ وَالتَّمرَ مِمَّن یَعلَمُ أنَّهُ یَجعَلُهُ خَمراً، أو سَکَراً؟ فَقالَ علیه السلام: إنَّما باعَهُ حَلالاً فی الإبَّانِ الَّذی یَحِلُّ شُربُهُ أو أکلُهُ، فَلا بَأسَ بِبَیعِهِ؛(1) عمر بن اذینه می گوید: به امام صادق علیه السلام نامه ای نوشتم و از ایشان دربارۀ مردی سؤال کردم که انگور و خرمایش را به کسی می فروشد که می داند انگور و خرما را تبدیل به خمر می کند. امام علیه السلام فرمود: مانعی ندارد؛ چون وقتی حلال بوده آن را فروخته است.

خرما و انگور و آب انگور قبل از غلیان، حلال است و امام علیه السلام می فرمایند:

«إنَّما باعَهُ حَلالاً فی الإبَّانِ الَّذی یَحِلُّ شُربُهُ أو أکلُهُ؛ یعنی در زمانی که شرب و اکلش حلال بوده، آن را فروخته است».

عبارت

«و هو حلالٌ» در روایت مورد بحث، نظیر عبارت

«إنَّما باعَهُ حَلالاً» در روایت عمر بن اذینه است. هر دو هم از امام صادق علیه السلام نقل شده اند. (البتّه اگر از امام دیگر هم می بود، باز هم فرقی در نتیجه نداشت؛ چون کلمات اهل بیت علیهم السلام تماماً نور واحد است.) در روایت مورد بحث، ابو بصیر دربارۀ عصیری که هنوز غلیان پیدا نکرده است، سؤال می کند و امام علیه السلام در پاسخ می فرمایند:

«إذا بِعتَهُ قَبلَ أن یَکُونَ خَمراً

ص:113


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 230.

وَ هوَ حلالٌ فلا بأس»؛ یعنی اجازۀ فروش عصیر، دو قید دارد: نخست این که قبل از خمریت باشد، دوم این که عصیر، حلال باشد. پس عبارت

«وَ هُوَ حَلالٌ» هم قید دوم است و هم اشاره به تعلیل دارد؛ یعنی حتّی اگر مشتری آن را به خمر تبدیل کند، فروش آن حلال است؛ زیرا شما آن را در زمانی که اکل و شربش حلال بوده فروخته اید.

در صورتی که روایت این گونه معنا شود، مفهومش این خواهد شد که اگر فروش، قبل از خمریت و پس از جوشیدن عصیر باشد، بیعش صحیح نیست. بنا بر این، عبارت

«وَ هوَ حلالٌ» مفهوم دارد و مفهومش این است که اگر حلال نباشد، بیعش درست نیست و اشکال دارد. از این رو، این حدیث را اگر با عبارت

«وَ هوَ حلالٌ»

بخوانیم، یک معنا پیدا می کند و اگر

«فَهوَ حلالٌ» بخوانیم، معنایی دیگر خواهد داشت.

2-1. نقد محقّق خوئی بر استدلال:

محقّق خوئی قدس سره ادّعا می کند که این روایت، ارتباطی به فشردۀ انگور ندارد؛ بلکه مربوط به فشردۀ خرماست.(1) استدلال ایشان این است که «ابی بصیر»، مردّد بین دو نفر است که هر دوی آنها کوفی هستند: «یحیی بن أبی القاسم» و «لیث بن البختری المرادی». حتّی امروزه که انگور از شهرهای دیگر به کوفه وارد می شود، کوفه شهر پر انگوری نیست، چه رسد به آن زمان که شرایط، محدودتر بوده است. در کوفه آن زمان انگور به حدّی نبوده که مسئلۀ عصیر انگور و خرید و فروش آن مطرح شود. بویژه آن که در روایت هم سخن از «ثمن العصیر» است و کلمۀ «عنب» وجود ندارد. بنا بر این، مقصود از عصیر، فشردۀ خرماست. از این رو، بیعش در صورت غلیان و پیش از تبدیل به خمر، قطعاً جایز است و اشکالی ندارد؛ زیرا فقط در باب عصیر انگور آمده است که اگر بجوشد و هنوز دو سومش نرفته باشد، حرام است؛ امّا فشردۀ خرما اگر غلیان پیدا کند، تا هنگامی که تبدیل به خمر نشده است، حرمت ندارد.

ص:114


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 106.

لیکن کلام محقّق خوئی قدس سره از جهات زیادی، اشکال دارد:

نخست این که: از کجا معلوم که ابوبصیر در مورد عصیر در کوفه، سؤال می کند؟ درست است که ابوبصیر اهل کوفه است، امّا اگر شخصی کوفی بود، آیا حتماً سؤالش هم مربوط به شهر خودش است؟ سؤال های بسیاری از ائمه علیهم السلام پرسیده شده که مربوط به اعمال مردم شهرهای دیگر بوده است، نه وطن خود راوی. اساساً مسئلۀ حرمت و حلّیت و نجاست و طهارت فشردۀ انگور، مسئله ای بوده که در همان زمان امام صادق علیه السلام نزد فقهای عامّه مورد بحث بوده است. بنا بر این، ابو بصیر از امام علیه السلام سؤال می کند که این عصیری که مورد اختلاف عامّه است، از نظر شما چه حکمی دارد؟

دوم این که: ایشان چگونه فهمیده است که در آن زمان انگور در کوفه کم بوده است؟ آیا این که در این زمان، کوفه شهر پر انگوری نیست، قرینۀ مناسبی است که نتیجه بگیریم در آن زمان هم انگور کم بوده است؟! مقصود از محدودیت در آن زمان چیست؟ مگر نه این که عراق به خاطر انبوه گیاهان و درختان و باغات گسترده اش به «أرض سوداء» معروف بوده است؟

سوم این که: اصلاً کلمۀ «عصیر»، انصراف به فشردۀ انگور دارد. روایت نبوی که فرمود:

«الخَمرُ مِن خَمسَةٍ: العَصیرُ مِنَ الکَرمِ، وَ النَّقیعُ مِنَ الزَّبیبِ، وَ البِتعُ مِنَ العَسَلِ، وَ المِزرُ مِنَ الشَّعیرِ، وَ النَّبیذُ مِنَ التَّمرِ»، (1) به وضوح دلالت دارد بر این که عرب به آنچه که از خرما گرفته می شود، «عصیر» نمی گوید؛ بلکه «نبیذ» می گوید. بنا بر این، کلمۀ «عصیر» هم با توجّه به استعمال عرب و هم با توجّه به این روایت، ظهور در فشردۀ انگور دارد.

2-2. نقد امام خمینی بر استدلال:

امام خمینی قدس سره می فرماید: در این استدلال، مدّعا این است که فشردۀ انگور اگر غلیان پیدا کرد، بیعش باطل و حرام است؛ لیکن این مدّعا فقط از راه «مفهوم لقب» از

ص:115


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 279.

این روایت استنباط می شود؛ زیرا عبارت

«و هو حلالٌ» از مصادیق مفهوم لقب است و آن مفهوم این است که

«إن لم یکن حلالٌ ففی بیعه بأسٌ؛ اگر حلال نباشد، بیعش جایز نیست». این در حالی است که از میان فقها و اصولیان، کسی به مفهوم لقب قائل نیست.(1)

لیکن این سخن امام خمینی قدس سره از جهاتی قابل مناقشه است:

نخست این که: ایشان در بحث مفهوم لقب و وصف می گویند که آوردن قید، لغو نیست؛ بلکه قیدی که متکلّم در کلام خود می آورد، حتماً باید مفهوم و فایده ای داشته باشد.(2)

دوم این که: در این روایت، قرینه ای وجود دارد که نشان می دهد امام علیه السلام در مقام مفهوم اند؛ یعنی این که امام علیه السلام می فرمایند: «إذا بعتَه قَبلَ أن یَکونَ خَمراً وَ هُوَ حَلالٌ» در مقام این بیان است که:

«إن لَم یکن بحلالٍ ففیه بأسٌ». به عبارت دیگر، عبارت

«وَ هُوَ حَلالٌ» نشانگر یک جملۀ شرطیه در کلام امام علیه السلام است که می گوید: فروختن عصیر قبل از این که خمر شود، جایز است، به شرطی که حلال باشد. پس هرگز نمی توان به طور کلّی منکر مفهوم در «و هو حلالٌ» شد؛ زیرا حتّی اگر ما به نحو کبرای کلّی بگوییم مفهوم لقب، حجّیت ندارد، امّا در این جا و برخی موارد دیگر حجّت است، همان طور که گاه فقها می گویند: مفهوم وصف حجّیت ندارد، ولی در برخی از ابواب فقه به آن تمسّک کرده اند.

2-3. نقد دوم امام خمینی:

نکتۀ دیگری که در کلمات امام خمینی قدس سره آمده، این است که این روایت از قبیل «شرط محقّق موضوع» است و شرط محقِّق موضوع، مفهوم ندارد.(3) مثلاً اگر کسی گفت «إن رُزٍقت ولداً فاختِنهُ»، نمی توان از سخنش با جملۀ «إن لم تُرزَق ولداً فلا تختِنهُ» مفهوم گیری کرد؛ زیرا اگر خدا به تو پسری نداد، موضوع وجود ندارد. پس این شرط، از قبیل شرط محقِّق موضوع است و مفهوم ندارد.(4)

ص:116


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 125.
2- (2) . تهذیب الاُصول: ج 1 ص 341.
3- (3) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 124 و 125.
4- (4) . توضیح مختصر دربارۀ شرط محقّق موضوع، از زبان مرحوم مظفّر: «أن تکون مسوقة لبیان موضوع الحکم أی

براساس نظر امام خمینی قدس سره، در روایت

«إذا بعتَه قبلَ أن یکونَ خمرا و هو حلالٌ فلا بأسَ»، شرط

«إذا بعتَه» از قبیل شرط محقِّق موضوع است؛ زیرا اگر مکلّف عصیر را نفروشد، دیگر موضوع بحثی وجود ندارد.

لیکن به نظر می رسد که این سخن، صحیح نیست؛ زیرا مفهوم

«إذا بعته قبل الخمریّة»، جملۀ «إذا لم تبعه» نیست تا از قبیل «إن رُزقت ولداً» باشد؛ بلکه مفهومش این است که «إذا بعتَه بعدَ الخمریة فیه بأسٌ». بنا بر این، این جمله از جملاتی نیست که محقِّق موضوع باشد.

امام خمینی قدس سره نکات دقیق دیگری هم در این مقام، بیان کرده اند که مجال بیان همۀ آنها وجود ندارد. به نظر می رسد که در فقه الحدیث این روایت، امام خمینی قدس سره مفصّل تر از دیگران بحث کرده اند.(1)

2-4. نقد سوم امام خمینی:

امام خمینی قدس سره می فرماید: بعید نیست که تعدّد شرط در این روایت، از قبیل «تعدّد شرط و وحدت جزا» باشد. در علم اصول، بحثی در مورد مسائلی از قبیل

«إذا خفی الأذان فقصّر» و

«إذا خفیت الجدران فقصّر» مطرح شده است. در آن جا بحث می شود که این دو شرطی را که یک جزا دارند، آیا با «و» جمع کنیم و بگوییم معنایش این است «اذا خفی الأذان و الجدران»، یا با «أو» به نحو تخییر جمع کنیم و بگوییم: «إذا خفی الأذان أو الجدران؟» امام خمینی قدس سره در مباحث اصولی خود به این نتیجه رسیده اند که در این گونه موارد، اجمال به وجود می آید و باید به اصول عملیه رجوع کنیم.(2)

ص:117


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 124-125.
2- (2) . تهذیب الاُصول: ج 1 ص 341.

ایشان دربارۀ این روایت نیز چنین احتمالی را مطرح کرده و گفته اند: در این روایت، دو شرط و یک جزا آمده است. به این نحو که «إذا بعتَه قبلَ أن یکونَ خمراً فلا بأس» و «إذا بعتَه و هو حلالٌ فلا بأس». بنا بر این، روایت اجمال پیدا می کند و باید آن را کنار بگذاریم.

امّا ظاهراً این سخن ایشان هم سخن درستی نیست؛ زیرا روشن است که در این روایت، عبارت

«و هو حلالٌ» یا جزا برای

«إذا بعتَه قبلَ أن یکون خمراً» است (یعنی اگر وقتی که این عصیر خمر نیست آن را فروختی، نتیجه اش این است که هنگام حلال بودنش آن را فروخته ای. البتّه این فرض با در نظر گرفتن نسخۀ

«فهو حلالٌ» سازگارتر است) و یا قید آن است؛ یعنی آب انگور قبل از خمریّت، اگر نجوشد، حلال و اگر بجوشد، حرام است. بنا بر این، عبارت

«و هو حلالٌ» قید، و به معنای «إذا بعتَه قبل الغلیان فلا بأس» است و مفهومش بر این دلالت دارد که اگر کسی فشردۀ انگور را بعد از غلیان بفروشد، حرام است. پس عبارت

«و هو حلالٌ» شرط دوم نیست؛ بلکه یا نتیجۀ عبارت قبل و یا قید برای آن است.

د) نتیجۀ بحث و بیان دیدگاه برگزیده

تا این جا سه روایت بیان شد که مطابق آنها خرید و فروش فشردۀ انگور - پس از جوشیدن - حرام است. هر سه روایت از نظر دلالت کامل است، بویژه روایت أبی کهمس:

«إذا غلی فلا یحلّ بیعُه»، که عبارت «إذا غلی» اطلاق دارد؛ یعنی «غلی بنفسِه أو غلی بالنّار».

امّا هر سه روایت از جهت سند اشکال دارند و نمی توان به آنها اعتماد کرد. در نتیجه همان طور که قواعد و عمومات بیع اقتضا می کند، خرید و فروش آب انگور و فشردۀ انگور - پس از جوشیدن و پیش از تبخیر دو سوّم آن - اشکالی ندارد.

در این جا سخن درباره بیع فشردۀ انگور به پایان رسید.

ص:118

فصل پنجم: بیع روغن متنجّس

اشارة

چهارمین و آخرین مورد از موارد استثنای بیع اعیان نجس، روغنی است که نجاست عرضی پیدا کرده و به اصطلاح فقهی، متنجّس است.

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ خرید و فروش روغن متنجّس می نویسد:

[المسئلة] الرابعة: یجوز المعاوضة علی الدهن المتنجّس علی المعروف من مذهب الأصحاب. وجعل هذا من المستثنی عن بیع الأعیان النجسة مبنیٌ علی المنع من الإنتفاع بالمتنجّس، إلّاما خرج بالدلیل أو علی المنع من بیع المتنجّس وإن جاز الانتفاع به نفعاً مقصوداً محلّلاً، وإلّا کان الإستثناء منقطعاً من حیث إنّ المستثنی منه ما لیس فیه منفعة محلّلة مقصودة من النجاسات و المتنجّسات، وقد تقدّم أنّ المنع عن بیع النجس فضلاً عن المتنجّس لیس إلّامن حیث حرمة المنفعة المقصودة، فإذا فرض حلّها فلا مانع من البیع. ویظهر من الشهید الثانی فی المسالک خلاف ذلک وأنّ جواز بیع الدهن للنص لا لجواز الإنتفاع به وإلّا لاطّرد الجواز فی غیر الدهن أیضاً وأمّا حرمة الإنتفاع بالمتنجّس إلّاما خرج بالدلیل فسیجیء الکلام فیه إن شاء اللّه تعالی وکیف کان فلا إشکال فی جواز بیع الدهن

ص:119

المذکور وعن جماعة الإجماع علیه فی الجملة.(1) مسئلۀ چهارم: معاوضۀ روغن متنجّس بنا بر دیدگاه معروف بین اصحاب، جایز است. البتّه این که بخواهیم این جواز را یکی از مستثنیات بیع اعیان نجس، قرار دهیم، مبنی بر این است که بگوییم: انتفاع از متنجّس حرام است، مگر آنچه با دلیل خارج شده است. یا مبنی بر این است که بیع متنجّس را ممنوع بدانیم - هرچند انتفاع حلال مقصود از آن جایز باشد -، وگرنه استثنا منقطع خواهد بود؛ زیرا مستثنی منه آن، نجاسات و متنجّساتی است که منفعت حلال مقصود ندارند و پیش تر گذشت که ممنوعیت بیع نجس - چه رسد به متنجّس - فقط می تواند به خاطر حرمت منفعت مورد نظر باشد؛ پس اگر فرض کنیم که منفعت مورد نظر مشتری حلال است، منعی برای بیع وجود نخواهد داشت. البتّه از کلام شهید ثانی در مسالک خلاف این مطلب برداشت می شود؛ یعنی گویا ایشان معتقد است که جواز بیع روغن، به خاطر نص است نه به خاطر جواز انتفاع از آن، و گرنه جواز بیع در غیر روغن نیز گسترش پیدا می کرد. و امّا حرمت انتفاع از متنجّس بجز آنچه با دلیل خارج شده است، بعداً خواهد آمد، إن شاء اللّه. به هر حال، شکّی نیست که بیع روغنِ یاد شده، جایز است و حتّی برخی از فقها، فی الجمله ادّعای اجماع بر جواز را مطرح کرده اند.

در کلمات فقها، بیع روغن متنجّس - چه روغن مایع و چه جامد - تجویز شده است و تقریباً در میان علمای شیعه، مسئله اجماعی است؛ ولی درمیان علمای عامّه اختلاف نظر وجود دارد، بعضی آن را جایز می دانند و بعضی می گویند جایز نیست.(2)

شیخ طوسی رحمه الله در کتاب الخلاف می فرماید: «یجوزُ بیعُ زیتِ النّجس لِمن یَستصبحُ به تحتَ السّماء؛(3) خرید و فروش روغن نجس به کسی که می خواهد آن را به عنوان روغن

ص:120


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 36.
2- (2) . دربارۀ فتاوای اهل سنّت در این باره ر. ک: بدایة المجتهد: ج 2 ص 126؛ فتح العزیز: ج 8 ص 116.
3- (3) . الخلاف: ج 3 ص 187.

چراغ استفاده کند، جایز است، به شرطی که چراغ را در زیر آسمان استفاده کند».

سپس فرموده است که این مسئله در نظر ابو حنیفه مطلقاً جایز است؛ یعنی نه قید «استصباح» دارد و نه قید «تحت السماء». در مقابل، مالک و شافعی قائل اند که در هیچ حالتی بیع آن جایز نیست.(1)

گفتار نخست: مباحث مقدّماتی
بند نخست: آیا استثنای بیع متنجّس، استثنای متّصل است یا منقطع؟

شیخ رحمه الله در ابتدای بحث روغن متنجّس، مطلبی را دربارۀ نوع استثنای آن بیان کرده و معتقد است برای آن که استثنا، استثنای متّصل باشد یا باید مستثنی منه را انتفاع به نجس قرار دهیم و بگوییم انتفاع به نجس یا متنجّس، حرام است مگر روغن متنجّس، و یا مسئله را روی خود بیع متمرکز کنیم و بگوییم بیع نجس یا متنجّس، حرام است مگر بیع روغن متنجّس.

توضیح این که: ایشان کسب درآمد با «اعیان نجس» را به عنوان نخستین نوع کسب های حرام، معرّفی کرد.(2) سپس حکم اعیان متنجّس را نیز به اعیان نجس ملحق نمود و در نهایت، مواردی را استثنا کرد که یکی از آنها معاوضۀ روغن متنجّس است.

ایشان دربارۀ استثنای معاوضۀ روغن متنجّس می فرماید: ما اگر بخواهیم این استثنا، استثنای متّصل باشد، باید مستثنی منه را یا «حرمت انتفاع از نجس و متنجّس» بگیریم، یا «حرمت بیع و نجس و متنجّس». در غیر این صورت - یعنی اگر بگوییم: موضوع حرمت در مباحث پیشین، هر چیزی است که بیعش به جهت عدم وجود منفعت حلال، حرام بوده و اکنون می خواهیم روغن متنجّس را خارج کنیم - این استثنا، استثنای منقطع خواهد بود؛ زیرا روغن متنجّس قطعاً دارای منافع حلالی نظیر استصباح و ساخت صابون است.

ص:121


1- (1) . همان.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 18.

در حواشی کتاب المکاسب به این کلام شیخ رحمه الله این گونه پاسخ داده اند که در هر صورت، این استثنا یک استثنای منقطع است و گریزی از آن نیست.(1) اگر ملاک بحث در مباحث پیشین، حرمت انتفاع از نجس و متنجّس بود، استثنای روغن متنجّس، یک استثنای متّصل می شد؛ لیکن در مباحث پیشین، بحث از حرمت بیع نجس یا متنجّس من حیث النجاسة بوده است؛ یعنی بنا بر این بوده است که بدانیم آیا «نجاست من حیث هی هی» مانعیت از بیع دارد یا نه؟ و اصلاً بحث انتفاع، مطرح نبوده است.

حتّی اگر فقیه بگوید: «بیع نجس حرام است» و دلیل بیاورد که نجس به جهت نجاست، قابلیت انتفاع ندارد، این «عدم جواز انتفاع» تعلیل سخن اوست، نه این که خود «عدم جواز انتفاع» به عنوان موضوع قرار گیرد. بنا بر این، مستثنی منه، حرمت بیع نجس یا حرمت بیع متنجّس است و در مورد روغن متنجّس، چون مسئلۀ انتفاع مطرح است و جواز انتفاع دارد، پس این استثنا، یک استثنای منقطع است.

بند دوم: تفکیک «نجس» و «متنجّس» در کلام متأخّران

آیة اللّه بروجردی قدس سره - که از ارکان فقهی، اصولی و رجالی در صد سال اخیر حوزۀ علمیّۀ قم بوده اند، به گونه ای که حتّی بزرگان نجف هم به این مطلب معترف اند، دربارۀ این که چرا در عبارت شیخ طوسی رحمه الله آمده است «یجوزُ بیعُ الزیتِ النّجس» و ایشان به جای «متنجّس» تعبیر به «نجس» کرده است، می گوید: تفاوت میان «نجس» و «متنجّس» از اصطلاحات متأخّران از فقهاست که میان این دو لفظ تفکیک کرده اند؛ امّا در روایات و کلمات قدما، از متنجّس هم تعبیر به نجس می شود.(2) شاهد این مطلب، همین است که شیخ طوسی قدس سره در کتاب الخلاف به جای این که بگوید «بیع الزیت المتنجّس» می گوید «بیع الزیت النجس».

یکی از ثمره های تفاوت میان «نجس» و «متنجّس»، بحث دربارۀ منجِّس بودن

ص:122


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 108.
2- (2) . به نقل از: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 576.

«متنجِّس» است؛ یعنی آیا متنجّس نیز منجّس است یا نه و اگر منجِّس است، تا چند واسطه را نجس می کند؟(1) عین «نجس» اگر به هزار چیز بخورد، همه را نجس می کند؛ ولی دربارۀ «متنجّس» بعضی از فقهای متأخّر بر این باورند که تا واسطۀ سوم را نجس می کند. برخی تعداد واسطه های بیشتری را قائل اند و برخی هم می گویند: متنجّس نیز مثل نجس است و در سریان نجاست، تفاوتی میان تعداد واسطه ها نیست.(2) یکی از ریشه های استدلالی این بحث، همین نکته است که آیا واقعاً در اخبار و کلمات قدما بین «نجس» و «متنجّس» فرقی وجود دارد، یا نه؟ محقّق بروجردی رحمه الله قائل اند که در روایات و کلام قدما، میان این دو هیچ فرقی نیست و متنجّس مطلقاً منجّس است و از نظر تعداد وسائط، هیچ حدّی ندارد.

- مشی فقهی آیة اللّه بروجردی:

این که نقطۀ عزیمت یک فقیه برای تحقیق در موضوعات فقهی چه کتابی باشد، مثلاً آیا از جواهر شروع کند و یا به مسالک رجوع کند، هم بسیار مهم است و هم نیازمند روش. شاگردان آیة اللّه بروجردی قدس سره از جمله والد بزرگوار - دام ظلّه العالی - که بیش از یازده سال، از مباحث فقه و اصول ایشان استفاده کرده و تقریرات بحث اصول ایشان را هم نوشته اند، دربارۀ مشی فقهی ایشان گفته اند که آن بزرگوار، بیشتر از کلام شیخ طوسی رحمه الله شروع می کرد، چه آن که در عبارات شیخ رحمه الله نکاتی است که برای فقیه بسیار مناسب و مفید است.

ص:123


1- (1) . مقرّر: اختلاف نظر در این باب تا آن جاست که از سویی محدّث کاشانی می گوید: «إنّما یجب غسل ما لاقی عین النجاسة. و أما ما لاقی الملاقی لها بعد ما أزیل عنه العین بالتمسح و نحوه - بحیث لا یبقی فیه شیء منها - فلا یجب غسله، کما یستفاد من المعتبر» (مفاتیح الشرائع: ج 1 ص 75). و از سوی دیگر صاحب جواهر می گوید: «قد تفرّد الکاشانی بشیءٍ خالف به إجماع الفرقة الناجیة، بل إجماع المسلمین، بل الضرورة من الدین» (جواهر الکلام: ج 2 ص 15). از سویی سیّد بحر العلوم در بیت شعری می سراید: «وَشذّ مَن خالف مِمّن قد خلف - و القولُ بالتّنجیسِ إجماعُ السلف» (الدرّة النجفیّة: ص 54). و از سوی دیگر مرحوم آقا نجفی اصفهانی پاسخ می دهد: «وَالحکمُ بالتّنجیس إحداثُ الخلف وَلم نَجد قائلَه من السّلف» (عدم تنجیس المتنجّس الجامد: ص 670).
2- (2) . جامع الأحکام: ج 1 ص 45؛ تبریزی، استفتائات جدید: ج 1 ص 28؛ بهجت، استفتائات: ج 1 ص 85.

در مسئلۀ جواز بیع روغن متنجّس، شیخ طوسی رحمه الله چهار دلیل در کتاب الخلاف مطرح کرده است که در گفتار بعدی، بررسی خواهد شد، إن شاء اللّه.

گفتار دوم: ادلّۀ استثنای بیع روغن متنجّس
اشارة

وقتی به کتاب الخلاف شیخ طوسی رحمه الله مراجعه می کنیم، مجموعاً چهار دلیل برای این مدّعا ذکر شده است.(1)

دلیل نخست: مقتضای قاعده

آیا جواز بیع روغن متنجّس، از باب جواز انتفاع است یا از باب نصّ خاص؟

شیخ انصاری رحمه الله می فرماید: برخی از فقها، جواز بیع روغن متنجّس را از باب نصّ خاص مطرح کرده اند، نه از باب جواز انتفاع.(2)

به تعبیر دیگر، در میان فقها دو دیدگاه وجود دارد: یک نظریه این است که بحث روغن متنجّس از قاعدۀ «حرمت انتفاع از نجس و متنجّس» استثنا می شود؛ یعنی انتفاع از نجس و متنجّس جایز نیست، مگر در این موارد. سپس با توجّه به حلّیت این انتفاع و با تمسّک به آن، می توان قائل به صحّت بیع شد.

نظریۀ دوم، نظر بزرگانی مانند شهید ثانی رحمه الله است. از نظر ایشان اصلاً این جا مسئلۀ انتفاع مطرح نیست؛ بلکه مسئله این است که ما روایت خاص در مورد روغن متنجّس داریم. اصل اوّلی «حرمت معاوضۀ نجس و متنجّس» است؛ امّا به خاطر نصّی که بر طبق آن، بیع روغن متنجّس جایز است، از آن اصل اوّلی خارج می شویم و در این صورت باید برمورد نص بسنده کنیم. مورد نص هم بیع روغن متنجّس برای روشنایی چراغ است. پس بیعش برای اغراض دیگر جایز نیست.

خود شیخ انصاری رحمه الله مسئله را از باب منفعت حلال، مطرح می کند و می فرماید:

ص:124


1- (1) . این چهار دلیل عبارت اند از: اجماع، روایات، آیات و اصل اوّلی (ر. ک: الخلاف: ج 3 ص 187).
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 36 و 37.

روغن متنجّس قابلیت انتفاع حلال دارد.(1) مثلاً می توان برای استصباح و ساخت صابون از آن استفاده کرد و این انتفاع، کبرای استدلال برای جواز بیع است. امّا از نظر شهید ثانی قدس سره در کتاب مسالک، برای استدلال به حلّیت بیع روغن متنجّس، نیازی به این کبرا نیست؛ زیرا در مورد بیع به قصد استصباح، نصّ خاص داریم. ایشان معتقد است که اگر نصّ خاص در این باب نبود، مسئلۀ جواز انتفاع هم نمی توانست راه گشا باشد و این بیع جایز نبود. عبارت شهید رحمه الله در مسالک این است:

وأمّا الأدهان النجسة نجاسة عارضه کالزیت تقع فیه الفأرة فیجوز بیعها لفائدة الإستصباح بها وإنّما خرج هذا الفرد بالنص وإلاّ فکان ینبغی مساواتها لغیرها من المایعات النجسة التی یمکن الإنتفاع بها فی بعض الوجوه؛(2) بیع روغن هایی که نجاست عارضی پیدا کرده اند - مانند روغن زیتونی که موش در آن افتاده است -، برای روشن کردن چراغ، جایز است. البتّه این فرد به خاطر وجود نص خارج شده است، وگرنه شایسته بود آن را با سایر مایعات نجسی که استفاده از آنها در برخی وجوه ممکن است، مساوی بدانیم.

خلاصه این که از نظر ایشان مسئلۀ روغن متنجّس به خاطر نصّ خاص، استثنا شده است، و گرنه بیعش جایز نبود و حکمش مانند سایر مایعات نجسی بود که دارای برخی از انتفاعات هستند، مثل آب نجسی که انسان می تواند پای درخت بریزد و یا به عنوان گِل از آن استفاده کند. البتّه شهید رحمه الله بر این باور است که بیع روغن متنجّس تنها به قصد استصباح جایز است، نه انتفاعات دیگر. ایشان می نویسد:

و قد ألحق الأصحاب ببیعها للإستصباح بها، بیعها لتعمل صابوناً أو لیدهن به الاُجره ونحو ذلک ویشکل بأنّه خروج عن مورد النصّ المخالف للأصل؛(3) اصحاب

ص:125


1- (1) . همان: ص 37.
2- (2) . مسالک الأفهام: ج 13 ص 119.
3- (3) . همان: ص 119-120.

مسئله بیع روغن متنجّس را در مواردی صابون، یا روغن مالی کشتی ها، به مسئلۀ جواز بیع به قصد استصباح ملحق کرده اند؛ ولی اشکال این سخن، آن است که ما نمی توانیم از مورد نص تعدّی کنیم.

یعنی مورد نص، فروختن روغن متنجّس برای استصباح است و گسترش و سرایت این حکم به جایی که روغن متنجّس فروخته شود برای این که با آن صابون بسازند و یا کشتی ها را با آن روغن مالی کنند که مانع از نفوذ آب شود، این خروج از مورد نص است.(1)

برای تشخیص دیدگاه صحیح در این مسئله نیز مانند هر مسئلۀ دیگری، ابتدا باید علی القاعده بحث شود تا ببینیم بیع روغن متنجّس علی القاعده جایز است یا خیر، سپس دلایل خاص را مورد توجّه قرار دهیم. مطابق نظریۀ شهید رحمه الله قاعدۀ اوّلی، حرمت بیع نجس و متنجّس است. بنا بر این، از نظر ایشان روغن متنجّس نیز مانند سایر مایعات نجس است؛ ولی چون در این باب روایت خاص داریم، به آن روایت متعبّد می شویم. امّا براساس نظریۀ شیخ رحمه الله و دیگران (با توجّه به این که استثنا از نظر شیخ رحمه الله استثنای متّصل است)، قاعدۀ اوّلی این است که آن دسته از انتفاعاتی که توقّف بر طهارت دارند (مثل اکل و شرب) جایز نیست؛ امّا درسایر انتفاعات، جایز است.

البتّه از ابتدای کتاب المکاسب تا این جا اگر کسی سؤال می کرد که آیا شیخ رحمه الله، نفس

ص:126


1- (1) . مقرّر: شهید ثانی این مطلب را در بحث محرّمات بیع مطرح کرده اند. همچنان که ایشان در بحث میته نیز بحث انتفاع از روغن متنجّس را مطرح کرده، می گوید: «کما یحرم أکل لحم المیتة یحرم الإنتفاع بها وإستعمالها بوجوه الإنتفاع [...] والإستصباحُ به من أنواع الإستعمال فیحرم. وخروج الدهن النجس بنجاسة عرضیّة عن ذلک بنصّ خاصّ دلّ علی جواز الإستصباح به لا یوجب تعدیته إلی المیتة، لوجود الفارق، والإقتصار فیما خالف الأصل علی مورده» (مسالک الأفهام: ج 12 ص 60).امّا ایشان در بحث مایعات حرام، مسئلۀ حرمت روغن متنجّس را مطرح کرده و در مورد انتفاعات آن، کلام دیگری دارد که قابل تأمّل است: «وإنّما جاز بیع الدهن المتنجّس لبقاء منفعته بالإستصباح، ولکن یجب إعلام المشتری بحاله [...] وکما یجوز الإنتفاع به للإستصباح یجوز لدهن الجرب و عمل الصابون» (مسالک الأفهام: ج 12 ص 84).

نجاست را به خودی خود، مانع بیع می داند یا نه، پاسخ این بود که بله، ایشان نفس نجاست را مانع می داند، بویژه این که ایشان در انواع مکاسب محرّمه یک بخش جداگانه تحت عنوان «ما یحرم لنجاسته» قرار داده است؛ یعنی بیع برخی چیزها حرام است برای این که نجس هستند. سپس ایشان اعیان متنجّس را هم به همین باب، ملحق کرده است. امّا در بحث بیع روغن متنجّس، با این بیانی که در استثنا مطرح نموده و تلاش کرده است که این استثنا، استثنای متّصل باشد، گویا از باور سابقش دست برداشته و بر این باور است که نجاست از جهت نجاست بودنش، مانع بیع نیست.

به هر حال، دیدگاه صحیح آن است که انتفاع از نجس و متنجّس اگر بر طهارت متوقّف باشد، جایز نیست؛ امّا انتفاعی که بر طهارت متوقّف نیست، مانعی ندارد.

دیدگاه شیخ رحمه الله نیز با توجّه به آنچه در این باب مطرح می کند، همین است و به همین دلیل نیز یک اشکال اساسی بر ایشان وارد می شود که چرا در میان مکاسب حرام، یک قسم را جداگانه برای اعیان نجس قرارداده است؟ مگر نه این که ایشان در این جا، عدم منفعت حلال را ملاک حرمت بیع می داند؟ و مگر نه این که ایشان در کتاب المکاسب «النوع الثالث» را به بیان مواردی اختصاص داده است که بیعش به خاطر عدم منفعت عقلایی حرام است؟ سزاوار بود که ایشان مسئلۀ نجس و متنجّس را نیز در همان باب مطرح می کرد.

بنا بر این، قاعدۀ اوّلی نزد شیخ انصاری رحمه الله(1) و متأخّرانی همچون امام خمینی قدس سره،(2)

محقّق خوئی قدس سره(3) و تمام بزرگان و فقهای معاصر (بر خلاف قدما) این است که صِرف نجاست، مانعیت از بیع ندارد؛ زیرا روغن متنجّس انتفاعاتی دارد که متوقّف بر طهارت نیست. از این رو، حتّی اگر در این باب، روایت و دلیل خاص نباشد، باز هم بیع روغن متنجّس برای استصباح یا منافعی که متوقّف برطهارت نیستند، صحیح است.

ص:127


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 24.
2- (2) . المکاسب المحرّمة، ج 1، ص 5 و 29.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 51، 52، 58، 68، 92، 104، 108.

دیدگاه صحیح و برگزیده نیز - چنان که از ابتدای بحث مکاسب محرّمه بارها بر آن تأکید شد - همین است که صِرف نجاست مانع بیع نیست. بنا بر این، مقتضای قاعدۀ اوّلی، جواز بیع روغن متنجّس است و نیازی به دلیل دیگر نداریم.

دلیل دوم: اجماع

صاحب جواهر رحمه الله پس از بیان جواز بیع روغن متنجّس، می فرماید:

بلا خلافٍ معتدٍّ به أجده فیه، بل فی محکیّ الخلاف و الغنیة و الإیضاح النافع، الإجماع علیه؛(1) هیچ مخالف قابل اعتنایی را در این مسئله نیافتم؛ بلکه در آنچه از خلاف و غنیه و ایضاح النافع حکایت شده است، ایشان ادّعای اجماع کرده اند.

بدین سان، ایشان از شیخ طوسی(2) و ابن زهره(3) قدس سرهما و دیگران نقل اجماع می کند و سپس می گوید: نه تنها این اجماع منقول وجود دارد؛ بلکه حتّی به دست آوردن اجماع محصّل نیز ممکن است. سیّد ابن زهره نیز در کتاب غنیه می فرماید: «این اجماع، اجماع طایفۀ امامیّه است».(4)

بنا بر این، همۀ متقدّمان و متأخّران امامیّه، اتّفاق نظردارند که خرید و فروش روغن متنجّس، جایز است. حتّی کسانی که می گویند بیع نجس بما هو نجس، جایز نیست، روغن متنجّس را استثنا کرده اند. البتّه چنان که در ابتدای بحث نیز گفته شد، در میان علمای اهل تسنن در این باره اختلافی وجود دارد که بیان شد.

لیکن نکته ای که وجود دارد این است که این اجماع، اجماع مدرکی است و مدرک آن، روایاتی است که در پی خواهد آمد و اجماع مدرکی، اعتباری ندارد.

ص:128


1- (1) . جواهر الکلام: ج 22 ص 13 و 14.
2- (2) . الخلاف: ج 3 ص 187.
3- (3) . غنیة النزوع: ص 213.
4- (4) . همان.
دلیل سوم: روایات
اشارة

محقّق خوئی قدس سره روایات روغن متنجّس را به سه گروه تقسیم می کند.(1) گروه نخست روایاتی است که جواز بیع روغن متنجّس را مقیّد به «اعلام به مشتری» کرده است.

گروه دوم روایاتی است که مطلقاً دلالت بر جواز بیع دارد و مقیّد به «اعلام به مشتری» نیست. گروه سوم روایاتی است که دلالت بر عدم جواز بیع دارد، چه به مشتری اعلام شود و چه اعلام نشود. پس از بیان این سه گروه روایات، باید بررسی شود که آیا در این جا مسئلۀ انقلاب نسبت، مطرح است یا خیر؟

الف) گروه نخست از روایات

گروه نخست، روایاتی است که دلالت بر جواز بیع روغن متنجّس دارد، ولی با این شرط که نجاست روغن به مشتری، اعلام شود.

1- روایت نخست:

و [عن الطّوسی، بإسناده] عنه (الحسن بن محمّد بن سماعة) عن أحمد المیثمی، عن معاویة بن وَهْب وغیره، عن أبی عبداللّه علیه السلام: فی جُرَذٍ ماتَ فی زَیتٍ، ما تَقُولُ فی بَیعِ ذَلِکَ؟ فَقالَ علیه السلام: بِعهُ وَبَیِّنهُ لِمَنِ اشتَراهُ لِیَستَصبِحَ بِهِ؛(2) معاویة بن وهب و دیگران از امام علیه السلام سؤال کردند که اگر موشی در روغنی بمیرد، دربارۀ فروش این روغن چه نظری دارید؟ حضرت علیه السلام فرمودند: آن را بفروش و به مشتری بگو که این نجس است تا او آن را برای استصباح استفاده کند.(3)

2- روایت دوم:

محمّد بن الحسن [الطّوسی]، بإسناده عن الحسن بن محمّد بن سماعة،

ص:129


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 109.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 98.
3- (3) . یکی از مسائل این بحث این است که آیا در بیع روغن متنجّس، شرط استصباح لازم است، یا قصدش کافی است؟ این بحث إن شاء اللّه پس از نقل روایات، مطرح خواهد شد.

عن ابن رباط، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، قال: سَألتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الفَأرَةِ تَقَعُ فی السَّمنِ أو فی الزَّیتِ، فَتَمُوتُ فیهِ. فَقالَ علیه السلام: إن کانَ جامِداً فَتَطرَحُها وَ ما حَولَها وَ یُؤکَلُ ما بَقی، وَ إن کانَ ذائِباً فَأسرِج بِهِ وَ أعلِمهُم إذا بِعتَهُ؛(1) ابا بصیر می گوید از امام علیه السلام دربارۀ روغن جامد یا مایعی که موش در آن بیفتد و بمیرد سؤال کردم. امام علیه السلام فرمود: اگر روغن جامد است، خود آن موش و اطراف آن را جدا کن و دور بینداز و بقیۀ آن خورده می شود، و اگر مایع است از آن به عنوان روغن چراغ استفاده کن و اگر فروختی، به مشتری اعلام کن.

حسن بن رباط مجهول است و نامی از او در کتب رجالی نیامده است.

3- روایت سوم:

عبد اللّه بن جعفر فی قرب الإسناد عن محمّد بن خالد الطیالسی عن اسماعیل بن عبد الخالق، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سَألَهُ سَعیدٌ الأعرَجُ السَّمّانُ - وَأنا حاضِرٌ - عَنِ الزَّیتِ وَ السَّمنِ وَ العَسَلِ تَقَعُ فیهِ الفَأرَةُ فَتَمُوتُ، کَیفَ یُصنَعُ بِهِ؟ قالَ علیه السلام: أمّا الزَّیتُ فَلا تَبِعهُ إلّالِمَن تُبَیِّنُ لَهُ فَیَبتاعُ لِلسِّراجِ، وَأمّا الأکلُ فَلا، وَأمّا السَّمنُ فَإن کانَ ذائِباً فَهُوَ کَذَلِکَ، وَإن کانَ جامِداً وَالفَأرَةُ فی أعلاهُ فَیُؤخَذُ ما تَحتَها وَ ما حَولَها، ثُمَّ لا بَأسَ بِهِ، وَ العَسَلُ کَذَلِکَ إن کانَ جامِداً؛(2) أعرج سمّان ازامام صادق علیه السلام سؤال کرد اگر موش در روغن زیتون، یا روغن حیوانی، یا در عسل افتاد، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: روغن زیتون را نفروش، مگر به کسی که برای او بیان می کنی تا برای روغن چراغ فروخته شود، امّا برای خوردن استفاده نکن. روغن اگر مایع است، همان حکم روغن زیتون را دارد و اگر جامد است، در صورتی که موش

ص:130


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.

بالای آن قرار گرفته، روغن اطراف موش را بردارید و ما بقی را استفاده کنید.

عسل نیز اگر جامد باشد، همین گونه است.

ب) گروه دوم از روایات

گروه دوم، روایتی است از امیر المؤمنین علیه السلام در کتاب جعفریات،(1) که دلالت بر جواز بیع دارد، امّا مقیّد به اعلام نیست:

أخبَرنا محمّد: حدَّثَنی موسی حدّثنی أبی عَن أبیهِ عن جدّه جعفر بن محمّد عن أبیه عن علی علیه السلام، أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الزَّیتِ یَقَعُ فیهِ شَیءٌ لَهُ دَمٌ فَیَمُوتُ، قالَ علیه السلام: الزَّیتُ خاصَّةً یَبیعُهُ لِمَن یَعمَلُهُ صابُوناً؛(2) از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال شد که اگر مردار حیوانی که خون دارد در روغن بیفتد، حکمش چیست؟ فرمود:

خصوص روغن به کسی که با آن صابون می سازد، فروخته می شود.

مقصود از عبارت

«لَهُ دَمٌ» حیواتی است که خون جهنده دارد و اگر مُرد، نجس است، بر خلاف حشرات.

این روایت، دلالت بر این دارد که بیع روغن متنجّس، مطلقاً جایز است و لازم نیست که بایع، نجاست روغن را به مشتری اعلام کند. امّا نکته ای که در این روایت وجود دارد، این است که در این جا بایع می داند که مشتری با این روغن، صابون می سازد و احتمالاً از همین جهت است که نیازی به بیان ندارد.

ج) گروه سوم از روایات

این گروه از روایات بر عدم جواز بیع، دلالت دارد.

ص:131


1- (1) . نام دیگر کتاب جعفریات، «اشعثیات» است. اعتبار این کتاب در مباحث گذشته بررسی شد (ر. ک: ج 1 ص 221).
2- (2) . الأشعثیات (جعفریات): ص 26.

1. روایت نخست:

عبد اللّه بن الجعفر فی قرب الإسناد عن عبد اللّه بن الحسن، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیه السلام، قال: سَألتُهُ عَن حُبِّ دُهنٍ ماتَت فیهِ فَأرَةٌ، قالَ علیه السلام: لا تَدَّهِن بِهِ وَ لا تَبِعهُ مِن مُسلِمٍ؛(1) علی بن جعفر از برادرش امام کاظم علیه السلام سؤال کرد دربارۀ خمره ای پر از روغن که موشی در آن مرده است.

امام علیه السلام فرمود: از آن به عنوان روغن استفاده نکن و آن را به مسلمان هم نفروش.

در سند این روایت، مانند بسیاری از روایات باب معاملات، عبداللّه بن حسن وجود دارد که مجهول است و اعتباری ندارد.

2. روایت دوم:

روایت دوم و آخرین روایت مورد بحث، روایتی است که ابن ادریس در سرائر از بزنطی نقل می کند.

محمّد بن إدریسَ فی آخِر السّرائر

نَقلاً من جامع البَزَنطی - صاحبِ الرِّضا علیه السلام - قالَ: سَألتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَکُونُ لَهُ الغَنَمُ یَقطَعُ مِن ألَیاتِها - وَهیَ أحیاءٌ أیَصلُحُ لَهُ أن یَنتَفِعَ بِما قَطَعَ؟ قالَ علیه السلام: نَعَم، یُذیبُها وَ یُسرِجُ بِها وَ لا یَأکُلُها وَ لا یَبیعُها؛(2) بزنطی می گوید: از امام رضا علیه السلام دربارۀ مردی پرسیدم که گوسفندی دارد و دنبۀ آن را در حالی که زنده است می بُرَد. آیا جایز است آنچه را که بُریده استفاده کند؟ امام علیه السلام فرمود: بله، این دنبه را آب کند و به عنوان روغن چراغ استفاده کند، امّا حقّ خوردن و فروختنش را ندارد.

البتّه اگرچه محقّق خوئی قدس سره این روایت را در گروه سوم آورده است، امّا به نظر می رسد که خارج از محلّ بحث است؛ زیرا این روایت در مورد دنبۀ گوسفندی است که وقتی زنده بوده از بدنش جدا کرده اند. این دنبه، نجس العین است و نجاستش

ص:132


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 100.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 98.

عارضی و قابل زوال نیست. پس مربوط می شود به بحث مردار.

د) جمع بندی روایات

روایات گروه سوم، با تعابیری نظیر

«لا تَبِعهُ مِن مُسلِمٍ» و یا

«و لا یَبیعُها»، دلالت مطلق بر عدم جواز بیع دارند. می توان این گروه سوم را با گروه نخست روایات که بیع را به شرط اعلام به مشتری جایز می دانند، تخصیص زد. در این صورت، میان مجموع روایات گروه نخست و سوم، با روایات گروه دوم انقلاب نسبت پیدا می شود و مطلق و مقیّد می شوند. در نتیجه، بیع روغن متنجّس به شرط اعلام به مشتری جایز است.

بیان دیگر این است که بگوییم: گروه دوم که بیع را مطلقاً جایز می داند، با گروه سوم که بیع را مطلقاً جایز نمی داند، تعارض دارند. امّا طایفۀ نخست که بیع را در صورت اعلام به مشتری جایز می داند، نه با گروه دوم تعارض دارد و نه با گروه سوم؛ بلکه روایات هر دو گروه را مقیّد می کند.

باز به عبارت دیگر، میان گروه نخست و هیچ کدام از دو گروه دوم و سوم، تعارضی نیست؛ بلکه گروه دوم و سوم با هم تعارض دارند که به همین جهت، هر دو ساقط می شوند و در نتیجه باید به روایات گروه نخست - که بیع روغن متنجّس را به شرط اعلام به مشتری جایز می دانند - مراجعه کنیم.

البتّه محقّق خوئی قدس سره برای جمع میان این روایات، از شیوۀ انقلاب نسب، استفاده کرده است. ایشان ابتدا گروه نخست را به وسیلۀ گروه سوم، مقیّد می کند. نتیجۀ این تقیید آن است که بیع روغن متنجّس جایز نیست، مگر به شرط اعلام به مشتری. سپس ایشان با این نتیجۀ مقیَّد، گروه دوم روایات را تقیید می زند.

لیکن «انقلاب نسبت» بحثی است که در تعادل و تراجیح مطرح می شود و بسیاری از بزرگان منکر آن هستند و به نظر ایشان اگر میان دو روایت، نسبت مطلقی بر قرار است، نمی توانیم این نسبت مطلق را به سبب روایات دیگری تغییر دهیم و به اصطلاح بگوییم: انقلاب نسبت پیدا شده است. دیدگاه ما نیز همین است که انقلاب نسبت پذیرفته نیست.

ص:133

در نتیجه، بیع روغن متنجّس بر حسب روایات، مطلقاً جایز است و اعلام نجاست به مشتری، وجوب تکلیفی دارد.

گفتار سوم: فروع بیع روغن متنجّس
بند نخست: حکم بیع روغن متنجّس به شرط أکل

پس از ملاحظۀ روایات باب دهن متنجّس، و مشخص شدن حکم آن، فروعی در این باب مطرح می شود. نخستین فرعی که شیخ انصاری رحمه الله مطرح می کند،(1) مسئلۀ شرط استصباح در بیع روغن متنجّس است که این مسئله در بند بعد بررسی خواهد شد.

لیکن ایشان در ذیل این فرع، این مسئله را مطرح کرده است که اگر کسی روغن متنجّس را با شرط خوردن بفروشد (با توجّه به این که خوردن، یکی از منافع حرام روغن متنجّس است)، آیا این معامله علی القاعده درست است یا نه؟ در این جا تردیدی نیست که این شرط، شرط فاسد است و باید ببینیم که در باب شروط، مبنای صحیح چیست. اگر مبنا این باشد که شرط فاسد، مُفسد عقد است، این جا هم مفسد عقد می شود و بیع روغن متنجّس باطل خواهد بود؛ ولی اگر شرط فاسد، مُفسد عقد نباشد، در این جا هم اشکالی ندارد و بیع صحیح است.

دیدگاه شیخ رحمه الله در بحث شروط، این است که شرط فاسد، مفسد عقد نیست.(2) البتّه دربارۀ این گونه موارد، بحث دیگری وجود دارد و آن این که آیا این گونه شروط و معاملات از مصادیق اعانت بر اثم هستند یا خیر؟ این یک مسئلۀ فقهی است که خارج از بحث معاملات و مکاسب قرار دارد و باید در جای خود، بررسی شود.

بند دوم: اشتراط استصباح در بیع روغن متنجّس
اشارة

در متن کتاب المکاسب، نخستین فرعی که پس از مسئلۀ بیع روغن متنجّس بیان شده، این است که آیا بیع روغن متنجّس، مشروط به استصباح است؟ به این معنا که آیا شرط

ص:134


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 38.
2- (2) . همان: ج 3 ص 51.

استصباح در صحّت بیع، دخیل است یا نه؟

در این جا مجموعاً شش نظریه وجود دارد که ابتدا این نظریات را مرور می کنیم و پس از بررسی دیدگاه شیخ انصاری رحمه الله، دیدگاه صحیح و برگزیده بیان می شود.

روش منطقی بحث این است که ابتدا اقوال را ملاحظه کنیم و پس از آن، ببینیم قواعد اوّلی چه اقتضایی دارند و در نهایت ادلّۀ خاص را بررسی کنیم و ببینیم که آیا روایتی بر خلاف قاعده وجود دارد یا خیر؟

الف) بررسی اقوال در این مسئله

در این بحث، سخن دربارۀ حکم وضعی است و بررسی اقوال از این جهت است که بدانیم آیا صحّت بیعی که صحیح و از نظر وضعی جایز است، اطلاق دارد، یا به یکی از این قیودی که در اقوال آمده، مقیّد می شود.

قول نخست که شیخ انصاری رحمه الله از کلام ابن ادریس قدس سره استظهار می کند، این است که صحّت بیع روغن متنجّس، مشروط به این است که بایع، استصباح را برای مشتری شرط کند و اگر استصباح شرط نشود، بیع باطل است.(1)

قول دوم که شیخ انصاری رحمه الله از کلام شیخ طوسی رحمه الله استظهار می کند، این است که اگر متبایعین در حین معامله، قصد استصباح دارند، همین مقدار برای صحّت بیع کافی است و نیازی به شرط استصباح نیست، حتّی اگر بعد از معامله استصباح واقع نشود.(2)

[شیخ رحمه الله همین قول را از متن المبسوط (3) و شرایع(4) و قواعد(5) نیز استظهار کرده است].(6)

قول سوم این است که این بیع صحیح است، به شرط این که شرط منفعت محرّمه (مثل اکل) در کار نباشد، اعم از این که منافع حلال را قصد کنند یا نکنند.

ص:135


1- (1) . السرائر: ج 3 ص 122 و 127.
2- (2) . الخلاف: ج 3، ص 187.
3- (3) . المبسوط: ج 2 ص 167.
4- (4) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 3.
5- (5) . قواعد الأحکام: ج 2 ص 6 وج 3 ص 331.
6- (6) . مقرّر: البتّه برخی از فقها در استظهار شیخ انصاری از عبارات ابن ادریس در السرائر و شیخ طوسی در الخلاف اشکال کرده اند (ر. ک: ایروانی، حاشیة المکاسب: ج 1 ص 7؛ المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 131).

قول چهارم این است که صِرف قصد منفعت حلال توسّط بایع، کافی است؛ بلکه اگر منفعت حلال شایع و غالب باشد، قصد منفعت حلال هم لازم نیست.

قول پنجم این است که بیع علی الإطلاق صحیح است؛ یعنی نه شرط استصباح لازم است و نه قصد استصباح؛ بلکه اگر متبایعین قصد منفعت محرّمه هم داشته باشند، معامله صحیح است. این قول پنجم را بزرگانی مثل امام خمینی قدس سره،(1) محقّق خوئی قدس سره(2) و جمع دیگری از فقها(3) برگزیده اند.

قول ششم این است که صحّت بیع، مشروط به این است که استصباح، خارجاً تحقّق پیدا کند و شرط استصباح و قصد بایع، در صحّت بیع دخالت ندارند.(4)

شیخ انصاری رحمه الله ابتدا با عبارت «یمکن أن یقال باعتبار قصدِ الإستصباح»(5) قول چهارم را اختیار می کند و قائل است که اگر روغن متنجّس را به قصد منفعت حلال بفروشند، بیع صحیح است، خواه قصد ایشان استصباح باشد و خواه تبدیل به صابون باشد و یا هر منفعت حلال دیگر، و اگر این منفعت حلال منفعت شایع باشد، قصد کردن آن در معامله لازم نیست. امّا ایشان در نهایت قول سوم را پذیرفته و گفته است: «نَعم، یُشترَطُ عدمُ اشتراطِ المَنفعةِ المُحرّمَة»؛(6) یعنی اگر بگوید من روغن متنجّس را به تو می فروشم به شرط منفعت محرّمه (مانند خوردن و یا نوشیدن)، این بیع باطل است.

ب) بررسی قواعد اوّلی در مسئله

چنان که گفته شد، روش منطقی این است که پس از مرور اقوال - بویژه در باب معاملات -، ابتدا قواعد اوّلی را مطرح کنیم و ببینیم قاعده چه اقتضایی دارد؟ سپس در روایات تأمّل کنیم تا اگر در روایات نکته ای در مقابل این قواعد وجود دارد، بررسی شود.

ص:136


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 132.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 111.
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 595.
4- (4) . محقّق ایروانی بر این باور است که آنچه از عبارات السرائر و الخلاف استظهار می شود، این وجه ششم است (ر. ک: حاشیة المکاسب: ج 1 ص 7).
5- (5) . کتاب المکاسب: ج 3 ص 38.
6- (6) . همان: ص 39.
1- بررسی ملاک مالیّت شیء:

بحث از ملاک مالیّت شیء، بحث مفیدی است که در ابواب دیگر فقه و معاملات نیز جاری می شود. طبق نظر مشهور - از جمله خود شیخ رحمه الله (1)-، یکی از شرایط چیزی که مورد معامله قرار می گیرد، این است که باید مال باشد و اگر مالیّت نداشته باشد، گرفتن و اکل ثمن در مقابل آن، «أکل مال به باطل» است.(2)

ایشان بعد از این کبرای کلی، قائل است که یک شیء نمی تواند با قطع نظر از منافع و آثاری که دارد مالیّت داشته باشد؛ بلکه ملاک مالیّت شیء «منافع حلال ظاهر و غالب» آن شیء است.(3) بدین سان، از نظر ایشان هر منفعتی نیز صلاحیت ندارد که ملاک مالیّت شیء باشد؛ بلکه آنچه ملاک است، منافع حلال غالب است. بنا بر این، اگر یک شیء منفعت حلال نادری دارد، آن منفعت حلال نادر موجب مالیّت شیء نمی شود. براساس این دیدگاه، اگر آب نجسی مورد معامله باشد، با توجّه به این که آب نجس، مورد استفادۀ زیادی ندارد، جز این که مثلاً پای درختی ریخته شود، این منفعت یک منفعت حلال نادر است و موجب مالیّت آن آب نجس نمی شود. بنا بر این، این بیع، باطل و «أکل مال به باطل» است. همچنین منفعت محرّمه هم در مالیّت شیء دخیل نیست؛ یعنی اگر یک شیء منفعت محرّمه ای دارد، آن منفعت محرّمه نمی تواند دخیل در مالیّت شیء باشد.

آنچه گفته شد، مقتضای قاعده است؛ ولی شیخ رحمه الله پس از بیان ملاک مالیّت می فرماید: اگرچه [مقتضای قاعده این است که] یک شیء به اعتبار منفعت نادر، مالیّت پیدا نمی کند، امّا اگر نصّ خاصّی بر جواز آن دلالت کند، بیعش صحیح خواهد بود.

مثلاً در باب روغن متنجّس، نصّ خاص داریم بر این که خرید و فروش روغن

ص:137


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 2 ص 110.
2- (2) . آنچه بیان شد نظر مشهور است، امّا برخی از محقّقان مانند محقّق خوئی بر این باورند که مالیّت مبیع برای صحّت معامله شرط نیست. تفصیل نظر ایشان در صفحات بعد خواهد آمد.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 39.

متنجّس برای استصباح صحیح است؛ یعنی استفاده از روغن برای روشنایی اگرچه منفعت حلال نادر است، امّا شارع برای روغن متنجّس، اعتبار مالیّت کرده است، همان گونه که در بعضی موارد (مانند خمر و خنزیر) مالیّت را سلب می کند، به گونه ای که اگر در مقابل این گونه اشیا، پولی گرفته شود «أکل مال به باطل» خواهد بود.

نتیجۀ کلام شیخ رحمه الله این است که دلیل خاص، روغن متنجّس را از عدم مالیّت خارج کرده است و با توجّه به روایات، مالیّت روغن متنجّس به اعتبار استصباح و مشروط به استصباح است؛ یعنی اگر بایع شرط استصباح نکند، روغن مالیّت ندارد و معاملۀ آن، باطل است.

- بررسی دیدگاه شیخ انصاری:

امام خمینی(1) و محقّق خوئی قدس سرهما(2) و جمع دیگری از حاشیه نگاران کتاب المکاسب(3)

با دیدگاه شیخ رحمه الله مخالفت کرده اند. از نظر این بزرگواران، مالیّت یک شیء، قائم به ذات آن شیء است و منافع شیء، حیثیّت تعلیلی برای آن دارد، نه حیثیّت تقییدی.

این تعبیر بویژه در کلمات محقّق خوئی قدس سره وجود دارد که حیثیت منافع از قبیل حیثیّت تعلیلی است، به این بیان که عقلا وقتی یک شیء را می خرند، آنچه در مقابل ثمن، متعلّق رغبت ایشان است، ذات آن شیء است، نه منافع آن. ممکن است از ذات شیء استفاده شود و ممکن است استفاده نشود، یا شخصی کم استفاده کند و شخص دیگر، زیاد استفاده کند. خود شیخ انصاری رحمه الله درکتاب خیارات، تصریح دارند که ثمن در مقابل منفعت قرار نمی گیرد؛(4) یعنی این گونه نیست که منافع، مبیع شمرده شود و ثمن نسبت به منافع، تقسیط شود و برای هر منفعتی بخشی از ثمن را قرار دهند.

ص:138


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 132.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ص 112.
3- (3) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 8؛ دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 595.
4- (4) . این بحث را شیخ انصاری در ابتدای کتاب بیع مطرح کرده است: «[تعریف البیع] و هو فی الأصل کما عن المصباح المنیر مبادلة مالٍ بمالٍ والظاهر إختصاص المعوّض بالعین، فلا یعمّ إبدال المنافع بغیرها وعلیه استقرّ اصطلاح الفقهاء فی البیع» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 306).

ممکن است به محقّق خوئی قدس سره اشکال شود که اگر ذات مبیع - بدون در نظر گرفتن منافعش - مورد رغبت باشد، باید به نحو موجبۀ جزئیه، برخی مبیع ها را بشناسیم که منفعت نداشته باشند، ولی مورد رغبت باشند، حال آن که چنین نیست و عقلا نسبت به چنین چیزی رغبت ندارند. پاسخ این است که محقّق خوئی قدس سره قبول دارد که منافع در رغبت خریدار دخالت دارند، امّا معتقد است که آنها داخل در موضوع بیع نیستند و این گونه نیست که ثمن در ازای آنها قرار گیرد. به تعبیر ایشان، منافع، حیثیت تعلیلی دارند. فرق جهت تعلیلی با جهات تقییدی این است که حیثیّت تقییدی داخل در موضوع است، امّا حیثیّت تعلیلی داخل در موضوع نیست. در مسئلۀ مورد بحث نیز ثمن درمقابل عین مال قرار می گیرد و از همین جهت است که در هنگام انشای عقد گفته می شود: «بعتُکَ هذا بهذا». بلی، آنچه داعی برای رغبت عقلاست، منفعت است؛ امّا ثمن در مقابل منفعت قرار نمی گیرد.

در نتیجه، نظر محقّق خوئی قدس سره این است که در مسئلۀ روغن متنجّس - علی القاعده و بدون لحاظ روایات -، ثمن ارتباطی با استصباح و عدم استصباح ندارد و با توجّه به قاعده، خود روغن متنجّس مالیّت دارد و عقلا نسبت به آن رغبت دارند. بنا بر این، بیعش صحیح است و نیازی نیست که حتماً قصد استصباح شرط شود. بلکه حتّی اگر کسی در معامله ای قصد منفعت حرام کند، مثلاً چاقویی را بخرد به قصد این که می خواهد با آن انسانی را بکشد، این معامله صحیح است؛ زیرا پول را در مقابل خود چاقو داده است و چاقو مالیّت دارد. حتّی در نظر محقّق خوئی قدس سره اگر بایع، منفعت محرّمه را شرط کند و بگوید چاقو را به شرطی به تو می فروشم که با آن انسانی را به قتل برسانی، از نظر قواعد اوّلی معاملات، معامله صحیح است؛ زیرا نه قصد و نه شرط منفعت حلال و نه عدم قصد یا عدم شرط منفعت حرام، هیچ کدام از اینها در صحّت بیع دخالتی ندارند.

خلاصۀ کلام امام خمینی و محقّق خوئی قدس سرهما دربارۀ قاعدۀ اوّلی این است که در

ص:139

مالیّت مال، منافع، جهت تعلیلی دارند و موجب رغبت اند و دخالت دیگری ندارند؛ بلکه عین شیء است که مالیّت دارد. شاهد این مطلب هم این است که هیچ گاه ثمن را نسبت به منافع مبیع تقسیط نمی کنند؛(1) بلکه عقلا ثمن را در مقابل خود عین می دهند.

بنا بر این، علی القاعده بیع روغن متنجّس مطلقاً صحیح است، خواه در هنگام معامله قصد استصباح یا شرط استصباح بشود یا نشود. همچنین خواه عدم منفعت حرام قصد یا شرط بشود و خواه نشود، بیع روغن متنجّس مطلقاً صحیح است.

البتّه این سخن محقّق خوئی قدس سره مبتنی بر مبنای مشهور است که مالیّت را برای مبیع شرط می دانند، و گرنه خود ایشان اصلاً مالیّت مبیع را شرط نمی دانند تا نوبت به بحث از تعلّق مالیّت به عین مبیع و یا منافع آن برسد؛ یعنی یکی از مبانی محقّق خوئی این است که اصلاً از نظر ایشان، شرط مالیّت در مبیع معتبر نیست؛(2) زیرا از نظر ایشان اعتبار مالیّت مبیع، فاقد دلیل است و اگر کسی چیزی را معامله کند که برای خودش در نزد عقلا هیچ ارزش و منفعتی ندارد (مانند کاغذ پاره ای که یادگار پدرش است و هیچ منفعتی بر آن مترتّب نیست)، معامله اش صحیح است.

2- دیدگاه برگزیده دربارۀ اقتضای قاعدۀ اوّلی

دیدگاه ما این است که در معاملۀ روغن متنجّس - با قطع نظر از روایات موجود در مقام - در دو صورت، معامله باطل و در سه صورت، صحیح است.

اگر روغن متنجّس هیچ منفعتی بجز منافع محرّمه نداشته باشد، این روغن مالیّت ندارد و معاملۀ آن صحیح نیست. همچنین است اگر روغن متنجّس، منفعت مباحی داشته باشد، امّا این منفعت مباح آن قدر ناچیز باشد که عرف در مقابل آن منفعت ناچیز، مالی را پرداخت نکنند. اقتضای قاعدۀ اوّلی در این دو صورت، بطلان معامله است.

امّا اگر منفعت نادر - اگرچه ناچیز است - به گونه ای باشد که عرف برای آن پول

ص:140


1- (1) . مقرّر: البتّه این شاهد در کلمات محقّق خوئی و امام خمینی نیست.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 5 ص 120.

بدهد، یا منافع حلال و حرامش یکسان باشد (مثلاً دو منفعت حلال و دو منفعت حرام داشته باشد) و یا منفعت حلال غلبه داشته باشد، در این سه صورت به اقتضای قاعدۀ اوّلی و عمومات بیع، نظیر«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» ، این بیع، صحیح است و فرقی نمی کند که منفعت حلال را قصد کند یا نکند و یا قصد منفعت حرام داشته باشد.

آنچه در قاعدۀ اوّلی شرط است، این است که روغن متنجّس مالیّت داشته باشد، خواه مالیّتش به اعتبار منفعت نادره اش باشد، خواه به اعتبار منفعت غالبه اش و یا هر اعتبار دیگری که امکان دارد.

به تعبیر دیگر، معاوضه بین ثمن و مثمن است و قصد منفعت حلال یا عدم قصد منفعت محرّمه، دخالتی در ماهیت معاوضه ندارد. وقتی هر گونه قصد منفعت را از حقیقت بیع خارج دانستیم، این بیع، مشمول عموماتی نظیر«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» خواهد بود.(1)

بنا بر این، فتاوای شیخ انصاری رحمه الله که می فرماید: «بایع نباید منافع حرام را قصد کرده باشد» و یا می فرماید: «قصد استصباح در صورتی که منفعت حلال روغن، منحصر در آن باشد، لازم است؛ زیرا مالیّت شیء به اعتبار منافع حلال آن است»، همگی محلّ اشکال اند.(2)

ج) بررسی نسبت قاعدۀ اوّلی با روایات

گفتیم که اگر روغن متنجّس، منفعت حلالی داشته باشد، به اقتضای قاعدۀ اوّلی و عمومات بیع، معاملۀ روغن متنجّس، صحیح است و فرقی نمی کند که متبایعین، منفعت حلال را قصد کنند یا نکنند و یا قصد منفعت حرام داشته باشند.

اینک ممکن است اشکال شود که در مقابل این قاعدۀ اوّلی، ظهور روایات باب در

ص:141


1- (1) . مناسب است که طالب اجتهاد، در این تعابیر و تفاوت آنها تأمّل کند، چه آن که این تعابیر، تعابیر کلیدی برای اجتهاد و استنباط است.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 38 و 39.

این است که صحّت بیع روغن متنجّس، مشروط به شرط و یا قصد استصباح است.

سه گروه روایت دراین بحث بود که در گفتار سوم از همین فصل مرور شد.

اکنون لازم است که مدلول روایات، دوباره بررسی شود تا نسبتش با قاعدۀ اوّلی مشخّص گردد.

1- مرور روایات:

در میان روایات این باب که محقّق خوئی قدس سره آنها را به سه دسته تقسیم کرده بودند، گروه دوم و سوم مطلق بود و در آنها هیچ شرطی وجود نداشت. در گروه نخست، سه روایت مطرح شد که در آنها مسئلۀ اعلام به مشتری ذکر شده بود. اینک این سه روایت را بررسی می کنیم.

روایت نخست: نخستین و مهم ترین روایت، روایت معاویة بن وَهْب است که پرسید: «موشی در روغن زیتون مرده است، شما دربارۀ آن، چه می گویید؟» امام علیه السلام فرمود: «آن را بفروش و به کسی که آن را می خرد [نجاستش] را اعلام کن تا آن را برای روشن کردن چراغ استفاده کند». ظاهراً این روایت ظهور دارد در این که اشتراط استصباح در هنگام بیع، لازم است.

روایت دوم: دومین روایت، موثّقۀ حسن بن محمّد بن سماعه بود و گفته شد که در سند این روایت «حسن بن رباط» هست که مجهول است. بنا بر این، سند روایت ضعیف است.

در این روایت، امام علیه السلام به أبی بصیر می فرماید:

«و أعلِمهُم إذا بِعتَه»؛ یعنی بعد از این که فروختی باید به مشتری اعلام کنی که این روغن نجس است تا او روغن را برای استصباح استفاده کند.

به نظر می رسد که این روایت، ارتباطی به شرط استصباح یا قصد استصباح ندارد؛ بلکه تنها بر این معنا دلالت دارد که بعد از انجام بیع، مشتری باید از نجاست روغن آگاه شود. در بخش های بعدی همین گفتار، این فرع مورد بررسی قرار خواهد گرفت

ص:142

که آیا اعلام نجاست روغن متنجّس به مشتری، لازم است یا نه؟

روایت سوم: روایت بعدی، روایت اسماعیل بن عبد الخالق بود که در آن آمده است: روغن متنجّس را نفروش، مگر به کسی که به او اعلام کنی، تا او آن را برای چراغ بخرد. محقّق خوئی قدس سره نقل کرده است که بعضی از علما بر این باورند که با توجّه به حصرِ موجود در این روایت، این روایت نه تنها ظهور در شرطیت استصباح دارد، بلکه صریح در آن است.(1)

2- پاسخ به توهّم ظهور روایات:

چنان که دیدیم، ظاهر روایت نخست و روایت سوم دلالت دارد بر این مدّعا که شرط و یا قصد استصباح، شرط صحّت بیع روغن متنجّس است. امام خمینی قدس سره در ردّ این احتمال، بر این باور است که در روایت ابن وَهْب، بین اعلام سابق و اعلام لاحق فرقی نیست.(2) توضیح آن که در این روایت آمده بود

«بِعهُ و بَیّنهُ» و این تبیین، اطلاق دارد و هم شامل بیان قبل از معامله می شود و هم شامل بیان بعد از معامله. در نتیجه «تبیین» به معنای اشتراط استصباح در معامله نیست؛ بلکه با توجّه به اطلاع

«بِعهُ»، معامله مطلقاً صحیح است؛ لیکن بایع باید قبل از معامله یا پس از آن به مشتری، نجاست این روغن را اعلام کند تا مشتری از آن برای استصباح استفاده نماید.

در مورد موثّقۀ ابی بصیر نیز که تعبیر به

«أعلِمهُم» دارد، امام خمینی قدس سره بر این باور است که روایت، دلالت بر وجوب اعلام پس از بیع دارد و مقتضای اطلاق این روایت نیز صحّت بیع است، حتّی اگر بیع به قصد انتفاع منفعت محرّمه باشد.

بنا بر این، هیچ یک از این دو روایت، بر این مطلب دلالت ندارد که استصباح حتماً باید در معامله، شرط شود.

مهم ترین روایت در این باب، روایت اسماعیل بن عبد الخالق است که حضرت علیه السلام در این روایت فرموده اند:

«لا تَبِعهُ إلّالِمَن تُبَیّن لَه». امام خمینی قدس سره در این

ص:143


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 113.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 135.

مورد نقل می کنند که میرزا محمّدتقی شیرازی قدس سره در حاشیۀ مکاسب معتقد است که از این روایت، نه تنها اشتراط قصد استصباح فهمیده می شود، بلکه در اوّلش این است که این شرط در هنگام بیع باید ذکر گردد. مقصود امام خمینی قدس سره از این نقل، این است که بزرگانی نظیر میرزا محمّدتقی شیرازی قدس سره در مقابل این روایت تسلیم شده و به سبب این روایت از قاعدۀ اوّلی دست برداشته اند.

لیکن در نقد این استدلال می توان گفت: اوّلاً: این روایت، ضعیف است و اشکال سندی دارد؛ زیرا در سند آن محمّد بن خالد طیالسی قرار گرفته که توثیق نشده است.

البتّه بزرگان و اجلاّء از او نقل حدیث کرده اند، امّا این، یک بحث مبنایی است و باید بررسی شود که نقل اجلاّء برای توثیق راوی کافی است یا خیر.

ثانیاً: در این روایت آمده است که

«لا تبعه إلّالِمَن تُبیّن له». آیا از این تعبیر این گونه فهمیده می شود که شرط استصباح، شرط صحّت بیع است؟ یا این روایت هم مثل روایت ابی بصیر و معاویة بن وَهْب، تنها بر این معنا دلالت می کند که مسئلۀ استصباح باید برای مشتری تبیین شود تا مشتری دچار خوردن نجس نگردد و تبیین نجاست و لزوم استصباح، دخالتی در صحّت بیع ندارد؟

محقّق خوئی قدس سره در پاسخ این پرسش می فرماید: استصباح از فوائد تبیین است؛ یعنی برای این است که مشتری در محذور اکل نجس و اکل متنجّس قرار نگیرد؛ امّا روایت هیچ دلالتی بر این که اشتراط استصباح، شرط صحّت بیع است، ندارد.(1) به عبارت دیگر، از این روایت فهمیده می شود که تبیین استصباح، برای این است که مشتری گرفتار محذور نشود، نه این که صحّت معامله منوط به این تبیین باشد. بنا بر این، معامله مطلق است، خواه شرط استصباح در آن مطرح شود یا نشود.

بند سوم: اعلام نجاست به مشتری
اشارة

دومین فرعی که شیخ رحمه الله بیان می کند، این است که آیا در خرید و فروش روغن متنجّس، اعلام نجاست به مشتری واجب است یا واجب نیست؟ البتّه در خود

ص:144


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 113.

وجوب تردیدی نیست و از روایات این باب فهمیده می شود که اصل اعلام به مشتری واجب است. مثلاً در موثّقۀ ابی بصیر این تعبیر بود که:

«أعلِمهُم إذا بعتَه»، در روایت معاویة بن وَهْب نیز آمده بود که:

«بِعهُ و بَیّنهُ لِمَن اشتَراهُ لِیَستَصبِحَ به»، و در روایت اسماعیل بن عبد الخالق هم امام علیه السلام چنین فرمود که:

«لا تَبِعه إلّالِمَن تُبُیِّنَ له». پس اصل این که «اعلام نجاست روغن به مشتری واجب است»، از روایات فهمیده می شود و تردیدی در آن نیست.

لیکن سؤال این است که آیا این وجوب اعلام، وجوب شرطی است یا وجوب شرعی؟ آیا وجوب اعلام یک عنوان شرطی دارد؛ یعنی شرط صحّت بیع است؟ یا یک وجوب مستقلّ نفسی دارد؟(1) آیا وجوب اعلام، وجوب وضعی است یا وجوب تکلیفی؟ وجوب وضعی اعلام، به این معناست که در صحّت بیع دخالت دارد؛ امّا وجوب شرعی تکلیفی، یعنی یک واجب مستقل است و اگر بایع آن را ترک کند، واجبی را ترک کرده است ولی بیعش صحیح است.

اگر قائل شدیم که وجوب اعلام، یک وجوب شرعی و تکلیفی است، از آن جا که در این صورت، یک واجب مستقل خواهد بود، فرقی نمی کند که قبل از بیع باشد یا بعد از بیع.

الف) ارتباط شرطیت استصباح با وجوب اعلام

شیخ انصاری رحمه الله معتقد است که لازمۀ التزام به لزوم اشتراط استصباح یا قصد استصباح در بحث سابق، این است که اعلام نجاست، واجب است و بر طبق آن مبنا، مجالی برای این بحث که آیا اعلام واجب است یا نه، باقی نمی ماند.(2) اگر استصباح شرطیت داشته باشد، بایع باید به مشتری بگوید که این روغن را استصباح کن؛ چون شرط استصباح حاصل نمی شود، مگر این که مشتری بداند که روغن نجس است. با

ص:145


1- (1) . در این بحث، از «وجوب مستقلّ نفسی» به «وجوب شرعی» تعبیر می شود.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 40.

این بیان، دیدگاه شیخ رحمه الله این است که محلّ نزاع وجوب یا عدم وجوب اعلام نجاست، جایی است که ما استصباح را لازم و شرط ندانیم.

1- نقد محقّق خوئی بر شیخ انصاری:

محقّق خوئی قدس سره به این کلام شیخ قدس سره اشکال کرده است که میان این بحث و بحث سابق، نسبت عموم و خصوص من وجه است. بنا بر این، وجهی ندارد که ما این بحث را مبتنی بر بحث سابق کنیم. بیان ایشان این است که ممکن است کسی شرط استصباح کند امّا نجاست را اعلام نکند (بلکه حتّی ممکن است روغن پاک را به شرط استصباح بفروشد). تعبیر ایشان این است که «قد یکون البیع للإستصباح مع جهل المشتری بالنجاسة»؛(1) یعنی گاهی ممکن است بایع، روغن نجس را با شرط استصباح بفروشد و مشتری هم اصلاً آگاه به نجاست نشود، و گاهی هم ممکن است نجاست را اعلام کند، ولی روغن را برای غرض دیگری بفروشد. در هر دو طرف، مادّۀ افتراق وجود دارد.

یک صورت این است که اعلامِ به نجاست باشد ولی استصباح نباشد، مثل این که بگوید من این روغن که نجس است را می فروشم که تو از آن به عنوان صابون استفاده کنی. صورت دیگر این که استصباح باشد، ولی علم به نجاست نباشد. مادّۀ اجتماع هم در جایی است که روغن نجس را به شرط استصباح بفروشد و نجاست را هم به مشتری اعلام کند.

2- پاسخ اشکال محقّق خوئی:

به نظر می رسد که این اشکال محقّق خوئی قدس سره وارد نیست؛ زیرا اگرچه شرط استصباح و علم به نجاست در واقع، دو عنوان جدای از هم هستند و میان آنها نسبت عموم و خصوص من وجه است؛ ولی شیخ رحمه الله با توجّه به آنچه در روایت آمده بحث را دنبال می کند. با توجّه به مبنای شیخ قدس سره که شرطیت استصباح را مدلول روایت می داند، آیا ممکن است که استصباح، شرط شود، ولی نجاست اعلام نگردد؟ شرط استصباح

ص:146


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 114.

برای این است که مشتری از خوردن نجس اجتناب کند، و گرنه خود استصباح موضوعیت ندارد و منفعت دیگری وجود ندارد که مشتری (در صورت جهل به نجاست) روغن را به قصد آن بخرد. گاهی ممکن است شخصی خودکاری را به شخص دیگر بفروشد و بگوید با این شرط می فروشم که مطالبت را در این دفتر بنویسی و در آن دفتر ننویسی، هر دوی آنها هم مساوی اند. امّا این جا این گونه نیست و شرط استصباح، فقط برای این است که مشتری از نجاست احتراز کند. پس نمی توانیم تصوّر کنیم که شرط استصباح باشد، امّا اعلام به نجاست نباشد و مشتری جاهل به نجاست بماند.

بنا بر این، سخن شیخ رحمه الله - با توجّه به مبنای خودشان که استصباح را شرط می دانند - سخن متینی است و اگر کسی استصباح را شرط بداند، خود به خود، «اعلام» در باطن این شرطیت موجود است و شرط استصباح با اعلام به نجاست ملازمه دارد. امّا طبق مبنای امام خمینی قدس سره و محقّق خوئی قدس سره (که مبنای صحیح و مختار ماست)، نه روایات و نه قاعده، هیچ کدام مفید شرطیت استصباح برای صحّت بیع نیستند. در این صورت آیا اعلام نجاست روغن به مشتری، واجب است یا نه؟ گفته شد که در اصل وجوب اعلام، روایات ظهور روشنی بر وجوب دارد.

ب) استدلال بر وجوب اعلام

به گفتۀ شیخ رحمه الله، برخی از فقها(1) برای اثبات وجوب اعلام نجاست، این گونه استدلال کرده اند که نجاست، عیب خفی است و در معاملات، اظهار عیب مبیع واجب است.(2)

لیکن این استدلال، مورد نقد قرار گرفته است که البتّه این نقد، گاهی مربوط به صغرا و گاهی مربوط به کبراست.

1- اشکال صغروی:

شیخ انصاری رحمه الله به این مطلب که نجاست را نوعی عیب بدانیم، دو اشکال وارد کرده است:

ص:147


1- (1) . ر. ک: مفتاح الکرامة: ج 4 ص 26.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.

اشکال نخست، این است که این دلیل فقط در باب معاوضات مفید است؛ یعنی آن گاه که شخصی چیزی را می فروشد، اظهار عیب لازم است؛ امّا در غیر معاوضات (مانند این که کسی روغن متنجّس را به دیگری هبۀ غیر معوّضه کند) اظهار عیب لازم نیست.

اشکال دوم، این است که منشأ عیب بودن نجاست چیست؟ نجاست به لحاظ عرفی عیب نیست، مگر این که قائلان به عیب بودن نجاست، این گونه استدلال کنند که نجاست، منکَر واقعی است و قبح واقعی دارد. در این صورت به ایشان اشکال می شود که اگر منکَر بودن ثابت شود، آن گاه دچار کردن دیگران به آن، حرام خواهد بود؛ یعنی اگر بگوییم نجاست، منکر است، حرام است که دیگری را به این منکر دچار کنیم؛ ولی اگر منکر بودن ثابت نشود، نمی توان آن را عیب دانست، بویژه آن که ممکن است نجاست یک شیء، قابل زوال باشد و یا آن شیء منافعی داشته باشد که بر طهارت، متوقّف نباشند.

البتّه محقّق خوئی قدس سره اشکال دوم شیخ رحمه الله را نمی پذیرد. نظر ایشان این است که ما نمی توانیم انکار کنیم که نجاست، چه در اعیان نجس و چه در اعیان متنجّس، از نظر عرفی «عیب» شمرده می شود، خواه این نجاست قباحت واقعی داشته باشد و یا قباحت عرضی. ایشان می نویسد:

فإنّ النجاسة لا ینکر کونها عیباً فی الأعیان النجسة و المتنجّسة سواءٌکان من القبائح الواقعیة أم لم یکن؛(1) کسی انکار نمی کند که نجاست در اعیان نجس و متنجّس، عیب است، چه از قبایح واقعی شمرده شود و چه شمرده نشود.

مثلاً اگر مشتری نسبت به نجاست روغن، جاهل باشد و آن را با روغن دیگری که پاک است، مخلوط کند، ضرر زیادی متوجّه مشتری خواهد شد. بنا بر این، از نظر عرف، نجاست روغن، عیب است و موجب نقصان قیمت می شود.

محقّق خوئی قدس سره مدّعی است که عبارت «فتأمّل» در پایان کلام شیخ رحمه الله به همین

ص:148


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 123 و 124.

مطلب اشاره دارد؛ یعنی می خواهد بگوید که نجاست مطلقاً عیب است، چه قبح واقعی داشته باشد و چه نداشته باشد.

1-1. مراد از «فتأمّل»

شیخ انصاری رحمه الله این مطلب را با عبارت «فتأمّل» به پایان رسانده است. در این که مقصود ایشان از این عبارت چیست، دو احتمال وجود دارد:

احتمال نخست، همان احتمالی است که محقّق خوئی قدس سره بیان می کند؛ یعنی شاید بتوان گفت: برخلاف نظر شیخ رحمه الله، عیب بودن نجاست از باب منکر بودن و قبیح بودنش نیست؛ بلکه خود نجاست، موجب نقصان مالیّت می شود و قیمت روغن پاک با روغن نجس متفاوت است.

لیکن این سخن محقّق خوئی قدس سره که می فرماید: «نجاست، عیب شمرده نمی شود»، ادّعای بدون دلیل و به عبارت دیگر، اوّل کلام است؛ زیرا در بحث خیار عیب، «عیب» این گونه تعریف شده است که: «العیب عبارة عن نقص فی الشیء بحسب ما یقتضیه طبعه؛(1) عیب عبارت است از نقصان یک شیء، نسبت به آنچه که طبع آن شیء اقتضا می کند». مثلاً روغن غیر سالم نسبت به روغن سالم، نقص و عیب است. همچنین اگر طبع یک شیء کامل بودن را اقتضا کند، وقتی مشتری جنسی را بخرد که بخشی از آن موجود نیست، این جنس عنوان عیب را دارد. مثال دیگر این که طبع حیوان این است که بتواند انسان را حمل کند و یا این که بار ببرد. پس اگر حیوانی که در معرض فروش است، ناتوان از راه رفتن و یا حمل بار باشد، مصداق عیب است.

افزون بر این، اگر گفتیم نجاست قبح ظاهری دارد و از قبایح واقعی نیست، نمی توانیم بگوییم که نجاست به ملاک نقصان مالیّت، عیب شمرده می شود؛ چون

ص:149


1- (1) . مقرّر: تعریفی که در متن آمده، تعریفی است که مرحوم آیة اللّه منتظری در دراسات آورده است (ر. ک: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 34)؛ امّا تعریف شیخ انصاری در ماهیة العیب این است که: «أنّه النقص عن مرتبة الصحّة المتوسّطة بینه و بین الکمال فالصحّة ما یقتضیه أصل الماهیة المشترکة بین أفراد الشیء لو خلّی وطبعه والعیب والکمال یلحقان له لأمر خارج عنه» (کتاب المکاسب: ج 2 ص 482).

واقعیت این است که نقصان مالیّت، عیب شمرده نمی شود؛ زیرا ممکن است دو کالای مشابه که یکی قدیمی تر و دیگری جدیدتر است، در معرض فروش باشند و با این که کالای قدیمی تر سالم است، امّا قیمت کمتری داشته باشد.

بنا بر این، مجرّد نقصان در مالیّت، عیب نیست؛ بلکه عیب این است که طبع و ذات چیزی خصوصیتی را اقتضاکند و آن خصوصیت، فعلاً در آن موجود نباشد. دربارۀ «نجاست» نیز صحیح این است که - اگر موجب نقصان مالیّت باشد - از جهت نقصان مالیّت، عیب شمرده نمی شود.

احتمال دوم: شیخ انصاری قدس سره احتمال عیب بودن شیء نجس به دلیل نقصان مالیّت را در مقابل این دلیل مطرح کردند که نجاست به خاطر منکر بودن و قبح واقعی اش عیب است. اینک این سؤال مطرح می شود که مقصود از قبح واقعی چیست؟ آیا مقصود شیخ رحمه الله این است که بین قبح واقعی و قبح عرضی، تفاوت وجود دارد؟

ممکن است مقصود شیخ رحمه الله از بیان «فتأمّل» چنین تفصیلی باشد، به این بیان که گاهی نجاست، خباثت ذاتی دارد؛ یعنی هنگامی که یک شیء «نجس» شد، باطن و واقع آن شیء، خباثت پیدا می کند. در مقابل، گاهی نجاست عرضی است، مانند این که گوشه ای از یک ظرف، قطرۀ خونی است که بلافاصله قابل زوال است. این نجاست نجاست عرضی است و عیب به شمار نمی آید؛ بلکه عیب آن جایی است که نجاست، منکر واقعی باشد و خباثت واقعی داشته باشد.

این بیان، صحیح به نظر می رسد و اگر مقصود شیخ رحمه الله یک چنین تفصیلی باشد، قابل قبول است.

خلاصه این که: در مورد وجوب اعلام به مشتری، استدلال شده است که اوّلاً:

نجاست عیب شمرده می شود، و ثانیاً: اظهار عیب واجب است. پس اعلام نجاست، واجب است.

مقدّمۀ نخست این استدلال، مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه آن شد که اگر

ص:150

نجاست، از قبایح واقعی باشد، عیب و منکر است؛ امّا اگر قبح ذاتی و واقعی ایجاد نکند، عنوان «عیب» ندارد.

2- اشکال کبروی:

محقّق خوئی قدس سره در کبرای استدلال نیز مناقشه کرده و معتقد است که ما دلیلی بر وجوب اظهار عیب خفی به مشتری نداریم.(1) آنچه در میان دلایل وجود دارد، این است که «الغشّ حرام» و به این معناست که فریب دادن مشتری حرام است؛ یعنی اگر بایع بداند که کالایش ناقص است، امّا مشتری را فریب بدهد و کالای ناقص را کامل جلوه بدهد، این غش و حرام است. همچنین فقها نیز در مورد عیب پنهان، معتقدند که اگر مستلزم غش باشد، باید این غش برطرف شود؛(2) ولی اگر مستلزم غش و فریب نباشد، واجب نیست. پس در مورد روغن متنجّس نیز اگر بایع بگوید: من این روغن را به شما می فروشم و نسبت به عیوبی که دارد و ممکن است داشته باشد، تبرّی می جویم، یا این که بگوید: من این روغن را می فروشم به شرط این که آن را فقط در چیزی که متوقّف بر طهارت نیست، استفاده کنید (مثل استصباح) در این صورت، بیع او دیگر عنوان «غش» ندارد.

به نظر می رسد این که ایشان می گوید: «اظهار عیب واجب نیست» مطلب درستی است. چنان که در باب خیارات، اگر بایع، حیوان معیوبی را به مشتری بفروشد و حرفی هم از این که این سالم است ویا معیوب است نزند، معامله درست است؛ ولی مشتری پس از این که نسبت به عیب، علم پیدا کرد، خیار عیب دارد.(3) هیچ فقیهی این بیع یا عمل بایع را حرام نمی داند. امروزه متعارف است که اشخاص از مغازه ای خرید می کنند و صاحب مغازه ممکن است جنس معیوبی را بفروشد، در حالی که معمولاً میان مشتری و بایع، سخنی از سلامت و یا عیب جنس به میان نمی آید. آیا در این

ص:151


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 124.
2- (2) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 138.
3- (3) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 2 ص 434-438.

صورت صاحب مغازه کار حرامی کرده است؟ خیر، حرام نیست. البتّه اگر مشتری شرط کند که من جنس سالم می خواهم و بایع تخلّف شرط کند، خود تخلّف شرط معصیت است.

3- نتیجۀ بررسی استدلال:

نتیجه این شد که این استدلال مبتنی بر دو مقدّمه است: «النجاسة عیبٌ» و «إظهار العیب واجب». مقدّمۀ نخست، دارای احتمالاتی بود که یکی از این احتمالات، قابل پذیرش است، به این معنا که اگر نجاست از قبایح واقعی باشد، عیب است؛ امّا اگر یک امر اعتباری ظاهری باشد، عنوان عیب را ندارد. لیکن مقدّمۀ دوم، دارای اشکال است و قابل پذیرش نیست.

البتّه لازم است یاد آوری شود که با توجّه به روایات باب، در اصل وجوب اعلام نجاست تردیدی نیست و در این بحث، به استدلال دیگری نیاز نداریم. از این رو، باید بحث را متوجّه این مطلب ساخت که آیا این وجوب، وجوب شرعی است یا شرطی؟

ج) دلالت روایات بر وجوب شرطی یا شرعی

اینک باید بررسی شود که آیا روایات، دلالت بر وجوب شرطی دارند یا وجوب نفسی؟ گفتیم که در میان روایات این باب که محقّق خوئی قدس سره آنها را به سه دسته تقسیم کرده است، گروه دوم و سوم اطلاق دارند و در آنها هیچ شرطی موجود نیست؛ ولی در گروه نخست، سه روایت وجود دارد که در آنها مسئلۀ اعلام به مشتری، ذکر شده است.

روایت نخست: بی تردید، روایت معاویة بن وَهْب بر وجوب نفسی اعلام دلالت دارد؛ زیرا در این روایت، امام علیه السلام می فرماید:

«بِعهُ وَ بَیّنهُ لِمَن اشتَراهُ لِیستَصبِحَ به؛ آن را بفروش و نجاست را به خریدار اعلام کن تا برای روشنایی استفاده کند». این عبارت، ظاهر در این معناست که بیان نجاست یک واجب مستقل است. در این روایت، فعل خریدن با صیغۀ ماضی آمده و نفرموده است: «وَ بَیّنهُ لِمَن یَشتَری»؛ یعنی امر به اعلام پس از معامله است و معنای روایت این است که بعد از این که مشتری آن را خرید و

ص:152

بیع صحیح واقع شد، به او بگو که استصباح کند. بنا بر این، این روایت نه تنها ظاهر، بلکه صریح در این است که اعلام و تبیین، دخالتی در صحّت بیع ندارد و اگر واجب است، یک واجب مستقل است.

روایت دوم: از نگاه محقّق خوئی قدس سره، روایت دوم و عبارت

«وأعلِمهُم إذا بِعتَه» نیز مانند روایت معاویة بن وَهْب، بر وجوب اعلام به عنوان یک وجوب مستقل، دلالت دارد.(1)

لیکن، به نظر می رسد که بر خلاف سخن ایشان، این روایت، ظهور در شرطیت دارد و عبارت

«أعلِمهُم إذا بِعتَه»، در مقام بیان یکی از شرایط بیع است، همان گونه که در سایر مرکّبات نیز چنین است. مثلاً اگر شارع بگوید: «کن مع الطهارة إذا صلّیت»، این کلام ظاهر در این معناست که طهارت، یا جزء نماز است و یا شرط نماز.(2)

روایت سوم: ظاهر این است که روایت اسماعیل بن عبد الخالق نیز که در آن آمده است:

«فلا تبِعهُ إلّالِمَن تُبَیّنَ لهُ فَیَبتاع لِلسّراج؛ روغن نجس را نفروش، مگر به کسی که نجاست را برای او بیان کنی تا او آن را برای روشنایی بخرد»، ظهور در شرطیت وجوب اعلام دارد. پس همان طور که وقتی در فقه با عباراتی نظیر «لا عتق إلّافی ملک» و یا «لا وقف إلّافی ملک» رو به رو می شویم، از آنها این گونه می فهمیم که ملکیت شرط عتق و وقف است، در این روایت نیز عبارت

«فلا تبِعهُ إلّالِمَن تُبَیّنَ لهُ» ظهور دارد در این که این بیع، مشروط به تبیین و اعلام نجاست به مشتری است و بدون اعلام و بیان، این بیع صحیح نیست. در نتیجه، به نظر می رسد که روایت نخست و روایت سوم، ظهور در شرطیت وجوب اعلام دارند.

1- استنباط نهایی از روایات:

از نگاه محقّق خوئی قدس سره، روایت ابی بصیر ظهور در شرطیت دارد، امّا به قرینۀ دو روایت دیگر (روایت ابن وَهْب و روایت اسماعیل بن عبد الخالق)، از این ظهور دست بر می داریم؛ زیرا این دو روایت ظاهر در وجوب نفسی اند، مگر این که قرینه ای

ص:153


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 114-115.
2- (2) . همان.

بر وجوب شرطی موجود باشد که نیست.(1)

به نظر ما نیز علیرغم این که قضاوت محقّق خوئی قدس سره دربارۀ روایت دوم، صحیح نیست، امّا نتیجه گیری نهایی ایشان صحیح است؛ زیرا روایت ابن وَهْب، ظهور بسیار شدیدی در نفسی بودن دارد؛ بلکه چه بسا نصّ در این معنا باشد. اگر این روایات از نظر ظهور در یک حد باشند، ترجیح یکی بر دیگری دشوار است و نمی توان قائل به ترجیح شد؛ امّا وقتی یک روایت، اظهر است، بر ظهور روایات دیگر ترجیح دارد.

مدلول ظاهر عبارت

«أعلِمهُم إذا بِعتَه» شرطیت است و مدلول ظاهر

«بِعهُ وَ بَیّنهُ لِمَن اشتَراهُ» وجوب نفسی؛ امّا ظهور این عبارت دوم در نفسی بودن، بیشتر است. بنا بر این، تعارض میان اظهر و ظاهر رخ می دهد و در نتیجه با اظهر در ظاهر تصرّف می کنیم و می گوییم: طبق این روایات، وجوب اعلام، شرط برای صحّت بیع نیست؛ یعنی اگر کسی روغن متنجّس را فروخت ولی نجاست آن را اعلام نکرد، بیعش صحیح است، هرچند که ترک واجب کرده است.

2- مقصود از وجوب نفسی در این بحث:

مقصود از «وجوب نفسی» در این بحث، همان «وجوب تکلیفی» است، نه آن «وجوب نفسی» که در مباحث اصولی مقابل «وجوب غیری» قرار دارد.

توضیح آن که: یکی از تقسیمات «واجب» در علم اصول، تقسیم واجب به «نفسی» و «غیری» است. واجب غیری، یعنی «ما وجب للواجب الآخر» و واجب نفسی، یعنی «ما وجب لنفسه»؛ لیکن در بحث کنونی، مقصود از وجوب نفسی این است که این واجب، شرطیت برای صحّت بیع ندارد. البتّه معنای این سخن این نیست که شارع این اعلام را به نحو مطلق خواسته است؛ بلکه این وجوب برای وصول به یک امر دیگر (حفظ مشتری از اکل نجس) است. از این رو به آن «واجب نفسی توصّلی» می گوییم؛ یعنی این وجوب برای این است که مشتری در حرام (اکل نجس) نیفتد. پس وجوب

ص:154


1- (1) . همان.

در این مسئله، شبیه وجوب در بحث امر به معروف و نهی از منکر است که مشروط به احتمال تأثیر است.

بنا بر این، در صورتی که بایع می داند مشتری، متشرّع نیست و نجاست و طهارت برای او فرقی ندارد، و همچنین در صورتی که بایع از قصد مشتری آگاه است و می داند که مشتری برای این روغن، مصرفی بجز خوردن و آشامیدن دارد، در این صورت لزومی ندارد که به او اعلام نجاست کند. همچنین در جایی که بایع، روغن متنجّس را به مشتری می فروشد، امّا مشتری به هر دلیلی آن را تسلیم نمی کند - مانند این که مشتری، بایع را وکیل کند تا روغن را به دیگری بفروشد، یا این که به بایع اجازۀ تصرّف دهد - در این صورت نیز اعلام نجاست واجب نیست. بنا بر این، وجوب اعلام در جایی است که بایع احتمال می دهد مشتری روغن را برای خوردن استفاده می کند و بداند که مشتری شخص متدیّن و متشرّعی است. با این قیود و شروط، در این بحث گفته می شود که وجوب اعلام نجاست به مشتری، یک واجب نفسی و تکلیفی است.

3- دیدگاه امام خمینی در این مسئله

چنان که گفته شد، طبق نظر محقّق خوئی قدس سره روایات بر وجوب نفسی تکلیفی، دلالت دارند. دیدگاه امام خمینی قدس سره نیز این است که:

الظاهر منها (الروایات) أنّ الوجوبَ شرعیٌ، لِغایة التحفّظ عن وقوع المشتری فی الحرام والإبتلاء بالنجس. فعلیه لا یجب ذلک إذا علم بعدم ابتلائه به، من الشرب والملاقاة ونحوهما؛(1) ظاهر روایات این است که وجوب یک وجوب شرعی و برای حفظ مشتری از وقوع در حرام و گرفتاری او به نجس است. از این رو، اگر بایع بداند که مشتری به نجس گرفتار نمی شود و به نوشیدن یا ملاقات با آن یا...

دچار نمی گردد، اعلام بر او واجب نیست.

ص:155


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 137.

ایشان در ادامۀ کلامشان، این وجوب اعلام را به وجوب احتیاط تشبیه کرده اند، به این بیان که وجوب احتیاط (در مواردی که احتیاط واجب باشد)، یک وجوب نفسی مستقل نیست؛ یعنی این گونه نیست که خود احتیاط - فی نفسه - ملاک و مصلحتی داشته باشد؛ بلکه وجوب آن، یک وجوب طریقی توصّلی است.

بند چهارم: حکم القای مسلمان در حرام و بررسی قاعدۀ غرور
اشارة

در بند گذشته، گفته شد که اعلام نجاست به مشتری، وجوب شرعی و تکلیفی دارد.

همچنین گفته شد که این وجوب یک وجوب توصّلی است، و هدف از آن، این است که مشتری در محذور خوردن و آشامیدن شیء نجس قرار نگیرد و از گرفتاری به آن در امان باشد. شیخ قدس سره در ادامه، بحث دیگری را مطرح می کنند و آن این که: آیا القای مسلمان در حرام، جایز است یا خیر؟ روایاتی که در مسئلۀ روغن متنجّس، برای وجوب اعلام مورد استناد قرار گرفت، بخشی از دلایل بحث «تغریر الجاهل بالحکم أو الموضوع فی المحرّمات» است که از مباحث مهمّ فقه به شمار می رود.

در دو باب از فقه، بحث غرور مطرح است. مورد اوّل، معاملات است که در آن جا بحث، متمرکز در حکم وضعی است و گفته می شود اگر پس از معامله، مشتری فهمید که فریب خورده و این مال اصلاً از آنِ بایع نبوده و بایع، مال شخص دیگری را به او فروخته است، باید به «غارّ» (کسی که او را فریب داده) مراجعه کند. اصطلاح فقهی این قاعده این است که: «المغرور یرجع إلی مَن غَرّه». مورد دوم، همین بحث کنونی است که البتّه متعلّق بحث در این جا، حکم تکلیفی است. در واقع دو قاعده اند که یک نام مشترک دارند.

اکنون بحث در این است که مثلاً آیا نوشاندن مایع نجس و یا خمر به جاهل - یعنی کسی که نمی داند این آب نجس است (جهل به حکم) و یا نمی داند که این مایع خمر است (جهل به موضوع) - جایز است یا خیر؟ بحث در این جا، متمرکز در حکم تکلیفی است و برخی از ادلّه ای که در این جا بر حرمت تغریر جاهل دلالت دارند، همان روایات روغن متنجّس اند.

ص:156

الف) بررسی ادلّه

شیخ انصاری رحمه الله در این بحث، هم به روایات بحث روغن متنجّس استناد کرده است و هم به دلایل دیگر. ایشان در این بحث، مجموعاً به سه گروه از روایات اشاره کرده است. برخی از حاشیه نویسان کتاب المکاسب نیز مؤیّدات دیگری برای این بحث مطرح کرده اند. از این رو، مجموع این دلایل را می توان در هفت گروه تقسیم کرد:

1- روایات گروه نخست:

گروه نخست، همان روایات مربوط به متنجّس اند که می گویند

«بِعهُ وَ بَیّنهُ لِمَن اشتَراهُ لِیستَصبِحَ به». همین روایات برای ما کافی است که بگوییم تغریر حرام است.

2- روایات گروه دوم:

دومین گروه که شیخ رحمه الله به آنها استناد می کند، روایاتی است که دربارۀ فتوا و افتا وارد شده اند.

2-1. حدیث نخست:

محمّدُ بن یعقوبَ عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن ابن محبوب عن ابن رِئاب عن أبی عُبیدة قال: قالَ أبُو جَعفَرٍ علیه السلام: مَن أفتَی النّاسَ بِغَیرِ عِلمٍ وَلَا هُدًی مِنَ اللّهِ، لَعَنَتهُ مَلائِکَةُ الرَّحمَةِ وَمَلائِکَةُ العَذابِ، وَلَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ؛(1) امام باقر علیه السلام فرمود: کسی که مردم را بدون علم و هدایتی از سوی خداوند فتوا دهد، ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب او را لعنت می کنند و گناه کسانی که به فتوای او عمل کنند، برعهدۀ اوست.

این روایت بسیار مهم و مؤثّر و قابل تأمّل است. اگر کسی - بدون علم و بدون این که خود از جانب خدا هدایت شده باشد - فتوایی دهد، مثلاً بدون حجّت بگوید فلان عمل حرام است و فلان عمل واجب است، این کار دو عقوبت دارد: یک عقوبت

ص:157


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 27 ص 20 (کتاب القضاء، باب چهارم از ابواب صفات قاضی).

این است که ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب، او را لعنت می کنند و عقوبت دیگر این که گناه کسانی که به فتوای او عمل می کنند، در پروندۀ او نوشته می شود. این گونه نیست که عقوبت فتوای بدون علم و رسیدگی به آن، تنها مربوط به قیامت باشد؛ بلکه از لحظۀ صدور فتوا، ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب، او را لعن می کنند. اثر دوم هم این است که گناه تمام کسانی که به فتوای او عمل کرده اند هم به گردن آن مفتی است.

اگرچه این روایت در مورد فتوا دادن است، لیکن در مورد بیان احکام نیز همین ملاک وجود دارد و وقتی از طلبه ای سؤال شرعی می پرسند، اگر بدون علم پاسخ دهد، بعید نیست مشمول این روایت باشد. سیرۀ بزرگان و مراجع تقلید هم این است که گاهی در پاسخ برخی از مسائل می گویند: اکنون یادم نیست و باید به نوشته های پیشینم مراجعه کنم و ببینم که در زمان تحقیق در این مورد به چه نتیجه ای رسیده ام.

علما و بزرگان در اقرار به جهل صریح بودند و ابایی نداشتند. پس چگونه است که هر مسئله ای را از من طلبۀ ضعیف بپرسند، شرم دارم که بگویم «نمی دانم». بلافاصله جواب می دهیم و هیچ توجّه نمی کنیم که این کار چه آثاری دارد.

برادران عزیز! شما در مسیر اجتهاد هستید و إن شاء اللّه خداوند به شما عنایت کند و توفیق رسیدن به مرحله ای را بدهد که بتوانید فتوا دهید؛ امّا توجّه داشته باشید که فتوا دادن چه مشکلات و لوازمی دارد و اگر بدون رعایت علم و تقوا باشد، چه آثاری دارد. اجتهاد واقعی آن مرحله ای است که گویا چراغی و نوری درون انسان روشن می شود، به گونه ای که در هر مسئله ای می تواند همۀ ادلّه را در یک نگاه ببیند، به تمام مبانی فقهی و اصولی استحضار داشته باشد، قواعد فقهی، آیات الأحکام، رجال و همۀ اینها را در یک آن احساس کند و بتواند «حق» را از میان اینها بیرون آورد.

اگر دُرّی با اشیای مختلف مخلوط شده باشد، آن کسی که دُر شناس است، اگر دستی در داخل این اشیا کند، می تواند بفهمد کدام دُر است و آن را بیرون بیاورد. انسان زمانی می تواند فتوا دهد که حق و قول صحیح را ببیند، آن گاه که دُرّ میان روایات و

ص:158

آیات و ادلّه، حکم صحیح را ببیند می تواند فتوا دهد؛ امّا تا هنگامی که به این مرحله نرسیده، مبادا خودش را فریب دهد و با تکیه به این که مثلاً ده سال، درس خارج خوانده، تصوّر کند که می تواند واجب و حرام را تشخیص دهد. کسی که می خواهد فتوا دهد، باید میان خود و خدایش حجّت داشته باشد، به گونه ای که مسئله کاملاً برای او روشن باشد و نسبت به آنچه بیان می کند، اطمینان و آرامش خاطر داشته باشد و هرجا که این اطمینان و آرامش نبود، احتیاط کند. یک دلیل این که بزرگان ما اهل احتیاط بودند، همین است.

فراموش نکنیم

«مَن أفتَی النّاسَ بِغَیرِ عِلمٍ وَ لا هُدًی مِنَ اللّهِ، لَعَنَتهُ مَلائِکَةُ الرَّحمَةِ وَمَلائِکَةُ العَذابِ، وَلَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ».

بنابراین، در این روایت، هم برای مباشر (کسی که عمل به فتوا کرده) اثبات وزر شده است و هم برای مفتی. شاهد در قسمت دوم روایت است که می فرماید:

«و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ». الحاق وزر از این باب است که آن مفتی، تغریر کرده و این افراد را فریب داده است. شیخ رحمه الله این روایت را در کتاب المکاسب آورده و معتقد است که بر مدّعا دلالت دارد.(1)

2-1. اشکال امام خمینی

دیدگاه امام خمینی قدس سره این است که این روایت، دلالتی بر قاعدۀ غرور ندارد. ایشان ضمن اشکال به استدلال، احتمالاتی را در مورد این روایت مطرح کرده است:

احتمال نخست: شاید مقصود امام باقر علیه السلام کسانی باشد که بر طبق قیاس و استحسان فتوا می دهند و مردم هم با این که روش او را می دانند، به فتوای او عمل می کنند. این گونه است که هم مردم گرفتار وزر و گناه هستند و هم این مفتی که بر اساس قیاس و استحسان فتوا داده است.(2)

بنا بر این، از نگاه امام خمینی قدس سره، این روایت، نظیر روایاتی است که می فرماید:

«مَن

ص:159


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 40.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 147.

سَنَّ سُنّةً حسنة فله أجر مَن عمل بها، و مَن سَنَّ سُنّةً سیئة فله وِزر مَن عَمِلَ بها؛(1) کسی که سنّت نیکویی را بنا نهد، پاداش کسانی را دارد که به آن عمل می کنند و کسی که سنّت بدی را بنا گذارد، گناه کسانی را دارد که به آن عمل می کنند».

به نظر ما این احتمال از جهتی قابل تأیید و از جهتی قابل نقد است. مؤیّد سخن ایشان این است که زمان صدور این روایت، زمانی بوده که فقهای عامّه براساس قیاس و استحسان فتوا می دادند و عامّه هم این را می دانستند، حال آن که قیاس و استحسان در استخراج حکم شرعی معتبر نیست. پس هم آنهایی که به فتوا عمل کردند مشمول وزر و گناه هستند و هم علمای آنها. (البتّه این وجه تأیید در مکاسب امام خمینی قدس سره نیامده است).

جهت مناقشه در سخن ایشان این است که دایرۀ

«مَن أفتَی النّاسَ بِغَیرِ عِلمٍ»، توسعه دارد و محدود به افتای بر اساس قیاس و استحسان نیست. اگر فقیهی براساس غیر علم، فتوا دهد و مبنای او هم قیاس و استحسان نباشد و مقلّد هم بداند که این مجتهد در این مورد، بدون علم، فتوا داده است و با این حال به آن عمل کند، مطابق روایت، هم خودش گرفتار وزر است و هم به همان اندازه، وزر بر ذمّۀ آن مجتهد است.

احتمال دوم: شاید مقصود حضرت علیه السلام بیان شدّت گناه و عقوبت مفتی باشد و مردم و کسانی که از روی جهل به فتوای آن مفتی عمل کرده اند، معذور باشند و گناهشان به گردن آن مفتی باشد؛ زیرا ایشان با اعتماد به عدالت او از فتوایش پیروی کرده اند و نسبت به تقصیر او جاهل اند؛ پس مرتکب گناه نشده اند. این که امام باقر علیه السلام می فرمایند:

«ولَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ»، کنایه از تشدید گناه و عقوبت مفتی است.

طبق این احتمال نیز روایت با قاعدۀ غرور، ارتباطی ندارد.

ص:160


1- (1) . مقرّر: امام خمینی این عبارت را به عنوان روایت آورده اند، لیکن چنین روایتی در معاجم حدیث یافت نشد. امّا روایات دیگری وجود دارد که در بردارنده همین مضمون اند، مانند: «عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام قالَ: أیُّما عَبدٍ مِن عِبادِ اللّه سَنَّ سُنَّةَ هدًی کانَ لَه أجرٌ مِثلُ أجرِ مَن عَمِلَ بِذَلِک مِن غَیرِ أن یَنقُصَ مِن اجورِهم شَیءٌ وَ أیُّما عَبدٍ مِن عِبادِ اللّه سَنَّ سُنَّةَ ضَلالٍ کانَ عَلَیه مِثلُ وِزرِ مَن فَعَلَ ذَلِک مِن غَیرِ أن یَنقُصَ مِن أوزارِهم شَیءٌ» (ثواب الأعمال: ص 132).

احتمال سوم: شاید فتوای او موجب وقوع در حرام بشود، ولی از باب تغریر نباشد.

ولو سلّمت دلالتها علی أنّ من أفتی کذلک کان علیه وزر العامل بفتیاه، لا تدلّ علی القاعدة، لأنّ فتیا من التزم الناس بالعمل بقوله عقلاً وشرعاً سبب لوقوعهم فی الحرام، ولیس ذلک من حیث التغریر؛(1) حتّی اگر بپذیریم که این روایت دلالت دارد بر این که گناه عامل نیز بر ذمّۀ مفتی است، باز ربطی به قاعدۀ تغریر ندارد؛ زیرا فتوای کسی که مردم عقلاً و شرعاً پایبند به عمل بر طبق قول او هستند، سبب افتادن آنها در حرام می شود؛ ولی این تغریر نیست.

یعنی اصلاً معنای تغریر این نیست که کسی فتوای اشتباه دهد و دیگران عمل کنند؛ چرا که دیگران به خواست خود به آن فتوا عمل می کنند، نه آن که شخص مفتی آنها را فریب داده باشد. معنای تغریر این است که کسی بخواهد دیگری را فریب دهد و او را در حرام بیاندازد. این گونه نیست که هر کسی که فتوای بدون علم می دهد، حتّی اگر از روی هوای نفس فتوا داده باشد و نعوذ باللّه به این قصد باشد که خودش را به عنوان مفتی و مجتهد مطرح کند، حتماً قصد کرده است که دیگران را در حرام قرار دهد. بنا بر این، مدلول این روایت، ربطی به قاعدۀ غریر ندارد.

کسانی که به این فتوا عمل می کنند، جاهل اند و مرتکب گناه نیستند. پس نمی توان گفت که آن مفتی، ایشان را در وزر و حرام قرار داده است، مگر این که بگوییم یک وزر تقدیری در این جا وجود دارد؛ یعنی بر فرض که این مردم معذور نبودند و گناه کار بودند، آن گناه برگردن مفتی است. البتّه این معنا هم خلاف ظاهر روایت است و به همین جهت، نباید وزر را وزر تقدیری معنا کنیم. در مورد وزر ظاهری - همچنان که گفته شد - این مردم به سبب جهلشان معذور هستند و مرتکب حرام و گناه نشده اند.

پس مجتهد، ایشان را در حرام قرار نداده است.

ص:161


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 148.

خلاصه این که: شیخ رحمه الله، روایت

«مَن أفتَی النّاسَ بِغَیرِ عِلمٍ» را یکی از ادلّۀ قاعدۀ تغریر قرار داده است. محقّق خوئی قدس سره(1) و برخی فقهای دیگر(2) نیز این استدلال را پذیرفته اند. در مقابل ایشان، امام خمینی قدس سره سه احتمال در این روایت مطرح کرده و می فرماید: طبق هیچ کدام از این احتمالات، این روایت ربطی به قاعدۀ تغریر ندارد.

به نظر می رسد که حق با امام خمینی قدس سره است؛ زیرا اوّلاً این روایت بر حرمت چنین افتایی دلالت دارد، خواه مقلّدی وجود داشته باشد که به این فتوا عمل کند و خواه کسی به آن عمل نکند. کسی که مجتهد نیست و فتوا می دهد، مرتکب حرام شده است، حتّی اگر کسی به فتوای او عمل نکند؛ زیرا فتوای او افترا زدن به خداوند است.

در ادامۀ روایت آمده است که:

«وَ لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ». شیخ انصاری رحمه الله، محقّق خوئی قدس سره و دیگران بر آنند که این «لَحِقَه» مفید استدلال برای قاعدۀ تغریر است، به این بیان که مجتهد اینها را اغرای به جهل کرده و به حرام انداخته است.

حال آن که با توجّه به واژۀ «وزر»، این بخش از روایت نیز ارتباطی به قاعدۀ تغریر ندارد. تعبیر به «وزر» قرینۀ بر این معناست که

«مَن عَمِلَ بِفُتیاهُ» یعنی «مَن عمِلَ عَن علمٍ»؛ زیرا اگر بگوییم شخصی که به فتوای مفتی عمل کرده، جاهل و معذور بوده و «وزر» را وزر تقدیری معنا کنیم، خلاف ظاهر است؛ چرا که وزر تقدیری حقیقتاً وزر نیست. اگر هم بگوییم شخص عمل کننده به فتوا، جاهل نبوده و می دانسته که این فتوا «من غیر علم» است، در این صورت این شخص عالم است و عالماً مرتکب گناه شده است. پس با توجّه به این که موضوع بحث، «تغریر جاهل» است، این مورد از موضوع بحث خارج می شود و چون شخص عامل، می داند که این فتوا از روی علم نیست، گناه عملش بر ذمّۀ خودش است. افزون بر این، معادل همان گناه بر ذمّۀ آن مفتی هم می آید.

نتیجۀ دیدگاه برگزیده دربارۀ دلالت حدیث

«مَن أفتی النّاسَ بغیرِ علمٍ» بر قاعدۀ تغریر، این است که:

ص:162


1- (1) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج ص 116.
2- (2) . ر. ک: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 13.

یک. این روایت دلالتی بر قاعدۀ تغریر ندارد و در این مورد، حق با امام خمینی قدس سره است.

دو. بر خلاف دیدگاه امام خمینی قدس سره، مدلول روایت در قیاس و استحسان، منحصر نیست.

سه. بحث فقط مربوط به آن جایی نیست که کسی به این فتوا عمل کند؛ بلکه خواه کسی به فتوای او عمل کند و خواه کسی عمل نکند، فتوا دادن آن مفتی، افترا زدن به خداوند و حرام است.

3- روایات گروه سوم:

گروهی دیگر از روایاتی که شیخ رحمه الله به آنها استدلال می کند، مربوط به نماز جماعت و امام جماعت است. در این روایات آمده است که اگر امام جماعت، در نماز جماعت عمداً در شرط یا جزء نماز اخلالی وارد کند، گناه مأمومین بر عهدۀ امام است. به نظر شیخ رحمه الله، این روایات بر حرمت تغریر جاهل دلالت دارند، به این بیان که چون مأموم نمی داند که امام، بدون طهارت امامت می کند، مطابق روایات گناهش بر عهدۀ امام است.

این روایات را، هم علّامۀ مجلسی رحمه الله از کتاب الغارات نقل کرده است و هم در تحف العقول آمده و هم در وسائل الشیعة (در بعضی از ابواب الصلاة مثل «ابواب صلاة الجماعة») ذکر شده است.

3-1. حدیث نخست:

عن عَبایَةَ، قالَ: کَتَبَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام إلَی مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ: انظُر یا مُحَمَّدُ صَلاتُکَ کَیفَ تُصَلّیها لِوَقتِها، فَإنَّهُ لَیسَ مِن إمامٍ یُصَلّی بِقَومٍ فَیَکُونُ فی صَلاتِهِ نَقصٌ إلّاکانَت عَلَیهِ وَلا یَنقُصُ ذَلِکَ مِن صَلاتِهِم؛(1) امیر المؤمنین علیه السلام به محمّد بن حنفیه نوشتند که نگاه کن به نمازت که از نظر وقت چگونه رعایت می کنی؛ زیرا امامی برای قومی نماز جماعت نمی خواند مگر این که اگر در نمازش نقصانی باشد، آن نقصان بر عهدۀ امام است و از نماز مأمومین، چیزی کم نمی شود.

ص:163


1- (1) . بحار الأنوار: ج 85 ص 92.

نظیر همین روایت را ابن أبی الحدید این گونه نقل کرده است که:

لَیسَ مِن إمامٍ یُصَلّی بِقَومٍ فَیَکُونُ فی صَلاتِهِ وَصَلاتِهِم نَقصٌ إلّاکانَ إثمُ ذَلِکَ عَلَیهِ.(1)

در این نقل، واژۀ «اثم» آمده؛ یعنی گناه این نقص بر عهدۀ امام جماعت است.

در تحف العقول نیز شبیه همین روایت با لفظ دیگری آمده است:

اُنظُر صَلاتَکَ کَیفَ هیَ، فَإنَّکَ إمامٌ وَ لَیسَ مِن إمامٍ یُصَلِّی بِقَومٍ فَیَکُونُ فی صَلاتِهِم تَقصیرٌ إلّاکانَ عَلَیهِ أوزارُهُم وَ لا یُنقَصُ مِن صَلاتِهِم شَیءٌ.(2)

حضرت علیه السلام به محمّد بن حنفیه می فرمایند: تو امام جماعت هستی، اگر در نماز این مردم، نقصانی باشد، گناهانش بر عهدۀ امام است.

3-2. حدیث دوم:

الحسَین بن سعید عن حَمّادِ بن عیسی عن معاویةَ بن وَهْب قالَ: قُلتُ لأبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام: أیَضمَنُ الإمامُ صَلاةَ الفَریضَةِ؟ فَإنَّ هَؤُلاءِ یَزعُمُونَ أنَّهُ یَضمَنُ. فَقالَ علیه السلام: لا یَضمَنُ أیَّ شَیءٍ یَضمَنُ، إلّاأن یُصَلِّیَ بِهِم جُنُباً، أو عَلَی غَیرِ طُهرٍ؛(3) ابن وَهْب می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم که آیا امام نسبت به نماز واجب، ضامن است؟ اینها - یعنی فقهای اهل سنّت - خیال می کنند که امام در نماز واجبی که برای مردم می خواند، ضامن است. امام صادق علیه السلام پاسخ می دهند که نخیر، چه چیزی را ضامن باشد؟ مگر این که امام در حالت جنابت، امامت کند و یا وضو نداشته باشد و نماز بخواند. در این صورت ضامن است.

ص:164


1- (1) . بحار الأنوار: ج 85 ص 93.
2- (2) . تحف العقول: ص 174؛ بحار الأنوار: ج 85 ص 93.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 8 ص 373.

3-3. فقه الحدیث روایت دوم:

اینک باید بررسی شود که «ضمان» در این روایت به چه معناست. این که امام ضامن است، آیا به این معناست که ذمّۀ او در یک حکم تکلیفی مشغول است؟ نظر همۀ فقها این است که اگر بعد از نماز جماعت معلوم شد که امام جماعت طهارت نداشته، نماز مأمومین صحیح است و اعادۀ نماز برای مأمومین لازم نیست، حتّی اگر بعداً فهمیدند که امام جماعت از ابتدای نماز تا آخر نماز وضو نداشته است. با وجود این فتوا، عبارت

«إلّا أن یُصَلِّیَ بِهِم جُنُباً، أو عَلَی غَیرِ طُهر» چه معنایی دارد؟ برخی از بزرگان در معنای این احادیث مانده اند و گفته اند که ما نمی توانیم معنای این گونه روایات را بفهمیم و چه بسا این هم از احادیثی است که باید تفسیرش را به اهلش واگذار کنیم.

در مورد روایت دوم، یک احتمال در معنای روایت این است که

«إلاّ» در

«إلّا أن یُصَلِّیَ بِهِم جُنُباً، أو عَلَی غَیرِ طُهر»، استثنای منقطع باشد؛ زیرا اگر استثنای متّصل باشد، به این معناست که اگر امام جماعت، جنب یا بدون طهارت باشد ضامن است؛ امّا اگر استثنای منقطع باشد، به این معناست که کار حرامی کرده است، نه این که ضامن باشد و وزر مأموم بر عهدۀ امام باشد. مأموم وزری ندارد؛ بلکه نمازش تمام و صحیح است و نیازی به اعاده هم ندارد. نظیر این بحث دربارۀ عدالت امام جماعت نیز مطرح است.

اگر شخصی خودش را عادل نمی داند، ولی مردم او را عادل بدانند، فتوای شمار بسیاری از فقها این است که جایز نیست امام جماعت شود. امّا مسئله این است که اگر این شخص به این حکم، اعتنایی نکرد و امام جماعت شد و مردم نیز به او اقتدا کردند، نماز مردم صحیح است و تردیدی نیست که بر مردم، نه وزری هست و نه لزوم اعاده.

بنا بر این، در مورد روایت اخیر، بهتر است که استثنا به «إلاّ» را استثنای منقطع بگیریم.

3-4. فقه الحدیث روایت اوّل:

در نسخه هایی که از روایت نخست ذکر شد، آمده بود که اگر در نماز امام جماعت نقصی بود، گناهش برعهدۀ اوست و یا آمده بود که وزرهای مأموین برعهدۀ اوست.

ص:165

به نظر می رسد که در این جا نیز باید گفت: معنای روایت، این نیست که در نماز مأموم، وزری وجود دارد که بر گردن امام است؛ بلکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با این بیان می خواهند شدّت قبح این عمل را بیان کنند؛ یعنی اگر تک تک این مأمومین، بدون عذر، نماز ناقص بدون جزء یا بدون طهارت می خواندند، مجموع گناه ایشان چقدر بود؟ اینک به اندازۀ مجموع آن گناه فرضی و تقدیری، بر گردن امام جماعت است.

به عبارت دیگر، بحث ما در این جا این است که آیا تغریر جاهل به حرام، حرام است یا نه؟ با استدلال به این روایات اگر بگوییم امام جماعتی که فاقد شرط امامت است، مأمومین را فریب داده و اینها نیز در حرام واقع شده اند، مدّعا ثابت می شود؛ لیکن واقعیت این است که مأمومین در حرام واقع نشده اند و بالفعل، وزری بر عهدۀ آنها نیست. بنا بر این، «وزر» و «اثم» را وزر و اثم تقدیری معنا می کنیم، به این بیان که اگر هر مأموم به تنهایی عمداً یک نماز بدون جزء یا بدون شرط می خواند و سپس آن را اعاده نمی کرد، مرتکب گناه می شد، اینک همان گناه به تعداد مأمومین، متوجّه امام جماعت است. البتّه با این توجیه، باز هم روایت ربطی به باب تغریر ندارد.

3-5. نقد امام خمینی بر استدلال به روایات گروه سوم:

امام خمینی قدس سره در نقد استدلال به این گروه از روایات - که مربوط به باب نماز جماعت است و براساس آنها، گناه مأموم بر عهدۀ امام است - چند اشکال را مطرح می کنند:

نخست آن که: این روایات به لحاظ سند ضعیف اند.(1) علّامۀ مجلسی رحمه الله روایاتی را از کتاب الغارات نقل کرده که برخی مرسل اند و در سند برخی دیگر، افراد مجهول وجود دارد.

دوم این که: دلالت این روایات نیز دلالت روشنی نیست و در معنای این روایات احتمالات مختلفی داده می شود، تا آن جا که ممکن است بگوییم این روایات مجمل

ص:166


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 149.

است و ما معنایش را نمی دانیم.(1)

سوم این که: این روایات حتّی بر فرض که دلالت آنها تمام باشد، ولی معارض دارند.(2) معارض این روایت، صحیحۀ زراره از امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام است که می فرماید:

عَن زُرارَةَ قالَ: سَألتُ أحَدَهُما علیهما السلام عَن رَجُلٍ صَلَّی بِقَومٍ رَکعَتَینِ فَأخبَرَهُم أنَّهُ لَم یَکُن عَلَی وُضُوءٍ. قالَ علیه السلام: یُتِمُّ القَومُ صَلاتَهُم، فَإنَّهُ لَیسَ عَلَی الإمامِ ضَمانٌ؛(3) زراره می گوید: از یکی از آن دو امام علیهما السلام دربارۀ شخصی سؤال کردم که امام جماعت شد و دو رکعت از نماز را خواند، سپس به مردم خبرداد که من وضو ندارم. امام علیه السلام فرمود: مأمومین نمازشان را تمام کنند و ضمانی به گردن امام جماعت نیست.

این «لَیسَ عَلَی الإمامِ ضَمانٌ»، یک قاعدۀ کلّی است که ضمان را نفی می کند.

معارض دیگر، موثّقۀ سماعه است:

عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام: أنَّهُ سَألَهُ رَجُلٌ عَنِ القِراءَةِ خَلفَ الإمام فَقالَ علیه السلام: لا، إنَّ الإمامَ ضامِنٌ لِلقِراءَةِ، وَلَیسَ یَضمَنُ الإمامُ صَلاةَ الَّذینَ خَلفَهُ، إنَّما یَضمَنُ القِراءَةَ؛(4) مردی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که آیا در نماز جماعت، مأموم هم سورۀ حمد را قرائت کند؟ امام علیه السلام فرمود: نه؛ زیرا امام ضامن قرائت است. البتّه امام ضامن نماز کسانی که پشت سر اویند نیست؛ بلکه فقط ضامن قرائت است. [و ضامن اذکار، رکوع، سجده و تشهد و اینها نیست.]

لیکن به نظر می رسد که موثّقۀ سماعه، ربطی به بحث ما ندارد؛ زیرا مشهور این است که «ضمان» از مادّۀ ضمن به معنای «کون الشیء فی ضمن شیء؛ بودن یک شیء

ص:167


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.
3- (3) . کافی: ج 3 ص 378.
4- (4) . الإستبصار: ج 1 ص 440.

در ضمن شیء دیگر» است؛ یعنی وقتی می گوییم مدیون، ضامن است، یعنی قیمت این مال یا مثل مال در ضمن ذمّۀ مدیون قرار دارد.(1)

پس این که امام علیه السلام می فرمایند:

«الإمامُ ضامِنٌ»، بدین معناست که قرائت او در ضمن قرائت امام جماعت وجود دارد؛ ولی ذکر رکوع، ذکر سجده، تشهّد و سلام و باقی اذکار نماز، خیر. بنا بر این، این روایت اصلاً ربطی به بحث فعلی ندارد.

امّا روایت قبلی که فرمود:

«لَیسَ عَلَی الإمامِ ضَمانٌ»، اطلاق دارد و معارض روایت مورد استناد است.

خلاصه آن که، سه اشکال بر استدلال به روایات گروه سوم، وارد است: نخست این که ضعف سند دارند. دوم این که ضعف دلالت دارند. سوم این که معارض دارند.

4- روایات گروه چهارم:

گروه چهارم، روایتی است که دربارۀ کراهت خوراندن غذا یا شراب حرام (مثل گوشت خوک یا خمر) به حیوانات، وارد شده است:

و [عَن محمّد بن الحسن الطوسی] بِإسناده عَن مُحمّد بن أحمدَ بن یحیی، عَن أبی عَبد اللّه الرازی، عَن الحسن بن علی بن أبی حَمزة، عن أبیهِ، عَن أبی بصیرٍ، عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: سَألتُهُ عَنِ البَهیمَةِ البَقَرَةِ وَ غَیرِها، تُسقَی أو تُطعَمُ ما لا یَحِلُّ لِلمُسلِمِ أکلُهُ أو شُربُهُ، أ یُکرَهُ ذَلِکَ؟ قالَ علیه السلام: نَعَم یُکرَهُ ذَلِکَ؛(2) ابو بصیر می گوید: از حضرت امام صادق علیه السلام پرسیدم که اگر به گاوی شراب یا خوراکی که برای مسلمان حلال نیست بدهند، آیاکراهت دارد؟ امام صادق علیه السلام پاسخ فرمودند: بلی، کراهت دارد.

شیخ انصاری رحمه الله این گونه به این روایت استدلال می کند که: اگر مطابق این روایت،

ص:168


1- (1) . در مقابل کسانی که می گویند: «ضمان» از مادّۀ «ضمّ» است.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 309.

دادن طعام یا شراب حرام به حیوان کراهت دارد، پس دادن طعام حرام و یا شراب حرام به انسان مکلّف حرام است. بنا بر این، وقتی شخصی نداند که این نوشیدنی خمر و حرام است، اگر ما آن نوشیدنی را به او تعارف کنیم و او نیز بنوشد، این کار حرام است و تغریر جاهل محسوب می شود.(1)

اشکال محقّق خوئی بر شیخ اعظم:

محقّق خوئی قدس سره این کلام شیخ را نمی پذیرد،(2) با این بیان که ممکن است خوراندن خوراک حرام به انسان مکلّف، حرام نباشد، امّا کراهت شدید داشته باشد.

لیکن به نظر می رسد که اشکال ایشان درست نیست؛ زیرا لازمۀ این سخن، آن است که منظور امام علیه السلام از کراهت نوشاندن حرام به حیوان، کراهت غیر شدید باشد تا بتوانیم بگوییم اولویّت امر در مورد انسان مکلّف، اعم از حرمت و کراهت شدید است، حال آن که واژۀ «یکره» اطلاق دارد و ممکن است خوراندن به حیوانات هم کراهت شدید باشد. بنا بر این، به نظر می رسد که معنای عرفی روایت همین باشد که شیخ رحمه الله قائل است؛ یعنی عرفاً از این روایات فهمیده می شود که دادن غذا و نوشیدنی حرام به انسان مکلّف، حرام است.

5- روایات گروه پنجم:

محقّق خوئی قدس سره به روایاتی از امام صادق علیه السلام اشاره می کند که بر حرمت نوشاندن خمر به کودک و کفّار، دلالت دارند. این روایات در باب دهم از ابواب اشربۀ محرّمه، تحت عنوان «بابُ أنَّهُ لا یَجُوزُ سَقیُ الخَمرِ صَبیّاً وَ لا مَملُوکاً وَ لا کافِراً» آمده است.

5-1. روایت نخست:

عَن عَجلانَ أبی صالح قالَ: قُلتُ لأبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام: المَولُودُ یُولَدُ، فَنَسقیهِ الخَمرَ. فَقالَ علیه السلام: لا، مَن سَقَی مَولُوداً مُسکِراً، سَقاهُ اللّهُ مِنَ الحَمیمِ وَإن

ص:169


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 41.
2- (2) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 117.

غُفِرَ لَهُ؛(1) عجلان أبی صالح می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ نوشاندن خمر به نوزاد سؤال کردم. حضرت علیه السلام پاسخ دادند: که این کار را نکنید، کسی که مسکری را به نوزادی بنوشاند، خداوند «حمیم» را به او خواهد نوشاند، هرچند آمرزیده شود.

5-2. روایت دوم:

عن النّبی صلی الله علیه و آله فی حدیث قال: [...] وَمَن سَقاها یَهُودیّاً أو نَصرانیّاً أو صابِئاً أو مَن کانَ مِنَ النّاسِ، فَعَلَیهِ کَوِزرِ مَن شَرِبَها؛(2) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمودند: اگر کسی به یک یهودی یا نصرانی و یا صابئی(3) شراب بدهد، گناه آن کسی که این شراب را می خورد، بر ذمّۀ ساقی هم هست.

بیان استدلال به این روایات، این است که: وقتی خوراندن شراب به نوزاد حرام است و حتّی از نوشاندن آن به یهودی و نصرانی هم نهی شده، خوراندن آن به مسلمان مکلّف به طریق اولی حرام است. پس این روایات نیز بر حرمت تغریر جاهل دلالت دارند.

6- روایات گروه ششم:

این گروه از روایات، همان روایت مربوط به آب گوشت نجس است که در بحث بیع خمر به ذمّی گذشت(4) و امام علیه السلام در آن، امر به اهراق و دور ریختن فرمود.

7- مؤیّد حرمت تغریر جاهل:

شیخ اعظم رحمه الله پس از بیان دلایل و روایات، وجه تأییدی هم ذکر کرده است و آن این که: خوردن و آشامیدن حرام، قبیح است و حتّی اگر شخص جاهل باشد، این قبح و

ص:170


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 308.
2- (2) . همان: ص 309.
3- (3) . مقرّر: دربارۀ افکار و عقاید صابئین و همچنین حکم فقهی ایشان اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. برای اطلاع بیشتر از اوضاع و احوال ایشان و بررسی حکم فقهی ایشان، ر. ک: سیّد علی خامنه ای، «بحثٌ حول الصابئة».
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 537.

ملاک واقعی آن به خاطر جهل از بین نمی رود.(1) شاهد این مطلب آن است که در مواردی که انسان شک دارد که آیا این، آب است یا شراب، احتیاط در آن موارد خوب است. این حسن احتیاط، کاشف از این است که اگر این مایع در واقع حرام باشد، ما مرتکب آن نشویم و از این شبهه اجتناب کنیم. اگر جهل، موجب رفع قبح و رفع ملاک قبح می شد، در موارد جهل، دلیلی برای حسن احتیاط نبود. بنا بر این، حسن احتیاط در موارد جهل، کاشف از این است که جهل انسان جاهل، قبح واقعی حرام را از بین نمی برد و شارع نمی خواهد انسان مرتکب آن عمل قبیح واقعی شود.

8- دیدگاه امام خمینی دربارۀ قاعدۀ تغریر:

از نظر امام قدس سره روایاتِ یاد شده، دلالتی بر حرمت تغریر جاهل ندارند. درنتیجه ایشان قاعدۀ «حرمت تغریر جاهل» را انکار می کند و بر این باور است که ما اصلاً چنین قاعده ای نداریم.(2)

ب) مقتضای قاعده در تغریر جاهل

با قطع نظر از روایات این باب، لازم است بدانیم که قاعدۀ اوّلی و عمومات، چه اقتضایی درباره تغریر جاهل دارند؟

1- بررسی دیدگاه شیخ انصاری

از نگاه شیخ انصاری رحمه الله، مقتضای قاعده، همان مطلبی است که ایشان در تأیید روایات ذکر کرده است. توضیح این که: ملاک قبح فعل حرام، در صورت جهل از بین نمی رود و همان گونه که انجام فعل حرام از روی علم، مبغوض شارع است، فعلی که انسان احتمال می دهد که در آن ملاک حرام وجود دارد نیز مبغوض است و نباید انجام شود. بنا بر این، کسی که می خواهد تغریر کند، در واقع می خواهد آنچه مبغوض شارع است، واقع شود و چون با این کار او ملاک مبغوضیت محقّق می شود، تغریر جاهل به حرام، حرام است.

ص:171


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 41.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 149.

لیکن به نظر می رسد که تمسّک به مسئلۀ مبغوضیت و ملاک حرمت، از جهتی قابل مناقشه است؛ زیرا میان مفسدۀ واقعی و مبغوضیّت فرق وجود دارد. توضیح آن که:

اگرچه در خمر، قبح و مفسده ای وجود دارد، امّا آن درجه از قبح و مفسده که به حدّ حرمت برسد و بر آن عقاب مترتّب شود، منوط به این است که فاعل و شارب، علم به حرمت داشته باشد و به همین جهت است که فاعل جاهل، عقاب ندارد؛ بلکه حتّی اگر شخصی از روی جهل، فعل حرامی را به نیّت وجوب انجام دهد، بعید نیست که فعل او از باب انقیاد، قابل مدح باشد.(1) بنا بر این، اگرچه هر دو فعل، دارای ملاک مفسدۀ واقعی اند؛ امّا فعل جاهل دارای ملاک مبغوضیت نیست.

به عبارت دیگر، اصلاً این بیان که بگوییم شخصی که تغریر کرده، سبب تحقّق فعل مبغوض شارع شده، عین مدّعا و اوّل کلام است؛ زیرا فعل جاهل، مصداق مبغوضیت نزد شارع نیست. بنا بر این، چنان که گفته شد، میان مفسدۀ واقعی و مبغوضیت، فرق است و فعل جاهل اگرچه مفسدۀ واقعی دارد، امّا مبغوضیت ندارد.

پس این بیان، مردود است.

2- بررسی دیدگاه محقّق خوئی

بیان دوم - که محقّق خوئی قدس سره بر آن تکیه دارند (2)- اطلاق ادلّۀ دالّ بر محرّمات است.

تعابیری نظیر

«الخَمرُ حَرامٌ» و سایر دلایلی که بر حرمت برخی از امور، دلالت می کنند، اطلاق دارند و معنای اطلاقشان این است که مثلاً در باب خمر، نوشیدن

ص:172


1- (1) . «المراد من «الإنقیاد» هو الطاعة الإعتقادیة، مع اتّفاق عدم الأمر واقعاً، وذلک فی مقابل «التجرّی» و التی هی المعصیة الإعتقادیة، بمعنی أنّ المکلّف حینما یکون بصدد الإتیان بما یعتقد کونه مطلوباً للمولی و یتّفق عدم مطابقة إعتقاده للواقع یکون بذلک منقاداً، وهذا فی مقابل التصدّی لمخالفة ما یعتقد لزوم الإلتزام به شرعاً مع إتّفاق عدم مطابقة معتقده للواقع، فإنّه عندئذ یکون متجرّیاً. فالتجری هو مخالفة ما یعتقد لزومه شرعاً مع منافاة المعتقد للواقع، والإنقیاد هو موافقة ما یعتقد مطلوبیته شرعاً مع منافاة المعتقد للواقع» (المعجم الاُصولی: ج 1 ص 386).
2- (2) . «ومنها الأخبار الدالّة علی حرمة ارتکاب المحرّمات، فإنّه لا فرق فی إیجاد المحرّم بین الإیجاد بالمباشرة أوبالتسبیب» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 118).

خمر، هم به صورت مباشری حرام است و هم به صورت تسبیبی؛ یعنی کسی که خودش می داند خمر حرام است، هم باید خودش از خوردن خمر پرهیز کند و هم نباید سبب نوشیدن خمر توسّط شخص جاهل بشود.

لیکن اطلاقی که محقّق خوئی قدس سره به آن متمسّک شده اند نیز جای مناقشه دارد؛ زیرا معنای حرمت فعل برای مباشر روشن است؛ امّا مقصود از این که اطلاق دلیل، شامل تسبیب فعل جاهل هم می شود چیست؟ اگر مقصود این است که اطلاق

«الخَمرُ حَرامٌ»، شامل فعل جاهل هم می شود، سخن ایشان پذیرفته نیست؛ چرا که جاهل قطعاً معذور است و نمی توان گفت او مرتکب حرام شده است.

اگر مقصود این است که مباشر و مسبِّب، هر دو، مشمول

«الخَمرُ حَرامٌ» هستند و شخص مسبّب، خودش مرتکب حرام شده و تسبیب او، در حکم خوردن خمر است و تمام آثار شرب خمر بر او بار شود، این سخن نیز پذیرفته نیست؛ زیرا بر خلاف ظاهر ادلّه است. تسبیب حرام، حرام است؛ امّا ممکن است حرمتش بنا به دلایل دیگری باشد. نمی توان گفت همان درجه از حرمت را که شارب خمر مرتکب می شود، این شخص مسبّب هم مرتکب شده است. عبارت

«الخَمرُ حَرامٌ» شامل شارب خمر است؛ امّا به نظر نمی رسد که این دلیل و همین حرمت شرب خمر، شامل مسبِّب هم باشد. مطابق دلیل، شارب خمر، مرتکب حرام شده و استحقاق حد دارد و شهادتش قبول نمی شود و آثار دیگر شرب خمر بر او مترتّب می گردد؛ امّا کسی که سبب شرب خمر دیگری شده است، مشمول این حکم و این آثار نمی شود. بنا بر این، اطلاق مورد ادّعای ایشان بعید از فهم عرف است.

3- دیدگاه امام خمینی

دیدگاه امام خمینی قدس سره این است که جاهل چون بالفعل حکمی ندارد و فعل جاهل، فعل حرامی نیست، نمی توان گفت شخصی که ظرف خمر را به دست جاهل می دهد،

ص:173

موجب حرام می شود و نمی توان گفت که این کار از باب تغریر، حرام است.(1) بیان ایشان این است که:

فتحصّل أنّه لا دلیل معتمد علی قاعدة التغریر وقد مرّ أنّ العقل حاکم بجواز التسبیب إلی ما کان مباحا ظاهراً فضلاً عن تغریر الجاهل به إلّاإذا احرزت مبغوضیته ولو فی حال الجهل؛(2) پس نتیجه این شد که هیچ دلیل قابل اعتمادی بر قاعدۀ تغریر وجود ندارد و پیش تر گذشت که عقل، تسبیب برای آنچه ظاهراً مباح است را جایز می داند، چه رسد به تغریر جاهل به آن، مگر این که مبغوضیت آن عمل حتّی در حال جهل هم ثابت شود.

یعنی در مورد تسبیب، اگر چیزی در واقع حرام باشد امّا به ظاهر برای کسی مباح باشد، تسبیب به آن عقلاً جایز است، چه رسد به این بحث که اصلاً تسبیب نیست؛ بلکه تغریر است.

نکته ای که این جا باید در آن دقّت شود، این است که برخی از روایاتِ یاد شده، دربارۀ تسبیب است، حال آن که در تغریر، تسبیب وجود ندارد. تفاوت تسبیب و تغریر در این است که در تسبیب، مسبّب واقعاً سبب فعل است، مثل این که شخصی را در حالی که مُکرَه است، وادار کند که فعلی را انجام دهد؛ امّا در تغریر، شخص مُکرَه نیست و با میل و اختیار خودش فعل را انجام می دهد و شخص غار، سبب این شرب نشده است.

در نهایت، نظر امام خمینی قدس سره این است که دلیلی بر حرمت تغریر موجود نیست و همۀ این روایات یا از جهت سند و یا از جهت دلالت و یا به دلیل وجود معارض، ناتوان از افادۀ حرمت تغریر هستند.

4- دیدگاه برگزیده دربارۀ مقتضای قاعده

به نظر می رسد که در مورد قاعده، حق با امام خمینی قدس سره است و قواعد اوّلی، مقتضی حرمت تغریر جاهل به حرام نیست و در این باب باید ادلّۀ خاص مدّ نظر قرار گیرند.

ص:174


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1، ص 143 و 144 و 149.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 149.
ج) صورت های چهارگانۀ تغریر جاهل

شیخ انصاری رحمه الله در ادامۀ بحث، با عبارت «وَ الحاصلُ أنّ هُنا امورٌ أربعة»، چهار صورت را مطرح کرده است که باید آنها را بررسی کنیم.

1- صورت نخست:

فرض نخست این است که مکلّف، شخصی دیگری را مجبور به فعل حرام کند. از نظر شیخ انصاری رحمه الله در این جا شخص نخست، «علّت تامّه» است برای این که شخص دوم مرتکب حرام شود. در نتیجه قطعاً این کار حرام است و گناه آن فعلی که انجام شده بر عهدۀ همین مُکرِه است و گویا خودش آن فعل را انجام داده است؛ بلکه عقوبتش سنگین تر و سخت تر خواهد بود؛ زیرا علاوه بر ارتکاب [بالتسبیب] آن گناه، ظلم هم کرده است. پس عقوبتی مضاعف دارد.(1)

2- صورت دوم:

فرض دوم این است که مکلّف، از جهل شخص دیگر استفاده کند و موجب شود که او مرتکب حرام گردد، مانند این که کسی درخواست آب کرده باشد و شخص دیگر از جهل او استفاده کرده، به او لیوان شرابی را تعارف کند.(2)

شیخ رحمه الله بحث کنونی و «تغریر جاهل» را یکی از مصادیق این فرض می داند. از نظر ایشان، شخص مسبّب در این جا علّت تامّه نیست و فعل در این جا حقیقتاً استناد به این شخص ندارد.

از این بیان شیخ اعظم رحمه الله این گونه فهمیده می شود که از نظر ایشان، در فرض نخست - که شیخ رحمه الله مسبّب را علّت تامّۀ فعل دانست -، فعل حرام، مستند به مسبّب است نه مباشر. به عبارت دیگر، فاعل فعل در واقع مسبّب است، نه مباشر. امّا در فرض دوم که مسبّب از جهل شخص دیگر استفاده کرده و سبب شده که او مرتکب

ص:175


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 41.
2- (2) . همان.

حرام شود، هرچند فعل حرام به خود مباشر هم استناد دارد، ولی استنادش به سبب قوی تر است.

در این فرض نیز مانند فرض نخست، شیخ رحمه الله قائل به تحریم تسبیب است. البتّه بیان ایشان، این بار کمی متفاوت از صورت نخست است؛ زیرا در فرض نخست گفتند: «لا إشکالَ فی تَحریمِه»(1) ولی در صورت دوم می گویند: «الأقوی فیه التحریم».(2)

3- صورت سوم:

فرض سوم این است که فعل مکلّف، مقدّمه و شرط فعل حرامِ شخص دیگر باشد. در این جا فعل شخص نخست، نه علّت تامّه است و نه سبب. در بیان ایشان این فرض دو صورت دارد:

حالت نخست این است که شخص اوّل، در ذهن شخص دیگر ایجاد داعی بر معصیت کند. مثلاً آن قدر از کار حرام تعریف می کند تا در او رغبت به حرام ایجاد شود. یا آن قدر از فعل واجب و مقدّسات، بدگویی می کند که در ذهن شخص دیگر عناد ایجاد می شود و موجب اهانت او به مقدّسات و یا ترک واجب می گردد. بنا بر این، ایجاد داعی بر معصیت یا به نحو ایجاد رغبت است و یا به نحو ایجاد عناد. فتوای شیخ اعظم رحمه الله این است که هر دو قسم حرام اند.

حالت دوم این است که مکلّف، ایجاد داعی نمی کند؛ امّا فعلش مقدّمۀ فعل حرام توسّط شخص دیگر است. ایشان فروختن انگور به کسی که می دانیم با آن خمر می سازد را مثال می زند؛(3) زیرا کسی که انگور را به شخص دیگری بفروشد و بداند که او با انگور تولید خمر می کند، در او داعی بر معصیت ایجاد نمی کند؛ بلکه فعلش مقدّمۀ انجام فعل حرام، توسّط دیگری است.

باید دقّت شود که میان دو عبارت «لإن یَجعلَه خمراً» و عبارت «ممّن یُعلم أنّه

ص:176


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.

یَجعله خمراً» تفاوت وجود دارد؛ زیرا عبارت نخست، دلالت دارد بر ایجاد داعی، ولی در عبارت دوم ایجاد داعی نیست.

شیخ رحمه الله حکم حالت دوم را موکول به آینده کرده و می فرماید: «سیأتی الکلام فیه».

4- صورت چهارم:

فرض چهارم این است که مکلّف، در مقابل ارتکاب حرام شخص دیگر، با سکوت خود موجب «عدم مانع» شود. این فرض هم دو حالت دارد: گاهی شخص مرتکب، فعلش را با علم به حرمت انجام می دهد و حرمت دربارۀ او بالفعل است، و گاهی حرمت در مورد او بالفعل نیست، مثل این که شخص مرتکب، نسبت به حرمت جهل داشته باشد.

در حالت نخست، شکّی نیست که اگر شخصی ببیند و شرایط نهی از منکر هم موجود باشد و بتواند فاعل را ردع و منع کند، سکوت او حرام است.(1) امّا در حالت دوم که شخص مرتکب، جاهل به حرمت است، بنا بر نظر شیخ قدس سره، مشکل است که سکوت انسان از باب ایجاد «عدم مانع» حرام باشد.(2) زیرا حرمت در مورد او «بالفعل» نیست و دلیل کافی بر وجوب نهی آن وجود ندارد.

4-1. استثنائات صورت چهارم:

جناب شیخ رحمه الله در این جا سه صورت را استثنا می کند که از امور و موضوعات مهم اند و سکوت دربارۀ آنها جایز نیست:

نخستین مورد، در جایی است که به خاطر ترک سکوت و ترک ایجاد مانع، نفسی از بین برود. مثلاً شخصی به اتّهامی در معرض اعدام باشد و ما بدانیم که این اتّهام اشتباه است. در این جا ترک سکوت واجب است.

مورد دوم، این است که آبروی کسی به ناحق در خطر باشد و سکوت ما موجب

ص:177


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.
2- (2) . همان.

شود که آبرویش از بین برود. در این مسئله هم با این که از موضوعات است، امّا ترک سکوت واجب است.

مورد سوم، در جایی است که سکوت ما باعث شود مال هنگفتی از کسی از بین برود و دیگران در این مال تصرّف کنند و مرتکب حرام شوند، در حالی که ما با کلاممان می توانیم مانعی برای این واقعه ایجاد کنیم. در این فرض هم ترک سکوت واجب است.

امّا در غیر از این موارد و در موضوعاتی که عنوان «حقّ اللّه» را دارند و شخص مرتکب، جاهل به حرمت باشد، ایجاد مانع واجب نیست. این مسئله در موسم حج و در محرّمات احرام، بسیار مورد ابتلاست؛ زیرا بسیار اتّفاق می افتد که شخص مُحرِم از روی جهل، مرتکب برخی از محرّمات احرام می شود. مثلاً با آن که می داند استفاده از عطر حرام است، امّا به غفلت از مواد معطّر استفاده می کند. در این گونه موارد بر دیگران لازم نیست که او را آگاه کنند.

4-2. ارشاد جاهل نسبت به احکام:

سپس شیخ رحمه الله تذکّر می دهد که آنچه تا این جا گفته شد، مربوط به موضوعات است؛ امّا در احکام، ارشاد جاهل واجب است. مثلاً اگر شخصی نمی داند که شرب خمر حرام است و خمر بنوشد، دیگران وظیفه دارند که او را ارشاد کنند، و یا در باب احرام اگر کسی مرتکب حرام می شود، در حالی که اصلاً علم به حرمت آن کار ندارد، در این جا ارشاد او واجب است. شیخ اعظم رحمه الله در تعلیل این وجوب می فرماید:

وجوب ارشاد جاهل در این امور، از این باب است که تبلیغ بر ما واجب است تا تکالیف تا ابد، استمرار داشته باشند.(1)

اگر روحانی و کسی که عالم به احکام است، در احکام ارشاد جاهل نکند، آرام آرام احکام منسوخ می شوند و از بین می روند. وظیفۀ روحانی این است که با بیان احکام،

ص:178


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.

سعی کند که تکالیف دینی تا قیامت باقی بماند. تعبیر شیخ اعظم رحمه الله این است که:

«فالعالم فی الحقیقة مُبلّغٌ عَن اللّه لیتمّ الحجّة علی الجاهل؛ عالم در حقیقت مبلّغی از سوی خداوند است که حجّت را بر جاهل تمام کند».

د) اشکالات وارد بر تقسیم شیخ انصاری
1- اشکال نخست:

نخستین اشکال که محقّق ایروانی قدس سره مطرح کرده است، مربوط به اصل تقسیم بندی شیخ انصاری رحمه الله است. به نظر ایشان اصلاً نیازی به این تقسیم چهارگانه نیست و این تقسیم ثمره ای ندارد؛(1) زیرا این مسئله از دو صورت خارج نیست: یا کسی که مرتکب حرام می شود، حرمت در مورد او فعلیت دارد و یا ندارد.

صورت نخست: اگر کسی، هم نسبت به حکم کلّی یک فعل و هم نسبت به موضوع، عالم و عامد و قادر و مختار باشد و به عبارت دیگر، فعل حرام برای او بالفعل عنوان حرمت داشته باشد، ولی با این همه، مرتکب آن فعل حرام شود و شخص دیگری که او نیز عالم به مسئله و موضوع است، در مقدّمات فعل حرام به آن شخص کمک کند و یا با سکوت خود، مؤیّد او باشد، این شخص کمک کننده نیز مرتکب فعل حرام شده است و فرقی نمی کند که کمک او علّیت تامّه باشد، یا تسبیب، یا شرط، یا عدم المانع.

توضیح این که: کمک این شخص یا از باب مقدّمۀ وجودی است و یا از باب مقدّمۀ عدمی. اگر کمک او مقدّمۀ وجودی برای تحقّق فعل حرام باشد (مانند این که لیوان شراب را در اختیار کسی قرار دهد که قصد شرب خمر دارد)، این کمک و ایجاد مقدّمات وجودی حرام است، البتّه نه از این باب که مقدّمۀ حرام، حرام است؛ بلکه از باب «اعانت بر اثم»، یعنی فعل او از مصادیق کمک کردن به گناه است.

ص:179


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 9.

اگر هم کمک او مقدّمۀ عدمی برای تحقّق فعل حرام باشد (مثلاً شخصی با این که می داند کلامش مؤثّر است و اگر نهی از منکر کند، آن فعل حرام انجام نخواهد شد، با این حال از نهی از منکر خودداری کند)، در این صورت کمک و مقدّمه سازی او از باب ترک نهی از منکر، عنوان «حرمت» خواهد داشت.

صورت دوم: اگر فعل شخص مرتکب، حرمت فعلی نداشته باشد (مانند آن که جاهل به حکم یا موضوع و یا مضطر باشد، اگرچه اضطرارش به خاطر اکراه شخص مکرِه باشد) و شخص دیگری که عالم به حرمت است، مقدّمۀ فعل حرام او را فراهم کند، دلیلی بر این که کمک و ایجاد مقدّمات او حرام باشد، وجود ندارد؛ زیرا شخصی که مرتکب فعل شده، جاهل و معذور است و اصلاً مرتکب حرام شمرده نمی شود.

پس نمی توان شخصی را که مقدّمات فعل را فراهم کرده، مقدّمه ساز حرام و یا کمک کنندۀ به گناه دانست و تفاوتی هم ندارد که کمک او، علّت تامّۀ فعل باشد، یا سبب یا شرط یا عدم المانع، مگر این که برای ادلّۀ محرّمات، اطلاقی قائل باشیم که هم شامل مباشر بشود و هم شامل مسبّب. مثل این که بگوییم براساس دلیل «الخمرُ حرامٌ»، هم شرب خمر حرام است و هم اشراب خمر.(1)

در صورتی که قائل به عمومیت ادلّۀ محرمات باشیم، این ادلّه، هم شامل صورت مباشرت خواهند بود و هم صورت تسبیب. لیکن نظر ما (محقّق ایروانی قدس سره) این است که این عمومیت، خلاف ظاهر ادلّه است و ادلّه، ظهور و انصراف در مباشرت دارند و شامل صورت تسبیب نمی شوند.

خلاصه این که: از نظر محقّق ایروانی قدس سره، تقسیمات چهارگانۀ شیخ انصاری رحمه الله تقسیم بندی مناسبی نیست و بی فایده است؛ زیرا وقتی شخصی در ارتکاب حرام شخص دیگر دخیل است، یا آن فعل برای شخص مرتکب، بالفعل متّصف به حرمت است که در این صورت، دخالت آن شخص مسبِّب از باب اعانت بر اثم و یا از باب

ص:180


1- (1) . چنان که محقّق خوئی در باب ادلّۀ حرمت تغریر جاهل می گوید: «ومنها الأخبار الدالّة علی حرمة ارتکاب المحرّمات، فإنّه لا فرق فی ایجاد المحرّم بین الإیجاد بالمباشرة أو بالتسبیب» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 118).

ترک نهی از منکر، حرام است. و یا آن فعل برای شخص مرتکب، بالفعل متّصف به حرمت نیست که در این صورت، دلیلی بر حرمت دخالت شخص مسبِّب وجود ندارد.

- نقد اشکال نخست در فرض التزام به «خطابات قانونیه»

سخن محقّق ایروانی قدس سره به حسب ظاهر و صناعت استدلال، صحیح است؛ امّا در صورت التزام به مبنای امام خمینی قدس سره در مورد «خطابات قانونیه» قابل مناقشه است، چنان که والد بزرگوار ما - دام ظلّه العالی - نیز به آن ملتزم شده و بر آن اصرار دارد.(1)

البتّه مطابق نظر مشهور و برگزیده، این مبنا صحیح نیست و خطابات نسبت به همۀ افراد مکلّف انحلال دارد؛ یعنی «الخمرُ حرامٌ» نسبت به هر شخصی یک خطاب مستقل است. بنا بر این، اگر مباشر جاهل باشد، فعلش حرام نیست و شخصی که مقدّمات فعل او را فراهم می کند نیز دلیلی بر حرمت فعلش وجود ندارد.(2)

معنای «خطابات قانونیه» این است که عناوین احکام، ثابت است و ارتباطی به مکلّفین ندارد؛ یعنی چه مکلّفی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، چه مکلّف عالم به حکم باشد و چه جاهل باشد، در هر صورت، واجب، واجب است و حرام، حرام است و این عناوین، عناوین حقیقی و ثابت برای موضوعات هستند.

اگر خطابات شرع را در مورد احکام، متوجّه اشخاص بدانیم، عناوین احکام فقط شامل فاعل مباشر خواهد بود؛ ولی اگر این خطابات، خطابات قانونیه باشند، کسی که ظرف خمری را مقابل شخص دیگری می گذارد، در حالی که می داند او خمر را خواهد نوشید، با حکم قانونی مخالفت کرده و فعلش مشمول حرمت است.

دیدگاه محقّق خوئی قدس سره این است که ادلّه، اطلاق دارند و حرمت در «الخمرُ حرام»، هم شامل مباشر است و هم شامل سبب. این نظر در جای خود بیان و نقد شد(3) و محقّق ایروانی قدس سره نیز مخالف این اطلاق است؛ لیکن باید توجّه داشت که التزام به خطابات

ص:181


1- (1) . تفصیل الشریعة - غسل الجنابة، التیمّم، المطهّرات: ص 384.
2- (2) . ر. ک: خطابات قانونیه.
3- (3) . ر. ک: ص 172-173.

قانونیه غیر از قول به اطلاق ادلّه و شمول ادلّه نسبت به مباشر و سبب است.

در صورت التزام به مبنای خطابات قانونی، صِرف این که شخصی مقدّمات ارتکاب به حرام شخص دیگر را فراهم کند، با خطاب و امر الهی مخالفت کرده است؛ بلکه حتّی اگر پس از فراهم آوردن مقدّمۀ حرام، فعل حرام به دلیلی انجام نشود و عناوینی مانند علّت تامّه و مسبّب و شرط و مانند آن، در مورد او صادق نباشد، باز هم به خاطر تجرّی و مخالفت با مولا سزاوار عقاب است.

2- اشکال دوم:

اشکال دوم که آن را نیز محقّق ایروانی قدس سره مطرح کرده است، دربارۀ صورت نخست از صورت های چهارگانۀ شیخ اعظم رحمه الله و این عبارت ایشان است که می فرماید: «لا إشکالَ فی حرمتِه و لا إشکالَ فی کونِ الوِزرِ الحرامِ علیه، بل أشدّ لِظُلمِه».(1) دیدگاه شیخ رحمه الله این است که فعل مکرِه در فرض علّیت تامّه، حرام است؛ بلکه حرمتش بیشتر و شدیدتر از شرب خمر است؛ زیرا او با اکراهی که انجام داده، نسبت به مباشر ظلم کرده است.

اشکال این است که اگر این سخن شیخ قدس سره صحیح باشد - یعنی مقتضای اکراه، ظلم باشد - باید در اکراه به مستحب و مباح هم قائل به حرمت باشیم، حال آن که اکراه بر مستحب و مباح، ظلم و حرام نیست؛ چنان که ممکن است پدری فرزندش را اکراه به امر مستحب کند و کسی از فقها این کار را حرام نمی داند.

3- اشکال سوم:

سومین اشکال محقّق ایروانی قدس سره این است که در صورت های چهارگانۀ شیخ رحمه الله، تفاوت «سبب» در صورت دوم با «شرط» در صورت سوم معلوم نیست.(2) مثال شیخ رحمه الله برای «سبب» در صورت دومِ این تقسیم، کسی است که حرامی را به دیگری تعارف می کند. سپس ایشان در توضیح صورت سوم می فرماید: شکل نخست از «شرط» این

ص:182


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 9.
2- (2) . همان.

است که ایجاد داعی بر معصیت کند. اشکال محقّق ایروانی قدس سره، این است که در سبب نیز ایجاد داعی وجود دارد و خودِ تقدیم حرام (در صورت دوم)، ایجاد داعی می کند.

نقد اشکال سوم: این اشکال محقّق ایروانی قدس سره وارد نیست. دلیل این که برخی در این بحث ناتوان از تفهیم مطلب هستند، این است که وجه تمایز اقسام چهارگانه در کلام شیخ رحمه الله بسیار دقیق است.

وجه تمایز این اقسام، نسبت فاعل مباشر و این شخص دوم با «تحقّق فعل» و میزان استناد «فعل» به ایشان است. با این بیان که در علّت تامه، استناد فعل فقط به مکرِه است و مباشر نقشی در تحقّق فعل ندارد. در سبب، استناد به هر دو است، ولی استناد به سبب از استناد به مباشر، قوی تر است. در صورت سوم و مسئلۀ شرط - که شخصی از یک فعل حرام، تعریف و تمجید می کند و شخص دیگر آن فعل را مرتکب می شود - شخص نخست، ایجاد داعی کرده است، امّا دخالتی در انجام فعل ندارد و فعل فقط به مباشر استناد دارد. بنا بر این، صورت دوم متفاوت از صورت سوم است و اشکال سوم محقّق ایروانی قدس سره وارد نیست.

4- اشکال چهارم:

چهارمین اشکال محقّق ایروانی قدس سره این است که شیخ انصاری رحمه الله موضوع بحث ما را مشمول دو قسم از اقسام چهارگانۀ تغریر جاهل، دانسته است.(1) در صورت دوم از اقسام چهارگانه (صورتی که فعل مکلّف، سبب ارتکاب حرام شخص دیگر باشد) دو مثال زده اند: مثال نخست کسی است که حرامی را به دیگری تعارف می کند و مثال دوم، بحث خودِ ماست؛ یعنی مثال دیگر این فرض، بحث بیع روغن متنجّس بدون اعلام به مشتری است. نظر شیخ رحمه الله این است که این نیز از موارد سبب است و مانند همان مثالی است که کسی خوراک حرامی را به دیگری تقدیم کند.

ایشان در صورت چهارم نیز که فعل شخص از قبیل عدم المانع است، ابتدا دو

ص:183


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 9.

حالت تصویر کرده اند: حالت نخست این که فاعل مباشر، عالم به حرمت باشد و این حرمت برای او فعلیت داشته باشد و حالت دوم این که فاعل، عالم به حرمت نباشد.

سپس بحث ما (بحث بیع روغن متنجّس، بدون اعلام به مشتری) را از مصادیق حالت دوم دانسته اند. خلاصه این که: شیخ اعظم رحمه الله بحث ما را، هم از قسم «سبب» قرار داده است و هم از قسم «عدم المانع».

4-1. توجیه محقّق ایروانی:

خودِ محقّق ایروانی قدس سره در مقام پاسخ به این اشکال می فرماید: شاید وجه این بیان شیخ رحمه الله این باشد که اگر روغن متنجّس را بدهد و اعلام نکند که این نجس است، این از قبیل «سبب» و مربوط به صورت دوم می شود. امّا صِرف عدم اعلام، بدون این که روغن را به طرف مقابل بدهد، مشمول صورت چهارم می شود؛ یعنی اگر مشتری روغن را خرید و مالک شد، امّا بایع سخنی دربارۀ نجاست نگفت، از آن جا که گفتن و اعلام او مانع ارتکاب به حرام است، همین نگفتن، از قبیل صورت چهارم (عدم المانع) است.

لیکن به نظر می رسد که این توجیه محقّق ایروانی قدس سره که بگوییم: بحث اوّلِ ما دربارۀ دادن عین به طرف مقابل و بحث دومِ ما دربارۀ عدم اعلام است، با عبارات شیخ رحمه الله چندان سازگار نیست. واقعیت این است که «دفع العین من غیر الإعلام» را نمی توان تفکیک کرد؛ بلکه یک فعل است که یا باید مشمول صورت دوم باشد، یا مشمول صورت چهارم.

4-2. توجیه محقّق خوئی:

محقّق خوئی قدس سره(1) نیز در توجیه عبارت شیخ رحمه الله دو بیان دارد:

توجیه نخست: مراد از «ما نحن فیه» در صورت دوم، روغن متنجّس است؛ یعنی اگر کسی روغن متنجّس را به دیگری فروخت و اعلام نجاست نکرد، این همان

ص:184


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 123.

صورت دوم است و از نظر شیخ رحمه الله «تسبیب إلی الحرام» شمرده می شود. امّا «ما نحن فیه» دوم که شیخ رحمه الله در صورت چهارم ذکر کرده، مربوط به لباس متنجّس است. اگر کسی لباس متنجّسی را به دیگری داد که نماز بخواند، بر عاریه دهنده لازم نیست که بگوید این لباس، نجس است. مؤیّد این توجیه، آن است که شیخ رحمه الله این صورت های چهارگانه را پس از بیان فتوای علاّمه رحمه الله دربارۀ لباس مصلّی، ذکر کرده است. علاّمه رحمه الله در جواب سیّد مهنا گفته بود که اگر کسی ببیند دیگری با لباس نجس نماز می خواند، از باب نهی از منکر باید به او بگوید که این لباست نجس است. شیخ رحمه الله فرمود: این سخن اشکال دارد؛ زیرا این شخص نمازگزار با توجّه به این که جاهل به نجاست لباس است، منکری را مرتکب نمی شود تا بگوییم نهی از منکر واجب است. سپس ایشان به بیان صورت های چهارگانه پرداخته است.

توجیه دوم: هر دو مورد مربوط به روغن متنجّس است، با این تفاوت که در صورت دوم، مقصود فروشنده این است که جاهل را در حرام بیاندازد؛ یعنی در صورت دوم، فروشنده آن روغن متنجّس را می فروشد برای این که مشتری مرتکب خوردن نجس شود؛ امّا در صورت چهارم قصد فروشنده، تسبیب حرام نیست.

این توجیه محقّق خوئی قدس سره با ظاهر عبارت شیخ رحمه الله سازگارتر است؛ زیرا مطلب مربوط به لباس مصلّی و فتوای علاّمه رحمه الله، یک عبارت معترضه است و پیش از این صورت های چهارگانه، اصل بحث شیخ رحمه الله دربارۀ روغن متنجّس است. بنا بر این، کلمۀ «ما نحن فیه» در عبارت شیخ رحمه الله هر دو بار، مربوط به روغن متنجّس است.

به نظر می رسد که توجیه دوم محقّق خوئی قدس سره تا حدودی شبیه توجیه محقّق ایروانی قدس سره است؛ زیرا مطابق هر دو توجیه، صورت دوم ناظر به جهت حرمت تسبیبی فعل و صورت چهارم، ناظر به جهت حرمت نفسی فعل است.

4-3. توجیه برگزیده

به نظر می رسد که نه توجیه محقّق ایروانی قدس سره و نه دو توجیه محقّق خوئی قدس سره، هیچ کدام صحیح نیستند؛ بلکه توجیه صحیح این است که در «ما نحن فیه» (بحث دربارۀ

ص:185

بیع روغن متنجّس) دو جهت بحث وجود دارد: یک جهت دربارۀ فروش روغن متنجّس بدون اعلام به مشتری، و جهت دیگر دربارۀ عدم فعلیت حرمت برای شخص مباشر فعل است. مقصود شیخ رحمه الله از «ما نحن فیه» در ذیل صورت دوم (فعل کسی سبب برای ارتکاب حرام شخص دیگری باشد)، بیع روغن متنجّس بدون اعلام است. امّا در صورت چهارم که از قبیل «عدم المانع» است، گاهی فعل حرام در حقّ مباشر حرمت فعلی دارد و گاهی ندارد. از این جهت، شیخ رحمه الله «ما نحن فیه» را در این صورت اخیر نیز قرار داده است. به عبارت دیگر، «ما نحن فیه» دو بخش دارد: بخش اوّل بیع روغن متنجّس بدون اعلام است که در همان بخش تسبیب قرار می گیرد و بخش دیگر، بحث دربارۀ عدم حرمت فعلی در حقّ مباشر است که شیخ رحمه الله بار دوم، «ما نحن فیه» را مشمول این قسم دانسته است. به نظر می رسد که عبارت ایشان خیلی روشن است و نیازی به این توجیهات نیست.

5- اشکال پنجم:

اشکال پنجمی که محقّق ایروانی قدس سره دارد این است که لازمه و شرط ترتیب اثر بر اقوائیت سبب، این است که ابتدا قائل به اطلاق دلایل حرمت باشیم و بگوییم

«الخمرُ حرامٌ» هم شامل مباشر است و هم شامل سبب.(1) امّا اگر ادلّۀ اوّلی محرّمات را - که یکی از آنها

«الخمرُ حرامٌ» است - تنها مربوط به مباشر دانستیم، در این صورت فقط کسی که خمر را نوشیده است، مرتکب حرام شده و شخص سبب، حرامی انجام نداده است.

پس چگونه می توان گفت که استناد به سبب قوی تر است؟

بنا بر این، تنها هنگامی می توان به قوی تر بودن سبب، استناد کرد که قائل به اطلاق

«الخمرُ حرامٌ» باشیم، به گونه ای که دامنۀ این اطلاق، هم مباشر را در بر بگیرد و هم سبب را. این همان نظر محقّق خوئی قدس سره است(2) که اصرار دارد به این که وقتی گفته می شود

«الخمرُ حرامٌ»، عرف فرقی بین مباشر و سبب نمی گذارد؛ یعنی مطابق فهم

ص:186


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 9.
2- (2) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 118.

عرفی، تفاوتی ندارد که خود شخص، شرب خمر کند یا به دیگران خمر بنوشاند.

لیکن چنان که پیش از این هم گفته شد، دیدگاه صحیح همان دیدگاه امام خمینی قدس سره است و ادلّۀ اوّلی محرّمات، شامل تسبیب نمی شود.(1)

شیخ انصاری قدس سره برای اثبات این که سبب، قوی تر از مباشر است، این مسئله را با مسائل باب ضمان قیاس می کند. در باب ضمان اگر کسی سبب برای ضرر به دیگری باشد، مثلاً اگر مرد عاقلی چوبی را به کودکی بدهد و از او بخواهد که شیشۀ منزلی را بشکند، در این جا که آن کودک، مباشر اتلاف و آن مرد عاقل، سبب اتلاف است، ضمان مربوط به سبب است؛ زیرا استناد اتلاف به سبب، قوی تر از استناد به مباشر است.

لیکن از نظر محقّق ایروانی قدس سره، قیاس بحث کنونی با مسئلۀ ضمان درست نیست؛(2)

زیرا در دلایل حرمت اتلاف مال غیر، آمده است که:

«مَن أتلف مالَ الغیر فهو له ضامن»، در این جا

«مَن أتلفَ» شامل سبب نیز می شود؛ زیرا سبب نیز قطعاً از مصادیق مُتلِف است. امّا دلیلی نظیر

«الخمرُ حرامٌ» فقط شامل مباشر می شود، نه سبب. بنا بر این، استناد به این که سبب قوی تر از مباشر است، فقط در احکام وضعی مانند ضمانات، ممکن است؛ امّا در احکام تکلیفی کاربردی ندارد. در احکام تکلیفی یا دلیل شامل مباشر و سبب است که در این صورت، هر دو مصداق حرمت خواهند بود، یا فقط شامل مباشر است و سبب را شامل نمی شود. در هر دو صورت، استناد به قوی تر بودن سبب از مباشر، بی معناست.

این اشکال محقّق ایروانی قدس سره، بسیار دقیق و بجاست.

6- اشکال امام خمینی به سخن شیخ:

امام خمینی قدس سره به این قسمت از کلام شیخ رحمه الله، این گونه اشکال کرده اند که اگر کسی سبب ارتکاب حرام توسّط شخص دیگری بشود، ما هم قبول داریم که این شخصِ مسبّب نیز مرتکب حرام شده است؛ لیکن این حرمت به خاطر قوی تر بودن سبب

ص:187


1- (1) . ر. ک: ص؟؟؟.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 9.

نیست؛ بلکه حرمت آن به خاطر این است که مطلق تحریک دیگران برای انجام منکر، عقلاً قبیح و شرعاً حرام است، نه این که قوی تر بودن سبب، دلیل حرمت باشد.(1)

در این جا لازم است به چند نکته توجّه کنیم:

1. چنین دقّت هایی برای اجتهاد بسیار مفید است، مانند دقّت در مسئلۀ أقوائیت سبب از مباشر که در ابوابی از فقه مورد استناد قرار گرفته است. براساس بیان محقّق ایروانی قدس سره، جایگاه این بحث فقط احکام وضعی است؛ یعنی ابوابی مانند ضمان، دیات و قصاص؛ امّا در ثبوت حکم تکلیفی، ما تابع دلیل هستیم، به این بیان که اگر دلیل شامل سبب بشود، حکم را به سبب سرایت می دهیم و اگر شامل سبب نشود، حکم را فقط در مورد مباشر جاری می کنیم. در هر دو صورت، أقوائیت سبب در این گونه مسائل تأثیری ندارد.

2. امام خمینی قدس سره در این بحث می فرماید: مقتضای قواعد اوّلی با مقتضای روایات، تفاوت دارد. در مسیر اجتهاد و فقاهت، علاوه بر لوازمی همچون قدرت فکر و قدرت استنباط، یکی از مهم ترین لوازم، توفیق این است که طلبه نسبت به روایات احاطۀ کامل داشته باشد. بنا بر این، یکی از وظایف طلبه در سنین جوانی ممارست در روایات است. خوب است که یک طلبه، گاهی یک کتاب روایی را از ابتدا شروع کند، روایاتش را با دقّت بخواند و سندش را بررسی کند و مدلولش را به دست آورد. اینها مراحلی است که برای اقتدار و قوّت در فقه باید طی شود.

3. برخی از فرض هایی که در صوَر چهارگانۀ شیخ رحمه الله آمده است، مربوط به تغریر جاهل نیست؛ بلکه در آن فرض ها، مباشر علم به حرمت دارد. بنا بر این، جناب شیخ رحمه الله، این بحث را تحت عنوان «أقسامُ إلقاء الغیر فی الحرمة الواقعیة» مطرح کرده است. این بحث، بحثی مهم و مورد ابتلا به شمار می رود. مثلاً کسی چاقویی را به دیگری می فروشد و می داند که مشتری ممکن است با این چاقو کار حرامی انجام

ص:188


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 149.

دهد. فروش سلاح، فروش برخی از ادویه، برخی از انواع الکل، انگور، فروش سرنگ به معتاد (در صورتی که فعل آن معتاد را حرام بدانیم)، فروش وسائل آتش بازی و ترقّه و آنچه موجب آزار مؤمنین است، تعلیم سحر و جادو و بسیاری موارد دیگر از این دست، وجود دارد که امروزه در جامعه مورد ابتلاست. البتّه بخشی از این بحث باید در باب «حرمت اعانت بر گناه» مطرح شود، امّا خوب است که در روش شیخ رحمه الله به عنوان یک فقیه دقّت شود. ایشان آنچه در بین مردم واقع می شود را استقراء و تقسیم بندی کرده است، به این نحو که برخی از آنها را علّت و بعضی را سبب و بعضی را شرط و بعضی را عدم المانع می داند. حکم هر کدام از این صورت ها را نیز بیان کرده است. امّا آیا واقعاً نیازی به این تقسیم بندی وجود دارد؟ خوب است در این بارۀ تأمّل بیشتری شود.

7- اشکال محشّین بر شیخ انصاری:

محقّق خوئی قدس سره پس از این که این اقسام چهارگانۀ شیخ رحمه الله را بیان کرده است، متعرّض اشکالی می شود که معمول بزرگان و حاشیه نویسان مکاسب بیان کرده اند.(1) اشکال این است که شیخ انصاری رحمه الله در این بحث، اصطلاحات علمی را مراعات نکرده است.

ایشان در ذیل صورت نخست، عنوان «علّت تامّه» را مطرح کرده و اینچنین گفته است که اگر کسی دیگری را بر عملی اکراه کند، نسبت به فعل آن شخص مُکرَه، علّت تامّه است. در حالی که «علّت تامّه» در اصطلاح یعنی آنچه که معلول، کاملاً مستند به آن است و برای موجود شدنش جز آن، به چیز دیگری نیازمند نیست.

واقعیت آن است که در مثالی که ایشان زده است، علّت تامّۀ عمل، خود مکرَه است، نه شخص اکراه کننده. این تعبیر را امام خمینی قدس سره نیز دارند. ایشان در تعریف علت تامّه گفته اند: علّت تامه آن است که برای غیر او، دخل و تأثیری در تحقّق معلول نیست و تمام تأثیر مستند به آن است؛ امّا در این جا عاقلانه نیست که فعل مکرِه را

ص:189


1- (1) . مصباح الفقاهة، ج 1، ص. 121

علّت تامّۀ فعل مکرَه بدانیم.(1)

توضیح این که: در اکراه، چنین نیست که اختیار از مکرَه سلب شود. مثلاً وقتی که اکراه کننده می گوید یا این لیوان خمر را بخور و یا تو را می کشم، شخص اکراه شونده در این تخییر ملاحظه می کند و یکی از این دو طرف تخییر را اختیار می کند و البتّه طبیعی است که طرفی را انتخاب می کند که ضرر کمتری برای او دارد و به اصطلاح «اخفّ المحذورین» است. به دلیل وجود همین اختیار است که همۀ فقها می گویند:

اگر شخصی، شخص دیگری را بر قتل اکراه کند و او را تهدید کند که اگر سرپیچی کند خودش کشته می شود، جایز نیست که شخص تهدید شونده این کار را انجام دهد و اگر انجام داد و مرتکب قتل شد، باید به جرم قتل عمد، قصاص شود.

بنا بر این، مکرَه اختیاردارد و فعل او حقیقتاً مستند به خود اوست. پس نمی توان گفت که علّت تامّۀ فعل او مکرِه است؛ بلکه براساس دیدگاه امام خمینی قدس سره، حتّی ارادۀ خود مکرَه نیز علّت تامّه برای عمل او نیست؛ بلکه عضلات، اعصاب و تمام وجود او در این که این فعل انجام بگیرد، دخالت دارند.(2) البتّه اگر اکراه به حدّی برسد که از مکرَه سلب اختیار کند، در این صورت، فعل مستند به مکرِه می شود.

امّا مقصود شیخ اعظم رحمه الله از علّت تامّه چیست؟ به نظر می رسد که مقصود ایشان ازعلت تامه این است که عرفاً بگوییم فعل، استناد به مکرِه دارد و استنادش به مکرَه، ضعیف است.

8- اشکال محقّق خوئی بر تقسیم شیخ انصاری:

دیدگاه محقّق خوئی قدس سره در مورد تقسیمات چهارگانۀ شیخ رحمه الله این است که این تقسیم، مبنای روشنی ندارد و به نتیجه ای نمی رسد.(3) سپس ایشان در بارۀ این بحث که اگر کسی نسبت به ارتکاب حرام شخص دیگر دخالت داشته باشد، آیا خودش هم

ص:190


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 139.
2- (2) . ر. ک: تهذیب الاصول: ج 1 ص 233.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 121.

مرتکب حرام شده است یا نه، تقسیم جدیدی را مطرح می کند.(1) پیش از بیان نظر و پیشنهاد ایشان، از باب مقدّمه لازم است این نکته یادآوری شود که اگر شخصی نسبت به احکام کلّی (واجبات، محرّمات و مباحات) جاهل باشد، بر اشخاص دیگری که عالم به احکام هستند لازم است که ارشاد جاهل کنند.(2) البتّه فرض بحث در جایی است که شخص مرتکب، جاهل به حرمت باشد و شخص عالم، هم عالم به حرمت باشد و هم عالم به این که مرتکب جاهل است و حکم را نمی داند. در این جا اگر این عالم، ارشاد جاهل نکرد و جاهل مرتکب حرام شد، آیا همان عقوبتی که مربوط به آن حرام است، گریبان این عالم را هم می گیرد، یا حرمت سکوت این عالم، بنا بر ادلّۀ دیگری است و عقوبتش نیز تفاوت دارد؟

در بحث تجرّی، گفته شد که مدلول برخی روایات این است که اگر کسی به فعل گروهی راضی باشد، مانند این است که خودش نیز آن را انجام داده باشد:

«الرّاضی بفعل قومٍ کالداخل فیه معهم». (3) در اسلام، فرد راضی به ظلم، مانند فاعل ظلم است و حکمشان یکسان است؛ امّا بحث کنونی دربارۀ رضایت به فعل نیست. شخصی از روی جهل مرتکب حرام می شود و شخص دیگر که عالم است، سکوت می کند و او را منع نمی کند. بنا بر این، جرم او ترک ارشاد جاهل است، نه رضایت بر فعل حرام.

البتّه گاهی عقوبت ترک ارشاد جاهل از عقوبت آن فعل حرام بیشتر است، چنان که در بحث ولایت، خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر این مسئله را ابلاغ نکنی، اصلاً گویا رسالتت را انجام ندادی و عقوبت بسیار بزرگی دارد. البتّه مقصود از این مثال، استدلال قیاسی و قیاس بحث کنونی با مسئلۀ ولایت نیست؛ بلکه مسئلۀ ولایت و ابلاغ، فقط شاهد مثالی است برای این مطلب که گاهی عقوبت ترک ارشاد، بسیار زیاد است.

ص:191


1- (1) . همان.
2- (2) . دلیل ارشاد جاهل، آیۀ نفر و روایاتی است که در باب علم و تعلیم و تعلّم وارد شده است. این دلایل، پیش تردر بحث اجتهاد و تقلید بیان و بررسی شده است. ر. ک: محمّدجواد فاضل، دروس خارج فقه سال 1382، جلسات چهل و پنجم تا پنجاه و چهارم. تدریس شده در تاریخ 82/10/23 تا 83/1/15.
3- (3) . نهج البلاغة: حکمت 146.

تقسیم محقّق خوئی قدس سره به این نحو است که وقتی شخصی از روی جهل، در حال ارتکاب حرام است و شخص دیگری که عالم به حکم است، او را می بیند دو حالت قابل تصوّر است: یا متعلَّق جهل شخصی که مرتکب حرام شده، احکام کلّی است و یا موضوعات شخصی. اگر متعلّق جهلش موضوعات شخصی باشد، یا آن شخص عالم، دخالتی در ارتکاب حرام توسّط شخص جاهل ندارد و یا به نحوی دخالت دارد.

اگر دخالت داشته باشد، این دخالت، یا به نحو سببی است و یا به نحو ایجاد داعی. پس چهار فرض در کلام ایشان وجود دارد:

8-1. فرض اوّل:

فرض اوّل، این است که شخص مرتکب حرام، علم به حکم کلّی مسئله ندارد. در این جا قطعاً ارشاد جاهل واجب است.

8-2. فرض دوم:

فرض دوم در جایی است که مثلاً مکلّف می داند که خوردن غذای نجس حرام است، ولی مشغول خوردن غذای نجسی می شود که از نجاست آن آن گاه نیست.

شخص دیگری که هم عالم به حکم است، هم عالم به موضوع (نجاست این غذا) و هم عالم به جهل این شخص مرتکب حرام، او را می بیند بدون این که دخالت و علّیتی در فعل شخص جاهل داشته باشد. در این گونه موارد که متعلّق جهل، احکام جزئی مترتّب بر موضوعات شخصی است، آیا بر کسی که عالم به نجاست این خوراک است، واجب است که شخص جاهل را مطّلع کند یا نه؟ نظر محقّق خوئی قدس سره این است که در این جا نه تنها دلیل بر وجوب نداریم، بلکه دلیل بر نفی وجوب داریم، چنان که در بعضی از روایات آمده است که اگر کسی در حال خواندن نماز با لباس نجس است، لازم نیست او را مطّلع کنند.(1)

8-3. فرض سوم:

فرض سوم در جایی است که شخصی از روی جهل، مرتکب حرام می شود و

ص:192


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 121.

شخص دیگری که عالم به حرمت است، به نحو سببی در فعل آن شخص جاهل، دخالت دارد، مانند این که کسی دیگری را اکراه کند که باید این خمر را بخوری (البتّه بر حسب اصطلاح علمی، استفاده از لفظ «سبب» برای این صورت صحیح نیست).

از نظر محقّق خوئی قدس سره تردیدی در حرمت این صورت نیست؛ لیکن ایشان حرمت فعل مکرَه را در این جا از باب اطلاق ادلّۀ اوّلی محرّمات می داند و معتقد است که دلیل

«الخمرُ حرامٌ»، هم شامل مباشر است و هم شامل سبب. این دیدگاه در بخش های پیشین همین گفتار، نقد و بررسی شد.(1)

امام خمینی قدس سره در این باره می فرماید:

لا إشکال فی حرمة الإکراه [...] للقبح عقلاً فی تحریک الغیر علی معصیة المولی فضلاً عن إکرامه علیها؛(2) شکّی در حرمت اکراه نیست...؛ زیرا یکی از احکام مستقلّ عقلی این است که تحریک غیر برای معصیت مولا، قبیح است، تا چه رسد به اکراه غیر بر معصیت مولا.

لیکن این بیان امام خمینی قدس سره اخصّ از مدّعاست؛ زیرا حرمت در مورد شخص جاهل فعلیت ندارد. بنا بر این، فعل او معصیت نیست. پس نمی توان گفت که مکرِه، شخص جاهل را اکراه به معصیت می کند. از این رو، باید بررسی کرد که آیا دلیلی بر حرمت این اکراه نیز وجود دارد یا نه؟

امام خمینی قدس سره بر این باور است که هر اکراهی حرام نیست، چنان که اکراه بر واجب، اکراه بر مباح و اکراه بر مستحب حرام نیست؛ بلکه فرض حرمت اکراه فقط در جایی مطرح می شود که اکراه نسبت به یک فعل حرام صورت بگیرد و آن فعل حرام در مورد مکرِه، حرمت فعلی داشته باشد. پس قدر متیقّن این است که اگر مکرَه نیز علم به حرمت داشته باشد و حرمت برای او فعلیت داشته باشد، شخصی که او را اکراه می کند، اکراه به حرام می کند و قطعاً این مورد، معصیت مولا و حرام است.

ص:193


1- (1) . ر. ک: ص 172-173.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 140.

امام خمینی قدس سره برای اکراه به حرام، اقسام چهارگانه ای را مطرح کرده اند:

الف) این که فعل حرام، حرمت فعلی داشته باشد و این حرمت به وسیلۀ اکراه از حالت فعلیّت خارج نشود. مانند این که کسی را اکراه بر قتل کنند، که در این جا حرمت از شخص مکرَه برداشته نمی شود و جایز نیست آن فعل را انجام دهد.(1)

ب) این که فعل حرام، حرمت فعلی داشته باشد، ولی این حرمت به وسیلۀ اکراه از حالت فعلیت خارج شود. این که شخصی را اکراه کنند که نوشیدنی حرامی را بنوشد و یا اکراه کنند که دروغ بگوید و یا غیبت کند و یا گناه دیگری که موضوع آن از موضوعات مهم نیست، انجام دهد.(2) بیشتر موارد اکراه این گونه اند.

ج) این که فعل قبل از اکراه، از حرمت فعلی خارج شده باشد، مانند این که یک بیمار برای معالجه، مضطر به خمر شده باشد. (البتّه با این مبنا که تداوی به خمر جایز باشد). حرمت شرب خمر برای این شخص بیمار، پیش از آن که اکراه شود از حرمت فعلی خارج شده است. در این فرض، اکراه به این فعلِ حرام، نه ظلم است و نه حرام.

د) این که فعل قبل از اکراه، نه تنها از حرمت فعلی خارج شود، بلکه انجام آن برای شخص مکرَه واجب شده باشد. مانند این که کسی مضطر به خوردن مردار باشد و البتّه نسبت به حکم و موضوع علم داشته باشد و شخص دیگری که او نیز عالم به حکم و موضوع است، او را اکراه به خوردن مردار کند. در این صورت، اکراه کردن آن شخص مضطر به خوردن مردار نه تنها ظلم نیست، بلکه واجب است.

شاهد بحث، قسم دوم از تقسیمات امام خمینی قدس سره است. چنان که گفته شد، بیشتر مصادیق اکراه از این قسم است و از آن جا که انجام فعل به مجرّد اکراه، برای شخص مکرَه از حالت حرمت فعلی خارج می شود، برای او عنوان حرام ندارد. بدین سان در مورد شخص مکرِه نیز نمی توان گفت که تحریک بر معصیت مولا کرده است؛ زیرا فعل مکرَه، معصیت نیست.

ص:194


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 141.
2- (2) . برای روشن شدن معنا و مصادیق «موضوعات مهم»، ر. ک: ص 177.

به نظر می رسد که در این صورت - که شامل فرض سوم از تقسیمات محقّق خوئی قدس سره است (1)-، نه از طریق تمسّک به ادلّۀ حرمت می توان حرمت اکراه را اثبات کرد - که نظر محقّق خوئی قدس سره است - و نه می توان از طریق استدلال به قبح عقلی تحریک به حرام، وارد شد - که نظر امام خمینی قدس سره است -؛ بلکه باید گفت نفس اکراه، ظلم است و ظلم نیز حرام است.

خلاصۀ مطلب در مورد فرض سببیت مکرِه در فعل مکرَه، این است که: اگر حرمت فعلی پس از اکراه نیز برای مکرَه ثابت باشد، قطعاً اکراه، تحریک غیر به معصیت پروردگار است و براساس دلیل عقلی، قبیح و حرام است. امّا اگر حرمت فعلی در حقّ مکرَه باقی نباشد، باز هم اکراه حرام است، امّا به این جهت که به خودی خود، ظلم شمرده می شود و ظلم، قبیح و حرام است.

8-4. فرض چهارم:

از تقسیمات محقّق خوئی قدس سره در جایی است که شخصی از روی جهل، مرتکب حرام می شود و شخص دیگری که عالم به حرمت است، به گونه ای در فعل آن شخص جاهل، دخالت دارد و دخالت او به نحو ایجاد داعی است، مانند این که شخصی که عالم به حرمت است، خمر را به گونه ای برای شخص جاهل توصیف کند که او علاقمند به شرب خمر شود. ایشان این قسم را نیز حرام می دانند.(2)

این فرض چهارم، شامل صورت سوم و صورت چهارم از تقسیمات شیخ انصاری رحمه الله است؛ یعنی از نظر محقّق خوئی قدس سره آنچه در شخص جاهل ایجاد انگیزه می کند، اعم است از توصیف و شرط و عدم المانع که همۀ اینها حرام است؛ بلکه

ص:195


1- (1) . مقرّر: ممکن است خواننده در تطبیق این دو فرض اشکال کند که فرض سوم محقّق خوئی این بود که مکرَه جاهل به موضوع باشد، و شخص عالم (مکرِه) در فعل شخص جاهل (مکرَه) سببیت داشته باشد. در حالی که در فرض دومِ امام خمینی، مسئلۀ علم و جهل مکرَه مطرح نشده است. پاسخ این است که قسم دوم از تقسیم امام خمینی، هم شامل مکرَه عالم است و هم شامل مکرَه جاهل؛ زیرا در هر دو صورت، به محض اکراه، حرمت از فعلیت خارج می شود.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 42.

محقّق خوئی قدس سره به استناد آیات و روایات، سبّ الهۀ مشرکین را نیز از جملۀ مواردی می داند که نسبت به انجام حرام، ایجاد داعی می کند. چنان که در قرآن آمده است:

«وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»؛1 و معبودانی را که [مشرکان] به جای خدا می خوانند، دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی، خداوند را دشنام دهند.

در مجمع البیان از قتاده نقل شده است که:

کانَ المُسلِمونَ یَسُبُّونَ أصنامَ الکُفّارِ، فَنَهاهُم عَن ذلِکَ لأن لا یسبّ اللّه؛(1) مسلمانان به بت های کفّار دشنام می دادند، پس خداوند ایشان را از این کار، نهی کرد تا کسی به خداوند دشنام ندهد.

از مسائلی که متأسّفانه زیاد اتّفاق می افتد، همین است که گاهی برخی از افراد، در اختلافات، طرف مقابل را سب می کنند و آن شخص هم با ناسزای دیگری، پاسخ می دهد و به این صورت دواعی حرام را بیشتر می کنند. در صحیحۀ ابن حجّاج بجلی آمده است که دو نفر یک دیگر را سب می کردند، امام علیه السلام فرمودند:

«البادی مِنهُما أظلَم وَ وِزرُه وَ وِزرُ صاحِبِهِ عَلَیهِ ما لَم یَعتَذِرُ إلی المُظلوُمِ؛(2) آن کسی که ابتدا سب را شروع کرده، ظالم تر است و اگر از مظلوم عذر خواهی نکند گناه خودش و گناه طرف مقابلش به گردن او است». به خاطر این که سبّ شخص نخست، زمینۀ سبّ طرف مقابل را فراهم کرده است.

8-5. نقد دیدگاه محقّق خوئی:

به نظر می رسد این که مسئلۀ مورد بحث، یعنی بیع روغن متنجّس به مشتری را از مصادیق ایجاد داعی برای ارتکاب حرام بدانیم، قابل قبول نیست؛ چون وقتی کسی

ص:196


1- (2) . مجمع البیان: ج 4 ص 118؛ تفسیر قمّی: ج 1 ص 213.
2- (3) . وسائل الشیعة: ج 12 ص 297.

غذای نجسی را به دیگری می دهد و دیگری نمی داند که این غذا نجس است، در این فرض اصلاً داعی بر معصیت معنا ندارد؛ زیرا کسی که غذا را می خورد، معصیتی انجام نمی دهد. فرض ایجاد داعی، زمانی قابل پذیرش است که مشتری، هم علم به حکم کلّی داشته باشد و هم علم به حرمت و یا نجاست موضوع. تنها در این صورت است که می توان گفت تقدیم روغن متنجّس به مشتری، ایجاد داعی برای اوست.

خلاصه این که: دلیل محقّق خوئی قدس سره این است که ایجاد داعی بر معصیت، حرام است و بیع روغن متنجّس نیز چون از مصادیق ایجاد داعی بر معصیت به شمار می رود، حرام است. اشکال این استدلال محقّق خوئی قدس سره این است که بیع روغن متنجّس به جاهل، ایجاد داعی بر معصیت نیست. بنا بر این، دلیل ایشان از مدّعای ایشان بیگانه است و شامل بحث «لزوم اعلام نجاست روغن متنجّس به مشتری» نمی شود.

بند پنجم: اشتراط استصباح زیر آسمان
اشارة

چهارمین فرعی که در بحث بیع روغن متنجّس، مطرح می شود، دربارۀ این است که آیا روغن متنجّسی که مشتری باید به عنوان روغن چراغ استفاده کند، آیا شرط است که «إستصباح تحت السماء» باشد؟ یعنی آیا باید شرط شود که استصباح حتماً در فضای باز انجام گردد؟

الف) بررسی دیدگاه ها

در این مسئله چهار قول مطرح است. شیخ اعظم قدس سره در کتاب المکاسب، به مشهور نسبت داده است که استصباح باید در فضای باز باشد و استصباح زیر سقف، جایز نیست.(1)

برخی بزرگان نظیر محقّق خوئی قدس سره، عکس این را به مشهور نسبت داده و گفته اند که اگرچه برخی فقها استصباح زیر آسمان را شرط می دانند، امّا مشهور قائل اند به

ص:197


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.

این که استصباح، مطلق است و فرقی ندارد که در فضای باز باشد یا زیر سقف.(1)

به نظر امام خمینی قدس سره اگر ادّعای شهرت در طرف مقابل (شهرت مورد ادّعای محقّق خوئی قدس سره) را هم نپذیریم، ولی قطعاً شهرت مورد ادّعای شیخ رحمه الله در مورد اشتراط «تحت السماء» نیز قابل پذیرش نیست.(2)

بیشتر فقهای عامّه قائل اند که استصباح، مطلق است؛ یعنی استصباح زیر سقف نیز جایز است، مگر این که بخواهند روغن را در چراغ مسجد استفاده کنند که در این صورت، استصباح زیر سقف جایز نیست.(3)

قول چهارم، دیدگاه علاّمه رحمه الله است که قائل به تفصیل است.(4) ایشان می فرماید: اگر همراه دود چراغ، برخی از اجزای روغن هم متصاعد می شود، جایز نیست که زیر سقف استفاده شود؛ امّا در غیر این صورت جایز است.

به نظر می رسد که پاسخ به این سؤال که آیا استصباح روغن متنجّس مشروط به زیر آسمان بودن است یا خیر، با توجّه به اختلاف مبانی، متفاوت است.

مبنای نخست، این است که پاسخ به این مسئله بر بحث از طهارت و نجاست دود برخاسته از شیء نجس، متوقّف است. این مسئله در باب بخار بول نیز مطرح می شود.(5) مبنای بعضی از فقها(6) این است که دود یک مادّۀ نجس، نجس است.

ص:198


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 124.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 157.
3- (3) . به نقل از: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 124.
4- (4) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 349؛ نهایة الأحکام: ج 1 ص 292.
5- (5) . ر. ک: العروة الوثقی (المحشی)، ج 1، ص 260.
6- (6) . مقرّر: تقریباً تمام فقهای شیعه قائل به طهارت دود هستند. مطابق نظر شهید ثانی اگر هم کسی قائل به نجاست روغن باشد، به اعتبار مصاحبت دود با اجزای روغن نجس است، نه این که خود دود نجاست داشته باشد (ر. ک: مسالک الأفهام: ج 12 ص 84). تنها قول مخالف، قولی است که برخی از فقها از جمله جناب فخر المحقّقین (إیضاح الفوائد: ج 4 ص 157) و شهید ثانی (مسالک الأفهام: ج 12 ص 84) به مرحوم شیخ طوسی در المبسوط نسبت داده اند. حال آن که ایشان فتوای صریح بر طهارت دود دارند: «فأمّا دخانه و دخان کلّ نجس من العذرة وجلود المیتة کالسرجین و البعر و عظام المیتة عندنا لیس بنجس، فأمّا ما یقطع بنجاسته قال قوم دخانه نجس وهو الذی دلّ علیه الخبر الذی قدّمناه من روایة أصحابنا، و قال آخرون و هو الأقوی عندی أنّه لیس بنجس» (المبسوط: ج 6 ص 83).

بر اساس این مبنا، استصباح به روغن متنجّس باید زیر آسمان باشد تا سقف نجس نشود.

مبنای دوم، این است که این مسئله، یک امر تعبّدی است و اصلاً ارتباطی به نجاست دخان ندارد؛ یعنی با توجّه به امری که در این باب شده، حتّی اگر ما قائل به طهارت دود روغن نجس شویم، تعبّداً باید روغن متنجّس را زیر آسمان استفاده کنیم.(1)

مبنای سوم، این است که پاسخ به این مسئله، هم بر بحث از نجاست و طهارت دود برخاسته از شیء نجس، متوقّف است و هم بر این بحث که آیا «تنجیس السّقف» جایز است یا حرام؟(2) به عبارت دیگر، تنها در صورتی می توان حکم به اشتراط استصباح زیر آسمان کرد که نخست اثبات شود دود روغن متنجّس نجس است و سپس ثابت شود که نجس کردن سقف نیز حرام است. بر اساس این مبنا، چون در شریعت دلیلی بر حرمت تنجیس سقف موجود نیست و علم داریم که حتّی تنجیس عمدی سقف و دیوار و اجزای خانه جایز است، شرط استصباح زیر آسمان صحیح نیست.

چنان که در مرور اقوال کلّی بیان شد، دو نقل قول متضاد در مورد نظر مشهور وجود دارد:

یک نقل، نقل شیخ اعظم رحمه الله است که می گوید: «المشهور بین الأصحاب وجوب کون الإستصباح تحت السماء»،(3) و نقل دیگر در تضادّ با بیان شیخ رحمه الله است و می گوید:

«المشهور بین الأصحاب هو جواز الإستضاءة بالدهن المتنجّس علی وجه الإطلاق».(4)

اینک لازم است که فتوای فقها بررسی شود تا بتوان قضاوت دقیق تر و صحیح تری در این باره داشت.

1- فتوای شیخ مفید:

شیخ مفید رحمه الله در کتاب مقنعه، می نویسد:

جاز الإستصباح به تحت السماء ولم یجز تحت الظلال ولا یجوز أکله، ولا الإدّهان

ص:199


1- (1) . ر. ک: ایضاح الفوائد: ج 4 ص 157؛ السرائر: ج 3 ص 121؛ شرائع الإسلام: ج 3 ص 178.
2- (2) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 84.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 124.

به علی حال؛(1) استصباح روغن متنجّس زیر آسمان جایز است؛ ولی در سایه جایز نیست؛ امّا خوردن یا چرب کردن چیزی با آن، در هر صورت حرام است.

2- فتاوای شیخ طوسی:

شیخ طوسی رحمه الله در مباحث مربوط به «اطعمه» در النهایة، فتوا داده است که «لا یجوز الإستصباح به تحت الظلال، و لا الإدّهان به».(2) در کتاب الخلاف نیز فرموده است که:

«یجوز بیع الزیت النجس لیستصبح به تحت السماء»(3) و سپس اقوال عامّه را نقل کرده است:

وقال ابو حنیفة: یجوز بیعه مطلقاً، وقال مالک وشافعی: لا یجوز بیعه بحاله؛(4) ابو حنیفه بیع روغن نجس را مطلقاً جایز می داند [چه در فضای باز استفاده شود و چه زیر سقف] امّا مالک و شافعی بر خلاف ابو حنیفه، بیع روغن متنجّس را مطلقاً جایز نمی دانند.

امّا شیخ طوسی قدس سره در کتاب المبسوط دو فتوای متفاوت دارد. فتوای ایشان در کتاب بیع این است که: «یجوز بیع الزیت النجس لمن یستصبح به تحت السماء ولا یجوز إلّا لذلک»؛ فروش روغن نجس به کسی که در زیر آسمان از آن به عنوان روغن چراغ استفاده می کند، جایز است و جز برای آن جایز نیست.(5)

لیکن در بحث «اطعمه» در همین کتاب المبسوط می فرماید:

رواه اصحابنا، أنّه یستصبح به تحت السماء دون السقف وهذا یدلّ علی أنّه دخانه نجسٌ، غیرَ أنّ عندی أنّ هذا مکروه؛(6) این که اصحاب گفته اند باید از روغن متنجّس، فقط زیر آسمان استفاده کرد، نه زیر سقف، دلالت بر این دارد که دود روغن متنجّس، نجس است؛ لیکن به نظر من استصباح زیر سقف، مکروه است.

ص:200


1- (1) . المقنعة: ص 582.
2- (2) . النهایة: ص 588.
3- (3) . الخلاف: ج 3 ص 187.
4- (4) . بدایة المجتهد: ج 2 ص 126؛ فتح العزیز: ج 8 ص 116.
5- (5) . المبسوط: ج 2 ص 167.
6- (6) . همان: ج 6 ص 283.
3- فتوای ابن ادریس حلّی:

ابن ادریس رحمه الله در کتاب السرائر فرموده است:

ولا یجوز الإستصباح به تحت الظلال، لا لأنّ دخانَه نجس، بل تعبّدٌ تَعَبَّدنا به، لأنّ دخان أعیان النجسة ورمادَها طاهرٌ عندنا بغیر خلافٍ عندنا. ولا یجوز الإدّهان به ولا استعماله فی شیءٍ من الأشیاء سوَی الإستصباح تحت السماء؛(1) استصباح با روغن متنجّس در زیر سقف جایز نیست، نه از این باب که دودش نجس است، بلکه تعبّدی است که ما به آن ملتزم شده ایم؛ زیرا دود و خاکستر اعیان نجس در نزد ما (امامیّه) طاهر است و خلافی در این مسئله نیست. و نزد ما روغن مالی بدن به وسیلۀ روغن متنجّس و هیچ استفادۀ دیگری از آن، جایز نیست، بجز استصباح در فضای باز.

ایشان سپس نقدی به شیخ طوسی رحمه الله وارد کرده و می گوید:

ما ذهب أحدٌ من أصحابنا إلی أنّ الإستصباح به تحت الظلال مکروهٌ، والمحذور بغیر خلافٍ بینهم، وشیخُنا ابو جعفر محجوجٌ بقولِهِ فی جمیعِ کتبهِ، إلّاما ذَکرهُ هوَ هنا. فالأخذ بقوله وبقول أصحابه أولی مِن الأصل بقول المنفرد [المتفرّد] عن أقوال أصحابنا؛(2) یعنی هیچ کس از فقها فتوا نداده که استصباح زیر سقف مکروه است؛ بلکه این کار بدون هیچ اختلافی، ممنوع است. این که شیخ ما (شیخ طوسی رحمه الله که فرموده است استصباح زیر سقف مکروه است)، به وسیلۀ فتاوایی که خودش در کتب دیگر دارد، محجوج است (یعنی حجّت علیه آن اقامه می شود). سزاوارتر این است که ما فتوایی را که ایشان در کتاب های دیگرش دارد و مطابق نظر فقهای دیگر است، اخذ کنیم [و بگوییم استصباح باید در فضای باز باشد]، نه این که به فتوای کراهتش عمل کنیم، که فتوایی نادر است و کسی از اصحاب به آن ملتزم نیست.

ص:201


1- (1) . السرائر: ج 3 ص 121.
2- (2) . همان.

چنان که از عبارت ایشان پیداست، ایشان در این باب، ادّعای اجماع کرده است.

4- فتوای علاّمۀ حلّی:

علّامه رحمه الله در کتاب مختلف الشیعه، ابتدا کلام شیخ طوسی رحمه الله را نقل می نماید و سپس به ابن ادریس رحمه الله اعتراض می کند که:

هذا الرّدُّ علی شیخنا جهلٌ مِنه وسخف؛ فإنّ الشّیخ رحمه الله أعرف بأقوال عُلمائِنا والمسائلِ الإجماعیة والخلافیة، والروایات الواردة هنا فی التهذیب مطلقةٌ غیر مقیّدةٍ بالسّماء؛(1) ردّ ابن ادریس بر شیخ طوسی رحمه الله امری سخیف و از باب جهالتش بوده است و شیخ طوسی رحمه الله بهتر اجماعات و اختلافات در اقوال علمای امامیّه را می شناسد. روایاتی که در باب استصباح وجود دارد، مطلق اند و مقیّد به «تحت السماء» نیستند.

علّامه رحمه الله این روایات را ذکر می کند و سپس می فرماید:

إذا عرفتَ هذا فنقول: لا استبعادَ فیما قاله شَیخُنا فی المبسوط مِن نجاسةِ دخان دهنِ المتنجّس لِبُعد استحالة کلِّه، بل لا بُدَّ - وإن یَتصاعد مِن أجزائِه قَبلَ إحالةِ النّارِ لها، بسببِ سخونةِ المکتسَبةِ مِن النّار - إلی أن تبقی الظلال؛(2) کلام شیخ طوسی رحمه الله در المبسوط - که می گوید: دود شیء نجس، نجس است - زیرا بعید است که تمام اجزای روغن در دود استحاله شود؛ بلکه به خاطر آن گرمی و حرارت حاصل از آتش، برخی از اجزای روغن - پیش از این که استحاله شوند - تصاعد پیدا می کنند. پس اگر همراه دود، اجزای روغن متنجّس متصاعد شود، استفاده از آن بجز در فضای باز جایز نیست.

5- فتوای ابن برّاج:

فتوای ابن برّاج رحمه الله در مهذّب این است که:

ص:202


1- (1) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 349.
2- (2) . همان.

یجوز استعماله إلّافی الإستصباح به تحت السماء ولا یجوز الإستصباح تحت السقف ولا یجوز إستصباح تحت ما یستضلّ به الإنسان؛(1) استعمال روغن متنجّس فقط برای استصباح زیر آسمان جایز است و استصباح زیر سقف و هر چیزی که انسان زیر سایۀ آن قرار می گیرد، جایز نیست.

6- فتوای محقّق حلّی:

محقّق حلّی رحمه الله نیز در کتاب شرایع الإسلام، همین فتوا را دارد:

جاز الإستصباح تحتَ السّماء ولا یجوز تحت الأظلّة. وهل ذلک لِنَجاسةِ دخانه، الأقرب لا، بل هو تعبّدٌ؛(2) استصباح زیر آسمان جایز است و زیر سایه، جایز نیست؛ ولی آیا این عدم جواز، به خاطر نجاست دود آن است؟ اقرب آن است که خیر، بلکه به خاطر تعبّد است.

ایشان پس از فتوا به عدم جواز استصباح زیر سایبان، تصریح کرده که این حکم به خاطر نجاست دود نیست؛ بلکه امری تعبّدی است.

7- فتوای ابن زهره:

عبارت ابن زهره رحمه الله نیز در غنیة النزوع این است که:

والزیت النجس للإستصباح به تحت السّماء؛(3) [استفاده یا خرید و فروش] روغن نجس برای استصباح زیر آسمان جایز است.

چنان که دیدیم، فتوای هفت نفر از فقهای طراز اوّل از متقدّمان، این است که استصباح زیر سقف جایز نیست. بنا بر این، به نظر می رسد در اختلاف نظری که شیخ انصاری رحمه الله و دیگران در مورد شهرت دارند، حق با شیخ رحمه الله است.

ص:203


1- (1) . مجموعة فتاوی ابن جنید: ص 21.
2- (2) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 178.
3- (3) . غنیة النزوع: ص 213.
ب) بررسی شهرت در مسئله

در پاسخ این سؤال که آیا با همین چند فتوای مهم، می توان ادّعای شهرت کرد یا نه، اختلاف نظری میان آیة اللّه بروجردی و محقّق خوئی قدس سرهما وجود دارد. آیة اللّه بروجردی قدس سره و برخی از شاگردانشان بر این باورند که نه تنها با همین چند فتوا می توان ادّعای شهرت کرد، بلکه می توان ادّعای اجماع هم کرد. امّا بر خلاف ایشان، به نظر محقّق خوئی قدس سره نمی توان با استناد به چند فتوا شهرت را به دست آورد. برای به دست آوردن شهرت، لازم است که همۀ کتب و فتاوای فقهی ملاحظه شود.

دیدگاه ما این است که نظر آیة اللّه بروجردی قدس سره صحیح است و از این مقدار فتاوای فقها که از اعیان فقها هستند، می توان شهرت را به دست آورد؛ لیکن برخی از بزرگان، مانند محقّق خوئی و امام خمینی قدس سرهما، با شهرت مورد ادّعای شیخ اعظم رحمه الله موافق نیستند.

امام خمینی قدس سره در تأیید نظر خود، به مسئلۀ 19 و مسئلۀ 20 از مسائل أطعمه و أشربۀ کتاب الخلاف شیخ طوسی رحمه الله اشاره کرده اند.(1) در مسئلۀ 19 آمده است:

إذا ماتت الفأره فی سمن أو زیت أو شیرج أو بذر نجس کلّه وجاز الإستصباح.

دلیلنا إجماع الفرقة وأخبارهم؛(2) اگر موش داخل روغنی افتاد، همۀ آن روغن نجس و استصباح با آن جایز است و دلیل این جواز، اجماع و روایات است.

در این کلام شیخ طوسی رحمه الله، قید «تحت السماء» نیامده است. در ادامۀ همین مسئلۀ 19 روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله به نقل از ابوسعید خدری آمده است که: «سئل عن الفأرة یقع فی السمن أو الزیت؟ فقال: استصبح به، [...] وروی ذلک عن علی علیه السلام و ابن عمر؛(3) از پیامبر سؤال کردند درمورد روغنی که در آن موشی افتاده باشد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: با آن استصباح کنید». در این جا نیز ایشان ادّعای اجماع کرده، می گوید: «و هو اجماع الصحابة».(4)

ص:204


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 154.
2- (2) . الخلاف: ج 6 ص 91.
3- (3) . سنن الدارقطنی: ج 4 ص 292؛ السنن الکبری: ج 9 ص 354؛ تلخیص الحبیر: ج 2 ص 77.
4- (4) . الخلاف: ج 6 ص 92.

در مسئلۀ 20 نیز آمده است:

إذا جاز الإستصباح فإنّ دخانه طاهر ولا یکون نجساً؛(1) اگر استصباح جایز است، پس دود روغن متنجّس طاهر است و نجس نیست.

استشهاد امام خمینی قدس سره این گونه است که:

1. شیخ طوسی رحمه الله در مسئلۀ 19، مسئله را به صورت مطلق آورده و «تحت السماء» را قید نکرده است.

2. شیخ طوسی رحمه الله دلیل مدّعایش را اخبار طایفه قرار داده است و این اخبار (روایاتی که در باب بیع روغن متنجّس وجود دارد)، هیچ کدام قید «تحت السماء» را ندارند و از این جهت مطلق هستند.

3. تمسّک شیخ طوسی رحمه الله به روایت ابو سعید خدری است که این روایت نیز اطلاق دارد و قید «تحت السماء» در آن نیامده است.

4. با قرینۀ مسئلۀ 20 و این عبارت شیخ طوسی رحمه الله که گفت: «إذا جاز الإستصباح فإنّ دخانَه یکون طاهراً و لا یکون نجساً»، روشن می شود که اصلاً فرض مسئله نزد ایشان، آن جایی است که استصباح زیر سقف باشد.

امام خمینی قدس سره از این دو مسئلۀ شیخ طوسی قدس سره، نتیجه می گیرند که حتّی اگر نگوییم که شهرت و اجماع بر عدم وجود قید «تحت السماء» دلالت دارد، ولی عکس آن را هم نمی پذیریم؛ یعنی به نظر ما این سخن شیخ انصاری رحمه الله - که شهرت قائم است بر این که استصباح باید «تحت السّماء» باشد - صحیح نیست.(2)

لیکن دو نکته در نقد سخن امام خمینی قدس سره به نظر می رسد:

نخست این که: مقصود شیخ طوسی قدس سره در مسئلۀ 19 این است که آیا استصباح با روغن متنجّس جایز است یا نه؟ فتوای ایشان در مسئلۀ 19 مربوط به اصل جواز استصباح است و در مقام بیان قیود حکم و این که حتماً باید «تحت السماء» باشد، نیست.

ص:205


1- (1) . همان: ص 93.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 157.

دوم این که: با توجّه به این که شیخ طوسی رحمه الله در مقام بیان اصل حکم جواز استصباح است، استدلال ایشان به روایات نیز فقط ناظر به حکم جواز استصباح در روایات است و این گونه نیست که شیخ رحمه الله به اطلاق روایات متمسّک شده باشد. بنا بر این، عبارت ایشان هم نمی تواند شاهدی برای سخن امام خمینی قدس سره باشد.

به نظر می رسد که حق با شیخ انصاری رحمه الله است و شهرت فتوایی در بین قدما قائم بر این است که استصباح باید زیر آسمان باشد.

ج) ادلّۀ قائلان به استصباح زیر آسمان

پیش تر روایات باب بیع روغن متنجّس، مرور شد(1) و دیدیم که در میان این روایات، قید «تحت السماء» موجود نیست؛ ولی با این حال، مشهور فقها قائل به شرط «تحت السّماء» هستند و حتّی برخی از ایشان در این حکم، آنچنان راسخ اند که معتقدند اگر سقف آن قدر بلند باشد که دود چراغ به آن نرسد، باز هم تعبّداً استصباح زیر سقف، جایز نیست.(2)

این گروه از فقها فتوای خود را به دلایلی مستند کرده اند که اینک بررسی می شود.

1- اجماع:

چنان که در عبارات شیخ طوسی رحمه الله ملاحظه شد، ایشان در بیان علّت فتوای خود می فرماید: «دلیلنا إجماع الفرقة».(3) ظهور این عبارت در این است که دلیل اجماع مربوط به کلّ حکم است؛ یعنی استصباح در فضای باز مورد اجماع است، نه این که فقط مسئلۀ استصباح، مورد اجماع باشد.

در عبارات ابن ادریس رحمه الله هم آمده بود: «جاز الإستصباح تحت السماء [...] بغیر خلافٍ بیننا».(4) همچنین ایشان در ردّ شیخ طوسی رحمه الله که در المبسوط قائل به کراهت شده است، گفته بود: «ما ذهب أحدٌ من أصحابنا إلی أنّ الإستصباح تحت الظلال

ص:206


1- (1) . ر. ک: ص 129.
2- (2) . ر. ک: جواهر الکلام: ج 22 ص 15؛ المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 152.
3- (3) . الخلاف: ج 6 ص 92.
4- (4) . السرائر: ج 3 ص 121.

مکروهٌ، بل محذورٌ بغیر خلافٍ بینَهم؛(1) هیچ یک از اصحاب نگفته اند که استصباح زیر سایه، مکروه است؛ بلکه همۀ اصحاب آن را ممنوع می دانند.

لیکن محقّق خوئی قدس سره در مصباح الفقاهة، دو اشکال بر استدلال به اجماع وارد می کند:(2) دراشکال نخست - که یک اشکال صغروی است - می فرماید: این اجماع مخالف دارد؛ زیرا خود شیخ طوسی رحمه الله در المبسوط مخالفت کرده و فتوا به کراهت داده است.(3) علاّمه رحمه الله نیز در کتاب مختلف، مخالفت نموده است.(4) در اشکال دوم نیز می فرماید: این اجماع، اجماع مدرکی است؛ زیرا ادلّۀ دیگری برای اعتبار این قید، وجود دارد که چه بسا فقها به آن استناد کرده باشند.

به نظر می رسد که دو اشکال محقّق خوئی قدس سره صحیح است و اجماع در این جا قابل استدلال نیست.

2- شهرت فتوایی:

دلیل دوم، شهرت فتوایی است و همان گونه که بررسی شد،(5) برخلاف دیدگاه امام خمینی و محقّق خوئی قدس سرهما، این شهرت موجود و ثابت است و کسانی که شهرت فتوایی را معتبر می دانند، می توانند به عنوان یک دلیل به آن استدلال کنند.

البتّه ممکن است که در مورد این شهرت فتوایی نیز همان اشکال مدرکی بودن، مطرح شود؛ یعنی همان طوری که اجماع مدرکی برای ما قابل قبول نیست، شهرت فتوایی هم اگر مدرکی باشد، قابل قبول نیست.

3- روایت مرسله:

مهم ترین دلیل قائلان به استصباح زیر آسمان، روایت مرسله ای از شیخ طوسی رحمه الله است که شیخ انصاری رحمه الله نیز در کتاب المکاسب به آن اشاره می کند.(6) شیخ طوسی رحمه الله در

ص:207


1- (1) . همان: ص 122.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 125.
3- (3) . المبسوط: ج 6 ص 183.
4- (4) . مختلف الشیعة: ج 8 ص 347.
5- (5) . ر. ک: ص 197-203.
6- (6) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.

المبسوط نقل کرده است که:

ورَوَوا أصحابنا أنّه یستصبح به تحت السماء دون السقف؛(1) اصحاب ما روایت کرده اند که روغن متنجّس در زیر آسمان استصباح می شود، نه زیر سقف.

لیکن در نقد این دلیل می توان گفت:

الف) شاید گفته شود که ارسال این روایت، با همان اجماع و شهرت فتوایی جبران می شود؛ امّا به نظر می رسد که این سخن درست نیست؛ زیرا جبران ضعف سند به وسیلۀ عمل مشهور، شرط مهمّی دارد و آن شرط این است که فتوای مشهور بر طبق همان روایت و مستند به آن باشد؛ امّا اگر دلایل دیگری هم موجود باشد و فتوای مشهور مستند به آن دلایل باشد، در این صورت سند آن روایت جبران نمی شود.

ب) محقّق خوئی قدس سره در اصل این روایت، تشکیک می کند و می گوید: «إنّ المظنون أنّها صدرت مِن سهوِ القلم»؛(2) ظنّ قوی وجود دارد که این عبارت شیخ قدس سره در مبسوط، از روی اشتباه بوده است؛ زیرا نه تنها این روایت در هیچ یک از اصول حدیثی ما وجود ندارد، بلکه حتّی خود شیخ طوسی رحمه الله نیز آن را در هیچ کدام از تهذیبین (تهذیب و استبصار) نیاورده است. از نظر محقّق خوئی قدس سره بعید نیست که شیخ طوسی رحمه الله در کلام خود به اشتباه تعبیر «رواه أصحابنا» را آورده باشد، در حالی که مقصود ایشان نقل فتوای اصحاب بوده است.

ج) حتّی اگر این روایت مرسله، از تمام جهات صحیح باشد، معارض روایات بسیاری است که مطلق اند و قید «تحت السماء» ندارند. تنها این روایت مرسله است که قید «لا یجوز تحت السقف» دارد.

د) وجه جمع میان روایت مرسله با روایات مطلق
1- دیدگاه شیخ اعظم و امام خمینی

شیخ انصاری رحمه الله دو راه برای جمع بین روایات، مطرح کرده است:(3)

ص:208


1- (1) . المبسوط: ج 6 ص 183.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 125.
3- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.

نخست این که: روایات مطلق در مقام بیانند؛ یعنی از امام علیه السلام سؤال کردند که اگر موشی در روغن بیفتد، تکلیف چیست؟ امام علیه السلام هم در مقام بیان همۀ خصوصیات، فرموده اند:

«یجوز الإستصباح». پس اگر قید «تحت السماء» لازم بود، باید در کلام امام علیه السلام ذکر می شد، حال آن که در هیچ کدام از این روایات، امام علیه السلام چنین قیدی را ذکر نکرده اند. این مطلب قرینه است بر این که نباید در روایات مطلق، تصرّفی انجام دهیم؛ بلکه باید روایت مرسله را حمل بر استحباب کنیم و بگوییم: بهتر است که استصباح زیر آسمان باشد.

راه دوم این است که: روایت مرسله را حمل بر ارشاد کنیم، به این بیان که روایت مرسله در مقام تقیید روایات مطلق نیست؛ بلکه می گوید اکنون که قرار است استصباح کنید، لازم است که زیر آسمان باشد تا دودش سقف را نجس نکند.

محقّق خوئی قدس سره اشکالاتی به این مطالب شیخ رحمه الله دارند؛(1) امّا از نظر امام خمینی قدس سره، بهترین و زیباترین جمع، همین است که شیخ رحمه الله بیان می کند.(2) البتّه گرایش ایشان بیشتر متوجّه راه حلّ نخست و حمل بر استحباب است.(3)

نکته: در باب مطلق و مقیّد، باید دقّت شود که یکی از شرایط تقیید مطلق، این است که هر دو روایت مطلق و مقیّد، مولوی باشند. مثلاً اگر مولا بفرماید: «أعتق رقبةً»، سپس بفرماید: «و لا تعتق رقبةً کافرة» و هر دو حکم مولوی باشند، در این صورت، روایتی که قید دارد می تواند مطلق را تقیید بزند؛ امّا اگر یکی از دو روایت، حکم ارشادی بود، تقیید مطلق جایز نیست. در بحث فعلی نیز اگر امام علیه السلام به صورت مولوی و تعبّدی فرموده باشد «یجوز الإستصباح» و ارشاداً فرموده باشد «تحت السماء»، این قید ارشادی، توانایی مقیّد کردن روایت مطلق را ندارد.

2- دیدگاه برگزیده

دانستیم که با توجّه به این که روایات مطلق، در مقام بیان است، روایت مرسله - حتّی با فرض این که «سهو القلم» نباشد - توانایی تقیید روایات مطلق را ندارد. به نظر می رسد

ص:209


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 125.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 153.
3- (3) . همان.

که بر خلاف دیدگاه امام خمینی قدس سره و شیخ انصاری رحمه الله، التزام به وجه استحباب نیازمند شاهد و قرینه است، حال آن که دلیل و قرینه ای برای استحباب نیست. بنا بر این، جمع صحیح میان روایات این است که روایت مرسله را حمل بر کراهت استصباح زیر سقف کنیم، نه استحباب استصباح زیر آسمان، و بین این دو فرق روشنی وجود دارد.

این همان فتوای شیخ طوسی رحمه الله است که فرمود: «به نظر من استصباح زیر سقف مکروه است»؛ ولی مورد اعتراض ابن ادریس رحمه الله واقع شد.(1)

3- اشکال محقّق خوئی دربارۀ عدم امکان تقیید

ظاهراً نظر شیخ رحمه الله این است که چون تعداد روایات مطلق، زیاد است و این روایات در مقام بیان هم وارد شده اند، روایت مرسله نمی تواند آنها را مقیّد کند.(2) محقّق خوئی قدس سره با این که هم منکر عمل مشهور به روایت مرسله است (اشکال در صغرا)(3) و هم جبران ضعف سند به وسیلۀ عمل مشهور را انکار می کند (اشکال در کبرا)،(4) امّا در اشکال به شیخ رحمه الله می فرماید: اگر ما طبق مبنای شما این روایت مرسله را بپذیریم و مسئلۀ ضعف سند را با عمل مشهور جبران کنیم، این مرسله باید آن روایات مطلق را تقیید کند.(5) از نظر ایشان صِرف این که روایات مطلق، متعدّد است، سبب نمی شود که روایت مرسله نتواند آنها را مقیّد کند.

توضیح آن که: اگر تعداد روایات مطلق و مقیّد، اختلاف زیادی نداشته باشد، مثلاً یک روایت مطلق باشد و یک روایت مقیّد و هر دو به لحاظ سند و دلالت، صحیح باشند، روایت مقیّد روایت مطلق را تقیّد می زند. امّا اگر روایات مطلق به تعدادی باشند که یقین به صدور آنها حاصل شود، و در مقابل این روایات زیاد، یک روایت مقیّد وجود داشته باشد، در این صورت نظر شیخ رحمه الله این است که چون روایات مطلق

ص:210


1- (1) . ر. ک: السرائر: ج 3 ص 121.
2- (2) . ر. ک: کتاب المکاسب، ج 1، ص. 43
3- (3) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 124.
4- (4) . همان: ص 125.
5- (5) . همان: ص 126.

در مقام بیانند، روایت مقیّد نمی تواند آنها را تقیید بزند.(1)

لیکن نظر ایشان از جهاتی قابل مناقشه است؛ زیرا اوّلاً اگر روایات در مقام بیان نباشند اصلاً تمسّک به اطلاق صحیح نیست. اطلاق روایت متوقّف بر این است که در مقام بیان باشد، آن گاه است که نوبت به تقیید می رسد. به عبارت دیگر، نظر شیخ رحمه الله این است که چون روایات در مقام بیان اند، سخن گفتن از تقیید آنها به وسیلۀ مرسله صحیح نیست، حال آن که اتّفاقاً چون روایات در مقام بیان هستند، می توانیم مسئلۀ تقیید را مطرح کنیم.

از سوی دیگر، کثرت روایت، تفاوتی در نتیجه ایجاد نمی کند، چه آن که تنها تأثیر این کثرت، تأثیری است که در ظنّ و یا علم به صدور ایجاد می کند. به عبارت دیگر، هرچه شمار روایات بیشتر باشد، ظنّ بیشتری به صدور آنها از امام علیه السلام ایجاد می شود.

آیا با خبر واحد نمی توان روایتی را که ظنّ قوی به صدورش وجود دارد، تقیید زد؟

بهترین پاسخ به این گمان، این است که طبق نظر اصولیان، آیات قرآن که صدورشان قطعی است، با خبر واحد تقیید می خورند، چه رسد به روایاتی که هیچ گاه به لحاظ قطعیت صدور، قابل مقایسه با قرآن نیستند، هرچند که تعدادشان زیاد باشد.

بنا بر این، در این مسئله حق با محقّق خوئی قدس سره است و بیان شیخ رحمه الله که می فرماید:

«چون روایات مطلقه، متظافرند، ابای از تقیید دارند»،(2) سخن درستی نیست.

4- بررسی تعبّدی بودن استصباح زیر آسمان

نکتۀ مهمی که در این جا باید بررسی شود و نتیجۀ آن با مسئلۀ قبل ارتباط دارد، این است که طبق نظر محقّق خوئی قدس سره اگر روایت مرسله، صلاحیت برای تقیید روایات مطلق را داشته باشد، این قید یک قید تعبّدی محض خواهد بود.

برخی از فقها مانند ابن ادریس(3) و محقّق حلّی قدس سرهما(4) قید «تحت السماء» را یک تعبّد

ص:211


1- (1) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.
2- (2) . همان.
3- (3) . ر. ک: السرائر: ج 3 ص 121.
4- (4) . شرائع الإسلام: ج 3 ص 178.

محض می دانند، به این معنا که شرطیت استصباح در فضای باز، ارتباطی با نجاست دود چراغ ندارد؛ بلکه امام علیه السلام ما را متعبّد کرده اند که استصباح باید در فضای باز باشد.

لیکن امام خمینی قدس سره با این مطلب شدیداً مخالف(1) و بر این باور است که تعبّدی بودن مدلول روایت مرسله، نه با فهم عرف مناسبت دارد و نه با قرینۀ مناسبت حکم و موضوع. اقتضای مناسبت حکم و موضوع این است که مقصود شارع از قید «تحت السماء»، احتراز از نجاست روغن بوده باشد؛ زیرا اگر روغن نجس نباشد، شارع چنین قیدی را برای استفاده از آن مطرح نمی کند، چنان که اقتضای فهم عرفی نیز همین است. اگر به راستی شارع از استصباح زیر سقف منع کرده باشد و این قید تعبّدی محض و بی ارتباط با مسئلۀ نجاست باشد، تفاوتی میان سقف کوتاه و بلند نخواهد بود و استصباح حتّی زیر سقفی به ارتفاع هزار متر هم ممنوع خواهد بود، حال آن که این سخن بر خلاف فهم عرف و بر خلاف قرینۀ مناسبت حکم و موضوع است.

5- تحقیق دربارۀ مسئلۀ نجاست دود و بخار

شبیه مسئلۀ نجاست دود، در مورد نجاست بخار بول نیز مطرح است. حکم، این است که دود روغن متنجّس یا بخار بول، نجس نیست و دلیل روشن این حکم، این است که احکام تابع عناوین و موضوعات اند؛ یعنی شارع فرموده است: «بول نجس است»،(2)

ولی چنین حکمی را دربارۀ بخار بول بیان نکرده است. بنا بر این، موضوع نجاست بخار و دود با موضوع نجاست بول و روغن یکی نیست که حکمشان یکی شود و بدین جهت، موضوع جدید نیازمند دلیل جدید است، در حالی که در خصوص موضوع دود و بخار، دلیل شرعی وجود ندارد.

ص:212


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 152.
2- (2) . مقرّر: عبارت «البول نجسٌ»، در بیانات شارع مقدّس نیست. بلکه یک حکم فقهی است که برگرفته از ابواب مختلف روایات است. به عبارت دیگر، در کلمات شارع، لفظ «نجس» در مورد «بول» وارد نشده است، بلکه روایات متعدّد دلالت دارد بر نحوۀ تطهیر بول و فقهای عظام از این روایات نجاست را استنباط کرده اند (ر. ک: وسائل الشیعة: ج 1 ص 343).

البتّه شاید کسی به استصحاب تمسّک کند و بگوید: این دود، پیش از سوختن، روغن بوده و بخار نیز در حالت پیشین خود بول بوده است؛ پس هنگام شک در نجاست و طهارت، استصحاب نجاست می کنیم؛ لیکن این تمسّک باطل است و استصحاب نجاست جریان ندارد؛ زیرا موضوع تغییر پیدا کرده و در موضوع جدید «اصالة الطهارة» جاری است.

بنا بر این، دود از جهت دود بودنش، نجس نیست که منجّس سقف باشد.

6- بیان برگزیده برای جمع میان روایات

در مورد روایت مرسله این احتمال وجود دارد که امام علیه السلام در مقام ارشاد باشند؛ زیرا ممکن است در اثر حرارت، بعضی از اجزای روغن متنجّس، تصاعد پیدا کند. البتّه اگر ما یقین داریم که آنچه تصاعد می کند دود است، دلیلی بر نجاستش وجود ندارد؛ زیرا روغن، استحاله شده و موضوع تغییر پیدا کرده است؛ امّا اگر اجزای استحاله نشدۀ روغن به همراه دود بالا بیاید، منجّس خواهد بود. به همین دلیل، امام علیه السلام ارشاد می کنند که خوب است جانب احتیاط مراعات شود. البتّه در این جا هم فهم عرفی این است که سقف موضوعیت ندارد؛ بلکه در مکان مسقّف و بسته، امکان نجس شدن اشیا و بدن وجود دارد و ممکن است که این نجاست، وارد منافذ بینی و دهان شود.

همچنین امام علیه السلام در مقام بیان احتیاط شرعی نیستند؛ زیرا تنجیس سقف، در، دیوار و بدن - بجز در مورد مسجد - منعی ندارد؛ امّا از آن جا که کسی مایل نیست منزلش نجس شود، امام علیه السلام ارشاد می فرماید که استصباح در فضای باز باشد.

بنا بر این، با توجّه به این که مدلول روایت مرسله، مولوی نیست، صلاحیت تقیید روایات مطلق را ندارد و البتّه چنان که گفته شد، از این روایت نمی توان استحباب استصباح زیر آسمان را استفاده کرد؛ بلکه این روایت یا ارشاد است و یا دلالت بر کراهت دارد.

امام خمینی قدس سره نیز اگرچه جمع شیخ انصاری رحمه الله و حمل مرسله بر استحباب را

ص:213

تحسین و تأیید کرده اند،(1) امّا از عبارت «و یحسن معه الإحتراز لمراعاة عدم الإبتلاء بأکل النجس المحتمل» در آخر کلام ایشان، استشمام می شود که گویا قدری تمایل پیدا کرده اند به این که روایت مرسله، دلالت بر ارشاد دارد.

7- رابطۀ استحباب، ارشاد و تعبّد

شیخ انصاری رحمه الله دو وجه جمع برای توجیه روایت مرسله، بیان کرده است که عبارت اند از: دلالت بر ارشاد و دلالت بر استحباب.(2) اینک این پرسش مطرح می شود که این دو احتمال در عرض هم هستند یا در طول هم؟ به عبارت دیگر، هرچند سخن ایشان دربارۀ دلالت بر استحباب صحیح نیست، امّا اگر کسی این سخن را پذیرفت و قائل به استحباب شد، آیا قول به استحباب با قول به ارشاد، سازگاری دارد؟

دیدگاه ما این است که این دو با هم سازگار نیستند و لازمۀ قول به استحباب، التزام به تعبّد محض است و اگر قائل به استحباب استصباح زیر آسمان شویم، نمی توانیم هم زمان قائل به ارشادی بودن این قید نیز باشیم.

البتّه برخی ازبزرگان احتمال داده اند که مقصود امام خمینی قدس سره از استحباب، استحباب طریقی است، نه استحباب نفسی و استحباب طریقی با حکم ارشادی، مغایر نیست.(3) مراد از استحباب طریقی «استحباب احتیاط» است، به این معنا که احتیاط در این مسئله، طریق احتراز از نجاست است، نه این که استصباح زیر آسمان به خودی خود، استحباب داشته باشد. مؤیّد این فهم از کلام امام خمینی قدس سره، همان عبارت «یحسُن الإحتراز» در کلام ایشان است.

لیکن به نظر می رسد که این برداشت، برداشت درستی نیست. هرچند در صورت حمل روایت بر ارشاد، این ارشاد، ارشاد به احتیاط است؛ امّا نخست این که این حسن احتیاط - حتّی با وجود ارشاد روایت به آن -، عقلی است نه شرعی؛ یعنی روایت،

ص:214


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 152.
2- (2) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 43.
3- (3) . ر. ک: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 50.

ارشاد به احتیاط عقلی می کند و این به معنای استحباب شرعی نیست. دوم این که اصلاً خود این مطلب که مقصود از استحباب، استحباب احتیاط باشد، نه از کلمات شیخ رحمه الله استفاده می شود و نه از کلمات امام خمینی قدس سره. پس نوبت به این نمی رسد که ما دربارۀ شرعی بودن یا عقلی بودن آن بحث کنیم.

خلاصۀ بحث:

نتیجه و خلاصۀ بحث این است که اگر ضعف سندی روایت مرسله، به خاطر عمل مشهور جبران شود و به لحاظ دلالت مولوی در عرض روایات دیگر این باب، قرار بگیرد، تنها جمع این روایات این است که روایت مرسله در مقام یک حکم تعبّدی محض، دلالت بر کراهت استصباح زیر سقف دارد. امّا اگر قائل شدیم که مدلول روایت مرسله یک امر مولوی و تعبّدی محض نیست، بلکه یک امر ارشادی است، در این صورت، این روایت قابلیت تقیید روایات مطلق را ندارد و نتیجه می گیریم که امام علیه السلام در این جا در مقام ارشاد به «حسن احتیاط عقلی» بوده اند.

در این جا سخن دربارۀ اشتراط استصباح زیر آسمان و نیز سخن دربارۀ بیع روغن متنجّس، به پایان رسید.

بند ششم: استفاده از روغن متنجّس برای غیر استصباح
اشارة

چهارمین فرع کتاب کتاب المکاسب در بحث روغن متنجّس، این است که آیا استفاده از روغن متنجّس در غیر استصباح جایز است یا نه؟ مانند این که با آن، صابون و یا جلد شمشیر بسازند و یا دیوار را روغن مالی کنند.

شیخ انصاری رحمه الله در ابتدای این بحث، در پی بررسی قاعده است. گویا از نظر ایشان، روایت قابل استنادی در این باب وجود ندارد. البتّه روایاتی وجود دارد که دلالت بر جواز دارد و مدلول آنها این است که از روغن متنجّس می توان به عنوان صابون استفاده کرد؛ ولی این روایات از دو جهت اشکال دارد: نخست این که سند این روایات غالباً مرسل است. دوّم این که این روایات، معارض دارد.

ص:215

پیش از بررسی قاعده و پیگیری مطلب شیخ رحمه الله، برخی از این روایات را مرور می کنیم.

الف) بررسی روایات

در کتاب مستدرک الوسائل در «ابواب ما یُکتَسب به»، روایتی از کتاب جعفریات نقل شده است:

بهذه الإسناد( الجَعفریّات

،أخبَرنا محمّد حدّثنی موسی حدّثنا أبی عَن أبیه عَن جَدِّه جَعفَرِ بنِ محمّد) عن علی علیه السلام أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الزَّیتِ یَقَعُ فیهِ شَیءٌ لَهُ دَمٌ فَیَموتُ؟ قالَ: الزَّیتُ خاصَّةً یَبیعُهُ لِمَن یَعمَلُهُ صابوناً؛(1) از امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ حکم روغنی سؤال شد که در آن روغن، حیوانی که دارای خون جهنده است می افتد و می میرد. حضرت علیه السلام فرمودند: این روغن را به کسی بفروشد که به عنوان صابون از آن استفاده می کند.

مقصود از «شیء له دم»، حیوانی است که خون جهنده دارد.

نظیر این روایت در کتاب دعائم الإسلام هم وجود دارد.(2) در کتب اهل سنّت نیز روایاتی که دالّ بر جواز باشد، موجود است؛(3) امّا همۀ این روایات - از نظر سند - غیرقابل اعتنایند.

ص:216


1- (1) . مستدرک الوسائل: ج 13 باب 6 حدیث 2.
2- (2) . «وسئل أمیر المؤمنین علیه السلام عن الدوابّ تقع فی السمن و العسل و اللبن و الزیت فتموت فیه. قال علیه السلام: إن کان ذائباً أریق اللبن و استسرج بالزیت و السمن، و قال علیه السلام فی الخنفساء والعقرب والذباب والصرار وکلّ شیء لا دم فیه یموت فی الطعام: لا یفسده، و قال علیه السلام فی الزیت: یعمله إن شاء صابونا» (دعائم الإسلام: ج 1 ص 122).
3- (3) . الف) «حدّثنا عبدان أخبرنا عبد اللّه عن یونس عن الزهری، عن الدابّة تموت فی الزیت والسمن - و هو جامد أوغیر جامد - الفأرة أو غیرها، قال بلغنا أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و سلم أمر بفأرة ماتت فی سمن فأمر بما قرب منها فطرح ثمّ أکل» (صحیح البخاری: ج 6 ص 232).ب) «حدّثنا عبدان أخبرنا عبد اللّه عن یونس عن الزهری عن الدابّة تموت فی الزیت والسمن وهو جامد أو غیر جامد، الفأرة أو غیرها، قال: بلغنا أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و سلم أمر بفأرة ماتت فی سمن، فأمر بما قرب منها فطرح ثمّ أکل عن حدیث عبید اللّه بن عبد اللّه» (عمدة القاری: ج 21 ص 138).

در مقابل این روایات، روایتی وجود دارد در ابواب «ما یکتسب به» از کتاب وسائل الشیعة که می فرماید:

عبداللّه بن جعفر فی قرب الإسناد

،عن عبداللّه بن الحسن، عن علی بن جعفر علیه السلام، عن أخیه موسی بن جعفر علیهما السلام، قال: سألتُهُ عَن حُبِّ دُهنٍ ماتَت فیهِ فارَةٌ، قالَ علیه السلام: لا تَدَّهِن بِهِ وَ لا تَبِعهُ مِن مُسلِمٍ؛(1) علی بن جعفر می گوید:

از امام کاظم علیه السلام سؤال درباره بشکۀ روغنی پرسیدم که موشی در آن مرده است.

حضرت علیه السلام فرمودند: از آن استفاده نکن (با آن بدن را روغن مالی نکن) و آن را به مسلمان نفروش.

لیکن این روایت را به دو صورت می توان خواند و با توجّه به دو قرائت، معنا نیز متفاوت خواهد بود. به همین دلیل، برخی بر این عقیده هستند که این روایت اجمال دارد و قابل استناد نیست.(2) اگر

«لا تدهن» صیغۀ امر باب «اِفعال» باشد و

«لا تُدهِن»

خوانده شود، اطلاق دارد و به معنای منع هر گونه استفاده از این روغن است؛ امّا اگر باب افتعال باشد و

«لا تَدَّهِن به» خوانده شود، به این معناست که از این روغن برای روغن مالی بدن نمی توان استفاده کرد؛ امّا دلالتی بر حرمت سایر انتفاعات ندارد.(3)

بنا بر این، معلوم می شود که روایات این باب، قابل استناد نیستند؛ زیرا روایات دالّ بر جواز، علاوه بر ضعف سند، معارض دارند، و روایت دالّ بر عدم جواز نیز بسته به این که

«لا تدهن» در باب افعال باشد یا افتعال، مجمل است. از این رو، دست از روایات

ص:217


1- (1) . قرب الإسناد: ص 261.
2- (2) . محقّق خوئی این احتمال را با عبارت «لایقال» مطرح کرده و سپس پاسخ گفته است: «لا یقال: إنّ هذه الروایة مجملة لا تفی بإثبات المقصود، فإنّه یحتمل أن یکون قوله علیه السلام: (لا تدهن به) من باب الإفتعال بالتشدید، فیکون دالّاً علی عدم جواز تنجیس البدن، أو من باب الإفعال، فلا یمکن الإستناد إلیها فی عدم جواز الإستعمال مطلقاً. فإنّه یقال: إنّ ظاهر الروایة هو النهی عن طلبی البدن بالدهن المتنجّس، و من الواضح أنّ الإدّهان من الإفعال بمعنی الخدعة، وأنّ الذی بمعنی الطلی هو من باب الإفتعال» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 127). بنا بر این، به نظر می رسد که این قول، صِرف احتمال است و معلوم نیست کسی قائل به آن باشد.
3- (3) . محقّق خوئی این فعل را از باب افتعال می دانند (ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 127).

می کشیم و همانند شیخ اعظم رحمه الله به سراغ قاعده می رویم.

ب) قاعده و اصل اوّلی در انتفاع از شیء متنجّس

آیا قاعده در استفاده از شیء متنجّس، «جواز» است مگر چیزهایی که با دلیل خارج شده اند، یا قاعده «منع» است مگر چیزهایی که با دلیل خارج شده اند؟ آیا می توان گفت که به دلیل وجود دلایل خاص، خوردن روغن متنجّس و همچنین استصباح آن در زیر سقف جایز نیست؛ لیکن باقی انتفاعات آن بنا به قواعد اوّلی جایز است؟ یا برعکس باید قائل به «اصالة الحظر» و «اصالة المنع» شویم و بگوییم: وقتی چیزی نجس شد، همۀ انتفاعات آن حرام است، مگر انتفاعی که با دلیل خاص استثنا شود. بنا بر این، استفاده از روغن متنجّس برای استصباح زیر آسمان، به دلیل وجود ادلّۀ خاص جایز است، امّا هر گونه استفاده و انتفاع دیگر، ممنوع است؟

از نظر شیخ انصاری رحمه الله اصل، جواز همۀ انتفاعات است. در مقابل، افرادی مثل صاحب جواهر رحمه الله، قائل به اصل عدم جواز هستند.

1. قول به اصل جواز انتفاع:

شیخ رحمه الله عبارت های بسیاری را از سیّد مرتضی،(1) شیخ طوسی،(2) سیّد ابن زهره(3) و بزرگان دیگر قدس سرهم(4) نقل می کند، سپس می گوید: اقوی این است که همۀ انتفاعات، جایز

ص:218


1- (1) . «وممّا انفردت به الإمامیّة أنّ کلّ طعام عالجه الکفّار من الیهود والنصاری وغیرهم ممن یثبت کفرهم بدلیل قاطع فهو حرام لا یجوز أکله ولا الإنتفاع به، وخالف باقی الفقهاء فی ذلک. و قد دللنا علی هذه المسألة فی کتاب الطهارة، حیث دللنا علی أنّ سؤر الکفّار نجس» (الإنتصار: ص 409).
2- (2) . شیخ طوسی در کتاب الخلاف می گوید: «مسألة 19: إذا ماتت الفأرة فی سمن، أو زیت، أو شیرج، أو بزر، نجس کلّه، وجاز الإستصباح به، ولا یجوز أکله ولا الإنتفاع به لغیر الإستصباح. و به قال الشافعی» (الخلاف: ج 6 ص 91). همچنین در کتاب النهایة آورده است: «وإن کان ما حصل فیه المیتة مائعا، لم یجز إستعماله و وجب إهراقه» (النهایة ص 588).
3- (3) . «واشترطنا أن یکون منتفعاً به، تحرزاً ممّا لا منفعة فیه، کالحشرات وغیرها. وقیدنا بکونها مباحة، تحفّظاً من المنافع المحرّمة، ویدخل فی ذلک کلّ نجس لا یمکن تطهیره إلّاما أخرجه الدلیل» (غنیة النزوع: ص 213).
4- (4) . گروهی از متقدّمان از قبیل شیخ مفید و شیخ طوسی و سیّد مرتضی و سیّد بن زهره وابن ادریس حلّی و برخی از متأخّران از قبیل صاحب مفتاح الکرامة (ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 44 و 45).

است، مگر آنچه با دلیل خارج گردد.(1)

ظاهر عبارت کتاب المکاسب، این است که ایشان برای این مدّعا، دو دلیل دارد: یکی «أصالة البرائة» و دیگری قاعدۀ «حلّ جمیع ما فی الأرض».

در مورد «أصالة البرائة»، روایات متعدّد و مستفیضه وجود دارد،(2) مانند:

«ما حَجَب

اللّهُ عن العِباد فَهُوَ موضوعٌ عنهم»، (3) یا

«کلُّ شیء مطلق حتّی یرد فیه نهی». (4) مدلول این روایات، این است که در موارد شک در حلّیت یا حرمت شیء، اصل جواز است.

دلیل دومی که شیخ رحمه الله بیان می کند، میان فقها مورد بحث قرار گرفته است. قاعدۀ «حلّ جمیع ما فی الأرض» برگرفته از آیۀ 19 سورۀ مبارکۀ بقره است که می فرماید:

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» ؛ او همان کسی است که همۀ آنچه در زمین است را برای شما آفریده است.

محقّق طبرسی رحمه الله در بیان معنای این آیه می فرماید:

إنّ الأرض وجمیع ما فیها، نعمٌ من اللّه تعالی، مخلوقةٌ لکم، إمّا دینیةٌ فتستدلّون بها علی معرفته، وإمّا دنیویةٌ فتنتفعون بها بضروب النفع عاجلاً؛(5) زمین و آنچه در زمین است، نعمت های خداوند است که برای شما خلق شده است، یا در جهت بهرۀ دینی و معنوی شماست تا از این نعمت ها استدلال کنید بر معرفت خداوند، و یا در جهت بهرۀ دنیایی است تا از آنها به شکل های گوناگون بهره ببرید.

شیخ اعظم رحمه الله مانند محقّق طبرسی رحمه الله، بر این باور است که حرف «ل» در«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ» دلالت بر نفع و انتفاع دارد و معنای آیه این است که هرچه بر روی زمین

ص:219


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 45.
2- (2) . برخی از این روایات عبارت اند از: حدیث رفع (الخصال: ص 417) حدیث حجب (التوحید: ص 413) حدیث الحل (وسائل الشیعة: ج 17 ص 88) حدیث سعه (عوالی اللئالی: ج 1 ص 424) حدیث الإطلاق یا حدیث ورود (وسائل الشیعة: ج 27 ص 174). در این باره مراجعه کنید به مباحث اصولی شیخ انصاری در فرائد الاصول: ج 2 ص 27-50.
3- (3) . کافی: ج 1 ص 164.
4- (4) . وسائل الشیعة: ج 27 ص 174.
5- (5) . مجمع البیان: ج 1 ص 143.

است، برای شماست (نه این که ملک شماست) و شما می توانید از آن استفاده کنید.(1) بنا بر این، استدلال شیخ رحمه الله در بحث روغن متنجّس، این است که اگر در اباحه انواع انتفاع از روغن متنجّس شک کنیم، به اطلاق آیه رجوع می کنیم و قائل به جواز می شویم.

لیکن محقّق خوئی قدس سره با این استدلال مخالفت می کند و می فرماید:

الآیة لیست بدالّةٍ علی جواز الإنتفاع بجمیع ما فی الأرض، لیکون الإنتفاع للمتنجّس من صغریاته؛(2) این آیه اصلاً دلالت بر جواز انتفاع به تمام نعمت های روی زمین ندارد، که ما بخواهیم مسئلۀ انتفاع به روغن متنجّس را از صغریات این آیه بدانیم.

سپس ایشان دو احتمال را مطرح می کنند:

احتمال نخست: شاید مقصود آیۀ شریفه، این است که هدف از خلقت زمین و آنچه در زمین است، خلقت بشر است و خداوند غیر بشر را از باب مقدّمه برای خلق بشر آفریده است. به این ترتیب، منافاتی ندارد که برخی از انتفاعات، جایز باشد و برخی دیگر، جایز نباشد.(3)

لازمۀ این احتمال، آن است که «ل» در این آیۀ شریفه «ل» غایت باشد، نه منفعت؛ یعنی خداوند زمین و نعمت های موجود در آن را برای این آفریده است که شما را خلق کند، همان گونه که هدف از خلقت تمام افلاک، ذات مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله است: «لَو لاک لَما خَلَقتُ الأفلاک».(4) «خلق لکم» یعنی «خلق لأجل خلقکم»، به این معنا که غایت خلقِ «ما فی الأرض»، خلق انسان است.

ص:220


1- (1) . مقرّر: در مغنی اللبیب، پس از بیان معانی «ملک» و «تملیک» برای حرف «ل»، معنای دیگری ذکر می شود باعنوان «شبه تملیک» (ر. ک: مغنی اللبیب، ذیل بحث «لام جارّه»، معنای پنجم). مثالی که برای شبه تملیک زده شده، آیۀ شریفۀ 21 سورۀ روم است که می فرماید: «خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً». به نظر می رسد که در کلام محقّق طبرسی و شیخ اعظم همین معنا لحاظ شده است.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 128.
3- (3) . همان.
4- (4) . بحار الأنوار: ج 16 ص 406 و ج 40 ص 20.

لیکن به نظر می رسد که این معنا، خلاف ظاهر است و صحیح این است که «ل» ظهور در معنای انتفاع دارد.(1) در آیات قرآن «لام» غایت، موارد نادری دارد که در کتاب مغنی اللبیب ذکر شده است؛(2) ولی ظهور اوّلی کلمۀ «ل» برای انتفاع است، مانند عبارت «هذا لک» که ظهور در انتفاع دارد و به این معناست که از این استفاده کن، خواه مقصود، ملکیت باشد و خواه مقصود دیگری غیر از ملکیت.

ممکن است محقّق خوئی قدس سره ادّعا کند که طبق بیان کتاب های نحوی، استعمال «لام» در غایت، بیشتر از استعمال «لام» در انتفاع است و اصل در معنای «لام»، معنای غایت است. این احتمال، گذشته از این که نیازمند مطالعه و بررسی کتاب های نحوی از قبیل مغنی اللبیب است،(3) نیازمند تقدیر خلاف اصل است. به این بیان که اگر معنای آیه این باشد که غایت از خلقت زمین و آنچه در زمین وجود دارد، خلقت بشر و تربیت اوست و در حقیقت، معنای

«خلق لکم»، «خلق لأجل خلقِکم» باشد، لازم است که واژه یا واژگانی را در تقدیر بگیریم و بگوییم: «هو الّذی خلق لخلقکم» و یا «خلق لأجل خلقکم»، حال آن که تقدیر بر خلاف اصل است. بنا بر این، این تفسیر محقّق خوئی قدس سره بسیار خلاف ظاهر است.

احتمال دوم: احتمال دوم ایشان - که خیلی بعیدتر از احتمال نخست است -، این است که «لام»، لام انتفاع باشد، لیکن انتفاع در استدلال به وجود صانع؛ یعنی ممکن است مقصود از

«خلق لکم» انتفاع باشد، امّا نه انتفاع امور دنیوی؛ بلکه آیۀ شریفه می خواهد بگوید: او کسی است که زمین و آنچه را که در زمین است، برای پی بردن شما به خداوند و صفات و افعال او آفریده است. ایشان سپس می گوید:

فإنّه أیّ منفعةٍ أعظم من تکمیل البشر؟ ولعلّ هذا مقصود من قول أمیر

ص:221


1- (1) . مقرّر: در معانی لام جارّه در کتاب مغنی، معنایی با عنوان «منفعت» یا «انتفاع» نیست و احتمالاً مقصود از لام منفعت، لام شبه تملیک است.
2- (2) . ر. ک: مغنی اللبیب: ذیل بحث «لام جارّه»، معنای هشتم.
3- (3) . ر. ک: مغنی اللبیب: ج 1 ص 207.

المؤمنین علیه السلام فی دعاء الصباح: یا من دلّ علی ذاته بذاته؛(1) چه سودی بزرگ تر از به کمال رسیدن بشر وجود دارد؟ و شاید همین معنا، مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای صباح باشد که می فرماید: «ای کسی که با ذات خودش بر ذاتش دلالت می کند».

لیکن به نظر می رسد که بر خلاف نظر ایشان، این آیه نه تنها دلالت و ظهوری در این معنا ندارد که زمین و ما فیها طرق معرفت انسان به خداوند و صفات خداوند هستند؛ بلکه حتّی چنین معنایی از این آیه استشمام هم نمی شود. مهم تر این که ایشان در تأیید این احتمال به این فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای صباح استناد می کنند، حال آن که عبارت «یا مَن دلّ علی ذاته بذاته»، هیچ سنخیتی با سخن و احتمال ایشان در رابطه با آیۀ شریفه ندارد. فرمایش حضرت علیه السلام دربارۀ دلالت علّت بر علّت است و احتمالی که دربارۀ آیه مطرح کرده اند، دلالت معلول بر علّت و از قبیل برهان انّی است. «یا مَن دلّ علی ذاته بذاته»، یعنی برای شناخت خداوند، هیچ برهانی بهتر از خود او نیست. در آیات قرآن و برخی ادعیه و روایات نیز همین مطلب دیده می شود.

1-1. اشکال دیگر بر استدلال به آیه:

ممکن است گفته شود که آنچه می تواند برای فقیه قابل استناد باشد، کلامی است که در مقام انشا و تشریع باشد، حال آن که این آیه، سیاق اخباری دارد و در مقام بیان لطف و عنایت خداوند به انسان هاست. این گونه آیات، قابل استدلال برای فقیه نیستند.

در مباحث اصولی گفته می شود که اثبات اطلاق و تقیید در حکم، فقط در انشائیات و نیز جملات خبری که در حکم انشا باشند، ممکن است. برای مثال، می توان گفت که «أعتق رقبةً» اطلاق دارد و به این معناست که هر رقبه ای را می توانید آزاد کنید. مثال دیگر این که شخصی از امام علیه السلام سؤالی می پرسد و امام علیه السلام پاسخ می دهد که

«یتوضّأ». این

«یتوضّأ» جملۀ خبری در حکم انشاست؛ یعنی باید وضو

ص:222


1- (1) . همان.

بگیرد. امّا در جملاتی مانند «رأیتُ رقبةً»، اطلاق، معنایی ندارد؛ زیرا اطلاق و تقیید در جایی است که انشا باشد و انشا هم در جایی است که مولا در مقام تشریع باشد؛ امّا هنگامی که مولا در مقام حکایت و اخبار است، نمی توانیم به اطلاق آیه استدلال کنیم.

گاهی در حوزه، اعتراضاتی مطرح می شود که چندان موجّه نیست. یکی از این اعتراضات، این است که چرا فقها در فقه خودشان به نهج البلاغه استدلال نمی کنند.

پاسخ نخست، این است که نهج البلاغه یک کتاب فقهی نیست. سیّد شریف رضی رحمه الله، کلمات امیر المؤمنین علیه السلام را جمع آوری کرده است و نمی توان این کتاب را یک کتاب فقهی و محتوای آن را مجموعۀ احادیث فقهی دانست. دوم این که در نهج البلاغه نزدیک دویست موضوع کلّی وجود دارد، اعم از مطالب مربوط به آسمان و زمین، خلقت انسان و موجودات، تقوا و ایمان و اسلام، قرآن و کتب آسمانی، ملائکه، جن و مطالب و موضوعات بسیار مهمّ دیگر. البتّه در میان این دویست موضوع، چند موضوع فقهی نیز وجود دارد؛ ولی نکتۀ مهم دربارۀ نهج البلاغه این است که بیشتر جملات این کتاب، اخباری است و قابل استدلال فقهی نیست، مانند تعبیری که امیر المؤمنین علیه السلام دربارۀ زن ها دارند که «هُنّ نَواقِصُ العُقولِ».(1) یکی از توجیهات این جمله این است که این کلام یک جملۀ خبری است و نمی شود به جملۀ خبری استدلال کرد؛ یعنی با استدلال به آن جمله نمی توانیم بگوییم در همۀ امور و در زمان ها و شرایط، عقل زن ها ناقص است؛ زیرا در جملۀ خبری، اطلاق و عمومیت وجود ندارد، مگر این که تصریح به عمومیت شود. بیشتر عباراتی که در نهج البلاغه وجود دارد، جملۀ خبری است و برای فقیه قابل استدلال نیست؛ زیرا فقیه به جمله ای می تواند استدلال کند که هم انشایی باشد و هم حکم انشا شده، یک حکم کلّی باشد. در متون و مباحث فقهی گاهی این عبارت به چشم می خورد که: «هذه قضیةٌ فی واقعةٍ»، مقصود این است که واقعۀ جزئی و معیّنی در خارج اتّفاق افتاده و حکمی برای آن مورد معیّن جزئی ذکر شده است و نمی شود این حکم را در جاهای دیگر مطرح کرد.

ص:223


1- (1) . نهج البلاغة: خطب الإمام علی علیه السلام: ج 1 ص 129.

1-2. پاسخ به اشکال:

لیکن پاسخ این اشکال، این است که اگرچه کبرا (عدم صحّت استدلال فقهی به جملات خبری) درست است، امّا«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» از یک انشا و تشریع خبر می دهد، مانند آیۀ شریفۀ«أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ»1 که هرچند خبر است، امّا خبر از یک تشریع می دهد؛ یعنی خداوند با این آیه همۀ طیّبات را حلال کرده است. آیۀ«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ» نیز خبر محض نیست؛ بلکه خبر از یک انشا و تشریع است، به این معنا که خداوند، چنین تشریع کرده است که برای انسان ها، انتفاع از زمین و همۀ آنچه در زمین وجود دارد، جایز است.

1-3. نتیجۀ بحث و بیان دیدگاه برگزیده

بنا بر آنچه گذشت، نه اشکالات محقّق خوئی قدس سره وارد است و نه اشکال و استدلال به خبری بودن آیه؛ بلکه حق با شیخ انصاری رحمه الله و صاحب مجمع البیان رحمه الله است و قاعدۀ جواز از این آیه به روشنی فهمیده می شود.

آیات دیگری نیز وجود دارد که همین معنا را می رسانند، مانند: «کُلُوا مِمّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً»،2 و یا«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» . بنا بر این، «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» ظهور در این دارد که همۀ آنچه در زمین است، برای انسان است، البتّه نه به ملکیت اعتباری؛ بلکه به این معنا که انتفاع از آنها برای انسان جایز است.

دیدگاه والد بزرگوار ما - دام ظلّه العالی - نیز در برخی از گفتگوهای شفاهی، همین است.

ج) بررسی ادلّۀ حاکم بر قاعدۀ اوّلی

شیخ انصاری رحمه الله پس از بیان قاعده، به بررسی برخی از آیات، روایات و اجماعات می پردازد که شاید تصوّر شود حاکم بر این اصل هستند.(1)

توضیح آن که: ایشان برای اصالة الجواز (یعنی جواز همۀ انتفاعات)، هم به اصل

ص:224


1- (3) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 45-49.

برائت تمسّک کرده است و هم به قاعدۀ مستفاد از آیۀ«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» . اینک باید دو نکته بررسی شود: نخست این که اگر در مقابل این آیه، آیه ای از آیات قرآن یا روایتی از روایات، دالّ بر این بود که هیچ گونه انتفاع از متنجّس جایز نیست، نسبت آن دلیل با این آیه چیست؟ آیا دلیل مخالف، مخصّص این آیه است و یا به تعبیر شیخ رحمه الله، حاکم است؟

البتّه نتیجۀ تخصیص و حکومت یکی است، چنان که در بحث حکومت، دلیل حاکم، موردی را از دلیل محکوم خارج می کند، مانند این که دلیل محکوم می گوید:

«أکرم العلماء» و دلیل حاکم می گوید: «العالم الفیلسوف لیس بعالم» و دایرۀ دلیل محکوم را تخصیص می زند. پس حکومت و تخصیص از نظر نتیجه یکسانند. البتّه این دو، تفاوت هایی هم دارند، امّا این تفاوت ها در نتیجه تأثیر ندارد، مانند این که در حکومت، دلیل حاکم فقط به دلیل محکوم نظر دارد و مهم نیست که حاکم اظهر از محکوم باشد؛ امّا در بحث تخصیص و در مورد دلیل خاص که بر عام مقدّم می شود، دو مبنا وجود دارد: یک مبنا این است که «الخاصّ بما أنّه خاص» مقدّم می شود. مبنای دیگر این است که خاص از این جهت که اظهر است، بر عام مقدّم می شود. به هر حال، چنان که گفته شد، این مباحث در نتیجه تأثیر گذار نیست.

نکتۀ دیگر دربارۀ اصل برائت است. مقتضای اصل برائت این است که

«کلّ شیء لک مطلق حتّی یرد فیه نهی» و یا

«ما حجب اللّه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»، حال اگر دلیلی دالّ بر این باشد که اجتناب از متنجّس واجب است، آیا این دلیل براصل برائت حکومت دارد یا ورود؟ فرق میان حکومت و ورود این است که در ورود، یک دلیل، موضوع دلیل دیگر را حقیقتاً از بین می برد؛ امّا در حکومت، موضوع دلیل محکوم، تعبّداً از بین می رود. مجرای اصل برائت جایی است که نسبت به مصادیق حکمی، جهل داریم و به خاطر این جهل به اصل برائت مراجعه می کنیم. در این جا اگر دلیلی وارد شود و جهل را نسبت به برخی از مصادیق از بین ببرد، این دلیل، وارد است. مثلاً

ص:225

وقتی گفته می شود:

«کلّ شیء لک مطلق حتّی یرد فیه نهی»، هر چیزی که نسبت به حرمت و یا حلّیتش جاهل هستیم، حلال است. پس اگر دلیلی پیدا کنیم که بگوید باید از متنجّس اجتناب شود، این دلیل، جهل ما را در مورد متنجّس از بین می برد. به بیان ساده تر - همان گونه که در رسائل آمده است (1)- موضوع اصل برائت، «عدم البیان» است؛ لیکن این آیات شریفه عنوان «بیان» را پیدا می کنند و موضوع دلیل مورود (عدم البیان) را حقیقتاً از بین می برند.

امّا در حکومت، دلیل حاکم موضوع دلیل محکوم را تعبّداً از بین می برد؛ یعنی اگر مولا بگوید «أکرم العلماء» و سپس بگوید «النحوی لیس بعالم»، عالم نحوی تعبّداً از مجموعۀ علما خارج می شود.

بنا بر این، شیخ اعظم انصاری رحمه الله ادلّۀ مخالف را «حاکم» بر قاعده می داند،(2) در حالی که این ادلّه، بر اصل برائت واردند و نسبت به قاعدۀ حلّ - که از آیۀ«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ» استفاده می شود -، عنوان مخصّص را دارد.

البتّه ممکن است مقصود شیخ رحمه الله از لفظ «حاکم»، حکومت به معنای اصطلاحی اصولی نباشد. ایشان، هم در رسائل و هم در مکاسب در موارد پرشمار، به جای این که تعبیر به «ورود» کند، تعبیر به «حکومت» کرده است. این مطلب چندان مهم نیست، لیکن بهتر است توجّه شود.

1- بررسی آیات

1-1. آیۀ نخست:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛3 ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام (تیرهای بخت آزمایی) پلید و از عمل شیطان

ص:226


1- (1) . فرائد الاُصول: ج 4 ص 13.
2- (2) . همان: ص 45.

است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید.

این آیه تا کنون بارها مورد بحث قرار گرفته است و هر بار می توان نکته ای از آن، به دست آورد.

استدلال به آیه این گونه است که: از سویی اجتناب از هر رجسی واجب است و از سوی دیگر، اجتناب از رجس حاصل نمی شود، مگر با اجتناب از همۀ انتفاعات آن.

لازم است دربارۀ روش اجتهادی این استدلال دقّت شود که آیا حقیقتاً آیه دلالت دارد بر این که از رجس مطلقاً نباید استفاده کرد؟ برای این حکم، نخست باید«فَاجْتَنِبُوهُ» را حمل بر وجوب کنیم. سپس باید ثابت شود که براساس این آیه، اجتناب از رجس به خاطر رجسیت، واجب است؛ یعنی رجس، علّت تامّه برای وجوب اجتناب به شمار می رود. سوم این که ثابت شود هر چیزی که نجس یا متنجّس است، رجس شمرده می شود.

1-1-1. اشکالات شیخ انصاری به آیۀ نخست

شیخ انصاری رحمه الله سه اشکال به استدلال به این آیه وارد می کند و بر این باور است که این آیه هیچ حکومتی بر آن قاعدۀ اوّلی ندارد.(1)

اشکال اوّل: مقصود از «رجس» در آیه، چیزی است که به عنوان اوّلی و ذاتی رجس است؛ امّا آنچه بالعرض رجس باشد، مشمول آیه نیست. به بیان دیگر، رجس در آیۀ شریفه فقط شامل اعیان نجس می شود، نه اعیان متنجّس.

اشکال دوم: اگر رجس در این آیۀ شریفه، شامل متنجّس شود، تخصیص اکثر لازم می آید و باید بیشتر افراد از آن خارج شود؛ زیرا در میان متنجّسات، موارد بسیاری وجود دارد که می دانیم اجتناب از آنها لازم نیست، مثل این که کتاب یا فرش یا وسایل دیگری که انسان برای خوردن و یا نماز خواندن از آنها استفاده نمی کند، نجس شود و مورد استفاده باشد. قطعاً در این گونه موارد اجتناب از متنجّس واجب نیست. پس اگر کلمۀ «رجس» شامل متنجّس باشد، تخصیص اکثر لازم می آید و تخصیص اکثر قبیح است.

ص:227


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 46.

اشکال سوم: این آیه دلالتی بر این مطلب ندارد که رجس، علّت تامّۀ وجوب اجتناب است؛ بلکه در این آیه، هم«رِجْسٌ» و هم«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» ، هر دو با هم علّت لزوم اجتناب اند؛ دو عنوان و علّت مطرح است: یکی «رجس» و دیگری «مِن عمل الشیطان». بنا بر این، از این آیه نمی توان استفاده کرد که مجرّد رجسیّت، ملاک وجوب اجتناب است.

شیخ رحمه الله«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» را به این معنا می داند که یک عمل از ابداعات شیطان باشد، و اگر از ابداعات شیطان بودن در علّیت اجتناب دخالت داشته باشد، اجتناب از چیزی واجب است که هم رجس و هم از ابداعات شیطان باشد.(1) بدین ترتیب، نتیجه می گیرد که اگر مایعی نجس شد، با توجّه به این که ازعمل شیطان نیست، اجتناب از آن واجب نخواهد بود. تولید خمر و یا خوردن خمر«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» است؛ یعنی کسی که تولید و یا شرب خمر می کند، شیطان در او نفوذ کرده است؛ امّا اگر کسی دستش زخم باشد و خونش را به فرش بمالد و فرش نجس شود، یا این که دست خونی اش را به روغنی بزند و آن را نجس کند، این کار او«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» است؛ چون روشن است که متنجّس، چنین عنوانی ندارد؛ زیرا«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» یعنی چیزی که از ابداعات و القائات شیطان باشد و این کار از ابداعات شیطان نیست.

خلاصۀ سه اشکال: نخست این که واژۀ «رجس» شامل متنجّس نمی شود. دوم این که اگر هم شامل متنجّس بشود، تخصیص اکثر لازم می آید. سوم این که اگر رجس شامل متنجّس هم بشود و تخصیص اکثر هم لازم نیاید، از آیه نمی توانیم استفاده کنیم که رجس، علّت تامه برای وجوب اجتناب است؛ بلکه وجوب اجتناب، در صورتی است که «رجس» از اعمال شیطان باشد، حال آن که «متنجّس»، از اعمال و کارهای شیطانی نیست.

1-1-2. بررسی اشکال دوم و سوم:

اشکال سوم، از جهتی قابل مناقشه است و آن این که قید«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» ، قید توضیحی است نه احترازی؛ یعنی به لحاظ ترکیب نحوی، عطف بیان و یا بدل از

ص:228


1- (1) . همان.

«رجس» است. توضیح بیشتر این مطلب در قسمت بعد و بررسی احتمالات ترکیب نحوی آیه، ذکر خواهد شد.

همچنین دربارۀ اشکال دوم نیز نکتۀ مهمی که در این جا باید اشاره شود - و البتّه در ابواب دیگر فقه نیز اهمّیت دارد -، این است که بنا به نظر محقّق خوئی قدس سره تخصیص اکثر اگر با اخراجات متعدّد باشد، قبیح است.(1) مثلاً اگر صد نفر عالم باشند و مولا بگوید «اکرم العلماء»، سپس بگوید «إلّا زیداً»، روز بعد بگوید «و عمرواً» و همین طور ادامه بدهد تا شصت استثنا به امر خود بزند، این قبیح است. امّا اگر مولا بگوید «أکرم العلماء إلّاالفسّاق» و فرض کنید صد عالم داریم که - نعوذ باللّه - از این صد عالم، ده نفر عادل و بقیه فاسق هستند، در این جا با یک اخراج افراد زیادی خارج می شوند که این گونه تخصیص اکثر، اشکالی ندارد.

صورت بحث کنونی، این است که اصل و قاعدۀ اوّلی در استفاده از متنجّس، آیۀ «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» و نیز اصل برائت است. در مقابل این اصل، به آیۀ «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ» استدلال شده است که می گوید انتفاع به متنجّس جایز نیست.

استدلال کننده بر آن است که به وسیلۀ این آیه، اصل اوّلی را تخصیص بزند. شیخ اعظم رحمه الله اشکالاتی به این استدلال می کند، از جمله این که قطعاً همۀ انتفاعات به متنجّس، حرام نیست و دلیل داریم بر حلّیت انتفاعاتی که متوقّف بر طهارت نیستند.

حال اگر آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ» دلالت بر حرمت انتفاع از متنجّس داشته باشد، باید بگوییم که این آیه، استثنائاتی دارد و تخصیص خورده است و از آن جا که گسترۀ این استثنائات و انتفاعات حلال، بیشتر از انتفاعات حرام است، تخصیص اکثر لازم می آید و تخصیص اکثر نیز قبیح است. ولی به نظر می رسد که حق با محقّق خوئی قدس سره است و این گونه تخصیص اکثر، قبیح نیست.(2)

ص:229


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 130.
2- (2) . مقرّر: استاد معظّم پیش تر در بحث اشیای متنجّس، مسئلۀ تخصیص اکثر در این آیۀ شریفه را مورد بررسی

1-1-3. اشکال چهارم استدلال به آیۀ نخست:

بجز اشکالاتی که شیخ رحمه الله بیان کرده است، اشکال چهارمی نیز به نظر می رسد و آن این که در این آیۀ شریفه، «رجس» اصلاً به معنای قذارت و نجاست ظاهری نیست.

شاهد این مطلب این است که انصاب و ازلام و میسر، نجاست ظاهری ندارند؛ بلکه پلیدی باطنی دارند. بنا بر این، بحث از این که رجس در این آیه آیا فقط شامل اعیان نجس می شود و یا شامل اعیان متنجّس هم می شود، بحثی بی مورد است. این نزاع درصورتی است که «رجس» به معنای قذارت و نجاست ظاهری باشد.

راغب اصفهانی، «رجس» را به «الشیء القذر» معنا کرده است،(1) حال آن که محقّق طبرسی در مجمع البیان، «رجس» را به «خبیث» معنا کرده(2) و «خبیث» به معنای پلید است. اگر موارد استفادۀ این لفظ در قرآن را ملاحظه کنیم، در می یابیم که این کلمه، بیشتر به معنای پلیدی آمده است، نه به معنای نجاست و قذارت ظاهری.

بلی، ممکن است در آیات دیگر، همین کلمه به معنای نجاست ظاهری آمده باشد، چنان که در آیۀ 145 سورۀ انعام آمده است:

«قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ و رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ» ؛ بگو در آنچه بر من وحی شده، هیچ غذای حرامی نمی یابم، جز این که مردار باشد، یا خونی که بیرون ریخته، یا گوشت خوک - که اینها پلیدند - یا حیوانی که به گناه، هنگام سر بریدن، نام غیر خدا بر آن برده شده است.

در این آیه، کلمۀ

«رجس» به معنای نجاست ظاهری آمده و دربارۀ خون، مردار و

ص:230


1- (1) . مفردات: ص 188.
2- (2) . ر. ک: مجمع البیان: ج 3 ص 410.

گوشت خوک، استعمال شده است. لیکن باید به این نکته توجّه کرد که گاهی در قرآن کریم، یک لفظ در موارد متعدّدی استعمال شده و در هر مورد، یک معنا از آن اراده شده است، چنان که در قرآن کلمۀ

«حرج» هم به معنای «ضیق»(1) و هم به معنای «گناه»(2)

استعمال شده است. همچنین کلمۀ

«فتنة»(3) و کلمۀ

«زینت»(4) که در قرآن چند بار با معانی متعدّد آمده اند.(5) قرآن در هر مورد با قرائنی روشن، یک معنا را لحاظ کرده است. در این آیه که ذکر شد، قرائن روشنی بر معنای نجاست ظاهری وجود دارد؛ امّا در آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ» ، خود «میسر» و «انصاب» و «ازلام» قرینه است برای این که «رجس» در این آیه به معنای نجاست ظاهری نیست؛ زیرا میسر و انصاب و ازلام، نجاست ظاهری ندارند.

1-1-4. بیان احتمالاتی دربارۀ ترکیب نحوی آیه:

در ترکیب این آیه دو احتمال بیان شده است: یکی این که«رِجْسٌ»،6 خبر اوّل است و«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» خبر دوم. در نتیجه خداوند در این جا دو علّت را بیان می کند که هر کدام از آنها، علّت مستقلی هستند؛ یعنی هم «رجسیت» علّیت مستقل دارد و هم «مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» بودن.

احتمال دیگر که محقّق ایروانی قدس سره مطرح می کند(6) این است که«رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» ، لفّ و نشر مرتّب است؛ یعنی «رجسٌ» خبر برای «الخمر» است و«مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» خبر برای آن سه تای دیگر.

لیکن به نظر می رسد که هر دو احتمال، خلاف ظاهر است؛ زیرا اگر دو علّت مستقل در آیۀ شریفه باشد، امر به اجتناب باید به صورت «فاجتنبوهما» یا «فاجتنبوها»

ص:231


1- (1) . «ما یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ» (سورۀ مائده: آیۀ 6).
2- (2) . «لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ» (سورۀ نور: آیۀ 61).
3- (3) . ر. ک: مفردات: ص 371 و 372.
4- (4) . ر. ک: همان: ص 218 و 219.
5- (5) . ر. ک: محمّدجواد فاضل، قاعدۀ لاحرج.
6- (7) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 62.

باشد، حال آن که آیه می فرماید: «فَاجْتَنِبُوهُ » و ضمیر نیز به «رِجْسٌ » برمی گردد. این ضمیر مفرد، بسیاری از احتمالات را رفع می کند و از جمله روشن می کند که عبارت «مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» ، عطف بیان و یا بدل از «رِجْسٌ » است؛ یعنی قید توضیحی «رجس» و از خصوصیات آن است، نه خبر دوم یا یک علّت مستقل و قید احترازی، تا معنا این گونه باشد که برخی از رجس ها از مصادیق عمل شیطان هستند و برخی نه.

مقصود شارع این است که خودِ «رجس» یکی از مصادیق عمل شیطان است، نه این که خمر، انصاب و ازلام و میسر از عمل شیطانند.

بنا بر این، اگر در آیه آمده است که«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» بنا به ظاهر آیه حقیقت «رجس»، «من عمل الشیطان» است؛ یعنی رجس آن چیزی است که از القائات و ابداعات شیطان باشد. پس تمام مصادیق رجس، این ویژگی را دارند.

حال سخن این است که آیا نجس و متنجّس، مصداق «مِن عمل الشیطان» هستند؟ در صفحات پیش و در اشکال سوم شیخ اعظم رحمه الله، دیدیم که ایشان وجوب اجتناب را مربوط به مواردی می داند که رجس، مصداق «مِن عمل الشیطان» باشد. گویا از نظر ایشان دو گونه «رجس» وجود دارد: رجسی که «مِن عمل الشیطان» است و رجسی که «مِن عمل الشیطان» نیست. از نظر ایشان، این آیۀ شریفه، اجتناب از مطلق رجس را واجب نکرده است؛ بلکه وجوب اجتناب، مربوط به رجسی است که این قید «مِن عمل الشیطان» را هم داشته باشد؛ یعنی از ابداعات یا القائات شیطان باشد. ایشان بدین سان نتیجه می گیرد که مایعات متنجّس مانند روغن متنجّس، از اعمال شیطان نیست و مشمول وجوب اجتناب نمی شود.

مطابق آنچه بیان شد - و البتّه ظاهراً پیش از این، در مطالب فقها به آن اشاره نشده است - ظاهر آیه این است که اصلاً رجس، «من عمل الشیطان» است؛ یعنی این «من عمل الشیطان» بیان دیگری از «رجس» است. بنا بر این، این گونه نیست که

ص:232

موضوعاتی مانند خمر و انصاب و ازلام، دو عنوان «رجس» و «من عمل الشیطان» داشته باشند؛ بلکه تمام اینها یک عنوان دارند و آن عنوان «رجس» است که البتّه «رجس» خودش «من عمل الشیطان» است و به همین جهت، ضمیر مفعولی در امر به اجتناب، مفرد آمده است. پس«فَاجْتَنِبُوهُ» یعنی از همین رجس باید اجتناب کنید.

1-1-5. دیدگاه محقّق خوئی دربارۀ این آیه:

محقّق خوئی قدس سره اشکال دیگری را دربارۀ استدلال به این آیه مطرح و توجیهی را ذکر می کند، به این بیان که «من عمل الشیطان» یعنی «کون الأفعال المتعلّقة بالخمر و الأنصاب و الأزلام من عمل الشیطان».(1) یعنی خود خمر از عمل شیطان نیست؛ بلکه شرب خمر، مست شدن یا بازی کردن با آلات قمار، از عمل شیطان است. شاهد ایشان بر این مدّعا، آیۀ 91 سورۀ مائده است که می فرماید:

«إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ» ؛... شیطان می خواهد به وسیلۀ شراب و قمار، در میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند....

یعنی شیطان اراده می کند که به وسیلۀ خمر و میسر میان شما دشمنی ایجاد کند. به عبارت دیگر، انسان به وسیلۀ خمر، فعلی انجام می دهد که آن فعل، برخاسته از عمل شیطان و ارادۀ اوست.

مبنای این فرض محقّق خوئی قدس سره نیز مانند شیخ انصاری رحمه الله این است که «من عمل الشیطان»، قید احترازی است. ظاهر کلمات بسیاری از بزرگان این است که از این آیۀ شریفه، این گونه فهمیده می شود که دو گونه رجس وجود دارد: رجسی که «من عمل الشیطان» است و رجسی که «من عمل الشیطان» نیست.

امّا با توجّه به معنای صحیحی که گفته شد، «من عمل الشیطان» خبر دوم و یا قید

ص:233


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 128 و 129.

احترازی نیست و این گونه نیست که «رجس» شامل «من عمل الشیطان» و غیر «من عمل الشیطان» باشد؛ بلکه قید توضیحی است و به این معناست که خود «رجس» و همۀ مصادیق آن «من عمل الشیطان» هستند.

1-1-6. اشکال پنجم استدلال به آیۀ نخست:

اشکال دیگر، این است که با چشم پوشی از همۀ این اشکالات، حتّی اگر بپذیریم که «رجس» به معنای قذارت ظاهری و نجاست است و بگوییم نجاست، شامل متنجّس هم می شود،(1) باز هم ادّعای مستدل ثابت نمی گردد؛ زیرا آیه دلالت ندارد بر این که مقصود از اجتناب، وجوب همۀ انواع اجتناب است؛ بلکه اجتناب از هر شیء به این است که انسان از چیزی اجتناب کند که مناسب با آن شیء است. مثلاً اگر گفتند از «خمر» اجتناب کنید، ظاهر در این معناست که از «شرب خمر» اجتناب کنید و اگر گفتند از نجاست، اجتناب کنید، ظهور در این معنا دارد که آن را نخورید و یا اگر لباس است، برای نماز نپوشید. از امر به اجتناب از لباس نجس، این گونه فهمیده نمی شود که حتّی باید از نگهداشتن آن در خانه هم اجتناب کرد. همچنین اگر گفتند از قمار اجتناب کنید، مقصود این است که با آن بازی نکنید و اگر در قرآن آمده است که خاله ها و عمّه ها حرام هستند،(2) یعنی ازدواج با ایشان حرام است. بنا بر این، اجتناب از هر چیزی متناسب با خود آن چیز و استفادۀ غالب از آن است.

اکنون اگر بپذیریم که «رجس»، به معنای نجس است و بپذیریم که شامل متنجّس هم می شود، لیکن مقصود از «فاجتنبوه»، اجتنابی است که مناسب با نجس یا متنجّس باشد و شارع مطلق انتفاعات را اراده نکرده است. در نتیجه باز هم مستدل نمی تواند ادّعای خودش را ثابت کند. مستدل زمانی می تواند به این آیه استناد کند که آیه دلالت داشته باشد بر این که همۀ انتفاعات متنجّس، حرام و باطل است و بدین جهت، روغن

ص:234


1- (1) . پیش از این گفته شد که تفکیک بین نجس و متنجّس، یک اصطلاح فقهی است؛ امّا از نظر آیات و روایات میان این دو فرقی نیست (ر. ک: ص 122).
2- (2) . سورۀ نساء: آیۀ 23.

اگر متنجّس شود اصلاً نمی توان از آن استفاده کرد، مگر مواردی مانند استصباح که با دلیل خارج شده اند؛ لیکن آیه چنین دلالتی ندارد و اگر مثلاً بخواهند این روغن را به دیوار منزلی بمالند که مانع از نفوذ آب شود، اجتناب از چنین انتفاعی، مقصود آیه نیست.

1-1-7. دیدگاه محقّق ایروانی:

در مورد گسترۀ انتفاعاتی که مشمول امر به اجتناب است، محقّق ایروانی قدس سره نه چنان شمولی را می پذیرد که همۀ انتفاعات، واجب الإجتناب باشند، نه چنین حصری که تنها انتفاعات مشروط به طهارت را شامل شود. عبارت ایشان این است:

نعم تشمل جمیع المنافع الظاهرة حتّی غیر المشروط بالطهارة فیکون مفاد الآیة أوسع من الإستعمال فیما یشترط بالطهارة و أضیق من مطلق الإنتفاع؛(1) آیۀ شریفه، همۀ منافع ظاهره را شامل می شود، حتّی منافعی که مشروط به طهارت نیستند. بنا بر این، دایرۀ شمول اجتناب در آیه از یک سو گستره تر از انتفاعات مشروط به طهارت نیست و از سوی دیگر، ضیق تر از مطلق انتفاعات است.

به نظر می رسد که بیان ایشان دقیق تر از بیان پیشین است. بیان پیشین این بود که اجتناب در هر چیزی باید متناسب با آن باشد. امّا در این جا دایرۀ موارد اجتناب را کمی توسعه می دهد؛ یعنی معتقد است که آیۀ شریفه، انتفاعات مشروط به طهارت را قطعاً ممنوع کرده است؛ امّا در مورد انتفاعات غیر مشروط به طهارت، این گونه نیست که همه را مجاز کرده باشد؛ بلکه برخی از این انتفاعات نیز که انتفاعات ظاهری اند، ممنوع هستند.

بررسی این آیه تمام شد و روشن شد که آیۀ شریفه، دلالتی بر مدّعا ندارد.

ص:235


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 63.

1-2. آیۀ دوم:

آیۀ دیگر، آیۀ شریفۀ«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»1 است. واژۀ «رجز»، با دو قرائت خوانده شده است. مشهور این واژه را به ضمّ «ر» خوانده اند و برخی نیز به کسر خوانده اند. امّا در کتاب مجمع البیان آمده است: «و یجوز أن تکون لغتین؛ ممکن است هر دو تلفّظ صحیح باشد»، سپس مثال زده به «ذُکر» و «ذِکر»، که هر دو به یک معناست.(1)

«رجز» به معنای «رجس» است.(2) توضیح این که: عرب ها گاهی حرف «س» را «ز» تلفّظ می کنند و مثلاً به جای «مسجد» می گویند «مزجد». مدّعای استدلال کنندگان به این آیه، این است که یک: «رجز» همان «رجس» است، دو: مراد از «رجس»، «نجس» است، سه: لفظ «نجس» در آیات و روایات شامل متنجّسات نیز می شود، چهار: «فاهجُر» به معنای اجتناب است. بنا بر این، با توجّه به اطلاق «فاهجُر»، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» یعنی از نجس و متنجّس کاملاً اجتناب کن. پس انتفاع به متنجّس مطلقاً باطل است.

- اشکالات استدلال به آیۀ دوم

نخست این که پیش تر، این آیۀ شریفه مورد بررسی قرار گرفت(3) و گفته شد که «رجز» به معنای نجاست باطنی است، نه نجاست ظاهری، بویژه این که خداوند در این آیه به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» ؛ یعنی برای نماز لباست را پاک کن پس تطهیر ظاهری در عبارت«وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» ذکر شده و تکرار آن بی معناست. بنا بر این، مقصود از«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» تطهیر باطن است. جناب علی بن ابراهیم «رجز» را «الخسیء الخبیث» معنا کرده است.(4) «خسیء» یعنی پست و معنای

ص:236


1- (2) . ر. ک: مجمع البیان: ج 10 ص 171
2- (3) . «الرُّجز، بالکسر والضَّمّ: القَذَرُ مثل الرّجس» (تاج العروس: ج 8 ص 67)؛ «الرِّجز: القَذَر مثل الرِّجس» (لسان العرب: ج 5 ص 352)؛ «الرُّجزَ فاهجُر فذاک من باب الإبدال؛ لأن أصلَه السّینُ» (معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 490).
3- (4) . ر. ک: ص 477.
4- (5) . تفسیر قمی (چاپ سنگی) ص 702. در چاپ جدید، کلمۀ «خسیء» نیامده است (ر. ک: تفسیر قمی: ج 2 ص 393).

«خبیث» هم روشن است.

دوم این که به قرینۀ«وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» ، این آیۀ شریفه به احتمال قوی مربوط به باب صلاة است و اگر این گونه باشد، دلالت بر حرمت همۀ انتفاعات ندارد. در نتیجه نمی توان به آن، استدلال کرد؛ زیرا هرگاه پای احتمال به میان آمد، استدلال باطل می شود.

1-3. آیۀ سوم:

آیۀ سوم که ممکن است در مقابل اصل اوّلی باشد، آیۀ 157 سورۀ اعراف است:

«اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ و مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» ؛ کسانی که از فرستادۀ خدا، پیامبر امّی پیروی می کنند؛ پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است می یابند؛ آنها را به معروف دستور می دهد و از منکر، نهی می کند. چیزهای پاکیزه را برای آنان، حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان، حرام می کند.

شاهد بحث در«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» است. این گونه که بگوییم متنجّس از مصادیق خبیث است و آیۀ شریفه، هر گونه استفاده از آن را حرام کرده است؛ زیرا می فرماید: «وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» ؛ یعنی فعل «یُحرِّم» مطلق است و سخن از حرمت خوردن و یا نگاه کردن خبائث نیست؛ بلکه «یُحرِّم» افادۀ تحریم مطلق دارد و تحریم مطلق نیز افادۀ تحریم عموم انتفاع را دارد. بنا بر این، هیچ انتفاعی از هیچ خبیثی جایز نیست.

1-3-1. اشکال نخست و نقد آن:

شیخ اعظم رحمه الله استدلال به این آیه را از دو آیۀ قبل، ضعیف تر می داند؛(1) زیرا در این

ص:237


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 46.

آیه، متعلَّق تحریم - به قرینۀ مقابله - فقط اکل خبیث است. قرینۀ یاد شده، عبارت «یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» است که ظهور در خوردن طیّبات دارد. پس با توجّه به این قرینه، «یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» نیز حمل بر اکل می شود.

لیکن این سخن شیخ رحمه الله، از دو جهت مورد مناقشه قرار گرفته است:(1)

نخست این که: معنای مورد نظر ایشان خلاف ظاهر است؛ زیرا در«وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ» کلمۀ «أکل» وجود ندارد و همۀ امور طیّب را شامل می شود، چه خوردن باشد و چه سایر منافع. بنا بر این، قرینه ای برای «أکل» موجود نیست تا با تکیه بر آن، «وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» را نیز حمل بر أکل کنیم.

دوم این که، این آیه در مقام تشریع نیست؛ بلکه خداوند در مقام مدح پیامبر صلی الله علیه و آله است. می فرماید: «اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» ؛ یعنی این رسول نبیّ امّی، چه کسی است؟ کسی است که اسمش در تورات و انجیل آمده است، کسی است که امر به معروف و نهی از منکر می کند و کسی است که طیّبات راحلال و خبائث را حرام کرده است. این معنا که مراد از«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» فقط مجرّد «اکل» باشد، با این واقعیت که خداوند در مقام مدح پیامبر صلی الله علیه و آله است، سازگاری ندارد.

به نظر می رسد که اشکال نخست، قابل پذیرش است؛ امّا این اشکال دوم وارد نیست. مستشکل بر این باور است که اگر مقصود آیه، «أکل» باشد، مدح پیامبر صلی الله علیه و آله کامل نیست، در حالی که این گمان، گمان صحیحی نیست؛ زیرا اگر از ابتدا خداوند فرموده بود «یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یُحلُّ لهم أکل الطیّبات و یُحرِّم علیهم أکل الخبائث»، باز هم مدح کامل بود. این که پیامبری در جامعه ای طیّبات را برای مردم روشن کند و خبائث را نیز روشن کند و بگوید خوردن طیّبات حلال و خوردن خبائث حرام است، قطعاً مهم و قابل ستایش است و اگر خداوند او را اینچنین معرّفی کند، کاملاً با مقام مدح سازگاری دارد.

ص:238


1- (1) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 131؛ حاشیة المکاسب: ج 1 ص 64.

تا این جا دریافتیم که در مورد انتفاع از روغن متنجّس، اصل و قاعدۀ اوّلی، اباحه است؛ لیکن در مقابل این اصل، به آیاتی استدلال شده که یکی از این آیات، آیۀ شریفۀ «یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» است. شیخ انصاری رحمه الله بر استدلال به این آیه اشکالی وارد کرده است؛ لیکن اشکال ایشان از دو جهت مورد مناقشه قرار گرفته بود که با بررسی این دو جهت، مشخّص شد که یکی از این اشکالات وارد است و نقد شیخ رحمه الله بر مستدلّین به آیه قابل پذیرش نیست. بنا بر این، تا این جا استدلال استدلال کنندگان، به قوّت خود باقی است.

1-3-2. اشکال دوم: سخن محقّق خوئی و نقد آن:

محقّق خوئی قدس سره به تبع برخی از حاشیه نویسان مکاسب، در نقد استدلال به آیه می فرماید: مراد از خبیث، عمل خبیث است،(1) به همین جهت شامل بحث روغن متنجّس نمی شود؛ زیرا مقصود از «خبیث» در بحث ما، عین خارجی است و بحث در این باره است که آیا انتفاع به روغن متنجّس، جایز است یا جایز نیست؟ اگر گفتیم «خبائث» به معنای اعمال خبیث است، دیگر شامل اعیان - از جمله روغن متنجّس - نمی شود.

ایشان پس از بیان این مطلب، دفع اشکال می کند و می گوید: ممکن است کسی اشکال کند که لازمۀ معنا کردن «خبائث» به اعمال خبیث، تقدیر گرفتن در آیه است؛ یعنی «یُحرِّم علیهم الأعمال الخبیثه» و این خلاف ظاهر است. پاسخ این است که اصلاً خود واژۀ «خبیث» به معنای عمل بد است؛ یعنی در معنای «خبیث»، «عمل» وجود دارد و لازم نیست که واژۀ «عمل» را در تقدیر بگیریم.

شاهد ایشان بر این مدّعا، آیۀ 74 سورۀ مبارکۀ انبیاء است که می فرماید: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» یعنی ما لوط پیامبر علیه السلام را از قومی که اعمال خبیث انجام می دادند، نجات دادیم (منظور از اعمال خبیث، لواط است). روشن است که در این آیه نیازی به تقدیر نیست و لازم نیست بگوییم: «تعمل عمل الخبائث».

ص:239


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 131.

لیکن این سخن ایشان با کتب لغت و آنچه لغویان گفته اند، سازگاری ندارد. خبیث یعنی آنچه در نزد مردم مورد تنفّر است، خواه عمل باشد و یا عین خارجی. راغب اصفهانی در کتاب مفردات می گوید:

المخبث و الخبیث، ما یکره ردائة و خساسة، محسوساً کان أو معقولاً، و ذلک یتناول الباطل فی الإعتقاد و الکذب فی المقال و القبیح فی الفعال؛(1) خبیث یعنی آنچه به خاطر پستی و ردائت، مورد کراهت انسان است، چه شیء محسوس باشد و چه امر معقول. بنا بر این، «خبیث» را می توان در مورد اعتقاد باطل، گفتار دروغ و یا فعل قبیح اطلاق کنند.

راغب سپس به آیۀ مورد نظر نیز اشاره می کند و می گوید: «خبیث» در«وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» به معنای «ما لا یوافق النفس من المحذروات» است؛ یعنی هرچه که با نفس انسان سازگاری ندارد.

بنا بر این، با توجّه به لغت، «خبائث» اختصاص به عمل ندارد و شامل هر چیزی است که مورد کراهت نفس انسان است، چه عین خارجی باشد، چه مسئلۀ اعتقادی یاگفتار.

1-3-3. اشکال سوم: سخن امام خمینی و نقد آن:

در مباحث گذشته گفته شد(2) که نظر امام خمینی قدس سره در مورد این آیه، این است که اصلاً این آیه در مقام این مطلب نیست که خبیث «بما هو خبیث» حرام است.(3) توضیح این که: یک رکن استدلال مستدِل در بحث کنونی، این است که ثابت کند خداوند در این آیۀ شریفه، در مقام تشریع است و «خبیث» را بخاطر خبیث بودنش حرام کرده است، حال آن که خداوند در این آیه در مقام تشریع و بیان علّیت حرمت خبائث نیست؛ بلکه در مقام مدح است و فقط می خواهد خبر دهد که پیامبر شما کسی است

ص:240


1- (1) . مفردات الفاظ القرآن: ص 141.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 159 و همین جلد ص 20.
3- (3) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 51.

که خبائث را بر شما حرام می کند (خبائث هم در جای خودش معیّن شده که خمر، میسر، ازلام، ما لم یُذکر اسم اللّه علیه و... است).

لیکن این سخن در مباحث پیشین، نقل و نقد شد. خلاصه این که: اگرچه این جمله، جملۀ خبری است، امّا از یک تشریع حکایت می کند؛ یعنی بر خلاف نظر امام خمینی قدس سره، این آیه ضمن معرّفی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله، در مقام بیان این مطلب هم هست که در شریعت، خبیث بما هو خبیث علّت تحریم است.

1-3-4. اشکال چهارم و بیان دیدگاه:

بهترین پاسخ به مستدلّین به این آیه، شبهۀ مصداقی و اشکال در صغرای استدلال است، به این بیان که خباثت «متنجّس»، اوّل کلام و نیازمند برهان است. آیا به راستی روغنی که نجس شده از مصادیق خبیث است؟ حتّی با قول به این که«یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» دلالت بر تشریع دارد و همۀ انتفاعات خبیث را حرام کرده است، در مورد روغن متنجّس یقین داریم که انتفاع از آن برای استصباح و تولید صابون جایز است و این اباحه، کاشف از این معناست که متنجّس، خبیث نیست؛ بلکه حتّی اگر این اباحه، مفید کشف هم نباشد، دست کم مفید شک در خباثت متنجّس است و با وجود این شک، استدلال به این آیه ناموجّه خواهد بود.

تا این جا نتیجه گرفتیم که در میان آیات، آیه ای که معارض قاعده و اصل اوّلی (اصل جواز انتفاع از همۀ انتفاعات متنجّس) باشد، وجود ندارد.

2- بررسی روایات

آیا در میان روایات، روایتی که معارض قاعدۀ اوّلی باشد، وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش باید شش گروه از روایات مربوط به این باب، بررسی شود. همۀ این روایات در مباحث پیشین، بررسی شده است. بنا بر این، در این جا به اختصار مرور می شوند:

ص:241

2-1. روایت نخست و بیان اشکالات استدلال:

در روایت تحف العقول آمده بود که اگر چیزی از مصادیق و وجوه «نجس» باشد، از خوردن، نوشیدن، پوشیدن، تملّک کردن، نگاه داشتن و هر گونه تصرّف کردن در آن، به خاطر فسادی که در آن وجود دارد، نهی شده است. در آن روایت، عبارت

«فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام»(1) آمده بود که بر حرمت همۀ تصرّفات و انتفاعات، دلالت می کند.

اگرچه اشکال سندی روایت تحف العقول در مباحث پیش مرتفع شد و این روایت، روایتی پذیرفتنی است؛(2) لیکن «وجوه» شامل متنجّسات نیست و متنجّس عنوان «وجوه النجس» را ندارد. عبارت «من وجوه النجس» به این معناست که خود آن شیء، یکی از عناوین نجس باشد، مانند دم، بول و یا خمر که وجوه و عناوینی برای «نجس» هستند.

ممکن است به این مطلب اشکال شود که تفکیک بین نجس و متنجّس، مربوط به فقهاست و در آیات و روایات، این تفکیک وجود ندارد.(3) پاسخ این است که در روایت تحف العقول، «وجوه» جمع وجه است و «وجه» به معنای عنوان است؛ یعنی آنچه به عنوان اوّلی (عنوان خودش) نجس است. فرش از این حیث که فرش است، نجس نیست؛ امّا اگر نجاستی به آن اصابت کند، از حیث آن نجاست نجس می شود.

روغن نیز همین حکم را دارد؛ امّا خون، بول و خمر به عنوان خودشان نجس هستند و وجوه و عناوین و حیثیت هایی از «نجاست» به شمار می روند.

2-2. روایت دوم و بیان اشکالات استدلال:

دستۀ دوم، روایات امر به اهراق است. در برخی از این روایات،(4) امر به اهراق مایعاتی شده است که با نجاست، ملاقات کرده اند و در برخی دیگر،(5) امر به اهراق آب گوشتی شده که موش داخل آن افتاده است.

شاید تصوّر شود که این روایات، دلالت بر حرمت همۀ انتفاعات متنجّس دارد،

ص:242


1- (1) . تحف العقول: ص 333.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 19-27.
3- (3) . ر. ک: ص 122.
4- (4) . وسائل الشیعة: ج 24 ص 196.
5- (5) . همان: ص 194.

وگرنه در مورد آب گوشت نجس، امر به اهراق نمی شد و می توانستیم آن را به کودک یا حیوان بدهیم و یا آن را پای درختی بریزیم؛ ولی روایات، امر به اهراق کرده اند.

اشکال نخست در استدلال به این روایات، این است که این روایات، ظهور در منع از اکل و شرب دارد. اشکال دوم این است که امر به اهراق، امر ارشادی است؛ یعنی اگر کسی آب گوشتی دارد که نجس شده، امّا نمی خواهد آن را برای خوردن و آشامیدن استفاده کند، دور ریختنش بر او واجب نیست.

2-3. روایت سوم و بیان اشکالات استدلال:

در برخی از روایات، از امام علیه السلام سؤال کرده اند که روغن متنجّس را چه کنیم؟ امام علیه السلام فرموده اند: برای استصباح استفاده کنید. استدلال این است که مطابق ظاهر روایات، اگر منفعت دیگری هم جایز بود، امام علیه السلام باید بیان می کردند. پس این که می فرمایند: فقط برای استصباح استفاده کنید، روشن کنندۀ این مطلب است که سایر انتفاعات جایز نیست.

اشکال نخست در این استدلال، این است که در برخی از این روایات، انتفاع دیگری هم ذکر شده است. البتّه این روایت ضعیف است.(1)

دوم این که امام علیه السلام در این روایات، در مقام این بوده اند که خوردن را ممنوع کنند و حصر در این روایات، حصر اضافی است، نه حصر حقیقی.

2-4. روایت چهارم و بیان اشکال استدلال:

دستۀ دیگر روایات، روایاتی است که در آنها از امام علیه السلام دربارۀ روغنی سؤال کرده بودند که در آن موش افتاده است. امام علیه السلام فرمودند: اگر روغن جامد است، قسمت هایی که با موش تماس داشته، دور بریز و اگر روغن مایع است، آن را برای

ص:243


1- (1) . به عنوان مثال، در نوادر راوندی آمده است که امام علیه السلام فرمود: می توانید از آن به عنوان صابون استفاده کنید (به نقل از: مستدرک الوسائل: ج 13 ص 72).

استصباح استفاده کن.(1)

شیخ انصاری رحمه الله مفاد این روایات را هم کنایه از حرمت اکل می داند.(2) دلیل ایشان این است که دربارۀ روغن جامدی که موش در آن افتاده است نیز اجماع داریم که اگر از آن برای استصباح استفاده کنیم، اشکالی ندارد.(3)

ولی محقّق خوئی قدس سره برخلاف شیخ رحمه الله، امر به طرح در این روایات را ظاهر در حرمت مطلق انتفاع می داند،(4) به این بیان که وقتی گفته می شود «آن را طرح می کنیم و کنار می اندازیم»، ظاهر در این معناست که هیچ استفاده ای از آن نمی توان کرد. سپس ایشان می فرماید: همان پاسخی که به روایات اهراق دادیم، این جا نیز می دهیم؛ یعنی امر به طرح، یک امر ارشادی است و امر مولوی نیست تا قابلیت استدلال داشته باشد.

در نتیجه، در میان روایات نیز روایتی که به نحو مولوی بر حرمت همۀ انتفاعات متنجّس، دلالت کند، موجود نیست.

3- بررسی اجماع:

شیخ اعظم رحمه الله پس از بیان و بررسی آیات و روایات، اجماعاتی را نقل می کند که ادّعا شده این اجماعات در مقابل اصل و قاعدۀ اوّلی است و حاکی از این است که انتفاع به متنجّس، مطلقاً جایز نیست، مگر در همان مواردی که اجازه داده شده است.

ایشان این اجماعات را به تفصیل بررسی می کند. بررسی های ایشان از نظر اجتهادی و استنباطی، حاوی نکات و دقایقی است که برخاسته از زحمت و دقّت زائد الوصف ایشان است و برای سالک مسیر اجتهاد، بسیار مفید و حائز اهمّیت است.(5)

اینک در ابتدا باید بررسی شود که آیا واقعاً اجماعی در مقابل اصل و قاعده، موجود است یا خیر؟

ص:244


1- (1) . مثل روایت «عَن أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلی علیه السلام: أنَّه سُئِلَ عَن فأرَةٍ وَقَعَت فی سَمنٍ. قالَ: إن کانَ جامِداً ألقاها وَمَا حَولَها وَأکلَ الباقی وَ إن کانَ مائِعاً فَسَدَ کلُّه وَیُستَصبَحُ بِه» (مستدرک الوسائل: ج 13 ص 72).
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 47.
3- (3) . همان.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 132.
5- (5) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 47-49.

3-1. اختلاف اقوال دربارۀ اجماع:

شیخ انصاری رحمه الله عبارت هایی را از سیّد مرتضی رحمه الله،(1) شیخ طوسی رحمه الله(2) و سیّد بن زهره رحمه الله(3) نقل می کند.(4) در این سه کتاب، عبارت هایی وجود دارد که ممکن است مُفهم نقل اجماع باشد بر این که انتفاع به متنجّس، مطلقاً جایز نیست. شیخ رحمه الله سخن این بزرگان را بررسی می کند و به این باور می رسد که از عبارات ایشان، چنین اجماعی فهمیده نمی شود.

ایشان سپس اقوال متأخّران را نقل می کند و نشان می دهد که حتّی اگر سخن متقدّمان (سیّد مرتضی، شیخ طوسی و سیّد ابن زهره قدس سرهم) مفید اجماع بر عدم جواز انتفاع به متنجّس باشد، امّا مخالفت بیشتر متأخّران، این اجماع را موهون می کند.(5)

شیخ انصاری رحمه الله در این بحث از علّامه رحمه الله،(6) محقّق رحمه الله(7) و شهید ثانی رحمه الله،(8) عبارت هایی را نقل می کند که بر جواز مطلق انتفاع به متنجّس، دلالت دارند، بجز در اکل و شرب و مانند آن.

3-2. جمع شیخ انصاری میان کلمات متقدّمان و متأخّران

شیخ اعظم رحمه الله بر این باور است که کلمات متقدّمان نیز نه تنها مفید اجماع حرمت

ص:245


1- (1) . «وممّا انفردت به الإمامیّة أنّ کلّ طعام عالجه الکفّار من الیهود و النصاری وغیرهم ممّن یثبت کفرهم بدلیل قاطع فهو حرام لا یجوز أکله ولا الإنتفاع به، وخالف باقی الفقهاء فی ذلک. وقد دللنا علی هذه المسألة فی کتاب الطهارة، حیث دللنا علی أن سؤر الکفّار نجس» (الإنتصار: ص 409).
2- (2) . «دلیلنا إجماع الفرقة وأخبارهم» (الخلاف: ج 6 ص 92).
3- (3) . «وهو إجماع الطائفة» (غنیة النزوع: ص 213).
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 47-49.
5- (5) . همان.
6- (6) . «وکلّ ما حکم بنجاسته لم یجز استعماله، ولو اضطرّ معه إلی الطهارة تیمّم، إنّما اعتبر (الحکم) لأنّه أعم، إذ قدیحکم بنجاسة ما لیس بنجس فی نفسه، ویرید (بالمنع من استعماله) الإستعمال فی الطهارة أو إزالة الخبث أو الأکل أو الشرب دون غیره مثل بل الطین وسقی الدابة» (المعتبر: ج 1 ص 105).
7- (7) . حاشیه الإرشاد (مخطوط) ص 28.
8- (8) . «ولا فرق فی عدم جواز بیعها علی القول بعدم قبولها الطهارة بین صلاحیتها للإنتفاع علی بعض الوجوه وعدمه، ولا بین الإعلام بحالها وعدمه، علی ما نصّ علیه الأصحاب وغیرهم» (مسالک الأفهام: ج 3 ص 119).

مطلق انتفاع نیست، بلکه موافق با کلمات متأخّران است. ایشان با عبارت «والذی أظنّ وإن کان الظنُّ لا یغنی لغیری شیئاً»(1) می فرماید:

آنچه که من گمان می کنم - اگرچه ظنّ من فقط برای خودم حجّت است و برای دیگران مفید نیست -، این است که کلمات قدما نیز موافق کلمات متأخّران است و مراد از انتفاع درکلمات قدما، انتفاعات رایجی است که مربوط به اکل و شرب و اطعام اند.

عبارت «و إن کان الظنّ لا یغنی لغیری شیئاً»، قرینه است بر این که مقصود شیخ رحمه الله از این ظن، ظنّ اصطلاحی که اعتبار ندارد، نیست؛ بلکه اطمینان است؛ زیرا ظنّ غیر معتبر، برای خود شخص ظان نیز حجّت نیست، حال آن که ایشان می گوید: «لا یغنی لغیری».

به هر حال، ایشان با این بیان در صدد است که میان کلمات متقدّمان و متأخّران جمع کند. سپس متذکّر می شود که: اگر قدما هم مخالفت کرده باشند، امّا موافقت متأخّران، برای دفعِ وهم و تأیید اصل و قاعدۀ اوّلی، کفایت می کند.

3-3. نقد استدلال به اجماع:

اشکال نخست: نخستین اشکال استدلال به اجماع، وجود آرای مخالف است که در بحث پیش به آن اشاره شد.

اشکال دوم: برخی از بزرگان اشکال کرده اند که این اجماعات، اجماعات منقول است و اجماع منقول، حجّیت ندارد.(2)

لیکن در پاسخ می توان گفت: اگر اجماع منقول را یک یا دو نفر نقل کرده باشند، می توان گفت این اجماع منقول حجّیت ندارد؛ امّا اگر اجماع را پنج یا شش نفر نقل کنند، نمی توان به آسانی در کبرا خدشه کرد و گفت که این اجماع حجّت نیست.

ص:246


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 49.
2- (2) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 135.

جناب شیخ رحمه الله با تمام مهارتی که در اصول دارد و در اصول، اجماع منقول را حجّت ندانسته است،(1) امّا در این جا سخنی از عدم حجّیت اجماع به میان نیاورده است. ایشان می توانست از ابتدا بگوید که اجماع مورد ادّعای سیّد مرتضی، شیخ و ابن زهره قدس سرهم، اجماع منقول است و حجّیت ندارد؛ امّا از آن جا که ناقلان این اجماع، هم متعدّد هستند و هم اکابر و فحول علم هستند، نمی توان نسبت به اجماعات منقول بی اعتنا بود.

اشکال سوم: مطلب دیگر این که برخی از فقها، اجماعات ادّعا شده را از نوع اجماع مدرکی یا محتمل المدرک دانسته اند و از این رو، این اجماع را قابل استناد نمی دانند.(2)

دلیل ایشان وجود همین دلایل قرآنی و روایی است که در صفحات پیش بررسی شد.

در نقد این اشکال نیز می توان گفت: کبرای این اشکال درست است و اجماع مدرکی کاشف از قول معصوم علیه السلام نیست؛ امّا سخن این جا است که به راستی اجماع مدرکی چیست؟

به نظر می رسد که: اگر فقیه برای استدلال، هم به اجماع استدلال کند و هم به اخبار یا آیات (مانند شیخ طوسی رحمه الله که می فرماید: «دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم»)،(3) این گونه اجماع، اجماع مدرکی است؛ امّا اگر تنها به اجماع اشاره کند (مانند ابن زهره رحمه الله که در غنیة می گوید: دلیل «اجماع الطائفة» است،(4) و یا عبارتی که سیّد مرتضی قدس سره در الانتصار دارد(5) و دلیل دیگری در سخنش نیست)، این گونه اجماع، مدرکی و یا محتمل المدرک نیست، حتّی اگر فقیه دیگری دلایل دیگری را از میان آیات و روایات یافته باشد. اجماعی مدرکی و یا محتمل المدرک اجماعی است که ناقل اجماع، مدارک دیگر را نیز در نظر داشته باشد و یا سخنش به گونه ای باشد که ما چنین مطلبی را

ص:247


1- (1) . ر. ک: فرائد الاصول: ج 1 ص 179.
2- (2) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 136.
3- (3) . الخلاف: ج 6 ص 92.
4- (4) . غنیة النزوع: ص 213.
5- (5) . الإنتصار: ص 409.

احتمال دهیم. اگر اعتبار هر اجماعی که نقل شده، به واسطۀ مدارک دیگری که در دست ما وجود دارد از بین برود، تقریباً در فقه ما اجماعی باقی نمی ماند. همۀ موارد نقل اجماع، باید از این جهت بررسی شود تا مشخّص شود کدام اجماعات، مدرکی و فاقد اعتبارند و کدامشان معتبر هستند.

البتّه دربارۀ برخی از اجماعات منقول، بویژه اجماعاتی که بزرگانی همچون سیّد مرتضی و شیخ طوسی قدس سرهما ادّعا می کنند، این احتمال می رود که مرادشان اجماع «علی القاعده» یا «علی الدلیل» است. گاهی فقیه، خبری صحیح السند و مورد اطمینان یافته است، امّا به دلیلی نمی خواهد آن را ذکر کند و از سوی دیگر، اطمینان دارد که هر فقیهی که این خبر را ببیند، مطابق آن فتوا می دهد. در این صورت، اگر دلیل او از قواعد مسلّم فقه باشد، اجماعی که ادّعا می کند اجماع علی القاعده است، و اگر دلیلی همچون آیات و روایات باشد، اجماع مورد ادّعای او اجماع علی الدلیل نامیده می شود.

سیّد مرتضی رحمه الله با توجّه به این که خبرواحد را معتبر نمی دانست و از سوی دیگر، برخی از این اخبار برای او اطمینان بخش بود، گاهی از این شیوه استفاده کرده است.

این مطلب در اجماعات موجود در کتاب الخلاف شیخ طوسی رحمه الله روشن تر است؛ زیرا ایشان در کتاب الخلاف، در مقام ذکر مسائل فقهیِ مورد اختلاف میان شیعه و اهل سنّت بوده و تلاش کرده است که در مقابل اهل سنّت به روایات شیعه استدلال نکند، چه آن که ممکن است فقیه سنّی روایات شیعه را قبول نداشته باشد. به جای این که بگوید دلیل ما این روایت است، می گوید «دلینا اجماع الفرقة»؛ زیرا اهل سنّت در کنار قرآن و روایات، اجماع را هم به عنوان یک دلیل، معتبر می دانند.

تفاوت اجماع مدرکی با اجماع علی القاعده، این است که در اجماع مدرکی، فقیه آرای فقها را دیده و اتّفاق نظر ایشان را به دست آورده است، امّا باور دارد که این اتّفاق آراء، مبتنی بر فلان روایت یا آیۀ شریفه است. ولی اجماع علی القاعده یا اجماع علی الروایة، در حقیقت اجماع نیست؛ بلکه اشاره به یک دلیل محکم و یا یک قاعدۀ فقهی است که به زعم فقیه، هر فقیه دیگری که آن را ببیند، بر طبق آن فتوا می دهد.

ص:248

اشکال چهارم: شیخ انصاری رحمه الله متعرّض هیچ کدام از اشکالات یاد شده، نمی شود و فقط مناقشۀ صغروی را مطرح می کند.(1) ایشان با اشاره به عبارت های سیّد مرتضی و شیخ طوسی و سیّد بن زهره رحمهم الله بر این باور است که این عبارت ها، اصلاً بیان گر ادّعای اجماع نیستند. بنا بر این، بهتر است به بررسی عبارت های فقها بپردازیم:

3-4. عبارات سیّد مرتضی:

سیّد مرتضی رحمه الله در دو مبحث از مباحث کتاب انتصار، عبارت هایی دارد که از آن معنای اجماع برداشت شده است: یکی در کتاب الطهارة و دیگری در بحث ذبائح.

عبارت ایشان در بحث ذبائح این است که:

وممّا انفردت بین الإمامیّة، أنّ کلّ طعام عالجه الکفّار من الیهودی والنصرانی وغیرهم ممّن ثبت کفرهم بدلیل قاطع، لا یجوز أکله ولا الإنتفاع به، وخالف باقی الفقهاء فی ذلک. وقد دللنا علی ذلک فی کتاب الطهارة حیث دللنا علی أنّ سؤر الکفّار نجس؛(2) از جمله مسائلی که امامیّه بر آن متفرّد است، این است که خوردن و انتفاع از غذایی که اهل کتاب و کسی که کفرش با دلیل قاطع ثابت شده است (مانند: خوارج و ناصبی ها) آن را درست می کنند و با آن مباشرت دارند، جایز نیست؛ ولی باقی فقها (فقهای اهل سنّت) در این مسئله اختلاف نظر دارند. دلیل فتوای شیعه، همان است که درکتاب طهارت گفتیم که باقی ماندۀ غذای کافر، نجس است.

ایشان در کتاب الطهارة می فرماید:

وممّا انفردت به الإمامیّة: القول بنجاسة سؤر الیهودی والنصرانی وکلّ کافر، وخالف جمیع الفقهاء فی ذلک. وحکی الطحاوی عن مالک فی سؤر النصرانی والمشرک أنّه لا یتوضّأ به، ووجدت المحصّلین من أصحاب مالک یقولون: إنّ

ص:249


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 47-49.
2- (2) . الإنتصار: ص 409.

ذلک علی سبیل الکراهیّة لا التحریم لأجل استحلالهم الخمر والخنزیر ولیس بمقطوع علی نجاسته، فکأنّ الإمامیّة منفردة بهذا المذهب. ویدلّ علی صحّة ذلک:

مضافاً إلی إجماع الشیعة علیه، قوله جلّ ثناؤه: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»1 ؛2

نظر امامیّه این است که باقی ماندۀ غذای یهودی و نصرانی و هر کافری، نجس است.

فقهای اهل سنّت با این نظر مخالفت کرده اند. طحاوی از مالک که یکی از ائمۀ اهل سنّت است نقل می کند که از باقی ماندۀ آبی که مسیحی و یا مشرک از آن نوشیده است، نمی توان وضو گرفت. من شاگردان اصحاب مالک را دیده ام که می گویند: این «لا یتوضّأ» معنای کراهت دارد نه حرمت؛ زیرا اهل کتاب خمر و خوک را حلال می دانند و مقطوع النجاسة نمی دانند. پس گویا امامیّه منفرد به این قول هستند و علاوه بر اجماع شیعه بر آن، آیۀ شریفه«إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» نیز بر آن دلالت می کند.

ظاهر عبارت نخست، این است که چون اهل کتاب و کفّار نجس هستند، غذایی که درست می کنند، متنجّس می شود و خوردن آن و انتفاع از آن جایز نیست. از عبارت «و ممّا انفردت بین الإمامیّة» نیز معنای اجماع فهمیده می شود. از عبارت دوم سیّد قدس سره نیز فهمیده می شودکه فقهای شیعه اجماع دارند بر این که انتفاع به متنجّس جایز نیست.

لیکن برخی از بزرگان، از جمله شیخ انصاری رحمه الله معتقدند که این عبارت، لفظی نیست که دالّ بر اجماع باشد؛ بلکه دالّ بر این معناست که این فتوا فقط در بین امامیّه وجود دارد و امامیّه در این نظر منفرد هستند و در میان اهل خلاف وسنّی ها، چنین فتوایی نیست.

دیدگاه شیخ انصاری رحمه الله این است که عبارت دوم سیّد قدس سره نیز دلالت دارد بر این که براساس اجماع فقهای شیعه، آنچه را که اهل کتاب با آن مباشرت دارند، نجس می شود؛ امّا بحث حرمت اکل و انتفاع، داخل در معقد اجماع نیست، بلکه از فروع متفرّع بر نجاست است.(1)

ص:250


1- (3) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 47 و 48.

پاسخ اشکال: به نظر می رسد که این سخن درست نیست و عبارت «ممّا انفردت به الامامیّة»، ظهور بسیار قوی دارد در اجماع امامیّه و به این معناست که همۀ فقهای شیعه، قائل به این فتوا هستند. صاحب معالم رحمه الله یکی از الفاظ دالّ بر اجماع را همین تعبیر «و ممّا انفردت به الإمامیّه» دانسته است. بلی، این عبارت علاوه بر ظهور در اجماع، دلالت بر انفراد امامیّه به معنای عدم موافقت اهل سنّت هم دارد.

برخی از فقها(1) معتقدند که شیخ انصاری رحمه الله در مطلب دومی که از کتاب الطهارة سیّد مرتضی رحمه الله ذکر شد، میان نجاست سؤر کافر و عدم جواز انتفاع، خلط کرده است؛ امّا نظر صحیح این است که هیچ خلطی در کلام شیخ رحمه الله وجود ندارد؛ لیکن این نظر ایشان که اجماع منقول سیّد رحمه الله را فقط مربوط به نجاست آب و غذای دست خورده و دهان خوردۀ اهل کتاب می داند، صحیح نیست.

توضیح این که: سیّد مرتضی رحمه الله در کتاب الطهارة، به نجاست غذایی که دست خوردۀ اهل کتاب است، حکم می کند و برای این حکم، اجماع امامیّه و آیۀ«إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» را به عنوان دلیل ذکر کرده است، سپس در کتاب ذبائح، هر گونه استفاده از غذای متنجّس به اهل کتاب را غیر جایز دانسته و در مقام تعلیل، اشاره می کند به همان دلیلی که پیش تر در کتاب الطهارة ذکر کرده است؛ یعنی حرمت انتفاع به متنجّس، معقد همان اجماعی است که در کتاب الطهارة ذکر شده است. بنا بر این، این اشکال صغروی که شیخ اعظم رحمه الله به عبارت سیّد مرتضی رحمه الله دارد، وارد نیست.

3-5. عبارت های شیخ طوسی:

شیخ طوسی رحمه الله در کتاب الخلاف می فرماید:

جاز الإستصباح به و لا یجوز أکله ولا الإنتفاع به بغیر الإستصباح وبه قال الشافعی. و قال قوم من اصحاب الحدیث: لا ینتفع به بحال لا بالإستصباح ولا بغیره، بل یراق کالخمر، وقال أبو حنیفه: یستصبح به ویباع، وقال داوود: إن کان

ص:251


1- (1) . ر. ک: دراسات فی مکاسب المحرّمة: ج 2 ص 78.

المایع سمناً لم ینتفع به بحال وإن کان ما عداه من الأدهان لم ینجّس بموت الفأرة فیه ویحلّ أکله وشربه؛(1) [اگر در روغن زیتونی موش بیفتد] استصباح با این روغن جایز است، امّا خوردن و انتفاع به آن - جز برای استصباح - جایز نیست. شافعی [که فقه او به فقه شیعه نزدیک تر از سایر مذاهب است]، همین نظر را دارد و می گوید: قومی از اصحاب حدیث گفته اند که هیچ انتفاعی از آن جایز نیست و باید دور ریخته شود. داوود [که یکی از علمای اهل سنّت است و کتاب حدیث او به نام سنن أبی داوود معروف است] گفته است که اگر روغن مایع، سمن(2) باشد، هیچ انتفاعی از آن جایز نیست؛ امّا اگر روغن زیتون و یا روغن دیگری باشد، با مردار موش، نجس نمی شود.

چنان که مشاهده شد، شیخ طوسی رحمه الله ابتدا نظر خودش را بیان کرد و گفت: «جاز الإستصباح و لا یجوز أکله و لا الإنتفاع به؛ اگر موش در روغن زیتون افتاد استصباح با آن جایز است، امّا خوردن و یا انتفاع از آن (جز برای استصباح) جایز نیست». ایشان سپس به نقل اقوال مخالفان پرداخته و پس از آن، دلیل نظر خودش را با عبارت «دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم» بیان کرده است.

شیخ انصاری رحمه الله در این مورد می فرماید:

الظاهر أنّ معقده ما وقع الخلاف فیه بینه وبین من ذکر من المخالفین، إذ فرق بین دعوی الإجماع علی محلّ النزاع بعد تحریره وبین دعواه ابتدائاً علی الأحکام المذکورة فی عنوان المسئله فإنّ الثانی یشمل الأحکام کلّها والأوّل لا یشمل إلّا الحکم الواقع مورد الخلاف؛(3) معقد اجماعی که شیخ طوسی رحمه الله ادّعا کرده، آن

ص:252


1- (1) . الخلاف: ج 6 ص 91.
2- (2) . سمن به معنای کره یا روغن حیوانی است که با زدن شیر به دست می آید: «السّمن: ج أسمُن و سُمون و سُمنان: ما یخرج من اللبن بالمخض» (المنجد: ذیل مدخل «سمن»).
3- (3) . همان.

چیزی است که مورد اختلاف بین شیخ رحمه الله و مخالفان و دربارۀ تفاوت حکم روغن زیتون و سمن (نوعی روغن) است.

شیخ انصاری رحمه الله برای توضیح نظر خود می گوید: ادّعای اجماع به دو صورت بیان می شود: گاهی فقیه، نخست نزاع را تحریر می کند و پس از تحریر نزاع، برای مدّعای خودش ادّعای اجماع می نماید، و گاهی از ابتدا اجماع را برای شماری از احکام ادّعا می کند. اگر ادّعای اجماع از نوع دوم باشد، همۀ احکام را شامل می شود. مثلاً اگر شیخ طوسی رحمه الله می فرمود که اجماع داریم بر عدم جواز خوردن روغن زیتون نجس و بر عدم جواز انتفاع به آن، ما می گفتیم شیخ طوسی رحمه الله ادّعای اجماع کرده است. امّا شیخ طوسی رحمه الله دعوای اجماع را پس از تحریر محلّ نزاع ذکر کرده است؛ یعنی ابتدا قول خودش را بیان می کند و پس از آن می فرماید: نظر شافعی هم همین است. سپس قول اصحاب حدیث را نقل و بعد قول ابو حنیفه و ابی داوود را بیان می کند و پس از همۀ اینها می فرماید: «دلیلنا إجماع الفرقة». بنا بر این، ذکر ادّعای اجماع پس از تحریر نزاع، دلالت بر این دارد که معقد اجماع، همان است که محلّ نزاع بین شیخ رحمه الله و دیگران بوده است. نظر اصحاب حدیث یا داوود، این بود که اگر موش در یک نوع روغن بنام سمن بیفتد، نجس می شود و اگر در روغن زیتون بیفتد نجس نمی شود؛ زیرا در روایت فقط «سمن» ذکر شده و سخنی از «زیت» به میان نیامده است. بنا بر این، محلّ نزاع بین ابی داوود و شیخ رحمه الله در این است که آیا حکم نجاست روغن به وسیلۀ مردار موش، فقط مختصّ سمن است یا سایر روغن ها را نیز شامل می شود. «اجماع الفرقة» دلیل برای این مطلب است که هر نوع روغن مایعی که در آن موش بیفتد، نجس می شود.

شیخ انصاری رحمه الله پس از این اشکال می گوید: «فافهم واغتنم».(1)

لیکن محقّق ایروانی قدس سره به شیخ انصاری رحمه الله اشکال می کند(2) که عبارت شیخ طوسی رحمه الله ظاهر در این مطلب است که میان ایشان و ابی داوود در خود حرمت انتفاع به

ص:253


1- (1) . همان.
2- (2) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 66.

روغن زیتون نیز اختلاف وجود دارد. نظر ابی داوود این است که اگر موش در روغن زیتون بیفتد، انتفاع به آن جایز است، ولی دیدگاه شیخ طوسی رحمه الله این است که هیچ انتفاعی جایز نیست. بنا بر این، نظر شیخ انصاری رحمه الله پذیرفته نیست و معقد اجماعی که شیخ طوسی رحمه الله ادّعا کرده، همین محلّ نزاع (حرمت انتفاع از متنجّس) است.

همچنین دیدگاه نظر محقّق خوئی قدس سره هم این است که سخن شیخ انصاری رحمه الله دربارۀ تفاوت میان «دعوی الإجماع أوّلاً و دعوی الإجماع ثانیاً» صحیح است؛ امّا این که ایشان کلام شیخ طوسی رحمه الله را از نوع «دعوی الإجماع ثانیاً» می داند، اشتباه است.

عبارت «دلیلنا إجماع الفرقة» در کلام شیخ طوسی رحمه الله دربارۀ صدر مسئله است که فرمود: «جاز الإستصباح و لا یجوز الأکل و لا الإنتفاع به».(1)

به نظر می رسد که اشکال محقّق خوئی قدس سره - که شاید به تبع اشکال محقّق ایروانی قدس سره باشد - کاملاً بجا و پذیرفته است. واقع مسئله این است که شیخ طوسی رحمه الله فتوای خود را بیان کرده و فرموده است: «جاز الإستصباح ولا یجوز الأکل ولا الإنتفاع به»، سپس اقوال مخالفان را ذکر کرده و پس از آن برای فتوای خود دلیل آورده است. بنا بر این، معقد ادّعای اجماع شیخ طوسی رحمه الله، تمام آن فتوا و از جمله حرمت انتفاع به متنجّس است.

3-6. عبارت سیّد ابن زهره:

عبارت سیّد بن زهره رحمه الله این است که:

وشرطنا فی المنفعة أن تکون مباحة تحفّظاً من المنافع المحرّمة ویدخل فی ذلک کلّ نجس لا یمکن تطیهره عدا ما استثنی من بیع الکلب المعلّم للصید والزیت النجس للإستصباح به تحت السماء وهو اجماع الطائفة؛(2) منفعت باید منفعت مباح باشد و حرام نباشد. این حکم شامل هر نجسی است که تطهیرش ناممکن باشد، بجز مواردی که استثنا شده است، مانند سگ شکاری و روغنی که برای استصباح زیر آسمان استفاده می شود. تمام فقها در این حکم اجماع دارند.

ص:254


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 136.
2- (2) . غنیة النزوع: ص 213.

واژۀ «ذلک» نیز در کلام ایشان از الفاظی است که محلّ بحث است و باید مشخّص شود که مشارٌ إلیه آن چیست.

دربارۀ مرجع ضمیر «هو» در عبارت «و هو إجماع الطائفة» و معقد این اجماع، سه احتمال وجود دارد:

احتمال نخست این است که «هو» به اصل استثنا باز می گردد. توضیح این که: ایشان می فرماید: «هرچیزی که تطهیر آن ممکن نیست، در حکم ما به عدم جواز، داخل است»، سپس مواردی را استثنا می کند. احتمال نخست این است که «هو» به این استثنا باز گردد؛ یعنی ایشان می خواهد بگوید استثنای مواردی مانند سگ شکاری و روغن نجس، به خاطر اجماع است.

احتمال دوم این است که «هو» به اصل آن فتوا و شرط منفعت (وشرطنا فی المنفعة أن تکون مباحة) باز می گردد.

احتمال سوم این است که اجماع، دلیل «و یدخل فی ذلک» است؛ یعنی اجماع طایفه بر این است که شرط اباحۀ منفعت، شامل نجس های غیر قابل تطهیر نیز می شود.

بررسی این احتمالات سه گانه، مسیر فتوا را عوض می کند. اگر احتمال سوم صحیح باشد و معقد اجماع، فتوای «و یدخل فی ذلک، کلّ نجس لا یمکن تطیهره» باشد، در این صورت، اجماع سیّد بن زهره رحمه الله دلیلی در مقابل اصل و قاعدۀ اوّلی در باب انتفاع به متنجّس، خواهد بود.

دیدگاه شیخ انصاری رحمه الله این است که:

و أمّا إجماع السیّد فی الغنیة، فهو فی أصل مسألة تحریم بیع النجاسات، لا فیما ذکره من أنّ حرمة بیع المتنجّس من حیث دخوله فی ما یحرم الإنتفاع به؛(1) اجماع در مورد اصل حرمت بیع نجاسات، بیان شده است، نه آنچه سیّد سپس افزوده و داخل حکم کرده است (کلّ نجس لا یمکن تطهیره).

ص:255


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 47-48.

به بیان دیگر، اجماع بر تحریم بیع نجاسات واقع شده است، امّا نه از باب این که هر نجسی قطعاً داخل در «ما لا ینتفع به و ما لا یمکن الإنتفاع به» است. ایشان سپس می گوید:

وبالجملة فلاینکر ظهور کلام السیّد فی حرمة الإنتفاع بالنجس الذاتی والعرضی، لکن دعوی الإجماع علی ذلک بعیدةٌ عن مدلول کلامه جدّاً؛(1) انکار نمی کنیم که کلام سیّد بن زهره رحمه الله ظهور در حرمت انتفاع به نجس ذاتی و عرضی دارد؛ امّا این که بگوییم ادّعای اجماع در کلام ایشان مربوط به این حکم است، از مدلول کلام ایشان بسیار بعید است.

لیکن به نظر می رسد که این اشکال شیخ انصاری رحمه الله نیز وارد نیست؛ زیرا سیّد بن زهره رحمه الله در ابتدا حکم بطلان معاملۀ مبیعی که انتفاع از آن جایز نیست را بیان کرده و سپس می گوید: هر نجس غیر قابل طهارتی، مصداق چیزهایی است که انتفاع از آنها جایز نیست. کلام ایشان کاملاً روشن در این معناست که اگر چیزی نجس شد، اجماعاً استفاده از آن حرام است. بنا بر این، اجماع در این جا به خوبی از کلام ایشان استفاده می شود.

3-7. نتیجۀ بررسی اجماعات

به نظر می رسد که اجماعات مورد ادّعای این سه بزرگوار، از نظر صغروی مشکلی ندارد و حقیقتاً در مقابل اصل و قواعد اوّلیه ای که بر اباحۀ انتفاع به متنجّس، دلالت داشت، ادّعای اجماع بر عدم اباحه وجود دارد؛ لیکن اشکال در این است که این گونه اجماعات، مخصوصاً اجماعات شیخ طوسی رحمه الله - غالباً اجماع «مبنی بر دلیل» یا اجماع «مبنی بر قاعده» است و این گونه اجماعات، اجماع اصطلاحی نیست تا کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد.

ص:256


1- (1) . همان.
4- نتیجۀ نهایی بررسی ادلّۀ حرمت انتفاع:

بیان شد که اقتضای اصل برائت و قاعدۀ اوّلی حلّیت، در مورد انتفاع به متنجّس، جواز است مگر مواردی که با دلیل، خارج شده اند. سپس لازم بود که دلایل خاص نیز بررسی شود تا مشخّص شود که آیا دلیلی در مقابل و در تعارض این اصل و قاعدۀ اوّلی وجود دارد یا خیر. در این مقام، آیات و روایات و اجماعاتی که احتمال داشت در مقابل اصل برائت و اصل حلّیت باشد، بررسی شد. نتیجۀ بحث و بررسی تمام این دلایل، این است که درمورد انتفاع به متنجّس، نه آیات قرآن، نه روایت معصومین علیهم السلام و نه اجماع فقها، هیچ کدام در تقابل با اصل اوّلی (اصل برائت و قاعدۀ حلّیت) نیست.

بند هفتم: بیع روغن متنجّس برای غیر استصباح
اشارة

در بند پیش روشن شد که استفاده از روغن متنجّس برای انتفاعاتی بجز استصباح نیز جایز است. اینک بحث در این است که آیا با وجود جواز انتفاع، خرید و فروش روغن متنجّس نیز به قصد انتفاعات دیگر جایز است، یا خرید و فروش آن فقط منحصر به قصد استصباح است؟ نظر شیخ اعظم رحمه الله این است که ظاهر، جواز بیع است.(1) ایشان در ذیل عبارتی از علاّمۀ حلّی رحمه الله، همین حکم را از شهید ثانی رحمه الله و محقّق ثانی رحمه الله نقل کرده است.(2)

وجه طرح این بحث، این است که در روایات، فقط مسئلۀ بیع برای استصباح بیان شده و در کلمات فقها نیز - به پیروی از روایات - فقط همین بیع، مطرح گردیده است.

پس چه بسا این مسئله، سبب توهّم حصر جواز بیع روغن متنجّس در قصد استصباح شود؛ امّا واقعیت این است که از این روایات و فتاوا، انحصار فهمیده نمی شود.

مقتضای قاعده این است که بین وجود منفعت حلال و جواز بیع، ملازمه است و اگر چیزی دارای منفعت حلال باشد، بیعش به خاطر آن منفعت حلال، جایز

ص:257


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 49.
2- (2) . حاشیة الإرشاد (مخطوط): ص 204.

است. علاوه بر این که اطلاقات«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»1 و«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»2 نیز در این جا جریان دارد.

شیخ انصاری رحمه الله در این جا برای استدلال به اباحه، به روایت تحف العقول نیز تمسّک کرده که می فرماید:

کلّ شیء یکون لهم فیه الصلاح من جهت من الجهات فهذا کلّه حلال بیعه وشرائه وإمساکه؛(1) اگر در یک شی، جهتی از جهات منفعت و مصلحت موجود باشد، خرید و فروش و نگهداری آن جایز است.

- آیا خود «بیع» از مصادیق انتفاع نیست؟

یکی از نکات حائز اهمّیت در این بحث، این است که خود «بیع» را یکی از مصادیق انتفاع بدانیم. در این صورت، نیازی به تمسّک به عمومات و اطلاقات نظیر «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» و یا رجوع به قواعد و اصول دالّ بر حلّیت نیست.

لیکن اشکالی در این مطلب وجود دارد و آن این که انتفاعات، انصراف از بیع دارند؛ یعنی وقتی گفته می شود این شیء دارای منافعی است، عقلا خوردن، نوشیدن و برخی موارد دیگر استفاده از آن را جزء انتفاعات می دانند؛ امّا بیع را جزء انتفاعات نمی دانند.

گذشته از این اشکال، توهّم این که از این طریق می توان بدون نیاز به اطلاقات و عمومات، قائل به صحّت معاملۀ متنجّس شد، توهّمی باطل است؛ زیرا اصل اوّلی در باب معاملات، «اصالة الفساد» است. اگر در معامله ای شک کردیم که بیع - و به تبع آن، نقل و انتقال - واقع شده است یا نه، اصل بر عدم نقل و انتقال است. پس، اگر بیع، مصداقی از انتفاعات باشد، از آن جا که در مورد متنجّس شک داریم که بیع واقع می شود یا نه، اصل بر عدم نقل و انتقال است. پس بر خلاف تصوّر فوق، نتیجۀ التزام به آن، عدم صحّت بیع متنجّس است، نه صحّت آن.

ص:258


1- (3) . تحف العقول: ص 333.

بنا بر این، واقعیت این است که دلیل جواز بیع متنجّس، همان اطلاقات و عمومات باب و نیز تمسّک به قاعده ای است که مطابق آن هر چیزی که منفعت حلال دارد، بیعش به خاطر آن منفعت حلال جایز است.

این همۀ سخن، دربارۀ بیع روغن متنجّس بود که به پایان رسید.

ص:259

ص:260

فصل ششم: بیع مطلق متنجّسات

اشارة

شیخ اعظم قدس سره دربارۀ بیع سایر متنجّسات (غیر از روغن) می نویسد:

ثمّ لو قلنا بجواز البیع فی الدهن لغیر المنصوص من الإنتفاعات المباحة فهل یجوز بیع غیره من المتنجّسات المنتفع بها فی المنافع المقصودة المحلّلة کالصبغ والطین و نحوهما؟ أم یقتصر علی المتنجّس المنصوص وهو الدهن غایة الأمر التعدّی من حیث غایة البیع إلی غیر الإستصباح؟ إشکالٌ؛(1) سپس اگر بیع روغن را برای انتفاعات مباح غیر منصوص، جایز بدانیم، آیا بیع سایر متنجّسات که از آنها برای منافع حلال، مانند رنگ آمیزی و گل کاری استفاده می شود نیز جایز است؟ یا باید بر متنجّس مخصوص (روغن) اکتفا کرد و فقط از حیث غایت بیع، به غیر استصباح تعدّی نمود [نه از حیث متعلّق بیع]؟ این مسئله، مشکل است.

در این فصل سؤال این است که آیا خرید و فروش سایر متنجّس ها به لحاظ منافع حلالی که دارند، مانند خرید و فروش روغن متنجّس، جایز است یا خیر؟ آیا این که در روایات فقط روغن متنجّس، استثنا شده است، ظهور در این دارد که شارع مقدّس

ص:261


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 50.

سایر متنجّس ها را به طور کلّی از مالیّت الغا کرده است؟

در کتاب المکاسب شیخ انصاری رحمه الله آمده است که بسیاری از متقدّمان و متأخّران، مانند شیخ طوسی، ابن زهره، فخر المحقّقین، فاضل مقداد و محقّق حلّی قدس سرهم گفته اند که منع خرید و فروش شیء نجس یا متنجّس، فقط در صورتی است که منفعت حلال نداشته باشد؛ امّا اگر منفعت حلال داشت، بیعش جایز است. سپس شیخ انصاری رحمه الله می فرماید: «و هذا هو الذی یقتضیه استصحاب الحکم قبل التنجّس؛(1) این حکم (جواز بیع) مقتضای استصحاب حکم شیء در قبل از تنجّس است». مثلاً مقداری آب در دست ماست که متنجّس شده و قصد داریم آن را برای آبیاری درختان به باغبان بفروشیم، پیش از این که این آب نجس شود فروختنش جایز بوده است، ولی پس از تنجّس شک می کنیم که آیا آن جواز بیعی که قبل از تنجّس بود، هنوز باقی است یا خیر. در این جا همان حکم کلّی جواز بیع، استصحاب می شود.

بنا بر این، در باب خرید و فروش شیء متنجّس - اگرچه از برخی روایات، انحصاری نسبت به روغن استشمام می شود، - بسیاری از فقها جواز بیع را دائر مدار وجود منفعت حلال می دانند و استصحاب نیز در این جا جریان دارد.

گفتار نخست: بررسی جریان استصحاب در مسئله
اشارة

(2)

در این بحث، لازم است دو مطلب مهم بررسی شود: نخست این که این استصحاب مبتنی است بر این که استصحاب را در احکام کلّی جاری بدانیم، حال آن که برخی از فقها مخالف جریان استصحاب در احکام کلّی هستند. دوم این که آیا استصحاب بقای

ص:262


1- (1) . همان: ص 50.
2- (2) . استصحاب حکم کلّی از اقسام استصحاب کلّی است و مراد از آن، استصحابی است که مستصحب آن، حکم شرعی کلّی (مانند: وجوب، حرمت، طهارت و نجاست) است. در مقابل استصحاب حکم جزئی که مستصحَب در آن، حکمی جعل شده برای موضوعی خاص است، خواه آن حکم، وضعی باشد و خواه تکلیفی، مانند این که مکلّف، به نجاست لباس خود (حکم وضعی جزئی) در سابق یقین داشته باشد، آن گاه شک در بقای آن نموده و سپس نجاست سابق را استصحاب نماید.

حلّیت بیع شیء متنجّس، از نوع استصحاب تعلیقی است یا خیر؟

بند نخست: جریان استصحاب در احکام کلّی
اشارة

برخی از بزرگان، مانند محقّق نراقی و به تبع ایشان محقّق خوئی قدس سرهما، بر این باورند که استصحاب، در احکام کلّی جریان ندارد.(1) برای روشن شدن معنای استصحاب در احکام کلّی، به این دو مثال توجّه کنید:

مثال نخست: رنگ آب با ملاقات با نجاست تغییر پیدا کرده و نجس شده است؛ ولی پس از مدّتی، تغییر خود به خود زائل می شود. آیا می توان در این جا حکم نجاست را استصحاب کرد؟

مثال دوم: وطی زن حائض حرام است؛ ولی آیا پس از انقطاع خون و پایان مدّت عادت و پیش از آن که زن غسل کند، همچنان (بنا بر استصحاب حکم کلّی) وطی این زن حرام است؟

برخی از فقها در مورد «استصحاب در احکام کلّی»، اشکال کرده اند که شرط استصحاب، بقای موضوع است. بنا بر این، نمی توان آن را در احکام کلّی جاری دانست. در مثال نخست، پس از زوال رنگ، موضوع، تغییر پیدا می کند. در این صورت، چگونه می توان استصحاب جاری کرد، حال آن که یکی از ارکان استصحاب بقای موضوع است؟ برخی نیز به این اشکال پاسخ داده اند که بقای موضوع، عرفی است و عرفاً این آب همان آب است. بلی، به حسب دقّت فلسفی (و مبنای حرکت جوهری)، موضوع عوض شده است؛ امّا به لحاظ عرف، عوض نشده است.(2)

الف) دیدگاه فاضل نراقی:

مبنای فاضل نراقی و به تبع ایشان محقّق خوئی قدس سرهما، این است که استصحاب در بخشی از احکام کلّی جریان ندارد، نه از باب این که شرایط و ارکان استصحاب موجود نیست؛ بلکه

ص:263


1- (1) . ر. ک: مصباح الاُصول: ج 2 ص 42-53.
2- (2) . به نقل از: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 89.

از این باب که استصحاب در حکم کلّی، اگر مربوط به سعه و ضیق مجعول حکم باشد، همیشه معارض دارد و معارض آن، اصل «عدم جعل حرمت» است.(1)

توضیح این که: هرجا یک حکم کلّی استصحاب شود، درمقابل آن یک استصحاب عدم جعل وجود دارد. مثلاً در مورد زن حائض، پس از تولّد و بلوغ و ازدواج - و در زمانی که حائض است -، حکمی برای او به وجود آمده که «حرمت نزدیکی» است.

پس از انقطاع خون و پیش از غسل، شک می کنیم که آیا هنوز حرمت وطی باقی است یا نه؟ در این جا اصل عدم ازلی جعل حرمت، وجود دارد و این استصحاب با استصحاب بقای حرمت، همیشه تعارض دارد؛ یعنی استصحاب در همۀ احکام کلّی با استصحاب عدم ازلی جعل، معارض است.(2) در نتیجه مبنای فاضل نراقی و به تبع ایشان محقّق خوئی قدس سرهما این است که استصحاب در احکام کلّی - به دلیل وجود مانع همیشگی - جریان ندارد، بلکه فقط در موضوعات خارجی و احکام جزئی جاری می شود.

البتّه این بحث، مبتنی بر این است که در یک حکم، تعدّد «جعل» و «مجعول» را بپذیریم.(3) توضیح این که: در مثال زن حائض، شارع حرمت وطی حائض را «جعل» کرده است. از این رو، پس از انقطاع دم و پیش از غسل، همین حرمت وطی حائض را - که «مجعول» است - استصحاب می کنیم. این جاست که از نظر محقّق خوئی قدس سره این استصحاب با استصحاب عدم «جعل»، سازگاری ندارد. لیکن اگر کسی در یک حکم، تعدّد مراتب و تفکیک بین «جعل» و «مجعول» را نپذیرد (مانند محقّق اصفهانی قدس سره) در این صورت، مجالی برای چنین تعارضی وجود ندارد؛ زیرا در این صورت، دو استصحاب وجود ندارد که یکی را در جعل جاری کنیم و دیگری را در مجعول.

تفکیک «جعل» و «مجعول» در احکام، از ابدائات محقّق نائینی قدس سره است.

ص:264


1- (1) . مصباح الاُصول: ج 2 ص 42-53.
2- (2) . شیخ انصاری در تنبیه دوم از تنبیهات استصحاب و محقّق خراسانی در تنبیه چهارم ازتنبیهات استصحاب، این بحث را مطرح کرده است.
3- (3) . ر. ک: دروس خارج اصول، برگزار شده در تاریخ 85/12/7.

- تفصیل میان دیدگاه محقّق نراقی و محقّق خوئی:

اگر تفکیک «جعل» و «مجعول» در احکام پذیرفته شود، استصحاب در احکام کلّی یا مربوط به «جعل» است، یا مربوط به «مجعول». اگر مربوط به «جعل» باشد، بدون شک استصحاب جریان دارد. مثلاً اگر شارع حکمی را «جعل» و انشا کند، مثل«أَقِیمُوا الصَّلاةَ»1 و یا«لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ»،2 سپس ما شک کنیم که آیا هنوز این جعل استمرار دارد یا نه، استصحاب بقای جعل می کنیم. اگرچه در واقع نیازی به استصحاب نیست؛ زیرا دلیل معتبر داریم که: «حلال محمّد حلال إلی یوم القیامة وحرامه حرام إلی یوم القیامة»(1). اطلاق این روایت، دلالت دارد بر این که همۀ احکام شرعی تا روز قیامت استقرار زمانی دارد.

امّا اگر شک در «مجعول» باشد، این شک یا به لحاظ شبهۀ خارجی است و یا به لحاظ سعه و ضیق «مجعول». اگر شک در «مجعول» به لحاظ شبهۀ خارجی باشد، استصحاب جریان دارد. مثلاً در مورد زن حائض، اگر همسرش نداند که آیا خون این زن قطع شده یا نه و آیا جواز نزدیکی دارد یا نه، بنا بر استصحاب بقای خون، وطی این زن حرام است. شوهر زن در این مثال، در اصل جعل حکم کلّی حرمت وطی حائض شک ندارد. همچنین در استمرار این جعل و حکم کلّی هم شک ندارد؛ بلکه شک در این است که آیا همسر او منقطع الدم شده است یا نه. به تعبیر دیگر، آیا نزدیکی با همسرش هنوز مصداق آن جعل و حکم کلّی است یا نه؟ در این جا استصحاب بقای خون می کند و نتیجۀ این استصحاب، حرمت وطی است.

امّا گاهی شک در حکم کلّی، از حیث سعه و ضیق «مجعول» است، مانند این که مولا فرموده است: «لا یجوز وطی الحائض»،(2) سپس شک می کنیم که آیا این حرمت نزدیکی، فقط مربوط به زمانی است که زن خون می بیند و در نتیجه می توان با زنی که خونش قطع شده و هنوز غسل نکرده، نزدیکی کرد، یا این که دایرۀ مجعول، کمی

ص:265


1- (3) . ر. ک: کافی: ج 2 ص 17 و 18.
2- (4) . ر. ک: وسائل الشیعة: ج 2 ص 317.

وسیع تر است و این حرمت وطی تا زمان غسل استمرار دارد؟ نظر فاضل نراقی و به تبع ایشان، محقّق خوئی قدس سرهما، این است که در این گونه موارد، استصحاب حرمت جریان ندارد.

علّت عدم جریان استصحاب در این گونه موارد، مناقشه در ارکان استصحاب نیست؛ چه آن که در این جا نیز یقین سابق و شک لاحق موجود است؛ بلکه علّت عدم جریان استصحاب این است که استصحاب بقای «مجعول» همیشه با استصحاب عدم «جعل» معارض است. در مثال زن حائض، پیش از تولّد زن، موضوع حکم حرمت وطی منتفی بوده است. بنا بر این، حکمی نیز در کار نبوده است. حال اگر این زن حائض شود، پس از مدّت حیض و پیش از غسل، شک می کنیم که آیا حرمت وطی دارد یا خیر (شک لاحق). در این جا هم زمان دو یقین سابق موجود است: یکی همان عدم جعل حرمت» است و دیگری حرمت وطی زن در زمان خون دیدن. در این جا استصحاب حرمت، معارض استصحاب عدم جعل است.

مثال شیخ اعظم رحمه الله در رسائل، این است که مولایی به عبدش بگوید: «یجب علیک الجلوس فی یوم الجمعة»، و عبد در مورد مقدار «روز» بداند که تا زوال، یقیناً روز است و نشستن او واجب است؛ امّا نداند که آیا بعد از زوال هم جلوس واجب است یا نه. در این جا اگر مولا مطلقاً امر به نشستن کرده بود و این امر را محدود به زمان خاص نکرده بود، یقین دوم «عدم جعل» را زائل می کرد و عبد یقین داشت که حکم و جعل وجوب، شامل او شده است. امّا با توجّه به این که امر مولا محدودۀ زمانی دارد و عبد در مقدار این محدوده شک دارد، هم زمان دو تا یقین موجود است و یک شک: یقین به عدم جعل حکم در زمان سابق، یقین به جعل حکم وجوب جلوس در روز جمعه تا زمان زوال خورشید، و شک در وجوب جلوس پس از زوال روز جمعه.

یک راه، این است که وجود وجوب جلوس را استصحاب کنند (استصحاب وجودی)، راه دوم این است که عدم وجوب جلوس را استصحاب کنند (استصحاب عدمی). طبق نظر فاضل نراقی و محقّق خوئی قدس سرهما با توجّه به این که این دو استصحاب

ص:266

همیشه در تعارض با یک دیگرند، هر دو ساقط می شوند و استصحاب در این گونه احکام کلّی جریان ندارد.

ب) دیدگاه شیخ انصاری:

شیخ اعظم رحمه الله در تنبیه دوم از تنبیهات استصحاب کتاب، این نظریه را رد می کند.(1) از نظر ایشان در این جا تعارض نیست و بسته به این که «زمان»، قید حکم باشد و یا ظرف آن، یا استصحاب وجودی جریان پیدا می کند و یا استصحاب عدمی. اگر «زمان» قید موضوع باشد فقط استصحاب عدمی جریان دارد و اگر ظرف موضوع باشد، فقط استصحاب وجودی جریان خواهد داشت.

توضیح این که: وقتی مولا می گوید: «یجب الجلوس إلی الزوال» اگر «إلی الزوال» قید موضوع باشد، داخل در موضوع است و به تعبیر شیخ رحمه الله، مکثّر موضوع خواهد بود و موضوع را متعدّد می کند. موضوع نخست، جلوس قبل از زوال است و موضوع دیگر، جلوس بعد از زوال. بدین سان، به دلیل عدم بقای موضوع نخست، نمی توان آن را استصحاب کرد و در این صورت، فقط استصحاب عدمی (استصحاب عدم جعل) امکان پذیر است.

امّا اگر «زمان» ظرف باشد، یعنی در مثال متقدّم «إلی الزوال» ظرف جلوس باشد، نه قید آن، در این صورت، موضوع متعدّد نخواهد بود؛ بلکه در این صورت فقط استصحاب وجودی جریان دارد؛ زیرا استصحاب وجوب جلوس برای بعد از زوال ممکن نیست. بنا بر این، این گونه نیست که در یک فرض و یک شرایط، هم مجرای استصحاب وجودی باشد و هم مجرای استصحاب عدمی و به خاطر تعارض، مجبور باشیم از هر دو دست بکشیم.

امام خمینی قدس سره هم به تبع استادشان محقّق حائری قدس سره، از راه دیگری این تعارض را پاسخ داده اند.(2) تفصیل بیشتر این بحث، مربوط به مباحث و دروس اصول است که إن شاء اللّه در جای خود، بیان خواهد شد.

ص:267


1- (1) . فرائد الاُصول: ج 3 ص 212.
2- (2) . الإستصحاب: ص 128.
بند دوم: آیا این استصحاب، از نوع استصحاب تعلیقی است؟
اشارة

نکتۀ دوم این است که آیا استصحاب بقای حلّیت بیع شیء متنجّس، از نوع استصحاب تعلیقی است؟ نظر محقّق خوئی قدس سره این است که حتّی اگر استصحاب در احکام کلّی الهی جریان داشته باشد و از معارضۀ آن با اصل عدم ازلی چشم بپوشیم، باز هم استصحاب مورد دیدگاه شیخ رحمه الله پذیرفته نیست؛ زیرا این استصحاب، استصحاب تعلیقی است و استصحاب تعلیقی، قابل پذیرش نیست.(1)

شیخ اعظم و محقّق خراسانی قدس سرهما در تنبیهات استصحاب، این بحث را مطرح کرده اند که آیا همان طور که استصحاب در احکام تنجیزی جریان دارد، در احکام تعلیقی هم جریان دارد یا نه؟(2)

الف) تبیین استصحاب تعلیقی

استصحاب، یا تنجیزی است و یا تعلیقی. در استصحاب تنجیزی، مستصحب، یک حکم فعلی است. این استصحاب، هم در احکام و هم در موضوعات جریان دارد.

مانند استصحاب طهارت در شیئی که قبلاً یقین به طهارتش داشته ایم و اکنون در این طهارت شک داریم، و مانند استصحاب وجوب نماز جمعه در زمان غیبت. شک در همۀ احکامی که یقین به فعلیت سابق آن داریم، استصحاب تنجیزی است و در جریان استصحاب در احکام تنجیزی، بحثی نیست.(3)

استصحاب تعلیقی آن است که در شریعت، نسبت به یک موضوع، حکم به صورت مشروط تعلّق گرفته باشد، سپس تغییراتی در آن موضوع پدید آید و حالت هایی بر آن عارض شود که هر چند موجب تغییر موضوع نمی شود، ولی ایجاد شک می کند که آیا با توجّه به آن تغییر حالت، باز هم آن حکم تعلیقی بر این موضوعِ

ص:268


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 137.
2- (2) . فرائد الاُصول: ج 3 ص 221؛ کفایة الاُصول: ص 411.
3- (3) . برای مطالعۀ بیشتر، ر. ک: اصطلاحات الاُصول: ص 34؛ تحریر المعالم: ص 186؛ بحوث فی علم الاُصول: ج 5 ص 280؛ الحلقة الثالثة فی اسلوبها الثانی: ج 4 ص 7؛ مصباح الاُصول: ج 2 ص 3؛ تحریرات فی الاُصول: ج 8 ص 313.

تغییر یافته، مترتّب است یا نه.(1) برای مثال، در روایات آمده است: «العنب إذا غلی یحرم»؛(2) یعنی حکم حرمت، تعلیقی است و مشروط به شرط جوشش، بر انگور بار شده است. از این رو در صورت تبدیل انگور به کشمش - با این فرض که عنوان انگور یا کشمش بودن، از حالات موضوع بوده و باعث تغییر موضوع در نزد عرف نمی شود -، این سؤال پیش می آید که اگر انگور قبل از غلیان، تبدیل به کشمش شود، آیا آن حکم حرمت تعلیقی (حرمت معلّق بر غلیان) که برای انگور ثابت بوده، برای کشمش نیز ثابت است یا خیر. در این بحث، اختلاف نظر وجود دارد.

ب) محلّ اختلاف دربارۀ صحّت استصحاب تعلیقی

اختلاف نظر در این است که آیا ارکان استصحاب در استصحاب تعلیقی، موجود است یا نه. موافقان استصحاب تعلیقی بر این باورند که ارکان استصحاب در استصحاب تعلیقی موجود است و اشکالی در این استصحاب نیست. بنا بر این، همان طور که استصحاب در حکم تنجیزی جاری می شود، در حکم تعلیقی نیز جریان دارد و دیدگاه ما نیز همین است.

امّا محقّق نائینی قدس سره - بر خلاف مشهور -، معتقد است که شرط در قضایا و از جمله در عبارت «العنب إذا غلی یحرم»، «غلیان» شرط برای موضوع است نه حرمت. در نتیجه، موضوع فقط عنب نیست؛ بلکه موضوع، مرکّب از «العنب» و «إذا غلی» است.

ایشان از این طریق، نتیجه می گیرد که در یقین و حالت سابقه، فقط جزء نخست یعنی «عنب» وجود دارد و جزء دوم یعنی «غلیان» موجود نبوده و متعلّق یقین ما نیست. از این رو، با توجّه به این که موضوع در این جا حالت سابقه ندارد و این مستصحب، محقّق نبوده است، استصحاب جاری نمی شود.

ص:269


1- (1) . برای مطالعه بیشتر، ر. ک: فوائد الاُصول: ج 4 ص 458-477؛ اصطلاحات الاُصول: ص 34؛ بحوث فی علم الاُصول: ج 5 ص 280؛ فرائد الاُصول: ج 1 ص 164.
2- (2) . ر. ک: وسائل الشیعة: ج 25 ص 282؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 120؛ کافی: ج 6 ص 419.
ج) تعلیقی نبودن استصحاب شیخ انصاری

اینک باید بررسی شود که آیا استصحابی که شیخ انصاری رحمه الله برای جواز بیع متنجّس به آن استناد کرده، از نوع استصحاب تعلیقی است؟

دیدگاه محقّق خوئی قدس سره این است که این استصحاب، استصحاب تعلیقی است.

براساس دیدگاه ایشان قدس سره، استصحاب در حکم بیع متنجّس این گونه است که در حالت سابقه و پیش از تنجّس، یقین داریم که: «اگر این شیء فروخته شود، صحیح است»؛ ولی پس از تنجّس شک می کنیم که خرید و فروش آن صحیح است یا نه. بنا بر این، همان «اگر فروخته شود، صحیح است» را استصحاب می کنیم. پس مستصحب دارای تعلیق است؛ یعنی همان گونه که در بحث انگوری که تبدیل به کشمش شده، مستصحب «إذا غلی یحرم» است و این یک استصحاب تعلیقی به شمار می رود، در بحث خرید و فروش بیع شیء نجس نیز مستصحب «لو بیع لصحّ» است و این دو مثال از این جهت، تفاوتی با هم ندارند و هر دو، استصحاب تعلیقی شمرده می شوند.

بر این سخن محقّق خوئی قدس سره نقدهایی وارد شده است:

نقد نخست: مرحوم آیة اللّه منتظری در پاسخ به سخن محقّق خوئی، این گونه مناقشه کرده است که میان این دو مثال، تفاوت وجود دارد، به این بیان که جوشیدن انگور یک موضوع خارجی است. پس وقتی «حرمت» به عنوان حکم معلّق بر جوشیدن شود، در حقیقت حکم معلّق بر موضوعی است که ممکن است در خارج محقّق باشد و ممکن است محقّق نباشد، بنا بر این، استصحاب آن یک استصحاب تعلیقی است. امّا در بحث بیع متنجّس که حکم «صحّت»، به «بیع» تعلّق پیدا کرده، موضوع، یک امر خارجی نیست؛ بلکه یکی از افعال مکلّفان است که به اختیار انسان ایجاد می شود و یک امر خارجی که حکم بر آن معلّق شده باشد، نیست.(1)

لیکن به نظر می رسد که این اشکال صحیح نیست؛ زیرا اگرچه این تفاوت در واقع

ص:270


1- (1) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 99.

وجود دارد، امّا این تفاوت ثمری در بحث ندارد. مسئله این است که در بحث استصحاب حکم بیع متنجّس، حکم حلّیت در حالت سابقه، معلّق بر بیع بوده است.

در استصحاب حکم تعلیقی، خارجی بودن یا نبودن موضوع نقشی ندارد.

نقد دوم: تفاوتی که دیدگاه محقّق خوئی قدس سره را باطل می کند، این است که ملاک تعلیق و تنجیز، فعلیت یا عدم فعلیت حکم است. در استصحاب بیع متنجّس، شیء در حالت سابقه به صورت فعلی جواز بیع دارد؛ امّا در مورد حالت سابقۀ انگور (پیش از جوشیدن) نمی توان گفت که این انگور «به صورت فعلی حرام است». بنا بر این در مورد انگور حکم حرمت، فعلی نیست و معلّق بر شرط است؛ امّا در حالت سابقۀ بیع شیء متنجّس، صحّت و جواز بیع، به صورت فعلی موجود است. بنا بر این، استصحاب در بیع شیء متنجّس، از موارد استصحاب تعلیقی نیست.

گفتار دوم: اصل اوّلی در بیع عین نجس
اشارة

از ابتدای مکاسب محرّمه تا این جا، بحث اعیان نجس مطرح بود و در هر کدام از مباحث مربوط به ابوال، عذره، مردار، سگ و سایر اعیان نجس، دلایل خاصّ موجود بررسی شد. آخرین بحثی که شیخ انصاری رحمه الله در نوع اوّل از مکاسب محرّمه عنوان می کند، این است که در باب بیع اعیان نجس - فارغ از دلایل خاص - آیا اصل اوّلی جواز بیع است یا عدم جواز بیع؟

لیکن پیش از ورود به بحث، تذکّر دو نکته لازم است:

نخست این که: در مباحث گذشته سخن در مورد جواز بیع بود؛ لیکن در این بحث، سخن شیخ رحمه الله دربارۀ جواز انتفاع است. البتّه در گفتار سوم همین فصل، مسئلۀ ملازمه میان انتفاع و بیع مطرح خواهد شد، إن شاء اللّه.

در این جا این سؤال به ذهن می رسد که چرا شیخ اعظم رحمه الله این بحث را در انتهای نوع اوّل مطرح کرده است؟ آیا بهتر نبود که این اصل اوّلی را در ابتدای مکاسب، مطرح

ص:271

می کردند؟ ظاهراً ایشان قصد داشته ابتدا بیع اعیان نجسی که در شریعت تحریم شده و دلیل بر حرمت آنها وارد شده است را بررسی کند.

دوم این که: مراد از «اصل» در این جا «قواعد» است، نه «اصل عملی». البتّه در این مبحث، بحث اصل عملی نیز مطرح است و بیشتر فقها قائل به «اصل جواز» و «اصل اباحه» هستند و برخی هم قائل به «اصل حظر» و «اصل منع» اند. ولی در این جا شیخ انصاری رحمه الله بر آن است که اقتضای قاعده را تبیین کند، نه مجرای اصل عملی را. سخن در این است که آیا مقتضای قواعد اوّلی، این است که انتفاع به نجس العین، مطلقاً جایز باشد، مگر مواردی که با دلیل خارج شده اند؟ یا قاعده، عکس این را اقتضا دارد.

الف) ادلّۀ قائلان به عدم جواز انتفاع از نجس العین
اشارة

به نقل شیخ انصاری رحمه الله، ظاهر کلمات بیشتر علما این است که مقتضای قاعده، حرمت انتفاع به نجس العین است.(1) البتّه برخی نیز بر خلاف ایشان، عکس این مطلب را به مشهور نسبت داده اند،(2) به این معنا که طبق نظر مشهور اگر بر انتفاع به نجس العین، فایدۀ حلال عقلایی مترتّب باشد، این انتفاع منعی ندارد.

شیخ اعظم رحمه الله ابتدا دلایل کسانی را که می گویند اقتضای قاعده این است که «انتفاع به نجس العین مطلقاً حرام است»، ذکر می نماید و در تمام این ادلّه مناقشه می کند.

سپس نتیجه می گیرد که بنا به اقتضای قاعده، اگر نجس العین یک منفعت حلال عقلایی داشته باشد، انتفاع به آن جایز است، مگر مواردی که اقتضای دلیل خاص باشد.(3) ادلّه ای که مخالفان شیخ قدس سره اقامه کرده اند، عبارت اند از:

1- اجماع

دو تقریر برای اجماع در این بحث، وجود دارد:

ص:272


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 52.
2- (2) . «الثانی: دعوی الإجماع علی حرمة الانتفاع بها ابتدائاً کما هو الظاهر من فخر الدین و الفاضل المقداد. و فیه أن دعواه فی مثل هذه المسألة مع ذهاب الأکثر إلی جواز الإنتفاع بها من الاُمور الصعبة» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 140).
3- (3) . همان: ص 52 و 53.

تقریر نخست: در مباحث پیشین بیان شد که اجماع قائم شده بر این که بیع نجس العین حرام است، اینک ممکن است با ضمیمۀ ادّعای ملازمه میان بیع و انتفاع، این نتیجه حاصل شود که اگر بیع فلان شیء جایز نیست، انتفاع به آن هم حرام است.

تقریر دوم: تقریر دوم این است که خود بحث انتفاع از نجس العین، معقد اجماع باشد و بگوییم اجماع، قائم است بر این که انتفاع به نجس العین مطلقاً حرام است. این اجماع دوم را فاضل مقداد رحمه الله در کتاب تنقیح و فخر المحقّقین رحمه الله در شرح قواعد، ادّعا کرده اند. ایشان در بحث انتفاع به نجس العین می گویند: صغرا این است که انتفاع از نجس العین، حرام است.

کبرا نیز این است که هر چیزی که انتفاع از آن حرام باشد، بیع آن نیز حرام است. نکته این جاست که هر دو بزرگوار گفته اند: «امّا الصغری فإجماعیّة»؛ یعنی اجماع داریم که انتفاع به نجس العین مطلقاً حرام است.(1) محدّث بحرانی رحمه الله صاحب کتاب حدائق نیز گفته است که فقهای امامیّه معتقدند که انتفاع به نجس العین جایز نیست.(2)

1-1. نقد تقریر نخست:

فساد این تقریر روشن است و دو اشکال در آن وجود دارد: اشکال نخست این که:

اگر هم اجماع بر عدم جواز بیع نجس العین داشته باشیم - چنان که پیش از این نیز گفته شد -، اجماع مربوط به منفعت ظاهری و همان مورد مصرفی است که از نجس العین به ذهن تبادر می کند، مانند اکل و شرب. بنا بر این، معقد اجماع، حرمت بیع به لحاظ تمام منافع عین نجس نیست.

اشکال دوم این که: اصلاً میان بیع و انتفاع، ملازمه وجود ندارد. این گونه نیست که هر چیزی که بیعش جایز نیست، انتفاعش نیز حرام باشد، چنان که در اعیان موقوفه، بیع جایز نیست، امّا انتفاع به آن جایز است.

1-2. نقد تقریر دوم:

تقریر دوم اجماع نیز موهون است؛ زیرا با بررسی کلمات فقها - که خود شیخ رحمه الله

ص:273


1- (1) . التنقیح الرائع: ج 2 ص 5.
2- (2) . حدائق الناضرة: ج 18 ص 89.

بسیاری از این عبارت ها را در متن آورده است (1)-، مشاهده می شود که بسیاری از ایشان می گویند: اگر نجس العین دارای فایدۀ حلالی که بر طهارت متوقّف نیست باشد، در این صورت بیعش مانعی ندارد. مثلاً شیخ طوسی رحمه الله دربارۀ سرگین حیوان حرام گوشت و عذرۀ انسان، می فرماید: انتفاع از آنها در کشاورزی، جایز است.(2)

علاّمه حلّی رحمه الله نیز همین مطلب را دارد.(3) از موارد دیگری که شیخ انصاری رحمه الله از علاّمه رحمه الله نقل می کند، این است که اجماع داریم بر جواز نگهداری از نجس العین. البتّه در این که آیا نگهداری، از مصادیق انتفاع است یا نه، مناقشاتی وجود دارد و به نظر می رسد صرف نگهداری، انتفاع نیست؛ لیکن به هر حال، این هم از مواردی است که گاهی در مبحث انتفاع، مطرح شده و علاّمه رحمه الله آن را جایز دانسته است.(4) مورد دیگر این که: نظر محقّق ثانی رحمه الله در جامع المقاصد، این است که انتفاع به نجس العین جایز است، لیکن نجس العین به واسطۀ این جواز انتفاع، مالیّت پیدا نمی کند. شهید اوّل و شهید دوم قدس سرهما نیز بر این باورند که انتفاع به نجس العین، جایز است.(5)

بنا بر این، این اجماع به دلیل مخالفت بسیاری از فقها، موهون است.

1-3. نقد مشترک بر هر دو تقریر:

اشکال دیگری که هم بر تقریر نخست و هم بر تقریر دوم اجماع وارد است، این است که این اجماع، اجماع مدرکی است؛ زیرا آیات و روایات مورد استناد قائلان به حرمت انتفاع موجود است. پس این اجماع، اجماع مدرکی است و اعتبار ندارد.

2- آیات قرآن

دلیل دوم، آیات شریفۀ قرآن است. این آیات تا کنون چند بار مورد بحث واقع شده اند، گاهی در بحث جواز و عدم جواز بیع اعیان نجس(6) و گاهی از این باب که آیا

ص:274


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 53 و 54.
2- (2) . المبسوط: ج 2 ص 167.
3- (3) . ر. ک: تذکرة الفقهاء: ج 1 ص 582.
4- (4) . ر. ک: قواعد الأحکام: ج 2 ص 6.
5- (5) . القواعد و الفوائد: ج 2 ص 85؛ شرح لمعة: ج 3 ص 209.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 119-122 و 474-477.

این آیات شامل متنجّس هم می شوند یا نه.(1) لیکن در این جا همان آیات، از این جهت که آیا دلالت بر «انتفاع» هم دارند یا نه، بررسی می شوند.

2-1. بیان استدلال به آیات

نخستین آیه، آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»2 است. استدلال به این آیۀ شریفه، این گونه است که بگوییم:

«فَاجْتَنِبُوهُ » یعنی از هر رجسی اجتناب کنید. پس با توجّه به این که نجس نیز رجس شمرده می شود، نتیجه می گیریم که اجتناب از نجس، واجب و هر گونه نزدیکی و انتفاع از آن حرام است.

آیۀ دیگر، آیۀ شریفۀ«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»3 است، با این توضیح که «رجس» همان «رجز» و «رجز» نیز به معنای پلیدی است و در این آیه، دلالت بر نجاست ظاهری دارد.

آیۀ سوم، این آیۀ شریفه است که می فرماید: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ».4 این آیه با دو تقریر، مورد استدلال قرار گرفته اند.

بیان نخست این است که: برخی از فقها بر این باورند که تحریم، به فعل تعلّق می گیرد و تعلّق تحریم به ذات، بی معناست. این که بگوییم ذات این گوشت حرام است و یا این که مردار حرام است، معنایی ندارد. بنا بر این، تعلّق تحریم به ذات در این آیات شریفه، از باب استعمال مجازی است، نه حقیقی. سپس برای بحث حرمت انتفاع، این گونه استدلال می شود که وقتی معنای حقیقی ناممکن بود، باید سراغ نزدیک ترین مجاز برویم. پس با توجّه به این که نزدیک ترین مجاز، مطلق انتفاعات است، نتیجه می گیریم که حرام شدن مردار، به معنای حرام شدن همۀ انتفاعات آن است.

بیان دوم این است که: در این آیه، متعلّق حرمت حذف شده است و معلوم نیست که از مردار، چه چیزی حرام شده است. پس با توجّه به این که حذف متعلّق بر عموم

ص:275


1- (1) . ر. ک: ص 17-26.

دلالت می کند، نتیجه می گیریم که خوردن، خریدن، فروختن و هر گونه انتفاع دیگری از مردار، حرام است.

2-2. اشکال استدلال به آیات:

پیش تر دربارۀ آیۀ«وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» و آیۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ» ، این اشکال مطرح شد که «رجز» در آیۀ نخست و «رجس» در آیۀ دوم، به معنای نجاست ظاهری نیست.(1)

دربارۀ آیۀ سوم نیز نخستین اشکال، همان نظر شیخ انصاری رحمه الله است که اعتقاد دارد این گونه آیات، ظهور در آن انتفاعات مناسب و غالب دارد؛ یعنی مقصود از «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» خوردن مردار است، مقصود از «الخمر» نوشیدن شراب است، همچنان که مقصود از حرمت در«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ»2 ، حرمت ازدواج است.

این آیۀ اخیر، شاهد خوبی است بر این مطلب که نمی توان با صِرف حذف متعلّق، همۀ انتفاعات را حرام دانست. البتّه این سخن شیخ رحمه الله، مجرّد استظهار ایشان است؛ یعنی ایشان تمسّک به ظهور اوّلی آیۀ شریفه کرده اند.

اشکال دوم که شاید دقیق تر باشد، این است که برای استدلال به این آیه باید به قرینۀ سیاق توجّه کرد. مضمون این آیه در سورۀ بقره، سورۀ نحل، سورۀ انعام و سورۀ مائده، تکرار شده است. با بررسی و مقایسه این آیات، آنچه فهمیده می شود این است که متعلّق حرمت در این آیات «اکل» است. در سورۀ بقره آیۀ 171، ابتدا مسئلۀ اکل مطرح شده و می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ»

سپس در آیۀ 173 فرموده است:

«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ».

ص:276


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 477.

در سورۀ نحل آیۀ 114 نیز ابتدا آمده است:

«فَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ».

سپس در آیۀ 115 فرموده است:

«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ».

در سورۀ انعام آیۀ 145 نیز آمده است:

«قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ و رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ».

در سورۀ مائده آیۀ 3 نیز آمده است:

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ».

در این آیه نیز با آن که کلمۀ «اکل» صراحتاً ذکر نشده است، امّا ظهور کاملی نسبت به مأکولات دارد. قرینۀ سیاق بهترین گواه بر این است که مراد از تحریم در سورۀ نساء نیز «اکل» است.

2-3. تفاوت دیدگاه متقدّمان و متأخّران

در میان قدما، افراد زیادی با تمسّک به این آیات، قائل به حرمت همۀ منافع بوده اند. در کتاب متاجر مفتاح الکرامة آمده است: طبرسی،(1)

ص:277


1- (1) . طبرسی در ذیل آیۀ 3 سورۀ مائده می گوید: «أی: حرّم علیکم أکل المیتة والإنتفاع به» (مجمع البیان: ج 3 ص 270).

بیضاوی،(1) راوندی،(2) سیّد مرتضی(3) ، علاّمه قدس سرهم(4)(در بیشتر کتاب هایش)، صاحب کنز العرفان(5) و محقّق اردبیلی قدس سرهما(6) قائل اند که آیات، دلالت بر حرمت همۀ انتفاعات دارند؛(7) امّا از میان معاصران، کسی چنین نظری ندارد و تقریباً همه بر این باورند که مراد آیه، فقط انتفاعات ظاهر و مناسب است.

چنان که ملاحظه شد، هیچ یک از آیات شریفه، دلالت بر حرمت همۀ انتفاعات نجس العین ندارند.

2-4. تأمّل خارج از بحث:

گاهی در کلمات بزرگان می بینیم که لازمۀ التزام به فلان رأی، تأسیس یک فقه جدید است. در کتاب المکاسب نیزاین تعبیر زیاد دیده می شود. اگر فقیه، نظری ارائه کند که مسلتزم رد و انکار اجماع، یا ضرورت، یا آیه و یا روایت مسلّم السند باشد، تأسیس فقه جدید لازم می آید؛ امّا در این بحث، با این که علمای متقدّم مانند شیخ طوسی، علاّمه، بیضاوی و سیّد مرتضی قدس سرهم این آیات را دالّ بر حرمت همۀ انتفاعات

ص:278


1- (1) . «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ» أکلها أو الإنتفاع بها» (تفسیر بیضاوی: ج 1 ص 450).
2- (2) . فقه القرآن: ج 2 ص 269.
3- (3) . ««حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» وهذا تحریمٌ مطلق» (الإنتصار: ص 91).
4- (4) . «لم یصحّ إجماعاً لقوله تعالی: «فَاجْتَنِبُوهُ» و«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»» (تذکرة الفقهاء: ج 1 ص 464). و«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»، وهو یستلزم إضافة التحریم إلی جمیع المنافع المتعلّقة بالعین» (النهایة: ج 2 ص 462) و«قال اللّه تعالی: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» و تحریم الأعیان یستلزم تحریم وجوه الإستمتاع» (منتهی المطلب: ج 2 ص 1008)؛ «قوله تعالی: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»، وتحریم الأعیان غیر ممکن، وأقرب مجازاتها جمیع المنافع والتصرّفات فیحمل علیه» (مختلف الشیعة: ج 8 ص 325).
5- (5) . کنز العرفان: ج 1 ص 96 و 97.
6- (6) . «ولهذا قالوا یحرم جمیع الإنتفاعات بالمیتة» (زبدة البیان ص 74).
7- (7) . «وقد استدلّ علی تحریم الإنتفاع بالمیتة الطبرسی والبیضاوی و الراوندی فی أحد وجهیه و المرتضی فی ظاهرالانتصار والمصنّف فی التذکرة و النهایة الإحکام والمنتهی و المختلف و ولده فی شرح الإرشاد و غیرهم بقوله تعالی«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» قالوا: لأنّه یستلزم إضافة التحریم إلی جمیع المنافع المتعلّقة بها، لأنّ التحریم لا یتعلّق بالأعیان حقیقة فتعین المجاز، وأقرب المجازات تحریم جمیع وجوه الإستمتاعات والإنتفاعات. وحکاه فی کنز العرفان عن قوم، واحتمله المولی الأردبیلی فی آیات أحکامه» (مفتاح الکرامة: ج 12 ص 59 و 60).

دانسته اند، امّا شیخ انصاری رحمه الله ردّ بر ایشان را مستلزم تأسیس فقه جدید ندانسته است.

از جمله کسانی که در عصر حاضر - هم در فقه و هم در اصول -، بسیار با مشهور مخالفت کرده، محقّق خوئی قدس سره است. آیا می توان گفت لازمۀ مخالفت های ایشان با مشهور، تأسیس فقه جدید است؟ خیر، زیرا این تفاوت دیدگاه بر اساس همان اسلوب اجتهادی و استنباطی مرسوم است. پس توجّه به این نکته در ابواب مختلف فقه، لازم است که آنچه مستلزم تأسیس فقه جدید است، مخالفت با ضروریّات فقهی است، نه مخالفت با مشهور.

3- روایات

3-1. استدلال به روایات باب اعیان نجس:

دلیل دیگری که شیخ انصاری رحمه الله مطرح می کند، اخباری است که بر حرمت بیع نجس العین، دلالت دارند،(1) مثل «ثمن العذرة سحت».(2) به این بیان که این روایات اگرچه در مورد بیع است، امّا میان بیع و سایر انتفاعات، ملازمه وجود دارد؛ یعنی اگر خرید و فروش چیزی جایز نیست، بدین معناست که انتفاع به آن حرام است و اگر انتفاع به یک شیء جایز باشد، بیعش نیز جایز است.

لیکن همان گونه که تا کنون چندین بار گفته شد، دلیل روشنی برای این که صِرف نجاست، مانع از بیع باشد، موجود نیست، مگر معدود روایاتی در باب مردار.

3-2. استدلال به روایات باب مردار:

در باب مردار، روایاتی وجود داشت که بر عدم جواز بیع دلالت می کردند. روایاتی که مطلق بودند و تفصیل بین امکان یا عدم امکان استفادۀ حلال، در آنها امکان نداشت(3).(4)

ص:279


1- (1) . «ویدلّ علیه کلّ ما دلّ من الأخبار و الإجماع علی عدم جواز بیع نجس العین» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 53).
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 175.
3- (3) . مثل روایت: «عَن أبی عَبدِ اللّه علیه السلام قالَ: السُّحتُ ثَمَنُ المَیتَةِ وَثَمَنُ الکلبِ وَثَمَنُ الخَمرِ وَمَهرُ البَغی وَالرِّشوَةُ فی الحُکمِ وَأجرُ الکاهنِ» (وسائل الشیعة: ج 17 ص 93).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 308.

لیکن استدلال به این روایات از دو جهت مخدوش است:

نخست این که: - چنان که در جای خود بررسی شد - این روایات دارای معارض اند؛ زیرا برخی از روایات دیگر، بر جواز بیع مردار دلالت می کنند.

دوم این که: آن روایات در خصوص مردار وارد شده اند، حال آن که بحث کنونی دربارۀ مطلق نجس است. بنا بر این، دلیل اخصّ از مدّعاست و ممنوع بودن بیع مطلق نجاسات را ثابت نمی کند.

3-3. استدلال به روایت تحف العقول:

در روایت تحف العقول آمده است:

أو شَیءٍ مِن وُجوهِ النَّجِسِ، فَهَذا کُلُّهُ حَرامٌ وَمُحَرَّمٌ، لِأنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ مَنهیٌّ عَن أکلِهِ وَ شُربِهِ وَ لُبسِهِ وَ مِلکِهِ وَ إمساکِهِ وَ التَّقَلُّبِ فیهِ، فَجَمیعُ تَقَلُّبِهِ فی ذَلِکَ حَرامٌ.(1)

این روایت، دربارۀ معاملۀ حرام است و مقصود از وجوه نجس نیز - چنان که پیش تر معنا شد (2)- عناوین و اقسام نجس العین است؛ یعنی چیزهایی که با عنوان خودش نجس اند، مانند خون و عذره و مردار. از سوی دیگر، امام علیه السلام در این روایت برای منع بیع دلیل آورده و می فرماید:

«لأنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ مَنهیٌّ عَن أکلِهِ وَ شُربِهِ وَ لُبسِهِ وَ مِلکِهِ وَ إمساکِهِ وَ التَّقَلُّبِ فیهِ»؛ یعنی هر گونه استفاده اعم از اکل، شرب، پوشیدن، تملّک، نگهداری و سایر استفاده های دیگر آن حرام است. عبارت

«فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام»، بر حرمت هر گونه تصرّف دلالت دارد. برخی از فقها

«جمیع تقلّب» را به معنای استفاده های معاملی از قبیل بیع، هبه، صلح، اجاره و... می دانند؛(3) امّا برخی

ص:280


1- (1) . تحف العقول: ص 333.
2- (2) . ر. ک: ص 14-15.
3- (3) . «مع احتمال أن یراد من «جمیع التقلب» جمیع أنواع التعاطی، لا الإستعمالات» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 55؛ حاشیة المکاسب: ج 1 ص 72).

دیگر، دایرۀ کلمۀ

«تقلّب» را اعم از معاملات می دانند؛ یعنی هر گونه استفاده، خواه استفاده های معاملی و خواه غیر آن، مشمول این کلمه می شود.(1)

بعضی از بزرگان، مانند محقّق خوئی قدس سره در سند روایت تحف العقول خدشه کرده اند(2) و براساس مبنای ایشان، این روایت قابل استناد و استدلال نیست. امّا بنا به نظر ما، خدشه به سند این روایت قابل قبول نیست، همچنان که صاحب جواهر، محقّق نائینی، محقّق سیّد یزدی و شیخ انصاری قدس سرهم این سند را قبول دارند.(3) البتّه ممکن است شیخ قدس سره تصریح به صحّت این سند نداشته باشد، امّا در استدلال های مبتنی بر این روایت - و از جمله همین بحث - متعرّض سند روایت نشده اند و تنها اشکالی که در بحث کنونی مطرح کرده اند، توجیه معنایی و دلالی روایت است.

شیخ انصاری رحمه الله بر این باور است که مراد از امساک و تقلّب، این است که عین نجاست به خاطر استفاده های حرام، از قبیل خوردن و آشامیدن، نگهداری شود و دلالتی بر حرمت نگهداری برای بهره گیری از فوائد حلال ندارد.(4)

لیکن انصاف این است که نظر شیخ رحمه الله، نه تنها بر خلاف ظاهر روایت است، بلکه بر خلاف صریح روایت است. روایت تصریح دارد بر این که خرید و فروش شیء نجس و همۀ تقلّبات در آن حرام است. در مورد عبارت هایی مثل «لا تبع الشیء النجس» گفته می شود که ظهور در حرمت دارد؛ امّا در این روایت آمده است:

«فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام» و تصریح در حرمت است. بنا بر این، حمل این روایت بر معنای مورد نظر ایشان قابل پذیرش نیست.

ص:281


1- (1) . محقّق خوئی در این باره می فرماید: «أقول: إذا فرضنا إعتبار الروایة فلا مناص من القول بحرمة التصرّف فی الأعیان النجسة علی وجه الإطلاق و لو بالإمساک، ولا وجه لتقییدها بخصوص التعاطی، کما لا وجه لتقیید النهی عن الإمساک بالإمساک علی وجه محرّم» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 140). امام خمینی قدس سره نیز در این باره می گویند: «کما أن الأکل والشرب واللمس وغیرها حرام، کذلک سائر التقلّبات، کالبیع والشراء والصلح والعاریة وغیرها أیضا حرام» (المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 6).
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 5.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 20.
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 53.

بلکه اشکال وارد بر استدلال به این روایت، این است که مشهور فقها از فتوای مبتنی بر این قسمت روایت، اعراض کرده اند و فتوا به حرمت همۀ تقلّبات و تصرّفات در شیء نجس نداده اند. در بحث اجماع، گفته شد که ظاهر فتاوای مشهور فقها این است که اگر شیء نجس العین منفعت حلالی دارد، انتفاع به آن حلال است و اگر انتفاعش حلال باشد، بیعش نیز به آن جهت حلال، حلال خواهد بود.(1)

ضمن این که در بررسی معنای «تقلّب» باید توجّه داشته باشیم که این روایت، در مقام بیان منع از بیع است و تقلّب را باید به گونه ای معنا کنیم که با این مقام سازگار باشد؛ یعنی مقصود از جمیع تقلّبات، همۀ اقسام معاملات است، نه این که مطلق انتفاعات شیء نجس حرام باشد. بنا بر این، با توجّه به این که ملازمه ای میان حرمت معامله و حرمت انتفاع نیست،(2) نمی توان برای حرمت هر گونه انتفاع به این روایت استناد کرد.

3-4. استدلال به روایت دعائم الإسلام

روایت دیگر، روایت دعائم الإسلام است. در این روایت آمده است:

«و ما کان محرّماً اصله منهیّاً عنه لم یجز بیعه و لا شرائه؛(3) آنچه منهیٌ عنه و حرام است، خرید و فروشش جایز نیست».

بیان استدلال این است که الف: امام علیه السلام در این روایت، عدم جواز خرید و فروش را بر حرمت خود شیء معلّق کرده اند. پس اگر حرام بودن شیء دلیل بر عدم جواز خرید و فروش است، همین محرّم و منهیٌّ عنه بودن، می تواند دلیل عدم جواز انتفاع هم باشد.

لیکن این استدلال نیز با چند اشکال رو به روست:

نخست این که: این روایت مرسله است و از جهت سند معتبر نیست.(4)

ص:282


1- (1) . ر. ک: ص 272.
2- (2) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 53-57.
3- (3) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 19.
4- (4) . «عن جعفر بن محمّد علیهما السلام أنّه قال: الحلال من البیوع کلّ ما هو حلال من المأکول والمشروب وغیر ذلک ممّا هو قوام للناس وصلاح ومباح لهم الانتفاع به، وما کان محرّماً أصله منهیّاً عنه لم یجز بیعه ولا شراؤه» (دعائم الإسلام: ج 2 ص 18 و 19).

دوم این که: متعلّق محذوف حرمت در «ما کان محرّماً اصله»، تصرّفات غالب و مناسب با شیء است، مانند اکل دربارۀ مردار و شرب دربارۀ خمر؛ امّا اگر شیء، انتفاع دیگری داشته باشد که حرام نباشد، انتفاع یاد شده و بیع به لحاظ آن، مشمول روایت نیست. بنا بر این، این روایت نیز دلالت بر حرمت همۀ تصرّفات ندارد.

سوم این که: حتّی اگر مقصود این روایت، همۀ تصرّفات باشد، نتیجه اش این است که هر آنچه انتفاع از آن جایز نیست، خرید و فروش نیز جایز نباشد؛ امّا نمی توان از این معنا نتیجۀ عکس گرفت. توضیح این که: مدّعا این است که مطابق روایت، هر چیزی که بیعش جایز نباشد، انتفاع از آن نیز جایز نیست، در حالی که دلالت روایت دعائم الإسلام بر این است که هر چیزی که انتفاع به آن جایز نیست، بیعش هم جایز نیست و این استدلال، تنها در صورتی ممکن است که ثابت شود میان «کلّ ما لا یجوز بیعه» و «کلّ ما لا یجوز الإنتفاع به»، رابطۀ تساوی وجود دارد و این دو با هم ملازم اند، حال آن که این مطلب، خودش اصل بحث است و به اثبات نیاز دارد.

ب) مقصود از انتفاع حرام
اشارة

شیخ انصاری رحمه الله پس از بررسی اجماع و آیات و اخبار، نتیجه می گیرد که این دلایل برای مقابله با اصل اوّلی کفایت نمی کند. بنا بر این، قاعده این است که «انتفاع به نجس» مطلقاً جایز است، مگر مواردی که با دلیل خارج شده اند.(1)

سپس ایشان نظر و تفصیل کاشف الغطاء رحمه الله را نیز نقل می کند و بر آن است که این تفصیل، مخالف نظر خودشان (شیخ انصاری) نیست. کاشف الغطاء قدس سره می فرماید:

ویجوز الإنتفاع بالأعیان النجسة والمتنجّسة فی غیر ما ورد النصّ بمنعه - کالمیتة النجسة التی لایجوز الإنتفاع بها - فیما یسمّی استعمالاً عرفاً؛(2) انتفاع به نجس و

ص:283


1- (1) . «هذا ولکنّ التأمّل یقضی بعدم جواز الإعتماد فی مقابلة أصالة الإباحة، علی شیء ممّا ذکر» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 53).
2- (2) . شرح الشیخ جعفر علی قواعد العلّامة: ص 12.

متنجّس جایز است، بجز در مواردی که روایتی خاص دربارۀ منع وارد شده باشد، مانند مردار نجس که انتفاع از آن جایز نیست. البتّه مقصود از انتفاع، آن استفاده ای است که عرف آن را «استعمال» می داند.

نظر کاشف الغطاء رحمه الله این است که ادلّه ای که دلالت بر منع از انتفاع به نجس دارند، مربوط به هر انتفاعی نیستند؛ بلکه مربوط به آن انتفاعی هستند که کاشف از عدم مبالات و عدم اعتنای به دین باشد، نه مطلق استعمال و مطلق انتفاع. همچنین اگر استفادۀ انسان از شیء متنجّس، استعمال عرفی شمرده نشود، مشمول ادلّه نیست. مثلاً مورد استعمال عرفی مردار، خوردن آن است، حال اگر کسی لاشۀ مرداری را جلوی حیوانات بیندازد و یا به عنوان غذای پرندگان استفاده کند، به آن استعمال نمی گویند.

بنا بر این، ما باید اطلاق ادلّه را بررسی کنیم تا ببینیم آیا می توان این اطلاق را از راه انصراف یا ظهور عرفی یا چیزهای دیگر مقیّد نمود یا نه.

1- انصراف:

راه اولّ انصراف است، با این بیان که بگوییم: برخی از روایات باب مردار، دارای اطلاق اند.(1) اگرچه این روایات معارض دارند و آن روایات معارض، ترجیح دارد؛ لیکن اینک بحث دربارۀ اطلاق این گونه روایات است. سؤال این است که اگر در مورد نجاسات روایتی وجود داشت که بر حرمت انتفاع دلالت می کرد، آیا این روایت ظهور در مطلق انتفاع دارد، یا منصرف به انتفاعات خاصّی است؟

شیخ انصاری رحمه الله ابتدا احتمال انصراف را مطرح می کند، به این بیان که آن مطلقی که در روایات، در حیّز نفی واقع شده است را بر فرد متعارف حمل کنیم و بگوییم:

روایت از انتفاعات غیر متعارف، انصراف دارد.

ایشان بر این باور است که وجهی برای این انصراف وجود ندارد و این اطلاق،

ص:284


1- (1) . مثل روایت: «عن علیّ بن المغیرة قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام جعلت فداک المیتة ینتفع بشیء منها؟ قال علیه السلام: لا» (تهذیب الأحکام: ج 2 ص 204؛ کافی: ج 3 ص 398).

شامل همۀ افراد می شود؛ زیرا چنین تعابیری مفید عموم است و عبارت «لا یجوز الإنتفاع بها» بدین معناست که هیچ انتفاعی از آن جایز نیست.(1)

2- ظهور عرفی:

راه دوم، رجوع به معنای عرفی است. به این بیان که اگر یک شیء، هزار نوع منفعت دارد، عرف همۀ این منافع را حقیقتاً منفعت نمی داند؛ بلکه عرف منافع مقصوده را منفعت و منافع غیر مقصوده و نادر را کالعدم می داند. مثلاً اگر خون را به عنوان رنگ استفاده کنند، با آن که این کار می تواند واقعاً از منافع خون باشد، امّا عرف نمی گوید یکی از منافع خون، استفاده به عنوان رنگ است. مثال دیگر این که منفعت یک منزل، سکونت در آن است، حال ممکن است منزلی را به عنوان آثار باستانی استفاده کنند که در این صورت، این استفاده، استفادۀ عرفی منزل نیست، در حالی که این گونه استفاده از آن منزل از منافع آن شمرده می شود.

لیکن عرف، همین مردار را به جهت سائر انتفاعات، مال می داند و آثار مال را بر آن مترتّب می کند. اگر عرف در انتفاع از مردار، فقط انتفاعات مقصوده و متعارف را انتفاع بداند و سایر انتفاعات را به منزلۀ معدوم بداند، در این صورت نباید بر سایر انتفاعات اثری مترتّب شود، در حالی که عرف برای مردار به عنوان خوراک پرندگان یا سایر انتفاعات، مالیّت قائل است و اثر بار می کند.

3- دیدگاه برگزیده:

به نظر می رسد که دیدگاه شیخ رحمه الله در این مسئله، یعنی این بیان که منافع دیگر را به منزلۀ معدوم قرار دهیم، محلّ اشکال است. راه بهتر این است که در مثل «لا یجوز الإنتفاع به»، با توجّه به این که در برخی روایات دیگر، مسئلۀ «اکل» مطرح شده، این روایات را قرینه قرار بدهیم و بگوییم مراد از انتفاع در این روایت، انتفاعی است که در جهت اکل باشد، همان گونه که شیخ رحمه الله نیز از همین طریق در حدیث تحف العقول، بر

ص:285


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 56.

آن بود که مقصود از تقلّبات و امساک، نگهداشتن برای اکل و شرب است.(1)

بنا بر آنچه گذشت، دیدگاه صحیح این است که در میان ادلّه، هیچ دلیلی که دالّ بر حرمت مطلق انتفاع باشد، وجود ندارد.

4- جریان بحث در سایر اعیان نجس:

شیخ اعظم رحمه الله پس از بررسی روایات باب مردار، دیدگاه خود را به سایر اعیان نجس مانند بول، منی و عذره نیز گسترش می دهد و بر این باور است که اصل اوّلی در بیع سایر اعیان نیز جواز مشروط به انتفاع عرفی است.(2) مثلاً تسمید (کود دهی) یکی از فوایدی است که بر عذرۀ حیوان حرام گوشت که نجس است، مترتّب می شود؛ امّا این فایده از جمله منافعی است که عرف آن را به منزلۀ معدوم می داند.

امّا این جا نیز همان اشکال وارد است که اگر این منفعت به منزلۀ معدوم است، چرا بر آن مالیّت مترتّب می شود و ثمن در مقابلش قرار می گیرد؟ البتّه شیخ رحمه الله در بحث دیگری می فرماید: اعیان نجس نسبت به این گونه منافع، گاهی مالیّت دارند و گاهی مالیّت ندارند.(3)

5- بررسی روایت حسن بن محبوب:

شیخ اعظم رحمه الله هنگام اشاره به منافع عذره، مثال دیگری می زند و به روایتی اشاره کرده است که فهم این روایت، کمی مشکل است و حتّی برخی از بزرگان در معنای این روایت گفته اند: «یردّ علمها إلی أهلها؛(4) باید علم آن به اهلش واگذار شود».

این روایت در وسائل الشیعة، من لا یحضره الفقیه و تهذیب الأحکام آمده است و در سند آن اشکالی وجود ندارد.

مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بِإسنادِهِ عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ قالَ: سألتُ أبا

ص:286


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 53.
2- (2) . همان: ص 57.
3- (3) . همان.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 141.

الحَسَنِ علیه السلام عَنِ الجِصِّ، یوقَدُ عَلَیهِ بِالعَذِرَةِ وَعِظامِ المَوتَی، ثُمَّ یُجَصَّصُ بِهِ المَسجِدُ، أ یُسجَدُ عَلَیهِ؟ فَکَتَبَ علیه السلام إلَیهِ بِخَطِّهِ: أنَّ الماءَ وَالنّارَ قَد طَهَّراهُ؛(1)

حسن بن محبوب می گوید: از امام علیه السلام درباره گچی سؤال کردم که این گچ را با عذره و استخوان مردگان می پزند و سپس مسجد را با آن گچ کاری می کنند. آیا می توان بر این گچ سجده کرد؟ امام علیه السلام با دستخط خود نوشتند: «آب و آتش این گچ را تطهیر کرده است».

مقصود از «ماء»: در مورد این که مقصود از «ماء» چیست، دو احتمال وجود دارد:

نخست این که مقصود «آب باران» است؛ زیرا در قرون گذشته، مساجد مسقّف نبوده و باران بر زمین مسجد می باریده است. بنا بر این، آب باران گچ را تطهیر می کرده است.

احتمال دوم این است که این گچ به واسطۀ آب کمی که با آن مخلوط می کنند، پاک می شود.(2)

البتّه اشکال این احتمال این است که آب قلیل، در صورتی شیء متنجّس را پاک می کند که غسالۀ آن خارج شود و در غیر این صورت پاک نخواهد شد. حال آن که آب قلیلی که گچ متنجّس را فرا می گیرد، از آن جدا نمی شود.

مقصود از «نار»: دربارۀ «نار» نیز دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست این که مراد از «نار»، همان آتشی است که در آن عذره و استخوان مردار قرار داده می شود و اجزایی از عذره و استخوان هم داخل در گچ می شود. بنا بر این احتمال، مقصود امام علیه السلام این است که عذره و استخوان به وسیلۀ آتش استحاله شده، به خاکستر تبدیل می شود و پاک است. احتمال دوم این که مراد از «نار»، «خورشید» است و بنا بر این احتمال، اگر شیء متنجّسی در معرض آفتاب قرار بگیرد و توسّط آفتاب خشک شود، پاک می شود.

ص:287


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 527؛ من لا یحضره الفقیه: ج 3 ص 270؛ تهذیب الأحکام: ج 2 ص 235 و 304 و 306.
2- (2) . الوافی: ج 6 ص 235.

مقصود از «طهّراه»: نظر فاضل نراقی قدس سره در کتاب مستند، این است که مراد از تطهیر در این جا، تطهیر اصطلاحی نیست؛ بلکه معنای مجازی تطهیر یعنی نظافت مقصود است؛ یعنی مقصود این است که آب و خورشید این گچ را تمیز می کند، نه این که از نجاست پاک کند.(1)

دیدگاه صاحب وسائل رحمه الله نیز - با کمی تفاوت - این است که این تعبیر در مورد «ماء» مجازی است؛ زیرا ماء، آب قلیل است و آب قلیل نمی تواند تطهیر کند. بنا بر این، این آب گچ را تنظیف می کند.(2)

کتاب وافی از کتاب های فیض کاشانی قدس سره است که در بیان معانی روایات، بسیار قابل توجّه است و نکات بسیار خوبی را بیان می کند. برخی از نکاتی که در این جا مطرح شد، در این کتاب آمده است:

لعلّ المراد بالماء، الماء الممزوج بالجص، فیکون من قبیل رشّ الماء(3) علی المظنون النجاسة. أو بالماء، ماء المطر الذی یصیب أرض المسجد المجصّص بذلک الجص - وکأنّ بلا سقف، فإنّ سنّة فیه ذلک - والمراد من النار ما یحصل من الوقود التی یستحیل بها الأجزاء العذرة والعظام المختلطه بالجِصِّ رماداً، فإنّها تطهر بالإستحالة، والغرض أنّه قد ورد علی ذلک الجِصِّ أمران مطهِّران هما النار والماء.(4)

البتّه نکته ای در این روایت، مبهم است و آن ذکر توأم آب و آتش به عنوان مطهّر است. سؤالی که به ذهن می رسد این است که اگر آب مطهِّر است، چه نیازی به ذکر آتش است؟ مثلاً اگر فرشی نجس باشد، پس از آن که با آن شسته شد، پاک می شود و در این صورت، حتّی اگر در آفتاب خشک شود، نمی توان آفتاب را مطهّر آن دانست،

ص:288


1- (1) . مستند الشیعة: ج 1 ص 327.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 3 ص 527.
3- (3) . در جایی که انسان احتمال نجاست می دهد و یقین به آن ندارد، عبارت «رشّ الماء» به کار می رود.
4- (4) . الوافی: ج 6 ص 235.

حال آن که عبارت «قد طهّراه» در روایت، ظهور در این دارد که آب و آتش با هم این گچ را تطهیر کرده اند.

با توجّه به این احتمالات و ابهامات است که گفته شد، این روایت مجمل است و علم آن باید به اهلش واگذار گردد.(1)

گفتار سوم: ملازمۀ مالیّت شیء نجس و انتفاع به آن
اشارة

دانستیم که معاوضۀ اعیان نجس یا متنجّس - به لحاظ منافع محرّمه - اصلاً جایز نیست.

مثلاً اگر کسی مردار و یا خمر را به قصد اکل و شرب بفروشد، این معاوضه مطلقاً جایز نیست، چه به صورت بیع باشد و یا هبه و مصالحه و اجاره و عاریه و غیر آن. امّا اینک سؤال این است که اگر شیء نجسی منافع حلال داشته باشد، آیا به اعتبار آن منافع، مالیّت دارد یا خیر؟

الف) دیدگاه شیخ انصاری

شیخ رحمه الله در این بحث، بین مسئلۀ بیع و مسئلۀ انتفاع، تفکیک قائل شده و بر این باور است که چه بسا چیزی جواز انتفاع داشته باشد، امّا حتّی به اعتبار همان منفعت حلال، باز هم بیعش جایز نباشد.

ایشان مالیّت را عرفی می داند و بر این باور است که از نظر عرف، گاهی منفعت حلال شیء نجس، در حدّی است که آن شیء نجس را به مثابۀ مال قرار می دهد (به گونه ای که عرفاً در مقابل آن، مالی را پرداخت می کنند) و گاهی منفعت ناچیز است و شیء نجس به اعتبار آن، مالیّت پیدا نمی کند.(2) مثالی که ایشان برای قسم نخست می زند، همان مثال پوست مردار و موی خوک، و مثال ایشان برای قسم دوم، عذره و خود مردار است؛ چه آن که اگر کسی مردار را به عنوان غذای حیوانات و یا عذره را برای کود استفاده کند، از نظر عرف چنین منفعتی به آن شیء مالیّت نمی بخشد: «فإنّ

ص:289


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 141.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 57.

الظاهر أنّها لا تُعدّ أموالاً عرفاً».(1)

در نتیجه باید بپذیریم که در شریعت، اشیایی وجود دارد که مالیّت دارند، امّا جواز معاوضه ندارند. در این حالت، سؤال این است که حکم سایر تصرّفات چیست؟

دیدگاه شیخ رحمه الله این است که نسبت به سایر تصرّفات، مقتضی موجود و مانع مفقود است. بنا بر این، سایر تصرّفات مانعی ندارد، مانند این که بگوییم آب دادن به وسیلۀ پوست مردار برای غیر وضو جایز است؛(2) یعنی اگر گفتیم می توان پوست مردار را برای غیر وضو استعمال کرد - چنان که برخی بدان قائل اند -، جایز است که با آن پوست مردار مثلاً دلوی بسازیم و برای کشیدن آب از آن استفاده کنیم و یا مثلاً با موی خوک طناب درست کنیم. همچنین کلاب ثلاثه (کلب ماشیه، کلب حائط، کلب زرع) نیز از اعیان نجسی که منافع حلال دارند و به اعتبار این منافع، عرفاً مالیّت دارند. در این مورد نیز نظر شیخ رحمه الله این است که معاوضه اش جایز نیست، امّا سایر تصرّفات مانعی ندارد و مالک می تواند آن را هبه و یا وصیّت کند.

- بررسی دیدگاه شیخ انصاری

دو نکته دربارۀ این کلام شیخ اعظم رحمه الله قابل تأمّل است:

نخست این که: این سخن شیخ رحمه الله، با سخنی که قبلاً در بحث مردار فرمود، منافات دارد. ایشان در بحث «مردار» قائل به ملازمه میان جواز انتفاع و جواز بیع بودند.(3) نظر ایشان - که دیدگاه ما نیز هست - این بود که مقتضای قواعد و روایات، این است که بیع شیء نجس به خاطر منفعت محرّمه اش جایز نیست، امّا به لحاظ منفعت حلالش جایز است؛ یعنی اگر کسی خمر را بفروشد به قصد این که مشتری آن را سرکه کند و یا مردار را بفروشد به قصد این که مشتری آن را به عنوان کود استفاده کند، این بیع جایز است و مانعی ندارد.

ص:290


1- (1) . تعاریف مربوط به «مال» در بحث حقّ تألیف خواهد آمد (ر. ک: ص 327 و 374)
2- (2) . همان.
3- (3) . ر. ک: کتاب المکاسب: ج 1 ص 24 و 25.

امّا در این جا با آن که هنگام تصوّر مسئله، تصریح می کند که منفعتی در شیء وجود دارد که آن شیء به اعتبار این منفعت، عرفاً مالیّت دارد و از مالیّت خارج نمی شود،(1)

معاوضۀ آن را جایز ندانسته اند. حال آن که اگر بیع را مبادلۀ یک مال در برابر مال دیگر بدانیم، بیع این شیء به اعتبار مالیّت آن، مانعی ندارد و همین مالیّت در جواز معاوضه و نیز در صحّت بیع، کفایت می کند.

نکتۀ دوم این که: تفصیلی که ایشان به عرف مستند کرده است، وجهی ندارد. از نظر عرف اگر بر شیئی منفعت عقلایی مترتّب بود، آن شیء مالیّت دارد. به عبارت دیگر، این که منفعت را دو گونه بدانیم و بر این باور باشیم که برخی از منافع به شیء مالیّت نمی بخشد، خلاف باور عرفی است؛ زیرا مثلاً عرف، عذره را برای تسمید مال می داند و در فصل بهار برای کود باغچه ها و زمین ها، خرید و فروش عذره بسیار رایج است. پس عذره مالیّت دارد، مگر این که منفعت، آن قدر ناچیز باشد که اصلاً به چشم نیاید و کالعدم باشد. در این صورت دیگر عنوان مال را ندارد.

ب) دیدگاه محقّق خوئی

محقّق خوئی قدس سره دربارۀ مالیّت شیء نجس می فرماید:

قد ظهر مما ذکرناه أنّه لا ملازمة بین حرمة بیع الأعیان النجسة وبین حرمة الإنتفاع بها وسقوطها عن المالیّة، بل لابدّ من ملاحظة دلیلها هل یوجد ما یدلّ علی إلغاء المالیّة من قِبل الشارع کالخمر والمیتة؟ وإن کان ما یدلّ علی ذلک أُخذ به وحُکم بعدم ترتّب آثار المالیة، من الإرث والضمان، وإلّا فلا یصحّ أن یحکم بحرمة الإنتفاع بها بمجرّد حرمة بیعها.(2)

ص:291


1- (1) . «ثمّ إنّ منفعة النجس المحلّلة - للأصل أو للنصّ - قد تجعله مالاً عرفاً، إلّاأنّه منع الشرع عن بیعه، کجلد المیتة إذا قلنا بجواز الإستقاء به لغیر الوضوء - کما هو مذهب جماعة - مع القول بعدم جواز بیع» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 57).
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 142.

یعنی بین حرمت بیع و حرمت انتفاع و سقوط از مالیّت، ملازمه ای نیست؛ ممکن است در موردی، بیع حرام باشد، امّا هم از مالیّت ساقط نشده باشد و هم برخی از انتفاعات آن جایز باشد. مثلاً اگر در روایتی آمده باشد: «ثمن العذرة سحتٌ»، بیع عذره حرام خواهد بود؛ امّا این حرمت بیع، ملازم سقوط از مالیّت و جواز برخی از انتفاعات نیست. در این گونه موارد باید با توجّه و تأمّل در دلیل حرمت، بررسی شود که آیا شارع، مالیّت آن شیء را هم الغا کرده یا نه؟ اگر شارع مالیّت را الغا کرده باشد، آثار مالیّت (مانند ضمان) بر آن حمل نمی شود. مثلاً اگر کسی خمر شخص دیگری را بریزد، ضمانی در کار نیست؛ زیرا مورد ضمان «من أتلف مال الغیر» است، حال آن که در این جا از نظر شارع مالیّت وجود ندارد. همچنین اگر مالک خمر از دنیا رفت، آن خمر جزء ما ترک او حساب نمی شود؛ زیرا ما ترک باید مالیّت داشته باشد.

امّا اگر دلیل حرمت، دلالت بر الغای از مالیّت نداشته باشد، ملازمه ای میان حرمت بیع و حرمت انتفاع وجود ندارد.

محقّق خوئی قدس سره بر این باور است که در مورد مردار، عذره، موی خوک و کلاب سه گانه، حرمت بیع وجود دارد؛ امّا سقوط از مالیّت و حرمت انتفاع وجود ندارد و آثار مالیّت در همۀ این موارد، مترتّب می شود.

- بررسی دیدگاه محقّق خوئی

در مورد نظر ایشان، دو نکته قابل ذکر است:

نخست این که: حتّی با فرض صحّت دیدگاه ایشان، ظاهراً هیچ دلیلی بر این که شارع یک عین نجس را به طور کلّی از مالیّت ساقط کند، وجود ندارد. البتّه باید دربارۀ این ادّعا بررسی بیشتری صورت بگیرد، امّا مطالعاتی که تا کنون در این باره شده است، نشان می دهد که مالیّت هیچ کدام از اعیان نجس، به صورت مطلق الغا نشده است. مثلاً در باب خمر، اگرچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بایع، شارب، مشتری و غارس خمر را لعن کرده اند، امّا چنان که در جای خود ثابت شد،(1) عنوان لعن در جایی است که خمر

ص:292


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 486.

برای نوشیدن باشد و اگر کسی خمر را برای سرکه سازی بخرد، روایات متعدّد صحیح، بیع آن را جایز دانسته اند. شبیه همین بحث در مورد مردار هم مطرح شد.(1)

بنا بر این، این که بسیاری از فقها می گویند: «شارع مالیّت خمر را الغا کرده است» صحیح نیست؛ بلکه شارع، مالیّت خمر را در مواردی که قصد شرب باشد، الغا کرده است، نه در مورد سایر منافع.

بله، اگر یک عین نجس غیر از منفعت محرّمه، هیچ منفعت دیگری نداشته باشد، آن شیء نجس هیچ مالیّتی ندارد؛ امّا الغای شارع به اعتبار همان منفعت محرّمه است، نه این که شارع، بیع به قصد همۀ منافع را حرام کرده باشد.

دوم این که: الغای مالیّت شیئی که منافع حلال دارد، توسّط شارع ممکن نیست؛ زیرا مالیّت یک امر عرفی است. شارع می تواند همۀ منافع شیئی را حرام کند، امّا اگر یک شیء نجس دارای منفعتی باشد که شارع آن را حلال کرده است، الغای مالیّت آن ممکن نیست؛ چرا که مستلزم تناقض در کلام است.

خلاصه این که: اوّلاً: ما دلیلی نداریم که به طور کلّی موجب الغای مالیّت از یک شیء شود. ثانیاً: با فرض وجود منفعت حلال، وجود چنین دلیلی امکان ندارد.

ج) دیدگاه محقّق ایروانی
1- دیدگاه ایشان دربارۀ منفعت و مالیّت:

چنان که گذشت، دیدگاه شیخ انصاری رحمه الله این بود که اگر شیء نجسی دارای منفعت حلال باشد، عرف در برخی موارد آن شیء را به اعتبار منفعت حلالش، مال می داند و در برخی دیگر، آن را مال نمی داند.

در نقد این سخن، گفته شد که اگر شیء نجس منفعت حلال داشته باشد، از نظر عرف این شیء به اعتبار آن منفعت، همیشه مالیّت دارد و تفصیل ایشان صحیح نیست، مگر این که منفعت در نهایت قلّت و کالعدم باشد که در این صورت، دیگر مالیّت ندارد.

ص:293


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 355 به بعد.

در نتیجه می توان گفت که اصلاً در باب معاملات، مالیّت دائر مدار منفعت است؛ یعنی اگر یک شیء منفعت داشت، مالیّت دارد و اگر منفعت نداشت، مالیّت ندارد.

محقّق ایروانی قدس سره با این بیان، مخالفت کرده است. ایشان معتقد است که مالیّت، دائر مدار منفعت نیست. بنا به نظر ایشان، برخی از اشیا و اموال، در عین این که مالیّت دارند، منفعتی ندارند:

المالیّة لا تدور مدار المنفعة فإنّ الجواهر النفیسة ومنها النقود أموالٌ ولا فائدة فیها، وإن فُرض فی بعضها فائدة فلا تقصد بما أنّ فیه تلک الفائدة؛(1) مالیّت دائر مدار منفعت نیست؛ چرا که جواهر نفیس از جمله نقود، اموال هستند، ولی هیچ فایده ای هم ندارند. اگر هم در برخی از آنها فایده ای باشد، فایدۀ مقصود نیست که هدف از نگهداری آنها، این فایده باشد.

از نظر ایشان، اگر انسان اشیای گران بهایی مثل طلا و همچنین پول نقد را ذخیره و نگهداری کند، این اشیای به اعتبار این که سرمایه و ذخیره برای او باشد، مال است، امّا منفعت ندارد. حتّی اگر فایده ای نیز متصوّر شود، مثلاً آن شیء گران بها را به عنوان زینت در جایی قرار دهند، این فایده، منفعت آن شیء نیست؛ زیرا قصد از آن شیء همان مالیّتش است، نه این منفعت. مثلاً اگر گوهری بسیار گران بها در تزیین یک مسجد یا یک ساختمان استفاده شده باشد، در حقیقت به منظور ذخیره و پس انداز است و به این جهت است که اگر زمانی بخواهند این ساختمان را بازسازی کنند و نیاز به پول داشته باشند، از آن شیء به عنوان مال استفاده کنند، نه این که واقعاً تزیین با آن، مقصود باشد.

مثال عکس این مطلب نیز «الماء علی الشط» است. یک لیوان آب در کنار دریا منفعت دارد، ولی مال شمرده نمی شود. همین مسئله در مورد خاک نیز صادق است؛

ص:294


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 75.

زیرا خاک منفعت دارد و می توان از آن به عنوان مصالح ساختمان استفاده کرد؛ امّا عرف، خاک را مال نمی داند.

بنا بر این، نسبت بین منفعت و مال، عموم و خصوص من وجه است.

نکتۀ دیگری که در کلمات ایشان وجود دارد و بر خلاف مشهور است، این است که حتّی اگر بپذیریم مالیّت، دائر مدار منفعت است، به چه دلیل باید دائر مدار منفعت حلال باشد؟ اگر مالیّت دائر مدار منفعت باشد، دائر مدار مطلق منفعت است، چه منفعت حلال و چه منفعت غیر حلال. بدین ترتیب، نظر ایشان در مورد خمر و خنزیر - که مشهور فقها می گویند: نهی شارع از معاملۀ این دو، به معنای اسقاط این دو از مالیّت است - این است که خمر و خنزیر عرفاً مال است و شارع نمی تواند آنها را از مالیّت ساقط کند؛ امّا معاملۀ آنها، به حکم شارع باطل است.

- بررسی سخن محقّق ایروانی:

با توجّه به مطالب پیشین، نکتۀ اخیر و خلاف مشهوری که از ایشان نقل شد، نیاز به بررسی مفصّل ندارد و در صفحات قبل، روشن شد که یک شیء نسبت به منفعت محرّمه مالیّت ندارد؛ ولی نسبت به منفعت حلال مالیّت دارد و این امر، امری نسبی است.

امّا دربارۀ این که گفتند نسبت بین منفعت و مال، عموم و خصوص من وجه است، به نظر می رسد که سخن ایشان از دو جهت مخدوش است: نخست این که مقصود از منفعت، منفعت فعلی نیست؛ یعنی اگر کسی یک شیء (مانند یک قطعه جواهر نفیس) را در جایی نگهداری کند به این قصد که پنجاه سال دیگر از آن استفاده شود، باز هم مصداق منفعت است، هرچند که منفعت این شیء بالقوّه است. دوم این که منفعت، عنوانی است که در هر شیء به مقتضای همان شیء است. مثلاً منفعت آب در این است که انسان را از تشنگی نجات می دهد؛ امّا منفعت بعضی از اشیای نفیس در این است که انسان آن را ذخیره کند و همین عنوان «ذخیره» خودش یکی از منافع عقلایی است، همان گونه که مثلاً در مورد دولت ها، عقلا بر این باورند که هر دولت باید خزانه و ذخیره ای داشته باشد.

ص:295

2- اشکال بر تفصیل شیخ انصاری:

مطلب دیگری که در کلمات محقّق ایروانی قدس سره مورد توجّه قرار گرفته، این است که شیخ انصاری رحمه الله چرا این مطلب را - که بعضی از منافع، به شیء عنوان مالیّت می دهد و بعضی عنوان مالیّت نمی دهد - در این بخش از کتاب المکاسب آورده است؟ ظاهراً مقصود شیخ رحمه الله این است که در این مسئله، چند صورت وجود دارد: یا یک شیء مالیّت دارد و یا ندارد. اگر مالیّت داشت، یا از جانب شارع دربارۀ معاملۀ آن وارد شده است یا نهی وارد نشده است.

اگر چیزی عنوان «مال» را داشته باشد، هم بیع آن صحیح است و هم سایر معاوضاتی که در آنها، عوض و معوّض و ثمن و مثمن وجود دارد و صحّت آن مشروط به مالیّت طرفین است. امّا اگر چیزی مال نبود، نه معاوضۀ آن صحیح است و نه صلح و هبه اش.

در مواردی که از طرف شارع نهی آمده است، اگر با وجود نهی شارع، این شیء از مالیّت عرفی خارج نشده باشد، فقط آن معاوضه مالی ای که شارع از آنها نهی کرده است (مانند بیع) باطل خواهد بود؛ امّا سایر معاوضاتش مشکلی ندارد؛ زیرا سایر معاوضات متقوّم به مال است و طبق فرض، آن شیء همچنان مالیّت دارد؛ امّا اگر بر این باور باشیم که نهی شارع از معاملۀ یک شیء، آن را از مالیّت خارج می کند، دیگر هیچ معاوضه ای روی آن صحیح نیست، خواه بیع باشد و خواه سایر معاوضات.

اشکال محقّق ایروانی قدس سره این است که اگر ما در ادلّۀ معاملات، بخواهیم به دلایلی مثل «الناسُ مسلّطون عَلی أموالِهم»(1) یا «لا یَحلّ مال امرء إلّابطیبِ نفسِه»(2) و یا حتّی«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»3 تمسّک کنیم و بیع را هم به معنای مبادلۀ یک مال در برابر مال دیگر بدانیم،

ص:296


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 222 و 457 وج 2 ص 138.
2- (2) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 222. البتّه مضمون این روایت با املای دیگر در کتاب های دیگر شیعه موجود است؛ ر. ک: کافی: ج 7 ص 273 وج 7 ص 275؛ عوالی اللئالی: ج 2 ص 240 و همان: ج 3 ص 473؛ وسائل الشیعة: ج 5 ص 120 وج 14 ص 572 و ج 29 ص 10.

سخن شیخ رحمه الله صحیح خواهد بود؛ یعنی شرط معامله این است که آن شیء پاک باشد و مالیّت داشته باشد. امّا اگر به ادلّۀ دیگری مانند«تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» تمسّک کنیم،(1)

وقتی دو نفر با رضایت دو جانبه تجارتی انجام دهند، حتّی اگر آن شیء مال نباشد، اشکالی در این معامله وجود نخواهد داشت. همچنین با تمسّک به آیۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»2 دیگر قید مالیّت در متعلّق عقد شرط نیست. در معاملاتی که براساس قانون «الصلح جایزٌ بین المسلمین» انجام می شود نیز مالیّت، شرط نیست. این قانون گسترۀ وسیعی دارد و در بسیاری از حقوقی در آنها اصلاً ثمن و مثمنی در کار نیست، جاری می شود، مثل این که دو نفر در مسجدی نشسته اند و هر دو در جای خودشان حقّ سبق دارند. در این جا ثمن و مثمنی نیست و معاوضه ای انجام نمی شود؛ امّا ممکن است آنها مصالحه نموده و جایشان را عوض کنند؛ زیرا در بسیاری از حقوق که معاوضه در آنها جریان ندارد، صلح جاری می شود؛ چرا که صلح متوقّف بر مالیّت نیست و «الصلح جایز بین المسلمین» در همۀ امور جریان دارد.

بنا بر این، اشکال مهمّی که بر شیخ رحمه الله وارد می شود، این است که اصلاً نیازی به تفصیل ایشان نیست.

گفتار چهارم: حقّ اختصاص
اشارة

تا این جا گفته شد که اگر شیء نجسی دارای منفعت حلال باشد و عنوان «مال» بر آن صدق کند، بیعش مطابق روایاتی که آن را نهی کرده، جایز نیست؛ امّا سایر معاملاتش جایز است. دیدگاه ما هم این بود که بیع آن نیز به همان قصد محرّم جایز نیست، امّا به قصد حلال منعی ندارد.

در ادامه، شیخ اعظم رحمه الله این بحث را مطرح می کند که در مورد شیئی که عنوان «مالیّت» ندارد، حقّی به نام «حقّ اختصاص»، وجود دارد. مثلاً اگر گوسفندی بمیرد و

ص:297


1- (1) . سورۀ نساء: آیۀ 29.

نجس شود، کسی که قبلاً مالک این گوسفند بوده است، اکنون نسبت به مردار این گوسفند «حقّ اختصاص» دارد؟(1)

بند نخست: عدم عنایت شیخ به مسئلۀ «مالکیّت»

پیش از بحث دربارۀ ادلّۀ «حقّ اختصاص»، لازم است به این نکته توجّه شود که چرا شیخ رحمه الله «حقّ اختصاص» را در این جا مطرح کرده است، در حالی که در این جا امری بالاتر از «حق» به نام «ملکیت» وجود دارد؟ چرا شیخ رحمه الله مسئلۀ ملکیت را مغفول گذاشته است؟

توضیح آن که: وقتی شارع از خرید و فروش شیئی مانند مردار، نهی می کند و یا مثلاً می فرماید: «ثمن العذرة سحتٌ»، در اثر این نهی، «مالیّت» آن شیء از بین می رود.

سؤال این است که آیا این نهی شارع، علاوه بر این که مالیّت را از بین می برد، «ملکیت» را هم نابود می کند؟ اگر کسی آب انگوری داشت و آن آب انگور تبدیل به خمر شد، شارع می فرماید: «بیع الخمر حرامٌ». با این نهی، اگرچه آن خمر مالیّت عرفی دارد، امّا شارع مالیّت آن را - دست کم در منافع حرامش - الغا کرده است. شیخ رحمه الله در این جا می فرماید: شیئی که اکنون مالیّتش الغا شده و معاوضۀ آن صحیح نیست، هرچند مالیّت ندارد، ولی مصداق حقّی است به نام «حقّ اختصاص» که به موجب آن، شخصی که قبلاً مالک آن بوده است، می تواند نسبت به این حق، مصالحه کند.

سؤال این است که با وجود «ملکیت»، چرا شیخ رحمه الله سراغ «حقّ اختصاص» می رود، در حالی که «حق» یک سلطنت ضعیف است و نسبت به «ملکیت» در مرتبۀ ضعیف تری قرار دارد. وقتی شارع نهی می کند و می فرماید:

«ثمن الخمر سحتٌ» یا

«بیع الخمر حرامٌ»، این نهی فقط مالیّت شرعی را الغا می کند؛ امّا آیا این عدم مالیّت شرعی به این معناست که ملکیت آن هم از بین رفته است؟

ص:298


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 57.

«مال» چیزی است که در برابر آن، مال دیگر یا ثمنی را پرداخت می کنند.(1) نسبت بین «مال» و «ملک»، عموم و خصوص من وجه است و ممکن است چیزی «مال» نباشد، ولی «ملک» باشد، یا چیزی «ملک» نباشد، امّا «مال» باشد، چنان که یک حبّۀ گندم مال نیست و مالی در برابر آن پرداخت نمی شود؛ امّا ملک است و آثاری را به دنبال دارد؛ چرا که صِرف ملکیت دارای آثاری است، مانند این که

«لا وقفَ إلّافی ملک» و

«لا بیعَ إلّافی ملک». نهی شارع، اگرچه مالیّت شیء نجس را الغا می کند، امّا ملکیت شیء الغا نمی شود. بنا بر این، آثار ملکیت بر آن مترتّب می گردد.

در نتیجه، نوبت به بحث «حقّ اختصاص» نمی رسد؛ زیرا جایگاه بحث دربارۀ «حق»، جایی است که چیزی نه مال باشد و نه ملک، مانند جایی از مسجد که انسان در آن نشسته است، نه مال آن شخص شمرده می شود و نه ملک او؛ بلکه آن شخص فقط یک حقّ اولویت نسبت به آن مکان دارد. در این جا می توانیم بحث کنیم که آیا نسبت به این حقّ اولویت، مصالحه یا معاوضه و گرفتن پول در برابر آن، جایز است یا نه؟

این اشکال به شیخ رحمه الله وارد است و به نظر می رسد که قابل جواب نیست.

بند دوم: دیدگاه شیخ دربارۀ حقّ اختصاص

با صرف نظر از اشکالی که مطرح شد، اینک بحث «حقّ اختصاص» را در مورد اشیایی که نه ملک هستند و نه مال، پی می گیریم و به بررسی سخن شیخ رحمه الله می پردازیم.

سؤال این است که اگر چیزی مالیّت نداشت و برملکیتش هم اثری مترتّب نشد، آیا چون این شیء در اختیار شخص بوده، برای آن شخص «حقّ اختصاص» ثابت است یا نه؟ مثلاً در مورد تسمید - با این فرض که عذره، نه مال است و نه ملک و کسی بابت آن پول نمی دهد -؛ اگر کسی عذره های حیوانات را جمع کرد، آیا چیزی به نام «حقّ اختصاص» برای او ثابت است یا نه؟

ص:299


1- (1) . تعاریف مربوط به «مال» در بحث حقّ تألیف خواهد آمد (ر. ک: ص 327 و 374)

شیخ رحمه الله نخست با عبارت «والظاهر ثبوت حقّ اختصاص فی هذه الاُمور»،(1) این مطلب را می پذیرد و سپس می فرماید:

والظاهر جواز المصالحة علی هذا الحق بلا عوضٍ، بناءً علی صحّة هذا الصلح، بل دفع العوض، بناءً علی أنّه لا یعدّ ثمناً لنفس العین حتّی یکون سحتاً بمقتضی الأخبار؛(2) ظاهراً مصالحه بر این حق بدون عوض جایز است، البتّه اگر این صلح را صحیح بدانیم؛ بلکه حتّی مصالحۀ این حق در برابر عوض هم جایز است؛ زیرا این عوض، در برابر خود عین نیست که بر اساس اخبار، سخت شمرده شود.

امّا سپس می گوید: «لکنّ الإنصاف أنّ الحکم مشکل».(3) اگر بپرسیم پس چه باید کرد، می فرماید:

لو بذل مالاً علی أن یرفع یده عنها لیحوزها الباذل، کان حسناً، کما یبذل الرجلُ المالَ علی أن یرفع الید عمّا فی تصرّفه من الأمکنة المشترکة، کمکانه من المسجد والمدرسة والسوق.(4)

یعنی شخص می تواند برای رفع ید از این حقّ اختصاصی که دارد، پولی بگیرد تا شخص دیگری آن را حیازت کند و در اختیار خودش بگیرد.

بند سوم: بررسی ادلّۀ «حقّ اختصاص»
اشارة

شیخ اعظم رحمه الله دو منشأ برای «حقّ اختصاص» ذکر می کند که نخست «حیازت» و دوم «استصحاب» است.(5)

دانستیم که گاهی اشیای نجس، منافعی دارند، مانند عذره که ممکن است به عنوان کود استفاده شود، امّا عرف آن را مال نمی داند. اینک این سؤال مطرح است که اگر

ص:300


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 57.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان: ص 58.
5- (5) . همان: ص 57.

عرف مردم، آن شیء را مال نمی دانند، چرا آن را خریداری می کنند و بابت آن پول می دهند؟ برخی از فقها در پاسخ این سؤال بر این باورند که این پول بابت خود عذره نیست؛ زیرا خود عذره ارزشی ندارد و مال نیست؛ بلکه برای زحمتی است که بایع برای جمع آوری و حمل و انتقال آن عذره متحمّل شده است.(1)

شیخ رحمه الله در این باره می فرماید:

والظاهر ثبوت حقّ الإختصاص فی هذه الاُمور الناشی إمّا عن الحیازة و إمّا عن کون أصلها مالاً للمالک کما لو مات حیوانٌ له، أو فسد لحمٌ اشتراه للأکل، علی وجه خرج عن المالیّة.(2)

حقّ اختصاص یا ناشی از حیازت و تحصیل و جمع آوری آن شیء نجس است و در اثر حیازت، به خودش اختصاص پیدا می کند و یا این که ناشی از این است که شیء نجس، پیش از نجس شدن، مال مالک بوده و بعداً نجس شده است، مانند گوسفندی که مال این شخص بوده و اکنون مرده است و قابل معامله نیست؛ امّا به اعتبار اصل آن - که پیش از نجس شدن، مال مالک بوده است -، این شخص نسبت به آن حقّ اختصاص دارد.

در مورد دلایل «حقّ اختصاص»، لازم است ابتدا دو دلیلی که شیخ رحمه الله بیان کرده است، بررسی شود تا بدانیم که آیا حیازت، دلیل است یا خیر و اگر دلیل شمرده می شود، فقط منشأ حق است و یا براساس روایاتی نظیر «من حاز ملک»،(3) منشأ ملکیت هم است؟(4) دوم این که آیا این استصحاب - که دلیل دوم شیخ رحمه الله است -، دلالت بر حقّ اختصاص دارد یا نه؟

ص:301


1- (1) . چنان که در بحث عذره گفته شد، دیدگاه ما این است که عذره در عرف، به اعتبار همین منافعی که دارد، مالیّت دارد و چنانچه پولی پرداخت شود، در برابر همان منافع حلال است (ر. ک: ج 1 ص 175).
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 57.
3- (3) . در مجامع روایی، روایتی با این مضمون موجود نیست؛ لیکن این مضمون را می توان از برخی روایات نتیجه گرفت. چنان که مرحوم حکیم می گوید: «فإنّ المضمون المذکور وإن لم یرد به نصّ بلفظه، فقد ورد ما یدلّ علی معناه، مثل قوله علیه السلام: للید ما أخذت وللعین ما رأت» (مستمسّک العروة الوثقی: ج 12 ص 124 و 125).
4- (4) . دربارۀ تفاوت «حق» و «ملک» و «حکم»، ر. ک: دروس خارج فقه سال 94، جلسات سیزدهم تا بیستم، برگزار شده در تاریخ 94/7/14 تا 94/8/16.

سپس باید بررسی شود که آیا بجز این دو دلیل، دلایل دیگری که بر «حقّ اختصاص» دلالت کنند، موجود است یا خیر؟

الف) «حیازت» و ادلّۀ آن

«حیازت» از «حاز، یحوز، حیازتاً، احتیازاً»، به معنای به دست آوردن است(1) و وقتی می گویند فلانی چیزی را حیازت کرده، یعنی خودش آن را به دست آورده است.

آیا «حیازت» منشأ برای «ملکیت» است یا منشأ برای «حق»؟ از ظاهر عبارت شیخ رحمه الله این گونه فهمیده می شود که حیازت منشأ «حق» است، به این معنا که اگر کسی عذره و یا مرداری را جمع آوری کرد، با این کار او ملکیّتی برایش حاصل نمی شود؛ امّا به خاطر این که حیازت کرده، حقّی نسبت به آن عذره یا مردار پیدا می کند.

دربارۀ این که «حیازت»، به چه دلیل می تواند موجب حق یا ملک باشد، دلایلی در کتب فقها ذکر شده که اینک بررسی می شود:

1- مرسلۀ «مَن حاز ملک»:

محقّق خوئی قدس سره می فرماید: دلیل حیازت مرسله ای است که بین فقها مشهور است: «مَن حازَ مَلک؛ کسی که چیزی را حیازت کند، مالک آن می شود».(2) سپس ایشان چند اشکال به این روایت، وارد کرده است.(3)

اشکال نخست: چنین روایتی در کتب حدیث عامّه و خاصّه یافت نشده است؛ بلکه احتمال دارد که فقهای عظام از روایات متعدّدی که در ابواب مختلف (مانند: روایات باب احیای موات در باب تحجیر، یا روایات باب لقطه) آمده است، قاعده ای بنام «قاعدۀ حیازت» را اصطیاد کرده اند که مشهور به «مَن حازَ مَلک» شده است. بنا بر این، این عبارت یک قاعدۀ اصطیاد شده از روایات است، نه روایت معصوم علیه السلام.(4)

ص:302


1- (1) . «الحَوزُ: الجمع. وکلّ من ضمَّ إلی نفسه شیئاً فقد حازَه حَوزاً وحیازَة» (صحاح: ج 3 ص 875).
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 145.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان.

اشکال دوم: این عبارت حتّی اگر روایت باشد و یا این گونه استدلال شود که فقها به چنین حدیثی عمل کرده اند، ارتباطی با مدّعا ندارد و «حقّ اختصاص» را بعد از زوال ملکیت ثابت نمی کند. مدّعای شیخ انصاری رحمه الله این است که اگر مثلاً کسی گوسفندی داشته که سالم بوده است، سپس این حیوان مرده و از مالیّت خارج شده باشد، پس از این که مالیّتش از بین رفت، مالک گوسفند نسبت به مردار آن، حقّی به نام «حقّ اختصاص» دارد؛ بلکه به نظر می رسد که عبارت «مَن حازَ مَلک»، حتّی اگر روایت و قابل استناد باشد، از دو جهت بیگانه از مدّعای شیخ رحمه الله است:

یک. مطابق این عبارت (و یا روایت)، کسی که چیزی را حیازت کرده باشد، مالک آن می شود؛ امّا دلالتی بر این معنا ندارد که چیزی که قبلاً ملک بوده و مالیّتش از بین رفته است، بعد از زوال مالیّت و یا بعد از زوال ملکیت، مشمول حقّی به نام حقّ اختصاص است. دیدگاه محقّق خوئی قدس سره این است که مالک گوسفند، پس از مردن حیوان، نسبت به آن مثل دیگران است؛ یعنی همان گونه که اگر دیگری این مردار را بردارد و حیازت کند، نسبت به آن حق پیدا می کند، خود این شخص هم اگر آن را حیازت کند، نسبت به آن حق پیدا می کند.

دو. اگر عبارت «مَن حازَ مَلک»، روایت و قابل استناد باشد، نه تنها دلالت بر حق ندارد، بلکه ظهور و دلالت روشنی بر «ملکیت» دارد.

خلاصه این که اوّلاً: روایت دلالتی بر ثبوت حقّ اختصاص بعد از زوال ملکیت ندارد. ثانیاً: این روایت اثبات ملکیت می کند و حال آن که مدّعای شیخ رحمه الله ثبوت «حق» است.(1)

اشکال سوم: سند این روایت - بنا بر این که روایت باشد - به خاطر ارسال ضعیف است. عمل فقها نیز به دو جهت نمی تواند جابر این ضعف سند باشد: نخست این که اگر مشهور فقها حیازت را منشئی برای ملکیت می دانند، معلوم نیست که دلیل این

ص:303


1- (1) . همان.

عمل فقها، لزوماً روایت فوق باشد. اگر به این روایت استناد کرده باشند، ضعف سند آن - بنا بر نظر کسانی که عمل مشهور را جابر ضعف سند می دانند - جبران می شود، امّا این مطلب ثابت شده نیست. جهت دوم نیز همان مبنای محقّق خوئی قدس سره است که بارها فرموده اند: شهرت عملی جابر ضعف سند نیست.(1)

- بررسی اشکالات محقّق خوئی:

یکم: اشکال نخست ایشان، وارد است و عبارت «مَن حازَ مَلک» با این املا در مجامع حدیثی یافت نمی شود، امّا نظیر این عبارت را می توان در روایات اهل سنّت یافت.

در کتاب المدوّنة الکبری که یکی از مصادر مهم اهل سنّت است، روایتی وجود دارد که سند آن اشکالاتی دارد؛ امّا با توجّه به این که قصد استناد به این روایت را نداریم، از بررسی سند چشم می پوشیم. غرض فقط این است که بدانیم، آنچه در زبان فقها به صورت یک روایت مشهور بیان شده، از کجا نشأت گرفته است.

عن ابن وهب عن عبد الجبّار بن عمر عن ربیعة بن أبی عبد الرحمن عن سعید المسیّب یرفع الحدیث إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من حاز شیئاً عشر سنین فهو له.(2)

در این روایت سعید بن مسیّب، واسطه ای که میان او و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است را نقل نکرده و حدیث را به صورت مرفوع از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند، که ایشان فرمودند: اگر کسی برای مدّت ده سال چیزی را حیازت کرد، آن شیء برای اوست.

در ذیل همین روایت، روایت دیگری نیز وجود دارد که می فرماید:

(قال عبد الجبّار) عن ربیعة أنّه قال إذا کان الرجل حاضراً وماله فی ید

ص:304


1- (1) . ر. ک: همان. البتّه محقّق خوئی این بحث را به طور کامل در ابتدای کتاب مصباح الفقاهة (ج 1 ص 6) مطرح کرده است.
2- (2) . المدوّنة الکبری: ج 5 ص 192.

غیره فمضت علیه عشر سنین وهو علی ذلک، کان المال للذی هو فی یدیه لحیازته إیّاه عشر سنین إلّاأن یأتی الآخر بالبیّنة علی أنّه أکری أو أسکن أو أعار عاریة أو صنع شیئاً من هذا وإلّا فلا شیء له.(1)

یعنی اگر مال کسی به مدّت ده سال در اختیار دیگری باشد و صاحب مال با این که زنده و حاضر است، در این ده سال اصلاً سراغی از مالش نگیرد، آن مال، مال کسی خواهد بود که در این ده سال در دست او بوده است.

چنان که گفته شد، غرض در این جا استناد به این روایات نیست؛ بلکه غرض این است که بدانیم شبیه عبارت «مَن حازَ مَلک» در کتب اهل سنّت آمده است.

دوم: ظاهر سخن محقّق خوئی قدس سره، این است که برای حیازت فقط یک دلیل داریم و آن هم «مَن حازَ مَلک» است. ایشان با خدشه در سند و دلالت این روایت، بر این باور است که دلیلی برای حیازت نیست، حال آن که دلایل دیگری برای حیازت موجود است، از جمله سیرۀ عقلا.

همچنین از جمله دلایل حیازت، وجود روایاتی است که خود محقّق خوئی قدس سره به این روایات اشاره کرده و از آنها با عنوان «روایات سبق» تعبیر کرده است. ظاهر عبارات ایشان(2) و برخی از فقها که از ایشان پیروی کرده اند،(3) این است که مسئلۀ حیازت و روایات سبق، دو موضوع متباین اند، حال آن که چنین نیست و چنان که در آینده خواهیم گفت، یکی از ادلّۀ حیازت، همین روایات سبق است.

سوم: اشکال دوم محقّق خوئی قدس سره از دو جهت مخدوش است: نخست این که اگر حیازت، اثبات ملکیت کند، به طریق اولی اثبات حق می کند و این اولویت بسیار قطعی و روشن است. دوم این که اگر روایت «مَن حازَ مَلک» پذیرفته شود، این ملکیت، ملکیت اصطلاحی نیست. در بیان فقها «حق» و «حکم» و «ملک» سه اصطلاح متمایز

ص:305


1- (1) . همان: ص 192 و 193.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 145.
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 135 و 136.

هستند؛ امّا در لغت یا در روایات گاهی بر «حق» اطلاق «ملک» شده و گاهی نیز در مورد کسی که ملکیت شرعی پیدا می کند آمده است: «فَهو حقٌّ لَه». اگر مراد از ملک در روایت، ملکیت اصطلاحی فقها و در مقابل «حق» باشد، اشکال دوم محقّق خوئی قدس سره وارد است؛ امّا در روایات، مراد از ملک و ملکیّت، ملکیّت اصطلاحی نیست؛ بلکه اعمّ از حق است، چنان که در روایات احیای موات آمده است که اگر کسی زمین را احیا کرد، حقّی بر آن پیدا می کند،(1) در حالی که احیا موجب ملکیت است.

چهارم: دربارۀ اشکال سوم، مبنای ما این است که عمل مشهور به یک روایت ضعیف السند، جابر ضعف سند است. اگر این ویژگی را از فقه بگیریم، باید بسیاری از روایات را کنار بگذاریم. وقتی می بینیم مشهور فقها از هزار سال پیش تا الآن به این روایت عمل کرده اند، باید بپذیریم که عمل ایشان، جابر ضعف سند است.

2- سیرۀ عقلا:

یکی از دلایل حیازت، سیرۀ عقلا است و از نظر عقلا اگر چیزی که در تملّک کسی نیست، در جایی افتاده باشد و کسی آن را بردارد، آن چیز مال کسی خواهد بود که زودتر آن را حیازت کرده است، مثل کسی که ماهی دریا را زودتر صید کند. سیرۀ عقلا بر این است که حیازت، منشأ ملکیّت است (البتّه در این جا نیز ملکیت به معنای اعم مراد است، نه ملکیت اصطلاحی). در زمان معصومین علیهم السلام این سیرۀ عقلایی موجود بوده و ائمه علیهم السلام نه تنها از این سیره ردعی نکرده اند، بلکه آن را تأیید فرموده اند.

3- روایات سبق:

روایات سبق، هم در کتب عامّه و هم در کتب خاصّه آمده و مضمون آنها این است که

«مَن سَبق إلی شیءٍ لَم یسبق إلیه أحدٌ فهوَ لَه». محقّق خوئی قدس سره به این روایات اشکالاتی دارند؛ لیکن پیش از مرور و بررسی اشکالات ایشان، لازم است چند نمونه از این روایات را ببینیم.

ص:306


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة: ج 25 ص 411: «بابُ أنّ مَن أحیا أرضاً مواتاً فهی له».

3-1. روایت نخست:

محمّد بن یعقوب عَن عدّةٍ مِن أصحابنا عَن أحمدَ بن محمّد عَن محمّد بن إسماعیلَ عَن بعض أصحابه عَن أبی عبد اللّهِ علیه السلام قال: قُلتُ نَکونُ بِمَکَّةَ أو بِالمَدینَةِ أوِ الحیرَةِ أوِ المَواضِعِ الَّتی یُرجَی فیها الفَضلُ فَرُبَّما خَرَجَ الرَّجُلُ یَتَوَضّا فَیَجیءُ آخَرُ فَیَصیرُ مَکانَهُ، قالَ علیه السلام مَن سَبَقَ إلَی مَوضِعٍ فَهو أحَقُّ بِهِ یَومَهُ وَ لَیلَتَهُ؛(1) شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد که ما در مکّه یا مدینه یا حیره یا برخی از مکان های مقدّسی که در آن جا به فضل و رحمت خداوند امید داریم هستیم، مردی که در مسجد نشسته برای تجدید وضو خارج می شود، شخص دیگری می آید جای او می نشیند. حضرت علیه السلام فرمود: کسی که به یک موضع سبقت بگیرد، یک شبانه روز نسبت به آن موضع استحقاق دارد و در اولویت است.

سند روایت صحیح است؛ زیرا «محمّد بن اسماعیل» همان محمّد بن اسماعیل بن بزیع است که ثقه است. در مورد «بعض أصحابه» نیز توجّه به یک نکتۀ رجالی لازم است و آن این که اگر ارسال در سند روایات به این صورت باشد که مثلاً «محمّد بن اسماعیل عن رجلٍ»، این گونه ارسال، نشانۀ ضعف سند است؛ زیرا «رجلٍ» کاملاً مجهول است. امّا وقتی می گویند «محمّد بن اسماعیل عن بعض أصحابه» این احتمال بعید نیست که مقصود از «اصحاب» افرادی باشند که وثاقتشان در نزد همه مسلّم است.

3-2. روایت دوم:

مُحَمَّدُ بنُ یَحیَی عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ یَحیَی عَن طَلحَةَ بنِ زَیدٍ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام سوقُ المُسلِمینَ کَمَسجِدِهِم فَمَن سَبَقَ إلَی مَکانٍ فَهو أحَقُّ بِهِ إلَی اللَّیلِ وَکانَ لا یأخُذُ عَلَی

ص:307


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 5 ص 278.

بُیوتِ السّوقِ الکِراءَ؛(1) امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل فرمودند که بازار مسلمانان مثل مسجدشان است، کسی که به مکانی سبقت بگیرد، تا شب أحقّ به آن مکان است. امیرالمؤمنین علیه السلام بابت غرفه های بازار [از دست فروش ها] کرایه نمی گرفت.

سند این حدیث صحیح است. اشکالی در مورد طلحه وجود دارد، امّا فقها به روایاتش عمل می کنند.

3-3. روایت سوّم:

عَلی بنُ إبراهیمَ عَن أبیهِ عَنِ ابنِ أبی عُمَیرٍ عَن بَعضِ أصحابِنا عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: سوقُ المُسلِمینَ کَمَسجِدِهِم یَعنی إذا سَبَقَ إلَی السّوقِ کانَ لَهُ مِثلَ المَسجِدِ؛(2) امام صادق علیه السلام فرمودند: بازار مسلمانان مثل مسجد ایشان است، [از این جهت که] اگر کسی در [مکانی از] بازار سبقت بگیرد، برای اوست مانند آنچه در مسجد است.

یعنی همان طور که در مسجد، شخص سبقت گیرنده احقّ به مکان است، در بازار نیز همین گونه است.

این روایت نیز اگرچه مرسل است، امّا نکته ای که در روایت نخست گفته شد در این جا نیز صدق می کند و این روایت در حکم صحیح است.

3-4. اشکالات محقّق خوئی بر روایات سبق

اشکال نخست: نخستین اشکال محقّق خوئی قدس سره به «روایات سبق»، این است که سند این روایات، ضعیف است و منجبر به عمل اصحاب هم نیست.(3)

ص:308


1- (1) . کافی: ج 2 ص 662 وج 5 ص 155؛ تهذیب الأحکام: ج 7 ص 9؛ وسائل الشیعة: ج 5 ص 278.
2- (2) . کافی: ج 5 ص 155؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 406.
3- (3) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 145.

اشکال دوم: اشکال دوم ایشان، این است که بحث «حقّ اختصاص» نسبت به روایات سبق، بیگانه است و ارتباطی با مدلول این روایات ندارد. بحث این است که مثلاً شخصی گوسفندی دارد، این گوسفند زمانی که زنده است، هم مالیّت دارد و هم ملک این شخص است، سپس این گوسفند می میرد و مالیّت آن ملغا می شود و بیع این مردار باطل است. مدّعای شیخ رحمه الله این است که این شخص بر این گوسفند، حقّ اختصاص دارد، امّا دیدگاه محقّق خوئی قدس سره این است که اخبار سبق، مربوط به مشترکات است.(1) در بحث احیای موات، عنوانی وجود دارد بنام «مشترکات اوقاف عامّه» که مقصود از این مشترکات، مساجد، مدارس، راه ها و مانند اینهاست. طبق نظر محقّق خوئی قدس سره روایات سبق، در مشترکات جریان دارد. مثلاً اگر کسی در مسجد زودتر از دیگری بنشیند، این حق برای او ثابت است و دیگری نمی تواند او را از آن جا براند. این مسئله حتّی در مورد کودکان هم صادق است؛ یعنی اگر کودکی زودتر در قسمتی از مسجد برای نماز قرار گرفت، شخص بالغ نمی تواند او را از آن مکان براند و خود در آن جا بایستد.

قدر جامع موارد مشترک، این است که «لکلّ أحدٍ مِن المسلمین حقّ الإنتفاع»؛ یعنی هر یک از مسلمان ها حقّ انتفاع از این امور را دارند و هر کس زودتر منتفع شد، نسبت به آن حق پیدا می کند. البتّه این مسئله قیودی دارد، مثل این که انتفاع درهمان جهتی باشد که این مکان برای آن جهت قرار داده شده است، مثلاً اگر کسی در مسجد خوابید، می توانند او را بیرون کنند.

اشکال سوم: اگر ما روایات سبق را تعمیم دهیم و بگوییم شامل حیازت هم می شود، حیازت در جایی است که محیِّز بخواهد نسبت به محاز، حقّی پیدا کند و این امر غیر از مدّعای شماست. مدّعای شما این است که ملکیتی که در زمان مالیّت شیء وجود داشته، پس از الغای مالیّت نیز به صورت حقّ اختصاص باقی است؛ یعنی شما

ص:309


1- (1) . همان.

می گویید: این حقّ اختصاص، حقّ جدیدی نیست؛ بلکه قبلاً هم به صورت ملکیت ثابت بوده است، در حالی که براساس این روایات، به وسیلۀ حیازت، حقّ جدید حاصل می شود.(1)

3-5. بررسی اشکالات محقّق خوئی

یکم: اشکال نخست ایشان وارد نیست؛ زیرا در بین روایات سبق، دو روایت صحیح وجود دارد که یکی از آن دو روایت، روایت ابن أبی عمیر و دیگری روایت محمّد بن اسماعیل بن بزیع است. مگر این که از نظر ایشان، ارسال به «بعض أصحابنا» نشانۀ ضعف سند باشد که در این باره گفتیم: این احتمال بعید نیست که چنین ضعفی ثابت نباشد.

دوم: اشکال دوم ایشان هم قابل مناقشه است؛ زیرا وجهی ندارد که روایات سبق را مختص به باب موارد مشترک بدانیم. بله، در بحث از موارد مشترک، فقها به این اخبار سبق تمسّک کرده اند، حتّی برخی از روایات باب سبق مربوط به مسجد است؛ ولی مبنای خود محقّق خوئی قدس سره هم این است که مورد، مخصِّص نیست.

مفهوم

«مَن سَبق إلی شیءٍ لَم یسبق إلیه أحدٌ فهوَ لَه»، یک ضابطۀ کلّی است و در مورد کسی که گوسفندش مرده باشد نیز صدق می کند؛ زیرا او به این شیء سبقت گرفته است. بنا بر این، حتّی اگر روایات دربارۀ موارد مشترک باشند، امّا این ضابطه، یک ضابطۀ کلّی است و شامل بحث حقّ اختصاص نیز می شود.

سوم: پاسخ اشکال سوم این است که اگرچه غالباً به سبب حیازت، حقّ جدید حاصل می شود، امّا در کتب فقهی یکی از اسباب حیازت را خود ملکیت می دانند؛ یعنی ملکیت، یکی از اسباب حیازت است. بنا بر این، اخبار سبق، شامل بحث ما نیز می شود؛ زیرا در بحث ما ملکیت که سبب حیازت است، خود به خود حاصل است.

مثلاً شخصی گوسفندی را مالک بوده است که اکنون این گوسفند مردار شده و قابل

ص:310


1- (1) . همان.

خرید و فروش نیست. در این مثال، ملکیت قبلی، سبب حیازت گوسفند بوده و نیازی به حیازت جدید نیست. از این رو، آن حقّ اختصاصی که در اثر حیازت قبلی، ثابت بوده است، در این جا باقی می ماند. پس این اشکال سوم هم وارد نیست.

بنا بر این، چنان که ملاحظه شد، هیچ یک از اشکالات سه گانۀ محقّق خوئی قدس سره بر اخبار سبق وارد نیست. بزرگانی از حاشیه نویسان مکاسب، مانند محقّق ایروانی قدس سره به همین اخبار سبق برای اثبات حقّ اختصاص تمسّک کرده اند؛(1) امّا محقّق خوئی قدس سره پس از بیان این اشکالات می گوید: «و من جمیع ما ذکرناه ظهر ما فی کلام المحقّق الإیروانی من الوهن؛ از همۀ آنچه گذشت، روشن می شود که کلام محقّق ایروانی سست است».(2) با توجّه به آنچه گذشت به نظر می رسد که بر خلاف نظر محقّق خوئی قدس سره، استناد محقّق ایروانی به روایات باب سبق، استناد درستی است و این روایات بر «حقّ اختصاص» دلالت دارند.

4- صحیحۀ عبداللّه بن سنان:

در کتاب وسائل الشیعة، حدیث دوم از باب 13 ابواب لقطه، روایتی از عبداللّه بن سنان نقل شده است:

عَن عِدَّةٍ مِن أصحابِنا عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهلِ بنِ زیادٍ جَمیعاً عَنِ ابنِ مَحبوبٍ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ سِنانٍ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ: مَن أصابَ مالاً أو بَعیراً فی فَلاةٍ مِنَ الأرضِ، قَد کَلَّت وَ قامَت (وَ سَیَّبَها صاحِبُها مِمّا لَم یَتبَعهُ) فأخَذَها غَیرُهُ فأقامَ عَلَیها، وَأنفَقَ نَفَقَةً حَتَّی أحیاها مِنَ الکَلالِ وَمِنَ المَوتِ، فَهی لَهُ، وَلا سَبیلَ لَهُ عَلَیها، وَ إنَّما هی مِثلُ الشَّیءِ المُباحِ؛(3) امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی مالی یا شتری را در بیابانی پیدا کند که خسته شده و از حرکت ایستاده و صاحبش آن را رها کرده باشد، چنانچه این شخص به آن حیوان

ص:311


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 12.
2- (2) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 146.
3- (3) . وسائل الشیعة: ج 25 ص 458.

خوراک دهد و او را از خستگی و مرگ نجات دهد، شتر مال این شخص است و ضمان و خسارتی بر عهدۀ این شخص نیست.

البتّه در این جا بحثی وجود دارد که در جای خود مطرح خواهد شد، و آن این که آیا در حیازت، «اِحیاء» لازم است یا به مجرّد حیازت، انسان حق پیدا می کند؟

5- موثّقۀ یونس بن یعقوب

روایت دیگر، حدیث سوم از باب هشتم ابواب «میراث الأزواج» وسائل الشیعة است.

وَ [عَن محمّد بن الحسن] بِإسنادِهِ عَن عَلی بنِ الحَسَنِ عَن مُحَمَّدِ بنِ الوَلیدِ عَن یونُسَ بنِ یَعقوبَ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فی امراةٍ تَموتُ قَبلَ الرَّجُلِ، أو رَجُلٍ قَبلَ المَرأةِ، قالَ: ما کانَ مِن مَتاعِ النِّساءِ فَهو لِلمَرأةِ، وَ ما کانَ مِن مَتاعِ الرِّجالِ وَ النِّساءِ فَهو بَینَهُما، وَ مَنِ استَولَی عَلَی شَیءٍ مِنهُ فَهو لَهُ؛(1)

یونس بن یعقوب از امام صادق علیه السلام دربارۀ زنی که قبل از مرد می میرد و یا مردی که قبل از زن می میرد [تکلیف وسائل خانۀ آنها چیست؟] حضرت علیه السلام فرمودند:

آن وسایلی که مخصوص زنان است، مال زن است و آن وسایلی که مخصوص مردان است، مال مرد است و آن وسایلی که مشترک بین زن و مرد است، بین آنها تقسیم می شود و هرکسی بر هر چیزی که استیلا دارد، مال اوست.

بنا بر این، امام علیه السلام یک قانون کلّی بیان کرده و می فرمایند: هر کس بر یک شیء استیلا پیدا کند، آن شیء برای اوست. پس استیلای یک شخص نسبت به یک شیء و حیازت او موجب می شود که او نسبت به آن شیء، حق دشته باشد و یا مالک آن باشد.

البتّه چنان که گفته خواهد شد، اینطور نیست که حیازت در همۀ موارد، مفید ملکیت باشد؛ بلکه در برخی از موارد، مفید ملکیت و در بعضی از موارد، مفید مجرّد حق است.

ص:312


1- (1) . همان: ج 26 ص 216.

بنا بر آنچه در صفحات پیشین گذشت، روشن شد که حتّی اگر عبارت

«مَن حازَ مَلک»، روایت نباشد و روایات اهل سنّت نیز قابل استناد نباشد، دست کم چهار دلیل دیگر وجود دارد که می توان برای حیازت به آنها استناد کرد که این دلایل، شامل سیرۀ عقلا، روایات باب سبق و برخی روایات دیگر است.

6- اعتبار قصد حیازت و قصد انتفاع:

شیخ اعظم رحمه الله پس از طرح مسئلۀ حیازت به این بحث می پردازد که آیا در حیازت، قصد حیازت لازم است یا نه؟ و آیا در حیازت، لازم است انسان نسبت به منفعت حلال آن شیء، «قصد انتفاع» داشته باشد یا نه؟ ایشان در ابتدا، قصد انتفاع در آن جهتی که انسان باید از آن انتفاع ببرد را لازم دانسته است(1) که در این صورت، اگر کسی قصد انتفاع نداشته باشد، منع او جایز است. مثلاً اگر کسی در مسجد نشسته باشد در حالی که قصد انتفاع از امور مربوط به مسجد را نداشته باشد - یعنی نه قصد نماز دارد، نه قصد قرائت قرآن و نه قصد عبادت - می توان او را منع کرد و او حقّی در مورد مکانی که حیازت کرده، پیدا نمی کند.

سپس ایشان نتیجه می گیرد که:

فیشکل الأمر فی ما تعارف فی بعض البلاد من جمع العذرات، حتّی إذا صارت من الکثرة بحیث ینتفع بها فی البساتین والزرع بذل له مال فأخذت منه، فإنّ الظاهر - بل المقطوع - أنّه لم یحزها للإنتفاع بها، وإنّما حازها لأخذ المال علیها؛(2) بنا بر این، این که در برخی شهرها عذره را جمع می کنند تا زیاد شود و در باغ ها و زراعت ها قابل استفاده باشد و به حدّی برسد که در برابر آن پول بدهند، مشکل است؛ زیرا ظاهر - و بلکه مقطوع - این است که شخص، عذره را برای انتفاع از آن حیازت نمی کند؛ بلکه برای گرفتن پول در برابر آن، حیازت می کند.

ص:313


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 58.
2- (2) . همان.

ایشان در اباحۀ جمع عذره و فروش آن اشکال می کند؛ زیرا کسی که عذره جمع می کند، خودش قصد انتفاع ندارد؛ بلکه تصمیم دارد آن را به دیگری بفروشد. این مسئله مثل آن است که کسی در مسجد بنشیند و بگوید: من نه می خواهم نماز بخوانم و نه می خواهم قرآن بخوانم؛ امّا اگر دیگری بخواهد جای من بنشیند، در مقابل حقّی که دارم، پولی از او می گیرم تا از این جا بلند شوم. این شخص نمی تواند این کار را انجام دهد؛ زیرا قصد انتفاع ندارد و حقّ اختصاص پیدا نکرده است. بنا بر این، اگر بخواهد آن عذره را بفروشد و پول بگیرد، «أکل مال به باطل» است.

البتّه محقّق خوئی قدس سره در این بحث، تفصیلی را ذکر می کند و بر این باور است که محاز اگر از امکنۀ مشترک - همچون اوقاف عام، مساجد و مدارس - باشد، در این موارد قصد انتفاع لازم است و انسان باید مطابق آنچه وقف شده، قصد کند. مثلاً مسجد، وقف برای عبادت است و کسی در آن دارای حق است که عبادت را قصد کرده باشد.(1)

بنا بر این، اگر کسی جایی بنشیند و قصد انتفاع بر حسب وقف را نداشته باشد، حیازت محقّق نمی شود و اگر سجّاده ای را در مسجد پهن کند و بدون قصد عبادت جایی را اشغال کند و بخواهد بابت اختصاص آن مکان به دیگری از او پولی بگیرد، مصداق «أکل مال به باطل» است. بله، اگر این شخص به قصد عبادت در مسجد نشسته باشد، نسبت به مکان «حقّ اختصاص» دارد و می تواند برای رفع ید از این حق و اختصاص آن به دیگری، از او پولی دریافت کند.

امّا قصد انتفاع، در غیر امکنۀ مشترک شرط نیست. مثلاً قصد انتفاع برای کسی که از بیابان هیزم جمع می کند، لازم نیست و مجرّد حیازت کافی است که او صاحب حق شود؛ زیرا در این گونه موارد، دلیلی بر تقیید نداریم و روایات سبق و مقتضای قاعدۀ

«مَن سبق إلی شیءٍ لم یسبق إلیه أحد فهو له» - اعمّ از این است که در این موارد، قصد انتفاع، وجود داشته باشد یا نداشته باشد.

ص:314


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 146 و 147.

لیکن در مورد تفصیل محقّق خوئی قدس سره، این اشکال مطرح است که روایات سبق، عمومیت دارد و شامل موارد اوقاف و امکنۀ مشترک نیز می شود. پس اگر کسی در مکانی از امکنۀ عام نشست، حتّی اگر قصد انتفاع نداشته باشد نیز

«مَن سَبق» بر او صدق می کند. بله، در باب اوقاف دلایلی داریم بر این که کسی نباید امر منافی با وقف انجام دهد.(1) مثلاً اگر کسی بخواهد در مسجد تجارت کند یا آنچه متأسّفانه در زمان ما رایج شده و از بعضی مساجد به عنوان مکان ورزش استفاده می کنند، اینها امور منافی با مسجد است و جایز نیست در مسجد انجام شود. امّا اگر فعل، منافی با حرمت مکان و منهیٌّ عنه نباشد، روایات باب سبق در مورد امکنۀ مشترک نیز جریان دارد.

شاهد این مطلب، سیرۀ متشرّعه است. سیرۀ متشرّعه از زمان های دور بر این بوده است که گاهی اوقات فقط در مسجد می نشستند. روایاتی داریم که خوابیدن و یا صحبت دنیوی در مسجد کراهت دارد،(2) امّا بنا به تفصیل محقّق خوئی قدس سره در اوقاف عام فقط باید بر حسب وقف عمل کنیم و این به آن معناست که نباید در مسجد توقّف کرد، مگر برای عبادت؛ لیکن این حکم قابل اثبات نیست، به خصوص که خلاف سیرۀ متشرّعه است.

حتّی اگر قصد انتفاع بر حسب وقف هم نباشد و شخصی فقط برای استراحت و مثلاً استفاده از سایه بخواهد در مسجد بنشیند، مشمول عموم «مَن سَبق» می شود و حیازت او محقّق می گردد و اگر کسی بخواهد جای او را بگیرد، این شخص می تواند برای صَرف نظر از حقّ خودش، عوضی را طلب کند.

از این رو، به نظر می رسد که برای حیازت در هیچ موردی، نه قصد انتفاع لازم است و نه قصد حیازت. حیازت یک امر خارجی است که با فعل شخص محقّق می شود، چه قصد کرده باشد و چه قصد نکرده باشد و شخص به مجرّد حیازت، دارای حق می شود. البتّه باید توجّه داشت که در اوقاف نباید امور منافی وقف، انجام شود.

ص:315


1- (1) . همان.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 5 ص 213 و 219.
ب) استصحاب

دلیل دوم شیخ رحمه الله برای حقّ اختصاص، «استصحاب» است.(1) به این بیان که وقتی کسی که مالک گوسفند زنده است، نسبت به آن «حقّ اختصاص» دارد. اگر گوسفند بمیرد، مالیّت و ملکیّت آن - بنا به نظر شیخ رحمه الله - از بین می رود؛ ولی دلیلی بر زوال حقّ اختصاص نیست و در صورت شک، این حق استصحاب می شود. در نتیجه، آن شخص نسبت به مردار گوسفند خود، حقّ اختصاص دارد.

البتّه در بند نخست از همین گفتار، این اشکال در مورد سخن شیخ رحمه الله مطرح شد که نهی ازمعامله، موجب زوال مالیّت است؛ امّا موجب زوال ملکیت نیست و ایشان ظاهراً به این مطلب عنایت نداشته است.

1- اشکال اوّل:

محقّق ایروانی قدس سره جریان این استصحاب را نپذیرفته است. استدلال ایشان این است که یکی از شرایط استصحاب، وحدت موضوع در قضیۀ متیقّنه و مشکوکه است؛ یعنی اگر یقین شما به یک شیء و شکّ شما به چیزی دیگر تعلّق پیدا کند، این جا استصحاب محقّق نمی شود. در مورد مدّعای شیخ اعظم رحمه الله، شک به مردار تعلّق گرفته، امّا مورد متیقّن، گوسفند زنده است و عرفاً میان این دو تفاوت وجود دارد. بنا بر این، استصحاب در این جا جاری نمی شود.

لیکن در پاسخ به این اشکال باید توجّه داشت که در همۀ استصحاب ها تغییری در موضوع ایجاد می شود. اگر تغییر، تغییر در ذات باشد، موضوع مختلف می شود و استصحاب جریان نخواهد داشت. مثلاً اگر موضوع متیقّن، سگی باشد که قبلاً زنده و نجس بوده، امّا موضوع مشکوک، همان سگ باشد که حالا استحاله شده و تبدیل به نمک شده است، این تغییر، تغییر در ذات است و موضوع در حالت متیقّن و مشکوک، واحد نیست و بخاطر همین، استصحاب جاری نمی شود. امّا اگر تغییر، تغییر در

ص:316


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 57.

برخی اوصاف باشد، چه بسا از نظر عرف، موضوع مشکوک با موضوع متیقّن وحدت داشته باشند، مثل آبی که قبلاً متغیّر بوده و علم به نجاستش داشته ایم، ولی پس از مدّتی تغییر آب از بین رفته است. در این جا نجاست آب استصحاب می شود.

در مثال گوسفند نیز این طور نیست که ذات میته با گوسفند فرق کرده باشد؛ بلکه تغییر، تغییر در حالت است و تغییر در حالت، مانع از وحدت موضوع و جریان استصحاب نیست. بنا بر این، در این جا منعی برای جریان استصحاب وجود ندارد.

2- اشکال دوم:

اشکال دیگری در مورد استصحاب به نظر می رسد و آن این که این استصحاب از قسم استصحاب کلّی است، به این بیان که قبلاً میان مالک و این مال، حقّی بود در ضمن فردی به نام ملکیت. پس از تبدیل این مال به مردار، ملکیت آن از بین رفته است و با از بین رفتن این فرد، شک می کنیم که آیا آن کلّی در ضمن فرد دیگر، محقّق است یا نه؟ این همان استصحاب کلّی قسم دوم است.

استصحاب کلّی سه قسم است: در کلّی قسم اوّل، کلّی در ضمن یک فرد را در ضمن همان فرد استصحاب می کنیم. امّا در کلّی قسم دوم، مثال شیخ رحمه الله در رسائل این است که ما یقین داریم به این که کلّی حیوان در ضمن فردی به نام فیل بوده است، اکنون یقین داریم که آن فرد زائل شده و شک می کنیم که آیا آن حیوان کلّی در ضمن فرد دیگر حاصل شده است یا نه. جریان استصحاب در این قسم محلّ اختلاف است.

برخی این استصحاب کلّی را جاری می دانند؛ امّا بیشتر علما این استصحاب کلّی را جاری نمی دانند.(1)

در مسئلۀ مورد بحث، کلّیِ پیوند میان مالک و مال، قبلاً در ضمن فردی به نام ملکیت، موجود بوده است، سپس یقین داریم که آن فرد از بین رفته و ملکیت وجود ندارد، امّا شک داریم که آیا این کلّی در ضمن فرد دیگر حادث شده یا نه؟ از سوی

ص:317


1- (1) . برای اطّلاع بیشتر دربارۀ بحث استصحاب کلّی، ر. ک: فرائد الاُصول: ج 3 ص 191 و 192.

دیگر، حدوث این کلّی در ضمن فرد دیگر، ثابت نیست. بنا بر این، اشکال مربوط به استصحاب کلّی قسم دوم در این جا مطرح است.

خلاصه آن که: شیخ اعظم رحمه الله برای حقّ اختصاص، دو دلیل ذکر می کند که یکی از آنها «حیازت» و دیگری «استصحاب» است. در مورد دلیل استصحاب، این اشکال مطرح است که ظاهراً استصحاب حقّ اختصاص، از نوع استصحاب کلّی قسم دوم است که مورد اتّفاق علما نیست و اشکالاتی دارد. امّا دلیل «حیازت» کامل است و بر حقّ اختصاص، دلالت می کند.

در این جا سخن دربارۀ حقّ اختصاص و درنتیجه، سخن دربارۀ بیع متنجّسات، به پایان رسید.

ص:318

بخش چهارم: سایر اکتساب های حرام

اشارة

ص:319

ص:320

فصل اوّل: حقّ تألیف

اشارة

در ادامۀ بررسی مسئلۀ «حقّ اختصاص» و به مناسبت، خوب است که دربارۀ یکی از مسائل مستحدثه به نام «حقّ تألیف» نیز بحث شود.

بین عقلا عناوینی مثل «حقّ تألیف»، «حقّ امتیاز»، «حقّ اختراع» و مانند اینها وجود دارد و معمولاً در تألیفات، قید می کنند که «حقّ تألیف محفوظ است»؛ یعنی کسی اجازه ندارد این کتاب را چاپ کند. آیا رعایت چنین حقّی لازم است؟

امروزه دایرۀ این گونه حقوق رو به توسعه است. تألیف یک کتاب، برنامه نویسی یک نرم افزار رایانه و حتّی نامی که برای یک کتاب یا مغازه یا یک شیء انتخاب می شود، همۀ اینها از اموری است که امروزه عقلا برای این امور حقوقی را قائل هستند و این مسئله، دیگر اختصاص به تألیفات ندارد.

در این مسئله، میان فقهای شیعه اختلاف روشنی وجود دارد. برخی از بزرگان مانند امام خمینی،(1) آیت اللّه گلپایگانی(2) و ظاهراً محقّق خوئی قدس سرهم تصریح کرده اند که این حقوق اعتباری ندارد و رعایت آنها لازم نیست.(3) در مقابل ایشان، برخی هم مانند

ص:321


1- (1) . تحریر الوسیلة: ج 2 ص 625.
2- (2) . ارشاد السائل: ص 191.
3- (3) . منیة السائل: ص 219؛ صراط النجاة: ج 1 ص 252.

والد بزرگوار ما - دام ظلّه العالی -، تصریح دارند که رعایت این حقوق واجب است و تخلّف از آنها علاوه بر این که معصیت و ظلم به دیگران است، ضمان آور هم هست.(1)

طبق مبنای امام خمینی قدس سره اگر کسی کتاب دیگری را چاپ و منتشر کرد و سود کلانی هم به دست آورد، ضمانی در کار نیست؛ امّا بنا بر مبنای قائلان به لزوم رعایت این حقوق، هم حرمت تکلیفی متوجّه متخلّفان است و هم حرمت وضعی دارد و موجب ضمان است.

باید ببینیم که ریشۀ استدلالی این فتاوا چیست و آیا به راستی از نظر شرع مبین اسلام، رعایت این گونه حقوق لازم است یا خیر. به هر حال، این بحث از مباحث مورد ابتلا در جوامع است و ثمرات زیادی دارد.

گفتار نخست: ادلّۀ لزوم رعایت «حقّ تألیف»
اشارة

برای لزوم رعایت این حقوق، به ادلّۀ متعدّدی استدلال می شود که از جملۀ آنها می توان به سیرۀ عقلا، آیات«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»، 2 «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، 3 «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»،4 ادلّۀ حرمت سرقت، قاعدۀ «لاضرر»، استصحاب قهقرایی و بیان های مختلفی از دلیل عقلی، اشاره کرد.

بند نخست: استدلال به سیرۀ عقلا
اشارة

نخستین دلیل و شاید مهم ترین دلیل برای اثبات لزوم رعایت حقّ تألیف، سیرۀ عقلاست.

عقلا رعایت این حقوق را لازم می دانند و شارع نیز سیرۀ عقلا را مورد ردع و منع قرار نداده است. حجّیت سیرۀ عقلایی بر امضا و یا عدم ردع شارع، متوقّف است.

البتّه اگر مسئله به گونه ای تبیین شود که سیرۀ عقلا، منقّحِ موضوع باشد، چنین

ص:322


1- (1) . محمّد فاضل لنکرانی، جامع المسائل، ص 360 و 361.

سیره ای به اجازۀ شارع نیاز ندارد. بنا بر این، سیرۀ عقلایی می تواند دلیل رعایت حقوق عقلایی، مانند حقّ تألیف باشد.

الف) نکاتی دربارۀ سیرۀ عقلا
1- جریان سیرۀ عقلایی در «حکم» و «موضوع»

سیرۀ عقلایی گاهی در «حکم» و گاهی در «موضوع» جریان پیدا می کند. جریان سیرۀ عقلایی در «حکم» این گونه است که مثلاً بگویند: سیرۀ عقلا بر «اعتبار این حقوق» است. همچنین جریان سیرۀ عقلایی در «موضوع» این گونه است که مثلاً بگویند: سیرۀ عقلا بر «وجود چنین حقّی» است.

اگر کسی بخواهد به سیرۀ عقلا برای «حکم» استدلال کند، به امضا یا عدم ردع شارع نیاز است؛ زیرا سیرۀ عقلا به خودی خود، برای فقیه دلیلیّت ندارد.

امّا اگر سیرۀ عقلا در موضوعات جریان پیدا کند و موضوع را معیّن و منقّح کند، نیازی به امضا یا عدم ردع شارع نیست. مثلاً در مواردی که اختلاف در مصادیق پیدا شود (مثل این که چیزی در زمان گذشته مصداق یک عنوان نبوده، امّا اکنون مصداق آن عنوان است) ملاک تنقیح موضوع و عنوان، سیرۀ عقلا است.

مثلاً در سورۀ مبارکۀ بقره آمده است: «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ».1 در این آیۀ شریفه، عبارت «امساک به معروف» دلالت دارد بر وجوب نفقه و این که نفقه باید مطابق با معروف باشد؛ یعنی مطابق با آنچه که در بین مردم شایع است. امّا ممکن است آنچه در میان مردم شایع است، در هر عصر و زمانی متفاوت باشد. مثلاً در زمان گذشته، حقّ درس خواندن جزء نفقه نبوده، امّا در زمان معاصر ممکن است این گونه امور و هزینه ها نیز جزء نفقه شمرده شود. بنا بر این، اختلاف در این است که موضوع نفقه شامل چه مصادیقی است و در این جا با توجّه به این که معصوم علیه السلام جزئیات مصادیق نفقه در دوران های متفاوت را بیان نکرده اند، سیرۀ عقلا موضوع را تنقیح می کند؛ یعنی فردی که قبلاً مصداق نفقه نبوده است، اکنون آن را از مصادیق نفقه قرار

ص:323

می دهد. این گونه سیره های عقلایی اصلاً نیازی به امضای شارع یا عدم ردع او ندارد.

این گونه امور بسیار متعدّدند. مثلاً در زمان صدور«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»1 و حتّی تا پیش از بیست سال گذشته چیزی به نام «بیع زمانی» نداشتیم، حال آن که این نوع بیع، امروزه یکی از مصادیق بیع است. همچنین در زمان صدور«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»2 چیزی به نام عقد بیمه وجود نداشت، امّا مدّت هاست که این عقد در کشورهای جهان رسمیّت یافته است.

در این موارد که یک عنوان کلّی در شریعت موجود دارد و عقلا موضوع آن عنوان را منقّح می کنند و آن عنوان را توسعه یا تضییق می کنند، نیازی به امضای شارع نیست.

2- بررسی موارد مراجعه به عرف

معمولاً شارع دخل و تصرّفی در موضوع ندارد و تشخیص موضوع با شرع نیست.

البتّه این گونه نیست که دخالت شارع در موضوع به طور کلّی منتفی باشد؛ بلکه ممکن است شارع در برخی از موارد، تصرّفی در یک موضوع داشته باشد؛ امّا بنای شارع تصرّف در موضوع نیست. بنا بر این، اگر سیرۀ عقلایی در موضوعی جریان پیدا کند، دیگر نیازی به اجازه یا عدم ردع شارع نیست. این بحث را شهید صدر قدس سره در کتاب بحوث فی علم الاُصول مطرح و بررسی کرده است و مراجعه به این بحث خالی از فایده نیست.(1)

دربارۀ دخالت عرف عقلا، در فهم معانی و تشخیص مصادیق الفاظ، آنچه همۀ اصولیان آن را قبول دارند، این است که ارجاع به عرف، فقط در باب مفاهیم الفاظ است.(2) مثلاً دربارۀ این که معنای لفظ «صلاة»، یا معنای لفظ «صعید» در فتیمّموا صعیداً چیست، به عرف مراجعه می شود امّا در مورد تشخیص مصادیق یک لفظ - از نظر برخی بزرگان مانند محقّق نائینی و محقّق خراسانی قدس سرهما -، عرف در تبیین مصادیق نقشی ندارد و مثلاً نمی تواند بگوید که این مادّۀ سرخ رنگ، خون است یا خون نیست؛

ص:324


1- (3) . ر. ک: بحوث فی علم الاُصول: ج 4 ص 234.
2- (4) . ر. ک: فرائد الاُصول: ج 1 ص 55؛ مفاتیح الاُصول: ص 39 و 40 و 41 و 50 و 84؛ الفوائد الحائریة: ص 114 و 464؛ مصباح الاُصول: ج 3 ص 159.

بلکه عرف فقط معنای «دم» را روشن می کند و تطبیق آن به عقل واگذار می شود.(1) امام خمینی قدس سره و بعضی از شاگردان ایشان با این نظریه مخالفت کرده و بر این باورند که عرف، در مصادیق هم می تواند دخالت کند؛ یعنی عرف، هم در باب مفاهیم مرجع است و هم در باب مصادیق.(2)

یکی از نظرهایی که امام خمینی قدس سره بر خلاف مشهور اصولیان دارند و در کتاب اجتهاد و تقلید مطرح کرده اند، این است که سیره های مستحدثه نیز حجّیت دارد.(3)

ب) تنقیح مسئلۀ «حقّ تألیف» بر اساس موضوع

برای ارجاع مسئلۀ حقّ تألیف به سیرۀ عقلا، می توان سیرۀ عقلا را متوجّه موضوع حقّ تألیف و منقِّح آن دانست، به این بیان که سیرۀ عقلا با تعریفی که از «حق» و یا از «مال» ارائه می کند، درمی یابیم که حقّ تألیف داخل در یکی از این دو موضوع و یا هر دوی آنهاست و احکام شرعیِ مربوط به «حق» و «مال»، شامل «حقّ تألیف» نیز می شود.

1- تبیین مسئله تحت عنوان «حق»

نخستین شکل تبیین مسئله بر اساس موضوع، این است که بگوییم: در شریعت اسلام رعایت حقوق - به عنوان یک حکم شرعی اوّلی - لازم است. شاید دلیل این حکم، روایاتی که رعایت حقّ اللّه و حقّ الناس را لازم دانسته اند، یا روایت

«لا یَحلّ مال امرءٍ مسلمٍ إلّابطیب نفسِه» باشد،(4) به این صورت که با الغای خصوصیت از «مال» بگوییم:

ص:325


1- (1) . «لا إشکال فی أنّ المرجع فی مفاهیم الألفاظ و مدالیلها إنّما هو العرف العام [...] فلا بدّ من الرجوع إلی العرف فی تشخیص مفهوم الحنطة و الزبیب و العنب و الحطب و غیر ذلک من الموضوعات الخارجیّة. [...] لا عبرة بالمسامحات العرفیّة فی شیء من الموارد، ولا یرجع إلی العرف فی تشخیص المصادیق بعد تشخیص المفهوم [...] فالتعویل علی العرف إنّما یکون فی باب المفاهیم، ولا أثر لنظر العرف فی باب المصادیق، بل نظره إنّما یکون متّبعاً فی مفهوم «الکرّ» و «الفرسخ» و «الحقّة» ونحو ذلک، وأمّا تطبیق المفهوم علی المصداق: فلیس بید العرف» (فوائد الاُصول: ج 4 ص 574).
2- (2) . الرسائل: ج 1 ص 184.
3- (3) . اجتهاد و تقلید: ص 81؛ تهذیب الاُصول: ج 3 ص 171.
4- (4) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 222. البتّه مضمون این روایت با املای دیگر در کتب شیعه موجود است (ر. ک: کافی: ج 7 ص 273 و ج 7 ص 275؛ عوالی اللئالی: ج 2 ص 240 وج 3 ص 473؛ وسائل الشیعة: ج 5 ص 120 وج 14 ص 572 و ج 29 ص 10).

این روایت، شامل حقوق هم می شود.

عقلا حکم نمی کنند و کاری به حکم ندارند؛ بلکه فقط موضوع را تنقیح می کنند و در مسئلۀ فعلی می گویند: کسی که کتابی را نوشت، مانند کسی است که خانه ای را ساخته است. در زمان های گذشته کسی که در بیابان برای خودش اتاقی می ساخت، عقلا می گفتند این شخص نسبت به این مکان حق دارد. امروزه هم وقتی کسی خانه می سازد، باید مراحلی به نام ثبت و قانون و محضر را طی کند و این امور، دالّ بر این است که این خانه، متعلّق به این شخص و مصداق حقّی از اوست. در نظر عقلا یک مصداق دیگر این حق، این است که کسی زحمت می کشد و مطالبی را تنظیم می کند و در قالب یک کتاب ارایه می کند. همچنین است کسی که یک شیء جدید یا فکر و نظریۀ جدیدی را ابداع می کند. سیرۀ عقلا در مورد این گونه امور می گوید: «هذا حقٌّ».

در این مسئله گاهی علما در مقام فتوا می گویند: «از نظر عقل و عقلا». این تعبیر با استدلالی که در سطرهای بالا گذشت، از جهت صناعی متفاوت است؛ زیرا در استدلال فوق، بنا بر این نیست که حکم را مستند به عقل و عرف کنیم. همچنین در این استدلال، دعوای میان محقّق خراسانی، و امام خمینی قدس سرهما نیز مطرح نمی شود؛ زیرا ارجاع به عرف در این جا از این باب نیست که عرف مشخّص کند چه چیزی مصداق حق است و چه چیزی مصداق آن نیست؛ بلکه سیرۀ عقلایی موضوع «حق» را توسعه می دهد و به این صورت، عقلاً مصداق جدیدی از حق برای ما روشن می شود، همان گونه که در مورد عقد بیمه نیز عقلا «عقد» را به گونه ای تعریف می کنند که مشخّص می شود بیمه داخل در عقد است و مشمول اطلاق و عموم«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»1 می گردد. حتّی می توان به جای کلمۀ «حق»، به یکی از معانی واژۀ «مال» در سیرۀ عقلا استناد کرد؛ یعنی می توان گفت: قانون کلّی

«لا یَحلّ مال امرءٍ مسلمٍ إلّابطیب نفسه»، شامل حقّ تألیف نیز می شود. برای مال، دو تعریف مهم ذکر شده که در سطرهای بعد خواهد آمد.

ص:326

به این صورت، هیچ اشکالی بر استدلال وارد نیست و این سیرۀ عقلایی به امضا یا عدم ردع شارع، نیازی ندارد.

2- تبیین مسئله تحت عنوان «مالیّت»

2-1. تعریف «مال»:

در فقه امامیّه، مال عبارت است از: «ما یَرغب به العقلاء» و یا «ما یُبذل بإزائه المال»؛ یعنی مال آن چیزی است که عقلا به آن رغبت دارند و یا آنچه در ازای آن مالی داده می شود.(1)

امّا در فقه اهل سنّت، عبارت های گوناگونی در تعریف «مال» وجود دارد:

ص:327


1- (1) . مقرّر: مال در لغت این گونه معنا شده است: «المالُ فی الأصل: ما یملک من الذهب و الفضّة، ثمّ أطلق علی کلّ ما یقتنی و یملک من الأعیان. و أکثر ما یطلق المالُ عند العرب علی الإبل، لأنّها کانت أکثر أموالِهم» (النهایة: ج 4 ص 373؛ مجمع البحرین: ج 5 ص 75).بسیاری از فقیهان، مال را تعریف نکرده اند و آن را بی نیاز از تعریف دانسته اند و امّا آنان که تعریفی آورده اند، پس از تعریف لغوی، گاه قید و توضیحی را بر آن افزوده اند.محقّق خوئی پس از اشاره به تعریف لغوی مال می گوید: «و أمّا عند الشرع فمالیّة کلّ شیء بإعتبار وجود المنافع المحلّلة فیه. فعدیم المنفعة المحلّلة (کالخمر و الخنزیر) لیس بمال». ایشان پس از مقیّد کردن مال بودن اشیا، به داشتن منافع حلال می افزاید: «ثمّ إنّه لا وجه لتخصیص المال بالأعیان کما یظهر من الطریحی فی مجمع البحرین بل المال فی اللغة و العرف یعمُّ المنافع ایضاً و لعلّ غرضه من التخصیص هو بیان الفرد الغالب». یعنی وجه معتبری برای اختصاص مال به اعیان وجود ندارد، چنان که عرف و لغت آن را اعمّ از عین و منفعت می داند. ایشان گفتۀ صاحب مجمع البحرین را دربارۀ عینی بودن مال، بر بیان فرد غالب بار می کند (مصباح الفقاهة: ج 2 ص 3 و 4).محقّق نراقی در این باره می گوید: «معنای ملکیّت و مالیّت و ملک و مال، عرفی یا لغوی است که به توقیف شرع و نیز به دلیل شرعی نیاز ندارد؛ بلکه برای آنها عرف و لغت را باید دید، چنان که دربارۀ دیگر الفاظی که به حقیقت شرعیه نرسیده اند، نیز چنین است» (ر. ک: عوائد الایّام: ص 113).مرحوم حکیم می نویسد: «مالیّت، اعتباری عقلایی است، برخاسته از غرض و رغبت مردم بدان، به گونه ای که به آن تنافس و تفاخر کنند و برای به دست آوردنش بر یکدیگر پیشی گیرند و کشمکش کنند خواه، مانند غذا از نیازهای اوّلی آنان باشد، یا همچون ادویه که بدان نیاز عارضی دارند و یا برای رفاه و لذت باشد. البتّه همین که مردم چیزی را رغبت کنند، به تنافس نمی انجامد، بلکه باید کمیاب نیز باشد. بنا بر این، به آب در کنار رودخانه و همچنین هیزم در جنگل و ریگ در صحرا، مال گفته نمی شود» (نهج الفقاهة: ص 325).امام خمینی نیز در تعریف مال می گویند: «چیزی که تقاضا شود و عقلا بدان میل و رغبت کنند و در برابر آن بها بپردازند» (کتاب البیع: ص 11).

شافعی ها می گویند: «إنّ المال ما کان منتفعٌ به، و هو إمّا أعیانٌ أو منافع؛(1) مال، چیزی است که به آن انتفاع برده شود و این مال یا عین است یا منفعت». در بعضی از عبارات فقهای دیگر، تعاریف به گونه ای است که شامل حقوق هم می شود؛ یعنی آنچه وسیلۀ انتفاع باشد، مال است. در عبارات برخی دیگر آمده: «لا یقع اسم المال إلّاعلی ما له قیمة؛(2) نام مال برده نمی شود مگر برای آنچه قیمت دارد». در کتاب الأشباه و النظائر سیوطی - که شافعی مذهب است - آمده است: «ما لا یترکه الناس؛(3) آنچه مردم آن را دور نمی ریزند». این عبارات نشان می دهد که عرف، دخیل در مالیّت است.

حنبلی ها می گویند: «إنّ المال ما فیه مصلحةٌ مباحةٌ لغیر حاجةٍ أو ضرورة؛(4) مال چیزی است که منفعتی مباح در غیر موارد احتیاج و ضرورت دارد». بنا بر این تعریف، مال شامل تمام مواردی است که منفعتی مباح دارد و در مالیّت، عینیّت شرط نیست.

آنان قیمت را ملاک مالیّت قرار داده اند و قیمت نیز چیزی است که عرف معیّن می کند.

مالکی ها تعریفی غیر از تعریف حنبلی ها و شافعی ها دارند و «مال» را به گونه ای معنا کرده اند که ملکیت، در آن شرطیت و موضوعیت دارد. در فقه شیعه، نسبت بین مال و ملک، عموم و خصوص من وجه است؛ امّا مالکی ها می گویند: «المال ما یقع علیه الملک و یستبدّ به المالک؛(5) مال چیزی است که متعلّق ملکیت قرار می گیرد». بنا بر این تعریف، مالیّت در جایی محقّق می شود که اعتبار ملکیت شود. مالکی ها تصریح کرده اند که مال، مجرّد یک اعتبار عرفی یا شرعی است(6) و چون خودِ ملکیت، امری اعتباری است، مال نیز با توجّه به شرط قابلیت تملیک، اعتباری دانسته شده است.

ص:328


1- (1) . المنثور فی القواعد: ص 343 به نقل از: حقّ الإبتکار فی الفقه الإسلامی: ص 23.
2- (2) . الأشباه و النظائر: ج 2 ص 171.
3- (3) . این تعریف در منبع اصلی این گونه آمده است: «ما لا یطرحه الناس» (الأشباه والنظائر: ج 2 ص 171).
4- (4) . الإقناع: ج 2 ص 59.
5- (5) . الموافقات: ج 2 ص 17.
6- (6) . ر. ک: حقّ الإبتکار فی الفقه الإسلامی: ص 35-38.

2-2. بیان سیرۀ عقلایی:

بیان دیگر برای سیرۀ عقلا بر محور موضوع، این است که بگوییم: حقّ تألیف، عنوان مالیّت دارد و کسی که تألیفی انجام می دهد، نتیجۀ تلاش او «مال» شمرده می شود.

چنان که در تعاریف «مال» مشاهده شد، «مال» در تعریف عقلا، امری اعتباری است که عینیت در آن دخالتی ندارد و شامل منافع عین نیز می شود. بنا بر این، حقّ تألیف مطابق این تعاریف - و به عبارت دیگر، مطابق سیرۀ عقلا - مشمول مصادیق مال است.

اینک با اضافه کردن کبرای قضیّه - که عمومات

«لا یَحلّ مال امرءٍ مسلمٍ إلّابطیب نفسه» است -، نتیجه این می شود که این حق، نوعی مال است و مانند هر مال دیگری، به مالک اختصاص دارد و تصرّف در آن جایز نیست.

2-3. پاسخ به یک شبهه:

شبهه ای که در این جا وجود دارد این است که در شریعت، آثاری بر مال مترتّب می گردد، مانند این که

«مَن أتلف مال الغیر فهو له ضامن؛(1) اگر انسان مال کسی را تلف کرد، ضامن آن مال است». همچنین در باب ارث آمده است که آنچه از میّت به جای می ماند، مال اوست که به ارث می رسد. یکی از تفاوت های میان «حق» و «مال» این است که حق در بسیاری از موارد به ارث نمی رسد. مثلاً حقّ حضانت مادر نسبت به فرزندش و یا حقّ ولایتی که پدر بر فرزند دارد، به ارث نمی رسد، در حالی که از خصوصیات «مال» این است که به ورثه می رسد.

برای پاسخ به این شبهه، باید ببینیم که آیا آثار «مال» در «حقّ تألیف» وجود دارد یا خیر؟

اگر بگوییم که «حقّ تألیف» حق است، مانند حقوقی که در باب خیارات وجود دارد، هم به ارث می رسد و هم اگر کسی آن را تلف کرد، ضمان دارد. اگر هم بگوییم

ص:329


1- (1) . مقرّر: این عبارت که همچون یک روایت در لسان فقها مشهور است، روایت نیست و حدیثی با این لفظ درمجامع حدیثی وجود ندارد؛ بلکه قاعده ای است برگرفته از برخی روایات (ر. ک: وسائل الشیعة، کتاب الشهادات، باب 10 و 11 و 14 وکتاب الرهن، باب 5 و 7 و کتاب الإجارة، باب 29 و کتاب العتق، باب 18 و کتاب الحدود، أبواب حدّ الزّنا، باب 22، و کتاب الحدود، ابواب نکاح البهائم، باب 1).

«مال» است، در صورتی که آثار «مال» را دارا باشد، باز هم ضمان دارد. مثلاً اگر کسی با زحمت زیاد و با خط خوش، متنی را در کاغذی خوش نویسی کند و شخص دیگری آن را پاره کند و از بین ببرد، آیا می توان گفت که فقط پول کاغذ را ضامن است؟ خیر؛ زیرا علاوه بر کاغذ، حقّی که این شخص نسبت به این تألیف پیدا کرده بود، تلف شده است. اتلاف در هر امری بر حسب خودش است و همان گونه که در عین خارجی به این است که عین از بین برود، در زمان معاصر اگر کسی قفل یک سی دی را بشکند می گویند: حق یا مال این شخص را تلف کرده است. بنا بر این، دیدگاه ما این است که هم اتلاف و هم مسئلۀ ارث و ضمان و همۀ اموری که از آثار مالیّت است، در مورد حقّ تألیف جریان دارد.

بلکه حتّی اگر فرض کنیم بعضی از آثار مال در این جا مترتّب نمی شود - مثلاً فرض کنیم تعریف مال بر «حقّ تألیف» صدق می کند، امّا به دلیل خارجی به این نتیجه رسیدیم که به ارث نمی رسد و یا اتلافش ضمان آور نیست - این مسئله موجب نمی شود که «حقّ تألیف» از مالیّت خارج شود؛ زیرا چه بسا شیئی «مال» باشد امّا به دلیلی متعلّق ضمان نباشد، مانند این که کسی پارچه ای را به خیّاط بدهد و خیّاط به او بگوید که اگر این پارچه در دست من از بین رفت، تو ذمّۀ مرا بریء کن و ضمان را اسقاط کن. در این جا ضمان وجود ندارد، امّا مالیّت وجود دارد.

3- اشکال اجتماع «حق» و «مال» در یک شیء

گفته شد که با عنایت به جریان سیرۀ عقلایی در موضوع، روشن می شود که عقلا، حقّ تألیف را مال می دانند. و چنان که در تنبیه سوم از گفتار سوم خواهد آمد، دیدگاه ما این است که در مالیّت، عینیت معتبر نیست و ملاک این است که عرف، چه چیزی را مال می داند، خواه عین باشد و خواه منفعت عین. بنا بر این، مطابق نظر عرف و سیرۀ عقلا تردیدی نیست که اگر کسی فیلمی تهیّه کند و یا کتابی بنویسد و یا اختراعی کند، حاصل تلاش او مالیّت دارد.

ص:330

از سوی دیگر در صفحات گذشته، مسئلۀ «حق» بودن حقّ تألیف هم مطرح شد و در این مسئله نیز به سیرۀ عقلا استناد گردید. در این باره ممکن است اشکال شود که یک چیز، در آن واحد نمی تواند هم حق باشد و هم مال. بله، حقوق متفاوت است و ممکن است حقّی، حقّ مالی باشد و به مال تعلّق بگیرد؛ امّا خودِ حق، مال نیست. مثلاً برخی از خیارات عقد بیع، حقوقی هستند که به مال تعلّق می گیرند، لیکن خودِ این خیارات نه ثمن هستند و نه مثمن. این گونه حقوق، حقوق مالی اند، ولی مال نیستند.

حقوق مالی هرچند که به واسطۀ تعلّقی که به مال دارند، ممکن است قابلیت خرید و فروش و عوض و معوّض واقع شدن را پیدا کنند (مانند حقوقی که امروز به عنوان حقّ امتیاز مطرح می شود و قابل خرید و فروش و واگذاری است)، امّا خود این حقوق، فی نفسه مال نیستند.

خلاصه این که: از یک سو مهم ترین دلیل ما در بحث حقّ تألیف، این است که عقلا آن را مال می دانند و از سوی دیگر، بحث از حق بودن آن می شود، حال آن که یقین داریم که حق، عین مال نیست.

پاسخ به اشکال:

واقع این است که اصل این سخن، صحیح است و حق بما هو حق، نمی تواند مال باشد؛ امّا در جریان سیرۀ عقلایی و آنچه در مطالب پیشین گفته شد، مقصود این نیست که خود حق، مال است؛ بلکه در این جا حقّی وجود دارد که متعلّق به مال است و چون متعلّق به مال است، ویژگی های مال را پیدا می کند و قابل اسقاط و انتقال خواهد بود. کسی که کتابی را نوشته است، حقّی دارد که می تواند آن را اسقاط کند.

یکی از تفاوت های میان حق و حکم شرعی، این است که حق، قابلیت اسقاط دارد؛ ولی حکم، قابلیت اسقاط ندارد. پس خود حق، مال نیست و اگر مورد معاوضه قرار بگیرد، معاوضه بر خود این حق واقع نمی شود؛ بلکه بر مالی واقع می شود که این حق به آن تعلّق دارد.

ص:331

ج) تنقیح مسئلۀ «حقّ تألیف» بر اساس حکم

شکل دیگر ارجاع به سیرۀ عقلا، این است که سیرۀ عقلا را مبیّن حکم حقّ تألیف بدانیم نه موضوع آن، به این بیان که بگوییم سیرۀ عقلا بر «اعتبار این حقوق» است، نه این که بگوییم سیرۀ عقلا بر «اصل وجود این حقوق» است. البتّه اگر استدلال به سیره، در «حکم» باشد و بگوییم سیرۀ عقلا بر اعتبار این حقوق و لزوم رعایت آن است، دیگر نیازی به بحث صغروی نیست؛ زیرا به خوبی روشن است که همۀ عقلا رعایت این حقوق را لازم می دانند.

بنا بر این، در ارجاع حقّ تألیف به سیرۀ عقلا بر اساس «حکم»، بحث در این است که آیا این سیره، حجّیت شرعی دارد یا نه؟

د) بررسی اشکال در حجّیت سیرۀ عقلا
1- اشکال در سیره های مربوط به موضوع

یکی از اشکالات مهمّی که ممکن است در مسئلۀ حقّ تألیف، مطرح شود، این است که حتّی اگر تعریف عقلا از «حق» و یا «مال»، به گونه ای باشد که شامل حقّ تألیف شود، امّا این مطلب که سیره های مربوط به موضوع به اجازۀ نیاز شارع ندارد، قابل پذیرش نیست؛ چون اگر شارع با این سیره مخالفت کرد، باید تسلیم امر او باشیم.

با این بیان، چه بسا گفته شود که شارع به طرق و بیان های مختلف، راه را بر حجّیت سیره های عقلاییِ موضوعیِ مربوط به «حقّ تألیف» بسته است و اگر تنها یکی از این بیان ها ثابت شود، نمی توان و نباید در بحث «حقّ تألیف» به این سیره ها توجّه کرد. امّا این طرق چیست و بیان های شارع کدام است؟

1-1. ادلّۀ حرمت کتمان علم:

نخستین دلیل، روایاتی است که می گویند: «مَن کتَم علماً یعلمه، جاء یوم القیامة ملجماً بلجامٍ من نار»؛(1) اگر کسی علم خود را پنهان کند، در قیامت با لجامی از آتش وارد

ص:332


1- (1) . این روایت با املای متفاوتی در مجامع حدیثی شیعه وارد شده است (ر. ک: بحار الأنوار: ج 2 ص 78 وج 105 ص 15؛ عوالی اللئالی: ج 4 ص 71؛ مستدرک الوسائل: ج 17 ص 275).

خواهد شد». در این روایت، «مَن کتَم علماً» اطلاق دارد و همۀ علوم را شامل می شود.

بیان استدلال، این است که اگر کتمان علم حرام است، پس ابرازش واجب است و اگر ابرازش واجب باشد، کسی حق ندارد برای علمی که ابراز می کند، پولی بگیرد، وگرنه فعل او در حکم اخذ اجرت بر واجبات است و حتّی اگر این گونه نباشد و روایت بر این حکم دلالت نداشته باشد، کمترین چیزی که با این روایت ثابت می شود، این است که ابراز علم واجب است، چه پولی بدهند و چه ندهند؛ یعنی یا این روایت دلالت دارد بر این که گرفتن پول حرام است (زیرا مصداق اخذ اجرت بر واجبات است) و یا دلالت دارد بر این که تعلیم علم، واجب است و این وجوب اطلاق دارد، چه پولی بابت آن بدهند و چه ندهند.(1)

لیکن استدلال به روایت حرمت کتمان علم از چند جهت مخدوش است:

جهت اوّل: چه بسا گفته شود همان گونه که طبق مبانی اصولی، امر به شیء مقتضی نهی از ضد نیست، نهی از شیء نیز مقتضی امر به ضد نیست. بنا بر این، نمی توان از حرمت کتمان علم، وجوب ابراز علم را نتیجه گرفت.

امّا واقعیت این است که این اشکال وارد نیست؛ زیرا حتّی اگر نهی از شیء مقتضی امر به ضد نباشد، امّا در مورد روایات مورد بحث، یک ملازمۀ قطعی وجود دارد و قرینۀ این ملازمه نیز روایات دیگری نظیر روایات زکات علم است.

جهت دوم: روایات حرمت کتمان علم، مربوط به باب شهادات اند و مربوط به جایی اند که حقّ کسی در معرض ضایع شدن است و شخص دیگری که علم به این حق دارد، آن را کتمان کند. به عبارت دیگر، این روایات مربوط به جایی هستند که کتمان علم، موجب ظلم به کسی باشد.

البتّه این اشکال نیز مخدوش است؛ زیرا اوّلاً: در روایت قرینه ای نیست که اطلاق

ص:333


1- (1) . این که آیا اخذ اجرت برای واجبات - حتّی با قصد قربت - جایز است یا خیر، إن شاء اللّه در بحث «اخذ اجرت بر واجبات» مورد بحث قرار خواهد گرفت و در جای خود روشن خواهد شد که فقهای معاصر بر خلاف فقهای گذشته، بر این باورند که اخذ اجرت حتّی در واجبات تعبّدی مثل نماز، حرمتی ندارد.

آن را مقیّد به باب شهادات کند. ثانیاً: به قرینۀ روایات زکات علم (که در صفحات بعد بررسی می شود)، نمی توان از اطلاق این روایت دست کشید.

جهت سوم: اشکال دیگر که دقیق ترین اشکال است و ظاهراً خدشه ای بر آن وارد نیست، این است که حتّی اگر انصراف روایات قابل پذیرش نباشد، باز هم استدلال به این روایات مخدوش است؛ زیرا اگرچه کتمان علم، حرام و ابراز آن واجب است، امّا ابراز علم، امری است و رعایت حقوق آن امری دیگر.

توضیح این که: بر انسان واجب است که علمش را ابراز کند؛ لیکن این ابراز ممکن است از طریق تدریس، خطابه و یا نگارش کتاب باشد. ممکن است اثر عقلایی بر ابراز علم از طریق تدریس و خطابه و مانند آن مترتّب نباشد؛ امّا امروزه اگر کسی علم خودش را به صورت تألیف کتاب ابراز کند، عقلا برای این کتاب آثاری را قائل هستند. مثلاً آن را تکثیر می کنند و از این راه، استفاده های مادّی زیادی را به دست می آورند. اگرچه به «حقّ تألیف»، «حقّ معنوی»، «حقّ فکری» یا «مالکیّت فکری» اطلاق می شود، امّا واقعیت این است که عقلا فقط هنگامی آن را به رسمیّت می شناسند که دارای آثار مادّی باشد. بنا بر این، حقّ تألیف، متوجّه اصل تألیف نیست؛ بلکه متوجّه آثار مادّی آن است و از همین روست که اگر بر یک تألیف، آثار مالی مترتّب باشد، آن را مشمول حقّ تألیف می دانند؛ امّا اگر بر تکثیر آن - توسّط مؤلّف یا شخص دیگر - آثار مالی مترتّب نباشد، چیزی به نام حقّ تألیف وجود ندارد. از این رو، شاید بهتر باشد که از این حق با لفظ «حقّ تعلیقی» تعبیر شود؛ زیرا حق بودن آن، معلّق است بر این که اثرات مادّی بر آن مترتّب باشد.

بنا بر این، با فرض حرمت کتمان علم و وجوب ابراز آن، این حرمت و وجوب ارتباطی با رعایت حقوق مالی تألیف ندارد.

جهت چهارم: اشکال ضعیف دیگری نیز ممکن است مطرح شود و آن این که روایات حرمت کتمان، ظهور در باب استفتا و فتوا دارند؛ زیرا به قرینۀ مناسبت حکم

ص:334

و موضوع، مدلول روایت آن جایی است که کسی از انسان سؤال کند و او جواب ندهد؛ یعنی اگر کسی از مرجع تقلید استفتایی کند و مرجع تقلید، فتوای خودش را بیان نکند، مصداق «مَن کتَم علماً» خواهد بود. البتّه این احتمال نیز بسیار ضعیف است و مانند اشکال نخست و دوم با اطلاق «مَن کتَم علماً» منافات دارد.

بنا بر این، مهم ترین اشکال، همان اشکال سوم است و مطابق آن، استدلال به روایات حرمت کتمان علم، قابل پذیرش نیست.

1-2. ادلّۀ زکات علم

راه دیگر برای منع حجّیت سیره های عقلاییِ موضوعی در باب حقّ تألیف، روایات

«زکاةُ العلم نشرُه»(1) است. پرداخت زکات واجب است و مطابق این روایات، نشر علم، زکات آن شمرده می شود و واجب است. بنا بر این، التزام به حقوقی مانند حقّ تألیف، در حکم اخذ اجرت در مقابل واجبات است. پس شارع این حق را مردود دانسته و سیرۀ عقلا نمی تواند به آن حجّیت دهد.

لیکن همان اشکال سومی که در استدلال به راوایات حرمت کتمان علم، وارد بود، در این جا نیز وارد است و میان وجوب نشر علم با رعایت حقوق مالی منافاتی نیست.

1-3. عدم منع اهل بیت علیهم السلام از استنساخ

استدلال سوم در نفی حجّیت سیره های عقلاییِ موضوعی در باب حقّ تألیف، این است که در زمان ائمّۀ معصومین علیهم السلام چنین حقوقی رعایت نشده و ائمه علیهم السلام هم بر عدم رعایت این حقوق صحّه گذاشته اند. در آن زمان افرادی بوده اند که کتب روایی و یا تفسیری می نوشتند و دیگران این کتب را استنساخ می کردند. اگر رعایت حقوق مؤلّف لازم بود، می بایست همۀ کسانی که کتاب را استنساخ می کنند، از مؤلّف کتاب اجازه بگیرند، حال آن که این گونه نبوده است و معصومین علیهم السلام نیز نه چنین اجازه ای را

ص:335


1- (1) . مستدرک الوسائل: ج 7 ص 46. این روایت با املای دیگر نیز در مجامع روایی شیعه موجود است (ر. ک: کافی: ج 1 ص 41؛ بحار الأنوار: ج 93 ص 136؛ مرآة العقول: ج 1 ص 135؛ مستدرک الوسائل: ج 7 ص 46).

تشریع کرده اند و نه از بی توجّهی نسبت به آن، نهی فرموده اند.

استنساخ در قرن اخیر و پس از اختراع صنعت چاپ، از رونق افتاده است؛ امّا پیش تر یکی از کارهای معمول علما، استنساخ بوده و این سیره در طول تاریخ وجود داشته است، با این حال هیچ گاه رعایت حقّ تألیف و حقّ مؤلّف مطرح نبوده است. از این رو کسانی که قائل به حقّ تألیف نیستند، گاهی به سیرۀ علما استناد می کنند. سیرۀ علما - که اعتبارش از سیرۀ متشرّعه بالاتر است - بر این بوده که بدون ارجاع و استناد و ذکر نام، عباراتی را در کتب خودشان از کتب دیگر نقل می کردند.

مثلاً اگر عالمی در صدد پاسخ به مطلبی و یا شبهه ای بوده است، هم آن مطلب را و هم پاسخ هایی را که افراد دیگر به آن مطلب داده اند - بدون ذکر منبع -، در کتابش مورد بررسی قرار می داده است. این سیره در زمان خود اهل بیت علیهم السلام هم بوده و اهل بیت علیهم السلام متعرّض آن نشده اند. بنا بر این، حقّی به نام حقّ تألیف - حتّی اگر امروزه مورد توجّه عقلا باشد - حجّیت ندارد.

بررسی دلیل: آنچه باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که «حقّ تألیف»، یک حقّ مستحدثۀ عقلایی است و پیش از این، موضوع نداشته است. همین مسئله در مورد حقوق دیگر نیز مطرح است. مثلاً در زمان قدیم هر کسی اجازه داشت در هر نقطه از زمین تحجیر کند و بنایی بسازد و زندگی کند و هیچ گاه چیزی به عنوان مالکیت ارض مطرح نبوده است؛ امّا آیا می توان با استناد به سکوت اهل بیت علیهم السلام در این مورد، نتیجه گرفت که حقّ مالکیت زمین، مشروعیت ندارد؟

امروزه اگر کسی صدها کارگر بگیرد و هکتارها زمین از بیابان را تحجیر کند، معلوم نیست که حقّی نسبت به آن پیدا کند. ملکیت زمین در زمان ما با ملکیت زمین در زمان گذشته، متفاوت است و برخی از موضوعات با مرور زمان ایجاد می شوند و نمی توان برای این موضوعات، نمونه هایی را در زمان اهل بیت علیهم السلام پیدا کرد و مطابق حکم آنها، حکم کرد.

ص:336

مدّعا این است که «حقّ تألیف» در زمان قدیم وجود نداشته و از حقوق مستحدثه عقلایی است که پس از اختراع صنعت چاپ و امکان تکثیر در شمارگان بسیار، تحقّق پیدا کرده است.

در نتیجه، سیرۀ عقلا نسبت به موضوع جریان دارد و بنا بر این سیره، صحّت عنوان «حق» و یا «مال» برای حقّ تألیف محرز است و هیچ دلیلی هم برای عدم حجّیت این سیره، وجود ندارد.

2- اشکال در سیره های مربوط به حکم

گفته شد که یکی از استدلال های مربوط به حقّ تألیف، سیرۀ عقلایی حکمی است، به این بیان که بگوییم سیرۀ عقلا بر «اعتبار این حقوق» است، نه این که بگوییم سیرۀ عقلا بر «اصل وجود این حقوق» است.

مهم ترین اشکالی که در این بحث وجود دارد، این است که می گویند این سیره از سیره های مستحدثه است. مبنای بسیاری از اصولیان این است که سیره های عقلایی ای که در زمان شارع بوده و مورد امضای شارع واقع شده است حجّیت دارد، امّا سیره های عقلاییِ مستحدثه اعتباری ندارد. در زمان شارع، «حقّ تألیف» و «حقّ اختراع» و مانند آن وجود نداشته است و اینها از سیره های مستحدثه اند و اعتباری ندارند.

در این باره چند پاسخ محتمل است:

2-1. پاسخ اوّل:

نخستین پاسخ این است که اگرچه سیرۀ عقلا باید توسّط شارع امضا شود، لیکن مقصود این نیست که هر سیره ای «بشخصِه و خصوصِه» امضا شود؛ بلکه اگر شارع مقدّس یک امضای کلّی برای امور عقلا از جهت عاقل بودنشان کرده باشد، کافی است؛ یعنی شارع مقدّس آن دسته از امور را که مربوط به امور تعبّدی و عبادی نیست و مربوط به عقلا از جهت عاقل بودنشان است، مورد تأیید قرار داده و به خودِ ایشان واگذار کرده است و البتّه برخی از موارد خاص را که در آنها سیرۀ عقلا را قبول ندارد، ردع کرده است.

ص:337

این پاسخ را شهید صدر قدس سره در بحوثٌ فی علم الاُصول، تحت عنوان «قد یقال» مطرح کرده و البتّه دو اشکال نیز بر این پاسخ وارد کرده است. مطلب ایشان، نظریه و فکر جدیدی است و سزاوار است که متن ایشان را ببینیم و بررسی کنیم که آیا اشکالات ایشان وارد است یا خیر؟

وقد یُقال: إنّ الشارع قد أمضی السیرة العقلائیّة المعاصرة للمعصوم علیه السلام لا بوصفها الشخصیّ، بل بوصفها النوعیّ العقلائیّ، بمعنی: أنّه یُفهم من عدم تصدّی الشارع لبیان أحکام وتأسیس فی أبواب متعدّدة من الحیاة ممّا للعقلاء شأنٌ فیه، أنّه قد ترکها إلیهم وإلی ارتکازاتهم، فیکون هذا إمضائاً إجمالیّاً لما ینعقد علیه بناؤهم.(1)

یعنی شارع مقدّس در زمان تشریع (دویست سالی که زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام بوده) هر مقدار از سیره های عقلایی ای را که امضا کرده است، امضای او به عنوان این که این سیرۀ مشخّص را امضا کند، نبوده است؛ بلکه آنها را «بوَصفِها النوعی» امضا کرده است؛ یعنی بنای شارع این بوده که امور مربوط به عقلا را به خودشان واگذار کند. بنا بر این، شارع ارتکاز عقلا را به نحو کلّی پذیرفته است؛ یعنی در هر عصر و زمانی مرتکزات عقلا را پذیرفته و به نحو کلّی امضا کرده است.

شهید صدر قدس سره پس از بیان این مطلب دو اشکال بر آن وارد می کند:

اشکال نخست:

هو أنّه لم یثبت سکوت الشارع فی أعصار الأحکام والتشریعات عن سائر الموارد التی ترکها لسیرتهم وارتکازاتهم العقلائیّة، بل قد بُیِّنت أحکامها، أو ورد ما یُحتمل صدوره عن الشارع فی مقام بیانها.(2)

یعنی برای ما ثابت نیست که در زمان صدور این احکام و تشریعات، شارع مقدّس نسبت به سایر موارد سکوت کرده باشد، اگر شارع نسبت به سایر موارد سکوت کرده

ص:338


1- (1) . بحوث فی علم الاُصول: ج 9 ص 205.
2- (2) . همان: ص 206.

باشد و سایر موارد را نیز به ارتکاز عقلا واگذار کرده باشد، این سخن درست است؛ ولی این مطلب ثابت نیست. به عبارت دیگر، اگر شارع در مواردی که شما می گویید میدان حضور عقلا و سیرۀ عقلاست، سکوت می کرد، این سخن تأیید می شد؛ امّا شارع مقدّس یا نسبت به همین موارد، احکامی را بیان کرده است (مثلاً در باب معاملات، در باب اجتماعیات، سیاسیات و مواردی که میدان مسائل عقلاست، شارع سکوت نکرده و احکامش را بیان کرده است)، و یا چیزی از شارع صادر شده که احتمال دارد در مقام بیان آن مورد باشد.

اشکال دوم: دومین اشکال ایشان که به نظر می رسد اشکال دقیق تری است، این است که سکوت شارع دال بر امضای سیره به نحو قضیۀ خارجی است؛ یعنی شارع با سکوتش سیره های موجود در عالم خارج را امضا می کند.(1) توضیح این که: اگر شارع بخواهد امضای لفظی کند، می تواند با لفظ خود همۀ سیره های عقلایی تا روز قیامت را امضا کند؛ امّا وقتی می گوییم شارع سیره های موجود در زمان خودش را با سکوت امضا کرده است، از این سکوت نمی توان اطلاق و عمومیتی را نتیجه گرفت که شامل تمام سیره های پس از شارع نیز باشد؛ بلکه این سکوت تنها تأیید یک قضیۀ خارجی است و بیش از این، چیزی از آن استفاده نمی شود.

خلاصه ای که از این دو اشکال شهید صدر قدس سره به دست می آید، این است که اطلاق امضای شارع نسبت به همۀ سیره های عقلایی ثابت نیست و نمی توان از سکوت شارع نسبت به برخی از سیره های عقلایی این گونه نتیجه گرفت که شارع مقدّس، همۀ امور عقلایی را به خود عقلا واگذار کرده است، بویژه این که امروزه عقلا هر روز در مورد یک سیرۀ حادثه، اتّفاق نظر پیدا می کنند. مثلاً یکی از سیره های عقلایی در زمان ما این است که قاتل را قصاص نمی کنند، بلکه او را به حبس ابد محکوم کنند. بنا بر این، نمی توان گفت که شارع، امور غیر تعبّدی عقلا را به خودشان بما هم عقلا، واگذار

ص:339


1- (1) . همان.

کرده است. با این بیان، شاید نیازی به اشکالات شهید صدر قدس سره هم نباشد؛ زیرا همین مقدار که واگذار شدن امور عقلا به خودشان، ثابت نیست، برای اشکال کافی است.

نتیجه این که: بیان و پاسخ فوق، رافع و دافع اشکال نیست.

2-2. پاسخ دوم:

پاسخ دوم این است که در مبنای فوق خدشه کنیم و بگوییم: حجّیت سیره های مستحدثه نیاز به امضای شارع ندارد؛ بلکه اصل، حجّیت سیره های عقلایی است و اگر شارع مخالف این سیره ها باشد، باید با یک بیان کلّی یا اطلاق و یا اموری دیگر، این مخالفت را افاده می کرد تا از آن اطلاق وعموم، ردع سیره های مستحدثه فهمیده شود؛ چرا که اسلام یک دین ابدی است و شارع مقدّس علم داشته است که پس از او چه سیره هایی در میان عقلا حادث می شود. پس نمی توان گفت که شارع نسبت به سیره های مستحدثه، موضعی مهمل داشته و آنها را نه نفی کرده و نه تأیید کرده است.

بیشتر فقها و اصولیان مخالف این مبنا هستند و تنها سیره های زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام را که مورد امضا یا عدم ردع واقع شده اند، معتبر می دانند و بعد از زمان شارع، هر سیرۀ دیگری که محقّق شود، از نظر ایشان اعتباری ندارد؛ امّا امام خمینی قدس سره بر این باور است که طبق ملاک «ابدیت و جامعیت دین»، شارع باید تکلیف سیره های مستحدثه را روشن کرده باشد. ایشان با این بیان، سیره های مستحدثه را هم معتبر می دانند.(1)

امام خمینی قدس سره کتابی دارد بنام الرسائل، که یک رسالۀ آن دربارۀ بحث اجتهاد و تقلید است و دفتر نشر آثار امام قدس سره این رساله را به صورت مستقل چاپ کرده است. ایشان در این کتاب مهم ترین دلیل جواز و مشروعیت تقلید را رجوع جاهل به عالم دانسته و دلیل این مسئله را نیز همین سیرۀ عقلا قرار داده است. در آن جا این اشکال را مطرح می کند که رجوع جاهل به عالم در باب احکام، در زمان ائمّه علیهم السلام مرسوم نبوده که ائمّه علیهم السلام بخواهند آن را تأیید کنند. ایشان این اشکال را این گونه پاسخ می دهد که:

ص:340


1- (1) . الرسائل: ج 2 ص 124-130.

ضرورة أنّ ارتکازیة رجوع الجاهل فی کلّ شیء إلی عالمه معلومة لکلّ أحد وأنّ الأئمّة علیهم السلام قد علموا بأنّ علماء الشیعة فی زمان الغیبة وحرمانهم عن الوصول إلی الإمام لا محیص لهم عن الرجوع إلی کتب الأخبار والاُصول والجوامع کما أخبروا بذلک ولا محالة یرجع عوام الشیعة إلی علمائهم بحسب الإرتکاز والبناء العقلائی المعلوم لکلّ أحد فلو لا ارتضاؤهم بذلک کان علیهم الردع إذ لا فرق بین السیرة المتّصلة إلی زمانهم وغیرها مما علموا وأخبروا وقوع الناس فیه فإنّهم أخبروا عن وقوع الغیبة الطویلة وأنّ کفیل أیتام آل محمّد - صلی اللَّه علیه وعلیهم - علمائهم، وأنّه سیأتی زمان هرج ومرج یحتاج العلماء إلی کتب أصحابهم.(1)

یعنی این که در هر علمی جاهل به عالم مراجعه می کند، برای همه معلوم است و ائمه علیهم السلام هم می دانستند که در زمان غیبت، علمای امامیّه باید به کتب روایی مراجعه کنند و عوام شیعه نیز در مسائل شرعی - به حسب ارتکاز و بنای عقلایی و از باب رجوع جاهل به عالم - به علما رجوع می کنند. ائمه علیهم السلام که این مسائل را می دانستند اگر این سیره مورد رضایتشان نبود، باید در همان زمان، نهی و ردع می کردند؛ چرا که بین سیرۀ متّصل به زمان معصومین علیهم السلام و غیر آن فرقی وجود ندارد. اهل بیت علیهم السلام به آنچه در زمان غیبت واقع خواهد شد، علم داشتند و خبر دادند که غیبت طولانی خواهد شد و زمانی خواهد رسید که هرج و مرج زیاد می شود و باید علما عهده دار شیعیان باشند.

ظاهر بیان امام خمینی قدس سره این است که در حجّیت سیره، اتّصال به زمان امام معصوم علیه السلام و وقوع در زمان معصوم علیه السلام شرط نیست؛ بلکه سیره های مستحدثه نیز همان حکم را دارد. البتّه شاید بتوان گفت که در این تعبیر امام قدس سره، دو احتمال وجود دارد:

احتمال نخست: ممکن است نظر ایشان این باشد که از یک سو اسلام یک دین جامع است و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام به غیب و آینده آگاه بوده اند، و از سوی دیگر فرموده اند:

هیچ چیزی نبوده است که شما را به بهشت نزدیک کند، مگر این که شما را

ص:341


1- (1) . همان: ص 130.

به آن امر کرده ام و هیچ چیزی نبوده است که شما را از آتش دور کند، مگر این که شما را از آن نهی کرده ام.(1)

بنا بر این، اگر ائمّه علیهم السلام بدانند در آینده سیره ای واقع می شود که مورد قبول دین نیست، باید منع می کردند و از آن جا که منع نکرده اند، سکوت و عدم ردع ایشان در آن زمان دلیل بر تأیید سیره های عقلایی در همۀ اعصار است و سیره به صورت مطلق، معتبر است.

احتمال دوم: با توجّه به عبارت «ممّا علموا و أخبروا بوقوع الناس فیه»، شاید نظر ایشان این باشد که حجّیت سیره، فقط در همان مواردی است که خودشان از وقوع آنها خبر داده اند؛ یعنی زمانی می آید که غیبت امام عصر علیه السلام طولانی می شود و دست مردم از امام علیه السلام کوتاه خواهد شد و باید از علما پیروی کنند. با این، بیان مقصود امام خمینی قدس سره این خواهد بود که فقط آن دسته از سیره های مستحدثه ای که اهل بیت علیهم السلام به آنها علم داشتند و دربارۀ وقوع آنها خبر داده اند (مانند: رجوع شیعیان به علما) حجّت اند، نه هر سیرۀ مستحدثه ای.

به نظر می رسد که مقصود امام خمینی قدس سره همان احتمال نخست است. آنچه ایشان می خواهد آن را بیان کند، این است که اسلام یک دین کامل است و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام تمام آنچه را که موجب نزدیکی به خدا و دوری از جهنّم است، بیان فرموده اند. اگر ایشان می دانستند که مؤمنین، زمانی گرفتار سیره ای می شوند که مورد پذیرش دین نیست، باید در همان زمان یک عبارت کلّی بیان می کردند که ما بتوانیم از آن، منع این سیره را استفاده کنیم.

مثلاً در باب ربا آمده که: «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»،2 این کلام خداوند متعال اطلاق دارد و این اطلاق همان گونه که شامل ربای بین دو شخص حقیقی است، شامل

ص:342


1- (1) . مضمون این روایت با املای متفاوتی در مجامع حدیثی موجود است (ر. ک: المحاسن: ج 1 ص 278؛ کافی: ج 2 ص 74؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 45؛ مرآة العقول: ج 8 ص 48؛ مستدرک الوسائل: ج 13 ص 27).

مواردی نیز که طرف مقابل دولت و بانک باشد نیز می شود. در زمان ما مواردی اتّفاق می افتد که طرف مقابل، دولت است و صورت عقد به گونه ای است که احتمال ربا در آن وجود دارد، مثل این که بانک به مردم وامی بدهد و سپس از ایشان مبلغی را اضافه بر مقدار وام بگیرد.

در این جا برخی احتمال داده اند که آن ربایی که اسلام حرام کرده، ربای بین دو شخص حقیقی است؛ امّا این که دولت بخواهد ربا بدهد و یا ربا بگیرد، حرام نیست.(1)

برخی دیگر نیز بر این باورند که ربای حرام، ربای استثماری است؛ یعنی اگر شخص درمانده ای برای مخارج زندگی و یا هزینۀ درمان و مانند اینها مبلغی پول قرض کند، امّا در هنگام پرداخت مجبور باشد که مبلغ بیشتری بدهد، این یک نوع استثمار است؛ امّا اگر کسی مبلغی را قرض بگیرد و با آن یک کار تولیدی انجام دهد و از این راه سودی به دست آورد، اشکالی ندارد که شخص قرض دهنده، مبلغ بیشتری را شرط کند.(2)

پاسخ این گونه آراء، این است که آیۀ شریفۀ«حَرَّمَ الرِّبا» اطلاق دارد و ربا را به صورت مطلق تا روز قیامت، حرام کرده است و همان گونه که صدر آیه - یعنی«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» - اطلاق دارد و شامل تمام مصادیق بیع می شود و هیچ فقیهی بر این باور نیست که مقصود، فقط بیع میان اشخاص حقیقی است، ذیل آیه نیز اطلاق دارد و تمام مصادیق ربا -، چه بین اشخاص حقیقی باشد و چه نباشد، چه استثماری باشد و چه نباشد - با اطلاق«حَرَّمَ الرِّبا» محکوم به حرمت است.

خلاصه این که: ظاهر سخن امام خمینی قدس سره، دلالت دارد بر این که شارع مقدّس اگر بداند که در آینده سیرۀ عقلاییه ای حادث خواهد شد که مورد رضایت او نیست، باید به طریقی آن را ردع می کرد.

این مطلب در بسیاری از مسائل مستحدثۀ امروز، مورد استفاده است. اگر فقیهی

ص:343


1- (1) . ر. ک: محمدهادی معرفت، «مبانی حرام بودن ربا و مسئلۀ بانک»، فصلنامۀ فقه، شماره 25 و 26 (پاییز وزمستان 1379).
2- (2) . ر. ک: موسویان، «ربا در بانکهای دولتی»، مجلّۀ فقه، شمارۀ 27 ص 8.

در مورد حجّیت سیره های جدید، عدم ردع را کافی بداند، فقه او مسیری خواهد داشت و اگر کافی نداند، مسیری دیگر.

- نقد پاسخ دوم:

اشکال نخست: نخستین اشکالی که در مورد دیدگاه امام خمینی قدس سره مطرح است، این است که سخن ایشان را فقط در صورتی می توان پذیرفت که یقین داشته باشیم تمام سخنان معصومین علیهم السلام به ما رسیده است، حال آن که ممکن است عمومات و اطلاقاتی که رادع سیره های جدید است، از شرع صادر شده باشند، امّا به ما نرسیده باشند.

جواب: این اشکال وارد نیست؛ زیرا مجرّد صدور ردع از جانب معصوم علیه السلام کافی نیست؛ بلکه ردع زمانی حجّت است که به ما رسیده باشد.

اشکال دوم: اگرچه ردع شارع هنگامی حجّت است که به ما رسیده باشد، امّا نمی توان گفت هرچه را که شارع ردع نکرده، به معنای امضای اوست. ردع در جایی ممکن است که موضوع آن یا در زمان معصوم علیه السلام بالفعل محقّق باشد و یا خبری دربارۀ وقوع آن در آینده، داده شده باشد. مثلاً وقتی که در زمان معصوم علیه السلام چیزی به نام «بیمه» مطرح نبوده، چگونه ممکن است که شارع در صدد ردع از آن باشد؟

بنا بر این، ظاهر این است که حق با مشهور است؛ یعنی ما دلیلی بر حجّیت سیره های مستحدثه عقلایی نداریم و شک در حجّیت، مساوق با علم به عدم حجّیت است.

2-3. پاسخ سوم:

برخی از فقها برای اعتبار سیره های مستحدثه، به آیۀ شریفۀ«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»1 تمسّک کرده اند.(1) استدلال به این آیه، مبتنی بر دو مقدّمه است: نخست این که «عرف» یعنی: «ما هو متعارف بین الناس»، «ما هو معروف بین الناس» و «ما یستحسنه الناس».(2) دوم این که الف و لام «العرف»، الف و لام عهد

ص:344


1- (2) . رسائل ابن عابدین: ص 113، به نقل از: اصول فقه المقارن: ص 317.
2- (3) . «العرف: المعروف الذی تعارف الناس علیه وعرفوا أنّه حسن، قال اللّه تعالی: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»

نیست و عرف خاصّی مراد خداوند نبوده است؛ بلکه الف و لام جنس است و شامل همۀ مصادیق عرف در همۀ اعصار است. با توجّه به این معنا، پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور بوده است که به چیزی امر کند که مردم می پسندند، پس همه مأمور به آن هستند. با این معنا «عرف» قطعاً شامل سیرۀ عقلا هم هست و آیه بر امضای تمام سیره های عقلایی و همۀ عرف ها دلالت دارد.

لیکن به نظر می رسد که این استدلال نیز اشکالاتی دارد:

اشکال نخست: در استدلال به این آیۀ شریفه، نخستین اشکال این است که عبارت «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنی موضوعاتی که در میان مردم به عنوان «خوبی» معروف است؛ امّا این مسئله ربطی به احکام ندارد. بحث در این است که آیا سیرۀ عقلا می تواند حکمی از احکام را ثابت کند یا نه؟ آیا می توان بر اساس استدلال به این آیه گفت که اگر عرف مردم از راه «قیاس»، حکم شرعی را به دست می آورند، پس این آیه به «قیاس» هم حجّیت می دهد، امّا ادلّۀ حرمت عمل به قیاس، آن را از عموم آیه خارج کرده است؟ خیر، هرگز کسی نمی تواند قائل به این نظر باشد؛ زیرا اصلاً«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» ناظر به احکام نیست؛ بلکه ناظر به موضوعات است؛ یعنی ای پیامبر! امر کن به آن موضوعاتی که به نیکی معروف اند.

صاحب مجمع البیان رحمه الله در ذیل این آیه می فرماید:

عرف عبارت است از هر روش و خوی پسندیده ای که عقول مردم، خوبی و درستی آن را تشخیص می دهند.(1)

ص:345


1- (1) . مجمع البیان: ج 4 ص 512.

نظیر این بیان را علّامۀ طباطبایی قدس سره نیز در ذیل همین آیۀ شریفه دارند.(1) بنا بر این، اصلاً بحث در مورد رفتارها و موضوعات خارجی است و ارتباطی با احکام ندارد و به هیچ وجه به این معنا نیست که از سیرۀ عقلا می توان حکم شرعی را به دست آورد.

در ذیل همین آیۀ شریفه، روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:

ألا وَ إنّ مَکارمَ الدُّنیا وَ الآخِرةِ فی ثَلاثَةِ أحرُفٍ مِن کتابِ اللّه (عَزّ وَجَلَّ): «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»

،وَ تَفسیرُهُ أن تَصِلَ مَن قَطَعَکَ، وَ تَعفُوَ عَمَّن ظَلَمَکَ، وَ تُعطیَ مَن حَرَمَکَ؛(2) بدانید که خوبی های دنیا و آخرت در سه حرف از کتاب خدا جمع شده است: «عفو کن و عرف را بگیر و از جاهلان دوری کن». تفسیر این آیه این است که هرکس با تو قطع رابطه کرد، با او بپیوند و هرکس را که به تو ظلم کرد، عفو کن و به هر کسی که تو را محروم کرد، عطا کن.

همۀ این مصادیقی که در روایت آمده، مصادیق و موضوعات خارجی است و ارتباطی به احکام ندارد.

اشکال دوم: نکتۀ دیگر این است که اگر استدلال به این آیۀ شریفه برای حجّیت همۀ سیره های عقلایی صحیح باشد و آیه دلالت داشته باشد بر صحّت احکامی که توسّط سیرۀ عقلا مشخّص می شود، پس باید بپذیریم که این آیه حکم عقل را نیز امضا کرده است؛ زیرا حکم عقل نیز حکم و معروفی است که قسیم احکام سیرۀ عقلاست. آیا می توانیم از«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» برای حجّیت عقل را استفاده کنیم؟ خیر، کسی برای حجّیت عقل به این آیه استدلال نکرده است؛ چرا که آیه اصلاً ارتباطی به احکام ندارد.

ص:346


1- (1) . «وقوله: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» والعرف هو ما یعرفه عقلا المجتمع من السنن والسیر الجمیلة الجاریة بینهم بخلاف ماینکره المجتمع وینکره العقل الاجتماعی من الأعمال النادرة الشاذّة، ومن المعلوم أنّ لازم الأمر بمتابعة العرف أن یکون نفس الآمر مؤتمراً بما یأمر به من المتابعة، و من ذلک أن یکون نفس أمره بنحو معروف غیر منکر. فمقتضی قوله: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» أن یأمر بکل معروف، وأن لا یکون نفس الأمر بالمعروف علی وجه منکر» (المیزان: ج 8 ص 380).
2- (2) . شیخ طوسی، أمالی: ص 644.

اشکال سوم: اشکال دیگر این است که صدر و ذیل عبارت«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» ، دلالت بر استحباب دارد؛ زیرا هم«خُذِ الْعَفْوَ» امر استحبابی است و هم «أعرض عَن الجاهِلین». بنا بر این، به قرینۀ سیاق، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» نیز باید استحبابی باشد، حال آ که مدّعا این است که اعتبار سیرۀ عقلا به معنای لزوم و وجوب رعایت حکم عقلاست.

به عبارت دیگر، اگر بگوییم «عرف» در«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» شامل سیره های مستحدثۀ عقلاست - بنا بر امر استحبابی -، معنای آیه این خواهد شد که: «ای پیامبر! رجحان دارد که تو به عرف و از جمله سیره های مستحدثۀ عقلایی امر کنی»، حال آن که مدّعا این بود که اگر سیرۀ عقلایی بر امری قائم شد، لازم و واجب است که طبق آن عمل کنیم.

بنا بر این، این آیۀ شریفه دلالتی بر حجّیت سیره های عقلاییِ جدید ندارد.

2-4. پاسخ چهارم:

برخی دیگر از فقها برای اعتبار سیره های مستحدثه، با تمسّک به آیۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»1 و یا آیۀ«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»2 این گونه استدلال کرده اند که از سویی مقصود از «عقود» در آیۀ شریفۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ، «عهود» است، همچنان که در آیۀ«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا» به صراحت سخن از «عهد» شده است. از سوی دیگر، سیرۀ عقلا - خواه در موضوعات باشد و خواه در احکام -، عهدی است میان عقلا و مقصود از سیرۀ عقلا، تبانی عقلا و توافق ایشان است. نتیجه این که هر سیره ای در میان عقلا، عهدی است که با توجّه به این آیات، رعایت آن لازم است، چه این سیره در زمان معصوم علیه السلام باشد و چه در زمان های دیگر.

اشکال: اگرچه به نظر می رسد که این استدلال، نسبت به استدلال قبل و تمسّک به آیۀ«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» قوی تر است، لیکن اشکال مهمّ این دلیل، تردید در صدق «عهد» بر سیرۀ عقلایی است. این سخن را می توان پذیرفت که هرجا عهدی باشد، توافقی هم وجود دارد؛ امّا این گونه نیست که هر جا توافقی باشد عهدی هم وجود داشته

ص:347

باشد. مثلاً اگر بنای عملی همه، این باشد که وقتی می خواهند از خیابانی عبور کنند، از یک قسمت خیابان عبور می کنند، در این جا عهدی وجود ندارد و اگر کسی از طرف دیگری حرکت کند، به او می گویند تو خلاف روش ما عمل می کنی، امّا نمی گویند تو عهد شکستی و نقض پیمان کردی. مثال دیگر این که اعضای یک کلاس توافق دارند بر این که در ساعتی معیّن در کلاس درس حاضر باشند، امّا هیچ عهدی میان ایشان نیست و اگر کسی تأخیر کرد به او نمی گویند نقض عهد کردی. به عبارت دیگر، «عهد» التزام قلبی بین دو طرف یا بین چند گروه است. پس ممکن است بین هزار نفر، توافق عملی بر یک امر باشد، امّا عهدی میان آنها نباشد.

گاهی بر این استدلال اصرار می شود که سیرۀ عقلایی، یک عهد عرفی است و عرف آن را عهد می داند و به دلالت«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ» ، شارع همۀ سیره های مستحدثه را امضا کرده است؛ لیکن دیدگاه ما این است که سیرۀ عقلا حتّی عرفاً هم عهد نیست، اگرچه کسی مسامحتاً به آن عهد بگوید.

اگر کسی ادّعا کند که عرف، سیرۀ عقلا را عهد می داند، باز هم آیۀ یاد شده، دلالتی بر حجّیت سیرۀ عقلا ندارد؛ زیرا قطعاً آیۀ«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ» دلالت بر وجوب رعایت هر عهدی ندارد و تنها مفید التزام به آن دسته از عهدهای عرفی است که شارع هم آن را قبول کرده باشد. دربارۀ آیۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» نیز همین مطلب صادق است و مقصود، آن عقود عرفی ای است که مورد رضایت شارع باشد. بنا بر این، باید بررسی شود که آیا «حقّ تألیف» از نظر شرعی، «حق»، «عهد» و «عقد» به شمار می رود یا نه؟

2-5. پاسخ پنجم:

استدلال دیگری که ممکن است برای اثبات حجّیت سیره های عقلایی مستحدثه، مانند «حقّ تألیف» استفاده شود، استدلال به «استصحاب قهقرایی» است. استصحاب قهقرایی بر عکس استصحاب متعارف است. ارکان استصحاب متعارف، یقین سابق و شکّ لاحق است؛ ولی ارکان استصحاب قهقرایی، شکّ سابق و یقین لاحق است. مثلاً

ص:348

در علم اصول و در باب معانی الفاظ می گویند: ما یقین داریم که الآن لفظ «صلاة» ظهور در معنای نماز دارد و موضوعٌ له آن این معناست؛ امّا شک می کنیم که آیا از ابتدا واضع، لفظ «صلاة» را برای همین معنا وضع کرده و نقلی واقع نشده است، یا برای معنای دیگری وضع کرده و از آن معنا به معنای نماز رسیده و نقل، محقّق شده است؟ در این جا با استصحاب قهقرایی می گویند: در گذشته هم به همین معنایی بوده که الآن هست.

شبیه همین استصحاب در بحث فعلی نیز انجام می شود، به این صورت که اکنون یقین داریم که سیرۀ عقلا بر لزوم رعایت «حقّ تألیف» است؛ ولی شک می کنیم آیا در زمان معصوم علیه السلام نیز عقلا چنین سیره ای داشته اند یا نه؟ با تمسّک به استصحاب قهقرایی، نتیجه این می شود که این سیره در زمان معصوم علیه السلام نیز بوده است و لزوم رعایت «حقّ تألیف» جزء سیره های جدید نیست.

لیکن به نظر می رسد که هرچند استصحاب قهقرایی از نظر حجّیت، فرقی با استصحاب متعارف ندارد؛ لیکن در جریان این استصحاب برای موضوع مورد بحث، در ارکان این استصحاب اشکال وجود دارد و این گونه نیست که در مورد سیرۀ عقلا بر لزوم حقّ تألیف در زمان معصوم علیه السلام شک داشته باشیم؛ بلکه یقین به عدم داریم و می دانیم که این سیره در همین صد یا دویست سال اخیر محقّق شده است. پس مجالی برای استصحاب قهقرایی نیست.

ه) نتیجۀ بررسی استدلال به سیرۀ عقلا

مهم ترین دلیل برای «حقّ تألیف»، همین تمسّک به سیرۀ عقلاست. ما سیرۀ عقلا را نسبت به موضوع پذیرفتیم، به این بیان که عقلا با تصرّف در معنای الفاظ، «حق» و «مال» را به گونه ای تعریف کرده اند که «حقّ تألیف» مشمول این دو مفهوم می شود. در این صورت برای حکم لازم نیست به سیرۀ عقلا تمسّک کنیم؛ بلکه لزوم رعایت حق و مال، از باب «لا یَحلّ مال امرءٍ مسلمٍ إلّابطیب نفسه» و ادلّۀ نقلی دیگر است. بنا بر این، اگر بخواهیم برای تنقیح موضوع به سیرۀ عقلا تمسّک کنیم، مانعی ندارد و استدلال

ص:349

تمام است. امّا اگر بخواهیم از سیرۀ عقلا برای حکم استفاده کنیم و بگوییم چون سیرۀ عقلا بر لزوم رعایت این حقوق قائم شده است، پس ما رعایت آن را لازم می دانیم، این استدلال صحیح نیست؛ زیرا این سیره، سیرۀ مستحدثه است و قابلیت استدلال ندارد.

بند دوم: استدلال به آیات و روایات
الف) آیۀ «أَوْفُوا بِالْعُقُود»

دلیل دوم برای رعایت حقّ تألیف، تمسّک به آیۀ کریمۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»1 است. بیان استدلال این است که امروزه کسی که یک کتاب می نویسد، با دیگری عقدی را بر قرار می کند و می گوید: من در ازای مبلغی که از شما می گیرم، امتیاز و حقّ تألیف خودم را به شما منتقل می کنم. ما شک می کنیم آیا این عقد وجوب وفا دارد یا نه؟ در این جا اطلاق«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» نتیجه می دهد که وفا کردن به این عقد واجب است.

لیکن بر این استدلال چند اشکال وارد است:

اشکال نخست: مراد از«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ، یا همان عقود شرعی (عقودی که شارع امضا کرده) است، که در این صورت باید احراز کنیم که این عقد، عقد شرعی است تا وفای به آن واجب باشد، حال آن که چنین چیزی محرز نیست. و یا آن گونه که مشهور می گویند، مراد از «عقد» در«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ، آن چیزهایی است که عقلا آنها را عقد می دانند؛ لیکن در این صورت اشکال این است که عقد عقلایی، فرع بر این است که چیزی مالیّت داشته باشد و حق شمرده شود تا عقدش صحیح باشد؛ ولی اگر مالیّت و یا حق بودن چیزی محرز نشده باشد و مورد عقد قرار بگیرد، دلیلی نداریم که رعایت این عقد، واجب باشد.

بنا بر این، از آن جا که در این جا مال بودن و حق بودن برای ما محرز نیست، نه عقد عقلایی برای ما معلوم است و نه عقد شرعی؛ در نتیجه تحت عنوان«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»

ص:350

قرار نمی گیرد. مثلاً اگر کسی بین خودش و دیگری، نسبت به درختان جنگل عقد بست و ما شک داشتیم که آیا درختان جنگل در ملکیت شخصی واقع می شود یا نمی شود، این جا هرگز«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» جریان پیدا نمی کند.

اشکال دوم: این دلیل، اخصّ از مدّعاست. مدّعای ما جایی است که اصلاً عقدی واقع نشده باشد؛ یعنی اگر کسی کتابی تألیف کرد - پیش از آن که عقدی واقع شود - آیا اصلاً حقّی بنام «حقّ تألیف» دارد یا نه؟ آیا اگر کسی حقّ او را ضایع کرد، ضامن است یا نه؟ اگر از دنیا رفت، این حق به ارث می رسد یا نه؟ اطلاق«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» فقط هنگامی مورد استفاده است که حقّی ثابت باشد و عقودی بر این حق بسته شده باشد، در حالی که بحث ما در مورد این است که آیا اصلاً حقّی ثابت هست یا نه؟ بنا بر این، استدلال به این آیۀ شریفه نیز تمام نیست.

ب) استدلال به قاعدۀ «لاضرر»

دلیل سوم، استدلال به قاعدۀ «لا ضرر» است. به این بیان که بگوییم: اگر ما حقّ مؤلّف را رعایت نکنیم، موجب ضرر بر اوست. کسی مدّت ها زحمت کشیده و کتابی را تألیف کرده است؛ ولی اگر دیگری حقّ او را رعایت نکند و این کتاب را به نام خودش چاپ و منتشر کند - که متأسّفانه این مسئله بسیار هم واقع شده است -، این کار موجب ضرر است، حال آن که دلایل قطعی داریم که: «لا ضرر ولا ضرار فی الإسلام».(1)

لیکن در این استدلال نیز اشکالات متعدّدی وجود دارد:

اشکال نخست: در مورد قاعدۀ «لا ضرر» چند مبنا وجود دارد: مبنای امام خمینی قدس سره این است که قاعدۀ «لا ضرر»، یک حکم حکومتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله صادر کرده اند.

اگر مبنای ایشان را بپذیریم و این قاعده یک حکم حکومتی باشد، دیگر قابل تعدّی به موارد دیگر نیست و نیز دیگر بر احکام اوّلی ما حکومت ندارد. مبنای دیگر، مبنای مشهور این است که می گویند «لا ضرر»، یک حکم ثانوی است که بر احکام

ص:351


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 220؛ وسائل الشیعة: ج 26 ص 14.

اوّلی حکومت دارد. مثلاً دلیل می گوید«إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ»،1 در این جا قاعدۀ «لا ضرر» می گوید اگر وضو برای شما ضرر دارد، لازم نیست وضو بگیرید.

اشکال دوم: لسان ادلّۀ «لا ضرر»، لسان نفی است و حکم ضرری را بر می دارد. در حالی که ما می خواهیم ببینیم کسی که تألیفی را انجام داده است، آیا حقّی دارد یا نه؟ با ادلّۀ «لا ضرر» نمی توان برای اثبات این حکم استدلال کرد؛ زیرا لسان «لا ضرر»، لسان نفی است و با لسان نفی، نمی شود حقّی را اثبات کرد.

اشکال سوم: اشکال عمده این است که ضرر، فرع بر این است که یک جا حق یا مالی وجود داشته باشد، در حالی که ما این جا اصلاً نمی دانیم حقّی وجود دارد یا ندارد. اگر کسی که کتاب را تألیف کرده است، حقّی داشته باشد و دیگری این حق را ضایع کند، در این صورت ضرر صدق می کند؛ امّا اگر اصلاً حق یا مالی نباشد، ضرر هم وجود ندارد. بنا بر این، به قاعدۀ «لا ضرر» هم نمی توان استدلال کرد.

ج) تمسّک به ادلّۀ حرمت غصب و سرقت

دلیل دیگری که ممکن است برای اثبات «حقّ تألیف» مورد استدلال واقع شود، ادلّۀ حرمت سرقت و حرمت غصب است. به این بیان که اگر کسی کتاب شخص دیگری را بدون اجازه تکثیر کند، این کار عنوان «غصب» و بلکه عنوان «سرقت» دارد، در حالی که غصب و سرقت در شریعت حرام شده است.

بر این استدلال نیز چند اشکال وارد است:

اشکال نخست: مسئلۀ غصب یا سرقت، در جایی است که مالیّت یک شیء یا حق بودن آن ثابت باشد، آن گاه اگر کسی نسبت به آن حق تعدّی کند، کار او عنوان «سرقت» یا «غصب» را دارد. امّا در جایی که هنوز حق بودن یا مال بودن معلوم نیست، نمی توان به این ادلّه استناد کرد. به عبارت دیگر، با خود این ادلّه نمی توان حق بودن یا مال بودن

ص:352

یک شیء را اثبات کرد؛ بلکه قبلاً باید مالیّتش روشن باشد تا اگر دیگری بدون اذن مالک در آن تصرّف کرد بگوییم: این غصب و حرام است.

برای غصب، چند تعریف وجود دارد: یکی از تعاریف غصب این است که: «الغصب الإستیلاء علی مال الغیر عدواناً؛ غصب تسلّط عدوانی بر مال دیگران است»؛(1) لیکن در مورد «حقّ تألیف» باید ابتدا بررسی شود که آیا مصداق «مال» هست یا نه؟

اشکال دوم: امروزه لفظ «سرقت ادبی» رایج شده است و مثلاً اگر کسی از روی کتب دیگران کتابی را بنویسد، می گویند سرقت ادبی انجام داده است. همچنین اگر کسی کتابی را تألیف کرده و دیگری آن را بدون اجازه تکثیر و منتشر کند، این هم از مصادیق سرقت های ادبی است؛ امّا این عنوان عرفی «سرقت» که شایع و رایج است، با مفهوم فقهی سرقت، تفاوت دارد و مفهوم فقهی «سرقت» که یکی از محرّمات است و برای حدّ سارق هم شرایط خاصّی ذکر می شود، در این جا صادق نیست و اگر کسی هم چنین تعبیری به کار می برد، از باب مسامحه است. سرقت یکی از گناهان کبیره است، در حالی که حتّی اگر حرمت عدم رعایت «حقّ تألیف» ثابت شود، کبیره بودن این گناه معلوم نیست. پس مجرّد تعبیر به سرقت، نباید ما را به اشتباه بیندازد؛ بلکه این جا صدق سرقت و صدق غصب، مشکوک است، بنا بر این. نمی توان به این ادلّه تمسّک کرد.

بند سوم: استدلال به دلیل عقلی
الف) بیان نخست: قبح ظلم

مهم ترین دلیلی که ممکن است برای اثبات حقّ تألیف اقامه شود، دلیل عقل است و برای دلیل عقلی، بیان ها و تقریرهای متعدّدی وجود دارد. یک بیان این است که اگر کسی تألیف دیگری را بدون اذن او انتشار دهد، این کار او ظلم است و قبح ظلم از

ص:353


1- (1) . «الغَصب: أخذ مال الغیر علی جهة التعدّی؛ و قیل الإستقلال بإثبات الید علی مال الغیر عدواناً؛ وقیل الإستیلاءعلی مال الغیر، وهو أعم من الأوّلین؛ وقیل الإستیلاء علی مال الغیر بغیر حقّ» (تذکرة الفقهاء (طبع قدیم): ص 373).

احکام اوّلی عقلی است. البتّه این که مصادیق ظلم چیست، مربوط به عرف و عقلا است و از نظر عقلا اگر کسی مطلبی را از کتابی بدون اجازۀ مؤلّفش نقل کند، یا حتّی از نام و عنوان و به اصطلاح «برند» دیگری که به واسطۀ تلاش صاحب و مالکش، شهرت یافته است، استفاده کند، این از مصادیق ظلم است. پس از این که عرف و عقلا، مصادیق ظلم را معرفی کردند، عقل ظلم را قبیح می داند و براساس قاعده ای که می گوید: «کلّ ما حَکم به العقلُ حَکم به الشّرع»، شارع هم باید آن را قبیح بداند.

به نظر می رسد که بر این بیان، هیچ اشکالی وارد نیست. در باب ظلم لازم نیست که یک چیز «مال» یا «ملک» کسی باشد تا برای اثبات ظلم بودن تعدّی به آن، لازم باشد ابتدا مالیّت و ملکیتش بررسی شود؛ بلکه همین که محرز شود حقّی رعایت نشده، کافی است.

اگر اشکال شود که ظلم یعنی تعدّی به «حق» و تا «حق» بودن چیزی ثابت نشود، نمی توان حکم به ظلم بودن تعدّی به آن کرد، در پاسخ می گوییم: همان گونه که می توان از تعدّی به «حق»، ظلم بودن یک فعل را فهمید، اگر در موردی عرف بگوید چنین عملی ظلم است، ما کشف می کنیم که در این جا حقّی وجود دارد. در بسیاری از استدلالات گذشته، این اشکال وجود داشت که ابتدا باید حقّ بودن «حقّ تألیف» و یا مال بودن آن را ثابت کنیم؛ امّا در تمسّک به دلیل ظلم، همین مقدار که عرف عدم رعایت حقّ تألیف را ظلم می داند، کشف از این می کند که حقّ تألیف، حق است. بنا بر این، به نظر می رسد که با این بیان از دلیل عقلی، هیچ اشکالی از اشکالاتی که بر ادلّۀ دیگر وارد بود، وارد نیست. آری، در مباحث اصول قاعدۀ ملازمه را مورد نقد قرار داده ایم و براساس این قاعده نمی توان حکم شرعی را استفاده نمود.

ب) بیان دوم: اولویّت انسان در استفاده از منافع فعل خود

به حکم عقل، هر انسانی همان گونه که در مالکیت آنچه خود می سازد، نسبت به دیگران اولویّت دارد، نسبت به منافع کارهای خودش نیز اولویّت دارد. مثلاً کسی که

ص:354

غذایی می پزد و یا کسی که ساختمانی را می سازد، عقل می گوید این انسان در استفاده از نتایج و منافع این غذا یا ساختمان، نسبت به انسان های دیگر اولویّت دارد. نتیجه و اثری که بر تألیف یک کتاب مترتّب می شود، این است که مؤلّف می تواند آن کتاب را چاپ و منتشر کند و از این راه سودی به دست بیاورد. مطابق حکم عقل، نویسندۀ کتاب نسبت به این اثر و نتیجه از دیگران اولی است.

اگر این حکم عقلی پذیرفته شود، مسئله تمام است و اشکالی بر آن مترتّب نیست؛ امّا برخی از فقها در پذیرش حکم عقل در مورد اولویت انسان در نتایج و آثار، اشکال کرده اند. بنا بر نظر این گروه، اگر انسان کاری را انجام داد، مطابق حکم عقل، انسان نسبت به عملی که انجام داده از دیگران اولی است؛ امّا نسبت به آثار آن معلوم نیست که عقل چنین حکمی کند.

دیدگاه ما در این مسئله این است که این تفکیک، تفکیک درستی نیست و عقل چنین فرقی میان خود فعل و نتیجۀ فعل نمی گذارد. ملاک عقل، صدور از شخص است؛ یعنی اگر انسان کاری را انجام داد، چون صادر از اوست، این شخص نسبت به دیگران در آن کار اولویت دارد. همین ملاک در آثار هم وجود دارد و اگر کار انسان آثاری داشت، اولویت این نتایج و آثار هم با همان شخص است.

ج) بیان سوم: حفظ نظام اجتماعی

بیان سوم برای دلیل عقلی، این است که عقل، حفظ نظام اجتماعی بشر را لازم می داند و آنچه را که موجب اختلال نظام بشر باشد، قبیح می داند.

این دلیل عقلی بسیار در فقه استفاده می شود. از باب مثال چند نمونه ذکر می شود:

1. در بحث قضا اگر قضا و قضاوت، مشروعیت نداشته باشد، اختلال نظام لازم می آید؛ زیرا در اختلافات باید مرجعی برای حلّ نزاع باشد.

2. در باب اجتهاد و تقلید، اگر کسی نه مجتهد باشد و نه تقلید کند، ناچار است که احتیاط کند، امّا این احتیاط محدودیتی دارد و تا جایی مجاز است که موجب اختلال

ص:355

نظام نشود. در یک جامعه، از یک سو مشتری یقین ندارد که مال فروشنده مال اوست یا نه، و از سوی دیگر فروشنده یقین ندارد که پول مشتری حلال است یا نه. در این صورت اگرچه اصل احتیاط امری مطلوب است، امّا اگر بنای جامعه بر احتیاط باشد، هیچ خرید و فروشی ممکن نیست و اختلال در نظام به وجود می آید.

3. در باب حدود، می دانیم که اجرای حدود در جامعه اسلامی لازم است؛ زیرا علاوه بر ادلّۀ نقلی و تعبّدی این باب، دلیل عقلی داریم که اگر اجرای حدود نشود، اخلال نظام به وجود می آید.

4. در دلیل انسداد گفته می شود که اگر هم باب علم مسدود باشد و هم ظنّ مطلق اعتبار نداشته باشد، اختلال نظام لازم می آید. امام خمینی قدس سره در کتاب البیع، مطلبی در باب حکومت اسلامی و حکومت فقیه دارند و در این بحث، یکی از راه هایی که حکومت فقیه را با آن تثبیت می کنند این است که:

مع أنّ حفظ النظام من الواجبات الأکیدة، و اختلال امور المسلمین من الاُمور المبغوضة؛(1) به علاووه حفظ نظام از واجبات مؤکّد و اختلال امور مسلمانان از امور مبغوض است.

البتّه این مبغوضیت اختصاص به امور مسلمین ندارد و به طور کلّی اختلال امور از امور مبغوضه است. از این رو، فقیه براساس حکم عقل به وجوب حفظ نظام، باید حکومت را تصدّی کند.

5. در باب امر به معروف و نهی از منکر، عقل مستقل حکم می کند به این که عدم نهی از منکر در جامعه، موجب اختلال در نظام است.

6. ملاک همۀ واجبات کفایی، حفظ نظام است. مثلاً اگر گفته می شود که طبابت، مهندسی، طلبگی و برخی مشاغل دیگر، واجبات کفایی اند، این وجوب کفایی از این

ص:356


1- (1) . کتاب البیع: ج 2 ص 619.

جهت است که نظام بشری وابسته به این امور است و عقل، حفظ این نظام بشری را لازم و اختلال نظام را قبیح می داند.

آنچه ذکر شد، تنها بخشی از موارد و از باب نمونه بود. موارد بسیار دیگری در این باب وجود دارد که فقها با استدلال به دلیل عقلیِ ضرورت حفظ نظام و قبح اختلال نظام، فتاوایی را صادر کرده اند.

بر این اساس، می توان گفت: مسئلۀ حقّ تألیف و مصادیق آن، از امور فراوان و شایع در اجتماع است. گاهی برای یک نرم افزار، یک گروه متخصّص سال ها وقت صرف می کنند تا این نرم افزار تولید شود. حال اگر هر کسی اجازه داشته باشد که آن را منتشر کند، حقوق بسیاری ضایع خواهد شد. همچنین گاهی برای ساخت یک فیلم سینمایی، هزینه های بسیاری صَرف می شود؛ امّا برخی شبکه های غیر مجاز زیر زمینی، اقدام به تکثیر و پخش فیلم می کنند و این امر موجب خسارت های زیادی برای عوامل ساخت فیلم است.

مسئلۀ حقّ تألیف شامل تمام کتب، مجلاّت، مقالات، آثار هنری، نرم افزارهای مختلف، اختراعات، نظریه های علمی و موارد دیگر است که عدم مراعات آن اختلال واضحی در جامعه به وجود می آورد و قطعاً در آینده ای نزدیک، این بحث از مباحث بسیار جدّی و ضروری عقلا در بخش های مختلف علمی، فرهنگی و اجرایی جامعه خواهد بود. عقل، اختلال نظام را قبیح می داند و عدم رعایت این حقوق، موجب اختلال نظام است. پس رعایت آن لازم است.

این دلیل عقلی از استدلال به سیرۀ عقلا که پیش تر گذشت، بسیار قوی تر است.

د) نارسایی دلیل عقلی از حکم وضعی

نکته ای که در استدلال به این دلیل عقلی وجود دارد این است که دلیل عقلی با پذیرش قاعدۀ ملازمه، تنها مفیدِ حکم تکلیفی است؛ یعنی عدم رعایت «حقّ تألیف» یا عنوان ظلم را دارد و یا عنوان اخلال به نظام اجتماعی. بنا بر این، رعایت «حقّ تألیف» لازم است. امّا آیا از این دلیل عقلی، می توان یک حکم وضعی مثل «ضمان» را هم ثابت کرد؟

ص:357

ظاهر این است که دلیل عقلی در اثبات حکم وضعی ناتوان است و تنها می تواند حرمت فعل را اثبات کند، نه ضمان آن را. در حقیقت مسئلۀ ضمان، نتیجه ای نیست که بر دلیل عقلی مترتّب شود. همچنین از دلیل عقلی نمی توان نتیجه گرفت که اگر شخص مؤلّف از دنیا رفت، این گونه حقوق او به ورثه او منتقل می شود یا خیر. اگر ثابت شود که حقوق مؤلّف، «مال» است، آن گاه این حقوق جزء ما ترک میّت خواهد بود؛ امّا اگر ثابت نشود، این گونه احکام با دلیل عقلی ثابت نخواهد شد.

بند چهارم: الزام به رعایت «حقّ تألیف» از طریق ولایت فقیه
اشارة

تا این جا هفت دلیل برای «حقّ تألیف» اقامه شد که عبارت اند از:

1. سیرۀ عقلا.

2. آیۀ«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ».

3. قاعدۀ «لا ضرر».

4. ادلّۀ حرمت غصب و حرمت سرقت.

5. حکم عقلی قبح ظلم.

6. حکم عقلی اولویّت انسان در منافع فعل خود.

7. حکم عقلی قبح اخلال به نظام.

از میان این دلایل، برخی قابل مناقشه بود و برخی قابل پذیرش؛ امّا ممکن است برخی از فقها هیچ یک از این دلایل را نپذیرند. مثلاً امام خمینی قدس سره در آخر کتاب تحریر الوسیلة و در بحث مسائل مستحدثه می فرماید:

ما یسمّی عند بعض بحقّ الطبع لیس حقّاً شرعیّاً، فلا یجوز سلب تسلّط الناس علی أموالهم بلا تعاقد و تشارط، فمجرّد طبع کتاب والتسجیل فیه بأن حقّ الطبع والتقلید محفوظ لصاحبه لا یوجب شیئاً، ولا یعدّ قراراً مع غیره، فجاز لغیره الطبع والتقلید، ولا یجوز لأحد منعه عن ذلک.(1)

ص:358


1- (1) . تحریر الوسیلة: ج 2 ص 626.

یعنی آنچه برخی امروزه به عنوان «حقّ تألیف» یا «حقّ الطبع» قائل اند، ما به عنوان حقّ شرعی قبول نداریم و کسی که کتابی را خرید، مالک آن می شود و مال اوست و «النّاس مسلّطون علی أموالهم» در این فرض هم جریان دارد. حتّی صِرف این که پشت کتاب نوشته شده «حقّ تألیف محفوظ است» هیچ اثری ندارد.

اگر از نظر فقیه «حقّ تألیف»، نه «حق» باشد و نه «مال»، دیگر هیچ راهی برای اعتبار این عقود - که امروزه از آن به مالکیت های فکری تعبیر می کنند - وجود ندارد، مگر این که بتوان از طریق بحث «ولایت فقیه» آن را به عنوان یک قانون الزامی دانست.

1- طرح بحث

اینک سؤال این است که آیا از طریق «ولایت فقیه»، می توان این حق را الزامی کرد یا خیر؟ یعنی اگر فقیه جامع الشرائطی که ولایت و حکومت دارد، مصلحت جامعه اسلامی را در رعایت این حقوق دید، آیا می تواند حکم به لزوم رعایت آن کند؟ قطعاً براساس مبنایی که اختیارات ولیّ فقیه را محدود در اموال غائبین و صغار می داند، پاسخ مشخّص است و ولیّ فقیه در این مسئله نمی تواند اعمال نظر کند؛ امّا اگر در بحث ولایت فقیه، قائل به توسعۀ اختیارات ولیّ فقیه باشیم و مبنا این باشد که ولیّ فقیه می تواند در آنچه به مصلحت دین یا جامعۀ مسلمین، تشخیص می دهد، اعمال ولایت کند، جای این سؤال هست که آیا او می تواند در این جا حکم به رعایت حقوق مؤلّفان کند یا خیر؟ و سؤال اصلی این که اگر حکم به لزوم رعایت کرد، آیا حکم او می تواند دلیل فقهی بر لزوم رعایت حقّ تألیف باشد؟

دیدگاه ما این است که رعایت قوانینی که در نظام جمهوری اسلامی به تصویب مجلس و شورای نگهبان رسیده، لازم است و تخلّف از آن جایز نیست. البتّه این گونه نیست که رعایت تمام قوانینی که شرکت ها و ادارات برای خودشان وضع می کنند، الزام آور باشد؛ بلکه آنچه لزوم تبعیت دارد، قوانینی است که به تصویب شورای نگهبان رسیده باشد؛ زیرا شورای نگهبان از جانب ولیّ فقیه منصوب هستند و قانون

ص:359

ایشان برای ما حجّیت شرعی دارد. بنا بر این، اگر قانونی در مورد «لزوم رعایت حقّ تألیف» تصویب شد و شورای نگهبان هم آن را تأیید کرد، رعایت این قانون لازم خواهد بود.

2- اشکال استدلال از طریق «ولایت فقیه»

اثبات لزوم رعایت حقّ تألیف از طریق قانون و ولیّ فقیه، ارتباطی به بحث ما ندارد.

بحث ما در این است که آیا کسی که تألیفی دارد، حقّی دارد یا نه؟ و اگر دارد، آیا می تواند این حقّش را بفروشد یا نه؟

ولیّ فقیه نمی تواند برای این شخص، جعل حق کند یا در موضوع تصرّف نماید؛ یعنی نمی تواند چیزی را که «حق» یا «مال» نیست، حق یا مال قرار دهد؛ بلکه فقط می تواند به عنوان یک الزام شرعی دستوری را صادر کند و یا نظامی که بر طبق نظر او اداره می شود، می تواند قانونی در این باره جعل کند، مثل این که بگوید اگر کسی کتابی نوشت و دیگری بخواهد آن را تکثیر کند، باید با او قراردادی ببندد و رضایتش را به وسیلۀ عوض یا به شکل دیگری - مطابق قرارداد - فراهم کند.

امّا این که حقّ تألیف - بدون در نظر گرفتن قوانین حکومت اسلامی - فی نفسه «حق» و یا «مال» هست یا نه، با تمسّک به ولایت فقیه مشخّص نمی شود. امام خمینی قدس سره با آن عظمتی که در فقاهت و سیاست و اخلاق و عرفان دارد و بدون تعصّب باید اعتراف کرد که ایشان در همه چیز عظمت داشت، در باب ولایت فقیه مبتکر اصلی نظریۀ «اطلاق» در دایرۀ ولایت فقیه است، امّا در این مسئله بر این باور است که هیچ حقّی ثابت نیست.

در نتیجه، براساس دیدگاه کسانی مانند امام خمینی قدس سره که از سویی قائل به ولایت فقیه هستند و از سوی دیگر، دلایل طرح شده را نپذیرفته اند و بر این رأی هستند که حق و مال در مورد حقّ تألیف صادق نیست، اگر کسی حقّ تألیف شخص دیگر را ضایع کرد، مرتکب حرام شده است، امّا گناهش از این جهت است که با ولیّ فقیه

ص:360

مخالفت کرده، نه از این جهت که حقّ کسی را از بین برده است. البتّه ممکن است حرمت مخالفت با ولیّ فقیه، شدیدتر از حرمت تضییع حق باشد - و البتّه همینطور هم هست و اصلاً این دو حرمت در یک اندازه نیست -، امّا به هر حال حرمت مخالفت با ولیّ فقیه، ایجاد ضمان نمی کند، مگر این که در این رابطه قانونی وضع شده باشد و یا ولیّ فقیه با تصریح به همۀ ابعاد مسئله، برای ضمان و ارث نیز حکم کرده باشد. به هر حال، اینها دو جهت تحریم است که هر کدام جداگانه دلایلی دارند و دلایل هیچ کدام شامل دیگری نمی شود.

بند پنجم: دلیل لزوم «حقّ تالیف» در فقه اهل سنّت

اهل سنّت، مسائلی مثل لزوم رعایت «حق تألیف» را از راه قاعدۀ مصالح مرسله حل می کنند. مصالح مرسله در اصطلاح اهل سنّت، یعنی هر حکمی که مطابق با هدف و غرض شارع از تشریع احکام است، امّا دلیل خاص و معتبری - اعم از آیه و روایت - برای آن موجود نیست.

امّا فقهای امامیّه اساساً این مبنا را قبول ندارند و اعتباری برای این دلیل قائل نیستند.

بند ششم: نتیجۀ بررسی ادلّۀ لزوم حقّ تألیف

در میان دلایلی که گذشت، استدلال به آیات و روایات مخدوش است.

همچنین استدلال به سیرۀ عقلا برای احراز حکم نیز قابل پذیرش نیست؛ امّا استدلال به سیرۀ عقلا برای احراز موضوع، صحیح است و اگر برای فقیهی محرز شد که عقلا، محصول تلاش یک نویسنده را «حق» یا «مال» می دانند - که این گونه هم هست و عقلا به آن، حقوق مالکیت فکری می گویند -، در این صورت سیرۀ عقلایی در موضوع جریان پیدا می کند، بدون این که به حکم شارع نیازی داشته باشد.

سپس با تمسّک به دلیل «لا یَحلّ مال امرء إلّابطیبِ نفسِه»(1) و نیز «مَن أتلفَ مالَ الغیر، فهوَ له

ص:361


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 222. البتّه مضمون این روایت با املای دیگر در کتب شیعۀ موجود است (ر. ک: کافی:

ضامنٌ»(1) حکم لزوم رعایت آن و حرمت تعدّی به این حقوق، ثابت می شود؛ چرا که «إتلافُ کلّ شیءٍ بحَسبِه» و همان طور که در مورد یک ظرف، اگر انسان آن را بشکند، اتلاف کرده و ضامن است، اگر قفل یک نرم افزار را هم بشکند، مصداق اتلاف است و با توجّه به این که پس از رمزگشایی، دیگران به آسانی می توانند آن را کپی کنند، کسی که اتلاف کرده، نسبت به تمام حقوق صاحب نرم افزار ضامن است.

امّا استدلال به دلیل عقلی - با هر سه بیانی که گذشت -، برای اثبات حکم تکلیفی کامل است و اشکالی به آن وارد نیست؛ لیکن دلیل عقلی از اثبات حکم وضعی در مورد حقّ تألیف (مانند ضمان و ارث) ناتوان است.

تمسّک به الزام حقّ تألیف از طریق حکم ولیّ فقیه نیز بیگانه از بحث ماست؛ زیرا حکم ولیّ فقیه اگرچه الزام آور است، امّا حق بودن یا مال بودن حقّ تألیف را ثابت نمی کند. بنا بر این، در این فرض هم نمی توان فروع وضعی این مسئله - مانند ضمان تعدّی به حقوق مؤلّف - را ثابت کرد.

در نهایت به دلیل اهل سنّت نیز اشاره شد و بیان شد که ایشان این گونه حقوق را از طریق تمسّک به مصالح مرسله ثابت می کنند؛ امّا این دلیل از نظر فقهای شیعه اعتباری ندارد.

گفتار دوم: دلایل مخالفان لزوم «حقّ تألیف»

الف) اشتراک طولی اشخاص در تألیفات و ابداعات

ممکن است برخی از کسانی که با لزوم شرعی رعایت حقّ تألیف مخالف اند، این گونه اشکال کنند که تألیف یک شخص، وام دار تلاش ها و تألیفاتی است که پیش از او

ص:362


1- (1) . مقرّر: این عبارت که همچون یک روایت در لسان فقها مشهور است، روایت نیست و حدیثی با این لفظ درمجامع حدیثی وجود ندارد، بلکه قاعده ای است برگرفته از برخی روایات (ر. ک: وسائل الشیعة، کتاب الشهادات، باب 10 و 11 و 14 وکتاب الرهن، باب 5 و 7 و کتاب الإجارة، باب 29 وکتاب العتق، باب 18 و کتاب الحدود، أبواب حدّ الزّنا، باب 22، و کتاب الحدود، ابواب نکاح البهائم، باب 1).

صورت گرفته است. در واقع هر نظریه و هر ابداع، محصول یک سلسله افکار و ابداعات بوده که تاریخ اندیشۀ بشری را شکل داده است. بنا بر این، نمی توان یک تألیف را محصول زحمت یک شخص دانست و برای او حقّی ویژه قائل شد.

برای مثال، امروز اگر کسی داروی جدیدی را به ثبت برساند، کشف و یا تولید این دارو حاصل مطالعاتی است که این شخص انجام داده، از تلاش های علمی دیگران بهره مند شده، فرمول های داروهای دیگر را دیده، تجربیّات دیگران را آ زمایش کرده و در نهایت ترکیب جدیدی را از ترکیب های پیشین، به وجود آورده و داروی جدیدی را کشف کرده است.(1)

از نظر این عدّه، مسئله شبیه این است که کسی چاهی حفر کند، امّا به آب نرسد، پس از او دیگری آن چاه را عمیق تر کند و پس از او افراد دیگر هر کدام سهمی در کندن این چاه داشته باشند و به نتیجه نرسند، تا این که شخصی وارد شود و با نخستین ضربۀ کلنگ به آب برسد. در این مورد نمی توان حکم کرد که امتیاز آب فقط متعلّق به نفر آخر است.

در همۀ امور و هر چیزی که باور لزوم رعایت حقّ تألیف، حقّ ابتکار، حقّ اختراع و مانند آن مطرح است، این شبهه جاری است. کسانی که قائل به ثبوت این حق هستند و این امتیاز را «مال» و «حق» می دانند، باید پاسخ دهند که با وجود تلاش های فکری و علمی، چگونه یک شخص می تواند نتیجۀ عمل خود را «مال» و «حق» خود بداند؟

به عبارت دیگر، در اعمال خارجی اگر دو نفر مشترکاً با هم عملی را انجام دهند، این اشتراک عرضی سبب می شود که امتیاز آن عمل، شرعاً متعلّق به هر دو باشد. در بحث فعلی نیز واقع، این است که یک اشتراک طولی وجود دارد. در نتیجه نمی توان

ص:363


1- (1) . مقرّر: این اشکال تا حدودی یادآور این اندیشۀ سوسیالیستی است که هر نوع مالکیت خصوصی را - چه مالکیت مادّی و چه مالکیت معنوی - مردود دانسته، بر این باور است که آنچه در علم و صنعت به دست می آید، نتیجۀ حرکت جامعه (اشتراک عرضی) و تاریخ (اشتراک طولی) است. این باور را می توان با رویکردهای مختلف عقلی و فلسفی پاسخ داد، امّا آنچه در این جا مدّنظر است، بُعد فقهی مسئله است.

این شخص مؤلّف را مستقل در عمل دانست. بنا بر این، نمی توانیم برای او حقّی را به عنوان مالکیت فکری یا به عنوان حقّ تألیف قائل شویم.

اگرچه این اشکال و پاسخ آن در کتب فقهی سابقه ندارد، امّا شبهه ای است که ابعاد فقهی دارد و باید بررسی شود. در جواب این شبهه، چند پاسخ می توان داد:

پاسخ نخست: نخستین جوابی که به ذهن می رسد، این است که این اشکال اخصّ از مدّعاست؛ زیرا در برخی از موارد، اصلاً نمی توان یک تألیف یا ابداع را محصول کار گذشتگان دانست. اشکالی که بیان شد - اگر وارد باشد -، در جایی وارد است که هر تحقیقی تکامل تحقیق پیشین باشد. در این صورت است که مانند مثال حفر چاه، هر کدام از افراد قبلی، برای وصول به غایت، جزئی از علّت بوده اند؛ امّا این صورت، در همۀ محصولات فکری و ابداعات صادق نیست. مثلاً در فیلم هایی که امروز تهیّه می شود، کسی که فیلمی را می سازد و این فیلم، با ساختاری جدید، سناریوی جدید و بازی جدید، موضوع و هدف جدیدی را دنبال می کند، نمی توان گفت این فیلم محصول کار دیگران بوده است؛ بلکه این فیلم ساز در تولید خود استقلال دارد.

پاسخ دوم: نکتۀ مهم دیگر این است که بحث ما دربارۀ حقوق است. حقوق، امری است که یا توسّط شارع تبیین و تشریع می شود، یا توسّط سیرۀ عقلاییِ امضا شده به امضای شارع. [اگر این حق توسّط شارع، تشریع شود و یا معلوم شود که عقلا به آن حکم می کنند و شارع این حکم را اجازه داده است، به لحاظ فقهی جای این گونه شبهات نیست. و اگر این حقوق، صرفاً مجعول افکار و مکاتبی باشد که امضای شارع نسبت به آن محرز نیست، در این صورت اصلاً حجّیت ندارد تا بخواهیم در آن خدشه کنیم. ضمن این که] در باب جعل و اعتبار، بحث اشتراک طولی را مدّ نظر قرار نمی دهند؛ چرا که اگر این مسئله مدّ نظر قرار گیرد، لازمه اش این است که هیچ کسی در هیچ زمانی مالک مال نباشد؛ زیرا آنچه در مورد افکار و اکتشافات و تألیفات مطرح است، در مورد مال نیز مطرح است و هر مالی، پیش از این که در تملّک یک شخص

ص:364

درآید، سیری تاریخی گذرانده و محصول مراقبت ها و تلاش های افراد بسیاری بوده است. بنا بر این، صدها نفر که این مال پیش از تملّک نفر آخر، در ید آنها بوده است، دخالت دارند و در آن حقّی پیدا می کنند.

در اعتبار، چنین چیزی ملاک نیست؛ بلکه ملاک این است که اکنون این مال و یا این حق، مربوط به چه کسی است. در این جا اگرچه تلاش دیگران باعث شده که یک شخص به نتیجه برسد و مثلاً دارویی را تولید کند، امّا در اعتبار عقلا یک امتیاز ویژه به این شخص، اختصاص دارد؛ بلکه حتّی در مثال حفر چاه هم اگر دیگران اعراض کرده باشند و نفر آخر با چند ضربه به آب رسید، عقلا اعتبار می کنند که این شخص مالک است؛ زیرا او حیازت کرده و آب به دست آورده است.

در فقه اسلامی، شبیه این امر در باب قتل وجود دارد و این فرع، هم در روایات آمده و هم در کتب فقهی، به این بیان که اگر چند نفر در یک قتل دخالت داشته باشند، به این صورت که مثلاً یک نفر مراقب باشد که کسی نیاید، نفر دوم در را به روی مقتول ببندد که فرار نکند و نفر سوم هم این شخص را به قتل برساند، در این جا سه نفر در وقوع قتل دخالت داشته اند؛ امّا هر سه نفر را قصاص نمی کنند و این گونه نیست که مثلاً آن کسی که دیده بان بوده، چشمش را کور کنند، آن کسی که در خانه را بسته، حبس ابد شود و آن کسی که قتل را انجام داده قصاص گردد. در باب قتل، استناد فعل تنها به کسی است که مباشر فعل قتل بوده است.

در امور رایجی مثل حقوق، استناد لازم نیست. در این امور می گوییم: عقلا چه اعتباری می کنند؟ مثلاً اگر ده ها نفر با هم دنبال گنجی بگردند و بعد از ساعتی یک نفر از آنها آن را پیدا کند - هرچند که به حسب واقع، دیگران نیز مؤثّر بوده اند -، امّا فعل ایشان در اعتبار عقلا دخالتی ندارد و عقلا می گویند این گنج، متعلّق به مباشرِ کشف است.

با تحقیق بیشتر، می توان پاسخ های دیگری هم به این شبهه داد؛ ولی همین دو پاسخ نیز برای ردّ این دیدگاه، کفایت می کند.

ص:365

گفتار سوم: تنبیهات مسئلۀ «حقّ تألیف»
اشارة

پس از بیان و بررسی دلایلی که ممکن است برای اعتبار حقّ تألیف، به آنها استناد شود و نیز بررسی دلایل مخالف این اعتبار، ذکر چند نکته باقی می ماند که باید به عنوان فروع و تنبیهات این بحث، مورد بحث قرار گیرد.

تنبیه نخست: اشتراط حقّ تألیف

چنان که در گفتار نخست و گفتار دوم این فصل گذشت، طبق دیدگاه ما، حقّ تألیف معتبر است و دلایل مخالفان آن وارد نیست؛ امّا اگر فقیهی بر حسب ضوابط و دلایل، قائل به اعتبار حقّ تألیف نباشد، در این صورت آیا با شرط و التزام می توان این حق را برای مؤلّف قائل شد؟ مثل این که نویسندۀ کتاب، شرط کند که خریدار، کتاب را تکثیر نکند و یا اگر خواست تکثیر و منتشر کند، پولی را به نویسنده بدهد. برخی از بزرگان که مسئلۀ حقّ تألیف را قبول نکرده اند، این قول را پذیرفته اند و بر این باورند که اگر طرفین شرط کنند،

«المؤمنون عند شروطهم»(1) جاری می شود و باید به شرطشان عمل کنند.(2)

اشکالی که بر این قول وارد می شود، این است که مراد از

«المؤمنون عند شروطهم»،

«عند شروطهم الشرعیّة» است. پس اگر شما شک دارید که آیا بایع اصلاً چنین حقّی را دارد یا نه، در حقیقت در مشروعیت این التزام شک دارید. یکی از دلایل مخالفان اعتبار حقّ تألیف، این است که این اعتبار، با روایت و قاعدۀ

«الناس مسلّطون علی أموالهم»(3) منافات دارد؛ یعنی کسی که این کتاب را خریده است، اگر بخواهد آن را تکثیر کند و به دیگران بدهد، این اختیار را دارد؛ زیرا بعد از بیع، این کتاب مال خود اوست. اینک اگر بایع چنین شرطی کند، این شرط برخلاف کتاب و سنّت است. در نتیجه به نظر می رسد کسانی که چیزی به نام «حقّ تألیف» را قبول

ص:366


1- (1) . تهذیب الأحکام: ج 7 ص 371.
2- (2) . صراط النجاة: ج 9 ص 159-161.
3- (3) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 222 و 457 وج 2 ص 138.

ندارند، نمی توانند به وسیلۀ اشتراط طرفینی آن را اجازه کنند؛ زیرا مسئله مثل این است که بگوییم «این شیء ملک من نیست و من حقّی نسبت به این مال ندارم، امّا اگر تو بخواهی از آن استفاده کنی، با تو شرط می کنم که این پول را به من بدهی». این شرط، اعتباری ندارد.

تنبیه دوم: ایجاد حقّ تألیف توسّط قانون

بحث دوم، این است که اگر فقیهی بر حسب ضوابط و دلایل، قائل به اعتبار حقّ تألیف نباشد، آیا قانون و مقرّرات می تواند این حق را برای مؤلّف ایجاد کند؟ به عبارت دیگر، اگر معتقد به وجود حقّی به نام حقّ تألیف نباشیم، امّا قانونی در این مورد وجود داشته باشد که کسی حق ندارد بدون اجازۀ مؤلّف، کتاب او را تکثیر کند و مؤلّف اجازه دارد که در ازای اجازۀ تکثیر تألیفش، پولی دریافت کند، آیا این قانون، مُثبت حق برای مؤلّف خواهد بود؟

پاسخ این است که اگر روح این قانون به التزام طرفینی برگردد، همان اشکال تنبیه نخست پیش می آید؛ زیرا التزام طرفینی در جایی است که حقّی ثابت باشد. قانون می تواند بگوید: اگر کسی کتابی را بدون اجازۀ مالکش چاپ کرد، خلاف قانون است و مثلاً این مقدار باید جریمه بدهد، همان گونه که در قوانین راهنمایی و رانندگی می گویند اگر کسی مرتکب خلاف شد، باید این مقدار جریمه بدهد؛ امّا این غیر از مسئلۀ «حقّ تألیف» است و جریمه، غیر از مسئلۀ ضمان عقلایی است. در مورد «حقّ تألیف» سخن از حق یا مالی است که مورد معامله قرار می گیرد و پس از مؤلّف نیز به ارث می رسد.

تفاوت دیگر «قانون» و «حق» در این است که قانون می تواند حقّ تألیف را برای مدّت زمان مشخّصی محدود کند، همچنان که امروزه در بعضی از کشورهای دنیا این گونه است و «حقّ تألیف» را محدود به زمان کرده اند. امّا در مورد «حق»، هیچ محدودیت زمانی متصوّر نیست. همچنین اگر آن را «مال» دانستیم، مال از مالک به

ص:367

ورثه می رسد و از ورثه به ورثۀ بعد، و ممکن است در میان ده ها نسل منتقل شود.

در ادلّه ای که برای حقّ تألیف مطرح شد، اگر سیرۀ عقلا را پذیرفتیم و گفتیم که حقّ تألیف ثابت است - زیرا عقلا آن را مال می دانند -، در این صورت، محدودیت زمانی برای آن وجود ندارد. امّا اگر دلیل بر اثبات «حقّ تألیف»، دلیل عقلی ای باشد که می گوید: عدم رعایت حقّ تألیف، موجب ظلم یا موجب اخلال در نظام اجتماعی است، رعایت حقّ تألیف تا جایی لازم خواهد بود که ظلم نباشد و یا موجب اختلال در نظام نشود. در این صورت، ممکن است برای عقلا محرز شود که اگر کسی کتابی نوشت و مثلاً تا ده سال یا بیست سال به او حقّ تألیف دادند، پس از این مدّت، عدم رعایت حقّ تألیف منجر به ظلم و یا اختلال نخواهد بود. بنا بر این، در این جا دایرۀ «حقّ تألیف» محدود می شود.

- تأمّل خارج از بحث دربارۀ بایدهای طلبگی

متأسّفانه در زمان ما وضع اعتقادی بسیاری از طلبه ها ضعیف است. اگر از ما بپرسند دلیل بر نبوّت چیست، نمی توانیم به درستی پاسخ دهیم. همچنین اگر از دلیل بر امامت و یا معاد بپرسند، نسبت به پاسخ دقیق واقف نیستیم. نسبت به فروع اعتقادی نیز مسئله همین است و ضعف زیادی در طلّاب دیده می شود، حال آن که طلاّب علوم دینی، مرجع و پناه مردم در شبهات اعتقادی هستند، بویژه با این همه هجمه هایی که امروزه از طرف فرقه ها و مذاهب انحرافی (مانند مسیحیت) نسبت به دین ما وجود دارد. علمای ما در زمان قدیم، واقعاً جامع بودند، حتّی در باب اعتقادات، متونی را از حفظ داشتند و نسبت به ادلّۀ اعتقادی اعمّ از آیات روایات، مسلّط بودند؛ امّا این تسلّط علمی و اعتقادی در زمان ما بسیارکمرنگ شده و این کمرنگی آثار بدی به جای گذاشته است. کتب اعتقادی باید بیش از این مورد توجّه و مباحثه قرار گیرد. در گذشتۀ نه چندان دور، کتاب هایی مانند شرح خواجه نصیرالدین طوسی بر تجرید الإعتقاد به عنوان یک کتاب درسی مرسوم بود؛ امّا متأسّفانه امروزه کتاب های دیگری به عنوان

ص:368

اعتقادات جایگزین شده که اثر و برکات آن کتب را ندارد.

باید توجّه داشته باشیم که اگر در جوانی مسایل اعتقادی خودمان را محکم نکنیم، اوّلاً هیچ تضمینی وجود ندارد که در آخر عمرمان نلغزیم. ثانیاً کسی که اعتقاداتش ضعیف باشد، عباداتش ضعیف خواهد بود. کسی که نسبت به عبادتی همچون نماز بی اهمّیت است، منشأ این بی اهمّیتی ضعف اعتقاد است. ممکن نیست کسی از جهت اعتقادات بسیار محکم باشد، امّا نسبت به نماز بی اهمّیت باشد. ممکن نیست کسی که دارای اعتقادات راسخ است، موفّق به نوافل یومیّه نشود. ضعف در عبادت و ضعف های اخلاقی که گریبان گیر انسان می شود، ریشه ای بجز ضعف در مسایل اعتقادی ندارد. اگر کسی واقعاً معاد را باور داشته باشد، هر آن، خودش را به مرگ نزدیک می بیند؛ امّا غفلت از معاد، غفلت از مرگ و غفلت از سؤال و جواب، سبب می شود که انسان لا ابالی شود و هر حرفی را بزند و هر عملی را انجام دهد و از هر مالی استفاده کند.

یکی از بزرگان حوزه، نقل می کرد که در زمان گذشته از طرف مجتهدی که مسلّم الإجتهاد بود، کنار حجره های فیضیّه برای طلبه ها زغال می گذاشتند - زغال در آن زمان مثل بخاری گازی این زمان بود و مخصوصاً در زمستان بسیار ضروری بود -؛ امّا گاهی روزها می گذشت و هیچ یک از طلبه ها از این زغال ها استفاده نمی کردند و گاه از شدّت سرما بیمار می شدند. وقتی جویای دلیل می شدیم، می گفتند ما می دانیم این شخص مجتهد است، امّا در اعلمیت ایشان تردید داریم و چون اعلم نیست نمی دانیم در آنچه که به عنوان وجوهات بدستش می رسد می تواند تصرّف کند یا نه.

البتّه بحمداللّه، امروزه هم کم و بیش، طلبه های موفّق و مقیّدی هستند که در امور اعتقادی و در احتیاطهای مالی بسیار جدّی و مقیّدند؛ امّا حضور این چهره ها در حوزه کم است و چهرۀ غالب حوزه نیست. متأسّفانه شرایط به گونه ای است که هر کس اعلام کند می خواهد شهریه بدهد - هر کسی که باشد - بلافاصله صفی طولانی

ص:369

برای نام نویسی در دفتر شهریه اش به وجود می آید. درست است که گرفتاری ها زیاد است و نمی توان آن را منکر شد، امّا این گرفتاری ها نباید انسان را وادار به مشتبهات کند، چه رسد به این که آنچه را که مسلّماً جایز نیست، بگیرد و تصرّف کند.

لازم است بیشتر و جدّی تر به خودمان بپردازیم و اجازه ندهیم که زمان بگذرد و طلبگی و جوانی ما تمام شود که در این صورت، دیگر کاری از دست ما ساخته نیست.

جوانی، فرصت خودسازی است، اگرچه مشکلات بسیاری وجود دارد، امّا مشکلات نباید موجب شود که انسان هر مشتبه و محرّمی را استفاده کند.

تنبیه سوم: حقّ مالی بودن حقّ تألیف

پس از پذیرش این مطلب که «حقّ تألیف»، یک حقّ عقلایی است، این سؤال پیش می آید که آیا این حق از حقوق مالی است یا خیر؟ «حقوق مالی» حقوقی هستند که هم در مقابل آنها عوضی داده می شود، هم قابل نقل و انتقال اند و هم قابل اسقاط اند. مثلاً «حقّ حضانت» و یا «حقّ ولایت»، از حقوقی هستند که قابل اسقاط نیست و اگر پدری به فرزندش بگوید من ولایت خود را نسبت به تو اسقاط کردم، این ولایت ساقط نمی شود.

امّا اگر حقّی، حقّ مالی باشد، قابل اسقاط و قابل نقل و انتقال است، حتّی انتقال قهری؛ یعنی اگر شخصی بمیرد، این حق او به ورثه او می رسد و حتّی موصی می تواند برای انتقال حقّ مالی اش، وصیت کند و مثلاً اگر حقّ تألیف را حقّ مالی بدانیم، وصیت کند که حقّ تألیف کتابش، برای فلان موسّسه باشد. اگر حقّ تألیف، حقّ مالی باشد، حتّی بعید نیست که مسئلۀ وقف هم در آن جریان پیدا کند و مثلاً بگوید من حقّ تألیف خودم را وقف کردم و عواید این وقف در فلان محل، مصرف شود، بویژه این که در باب وقف، عینیت خارجی مطرح نیست و در مورد حقّ تألیف هم عین وجود دارد، هرچند که عین معنوی است. همچنین اگر حقّ تألیف را از حقوق مالی دانستیم، اگر کسی به آن تعدّی کند و کتاب دیگری را بدون اجازۀ مالک تکثیر کند، ضامن خواهد بود.

ص:370

البتّه در این جا نکته ای مطرح است که خوب است دربارۀ آن تأمّل شود و آن این که دیدن سی دی هایی که حقّ تألیف آن رعایت نشده و به صورت غیر مجاز کپی شده اند، چه حکمی دارد؟ با تمسّک به دلایلی که گذشت، می توان گفت که خرید و فروش اینها جایز نیست؛ زیرا تصرّف در مال غیر است؛ امّا آیا دیدن آن، تصرّف شمرده می شود؟ ظاهر این است که دیدن، تصرّف به شمار نمی رود و مثل این است که کسی به دیوار خانه مردم که حقّ مالی و عین مالی مالک است، نگاه کند. اگر کسی تصاویر روی دیوار خانه ای را نگاه کند، آیا بر این نگاه، تصرّف صدق می کند؟ در این باره می توان بیشتر تحقیق کرد.

امّا اگر کسی حقّ تألیف را یک حقّ عقلایی غیر مالی دانست، در این صورت، عدم مراعات آن اگرچه معصیت است، امّا ضمانتی در پی ندارد؛ همچنان که عدم رعایت حقوقی مثل حقّ حضانت و حقّ ولایت معصیت است، ولی این حقوق، نه قابل نقل و انتقال اند و نه قابل بیع و نه عدم مراعاتشان ضمان دارد؛ یعنی اگر کسی حقّ ولایت پدر بر خودش را رعایت نکرد، طبق نظر هیچ فقیهی ضامن نیست، و یا در مورد حضانت فرزند - که اگر پسر باشد تا دو سالگی و اگر دختر باشد تا هفت سالگی برعهدۀ زن است، اگر شوهر، او را از این حضانت محروم کرد و فرزند را در تمام مدّت از زن گرفت، در این جا مرد ضامن نیست؛ بلکه فقط مرتکب معصیت شده است.

1. بیان استدلال های قرافی

از جمله کسانی که حقّ تألیف را حقّ مالی نمی دانند، صاحب کتاب الفروق است که «قرافی» نام دارد و از علمای مالکی مذهب اهل سنّت است. وی در ضمن دو استدلال، مالیّت حقّ تألیف را رد کرده است:

استدلال نخست: قرافی در ذیل آنچه که آن را روایت نبوی می داند می گوید:

إعلم أنّه یروی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّه قال: «من مات عن حقٍّ فلورثته»(1) و هذا

ص:371


1- (1) . چنین روایتی در مجامع حدیثی اهل سنّت و شیعه موجود نیست و احتمالاً قرافی یا اشتباه کرده و یا قصدداشته که روایات باب را نقل به مضمون کند.

اللفظ لیس علی عمومه، بل من الحقوق ما ینتقل إلی الوارث و منها ما لا ینتقل [...] و الظابط أنّه ینتقل إلیه کلّ ما کان متعلّقاً بالمال [...] أمّا ما کان متعلّقاً بنفس المورّث و عقله و شهواته فلا ینتقل للوارث. و السرّ فی الفرق: أن الورثة یرثون المال فیرثون ما یتعلّق به تبعاً له، و لا یرثون عقله و ما لا یورث لا یرثون ما لا یتعلّق به [...] و الإعتقادات لیست من باب المال [...] وفکرته و رأیه و مناصبه و ولایاته وآرائه و اجتهاداته و أفعاله الدینیّة فهو دینه، و لا ینتقل شیء من ذلک للوارث لأنّه لم یرث مستنده وأصله.(1)

یعنی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که اگر کسی بمیرد و حقّی داشته باشد، این حق برای ورثه اوست؛ امّا این روایت مربوط به حقوقی است که قابل انتقال باشد، نه آنچه که مربوط به نفس و عقل مورّث است. (محصولات عقلی مورّث، یعنی محصولات ذهنی و تحقیقات علمی مورّث، به ارث نمی رسد و اگر مجتهدی فتاوایی داده، این فتاوا محصولات ذهن و عقل او بوده و این گونه نیست که بعد از فوت او، فتاوای او هم به ورثه برسد؛ زیرا عقل مورّث با مرگ او از بین می رود.) اگر چیزی اصلش به ارث نرسید، فرع آن هم به ارث نمی رسد. ضابط و ملاک ارث، این است که چیزی تعلّق به مال داشته باشد یا نه؛ ورثه مال را به ارث می برند و به تبع مال، منافعش را نیز به ارث می برند (مثلاً خانه ای که مورّث برای خودش خریده، مالی است که به آن حقّی تعلّق گرفته و آن حق، حقّ استفاده از آن خانه است. پس وقتی خانه به ورثه رسید، حقّ استفاده از منافع خانه نیز به ورثه می رسد). ورثه، عقل مورّث را به ارث نمی برند و آنچه خودش به ارث برده نمی شود، منافعش نیز به ارث نمی رسد. بنا بر این، وقتی عقل، ذهن و فکرِ مورّث به ارث نمی رسد، محصولات و نتایج فکری او هم از قبیل جایگاه، مقام، مناصب، ولایت ها و اجتهادات شخص، به ارث نمی رسد.

قرافی در نهایت، نتیجه می گیرد که «حقّ تألیف» یک حقّ مالی نیست؛ بلکه حقّی

ص:372


1- (1) . به نقل از: الموسوعة الفقهیة: ج 11 ص 208 و 209.

غیر مالی است که قابل به ارث رسیدن نیست.

استدلال دوم: وی علاوه بر بیان فوق، استدلال دیگری نیز دارد، به این بیان که تألیفات یک فقیه و اجتهادات و استدلالات او نشأت گرفته از تعالیم دین است و دین منشأ برای طاعت است. از این رو، این اجتهادات هم عنوان طاعت را دارند. بنا بر این، واقع این است که تألیف فقیه، طاعتی است که انجام داده و نمی توان آن را قابل خرید و فروش دانست و بر آن قیمت نهاد، همچنان که نمی توان آن را قابل انتقال دانست.

2. اشکالات استدلال اوّل

اشکال نخست: ملازمه ای که ایشان بین فرع و اصل قرار داده، قابل قبول نیست. بیان قرافی این بود که: آنچه اصلش مال است و مالیّت دارد، فرعش هم مالیّت دارد. مثلاً یک خانه که اصلش مالیّت دارد، منفعتش هم مالیّت و ارزش دارد و همان طور که اصلش به ارث می رسد، منافعش نیز به ارث می رسد. با این مقدّمه، ایشان نتیجه می گیرد که آراء و افکار و اختراعات، از قدرت عقلی شخص، ناشی می شوند و قدرت عقلی مالیّت ندارد؛ پس این آراء هم مالیّت ندارند.

برای ارزیابی این سخن، باید ببینیم ملاک در مالیّت چیست؟ ملاک در مالیّت این است که عقلا نسبت به چیزی رغبت داشته باشند. به عبارت دیگر، «المال ما یُبذل بإزائه المال؛ مال، آن چیزی است که عقلا در برابر آن مال می دهند». حال باید ببینیم این ملاک در مورد آراء و افکار وجود دارد یا نه؟ ممکن است در برخی موارد، این ملاک در اصل یک چیز نباشد، ولی در فرع و در منافعش وجود داشته باشد، همچنان که ممکن است گاهی این ملاک در اصل باشد، ولی در فرع نباشد. با وجود این ملاک، این گمان که: «آنچه اصلش مال است، فرعش هم مالیّت دارد و آنچه اصلش ما نیست، فرعش هم مالیّت ندارد» موجّه نیست و برای این ملازمه دلیلی نداریم.

البتّه تعبیرها و تعریف هایی از قبیل «المال ما یُبذل بإزائه المال» یا «المال ما یرغب به العقلاء»، ممکن است تعریف هایی دقیق و جامعی نباشند و مستلزم دور باشند؛ امّا

ص:373

آنچه از این تعاریف برای انسان روشن می شود، این است که در بحث مالیّت یک شیء، اعتبار عرف ملاک است و مال، یعنی آنچه که عرف برای آن مالیّت قائل است و این مالیّت، اعتباری است؛ یعنی ممکن است عرف در یک زمان برای یک شیء مالیّت قائل باشد و در زمان دیگر، قائل نباشد.

در نتیجه ممکن است عرف برای یک اصل، مالیّت قائل باشد، امّا برای فروع آن مالیّت قائل نباشد و همچنین بالعکس. مثلاً برای عقل و شخصیت معنوی و علمی اشخاص مالیّت را اعتبار کند، امّا برای محصول این عقل و شخصیت علمی، مالیّت را اعتبار نکند.

در گفتار نخستِ این فصل و در ذیل بحث از سیرۀ عقلا، تعاریف امامیّه و اهل سنّت بیان شد و گفته شد که امامیّه، یکی از این دو تعریف را برای مال بیان کرده اند:

«المال ما یبذل بإزائه المال» یا «المال ما یرغب فیه العقلاء».(1)

در فقه اهل سنّت نیز تعریف هایی از مال وجود دارد، مثل: «المال ما کان منتفع به، و هو إمّا اعیان أو منافع»، «لا یقع إسم المال إلّاعلی ما له قیمة»، «المال ما لا یترکه الناس»، «المال ما فیه مصلحةٌ مباحةٌ لغیر حاجةٍ أو ضرورة» و یا «المال ما یقع علیه الملک و یستبدّ به المالک».(2)

با توجّه به همۀ این تعریف ها، اعتباری بودن معنای مال، محرز است و از نظر عرف، عینیت، دخالتی در مالیّت ندارد و منافع نیز مال هستند.

این که قرافی می گوید: «ما کان أصله مالاً ففرعه مالٌ» و بر این باور است که آنچه اصلش قابل معاوضه و ارث بردن است، فرعش نیز چنین است، تصرّف در معنای مال است؛ تصرّفی که با تعریف های علمی و فقهی مال، منافات دارد. اگر تعریف شما از مال آن چیزی است که منفعت دارد، یک شخصیت علمی و عقل او، ذاتش برای دیگران منفعت ندارد؛ امّا محصول این عقل و این شخصیت علمی منفعت دارد. اگر

ص:374


1- (1) . ر. ک: ص 327.
2- (2) . ر. ک: ص 328.

این شخص با عقل خود، دارویی را اختراع کرد و یا فتوایی صادر کرد، این کار او برای دیگران منفعت و قیمت دارد، پس مال است.

امّا اگر تعریف شما از مال، آن چیزی است که عرف اعتبار می کند، باز هم سهم شما صحیح نیست؛ زیرا عرف در این جا برای اصل، اعتبار مالیّت نمی کند، ولی برای فرع اعتبار مالیّت می کند.

بنا بر این، نمی توان قائل به ملازمۀ بین اصل و فرع بود و گفت: هر چیزی که اصلش مال است، فرعش هم مال است و هر چیزی که اصلش مال نیست، فرعش نیز مال نیست. مثلاً یک شیء عتیقه، خودش مال است؛ امّا تصویری که از این شیء در ذهن دیگری می آید و تابع آن شیء است، مال نیست. همچنین یک ساختمان، خودش مال است، امّا نقشه ای که انسان از این ساختمان در ذهن خودش تصویر می کند و متعلّق به آن ساختمان و فرع آن است، مال نیست.

اشکال دوم: قرافی اصلاً محلّ نزاع را درست تصویر نکرده است. در بحث «حقّ تألیف» یا «حقوق معنوی»، کسی که به وسیلۀ قدرت علمی و شخصیت معنوی خود به نظریه ای رسیده است، تا هنگامی که این نظریه همراه او و در ذهن اوست و به مرحلۀ تدوین و تألیف نرسیده، محلّ بحث نیست؛ بلکه محلّ نزاع در جایی است که نظریه یا محصول فکری او در ضمن یک کتاب ارائه شود. آیا در این جا علاوه بر این کتاب که عین است و مال شمرده می شود، یک حقّ عقلایی به نام «حقّ تألیف» نیز وجود دارد یا خیر؟

این بحث، شبیه بحث حقّ خیار در مکاسب است. وقتی عقدی بین دو نفر واقع می شود، یک نفر (مثلاً بایع) برای خودش جعل خیار می کند. سپس این سؤال مطرح می شود که بعد از آن که بایع از دنیا رفت، آیا این حقّ خیار به ارث می رسد یا نه؟ در این جا این گونه پاسخ می دهند که اگر حقّ خیار را صفتی قائم بر نفس عاقد دانستیم (صفةٌ قائمة بالعاقد نفسه)، در این صورت با از بین رفتن عاقد، صفتش هم از بین می رود و پس از او خیاری باقی نیست؛ امّا اگر مبنا این بود که این حق، علاوه بر

ص:375

این که صفت عاقد است، وصف خود عقد هم شمرده می شود (وصفٌ لنفس العقد)، در این صورت، حتّی اگر انشاکنندۀ عقد از بین برود، اثر عقد باقی می ماند و به ورثه منتقل می شود.

در بحث فعلی نیز از این جهت که این شخص، یک محصول فکری دارد که با قوّت ذهنی خودش به آن رسیده، این نظریه متقوّم به خود اوست و از همین جهت است که می گویند: بعد از فوت مجتهد، رأیی بر او نیست (لا رأی له)؛ زیرا رأی متقوّم به او بوده و او هم از دنیا رفته است و دیگر رأیی ندارد؛ امّا اگر این نظریه را در قالب یک تألیف ارائه کرد - علاوه بر آثار معنوی و اخروی که ممکن است بر فعلش تعلّق بگیرد -، عقلا بر آن محصول، آثار مادّی را مترتّب می کنند.

باز هم تأکید می شود که در مورد حقّ تألیف، آنچه عقلا برای آن اعتبار قائل اند، حقوق مالی تألیف، فیلم، سی دی و مانند آن است و حقوق مالی، یعنی خرید و فروش و تکثیر و هرچه که در دایرۀ آثار مالی واقع می شود؛ امّا اگر کسی قفل یک سی دی را شکست و این سی دی در اختیار دیگران قرار گرفت، دیدن آن حرام نیست؛ زیرا دیدن، عنوان تصرّف مالی را ندارد.

بنا بر این، اشکالی که به قرافی وارد می شود، این است که ایشان محلّ نزاع را به درستی تصویر نکرده است. در بحث حقّ تألیف، سخن این نیست که به نظریات اشخاص و فتاوای علما حقوقی تعلّق می گیرد؛ بلکه سخن در مورد زمانی است که این فتاوا و نظریات و یا اختراعات به صورت یک محصول مادّی و مثلاً در ضمن یک کتاب، وجودی عینی یافته است و عقلا برای آن، آثار مادّی مطرح می کنند. شاهد این سخن، ده ها قرارداد و قانونی است که دربارۀ اعتبار این حقوق معنوی و اعتبار مالکیت های فکری، توسّط عقلا و قانون گذاران به ثبت رسیده است. بحث در این است که آیا رعایت این آثار مادّی لازم است یا خیر؟ آیا این حق، ضمان آور است یا نه؟ آیا به ارث می رسد یا نه؟

ص:376

3. اشکالات استدلال دوم

استدلال دوم قرافی این بود که تألیفات یک فقیه و اجتهادات او از باب اطاعت از احکام دین است و نمی توان آن را قابل خرید و فروش دانست و بر آن قیمت نهاد.

بر این استدلال، دو اشکال وارد است:

الف) در گفتار نخستِ این فصل، روشن شد که هیچ یک از دلایلی مانند روایات زکات علم و حرمت کتمان علم، منافاتی با حقّ تألیف ندارند؛ زیرا اگرچه کتمان علم، حرام و ابراز آن واجب است؛ امّا ابراز علم، امری است و رعایت حقوق آن امری دیگر.

همان گونه که در جای خود بررسی شد،(1) مدلول روایات، این است که وجوب ابراز علم بر انسان واجب است؛ امّا این ابراز ممکن است از طریق تدریس، خطابه و یا نگارش کتاب باشد. ممکن است اثر عقلایی بر ابراز علم از طریق تدریس و خطابه و مانند آن مترتّب نباشد؛ امّا اگر کسی علم خودش را به صورت تألیف کتاب ابراز کند، عقلا برای این کتاب آثاری را قائل هستند و اگرچه به حقّ تألیف، «حقّ معنوی»، «حقّ فکری» یا «مالکیت فکری» اطلاق می شود، امّا واقعیت این است که عقلا هنگامی آن را به رسمیت می شناسند که دارای آثار مادّی باشد. بنا بر این، حقّ تألیف متوجّه اصل تألیف نیست؛ بلکه متوجّه آثار مادّی آن است.

بر این اساس، با فرض حرمت کتمان علم و وجوب ابراز آن، این حرمت و وجوب ارتباطی با رعایت حقوق مالی تألیف ندارد.

ب) دلایل حرمت اخذ اجرت در واجبات، کامل نیست و در ادامۀ مباحث مکاسب محرّمه و در بحث «اخذ اجرت بر واجبات»، این مطلب بررسی خواهد شد که بر خلاف نظر فقهای گذشته، اخذ اجرت حتّی در واجبات تعبّدی (مانند نماز) حرمتی ندارد.

ص:377


1- (1) . ر. ک: ص 332-336.
تنبیه چهارم: مدّت استمرار «حقّ تألیف»

آخرین مطلب این است که آیا «حقّ تألیف»، محدود به زمان حیات مؤلّف است، یا بعد از فوت مؤلّف هم تا زمانی که ثمرات مادّی تألیف باقی است، حقّ تألیف باقی می ماند؟ در این مورد چند احتمال به نظر می رسد:

الف) یک احتمال این است که اصل این حق به وسیلۀ سیرۀ عقلا ثابت شده است و از این رو، تعیین مدّت زمان این حق نیز به رأی عقلا وابسته است. مثلاً در قوانین دنیا، ابتدا برای زمان حقّ تألیف، پنج سال منظور کردند؛ امّا این مدّت زمان به مرور بیشتر شد و امروزه گاهی سخن از پنجاه سال و شصت سال شنیده می شود. در برخی از قوانین، مبدأ این مدّت از زمان تألیف قرار داده شده و در برخی دیگر از زمان وفات مؤلّف.(1)

ب) احتمال دوم این است که این حق، بسته به مقدار زحمتی باشد که مؤلّف کشیده است. مثلاً کسی که برای یک کتاب یک سال زحمت کشیده، حقّ تألیفش پنج سال باشد و کسی که دو سال زحمت کشیده، ده سال، به گونه ای که تفاوت میان کسی که در یک شب کتابی نوشته و به چاپ رسانده، با کسی که برای تألیف کتابش یک عمر تلاش کرده است، لحاظ شود.

ج) احتمال سوم این است که این حق، مربوط به مؤلّف است و باید به گونه ای باشد که او راضی شود. مؤیّد این سخن همان دلیل عقلیِ لزوم رعایت حقّ تألیف است که در ادلّۀ حقّ تألیف بررسی شد و دلالت دارد بر این که عدم رعایت این حق، ظلم است و ظلم عقلاً قبیح است. بنا بر این، باید به مقداری باشد که او راضی شود.

ص:378


1- (1) . دو توافقنامۀ مهم بین المللی در مورد حقّ مؤلّف وجود دارد: نخستین توافقنامه که به معاهدۀ برن معروف است، در سال 1886 در شهر برن سویس، به امضا رسید. شمار کشورهای عضو این معاهده تا 1994 نزدیک به صد کشور است. دومین توافقنامه، معاهدۀ ژنو یا معاهدۀ جهانی حقّ مؤلّف است که در 1952 در مقرّ سازمان ملل متّحد در ژنو به امضا رسید. میان برخی از مواد دو معاهده تفاوت وجود دارد، برای مثال به موجب معاهدۀ برن، اثر، پس از مرگ مؤلّف به مدّت 50 سال مشمول حمایت قانونی است و به موجب معاهدۀ ژنو به مدّت 25 سال (ر. ک: حقوق مالکیت معنوی).

واقعیت این است که برای هیچ یک از احتمالات فوق، دلیل روشنی وجود ندارد؛ امّا از میان این احتمالات، آنچه تا حدّی مطابق با قاعده است و مستلزم هرج و مرج هم نیست، همان احتمال نخست است؛ یعنی مدّت زمان حق تألیف، بسته به تعیین و تشخیص عقلاست. البتّه عقلا اگر به عنوان عاقل بودنشان تصمیم گیری کنند، به گونه ای عمل می کنند که حقّ تألیفِ هر کتابی به فراخور ارزش آن کتاب باشد، نه این که با یک قاعدۀ کلّی برای همۀ کتب یک مدّت زمان، مشخّص کنند.

البتّه ممکن است احتمال دیگری نیز در این باره وجود داشته باشد و آن این که:

مسئله از راه مصالحه حلّ شود.

خلاصه آن که: در این فصل، دلایل حجّیت حقّ تألیف و همچنین دلایل مخالفان آن بررسی شد و در نهایت، برخی از فروع این بحث مطرح گردید. اگرچه تلاش بر این بود که بحث، مستوفا باشد و دلیل یا اشکالی از قلم نیفتد، امّا جای آن هست که در این مورد مطالعۀ بیشتری انجام شود و ابعاد مختلف این مسئله، بررسی شود.

تأمّل خارج از بحث دربارۀ آداب سلوک علمی

این مسئله بارها تکرار شده است که طلبه ای که درس خارج می خواند، لازم است در همان زمانی که درس می گیرد، آن را به گونه ای مطالعه و تحقیق کند که بتواند به مرحلۀ تشخیص در آن مسئله برسد؛ چون و اگر این تحقیق را به آینده موکول کند، بسیار بعید است که چنین فرصتی دست دهد و رشدی حاصل شود، بویژه که عمرها بسیار کوتاه است. البتّه مقصود این نیست که انسان در اظهار نظر در مسائل علمی عجله کند، بلکه در عین خویشتن داری در اظهار نظر، باید مراقب باشیم که فرصت ها از دست نرود.

مثلاً در همین مسئلۀ حقّ تألیف، خوب است طلّاب عزیز که نسبت به ادلّه و اشکالات و ابعاد بحث آشنا شده اند، پیش از آن که مطالب فراموش شود، بحث و تحقیق مستوفا در این باره داشته باشند و هر کدام از عزیزان در این بحث، صاحب نظر شوند.

ص:379

شرط موفقیت در این باره، این است که تأمّل و تفکّرِ در خوری انجام شود و البتّه فکر هم باید نورانی باشد. نورانیت فکر را باید از خداوند و ائمّۀ معصومین علیهم السلام استمداد کرد، و لازم است با التماس به درگاه خداوند و توسّل زیاد به اهل بیت علیهم السلام از ایشان بخواهیم که آنچه را که مطابق واقع است، بإذن اللّه در دل و قلب ما قرار دهند.

آفت این مسیر هم عُجب علمی است. هرگز نباید توهّم کنیم که از جهت قدرت علمی قوی هستیم و می توانیم صحّت و دلالت هر دلیلی را تشخیص دهیم و قدرت داریم که هر مطلبی را بشکافیم و مورد مناقشه قرار دهیم. موفّقیت، توانایی در بحث و جدل نیست؛ بلکه اتّصال به نور خداوند است و اگر این نور نباشد، آنچه هست، حجاب است و چه بد عاقبتی است این که انسان، این همه تلاش کند و زحمات مسیر را متقبّل شود و در نهایت، فقط گرفتار عجب و حجاب شود. ما به دنبال این هستیم که بدانیم حکم خداوند چیست. خوشحالی نهایی این است که در قیامت، وقتی پرده کنار می رود، انسان ببیند زحمتی که کشیده مثمر ثمر و مورد رضایت خداوند و حضرات معصومین علیهم السلام بوده است. «اللّهم وفّقنا لِما تُحبّ و ترضی».

در این جا سخن دربارۀ حق تألیف به پایان رسید.

ص:380

فصل دوم: بیع هیاکل عبادت

اشارة

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ خرید و فروش هیاکل عبادت می نویسد:

النوع الثانی ممّا یحرم التکسّب به ما یحرم لتحریم ما یقصد به. وهو علی أقسام:

الأوّل ما لا یقصد من وجوده علی نحوه الخاص إلّاالحرام. وهی أمور: منها هیاکل العبادة المبتدعة، کالصلیب والصنم بلا خلاف ظاهر بل الظاهر الإجماع علیه؛(1) نوع دوم از چیزهایی که کسب درآمد با آنها حرام است، آن چیزهایی هستند که حرمت آنها به خاطر حرمت آن کاری است که از آنها قصد می شود. این نوع، دارای اقسامی است: نخست: چیزهایی که کاری غیر از حرام از آنها قصد نمی شود. افراد این قسم عبارت اند از: هیاکل عبادت که مردم آنها را ابداع کرده اند، مانند صلیب و بت. در این مسئله، خلاف روشنی نیست؛ بلکه ظاهراً اجماع بر آن وجود دارد.

مقدّمه

نوع دوم از مکاسب محرّمه، مکاسبی است که حرمت آنها به خاطر این است که مقصود از این معاملات، مورد حرمت واقع شده است.

ص:381


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 59-61.

شیخ اعظم رحمه الله، سه قسم را برای نوع دوم ذکر می کند:

الف) قسم نخست، معاملۀ اشیایی است که مشتمل بر هیئت خاصّی هستند و از این هیئت خاص، چیزی جز حرام قصد نمی شود، مانند بت و صلیب. شیخ رحمه الله این بحث را در سه باب مطرح کرده است: 1. خرید و فروش هیاکل عبادت، 2. خرید و فروش آلات قمار، 3. خرید و فروش آلات لهو و لعب.

در این قسم، بحث از حرمت افعالی مثل قمار و لهو نیست؛ بلکه بحث دربارۀ این است که معاملۀ آلات قمار و آلات لهو، چه حکمی دارد.

ب) قسم دوم، شامل مواردی است که خود شیء هیئت خاصّی ندارد؛ ولی متعاملین قصد حرام دارند. مثلاً فروشنده چوب را می فروشد برای این که با آن بت یا صلیب بسازند، و یا انگور را می فروشد که با آن خمر تولید کنند.

مباحث این قسم، در شرایط کنونی بسیار مورد ابتلا و مورد استفاده است، مانند این که کسی خانه اش را اجاره دهد برای این که مستأجر در آن، فعل حرام انجام دهد و یا سی دی خام به کسانی بفروشد که آن را برای حرام و فساد استفاده می کنند، و یا مغازه اش را اجاره دهد تا در آن، کتب ضالّه بفروشند.

ج) قسم سوم، شامل مواردی است که حتّی اگر بایع، بالفعل قصد حرام نداشته باشد، امّا معامله به گونه ای است که در مضانّ قصد حرام است، مانند فروختن سلاح به دشمنان دین که حتّی اگر این مبایعه به قصد دشمنی با دین نباشد، امّا فروش سلاح به دشمنان دین، این شأنیت را دارد که به منظور مقابله با مسلمین استفاده شود و این حرام است.

- فرض های قسم اوّل

در مسئلۀ هیاکل عبادت - که قسم نخست از نوع دوم است و مباحث آن محتوای فصل کنونی را تشکیل می دهد -، شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب، حکم ساخت و تولید و همچنین خرید و فروش هیاکل عبادت را در ضمن صورت ها و فرض هایی بررسی کرده است.

ص:382

صورت نخست، این است که در خرید و فروش هیاکل عبادت، مجموع مادّه و هیئت مورد معامله قرار گیرد و صورت دوم، این که فقط مادّۀ آن شیء مورد معامله باشد، نه هیئت آن؛ یعنی مثلاً غرض از معاملۀ صلیب، فقط طلای آن باشد.

در صورت نخست، چهار فرض مطرح است:

1. قصد حرام (عبادت هیاکل) در متن عقد شرط شود.

2. چنین شرطی صورت نگیرد، امّا خریدار و فروشنده - خارج از متن عقد - بر آن توافق دارند.

3. چنین توافقی در خارج هم وجود ندارد و بایع از قصد خریدار آگاه نیست؛ امّا احتمال می دهد که از آن برای عبادت استفاده کند.

4. اصلاً قصد معامله، عبادت نباشد. مانند صلیبی قدیمی که عتیقه شمرده می شود و خریدار می خواهد از آن به عنوان تزیین مغازه یا منزل استفاده کند.

گفتار نخست: حرمت بیع هیاکل عبادت
بند اوّل: مقصود از حرمت در این بحث
اشارة

پیش از ورود به بحث، لازم است بررسی شود که مراد از حرمت در باب معاملات چیست؟ تفصیل این بحث در نوع اوّل مکاسب محرّمه، مطرح شد.(1)

می دانیم که در افعال انسان، مراد از حرمت، حرمت تکلیفی است. مثلاً دروغ گفتن، غیبت کردن و فحش دادن حرام است؛ امّا آیا در باب معاملات نیز تحریم، ظهور در حرمت تکلیفی دارد و یا ظاهر در حرمت وضعی و یا صورت سوم است؟

در روایت تحف العقول آمده است:

ما یأتی منه الفساد؛ آن چیزی حرم است که فسادآور باشد.(2)

ص:383


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 87 (فصل سوم).
2- (2) . تحف العقول ص 346. این حدیث در ابتدای جلد اوّل این مجموعه، بحث شده و برخی از فرازهای آن در بند دوم از همین گفتار، خواهد آمد.
الف) احتمالات موجود و بیان نظر مشهور

محقّق خوئی قدس سره مانند مشهور فقها، این روایت را فقط بر حرمت تکلیفی حمل کرده است؛(1) امّا برخی از بزرگان بر این باورند که حرمت در معاملات، انصراف به حرمت وضعی دارد.(2) این سخن، سخن درستی نیست و نمی توان در مواردی مثل«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» ، این «حرّم الربا» را فقط به حرمت وضعی ترجمه کرد. در این گونه موارد، روشن است که مرتکب ربا، حرام تکلیفی انجام داده و استحقاق عقوبت دارد.

احتمال سومی نیز وجود دارد و آن این که مراد از «حرام»، نه خصوص وضعی است و نه خصوص تکلیفی؛ بلکه همان طور که «حلال» یعنی آنچه شارع آن را حلال کرده و اعم از تکلیفی و وضعی است، «حرام» نیز اعمّ از تکلیفی و وضعی است. این بیان با لسان قرآن و روایات سازگارتر است؛ زیرا اصلاً حرمت وضعی چیزی است که فقها به میدان آورده اند.

هرگاه در آیات و روایات، تحریم یا تحلیل بیان شود - چه به معاملات نسبت داده شود و چه به غیر معاملات -، ظهور در تکلیف دارد. مثلاً وقتی می گویند معاملۀ مردار حرام است، ظهور در تکلیف دارد. بله، از این حرمت می توان بالملازمه بطلان معامله را نیز استفاده کرد. بیان ملازمه این است که اگر چیزی حرام باشد، وجوب وفا ندارد؛ یعنی شارع نسبت به چیزی که در نزد او حرام و مبغوض است، امر به وفا نمی کند،

ص:384


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 8.
2- (2) . مقرّر: مرحوم آیة اللّه منتظری بر این باور است که حرمت در این روایت، اعمّ از وضعی و تکلیفی است (ر. ک: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 86). پس احتمالاً مقصود از برخی بزرگان، محقّق ایروانی است. ایشان «تحریم» را در سخن شیخ که فرمود: «قد جرت عادة غیر واحد علی تقسیم المکاسب إلی محرّم و مکروه و مباح»، این گونه تفسیر می کند که: «مراده من الحرمة الحرمة التکلیفیّة لا الفساد». سپس دربارۀ این معنا از تحریم، اشکالی را مطرح می کند و در این اشکال بر این باور است که انشای عقد در محرّمات، بالذات متعلّق تحریم نیست؛ بلکه از آن جا که در عقد، قبض و اقباض صورت می گیرد، این قبض و اقباض ممکن است اعانۀ بر اثم باشد. بنا بر این، تحریم اوّلاً و بالذّات، به اقباض تعلّق دارد، نه خود عقد (ر. ک: حاشیة المکاسب: ج 1 ص 3).

بدین ترتیب و با این ملازمه، حرمت وضعی فهمیده می شود. البتّه باز هم این ملازمه عمومیت ندارد. مثلاً «بیع وقت نداء» حرام است، امّا باطل نیست.

بنا بر این، اگر مبنای فقیه این باشد که نهی در عبادات و معاملات، مطلقاً دلالت بر فساد دارد، در این جا نتیجه می گیرد که هم حرمت تکلیفی وجود دارد و هم حرمت وضعی؛ امّا اگر کسی نهی در معاملات را دالّ بر فساد نداند، از راه ملازمه ای که بیان شد، حرمت وضعی را استنتاج می کند.

ب) دیدگاه امام خمینی

امام خمینی قدس سره در مورد حرمت معاملۀ هیاکل عبادت می فرمایند: چنان که دربارۀ نوع اوّل گفتیم، وقتی گفته می شود معاملۀ نجس، حرام است، سه حکم مطرح می گردد.

همان سه حکم در نوع دوم هم وجود دارد؛ یعنی وقتی می گوییم خرید و فروش بت و صلیب حرام است، نخستین حکم، حکم تکلیفی و به معنای ارتکاب معصیت است.

حکم دوم این است که علاوه بر حرمت تکلیفیِ نخست، با توجّه به دلایلی مثل

«ثمن العذرة سُحت»،

«ثمن المیتة سُحت»،

«ثمن الخمر سُحت»، اخذ ثمن در مقابل حرام نیز یک حرام تکلیفیِ دوم است. از این دو حکم تکلیفی (که امام خمینی قدس سره از آنها به عنوان دو حکم اصیل یاد می کنند)، بالملازمه حکم سوم یعنی فساد معامله، استنتاج می شود.

لیکن در جای خود گفته شد که ثبوت دو حکم تکلیفی در این مقام، صحیح نیست.

بله، اگر در روایت

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً، حرّم ثمنَه»(1) مراد از «حرّم ثمنَه» خصوص ثمن در مقابل مثمن باشد، سخن امام خمینی قدس سره صحیح است؛ ولی اگر این «ثمن»، کنایه از خود معامله باشد، در این صورت، یک حکم تکلیفی بیشتر وجود ندارد؛ چنان که امروزه وقتی می گویند پولی که از این راه به دست بیاید حرام و باطل است، مقصود این است که معامله درست نیست و روایت هم ظهور در همین معنا دارد. پس مقصود شارع از

«ثمن العذرة سحت» این نیست که معاملۀ عذره یک حرام و اخذ ثمنی که در

ص:385


1- (1) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110، ح 301.

این معامله صورت می گیرد، یک حرام دیگر است؛ بلکه این ثمن، کنایه از خود معامله است و از همین حرمت تکلیفی، حرمت وضعی هم فهمیده می شود.

اینک با توجّه به دلایل حرمت هیاکل عبادت، باید بررسی شود که آیا این دلایل، دلالت بر هر دو حکم تکلیفی و وضعی دارند یا خیر.

بند دوم: بررسی دلایل
اشارة

اصل حرمت خرید و فروش هیاکل عبادت در این بحث، مفروض است و این که به چه دلیلی ساخت و خرید و فروش هیاکل عبادت حرام است، مقصود این بند نیست؛ بلکه آنچه از بررسی دلایل حرمت در این جا مقصود است، این است که دانسته شود آیا این دلایل بر هر دو نوع حرمت - یعنی تکلیفی و وضعی - دلالت دارد یا خیر.

مدّعا این است که معامله بر هیاکل عبادت، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی. در کلمات فقها، هشت دلیل برای مدّعا اقامه شده است:

الف) اجماع

نخستین دلیلی که شیخ رحمه الله در کتاب المکاسب بیان می کند، این است که: «بلا خلافٍ ظاهرٍ، بل الظاهر الإجماع علیه».(1) ایشان ابتدا می گوید که در این مسئله اختلاف ظاهری نیست، سپس ترقّی کرده و می گوید: بلکه در این مورد اجماع وجود دارد.

تفاوت «اجماع» با عبارت «بلا خلافٍ» در این است که اگر بیشتر فقها در موضوعی بر یک رأی باشند و باقی فقها در آن موضوع سکوت کرده و نظر مخالفی نداشته باشند، عبارت «بلا خلافٍ» به کار می رود؛ امّا «اجماع» یعنی همۀ فقها یک نظر دارند.

صاحب ریاض رحمه الله در این مسئله می گوید: «بإجماعنا المستفیض النقل»؛(2) یعنی نقل اجماع در این مورد به حدّ استفاضه رسیده و آن را شمار بسیاری از علما - که تعدادشان کمتر از حدّ تواتر است - نقل کرده اند.(3)

ص:386


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 59.
2- (2) . ریاض المسائل: ج 1 ص 499.
3- (3) . مقرّر: استفاضه به دو معنا به کار رفته است:

مقدّس اردبیلی رحمه الله در مجمع الفائدة و البرهان، پس از آن که در مورد ساختن بت و صلیب، حکم به حرمت کرده و گفته است: «و یحرم عمل الأصنام و الصلبان و غیرهما من هیاکل العبادة المبتدعة»، حکم آلات لهو و آلات قمار را مطرح نموده و در نهایت فرموده است: «و دلیل تحریم الکلّ الإجماع».(1)

علّامه رحمه الله نیز می فرماید: «بلا خلافٍ بین علمائنا».(2)

صاحب جواهر رحمه الله نیز می نویسد: «بلاخلافٍ أجده، بل الإجماع بقسمَیه علیه»؛(3)

یعنی نه تنها خلافی در این مسئله نیست، بلکه هم اجماع منقول در این باب وجود دارد و هم خودِ من اجماع علما را در این باره تحصیل کرده ام.

همچنین دیدیم که شیخ انصاری رحمه الله نیز فرمود: «بل الظاهر الإجماع علیه».(4)

لیکن به نظر ما این اجماع حجّیت ندارد؛ زیرا با توجّه به دلایل دیگر، این اجماع یا اجماع مدرکی است و یا محتمل المدرک. اجماع باید اصالت داشته باشد؛ یعنی به تنهایی کاشف از رأی معصوم علیه السلام باشد؛ امّا اگر مستند به مدرک باشد و یا احتمال دهیم که مستند به مدرک است، از تعبّدی بودن ساقط می شود و عنوان دلیلیّت ندارد.

ص:387


1- (1) . مجمع الفائدة و البرهان: ج 8 ص 41.
2- (2) . منتهی المطلب: ج 15 ص 370.
3- (3) . جواهر الکلام: ج 22 ص 25.
4- (4) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 59.
ب) دلیل عقلی

امام خمینی قدس سره از راه دلیل عقلی هم وارد می شود و می فرماید:

لا ینبغی الإشکال فی حرمة بیعها وبطلانه فی الصور التی یترتّب علیها الحرام، لاستقلال العقل بقبح ما یترتّب علیه عبادة الأوثان ومبغوضیّته؛(1) شکّی نیست که بیع هیاکل عبادت، در صورت هایی که حرام بر آن مترتّب می شود، حرام و باطل است؛ چون عقل به قبح بت پرستی هایی که بر این بیع مترتّب می شود، حکم می کند.

یعنی از آن جا که هیاکل عبادت موجب فساد است و هیچ فسادی بزرگ تر از پرستش غیر خدا نیست، عقل مستقلّاً به قبح خرید و فروش هیاکل عبادت، حکم می کند.

تفصیل دیدگاه امام خمینی قدس سره و همچنین بررسی این دلیل عقلی در ذیل دلیل هشتم، یعنی صحیحۀ عمر بن ازینه خواهد آمد.

ج) استدلال به آیۀ تجارت

دلیل سوم، آیۀ شریفۀ«لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» است.

استدلال به این آیۀ شریفه بر دو نکته، متوقّف است:

1- مقصود از «باطل»

در مباحث پیشین گفته شد که دربارۀ این آیۀ شریفه، اختلافی میان فقها وجود دارد در این که آیا «باطل» در این آیه، خصوص باطل عرفی است، یا اعم از باطل عرفی و باطل شرعی است؟(2) دیدگاه ما این است که این آیه عمومیت دارد و شامل هر چیزی که شارع یا عرف باطل بدانند، می شود.

در بحث کنونی نیز استدلال به آیه بر همین عمومیت، متوقّف است؛ یعنی اگر مبنا

ص:388


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 162.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 71-72.

این باشد که مقصود آیه، باطل عرفی است، این آیه نمی تواند مورد استدلال باشد؛ زیرا عرفی که شامل مسیحیان و بت پرستان است، بت و صلیب را باطل نمی داند؛ امّا اگر مبنا این باشد که آیۀ شریفه، شامل باطل شرعی نیز می شود، گرفتن پول برای صلیب و صنم، «أکل مال به باطل» و منهیٌّ عنه خواهد بود.

2- بررسی معنای «باء» در «بالباطل»

نکتۀ دوم این است که «باء» در «بِالباطل»، باء سببیت است یا باء مقابله. اگر «باء» به معنای سببیت باشد، چگونگی عوضین در معامله شرط نیست و معنای آیه این خواهد بود که پول به دست آمده، نباید از راه باطل - مانند قمار و ربا - باشد؛ بلکه باید از راه های حلالی مثل بیع باشد. در این صورت، نمی توان از این آیه برای بحث خرید و فروش صلیب و صنم استفاده کرد؛ زیرا اگر خرید و فروش صلیب و صنم، مطابق عقود شرعی انجام شود، این آیه دلالتی بر بطلانش نخواهد داشت.

امّا اگر «باء»، باء مقابله باشد، آن گاه معنای آیه این خواهد بود که در مقابل چیزی که باطل است (مانند بت) پول نگیرید. در این صورت، دلالت آیه در مورد شرایط عوضین (ثمن و مثمن) خواهد بود و می توان در بحث فعلی به این آیه استناد کرد.

2-1. قرائن سببیّت «باء»

قرائنی موجود است که مطابق این قرائن، «باء» در «بِالباطِل» به معنای سببیّت است، که اگر این گونه باشد - همان گونه که در سطرهای پیشین گفته شد -، نمی توان در بحث فعلی به این آیه استناد کرد.

1. قرینۀ نخست، این است که استثنای«إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» ، باید با مستثنی منه سنخیت داشته باشد و اگر «باء» برای مقابله باشد، سنخیتی میان مستثنا و مستثنی منه وجود نخواهد داشت. بر اساس قرینۀ سنخیت، تجارت از زمرۀ اسباب است، پس «باء» هم باید باء سببیت باشد و معنای آیه این است که: «لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل إلّاإذا کان سببه تجارةً عن تراضٍ».

ص:389

2. قرینۀ دوم، روایاتی است که ذیل این آیه آمده اند. مثلاً در صحیحۀ زیاد بن عیسی آمده است:

قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»

،فقال علیه السلام: کانت قریش تقامر الرجل بأهله وماله فنهاهم اللّه عزّ وجلّ عن ذلک؛(1) زیاد بن عیسی می گوید: از امام علیه السلام دربارۀ معنای این آیه سؤال کردم. حضرت علیه السلام پاسخ فرمود: قریش با یک دیگر بر سر اموال و زنانشان قمار می کردند، پس خداوند آنها را نهی کرد.

این روایت دلالت دارد بر این که این آیه، مربوط به اسباب است، نه شرایط ثمن و مثمن.

در همین باب، روایت دیگری نیز وجود دارد که می فرماید:

عن محمّد بن علی عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی قول اللّه عزّوجلّ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»

؟ قال: نهی عن القمار.(2)

همچنین روایتی در تفسیر قمی آمده با این مضمون:

وقوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»

یعنی الربا.(3)

این روایت، باطل را به «ربا» تفسیر کرده است. البتّه استناد به این روایت به شرطی صحیح است که توثیق عامّ علیّ ابن ابراهیم قمی در ابتدای تفسیرش را معتبر بدانیم.

روایات دیگری نیز در همین باب و با همین دلالت، وجود دارد.(4)

2-2. استعمال «باء» در هر دو معنا

آیا می توان «باء» را هم به معنای سببیت بگیریم و هم به معنای مقابله؟

ص:390


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 164.
2- (2) . همان: ص 166.
3- (3) . تفسیر قمی: ج 1 ص 136.
4- (4) . همان: ص 166 و 167.

اصولیان قدیم، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را محال می دانستند؛ امّا امروزه بسیاری از اصولیان، با توجّه به تعریفی که برای حقیقت استعمال دارند، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را محال نمی دانند. لیکن اشکالی که وجود دارد این است که برای استعمال یک لفظ در بیش از معنای واحد، نیاز به قرینه است و چنان که در سطور پیشین گذشت، تمام قرائنی که در این آیه وجود دارد، دلالت بر سببیّت «باء» دارد.

راه دیگر این است که بین سببیّت و مقابله، قدر جامعی را در نظر بگیریم و بگوییم این «باء» در آن معنای قدر جامع استعمال شده است. در نتیجه «باء» در یک معنا استعمال شده و محذور استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد پیش نمی آید؛ لیکن این راه نیز کارآمد نیست؛ زیرا بین باء سببیت و باء مقابله، قدر جامعی نیست.

د) استدلال به آیۀ «إنّما الخَمْر وَالمَیْسر»

دلیل چهارم، آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ»1 است.

استدلال چنین است که بگوییم: از آن جا که بت را در جایی نصب می کردند و در مقابلش عبادت می کردند، به بت ها «انصاب» گفته می شود. در این آیه، انصاب (بت ها) از مصادیق رجس قرار گرفته است و خداوند دستور می دهد که از آن اجتناب کنید.

لیکن این آیه در بحث بیع اعیان نجس مورد استدلال و بررسی قرار گرفت.(1) در آن جا نکاتی دربارۀ قید

«مِن عملِ الشّیطان» مطرح شد، از جمله این که آیا این عبارت، خبر دوم است، یا قید برای رجس است؟ همچنین نکات مفید دیگری نیز دربارۀ این آیه مطرح شد. یکی از این نکات این بود که اجتناب از هر چیزی بر حسب خود آن شیء است. مثلاً اجتناب از خمر به این است که انسان از شرب آن اجتناب کند. پس وقتی آیه می فرماید: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ

ص:391


1- (2) . ر. ک: ج 1 ص 474.

فَاجْتَنِبُوهُ» ، باید از هر کدام از این موارد به تناسب خودش اجتناب کرد؛ یعنی از خمر نسبت به شرب آن، و از اوثان و انصاب نسبت به عبادت آنها.

در نتیجه با این که آیه تصریح دارد که اصنام، رجس اند؛ ولی دلالتی بر حرمت وضعی خرید و فروش اصنام - که مدّعای ماست - ندارد.

ه) استدلال به آیۀ «وَالرُّجز فَاهجُر»

پیش از این گفته شد که «رجز» همان «رجس» است.(1) در کتاب الدرّ المنثور روایتی از جابر نقل شده است که: «سمعت رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله یقول: «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» - برفع الراء - وقال: هی الأوثان».(2) در تفاسیر نیز آمده: «قال ابن عباس و مجاهد و قتادة و الزهری:

معناه فاهجر الأصنام».(3)

بیان استدلال، این است که امر به هجر انصاب در این آیه، یک امر مطلق است؛ یعنی باید از جمیع «ما یرتبط بالأصنام» - مثل بیع و استفاده از آن - اجتناب کرد؛ لیکن همان نقدی که بر استدلال قبلی مطرح بود، در این جا نیز وارد است و این آیه دلالتی بر حرمت وضعی بیع اصنام ندارد.

و) استدلال به روایت تحف العقول

دلیل دومی که شیخ انصاری رحمه الله در کتاب المکاسب برای استدلال به تکلیفی بودن و وضعی بودن حرمت، بیان می کند، فقراتی از روایت تحف العقول است.

این همان روایتی است که در ابتدای کتاب المکاسب مطرح شده و در موارد متعدّدی از مکاسب محرّمه، مورد استدلال قرار گرفته است. در بخشی از این روایت آمده است:

وأمّا وجوه الحرام من البیع والشراء فکلّ أمر یکون فیه الفساد ممّا هو منهیّ عنه من جهة أکله وشربه أو کسبه أو نکاحه أو ملکه أو إمساکه أو هبته أو عاریته أو شیء یکون فیه وجه من وجوه الفساد نظیر البیع بالرّبا

ص:392


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 46.
2- (2) . الدرّ المنثور: ج 6 ص 281.
3- (3) . التبیان: ج 10 ص 173.

لما فی ذلک من الفساد أو البیع للمیتة أو الدّم أو لحم الخنزیر أو لحوم السباع من صنوف سباع الوحش أو الطیر أو جلودها أو الخمر أو شیء من وجوه النّجس فهذا کلّه حرام ومحرّم لأنّ ذلک کلّه منهیّ عن أکله وشربه ولبسه وملکه وإمساکه والتّقلّب فیه بوجه من الوجوه لما فیه من الفساد فجمیع تقلّبه فی ذلک حرام وکذلک کلّ بیع ملهوّ به وکلّ منهیّ عنه ممّا یتقرّب به لغیر اللّه أو یقوی به الکفر والشرک من جمیع وجوه المعاصی أو باب من الأبواب یقوی به باب من أبواب الضلالة أو باب من أبواب الباطل أو باب یوهن به الحقّ فهو حرام محرّم حرام بیعه وشراؤه وإمساکه وملکه وهبته وعاریته وجمیع التقلّب فیه إلّافی حال تدعو الضرورة فیه إلی ذلک....(1)

و باز در سطرهای بعدی همین روایت آمده است:

إنّما حرّم اللّه الصناعة التی حرام هی کلّها التی یجیء منها الفساد محضاً نظیر البرابط والمزامیر والشطرنج وکلّ ملهوّ به والصلبان والأصنام وما أشبه ذلک من صناعات الأشربة الحرام وما یکون منه وفیه الفساد محضاً و لا یکون فیه ولا منه شیء من وجوه الصلاح فحرام تعلیمه وتعلّمه والعمل به وأخذ الأجر علیه وجمیع التقلّب فیه من جمیع وجوه الحرکات کلّها.(2)

پنج فراز از این روایت در این جا مورد استناد است:

1. «فکلّ أمر یکون فیه الفساد ممّا هو منهیّ عنه».

یعنی هر چیزی که در آن فساد باشد، از آن نهی شده است. روشن است که در پرستش غیر خدا، بزرگترین فساد وجود دارد و به قول امام خمینی قدس سره فسادی که در

ص:393


1- (1) . تحف العقول: ص 335 و 336.
2- (2) . همان.

هیاکل عبادت است در آلات لهو نیست.(1)

2. «أو شیءٍ یکون فیه وجهٌ من وجوه الفساد».

یعنی هر چیزی که در آن، صورتی از صوَر فساد باشد.

3. «وکلّ منهی عنه ممّا یتقرّب به لغیر اللّه».

یعنی هر چیزی که موجب تقرّب انسان به غیر خدا و تقرّب به شیطان است.

4. «إنّما حرّم اللّه الصّناعة التی هی حرامٌ کلّها، الّتی یجیء منها الفساد محضاً نظیر البرابط و المضامیر و الشطرنج».

«برابط» جمع بربط است که یکی از سازهای موسیقی است؛ یعنی خداوند صناعاتی مانند ساختن مضمار و بربط و شطرنج را حرام کرده است.

5. «وکلّ ملهوٍّ به و الصلبان و الأصنام [...] فحرامٌ تعلیمه و تعلّمه و العمل به و أخذ الأُجرة علیه و جمیع التقلّب فیه من جمیع وجوه الحرکات کلّها».

یعنی ساختن هر گونه ابزار لهو و صلیب و بت حرام است. همچنین آموزش و آموختن ساخت آنها و گرفتن اجرت بر آن نیز حرام است.

این پنج قسمت از روایت تحف العقول دلالت بر مدّعا دارد.

1- بررسی استدلال

این روایت در مباحث پیشین، مورد بررسی قرار گرفت و روشن شد که اگرچه امام خمینی، محقّق خوئی و بسیاری از فقهای معاصر قدس سرهم، سند این روایت را قبول ندارند و بر این باورند که این روایت قابل استدلال نیست - زیرا هم از نظر سند مرسل است و هم از نظر متن اضطراب دارد و فقط می توان به عنوان مؤیّد از آن استفاده کرد -؛ امّا بزرگانی مانند صاحب جواهر، شیخ انصاری، محقّق نائینی و سیّد یزدی قدس سرهم این روایت را قبول دارند و به آن استدلال می کنند و هیچ کدام از اشکالاتی که در سند و دلالت این روایت وارد می کنند، مانع از اخذ به آن نیست.(2) امّا در مورد استدلالی که در این جا به

ص:394


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 162.
2- (2) . برای مثال، ر. ک: جواهر الکلام: ج 8 ص 143 و 426 وج 16 ص 225 وج 17 ص 96؛ کتاب المکاسب: ج 1 ص 13؛ کتاب الصلوة: ج 1 ص 326؛ حاشیة المکاسب: ج 1 ص 2.

این روایت کرده اند، ممکن است اشکالی به نظر برسد:

1-1. اشکال بر استدلال

در ابتدای این گفتار بیان شد که بنا به نظر برخی از فقها، نهی در معاملات اوّلاً و بالذات انصراف به حکم وضعی دارد؛ امّا این سخن صحیح نیست و در لسان آیات و روایات، ظهور اوّلی این گونه تحریم ها در حکم تکلیفی است.

اینک اشکال، این است که حتّی اگر سند و دلالت روایت تحف العقول پذیرفته شود، از این روایت فقط حکم تکلیفی استفاده می شود؛ زیرا این روایت می گوید ساختن صلیب و فروختن آن حرام است؛ امّا حرمت در معاملات دلالت بر فساد ندارد. بنا بر این، برای اثبات حکم وضعی نمی توان به این روایت استدلال کرد.

1-2. جواب اشکال

این که هر تحریمی دلالت بر فساد ندارد، صحیح است؛ امّا این گونه نیست که هیچ تحریمی دلالت بر حکم وضعی نداشته باشد؛ بلکه گاهی مثل

«لا تبع وقت النداء»

قرائنی داریم که از آن قرینه، یک ملازمۀ عرفی استفاده می کنیم. مثلاً وقتی مولا می فرماید

«ثمن الخمر سحت» یا

«نهی النبی صلی الله علیه و آله عن بیع الخمر»، هم حرمت تکلیفی مقصود است و هم حرمت وضعی. اگر در اصول بحث می شود که آیا نهی دلالت بر فساد دارد یا نه، بحث در این است که آیا خودِ نهی دلالت بر فساد دارد یا نه؟ امّا حتّی با این مبنا که نهی دلالت بر فساد ندارد، گاهی می توان فساد یک مورد را از طریق قرائن به دست آورد.

در بحث فعلی، وقتی نهی بر ثمن واقع می شود و مثلاً گفته می شود که:

«ثمن المیتة سحت»،

«ثمن العذرة سحت»، قطعاً با توجّه به قرینۀ ملازمۀ عرفی، این نهی بر فساد و بطلان هم دلالت می کند.

شارع مقدّس در این روایت، در مقام بیان ضابطه و ملاک است. بنا بر این، در این جا نمی توان گفت که تمام این معاملات فقط حرمت تکلیفی دارد. شارع با عبارت

«إنّما

ص:395

حرّم اللّه الصناعة التی... یجیء منها الفساد»، می خواهد بگوید: بیع کدام صناعت صحیح و کدام صناعت حرام است. در این مورد، ملازمۀ عرفی به خوبی قابل استفاده است.

در نتیجه، اشکال وارد نیست و استدلال به روایت تحف العقول تمام است.

2- فروع روایت

2-1. بیع صلیب به مستحلّ آن

گفتیم که روایت تحف العقول، بر حرمت خرید و فروش صلیب و صنم دلالت دارد.

اینک یکی از فروع مسئله این است که آیا این روایت، دلالت بر حرمت صلیب به مسیحی نیز دارد یا نه؟ اگر یک مسلمان طلا فروش بخواهد صلیبی را به یک مسیحی بفروشد، با توجّه به اجماع و روایت تحف العقول چه حکمی دارد؟

در بحث مردار، گفته شد که می توان مردار را به مستحلّ آن فروخت.(1) امّا در مسئلۀ خرید و فروش خمر گفته شد که اگر مسلمانی بخواهد به مسیحی خمر بفروشد، جایز نیست.(2) این تفاوت از این جهت است که در باب مردار، دلیل خاص بر جواز موجود است. پس نمی توان و نباید دلیل خاص را به سایر موارد، تعمیم داد. ضمن این که شاید استثنای فروش مردار به مستحل، از این جهت باشد که موضوع مردار در شریعت ما با موضوع مردار در شرایع دیگر تفاوت دارد؛ یعنی حیوانی که ذبح شرعی نشود از نظر ما مردار است، امّا نزد آنها مردار نیست؛ امّا خمر، در نزد ما خمر است و در نزد آنها هم خمر است.

در مورد «صلیب» و «صنم» نیز نمی توان به روایات باب مردار استدلال کرد؛ زیرا صلیب در نزد ما صلیب است و در نزد آنها هم صلیب است. همچنین بت در نزد ما بت و در نزد آنها هم بت است.

2-2. بیع صلیب به قصد غیر عبادت

اگر کسی بخواهد صلیبی را به جهت زیبایی و مثلاً عتیقه بودنش بخرد و در حالی که ملتزم به بُعد اعتقادی آن نیست - مثلاً از آن برای تزیین منزل یا مغازه استفاده کند -،

ص:396


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 392.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 537-540.

آیا روایت تحف العقول نسبت به تحریم و یا اباحۀ این کار، دلالتی دارد یا نه؟

البتّه این بحث به صورت مفصّل مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ امّا در این جا بسیار مختصر اشاره می کنیم که صدر و ذیل روایت تحف العقول، دلالت متفاوتی بر این مسئله دارد. محقّق ایروانی قدس سره با استناد به چهار فراز از این روایت که می فرماید:

«فکلّ أمر یکون فیه الفساد ممّا هو منهیّ عنه» و

«أو شیءٍ یکون فیه وجهٌ من وجوه الفساد» و

«إنّما حرّم اللّه الصناعة التی هی حرام کلّها التی یجیء منها الفساد» و یا

«وکلّ منهیّ عنه مما یتقرّب به لغیر اللّه»، بر این باور است که اگر بخواهیم «صلیب» و یا «بت» را برای عبادت به دیگری بفروشیم، مصداق فساد و حرام است؛ امّا اگر به جهت فساد نباشد، خرید و فروش آن اشکالی ندارد.(1)

لیکن به نظر می رسد که دیدگاه محقّق ایروانی قدس سره دقیق نیست و ذیل روایت

(کلّ ملهوٍّ به والصّلبان والأصنام)، دلالت دارد بر این که ساختن و خرید و فروش صلیب و صنم به طور مطلق حرام است، حتّی اگر قصد عبادت و فساد در آن نباشد. شاید قصد شارع، این باشد که هر چیزی که زمانی به عنوان خدا پرستش می شده، از بین برود، حتّی اگر دیگری بخواهد آن را برای غیر عبادت استفاده کند.

بنا بر این، با توجّه به فقرات نخست، دوم، سوم و چهارم روایت تحف العقول، فروختن صلیب و صنم به قصد عبادت، حرام است؛ امّا اگر برای تزیین و جهات دیگر باشد، اشکال ندارد. امّا با توجّه به اطلاق ذیل روایت، شارع نمی خواهد چیزی که نماد مذهب غیر اسلام است، وجود داشته باشد، چه آن کسی که از ما می خرد، برای عبادت بخرد یا برای غیر عبادت.

ز) استدلال به روایت نبوی

هفتمین دلیل، روایت مشهور نبوی است که شیخ رحمه الله در ابتدای کتاب المکاسب نقل کرده است:

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنَه». در این روایت دو «حرّم» وجود دارد و

ص:397


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 13.

نمی توانیم یکی را تکلیفی بگیریم و دیگری را وضعی بگیریم؛ بلکه هر دو تکلیفی است. در نتیجه اگر خداوند عبادت اصنام را حرام کرده، پس خرید و فروش اصنام را هم حرام کرده است و از این حرمت، بطلان را نیز از راه ملازمه می فهمیم.

با این که این روایت نبوی مشهور است، امّا در کتب شیعه موجود نیست و فقط از طریق عامّه نقل شده است. نکته ای که وجود دارد این است که در بعضی از کتب حدیثی چنین آمده است که

«إنّ اللّه إذا حرّمَ أکلَ شیءٍ حرَّم ثمنه». بنا بر این، روایت مشهور در بحث ما قابل استفاده نیست؛ زیرا در باب اوثان، حرمت اکل وجود ندارد.

پیش تر این بحث مطرح شد که اگر ندانیم در روایتی کلمۀ «أکل» آمده یا نیامده است، آیا باید اصال عدم نقیصه را جاری کنیم و بگوییم اصل روایت «إنّ اللّه إذا حرّمَ شیئاً حرَّم ثمنه» بوده و چیزی از روایت کم نشده است، یا اصل عدم زیاده را جاری کنیم و بگوییم اصل روایت «إنّ اللّه إذا حرّمَ أکلَ شیءٍ حرَّم ثمنه» بوده است؟ دربارۀ این که کدام یک از این دو اصل، صحیح است و جاری می گردد، باید به مباحث گذشته مراجعه شود.(1)

ح) استدلال به صحیحۀ عمر بن اذَینه

هشتمین دلیل، روایاتی است که فروش چوب را به کسی که با این چوب بت یا صلیب می سازد، نهی کرده اند، مانند صحیحۀ عمر بن اذینه که می فرماید:

عن عمر بن أُذَینة، قال: کتبتُ إلی أبی عبد اللّه علیه السلام أسأله عن رجلٍ له خشبٌ فباعَه ممّن یتّخذه برابط، فقال علیه السلام لا بأس به. وَعَن رجلٍ له خشبٌ فباعه ممّن یتّخذه صُلباناً، قال علیه السلام: لا؛(2) عمر بن اذینه می گوید: به امام علیه السلام نوشتم شخصی چوب دارد و چوبش را به کسی می فروشد که با آن بربط (3) می سازد، امام علیه السلام فرمود این کار اشکالی ندارد. دوباره نوشتم اگر چوب را به کسی بفروشد که با آن صلیب درست می کند؛ فرمود: خیر، [جایز نیست].

ص:398


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 64.
2- (2) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 176؛ کافی: ج 5 ص 226.
3- (3) . «بربط» نام یکی از سازهای موسیقی است.

شاهد بحث ما در قسمت دوم روایت است. بیان استدلال این است اگر فروش چوب به کسی که با آن بت یا صلیب می سازد حرام باشد، پس فروش خود صلیب و صنم به طریق اولی حرام است. اینک باید ببینیم استفاده اولویت در این روایات چگونه است؟

1- دلیل تفصیل امام علیه السلام بین آلات لهو و صلیب

پرسشی که در مورد این روایت مطرح می شود، این است که در تمام موارد دیگر، بین آلات لهو و اصنام، اتّحاد در حکم وجود دارد، پس چرا در این روایت بین فروش چوب به شخصی که آلات لهو می سازد و فروش به شخصی که صلیب می سازد، تفصیل و تفاوت وجود دارد؟ ملاک در این تفصیلی که امام علیه السلام داده اند، چیست؟

علّامۀ مجلسی رحمه الله در کتاب مرآة العقول - که بیانات بسیار خوبی در شرح احادیث دارد - در مورد این روایت این گونه احتمال داده است که شاید حکم جواز در فرض نخست (فروش به کسی که بربط می سازد) در صورتی است که قصد خریدار در معامله ذکر نمی شود؛ یعنی فروشنده چوب را می فروشد و در این خرید و فروش، مسئلۀ ساخت بربط شرط نمی شود؛ امّا در فرض دوم (فروش به کسی که صلیب می سازد) در معامله ذکر می شود که خریدار قصد ساختن صلیب دارد.

این احتمال علّامۀ مجلسی؛ بعید است و در خود روایت، هیچ قرینه ای بر آن نیست؛ بلکه ممکن است دلیل این تفصیل، تقیّه باشد؛ زیرا این گونه روایات مکاتبه ای در معرض دیده شدن توسّط دیگران و مخالفان بوده است. یکی از کارهای رایج سلاطین جور در زمان ائمه علیهم السلام مسئلۀ موسیقی بوده است، حال آن که حکم صلیب، منافاتی با سیرۀ سلاطین نداشته و نیازی به تقیّه در این باره نبوده است. بنا بر این، ممکن است قسمت نخست روایت محمول بر تقیّه، و قسمت دوم روایت حکم واقعی باشد.

2- استدلال محقّق خوئی به دلیل هشتم

محقّق خوئی قدس سره در مصباح الفقاهه می فرماید:

هذا هو الوجه الوجیه ویؤیّده قیام السیرة القطعیّة المتّصلة إلی زمان المعصوم علیه السلام

ص:399

علی حرمة بیع هیاکل العبادة ویؤیّده وجوب إتلافها هدماً لمادّة الفساد، کما أتلف النبی صلی الله علیه و آله وعلی علیه السلام أصنام مکّة، فإنّه لو جاز بیعها لما جاز إتلافها.(1)

یعنی این روایت بهترین دلیل برای این بحث است؛ زیرا اجماع که مخدوش است، روایت تحف العقول هم [طبق نظر ایشان] سند ندارد، دلالت سایر دلایل و آیات و روایات نیز کامل نیست. تنها همین روایت است که دلیل بسیار خوبی برای حکم است. مؤیّد نخست آن، سیرۀ قطعی متّصل به زمان معصوم علیه السلام است و مؤیّد دوم، این است که اتلاف صلیب و اصنام واجب است، چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام در فتح مکّه اصنام را از بین بردند، حال آن که اگر بیع اصنام جایز بود، با توجّه به این که این اصنام مال و ملک مردم بوده، نباید اینها را اتلاف می کردند.

شاید اتلاف از این جهت واجب باشد که ممکن است انسان صلیب یا صنم را در گوشه ای نگه دارد، امّا مثلاً پنجاه سال دیگر کسی به اعتقاد این که این شیء نزد پیشینیان مقدّس بوده، دو مرتبه پرستش آن را شروع کند. بنا بر این، از باب قطع مادّۀ فساد، باید آن را اتلاف کند.

- نقد دیدگاه محقّق خوئی

به نظر می رسد که دیدگاه محقّق خوئی قدس سره صحیح نیست؛ زیرا ایشان می خواهد وجوب اتلاف بت و سیرۀ معصومین علیهم السلام را مؤیّدهایی بر حرمت و بطلان معاملۀ بت معرّفی کند و از طریق اولویّت، آن را ثابت نماید، در حالی که هرچند این اولویّت صحیح است و سیرۀ معصومین علیهم السلام نیز وجود دارد، ولی اشکالش این است که مدّعا چیست؟ مدّعا این است که خرید و فروش صنم حرام و باطل است. ما قبول داریم از این روایت، اولویت فهمیده می شود. ایشان دو مؤیّد مطرح کردند: نخست سیرۀ معصومین علیهم السلام و دوم وجوب اتلاف. سیرۀ معصومین علیهم السلام در مورد اتلاف اصنام پذیرفته است، لیکن اشکال این است که وجوب اتلاف کلّی نیست؛ بلکه مربوط به

ص:400


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 149..

زمانی است که اصنام بالفعل عبادت شود. از این رو، در مورد زمانی که اصنام بالفعل عبادت نمی شوند، وجوب اتلاف معلوم نیست. توضیح این که: اگر یک شیء، پانصد سال پیش بُت بوده و الآن پانصد سال است که دیگر کسی آن را نمی پرستد، این شیء بالفعل مادّۀ فساد نیست تا قطع آن واجب باشد.

مسئلۀ وجوب اتلاف را نمی توانیم به کلام و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام مستند کنیم؛ زیرا ایشان در زمانی اصنام را اتلاف کردند که این اصنام در آن زمان بالفعل پرستیده می شدند. قدر متیقّن این است که اگر در زمانی دیدیم انسانی سنگ یا بتی را عبادت می کند، همان زمان می توانیم به استناد عمل پیامبر آن را اتلاف کنیم، امّا اگر بُتی دویست ساله است و خیلی هم ارزش پیدا کرده و هیچ کسی هم آن را نمی پرستد، این جا دیگر مادّۀ فساد بر آن صدق نمی کند.

حال اگر بگویید ممکن است در آینده این شیء مورد پرستش قرار گیرد، پاسخ این است که احکام دائر مدار فعلیت است. مثلاً در محاسبۀ خمس چیزی که احتمال دارد سی سال دیگر مؤونۀ شخصی باشد، از خمس خارج نمی شود؛ زیرا «فعلیت» ملاک است و آنچه هم اکنون مؤونه نیست، باید خمسش محاسبه شود.

این که در روایت تحف العقول آمده

«یأتی منه الفساد»(1)، به این معنا نیست که خرید و فروش چیزی که ده سال دیگر فساد آور خواهد بود، باطل است. مثلاً اگر بدانید خانه ای را که می فروشید، خریدار، خانۀ شما را به کسی می فروشد که او می خواهد از خانه به عنوان فساد استفاده کند، این معاملۀ امروز شما باطل نیست.

بنا بر این، مؤیّد دوم محقّق خوئی قدس سره که گفتند:

«وجوب إتلافِها هدماً لمادّة الفساد»، تمام نیست؛ زیرا «مادّة الفساد» چیزی است که بالفعل پرستش شود.

س) استدلال امام خمینی بر حرمت بیع هیاکل عبادت

امام خمینی قدس سره در کتاب المکاسب المحرّمة در استدلال بر حرمت تکلیفی و وضعی بیع هیاکل عبادت، بیانی متفاوت از دیگران دارند و البتّه به نظر ایشان، آیات و روایات هم

ص:401


1- (1) . تحف العقول: ص 346.

بر این مطلب دلالت دارد، ایشان می نویسد:

لا ینبغی الإشکال فی حرمة بیعها وبطلانه فی الصور التی یترتّب علیها الحرام، لاستقلال العقل بقبح ما یترتّب علیه عبادة الأوثان ومبغوضیّته، بل قبح تنفیذ البیع وإیجاب الوفاء بالعقد المترتّب علیه عبادة غیر اللّه تعالی؛(1) شکّی نیست که بیع هیاکل عبادت، اگر فعل حرامی بر آن مترتّب شود، حرام و باطل است؛ چون عقل بت پرستی هایی را که بر این بیع مترتّب می شود، قبیح و مبغوض می شمارد؛ بلکه حتّی تنفیذ بیع و ایجاب وفای به عقدی که عبادت غیر خدا بر آن مترتّب می شود را نیز قبیح می داند.

بنا بر این، دیدگاه ایشان این است که اگر فعل حرام بر خرید و فروش مترتّب شود - یعنی صلیب یا صنم را بفروشند برای این که دیگری عبادت کند - تردیدی در حرمت تکلیفی و بطلان نیست.

ایشان با استناد به احکام عقلی، بر این باور است که عقل هرچه را که عبادت غیر خدا بر آن مترتّب است، قبیح می داند. توضیح این که: نهی از عبادت اوثان، تنها یک نهی تشریعی نیست و این گونه نیست که ما به خاطر امر خدا اوثان را نمی پرستیم؛ بلکه این نهی یک حکم عقلی است و مطابق حکم عقل، آنچه نفع و ضرری بر آن مترتّب نیست، نباید پرستش شود.

ایشان در ادامه افزوده است که این مطلب نیز به حکم عقل، قبیح است که خداوند بیعی را تنفیذ کند و وجوب وفای به بیع را متوجّه کسانی کند که هیاکل عبادت را مورد معامله قرار داده اند.

ظاهراً این شیوۀ استدلال (استدلال از راه حکم عقلی مستقل)، در کلمات دیگران وجود ندارد. حکم عقل منحصر به حسن عدل و قبح ظلم نیست؛ بلکه یکی از موارد حکم عقلی همین است که عبادت غیر خدا قبیح است. بنا بر این، تنفیذ شارع نیز

ص:402


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 162.

نسبت به معامله ای که روی هیاکل عبادت برای غیر خدا انجام می شود، قبیح است.

ایشان سپس در ادامه می فرماید:

بل لو ادّعی أحدٌ القطع بأنّ الشارع الأقدس الذی لا یرضی ببیع الخمر وشرائها وعصرها ولعن بائعها ومشتریها وحرّم ثمنها وجعله سحتاً، لا یرضی بذلک فی الصنم ولا یرضی ببیعه وشرائه ونحوهما. بل یستفاد من الأدلّة أنّ تحریم ثمن الخمر وسائر المسکرات وتحریم بیعها وشرائها، للفساد المترتّب علیها، ومعلوم أنّ الفساد المترتّب علی الأوثان وبیعها وشرائها، أمّ جمیع المفاسد؛(1) بلکه می توان ادّعا کرد که قطعاً شارع مقدّسی که به خرید و فروش خمر و فشردن آن راضی نیست و بایع و مشتری آن را لعنت فرموده و ثمن آن را حرام کرده و آن را به عنوان سحت معرّفی نموده است، به خرید و فروش بت و معاملات دیگر در آن نیز راضی نیست؛ بلکه از ادلّه استفاده می شود که تحریم خمر و سایر مسکرات و تحریم خرید و فروش آنها، به خاطر فسادی است که بر آنها مترتّب می شود و روشن است که فسادی که بر بت ها و خرید و فروش آنها مترتّب می گردد، مادر همۀ فسادهاست.

مقصود امام خمینی قدس سره در این قسمت دوم، تنقیح مناط قطعی است. بر خلاف نظر اهل سنّت، تنقیح مناط ظنّی در استدلالات فقهی ما قابل قبول نیست. بیان امام خمینی قدس سره این است که وقتی شارع، خریدار و فروشندۀ خمر را لعنت می کند، قطعاً نسبت به بیع صنم نیز راضی نیست؛ زیرا ما یقین داریم که نهی شرع از بیع خمر و لعن خریدار و مشتری آن، به خاطر فسادی است که در خمر وجود دارد، حال آیا فسادی که بر بت و پرستش آن مترتّب می شود، از فساد خمر بیشتر نیست؟

سپس ایشان برای مطلب خود از روایات مؤیّد آورده است:

ص:403


1- (1) . همان.

بل یظهر من الروایات المنقولة عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وأبی جعفر علیه السلام وأبی عبداللّه علیه السلام مستفیضة أنّ مُدمِن الخمر کعابد وثن،(1) أنّ عبادته شرٌّ منه

یترتّب علیها فوق ما یترتّب علیه، فکیف یمکن ذلک التشدید فی الخمر لقلع الفساد دون الأوثان، مضافاً إلی دلالة الروایات العامّة المتقدّمة کروایت تحف

وغیره.(2)

در روایات آمده است که دائم الخمر مثل کسی است که بت می پرستد. از این روایات فهمیده می شود که عبادت اوثان، شدیدتر از شرب خمر، و فسادی که بر آن مترتّب می شود، بدتر از فساد خمر است.

بنابراین، مجموعاً سه مطلب مهم در سخن امام خمینی قدس سره وجود دارد:

مطلب نخست این که برای حکم به حرمت تکلیفی و وضعی بیع صنم، اصلاً به هیچ دلیل لفظی، نیاز نداریم؛ بلکه عقل استقلالاً عبادت اوثان را قبیح می داند و شارع هم اگر بخواهد بیع چنین صنمی را تنفیذ کند، عقل چنین تنفیذی را قبیح می داند.

مطلب دوم، تنقیح مناط ایشان است؛ یعنی این که ما یقین داریم که نهی شرع از بیع خمر و لعن خریدار و مشتری آن، به خاطر آن فسادی است که بر خمر مترتّب می گردد، حال آن که فسادی که بر بت و پرستش آن مترتّب می شود از فساد خمر بیشتر است.

مطلب سوّم، تأییدی است که ایشان از روایات، استفاده می کند.

1- بررسی استدلال به حکم عقل

اگرچه استدلال ایشان، استدلالی دقیق و متین است، لیکن از باب إن قلت طلبگی، نکته ای را در بررسی این استدلال عرض کنیم.

عبادت غیر خدا به حکم عقل قبیح است و کمال قبح و کمال فساد را هم دارد؛ امّا

ص:404


1- (1) . ر. ک: کافی: ج 6 ص 243 و 403-405؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 108 و 109 و 128؛ وسائل الشیعة: ج 24 ص 100 وج 25 ص 315 و 318-322 و 335 و 336 و 343.
2- (2) . همان.

آیا می توان گفت فروش صنم به قصد این که دیگری آن را عبادت کند، حرمت تکلیفی دارد و عقل این حرمت تکلیفی را می فهمد؟! آنچه عقل می فهمد این است که عبادت غیر خدا قبیح است. نتیجۀ سخن ایشان این است که برای حرمت تکلیفی معاملۀ صنم یا صلیب، به دلیل لفظی نیاز نداریم؛ یعنی عقل به تنهایی درک می کند که این معامله حرام و باطل است. امّا آیا عقل، قبح این مرحله را هم درک می کند یا نه؟ در باب ظلم، عقل حکم می کند که خود ظلم قبیح است؛ امّا اگر ظلم محتاج به مقدّماتی باشد - مثل این که انسان برای این که نسبت به کسی ظلم کند، لازم است راهی را طی کند و وسیله ای را همراه خودش بردارد تا او را مضروب کند -، آیا عقل این مقدّمات را هم قبیح می داند؟

باید دقّت کرد که این بحث با بحث مقدّمۀ واجب خلط نشود؛ زیرا در بحث مقدّمۀ واجب، تردیدی در وجوب عقلی مقدّمه نیست؛ یعنی اگر شارع به ذی المقدّمه ای امر کرد که آن ذی المقدّمه، متوقّف بر تحصیل مقدّمه ای بود، عقل این مقدّمه را واجب می داند؛ امّا در این جا بحث در این است که ملاک، قبح خود ظلم است. فرض کنید کسی به قصد ظلم به شخص دیگر، چوبی را برداشته و به منزل آن شخص رفته تا به او ظلمی را انجام دهد، لیکن آن شخص در منزل نبوده است؛ حال اگر از عقل سؤال کنید که آیا کاری که این شخص تا این جا انجام داده از مصادیق کار قبیح است یا نه، پاسخ این است که خیر؛ زیرا تا این جا قبیح و ظلمی واقع نشده است. آری، از دیدگاه شرع و بر حسب ظاهر برخی از روایات، فکر گناه هم از مصادیق گناه شمرده شده است امّا شارع متعال از آن اغماض نموده است. این امر، یکی از موارد اختلاف بین عقل و شرع است. عقل، فکر ظلم و یا حتّی مقدمات آن را در صورتی که منجر به تحقّق ظلم در خارج نشود، ظلم نمی داند؛ امّا شارع آن را ظلم و حرام می داند.

2- بررسی تنقیح مناط امام خمینی

نکتۀ دوم این است که ایشان دربارۀ تنقیح مناط در باب خمر گفته است: خرید و فروش خمر به خاطر فسادش حرام است و این فساد، در مورد وثن بیشتر از فساد در مورد

ص:405

خمر است، پس در مورد وثن به طریق اولی حرام است. این جا نیز نکته ای به ذهن می رسد و آن این که ممکن است نوع فساد در این دو متفاوت باشد، به این بیان که اگر کسی شراب بنوشد، مست می شود و ممکن است مرتکب جرائم سنگینی همچون قتل نفس شود؛ امّا فسادی که بر عبادت وثن مترتّب است، این گونه نیست. وقتی نوع فساد مختلف است، با چه ملاکی می گوییم فسادی که در خمر هست، در وثن هم وجود دارد.

اگر گفته شود که مسئلۀ عبادت وثن، یک امر اعتقادی است و با سعادت و کمال انسان ارتباط دارد و عبادت وثن، موجب بدبختی اخروی می شود، لیکن خمر معلوم نیست که موجب بدبختی و شقاوت دائمی شود، پاسخ این است که به هر حال تفاوت بین این فساد و آن فساد، مانع از این است که اخذ اولویت شود.

3- بررسی مؤیّد استدلال امام خمینی

بهترین قسمت استدلال ایشان، مطلب و روایتی است که ایشان به عنوان مؤیّد مطرح کرده اند:

«إنّ مُدمِن الخمر کعابد وثن».(1) همان گونه که امام خمینی قدس سره به درستی گفته اند، از این روایت فهمیده می شود که فساد در عابد وثن، بدتر و بیشتر از فساد در مُدمِن خمر است.

تا این جا دلایلی اقامه شد بر این که بیع هیاکل عبادت، هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی.

گفتار دوم: بیع هیاکل عبادت به لحاظ منفعت حلال
بند اوّل: ملاک جواز بیع
اشارة

آیا حرمت تکلیفی و وضعی در مورد خرید و فروش هیاکل عبادت، متوقّف بر فساد است؟ یعنی آیا حرمت فقط در جایی است که فروشندۀ صنم یا صلیب را به قصد عبادت بفروشد و مشتری هم به همین قصد بخرد؟ یا این که شارع خرید و فروش هر

ص:406


1- (1) . ر. ک: همان.

چیزی را که در زمانی جزء هیاکل عبادت بوده، حرام کرده است، حتّی اگر مقصود از خرید و فروش آن، چیزی بجز عبادت باشد؟ مثلاً ممکن است امروزه بتی باشد که در عهد باستان مورد پرستش بوده، ولی اکنون کسی آن را عبادت نمی کند و جنبۀ باستانی دارد. آیا خرید این بت به قصد نگهداری در موزه، جایز است یا خیر؟

الف) دیدگاه امام خمینی

امام خمینی قدس سره در مکاسب محرّمه، پس از بیان ادلّۀ دالّ بر حرمت تکلیفی و وضعی می فرماید:

هذا حال ما علم ترتّب الحرام علیه ولا یبعد الحاق ما یکون مظنّة لذلک به، بل صورة احتمال الترتّب ایضاً احتیاطاً، لأهمّیة الموضوع وشدّة الإهتمام به، فلا یقصر عن الأعراض والنفوس، بل أولی منهما فی ایجاب الإحتیاط؛(1) این که گفته شد بیع هیاکل عبادت حرام است، مربوط به جایی است که ترتّب حرام بر بیع معلوم باشد (مثلاً می دانیم که قصد مشتری از خرید این بت، عبادت آن است).

بعید نیست مواردی که نسبت به ترتّب فساد آن علم نداریم امّا به آن ظن داریم نیز ملحق به فرض علم باشد. بلکه حتّی اگر ظنّ به ترتّب حرام هم نداشته باشیم، امّا احتمال حرام بدهیم نیز این احتمال ملحق به صورت علم است و باید احتیاط کرد؛ زیرا این موضوع از نظر اهمّیت چیزی از اعراض و نفوس کم ندارد و بلکه در ایجاب احتیاط، از اعراض و نفوس نیز اولی است.

نتیجۀ سخن امام قدس سره این است که خرید و فروش بت، فقط زمانی جایز است که علم به عدم ترتّب حرام داشته باشیم و این خرید و فروش برای غرض دیگری بجز عبادت باشد؛ امّا در مواردی که علم و یا ظن و یا حتّی احتمال ترتّب حرام باشد، خرید و فروش جایز نیست.

ص:407


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 164.
ب) بررسی دیدگاه امام خمینی
1- ادلّه، شامل موارد مظنون و محتمل نیست

به نظر می رسد که ادلّۀ حرمت، فقط شامل مواردی است که علم به ترتّب فساد داریم و این ادلّه، شامل ظن و احتمال ترتّب فساد نیست. مثلاً یکی از ادلّه، اجماع بود و قدر متیقّن اجماع جایی است که به قصد ترتّب حرام بفروشیم. دلیل دیگر، روایت تحف العقول بود که تصریح داشت:

«أو فیه وجهٌ من وجوه الفساد».(1) این روایت نیز بر حرمت صورت ظن و احتمال دلالت ندارد. دلیل دیگر، «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ»2 است که گفتیم اصلاً قابلیت استدلال ندارد. دلیل دیگر روایت

«إنّ اللّه إذا

حرّم شیئاً حرّم ثمنَه»(2) بود که این روایت هم ظهور در موردی دارد که حرمت بالفعل بر آن مترتّب شود.

در روایت اخیر نیز امام علیه السلام دربارۀ فروش چوب برای این که مشتری با آن آلات لهو بسازد، فرمود:

«لا بأس به»، امّا دربارۀ فروش چوب برای این که مشتری با آن صلیب بسازد، فرمود: «لا»؛ این بیان ظهور دارد در این که حرمت، مربوط به صلیبی است که بالفعل مورد عبادت باشد. بنا بر این، از ادلّۀ مسئله، حکم صورت گمان و احتمال استفاده نمی شود. پس معلوم می شود که نظر امام خمینی قدس سره مبتنی بر احتیاط و به خاطر اهمّیت موضوع است.

2- روشن بودن اولویت موضوع اوثان نسبت به نفوس

امام خمینی قدس سره احتیاط در مسئلۀ هیاکل عبادت را نسبت به اعراض و نفوس، اولی دانستند. لیکن به نظر می رسد که در باب اعراض و نفوس، جهات دیگری وجود دارد و ممکن است ملاک احتیاط در بحث اعراض و نفوس، از ملاک احتیاط در باب هیاکل عبادت، قوی تر باشد؛ زیرا ملاک در اموال و نفوس اعراض، «حقّ الناس» است؛ لیکن

ص:408


1- (1) . تحف العقول: ص 346.
2- (3) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110، ح 301.

ملاک در مسئلۀ هیاکل عبادت «حقّ اللّه» است و ما دلیل نداریم که «حقّ اللّه» اولی از «حقّ الناس» باشد؛ بلکه بعضی از فقها حقّ الناس را مقدّم دانسته اند. بنا بر این، اگر زید بخواهد عمرو را قصاص کند، چنانچه احتمال اشتباه بدهد، نباید این کار را انجام دهد؛ زیرا

«الحدود تُدرأ بالشبهات»؛(1) امّا اگر بخواهد بت را به کسی بفروشد که علم به عبادت او ندارد، معلوم نیست که این احتیاط لازم باشد. بنا بر این، اولویتی که امام خمین قدس سره بیان کردند، برای ما مشکوک است.

3- اشکال امام خمینی بر بیع هیاکل عبادت به قصد شکستن

امام خمینی قدس سره در این بحث، مسئلۀ دیگری را نیز مطرح کرده اند و آن این که: اگر کسی بت را برای شکستن بخرد (لغرض إدراک ثواب الکسر)(2) این بیع جایز است؛ امّا در عین حال اشکال می کنند که بت یا صلیب تا زمانی که در هیئت هیکل عبادت وجود دارد، مالیّت عرفی دارد، امّا مالیّت شرعی ندارد. پس از آن که شکست، مالیّت عرفی نیز ندارد و در هر صورت، این بت یا صلیب فاقد مالیّت شرعی و عرفی است. از سوی دیگر، درک ثواب از غایاتی نیست که برای این بت، منفعت شمرده شود و به آن مالیّت ببخشد. بنا بر این، لازم است که احراز شود مشتری حتماً آن را خواهد شکست:

إنّ صحّة البیع لغایة الکسر تتوقّف علی إحراز أنّ المشتری یشتریه لتلک الغایة لأنّ مانعیته علی هذه الغایة ومع الشک فی کونها لها یشکّ فی مالیّته فلا تصحّ معاوضة علیه؛(3) صحّت بیع برای شکستن، متوقّف است بر این که احراز کنیم مشتری به خاطر همین هدف است که آن را می خرد؛ زیرا مالیّت آن هیکل عبادت، بر این غایت متوقّف است. و در صورت شک در این غایت، مالیّت آن هیکل عبادت نیز مشکوک خواهد بود و نمی تواند مورد معاوضه قرار گیرد.

پاسخ: این که ایشان می گویند بت تا زمانی که بت است، مالیّت شرعی ندارد، قابل

ص:409


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 28 ص 47 و 130.
2- (2) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 166.
3- (3) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 167-168.

تأمّل است؛ زیرا شارع نمی تواند در موضوعات تصرّف کند و بگوید چه چیزی مالیّت دارد و چه چیزی مالیّت ندارد؛ بلکه شارع فقط حکم را بیان می کند؛ آن گاه هنگامی که شارع حکم به حرمت چیزی می کند، اگر فروش آن چیز به قصد ترتّب حرام باشد، حرام است و مالیّت ندارد؛ یعنی الغای مالیّت در فرضی است که ترتّب حرام باشد.

بنا بر این، در صورتی که بت را برای غرض غیر حرام خریداری کند - مثلاً برای درک ثواب شکستن آن بخرد - هم مالیّت شرعی دارد و هم مالیّت عرفی.

بند دوم: بیع به لحاظ مادّه
اشارة

اگر قصد طرفین از خرید و فروش بت، مادّۀ آن باشد نه هیئت آن، آیا این خرید و فروش جایز است یا نه؟ در این جا دو مطلب مطرح می شود:

الف) آیا می توان ثمن هیئت و مادّه را جدا دانست؟

مطلب نخست این است که در باب «بیع ما یُملک و ما لایُملک» گفته اند که اگر کسی چیزی را که قابلیت ملکیت دارد، به همراه چیزی که قابل ملکیت نیست، با هم بفروشد، چنین خرید و فروشی در واقع به دو بیع منحل می شود. بنا بر این، آن مقداری از پول که در مقابل «ما لایُملک» باشد، باطل و آن مقدار که در مقابل «ما یُملک» باشد صحیح است. مثلاً اگر کسی در یک بیع، یک گوسفند و یک خوک را به مبلغ هزار تومان بخرد، آن مقدار پولی که در مقابل خوک بوده، باطل و آن مقداری که در مقابل گوسفند بوده، صحیح است.

با این مقدّمه، ممکن است کسی بگوید که بت یا صلیب، دارای هیئت و مادّه است و معامله روی هر دو واقع می شود. از سوی دیگر، ادلّۀ دالّ بر تحریم، فقط ناظر به هیئت است. بنا بر این، می توان شبیه به مسئلۀ خوک و گوسفند نتیجه گرفت که آن مقدار پولی که در مقابل هیئت بت و صلیب قرار می گیرد، باطل و آن مقدار پولی که در مقابل مادّه قرار می گیرد، صحیح است؟

در این جا دو اشکال وجود دارد:

ص:410

نخست آن که: نخستین اشکال این است که عرفاً هر یک از «بت» و «صلیب»، وجودی واحد دارند و تفکیک انتزاعی هیئت از مادّه در یک شیء، مستلزم تعدّد آن شیء در عالم واقع نیست؛ امّا در مسئلۀ گوسفند و خوک، گوسفند یک وجود مستقل و خوک هم یک وجود مستقل دارد. در نتیجه، عرف در مسئلۀ گوسفند و خوک، بخشی از پول را در مقابل گوسفند قرار می دهد و بخش دیگر را در مقابل خوک؛ امّا در مسئلۀ صلیب، عرف پول صلیب را به این نحو که بخشی در مقابل مادّه باشد و بخشی در مقابل هیئت، منقسم نمی داند. به عبارت دیگر، در مسئلۀ گوسفند و خوک، چون دو وجود مستقل وجود دارد، عرف بیع را منحل به دو بیع می داند؛ امّا در مورد بیعِ یک وجود مستقل مثل صلیب یا بت، انحلال بیع را نمی پذیرد.

اصلاً در باب معاملات، انحلال اجزای خارجی و اوصاف یک شیء معنا ندارد. در باب عبادات ممکن است یک واجب، منحلّ به چند واجب شود. مثلاً نماز می تواند به وجوب قیام، وجوب قرائت، وجوب سجده و وجوب رکوع انحلال پیدا کند؛ امّا در باب معاملات اگر یک مرکّب خارجی، مبیع واقع شد، انحلال آن معنایی ندارد. مثلاً اگر گوسفندی مبیع واقع شد، عرف نمی پذیرد که بخشی از ثمن در مقابل سر گوسفند است، بخشی در مقابل ران گوسفند و بخشی در مقابل دنبۀ آن است.

دوم آن که: اگر کسی اشکال نخست را نپذیرفت و بر این باور بود که تعدّد ذهنی هیئت و مادّه هم می تواند موجب انحلال بیع شود، اشکال دیگر این است که اصلاً هیئت با قطع نظر از مادّه، قابلیت ندارد که عوض ثمن قرار گیرد. انحلال بیع شیء واحد به دو بیع، به اعتبار هیئت و مادّه، در صورتی ممکن است که خود «هیئت بما هی هیئت» مالیّت داشته باشد و مثمن واقع شود، در حالی که «هیئت بما هی هیئت» چیزی نیست که در مقابلش پولی قرار بگیرد. بنا بر این، این بحث ارتباطی با بحث «بیع ما یُملک و ما لا یُملک» ندارد.

ب) بررسی اقوال علما

مطلب دوم که محلّ بحث و اختلاف بزرگان است، این است که اگر خرید و فروش فقط بر مادّه واقع شود و هیئت بت یا صلیب از ابتدا مقصود بیع نباشد، آیا این بیع

ص:411

صحیح است یا خیر؟ مثلاً آیا خرید و فروش صلیبی که از طلا ساخته شده و قصد دو طرف فقط طلای آن است، نه هیئت آن، جایز است یا نه؟

بیان استدلال، این است که ادلّۀ تحریم شامل این مورد نمی شود و بیع صحیح است؛ زیرا ادلّۀ تحریم، بیع «صنم» یا «صلیب» را ممنوع کرده اند؛ امّا در این جا «صنم» یا «صلیب» فروخته نشده است؛ بلکه مادّۀ آن - مثلاً طلا - فروخته شده است.

1- دیدگاه کاشف الغطاء:

نظر کاشف الغطاء رحمه الله این است که:

لا یجوز عمله ولا إستعماله ولا الإنتفاع به ولا إبقائه ولا الإکتساب به بجمیع وجوهه، من غیر فرق بین قصد الجهة المحلّلة وغیرها ولا بین قصد المادّة وقصد الصورة لظاهر الإجماع والأخبار؛(1) اجماع و اخبار دلالت دارد بر این که در بیعِ چیزی مثل بت، چه قصد وجه حلال شود و چه نشود، و چه قصد مادّۀ تنها شود و چه قصد هیئت، بین اینها فرقی وجود ندارد و در هر صورت بیع، انتفاع، استعمال و ابقائش، حرام است.

لیکن شیخ انصاری رحمه الله به کاشف الغطاء رحمه الله این گونه اشکال می کند که اگر مقصود از «قصد مادّه»، جایی باشد که مادّه به دلیل نفیس و با ارزش بودن، انگیزۀ معامله بوده، ولی معامله در مقابل مجموع قرار گرفته است، در این صورت استظهار کاشف الغطاء رحمه الله ازاخبار و اجماع، خوب است و معامله صحیح نیست؛ امّا اگر مقصود، جایی باشد که فقط مادّه، مورد بیع است (مانند این که دربارۀ بتی که از جنس چوب است، بگوید: «بعتک خشب هذا الصنم») حکم به بطلان مشکل است و ادلّۀ تحریم، چنین موردی را شامل نمی شود؛ زیرا در این جا مبیع «خشب» است نه بت و صلیب، و فرض هم بر این است که خود این مادّه مالیّت دارد. چنان که نظر فقها در مورد غصب بت یا

ص:412


1- (1) . شرح شیخ جعفر: ص 22.

صلیب و اتلاف آن، این است که غاصب، ضامن مادّۀ آن است و ضمان در جایی است که چیزی مالیّت داشته باشد.(1)

- بحثی دربارۀ ضمان بت و صلیب

برخی بر این باورند که ضمان، در جایی است که اتلاف به صورت تدریجی باشد؛ یعنی غاصبِ صلیب فقط در صورتی ضامن است که ابتدا هیئت آن و سپس به تدریج مادّۀ آن را از بین ببرد؛ امّا اگر صلیب را یک باره از بین ببرد، کسی قائل به ضمان نیست. شیخ انصاری رحمه الله این حرف را صحیح نمی داند و بر این باور است که اگر مادّه دارای قیمت باشد، چه غاصب یک باره آن را از بین ببرد و چه تدریجاً، نسبت به مادّه ضامن است.(2)

البتّه برخی احتمال داده اند که ضمان مادّه، در جایی مطرح است که امکان اتلاف هیئت با حفظ مادّه باشد؛ یعنی اگر شخصی هم مادّه و هم هیئت را از بین ببرد، در حالی که می توانست با حفظ مادّه، فقط هیئت را اتلاف کند، در این صورت ضامن است؛ امّا در جایی که حفظ مادّه ممکن نیست و اتلاف هیئت مستلزم اتلاف مادّه است، ضمان در کار نیست؛ زیرا اتلاف این شیء شرعاً واجب است.(3)

محقّق خوئی قدس سره دربارۀ این ضمان، این احتمال را مطرح و نقد کرده است که شاید شارع در این جا، هم اتلاف مال را واجب کرده و هم برای آن مال ضمان قرار داده باشد. در برخی موارد، هم اتلاف وجود دارد و هم ضمان؛ مثلاً شارع در مورد انسانی که در شرایط قحطی از گرسنگی بیم جان دارد، اجازه داده است که مال غیر را بخورد، امّا حکم به ضمان نیز کرده است. در بحث فعلی نیز اگر شارع اجازه داده که صلیب یا بت را اتلاف کنید، منافات ندارد که ضامن این مال هم باشد.(4)

سپس خود ایشان در پاسخ به این احتمال می فرماید: فرق روشنی میان این دو بحث وجود دارد؛ زیرا در مورد قحطی، مسئلۀ اضطرار و ضرورت است و در ضرورت ها باید به مقدار ضرورت بسنده کرد. در این جا اضطرار، حکم تکلیفی

ص:413


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 60.
2- (2) . همان.
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 176.
4- (4) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 152.

اجازه را بر می دارد، ولی حکم وضعی را بر نمی دارد و ضمان در جای خود ثابت است؛ امّا در بحث فعلی، شارع امر به اتلاف می کند و فرض هم این است که این اتلاف ممکن نیست، مگر با اتلاف مادّه. پس در این صورت، شارع اجازۀ اتلاف داده و اگر مادّه اتلاف شد، ضمانی در کار نیست.

2- دیدگاه علاّمۀ حلّی:

دیدگاه علّامه رحمه الله این است که اگر صلیب یا بتِ شکسته، دارای ارزش و مالیّت باشد، مادّۀ آن دارای مالیّت است و بایع به اعتبار همین شکسته، می تواند آن بفروشد. این معامله علی الأقوی صحیح است، امّا با دو شرط: نخست این که مشتری بعداً آن را بشکند، دوم این که دیانت مشتری مورد وثوق باشد.(1)

پس از ایشان، محقّق سبزواری (صاحب کفایه)،(2) صاحب حدائق(3) و صاحب ریاض قدس سرهم(4) نیز همین فتوا را داده اند، حتّی صاحب حدائق رحمه الله با عبارت «لا ریب»، حکم به صحّت را بیان کرده است.(5)

ص:414


1- (1) . مقرّر: شیخ انصاری در استناد این عبارت به علاّمه حلّی می گوید: «وفی محکیّ التذکرة»، یعنی آن گونه که از تذکرة حکایت کرده اند...؛ این عبارت ایشان از آن روست که متن فوق در کتاب تذکرة موجود نیست. آنچه در تذکرة آمده این است: «ما أسقط الشارع منفعته لا نفع له فیحرم بیعه کآلات الملاهی مثل العود و الزمر و هیاکل العبادة المبتدعة کالصلیب و الصنم و آلات القمار کالنرد والشطرنج إن کان رضاضها لا یعدّ مالا، وبه قال الشافعی. وإن عدّ مالا فالأقوی عندی الجواز مع زوال الصفة المحرّمة» (تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 36).احتمالاً مقصود شیخ انصاری از «وفی محکی التذکرة»، سخن صاحب مفتاح الکرامة است که متن فوق را به کتاب تذکرة، مستند کرده است (ر. ک: مفتاح الکرامة: ج 4 ص 32). البتّه این احتمال نیز وجود دارد که شیخ انصاری به عبارت کفایة الأحکام اشاره داشته باشد که در آن آمده: «ولو کان لمکسورها قیمة، و باعها صحیحة لتکسر و کان المشتری ممّن یوثق بدیانته، فالأقوی جوازه. وقوّی فی التذکرة الجواز مع زوال الصفة» (کفایة الاحکام: ج 1 ص 425). زیرا شیخ انصاری این عبارت را نیز دیده و پس از نقل سخن علاّمه می گوید: «واختار ذلک صاحب الکفایة» (کتاب المکاسب: ج 1 ص 61).
2- (2) . ر. ک: کفایة الاحکام: ج 1 ص 425.
3- (3) . ر. ک: حدائق الناضرة: ج 18 ص 201.
4- (4) . ر. ک: ریاض المسائل: ج 1 ص 499.
5- (5) . مقرّر: ظاهر عبارت شیخ انصاری این است که نفی ریب در کلام صاحب ریاض آمده است، لیکن آن کسی که از این مطلب نفی ریب کرده، صاحب حدائق است، نه صاحب ریاض.

در عبارت علّامه قدس سره احتمالاتی وجود دارد؛(1) امّا ظاهرش این است که مقصود از بیع هیاکل عبادت، چه فروش صنم باشد و و چه مادّۀ آن، باید آن دو شرط قید شود.

شیخ انصاری رحمه الله اشکال می کند که چرا علاّمه رحمه الله قید وثوق به دیانت را آورده است؟ اگر وجه تقیید این است که مساعدۀ بر حرام نشود، دو اشکال مطرح است:

نخست این که: اعانت بر اثم، فقط یک حکم تکلیفی است و مستلزم حکم وضعی (بطلان) نیست. اگر معامله ای معاونت بر اثم باشد، به لحاظ حکم وضعی، معامله صحیح است؛ امّا همین معامله به لحاظ حکم تکلیفی حرام است.

دوم این که: اصلاً وجهی برای این تقیید نیست؛ زیرا بایع می تواند صلیب را به اعتبار مادّه بفروشد و پس از فروش و پیش از تحویل به مشتری، خودش آن را بشکند؛ چراکه از یک سو معامله بر مادّه صورت گرفته است و از سوی دیگر، این هیئت از نظر شرع مالیّت ندارد. بنا بر این، قید «ممّن یوثق به دیانته» وجهی ندارد.(2)

همچنین به نظر می رسد که اشکال دیگری نیز بر سخن علّامۀ حلّی رحمه الله وارد است و آن این که مطابق شرط ایشان، اگر بت یا صلیبِ شکسته مالیّت و قیمت داشته باشد، امّا در معامله، شرط شکستن نشود و یا این که وثوق به دیانت نباشد، این معامله باطل است. بنا بر این، علّامه رحمه الله این دو شرط را شرط مقوّم صحّت معامله قرار داده است، به این بیان که شرط ایشان از قبیل شروطی نیست که تخلّف از آن موجب خیار شرط باشد؛ بلکه این دو شرط، شرط صحّت بیع اند و اگر در معامله مطرح نشوند، یا شرط بشوند ولی به آنها عمل نشود، معامله باطل است.

اینک این سؤال مطرح است که در مورد صحّت معامله، ایشان چه استنادی برای این دو شرط دارد؟ اگر ثمن در مقابل مجموع هیئت و مادّه است، یا این بیع به دو بیع هیئت و مادّه، انحلال پیدا می کند و یا منحلّ به دو بیع نمی شود. اگر انحلال نباشد و مجموع هیئت و مادّه، مورد معامله باشد، این بیع از مصادیق بیع صلیب و بیع صنم

ص:415


1- (1) . ر. ک: دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 177.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 61.

است و مشمول روایات ناهیه می گردد، خواه در این بیع، شرط کسر بشود یا نشود و اعمّ از این که وثوق به دیانت مشتری باشد یا نباشد. و اگر ثمن فقط در مقابل مادّه واقع می شود، دیگر نیازی به چنین شرطی نیست؛ زیرا این معامله، معاملۀ چوب یا طلا و مانند آن است و از بحث بیع بت و صلیب خارج است. بنا بر این، چنین شرطی وجهی ندارد.

اگر بگویید شرط کسر به خاطر از بین بردن هیئتی است که مبغوض شارع است، می گوییم اگرچه قلع مادّۀ فساد واجب است، امّا این مطلب خارج از بحث بیع است.

بله، در مورد قلع مادّۀ فساد، حتّی اگر از بین بردن هیئت، مستلزم نابود شدن مادّه باشد، باید آن را از بین ببریم، خواه آن مادّه مال ما باشد و خواه مال دیگری؛ امّا این مطلب ربطی به معامله ندارد. از بین بردن مادّۀ فساد واجب است، لیکن بیعی که صورت می گیرد یا مقابل مجموع است و باطل، یا مقابل مادّه است و صحیح. این که انسان شرط کند که «بشکنید» و «وثوق به دیانت» داشته باشد، ربطی به صحّت معامله ندارد.

3- دیدگاه محقّق ایروانی:

محقّق ایروانی قدس سره بر این باور است که اگر یک شیء فقط منفعت حرام داشته باشد، معامله اش باطل و حرام است؛ امّا اگر یک شیء، هم منفعت حرام دارد و هم منفعت حلال، در این صورت یا منفعت حلال و حرام، هر دو بر هیئت مترتّب اند - مثل این که بگوییم این هیئت بت، یک منفعت حرام دارد که عبادت است و یک منفعت حلال دارد که مثلاً برای تزیین استفاده شود -، و یا منفعت حرام برای هیئت است و منفعت حلال برای مادّه. در هر صورت معامله صحیح است؛ زیرا اگر چیزی دارای منفعت حلال باشد، بیعش صحیح است(1) و حتّی قصد منفعت حلال هم لازم نیست؛ یعنی اگر بت دارای منفعت حلال بود، می توان آن را فروخت، حتّی بدون این که قصد منفعت حلال صورت بگیرد.(2)

ص:416


1- (1) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 13.
2- (2) . همان.

بنا بر این، محقّق ایروانی قدس سره دو فرض را مطرح می کند: نخست این که هیئت دارای منفعت حلال و حرام باشد، دوم این که هیئت دارای منفعت حرام و مادّه دارای منفعت حلال باشد. ایشان در هر دو فرض، معامله را صحیح می داند. امّا به نظر می رسد که در فرض دوم، حق با محقّق نائینی است؛ یعنی اگر هیئت دارای منفعت حلال باشد، معامله صحیح است؛ زیرا همان گونه که در بند نخست این گفتار گفته شد، روایات ناهیه فقط شامل صورت علم به استفادۀ حرام می شوند و صورت احتمال و گمان را شامل نمی گردند و از سوی دیگر، در فرض وجود منفعت حلال برای هیئت، علم به استفادۀ حرام نداریم و احتمال استفادۀ حلال هم وجود دارد. این صورت به روایت تحف العقول ملحق است که در بحث نجاسات گذشت و به موجب آن برای صحّت معامله، مجرّد وجود منفعت حلال نادر، کافی است.

امّا در فرض دومِ محقّق ایروانی قدس سره (هیئت فقط منفعت حرام دارد و منفعت حلال متوجّه مادّه است)، تا هنگامی که این هیئت برقرار است، شارع از این مجموعه سلب مالیّت کرده است و روایات، ظهور روشنی دارند در این که نسبت به این هیاکل، نباید نقل و انتقالی واقع شود، حتّی اگر دارای منفعت حلال هم باشند.

4- دیدگاه امام خمینی:

دیدگاه امام خمینی قدس سره کاملاً در مقابل دیدگاه علاّمه رحمه الله است، به این بیان که اگر فروشنده، بت را به اعتبار مالیّت مادّه اش بفروشد، حتّی اگر بداند که خریدار می خواهد با آن عبادت کند، معامله صحیح است؛ بلکه حتّی اگر مشتری بگوید من می خرم به شرطی که بعداً نشکنم، معامله صحیح است.

ایشان حدود شش صورت در مسئله مطرح کرده اند:

صورت نخست: اگر مادّۀ صلیب یا بت اصلاً دارای قیمت نباشد، مثلاً از گِل ساخته شده باشد، در این جا چون نه هیئت آن مالیّت دارد و نه مادّه اش، معامله باطل است.

صورت دوم: اگر مادّه ای مالیّت دارد، امّا مالیّت مادّه به اعتبار این است که در قالب

ص:417

این هیئت باشد و اگر از این هیئت خارج شود، دیگر مادّۀ آن نیز مالیّت ندارد، چون فرض ما این است که هیئت از نظر شارع مالیّت ندارد، این جا هم به همان قسم نخست ملحق می شود که مادّه مالیّت ندارد و بیعش باطل است.

صورت سوم: اگر مادّه مالیّت دارد و مالیّتش هم مالیّت استقلالی است، امّا امکان محو هیئت وجود ندارد مگر از راه امحای مادّه، این جا نیز معاملۀ مادّه صحیح نیست؛ زیرا مالیّتی در این جا وجود ندارد.

صورت چهارم: اگر مادّه مالیّت دارد، امّا محو هیئت آن حتّی از راه امحای مادّه هم ممکن نیست، چنین شیئی را باید از باب حذف مادّۀ فساد یا غرق کرد و یا دفن نمود و معاملۀ آن باطل است.

صورت پنجم: اگر قیمت مادّه، مستهلک در قیمت هیئت باشد - یعنی اگر هیئت از بین برود قیمت مادّه هم از بین می رود -، در این صورت اگر بخواهیم به اعتبار مادّه معامله کنیم، معامله سفهی و باطل است.

صورت ششم: - که فرض محلّ بحث است - اگر مادّه مالیّت دارد و مالیّتش هم مستقل از هیئت است و امکان محو هیئت نیز وجود دارد، در این جا به نظر امام خمینی قدس سره اقوی این است که بنا به مقتضای قاعده، بیع به لحاظ مالیّت مادّه صحیح است، حتّی اگر مشتری بت پرست باشد و بقای هیئت و «عدم الکسر» را شرط کند.

بله، اگر مشتری «عدم الکسر» را شرط کند، این شرط فاسد است ولی مفسد نیست.(1)

سخن امام قدس سره ناظر به این معناست که روایات ناهیه بر حرمت و بطلان خرید و فروش بت دلالت دارند؛ یعنی بیعی که مبیعش بت باشد و پول در مقابل بت قرار گیرد، حرام و باطل است؛ امّا در این جا فروشنده، بت نفروخته است بلکه مادّۀ آن را فروخته است.

پس بطلان این بیع هیچ وجهی ندارد.

ص:418


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 169-171.

4-1. اشکال اشاعۀ فساد و پاسخ امام خمینی

امام خمینی قدس سره اشکالی را در مورد نظر خودشان مطرح کرده اند و آن این که: اگرچه فروشنده در این جا مادّه را می فروشد، ولی به هر حال آنچه تحویل مشتری می دهد بت است و این موجب اشاعۀ فساد است و ما می دانیم که شارع چنین معامله ای را اجازه نمی دهد.(1)

توضیح این که: حکم به جواز چنین بیعی، مستلزم این است که بیع آلات قمار و آلات لهو و لعب نیز به اعتبار مادّه اش صحیح باشد، در حالی که چنین حکمی موجب اشاعۀ فساد است و مذاق شارع این است که معاملاتی که موجب اشاعۀ فسادند را امضا نفرماید.

ایشان پاسخ می دهند که ما قبول داریم مذاق شارع این است که چنین شرطی باطل است و نباید بت را با این هیئت تسلیم مشتری کند، امّا این مسئله مستلزم بطلان معامله نیست.(2)

توضیح این که: اگر فروشنده، مادّۀ بت را در شکل یک بت بفروشد و «عدم الکسر» را هم شرط کند، قبول داریم که امحای آن واجب و تسلیمش به مشتری حرام است و شرطی که کرده شرط فاسد است، امّا چه وجهی برای بطلان معامله وجود دارد؟

در واقع، بر خلاف سایر معاملات که به محض واقع شدن بیع، تحویل ثمن به بایع و تحویل مثمن به مشتری واجب است، در این جا معامله صحیح است، امّا تسلیم مبیع به این شکل به مشتری حرام است؛ بلکه باید آن را پیش از تحویل به مشتری بشکند.

بنا بر این، فتوای امام خمینی قدس سره این است که نه تنها آن دو شرطی که علاّمه رحمه الله مطرح کرده، لازم نیست؛ بلکه طبق قاعده، معامله صحیح است.

4-2. بررسی دیدگاه امام خمینی

دو اشکال در مورد نظر ایشان به نظر می رسد:

اشکال نخست: اگرچه بر حسب دقّت عقلی، مسئلۀ بیع جدا از تحویل مبیع است؛ امّا به لحاظ عرف وقتی که بت به لحاظ مالیّت مادّه اش فروخته می شود، خودِ فروختن

ص:419


1- (1) . همان: ص 171.
2- (2) . همان.

نوعی تحویل به مشتری شمرده می شود و اشاعۀ فساد است.

به بیان دیگر، اگر بعد از معامله، طبق نظر ایشان شکستن بت بر خودِ بایع واجب و تسلیمش حرام است، ایشان باید به این حکم در مورد فروش بت به لحاظ مجموع هم ملتزم باشند؛ یعنی باید از نظر ایشان فروش مجموع مادّه و هیئت بت نیز صحیح، امّا تحویلش به مشتری مادامی که آن را نشکسته، حرام باشد. اگر حرمت تسلیم مبیع، مشکل را حل می کند، نباید بین جایی که «مادّه»، مبیع است و جایی که «مجموع»، مبیع است، فرق گذاشت.

اشکال دوم: روایات - همان گونه که کاشف الغطاء رحمه الله فرمود (1)- دلالت دارند بر این که شارع از انتقال چیزی که چنین هیئتی دارد، نهی کرده است و اطلاق روایات، شامل فروش بت به لحاظ مادّه نیز می شود، حتّی اگر مادّه با قطع نظر از هیئت، مالیّت داشته باشد.

5- خلاصۀ اقوال و بیان دیدگاه برگزیده

چنان که بیان شد، دیدگاه کاشف الغطاء رحمه الله این بود که چه هیئت را بفروشد و چه مادّه را و چه مجموع را، در هر صورت بیع حرام و باطل است. شیخ انصاری رحمه الله پاسخ داد که استفادۀ حرمت و بطلان بیع به لحاظ مادّه، از روایات و اجماع مشکل است.

علاّمه حلّی قدس سره بیع مادّه را با دو شرط اجازه داده است: یکی شکستن آن و دوم وثاقت به دیانت مشتری. با این دو شرط، خواه فقط مادّۀ بت مقصود باشد و خواه مجموع آن، بیع صحیح است.

دیدگاه محقّق ایروانی قدس سره این بود که اگر مادّه دارای قیمت و ارزش باشد، با توجّه به منفعت حلال می توان آن را حتّی به عنوان «بیع الصنم» فروخت و معامله را روی مجموع مادّه و هیئت قرار داد.

دیدگاه امام خمینی قدس سره نیز این بود که بیع به لحاظ مادّه، صحیح است و نیازی به

ص:420


1- (1) . شرح شیخ جعفر: ص 22.

شرط شکستن نیست، هرچند که تحویل آن به مشتری در ضمن هیئت بت حرام است. بسیاری از فقهای دیگر نیز همین نظر را دارند.

لیکن به نظر می رسد که از میان این اقوال، دیدگاه کاشف الغطاء رحمه الله به صواب نزدیک تر است و همان گونه که ایشان فرمود، مقصود شارع این است که اصلاً چیزی که دارای هیئت بت یا صلیب است مورد نقل و انتقال واقع نشود.

به نظر می رسد که اطلاق روایات ناهیه، شامل فروش بت و صلیب به لحاظ مادّه هم می شود؛ زیرا این مادّه در حال حاضر، مصوَّر به صورت و هیئتی است که مبغوض شارع است و او بیعش را اجازه نداده است. همچنین در صحیحۀ عمر بن اذینه، امام علیه السلام دربارۀ این که کسی چوب را بفروشد تا دیگری از آن صلیب درست کند، فرمودند که این کار، جایز نیست.(1) شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که وقتی امام علیه السلام فروش خودِ چوب را اجازه نداده اند، بیع چوبی را که بالفعل هیئت بت دارد، به طریق اولی اجازه نمی دهد، مگر این که مقصود از این انتقال، شکستن و اتلاف آن باشد که در این صورت مانعی ندارد؛ امّا در صورتی که چنین قصدی درکار نباشد، حتّی اگر قصد از بیع آن فقط مادّه باشد نیز این بیع را جایز نمی دانیم؛ زیرا هرچند در ابتدا گفتیم بعید نیست که دلایل تحریم شامل این مورد نشود، امّا با توجّه به این که بالأخره این مادّه در ضمن هیئت بت و صلیب است و با این هیئت به دیگری منتقل می شود، بعید است که این بیع جایز باشد.

اجازۀ بیع بت یا صلیب، مستلزم این است که آن بت یا صلیب دست کم در زمان معامله بر هیئت خود باقی باشد و حال آن که با توجّه به وجوب قلع مادّۀ فساد، روشن است که شارع به این مسئله رضایت ندارد.

برخی از فقها برای حرمت بیع هیاکل عبادت، به مسئلۀ بیع جاریۀ مغنّیه (کنیز آوازخوان) استدلال کرده اند، به این بیان که «غناء» در جاریۀ مغنّیه یکی از

ص:421


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 176؛ کافی: ج 5 ص 226.

اوصاف حرام اوست و هیچ کس در آن جا معاملۀ کنیز را به اعتبار مالیّت خود او - که کارهای دیگر را انجام می دهد -، جایز نمی داند. مسئلۀ بیع بت و صلیب نیز همین حکم را دارد.

در این جا سخن دربارۀ خرید و فروش هیاکل عبادت به پایان رسید.

ص:422

فصل سوم: بیع آلات قِمار

اشارة

شیخ اعظم قدس سره دربارۀ خرید و فروش آلات قمار می نویسد:

ومنها آلات القمار بأنواعه بلا خلاف ظاهراً ویدلّ علیه جمیع ما تقدّم فی هیاکل العبادة ویقوی هنا أیضاً جواز بیع المادّة قبل تغییر الهیئة وفی المسالک إنّه لو کان لمکسورها قیمة وباعها صحیحة لیکسر وکان المشتری ممّن یوثق بدیانته ففی جواز بیعها وجهان وقوّی فی التذکرة الجواز مع زوال الصفة وهو حسن والأکثر أطلقوا المنع انتهی؛(1) یکی از موارد حرمت بیع به خاطر حرمت کاری که از آن قصد می شود، بیع آلات قمار است. در این مسئله، اختلافی وجود ندارد و همۀ ادلّۀ پیشین که دربارۀ هیاکل عبادت گذشت، بر آن دلالت می کنند. البتّه در این جا نیز اقوی آن است که بیع مادّه، قبل از تغییر هیئت جایز است. در مسالک آمده است: «اگر شکستۀ آلات قمار، قیمت داشته باشد و بایع آنها را بفروشد تا مشتری آنها را بشکند و مشتری هم از نظر دین، مورد اعتماد باشد، در جواز بیع دو وجه وجود دارد. شهید نیز در تذکره، جواز را در صورت زوال صفت، تقویت می کند که سخن خوبی است؛ ولی بیشتر فقها به صورت مطلق، از این بیع نهی کرده اند.

ص:423


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 61 و 62.
مقدّمه

نوع دوم از مکاسب محرّمه «ما یحرم لتحریم ما یقصد به» است که مصداق نخست آن، هیاکل عبادت بود.

یکی دیگر از این موارد که بیع آن حرام است، آلات قمار است. شیخ اعظم در کتاب المکاسب می فرماید: خرید و فروش هر چیزی که آلت قمار باشد، حرمت تکلیفی و وضعی دارد. ایشان بر این باور است که تمام دلایلی که در بطلان و حرمت معاملۀ هیاکل عبادت مطرح بود، در این جا نیز جریان دارد. شیخ انصاری رحمه الله در مورد آلات قمار نیز همانند هیاکل عبادت، قائل به جواز است و می فرماید: «و یقوی هنا أیضاً جواز بیع المادّة قبل تغییر الهیئة».(1)

ایشان سپس در تعریف قمار می گوید:

ثمّ إنّ المراد بالقمار مطلق المراهنة بعوض، فکلّ ما أعدّ لها بحیث لا یقصد منه علی ما فیه من الخصوصیّات غیرها، حرمت المعاوضة علیه؛(2) مراد از قمار هر مسابقه ای است که در آن عوضی در کار باشد. پس هر چیزی که برای آن فراهم شده باشد، به گونه ای که با توجّه به خصوصیّات آن، چیز دیگری از آن قصد نشده باشد، معاوضۀ بر آن حرام است.

شیخ اعظم رحمه الله با این تعریف، معنای بسیار وسیعی را مطرح کرده است که بر اساس آن، قمار لزوماً چیزی نیست که در آن از آلات قمار استفاده شود.

دربارۀ قمار، دو بحث در مکاسب محرّمه مطرح شده است: یکی مسئلۀ خرید و فروش آلات قِمار است که آیا جایز است یا نه؟ و دیگری خود قمار به عنوان یکی از انواع محرّمات است که در آن، دربارۀ این بحث می شود که قمار چیست و چرا حرام است و چه بازی هایی عنوان قمار دارد. شیخ انصاری رحمه الله آن را در نوع چهارم مطرح می کند.

ص:424


1- (1) . همان: ص 61.
2- (2) . همان: ص 62.

بنا بر این، موضوع این فصل، حکم خرید و فروش آلات قمار است و بحث دربارۀ این است که از نظر فقهی، خرید و فروش آلت قمار (مانند: نرد و شطرنج که در روایات، تعابیر بسیار شدید و غلیظی درباره اش وارد شده است)، حرمت تکلیفی و وضعی دارد یا نه؟

گفتار نخست: مراد از «قِمار»

شیخ انصاری رحمه الله بحث دربارۀ چیستی آلت قمار را در آخر مطالب این بخش مطرح کرده است؛ لیکن به نظر می رسد که ابتدا بهتر است تعریف قمار مشخّص و سپس باقی مطالب، دنبال شود.

دو احتمال در این جا مطرح است:

1. هر گونه مراهنه به عوض، حتّی اگر به وسیلۀ آلات مخصوص قمار نباشد، حرام است.

2. مراهنه به عوض، در صورتی که با آلات مخصوص قمار انجام شود، حرام است.

در گفتار بعد خواهیم دید که یکی از دلایل این بحث، روایتی است که می فرماید:

«کلّ ما قومِر به فهو مَیسر؛ هر چیزی که با آن قمار انجام شود، میسر است». در این صورت اگر مطابق ظاهر این روایت، هر چیزی که مورد قمار قرار می گیرد «میسر» باشد، تجارتی مانند «گلدکوئست» که در عصر ما شایع شده و اثرات زیان باری را ایجاد کرده، از مصادیق قمار خواهد بود. لیکن اگر بگوییم در قمار، آلت مخصوص قمار دخالت دارد، در این صورت «گلدکوئست» صدق قمار نمی کند، هرچند گرفتن پولی که از ردیف دهم در حساب ردیف نخست می آید، از مصادیق «أکل مال به باطل» و حرام است.

دیدگاه شیخ رحمه الله در آخرین مطلبی که در بحث خرید و فروش آلات قمار دارد، این است که مراد از قِمار، مطلق مراهنه به عوض است:

ثّم إنّ المراد بالقمار مطلق المراهنة بعوضٍ، فکلّ ما أعدّ لها بحیث لا یقصد منه

ص:425

علی ما فیه من الخصوصیات غیرَها حرّمت المعاوضة علیه. وأمّا المراهنة بغیر عوض فیجی أنه لیس بقمارٍ علی الظّاهر.(1)

یعنی هر چیزی که آماده شود برای قمار، معاوضه بر آن حرام است. امّا مراهنه در مواردی که آلت قمار نباشد و برای قمار هم فراهم نشده باشد و عوضی هم در کار نباشد، قمار نیست، هرچند که ممکن است حرمت آن از طریق دیگری مثل «أکل مال به باطل» ثابت باشد.

گفتار دوم: دلایل حرمت بیع آلات قِمار
الف) اجماع

مهم ترین دلیل این مسئله، روایاتی است که دربارۀ قمار وارد شده است. همچنین در این مسئله، هم اجماع منقول به نحو استفاضه(2) موجود است و هم اجماع محصّل.

از آن جا که مطابق معمول مباحث، در ابتدا اقوال علما بررسی می شود، مناسب است که بحث اجماع نیز در همین جا مطرح گردد و سپس به بررسی روایات بپردازیم.

1. شیخ مفید:

وعمل الأصنام والصلبان والتماثیل المجسّمة والشطرنج والنرد وما أشبه ذلک حرامٌ وبیعه وابتیاعه حرام؛(3) ساختن و خرید و فروش بت، صلیب، مجسّمه، شطرنج، نرد و شبیه اینها حرام است.

2. شیخ سلّار:

وعمل الملاهی والتجارة فیها وعمل الأصنام والصلبان [...] والتّماثیل المجسّمة

ص:426


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 61 و 62..
2- (2) . اجماع استفاضه ای یعنی تعدادی از فقها نقل اجماع کرده اند که مقدارشان از حدّ خبر واحد بالاتر و از حدّ خبر متواتر کم تراست.
3- (3) . مقنعة: ص 587.

والشطرنج والنرد وما أشبه ذلک من آلات اللعب والقمار وبیعه وابتیاعه [...] حرامٌ؛(1) ساختن وسیله لهو و تجارت با آن حرام است. همچنین ساختن و خرید و فروش بت و صلیب و شطرنج و نرد و مانند آن از آلات قمار، حرام است.

3. شیخ طوسی:

وعمل الأصنام والصلبان والتماثیل المجمسّة والصور والشطرنج وسائر انواع القمار حتّی لعب الصبیان بالجوز فالتجارة فیها والتصرّف والتکسّب بها حرامٌ محظور؛(2) ساختن بت و صلیب و مجسّمه و صورت و شطرنج و سایر انواع قمار و حتّی بازی کودکان با گردو، حرام است. پس تجارت و تصرّف و تکسّب با آنها نیز حرام و ممنوع است.

4. محقّق حلّی:

ما یحرم لتحریم ما قصد به کآلات اللهو وآلات القمار کالنرد والشطرنج وما یفضی إلی المساعد علی محرّم کبیع السلاح لأعداء الدین؛(3) چیزهایی که حرمت آنها به خاطر حرمت آن کار قصد شده از آنهاست - مانند آلات لهو و آلات قمار همچون نرد و شطرنج - و آنچه به کار حرام کمک می کند - مانند فروختن سلاح به دشمنان دین - بیعشان حرام است.

چنان که مشاهده می شود، علمای قدیم همگی حکم به حرمت داده اند. از این رو متأخّران در این مسئله، قائل به اجماع مستفیض و اجماع محقّق هستند.

صاحب جواهر رحمه الله پس از بیان حکم می فرماید: «بلا خلافٍ أجده بل الإجماع بقسمیه علیه والنصوص؛(4) هیچ اختلافی در حرمت آن نیست و دلیل آن، هم اجماع منقول است و هم اجماع محصّل و هم روایات».

ص:427


1- (1) . المراسم العلویّة: ص 170.
2- (2) . النهایة: ص 363.
3- (3) . شرائع الإسلام: ج 2 ص 3.
4- (4) . جواهر الکلام: ج 22 ص 25.

صاحب ریاض رحمه الله می فرماید: «بإجماعنا المستفیض النّقل».(1)

محقّق نراقی قدس سره نیز گفته است: «و نقل الإجماع کما قیل به مستفیضٌ، بل هو إجماعٌ محقّق».(2)

ب) روایات
1- روایت أبی الجارود

نخستین روایت، حدیثی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به نقل از امام باقر علیه السلام که در تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی در ذیل آیۀ«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ»3 آمده است:

أمّا الخمر فکلّ مسکر من الشراب إلی أن قال: وأمّا المیسر فالنرد والشطرنج وکلّ قمار میسر وأمّا الأنصاب فالأوثان التی کانت تعبّدها المشرکون وأمّا الأزلام فالأقداح التی کانت تستقسم بها المشرکون من العرب فی الجاهلیة. کلّ هذا بیعه وشراؤه والإنتفاع بشیء من هذا حرام من اللّه محرّم وهو رجس من عمل الشیطان وقرن اللّه الخمر والمیسر مع الأوثان؛(3) امّا خمر هر نوشیدنی مسکر است - تا آن که فرمود: - میسر همان نرد، شطرنج و هر قماری را می گویند. همچنین انصاب، بت هایی هستند که مشرکان آنها را عبادت می کردند. ازلام نیز تیرهایی هستند که مشرکان عرب در زمان جاهلیت با آن استقسام می کردند. خرید و فروش همۀ اینها و انتفاع از آنها از سوی خداوند حرام شده است و رجسی از عمل شیطان به شمار می رود. و خداوند خمر و میسر را در کنار بت ها قرار داده است.

دو اشکال در سند این روایت وجود دارد: نخست این که ابی الجارود همان زیاد بن منذر است که رجالیان او را تضعیف کرده اند. البتّه از آن جا که نام ایشان در

ص:428


1- (1) . ریاض المسائل: ج 1 ص 499.
2- (2) . مستند الشیعة: ج 14 ص 88.
3- (4) . وسائل الشیعة: ج 17 ص 321.

اسناد کامل الزیارات آمده است، بر مبنای کسانی که اسناد کامل الزیارات را از باب توثیق عام می پذیرند، این اشکال وارد نیست. اشکال دوم هم این است که در این روایت، واسطه ها بین علی بن ابراهیم قمی و أبی جارود، محذوف و برای ما مجهول است.

امّا از نظر دلالت نیز این روایت در تفسیر آیه، پس از تعریف خمر، «میسر» را این گونه معرّفی می کند که:

«وأمّا المیسر فالنرد والشطرنج، وکلّ قمارٍ میسر؛ نرد و شطرنج و هر گونه قماری میسر است». سپس بعد از تعریف انصاب، دربارۀ «أزلام» می فرماید:

«وأمّا الأزلام فالأقداح التی کانت تستقسم بها». استقسام به ازلام نیز نوعی قمار بوده که در جاهلیت رواج داشته است؛ به این صورت که چوب هایی را می گرفتند و روی بعضی از این چوب ها می نوشتند: «أمرنی ربّی»، روی چوب دیگر می نوشتند: «نهانی ربّی»، و بر دیگری می نوشتند: «غَفَل»، یعنی پنهان. آن گاه برای سفر یا امور دیگر به همین چوب ها تفأّل می زدند و برای کارشان نتیجه می گرفتند.(1)

در ادامۀ روایت آمده که:

«کلّ هذا بیعه وشرائه والإنتفاع بشیءٍ من هذا حرامٌ من اللّه؛ فروش و خرید و استفاده از همۀ اینها حرام است».

یادآوری می شود که بر خلاف نظر برخی از بزرگان که حرمت در امور معاملی را ظاهر در حرمت وضعی می دانند، دیدگاه ما این است که این حرمت، ظهور در حرمت تکلیفی دارد و حرمت وضعی هم به ملازمۀ عرفی از همین حرمت تکلیفی، استفاده می شود.

بنا بر این، سند روایت مخدوش، امّا دلالتش کامل است.

2- صحیحۀ ابی بصیر

حدیث دوم صحیحۀ ابوبصیر از امام صادق علیه السلام است، که این صحیحه را ابن ادریس رحمه الله در باب مستطرفات کتاب سرائر از جامع بزنطی نقل می کند.

ص:429


1- (1) . مقرّر: واژه شناسان، «استقسام» را در لغت به معنای تمایل به انجام یکی از دو کار (یا یکی از دو چیز)، طلب تعیین سهم خود از سهام دیگران، و همچنین کوشش و جستجو برای دانستن مقدار سهم خود از سهام دیگران دانسته اند (ر. ک: تهذیب اللغة: ج 8 ص 319؛ لسان العرب: ج 12 ص 479؛ الصحاح: ج 5 ص 2012) برای اطّلاع بیشتر در این باره، ر. ک: سایت ویکی فقه، مدخل «استقسام ازلام».

قال بیع الشطرنج حرام وأکل ثمنه سحت واتّخاذها کفرٌ واللعب بها شرکٌ والسلام علی اللاهی بها معصیةٌ وکبیرةٌ موبقةٌ؛(1) امام صادق علیه السلام فرمود: خرید و فروش شطرنج حرام است و پولی که از این راه به دست می آید سُحت است و گرفتن شطرنج [نه برای این که با آن قمار انجام دهد، بلکه مجرّد دست زدن به آن] کفر است. سلام کردن به کسی که با شطرنج بازی می کند معصیت است و حتّی بالاتر از گناهان کبیره است.(2)

اگرچه دربارۀ واسطه های بین ابن ادریس رحمه الله و جامع بزنطی، بحث هایی میان رجالیان هست؛ امّا فقها این روایت را صحیحه دانسته اند.(3) دلالت روایت نیز کامل است.(4)

ص:430


1- (1) . السرائر: ج 3 ص 577.
2- (2) . تعابیر بسیار شدیدی دربارۀ شطرنج آمده است. بسیاری از فقها با استناد به اطلاق این روایت و روایات مشابه، نتیجه گرفته اند که شطرنج مطلقاً یکی از محرّمات است، خواه آلت قمار باشد یا نباشد، خواه در هنگام بازی با شطرنج، رهن و عوضی در بین باشد یا نباشد. لیکن امام خمینی و برخی دیگر از بزرگان، مانند والد بزرگوار - دام ظلّه العالی - این نظریه را قبول ندارند و بر این باورند که به قرینۀ برخی روایات دیگر، شطرنج به خودی خود حرام نیست، بلکه به عنوان آلت قمار حرام است. بنا بر این، اگر زمانی از آلت قمار بودن خارج شود، دیگر حرام نیست. پس از این طرح بحث مختصر، یادآوری می شود که بحث در این جا در مورد حکم قمار نیست؛ بلکه دربارۀ خرید و فروش آلات قمار است و ان شاء اللّه بحث دربارۀ حکم فقهی شطرنج در «النوع الرابع» مطرح خواهد شد.
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 189.
4- (4) . مقرّر: مرحوم آقا بزرگ تهرانی می گوید: «احمد بن محمّد ابی نصر بزنطی، کتابی دارد به اسم جامع بزنطی و شیخ طوسی و نجاشی از اساتید و مشایخ خودشان انتساب این کتاب را به بزنطی نقل کرده اند» (الذریعة: ج 5 ص 27 و 43). چنان که شاگردان محقّق خوئی نقل کرده اند، ایشان بر این باور بوده که ما طریقی به جامع بزنطی نداریم و حتّی طریق ابن ادریس به جامع بزنطی نیز مجهول است (ر. ک: سیّد أحمد مددی، دروس خارج فقه سال 88-87، جلسه 68 و شبیری، دروس رجال، جلسه 33). چنان که مرحوم آیة اللّه تبریزی نیز نوشته است: «و إسناد ابن إدریس إلی جامع البزنطی غیر معروف لنا» (ارشاد الطالب: ج 1 ص 147). لیکن آیت اللّه شبیری در این باره این گونه می گوید: «جامع بزنطی از کتب معروف بوده است و علاّمه و محقّق در کتب خود به روایات جامع استناد می کنند. هرچند این کتاب به دست ما نیامده است، ولی به دست ابن ادریس رسیده است و از عبارات سرائر استفاده می شود که به نظر او این کتاب به بزنطی منسوب بوده است. کتاب بزنطی قبل از کافی از کتب مرجع شیعه بوده است. صاحب سرائر نیز به عبارتی مانند منسوب به بزنطی و امثال آن تعبیر نمی کند که نشان می دهد انتساب کتاب مزبور به بزنطی نزد او مسلّم بوده است. علاّمه و مانند ایشان، که ساکن حلّه و بعد از ابن ادریس بودند نیز به کتاب مزبور اعتماد کرده اند. نمی توان گفت که جامع بزنطی یک کتابی ساختگی بوده و نسخه ای جعلی از آن به دست این افراد افتاده باشد» (دروس رجال، جلسۀ 33).
3- حدیث مناهی

روایت سوم، معروف به «حدیث مناهی»(1) است و صاحب وسائل رحمه الله آن را در «ابواب ما یکتسب به» از شیخ صدوق رحمه الله نقل کرده است.

نهی رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن اللعب بالنرد والشطرنج والکوبة والعرطبة وهی الطنبور والعود [...] ونهی عن بیع النرد؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از بازی با نرد و شطرنج و کوبه و عرطبه که همان طنبور و عود است، و از فروختن نرد، نهی کردند.

ابن اثیر «کوبه» را این گونه معنا کرده است: «هی النّرد و قیل الطبل والعود».(3) در المنجد نیز «کوبه» به «الطبل الصغیر» معنا شده است.

شیخ صدوق رحمه الله این روایت را به همین صورتی که گذشت، در امالی آورده است و چنان که مشاهده می شود، در این روایت ابتدا بازی با نرد و شطرنج و کوبه و طبل و عود و طنبور مطرح شده و در نهایت آمده است:

«ونهی عن بیع النرد»؛ یعنی در میان آلاتی که نام برده شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فقط خرید و فروش نرد را حرام فرموده است.

امّا علّامۀ مجلسی رحمه الله همین روایت را به صورت

«نهی عن الکوبة و العرطبة یعنی الطبل والطنبور والعود» نقل کرده است.(4)

3-1. بررسی سند و دلالت روایت

به گفتۀ بزرگان، سند این حدیث ضعیف است. محدّث نوری قدس سره در فایدۀ پنجم از جزء چهار خاتمة المستدرک می گوید:

فالخبر ضعیفٌ علی المشهور [...] تلوح من متن الخبر آثار الصدق، و لیس فیه من

ص:431


1- (1) . «مناهی» یعنی آنچه که پیامبر از آن نهی کرده است (ر. ک: من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 3-18).
2- (2) . من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 6 و 7؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 325.
3- (3) . النهایة فی غریب الحدیث والأثر: ج 4 ص 207.
4- (4) . بحار الأنوار: ج 76 ص 249 و 250.

آثار الوضع علامةٌ؛(1) مشهور این خبر را ضعیف می دانند؛ لیکن از متن خبر آثار صدق ظاهر است و علامتی از آثار وضع در آن نیست.

معمولاً مقصود از جعل و وضع، این است که حرامی را حلال کنند و یا چیزی را مباح کنند؛ امّا اگر به صورت قطعی بگویند این حرام است، آن هم در زمانی که امیران و سلاطین مشغول به این امور بودند، به آسانی نمی توان گفت که این حدیث موضوعه است. البتّه این مسئله تنها یک احتمال است و نمی تواند مورد اطمینان و استدلال باشد. گاهی برای اثبات برخی از عبارات و روایات به «اتقان متن» استناد می شود و گفته می شود که چنین متنی فقط از معصوم علیه السلام صادر می شود؛ لیکن این روش، روش محکمی نیست و نمی توان به آن اعتماد کرد. بنا بر این، سند حدیث ضعیف است؛ ولی آنچه مهم است، این است که مشهور به این حدیث عمل کرده اند و فتوا داده اند.

4- صحیحۀ معمّر بن خلاد

شیخ انصاری رحمه الله به این روایت اشاره نکرده است؛ لیکن از آن جا که امام خمینی قدس سره در استدلالشان از این حدیث بهره برده اند، لازم است متن روایت ذکر شود.

عن أبی الحسن علیه السلام قال: النرد والشطرنج والأربعة عشر بمنزلةٍ واحدة، وکلّ ما قومر علیه فهو میسر؛(2) امام کاظم علیه السلام فرمودند: نرد و شطرنج و اربعة عشر یکسانند و هر چیزی که با آن قمار شود، میسر است.

«اربعة عشر» نام نوعی قمار است. در این روایت نرد و شطرنج و اربعة عشر در یک حکم بیان شده و سپس امام علیه السلام می فرمایند: هرچیزی که با آن قمار شود «میسر» است. این روایت، صحیح است و از آن جا که در ذیل این روایت، یک حکم کلّی بیان شده، دلالتش نیز کامل است.

ص:432


1- (1) . خاتمة المستدرک: ج 4 ص 360.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 435؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 323.
5- خلاصۀ بررسی روایات

مجموعاً چهار حدیث بیان شد: حدیث أبی الجارود، صحیحۀ أبی بصیر، حدیث مناهی و صحیحۀ معمّر بن خلّاد. در حدیث أبی الجارود در ابتدا شطرنج و نرد به عنوان مصادیق «میسر» معرّفی شدند؛ لیکن سپس فرمود:

«وَکلّ قمارٍ میسر». در صحیحۀ ابی بصیر فقط «شطرنج» مطرح شده و کلمۀ «نرد» در آن نیست. در حدیث مناهی بجز شطرنج، نرد و کوبه و عود نیز اضافه شده است.

دربارۀ حدیث أبی الجارود گفته شد که اگر أبی الجارود همان زیاد بن منذر باشد، این روایت ضعیف است، مگر این که با توجّه به قرار گرفتن نام أبی الجارود در اسناد کامل الزیارات و یا تفسیر علی بن ابراهیم، از راه توثیق عام وثاقت او را بپذیریم. امّا اشکال دیگر روایت، این است که واسطه های بین علی بن ابراهیم و أبی الجارود مجهول اند.

دربارۀ صحیحۀ بزنطی هم گفته شد که واسطه های بین ابن ادریس حلّی و بزنطی قدس سرهما مجهول است. حدیث مناهی نیز ضعیف السند است.

امّا ظاهراً صحیحۀ معمّر بن خلاّد از نظر سند و دلالت، کامل است.

گفتار سوم: مصادیق آلات قمار
اشارة

دربارۀ این که مقصود از آلات قمار چیست، روایت صحیح السندی که شامل همۀ آلات قمار باشد نداریم. اینک سه احتمال موجود است: نخست این که به نرد و شطرنج و طبل بسنده کنیم و بگوییم در روایات فقط این سه مورد آمده و فقط بیع اینها حرام است. احتمال دوم این که بگوییم همۀ آلات معدّه برای قمار حرام است. احتمال سوم این که

«کلّ ما قومر به» حرام است، خواه از آلات معدّۀ قمار باشد یا نباشد، چنان که در روایت ابی الجارود پس از این که حضرت علیه السلام «میسر» را به «نرد و شطرنج» تفسیر کردند، فرمودند:

«وکلّ قمار میسر؛ هر وسیله ای که با آن قمار می شود، میسر است». اگر با گردو هم قمار کردید، میسر است. نتیجۀ پذیرش این اطلاق و ضمیمۀ آن

ص:433

به

«کلّ هذا بیعه و شرائه حرام»، این است که خرید و فروش گردو برای قمار، حرام و باطل است.

کدام یک از احتمالات سه گانه، صحیح است؟

الف) دیدگاه امام خمینی
1- الغای خصوصیت

امام خمینی قدس سره پس از نقل روایت مناهی می فرماید: «و یمکن إسراء الحکم لسائر آلاته بإلغاء الخصوصیة»؛(1) یعنی شاید بتوان از نرد و شطرنج در روایت مناهی الغای خصوصیت کرد، به این صورت که بگوییم: این روایت، تمام آلات قمار را شامل می شود. امّا سپس این احتمال را با عبارت «علی إشکال» رد می نماید و می فرماید:

نمی توان از روایت مناهی الغای خصوصیت کرد؛ زیرا در بین آلات قمار شاید شطرنج و نرد، نزد شارع ویژگی خاص و مبغوضیت شدیدتری دارد و بعید است که بتوان تعابیر شدیدی را که دربارۀ شطرنج آمده است، به سایر آلات قمار سرایت داد.

لیکن به نظر می رسد این که امام خمینی قدس سره می گویند: «نمی توان از همۀ تعابیری که دربارۀ شطرنج آمده الغای خصوصیت کرد و به سایر آلات قمار سرایت داد»، سخن متین و قابل توجّهی است؛ ولی چه اشکالی دارد که ما دربارۀ خصوص بیع آن، الغای خصوصیت کنیم؟

البتّه می توان به این سؤال این گونه پاسخ داد که: اگر بپذیریم شطرنج در میان سایر آلات قمار، ویژگی خاص و مبغوضیت شدیدتری دارد، ممکن است بیعش هم به خاطر همین مبغوضیت باطل و حرام باشد. بنا بر این، نمی توان در خصوص بیع نیز الغای خصوصیت کرد.

در میان روایاتی که گذشت، روایت أبی الجارود یک کبرای کلّی دارد که ممکن است با توجّه به آن کبرا بتوان از شطرنج الغای خصوصیت کرد؛ امّا - چنان که در گفتار

ص:434


1- (1) . المکاسب المحرّمة: ج 1 ص 173.

نخست گفته شد - روایت أبی الجارود و حدیث مناهی از جهت سند، ضعیف و غیر قابل استنادند.

2- استناد امام خمینی به صحیحۀ معمّر بن خلّاد

امام خمینی قدس سره سپس به روایت دیگری استناد می کنند که در آن، یک کبرای کلّی - شبیه کبرای حدیث أبی الجارود - وجود دارد. در حدیث أبی الجارود آمده بود:

«کلّ قمارٍ میسر»، امّا سند آن روایت ضعیف بود. در حدیث معمّر بن خلاّد، هم کبرای کلّی وجود دارد و هم روایتش صحیح است.

در صحیحۀ معمّر بن خلاّد آمده است که «شطرنج» و «نرد» و «أربعة عشر» در حکم واحد است؛ سپس بعد می فرماید:

«وکلّ ما قومر علیه فهو میسر؛ هر چیزی که با آن قمار شود میسر است». این

«کلّ ما قومر علیه فهو میسر» کبراست و نشان می دهد که «شطرنج» و «نرد» و «أربعة عشر» خصوصیت ندارد.

در تفسیر

«کلّ ما قومر علیه»، دو احتمال وجود دارد: نخست این که بگوییم مقصود از آن هر چیزی است که عرف، عادتاً به عنوان قمار از آن استفاده می کند. نتیجۀ این تفسیر، آن است که روایات، فقط آلات معدّه برای قمار را بیان می کند.

احتمال دوم این است که «مقامره» به معنای مراهنه باشد؛ زیرا در کتب لغت آمده است که «قامَره مقامرةً و قماراً: راهَنَه».(1) مراهنه در جایی است که رهن و عوضی در میان باشد. بنا بر این، قمار یعنی هر چیزی که در آن برد و باخت باشد و عوضی هم برای برنده در میان باشد. در این صورت، دیگر معنای خاصّ شرعی ندارد.(2)

بنا بر این، امام خمینی قدس سره با تمسّک به صحیحۀ معمّر بن خلاّد از شطرنج الغای خصوصیت کردند و حکم حرمت خرید و فروش شطرنج را به سایر آلات قمار، بسط دادند؛ امّا هنوز این سؤال هست که مصادیق آلات قمار چیست؟

ص:435


1- (1) . القاموس المحیط: ج 2 ص 121.
2- (2) . بررسی بیشتر معنای مقامره در قسمت سوم از همین گفتار خواهد آمد.
ب) دیدگاه محقّق خوئی

محقّق خوئی قدس سره بر این باور است که مقصود از آلات قمار، ابزاری است که برای قمار فراهم شده اند، نه هر چیزی که با آن قمار می شود. ایشان می فرماید:

إنّ مورد البحث هنا - سواءٌ کان من حیث حرمة البیع، أم من حیث وجوب الإتلاف - ما یکون معدّاّ للمقامرة والمراهنة کالنرد والشطرنج. ونحوهما ممّا یعد آلة قمارٍ بالحمل الشائع، وإلّا فلا وجه لحرمة بیعه وإن أنفقت المقامرة به فی بعض الأحیان، کالجواز والبیض ونحوهما، کما لا یجوز إتلافه، لکونه تصرّفاً فی مال الغیر بغیر إذن منه، ولا من الشارع؛(1) مورد بحث در این جا - چه از جهت حرمت بیع باشد و چه از حیث وجوب اتلاف - دربارۀ آن چیزهایی است که برای قماربازی و مسابقه ساخته شده اند، مانند نرد و شطرنج و... که به عنوان آلت قمار آماده شده اند، وگرنه وجهی برای حرمت بیع آن وجود ندارد، هرچند گاهی قماربازی با آن انجام شود، مانند گردو و تخم مرغ و... همچنین اتلاف آنها نیز جایز نیست؛ چون تصرّف بدون اجازۀ در مال دیگران شمرده می شود.

چنان که مشاهده می شود، مقصود ایشان هر چیزی است که به حمل شایع، آلت قمار است. شطرنج و نرد به حمل اوّلی وسیله ای برای بازی و سرگرمی هستند، امّا به حمل شایع، آلت قمارند و عرف اینها را مصداق و آلت قمار می داند.

بنا بر این، طبق نظر محقّق خوئی قدس سره اگر با چیزی در بعضی زمان ها مقامره کنند، آن چیز داخل در بحث قِمار نیست، زیرا مثلاً گردو و تخم مرغ هرچند گاهی برای قِمار مورد استفاده هستند، امّا به حمل شایع عنوان آلت قمار را ندارند.

نکتۀ دیگری که در سخن محقّق خوئی قدس سره وجود دارد این است که از نگاه ایشان اتلاف آلاتی مانند شطرنج، که برای قمار فراهم شده اند - بر فرض این که در زمان ما

ص:436


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 152.

شطرنج برای قمار باشد -، واجب است و تصرّف در آن نیازی به اذن مالکش ندارد؛ امّا اتلاف گردو و تخم مرغ [چون به حمل اوّلی و حمل شایع، آلت قمار نیستند] جایز نیست و اگر دو نفر با گردو قمار بازی می کنند، فقط ازباب نهی از منکر باید ایشان را نهی کرد.

ایشان سپس بدون این که به صحیحۀ معمّر بن خلاّد اشاره کند، می گوید: حدیث مناهی و خبر أبی بصیر، اگرچه موردشان فقط برخی از آلات خاصّ قمار است؛ ولی می توان از راه عدم قول به فصل ثابت کرد که تفاوتی میان شطرنج و نرد با سایر آلات قمار نیست.(1)

در سخنان محقّق خوئی قدس سره، سه مطلب وجود دارد که قابل مناقشه است:

اشکال نخست: دیدیم که مورد بحث از نظر ایشان هر چیزی است که به حمل شایع، آلت قمار باشد و اگر با چیزی در بعضی زمان ها مقامره کنند، آن چیز داخل در بحث قِمار نیست.

این نظر در مقابل قول بیشتر فقهاست. وقتی فقها می گویند: «آلات القمار» و یا می گویند: «ما أعدّ للقمار»، مقصودشان هر چیزی است که از آن به عنوان آلت قمار استفاده شود، خواه در عرف معدّ برای آلت قمار باشد یا نباشد. حتّی در گفتار نخست دیدیم که شیخ طوسی قدس سره در کتاب النهایة، بعد از مثال شطرنج و نرد، فرموده بود: «و سایر انواع القمار حتّی لعب الصبیان بالجوز».

با تصریح بعضی از فقها به این که بازی کودکان با گردو هم از مصادیق قمار است و حکم آلات قمار را دارد، این سخن محقّق خوئی قدس سره قابل مناقشه است. پس در زمان ما تیله که گاهی وسیلۀ قمار کودکان است و حتّی همان گردو اگر هنوز قمار با آن مرسوم باشد، خرید و فروشش به قصد قمار حرام است؛ یعنی هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی.

ص:437


1- (1) . همان: ص 153.

اشکال دوم: نکتۀ دوم که در سخن ایشان بود، این است که اتلاف گردو و تخم مرغ جایز نیست؛ چون به حمل اوّلی و شایع آلت قمار نیستند. به نظر می رسد که در این جا خلطی صورت گرفته است. بله، صحیح است که اتلاف گردو جایز نیست؛ ولی ملازمه ای بین عدم جواز اتلاف و جواز بیع، وجود ندارد و این گونه نیست که هر چیزی که اتلافش جایز نیست، خرید و فروشش جایز باشد. بنا بر این، نمی توان از عدم جواز اتلاف گردو و تخم مرغ، نتیجه گرفت که خرید و فروش این دو به قصد قمار، جایز است و محلّ بحث در حرمت خرید و فروش، فقط آلات معدّۀ قمار است.

البتّه فعلاً غرض از این اشکال این نیست که بگوییم خرید و فروش تخم مرغ و گردو اگر به قصد قمار باشد، حتماً حرام است؛ زیرا برای بحث از حرمت گردو و تخم مرغ، باید ادلّه بررسی شوند تا مشخّص شود که حرمت بیع آیا فقط مخصوص آلات معدّه است یا اعمّ از معدّه و غیر معدّه است. در اشکالی که مطرح شد، مقصود فقط این است که بر خلاف نظر محقّق خوئی قدس سره عدم جواز اتلاف، ملازمه ای با جواز خرید و فروش ندارد.

اشکال سوم: نتیجۀ استناد محقّق خوئی قدس سره به حدیث مناهی و خبر أبی بصیر، این است که اگرچه مورد این دو روایت فقط بعضی از آلات خاصّ قمار است، امّا فصل و تفاوتی میان شطرنج و نرد با سایر آلات قمار نیست.(1)

ایشان به صحیحۀ معمّر بن خلاّد اشاره ای نکردند، حال آن که به نظر می رسد اگر صحیحۀ معمّر بن خلاّد نباشد، نمی توانیم به عدم قول به فصل، استناد کنیم؛ زیرا در میان سه روایت دیگر، حدیث أبی الجارود که دارای کبرای کلّی است، به لحاظ سندی مخدوش است و دو روایت دیگر که محقّق خوئی به آن استناد کرده اند (حدیث مناهی و خبر أبی بصیر) دارای کبرای کلّی نیستند و فقط برخی از مصادیق را نام برده اند. از این رو، سرایت و تعمیم آنها به سایر موارد ممکن نیست.

ص:438


1- (1) . همان.

قابل توجّه این که مستند فقهای دیگر نیز همین سه روایت است و ایشان از همین سه روایت، اطلاق را نتیجه گرفته اند و الغای خصوصیت کرده اند و فتوا داده اند که هر آلتی که معدّ برای قمار باشد، حرام است؛ لیکن اگر مستند عدم قول به فصل، همین روایات باشد و صحیحۀ معمّر بن خلاّد که امام خمینی قدس سره به آن استناد کردند و در آن آمده بود که:

«کلّ ما قومِر علیه فهو میسر» مورد استناد نباشد، نمی توان عدم فصل را نتیجه گرفت.

ج) دیدگاه برگزیده

تا این جا دانستیم که دو احتمال دربارۀ «مقامره» وجود دارد: معنای خاص، این است که «مقامره» به معنای مراهنه با هر چیزی باشد که نزد عرف آلت قمار است. معنای عام نیز این است که «مقامره» به معنای مراهنه با هر چیزی باشد که با آن قمار می شود، خواه از آلات مخصوص قمار باشد و خواه از آلات مخصوص نباشد.

اینک برای ترجیح یکی از این دو، دو راه موجود است: یکی توجّه به اجمال در

«کلّ ما قومِر علیه»، و دیگری اخذ به ظاهر این عبارت.

بیان صورت نخست، این است که بگوییم:

«کلّ ما قومِر علیه» اجمال دارد و در این عبارت مشخّص نیست که آیا مقصود، فقط آلاتی است که عرفاً با آن قمار می شود، یا علاوه بر آلات معدّه (آلات خاصّ قمار) شامل غیر آنها (مانند گردو و تخم مرغ) هم می شود. در این صورت، فقیه باید به قدر متیقّن - که آلات معدّه برای قمار است - بسنده کند.

بیان صورت دوّم هم این است که معنای لغوی ای که عبارت

«کلّ ما قومِر علیه» در آن ظهور دارد، مراهنۀ به عوض است؛ یعنی هر گونه مراهنۀ به عوض، قمار شمرده می شود و حتّی شامل مراهنه با گردو هم می گردد. از این رو، در میان عبارات فقها هم به بازی با گردو تصریح شده است.

به نظر می رسد که صورت دوم صحیح است؛ زیرا مطابق اطلاق روایت معمّر بن

ص:439

خلّاد هر چیزی که در آن مراهنه باشد، میسر است. در نتیجه آلات قمار اختصاص به آلات معدّه ندارد؛ بلکه هر چیزی که به عنوان قمار استفاده شود، خرید و فروشش حرام است.

گفتار چهارم: بیع آلت قمار به لحاظ منفعت حلال
اشارة

بر خلاف نظر بسیاری از فقها که می گویند: «مقصود، آلات معدّه برای قمار است»، دیدیم که به مقتضای صحیحۀ معمّر بن خلاّد، خرید و فروش هر چیزی که با آن قمار شود، حرمت تکلیفی و وضعی دارد. اینک با توجّه به این که در مفهوم قمار، مراهنه و عوض اخذ شده است، این پرسش مطرح می شود که آیا این حرمت تکلیفی یا وضعی، دائر مدار صدق قمار است یا نه؟ به عبارت دیگر، اگر کسی آلت قمار را بخرد و قصد لهو و قمار نداشته باشد، این خرید و فروش جایز است یا خیر؟

اگر مبیع فقط مادّه باشد، نظر شیخ انصاری رحمه الله این است که در آلت قمار نیز مانند هیاکل عبادت، خرید و فروش به لحاظ مادّه، جایز است. امّا اگر مبیع، مجموع مادّه و هیئت باشد و مقصود از بیع، قِمار نباشد - مثلاً به عنوان تزیین منزل باشد -، حکم چیست؟

در بحث خرید و فروش هیاکل عبادت و همچنین در بحث آلات لهو، فقها مسئلۀ خرید و فروش به قصد غیر حرام را مطرح کرده اند. مثلاً گفته اند که اگر کسی آلات لهو را به قصد تلهّی بخرد حرام است؛ امّا اگر قصد استفادۀ لهوی نداشته باشد، صحیح است. لیکن درباب آلات قمار این بحث را نکرده اند و فقط گفته اند خرید و فروش آلات قمار حرام است. ظاهر عبارات فقها این است که بیع آلات معدّه، حرام است، چه به قصد قمار باشد و چه نباشد.

الف) بررسی شرط زوال صفت

شهید ثانی رحمه الله در مسالک عبارتی دارد که شیخ انصاری رحمه الله هم آن را بیان کرده است:

لو کان لمکسورها قیمةٌ وباعها صحیحةً لتُکسر، وکان المشتری ممّن یوثق

ص:440

بدیانته، ففی جواز بیعها وجهان؛ وقوّی فی التذکرة الجواز مع زوال الصفة، وهو حسنٌ والأکثر أطلقوا المنع؛(1) اگر مادّۀ آلت قمار بعد از شکستن آن قیمت دارد و فروشنده، آن را به صورت سالم بفروشد به شرط این که مشتری آن را بشکند و مشتری هم متدیّن باشد، دو وجه وجود دارد: نظر علاّمه رحمه الله این است که اگر صفت زائل شود، قول به جواز قوی تر است.(2)

این فتوای خوبی است، امّا بیشتر فقها، خرید و فروش آلت قمار را به صورت مطلق حرام دانسته اند، چه زوال صفت بشود و چه نشود. البتّه دربارۀ این که مقصود علّامه حلّی قدس سره از «زوال صفت» چیست، سه احتمال وجود دارد:

احتمال نخست: شیخ انصاری رحمه الله می فرماید: اگر مقصود از «زوال صفت»، زوال هیئت باشد، همۀ فقها معتقدند که بیع آلات قمار پس از زوال هیئت، جایز است و اختلاف بین علاّمه رحمه الله و بیشتر فقها [که شهید رحمه الله به آن اشاره کرده است] معنا ندارد.

شیخ اعظم رحمه الله در کتاب کتاب المکاسب، احتمال دیگری را در مورد مقصود از «زوال صفت» بیان نکرده اند.

احتمال دوم: سیّد یزدی رحمه الله احتمال دیگری را در حاشیة المکاسب ذکر می کند و می گوید: «لعلّه أراد عدمَ مقامرة الناس، بحیث خرج عن کونه آلة للقمار»؛(3) یعنی این احتمال وجود دارد که مقصود از «زوال صفت»، زوال هیئت آلت قماری نباشد؛ بلکه مقصود، خارج شدن آلت قمار از عنوان آلت قمار باشد. بر اساس این فرض، مقصود علاّمه رحمه الله از عبارت «الجواز مع زوال الصفة»، این است که اگر مردم با این آلت قمار نکنند و این آلت از عنوان و صفت آلت قمار بودن خارج شود، خرید و فروشش صحیح است.

البتّه محقّق خوئی قدس سره هر دو احتمال را بعید می داند و بر این باور است که این

ص:441


1- (1) . مسالک الأفهام: ج 3 ص 122؛ کتاب المکاسب: ج 1 ص 61.
2- (2) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 36.
3- (3) . حاشیة المکاسب: ج 1 ص 5.

احتمالات از سیاق کلام علاّمه رحمه الله دور است.(1) از نظر ایشان ظاهر عبارت علاّمه رحمه الله این است که حرمت فعلی، دائر مدار این است که بگوییم آلت مکسور، مالیّت دارد یا ندارد؟ اگر مالیّت داشته باشد، خرید و فروشش جایز و اگر مالیّت نداشته نباشد، حرام است. در همین حال، ایشان می گوید این دو توجیه یاد شده بعید است. محقّق خوئی قدس سره در نهایت بر این باور است که شاید در کلام علاّمه رحمه الله از جهت تقدیم و تأخیر، اشتباهی صورت گرفته باشد.(2)

لیکن بر خلاف نظر محقّق خوئی قدس سره، هیچ بُعدی برای دو احتمال فوق در کلام علاّمه رحمه الله نیست. در کلام علّامه رحمه الله عبارت «زوال الصفة» وجود دارد که در مورد مقصود از این عبارت نیز چند احتمال هست و هیچ یک از این احتمالات، از سیاق کلام علاّمه رحمه الله بعید نیست.

احتمال سوم: احتمال دیگری هم به نظر می رسد و آن این که شاید مقصود علاّمه رحمه الله از «زوال الصفة» همان زوال هیئت باشد؛ امّا به این صورت که پس از معامله اگر مشتری هیئت را از بین ببرد، این شکستن و از بین بردن هیئت، کاشف از صحّت بیع است؛ امّا اگر بعداً مشتری هیئت را از بین نبرد، معلوم می شود که معامله صحیح نبوده است.

ب) بیان دیدگاه برگزیده

دیدگاه ما این است که خرید و فروش آلات قمار نیز مانند هیاکل عبادت، اگر به منظور منفعت حلال باشد، جایز است.

عجیب است که فقها در باب آلات قمار می گویند: بازی شطرنج مطلقاً حرام است، چه مراهنه و قمار در کار باشد و چه نباشد. دلیل ایشان مقتضای اطلاق ادلّه است؛ امّا در آلات تلهّی و لعب، مثل مزمار و اوتار و غیره به اطلاق تمسّک نمی کنند و

ص:442


1- (1) . مصباح الفقاهة: ج 1 ص 154.
2- (2) . همان.

می گویند: اگر طنبور در منفعت حرام استعمال شود، خرید و فروشش حرام است؛ ولی اگر در منفعت حلال استعمال شود، خرید و فروشش جایزاست. به نظر می رسد که این مشی دوگانه صحیح نیست و در بحث آلات قمار نیز مانند هیاکل عبادت و آلات لهو، مسئلۀ قصد منفعت حرام یا حلال، تعیین کنندۀ حکم است.

نکتۀ مهم این است که جوازی که در این جا مطرح می کنیم، دربارۀ خرید و فروش هیئت است نه مادّه. مقصود این است که اگر بر همین هیئتِ آلت قمار، منفعت حلالی مترتّب بود، خرید و فروشش به قصد آن منفعت حلال جایز است، وگرنه مسئلۀ جواز خرید و فروش مادّه روشن است و بحثی ندارد. چنان که در بحث هیاکل عبادت نیز محقّق ایروانی قدس سره در حاشیة المکاسب و برخی دیگر، بر این باورند که اصلاً حرمت هیاکل عبادت در جایی است که هیچ منفعت حلالی بر آن مترتّب نشود؛ امّا اگر بر هیئت صلیب، منفعت حلالی مترتّب گردد و به قصد آن منفعت فروخته شود، اشکالی ندارد. پس باید در آلات قمار نیز همین حرف را بزنیم.

دلیل این جواز، حکم کلّی است که در ادلّۀ حرمت بیان شده است.(1) در روایت، امام علیه السلام بعد از این که از شطرنج و نرد نام بردند، فرمودند:

«وکلّ ما قومِر به».(2) این عبارت اشعار به علّیت حرمت دارد و از آن فهمیده می شود که شطرنج و نرد به خودی خود، موضوع حرمت نیستند؛ بلکه به عنوان

«أنّه قومر به» حرام اند. بنا بر این، اگر شطرنجی باشد که با آن قمار نشود، از دایرۀ ادلّۀ حرمت خارج و خرید و فروشش صحیح است.

این که برخی از فقها حرمت خرید و فروش را دائر مدار معدّه یا غیر معدّه بودنِ آلت قمار کرده اند، صحیح نیست و به نظر می رسد که با توجّه به عبارت

«وکلّ ما قومِر به» در حدیث معمّر بن خلاّد، حرمت در جایی است که خرید و فروش به قصد قمار باشد.

ص:443


1- (1) . مقرّر: مقصود از ادلّه، صحیحۀ معمّر بن خلاّد است.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 435؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 323.

اگر در کلام برخی از بزرگان، می خوانیم که در حرمت خرید و فروش آلات قمار «صدق قمار» معتبر نیست، وجه قابل قبولی ندارد و بر خلاف ادلّه است. دلیل فقهایی که فتوا می دهند «شطرنج مطلقاً حرام است»، اطلاق روایاتی نظیر

«بیع الشطرنج حرامٌ، اتّخاذه کفرٌ، لعبه شرکٌ،...» است، حال آن که اگر فقط همین یک روایت بود، شاید نظر ایشان موجّه می شد و می گفتیم شطرنج بما هو شطرنج موضوعیت دارد؛ امّا روایت معمّر بن خلاّد که ابتدا نرد و سپس شطرنج را مطرح می کند و در ادامه می گوید:

«وکلّ ما قومِر به»، دلالت دارد بر این که «قمار» ملاک است نه خود شطرنج؛ یعنی هر چیزی که عنوان قمار دارد و به قصد قمار باشد.

در این جا سخن دربارۀ آلات قمار به پایان رسید.

ص:444

فصل چهارم: بیع آلات لهو

اشارة

نوع دوم از مکاسب محرّمه «ما یحرم لتحریم ما یقصد به؛ چیزهایی که به خاطر آنچه از آنها قصد می شود، حرام اند» است و در دو فصل پیش، دو مصداق از این نوع (هیاکل عبادت و آلات قمار) بررسی شد.

سومین مورد از این نوع، «آلات لهو» است. خرید و فروش آلات لهو حرام است، هم به حرمت تکلیفی و هم به حرمت وضعی. البتّه در این بحث نیز مانند مباحث گذشته، در پی بیان چیستی «لهو» و چگونگی اثبات حرمتش نیستیم، چه آن که این مسائل در بحث حرمت لهو إن شاء اللّه مطرح خواهد شد. آنچه در این جا مطرح است، این است که خرید و فروش آلاتی که مربوط به لهو است، مانند مزمار، دف، اوتار، مزامیر، معازیف و غیره(1) به حرمت تکلیفی و وضعی حرام است یا نه.

شیخ اعظم قدس سره دربارۀ خرید و فروش آلات لهو می نویسد:

ومنها آلات اللهو علی اختلاف أصنافها، بلا خلاف لجمیع ما تقدّم فی المسألة السابقة والکلام فی بیع المادّة کما تقدّم وحیث إنّ المراد بآلات اللهو ما أعدّ له توقّف علی تعیین معنی اللهو وحرمة مطلق اللهو إلّاأنّ المتیّقن منه ما کان من

ص:445


1- (1) . قدر متیقّن از آلات لهو، وسایل موسیقی است.

جنس المزامیر وآلات الأغانی ومن جنس الطبور وسیأتی معنی اللهو وحکمه؛(1)

یکی دیگر از این موارد، آلات لهو با همۀ اصناف و اقسام آنهاست. در حرمت بیع آلات لهو اختلافی نیست و دلیل آن، همۀ آن ادلّه ای است که در مسئلۀ پیشین مطرح شد. و سخن دربارۀ بیع مادّه نیز همان است که پیش تر گفته شد و از آن جا که مراد از آلات لهو، آن چیزهایی است که برای لهو فراهم شده اند، حکم بیع متوقّف بر تعیین معنای لهو و حرمت همۀ انواع لهو است؛ لیکن قدر متیقّن از لهو آن چیزهایی است که از جنس مزامیر و آلات غنایی و از جنس طنبور باشند. در آینده معنای لهو و حکم آن نیز خواهد آمد.

گفتار نخست: ادلّۀ حرمت بیع آلات لهو
اشارة

برخی از دلایل حرمت بیع آلات لهو، همان دلایلی هستند که در خرید و فروش هیاکل عبادت و آلات قمار بیان شد؛ لیکن در خصوص آلات لهو دو دلیل دیگر نیز وجود دارد. دلیل نخست اجماع است؛ زیرا در این مسئله، علاوه بر اجماع فقهای امامیّه، فقهای عامّه نیز اجماع دارند.(2) در کتاب مجمع الفائدة والبرهان، ریاض المسائل و مستند الشیعة نقل اجماع شده است.(3) دلیل دیگر نیز روایت أبی أمامه است.

ص:446


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 62.
2- (2) . برای اطّلاع از فتاوای اهل سنّت در این بحث، ر. ک: جزیری، الفقه علی المذاهب الأربعة: ج 2 ص 217-219. همچنین آقای توحیدی در مصباح الفقاهة می نویسد «فی ج 5 شرح فتح القدیر: إذا کان أحد العوضین أو کلاهما محرّماً فالبیع فاسد. وفی ج 2 فقه المذاهب ص 166 عن الشافعیة: أنّ مِن شرائط المعقود علیه أن یکون منتفعاً به شرعاً. وفی ص 167 عن الحنفیة: لا ینعقد بیع کلّ ما لا یباح الإنتفاع به شرعاً. وفی ص 168 عن المالکیة: من شرائط المعقود علیه أن یکون منتفعاً به شرعاً فلا یصحّ بیع آلة اللهو. وفی ج 3 فقه المذاهب ص 175: تحرم إجارة آلات الطرب و ثمنها. أقول: لا شبهة فی ظهور کلمات هؤلاء، بل صراحة بعضها فی حرمة بیع آلات الملاهی فإنّ الإنتفاع بها حرام فی الشریعة المقدّسة بالإتّفاق، ولا ینافی ذلک لما سیأتی فی البحث عن حرمة الغناء من ذهاب العامّة إلی جواز الغناء فی نفسه» (مصباح الفقاهة: ج 1 ص 155، پاورقی 1).
3- (3) . مجمع الفائدة والبرهان: ج 8 ص 41؛ ریاض المسائل: ج 1 ص 499؛ مستند الشیعة: ج 14 ص 88.
الف) بررسی دلایل عام
اشارة

شیخ انصاری رحمه الله در بحث آلات قمار می فرماید: «ویأتی جمیع ما تقدّم فی هیاکل العبادة»؛(1) یعنی همۀ دلایلی که دالّ بر بطلان و حرمت خرید و فروش هیاکل عبادت بود، در آلات قمار هم جریان دارد. ایشان در بحث آلات لهو هم می گوید: «لجمیع ما تقدّم فی المسألة السابقة»؛(2) یعنی تمام دلایلی که در آلات قمار و هیاکل عبادت مطرح بود، در آلات لهو هم مطرح می شود.

دربارۀ این دلایل عام، نکاتی قابل تأمّل است:

1- دلیلی عقلی

در فصل نهم دیدیم که امام خمینی قدس سره برای حرمت خرید و فروش هیاکل عبادت به دلیل عقل تمسّک کردند.(3) نتیجۀ بررسی دلیل ایشان مناقشاتی بود که موجب عدم پذیرش این دلیل بود؛ لیکن آنچه در این جا لازم است گفته شود، این است که حتّی اگر استدلال امام خمینی قدس سره در بحث هیاکل عبادت پذیرفته شود و بپذیریم که دلیل عقل در آن جا جریان دارد، امّا در آلات قمار و آلات لهو مجالی برای آن نیست؛ چه آن که دلیل امام خمینی قدس سره، به مفاسد هیاکل عبادت اختصاص دارد. ضمن این که شیخ رحمه الله در مورد هیاکل عبادت و آلات قمار اشاره ای به دلیل عقلی ندارد. بنا بر این، آن گاه که می گوید: «لجمیع ما تقدّم فی المسألة السابقة»، سخنش شامل این دلیل عقلی نیست.

2- آیۀ شریفۀ «إِنَّمَا الْخَمْر والمیسر»

دلیل دیگر حرمت بیع آلات قمار و هیاکل عبادت، آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ»4 بود. روشن است که این دلیل منحصر به همان دو باب است و نمی توانیم آن را در بحث خرید و فروش آلات لهو، مورد استفاده قرار دهیم.

ص:447


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 61.
2- (2) . همان: ص 62.
3- (3) . ر. ک: ص 388.
3- روایات

ظاهراً مورد برخی از روایات که در فصول پیشین گذشت، فقط نرد و شطرنج و آلات قمار است؛ مثل روایاتی که در تفسیر آیۀ شریفۀ«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» وارد شده بود. این روایات گاه «میسر» را یا به «نرد و شطرنج» و گاه مثل صحیحۀ معمّر بن خلّاد، آن را به

«کلّ ما قومر به» معنا کرده بودند. بنا بر این، این دلایل نیز در بحث آلات لهو جریان ندارد.

روایت دیگر، حدیثی بود که ابن ادریس در مستطرفات سرائر از جامع بزنطی از امام صادق علیه السلام نقل کرده بود که:

«بیع الشطرنج حرامٌ و أکلُ ثمنِه سحت».(1) مورد این دلیل نیز «شطرنج» است و نمی توان حرمت خرید و فروش آلات لهو را مشمول این دلیل دانست.

لیکن برخی از دلایلی که گذشت، دلایلی بود که عمومیتش شامل بحث خرید و فروش آلات لهو هم هست و در این بحث می توان به این دلایل استناد کرد، همچون روایت تحف العقول(2) و یا روایت نبوی

«إنّ اللّه إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنَه».(3)

4- شرط جریان دلایل آلات قمار در بحث آلات لهو

شیخ اعظم رحمه الله در تعلیل حرمت خرید و فروش آلات لهو می فرماید: «لجمیع ما تقدّم فی المسألة السابقة» و مقصود ایشان از «مسئلۀ سابقه» آلات قمار است. چنان که مشاهده شد، برخی از دلایل فصول پیشین، به آلات قمار و یا هیاکل عبادت اختصاص دارد و نمی توان آن را در مورد آلات لهو، جاری دانست؛ لیکن ممکن است با در نظر گرفتن یک فرض، این دلایل را نیز شامل بحث آلات لهو دانست و اشکال را از کلام شیخ رحمه الله مرتفع کرد.

توضیح این که: شاید نسبت میان آلات لهو و آلات قمار، عموم و خصوص مطلق

ص:448


1- (1) . السرائر: ج 3 ص 577.
2- (2) . تحف العقول: ص 346.
3- (3) . عوالی اللئالی: ج 2 ص 110، ح 301.

باشد؛ یعنی بگوییم هر چیزی که آلت قمار باشد، آلت لهو هم هست، هرچند روشن است که آلات قمار، شامل آلات لهو نیست؛ زیرا برخی از آلات لهو، ابزار موسیقی اند که قطعاً ارتباطی با قمار ندارد.

اگر این احتمال را بپذیریم، آن گاه تمام دلایلی که در باب حرمت بیع قمار خواندیم در این جا هم جریان دارد. بنا بر این، جریان دلایل خاصّ آلات قمار در بحث آلات لهو، به این بستگی دارد که قمار و لهو را چگونه معنا کنیم. در این جا به عنوان مبنا و اصل موضوعی می گوییم که اگر هر چیزی که آلت قمار است، آلت لهو هم باشد، تمام دلایلی که در باب آلات قمار برای حرمت تکلیفی و وضعی آوردیم، در بحث آلات لهو نیز جریان پیدا می کند؛ امّا اگر نسبت آلات قمار و آلات لهو، نسبت تباین باشد، آن گاه این اشکال به کلام شیخ رحمه الله وارد می شود که شما چطور می گویید: «لجمیع ما تقدّم فی المسألة السابقة»، حال آن که در مسئلۀ سابق، روایاتی در خصوص نرد و شطرنج و «کلّ ما قومِر به» بود که ربطی به آلات لهو ندارد.

ب) بررسی دلایل خاص
1- روایت أبی أمامه

ظاهراً تنها روایتی که در خصوص آلات لهو موجود است، روایتی است در مستدرک از ابی الفتوح رازی رحمه الله که از ابی امامه نقل شده است:

عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنَّ اللّهَ تَعالَی بَعَثَنی هُدًی وَرَحمَةً لِلعالَمینَ وَأمَرَنی أن أمحُوَ المَزامیرَ وَالمَعازِفَ وَالأوتارَ وَالأوثانَ وَأُمُورَ الجاهِلیةِ - إلَی أن قالَ - إنَّ آلاتِ المَزامیرِ شِراؤُها وَبَیعُها وَثَمَنُها وَالتِّجارَةُ بِها حَرامٌ؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا به عنوان هدایت و رحمت برای همه فرستاده و به من امر کرده که معازف و مزامیر و اوتار و آنچه را که در جاهلیت ستایش می شد

ص:449


1- (1) . مستدرک الوسائل: ج 13 ص 219.

محو کنم. تا آن جا که فرمود: خرید و فروش و پول و تجارت آلات موسیقی حرام است.

تاکنون بارها گفته شده که برخلاف نظر برخی از بزرگان، واژۀ «حرام» بر حرمت وضعی دلالت ندارد؛ بلکه ظهور در حرمت تکلیفی دارد و به ملازمۀ عرفی از این حرمت تکلیفی، حرمت وضعی هم فهمیده می شود.

«مزامیر» جمع «مزمار» به معنای «نی» است. «معازف»، جمع «عزف» است. ابن اثیر در معنای «عزف» نوشته: «العزف: اللّعب بالمعازف وهی الدفوف وغیرها ممّا یضرب بها»؛(1) یعنی سازهای ضربی، مثل دف و غیر دف که زده می شود را «عزف» می گویند.

در بعضی از کتب لغت «عزف» را به معنای صوت قرار داده اند(2) و بنا بر این معنا، «معازف» یعنی آلاتی که «یُضرب فیها أو بها و توجد منها الأصوات المطربة؛(3) آلاتی که از آنها صداهای طرب انگیز درمی آید، مانند دف و بعضی آلات دیگر».

این روایت به لحاظ سند، معتبر نیست.

2- اجماع

گفتیم که در این مسئله، علاوه بر اجماع فقهای امامیّه، فقهای عامّه نیز اجماع دارند و در کتاب مجمع الفائدة والبرهان، ریاض المسائل و نیز در مستند الشیعة محقّق نراقی قدس سره هم نقل اجماع شده است.(4)

لیکن با توجّه به این که دلایل دیگری مثل آیات و روایت، در این باب موجود است، این اجماع از نوع اجماع مدرکی است و اعتبار ندارد.

ص:450


1- (1) . النهایة فی غریب الحدیث والأثر: ج 3 ص 230.
2- (2) . در معجم مقائیس اللغة آمده است: «العین والزاء والفاء أصلانِ صحیحان، أحدهما یدلُّ علی الإنصراف عن الشَّیء، والآخر علی صوتٍ من الأصوات [...] والأصل الثانی: العَزیف: أصوات الجِنّ. ویقال إنّ الأصل فی ذلک عَزف الرّیاح، وهو صوتُها و دَویها [...] ویقال: إنّ أبرَق العَزّافِ سُمِّی بذلک، لما یقال أنّ به جِنّاً. واشتُقَّ من هذا العَزف فی اللَّعِب والمَلاهی» (معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 306).
3- (3) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 197.
4- (4) . ر. ک: ابتدای همین گفتار، پاورقی 1 و 2.
ج) روایات شکستن آلات موسیقی و بیان دیدگاه برگزیده

روشن شد که تمام دلایلی که تا این جا مرور شد، مخدوش است. از این رو، برخی از فقها بر این باورند که چون سند دلایل عام (مانند روایت تحف العقول) و همچنین سند دلیل خاص، ضعیف و اجماع نیز اجماع مدرکی است، در نتیجه در باب آلات لهو، دلیل بر بطلان و حرمت خرید و فروش وجود ندارد و حتّی اگر در بحث غنا ثابت شد که موسیقی حرام است، ولی خرید و فروش آلات آن حرام نخواهد بود.

لیکن به نظر می رسد با توجّه به برخی روایات دیگر، می توان حرمت خرید و فروش آلات لهو را استنتاج کرد:

1. در روایتی آمده است که

«وأنّ علیّاً علیه السلام کسر طنبور رجل؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام تنبور مردی را شکست». روشن است که در این حدیث، طنبور خصوصیّت دارد و علّت شکستن آن آلت موسیقی بودن است.

2. در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام، شخصی تنبور شخص دیگری را شکسته بود. دعوا را نزد شریح قاضی بردند و او اینچنین حکم کرد که شخص شکنندۀ تنبور، ضامن نیست و کار درستی انجام داده است.(2) این مطلب را باید ضمیمه نماییم که شریح قاضی براساس نظر و رأی خود این حکم را صادر ننموده است.

3. همچنین در روایت دیگر آمده است:

أنَّهُ رُفِعَ إلَیهِ رَجُلٌ کَسَرَ بَربَطاً فَأبطَلَهُ وَلَم یُوجِب عَلَی الرَّجُلِ شَیئاً؛(3) کسی بربط (4) شخص دیگری را شکسته بود، صاحب بربط نزد امیرالمؤمنین علیه السلام

ص:451


1- (1) . سفینة البحار: ج 2 ص 519.
2- (2) . سنن بیهقی: ج 6 ص 101.
3- (3) . دعائم الإسلام: ج 2 ص 208. مشابه همین روایت نیز در کتب دیگر نقل شده است (ر. ک: کافی: ج 7 ص 368؛ تهذیب الأحکام: ج 10 ص 309؛ دعائم الإسلام: ج 2 ص 486؛ وسائل الشیعة: ج 29 ص 262؛ مرآة العقول: ج 24 ص 198؛ مستدرک الوسائل: ج 13 ص 216 و 225).
4- (4) . بربط یکی از آلات موسیقی است.

شکایت کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام این شکایت را باطل دانست و بر آن مرد که شکسته بود چیزی (ضمان) واجب ندانست.

با توجّه به این روایات، آیا می توان وجوب و یا جواز و مشروعیت إمحای آلات لهو را استنتاج کرد و سپس این گونه نتیجه گرفت که آنچه امحای آن لازم است، مالیّت ندارد و آنچه مالیّت ندارد، خرید و فروشش باطل است؟

برخی از بزرگان، مانند محقّق خوئی قدس سره در باب آلات قمار از همین راه وارد شده و گفته اند: به اقتضای دلایل، از بین بردن آلات قمار، چون مادّۀ فساد است، واجب و این وجوب امحا، ملازم عدم مالیّت شرعی است. از سوی دیگر، خرید و فروش آنچه نزد شارع مالیّت ندارد، جایز نیست. بنا بر این، خرید و فروش آلات قمار باطل است.(1)

دیدگاه ما نیز این است که بجز این استدلال، روایات عام هم پذیرفتنی اند؛ زیرا پیش از این ثابت شد که سند روایت تحف العقول قابل پذیرش و قابل استدلال است؛(2)

لیکن اگر کسی آن روایات را نپذیرفت، این استدلال آخر که مطرح شد، کاملاً درست است و اگر فقیهی در مورد آلات لهو نتوانند از طریق اجماع و روایات عام و روایات خاص، حرمت بیع را نتیجه بگیرد، از این راه می تواند وارد شود.

البتّه یک نکته قابل توجّه است و آن این که آنچه از طریق این استدلال، ثابت می شود، فقط حرمت وضعی و بطلان معامله است و چنین استدلالی، حرمت تکلیفی را ثابت نمی کند.

علّامۀ حلّی رحمه الله در تذکرة در مورد آلات قمار می فرماید: «ما أسقط الشارع منفعتَه لا نفعَ له، فیحرم بیعه؛(3) آنچه را که شارع منفعتش را اسقاط کرده است، نفعی ندارد، پس بیعش حرام است». اگر بپرسید شارع چگونه منفعت آلات لهو را اسقاط کرده، پاسخ این است که چون نابود کردن آلات لهو، واجب است.

ص:452


1- (1) . ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 155.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 19-27.
3- (3) . تذکرة الفقهاء: ج 10 ص 36.

البتّه چنان که گفته شد، دیدگاه ما این است که مقصود از «یحرم»، فقط حرمت وضعی است و شامل حرمت تکلیفی نمی شود.

- تأمّل خارج از بحث در مذمّت آلات لهو

اگرچه تنها روایاتی که دلالت بر حرمت خرید و فروش آلات لهو دارد، روایت أبی امامه است که آن هم دارای ضعف سند است؛ لیکن در روایات شیعه، تعابیر عجیب و تندی در مذمّت آلات لهو وارد شده است. روایات ملاهی، وسائل لهو و معازف را از مصادیق عمل شیطان قرار داده اند:(1)

ضربُ العیدانِ یُنبت النّفاقَ کما یُنبت الماءُ الخضرة؛(2) نواختن عیدان نفاق را در دل می رویاند، چنان که آب سبزی را می رویاند.

ثلاثةٌ یُقَسّینَ القَلب: استماعُ اللَّهوِ وَطَلَبُ الصَّیدِ وَإتیانُ بابِ السُّلطان؛(3)

سه چیز قلب را قسی می کند: شنیدن لهو، به دنبال شکار رفتن، رفتن به درگاه سلطان.

نُزع منه الحیاء؛(4) [کسی که لهو گوش می دهد] حیا از او گرفته می شود.

لا تَدخُلُ المَلائکَةُ بَیتاً فیهِ خَمرٌ أو دَفٌّ أو طُنبُورٌ أو نَردٌ وَلَا یُستَجابُ دُعاؤهُم وَتُرفَعُ عَنهُمُ البَرَکَةُ؛(5) خانه ای که در آن شراب و دف و تنبور و نرد باشد، ملائک در آن خانه وارد نمی شوند و دعایشان مستجاب نمی شود و برکت

ص:453


1- (1) . ر. ک: کافی: ج 6 ص 431؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 312 و 313.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 434؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 313؛ مرآة العقول: ج 22 ص 306. البتّه مشابه این روایت نیز درمنابع موجود است (ر. ک: دعائم الإسلام: ج 2 ص 208؛ عوالی اللئالی: ج 1 ص 244؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 316؛ جواهر الکلام: ج 41 ص 47).
3- (3) . من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 366؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 314؛ بحارالانوار: ج 76 ص 252.
4- (4) . کافی: ج 6 ص 434؛ مرآة العقول: ج 22 ص 305؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 313.
5- (5) . عوالی اللئالی: ج 1 ص 261؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 315.

از آنها برداشته می شود.

قالَ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله: یُحشَرُ صاحبُ الطُّنبورِ یَومَ القیامَةِ وَهوَ أسوَدُ الوَجهِ وَبِیَدِهِ طُنبورٌ مِنَ النّارِ وَفَوقَ رَأسِهِ سَبعونَ ألفَ مَلَکٍ بِیَدِ کُلِّ مَلَکٍ مِقمَعَةٌ یَضرِبُونَ رَأسَهُ وَوَجهَهُ وَیُحشَرُ صاحبُ الغِناءِ مِن قبرِهِ أعمَی وَأخرَسَ وَأبکَمَ وَیُحشَرُ الزَّانی مِثلَ ذَلکَ وَصاحبُ المِزمارِ مثلَ ذَلکَ وَصاحبُ الدَّفِّ مثلَ ذَلک؛(1) روز قیامت صاحب تنبور در حالی محشور می شود که چهره اش سیاه است و در دستش تنبوری از آتش است و هفتاد ملک عذاب با عمود آهنین بالای سر او هستند و به سر و صورتش می کوبند. صاحب غنا کور و لال و گنگ محشور می شود. زناکار و نوازندۀ نی و دف نیز مثل او محشور می شوند.

متأسّفانه امروزه آلات لهو و موسیقی گسترش پیدا کرده است. هرچند ممکن است همۀ موسیقی های موجود حرام نباشد، امّا قطعاً در بین اینها حرام وجود دارد و هیچ تردیدی در آن نیست. ما طلبه ها که این مضامین و روایات را می خوانیم، باید مراقبت و اجتناب کنیم و در صورت امکان از شنیدن صداهای مشتبه خودداری کنیم.

دربارۀ آثاری که در روایات برای آلات لهو ذکر شده، بیشتر تأمّل کنیم و از خاطر نبریم که این آلات، موجب نفاق و قساوت قلب است و قلبی که قسی می شود، دیگر برای ذکر خدا آرامش ندارد.

متأسّفانه برخی گمان می کنند که از این راه، توجّه به خدا بیشتر می شود. این یک اشتباه محض است و مصداق«زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ»2 است. آنچه در روایات وارد شده، مثل این که آلات لهو موجب قساوت قلب و از بین بردن حیا و غیرت و

ص:454


1- (1) . بحار الأنوار: ج 76 ص 253؛ مستدرک الوسائل: ج 13 ص 219.

عدم استجابت دعاست، تعابیری نیست که انسان بتواند به این بهانه که دلالت فقهی بر حرمت ندارد، از آنها عبور کند. البتّه این ایدۀ فقهی درست است و حرام بودن یا نبودن صدای این آلات موسیقی، شبهۀ موضوعیه است و در شبهۀ موضوعیه، اجتناب لازم نیست؛ امّا نکته این جاست که اگر حرمت ثابت نشود، عقاب نمی شویم، امّا آثار آن مترتّب می شود. بنا بر این، باید مراقبت کنیم و در صورت امکان، اجازه ندهیم که این صداها وارد مغز و دل ما شود که خدایی نکرده، این آثار را به دنبال بیاورد.

گفتار دوم: بیع آلات لهو به لحاظ منفعت حلال
اشارة

نکتۀ دیگر، این است که حکم آلات مشترک چیست؟ برخی آلات، مانند طبل از یک سو مشمول روایاتی همچون روایت «آلات ملاهی» است، و از سوی دیگر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام برای جنگ استعمال می شده است و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام هیچ گاه از استعمال آن در جنگ نهی نکردند.

در مورد آلاتی که مختصّ لهو است، بی تردید خرید و فروش آنها هم به حرمت تکلیفی و هم به حرمت وضعی، حرام است. امّا آلات لهوی که منافع حلال هم دارد و مثلاً در جنگ یا سرودهای مذهبی به کار برده می شود، آیا مشمول دلایل حرمت بیع آلات لهو - مثل اجماع و روایات عام و روایت خاص - هستند یا نه؟

در این باره لازم است بار دیگر، دلایل بحث را مرور کنیم:

الف) اجماع

از آن جا که اجماع یک دلیل لبّی است، باید به قدر متیقّن اکتفا کنیم و قدر متیقّن اجماع در این بحث، جایی است که آلت مختص به لهو باشد. در نتیجه وسیله ای که هم برای لهو استفاده می شود و هم برای امور غیر لهو - مانند جنگ یا سرودهای دینی یا موالید ائمه علیهم السلام و یا مثلاً برای احترام به یک شهید در تشییع او -، استفاده می شود، خارج از مورد اجماع است.

ص:455

ب) روایات عام

گفتیم که روایت تحف العقول به لحاظ سند، مورد پذیرش است و با توجّه به این که در این روایت آمده:

«ما یجیء منه الفساد محضاً» دلالت بر حرمت خرید و فروش آلات لهو دارد.

لیکن در فراز دیگری از همین روایت آمده است:

«فیه جهةٌ من جهات الصلاح»؛ یعنی اگر در یک شیء حرام جهتی از جهات صلاح باشد، خرید و فروشش جایز است. بنا بر این، با توجّه به این که فرض بر این است که طبل و سایر آلات مشترک، دارای منافع حلال هستند، روایت تحف العقول دلالت دارد بر این که خرید و فروش این گونه آلات، جایز است و حرمت مورد بحث، به جایی اختصاص دارد که آلت، مختصّ به لهو باشد.

ج) روایت أبی أمامه

گفتیم که در روایت أبی أمامه آمده است:

«إنّ آلات المزامیر شرائها وبیعها وثمنها والتجارة بها حرامُ» و این روایت به لحاظ دلالت، کامل و حکم حرمت در آن، مطلق است. لیکن گفته شد که سند این روایت ضعیف است.

اکنون ممکن است اشکال شود که اگرچه سند این روایت ضعیف است، امّا مشهور طبق آن فتوا داده اند و عمل مشهور، ضعف سند را جبران می کند. بنا بر این، هر چیزی که مثلاً عنوان «مزمار» دارد، خرید و فروشش مطلقاً حرام است.

به این اشکال می توان دو پاسخ داد:

نخست این که: بعید نیست مزامیر، اوتار و معازف در زمان اهل بیت علیهم السلام، فقط در فساد استفاده می شده و این حرمت متوجّه زمان صدور است. مؤیّد این احتمال همین است که طبل در روایت ملاهی، نهی شده، امّا در جنگ استفاده می شده است. از این جا دانسته می شود که طبل به لحاظ منافع حلالش، استثنا شده است، امّا سایر آلات از

ص:456

آن جا که اختصاص به فساد داشته اند، مطلقاً حرام شده اند. بنا بر این، آلات دیگر، مثل نی و دف نیز اگر برای مقاصد حلال، مانند شعر مذهبی یا جنگ یا عزا استفاده شود، مانعی ندارد.

دوم این که: روایت أبی أمامه، دربارۀ مصادیق است و در مقام بیان ضابطۀ کلّی نیست؛ امّا روایت تحف العقول در مقام بیان یک ضابطۀ کلّی است و مطابق این روایت، اگر در چیز حرامی جهتی از جهات صلاح باشد، خرید و فروشش صحیح است. از این رو، روایتی که درمقام بیان ضابطه است بر روایتی که در مقام ضابطه نیست، مقدّم می شود و آن را تفسیر می کند. در نتیجه خرید و فروش آلاتی که در روایت أبی أمامه آمده، در صورتی حرام است که هیچ جهتی از جهات صلاح در آن نباشد.

در این جا سخن دربارۀ بیع آلات لهو به پایان رسید.

ص:457

ص:458

فصل پنجم: بیع ظروف طلا و نقره

اشارة

شیخ انصاری رحمه الله پس از بررسی حکم خرید و فروش هیاکل عبادت، آلات قمار و آلات لهو، بحث حرمت ظروف طلا و نقره را مطرح می کند و برای این حرمت اینچنین دلیل می آورد که: «لا یترتّب علیه إلّاالحرام و لا یُقصد منها إلّاالحرام».

از نظر لغوی بین «إناء» و «ظرف»، فرقی وجود دارد و آن این که «ظرف» اعمّ از «إناء» است؛ زیرا «إناء» یعنی ظرفی که مخصوص خوردن و آشامیدن است.(1)

آنچه در این جا مورد بحث است، «إناء» است.

ایشان دربارۀ خرید و فروش ظروف طلا و نقره می نویسد:

ومنها أوانی الذهب والفضّة، إذا قلنا بتحریم إقتنائها وقصد المعاوضة علی مجموع الهیئة والمادّة لا المادّة فقط؛(2) یکی دیگر از موارد حرمت، خرید و فروش

ص:459


1- (1) . مقرّر: مطلبی که بیان شد، مطابق نظر محقّق خوئی است که می گوید: «مفهوم الإناء أمر معلوم لکونه من المفاهیم العرفیة، وهو ما یکون معدّاً للأکل والشرب، جمعه آنیة وأوان، والظرف أعمّ منه، ومجمل القول هنا أنّ النهی عن آنیة الذهب والفضة إن کان مختصّاً بالأکل أو الشرب فیها، وکانت محرّمة الإستعمال فی خصوصهما» (ر. ک: مصباح الفقاهة: ج 1 ص 156). لیکن در کتب لغت «إناء» به همان معنای عام «ما یوضع فیه الشّیء» می باشد (ر. ک: مفردات الفاظ القرآن: ص 96). جمع این دو قول این است که معنای «إناء» در لغت اعمّ از معنای عرفی آن است؛ لیکن فقها در این بحث معنای عرفی را لحاظ کرده اند که أخصّ از «ظرف» است.
2- (2) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 62.

ظروف طلا و نقره است، البتّه بنا بر این که نگهداری از آنها حرام باشد و شخص، قصد معاوضۀ مجموع هیئت و مادّه را داشته باشد، نه فقط مادّه را.

گفتار نخست: مرور اقوال

در مورد اوانی طلا و نقره، بحث مفصّلی در کتاب الطهارة مطرح است و سه احتمال دربارۀ حرمت آن وجود دارد:

نخست این که: فقط خوردن و آشامیدن از اوانی طلا و نقره، حرام است.

دوم این که: هر گونه استفاده از آنها مطلقاً حرام است؛ یعنی حتّی استفاده کردن برای وضو و یا برای نگهداری عطر نیز حرام است.

سوم این که: نه تنها هر گونه استفاده از آن، بلکه نگهداری آن نیز حرام است.

سیّد یزدی قدس سره در کتاب الطهارة، فصلی دارد به نام «فی حکم الأوانی». ایشان در آن جا می فرماید:

یحرم استعمال أوانی الذهب والفضّة فی الأکل والشرب والوضوء والغسل وتطهیر النجاسات وغیرها من سائر الإستعمالات، حتّی وضعها علی الرفوف للتزئین بل یحرم تزئین المساجد والمشاهد المشرّفة بها بل یحرم إقتناؤها من غیر إستعمال ویحرم بیعها وشراؤها وصیاغها وأخذ الاُجرة علیها بل نفس الاُجرة أیضاً حرام لأنّها عوض المحرّم وإذا حرّم اللّه شیئاً حرّم ثمنه؛(1) استفاده از ظروف طلا و نقره برای خوردن، آشامیدن، وضو، غسل، تطهیر نجاسات و استعمالات دیگر، حتّی قرار دادن آنها در تاقچه به منظور تزیین و نیز تزیین مساجد و مشاهد مشرّفه به وسیلۀ آنها، حرام است؛ بلکه نگهداری آنها حتّی اگر هیچ استعمالی از آن نکنند هم حرام است. همچنین خرید و فروش و نگهداری و اجرت گرفتن برای آن حرام است.

ص:460


1- (1) . عروة الوثقی: ج 1 ص 156.

دربارۀ حرمت خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره، در میان فقهای شیعه هیچ اختلافی نیست و در میان اهل سنّت هم فقط داوود است که خوردن در این ظروف را جایز دانسته و حرمت را منحصر در شرب می داند.(1) امّا دربارۀ حکم سایر استفاده ها اختلاف نظر وجود دارد. والد بزرگوار ما - دام ظلّه العالی - با نظر سیّد قدس سره موافقت نموده(2) و برخی از فقها با این نظر مخالفت کرده اند.

از محقّق خوئی قدس سره در این باره دو نظر موجود است. ایشان در تعلیق بر کتاب عروة الوثقی می گوید:

الحکم بالحرمة فی غیر الأکل والشرب مبنیٌ علی الإحتیاط؛(3) حکم به حرمت در غیر اکل و شرب، مبنی بر احتیاط است.

یعنی حکم خوردن و آشامیدن در این ظروف حرمت است، امّا حکم استفاده در غیر از خوردن و آشامیدن [مثل استفاده برای تزیین و یا نگهداری آن]، مبنی بر احتیاط وجوبی است؛ لیکن ایشان در سطرهای بعد می گوید:

الحکم بحرمته وحرمة ما ذکر بعده محلّ إشکالٍ، بل منع، والإجتناب أحوط وأولی؛(4) حرمت قرار دادن این ظروف در تاقچه برای تزیین، محلّ اشکال و بلکه ممنوع است، هرچند که اجتناب از این کار سزاوارتر است.

چنان که دیده می شود، ایشان در عبارت نخست، استفاده های دیگر را به احتیاط

ص:461


1- (1) . المجموع: ج 1 ص 249 به نقل از جواهر الکلام فی ثوبه الجدید: ج 3 ص 510.
2- (2) . مقرّر: چنان که در متن مشاهده شد، سیّد یزدی هرگونه استفاده از ظروف طلا و نقره، حتّی نگهداری آن را حرام دانست. مرحوم آیت اللّه فاضل لنکرانی بجز فرض نگهداری، در سایر استفاده ها با مرحوم سیّد موافق است، لیکن ایشان در مورد عبارت «بل یحرم اقتناؤها من غیر استعمال» بر این باور است که أقوی عدم حرمت است. همچنین ایشان خرید و فروش ظروف طلا و نقره را نیز بر خلاف مرحوم سیّد اجازه داده است (ر. ک: العروة الوثقی مع تعلیقات الفاضل: ج 1 ص 105).
3- (3) . العروة الوثقی (المحشّی): ج 1 ص 292.
4- (4) . همان.

واجب حرام دانسته است؛ امّا در عبارت دوم، مانند امام خمینی قدس سره، قائل به احتیاط استحبابی است.

امام خمینی قدس سره می فرماید: «الجواز غیر بعید»؛(1) یعنی بعید نیست که استفاده های دیگر بجز خوردن و آشامیدن، جایز باشد.

محقّق اصفهانی و آیة اللّه گلپایگانی قدس سرهما نیز دربارۀ تزیین، احتیاط کرده اند و فتوا به حرمت نداده اند.(2) آیة اللّه حکیم قدس سره در حاشیۀ عروة فرموده است: «علی الأحوط فیه و فی ما بعده و إن کان الجواز لا یخلو من وجه».(3) ایشان ابتدا احتیاط می کند و سپس فتوا می دهد که فقط خوردن و آشامیدن حرام است.

مرحوم جواهری قدس سره - که از فقهای بزرگ بوده است - می گوید: «جواز تزیین المساجد و المشاهد المشرّفه بها لا یخلو من قوّة».(4)

گفتار دوم: مرور دلایل
الف) اجماع

صاحب جواهر رحمه الله در ذیل سخن محقّق حلّی رحمه الله، ادّعای اجماع کرده است. محقّق حلّی رحمه الله در شرائع الإسلام می فرماید:

ولا یجوز الأکل والشرب فی آنیة من ذهب أو فضّة، ولا إستعمالها فی غیر ذلک، وفی جواز اتّخاذها لغیر الإستعمال تردّدٌ، إلّاظهر المنع؛(5) خوردن و آشامیدن در ظرف طلا و نقره و همچنین استعمال این ظروف در غیر خوردن و آشامیدن، جایز نیست. دربارۀ جواز نگهداری آن برای غیر استعمال، نیز تردید وجود دارد؛ لیکن ظاهر آن است که این هم جایز نیست.

ص:462


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان.
5- (5) . شرائع الإسلام: ج 1 ص 48.

صاحب جواهر رحمه الله در ذیل این کلام محقّق رحمه الله می فرماید:

اجماعاً منّا، بل وعن کلّ مَن یحفظ عنه العلم عدا داود فحرّم الشرب خاصّةً، إجماعاً منّا محصّلاً ومنقولاً مستفیضاً، إن لم یکن متواتراً کالنصوص به من الطرفین؛(1) بجز داوود که حرمت را منحصر در شرب می داند، تمام حافظان علم (که علم به وسیلۀ ایشان حفظ می شود)، اجماع دارند بر حرمت خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره. در این باره، هم اجماع محصّل وجود دارد و هم اجماع منقول مستفیض، و هم روایات زیادی که در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده است.

ب) روایات
اشارة

اگرچه روایات این بحث، مفصّلاً در کتاب الطهارة بحث و بررسی می شود؛ لیکن برای آن که بدانیم مستند کسانی که قائل به تعمیم هستند و حتّی نگهداری این ظروف را حرام می دانند چیست، لازم است در این جا اشاره ای به برخی از روایت داشته باشیم.

حدود ده روایت در مورد «أوانی طلا و نقره وجود دارد» که چگونگی اطلاق و یا تقیید نهی در آنها متفاوت است.

1- روایات مقیّد

نهی در بعضی از این روایات، مقیّد به خوردن و آشامیدن است. مانند صحیحۀ حلبی که در باب 66 از ابواب النجاسات وسائل الشیعة آمده است:

عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: لا تأکل فی آنیةٍ من فضّة ولا فی آنیةٍ مفضّضة؛(2)

در ظرف نقره و ظرفی که نقره کاری شده است، چیزی نخور.

همچنین در روایت مناهی آمده است که:

ص:463


1- (1) . جواهر الکلام: ج 6 ص 328.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 267؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 90؛ وسائل الشیعة: ج 3 ص 509.

ونهی عن الشّرب فی آنیة الذهب والفضّة؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از نوشیدن در ظروف طلا و نقره نهی کرده اند.

2- روایات مطلق

کسانی که استفاده از ظروف طلا و نقره را مطلقاً حرام می دانند، به سه روایت استدلال کرده اند که نهی در این سه روایت، مطلق است و قیدِ خوردن و آشامیدن ندارد. اگر این سه روایت، پاسخ قاطعی داشته باشد، فقط خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره حرام خواهد بود؛ ولی اگر پاسخی نباشد - بنا به اطلاق این سه روایت - هر گونه استفاده از ظروف طلا و نقره حرام خواهد بود.

2-1. حدیث محمّد بن مسلم

عَن أبی جعفر علیه السلام أنَّهُ نَهَی عَن آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّة؛(2) محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که ایشان از اوانی طلاق و نقره، نهی کردند.

در سند این روایت سهل بن زیاد، محلّ بحث است؛(3) لیکن به نظر می رسد با توجّه به شواهد بسیاری که بر وثاقت سهل وجود دارد،(4) باید روایت او را معتبر دانست،

ص:464


1- (1) . من لایحضره الفقیه: ج 4 ص 7؛ وسائل الشیعة: ج 3 ص 508.
2- (2) . کافی: ج 6 ص 267؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 90؛ وسائل الشیعة: ج 3 ص 506.
3- (3) . برخی از رجالیان، سهل بن زیاد را تضعیف کرده اند (ر. ک: رجال النجاشی: ص 185؛ رجال ابن الغضائری ص 66؛ الفهرست شیخ طوسی: ص 228)، شیخ طوسی در کتاب فهرست او را تضعیف کرده، امّا در صفحه 387 کتاب رجال، او را توثیق کرده است. مجلسی اوّل دربارۀ او می گوید: «مرا از این تتبّع، یقین به هم رسیده است که حدیث او [سهل بن زیاد] ضعیف نیست و در رتبۀ کمتر از ابن عیسی نیست، اگر بهتر از او نباشد» (لوامع صاحبقرانی: ج 2 ص 410). همچنین سیّد بحر العلوم دربارۀ او می گوید: «أنّ الأصل فی تضعیفه کما یظهر من کلام القوم: هو أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری، و حال القمیّین، سیّما ابن عیسی فی التسرّع إلی الطعن و القدح و الإخراج من قم بالتهمة و الریبة، ظاهر لمن راجع الرجال» (فوائد الرجالیة: ج 1 ص 24).
4- (4) . استاد معظّم: بزرگ ترین مشکلی که توثیق سهل با آن روبه روست، تضعیف وی از سوی احمد بن محمّد بن محمّد بن عیسی اشعری است که بر پایۀ نگرش تقصیرآمیز اهل قم در دوران قدیم انجام شده است. پس با توجّه به این که این بینش، قابل اعتماد نیست، تضعیفاتی که مبتنی بر آن است نیز پذیرفتنی نخواهد بود، بویژه آن که

همچنان که معروف است «الأمر فی سهل، سهل».(1)

در این روایت نیز امام باقر علیه السلام به صورت مطلق از آنیۀ ذهب و فضّه، نهی کرده اند.

2-2. صحیحۀ محمّد بن اسماعیل بن بزیع

قالَ: سَألتُ أبا الحسنِ الرِّضا علیه السلام عَن آنیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ فَکَرِهَها؛(2)

اسماعیل بن بزیع می گوید: از امام رضا علیه السلام درباره ظرف های طلا و نقره سؤال کردم. ایشان از آنها کراهت داشت.

ص:465


1- (1) . مقرّر: عبارت «الأمر فی سهل سهل» بارها در کلمات فقها تکرار شده و مشهور است (ر. ک: مفتاح الکرامة: ج 10 ص 292؛ جواهر الکلام: ج 41 ص 286؛ رسائل احمدیه: ج 2 ص 367 و 414؛ مستمسّک العروة الوثقی: ج 1 ص 245 و...). لیکن محقّق خوئی با این عبارت موافق نیست و دربارۀ او می گوید: «وما ذکره بعضهم من أنّ الأمر فی سهل سهل لیس بشیء، بل الأمر فی سهل لیس بسهل» (ر. ک: موسوعة الإمام الخوئی: ج 1 ص 240).
2- (2) . المحاسن: ج 2، ص 582؛ کافی: ج 6 ص 267؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 90؛ وسائل الشیعة: ج 3 ص 505.

معمولاً «کراهت» در اصطلاح روایات، دلالت بر حرمت دارد، مگر این که همراه قرینه ای باشد که معنای دیگری داشته باشد؛ همچنان که برخی عبارات دیگر، مثل «لا ینبغی» و «لا یصلح» نیز در روایات همین حالت را دارد و اگر بدون قرینه استعمال شده باشد، دلالت بر حرمت دارد.

این روایت اطلاق دارد و سائل از خصوص اکل و شرب سؤال نکرده است؛ بلکه از آنیۀ طلا و نقره سؤال کرده است. حضرت علیه السلام هم به صورت مطلق فرمودند که این درست نیست.

اگر کسی بخواهد احتمال دهد که شاید مقصود سائل، اکل یا شرب باشد، یا امام علیه السلام مثلاً فقط در خصوص اکل و شرب جواب داده اند، این جا نه در مورد سؤال قیدی وجود دارد و نه در جواب امام علیه السلام قیدی وجود دارد.

به نظر می رسد که دلالت این صحیحه، دلالت تامّی باشد.

2-3. روایت موسی بن بکر

عن موسی بن بکر عن أبی الحسن علیه السلام قال آنیة الذهب والفضّة متاع الذین لا یوقنون؛(1) ظرف طلا و نقره متاع کسانی است که به خدا و معاد یقین ندارند.

در سند این روایت، عبداللّه بن مغیره است که ضعیف است؛ امّا دلالت این روایت کامل است.

گفتار سوم: بررسی دلایل
اشارة

یکی از دلایلی که برای اطلاق حرمت استفادۀ از ظروف طلا و نقره بیان شده است، اجماعی است که صاحب جواهر رحمه الله ادّعا می کند. لیکن به نظر می رسد که این اجماع، از نوع اجماع مدرکی است؛ زیرا این اجماع مستند به روایاتی است که در گفتار پیشین دیدیم

ص:466


1- (1) . المحاسن: ج 2 ص 582؛ کافی: ج 6 ص 268؛ تهذیب الأحکام: ج 9 ص 91؛ وسائل الشیعة: ج 3 ص 507.

و در این گفتار نیز آنها را بررسی می کنیم. بنا بر این، این اجماع قابل استناد نیست.

و امّا دربارۀ سه روایتی که مطلق بود، چند احتمال وجود دارد که در این جا بررسی می شود.

الف) بررسی احتمال حمل مطلق بر مقیّد

چنان که در گفتار پیش دیدیم، در برخی از این روایات به صورت مطلق از هر گونه استعمال ظروف طلا و نقره نهی شده است. در برخی دیگر از روایت فقط خوردن، و در برخی دیگر فقط نوشیدن نهی شده است. با این وصف، آیا می توان گفت که میان این روایات تعارض وجود دارد؟

در پاسخ می توان گفت: همان طور که بین دو عبارت مثبت، تعارض وجود ندارد، بین دو عبارت منفی هم تعارضی نیست. بنا بر این، مثلاً اگر یک روایت به صورت مطلق از «عذرة» نهی کرد و در روایت دیگر از «بیع العذرة» و روایت سوم از «شراء العذرة»، بین اینها تعارضی وجود ندارد. تعارض در جایی است که هر کدام از روایات، دیگری را تکذیب کند، مانند این که یک روایت، مُثبت تکلیف و روایت دیگر نافی تکلیف باشد.

آن گاه اگر بپذیریم که تعارضی در میان نیست، نمی توانیم از راه حمل مطلق بر مقیّد وارد شویم و بگوییم: روایت مطلق را بر روایت مقیّد حمل می کنیم.

ب) بررسی دیدگاه محقّق خوئی دربارۀ روایت سوم

در مورد روایت سوم، محقّق خوئی قدس سره بر این باور است که این حدیث، یک حدیث اخلاقی است و امام علیه السلام در این روایت در مقام بیان یک حکم فقهی نیست.

درستی یا نادرستی نظر ایشان بسته به این است که منظور از

«الذین لا یوقنون» در این روایت، چه کسانی هستند. اگر مقصود مسلمانانی هستند که پرهیزگار و زاهد نیستند، در این صورت می توان گفت این روایت فقط بر یک حکم اخلاقی دلالت

ص:467

دارد؛ امّا اگر مقصود اهل کفر باشند، در این صورت دیگر حکم اخلاقی نیست؛ بلکه حکم فرعی فقهی است. نمونۀ این مسئله، روایت

«الصلاة عمود الدین»(1) است که نمی توان آن را فقط یک حکم اخلاقی دانست؛ بلکه دلالت دارد بر این معنا که نخواندن نماز نشانۀ عدم ایمان است. بنا بر این - بر خلاف دیدگاه محقّق خوئی قدس سره - این حدیث از نظر دلالت بر حرمت فقهی کامل است.

امّا نکته این جاست که سند این روایت، ضعیف است و به خاطر وجود عبداللّه بن مغیره، قابل استناد نیست.

ج) بیان دیدگاه برگزیده با توجّه به مناسبت حکم و موضوع

در مورد این سه روایت - صرف نظر از اشکالی که در سند برخی از آنها وجود دارد -، نکتۀ دیگری وجود دارد که مربوط به دلالت این روایات است و در نتیجۀ بحث، تأثیر بسزایی دارد.

می دانیم که در برخی موارد، متعلّق خاصّی به قرینۀ مناسبت حکم و موضوع در نظر گرفته می شود. مثلاً در«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ»2 قرینۀ مناسبت حکم و موضوع ایجاب می کند که مراد از تحریم، تحریمِ نکاح باشد. همچنین در«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ»3 قرینۀ مناسبت حکم و موضوع ایجاب می کند که مراد أکل باشد. در

«حرّم

علیکم الخمر» نیز بنا به همین قرینه، مراد شُرب خمر است.

از سوی دیگر - همچنان که در صدر این فصل گفته شد -، از نظر لغوی بین «إناء» و «ظرف» تفاوت وجود دارد و آنچه که متعلّق روایات این باب است، «إناء» است، نه ظرف؛ یعنی ظرفی که مختصّ خوردن و آشامیدن باشد.

پس از این دو مقدّمه، می توانیم نتیجه بگیریم که در هر سه روایت، وقتی شارع از «آنیة» نهی می کند، و «آنیة» هم ظرف معدّ برای اکل و شرب است، قرینۀ مناسبت حکم

ص:468


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 4 ص 27.

و موضوع اقتضا می کند که مقصود امام علیه السلام استعمال متعارف و رایج «آنیة» باشد که همان خوردن و نوشیدن است.

به نظر می رسد که در این جا قرینۀ عرفی روشنی وجود دارد و عرف وقتی با چنین نهیی مواجه می شود، متناسب با موضوع، این گونه می فهمد که از خوردن و آشامیدن با این ظروف، نهی شده است.

در نتیجه، دیدگاه صحیح همان دیدگاه امام خمینی قدس سره است که خوردن و نوشیدن در این ظروف حرام است؛ امّا نسبت به سایر موارد، احتیاط کردن مستحب است و این احتیاط هم از آن جهت است که در این روایات، رایحۀ اطلاق وجود دارد و اجماع محکمی نیز در این باره ذکر شده است. این اجماع برای قول به احتیاط وجوبی، کافی نیست؛ زیرا احتیاط وجوبی در جایی است که ما احتمال قوی دهیم که مجمعین دلایل دیگری هم داشته اند که به دست ما نرسیده است، حال آن که در این جا چنین احتمالی وجود ندارد و همۀ روایات «أوانی الذهب و الفضّة»، در کتب روایی آمده است.

اکنون که دانستیم استفاده از ظروف طلا و نقره فقط برای خوردن و آشامیدن حرام است و برای مقاصد دیگر حلال است، با توجّه به عبارت هایی مثل

«فیه جهةٌ من جهات الصّلاح» در روایت تحف العقول(1) ، نتیجه این می شود که خرید و فروش ظروف طلا و نقره برای جهات حلال، مانعی ندارد؛ لیکن مطابق مبنای کسانی که هر گونه استعمال آن را حرام دانستند، خرید و فروش این ظروف به حرمت تکلیفی و وضعی، حرام خواهد بود.

در این جا سخن دربارۀ بیع ظروف طلا و نقره به پایان رسید.

ص:469


1- (1) . تحف العقول: ص 335.

ص:470

فصل ششم: بیع «دراهم مغشوشه»

اشارة

فرع بعدی که شیخ انصاری رحمه الله در نوع دوّم از مکاسب محرّمه مطرح می کند و حرمتش به خاطر این است که فقط کار حرام از آن قصد می شود، بحث دربارۀ «دراهم مغشوشه» است. «دراهم مغشوشه» دراهمی است که در آن نقره و غیره نقره مخلوط شده است و یا دراهمی که زمانی رایج بوده، ولی اکنون از رواج خارج شده و دیگر در جامعه مورد معامله قرار نمی گیرد.

«غشّ در معامله» یکی از محرّمات است و ان شاء اللّه بحث مفصّلش در جای خود مطرح خواهد شد؛ امّا آنچه که در این جا مورد بحث است، دو مطلب است:

نخست این که آیا می توان از دراهم مغشوشه به عنوان تزیین استفاده کرد یا نه؟

دوم این که آیا می توانیم خودِ این دراهم را متعلّق معاوضه قرار دهیم یا نه؟

شیخ انصاری قدس سره دربارۀ خرید و فروش دراهم مغشوشه می نویسد:

ومنها الدراهم الخارجة المعمولة لأجل غشّ الناس، إذا لم یفرض علی هیئتها الخاصّة منفعة محلّلة معتدّ بها مثل التزئین أو الدفع إلی الظالم الذی یرید مقداراً من المال کالعشّار ونحوه بناء علی جواز ذلک وعدم وجوب إتلاف مثل هذه الدراهم ولو بکسرها من باب دفع مادّة الفساد؛(1) یکی دیگر از موارد حرمت [که

ص:471


1- (1) . کتاب المکاسب: ج 1 ص 62 و 63.

حرمت آنها به خاطر حرمت آن کاری است که از آنها قصد می شود] درهم هایی است که برای فریب دادن مردم ساخته می شوند. البتّه به شرطی که هیئت خاصّ آنها، منفعت حلال قابل توجّهی مانند تزیین یا پرداخت به ظالمی که می خواهد مقداری از مال را بگیرد (مثل مالیات گیر و مانند آن) نداشته باشد. البتّه این، بر این اساس است که این کار را جایز بدانیم و قائل به وجوب اتلاف این گونه درهم ها از باب دفع مادّۀ فساد نشویم.

گفتار نخست: استفاده از دراهم مغشوشه به عنوان تزیین
اشارة

در روایات مربوط به دراهم مغشوشه، دو روایت وجود دارد که دلالت دارد بر حرمت هر گونه استفاده از دراهم مغشوشه، حتّی اگر برای تزیین باشد.

الف) دلایل مسئله
1- روایت جعفی

کنتُ عندَ أبی عبد اللّه علیه السلام فَأُلقِیَ بَینَ یَدَیهِ دَراهِمُ فَألقَی إلی درهماً منها فَقال علیه السلام: أیشٍ هذا؟ فَقلتُ: سَتُّوقٌ؛ قال علیه السلام: وَمَا السَّتُّوق؟ فَقلتُ:

طَبَقَتَینِ فِضَّةً وَطَبَقَةَ نُحاسٍ وَطَبَقَةً مِن فِضَّة؛ فَقال علیه السلام: إکسِر هذا، فإنَّهُ لا یَحِلُّ بَیعُ هذا وَلَا إنفاقُه؛(1) امام صادق علیه السلام درهمی را به من داد و پرسید این چیست؟ گفتم «ستّوق»، پرسید: ستّوق چیست؟ گفتم: نوعی درهم که از سه لایه تشکیل شده است، یک لایه نقره، یک لایه مس و باز یک لایه نقره. فرمود: آن را بشکن؛ زیرا بیع و انفاقش جایز نیست.

این مسئله در زمان ما موضوعیت ندارد؛ لیکن در زمان قدیم که درهم از نقره بوده

ص:472


1- (1) . الإستبصار: ج 3 ص 97؛ تهذیب الأحکام: ج 7 ص 109؛ وسائل الشیعة: ج 18 ص 186.

و به سکّۀ حاکم وقت، مسکوک بوده و اعتبار داشته، وقتی حاکم کشته و یا مخلوع می شد، دراهمی نیز که به نام او بود از رواج می افتاد.

استدلال فقها این است که در این روایت، امام صادق علیه السلام امر به اکسار کردند و بویژه دلیلی که حضرت علیه السلام آورده اند، بدین معناست که حتّی تزیین نیز با آن جایز نیست.

2- روایت موسی بن بکر

کُنّا عندَ أبی الحسنِ علیه السلام، فإذا دَنانیرُ مَصبوبَةٌ بینَ یَدَیهِ، فنظرَ علیه السلام إلی دینارٍ فأخَذهُ بِیَدهِ ثُمَّ قَطَعهُ بِنِصفَین، ثُمَّ قال علیه السلام لِی: ألقِهِ فی البالُوعَةِ حَتّی لا یُباعَ شَیءٌ فِیه غِشٌّ؛(1) موسی بن بکر می گوید: در حضور امیر المؤمنین علیه السلام بودیم. چند دینار مقابل حضرت علیه السلام روی زمین ریخته بود. به یکی از آنها با دقّت نظر کرد [و متوجّه شد که تقلّبی است]. حضرت علیه السلام آن را برداشت و نصف نمود، سپس به من فرمود: این را ببر در چاه فاضلاب بینداز تا با آن معامله ای نشود که در آن غش باشد.

ب) بررسی دلایل و بیان دیدگاه برگزیده

به نظر می رسد که استدلال به هر دو روایت، مخدوش است؛ زیرا در روایت نخست - علاوه بر ضعف سند - خود تعلیل امام علیه السلام ردّ بر مدّعاست. ظاهر این تعلیل امام علیه السلام که می فرمایند:

«فإنّه لا یحلّ بیع هذا ولا إنفاقه»، دلالت دارد بر این که این دراهم نباید مورد معاوضه قرار گیرند و بیعشان جایز نیست. بنا بر این، می توان آنها را در غیر معاوضه - مثلاً برای تزیین - استفاده کرد.

روایت دوم نیز از چند جهت قابل استناد نیست. از نظر سند، هم ارسال دارد و هم

ص:473


1- (1) . کافی: ج 5 ص 160؛ تهذیب الأحکام: ج 7 ص 12؛ وسائل الشیعة: ج 17 ص 281.

در سندش «حسن بن علی بن أبی عثمان» است. از نظر دلالت هم مانند روایت پیشین، تعلیلِ

«حتّی لا یُباع شیءٌ فیه غش» دلالت دارد بر این که مطلق استفاده، مراد نیست و امر

«ألقه فی البالوعة» و همچنین شکستن درهم مغشوش، حکم تکلیفی نیست؛ بلکه یک حکم ارشادی است؛ یعنی چیزی را که فایده و منفعتی ندارد، دور بیانداز تا کس دیگری را فریب ندهد و به عنوان درهمِ قابل استفاده، با آن معامله نکند و این در فرضی است که هیچ منفعت حلال عقلایی برای درهم مغشوش متصوّر نباشد؛ زیرا اگر بر همین درهم مغشوش، منفعت عرفی حلالی مترتّب باشد، انداختن آن در چاه از مصادیق بارز اسراف است و جایز نیست.

در نتیجه، دلایل حرمت تزیین و انتفاع با دراهم مغشوشه، کامل نیست و دیدگاه ما این است که این گونه انتفاع از دراهم مغشوشه، جایز است؛ امّا نباید مورد خرید و فروش قرار بگیرد.

گفتار دوم: استفاده از درهم های مغشوش به عنوان عوض
اشارة

بحث دوم این است که آیا معاوضه به وسیلۀ درهم های مغشوش، جایز است یا خیر؟ یعنی آیا می توانیم درهم مغشوش را مبیع قراردهیم یا نه؟

در این جا چند فرض مطرح است:

الف) مبیع، درهم کلّی باشد

حالت نخست، این است که آنچه مبیع واقع می شود، درهم کلّی باشد؛ یعنی فروشنده می گوید: من یک درهم به تو می فروشم، امّا در هنگام تحویل به خریدار، یک درهم مغشوش به او می دهد. این فرض، درست مانند آن است که فروشنده بگوید: من یک کیلو گندم کلّی با این خصوصیّات را به تو می فروشم؛ امّا در هنگام تحویل، یک کیلو گندم خراب به خریدار بپردازد. این جا تردیدی نیست که چون معامله روی «کلّی» واقع شده، معامله از نظر تکلیفی و وضعی، صحیح است و وجهی هم برای خیار فسخ

ص:474

نیست. در این صورت، باید در ابتدا فروشنده را اجبار به تبدیل کنند و اگر فروشنده نپذیرفت، آن گاه خریدار می تواند از آن جهت که مبیع را تحویل نگرفته، معامله را فسخ کند. پس اگر مبیع، درهم کلّی باشد، منعی وجود ندارد.

ب) مبیع، درهم معیّن خارجی باشد
اشارة

اگر مبیع یک درهم معیّن خارجیِ مغشوش باشد، سه صورت در مسئله متصوّر است: یا بایع و مشتری هر دو عالم به غش هستند، یا هر دو جاهل اند و یا یکی آگاه و دیگری ناآگاه است.

1- فرض آگاه بودن فروشنده و خریدار

اگر هر دو آگاه باشند، با لحاظ عمومات بحث بیع و قواعدی مانند«أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» ، معامله هم تکلیفاً و هم وضعاً صحیح است.

البتّه روایت جعفی که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از امر به شکستن سکّه، به عنوان تعلیل فرمودند:

«لا یحلّ بیع هذا ولا إنفاقه»، اطلاق دارد و نهی و تعلیل امام علیه السلام شامل این فرض نیز می شود که فروشنده و خریدار، هر دو عالم به غش باشند. شارع این سکّه را از مالیّت ساقط کرده و مانند باب خمر که علم فروشنده و خریدار، مصحّح بیع نیست، در این جا نیز بنا به اطلاق روایت، اگر درهمی مغشوش شد، معاوضۀ آن صحیح نیست و علم فروشنده و خریدار هم فایده ای ندارد.

لیکن اطلاق حدیث جعفی، توسّط روایت دیگری مقیّد می شود. در صحیحۀ محمّد بن مسلم آمده است:

قلتُ لأبی عَبد اللّه علیه السلام: الرّجُلُ یَعملُ الدَّراهِمَ، یَحمِلُ عَلَیها النُّحاسَ أو غَیرَهُ، ثُمَّ یَبِیعُها. فَقال علیه السلام: إذا بَیّنَ ذَلکَ فَلا بَأسَ؛(1) به امام صادق علیه السلام گفتم

ص:475


1- (1) . الإستبصار: ج 3 ص 97؛ تهذیب الأحکام: ج 7 ص 109؛ وسائل الشیعة: ج 18 ص 185. همین مضمون درروایات دیگری نیز آمده است، با این تفاوت که به جای عبارت «إذا بَیّن ذلک» آمده است: «إذا کانَ ذلک بین النّاس» (ر. ک: کافی: ج 5 ص 253؛ مرآة العقول: ج 19 ص 318).

شخصی شغلش ساختن درهم است، او به جای این که درهم را از نقره خالص بسازد، مس یا غیر مس هم در آن مخلوط می کند و می فروشد. امام علیه السلام فرمودند:

اگر در بین مردم باشد [و مشتری این کار او را ببیند و از آن آگاه باشد] اشکالی ندارد.

این روایت، اطلاق روایت جعفی را قید می زند.

دیدگاه محقّق خوئی قدس سره این است که با توجّه به روایت محمّد بن مسلم، روایت جعفی را حمل بر کراهت می کنیم. لیکن دو اشکال به سخن ایشان وارد است:

نخست این که: عبارت

«لا یحلّ» در حدیث جعفی، ظهور حرمت و بطلان دارد؛ لیکن

«إذا بیّن ذلک»،

«لا یحلّ» را محدود می کند به جایی که مشتری علم ندارد و جاهل است.

دوم این که: بنا بر دیدگاه ما، امر به «القای در بالوعه» در روایت موسی بن بکر و امر به شکستن در روایت جعفی، ارشادی است و در صورتی است که هیچ منفعتی بر درهم مغشوش مترتّب نباشد و اگر منفعتی مترتّب باشد، به چاه انداختن آن اسراف بود و امام علیه السلام چنین نمی کرد. این که امام علیه السلام درهم را نصف کردند، دلیل بر این است که درهم ارزش دیگری نداشته و از اعتبار ساقط بوده و منفعتی بر آن مترتّب نمی شده است. بنا بر این، وقتی که درهم غیر خالص دارای منفعتی باشد و خریدار و فروشنده هم علم به این ناخالصی دارند، چنین صورتی از دایرۀ شمول روایت جعفی خارج است.

2- فرض ناآگاه بودن فروشنده و خریدار

اگر خریدار و فروشنده هر دو نسبت به غشّ درهم ناآگاه باشند، تردیدی نیست که معامله حرمت تکلیفی ندارد. وقتی خریدار و فروشنده نمی دانند که درهم مغشوش است، کار حرامی انجام نشده است. فرض حرمت برای غش، در جایی است که فروشنده نسبت به عیب آگاه و خریدار ناآگاه باشد و کالا را با گمان صحّت بخرد؛ امّا جایی که هر دو جاهل هستند، غشّی وجود ندارد. بنا بر این، حرمت تکلیفی نیز وجود ندارد.

ص:476

امّا در مورد حرمت وضعی، آیا این معامله باطل است؟ یا معامله با حفظ خیار شرط و یا تدلیس برای مشتری، صحیح است؟

برخی از بزرگان، ضابطه ای را در مورد قیود و شرایط مبیع، مطرح کرده اند که دانستن و لحاظ آن در این بحث، مفید است.(1) ضابطه این است که قیود و شرایطی که در مبیع است، اگر مربوط به صورت نوعی عرفی باشد، در صحّت بیع دخالت دارد و عدم رعایتش موجب بطلان بیع است؛ امّا اگر مربوط به صفت و کمال باشد، بیع صحیح است؛ ولی خریدار، خیار تخلّف شرط و یا - به تعبیر شیخ رحمه الله - خیار تدلیس دارد. مثلاً اگر فروشنده گفت: من کنیزی را به تو می فروشم، سپس در هنگام تحویل، غلامی را به خریدار تحویل داد، از آن جا که صورت نوعی غلام با کنیز یکی است و هر دو انسان اند، امّا میان صورت نوعیِ عرفی آن دو فرق وجود دارد و عرف، این دو را متباین می داند، در این جا بیع باطل است. مثال دیگر این است که فروشنده بگوید: من این دینار را به عنوان «أنّه ذهبٌ خالص» می فروشم، سپس معلوم شود که تمام آن مس است، در این صورت نیز صورت نوعی عرفی آنچه تحویل داده با آنچه مورد بیع قرار گرفته، متباین و معامله باطل است؛ زیرا «ما قُصد لَم یقع و ما وَقع لم یقصد؛ آنچه که عقد بر آن واقع شده، مقصود نیست و آنچه که مقصود است، عقد بر آن واقع نشده است».

امّا اگر اختلاف در صفت کمال باشد، مثلاً فروشنده غلامی را به شرط این که قوی است و یا به شرط این که کاتب است، می فروشد و خریدار هم با همین شرط می خرد، ولی پس از تحویل معلوم می شود که این غلام دارای آن وصف نیست - یعنی ضعیف است و یا سواد ندارد -، در این جا چون اختلاف در صورت نوعیِ عرفی نیست، نمی توانیم بگوییم: «ما قُصد لَم یقع و ما وَقع لم یُقصد». بنا بر این، بیع صحیح است ولی مشتری خیار دارد.

ص:477


1- (1) . دراسات فی المکاسب المحرّمة: ج 2 ص 213.

نتیجه این که: در بحث درهم مغشوش، اگر خریدار و فروشنده نسبت به غش جاهل بودند، نمی توانیم مطلقاً بگوییم بیع باطل است یا مطلقاً بگوییم بیع صحیح است و خیار دارد؛ بلکه باید ببینیم تخلّف از وصف است و یا از صورت نوعیِ عرفی.

اگر آنچه را که مشتری تحویل می گیرد، نسبت به آنچه عقد بر آن واقع شده، به لحاظ عرفی متباین باشد و اختلاف صورت نوعیِ عرفی داشته باشد، معامله باطل است؛ امّا اگر اختلاف به تباین نباشد، معامله صحیح است و مشتری خیار تخلّف شرط دارد.

در بحث معاملات باید به این نکته توجّه شود که معاملات از امور عرفی هستند، نه این که یک امر تأسیسی شرعی باشند. از این رو در معاملات، تأمّل در ضوابط عرفی بسیار مهمّ است.

3- فرض آگاه بودن یکی و ناآگاه بودن دیگری

صورت سوم، جایی است که یکی از متبایعین عالم و دیگری جاهل است. اگر فروشنده نسبت به غش آگاه باشد و مشتری ناآگاه، این مصداق بارز غشّ در معامله است که هم حرمت تکلیفی دارد و هم حرمت وضعی. امّا اگر عکس این صورت باشد - یعنی فروشنده نداند که این درهم مغشوش است، ولی مشتری نسبت به آن آگاه باشد - در این جا غش وجود ندارد و معامله به لحاظ تکلیفی و وضعی، صحیح است.

در این جا سخن دربارۀ بیع درهم های مغشوش به پایان رسید و بحث دربارۀ نوع دوم از مکاسب محرّمه نیز تمام می شود.

ص:478

فهرست منابع

* قرآن کریم.

الف) کتاب ها

1. آبی، حسن بن ابی طالب، کشف الرموز فی شرح مختصر النافع، قم: موسسۀ نشر اسلامی، 1410 ق.

2. ابن أبی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404 ق.

3. ابن جنید إسکافی، محمّد، الفتاوی، تحقیق: باقر محسنی، قم: مطبعة العلمیّه، 1412 ق.

4. ابن حنبل، احمد، المسند، بیروت: دار الفکر، 1420 ق.

5. ابن خلکان، احمد بن محمّد، وفیات الأعیان و انباء الزمان، تحقیق: احسان عباس، بیروت:

دار الثقافة، بی تا.

6. ابن رشد، ابو الولید محمّد بن أحمد بن محمّد (ابن رشد حفید)، بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، قاهره: دار الحدیث، 2004 م.

7. ابن غضائری، احمد بن حسین، رجال ابن الغضائری، قم: موسسۀ اسماعیلیان، 1364 ش.

8. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، مکتب الأعلام الإسلامی، 1404 ق.

9. ابن هاشم انصاری، عبداللّه بن یوسف، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، کویت: نشر التراث العربی، 2000 م.

ص:479

10. اردبیلی، احمد بن محمّد (مقدّس اردبیلی)، زبدة البیان فی أحکام القرآن، تهران: المکتبة الجعفریّة لإحیاء التراث الجعفریّة، بی تا.

11. -، مجمع الفائدة و البرهان، تحقیق و تصحیح:

مجتبی عراقی، علی پناه اشتهاردی و حسین یزدی، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین قم، 1403 ق.

12. استادی، رضا، آشنایی با چند نسخۀ خطی، بی جا، بی نا، 1396 ق.

13. اصفهانی، محمّد بن الحسن(فاضل هندی)، کشف اللثام عن قواعد الأحکام، قم: موسسۀ نشر اسلامی، 1416 ق.

14. افریقی، محمّد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، بیروت: دارصادر، 1376 ش.

15. امام مالک، المدوّنة الکبری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

16. امامی، اسد اللّه، حقوق مالکیت معنوی، تهران: بنیاد حقوقی میزان، 1386 ش.

17. انصاری قرطبی، ابی عبداللّه محمّد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

18. انصاری، مرتضی، فرائد الاُصول، قم: مجمع الفکر الإسلامی، 1428 ق.

19. -، کتاب المکاسب، قم: مجمع الفکر الإسلامی، چاپ دهم، 1427 ق.

20. الأوری الطبرسی، حسین، مستدرک الوسائل، قم: موسّسة آل البیت علیهم السلام، 1415 ق.

21. ایروانی، علی بن عبدالحسین، حاشیة المکاسب، تحقیق: باقر فخّار اصفهانی، دار ذوی القربی، 1421 ق.

22. -، حاشیة المکاسب، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1406 ق.

23. أحسائی، محمّد بن علی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیّة، قم: مطبعة سیّد الشهداء، 1403 ق.

24. أفندی اصفهانی، عبداللّه، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، بی جا، مطبعة خیّام، 1401 ق.

25. بحر العلوم البروجردی، سیّد مهدی، الدرّة النجفیّة، بیروت: دارالزهراء، 1406 ق.

26. -، فوائد الرجالیة، تهران: مکتبة الصادق علیه السلام، 1405 ق.

ص:480

27. بحرانی، آل طعان، احمد بن صالح، رسائل أحمدیّة، قم: دار المصطفی لإحیاء التراث، 1419 ق.

28. بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، قم: موسسۀ نشر اسلامی، 1405 ق.

29. برقی، ابو جعفر، احمد بن محمّد بن خالد، المحاسن، قم: دار الکتب الاسلامیة، 1371 ق.

30. بروجردی، سیّد حسین، نهایة الاُصول، نشر تفکّر، 1415 ق.

31. بهوتی، منصور بن یونس، کشّاف القناع، بیروت: دار الکتب العلمیّة، بی تا.

32. بیضاوی، عبداللّه بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر بیضاوی)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

33. بیهقی، احمد بن حسین، السنف الکبری و ذیله الجوهر النقی، بیروت: دار صادر، بی تا.

34. تبریزی، جواد، إرشاد الطالب إلی التعلیق علی المکاسب، قم: مکتبة اسماعیلیان، 1416 ق.

35. تستری، محمّدتقی، قاموس الرجال، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1415 ق.

36. تمیمی، ابوحنیفه نعمان، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، بیروت:

المنارة، بی تا.

37. الجزری، ابو الحسن علی بن محمّد (ابن اثیر)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم: نشر مؤسّسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، بی تا، چاپ اوّل.

38. جزیری، عبدالرحمن، کتاب الفقه علی المذاهب الأربعة، بیروت: دار الفکر، بی تا.

39. جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1405 ق.

40. جوهری فارابی، ابو نصر اسماعیل بن حمّاد مشهور به جوهری، الصحاح: تاج اللغة و الصحاح العربیة مشهور به الصحاح العربیة، بیروت: نشر دار العلم للملامین، 1404 ق.

41. حائری، سید علی بن محمّد طباطبایی، ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدّلائل، قم:

موسّسة آل البیت علیهم السلام، بی تا.

42. الحجاوی، شرف الدین موسی بن احمد بن موسی ابو النجا، الإقناع فی فقه الإمام احمد بن حنبل، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

43. حرّانی، حسن بن شعبة، تحف العقول، قم: انتشارات اسلامی، بی تا.

ص:481

44. حرّ عاملی، محمّد بن حسن، أمل الآمل، تحقیق: احمد حسینی، مکتبة اندلس، بی تا.

45. -، محمّد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم: موسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1416 ق.

46. حسینی راوندی، سیّد فضل اللّه، النوادر، دارالحدیث، 1377 ش.

47. -، النوادر، قم: دارالکتب، بی تا.

48. حکیم، سیّد محسن، مستمسک العروة الوثقی، قم: مؤسّسة دار التفسیر، 1416 ق.

49. -، نهج الفقاهة، قم: انتشارات 22 بهمن، بی تا.

50. حلبی، ابو الصلاح، تقی الدین بن نجم الدین، الکافی فی الفقه، اصفهان: کتابخانۀ امام امیر المؤمنین علیه السلام، 1403 ق.

51. حلبی، سیّد حمزة بن علی بن زهرة، غنیة النزوع إلی علمی الاُصول والفروع، تحقیق: ابراهیم بهادری، موسسۀ امام صادق علیه السلام، 1417 ق.

52. حلّی، جعفر بن الحسن (محقّق حلّی)، المعتبر فی شرح المختصر، قم: مؤسّسة سیّد الشهداء علیه السلام، 1407 ق.

53. -، المختصر النافع فی فقه الامامیة، قم: موسّسۀ بعثت، 1416 ق.

54. -، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، قم: مکتبة اسماعیلیان، 1408 ق.

55. -، نکت النهایة، قم: موسسۀ نشر اسلامی، 1412 ق.

56. حلّی، حسن بن یوسف (علّامۀ حلی)، أجوبة المسائل المهنائیّة، قم: چاپخانۀ خیّام، 1401 ق.

57. -، تحریر الأحکام، مشهد: موسّسة آل البیت علیهم السلام، بی تا.

58. -، تذکرة الفقهاء(ط جدید)، قم: موسّسة آل البیت علیهم السلام، 1414 ق.

59. -، تذکرة الفقهاء (ط قدیم)، قم: موسّسة آل البیت علیهم السلام، 1388 ق.

ص:482

60. -، تذکرة الفقهاء، قم: موسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1420 ق.

61. -، خلاصة الأقول فی معرفة أحوال الرجال، نجف:

مطبعة حیدریّة، 1381 ق.

62. -، قواعد الأحکام، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1418 ق.

63. -، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1415 ق.

64. -، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیة، 1429 ق.

65. -، نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام، بیروت: دار الأضراء، بی تا.

66. حلّی، سیّد بن طاووس، فلاح السائل، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، بی تا.

67. حلّی، محمّد بن إدریس، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1410 ق.

68. حلّی، محمّد بن حسن (فخر المحقّقین)، ایضاح الفوائد فی شرح القواعد، قم: مطبعة علمیّة، 1389 ق.

69. حلّی، یحیی بن سعید، الجامع للشرائع، قم: موسّسۀ سیّد الشهداء قدس سره، 1405 ق.

70. حمیری، عبد اللّه بن جعفر، قرب الإسناد، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1413 ق.

71. خراسانی، محمّدکاظم، کفایة الاُصول، قم: موسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1417 ق.

72. الدار قطنی، علی بن عمر، سنن الدار قطنی، بیروت: دار الکتب العلمیّة، بی تا.

73. الدرینی، محمّد فتحی، حقّ الإبتکار فی الفقه الإسلامی المقارن، بیروت، مؤسّسة الرسالة، 1981 م.

74. دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز(سلاّر)، المراسم العلویة فی أحکام النبویّة، تحقیق: سیّد محسن حسنی، بیروت: دارالحق، 1414 ق.

75. راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، المفردات فی غریب القرآن، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

76. الرافعی القزوینی، ابوالقاسم عبد الکریم بن محمّد، فتح العزیز، شرح الوجیز، بیروت: دار الکتب العلمیّة، بی تا.

ص:483

77. راوندی، سعید بن هبة اللّه، فقه القرآن، تحقیق: سیّد احمد حسینی، قم: کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی، 1405 ق.

78. سابق، سیّد، فقه السنة، بیروت: دارالکتب العربی، 1407 ق.

79. سبحانی تبریزی، جعفر، اصول الفقه المقارن فیما لا نصّ فیه، قم: مؤسّسة الإمام الصادق، 1425 ق.

80. -، کنز العرفان فی فقه القرآن، قم: مکتب نوید اسلام، 1422 ق.

81. سبزواری، محمّدباقر، کفایة الفقه المشتهر بکفایة الأحکام، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1423 ق.

82. سرخسی، شمس الدین، کتاب المبسوط، بیروت: دارالکتب العلمیّة، 1414 ق.

83. سیوری، مقداد بن عبداللّه، التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، قم: کتابخانۀ آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی قدس سره، 1404 ق.

84. سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر، الأشباه والنظائر، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1422 ق.

85. -، الدرّ المنثور، بیروت: دار المعرفة، بی تا.

86. الشاطبی، أبی اسحق إبراهیم بن موسی، الموافقات، بی جا، دار ابن عفّان، بی تا.

87. شریف الرضی، محمّد بن حسین، نهج البلاغه، تحقیق: آیتی، محمّدعلی و دیگران، قم:

نشر بنیاد نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.

88. شیرازی، محمّدتقی، حاشیة المکاسب، قم: منشورات الشریف الرضی، 1412 ق.

89. صافی، محمود، الجدول فی اعراب القرآن، بیروت: دار الرشید، 1992 م.

90. صدر، سیّد حسن، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، منشورات أعلمی، بی تا.

91. صدر، سیّد محمّدباقر، بحوث فی علم الاُصول، بیروت: الدار الإسلامیة، 1417 ق.

92. -، دروس فی علم الاُصول، قم: موسّسة النشر الإسلامی، 1418 ق.

93. الصنقور، محمّد، المعجم الاُصولی، قم: منشورات الطیّار، 1428 ق.

94. الطباطبایی المجاهد، محمّد بن علی، مفاتیح الاُصول، قم: موسّسة آل البیت علیهم السلام، 1296 ق.

95. طباطبایی یزدی، سیّد محمّد کاظم، العروة الوثقی (المحشّی)، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین قم، 1411 ق.

ص:484

96. -، العروة الوثقی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، 1409 ق.

97. -، العروة الوثقی مع التعلیقات، قم: انتشارات مدرسۀ امام علی بن أبی طالب علیه السلام، 1428 ق.

98. -، العروة الوثقی مع تعلیقات الفاضل، قم: مدرسۀ فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، بی تا.

99. -، حاشیة المکاسب، قم: مؤسّسۀ اسماعیلیان، 1421 ق.

100. -، حاشیة کتاب المکاسب، دار المصطفی، 1423 ق.

101. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: موسّسۀ أعلمی، 1415 ق.

102. طرابلسی، عبدالعزیز ابن براج، المهذّب، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1406 ق.

103. طریحی، فخرالدین بن محمّد، مجمع البحرین، قم: انتشارات زاهدی، بی تا.

104. طوسی، محمّد بن الحسن (شیخ طوسی)، العُدّة فی اصول الفقه، قم: محمّدتقی علاقبندیان، 1417 ق.

105. -، الإستبصار، تصحیح: محمّد آخوندی، تهران:

دار الکتاب الإسلامیة، 1390 ق.

106. -، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

107. -، الخلاف، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1415 ق.

108. -، الفهرست، نجف: مکتبة مرتضویّة، بی تا.

109. -، المبسوط فی فقه الإمامیّة، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1425 ق.

110. -، النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی، قم: انتشارات قدس، بی تا.

111. -، تهذیب الأحکام، تهران: مکتبۀ صدوق، 1427 ق.

ص:485

112. -، رجال الطوسی، قم: موسّسۀ نشر اسلامی، 1415 ق.

113. طوسی، محمّد بن علی بن حمزة، الوسیلة إلی نیل الفضیلة، قم: کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی قدس سره، 1418 ق.

114. عاملی، بهاء الدین محمّد بن حسین (شیخ بهایی)، الحاشیة علی من لایحضره الفقیه، قم:

کتابخانة آیة اللّه مرعشی نجفی، 1424 ق.

115. -، حبل المتین فی احکام الدین، قم: مکتبۀ بصیرتی، 1390 ق.

116. عاملی، زین الدین بن علی (شهید ثانی)، مسالک الأفهام إلی تنقیح شرایع الإسلام، قم:

مؤسّسۀ معارف اسلامی، 1413 ق.

117. -، الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیة، قم:

انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1412 ق.

118. عاملی، سیّد محمّدجواد، مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلّامة، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

119. -، مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1419 ق.

120. عاملی کرکی، علی بن الحسین، (محقّق ثانی)، حاشیة الإرشاد، نسخۀ خطی، قم: کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی.

121. عاملی، محمّد بن علی، مدارک الأحکام فی شرح عبادات شرایع الإسلام، بیروت: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1411 ق.

122. عاملی، محمّد بن مکی(شهید اوّل)، الدروس الشرعیّة فی فقه الإمامیّة، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1417 ق.

123. -، القواعد و الفوائد، قم: کتابفروشی مفید، بی تا.

124. -، اللمعة الدمشقیة فی فقه الإمامیّة، تهران: مرکز بحوث حج و عمره، 1406 ق.

ص:486

125. -، ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1419 ق.

126. عبدالرحمان عبد المنعم، محمود، معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهیة، قاهره: دار الفضیلة، بی تا.

127. عسقلانی، ابن حجر، شهاب الدین احمد بن علی، تلخیص الحبیر فی تخریج الرافعی الکبیر، بیروت: دارالفکر، بی تا.

128. عکبری بغدادی، محمّد بن محمّد (شیخ مفید)، الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، قم:

مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1414 ق.

129. -، المقنعة، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1410 ق.

130. علم الهدی، سیّد مرتضی، الإنتصار، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1415 ق.

131. -، المسائل الناصریات، تهران: رابطة الثقافة و العلاقات الإسلامیة، 1417 ق.

132. -، رسالة المحکم و المتشابه المعروف بتفسیر النعمانی، قم: دار الشبستری، بی تا.

133. عمّانی، حسن بن علی بن أبی عقیل حذّاء، حیاة ابن عقیل و فقهه، قم: مرکز معجم فقهی، 1413 ق.

134. فاضل لنکرانی، محمّد، تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة - الإجاره، قم: مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1423 ق.

135. -، تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة - الحدود، قم: مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1422 ق.

136. -، تفصیل الشریعة فی شرح تحریر الوسیلة - مکاسب المحرّمة، قم:

مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1427 ق.

137. -، جامع المسائل، قم: انتشارات امیر قلم، 1425 ق.

138. -، سیری کامل در اصول فقه، قم: انتشارات فیضیّه، 1384 ش.

ص:487

139. فاضل لنکرانی، محمّد جواد، الطواف بالکعبة المشرّفة من الطابق الأوّل، قم: مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1393 ش.

140. -، خطابات قانونیة، قم: مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام، 1393 ش.

141. -، سلسله درسهایی از قواعد فقه 5، قاعدۀ تسامح در ادلۀ سنن، محقّق و مقرر: حسن مهدوی، قم: مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1393 ش.

142. -، قاعدۀ لاحرج، قم: مرکز فقهی ائمّۀ اطهار علیهم السلام، 1390 ش.

143. الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1406 ق.

144. فیروزآبادی، محمّد بن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1415 ق.

145. فیومی، احمد بن محمّد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم: دار الهجرة، 1405 ق.

146. قمی، جعفر بن محمّد بن قولویه، کامل الزیارات، قم: نشر الفقاهة، 1417 ق.

147. قمی، شیخ عبّاس، سفینة البحار، قم: دار الأسوة للطباعة و النشر، 1414 ق.

148. -، فوائد الرضویّه، انتشارات مرکزی، 1327 ش.

149. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: مؤسّسۀ دار الکتاب، 1404 ق.

150. قمی، محمّد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، التوحید، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین، 1398 ق.

151. -، الخصال، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1403 ق.

152. -، المقنع، قم: مؤسّسۀ امام هادی علیه السلام، 1415 ق.

153. -، الهدایة، قم: مؤسّسۀ امام هادی علیه السلام، 1418 ق.

154. -، عیون أخبار الرضا علیه السلام، انتشارات جهان، 1378 ق.

155. -، من لایحضره الفقیه، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1407 ق.

ص:488

156. کاشانی، محمّد بن محسن، فیض کاشانی، الوافی، اصفهان: کتابخانۀ امام امیر المؤمنین علیه السلام، 1406 ق.

157. کشّی، محمّد بن عمر، رجال الکشّی (اختیار معرفة الرجال)، مشهد: مؤسّسۀ نشر دانشگاه مشهد، 1409 ق.

158. -، رجال الکشّی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد: 1348 ش.

159. کلینی، محمّد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیّة، 1362 ش.

160. کوفی، محمّد بن محمّد بن اشعث، الجعفریّات، تهران: مکتبة نینوی، بی تا.

161. لاری، سیّد عبدالحسین، مجموعۀ مقالات، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 1418 ق.

162. مامقانی، محمّدحسن، غایة الآمال فی حاشیة المکاسب، قم: مطبعة ثامن الحجج، 1381 ق.

163. مجلسی، محمّدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار علیهم السلام، بیروت: مؤسّسۀ وفاء، 1403 ق.

164. -، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول علیهم السلام، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1404 ق.

165. -، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، تحقیق: سیّد مهدی رجایی، قم:

کتابخانة آیة اللّه مرعشی نجفی، 1407 ق.

166. مجلسی، محمّدتقی (مجلسی اوّل)، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1406 ق.

167. -، لوامع صاحبقرانی، قم: مؤسّسۀ اسماعیلیان، 1414 ق.

168. مجموعة من المؤلّفین، الموسوعة الفقهیّة الکویتیة، کویت: وزارة الأوقاف و الشئون الإسلامیّة، 2010 م.

169. محقق داماد، سیّد محمّد، کتاب الخمس، قم: دار الإسراء للنشر، 1418 ق.

170. مشکینی اردبیلی، علی، اصطلاحات الاُصول و معظم أبحاثها، قم: الهادی، 1374 ش.

171. -، تحریر المعالم فی اصول الفقه، قم: انتشارات مهر، 1396 ق.

172. معتزلی، عبدالحمید بن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404 ق.

ص:489

173. معلوف، لوییس، المنجد، بیروت: دار المشرق، 1973 م.

174. مقدسی، عبداللّه بن قدامة، عبدالرحمن بن قدامه، المغنی و الشرح الکبیر، بیروت: دار الکتب العربی، 1403 ق.

175. منتظری نجف آبادی، حسینعلی، دراسات فی المکاسب المحرّمة، قم: نشر تفکّر، 1415 ق.

176. موسوی خمینی، سیّد روح اللّه (امام خمینی)، استفتائات، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین قم، 1422 ق.

177. -، الإجتهاد و التقلید، تهران: مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1426 ق.

178. -، الإستصحاب، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1381 ش.

179. -، الخلل فی الصلوة، قم: چاپخانه مهر، بی تا.

180. -، الرسائل، قم: مؤسّسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، 1410 ق.

181. -، المکاسب المحرّمة، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی قدس سره، 1373 ش.

182. -، تحریر الوسیلة، قم: مؤسّسۀ مطبوعات دار العلم، بی تا.

183. -، تهذیب الاُصول، قم: دار الفکر، 1382 ش.

184. -، أنوار الهدایة، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1415 ق.

185. -، کتاب البیع، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی قدس سره، بی تا.

186. موسوی خمینی، سیّد مصطفی، تحریرات فی الاُصول، قم: موسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی،، 1418 ق.

187. موسوی خوئی، سیّد ابوالقاسم، التنقیح فی شرح العروة، قم: بی نا، 1418 ق.

ص:490

188. -، صراط النجاة، بی جا، نشر منتخب، 1416 ق.

189. -، فقه الشیعة - کتاب الطهارة، قم: مؤسّسۀ آفاق، 1418 ق.

190. -، مبانی تکملة المنهاج، مؤسّسۀ احیای آثار امام خوئی قدس سره، 1422 ق.

191. -، محاضرات فی الفقه الجعفری، قم: مؤسّسة دائرة معارف الفقه الإسلامی، 1387 ش.

192. -، مصباح الاُصول، قم: موسّسۀ احیاء آثار الإمام الخوئی، 1422 ق.

193. -، مصباح الفقاهة، مقرّر: محمّدعلی توحیدی، قم: مکتبة داوری، 1377 ش.

194. -، معجم الرجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم: مرکز نشر آثار شیعة، بی تا.

195. -، منیة السائل، بی جا، بی تا.

196. -، موسوعة الإمام الخوئی، قم: مؤسّسة احیاء آثار الإمام الخوئی، 1418 ق.

197. موسوی خوانساری، محمّدباقر، روضات الجنان فی أحوال العلماء و السادات، قم: مکتبة اسماعیلیان، 1392 ق.

198. موسوی گلپایگانی، سید محمّدرضا، إرشاد السائل، بیروت: دار الصفوة: 1413 ق.

199. نائینی، میرزا محمّدحسین غروی، کتاب الصلوة، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین قم، 1411 ق.

200. -، فوائد الاُصول، قم: جامعۀ مدرّسین، 1376 ش.

201. -، المکاسب و البیع، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرّسین قم: 1413 ق.

202. -، منیة الطالب فی حاشیة المکاسب، مقرّر: موسی نجفی خوانساری، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1418 ق.

ص:491

203. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم: مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1407 ق.

204. نجفی، جعفر بن خضر مالکی (کاشف الغطاء)، شرح الشیخ جعفر علی قواعد العلّامة ابن المطهّر، بی جا، مؤسّسة کاشف الغطاء الذخائر، 1420 ق.

205. نجفی، کاشف الغطاء، عبّاس بن علی، المال المثلی و المال القیمی فی الفقه الإسلامی، بی جا، مؤسّسة کاشف الغطاء، بی تا.

206. نجفی، محمّدحسن، جواهرالکلام فی ثوبه الجدید، قم: مؤسّسة دائرة معارف الفقه الإسلامی، 1421 ق.

207. -، جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

208. نراقی، احمد، عوائد الأیام فی بیان قواعد الأحکام، مشهد: مرکز ابحاث و دراسات اسلامیّة، 1417 ق.

209. -، مستند الشیعة فی احکام الشریعة، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1418 ق.

210. نراقی، مولی احمد بن محمّدمهدی، عوائد الأیّام فی بیان قواعد الأحکام، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم، 1417 ق.

211. -، لوامع الأحکام فی فقه شریعة الإسلام، قم: بی تا.

212. نسائی، ابی عبد الرحمن احمد بن شعیب، السنن الکبری، 1411 ق.

213. نوری طبرسی، حسین، خاتمة المستدرک، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1415 ق.

214. -، مستدرک الوسائل، قم: مؤسّسۀ آل البیت علیهم السلام، 1415 ق.

215. نووی، محیی الدین بن شرف، المجموع شرح المهذّب، بیروت: دارالفکر، 1417 ق.

216. واسطی زبیدی، سیّد محمّدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق.

217. وحید بهبهانی، محمّدباقر بن محمّد أکمل، الفوائد الحائریة، قم: مجمع الفکر الإسلامی، 1415 ق.

ص:492

ب) مقالات و مجلاّت:

1. اورعی، سیّد جواد، «اهمّیت حقّ الناس بر حقّ اللّه»، روزنامۀ جمهوری اسلامی، 1393/01/20.

2. علوی وثوقی، سیّد یوسف، «بررسی پشتوانۀ مشروعیت سیره های مستحدثۀ عقلائیه»، فصلنامۀ پژوهش های فلسفی - کلامی، دانشگاه قم، سال پانزدهم، شماره سوم.

3. علیشاهی، ابوالفضل، «پژوهشی در اباحۀ اموال کافران حربی از نگاه فقه شیعه»، فصلنامۀ پژوهش های فقه و حقوق اسلامی، سال دهم، شماره 34، زمستان 1392 ش.

4. مجلّۀ فقه، دفتر تبلیغات اسلامی، شمارۀ 25 و 26، پاییز و زمستان 1379.

5. مجلّۀ فقه، دفتر تبلیغات اسلامی، شمارۀ 27 و 28، بهار و تابستان 1380.

ج) سایت ها:

1. دروس آیت اللّه شبیری:

http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/shobeiry/rejal033/62/

2. دروس آیت اللّه مددی:

http://dorous.ir/persian/lesson/9352/

3. سایت ویکی شیعه:

http://fa.wikishia.net

4. سایت ویکی فقه:

http://www.wikifeqh.ir

5. کتاب فوائد الرجالیة - وحید بهبهانی:

http://lib.eshia.ir/14009/1/1

ص:493

ص:494

فهرست مطالب

بخش سوم: اکتساب با اعیان متنجّس... 5

فصل اوّل: بحث های مقدّماتی... 7

گفتار نخست: تفصیل شیخ انصاری میان انواع متنجّسات... 8

بند نخست: بررسی کلمات علما... 8

الف) کلام علاّمۀ حلّی... 8

ب) کلام شیخ طوسی... 9

گفتار دوم: ادلّۀ عدم جواز بیع متنجّس... 10

بند نخست: ادلّۀ شیخ انصاری... 10

الف) دلیل نخست... 11

ب) دلیل دوم... 13

ج) دلیل سوم... 13

بند دوم: استدلال به اجماع... 16

بند سوم: استدلال به آیات... 17

الف) آیۀ نخست... 17

1. نقد شیخ انصاری... 18

2. نقد محقّق خوئی... 18

ص:495

3. نقد امام خمینی... 20

4. نتیجۀ بررسی آیه... 21

ب) آیۀ دوم... 21

- نکته ای دربارۀ تخصیص اکثر... 23

ج) آیۀ سوّم... 24

بند چهارم: استدلال به روایات... 26

الف) گروه نخست: روایات آب متنجّس... 26

1. روایت نخست... 26

2. روایت دوم... 28

ب) گروه دوم: روایات اهراق آب گوشت... 30

ج) روایات گروه سوم... 32

1. بررسی سند... 32

2. بیان استدلال به روایت... 33

3. نقد استدلال به روایت... 34

بند پنجم: نتیجۀ بررسی ادلّه... 35

گفتار سوم: وجوب اعلام نجاست به مشتری... 36

الف) احتمال نخست... 36

ب) احتمال دوم... 38

1. بررسی یک اشکال و مراد امام علیه السلام از «یُعید»... 40

2. دیدگاه امام خمینی دربارۀ وجوب اعلام... 41

3. دیدگاه برگزیده... 44

فصل دوم: بیع درندگان و مسوخ... 45

ادلّۀ حرمت بیع مسوخ... 46

1. نجاست مسوخ... 46

2. حرمت اکل مسوخ... 47

ص:496

3. اجماع... 49

4. استدلال به روایات... 51

فصل سوم: بیع عبد کافر... 55

گفتار نخست: اقسام کافر و حکم آنها... 56

مقدّمه... 56

نکاتی دربارۀ ارتداد... 57

نکتۀ نخست: مجرای حکم ارتداد و آیۀ «لَاإکْرَاهَ فی الدینِ»... 57

نکتۀ دوم: احتمالاتی در معنای آیۀ «لَاإکْرَاهَ فِی الدِّینِ»... 58

الف) احتمال نخست... 58

ب) احتمال دوم... 59

نکتۀ سوم: شرط حکم ارتداد... 60

نکتۀ چهارم: اشاره ای در باب لزوم مقارنه میان احکام... 61

گفتار دوم: بیع عبد کافر... 62

مقدّمه... 62

بند اوّل: اقوال برخی فقها در مسئلۀ بیع عبد کافر... 63

الف) دیدگاه علاّمۀ حلّی... 63

ب) دیدگاه صاحب جواهر... 65

بند دوم: دلایل جواز بیع عبد کافر... 65

دلیل اوّل: اجماع... 65

- نقد استدلال به اجماع... 67

دلیل دوم: روایات دال بر جواز بیع عبد کافر... 69

بند سوم: ادلّۀ ممنوعیت بیع کافر فطری... 71

الف) دلیل نخست... 71

ب) دلیل دوم... 73

گفتار سوم: اباحۀ اموال کفّار برای مسلمانان... 74

ص:497

بند نخست: قرائن اباحۀ تصرّف... 75

بند دوم: کافر حربی کیست؟... 77

بند سوم: قرائن منع تصرّف... 78

الف) باب ودیعه... 78

ب) باب غصب... 79

ج) باب وصیّت... 80

بند چهارم: اقتضای حکم اوّلی... 80

بند پنجم: اقتضای حکم ثانوی... 81

فصل چهارم: بیع فشردۀ انگور... 83

گفتار نخست: اشاره های مقدّماتی دربارۀ فشردۀ انگور... 84

الف) تعیین محلّ نزاع... 84

ب) حرمت فشردۀ انگور... 85

ج) طهارت و نجاست فشرده انگور... 85

د) آیا عصیر عنب از مصادیق «خمر» است؟... 87

ه) تفاوت غلیان بنفسه و غلیان بالنار در مسئلۀ بیع... 91

گفتار دوم: جواز یا حرمت بیع فشرده انگور... 92

بند نخست: بررسی مقدّمات استدلال... 93

الف) استدلال به نجاست... 93

ب) استدلال به حرمت... 94

ج) استدلال به عدم مالیّت... 95

1. مالیّت فشردۀ انگور از نگاه شیخ انصاری... 95

2. اشکالات محقّق ایروانی بر شیخ انصاری... 96

3. اشکال محقّق کرکی بر فتوای علاّمه... 98

4. پاسخ شیخ انصاری... 98

5. اشکال محقّق ایروانی بر پاسخ شیخ... 99

ص:498

6. نتیجۀ بحث... 100

بند دوم: بررسی روایات مانعه... 100

الف) روایت نخست... 101

ب) روایت دوم... 102

1. بررسی سند روایت... 104

2. نقد و بررسی دلالت روایت... 104

ج) روایت سوم... 108

1. بررسی سند روایت... 108

2. بررسی دلالت روایت... 112

د) نتیجۀ بحث و بیان دیدگاه برگزیده... 118

فصل پنجم: بیع روغن متنجّس... 119

گفتار نخست: مباحث مقدّماتی... 121

بند نخست: آیا استثنای بیع متنجّس، استثنای متّصل است یا منقطع؟... 121

بند دوم: تفکیک «نجس» و «متنجّس» در کلام متأخّران... 122

گفتار دوم: ادلّۀ استثنای بیع روغن متنجّس... 124

دلیل نخست: مقتضای قاعده... 124

دلیل دوم: اجماع... 128

دلیل سوم: روایات... 129

الف) گروه نخست از روایات... 129

1. روایت نخست... 129

2. روایت دوم... 129

3. روایت سوم... 130

ب) گروه دوم از روایات... 131

ج) گروه سوم از روایات... 131

د) جمع بندی روایات... 133

ص:499

گفتار سوم: فروع بیع روغن متنجّس... 134

بند نخست: حکم بیع روغن متنجّس به شرط أکل... 134

بند دوم: اشتراط استصباح در بیع روغن متنجّس... 134

الف) بررسی اقوال در این مسئله... 135

ب) بررسی قواعد اوّلی در مسئله... 136

1. بررسی ملاک مالیّت شیء... 137

2. دیدگاه برگزیده دربارۀ اقتضای قاعدۀ اوّلی... 140

ج) بررسی نسبت قاعدۀ اوّلی با روایات... 141

1. مرور روایات... 142

2. پاسخ به توهّم ظهور روایات... 143

بند سوم: اعلام نجاست به مشتری... 144

الف) ارتباط شرطیت استصباح با وجوب اعلام... 145

1. نقد محقّق خوئی بر شیخ انصاری... 146

2. پاسخ اشکال محقّق خوئی... 146

ب) استدلال بر وجوب اعلام... 147

1. اشکال صغروی... 147

2. اشکال کبروی... 151

3. نتیجۀ بررسی استدلال... 152

ج) دلالت روایات بر وجوب شرطی یا شرعی... 152

1. استنباط نهایی از روایات... 153

2. مقصود از وجوب نفسی در این بحث... 154

3. دیدگاه امام خمینی در این مسئله... 155

بند چهارم: حکم القای مسلمان در حرام و بررسی قاعدۀ غرور... 156

الف) بررسی ادلّه... 157

1. روایات گروه نخست... 157

ص:500

2. روایات گروه دوم... 157

3. روایات گروه سوم... 163

4. روایات گروه چهارم... 168

5. روایات گروه پنجم... 169

6. روایات گروه ششم... 170

7. مؤیّد حرمت تغریر جاهل... 170

8. دیدگاه امام خمینی دربارۀ قاعدۀ تغریر... 171

ب) مقتضای قاعده در تغریر جاهل... 171

1. بررسی دیدگاه شیخ انصاری... 171

2. بررسی دیدگاه محقّق خوئی... 172

3. دیدگاه امام خمینی... 173

4. دیدگاه برگزیده دربارۀ مقتضای قاعده... 174

ج) صورت های چهارگانۀ تغریر جاهل... 175

1. صورت نخست... 175

2. صورت دوم... 175

3. صورت سوم... 176

4. صورت چهارم... 177

د) اشکالات وارد بر تقسیم شیخ انصاری... 179

1. اشکال نخست... 179

2. اشکال دوم... 182

3. اشکال سوم... 182

4. اشکال چهارم... 183

5. اشکال پنجم... 186

6. اشکال امام خمینی به سخن شیخ... 187

7. اشکال محشّین بر شیخ انصاری... 189

ص:501

8. اشکال محقّق خوئی بر تقسیم شیخ انصاری... 190

بند پنجم: اشتراط استصباح زیر آسمان... 197

الف) بررسی دیدگاه ها... 197

1. فتوای شیخ مفید... 199

2. فتاوای شیخ طوسی... 200

3. فتوای ابن ادریس حلّی... 201

4. فتوای علاّمۀ حلّی... 202

5. فتوای ابن برّاج... 202

6. فتوای محقّق حلّی... 203

7. فتوای ابن زهره... 203

ب) بررسی شهرت در مسئله... 204

ج) ادلّۀ قائلان به استصباح زیر آسمان... 206

1. اجماع... 206

2. شهرت فتوایی... 207

3. روایت مرسله... 207

د) وجه جمع میان روایت مرسله با روایات مطلق... 208

1. دیدگاه شیخ اعظم و امام خمینی... 208

2. دیدگاه برگزیده... 209

3. اشکال محقّق خوئی دربارۀ عدم امکان تقیید... 210

4. بررسی تعبّدی بودن استصباح زیر آسمان... 211

5. تحقیق دربارۀ مسئلۀ نجاست دود و بخار... 212

6. بیان برگزیده برای جمع میان روایات... 213

7. رابطۀ استحباب، ارشاد و تعبّد... 214

بند ششم: استفاده از روغن متنجّس برای غیر استصباح... 215

الف) بررسی روایات... 216

ص:502

ب) قاعده و اصل اوّلی در انتفاع از شیء متنجّس... 218

ج) بررسی ادلّۀ حاکم بر قاعدۀ اوّلی... 224

1. بررسی آیات... 226

2. بررسی روایات... 241

3. بررسی اجماع... 244

4. نتیجۀ نهایی بررسی ادلّۀ حرمت انتفاع... 257

بند هفتم: بیع روغن متنجّس برای غیر استصباح... 257

آیا خود «بیع» از مصادیق انتفاع نیست؟... 258

فصل ششم: بیع مطلق متنجّسات... 261

گفتار نخست: بررسی جریان استصحاب در مسئله... 262

بند نخست: جریان استصحاب در احکام کلّی... 263

الف) دیدگاه فاضل نراقی... 263

ب) دیدگاه شیخ انصاری... 267

بند دوم: آیا این استصحاب، از نوع استصحاب تعلیقی است؟... 268

الف) تبیین استصحاب تعلیقی... 268

ب) محلّ اختلاف دربارۀ صحّت استصحاب تعلیقی... 269

ج) تعلیقی نبودن استصحاب شیخ انصاری... 270

گفتار دوم: اصل اوّلی در بیع عین نجس... 271

الف) ادلّۀ قائلان به عدم جواز انتفاع از نجس العین... 272

1. اجماع... 272

2. آیات قرآن... 274

3. روایات... 279

ب) مقصود از انتفاع حرام... 283

1. انصراف... 284

2. ظهور عرفی... 285

ص:503

3. دیدگاه برگزیده... 285

4. جریان بحث در سایر اعیان نجس... 286

5. بررسی روایت حسن بن محبوب... 286

گفتار سوم: ملازمۀ مالیّت شیء نجس و انتفاع به آن... 289

الف) دیدگاه شیخ انصاری... 289

ب) دیدگاه محقّق خوئی... 291

ج) دیدگاه محقّق ایروانی... 293

1. دیدگاه ایشان دربارۀ منفعت و مالیّت... 293

2. اشکال بر تفصیل شیخ انصاری... 296

گفتار چهارم: حقّ اختصاص... 297

بند نخست: عدم عنایت شیخ به مسئلۀ «مالکیّت»... 298

بند دوم: دیدگاه شیخ دربارۀ حقّ اختصاص... 299

بند سوم: بررسی ادلّۀ «حقّ اختصاص»... 300

الف) «حیازت» و ادلّۀ آن... 302

1. مرسلۀ «مَن حاز ملک»... 302

2. سیرۀ عقلا... 306

3. روایات سبق... 306

4. صحیحۀ عبداللّه بن سنان... 311

5. موثّقۀ یونس بن یعقوب... 312

6. اعتبار قصد حیازت و قصد انتفاع... 313

ب) استصحاب... 316

1. اشکال اوّل... 316

2. اشکال دوم... 317

بخش چهارم: سایر اکتساب های حرام... 319

فصل اوّل: حقّ تألیف... 321

ص:504

گفتار نخست: ادلّۀ لزوم رعایت «حقّ تألیف»... 322

بند نخست: استدلال به سیرۀ عقلا... 322

الف) نکاتی دربارۀ سیرۀ عقلا... 323

1. جریان سیرۀ عقلایی در «حکم» و «موضوع»... 323

2. بررسی موارد مراجعه به عرف... 324

ب) تنقیح مسئلۀ «حقّ تألیف» بر اساس موضوع... 325

1. تبیین مسئله تحت عنوان «حق»... 325

2. تبیین مسئله تحت عنوان «مالیّت»... 327

3. اشکال اجتماع «حق» و «مال» در یک شیء... 330

ج) تنقیح مسئلۀ «حقّ تألیف» بر اساس حکم... 332

د) بررسی اشکال در حجّیت سیرۀ عقلا... 332

1. اشکال در سیره های مربوط به موضوع... 332

2. اشکال در سیره های مربوط به حکم... 337

ه) نتیجۀ بررسی استدلال به سیرۀ عقلا... 349

بند دوم: استدلال به آیات و روایات... 350

الف) آیۀ (أَوْفُوا بِالْعُقُود)... 350

ب) استدلال به قاعدۀ «لاضرر»... 351

ج) تمسّک به ادلّۀ حرمت غصب و سرقت... 352

بند سوم: استدلال به دلیل عقلی... 353

الف) بیان نخست: قبح ظلم... 353

ب) بیان دوم: اولویّت انسان در استفاده از منافع فعل خود... 354

ج) بیان سوم: حفظ نظام اجتماعی... 355

د) نارسایی دلیل عقلی از حکم وضعی... 357

بند چهارم: الزام به رعایت «حقّ تألیف» از طریق ولایت فقیه... 358

1. طرح بحث... 359

ص:505

2. اشکال استدلال از طریق «ولایت فقیه»... 360

بند پنجم: دلیل لزوم «حقّ تالیف» در فقه اهل سنّت... 361

بند ششم: نتیجۀ بررسی ادلّۀ لزوم حقّ تألیف... 361

گفتار دوم: دلایل مخالفان لزوم «حقّ تألیف»... 362

گفتار سوم: تنبیهات مسئلۀ «حقّ تألیف»... 366

تنبیه نخست: اشتراط حقّ تألیف... 366

تنبیه دوم: ایجاد حقّ تألیف توسّط قانون... 367

تنبیه سوم: حقّ مالی بودن حقّ تألیف... 370

تنبیه چهارم: مدّت استمرار «حقّ تألیف»... 378

فصل دوم: بیع هیاکل عبادت... 381

مقدّمه... 381

گفتار نخست: حرمت بیع هیاکل عبادت... 383

بند اوّل: مقصود از حرمت در این بحث... 383

الف) احتمالات موجود و بیان نظر مشهور... 384

ب) دیدگاه امام خمینی... 385

بند دوم: بررسی دلایل... 386

الف) اجماع... 386

ب) دلیل عقلی... 388

ج) استدلال به آیۀ تجارت... 388

1. مقصود از «باطل»... 388

2. بررسی معنای «باء» در «بالباطل»... 389

د) استدلال به آیۀ «إنّما الخَمْر وَالمَیْسر»... 391

ه) استدلال به آیۀ «وَالرُّجز فَاهجُر»... 392

و) استدلال به روایت تحف العقول... 392

1. بررسی استدلال... 394

ص:506

2. فروع روایت... 396

ز) استدلال به روایت نبوی... 397

ح) استدلال به صحیحۀ عمر بن اذَینه... 398

1. دلیل تفصیل امام علیه السلام بین آلات لهو و صلیب... 399

2. استدلال محقّق خوئی به دلیل هشتم... 399

س) استدلال امام خمینی بر حرمت بیع هیاکل عبادت... 401

1. بررسی استدلال به حکم عقل... 404

2. بررسی تنقیح مناط امام خمینی... 405

3. بررسی مؤیّد استدلال امام خمینی... 406

گفتار دوم: بیع هیاکل عبادت به لحاظ منفعت حلال... 406

بند اوّل: ملاک جواز بیع... 406

الف) دیدگاه امام خمینی... 407

ب) بررسی دیدگاه امام خمینی... 408

1. ادلّه، شامل موارد مظنون و محتمل نیست... 408

2. روشن بودن اولویت موضوع اوثان نسبت به نفوس... 408

3. اشکال امام خمینی بر بیع هیاکل عبادت به قصد شکستن... 409

بند دوم: بیع به لحاظ مادّه... 410

الف) آیا می توان ثمن هیئت و مادّه را جدا دانست؟... 410

ب) بررسی اقوال علما... 411

1. دیدگاه کاشف الغطاء... 412

2. دیدگاه علاّمۀ حلّی... 414

3. دیدگاه محقّق ایروانی... 416

4. دیدگاه امام خمینی... 417

5. خلاصۀ اقوال و بیان دیدگاه برگزیده... 420

فصل سوم: بیع آلات قِمار... 423

ص:507

مقدّمه... 424

گفتار نخست: مراد از «قِمار»... 425

گفتار دوم: دلایل حرمت بیع آلات قِمار... 426

الف) اجماع... 426

ب) روایات... 428

1. روایت أبی الجارود... 428

2. صحیحۀ ابی بصیر... 429

3. حدیث مناهی... 431

4. صحیحۀ معمّر بن خلاد... 432

5. خلاصۀ بررسی روایات... 433

گفتار سوم: مصادیق آلات قمار... 433

الف) دیدگاه امام خمینی... 434

1. الغای خصوصیت... 434

2. استناد امام خمینی به صحیحۀ معمّر بن خلّاد... 435

ب) دیدگاه محقّق خوئی... 436

ج) دیدگاه برگزیده... 439

گفتار چهارم: بیع آلت قمار به لحاظ منفعت حلال... 440

الف) بررسی شرط زوال صفت... 440

ب) بیان دیدگاه برگزیده... 442

فصل چهارم: بیع آلات لهو... 445

گفتار نخست: ادلّۀ حرمت بیع آلات لهو... 446

الف) بررسی دلایل عام... 447

1. دلیلی عقلی... 447

2. آیۀ شریفۀ «إِنَّمَا الْخَمْر والمیسر»... 447

3. روایات... 448

ص:508

4. شرط جریان دلایل آلات قمار در بحث آلات لهو... 448

ب) بررسی دلایل خاص... 449

1. روایت أبی أمامه... 449

2. اجماع... 450

ج) روایات شکستن آلات موسیقی و بیان دیدگاه برگزیده... 451

گفتار دوم: بیع آلات لهو به لحاظ منفعت حلال... 455

الف) اجماع... 455

ب) روایات عام... 456

ج) روایت أبی أمامه... 456

فصل پنجم: بیع ظروف طلا و نقره... 459

گفتار نخست: مرور اقوال... 460

گفتار دوم: مرور دلایل... 462

الف) اجماع... 462

ب) روایات... 463

1. روایات مقیّد... 463

2. روایات مطلق... 464

گفتار سوم: بررسی دلایل... 466

الف) بررسی احتمال حمل مطلق بر مقیّد... 467

ب) بررسی دیدگاه محقّق خوئی دربارۀ روایت سوم... 467

ج) بیان دیدگاه برگزیده با توجّه به مناسبت حکم و موضوع... 468

فصل ششم: بیع «دراهم مغشوشه»... 471

گفتار نخست: استفاده از دراهم مغشوشه به عنوان تزیین... 472

الف) دلایل مسئله... 472

1. روایت جعفی... 472

2. روایت موسی بن بکر... 473

ص:509

ب) بررسی دلایل و بیان دیدگاه برگزیده... 473

گفتار دوم: استفاده از درهم های مغشوش به عنوان عوض... 474

الف) مبیع، درهم کلّی باشد... 474

ب) مبیع، درهم معیّن خارجی باشد... 475

1. فرض آگاه بودن فروشنده و خریدار... 475

2. فرض ناآگاه بودن فروشنده و خریدار... 476

3. فرض آگاه بودن یکی و ناآگاه بودن دیگری... 478

فهرست منابع... 479

فهرست مطالب... 495

ص:510

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109