سرشناسه : هادی گشایش، عبداللّه، 1367 -
عنوان و نام پدیدآور : مستندات حقوق فردی و اجتماعی معلولان: آراء تفسیری شیعه درباره سوره اعمی(نابینا)/ عبداله هادی گشایش.
مشخصات نشر : قم: توانمندان،1397.
مشخصات ظاهری : 312ص.
شابک : 200000 ریال 978-622-99311-4-1:
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه :ص.309-312؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : تفاسیر (سوره عبس)
موضوع : تفاسیر شیعه
موضوع : Qur'an -- Shiite hermeneutics
موضوع : معلولان (فقه)
موضوع : (People with disabilities (Islamic law
شناسه افزوده : دفتر فرهنگ معلولین
رده بندی کنگره : 1397 5م2ه-/944/102 BP
رده بندی دیویی : 18/297
شماره کتابشناسی ملی : 5198744
ص: 1
مستندات حقوق فردی و اجتماعی معلولان
آراء تفسیری شیعه درباره سوره اعمی(نابینا)
به اهتمام: عبداله هادی گشایش
نوبت چاپ: اول، بهار 1397 شابک: 1-4-99311-622-978
ناشر: توانمندان شمارگان: 1000 نسخه قیمت: 000/200 ریال
قم، بلوار محمدامین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4، دفتر فرهنگ معلولین
تلفن: 32913452-025 فکس: 32913552-025 همراه: 09125520765
www.HandicapCenter.com , www.DataDisability.com
, info@handicapcenter.com
ارتباط با نویسنده: 09127513102 abdollahgoshayesh@gmail.com
ص: 2
پیشگفتار. 5
مقدمه. 7
تفسیر قمی... 9
تفسیر جوامع الجامع.. 11
تفسیر مجمع البیان.. 17
روض الجنان و روح الجنان.. 27
مواهب علیه. 33
تفسیر شریف لاهیجی... 35
الصافی فی تفسیر القرآن.. 39
تفسیر البرهان.. 47
تفسیر نورالثقلین.. 49
تفسیر عاملی... 59
اطیب البیان.. 65
تفسیر نوین.. 85
پرتوی از قرآن.. 117
تفسیر نمونه. 143
تابشی از قرآن.. 165
همگام با وحی: تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول). 167
تفسیر جامع.. 179
بیان معانی در کلام ربانی... 183
تفسیر روان و تفسیر ساده قرآن کریم.. 189
تفسیر بیان الرحمن.. 211
تفسیر روشن.. 213
تفسیر اهل بیت(ع). 215
تفسیر نسیم رحمت... 217
تفسیر آسان.. 223
تفسیر قرآن کریم.. 233
نسیم حیات... 237
تفسیر صفی علیشاه. 243
تفسیر گازر. 247
خلاصة المنهج.. 251
ص: 3
تفسیر نفحات الرحمن.. 253
روان جاوید. 255
مخزن العرفان.. 259
تفسیر اثنی عشری... 265
تفسیر خسروی... 269
تفسیر احسن الحدیث... 273
تفسیر راهنما 279
قرآن برای همه. 297
تفسیر روان.. 301
منابع و مآخذ. 309
ص: 4
قرآن کریم، کتابی جامع و راهگشا برای همگان است، افراد دارای معلولیت هم می توانند از این کتاب مقدس بهره مند شوند. سابقه تاریخی نشان می دهد که تعامل دو سویه بین قرآن کریم و معلولین در سال های نخست بعثت به وجود آمد. قرآن بر خلاف رویه جاری و موجود زمانه، از حقوق و شأن اجتماعی و انسانی آنان دفاع می کرد. نمونه عالی آن سوره عَبَسَ است که در مکه نازل شد؛ از طرف دیگر معلولین با تمام وجود به ترویج اسلامی می پرداختند. متأسفانه مورخین و مفسرین مستقلاً به موضوع معلولیت دوره صدر اسلام نپرداخته اند.
ابعاد فقهی و حقوقی، فرهنگی و اجتماعی معلولان در قرآن کریم به صورت های مختلف بررسی و تجزیه و تحلیل شده است و لازم است ابتدا دیدگاه های مفسران ذیل موضوع کلان فوق استخراج و منظم شده منتشر گردد.
اینجانب به اقتضای رشته ام که حقوق است، درصدد هستم آراء قرآنی و تفسیری در زمینه معلولیت ها و معلولین را جمع آوری و در چند جلد منتشر کنم.
کتاب حاضر، دفتر نخست این پروژه است و درصدد است متون تفسیری درباره سوره عَبَسَ (یا سوره اعمی) را کاوش و با گزینش بهترین آنها یک جلد شامل حدود چهل متن از دیدگاه های مفسران شیعه به زبان فارسی عرضه کند. اما صرفاً متن نیست بلکه به بررسی مقایسه ای متون و استخراج و برجسته سازی نکات حقوقی مهم هم پرداخته ام.
لازم به ذکر است که یکی از مستندات و مصادر فقیهان به هنگام استنباط احکام و اجتهاد وظایف مکلفین قرآن کریم است. همچنین امروزه حقوقدانان بر اساس آراء مفسرین و دیدگاه های تحلیل گران قوانین را به دست می آورند و تدوین می کنند. در مورد معلولین همین رویه وجود داشته است. از این رو برای سهولت در پژوهش های فقهی و حقوقی، به گردآوری، تجمیع و تنظیم مستندات قرآنی نمودم.
فرهنگ اسلامی شامل متون مهم و مؤثر درباره حقوق، اخلاقیات، معیشت، زندگی و دیگر ابعاد حیات معلولان است. دفتر فرهنگ معلولین درصدد است تا این پاره های فرهنگی را از قرآن کریم، روایات، تفاسیر، کتب فقهی، کلامی و تاریخی شناسایی و جمع آوری و سپس به روزرسانی و آنگاه منتشر سازد. این دفتر شامل آراء مفسران شیعه است که به تبین و شرح سوره عَبَسَ پرداخته اند.
این متون به ترتیب تاریخی مرتب و معرفی خواهند شد. اولین متن از تفسیر علی بن ابراهیم قمی مربوط به سده سوم قمری اخذ شده است. البته این دفتر شامل دو ورژن عربی و فارسی است و هم اکنون ورژن فارسی و ترجمه فارسی متون انتخاب شده اند.
ص: 5
هدف این است اطلاعات و متون لازم برای کسانی که درصدد پژوهش و نگارش مقاله یا کتاب یا پایان نامه هستند، مهیا و در اختیارشان قرار گیرد. ویژگی های متون منتخب عبارت است از: شامل مطالب تکراری نباشند، شامل مطالب مهم و قابل توجه و سودمند باشند.
مشخصات مأخذشناسی هر متن در پاورقی صفحه اول همان متن آمده است. همچنین نکات مهم هر متن ذیل مبحث «ملاحظه» درج و بررسی شده است.
برای اینکه مدیران دولتی، مسئولین مراکز مردمی و پژوهشگران عینی تر و ملموس تر این پروژه را مفهوم نمایند؛ این پرسش را مطرح می کنم: چرا و به چه دلیل تاکنون قانون معلولین در ایران جامع تصویب نشده و کاملاً اجرا نشده؟
از بین چند پاسخ، یک پاسخ هم این است که چون در زمینه حقوق معلولین، فقهاء مسلمان به ویژه شیعه در ایران کار اجتهادی نکرده اند و کتابی یا درسی به نام فقه معلولین نداشته ایم، از این رو مستندات و محرک های فکری لازم وجود نداشته است.
اما با انتشار کتاب حاضر بخشی از این مستندات دسترس پذیر می شود. بالاخره جامعه مطلوب و ایده آل بر اساس قانون مطلوب استوار می گردد و بدون قانون نمی توان جامعه ایده آل ساخت.
لازم است از مدیریت دفتر فرهنگ معلولین تشکر کنم که در تدوین و آماده سازی این اثر مساعدت کردند. همچنین از حمایت ها و پشتیبانی های جناب حجت الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانی نماینده آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی مدظله تشکر می نمایم. ایشان با راهنمایی ها و توصیه های سازنده خود راه درست را به مدیریت این پروژه معرفی فرمودند.
عبداله هادی گشایش
مدرّس دانشگاه
اردیبهشت 1397
ص: 6
متأسفانه آمار محصولات فرهنگی در زمینه موضوعات معلولان و معلولیت ها در ایران و سپس جهان اسلام پایین است؛ به ویژه در ایران به زحمت تعداد عناوین کتاب های جدیدالانتشار و چاپ اول در هر سال به چهل عنوان می رسد.
همچنین تولید نشریه و تیراژ نشریات، تولید و ساخت فیلم، تولید کتاب گویا، کتاب بریل، کتاب الکترونیک و کتاب با زبان اشاره بسیار نامطلوب است. البته در برخی زمینه ها مثل کتاب گویا و کتاب بریل وضع بهتر است و در زمینه هایی مثل تدوین و عرضه کتاب مرجع وضع بدتر است؛ ولی آمار سرجمع محصولات مطلوب نیست. از همه اینها گذشته، نرخ مطالعه و درخواست محصول فرهنگی هم پایین است. اما چرا؟ و علل و عوامل این وضعیت چیست؟
حتماً کارشناسان عوامل و علل متعدد و متنوع برای اندک بودن محصولات فرهنگی معلولان خواهند گفت، اما عدم تولید آثار سودمند و مؤثر و جذاب را هم باید به عنوان یک عامل در ایجاد این وضعیت مهم دانست. ولی خود این مسئله معلول و نتیجه چند علت دیگر است. از جمله اینکه پژوهش در عرصه ریشه ها و بنیان های ملی، دینی و مدرن معلولیت و معلولان ضعیف بوده است. منابع فکری در زمینه معلولین، متون و منابع ایرانی مثل شاهنامه، گلستان و بوستان و مثنوی معنوی و دیگر منابع اینگونه ای است. اما منابع دینی ما در رأس آن قرآن و روایات سپس کتب تاریخی مثل تاریخ طبرسی و تاریخ ابن هشام، کتب فقهی، کتب کلامی و سیاست نامه های شرعی است. غیر از این دسته منابع، دسته سومی هم هست که گویای تجارب جهان جدید و اندیشه های مدرن است، مثل منابع درباره سلامت و پزشکی جدید، کتب درباره جامعه شناسی، توان بخشی و رشته های جدید توان بخشی و پزشکی. اما کدام یک از مراکز فرهنگی یا امور فرهنگی سازمان بهزیستی در این سه عرصه ورود کرده و به کاوش، بازشناسی، بازخوانی و باز تولید افکار مندرج در این منابع پرداخته اند؟
تاکنون چند کتاب، مقاله، پایان نامه درباره دیدگاه های متفکران بزرگ ایرانی مثل مولانا جلال الدین یا سعدی درباره معلولیت منتشر شده است؟
چند پژوهش درباره معلولیت از نظر قرآن کریم یا نابینایی در روایات کار شده است؟ پاسخ این پرسش ها اگر منفی نباشد اما تعداد کارها آنقدر کم است که ذکر آمار آنها، ناپسند است.
طبیعی است وقتی مراجعه و کاوش در منابع نباشد، تولید و اندیشه ورزی هم نیست؛ وقتی تفکر نباشد و محصولی به عمل نیاید؛ آثار در خور شأن و متناسب با نیازها و جذابیت هم نیست.
اما در عرصه فرهنگ و جامعه معلولین راه درست این است که نهادهای فرهنگی مراجعات و مطالعات و پژوهش ها در عرصه منابع سه گانه دینی، ملی و مدرن را جدی گرفته و تولید سالانه خود را افزایش دهند و در کنار آن پژوهش های نظری را همگام با پژوهش های اطلاع رسانی و آن دو را همگام با توسعه آموزش بسط دهند.
ص: 7
اما کتاب حاضر که به اهتمام دکتر عبداله هادی گشایش نهایی شده است به منابع و مستندات حقوق معلولان در ایران و اسلام می پردازد و درصدد است متون تفسیری درباره سوره عبس را گردآوری و همراه برجسته سازی نکات حقوقی عرضه کند.
همین جا برخود فرض می دانیم از حمایت ها و پشتیبانی های جناب حجت الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانی و دفتر آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی مدظله در شهر قم تشکر نماییم.
انتشارات توانمندان
ص: 8
علی بن ابراهیم قمی (قرن 3ق)(1)
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عَبَسَ
وَ تَوَلّٰیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ
لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ (٣) أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ (4) أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ (٧) وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشَیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ (١٠) کَلّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (١١)
1- چهره در هم کشید و اعراض نمود. 2- هنگامی که آن مرد نابینا به نزدش آمد. 3- و تو چه می دانی شاید که او مردی باتقوا و پاکیزه باشد. 4- یا متذکر گردد پس ذکرش به حال او سودمند باشد. 5- اما آن کسی که ثروتمند است. 6- پس تو به او روی می آوری. 7- و اگر او خود را پاکیزه نسازد چیزی بر تو نیست. 8- و اما کسی که به نزد تو می آید و کوشش می کند. 9- و او می ترسد. 10- تو از او غافل می شوی. 11- هرگز (چنین نیست)، همانا این (آیات قرآن) برای پند و تذکر است.
تفسیر آیات
(عَبَسَ وَتَوَلَّی * أَن جَاءهُ الْأَعْمَی)
در شأن عثمان و عبداللّه بن ام مکتوم که مؤذن رسول خدا(ص) و نابینا بود نازل شده بدین سبب که روزی ابن ام مکتوم به خدمت حضرت رسول(ص) آمد و در مجلس آن سرور عالمیان(ص) اصحاب نشسته بودند، حضرت ابن ام مکتوم را مقدم بر عثمان نشانید. عثمان از توجه حضرت به ابن ام مکتوم عبوس کرده از او اعراض نمود پس این آیه نازل شد (عَبَسَ وَتَوَلَّی) یعنی عثمان (أَن جَاءهُ الْأَعْمَی وَمَا یدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی) و چه چیز تو را به حال شخص کور دانا گردانید یعنی ابن ام مکتوم که او پاکیزه و مطهر از گناهان می باشد (أَوْ یَذَّکَّرُ) یعنی رسول خدا(ص) او را پند و اندرز داد و سپس عثمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی) اما آن کس که مستغنی است به مال خود و ریاستی نظر به اقوام و عشایر خود دارد پس تو ای عثمان به سوی او روی می آری و متوجه به او می شوی و اگر مقدم بر تو نشیند آن را مکروه نمی داری (وَمَا عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّی) یعنی باکی نداری تو که آیا آن مستغنی خوب است یا نه و آراسته به ایمان است یا در کفر خود غوطه ور می باشد.
(وَأَمَّا مَن جَاءکَ یَسْعَی) و اما آن کسی که آمد به تو یعنی ابن ام مکتوم در حالتی که سعی می نمود و شتاب می کرد.
(وَهُوَ یخْشَی فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّی) یعنی پس تو از او رو می گردانی و ملتفت به او نمی شوی.(2)
(کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ) یعنی قرآن.
ص: 9
ملاحظه
1- اولین تفسیر شیعه اثنی عشری است.
2- در شأن عثمان و عبداللّه ابن ام مکتوم نازل شده است.
3- رسول خدا(ص) ابن ام مکتوم را مقدم داشت و به همین دلیل عثمان ناراحت شد و عبوس شد و تولی کرد. شاید در ذهنش آمده که چرا رسول خدا(ص) من را احترام نکرد و یک کور را احترام نمود.
4- حتی در مورد وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی بدون اینکه مشخص کند منظورش پیامبر یا عثمان است می گوید چه چیزی موجب دانایی تو نسبت به عبداللّه شده است. و در پاسخ می گوید شاید پاکی و طهارت او موجب شده است. یعنی فاعل یزکی را ابن ام مکتوم می داند.
5- قمی فاعل یذکّر را رسول خدا(ص) می داند و می گوید رسول خدا(ص) عثمان را تذکر و پند داد. با اینکه دیگر مفسران فاعل یذکر را ابن ام مکتوم می دانند.
6- أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی، قمی مستغنی را عثمان دانسته، اما در تصدی با دیگران اختلاف دارد چون فاعل تصدی را هم عثمان می داند و می گوید عثمان به سوی ابن ام مکتوم گرایش پیدا می کنی و مقدم داشتن او را مکروه نمی دانی.
7- وَمَا عَلَیکَ أَلَّا یزَّکَّی خطابش به پیامبر است و می فرماید: ای پیامبر تو نسبت به مستغنی (عثمان) باکی نداشته باش که او تزکیه دارد یا ندارد یعنی هرگونه باشد به تو ربطی ندارد.
8- وَأَمَّا مَن جَاءکَ یسْعَی یعنی ابن ام مکتوم وقتی داشت نزد تو می آمد شتاب و سعی می کرد. در اینجا هم با دیگران تفاوت دارد مثلاً فیض در صافی می گوید منظور این است که ابن ام مکتوم در راه کسب دانش دینی تلاش می کرد.
9- آیه وَ هُوَ یَخْشی را تفسیر نکرد.
10- آیه فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّی فاعل
را پیامبر گرفته یعنی چون ابن ام مکتوم در آمدن شتاب کرد و پیامبر متوجه و ملتفت او نشد. در این مورد هم تفاوت دارد با دیگران صافی اینگونه تفسیر کرده است: ابن ام مکتوم خدا ترس و ساعی در راه علم است ولی تو ای پیامبر از توجه به او خودداری می کنی.
ملاحظه آیات 13 تا 42
به نظر قمی موضوع این آیات عوض شده و ربطی به ابن ام مکتوم و نابینایی ندارد.
ص: 10
تفسیر جوامع الجامع(1)
امین
الاسلام ابو علی فضل بن حسن طبرسی
(468-548
ق)
سوره عبس
مکی است.
و به قول کوفیان چهل و دو آیه دارد و به قول بصریان چهل و یک آیه.
[فضیلت قرائت این سوره]
در حدیث ابیّ (بن کعب) است که هر کس سوره عبس را قرائت کند روز قیامت [به محشر] می آید در حالی که صورتش خندان و شاد است.
از حضرت صادق(ع) روایت است: هر که سوره عَبَسَ وَ تَوَّلی- و إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ را بخواند در بهشت در زیر سایۀ لطف خدا و کرامت او قرار خواهد گرفت.
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ. عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ (٣) أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ (4) أَمّٰا
مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنْتَ
لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ (٧) وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشَیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ (١٠) کَلّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (١١) فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6) قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ (١٧) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (٢٣(
ترجمه: به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. چهره درهم کشید و روی برتافت. (١) از این که نابینایی به سراغ او آمده بود. (٢) تو چه می دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند. (٣) یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد. (4) امّا آن کس که مستغنی است. (5) تو به او روی می آوری!(6) در حالی که اگر خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست. (٧) اما کسی که به سراغ تو می آید و کوشش می کند. (٨) و از خدا ترسان است. (٩) تو از او غافل می شوی. (١٠) هرگز چنین مکن، این (قرآن) یک تذکر و یادآوری است. (١١) و هر کس بخواهد از آن پند می گیرد. (١٢) در الواح پر ارزشی ثبت است. (١٣) الواحی والا قدر و پاکیزه (١4) به دست سفیرانی است. (١5) والا مقام و فرمانبردار و نیکوکار. (١6) مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است؟! (١٧) (خداوند) او را از چه چیز آفرید؟ (١٨) از نطفه ناچیزی او را آفرید، سپس اندازه گیری کرد و موزون ساخت. (١٩) سپس راه را برای او آسان ساخت. (٢٠) بعد او را میراند و در قبر پنهان نمود. (٢١) سپس هر زمان بخواهد او را زنده می کند. (٢٢) چنین نیست که او می پندارد، او هنوز فرمان الهی را اطاعت نکرده است. (٢٣)
تفسیر:
عبداللّه بن شریح بن مالک فهری (ابن امّ مکتوم) به محضر پیامبر(ص) آمد در حالی که بزرگان قریش، ابوجهل بن هشام، عتبة بن ربیعه و برادرش شیبه و عبّاس بن عبدالمطّلب، و ابیّ و امیة پسران خلف، نزد پیامبر بودند و حضرت آنها را به اسلام دعوت می کرد به این امید که با مسلمان شدن آنها
ص: 11
دیگران نیز مسلمان شوند پس Top of Form
(ابن امّ مکتوم) عرض کرد: ای رسول خدا برایم قرائت کن و از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز و این تقاضا را تکرار می کرد و از سرگرمی پیامبر به آن گروه بی خبر بود پس پیامبر(ص) از این که وی سخنش را قطع می کرد ناراحت شد و چهره درهم کشید و روی به حضّار آورده به سخن گفتن پرداخت، پس این آیات نازل شد. پیامبر(ص) [پس از این جریان] هرگاه ابن امّ مکتوم را می دید احترام می کرد و می فرمود: آفرین بر کسی که خدا مرا در مورد او سرزنش کرد.
پیامبر(ص) دو بار او (ابن امّ مکتوم) را در مدینه جانشین خود قرار داد.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمیٰ؛ أَنْ جٰاءَ، به اختلاف دو مذهب، منصوب به فعل(تَوَلّیٰ) یا (عَبَسَ) است، یعنی عَبَسَ
لِأَنْ جاءَهُ الْأَعْمیٰ و اَعْرَضَ لِذلِک، پیامبر(ص) برای این که نابینایی نزد او آمد چهره در هم کشید و روی برگرداند(1)
روایت شده که پیامبر(ص) پس از این جریان هرگز بر روی فقیری چهره درهم نمی کشید(2). و به ثروتمندی [به خاطر مسلمان شدن] روی نمی آورد.
وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ؛ یعنی چه چیز تو را از حال این نابینا آگاه ساخته شاید به وسیله آنچه از دین فرا می گیرد پاک شود.
أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ؛ یا متّعظ شود و پند تو به حالش مفید افتد.
بعضی گفته اند: ضمیر در (لعلّه) به کافر بر می گردد یعنی ای پیامبر تو طمع کردی که کافر با اسلام آوردن پاک شود یا متذکر شده و حقّ را بپذیرد، و نمی دانستی که آنچه طمع کردی در او محقّق خواهد شد.
Bottom of Form
فتنفعه؛ به رفع قرائت شده بنابراین که عطف بر یذکر باشد و منصوب قرائت شده بنابراین که جواب برای (لعلّ) باشد.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّی؛ تصدّی در اصل (تَتَصدّیٰ) است یعنی با روی آوردن به او [شخص ثروتمند] به وی بپردازی و با ادغام (تاء) در (صاد) نیز قرائت شده است.
حضرت باقر(ع) (تُصَدّی و تُلَهّی) هر دو را به ضمّ (تاء) قرائت کرده است. یعنی انگیزه ای تو را به پرداختن به ثروتمند فرا می خواند چرا که به مسلمان شدنش سخت علاقه داری و کار بزرگان قریش تو را از (ابن امّ مکتوم) باز می دارد.
وَ ما عَلَیکَ أَلاَّ یزَّکی؛ بر تو باکی نیست [اگر مسلمان نشد] یا در پاک شدن کافر با اسلام آوردن؛ چیزی بر تو نیست تنها وظیفه تو رساندن پیام و احکام است.
وَ أَمّا مَنْ جَاءَک یَسْعیٰ؛ امّا آن کسی که نزد تو می آید و در طلب خیر تلاش می کند در حالی که از خدا می ترسد یا از کافران و آزارشان بیم دارد.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّی؛ تو بجای پاسخ دادن به او [ابن امّ مکتوم] سرگرم سخن گفتن با دیگران می شوی «تلهّی» از لَهٰی عَنْهُ و تَلهّی است.
ص: 12
کَلاّ إِنَّها تَذْکِرَةٌ؛ کلاّ منع پیامبر(ص) از تکرار آن عمل است و آن آیات قرآنی موعظه ای است که لازم است از آن پند گرفته شود.
فَمَنْ شاءَ ذَکرَهُ؛ هر کس بخواهد آن را حفظ کند و به فراموشی نسپارد، ضمیر در فعل [ذَکَرَ] را به این دلیل مذکر آورده که تذکره به معنای [ذِکْر] است.
فِی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ؛ «فی صُحُفٍ» صفت برای (تذکره) است یعنی قرآن که تذکره است در کتاب هایی که از لوح محفوظ نسخه برداری شده ثبت گردیده و در پیشگاه خدا بزرگ و گرامی است.
بعضی گفته اند: منظور کتب انبیاست مانند آیۀ: إِنَّ
هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی؛ «این دستورات در کتب آسمانی پیشین آمده است». (اعلی/١٨)
مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ در آسمان رفعت و بلندی دارد یا پر ارج و والا مقدار است و از مسّ و
Top of Form
دست زدن شیطان ها منزّه است.
بِأَیدِی سَفَرَةٍ؛ و تنها دست فرشتگان پاک به آن می رسد که کتاب ها را از لوح محفوظ استنساخ می کنند.
کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ در پیشگاه پروردگارشان محترم و متّقی و پاک اند.
قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ؛ این آیه نفرینی بر انسان است و (ما اَکْفَرَهُ) شگفتی از افراط آدمی در ناسپاسی از نعمت های خداست، آنگاه آغاز پیدایش انسان و انجام کار او و نعمت های اصلی و فرعی که بشر در آن غرق است و باید او را به ایمان و توحید که موجب سپاس و عبادت است، توصیف می کند و می فرماید:
مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛ یعنی آدمی را از چه چیز پستی ایجاد فرموده است سپس به بیان آن شیء پست پرداخته و می فرماید:
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ؛ از نطفه ای او را آفرید و آن را برای آنچه شایسته است و مختص اوست حالی پس از حالی و طوری بعد از طوری مهیا ساخت، نطفه، علقه تا آخر خلقتش.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ؛ «سَبِیل» منصوب به فعل مقدّری است که «یَسَّرَهُ» آن را تفسیر می کند. یعنی، ثُمَّ سَهَّلَ سَبِیلَهُ. سپس راه خروج آن را آسان ساخت و خداست که او را از شکم مادرش بیرون می آورد، یا خدا با توانایی دادن به او، راهی را که از میان دو راه خیر و شرّ برای سلوک بر می گزیند برای او آسان فرمود، و نظیر این آیه است، وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ؛ «و او را به راه خیر و شرّش هدایت کردیم». (بلد/١٠)
از ابن عبّاس روایت شده که خداوند برای انسان راه خیر و شرّ را بیان فرموده است.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ؛ سپس او را بمیراند و از باب گرامیداشت او را دارای گوری قرار داد که در آن دفن شود و او را طوری قرار نداد که در بیابان افکنده شود و طعمه درندگان و پرندگان قرار گیرد.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ؛ سپس هر گاه خدا بخواهد در نشئه دیگر [آخرت] او را از قبر بیرون می آورد.
کَلَّاٰ
لَمّا یقْضِ ما أَمَرَهُ؛ «کَلّاٰ» منع انسان از کارهایش است که پس از گذشت زمان از زمان حضرت آدم(ع) تا هم اکنون آنچه خدا به او امر کرده انجام نداده است تا از عهده تمام اوامر خدا بیرون آمده و حقّ نعمت های فراوان خدا را که بر گردنش دارد ادا کند و آن طور که شایسته بوده او را نپرستیده است.
ملاحظه
ص: 13
1- افرادی که در محضر پیامبر بودند را نام برده است: ابوجهل، عتبه، شیبه، عباس، امی، امیه همه اینها سران قریش بودند. همه از سران قریش هستند.
2- برخلاف قمی و بسیاری نام عثمان در آنها نیست.
3- جلسه برای دعوت آنها به اسلام بوده به امید اینکه با مسلمان شدن اینها دیگران هم مسلمان شوند.
4- ابن ام مکتوم برای آموختن آموزه های الهی آمده بود و خبر از جلسه نداشت.
5- چون سخن پیامبر را قطع می کرد، پیامبر ناراحت شد و چهره درهم کشید.
6- پیامبر هر وقت ابن ام مکتوم را می دید می فرمود: آفرین بر کسی که خدا مرا در مورد او سرزنش کرد و او را جانشین خود در مدینه قرار داد.
7- مفعول له عبس جاءات یعنی عبس لان جاءه الاعمی و اعرض لذلک
8- مترجم نظرش متفاوت است و در پاورقی فاعل عبس را یک فرد از بنی امیه دانسته است.
9- طبرسی روایتی در تأکید گفتارش آورده است.
10- وَ
مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ أَوْ یذَّکرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرَی
خطابش به پیامبر است و فاعل یزکی و تنفعه نابینا است.
11- یک قول این است که لعله به کافر برگردد یعنی ای پیامبر تو طمع کردی که کافر با اسلام آوردن پاک و متذکر شود ولی این قول را ردّ کرده است.
12- فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ و تَلَهّیٰ، به شخص ثروتمند روی آوردن و علاقه نشان دادن به ثروتمندان برای اینکه اسلام آورند پیامبر را از پرداختن به نابینا باز داشت.
13- مَنْ جَاءَک یَسْعَیٰ نابینا در طلب خیر تلاش می کند در حالی که خدا ترس است یا از کافران و آزارشان می ترسد.
14- کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ، کَلَّا منع پیامبر از تکرار آن عمل است و این رخداد (که در قرآن آمده) حادثه ای است که باید از آن درس گرفته شود.
15- طبرسی آیات 1 تا 23 را به هم مرتبط و دارای یک موضوع می داند و موضوع اصلی همه آنها آمدن نابینا نزد پیامبر و جلسه داشتن پیامبر با سران قریش و چهره درهم کشیدن و پشت برگرداندن به نابینا است. بعضی مفسرین 10 یا 11 یا 12 آیه اول را به هم مرتبط می دانند ولی طبرسی 23 آیه را
16- آیات سیزده گانه 11 تا 23 تماماً حول این محور است که این حادثه تذکر و بیدار باش است که در قرآن و دیگر صحف هم به آن توجه داده شده است. سپس به این نکته تذکر می دهد که انسان در اصل نطفه بوده و در خلقتش حکمت هایی است که نشانگر تدبیر الهی است. در واقع این آیات درصدد القای این نکته است که خداوند با تدبیر و حکمتش انسان کوچک را به مقامات رسانده، در مورد شخص نابینا هم تدبیر می نماید.
Bottom of Form
Bottom of Form
آیات 24 تا 42
Top of Form
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ (٢4) أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢5) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (٢6) فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهَا حَبًّا (٢٧) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (٢٨) وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً (٢٩) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (٣٠) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (٣٢) فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (٣4) وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (٣5) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ
ص: 14
بَنِیهِ (٣6) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (٣٧) وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (٣٨) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (٣٩) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ (4٠)
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (4١)
أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (4٢)
ترجمه:
انسان باید به غذای خویش بنگرد.(٢4) ما آب فراوانی از آسمان فرو ریختیم!(٢5) سپس
زمین را از هم شکافتیم. (٢6) و در آن دانه های فراوانی رویاندیم. (٢٧) و انگور و سبزی بسیار. (٢٨) و زیتون و نخل فراوان. (٢٩) و باغ هایی پر درخت. (٣٠) و
میوه و چراگاه. (٣١) تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چهارپایانتان باشد. (٣٢) هنگامی که آن صدای مهیب (صیحۀ رستاخیز) بیاید (کافران در اندوه عمیقی) فرو می روند. (٣٣) در آن روز که انسان از برادر خود فرار می کند، (٣4) و از مادر و پدرش(٣5) و زن و فرزندانش، (٣6) در آن روز هر کدام از آنها وضعی دارد که او را کاملا به خود مشغول می سازد. (٣٧) صورت هایی در آن روز گشاده و نورانی است، (٣٨) خندان و مسرور است. (39) و صورت هایی در آن روز غبارآلود است،(40) و
دود تاریکی آنها را پوشانده، (41) آنها همان کافران فاجرند.(42)
تفسیر:
خداوند سبحان پس از برشمردن نعمت هایی که در خور انسان است به ذکر نعمت هایی پرداخته که آدمی بدان نیازمند است و فرموده:
فَلْینْظُرِ الْإِنْسانُ إِلیٰ طَعامِهِ؛ باید آدمی به غذایی که قوت و روزی اوست بنگرد که چگونه آن را برای روزی او مهیا ساخته ایم.
أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ «اِنّا» به کسر همزه نیز قرائت شده بنابراین که جمله مستأنفه باشد. به فتح قرائت شده بنا بر این که بدل از طعام باشد، منظور از «ماء» باران است.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ آن گاه زمین را به گیاهان شکافتیم.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا؛ مقصود از «حِبّ» جنس حبوباتی است که آدمی از آن تغذیه می کند.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ انگور را به علّت منافع فراوانش به یاد کردن امتیاز داده است. و «قَضْبْ»رطبهای نارسی است که یکی پس از دیگری می افتد تا علوفه چهارپایان شود.
وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ و باغ هایی که درختانش درهم پیچیده است و اصل آن از غُلْب الرّقاب، گردن های ستبر است، و برای درختان ستبر و درهم پیچیده استعاره آورده اند.
وَ فاکهَةً وَ أَبًّا؛ و دیگر میوه جات و چراگاه ها، چراگاه را از این نظر «اَبّ» می گویند که قصد می شود و مردم دنبال آن می روند «ابّ» و «امّ» نظیر یکدیگرند.
شاعر می گوید:
جِذْمُنا قَیسٌ وَ نَجْدٌ دارٌنا وَ لَنا الأَبُّ بِهِ وَ الْمَکرَعُ(1)
مَتاعاً لَکمْ؛ یعنی [همه آنها را] برای بهره وری شما قرار دادیم.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ؛ «صاخّه» صیحه قیامت است، پس هرگاه صیحه قیامت بیاید، و از آن جهت صاخّه فرموده که گوش ها را چنان می خراشد که احتمال کر شدن آنها می رود.
ص: 15
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ روزی که انسان از نزدیکترین خویشاوندانش می گریزد چون سرگرم به کارهای خودش است یا برای پرهیز از بازخواست های آنها از ناراحتی هایی است که در دنیا از او داشته اند مثلاً برادر می گوید: در مال خود نسبت به من مواسات را رعایت نکردی و والدین در نیکی به ما تقصیر کردند و مادر به من غذای حرام خورانید و کار خلاف کرد و فرزندان می گویند که والدین ما را تعلیم نداده و ارشاد نکردند.
لِکلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ؛ هر یک از مردم در این روز وضعی دارند که پرداختن به آن آنها را به خود مشغول و سرگرم می کند.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ؛ در این روز چهره هایی می درخشد، از اَسْفَر الصُّبْح، هرگاه صبح بدرخشد.
از ابن عبّاس روایت است که چهره ها از قیام در شب به عبادت درخشان است، و در حدیث است که هر کس در شب بسیار نماز بخواند چهره اش در روز نیکو شود(1)
وَ وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ؛ منظور از غَبَرَه، غبار است. بر روی چهره هایی غبار است.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ بر روی آن چهره ها سیاهی نشسته است که همانند دود است.
ص: 16
تفسیر مجمع البیان(1)
ابوعلی
الفضل بن الحسن الطبرسی
(468-548
ق)
آشنایی با این سوره
این سوره در سال دوّم از بعثت فرود آمده است. به جا است پیش از آغاز ترجمه و تفسیر آیات آن به شناسنامه اش بنگریم:
1- نام این سوره
این سوره مبارکه این گونه آغاز می گردد:
عَبَسَ وَ تَوَلّٰی أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ
چهره در هم کشید و روی گردانید، که آن نابینا آمد.
نام این سوره «عبس» می باشد که از نخستین آیه آن برگرفته شده است.
پاره ای نیز این سوره را سوره «سَفَره» به معنی «سفیران»، خوانده اند، که از آیه 15 برگرفته شده است.
2- فرودگاه آن
این سوره در مکه و در کنار کهن ترین معبد توحید و تقوا بر قلب پاک پیامبر فرود آمده است.
3- شمار آیات و واژه های آن
از دیدگاه بیشتر مفسران و محدثان این سوره دارای 42 آیه است، امّا همین آیات و واژه ها را برخی 41 آیه و پاره ای چهل آیه می دانند.
این سوره از 133 واژه و 533 حرف ساخته شده است.
4- پاداش تلاوت این سوره
از پیامبر گرامی آورده اند که در این مورد فرمود:
من قراء سورة عبس، جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر.(2)
کسی که سوره «عبس» را بخواند در روز رستاخیز در حالی وارد محشر می گردد که چهره اش خندان و شادان است.
از حضرت صادق آورده اند که:
و من قرأ سورة عبس و تولی و ... کان تحت اللّه من الجنان و فی ظل اللّه و کرامته فی جنانه و لایعظم ذلک علی ربّه عزوجّل.(3)
هر کس سوره «عبس» و «کوّرت» را بخواند در زیر عرش خدا و در بوستان ها و باغ های پر طراوت و زیبا، و در سایه لطف و کرامت او، و در بهشت پر نعمت او خواهد بود، و این کار بر پروردگارش بزرگ نیست.
ص: 17
5- دورنمایی از مفاهیم این سوره
گروهی از سردمداران قریش در حضور پیامبر بودند که نابینایی وارد شد، و با ورود و نشستن او، یکی از آنان چهره در هم کشید؛ چرا که خود را به خاطر داشتن زر و زور دارای حقوق و امتیازات ویژه می پنداشت. آن گاه بود که این سوره فرود آمد و ضمن انتقاد از آن سبک و آن فرهنگ برتری طلبانه همه را به ارزش های انسانی و اخلاق و تربیتی رهنمون گردید و این مفاهیم را طرح کرد:
اصل نقد و نقدپذیری در قرآن،
شکوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا،
با این همه وسایل هدایت و راهیابی چرا ناسپاسی و کفرانگری؟
باید به حق جویان و کمال طلبان بها داد نه اصلاح ناپذیران،
اصل اختیار و حق انتخاب.
آیات و ترجمه
عَبَسَ وَ تَوَلّٰی (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیک
لَعَلَّهُ یزَّکٰی (٣) أَوْ یذَّکرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکریٰ (4) أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰی (6) وَ مٰا عَلَیک أَلاّٰ یَزَّکٰی (٧) وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰی (١٠) کَلّٰا إِنَّهٰا تَذْکرَةٌ (١١) فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (١٣) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیدِی
سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6) قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ (١٧) مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢) کَلاّٰ لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ (٢٣(
به نام خداوند بخشاینده مهربان
چهره در هم کشید و روی گردانید، (1) که آن نابینا نزد او آمد. (2) و [تو ای چهره در هم کشیده] چه می دانی، شاید او به پاکی گراید [و اصلاح پذیرد]، (3) یا اندرز گیرد و آن اندرزگیری او را سود بخشد. (4) امّا آن کس که بی نیازی جست، (5) تو به او روی می آوری؟! (6) با این که اگر پاکی نجوید، [چیزی] بر عهده تو نیست. (7) و اما آن کس که شتابان نزد تو آمد، (8) در حالی که [از خدا] می ترسید، (9) تو از او غفلت می ورزی و به دیگران سرگرم می گردی؟! (10) نه، چنین نیست؛ بی گمان این [قرآن] اندرزی [جاودانه] است. (11) پس هر که بخواهد، از آن پند گیرد. (12) در نامه هایی ارزشمند [ثبت شده] است، (13) که بلند مرتبه و پاکیزه است. (14) به دست نویسندگانی، (15) گرانقدر و شایسته کردار [نوشته شده است].
(16) کشته باد انسان! چه چیز اورا [در برابر خدا] ناسپاس ساخته است؟! (17) [خدا] او را از چه چیزی آفرید؟ (18) او را از نطفه ای [ناچیز] آفرید و اندازه مقررش بخشید. (19) سپس راه [رشد و کمال] را برای او آسان ساخت. (20) آن گاه
او را به مرگ رساند و در گورش نهاد. (21) سپس هرگاه بخواهد او را بر می انگیزد. (22) نه، این گونه نیست [که او می پندارد]؛ او هنوز آنچه را که [خدا ] به وی دستور داده، به انجام نرسانده است. (23)
نگرش بر واژه ها
تصدی: به معنی رو به روی چیزی ایستادن و به او توجه کامل کردن آمده است؛ نظیر توجّه و تعرض ماهی گیران به آب.
ص: 18
صحف: جمع «صحیفه» به معنی نامه یا هر نوشته دیگری نظیر کتاب و ورقه نازک یا نوشته بر روی پوست آمده است.
سَفَره: در مورد نویسندگان کتاب های حکمت و فلسفه به کار می رود. این واژه جمع می باشد، بسان «کسبه» و مفرد آن «سافر» آمده، بسان کاسب. این واژه از ماده «سَفر» در اصل به معنی پرده برداری از روی گفتار و سخن، و روشن ساختن آن است. به همین تناسب به زنی که پرده از چهره برگیرد، می گویند: «سفرت المرئة». و به کسی که میان دو فرد یا گروه و یا دو کشور رفت آمد می کند تا دیدگاه آنان را به یکدیگر برساند و صلح و آشتی پدید آورد «سفیر» می گویند و کارش را ایجاد صلح و آشتی.
بَرَرَه: این واژه از ریشه «بر» در اصل به مفهوم وسعت و گستردگی است، به همین جهت به بیابان های پهناور «بَرّ» می گویند. و به همین تناسب به کار شایسته و سودبخش که گسترش دهنده دوستی ها است، «بَرّ» گفته اند، و به انجام رسان آن «بارّ» که مفرد «برره» است. به گندم نیز که سود همگان در گسترش تولید آن است، «بُّر» می گویند.
اقبره: در گورش قرار داد. واژه «قبر» که جمع آن «اقبار» می باشد، به معنی مکانی است که مرده را در آن می گذارند. واژه «قابر» به کسی گفته می شود که مرده را با دست خود به خاک می سپارد.
انشار: این واژه به معنی گستردن لباس یا هر چیزی پس از جمع کردن آن آمده، و به همین تناسب به مفهوم زنده ساختن مردگان و گردآوردن آنان در آستانه رستاخیز آمده است.
شأن نزول
از دیدگاه گروهی از مفسرین، آغازین آیات این سوره در مورد مردی به نام عبداللّه فرزند «ام مکتوم» فرود آمد، که داستانش این گونه است:
گروهی از سردمداران قریش بسان «عتبه»، «ابوجهل» و عباس در حضور پیامبر نشسته بودند و آن حضرت با ظرافت و ریزه کاری، آنان را به توحیدگرایی و پروا فرا می خواند و نبض مجلس را در دست گرفته بود و امید هدایت آنان را داشت، که عبداللّه وارد شد و پس از سلام در کنار سران قوم نشست.
او از پیامبر خواست تا آیاتی از قرآن را بر او بخواند و تفسیر کند و در این مورد شتاب و اصرار ورزید. آن بنده خدا که نابینا و فردی عادی بود و از شرایط مجلس و حساسیت آن خبر نداشت، کار اصرار و شتاب را به جایی رساند که رشته سخن پیامبر را گسست و او را آزرده خاطر ساخت؛ چرا که آن بزرگوار در اندیشه هدایت چهره های مؤثر مکه بود و به همین دلیل هم از او روی گردانید و به گفتار خویش با سران مکه ادامه داد. درست آن گاه بود که این آیات بر قلب مصفای پیامبر فرود آمد و از سوی خدا مورد خطاب و عتابی لطیف و سازنده از سوی دوست قرار گرفت.
پس از این رویداد هرگاه پیامبر آن مرد را می دید می فرمود: مرحباً بمن عاتبنی ربی.... درود بر کسی که پروردگارم مرا به خاطر او مورد عتاب قرار داد. آن گاه از او دلجویی می کرد و مورد لطف قرارش می داد، و دوبار هم پس از آن جریان او را به هنگام رفتن به میدان جهاد به جانشینی خود در اداره مدینه گماشت.
«انس» در وصف او می گوید: او را در جنگ قادسیه دیدم که با این که از نظر چشم هایش سخت مشکل داشت زره بر تن و پرچمی در دست داشت.
ص: 19
مرحوم سید مرتضی اندیشمند نامدار شیعه می گوید:
1- آنچه از آیات دریافت می گردد گزارش از رویدادی است که روی داده، امّا هیچ دلیلی نیست که نشان دهنده این دیدگاه باشد که منظور آیه پیامبر است.
2- افزون بر این از آیات چنین دریافت می گردد که مخاطب آیات پیامبر گرامی نیست، چرا که در این آیات فردی که مورد عتاب قرار گرفته است، به عنوان «عبوس» وصف می گردد، در حالی که آن بزرگوار نمونه درخشان اخلاق انسانی و خوش رویی و خوش خویی بود، و خدا در وصف او فرمود: انّک لعلی خلق عظیم(1) به راستی که تو ای پیامبر! به اخلاق والایی آراسته ای.
و نیز مهر و مدارای آن حضرت و بشر دوستی و مردم خواهی اش را از رازهای موفقیت و پیشرفت او در دعوت آسمانی اش عنوان ساخت و روشنگری فرمود که به برکت مهری سرشار از سوی خدا قلب او کانون عشق مردم است و از تندخویی و سنگدلی و نیز پرداختن به زورداران و غفلت از محرومان کمال جو سخت به دور می باشد. فبما رحمة من اللّه لنت لهم...(2) با این وصف چگونه می توان گفت که این آیات در مورد آن حضرت فرود آمده است؟
3- از امام صادق آورده اند که فرمود: در آن نشست یکی از سردمداران بنی امیه، هنگامی که «عبداللّه» نزد او نشست، به دلیل نابینایی و فقرش از او روی گردانید و رو ترش کرد و آیات در نکوهش کار او فرود آمد.
امّا اگر شأن نزول نخست و خبر آن درست هم باشد، باز هم چیزی در حد یک ترک اولی است و نه بیشتر؛ چرا که چهره در هم کشیدن در برابر یک نابینا چیزی نیست که مشکلی پدید آورد، مگر نه این که «عبداللّه» نابینا بود و نمی دید؟ افزون بر آن او رعایت ادب مجلس و حساسیت شرایط را نکرده و هدف پیامبر را که تنها ارشاد اصلاح ناپذیران و شکستن اتحاد و تعصب و یکدندگی شوم آنان بر ضد اسلام و قرآن بود به خطر افکنده بود؟
آری، اگر شأن نزول را هم درست بدانیم این عتاب و خطاب سرشار از مهر و ظرافت هشداری است تا پیامبر را بیشتر از همگان و همیشه به کرامت اخلاقی توجّه دهد، و به همگان روشن سازد که دلجویی و توجّه بیشتر به مردم کمال جو در جهت استوار ساختن ایمانشان بهتر از تلاش و کوشش در جهت اصلاح پذیری کفرگرایان و خودکامگان و طمع بستن به هدایت آنان است.
«جبایی» می گوید: اگر داستان فرود درست باشد، نشانگر آن است که چهره در هم کشیدن، پس از هشدار خدا و فرود آیه در این مورد نارواست و ربطی به پیش از آن ندارد.
و به باور پاره ای، «عبداللّه» ادب مجلس و گفت وگو با پیامبر را رعایت نمی کرد و آن حضرت در اندیشه ادب آموزی به او بود، نه این پندار که آن انسان والا و بشر دوست و آن تجسم اخلاق پاک و مترقی به سردمداران شرک و استبداد به خاطر زر و زورشان نگریست و یا به آن نابینا به دلیل محرومیت اش توجه نکرد و خدای فرزانه او را به این جهت مورد عتاب قرار داد، هرگز.
از امام صادق آورده اند که: پیامبر مهر و اخلاق از آن پس هرگاه «عبداللّه» را می دید، می فرمود: مرحباً، مرحباً، لا واللّه، لا یعاتبنی اللّه فیک ابداً... نه، هرگز، به خدای سوگند دیگر خدا مرا درباره تو
ص: 20
مورد عتاب قرار نخواهد داد. و به گونه ای به او مهر می ورزید و او را گرامی می داشت که او از شرمندگی کمتر به حضور پیامبر و مجلس او شرفیاب می شد.
تفسیر
باید به حق جویان بها داد نه اصلاح ناپذیران
این سوره مبارکه پس از یاد و نام پرشکوه و الهام بخش خدا این گونه آغاز می گردد:
عَبَسَ وَ تَوَلّٰی
چهره در هم کشید و روی برگردانید.
که آن نابینا نزد او آمد.
أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ
و تو ای کسی که چهره در هم می کشی، چه می دانی شاید او به پاکی و پاکیزگی گراید و اصلاح پذیرد، و به برکت اخلاق و عملکرد مترقی و آموزه های تو به سوی خدا بال گشاید و خویشتن را بسازد، و آن اندرزهای قرآن و اندرزپذیری اش او را در دین و دنیایش سودبخش افتد.
أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَیٰ
گفتنی است که در این خطاب و عتاب تفکرانگیز، مهر و لطفی ویژه نهفته است، چرا که از سویی خدای مهربان کمترین ترک «اولی» را به بنده برگزیده اش نمی بخشد و نقد می کند، و آن تجسم صداقت و پاکی نیز در معجزه جاودانه اش به صراحت و روشنی تحسین برانگیزی آن را می آورد، و از دگر سو جالب است که واژه غایب به کار می رود و نه مخاطب و نمی فرماید: تو ای پیامبر! رو ترش کردی.
آن گاه در ادامه سخن می فرماید:
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَیٰ
امّا آن کسی که بی نیازی می جوید و در جامعه به ثروت و قدرت بادآورده اش می نازد،
تو هم به او روی می آوری و به او توجه می کنی؟
فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ
و این در حالی است که اگر او پاکی و اصلاح نپذیرد و ایمان نیاورد چیزی بر عهده تو نیست، و گناه اصلاح ناپذیریش به گردن خود اوست.
وَمَا عَلَیکَ أَلَّا یزَّکَّیٰ
سپس خطاب و عتاب ادامه می یابد که:
وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ
امّا آن کسی با شور و شوق نزد تو می آید و برای آگاهی و ایمان و آموزش و عملِ شایسته شتاب می کند...
و در همان حال از خدا ترسان است...
وَ هُوَ یَخْشیٰ
تو از او غفلت می ورزی و به امید اصلاح پذیری و هدایت دیگران به آنان سرگرم می شوی؟
فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ
ص: 21
در آیه بعد هشدار می دهد که:
کَلّٰا
نه، هرگز چنین کاری درست نیست و دیگر تکرار مکن و از آن برای همیشه سخت دوری جو.
إِنَّهٰا تَذْکِرَةٌ
تو در دعوت خویش نباید در اندیشه و اندوه حق ناپذیری زورمداران باشی، نه، هرگز، چرا که این قرآن و آیات روشنگر آن برای مردم کمال طلب و ترقی خواه اندرزی جاودانه است.
پس هرکس خواست و شایسته بود، می تواند از آن پند گیرد و اصلاح پذیرد.
فَمَنْ شاءَ ذَکرَهُ
آیه شریفه نشانگر آزادی و حق انتخاب برای انسان در اندیشه و عقیده و دین و مذهب است، و نشان می دهد که هم جبرگرایان در بیراهه اند و هم تحمیل گران و خودکامگان.
و نیز نشانگر این نکته است که پس از این هشدار دیگر روی ترش کردن ناپسند و نابخشودنی است، امّا پیش از فرود این آیه تنها ترک «اولی» است و بس.
و در شکوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا می فرماید:
فِی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ
این واژه ها و آیه های گرانقدر قرآن، در نامه ها و نوشته هایی ارزشمند به ثبت رسیده است.
از دیدگاه «ابن عباس» منظور این است که: این قرآن در نوشته ها و نامه های پرشکوه نزد خداست و در لوح محفوظ ثبت است.
امّا از دیدگاه برخی منظور همه کتاب های آسمانی است که به پیامبران فرو فرستاده شده است.
و می فرماید:
مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ
این نامه ها و نوشته ها، بلند مرتبه هستند و بسیار گرانقدر.
به باور برخی منظور این است که در آسمان هفتم قرار دارند. امّا از دیدگاه برخی دیگر منظور این است که: خدای فرزانه اینها را از دسترس دست های پلید و ناپاک دور داشته است.
از دیدگاه پاره ای منظور این است که خدا آن را از هر ناپاکی و پلیدی به دور داشته است؛ و از دیدگاه پاره ای دیگر از هر تناقض و تضاد و شبهه ای؛ چرا که در برترین مکان و در دست فرشتگان اوست.
افزون بر این آیه ها و نامه های آسمانی در دست سفیران گرانقدر خداست.
بِأَیدِی سَفَرَةٍ
به باور «ابن عباس» این قرآن و آیات نورانی آن در دست فرشتگانِ نویسنده است.
امّا به باور «قتاده» منظور از «سفیران» تلاوت گران راستین قرآن هستند که آن را می خوانند و می نویسند.
از امام صادق آورده اند که فرمود:
الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الکرام البرره.(1)
ص: 22
آن حافظ قرآنی که ضمن حفظ آیات آن، به مقررات عادلانه و انسانی اش عمل نماید، به همراه فرشتگان نویسنده و نیکو کردار قرآن خواهد بود.
آن گاه در گرامیداشت آنان می فرماید:
کرامٍ بَرَرَةٍ
همان سفیران گرانقدر و شایسته کرداری که فرمانبردار پروردگارند.
از دیدگاه پاره ای منظور این است که: همان سفیران گرانقدری که خود را برتر از گناه و زشتی می دانند و می دارند و هماره نیکوکار و شایسته کردارند.
«مقاتل» می گوید: قرآن شریف در شب قدر از لوح محفوظ به فرشتگان نویسنده وحی در آسمان دنیا فرود آمد؛ آن گاه فرشته وحی آن را، به صورت تدریجی بر قلب پاک پیامبر فرود آورد.
در ادامه آیات در هشداری سخت و تکان دهنده به کفرگرایان و انکارگران قرآن می فرماید:
قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکفَرَهُ
عذاب و نفرین بر این انسان ناسپاس! چه چیزی او را در برابر خدا به کفرانگاری کشانده است؟
از دیدگاه پاره ای پیام و هشدار آیه متوجه هر انسان ناسپاس و حق ناپذیر است.
امّا از دیدگاه پاره ای دیگر منظور یکی از سردمداران شرک و بیداد، به نام «امیة بن خلف» یا «ابولهب» می باشد، چرا که پس از فرود سوره مبارکه «نجم» یکی از آن دو، نعره برآورد که: او به پروردگار ستاره فروزان کافر است. به همین دلیل قرآن روشنگری می کند که با وجود این همه دلیل و برهان بر وجود خدا و یکتایی ذات پاک و بی همتای او، و با این همه وسایل هدایت و اصلاح، چگونه این انسان در گمراهی پای می فشارد و ناسپاسی می کند!
از دیدگاه «مقاتل» و «کلبی» در آغاز آیه، «ما» پرسشی است و می پرسد: راستی چه چیزی او را گمراه ساخته است؟ و این بیان نشانگر آن است که اگر انسان درست بیندیشد و بر کران تا کران هستی نیک بنگرد و به فطرت پاک خویش باقی بماند و خردمندانه رفتار کند، با این همه اسبات نجات و وسایل هدایت و راهیابی به سوی حق و این نعمت های متنوع و بی شمار، راه و موجبی برای گمراهی و ناسپاسی نیست.
آن گاه به انسان های ناسپاس و مغرور توجه می دهد که آیا به راستی از یاد برده اند که خدای توانا آنان را چگونه و از چه چیزی آفریده است.
مِنْ أَی شَیءٍ خَلَقَهُ
راستی خدا او را از چه چیزی آفرید؟
قالب و چهره آیه شریفه پرسشی است، امّا مفهوم آن تقریر و بیان می باشد، و منظور این است که: چرا این انسان ناسپاس، به اصل آفرینش خویش نمی نگرد که خدا او را از چه چیزی آفرید، تا آفرینش شگفت انگیز خود او باعث بیداری و هشیاری او گردد و او را به یکتایی خدا راه نماید.
سپس در بیان روشن تر همان اصل می فرماید:
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ
او را از نطفه ای بی مقدار و ناچیز آفرید و به صورت گوناگون در آورد و اندازه مقررش بخشید، و به او نعمت شنوایی و بینایی و دیگر اعضا و اندام ها ارزانی داشت، و رزق و روزی و عمر و جوانی و حالات و شرایط گوناگونی را برای او مقرر فرمود.
ص: 23
و در همین مورد می افزاید:
ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ
سپس راه رشد و اوج به سوی کمال و جمال را برای او آسان ساخت.
به باور گروهی منظور این است که: آن گاه پس از آفرینش او از نطفه ای بی مقدار، راه را برای بیرون آمدن از شکم مادر و ولادت را برای او آسان ساخت؛ چرا که کودک در تالار وجود مادر به گونه ای است که سر او به طرف بالا و پاهای او به طرف پاهای مادر است، و دست توانای آفرینش به هنگام ولادت او را بر می گرداند، و از سوی سر به خارج راه می نماید و ولادت را بر او آسان می سازد.
امّا به باور گروهی منظور این است که: سپس راه شایسته کرداری و کمال طلبی و یا گناه و گمراهی را، با ارزانی داشتن قدرت مقایسه و انتخاب برای او هموار ساخت.
با این بیان آیه مورد بحث بسان این آیه است که می فرماید: وَ هَدَیْناهْ النَّجْدَیْنِ.(1) و دو راه حق و باطل را به او نمایاندیم.
سپس در اشاره به پایان زندگی او در دنیا می فرماید:
ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ
سپس او را به پایان زندگی رساند و با پدیده مرگ به حیات او پایان داد و در دل خاک نهانش ساخت.
به باور پاره ای سرانجام او را میراند و در دل خاک جای داد تا طعمه درندگان و پرندگان نگردد. امّا به باور «ابو عبیده» دستور به خاکسپاری او را داد.
در آیه بعد در اشاره به رستاخیز انسان ها می فرماید:
ثُمَّ إِذا شٰاءَ أَنْشَرَهُ
سپس هنگامی که خواست او را برای حسابرسی و دریافت پاداش و کیفر کارش در دنیا بر می انگیزد.
و سرانجام در آخرین آیه مورد بحث می فرماید:
کلاَّ لَمَّا یقْضِ مٰا أَمَرَهُ
نه، این گونه نیست که او می پندارد. او هنوز در برابر نعمت های بی شماری که خدا به او ارزانی داشته، حق سپاس ارزانی دارنده آنها را به جا نیاورده و پروردگارش را آن گونه که باید خالصانه نپرستیده و فرمان او را نبرده است.
به باور «مجاهد» پیام این آیه جهانشمول است و هشدارای است به همگان؛ چرا که هیچ کس در این جهان نمی تواند آن گونه که شایسته و بایسته است سپاس نعمت های او را گذارد و او را بپرستد.
پرتوی از آیات
به باور ما قرآن در آیات روشنگری که از کنارشان عبور کردیم به نکاتی چند که بسیار دقیق و زندگی ساز و شخصیت پرداز است توجه می دهد:
1- اصل نقد و نقدپذیری
ص: 24
بسیاری از قرآن پژوهان به هنگام تلاوت و ترجمه و تفسیر آغازین آیات سوره عبس، تلاش می کنند تا به گونه ای شأن نزول و داستان فرود آنها را، که به ظاهر به پیشوای گرانقدر توحید نظر دارد، یا نپذیرند و یا به گونه ای توجیه کنند.
به باور ما هرگز نیازی به این کار نیست، چرا که اگر منظور این آیات پیامبر گرامی باشد، و شأن نزول هم همان گونه باشد که ترسیم شد، تازه افتخاری بر افتخارات قرآن و پیامبر و انسان های کمال جو افزون می گردد، این گونه و با این بیان:
الف - تازه این درس را می دهد که اصل نقد اندیشه ها و عملکردها که از رازهای ترقی و رشد و کمال فرد و خانواده و جامعه ها و تمدن هاست و اینک از افتخارات نظام های مردم سالار و مترقی است، در قرآن شریف در پایه ای از اهمیت قرار دارد که خدا ناچیزترین ترک «اولی» را از محبوب ترین بنده اش نمی پذیرد و در قالب عتاب و خطابی اندیشاننده و درس آموز چون و چرا می کند و مورد نقد قرار می دهد.
ب - درس جالب دیگر نقدپذیری شگفت آور پیامبر است که با آن معنویت و اخلاق والایش به گواهی قرآن، به گونه ای که در روایت آمده است، نه تنها این نقد را می پذیرد که تا پایان عمر «عبداللّه» - که موجب و باعث این نقد شده است - او را گرامی می دارد و از او تجلیل می کند، تا به همگان درس دهد که انتقادگر و حق گو و هر آن چه و هر آن کس که باعث یادآوری و تذکر و نقد گردد، باید گرامی داشته شود و نه تحقیر و سرکوب گردد و بدون دلیل درست و به صورت خودسرانه به بند و زندان و دخمه های انفرادی و وحشتناک کشیده شود.
ج - افزون بر این، این عتاب و خطاب همان گونه که بر پیامبر وحی می گردد، با نهایت صداقت و امانتداری حفظ می شود و نه سانسور و یا تحریف و یا کتمان حقیقت، آیا اینها افتخار نیست؟!
2- شکوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا
نکته دوّم در این آیات توجّه دادن انسان ها به شکوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا است، و قدرشناسی و پاسداشت آن از سوی ما انسان ها باید این گونه باشد
1- به صورت دریافت درست پیام آن، به دور از هر نادرستی و ناپاکی و خرافه بافی و با ذهن و مغز سنگواره ای و یا با برخورد ابزاری با آن.
2- آن گاه ارائه جاذبه ها و زیبایی ها و ظرافت های مفاهیم آن به بندگان خدا، با زبان مهر و محبت، نه زبان خشونت و بی رحمی و خرافه و خرد ستیز و در تضاد با حقوق و آزادی انسان و حق حاکمیت او بر سرنوشت خویش .
3- و سرانجام عمل به پیام عدالت خواهانه و حریت طلبانه و بشر دوستانه آن در همه ابعاد، و نه گزینشی و بی قواره و بدون برنامه و خردورزی و خردمندی و آگاهی به زمان و شرایط.
از این زاویه است که امام صادق فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السّفره الکرام البررة(1) فرد و جامعه و نظامی که قرآن را حفظ نماید و به راستی خالصانه و به دور از سوداگری بدان عمل کند، با سفیران گرانقدر و نیکو کردار خدا خواهد بود؛ نه کسانی که تنها آن را بخوانند و چاپ کنند و زینت و
ص: 25
زیور دنیای خویش و یا ابزار سلطه و سرکوب سازند، و یا با تاریک اندیشی و اوهام، چهره ای گریزاننده و خرد ستیز از آن بسازند و به نمایش نهند!
3- با این همه نعمت ها و وسایل هدایت، ناسپاسی چرا؟
قرآن در این آیات پس از توجه دادن انسان به آفرینش شگفت انگیز خویش و مراحل گوناگون آن، و آن گاه یادآوری نعمت های بی شمار خدا به انسان، از او می پرسد که: راستی با این همه نعمت ها و وسایل هدایت و اصلاح و خودسازی، ناسپاسی و بیداد چرا؟
4- اصل اختیار و حق انتخاب
و سرانجام روشنگری می کند که با این همه نعمت های مادی و معنوی که به انسان ارزانی شده است، و این همه وسایل بیداری و راهیابی و هدایت که بر سر راه او نصب گردیده، او از نعمت آزادی اندیشه و مقایسه و حق سنجش و حق گزینش برخوردار است، به همین جهت باید او را در این راه با مهر و مدارا و روشنگری و دلیل و برهان قانع کننده و خردپذیر، در انتخاب درست یاری کرد، و جایی برای تحمیل و اجبار و خشونت در کلام و عمل در این راه نمی گذارد؛ ای کاش تاریک اندیشان و خشونت طلبان این را در می یافتند و بذر خشونت و ترور و پایمال ساختن حقوق و کرامت بندگان خدا را نمی افشاندند.
ص: 26
روض الجنان و روح الجنان(1)
ابوالفتوح
رازی
(480-556)
سوره عَبَسَ
این سورت مکّی است و چهل و یک آیت است به عدد بصریان و چهل و دو(2) عدد کوفیان و مدنیان، و صد(3) و سی و سه کلمت است و پانصد و سی و سه حرف است.
و روایت است از اُبَیّ کعب که رسول(ع) گفت: هر که او سُوَرة عَبَس بر خواند، روز قیامت روی او خندان و روشن باشد.(4)
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّیٰ، بعضی مفسّران گفتند: سبب نزول آیات(5) آن بود که عبداللّه إبن ام مکتوم- و او مردی بود مکفوف و هو عبداللّه بن شریح بن مالک بن ربیعة الْفِهری مِنْ بنی عامر بن لؤیّ - به نزدیک رسول آمد، و او با عتبة بن ربیعة و ابُوجهل بن هشام و عبّاس، و عبدالمطلب(6) و پسران امیّة بن خلف سخنی می گفت و ایشان را دعوت می کرد با اسلام [64- پ] و از سر حرص او بر ایمان ایشان خویشتن با آن داده بود،(7) این مرد نابینا بود، نمی دید که رسول(ع) مشغول است، گفت: یا رسول اللّه؟ أقْرِئْنی و عَلِّمْنی مِمّا عَلَّمَکَ اللّه؛ چیزی از قرآن بر من خوان و مرا از آنچه خدای تو را آموخت مرا(8) بیاموز از شرایع اسلام. یک بار و دو بار بگفت و رسول(ع) روی بگردانید و او را از آن کراهت آمد که سخن او قطع می کرد، و دیگر آن که نخواست که آن کافران گویند: اتباع و مُجیبان دعوت او نابینایان(9) و سَفِلَه اند، از اینکه سبب کراهت در روی رسول پدید آمد، خدای تعالی(10) آیات(11) فرستاد: عَبَسَ وَ تَوَلّٰی، أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ، و این قول عبداللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاک است.
امّا خلاف میان مفسّران در آن افتاد که مراد به وصف به عبوس و این صفات کیست. جماعتی گفتند: مراد رسول است، و محقّقان گفتند: مراد رسول نیست برای آنکه این صفاتی است مذمومه، و اگر در حق بعضی فقها و علما گویند(12)
منفِّر باشد، فَکَیْفَ در حق رسول(ع) که خدای تعالی او را از این
ص: 27
صفات مذمومه تنزیه کرد بِقَوْله: وَ لَو کُنت َ فَظًّا غَلِیظَ القَلب ِ لَانفَضُّوا مِن حَولِکَ،(1) و او را به حسن خلق و کرم طبع وصف کرد فی قَوْله: وَ إِنَّک َ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ(2) و اخبار متواتر است بر آن که عادت رسول(ع) با دشمنان و کافران برخلاف اینکه بود، فَکَیْفَ با دوستان و مؤمنان و محققّان.
و در اخبار آمده است که: رسول(ع) دست در دست غلامی سیاه نهادی کَریه الْخَلْق [65- ر] و الرّائحِه، روا نداشتی که دست از دست او بَبَرد(3) تا هم(4) آغاز کردی و دست از دست رسول ببردی از فرط حیا و کرم خُلق. دگر آن که بِلاشک منفّر باشد و رسول(ع) از منفّرات اخلاق منزّه است.
روایت کردند که اینکه عُبُوس و اعراض از مردی بود اموی که به نزدیک رسول حاضر بود. چون این مرد نابینا آنجا آمد، او خویشتن را فراهم گرفت به تَقَزّز(5) و تَرفُّع و روی ترش بکرد و روی بگردانید، خدای تعالی در حقِّ او این آیات فرستاد، و این قول به صواب نزدیک تر است از قول اوّل لِدَلٰالةِ الْقُرءٰان و تواتُرِ اَخْبارٍ(6) عَلیٰ خِلٰافِهِ.
امّا «عُبُوس» و «قُطُوب» و «کُلُوح» به یک معنی باشد و آن تقبّضی بود که در روی پیدا شود عند آن که چیزی بینند یا شنوند که طبع از او نافر شود. و «تَوَلّی» اعراض باشد، یُقال: تَوَلّٰاهُ إِذٰا أقْبَلَ عَلَیْه وَ تَوَلّیٰ عَنْهُ إِذٰا أَعْرَضَ عَنْه.
أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ، أی لأَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ، گفت: روی ترش کرد و برگردید برای آن که اینکه نابینا نزد او آمد.
آنگه گفت: وَ مٰا یُدْرِیکَ، چه دانی تو و تو را چه آگاه کرده است از حال او. لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ؛ همانا او پارسا باشد، و التّقدیر: یَتَزکّیٰ، فَأدْغَمَ التّاءَ فی الزّاءِ لِقُرْبِ الْمَخْرَج.
أَوْ یذَّکَّرُ، أوْ(7) یَتَذَکَّرُ، [تا] او اندیشه و تفکّر کند. فَتَنْفَعَهُ الذِّکریٰ، أی التَّذکّر، و آن تفکّر او را سود دارد. و «ذِکْریٰ» مصدری است مؤنّث اللَّفظ برای این «تَنْفَعَهُ» گفت، و کَذا قَوْله:
فَإِنَّ الذِّکْرَیٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ،(8) و این لفظ مصدر فَعَّلَ را شاید و مصدر تَفَعَّلَ را، چنان که در این دو آیت پیدا کردیم(9) [65- پ] گفت که: او متفکّر شود و آن تفکّر و تدبّر او را سود دارد.
أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ، فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّیٰ، گفت: امّا آن کس که توانگر باشد تو او را تعرّض کنی و اقبال کنی بر او. بعضی دگر گفتند: مراد عتبه و شیبه اند پسران ربیعه. سفیان گفت: مراد عبّاس(10) عبدالمطلّب است.
وَ مٰا عَلَیک أَلَّا یَزَّکَّیٰ، گفت: اگر او زکّی و پارسا نباشد، بر تو چیزی نباشد. و «ما» رواست که نفی باشد، و رواست که استفهام بود. و إنَّما آنچه بر تو است، بلاغ و رسانیدن است.
ص: 28
وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ، وَ هُوَ یَخْشیٰ، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰی؛ و امّا آن که به تو آید شتاب زده، و او ترسان باشد از خدای تعالی، تو از او مشغول می شوی، یعنی ابن أم مکتوم. وَ التَّلَهّٰی، تَفَعّل مِنْ لَهیتُ عَنِ الشَّیْ اِذٰا تَرَکْتَهُ وَ تَرَکْتَ ذِکْرَهُ.
کَلّا، آنگه بر سبیل ردع و زجر گفت مکلّفان را: إِنَّها تَذکِرَةٌ، که آن- یعنی سورت یا موعظت- تذکره ای و یادگاری است.
فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ؛ هر که خواهد که یاد کند و متّعظ شود به آن و مستبصر شود.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ در صحیفه های مکرّم معظم ّ. گفتند: مراد لوح محفوظ است، و گفتند: مراد کتب انبیا است، دلیله قوله: إِنَّ هَٰذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَیٰ، صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَیٰ.(1)
مَرْفُوعَةٍ، یعنی رفیع القدر، بلند منزلت به نزدیک خدای تعالی. مُطَهَّرَةٍ؛ پاکیزه کرده. بِأَیدِی سَفَرَةٍ: به دست سفیرانی از فریشتگان، عبداللّه عبّاس گفت: جمع سافِر(2)
و جمعه اسفار، فعل به معنی مفعول، یعنی کرام الکاتبین. قتاده گفت: مراد قرّاءاند، و باقی مفسّران گفتند: فریشتگانند که سفیر باشند میان خدای و پیغامبران.
و سفیر القوم آن باشد که سعی کند میان [66- ر] ایشان برای صلح، و سفرت بین القوم إذا اصلحت بینهم، قال الشّاعر:
وَ مٰا أدَعُ السِّفارَةَ بَیْنَ قَوْمی / وَ مٰا أَمْشی بِغِشٍّ إِنْ مَشَیْتُ
وهب منبّه گفت: یعنی اصحاب محمّد(ص) و رضی عنهم.
کِرامٍ، جمع کریم، کریمانند. بَرَرَةٍ؛ نکوکارانند، جمع «بارّ» و «بَرّ» و فَعَلَه فی جمع فاعل قیاسی است مُطَّرِد، کساحِر و سَحَرَة، و کافِر و کَفَرَة.
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ، ابن عطا گفت: ممنوع باد آدمی از طریق خیرات، مقاتل گفت: مراد به انسان عتبة بن ابی لهب است. و دگر مفسّران گفتند: هذا علی طریق الدعاء علیه، کقولهم: قاتله اللّه، کشته باد آدمی. مٰا أَکفَرَهُ؛ چه کافر است به خدای و نعمت های خدای.
مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛ از چه آفرید او را. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ؛ از آب منی آفرید او را. «ما» تعجّب راست و «أیِّ» صورت استفهام دارد و معنی اینجا تقریر است. فَقَدَّرَهُ، یعنی از آب مقدّر بکرد به اندازه آن که از او خلق آفریند نه زاید و نه ناقص. و گفتند: تقدیر کرد که چند روز معیّن نطفه باشد و چه مدّت عَلَقَه و چه مقدار مُضْغَه و کَی عِظام شود و به چه قَدَر گوشت بر او پیدا شود، و از پس چهار ماه خلقی دگر در او آفریند، یعنی حیات.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ، آنگه راه بر او آسان کرد، یعنی به راه برون آمدن از شکم مادر. حسن و مجاهد گفتند: ره حق و باطل بیان کرد او را و علم به آن بر او سهل کرد. ابوبکر بن طاهر گفت: معنی آن است که میسّر کرد هر کس را برای آن که او را برای آن آفرید، بیانش قوله(ع): اعملوا کل میسّر لما خلق له.(3)
ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ؛ پس بمیرانید او را [66- پ] و او را گور پدید کرد، یقال: قبره إذا دفنه، و أقبره إذا جعل له قبرا، تقول العرب: بترت ذنب البعیر و أبتره اللّه و عضب اذنه و أعضبه اللّه، یعنی آنچه فعل ما است از بنای فَعَلَ گویند، و آنچه فعل خداست به این معنی از بنای أفْعَلَ، و بر این وجه معنی یکی
ص: 29
باشد. فرّاء گفت: جَعَلَهُ مَقْبُوراً، یعنی او را گوری پدید کرد تا دفن کنند او را و بر روی زمین رها نکرد او را تا سباع و دَده(1) نخورند،(2) یا بر عادت گبران که در نواویس افگنند. پس گور از جمله کرامت مسلمانان است. ابو عبیده گفت: أَقْبَرَهُ، یعنی اَمَرَ بِقَبْرِهِ و دَفْنِهِ، بفرمود و واجب کرد بر مکلّفان که دفنش کنند. و گفتند: چون عمر بن هبیره، صالح بن عبدالرحمن را بکشت، بنو تمیم بیامدند و گفتند: أقبرنا صالحا، یعنی مرنا و ائذن لنا فی دفنه.(3)
ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ، آنگه که خواهد زنده کند او را پس از مرگ.
کَلّا، حسن گفت: مَعناه حَقّاً، و دیگران گفتند: کلمت ردع و زجر است کافران را که منکرند بعث و نشور را. لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ، بَنه گذارد این کافر آنچه خدای فرمود او را، و ادا نکرد فرایضی که خدای بر او واجب کرد.
فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِه، بگو این آدمی را تا احوال طعام خود نگرد که من روزی او را از چه ساختم و چه سبب ها کردم(4) تا روزی به او رسید. مجاهد گفت: إلی مدخله و مخرجه، که چگونه(5) می رود و چگونه بیرون می آید.
أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا، گفت: ما بریختیم آب را ریختنی، یعنی آب باران.(6)
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ پس بشکافتیم زمین را شکافتنی، یعنی به نبات.
فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهٰا حَبًّا [67- ر]؛ برویانیدیم در زمین دانه. مراد جنس(7) است یعنی انواع حُبوب. کوفیان خواندند: «أنّا صَبَبْنا»، به فتح «الف» علی تکریر العامل، کأنّه قال: فلینظر الإنسان إلی طعامه و إلی أنّا صببنا، و باقی قرّاء به کسر «الف» خواندند عَلَی الْاِبْتِداء.
وَ عِنَباً، و نیز انگور برویانیدیم. حبوب برای طعامَت و فواکه برای اِدامَت.(8) وَ قَضْباً؛ و سپست برای چهار پایانت.
وَ زَیْتُوناً؛ و زیتون برای روغن. وَ نَخْلًا، و درختان خرما.
وَ حَدٰائِقَ غُلْباً؛ و درختانی ستبر گردن، جمع اَغلب وَ هُوَ الْغَلیظُ الرَّقَبة. عبداللّه عبّاس گفت: دراز بالا. مجاهد گفت: بر هم پیخته(9) قَتاده گفت: درختان خرمای گرانمایه.
وَ فٰاکِهَةً؛ و میوه. وَ أَبًّا، و گیاه زار. و الأبُّ الکَلأُ وَ المَرْعیٰ. ضحّاک گفت: أبّ ّ، کاه(10) باشد. عِکْرِمه گفت: «فاکِهَه» آن است که آدمیان خورند و «أبّ» آن است که چهارپای خورد. ابراهیم التّیمیّ روایت کرد که از أبوبکر الصّدیّق پرسیدند که: «أبّ» چه باشد! گفت: أی سماء تظلّنی أی(11) أرض تقلّنی اذا
ص: 30
قلت فی کتاب اللّه برأیی، أمّا الفاکهة فأعرفها و أمّا الأب فلا اعرفها، گفت: کدام آسمان مرا سایه کند یا کدام زمین مرا برگیرد چون در کتاب(1) خدای به رأی خود گویم. «فاکهه» می دانم، «أب» نمی دانم.
و أنس مالک روایت کرد که یک روز عمر خطّاب این آیت بخواند، آنگه گفت: این همه می دانیم، أبّ چه باشد! آنگه گفت: آنچه از این کتاب روشن است آن را متابعت کنی(2) و آنچه روشن نیست دست بداری،(3) و این هر دو خبر ثعلبی امام أصحاب الحدیث در تفسیر بیاورده است به اسناد.
مَتٰاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعٰامِکمْ، نصب او بر مفعول له است [67- پ]، گفت: تا تمتّع باشد و برخورداری شما را و چهارپایان شما را، تا اوّل به او انتفاع عاجل(4) برگیری به طعام و غذا و خوردن آن و انتفاع آجل به نظر کردن در او تا شما را به علم به صانع رساند و تفکّر کردن در اوّل و آخر، و تا اعتبار گیری(5) و بدانی(6) که دنیا را محلّی نیست.
سُفیان الکلابیّ گفت رسول(ع) مرا گفت: طعامت(7) چیست تو را! گفتم: یا رسول اللّه؟ گوشت و شیر. گفت: آنگه چه شود! گفتم: یا رسول اللّه؟ آنچه دانی. گفت: خدای تعالی طعام آدمی را در مدخل و مخرج مَثَل زد دنیا را به آن، به اوّل نکو و لذیذ باشد و به آخر وحش و مُنْتِن.
أبَیّ کعب روایت کرد که رسول(ع) گفت: خدای تعالی مطعم بنی آدم را مثل زد به دنیا که آدمی اگر چه طعام خورد مُقَزّح(8) مُمَلّح کند، یعنی به افزار و نمک خوش گرداند، عاقبت آن شود که می داند، گفت: دنیا به آن ماند. عبداللّه عمر وقتی در وعظ می گفت: چون آدمی در طهارت جای شود و بَراز از او جدا شود، فریشته ای او را از روی اعتبار گوید: یٰا هٰذا: این آن است که به او بخل می کردی، بنگر که چه شده است!
فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ؛ آنگه که آواز(9) صیحه نفح صور بر آید. و برای آن «صاخَّه» خواند آن را که گوش ها کر بکند. و گفتند: برای آن که به همه گوش ها برسد بر وجهی هر کدام بلیغتر.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ آن روز که بگریزد مرد از برادرش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ؛ و مادر و پدرش.
وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ، و زن و فرزندانش، یعنی شفقه خویش(10) و رحم میان ایشان برجای نباشد از آنجا که به خویشتن مشغول باشند. و گفتند: برای آن که ترسند از مطالبت [68- ر] تبعاتی و مظالمی که از میان ایشان باشد. و گفتند: برای آن که دانند که ایشان یکدیگر را غنای نکنند از خدای تعالی.
ص: 31
قَتاده گفت از حسن بصری که گفت: اوّل کس که از پدر بگریزد ابراهیم باشد، و اوّل کس که از فرزند بگریزد نُوح باشد، و اوّل کس که از زن بگریزد نوح باشد و لوط، و اوّل کس که از برادر بگریزد هابیل بن آدم باشد که از قابیل بگریزد. و بعضی مفسّران گفتند آیت در اینان آمد.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ، [هر کسی را از ایشان کاری افتاده باشد که او به آن مشغول بود و به دیگری نپردازد، و این آیت دلیل قول اوّل می شود، و نیز ظاهر آیت به آن لایق است. و مفسّران گفتند: معنی «یُغْنیِه» یَشْغَلُهُ باشد بِدَلالة قول الشّاعر:
سَیُغْنیکَ حَرْبُ بَنی مٰالِکٍ / عَنِ الْفُحْشِ و الْجَهْلِ فِی الْمَحْفِلِ
إبن مُحَیْصِن(1) در شاذّ خواند: «شَأنٌ یَغنیِه» به فتح « یا » و «غین»(2) معجم.
عطاء بن یسار گفت از سوده جفت رسول اللّه شنیدم که رسول(ص) گفت: یُحْشَرُ النّٰاسُ حُفٰاةً عُرٰاةً غُرْلاً یُلْجِمُهُمْ الْعَرَقُ وَ یَبْلُغُ شُحُومَ الٰاذٰانِ؛(3) روز قیامت خلقان را حشر کنند پای برهنه و تن برهنه و ختنه ناکرده، عرق لگام در دهن ایشان کند و تا به گوش ایشان برسد. سوده گفت: یا رسول اللّه؟ چون برهنه باشند در عورت یکدیگر نگرند! رسول(ص) گفت: آن روز به آن نپردازند که در عورت یکدیگر نگرند، آنگاه این آیت بر خواند: لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ.(4)
وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ، آنگه باز نمود که خلقان در قیامت برد و وجه باشند روی هایی بود روشن و خندان و خرّم و گشاده. وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ، و روی هایی باشد گرد زده. عَطا گفت: روی های ایشان روشن باشد در دنیا در راه خدای و جهاد گرد زده شده باشد، و آنان که بر عکس این باشند از تنعّم و رغبت ناکردن در جهاد و صیانت روی از آن که گردآلود شود روز قیامت خداوند(5) آن روی ها گردآلود باشند، و ذلک قوله: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ.
تَرْهَقُهٰا، أی تَغْشاها. قَتَرَةٌ، خاک بر او نشسته باشد و در خاک پنهان شده. در اخبار آمد که: چون خدای تعالی مقاصّت کند میان بهایم و ایشان را خاک گرداند، آن خاک گرد شود و بر روی کافران نشیند، و قوله: قَتَرَةٌ، أی ظلمة و سواد. و الْقَتَرةُ الظُّلْمَةُ.
ابن زید گفت: فرق(6) میان «غَبَرَه» و «قَتَرَه» آن باشد که قَتَره گردی بود که در هوا برود، و غَبَرَه گردی باشد که بر روی زمین پهن می شود.
آنگه گفت آنان که با ایشان اینکه معامله(7) رود کافران و فاجران باشند: أُولٰئِک هُمُ الْکفَرَةُ الْفَجَرَةُ، واحِدٌ هُما کافِرٌ و فاجِرٌ.
ص: 32
کمال الدین
حسین کاشفی
سده
نهم قمری(1)
(آورده اند که عبداللّه ابن ام مکتوم به مجلس پیغمبر آمد و آن حضرت به دعوت صنادید قریش به اسلام مشغول بود ابن ام مکتوم به جهت غمی که داشت آن حال را ندانست که نزد حضرت(ص) کسی نشسته است و با وی سخن می گوید آمد و قطع سخن کرد آن حضرت از قطع کلام ملول شده روی مبارک ترش کرد و از او اعراض نمود جبرئیل آیت آورد که) ترش کرد روی خود را و روی بگردانید (1) با آنکه آمد به سوی او نابینا (یعنی عبداللّه ذکر اعمی اشعار است به عذر او در قطع کلام برسید انام) (2) و چه چیز تو را دانا کرد شاید که ابن ام مکتوم پاک شود از انام (3) یا پند می شنید یا پند گیرد پس سود دارد او را پند دادن تو (4) اما آن کس که توانگری دارد (یعنی بی نیازی می کند از ایمان (5) پس تو برای او رو می آوری یعنی بر او اقیال می کنی از بهر حرص بر ایمان آوردن او (6) و نیست بر تو زر و مال بر آنکه آن مستغنی پاک نشود به اسلام چه بر تو بلاغ است و بس (7) و اما آنکه می آید به سوی تو می شتابد در طلب تعلیم (یعنی ابن ام مکتوم) (8) و او می ترسد از خدای یا آزار کفار به سبب آمدن نزد تو (9) پس تو از او رو گردانیده به دیگران مشغول می شوی (منقول است که چون جبرئیل این آیت می خواند بشره مبارک آن حضرت متغیر می شد در لباب آورده که یک ساعت نرگس دیده آن سرور جویبار رسالت(ص) بی آب و تاب شد به مثابه که می رفت و راه نمی دید و نزدیک بود که رنگ و روی مبارک دیوارهای مکه را مشرف سازد امام زاهد فرمود که سید عالم از عقب عبداللّه رفت و او را بازگردانید و به مسجد باز آورد و ورای خود بگسترانید و دلش را شاد ساخت و برابر آن نشاند و بعد از آن هرگاه که وی را دیدی گرامی داشتی و گفتی مرحبا به من عایتی فیه ربی و دو بار او را در مدینه خلیفه ساخت وقتی که به غزوه می رفت و باید دانست که این صورت از حضرت رسالت پناه خطا نبود چه به حکم اجتهاد این عملی به جای آورد و کراهت او از سوی ادب ابن ام مکتوم بود که سخن بر وی قطع کرد ولیکن معذور بود سبب عمی) (10) حقا که این آیت قرآنی پند است مرخلق را (11) پس هر که خواهد یاد کند آن را و بدان متعظ گردد و این آیت ها ثبت کرده شده است (12) در صحیفه های گرامی کرده شده نزد خدای (13) برداشته شده و بلند قدر پاکیزه از همه عیب ها (14) در دست نویسندگان یعنی فرشتگان که از لوح محفوظ استنساخ کردند) (15) بزرگان نزدیک خدای یا کریمان و مهربانان که بر مؤمنان استغفار می کنند مر ایشان را نیکان (16) لعنت کرده باد انسان (یعنی کافر و به قول بعضی آن است که مراد عتبته بن ابی لهب است که اول داماد پیغمبر بود و به آخر دختر آن حضرت را طلاق داد و گفت کفرت برب النجم اذا هوای و حضرت رسالت پناه او را نفرین کرد که اللّهم یسلط علیه کلب من کلابک و اندک وقتی نگذشت که شیر سر او را بکند در این باب حسان بن ثابت قصیده دارد القصه حق سبحانه و تعالی او را لعنت کرده می فرماید) چه کافرترین خلق است هیچ نمی اندیشید که خدای (17) از چه چیز بیافرید او را از مقدار آب منی پس اندازه او پدید کرد از اعضاء و اشکال و هیأت در بطن مادر (19) پس راه بیرون آمدن آسان کرد او را تا متولد شد و نشو و نما یافت تا برسید(20) پس بمیرانید او را به وقت انتهای عمر او پس به خاک رو آورد او را تا همچون مردار بر سر
ص: 33
راهی نیفکنند (21) پس چون خواهد زنده گرداند او را در وقت نشور باز بسته به مشیت اوست (22) حقا که نگذارد انسان و ادا نکرد آنچه خدا فرمود او را (یعنی کافر به همه میثاق وفا ننمود و امر ایمان و طاعت را گردن ننهاد و گفته اند مراد همه آدمیانند چه هرگز آدمی از ادای حقوق اوامر الهی کما ینبغی برون نیامده و نتواند.
قطعه
بنده همان به که ز تقصیر خویش / عذر به درگاه خدا آورد
ور نه سزاوار خداوندیش / کس نتوان که به جا آورد)
(23) پس باید که نظر کند انسان به خوردنی خویش و به چشم عبرت و ببینید که به چه وجه احداث کرده می شود (24) به آنکه ما ریختیم آب را از ابر ریختنی (25) پس بشکافتیم زمین را شکافتنی (26) پس برویانیدیم در زمین دانه که قوت توان کرد و چون حنطه و شعیر و امثال آن (27) انگور و سیب (28) و درخت زیتون و خرما بنا (29) و باغ های دیوار بست بزرگ درخت (یعنی اشجار او متکاسف و بسیار) (30) و میوه های تر و میوه های خشک یا چراگاه این همه کردیم (31) برای برخورداری شما و برای تمتع چهارپایان شما (32) پس چون بباید آواز کر کننده (یعنی صیحه که هر که بشنود کر گردد و مراد نفخه ثانیه است جواب اذا آنکه به بینید اهوال و شداید بسیار) (33) روزی که بگریزد مرد از برادر خود با وجود مؤانست و مهربانی (34) و از مادر خود با وجود کثرت حقوقی که او را است و از پدر خود با وجود وفور شفقت و عاطفت که از او دیده (35) و از زن خود با وجود آنکه مونس روزگار او بوده و از فرزندان خود با خیال استظهار بدیشان (36) مر هر مردی را از اهل قیامت آن روزگاری است که مشغول می دارد او را از مهم دیگران و در باب مشغولی قیامت شیخ فریدالدین عطار(قدس سره) حکایتی منظوم دارد.
نظم
کشتی آورد در دریا شکست / تخته زان جمله بر بالا نشست
گربه و موشی بر آن تخته بماند / کارشان با یکدیگر پخته بماند
نی ز گربه موش را روی گریز / نی زموش آن گربه را چنگال تیز
هر دوشان از هول دریای عجیب / در تحیر باز مانده خشک لب
در قیامت نیز این غوغا بود / یعنی آنجا نی تو و نی ما بود)
(37) روی ها باشد آن روز تابان و درخشان از نور ایمان (38) بر خندان و فرحناک و شادمان به سبب نجات از نیران و وصول به روضه چنان (39) و روی ها باشد آن روز پر از غبار و تیرگی از کفر و عناد و خیرگی (40) فرا گیرد آن را تاریکی و سیاهی از انکار عصیان (41) آن گروه که روی سیاه گرفته و گرد آلود دارند ایشانند ناگرویدگان و دروغگویان و نابکاران و تبه کاران.
ص: 34
تفسیر شریف لاهیجی(1)
قطب الدین اشکوری لاهیجی
آیات 1 تا 10
عَبَسَ روی ترش کرد و تَوَلّٰی و بگردانید روی خود را أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ أی: «لأن جاء الأعمی»، یعنی به واسطه آن که آمد به سوی او نابینایی؛ علی بن ابراهیم روایت کرده که: سوره عبس در شأن عثمان و عبداللّه بن اُمّ مکتوم نازل شده، بدین سبب که روزی ابن اُمّ مکتوم به خدمت حضرت رسالت پناه(ص) آمد و در مجلس آن سرور عالمیان(ص) اصحاب نشسته بودند. حضرت ابن اُمّ مکتوم را مقدم بر عثمان نشانید.عثمان از توجه حضرت به ابن اُمّ مکتوم عبوس کرده از او اعراض نمود. پس این آیه نازل شد.
وَ مٰا یُدْرِیکَ و چه چیز دانا گردانید تو را به حال اعمی یعنی ابن اُمّ مکتوم؟ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ می باشد او مزکی و مطهر از گناهان، أَوْ یذَّکَّرُ «أو» را بعضی به معنی «واو» گرفته اند، یعنی و پند می گیرید از مواعظ و نصایح، فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ
پس نفع رساند او را تذکر و پند گرفتن؛ قال علی ابراهیم: «ثم خاطب عثمان فقال»:
أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ امّا آن کس که مستغنی است به مال خود و ریاستی نظر به اقوام عشایر خود دارد، پس تو ای عثمان، مر او روی می آری و متوجه به او می شوی و اگر مقدم بر تو نشیند آن را مکروه نمی داری وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ و نیست بر تو مکروهی از این که آن مستغنی پاک نباشد از کفر و عصیان؛ علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه گفته: «أی لا تبالی أزکیّاً أو غیر زکیّ»، یعنی باکی نداری تو که آیا آن مستغنی خوب است یا نه و متحلی به ایمان است یا متدنس به کفر، غرض این که همین غنا را کافی می دانی در توجه، هر چند آن شخص کافر باشد.
وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ و امّا آن کسی که آمد به تو، یعنی ابن اُمّ مکتوم، در حالتی که سعی می نمود و شتاب می کرد، وَ هُوَ یَخْشَیٰ و او می ترسید از عقاب الهی، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ پس تو از او رو می گردانی و ملتفت به او نمی شوی. آنچه مذکور شد موافق تفسیر علی بن ابراهیم است، و مؤید این است آنچه صاحب مجمع البیان گفته که: «و قد روی عن الصادق(ع) أنّها نزلت فی رجل من بنی اُمیّة کان عند النبیّ(ص)، فجاء ابن اُمّ مکتوم، فلمّا رآه تقذر منه، أی کره منه و عبس و جمع نفسه و أعرض بوجهه عنه، فحکی اللّه سبحانه ذلک و أنکره علیه»، و عثمان از بنی امیه بود و امّا مخالفین فئه ناجیه، یعنی مجوّزین قبایح بر انبیا، عبوس را که از صفات ذمیمه است به حضرت رسالت پناه(ص) نسبت داده، سبب نزول را چنین گفته اند که: روزی با صنادید قریش در باب ایمان آوردن ایشان نجوا می فرمود. در این وقت که گنجایش آمدن کسی و مشغول ساختن حضرت به امری دیگر نبود، ابن اُمّ مکتوم آمده طلب تعلیم معالم دین نمود، لهذا حضرت روی مبارک خود را درهم کشیده از او اعراض کردند، پس جبرئیل(ع) این آیت را نازل گردانید؛ و گفته اند که: هرگاه حضرت ابن اُمّ مکتوم را می دید اکرام او نموده می فرمودند که: «مرحباً بمن عاتبنی فیه ربّی» و اگر او را حاجتی می بود قضای حاجت او می کردند، و حضرت(ص) دو نوبت او را به مدینه جانشین خود گردانید. سید مرتضی علم الهدی
ص: 35
ذوالمجدین(ره) در کتاب تنزیه الأنبیا گوید که: در این آیات امری نیست که دلالت کند بر این که مضمون این آیه متوجه به حضرت رسالت پناه است؛ زیرا که مضمون این آیات خبری است که تصریح به مخبر عنه آن نشده، بلکه اگر کسی تأمل در این آیات کند معلوم شود که مراد غیر حضرت است؛ چه عبوس از صفات حضرت نبوده و آن حضرت با اعداء دین این چنین سر نمی کرد تا به مؤمنین مسترد شد چه رسد و همچنین تصدی به اغنیا و تلهی از فقرا مناسب به خلق کریم حضرت نبوده و حق تعالی در وصف آن حضرت فرموده: «و إنّک لعلی خلق عظیم(1)» و «لو کنت فظّاً علیظ القلب لا نفضّوا من حولک(2)»، پس ظاهر این است که مراد از عبس آن حضرت نخواهد بود و بعد از آن که گفته که: «و قید قیل: إنّ هذه السورة نزلت فی رجل من أصحاب رسول اللّه(ص) کان منه هذا الفعل المنعوت فی الآیة» ظاهراً حدیث حضرت صادق(ع) که شیخ امین الدین طبرسی در مجمع البیان آورده، به نظر سید(ره) نرسیده که عنوان این سخن را مصدر به قیل گردانید.
آیات 11- 23
کَلّا ردع و منع از عبوس است، یعنی این چنین مکن، إِنَّهَا به درستی که این سوره، یا این آیات، تَذْکِرَةٌ پندی است مر خلایق را.
فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ پس هر که خواهد یاد گیرد آن پند را؛ ضمیر «ذکره» راجع به «تذکرة» است، به اعتبار آن که به معنی تذکر و وعظ است.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ می تواند که صفت «تذکرة» باشد، أی: «تذکرة مکتوبة فی صحف مکرّمة»، یعنی این «تذکرة» موصوف است به این که نوشته شده است در صحیفه هایی که گرامی کرده شده اند نزد خدای تعالی.
مَرْفُوعَةٍ برداشته شده اند در آسمان هفتم یا بلند کرده شده است قدر آنها، مُطَهَّرَةٍ پاکیزه گردانیده شده اند و چون مراد از «صحف» اوراق لوح المحفوظ است و آن را به غیر از ملائکه مس نمی کند، پس صحیح است که گفته شود که آن مطهّر است از ملامسه شیاطین انس و جن.
بِأَیدِی سَفَرَةٍ نوشته شده آن صحف به دست های جمعی از ملائکه که مرتبه سفارت و پیغام گذاری دارند میان خدای تعالی و میان رسولان او و می تواند که «سفرة» به معنی نویسندگان باشد، یعنی نوشته شده به دست های نویسندگان، یعنی ملائکه آن را نوشته اند؛ و بعضی گفته اند که: مراد از «صحف» کتب منزله اند برای انبیاء، به این معنی که آن «تذکرة» مثبت و مکتوب در کتاب انبیا است، بنابراین می تواند که مراد از سفره نویسندگان کتب الهی انبیا باشند، مثل قرّاء که تلاوت آنها می کنند؛ و علی بن ابراهیم روایت کرده که: مراد از «بأیدی سفرة» «بأیدی الأئمّة(ع)» است.
کِرَامٍ آن «سفرة» عزیزانند نزد خدای تعالی، بَرَرَةٍ نیکوکارانند.
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ در کتاب احتجاج شیخ طبرسی از حضرت امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده که: مراد از «قتل» «لعن» است؛ «قوله تعالی: قتل الإنسان أی: لعن الإنسان» و در تفاسیر عامه نیز «قتل» را به «لعن» تفسیر کرده اند؛ یعنی لعنت کرده باد آدمی، یعنی کافر و از رحمت دور باد، مَا أَکْفَرَهُ چه چیز کافر ساخت او را با وجود کثرت شواهد بر توحید؟ و فی تفسیر علیّ بن إبراهیم: «قتل الإنسان ما
ص: 36
أکفره» قال: «هو أمیرالمؤمنین(ع)، قال: ما أکفره، أی: ما فعل و أذنب حتّی قتلوه» یعنی مراد از انسان امیرالمؤمنین(ع) است و حاصل کلام این است که: کشته شد امیرالمؤمنین(ع) و چه کرده بود و از او چه گناه سر زده بود تا او را کشتند؟ و بعد از این به اسناد خود از ابی اسامه زید الشحّام روایت کرده که: من از حضرت امام ابی جعفر الباقر(ع) از معنی «قتل الإنسان ما أکفره» سئوال کردم. حضرت فرمود: «نزلت فی أمیرالمؤمنین(ع) «ما أکفره» یعنی بقتلکم إیّاه» یعنی چه کفران نعمتی از او سر زد که موجب قتل شما شده باشد مر او را.
بعد از این حق تعالی می فرماید که: چرا آدمی نظر نمی کند بر اصل خلقت خود تا بداند که مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ از چه چیز آفریده خدای تعالی او را؟ استفهام برای تحقیر است، یعنی از امر حقیری او را ایجاد کرده، چنانچه در بیان این می فرماید که: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ از اندک آب منی ایجاد کرد او را، فَقَدَّرَهُ پس مهیا و آماده ساخت آنچه را که موجب صلاح او بود از اعضا و اشکال و حواس ظاهره و باطنه و غیر آنها.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ پس راه بیرون آمدن از شکم مادر را آسان گردانید برای او، چنانچه قبل از برآمدن از شکم مادر سر بر طرف بالا و پا به طرف پایین بود و به جهت آسانی خروج، حق تعالی او را منقلب گردانید.
ثُمَّ أَمَاتَهُ پس از استیفای عمر، بمیراند او را فَأَقْبَرَهُ پس امر فرمود که او را به قبر نهند تا بدن او غذای سباع و طیور نگردد.
ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ پس هرگاه خواهد زنده گرداند او را و از قبر بیرون آورد برای مجازات و مکافات.
کَلّا ردع و منع آدمی است از انکار حشر و از تکبر و تجبر، یعنی باید که آدمی منکر حشر نباشد و تکبر نکند لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ هنوز به جا نیاورده آنچه را که بدان مأمور بود از تأمل در صنایع بدایع الهی و دریافت قدرت کامله ربانی تا بدین وسیله خود را از دنس تکبر پاک کند و اقرار به حشر و نشر نماید. و بعضی «کلّا» را به معنی «حقّاً» گرفته اند، یعنی حقاً که آدمی هنوز بدانچه مأمور بود به جا نیاورده از اخلاص در عبادت و انفاق حقوق اللّه با وفور نعمت؛ و در تتمه حدیث زید شحام است که: «ثمّ نسب خلقه أمیرالمؤمنین و ما أکرمه اللّه به فقال: «من نطفة خلقه» یقول: من طینة الأنبیاء خلقه فقدّره للخیر، «ثم السبیل یسّره» یعنی سبیل الهدی، «ثمّ أماته میتة الأنبیاء»، و قبل از ذکر این حدیث در بیان معنی «ثمّ إذا شاء أنشره» روایت کرده که: «قال: أنشره فی الرجعة، کلّا یقض أمیرالمؤمنین ما قد أمره و سیرجع حتّی یقضی ما أمره» و کلمه «کلّا» در این صورت به معنی «حقّاً» است، یعنی زید شحّام روایت کرده که: حضرت امام(ع) فرمود که: معنی «قتل الإنسان ما أکفره» این است که کشته شده امیرالمؤمنین(ع) و به کدام کفران نعمت او مستحق این قتل گردید و بعد از این در تفسیر آیات دیگر فرمود که: معنی «من أیّ شیء خلقه من نطفة خلقه» این است که آن حضرت را حق تعالی از نطفه انبیا ایجاد کرده، چنانچه حضرت رسالت پناهی(ص) مروی است که: «أنا و علیّ من نور واحد» و معنی «فقدّره» این است که تقدیر کرد او را برای خیر و نیکویی، «ثمّ السبیل یسّره» این معنی دارد که راه هدایت عباد را بر او آسان گردانید، «ثمّ أماته» این معنی دارد که چنانچه انبیا را معصوم از دنیا بمیرانید آن حضرت را نیز چنین بمیرانید، و علی بن ابراهیم در معنی «ثمّ إذا شاء أنشره» روایت کرده که: یعنی آن حضرت را در رجعت زنده خواهیم کرد و معنی «کلاّ لم یقض ما أمره» این است که حقّاً آنچه امیرالمؤمنین(ع) به گزاردن آن مأمور بود از قتل غاصبین حق بنابر حکم و مصالح الهی در دنیا آن
ص: 37
را به عمل نیاورد و زود باشد که خدای تعالی او را در رجعت زنده گرداند تا آنچه بدن مأمور بود به جا بیاورد و بعد از ذکر نعم ذاتیه اصلیه بیان نعم خارجیه عارضیه می کند.
ص: 38
فیض
کاشانی
(1006-1091ق)(1)
سوره مبارکه «عبس» که سوره «سَفَرَه» نیز نامیده می شود در مکّه ی مکرّمه نازل شده است و تعداد آیات آن 42 شریفه می باشد.
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ. عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ
لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ (٣) أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ (4) أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ (٧) وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشَیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ (١٠) کَلّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (١١) فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیْدِی
سَفَرَةٍ (١5)
به نام خداوند بخشنده مهربان
چهره درهم کشید و ترشروی گشت. (1) چون آن مرد نابینا حضورش آمد. (2) و تو چه می دانی ممکن است او فردی پندگیر و پاکیزه صفات باشد. (3) یا به یاد خدا آید و ذکر حق او را سودمند افتد. (4) اما آن که توانگر است. (5) (چرا) تو ای رسول به او روی می آوری و به او می پردازی(6) در صورتی که اگر او از کفرش به ایمان نپردازد بر تو تکلیفی نیست. (7) امّا آن کس که به سوی تو می شتابد. (8) و او مرد خدا ترس و باتقوایی است. (9) تو از توجه به او خودداری می کنی. (10) این روا نیست که آیات حق برای پند است. (11) تا هر که بخواهد پند گیرد. (12) آیات الهی در صفحات مکرّم نگاشته شده است. (13) که آن صفحاتی که بسی بلند مرتبه و پاک و منزّه است. (14) با دستان سفیران و فرشتگان حقّ به سوی پیامبر فرستاده شده است. (15)
تفسیر روایی آیات 15-1
«عَبَسَ وَ تَوَلَّی، أَن جَاءَهُ الْأَعْمَی» رو ترش کرد و پشت نمود آنگاه که نابینا به او وارد شد. این آیه در حقّ ابن امّ مکتوم و عثمان نازل شده است. ابن امّ مکتوم فرد نابینا و مؤذّن پیامبر خدا(ص) بود او پیش پیامبر خدا آمد
در حالی که در کنار او اصحاب و یارانش نشسته بودند و عثمان نیز یکی از آنان بود پیامبر خدا او را بر عثمان مقدّم داشت پس عثمان رو ترش کرد و از او إعراض نمود پس خداوند متعال آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّی» را نازل فرمود «و توّلی» یعنی عثمان پشت کرد آنگاه که نابینا وارد شد.(2) و در مجمع البیان از امام صادق(ع) روایت کرده است که این آیه در حقّ مردی از بنی امیّه نازل شد او که در کنار پیامبر خدا(ص) بود پس امّ مکتوم وارد شد هنگامی که او را دید خود را از او کنار کشید و خود را جمع و جور کرد و روترش نمود و چهره درهم کشید و روی برتافت پس خداوند متعال حکایت آنان را
ص: 39
نقل نمود و این کار را بر او انکار کرد.(1) «وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی» تو چه می دانی یا چه درک می کنی شاید او تزکّی می نماید و می خواهد پاکیزه شود؟ «أَوْ یَذَّکَّرُ» یا تذکّر بپذیرد. «فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَی» و این تذکّر سود بخش او باشد. « أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی» امّا آن کسی که طلب بی نیازی می کند تو به او تعرّض می کنی و رو می آوری. قمی می گوید: «سپس عثمان را مورد خطاب قرار داد فرمود: «امّا من استغنی» امّا کسی که درخواست بی نیازی می کند تو وقتی ثروتمندی می آید به او می پردازی و بالا می بری»(2) «وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی» تو مبالات نداری که زکی باشد یا غیر زکی فقط در صورتی که غنی بوده باشد پذیرا هستی.(3) «وَأَمَّا مَن جَاءکَ یَسْعَی» امّا آن فردی که آمده است (ابن امّ مکتوم) تلاش می کند که چیزی یاد گیرد. «وَهُوَ یَخْشَی» در حالی که او خشیت و خوف دارد. «فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّی» پس تو از او غفلت می ورزی و التفات و توجّه نمی نمایی برخی تصدّی را با تشدید صاد خوانده اند. در مجمع قرائت امام باقر(ع) «تصدّی» به ضمّ تاء و فتح صاد و «تلَّهی» با ضم تاء.(4)
مؤلف گوید آنچه که گذشت این آیات در حقّ عثمان نازل شده است و امّا آنچه اشتهار پیدا نموده است که این آیات در حقّ خود پیامبر خدا(ص) نازل شده است. پس سیاق این نوع عتاب ها و خطاب ها غیر لائق به شأن و منزلت او است و همچنین آن آیاتی که تا آخر سوره خواهد آمد آنچنان که ناپیدا نیست بر کسی که عارف به اسلوب کلام می باشد و شباهت دارد که این سخن از دست ساخته های اهل نفاق بوده باشد که خداوند آنان را ذلیل و خوار فرماید!(5) «کَلَّا» اینگونه نیست بازگرداندن از معاقب علیه و بازگشت به مثل آن است. «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» اینها یک نوع یادآوری است. قمّی گوید مقصود: «آیات قرآن» است(6) «فَمَن شَاءَ ذَکَرَهُ» هر که خواست آن را یاد می گیرد. «فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمٍة، مَّرْفُوعَةٍ» در صحیفه های مکرّمی که مرفوع می باشند و پیش خدا هستند. «مُّطَهَّرَةِ» پاکیزه و منزّه از دستبرد شیاطین می باشند. «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» با دستان سفیران یعنی مکتوب با دستان فرشتگان و انبیاء(ص) می باشند.
ملاحظه
فیض کاشانی از مفسران مشهور شیعه چند نکته مهم ذیل این آیات دارد:
ص: 40
1- به هنگام آمدن عبداللّه ابن امّ مکتوم، گروهی از اصحاب و نیز عثمان خلیفه سوم نزد رسول خدا(ص) نشسته بودند.
2- رسول خدا(ص) ابن امّ مکتوم را تکریم و او را بر عثمان داشت؛ عثمان چهره درهم کشید و رویش را از ابن امّ مکتوم برگرداند و پشت کرد.
3- مترجم معتقد است فیض کاشانی این مطلب را از تفسیر قمی (قرن 3ق) اخذ کرده است؛ با اینکه خود فیض به سند و مستند خود اشاره نکرده است.
4- فیض کاشانی به تفسیر مجمع البیان مستند می کند که به هنگام ورود ابن امّ مکتوم، فردی از بنی امیّه نزد رسول خدا(ص) نشسته بود و او پشت برگرداند و چهره درهم کشید.
5- فیض با استناد به تفسیر قمی استغنی را عثمان می داند یعنی عثمان فردی ثروتمند بود.
6- اما مخاطب انت در فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی و فاعل تصدی را شخص رسول خدا(ص) می داند. یعنی وقتی ثروتمندی مثل عثمان می آید تو ای پیامبر بر او می پردازی و او را بالا می بری وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی تو مبالات نداری که زکی یا غیر زکی باشد و فقط در صورتی که غنی باشد می پذیری.
مجدداً در فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّی هم
به پیامبرمی گوید ابن امّ مکتوم برای یادگیری در تلاش خشیت دارد ولی تو از او غفلت می ورزی و التفات به او نداری.
7- مقایسه دو نوع رفتار اجتماعی یکی ترجیح ثروتمندان بر معلولین و استقبال از آنان و دوم رفتار ارزشی و ترجیح کسانی است که معلولیت دارند و خشیت و اخلاقیات ممدوح را هم دارند و ترجیح رفتار دوم توسط قرآن کریم است.
8- اگر مخاطب در عبس و تولی عثمان هم باشد باز نشانگر این است که رفتار نخبگان و رهبران جامعه مطرود است.
9- غفلت نخبگان و رهبران از معلولین را نفی کرده است. غفلت حتی اگر در حدّ عدم توجه به آنان و روی برگرداندن و پشت کردن و چهره درهم کشیدن هم باشد مطرود است.
10- آیه مَن جَاءکَ یَسْعَی را اینگونه ترجمه کرده است: فردی (ابن امّ مکتوم) که آمده تلاش می کند چیزی یاد بگیرد. یعنی «یسعی اَن یعلم» بوده است.
11- در پایان این آیات، این نکات را تذکرهای الهی می داند که در صحف آسمانی ثبت شده و از دستبرد شیاطین، در امان است و سفیران الهی در ثبت آنها دخالت داشته اند.
متن و ترجمه آیات 16 تا 42
کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6) قُتِلَ
الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ (١٧) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (٢٣( فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ (٢4) أَنَّا
صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢5) ثُمَّ
شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (٢6) فَأَنْبَتْنٰاِ
فِیهَا حَبًّا (٢٧) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (٢٨) وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً (٢٩) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (٣٠) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (٣٢) فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (٣4) وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (٣5) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (٣6) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (٣٧) وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (٣٨) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (٣٩) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ (4٠)
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (4١) أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (4٢)
ص: 41
که ملائکه مقرّب عالی رتبه با خُلق حسن و کرامتند. (16) ای کشته باد انسان! چرا تا این حد کفر و عناد می ورزد؟ (17) (نمی نگرد) که از چه چیز خلق شده است. (18) از آب نطفه بی قدری که خدا بدین صورت خلقش فرمود. (19) سپس راه خروج را بر او سهل و آسان گردانید. (20) آنگاه او را بمیراند و به خاک قبر سپرد. (21) سپس هر وقت خواهد باز او را از قبر برانگیزد. (22) چنین نیست بشر کافر چرا آنچه خدا امر کرد به جا نیاورد. (23) آدمی به قوت و غذای خود به چشم خود بنگرد. (24) که ما آب باران فرو ریختیم. (25) آنگاه خاک زمین بشکافتیم. (26) و حبوبات برای غذا برویانیدم(27) و باغ انگور و نباتاتی که بدروند باز بروید. (28) و درخت زیتون و نخل خرما. (29) و باغ های پر از درختان کهن. (30) و انواع میوه های (خوش) و علف های مراتع. (31) تا شما آدمیان و حیوانات تان از آن بهره مند شوید. (32) آنگاه که آن صدای بلند به گوش همه خلق برسد. (33) روزی که هر کسی از برادرش می گریزد. (34) (بلکه) و از مادر و پدرش. (35) و از زن و فرزندش هم می گریزد. (36) در آن روز هرکس چنان گرفتار شأن و کار خود است که به هیچکس نتواند پرداخت. (37) آن روز طایفه ای رخسارشان فروزان است. (38) و خندان و شادمانند. (39) و رخسار گروهی گردآلود است. (40) و به رویشان خاک غم و اندوه نشسته است. (41) آنان کافران و بدکاران عالمند. (42)
تفسیر روایی آیات 42-16
«کِرَامٍ بَرَرَةٍ» بزرگواران و نیکوکاران مجمع البیان آمده است: امام صادق(ع) می فرماید: «حافظ قرآن که خود عامل به آن است با سفیران کرام و برره محشور است». «قُتِلَ ألْإِنَسنُ مَآ أَکْفَرَهُ» کشته باد إنسان! چه چیزی او را به کفران کشیده است؟ دعایی است با شنیع ترین خواسته ها و تعجّب است از افراط در کفران، در احتجاج از امیرمؤمنان(ع) آورده است: «مورد لعن باد انسان! «مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» از چه چیزی او را آفریده است؟ استفهام جهت تحقیر و کوچک نشان دادن انسان است. «مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» از نطفه ای خلق کرده است پس او را مجهّز نموده است به آن چیزی که اعضاء و اشکال صلاحیّت آن را دارند و به صورت های مختلف در آورده است تا اینکه خلقت او تمام و کمال یافته است. «ثُمَّ ألسَّبِیلَ یَسَّرَهُ» سپس راه را بر او آسان ساخته است. طریق خیر و نیکی را آسان نموده است. «ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرهُ» سپس او را میرانده است و به گور سپرده است. «ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُ» سپس هر وقت خواست او را نشر و پخش می کند. میراندن و به قبر بردن او را در ردیف نعمت ها شمرده است. چون میراندن نوعی إتّصال به حیات ابدی و رسیدن به لذّات خالصه الهی است و به قبر سپردن نوعی تکریم و صیانت از خوردن درندگان سباع می باشد. «کَلَّا» ردع و منع نمودن انسان است از آنچه هست. «لَمَّا یَقْضِ مَآ أَمَرَهُ» هنوز انجام نداده است آن مأموریّتی را که به عهده دارد از عهد آدم تاکنون چون احدی از تقصیر و قصور، خالی و عاری نیست (جز انبیاء و پیامبران الهی [مترجم]) «فَلْیَنظُرِ ألْإِنسَنُ إِلَی طَعَامِةِ» پس می بایست انسان به طعام خود بنگرد. تعقیب نمودن نعمت های ذاتی با نعمت های خارجی است. «أَنَّا صَبَبْنَا ألْمَآءَ صَبًّا» ما آب ها را فرو ریختیم یک نوع فرو ریختنی. «ثُمَّ شَقَقْنَا ألْأَرْضَ شَقًّا» سپس زمین را با نبات پاره نمودیم به نوعی از پاره کردنی. «فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا» پس رویاندیم در زمین حبوبات، انگور، علف ها.
«وَزَیْتُونًا وَ نَخْلاً، وَ حَدَائِقَ غُلْبًا» زیتون، نخل خرما و باغ های بزرگ» حدائق را غلباً توصیف شده است به علّت تکاثف و تراکم و توهّم دیگر بودن و کثرت اشجار و درختان.
ص: 42
«وَ فَاکِهَةً وَ أَبًّا» میوه و مرتع أب: علف و حشیش بهائم و چهارپایان.
« مَّتٰعًا
لَّکُمْ وَ لِأَنْعمِکُمْ» اینها متاع خودتان و چهارپایانتان می باشد در ارشاد مفید آورده است. ابوبکر از کلمه « وَ فَاکِهَةً وَ أَبًّا» مورد سوال واقع شد معنای أبّ را از قرآن نشناخت و گفت: کدام آسمان به من سایه می افکند یا کدام زمین مرا روی خود می چرخاند یا چه کار می توانم انجام دهم؟ اگر بگویم در کتاب خدا چیزی را که معنایش را نمی دانم امّا فاکهة که همه آن را می شناسید (چون خوردنی است) اما أبّ پس اللّه داناتر است. به آن سخن ابی بکر به گوش علی(ع) رسید پس فرمود: سبحان اللّه! آیا او نمی دانست که أب مرتع و جایگاه چرای حیوانات است؟ و آیه ی «و فاکهة و أبّا» یعنی آماده ساخت از سوی خداوند متعال آن انعام و احسان خویشتن را در آنچه به آنان غذا داده است و برای آنان خلق نموده است به حدّی که إدامه حیات بستگی به آن غذاها و قوام اجساد آنان، منوط به آن تغذیه ها است. »(1)
در کافی از امام باقر(ع) در مورد اینکه «فلینظر الإنسان الی طعامه» سوال شد طعام او چیست؟ فرمود: آن علم است که فرا می گید پس بنگرد که از کی دریافت می کند؟(2)
تفصیلی در مورد دریافت های علمی:
مؤلف گوید: «طعام شامل هر دو نوع غذا می گردد خواه غذای جسمی و بدنی باشد و خواه غذای روحی و فکری به هر دو نوع غذا شامل می گردد آنچنان که انسان شامل بدن و روح هر دو می گردد پس آنچنان که انسان مأمور است تا به غذای جسمانی خود توجّه داشته باشد تا بداند که روزی از آسمان از سوی پروردگار عالم آمده است به این ترتیب که آب را از آسمان فرو ریخته است و در زمین حبوبات، گندم، جو، عدس و نخود آفریده است. همچنین مأمور است که به غذای روحانی خود نیز بنگرد که عبارت از علم و دانش است و بداند آن هم از سوی خداوند متعال نازل شده است به این ترتیب که باران های رحمت وحی را به سرزمین نبوّت و شجره رسالت و سرچشمه حکمت ریخته است. پس از آنان حبّه های خلایق و میوه های معارف را رویانده است تا اینکه ارواح کسانی که قابلیّت و استعداد و آمادگی تربیت را دارند تربیت شوند. پس قول امام(ع) که می فرماید مقصود آن علمی است که از کی فرا می گیرد؟ یعنی سزاوار است که علم خود را از اهل بیت نبوّت(ع) فرا بگیرد آنان که فرودگاه های وحی و سرچشمه های حکمتند آنان علم و دانش خود را از خداوند سبحان فراگرفته اند تا اینکه او بتواند صلاحیّت تغذیه ی روح را داشته باشد آری تنها از اهل بیت نبوّت نه از دیگران آنان که هیچ نوع ارتباطی بین او و بین خدا از نظر وحی و الهام نداشته اند. چون علوم این قبیل افراد که از سرچشمه های وحی نیست گفتارهای افرادی است که در اقوال آنان حجیّتی وجود ندارد یا وسیله ی جدالی است که دخالتی در احتجاج واقعی ندارد. هیچ کدام از آنها از سوی خداوند متعال نیستند بلکه از ناحیه ی شیطان گمراه می باشند پس این نوع معلومات نمی تواند و صلاحیّت آن را ندارد که غذای روح و ایمان گردد و چون ظاهر آیه معلوم است پس تعرّضی به آن ننمود بلکه به تأویل آن پرداخت و تحقیق آن است که هر دو معنی می تواند مراد و مقصود لفظ یا اطلاق آن بدون قرینه، بوده باشد.
ص: 43
«فَإِذَا جَآءَتِ ألصَّخَّةٌ» هنگامی که نفخه های صور آمد نفخه را با صاخّه مجازاً توصیف کرد چون مردم بر آن روز ضجّه و ناله سر می دهند. «یَوْمَ یَفِرُّ ألْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ» روزی که فرد از برادرش می گریزد.
«وَأُمِّهِ وَ أَبِیهِ» و از مادر و پدر خویش «وَ صٰاحِبَتِه وَ بَنِیهِ» از همسرش و فرزندانش چون او فقط به گرفتاری خود اشتغال دارد و می داند که آنان نافع حال او نیستند یا اینکه از او مطالبه نمایند چیزی را که در حقّ آنان قصور ورزیده است و تأخیر محبوب تا محبوب تر جهت مبالغه است (به ترتیب برادر، مادر، پدر، مثل اینکه می فرماید: فرار می کند از برادرش بلکه از مادرش و پدرش بلکه از همسر و فرزندانش.
در عیون اخبار الرضا(ع) آمده است که امام رضا(ع) فرمود: «مردی بلند شد از امیرمؤمنان(ع) در مورد این آیه پرسش نمود امام(ع) فرمود: قابیل از هابیل می گریزد و آنکه از مادرش می گریزد موسی(ع) است و آنکه از پدرش می گریزد ابراهیم(ع) است یعنی پدر تربیت کننده نه پدر والد و آنکه از همسرش می گریزد لوط است و آنکه از پسرش می گریزد نوح است و آنکه از فرزندش می گریزد کنعان است». (1)
و در خصال از حسین بن علی(ع) همانند آن آمده است: جز اینکه اب مربّی و والد، را ندارد و مصنفّ کتاب صدوق گفته است: موسی از مادرش می گریزد از ترس اینکه مبادا در حقّ او قصور کرده باشد و ابراهیم از پدر مربّی مشکرش فرار می کند نه از پدر واقعی(2) در مجمع البیان از سوده همسر رسول خدا(ص) روایت کرده است که پیامبر خدا فرمودند: «روز قیامت مردم پا برهنه و عریان و اجرد (مو در بدن ندارد) محشور می شوند عرق آنان را لجام می زند و تا بنا گوش آنان می رسد. سوده می گوید: عرض کردم یا رسول اللّه! وا أسفا برخی از ما به برخی دیگر می نگرند وقتی روز محشر گردید فرمود عرصه ی محشر مردم را از این وضع مشغول کرده است پس این آیه را تلاوت کرد: «یوم یفرّ المرء من اخیه»(3) «وُجُوهٌ یَوْمَئٍذٍ مُّسْفِرَةٌ» و صورت هایی هم هست که در آن روز روشن و نورانی و تابان هستند. «ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ» خندان و شادان هستند در اثر آنچه از نعمت ها می بینند.
«وَ وُجَوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ» و چهره هایی هم هست که بر آنها غبار غم و کدورت و اندوه، نشسته است. «تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ» تاریکی و ظلمت آنها را فراگرفته است.
«أُولَئِکَ هُمُ ألْکَفَرَةُ ألْفَجَرَةُ» آنان همان هایی هستند که کافران و فاجران می باشند آنان که کفر و فجور را باهم جمع کرده اند از این رو به سواد صورت های آنان غبارها می نشیند.
ثواب قرائت سوره ی عبس:
در ثواب الأعمال(4) و مجمع البیان، در ثواب قرائت سوره «عبس» آمده است: که امام صادق(ع) فرمودند: کسی که سوره «عبس و تولّی» و «اذا الشمس کوّرت» را قرائت نماید تحت جناح الهی در بهشت قرار می گرد و در سایه ی خدا و کرامت او واقع می شود و در جنان الهی سکونت می ورزد و این امر بر خدای قادر و توانا بزرگ نیست. إن شاءاللّه تعالی(5)
ص: 44
ملاحظه
خلاصه سخن فیض کاشانی ذیل آیات 16 تا 42 این است که دو گروه در آیات نخست بررسی شدند. ریشه اختلاف های این دو گروه در دو عامل است:
اولاً ارتباط با وحی آسمانی و تعالیم آسمانی در اتخاذ رویکرد و راه درست مؤثر است. دوم این اختلافات ریشه در طعام و تغذیه دارد. تغذیه صحیح موجب اندیشه درست و راه صحیح می شود.
ص: 45
ص: 46
تفسیر البرهان(1)
سید
هاشم بحرانی
آیات 1-10
[چهره در هم کشید و روی گردانید (1) که آن مرد نابینا پیش او آمد (2) و تو چه دانی؟ شاید او به پاکی گراید (3) یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد (4) اما آن کس که خود را بی نیاز می پندارد (5) تو بدو می پردازی (6) با آن که اگر پاک نگردد، بر تو (مسئولیتی) نیست (7) و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد (8) در حالی که (از خدا) می ترسید (9) تو از او به دیگران می پردازی]
1) علی بن ابراهیم: در خصوص عثمان و ابن اُمّ مَکتُوم نازل شد. ابن امّ مَکْتوم، مؤذّن رسول خدا(ص) بود و نابینا بود. یاران رسول خدا(ص) نزد ایشان بودند و عثمان نیز در آنجا بود که ابن امّ مکتوم وارد شد و رسول خدا(ص) وی را بر عثمان مقدّم کرد. پس عثمان ترش رویی کرد و روی برتافت. پس خداوند عزّوجلّ این آیات را نازل کرد: «عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ» منظور عثمان است «أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ * وَ مٰا یُدْرِیکَ
لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ» منظور این است که تو چه می دانی، شاید طاهر و پاک باشد «أَوْ یَذَّکَّرُ»، گفت: یعنی این که رسول خدا(ص) وی را پند دهد، «فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ». سپس عثمان را مورد خطاب قرار داد: «أَمّٰا
مَنِ اسْتَغْنَیٰ * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ»، یعنی این که اگر ثروتمندی نزد تو بیاید، به وی توجه می کردی و مقامش را بالا می بردی «وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ» منظور این است که اگر شخصی ثروتمند باشد، دیگر برای تو اهمیتی ندارد که آیا آن شخص پاک و باتقوا هست یا نیست «وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ» منظور، ابن امّ مکتوم است « وَ هُوَ یَخْشَیٰ * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ» یعنی این که توجه نمی کنی و به این شخص نمی پردازی و توجه نداری.(2)
2) طبرسی: از امام صادق(ع) روایت شده است: این آیات در خصوص مردی از بنی امیه نازل شد که نزد پیامبر(ص) بود، و ابن امّ مکتوم وارد شد. هنگامی که وی را دید، متنفر شد و ترش رویی کرد و خود را کنار کشید و روی برتافت، و خداوند داستان او را بازگو کرد و آن را ناپسند دانست.(3)
3) و طبرسی هم چنین نقل می کند: از امام صادق(ع) نقل شده است: رسول خدا(ص) آن گاه که عبداللّه بن امّ مکتوم را می دید، می فرمود: خوش آمدی، خوش آمدی، به خدا سوگند! خداوند تبارک و تعالی در خصوص تو، مرا سرزنش نخواهد کرد و آن قدر رسول خدا(ص) در حق عبداللّه بن امّ مکتوم لطف و مهربانی می کرد که او، خود را از پیامبر(ص) دور نگاه می داشت (کمتر به دیدار ایشان می رفت).(4)
آیات 11- 16
ص: 47
[زنهار (چنین مکن) این (آیات) پندی است (11) تا هر که خواهد از آن پند گیرد (12) در صحیفه هایی ارجمند (13) والا و پاک شده (14) به دست فرشتگانی (15) ارجمند و نیکوکار]
1) علی بن ابراهیم: منظور از: «کَلّا
إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ»، قرآن است، «فِی
صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ» نزد خداوند «مُّطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی
سَفَرَةٍ»، می گوید: در دست امامان است - که صلوات و درود خدا بر همه آنان باد - «کِرٰامٍ بَرَرَةٍ».(1)
2) محمد بن عباس: از حسین بن احمد مالکی، از محمد بن عیسی، از یونس، از خلف بن حمّاد، از ابو ایوب خزّاز، از امام جعفر صادق(ع) درباره آیه « بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * کِرٰامٍ بَرَرَةٍ»، نقل می کند: آنها امامان (ع) هستند.(2)
3) سعد بن عبداللّه: از علی بن محمد بن عبدالرحمن حجّال، از صالح بن سندی، از حسن بن محبوب، از مالک بن عطیه، از برید بن معاویه عجلی نقل کرده است: از امام محمد باقر(ع) درباره این آیات پرسیدم: «صُحُفًا مُّطَهَّرَةً * فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ»(3) [صحیفه هایی پاک * که در آنها نوشته های استوار است] فرمود: سخنان ماست و در صحیفه هایی است که از دروغ پاک شده است.(4)
ص: 48
تفسیر نورالثقلین(1)
عبد
علی بن جمعه حویزی
درگذشت
1112ق
سوره عبس
1- فی کتاب ثواب الأعمال باسناده عن أبی عبداللّه(ع) قال: من قرء (عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ) و (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ) کان تحت جناح اللّه من الجنان، و فی ظل اللّه و کرامته و فی جنانه. و لا یعظم ذلک علی اللّه ان شاءاللّه.(2)
***
2- فی تفسیر مجمع البیان أبی بن کعب عن النبی(ص) قال: و من قرأ عبس جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر.(3)
عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکٰی (٣) أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْریٰ (4)
3- فی تفسیر علی بن ابراهیم (عَبَسَ وَ تَوَلّٰی أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ) قال: نزلت فی عثمان و ابن أمّ مکتوم مؤذن لرسول اللّه(ص) و کان أعمی، و جاء إلی رسول اللّه(ص) و عنده أصحابه و عثمان عنده فقدّمه رسول اللّه(ص) علی عثمان، فعبس عثمان وجهه و تولّی عنه، فأنزل اللّه (عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ) یعنی عثمان (أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکٰی) أی یکون طاهراً أزکی أو یذکر قال: یذکره رسول اللّه(ص) فتنفعه الذکری.(4)
***
4- فی مجمع البیان قیل نزلت الآیة فی عبداللّه بن أمّ مکتوم و هو عبداللّه بن شریح بن مالک بن ربیعة الفهری من بنی عامبر بن لوی. و ذلک انّه أتی رسول اللّه(ص) و هو یناجی عتبة بن ربیعة و أباجهل بن هشام و العبّاس بن عبدالمطلب و أبیا و امیة إبنی خلف یدعوهم إلی اللّه و یرجو إسلامهم، فقال یا رسول اللّه اقرّبنی و علّمنی ممّا علّمک اللّه، فجعل ینادیه و کرّر النداء و لا یدری انه مشتغل مقبل علی غیره، حتّی ظهرت الکراهیّة فی وجه رسول اللّه(ص) لقطعه کلامه. و قال فی نفسه: یقول هؤلاء الصنادید إنّما اتباعه العمیان و العبید فأعرض و أقبل علی القوم یکلّمهم، فنزلت الآیات و کان رسول اللّه(ص) إذا رآه قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربّی، و یقول: هل لک من حاجة؟ و استخلفه علی المدینة مرّتین فی غزوتین، قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة و علیه درع و معه رایة سوداء و روی عن الصادق(ع) قال: کان رسول اللّه(ص) إذا رای أمّ مکتوم قال: مرحباً لا و اللّه لا یعاتبنی اللّه فیک أبداً و کان یصنع من اللطف حتّی کان یکفّ عن النبی(ص) ممّا یفعل به.
ص: 49
سوره عبس
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
1- ثواب الاعمال: با اسنادش به امام صادق(ع) [روایت کرده است که] فرمود: هرکس سوره ی (عَبَسَ وَ تَوَلّٰی) و (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ) را قرائت کند، از خیانت در حقش، در پشتیبانی خداوند خواهد بود؛ در سایه ی او، مورد کرامت او در بهشتی خواهد بود؛ و این کار بر خداوند گران نیست؛ ان شاءاللّه.
***
2- مجمع البیان: ابی بن کعب از پیامبر(ص) روایت کرده است که فرمود: هر که سوره ی عبس را بخواند، در حالی وارد قیامت خواهد شد که صورتی خندان و شادمان دارد.
چهره درهم کشید و ترش روی گشت.(1) چون آن مرد نابینا به حضورش آمد.(2) و تو چه می دانی؟ ممکن است او فردی پندگیر و پاکیزه صفات باشد.(3) یا خدا را یاد کند و ذکر حق برای او سودمند باشد.(4)
3- تفسیر علی بن ابراهیم: درباره ی (عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ) گفته است: درباره ی عثمان و ابن ام مکتوم، مؤذن پیامبر(ص) نازل شده است. ابن ام مکتوم که مردی نابینا بود، نزد رسول خدا(ص) آمد که یاران آن حضرت و عثمان در حضورش بودند، رسول خدا(ص) وی را نزد عثمان راهنمایی کرد [تا در کنار وی بنشیند] ولی عثمان روی ترش نمود و به ابن ام مکتوم پشت کرد. خداوند نیز چنین نازل فرمود: « چهره عبوس کرد و پشت کرد» یعنی عثمان «هنگامی که نابینا نزد وی آمد. و تو نمی دانی؛ شاید خود را تزکیه شود» یعنی طاهر و پیراسته گردد «یا یادآور گردد». فرمود: یعنی رسول خدا(ص) وی را متذکر سازد «و این یادآوری به حال وی سودمند افتد».
***
4- مجمع البیان: بعضی از مفسران گفته اند: این آیات درباره ی عبداللّه بن ام مکتوم نازل شده است؛ وی عبداللّه بن شریح بن مالک بن ربیعه ی فهری از بنی عامر بن لوی است. نزول این آیات هنگامی بود که وی به حضور رسول خدا(ص) آمد که با عتبة بن ربیعه، ابوجهل بن هشام، عبّاس بن عبدالمطّلب، و ابی و امیّة پسران خلف، به صورت خصوصی سخن می گفت و آنان را به سوی خدا می خواند و امیدوار بود اسلام بیاورند. ابن ام مکتوم گفت: "ای پیامبر خدا، برای من بخوان و از آن چه خدا به تو آموخته، به من بیاموز" وی این سخن را پیوسته تکرار می کرد و نمی دانست که آن حضرت با قوم سخن می گوید. این جریان ادامه یافت تا به دنبال قطع سخنانش، آثار کراهت، در قیافه اش هویدا گشت و با خود گفت: "این بزرگان مکه می گویند پیروان او فقط نابینایان و بردگانند"، از این روی به وی اعتنایی نفرمود و با آن گروه، سخنش را ادامه داد. در نتیجه ی این برخورد، آیات فوق نازل شد و آن حضرت پس از آن عبداللّه را احترام می کرد و می فرمود: "آفرین بر کسی که خدایم مرا درباره ی او ملاکت کرده است!" و می فرمود: "آیا خواسته ای داری؟ " و دوبار او را در دو غزوه، در مدینه جانشین خویش ساخت. انس بن مالک گفته است: "او را در روز جنگ قادسیّه دیدم که زرهی در بر و پرچم سیاهی در دست داشت."
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) چنان بود که هرگاه ابن ام مکتوم را می دید، می فرمود: "آفرین، نه، به خدا سوگند که خداوند مرا درباره ی تو عتاب نفرمود" و همواره به وی چنان مهربانی می ورزید تا آن رفتار را فراموش کند.
ص: 50
قال المرتضی علم الهدی قدس سره: لیس فی ظاهر الآیة دلالة علی توجهها إلی النبی(ص) بل هی خبر محض لم یصرح به المخبر عنه، و فیها ما یدل علی ان المعنی بها غیره. لان العبوس لیس من صفات النبی(ص) مع الأعداء المتبائنین فضلاً عن المؤمنین المسترشدین ثمّ الوصف بأنه یتصدّی للأغنیاء و یتلهی عن الفقراء لا یشبه أخلاقه الکریمة، و یؤیّد هذا القول قوله سبحانه فی وصفه(ع) :(وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ) و قوله: (وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ) و الظاهر أنّ قوله: عبس و تولّی المراد به غیره.
و روی عن الصادق(ع) أنّها نزلت فی رجل من بنی امیّة کان عند النبی(ص)، فجائه ابن أم مکتوم فلمّا رآه تقذّر منه و عبس و جمع نفسه و أعرض بوجهه عنه، فحکی اللّه سبحانه ذلک و أنکره علیه.(1)
أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ (5) فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّیٰ (7) وَأَمَّا مَن جَاءَکَ یَسْعَیٰ (8)
وَهُوَ یَخْشَیٰ (10) فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ (١٠)
5- فی تفسیر علی بن إبراهیم ثمّ خاطب عثمان فقال: (أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ)
قال: أنت إذا جاءک غنیّ تتصدّی له و ترفعه (وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّیٰ) ای لا تبالی أزکیاً کان أو غیر زکی، إذا کان غنیاً (وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ) یعنی ابن أم مکتوم (وَ هُوَ یَخْشیٰ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ) ای تلهو و لا تلتفت الیه.(2)
***
6- فی مجمع البیان و فی الشواذ قراءة الحسن «اَن جاءه» و قراءة أبی جعفر(ع) «تُصَدّی» بضم التاء و فتح الصاد و «تُلهی» بضم التاء أیضاً.(3)
کَلّٰا إِنَّهٰا تَذْکرَةٌ (١١) فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (١٣) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیدِی سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6)
سیّد مرتضی علم الهدی گفته است: ظهور آیه دلالت ندارد که درباره ی حضرت رسول(ص) باشد، بلکه خبر محضی است که به صاحبش تصریح نشده، بلکه دلالت دارد که مراد، کسی غیر از آن حضرت است؛ زیرا عبوس بودن از ویژگی های آن حضرت با دشمنان جدا شده از مسلمانان هم نیست؛ چه رسد که با مؤمنان و رشد یافته چنین برخورد کند. پس بیان این ویژگی که آن حضرت به توانگران توجه می فرمود و از مستمندان روی می گردانید، هیچ شباهتی با اخلاق کریمه ی ایشان ندارد. مؤید این سخن، قول خداوند سبحان در توصیف پیامبر(ص) است که: «همانا تو بر خلقی عظیمی» [قلم: 4] و «و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعاً از پیرامونت پراکنده می شدند» [آل عمران: 159]. ظاهر این است که مراد از سخن خداوند: (عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ) کسی جز آن حضرت باشد.
از امام صادق(ع) نیز روایت گردیده است که فرمود: این آیات در مورد مردی از بنی امیّه نازل شده که در خدمت پیامبر(ص) نشسته بود که ابن ام مکتوم آمد و در کنار او نشست، ولی او با دیدن ابن ام مکتوم، از وی فاصله گرفت؛ خود را جمع کرد؛ روی ترش نمود و از او روی گردانید. خداوند سبحان نیز این رفتار را حکایت فرمود و آن را بر او ناروا شمرد.
ص: 51
امّا آن که توانگر است. (5) (چرا) تو ای رسول به او روی می آوری و به او می پردازی (6) در صورتی که اگر او از کفرش به ایمان نپردازد، بر تو تکلیفی نیست؟ (7) امّا آن کس که به سوی تو می شتابد. (8) و او مرد خدا ترس و باتقوایی است. (9) تو از توجّه به او خودداری می کنی. (10)
5- تفسیر علی بن ابراهیم: سپس پیامبر به عثمان خطاب کرد و فرمود: (أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ فَأَنْتَ لَهُ
تَصَدَّیٰ) فرمود: تو چنانی که چون توانگری نزدت بیاید، به او توجه [ویژه] می کنی و بزرگش می شماری، (وَ مٰا عَلَیک أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ)
یعنی آن گاه که غنی باشد، برایت مهم نیست که مهذبّ باشد یا غیر مهذبّ.
***
6- مجمع البیان: و در قرائت های شاذ حسن چنین آمده است: «ان جاءه»؛ (آیا که آمد؟ ). در قرائت امام باقر(ع) نیز آیه به صوت «تُصَدّی» به ضم تاء و فتح صاد آمده است (فعل مجهول و بدین معنی است: با آمدن غنی، تو مورد توجه او واقع می شدی) و به شکل «تُلهی» و ضم تاء قرائت شده است (مجهول و به معنی: روی برگردانده می شوی).
این روا نیست؛ چرا که آیات حق برای پند است.(11) تا هر که بخواهد پند گیرد.(12) آیات الهی در صفحات مکرّم نگاشته شده است.(13) آن صفحاتی که بسی بلند مرتبه، پاک و منزّه است،(14) با دستان سفیران و فرشتگان حقّ به سوی پیامبر فرستاده شده است.(15) ملائکه ی مقرّب عالی رتبه ای با خُلق حسن و کرامت هستند.(16)
7- فی تفسیر علی بن ابراهیم و قوله: (کَلّٰا إِنَّهٰا تَذْکِرَةٌ) قال: القرآن (فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ) قال: عنداللّه (مُطَهَّرَةٍ بِأَیدِی سَفَرَةٍ) قال: بأیدی الأئمة علیهم السلام کرام بررة.(1)
***
8- فی مجمع البیان (کِرٰامٍ بَرَرَةٍ) و قال قتادة: هم القرّاء یکتبونها و یقرئونها، قال: و روی الفضیل بن یسار عن الصادق(ع) قال: الحافظ للقرآن العالم به مع السفرة الکرام البررة (انتهی).(2)
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ (١٧)
9- فی تفسیر علی بن ابراهیم: (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ) قال: هو أمیرالمؤمنین(ع) قال: (مٰا أَکفَرَهُ)
ای ما فعل و أذنب حتّی قتلوه، أخبرنا احمد بن إدریس عن أحمد بن محمّد عن ابن أبی نصر عن جمیل بن درّاج عن أبی اسامة عن أبی جعفر(ع) قال: سألته عن قول اللّه: (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ) قال: نعم.
نزلت فی أمیرالمؤمنین(ع) ما أکفره؟ یعنی بقتلکم إیّاه.(3)
***
10- فی کتاب الاحتجاج للطبرسی(ره) عن أمیرالمؤمنین(ع) حدیث طویل و فیه (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ) ای لعن الإنسان.(4)
ص: 52
مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢)
11- فی تفسیر علی بن ابراهیم متّصل بآخر ما نقلنا من الروایة عنه اعنی قوله: بقتلکم إیّاه ثمّ نسب أمیرالمؤمنین(ع) و نسب خلقه و ما أکرمه اللّه به فقال: (مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ) یقول: من طینة الأنبیاء خلقه فقدره للخیر (ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ) یعنی سبیل الهدی ثمّ أماته میتة الأنبیاء (ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ) قلت: فما قوله: (ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ)؟ قال یمکث بعد قتله فی الرجعة فیقضی ما أمره.(1)
و فیه ای فی تفسیره أیضاً (ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ) قال: یسّر له طریق الخیر.(2)
7- تفسیر علی بن ابراهیم: درباره ی آیه ی «هرگز، این یادآوری است» فرمود: مراد، قرآن است. ذیل آیه ی «صحیفه هایی مکرم و مرفوع» نیز فرمود: مرفوعه یعنی با مقامی رفیع نزد خداوند. در تفسیر آیه ی «پاکند و بر دستان سفره» هم، چنین فرمود: مراد این است که در دستان ائمه علیهم السّلام است که «اهل کرامت، و نیکوکارند».
***
8- مجمع البیان: (کِرٰامٍ بَرَرَةٍ) قتاده گفته است: آنان قاریان قرآنند که آن را می نویسند و می خوانند. فضیل بن یسار از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که فرمود: حافظ قرآنی که بدان عمل کند، با فرشتگان نویسنده ی قرآن همراه می شد که بزرگوار و نیکوکارند.
کشته باد انسان! چرا تا این حد کفر و عناد می ورزد؟ (17)
9- تفسیر علی بن ابراهیم: ذیل آیه ی (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ) گفته است که مراد، امیرالمؤمنین(ع) است و (مٰا أَکفَرَهُ) یعنی هیچ گناهی از او سر نزد تا آن که ایشان را کشتند. ابی اسامه از امام باقر(ع) درباره ی آیه ی (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ) پرسید، ایشان نیز در پاسخش فرمود: آری، درباره ی امیرمؤمنان(ع) نازل شده و بدین معنی است که: چه چیز باعث شد با کشتنش به او کفر ورزیدید؟
***
10- احتجاج طبرسی: حدیثی طولانی از امیرالمؤمنین(ع) [روایت کرده است که] در بخشی از آن می فرماید: در آیه ی (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ)، مراد این است که لعنت بر انسان باد!
(نمی نگرد) که از چه چیز خلق شده است؟ (18) از آب نطفه ی بی مقداری که خدا بدین صورت خلقش فرمود.(19) سپس راه خروج را بر او سهل و آسان گردانید.(20) آن گاه او را می میراند و به خاک قبر می سپرد.(21) سپس هر وقت بخواهد، باز او را از قبر برانگیزد.(22)
11- تفسیر علی بن ابراهیم: متصل به روایت پیشین (حدیث9) و در پی عبارت «با کشتنش به او کفر ورزیدید» آمده است: سپس نسَب امیرالمؤمنین(ع)، نسب آفرینشش و آن چه خدا به ایشان به کرامت بخشیده، بیان کرده و فرموده است: «او را از چه چیزی خلق کرد؟ » خداوند می فرماید: از سرشت انبیاء آفریده شده است «او را خلق کرد و تعادل بخشید» او را برای خیر، مقدر ساخت «سپس او را در مسیر، حرکت داد» یعنی راه هدایت را به وی نمود «سپس او را» همانند پیامبران «میرانید.
ص: 53
سپس هرگاه بخواهد، وی را از قبر برمی انگیزد». گفتم: معنی آیه ی (ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ) چیست؟ فرمود: پس از شهادتش، در دوران رجعت، خواهد زیست و آن چه به وی فرمان داده شده، جامه ی عمل خواهند پوشانید. نیز در آن آمده است: «ثم السبیل یسره» یعنی راه خیر را برایش آسان ساخت.
12- فی کتاب علل الشرائع فی العلل التی ذکر الفضل بن شاذان انّه سمعها من الرضا(ع) فإن قال: فلم امر بدفنه؟ قیل: لئلاّ یظهر النّاس علی فساد جسده و قبّح منظره و تغیّر ریحه، و لا تتأذّی به الأحیاء بریحه و بما یدخل به الآفة و الدنس و الفساد، و لیکون مستوراً عن الأوّلیاء و الأعداء فلا یشمت عدوّ و لا یحزن صدیق.(1)
کَلاّٰ لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ (٢٣( فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ (٢4) أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا (٢5) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (٢6) فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهٰا حَبًّا (٢٧) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (٢٨) وَ زَیتُوناً وَ نَخْلاً (٢٩) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (٣٠) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتٰاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعٰامِکمْ (٣٢) فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣)
13- فی تفسیر علی بن ابراهیم (کَلّٰا لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ) ای لم یقض أمیرالمؤمنین(ع) ما قد أمره، و سیرجع حتّی یقضی.(2) (مٰا أَمَرَهُ فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا) إلی قوله: (وَ قَضْباً) قال: القضب القت قوله: (وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا) قال: الأبّ الحشیش للبهائم.(3)
***
14- فی إرشاد المفید رحمه اللّه و روی أن أبابکر سئل عن قول اللّه تعالی: (وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا) فلم یعرف معنی الأب من القرآن، و قال: ای سماء تظلّنی أم ایّ أرض تقلّنی أم کیف أصنع إن قلت فی کتاب اللّه بما لا أعلم، اما الفاکهة فنعرفها، و اما الأب فاللّه أعلم، فبلغ أمیرالمؤمنین(ع) مقاله فی ذلک فقال: سبحان اللّه اما علم أن الأب هو الکلاء و المرعی؟ و ان قوله تعالی (وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا) اعتداد من اللّه بانعامه علی خلقه فیما غذاهم به و خلقه لهم و لانعامهم ممّا تحیی به أنفسهم، و تقوم به أجسادهم.(4)
أقول: قد نقلنا فی سورة و النازعات عند قوله عزّوجلّ (أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها) ما یکون بیاناً لقوله عزّوجلّ: (أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا) إلی قوله: (مَتٰاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعٰامِکمْ) فلیراجع.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (٣4) وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (٣5) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (٣6)
15- فی عیون الاخبار فی باب ما جاء عن الرضا(ع) من خبر الشامی و ما سأل عنه أمیرالمؤمنین(ع) فی جامع الکوفة حدیث طویل و فیه: و قام رجل یسأله فقال: یا أمیرالمؤمنین أخبرنا عن قول اللّه تعالی: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ) من هم؟ قال: قابیل و هابیل. و الّذی یفر من أمّه موسی، و الّذی یفرّ من أبیه إبراهیم یعنی الأب المربّی لا الوالد، و الّذی یفرّ من صاحبته لوط، و الّذی یفرّ من ابنه نوح و ابنه کنعان.(5)
12- علل الشرائع: در عللی که فضل بن شاذان از امام رضا(ع) شنیده و نقل کرده، آمده است: اگر کسی بگوید: چرا خلائق مأمور شده اند میّت را دفن کنند؟ در پاسخ گفته می شود: برای این که مردم بر فاسد شدن جسد میّت، آگاه نشوند و از زشتی دیدارش و بدبویی اش مطلع نشوند. نیز برای این که زندگان از بوی تعفن او و آفت، آلودگی و فسادی که در جسدش پیدا می شود، آزرده نگردند.
ص: 54
همچنین بدین علت است که بدن میت از دید دوستان و دشمنان پوشیده بماند تا نه دشمنان، سرزنشش کنند و نه دوستان از دیدن صحنه دلخراش از هم پاشیدگی پیکرش اندوه بخورند.
چنین نیست، بشر کافر چرا آنچه خدا بدان امر کرد، به جا نیاورد؟ (23) آدمی به قوت و غذای خود به چشم خرد بنگرد!(24) که ما آب باران را فرو ریختیم.(25) آن گاه خاک زمین شکافیتم.(26) و حبوبات برای غذا رویاندیم(27) و باغ انگور و گیاهانی که بدروند باز بروید.(28) و درخت زیتون و خرما.(29) و باغ های پر از درختان کهن.(30) و انواع میوه های (خوش) و علف های مراتع.(31) تا شما آدمیان و حیوانات تان از آن بهرمند شوید.(32) آن گاه که آن صدای بلند به گوش همه ی خلق برسد.(33)
13- تفسیر علی بن ابراهیم: ذیل این آیات گفته است: (کَلّٰا لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ) مراد، امیرالمؤمنین(ع) است که آن چه را بدان فرمان یافته بود، به پایان نبرد، باز خواهد گشت تا آن امور را به انجام برساند. درباره ی (فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا ... وَ قَضْباً ) نیز گفته است: «قضب» یعنی طراوت و تازگی. در تفسیر آیه ی (وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا) نیز آورده است: «ابّ» یعنی علف چهارپایان.
***
14- ارشاد المفید: روایت کرده اند از ابوبکر معنی آیه ی شریفه ی (وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا) را پرسیدند، ولی وی نتوانست بدان پاسخ دهد و چون از معنی کلمه ی «أبّ» ناآگاه بود، گفت: کدام آسمان بر سر من سایه می افکند، یا کدام زمین مرا بر روی خود جای می دهد، قرار می دهد یا چه خواهم کرد اگر کتاب خدا را از روی بی اطلاعی معنی کنم؟ زیرا معنی «فاکهه» را می دانم، ولی معنی «أبّ» را خدا می داند.
بی اطلاعی او به عرض علی(ع) رسید و آن حضرت(ع) شگفت زده شد و فرمود: معنی «أبّ» گیاه و چراگاه است، مراد خداوند از آیه، این است که نعمت های الهی خویش را به مردم بشناساند و به آنان بفهماند که چه خوردنی هایی برای خودشان و حیواناتشان آفریده و موجبات زندگی و نیروی بدنشان را فراهم ساخته است.
روزی که هر کسی از برادرش می گریزد.(34) (بلکه) و از مادر و پدرش.(35) و از زن و فرزندش هم می گریزد.(36)
15- عیون اخبار الرضا: در باب خبر شامی و سؤالات وی از امیرالمؤمنین(ع) در مسجد جامع کوفه، حدیثی طولانی از امام رضا(ع) روایت کرده که در فرازی از آن آمده است: مرد دیگری برخاست و کوشید با سؤال هایش حضرت را به زحمت بیندازد؛ او چنین گفت: در این آیات شریفه ی (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ * وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ) مراد، چه کسانی هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: قابیل [است که از] هابیل [می گریزد]، و آن که از مادرش می گریزد، موسی(ع) است، و آن که از پدرش - یعنی سرپرستش نه پدر واقعی اش - فرار می کند، ابراهیم(ع) است، آن که از همسرش گریزان است، لوط(ع) است، و آن که از پسرش می گریزد، نوح(ع) است که از پسرش کنعان فرار می کند.
16- فی کتاب الخصال عن الحسین بن علی(ع) قال: کان علی بن أبی طالب(ع) بالکوفة فی الجامع إذ جاء إلیه رجل من أهل الشام فسأله عن مسائل، و کان فیما سأله أن قال له: أخبرنی عن قول اللّه تعالی: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ) و ذکر مثل ما فی عیون الاخبار سواء إلاّ أنّه لیس فیه یعنی الأبّ المربّی لا الوالد. و بعده قال مصنّف هذا الکتاب رحمه اللّه: إنّما یفرّ موسی من أمّه خشیة أن یکون
ص: 55
فصر فیما وجب علیه من حقّها، و إبراهیم إنّما یفرّ من الأب المربّی المشرک لا من الأب الوالد و هو تارخ.(1)
***
17- فی کتاب التوحید عن أمیرالمؤمنین(ع) حدیث طویل و فیه یقول(ع) عن أهل المحشر: ثمّ یجتمعون فی مواطن أخر فیستنطقون فیفرّ بعضهم من بعض فذلک قوله عزّوجلّ: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ).(2)
(٣6) لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (٣٧) وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (٣٨) ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (٣٩) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ (4٠) تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ (4١) أُولٰئِک هُمُ الْکفَرَةُ الْفَجَرَةُ (4٢)
18- فی تفسیر علی بن ابراهیم قوله: (لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ) قال شغل یشغله عن غیره.(3)
***
19- فی مجمع البیان و روی عن عطاء بن یسار عن سودة زوج النبی(ص) قالت: قال رسول اللّه(ص) یبعث النّاس حفاة عراة غراً لا یلجمهم العرق و یبلغ شحمة الأذان، قالت قلت: یا رسول اللّه وا سوأتاه ینظر بعضنا إلی بعض إذا جاء؟ ! قال: شغل النّاس عن ذلک، و تلا رسول اللّه(ص) (لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ).(4)
***
20- فی محاسن البرقی عنه عن الحسین بن یزید النوفلی عن السکونی عن جعفر عن أبیه عن علی(ع) قال: و من وقر مسجدا لقی اللّه یوم یلقا ضاحکاً مستبشراً و أعطاه کتابه بیمینه.(5)
16- خصال: از امام حسین(ع) [روایت کرده است] فرمود: علی بن ابی طالب(ع) در مسجد جامع کوفه بود که مردی از اهل شام به حضور ایشان رفت و پرسش هایی کرد. یکی از سؤال های وی این بود که گفت: مرا از سخن خدای تعالی: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ) آگاه سازید.
صاحب خصال، در ادامه، همانند روایت پیشین در عیون الاخبار را روایت کرده است؛ با این تفاوت که درباره ی «پدر» یعنی عبارت «یعنی سرپرستش نه پدر واقعی اش» سخنی به میان نیامده است.
مصنف: حضرت موسی(ع) فقط از ترس این که مبادا در حق مادرش کوتاهی کرده باشد، از وی گریزان است. ابراهیم(ع) نیز از پدری که وی را پرورید و مشرک بود، فرار می کند؛ نه از پدری که از وی پدید آمده و نامش «تارخ» بود.
در آن روز، هرکس چنان گرفتار شأن و کار خود است که نمی تواند به هیچ کس بپردازد.(37) آن روز، طایفه ای رخسارشان فروزان است.(38) و خندان و شادمانند.(39) و رخسار گروهی گردآلود است.(40) و به رویشان خاک غم و اندوه نشسته است.(41) آنان کافران و بدکاران عالمند.(42)
17- توحید صدوق: از امیرمؤمنان(ع) روایتی طولانی نقل کرده است که از اهل محشر حکایت می کند و می فرماید: بعد از آن در موطن دیگری گرد می آیند و در آنجا از آنان خواسته می شود، سخن
ص: 56
بگویند، ولی برخی از آنان از برخی دیگر می گریزند. این همان سخن خداوند عزّوجلّ است که: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ).
***
18- تفسیر علی بن ابراهیم: درباره ی آیه ی (لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ) گفته است: هر یک کاری دارند که موجب می شود به دیگران توجهی نداشته باشند.
***
19- مجمع البیان: از عطاء بن یسار، از سوده، همسر گرامی پیامبر(ص) روایت شده است که گفته است: رسول خدا(ص) فرمود: مردم؛ به صورت عریان، پا برهنه و ناتوان برانگیخته می شوند و از شدت حرارت، سیلاب عرق به دهان و پرده ی گوششان می رسد.
وی گفته است: به آن حضرت عرض کردم: وای بر ما ای رسول خدا! برخی از ما به دیگری که می آید، نگاه می کند؟ فرمود: مردم چنان مشغولیتی دارند که آنان را از توجه به این کار، باز می دارد. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ).
***
20- محاسن البرقی:... جعفر از پدرش، از حضرت علی(ع) [روایت کرده است که] فرمود: هرکس مسجدی را ارجمند بداند، در حالی به دیدار خداوند می رود که شادمان و خندان است و خداوند نیز نامه ی کردارش را به دست راستش می دهد.
ص: 57
ص: 58
تفسیر عاملی(1)
ابراهیم
عاملی (موثق)
آیات 1-42
معنی لغات: «یَزَّکٰی» از وزن تفعّل است که یتزکّی باشد یعنی شایسته و پاک می شود، فزون می شود، صدقه می دهد. «صُحُفٍ» جمع صحیفه به معنی کاغذ نوشته، ورقه ی کتاب. «قَضب» جمع قضبه، گیاهی که تر و تازه چیده و خورده می شود چون سبزی ها و در فارسی با کلمه ی تَره بار مناسب است، هر درخت دراز شاخه که شاخه های آن به هر سوی رود. «غُلْب» جمع اغلب، باغ پر درخت. «أَبّ» گیاه چه خشک چه تازه، «قَتَرَة» گرد و غبار. و تقتیر دود کردن پشکل شتر در بیابان تا شکار بوی شکارچی را در نیابد. «تَرْهَقُ» ازTop of Form مصدر رَهَق بفتح اوّل و دوّم به معنی سبکی، ستم، زشتکاری، دروغ، شتاب.
جهت نزول:
طبری: گروهی از بزرگان قریش نزد پیغمبر بودند و آن حضرت کوشش داشت که آنها را مسلمان کند عبداللّه بن امّ مکتوم که مرد کوری بود و عصاکش او می دید که گروهی نزد پیغمبر هستند و اشاره می فرمود که نیاید ولی او نمی دید و عصاکش خود را وادار می کرد به جلو رفتن و پیغمبر ناراحت شد و روی درهم کشید و پشت به او کرد و با آنها که آنجا بودند به سخن پرداخت و از سخن او که می گفت: از آنها که خدا به تو یاد داده به من بیاموز دلگیر شد. و چون آن انجمن پراکنده شدند و پیغمبر خواست نزد خانواده ی خود باشد چشم های آن حضرت جمع شد و سرش سنگین و حالِ وحی او را گرفت و این آیات نازل شد «عَبَسَ وَ تَوَلّٰی -الخ» و ابن زید گفت: در آن روزگار می گفتند: اگر پیغمبر می خواست چیزی از آنچه به او وحی می شد از مردم پوشیده بدارد البتّه این آیات را که بر ضررش بود برای مردم نمی خواند.
ترجمه: به نام بخشنده خدای مهربان به فرمانبران (1) چهره بر هم کشید و روی بگرداند (2) که آن کور نزد او آمد (3) لکن تو چه دانی که شاید او پاکیزه کسی شود (4) یا بیاد حقّ باشد و زان سودی برد؟ (5) و اگر بی نیازی بود (6) روی به او کنی (7) با اینکه باری بر دوشت نبود گر او حق پذیر نشود (8) و چون کسی به سوی تو آید و کوشش کند (9) و بدل ترسی داشته باشد (10) تو از او به دیگری پردازی (11) ولی نه چنین کن چه این قرآن و سخنان یادآوری است و رهبری (12) پس آنکه خواهد بیاد حقّ باشد، یادآورش شود (13) چه که این نامه در گرامی نبشته هایی است (14) بلند پایه و پاک ز هر ناروا (15) به دست نمایندگان (16) بزرگوار و نکوکار [حقّ رسیده پس] (17) مرگ بر آدمی که چه کافر است و ناسپاس [مگر نداند] (18) ز چه او را خدا آفرید؟ (19) ز مایه ای آفرید که به اندازه اش کرد (20) وز آن پس راه زندگیش آسان نمود (21) و آنگاه بمیراند و بگورش کرد (22) و از این پس چو خواهد او را ز گور درآورد (23) ولی آنچه خدا به او فرمانTop of Form داد انجام نداد (24) البتّه باید بنگرد و [پند گیرد] که خوراکش از کجا است؟ (25) همانا ما [خداوند شما] ز بالا آب فراوان بریختیم (26) و پس زمین به درستی بشکافتیم (27) تا در آن دانه برویاندیم (28) و انگور و تره بار (29) و زیتون و خرما (30) و بستان های ستبر درخت (31) و دگر میوه و گیاه (32) تا سود
ص: 59
شما و چهارپایان تان بود [پس به سرانجام خود بیندیشید] (33) که چون آن سخت فریاد آید (34) روزی بود که مرد از برادر خود گریزد (35) و هم ز مادر و پدر (36)
و زن و فرزندش (37) چه به آن روز هر یک شان را کاری بود که پروای دیگرش نبود (38) به آن روز است که چهره هایی روشن بود (39) و خندان و شادان (40) و چهره هایی هم گرد اندوه گرفته (41) که گویی دود بر آن نشسته (42) چنین کسان کافر بوند و بدکار.
سخن مفسّرین: مجمع: این سوره را سوره ی سفره نیز می نامند و به مکه نازل شده است و به حساب کوفی ها و حجازی ها چهل و دو آیه است و مردم بصره چهل و یک آیه و مردم شام و مدینه چهل آیه دانسته اند که بعضی «اِلیٰ طعامه» و بعضی «لِأَنْعٰامِکُمْ» و بعضی «جٰائَتِ اَلصَّاخَّةُ» را آخر آیه ندانسته اند.
صافی:
سوره الاعمی نوشته است. تنویر المقباس: سوره یُذْکَرُ فیهَا الأعمٰی.
«عَبَسَ -الخ»١ مجمع: سیّد مرتضی گفته است این آیه هیچ نشان نمی دهد که این سخن با پیغمبر باشد و این کار از آن حضرت بوده بیش از یک آگاهی از کار کسی نیست که نام آن کس هم آشکار نشده است با اینکه نشانه هست که مقصود غیر پیغمبر است چون روی ترش کردن و پشت به فقیر کردن و روی به سرمایه دار آوردن از اخلاق پیغمبر(ص) نبوده تا او چنین کند و جلوش را بگیرند که دیگر نکند. و از امام صادق(ع) نقل است: مردی از بنی امیه نزد پیغمبر بود عبداللّه بن امّ مکتوم آمد و آن مرد که او را دید از او بدش آمد و خود را فراهم کرد و روی درهم کشید و آیه برای آن اموی آمد. بعضی گفته اند: کار آن مرد کور از ادب دور بود و پیغمبر برای تربیت او روی ترش کرد و گوش Top of Form به سخن او نداد. و از امام صادق(ع) نیز نقل شده است: هرگاه پیغمبر عبداللّه بن امّ مکتوم را می دید می فرمود: مرحبا مرحبا که هرگز خداوند مرا برای تو سرزنش نخواهد کرد و آن اندازه به او مهربانی می کرد که او شرمنده می شد و خودداری می کرد از حضور پیغمبر. و کلمه ی «أَنْ جٰائَهُ» «آنْ جٰاءئَهُ» با الف کشیده خوانده اند تا به صورت مخفّف استفهام انکاری باشد ألا اَن جاءَه یعنی آیا اگر آمد.
«لَعَلَّهُ یزَّکٰی» ٣ کشف:١- یعنی شاید که بخواهد به وسیلۀ نکوکاری و آنچه از تو یاد گیرد پاک شود ٢- یعنی یَتَزکّی مِنَ الذُّنوبِ شاید که از گناهان پاک شود.
«فَتَنْفَعَهُ» 4 مجمع: با رفع قرائت شده است که عطف بر جلو باشد و با نصب خوانده اند تا جواب بعد از فاء باشد.
«مَنِ اِسْتَغْنیٰ» 5 مجمع: یعنی کسی که در میانِ مردمِ خود بزرگ است و سرمایه دار است.
کشف: یعنی در نزد خود خویشتن را از خدا بی نیاز داند چون پیروی شیطان می کند. و هر که یکتاپرست نشد و نیازمندی های خود به خدا نبرد او خود را از خدا بی نیاز دانسته است. ابن عبّاس گفته است: یعنی برای سرمایه ای که دارد خود را از خدا و ایمان بی نیاز می داند.
نیشابوری: نقل است که پس از این آیه پیغمبر نه روی به فقیری ترش کرد و نه با سرمایه داری متوجه شد و در این گرداندن سخن از غایب به شخص حاضر و به اصطلاح در التفات از غیبت به خطاب سختگیری و ناپسندی بیشتری است چنانکه از تقصیر کاری که حاضر است بدگویی می کنند و آنگاه روی به خودش می کنند به سرزنش او می پردازند تا بیشتر بر او سخت آید. گفته اند: در کلمه ی «أَعْمیٰ» نیز انکاری است بر آن حضرت چون برای کور مهربانی و گرمگیری مناسب تر است در نزد مردم خوش رفتار تا ترش رویی و کم مهری. و اگرچه نظر پیغمبر به مسئله یTop of Form بزرگ تر و ارزنده تر بود که قریش را مسلمان کند تا همه مسلمان و آسوده شوند. لکن چون نظر به دلجویی فقرا و
ص: 60
بی اعتنائی به سرمایه داران بود این را به اخلاص و رضای حقّ نزدیک تر دانستند. با اینکه هدایت این مرد کور و بهره مندی او از پیغمبر معلوم بود چون او خود پی آن آمده بود ولی قریش با بدبینی و مسخره آمده بودند و هدایت شان دور می نمود و دست از یقینی برداشتن برای گمان به دیگری دور از حزم و احتیاط است و از این روی گفته شد «مٰا
یدْرِیک لَعَلَّهُ -الخ» و بعضی گفته اند: های «لعلَّه» برای کافران است یعنی از کجا دانستی آن کافر که روی به او داشتی پاک و پندپذیر می شود؟ پس از آن بر تصریح به کار افزوده شد به این جمله «أَمّٰا
مَنِ اِسْتَغْنیٰ -الخ».
«فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰی» 6 طبری: مقصود عبّاس بن عبدالمطّلب است که با او برخورد می کرد به امید مسلمانی او یا عتبة بن ربیعه و شیبه و غیره بوده اند که پیغمبر امید مسلمانی آنها داشته است.
فخر:
یعنی تو روی به او می آوری و دلت به سوی او است و این کلمه مشتقّ است از «تَصَدَّی فلانٌ لِفلان» یعنی برخورد به او کرد و به دنبال و طلب و جستجوی او بود. و این کلمه با تشدید صاد که تا با آن مشدد شود قرائت نموده اند و نیز بضمّ تاء به صیغه ی مجهول خوانده شده است یعنی تو در معرض جستجوی آن غنی قرار می گیری و خوانده و مطلوب او می شوی.
«هُوَ یخْشیٰ» ٩ فخر:١- از خدا می ترسد که در انجام وظیفه کوتاهی کند ٢- با ترس از کفّار نزد تو می آید ٣- چون کور است و نمی بیند با ترس و رنج می آید.
«تَلَهّٰی» 10 مجمع: از امام باقر نقل است که به صیغه ی مجهول قرائت فرموده تا معنی چنین باشد: سرمایه داران تو را از دیگران بر می گردانند و رو گردان از آنها می کنند.
«کلاّٰ إِنَّهٰا -الخ»١١ کشف:١- یعنی دیگر چنین مکن که از فقیرTop of Form به سرمایه دار رو آری ٢- درست است که این سوره با این آیات ٣- خبردار باش که این سوره با این آیات و به معنی اوّل کلمه ی «کلاّٰ» دنباله ی سخن اوّل است و به دو معنی دیگر آغاز جمله است.
فخر:
ممکن است ربط این آیات به جلو از دو جهت باشد:١- این یادآوری احترام فقیر و چشم نداشت به سرمایه دار در لوح محفوظ به وسیله ی ملائکه ی مقرّبین ثبت است ٢- با چنین قرآن که به دست ملائکه در لوح محفوظ پایدار است تو را نیازی نیست که از فقیر روی بگردانی و به سرمایه دار امیدوار باشی.
«فِی صُحُفٍ» 13 مجمع:1- ابن عبّاس گفته است: مقصود از صحف کتاب های ارزنده ی به پیشگاه خداوندی است که لوح محفوظ باشد 2- مقصود کتاب های پیغامبران است که این یادآوری ها در آن کتاب ها نیز بوده است مثل «إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ».
«مُطَهَّرَةٍ» ١4 کشف:١- یعنی چنان پاک است که جز پاک کسی آن را نپساید ٢- پاک است از دسترس کافران ٣- پاک است از آنکه جز کلام حق در آن گنجانده شود 4- پاک است از دروغ و ناسازگاری.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» ١5 طبری:١- ابن عبّاس گفت: یعنی در دست نویسندگان است ٢- قَتاده گفت: یعنی در دست قاری ها است و آنها که آن را می خوانند ٣- ابن زید گفته است: یعنی ملائکه که شماره ی کارهای مردم را دارند.
«مٰا أَکفَرَهُ» ١٧ مجمع:١- به معنی تعجّب است یعنی شگفت است از آدمی که با این نشانه های یکتایی آفریننده چگونه او کافر شده است ٢- استفهام است یعنی با اینکه نعمت حقّ فراگیر است چه چیز موجب کفر آدمی شده است.
ص: 61
عبده: این آیه برای مزید معرفت است که حقّ شناسی محتاج به یادآوری نیست بلکه در سرشت آدمی نهاده شده است که اگر به نعمت های حقّ به دقّت بنگرد و از خواسته های خود بگذرد، حقّ به چشم او روشن است و جز اراده ی خودش جلوگیری از اقرار به حق ندارد.
«ثُمَّ اَلسَّبِیلَ یَسَّرَهُ» ٢٠ ابوالفتوح:١- یعنی راه برون شدن از شکم مادر بر او آسان کرد ٢- راه جدایی درست و نادرست برای او آسان کرد.
«إِنّٰا صَبَبْنَا» 25 مجمع: با فتحِ همزه نیز خوانده اند تا بدل از کلمه ی طعام آیت جلو باشد.
«فٰاکِهَةً وَ أَبًّا» ٣١ کشف: اَبّ آن گیاه است که آدمی نکاشته و چهارپایان می خورند ٢- فاکهه میوه ی تازه است و «اَبّ» میوه ی خشک است. از ابوبکر معنی «اَبّ» را پرسیدند او جواب نداد و گفت: چگونه روی زمین و زیر آسمان باشم که بتوانم ندانسته در کلام خدا چیزی گویم؟ و نیز عمر گفت: ما را جلو گرفته اند که خود را وادار به گفتاری کنیم. و در معنی «اَبّ» سخنی نگفت و گفت آنچه از کتاب خدا آشکار است دنبال کنید و آنچه نمی دانید رها کنید.
«لِکلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ» 37 ابوالسعود: یعنی هر یک از برادر و پدر و مادر و زن و فرزند را کاری باشد و گرفتارند.
«شَأْنٌ یغْنِیهِ» ٣٧ مجمع: با فتحِ یاء و عین بی نقطه خوانده اند و معنی چنین می شود: هر کسی را کاری است پرداخته به آن که مشغول داردش و نتیجۀ هر دو قرائت یکی است.
تفسیر حسینی: در باب مشغولی قیامت شیخ فریدالدّین عطار (قدس سره) حکایتی منظوم دارد. نظم:
کشتئی آورد در دریا شکست / تخته ای ز آن جمله بر بالا نشست
گر به و موشی بر آن تخته بماند / کارشان با یکدگر پخته بماند
نی ز گربه موش را روی گریز / نی ز موش آن گربه را چنگال تیز
هر دوشان از هول دریای عجب / در تحیّر بازمانده خشک لب
در قیامت نیز این غوغا بود / یعنی آنجا نی تو و نی ما بود
سخن ما:١- اختلاف مفسّرین را در ده آیتِ اوّل نقل کردیم که مقصود نقل کار پیغمبر(ص) و یادآوری آن حضرت است از چنان رفتار یا نقل کار مردی از بنی امیّه است و یا به گفته ی فیض در تفسیر صافی برای عثمان بوده است. و اگرچه آیت اوّل و دوّم نشانه ندارد از که سخن گفته شده است ولی از آیت سوّم به بعد چند کلمه به صورت خطاب آمده است و ظاهر است در اینکه روی سخن با خود پیغمبر است. بخصوص آیات 5 و 6 و ٧ که نمودار است روی سخن با آن حضرت است(1) چون گفته شده است: تو روی به سرمایه دار داری با اینکه بر تو باکی نیست اگر او تربیت نشود و از پلیدی کفر پاک نگردد. و چون کسی جز پیغمبر مأمور راهنمایی نبوده است تا با سرمایه دار سخن بگوید و بر او اعتراض شود که بر تو باک نیست اگر آن مالدار تربیت نشود. معلوم می شود که این سخن با خود
ص: 62
پیغمبر بوده است که او روی به سرمایه دار داشته است و جهتِ نزول آیه که طبری نقل کرده است نزدیک تر به صحّت است.
٢- چون این سوره به مکه نازل شده است و از قرینه ی سخن گفتن پیغمبر با سرمایه داران که گفته اند اُمیّة بن خَلَف بوده است معلوم است نزول این سوره در دوران اوّل بعثت بوده است که هنوز رابطه ی پیغمبر با اعراب سخت تیره نبوده است و به آشکار دشمنی نمی کردند. از این جهت سوره با لحن اعتراض آغاز شده است تا به جهانیان اعلام باشد که اسلام با شخصیّت و نفوذ سرمایه داری کاری ندارد و اگر پیغمبر چنین امیدی داشته باشد از این پس باید از آن دل بر گیرد که این نهضت نو جنبش آدمیّت است و سر و کارش با دل ها است و آن کور نرم دل حقّ پرست در پیشگاه خداوند والاتر است از هزاران چشم به جاه و مال دوختگان که از دین و اجتماع بدورند و زندگی را جز اندوخته و خود فروشی ندانند. در دنبال این اعلام با کلمه ی «کلاّٰ» پیغمبر را خبردار کرد که دیگر چنین آرزو نکند و امید به هدایت صاحبان جاه و مال نبندد. پس از آن ارزش مقام قرآن نمودار شده است که سرمایه و دست آویز این نهضت یگانه یادآوری است که پدیده ی عالم بالا است و رسیده از دستِ مقدّسات آفرینش و آنکه جویای راه حقّ باشد می باید دست به سوی آن دراز کند و بس. آنگاه آدمی را به آغاز و انجام شناسی رهبری کرده است تا به اندیشه ی پیدایش خود باشد که چه بوده و چه شده است و چگونه زندگی می کنند و به کجا منزل خواهد کرد و سرانجامش که پایان زندگی است یا روی خندان است یا خواری و بیچارگی.
ص: 63
ص: 64
اطیب البیان(1)
سید
عبدالحسین طیب
(1275-1370ش)
معرفی سوره
سوره مبارکه «عبس» به ترتیب نزول بیست و چهارمین سوره است که بعد از سوره «النجم» و قبل از سوره «قدر» در مکه معظمه نازل گردید و در ترتیب فعلی قرآن مجید هشتادمین سوره است. تعداد آیات این سوره بنابر قول قاریان کوفه که معتبرترین قول است، 42 آیه است.همچنین این سوره بنابر آنچه در تفسیر خازن نقل شده، دارای 130 کلمه و 533 حرف است و از نظر حجم جزء مُفصلات به شمار می آید.
نامگذاری این سوره به «عبس» (روی ترش کردن) به علت آمدن این کلمه در آیه اول آن است. بنابر فرمایش طبرسی (ره) در تفسیر شریف مجمع البیان، نام دیگر این سوره «سَفَرهَ» است و از دیگر نام های آن «اعمی» است.
یکی از تفاسیر معاصر، تناسب تنگاتنگ این سوره (عبس) با سوره قبل (النازعات) را به صورت جالبی در چند مورد بیان کرده:
1. در این سوره از سر و کار داشتن پیغمبر اسلام با مشرکان قریش و دعوت و تبلیغ آن بزرگوار و تمرد و طغیان آنان گفتگو می شود و در سوره پیش، از سر و کار موسی با فرعون و دعوت و تبلیغ موسی و طغیان و تمرد فرعون سخن رفته است؛ و در این سه سوره همانطور که در تفسیر سوره «نبأ» گفتیم منشأ همه مفاسد و سد عموم اصلاحات به مسلمین شناسانده شده است و همین طبقه می باشد که در سوره «نبأ» به نام سرکشان (طاغین) یاد شد؛ و در سوره «النازعات» نمونه بارز و مشهورشان که فرعون طاغی باشد معرفی گردید؛ و در این سوره به عنوان مردم مستغنی (من استغنی) از آنها بحث می شود و لجاجت و خودخواهی و حق ناپذیری این دسته را خداوند بیان نموده و در صورت خطاب و عتاب به پیغمبر تکلیف مسلمان ها را با آنها معلوم می دارد و از اعتناء و احترام نسبت به چنین گروهی منع می فرماید.
2. در هر دو سوره از انکار کفار و روی گرداندنشان از دین و باور نداشتن رستاخیز و حساب و کتاب نکوهش فرموده و از شدائد قیامت و شکنجه دوزخ بیمشان می دهد.
3. در هر دو سوره از فرشتگان یاد و تجلیل شده است، در این سوره به عنوان «سفره کرام» و در آن سوره به صورت سوگند به آنها (بر یکی از وجود معانی آیات).
4. در هر دو سوره بر اثبات آفریدگار استدلال شده و از آفرینش انسان و کیفیت فراهم آمدن روزی او و موجبات آسایش و ادامه حیاتش گفتگو شده است.
5. در هر دو سوره از شدائد و سختی های توان فرسا و سهمگین رستاخیز و از تقسیم مردم به نیک و بد و بهشتی و دوزخی سخن رفته است و در حقیقت هر دو سوره نظیر یکدیگرند.
ص: 65
شأن نزول این سوره داستان ابن ام مکتوم (عبداللّه بن شریح بن مالک فهری) است.
آیات مقدماتی این سوره می تواند بیانگر فرهنگ اسلام در برخورد با مستضعفان و مستکبران باشد، که چگونه مرد فقیر نابینای مؤمنی را بر آن همه اغنیا و سران قدرتمند مشرک عرب مقدم می شمرد. این نکته به خوبی نشان می دهد که اسلام حامی مستضعفان و دشمن مستکبران است.
در این سوره ابتدا شخصی که به علت حضور آن فقیر نابینا چهره در هم کشیده بود، سخت مورد عتاب قرار می گیرد و به پیامبر می فرماید اگر افرادی که خود را غنی و بی نیاز می دانند به تو ایمان نیاورند و راه تقوا را در پیش نگیرند، چیزی بر تو نیست. [1-10]
سپس در تعقیب آیات گذشته که در آن سخن از سرزنش کسی آمده بود که نسبت به نابینای حق طلب کم توجهی نموده بود، در آیات بعد به مسئله اهمیت قرآن مجید و مبدأ پاک آن و تأثیرش در نفوس پرداخته و آن را وسیله ای برای تذکر و یادآوری خلق خدا معرفی می کند و به ثبت بودن آیات قرآن در صحیفه ها و پاکی آن صحائف و قرار داشتن آنها در دست سفیرانی والامقام و مطیع اشاره می کند.[10-16]
در ادامه به کفر و ناسپاسی انسان ها اشاره می کند و از آنجایی که ریشه این ناسپاسی غرور آنهاست، به خلقت انسان و مراحلی که او طی می کند می پردازد، اینکه انسان از نطفه گندیده خلق شده و خداوند راه را برای او آسان کرد و در آخر هم می میرد و درون خاک دفن می شود و در روز حشر محشور می شود. با همه این احوال، باز راه صحیح خود را نمی یابد. [17- 23]
سپس انسان را به دقت در غذای خود دعوت می کند و مراحل آفرینش آن، از ابتدا تا زمانی را که به عنوان غذا در اختیار انسان و حیوانات قرار می گیرد، بیان می نماید و بعضی از چیزهایی را که بر زمین می روید و انسان از آنها به عنوان غذا استفاده می کند، مانند زیتون، خرما،انگور، سبزی ها و میوه ها نام می برد. [24 - 33]
بعد از ذکر قسمت قابل توجهی از مواهب الهی و نِعَمِ دنیوی، در آیات پایانی سوره به بیان معاد و گوشه ای از حوادث رستاخیز و فرار انسان از تمام اقوام و نزدیکان خود، حتی از برادر، پدر، مادر و زن و فرزند خود و همچنین سرنوشت کافران می پردازد، تا از یک سو اعلام می کند که این مواهب و متاع هرچه باشد زودگذر است و نقطه پایانی دارد، و از سوی دیگر وجود اینها دلیلی است بر قدرت خداوند بر همه چیز و بر مسئله معاد. [34- 42]
فضلیت سوره
اما کلام در فضیلت این سوره مبارکه: از ابن بابَوَیْه مسنداً از معاویة بن وهب(1) از حضرت صادق (ع) فرمود:
ص: 66
من قرأ «عَبَسَ وَ تَوَلّٰی»، و «اذا الشَّمسُ کُوِّرَتْ» کان تحت جناح اللّه من الخیانَةِ و فی ظل اللّه و کرامته و فی جنّاته و لم یعظم ذلک علی اللّه ان شاء اللّه».(1) و در نسخه دیگر:«عَلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلْ».(2)
هر کس قرائت کند این دو سوره را خداوند او را زیر بال خود می گیرد، کنایه از این که در تحت حفظ و حراست او وارد می شود.
آیات 1- 2
1. صورت در هم کشید و رو برگردانید.
2. موقعی که آمد او را کوری(3)
تفسیر:
(عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ * أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ) قضیه شخصیه است راجع به ابن ام مکتوم که کور بود وارد شد در حالی که پیغمبر اکرم (ص) با جمعی از صحابه در خدمتش بودند. بسیاری از مفسرین گفتند: پیغمبر عبوس شد و در هم کشید و پشت کرد و رو برگردانید(4) لکن این کلام غلط است اولاً، با اخلاق پیغمبر سازش ندارد که خدا می فرماید: « وَإِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»(5)، که اخلاق او را به عظمت یاد فرموده، و می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّه لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»(6)
الآیة. و ثانیاً، اگر مراد پیغمبر بود: «عَبَسْتَ وَ تَوَلّیْتَ أنْ جَاءَکَ» به طور خطاب، نه به نحو غیاب. و ثالثاً، این آیه در مقام مذمت و نکوهش است و پیغمبری که ما در حق او و آل او معتقد هستیم که ترک اولی هم از آنها صادر نشده مناسبت ندارد. و رابعاً، این ابن ام مکتوم کور بود عبوسیّت و صورت برگردانیدن پیغمبر را نمی دید، بعضی گفتند: در حق رجلی بود از اعیان بنی اُمیه چون ابن ام مکتوم وارد شد، پهلوی او جای گرفت به شرف او برخورد که این کور فقیر پهلوی من باشد خود را جمع کرد و در هم کشید و برگردانید،(7) و از علی بن ابراهیم است که این آیه در حق عثمان نازل شده چون ابن اُم مکتوم مؤذن رسول اللّه (ص) بود و ایمان کامل داشت چون بر حضرت وارد شد حضرت او را مقدم بر عثمان نشانید به عثمان برخورد و عبوس شد و رو برگردانید،(8) لذا خدا می فرماید: (عَبَسَ وَ تَوَلّیٰ * أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ)، سپس خدا در مقام مدح ابن ام مکتوم برآمده می فرماید:
ص: 67
آیات 3-4
3- و نمی دانی تو و درک نکردی، شاید این اعمی که آمد پاکیزه و مزکّی باشد.
4- یا متذکر شود از فرمایشات پیغمبر و یاد آوری او، پس نفع ببخشد او را این یادآوری.(1)
تفسیر:
عثمان و شأن نزول سوره عبس
(وَ ما یُدْرِیکَ) خطاب به فاعل عبس است و این هم یک شاهد است که پیغمبر نبوده، زیرا حضرت می دانست که ابن ام مکتوم(2) بنده صالح خدا است و مزکّیٰ هست، [پس] همان عثمان بوده چنانچه آیات بعد هم شواهدی است که شرحش ان شاءاللّه می آید.
(لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ) «لَعَلّ» برای ندانستن آن عبوس است، نه تردید، زیرا خداوند می دانست که مزکّی است، پیغمبر هم می دانست، و مزکّیٰ کسی را گویند که ایمانش کامل باشد، اعمالش صالحه باشد، اخلاقش فاضله باشد و این منتهای مدح است در حق ابن ام مکتوم، زیرا اگر یک عیبی در ایمان و اخلاق و افعال داشته باشد، مزکّی نیست.
(أَوْ یَذَّکَّرُ) یا فرا بگیرد. مُذَکِّر پیغمبر (ص) است که می فرماید: (فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ)(3). یعنی وظیفه تو تذکّر است نه فرمان و الزام تا چه کسی متذکّر شود و چه کسی اعراض کند، و می فرماید: (وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْریٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ)(4) و غیر اینها از آیات.
لزوم احترام به همه مؤمنان
(فَتَنْفَعَهُ الذِّکریٰ) انتفاع از ذِکْریٰ خاص مؤمنین است، کافر و مشرک و منافق و ضالّ و مضلّ و معاند و ناصب و مخالف و طاغی و عاصی انتفاع نمی برند، بلکه موجب ازدیاد کفر و طغیان آنها می شود: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً)(5). و از این جمله (فَتَنْفَعَهُ الذِّکریٰ) هم استفاده می شود ایمان ابن ام مکتوم، و این آیات شریفه درس است برای جامعه که نباید نظر به مال و جاه و عظمت و ریاست و اسم و عنوان اشخاص داشته باشند و آنها را محترم و معزّز بدارند. بلکه ملاک ایمان، عمل صالح و تقوا است، وَلَو فقیر و عاجز و کور و بی اسم و عنوان باشد، هرچه ایمانش قوی تر و اعمال صالحه بهتر و تقوایش زیادتر باشد، احترام و عزتش بیشتر باید گذاشت، چنانچه نزد خدا و رسول و ائمّه هم محترم و معزّز است و در قرآن مجید می فرماید: (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَٰکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یعْلَمُونَ)(6).
ص: 68
آیه 5-6
اما کسی که مستغنی و ثروتمند باشد. (5) پس تو از او پذیرایی می کنی و احترام می گذاری (6).(1)
تفسیر:
نکوهش احترام به ثروتمندان به خاطر ثروتشان
این هم خطاب به فاعل عبس است که اینها نسبت به ثروتمندان و متمکّنین چه اندازه احترام می گذاردند، وَلَو کافر یا مشرک یا اَفسق فسّاق باشد. و این رسم از اول دنیا در میانه مردم بوده و هست که اهل دنیا را محترم می شمارند و عزت می گذارند هرچه ریاستش بالاتر باشد و ثروتش زیادتر باشد، و عِدّه و عُدّه و عشیره و قبیله او زیادتر باشد، بیشتر احترام می گذارند حتی او را می پرستند و خدای خود می دانند مثل نمرود و شدّاد و فرعون و هامان و قارون و اشباه آنها از سلاطین جور حتی یزید تمسّک کرد به آیه: (قُلِ اللّهمَّ)(2)(3) برای اثبات عزت و شوکت خود ولی غافل از این هستند که عزت به ید اللّه است چنانچه می فرماید: (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)(4)، و اینها فردای قیامت ذلیل ترین و پست ترین و خوارترین مخلوقات، حتی از سگ پست تر هستند که سر به زیر انداخته از خجلت و شرمندگی.
آیه 7
7) و چه باعث شده اینکه مُزکّیٰ باشد یا نباشد.(5)
تفسیر
یعنی اگر غنی و ثروتمند باشد او را احترام می گذاری. کافر باشد یا مؤمن، خوب یا بد، مُزکّی و غیر مُزکّی، در بند این نیستی و باکی نداری که گفتیم: این خطابات به فاعل عبس است، و این در حق نوع مردم جاری است. نگاه به ایمان و تقوا و عمل صالح طرف نمی کنید هر که دنیای او معمور است غنی و ثروت و ریاست و اسم و عنوان دارد او را عزت می گذارند، خواه مؤمن باشد یا کافر، عالم باشد یا جاهل، مطیع باشد یا فاسق. و هر که فقیر و بی بضاعت و بی اسم و عنوان باشد، کوچک و بی اعتنایی به او می کنند، خواه مؤمن یا کافر هر که باشد، و هرچه باشد به خصوص هم مسلکان خود را در عقاید.
آیات 8-10
تفسیر:
و اما کسی که آمد تو را با سرعت و شتاب. (8) و او خدا ترس بود. (9) پس تو از او دوری می کنی.(6)
ص: 69
(وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ) که ابن ام مکتوم باشد که می خواهد خدمت پیغمبر مشرف شود و از فرمایشات بهره مند گردد و احکام دین را فرا گیرد. (یَسْعیٰ) که سعی می کند که زودتر شرفیاب شود و بیشتر استفاده کند. (وَ هُوَ یَخْشیٰ) و او از عذاب الهی می ترسد که مبادا کوتاهی کرده باشد در شرفیابی و اخذ احکام.
توضیح: وجوب علم آموزی
همین نحو واجب است بر انبیاء و ائمه هدا و علمای اعلام تبلیغ احکام که چه اندازه زحمت کشیدند در نشر احکام، این همه اخبار از ائمه اطهار (علیهم السّلام) در هر بابی از عقاید و اخلاق و مواعظ و احکام رسیده و علمای اعلام در کتب خود تدوین فرموده و در دسترس جامعه قرار داده، و این همه زحمت کشیده تا به مرتبه اجتهاد رسیده که گفتند: «الاجتهادُ اشدّ مِن طُولِ الجِهاد»(1) همین نحو واجب و حتم است که سایرین خدمت آنها مشرف شوند و طلب علم کنند و دستورات را فرا گیرند که از امیرالمؤمنین (ع) مروی است فرمود: «طَلَبُ العِلمِ اوجَبُ عَلَیکُم مِن طَلَبِ المالِ لِانّ اللّه قَسَّمَ الرِّزقَ»(2)، که قسمت فرموده و به هر کس آنچه مقدر شده می رسد:
«اما العِلمُ مَخزونُ عِنْدَ أَهلِهِ»(3).
خزینه علم، قلوب علماء است و در بسته است و کلید و مفتاح آن سؤال است باید رفت و سؤال کرد و پرسید و آنچه بتواند، دست آورد.
(فَأَنْتَ) که خطاب به آن عبوس است. (عَنْهُ)
از این کسی که آمده است خدمت پیغمبر مشرف شود و اخذ احکام کند (تَلَهّیٰ) به معنی متارکه و تغافل و اعراض است که به روی خود عبوس می شوی و رو برمی گردانی و به تو برمی خورد که پیغمبر او را بر تو مقدم دارد.
آیات 11-12
هرگز چنین نکن. محققاً این آیات قرآنی تذکره و موعظه و پند و اندرز است. (11) پس کسی که بخواهد متذکّر می شود و پند می گیرد و مُتّعظ می شود(4).
تفسیر:
(کَلّٰا) یعنی نباید چنین کنید. مؤمن را باید محترم داشت: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ)(5)، «المؤمن اخ المؤمن»(6). حقوق مؤمن بر مؤمن بسیار است که می فرماید:«للمُؤمنِ عَلی اخیه ثلاثونَ حَقّاً لا براءَةَ له مِنها الّا بالاَداءِ اوِ العَفْوِ»(7).
ص: 70
مؤمن نزد خدا و رسول و ائمه هدا (علیهم السّلام) بسیار محترم است، اخوت دینی اهمیتش از اخوت نَسَبی زیادتر است.
(إِنَّها تَذْکِرَةٌ) ضمیر «إِنَّها» آیات شریفه است که از اول سوره بیان فرموده، و نزول این آیات برای تذکّر بندگان است که با مؤمن باید چه نحوه رفتار کرد خواه غنی باشد یا فقیر، بصیر باشد یا اعمی، صحیح یا مریض، خویش یا غریبه، شهری یا دهاتی، عرب یا عجم هر که هست و هرچه هست.
(فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ) قلوبی که قابلیت هدایت داشته باشند و موانعی جلوگیر آنها نباشد، متذکّر می شوند و پند می گیرند، اما قلوب قاسیه [= با قساوت] که به کلی از قابلیت افتاده مثل هسته گندیده و دانه فاسد شده که دیگر قابل اینکه سبز شود و دانه و میوه دهد یا موانع جلوگیر است مثل حُبّ جاه و هواهای نفسانی و شیاطین انسی و جنّی و کِبْر و نخوت و بغض و عداوت و سیاهی قلب و مفاسد دیگر، ابداً متذکّر نمی شود و اثر بر آیات شریفه قرآن بار نمی کند با اینکه قرآن مجید:
آیات 13-16
در صحائف محترمه بوده. (13) به مقام رفیع پاک و پاکیزه. (14) به دست های سفرای الهی. (15) که محترم و نیکوکار بودند (16)(1).
تفسیر:
عظمت قرآن
(فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ) لوح محفوظ، چنانچه می فرماید: (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ)(2) و ممکن است مراد صحف انبیای سلف یا در دست ملائکه باشد که می فرماید: (إِنَّ هَٰذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَیٰ * صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَیٰ).(3)
(مَرْفُوعَةٍ) که مراحل سیر از لوح محفوظ، عرش، طبقات آسمان ها، آسمان اول ثُمَّ [= سپس] نزول بر قلب مطهر رسول. (مُطَهَّرَةٍ) که می فرماید: (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ).(4)
(بِأَیْدِی سَفَرَةٍ) سفیر که مأمور است از مرکزی خبر به مرکز دیگر دهد، مثل ممالک که هر کدام سفیری در سایر ممالک دارند و به زبان ما کنسول می گوییم، و سفرایی که مأموریت دارند و در تبلیغ قرآن ملائکه وحی هر کدام به دیگری تا بر حضرت رسالت (ص) و سپس ائمه هدا (ع) بر بندگان و سپس علمای اعلام بر سایرین.
(کِرٰامٍ بَرَرَةٍ) که تمام این سَفَره در پیشگاه الهی محترم و آبرومند هستند و از نیکان و ابرار هستند.
ص: 71
ترجمه:
کشته باد انسان که چه اندازه کفران نعمت الهی را می کند (17)(1).
تفسیر:
نعمت های بی شمار خداوند و ناسپاسی انسان
(قُتِلَ الْإِنْسانُ) نفرین است که تعبیر به دعای شر و دعای علیه(2) می کنند - به خلاف دعای خیر که دعای له(3) می کند - مثل لعن می ماند. و مراد از انسان همان کسانی که کفران نعم الهی را می کنند و قدردان نعمت های او نیستند، و نعمت های الهی از حدود شماره بیرون است: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّه لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ)(4)، بالاخص نعمت ایمان، و این قرآن مجید بزرگ ترین نعمت الهی و تفضّل او است. خداوند چه اندازه منت بر سر بندگان بالاخص این امت که پیغمبری مثل خاتم النبیین بر آنها فرستاده، کتابی مثل قرآن بر آنها نازل فرموده، دینی مثل اسلام بر آنها اختیار فرموده، اوصیایی مثل ائمه اطهار (ع) نصب نموده، پیغمبرش افضل انبیا و اشرف مخلوقات، قرآنش افضل از تمام کتب انبیا از صُحُفِ آدم و نوح و ابراهیم و تورات و زبور و انجیل، اوصیای او افضل از اوصیای انبیا، دینش افضل ادیان، شریعتش افضل شرایع، احکامش افضل احکام. اگر انسان عمر دنیا کند و تمام عمرش به عبادت و شکرگزاری طی کند، ادای شکر کوچک ترین نِعَمِ الهی را نکرده چه رسد که کفران نِعَمِ او را کند، پیغمبرش را ساحر و کذّاب و مجنون و جادوگر بخواند، قرآنش را مُفتری بداند، خلفایش را مقتول و منکوب کند، دینش را پامال هوا و هوس کند، احکامش را اعتنا نکند اطاعت او را نکند، معاصی را مرتکب شود، علمای دین را مردود کند، به اهل دین ظلم و ستم کند که مفاد: (ما أَکْفَرَهُ) است. «ما» تعجب است که چه اندازه کفران می کند، سپس خداوند معرفی می کند انسان را که چه بوده و چه هست و چه می شود. اما چه بوده:
آیه 18
ترجمه:(5)
تفسیر:
[خلقت انسان در نهایت ضعف و حقارت]
که ابتدا از خاک بوده، طین [= گِل] شده، در مأکولاتِ زمینی، مثل حبوب و فواکه داخل شده [و] مأکول آباء و امهات [شده و] تا مراحلی طی کرده و فضولات آن از آنها خارج شده که اخبث فضولات، منی است، در رحم مادر ریخته شده که مفاد: (مِنْ مَّنِی یمْنَیٰ)(6) است که از امیرالمؤمنین (ع) مروی است فرمود:
ص: 72
«اوله نطفة قذرة و آخره جیفة نتنة و بینهما حامل العذرة».(1)
منی که ریخته شد، سپس خون بسته که علقه نام دارد، سپس گوشت جویده که مضغه می شود، سپس لحم و استخوان تا صورت بندی شود که می فرماید: (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِ لیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی)(2) الآیة. پس از آنکه در رحم جای گرفت و احتیاج به خوراک پیدا کرد، خوراک او خون حیض بود که از ناف داخل در جوف او می شد، آن هم در ظلمات ثلاث که می فرماید: (یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ)(3): ظلمت رحم، ظلمت بطن، ظلمت صلب، چنانچه از حضرت صادق (ع) مروی است(4) تا آنکه متولد شوید طفل بودید که می فرماید: (ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا)(5) که هیچ قدرت نداشتید، خداوند قوّت و قدرت به شما عنایت فرمود که می فرماید: (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ).(6)
آیه 19
ترجمه:(7)
تفسیر:
یک نطفه را به چه پایه از رشد و قوّت و عقل و شعور و ادراک رسانید(8). پس از طی این مراحل به حد بلوغ که رسیدید راه سعادت و رستگاری و نجات از عذاب و نائل شدن به مثوبات جنت را خداوند به
ص: 73
کمال سهولت در دسترس شما قرار داد به ارسال انبیا و انزال کتب و بیان احکام و بشارات و انذارها و مواعظ و نصایح که مفاد:
آیات 20-21
ترجمه:
پس از آنکه مدت شما منقضی شد و اجل در رسید. (20) پس از آن می میراند او را پس زیر خاک می کند و در قبر می خواباند (21).(1)
تفسیر:
اقسام مرگ
(ثُمَّ أَماتَهُ) چند قسم موت داریم: قسم معروفش همین موت حیوانی است که روح حیوانی که عبارت از بخار است تمام می شود مثل چراغی که خاموش شود و این هم دو نحو است: یکی، موت طبیعی که نفت چراغ و قوه برق تمام شود خاموش می شود و یکی، موت تصادفی که اخترامی می گویند مثل اینکه باد چراغ را خاموش کند، این تصادفات که امروزه واقع می شود یا سقوط از بام یا نزول بلا مثل وباء و طاعون و زیر آوار رفتن و حریق و امراض مهلکه و غرق و اشباه اینها. و به این مدت، دستگاه دنیوی او طی شده و عالم دیگری برای او پیش می آید که می فرماید: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ)(2).
و یک قسم موت علم و معرفت است که جاهل مرده مجسم است:
الناسُ مَوْتیٰ وَ اَهْلُ العِلْم أَحْیاءُ (3) / عَلَیٰ الهُدیٰ لِمَنْ اسْتَهْدیٰ ادِلّاءُ(4)
ص: 74
از امیرالمؤمنین (ع) مروی است: یک قسم، موتِ ایمان است که کافر و مشرک و منافق و معاند و ناصب که از قابلیت هدایت افتاده اند، مرده اند: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ)،(1) (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ).(2)
(فَأَقْبَرَهُ) بر حسب متعارف که اموات را در قبر می گذارند، و الّا بسا به غرق یا به دریا یا به خوراک حیوانات درنده، بلکه ابدان کفار را نباید دفن کرد، باید در بیابان انداخت. ولی هرجا روند همانجا حکم قبر دارد و فرمودند:
«القبرُ اِمّا روضةٌ مِنْ رِیاضِ الجَنَّةِ او حُفرةٌ مِنْ حُفَرِ النّیرانِ».(3)
یا دری از بهشت به قبر او باز می شود و به قدر مَدّ بصر توسعه پیدا می کند و همه روزه ملائکه با تحف و هدایا بر او وارد می شوند، یا دری از جهنم باز می شود و ضیق می شود که استخوان ها در هم فرو می رود و ملائکه عذاب با سیاط و اَعمده(4) آتشی بر او وارد می شوند که فرمود: «اذا ماتَ ابنُ آدمَ قامَتْ قیامَتُهُ».(5)
و روح او به قالب مثالی، یا وادی السلام یا برهوت می برند با صلحاء یا اشقیاء.
آیه 22
ترجمه:(6)
تفسیر:
پس از قبر(7) [تا] زمانی که مشیت حق تعلق گرفت، از قبر بیرون می آید که روح به همین بدن جسمانی تعلق می گیرد و زنده می شود که یوم النشر و یوم الحشر و یوم البعث و یوم القیامة و یوم الساعة و یوم الحساب و یوم الجزایش گفتند: (یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً کَأَنَّهُمْ إِلیٰ نُصُبٍ یُوفِضُونَ)(8)، (یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ)(9)، (فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ).(10)
آیه 23
ص: 75
ترجمه:
هرگز به جا نمی آورد آنچه را که خداوند امر فرموده به او (23)(1)
تفسیر:
این کلام نیز راجع به همان منافق است و [به] تنقیح مناط(2) شامل جمیع کفار و منافقین بلکه فسّاق و فجّار می شود که آنچه خداوند امر فرموده امتثال نمی کنند.
اما کفار و منافقین و مشرکین اسلام نمی آورند، با اینکه اولین امر الهی اسلام است: (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَاللّه الْإِسْلامُ).(3)
و اما اهل ضلال و بدع ایمان نمی آورند، وَلَو به صورت ظاهر مسلم باشند: (فَآمِنُوا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا وَ اللّه بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).(4) و ایمان بااللّه و بالرسول و باالقرآن ایمان به جمیع آنچه پیغمبر فرموده و در قرآن ذکر شده که جمیع عقاید حقه را شامل می شود.
و اما فسّاق و فجّار اطاعت اوامر الهی را نمی کنند و مُنْتَهی از نواهی او نمی شوند(5) و بدانند که در مخالفت اوامر الهی عقوبت و عذاب است. هر که به قدر استحقاقش، مگر عفو و مغفرت و شفاعت در صورتی که قابلیت داشته باشد شامل حال او بشود.
آیه 24
ترجمه و توضیح:
پس باید نظر کند انسان به طعام خود(6) که خداوند به چه وسایل و اسباب روزی او کرده.
تفسیر:
اقسام طعام انسان(7)
ص: 76
دو قسم طعام داریم: یکی، طعام روح انسانی و دیگر، طعام جسم او. اما طعام روح علم است. هرچه بیشتر تحصیل علم کند روحش رشد می کند و قوی می شود و اگر در جهل باقی ماند ضعیف می شود و می میرد. خداوند برای این طعام چه اندازه اسباب و وسائل در دسترس انسان قرار داده انبیا فرستاده، کتاب ها بالاخص قرآن مجید نازل فرموده، حَمَلَه بر آن قرار داده، حَفَظَه بر آن مقرر داشته، ائمه اطهار (علیهم السّلام) و علمای اخیار، و راه رسیدن به آنها را سهل و آسان نموده. و اما طعام جسم از حبوبات و فواکه و خضرویات که در آیات بعد بیان می فرماید:
آیات 25-32
ترجمه:
به درستی که ما ریزش دادیم آب را ریزشی (25) پس از آن شکافتیم زمین را شکافتنی (26) پس رویانیدیم در آن زمین حبوب دانه هایی (27) و انگور و علف (28) و زیتون و نخل خرما (29) و باغستان های میوه جات که درختان آن سر به هم آورده (30) و میوه ها و صحراهای سبز (31) که متاع باشد برای شما و برای حیوانات شما (32)(1).
تفسیر:
شکل گیری باران و نحوه بارش آن
ص: 77
(أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا) باران که از ابرها می بارد به سرعت تمام که بسا به فاصله کمی نهرها و رودخانه ها در اطراف زمین جاری می شودکه بخارات از دریاها برداشته می شود و به صورت ابر در می آید و به توسط باد در نقاط زمین باران و برف و تگرگ می شود و به هر نقطه که مأمورند می بارند. (ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا) پس این باران در اعماق زمین فرو می رود و زمین شکاف برمی دارد و نباتات از زمین می روید:
(فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا) حبوبات مثل گندم و جو و ارزن و نخود و لوبیا و عدس و ماش و برنج و امثال اینها، بسا یک دانه هفتصد دانه می شود.
(وَ عِنَباً) انگور و تخصیص به ذکر برای این است که منافع آن بسیار است از برگش و غوره و انگور و کشمش و شیره و سرکه و سایر منافع آن.
(وَ قَضْباً) سبزیجات، مثل نعناع، ترخون و تره و ریحان و اسفناج و شبدر و اشباه اینها، آنچه مأکولات انسان یا حیوانات مثل انعام باشد.
(وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا) اما زیتون که فواید بسیاری دارد از بُسر(1) تا زیتون تا روغن آن و نخل از رطب و خرما و هسته و بسیار منافع دیگر تا شیره و سرکه آن.
(وَ حَدائِقَ غُلْباً) «حدیقه»، باغچه سرایی است که در آن اشجار میوه جات، مثل زردآلو، آلوچه، سیب، گلابی، هلو، آلو و سایر میوه جات غرس می کنند، و «غلب» یعنی این اشجار سر به هم آورده و سایه انداخته و سبز و خرم، و بسا اشجار دیگر مثل چنار و کبوتر(2) و سرو و غیر اینها که هر کدام چه فوائدی از برگ آنها و چوب آنها برداشته می شود، و بسا انار و توت به اقسام مختلف در آن حدائق غرس می کنند.
(وَ فاکِهَةً) میوه هایی که از این اشجار و غیر این اشجار به دست می آید، مثل هندوانه، خربزه، بادنجان، کدو، گرمک، سموری و غیر اینها. (وَ أَبّاً)(3) علف ها که برای خوراک انعام خداوند خلق فرموده. (مَتاعاً لَکُمْ) یک قسمت آنها (وَ لِأَنْعامِکُمْ) یک قسمت دیگر آنها.
آیه 33
ترجمه:
پس زمانی که آمد صاخه که صیحه شدید باشد (33)(4).
ص: 78
تفسیر:
اوضاع وحشتناک محشر
و صاخه گفتند برای این که نزدیک است پرده گوش را پاره کند و انسان را کر کند. و این نفخه ثانیه است(1) که تمام جن و انس و تمام حیوانات یک مرتبه زنده می شوند و از جایگاه خود بیرون می آیند و پراکنده می شوند و اوضاع محشر را مشاهده می کنند: خورشید یک نی بالای سر آنها، زمین مثل کوره حدادی، آسمان ها در هم پیچیده ملائکه عذاب اطراف آنها را گرفته میزان اعمال نصب شده، صراط روی جهنم کشیده شده، نامه های اعمال پرواز می کند و هر کسی نامه عملش به دستش داده می شود، محکمه حساب تشکیل داده شد، بهشت و جهنم مشهود گشته و سایر اوضاع محشر و آن روز روزی است که:
آیات 34-36
ترجمه:(2)
تفسیر:
فرار اهل محشر از یکدیگر
این کسانی که در دنیا فوق العاده به آنها علاقه و محبت داشتند و هرچه خواست آنها بود، انجام می دادند و کمال شوق و دلبستگی به آنها داشتند، از یکدیگر فرار می کنند: (یَوْمَ یَفِرُّ(3) الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ) و ذکر اَخ از باب مثال است و اُخت هم حکم اَخ دارد و رفقا و دوستان هم که با آنها برادری و برابری می کرد از تمام آنها فرار می کند و بسا خصم آنها می شود و عداوت پیدا می کند که می فرماید: (الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ)(4).
(وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ) ذکر اُم و اَب برای شدت علاقه و ارتباط است و از اَجْداد و جَدّات(5) و اَعْمام و عَمّات(6) و اخوال و خالات(7) و اَبناء و بَنات(8) آنها هم به طریق اولی فرار می کند.
ص: 79
(وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ) «صاحبه» زوجه است و همین نحو که زوج از زوجه فرار می کند، زوجه هم از زوج فرار می کند، «بَنِیه» ابناء رجل هستند و بنات هم حکم ابناء را دارند و این هم شامل بلا واسطه و مع الواسطه که نواده و ذراری باشند می شود، و بالجمله هر کس که ارتباط نسبی یا حسبی یا رفاقتی یا معاشرتی و دوستی داشته باشد از او فرار می کند، احدی به فکر دیگری نیست، تمام گرفتار عمل خود هستند: (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ)(1)، (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ)(2).
آیه 37
ترجمه:(3)
تفسیر:
اهل محشر، فقط به فکر رهایی خود هستند
از برای هر یک از آنها در آن روز شغلی و کاری و گرفتاری است که همان بس است برای او که به فکر دیگری نباشد. می گوید: مرا نجات ده با دیگران هر چه می خواهی بکن، ابداً به فکر دیگری نیست، تمام فکرش متوجه به خود او است، بلکه در حق آنها طلب عذاب می کند، می گوید: (رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ)(4) و می گوید: (قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ)(5) و این آیات وَلَو در حق اکابر و اتباع و ضعفا و در حق آباء متقدم وارد شده، لکن به تنقیح مناط که سبب شده برای عذاب او مشمول می شود که می فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ)(6)، و می فرماید: (أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)(7). هر که و هر چه باعث و سبب عذاب او شده.
آیات 38-39
ترجمه:
صورت هایی در آن روز باز و نورانی. (38) و خندان هستند و به آنها بشارت می دهند (39)(8).
تفسیر:
بهشتیانِ درخشان رو و شادان
ص: 80
و اینها دو فرقه هستند: یکی سابقون که انبیا و اوصیا و معصومین هستند که می فرماید: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ * فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَ قَلِیلٌ مِنَ الآخِرِینَ * عَلی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ * مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ * یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ * بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ * لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ * وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ * وَ حُورٌ عِینٌ * کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ * جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ * لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً * إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً)(1).
و فرقه دوم اصحاب یمین که مؤمنین باشند که می فرماید: (وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ * فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ * وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً * عُرُباً أَتْراباً* لِأَصْحابِ الْیَمِینِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الآخِرِینَ)(2).
اینها هستند که می فرماید: (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ) «مسفرة» به معنی مضیئة، یعنی نورانی، و از این باب است اسفرار صبح زمانی که طلوع کند و روشن کند، و در وصف آنها می فرماید: (یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)(3)، و می فرماید: (یَوْمَ لا یُخْزِی اللّه النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعیٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ)(4). (ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) که ملائکه بشارت می دهند او را، چنانچه می فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الآخِرَةِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ ).(5)
ص: 81
آیات 40-42
ترجمه:
و صورت هایی در آن روز بر آن صورت ها غبار دود و گرد نشسته. (40) مستوحش، وحشت انگیز و پریشان. (41) اینها کفار و فجّار هستند (42)(1).
تفسیر:
روسیاهی منافقان در قیامت
(وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ) صورت ها سیاه؛ سیاهی کفر و سیاهی معاصی و سیاهی دود جهنم که می فرماید: (فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ)(2) که خاص کسانی است که بعد از رحلت پیغمبر (ص) کردند آنچه کردند که می فرماید: «ارتد الناس بعد رسول اللّه الا اربعة أوخمسة»(3) در حدیث است.
(تَرْهَقُها قَتَرَةٌ) فرا گرفته صورت های آنها را ذلت و خفت و خواری، چنانچه می فرماید: (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ)(4)، و «قترة» همان غبار و دوده است و در حدیث است: «یَعْلُوها سَوادٌ کالدُّخَانِ»(5).
تنبیه:
نظر به اینکه یوم القیامة: (یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ)(6) است هر کس باطن آن ظاهر می شود بر اهل ایمان: نور ایمان، نور علم - که می فرماید:
«العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» (7)، نور اعمال صالحه، نور صفات حمیده بر صورت آنها ظاهر می شود، هر کدام به درجه خود. و غیر مؤمن سواد قلب و سواد کفر و شرک و ضلالت و جهل و صفات خبیثه مثل کِبْر و حسد و بخل و عناد و امثال آنها، سواد معاصی که در حدیث است که در هر معصیتی یک نقطه سیاه در قلب ظاهر می شود، هرچه زیاد شد سیاهی هم زیاد می شود تا تمام
ص: 82
صفحه قلب سیاه گردد(1). در یک حدیث می فرماید: «صار قلبه منکوسا»(2). در یک حدیث می فرماید: «لا یُرجَی بِخَیْرٍ»(3). این سیاهی در صورت ها ظاهر می گردد.
(أُو لٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ) اینها که به این صورت وارد محشر می شوند کفره فجره هستند (أُو لٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ) کفره جمع کافر است مثل کفار، و فجره جمع فاجر است مثل فجّار و جمع محلّا به الف و لام افاده عموم می کند، شامل جمیع کفار و فجّار می شود، و کفر در لغت به معنی ستر است و از این باب است که می فرماید: (وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ)(4) و از همین باب است کفّارات که ستر می کند گناهان را: (لِیُکَفِّرَ اللّه عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا)(5). و توبه کفاره گناهان است که می فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّه تَوْبَةً نَصُوحاً عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ)(6). و همچنین بلیّات و مصائب و امراض که کفاره گناهان است و به همین معنی است کفران نِعَمِ الهی که استناد به غیر حق می دهد مقابل شکر نِعَم. و در اینجا مراد ستر حق است و این مصادیق زیادی دارد مشرکین به جمیع اقسام: شرک ذاتی، صفاتی، افعالی، عبادتی، نظری که امر توحید بر آنها مستور است، کفار، یهود، نصارا مجوس که دین مقدس اسلام بر آنها مستور یعنی معتقد نیستند، اهل ضلالت مخالفین معاندین ناصبین که حقّ ائمه اطهار (علیهم السّلام) و امامت آنها را اقرار ندارند، چنانچه در زیارت جامعه کبیره می گویی :«مَنْ جَحَدَکُم کَافِرٌ، وَ مَنْ حارَبَکُم مُشْرِکٌ»(7). اما شرک آنها اینکه خلفای سه گانه را شریک علی (ع) قرار دادند، و اما کفر آنها کفر جحودی بود که یقین داشتند و انکار کردند مثل فرعونیان که می فرماید: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ)(8).
و ملحق به آنها اهل بدع و منکرین ضروریات دین که احکام کفار بر آنها بار است با زیاده.
فرق فاسق و فاجر
(الْفَجَرَةُ) فرق است بین فاسق و فاجر، فاسق کسی را گویند که مرتکب کبیره یا اصرار بر صغیره یا منافیات مروّت شود مقابل عادل که مجتنب از این سه باشد. فاجر کسی را گویند که پرده شریعت را
ص: 83
پاره کند و متجاهر به فسق باشد که امروز در جامعه بسیاری علناً چه می کنند و مسلّماً صدی نود آنها بی ایمان هستند یا بی ایمان از دنیا می روند.
ص: 84
تفسیر نوین(1)
محمدتقی
شریعتی
ترجمه آیات 1 تا 42
روی در هم کشید و رخ برتافت. (1) برای آنکه نابینا آمدش. (2) و چه دانی، شاید او پاکی پذیرد، پاک گردد. (3) یا پند گیرد پس پند و اندرز او را سود دهد. (4) اما کسی که خود را بی نیاز پنداشت (از پند تو و قرآن) (5) پس تو به او روی آوردی و به وی پردازی. (6) با آنکه باکی بر تو نیست که او پاکی نپذیرد، پاک نگردد. (7) و اما آنکه نزد تو آمده می کوشد (در طلب حق) (8) در حالی که می ترسد (از خدا) (9) پس تو از او روی می گردانی (به دیگری سرگرم می شوی) (10) باز ایست (از چنین کار) همانا آن آیات یادآوری است، پند است. (11) پس هر که خواست، آن را یاد گیرد، یاد دارد. (12) (آن قرآن) در نامه های گرامی داشته است. (13) بلند مرتبه، پاکیزه، پاک داشته (از دروغ و باطل) (14) به دست های نویسندگان، سفیران (کاتبان وحی یا سفیران خدا به سوی پیغمبران.) (15) بزرگواران، نیکوکاران. (16) کشته باد آدمی، چه ناسپاس، ناگرویده است. (17) از چه چیز آفریدگار او را آفرید؟ (18) از نطفه ای آفریدش پس اندازه دادش. (19) سپس راه را بر ایشان آسان کرد. (20) آنگاه بمیرانیدش و بعد او را در گور کرد. (21) پس آنگاه که خواهد برانگیزدش. (22) به راستی که آنچه خدایش فرمود هنوز نگذارده و انجام نداده است. (23) پس باید آدمی به خوراکش بنگرد. (24) همانا که ما آب باران را فرو ریختیم، فرو ریختنی. (25) بعد زمین را شکافتیم، شکافتنی. (26) پس در آن زمین دانه ای رویاندیم. (27) و انگور و سبزی. (28) و درخت زیتون و خرما. (29) و بوستان های بزرگ با درخت های ستبر. (30) و میوه و گیاه زار، چراگاه. (31) جهت بهره مندی، شما را و ستورانتان را. (32) پس آنگاه که آن بانگ که همه بشنوند آید. (33) روزی که مرد از برادرش بگریزد. (34) و از مادرش و پدرش. (35) و از همسرش و فرزندانش (پسرانش.) (36) هر مردی از آنها را در چنان روز حالی و کاری است که وی را بسنده باشد. (37) روی هایی در آن روز روشن و تابان است. (38) خندان و شادان. (39) و روی هایی که بر آنها گرد است (گردآلود.) (40) تاریکی و سیاهی آنها را فروپوشد، فراگیرد. (41) آنان، همان ها، کافران بدکارند. (42)
تناسب دو سوره
شیخ طبرسی در تفسیر مجمع می گوید: «چون خداوند ختم فرمود آن سوره (النازعات) را به ذکر بیم دادن پیغمبر کسی را که از قیامت می ترسد (اشاره به آیه إنما انت منذر من یخشیها) این سوره را آغاز فرمود به ذکر بیم دادن آن حضرت گروهی را که امید به سلامشان دارد و روی گرداندنش از کسی که می ترسد (از خدا یا قیامت.) به نظر ما تناسب این دو سوره بیشتر از آن اندازه ای است که طبرسی یاد کرده اند، زیرا:
ص: 85
1. در این سوره از سر و کار داشتن پیغمبر اسلام با مشرکان قریش و دعوت و تبلیغ آن بزرگوار و تمرد و طغیان آنان گفتگو می شود. و در سوره پیش، از سر و کار موسی با فرعون و دعوت و تبلیغ موسی و طغیان و تمرد فرعون سخن رفته است؛ و در این سه سوره همان طور که در تفسیر سوره «نبأ» گفتیم، منشأ همه مفاسد و سد عموم اصلاحات به مسلمین شناسانده شده است. و همین طبقه می باشد که در سوره «نبأ» به نام سرکشان (طاغین) یاد شد؛ و در سوره «النازعات» نمونه بارز و مشهورشان که فرعون طاغی باشد معرفی گردید؛ و در این سوره به عنوان مردم مستغنی (من استغنی) از آنها بحث می شود و لجاجت و خودخواهی و حق ناپذیری این دسته را خداوند بیان نموده و در صورت خطاب و عتاب به پیغمبر تکلیف مسلمان ها را با آنها معلوم می دارد و از اعتنا و احترام نسبت به چنین گروهی منع می فرماید.
2. در هر دو سوره از انکار کفار و روی گرداندنشان از دین و باور نداشتن رستاخیز حساب و کتاب نکوهش فرموده و از شداید قیامت و شکنجه دوزخ بیمشان می دهد.
3. در هر دو سوره از فرشتگان یاد و تجلیل شده است، در این سوره به عنوان «سفره کرام» و در آن سوره به صورت سوگند به آنها (بر یکی از وجوه معانی آیات).
4. در هر دو سوره بر اثبات آفریدگار استدلال شده و از آفرینش انسان و کیفیت فراهم آمدن روزی او و موجبات آسایش و ادامه حیاتش گفتگو شده است.
5. در هر دو سوره از شداید و سختی های توانفرسا و سهمگین رستاخیز و از تقسیم مردم به نیک و بد و بهشتی و دوزخی، سخن رفته است و در حقیقت هر دو سوره نظیر یکدیگرند.
شأن نزول
مفسران گفته اند: «پیغمبر با جمعی از اشراف قریش سخن می گفت و آنها را به اسلام دعوت و تبلیغ می فرمود و اندرز می داد، در اثنای این گفتگو عبداللّه بن امّ مکتوم وارد شد و چون نابینا بود متوجه نشد که چه کسانی در حضور رسول اکرم هستند و نیز ملتفت نبود که آن حضرت مشغول سخن گفتن است، به محض ورد عرض کرد: یا رسول اللّه مرا تعلیم ده و از آنچه بر تو نازل گشته بر من بخوان. پیغمبر(ص) ساکت شد و او گفتارش را تکرار کرد.» تا اینجا هیچ اختلافی در میان مفسران نیست. و دنباله داستان چنین است: «یکی از حضار مجلس از رفتار این نابینا و گفتار بی موقعش دلگیر شده و روی در هم کشید و از او پشت کرده، متوجه اغنیا گردیده و به آنها پرداخته است. و آیات عتاب آمیز اول سوره درباره همین شخص نازل شده است.» مورد اختلاف، همین رو گرداننده است که هر کس باشد عتاب نیز متوجه او خواهد بود.
عموم مفسران سنت و جماعت و بعضی از مفسران شیعی رو گرداننده را شخص پیغمبر دانسته و عتاب را نیز متوجه آن بزرگوار پنداشته اند. برخی از دانشمندان شیعه گفته اند: یکی دیگر از حضار مجلس غیر از پیغمبر، از ابن مکتوم رو گردانده است، و باز درباره آن کس که آیا یکی از اصحاب یا یک مرد اموی یا دیگری بوده اختلاف نموده اند. و ما در خاتمه تفسیر این سوره، هم درباره شأن نزول این سوره، و هم درباره عتاب های قرآن مشروحاً بحث خواهیم کرد.
تفسیر
عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ (٣) أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ (4)
ص: 86
خداوند در دو آیه اول سوره (بعد از بسم اللّه آیه دوم و سوم) از کسی که از آن نابینا روی در هم کشید و روی برگردانده است به صورت غایب یاد می کند و در آیات بعد همان روی در هم کشنده را مخاطب ساخته، می فرماید: «تو چه می دانی، شاید همین نابینا پاکی پذیرد؟!» بنابراین کسی که نابینا نزدش آمده و او روی در هم کشیده و صورتش را برگردانده(1) همان کسی است که در آیات بعد مورد خطاب و عتاب واقع گردیده است.
شیخ طبرسی در مجمع می فرماید: و گفته اند در این تعبیر لطفی بزرگ از خداوند برای پیغمبرش می باشد؛ زیرا در موضوع روی در هم کشیدن وی را مخاطب نساخت و نگفت تو روی در هم کشیدی: «عبست»، وقتی از عبوس گذشت به خطاب برگشته و فرمود: «تو چه دانی» یعنی وظیفه تو تزکیه و تذکره است و بر تو است که با تعلیم عقاید و اخلاق پاک مردم را از شرک و کفر و هم از آلودگی های اخلاق ناپسند پاک و پاکیزه سازی و با پند و اندرز که از آیات و احادیث بر آنها خوانی رفتار و اعمالشان را اصلاح فرمایی.
بنابراین هنگامی تعلیم و تبلیغ تو سودمند است که شنونده، پاکی پذیر و پندشو باشد، و تو چه می دانی که این نابینا چنین نیست؟ یعنی تو از خود علمی نداری مگر آنکه خداوند تو را دانا ساخته باشد.
أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنْتَ
لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ (٧): یعنی اما کسی که از اشراف و بزرگان قوم به ثروت و مالش از شنیدن قرآن بی نیازی می جوید و خود را بی نیاز می پندارد، پس تو به سویش رو می آوری، با آنکه تو پیغمبری و وظیفه ات فقط تبلیغ است و بر تو باکی نیست که او پاکی نپذیرد و با غرور و تکبرش در آلودگی کفر و شرک باقی ماند و خود را از تو و قرآنت مستغنی پندارد.
وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشَیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ (١٠): اما کسی که نزد تو آمده در کار خیر و طلب هدایت می کوشد، در حالی که از خدا می ترسد و از گمراهی بیم دارد، پس تو به او بی توجهی نموده به دیگران سرگرم می شوی.
کَلّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (١١) فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ
بَرَرَةٍ (١6)
این آیات در مقام بیان عظمت و اهیمت وحی و قرآن است. نخست با لفظ کلاّ که حرف زجر و ردع است پیغمبر را(2) از چنین عملی در آینده باز می دارد که مبادا از این پس از کسی که طالب هدایت است روی گردانده به مردم توانگر اقبال کنی، هر چند به منظور تقویت دین باشد، زیرا ایمان به وحی الهی و قبول قلبی قرآن، دلی پاک و نورانی می خواهد. با محبت و دلجویی نمی توان تیره دلان مغرور و جاه طلبان دنیاپرست را دیندار و مسلمان ساخت، وظیفه تو تبلیغ است و بس و قرآن هم یادآوری است، سرشت بشر هم بر خداشناسی است، هر کس نور فطرت را در سراچه دل خاموش نکرده باشد،
ص: 87
خواهد پذیرفت، چه بسا اشراف و اعیان ثروتمندی که فکری پست و روحی پلید و دلی ناپاک و آلوده دارند، اینها را با قرآن سنخیتی نیست.
[بحث لفظی]
«صحف» جمع صحیفه است. هر نوشته ای را عرب صحیفه می گوید. بعضی از مفسران گفته اند: مقصود لوح محفوظ است و بعضی دیگر آن را نوشته های فرشتگان نویسنده وحی الهی دانسته اند. در این دو صورت معنی واقعی کلمه بر ما مجهول است، فقط وظیفه ما اعتقاد به آنها است و دانستن حقیقت آنها بر ما نیست. مانند حقیقت جن و ملک و بسیاری از امور عالم آخرت. برخی دیگر گفته اند: مقصود کتب انبیا است، یعنی این گونه حقایق قرآنی در وحی سایر انبیا نیز هست و نیز صحف را به معنی اوراق و جزوه ها و نسخه های قرآن هم گرفته اند که به واسطه کلمات قرآن عظمت و بزرگی یافته اند و دارای رفعت مقام و طهارت معنوی شده اند.
«مطهره» یعنی پاک شده و منزه از دروغ و گمراهی و مطالب متناقض و خلاف حقیقت.
«سفره» این لفظ جمع است و ممکن است مفردش سافر باشد که به معنی نویسنده است و از همین ماده سفر (بر وزن مصر) به معنی کتاب است که جمعش اسفار یعنی کتاب ها می باشد، در این صورت مقصود از سفره، کرام الکاتبین(1)، یعنی فرشتگان کاتب وحی خواهند بود. و ممکن است مفردش سفیر باشد که به معنی فرستاده است، در این صورت مقصود از سفره، فرشتگان وحی خواهند بود که از جانب خدا به سوی پیغمبران فرستاده می شوند. و بعضی گفته اند: «سفره» از فعل «سفر» به معنی «اصلح» می آید. در این فرض، سفره به معنی مصلحین خواهد بود، یعنی انبیا و یا مصلحان از امت اسلام که در اصلاح حال خلق و جامعه می کوشند.
طبرسی به نقل از قتاده می گوید: مقصود از سفره قاریان قرآنند که آن را می نویسند و می خوانند. و نیز می گوید: فضیل بن یسار از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که فرمود: حافظان قرآن که به آن عمل می کنند با فرشتگان همگام می باشند.
«کرام» جمع کریم یعنی کسانی که کرامت نفس آنها مانع از این است که خود را به معاصی آلوده نمایند.
«بررة»: جمع بارّ یعنی صالحان باتقوا.
این چند آیه (از آیه 13 تا آخر آیه 16) در وصف عظمت و جلالت قرآن است: اوراقی که آیاتش بر آن نوشته است گرامی و والا و پاک و پاکیزه است و نویسندگانش پاکان و نیکان و بزرگواران و شایستگان.
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ (١٧) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (٢٣(
در این آیات از طبع سرکش و لجوج و معاند آدمیزاد که در میان همه جانوران تنها موجود معصیت کار و ناسپاس است، به شدیدترین عبارات نکوهش به عمل آمده، آنگاه اندکی از آثار قدرت و حکمت
ص: 88
آفریدگار در وجود انسان یاد شده است تا روشن شود که انکار خدا و فردا با این همه ادله درونی و بیرونی و انفسی و آفاقی، چه اندازه طغیان و تمرد می خواهد و چنین عنصر عاصی خطاکار، چه مقدار سزاوار مذمت و تقبیح و مستوجب عذاب و عقاب است.
قُتِل الْإِنْسٰانُ: این آیه مشتمل بر نفرین و تعجب است. بدیهی است که نه نفرین و نه تعجب برای پروردگار معنی ندارد، ولی قرآن با روش محاوره مردم با آنها سخن می گوید. نفرین از خداوند برای نشان دادن خشم شدید الهی و مغضوب و ملعون و مستوجب عذاب بودن نفرین شده است. و همچنین تعجب در قرآن به این معنی است که این مورد جای(1) تعجب است، همان طور که استفهام های قرآن نیز برای مقاصد دیگری مانند انکار و تقریر و غیره است.
ما در فارسی می گوییم مرده باد، ولی عرب به جای آن، کشته باد یا خدای بکشد می گوید. و زننده ترین نفرین تازیان همین است و با گفتن آن درباره کسی چنین می فهمانند که فساد حال و زشتی اخلاق و افعال او به جایی رسیده که دیگر لیاقت زندگی و بقا ندارد و دریغ است که از نعمت حیات بهره برد. در این آیه علت نفرین نیز به کوتاه ترین عبارت و کامل ترین معنی ذکر گردیده است که «ما اکفره» باشد.
مَآ أَکْفَرَهُ: ممکن است فعل تعجب باشد. یعنی چه بی ایمان و ناگرویده و ناسپاس است. لفظ کفر اصلاً به معنی پوشاندن است و از این جهت به زارع کافر گفته می شود، چون بذر را در زیر خاک پنهان می کند.
خداوند در آیه 20 سوره حدید می فرماید: (کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ ألکُفَّارَ نَبَاتُهُ) یعنی: مانند بارانی که رستنی مولود از آن کشاورزان را خوش آمد.
در این آیه کریمه زندگی ناپایدار دنیا به سبزه خرم بهاری تشبیه شده است که هرچند دلربا و خوشایند و جالب است، ولی در اندک مدتی به زردی و خشکی می گراید و به خاشاکی مبدل می شود. به طوری که برخی از مفسران گفته اند: کفار در این آیه به معنی برزگران و کشاورزان می باشند. پس معنی کفر همان پوشاندن و پنهان ساختن حق است، نه ندانستن و نشناختنش و کفران نعمت نیز مستور داشتن و به مقتضای آن عمل نکردن و شکر نگزاردن است. بنابراین باید گفت: کفر هم در حقیقت همان کفران نعمت عظمای دیانت است که ایزد منان با مبعوث ساختن پیغمبر برای تبلیغ و تعلیم آن بر اهل ایمان منت نهاده است: (لَقَد مَنَّ اللّه عَلَی المُؤمِنِینَ إِذ بَعَثَ فِیهِم رَسُولاً)(2)، حال با آنکه خداوند انسان را بر فطرت دینی آفریده و نیروی کشف و شهود قلبی و تدبر و تفکر دماغی و مغزی به وی بخشیده و آیات و نشانه های قدرت و حکمت خود را در همه کاینات و موجودات به وضوح و روشنی نهاده است و پیغمبران را نیز برای بیداری و یادآوری و راهنمایی و نشان دادن آیات و نشانه های وجود پروردگار و نعمت های بی حد و حصر مادی و معنوی او فرستاده است، باز هم به کفر می گراید و کفران نعمت می کند، به راستی که تعجب آمیز و شگفت انگیز است و چه اندازه این جانور کافر کیش و ناسپاس است.
ص: 89
و ممکن است جمله «ما اکفره» استفهامیه باشد. در آن صورت معنی آیه چنین می شود «کشته باد آدمی، چه چیز او را کافر و ناسپاس ساخته است؟» با آنکه هر برگ کوچکی از گیاه و هر حشره بسیار خردی که به چشم نمی آید از جانور و هر ذره ای با دستگاه حیرت انگیز و نیروی خارق العاده اش کتابی و دفتری برای معرفت کردگار است. کدام یک از این همه آیات روشن و براهین محکم متقن وی را به کفر و الحاد رهبری کرده است؟ و یا با این همه نعمت های فراوان که قابل شماره نیست (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه لا تُحْصُوها)(1)، چرا آدمی این سان حق ناشناس و ناسپاس باشد؟ کافی است که برای شناخت الطاف یزدانی و قدرت لایتناهای قادر متعال، از همه آثار قدرت که در این جهان با عظمت پیدا و هویدا است، چشم فرو بندد و فقط در خویشتن بنگرد و نیک بیندیشد که چه بوده و چه هست و چه خواهد شد؟
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ:
نخست توجه کند که آفریدگار او را از چه چیز پست و پلید و متعفن و در عین حال شگفت انگیز آفریده است. ماده اصلی وجود این انسان متکبر مغرور خدانشناس چیست؟
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ(2): واقعاً شگفت انگیز است و حیرت آور، عقل همه دانشمندان را سرگردان ساخته است. در آب منی ذرات بسیار ریزی که با چشم دیده نمی شود و فقط زیر میکروسکوپ باید دید، شناور است. این ذرات منی مرد به شکل نوزاد قورباغه است و تقریباً شبیه زالوی کوچک با سری بزرگ و دمی باریک (اسپرماتوزئید) و در منی زن مدور است. بعد از انتقال منی مرد به رحم زن، ذرات زالو مانند نطفه مرد به طرف همان ذره مدور منی زن (اوول) هجوم آورده، او را احاطه می کنند، مانند عاشق بی قراری برگرد معشوق می چرخند تا یک یا دو بیشتر وارد آن می شوند، هر یک از آن ذرات یک بچه می شود، بنابراین به تعداد آنها زن دارای یک یا دو یا بیشتر کودک می گردد. به محض ورود جرثومه مرد در جرثومه زن، فوراً دایره آن بهم آمده و دم آن زالو را قطع می کند و شروع به فعالیت و رشد می نماید نا نه ماهه شده و چهارده ماهی از افق رحم ظاهر می شود.
دانشمندان متخصص در این رشته، برای اینکه خردی این ذره را به ما بفهمانند، گفته اند: اگر نطفه هایی که تمام انسان های موجود روی زمین از آنها به وجود آمده اند یک جا جمع کنیم، یک انگشتانه را پر نخواهد کرد. همین ذره کوچک ناچیز غیر محسوس است که تمام بدن انسان از استخوان و رگ و پی و خون و گوشت و پوست و همه اعضا، از جهاز هاضمه و قلب و ریه و چشم و گوش و غیره، از آن به وجود می آید. علاوه مانند کتاب رمزی نه تنها خصوصیات جسمی و حالات روحی پدر و مادر، بلکه اوصاف بدنی و روانی آبا و اجداد قرون گذشته را در خود محفوظ دارد. خصوصیات نژادهای مختلف از رنگ و قیافه و شکل، زشتی و زیبایی، بلندی و کوتاهی، نقص و کمال، ضعف و نیرو و همه و همه در نطفه ثبت است و شعوب و تمایل با هم تفاوت می کنند.
از این بیان اندازه دادن به آدمی نیز معلوم شده، آن هم چه اندازه دقیق که حتی خطوط چهره و بزرگ و کوچک بودن قد و چشم و لب و جمجمه، همگی در نطفه مندمج و مندرج است و نیز اندازه کلی در نوع بشر و عمر او و اجزا و اعضایش که عموماً به میزان معیّن است، اگر گاهی یک فرد ناقص یا مریض را ببینیم که در سی سالگی به اندازه کودکی پنج ساله است یا بیش از حد تنومند و بلند قامت
ص: 90
است، آن وقت لطف پروردگار را در این اندازه موجود و معمول می فهمیم و همچنین اندازه ادوار حیات از موقع بودن در رحم تا زمان کمال رشد.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ: پس راه را برایش آسان ساخت. آری راه خروج از رحم و فهماندن حاجاتش را با گریه و فریاد و راه ادامه حیات و کسب معاش و تکثیر نسل و دفع مضرات و جلب منافع و راه استفاده از اعضا و اندام به راهنمایی عقل و تقویت نیروها و غرایز و بالاخره راه تحصیل علم و هنر و وصول به کمال معرفت پروردگار و به جا گذاشتن نام نیک. همه این راه ها را معنی آیه متضمن است.
ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقبَرَهُ: پس میراندش آنگاه او را در گور کرد. خداوند مرگ را در ردیف نعمت هایی که به انسان داده و لطف و عنایت هایی که درباره اش مبذول داشته آورده است، زیرا مرگ از بزرگترین نعمت های خداوند است. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «دنیا میدان مسابقه مؤمن است که همواره مانند شرکت کنندگان در مسابقه اسب دوانی در کار مسارعت و مسابقت خیرات و حسنات است و کار و عمل همتش، و مرگ ارمغانش، و بهشت هدفش می باشد».
سقراط می گفت: «مرگ برای حکیم سعادت است، زیرا اگر به فرض محال مرگ عدم و نیست شدن باشد پس خواب خوشی خواهد بود که هیچ رؤیایی آن را پریشان نمی سازد و اگر انتقال باشد پس از رنج و مشقت زندگی به عالم وسیع و باقی منتقل خواهد شد که تا ابد در نعمت و لذت و سعادت خواهد بود.» خداوند در قرآن کریم به یهود خطاب می فرماید که «اگر شما اولیای خدایید چنانکه می پندارید، پس آرزوی مرگ کنید.» زیرا صفت بارز و ممتاز و مشخص اولیای خدا همین آرزوی مردن است. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «سوگند به خدا که فرزند ابی طالب انسش به مرگ بیشتر از انس شیرخوار به پستان مادرش می باشد.» مگر چه نعمتی بالاتر از انتقال از خانه مخفوف به بلا و مصیبت و مملو از رنج و مشقت به سرای جاویدان سراسر نعمت و سعادت است؟ حال اگر کسی در نتیجه اعمال زشت و ناروای خود این سعادت را به شقاوت تبدیل نماید، تقصیر با خود اوست؛ همچنانکه بسیاری از بدان و بدکاران سایر نعمت ها را ضایع می سازند.
اما اینکه در گور کردن را خداوند به خود نسبت داده است، از این جهت است که غریزه دفن اموات را خداوند به بشر عنایت فرموده است تا اموات بشر مانند اجساد سایر جانوران دورافکنده نشود و طعمه درندگان و حیوانات گوشتخوار نگردد و شرافت آدمی بعد از مرگ نیز محفوظ ماند.
این است آنچه مفسران در این باره گفته اند، ولی به نظر اینجانب این آیات کریمه در مقام نشان دادن قدرت نامحدود پروردگار است نه شماره نعمت های خداوند و به منکران قیامت می فهماند که آن قادر مطلقی که این همه آثار قدرتش را در وجود خودتان ارائه فرموده است و هیچ گاه از زمانی که نطفه بودید تا انسان کاملی شدید و بعد که می میرید و خاک می شوید حتی لحظه ای بر شما نگذشته که تحت تسلط و تصرف او نباشید، پس از مرگ نیز از حیطه و تسلطش خارج نخواهید بود که شما را برانگیزد و جزا دهد.
لفظ قبر هم کنایه از خاک شدن و به خاک برگشتن است وگرنه اولاً همه بشر امواتشان را در گور نمی کنند و ثانیاً بعضی جانوران نیز مردگانشان را دفع می نمایند. همچنانکه حضرت صادق(ع) در توحید مفضل تصریح فرموده است و مشاهدات نیز آن را تأیید می نماید و عجیب تر آنکه خود قرآن می فرماید: کلاغی دفن برادر مقتول را به یکی از پسران آدم یاد داد. پس آدمیزاد به هدایت غریزه به دفن مرده ها نپرداخته، بلکه آن را از پرنده ای آموخته است. در عین حال دسته ای اموات را می سوزانند
ص: 91
و گروهی آنها را با وضعی مخصوص در محوطه ای می گذارند و خوراک لاشخورها می شوند. یکی از افاضل مورد اعتماد نقل می کرد که شبی سیرسیرکی را در اطاق مدرسه سپهسالار قدیم کشتم و آخر شب دیدم جمعی سرسیرک آمدند و او را برداشته و با چنان سر و صدا و هیاهویی به پستوی اطاق کشیدند که درست گویا جمعیتی جنازه عزیزشان را با گریه و نوحه حمل می کردند و بسیاری از حشرات و جانوران، مرده ها را دفن می نمایند.
ثُمَّ إِذَا شَآء أَنشَرَهُ: پس (هرگاه بخواهد برانگیزدش) تا پاداش شکر نعمت ها و کیفر کفران آنها را بگیرد و ببیند و سزا و جزای کفر و ایمانش را بیابد.
(کَلاَّ لَمَّا یَقْضِ مَآ أَمَرَهُ): وقتی آفریننده حکیم عضوی یا نیرویی به موجودی می بخشد در حقیقت فرمان کار زدن آن عضو و استفاده از آن نیرو را داده است. دادن چشم و گوش همان امر به دیدن و شنیدن است و بخشیدن غریزه جنسی امر به ازدواج. خداوند به آدمی قوه تدبر و تعقل مرحمت کرده است تا بتواند از محسوس به نامحسوس پی برد. غریزه دینی و فطرت خداشناسی را در نهادش نهاده است و با الهام فطری بزهکاری و پرهیزگاری را به وی شناسانده است. فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.
علاوه بر اینها پیمبران را نوبت به نوبت فرستاده تا فطرتش را بیدار سازند و موجبات خشنودی یا خشم پروردگار را به او معرفی کنند و اوامرش را تبلیغ نمایند، ولی انسان سرکش و متکبر نه اوامر فطری و غریزی را کار بسته و نه به فرمان پیغامبران گردن نهاده است. از کلمه لما (نه هنوز) چنین فهمیده می شود که از آدمی با این ساختمان و خلقت و این همه پیغمبران و وحی الهی و کتب سماوی چنین توقع و انتظاری می رفته است که خداشناس و پرهیزگار شود و نشده است.(1)
این انجام ندادن اوامر، یا مربوط به انسان کافر است (مرجع دو ضمیر یقض و امره انسان در قتل الانسان باشد) یا مطلق انسان به اعتبار اکثر و اغلب افراد یا به لحاظ طبیعت و روحیه سرکش و نافرمانبرش که جز افرادی که به برکت تربیت دینی و پیروی از پیغمبران، خداشناس و پرهیزگار شده اند سایرین چنین هستند. و در بسیاری از آیات انسان به طور مطلق نکوهش شده است. و ما در آینده قدری مشروح تر در این باره سخن خواهیم گفت؛ ان شاءاللّه تعالی.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ (٢4)(2) أَنَّا(3) صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢5) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (٢6) فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهَا حَبًّا (٢٧) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (٢٨) وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً (٢٩) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (٣٠) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (٣٢)
ص: 92
در این آیات خداوند روزی ده کیفیت پیدایش خوراک انسان و حیوان را تشریح فرموده است، ولی با فعل امر فقط انسان را موظف و مأمور ساخته است که در آن بیندیشد و تفکر و تأمل نماید. اگر مسلمین به دستور قرآن عمل کرده بودند. بایستی در علوم عصری مانند گیاه شناسی و زمین شناسی و جانور و جنین شناسی و غیرها پیش قدم و سرآمد می بودند، همچنانکه تا قرن یازدهم و دوازدهم در علوم عصر خود چنین بودند. باری خداوند برای تهیه طعام، اول می فرماید ما آب را از آسمان فرو ریختیم. لفظ آب شامل برف و باران هر دو می شود، ضمناً باید توجه داشت که جمیع آب هایی که مورد استفاده بشر است، از برف و باران است، خواه آنها که در شکاف کوه ها یخ زده و به تدریج ذوب شده، جاری می گردد و خواه آنها که در درون زمین رفته، به صورت چشمه و قنات خارج می شود و همچنین رودخانه ها و سدها و بندها همگی از آبی است که از آسمان نازل می گردد.
پس از آن می فرماید ما زمین را نیک شکافتیم، این شکافتن شامل می شود شخم زدن زمین و زیر و رو کردنش را به وسیله گاوآهن و تراکتور و جز آنها که هوش و نیرو و وسایل را خداوند به آدمی عنایت فرموده است تا به این صورت زمین را مستعد زراعت کند. پس کار انسان نیز فعل خدا است، از این جهت در سوره واقعه زراعت را به خود نسبت داده و نیز کشتی را در ردیف مخلوقات دیگر، از نشانه های قدرت خداوندی شمرده است و همچنین شکافتنی را که به وسیله خود گیاه موقع سبز شدن و از زمین سر برآوردن حاصل می شود و حتی شکافتن زمین را به وسیله کرم ها که هم کودی به زمین می دهند و هم نور خورشید و اکسیژن را به آن می رسانند شامل است.
ص: 93
در شماره کردن خوراک ها نخست دانه را نامبرده است، زیرا هم بذر است که موجب بقا و تکثیر است و هم غذای اصلی اکثر بشر است، حتی بعضی دانشمندان انسان را حیوانی دانه خوار دانسته اند نه گوشت خوار و علف خوار. و بعد انگور و زیتون و خرما را ذکر فرموده است که منافعی فراوان دارند و کتب غذاشناسی طبق تحقیقات علمی عصر حاضر آن منافع را تشریح نموده اند. در روایات اسلامی قرن ها قبل از پیدایش علم غذاشناسی فواید آنها تشریح شده است. در وسط [آیات]، سبزی را آورده است. لفظ قضب هر شاخه ای است که تر و تازه قطع و درو می شود و عموم سبزی ها حتی ریواس و کرفس و کلم را شامل است و نیز شاخه هایی که برای کاشتن می برند. سپس بوستان ها را آورده که درختانی بزرگ و ستبر و در هم آمیخته داشته باشند و در آخر گیاه زار و مرتع را یاد فرموده است. در لفظ «أبّا»(1)، مفسران اختلاف نموده، معانی چندی از علف تا میوه خشک، برایش ذکر کرده اند. و بسیاری از آنها نقل کرده اند که از دو خلیفه (ابوبکر و عمر) معنی «اب» را پرسیدند و هیچ یک ندانستند. از جمله مرحوم فیض همین روایت را از ارشاد مفید فقط نسبت به ابی بکر با این اضافه آورده است: «پس به امیرالمؤمنین خبر دادند که خلیفه معنی این لفظ را ندانسته، فرمود: سبحان اللّه! ندانسته که «اب» به معنی گیاه و چراگاه است؟»
مفسران از اهل سنت نیز این داستان را در تفاسیرشان آورده و گفتار دو خلیفه را در مقام اظهار عدم اطلاع نقل کرده و گفته اند از رفتار و گفتار این دو صحابی باید درس گرفت و در کتاب خدا به حدس و گمان سخن نگفت.
در لغت نامه دهخدا این معانی برای أب آمده است: گیاه و علف که چهارپا و بهائم خورد، آنچه از زمین روید، چراگاه و مرتع، گیاه زار و چمن.
با توجه به معنی وسیع این کلمه، تناسب آیات به خوبی دانسته می شود که خداوند انواع حبوبات و سبزی ها را آورده، آنگاه از انگور و زیتون و خرما که هم غذا و هم میوه و نان خورش اند نامبرده، بعد باغ های دیواردار را با انواع فواید و منافع به صورت جمع و با وصف بزرگ و ستبر بودن و بهم پیچیدن اشجارش ذکر کرده، آن گاه لفظ فاکهه را که به معنی مطلق میوه و شامل جمیع میوه ها است و فایده ممتاز و اصلی بوستان ها برای انسان می باشد آورده و در آخر لفظ اب را که شامل همه مرتع ها و چمنزارها و جنگل ها و خلاصه جمیع روییدنی ها است می آورد و می فرماید: «مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ»
یعنی برای آنکه شما و چارپایانتان بهره برید.
در آغاز مطلب فرمود: باید آدمی به طعام و خوراکش بنگرد و بیندیشد. وقتی خواست طعام انسانی را شرح دهد، خوراک چهارپایان را نیز از علف و حبوب، حتی آنچه را اختصاص به آنها دارد که همان چراگاه باشد، یاد کرد تا بفهماند که آنچه از زمین می روید یا مستقیم به مصرف خوراک آدمیان می رسد یا غیرمستقیم و آن رستنی هایی است که چهارپایان می خورند و تبدیل به گوشت می شود و به همین مناسبت فرموده است: «چهارپایان شما.»
ص: 94
قبلاً توضیح دادیم، با این ترتیب جمیع خوراک ها و غذاهای انسان در این آیات گفته شده است، در عین حال به همان خوراک تنها منحصر نفرموده است، بلکه جمیع فواید دیگری که از گیاه و اشجار و چهارپایان برده می شود گوشزد کرده است مثلاً پنبه و ابریشم و پشم و پوست برای پوشاک و کفش، و چوب برای سوخت و ابزار و اسباب و منافع و مصالح دیگر، مانند در و میز و صندلی و غیرها و داروهای گوناگون و وسایل صنعت و غیره و غیره. پس لفظ متاع که به معنی استفاده و بهره بردن است، برای رساندن این همه منافع و فواید بسیار دیگر، علاوه بر خوراک است و بدیهی است که الفاظی مانند طعام و غذا و امثال آنها برای این معانی وسیع و فراوان کافی نبود.
در اینجا لازم است نظری هم اجمالاً به کارخانه ای بیافکنیم که این غذاهای گوناگون وارد آن می شود و این دستگاه شگفت انگیز آنها را جوهرکشی کرده و به جمیع اعضا و اجزای بدن می رساند و گوشت و پوست و خون و رگ و پی و پیه و استخوان و موی و مغز و مخ را از آنها می سازد و فضولاتشان را دفع می نماید. وقتی یک کارخانه عظیم قند یا روغن نباتی را مثلاً می بینیم که با آن دستگاه های عظیم علمی و فنی و با آن همه مهندس و متخصص و کارگر، فقط و فقط یک ماده قند یا روغن را از یک چغندر یا پنبه دانه استخراج می نماید، در عین حال یکی از بزرگترین آثار هوش و نبوغ آدمی به شمار است، آن وقت خواهیم توانست به اهمیت کارخانه خودکار هاضمه انسان تا اندازه ای واقف شویم. حال آنکه با این همه نعمت باز ناسپاسی می نماید و با این همه آثار قدرت و حکمت باز به الحاد و کفر می گراید، جز عذاب الیم و کیفر شدید چه فرجامی باید داشته باشد؟
فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (٣4) وَ
أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (٣5) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (٣6) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (٣٧) وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (٣٨) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (٣٩) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ (4٠)
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (4١) أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (4٢).
در این آیات پروردگار شدت هول و ترس و گرفتاری قیامت را بیان می فرماید. نخست آوازی سهمگین و رعب آور و شدید بلند می شود، آوازی که هیچ آواز دیگری را کسی نمی شنود، ولی خود آن به گوش همه می رسد و این است معنی صاخه. آن روز هر کس به فکر خود و مشغول به خویش است و گرفتاری هایش به قدری است که مجال پرداختن به دیگری را برایش نمی گذارد، این است که از عزیزترین کسانش روی می گرداند و می گریزد. در آن روز مردم دو دسته می شوند: گروهی شادان و خندان و جمعی غبارآلود و تیره روی. و اینان همان کافران بزهکارند. چون این آیات در آغاز ترجمه شده اند نیازی به ترجمه مجدد آنها جمله به جمله و جزء به جزء نیست.
تجدید نظر در شأن نزول این سوره
هرچند شأن نزول آیات، جز در مواردی مخصوص، در معنی آنها مؤثر نیست، زیرا این کتاب حکیم بدان سان مطالب را روشن و کامل و جامع بیان می فرماید که همیشه زنده و دائماً مانند ماه و خورشید در گردش و نورافشانی است و اختصاص به یک واقعه و موردی خاص ندارد و متوقف نمی شود، ولی گاهی اختلافات مذهبی باعث بحث و جدل بسیار در موضوع کوچک و کم ارزش و بی سودی می شود. به طور مثال یکی از موارد اختلاف ما با دیگر برادران اسلامی خودمان موضوع عصمت انبیا است.
گفتار علمای شیعی و سنی در عصمت انبیا
ص: 95
اگر با حوصله و دقت اقوال علمای بزرگ و محققین بی نظر و با تقوای طرفین بررسی شود دایره اختلاف کاملاً محدود به نظر می آید، زیرا دانشمندان اهل سنت نیز انبیا را در آنچه به وظیفه نبوت و رسالت و امر تبلیغ ارتباط پیدا کند و بعد از بعثت به طور مطلق معصوم می دانند. مثلاً دانشمند نامی و مصلح بزرگ شیخ محمّد عبده در داستان آدم و موضوع گناه وی چنین می گوید: «اولاً موضوع گناه و توبه آدم، مانند سایر مطالب این داستان، از متشابهات است. و ثانیاً می توانیم بگوییم عصیان آدم پیش از نبوت بوده است.» (والإتفاق إنّما هو علی العصمة بعد النبوة.) پس بنا به فرمایش این مرد بزرگ عصمت پیغمبران بعد از نبوت و بعثت مورد اتفاق و اجماع است. این بود بیان یکی از بزرگترین اعلام و محققین از اهل سنت. اینک ما گفتار یکی از بزرگترین علمای شیعی را نیز در برابر می آوریم تا میزان اختلاف معلوم شود.
علامه مجلسی در باب عصمت پیغمبر اکرم از بحار این عبارت را از شیخ مفید نقل می کنند: «والأنبیا و الأئمه صلوات اللّه علیهم من بعدهم معصومون فی حال نبوتهم و إمامتهم من الکبائر و الصغائر کلّها.»(1)
یعنی پیغمبران و امامان بعد از آنها، در حال نبوت و امامتشان معصوم هستند و دنبال آن می فرماید: اما پیغمبر اسلام و ائمه بعد از آن بزرگوار از ترک واجب و مستحب پیش از نبوت و امامت و پس از آن سالم بودند و در آخر بعد از نقل اخباری در این موضوع چنین اظهار عقیده می کند: «والوجه ان نقطع علی کمالهم فی العلم و العصمة فی أحوال النبوة و الإمامة و نتوقف فیما قبل ذلک.»(2) یعنی راه درست این است که ما به کمال آن بزرگواران در علم و عصمت در هنگام نبوت و امامت تردید نکنیم و در قبل از این هنگام از اظهار عقیده خودداری نماییم.
با توجه به نوشته این دو دانشمند بزرگ معلوم می شود که دایره اختلاف حقیقی میان تسنن و تشیع درباره عصمت انبیا تا چه اندازه است. علامه مجلسی در همین باب تمام آیاتی را که منکرین عصمت پیغمبران به آنها استناد نموده اند می آورد و همچنانکه پاسخ آنها را از تفاسیر و اقوال شیعه نقل می فرماید، همان طور جواب های دندان شکن و محققانه دانشمندان سنی را ذکر می کند و در ردیف تنزیه الأنبیاء از سید مرتضی و مجمع البیان از طبرسی، قدّس سرهما، از انوار التنزیل بیضاوی و مفاتیح الغیب فخررازی نام می برد. ولی متأسفانه به جای آنکه کوششی از طرفین برای رفع اختلاف و تقریب و توفیق دو عقیده به عمل آید، بعضی عمداً یا بدون قصد فاصله را زیاد کردند، به حدی که بعضی از علمای عامه (به قول مرحوم فیض در مقدمه صافی) حتی کبایر و سفه را به انبیای عظام نسبت داده اند. و از این طرف نیز برخی راه افراط پیموده و حتی از نسبت ترک اولی هم به مقام قدس پیامبران خواسته اند جلوگیری کنند و آیاتی را که جز بر ترک اولی دلالتی ندارد تأویل نمایند.
هر کس به تفاسیر مراجعه دارد می بیند که در یک آیه بسیار ساده که متضمن عتاب پیغمبر(ص) است اختلاف می شود، یک مفسر آن را ساده تفسیر کرده، تصریح می کند که آن مشتمل بر عتاب است و یک نفر تأویل می نماید، باز به آیه دیگری که می رسد، آنکه آیه قبل را تأویل کرده عتاب این یکی را می پذیرد و آنکه اولی را پذیرفته بود در این یک به تأویل می پردازد. باید نیک توجه داشت که عتاب های خداوند حکمتی دارد که در قرآن آمده است.
ص: 96
همین چندی قبل در یکی از شماره های مجله «نور دانش» خبر مسلمان شدن یک دانشمند عالی مقام خارجی با عکس خود آن شخص درج شده و علت گرویدن به اسلامش را خود او نوشته بود که من در مطالعه قرآن دیدم خداوند پیغمبر گرامیش را برای روی در هم کشیدن از فقیر نابینایی سخت عتاب فرموده است، از اینجا بر من یقین شد که قرآن سخن خدا است، زیرا اگر ساخته فکر خود پیغمبر بود موجبی نداشت که بر خود اعتراض نموده و خویشتن را مورد عتاب قرار دهد.
این است طرز فکر دیگران و استفاده از قرآن. آری به راستی یکی از براهین قاطع آسمانی بودن قرآن همین بازخواست ها و عتاب ها است. و بعلاوه نه تنها این عتاب ها کوچکترین عیب و نقصی برای آن حضرت نیست، بلکه مشعر بر نهایت کمال آن سرور و قرب به پروردگار و محبوبیتش در نزد خداوند می باشد که می خواهد بنده برگزیده اش را به عالی ترین فضائل اخلاقی و کمالات نفسی بیاراید که فرمود: «اَدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی.» و نباید به خیال طرفداری از آن وجود مقدس به تأویل این گونه آیات پرداخت.
مورد اختلاف و اقوال مفسران
اینک به ذکر شأن نزول این سوره که شاهدی بر مطلب ما است می پردازیم. ابوالفتوح می گوید: «مفسران گفتند سبب نزول آن بود که عبداللّه ابن امّ مکتوم به نزدیک رسول آمد و او با عتبة بن ربیعه و ابوجهل بن هشام و عبّاس بن عبدالمطلب و پسران امیة بن خلف سخن می گفت و ایشان را دعوت می کرد به اسلام و از سر حرص او بر ایمان ایشان خویشتن را به آن داده بود. این مرد نابینا بود و نمی دید که رسول مشغول است، گفت: یا رسول اللّه «اقرئنی و علّمنی ممّا علّمک اللّه» چیزی از قرآن بر من بخوان و آنچه خدای تو را آموخت مرا بیاموز از شرایع اسلام. یک بار، دوبار بگفت، رسول روی برگردانید و او را از آن کراهت آمد که سخن او قطع می گردد، دیگر آنکه نخواست آن کافران گویند اتباع و مجیبان دعوت او نابینایانند و سفله اند، از این سبب کراهت در روی رسول پدید آمد، خدای تعالی این آیه فرستاد: (عَبَسَ وَ تَوَلّٰی...) و این قول عبداللّه عباس و قتاده و مجاهد و ضحاک است.»(1)
در اینکه آمدن ابن امّ مکتوم به حضور پیغمبر و روی گرداندن از او منشأ نزول این آیات است شک و تردیدی نیست، فقط اختلاف در شخص روگرداننده است که چه کسی بوده است. تا آنجا که من اطلاع دارم عموم مفسران مشهور از اهل سنت مانند کشاف، بیضاوی، جلالین، نیشابوری، فخررازی، میبدی (کشف الأسرار) تا عبده و طنطاوی و دیگران عموماً روی گرداننده را پیغمبر(ص) می دانند و بعضی مانند فخررازی ادعای اجماع نیز کرده اند. ضمناً باید توجه داشت که این عقیده از علمای سنت مبتنی بر جواز صغیره از انبیا نیست، زیرا آنان تصریح کرده اند که این عمل از پیغمبر خطا و عصیانی نبوده است.
اما مفسران شیعه، رضوان اللّه علیهم، اختلاف کرده اند، بعضی مانند اهل سنت، روگرداننده را پیغمبر می دانند که مقدم بر همه ابن عباس است. آقای شعرانی در حاشیه مجمع البیان(2) می گوید: «اما ابن عباس سرآمد مفسران، بزرگتر از آن است که کوچکترین طعنی و عیبی بتوان درباره اش توهم نمود و علامه در خلاصه وی را در ردیف آنانکه شایسته مدح و ستایش اند آورده است». و مرحوم کاشف
ص: 97
الغطا در کتاب اصل الشیعه یک بار ابن عباس را در زمره صحابه کبار پیغمبر که شیعه بودند مانند سلمان و ابی ذر و عمار آورده و بار دیگر در ضمن مؤسسین شیعی علوم اسلامی به این عبارت از او یاد می کند: «ام مؤسّسو علم التفسیر(1) و أولهم الحبر عبداللّه ابن عباس و تشیعه کنار علی علم.»
و نیز مجاهد که از شاگردان ابن عباس است که گفت من سی بار قرآن را بر ابن عباس عرضه کردم و سلمة بن کهیل که خود شیعی است درباره اش می گوید: «احدی را ندیدم که از علم تفسیر جز رضای خدا غرضی نداشته مگر عطاء و طاووس و مجاهد(2)را.» و در هر حال چه مجاهد شیعی باشد و چه نباشد او و کسانی که ابوالفتوح این شأن نزول را قول و عقیده آنها دانسته به عقیده شیخ طوسی در مقدمه تبیان مفسرانی از طبقه اولی می باشند که در تفسیر راه های پسندیده و روش های ستوده دارند (من حمدت طرائقه(3) و مدحت مذاهبه) و نیز از تفاسیر موجود مجمع البیان و منهج الصادقین و کاشفی بر همین عقیده هستند و ابوالفتوح با آنکه ضمن بیان شأن نزول، قول مخالفان این عقیده را به صواب نزدیک تر می داند، موقعی که به تفسیر آیات می رسد چنین می نماید که طرف خطاب را پیغمبر گرفته است، به خصوص که بعد از آیه (وَ مَا عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی)(4) می گوید: «و آنچه بر تو است بلاغ و رسانیدن است» که کوچکترین شکی در مخاطب بودن آن سرور باقی نمی گذارد.
طرفداران این عقیده، از شیعه و سنی، روایتی هم از پیغمبر نقل کرده اند. در منهج می گوید: «منقول است که جبرئیل آیات مذکوره را بر آن حضرت می خواند و بشره مبارک وی متغیر می شد.» و بعد از شرحی که درباره گریه آن بزرگوار آورده، چنین می افزاید: «در اخبار آمده که سید عالم از عقب ابن امّ مکتوم روان شد و او را باز گردانید و به مسجد باز آمد و ردای مبارک را بگسترانید و او را بر آن نشاند و انواع تلطف فرمود و هرگاه وی را دیدی گرامی داشتی و گفتی: «مرحبا بمن عاتبنی فیه ربی(5)» و شیخ طبرسی هم عین همین عبارت را آورده و باز ضمن پاسخ اشکالات مخالفین روایت دیگری از حضرت صادق(ع) به همین مضمون نقل کرده که اندک اختلافی در لفظ با این [روایت] دارد و شاید همان روایت را نقل به معنی کرده باشد که خواهیم دید علمای اهل سنت نیز این روایت را در تفاسیر خود آورده اند.
بعضی دیگر از مفسران شیعه با این شأن نزول مخالفت کرده، این خطاب و عتاب ها را مناسب شأن پیغمبر و اخلاق کریمه اش ندانسته اند. در رأس این دسته سید جلیل علم الهدی سید مرتضی قدس سره می باشد و دیگران مانند تبیان و برهان و صافی و نهاوندی یا عین عبارت و یا عین استدلال او را آورده اند. بنابراین ما گفتار سید را از تفسیر مجمع ترجمه می کنیم: «در ظاهر آیه دلالتی بر توجه آن به پیغمبر نیست، بلکه خبر محض است که معلوم نگشته به چه کسی مربوط است، حتی در آیه چیزی هست که می فهماند مقصود از آن، غیر پیغمبر است، زیرا روی در هم کشیدن (عبوس) در برابر
ص: 98
دشمنان مخالف، از صفات پیغمبر نیست تا چه رسد به مؤمنین طالب رستگاری، آنگاه توصیف به اینکه به توانگران و مالداران روی آورده و از مردم بینوا اعراض نموده، شباهتی به اخلاق کریمه آن بزرگوار ندارد و قرآن کریم مؤید این مطلب است که در وصف حضرتش می فرماید: (وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ)(1) و می فرماید: (وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ ألقَلبِ لَأنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ)(2) پس ظاهر این است که مراد از گفتار خدا (عَبَسَ وَتَوَلَّی) غیر پیغمبر است و از حضرت صادق(ع) روایت شده است که آیه درباره مردی از بنی امیه نازل شد که در حضور پیغمبر بود وقتی ابن امّ مکتوم وارد شد، اظهار انضجار و تنفر کرد و خودش را جمع نمود و روی در هم کشید و از او برگشت.»
طبرسی بعد از نقل قول سید می گوید: «با فرض اینکه خبر اول (که روی در هم کشنده پیغمبر باشد) درست باشد، آیا روی در هم کشیدن گناه است یا نه؟ جواب این است که روی در هم کشیدن با گشاده روی برای نابینا یکسان است، زیرا از این کار رنجی نمی برد پس گناه نیست. بنابراین ممکن است خداوند در این باره پیغمبرش را مورد عتاب قرار داده تا وی را به کامل ترین محاسن اخلاق بدارد و از عظمت مقام مؤمن مستر شد آگاهش سازد و بشناساندش که دلجویی و مهربانی با مؤمن تا بر ایمانش پا برجا بماند سزاوارتر است از مهربانی با مشرک برای طمع بستن به ایمانش.»
و پس از یکی دو سطر باز می گوید: «گفته اند آنچه آن نابینا انجام داد نوعی سوء ادب است، پس تأدیبش به روی گرداندن از او کار خوبی بود، جز اینکه ممکن بود توهم شود که پیغمبر اکرم برای فقرش از او اعراض کرده و برای ثروت و ریاست اشراف به منظور احترام و تعظیم به آنها اقبال فرموده است. بنابراین خداوند برای رفع این توهم آن بزرگوار را مورد عتاب ساخت. و از حضرت صادق(ع) روایت شده است که هرگاه پیغمبر ابن امّ مکتوم را می دید می فرمود: «مرحبا مرحبا لا واللّه لایعاتبنی اللّه فیک ابداً»(3) و آن قدر درباره اش لطف می فرمود که از تشرف حضور پیغمبر شرم می کرد و خودداری می نمود.»
در خاتمه توجه می دهیم که چه رو گرداننده و روی ترش کننده را پیغمبر بدانیم و چه دیگری، این عمل با فرض وقوع از آن حضرت، معصیت شمرده نمی شود. علامه مجلسی در بحار، باب عصمت، بعد از نقل گفتار سید مرتضی می گوید: «با فرض نزول این آیات درباره پیغمبر، عتاب بر ترک اولی خواهد بود با مقصود از آن رنجاندن کفار و قطع امید آنها از موافقت پیغمبر با آنها و نکوهش آنان بر تحقیر مؤمنین است، چنانچه مکرر گفته ایم.»
و شیخ طوسی که خود از مخالفان این شأن نزول است، در همین سوره بعد از آیه (کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ) تصریح می کند که «این عمل با فرض وقوع از پیغمبر، معصیت و مخالف عصمت نمی باشد.» بنابراین اگر کسی معتقد بود که مخاطب پیغمبر است العیاذباللّه جسارتی به ساحت مقدس آن سرور نکرده است. اگر چه مطلب بیش از حد معمول طولانی می شود، ولی چون به عقیده ما اصل موضوع بسیار مهم است، در حد فهم و اطلاع خود توضیحی می دهیم.
ص: 99
معنی عصمت
معنی عصمت این نیست که نبی یا ولی قادر به انجام معصیت نمی باشد، بلکه چنانچه از صریح آیات و تصریح علما بر می آید و لفظ معصوم از لحاظ معنی لغوی نیز که به معنی نگهداشته شده و ممنوع از ارتکاب گناه است بر آن دلالت دارد، این است که خداوند بنده ای را مشمول لطف و عنایت مخصوص ساخته و در حمایت خویش می گیرد تا هر وقت شرایط و مقتضیات انجام معصیتی فراهم شد، توفیق خودداری و ضبط نفس به وی مرحمت می فرماید و اگر از روی اشتباه و سهو بخواهد مرتکب شود، وی را از اشتباه بیرون آورده، به حقیقت حال آگاهش سازد. و امتیازی که معصوم بر دیگر مکلفان دارد این است که استحقاق و استعداد و لیاقت این امتیاز و لطف مخصوص پروردگار را دارد و سایرین ندارند وگرنه حکیم کار بیهوده نمی کند و بی جهت لطف عام خود را از کسی دریغ نمی دارد و بخل و ظلم در ساحت مقدسش متصور نیست.
شیخ مفید می فرماید: «عصمت از خداوند برای حجج (انبیاء و ائمه) همان توفیق و لطف است که معصومین با آن دو از گناهان و غلط در دین خدا محفوظ می مانند و عصمت تفضلی است از پروردگار نسبت به کسی که خدا می داند که آن کس به عصمتش متمسک است و پذیرش عصمت کار معصوم و معتصم است و عصمت هیچ گاه مانع از قدرت بر گناه نیست و نیز شخص را مضطر و ملجأ به انجام کار نیکش نمی کند.»
آن گاه شیخ قدس سره دنباله مطلب را گرفته با استدلال به آیات قرآن تشریح می کند که خدا می دانست که دیگر مکلفان لایق چنین لطفی نیستند وگرنه همین عنایت را در حق آنان مبذول می داشت. سید مرتضی نیز به تفصیل در این باره سخن گفته و همین مبنی را در کتاب غرر و درر توضیح و تشریح فرموده است. محقق طوسی در تجرید گفته است: «و عصمت با قدرت منافی نیست.» علامه در شرح تجرید مفصل و مشروح درباره قول مؤلف سخن گفته است و در آخر چهار امر را سبب این لطف پروردگار دانسته که برای رعایت اختصار فقط امر چهارم را در اینجا ترجمه می کنیم.
«و چهارم بازخواست نمودن پروردگار از معصوم است بر ترک اولی، به طوری که بداند او را سر خود رها نکرده، بلکه حتی در غیر واجب از امور نیک و پسندیده بر او سختگیری می فرماید.» و در آخر می گوید: «عصمت با قدرت منافی نیست، بلکه معصوم قادر بر انجام معصیت می باشد وگرنه بر ترک معصیت استحقاق مدح و ثوابی پیدا نمی کند و اساساً ثواب و عقاب درباره اش بیهوده است، پس از تکلیف خارج خواهد بود و چنین مطلبی، هم به اجماع و هم به نقل باطل است.»
بنابراین عقیده شیعه راجع به عصمت این است که خداوند با لطف و عنایت خاص خود انبیا و ائمه را از فعل حرام و ترک واجب باز می دارد و حفظ می کند، ولی ترک اولی ممکن است از آنان صادر شود، در این صورت لازم نیست آیاتی را که جز بر ترک اولی دلالتی ندارند، خواه با لحن عتاب باشد و خواه نباشد، تأویل نماییم و راه تأویل را برای مغرضین و مبتدعین باز کنیم(1) و هرچند که بعد از روشن شدن معنی عصمت جواز ترک اولی محتاج به استشهاد نیست، ولی ما سخن سید مرتضی را که بزرگترین
ص: 100
مدافع از عصمت انبیا است تأکیداً نقل می کنیم. این بزرگوار در ذیل آیه (عَفَا اللّه عَنکَ)(1) در تنزیه الانبیاء می گوید: «وقد بینا ان ترک الاولی لیس بذنب... فان الانبیاء یجوز ان یترکوا کثیر من النوافل.»(2) یعنی: ما روشن کردیم که ترک اولی گناه نیست... پس بر انبیا جایز است که بسیاری از مستحبات را ترک کنند.
عتاب
ما قبلاً دانستیم که آنچه علمای امامیه رضوان اللّه تعالی علیهم بر آن اتفاق و اجماع کرده اند، معصوم بودن انبیا و بالاخص پیامبر اسلام از گناه است، خواه صغیره و خواه کبیره باشد، ولی ترک اولی و افضل بر آنها جایز است. و در قرآن کریم عتاب هایی در موارد ترک اولی آمده است، اگرچه این مطلب در ردیف بدیهیات است و هر کس اندک آشنایی با معانی قرآن و تفاسیر آن دارد، این را می داند، ولی باز هم از باب تأکید، گفتار دو نفر از شدیداللحن ترین مخالفان نزول آیات اول سوره «عبس» را درباره پیغمبر (شیخ طوسی و فیض) اینجا شاهد می آوریم.
نمونه عتاب های نسبت به پیغمبر
خداوند در سوره تحریم خطاب به پیغمبر می فرماید: «ای پیغمبر چرا بر خود حرام می کنی آنچه را خداوند بر تو حلال کرده است؟» این عتاب مربوط به اعتراضی است که زن های پیغمبر برای رفتن به خانه ماریه بر آن سرور وارد ساختند و حضرت، ماریه را یا آشامیدن عسل را بر خود حرام ساخت تا آنها را راضی سازد و داستانش در تفاسیر منقول و مشهور است. شیخ طوسی در تبیان می گوید: «پیغمبر سوگند یاد کرده بود که با کنیزش نزدیک نشود یا فلان آشامیدنی را نخورد (فعاتبه اللّه علی ذلک) پس خداوند وی را عتاب فرموده، کفاره قسم را بر او واجب ساخت.» و مرحوم فیض ذیل آیه (عَفَا اللّه عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ) (توبه/ 43) که منافقان فریبکاری نموده از پیغمبر اجازه نرفتن به جهاد گرفته بودند، می گوید: و این آیه معاتبه لطیفی است که آن را با عفو و گذشت آغاز فرموده است «و یجوز العتاب من اللّه فیما غیره اولی و لاسیما للانبیاء» یعنی و عتاب از خداوند جایز است در هرچه غیرش (فعلی که ترکش اولی یا ترکی که فعلش اولی باشد) سزاوارتر به خصوص برای پیغمبران باشد.
عتاب از مقام و عظمت پیغمبر نمی کاهد
حال باید دید عتاب های قرآن نسبت به پیغمبر چیست؟ بدیهی است که هیچ کدام از آنها مستلزم و متضمن کاستن از قدر و مقام پیغمبر نیست و هیچ مسلمانی نمی تواند چنین بیاندیشد که مقصود اصلی از آیات عتاب آمیز، اثبات حکمی یا تعلیم دستوری بوده، ولی حتی به طور ضمنی یا التزامی از مقام پیغمبر بکاهد،(3)
زیرا: اولاً بعضی از این عتاب ها مربوط به شخص پیغمبر و زندگی خصوصی او است و مشتمل بر حکمی و دستوری عمومی نیست، مانند آیات اول سوره تحریم. ثانیاً وحی به پیغمبر منحصر به قرآن نیست و چه بسیار مطالبی بر آن حضرت وحی شده که در قرآن نیامده است. بنابراین
ص: 101
ممکن بود آنچه از عظمت مقام پیغمبر می کاست به توسط جبرئیل به شخص آن بزرگوار گفته می شد و دستوری که ضمن عتاب آمده، جداگانه به صورت آیه ای نازل می گردید. بنابراین نباید عتاب ها را کسر شأن آن سرور پنداشت. بلکه آنها فواید بسیاری دارد که ما بعضی از آنها را ذکر می کنیم:
فواید عتاب های قرآن
1. هر خداشناسی، خواه مسلمان باشد و خواه نباشد، می داند که بدترین شقاوت ها و خسران ها این است که خداوند کسی را به خودش واگذارد و معنی اضلال خداوند در آیاتی نظیر (مَن یُظلِلِ اللّه فَلاَ هَادِیَ لَهُ)(1) همین است، زیرا وقتی پروردگار او را در کنف حمایت خود نگرفت قطعاً و یقیناً شکار شیطان خواهد شد.
امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغة می فرماید: «ان ابغض الخلائق عنداللّه رجلان رجل و کله اللّه الی نفسه»(2) یعنی «مبغوض ترین و دشمن ترین آفریدگان در نزد خدا مردی است که پروردگار به خویشتن واگذاردش.» و از این جهت در دعا وارد است که «اللّهم لاتکلنی علی نفسی طرفة عین ابداً.»(3) یعنی «بار خدایا مرا یک چشم بهم زدن هرگز بخودم وانگذار.» در برابر، بزرگ ترین کامیابی و رستگاری و نیکوترین سیادت ها و سعادت ها این خواهد بود که پروردگار مهربان بنده ای را مشمول عنایت و حمایت خود ساخته، جزئیات و کلیات اعمالش را تحت نظر بگیرد، هر وقت بخواهد خطایی کند متوجه اش سازد و هرگاه خواست اشتباهی نماید آگاهش فرماید، اگر کوچکترین عملی انجام داد که ترکش سزاوارتر است و یا ترک کرد کاری را که انجامش نیکوتر می باشد از وی بازخواست فرماید و حتی بعضی اوقات از شدت محبت نسبت به او یا برای مصلحت شخص او یا مصالح دینی و اجتماعی، به وی عتاب نماید. بنابراین عتاب های قرآن کاشف از لطف بی اندازه و مرحمت و عنایت فوق العاده خداوند و محبت بی نهایت ایزدمنان نسبت به بنده برگزیده اش خواهد بود.
2. این عتاب ها شخص پیغمبر را متوجه می سازد که تحت نظر و مراقبت شدید پروردگار است و حسابش از مردم جدا است. این است که در اعمال خود مراقبت و مواظبت شدیدتری انجام می دهد و همین شدت مواظبت او را از ارتکاب گناه دور نگه می دارد و چنانچه علامه در شرح تجرید گفت این سخت گیری ها در غیر واجب از امور نیک و پسندیده، از اسباب قوی و مهم عصمت می باشد.
3. طبع بشر بر این است که در کلیه امور یا به راه افراط و تفریط می رود و رفتن بر صراط مستقیم منحصر به افراد نادری است که به مرحله کمال انسانی رسیده باشند. افسانه هایی که برای نیکان و پاکان یا برای بدکاران و ستمگران به وجود آمده، همگی معلول همین روحیه است. آدمی از هر کس متنفر باشد بدی ها و ناروایی هایی که نکرده و نداشته به او نسبت می دهد و به هر کس ارادت بورزد درباره اش افراط و غلو می نماید. یونانیان قدیم پهلوانان و دلاوران خود را به مقام الوهیت می رساندند و حتی مسیحیان مترقی و متمدن عصر ما حضرت مسیح و مادرش مریم را به مقام خدایی رسانده و با
ص: 102
خدا متحد می سازند. در اسلام نیز این گونه غلوها پیدا شده، جمعی امیرالمؤمنین(ع)(1) و دسته ای حضرت صادق(ع)(2) را خدا دانستند، ولی تعجب اینجا است که حتی یک نفر پیغمبر اسلام را خدا ندانسته است. عدم غلو درباره پیغمبر موجباتی دارد که همین بازخواست ها و عتاب های قرآن از مهم ترین آنها می باشد، زیرا کسی که بازخواست و عتاب می شود نمی تواند خدا باشد، بلکه مسئول و محکوم و بنده است.
4. این عتاب ها در تهذیب و تربیت مسلمین مؤثر بوده، آنها را از بدی ها ترسانده، به کارهای شایسته ترغیب می نماید، زیرا وقتی می بیند پیغمبر اکرم با آن عظمت مقام و آن همه فداکاری و از خودگذشتگی و آن محبوبیت فوق العاده در نزد خداوند برای کار کوچکی به سختی عتاب می شود، آنها حساب کارشان را می کنند. شیخ طبرسی ذیل آیه: (فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللّه إِلٰهاً ءاخَرَ فَتَکُونَ مِنَ المُعَذَّبِینَ) (شعراء/ 213) می گوید در این آیه شخص پیغمبر را به تنهایی مورد خطاب ساخت تا مردم بدانند که وقتی بزرگواری عظیم الشأن بیم داده می شود، پس حال دیگران چگونه است و هنگامی که او ترسانده می شود پس سایرین سزاوارتر به تحذیر و ترساندن می باشند.
5. توجه به موارد عتاب دور بودن رسول اکرم را از اعمال ناشایسته و کارهای ناپسندیده نشان می دهد و معلوم می دارد که بزرگترین عمل خلافی که آن بزرگوار انجام داده و گناهی که مرتکب شده، این است که به منظور تبلیغ دین و جلب افراد صاحب نفوذ و مؤثر در اجتماع از فقیر نابینایی که احتمال می داد جامه ژنده و وضع و رفتار زننده او مانع تأثیر سخنش شود، روی گردانده است یا به چند نفر منافق اجازه نرفتن به جهاد داده است یا آشامیدن شربت عسل یا همخوابگی با همسرش ماریه را یک ماه بر خود حرام کرده است و کارهایی از این قبیل و برای چنین کارهایی بازخواست و عتاب می شود. حتی بعضی مفسرین گفته اند شدیدترین عتاب ها همان آیات اول سوره تحریم است، در این صورت معلوم است که چنین کسی چه رفتاری داشته و چه اندازه از بدی و بدکاری و گناه منزه و مبری بوده است.
در قرآن کریم مکرر گناه را در الفاظ مختلف، مانند عصیان و غوایت و ظلم و ذنب به انبیا و از جمله با لفظ ذنب به پیغمبر خاتم نسبت داده او را به استغفار واداشته است که مفسران هر یک را توجیهی کرده اند و در بیشتر موارد گفته اند گناه امت است، چون قرآن طبق بیان حضرت صادق(ع) «بایاک اعنی واسمعی یا جاره»(3) نازل شده است، ولی در بعضی موار چنین معنی و توجیهی راست نمی آید، مانند (وَاستَغفِْر لِذَنبِکَ و لِلْمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِنَاتِ)(4) (محمد/21) این گونه موارد را بر همان ترک اولی حمل کرده اند که «حسنات الابرار سیئات المقربین»(5)
سید مرتضی ذیل آیه (لِّیَغفِرَ لَکَ اللّه مَا تَقَدَّمَ مِن
ص: 103
ذَنبِکَ)(1) در تنزیه الانبیاء می گوید: «خداوند ترک مندوب و مستحب را ذنب نامیده است، زیرا پیغمبر گناهی و خلافی جز این مرتکب نمی شود و برای عظمت مقام و بزرگی قدر و منزلت آن سرور، عملی را که اگر دیگری مرتکب می شد گناه نبود، جایز است که هرگاه از او صادر شود گناه خوانده شود.»
و بهترین دلیل بر نبودن گناه حقیقتی و شرعی برای پیغمبر، همین عتاب ها است و معلوم است که برای چه اعمالی آن حضرت معاتب گردیده است و اگر احیاناً خلافی بزرگتر مرتکب شده بود، عتاب درباره آن نازل می شد، پس همان طور که عتاب ها به قول علامه از اسباب عصمت است، از نشانه های آن نیز می باشد.
6. این عتاب ها دلیل است که قرآن سخن پیغمبر و ساخته فکر او نیست، زیرا چنانکه قبلاً گفتیم کسی اعمال پنهانی و حتی افکار درونی خود را بر ملا نساخته و خویشتن را مورد مؤاخذه و عتاب قرار نمی دهد، پس قطعاً و یقیناً کلام خدا است، چون فرض دیگری و شق سومی وجود ندارد و احدی نگفته است که قرآن گفتار بشر دیگری است (نه خداوند، نه محمد) وقتی به وحی مجعول پیغمبران دروغین نگاه می کنیم، مانند کتاب بیان می بینیم سرا پا تعریف و تمجید از میرزا علی محمد است، تا جایی که او را به مقام خدایی رسانده است و کوچکترین بازخواست و عتابی درباره میرزا نیست. از اینجا امتیاز قرآن و حقانیت و وحی الهی بودن آن به وسیله این عتاب ها بهتر روشن می شود، چنانچه آن انگلیسی گفته بود.
این بود قسمتی از فواید فراوان عتاب های قرآن. در این صورت ما هر اندازه از آیات عتابیه را تأویل نماییم از این فواید کاسته ایم.
اینک به موضوع مطلب خود، راجع به آیات اول سوره عبس برمی گردیم، قبلاً باید توجه داشت که پیغمبر اکرم فوق العاده حریص بر ایمان آوردن قومش بود و بسیار رنج می برد و خود را به زحمت و مشقت می افکند، به خصوص کوشش فراوان در راه گرویدن اغنیا و اقویا به کار می برد، زیرا همان طور که قبلاً گفتیم بزرگترین دشمن پیغمبران عموماً و پیغمبر اسلام خصوصاً، همین اشرف و توانگران و بزرگان قوم بودند و همین ها بزرگ ترین موانع را در طریق تأثیر و توسعه دعوت پیامبران به وجود می آوردند. پس اگر اشراف قریش به اسلام می گرویدند، این دین مقدّس نیرومند می شد و به سرعت انتشار می یافت و مسلمین بی پناه آن همه رنج و شکنجه نمی دیدند و کشته نمی دادند. پس پیغمبر حق داشت که در مسلمان شدن آنها از هیچ کوششی دریغ نکند و هر کاری که ممکن و مشروع است انجام دهد و هر رنجی و زحمتی را تحمل نماید.
از طرفی خداوند، دانای نهان و آشکار است، و اسرار پنهانی و فرجام کار همه کس را می داند؛ و می داند که پیغمبر هر رنجی ببرد و هر معجزه ای بنماید، بعضی از آنها ایمان نخواهند آورد و علی رغم آنها این شریعت پیش خواهد رفت و مردم دیگری پیدا خواهند شد که به آن بگروند و پیغمبر را و دین خدا را یاری کنند. این است که از روی نهایت محبت، پیغمبرش را از تحمل این همه دشواری ها و ناملایمت باز می دارد و مکرر در مکرر به او می گوید وظیفه تو تبلیغ است و بس، اگر آنها نپذیرند بر تو باکی نیست. گاهی هم از روی کمال مهربانی به وی عتاب می فرماید که اعتنا به ثروت و قدرت اینها نکن که دلی دانا و گوشی شنوا و چشمی بینا ندارند و متنبه و متذکر نمی شوند.
اینک نمونه ای اندک از آیات مربوط به این موضوع:
ص: 104
1. (إِنْ تَحْرِصْ عَلی هُداهُمْ فَإِنَّ اللّه لایَهْدِی مَنْ یُضِلُّ)(1) یعنی اگر تو حریص بر هدایت آنهایی پس همانا که خداوند کسی را که گمراه ساخته (او را به خود واگذاشته) هدایت نمی کند.
2. (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ )(2) یعنی محققاً شما را پیغمبری از خودتان آمد که دشوار است بر او سختی و گرفتاری شما، حریص است بر ایمانتان، نسبت به مؤمنان بسیار مهربان و خیرخواه است؛
3. (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدیثِ أَسَفاً)(3) یعنی شاید تو خود را از شدت اندوه دنبال سر آنها بکشی، اگر به این قرآن نگروند. مرحوم فیض می گوید: «چون قریش ایمان نیاوردند و از پیغمبر برگشتند، خداوند آن حضرت را به کسی که عزیزانش از او جدا شده اند، تشبیه فرموده که چنین کسی پشت سر عزیزانش اندوهگین می ماند و می خواهد از شدت حزن بر مفارقت آنها خود را بکشد.»
گویا این چند آیه برای نشان دادن حرص شدید پیغمبر به ایمان قومش کافی باشد، ولی برای بهتر نشان دادن حرص شدید پیغمبر به گرویدن اشراف، تاکیداً می افزاییم: یکی از اشراف زادگان مکه حرث بن نوفل بن عبد مناف است که پیغمبر دوست دارد او ایمان بیاورد و جد و جهد بسیار می کند. خداوند در این باره چنین می گوید: (وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیةٍ وَ لَوْ شَاءَ اللّه لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدیٰ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ)(4) یعنی «اگر اعراض آنها بر تو دشوار است پس اگر بتوانی منفذی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی (به زمین فرو روی یا به آسمان بالا روی) پس از اعماق زمین یا اوج آسمان معجزی بر ایشان بیاوری (این کار را بکن) و اگر خدا می خواست آنها را بر هدایت جمع می کرد، پس از نادانان مباش.» فیض و بیضاوی می گویند: مقصود از این تعبیر، بیان حرص شدید و کامل پیغمبر است بر ایمان قومش، به حدی که اگر چنین عمل محالی را می توانست انجام بدهد می داد، ولی نمی توانست.
برای درک میزان قدرت و نفوذ مشرکان به این آیه توجه کنید: (فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحیٰ إِلَیکَ...)(5) یعنی «پس مبادا تو ترک کننده باشی بعضی از آنچه به تو وحی می شود.» فیض می گوید یعنی شاید تو بعضی آیاتی را که مخالف رأی مشرکان است تبلیغ ننمایی، از ترس آنکه رد کنند یا استهزا نمایند. از اینجا به توقعات بی جای این مردم خودخواه و پیشنهادات عجیب آنها می رسیم (وَ إِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَینا إِلَیکَ لِتَفْتَرِی عَلَینا غَیرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً
وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً)(6) ترجمه آیه 73 یعنی «و نزدیک بود که تو را در فتنه افکنند که فرود آیی و باز ایستی از آنچه بر تو وحی کرده ایم تا دروغ ببندی بر ما غیر آن را آنگاه تو را دوست خود بگیرند» ترجمه آیه 74 «و اگر نه این بود که ما تو را پا برجا ساختیم، بی گمان نزدیک بود که به سویشان اندکی متمایل شوی.»
ص: 105
در شأن نزول این آیات، اقوالی است که ما بعضی از آنها را از دو تفسیر ابوالفتوح و مجمع اینجا می آوریم. یکی از آنها این است که قریش به پیغمبر گفتند ما نمی گذاریم حجرالاسود را استلام کنی و بر آن دست بکشی، مگر آنکه بیایی و خدایان ما را زیارت کنی. پیغمبر با خود گفت چه ضرری برایم دارد که چنین کاری بکنم، با آنکه خداوند کراهت مرا از آنها می داند و آنها بگذارند من استلام حجر کنم. قول دیگر این است که آنها گفتند از دشنام به خدایان ما دست بردار و افکار ما را به سفاهت نسبت مده و این بردگان و فرومایگان را که بویشان به بوی گوسفند می ماند از خود بران تا ما با تو بنشینیم و سخنت را بشنویم، پیغمبر در اسلام آنها طمع بست و آیه نازل شد.
نیز می فرماید: (وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَٰةِ وَ الْعَشِی یریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)(1) یعنی «و شکیبا بدار خویشتن را با کسانی که می خواهند پروردگارشان را به صبحگاه و شامگاه، در حالی که خواستار رضای اویند و مبادا دو دیده ات از آنان بگذرد (یعنی باید پیش چشم تو باشند) که بخواهی آرایش زندگی دنیا را و فرمان مبر کسی را که ناآگاه ساخته ایم دلش را از یاد خودمان و پیروی هوسش کرد و کارش تباه است.» طبرسی و ابوالفتوح گفته اند: آیه درباره عیینة بن الحصین و اقرع بن حابس و رفقایشان نازل شد که بر پیغمبر وارد شدند و سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و خباب و غیر آنها از فقرای اصحاب در محضر انورش بودند، آنها گفتند: ای محمد تو را از اینان ننگ نمی آید و از بوی بدشان کراهت نداری؟ ما را یک ساعت تاب نشستن با اینان نیست، ما اشراف و سادات شهریم و اگر ما به تو بگرویم، دیگران هم می گروند و اگر قبول ایمان نکنیم سایر مردم نیز ایمان نمی آورند، برای ما مجلسی و وقتی معیّن کن و برای آنان وقتی و محلی دیگر. شیخ طبرسی بعد از جمله (تُرِیدُ زِینَةَ الحَیَٰوةِ الدُّنیّا) می گوید یعنی «در حالی که اراده کننده ای ای پیغمبر مجالست و همنشینی اشراف و اغنیا را» و بعد می گوید: «و پیغمبر(ص) حریص بر ایمان آوردن بزرگان و عظمای مشرکین بود، برای طمع در ایمان پیروانشان وگرنه آن سرور نه به دنیا و زینتش و نه به اهل دنیا هرگز مایل نبود، فقط بعضی اوقات برای رؤسا به طمع ایمانشان نرمی می نمود، پس با این آیه مورد عتاب واقع شد و مأمور گردید که از فقرا دیدگانش را به قصد همنشینی اغنیا برندارد».
و شبیه این آیه، آیه 52 از سوره انعام است که می فرماید: (وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَٰة وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ مَا عَلَیکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ) یعنی «و مران کسانی را که می خوانند پروردگارشان را در بامداد و شامگاه، در حالی که اراده می کنند رضایش را، نیست بر تو از حساب آنها هیچ چیز و نه از حساب تو بر آنان چیزی که برانیشان، پس از ستمگران باشی.» در شأن نزول این آیه نیز گفته اند که اشراف آمدنشان را حضور پیغمبر موقوف به طرد فقرا کردند و گفتند: ما از کسانی که از خارج وارد شهر می شوند خجالت می کشیم، وقتی پیغمبر نپذیرفت که آنها را به کلی از خود براند، پیشنهاد نمودند که موقع آمدن آنها فقرا آنجا نباشند. ابوالفتوح می گوید: «رسول از سر حرص بر ایمان ایشان همت کرد که نوبت دهد میان آنها، گفتند: بباید نوشتن این اقرار بر جایی. رسول امیرالمؤمنین را حاضر کرد تا این اقرارنامه بنویسد و آیه آمد.»
ص: 106
در خاتمه آیه دیگری را می آوریم که به طور کلی پیغمبر را از توجهی که به اشراف و اغنیا به منظور پیشرفت دینش داشت، منع فرمود و مأمورش می سازد که با همین فقرای با ایمان همنشینی نموده، دل خوش دارد و اندوه تمرد توانگران و بزرگان را نخورد و این بحث را پایان می دهیم. (لا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ)(1) یعنی «توجه منما و اعتنا مکن به آنچه (از مال و مقام) بهره مند ساخته ایم به آن دسته هایی از آنها (مشرکین) را و اندوه مخور بر آنها و فروتنی نما برای گروندگان.» مرحوم فیض بعد از لفظ (وَ لاَ تَحزَن عَلَیهِم) می گوید: یعنی اگر ایمان نمی آورند که اسلام و اهلش به آنها قوت بگیرد و بعد از کلمه آخر آیه می گوید: «برای مؤمنینی که با تو هستند تواضع کن و با آنان نرمی و مدارا نما و از ایمان نیاوردن اغنیا و اقویا ناخوشدل مباش.»
پس با این سابقه ممتد که پیغمبر بسیاری از اوقات اهتمامی شدید می ورزیده است که اشراف قریش و صاحبان مقام و ثروت، که بعضی آنها از خویشان آن حضرت هم بودند، به اسلام بگروند تا هم خودشان سعادتمند شوند و هم ضغفای مسلمانان از آزار و شکنجه آنها محفوظ مانند و هم دین اسلام رونق و قوت گیرد و نیز با سابقه تنفر شدیدی که آنها از فقرا داشتند و بودن آنها را مانع تشرف حضور پیغمبر و استماع فرمایش های آن حضرت می دانسته اند، آیا چه اشکالی دارد که پیغمبر از آمدن ابن امّ مکتوم ناراحت شود و روی در هم کشد.
اما اینکه سید جلیل علم الهدی اعلی اللّه مقامه الشریف فرموده است: عبوس بودن و روی در هم کشیدن با دشمنان مخالف از صفات آن بزرگوار نیست تا چه رسد به مؤمن مستر شد. این فرمایش بسیار درست و متین است، ولی فرق است ما بین صفت با عملی که احیاناً کسی در موقعی خاص انجام دهد. مثلاً اگر کسی در تمام عمر یک دفعه مهمانداری و مهمان نوازی کند، نمی توانیم به عنوان وصف او بگوییم فلانی مهماندار و مهمان نواز است. و همچنین اگر یک دفعه با یک نفر خشونت نماید و تندخویی کند، بگوییم تندخو و خشن است. مثلاً پیغمبر به صریح قرآن در داستان تحریم به قید قسم، آشامیدن عسل یا همبستری کردن با کنیزش را بر خود حرام کرد. البته نخواهیم توانست به صورت صفت بگوییم - العیاذ باللّه - پیغمبر حرام کننده حلال است و همچنین، اما اینکه پیغمبر عملاً، نه به طور وصف، هرگز با دشمن مخالف روی ترش نکرده باشد، بدیهی است که با کشتاری که به امر پیغمبر و به دستور و فرماندهی او در غزوات انجام یافته، احدی نمی تواند چنین مطلبی را ادعا کند(2) برای دوستان نیز در مواقعی که مصلحتی اقتضا نماید تندی و خشم هم می کرده. تا چه رسد به روی در هم کشیدن. و ما برای نمونه فقط یک مورد را نقل می کنیم.
گمان نمی کنم احدی در روی زمین محبوب تر از حضرت زهرا(س) در نزد آن حضرت باشد، بسیاری از نویسندگان و مورخان گفته اند و از جمله علامه مجلسی در عاشر بحار در فضائل حضرت زهرا نوشته است که پیغمبر وقتی به سفر می رفت از خانه این بانوی پرهیزگار آغاز می کرد و هر وقت از سفر برمی گشت بر خانه دخترش وارد می شد. وقتی حضرت صدیقه برای پدر و شوهرش که از سفر برمی گشتند یک پرده خیبری بر در آویخته بود، پیغمبر تا وارد شد و دید (تجاوز عنها و عرف الغضب فی وجهه) یعنی از آن بانو درگذشت و در رخسارش آثار خشم پدید آمد آیا پیغمبری که برای یک پرده
ص: 107
از دخترش رو می گرداند و غضب در چهره اش پیدا می شود، برای ابن ام مکتوم درحالی که وی را مانع ایمان جمعی اشراف می پندارد روی نمی گرداند و صورت در هم نمی کشد؟ در صورتی که تجاوز از خانه زهرا فقط برای رعایت آن مخدره بود که به زخارف دنیا آلوده نشود و برگشتن از آن نابینا برای خاطر دین بود، مبادا که اشراف برمند و به اسلام نگروند و این دین مقدس از داشتن پیروانی نیرومند محروم ماند.
اما اینکه سید بزرگوار می فرماید: «و بعد وصف پیغمبر به اینکه متوجه اغنیا می شود و از فقرا به دیگران سرگرم می گردد، هر کس پیغمبر ما را بشناسد او را این گونه وصف نمی کند و چنین عملی شباهتی به اخلاق کریمه اش ندارد و نیز با آن مهربانی ای که با قومش داشت و محبتی که درباره شان مبذول می فرمود، سازگار نیست.» این فرمایش سید هم صحیح و متین است، ولی در این مورد نیز گفته سابقمان را تکرار می کنیم که به عنوان وصف پیغمبر چنین نیست، ولی به صورت یک عمل مصلحتی در یک واقعه اتفاقی بی اشکال است. و اتفاقاً در این مورد به خوبی فهمیده می شود که غرض و مقصود از اقبال بر اغنیا تذکره و تزکیه بوه است و پیغمبر طمع در ایمان آنها بسته و آنان هم سخنش را گوش می دادند و به نظر آن حضرت چنین رسید که مبادا ورود این نابینا با این هیئت و سخن گفتنش در وسط وعظ و تبلیغ آن بزگوار، موجب انضجار کفار و مانع گرویدنشان به اسلام شود، از این جهت ناراحت شد و روی در هم کشید و به سمت آنها برگشته، مطلبش را دنبال کرد، ولی چون خداوند می دانست که آنها ایمان نخواهند آورد، در صورت عتاب پیغمبر را از توجه به آنها منع می فرماید تا نخوت و تکبرشان را بشکند و از اهل ایمان هم تجلیل شود. و همان طور که شیخ طبرسی و دیگران گفته اند، نه روی گرداندن پیغمبر از آن نابینا برای فقرش بود، نه اقبال بر توانگران برای ثروتشان، بلکه برای دین و بر اثر علاقه شدید دینی و به منظور ترویج و تبلیغ دین بود.
فرمایش سید مرتضی قدس سره که ما آن را از مجمع نقل کردیم، دنباله ای دارد که گمان نزدیک به یقین دارم که طبرسی نخواسته نقلش کند و نیز ابوالفتوح هم که مطلب سید را بدون استناد به آن بزگوار در تفسیرش آورده، عمداً از ذکر دنباله خودداری کرده است، ولی ابن شهر آشوب تمام گفتار علم الهدی را بدون اینکه از او نام ببرد (در متشابهات القرآن) با اندک تغییر عبارت آورده و علامه مجلسی در بحار، باب عصمت پیغمبر، تمام گفتار سید را از تنزیه الأنبیاء نقل فرموده و ما ترجمه آن دنباله را از بحار، این جا می آوریم: «و چگونه خداوند به پیغمبر می گوید: (وَمَا عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّیٰ)(1) یعنی و چیست بر تو، یا نیست بر تو (باکی بر تو نیست) که آن مستغنی متزکی نشود و چگونه تزکی بر او نیست؟ و این گفتار واداشتن پیغمبر بر ترک حرص بر ایمان قومش می باشد.» حقیقتاً از دانشمندی بزرگوار، مانند سید چنین فرمایشی بسیار عجیب است و چاره ای نیست جز آنکه بگوییم این گونه غفلت ها از امثال ایشان برای آن است که مقام معصوم و تفاوت او با سایرین دانسته شود که غیر معصوم هر که باشد محفوظ از اشتباه نیست.
از معانی باب تفعل قبول و پذیرش است، پس معنی تذکر و تزکی پذیرش تذکره و تزکیه است و وظیفه پیغمبر تذکره و تزکیه یعنی یادآوری و پاک ساختن است و بس.
ص: 108
(إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ)(1) یعنی (فقط تو یادآوری کننده و پند دهنده هستی) و وظیفه مردم پذیرش، یعنی تزکی و تذکر است. اگر کسی هدایت پیغمبر و تزکیه و تذکره آن حضرت را نپذیرفت چه باکی بر پیغمبر است؟ سراسر قرآن پر است از این تعبیرات که کار مردم به تو واگذار نشده و ما تو را وکیل آنها و حفیظ آنها قرار نداده ایم. هر کس هدایت پذیر است خودش سود می برد، وظیفه تو تبلیغ است و بس. در یک سوره نسبتاً کوچک (قمر) چند بار تکرار شده که آیا پندپذیری هست؟ (فَهَل مِن مُّذَّکِرٍ)(2) و باز در سوره اعلی می فرماید تو پند بده و تذکر فرما (سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَیٰ)(3) کسی که خدا ترس باشد متذکر خواهد شد و باز می فرماید: (قَد أَفلَحَ مَنْ تَزَکَّیٰ)(4) هر کس پاکی پذیر باشد رستگار شده است. مگر چه فرق است مابین (وَمَا عَلَیکَ أَلاَّ یَزَّکَّیٰ)(5) با (لََیْسَ عَلَیکَ هُدٰئهُم)(6) یعنی «هدایت شدن آنها بر تو نیست» و خلاصه مطلب این است که تو مسئول کار آنها نیستی و این قدر خود را به رنج میانداز و حریص مباش و جوش زیاد مزن و اهتمام بیش از حد مورز که اغنیا به اسلام بگروند (إِنَّآ أَرسَلنَاکَ بِالحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلاَ تُسْئَلُ عَنْ أَصحَابِ الجَحِیِم)(7) یعنی «ما تو را مژده دهنده و ترساننده فرستاده ایم و از یاران دوزخ بازخواست نمی شوی.»
عجب از مرحوم فیض است که ذیل همین آیه می گوید: «فلا علیک ان اصروا أو کابروا.» یعنی «و باکی بر تو نیست که آنها در کفرشان پافشاری کنند یا دشمنی و عناد ورزند.» ولی به این آیه که می رسد (ما علیک) را باک نداری معنی می کند. و اگر عبارت خودش را این گونه معنی کنیم چنین خواهد شد که «و باک نداری این پیغمبر که آنها در کفر اصرار بورزند» و تفاوت این دو معنی معلوم است. و قطع نظر از مطالب دیگر سید مرتضی، در اینکه این مطلب مخصوص اشتباهی است که برای آن بزرگوار پیش آمده و غفلتی است که روی داده، جای گفتگو نیست. و ابوالفتوح که از موافقین سید در موضوع شأن نزول آیات مورد بحث است و طبرسی که مخالف است ولی عقیده او را نقل کرده، هر دو عمداً و با توجه به اشکالی که بر آن وارد است از نقل این قسمت خودداری کرده اند و هر دو آیه (وَمَا عَلَیکَ) را مانند بسیاری از مفسرین درست معنی نموده اند (یعنی باکی بر تو نیست) و به معنی یَزَّکَّیٰ
نیک توجه داشته اند.
اما آنچه به عقیده ما قول قدمای مفسرین، امثال ابن عباس و نیز قول طبرسی و ملافتح اللّه و دیگر کسانی را که مخاطب را پیغمبر می دانند تأیید می نماید، از این قرار است:
1. عموم مفسران، چه آنها که مخاطب را پیغمبر می دانند و چه آنها که مخالفند، همگی به اتفاق گفته اند: ابن امّ مکتوم نزد پیغمبر آمد، پس باید دو ضمیر جائه و جائک به آن حضرت راجع باشد، زیرا معنی نخواهد داشت که خداوند به دیگری که آنجا بوده است بفرماید آن نابینا پیش تو آمد، در صورتی که او حضور پیغمبر رسیده است.
ص: 109
2. از لحن خطاب و عتاب به روشنی مفهوم می گردد که قصد و غرض مخاطب از روی گردانیدن از کسی و روی آوردن به دیگری، تزکیه و تذکره بوده است و این وظیفه ای است که در سراسر قرآن بر پیغمبر تعیین شده است و الاّ ثروتمند مغرور و متکبری از نابینای ژنده پوشی روی برگردانده، به چه مناسبت به او گفته شود «تو چه می دانی شاید همین فقیر پاکی پذیرد و پند شنو باشد و یادآوری و اندرز، او را سود دهد.» به علاوه یک ثروتمند که با ثروتمندان دیگر نشست و برخاست می کند و معاشرت و مصاحبتش با آنها است، چگونه برای توجه و اعتنای به اغنیا عتاب می شود، آخر ما فرض می کنیم روی گرداندن یک نفر توانگر معمولی از یک فقیر، ناپسند باشد، ولی اقبال او بر هم قطارانش چرا مورد بازخواست قرار گیرد؟ آن هم با این عبارت که «کسی که مستغنی است تو به او رو می آوری در حالی که بر تو باکی نیست که او پاکی نپذیرد.» آیا از یک فرد عادی این گونه سخن گفتن و محاوره پسندیده است؟ تا چه سد به کلام معجز نظام الهی، ولی وقتی مخاطب را پیغمبر بگیریم، همه این مطالب منظم و متناسب است و نظایرش را دیدیم.
3. سیاق آیات بعد دلالت دارد که مخاطب پیغمبر است، چون در بیان شأن نزول گفتیم که پیغمبر آیات قرآن را بر آن مشرکان می خواند و وعظ و تبلیغ می فرمود و به اسلام دعوتشان می کرد و از سر حرص او بر ایمان ایشان خویشتن را به آن داده بود تا نابینا آمد و گفت: مرا تعلیم کن و قرآن بر من بخوان و پیغمبر روی در هم کشید و آیات عتاب آمد و دنبالش می فرماید: (کَلاَّ إِنَّهَا تَذکِرَةٌ)(1) یعنی از چنین عملی خودداری کن و باز ایست، همانا که این آیات تذکره است، هر کس بخواهد یادآوری می شود و آیات بعد ستایش قرآن است که بلند مرتبه و پاک است و دل های پاک آن را می پذیرد، هر چند از فقرا باشند، تو بی جهت به منظور تقویت دینت به اغنیا رو می آوری، دریغ است سخن حکمت با دونان گفتن و بر این تیره دلان قرآن و وعظ خواندن؛ سپس در نکوهش آنان می فرماید: مرگ بر اینها باد، چه کافر کیش هستند (قُتِلَ الإِنسَانُ مَآ أَکفَرَهُ).(2) حال اگر خطاب های اول سوره متوجه یک صحابی یا اموی باشد، چه تناسبی میان آیات خواهد بود، مگر آنکه بگوییم تناسب لازم نیست، یا با تکلف و تمحل ایجاد تناسب کنیم.
4. در موارد مشابه که در قرآن فراوان است و ما چند آیه به عنوان نمونه یاد کردیم، خطاب ها عموماً متوجه پیغمبر است، حتی موقعی که به اصحاب صفّه که به عقیده بعضی مانند ابوالفتوح هفتصد نفر و به قول بعضی دیگر مثل فرید وجدی در دائرة لمعارف ششصد نفر بودند و در میانشان بزرگانی از صحابه مانند ابوذر و عمار و سلمان و امثال آنها وجود داشتند و مشرکین علاوه بر رفتار موهن، زخم زبان ها زدند و آنها را پست و فرومایه (سقاط) خواندند و گفتند بویشان به بوی میش می ماند و امثال این عبارات و از پیغمبر طرد آنها را خواستند، همه جا خطاب و عتاب متوجه پیغمبر بود و خداوند یک کلمه با آنها سخن نگفت، نباید هم بگوید، مگر هر کسی لیاقت تشریف خطاب پروردگار را دارد؟ هر چند در صورت عتاب باشد و اساساً سبک قرآن چنین نیست. اگر برای روی در هم کشیدن یک نفر اموی یا صحابی از یک نابینا چندین آیه خطاب به او نازل شود، پس برای شکنجه شدید افرادی مانند عمار و بلال و ابن مسعود و حتی کشتن بی گناهانی همچون یاسر و سمیه والدین عمّار، باید بزرگتر از
ص: 110
سوره بقره به صورت خطاب و عتاب در نکوهش آنان وارد می شد، در صورتی که روشن ترین نمونه برای نکوهش و لعن و نفرین یک فرد، سوره تبت است است که در صورت غایب از ابی لهب و زنش مذمت شده و آن دو را مورد لعن و نفرین قرار داده است یا در مورد ولید که وحید عصر خود از حیث مقام و ثروت شمرده می شد و در موضوع بسیار مهمی که قضاوت درباره قرآن باشد از جانب مشرکین انتخاب شده بود و او بزرگ ترین خیانت و جنایت را مرتکب گشته، برخلاف عقیده باطنی و تشخیص خود، این وحی الهی را گفتار بشر و سحر خواند، خداوند خطاب به پیغمبر نموده، از او به صورت غایب نکوهش نموده به عذاب تهدیدش می فرماید: (ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً)(1) و همچنین سایر موارد، بالأخص خطابات مفرده آغاز سوره ها که خواه مطلب مربوط به پیغمبر باشد مثل (إِنَّآ أَعْطَیناکَ الکَوثَرَ)(2)، (إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا)(3) و (أَلَمْ نَشرَحْ لَکَ صَدرَکَ)(4) و خواه عام بوده و شامل هر مکلف و حتی هر مخاطب عاقلی شود، مانند (أَرَءیتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ)(5) و (أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الفِیلِ)(6) طرف خطاب پروردگار، شخص پیغمبر است و احتمال دارد که شیخ طوسی قدس سره برای توجه به این مطلب بوده که در همین سوره قبل از آیه (وَمَا یُدرِیکَ) گفته است: «التقدیر قل یا محمد» یعنی و بگو ای محمد را باید پیش از این فرض کنیم، تا خطاب متوجه پیغمبر باشد و خلاصه با روش تفسیر قرآن به خود قرآن (القرآن یفسر بعضه بعضاً) که مبنای کار علامه کم نظیر حضرت آیت اللّه طباطبایی متع اللّه المسلمین بطول عمره الشریف در تفسیر کبیرش المیزان می باشد، ما می توانیم آیات اول سوره عبس را با توجه به موارد فراوان مشابهش که عموماً به اتفاق مفسرین از عامه و خاصه، مخاطب و معاتب پیغمبر است و نیز با نظر به سبک عمومی قرآن در سخن گفتن از اشخاص، چه خوب و چه بد و چه ستایش و چه نکوهش و مخصوصاً خطابات مفرده اوائل سور، خطاب به پیغمبر بدانیم.
5. از بزرگ ترین آثار عجیب اسلام که می توان در ردیف معجزات و خوراق عاداتش شمرد، تغییر ارزش های اجتماعی بود. اسلام در اندک مدتی در آن محیط جهل و فساد امتیازات مالی و مقامی و نژادی را به کلی لغو نموده، کرامت را خاص پرهیزگاران و رفعت مقام را مخصوص اهل دانش و ایمان ساخت. اگر در نظر بگیریم که حتی امروز با این همه پیشرفت های علمی و ترقی تمدن، سرمایه داران دارای چه قدرت و نفوذ شگفت آور بوده، حکومت ها را می آورند و می برند و رییس جمهور مقتدری را با یک گلوله نابود می سازند و آب از آب تکان نمی خورد یا اختلاف نژادی چه غائله هایی را موجب می گردد و در کشور متمدنی مانند آمریکا چه خون هایی برای کشمکش های سفیدان با سیاهان ریخته می شود یا حزب نازی با طرفداری از اندیشه موهوم برتری نژادی، چطور دنیا را به آتش و خون کشید، آن وقت خواهیم توانست عظمت کار اسلام را تا اندازه ای درک کنیم، به خصوص اگر تاریخ عرب و روحیه آنها و وضع اجتماعی شان را بدانیم.
ص: 111
از طرفی پیغمبر مأمور به ظاهر است و مانند یک فرد عادی برای پیشرفت کارهایش جمیع اسباب را فراهم می نماید، همچنانکه در غزوات می بینیم که از کسب اخبار مربوط به دشمن و فراهم آوردن عِدّه و عُدّه و سایر جزئیات و کلیات امور دقیقه ای را مهمل نمی گذاشت، پس روی همین مبنی است که پیغمبر در موقع ضعف اسلام اهتمامی شدید دارد که اشراف و اغنیا هرچه ممکن است و با هر تدبیر که بیندیشد و هر زحمت و مشقتی که تحمل فرماید به اسلام بگروند تا این دین قوت گیرد و مسلمین از آزار آنها ایمن گردند، ولی اشکالی که اینجا پیش می آید این است که چه بسا کوچکترین عمل پیغمبر مورد سوءاستفاده قرار گیرد و چنان موقعیت حساس و خطرناک است که جز لطف و عنایت خاص خدا حافظی نیست.
لذا طبرسی ذیل آیه (فَاسْتَقِم کَمَآ أُمِرْتَ)(1) یعنی «استقامت بورز در وعظ و بیم دادن یا در انجام وظیفه تبلیغ همان طور که مأموری» در مجمع می گوید: «ابن عباس گفت: آیه ای بر پیغمبر نازل نشده است که سخت تر و دشوارتر از این آیه باشد و برای همین، وقتی اصحاب به پیغمبر عرض کردند زود پیر شده اید، فرمود: سوره هود و واقعه مرا پیر کردند.» در چنین موقعیتی عجیب و حساس است که خدای مهربان مواظبت شدید از پیغمبر محبوبش می کند، هرجا می بیند رنج و مشقت او بی نتیجه خواهد ماند، او را منع می کند، مانند داستان حرث بن نوفل. و هر وقت توطئه ای در کار است وی را آگاه می سازد، مانند آیه 52 از سوره انعام (وَ لاَ تَطرُدِ الَّذِینَ...) که جبرئیل آن حضرت را مطلع ساخت که این پیشنهاد فقط برای این است که یارانت را از دورت طرد کنند و برمانند و برنجانند و خودشان هم نزدت نیابند و تنها بمانی. در مورد بحث هم کاری که پیغمبر کرد از فقیری روی در هم کشیده و با روی آوردن به اشراف به وعظ و تبلیغ پرداخته است و نابینا که نمی دیده تا برنجد و این عمل از هر کس دیگر صادر می شد با این خصوصیت اهمیتی نداشت، ولی آن بزرگوار مؤسس مکتب جدیدی است که ارزش های اجتماعی را باید تغییر دهد و او است که اهل ایمان و تقوا را باید کرامت و رفعت بخشد، هر چند فقیر باشند و مردم بی دانش و دین را ولو از اشراف و اغنیایند، از چشم بیندازد و ممکن است همین کار کوچک وسیله ای دست مغرضین بدهد تا بر تحقیر فقرای مؤمن و تجلیل اغنیای مشرک و کافر به آن استناد نمایند، ولی خداوند با عتاب به پیغمبر، وسیله را از دست مخالفان می گیرد و عظمت مقام مؤمن مسترشد را گوش زد می کند و خط مشی پیغمبر را در آینده با این دسته تعیین می فرماید و طمع کفار را از موافقت پیغمبر با آنها قطع می کند و اهمیت و ابهت آنها را در جامعه می شکند و اگر عتاب ها متوجه دیگری بود، این فواید به طور کامل حاصل نمی شد.
به علاوه این عتاب، چنانکه قبلاً گفتیم، دلالت بر پاکی و قداستی دارد که جز شایسته پیغمبر نیست، زیرا از این عتاب معلوم می شود که بزرگ ترین گناه کسی که مورد عتاب است امثال این اعمالی است که فقط ترک آنها اولی است، زیرا معاتب اگر گناه درست و حسابی و خلاف هایی بزرگ تر دارد، باید برای آنها عتاب شود، در صورتی که در سراسر قرآن از آن صحابی و اموی سخنی نیست. و اگر گفته شود اینجا برای توهین به مؤمن و برای حفظ احترام او عتاب شده است، می گوییم آنها که مؤمنین صدر اول را کشتند، چرا (به صورت خطاب به آنها) عتاب نشده اند و حتی کسانی که به پیغمبر توهین نموده او را زدند، خطابی وارد نشده است، ابوجهل سخت عصبانی است که چرا پیغمبر به خدایان آنها اعتنا نمی کند و برای پروردگارش سجده می نماید، می گوید: اگر محمد دوباره چنین
ص: 112
عملی انجام دهد و در برابر خدایان ما به پرستش خدای یگانه پردازد و نماز گزارد، پایم را بر گردنش می نهم و آن قدر می فشارم که نفسش قطع شود. خداوند از این گستاخی یاد می کند و وی را تهدید به عذاب می فرماید، ولی از او به صورت غایب سخن می گوید و مخاطب پیغمبر است (أَرَءیْتَ الَّذِی یَنْهیٰ* عَبدًا إِذَا صَلَّیٰ)(1) و داستانش در سوره علق خواهد آمد، إن شاء اللّه.
این بود آنچه به نظر ما برای حفظ آیات کریمه از تأویلات تکلف آمیز گفتنش لازم و ضروری می نمود و با این تربیت فواید و نتایج فراوان آیات عتابیه نیز محفوظ می ماند. در خاتمه این مبحث بسیار مهم، دو نوع دیگر از آیات است که بعضی مفسران در آنها نیز به تأویل می پردازند و به نظر ما ابداً لازم نیست و ما نمونه این دو نوع آیات را به اجمال یاد می کنیم:
1. آیاتی که در آنها شرط به کار رفته و مشروط است، مانند: (وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوآءَهُم)(2) (وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِینَ)(3) که خلاصه معنی دو آیه چنین است که «اگر پس از علوم واقعی که به تو وحی شده از هوس ها و امیال کفار و مشرکین یا مردم پیروی کنی، تو از ستمگران خواهی بود» ( وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً)(4) یعنی «اگر ما تو را پا برجا نمی ساختیم نزدیک بود که اندکی به سوی آنها (مشرکین) توجه و میل کنی» و از این قبیل آیات در قرآن فراوان است و شاید شدیداللحن تر از همه این آیه باشد: (وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرینَ)(5) یعنی: «به تو و پیغمبران پیش از تو وحی کردیم که اگر مشرک شوی کارت تباه می شود و از زیانکاران خواهی بود.»
در این گونه آیات که حرف شرط (اگر) دارد، امری به امر دیگر باز بسته شده و ابداً دلالت بر وقوع عمل حتی بر امکان عادی وقوع فعل شرط ندارد، چون فرض محال، محال نیست، مثلاً در خود قرآن می فرماید: اگر دریا برای نوشتن سخن خدا مرکب شود و هفت دریا در مرکب شدن به آن کمک رسانند، کلام الهی تمام نمی شود یا می فرماید: اگر خداوند شب را برای شما دائمی می ساخت، چه کسی می توانست روز [را] بیاورد و اگر روز را دائم می گردانید، کدام فردی شب [را] می آورد؟ آیا در این آیات عادتاً وقوع تبدیل دریاها به مرکب یا یک سره روز بودن بدون شب یا بالعکس، مشکوک و محتمل است؟ مثلاً در آیه (لَوْ کانَ فیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه لَفَسَدَتا)(6) یعنی اگر خدایانی جز خدا در آسمان و زمین بودند تباه می شدند، ما چه می گوییم؟ آیا آن را نیازمند تأویل می دانیم؟ پس همچنانکه این آیه دلالت بر وجود شریک برای خدا ندارد، آیه قبل نیز دلالت بر شک برای پیغمبر ندارد و آیات پیش از آن نیز تمایل آن سرور را به مشرکان و پیروی از هوس و میل آنها را نمی رساند، ولی آیه مربوط به فرض شریک برای خدا را، حتی یک نفر تأویل نمی کند، ولی همین که نوبت به فرض محال دیگر یعنی شرک آوردن پیغمبر می رسد، باب تأویل باز می شود.
ص: 113
وقتی خداوند به حبیبش و پیغمبر برگزیده اش می فرماید: اگر فرضاً شخص شخیص تو شرک آوری، اعمالت از میان می رود و می گوید: به پیغمبران دیگر نیز همین مطلب را گفته ایم، تکلیف سایرین و بزرگی گناه غیرقابل آمرزش شرک معلوم می شود، مثلاً، هنگامی که پیغمبر بگوید: اگر علی و فاطمه هم چنین کاری انجام دهند یا اگر امیرالمؤمنین بگوید: اگر حسنین چنین کنند چنان می شود، اهمیت مطلب چندین برابر می شود. داستان حضرت ام کلثوم(س) معروف است که روز عیدی دستبند نقره ای از بیت المال به عنوان عاریه مضمونه گرفت، پدرش دید و بازخواست کرد، وقتی قضیه را دانست، فرمود: اگر عاریه نبود دختر من نخستین هاشمیه ای بود که دستش قطع می شد. بدیهی است که مقام فرزند علی و زهرا(س) بالاتر از اینها است و به تصریح پیغمبر، ذریه زهرا بدنشان بر آتش حرام است و این فرمایش هم از امیرالمؤمنین(ع) توهینی به مقام قدس آن بانو نیست، ولی شدت عدل علی و اجرای عدالت در حکومت حقه آن سرور با این جمله درباره آن مخدره به مراتب بهتر دانسته می شود تا درباره دیگری.
2. آیاتی که پیغمبر را از کاری و عملی باز می دارد و نهی می کند، مثل (الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ)(1)، چندین آیه به همین مضمون است که ای پیغمبر حق از جانب پروردگارت بر تو نازل می شود و از شک کنندگان مباش یا (وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیماً)(2) یعنی و مدافع برای جنایتکاران مباش و از این نوع آیات بسیار است که شدیدترین آنها امثال آیه 22 سوره اسراء می باشد (لا تَجْعَلْ مَعَ اللّه إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً) یعنی با آن خدای حقیقی خدایان دیگری قرار مده که نکوهیده و بی یاور بمانی و آیه 39 از همان سوره (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّه إِلٰهاً آخَرَ فَتُلْقیٰ فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً) یعنی و با خدا خدایانی دیگر قرار مده که سرزنش شده و رانده از رحمت در دوزخ افکنده شوی. هیچ یک از این آیات که مشتمل بر نهی است، کوچکترین دلالتی ندارد که پیش از ورود منع العیاذ باللّه پیغمبر اکرم آن کار ممنوع را انجام می داده یا در آینده در معرض انجام آن بوده است، بلکه کافی است که آن حضرت قدرت بر آن عمل داشته باشد.
و ما در بیان معنی عصمت گفتیم که پیغمبر اکرم قادر بر ارتکاب گناه هست، ولی عنایت و لطف خاص پروردگار او را از معصیت حفظ می کند، چه رسد به شرک. مثلاً پدری دانا و آزموده و بسیار مهربان، فرزند با ایمان و پاک و شایسته خود را از معاشرت افراد فاسدی یا نزدیک شدن به مشروبات الکلی یا عمل زشت دیگری منع می کند، با آنکه آن جوان پرهیزگار، نه قبلاً چنین معاشرتی یا این گونه اعمالی داشته و نه در آینده عادتاً و عرفاً ممکن است داشته باشد، ولی دلسوزی و عطوفت شدید پدر نسبت به فرزندش و هم آگاهیش از فساد بی اندازه افراد معیّن و یا زیان فوق العاده ابتلائاتی مخصوص، موجب این نهی گردیده است. ضمناً این فایده را هم دارد که سایر اعضای خانواده و افراد زیردست و تحت تکفل پدر نیز که در معرض این گونه معاشرت و ارتکاب این چنین اعمالی هستند، تکلیف خود را می دانند و به میزان مضرات آن امور و اندازه تنفر بزرگ خانواده از آنها واقف می شوند. همچنانکه توجه به نصایح کتبی و شفاهی امیرالمؤمنین(ع) به دو فرزندش حضرت حسن و سیدالشهدا(ع) که در نهج البلاغه درج است، این مطلب را روشن می کند.
ص: 114
پس اینکه می بینیم یک دستور کلی مانند منع از شرک مثلاً نه از آغاز با خطاب های عمومی مثل «یا أیّها النّاس» و «یا أیّها الّذین آمنوا» آمده و نه با خطاب پیغمبر، خود حکم به صورت کلی آورده شده، مثل (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء)(1) بلکه شخص پیغمبر مورد خطاب است و دستور هم به آن سرور داده شده است؛ باید جهتی و سرّی داشته باشد. و ما قبلاً در موضوع عتاب ها گفتیم و اینجا نیز تکرار می کنیم که این نهی ها تکلیف سایرین را بهتر معیّن می کند، زیرا وقتی می بینید به پیغمبر با آن عظمت گفته می شود: جز خداوند یگانه خدایانی قرار مده که در دوزخ افکنده می شوی، آنها بزرگی گناه و شدت کیفرش را به خوبی درک می کنند و به امید شفاعت آن بزرگوار یا آمرزش پروردگار در افکار و اعمالی که شائبه شرک در آنها برود سهل انگاری نمی کنند و در معصیت تجری پیدا نمی نمایند. و نیز نیک می فهمند که دستگاه خدایی جای حساب است، آن هم چه حسابی؟ منظم و دقیق، تبعیض به هیچ وجه و هیچ گونه در آن نیست، اگر فردی مانند پیغمبر، محبوب تر و مقرب تر از جمیع خلق می شود، شایستگی و لیاقت آن را دارد. و اگر به فرض محال مانند دیگران نافرمانی کند یا به گناه آلوده شود، کیفر می بیند، همچنانکه آدم که مسجود ملائکه بود با خوردن از درخت ممنوع از بهشت رانده شد و ابلیس به واسطه تکبر از مقام فرشتگان طرد گردید و یا وقتی به پیغمبر گفته می شود از نادانان مباش و از شک کنندگان و هم از ستمگران مباش، یعنی با اعمال و رفتاری که این گونه مردم می کنند، به شدت مخالفت کن و از معاشرت با آنها، از دوستی با آنها بپرهیز که هر کس کار مردمی را دوست بدارد، از آنها شمرده می شود.
اگر ما به دقت تمام این منع ها و نهی هایی را که خطاب به پیغمبر وارد شده، بررسی کنیم و فواید اخلاقی ای که از آنها گرفته می شود در نظر بگیریم، خواهیم دانست که این گونه آیات در تهذیب و تربیت مسلمین و اصلاح جامعه اسلامی، چه اثراتی شگفت و خارق العاده دارند، همچنانکه مسلمین صدر اسلام آنها را خوب می فهمیدند و از آنها استفاده می کردند. و باز همان طور که در عتاب ها گفتیم، این نهی ها که به این صورت منحصر به پیغمبر است، کاشف از عنایت مخصوص پروردگار به آن جناب است و به وی می فهماند که اگر در ردیف سایرین بود، همان خطاب های عمومی شاملش می شد، پس باید بداند که بیشتر از همگان تحت مراقبت شدید است و قهراً آن وجود مقدس در اعمال خود مواظبت شدیدتری می نماید. پس این نهی ها نیز مانند عتاب ها از اسباب و موجبات عصمت خواهد بود. خداوند به همه ما بصیرت درک حقایق قرآن و توفیق عمل به دستوراتش عنایت فرماید.
ص: 115
ص: 116
پرتوی از قرآن(1)
سید
محمود طالقانی
1286-
1358
سورۀ «عبس، سفره» از سوره های مکی، 4٢
آیه است.
ترجمه آیات 1 تا 10:
چهره درهم کشید و روی گرداند(١) برای آنکه آن کور به او روی آورد(٢) و چه دانی تو شاید او باشد که خود را پاک کند و برتر آرد(٣) یا همی بیاد آید و آن یاد وی را سود بخشد(4) اما آنکه بی نیاز جسته(5) پس
بدو روی می آوری و دل می دهی؟!(6) چه
است بر تو از اینکه خود را پاکیزه نمی کند (یا نیست بر تو که تزکیه نمی کند)(٧) و اما کسی که به سوی تو آمده می کوشد(٨) و حال آنکه او نگران می باشد(٩) تو از وی با بی اعتنایی روی می گردانی(١٠).
شرح لغات:
عبس: روی
درهم کشید، گرداند، ترش کرد.
یدری:مضارع
از باب افعال:چه تو را دانا کرده. از دری:به چیزی دست یافت و علم به آن را فراگرفت. ما یدریک:با آنکه متعدی است، در خطاب استفهامی و اصطلاح، به معنای لازم می آید:چه دانی تو؟
یذکر:مضارع
از باب افتعال که تا، قلب به ذال و ادغام شده. ماضی آن:اذکر، و ادکر (به تشدید ذال و دال) و از ذکر آمده، از«ذکر، به سکون کاف»چیزی را یاد آوردن، به ذهن بردن، داستان را باز گفتن، حمد و ثنای خداوند گفتن.
تصدی:مضارع
مخاطب از باب تفعل:متعرض چیزی شد، بدان روی آورد -مانند تشنه ای که به آب روی آورد- از صدی:تشنگی سخت.
تلهی:از
باب تفعل:یکسره اعراض کرد و ناچیز شمرد. از لهی:بازی کرد، به او روی آورد و انس گرفت، از او روی گرداند، ناچیزش شمرد، از یادش برد.
عَبَسَ وَتَوَلَّیٰ أَن جَاءَهُ الْأَعْمَیٰ :کی بود آن شخص که روی خود را در هم کشید و گرداند چون کوری نزد او آمد؟ در این آیات ذکری از آن شخص در میان نیامده. مفسرین قرآن (جز بعضی از علماء و مفسرین شیعه) می گویند او، شخص رسول اکرم(ص) بوده. عالم جلیل شیعه شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان در قسمت شأن نزول این سوره چنین می گوید:«آیات درباره عبداللّٰه بن ام مکتوم نازل شده، این شخص عبد اللّٰه بن شریح بن مالک بن ربیعۀ فهری از بنی عامر بن لوی است. داستان چنین بوده که:این شخص نزد رسول خدا(ص) آمد در حالی که آن حضرت با عتبة بن ربیعه و ابا جهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب، و ابی و امیه، پسران خلف، آهسته سخن میگفت و آنها را به خدا دعوت میکرد و به اسلام آوردنشان امید داشت؛ در چنین وضعی عبداللّٰه (ابن ام مکتوم که نابینا بود)
ص: 117
وارد شد و بدون توجه به اینکه آن حضرت سرگرم گفتگوی با دیگران است با صدای بلند و مکرر به آن حضرت خطاب کرد و گفت ای رسول برای من بخوان و مرا بیاموز از آنچه خدا به تو آموخته. خطاب و درخواست این شخص از یک سو سخن آن حضرت را قطع کرد، از سوی دیگر آن حضرت می اندیشید که این سران و اشراف عرب خواهند گفت که پیروان او کوران و بندگانند، از این جهت اثر ناخشنودی در چهرۀ آن حضرت پدید آمد و از او روی گرداند و گفتگوی با آنها را ادامه داد. پس از این حادثه این آیات نازل شد. سپس رسول اکرم(ص) این شخص را گرامی می داشت و چون او را می دید می فرمود:مرحبا به کسی که پروردگارم درباره او به من عتاب کرد! و به او می فرمود آیا حاجت و مطلبی داری؟ و در دو غزوه ای که رسول اکرم(ص) از مدینه بیرون رفت او را به جای خود گذارد. انس بن مالک گوید:او (ابن ام مکتوم نابینا) را در کارزار قادسیه دیدم که زرهی در بر و پرچم سیاهی به دست دارد (گویا این نشانۀ مقام خاصی در جنگ بوده).
سید مرتضی علم الهدی رضوان اللّٰه علیه گوید: دلالتی در ظاهر آیه نیست به اینکه متوجه
به رسول خدا باشد، بلکه فقط خبری است بدون تصریح به شخصی که خبر درباره او می باشد، و همین دلیل است بر اینکه مقصود دیگری است زیرا روی ترش کردن از صفات پیمبر خدا با دشمنان به دور بوده، چه رسد با مؤمنین هدایت یافته، و همچنین توصیف به اینکه به ثروتمندان روی آورد و از فقیران روی گرداند، شباهت به خوی بزرگواری آن حضرت ندارد. و مؤید این توصیفی است که خداوند سبحان از آن حضرت کرده: «وَ إِنَّک لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک». پس ظاهر این است که مقصود از «عَبَسَ وَ تَوَلّٰی» غیر از آن حضرت است و از حضرت صادق روایت شده که فرمود:درباره مردی از بنی امیه نازل شده که در حضور آن حضرت بوده که ناگاه ابن ام مکتوم آمد پس چون آن شخص اموی او را دید بدش آمد و خود را جمع کرد و از وی روی گرداند. پس از آن این داستان را خداوند در قرآن آورده و او را نکوهش کرده.
اگر گفته شود به فرض صحت خبر که درباره آن حضرت است آیا روی در هم کشیدن گناه است؟ جواب این است که ترش رویی یا خوش رویی با شخص کور یکسان است و او را ناخوش نمی آید بنابراین گناهی نیست، پس می شود که خداوند پیمبرش را به سبب این کار عتاب کرده باشد تا وی را به بهره بیشتری از خوبی ها و نیکی وا دارد و با این خطاب و عتاب به عظمت شأن مؤمن هدایت یافته، آگاهش کند، و به وی بشناساند که به دست آوردن دل مؤمن برای اینکه بر ایمانش استوار باشد، از به دست آوردن دل مشرک به امید اینکه ایمان آورد برتر است. جبائی گوید:این آیه خود دلالت دارد به اینکه چنین رفتاری پس از نهی از آن گناه است ولی پیش از آنکه خداوند از آن نهی کند دلالتی بر گناه بودن آن ندارد. بعضی گفته اند که رفتار کور بی ادبانه بود و پیمبر اکرم خواست با اعراض وی را ادب کند، ولی چون این توهّم پیش آمد که از جهت فقیر بودن از او روی گرداند و آنان چون قدرتمند بودند به آنها روی آورد، خداوند آن حضرت را مورد عتاب گرداند.
از حضرت صادق(ع) روایت شده که رسول خدا(ص) پس از آن، هرگاه عبداللّٰه بن ام مکتوم را می دید می گفت:مرحبا مرحبا، نه به خدا سوگند، مباد که دیگر درباره تو خداوند مرا عتاب کند، تا آن حد آن حضرت به وی مهربانی و لطف می فرمود که او خود آن حضرت را از آن باز می داشت.» پایان بیان مجمع البیان.
ص: 118
از آنچه درباره سبب نزول این آیات ذکر شده و نظرهایی که در تفسیر مجمع البیان آمده، معلوم می شود که علما و مفسرین از صدر اسلام اتفاق داشتند که مقصود و مخاطب در این آیات شخص رسول اکرم(ص) است، تنها سید مرتضی نظر و احتمال مخالف اظهار نموده.
شیخ طبرسی در کتاب تفسیر جمع الجوامع که با همه اختصار جامع ترین و کامل ترین تفسیر سابقین است و بعد از مجمع البیان و الکافی الشافی آن را نگاشته، در تفسیر این سوره همان نظر عموم مفسرین را که مقصود رسول اکرم(ص) است آورده و نظر مخالفی ذکر نکرده.
اما رأی یا تردیدی که سید مرتضی اظهار فرموده و بعضی از مفسرین شیعه از آن پیروی کرده اند از جهاتی مورد نظر است:
١-اینکه فرموده«ظاهر آیه دلالتی بر توجه آن به رسول اکرم(ص) ندارد...» چگونه دلالت ندارد با آنکه ضمیرهای مخاطب در آیه: «وَ مٰا یدْرِیک... فَأَنتَ... مٰا عَلَیک... مَنْ جٰاءَک...» خطاب به همان است که «عَبَسَ وَ
تَوَلّٰی» از او خبر داده.
آیا باور کردنی است که این خطاب های پی در پی متوجه به شخص مجهولی از بنی امیّه باشد؟! این فرد مشرک اموی که بوده که این اندازه قرآن به او اهمیت داده و مسئول تزکیه و تذکر دیگری بوده؟ و شخص مسلمان کور و روشندل با سعی و کوشش به وی روی می آورده؟
آیا در خطاب های ابتدایی قرآن موردی می توان یافت که مخاطب جز شخص رسول اکرم(ص) باشد؟
٢- اینکه فرموده:«عبوس کردن نسبت به مؤمن نمی توان از صفات و خوی پیمبر باشد...» جواب این است که اینگونه تأثرات حالاتی است که برای هر کسی در هر مقامی به خصوص در راه مقصد عالی و دعوت پیش می آید، و اینگونه تأثرات و حالاتی که در ظروف و اوضاع خاصی پیش می آید اولاً از قسم صفات و اخلاق نیست، دیگر اینکه آن گاه که برای آمال و آرزوهای شخصی نباشد و در طریق دعوت و در راه خدا باشد به خودی خود پسندیده است.
٣-اما تأییدی که از روایت منقول از حضرت صادق(ع) برای نظر خود آورده اند، اولاً این روایت مجهول السند است، دیگر آنکه مخالف با تاریخ مسلّم و نظر عموم مفسرین می باشد، و بیش از آن مخالف با روایت دیگری است که از حضرت صادق(ع) ذکر شده:«هرگاه رسول خدا عبداللّٰه بن ام مکتوم را می دید می فرمود:«مرحبا مرحبا لا و اللّٰه لا یعاتبنی اللّٰه فیک ابداً...».
اما توهّم اینکه خطاب عتاب آمیز پروردگار دلالت به این داشته باشد که از رسول اکرم(ص) گناهی سر زده و مخالف با عصمت می باشد، درست نیست، زیرا روی در هم کشیدن و روی گرداندن، از گناهان شمرده نشده و عتاب پروردگار دلالت بر کمال توجه و مراقبت نسبت به آن حضرت دارد.
آیات-٧٣، ٧4، ٧5- سوره بنی اسرائیل، از این آیات عتاب آمیزتر و بیش از آن سخت و تهدیدآمیز است: «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَ إِذًا لَّاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا، وَلَوْلَا
أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا. إِذًا
لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا». (1)
ص: 119
خطاب این آیات با همه عتاب و تهدید متوجه شخص رسول اکرم(ص) است و هیچ یک از علماء و مفسرین حتی سید مرتضی(ره) آن را توجیه و تأویل نکرده اند.
اینگونه آیات شواهد روشنی است که شخص پیمبر اکرم(ص) در طریق رسالت و دعوت آن چنان محکوم و مقهور وحی بوده که در کمترین اندیشه و حرکاتش مراقبت می شده، و همین دلیل قاطع است که وحی پیمبران از نوع کشف و الهامات عادی نیست و همچنین از مبدأ لا شعور که روان کاوان جدید برای توجیه هر پدیده نفسانی به آن روی می آورند و آن را کلید رمز برای گشودن اسرار روحی می شمارند، نمی باشد.(1)
این سوره در مکه و در سخت ترین مراحل دعوت اسلام نازل شده، در این مرحله برای هموار کردن راه پیشرفت دعوت، گفتگو و ملایمت با سران و اشراف قریش که دشمن این دعوت و مانع پیشرفت آن بودند لازم می نمود ولی وحی قرآنی از این گفتگو و تصدّی به آن، سخت نکوهش کرد و رسول خدا(ص) را برای همیشه از این روش بازداشت.
هنگامی این آیات نازل شد که سران قریش و مکه که بیشتر عرب را پشت سر خود داشتند برای نگهداری عقاید و اوهام و سنن جاهلیت و مقام خود در برابر دعوت اسلام با همه قوا به دشمنی و مقاومت برخاسته بودند و از هیچ گونه آزار و شکنجه درباره نو مسلمانان بی پناه کوتاه نمی آمدند، پس از آنکه ابو طالب و خدیجه کبری در یک سال چشم از دنیا پوشیدند، کار شکنجه دادن و کشتن مسلمانان به آنجا رسید که با اجازه آن حضرت بسیاری از آنها به حبشه هجرت کردند. چون قریش و سران شرک دیدند که کشتن و زندانی کردن و شکنجه و استهزاء نتوانست فردی از مسلمانان را برگرداند و هر روز که می گذرد مردان و زنان پاکدل به این دعوت روی می آورند و از جان و مال و خانه و وطن خود چشم می پوشند، روش دیگری پیش گرفتند و آماده شدند از نزدیک با رسول خدا(ص) گفتگو کنند. از سوی دیگر آن حضرت سخت نگران بود که دعوت اسلام چنان که باید، پیش نرود یا این شعله نور در میان طوفان کینه و دشمنی قریشیان برای مدتی خاموش شود، و می اندیشید که اگر سران قریش بگرایند یا کمتر مقاومت کنند مکه تسلیم می شود و در پی آن عرب نیز به اسلام می گراید یا تسلیم می گردد.
ص: 120
داستانی که این آیات به آن اشاره دارد در یکی از این جلسه ها و گفتگوهای رسمی پیش آمده، گویا پس از رفت و آمد واسطه هایی مانند عباس بن عبدالمطلب، و گفتگوها و تصمیم هایی بود که گزیده سران متکبر و کینه توز قریش مانند عتبه، اباجهل، ابی، امیه، به اتفاق عباس آماده شدند که نزد آن حضرت آیند و خصوصی مذاکره کنند، آنها آمدند و آن حضرت با همان خوی و ادب مخصوص در یک سو نشسته و به دعوت و گفتگوی با آنها پرداخت و آنها با خوی اشرافی و تکبر، در مقابل، چشم به آن حضرت دوخته و گوش به سخنانش می دادند. خوی آن حضرت در گفتگو با اشخاص این بود که به روی مخاطب خیره نمی شد، و تا کسی سخنش به آخر نمی رسید و خود سکوت نمی کرد به سخن لب نمی گشود و چون کسی کلامش را می برید با آنکه چیزی نمی گفت تأثر از آن در چهره اش نمایان می گشت.
آن حضرت امید داشت که آیات قرآن و کلام نافذش از پرده ها و دیوارهای جهل و تکبر و غرور آنها نفوذ کند و به وجدان و دل آنها رسد شاید به خود آیند و هشیار گردند و اسلام را بپذیرند یا از غرور و مقاومت و سرکشی فرود آیند. در این میان عبداللّٰه بن ام مکتوم آن کور دلداده به حق سر رسید، همان رسیدن این مرد کور فقیر که از توده مردم و در زی فقرا بود برای رماندن سرکشان قریش بس بود، چه رسد به این که میان جمع درآید و پا یا عصایش به لباس و اندام آنها برخورد، چه رسد به اینکه مانند همیشه اش که چون دوست یگانه با آن حضرت سخن میگفت و درخواست فرا گرفتن آیات داشت، بدون توجه به وضع جلسه و چه کسانی در محضر آن حضرت نشسته اند و چه گفتگو دارند، صدا بلند کند و مکرر گوید:«یا رسول اللّٰه علّمنی مما علّمک اللّٰه!» این صدا و ورود ناگهانی گفتگو را قطع کرد و نتیجه همه کوشش ها را از میان برد و سران قریش را برآشفت، آنها از نزدیک متوجه شدند که اسلام آوردن از همه چیز و هر امتیازی گذشتن و هم راز و همنشین با اینها شدن است. رسول خدا(ص) در راه همان مقصد برترش و برای آنکه آنها یکسره نرمند، جواب عبداللّٰه را نگفت و روی در هم کشید و به آنان روی آورد.
مبدأ وحی، که در طریق انجام رسالت الهی و پیشرفت آن، مراقب رسول مسئول رسالت بود آن چنان که به اندیشه ها و اطوار و حرکات، حتی نگاه ها و خطوط چهره اش عنایت خاص داشت، این پیش آمد محدود و گذرا را مورد نظر گرفت و با فرستادن این آیات اصول دعوت و راه و روش آن حضرت و پیروانش را برای همیشه ترسیم نمود.(1)
ص: 121
دو آیه اول به صورت خبر از غایب بی نام آمده- چون دوستی که از دوستش برنجد و نخواهد روبرو از او مؤاخذه کند و او را برنجاند و همان قدر که او از بنده دلداده (عبداللّٰه) روی گردانده، وحی به سوی غایب روی آورده: عَبَسَ وَ تَوَلَّیٰ... پس از این دو آیه به خطاب روی در روی محبت آمیز روی آورده:
وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ: ظاهر «ما» استفهام انکاری است: چه چیز تو را دانا کرده، یا چه می دانی؟ می شود که ما نافیه باشد: نمی دانی، شاید او باشد که تزکیه کند.
تزکیه، که معنای آن پاک کردن از آلودگی ها و کندن ریشه های اوهام و خوهای پست به همراه رشد و نموّ می باشد، هدف و مقصد اولی قرآن است:« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ...» و نخستین دعوت همه پیمبران نیز به تزکیه نفوس، و اولین خطاب موسی به فرعون:« هَل لَّکَ إِلَیٰ أَن تَزَکَّیٰ» بوده.
زیرا با آلودگی عقل و اندیشه به خرافات و اوهام و عقاید باطل، و نفس به پلیدی های خلقی، نور فطرت بی فروغ یا خاموش می ماند و استعدادها و مواهب انسانی تباه می شود و شخصیت و استقلال و تکیه گاه شخصی از میان می رود. اینگونه نفوس در برابر هر قدرت و پیکر و صورت موهوم هراسان و خاضع می شوند و رابطه شان با مواهب خود و قدرت بی پایان قطع می شود و از ریشه ها و آلودگی های فکری و نفسانی هر شرّ و فسادی می روید و می جوشد. همین انسان آلوده و ناتوان و گسیخته شده از نیروهای خود و جهان، همین که تزکیه شد و قوای فکری و نفسانی و عملی وی برانگیخته و شکفته و به هم پیوسته گردید از قیود و بندهای عادات و تقالید آزاد می شود و به صورت قدرت فعّال و مؤثر در می آید و پایه و مایه نظام زندگی و اجتماع عالی و متکامل می گردد، از این جهت که تزکیه هم پایه و اصل زندگی عالی انسانی، و هم نهایت و غایت آن است؛ پیمبران و داعیان و مصلحین به حق و حقیقت بین انقلاب اصیل و اهداف تربیتی و اجتماعی را از تزکیه و ساختن فرد آغاز می کنند، و از همین طریق جامعه های واژگون را یکسره واژگون و در نتیجه مستقیم و منظم می سازند، آنها آن تحول و انقلابی که در افکار و جوامع پدید آوردند از طریق تنظیم اصول و فروع ساخته و پرداخته و چشم گیر اجتماعی و اقتصادی نبود، زیرا هر اصل و قانونی هر اندازه مترقی و بشری باشد اگر بر پایه شخصیت فکری و نفسانی و مواهب انسانی افراد استوار نگردد بی پایه و مصنوعی است.
چون آدمی در اصل خلقت آلوده نیست و آلودگی از عوارض فطرت پاک و معلول اکتساب یا توارث است، همه افراد قابل تزکیه می باشند و هرچه نفوذ و تراکم این عوارض در نفس انسان کمتر باشد قابلیت تزکیه بیشتر است. از این جهت توده مردمی که گرفتار حجاب های غرور و تکبّر و قدرت و ثروت و امتیازات طبقاتی نیستند یا کمترند برای پذیرش تذکر آماده ترند و امید به تزکیه آنها بیشتر است: « وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ».
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَیٰ: «او» اشعار به تردید و تأخیر دارد: اگر تزکیه نشد شاید متذکر شود پس این تذکر وی را سود دهد. یذّکر (از باب افتعال) پذیرش و کوشش کردن و طلب ذکر است، ذکر مطلق (بدون تعلق به چیزی) همان یادآوری است، یادآوری چیزی که فراموش شده یا از آن غفلت گشته و
ص: 122
این غیر از تعلیم است. ذکر یکی از نام ها و صفات قرآن است و نزول قرآن برای آن است: «وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیک الذِّکرَ. إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ. وَ الذِّکرِ الْحَکیمِ. وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ». از رسالت های منحصر رسول اکرم(ص) تذکر دادن بوده: «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ. فَذَکِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّکْرَیٰ». اینگونه آیات به صراحت دلالت بر این دارد که قرآن شعور و ضمیر آدمی را برمی انگیزد تا آن حقایق و معلوماتی که در کمون فطرت است نمایانده و بیاد آورده گردد. اگر هیچ گونه صورتی از اصول حقایق و معلومات در وجود آدمی نباشد برای به یاد آوردن صورت های کامل تر جستجو از چه می نماید؟ زیرا توجه به مجهول مطلق و جستجوی از آن محال است. اصول معارف مانند صورت های جزئی و معلومات فراموش شده است که در ذهن به طور واضح و روشن وجود ندارد ولی صورت های اجمالی آنها موجود است، از این رو با توجه و به یاد آوردن قرائن و نشانی ها و نام و نشان، فراموش شده ها کم کم رو می آیند و روشن می شوند.
با بیان دیگر، چیزهای دریافت شده بار دیگر دریافت نمی شود، و آنچه به هیچ صورت دریافت نشده، اندیشه ای برای دریافت آن نخواهد بود، و چون آدمی همیشه اندیشه دریافت مسائل خاصی را دارد باید پیش از این آن را دریافته، سپس فراموش شده باشد یا اینکه اجمال آنها را می دانسته و در اندیشه دریافت مفصّل آن می باشد؛(1) که از همه مهم تر مسائل شناسایی مبدأ و نهایت، و چگونگی
ص: 123
مسئولیت، و تکلیف و موت و حیات و خودشناسی است که فطرت و ضمیر انسان به خودی خود، و تا حجاب های غفلت و فراموشی عارض نشده به فهم و درک و عقیدۀ به آنها توجه دارد، و همین که با تذکر نافذ انسان به خود آمد و متذکر شد حجاب های عقلی و آلودگی ها نفسانی از میان برداشته و زدوده می شود و انسانی تزکیه شده و نو ساخته می گردد: «لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ». اگر یکباره تزکیه نشود و سراپا دگرگون نگردد، همین تذکر، تذکر یابنده را رو بخیر و صلاح پیش می برد و به وی سود می رساند: «أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَیٰ».
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَیٰ فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّیٰ: پس از عتاب اول و بیان مقصد، اما من... بیان مورد عتاب و تفصیل مطلب است. فَأَنْتَ لَهُ... در مقام استفهام انکاری است:اما آن کسی که خود را بی نیاز پنداشته یا بی نیازی به خود بسته، تو متصدّی تذکر و اصلاح او می شوی؟!
چون سرشت انسانی سراسر استعداد و قابلیت است یکسره نیازمند و ناتوان می باشد.
احساس به ناتوانی و احتیاج است که باید همه استعدادهای فکری و نفسانی را به کار اندازد و ظاهر سازد. بیشتر نفوس فرومایه و کم رشد همین که تکیه گاه و پناهگاهی از امور اعتباری و موهوم خارج از خود، مانند مال و قدرت های بی پایه یافتند از مواهب ذاتی و قدرت واقعی خود روی می گردانند و خود را از آنها و آنچه موجب برانگیختن و تقویت آنهاست، بی نیاز می پندارند. اینها چون قابلیت تذکر و تزکیه ندارند و خود راBottom of Form بی نیاز می پندارند، رسل و هادیان نیز نسبت به آنها مسئولیتی ندارند: «وَ مٰا عَلَیک أَلاّٰ یزَّکٰی».
وَأَمَّا مَن جَاءَکَ یَسْعَیٰ وَهُوَ یَخْشَیٰ فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ: در مقابل آن سرمایۀ تباه توانگر نما، این سرمایه دار نیازمند است که سرمایه های ذاتی او به کار افتاده و روحش فروزان گشته، او از همه چیز غیر خود و حق چشم پوشیده و با شیفتگی و کوشش و نگرانی (نگرانی از خدا و خود، یا هراس از دشمنان کینه جو که در کمین مسلمانان بودند) شتابان و عصاء زنان از راه دور و از پیچ و خم کوی های ناهموار، روی آورده تا هرچه از آیات خدا نازل شده بیش از دیگران دریابد، او هرچه دنیای ظاهر از چشمش پوشیده شده، حقایق غیب در باطنش پرتو افکنده، گویا موجی از ایمان و نگرانی او را هر وقت و بی وقت به دامن وحی می کشاند، به چیزی از جریان حوادث توجه نداشت و سر از پا نمی شناخت، او آن قدر در نظر خدا عزیز بود که درباره اش به عزیزترین و گزیده ترین خلق خود عتاب کرد:آیا تو او را سبک می گیری و از او روی می گردانی؟!: « فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ». پس از این آیات، مقام این مرد در میان مسلمانان تا آنجا بالا رفت که مانند بلال مؤذّن رسمی رسول خدا(ص) شد. این مقام در واقع مقام فرماندهی جمع و به صف درآمدن مسلمانان بود. و دو بار رسول اکرم(ص) او را در مدینه به جای خود واگذارد، و چون به وی می رسید با لحن تجلیل و عذرخواهی به او می فرمود:«مرحبا بمن عاتبنی فیه ربی»
حاصل درسی این آیات این است که کار قرآن نوسازی انسان است، نوسازی از مواد اولی انسانی که همان ضمیر و فطرت می باشد و آنها که مواد اولی آنها را هواها و غرورها فاسد کرده قابل نوساختگی نیستند. این نوسازی به وسیلۀ تذکر و تزکیه است. تذکر، عقل و و جدان را بیدار می کند. تزکیه، از آثار محیط پست و رذائل و تقالید و مواد رسوبی آنها پاک می نماید و بالا می آورد. این نوسازی
ص: 124
از تعلیم و تلقین و تحمیل مفاهیم و مطالب نامأنوس و خارج از درک وجدانی و از روش های تربیت اخلاقی معمول بر نمی آید و چه بسا اینها جهل مرکب و غرور را می افزاید. از نوسازی تذکر و تزکیه سرچشمه های معارف و خیر خود به خود می جوشد، و چنین افراد نو ساخته اند که می توانند پایه محکم اجتماع سالم و عادل شوند.(1)
کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (11) فَمَن شَاءَ ذَکَرَهُ (12) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (13) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (14) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (15) کِرَامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ (17) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (18) مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ (22) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (23)
ترجمه
نه چنین است، همانا آن یادآوری است(١١) پس آن کس که خواهد یاد آورد آن را(١٢) در نوشته هایی است گرامی داشته(١٣) بالا برده شدۀ پاکیزه گشته(١4) به دست های سفیرانی(١5) بزرگوارانی نیکوکار(١6) کشته باد انسان، چه ناسپاس است (چه او را کافر کرده؟!)(١٧) از چه چیز وی را آفریده؟(١٨) از نطفه ای او را آفریده پس به اندازه اش نهاده(١٩) سپس راه را آسانش کرده(٢٠) آن گاه میرانده او را پس به گورش اندر آورده(٢١) سپس هر آن گاه که خواهد او را برآورده و بازش گرداند(٢٢) هرگز، هرگز، هنوز آنچه خدا فرمانش داده او انجامش نداده(٢٣).
شرح لغات:
صحف:جمع
صحیفه:ورقه نوشته، ورقی از کتاب، چهره. اصحف:صحیفه ها را با هم جمع کرد و به هم پیوست.
مکرمة:مفعول
از کرم (مشدد): بزرگ و منزهش داشت.
ایدی:جمع
ید:دست، نعمت، احسان، مقام، قدرت، بخشش.
سفرة:جمع
سافر:نویسنده، نویسندۀ حکمت. از سفر:روی خود را گشود، ابر پراکنده شد، افق باز شد، صبح روشن گشت، به سفر رفت. بیرون رونده از شهر را از این جهت مسافر گویند که بیابان برایش باز و آشکار می شود یا شخص از خانه و شهر روی به صحرا می آورد. سفیر نماینده است، از این رو که روی و مقصد فرستنده را می نمایاند.
بررة:جمع
بار (به تشدید راء): نیکوکاری که نیکی اش سرشار و جالب خیر باشد.
ما اکفره:«جملۀ
تعجب یا استفهامیه است» اکفر:کفر را گزید و با آن ملازم گشت. از کفر:چیزی را پوشاندن، ناگرویدن، ناسپاسی کردن.
قدر:چیزی
را به اندازه و مقدار در نظر گرفت، انجام داد، روزی را به اندازۀ مخصوص تقسیم کرد، حکم را اجراء کرد.
Top of Form
انشر:از
نشر:جامه را گشود، خبر را منتشر کرد، درخت برگ آورد، برگ شد، مرده را خداوند زنده کرد.
ص: 125
یقض:مضارع
قضی:کاری را درست و به اندازه انجام داد، نیازش را بر آورد، پیمان را انجام داد، درباره دعوا حکم داد.
کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ: کلا، مطلب مذکور را ردع و نفی، و مطلب بعد را اثبات می کند.
این در موردی است که تناسبی صریح یا غیر صریح در بین مطلب قبل و بعد باشد. آیات قبل، بیان توجه و تعرّض رسول خدا(ص) به مشرک بی نیاز و اعراض از مؤمن نیازمند بود. آیا در این کار آن حضرت چشم به مال و قدرت اشراف قریش برای پیشرفت دعوت خود داشت؟مگر آن حضرت نبود که در جواب پیشنهادهای عمویش ابوطالب از جانب سران قریش فرمود:«به خدا سوگند اگر آفتاب را به دست راستم و ماه را در دست چپم گذارند برای آنکه این فرمان را واگذارم، وا نمی گذارم تا آنکه خدا آن را آشکارا گرداند یا در این راه هلاک شوم». نظر آن حضرت، در اندک توجهی که در این جلسه به سران قریش نمود و در نتیجۀ توجهی که باید به آن کور نو مسلمان به شود نشد، این بود که شاید آیات قرآن در دل های سخت آنان نفوذ کند تا اسلام آرند یا مانع پیشرفت آن نشوند و مقاومت ننمایند.
آن حضرت بسی نگران بود که مبادا در میان طوفان تعصّب ها و غرورها و دیوارهای جاهلیت مکه، شعلۀ وحی فرو نشیند و به زودی در دنیای تاریک و گمراه پرتو نیافکند و این رسالت و هدایت الهی چنان که باید انجام نگیرد یا گسترش نیابد.
این آیه چنین اندیشه ای را نفی می کند:«کلا... » هیچ در این اندیشه مباش، این آیات یا این وحی، تذکره ای است که به اعماق ضمیر و روح آدمی نفوذ می کند و موجب تحولی است که سازندگی انسان را از عمق ضمیرش آغاز می نماید، پیشرفت سطحی و گسترش ظاهر آن مورد نظر نیست.
فَمَنْ شٰاءَ ذَکرَهُ: به قرینۀ بیان، ضمیر راجع به مورد تذکره است: پس هر که خواست به آنچه تذکر داده شده متذکر شود، می شود. این خواست «شاء» از چه مبدأ و مدرکی برخاسته می شود؟ نمی توان برای آن مبدأ و محلی تعیین کرد، با لغت دل «قلب، وجدان، ضمیر» می توان از آن مبدأ تعبیر نمود زیرا هر خواستی از آن است و همه مبادیBottom of Form و قوای فکری و حواس و عواطف، آلات و ابزار و در خدمت آن می باشند؛ به فرمان دل و ضمیر است که این سپاهیان قوای آماده به فرمان به کار می افتند و نمی توانند از فرمان و خواست آن سر پیچی کنند؛ عشق ها، فداکاری ها، هنرنمایی ها، از آن سرچشمه می گیرد و هرچه قوا و اعضاء انجام دهند به آن بر می گردد.
آیات قرآن نخست متوجه به تذکر و بیداری آن است، همین که آیات وحی با اسلوب ها و آهنگ های متنوّع و بلاغت سرشار، و بیان نظام عالم و خواست های درونی فطرت و طرح مسائل و سؤال های فطری، در آن نفوذ نمود فروغ خاموش شده اش را برمی افروزد و چون هماهنگ با آن است اوتار آن را به اهتزاز در می آورد و چون آهنگ آن با آیات، منظم و مستقیم شد قوای فکری و عواطف نیز با آن هماهنگ می گردد، آن گاه است که آیات قرآن که نمایانندۀ آیات و حقایق عالم است از عمق ضمیر و قلب در ذهن و خارج آن منعکس می گردد.(1)
ص: 126
قلب و ضمیر در انسان مانند هستۀ مغز است که قوا و قشرهای متنوّع دارد، چنان که هستۀ زنده همین که در ظرف مساعد واقع شد با تابش نور حرکت می کند و قوایش گسترده می شود، قلب و ضمیر هم در ظرف مساعد نفسانی با تابش آیات و تذکر و برانگیخته می گردد. اگر قلب و ضمیر ناسالم یا فاسد یا در ظرف نفسانی نامساعد باشد مانند مغز و هسته های گیاه فاسد، قابل حرکت نیست بلکه تابش نور و عوامل محرک آن را متلاشی می کند: «إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ، وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ، وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ».(1)
آنها که آماده اند و می خواهند متذکر و انگیخته شوند همان ها هستند که دارای مغز و ضمیر سالمند: « فَمَن شَاءَ ذَکَرَهُ».
فِی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ: این آیه بیان صفت تذکره است:آن تذکره در صحیفه هایی گرامی داشته و مورد احترام ثبت شده. این آیه هم که پیوست به دو آیۀ قبل و در سیاق کَلَّا، آمده؛ برای رفع اندیشه و نگرانی رسول(ص) است. اندیشۀ در جلب قلوب مخالفان سر سخت، نگرانی از توقف رسالت و نرسیدن آیات به مردم دنیای آن روز و بعد از آن.
بنابراین، نظر بعضی از مفسرین که مقصود از «صحف مکرمه»، لوح محفوظ و عالم غیب باشد، مناسب با سیاق آیات نیست؛ معنای تذکره و صحف که اسم جمع آمده، و اوصاف حدوثی مُکرَّمَةٍ، مَرْفُوعَةٍ، مُطَهَّرَةٍ، نیز متناسب با لوح محفوظ و عالم غیب و مقام پیش از نزول آیات نیست.
نگرانی آن حضرت از این بود که برق و امواج آیاتی که در فواصل زمان و در محیط مکه می تابد و خاموش می شود و گیرندۀ آن پس از شخص رسول عدۀ اندکی از نو مسلمانان پراکنده و نابسامان بودند، مبادا در آن محیط پر آشوب و فشار از میان برود. لحن این آیات خبر از حال و آیندۀ محقق است نه گذشتۀ محقق نشده در این عالم، خبر از این است که آیات قرآن در صحیفه ها و صفحه های ارجمندی هم اکنون و پس از این ثبت و ضبط شونده است.
در مکه در صفحه های اذهان پاک و عالیقدری مانند ذهن تابناک آن حضرت و مسلمانان شیفتۀ وحی که یکی از آنها همین کور مشتاق بود ثبت و ضبط می گردید. در مکه نویسنده و وسیلۀ نوشتن نبود، اگر هم بود باز حفظ و ضبط آیات قرآن در صفحۀ اذهان بیش از نوشته بر اوراق، حفظ و مصون می ماند، زیرا مراقبین و جاسوسان قریش که هر یک از مسلمانان و خانه ها و رفت و آمدهای آنها را در همه جا زیر نظر داشتند، اگر ورقی از آیات قرآن به دستشان می رسد آن را ضبط میکردند یا از میان می بردند و همین دلیل کافی بر انحراف و جرم دارندۀ آن بود تا او را به حبس و شکنجه کشند و از حقوق اجتماعی محرومش کنند، تا آنجا که نزدیک شدن مسلمانان و گوش دادن به آیات از طرف سران مشرک قریش ممنوع گردید و کار فشار و سخت گیری به آنجا رسید که هنگام حج و ورود کاروان های تجارتی به مکه، کسانی را در سر راه ها می گماشتند تا واردین را از نزدیک شدن به مسلمانان باز دارند و به آنها اعلام خطر کنند. با همه تهدیدها و تحدیدها و با آنکه شهر مکه برای مسلمانان محدود و بی پناه به صورت زندان و شکنجه گاه در آمده بود و دریچۀ نجات و نفسگاهی به
ص: 127
روی آنان باز نبود، دیری نپایید که موج آیات از میان مکه بیرون رفت، از یک سو در مرکز و دربار مسیحی حبشه از زبان جعفر بن ابی طالب برخاست و از سوی دیگر در مرکز جزیره و شهر یثرب از زبان مصعب بن عمر منعکس شد. سپس آیات نازل شده و ثبت شدۀ در صفحات نفوسی که از اوهام و نقوش جاهلیت پاک و گرامی گشته بود:«صحف مکرمة» پی در پی صفحات و اذهان مستعد دیگر منعکس گشت و نقش بست تا آنکه سراسر جزیره پر از جوش و خروش و تلاوت آیات گردید چنان که از میان ساختمان شهرها و از زیر چادرهای بیابان، هر صبحگاه و شامگاه، در ساعات روز و نیم شب ها، در حال سکونت و کوچ در صحراها، در حال برآمدن به بلندی ها و سرازیر شدن در وادی ها، و خروج و ورود از محلی به محلی، آهنگ تلاوت آیات برمی خاست.
همین که آن حضرت به یثرب هجرت فرمود و نو مسلمانان و حافظین آیات در آنجا گرد آمدند و متمرکز شدند و مسجد ساختند و شهر جاهلیت یثرب مدینة الرسول گردید، همراه حرکت و جوشش و تحولات روحی و اخلاقی، نوشتن و خواندن آیات از روی نوشته میان مسلمانان رایج شد. از این زمان آیاتی که در صحیفه های اذهان هزاران نو مسلمان با دقت کامل ثبت شده بود برای ضبط بیشتر و آموختن به دیگران به صحیفه هایی از پوست و سنگ و چوب و برگ و استخوان و هرچه در دسترس شان بود، نیز منتقل و ضبط شد. این صحیفه ها برای آنها از هرچه عزیزتر و گرامی تر بود: «فِی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ».
پس از رحلت آن حضرت آنچه در صحیفه های اذهان و اوراق پراکنده بود به صورت کتاب جامع همه آیات که همین قرآن است درآمد و پیوسته با خط ها و شکل های متنوع از روی قرآن نسخه ها نوشته و برداشته شد، تا زمان چاپ رسید. از آن پس هر سال هزاران نسخۀ قرآن در سراسر دنیا پخش می شود، اکنون بیش از صفحات اذهان و اوراق، شب و روز آیات قرآن در صفحۀ هوا و امواج آن نیز پخش می گردد.
قرآن در کمتر از نیم قرن بر همه کشورهای بزرگ و آباد آن روز و مردم آن سایه افکند و مانند ابر رحمت و باران پر برکت از بالا بر قلوب و نفوس پاک و مستعد مردم بلا زده همی بارید.
مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ: این دو وصف نیز حدوثی و برای تذکره است:با آنکه تا مرتبۀ قلب و اندیشۀ بشری و دنیا تنزّل یافته و به صورت صوت و حروف و کلمات درآمده و در صحیفه های اذهان و نفوس و اوراق نقش شده، از عقول و اندیشه ها و معلومات و کلام و بیان بشری برتر است:«مرفوعة» و با آنکه در مجرای نفوس و عواطف و اعمال و شئون مختلف زندگی جاری و آمیخته شده از هرگونه تحریف و آلودگی و پستی پاک و پاکیزه است:«مطهرة».
این آیات و اوصاف که به صورت جمله های خبریۀ اسمیه و غیر مقارن به زمان آمده، بیان واقعی است که در آغاز طلوع قرآن از آن خبر داده و تاکنون که چهارده قرن از آن خبر می گذرد، صدق و حقیقت آن آشکاراتر شده:
با آن عمق و بسطی که لغت و ادب عربی پیش از نزول قرآن داشت و در قرون پس از آن پیوسته در حال تکامل است، و هزاران کتاب ادبی در نحو و صرف و بلاغت تدوین شده، باز قرآن در آسمان بلندی از بلاغت می درخشد و هرچه نظرهای علمی در کشف اسرار و شواهد مبدأ و معاد وسعت یافته و هر چه بینش ها و نظرها درباره آغاز و چگونگی آفرینش و اصول علمی آن بازتر می شود، و هر چه کاوش های روانی و نفسانی عمیق تر گردیده، و هرچه اصول روابط حقوقی و قانون و نظام اجتماعی با تجربه های ممتد روشن تر شده، باز تعالیم قرآن و آیاتی که درباره این حقایق و اصول است بالاتر و برتر
ص: 128
می باشد و بال و پر این وحی آسمانی بازتر و گسترده تر می شود، در پرتو تعالیم قرآن است که قرن ها و در هر قرنی میلیون ها مردم زندگی کردند و رشد یافتند و در سایۀ ایمان به سر می برند، تا آنجا که ستمکاران و جبّارانی که مخالف صریح آیات قرآن، بر مردم حکومت کردند خود را در پناه آن گرفتند و تعالیم و کتب پیمبران گذشته با فروغ قرآن روشن و مبرهن شده:«مرفوعة...».
با آنکه همه منحرفین و مرام ها و مذاهبی که به نام اسلام پدید آمده کوشیدند که آیات قرآن را مطابق اندیشه های خود تأویل و تفسیر و تحریف کنند و بیالایند، آلودگان و منحرفین رفتند و این سرچشمۀ حیات هم چنان صاف و زلال و پاک ماند:«مطهرة».
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرَامٍ بَرَرَةٍ: «ب» به معنای سبب، یا مصاحبت، یا الصاق (اتصال)، یا ظرفیه است، و متعلق به فعل و شبه فعل مقدّر، مانند:تصل، مکتوب، مضبوط، می باشد. «سفرة» جمع سافر، مقصود، آن نویسندگان و ثبت کنندگان آیات قرآنند که از روی مطالب و مقاصد آن پرده برمی دارند. و می شود که سافر به معنی سفیر باشد: این تذکره، به دیگران به سب قدرت یا در دست یا همراه احسان و نعمت، نویسندگان یا سفیرانی می رسد، یا نوشته و ضبط می شود که از معانی و مقاصد آن پرده برمی دارند و آشکارش می کنند.
اینها کریم و بزرگوارند چنان که در این کوشش و سفارت انگیزندۀ آنان همان خوی کرامت می باشد، نیک منش و نیکوکارند، چنان که آثار نیکی و خیرشان فراوان و بی دریغ به هر نیازمندی می رسد.
این اوصاف و نشانی ها به راستی صادق و منطبق با نویسندگان و مفسرانی است که از همان هنگام طلوع و نزول قرآن، هرچه از آیات نازل می شد با اشتیاق و بی درنگ از زبان آن حضرت می شنیدند، آن گاه رموز و تفسیر و تأویل آنها را فرا می گرفتند و به دیگران می آموختند. نمونۀ کامل و شاخص آنها امیرالمؤمنین علی(ع) بود. (رجوع شود به مقدمۀ جلد اول). سپس تربیت شدگان و وارثین وحی و نبوّت و مردان عالم و بزرگوارانی که در هر زمان و مکان از میان ملل مختلف برخاستند و هر یک با کرامت نفس، از طریق الهام شعور ذاتی و تقوا و معلومات اکتسابی و هدایت قرآن و حدیث و چهره نمای آیاتی از قرآن و نشان دهندۀ معنا و پرده بردارنده از رخسار باطن و حقایق پوشیدۀ آن بودند. ذوق ها و معارف همه مردان علم و ایمان از فقها، حکما، عرفا، ادبا، متکلمین، مفسرین، از همان زمان تا امروز در راه فهم و درک آیات متنوع قرآن، و دست های آنان در نوشتن و ثبت برای دیگران، به کار افتاد.
درک و فهم و تبیین و معانی و معارف و حقایق قرآنی محدود به حدود اسلامی نگردید، در محیط های غیر اسلامی نیز مردانی برای همزبان های خود به ترجمه و کشف مطالب و معانی آیات قرآن دست به کار شدند.
این سفرۀ کرام با آن همه رنج هایی که متحمل شدند و تحقیقاتی که کردند و چه بسیاری از آنها که از لذات محروم شدند و شب ها و روزهایی را در تفکر و تدبر آیات و نوشتن آن گذراندند چه بسا مورد طعن و لعن عوام و مخالفین گردیدند، با همه اینها با شور و شوق فراوان برای فهم قرآن و هدایت دیگران، بدون چشم داشت به پاداش مردم و امیدوار نبودن به بقاء نوشته هاشان مسئولیت و رسالتی که برای خود می دیدند انجام دادند و برکاتشان سرشار از زمانی به زمان دیگر و از نسلی به نسلی رسید: «بِأَیدِی سَفَرَةٍ، کِرَامٍ بَرَرَةٍ».
ص: 129
این اوصاف و امتیازات مخصوص قرآن بود که حفظ و بقاء آن را تضمین نمود و هدایت را تعمیم داده:چون تذکره است و در قلوب پاک نفوذ می نماید و می تابد و استعدادها را می افروزد و برمی انگیزد، افکار و اندیشه ها و دست های سفیران و نویسندگان بزرگوار و نیکوکار را به کار می اندازد و در صفحات نفوس جای می گیرد و از آن به صحیفه های دیگر منتقل و ضبط می شود، چون مرفوعة مطهرة است، در معرض تحریف و آلودگی در نمی آید.
وعدۀ خداوند که با نسبت جمع در سورۀ حجر آمده: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ = همانا ما فروفرستادیم ذکر را و همانا ما آن را نگاهدارنده ایم» از همین طریق تحقق یافته، بیان همین اوصاف خاص الطاف نویدبخش پروردگار است که قلب رسول اکرم(ص) را مطمئن داشت و خاطرش را از نگرانی رهاند و آن حضرت را از حمایت سران قریش و همه قدرت های دنیایی جهان بی نیاز گرداند.(1)
سیاق و پیوستگی این آیات و نسبت به ایدی، و صفت جمعی: «بِأَیدِی سَفَرَةٍ، کِرَامٍ بَرَرَةٍ» با فرشتگان وحی، چنان که مفسرین دانسته اند، تطبیق نمی کند، قرینۀ دیگر تطبیق نکردن این آیه بر فرشتۀ وحی این است که در هر مورد که قرآن از آن نام برده به عنوان فردی:«روح الامین، جبرائیل، روح القدس، رسول کریم» ذکر کرده. آن حقیقت واحد، واسطه و مبلغ و نازل کنندۀ وحی است، نه نویسنده و پرده بردارنده. مؤید این تفسیر که مقصود از سفرة، نویسندگان و بیان کنندگان قرآنند، روایت فضیل بن یسار از حضرت صادق(ع) است که فرمود:«حافظ قرآن و عامل به آن با سَفَرَةٍ کرٰامٍ بَرَرَةٍ است» و از مفسرین قدیم، قتاده قائل به این بود که «سفرة» قاریانی هستند که آیات قران را می نویسند و می خوانند.
قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ: فعل قتل به معنای دعاء. الانسان، اشاره به جنس یا مجموع افراد است. ما اکفره، جملۀ اعجابی یا استفهامی می باشد:کشته باد انسان، چه کفر پیشه، یا ناسپاس است!! یا چه او را به کفر یا ناسپاسی واداشته؟ چگونه با این آیات مبیّن اعجازی و خبرهای محقق قرآن، و تذکره ای که به وسیلۀ بیداری فطرت و گشودن چشم است، انسان نمی پذیرد و چشم نمی گشاید و ایمان نمی آورد و حق این نعمت را به جای نمی آورد؟!
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؟: استفهام مشعر به تعجب و تنبّه و تحقیر است: از چه چیز ناچیزی او را آفریده؟! آیا آیات خلقت، مانند آیات هدایت، از همان منشأ اولی انسان نمایان نیست؟ اگر خداوند او را نمی آفرید و عنایت و دست تدبیر و تقدیرش آن را فرا نمی گرفت و مجهزش نمی کرد و به راهش نمی انداخت، چه بود؟ اگر به هرچه کفر ورزد، آیا می تواند هستی و تدبیر و تقدیر خود را نادیده گیرد؟
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ: از نطفه ای نادار، ناتوان، ناچیز، فاقد شکل و اندازۀ انسانی، او را آفرید و شکل داد؛ آن گاه قوای باطن و ظاهر و هندسۀ اندام او را تنظیم و تقدیر کرد. آیا این اندام متناسب و
ص: 130
زیبا، این رشتۀ اعصاب حسی و حرکتی، این دستگاه گیرنده و اندیشندۀ مغز، این حواس و مدارک پراکنده و مرتبط، این دستگاه تنفس و قلب و دوران خون، این جهازات تغذیه و تولید این قوا و غرائز و استعدادهای فشرده، این حکمت و قدرت مجسم را این نطفۀ ناچیز یا فضای رحم به وی عنایت کرده؟ منشأ این آیات حکمت و علم، که هنوز محققین و دانشمندان جز ظواهری از آن را نشناخته اند، کی و کجاست؟
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ: السبیل، اشاره به راه مخصوص است: راه کمال و عمل خیر و بقاء، یا هرگونه راه اندیشه و زندگی و طریق خیر و شر را که خود گزیند، برایش آسان کرد، به راه انداختن و آسان کردن راه با فاصلۀ «ثم» و پس از تکمیل و تقدیر است: بعد از آنکه ساختمان خلق نطفه با تقدیر و تنظیم اعضاء و غرائز خاص حیوانی و استعدادهای انسانی در باطن آن تکمیل شد، این انگیزه های غرائز و قوا، اعضاء و جوارح را به کار می اندازد و پس از احساس به شخصیت خود، با حرکات پیوسته حقیقت و قدرت حرکت خود را می آزماید و به آن پی میبرد، همین که با شعور فطری شخصیت خود را مستقل و بی نیاز از محیط رحم دید، برای خروج از آن می کوشد و راه می جوید و آرام نمی گیرد تا به هر سختی و فشار به سوی معبر رحم و ورود در عالم نادیده و نامأنوس دنیا برمی گردد. همین که این تنگنای فشرنده و راه مشکل برایش آسان شد و از آن گذشت با همه بیچارگی و ناتوانی و نیازمندی در راه ادامۀ حیات و برای رفع آلام و جلب غذا وسیله ای جز ناله و آه ندارد، همین آه و ناله است که دل ها را سرشار از مهر و پستان ها را سرشار از شیر می نماید و عواطف و دست ها را به یاریش برمی انگیزد و به کار می اندازد. سپس غرائز و قوا و ادراکات یکی پس از دیگری بیدار و فعّال می گردد تا به بیداری اندیشه و عقل می رسد و خود را آزاد و مختار می نگرد، از این پس در سر راه های مختلف زندگی می رسد و چون راهی را برگزید و به آن روی آورد آن راه برایش باز و آسان می شود و وسائل و عوامل و کمک ها برای پیمودن آن به سراغش می آید. با آنکه همه چیز مبهم و تاریک است، مطالب و مقاصدی که به آن روی می آورد با اندیشه و عقل برایش روشن می شود. با آنکه راه های وصول به هدف ها و مقاصد گزیده شده بسی پیچیده و مشکل است با قدرت تفکر مقدّر شده و جهازات و قوای انگیزنده و وسائل آماده شده پیمودن آن برایش آسان می گردد چنان که عشق و جاذبه به آنچه به حق یا ناحق تشخیص داده همواره افزوده می شود و در راه آن به هر رنج و سختی تن می دهد و هر ناهمواری برایش هموار می شود، و رنج ها و ناخوشی ها برایش لذت بخش می گردد، بالاتر از همه طریق حق و ابدیت است که با هدایت عقل و پیمبران و انگیزه های فطرت آسان می شود: «ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ».
این پدیده ای که به هر سو به راه افتاده و در طریق آرزوها و مقاصدی که تشخیص داده همه قوای مادی و معنوی خود و دیگران را استخدام می کند و جهان را پرغوغا کرده، همان نطفۀ ناچیز ناپایدار و ناتوان بوده: «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ!»
این آیات فواصل و مراحل مهم و مورد نظر را که بعضی پیوسته و بعضی ناپیوسته و با فاصله است بیان نموده: خلق، چون پدید آمدن صورت و شکل در مادۀ اولی «نطفه» و پیوسته به آن است، بدون فاصله آمده. تقدیر، چون منظم به اندازه و تدریجی صورت و معنا و هماهنگی قوا و غرائز با اعضاء و جوارح است و با اندک فاصله آغاز می گردد، با فاصلۀ «فاء» ذکر شده: «فقدّره». پس از آنکه خلق و تقدیر تکمیل شد آمادۀ حرکت می شود و راه می جوید. ثمّ، اشاره به فاصلۀ بیشتر میان این دو مرحله است. تقدیر مرحله ای میان خلق اولی، و جهش به سوی تعقل و اختیار و گزیدن راه و حرکت، است.
ص: 131
در مرحلۀ تقدیر است که قوا و جهازات و اعضاء پس از تکمیل، آماده برای تحریک سپس جهاندن به عالم عقل و درک جهان بزرگ می شود.(1)
ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ: این مرحله نیز، به مراحل تکوین و تکمیل حیات گذشتۀ انسان پیوسته است. ثمّ دلالت بر فاصلۀ اماته (میراندن) از مرحلۀ گذشته، و «فاء»، دلالت بر پیوستگی، به قبر اندر آوردن با میراندن دارد، نسبت فاعلی«أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ» به مبدأ پروردگار و نسبت مفعولی به شخصیت انسانی، مشعر به این است که هم قدرت مدبّر و مکمل در همه این مراحل یکی است، و هم شخص متحول و
ص: 132
متکامل. و میراندن و به قبر اندر آوردن نیز دو مفصل و مرحلۀ پیوستۀ به مراحل گذشته، و مقدمه برای ظهور در عالم دیگر می باشد.
آن شخصیت محفوظ که این تحولات و صورت های متفاوت بر آن واقع می شود و آن اصل باقی که با تغییر سراسر بدن و اجزاء و اعضاء آن می ماند و همه اطوار و اعمال به آن نسبت داده می شود، چیست؟ اگر آن را صفات و خواص و استعدادهای مکمون گذشته و آثار مکتسبه ای فرض کنیم که در همه مراتب و مراحل محفوظ است و به صورت های مختلف در می آید، باز این اشکال و سؤال پیش می آید که این صفات و خواص مختلف و پراکنده که بعضی با هم متضادند، چگونه یک حقیقت واحد و مرتبط و قابل اشاره و به صورت واحد شخص می باشند؟ جز این نمی توان تصور کرد که آن شخصیت واحد محفوظ باید صورتی جامع و مقوّم باشد که همه خواص و صفات به آن نسبت داده می شود، که از آن در اصطلاح به فصل اخیر تعبیر می شود. این صورت مقوّم که نخست استعدادی و مکمون است سپس از مجموع صفات و اعمال مکتسبه تحقق و فعلیّت می یابد. این صورت شعاعی از ادراکات و صفات و آثار
مکتسبه است که تحقق یافته و با همه تغییرات و تحولات مادی حافظ وحدت و شخصیت می باشد، مانند تشعشع ذرات اجسام بی جان که پیوسته در حال بروز و تشعشع و تبدّل به مادۀ دیگر است، با این فرق که تشعشع مواد زنده محدود به انواع تشعشع های اجسام غیر زنده نیست، زیرا ابرازات و شعاع هایی که از مبدأ ادراکات عقلی و خیالی و صفات نفسانی انسان ناشی می شود از هر جهت مادی و محدود به زمان و مکان نمی باشد، ولی چون منشأ مادی دارد تا مادۀ آن باقی است با آن مربوط و پیوسته است و همین که ماده یکسره تبدّل یافت آن صورت متشکل از درک و صفات معنوی، از ماده بی نیاز و مجرّد می شود.
به تعبیر جامع و صورت منطقی:حیات، مبدأ و پدیدآورندۀ اولین واحد مادی زنده «سلول» است. حیات (هرچه هست) گرچه خود در آغاز بسیط باشد، همه صفات و خواص فطری و اکتسابی را در برمی گیرد و منتقل می نماید. چون مبدأ مادی زنده «سلّول» فشردۀ مرموزی از حیات و صفات است و پیوسته در معرض تغییر و تبدل می باشد، باید مادۀ زنده آلت و وسیله و گنجینه ای برای حیات و خواص آن باشد، تا بدین وسیله خود را ظاهر سازد و از این گنجینه برای تکامل خود کمک گیرد چنان که سراسر مظاهر مادی حیات یک موجود، حالات و اطوار بروز و کمون آن است. این بروز و محصول اکتساب و کمون برای انسان همی پیش می رود و از مرز تبدّلات و تغییرات بدنی درمی گذرد.
این آیه، که میراندن و به قبر درآوردن را به یک واحد شخصی نسبت و از مراحل حیات آن شمرده ناظر به همین اصل است، از نظر قرآن مرگ و حالت قبری، حالت سکون و درنگیست پس اطوار گذشته و مقدمه است برای طور آینده، چنان که این قانون درنگ و نشر در همه موجودات زنده از گیاه ها تا کامل ترین حیوانات جاری است، همه این موجودات زنده پس از بروز و جنبش و گسترش بصورت تخم و مادۀ اصلی (سلول) در می آیند و هر گروه به تناسب وضع طبیعی خود، در زیر خاک و درون هوا و آب و در زیر پرده های طبیعی که همان قبر آنها است جای و آرام می گیرند تا آن گاه که عوامل محیط مساعد شد به حرکت در می آیند و آثار و صفات مکمونشان به صورت دیگر ظاهر می شود.
همین قانون عمومی درباره انسان به نسبت وسعت و قدرت حیات و آثارش جاری است. مرحلۀ قبر همان دورۀ آرامش پیش از نشر و بروز کامل و طور دیگر وجود انسان است، خواه در زیر خاک دفن
ص: 133
شود، یا در دریا غرق گردد یا بدنش بسوزد و دود شود. (آیۀ چهار سورۀ انفطار، برانگیخته شدن را به قبرها نسبت داده:وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ). زیرا عوامل دگرگون کنندۀ طبیعت هرچه مقتدر باشد به مبادی حیات و افناء آن قدرت ندارد چه حیات و خواص و اجزاء مادی پنهان و در برگیرنده آن مصون تر و نیرومندتر از آن است که یکسره از میان برود.(1)
ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ: پس از آرامگاه قبر آن گاه که پروردگار اراده کند او را برمی انگیزد و منتشرش می کند، این تحول و طور نهایی که پس از آن رهروان انسانی وارد زندگی و عالم دیگر می شوند، بیش از ارادۀ عام و افاضۀ حیات اولی و تحولات طبیعی، مستند به ارادۀ خاص خداوند است، این مشیت با فراهم نمودن مقدمات و دمیدن حیات جدید بروز می نماید. همان سان که تحول فصل و آماده شدن
ص: 134
هوا و زمین و تابش نور و حرارت معتدل، بذرهای مدفون گیاه و تخم های مقبور حیوانات را بیدار می کند و برمی انگیزد و باز و منتشر می گرداند: این ساق و شاخه و برگ و گل بوته های کوتاه تا درخت های تنومند و انواع میوه ها مگر همان بذرهای ریز و پنهان نبوده؟ این پروانۀ لطیف با اعضاء دقیق درونی و بیرونی و پر و بال و خط و خالش و این حیواناتی سترگ چون شتر و فیل مگر تخم های ریزی نبودند که پس از زمانی که در خلال زمین و درون حیوانات دیگر آرمیدند و پس از گذراندن برزخ موت و حیات گذشته و آماده شدن شرایط زندگی و دمیده شدن نفخۀ حیات به این صورت برانگیخته و منتشر شدند. همین قانون در حیات انسان هم که مادۀ اولیش از صفات ذاتی و میراثی و استعدادهای نامحدود گذشته فراهم و ساخته شده جاری است. همان قدرت پرورش پروردگار که از این غرائز و صفات، بدن و چهرۀ باطن و ظاهر او را نخست پدید آورد و به راهش انداخت، بار دیگر پس از اکتساب و اعمال فکری و عضوی، در این جهان، و درآمدن به صورت نیروی فشرده ای از معنویات و ملکات در می آید که شعاع عمل و قشر غیر مادی او را تشکیل می دهند و پیوسته اند به مادۀ فشرده ای که همه آثار گذشته ها را در برمی گیرد، سپس از میان این شعاع و قوا، به مشیت الهی از آرامگاه قبر خود را برانگیخته و باز و شکفته و منتشر و مشهود می گردد: «ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ». آن گاه است که محصول زندگی گذشته و استعدادها و اعمال خود را می نگرد:
کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ: کلا، اشعار به ردع و تحقق و تنبیه دارد. لمّا، فعل مضارع «یقض» را نفی و به معنای ماضی استمراری در آورده:همین که انسان برانگیخته و بیدار شد و صفحۀ هستی در هم پیچیده اش با همه خطوط و آثار گشوده شد، ناگهان محقق می شود که هیچ فرد، یا نوع انسانی، چنان که باید و شایسته اش بوده امر پروردگار را نسبت به مسئولیتی که داشته انجام نداده. ضمیر فاعل «امر» راجع به خداوند و ضمیر ظاهر مفعول راجع به انسان است، چه آنکه مأموریت و مسئولیت انسان از جانب خداوند به وسیلۀ پیمبران و به صورت احکام به وی رسیده باشد، یا به وسیلۀ منادی ضمیر، و اعطاء سرمایۀ استعدادهای فکری، و وسائل و جوارح خاص انسانی که هر یک نمایانندۀ امر خدا هستند، زیرا دادن سرمایه و ابزار هر کار به شخص مکلف و توانا فرمان انجام کاری است که فراخور آن سرمایه و وسیله باشد، و چه بسا این فرمان عملی، رساتر و گویاتر از فرمان قولی است. چون نوع انسان، یا در مقصد و مسیر نهایی حیات خود نمی اندیشد یا ایمان مشخص و ثابتی در نمی یابد، نقشه و برنامۀ واضح و روشنی ندارد از این جهت استعدادها و نیروهای سرشارش قسمتی باطل و ضایع می گردد و قسمتی در فساد و گناه مصرف می شود و قسمت مهمی از آن به جای می ماند، در نتیجه آنچه در راه خیر و کمال و تأمین حیات و سعادت باقی مصرف شده بسیار ناچیز می باشد و خود به همان اعمال و آثار ناچیز مغرور و فریفته می ماند تا آن گاه که برانگیخته شود و پر و بال بگشاید و نامۀ حساب اعمالش گشوده شود، این واقعیت مورد غفلت آشکارا و اعلام می شود: «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ».
فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَیٰ طَعَامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا (27) وَعِنَبًا وَقَضْبًا (28) وَزَیْتُونًا وَنَخْلًا (29) وَحَدَائِقَ غُلْبًا (30) وَفَاکِهَةً وَأَبًّا (31) مَّتَاعًا لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ (32)
ترجمه
ص: 135
پس می باید انسان به خوراک خود بنگرد(٢4) ما فرو ریختیم آب را چه ریزشی(٢5) سپس شکافتیم زمین را چه شکافتنی(٢6) از آن رویاندیم دانه را(٢٧) و انگور و سبزی را(٢٨) و زیتون و نخل را(٢٩) و باغ های انبوه را(٣٠) و میوه و چمن را(٣١) تا بهره برای شما و برای دام های شما باشد (٣٢).
شرح لغات:
نظر: فعل «متعدی به الی»: به سوی چیزی نگریست و اندیشید. «متعدی به باء»: به سخن کسی گوش فرا داد. «متعدی به خود» انتظار داشت، در میان مردم قضاوت کرد.
صب: «فعل معلوم»: آب را فرو ریخت، زره را پوشید. «متعدی به علی»: زره را بر دیگری پوشاند. «فعل مجهول»: چیزی از میان رفت. الصبب، بفتح صاد و باء، زمین سراشیب.
قضب: علف هایی که برای استفاده چیده می شود. سبزیجات خوراکی انسان، میوه جات بوته ای مانند خیار و کدو و بادنجان. علف هایی که برای حیوان کشت و چیده می شود مانند یونجه. درخت هایی که شاخه هایش بلند و آویخته باشد. درخت هایی که از شاخه هایش برای ساختن کمان و مانند آن استفاده کنند. از قضب «فعل»: چیزی را برید یا چید.
فاکهة: هرگونه میوه- میوه هایی که برای تفنن و مزه باشد از فکاهه: شیرین زبانی، خوشمزگی نمودن.
غلب: بضم غین، جمع اغلب (چون حمر جمع احمر) و بفتح آن: درخت های درهم و پیچیده و انبوه، سخت و درشت، درخت بی بر.
اب: چمن، هر گیاه خودرو، میوۀ خشک. از ابَّ: به سوی آن روی آورد، میل نمود، آماده شد.
فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَیٰ طَعَامِهِ: فاء، برای جواب شرط مستفاد از آیات قبل یا تفریع بر آنها آمده: این انسان کفر پیشه و ناسپاس اگر، یا اکنون، که از آفرینش و تحولات خود ناآگاه است، یا از عالم نشر خود بی خبر است و آن را باور ندارد، یا برای آنکه اندکی تصور و باور کند که چه قدرتی در آفریدن و به راه انداختن و آسان کردن راه او به کار رفته و چه سرمایه ها و استعدادها به وی داده شده و او حق نعمت و امر خدا را در انجام تکلیف و مسئولیت خود انجام نداده، پس نظر و اندیشه در غذای خود نماید همین غذایی که پیوسته به دست و کامش می رسد و در برابر چشمش می باشد، چه اندازه قدرت و قوا و عوامل طبیعت در فراهم ساختن و در دسترس قرار دادن آن به کار رفته و چگونه آماده و ساخته شده؟
در قرآن امر و دعوت به نظر و تفکر در آیات آفرینش و با تعبیرات مختلف برای برانگیختن فکر و تحکیم ایمان به مبدأ و معاد، آمده. بعضی آیات به صورت امر صریح مانند همین آیه و آیات:«فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ. اُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ. فَانْظُرُوا کیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ»، بعضی آیات با استفهام توبیخی مانند:«أَفَلَمْ یَنْظُرُوا، أَوَلَمْ یتَفَکَّرُوا، أَفَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ؟!» بعضی آیات، به صورت بیان و نمایاندن آیات خلقت آمده. بیشتر سوره های کوتاه که در آغاز وحی و در مکه نازل شده متضمن اینگونه آیات است، تا اذهان و نفوسی که به جاهلیت و شرک آلوده و پست شده بود، برانگیخته شود و پاک و روشن گردد و از طریق نظر و تفکر در آیات زمین و آسمان از واژگونی پرستش بت ها و هواهای پست رها شود، و به جهان و جهان دار و حکمت و فرمان او پیوندند. همین آیات بود که در زمان کوتاهی اذهان را باز و شکفته و روشن نمود سپس آن همه علما و محققین و عرفا در سرزمین های اسلامی پدید آورد. این اوامر و دعوت های قرآن حکیم بر طبق فطرت و طبیعت حواس و ادراکات بشری است که باید از طریق حس و شهود و تحقیق با اسرار کائنات و قوانین طبیعت آشنا شود، آن گاه می تواند همین محسوسات و مشهودات را پایۀ تفکر و استدلال گرداند تا حکمت و قدرت و صفات پروردگار را در آئینۀ جهان بنگرد
ص: 136
و مقصود نهایی را دریابد، و با تعالی فکری و اخلاقی و گشودن اسرار طبیعت می تواند زندگی دنیایی و معاش خود را سامان دهد و هرچه بیشتر از نیروها و بهره های نهفتۀ در موجودات بهره گیرد. این تحرک فکری را که بر اساس تفکر در عالم مشهود است نخست قرآن پدید آورد سپس با برخورد به اساس فلسفه های یونانی و اندیشه های حکما و اندیشندگان شرقی مسیرش برگشت و نظر بیشتر علمای اسلامی یکسره از تفکر در مشهودات برگشت و به اندیشه در ماوراء مشهود پرداختند و پایۀ استدلال و فلسفۀ عمومی و اسلامی بر مقدمات عقلی محض بنا شد و از آن مایه گرفت، این پایه و مایه هر اندازه محکم و درست باشد در همه مطالب و برای همه اهل نظر راست نمی آید، از این رو آمیخته با تخیّلات و اوهام و فرضیه های بی اساس گردید، و حالتی شبیه به احلام، سپس خواب و جمود برای عالم و جاهل که همه تحت تأثیر اینگونه اندیشه ها قرار گرفته بودند پیش آمد. در این میان فقط طبقۀ فقهاء بودند که در حدود محدود آیات و روایاتی که درباره تکالیف و احکام است ماندند و از این آیات و اصول احکام صدها اصول و هزارها فروع حکمی و قانونی استنباط کردند و اصول فقهی و حقوقی پیوسته کامل تر و سرشارتر گردید و هزارها کتاب در فقه و اصول آن نوشته شد، با آنکه راجع به تکالیف و احکام عملی مختلف بیش از صد و پنجاه آیه در قرآن نیست. درباره نظر و تفکر در کائنات بیش از هفتصد و پنجاه آیه به صورت امر و دعوت صریح آمده و بیشتر سوره های قرآنی با اشاره و صریح، آیاتی از این جهان مشهود و نظامات آن را نمایانده. اگر با همان روش مستقل فقهاء که آن همه قواعد و فروع در احکام تعبدی و عملی از آیات و سنت استنباط کردند، دیگر متفکرین اسلامی نیز با این اوامر صریح و هدایت و روش قرآن درباره جهان و خلقت به بحث و تحقیق می پرداختند، هم اندیشه و افکار و در نتیجۀ زندگی مسلمانان بالا می رفت و هم پایه های ایمان آنها محکم می شد و هم استقلال روحی و حریم زندگی مسلمانان حفظ می گردید. اگر فقهاء اوامر صریح قرآن را درباره نظر و تفکر مانند اوامر و نواهی عملی به عنوان واجب عینی به حسب توانایی مسلمانان یا واجب کفایی، یا مستحبّ بیان می کردند، و بابی در فقه راجع به این آیات می گشودند، وضع مسلمانان غیر از این بود که اکنون هست. فقه علمی بیان احکام و روابط عبادی و حقوقی است و فقه نظری حدود و تکلیف فکر و نظر در اسرار عالم را می نمایاند و اصول ایمان و استقلال فکر و اجتماع مسلمانان را تأمین می نماید.
أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا: به قرائت بیشتر قاریان که «انّا» را به کسر همزه خوانده اند این آیه بیان و شرح استینافی برای نظر «فلینظر» است. به قرائت قاریان کوفه که بفتح همزه خوانده اند، بدل اشتمال از طعام و حدوث و پیدایش آن است. الماء، اشاره به آب باران، یا نوع آب است. صبّ، چنان که از موارد استعمال آن استفاده می شود، فروریختن سرشار و فراگیرندۀ از بالا است. صبًّا، مبیّن نوعی خاص و شگفت انگیز ریزش است و ضمیرهای جمع متکلم «نا» و تکرار آن مبیّن ارادۀ پروردگار و قدرت ها و قوای است که در انجام این امر به کار افتاده.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا: ثمّ، مبین تفریع با فاصله است:سپس زمین را پس از پیوستگی، از هم شکافتیم نوعی شکافتن خاص و شگفت انگیز. این دو آیه و آیۀ بعد، ظهور در این مطلب دارد که نخست آبی سرشار و غیر عادی فرو ریخته شده و سپس با فاصلۀ زمانی و در اثر آن زمین با وضع شگفت انگیزی از هم باز و شکافته شده، پس از آن گیاه روئیده شده (اینکه به سبب فرو ریختن آب باران همیشگی و رویاندن گیاه ها زمین به نوعی خاص شکافته شده باشد- چنان که مفسرین پنداشته اند- با ظاهر این آیات موافق نیست). لغات خاص این آیات: «صبّ و شقّ» و تأکید و تنویع به
ص: 137
«صبًّا و شقًّا» و ترتیب پیوستگی مطالب از فرو ریختن خاص آنها، سپس شکافتن خاص زمین، آن گاه رویاندن گیاه فقط در این آیات آمده، این لغات و اینگونه تعبیر و ترتیب در دیگر آیات مکرری که درباره فرو ریختن باران و رویاندن گیاه است دیده نمی شود، این تعبیر و ترتیب خاص با ظهور فعل ماضی در زمان گذشته، می رساند که آیات از اطوار و اوضاع گذشتۀ زمین تا زمانی که انواع گیاه در آن پدید آمده خبر می دهد.
فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا وَعِنَبًا وَ قَضْبًا: پس از زمانی که آب را سرشار و با شدت و قدرت از بالا فرو ریختیم و زمین را از هم شکافتیم و آن چنان آن را زیر و زبر کردیم، زمین آماده و شکفته شد و از آن حب و انگور و میوه های بوته ای یا انواع سبزی های دست چین را رویاندیم.
وَزَیْتُونًا وَنَخْلًا وَحَدَائِقَ غُلْبًا: چنین به نظر می رسد که هر یک از روئیدنی های بر شمردۀ در این آیات، نمونۀ نوعی از مواد اصلی غذای انسان می باشد. و ترتیب ذکر هر یک گویا اشاره به ترتیب در اهمیت و احتیاج یا ترتیب پیدایش و تکامل این انواع دارد:نخست انواع حبوبات مانند گندم، جو، عدس، و میوه های ساقه خفته و کوتاه و بوته ای:انگور، کدو، خیار، خربزه؛ سپس درخت های بلند و تنومند: زیتون و نخل و باغ های انبوهی که از اینگونه درخت ها تشکیل می شود.
وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا: چنان که از لغت فاکهة برمی آید، مقصود میوه های فرعی و تفنّنی است که بیشتر از جهت طعم و مزه مصرف می شود. آب، مراتع طبیعی یا تهیه شدۀ برای
تغذیۀ حیوانات است که خود غذای انسان می شوند.
با نظری که قرآن به آن امر کرده و دانشمندان ناآشنای به قرآن به آن رسیده اند، هر دانۀ گیاه ریز و درشت سراپا دستگاه فعال و کارخانۀ زنده ای است که پیوسته با ریشه هایی که در زمین خلانده عناصر اصلی و آمادۀ آن را پس از تحلیل و تذویب جذب می کند و از سوی دیگر برگ های گشودۀ خود را چون دست نیازمندان به سوی آسمان بر می آورد تا از فیض بی دریغ نور و هوا فراخور استعدادش برگیرد، آنچه از عناصر تذویب شدۀ زمین و فیض نور و هوا می گیرد در درون برگ ها ترکیب شده و به صورت غذای متناسب به اعضای مختلف آن می رسید و در نهایت میوه هایی برمی آورد که با رنگ ها و
طعم ها و بوها، مواد غذایی متنوّع انسان می گردد و بالای دست های خود در دسترس اش می گذارد. این همه بهره ها و میوه هایی که از جهت کمیت و رنگ و طعم و مواد غذایی متنوع است چنان با دقت و کم و بیش نمودن عناصر محدود زمین و هوا ترکیب و صورت بندی شده که هر نوع آن دارای مواد غذایی و رنگ و طعم مخصوص به خود می باشد، با آنکه اصول ساختمان گیاه ها یکسان است اعضاء خاص جذب کنندۀ عناصر و ترکیب کننده و نگاهدارندۀ آب و هوا و دیگر عناصر، در سرزمین ها و آب و هوای خاص متفاوت می باشد.
گیاه ها و درختان بیش از آنکه دستگاه شیمیایی زنده و حکیمانه برای تهیۀ غذای بدن حیوان و انسان است، جمال و رنگ آمیزی و خط و خال منقش و منظم شکوفه و گل ها و سبزی و خرمی و عطر انگیزی آنها، روح انسانی را بر می انگیزد و چون آئینه، جمال مطلق را منعکس می نماید و هر و رق و برگشان دفتری است از حکمت پروردگار.
منظور قرآن از نظر همین است:نظر در حکمت و جمال، نظر در حیات و پیدایش و اطوار آن، نظر در مواد و عناصری که به این صورت ها برآمده و غذای جسم و پیدایش و اطوار آن، نظر در مواد و عناصری که به این صورت ها برآمده و غذای جسم و جان و بنیۀ ایمان شده:
ص: 138
مَّتَاعًا لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ: در سورۀ و النازعات، این آیه پس از بیان اطوار و تحولات زمین و رویش گیاه و پایه گرفتن کوه ها آمده و همین قرینه ای است که در این سوره و آیات قبل از این آیه نظر به تحولاتی دارد که منتهی به روییده شدن انواع گیاه ها و میوه ها شده تا بهره برای انسان و حیوان باشد.
***
فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (34) وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ (35) وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ (36) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (37) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (38) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (39) وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (41) أُولَٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)
ترجمه
پس آن گاه که آن فریاد هراس انگیز گوش خراش آید(٣٣) آن روزی است که همی می گریزد مرد از برادرش(٣4) و از مادرش و پدرش(٣5) و همسرش و فرزندانش(٣6)
برای هر کس از آنان در چنین روز گرفتاری بزرگی است که از هر چیز باز و بی نیازش می دارد(٣٧) چهره هایی در آن روز درخشان است(٣٨) خندان و نوید بخش است(٣٩) و چهره هایی است در آن روز که بر آنها گرد نشسته(4٠)
فرا می گیرد آنها را تیرگی(4١)
همین ها هستند کافران گناه پیشۀ بی بند(4٢).
شرح لغات:
الصاخة: صدایی که سخت به گوش برخورد، گوش را کر کند. پیش آمد هول انگیز.
اصخ:کسی که هیچ نمی شنود.
شأن: مقام، کار بزرگ و جالب.
مسفرة: اسم فاعل از اسفر: صبح روشن شد. جنگ درگرفت. درخت برگش ریخت.
مستبشرة: اسم فاعل استبشر. دریابندۀ خوشی های پی در پی و آینده.
غبرة: مفرد، نوعی گرد و خاک پراکنده ای که از بالا بر سر و روی بنشیند. می شود که جمع غبار باشد.
ترهق: مضارع رهق: سبک شد. ستم و زشتی کرد. شتافت. نزدیک شد. دروغ گفت.
قترة: دود غلیظ. غبار از زمین برخاسته. بوی بخور. گوشت کباب شده. استخوان سوخته، تاریکی و سیاهی.
فجرة: جمع فاجر:گناه پیشه. بی بند و پرده در، دروغگو، تباه، چشم ناتوان.
از فجر:آب راهش باز شد و جریان یافت. صبح برآمد و روشن شد.
فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ: این صفت و عنوان «الصاخة» که فقط در همین آیه ذکر شده، بیان و نمایانندۀ بعضی از حوادث و مقدمات قیامت است که در نهایت حوادث و اطوار گذشتۀ زمین پیش می آید. این آیه و دیگر آیاتی که به این مضمون در قرآن آمده خبر قطعی از دگرگونی سراسر زمین پس از آرایش و آسایش و خرّمی کنونی و دوره های محدود و متوسط عمران آن می دهد.
در دورۀ متوسط است که زندگی پدید آمده و روی زمین آرایش یافته و بار آور شده تا انسان به آن بهره گیرد و از آن بگذرد: «مَّتَاعًا لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ». همین که این دوره با تکامل انسان به نهایت رسید، زمین دگرگون می شود، زیرا همان علل و عوامل افروزنده و شکافنده و کوبنده، در درون و بیرون زمین در کمین و آماده اند تا این وضع موقت زمین را بهم ریزند هم چنان که چگونگی و علل پیدایش عناصر اولیه و حیات و علل طبیعی بسیاری از پدیده ها و حوادث زمین هنوز بسیار پیچیده و مجهول است؛
ص: 139
علل و عوامل طبیعی تحولات آیندۀ زمین و جنبش های درونی آن معلوم نیست. در همه این حوادث و پدیده ها و تحولات، سرانگشت مرموز و بس توانایی مشهود است.
تعبیر «الصاخة» پس از اشاره به انشقاق ها و انفجارهای مهیب و کوبندۀ گذشته است و متناسب با این نمودارها بیان شده، چنان که تعبیر «الطّامة» در سورۀ والنازعات، پس از بیان مراحل و اطوار گذشتۀ زمین آمده که هر مرحله ای فراگیرندۀ مرحلۀ سابق و پدید آورندۀ مرحلۀ جدیدی بوده، تا مرحلۀ فراگیرندۀ نهایی فرا رسید: «الطامة».
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ:
یوم، ظرف برای فعل مقدر و متضمن جواب «اذا» می باشد: آن گاه که صدای انفجار مهیب و کر کننده روی آورد، روزی پیش می آید و ظاهر می شود که شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزند خود می گریزد. این آیه وضع وحشت زدگی و هراس آدمی را در آن روز می نمایاند که در پی این تحول عظیم و روبرو شدن با عالم و وضع دیگر رخ می دهد، در این تحول، از یک سو همه علایق و روابطی که ریشۀ عمیق در نفس انسان دارد که ریشه دارتر و بارزتر از همه علاقۀ عاطفی به زن و فرزند و پدر و مادر است، یکپارچه گسیخته می شود و از سوی دیگر متاع معرفت و اعمالی که هر کس با خود آورده آشکارا می شود، از این جهت که مبادا اعمال و ره آوردهای کسانی که با آنها پیوستگی و نسبت به آنان مسئولیت داشته دامن گیر او شود از آنها می گریزد:
لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ: این آیه بیان وضع مخصوص هر فرد و تعلیل برای آیات قبل «یوْمَ یَفِرُّ» می باشد. چه در آن روز هرکس چنان به خود می آید و گرفتار نتایج و آثار اعمال و ملکات خود می شود که به دیگران نمی تواند توجهی داشته باشد و آن عواطف و علاقه هایی که در دنیا افراد و طبقات را بهم می پیوست و به وسیلۀ آن نظام زندگی این جهان پایه می گرفت و قسمتی از محرک های کوشش و اعمال انسان از آن ناشی می شد، قطع و فراموش می شود.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ، ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ: روزی که روابط خویشاوندی از میان برود و علاقه ها گسیخته شود و موارد این علاقه ها از هم دور و گریزان گردند، در این روز که طلیعۀ قیامت است، چهره ها آشکار می شود، چهره هایی که نمایانندۀ اندیشه ها و اعمال و ناظر به سوی آینده ای است که از حال و وضع کنونی و باز شدن پرونده و از نزدیک دیدن خطوط اعمال و آثار خود مسیر نهایی را پیش بینی می کند.
در میان چهره های مختلفی که آشکارا می شود دوگونه چهره ممتاز و از هم جدا می باشند:
چهره های «مسفرة» که مانند سپیدۀ صبح از میان پرده های تاریک طبیعت رخ می نماید و به سوی حشر و قیامت کلی روی می آورد و هرچه به آن نزدیک تر می شود و بیشتر از تاریکی های دنیا و افق طبیعت سر برمی آورد درخشان تر می گردد. این چهره هایی است که در دنیا روی به مبدأ و چشم به رحمت و جمالش داشتند و دل هاشان به نور معرفت درخشان بود و از ریشۀ ایمان و شاخه های خرّم اعمال خیر سبز و خرّم بودند، شکوفه های خندان اعمال اینان مبشّر میوه های بهشتی به آنان است: «ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ». این اوصاف فاعلی دلالت بر حرکت و حدوث و اراده دارد: پیوسته چشمشان بازتر و آینده و بشارت های آن بر ایشان نمایان تر می گردد؛ اما چهره های مقابل این چهره ها:
وَ وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ، تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ: این چهره هایی است که غبار زبونی و نگرانی، و تاریکی گناه و کفر، آنها را فراگرفته؛ این چهره ها به مانند شاخه و برگ درختی که ریشه و مغز آن را آفت زده و
ص: 140
قدرت حیاتی آن از میان رفته و شکوفه و بهره ای ببار نمی آورد و خود در انتظار سوختن و هیمۀ جهنم شدن است.
این چهره ها که حرکت و حیات انسانی و قوای نفسانیشان از میان رفته و خشک شده. با اوصافی عارضی و جامد و خارج از اراده توصیف شده اند: «عَلَیهٰا غَبَرَةٌ...»
این آیات دو چهره ای را که سر از افق دنیا برآورده و به قیامت روی آورده اند، به دو صورت متقابل که هر یک نمایانندۀ حالات نفسانی و خوشی ها و نگرانی های آنها است، چنان تصویر نموده، که گویا اکنون در برابر چشم خیالند، صورت اول نمایانندۀ خرمی و حرکت و حیات است، صورت دوم نمایانندۀ پژمردگی و جمود است.
أُولَٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ: اینها همان کفر پیشگانند که استعدادهای انسانی خود را تباه کردند و راه گناه پیش گرفتند و کار بی بندی و سرکشی آنها به آنجا رسید که همه بندهای اخلاقی و قانونی را از میان بردند.
آهنگ ها و الحان و قافیه های متنوع آیات این سوره مانند آیات دیگر نمایانندۀ محیط و جوّ مطالب و مقاصد آن است: تا آیۀ: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی» که نمایانندۀ محیط حکایت و شکایت ملایم و دوستانه است به الف های مقصوره پایان یافته و کلمات و حرکات و طول هر یک از این آیات متناسب با مطالب متنوع آن است. از آیۀ «کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ» موج و ایقاع آیات، شدید و کوتاه (و جز یک آیه) با رنین تاء ختم شده که فضایی از برخورد و انعکاس و تحریک و تحرک افکار را می نمایاند. آیۀ «قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکفَرَهُ» سر فصل تحولی است از مطالب و محیط آیات قبل به فضایی که نمایانندۀ اطوار و احوال یکنواخت و تدریجی گذشته و آیندۀ انسان می باشد، این آیات با طول و آهنگ یکنواخت پی در پی آمده و به هاء و فتحه های متوالی پایان یافته که آیۀ نهایی نمایانندۀ یک حرکت ناگهانی و تنبّه و توجه به گذشته است: «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ».
آیۀ «فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَیٰ طَعَامِهِ» با اندک طول و نوای آرام تر، سر فصل تحول نظر انسان، از اطوار خلقت خود به علل و عوامل و اطواری است که در تحولات شدید و کوبندۀ زمین پیش آمده و به بروز رویندگان منتهی شده. موج حرکات فتحه های متوالی و باءهای مشدد و آخر چهار آیۀ اول، جوّ حرکت متوالی شدید و نهایی را می نمایاند.
آیۀ «مَّتَاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعَامِکُمْ» با
دو حرکت کاف میم که در انتهای مخرج دهان و بسته شدن لب است، هماهنگ با منتهی شدن و بسته شدن حرکات و اطوار گذشته می باشد که با آیۀ «فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ» طور و فصل جدیدی گشوده می شود. این دو آیه که اولی نهایت گذشته و دومی سرفصل آینده می باشد، هر یک حرکات و نوایی خاص و جدای از آیات قبل و بعد دارند.
آیات بعد از آن با قیافه های یاء مکسوره و هاء نمایانندۀ گسیختگی علاقه و پیوسته گی های زیربنای روابط زندگی گذشته است، و منتهی می شود به آیۀ «لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» که کشش و طول آیه هماهنگ با دوام مرحله ای است که انسان وارد آن می گردد. در این میان یا پس از آن ناگهان چهره ها آشکار می شود: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ، ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ ٌ» لحن
این دو آیه و حرکات آنها که از نکرۀ منوّن و مضمون آغاز شده و به کسره و تاء منتهی می شود، حرکت و شگفتگی ناگهانی را می نمایاند که از درون و باطن انسان سرچشمه گیرد.
ص: 141
آیات بعد که با فتحه و تاء پایان یافته چهره های زبون و اندوهگینی و ناامیدی را در برابر چشم تصویر می کند که شعلۀ حیات آن خاموش شده و گرد و غبار و دود محیط خود ساخته آنها را گرفته و فرسوده کرده.
اندیشه در معانی و مقاصد این آیات و گوش فرا دادن به حرکات و الحان و امواج آن چنان دل را می رباید و خیال را فرا می گیرد، که بسا کلمات و حروف از میان می رود و معانی و صور از طریق شنوایی در برابر چشم ظاهر می شود و بیننده را از هر فصل و گذرگاهی می گذراند و وارد محیط و جوّ دیگری می نماید. لحن و آهنگ هر جمله ای از آیات چنان متناسب با مطالب و معانی است که با هر تغییری در مطلب متغیر و متنوع می گردد. این رمز اعجازی قرآن برای کسانی مشهود است که دلدار و دلداده اند و دستگاه گیرندۀ گوش و دریابندۀ دل را یکسره تسلیم نغمات آیات نمایند:
« إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَذِکْرَیٰ لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ -سورۀ ق آیۀ ٣٧».
با دل دادن به این نغمات این آیات، معانی جذاب و حقایق درخشان آن سراسر شعور و مراکز ادراک را فرا می گیرد، و نفس انسانی را از آلودگی ها و هواها پاک و آن را درخشان می کند و در سایۀ رحمت و الطاف خداوند جایش می دهد و امیدوار و خرسندش می دارد:
از حضرت رسول اکرم(ص) روایت شده: «هر آن کس که سورۀ عبس را بخواند در حالی به قیامت می آید که رخسارش خندان و بشارت آور است». از حضرت صادق(ع) نقل شده: «هرکس سورۀ عبس و اذا الشمس را بخواند، در بهشت زیر سایۀ خداوند و کرامت وی به سر برد».
ص: 142
تفسیر نمونه(1)
آیت اللّه
مکارم شیرازی و دیگران
محتوای سوره عبس
سوره «عبس»، در عین کوتاهی، از مسائل مختلف و مهمی بحث می کند، و تکیه خاصی روی مسئله «معاد» دارد، و محتوای آن را در پنج موضوع می توان خلاصه کرد:
1- عتاب شدید خداوند نسبت به کسی که در برابر مرد نابینای حقیقت جو برخورد مناسبی نداشت.
2- ارزش و اهمیت قرآن مجید.
3- کفران و ناسپاسی انسان در برابر نعمت های خداوند.
4- بیان گوشه ای از نعمت های او در زمینه تغذیه انسان و حیوانات برای تحریک حس شکرگزاری بشر.
5- اشاره به قسمت های تکان دهنده ای از حوادث قیامت و سرنوشت مؤمنان و کفار در آن روز بزرگ.
نامگذاری آن به این نام به تناسب نخستین آیه سوره است.
***
فضیلت تلاوت این سوره
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام(ص) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَبَسَ جاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ وَجْهُهُ ضاحِک مُسْتَبْشِرٌ: «کسی که سوره عبس را بخواند، روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که صورتش خندان و بشاش است».(2)
عَبَسَ وَ تَوَلَّیٰ (1) أَن جَاءَهُ الْأَعْمَیٰ (2) وَمَا یدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکیٰ (3) أَوْ یذَّکرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرَیٰ (4) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَمَا عَلَیکَ أَلَّا یزَّکیٰ (7) وَأَمَّا مَن جَاءَکَ یسْعَیٰ (8) وَهُوَ یخْشَیٰ (9) فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ (10)
ترجمه
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
چهره در هم کشید و روی برتافت (1) از این که نابینائی به سراغ او آمد! (2) تو چه می دانی شاید او تقوا پیشه کند.(3) یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد! (4) اما آن کس که توانگر است (5) به او روی می آوری (6) در حالی که اگر پاک نگردد چیزی بر تو نیست (7) اما
کسی که به سراغ تو می آید و کوشش می کند (8) و از خدا ترسان است (9) تو
از او غافل می شوی! (10)
شأن نزول:
ص: 143
این آیات، اجمالاً نشان می دهد: خداوند کسی را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر این که: فرد یا افراد غنی و ثروتمندی را بر نابینای حق طلبی مقدم داشته است، اما این شخص مورد عتاب کیست؟ در آن اختلاف نظر است:
مشهور در میان مفسران عامه و خاصه این است که:
عده ای از سران قریش مانند «عتبة بن ربیعه»، «ابوجهل»، «عباس بن عبدالمطلب»، و جمعی دیگر، خدمت پیامبر(ص) بودند، و پیامبر مشغول تبلیغ و دعوت آنها به سوی اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر شود (و مسلماً اگر این گونه افراد اسلام را می پذیرفتند، گروه دیگری را به اسلام می کشاندند و هم کارشکنی های آنها از میان می رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود) در این میان «عبداللّٰه بن ام مکتوم» که مرد نابینا و ظاهراً فقیری بود وارد مجلس شد، و از پیغمبر(ص) تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد، و پیوسته سخن خود را تکرار می کرد و آرام نمی گرفت؛ زیرا دقیقاً متوجه نبود که پیامبر(ص) با چه کسانی مشغول صحبت است.
او آن قدر کلام پیغمبر(ص) را قطع کرد که حضرت(ص) ناراحت شد، و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت: این سران عرب پیش خود می گویند پیروان محمّد(ص) نابینایان و بردگانند، و لذا از «عبداللّٰه» روی برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.
در این هنگام، آیات فوق نازل شد (و در این باره پیامبر(ص) را مورد عتاب قرار داد) رسول خدا(ص) بعد از این ماجرا «عبداللّٰه» را پیوسته گرامی می داشت، و هنگامی که او را می دید می فرمود: مَرْحَباً بِمَنْ عاتَبَنِی فِیهِ رَبِّی: «مرحبا به کسی که پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او می فرمود: «آیا حاجتی داری آن را انجام دهم»؟
و پیامبر(ص) دو بار او را در غزوات اسلامی در «مدینه» جانشین خویش قرار داد(1).
شأن نزول دومی که برای آیات فوق نقل شده، این است: این آیات درباره مردی از «بنی امیه» نازل شده که نزد پیامبر نشسته بود، در همان حال «عبداللّٰه بن ام مکتوم» وارد شد، هنگامی که چشمش به «عبداللّٰه» افتاد خود را جمع کرد، مثل اینکه می ترسید آلوده شود، قیافه در هم کشیده و صورت خود را برگردانید، خداوند در آیات فوق عمل او را نقل کرده، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، این شأن نزول در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده است.(2)
محقق بزرگ شیعه مرحوم «سید مرتضی» این شأن نزول را پذیرفته است.
البته در آیه، چیزی که صریحاً دلالت کند منظور شخص پیامبر(ص) است، وجود ندارد، تنها چیزی که می تواند قرینه ای بر این معنی باشد خطاب هایی است که از آیات 8 تا 10 این سوره آمده که می گوید: «کسی که پیوسته (برای شنیدن آیات خدا) به سرعت سراغ تو می آید، و از خدا می ترسد، تو از او غافل می شوی»!
این چیزی است که بهتر از هرکس در مورد پیامبر(ص) می تواند صادق باشد.
ولی به گفته مرحوم «سید مرتضی» قرائنی نیز در این آیات وجود دارد که نشان می دهد منظور شخص پیامبر(ص) نیست از جمله:
ص: 144
«عبوس بودن» از صفات پیامبران مخصوصاً پیغمبر اسلام نیست، او حتی نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن می گفت، چه رسد به مؤمنان حقیقت جو.
دیگر پرداختن به اغنیا و غافل شدن از فقرای حق طلب، با اخلاق آن حضرت که در آیه 4 سوره «قلم» به آن اشاره شده: وَ إِنَّک لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ: «تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری» هرگز نمی سازد، (به خصوص این که معروف است سوره «قلم» قبل از سوره «عبس» نازل شده است).(1)
ولی، به فرض که شأن نزول اول واقعیت داشته باشد این مطلب در حد ترک اولائی بیش نیست: و کاری که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمی شود.
زیرا «اوّلاً» پیامبر(ص) هدفی جز نفوذ در سران قریش، و گسترش دعوت اسلام از این طریق، و در هم شکستن مقاومت آنها، نداشت.
«ثانیاً» چهره در هم کشیدن در برابر یک مرد نابینا مشکلی ایجاد نمی کند؛ چرا که او نمی بیند، به علاوه «عبداللّٰه بن ام مکتوم» نیز رعایت آداب مجلس را نکرده بود؛ زیرا هنگامی که می شنود پیامبر(ص) با گروهی مشغول صحبت است نباید سخن او را قطع کند.
ولی، از آنجا که خداوند اهمیت فوق العاده ای به محبت و ملاطفت کردن با مؤمنان مستضعف حقیقت طلب می دهد، همین مقدار بی اعتنایی را در برابر این مرد مؤمن برای پیامبرش نمی پسندد و او را مورد عتاب قرار می دهد، اینها همه از یک سو.
از سوی دیگر، اگر به این آیات، از زاویه حقانیت و عظمت پیامبر(ص) نگاه کنیم، می بینیم در سرحدّ یک معجزه است؛ چرا که رهبر بزرگ اسلام در کتاب آسمانی خود آن چنان مسئولیت برای خود ذکر می کند که حتی کوچک ترین ترک اولیٰ، یعنی بی اعتنائی مختصری نسبت به یک مرد نابینای حق طلب، را مورد عتاب خداوند می بیند، این دلیل زنده ای است بر اینکه این کتاب آسمانی از سوی خدا است و او پیامبر صادق است، مسلماً اگر این کتاب از سوی خداوند نبود چنین محتوایی نداشت.
و عجب تر این که: پیامبر(ص) طبق روایتی که در بالا آوردیم، هر وقت «عبداللّٰه بن ام مکتوم» را می دید، به یاد این ماجرا می افتاد و او را بسیار احترام می کرد.
و از سوی سوم، این آیات می تواند بیانگر فرهنگ اسلام در برخورد با مستضعفان و مستکبران باشد، که چگونه مرد فقیر نابینای مؤمنی را بر آن همه اغنیا، و سران قدرتمند مشرک عرب مقدم می شمرد، این به خوبی نشان می دهد:اسلام حامی مستضعفان و دشمن مستکبران است.
در پایان، این سخن بار دیگر تکرار می کنیم: مشهور در میان مفسران گرچه شأن نزول اول است، ولی باید اعتراف کرد که: در خود آیه چیزی که صریحاً دلیل بر این معنی باشد که منظور پیامبر(ص) است وجود ندارد و شأن نزول دوم از جهاتی ترجیح دارد.
تفسیر:
عتاب شدید به خاطر بی اعتنایی به نابینای حق طلب
با توجه به آنچه در شان نزول آیات گفته شد، به سراغ تفسیر آیات می رویم.
نخست می فرماید: «چهره در هم کشید، و روی برتافت» (عَبَسَ وَ تَوَلَّیٰ).
ص: 145
***
«از این که نابینائی به سراغ او آمده بود» ) أَن جَاءَهُ الْأَعْمَیٰ).
***
«تو چه می دانی شاید او در جستجوی ایمان و پاکی و تقوا باشد»؟! (وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ).
***
«یا از شنیدن سخنان حق متذکر شود و این تذکر به حال او مفید باشد.» (أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَیٰ).
و اگر صد در صد پاک و با تقوا نشود لااقل از تذکر پند می گیرد و بیدار می شود، و این بیداری در او اجمالاً اثر می گذارد.(1)
***
سپس، این عتاب را ادامه داده، می افزاید: «اما آن که خود را بی نیاز و غنی می داند» (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَیٰ).
«تو به او رو می آوری و توجه می کنی»! (فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّیٰ).
و اصرار به هدایت او داری در حالی که او گرفتار غرور ثروت، و خودخواهی است، غروری که منشأ طغیان و گردنکشی است، همان گونه که در آیات 6-7 سوره «علق» آمده است: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ: «انسان طغیان می کند * از این که خود را غنی می بیند».(2)
***
«در حالی که اگر او راه تقوا را پیش نگیرد و ایمان نیاورد چیزی بر تو نیست» (وَمَا
عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّیٰ).
وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است، خواه از آن پند گیرند یا ملال بنابراین، به خاطر اینگونه افراد نمی توانی نابینای حق طلب را نادیده بگیری، یا آزرده خاطر سازی، هر چند هدف تو هدایت این گردنکشان باشد.
***
بار دیگر، تأکید و عتاب را از سر می گیرد، و همچنان به صورت خطاب می فرماید: «اما کسی که به سراغ تو می آید، و تلاش برای هدایت و پاکی دارد» (وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَک یَسْعیٰ).
***
«و از خدا ترسان است» (وَ هُوَ یَخْشیٰ).(3)
ص: 146
و همین انگیزه ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده، تا حقایق بیشتری بشنود و به کار بندد، و خود را پاک و پاکیزه کند.
***
«تو از او غافل می شوی و به دیگری می پردازی» (فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّیٰ).(1)
تعبیر به «أَنْتَ» (تو) (اگر شأن نزول اول درست باشد) در حقیقت، اشاره به این است که: مثل توئی سزاوار نیست از چنین انسان حق طلبی لحظه ای غافل شوی و به دیگری بپردازی، هر چند هدفت از پرداختن به دیگران نیز هدایت آنها باشد؛ چرا که در محاسبه اولویت ها، اولویت از آن این گروه مستضعف پاکدل است.
به هر حال، این عتاب و خطاب خواه به شخص پیامبر(ص) باشد یا غیر او، بیانگر این واقعیت مهم است که: اسلام و قرآن اهمیت و احترام خاصی برای پویندگان راه حق مخصوصاً از طبقات مستضعف قائل است.
و به عکس، موضع گیری تند و خشنی در برابر آنها که بر اثر وفور نعمت الهی، مست و مغرور شده اند دارد، تا آنجا که خدا راضی نمی شود به خاطر پرداختن به آنان، کمترین رنجشی در این قشر مستضعف حق طلب پیدا شود.
دلیل آن نیز روشن است، زیرا همیشه این گروه پشتیبان مخلص اسلام و فریادرس پیشوایان بزرگ دین در مشکلات، و ایثارگر میدان های نبرد و شهادت بوده اند، همان گونه که امیرمؤمنان علی(ع) در فرمان معروف «مالک اشتر» می فرماید:
وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ:
«ستون دین، سرمایه اجتماع مسلمین، و نیروی ذخیره در برابر دشمنان، تنها همین توده مردمند، لذا باید به سخنان آنها گوش فرا دهی و علاقه خود را به آنها معطوف داری».(2)
***
کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (11) فَمَن شَاءَ ذَکَرَهُ (12) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (13) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (14) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (15) کِرَامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ (17) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (18) مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ (22) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (23)
ترجمه:
11- هرگز چنین نیست؛ این (قرآن) یاد آوری است.
12- و هر کس بخواهد از آن پند می گیرد!
13- در الواح پرارزشی.
ص: 147
14- الواحی والا و پاکیزه.
15- به دست سفیرانی است.
16- والا مقام و فرمان بردار و نیکوکار!
17- مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است!
18- (خداوند) او را از چه چیز آفریده است؟!
19- او را از نطفه آفرید، و اندازه مقررش بخشید.
20- سپس راه را برای او آسان کرد.
21- بعد او را میراند و در قبر نهاد.
22- پس هرگاه بخواهد او را زنده می کند!
23- چنین نیست؛ هنوز آنچه را به او فرمان داده، اطاعت نکرده است.
تفسیر:
تنها دست پاکان به دامن قرآن می رسد
در تعقیب آیات گذشته، که در آن سخن از سرزنش کسی آمده بود که نسبت به نابینای حق طلبی کم توجهی نموده بود، در این آیات، به مسئله اهمیت قرآن مجید و مبدأ پاک آن و تأثیرش در نفوس پرداخته، می فرماید:
«هرگز این کار را تکرار مکن و آن را برای همیشه فراموش نما» (کلّٰا).
«چرا که این آیات وسیله ای است برای تذکر و یادآوری خلق خدا» (إِنَّهٰا تَذْکرَةٌ).(1)
نیازی به این نیست که از مستضعفان پاکدل غافل شوی، و به افراد متنفذ و مغرور روی آوری.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله «کلّٰا إِنَّهٰا تَذْکرَةٌ» پاسخی باشد به تمام تهمت های مشرکان و دشمنان اسلام در مورد قرآن که: گاه شعرش می خواندند، و گاه سحر، و گاه نوعی کهانت، قرآن می گوید: هیچ یک از این نسبت ها صحیح نیست، بلکه این آیات وسیله ای است برای بیداری، یادآوری، آگاهی و ایمان و دلیل آن در خودش نهفته است؛ چرا که هر کس به آن نزدیک می شود- جز معاندان لجوج - این اثر را در خود احساس می کند.
***
و می افزاید: «هرکس بخواهد از آن پند می گیرد» (فَمَنْ شٰاءَ ذَکرَهُ)(2)
این تعبیر هم اشاره ای است به این که: اکراه و اجباری در کار نیست، و هم دلیلی است بر آزادی اراده انسان که تا نخواهد و تصمیم بر قبول هدایت نگیرد نمی تواند از آیات قرآن بهره گیرد.
***
سپس می افزاید: «این کلمات بزرگ الهی در صحائف (الواح و اوراق) با ارزشی ثبت است» (فِی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ).
ص: 148
«صُحُف» جمع «صحیفه» به معنی «لوح»، یا «ورقه» و یا چیز دیگری است که در آن مطلبی را می نویسند، و این تعبیر نشان می دهد: که آیات قرآنی قبل از نزول بر پیغمبر اکرم(ص) در الواحی نوشته شده بود، و فرشتگان وحی آن را با خود می آورند، الواحی بسیار گرانقدر و پر ارزش.
و این که بعضی گفته اند: منظور از این «صُحُف» کتب انبیای پیشین است، ظاهراً با آیات قبل و بعد سازگار نیست.
همچنین این که گفته شده: منظور از آن «لوح محفوظ» است آن نیز مناسب به نظر نمی رسد؛ زیرا «صُحُف» به صورت صیغه جمع در مورد «لوح محفوظ» به کار نرفته است.
***
بعد از آن می فرماید: «این صحائف و الواح، والا قدر و پاکیزه است» (مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ).
بالاتر از آن است که: دست نااهلان به سوی آن دراز شود، و یا قادر بر تحریف آن باشند، و پاک تر از آن است که دست ناپاکان آن را آلوده کند، و نیز پاک است از هر گونه تناقض، تضاد، شک و شبهه.
***
از این گذشته «این آیات الهی در دست سفیرانی است» (بِأَیدِی سَفَرَةٍ).
***
«سفیرانی والا مقام، و مطیع و فرمان بردار و نیکوکار» (کرٰامٍ بَرَرَةٍ).
«سَفَرَة» (بر وزن طلبه) جمع «سافر» از ماده «سَفَر» (بر وزن قَمَر) در اصل، به معنی پرده برداری از چیزی است، و لذا به کسی که میان اقوام رفت و آمد دارد تا مشکلات آنها را حل کند، و از مبهمات پرده بردارد «سفیر» گفته می شود، به شخص نویسنده نیز «سافر» می گویند؛ چرا که پرده از روی مطلبی برمی دارد.
بنابراین، منظور از «سَفَره» در اینجا فرشتگان الهی است که سفیران وحی یا کاتبان آیات او هستند.
بعضی گفته اند: منظور از «سَفَرة» در اینجا حافظان و قاریان و کاتبان قرآن، علما و دانشمندانی هستند که این آیات او را در هر عصر و زمانی از دستبرد شیاطین محفوظ می دارند.
ولی، این تفسیر بعید به نظر می رسد؛ چرا که در این آیات سخن از زمان نزول وحی و عصر پیامبر(ص) است نه از آینده.
ولی، در حدیثی از امام صادق(ع) می خوانیم که فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الکرام البررة: «کسی که حافظ قرآن باشد و به آن عمل کند با سفیران بزرگوار فرمان بردار الهی خواهد بود».(1)
این تعبیر، به خوبی نشان می دهد:حافظان، مفسران و عاملان به قرآن در ردیف این سفره و همگام آنها هستند، نه این که خود آنها می باشند، و این یک واقعیت است که وقتی این دانشمندان و حافظان، کاری شبیه فرشتگان و حاملان وحی انجام دهند، در ردیف آنها قرار می گیرند.
به هر حال، از مجموع این گفتار، استفاده می شود: تمام کسانی که در راه حفظ قرآن و احیای آن می کوشند، مقامی والا همچون مقام فرشتگان «کرام برره» دارند.
ص: 149
«کرام» جمع «کریم» به معنی «عزیز و بزرگوار» است، و اشاره به عظمت فرشتگان وحی در پیشگاه خداوند و بلندی مقام آنها است، و گاه گفته شده: این تعبیر، اشاره به پاکی آنها از هر گونه گناه می باشد، همان گونه که در آیات 26-27 سوره «انبیاء» در توصیف فرشتگان آمده است: بَلْ عِبٰادٌ مُکرَمُونَ * لاٰ یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ: «آنها بندگان گرامی حقند * که در سخن بر او پیشی نمی گیرند، و اوامر او را پیوسته اجرا می کنند».
«بَرَرَة» جمع «بارّ» (مثل طالب و طلبه) از ماده «بَرّ» در اصل به معنی وسعت و گستردگی است، و لذا به صحراهای وسیع «بَرّ» (به فتح باء) گفته می شود، و از آنجا که افراد نیکوکار وجودی گسترده دارند، و برکات آنها به دیگران می رسد به آنها «بار» گفته شده.
البته، منظور از نیکوکاری در آیه مورد بحث، اطاعت فرمان الهی و پاکی از گناه می باشد.
و به این ترتیب، خداوند فرشتگان را به سه وصف توصیف کرده است:
نخست این که: آنها سفیران و حاملان وحی اویند.
و دیگر این که: ذاتاً عزیز و گرانمایه اند.
و سومین وصف، پاکی اعمال آنها، اطاعت و تسلیم و نیکوکاری است.
***
سپس می افزاید: با وجود این همه اسباب هدایت الهی که در صحف مکرمه به وسیله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذکرات، نازل شده، باز هم این انسان سرکش و ناسپاس، تسلیم حق نمی شود «مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است»؟! (قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکفَرَهُ).(1)
«کفر» در اینجا ممکن است به معنی عدم ایمان، یا به معنی ناسپاسی و کفران، و یا به معنی هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همین معنی جامع است؛ چرا که در آیات قبل سخن از اسباب هدایت و ایمان بود، و در آیات بعد سخن از انواع نعمت های پروردگار است.
به هر حال، منظور از تعبیر «مرگ بر این افراد» معنی کنائی آن، یعنی اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اینگونه افراد کافر و ناسپاس است.
***
و از آنجا که سرچشمه سرکشی ها و ناسپاسی ها غالباً غرور است، برای در هم شکستن این غرور در آیه بعد، می فرماید: «خداوند این انسان را از چه چیز آفریده»؟! (مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ)؟.
***
او را از نطفه ای ناچیز و بی ارزش آفرید، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازه گیری نمود" ( مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ).
چرا این انسان به اصل خلقت خود نمی اندیشد؟! و ناچیز بودن مبدأ اصلی خود را فراموش می کند؟ وانگهی چرا قدرت خداوند در آفرینش این موجود بدیع از آن نطفه ناچیز را نمی نگرد؟ که دقت در همین آفرینش انسان از نطفه و اندازه گیری تمام ابعاد وجودی او، اعضاء پیکرش، استعدادهایش و نیازهایش، خود بهترین دلیل برای خداشناسی و معرفة اللّٰه است.
ص: 150
جمله «قَدَّرَهُ» از ماده «تقدیر» به معنی اندازه گیری و موزون ساختن است؛ زیرا می دانیم در ساختمان وجود انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به کار رفته که هر کدام از نظر کمیت و کیفیت اندازه معینی دارد، که اگر کم و بیشی در آن رخ دهد، نظام وجود انسان به هم می ریزد.
از این گذشته، کیفیت ساختمان اعضاء بدن، و تناسب و ارتباط های آنها با یکدیگر، اندازه های دقیقی دارد، و نیز استعدادها و غرائز و امیالی که در فرد انسان، و در مجموعه جهان بشریت، نهفته است، باید طبق حساب خاصی باشد تا سعادت بشر را تأمین کند.
خداوند کسی است که تمام این اندازه گیری ها را در آن نطفه بی ارزش انجام داده، نطفه ای که به قدری کوچک است که اگر از سلول اصلی حیات شناور در آب آن به تعداد انسان ها یک جا جمع شود، بیش از یک انگشتانه را پر نمی کند.
آری، در چنین موجود خرد و صغیر، این همه بدایع و نقوش را ترسیم کرد و به ودیعت نهاد.
بعضی نیز «تقدیر» را به معنی «آماده ساختن» معنی کرده اند.
این احتمال نیز وجود دارد که: منظور از «تقدیر» ایجاد قدرت در این نطفه ناچیز است، چه بزرگ است آن خدائی که این موجود ضعیف را این همه قدرت و توانائی بخشیده که: می تواند آسمان، زمین و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار دهد، و همه نیروهای محیط خود را مسخر فرمان خویش سازد(1).
جمع میان این سه تفسیر نیز ممکن است.
***
در ادامه همین سخن، می افزاید: «سپس راه را برای او آسان ساخت» (ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ).
راه تکامل پرورش جنین در شکم مادر، و سپس راه انتقال او را به این دنیا سهل و آسان نمود.
از عجائب تولد انسان این است که: قبل از لحظات تولد، آن چنان در شکم مادر قرار می گیرد که: سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پای او در قسمت پائین رحم است، ولی هنگامی که فرمان تولد صادر می شود، ناگهان واژگونه می گردد سر او به طرف پائین می آید، و همین موضوع امر تولد را برای او و مادرش سهل و آسان می کند، البته گاهی بچه هائی هستند که از طرف پا متولد می شوند و مشکلات زیادی برای مادر ایجاد می کنند.
بعد از تولد نیز، در مسیر نموّ و رشد جسمی در دوران کودکی، و سپس نموّ و رشد غرائز، و بعد از آن رشد در مسیر هدایت معنوی و ایمان، همه را از طریق عقل و دعوت انبیاء برای او سهل و آسان ساخته است.
چه جمله جامع و جالبی است که در عین فشردگی به همه این مسائل اشاره می کند «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ».
این نکته نیز قابل توجه است که: می فرماید:«راه را برای انسان آسان ساخت» و نمی فرماید:«او را مجبور بر پیمودن این راه کرد» و این خود تأکید دیگری بر مسئله آزادی اراده انسان و اختیار است.
***
ص: 151
آنگاه به مرحله پایانی عمر انسان بعد از پیمودن این راه طولانی اشاره می فرماید: «بعد او را میراند و در قبر پنهان نمود» (ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ).
مسلماً «إماته» (میراندن) کار خدا است، ولی، مسئله پنهان ساختن در قبر به ظاهر کار انسان است، اما از آنجا که عقل و هوش لازم برای این کار، و همچنین وسائل دیگر را خداوند فراهم ساخته این کار به او نسبت داده شده است.
بعضی نیز گفته اند: منظور از نسبت دادن این کار به خدا این است که: او برای انسان قبری آفریده و آن دل خاک است.
و بعضی نیز این جمله را به معنی حکم تشریعی و دستور الهی درباره دفن کردن اموات دانسته اند.
و به هرحال، یکی از احترامات خداوند نسبت به نوع بشر همین برنامه دفن اجساد آنها است؛ چرا که اگر راهی برای دفن وجود نداشت، و یا دستوری در این زمینه صادر نشده بود، و جسد آدمی روی زمین می ماند، متعفن می گشت، و سپس طعمه حیوانات درنده و پرندگان می شد، ذلت و خواری عجیبی بود، بنابراین الطاف الهی نه تنها شامل حال انسان در حیات دنیا است که بعد از مرگ نیز مشمول الطاف او است.
از این گذشته، دستور به دفن کردن بدن مردگان (بعد از غسل و کفن و نماز) دستوری است الهام بخش، که مرده انسان ها باید از هر نظر پاک و محترم باشد، چه رسد به زنده آنها!
این نکته نیز، قابل توجه است که: مسئله مرگ در این آیه، نیز در عداد نعمت های الهی ذکر شده، و اگر دقت شود مطلب همین گونه است؛ چرا که:
اولاً، مرگ مقدمه ای است برای آسودگی از رنج های این جهان، و انتقال به سرای دیگر که عالمی است بسیار گسترده تر.
و ثانیاً، مرگ نسل های موجود سبب می شود که جا برای نسل های آینده گشوده شود، و نوع انسان طی نسل ها تداوم و تکامل یابد، و در غیر این صورت چنان عرصه بر انسان ها تنگ می شد، که زندگی کردن در روی زمین غیر ممکن بود.
جالب این که: همین معنی ضمن اشاره لطیفی در سوره «الرحمن»، آیات 26 تا 28 نیز آمده است آنجا که می فرماید: کلُّ مَنْ عَلَیهٰا فٰانٍ * وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکرٰامِ * فَبِأَی آلاٰءِ رَبِّکمٰا تُکذِّبٰانِ: «تمام کسانی که روی زمین زندگی می کنند می میرند * تنها ذات ذو الجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند * پس کدامین نعمت از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید»؟!
مطابق این آیات، مرگ یکی از نعمت های بزرگ خدا است.
آری، دنیا با تمام نعمت هایش زندانی است برای مؤمن، و خروج از این دنیا آزاد شدن از این زندان است، و از این گذشته، نعمت های فراوان الهی گاه برای گروهی مایه غفلت و بی خبری می شود، و یاد مرگ پرده های غفلت را می درد و از این نظر نیز نعمتی است و هشداری، از همه گذشته، زندگی دنیا اگر ادامه یابد، مسلماً ملال آور و خسته کننده است، نه همچون زندگی آخرت که سرتاسر نشاط و خوشدلی است.(1)
بعد از آن، به مرحله رستاخیز انسان ها پرداخته، می افزاید: «سپس هر زمان که بخواهد او را زنده و برای حساب و جزا محشور می کند» (ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ).
ص: 152
«أَنْشَرَهُ» از ماده «انشار» به معنی گستردن بعد از جمع کردن است، و این تعبیر جالبی است که: نشان می دهد با مرگ زندگی انسان به کلی جمع می شود.
و در رستاخیز در محیطی بزرگ تر و عالی تر گسترش می یابد.
قابل توجه این که: در مسئله مردن و در قبر پنهان شدن، تعبیر به «مشیت الهی» شده است، ولی، در اینجا می گوید: هر وقت خدا بخواهد او را زنده می کند، این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که: هیچ کس از تاریخ وقوع این حادثه بزرگ (قیام قیامت) آگاه نیست، و تنها او است که می داند، ولی در مورد مرگ به طور اجمال معلوم است که: انسان بعد از پیمودن یک عمر طبیعی خواه ناخواه می میرد.
***
در آخرین آیه مورد بحث، می فرماید: با این همه مواهب الهی نسبت به انسان از آن روز که به صورت نطفه ای بی ارزش بود، تا آن روز که قدم در این دنیا گذارد، و راه خود را به سوی کمال طی کرد، و سپس از این دنیا می رود و در قبر نهان می گردد، باز این انسان راه صحیح خود را پیدا نمی کند «چنین نیست که او می پندارد، او هنوز فرمان الهی را انجام نداده است» (کلّٰا لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ)(1).
تعبیر به « لَمّٰا» که معمولاً برای نفی توأم با انتظار می باشد اشاره به این است که: با این همه مواهب الهی و این همه وسائل بیداری که در اختیار بشر قرار داده، انتظار می رود که او در راه امتثال اوامر الهی جدی و کوشا باشد، ولی تعجب است که هنوز این وظیفه را انجام نداده.
در این که: منظور از «انسان» در اینجا چه اشخاصی هستند؟ دو تفسیر وجود دارد:
نخست این که: منظور انسان هایی هستند که در مسیر کفر، نفاق، انکار حق، ظلم و عصیان گام بر می دارند، به قرینه آیه 34 سوره «ابراهیم» که می فرماید: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کفّٰارٌ: «انسان بسیار ظالم و کافر و ناسپاس است».
تفسیر دیگر این است که: همه انسان ها را شامل می شود؛ چرا که هیچ کس (اعم از مؤمن و کافر) حق عبودیت و بندگی و اطاعت خدا را آن چنان که شایسته مقام با عظمت او است انجام نداده، آن گونه که گفته اند:
بنده همان به که ز تقصیر خویش/ عذر به درگاه خدا آورد
و رنه سزاوار خداوندیش/ کس نتواند که به جا آورد!
***
فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَیٰ طَعَامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا (27) وَعِنَبًا وَقَضْبًا (28) وَزَیْتُونًا وَنَخْلًا (29) وَحَدَائِقَ غُلْبًا (30) وَفَاکِهَةً وَأَبًّا (31) مَّتَاعًا لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ (32)
ترجمه:
ص: 153
انسان باید به غذای خویش (و آفرینش آن) بنگرد.(24) ما آب فراوانی از آسمان فروریختیم.(25) سپس زمین را از هم شکافتیم.(26) و در آن دانه های فراوانی رویاندیم.(27) و انگور و سبزی بسیار.(28) و زیتون و نخل فراوان.(29) و باغ هایی پر درخت.(30) و میوه و چراگاه.(31) تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چهارپایانتان باشد!(32)
تفسیر:
انسان باید به غذای خود بنگرد!
از آنجا که آیات قبل، سخن از مسئله معاد می گفت، و آیات آینده نیز با صراحت بیشتری از این مسئله سخن می گوید، به نظر می رسد: آیات مورد بحث، به منزله دلیلی است برای مسئله معاد که از طریق بیان قدرت خداوند بر همه چیز، و همچنین احیای زمین های مرده به وسیله نزول باران، که خود نوعی معاد در عالم گیاهان است، امکان رستاخیز را اثبات می کند.
در ضمن، چون این آیات از انواع غذاهایی که خدا در اختیار انسان و چهارپایان قرار داده سخن می گوید، حس شکرگزاری انسان را برمی انگیزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّٰه دعوت می کند.
نخست می فرماید: «انسان باید به غذای خویش بنگرد» که چگونه خداوند آن را آفریده است؟ (فَلْینْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ)(1).
نزدیک ترین اشیاء خارجی به انسان غذای او است، که با یک دگرگونی جزء بافت وجود او می شود، و اگر به او نرسد، به زودی راه فنا را پیش می گیرد، و به همین دلیل، قرآن از میان تمام موجودات روی مواد غذایی، آن هم موادی که از طریق گیاهان و درختان، عائد انسان می شود تکیه کرده است.
روشن است: که منظور از «نگاه کردن» تماشای ظاهری نیست، بلکه نگاه به معنی دقت و اندیشه در ساختمان این مواد غذایی، اجزاء حیات بخش آن، و تأثیرات شگرفی که در وجود انسان دارد، و سپس اندیشه در خالق آنها است.
و این که: بعضی احتمال داده اند مراد نگاه ظاهری است، نگاهی که باعث تحریک غده های بزاقی دهان می شود، در نتیجه کمک به هضم غذا می کند، بسیار بعید به نظر می رسد؛ زیرا آیه به قرینه آیات قبل و بعد، اصلاً در مقام بیان اینگونه مسائل نیست، منتها بعضی از دانشمندان غذاشناس که قرآن را تنها از زاویه محدود مسائل شخصی خود می نگرند، طبیعی است چنین پنداری درباره آیه فوق داشته باشند.
بعضی نیز معتقدند: که منظور از نگاه کردن به مواد غذایی این است که: انسان هنگامی که بر سر سفره می نشیند دقیقاً بنگرد، آنها را از چه راهی تهیه کرده؟ حلال یا حرام؟ مشروع یا نامشروع؟ و به این ترتیب، جنبه های اخلاقی و تشریعی را مورد توجه قرار دهد.
در بعضی از روایات که از معصومین نقل شده نیز آمده است: منظور از «طعام» در اینجا «علم و دانشی» است که غذای روح انسان است، باید بنگرد که آن را از چه کسی گرفته؟ از جمله از امام باقر(ع) نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: «عِلْمُهُ الَّذِی یأْخُذُهُ عَمَّنْ یأْخُذُهُ»(2).
نظیر همین معنی از امام صادق(ع) نیز نقل شده است.(3)
ص: 154
بدون شک، معنی ظاهری آیه همان غذاهای جسمانی است که در آیات بعد مشروحاً ذکر شده، ولی غذای روح را نیز از طریق قیاس اولویت می توان استفاده کرد؛ چرا که انسان ترکیبی است از روح و جسم، همان گونه که جسم او نیاز به غذای مادّی دارد، روح او نیز محتاج به غذای روحانی است.
جایی که انسان باید در غذای جسمانیش دقیق شود، و سرچشمه آن را که باران حیات بخش است طبق آیات بعد بشناسد، باید در غذای روحانی خود نیز دقت به خرج دهد که از طریق باران وحی بر سرزمین پاک قلب پیامبر(ص) نازل می گردد، و از آنجا در سینه های معصومین(ع) ذخیره می شود و همچون چشمه های جوشانی در صفحه قلوب جاری می گردد، و انواع میوه های لذت بخش ایمان، تقوا و فضائل اخلاقی را پرورش می دهد.
آری، انسان باید درست بنگرد که سرچشمه اصلی علم و دانش او که غذای روحانی او است کجا است؟ مبادا از سرچشمه آلوده ای تغذیه شود، و روح و جان او را بیمار کند یا به هلاکت افکند.
و نیز، از طریق قیاس اولویت، می توان مسأله «حلال و حرام» و مشروع و نامشروع را به وسیله «دلالت التزامی» از آیه استفاده کرد.
این احتمال نیز وجود دارد که: هم «طعام» در آیه شریفه معنی وسیع و گسترده دارد، و هم «نگاه کردن» و بنابراین تفسیرهای سه گانه فوق در آن جمع می گردد.
در این که: منظور از «انسان» در اینجا چه کسی است؟ ناگفته پیدا است که همه انسان ها را شامل می شود، اعم از مؤمن و کافر، همه باید به این مواد غذایی و شگفتی ها و اسرار نهفته در آنها بنگرند، تا افراد بی ایمان راه حق را پیدا کنند و افراد مؤمن بر ایمانشان افزوده شود.
و به راستی، هر یک از مواد غذایی: میوه ها، دانه های غذایی و سبزی ها، برای خود دنیای شگفت انگیزی دارد که مدت ها می توان روی آن مطالعه کرد، و درس هایی از آن آموخت که در تمام عمر به ما روشنایی و بینش می دهد.
***
پس از آن، به شرح تفصیلی این مواد غذایی و منابع آن پرداخته، می فرماید:
«ما آب فراوانی از آسمان فرو ریختیم» (أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا).
«صَبّ» به معنی «فرو ریختن آب است از طرف بالا است» و در اینجا منظور نزول باران است، و تعبیر به «صَبّاً» در آخر آیه، برای بیان تأکید و فراوانی این آب می باشد.
آری، آب که مهمترین مایه حیات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل می شود، و می دانیم تمام نهرها، چشمه ها، قنات ها، و چاه های آب، ذخائر آبی خود را از باران می گیرند، و مایه اصلی همه آنها باران است که:
«اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی»
بنابراین به هنگام مطالعه «مواد غذایی» قبل از هر چیز انسان به نظام بارش باران متوجه می شود، که چگونه دائماً آفتاب بر سطح دریاها می تابد، ابرها از آن برمی خیزند، و بادها آنها را به حرکت در می آورند، سپس به خاطر دور شدن از سطح زمین، و قرار گرفتن در منطقه سرد جوی بار دیگر تبدیل به آب شده، و فرو می ریزند، آبی زلال، پاک و خالی از هر گونه املاح مضر و آلودگی، آن هم به صورت
ص: 155
قطرات کوچک، یا دانه های نرم برف که به آرامی بر زمین می نشیند، و جذب زمین، گیاهان و درختان می شود.
***
بعد از ذکر موضوع آب، که یکی از ارکان مهم رویش گیاهان است، به سراغ رکن مهم دیگر یعنی «زمین» می رود، و می افزاید: «سپس زمین را از هم شکافتیم» (ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا).
بسیاری از مفسران گفته اند: که این شکافتن، اشاره به شکافتن زمین به وسیله جوانه های گیاهان است، و به راستی این یکی از عجائب است که جوانه ای با آن همه نرمی
و لطافت، خاک های سخت را می شکافد، و گاه در کوهستان ها از لابلای سنگ ها عبور کرده، سر بیرون می آورد، چه قدرت عظیمی خالق بزرگ در این جوانه لطیف آفریده است که می تواند این چنین قدرت نمایی کند؟!
بعضی نیز احتمال داده اند:منظور شکافتن زمین به وسیله شخم زدن انسان ها، یا حتی به وسیله کرم هایی است که نوعی عمل شخم زدن را توأم با اعمال حیاتی دیگر در زمین انجام می دهند!
درست است که شخم زدن کار انسان است، ولی از آنجا که تمام وسائل آن را خدا در اختیار او گذاشته، به خداوند نسبت داده شده است.
تفسیر سومی که برای این تعبیر به نظر می رسد و از جهاتی ترجیح دارد این است که: منظور از شکافتن زمین خرد شدن سنگ های سطح آن است.
توضیح این که: در آغاز، سطح زمین را قشر عظیمی از سنگ ها پوشانده بود، باران های سیلابی پی در پی فرو باریدند، و سنگ ها را شکافتند، ذرات آن را جدا کردند و در قسمت های گود زمین گستردند، و به این ترتیب توده خاک قابل زراعت تشکیل شد، و هم اکنون نیز سیلاب ها قسمتی از آنها را در خود حل کرده به دریا می ریزند، اما خاک های جدیدی که به وسیله برف و باران مجدداً تشکیل می شود جای آن را می گیرد، وگرنه انسان گرفتار کمبود خاک زراعتی می شد!
به این ترتیب، آیه اشاره به یکی از معجزات علمی قرآن است که نشان می دهد: اول باران ها فرو می بارند، و سپس زمین ها شکافته می شوند و آماده زراعت می گردند، نه تنها در روزهای نخست این عمل صورت گرفته، که امروز نیز ادامه دارد.
این تفسیر از آنجا که مسئله «انبات» و رویاندن گیاه در آیه بعد ذکر می شود، مناسب تر به نظر می رسد.
جمع میان هر سه تفسیر نیز بعید نیست.
***
بعد از ذکر این دو رکن اساسی، یعنی «آب» و «خاک» به هشت قسمت از از روئیدنی ها که از ارکان اساسی غذای انسان یا حیوانات است، اشاره کرده، می فرماید: «سپس ما در زمین دانه فراوانی رویاندیم» (فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا).
دانه های غذایی که مایه اصلی تغذیه انسان و انواع حیوانات است، دانه هایی که اگر یک سال بر اثر خشکسالی قطع شود قحطی و گرسنگی تمام جهان را فرا می گیرد، و انسان ها همه در زحمت فرو می روند.
ص: 156
تعبیر به «حَبّاً» به صورت «نکره» در اینجا دلیل بر بیان عظمت، و یا تنوع انواع این دانه ها است، و این که بعضی آن را تفسیر به خصوص «گندم» و «جو» کرده اند، دلیلی بر آن نیست؛ چرا که این تعبیر همه حبوبات را شامل می شود.
***
و در مرحله بعد، می افزاید: «همچنین انگور و سبزی بسیار» (وَ عِنَباً وَ قَضْباً).
ذکر «عِنَب» (انگور) از میان تمام میوه ها به خاطر مواد غذایی و حیاتی فراوانی است که در این میوه نهفته شده، و آن را به صورت یک غذای کامل در آورده است (توجه داشته باشید که «عِنَب» هم به «انگور» گفته می شود و هم به «درخت انگور» و در آیات قرآن بر هر دو اطلاق شده، ولی در اینجا مناسب همان انگور است).
«قَضْب» (بر وزن جذب) در اصل به معنی سبزی هایی است که آن را در نوبت های مختلف می چینند، و در اینجا به معنی انواع سبزی های خوردنی است، و ذکر آن به دنبال انگور دلیل بر اهمیت این ماده غذایی است که در علم غذاشناسی امروز، فوق العاده روی آن تکیه می شود.
گاه کلمه «قَضْب» به معنی قطع کردن و چیدن، و واژه «قضیب» به معنی شاخه درخت آمده، و «سیف قاضب» به معنی شمشیر قاطع است.
از «ابن عباس» نقل شده:منظور از «قَضْب» در اینجا «رطب» است که آن را از درخت می چینند، ولی این تفسیر بسیار بعید به نظر می رسد؛ چرا که در آیه بعد اشاره جداگانه به مسئله «رطب» شده است.
بعضی نیز احتمال داده اند که «قَضْب» به معنی میوه های بوته ای باشد (مانند خیار و هندوانه و مانند آنها) و یا ریشه های گیاهی (مانند هویج و پیاز و کلم).
ولی، بعید نیست که «قَضْب» در اینجا معنی گسترده ای داشته باشد که هم سبزی های خوردنی را شامل شود، و هم میوه های بوته ای و هم ریشه های غذایی را.
***
سپس، می افزاید: «و زیتون و نخل فراوان» (وَ زَیتُوناً وَ نَخْلاً).
تکیه روی این دو میوه نیز دلیلش روشن است؛ چرا که امروز ثابت شده که هم «زیتون» و هم «خرما» از مهم ترین مواد غذایی نیروبخش، مفید و سلامت آفرین است.
***
و در مرحله بعد می افزاید: «و باغ هایی پر درخت (با انواع میوه های رنگارنگ)» (وَ حَدٰائِقَ غُلْباً).
«حَدٰائِقَ» جمع «حدیقة» به معنی باغی است که اطراف آن دیوار و محفوظ باشد، و در اصل، به معنی قطعه زمینی است که دارای آب است، این واژه از «حدقه» چشم گرفته شده که دائماً آب در آن جاری است.
و از آنجا که این گونه باغ ها معمولاً باغ های میوه است، می تواند اشاره ای به انواع میوه های بهشتی بوده باشد.
***
«غُلْب» (بر وزن قفل) جمع «اغلب» و «غلباء» به معنی گردن کلفت است، و در اصل از ماده «غلبه» گرفته شده، و در اینجا به معنی درختان بلند و تنومند است.
ص: 157
***
پس از آن، می افزاید: «و میوه و چراگاه» (وَ فٰاکهَةً وَ أَبًّا).
«أَبّ» (با تشدید باء) به معنی گیاهان خودرو، و چراگاهی است که آماده چریدن حیوانات و یا چیدن گیاهان باشد، و در اصل معنی «آمادگی» را می بخشد، و از آنجا که این گونه چراگاه ها آماده بهره برداری است، به آن «أَبّ» گفته شده.
بعضی نیز گفته اند: منظور از «أَبّ» میوه هایی است که قابل خشک کردن و ذخیره نمودن برای زمستان است، به مناسبت این که همیشه آماده بهره برداری است.
بسیاری از مفسران اهل سنت و شیعه در ذیل این آیه نقل کرده اند: که روزی «عمر» بر منبر بود و این آیات را تلاوت کرد، سپس گفت: همه اینها را ما می شناسیم اما «أَبّ» چیست؟نمی دانم، سپس عصائی را که در دست داشت رها کرده، گفت: به خدا سوگند این یک نوع تکلّف است، چه اشکالی دارد معنی «أَبّ» را ندانی! شما از چیزی از کتاب اللّٰه پیروی کنید که برای شما تبیین شده، و به آن عمل نمائید و آنچه را نمی دانید و نمی فهمید موکول به پروردگار کنید!.(1)
این، نشان می دهد: که او مفهوم کلمه «أَبّ» را چیز پیچیده ای می دانست، در حالی که با مراجعه به متون لغت روشن می شود: که مطلب پیچیده ای نیست.
و عجب این که: در «درّ المنثور» آمده است: که همین سؤال را از «ابو بکر» کرده اند.
او گفت: من اگر در مورد آیات کتاب خدا چیزی را بگویم که نمی دانم، (و آن را به خدا نسبت دهم) کدام آسمان بر سر من سایه می افکند؟ و کدام زمین حاضر است مرا بپذیرد؟ (چه کسی مرا یاری می کند؟).
درست است که بسیاری از دانشمندان اهل سنت از این دو حدیث نتیجه گرفته اند: که هیچ کس نباید در مورد مسائلی که آگاه نیست، مخصوصاً در کتاب اللّٰه، سخنی بگوید، ولی بالاخره جای این سؤال باقی است:
چگونه کسی که به عنوان پیشوا و خلیفه مسلمین می خواهد حکومت کند، از مفهوم لغتی که در متن قرآن مجید آمده و چندان پیچیدگی ندارد آگاه نباشد؟ اینها همه دلیل بر این است که باید در هر عصر و زمان رهبری الهی در میان مردم بوده باشد که از تمام مسائل شرع آگاه و از هر اشتباه و خطایی مصون و معصوم باشد.
و لذا، در ذیل حدیثی که مرحوم «مفید» در «ارشاد» آورده است می خوانیم: هنگامی که این ماجرا به گوش امیرمؤمنان علی(ع) رسید، فرمود: سبحان اللّٰه اما علم ان الأب هو الکلاء و المرعی و ان قوله تعالی: «وَ فٰاکهَةً وَ أَبًّا» اعتداد من اللّٰه بانعامه علی خلقه، فیما غذاهم به، و خلقه لهم و لانعامهم، مما تحیی به انفسهم و تقوم به اجسادهم: «عجیب است، آیا او نمی دانست، أَبّ به معنی گیاهان خود رو و چراگاه است، و این که جمله «وَ فاکهَةً وَ أَبّاً» عنایتی است از سوی خداوند نسبت به بندگانش در آنچه از مواد غذایی به آنها داده، و برای آنان و چهارپایانشان آفریده، از چیزهایی که مایه حیات و قوام جسم آنها است»؟!(2)
ص: 158
در اینجا این سؤال پیش می آید: در آیات گذشته بعضی از میوه ها بالخصوص مطرح شده بود، در اینجا میوه به طور کلّی مطرح شده، و در آیه قبل که سخن از باغ ها می گفت، ظاهراً نظر به میوه های باغ ها داشت، با این وصف، چگونه بار دیگر در اینجا میوه مطرح شده است؟.
در پاسخ می گوئیم: اما این که بعضی از میوه ها بالخصوص ذکر شده، مانند انگور و زیتون و خرما (به قرینه درخت نخل) به خاطر اهمیت فوق العاده ای است که از میان میوه ها دارند.(1)
و اما اینکه چرا «فاکهَةً» (میوه) جداگانه از «حَدائِق» (باغ ها) ذکر شده؟، ممکن است به خاطر این باشد که: باغ ها منافع دیگری غیر از میوه نیز دارند، منظره زیبا، طراوت و هوای سالم و مانند آن.
از این گذشته، برگ بعضی از درختان و ریشه و پوست بعضی دیگر، جزء مواد خوراکی هستند (مانند چای و دارچین و زنجبیل و امثال آن).
به علاوه برگ های بسیاری از درختان خوراک مناسبی برای حیوانات است.اما آنچه در آیات فوق آمده، هم خوراک انسان را شامل می شود، هم خوراک حیوان را.
***
لذا، در آیه بعد که آخرین آیه مورد بحث است، می افزاید:«تا وسیله بهره گیری شما و چارپایانتان باشد» (مَتٰاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعٰامِکمْ).
«متاع» هر چیزی است که انسان از آن متمتع و بهره مند می شود.
***
نکته:
مواد غذایی سالم
آنچه در این آیات آمده بود، هشت نوع از مواد غذایی برای انسان و چارپایان بود، و جالب این که همه آنها، غذاهای گیاهی و نباتی است، این به خاطر اهمیتی است که «گیاهان»، «حبوبات» و «میوه ها» در تغذیه انسان دارند، بلکه غذای حقیقی انسان همین ها است، و غذاهای حیوانی در درجه بعد قرار دارد و به مقدار کمتر.
آنچه در اینجا قابل توجه است این که: علم غذاشناسی امروز که یکی از علوم گسترده و مهم است و برای خود دنیای وسیعی با چشم اندازهای وسیع تری را مجسم می کند، در حقیقت شرحی است بر آنچه در این آیات آمده، و عظمت قرآن را منعکس می کند، مخصوصاً موادی که در آیات بالا روی آن تکیه شده هر یک از دیدگاه علم غذاشناسی، بسیار مهم و با ارزش است.
به هر حال، دقت در این امور، انسان را به عظمت خالق آنها، و الطاف و محبت های او نسبت به نوع بشر، آشناتر می سازد.
آری، دقت در غذای جسم، و سپس در غذای روح، هم از نظر محتوا و ساختمان، و هم از نظر طرق اکتساب، می تواند آدمی را در مسیر معرفة اللّٰه، تهذیب نفس و خودسازی پیش برد، آری «آدمی باید در غذایش به دقت بنگرد» و چه پر معنی است همین یک جمله کوتاه.
***
ص: 159
فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (34) وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ (35) وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ (36) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (37) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (38) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (39) وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (41) أُولَٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)
ترجمه
هنگامی که آن صدای مهیب بیاید.(33) در آن روز انسان از برادر خود می گریزد.(34) و از مادر و پدرش.(35) و زن و فرزندانش.(36) در آن روز هر کدام از آنها وضعی دارد که او را کاملاً به خود مشغول می سازد.(37) چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی است.(38) خندان و مسرور است.(39) و صورت هایی در آن روز غبارآلود است.(40) و دود تاریکی آنها را پوشانده است.(41) آنان همان کافران فاجرند!(42)
تفسیر:
صیحه رستاخیز
بعد از ذکر قسمت قابل توجهی از مواهب الهی و نعم دنیوی، به بیان معاد و گوشه ای از حوادث رستاخیز و سرنوشت مؤمنان و کافران می پردازد، تا از یک سو اعلام کند: این مواهب و متاع هرچه باشد زودگذر است و نقطه پایانی دارد، و از سوی دیگر، وجود اینها دلیلی است بر قدرت خداوند بر همه چیز و بر مسأله معاد.
می فرماید: «هنگامی که آن صدای مهیب و گوش خراش (صیحه رستاخیز) بیاید کافران و مجرمان در اندوه و ندامت عمیقی فرو می روند» (فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ).(1)
«صاخَّه» از ماده «صخّ» در اصل، به معنی صوت شدیدی است که نزدیک است گوش انسان را کر کند، و یا به راستی گوش انسان را کر کند، و در اینجا اشاره به «نفخه دوم صور» است، همان صیحه عظیمی که صیحه بیداری و حیات می باشد، و همگان را زنده کرده، به عرصه محشر دعوت می کند.
آری، این صیحه چنان عظیم و تکان دهنده است که انسان را از همه چیز جز خودش و اعمالش و سرنوشتش غافل می کند.
***
لذا بلافاصله بعد از آن می افزاید: «در آن روز که انسان از برادر خود فرار می کند» (یوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ).
همان برادری که با جان برابر بود و همه جا به یاد او بود و در فکر او، امروز به کلی از او گریزان می شود.
***
و همچنین «از مادر و پدرش» (وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ).
ص: 160
***
«و زن و فرزندانش» (وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ).
و به این ترتیب، انسان نزدیک ترین نزدیکانش را که برادر و پدر و مادر و همسر و فرزند هستند، نه فقط فراموش می نماید، بلکه از آنها فرار می کند، و این نشان می دهد: هول و وحشت محشر آن قدر زیاد است که انسان را از تمام پیوندها و علائقش جدا می کند:
مادری که به او عشق می ورزید.
پدری که سخت مورد احترام او بود.
همسری که شدیداً به او محبت داشت.
و فرزندانی که میوه قلب و نور چشمان او محسوب می شدند.
بعضی گفته اند: منظور فرار از برادران و پدران و مادران و همسر و فرزندانی است که: راه ایمان و تقوا و اطاعت خدا را نپیمودند، او از آنها فرار می کند مبادا به سرنوشتشان گرفتار شود.
بعضی نیز گفته اند: این فرار، به خاطر آن است مبادا اینها حقوقی به گردن او داشته باشند و از او مطالبه کنند، و او از ادای آن عاجز باشد.
در میان این سه تفسیر، تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد، گرچه جمع میان آنها نیز بی مانع است.
در این که: چرا نخست از برادر، و بعد مادر، سپس پدر، و بعد همسر، و در آخرین مرحله سخن از فرزندان به میان آمده؟
بعضی معتقدند: به خاطر این است که در تمام اینها از مرحله پائین تر به مرحله بالاتر منتقل می شود، و مقتضای بلاغت همین است که:
نخست بگوید: انسان از برادرش می گریزد، بعد از مادر و پدر، و بعد، از همسر و فرزندان.
ولی، با توجه به این که همه مردم در مورد علاقه و رابطه با این پنج گروه یکسان نیستند، گاه برادر نقش مهم تری در زندگی انسان دارد، بیشتر مورد علاقه او است، گاه همسر، و گاه فرزند، و لذا نمی توان یک قاعده کلّی در اینجا به دست داد.
البته، برای اهمیت پیوند انسان با هر یک از این گروه پنجگانه، مطالب بسیاری می توان گفت، ولی چنان نیست که به طور مطلق بتوان یکی را بر دیگری از تمام جهات- مخصوصاً به شکلی که در آیه آمده است - ترجیح داد، بنابراین ترتیب فوق روی حساب ترتیب در اهمیت نیست.
***
در آیه بعد، دلیل این فرار را بیان کرده، می فرماید: «در آن روز هر کدام از آنها وضعی دارد که او را کاملاً به خود مشغول می سازد» (لِکلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ).
تعبیر به «یغْنِیهِ» (او را بی نیاز می سازد) کنایه ظریفی است از این حقیقت که در آن روز آن قدر انسان به خود مشغول است، که به دیگری نمی پردازد و حوادث به قدری شدید و هولناک است که برای اشغال تمامی فکر و قلب او کافی است.
در حدیثی آمده است: که بعضی از خاندان پیامبر(ص) از آن حضرت سؤال کردند: آیا در روز قیامت انسان به یاد دوست صمیمی اش می افتد؟
ص: 161
در جواب فرمود: ثلاثة مواطن لا یذکر (فیها) احد احدا: عند المیزان حتی ینظر أیثقل میزانه ام یخف؟
و عند الصراط حتی یَنْظُر اَیَجُوزُه ام لا؟
و عند الصحف حتی ینظر بیمینه یاخذ الصحف ام بشماله؟ فهذه ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد حمیمه و لا حبیبه و لا قریبه و لا صدیقه، و لا بنیه و لا والدیه و ذلک قول اللّٰه تعالی:لِکلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ:
«سه موقف است که هیچ کس در آنها به یاد هیچ کس نمی افتد:
اول پای میزان سنجش اعمال است تا ببیند آیا میزانش سنگین است یا سبک؟
پس از آن بر صراط است تا ببیند آیا از آن می گذرد یا نه؟
و بعد از آن به هنگامی است که نامه های اعمال را به دست انسان ها می دهند تا ببینند آن را به دست راستش می دهند یا دست چپ؟
این سه موقف است که در آنها کسی به فکر کسی نیست، نه دوست صمیمی، نه یار مهربان، نه افراد نزدیک، نه دوستان مخلص، نه فرزندان، و نه پدر و مادر، و این همان است که خداوند متعال می فرماید: در آن روز هر کسی به قدر کافی به خود مشغول است».(1)
***
سپس، به چگونگی حال مؤمنان و کافران در آن روز پرداخته می گوید:
«صورت هایی در آن روز گشاده و نورانی است» (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ).
***
«خندان و مسرور است» (ضٰاحِکةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ).
***
«و صورت هایی در آن روز غبارآلود است» (وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ).
***
«و دود تاریکی آن را پوشانده» (تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ).
***
«آنها همان کافران فاجرند»! (أُولٰئِک هُمُ الْکفَرَةُ الْفَجَرَةُ).
«مُسْفِرَة» از ماده «اسفار» چنان که قبلاً هم نیز گفته ایم، به معنی آشکار شدن و درخشیدن است، همانند طلوع سپیده صبح در پایان شب تاریک.
«غَبَرَة» (بر وزن غلبه) از «غبار» به معنی باقی مانده خاکی است که از زمین برخاسته و بر چیزی نشسته.
«قَتَرَة» (بر همان وزن) در اصل از ماده«قتار» (بر وزن غبار) به معنی دودی است که از چوب یا چیزی دیگری برمی خیزد، بعضی از ارباب لغت آن را نیز به معنی غبار تفسیر کرده اند، اما جمع میان این دو تعبیر در آیات فوق نشان می دهد: این دو واژه دارای دو معنی متفاوت است.
«کفَرَة» و «فَجَرَة» (بر همان وزن) جمع «کافر» و «فاجر» است که اولی اشاره به افراد فاسد العقیده و دومی اشاره به افراد فاسد العمل است.
ص: 162
از این آیات، به خوبی استفاده می شود، که در صحنه قیامت آثار عقائد و اعمال سوء انسان ها در چهره هایشان نمایان می گردد.
ضمناً، تعبیر به «وُجُوه» به خاطر این است که: رنگ صورت بیش از هر چیزی می تواند بیانگر حالات درونی باشد، هم ناراحتی های فکر و روحی و هم ناراحتی های جسمانی.
به هر حال، گروهی در آنجا خندان و مسرورند، چهره هایشان گشاده و نورانی است، روشنایی ایمان و پاکی عمل در صورت آنها موج می زند، «و رنگ رخساره آنها خبر از سرّ درون می دهد».
بر عکس، گروهی که تاریکی کفر و زشتی اعمالشان در چهره هایشان نمایان است، گویی گرد و غبار سیاهی بر صورتشان نشسته، و هاله ای از دود آن را در خود فرو برده، آثار غم و اندوه و رنج و درد از صورت هایشان می بارد، و اصولاً همان گونه که در آیه 41 سوره «رحمان» آمده: یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ: «گنهکاران با سیمایشان شناخته می شوند» در آن روز رنگ چهره ها برای شناخت انسان ها کافی است.
***
نکته:
راه خودسازی
تعبیراتی که در آیات کوتاه و پر طنین این سوره آمده، برنامه جامعی برای خودسازی است:
1- از یک سو، به انسان دستور می دهد: برای در هم شکستن کبر و غرور به آغاز آفرینش خود باز گردد، و ببیند چگونه از نطفه بی ارزشی آفریده شده؟ و می دانیم یکی از بزرگترین موانع راه خودسازی همین کبر و غرور است.
2- از سوی دیگر، هدایت های الهی را به عنوان بهترین زاد و توشه این راه معرفی می کند، اعم از هدایت هایی که از طریق وحی و رهنمودهای انبیاء و اولیاء سر چشمه می گیرد، و هدایت هایی که از طریق عقل و بررسی قوانین و نظامات عالم تکوین حاصل می شود.
3- سپس، به انسان دستور می دهد: به غذای جسمانیش خوب بنگرد، چشمانش را بگشاید و ببیند این خالق رحیم و مهربان چگونه انواع مواد غذایی دانه ها و میوه ها را از این خاک تیره برای او آفریده، و در برابر ربوبیتش سر تعظیم فرود آورد، نه تنها به ساختمان تکوینی این مواد غذایی بنگرد، بلکه چگونگی تحصیل آن را نیز مورد توجه قرار دهد؛ چرا که غذای پاک و حلال یکی از پایه های مهم خودسازی است.
4- به طریق اولی، باید به غذای روحش بنگرد که از کدامین سرچشمه تراوش کرده، سرچشمه های پاک یا آلوده؟ چرا که تعلیمات ناسالم و تبلیغات گمراه کننده، همچون غذای مسمومی است که حیات معنوی انسان را به خطر می افکند.
عجب این که: بعضی از مردم در مورد غذای جسم بسیار سختگیر و موشکافند، ولی در غذای روحشان بی اعتنا، هر کتاب فاسد و مفسدی را می خوانند، به هر گونه تعلیمات گمراه کننده گوش فرامی دهند، و برای غذای روحشان هیچ قید و شرطی قائل نیستند.
در حدیثی از امیرمؤمنان علی(ع) می خوانیم: ما لی اری الناس اذا قرب الیهم الطعام لیلا تکلفوا انارة المصابیح، لیبصروا ما یدخلون بطونهم، و لا یهتمون بغذاء النفس، بان ینیروا مصابیح البابهم بالعلم، لیسلموا من لواحق الجهالة و الذنوب، فی اعتقاداتهم و اعمالهم:
ص: 163
«برای چیست که می بینم مردم را هنگامی که در شب طعامی نزدشان حاضر کنند، حتماً چراغ می افروزند تا ببینند چه غذایی در شکم خود وارد می سازند؟ ولی به غذای روحشان اهمیت نمی دهند، و چراغ عقل را به وسیله علم روشن نمی سازند، تا از عوارض جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال سالم بمانند».(1)
نظیر همین معنی را فرزندش امام مجتبی(ع) فرموده:عجبت لمن یتفکر فی ماکوله، کیف لا یتفکر فی معقوله، فیجنب بطنه ما یؤذیه، و یودع صدره ما یردیه:
«عجب دارم از آنها که به غذای جسم خود می اندیشند، اما در غذای روح دقت نمی کنند، خوراک زیانبار را از شکم خود دور می دارند، اما قلب را با مطالب مهلک آکنده می کنند».(2)
5- بعد از آن به خاطر بیاورد که صیحه گوش خراش محشر همه را از خواب مرگ بیدار می کند، و انسان را در برابر اعمالش قرار می دهد و آن چنان اوضاع محشر هولناک است که: انسان عزیزترین عزیزانش را فراموش می کند، باید بیندیشد آیا امروز، کاری می کند که در آن روز چهره ای خندان و مسرور و نورانی داشته باشد، یا چهره ای زشت و عبوس و تاریک؟ و از هم اکنون خود را برای آن روز آماده کند.
ص: 164
تابشی از قرآن(1)
سید
ابوالفضل برقعی (ابن الرضا)
ترجمه: به نام خدای کامل الذات و الصفات رحمٰن
رحیم. رو ترش کرد و رخ برتافت (1) که نابینا نزدش آمد (2) و چه می دانی شاید او پاکی را طالب است (3) یا پند گیرد که پند و تذکر او را نافع گردد (4) اما کسی که خود را بی نیاز از پند و قرآن تو دانسته (5) پس تو به او می پردازی (6) با آن که بر تو باکی نیست که او پاکی نپذیرد (7) و آن که نزدت آمده در طلب حق می کوشد (8) در حالی که او از خدا می ترسد (9) پس تو از او غافل می شوی و به دیگری سرگرمی (10) نه چنین است حقا که این آیات تذکری است.(11)
نکات: در
این آیات عتابی لطیف نسبت به رسول خدا(ص) شده زیرا نفرموده: عبست بطور خطاب، بلکه فرموده عَبَسَ و نسبت عبوس به مغایب داده شده و کم کم عتاب را متوجه مخاطب نموده است که چرا از کوری روگردانیدی و به آنکه طالب هدایت نیست پرداختی. نزول آیه در وقتی است که رسول خدا(ص) با جمعی از اشراف قریش سخن می گفت و دعوت به اسلام می کرد و انذار می نمود، ناگهان عبداللّه ابن أم مکتوم که نابینا بود وارد شد و متوجه کسانی که حضور رسول اند نشد و عرض کرد: یا رسول اللّه علمنی مما علمک، رسول خدا(ص) ساکت شد و او تکرار کرد، رسول خدا(ص) عبوس کرد و او را خوش نیامد که سخن او را قطع کرد و نخواست آن کافران بگویند اتباع محمد عده ای از نابینایان و سفله اند، و لذا حق تعالی برای تأدیب رسول خدا این آیات را نازل نمود. و جمله وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ
دلالت دارد که رسول خدا(ص) علم و اطلاع به احوال مردم نداشته و همه چیز را نمی دانسته است. و این عبداللّه بن ام مکتوم در عین کوری مؤذن پیامبر(ص) نیز بود و با اخلاص و ایمانی که داشت پیامبر(ص) نتوانست او را شفاء دهد و چشمان نابینای او بینا نشد، و همچنین علی(ع) برادرش عقیل نابینا از دنیا رفت و آن حضرت نتوانست برادرش را شفاء دهد، معلوم می شود انبیاء و اولیاء قادر به همه چیز نیستند و شفاء و معجزه به دست ایشان نیست و ایشان در امور تکوین قدرتی ندارند، و لذا در دعاها می خوانیم یا من لا یشفی المرضی إلا هو. به هرحال عتاب پروردگار به رسول خود در این سوره و سوره های دیگر موجب افتخار و مزید بر اعتبار رسول خدا(ص) و تأدیب او خواهد بود و در قرآن از این عتاب ها زیاد است مانند لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللّه لَکَ، و لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ. فوائد این عتاب ها زیاد است:
1- اینکه خدا رسول خود را در تحت نظر گرفته و او را به خود واگذار نکرده و این دلیل بر لطف اوست زیرا و مَنْ یُضْلِلِ اللّه فَلا هَادِیَ لَهُ، و رسول خدا(ص) عرض می کرد: اللّهم لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا. و قال علی(ع): إن أبغض الخلائق عنداللّه رجل و کله اللّه إلی نفسه.
2- باعث توجه و مراقبت رسول است از خودش تا به شدت از خود مواظبت کند و حسابش را از دیگران جدا بداند.
3- باعث می شود که در حق رسول خدا(ص) مردم غلو نکنند، زیرا کسی که مورد عتاب است آزاد نیست و صفات إلهی ندارد.
ص: 165
4- در تربیت مسلمین تأثیر دارد زیرا وقتی رسول خدا(ص) برای کاری مورد عتاب باشد دیگران حساب خود را بکنند.
5- نشان دادن موارد عتاب تا معلوم شود مرتکب گناه کبیره نشده است.
6- عتاب ها دلیل است که قرآن از محمد نیست بلکه سخن خدای اوست و لذا بسیاری از عقلا بواسطه همین عتاب ها فهمیده اند که قرآن کلام خداست و ایمان آورده اند.
فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیْدِی
سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6)
ترجمه آیات 12 تا 16
پس هر که خواهد آن را یاد گیرد (12) آن قرآن در نامه ها و نوشته هایی است گرامی (13) که رفیع الشأن و پاکیزه (از دروغ و باطل است) (14) که به دست کاتبان وحی و سفیران است (15) که بزرگواران و نیکوکارانند. (16)
نکات: این
آیات راجع به عظمت قرآن است پس از آنکه در جمله: کَلّاٰ
إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ به رسول خود فهمانید که دیگر چنین نکند، یعنی از فقراء و پاکدلان طالب حق رونگرداند برای خاطر چند نفر توانگر نادان حق ناشناس مغرور جاه طلب پست آلودة ناپاک، و اضافه کرده که قرآن تذکر همان روحیات و فطریات انسان است، که انسان به واسطه غفلت از آن غافل شده وخدا او را یادآوری می کند هرکس خواست متذکر شود و هرکس نخواست نشود. و مقصود از صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ و مُّطَهَّرَةٍ و سَفَرَةٍ و کِرٰامٍ بَرَرَةٍ همان
نویسندگان و کاتبان رسول خدا(ص) و اصحاب او هستند که آن مطالب پاکیزه را در آن صحیفه ها می نوشتند و این تجلیل بسیار ارجمندی است از ایشان. ولی بسیاری از مفسرین گفته اند: مقصود از این صفات فرشتگانند که این آیات را در صحائف نور می نوشتند. ولی به نظر ما کلام مفسرین صحیح نباشد زیرا اولاً مخاطبین قرآن و قاریان آن، کیفیت صحائف نور و فرشتگان را درک نمی کنند و برای ایشان فایده ای ندارد، اما اگر مقصود نویسندگان اصحاب باشد ترغیب و تحریص از دیگران می شود و تشویقی از کاتبان خواهد بود.
ص: 166
همگام با وحی: تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول)(1)
عبدالکریم
بهجت پور
سوره عبس
سوره ی عبس در تمامی جداولِ مسند و ترکیبی ترتیب نزول در ردیف بیست و چهارم، پس از سوره ی نجم و قبل از سوره ی قدر قرار دارد. این سوره در ترتیب مصحفی در ردیف هشتادم، در جزء سی ام قرآن، پس از سوره ی نازعات و قبل از سوره ی تکویر قرار گرفته است و دارای 42 آیه است.
مقصود و محتوای سوره
مقصود از نزول سوره، تعلیم کیفیت برقراری موازنه میان مجموعه مصالح و ترجیح مصلحت دعوت و ارشاد طالبان اصلاح بر غافلان مقاوم در برابر تغییر است.
این سوره در آغاز به دو گروه استقبال کننده از دین و کسانی که احساس بی نیازی از آن می نمایند، اشاره کرده، پیامبر(ص) را از ترجیحِ گروه دوم و بی توجهی به گروه اول منع می نماید.
در بخش دوم، با توصیف والایی و بزرگی کلام الهی، بر ذکر بودن قرآن برای کسانی که اهلیت دارند، تأکید می شود و خداوند عناصر نشر محتوای قرآن را نوشته ها و واسطه های پاک معرفی می کند.
در بخش سوم سوره، به ناسپاسی انسان و به مراحل گوناگون آفرینش انسان، مهیا نمودن اسباب زندگی و سیر مرگ و حیات مجدد وی اشاره می شود. لازمه ی این همه تأثیر خدا بر زندگی بشر آن است که انسان به اوامر او گردن نهد، اما او چنین نمی کند؛ به همین دلیل، قرآن برای بیداری انسان غفلت زده، نقش خدای متعال را در غذاها، آشامیدنی ها و انواع نعمت ها یادآوری می کند.
بالاخره در قسمت چهارم سوره، خداوند ضمن بیان صحنه ای از حشر انسان ها و وحشت آنان از همدیگر، حتی از بستگان و نزدیکانشان، به دو گروه انسان های شاد و مسرور، و غم گرفته و پر اندوه، اشاره می کند و ناسپاسان بدکار را جزو گروه دوم به حساب می آورد.
ارتباط سوره
گفتیم که پیامبر اکرم(ص) به عنوان سخنگوی وحی و دعوت کننده از سوی پروردگار، در میان مردم مکه خیمه زد و در آغاز به تعبیه ی مؤلفه های جدیدی همچون پروردگار واحد، رستاخیز و دغدغه هایی درباره آن، تگپلت و قرآن پرداخت، سپس به طرح راهکارهای تغییر و آسیب شناسی های مربوط به مهم ترین عوامل که ضرورت تغییر ا ایجاب می کرد، پرداخت.
پس از سوره ی کافرون (مکی 17) بود که پیامبر(ص) دعوت رسمی و علنی خود را به سوی وضع مطلوب (معبود و دین جدید) آغاز کرد و به بیان ویژگی ها و صفات معبود توجه نمود و خرافه های مربوط به باور مسکینان به خدا را کنار زد. به طور طبیعی مردم مکه و مخاطبان اولیه ی آن حضرت دو دسته بودند: کسانی که هنوز ضرورت تغییر را نپذیرفته بودند و در مقابل آن مقاومت می کردند و
ص: 167
گروهی که به جریان اصلاحات دینی پیوسته بودند و طالب رشد و راهیابی به حقایق دین بودند. گاه پیش می آمد که رسول اللّه(ص) میان دو گروه مذکور از نظر وقت، دچار تزاحم شود. علاقه و حرص شدید وی به رستگاری مردم و نجات آنان از خطر، موجب شده بود تا وی(ص) جانب مخاطبان تغییر را ترجیح دهد. پروردگار حکیم در سوره ی عبس این مصلحت بینی را مرجوع خواند و به ترجیح جانب گروه دوم، فرمان داد.
آیات 1 تا 10
عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ (١) أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ (٢) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ (٣) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ (4) أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ (6) وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ (٧) وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ (٨) وَ هُوَ یَخْشَیٰ (٩) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ (١٠)
چهره در هم کشید و روی گردانید (1) که آن مرد نابینا پیش او آمد (2) و تو چه دانی، شاید او به پاکی گراید. (3) یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد. (4) اما آن کس که خود را بی نیاز می پندارد. (5) تو به او می پردازی. (6) با آن که اگر پاک نگردد، بر تو [مسئولیتی] نیست. (7) و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد. (8) در حالی که [از خدا] می ترسید. (9) پس تو از او به دیگران دل مشغول داشته ای. (10)
کلمه ها
«عَبَس»: رو ترش کردن و قیافه در هم کشیدن، هنگامی که شخص چیزی ببیند یا با طبیعت او سازش نداشته باشد و او را محزون سازد.
«تَوَلّٰیٰ»: اگر متعدی بنفسه یا متعدی به «الی باشد، به معنی قرب و محبت، روی نظایر آن است و هرگاه متعدی به حرف «عَن» شود، به معنی رویگردانی و اعراض است. در اینجا معنای دوم مراد است.
«یَزَّکَّیٰ»: در اصل «یَتَزَّکَّیٰ» بوده، «تا» به «زا» بدل شده و در آن ادغام شده است. «تزکّی» یعنی پاک شدن از آنچه باید از متنِ زندگی سالم خارج نمود، نظیر خارج کردن رذایل اخلاقی از قلب که لازمه اش رشد و زیادت است.
«یَذَّکَّرُ»: در اصل یتذکّر بوده و به معنی پند گرفتن و یادآور شدن (در مقابل غفلت) است. «تا» به «ذال» تبدیل شده و در آن ادغام شده است. «تَذْکِرَة» از باب تفعیل به معنی یادآوری است.
«اسْتَغْنَیٰ»: طلب بی نیازی. راغب اصفهانی، استغنی را غنی بودن و بی نیازی می داند.
«تَصَدَّیٰ»: تصدیه یعنی رو کردن، توجه کردن، اقبال نشان دادن به چیزی یا کسی.
«تَلَهّیَ»: از «لهو» به معنی مشغول شدن و غفلت کردن، و ترک ذکر و یاد چیزی یا کسی را نمودن.
تفسیر:
عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ * أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ
آغاز سوره، نشان از وقوع یک حادثه ی اجتماعی دارد. گویا کسی یا کسانی در مکانی حضور داشته اند و با آمدن یک شخص کور، یکی از آنان رو ترش کرده و چهره در هم کشیده است. قرآن از کنار این حادثه به آسانی نگذشته و خطابی عتاب آلود به آن شخص نموده است.
ص: 168
در توضیح این خطاب و عتاب و این که چه کسی رو ترش کرده، میان مفسران گفتگو است. برخی تمام آیات را مربوط به پیامبر اکرم(ص) دانسته و گروهی دیگر شخص دیگری غیر از ایشان را مورد خطاب شمرده اند. هر گروه هم برای توضیح برداشت خود، شواهدی بیان نموده اند.
به نظر می رسد سیاق و ظاهر آیات و برخی روایات منقول از امام صادق(ع) که فاعل این عمل را شخصی از بنی امیه دانسته(1) - نه تمام آیات آغازین سوره - حقیقت را آشکار سازد.
چنین می نماید که حضرت با جمعی(2) یا یکی از بزرگان قریش از بنی امیه مشغول گفتگو بودند و آن حضرت، ایشان را به اسلام و توحید دعوت می فرمود. در این هنگام یکی از مسلمانان(3) که نابینا بود، بر آنان وارد شد و خود را نزدیک پیامبر(ص) رسانده، از او تقاضای تعلیم معارف دینی و الهی را نمود. شخصی که از بنی امیه بود، هنگامی که این کور نزدیکش آمد، روی ترش کرده، از او روی گرداند و دامن جمع کرد. پیامبر(ص) که سخت علاقه مند دعوت بزرگان قریش به اسلام برای استفاده از جایگاه آنان در گسترش دین بودند، با دیدن این صحنه، نگران شد و به تقاضای این شخص کور بی توجهی کرد و به دعوت قریشیان ادامه داد.
آیات در سرزنش و عتاب پیامبر اکرم(ص) وارد شد که اولویت باید با گروه مشتاقان به دین باشد و نباید از بابت عدم جذب این مستغنیان به دین نگران باشی.
پس فاعلِ عبوس و روگردانی، شخص دیگری است و شاهد بر این معنی، غایب بودن ضمیر در دو آیه ی اول است.
وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّیٰ * أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ
این آیه، خطاب به پیامبر(ص) است و او را از نگرانی نسبت به اتفاق پیش آمده بر حذر می دارد. تو چه می دانی؟! شاید همین کوری - که صحنه دعوت تو را به هم زد - با مطالب تو پاک شود و رذائل اخلاقی را از قلب بزداید و یا حداقل متذکر حقایقی شود که در جایی به کارش آید و او را نفع بخشد. نه ثروت و قدرت آن قریشی و نه کوری این شخص، نشانه ی اهمیتِ دعوت اولی بر دومی است.
أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ * وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ
وقتی معیارِ ارزشیِ دعوت شوندگان به دین معلوم نباشد، بزرگی قریش به دلیل تأثیر اجتماعی اش مورد توجه قرار می گیرد. اما قرآن، معیار تربیتی و اهمیت دعوت را به گونه ای دیگر تعریف می کند: کسی که احساس بی نیازی نسبت به خدا و معارف الهی می کند و در برابر تغییر، مقاومت می کند، هر چند بزرگ باشد، نباید مورد ترجیح، اشتیاق و علاقه ی شدید تو گردد، به گونه ای که تمام توجهت را صرف جذب و دعوت او کنی، به خصوص که تو مسئول عدم تزکیه و پاکی آنان نیستی.
وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ * وَ هُوَ یَخْشَیٰ * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ
توجه تو به گونه ای شده که تمام وقت خود را مصروف این اهل استغنا کرده ای و از علاقه مندانی که با شتاب و جدیت تمام پیش تو می آیند و اهل خشیت اند، یعنی ترسی همراه با درک ابهت و عظمت
ص: 169
پروردگار آنان را فراگرفته، دل مشغول داشته ای و به کار آنان رسیدگی نمی نمایی.هرگز چنین مباد! بلکه در شرایط تزاحم، رسیدگی به گروه دوم، وظیفه ی تو و از اولویت های قطعی دعوت دینی است.
آیات 11 تا 16
کَلّاٰ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ (١١) فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (١٢) فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (١4) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (١5) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (١6)
زنهار [چنین مکن]. این قرآن پندی است. (11) تا هر که بخواهد، از آن پند گیرد. (12) در صحیفه هایی ارجمند. (13) والا و پاک شده. (14) به دست نویسندگانی، (15) ارجمند ونیکوکار (16)
کلمه ها
«صُحُف»: جمع صحیفه و به معنای چیزی است که در آن مطلبی نوشته می شود.
«مُّکَرَّمَةٍ»: شرافت، گران قدری و عزیز بودن. «کرام» جمع «کریم» به معنی محترم و با ارزش است.
«سَفَرَة»: «سَفَر» به معنی آشکار کردن، پرده برداشتن و «سِفر» به معنی کتاب و نامه که حقایق را آشکار می کند. «سافر» به معنی کاتب و نویسنده و «سَفَرَة» به معنی نویسندگان است. به ملائکه و انبیا که واسطه ی رساندن پیام های خدا به خلق اند نیز «سفیر» گویند؛ زیرا با انگیزه اصلاح، پیام های الهی را بر مردم آشکار می سازند.
«بَرَرَة»: «بَرّ» به معنی نیکوکار و احسان کننده است. جمع آن «بَرَرَة» و «ابرار» است.
تفسیر:
کَلّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ * فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ
پس از انتقادی که در آیات گذشته از ترجیح تصدی و پرداختن پیامبر اکرم(ص) به مستغنی و دل مشغولی به او، از پرداختن به مستهدیِ نابینا و طلب کننده ی هدایت صورت داد، خدای متعال در این آیه با به کاربردن کلمه «کلاّ»، آن حضرت را از تکرار و بازگشت به چنین عملی منع می کند.
چون انگیزه آن حضرت استفاده از جایگاه اجتماعی آن افراد در ترویج و گسترش دعوت اسلامی بود، لذا خدای متعال به این نگرانی خاتمه داده و بیان می فرماید: آیات قرآن، پندی است که با سرشت انسان ارتباط دارد؛ بنابراین خود به قدر کافی زمینه گسترش در میان مخاطبان را دارد. کافی است که انسان به دنبال موعظه و پند باشد و از وجدانی بیدار برخوردار باشد. پس چه این ثروتمندان قدرتمند دعوت تو را همراهی کنند یا نکنند، دعوت تو راه به دل ها باز خواهد کرد.
احتمال دیگر آن که پیامبر(ص) نسبت به کسانی که با دین آشتی نکرده بودند، نگران و بر ارشاد آنان و جلب قلوبشان به اسلام کوشا بود، به گونه ای که در این حادثه موجب بی توجهی به شخص کور شده بود. خدای متعال آن حضرت را از تلاش بیش از اندازه منع کرده و می فرماید: قرآن و تو که رساننده ی پیام آن هستی، بیش از یک پند دهنده نیستید که تنها در صورت خواست و اراده شخص، در او کارگر می شوید. وقتی این شخص مستغنی است و از تو و قرآن و آیاتش احساس بی نیازی می کند، فایده ای در این توجه تو، آن هم به قیمت بی توجهی به اهل هدایت نیست؛ بنابراین چنین عملی از سوی تو تکرار نشود.
ص: 170
فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ
«فی صُحُف» حال برای آیات یا صفت تذکره است؛ یعنی حالِ این آیات آن است که در کتاب هایی با ارزش، والا و پاک هستند و یا این که این پندها جملگی در کتاب هایی با ارزش، والا و پاک ثبت شده اند.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * کِرٰامٍ بَرَرَةٍ
«باء» در اینجا نیز یا حال از «ها» در «انّها» است و یا صفت «تذکرة». پس معنی آیه چنین است: در حالی که این آیات به دستان سفیران گرامی نیکوکار است، یا آن که این پندها جملگی به دستان سفیران گرامی و نیکوکار است. در هر صورت معنی آیه آشکار است.
گفتنی است اشکال عمده، در مصداق خارجی این واژه هاست. آیا مراد از صحف، لوح محفوظ، کتاب های انبیای گذشته و یا نسخه های فراوانی از قرآن است که توسط کاتبان و حاملان و قاریان نوشته شده و دست به دست خواهد شد؟ در هر صورت صفات «مُکَرَّمَة»، «مَرْفُوعَة»، «مُطَهَّرَة» صفت هر یک از مصادیق مزبور می گردد، همان گونه که «کِرَام» و «بَرَرَة» صفات سفیران خواهند بود، گرچه پیک آوران وحی از جنس فرشتگان یا انبیا و یا نویسندگان مصاحف و حاملان قرآن در دنیای اسلام باشند.
برخی از روایات اسلامی، مراد آیه را حاملان، قاریان و کاتبان قرآن دانسته اند(1) و برخی ائمه ی اطهار(علیهم السّلام) را «سَفَرَة» شمرده اند.(2)
در میان تابعان و تابعانِ تابعان نیز بر این معنی تصریح شده است؛ مثلاً مرحوم طبرسی در مجمع البیان به نقل از قتاده می نویسد: آنان قاریان اند که قرآن را می نویسند و می خوانند، و از فضیل بن یسار از امام صادق(ع) نیز نقل شده، حافظان قرآنی که به محتوای آن عمل کنند، جزو «سفر کرام برره» دانسته شده اند. تفسیر روض الجنان نیز به نقل از وهب بن منّبه مراد از «سفرة» را اصحاب پیامبر(ص) دانسته است.
با توجه به سیاق و هدف گذاری آیات که رفع دغدغه های پیامبر اکرم(ص) است، این برداشت، قوت بیشتری دارد، با این بیان که ای محمد(ص) چرا نگران ایمان آوردن اشراف بنی امیه می باشی! در حالی که آیات قرآن به طور قطع در صحیفه هایی با ارزش، والا و پاک، و به دستان آشکارکنندگان چه نویسنده یا خواننده ی اهل عمل - گرامی، ارزشمند و نیکوکار ثبت شده و ماندگار می شود.
بنابراین هم محتوای قرآن که با وجدان و دریافت های فطری ارتباط دارد و هم مکتوبات و آشکار کنندگان صاحب صلاحیت که در خدمت حفظ، ثبت و نشر این دعوت اند؛ لذا جایی برای نگرانی و روی آوردن به کسانی که احساس بی نیازی از قرآن و دعوت الهی می کنند، وجود ندارد.
این احتمال نیز وجود دارد که مراد از صحیفه ها و نویسندگان، فرشتگانی باشند که در بیت المعمور به نوشتن آیات الهی مأمورند؛ چنان که روایت فضیل بن یسار از امام صادق(ع) بر همین معنا اشعار دارد؛ بنابراین معنی آیه چنین است که ای پیامبر(ص) تو نگران امر قرآن نباش. کتاب تکوین و سرشت انسان و کتاب تشریع و بیت المعمور بی هیچ کاستی، پشتوانه ی قرآن اند و ایمان آوردن یا نیاوردن
ص: 171
گروهی از بزرگان بنی امیه که در مردم نفوذ دارند، ضرری را متوجه قرآن نمی نماید. پس ذکر اشخاصی همچون صحابه، کاتبان و قاریان قرآن در روایات بالا به عنوان «جری و تطبیق» می باشد.
جمع میان هر دو احتمال نیز مانعی ندارد؛ به این معنا که قرآن هم از سوی عوامل الهی و هم عوامل انسانیِ پاک، حمایت و پشتیبانی خواهد شد و جایی برای نگرانی پیامبر(ص) وجود ندارد.
آیات 17 تا 32
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ (١٧) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (١٨) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (١٩) ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (٢٠) ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (٢١) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (٢٢) کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ (٢٣( فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ (٢4) أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢5) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (٢6) فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهَا حَبًّا (٢٧) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (٢٨) وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً (٢٩) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (٣٠) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (٣٢)
کشته باد انسان، چه ناسپاس است! (17) او را از چه چیز آفریده است؟ (18) از نطفه ای خلقش کرد و اندازه مقررش بخشید. (19) سپس راه را بر او آسان گردانید. (20) آن گاه به مرگش رسانید و در قبرش نهاد. (21) سپس چون بخواهد او را برمی انگیزاند. (22) ولی نه! هنوز آنچه را به او دستور داده، به جای نیاورده است. (23) پس انسان باید به خوراک خود بنگرد. (24) که ما آب را به صورت بارشی فرو ریختیم. (25) آن گاه زمین را با شکافتنی شکافتیم. (26) پس در آن، دانه رویانیدیم. (27) و انگور و سبزی. (28) و زیتون و درخت خرما. (29) و باغ های انبوه. (30) و میوه و چراگاه. (31) [تا وسیله] استفاده شما و دام هایتان باشد.(32)
کلمه ها
«مَا أَکْفَرَهُ»: کفر به معنی قدرنشناسی و انکار است. این ترکیب به معنی تعجب از ناسپاسی می باشد.
«نُطْفَة»: آب صاف و آب اندک.
«قَدَّرَ»: اندازه کردن و سامان دادن.
«یُسر»: تسهیل و آسان ساختن.
«أَقْبَرَ»: «اقُبَار» یعنی در قبر کردن و میراندن.
«أَنْشَرَ»: «نَشر» به معنی گستردن، گسترده شدن و زنده کردن است.
«صَبَبْنَا»: از «صبّ» به معنی ریختن است.
«شَقّ»: شکافتن. اسم مصدر آن، شکاف است.
«قَضْب»: به معنی قطع است و در مورد سبزی ها به کار می رود که پیوسته چیده می شوند؛ سبزیجات.
«غُلْب»: این کلمه جمع و به معنی باغ انبوه است. مفرد آن «غَلْبَاء» است.
«أبّ»: چراگاه.
تفسیر:
قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ
ص: 172
بعد از آن که خداوند تذکرات لازم را به پیامبر(ص) فرمود و مشخص شد که قرآن به طهارت والا و ارزشمندی نوشته شده و به واسطه نویسندگان و قاریان و حاملان ارزشمند و نیکوکار منتقل می شود و به افرادی که خود را از خدا و دین بی نیاز می دانند، احتیاجی ندارند؛ در این آیات، قرآن جانب کلام را متوجه این عده ی «مستغنی» کرده و توهمی بودن بی نیازیشان به خدا و نیز ناسپاسی آنان را که نتیجه ی همین بی معرفتی است، متذکر می شود و به عواقب بد آن در قیامت اشاره می فرماید.
تعبیر «قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ» لعن و نفرین انسانی است که ناسپاسی می کند. عرب این عبارت را هنگامی می گوید که از عملی دور از انتظار، بسیار تعجب می کند. و در اینجا هم از قدرناشناسی انسان، تعجب شدید شده است.
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ
شکستن تَوَهُّم غنا و بی نیازی از خدا، از توجه به اصل آفرینش و عناصر آغازین تکون انسان آغاز می گردد. همان گونه که خداوند در سوره ی علق با تکیه بر آفرینش انسان از علق، روح تعبد را در او زنده کرد.
خدای متعال در این بخش از آیات سوره با یادآوری آیات «انفسی» و توجه دادن انسان به آغاز خلقتش، حقیقت نیاز وی به خدا را مشخص می سازد؛ چنان که با آیه ی «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ» به بیان نقش خدا در تأمین غذای انسان و رفع این نیاز، که از آیات آفاقی است، می پردازد و تَوَهُّم بی نیازی از پروردگار را منتفی می سازد.
مگر انسان از چه چیزی آفریده شد؟! و مگر خدا هنگام آفرینش او ماده اولیه این مخلوق را چه چیزی قرار داد؟!
مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ
او را از مقدار اندکی آب آفرید؛ نطفه ای که بی مقدار است و در هر مرتبه ی تماس جنسی هزاران اسپرم شناور در آن هدر می رود. اما خدای حکیم در همین نطفه ی کم مقدار و کم ارزش، تمام ظرفیت ها و استعدادهای انسانی را تعبیه کرد. از ترکیب آن با تخمک همسران، زندگی انسان کلید خورد و سپس او را سامان بخشید و اندازه های او را از نظر رنگ، قد، میزان و هماهنگی اعضا و جوارح، مدت عمر در رحم و خارج آن و... مقدر و معین نمود.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ
خالق هستی پس از آن، راه شکوفایی این ظرفیت ها و استعدادها و رسیدن او به این مقدارها و اندازه ها را برای انسان آسان کرد.از آن هنگامی که «اسپرم» با «اوول» در رحم ترکیب شد و اولین سلول زنده فراهم شد، سیتولاسم و غذای سلولی درون تخمک را در اختیارش گذاشت، راه تولید مثل با دو نیم شدن را به آسانی در این سلول مهیا نمود، پس از تکثیر و نیاز به غذای جدید، این مجموعه را به جداره ی رحم چسباند و غذای این علقه را در آنجا فراهم نمود و مرحله به مرحله او را با ارتباطی که از طریق سلسله ی بند ناف با مادر داشت، رشد داد و در همین موقع هم به او جان ویژه بخشید، به او چشم، گوش، دست و پا و دیگر اعضا عطا کرد و هنگامی که آماده زندگی در بیرون از رحم شد، او را به حرکت در آورده و با فشار وارد کردن بر مادر، راه او را برای خروج از رحم هموار نمود.خدای متعال پس از تولد، به او قدرت گریه و اشک داد و والدین مهربان را خدمتگزارش قرار داد، تا به او رسیدگی کنند و در امور عادی مساعدتش کنند. مهیا کردن شیر برای فرزند و سپس روئیدن دندان و قوت یافتن معده و
ص: 173
دستگاه های گوارشی و دفع مواد زاید و نیز غرایز و عواطف و عقل، هر کدام تنها بخشی از آسان سازی های زندگی انسان است.
زندگی خانوادگی و اجتماعی و استفاده ای که انسان ها از توانایی های همدیگر می کنند، تفاوت استعدادها و علاقه ها، تنوع رنگ ها، زبان ها، علم و دانایی و ابزار قلم و کتابت که دانش را ماندگار نموده و دین و هدایت آسمانی که در اختیار بشر قرار گرفته، گوشه ای از روان سازی و آسان سازی راه انسان به مرزهای کمال و شکوفایی است.
ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ
بعد از آن که انسان فرصت بهره گیری اش از مرحله اول و دوم حیات یعنی رحم و جهان طبیعت به پایان رسید، دست قدرت الهی او را به سرای مرگ می کشاند. او در این مرحله، جان از جسم به در می برد و جسمش به قبر واگذاشته می شود.
چون میراندن، مرحله ای جدا از آفرینش و گذران مراتب شکوفایی است، به همین علت، در این آیه حرف «ثمّ» که دلیل بر ترتیب همراه با تأخیر است، به کار رفته است و چون در قبر کردن بخشی از مرحله ی میراندن است و بدون فاصله اتفاق می افتد، از حرف «فاء» استفاده شده است.
کوچ از دنیا و کم کردن ملال تکرار در زندگیِ همراه با تزاحم و سختی ها که تأمین معاش و ابزار بقا در آن، مشکلات خاص خود را دارد و به تدریج می تواند مِهرها و رحمت ها را به قهرها و زحمت های بستگان و فرزندان بدل کند و همچنین در قبر کردن و رها نکردن جسم ها بر روی زمین، که مانع آزار دیگران و بی حرمتی به اموات است، جلوه ی دیگری از قدرت و امر الهی و رحمت و نعمت حق است که قطعاً جای قدرشناسی دارد.
ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ
انسان آفریده نشد که نابود شود، بلکه آفریده شد تا حیات باقی پیدا کند. آری مقدر نشد تا در رحم و یا دنیا باقی بماند بلکه معین شد تا در جهان با کیفیت و کمیت دیگری به حیات جاوید خود ادامه دهد.
انسان به این مُقَدَّر الهی همچون دیگر مراحل، به طور جبری و بدون اختیار وارد خواهد شد، اما زمانش بر او معلوم نیست و به اراده و خواست خدا بستگی دارد. حیات باقی، خود نعمت بزرگ دیگری است که خدای قادر به ما عطا فرموده که بسیاری از آن قدرشناسی نمی کنند. اگر حیات باقی نبود و اگر جهانی با ویژگی و کیفیت خاصِ در لذت برای نیکوکاران و عذاب محض برای مجرمان وجود نداشت، آیا بسیاری از رفتارهای انسانی صورت می گرفت؟ و آیا امیدی به آینده و صبر بر ناملایمات امروز معنی داشت؟
کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا أَمَرَهُ
این اوامر تکوینی الهی و نظاماتی که در هستی ایجاد شد و قدرت و حکمتی که از خداوند متبلور است، اقتضا دارد تا انسان حقِ وظیفه را به جای آورد و به دلیل احساس نیاز و فقرش به پروردگار متعال، کاملاً مطیع اوامر الهی باشد. اما متأسفانه چنین نیست! و حقِّ اوامر الهی تاکنون ادا نشده و انسان، قدرشناسِ این نعمت ها از جمله اوامری که راه او را به شکوفایی و سعادت باز می کنند، نبوده است.
ص: 174
احتمال دیگر آن که، این انسان هنوز تمام مراحل اوامر تکوینی الهی را نگذرانده و البته آنها را خواهد گذراند، چنان که واژه ی «لَمَّا» بر آن دلالت می کند؛ زیرا این واژه برای نفی چیزی می آید که تحقق آن انتظار می رود.
اگر مراد آیه احتمال اول باشد، منظور از این انسان ناسپاس، همان تربیت ناشده ای است که در آیه ی هفده مورد نفرین قرار گرفت. طبیعت انسان بی معرفتی که با عقل و نظر، در آفرینش خود و مراحل گوناگون حیاتش اندیشه نکرده، کوتاهی در به جای آوردن اوامر الهی است.
همچنین احتمال داده می شود که مراد از انسان همه ی انسان ها حتی اولیا و اوصیا باشد؛ به این معنی که حق اوامر الهی آن گونه که باید توسط جنس انسان، حتی اهل سعی و خشیت، به جای آورده نشده است و به همین سبب، انسان ها در قیامت با وجود نعمت ها و الطاف، احساس «غبن» می کنند و بر برخی فرصت های از دست رفته، تأسف می خورند.
سؤالی که مطرح است این که ذکر این حقیقت در اینجا چه مناسبتی دارد؟ با توجه به آن که آیات بعد نیز به نقش خدا بر حیات انسان اشاره دارد، جا دارد که به مناسبتِ بیان آیه «کَلا لَمَّا یَقْضِ مَا أمَرَهُ» در اینجا توجه شود. به نظر می رسد موارد گذشته، از نظام جبری و تکوینی الهی در مواردی یاد می کرد که نقش و خواست انسان یا سایرموجودات در آنها در حد صفر بود و جایی برای انکار نقش توحیدی، قدرتمندانه و بی بدیل خدا نبود. آفرینش و تقدیر، تسهیل سبیل، میراندن و حیات مجدد از جمله امور الهی است که حتی نیازمند اسباب و مسببات نیست. با این حال، گِله از کوتاهی انسان در انجام اوامر تشریعی الهی، بی مناسبت نیست. در مورد دخالت خدا در امر طعام که آب و هوا و آفتاب و باغبان و... در انجامش نقش دارند و پرورگار مدبر و مسبب الاسباب از طریق آنها طعام انسان را تأمین می فرماید. باید گفت امکان انکار نقش پروردگار وجود داشت، چنان که «قارون» می گفت: من با علم خود این مال را تحصیل کرده ام: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَیٰ عِلْمٍ عِندِی».(1)
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ
«فاء» در این آیه برای تعقیب است. به دنبال آیات قبل که نقش پروردگار را در آفرینش و مهم ترین مراحل زندگی انسان بیان داشت و از انسان بر انحصار پروردگار در تمام این مراحل اقرار گرفت، خداوند موضوع را به دخالت عامل الهی در تهیه غذای انسان که نزدیک ترین و یکی از فوری ترین نیاز اوست، کشاند. قرآن از انسان می خواهد تا در امر غذایش نظر کند؛ نظر، عبارت است از فکری که علم یا گمان از آن طلب می شود؛ بنابراین بر تأملی معقول برای کسب مجهول، «نظر» اطلاق می شود.(2)
چون این تأمل با انگیزه ی نشان دادن نیاز انسان به خداست، جهت دار است؛ یعنی باید مطالعه، به منظور شناخت نقش عامل الهی در تهیه و فراهم شدن غذا باشد.
أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا
تفصیل نقش خدا در تهیه ی غذا و مأکولات انسان بدان جهت است که عوامل زیادی دست به دست هم داده اند تا غذایی مهیا شود. ما بودیم که آب را فرو ریختیم. پس نزولات آسمانی و تحولاتی
ص: 175
که در جَوّ صورت می گیرد تا ابرها ببارند و باران به سمت زمین سرازیر شود، عاملی حکیم و مدبری قادر را طلب می کند، و آن ما هستیم.
شکافتن زمین و آماده شدن خاک به گونه ای که نفوذپذیر باشد و از سویی آب و املاح را در خود جای دهد و از دیگر سوی به دانه های گیاهان مجال رویش دهد، نیازمند تدبیر ما است. باید توجه داشت اگر زمین سفت و سخت بود، هیچ گاه فرصت تجمیع آب های زیرزمینی و رویش گیاه فراهم نمی شود.
فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهَا حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً * وَ حَدٰائِقَ غُلْباً * وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا
«فاء» در اینجا حکایت از ترتیب می کند؛ یعنی پس از آمادگی زمین و بارشی که قبل از آن صورت گرفت، رویش را آغاز کردیم. رویاندن دانه ها نیز کار ما بود. ترکیب آب، مواد کانی - معدنی - در زمین، تابش آفتاب و نیز آغاز حرکت دانه در زیر زمین به گونه ای که بتواند با این عوامل رشد، پیوند برقرار کند و وجود استعداد موجود در هر دانه که سبز شود و به شکوفایی برسد، کاری خدایی است.
تنوع رویش از نظر نوع، اندازه، مزه، فواید و فصولی که زمینه ی رویش را فراهم می کنند و هماهنگی با ذائقه ی انسان یا چهارپایانی که در خدمت انسان اند، موضوع مهمی است که نقش عامل الهی را به خوبی نمایان می سازد. اگر استعداد هر دانه ای غیر از دیگری نبود، از یک خاک و یک آب، این همه تنوع چرا؟ و اگر میان این رویش ها و ذائقه و نیازهای انسان و چهارپایان ارتباطی نبود، وجود غذاهای گوناگون و متنوع برای ذائقه ها و موجودات مختلف چگونه توجیه می شد؟! بنابراین با همین تدبیر و حکمت بود که انگور، سبزی، زیتون، خرما، باغ های پر درخت با انواع مرکبات و میوه و علفزارها از دل زمین سر برآورد.
مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ
علت این همه رویش ها و تنوع ها، رفع نیاز انسان و چهارپایانش بود. خدای رزّاق، این سفره را برای انسان مهیا کرد. آیا باز می توان احساس بی نیازی از او نمود و آیا نباید قدرشناس این خوان گسترده بود؟
آیات 33 تا 42
فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣) یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (٣4) وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (٣5) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (٣6) لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (٣٧) وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ (٣٨) ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ (٣٩) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ (4٠) تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (4١) أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)
پس چون فریاد گوش خراش در رسد. (33) روزی که آدمی از برادرش، (34) و از مادرش و پدرش، (35) و از همسرش و پسرانش می گریزد. (36) هر کس در آن روز کاری دارد و آن کار او را به خود مشغول می دارد. (37) در آن روز، چهره هایی درخشان اند. (38) خندان [و] شادان اند. (39) و در آن روز، چهره هایی هست که بر آنها غبار نشسته. (40) [و] آنها را تاریکی پوشانده است. (41) آنان همان کافران بدکارند. (42)
کلمه ها
«اَلصَّاخَّة»: صدای شدیدی که در اثر برخورد دو چیز حاصل شود و بر گوش و قلب اثر گذارد.
«شَأْنٌ»: کارهای بزرگ، حال و امر.
ص: 176
«مُسْفِرَة»: از «سفر» و به معنی آشکار و بی پرده و نورانی.
«مُّسْتَبْشِرَة»: شادمان. استبشار یعنی یافتن یا دانستن چیزی که موجب شادی است.
«غَبَرَة»: غباری که بر چیزی بنشیند. مراد آیه، تیرگی است.
«تَرْهَقُ»: پوشش کامل. از «رهق» به معنی احاطه کردن.
«قَتَرَة»: سیاهی، نظیر دودی که از سوختن چوب و مانند آن بلند می شود.
«فَجَرَة»: جمع «فاجر». «فاجر» شخصی است که از حدود الهی خارج شده و هتک حرمت های الهی می کند.
تفسیر:
فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ
آیه تفریع بر مطالب گذشته است. از آغاز سوره تاکنون، دو گروه، مورد بحث بوده اند؛مشتاقان و جویندگان حقیقت و جمعی که خود را از خدا و دعوت قرآن بی نیاز می دانند. خدای متعال وظیفه ی پیامبر(ص) را توجه به گروه اول دانست و دغدغه های تبلیغی پیامبر را در مورد استفاده از گروه دوم پاسخ داد، سپس با تذکر فقر و نیاز ذاتی انسان به خدا، تَوَهُّم بی نیازی را مردود شمرد و اما در این آیات، با یادآوری مرجع و جایگاه نهایی انسان ها، به اثر این دو روحیه در تفاوت حالات انسان ها در قیامت اشاره می فرماید.
خدای متعال در آغاز از صُور دومی که صدایی بسیار شدید دارد و بر جان و گوش انسان اثر سختی دارد، یاد می کند. این صیحه ی شدید و کر کننده که آغازی بر تولد مجدد و رستاخیز انسان ها در جهانِ باقی است، همراه با مشاهده ی تحولات بسیار هول انگیز و وحشتناک است. در این شرایط، هر کس نگران وضعیت خود و دادگاه عدل الهی است، به گونه ای که از عزیزترین منسوبان خود و دوست داشتنی ترین آنان فرار می کند.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ * وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ * لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ
علت فرار شخص از برادر، مادر، پدر، همسر و فرزندان که عمری در دنیا با آنان پیوند داشته و پناه می داده، همان دل مشغولی به خود است؛ به گونه ای که شخص، دیگر فرصتی ندارد تا برای آنان دل بسوزاند و به امور آنان بپردازد.
شاید ترتیب ذکر برادر، مادر، پدر و همسر و سپس فرزندان، به دلیل تَرَقّی علاقه و پیوندی باشد که به طور معمول در میان این گروه هست. این انسان حاضر نیست حتی به کار عزیزترین نزدیکانش یعنی فرزندانش بپردازد؛ زیرا خود درگیر مشکلات است، تا چه رسد که جایی برای دل مشغولی به گرفتاری دیگران باقی بماند.
اگر این فرار شخص از نزدیکان، عمومیت داشته باشد، احتمالاً آیه، اشاره به مرحله ی آغاز حشر و هنگامی است که هنوز تکلیف افراد و گروه ها معلوم نشده است.
این ترس و گرفتاری تا زمان رسیدگی و صدور احکام الهی ادامه دارد. پس از آن افراد به دو دسته تقسیم می شوند.
وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ
ص: 177
چهره هایی در این روز نورانی اند، شکفته و شکوفا، خندان و مسرور و بشارت یافته به وعده های خدای محبوب. از صدر سوره استفاده می شود که این گروه، قدرشناسان خدا و دین، و طلب کنندگان هدایت، با انگیزه ی تزکیه و بیداری اند.
ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ
اما گروه دوم در این روز، چهره هایی فرو رفته در غبار غم و اندوه اند، بر فرصت های از دست رفته در افسوس اند و در غم جانکاه از دست دادن محبوب اند؛ این گروه همان قدرناشناسانی اند که از خدای جل و اعلی و کلام او، احساس بی نیازی می کردند و به همین دلیل از حدود الهی خارج شده و هتک حرمت های الهی نمودند.
نکته های روش شناختی
1. قرآن در سوره ی عبس، میان نوع اختیار انسان و روحیات او پیوند برقرار کرده است.
کسی که اهل خشیت باشد و از پروردگار بترسد، به استقبال دعوت دینی و سخنان تذکر دهندگان می رود؛ اما کسی که خود را بی نیاز بداند، نه تنها از آن استقبال نمی کند، بلکه در صورت مواجهه ی با تذکر دهنده، از او اعراض کرده و عدم تمایل خود را نسبت به تذکرات او ابراز می کند.
2. برخی از اصول تحول فردی در این سوره، به منظور درمان روحیه ی استغنا و بی نیازی بعضی از انسان ها نسبت به پروردگار و دین، تکرار شد و اصولی همچون تذکر و پند بودن قرآن و جایگاه الهی آن، نقش پروردگار در زندگی بشر و تأمین نیازهای او، ناسپاسی انسان نسبت به پروردگار و عدم رعایت جانب او، قیامت و تحولات عظیم آن جهان و محکمه ی عدل الهی، همگی بدین منظور، استخدام شد که احساس بی نیازی برخی انسان ها که موجب عدم استقبال آنان از دعوت دینی بود، درمان شود.
ص: 178
تفسیر جامع(1)
سید
ابراهیم بروجردی
ترجمه آیات 1-42
رو ترش کرد و روی گردانید (1) چون آن مرد نابینا آمد (2) چه چیز دانا کرد تو را شاید او مردی پارسا و پاکیزه باشد (3) یا پند گیرد و سود دهد او را پند (4) اما کسی که بی نیازی جست (5) چرا تو یار و یاور او هستی و به او توجه می کنی (6) و او اگر از کفر پاکیزه نشود بر تو تکلیفی نیست (7) اما کسی که به سوی تو می شتابد (8) و او از خدا می ترسد(9) پس تو از او مشغول می شوی(10) نه چنین است همانا قرآن پندی است (11) پس هر که بخواهد پند گیرد (12) آیات قرآن در صفحات مکرم نگاشته شده است (13) آنها بلند مرتبه و پاکیزه اند (14) به دست نویسندگان سپرده شده است (15) و آنان گرامی و مقرب و نیکوکارند (16) کشته باد آدمی چرا تا این حد کفر می ورزد (17) او از چه چیز آفریده شده است (18) از آب نطفه بی قدر آفرید او را پس اندازه کرد او را (19) سپس آسان کرد بر او راه را (20) آنگاه او را بمیراند به خاک قبر سپرد (21) پس چون خواست زنده کند و باز گرداند او را (22) نه چنین است هنور بجا نیاورده آنچه را خدا امر فرموده او را (23) باید آدمی به طعام و غذای خود به چشم خرد بنگرد (24) ما آب باران را از ابر فرو ریختیم (25) آنگاه زمین را شکافتیم (26) و دانه ها از او رویانیدیم (27) و انگور و میوه ها (28) و درخت زیتون و نخل خرما برویانیدیم (29) و باغ ها پر از درختان (30) و میوه های تر و تازه و چراگاه (31) تا شما و حیوانات از آن بهره مند شوید (32) آنگاه که صدای بلند قیامت به گوش رسد (33) در آن روز مرد از برادرش گریزد (34) بلکه از مادر و پدرش(35) و زن و فرزندش می گریزد (36) در آن روز هر کس گرفتار کار خود است مشغول کند او را و به کسی نتواند پرداخت (37) در آن روز طایفه ای رخسارشان روشن و درخشان است (38) خندان شاد و شادانند (39) و رخسار طایفه دیگر غبار نشسته (40) آنها را تاریکی فرو گرفته (41) آنان کافران و بدکارند(42)
تفسیر
Top of Form
سوره عبس در مکه نازل شده و چهل و دو آیه و صد و سی کلمه و پانصد و سی حرف است.
خواص و ثواب تلاوت آن ابن بابویه از حضرت صادق(ع) روایت کرده فرمود هر کس سوره عبس را قرائت کند در بهشت زیر سایه کرامت خداوند جا گیرد و روز قیامت خندان باشد، و در خواص قرآن از پیغمبر اکرم(ص) روایت کرده فرمود هر که این سوره را قرائت کند از قبر بیرون آید خرم و خندان و اگر آن را بر پوست آهو بنویسد و همراه خود بدارد به هر طرف که متوجه شود نمی بیند مگر خیر و خوبی.
سوره عبس مشتمل است بر ذکر قومی که امیدوارند مسلمین اسلام آوردن آنها را و داستان ابن مکتوم و بیان شطری از نعمت هایی که خداوند به بندگان عطا فرمود.ه
قوله تعالی (عَبَسَ وَ تَوَلّٰیٰ أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمَیٰ وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یزَّکَّیٰ أَوْ یذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَیٰ أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنَیٰ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّیٰ وَ مَا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکَّیٰ وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَیٰ وَ هُوَ یَخْشَیٰ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّیَ) رو
ص: 179
ترش کرد و رو بر گردانید چون آن مرد نابینا حضورش آمد تو
چه می دانی؟ شاید آن مرد پارسا و پاکیزه و پاک سرشت باشد از گناه، و پند گیرد و یاد حق و ذکر خدا او را سود دهد و کسی که دارا و بی نیاز است چرا تو یار و یاور او هستی و به او توجه می کنی بر تو آن ثروتمند از کفر پاک و پاکیزه باشد یا نباشد و
اما آن کس که به سوی تو می شتابد و خدا ترس و با تقوی است تو از توجه به او خودداری می کنی نه چنین است آیات حق و قرآن برای پند و تذکر همه خلق است پس هر که بخواهد پند گیرد- مفسرین عامه گفتند سبب نزول آیه آن بود عتبة بن ربیعه و ابوجهل بن هشام و پسران امیة بن خلف و عباس بن عبدالمطلب حضور پیغمبر اکرم(ص) بودند آن حضرت با آنها سخن می گفت و ایشان را به اسلام دعوت می نمود مرد نابینائی موسوم به عبداللّه بن مکتوم وارد شد عرض کرد ای رسول خدا چیزی از قرآن برای من بخوان و مرا شرایع اسلام بیاموز این سخن را چند بار تکرار کرد رسول خدا صورت از او بگردانید و کراهت داشت سخنش با آن جماعت قطع شود و دیگر آنکه نخواست آن کافران بگویند اتباع و پیروان محمّد(ص) مردمان نابینا و سفله هستند از این جهت کراهت به صورت پیغمبر پدیدار شد خدای تعالی آیات فوق را فرو فرستاد عجب این است این صفات مذمومه را اگر بعضی از فقها و دانشمندان دارا باشند مردم از آنها دوری می جویند پس چگونه روا است در حق پیغمبری که خداوند درباره او فرمود وَ
لَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک و آن حضرت را به حسن خلق و طبع کریم وصف فرموده و اخبار و احادیث متواتر است که آن حضرت با دشمنان و کافران بر خلاف این رویه بود پس چگونه با دوستان و مؤمنین اینگونه رفتار می نمود.
طبرسی از حضرت صادق(ع) روایت کرده فرمود آیه فوق نازل شده درباره مردی از بنی امیه که حضور پیغمبر اکرم بود چون ابن مکتوم وارد شد آن اموی از روی غرور و تکبر صورت خود را عبوس کرد و روی بر گردانید جبرئیل نازل شد و آیات فوق را در حق او آورد علی بن ابراهیم از آن حضرت روایت کرده فرمود آیات درباره عثمان و ابن مکتوم نازل شده چون پیغمبر اکرم(ص) ابن مکتوم را مقدم داشت بر عثمان روی خود را ترش نمود و اعراض کرد از پیغمبر(ص) و بیرون رفت از محضر آن حضرت، جبرئیل نازل شد و آیات فوق را آورد طبرسی از حضرت صادق(ع) روایت کرده که پیغمبر اکرم(ص) هر وقت ابن مکتوم را مشاهده می نمود به او می فرمود مرحبا به تو ای ابن مکتوم کسی نمی تواند Bottom of Form
مرا توبیخ و سرزنش کند درباره تو و آن حضرت لطف بسیار به ابن مکتوم می نمود (فِی صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ (١٣) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرٰامٍ بَرَرَةٍ قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مَا أَکْفَرَهُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ) آیات الهی در صحیفه های مکرم معظم یعنی لوح محفوظ نگاشته شده و آن صفحات بلند مرتبه و بلند منزله و پاک و منزه است به دست سفیرانی سپرده شده است و آنها مقرب و عالی رتبه و کریمان و نکوکارانند.
محمّد بن عباس از حضرت صادق(ع) روایت کرده فرمود: برره، ائمه معصومین هستند - سعد بن عبداللّه از برید عجلی روایت کرده گفت از حضرت باقر(ع) معنای آیه را سؤال نمودم فرمود حدیث آل محمّد(ص) را فرشتگان در صحفی پاک و پاکیزه و طاهر از دروغ نوشته اند ممنوع باد از طریق خیرات و لعنت باد بر او چرا تا این اندازه کفر و عناد می ورزد مراد به انسان عتبة بن ابی لهب است این آیه مانند آن است که به کسی بگویند قاتله اللّه یعنی خدا بکشد او را نمی نگرد از چه آفریدند او را از آب منی بی قدر آفرید او را پس از آن راه بیرون شدن از رحم را بر او آسان کرد و راه حق و باطل را به او بنمود پس بمیراند او را و به خاک قبر سپرد آنگاه که خواهد زنده کند او را دو باره پس از مرگ (کَلَّا لَمَّا یَقْضِ مَا
ص: 180
أَمَرَهُ) چنین نیست که منکرین بعث و نشور گمان کرده اند این کافرین آنچه خدا فرمود از واجبات و محرمات به جای نیاوردند.
علی بن ابراهیم و محمّد بن عباس از ابی اسامه روایت کردند که از حضرت باقر(ع) تأویل آیه را سؤال نمودم فرمود شأن نزول آیه درباره امیر المؤمنین(ع) است یعنی چقدر کفر و طغیان و عناد می ورزید ای منافقین در اثر کشتن امیر المؤمنین(ع) پس از آن کرامت و نسبت خلقت امیر المؤمنین(ع) را بیان می کند و می فرماید آن حضرت از طینت پیغمبران خلق شد، و معین کرده حضرتش را برای خیر و نیکویی و آن حضرت راه هدایت و طریق مستقیم است پس از کشته شدن و مردن به طریق پیغمبران و مکث کردن، زنده کند آن حضرت را در زمان رجعت و حکم فرماید درباره دشمنان خود آنچه را خداوند امر فرموده به او (فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعَامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنٰاِ فِیهَا حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیتُونًا وَ نَخْلاً وَ حَدٰائِقَ غُلْباً وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا مَتٰاعًا لَّکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ) آدمی به قوت و غذای خود به چشم خرد بنگرد که من روزی او را از چه ساخته و چه سبب ها پدید آوردم تا روزی به او برسد ما آب باران را فرو ریختیم آنگاه خاک زمین را بشکافتیم و
حبوبات برای غذا برویانیدیم و باغ انگور و نباتات و درخت زیتون و نخل خرما و باغ های پر از درختان کهن و انواع میوه ها و گیاه و مرتع ها پدید آوردیم تا شما آدمیان و حیوانات از آنها بهره مند شوید.
در کافی از زید شحام روایت کرده از حضرت صادق(ع) سؤال کردم مقصود از طعام در این آیه چیست؟ فرمود علم و دانشی است که باید اخذ نمود آن را از کسانی که خداوند معین نموده و این حدیث را مفید نیز در اختصاص روایت کرده و در ارشاد از جمعی امامیه روایت کرده که سؤال نمودند از ابوبکر معنای آب را جواب داد نمی دانم چگونه چیزی که نمی دانم بگویم ولی معنای فاکهة را می دانم به امیر المؤمنین(ع) خبر دادند فرمود سبحان اللّه چگونه نمی داند معنای آب را آن گیاه و مرتع زار است که برای حیوانات خداوند آفریده تا آنها و انسان نفس خود را زنده بدارند و قوام بدنشان به آنها باقی بماند و فرمود میوه جات در دنیا یکصد بیست نوع است و بزرگ آنها انار است.
(فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ) آنگاه
که صدای بلند قیامت و نفخه صور به گوش همه خلق برسد آن روز هر کس از برادر و
مادر و پدر و زن و فرزندش بگریزد.
ابن بابویه از حضرت رضا(ع) روایت کرده فرمود روز قیامت هابیل از برادرش قابیل فرار می کند و ابراهیم از پدرش و لوط از عیالش و نوح از فرزندش کنعان فرار می نماید در آن روز مردم چنان گرفتار کار خود هستند که به هیچکس نتوانند پرداخت پیغمبر اکرم(ص) فرمود سه موقف است که کسی یادی از اقربا و خویشان خود نکند یکی موقف میزان و سنجیدن اعمال است دوم هنگام عبور از صراط سوم هنگام گرفتن نامه اعمال است در این سه مورد هر کس به نفس خود مشغول است و از شدت ترس و اهوال توجهی به ارحام و اقرباء خود ندارد.
(وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیهٰا غَبَرَةٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ) روز قیامت مردم دو طایفه باشند طایفه اهل ایمان رخسارشان چون صبح فروزان است خندان و خرم و گشاده رو باشند و طایفه دیگر صورت هایشان گرد آلود و غم اندوه است و بر آنها خاک ذلت و خجلت نشسته است اینان کافران و بد کارانند و دشمنان آل رسول هستند.
ص: 181
روز قیامت چون خدای تعالی حکم فرماید میان بهایم و حیوانات و آنها را خاک گرداند آن خاک گرد شود و به صورت کافران و دشمنان آل محمّد(ص) بنشیند.
ص: 182
بیان معانی در کلام ربانی(1)
مصطفی
حسینی طباطبایی
آیات 1 تا 12
چهره درهم کشید و روی گرداند (1) از اینکه نابینایی نزد او آمد (2) و تو چه می دانی شاید که او پاک شود (3) یا پند پذیرد پس اندرز سودش رساند (4) امّا آنکه بی نیاز و توانگر است (5) تو به او می پردازی (6) و (در حالی که) مسئول نیستی اگر پاک نشود (7) و امّا آنکه شتابان (و با اشتیاق) سوی تو آید (8) و از خدا بیم دارد (9) پس تو از او غافل مانده ای (10) چنین نیست، همانا این (آیات) تذکّری است (11) پس هر که خواهد از آن پند گیرد (12)
توضیح آیات:
(2) و (1) «چهره در هم کشید و روی گرداند» «از اینکه نابینایی نزد او آمد»،
در شأن نزول این آیات آورده اند که پیامبر، در جلسه ای با چند تن از اشراف قریش در حال مذاکره و ارشاد آنها بود که ناگهان فرد نابینایی از مؤمنان به نام عبداللّه بن اُمِّ مکتوم وارد شد و (چون احساس کرد که قریشیان توجّهی به سخنان پیامبر ندارند) با اصرار از پیامبر می خواست که تعالیم خود را به او عرضه نماید. پیامبر که گرم صحبت و ارشاد بود، از این کار عبداللّه ناراحت شد و اخمی نمود و از او روی گردانده سخنانش را با اشراف قریش پی گرفت. امّا چیزی نگذشت که جلسه بهم خورد و آنگاه آیات فوق در عتاب به پیامبر، بر او نازل گردید.
امّا تفسیر شیعی که نخواستند اخم کردن و روی ترش کردن پیامبر(ص) را بر مؤمنین بپذیرند گفته اند که شخص مزبور نه پیامبر(ص) بلکه عثمان بود زیرا چنان کاری با اخلاق نیکوی آن حضرت سازگار نبوده است. امّا عجیب آنکه همان تفاسیر، در عین حال، بنا به حدیثی از امام صادق(ع) آورده اند که پیامبر - پس از آن ماجرا - هرگاه که ابن اُمِّ مکتوم را می دید می گفت «مَرحبا مرحبا واللّه لا یُعاتِبُنی اللّه فِیکَ أبَدأ = مرحبا مرحباف سوگند به خدا که خداوند دیگر درباره تو به من عتاب نخواهد فرمود» (تفسیر مجمع البیان). به علاوه مرحوم طالقانی در «پرتوی از قرآن» به حق استدلال کرده که خطاب های پی در پی آیات و خصوصاً اینکه می فرماید «کسی که شتابان سوی تو می آید (تا هدایتش کنی)» (آیه 8) جُز در ارتباط با پیامبر(ص) متوجّه کس دیگری نمی توانسته باشد. از سوی دیگر بدیهی است که ایجاد مزاحمت برای تبلیغ در کش و قوس کار تبلیغی، ملا ل آور خواهد بود و این امر ربطی به حُسن خُلق ندارد، خصوصاً آنکه فرد مزاحم نابینا بوده و نمی توانسته اخم پیامبر(ص) را ببیند. به علاوه عتاب های قرآن در حقّ پیامبر منحصر به مورد فوق نیست و در موارد دیگر نیز مشاهده می شود (توبه / 43، اسراء / 74 و 73، تحریم / 1 و کهف / 6).
اصولاً آیات عتاب به پیامبر(ص) در قرآن از جمله شواهد روشن مبنی بر اصالت وحی محمّدی است و بیانگر صدق نبوّت آن حضرت می باشد که هر آنچه خدا به او وحی کرده - حتّی اگر در مذمتش
ص: 183
بوده - بی کم و کاست نقل نموده و به مردم رسانده است و تلاش در روپوشی این موارد، نه خدمت به پیامبر که جفا به رسالت و آئین اوست.
در آیات شریفه فوق، شاید انتظار می رفت که بفرماید «عَبَستَ = چهره درهم کشیدی» و «تَوَلَّیتَ = روی برتافتی». امّا ظاهراً چون سخن در مقام سرزنش و عتاب بوده، خداوند به صیغه غایب سخن گفته است که «از اینکه آن نابینا به نزدش آمد چهره درهم کشید و روی گرداند» در حالی که:
(4) و (3) «و تو چه می دانی شاید که او پاک شود» «یا پند پذیرد پس اندرز سودش رساند»،
به طور کلّی «تزکیه» مراتب دارد. مؤمن نیز می تواند با توجّه به آیات خدا - خصوصاً اگر مشکلاتی داشته باشد - پاک شود. به عبارت دیگر، «تزکیه» در ارتباط با مؤمن به معنی تقویت ایمان و در ارتباط با کافر به مفهوم رسیدن به ایمان است. آیات شریفه خطاب به پیامبر می فرماید تو چه می دانی شاید این فرد گناهانی داشته و با شنیدن آیات خدا پاک شود و یا - اگر هم آلودگی نداشته - نفعی از تذکّرات تو ببرد.
(7-5) «امّا آنکه بی نیاز و توانگر است» «تو به او می پردازی» «و (در حالی که) مسئول نیستی اگر پاک نشود»،
یعنی ای پیامبر تو آن فرد مشتاق هدایت را رها کرده (آیات قبل) و نیرویت را صرف کسانی می کنی که علاقه ای به سخنانت نشان نمی دهند، در حالی که تو مسئول هدایت نشدن آنها نیستی. نشان می دهد که نباید جانب «توده» را به طمع هدایت یافتن «خواص»، رها کرد. بلکه اولَویّت با مشتاقان است (و در برابر سران سرکش فقط باید اتمام حجّتی نمود و گذشت). البتّه تفسیر مجمع البیان و طبری «استغناء» را در آیه شریفه به معنی بی نیازی مالی گرفته اند.
(10-8) «و امّا آنکه شتابان (و با اشتیاق) سوی تو آید» «و از خدا بیم دارد» «پس تو از او غافل مانده ای»،
آیات شریفه عتاب را از سر گرفته که تو ای پیامبر - با طمع بستن به ایمان آوردن مشتی اشراف - از آن بنده خدا ترس که شتابان سوی تو آمده و می خواهد تکالیفش را بفهمد و وظائفش را بشناسد، غافل شده ای! با آنکه فرموده «سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَ