مکاتیب الائمة علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : سلیمانزاده افشار، ثروت، 1350 -

عنوان و نام پدیدآور : مکاتیب الائمه علیهم السلام/ نویسنده سلیمانزاده افشار/ [برای] مجمع جهانی شیعه شناسی .

مشخصات نشر : قم: آشیانه مهر، 1390 .

مشخصات ظاهری : 780 ص.

فروست : مجمع جهانی شیعه شناسی؛ 41.

شابک : 155000 ریال: جلد گالینگور: 978-600-6164-03-8 ؛ 115000 ریال (جلد شومیز)

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتابنامه: ص. [769]- 780؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : ائمه اثناعشر -- نامه ها

شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی

رده بندی کنگره : BP36/5/س8م7 1390

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 2409093

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

مجمع جهانی شیعه شناسی

قم-45 متری عمار یاسر-پلاک 90-ص پ 644-37158 تلفن: 7713773-7756092 / دورنگار: 7713774

شناسنامه کتاب

نام کتاب: مکاتیب الائمة (علیهم السلام)

مؤلف: ثروت سلیمانزاده افشار

ویراستار: حسین طه نیا

حروفچینی: سید ساغر نقوی

صفحه آرایی: قاسم نوراحمدی

تنظیم و طرح جلد:

علی اکبر رشیدی

ناشر: آشیانه مهر

نوبت چاپ: اول/1390

ص: 4

چاپ: گلها

شمارگان: 1500 جلد

قیمت(گالینگور):

15500تومان

قیمت(شومیز):

11500 تومان

شابک: 8-03-6164-600-978

کلیه حقوق محفوظ است.

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

ص: 30

ص: 31

ص: 32

چکیده:

الحمد لله رب العالمین والصَّلاة و السَّلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین أبی القاسم و آله الطَّیبین الطَّاهرین.

مکاتیب أئمّه علیهم السلام نموداری والا از مظاهر فرهنگ درخشان مکتب شیعه است. امّا به نظر می رسد که باوجود توجه علما و محقّقین زبردست شیعی به بررسی و مطالعه در زمینه ی بسیاری از جوانب فرهنگی شیعه، این بخش ارزشمند چنانکه باید مانند دیگر جنبههای گسترده آن مورد بررسی دقیق قرار نگرفته است چرا که مطالعات ناچیز و پراکندهای در ابن باب در دست است.

طرح تحقیقاتی جامع در زمینه ی مکاتیب أئمّه علیهم السلام ، به دلایل گستردگی موضوع، اهمیت نصوص و نیاز به داشتن تخصصهای چند جانبه، نمیتواند تماماً در یک رساله ی کارشناسی ارشد بگنجد، از این رو این طرح تحقیقاتی نیاز به تحقیق و بررسی طی چندین مرحله ی جدا گانه به شرح زیر دارد:

الف) شناسایی و گرد آوری نامهها، براساس منابع و مآخذ معتبر و دست اول - باترتیب زمانی - که اساس مراحل بعدی تحقیقات خواهد بود.

ب) تحقیق و بررسی در صحت و سقم نصوص نامهها که این امر نیاز به

ص: 33

تخصص در علم حدیث دارد و محدثین مجرّبی را می طلبد که از عهده یک دانشجوی کارشناسی ارشد خارج است.

ج) جرح و تعدیل سلسله روات، که نیاز به تخصص در علم رجال دارد.

د) تنظیم موضوعی، مفهومی، تحقیق و بررسی علمی، در باب مطالب وارده، در نامهها که خود کتاب مستقلی می  دهد که البته می توان از آن نامهها استفادههای شایانی از این رساله در زمینه ی حقوق، اخلاق، فقه، سیاست، کلام، تفسیر، تعلیم، و تربیت و... کرد.

ه-) ترجمه ی این نامهها، برای فارسی زبانان که خود مستلزم زمان زیاد و نیز همراه با دشواریهای بسیار است.

بنابراین بحث مفصل و دقیق علمی در باب مکاتیب أئمّه نیاز به بررسی و همکاری مداوم اهل فن و متخصصین رشتههای مختلف علوم دینی دارد تا بتوان به مجموعهای صحیح و کامل دست یافت. بدیهی است که این امر از عهده ی دانشجویی در حدّ بنده خارج است.

هدف ما در این رساله گردآوری نامهها براساس منابع معتبر (یعنی مرحله ی اول این طرح عظیم تحقیقاتی) است. پس در واقع این رساله در صورتی که به تأیید استادان برسد، مقدمهای خواهد بود برای مطالعه در این موضوع و پیش در آمد و آغازی بر آن.

در اینجا لازم است که از رهنمودهای ارزشمند و تذکرات عالمانه ی آقایان دکتر عالم زاده واستاد بیات، صمیمانه تشکر و قدردانی کنم.

ص: 34

مقدمه:

معنی لغوی واصطلاحی مکتوب (جمع آن مکاتیب) نامهای است که شخصی به شخص دیگری می فرستد [المنجد، ٦٧٢]((1)) وبا کلمه ی رساله (جمع آن رسائل) هم معنی است. بنابراین معنی لغوی مکاتیب با معنی اصطلاحی آن که امروزه به کار می رود، تفاوت محسوسی ندارد و همین معنی در طول تحقیق مد نظر ما بوده است.

درباره ی مکاتیب أئمّه مطالعاتی انجام شده که مهمترین آنها کتابی است با عنوان: «رسائل الأئمّة» تألیف کلینی(د. ٣٢٩ه- ق) متأسفانه این کتاب ارزشمند که تا دوره ی ابن طاووس(د.٦٦٤ه- ق) موجود بوده و او در کتاب اللهوف(٦٥- ٦٦) و فتح الأبواب (١٤٣- ١٤٤) از آن نام برده و استفاده کرده است، از حوادث روزگار مصون نمانده واحتمالاً از بین رفته است. کتاب دیگری که موجود است «معادن الحکمة فی مکاتب الأئمّة» تألیف محمد بن حسن کاشانی(د. ١١١٥ه- ق) است که در دو مجلد به چاپ رسیده است((2)) و مجلد أوّل آن حاوی

ص: 35


1- المکتوب ج مکاتیب: الرسالة الّتی ترسل من واحد إلی آخر.
2- ( ( ) ) محمّد بن حسن کاشانی، معادن الحکمة فی مکاتیب الأئمة، با تعلیقات علی احمدی میانجی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، ١٤٠٩ق.

نامههای امام علی(علیه السلام) و مجلد دوم آن مشتمل برنامههای امام حسن مجتبی(علیه السلام) تا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است. چنین می نماید که نویسنده در تألیف خود، گزینشی عمل کرده باشد. مؤلف در این تألیف فقط به منابع شیعی و در هر نامه فقط به یک منبع اکتفا کرده((1)) و از منابع تاریخی هم مطلقاً بهره نگرفته است؛ بنابراین نامههایی را که جنبه سیاسی دارند یا اصلاً نیاورده است (مانند نامههای مبادله شده امام حسین(علیه السلام) با مردم کوفه، نامه ی امام به عبدالله بن جعفر و عمرو بن سعید در مسیر کوفه و...) و اگر هم آنها را آورده است (مانند نامه ی امام حسن به معاویه، عهد نامه ی صلح، عهد نامه ی ولایتعهدی و...) تنها از کتاب شرح احوال شیعه، یعنی کشف الغمه، استفاده کرده است. ادعیه و نامههای فقهی هم در این کتاب نیامده است؛ بنابراین در جلد دوم مجموعاً ١٢٦ نامه گرد آوری شده است. از این رو بر آن شدم تا حد امکان، به گرد آوری تمامی نامههای ائمه علیهم السلام اعم از مختصر یا مفصل، در زمینههای مختلف (تاریخی، کلامی، تفسیری، سیاسی، حقوقی، اخلاقی، فقهی، ادعیه و...) و با استفاده از منابع مختلف (تاریخی، فقهی، حدیثی، تراجم احوال، أدبی، فتوح، انساب، طبقات، مقاتل، رجال، امالی، تفسیری و...)- اعم از شیعه و سنی- همت گمارم.

تعداد و موضوعات نامهها با توجه به شرایط خاص دوران امامت هر یک از امامان علیهم السلام متفاوت است و اطلاع از آن مستلزم شناخت این دورهها است.

دوره ی اول: عصر امامت امام دوم تا امام پنجم علیهم السلام (١١٤- ٤٠ه- ق) را در بر

ص: 36


1- ( ( ) ) با تعلیقاتی که مصحّح به کتاب افزوده است تعداد منابع بیشتر شده است.

می گیرد. در این دوره هنوز کار تدوین در جامعه ی عربی رواج نداشته و کتابت نیز، به سبب مشکلات دستیابی به نوشت افزار کار سادهای نبوده است؛ همچنین ممنوعیت کتابت از سوی خلیفه ی دوم موجب روگردانی مردم از نوشتن شده بود. [ترجمه ی تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، [٢٣٥- ٢٣٦]. علاوه بر دلایل مذکور که بیانگر اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه ی مسلمانان در آن عصر است، از لحاظ سیاسی می توان به سلطه ی بنی امیه بر امور مسلمین و در تنگنا قرار گرفتن ائمه علیهم السلام و شیعیان آنان نیز اشاره کرد؛ بنابراین تعداد نامههای ثبت شده از این دوره، به دلیل فشارهای سیاسی، بسیار اندک و محدود به نامههای مبادله شده بین ائمه علیهم السلام و خلفا و حاکمان است که عدهای از مورخین آنها را ثبت کردهاند.

دور دوم: مقارن با عصر امامت امام صادق(علیه السلام) (١٤٨- ١٤٤ه- ق) است. این عصر که با اعلام آزادی نوشتن احادیث از سوی خلیفه عمر بن عبدالعزیز(١٠١- ٩٩ه- ق) و کاهش کمبودها و مشکلات کتابت توأم بود، نامه نگاری بهترین روش ارتباط امام(علیه السلام) با اصحاب است. مهمتر از اینها، در این دوره که همزمان با انتقال حکومت از امویان به عباسیان بود، فرصت مناسبی پیش آمد که آن حضرت، فارغ از مزاحمت حکام به استحکام مبانی مذهبی شیعه همت گمارد و آن حضرت، در این فرصت مناسب، شادگران خود را به کتابت تقریرات خود تشویق و ترغیب می کرد و حدیث مشهور «قیدوا العلم» را به «تقیید العلم کتابته» تعبیر می نمود [مقدمه ی مترجم، تاریخ دانشگاه ها.٨]؛ حتی سفارش می فرمود که

اصحاب

پرسشهای شفاهی خود را نیز کتباً عرضه کنند تا کتباً آنها را پاسخ دهند [اختیار

ص: 37

معرفة الرجال، ٣٧٠- ٣٧١]. به دلایل فوق، می بینیم که تعداد نامههای ثبت شده از عصر امامت امام صادق(علیه السلام) نسبت به دوره ی قبل بسیار فزونتر و از لحاظ موضوعی نیز بسیار متنوعتر است، بویژه در مبانی اعتقادی شیعی، نامههای بسیار مهمی از آن حضرت بر جای مانده است.

دوره ی سوم: عصر امامت امام کاظم(علیه السلام) تا عصر غیبت کبری[٤١١-١٤٨ق] را در بر می گیرد، در اوایل این دوره، موضوعات کلامی و فلسفی توسط علمای الهی و فیلسوفان اقلیت های دینی بالأخص جهودان و ترسایان مطرح می شد و علمای مسلمان عمیقاً احساس نیاز به مقابله با آنان می کردند و زمینه ی مناسب برای فراگیری علوم جدید، در عصر ترجمه آماده شد؛ بنابراین نهضت ترجمه صرفاً به شخص مأمون بستگی ندارد بلکه شرایط اجتماعی و علاقه ی عموم مردم به فهم مسائل کلامی و فلسفی، برای مقابله با علمای یهود و مسیحی، از مدتها قبل، زمینه را برای این عصر آماده کرده بود [ترجمه ی علم و تمدن، ٥٧] از اینروست که می بینیم، تلاش أئمّه علیهم السلام برای حفظ مبانی اسلامی و تشویق شیعیان به آموختن مسائل فلسفی و کلامی- که عصر امام صادق علیهم السلام آغاز شده بود- سیر صعودی یافته و شیعه توانست بهتر از سایر مسلمانان، علوم جدید را جذب و هضم نماید، بیآنکه تغییری در مبانی اعتقادیاش ایجاد شود، زیرا ارتباط شیعیان با أئمّه هدی علیهم السلام مستقیم یا به واسطه نمایندگان ایشان، پیوسته برقرار بود، دلیل این امر تعداد و نوع سؤالات مطرح شده توسط شیعیان از أئمّه علیهم السلام است که در مکاتیب

ص: 38

ملاحظه می شود. گستردگی این نامهها از گفتار امام رضا(علیه السلام) معلوم می گردد که به مأمون فرمود: «من در مدینه بودم، حال آنکه نامهام در مشرق و مغرب عالم اسلامی نافذ بود [فروع الکافی، ٨/١٥١].

گذشته از اینها، از عصر مأمون شیوه ی مبارزاتی حاکمان با أئمّه علیهم السلام چهرهای جدید بخود گرفت و امامان علیهم السلام بیش از پیش تحت کنترول و مراقبت شدید گرفتند. این تحول از نامه امام رضا(علیه السلام) به ابن نصر بزنطی- مبنی بر سختگیری حکومت نسبت به ملاقات امام با اصحاب [عیون اخبار الرضا، ٢/٢١٢؛ مناقب، ٤/٣١٤- ٣١٥] و همچنین از نامه امام به عباس بن اشعث- مبنی بر پاره کردن نامههای او بعد از خواندن- معلوم می شود[عیون، ٢/٢١٩]. پس نامه نگاری در این دوره، مطمئنترین و بهترین راه ارتباط با ائمّه علیهم السلام بوده است. این نکته را نیز باید اضافه کرد که تقریباً از عصر امامت امام دهم علیهم السلام شیعیان به تدریج باید برای دورة غیبت آماده شوند. بنابراین ائمه از ارتباط حضوری خود با شیعیان کاسته بودند و به نامه نگاری اکتفا کرد بوده ودر عصر غیبت صغری و کبری، این روش، تنها وسیلة ارتباط بین آن حضرت(علیه السلام) و شیعیان بوده است، به همین خاطر تعداد نامههای فراوانی از این دوره بر جای مانده است.

بررسی منابع

سعی ما بر آن بوده است که از منابع مختلف(تاریخی، حدیثی فقهی، طبقات، ادبی، تراجم احوال، فتوح، انساب، مقاتل، تفسیر، رجال، أمالی، فرهنگنامهای و...) موجود استفاده کنم که به بررسی برخی از مهمترین آنها اکتفا می شود:

الف)

تواریخ عمومی: در این نوع کتاب ها که حول محور زندگانی طبقه حاکمه نوشته می شود، هم به

ص: 39

دلیل عمومی بودن موضوع آنها و هم بدلیل اغراض سیاسی، نامههایی عنوان شده است که در ارتباط مستقیم باخلیفگان و حاکمان است، یعنی در این کتابها، نامههای مبادله شده بین امام حسن(علیه السلام) با معاویه و نامههای امام حسین(علیه السلام) با مردم کوفه و عهدنامه ولایتعهدی ثبت شدهاند، که البته تعداد و نصوص نامهها در آنها متفاوت است. چنین به نظر می رسد که مؤرخان، بنابر ملاحظات سیاسی، با این نامهها بصورت گزینشی برخورد کردهاند. متن نامهها در قدیمترین مآخذ عمومی، الاخبار الطولا دینوری(٢٨٣٠ه- ق) با سایر منابع اختلاف فراوان دارد. مثلاً از نامه امام حسین(علیه السلام) به معاویه که بسیار منتقدانه است. فقط به یک جمله از آن که فاقد بار سیاسی نیز هست، اشاره شده است نکته قابل توجه اینکه مورخان شیعه، همچون یعقوبی، مسعودی، ابن طقطقی، هیچیک از نامهها را ضبط نکردهاند. در می ان تواریخ عمومی، تنها تازیخ طبری است که تمامی نامههای سیاسی امام حسن و امام حسین علیهم السلام را تقریباً به دور از اغراض سیاسی و با امانتداری بیشتری گرد آورده است، از مقایسه متون نامهها در تاریخ طبری، وارشاد، بر می آید که شیخ مفید از طبری سود فراوان جسته است و این شاید به امانتداری طبری و اعتماد مفید به او برگردد.

ب) کتب تراجم احوال: بامطالعه این کتابها، به نظر می رسد دست مؤلفان اعم از شیعه و سنی در تدوین تواریخ عمومی بازتر بوده و با فراغ خاطر بیشتری به بیان موضوعات پرداختهاند، از این رو، نامههای موجود در این کتابها متنوع بوده و

ص: 40

علاوه برنامههای سیاسی، نامههایی با موضوعات مختلف دیگری نیز موجود است. از جمله کتاب هایی که توسط علمای اهل سنت در شرح احوال أمامان دوازده گانه شیعی نوشته شدهاند عبارتند از: تذکرة الخواص، الفصول المهمة، ینابیع المودة؛ در این کتابها، مانند کتابهای تراجم احوال شیعی، علاوه برنامههای سیاسی- که بانظریات سیاسی شیعه موافق است- نامههایی دالٌ بر معجزات و کرامات ائمه علیهم السلام نیز آمده است((1)) در کتب تراجم احوال شیعه نیز چون الارشاد إعلام الوری، کشف الغمه، نامههای فراوان با موضوعات مختلف وجود دارند.

ج) کتب اربعه حدیثی شیعه: از منابع اصلی در تدوین این رساله محسوب می شوند که در گرد آوری نامههای امام ششم تا نامههای وارده از امام دوازدهم(عجل الله تعالی فرجه) از آنها استفاده فراوانی کردهایم.

در کتاب اصول الکافی، نامههای زیادی در زمینه مبانی اعتقادی شیعه موجود است و در فروع الکافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب، والاستبصار، بیشتر مکاتیب حاوی احکام فقهی دیده می شوند. در جلد آخر فروع نیز رساله امام سجاد درباره زهد، رساله امام باقر به سعد الخیر و رساله امام صادق(علیه السلام) به شیعیان و رساله امام کاظم(علیه السلام) به علی بن سوید آمده است.

د) انساب: از می ان کتب انساب، انساب الأشراف بلاذری، (د، ٢٧٩ه- ق)

ص: 41


1- در این کتاب ها بحث های مهمّی در زمینه ی غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مطرح شده است [تذکرة الخواصّ، ٣٨١- ٣٧٧؛ ینابیع المودّة، ٥١٨-٤٨٣)و در الفصول المهمّة، روایاتی دالّ بر ولادت امام زمان و معجزات امام حسن عسکری موجرد است.[الفصول،٢٨٥).

بیشترین کمک را در گرد آوری نامههای امام حسن و امام حسین علیهم السلام ، می کند وتقریباً به دور از اغراض سیاسی و با دقت بیشتری نوشته شده و از بیان حقایق خود داری نکرده است. این مطلب از نامه معاویه به امام حسن(علیه السلام) دربارۀ صلح و مفاد عهد نامه صلح و نامه امام حسین(علیه السلام) به معاویه بیشتر آشکار می شود.

ه-) کتب رجالی: از کتابهای الاستیعاب، اسد الغابه، الإصابة، بوسیله بزرگان اهل سنت تدوین گشته، در گرد آوری نامههای امام حسن و امام حسین علیهم السلام استفاده شد. درمیان کتب رجالی شیعه از کتاب اختیار معرفة الرجال، هم در زمینه راویان و هم در زمینه متون نامهها استفاده فراوانی شده است و از رجال شیخ طوسی، الفهرست شیخ طوسی، و رجال نجاشی و رجال ابن داود، در زمینه راویان و أسناد نامههای وارده از ائمه بهره گرفتهایم.

و) مقاتل: کتاب مقاتل الطالبین ابو الفرج اصفهانی، قدیمترین منبعی است که نامههای امام حسین(علیه السلام) به معاویه را آورده است و منابع دیگر در نقل این نامهها بر آن تکیه دارند. کتاب دیگری که استفاده شد، مقتل الحسین خوارزمی حنفی است، چون کتاب تک موضوعی بوده مؤلف توانسته است قیام امام حسین(علیه السلام) را با دقت و جزئیات بیشتری بیان کند و از این جهت بر بسیاری از کتب که در این زمینه نوشته شدهاند. برتری دارد. در کتاب وصیتنامه امام به بردارش حنفیه و تمامی نامههای سیاسی امام(علیه السلام) آمده است. منبع اصلی خوارزمی در تدوین این کتاب، الفتوح ابن اعثم کوفی است.

ز) طبقات: درمیان کتب طبقات، الطبقات الکبری ابن سعد استفاده شد.

ص: 42

در این کتاب فقط نامه امام سجاد به عبدالملک بن مروان- درباره هدیه مختار- آمده است.

ح) کتب ادبی: همچنانکه از موضوع این کتابها پیداست، تعداد بسیار اندکی از نامههای ائمه را در خود جای دادهاند در عیون الأخبار ابن قتیبه- پاسخ امام سجاد به عبدالملک بخاطر ازدواج آن حضرت با کنیز- و در العقد الفرید ابن عبدربّه- پاسخ امام حسن به معاویه برای جنگ با خوارج- آمده است.

در پایان تذکر نکاتی چند لازم می نماید:

مشکل انتساب نامهها به ائمه علیهم السلام : در تعداد زیادی از مکتوبات فقهی، راوی به دلیل ملاحظات سیاسی و یا دلائل، از آوردن نام امام خود داری کرده است و به لفظ«کتب الیه(علیه السلام)» و یا به آوردن کنیهای مشترک مانند- ابوالحسن- اکتفا کرده است. بزرگان فقه و حدیث هم، چون فقط به حکم صادره از یکی از معصومین توجه داشتهاند و نه فرد معینی از معصومین، از کاوش در این زمینه چشم پوشیدهاند. متأسفانه مراجعه به کتب رجالی هم برای بر طرف کردن این مشکل چندان سودمند نیست، زیرا اولاً علمای رجال در این زمینه با یکدیگر اختلاف دارند و ثانیاً اختلاف نظر فراوان دربارۀ فردی واحد در یک کتاب رجالی نیز فراوان به چشم می خورد. علاوه بر اینها برخی از اصحاب، چندین امام را درک کردهاند، این رو انتساب تعداد زیادی از نامههای به امامی خاص بسیار دشوار می نماید. البته گاه تلاشهایی بیگیر و فراوان مفید واقع می شود و به رفع مشکل می انجامد.

اختلاف در نصوص نامهها بسیار زیاد است. چندان که مقابله واصلاح آن بیفایده به نظر می رسد، بنابراین، قدیمترین منبع را اصل قرار داده و فقط به اغلاط فاحش واختلافات عمده در پاورقی

ص: 43

اشاره و از ذکر اختلافات جزئی چشم پوشی کردیم. در اینجا تذکر این نکته نیز لازم است که برای نشان دادن اختلاف جملات از عدد٨(مثلاً ٢-٨٨) استفاده شده است.

٣- تاریخ نگارش بسیاری از نامهها معلوم نیست، البته با کوشش زیادی توانستیم به تاریخ تقریبی نگارش برخی از نامهها دست یابیم و بدانها اشاره کنیم.

٤- برای دستیابی به بیشترین حد ممکن از مکاتیب علاوه بر دیدن فهارس، تمامی منابع صفحه به صفحه و سطر به سطر ملاحظه گردید، زیرا در فهارس به تعداد زیادی از نامهها اشاره نشده است. البته احتمال اینکه تعدادی از نامهها از چشم دور مانده باشد، هست.

٥- از آنجا که هدف ما گرد آوری«نصوص» نامهها بود، بنابرن این از ذکر نامههایی که مضمون آنها نقل شده است، خوددداری گردید.

٦- هر چند با مفهومی که از مکاتیب به دست داده شد، وصیتنامهها، عهد نامهها واملاءها (امالی)((1)) در قلمرو تحقیق موضوع این رساله نیست، ولی به دلیل آنکه تعداد آنها اندک است و امکان تدوین آنها در مجموعهای جداگانه نیست و نیز به دلیل احتوای آنها بر مطالب بسیار، آنها را هم گرد آوردیم و در این رساله عرضه داشتیم.

٧- با امعان نظر در مکاتیب عربی به این نکته پی می بریم که در بعضی موارد، تعبیر«قال» بدل از «کتب»

ص: 44


1- منظور از املاء مکتوباتی هستند که امام بر شخصی خاصّ املاء کرده است و در منابع بالفظ «أملاء علی» یا«قال(علیه السلام): اکتب» آورده شدهاند.

می باشد؛((1)) بنابراین مکاتباتی که سؤال مندرج در آنها«باکتب» و پاسخ آنها با«قال» و یا بالعکس، بیان شده بودند- جز مواردی که کتبی بودن آنها مسجلّ نشد- در این رساله جزء نامه تلقی شده وگنجانیده شدهاند.

٨- لازم به ذکر است که نامههای امام علی(علیه السلام) هم در نهج البلاغه و هم کتابهای دیگری جمع آوری شده است [نک. معادن الحکمة،١]. بنابراین از تکرار آنها در این رساله خودداری گردید.

از خداوند متعال خواهانم که ما را هر چه بیشتر و عمیقتر با آثار ارزشمند ائمه هدی علیهم السلام مأنوس گرداند.

ص: 45


1- هورووبتز، خاورشناس معروف و محقّق برجسته «در سیره» نیز به این نکته اشاره و آنرا اثبات کرده است (تاریخ نگاری در اسلام، ٥٠)

ص: 46

مقدمه استاد انصاری بویراحمدی:

بسم الله الرحمن الرحیم

خوش ترین کلام در افتتاح محاورات، مقالات، مؤلفات، مکاتبات و جواهر تمامی اجزای کائنات، که از رفعت کنگره ایوان عقل بر آید، حمد و سپاس بی حد و حصر ذات اقدسِ حضرتِ احدیت است.

سلام و درود فراوان خالق و خلایق، نثار پاکیزه گوهران آسمان عصمت، بزرگ هادیان الاهی، کاتبان وحی و معارف، پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت اطهرش علیهم السلام .

مکاتیب الأئمة علیهم السلام عنوان مبارک و مقدسی است که حکایت گر و نمایان گر نامه های اهل بیت علیهم السلام است. تبیین و تشریح نامه های ائمه معصوم علیهم السلام از جهات متعددی قابل تحقیق و پژوهش است که در این مقدمه کوتاه تنها به بررسی دو جنبۀ آن - لفظی و محتوایی - اکتفا می کنیم.

الف) جنبۀ لفظی:

مکاتیب و نامه های اهل بیت علیهم السلام از نظر لفظی دارای چنان فصاحت و بلاغت فوق العاده، ویژگی های منحصر به فرد، زیبایی ها و جذابیت های خاص و نکته های ناب و بدیعی هستند که بر هیچ پژوهندۀ مدققی قابل کتمان و انکار نیست. نگاه علمی و بررسی تخصصی الفاظ نامه های أئمه معصوم علیهم السلام ، دارای ارزش و عظمت فوق العاده ای است.

ص: 47

فهم و درک کمال فصاحت و بلاغت نامه های ائمه علیهم السلام برای غیرمتخصصین مقدور و میسر نخواهد بود، به دلیل آنکه، تک تک جملات در نامه های اهل بیت علیهم السلام هم چون آیات قرآن قلیل اللفظ و کثیرالمعانی، موجز امّا در اوج کمال، سابق ولاحق، ظاهر و باطن، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مؤول، صریح و قاطع، جامع و کامل، مفید و جاودان، احسن الحدیث، دارای بطون متعدد و در یک جمله هم چون درّ غلطان و حقیقت ناب هستند.

رشحات مواعظ بالغۀ کلمات اهل بیت علیهم السلام ، دارای ظاهر و باطنی ژرف و شگفت انگیز است.

ب) جنبۀ معنوی و محتوایی:

مکاتبات ائمه علیهم السلام از نظر معنوی و محتوایی نیز، هم چون اقیانوسی بی کران لبریز از معارف ناب اسلام عزیز است. فهم و درک اوج عظمت و ژرفای کلام اهل بیت علیهم السلام ، سعادت جاودان دنیا و آخرت را به ارمغان خواهد آورد.

گفتار و نامه های اهل بیت علیهم السلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست. بینش و دانش نسبت به محتوای این کلمات نورانی، تحولی بنیادین در اعمال و رفتار ما به وجود می آورد و ما را در مسیر کمال و سیر الی الله و سعادت جاودان قرار می دهد.

تفسیر صحیح و عمل به آموزه ها و معارف نهفته در مکاتیب اهل بیت علیهم السلام ، هم چون چراغی پرفروغ، زدایندۀ تاریکی ها و فزایندۀ اخلاص، عزّت نفس، صفای ظاهر و باطن بوده و سعادت دنیا و آخرت را به ارمغان خواهد آورد.

بزرگ ترین میراث مکتوب جهان اسلام پس از قرآن کریم، احادیث و مکاتیب

ص: 48

ائمه علیهم السلام است. لازم است کانون توجهات به این گنج عظیم معنوی که دارای محتوای ناب و بی بدیل است، واقع بینانه و معرفت شناسانه باشد.

بنابراین ضرورت دارد همۀ جهانیان به ویژه امت اسلام، نسبت به کلام ائمه علیهم السلام شناخت دقیق و عمیق داشته باشند. امید است دانشمندان و صاحب نظران با بهره گیری از پشتوانۀ قوی علمی و تخصصی، ابعاد مختلف مکاتیب ائمه علیهم السلام را مورد پژوهش و تحقیقات روشمند قرار داده و با تبیین و تشریح عالمانه خویش، زمینه ساز بهره گیری صحیح و درست از رهنمودهای هدایت گر امامان معصوم علیهم السلام باشند.

این کتاب گران سنگ در راستای انجام این مهمّ و به اهتمام محقق توانمند، اندیشمند پژوهش گر سرکار خانم ثروت سلیمان زاده تدوین و تألیف گردیده است، باشد که سرآغاز و سرفصلی برای تحقیقات گسترده و فراگیر در این موضوع ارزشمند باشد. ان شاء الله

کثر الله امثالهم، جزاها الله عن الإسلام اجراً، ادام الله ظلها ودامت افاضاتها

والسّلام علیکم وعلی جمیع اخواننا المؤمنین بولایة علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)

فی اقطار العالم ورحمة الله وبرکاته

مسئول مجمع جهانی شیعه شناسی

انصاری بویراحمدی

ص: 49

ص: 50

بخش اول: نامههای امام حسن (علیه السلام)

١- نامه ی امام(علیه السلام) به معاویه درباره ی جاسوسان:

ص: 51

ص: 52

قال ابوالفرج وابن ابی الحدید عنه ومفید: قال ابو مخنف: ودّس معاویة رجلاً من بنی حمیر إلی الکوفة، ورجلاً من بنی القین إلی البصرة، یکتبان إلیه بالأخبار، فدل علی الحمیری عند لحام جریر و دلٌ القینی بالبصرة فی بنی سلیم: فأخذ اوقتلا وکتب الحسن إلی معاویة:

أما بعد فإنک دسست إلی الرجال((1)) کانک تحب اللقاء، وما أشک((2)) فی ذلک، فتوفّعه إن شاء الله، وقد((3)) بلغنی أنک شمتَّ بمالا یشمت به ذوو((4)) الحجی، وإنّما مثلک فی ذلک کما قال الأول:

ص: 53


1- ارشاد، للإحتیال والإغتیال و أرصدت العیون.
2- همان: اوشک.
3- ارشاد و شرح النهج: لم.
4- همان منابع، ذوالحجی.

(1)و قل للذی یغی

خلاف ألذی مضی

مضی

تجهز لأخری مثلها فکان قد

و إنا و من قد مات منا لکالذی

یروح و یمسی فی المبیت لیغتدی((2))

٢- نامه دیگری از امام(علیه السلام) به معاویه:

قال ابوالفرج قال ابو مخنف کتب الحسن إلی معاویة مع جندب((3)) بن عبدالله الأزدی:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

من عبدالله الحسن((4)) أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان، سلام علیک، فإنی أحمد الله ألذی لا إله إلا هو، أما بعد: فإن الله تعالی عزّوجلّ بعث محمداً((5))(صلی الله علیه و آله)! رحمة للعالمین، ومنّة علی المؤمنین، وکافة إلی الناس أجمعین{لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ}((6)) فبلغ رسالات الله، وقام علی أمرالله حتی توفّاه الله غیرمقصد ولا وان، حتی أظهر الله به الحق، ومحق به الشرک،((7)) نصر به المؤمنین، و أعز به العرب، وشرف به قریشاً خاصّة،! فقال تعالی:

ص: 54


1- شرح النهج: جای ابیات عوض شده است.
2- مقاتل الطالبین، ٥٢- ٥٣؛ الارشاد ١٨٨-١٨٩؛ شرح النهج، ١٦/٣١.
3- شرح النهج، حرب.
4- همان: الحسن بن علی.
5- همان: نیست.
6- یس./70
7- شرح وخصَّ به قریشاً.

{وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ}((1)) فلما توفی((2)) صلی الله علیه وآله تنازعت سلطانه العرب فقالت قریش: نحن قبیلته وسرته وأولیاؤه، ولا یحل لکم أن تنازعونا سلطان محمد فی الناس و حقّه، فرأت العرب أن القول کما قالت قریش، و أن الحجة((3)) لهم فی ذلک علی من نازعهم أمر محمد((4))(صلی الله علیه و آله)! فأنعمت لهم((5)) العرب وسلّمت ذلک،! ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاجّت((6)) به العرب، فلم تنصفنا قریش إنصاف العرب لها، انهم أخذوا هذا ا لأمر دون العرب باالانتصاب و الأحتجاج فلمّا صرنا أهل بیت محمد وأخذوا هذا الأمر دون العرب بالاتنصاف والأحتجاج فلمّا صرن أهل بیت محمد وأولیائه إلی محاجّتهم، وطلب النّصف منهم باعدونا، واستولوا بالاجتماع((7)) علی ظلمنا و مراغمتنا، والعنت منهم لنا، فالموعد الله، وهوالولیّ النصیر.

وقد تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا، وسلطان نبینا(صلی الله علیه و آله)((8)) وإن کانو ذوی فضیلة وسابقة فی الإسلام، فأمسکنا عن منازعتهم مخافة علی الدین أن یجد المنافقون والأحزاب بذلک مغمزاً یثلمونه

ص: 55


1- الزخرف/٤٤.
2- شرح: ندارد.
3- همان: فی ذلک لهم.
4- همان: ندارد.
5- همان: و سلّمت الیهم.
6- همان: حاججت.
7- همان: اجماع.
8- ([8]) در همان: نیست.

به، أو یکون لهم بذلک سبب لما أرادوا به من فساده، فالیوم فلیعجب((1)) المتعجب من توثبک یامعاویة علی أمر لست من أهله، لا بفضل فی الدین معروف، ولا أثر فی الإسلام محمود، و أنت ابن حزب من الأحزاب، وابن أعدی قریش لرسول(صلی الله علیه و آله)،((2)) ولکنّ الله خیبک((3)) وستردّ فتعلم لمن عقبی الدار، تالله لتلقینّ عن قلیل ربکّ، ثم لیجزبنّک بما قدمت یداک، وما الله بظلام للعبید.

إن علیاً((4)) رضوان الله علیه! لما مضی لسببله - رحمة الله علیه یوم قبض، ویوم منّ الله علیه بالإسلام، ویوم یبعث حیاً- ولانی المسلمون الأمر بعده، فأسأل الله أن لا یزیدنا((5)) فی الدنیا الزائلة شیئاً ینقصنا به فی الآخرة مما عنده من کرامته،((6)) وإنما حملنی علی الکتاب إلیک الإعذار فیما بینی و بین الله سبحانه وتعالی فی أمرک، ولک فی ذلک إن فعلت((7)) الحظ الحسسیم، و((8)) للمسلمین فیه صلاح،! فدع التمادی((9)) فی الباطل وأدخل فیما، دخل فیه الناس من بیعتی، فإنک لعلم أنی أحق بهذا لأمر منک عندالله و عند کل أواب حفیظ، ومن له

ص: 56


1- همان: فلیتعجّب.
2- همان: و لکتابه.
3- همان: حسبک.
4- در همان: نیست.
5- همان: یؤتینا.
6- همان: کرامة.
7- همان: فعلته.
8- همان: و الصَّلاح للمسلمین.
9- همان: التمترادی.

قلب منیب، واتق الله، وَدع البغی، وأحقن دماء للمسلمین، فوالله مالک من خیر فی أن تلقی الله من دمائهم بأکثرمما أنت لافیه به، فادخل فی السّلم والطاعة، ولا تنازع الأمر أهله، ومن هو أحق به منک، لیطفیء الله النائرة بذلک، وتجمع((1)) الکلمة، وتصلح((2)) ذات البین، وإن أنت أبیت إلا النمادی فی غبّک نهدت((3)) إلیک بالمسلمین، فجاکمتک حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین».((4))

قال ابن اعثم وغیره: کتاب حسن، بن علی إلی معاویة((5))

«((6)) من عبدالله الحسن((7)) أمیرالمؤمنین إلی معاویة بن صخر»((8))

أما بعد، فإن الله تبارک و تعالی بعث محمد(صلی الله علیه و آله)((9)) رحمة للعالمین، فأظهر به الحق((10)) قمع((11)) به أهل الشرک، وأعز به العرب عامة،((12)) وشرف من

ص: 57


1- همان: یجمع.
2- همان: یصلح.
3- همان: سرت.
4- مقاتل، ٥٥- ٥٧؛ شرح النهج، ١٦/٣٣- ٣٤[به النقل از ابوالفرج].
5- همان نامهای است که ابوالفرج از ابو مخنف روایت کرده است وظاهراً ابن اعثم و ابن شهر آشوب و ابن أبن الحدید واربلی از مدائنی، نقل کردهاند که ابن ابی الحدید به أن تصریح کرده است. ابن اعثم گفته است که امام حسین(علیه السلام) این نامهاش را به وسیله ی جندب بن عبدالله ازدی و حارث بن سوید تمیمی بن معاویه فرستاد تا او را به بیعت واطاعت بخوانند.
6- کشف بسم الله الرَّحمن الرَّحیم.
7- همان: ابن.
8- ([8]) شرح: ابی سفیان.
9- شرح و کشف : و آله.
10- کشف: و رفع به الباطل.
11- همان: أذّل.
12- ([12])!- شرح: شرف به قریشاً خاصّةً.

شاء منهم خاصة،! فقال تبارک وتعالی {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ}((1)) فلمّا قبضه الله عزّوجلّ تنازعت العرب من بعده،((2)) فقالت الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر، فقالت قریش: نحن أولیاؤه وعشیرته فلا تنازعونا((3)) سلطانه، فعرفت العرب ذلک لقریش،((4)) ثم جاحدتنا قریش ما عرفه العرب لهم،(5) و هیهات ما أنصفتنا قریش و قد کانوا ذوی فضیلة فی الدین وسابقة فی الإسلام،((6)) فرحمة علیهم،! و الآن((7)) فلا عزو إلا منازعنک إیانا بغیر حق فی الدین((8)) معروف، ولا أثر فی الإسلام محمود، والموعد لله بیننا و بینک و نحن نسأله أن لا یؤتنا فی هذه الدنیا شیئاً ینقصنا به فی الآخرة»((9)) و بعد فإن أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب لما نزل به الموت ولانی هذا الأمر من بعده،! فاتق الله یامعاویة، و انظر لأمة محمد(صلی الله علیه و آله)((10)) ماتحفن به دماءهم((11)) و تصلح به أمورهم((12)) و السَّلام»((13))

ص: 58


1- الزخرف/٤٤.
2- شرح: نیست.
3- کشف: تنازعوا.
4- همان: و نحن الآن اولیاؤ، و ذوالقربی منه.
5- آخر نامه در مناقب.
6- همان: الدنیا.
7- همان: ونحن الآن اولیاؤ، وذوالقربی منه.
8- شرح: نیست.
9- ([8]) همان: إنّ علیا لما توفّاء الله ولانّی المسلمون الأمر بعده.
10- شرح وکشف: و آله.
11- شرح: دماؤها.
12- در همان: أمورها.
13- ([12]) الفتوح، ٤/٢٨٤، ٢٨٥؛ مناقب، ٤/٣٦؛ شرح النهج، ١٦/٢٤- ٢٥؛ کشف الغمه، ٢/١٤٤- ١٤٥.

٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی معاویه:

قال ابوالفرح و ابن شهر آشوب: فأجابه الحسن(علیه السلام):

«((1))بسم الله الرحمن الرحیم»

اما بعد،((2)) وصل إلی کتابک تذکر فیه ما ذکرت فترکت جوابک حشیة البغی، وبالله أعوذ من ذلک، فاتبع الحقّ((3)) تعلم إنی((4)) من أهله» وعلی اثم أن أقول فأکذب».((5))

٤- عهد نامه صلح:

(6)(عجل الله تعالی فرجه)

ص: 59


1- درهمان: نیست.
2- همان: فقد
3- درهمان: فإنّک
4- مناقب: نیست.
5- مقاتل الطَّالبیین، ٦٠؛ مناقب، ٤/٣٧.
6- (عجل الله تعالی فرجه) بعنوان مقدمه باید بگویم: در منابع چنین آمده که چون دو سپاه مقاتل هم قرار گرفتتند، معاویه که جهت مشروعیت بخشیدن به خلافت خویش چندان تمایلی به جنگ نداشت و تمام سعی وکوشش خود را در راه صلح بکار گرفته بود- توانست، اکثریت سپاه امام(علیه السلام) را فریب دهد و آنها را به سپاه خود فرا خواند. سپس نامهای مبنی بر صلح به آن حضرت نوشت ونامهای یاران امام(علیه السلام) را که به او نوشته بودند، ضمیمه نامهاش کرده و به امام فرستاد و امام نیز که آشفتگی سپاه نامههای آنان را دید، مجبور شد، صلح کند.[انساب الاشراف، ٣/٤١؛ الأخبار الطِّوال، ٢١٥؛ تاریخ الطَّبری، ٥/١٥٩؛ الإرشاد، ١٩٠-١٩١؛ إعلام الوری، ٢٠٥؛ الخرائج، ٢/٥٧٥؛ المنتظم، ٥/١٦٦؛ الکامل، ٣/٢٧١؛ تذکرة الخواصّ، ٢٠٦؛ کشف الغمِّه، ٢/ ١١٤؛ عمدة الطّالب، ٨٦]. متأسفانه منابع فوق، به متن نامه ی معاویه اشاره نکردهاند و همین امر سبب اختلاط نامه معاویه با عهدنامه ی صلحی که امام(علیه السلام) نوشته، شده است. تنها منبعی که متن نامه ی معاویه را آورده است، أنساب الأشراف است. بلاذری گوید: معاویه، عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه وعبدالرحمن بن سمره را نزد امام حسن فرستاد و آن دو از امام خواستند از خونریزی پرهیز کند و گفتند: معاویه میخواهد حکومت را بعد از خود به تو واگذارد. حسن(علیه السلام) هم عمرو بن سلمه ی همدانی و محمد بن اشعث کندی را همراه آنان، نزد معاویه فرستاد تا شروط او را بنویسند، پس معاویه نوشت: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، هذا کتاب للحسن بن علی من معاویة بن أبی سفیان، انی صالحتک علی أن لک الأمر من بعدی ولک عهدالله و میثاقه وذمته و ذمّة رسوله محمّد(صلی الله علیه و آله) و أشدّ ما أخذه الله علی أحد من خلقه من عهد و عقد[أن] لاأبغیک غائلة و لا مکروهاً، و علی أن أعیتک فی کلّ سنة ألف، ألف درهم من بیت المال، وعلی أن لک خراج «فسا» و «دارا بحرد» وتبعث إلیهما عمّا لک و تصنع بهما ما بذالک». عبدالله بن عامر و عمرو بن سلمه ی همدانی و عبدالرَّحمن بن سمر، محمّد بن اشعث کندی بر این نامه گواه هستند و آن در ربیع الآخر سال٤١[ه- ق] نوشته شد. چون حس(علیه السلام) نامه را خواند، گفت: میخواهد مرا در امری به طمع اندازد که اگر میخواستم به او واگذار نمیکردم، سپس حسن بسوی عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب مادرش هند دختر أبو سفیان بود- فرستاد و به او فرمود: نزد دائیت برو و به او بگو: اگر مردم را امان دهد با او ببعت میکنم، پس معاویه کاغذ سفیدی که مهمور به مهرش بود، به او داد و گفت: هر چه میخواهد بنویسد، پس حسن نوشت.[انساب، ٣/٤٠- ٤١]. باتوجه به مطالب بلاذری و همچنین با دقت در متن الفتوح، به نظر میرسد، ابن اعثم دچار اختلاط و تضاد شده است. او گوید: حسن بن علی، عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم را-که پسر خواهر معاویه بود- فرا خواند و به او گفت: نزد معاویه برو و از قول من به او بگو اگر مردم را امامان دهد با او بیعت میکنم وگرنه بیعت نمیکنم. عبدالله سخن امام حسن را به معاویه رسانید، معاویه گفت: هر چه دوست داری درخواست کن، عبدالله گفت: مرا دستور داده که شرطهایی باتو قرار دهم. معاویه گفت، کدام شرط ها؟ عبدالله گفت: این امر- خلافت- را به تو واگذار میکند، به شرط آنکه: بعد از تو، او به خلافت برسد، سالانه ٥٠٠٠٠٠٠ درهم از بیت المال و نیز خراج دارا بجرد و فارس به او تعلق گیرد و امان برای تمامی مردم معاویه گفت: چنین کنم، پس کاغذ سفیدی که مهمور به مهرش بود، به عبدالله داد و گفت: این را نزد حسن(علیه السلام) ببر و بگو، هر چه میخواهد، بنویسد و یارانش را نیز بر آن گواه گیرد که این مهر من است عبدالله کاغذ گرفته و همراه تعدادی راز بزرگان شام، چون عبدالله بن عامر و عبد الرحمن بن سلمه نزد حسن(علیه السلام) آمد همگی برآن حضرت سلام کردند و گفتند: ابا محمد معاویه، تمام خواستههایت را پذیرفته، هر چه میخواهی بنویس، پس حسن(علیه السلام) گفت: اما حکومت بعد از او، من بدان راغب نیستم وگرنه به او واگذار نمیکردم و امّا اموال، معاویه نمیتواند، اموال مسلمین را در این کار شرط کند، من چیز دیگری مینویسم و این نامه ی صلح است.[الفتوح، ٤/٢٩٠]. بعد از دقت در متن، تضاد آن آشکار میشود: چه امام ابتدا حکومت بعد از معاویه را شرط کرده و سپس شرط خود را تکذیب میکند، و دیگر اینکه از سخن امام که «معاویه نمیتواند اموال مسلمین را د این کار شرط کند» معلوم میشود که این شرط از آن امام نیست، بلکه معاویه همره [عبدالله بن عامر و ابن سلمه] نامهای به امام فرستاده [همان نامهای که بلاذری متن آن را آورده است] و شرایط فوق را ذکر کرده، ولی امام شرایط او را نپذیرفته و خود شرایط دیگری را نوشته است این اختلاط در کتب دیگر هم به چشم میخورد که در مفاد عهدنامه به آن اشاره خواهد شد.

ص: 60

امّا، متن عهد نامه:

قال البلاذری: فکتب الحسن:

«بسم الله الرحمن الرحیم((1)) هذا ما صالح((2)) علیه الحسن بن علی((3)) معاویة ابن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایة أمر المسلمین((4)) علی أن یعمل فیها((5)) بکتاب الله وسنة نبیه((6)) و علی أنّه لیس لمعاویة((7)) أن بعهد لأحد من بعده، و أن یکون الأمر شوری((8)) و النَّاس آمنون حیث کانوا علی أنفسهم و أموالهم و ذراریهم،! و علی أن لا یبغی((9)) للحسن ابن علی((10)) غائلة سراً و لاعلانیَّة،((11)) و [علی أن]

ص: 61


1- الفتوح: نیست.
2- همان: اصطلح.
3- الفتوح، کشف الغمه، الفصول: ابن ابیطالب.
4- الفتوح: المؤمنین.
5- الفتوح، کشف الغمّة، الفصول، ینابیع فیهم.
6- الفتوح: محمّد؛ کشف، الفصول، ینابیع: رسول الله.
7- در منابع فوق ابن أبی سفیان.
8- ([8]) در منابع فوق، «و علی أنَّ الناس آمنون، حیث کانوا من أرض الله[فی] شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم و علی أنَّ أصحاب علی و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم و علی معاویة ابن أبی سفیان بذلک عهدالله ومیثاقه وما أخذ الله علی أحد من خلقه، بالوفاء بما أعطی الله نفسه».
9- ینابیع: یبتغی.
10- منابع فوق ولا لأخیه الحسین ولا لأحد من أهل بیت النبیّ[ص].
11- کشف، الفصول، ینابیع: جهراً.

لایخیف((1)) أحداً((2)) من أصحابه. !

سراً ولا علانیة،((3)) و[علی أن] لایخیف((4)) أحداً((5)) من أصحابه.!

شهد عبدالله بن الحرث،((6)).((7)) وعمر بن سلمة».((8))(9)

ص: 62


1- ینابیع یخاف.
2- !-
3- کشف الفصول، ینابیع: جهراً.
4- ینابیع: یخاف.
5- ([5])! منابع فوق+ «منهم فی افق من الآفاق».
6- الفتوح: نوفل.
7- در همان: عمر بن أبی سلمة و فلان بن فلان.
8- ([8]) انساب الأشراف، ٣/٤١- ٤٢؛ الفتوح، ٤/٢٩١؛ کشف الغمّه، ٢/١٤٥؛ الفصول المهمة، ١٦١؛ ینابیع المودّة، ٣٤٢.
9- . لازم به توضیح است که در مفاد عهد نامه، اختلافات فراوانی به چشم می خورد و بجز منابع فوق، سایر منابع یا به مضمون و یا به بعضی از شرایط أن اشاره کرده اند و در آن نیز اتفاق ندارند. در اینجا به شرایط مذکور در آن منابع اشاره می نمائیم: ١- طبری، ابو مسکویه، ابن اثیر و ابی الفداء: آنچه در بیت المال است و ن یز خراج دارا ابجرد به حسن(علیه السلام) تعلق گیرد و بیت المال کوفه که مبلغ آن ٥٠٠٠٠٠٠ میباشد متعلق به حسن(علیه السلام) باشد [نک، نامه ی معاویه، انساب، ٣/٤١] و اینکه علی(علیه السلام) را در حضور حسن دشنام نگویند، [تاریخ الطبَّری، ٥/١٥٩؛ تجارب الأمم، ١/٣٨٦- ٣٨٧؛ الکامل، ٣/٢٧٢؛ المختصر، ١٨٣]. ٢- ابن قتیبه و ابن حجر: حسن(علیه السلام) بعد از معاویه، به خلافت خواهد رسید [الامامة و السیاسة، ١٦٣؛ الإصابه، ١/ ٣٣؛ تهذیب التهذیب، ٢/٢٧٣]. ٣- دینوری: امان برای مردم عراق، هر ساله خراج اهواز به حسن(علیه السلام) و برای برادرش حسین بن علی ٣ هزار تعلّق گیرد ودر عطا بنی هاشم بر بنی هاشم بر عبد شمس مقدم شوند. [الأخبار الطوال، ٢١٨]. ٤- مفید و طبرسی: ترک سبّ أمیر المؤمنین(علیه السلام) و پرهیز از سبّ علی(علیه السلام) در نماز، تمام شیعیان او رضی الله عنهم ایمن باشند و کسی متعرض آنان نشود و هر حقّی به صاحب آن برسد. [الإرشاد، ١٩١؛ إعلام الوری، ٢٠٥]. ٥- ابن عبدالبر و ابن اثیر و سیوطی: هیچیک از مردم مدینه، حجاز، عراق، بخاطر شیعه بودن مؤاخذه نشوند و نیز بعد از او، حسن(علیه السلام) به خلافت برسد. [الاستیعاب، ١/ ١٣٩- ١٤٠؛ أسد الغابة، ٢/ ١٣؛ تاریخ الخلفاء، ٢٢٧]. ٦- سبط ابن الجوزی: اخذ ٥٠٠٠٠٠٠ از بیت المال کوفه و ترک سبّ علی [تذکرة الخواص، ٢٠٦]. لازم است اشاره نمائیم، ابن صبّاغ و قندوزی [د. قرن٩ه- ق]، از بزرگان اهل سنّت، با اینکه کتب- شرح احوال الائمه ی اثنی عشر- خود را بسیار متأخّر تر از کتب فوق نوشته اند امّا شرایط موجود در انساب الأشراف را ذکر کرده اند. [نک، الفصول المهمّة، ١٦١، ینابیع المودّة، ٣٤٢]. فیلیپ حتّی مورخ معاصر آمریکایی نیز سخن بلاذری را، مبنی بر پیشنهاد معاویه در نامه اش، برای اخذ اموال بیت المال وخرج دار ابجرد، و فساد و عدم پذیرش آن از سوی امام حسن(علیه السلام) صحیح دانسته است. [ر.ک. ترجمه تاریخ عرب، ١/٢٤٦]. در محل نوشتن عهد نامه، تمام مورّخین متفّق القول هستند که درمدائن نوشته شده است. [أنساب، ٣/٤٢؛ الأخبار الطوّال، ٢١٧؛ تاریخ الطّبری، ٥/ ١٥٩؛ الفتوح، ٤/٢٨٨؛ الإرشاد، ١٩٠؛ تجارب الأمم، ١/٣٨٦؛ البدء و التاریخ، ٥/٢٣٥؛ مناقب، ٤/ ٣٨؛ المنتظم، ٥/ ١٦٦و...]. امّا در سال و ماه نوشتن آن، اختلاف نظر وجود دارد که تقریباً تمامی آنها ربیع الأول، سال٤١ هجری را صحیح می دانند و نیز به سال ٤٠ و ماه ربیع الآخر و جمادی الأولی نیز اشاره کرده اند. [انساب، ٣/٤١؛ الاستیعاب، ١/ ١٤٠؛ أسد الغابة، ٢/١٥؛ الکامل، ٣/ ٢٧٣؛ تذکرة الخواص، ٢٠٦؛ المختصر، ١٨٣؛ البدایة، ٨/١٦ و ١٩؛ تهذیب التَّهذیب، ٢/ ٢٧٣، تاریخ الخلفاء، ٢٢٧]. در پایان باید اشاره نمائیم که تقریباً تمامی مورّخین بر این امر اذغان کرده اند که هیچ یک از مفاد عهدنامه توسط معاویه اجرا نشده. [ر.ک به منابع فوق الذکر].

ص: 63

٥- نامه امام(علیه السلام) به نقل از راوندی:

قال الراوندی: کتب الحسن جواباً لمعاویة:((1))

«إن هذا الأمرلی والخلافة لی ولأهل بیتی، وانّها المحرّمة علیک و علی أهل بیتک، سمعته من رسول الله(صلی الله علیه و آله)، لو وجدت صابرین، عارفین بحقّی، غیر منکرین، ما سلّمت لک ولا أعطیتک ما ترید».((2))

وانصرف إلی الکوفة.

٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه معاویۀ برای جنگ با خوارج:

قال ابن عبد ربه:((3)) فقال الحسن:

«والله لقد کففت عنک لحقن دماء المسلمین، وما أحسب ذلک یسعنی فکیف أن أقاتل قوماً أنت أولی بالقتال منهم ».((4))

ص: 64


1- در الخرائج آمده است: معاویه به امام حسن(علیه السلام) نوشت: ای پسر عمو، صله ی ر حم بین من و خودت را قطع نکن که مردم به تو خیانت کرده اند، همانگونه که قبل از تو نیز، به پدرت خیانت کرده بودند، امام(علیه السلام) نیز پاسخ بالا را مرقوم فرمودند.
2- الخرائج والجرائح، ٢/ ٥٧٥- ٥٧٦.
3- در العقد الفرید آمده است: اولین فرد خارجی که بعد از شهادت علی- رضی الله عنه – خروج کرد، «حوثرة الأقطع» بود که در نخیله اردو زد و گروه خوارج بر او جمع شدند. در این زمان معاویه در کوفه بو دو حسن(علیه السلام) و قیس با او بیعت کرده بودند. حسن(علیه السلام) در راه مدینه بود، پس معاویه [نامه ای] فرستاد وامام را به جنگ باآنها فراخواند.
4- العقد الفرید، ١/ ١٨١؛

وقال النویری: فکتب الحسن إلیه:

«لو آثرت أن أقاتل أحداً من أهل القبلة لبدأت بقتالک فإنّی ترکته لصلاح لأمّة وحقن دمائها».((1))

٧- نامۀ امام(علیه السلام) به زیاد:

ابن ابی الحدید: قال ابوالحسن [مدائنی]: طلب زیاد رجلاً من أصحاب الحسن، ممن کان فی کتاب الأمان، فکتب إلیه الحسن:

«من الحسن بن علی إلی زیاد، أما بعد، فقد علمت ما کنّا أخذنا من الأمان لأصحابنا، وقد ذکرلی فلان انّک تعرّضت له، فأحبّ ألاّ تعرضت بخیر. والسلام».((2))

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه حسن بصری درباره ی قضا و قدر:

قال الکراجکی، وابن شعبه: إنّ الحسن بن أبی الحسن البصری((3))، کتب إلی

ص: 65


1- نهایة الإرب، ٢٠/ ٢٧٣.
2- شرح النهج، ١٦/١٨.
3- او ابو سعید حسن بن أبی الحسن یسار مولای زید بن ثابت است و مادرش خیرة، مولای أمّ المؤمنین أمّ سلمه، همسر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشد. به زهد معروف بوده و به دوری از علی(علیه السلام) متهّم است. در زمان معاویه، کاتب والی خراسان، ربیعة بن زیاد- بود؛ در زمان عمر بن عبدالعزیز قضاوت بصره را عهده دار بود، به خاطر معلومات فراوان و تظاهر به زهد و ورع و خدمت فراوان به بنی امیّه، لقب سیّد التّابعین گرفت، ٨٩ سال زندگی کرد(صلی الله علیه و آله) و در سال ١١٠ هجری قمری در گذشت، پس ولادتش سال٢١ه- می باشد. از این رو، احتمال نگارش چنین نامه ای از حسن بصری به امام حسن(علیه السلام) مقتول سال٥٠ق بعید می نماید، زیرا بصری در آن زمان از مکانت علمی لازم برخوردار نبوده است.

الحسن بن علی بن ابیطالب، «... قد کثر یابن رسول الله عندنا الکلام فی القدر، واختلافنا فی الإستطاعة، فتعلمنا ما نری علیه رأیک و رأی آبائک...» فأجابه الحسن بن علی صلوات الله علیهما:

«((1))من الحسن بن علی إلی الحسن البصری:

أما بعد، فقد انتهی إلی کتابک، عند حیرتک و حیرة من زعمت من امتنا، و کیف ترجعون إلینا وانتم بالقول دون العمل، وأعلم أنّه لولا ما تناهی إلی من حیرتک و حیرة الأمّة قبلک لأسکت عن الجواب ولکنیّ الناصح وابن الناصح الأمین.

والذی أنا علیه أنّه! من لم یؤمن بالقدر خیرة وشرّة، فقد کفر، و من حمل المعاصی علی الله عزّوجلّ فقد فجر، إن الله((2)) لایطاع بإکراه ولا یعصی بغلبة [ولم یهمل العباد سدی من المملکة] ولکنّه عزّوجلّ المالک لما ملّکهم، والقادر علی ما علیه أقدرهم،((3)) فإن ائتمروا بالطاعة لم یکن الله عزّوجل لهم صاداً، ولا عنها مانعاً، وإن ائتمروا بالمعصیة فشاء سبحانه أن یمن علیهم فیحول بینهم و بینها فعل، وإن لم یفعل فلیس هو[الذی] حملهم علیها إجباراً ولا ألزهم إکراهاً، بل احتجاجه- جل ذکره، علیهم إنّ عرّفهم،((4)) وجعل لهم السبیل إلی فعل

ص: 66


1- تحف: «بسم الله الرّحمن الرّحیم وصل الیّ کتابک ولولا ما ذکرته من حیرتک و حیرة من مضی قبلک إذاً ما اخبرتک».
2- ! تحف: لم یطع مکرهاً، ولم یعص مغلوباً.
3- همان: بل أمرهم تخیّیراً و نهاهم تحذیراً.
4- همان: و بصّرهم و حذرهم و أمرهم، نهاهم، لا جبراً لهم علی ما أمرهم به فیکونوا کالملائکة، و لا جبراً لهم علی ما.

ما دعاهم إلیه، وترک ما نهاهم عنه، والله الحجة البالغه،((1)) والسلام((2))».((3))

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه تسلیت عده ای از یارانش، به جهت فوت دخترش:

قال الشیخ الطوسی: قال أخبرنا محمد بن محمد بن النعمان، قال أخبرنا الشریف ابوعبدالله محمد بن محمد بن طاهر، قال أخبرنا ابوالعباس أحمد بن محمد بن سعید، قال حدثنا أحمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی، قال حدّثنا الحسین بن محمد، قال حدثنا أبی عاصم بن عمر الجعفی عن محمد بن مسلم العبدی، قال سمعت ابا عبدالله یقول: کتب إلی الحسن بن علی علیهم السلام قوم من أصحابه یعزّونه عن ابنة له، فکتب الیهم:

«أما بعد: فقد بلغنی کتابکم تعزّونی بفلانة، عندالله أحتسبها، تسلیماً لقضائه، وصبراً علی بلائه، فإن أوجعتنا المصائب وفجعتنا النوائب التی کانت بنا خفیّة ولإخوان المحبّون الذین کان یسرقبهم النّاظرون وتقرّبهم العیون اضحوا قد اختر متهم الأیّام ونزل بهم الحمام فخلّفوا الخلوف وأودت بهم الحتوف، فهم صرعی فی عساکر الموتی، متجاورون فی غیر محلّة التجاور، ولا صلاة بینهم ولا تزاور، ولایتلاقون، عن قرب جوارهم أجسامهم نائبة من أهلها، خالیة من أربابها، قد أخشعها اخوانها فلم ارمثل

ص: 67


1- همان «فلوشاء لهدیکم اجمعین.»
2- همان: و السَّلام علی من اتبَّع الهدی.
3- کنز الفوائد، ٣٦٥- ٣٦٦؛ تحف العقول، ٢٣٣- بحارالأنوار، ٥/٤٠ [به نقل از تحف].

دارها داراً ولا مثل قرارها قراراً فی بیوت موحشة وحلول مخضعة، قد ضارت فی تلک الدیار موحشة وخرجت عن الدار المؤنسة ففارقتها من غیر قلی فاستودعتها البلاء وکانت أمة مملوکة، سلکت سبیلاً مسلوکة، صار إلیها الأوّلون وسیصیر إلیها الآخرون والسلام».((1))

ص: 68


1- امالی الشیخ الطوسی، ١٢٦.

بخش دوم: نامههای امام حسین(علیه السلام)

١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامۀ تسلیت مردم کوفه، بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام):

ص: 69

ص: 70

(1)

قال البلاذری: قالوا: فلمّا توفّی الحسن بن علی اجتمعت الشیعة، ومعهم بنوجعدة بن هبیرة بن أبی وهب المخزومی- وأمّ جعدة أم هانی بنت أبی طالب فی دار سلیمان بن صرد، فکتبوا إلی الحسین کتاباً بالتعزیة وقالوا فی کتابهم: ان الله قد جعل فیک أعظم الخلف ممّن مضی و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، المنتظر لأمرک.

فکتب [الحسین(علیه السلام)] الیهم:

«((2)) إنی لأرجو أن یکون رأی أخی رحمه الله - فی الموادعة، ورأی فی جهاد الظلمة رشداً و سداداً،! فالصقوا بالأرض وأخفوا الشخص و اکتموا الهوی وا حترسوا من الأظّاء((3)) مادام ابن هند حیّاً، فإن یحدث

ص: 71


1- . احتمالاً تاریخ نگارش این نامه در ماههای نخستین سال٥٠ ق باشد.
2- الاخبار الطّوال: «أمّا أخی فأرجو أن یکون الله قد وفقّه، وسدّده فیما یأتی وأمّا أنا فلیس رأی الیوم ذلک».
3- همان: الظنة.

به حدث و أنا حیّ یأتکم رأی إن شاء الله».((1))

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه معاویه:

(2)(عجل الله تعالی فرجه)

قال البلاذری: فکتب إلیه الحسین:

«أماّ بعد فقد بلغنی کتابک تذکر((3)) أنّه بلغتک! عنیّ أمور((4)) ترغب! فإن کانت حقّا لم تقارّنی علیها((5)) ولن یهدی إلی الحسنات ویسّد دلها! إلاّ الله فأمّا ما نمّی إلیک فإنّما رقّاه الملاقون المشّاؤون بالنمائم((6)) المفّرقون((7)) بین الجمیع! و ما أرید((8)) حرباً لک ولا خلافاً علیک وأیم الله لقد ترکت ذلک و أنا أخاف الله فی ترکه وما أظنّ الله راضیاً عنّی بترک محاکمتک إلیه عاذری دون الإعذار الیه((9)) فیک و فی أولیائک! القاسطین الملحدین حزب الظالمین و أولیاء الشیاطین،

ص: 72


1- انساب الأشراف، ٣/ ١٥٢؛ الأخبار الطِّوال، ٢٢٢(بااختلاف در الفاظ).
2- (عجل الله تعالی فرجه). در تاریخ نگارش این نامه اختلاف است، ابن قتیبه (الإمامة، ١٧٤- ١٨١)گوید: امام این نامه را در پاسخ دعوت معاویه برای بیعت با یزید که بعد از رحلت امام حسن(علیه السلام)(٥٠ه- ق) علنی شد، نوشته است، امّا دینوری (الاخبار الطِّوال، ٢٢٤) می گوید: این نامه بعد از شهادت حجر(٥٢.ه- ق) نوشته شده است، باتوجه به متن نامه احتمال صحّت تاریخ دوّم یعنی سال ٥٢ه- ق، بیشتر است.
3- الإمامة: انتهیت الیک؛ اختیار، الاحتجاج: بلغک.
4- الإمامة: لم تکن تظننی بها، رغبة بی عنها؛ اختیار: أنت لی عنها راغب و أنا بغیرها عندک جدیر.
5- الاحتجاج: ندارد.
6- الإمامة: بالنمیمة، الاحتجاج: بالنمیم.
7- الإمامة؛ کذب الغارون المارقون؛ الإحتجاج: کذب السّاعون الواشون.
8-
9- الإمامة: منک و من حزبک.

ألست قاتل حجر بن عدی و أصحابه((1)) المصلین العابدین،! الذین ینکرون الظلم و یستعظمون((2)) البدع((3)) ولا یخافون فی الله لومة لائم((4)) ظلماً و عدواناً((5)) بعد إعطائهم الأمان بالمواثیق والأیمان المغلّظة! أولست قاتل عمرو بن الحمق، صاحب رسول الله صلعم،((6)) ألذی أبلته العبادة و صفّرت لونه و أنحلت جسمه((7)) أولست المدّعی زیاد((8)) بن سمیّة المولود علی فراش عبید عبد ثقیف! و زعمت أنّه[ابن] ابیک وقد قال((9)) رسول الله(صلی الله علیه و آله) الولد للفراش و للعاهر الحجر((10)) فترکت سنّة رسول الله(صلی الله علیه و آله) و خالفت أمره متعمّدا واتّبعت هواک مکذّبا بغیر هدیً من الله! ثم سلّطته علی العراقین((11)) فقطع

ص: 73


1- الإمامة: المخبتین، الاحتجاج: الصّالحین المطیعین.
2- الإمامة: یستفظعون.
3- الإمامة: و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، الاحتجاج: و یؤثرون حکم الکتاب.
4- الإمامة، الاحتجاج: فقتلهم.
5- الإمامة: من بعد ما أعطیتهم المواثیق الغلیظة و العهود المؤکدة، جرأة علی الله واستخفافاً بعهده؛ اختیار، الاحتججاج: من بعد ما أعطیتهم الأیمان المغلظة والمواثیق الموکدة، لا تأخذهم بحدث کان بینک و بینهم ولا باحنة تجدها فی نفسک.
6- اختیار، الاحتجاج: العبد الصّالح الّذی.
7- الإمامة: فقتلته من بعد ما أعطیته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من الشَّعف الجبال؛اختیار، الاحتجاج: بعد ما آمنته و أعطیته من عهود الله و مواثیقه ما لو أعطیته طائراً لنزل إلیک من رأس الجبل، ثُمَّ قتلته جرأة علی ربّک و استخفافاً بذلک العهد.
8- الإمامة: زیاداً فی الإسلام.
9- الامامة: قضی.
10- همان ندارد.
11- همان: أهل الاسلام؛ الإحتجاج: أهل العراق.

أیدی المسلمین و سمّل أعنینهم و صلبهم علی جذوع النخل کأنّک لست من الأمة و کأنّها لیست منک وقد قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) من ألحق بقومٍ نسباً لیس لهم فهو ملعون أو لست((1)) صاحب الحضر می یّن الذین! کتب إلیک ابن سمیّة أنّهم علی دین علیّ فکتبت إلیه اقتل من کان علی دین علیّ و رأیه فقتلهم و مثّل بهم بأمرک و دین علیّ دین محمد صلعم ألذی کان یضرب علیه أباک والذی انتحالک إیّاه((2)) أجلسک مجلسک هذا! و لولا هو کان افضل شرفک تجشّم الرحلتین فی طلب الخمور وقلت انظر لنفسک و دینک والأمّة واتّق شقّ عصا الألفة و أن تردّ الناس إلی الفتنة فلا أعلم فتنةً علی الأمّة أعظم من ولایتک علیها ولا أعلم نظراً لنفسی ودینی أفضل من جهادک فإن أفعله فهو قربة إلی ربّی و إن أترکه فذنب أستغفرالله((3)) منه فی کثیر من تقصیری! و أسأل الله توفیقی لأرشد أموری((4)) وأمّا کیدک إیّای فلیس یکون علی احد أضرّ منه علیک کفعلک بهؤلاء النفر الذین قتلتهم و مثّلت بهم بعد الصلح من غیر أن یکونوا قاتلوک ولا نقضوا عهدک الاّ

ص: 74


1- الإمامة: قاتل الحضرمی الذی.
2- الإمامة، الاحتجاج: هو اجلسک مجلسک الذی أنت فیه.
3- الإمامة، اختیار، لدینی، الاحتجاج: لذنبی.
4- اختیار، الإحتجاج، وقلت فیما قلت: إنی انکرتک تنکرنی و إن اکدتک تکدنی، فکدنی، ما بد الک فإنّی أرجو لایضرّنی کیدک فیّ و أن لا یکون علی أحد أضرّ منه علی نفسک، و علی أنّک قد رکبت بجهلک و تحرّضت علی نقض عهدک و لعمری ما وفیت بشرط و لقد نقضت عهدک بقتلک هؤلاء النَّفر الّذین قتلتهم بعد الصّلح و الأیمان و العهود و المواثیق، فقتلهم من غیر أن یکونوا قاتلوا و قتلوا، ولم تفعل ذلک بهم إلاّ لذکرهم فضّلنا و تعظیمهم حقّنا فقتلتهم مخافة امر لعلّک لولم تقتلهم.

مخافة امرٍ لو لم تقتلهم! متّ قبل أن یفعلوه أو ماتوا قبل أن یدرکوه فأبشر یا معاویة بالقصاص و أیقن بالحساب وأعلم أنّ الله کتابا لایغادر صغیرةً ولا کبیرةً إلاّ ولیس الله بناسٍ لک أخذک بالظنة وقتلک أولیاءه علی الشبهة والتهمة وأخذک الناس بالبیعة لابنک غلام سفیه یشرب الشراب ویلعب بالکلاب ولا أعلمک الاّ قد خسّرت نفسک و أو بقت دینک و أکلت أمانتک و غششت رعیّتک((1)) وتبّوأت مقعدک من النار فبعداً للقوم الظالمین!»((2))

٣- وصیت نامه امام(علیه السلام) به برادرش محمد حنفیه به هنگام خروج از مدینه:

(3)

قال ابن اعثم کوفی: وصیة الحسین رضی الله عنه لأخیه محمد رضی الله عنه، فکتب:

«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علی ابن أبی طالب لأخیه((4)) محمد بن((5)) الحنفیة المعروف ولد علی بن أبی طالب رضی الله عنه: إن الحسین بن علی یشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا

ص: 75


1- همان: سمعت مقالة السّفیه الجاهل و أخفت الورع التقی لأجلتهم و السَّلام.
2- أنساب الأشراف، ٤/١٠٢- ١٠٣؛ الإمامة و السِّیاسة، ١٨٠- ١٨١؛ اختیار معرفة الرِّجال، ٤٩- ٥٠؛ الإحتجاج، ٢/ ٢٠- ٢١. (بااختلاف در الفاظ).
3- الفتوح و مقتل الحسین به نقل از الفتوح، امام این نامه را در شب سوّم شعبان سال ٦٠ق به محمّد نوشت و در همان شب مدینه را نیز ترک کرد. اما أنساب الأشراف (٣/١٦٠) و تاریخ طبری، (٥/٣٤١) خروج امام حسین را از مدینه، شب یکشنبه، ٢٨رجب سال ٦٠هجری میدانند. پس احتمالاً تاریخ نگارش نامه باید همان ٢٨ رجب سال ٦٠ هجری باشد.
4- مقتل: إلی اخیه.
5- همان: علی المعروف بابن الحنفیّة.

شریک له و أن محمداً عبده و رسوله، جاء بالحق من عنده،((1)) وأن الجنة حق والنار حق. و أن الساعة آتیة لاریب فیها، و أن الله یبعث من فی القبور، وإنّی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب((2)) النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد صلی الله علیه[و آله] وسلم أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد صلی الله علیه[و آله] وسلم و سیرة أبی علی بن أبی طالب وسیرة الخلفاء الراشدین المهدیین((3)) رضی الله عنهم،! فمن قبلی بقبول الحق فالله أولی بالحق، و من ردّ علی هذا أصبر حتی یقضی[الله] بینی و بین القوم باالحق ویحکم بینی وبینهم [باالحق] وهو خیر الحاکمین، هذه وصیتی إلیک یا أخی! وما توفیقی إلاّ بالله علیه توکلت و إلیه أنیب، والسلام علیک و علی من اتبع الهدی، ولا حول((4)) ولا قوة إلا بالله العلی العظیم».((5))

٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامههای متعدد مردم کوفه:

قال الطبری:((6)) قال ابو مخنف... وتلاقت الرسل کلّها عنده، فقرأ الکتب،

ص: 76


1- همان: عند الحقّ.
2- همان: أطلب.
3- همان: ندارد.
4- همان: نیست.
5- الفتوح، ٥/٣٣- ٣٤؛ مقتل الحسین، ١/١٨٨- ١٨٩ به نقل از ابن اعثم.
6- در منابع چنین آمده است: چون خبر مرگ معاویه و امتناع امام حسین(علیه السلام) از بیعت با یزید و نیز خبر و رود امام(علیه السلام) به مکّه، به مردم کوفه رسید، نامهای به آن حضرت نوشتند و از ایشان خواستند که به کوفه رود و حکومت آنجا را بعهده گیرد، این نامه را سلیمان بن صرد و مسیّب بن نجمه و رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر که همگی از بزرگان کوفه بودند، امضا کرده و آنرا عبدالله بن مسبع همدانی و عبدالله بن وال تمیمی در دهم ماه رمضان در مکّه به امام(علیه السلام) رساندند. بعد از دو روز- روز دوازدهم- قیس بن مسهر صید اوی و عبد الرّحمن بن عبدالله بن کدن الأرحبی و عمّاره بن عبید سلولی، با پنجاه و سه نامه، که هر نامه را دو یا سه یا چهار مرد، نوشته بودند، به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند. بعد از دو روز بعد- روز چهاردهم رمضان- هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی نیز با نامهای رسیدند، که اینان آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند. پس چون نامهها نزد امام انباشته شد، به تمامی آنها این پاسخ را مرقوم فرمود.... [انساب الأشراف، ٣/١٥٧- ١٥٩؛ الاخبار الطوال، ٢٢٨- ٢٣٠؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٥٢- ٣٥٣؛ الفتوح، ٥/٤٦- ٥١؛ الارشاد، ٢٠٣؛ روضة الواعظین، ١/٢٠٥- ٢٠٦؛ مناقب، ٤/٩٧- ٩٨؛ مقتل الحسین، /١٩٤- ١٩٥؛ الکامل، ٣/٣٨٥؛ تذکرة الخواص، ٢٥٤- ٢٥٥؛ البدایة، ٨/١٥٤؛ ینابیع المودّة، ٣٨٩].

وسأل الرسل عن أمر الناس، ثم کتب مع هانیء بن هانیء السّبیعیّ و سعید بن عبدالله الحنفیّ، و کانا آخر الرسل:(1)

«بسم الله الرحمن الرحیم. من حسین((2)) بن علیّ إلی الملإ من المؤمنین والمسلمین؛((3))،((4)) أما بعد، فإن((5)) هانئاً و سعیداً! قدما علیّ بکتبکم((6))،((7)) و کانا آخر من قدم علیّ من رسلکم،! و قد

ص: 77


1- . باتوجه به توضیحات فوق، تاریخ تقریبی نگارش این نامه در ١٤ یا ١٥ رمضان سال ٦٠ هجری است.
2- الفتوح، الارشاد، روضة، إعلام الوری، مناقب، مقتل: الحسین.
3- الفتوح، اعلام، مقتل: نیست.
4- الفتوح و المقتل: سلام علیکم.
5- الفتوح و المقتل: هانیء بن هانیء و سعید بن عبدالله، إعلام الوری: فلاناً و فلاناً.
6- المقتل: من رسلکم.
7- المقتل و اعلام: نیست.

فهمت کلّ ألذی اقتصصّم((1)) وذکرتم،((2)) و مقالة جلّکم: إنه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ الله أن یجمعنا بک علی الهدی و الحقّ! و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمیّ وثقتی من أهل بیتی،((3)) وأمرته أن یکتب إلی بحالکم و أمرکم و رأیکم، فإن کتب إلی أنه قد أجمع رأی ملئکم((4)) و ذوی الفضل و الحجی! منکم((5)) علی مثل ما قدمت علیّ به رسلکم، و قرأت فی کتبکم، أقدم علیکم((6)) و شیکاً إن شاء الله؛ فلعمری ما الإمام إلا العامل بالکتاب، ولآخذ بالقسط،((7)) و الدائن بالحق،والحابس نفسه علی ذات الله! و السلام.»((8))

٥- پاسخ امام(علیه السلام) به تقاضای استعفای مسلم بن عقیل

قال الطبری وغیره؛((9)) کتب مسلم بن عقیل مع قیس بن مسهر الصّید اوی إلی

ص: 78


1- الفتوح و روضة: قصصتم.
2- الفتوح و المقتل: لست أقصر عمّا أحببتم.
3- الفتوح و المقتل و الکامل: مسلم بن عقیل بن أبی طالب رضی الله عنه-.
4- الارشاد و روضة: ذوی الحجی؛ إعلام: ذوالحجی.
5- الفتوح و المقتل: و هو متوجه إلی ما قبلکم ان شاء الله و السَّلام و لا قوَّة إلاّ بالله.
6- الکامل: الیکم.
7- الفتوح و المقتل: کالذی یحکم بغیر الحق ولایهدی ولایهتدی جمعنا الله و ایّاکم علی الهدی و الزمنا و ایّاکم کلمة التقوی إنّه لطیف لما یشاء و السَّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
8- ([8]) الأخبار الطِّوال، ٢٣٠؛ (بااختلاف)؛ تاریخ الطِّبری، ٥/٣٥٣؛ الفتوح، ٥/٥١- ٥٢؛ الإرشاد، ٢٠٤،روضة الواعظین، ١/٢٠٦؛ إعلام الوری، ٢٢١؛ مناقب، ٤/٩٨؛ مقتل الحسین، /١٩٥- ١٩٦. به نقل از الفتوح؛ الکامل، ٣/٣٨٥- ٣٨٦.
9- مورّخین نوشتهاند: امام حسین(علیه السلام) جواب نامه ی مردم کوفه را نوشته و آنرا با مسلم فرستاد و قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبید سلولیّ و عبد الرّحمن بن عبدالله بن الکدن أرجی، را با او همراه ساخت، مسلم ابتدا راه مدینه را پیش گرفت و بعد از زیارت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و دیدار از خانوادهاش با دو نفر راهنما از بنی قیس، راهی کوفه شد. در اثنای راه، گم شدند و تشنگی بر آنها غلبه کرد، راهنما یان به مسلم گفتند، این راه را ادامه بده شاید به آب برسی، ولی خودشان مردند. مسلم با زحمت فراوان توانست خود را به آب برساند. او این را به فال بد گرفت و از همان محل که معروف به «المضیق» بود، به امام(علیه السلام) نامه نوشت و تقاضای استعفا کرد. او نامه را با قیس بن مسهر فرستاد، امام در جواب نوشتند... [انساب الأشراف، ٣/١٥٩؛ الاخبار الطِّوال،٢٣٠؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٥٤؛ الفتوح، ٥/٥٤، الارشاد، ٢٠٤، مناقب، ٤/٩٩؛ الکامل، ٣/٣٨٦؛ البدایة و النَّهایة، ٨/١٥٤؛ ینابیع المودّة، ٣٨٩].

حسین، و ذلک بالمضیق((1)) من بطن الخبیث:...«فإن رایت أعفیتنی منه، و بعثت غیری، والسلام».فکتب إلیه حسین.

«أما بعد، فقد خشیت إلاّ یکون حملک علی الکتاب إلی فی الإستعفا من الوجه ألذی وجهتک له إلاّ الجین فامض لوجهک ألذی وجهتک له، والسلام علیک».((2))

قال الدینوری: کتب الحسین(علیه السلام) إلیه:

«أما بعد، فقد ظننت أن الجبن قد قصرّبک عمّا وجهّتک به، فامض لما أمرتک، فإنّی غیر معفیک، والسلام».

٦- نامه امام(علیه السلام) به مردم بصره:

قال الطبری((3)): وقد کان حسین کتب إلی أهل البصرة کتاباً، قال هشام: قال

ص: 79


1- المضیق: مکانی است بین مکّه و مدینه که از بلاد خانوقه و فرقیسیا است، و در کنار فرات قرار دارد. [معجم البلدان، ٥/١٤٦].
2- أنساب الأشراف، ٣/٥٩؛ الأخبار الطِّوال، ٢٣٠، (با اختلاف)؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٥٥؛ الفتوح، ٥/٥٤- ٥٥؛ الإرشاد، ٢٠٤؛ مناقب، ٤/٩٩؛ مقتل الحسین، ١/١٩٦؛ به نقل از ابن اعثم؛ الکامل، ٣/٣٨٦.
3- متن نامه را فقط طبری و ابن کثیر ضبط کردهاند و منابع دیگر[أنساب الأشراف، ٢/٧٨؛ الفتوح، ٥/٦٢- ٦٣؛ مقتل الحسین، ١/١٩٩؛ الکامل، ٣/٣٨٧، اللهوف، ٣٨- ٣٩؛ نهایة الإرب، ٢/٣٨٩] به مضمون نامه اشاره کردهاند.

أبو مخنف: حدثنی الصقب بن زهیر، عن أبی عثمان النهدی، قال: کتب حسین مع مولیً لهم یقال له، سلیمان، و کتب بنسخة إلی رؤس الأخماس بالبصرة وإلی الأشراف، فکتب إلی مالک بن مسمع البکری، و إلی الأحنف بن قیس، و إلی المنذر بن الجارود، و إلی مسعود بن عمرو، و إلی قیس بن الهیثم، و إلی عمرو بن عبیدالله بن معمر، فجاءت منه نسخة واحدة:(1)

«أمّا بعد، فإنّ الله اصطفی محمداً ((2))(صلی الله علیه و آله)! علی خلقه، و أکرمه بنبوته، و اختاره لرسالته، ثم قبضه الله((3)) إلیه وقد نصح لعباده، وبلغّ ما أرسل به((4))(صلی الله علیه و آله)،! و کنّا أهله و أولیاءه و أوصیاءه وورثته وأحق الناس بمقامه فی الناس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا وکرهنا الفرقة، وأحببنا العافیة، ونحن نعلم أنا أحقّ بذلک المستحقّ علینا ممن تولاّه، و قد أحسنوا وأصلحوا، تحرّوا الحق، فرحمهم الله، وغفرلنا ولهم. وقد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنة نبیّه(صلی الله علیه و آله)،فإنّ السنّة قد أمیتت، وإنّ البدعة قد أحییت، و إن تسمعوا قولی وتطیعوا أمری((5)) أهدکم سبیل الرشاد، والسلام علیکم ورحمة الله

ص: 80


1- . تاریخ احتمالی نگارش، نامه، اوایل ذی حجّه ی سال ٦٠ حجری قمری است.
2- البدایة: نیست.
3- همان: نیست.
4- همان: نیست.
5- همان: نیست.

».(1)(عجل الله تعالی فرجه)((2))

دینوری نامه امام(علیه السلام) به مردم بصره را چنین نوشته است:

«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علیّ إلی مالک بن مسمع و الأحنف بن قیس، والمنذر بن الجاورد، و مسعود بن عمرو، و قیس بن الهیثم، سلام علیکم أما بعد فأنّی ادعوکم إلی أحیاء معالم الحق واماتة البدع فان تجیبوا، تهتدوا سبل الرشاد، والسلام».((3))

٧- نامه امام(علیه السلام) از مکه به برادرش محمد حنفیه:

قال الصفار وغیره:((4)) حدثنا ایّوب بن نوح، عن صفوان بن یحی، عن مروان بن اسماعیل، عن((5)) حمزة بن حمران! عن أبی عبدالله(علیه السلام)((6)) قال ذکرنا خروج الحسین و تخلّف ابو الحنفیة عنه قال، قال ابو عبدالله حمزة إنّی ساحدّثک فی هذا الحدیث ولا تسئل عنه بعد مجلسنا هذا، إنّ الحسین لما فصل متوجهّاً دعا

ص: 81


1- . این نامه را بزرگان بصره پوشیده داشتند، غیر از منذر ابن بن جارود که دخترش هند، همسر عبیدالله بن زیاد بود، او نزد عبیدا لله رفته و او را از نامه و آنچه در آن نوشته شده بود آگاه ساخت، او نیز دستور داد فرستاده ی امام حسین(علیه السلام) را پیدا کرده و گردن زنند.[منابع فوق الذکر]. تاریخ الطّبری، ٥/٣٥٧؛ البدایة و النّهایة، ٨/١٦٠.
2- همان: فإن فعلتم.
3- الأخبار الطِّوال، ٢٣١.
4- کامل الزِّیارات: حدثنی أبی رحمه الله و جماعة مشایخی، عن سعد بن عبدالله، عن علی بن اسماعیل بن عیسی، و محمد بن الحسین بن أبی الخطأب، عن محمّد بن عمرو بن سعید الزّیّات، عن عبدالله بن بکیر، عن زرارة، عن أبی جعفر(علیه السلام) ... ادامه حدیث.
5- مناقب: ابو حمزة بن عمران.
6- کامل الزِّیارات: أبی جعفر(علیه السلام)

بقرطاس و کتب.

«بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی إلی بنی هاشم((1)) أمّا بعد فإنّه من الحق((2)) بی منکم استشهد و من تخلف((3)) لم یبلغ الفتح((4)) والسلام».((5))

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه عبدالله بن جعفر، به هنگام خروج از مکه:

(6)

قال ابن اعثم وغیره: لمّا انتقل الخیر بأهل المدینة أنّ الحسین بن علی یرید الخروج إلی العراق، کتب إلیه عبدالله بن جعفر: أما بعد! أنشدک الله أن لاتخرج عن مکة... فلا تعجل، فإنّی فی أثر الکتاب، والسلام.

فکتب إلیه((7)) الحسین بن علی:

«((8))أما بعد! فان کتابک ورد علیّ فقرأته و فهمت ماذکرت، و

ص: 82


1- کامل: إلی محمّد بن علی و من قبله من بنی هاشم.
2- کامل، دلائل، الخرائج، مناقب، اللهّوف، لحق.
3- کامل: و من لم یلحق بی؛ دلائل الامامة، تخلّف عنّی فإنّه، الخرائج، و من تأخّر عنیّ.
4- کامل و مناقب: لم یدرک.
5- بصائر الدَّرجات، ٤٨١- ٤٨٢؛ کامل الزِّیارات، ٧٦؛ دلائل اللإمامة، ٧٧؛ الخرائج، ٢/٧٧١- ٧٧٢؛ مناقب، ٤/٨٣- ٨٤؛ اللهّوف، ٦٥- ٦٦.
6- . خروج امام از مکّه به کوفه روز سه شنبه، هشتم ذی حجه سال ٦٠ ق است. [انساب الأشراف، ٣/١٦٠] پس تاریخ احتمالی نگارش، این نامه، ٧ ذی حجه سال ٦٠ ه- ق است
7- برخی از منابع [تاریخ الطبری، ٥/٣٨٨؛ الارشاد، ٢١٩؛ إعلام الوری، ٢٢٨: البدایة، ٨/١٦٩؛ نهایة الإرب، ٢٠/٤١١]. قال.
8- مناقب: ندارد.

أعلمک أنی((1)) رأیت جدی رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی منامی فحبّرنی((2)) بأمر أنا ماض له،((3)) لی کان! أو علیّ:((4)) والله یاابن عمی لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخر جونی [و] یقتلونی؛! والله یاابن عمی لیعدین((5)) علیّ کما عدت ((6)) الیهود علی السبت والسلام».((7))

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه عمرو بن سعید، به هنگام خروج از مکه:

(8)

قال الطبری:((9)) قام عبدالله بن جعفر إلی عمرو بن سعید بن العاص فکلّمه و قال: اکتب إلی الحسین کتاباً تجعل له فیه الأمان... و کان کتاب عمرو بن سعید

ص: 83


1- مناقب: قد.
2- المقتل: فاخبرنی.
3- همان: کان لی الأمر.
4- مناقب: ندارد.
5- مناقب: یعتدین؛ المقتل لیعتدن.
6- همان، یعتدی، المقتل: اعتدت.
7- الفتوح، ٥/١١٦؛ مناقب، ٤/ ١٠٣؛ مقتل الحسین، ١/ ٢١٨ (به نقل از الفتوح)؛ تاریخ اسلام، حوادث و وفیات ٦١- ٨٠ه-، ٩.
8- خروج امام(علیه السلام) از مکه به کوفه روز سه شنبه، هشتم ذی حجه سال ٦٠ ق است [انساب الأشراف، ٣/ ١٦٠]پس تاریخ احتمالی نگارش این نامه، هفتم ذی حجه سال ٦٠ ه- ق است.
9- ([8]) بعضی از منابع، الارشاد، ٢١٩، إعلام الوری، ٢٢٨؛ البدایة، ٨/١٦٩؛ جواب این نامه و نیز نامه قبلی را یک پاسخ شفاهی نوشتهاند، برخی دیگر از منابع [تاریخ الطبری، ٥/٣٨٨ و نهایة الإرب، ٢٠/٤١١] جواب امام را به نامه عبدالله شفاهی و به نامه عبدالله بن سعید، کتبی نوشتهاند، برخی از منابع هم [مناقب، ٤/ ١٠٣؛ تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث و وفیات، ٦١- ٨٠، ٩] فقط نامه عبدالله بن جعفر و پاسخ امام(علیه السلام) را به او آوردهاند. تهذیب، ابن عساکر هم فقط جاب امام علیه را به عمرو بن سعید آورده است. برخی دیگر از منابع، نامه امام(علیه السلام) را هم به عبدالله بن جعفر و هم به عمرو بن سعید، ضبط کردهاند. [الفتوح، ٥/١١٧؛ مقتل الحسین، [٢١٨].

إلی الحسین: «... أما بعد فانی أسأل الله أن یصرفک عمّا یوبقک، وأن یهدیک لما یرشدک، بِلغنی أنّک توجّهت إلی العراق، وانی أعیذک بالله من الشقاق، فانی اخاف علیک فیه هلاک...»

قال الطبری: قال علی بن الحسین: کتب إلیه الحسین:

«أما بعد؛ فإنه((1)) لم یشاقق! الله و رسوله من دعا إلی الله عزّوجلّ و عمل صالحاً و قال إننی من المسلمین؛ وقد دعوت إلی((2)) الأمان والبرّ والصّلة،! فخیر الأمان أمان الله،((3)) ولن یؤمن الله یوم القیامة من لم یخفه فی الدنیا، فنسأل الله مخافةً فی الدنیا توجب لنا أمانه یوم القیامة،! فإن کنت نویت بالکتاب صلتی و برّی جزیت خیراً فی الدنیا و الآخرة؛ والسلام».((4))

١٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه مردم مدینه:

(5)

قال ابن اعثم: أتی کتاب من یزید بن معاویة إلی عمرو بن سعید یأمره فیه أن یقرأه علی أهل الموسم، انّی إلی أهل المدینة من قریش و غیرهم، قال الشعبی،

ص: 84


1- الفتوح: لن یشاقّ، المقتل، لم یشاق.
2- همان منابع: البرّ و الإحسان.
3- الفتوح: و نحن نسأل الله لنا ولک فی الدُّنیا و الآخرة عملاً ذکیّاً؛ المقتل: و لن یؤمن الله یوم القیامة لم یخافه فی الدُّنیا و نحن نسأله لک و فی هذه الدنیا عملاً یرضی لنا یوم القیامة.
4- تاریخ الطَّبری، ٥/ ٣٨٨- ٣٩٩؛ الفتوح، ٥/١١٧؛ مقتل الحسین، ١/٢١٨(به نقل از الفتوح)؛ تهذیب تاریخ دمشق ٤/ ٣٣٠، نهایة الأرب، ٢٠/٤١١- ٤١٢.
5- تاریخ احتمالی نگارش این نامه، با توجه به گفته ابن اعثم، هفتم ذی حجه سال ٦٠ ه- ق است.

لکأنّه ینظر إلی مصارع القوم، قال فوجه اهل المدینة بهذه الأبیات إلی الحسین، ولم یعلموه انّها من یزید، فلمّا نظر ها الحسین علم أنّها منه؛ وکتب((1)) إلیهم فی الجواب:((2))

{بسم الله الرحمن الرحیم((3)) فإن کذّبوک فقل لی عملی ولکم عملکم أنتم بریئون ممّا أعمل و أنابری، ممّا تعملون}((4)).

١١- نامه امام(علیه السلام) به مردم کوفه، در اثنای مسیر کوفه:

(5)

قال الطبری، وغیره:((6)) قال أبو مخنف: حدثنی محمد بن قیس أنّ الحسین أقبل حتی إذا بلغ الحاجر((7)) من بطن الرّمة، بعث((8)) قیس بن مسهر الصیداوی!

ص: 85


1- تاریخ طبری، ٥/٣٨٥؛ این آیه را تلاوت فرمود.
2- آیه إن
3- یونس/٤١.
4- الحاجر: مانعی است که از هرز رفتن آب در صحرا جلوگیری میکند.[معجم البلدان، ٢/٢٠٤.
5- با توجه به متن، تاریخ تقریبی نگارش، نامه، هشتم یا نهم ذی حجه سال ٦٠ق است.
6- الفتوح، ٥/١١٩؛ مقتل الحسین، ١/٢١٩(به نقل از الفتوح).
7- احتمالاً عبدالله بن یقطر صحیح است. [ر.ک. به نامه ی امام در تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٨؛ الإرشاد، ٢٢٣؛ روضة الواعظین، ١/٢١٤؛ إعلام الوری، ٢٢٨.
8- این نامه بدست مردم کوفه نرسید چونکه عبیدالله بن زیاد به محض شنیدن خبر حرکت امام حسین(علیه السلام) به کوفه؛ حصین بن تمیم [نمیر] را به قادسیّه فرستاد و لشکر از قادسیّه تا خفان و نیز از قادسیّه تا قطقطانه و تالعلع را گرفته بودند و حامل نامه بدست حصین در قادسیه، اسیر گردید ونا چار شد نامه را ببلعد ولی توانست مضمون نامه را شفاهاً، به اطّلاع مردم کوفه برساند. [ر.ک انساب الأشراف، ٣/١٦٧؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٨؛ الإرشاد، ٢١٩؛ اللّهُوف، ٧٥؛ البدایة، ٨/١٧٠].

إلی أهل الکوفة و کتب معه الیهم:((1))

«((2))بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی إخوانه من المؤمنین والمسلمین، سلامٌ علیکم، فإنی أحمد إلیکم الله ألذی لا إله إلا هو،! أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی((3)) یخبرنی فیه بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم((4)) علی نصرنا،! و الطلب بحقّنا، فسألت الله((5)) أن یحسن لنا((6)) الصّنع،((7)) و أن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر،((8)) و قد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذی الحجة یوم الترویة، فإذا قدم علیکم رسولی فاکمشوا((9)) أمرکم وجدّوا،! فإنّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء الله؛ والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته».((10))

ص: 86


1- الإرشاد: نیست.
2- ینابیع: أتانی.
3- همان: نیست.
4- انساب: فأثابکم الله.
5- البدایة: نسأل.
6- ینابیع: و لکم.
7- الإرشاد و البدایة: الصَّنیع.
8- ([8]) انساب: نیست.
9- الإرشاد: و انکمشوا؛ البدایة و ینابیع: فاکتموا.
10- أنساب الأشراف، ٣/١٦٧؛ الأخبار الطِّوال، ٢٤٥با (اختلاف در الفاظ)؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٥ الإرشاد، ٢٢٠؛ البدایة و النهایة، ٨/١٦٩- ١٧٠؛ ینابیع المودّة، ٣٩٢.

نامه فوق را ابن اعثم چنین آورده است:(1)

«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی سلیمان بن صرد والمسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، وجماعة المؤمنین، أما(2) بعد! فقد علمتم أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) قد قال فی حیاته، من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام أو تارکا لعهدالله و مخالفا لسنة رسول الله(صلی الله علیه و آله) فعمل فی عبادالله بالإثم والعدوان ثم لم یغیر علیه بقول ولا فعل کان حقا علی الله أن یدخله مدخله، وقد علمتم أن هؤلاء لزموا طاعة الشیطان تولوا عن طاعة الرحمن، وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود و استأثروا بالغیء، وأحلوا حرام الله و حرموا حلاله، وأنا أحق من غیری بهذا الأمر لقرابتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقد أتتی کتبکم وقدمت علی رسلکم بیعتکم أنکم لا تخذلونی، فان وفیتم لی بیعتکم فقد استوفیتم حقکم وحظکم و رشدکم، و نفسی مع أنفسکم، وأهلی وولدی مع أهالیکم و أولادکم، فلکم فیّ أسوة؛ وإن لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و مواثیقکم و خلعتکم فلعمری ماهی منکم بمکر لقد فعلتموها بأبی و أخی و ابن عمی، هل المغرور إلا من اغتربکم، فانما حقکم أخطأتم ونصیبکم ضیعتم،((3)) {ومن نکث فانما ینکث علی نفسه}((4))، وسیغنی الله عنکم

ص: 87


1- . ابن عثم هم در محل نوشتن نامه و هم متن نامه با مورّخین دیگر اختلاف دارد؛ او گوید: امام(علیه السلام) این نامه را از کربلا و بعد از دیدن سپاهیان و اطلاع و از شهادت مسلم و دیگران، به مردم کوفه نوشت به این امید که شاید هنوز هم در کوفه یارانی داشته باشد، در حالیکه منابع دیگر محل نامه را حاجر میدانند و معتقدند قبل از اطلاع از شهادت مسلم و پیمان شکنی مردم کوفه نوشته است. [انساب، ٣/ ١٦٧؛ الاخبار الطَّوال، ٢٤٥؛ تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٥؛ الإرشاد، ٢٢٠؛ البدایة، ٨/١٦٩؛ ینابیع، ٣٩٢.
2- . طبری می گوید امام بعد از اطّلاع از پیمان شکنی مردم کوفه این خطبه را در «البیضه» خواند [نک. تاریخ الطَّبری، ٥/٤٠٣-٤٠٤].
3- در آیه: ف
4- الفتح/١٠.

والسلام!».((1))

١٢- نامه امام(علیه السلام) به یارانش بعد از اطلاع از شهادت عبدالله بن بقطر:

((2))

قال الطبری: قال ابو مخنف، قال هشام، حدّثنا ابوبکر بن عیاش، عمّن أخبره، قال، فأتی ذلک الخبر- قتل ابن بقطر- حسیناً وهو بزبالة،((3)) فأخرج للنّاس کتاباً، فقراً علیهم:

«بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فانه قد أتانا خبر فظیع، قتل مسلم بن عقیل وهانیء بن عروة و عبدالله بن بقطر،((4)) وقد خذلتنا شیعتنا، فمن أحب منکم الإنصراف فلینصرف،((5))لیس علیه منّاذمام».((6))

ص: 88


1- الفتوح، ٥/١٤٣- ١٤٥؛ مقتل الحسین، ١/ ٢٣٤- ٢٣٥(به نقل از الفتوح)
2- در منابع آمده است: امام(علیه السلام) توسط عبدالله بن سلیم و المذری بن المشعلّ اسدی در [ثعلبیه] از شهادت مسلم و هانی مطلع شد و چون بنی عقیل تمایل به بازگشت نداشتند، امام(علیه السلام) هم فرمود: زندگی بعد از اینها سودی ندارد، بنا بر این به راه خود ادامه دادند، تا به زباله رسیدند و در آنجا خبر شهادت عبدالله بن بقطر هم رسید. [تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٧- ٣٩٨؛ الإرشاد، ٢٢٢؛ روضة الواعظین، ١/ ٢١٤؛ إعلام الوری، ٢٢٨.
3- زباله: منزلی است معروف در راه مکّه به کوفه که قریهای آباد است و بین واقصه و ثعلبیّه واقع شده است و حصن بنی اسد در آنجا است. [معجم البلدان، ٣/١٢٩].
4- الإرشاد و الرَّوضة و اعلام الوری: عبدالله بن یقطر.
5- الإرشاد، و اعلام الوری، فی غیر حرج؛ الرَّوضة: من غیر حرج.
6- تاریخ الطَّبری، ٥/٣٩٨؛ الإرشاد، ٢٢٣؛ اعلام الوری، ٢٢٨؛ روضة الواعظین، ١/٢١٤.

١٣- نامه امام(علیه السلام) به مردم کوفه، بعد از خیانت آنان:

قال ابن شعبة:- کتابه إلی أهل الکوفة لما سار ورأی خذ لانهم ایّاه:

«أمّا بعد فتبّاً أیّتها الجماعة وترحاً، حین استصرختمونا ولهین فأصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفاً کان فی أیماننا وحششتم ناراً اقتدحناها علی عدوّنا وعدوّکم، فأصبحتم، إلباً لفّاً علی أولیائکم ویداً لأعدائکم، بغیر عدل أفشوه فیکم ولا لأمل أصبح لکم فیهم، و عن غیر حدث کان منّا ولا رأی یفیل عنّا.

فهلاّ لکم الویلات، ترکتمونا و السیف مشیم و الجأش طامن والرّأی لم یستحصف ولکن استسرعتم إلیها کتطائر الدّبی، وتداعیتم عنها کتداعی الفراش. فسحقاً و بعداً لطواغیت الأمّة، وشذاذ الأحزاب، نبذة الکتاب، نفثة الشیطان، ومحرّفی الکلام، ومطفیء السّن، وملحقی العهرة بالنسب، المتهزئین الذین جعلواالقرآن عضین.

والله إنّه لخذل فیکم معروف، قد وشجت علیه عروقکم و تأزرت علیه اصولکم فکنتم أخبث ثمرة شجا للنّاطروا کلة للغاصب، ألا فلعنة الله علی الناکثین الذین یقضون الأیمان بعد توکیدها وقد جعلوا الله علیهم کفیلاً. إلا وإنّ الدّعیّ ابن الدعی قدرکز منّابین اثنتین بین الملّة والذّلّة و هیهات منّا الدّنیئة یأبی الله ذلک و رسوله والمؤمنون وحجور طابت و انوف حمیّة و نفوس أبیّة أن نؤثر اللّئام علی مصارع الکرام، وإنّی زاحف إلیهم بهذه الاسرة علی کلب العدوّ وکثرة العدد و خذلة النّاصر. ألا ومایلبثون إلاّ کریثما یرکب الفرس حتّی تدور رحا الحرب و تعلق النحور. عهد عهده إلی أبی(علیه السلام) فاجمعوا أمرکم ثمّ کیدون فلا

ص: 89

تنظرون، {إنّی توکلت علی الله ربی و ربّکم مامن دابّة إلاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّی علی صراط مستقیم}((1))((2))

١٤- پاسخ امام(علیه السلام) پرسش مردم بصره، دربارۀ مفهوم «صمد».

قال الصدوق: قال وهب بن وهب القرشی: و حدّثنی الصّادق جعفر بن محمد، عن أبیه الباقر، عن أبیه(علیه السلام) أن أهل البصرة کتبوا إلی الحسن بن علی علیهم السلام یسألونه عن الصّمد،

«فکتب إلیهم: بسم الله الرحمن الرحیم، أمّا بعد فلا تخوضوا فی القرآن، ولا تجادلوا فیه، ولاتتکلّموا فیه بغیر علم، فقد سمعت جدّی رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول: من قال فی القرآن بغیر علمٍ فلیتبوّء مقعده من النار، وإنّ الله سبحانه قد فسّر الصّمد فقال: «الله أحد. الله الصّمد» ثمّ فسّره فقال: «لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد». «لم یلد» لم یخرج منه شیء کیف کالولد وسائر الأشیاء الکثیفة التی تخرج من المخلوقین، ولا شیء لطیف کالنّفس، ولا یتشعّب من البدوات کالسّنّة والنّوم والخطرة والهمّ والحزن والبهجة والضّحک والبکاء والخوف والرّجاء والرّغبة والسّأمة والجوع والّشبع، تعالی أن یخرج منه شیء، وأن یتولّد منه شیءٌ کثیف أو لطیفٌ. «ولم یولد» لم یتولّد من شیءٍ ولم یخرج من شیءٍ کما یخرج الأشیاء الکثیفة من عناصرها کالشّیء من الشّی والدّابّة من الدّابة والنّبات من الأرض و الماء من الینابیع والثّمار

ص: 90


1- هود/٥٩.
2- تحف العقول، ٢٤٤- ٢٤٦.

من الأشجار، ولا کما یخرج الأشیاء اللّطیفة، من مراکزها کالبصر من العین والسمع من الأذن والشمّ من الأنف والذّوق من الفم والکلام من اللسان والمعرفة والتمیز من القلب و کالنار من الحجر، لابل هو الله الصّمد ألذی لامن شیءٍ ولا فی شیء ولا علی شیءٍ، مبدع الأشیاء وخالقها و منشیء الأشیاء بقدرته، یتلاشی ماخلق للفناء بمشّیته، ویبقی ما خلق للبقاء بعلمه فذلکم الله الصّمد ألذی لم یلد ولم یولد، عالم الغیب والشّهادة الکبیر المتعال، ولم یکن له کفواً أحدٌ».((1))

١٥- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان، دربارۀ خیر دنیا و آخرت:

قال الصدوق، وغیره:((2)) حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل رحمه الله، قال حدثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفی، عن موسی بن عمران النخعی، عن عمّه الحسین بن یزید عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن أبیه عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه عن جده علیهم السلام ، قال کتب رجل إلی الحسین بن علی(علیه السلام): یا سیدّی أخبرنی بخیر الدنیا والآخرة؛ فکتب الیه:

«بسم الله الرحمن الرحیم، أمّا بعد فانّه من طلب رضی الله بسخط الناس کفاه الله أمور الناس و من طلب رضی الناس بسخط الله و کلّه الله إلی الناس والسلام».((3))

ص: 91


1- کتاب التَّوحید، ٩٠- ٩١.
2- الاختصاص و روضة: بدون اسناد نقل شده است.
3- أمالی الصَّدوق، ١٢١؛ الإختصاص، ٢٢٥؛ روضة الواعظین، ٢/٥١٢.

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به پرسش یکی از شیعیان:

قال الکلینی: عدة من أصحابنا، عن شریف بن سابق، عن الفضل بن أبی قرّة، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: کتب رجل إلی الحسین صلوات الله علیه: عظنی بحرفین، فکتب إلیه:

«من حاول أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجیء ما یحذر».((1))

١٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه امام حسن علیهم السلام

قال ابن عساکر و غیره: کتب الحسن إلی أخیه یعیب علیه اعطاء الشّعراء فکتب إلیه:

«((2))أن خیر((3)) المال ماوقی به العرض».((4))

١٨- نامه امام(علیه السلام) به عبدالله بن عباس:

((5))

قال ابن شعبة: کتب إلی عبدالله بن العبّاس حین سیّره عبدالله بن الزّبیر إلی الیمن:

ص: 92


1- أصول الکافی، ١/٣٧٢.
2- کشف الغمه و الفصول: أنت أعلم منّی بأن.
3- البدایة: أحسن.
4- تهذیب، ٤/٣٢٣؛ کشف الغمِّه، ٢/٢٠٦؛ البدایة والنّهایة، ٨/٢٠٩؛ الفصول المهمّة، ١٧٧.
5- یعقوبی نوشته است: این نامه را محمّد بن حنفیّه به ابن عباس نوشته است، چون تبعید ابن عباس به طائف در سال ٦٦ق یا بعد از آن صورت گرفته است. بنا بر این نویسنده ی نامه نمیتواند امام حسین(علیه السلام) باشد. [ر.ک. تاریخ الیعقوبی، ٢/٢٦٢].

«أما بعد بلغنی أنّ ابن الزبیر سیّرک إلی الطائف فرفع الله لک بذلک ذکراً وحطّ به عنک وزراً وإنّما یبتلی الصّالحون. ولولم لؤجر إلاّ فیما تحبّ لقلّ الأجر، عزم الله لنا ولک بالصّبر عند البلوی والشّکر عند النّعماء ولا أشمت بنا ولابک عدوّاً حاسداً أبداً والسلام».((1))

ص: 93


1- تحف العقول، ٢٥٠- ٢٥١.

ص: 94

بخش سوّم : نامههای امام سجاد(علیه السلام)

١- نامه امام(علیه السلام) به عبدالملک بن مروان دربارۀ نامۀ او به حجاج:

ص: 95

ص: 96

قال الیعقوبی وغیره: کان عبدالملک قد کتب الحجّاج و هو علی الحجاز: جنّبنی دماء آل بنی أبی طالب فانی رأیت آل حرب لما تهجّموا بها لم یُنصَروا، فکتب إلیه علی بن الحسین:

«إنّی رأیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) لیلة کذا فی شهر کذا یقول لی: انّ عبدالملک قد کتب إلی الحجاج فی هذه اللیلة بکذا و کذا، واعلمه انّ الله قد شکر له ذلک و زاده برهة فی ملکه».((1))

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به عبدالملک بن مروان:

قال ابن شهر آشوب: محاسن البرقی،((2)) بلغ عبدالملک انّ سیف رسو الله(صلی الله علیه و آله) عند زین العابدین فبعث یستوهبه منه و یسأله الحاجة فأبی علیه، فکتب إلیه

ص: 97


1- تاریخ الیعقوبی،٣/٣٠٤- ٣٠٥؛ الخرائج والجرائح، ١/٢٥٦.
2- در المحاسن، نیافتم.

عبدالملک یهدّده و أنه یقطع رزقه من بیت المال، فأجابه(علیه السلام) :

«أما بعد، فإنّ الله ضمن للمتقین المخرج من حیث یکرهون والرّزق من حیث لایحتسبون وقال جلّ ذکره{إِنَّ الله لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُور}((1))

فانظر أینا أولی بهذه الآیة».((2))

٣- نامۀ امام(علیه السلام) به عبدالملک دربارۀ هدیه مختار:

قال ابن سعد((3)) وسبط ابن جوزی، عنه: أخبرنا علیّ بن محمد، عن سعید بن خالد عن المَقبُری، قال: بعث المختار إلی علیّ بن حسین بمائة ألف فکره أن یقبلها وخاف أن یردّها فأخذها فاحتبسها عنده، فلما قتل المختار، کتب علی بن حسین إلی عبدالملک بن مروان:

«إنّ المختار بعث إلی بمائة ألف درهم فکرهت ان أردّها و کرهت أن أخذها فهی عندی فابعث من بقبضها».((4))

ص: 98


1- الحجّ/٣٨.
2- مناقب، ٤/١٧٩.
3- ابن شهر آشوب به نقل از منهال بن عمرو گوید: مختار به علی بن الحسین(علیه السلام) نامه نوشت که برای او بیعت بگیرد و اموالی را نیز برای آن حضرت فرستاد، امام از پدرش آن اموال و نیز پاسخ به نامه ی او ابا فرمود. [ر.ک. مناقب، ٤/١٤٥].
4- الطَّبقات الکبری، ٥/٢١٣؛ تذکرة الخواصّ، ٣٣٧. (به نقل از الطّبقات الکبری).

٤- نامه امام(علیه السلام) به عبدالملک در پاسخ به سرزنش او، بخاطر، ازدواج امام(علیه السلام) با کنیز:

قال الکلینی:((1)) عدة من أصحابنا، عن احمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، عن أبی عبدالله [محمد بن احمد الجامورانی] عن عبدالرحمن بن محمد، عن یزید بن حاتم، قال: کان العبد الملک بن مروان عین بالمدینة، یکتب إلیه بأخبار ما یحدث فیها و إنّ علی بن الحسین علیهم السلام ؛ اعتق جاریة ثم تزوّجها فکتب العین إلی عبدالملک، فکتب عبدالملک إلی علیّ بن الحسین اما بعد بلغی تزویجک مولاتک و قد علمت انّه کان فی أکفائک من قریش من تمجدّ به فی الصهر و تستنجیه فی الوالد فلا لنفسک نظرت، ولا علی ولداً بقیت».

فکتب إلیه علی بن الحسین علیهم السلام :

ص: 99


1- کلینی این نامه را با سلسله سند دیگری نیز نقل کرده است که : علی بن ابراهیم، عن أبیه عن ابن فضال، عن ثعلبة بن میمون، عمّن یروی، عن أبی عبد الله(علیه السلام): علی بن الحسین علیهم السلام با کنیز امام حسن(علیه السلام)* ازدواج کرد، این خبر به عبد الملک رسیده، او در این باره نامهای به امام نوشت، امام(علیه السلام) به او نوشت. «ان الله رفع بالإسلام الخسیسة وأتمّ به الناقصة فأکرم به من اللؤم فلا لؤم علی مسلم إنّما اللؤم لؤم الجاهلیّة إنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) «انکح عبده و نکح أمته». [فروع الکافی، ٥/٣٤٦؛ عیون الاخبار، ٤/٢٨]. * فروع الکافی، ٥/٣٦٥، علی بن إبراهیم عن أبیه، عن احمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الرضا(علیه السلام): که امام رضا(علیه السلام) فرمود: امام سجّاد(علیه السلام) با دختر امام حسن(علیه السلام) و کنیز علی بن الحسین(علیه السلام) ازدواج کرد نه با أم ولد امام حسن(علیه السلام) که مصحّح نیز به سبب اعتبار سند این حدیث را قبول دارد. در عیون الأخبار، ابن قتیبه، ٤/٨: امّ ولد یکی از یارانش را به ازدواج خویش در آورد.

«أمّا بعد فقد بلغنی کتابک تعنّفنی بتزویجی مولاتی وتزعم أنّه کان فی نساء قریش من أتمجّد به فی الصّهر واستنجبه فی الولدو أنّه لیس فوق رسول الله(صلی الله علیه و آله) مرتقاً فی مجد ولا مستزاد فی کرم و إنما کانت ملک یمینی خرجت متی أراد الله عزّوجلّ منّی بأمر ألتمس به ثوابه ثمّ ارتجعتها علی سنّة و من کان زکّیا فی دین الله فلیس بخل به شیء من أمره وقد رفع الله بالإسلام الخسیسة و تممّ به النقیصة وأذهب اللؤم فلالؤم علی امرء مسلم إنّما اللؤم لؤم الجاهلیة والسلام».((1))

٥- نامۀ امام(علیه السلام) به زُهَری:

قال ابن الشیعة: کتابه(علیه السلام) إلی محمد بن مسلم الزهری یعظه:

«کفانا الله و إیّاک من الفتن و رحمک من النّار، فقد أصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها أن یرحمک، فقد أثقلتک نعم الله بما أصحّ من بدنک، وأطال من عمرک وقامت علیک حجج الله بما حملک من کتابه و فقّهک فیه من دینه، و عرفک من سنة نبیّه محمّد(صلی الله علیه و آله)، فرض لک فی کلِّ نعمة أنعم بها علیک و فی کلِّ حجّة احتجّ بها علیک الفرض فما قضی إلاّ ابتلی شکرک فی ذلک و أبدی فیه فضله علیک فقال:{لئن شکرتم لأزیدنّکم ولئن کفرتم إنّ عذابی لشدید}.((2))

فانظر أیّ رجل تکون غداً إذا وقفت بین یدی الله فسألک عن نعمه علیک کیف رعیتها وعن حججه علیک کیف قضیتها ولاتحسبنّ

ص: 100


1- فروع الکافی، ٥/٣٤٥؛ مناقب، ٤/١٧٥ به نقل از المحاسن و الکافی.
2- ابراهیم/٧.

الله قابلاً منک بالتّعذیر ولا راضیاً منک بالتّقصیر، هیهات هیهات لیس کذلک، أخذ علی العلماء فی کتابه إذ قال: {لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ}.((1))

واعلم أنّ أدنی ماکتمت وأخفّ مااحتملت أن آنست وحشة الظّالم وسهّلت له طریق الغی بدنّوک من حین دنوت وإجابتک له حین دُعیت، فما أخوفنی أن تکون تبوء بأثمک غداً مع الخونة، وأن تسأل عمّا أخذت بإعانتک علی ظلم الظّلمة، إنّک أخذت ما لیس لک ممن أعطاک، ودنوت ممّن لم یردّ علی أحد حقّاً ولم یردّ باطلاً حین أدناک وأحببت من حادّالله أولیس بدعائه إیّاک حین دعاک جعلوک قطباً أداروا بک رحی مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلی بلایاهم، وسلّماً إلی ضلالتهم، داعیاً إلی غیّهم، ساکاً سبیلهم، یدخلون بک الشکّ علی العلماء ویقتارون بک قلوب الجهّال إلیهم، فلم یبلغ أخصّ وزرائهم ولا أقوی أعوانهم إلاّ دون ما بلغت من إصلاح فسادهم واختلاف الخاصّة والعامّة إلیهم. فما أقلّ ما أعطوک فی قدرما أخذوا منک. وما أیسرما عمروا لک، فکیف ما خرّبوا علیک. فانظر لنفسک فإنّه لاینظر لها غیرک وحاسبها حساب رجل مسؤول.

وانظر کیف شکرک لمن غذّاک بنعمة صغیراً وکبیراً. فما أخوفنی أن تکون کما قال الله فی کتابه:{فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْکِتَابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا

ص: 101


1- آل عمران/١٨7.

الأدْنَی وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا}((1)) إنّک لست فی دار مقام. أنت فی دار قد آذنت برحیل، فما بقاء المرء بعد قرنائه. طوبی لمن کان فی الدّنیا علی وجل، یابؤس لمن یموت وتبقی ذنوبه من بعده احذر فقد نبّئت. وبادر فقد اجّلت. إنّک تعامل من لایجهل. وإن ألذی یحفظ علیک لایغفل. تجهزّ فقد دنامنک سفر بعید ودا وذنبک فقد دخله سقم شدید.

ولا تحسب أنّی أردت توبیخک وتعارفک وتعییرک، لکنّی أردت أن یعنش الله ما[قد] فاتت من رأیک و یردّ إلیک ماعزب من دینک وذکرت قول الله تعالی فی کتابه:{ وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ}.((2))

أغفلت ذکر من مضی من أسنانک وأقرانک وبقیت بعدهم کقرن أعضب. انظر هل ابتلوا بمثل ما ابتلیت؟ أم هل وقعوا فی مثل ما وقعت فیه؟ أم هل تراهم ذکرت خیراً علموه؟ و علمت شیئاً جهلوه؟ حظیت بما حلّ من حالک فی صدور العامّة، وکلّفهم بک إذ صاروا یقتدرون برأیک ویعملون بأمرک، إن أحللت أحلّوا وإن حرّمت حرّموا ولیس ذلک عندک، ولکن أظهر هم علیک رغبتهم فیما لدیک، ذهاب علمائهم وغلبة الجهل علیک وعلیهم وحبّ الرّئاسة وطلب الدّنیا منک ومنهم، أماتری ما أنت فیه من الجهل والغرّة، وما النّاس فیه من البلاء والفتنة، قد ابتلیهم وفتنتهم بالشّغل عن مکاسبهم ممّا رأوا، فتاقت نفوسهم إلی یبلغوا من العلم ما

ص: 102


1- الاعراف/١٦9.
2- ذاریات/٥5.

بلغت، أویدرکوا به مثل ألذی أدرکت، فوقعوا منک فی بحر لایدرک عمقه وفی بلاء لایقدر قدره. فاالله لنا ولک وهو المستعان.

أمّا بعد فأعرض عن کلّ ما أنت فیه حتّی تلحق بالصّالحین الّذین دفنوا فی أسمالهم، لاصقة بطونهم بظهورهم، لیس بینهم و بین الله حجاب، ولا تفتنهم الدّنیا ولا یفتنون بها، رغبوا فطلبوا فما لبثوا أن لحقوا، فإذا کانت الدّنیا تبلغ من مثلک هذا المبلغ مع کبرسنّک و رسوخ علمک و حضور أجلک، فکیف یسلم الحدث فی سنّه، الجاهل فی علمه، المأفون فی رأیه، المدخول فی عقله، إنّا لله وإنّا إلیه راجعون. علی من المعوّل؟ وعند من المستعتب؟ نشکوا إلی الله بثّنا ومانری فیک ونحتسب عندالله مصیبتنا بک.

فانظر کیف شکرک لمن غذّاک بنعمه صغیراً و کبیراً، وکیف إعظامک لمن جعلک بدینه فی الناس جمیلاً، وکیف صیانتک لکسوة من جعلک بکسوته فی الناس ستیراً، وکیف قربک أو بعدک ممّن أمرک أن تکون منه قریباً ذلیلاً. مالک لاتنتبه من نعستک وتستقبل من عثرتک فتقول: والله ما قمت لله مقاماً واحداً أحییت به له دیناً أو أمتّ له فیه باطلاً، فهذا شکرک من استحملک، ما أخوفنی أن تکون کمن قال الله تعالی فی کتابه:

{أضاعوا الصّلوة واتبعوا الشّهوات فسوف یلقون غیّاً} استحملک کتابه واستودعک علمه فأضعتها، فنحمد الله ألذی عافانا ممّا ابتلاک به والسلام».((1))

ص: 103


1- تحف العقول،٢٨١- ٢٨٤.

٦- صحیفۀ زهد:

قال الکلینی وغیره:((1)) محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد بن عیسی وعلی بن ابراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن الحسن بن محبوب، عن مالک بن عطیّة، عن أبی حمزة، قال: قرأت صحیفة فیها کلام زهد من کلام علی بن الحسین علیهم السلام وکتبت ما فیها ثمّ أتیت علی بن الحسین صلوات الله علیه فعرضت ما فیها علیه فعرّفه و صحّحه وکان ما فیها:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم کفانا الله وإیّاکم کید الظالمین وبغی الحاسدین و بطش الجبّارین، أیّها المؤمنون((2)) لایفتننّکم الطواغیت و أتباعهم! من أهل الرّعبة فی هذه الدنیا المائلون إلیها، المفتتنون((3)) بها، المقبلون((4)) علیها وعلی حطامها الهامد وهشیمها البائد غداً واحذروا ما حذرکم الله منها وازهدوا فیما زهّدکم الله فیه منها ولا ترکنوا إلی ما فی هذه الدنیا رکون من((5)) اتخذها دار قرار و منزل استیطان،! والله إنّ لکم ممّا فیها علیها[ل] دلیلاً و((6)) تنبیهاً من تصریف أیّامها! و

ص: 104


1- امالی المفید، حدّثنا الشیخ المفید، قال: احمد بن محمّد عن أبیه محمّد بن الحسن بن الولید القمّی، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن المعروف، عن علی بن المهزیار... ادامه ی حدیث؛ ابن شعبه و ابوفراس بدون اسناد نقل کردهاند.
2- امالی: مصیبتکم الطّواغیت.
3- امالی و تحف: المقنوتون، در تنبیه الخواطر، المفتنون.
4- تنبیه: المقتتلون.
5- تحف، أعدّها داراً قراراً.
6- امالی و تحف، من زینتها وتصرّف أیّامها.

تغیّر انقلابها ومثلاتها وتلاعبها بأهلها، إنّها لترفع ا لخمیل وتضع الشریف و تورد((1)) أقواماً إلی النّار! غداً ففی هذا معتبر و مختبر و زاجر لمنتبه،((2)) إنّ الامور الواردة علیکم فی کلّ یوم ولیلة من مظلمات((3)) الفتن وحوادث البدع وسنن الجور وبوائق الزمان وهیبة السلطان ووسوسة الشیطان لتشبط القلوب عن تنبهها وتذهلها عن موجود الهدی ومعرفة أهل الحقّ إلاّ قلیلاً ممن عصم الله؛ فلیس یعرف تصرّف أیّامها وتقلّب حالاتها وعاقبة ضررفتنها إلاّ من عصم الله ونهج سبیل الرّشد وسلک طریق القصد ثم استعان علی ذلک بالزّهد فکرر الفکر واتّعظ بالصبر((4)) فازدجر و زهد فی عاجل بهجة الدّنیا وتجافی عن لذّاتها ورغب فی دائم نعیم الآخرة وسعی لها سعیها وراقب الموت وشناً الحیاة مع القوم الظالمین، نظر إلی ما فی الدنیا بعین نیّرة حدیدة البصر وأبصر حوادث الفتن وضلال البدع وجور الملوک الظلمة، فلقد لعمری استدبرتم الامور الماضیة فی الأیّام الخالیة من الفتن المترکمة والانهماک فیما تستدلّون((5)) به علی تجنّب الغواة وأهل البدع والبغی والفساد فی الأرض بغیر الحقّ، فاستعینوا بالله وارجعوا إلی طاعة من

ص: 105


1- همان منابع، تورد النّار أقواماً.
2- امالی: لنبیه، تنبیه، لنّیته.
3- الامالی: مضلّات، تنبیه: مسلمات.
4- امالی: العبر.
5- تنبیه: یستدلون.

هوالله و أولی بالطاعة((1)) ممّن اتّبع فاطبع.!

فالحذر الحذر من قبل الندامة والحسرة والقدوم علی الله والوقوف بین یدیه وتالله ما صدر قوم قطّ عن معصیة الله إلاّ إلی عذابه وما آثر قوم قطّ الدّنیا علی الآخرة إلاّ ساء منقلبهم وساء مصیرهم وما العلم بالله والعمل((2)) إلاّ إلفان مؤتلفان فمن عرف الله خافه و حثّه الخوف علی العمل بطاعة الله وإنّ ارباب العلم وأتباعهم الذین عرفوالله فعملوا له و رغبوا إلیه وقد قال الله{إِنَّمَا یَخْشَی الله مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء}((3)) فلا تلتمسوا شیئاً ممّا فی هذه الدّنیا بمعصیة الله واشتغلوا فی هذه الدّنیا بطاعة الله واغتنموا أیّامها واسعوا لما فیه نجاتکم غداً من عذاب الله فإنّ ذلک أقلّ للتّسبعة وأدنی من العذر وأرجا للنجاة فقدّموا أمرالله وطاعة من أوجب الله طاعته بین یدی الامور کلّها ولا تقدّموا الامور الواردة علیکم من طاعة الطواغیت من زهرة الدنیا بین یدی الله وطاعته وطاعة أولی الأمر منکم.

واعلموا أنّکم((4)) عبید الله و نحن معکم! یحکم علینا وعلیکم سیّد حاکم غداً وهو موقفکم ومسائلکم فأعدّوا الجواب قبل الوقوف والمسائلة والعرض علی ربّ العالمین یومئذ لاتکلّم نفس إلاّ باذنه.

وأعلموا أنّ الله لایصدّق یومئذ کاذباً ولا یکذّب صادقاً ولایردّ عذر

ص: 106


1- تحف: من طاعة من اتبع وأطبع.
2- امالی و تحف: بطاعته.
3- فاطر/٢٨.
4- امالی: ونحن عبادالله.

مستحقّ ولا یعذر غیر معذورا، له الحجّة علی خلقه بالرّسل والاوصیاء بعد الرّسل فاتّقوا الله عبادالله واستقبلوا فی إصلاح أنفسکم وطاعة الله وطاعة من تولّوته فیها، لعلّ نادماً قدتدم فیما فرّّط بالامس فی جنب الله وضیّع من حقوق الله واستغفروالله وتوبوا إلیه فإنّه یقبل التوبة ویعفوا عن السیّتة((1)) و یعلم ماتفعلون.

وإیّاکم وصحبة العاصین ومعونة الظالمین ومجاورة الفاسقین، احذروا فتنتهم وتباعدوا من ساحتهم واعلموا أنّه من خالف أولیاء الله ودان بغیر دین الله واستبدّ بأمره دون أمر ولی الله کان فی نار تلتهب،((2))

تأکل أبداناً قد غابت عنها أرواحها وغلبت علیها شقوتها، فهم موتی لایجدون حرّالنار((3)) ولو کانوا أحیاء لوجدوا مضض حرّ النار! واعتبروا یا أولی الأبصار والله علی ماهداکم واعلموا أنّکم لاتخرجون من قدرة الله إلی غیر قدرته وسیری الله عملکم ورسوله ثمّ إلیه تحشرون، فانتفعوا بالعظة وتأدّبوا بآداب الصالحین».((4))

٧- تفسیری که امام بر آیه ٦٢ سورۀ یونس، مرقوم فرمودهاند:

قال العیاشی: عن برید العجلّی، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: وجدنا فی کتاب علی بن الحسین علیهم السلام :

ص: 107


1- تحف و تنبیه: السیئات.
2- تنبیه: تلهب.
3- امالی و تحف: نیست.
4- فروع الکافی، ٨/١٥- ١٧؛ أمالی المفید، ٢٠٠- ٢٠٣؛ تحف العقول، ٢٥٧- ٢٦٠؛ تنبیه الخواطر، ٢٨٨- ٢٨٩.

إنّ اولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون، قال: إذا أدّوا فرائض الله وأحذو بسنن رسول الله(صلی الله علیه و آله) وتورّعوا عن محارم الله، وزهد وفی عاجل زهرة الدنیا، ورغبوا فیما عندالله، واکتسبوا الطیّب من رزق الله، لایریدون به التّفاخر والتکاثرثم انفقوا فیما یلزمهم من حقوق واجبة، فاولئک الذین بارک الله لهم فیما اکتسبوا ویثابون علی ما قدموا لآخرتهم».((1))

٨- رسالۀ حقوق:

قال الصدوق وغیره:((2)) حدثنا علی بن أحمد بن موسی رضی الله عنه، قال: حدثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفیّ، قال: حدثنا جعفر بن مالک الفزاریّ، قال: حدثنا خیران بن داهر قال: حدّثنی أحمد بن علی بن سلیمان الجبلیّ عن أبیه، عن محمّد بن علیّ، عن محمد بن فضیل، عن أبی حمزة الثّمالیّ قال: هذه رسالة علی بن الحسین علیهم السلام إلی بعض أصحابه:

«اعلم أنّ الله عزّوجلّ علیک حقوقاً محبطة بک فی کلّ حرکة تحرکتها أوسکنة سکنتها، أو حال حلتها، أو منزلة نزلتها، أو جارحة قلبتها، أو آلة تصرّف فیها، فأکبر حقوق الله تبارک وتعالی علیک ما أوجب علیک لنفسه من حقّه ألذی هو أصل الحقوق، ثم ما أوجب الله

ص: 108


1- تفسیر العیّاشی، ٢/١٢٤؛ تفسیر البرهان، ٢/ ١٩٠.
2- الفقیه و الجرائح به نقل از الفقیه، «روی اسماعیل بن فضل، عن ثابت بن دینار، عن سیّد العابدین علیّ بن الحسین بن أبیطالب علیهم السلام قال: حق الله الاکبر...[الفقیه، ٢/٦١٨؛ الخرائج، ١/٤٨٢]. - رجال النجاشی: اخبرنا احمد بن علیّ قال: حدّثنا ا لحسن بن حمزة قال: حدّثنا علیّ بن إبراهیم عن أبیه محمّد بن الفضیل، عن ابی حمزة، عن علیّ بن الحسین(علیه السلام) بهذه الرّسالة، [رجال، ١١٦]؛ ابن شعبه در تحف العقول [بدون سند آن را] آورده است.

عزّوجلّ علیک لنفسک حقاً، ولسمعک علیک حقاً، ولبصرک علیک حقاً، ولیدک علیک حقاً، ولرجلک علیک حقاً، ولبطنک علیک حقاًّ، ولفرجک علیک حقّاً فهذه الجوارح السبع التی بهاتکون الأفعال، ثمّ جعل عزّوجلّ لأفعالک علیک حقوقاً فجعل لصلاتک علیک حقّاً ولصومک علیک حقّاً، ولصدقتک علیک حقاً، ولهدیک علیک حقاً، ولأفعالک علیک حقوقاً.

ثم یخرج الحقوق منک إلی غیرک من ذوی الحقوق الواجبة علیک فأوجبها علیک حقوق أئمتک، ثمّ حقوق رعیتک، ثم حقوق رحمک، فهذه حقوق تشعّب منها حقوق فحقوق أئمتک ثلاثة أوجبها علیک حق سائسک بالسلطان، ثم حق سائسک بالعلم، ثم حق سائسک بالملک، وکلّ سائس إمام. وحقوق رعیّتک ثلاثة أوجبها علیک حقّ رعیّتک بالسلطان، ثم حق رعیّتک بالعلم فانّ الجاهل رعیّة العالم، ثم حقّ بالملک من الأزواج وما ملکت الأیمان، وحقوق رعیّتک کثیرة متّصلة بقدر اتّصال الرّحم فی القرابة، وأوجبها علیک حقّ امّک، ثم حقّ أبیک، ثم ولدک ثم حقّ أخیک، ثم الأقرب فالاقرب والاولی فالأولی، ثم حقّ مولاک المنعم علیک ثم حقّ مولاک الجاریة نعمته علیک، ثم حقّ ذوی المعروف لدیک، ثم حقّ مؤذنک لصلاتک، ثم حق إمامک فی صلاتک، ثم حق جلیسک، ثم حقّ جارک، ثمّ حقّ صاحبک، ثمّ حقّ شریکک، ثمّ حقّ مالک، ثمّ حقّ غریمک ألذی تطالبه، ثمّ حقّ غریمک ألذی بطالیک، ثمّ حقّ خلیطک ثمّ حقّ خصمک المدّعی علیک، ثمّ حقّ خصمک تدّعی علیه؛ ثمّ حق متشیرک، ثمّ حقّ المشیر علیک، ثمّ حق، ثمّ حقّ النّاصح لک، ثمّ حقّ

ص: 109

من هوأکبر منک، ثمّ حقّ من هو أصغر منک،ثمّ حقّ سائلک، ثمّ حقّ من سألته، ثمّ حقّ من جری لک علی یدیه مساءة بقول أوفعل عن تعمّد منه أو غیر تعمّد، ثم حقّ أهل ملّتک علیک، ثم حقّ أهل ذمّتک، ثمّ الحقوق الجاریة بقدر علل الأحوال وتصرف الأسباب.

فطوبی لمن أعانه الله علی قضاء ماأوجب علیه من حقوقه و وفقّه لذلک وسدّده.

(1)فأما حقّ الله الأکبر علیک فأن تعبده لاتشرک به شیئاً، فإذا فعلت بالإخلاص جعل لک علی نفسه أن یکفیک أمر الدنیا والآخرة، وحقّ نفسک علیک((2)) أن تستعملها بطاعة الله عزّ وجلّ،! وحقّ اللّسان، إکرامه عن الخنی، وتعویده الخیر،((3)) وترک الفضول التی لافائدة لها، والبرّ بالنّاس وحسن القول فیهم،! و حقّ السمع((4)) تنزبهه عن سماع الغیبة، و سماع ما لایحلّ سماعه! وحقّ البصر أن تغضّه عمّا لایحلّ

ص: 110


1- . آغاز رسالة الحقوق در الفقیه و الخرائج.
2- تحف: فتوّدی إلی لسانک حقّه و إلی سمعک حقّه والی بصرک حقّه و إلی یدک حقّها إلی رجلک حقّها وإلی بطنک حقّه وإلی فرجک وتستعین باالله علی ذلک.
3- همان: وحمله علی الأدب و اجماعه إلأ لموضع الحاجة والمنفعة للدّین والدّنیا وإعفاوة عن الفضول الشّنعة القلیلة الفائده ألتی لایؤمن ضررها مع قلّة عائدتها وبعدّ شاهد العقل و الدَّلیل و تزیّن العاقل بعقله حسن سیرته فی لسانه، ولاقوّة إلاّ بالله العلی العظیم.
4- همان: فتنزیهه عن أن تجعله طریقاً إلی قلبک إلاّ أقوهة کریمة تحدث فی قلبک خیراً أو تکسب خلقاً کریماً فانّه باب الکلام إلی القلب یؤدی إلیه ضروب المعانی علی ما فیها من خیر أو شرّ، و لا قوة إلاّ بالله العلیّ العظیم.

لک((1)) وتعتبر بالنظربه،! وحقّ یدک أن لا تبسطها إلی مالایحلّ لک((2)) وحقّ رجلیک أن لاتمشی بهما إلی مالا یحلّ لک((3)) فیهما تقف علی الصراط فانظر أن لاتزلّ بک فتردی فی النّار وحقّ بطنک أن لاتجعله وعاء((4)) للحرام، ولاتزید علی الشبع،! وحقّ فرجک((5)) أن تحصنه عن الزّنا، وتحفظه من أن ینظر إلیه،! وحق الصّلاة أن تعلم أنّها و فادة إلی الله عزّوجلّ و أنت فیها قائماً بین یدی الله عزّوجلّ، فاذا علمت ذلک قمت مقام العبد الذّلیل الحقیر الرّاغب الرّاهب الرّلحی الخائف المستکین المتضرّع المعظّم لمن کان بین یدیه بالسّکون((6)) و الوقار، وتقبل علیها بقلبک، وتقیمها بحدودها وحقوقها،! و((7)) حقّ الحجّ أن

ص: 111


1- همان: و ترک ابتذاله إلا لموضع عبرة تستقبل بها بصراً أو تستفید بها علماً، فانَّ البصر باب الإعتبار.
2- همان: فتناول بها تبسطها إلیه من الله العقوبة فی الآجل ومن الناس بلسان الأئمة فی العاجل و لا تقبضها ممّا افترض الله علیها و لکن تو قّرها بقبضها عن کثیر ممّا لایحلّ لها وبسطها إلی کثیر ممّا لیس علیها، فإذا هی قد هقلت وشرقت فی العاجل وجب لها حسن الثواب فی الآجل.
3- همان: و لاتجعلها مطیّتک فی الطَّریق المستخفّة بأهلها فإنّها حاملتک و سالکة بک مسلک الدّین و المسبق لک و لا قوّة إلاّ بالله.
4- همان لقلیل من الحرام و لا کثیر، وأن تقتصد له فی الحلال و لا تخرجه من حدّ التقویة إلی التّهوین و ذهاب المرّوة وضبطه إذا همّ بالجوع و الظمأ فانّ الشبع المنتهی بصاحبه إلی التخم مکسلة و مثبطه و مقطعة عن کلّ برّ و کرم.
5- همان: فحفظه ممّا لایحل لک والاستعانة علیه بغضّ البصر، فإنّه من أعون الأعوان، و کثرة ذکر الموت و التهدّد لنفسک بالله و التخویف لها به، و بالله العصمة و التأقید و لاحول و لاقوّة إلاّ به.
6- همان: و الإطراق و خشوع الأطواف اولیّن الجناح و حسن المناجاة له فی نفسه و الطَّلب إلیه فی فکاک رقبتک ألتی أحاطت به خطیئتک و استهکلتها ذنوبک و لا قوّة إلا بالله.
7- همان، ندارد.

تعلم أنّه وفادة إلی ربّک وفرار إلیه من ذنوبک وبه قبول توبتک وقضاء الفرض ألذی أوجبه الله علیک،! و حقّ الصّوم أن تعلم أنّه حجاب ضربه الله علی لسانک وسمعک وبصرک وبطنک وفرجک لیسترک به من النّار،((1)) فإن ترکت الصّوم خرقت ستر الله علیک،! وحق الصّدقة أن تعلم أنّها ذخرک عند ربّک عزّوجلّ، و ودیعتک التی لاتحتاج إلی الإشهاد علیها((2)) فإذا علمت! ذلک کنت بما((3)) تستودعه سرّاً أوثق منک بما تستودعه علانیة((4)) وتعلم أنّها دفع البلایا والأسقام عنک فی الدّنیا، وتدفع عنک النّار فی الآخرة،! و حقّ الهدی((5)) أن ترید به وجه الله عزّوجلّ، ولاترید به خلقه، ولاترید به إلاّ التعرّض لرحمة الله ونجاة

ص: 112


1- همان: و هکذا جاء فی الحدیث «الصّوم جنّة من النّار» فإن سکنت أطرافک فی حجتّها رجوت أن تکون محجوباً و إن أنت ترکتها تظطرب فی حجابها و ترفع جنبات الحجاب فتطلع إلی ما لیس لها بالنّظرة الداعیّة للشهوة و القوّة الخارجة عن حد التقّیّة لله لم تأمن تخرق الحجاب وتخرج منه و لا قوة إلاّ بالله.
2- الفقیه و الخرائج: ندارد:
3- الفقیه: لما.
4- تحف: وکنت جدیراً أن تکون اسررت إلیه أمراً أعلنته وکان الأمر بینک و بینه فیها سرّاً علی کل حال ولهم تستظهر علیه فیما استودعته منها[ب] اشهاد الأسماع والأبصار علیه بما کأنّها أوثق فی نفسک لاکأّنّک لاتثق به فی تأدیة ودیّعتک إلیه. ثم لم تمتنّ بها علی أحد لأنّها لک فاذا أمتنت بها لم تأمن أن تکون بها مثل تهجین حالک منها إلی من مننت بها علیه لأنّ فی ذلک دلیلاً علی أنّک لم ترد نفسک بها ولوأردت نفسک بها لم تمتنّ بها علی أحدٍ ولاقوة إلاّ بالله.
5- همان: فإن تخلص بها الإرادة إلی ربک والتعرّض لرحمته وقبوله ولا ترید عیون الناظرین دونه، فإذا کنت کذلک لمتکن متکلّفاً ولا متصنّاً وکنت انّما تقصد إلی الله واعلم أنّ الله یراد بالیسر ولا یراد بالعسر کما أراد بخلقه التیسر ولا یردّ به التّعسر، وکذلک التذّلل أولی بک من التّدهقن لأنّ الکلفة والمؤونة فی المتدهقنین فأمّا التّذلل والتّمسکن فلا کلفة فیها ولاموؤنة علیها لأنّهما الخلقة وهما موجودان فی الطبیعة ولاقوّة إلاّ بالله.

روحک یوم تلقاه،! وحقّ السلطان أن تعلم أنّک جعلت له فتنة و أنّه مبتلی فیک بما جعله الله عزّوجلّ له علیک من السلطان،((1)) و أنّ علیک أن لاتعرّض لسخطه فتلقه بیدک إلی التهلکة، وتکون شریکاً له فیما یأتی إلیک من سوء،! وحقّ سائسک بالعلم التعظیم له والتوقیر لمجلسه، وحسن الاستماع إلیه والاقبال علیه،((2)) وأن لاترفع علیه صوتک وأن لا تجیب أحداً إلیه یسأله عن شیء حتی یکون هوالّذی یجیب، ولا تحدّث فی مجلسه أحداً ولا تغتاب عنده أحداً، أن تدفع عنه إذا ذکر عندک سبوء و أن تستر عیوبه وتظهر مناقبه، ولاتجالس له عدوّاً ولاتعادی له ولیّا، فاذا فعلت ذلک شهد لک ملائکة الله بأنّک قصدته وتعلّمت علمه لله جلّ اسمه لاللناس،! وأمّا حقّ سائسک بالملک((3)) فأن تطیعه ولاتعصیه إلاّ فیما یسخط الله عزّوجلّ، فإنّه لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق،! وأمّا حقّ رعیّتک بالسّلطان فأن

ص: 113


1- همان: و أن تخلّص له فی النصیحة وأن لاتماحکه وقد بسطت یده علیک فتکون سبب هلاک نفسک وهلاکه، وتذلّل وتلطّف لاعطائه من الرّضا ما یکفّه عنک ولایضرّ بدینک وتستعین علیه فی ذلک بالله ولاتعازّه ولاتعانده، فأنّک إن فعلت ذلک عققته نفسک فعرّضتها لمکروهة وعرّضته للهلکه فیک، وکنت خلیفاً أن تکون معیناً له علی نفسک وشریکاً له فیما أتی إلیک ولاقوة إلاّ بالله.
2- همان و المعونة له علی نفسک فیما لاغنی بک عنه من العلم بأن تفرّع له عقلک وتحضره فهمک وتزکی له [قلبک] وتجلّی له بصرک بترک اللّذات ونقض الشهوات، وأن تعلم أنّک فیما ألقی [الیک] رسوله إلی من لقیک من أهل الجهل فلزمک حسن التأدیة عنه إلیهم ولاتخنه فی تأدیة رسالته والقیام بها عنه اذا تقلّدها، ولا حول ولاقوة إلاّ بالله.
3- همان: فنحو من سألسک بالسلطان إلاّ أنّ هذا یملک مالا یملکه ذات تلزمک طاعته فیما دقّ وجلّ منک إلاّ أن تخرجک من وجوب حقّ الله، ویحول بینک و بین حقّه وحقوق الخلق، فإذا قضیته رجعت إلی حقّه فتشا غلت به، ولا قوّة إلاّ بالله.

تعلم((1)) أنّهم صاروا رعیّتک لضعفهم وقوّتک، فیجب أن تعدل فیهم وتکون لهم کالوالد الرّحیم وتغفرلهم جهلهم، ولا تعاجلهم باالعقوبة؛ وتشکر الله عزّوجلّ علی ما آتاک من القوّة علیهم،! وأمّا حقّ رعیّتک بالعلم فأن تعلم أن الله عزّوجلّ إنّما جعلک قیّما لهم فیما أتاک من العلم وفتح لک من خزائنه فان أحسنت((2)) فی تعلیم الناّس ولم تخرق بهم ولم تضجر علیهم زادک الله من فضله، وإن أنت منعت النّاس علمک أوخرقت بهم عند طلبهم العلم منک کان حقّاً علی الله عزّوجلّ أن یسلبک العلم و بهاء ویسقط من القلوب محّلک،! وامّا حق الزّوجة فأن تعلم أن الله جعلها لک سکناً وانسا((3)) فتعلم أنّ ذلک نعمة من الله علیک، فتکرمها وترفق بها وإن کان حقّک علیها أوجب فانّ لها علیک أن ترحمها لأنّها أسیرک وتطعمها تکسوها فاذا جهلت عفوت عنها،!

ص: 114


1- أنّک انّها استرعیتهم بفضل قوّتک علیهم فأنّه أحلهم محلّ الرّعیّة لک ضعفهم وذلّهم، فما أولی من کفاکه ضعفه وذلّه حتّی صیّره لک رعیّة وصیّر حکمک علیه نافذاً، لایمتنع منک بعزّة ولاقوّة ولا یستنصر! فیما تعاظمه منک إلاّ [بالله] بالرّحمة والحیاطة والأناة، وما أولاک إذا عرفت ما أعطاک الله من فضل هذه العزّة والقوّة ألتی قهرت بها أن تکون لله شاکراً ومن شکرالله أعطاه فیما أنعم علیه و لاقوّة إلاّ بالله. !- در متن یمسنتصر بود.
2- همان: فیما ولاّک الله من ذلک وقمت به لهم مقام الخاذن الشفیق الناصح لمولاه فی عبیده، الصّابر المحتسب الذی إذا رأی ذا حاجة أخرج له من الأموال ألتی فی یدیه کنت راشداً وکنت لذلک آملاً معتقداً وإلاّ کنت له فائناً ولخلقه ظالماً ولسلبه وعزّه متعرّضاً.
3- همان: و واقیة، وکذلک کل واحد منکما یجب أن یحمد الله علی صاحبه ویعلم أنّ ذلک نعمة منه علیه، و وجب أن یحسن صحبة نعمة الله ویکرمها ویرفق بها، وإن کان حقّک علیها أغلظ وطاعتک أغلظ وطاعتک بها ألزم فیما أحببت وکرهت مالم تکن معصیة، فانّ لها حق الرحمة والمؤانسة و موضع السکون إلیها قضاء اللّذة ألتی لابد من قضائها ولذلک عظیم ولاقوّة إلاّ بالله.

و أمّا حقّ مملوکک فأن تعلم أنّه خلق ربّک و ابن أبیک وامّک ولحمک ودمک لم تملکه کأنّک صنعته دون الله خلقت شئاً من جوارحه ولا أخرجت له رزقاً، ولکنّ الله عزّوجلّ کفاک ذلک، ثم سخّره لک وائتمنک علیه واستودعک إیّاه((1)) لیحفظ لک ماتأتیه من خیر إلیه فأحسن إلیه کما أحسن الله إلیک وإن کرهته استبدلت به، ولم تعذّب خلق الله عزّوجلّ، ولاقوّة إلاّ بالله،

وحقّ امّک، أن تعلم أنّها حملتک حیث لایحتمل أحدٌ أحداً، وأعطتک من ثمرة قلبها ما یعطی أحد أحداً((2)) و وقتک! بجمیع جوارحها،((3)) و لم تبال أن تجوع و تطعمک، و تعطش و تسقیک، و تعری و تکسوک، و تضحی و تظلّک، و تهجز النوم لأجلک، و وقتک الحرّ والبرد لتکون لها فأنّک لاتطیق شکرها! إلاّ بعون الله تعالی وتوفیقه، وأما حقّ أبیک فأن تعلم أنّه أصلک، وأنّه لولاه تکن، فمهما رأیت فی نفسک ممّا یعجبک فاعلم أنّ أباک أصل النعمة علیک فیه، فاحمد الله واشکره علی قدر ذلک. ولا قوة إلاّ بالله وأمّا حقّ ولدک فأن تعلم أنّه منک ومضاف إلیک فی عاجل الدّنیا بخیره و شرّه مسؤول عمّا ولیته من

ص: 115


1- همان: لتحفظه فیه وتسیر فیه یسیرته، فتطعمه ممّا تأکل وتلبسه ممّا تلبس ولاتکلّفه مالا یطاق فإن.
2- همان: بسمعها وبصرها وبدها ورجلها وشعرها وبشرها.
3- همان: مستشرة بذلک، فرحة، موبلة، محتملة لما فیه مکروها وألمها وثقلها وغمّها حتّی دفعتها عنک ید القدرة وأخرجتک إلی الأرض قرضیت أن تشبع وتجوع هی، وتسکوک وتعری وتروبک ونظماً وتظلّک وتضحی، وتنعّمک ببؤسها وتلذّذک بالنّوم بأرقها وکان بطنها لک وعاءً وحجرها لک حواءٌ، وثدیها لک سقاءٌ ونفسها لک وقاءً، تباشر حرّ الدنیا وبردها لک ودونک.

حسن لأدب والدّلالة علی ربّه عزّوجل والمعونة له علی طاعته، فاعمل فی أمره عمل((1)) من یعلم أنه مثاب علی الإحسان إلیه، معاقب علی الإساءة إلیه! و أمّا حقّ أخیک فأن تعلم أنّه یدک وعزّک وقوّتک، فلا تتّخذه سلاحاً علی معصیة الله، ولا عدّة للظلم لخلق الله، وتدع تصرته علی عدوّه((2)) والنّصیحة له، فان أطاع الله! و إلاّ فلیکن الله أکرم علیک منه، و لاقوّة إلاّ بالله،! وأمّا حقّ مولاک المنعم علیک فأن تعلم أنّه أنفق فیک ماله وأخرجک من ذلّ الرّقّ وحشته إلی عزّ الحرّیّة وأنسها فأطلقک من أسر الملکة((3)) وفکّ عنک قید العبودیّة وأخرجک من السجن((4)) و ملّکک نفسک، و فرّغک لعبادة ربّک وتعلم أنّه أولی الخلق بک فی حیاتک وموتک((5)) و أنّ نصرته علیک واجبة بنفسک و ما احتاج إلیه منک، ولاقوّة إلاّ بالله، وأمّا حقّ مولاک ألذی أنعمت علیه، فأن تعلم أن الله عزّوجلّ جعل((6)) عتقک له وسیلة إلیه، وحجاباً لک من النّار، وأنّ

ص: 116


1- همان: المتزّین بحسن أثره علیه فی عاجل الدّنیا، المعذر إلی ربّه فیما بینک وبینه بحسن القیام علیه والآخذ له منه، ولاقوّة إلاّ بالله.
2- همان: والحول بینه و بین شیاطینه، وتأدیة النصیحة إلیه، ولإقبال علیه فی الله فان انقاد لربّه وأحسن الإجابة له.
3- الخرائج: الملکیّة.
4- تحف: سجن القهر ودفع عنک العسر، وبسط لک لسان الإنصاف وأباحک الدنیا کلّها.
5- همان: وأحق الخلق بنصرک ومعونتک ومکانفتک فی ذات الله، فلا تؤثر علیه نفسک ما احتاج الیک.
6- همان: جعلک حامیة علیه و واقیة وناصراً ومعقلاً وجعله لک وسیلة وسبباً بینک وبینه فبالحریّ أن یحجبک عن النّار فیکون فی ذلک ثواب منه فی الآجل ویحکم لک بمیراثه فی العاجل إذا لم یکن له رحم مکافأة لما أنفقته من مالک علیه وقمت به من حقّه بعد إنفاق مالک، فان لم تخفه خیف علیک أن لایطیب لک میراثه، ولا قوة إلا بالله.

ثوابک فی العاجل می راثه إذا لم بکن له رحم مکافاة بما أنفقت من مالک و فی الآجل الجنّة! و أمّا حق ذی المعروف علیک فأن تشکره وتذکر معروفه وتکسبه المقالة الحسنه وتخلص له الدّعاء فیما بینک وبین الله عزّوجلّ، فاذا فعلت ذلک کنت قد شکرته سرّاً وعلانیة، ثم إن((1)) قدرت علی مکافأته یوماً کافیته. !

و أمّا حقّ مالمؤذّن أن تعلم أنّه مذکرّ لک ربّک عزّوجلّ، وداع لک إلی حظّک، وعونک علی قضاء قرض الله علیک، فاشکره علی ذلک شکرک للمحسن إلیک((2)) و أمّا حقّ إمامک فی صلاتک فأن تعلم أنّه قد تقلّد السّفارة فیما بینک وبین ربّک عزّوجلّ وتکلّم عنک و لم تتکلّم عنه، ودعالک ولم تدع له، وکفاک هول المقام بین یدی الله((3)) عزّوجلّ، فان کان به نقص کان به دونک و إن کان تماماً کنت! شریکه، و لم یکن له علیک فضل فوقی نفسک بنفسه وصلاتک بصلاته فتشکر له علی قدر ذلک، و أمّا حق جلیسک فأن تلبن له جانبک وتنصفه فی مجازاة اللّفظ و لا((4)) تقوم من مجلسک إلاّ باذنه و من((5)) یجلس إلیک

ص: 117


1- همان: أمکن مکافاته بالفعل کافأته، وإلاّ کنت مرصداً له موطناً نفسک علیها.
2- همان: و إن کنت فی بیتک لذلک لم تکن الله فی أمره متقهما وعلمت أنّه نعمةٌ من الله علیک لاشکّ فیها فأحسن صحبة نعمة الله بحمدالله علیها علی کل حالٍ، ولا قوّة إلاّ بالله.
3- همان: والمساء لة له فیک ولم تکفه ذلک، فإن کان فی شیءٍ من ذلک تقصیر کان به دونک و إن کان آشماً لم تکن.
4- همان: تغرق فی نزع اللّحظ إذا لحظت، وتقصد فی اللّفظ إلی أفهامه إذا لفظت، وإن کنت الجلیس إلیه کنت فی القیام عنه بالخیار، وإن کان الجالس کان بالخیار ولا تقوم إلاّ بإذنه، ولاقوّة إلاّ بالله.
5- الفقیه: تجلس.

یجوز له القیام عنک بغیر إذنک و تنسی زلاّته وتحفظ خیراته، ولا تسمعه إلاّ خیراً،! و أمّا حق جارک! فحفظه غائباً، واکرامه شاهداً ونصرته إذا کان مظلوماً ولاتتبع له عورة،((1)) فان علمت علیه سوعاً سترته علیه، و إن علمت أنّه یقبل نصحیتک نصحته فیما بینک و بینه، ولا تسلّمه عند شدیدة، وتقبل عثرته، وتغفر ذنبه،! و تعاشره معاشرة کریمة، ولاقوّة إلاّ بالله، وأمّا حقّ الصّاحب فأن تصحبه((2)) بالتفضّل والانصاف،! و تکرمه کما بکرمک،((3)) و کن! علیه رحمة، ولاتکن علیه عذاباً، ولا قوّة إلاّ بالله، و امّا حقّ الشّریک فان غاب کفیته و إن حضر رعیته، ولاتحکم دون حکمه، ولا تعمل رأیک دون مناظرته، تحفظ علیه ماله، و لا تخونه فیما عزّ أوهان من أمره فإنّ یدالله تبارک وتعالی علی الشریکین مالک یتخاونا و لا قوّة إلاّ بالله وأمّا حقّ مالک فأن لا تأخذه إلاّ من حلّه، ولا

ص: 118


1- تحف: ولا تبحث له عن سوء[ة] لتعرفها، فإن عرفتها منه عن غیر ارادة منک ولا تکلّف، کنت لما علمت حصناً حصیناً وستراً ستیراً، لوبحثت لاأسنّة عن ضمیراً لم تتّصل إلیه لانطوائه علیه. لاتستمع علیه من حیث لایعلم، لا تسلّمه عند شدیدة، ولاتحسد عند النعمة، تقبل عثرته وتغفر زنته، ولا تدّخر حلمک عنه وإذا جهل علیک ولاتخرج أن تکون سلماً له. تردّ عنه لسان الشتیمة وتبطل فیه کید حامل النّصیحة.
2- همان: بالفضل ما وجدت إلیه سبیلاً و إلاّ فلا أقل من الإنصاف.
3- تحفظه کما یحفظک، ولا بسبقک فیما بینک وبینه إلی مکرمة، وإن سبقک کافأته، ولا تقصر به عما یستحقّ من المودة تلزم نفسک نصیحته وحیاطته ومعاضدته علی طاعة ربّه و معونته علی نفسه فیما لایهمّ من معصیته ربّه ثم تکون.

تنفقه إلاّ فی وجهه،((1)) ولا تؤثر علی نفسک من((2)) لایحمدک فاعمل فیه بطاعة ربّک ولا تبخل به فتبوء بالحسرة والندامة مع السعة،((3)) و لا قوّة إلاّ بالله، وأمّا حق ألذی یطالبک فإن کنت موسراً((4)) أعطیته، وإن کنت معسراً أرضیته بحسن القول ورددته عن نفسک رداّ لطیفاً و حقّ الخلیط أن لاتغرّه، و لا تغشّه، ولا تخدعه،((5)) وتتقی الله تبارک وتعالی فی أمره، وحقّ الخصم المدّعی علیک فإن کان ما یدّعی علیک حقاّ((6)) کنت شاهده علی نفسک و لم تظلمه، و أوفیته حقّه، و إن کان ما یدّعی باطلاً رفقت به، ولم تأت فی أمره غیر الرّفق، ولم تسخط ربّک فی أمره،! ولاقوة إلاّ بالله، و((7)) حقّ خصمک ألذی تدّعی علیه((8)) إن

ص: 119


1- همان: حلّة ولا تحرّفه عن مواضعه ولاتصرفه عن حقائقه، ولا تجعله إذا کان من اللهّ إلاّ إلیه و سبباً إلی الله.
2- همان: لعلّه لایحمدک، بالحریّ أن لایحسن خلافته فی ترکتک، ولایعمل فیه بطاعة ربّک، فتکون معیناً علی ذلک و بما أحدث فی مالک أحسن نظراً لنفسه فیعمل بطاعة ربّه فیذهب بالغنیمة.
3- الفقیه و تحف و الخرائج: التبعة.
4- تحف أوفیته وکفیته و أغنیته ولم تردده وتمطله فانّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: «مطل الغنی ظلم».
5- همان: ولا تعمل فی انتفاضه عمل العدوّ الذی لایبقی علی صاحبه، وإن أطمأنّ إلیک استقصیت له علی نفسک، وعلمت أنّ غین المسترسل ربواً ولا قوّة إلاّ بالله.
6- همان: لم تنفسخ فی حجته، ولم تعمل فی إبطال دعوته، وکنت خصم نفسک له، والحاکم علیها، والشاهد له بحقّه دون شهادة الشهود، فإنّ ذالک حق الله علیک وان کا مایدّ علیه باطلاً رفقت به ورّعته، وناشدته بدینه، وکثرت حدّته عنک بذکر الله والقیت حشو الکلام و الفظه الّذی لایرّد عنک عادیة بل تبو باثمه وبه یشخد علیک سیف عداوته، لأنّ لفظة السوء تبعث الشرّ، والخیر مقمعة للشرّ.
7- الفقیه: امّا.
8- تحف: فان کان ما تدّعیه حقّاً أجملت مقاولته مخرج الدّعوی، فانّ للدّعوی غلظة فی سمع المدّعی علیه و قصدت قصد حجّتک بالرّفق وامهل المهلة، وأبین البیان وألطف ولم تتشاغل عن حجّتک، بمنازعته بالقیل وقال فتذهب عنک عجّتک ولا یکون لک فی ذلک درک، ولاقوّة إلاّ بالله.

کنت محقّاً فی دعوتک أجملت مقاولته، ولم تجحد حقّه، وإن کنت مُبطلاّ فی دعوتک اتّقیت الله عزّوجلّ وتبت إلیه، وترکت الدّعوی،! و حقّ المستشیر((1)) إن علمت أنّ له رأیاّ أشرت علیه، و إن لم تعلم أرشدته إلی من یعلم،! و حقّ المشیر علیک أن لاتتّهمه فیما لاتوافقک((2)) من رأیه، فان وافقک حمدت الله عزّوجلّ، و حقّ المستنصح أن تودّی إلیه النصیحة((3)) ولیکن مذهبک الرّحمة له والرّفق به، وحقّ الناصح أن تلین له جناحک((4)) وتصغی إلیه یسمعک، فان أتی الصواب حمدت الله عزّوجلّ وإن لم یوافق رحمته، ولم ثتّهمه وعلمت أنّه أخطأ، ولم تؤخذه بذلک! إلاّ أن یکون مستحقاً للتّهمة فلا تعبأ بشیء من أمره علی حال، ولاقوة، إلاّ بالله وحقّ الکبیر توقیره لسنّه و

ص: 120


1- همان: فان حضرت له وجه رأی جهدت له فی النصیحة وأشرت علیه بما تعلم أنّک لو کنت مکانه عملت به وذلک لیکن منک فی رحمة ولین، فإنّ اللّبن یؤنس الوحشه و إنّ الغلظ یوحش موضع الأنس، وإن لم یحضرک له رأی و عرفت له من تثق برأیه وترض به لنفسک دللته علیه و أرشدته إلیه فکنت لم تأله خیراً ولم تدّخره نصحاً، ولا حول ولاقوّة إلاّ بالله.
2- همان: یوافقک علیه من رأیه إذا أشار علیک فإنّما هی الاراء و تصرّف فیها و اختلافهم فکن علیه فی رأیه بالخیار إذا اتّهمت رأیه، فأمّا تهمته فلا یجوز لک إذا کان عندک ممّن یستحقّ المشاورة ولاتدع شکره علی ما بدالک من أشخاص رأیه و حسن وجه مشورته، فإذا وافقک حمدت الله وقبلت ذلک من أخیک بالشکر ولإرصاد بالمکافأة فی مثلها إن فزع إلیک، ولاقوّة إلاّ بالله.
3- علی الحق الّذی تری له أنّه یحمل ویخرج المخرج الذی یلین علی مسامعه، وتکلّمه من الکلام بما یطیقه عقله، فإنّ لکلّ عقلٍ طبقه من الکلام یعرفه ویجتنبه.
4- همان: ثم تشرئبٌ له قلبک وتفتح له سمعک حتّی تفهم عنه نصیحته، وإن لم یکن وفق لها فیها رحمته ولم تتهمه وعلمت أنّه لم یألک نصحاً إلاّ أنّه أخطا.

إجلاله((1)) لتقدّمه فی الإسلام قبلک وترک مقابلته عند الخصام لاتسبقه إلی طریق ولاتتقّدمه، و لا تستجهله و إن جهل علیک احتملته وأکرمته((2)) لحقّ الاسلام وحرمته! و حق الصغیر رحمته فی تعلیمه و العفو عنه و الستر((3)) علیه و الرّفق به و المعونة له، وحقّ السّائل((4)) إعطاؤه علی قدر حاجته،! و حقّ المسؤول إن أعطی فاقبل منه بالشکر والمعرفة بفضله و((5)) إن منع فاقبل عذره،! و حقّ من سرّک للّه((6)) تعالی ذکره أن تحمدالله عزّوجلّ أوّلاً، ثم تشکره،! و حقّ من أساءک((7)) أن تعفو عنه. وإن علمت إنّ العفو عنه یضرّ نتصرت قال الله تبارک وتعالی:

ص: 121


1- همان: واجلال إسلامه معه سنّه فإنّما حقّ السنّ بقدر الإسلام ولا قوّة إلاّ بالله.
2- همان:بحق إسلامه إذا کان من أهل الفضل فی اسلام بتقدیمه فیه.
3- همان: وستر علی جرائر حداثته فإنّه سبب للتوّبة، والمداراة له، وترک مماحکته فإنّ ذلک أدنی لرشده.
4- همان: إعطاؤه إذا تهیّأت صدقة و قدرت علی سدّ حاجته، والدّعاء له فیما نزل به، والمعاونة له علی طلبته، و إن شککت فی صدقه وسبقت إلیه التّهمة له ولم تعزم علی ذلک لم تأمن أن یکون من کبد الشیطان أراد أن یصدک عن حظّک ویحول بینک وبین التقرّب إلی ربّک وترکته بستره ورودته ردّاً جمیلاً، وإنّ غلبت نفسک فی أمره واعطیته علی ما عرض فی نفسک منه فانّ ذلک من عزم الأمور.
5- همان: وطلب وجه العذر فی منعه، وأحسن به الظّن وأعلم انّه إن منع فماله منع وأن لیس التثریب فی ماله و إن کانن ظالماً، فإن الإنسان لظلوم کّفار.
6- همان: به و علی یدیه، فان کان تعمدّها لک حمدت الله أولاً ثم شکرته علی ذلک بقدرة فی موضع الجزاء و کافأته علی فضل الإبتداء وأرصدت له المکافأة وإن لم یکن تعمّدها حمدت الله وشکرته وعلمت أنّه منه، توحدّک بها وأحببت هذا، إذا کان سبباً من أسباب نعم الله علیک وترجو له بعد ذلک خیراً فإنّ أسباب النعم برکة حیث ما کانت وإن کان لم یتعمد ولاقوّة إلاّ بالله.
7- همان: ساءک القضاء علی یدیه یقول أو فعل فان کان تعمّدها کان العفو أولی بک لما فیه له من القمع وحسن الأدب مع کثیراً مثاله من الخلق فان الله یقول... .

!{وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ}((1))((2)) وحقّ اهل ملّتک اضمار السلامة و الرّحمة لهم، و الرّفق بمسیئم، و تألّفهم و استصلاحهم، وشکر محسنهم((3)) و کفّ الأذی عنهم وتحبّ لهم ماتحبّ لنفسک وتکره لهم ما تکره لنفسک، وأن تکون شیوخهم بمنزلة أولادک،! و حقّ الذّمة((4)) أن تقبل منهم ما قبل الله عزّوجلّ، ولا تظلمهم ماوفوا الله عزّوجلّ بعهده!».((5))

٩- نامه امام(علیه السلام) دربارۀ کراهیت احرام باطیلسان:

قال الصّدوق: أبی رحمه الله، قال حدّ ثنا سعد بن عبدالله، عن احمد وعبدالله،

ص: 122


1- شوری/ 41.
2- همان: إلی قوله من عزم الأمور»و قال عزوجل «وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصّابرین» هذا فی العمد، فان لم یکن عمداً لم تظلمه بتعمد الإنتصار منه فتکون قد کافأته فی تعمّد علی خطأ ورفقت به ورددته بألطف ما تقدر علیه، ولا قوّة إلاّ بالله.
3- همان: إلی نفسه والیک فإن إحسانه إلی نفسه إحسانه إلیک اذا کفّ عنک أذاه وکفاک موؤنته، حبس عنک نفسه، فعمّهم جمیعاً بدعوتک وابصرهم جمیعاً بنصرتک وأنزلتهم جمیعاً منک منازلهم، کبیرهم بمنزلة الوالد وصغیرهم بمنزلة الولد وأوسطهم بمنزلة الأخ، فمن أتاک تعاهدته بلطف ورحمة. وصل أخاک بما یجب للأخ علی أخیه.
4- همان: فالحکم فیهم أن تقبل منهم ماقبل الله وتفی بما جعل الله لهم من ذمّته وعهده وتکلّم إلیه فیما طلبوا من أنفسهم وأجبروا علیه وتحکم فیهم بما حکم الله به علی نفسک فیما جری بینک[وبینهم] من معاملة ولیکن بینک وبین ظلمهم عن رعایة ذمّة الله والوفاء بعهده وعهد رسول الله(صلی الله علیه و آله) حائل فأنّه بلغنا أنه قال: «من ظلم معاهداً کنت خصمه» فاتّق الله، ولاحول ولاقوّة إلا بالله. فهذه خمسون حقاً محیطاً بک لاتخرج منها من حال من الأحوال یجب علیک رعایتها والعمل فی تأدیتها ولإستعانة بالله حلّ ثناؤه علی ذلک ولاحول ولاقوة إلاّ بالله والحمدلله ربّ العالمین.
5- الخصال، ٢/٦٧٤- ٦٨٤؛ الفقیه، ٢/٦١٨- ٦٢٦؛ تحف العقول، ٢٦٠- ٢٧٨؛ الخرائج والجرائح، ٤٨٢- ٤٨٧.

ابنی محمد بن عیسی، عن محمد بن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن عبیدالله بن علی الجعفی، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال وجدنا فی کتاب جدی(علیه السلام) :

«لایلبس المحرم طیلساناً مزوراً».((1))

فذکرت ذلک لأبی فقال انما فعل ذلک کراهیة أن یزره علیه الجاهل فلما الفقیه فانه لابأس أن یلبسه».

١٠- دعایی از امام سجاد، که امام صادق(علیه السلام) به مسعدة بن صدقة، تعلیم فرمود:

قال المفید والطوسی عنه: اخبرنی أبوالحسن احمد بن محمد بن الحسن بن الولید، قال حدثنی أبی، قال حدّثنا محمد بن الحسن الصفار، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة قال: سألت أبا عبدالله جعفر بن محمد علیهم السلام أن یعلّمنی دعاء أدعوبه فی المهمّات، فأخرج إلی أو راقاً من صحیفة عتیقة، فقال: انتسخ ما فیها فهو دعاء جدّی علیّ بن الحسین زین العابدین علیهم السلام للمهمّات، فکتبت ذلک علی وجهه، وهو:

«اللهم هدیتنی فلهوت، ووعظت فقسوت، وأبلیت الجمیل فعصیت، وعرّفت فأصررت، ثمّ عرّفت فاستغفرت فأقلت، فعدت فسترت، فلک الحمد إلهی تفحّمت أودیة هلاکی، وتخلّلت شعاب تلفی، فتعرّضت فیها لسطواتک، ویجلولها لعقوباتک، ووسیلتی

ص: 123


1- علل الشرائع، ٢/٤٠٨.

إلیک التوحید، وذریعتی أنّی لم أشرک بک شیئاً ولم أتّخذ معک إلهاً، قد فررت إلیک من نفسی، وإلیک یفرّ المسیء، وأنت مفزع المضیّع حظّ نفسه.

فلک الحمد إلهی، فکم من عدوّ انتضی علیّ سیف عداوته، وشحذلی ظبة مُدیته، وأرهف لی شباحدّه، وداف لی قواتل سمومه، وسدّد نحوی صوائب سهامه، ولم تنم عنّی عین حراسته وأضمر أن یسومنی المکروه، ویجرّ عنی زعاف مرارته، فنظرت یاإلهی إلی ضعفی عن احتمال الفوادح، وعجزی عن الانتصار ممّن قصدنی بمحاربته، ووحدتی فی کثیر عدد من ناوانی، وأرصدلی البلاء فیما لم أعمل فیه فکری، فابتد أتنی بنصرک، وشددت أزری بقوّتک، ثمّ فللت لی حدّه وصیرّته من بعد جمع وحده، وأعلیت کعبی علیه، و جعلت ما سدّده مردوداً علیه، فرددته لم یشف غلیله، ولم یبرد حرارة غیظه، قد عضّ علی شواه وأدبر مولّیاً.

اللّهمّ ارحمنی بترک المعاصیّ ما أبقیتنی، وارحمنی بترک تکلّف مالا یعنینی، وارزقنی حسن النّظر فیما یرضیک عنّی، واألزم قلبی حفظ کتابک کما علّمتنی، واجعلنی أتلوه علی ما یرضیک [به] عنّی، ونوّر به بصری، و أوعه سمّعی، واشرح به صدری، وفرّج به عن قلبی، وأطلق به لسانی، واستعمل به بدنی، و اجعل فیّ من الحول والقوّة مایسهّل ذلک علیّ، فإنّه لاحول ولاقوّة إلاّ بک.

اللّهمّ اجعل لیلی ونهاری ودنیای وآخرتی ومنقلبی ومثوای عافیة منک، ومعافاة وبرکة منک. اللهمّ أنت ربّی ومولای وسیّدی وأملی و

ص: 124

إلهی وغیاثی وسندی وخالقی وناصری وثقتی ورجائی، لک محیای ومماتی، ولک سمعی وبصری، وبیدک رزقی، وإلیک أمری فی الدّنیا ورجائی، لک محیای ومماتی، ولک سمعی وبصری وبیدک رزقی، وإلیک أمری فی الدنیا والآخرة.ملّکتنی بقدرتک، وقدرت علیّ بسلطانک، لک القدرة فی أمری، و ناصیتی بیدک، لایحول أحد دون رضاک، برأفتک أرجو رحمتک، وبرحمتک أرجو رضوانک، لا أرجو ذلک بعملی، فقد عجز عنّی عملی، و کیف أرجو ما قد عجز عنّی، أشکو إلیک فاقتی، وضعف قوّتی، وإفراطی فی أمری، وکلّ ذلک من عندی وماأنت أعلم به منّی فاکفنی ذلک کلّه.

اللهم اجعلنی من رفقاء محمّد حبیبک، وإبراهیم خلیلک، ویوم الفزع الأکبر من الآمنین، فآمنّی، وببشرک فبشّرنی، وفی ظلالک فأظّلنی، وبمفازة من النّار فنجّنی، ولا تسمنی السّوء ولا تخزنی، ومن الدّنیا فسلّمنی، وحجّتی یوم القیامة فلقّنی، وبذکرک فذکرّنی، وللیسری فیسّرنی، وللعسری فجنّبنی، والصّلاة والزّکاة ما دمت حیّاً فألهمنی، ولعبادتک فوفّقنی، وفی الفقه ومرضاتک فاستعملنی، ومن فضلک فارزقنی، ویوم القیامة فبیّض وجهی، وحساباً یسیراً فحاسبنی، وبقبیح عملی فلا تفضحنی، وبهدات فاهدنی، وبالقول الثابت فی الحیاة الدّنیا والآخرة فتبّتنی.

وما أحببت فحببه إلیّ، وماکرهت فبغّضه إلیّ، وما أهمّنی من الدّنیا والآخرة فاکفنی، وفی صلاتی وصیامی ودعائی ونسکی وشکری و دنیای وآخرتی فبارک لی، والمقام المحمود فابعثنی، وسلطاناً نصیراً

ص: 125

فاجعل لی: وظلمی وجهلی وإسرافی فی أمری فتجاوز عنّی، ومن فتنة المحیا والممات فخلّصنی، ومن الفواحش ماظهر منها وما بطن فنجّنی، ومن أولیائک یوم القیامة فاجعلنی، وأدم لی صالح ألذی آتینی، وبالحلال عن الحرام فأغننی، وبالطیّب عن الخبیث فاکفنی.

أقبل بوجهک الکریم إلیّ، ولا تصرفه عنّی، وإلی صراطک المستقیم فاهدنی، ولما تحبّ وترضی فوفّقنی.

اللهمّ إنّی أعوذبک من الرباء والسمعة والکبریاء والتعظّم والخیلاء والفخر والبذخ والأشر والبطر والإعجاب بنفسی والجبرّیة ربّ فنجّنی، وأعوذبک، من العجز والبخل والشحّ والحسد والحرص والمنافسة والغشّ، وأعوذبک من الطمع والطبع والهلع والجزع والزّیغ والقمع، وأعوذبک من البغی والظّلم والإعتداء والفساد والفجور والفسوق، وأعوذبک من الخیانة والعدوان والطغیان.

ربّ وأعوذبک من المعصیة والقطیعة والسیّئة والفواحش والذنوب، وأعوذبک من الإثم والمأثم والحرام والمحرّم والخبیث وکلّ مالاتحبّ.

ربّ وأعوذبک من شر الشیطان ومکره وبغیه وظلمه وعداوته وشرکه وزبانیته وجنده، وأعوذبک من شرّ ما خلقت من دابّةٍ وهامّةٍ أو جنّ أو إنس ممّا یتحرّک؛ وأعوذبک من شرّ ما ینزل من السّماء وما یعرج فیها، ومن شرّ ماذرة فی الأرض ومایخرج منها، وأعوذبک من شرّ کلّ کاهن وساحر وراکز ونافث وراق؛ ربّ أعوذبک من شرّکلّ حاسد وطاغ وباغ ونافس وظالم ومعتد وجائر؛ وأعوذبک من العمی والصّمم والبکم والبرص و الجذام والشّکّ والّریب؛ وأعوذبک من الکسل والفشل

ص: 126

والعجز والتّفریط والعجلة والتضییع والتّقصیر والإبطاء، وأعوذبک من شرّ ما خلقت فی السّماوات والأرض وما بینهما وماتحت الثّری.

ربّ وأعوذبک من الفقر والحاجة والفاقة والمسألة والضّیعة والعائلة، وأعوذبک من القلّة والذّلّة؛ وأعوذبک من الضّیق والشّدّة والقید والحبس والوثاق والسّجون والبلاء وکلّ مصیبة لاصبرلی علیها، آمین ربّ العالمین.

اللّهمّ أعطنا کلّ ألذی سألناک، وزدنا من فضلک علی قدر جلالک وعظمتک، بحق لا إله إلاّ أنت العزیز الحکیم.((1))

ص: 127


1- أمالی المفید،٢٤٠- ٢٤٤- أمالی الطوسی، ٩- ١٢ به نقل از شیخ مفید.

ص: 128

بخش چهارم: نامههای امام محمد باقر(علیه السلام)

١- نامه امام(علیه السلام) به یکی از خلفای بنی امیه:

ص: 129

ص: 130

قال الکلینی: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن بعض أصحابه، قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) فی رسالة إلی بعض خلفاء بنی امیّة:

«ومن ذلک ما ضیّع الجهاد ألذی فضّله الله عزّوجلّ علی الأعمال و فضّل عامله علی العمّال تفصیلاً فی الدّرجات والمغفرة والرّحمة لأنّه ظهر به الدّین و به یدفع عن الدّین و به اشتری الله من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بالجنّة بیعاً مفلحاً منجحاً، اشترط علیهم فیه حفظ الحدود و أوّل ذلک الدّعاء إلی طاعة الله عزّوجلّ من طاعة العباد و إلی عبادة الله من عبادة العباد و إلی ولایة الله من ولایة العباد، فمن دعی إلی الجزیة فأبی قتل وسبی أهله ولیس الدّعاء من طاعة عبد إلی طاعة عبد مثله و من أقرّ بالجزیة لم یتعدّعلیه ولم تخفر ذمّته وکلّف دون طاقته وکان الفیء للمسلمین عامّة غیر خاصّة و إن کان قتال و سبی سیر فی ذلک بسیرته و عمل فی ذلک بسنّته من الدّین ثمّ کلف الأعمی و الأعرج الذین لایجدون ماینفقون علی الجهاد بعد عزر الله عزّوجلّ ایّاهم ویکلّف الّذین یطیقون مالایطیقون علی الجهاد بعد عزرالله عزّوجلّ

ص: 131

ایّاهم و یکلّف الذّین یطیقون مالایطیقون و إنّما کانوا أهل مصر یقاتلون من یلیه یعدل بینهم فی البعوث، فذهب ذلک کلّه حتی عاد النّاس رجلین أجیر مؤتجر بعد بیع الله و مستأجر صاحبه غارم و بعد عذر الله و ذهب الحجّ فضیّع وافتقر الناس فمن أعوج ممّن عوج هذا و من أقوم ممّن أقام هذا فردّ الجهاد علی العباد و زاد الجهاد علی العباد، إنّ ذلک خطأ عظیم».((1))

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه فضیل بن سُکّرة درباره علم خداوند:

قال الکلینی والصدوق:((2)) محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد، عن عبدالصمد بن بشیر، عن فضیل بن سکرة، قلت لأبی جعفر(علیه السلام) جعلت فداک إن رأیت أن تعلمّنی هل کان اللله جلّ ذکره یعلم قبل أن یخلق أنّه و حده؛ فقد اختلف موالیک، فقال بعضهم: قد کان یعلم تبارک و تعالی أنّه وحده قبل أن یخلق شیئاً من خلقه و قال بعضهم: انها معنی یعلم یفعل، فهو الیوم یعلم أنّه لاغیر قبل فعل الأشیاء، و قالو إن أثبتنا أنّه لم یزل عالماً بأنّه لاغیره فقد أثبتنا معه غیره فی أزلیّته، فإن کان رأیت سیّدی أن تعلمنی مالا أعدوه إلی غیره، فکتب(علیه السلام):

ص: 132


1- فروع الکافی، ٥/٣.
2- توحید: حدثنا احمد بن محمد بن یحیی العطار رحمه الله، عن أبیه، و... ادامه حدیث.

« ما زال الله تعالی عالماً تبارک و تعالی ذکره».((1))

٣- نامه امام(علیه السلام) دربارۀ ائمه علیهم السلام :

قال الصفار: حدثنا احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن محمد بن اسمعیل، عن منصور عن طلحة بن زید و محمد بن عبدالجبار بغیر هذا الأسناد یرفعه إلی طلحة بن زید، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: قرأت فی کتاب أبی:

«الأئمة فی کتاب الله امامان: امام الهدی و امام الضلال، فامّا الأئمة الهدی فیقدمون أمرالله قبل أمرهم و حکم الله قبل حکمهم، و أمّا ائمة الضّلال، فأنّهم یقدّمون أمرهم، قبل أمرالله و حکمهم قبل حکم الله، اتباعاً لأهوائهم و خلافاً لما فی الکتاب».((2))

٤- نامه امام(علیه السلام) به عبید بن زارارة دربارۀ ائمه علیهم السلام :

قال الکلینی: محمد بن یحی، عن أحمد بن محمد بن محمد، عن الحجّال، عن القاسم بن محمد، عن عبید بن زرارة قال: أرسل أبو جعفر(علیه السلام) إلی زارة:

«أن یعلم الحکم بن عتبة أنّ أوصیاء محمد علیه و علیهم السلام محدّثون».((3))

ص: 133


1- اصول الکافی، ١/١٦٢؛ کتاب التوحید، ١٤٥.
2- بصائر الدّرجات، ٣٢.
3- اصول الکافی، ١/٣٢٩.

٥- نامۀ امام(علیه السلام) به حصین تغلبی دربارۀ فرج:

قال النّعمانی:((1)) حدثنا محمد بن همام، عن جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنی احمد بن می ثم عن عبیدالله بن موسی، عن عبدالأعلی بن حصین التغلبیّ، عن أبیه، قال: «لقیت أبا جعفر محمد بن علی علیهما السلام فی حج أو عمرة فقلت له: کبرت سنّی ودقّ عظیمی فلست ادری یقضی لی لقاؤک أم لا فاعهد إلی عهداً أو أخبرنی متی الفرج: فقال:

«إنّ الشرید الطرید الفرید الوحید، المفرد من أهله، الموثور بوالده، المکنّی بعمّه، هو صاحب الرّایات، واسمه اسم نبیّ».((2))

فقلت اعد علیّ، فدعا بکتاب ادیم أو صحیفة فکتب لی فیها.

٦- وصیت امام(علیه السلام) به فرزندش امام صادق(علیه السلام) :

((3))

قال الکلینی و غیره: علی بن ابراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس بن

ص: 134


1- این حدیث با سلسله سند دیگری تکرار شده است: حدثنا احمد بن سعید، قال حدثنا ابو عبدالله یحیی بن زکریّا بن شیبان من کتابه قال: حدّثنا یونس بن کلیب قال: حدثنا معاویة بن هشام عن صباح قال حدثنا سالم الأشل، عن حصین تغلبی: ابو جعفر(علیه السلام) را ملاقات کردم- همانند حدیث قبلی را ذکر کرده، جز اینکه گوید: سپس ابو جعفر(علیه السلام) در پایان سخن خود به من نگریست و فرمود: آیا از بر شدی[یا] آن را برایت بنویسم؛ عرض کردم: چنانچه میل شما باشد. پس پارهای از چرم یا صفحهای طلبیده آن را برایم نوشت و سپس آنرا من داد و حصین آن نوشته را نزد ما بیرون آورده و بر ما خواند، بعد گفت: این نوشته ابی جعفر است.
2- غیبة النعمانی، ٢٥٤- ٢٥٥.
3- الإرشاد و اعلام الوری، با همین سلسله اسناد، ذکر کردهاند، ولی مناقب، روضة، الفصول بدون سند آوردهاند.

عبدالرحمن عن عبدالأعلی، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: انّ أبی(علیه السلام) استودعنی ما هناک فلمّا حضرته الوفاة قال: ادع لی شهوداً فدعوعت له أربعة من قریش، فیهم نابع مولی عبدالله بن عمر، فقال: اکتب:

«((1))هذا ما أوصی به یعقوب بنیه {إِنَّ الله اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ}((2)) و أوصی محمد بن علی إلی جعفر ابن محمد و أمره أن بکفّنه فی((3)) برده ألذی کان یصلّی فیه الجمعة،((4)) و أن یعمّمه بعمامته، و أن((5)) یربّع قبره و یرفعه أربع أصابع و أن یحلّ عنه أطماره((6)) عند دفنه».((7))

ثم قال للشهود: انصرفو ارحمکم الله، فقلت له: یا أبت- بعد ما انصرفوا- ما کان فی هذا بأن تشهد علیه، فقال: یا بنی کرهت أن تغلب و أن یقال: انّه لم یوص الیه، فأردت أن تکون لک الحجة».

ص: 135


1- اعلام: اوصیک بما.
2- البقره/١٣٢.
3- الفصول، بردته التی:
4- همان: و قمیصه.
5- روضة، مناقب و الفصول، و أن یرفع قبره أربع أصابع.
6- الفصول: أظماره.
7- اصول الکافی، ١/٣٦٧- ٣٦٨؛ الإرشاد، ٢٧١- ٢٧٢؛ روضة الواعظین، ١/٢٤٩- إعلام الوری، ٢٦٨، مناقب، ٤/٣٠٠- ٣٠١؛ الفصول المهمة، ٢٢٢.

٧- نامه امام(علیه السلام) به سعد الخیر:

((1))

قال الکلینی: محمّد بن یحییی، عن محمّد بن الحسین، عن محمد بن إسماعیل بن بزیع، عن عمّه حمزة بن بزیع؛ والحسین بن محمّد الأشعریّ، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن یزید بن عبدالله، عمّن حدّثه، قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) إلی سعد الخیر:

«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد فأنیّ أوصیک بتقوی الله فإنّ فیها السلامة من التلف و الغنیمة فی المنقلب إنّ الله عزّوجلّ یقی بالتقوی عن العبد ماعزب عنه عقله و یجلی بالتقوی عنه عماه وجهله، وبالتقوی نجا نوح و من معه فی السفینة و صالح و من معه من

ص: 136


1- مصحح گوید: در یکی از نسخ «شیخ» در متن قبل از ذکر رساله چنین آمده: «و هو سعد بن عبد الملک الأموی صاحب نهر السعید بالرحبة». - شیخ طوسی، او را از اصحاب امام رضا(علیه السلام) شمرده، ولی به روایت او حتی امام جواد شاره نکرده است.[ر.ک. رجال، ٣٧٨]. - کشی نیز روایت کرده که او حتی زمان، امام رضا را هم درک نکرده است. [ر.ک اختیار معرفة الرجال، ٢/٨٧٢]. - مفید به اسناد خود از أبی حمزة ثمالی چنین گوید: که سعد بن عبدالملک، که ابو جعفر(علیه السلام) او را سعد الخیر نامیده بود. - بر امام باقر(علیه السلام) وارد شد، حال آنکه چون زنان میگریست، امام از او پرسید: سعد! چرا گریه میکنی؟ جواب داد: چرا نگریم حال آنکه من از «شجر ملعونه» هستم که در قرآن آمده است، امام(علیه السلام) به او فرمود: تو از آنان نیستی، بلکه تو از ما اهل بیت هستی، مگر قول خدای عزوجل را که از ابراهیم نقل میکند« هر کس از من پیروی کند از من است»[براهیم/٣٦] را نشنیدهای؟[ر.ک الاختصاص، ٨٥]. - هر چند علامه مجلسی خود نیز در مرآة العقول با تکیه به منابع فوق «سعد» را از اصحاب امام باقر(علیه السلام) شمرده است [مرآة العقول، ٢٥/١٢٢- ١١٣]، ولی نمیدانم به چه علت در بحارالانوار، این نا ماه را، نامه امام جواد(علیه السلام) به سعد الخیر میداند، [بحارالانوار، ٧٥/٣٥٨- ٣٦١].

الصاعقة؛ وبالتقوی فاز الصابرون و نجت تلک العصب من المهالک ولهم إخوان علی تلک الطّریقة یلتمسون تلک الفضیلة، نبذوا طغیانهم من الایراد بالشوات لما بلغهم فی الکتاب من المشلات، حمدوا ربّهم علی مارزقهم و هو أهل الحمد و ذمّوا أنفسهم علی ما فرطوا و هم أهل الذّم و علموا أنّ الله تبارک و تعالی الحلیم العلیم إنّما غضبه علی من لم یقبل منه رضاه و إنّما یمنع من لم یقبل منه عطاه و إنّما یضلّ من لم یقبل منه هداه، ثمّ أمکن أهل السّیئات من التوبة بتبدیل الحسنات، دعا عباده فی الکتاب إلی ذلک بصوت رفیع لم ینقطع ولم ینع دعاء عباده فلعن الله الذین یکتمون ما أنزل الله و کتب علی نفسه الرّحمة فسبقت قبل الغضب فتمّت صدقاً و عدلاً، فلیس یبتدی، العباد بالغضب قبل أن یغضوه و ذلک من علم الیقین و علم التقوی و کلّ أمّة قد رفع الله عنهم علم الکتاب حین نبذوه و ولاّهم عدّوهم حین تولّوه و کان من نبذهم الکتاب أن أقاموا حروفه حرّفوا حدوده فهم یروونه ولا یرعونه والجهّال یعجبهم حفظهم للرّوایة والغلماء یحزنهم ترکهم للرّعایة و کان من نبذهم الکتاب أن ولّوه الذّین لا یعلمون فأوردوهم الهوی و أصدروهم إلی الرّدی و غیّروا عری الدّین، ثم ورثوه فی السفه و الصبا فالامّة یصدرون عن أمر الناس بعد أمر الله تبارک و تعالی و علیه یردون، فبئس للظالمین بدلاً ولایة الناس بعد ولایة الله و ثواب الناس بعد ثواب الله و رضا الناس بعد رضا الله فأصبحت الامة کذلک و فیهم المجتهدون فی العبادة علی تلک الضلالة، معجبون مفتونون، فعبادتهم فتنة لهم و لمن اقتدی بهم و قد کان فی الرسل ذکری للعابیدن إنّ نبیاً من الأنبیاء کان یستکمل الطاعة، ثم یعصی الله تبارک

ص: 137

و تعالی فی الباب الواحد فخرج به من الجنة و ینبذ به فی بطن الحوث، ثم لا ینجیه، إلاّ الإعتراف و التوبة، فاعرف أشباه الأحبار و الرّهبان الذین ساروا بکتمان الکتاب و تحریفه فما ربحت تجارتهم وما کانوا مهتدین، ثم اعرف شباهم من هذه الأمة الذین أقاموا حروف الکتاب و حرّفوا حدوده فهم مع السادة والکبرة فإذا تفرّقت قادة الأهواء کانوا مع أکثرهم دنیا و ذلک مبلغهم من العلم، لایزالون کذلک فی طبع و طمع، لایزال یسمع صوت إبلیس علی ألسنتهم بباطل کثیر، یصبر منهم العلما علی الأذی والتعنیف و یعیبون علی العلماء بالتکلیف والعلماء فی أنفسهم خانة إن کتموا النصیحة إن رأوا تائها ضالاً لا یهدونه أو می تاً لا یحبونه، فبئس ما یصنعون لأنّ الله تبارک و تعالی أخذ علیهم المیثاق فی الکتاب أن یأمروا بالمعروف و بما أمروا به و أن ینهوا عمّا نهوا عنه و أن یتعاونوا علی البرّ والتقوی ولا یتعاونوا علی الإثم والعدوان، فالعلماء من الجّهال فی جهد وجهاد إن وعظت قالوا: طغت وإن علموا الحقّ ألذی ترکوا قالوا: خالقت وإن اعتزلوهم قالوا: فارقت و إن قالوا: هاتوا برهانکم علی ما تحدّثون قالوا: نافقت و إن أطاعوهم قالوا: عصیت الله عزّوجلّ فهلک جهّال فیمالا یعلمون، امیّون فیما یتلون یصدّقون بالکتاب عند التعریف ویکذّبون به عند التحریف، فلا ینکرون، أولئک أشباه الأحبار و الرّهبان قادة فی الهوی، سادة فی الرّدی و آخرون منهم جلوس بین الضلالة والهدی لایعرفون إحدی الطائفتین من الأخری، یقولون ما کان الناس یعرفون هذا ولا یدرون ماهو وصدقوا ترکهم رسول الله(صلی الله علیه و آله) علی البیضاء لیلها من نهارها، لم یظهر فیهم بدعة ولم یبدّل فیهم سنّة لا خلاف عندهم

ص: 138

ولا اختلاف فلمّا غشی الناس ظلمة خطایا هم، صاروا إمامین داع إلی الله تبارک وتعالی وداع إلی النار فعند ذلک نطق الشیطان فعلا صوته علی لسان أولیائه وکثر خیله ورجله وشارک فی المال والولد من أشرکه فعمل بالبدعة وترک الکتاب والسنّة ونطق أولیاء الله بالحجّة وأخذوا بالکتبا والحکمة فتفرّق من ذلک الیوم أهل بالحقّ وأهل الباطل وتخاذل وتهادن أهل الهدی وتعاون أهل الضلالة حتیّ کانت الجماعة مع فلان و أشباهه فاعرف هذا الصنف وصنف آخر فأبصرهم رأی العین نجباء((1)) وألزمهم حتّی تردا هلک، فانّ الخاسرین الذین خسروا أنفسهم وأهلیهم یوم القیامة ألا ذلک هو الخسران المبین.

إلی هنا روایة الحسین و فی روایة محمدّ بن یحیی زیادة:

لهم علی علم بالطریق فإن کان دونهم بلاء فلا تنظر إلیهم فإن کان دونهم عسف من أهل العسف و خسف و دونهم بلایا تنقضی، ثم تصیرإلی رخاء ثمّ اعلم أنّ إخوان الثقة ذخائر بعضهم لبعض و لولا أن تذهب بک الظنون عنی لجلّیت لک عن أشیاء من الحقّ غطّیتها ولنشرت لک أشیاء من الحق کتمتها ولکنی أتقیک و أستبقیک ولیس الحلیم ألذی لایتّقی أحداً فی مکان التقوی و الحلم لباس العالم فلا تعریّن منه والسلام».((2))

ص: 139


1- بحارالأنوار، نحیا.
2- فروع الکافی، ٨/٥٢- ٥٥؛ بحارالانوار، ٧٥/٣٥٨- ٣٦٢.

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به سعد الخیر:

((1))

قال الکلینی: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن عمّه حمزة بن بزیع، قال: کتب ابو جعفر(علیه السلام) إلی سعد الخیر:

«بسم الله الرحمن الرحیم أما بعد فقد جاءنی کتابک تذکر فیه معرفة مالاینبغی ترکه وطاعة من رضی الله رضاه، فقلت من ذلک لنفسک ماکانت نفسک مرتهنة لوترکته تعجب إنّ رضی الله و طاعته و نصیحته لاتقبل ولا توجد ولا تعرف إلاّ فی عباد غرباء، أخلاء من الناس قد اتخذهم الناس سخریاّ لما یرمونهم به من المنکرات وکان یقال: لایکون المؤمن مؤمنا حتی یکون أبغض إلی الناس من جیفة الحمار ولولا أن یصیبک من البلاء مثل ألذی أصابنا فتجعل فتنة الناس کعذاب الله واعیذک بالله و إیّانا من ذلک- لقربت علی بعد منزلتک.

واعلم رحمک الله أنّه لاتنال محبة الله إلاّ ببغض کثیر من الناس ولا ولایته إلاّ بمعاداتهم وفوت ذلک قلیل یسیر لدرک ذلک من الله لقوم یعلمون.

یاأخی إنّ الله عزّوجلّ جعل فی کلّ من الرّسل بقایا من أهل العلم یدعون من ضلّ إلی الهدی ویصبرون معهم علی الأذی، یجیبون داعی الله و یدعون الله إلی الله فأبصرهم رحمک الله فإنّهم فی منزلة رفیعة وإن أصابتهم. فی الدّنیا وضیعة أنّهم یحبون بکتاب الله الموتی، و یبصرون بنورالله من العمی، کم من قتیل لإبلیس قد أحیوه وکم من تائه ضاّلٌ قد

ص: 140


1- به پاورقی نامه هفتم در این بخش، ص٦٥ مراجعه شود.

هدوه، یبذلون دماءهم دون هلکة العباد، و ماأحسن أثرهم علی العباد، وأقبح آثار العباد علیهم».((1))

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه هشام بن عبدالملک دربارۀ حدنبّاش:

قال الکلینی و الطوسی: علی بن ابراهیم، عن أبیه((2)) عن آدم بن اسحاق، عن عبدالله بن محمد الجعفی، قال: کنت عند أبی جعفر(علیه السلام) وجاء، کتاب هشام بن عبدالملک فی رجل نبش أمرأة فسلبها ثیابها ثم نکحها، فإن الناس قد اختلفوا علینا ههنا فطاثفة قالوا: اقتلوه، و طائفة قالوا: أحرقوه؟ فکتب إلیه أبو جعفر(علیه السلام) :

«إنّ حرمة المیت کحرمة الحیّ، حده أن تقطع یده لنبشه و سلبه الثیاب ویقام علیه الحد فی الزنی، إن أحصن رجم وإن لم یکن أحصن جلد((3)) مائة».((4))

10- دعای معروف به «دعاء جامع» مروی از امام(علیه السلام) به ابوحمزه ثمالی:

قال الطوسی: علی بن حاتم عن محمّد بن أبی عبدالله، عن سعد، عن الحسن بن علی، عن أحمد بن هلال، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم عن أبی حمزة الثمالی، قال: أخذت هذا الدعاء من أبی جعفر(علیه السلام) وکان یسمیه الدعاء الجامع.

«بسم الله الرحمن الرحیم أشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشریک له و

ص: 141


1- فروع الکافی، ٨/٥٦- ٥٧؛ بحارالانوار، ٧٥/٣٦٢- ٣٦٣ [به نقل از کلینی].
2- تهذیب إلاستبصار: نیست.
3- تهذیب، جلدة.
4- فروع الکافی، ٧/٢٢٨؛ تهذیب، ١٠/٦٢- ٦٣ و ١١٦؛ الإستبصار، ٤/ ٢٤٦.

أشهد أن محمداً عبده و رسوله، آمنت بالله و بجمیع رسل الله، و بجمیع ما انزلت به جمیع رسل الله، و أن وعدالله حق و لقاءه حق، و صدق الله وبلّغ المرسلون، والحمد لله رب العالمین، و سبحان الله کلما سبح الله شیء و کما یحب الله أن یسبح، و الحمد الله کلما حمد الله شیء وکما یحب الله أن یحمد، ولا إله إلا الله کلما هلّل الله شیء وکما یحب الله أن یهلّل، والله کبر کلما اکبر الله شیء وکما یحب الله أن یکبر، اللهم أنی أسألک مفاتیح الخیر وخواتیمه وسوابغه و فوائده و شرائعه و برکاته ما بلغ علمه علمی و ما قصر عن إحصائه حفظی، اللهم صلی علی محمد و آل محمد واج لی أسباب معرفته وافتح لی أبوابه وغشّنی برکات رحمتک، ومنّ علی بعصمة عن الازالة عن دینک، وطهر قلبی من الشک ولا تشغل قلبی بدنیای وعاجل معاشی عن آجل ثواب آخرتی: واشغل قلبی بحفظ مالا تقبل منی جهله، وذلل لکل خیر لسانی، وطهر قلبی من الرباء ولاتجره فی مفاصلی واجعل عملی خالصاً لک، اللهم انی أعوذبک من الشر وانواع الفواحش کلها ظاهرها وباطنها وغفلاتها وجمیع ما یریدینی به الشیطان الرجیم، ومایریدنی به السطان العنید مما أحطت بعلمه و أنت القادر علی صرقه عنی، اللهم انی أعوذبک من طوارق الجن والانس وان أستزل عن دینی فتفسد علی آخرتی، و أن یکون ذلک ضرراً منهم علی فی معاشی، أو تعرض بلاء یصینی منهم ولاقوة لی به ولا صبر علی علی احتماله فلا تبتلینی یا إلهی بمقاساته فیمنعنی ذلک من ذکرک ویشغلنی عن عبادتک، أنت العاصم المانع والدافع الواقی من ذلک کله، أسألک اللهم الرفاهیة فی معیشتی ما أبقیتنی معیشة أقوی بها علی طاعتک وابلغ بها رضوانک

ص: 142

واصیر بها منک إلی دار الحیوان غداء، اللهم ارزقنی حلالا یکفینی ولا ترزقنی رزقا یطغینی ولا تبتلینی بفقر أشقی به مضیقاً علی، اعطنی حظاً وافراً فی آخرتی و معاشاً واسعاً هنیئاً مریثاً فی دنیای، ولا تجعل الدنیا علی سجنا ولاتجعل فراقها علی حزنا، أجرنی من فتنها واجعل عملی فیها مقبولا وسعیی فیها مشکوراً، اللهم ومن أرادنی فیها بسوء فأرده، ومن کادنی فیها فکده، واصرف عنی هم من أدخل علی همه، وامکر بمن بمکرنی فانک خیر الماکرین، وافقاً عنی عیون الکفرة الظلمة الطغاة الحسدة، اللهم صلی علی علی محمد وآل محمد وانزل علی منک سکینة، والبسنی درعک الحصینة، وا حفظنی بسترک الوافی: وجللنی عافیتک النافعة وصدق قولی و فعالی وبارک لی فی أهلی و ولدی ومالی، وما قدمت وماأخرت وما أغفلت وما تعمدت وما توانیت وما أعلنت وما أسررت فاغفره لی وارحمنی یا أرحم الراحمین، وصل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین کما أنت أهله یا ولی المؤمنین».((1))

ص: 143


1- تهذیب، ٣/٧٦- ٧٧.

ص: 144

بخش پنجم : نامههای امام صادق(علیه السلام)

١- پاسخ امام(علیه السلام)، به نامه منصور خلیفه:

ص: 145

ص: 146

قال الأربلی: قال ابن حمدون: کتب المنصور إلی جعفر بن محمد: لم لا تغشانا کما یغشانا سایر النّاس؛ فأجابة:

«لیس لنا ما نخافک من أجله، ولا عندک من أمر الآخرة مانرجوک له، ولا أنت فی نعمتة فتهنّیک، ولا تراها نقمة فنعزبک بها، فما نصنع عندک.»((1))

قال: فکتب إلیه: تصحبنا، لتنصحنا، فأجابه(علیه السلام) :

«من أراد الدّنیا لاینصحک ومن أراد الآخرة لایصحبک».((2))

ص: 147


1- کشف الغمه، ٢/٤٤٨.
2- همان.

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه عبدالرحیم بن عتیک، دربارۀ توحید ومعرفت قرآن:

قال الصدوق: أخرج شیخنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه فی جامعه؛ وحدّثنا به، عن محمد بن الحسن الصّفّار عن العبّاس بن معروف، قال حدّثنی عبدالرّحمن بن أبی نجران، عن حمّاد بن عثمان، عن عبدالرّحیم القصیر، قال: کتبت علی یدی عبدالملک بن أعین إلی أبی عبدالله، ٧جعلت فداک، اختلف النّاس فی أشیاء قد کتبت بها إلیک، فإن رأیت جعلنی الله فداک أن تشرح لی جمیع ما کتبت به إلیک، اختلف الناس جعلت فداک العراق فی المعرفة والجحود، فأخبرنی جعلت فداک أهما مخلوقان؟ واختلفوا فی القرآن، فزعم قوم: أنّ القرآن کلام الله غیر مخلوق وقال آخرون: کلام الله مخلوق، وعن الاستطاعة أقبل الفعل أومع الفعل؟ فإنّ أصحابنا قد اختلفوا فیه و رووا فیه، وعن الله تبارک و تعالی هل یوصف بالصّورة أو بالتخطیط؟ فإن رأیت جلعنی الله فداک أن تکتب إلی بالمذهب الصّحیح من التّوحید، وعن الحرکات أهی مخلوقة أو غیر مخلوقة؟ وعن الإیمان ماهو؟ فکتب(علیه السلام) علی یدی عبدالملک ابن أعین:

«سألت عن المعرفة ماهی، فاعلم رحمک الله أنّ المعرفة من صنع الله عزّوجلّ فی القلب مخلوقة، والجحود صنع الله فی القلب مخلوق، ولیس للعباد فیهما من صنع ولهم فیهما الاختیار من الاکتساب، فبشهوتهم الإیمان اختاروا المعرفة فکانوا بذلک مؤمنین عارفین، وبشهوتهم الکفر اختاروا الجحود فکانوا بذلک کافرین جاحدین ضلّالاً، وذلک بتوفیق الله لهم وخذلان من خذله الله، فبالاختاروا الاکتساب عاقبهم الله وأثابهم، وسألت رحمک الله عن القرآن واختلاف

ص: 148

النّاس قبلکم، فإنّ القرآن کلام الله محدث غیر مخلوق وغیر أزلی مع الله تعالی ذکره، وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً، کان الله عزّوجلّ ولا شیء غیرالله معروف ولا مجهول، کان عزّوجلّ ولا متکلّم ولا مرید ولا متحرّک ولا فاعل جلّ وعزّ ربّنا، فجمیع هذه الصّفات محدثة عند حدوث الفعل منه، جلّ وعزّ ربّنا، والقرآن کلام الله غیره مخلوق، فیه خبر من کان قبلکم وخبر مایکون بعدکم أنزل من عندالله علی محمدٍ رسول الله(صلی الله علیه و آله)

وسألت رحمک الله عن الاستطاعة للفعل فإنّ الله عزّوجلّ خلق العبد وجعل له الآلة والصّحّة وهی القوّة الّتی یکون العبد بها متحرّکا مستطیعاً للفعل، ولا متحرّک إلاّ وهو یرید الفعل، وهی صفة مضافة إلی الشّهوة الّتی هی خلق الله عزّوجلّ مرکّة فی الإنسان فإذا تحرّکت الشّهوة فی الإنسان اشتهی الشّیء فأراده، فمن ثمّ قیل للانسان مرید، فإذا أراد الفعل وفعل کان مع الاستطاعة والحرکة، فمن ثمّ قیل للعبد: مستطیع متحرّک، فإذا کان الإنسان ساکناً غ یرمرید الفعل وکان معه الآلة وهی القوة والصّحّة اللتان بهما تکون حرکات الإنسان وفعله کان سکونه لعلّة سکون الشّهوة، فقیل: ساکن فوصف بالسّکون، فإذا اشتهی الإنسان وتحرّکت شهوته التی رکّبت فیه اشتهی الفعل وتحرّکت بالقوّة المرّکبة فیه واستعمل الآلة التی بها یفعل الفعل فیکون الفعل منه عندما تحرّک واکتسبه فقیل: فاعل ومتحرّک ومکتسب ومستطیع، أولا تری أن جمیع ذلک صفات یوصف بهاالإنسان.

وسألت رحمک الله عن التّوحید وماذهب إلیه من قبلک، فتعالی الله ألذی لیس کمثله شیء وهوالسمیع البصیر، تعالی الله عمّا یصفه

ص: 149

الواصفون المشبّهون الله تبارک وتعالی بخلقه المفترون علی الله عزّوجلّ، فاعلم رحمک الله أنّ المذهب الصّحیح فی التّوحید مانزل به القرآن من صفات الله عزّوجلّ، فانف عن الله البطلان والتّشبیه، فلا نفی ولا تشبیه وهوالله الثّابت الموجود، تعالی الله عمّا یصفه الواصفون، ولا تعد القرآن فتضلّ بعد البیان.((1))

وسألت رحمک الله عن الإیمان، فالإیمان هوإقرار بالّلسان وعقد بالقلب وعمل بالأرکان، فالإیمان بعضه من بعض وقد یکون العبد مسلماً قبل أن یکون مؤمناً، ولایکون مؤمناً حتّی یکون مسلماً، فالإسلام قبل الإیمان وهو یشارک الإیمان فإذا أتی العبد بکبیرة من کبائر المعاصی أو صغیرة من صغائر المعاصی التی نهی الله عزّوجلّ عنها کان خارجاً من الإیمان وساقطاً عنه اسم الإیمان وثابتاً علیه اسم الإسلام فإن تاب واستغفر عاد إلی الإیمان ولم یخرجه إلی الکفر والجحود والاستحلال، وإذا قال للحلال: هذا حرام وللرحرام: هذا حلال ودان بذلک فعندها یکون خارجاً من الإیمان والإسلام إلی الکفر، وکان بمنزلة رجل دخل الحرم، ثمّ دخل الکعبة فأحدث فی الکعبة حدثا فأخرج عن الکعبة وعن الحرام فضربت عنقه وصار إلی النّار».((2))((3))

ص: 150


1- پاراگراف فوق را کلینی در اصول کافی، (١/١٥٤) و صدوق در کتاب التوحید (ص١٠٤) نیز آوردهاند.
2- پاراگراف فوق را کلینی در اصول کافی، [٢/٣١- ٣٢] نیز آورده است.
3- کتاب التوحید، ٢٢٦- ٢٢٩.

٣ - آنچه امام(علیه السلام) دربارۀ توحید نوشته بود:

قال الصدوق: قال أبی رحمه الله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا محمد بن الحسین، عن محمد بن سنان، عن اسحاق بن الحارث، عن أبی بصیر، قال أخرج أبو عبدالله(علیه السلام) حقاً، فأخرج منه ورقةً، فإذا فیه:

«سبحان الله الواحد ألذی لااله غیره القدیم المبدی، ألذی لابدی، له، الدّائم ألذی لانفادله، الحیّ ألذی لایموت الخالق مایری ومالایری، العالم کل شیء بغیر تعلیم، ذلک الله ألذی لاشریک له».((1))

٤- نامۀ امام(علیه السلام) به مفضل بن عمر:

قال الصدوق: حدثنا محمد بن علی ماجیلو یه رحمه الله، عن عمّه محمد بن أبی القاسم، عن یحیی بن الکوفی عن محمد بن سنان، عن صباح المداینی، عن المفضل بن عمر: أنّ أبا عبدالله(علیه السلام) کتب إلیه کتاباً فیه:

«ان الله تعالی لم یبعث نبیاً قط یدعو إلی معرفة الله لیس معها طاعة فی أمر ولا نهی وانما یقبل الله من العباد العمل بالفرایض التی فرضها الله علی حدودها مع معرفة من دعا إلیه ومن اطاع حرام الحرام ظاهره وباطنه وصلی وصام وحج واعتمر وعظم حرمات الله کلها ولم یدع منها شیئاً وعمل بالبرکلّه ومکارم الاخلاق کلّها وتجنب سیئها، ومن زعم انه یحل الحلال وبحرم الحرام بغیر معرفة النبی(صلی الله علیه و آله) لم یحل الله حلالا ولم یحرم له حراما وان من صلی وزکی وحج واعتمر وفعل ذلک

ص: 151


1- کتاب التوحید، ٤٦- ٤٧.

کله بغیر معرفة من افترض الله علیه طاعته فلم یفعل شیئاً من ذلک لم یصل ولم یصم ولم یزک ولم یحج ولم یعتمر ولم یغتسل من الجنابة ولم یتطهر ولم یحرم الله حلالا ولیس له صلاة وان رکع وان سجد ولالة زکاة ولاحج وانما ذلک کلّه یکون بمعرفة رجل من الله تعالی علی خلقه بطاعته وأمر بالاخذ عنه فمن عرفه واخذ عنه اطاع الله ومن زعم ان ذلک انما هی المعرفة وانه اذا عرف اکتفی بغیر طاعة فقد کذب واشرک وانما قیل اعرف واعمل ماشئت من الخیر فانّه لایقبل منک ذلک بغیر معرفة فاذا عرفت فاعمل لنفسک ما شئت من الطاعة قل اوکثر فانه مقبول منک».((1))

٥ – پاسخ امام(علیه السلام) به نامه مفضل دربارۀ شرح امور پیامبر و ائمه علیهم السلام :

قال الصفار: حدّثنا علیّ بن ابراهیم بن هاشم قال حدثنا القسم بن الرّبیع الوراق عن محمد بن سنان عن صباح المداینی عن المفضّل انّه کتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) فجائه هذا الجواب من أبی- عبدالله(علیه السلام):

«امّا بعد فانّی اوصیک ونفسی بتقوی الله وطاعته فانّ من التقوی الطّاعة والورع والتواضع الله والطمأنینة والاجتهاد والاخذ بامره والنصیحة لرسله والمسارعة فی مرضاته واجتناب مانهی عنه فانّه من یتّق فقد احرز نفسه من النّار باذن الله واصاب الخیر کلّه فی الدّنیا والاخرة ومن امر بالتقوی فقد افلح الموعظة جعلنا الله من المتّقین

ص: 152


1- علل الشرایع، ١/٢٥٠.

برحمته جائنی کتابک فقرأته وفهمت ألذی فیه فحمدت الله علی سلامتک وعافیة الله ایّاک البسنا الله وایّاک عافیة فی الدّنیا والاخرة کتبت تذکرّانّ قوما انا عرفهم کان اعجبک نحوهم وشأنهم وانّک ابلغت فیهم امورا یروی عنهم کرهتها لهم ولم تریهم الاّ طریقا حسنا ورعا وتخشّعا وبلغک انّهم یزعمون انّ الّدین انّما هو معرفة الرّجال ثمّ بعد ذلک عرفتهم فاعمل ماشئت وذکرت انّک قد عرفت انّ اصل الدّین معرفة الرّجال فوفّقک الله وذکرت انّه بلغک انّهم یزعمون ا نّ الصّلوة والزّکوة وصوم شهر رمضان والحجّ والعمرة والمسجد الحرام والبیت الحرام والمشعر الحرام والشّهر الحرام هو رجل وانّ الطّهر والاغتسال من الجنابة هورجل وکلّ فریضة افترضها الله علی عباده هو رجل وانّهم ذکروا ذلک بزعمهم انّ من عرف ذلک الرّجل فقد اکتفی بعمله به من غیر عمل وقد صلیّ واتی الزّکوة وصام وحجّ واعتمر واغتسل من الجنابة وتطهر وعظّم حرمات الله والشهر الحرام والمسجد الحرام وانّهم ذکروا من عرف هذا بعینه و تجده وثبت فی قبله جازله ان یتهاون فلیس له ان یجتهد فی العمل وزعموا انّهم اذا عرفوا ذلک الرّجل فقد قبلت منهم هذه الحدود لوقتها وان هم لم یعملوا بها وانّه بلغک انّهم یزعمون انّ الفواحش التی نهی الله عنها الخمر والمیسر والربا والدّم والمیتة ولحم الخنزیر هو رجل وذکروا انّ ما حرّم الله من نکاح الامّهات والبنات والعمّات و الخالات وبنات الاخ وبنات الاخت وما حرّم علی المؤمنین من النّساء فما حرّم الله انّما عنی بذلک نکاح نساء النّبیّ وماسوی مباح کلّه وذکرت انّه بلغک انّهم یترادفون المرأة والوحدة ویشهدون بعضهم لبعض بالزّور ویزعمون انّ لهذا ظهرا وبطنا یعرفونه فالظّاهر یتناسمون

ص: 153

عنه یأخذون به مدافعة عنهم والباطن هوالذی یطلبون وبه امروا وبزعمهم کتبت تذکر ألذی زعم عظیم من ذلک علیک حین بلغک وکتبت تسئلنی عن قولهم فی ذلک أحلال ام حرام وکتبت تسئلنی عن تفسیر ذلک وانا ابیّنه حتّی لاتکون من ذلک فی عمی ولاشبهة وقد کتبت إلیک فی کتابی هذا تفسیر ما سألت عنه فاحفظه کلّه کما قال اللهّ فی کتابه وتعیها اذن وامیة واصفه لک بحلاله وانفی عنک حرامه ان شاء الله کما وصفت ومعرّفکه حتیّ تعرفه ان شاء الله فلا تنکره انشاء الله ولاقوّة إلاّ بالله والقوّة لله جمیعا اخبرک انّه من کان یدین بهذه الصّفة الّتی کتبت تسئلنی عنها فهو عندی مشرک بالله تبارک وتعالی بیّن الشّرک لاشکّ فیه واخبرک انّ هذا القول کان من قوم سمعوا مالم یعقلوه عن اهله ولم یعطوا فهم ذلک ولم یعرفوا حدّ ماسمعوا فوضعوا حدود تلک الاشیاء مقایسة برأیهم ومنتهی عقولهم ولم یضعوها علی حدود ما امروا کذبا وافتراء علی الله ورسوله(صلی الله علیه و آله) وجرأة علی المعاصی فکفی بهذا لهم جهلا ولو أنّهم وضعوها علی حدودها الّتی حدّت لهم وقبولها لم یکن به باس ولکنّهم حرّفوها وتعدّوا وکذّبوا وتهاونوا بامرالله وطاعته ولکنّی اخبرک انّ الله حدّها بحدودها لان لایتعدّی حدوده احد ولو کان الامر کما ذکروا العذر النّاس بجهلهم مالم یصرفوا حدّما حدّلهم ولکان المقصّر والمتعدّی حدود الله معذورا ولکن جعلنا حدودا محدودة لایتعدّاها الاّ مشرک کافر ثمّ قال تلک حدود الله فلا تعتدوها ومن یتعدّ حدود الله فاولئک هم الظّالمون فاخبرک حقایق انّ الله تبارک وتعالی

ص: 154

اختار الاسلام لنفسه دینا ورضی من خلقه فلم یقبل من احد الاّ به وبه بعث انبیاؤه ورسله ثمّ قال و{وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ}((1)) فعلیه وبه بعث انبیاؤه ورسله ونبیّه محمدا(صلی الله علیه و آله) فاختلّ الذین لم یعرفوا معرفة الرّسل وولایتهم وطاعتهم هو الحلال المحلّل مااحلّوا والمحّرم ماحرّموا وهم أصله ومنهم الفروع الحلال وذلک سعیهم ومن فروعهم امرهم الحلال واقام الصّلوة وایتاء الزکوة وصوم شهر رمضان الحجّ البیت والعمرة وتعظیم حرمات الله وشعائره ومشاعره وتعظیم البیت الحرام والمسجد الحرام والشهر الحرام والطهور والاغتسال من الجنابة ومکارم الاخلاق ومحاسنها وجمیع البرّة ثم ذکر بعد ذلک فقال فی کتابه: {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاء ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ}((2)) فعدّدهم المحرّم واولیاؤهم الدّخول فی امرهم إلی یوم القیمة فیهم الفواحش وماظهر منها ومابطن والخمر والمسیر والرّبا والدّم ولحم الخنزیر فهم الحرام المحرّم واصل کلّ حرام وهم الشرّ واصل کلّ شرّ ومنهم فروع الشرّ کلّه ومن ذلک الفروع الحرام واستحلالهم ایّاها ومن فروعهم تکذیب الانبیاء وجحود الاوصیاء ورکوب الفواحش الزّنا والسّرقة وشرب الخمر والنکر واکل مال الیتیم واکل الرّبوا والخدعة والخیانة ورکوب الحرام کلّها وانتهاک المعاصی وانّما امرالله بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی یعنی مودّة ذی القربی وابتغاء طاعتهم وینهی عن الفحشاء والمنکر والبغی وهم

ص: 155


1- الأسراء/١٠5.
2- النحل/٩0.

اعداء الانبیاء واوصیاء الانبیاء وهم البغی من مودّتهم فطاعتهم یعظکم بهذه لعلّکم تذکّرون اخبرک انیّ لوقلت لک انّ الفاحشة والخمر والمیسر والزّنا والمیتة والدّهم والدّم ولحم الخنزیر هو رجل وانت اعلم انّ الله قد حرّم هذا الاصل وحرّم فرعه ونهی عنه وجعل ولایته کمن عبد من دون الله وثنا وشرکا ومن دعا إلی عبادة نفسه فهو کفرعون اذ قال«انا ربّکم الاعلی» فهذا کلّه علی وجه ان شئت قلت هو رجل وهو إلی جهنّم ومن شایعه علی ذلک فافهم مثل قول الله {إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِیرِ}((1)) ولصدقت ثمّ لو انّی قلت انّه فلان ذلک کلّه لصدقت انّ فلانا هوالمعبود المتعدّی حدودا لله التی نهی عنها ان یتعدّی ثمّ انّی اخبرک انّ الدّین واصل الدّین هو رجل وذلک الرّجل هو الیقین وهوالایمان وهو امام امتّه واهل زمانه فمن عرف عرف الله ومن انکره انکرالله ودینه وجهله جهل الله ودینه وحدوده وشرایعه بغیر ذلک الامام کذلک جری بانّ معرفة الرّجال دین الله والمعرفة علی وجهه معرفة ثابتة علی بصیرة یعرف بها دین الله ویوصل بها إلی معرفة الله فهذه المعرفة الباطنة الثابتة بعینها الموجبة حقّها المستوجب اهلها علیها الشکر الله الّتی منّ علیهم بها من منّ الله یمنّ به علی من یشاء مع معرفة الظّاهره ومعرفة فی الظاهرة فاهل المعرفة فی الظّاهر الذّین علموا امرنا بالحقّ علی غیر علم لایلحق باهل المعرفة فی الباطن علی بصیر ولایصلّوا بتلک المعرفة المقصّرة إلی حقّ معرفة الله کما قال فی کتابه {وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ

ص: 156


1- البقره/١٦٨.

وَهُمْ یَعْلَمُونَ}((1)) فمن شهد شهادة الحقّ لا یقعد علیه قلبه علی بصیرة فیه کذلک من تکلّم لا یقعد علیه قلبه لا یعاقب علیه عقوبة من عقد علیه قلبه وثبت علی بصیرة فقد عرفت کیف کان حال رجال اهل المعرفة فی الظاهر والاقرار بالحقّ علی غیر علم فی قدیم الدّهر وحدیثه إلی انتهی الامر إلی نبیّ الله وبعده إلی من صار إلی من انتهت إلیه معرفتهم وانّما عرفوا بمعرفة اعمالهم ودینهم ألذی دان الله به المحسن باحسانه والمسیء باسائته وقد یقال انّه من دخل فی هذالامر بغیر یقین ولا بصیرة خرج من کما دخل فیه رزقنا الله وایّاک معرفة ثابتة علی بصیرة واخبرک انّی لوقلت انّ الصلوة والزّکوة وصوم شهر رمضان والحجّ والعمرة والمسجد الحرام والبیت الحرام والمشعر الحرام والطهور والاغتسال من الجنابة وکلّ فریضة کان ذلک هو النبیّ ألذی جاء به عند ربّه لصدقت انّ ذلک کلّه انّما یعرف بالنبیّ ولولا معرفة ذلک النبیّ(صلی الله علیه و آله) والایمان به والتسلیم له ما عرف ذلک النّبی واصله وهو فرعه وهو دعانی إلیه ودلّنی علیه وعرّفنیه وامرنی به واوجب علیّ له الطّاعة فیما امرنی به لایسعنی جهله وکیف یسعنی جهله ومن هو فیما بینی وبین الله وکیف تستقیم لی لولا انّی اصف انّ دینی وهوالذیّ اتانی به ذلک النبی(صلی الله علیه و آله) ان اصف انّ الدّین غیره وکیف لایکون ذلک معرفة الرّجل وانّما هوالّذی جاء به عن الله وانّما انکر ألذی من انکره بان {قَالُواْ أَبَعَثَ الله بَشَرًا رَّسُولاً}((2)) ثمّ قالوا {أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا}((3)) فکفروا

ص: 157


1- الزخرف/٨٦.
2- الأسراء/٩٦.
3- التغابن/٦.

بذلک الرّجل وکذّبوا به وقالوا انزل علیک ملک فقال اقل من انزل الکتاب ألذی جاء به موسی نوراً وهدی للنّاس ثمّ قال فی آیة اخری { وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَکًا لَّقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ یُنظَرُونَ ولو وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً}((1)) کلّها انّما هو رجل وهو یعرف حدّ مایتکلّم به فقد صدق ومن قال علی الصفة انّما احبّ ان یعرف بالرّجال وان یطاع بطاعتهم فجعلهم سبیله ووجهه ألذی یؤتی منه لایقبل الله من العباد غیر ذلک لایسئل عمّا یفعل وهم یسئلون فقال فیمن اوجب من محبّته لذلک {مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ الله وَمَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا}((2)) فمن قال لک انّ هذه الفریضة الّتی ذکرت بغیر الطّاعة لایعنی التمسّک فی الاصل بترک الفروع لایعنی بشهادة ان لا اله الاّ الله وبترک شهادة انّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله) ولم یبعث الله نبیاّ قطّ الاّ بالبّر والعدل والمکارم ومحاسن الاعمال والنهی عن الفواحش ماظهر منها وما بطن فالباطن منه ولایة اهل الباطن والظّاهر منه فروعهم ولم یبعث الله نبیّا قطّ یدعوا إلی معرفة لیس معها طاعة فی امر ونهی فانّما یقبل الله من العباد العمل بالفرایض الّتی افترضها الله علی حدودها مع معرفة من جائهم من عنده ودعاهمم إلیه فاوّل من ذلک معرفة من دعا إلیه ثمّ طاعته فیما یقرّبه بمن لاطاعة له وانّه من عرف اطاع حرّم الحرام ظاهره وباطنه ولایکون تحریم الباطن واستحلال الظّاهر انّما حرّم الظّاهر

ص: 158


1- الانعام/٩.
2- النساء/٨0.

بالباطن والباطن بالظّاهر معاً جمیعاً ولایکون الاصل والقروع وباطن الحرام حرام وظاهره حلال ولا یحرم الباطن ویستحیل الظّاهر وکذلک لایستقیم الاّ یعرف صلوة الباطن ولایعرف صلوة الظّاهر ولاالزکوة ولا الصّوم ولا الحجّ ولا العمرة والمسجد الحرام وجمیع حرمات الله وشعائره وان ترک معرفة الباطن لانّ باطنه ظهره ولا یستقیم ان ترک واحدة منها اذا کان الباطن حراما خبیثا فالظّاهر منه انّما یشبه الباطن بالظّاهر فمن زعم انّ ذلک انّما هی المعرفة انّه اذا عرف اکتفی بغیر طاعة فقد کذب واشرک ذاک لم یعرف ولم یطع وانّما قیل اعرف واعمل ماشئت من الخیر فانّه لایقبل ذلک منک بغیر معرفة فاذا عرفت فاعمل لنفسک ما شئت من الطّاعة قلّ اوکثر فانّه مقبول منک اخبرک انّ من عرف اطاع اذا عرف وصلّی وصام واعتمر وعظّم حرمات الله کلّها ولم یدع منها شیئاً وعمل بالبرّ کلّه ومکارم الاخلاق کلّها ویجتنب سیئتها وکلّ ذلک هو النبی(صلی الله علیه و آله) والنبی(صلی الله علیه و آله) اصله وهو اصل هذا کلّه لانّه جاء ودلّ علیه وامر به ولا یقبل من احد شیئاً من الا به ومن عرف اجتنب الکبائر وحرّم الفواحش ماظهر منها ومابطن وحرّم المحارم کلّها لانّ بمعرفة النبی(صلی الله علیه و آله) وبطاعته دخل فیما دخل فیه النبی(صلی الله علیه و آله) وخرج ممّا خرج منه النبی(صلی الله علیه و آله) من زعم انّه یملک الحلال ویحرّم الحرام بغیر معرفة النبی(صلی الله علیه و آله) لم یحلّل الله بغیر معرفة من افترض الله علیه طاعته لم یقبل منه شیئا من ذلک ولم یصلّ ولم یصم ولم یزّک ولم یحجّ ولم یعتمر ولم یغتسل من الجنابة ولم یتطهّر ولم یحرّم الله حرام ولم یحللّ الله حلالا لیس له صلوة وان رکع وسجد ولاله زکوة وان اخرج لکلّ اربعین درهما ومن عرفه واحد عنه اطاع الله وامّا ماذکرت

ص: 159

انّهم یستحلّون نکاح ذوات الارحام التی حرّم الله فی کتابه فانّهم زعموا انّه انّما حرّم علینا بذلک نکاح نساء النبی(صلی الله علیه و آله) فانّ احقّ ما بدء منه تعظیم حقّ الله وکرامة رسوله وتعظیم شأنه وما حرّم الله علی تابعیه ونکاح نسائه من بعد قوله وما کان لکم ان تؤذوا رسول الله(صلی الله علیه و آله) ولا ان تنکحوا ازواجه من بعد ابداً انّ ذلکم کان عندالله عظیماً وقال الله تبارک وتعالی{النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ}((1)) وهواب لهم ثمّ قال ولا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النّساء الا ما قد سلف انّه کا فاحشة ومقتا وساء سبیلا فمن حرّم نساء النبیّ لتحریم الله ذلک فقد حرم الله فی کتابه العمّات والخالات وبنات الاخ وبنات الاخت وما حرّم الله من ارضاعه لان تحریم ذالک تحریم نساء النبیّ فمن حرما ما حرم الله من الامّهات والبنات والاخوات والحمّات من نکاح نساء النبی(صلی الله علیه و آله) ومن استحلّ ما حرّم الله فقد اشرک اذا اتّخذ ذلک دینا.

وامّا ماذکرت انّ الشّیعة یترادفون المرأة الواحدة فاعوذ بالله ان یکون ذلک من دین الله ورسوله انّما دینه ان یحلّ ما احلّ الله ویحرّم ما حرّم الله سراء انّ ما احلّ الله من النساء فی کتاب المتعة فی الحجّ اجلهما ثمّ لم یحرّمهما فاذا اراد الرّجل المسلم ان یتمتّع من المرآة فعلی کتاب الله وسنّته نکاح غیر سفاح تراضیا علی ما احبّا من الاجرة والاجل کما قال الله{ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً

ص: 160


1- الاحزاب/٦.

وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ}((1)) ان هما اجبّا ان یمدّا فی الاجل علی ذلک الاجر فاخر یوم من اجلها قبل این ینقضی الاجل قبل غروب الشّمس مدّا فیه وزادا فی الاجل مااحباّ فان مضی آخر یوم منه لم یصلح الاّ ما امر مستقبل ولیس بینهما عدّة من سواه فانّه اتّحادت سواه اعتدّت خمسة والاربعین یوم ولیس بینهما می راث ثمّ ان ان شائت تمتّعت من آخر فهذا حلال لهما إلی یوم القیمة ان هی شائت من سبعة وان هی شائت من عشرین ان ما بقیت فی الدّنیا کلّ هذا حلال لهما علی حدود الله ومن یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه واذا اردت المتعة فی الحجّ فاحرم من العقیق واجعلها متعة فمتی ما قدّمت طفت بالبیت واستسلمت الحجر الاسود وفتحت به وختمت سبعة اسواط ثمّ تصلّی رکعتین عند مقام ابراهیم ثمّ اخرج من البیت فاسع بین الصّفا والمروة سبعة اشواط تفتح بالصّفا وتحتم بالمروة فاذا فعلت ذلک فصبرت حتی اذا کان یوم التّرویة صنعت ما صنعت بالعقیق ثمّ احرم بین الرّکن والمقام بالحجّ فلم تزل محرما حتیّ تقف بالموقف ثمّ ترمی الجمرات وتذبح وتحلّ وتغتسل ثمّ تزور البیت فاذا انت فعلت ذلک فقد احللت وهو قول الله فمن تمتّع بالعمرة إلی الحجّ فما استیسر من الهدی ان تذبح وامّا ما ذکرت انّهم یستحلّون الشهادات بعضهم لبعض علی غیرهم فانّ ذلک لیس هو الاّ قول الله یا ایّها الذین آمنوا شهادة بینکم اذا حضر احدکم الموت حین الوصیّة اثنان ذوا عدل منکم اواخران من غیرکم ان انتم ضربتم فی الارض فاصابتکم مصیبة

ص: 161


1- النساء/٢4.

الموت اذا کان مسافرا وحضره الموت اثنان ذواعدل من دینه فان لم یجدوا فاخران ممّن یقرأ القرآن من غیر اهل ولایته یحبسونهما من بعد الصّلوة فیقسمان بالله ان ارتبتم لاتشتری به ثمنا قلیلا ولوکان به ثمنا قلیلا ولوکان ذا قربی ولا نکتم شهادة الله انّا اذا لمن الاثمین فان عثر علی انّهما استحقّا اثما فاخران یقومان مقامهما من الذین استحقّ علیهم الاولیان من اهل ولایته فیقسمان بالله لشهادتنا احقّ من شهادتهما وما اعتدینا انّا اذا لمن الظّالمین ذلک ادنی بالشّهادة علی وجهها اوتخافوا ان تردّ ایمانا بعد ایمانهم واتّقوا الله واسمعوا وکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقضی بشهادة رجل واحد مع یمین المدعی ولا یبطل حقّ مسلم ولا یردّ شهادة مؤمن فاذا اخذ یمین المدّعی وشهادة الرّجل قضی له بحقّ ولیس یعمل بهذا فاذا کان لرجل مسلم قبل آمخر حقّ یجحدو ولم یکن شاهد غیر واحد فانّه اذا رفعه إلی ولایة الجور ابطلوا حقّه ولم یقضوا فیها بقضاء رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان الحقّ فی الجور ان لایبطل حق رجل فیستخرج الله علی یدیه حقّ رجل مسلم ویأجره ا لله ویجیء عدلا کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یکمل به وامّا ماذکرت فی آخر کتابک انّهم یزعمون انّ الله ربّ العالمین هو النبیّ(صلی الله علیه و آله) وانّک شبّهت قولهم بقول الّذین قالوا فی علیّ ما قالوا فقد عرفت انّ السّنن والا مثال کاینة لم یکن شیء فیما مضی الاّ سیکون مثله حتیّ لوکانت شاة بشاة وکان هیهنا مثله واعلم انّه سیضلّ قوم بضلالة من کان قبلهم کتبت فتسئلنی عن مثل ذلک ماهو وما ارادوا به اخبرک انّ الله تبارک وتعالی هوخلق الخلق لاشریک له الخلق والامر والدّنیا والاخرة وهو ربّ کلّ شیء وخلقه خلق الخلق واحبّ ان یعرفوه بانبیائه واحتجّ علیهم بهم

ص: 162

فالنبیّ(صلی الله علیه و آله) هوالدّلیل علی الله عبد مخلوق مربوب اصطفاه نفسه رسالته واکرمه بها فجعل خلیفته فی خلقه ولسانه فیهم وامینه علیهم وخازنه فی السّموات والارضین قوله قول الله لایقول علی الله الاّ الحقّ من اطاعه اطاع الله ومن عصاه الله عصا الله وهو مولی من کان الله رب وولیّه من ابی ان یقرّ له بالطّاعة فقد ابی ان یقرّ لربّه بالطّاعة وبالعبودیّة ومن اقرّ بطاعته اطاع الله وهداه بالنبیّ(صلی الله علیه و آله) مولی الخلق جمیعا عرفوا ذلک وانکروه وهو الوالد المبرور فیمن احبّه واطاعه وهوالوالد البارّ ومجانب الکبایر قد کتبت لک ما سئلتنی عنه وقد علمت انّ قوما سمعوا صنعتنا هذه فلم یقولوا بها بل حرّفوها ووضعوها علی غیر حدودها علی نحوها قد بلغک واحذر من الله ورسوله ومن یتعصّبون بنا اعمالهم الخبیثة وقد رمانا النّاس بها والله یحکم بیننا وبینهم {فانّه یقول الّذین یرمون المحصنات المؤمنات الغافلات لعنوا فی الدّنیا والاخرة ولهم عذاب عظیم یوم تشهد علیهم السنتهم وایدیهم بما کانوا یعملون یومئذ یوفیهم الله اعمالهم السیئة ویعلمون انّ الله هو الحقّ المبین} وامّا ماکتبت ونحوه وتخوّفت ان یکون صفتهم من صفة فقد اکرمه الله تعالی عزّوجلّ عمّا یقولون علوّا کبیرا صفتی، هذه صفة صاحبنا الّتی وصفنا له وعندنا اخذنا فجزاه الله عنا افضل الحقّ فانّ جزائه علی الله فتفهّم کتابی هذا واتّقوه الله».((1))

ص: 163


1- بصائر الدرجات، ٥٢٦- ٥٣٦.

٦ - پاسخ امام(علیه السلام) به نامه مفضل بن عمر، دربارۀ توحید،

((1)) مشهور به «رسالة الإهلیلجة»:((2))

قال المجلسی:((3)) حدّثنی محرزین سعید النحویّ بدمشق قال: حدّثنی محمّد بن أبی مسهر بالرملة، عن أبیه، عن جدّه قال: کتب المفضّل بن عمر الجعفیّ إلی أبی عبدالله جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام) یعلمه أنّ أقواما ظهروا من أهل هذه الملّة یجحدون الربوبیّة، ویجادلون علی ذلک، ویسأله أن یردّ علیهم قولهم، ویحتجّ علیهم فیما ا دّعوا بحسب ما احتجّ به علی غیرهم، فکتب أبو عبدالله(علیه السلام):

«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد وفّقنا الله وإیّاک لطاعته، وأوجب لنا بذلک رضوانه برحمته، وصل کتابک تذکر فیه ماظهر فی ملّتنا، وذلک من قوم من أهل الإلحاد بالربوبیّة قدکثرت عدّتهم واشتدّت خصومتهم، وتسأل أن أصنع للردّ علیهم وانقض لما فی أیدیهم کتاباً علی نحو مارددت علی غیرهم من أهل البدع والاختلاف، ونحن نحمد الله علی النعم السابغة والحجج البالغة والبلاء المحمود عند الخاصّة

ص: 164


1- ابن شهر آشوب و ابن طاووس گفتهاند: این رساله را امام صادق(علیه السلام) به مفضل املاء فرموده است.[معالم العلماء، ٢٦؛ کشف المحجّة، ١٥٠- ١٥١]. اما مجلسی گوید: امام(علیه السلام) این رساله را به مفضل بن عمر نوشته است.
2- الاهلیجة: مغرب هلیله، دانهای است که اقسام زرد و سیاه دارد: [فرهنگ جامع عربی، فارسی، ٤/٤٥٦] علت نامیده شدن این رساله به رسالة الاهلیجة: این است که امام(علیه السلام) توانسته است، طبیبی هندی را که منکر وجود خدا بوده، از طریق همین دانهای که در دست داشته، به خدا و وحدانیت او رهنمون شود.
3- به دلیل اشتهار راویان و یا دلائل دیگر، راویان قبل از محرزین سعید حذف شدهاند.

والعامّة فکان من نعمه العظام وآلائه الجسام الّتی بها تقریره قلوبهم بربوبیّته، وأخذه می ثاقهم بمعرفته، وإنزاله علیهم کتاباً فیه شفاء لما فی الصدور من أمراض الخواطر ومشتبهات الامور، ولم بدع لهم ولا لشیء من خلقه حاجة إلی من سواه، واستغنی عنهم، وکان الله غنیّاً حمیداً.

ولعمری ما اتی الجهّال من قبل ربّهم وأنّهم لیرون الدلالات الواضحات والعلامات البیّنات فی خلقهم، ومایعلمون من ملکوت السماوات والأرض والصنع العجیب المتقن الدالّ علی الصانع، ولکنّهم قوم فتحوا علی نفسهم ابواب المعاصی، وسّهلوا لها سبیل الشهوات، فغلبت الأهواء علی قلوبهم، واستحوذ الشیطان بظلمهم علیهم، وکذلک یطبع الله علی قلوب المعتدین، والعجب من مخلوق یزعم أنّ الله یخفی علی عباده وهویری أثر الصنع فی نفسه بترکیب یبهر عقله، وتألیف یبطل حجّته ولعمری لو تفکر وافی هذه الامور العظام لعاینوا من أمر الترکیب البیّن، ولطف التدبیر الظاهر، ووجود الأشیاء مخلوقة بعد أن لم تکن، ثمّ تحوّلها من طبیعة إلی طبیعة، وصنیعة بعد صنیعة، ما یدّلهم ذلک علی الصانع فإنّه لایخلوشیء منها من أن یکون فیه أثر تدبیر وترکیب یدلّ علی أنّ له خالقاً مدبّراً، وتألیف بتدبیر یهدی إلی واحد حکیم.

وقد وافانی کتابک ورسمت لک کتاباً کنت نازعت فیه بعض أهل الأدیان من أهل الإنکا، وذلک أنّه کان یحضرنی طبیب من بلاد الهند، وکان لایزال ینازعنی فی رأیه، ویجادلنی علی ضلالته، فینا هو یوماً یدقّ

ص: 165

إهلیلجةً لیخلطها دواءاً احتجت إلیه من أدویته، إذ عرض له شیء من کلامه ألذی لم یزل ینازعنی فیه من ادّعائه أنّ الدنیا لم تزل ولاتزال شجرة تنبت وأخری تسقط، نفس تولد واخری تتلف، وزعم أن انتحالی المعرفة لله تعالی دعوی لایبّنه لی علیها، ولا حجّة لی فیها، وأنّ ذلک أمر أخذه الآخر الأوّل، والأصغر عن الأکبر، وأنّ الأشیاء المختلفة والمؤتلفة والباطنة والظاهرة إنّما تعرف بالحواسّ الخمس: نظر العین؛ وسمع الاذن؛ وشمّ الأنف؛ وذوق الفم، ولمس الجوارح؛ ثمّ قاد منطقه علی الأصل ألذی وضعه فقال: لم یقع شیء من حواسّی علی خالق یؤدّی إلی قلبی، إنکار الله تعالی.

ثمّ قال: أخبرنی بم تحتجّ فی معرفة ربّک ألذی نصف قدرته وربوبیّته، وإنّما یعرف القلب الأشیاء کلّها بالدلالات الخمس التی وصفت؟ قلت: بالعقل ألذی فی تلی، والدلیل ألذی أحتجّ به فی معرفته.

قال: فأنّی یکون ما تقول وأنت تصرف أنّ تصرف أنّ القلب لایعرف شیئاً بغیر لحواسّ الخمس؟ فهل عاینت ربّک ببصر، أو سمعت صوته بأذن، أو شممتة بنسیم، أو ذقته بفم، أو مسسة بید فأدّی ذلک المعرفة إلی قلبک؟ قلت: أرأیت إذ أنکرت الله وجحدته.

- لأنّک زعمت أنّک لاتحسّه بحواسّک الّتی تعرف بها الأشیاء – وأقررت أنا به هل بدّ من أن یکون أحدنا صادقاً ولآخر کاذباً؟ قال: لا.

قلت، أفرأیت إن کان کما أقول والحقّ فی یدی ألست قد أخذت فیما کنت احاذر من عقاب الخالق بالثقة وأنّک قد وقعت بجحودک

ص: 166

وإنکارک فی الهلکة؟ قال: بلی.

قلت: فأیّنا أولی بالحزم وأقرب من النجاة؟ قال: أنت، إلاّ أنّک من أمرک علی ادّعاء وشبهة، وأنا علی یقین وثقة، لأنّی لاأری حواسّی الخمس أدرکته، وما لم تدرکه حواسّی فلیس عندی بموجود.

قلت: إنّه لمّا عجزت حواسّک عن إدراک الله أنکرته، وأنا لمّا عجزت حواسّی عن إدراک الله تعالی صدّقت به.

قال: وکیف ذلک؟ قلت: لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لجسم، أو وقع علیه بصر للون فما أدرکته الأبصار ونالته الحواسّ فهو غیرالله سبحانه لأنّه لایشبه الخلق، وأنّ هذا الخلق ینتقل بتغیر وزوال، وکلّ شیء أشبه التغییر والزوال فهو مثله، ولیس المخلوق کالخالق ولا المحدّث کالمحِدث.

قال: إنّ هذا لقول، ولکنّی لمنکر ما لم تدرکه حواسّی فتؤدیه إلی قلبی؛ فلمّا اعتصم بهذه المقالة ولزم هذه الحجّة قلت: أمّا إذ أبیت إلاّ أن تعتصم بالجهالة، وتجعل المحاجرة حجّة فقد دخلت فی مثل ماعبث وامتثلت ماکرهت، حبث قلت: إنّی اخترت الدعوی لنفسی لأنّ کلّ شیء لم تدرکه حواسّی عندی بلاشیء.

قال: وکیف ذلک؟ قلت: لأنّک نقمت علی الادّعاء ودخلت فیه فادّعیت أمراً لم تحط به خبراً ولم تقله علماً فکیف استجزت لنفسک الدعوی فی إنکارک الله، ودفعک أعلام النبوّة والحجّة الواضحة وعبتها علیّ؟ أخبرنی هل أحطت بالجهات کلّها وبلغت منتهاها؟ قال: لا. قلت: فهل رقیت إلی السماء الّتی تری؟ أو انحدرت إلی الأرض

ص: 167

السفلی فجلت فی أقطارها؟ أوهل خضت فی غمرات البحور واخترقت ذلک خلاء من مدبّر حکیم عالم بصیر؟ قال: لا. قلت: فما یدریک لعل ألذی أنکره قلبک هو فی بعض مالم تدرکه حواسّک ولم یحط به علمک.

قال: لاأدری لعلّ فی بعض ماذکرت مدبّراً، وماأدری لعلّه لیس فی شیء من ذلک شیء! قلت: أمّا إذ خرجت من حدّ الإنکار إلی منزلة الشکّ فإنّی أرجو أن تخرج إلی المعرفة.

قال: فإنّما دخل علیّ الشکّ، لسؤالک إیّای عمّالم یحط به علمی، ولکن من أین یدخل علیّ الیقفین بما لم تدرکه حواسّی؟ قلت: من قبل إهلیلجتک هذه.

قال: ذاک إذا أثبت اللحجّة لأنّها من آداب الطبّ ألذی اذعن بمعرفته قلت: إنّما أردت آن آتیک به من قبلها لأنّها أقرب الأشیاء إلیک، شاهداً یدلّ علی الصنعة الدالّة علی من صنعها ولم تکن شیئاً، ویهلکها حیّ لاتکون شیئاً. قلت: فأخبرنی هلی تری هذه إهلیلجة؟ قال: نعم.

قلت: أفتری غیب ما فی جوفها؟ قال: لا. قلت: أفتشهد أنّها مشتملة علی نواة ولاتراها؟ قال: ما یدرینی لعلّ لیس فیها شیء. قلت: أفتری أنّ خلف هذا القشر من هذه الإهلیلجة غائب لم تره من لحم أوذی لون؟ قال: ما أدری لعلّ ما ثمّ غیری ذی لون ولا لحم. قلت: أفتقرّ أنّ هذه الإهلیلجة الّتی تسمّیها الناس بالهند موجودة؟ لاجتماع أهل الاختلاف من الامم علی ذکرها. قال: ما أدری لعلّ ما اجتمعوا علیه من

ص: 168

ذلک باطل! قلت: أفتقرّ أن الإهلیلجة فی أرض تنبت؟ قال: تلک الأرض وهذه واحدة وقدر أیتها. قلت: أفما تشهد بحضور هذه الإهلیلجة علی وجود ماغاب من أشباها؟ قال: ماأدری لعلّه لیس فی الدنیا إهلیلجة غیرها. فلمّا اعتصم بالجهالة قلت: أخبرنی عن هذه الإهلیلجة أتقرّ أنّها خرجت من شجرة، أوتقول، إنّها هکذا وجدت؟ قال: لابل من شجرة خرجت. قلت: فهل أدرکت حواسّک الخمس ماغاب عنک من تلک الشجرة؟ قال: لا. قلت: فما أراک إلاّ قد أقررت بوجود شجرة لم تدرکها حواسّک. قال: لا. قلت: فما أراک إلاّ قد أقررت بوجود شجرة لم تدرکها حواسّک. قال: أجل ولکنّی أقول: إنّ الإهلیلجة والأشیاء المختلفة شیء لم تزل تدرک، فهل عندک فی هذا شیء تردّ به قولی؟ قلت: نعم أخبرنی عن هذه الإهللیلجة هل کنت عاینت شجرتها وعرفتها قیل أن تکون هذه الإهلیلجة فیها؟ قال: نعم. قلت: فهل کنت تعاین هذه الإهلیجة؟ قال: لا. قلت: أفما تعلم أنّک کنت عاینت الشجرة ولیس فیها الإهلیلجة، ثم عدت إلیها فوجدت فیها الإهلیلجة أفما تعلم أنّه قد حدث فیها مالم تکن؟ قال ما أستطیع أن انکر ذلک ولکنّی أقول: إنّها کانت فیها متفرّقة. قلت: فأخبرنی هل رأیت تلک الإهلیلجة الّتی تنبت منها شجرة هذه الإهلیلجة قیل أن تغرس؟ قال: نعم. قلت: فهل یحتمل عقلک أنّ الشجرة الّتی تبلغ أصلها وعروقها وفروعها ولحاؤها وکلّ ثمرة جنیت، وورقة سقطت ألف ألف رطل کانت کامنة فی هذه الإهلیلجة؟ قال: ما یحتمل هذا العقل ولایقبله القلب. قلت: أقررت أنّها حدثت فی الشجرة؟ قال، نعم ولکّنی لاأعرف أنّها مصنوعة فهل تقدر أن تقرّرنی بذلک؟ قلت: نعم

ص: 169

أریت أنّی إن أریتک تدبیراً أتقرُّ أنّ له مدبّراً، وتصویراً أنّ له مصوّراً؟ قال: لابدّ من ذلک.

قلت: ألست تعلم أنّ هذه الإهلیلجة لحم رکّب علی عظم فوضع فی جوف متّصل بغصن مرکّب علی ساق یقوم علی أصل فیقوی بعروق من تحتها علی جروم متّصل بعض ببعض؟ قال: بلی. قلت: ألست تعلم أنّ هذه الإهلیلجة مصّورة بتقدیره تخطیط، وتألیف وترکیب وتفصیل متداخل بتألیف شیء فی بعض شیء، به طبق بعد طبق وجسم علی جسم ولون مع لون، أبیض فی صفرة، ولین علی شدید، فی طبائع متفرّقة، وطرائق مختلفة، وأجزاء مؤتلفة مع لحاء تسقیها، وعروق یجری فیها الماء، وورق یسترها وتقیها من الشمس أن تحرقها، ومن البرد أن یهلکها، و الریح أن تذبلها؟ قال: أفلیس لوکان الورق مطبقا علیها کان خیراً لها؟ قلت: الله أحسن تقدیراً لوکان کما تقول لما یصل إلیها ربح یروّحها، ولا برد یشدّدها، ولعفنت عند ذلک، ولولم یصل إلیها حرّ الشّمس لما نضجت، ولکن شمس مرّة وریحٌ مرّةً وبردٌ مرّة قدّرالله ذلک بقوة لطیفة ودبّره بحکمة بالغة.

قال: حسی من التصویر فسّرلی التدبیر ألذی زعمت أنّک ترینه. قلت: أرأیت الإهلیلجة قبل أن تعقد إذهی فی قمعها ماء بغیر نواة ولالحم ولا قشر ولا لون ولا طعم ولا شدّة؟ قال: نعم. قلت: أرأیت لولم یرفق الخالق ذلک الماء الضعیف ألذی هو مثل الخردلة فی القلّة والذلّة ولم یقوّة بقوّته ویصوّره بحکمته ویقدّره بقدرته هل کان ذلک الماء یزید علی أن یکون فی قمعه غیر مجموع بجسم وقمع وتفصیل؟

ص: 170

فإن زاد زادماءاً متراکباً غیر مصوّر ولا مخطّط ولامدّبر بزیادة أجزاء ولاتألیف أطباق. قال: قد أریتنی من تصویر شجرتها وتألیف خلقتها وحمل ثمرتها وزیادة أجزائها وتفصیل ترکیبها أوضح الدلالات، وأظهر البیّنة علی معرفه الصانع، ولقد صدقت بانّ الأشیاء مصنوعة، ولکنّی لاأدری لعلّ الإهلیلجة والأشیاء صنعت أنفسها؟ قلت: أولست تعلم أنّ خالق الأشیاء ولإهلیلجة حکیم عالم بماعاینت من قوّة تدبیره؟ قال: بلی قلت: فهل ینبغی للّذی هو کذلک أن یکون حدثاً؟ قال: لا.قلت: أفلست قد رأیت الإهلیلجة حین حدثت وعاینتها بعد أن لم تکن شیئاً ثمّ هلکت کأن لم تکن شیئاً؟ قال: بلی، وإنّما أعطیتک أنّ الإهلیلجة حدثت ولم أعطک أن الصانع لایکون حادثاً لایخلق نفسه. قلت: ألم تعطنی أنّ الحکیم الخالق لایکون حدثاً، وزعمت أنّ الإهلیلجة حدثت؟ فقد أعطیتنی أنّ الإهلیلجة مصنوعة، فهو عزّوجلّ صانع الإهلیلجة، وإن رجعت إلی أن تقول: إنّ الإهلیلجة صنعت نفسها ودبّرت خلقها فمازدت أن أقررت بما أنکرت، ووصفت صانعاً مدبّراً أصبت صفته، ولکنّک لم تعرفه فسمیّته بغیر اسمه قال: کیف ذلک؟ قلت: لإنّک أقررت بوجود حکیم لطیف مدّبر، فلمّاساً لتک من هو؟ قلت: الاهلیلجة قد أقررت بالله سبحانه، ولکنّک سمینه بغیر اسمه، ولو عقلت وفکرت لعلمت أنّ الإهلیلجة أنقص قوّة من أن تخلق نفسها، وأضعف حیلة من أن تدبّر خلقها.

قال: هل عندک غیر هذا؟ قلت: نعم؛ أخبرنی عن هذه الإهلیلجة الّتی زعمت أنّها صنعت نفسها ودبّرت أمرها کیف صنعت نفسها صغیرة الخلقة، صغیرة القدرة، ناقصه القوّة، لاتمتنع أن تکسر وتعصر

ص: 171

وتؤکل؟ وکیف صنعت نفسها مفضولة مأکولة مرة فبیحة المنظر لابهاء لها ولاماء؟ قال: لأنّها لم تقو إلاّ المتمادی فی الباطل فأعلمنی متی خلقت نفسها ودبّرت خلقها قبل أن تکون أوبعد أن کانت؟ فإن زعمت أنّ الإهلیلجة خلقت نفسها بعد ماکانت فإنّ هذا لمن أبین المحال: کیف تکون موجودة مصنوعة ثمّ یصنع نفسها مرّة اخری؟ فیصیر کلامک إلی أنّها مصنوعة مرّتین؛ ولإن قلت، إنّها خلقت نفسها ودبّرت خلقها قبل أن تکون إنّ هذا من أوضح الباطل وأبین الکذب! لأنّها قبل أن تکون لیس بشیء، فکیف یخلق لاشیء شیئاً؟ وکیف تعیب قولی: إنّ شیئاً یصنع لاشیئاً، ولاتغیب قولک: إنّ لاشیء یصنع لاشیئاً؟ فانظر أیّ القولین أولی بالحقّ؟ قال: قولک قلت فما یمنعک منه؟ قال قد قبلته واستبان لی حقّه وصدقه بأنّ الأشیاء المختلفة والإهلیلجة لم یصنعن أنفسهنّ، ولم یدبّرن خلقهنّ، ولکنّه تعرّض لی أنّ الشجرة هی الّتی صنعت الإهلیجة لأنّها خرجت منها. قلت فمن صنع الشجرة؟ قال: الاهلیلجة الاخری! قلت: اجعل لکلامک غایة أنتهی إلیها فإمّا أن تقول: هوالله سبحانه فیقبل منک، وإمّا أن تقول: الإهلیلجة فنسألک.

قال: سل. قلت: أخبرنی عن الإهلیلجة هل تنبت منهاالشجرة إلاّ بعد ما ماتت وبلیت وبادت؟ قال: لا إنّ لشجرة بقیت بعد هلاک الإهلیلجة مائة سنة، فمن کان یحمیها ویزید فیها، ویدبّر خلقها ویربّیها، وینبت ورقها؟ مالک بدّمن أن تقول: هوالّذی خلقها، ولإن قلت: الإهلیلجة وهی حیّة قبل أن تهلک وتبلی وتصبر تراباً، وقد ربّت الشجرة وهی می تة أنّ هذا القول مختلف. قال: لاأقول: ذلک . قلت: أفتقرّ بأنّ الله خلق الخلق أم قدبقی فی نفسک شی من ذلک؟ قال: إنّی من ذلک علی حدّ وقوف ماأتحلّص إلی أمر ینفذلی فیه الأمر. قلت: أمّا

ص: 172

إذ أبیت إلاّ الجهالة وزعمت أنّ الأشیاء لایدرک إلاّ بالحواسّ فإنّیّ أخبرک أنّه لیس للحواسّ دلالة علی الأشیاء، ولافیها معرفة إلاق بالقلب، فإنّه دلیلها ومعرّفها الأشیاء الّتی تدّعی أنّ القلب لایعرفیها إلاّ بها.

فقال: أمّا إذ نطقت بهذا فما أقبل منک إلاّ بالتخلیص والتفحّص منه بإیضاح وبیان وحجّة وبرهان. قلت: فأوّل ما أبدأ به أنّک تعلم أنّه ربّما ذهب الحواسّ، أو بعضها ودبّر القلب الأشیاء الّتی فیها المضرّة والمنفعة من الامور العلانیة والخفّیة فأمر بها ونهی فنفذ فیها أمره وصحّ فیها قضاؤه.

قال: إنّک تقول فی هذا قولاً یشبه الحجّة، ولکنّی احبّ أن توضحه لی غیر هذا الإیضاح. قلت: ألست تعلم أنّ القلب یبقی بعد ذهاب الحواسّ؟ قال: نعم ولکن یبقی بغیر دلیل علی الأشیاء الّتی تدلّ علیها الحواسّ. قلت: أفلست تعلم أنّ الطفل تضعه أمّه مضغة لیس تدلّه الحواسّ علی شیء لا یسمع ولا یبصر ولا یذاق ولا یلمس ولا یشمّ؟ قال: علی قلت: فأبّة الحواسّ دلّته علی طلب اللّبن إذا جاع، والضحک بعد البکاء إذا رّوِی من اللّبن؟ وأیّ حواسّ سباع الطیر ولاقط الحبّ منها دلّها علی أن تلقی بین أفراخها اللّحم والحبّ فتهوی سباعها إلی اللّحم، ولآخرون إلی الحبّ؟ وأخبرنی عن فراخ طیر الماء ألست تعلم أنّ فراخ طیر الماء إذا طرحت فیه سبحت، وإذا طرحت فیه

ص: 173

فراخ طیر البرّ غرقت والحواسّ واحدة، فکیف انتفع بالحواسّ طیر الماء وأعانته علی السباحة ولم تنتفع طیر البرّ فی الماء بحواسّها؟ ومابال طیر البرّ إذا غمستها فی الماء ساعة ماتت وإذا أمسکت طیر الماء عن ساعة ماتت؟ فلا رأی الحواسّ فی هذا إلاّ منکسرة علیک ولا ینبغی ذلک أن یکون إلاّ من مدبّر حکیم جعل للماء خلقاً وللبرّ خلقاً.

أم أخبرنی مابال الذرّة الّتی لاتعابن الماء قطّ تطرح فی الماء فتسبح، وتلقی الإنسان ابن خمسین سنة من أقوی الرجال وأعقلهم لم یتعلمّ السباحة فیغرق؟ کیف لم یدلّه عقله ولبّه وتجاربه بالأشیاء مع اجتماع حواسّه وصحّتها أن یدرک ذلک بحواسّه کما أدرکته الذرّة إن کان ذلک إنّما یدرک بالحوّاس؟ أفلیس ینبغی لک أن تعلم أنّ القلب ألذی هو معدن العقل فی الصبّی ألذی وصفت وغیر ممّا سمعت من الحیوان هوالّذی یهیّج الصبّی إلی طلب الرضاع، والطیر اللّاقط علی لقط الحبّ، والسباع علی ابتلاع اللّحم؟.

قال: لست أجد القلب یعلم شیئاً إلاّ بالحواسّ! قلت: أمّا إذ أبیت إلاّ النزوع إلی الحواسّ فإنّا لنقبل نزوعک إلیها بعد رفضک لها، ونجیبک فی الحواسّ حتّی یتقرّر عندک أنّها لاتعرف من سائر الأشیاء إلاّ الظاهر ممّا« هودون الربّ الأعلی سبحانه وتعالی، فأمّا ما یخفی ولا یظهر فلیست تعرفه، وذلک أنّ خالق الحواسّ جعل لها قلباً احتجّ به علی العباد، وجعل الحواسّ الدلالات علی الظاهر ألذی یستدّل بها علی الخالق سبحانه، فنظرت العین إلی خلق متّصل بعضه ببعض فدلّت القلب علی ما عاینت،

ص: 174

وتفکّر القلب حین دلّته العین علی ما عاینت من ملکوت السماء وارتفاعها فی الهواء بغیر عمد یری، ولا دعائم تمسکها لاتؤخّر مرّة فتنکشط، ولاتقّدم اخری فتزول، ولاتهبط مرّة فتدنو، ولاترفع اخری فتنأی، لاتتغیّر لطول الأمد ولاتخلق لاختلاف اللّیالی والأیّام، ولاتتداعی منها ناحیة، ولاینهار منها طرف، مع ماعاینت من النجوم الجاریة السبعة المختلفة بمسیرها الدوران الفلک، وتنقّلها فی البروج یوماً بعد یوم، وشهراً بعد شهر وسنة بعد سنة، منها السریع، ومنها البطیء ومنها المعتدل السیر: ثمّ رجوعها واستقامتها، وأخذها عرضاً وطولاً، وخنوسها عند الشمس، وهی مشرقة وظهورها، إذا غربت، وجری الشمس والقمر فی البروج دائبین لایتغیّران فی أزمنتهما وأوقاتهما یعرف ذلک من یعرف بحساب موضوع وأمر معلوم بحکمة یعرف ذووا الألباب أنّها لیست من حکمة الإنس، ولاتفتیش الأوهام، ولاتقلیب التفکّر، فعرف القلب حین دلّته العین علی ما عاینت أنّ لذلک الخلق والتدبیر والأمر العجیب صانعاً یمسک السماء المنطبقة أن تهوی إلی الأرض وأنّ ألذی جعل الشمس والنجوم فیها خالق السماء، ثمّ نظرت العین إلی ما أستقلّها من الأرض فدلّت القلب علی ما عاینت فعرف القلب بعقله أنّ ممسک الأرض الممتدّة أن تزول أو تهوی فی الهواء- وهویری الریشة یرمی بها فتسقط مکانها وهی فی الخفّة علی ماهی علیه- هو ألذی یمسک السماء الّتی فوقها، وأنّه لولا ذلک لخسفت بما علیها من ثقلها وثقل الجبال والأنام والأشجار والبحور والرمال، فعرف القلب بدلالة العین أنّ مدبّر الأرض هو مدبّر السماء، ثم سمعت الاذن صوت الریاح الشدیدة العاصفة واللّینة الطیّبة، وعاینت العین مایقلع من عظام الشجر ویهدم من وثیق البنیان، وتسفی من ثقال الرمال،

ص: 175

تخلّی منها ناحیة وتصبّها فی اخری، بلا سائق تبصره العین، ولاتسمعه الاذن، ولا یدرک بشیء من الحواسّ، ولیست مجسّدة تلمس ولا محدودة تعاین، فلم تزد العین والاذن وسائر الحواسّ علی أنّ دلّت القلب أنّ لها صانعاً، وذلک أنّ القلب یفکّر بالعقل ألذی فیه، فیعرف أن الریح لم تتحرّک من تلقائها و أنّها لوکانت هی المتحرّکة لم تکفف عن التحرّک، ولم تهدم طائة وتعفیّ اخری، ولم تقلع شجرة وتدع اخری إلی جنبها، ولم تصبّ أرضاً وتنصرف عن اخری فلمّا تفکّر القلب فی أمر الریح علم أنّ لها محرّکاً هوالّذی یسوقها حیث یشاء، ویسکنها إذا شاء، ویصیب بها من یشاء، ویصرفها عمّن یشاء، فلمّا نظر القلب إلی ذلک وجدها متّصلة بالسماء، وما فیها من الآیات فعرف أنّ المدبّر القادر علی أن یمسک الأرض والسماء هو خالق الریح ومحرّکها إذا شاء، وممسکها کیف شاء، ومسلّطها علی من یشاء. وکذلک دلّت العین والاذن القلب علی هذه الزلزلة، وعرف بذلک بغیرهما من حواسّه حین حرکته فلمّا دلّ الحواسّ علی تحریک هذا الخلق العظیم من الأرض فی غلظها وثقلها، وطولها وعرضها، وما علیها من ثقل الجبال والمیاه والأنام وغیر ذلک، وإنّما تتحرّک فی ناحیة ولم تتحرّک فی ناحیة اخری وهی ملتحمة جسداً واحداً، وخلفاً متّصلاً بلافصل ولا وصل، تهدم ناحیة وتخسف بها وتسلم اخری، فعندها عرف القلب أنّ محرّک ماحرّک منها هو ممسک ما امسک منها، وهو محرّک الریح وممسکها، وهو مدّبر السماء والأرض وما بینهما، وأنّ الأرض لوکانت هی المزلزلة لنفسها لما تزلزلت ولما تحرّکت، ولکنّه ألذی دبّرها وخلقها حرّک منها ماشاء. ثمّ نظرت العین إلی العظیم من الآیات من السحاب

ص: 176

المسخّربین السماء والأرض بمنزلة الدخان لاجسد له یلمس بشیء من الأرض والجبال، یتخلّل الشجرة فلا یحرّک منها شیئاً، ولایهصر منها غصناً، ولا یعلّق منها بشیء یعترض الرکبان فیحول بعضهم من بعض من ظلمته وکثافته، ویحتمل من ثقل الماء وکثرته مالا بقدر علی صفته، مع ما فیه من الصواعق الصادعة، والبروق الّلامعة، والرعد والثلج والبرد والجلید مالاتبلغ الأوهام صفته ولا تهتهدی القلوب إلی کنه عجائبه، فیخرج مستقّلاً فی الهواء یجتمع بعد تفرّقه ویلتحم بعد تزایله، تفّرقه الریاح من الجهات کلّها إلی حیث تسوقه بإذن الله ربّها، یسفلّ مرّة وبعلو اخری، متمسّک بما فیه من الماء الکثیر ألذی إذا أزجاه صارت منه البحور، یمرّ علی الأراضی الکثیرة والبلدان المتنائیة لاتنقص منه نقطه، حتّی ینتهی إلی مالا یحصی من الفراسخ فیرسل مافیه قطرة بعد قطرة، وسیلاً بعد سیل، متتابع علی رسله حتّی ینقع البرک وتمتلی الفجاج، وتعتلی الأودیة بالسیول کأمثال الجبال غاصّة بسیولها، مصمخة الآذان لدویّها وهدیزها فتحی بها الأرض المیتة، فتصبح مخضرة بعد أن کانت مغیرّة، ومعشبّة بعد أن کانت مجدبة، قد کسیت ألواناً من نبات عشب ناضرة زاهرة مزیّنة معاشاً للناس والأنعام، فإذا أفرغ الغمام ماءه أقلع وتفرّق وذهب حیث لایعاین ولا یدری أین تواری، فادّت العین ذلک إلی القلب فعرف القلب أنّ ذلک لوکان بغیر مدبّر وکان ما وصفت من تلقاء نفسه مااحتمل نصف ذلک من الثقل من الماء، وإن کان هوالّذی یرسله لما احتمله ألفی فرسخ أو أکثر، ولأرسله فیما هو أقرب من ذلک، ولما أرسله قطرة بعد قطرة، بل کان یرسله إرسالاً فکان یهدم البنیان، ویفسد النبات، ولما جاز إلی بلد وترک

ص: 177

آخر دونه؛ فعرف القلب بالأعلام المنیرة الواضحة أنّ مدبّر الامور واحد، وأنّه لوکان ا ثنین أوثلاثة لکان فی طول هذه الأزمنة والأبد والدهر اختلاف فی التدبیر وتناقض فی الامور، ولتأخر بعض وتقدّم بعض، ولکان تسفّل بعض ماقد علا، ولعلا ما قدسفل، ولطلع شیء غاب فتأخّر عن وقته أو تقدّم ما قبله فعرف القلب بذلک أنّ مدبّر الأشیاء ماغاب منها وما ظهر هوالله الأوّل، خالق السماء ممسکها، وفارش الأرض وداحیها، وصانع ما بین ذلک مماعدّدنا وغیر ذلک ممّا لم یحص.

وکذلک عاینت العین اختلاف اللّیل والنهار دائبین جدیدین لایبلیان فی طول کرّهما، ولایتغیّر ان لکثرة اختلافهما، ولاینقصان عن حالهما، النهارفی نوره وضیائه، واللّیل فی سواده وظلمته، یلج أحدهما فی الآخر حتّی ینتهی کلّ واحد منهما إلی غایة محدودة معروفة فی الطول والقصر علی مرتبة واحدة ومجری واحد، مع سکون من یسکن فی اللّیل، وانتشار من ینتشر فی اللّیل، وانتشار من ینتشر فی النهار، وسکون من یسکن فی النهار، ثمّ الحرّ والبرد وحلول أحدهما بعقب الآخر حتّی سکون الحرّ برداً، والبرد حرّاً فی وقته وإبانه، فکلّ هذا ممّا یسنتدلّ به القلب علی الربّ سبحانه وتعالی، فعرف القلب بعقله أنّ من دبّر هذه الأشیاء هو الواحد العزیز الحکیم ألذی لم یزل ولایزال، وأنّه لوکان فی السماوات والأرضین آلهة معه سبحانه لذهب کلّ إله بما خلق، ولعلا بعضهم علی بعض، ولفسد کلّ واحد منهم علی صاحبه.

وکذلک سمعت الاذن ما أنزل المدبّر من الکتب تصدیقاً لما

ص: 178

أدرکته القلوب بعقولها، وتوفیق الله إیّاها، وما قاله من عرفه کنه معرفته بلاولد ولاصاحبة ولاشریک فأدّت الاذن ماسمعت من اللسان بمقالة الأنبیاء إلی القلب.

فقال: قد أتیتنی من أبواب لطیفة بما لم یأتنی به أحد غیرک إلاّ أنّه لایمنعنی من ترک فی یدی إلاّ الإیضاح والحجّة القویّة بما وصفت لی وفسرت. قلت أمّا إذا حجبت عن الجواب واختلف منک المقال فسیأتیک من الدلالة من قبل نفسک خاصّة ما یستبین لک أنّ الحواسّ لاتعرف شیئاً إلاّ بالقلب؛ فهل رأیت فی المنام أنّک تأکل وتشرب حتّی وصلت لذّة ذلک إلی قلبک؟ قال: نعم. قلت: فهل رأیت أنّک تضحک وتبکی وتجول فی البلدان الّتی لم ترها والّتی قدر رأیتها حّتی تعلم معالم مارأیت منها؟ قال: نعم مالا احصی. قلت: هل رأیت احداً من أقاربک من أخ أوأب أوذی رحم قدمات قبل ذلک حتیّ تعلمه وتعرفه کمعرفتک إیّاه قبل أن یموت؟ قال: أکثر من الکثیر. قلت: فأخبرنی أیّ حواسّک أدرک هذه الأشیاء فی منامک حتّی دلّت قلبک علی معاینة الموتی وکلامهم، وأکل طعامهم، والجولان فی البلدان، والضحک والبکاء وغیر ذلک؟ قال: ما أقدر أن أقول لک أی حواسّی أدرک ذلک أو شیئاً منه، وکیف تدرک وهی بمنزلة المیّت لاتسمع ولاتبصر؟ قلت: فأخبرنی حیث استیقظت ألست قد ذکرت ألذی رأیت فی منامک تحفظه وتقصّه بعد یقظتک علی إخوانک لاتنسی منه حرفاً؟ قال: إنّه کما تقول وربّما رأیت الشیء فی منامی ثمّ لا أمسی حتّی أراه فی یقظتی کما رأیته فی منامی. قلت: فأخبرنی أیّ حواسّک قرّرت علم ذلک فی قلبک حتّی ذکّرته بعدما استیقظت؟ قال: إنّ هذا الأمر ما دخلت فیه الحواسّ. قلت: أفلیس ینبغی لک أن تعلم حیث بطلت الحواسّ فی هذا أنّ

ص: 179

ألذی عاین تلک الأشیاء وحفظها فی منامک قلبک ألذی جعل الله فیه العقل ألذی احتجّ به علی العباد؟ قال: إنّ ألذی رأیت فی منامی لیس بشیء إنّما هو بمنزلة السراب ألذی یعاینه صاحبه وینظر إلیه لایشکّ فیه أنّه ماء فإذا انتهی إلی مکانه لم یجده شیئاً فما رأیت فی منامی فبهذه المنزلة!

قلت: کیف شبّهت السراب بما رأیت فی منامک من أکلک الطعام فالحلو والحامض، وما رأیت من الفرح والحزن؟ قال: لأنّ السراب حیث انتهیت إلی موضعه صار لاشیء، وکذلک صارما رأیت فی منامی حین إنتبهت!

قلت فأخبرنی إن أتیتک بأمر وجدت لذّته فی منامک وحفق لذالک قلبک ألست تعلم أن الأمر علی ما وصفت لک؟ قال: بلی. قلت: فأخبرنی هل احتملت قطّ حتّی قضیت فی امرأة نهمتک عرفتها أم لم تعرفها؟ قال: بلی مالا احصیه. قلت: ألست وجدت لذلک لذّةً علی قدر لذّتک فی یقظتک فتنتبه وقد أنزلت الشهوة حتّی تخرج منک بقدر ماتخرج منک فی الیقظة، هذا کسر لحجتّک فی السراب. قال: مایری المحتلم فی منامه شیئاً إلاّ ماکانت حواسّه دلّت علیه فی الیقظة. قلت: مازدت علی أن فویّت مقالتی، وزعمت أنّ القلب یعقل الأشیاء ویعرفها بعد ذهاب الحواسّ وموتها فکیف أنکرت أنّ القلب یعرف الأشیاء وهو یقظان مجتمعة له حواسّه، وما ألذی عرّفه إیّاها بعد موت الحواس حیّة وهولا یسمع ولایبصر؟ ولکنت حقیقاً أن لاتنکر له المعرفة

ص: 180

وحواسّه حیّة مجتمعه إذا أقررت أنّه ینظر إلی الامرأة بعد ذهاب حواسه حتّی نکحها وأصاب لذّته منها؛ فینبغی لمن یعقل حیث وصف القلب بماوصفه به من معرفته بالأشیاء والحواسّ ذاهبة أن یعرف أنّ القلب مدبّر الحواسّ ومالکها ورائسها والقاضی علیها، فإنّه ماجهل الإنسان من شیء فما یجهل أنّ الید لاتقدر علی العین أن تقلعها، ولا علی اللّسان أن تقطعه، وأنّه لیس یقدر شیء من الحواسّ أن یفعل بشیء من الحسد شیئاً بغیر اذن القلب ودلالته وتدبیره لأنّ الله تبارک وتعالی جعل القلب مدبّر اللجسد، به یسمع وبه یبصر وهو القاضی والأمیر علیه؛ لایتقّدم الجسد إن هو تأخّر، ولایتأخرّ إن هو تقدّم، وبه سمعت الحواسّ وأبصرت، إن أمرها ائتمرت، وإن نهاها انتهت، وبه ینزل الفرح والحزن، وبه ینزل الألم، إن فسد شیء من الحواسّ بقی علی حاله، وإن فسد القلب ذهب جمیعاً حتّی لایسمع ولایبصر.

قال: لقد کنت أظنّک لاتتخلّص من هذه المسألة وقد جئت بشیء لاأقدر علی ردّه قلت: وأنا اعطیک تصادیق ما أنبأتک به وما رأیت فی منامک فی مجلسک الساعة. قال: افعل فإنّی تحیّرت فی هذه المسألة. قلت: أخبرنی هل تحدّث نفسک فی تجارة أوصناعة أوبناء أوتقدیر شیء وتأمر به إذا أحکمت تقدیره فی ظنّک؟ قال: نعم. قلت: فهل أشرکت قلبک فی ذلک الفکر شیئاً من حواسّک؟ قال: لا. قلت: أفلا تعلم أنّ ألذی أخبرک به قلبک حقّ؟ قال: الیقین هو؛ فزدنی ما یذهب الشکّ عنّی ویزیل الشبه من قلبی.

أقول: ذکر السیّد ابن طاووس قدّس الله روحه فی کتاب النجوم من

ص: 181

هذه الرسالة جملء لیست فیما عندنا ومن النسخ فلنذکرها:

«قلت: أخبرنی هل یعرف أهل بلادک علم النجوم؟ قال: إنّک لغافل عن علم أهل بلادی بالنجوم! قلت: وما بلغ من علمهم بها؟ فقال: إنّا نخبرک عن علمهم بخصلتین تکتفی بهما عمّا سواهما. قلت: فأخبرنی ولاتخبرنی إلاّ بحقّ. قال بدینی لااخبرک إلاّ بحقّ وبما عاینت. قلت: هات.

قال: أمّا إحدی الخصلتین فإنّ ملوک الهند لایتّخذون إلاّ الخصیان. قلت: ولم ذلک؟ قال: لأنّ لکلّ رجل منهم منجّماً حاسباً فاذا أصبح أتی باب الملک فقاس الشمس وحسب فأخبره بما یحدث فی یومه ذلک، وما حدث فی لیلته الّتی کان فیها، فإن کانت أمرأة من نسائه فارفت شیئاً یکرهه أخبره، فقال: فلان قارف کذا وکذا مع فلانة، ویحدث فی هذا الیوم کذا وکذا.

قلت: فأخبرنی عن الخصلة الاخری، قال: قوم بالهند بمنزلة الخنّاقین عندکم یقتلون الناس بلاسلاح ولاخنق ویأخذون أموالهم. قلت: وکیف یکون هذا؟ قال. یخرجون مع الرفقة والتجّار بقدر ما فیها من الرجالة فیمشون معهم أیّاماً لیس معهم سلاح، ویحدّثون الرجال ویحسبون حساب کلّ رجل من التّجار فإذا عرف أجمعهم موضع النفس من صاحبه وکزکلّ واحد منهم صاحبه ألذی حسب به فی ذلک الموضع فیقع جمیع التّجار موتی! قلت: إنّ هذا أرفع من الباب الأوّل إن کان ما تقول حقّاً! قال: أحلف لک بدینی إنّه حقّ ولربّما رأیت ببلاد الهند قد اخذ بعضهم وامر بقتله.

ص: 182

قلت: فأخبرنی کیف کان هذا حتّی اطّلعوا علیه؟ قال: بحساب النجوم.

قلت: فما سمعت کهذا علماً قطّ، وما أشکّ أنّ واضعه الحکیم العلیم. فأخبرنی من وضع هذا العلم الدقیق ألذی لا یدرک بالحواسّ ولا بالعقول ولا بالفکر؟ قال: حساب النجوم وضعته الحکماء وتوارثه الناس».

قلت: اخبرنی هل یعلم اهل بلادک علم النجوم؟ قال: إنّک لغافل من علم أهل بلادی بالنجوم فلیس أحد أعلم بذلک منهم. قلت: أخبرنی کیف وقع علمهم بالنجوم وهی ممّا لایدرک بالحواسّ ولا بالفکر؟ قال: حساب وضعته الحکماء وتوارثته الناس فإذا سألت الرجل منهم عن شیء قاس الشمس ونظر فی منازل الشمس والقمر وما للطالع من النحوس، وما للباطن من السعود، ثمّ یحسب ولا یخطی،؛ ویحمل إلیه المولود فیحسب له ویخبر بکلّ علامة فیه بغیر معاینة وما هو مصیبه إلی یوم یموت. قلت: کیف دخل الحساب فی الموالید الناس؟ قال: لأنّ جمیع الناس إنّما یولدون بهذه النجوم، ولولا ذلک لم یستقم بهذا الحساب فمن ثم لا یخطیء إذا علم الساعة والیوم والشهر والسنة الّتی یولد فیها المولود. قلت: لقد توصّفت علماً عجیباً لیس فی علم الدنیا أدقّ منه ولا أعظم إن کان حقاّ کما ذکرت، یعرف به المولود الصبّی ومافیه من العلامات ومنتهی أجله وما یصیبه فی حیاته، أولیس هذا حساباً تولد به جمیع أهل الدنیا من کان من الناس؟ قال: لا أشکّ فیه. قلت: فتعال ننظر بعقولنا کیف علم الناس هذا العلم وهل یستقیم

ص: 183

أن یکون لبعض الناس إذا کان جمیع الناس یولدون بهذه النجوم، وکیف عرفها بسعودها و نحوسها، وساعتها وأوقاتها، ودقائقها ودرجاتها، وبطیئها وسریعها، وموضعها من السماء، ومواضعها تحت الأرض، ودلالتها علی غامض هذه الأشیاء الّتی وصفت فی السماء وماتحت الأرض، فقد عرفت أنّ بعض هذه البروج فی السّماء وبعضها تحت الأرض، وکذلک النجوم السبعة منها تحت الأرض ومنها فی السماء فما یقبل عقلی أنّ مخلوقاً من أهل الأرض قدر علی هذا. قال: وما أنکرت من هذا؟ قلت: إنّک زعمت أنّ جمیع أهل الأرض إنّما یتوالدون بهذه النجوم، فأری الحکیم ألذی وصع هذا الحساب بزعمک من بعض أهل الدنیا، ولاشکّ إن کنت صادقاً أنّه ولد ببعض هذه النجوم والساعات والحساب ألذی کان قبله، إلاّ أن تزعم أنّ ذلک الحکیم لم یولد بهذا النجوم کما ولد سائر الناس. قال: وهل هذا ا لحکیم إلاّ سائر الناس؟ قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک علی أنّها قد خلقت قبل هذا الحکیم ألذی زعمت انّه وضع هذا الحساب، وقد زعمت أنه ولد ببعض هذه النجوم؟ قال: بلی.

قلت: فکیف اهتدی لوضع هذه النجوم؟ وهل هذا العلم إلاّ من معلّْم کان قبلهما وهوالّذی أسّس هذا الحساب ألذی زعمت أنّه أساس المولود، والأساس أقدم من المولود، والحکیم ألذی زعمت أنّه وضع هذا إنّما یتبع أمر معلّم هو أقدم منه، وهوالّذی خلقه مولوداً ببعض هذا النجوم، وهوالّذی أسّس هذه البروج الّتی ولد بها غیره من الناس فواضع الأساس ینبغی أن یکون أقدم منها، هب إنّ هذا الحکیم عمّر مذکانت الدنیا عشرة أضعاف، هل کان نظره فی هذه النجوم إلاّ

ص: 184

کنظرک إلیها معلّقة فی السماء أوتراه کان قادراً علی الدنّو منها وهی فی السماء حتّی یعرف منازلها ومجاریها، ونحوسها وسعودها، ودقائها، وبأیّتها تکسف الشمس والقمر، ویأیّتها یولد کلّ مولود، وأیّها السعد وأیّها النحس، وأیّها البطیء وأیّها السریع، ثمّ یعرف بعد ذلک سعود ساعات النهار ونحوسها، وأیّها السعد وأیّها النحس، وکم ساعة یمکث کلّ نجم منها تحت الأرض، وفی أیّ ساعة تغیب، وأیّ ساعة تطلع، وکم ساعة یمکث طالعاً، وفی أیّ ساعة تغیب، وکم استقام لرجل حکیم کما زعمت من أهل الدنیا أن یعلم علم السماء ممّا لایدرک بالحواسّ، ولا یقع علیه الفکر، ولا یخطر علی الأوهام وکیف اهتدی أن یقیس الشمس حتّی یعرف فی أیّ برج، وفی أیّ برج القمر، وفی أیّ برج من السماء هذه السعة السعود والنحوس وما الطالع منها وما الباطن؟ وهی معلّقة فی السماء وهو من أهل الأرض لایراها إذا توارث بضوء الشمس إلاّ أن تزعم أنّ هذا الحکیم ألذی وضع هذا العلم قدرقی إلی السماء وأنا أشهد أنّ هذا العالم لم یقدر علی هذا العلم إلاّ بمن فی السماء، لأنّ هذا لیس من علم أهل الأرض.

قال: ما بلغنی أنّ أحداً ن أهل الأرض رقی إلی السماء قلت: فلعلّ هذا الحکیم فعل ذلک ولم یبلغک؟ قال: ولو بلغنی ما کنت مصدّقاً. قلت فأنا أقول قولک، هبه رقی إلی السماء هل کان له بدّ من أن یجری مع کلّ برج من هذه البروج، ونجم من هذه النجوم من حیث یطلع إلی حیث یغیب، ثمّ یعود إلی الآخر حتّی یفعل مثل ذلک حتّی یأتی علی آخرها؟ فإنّ منها ما یقطع السماء فی ثلاثین سنة، ومنها ما یقطع دون ذلک، وهل کان له بدّ من أن یجول فی أقطار السماء حتّی یعرف مطالع

ص: 185

السعود منها والنحوس، والبطیء والسریع، حتّی یحصی ذلک؟ أوهبة قدر علی ذلک حتّی فرع ممّا فی السماء هل کان یستقیم له حساب ما فی السماء حتّی یحکم حساب ما فی الأرض وماتحتها وأن یعرف ذلک مثل ما قد عاین فی المساء؟ لأنّ مجاریها تحت الأرض علی غیر مجاریها فی السماء، فلم یکن یقدر علی أحکام حسابها ودقائقها وساعاتها إلاّ بمعرفة ماغاب عنه تحت الأرض منها، لأنّه ینبغی أن یعرف أیّ ساعة من اللّیل یطلع طالعها، وکم یمکث تحت الأرض منها: لأنّه ینبغی أن یعرف أیّ ساعة من اللّیل یطلع طالعها، وکم یمکث تحت الأرض، وأیّة ساعة من النهار یغیب غائبها لأنّه لایعاینها، ولا ماطلع منها ولاماغاب، ولا بدّ من أن یکون العالم بها واحداً وإلاّ لم ینتفع بالحساب إلاّ تزعم أنّ ذلک الحکیم قد دخل فی ظلمات الأرضین والبحار فسار مع النجوم والشمس والقمر فی مجاربها علی قدر ما سار فی السماء حتّی علم الغیب منها، وعلم ماتحت الأرض علی قدرما عاین منها فی السماء.

قال: هل أریتنی أجبتک إلی أنّ أحداً من أهل الأرض رقی إلی السماء وقدر علی ذلک حتّی أقول؛ إنّه دخل فی ظلمات الأرضین والبحور؟ قلت: فکیف وقع هذا لعلم ألذی زعمت أنّ الحکماء من الناس وضعوه و أنّ النّاس کلّهم مولدون به وکیف عرفوا ذلک الحساب وهو أقدم منهم؟.

أقول: فی نسخة السیّد ابن طاووس هنها زیادة:

«قال: أرأیت إن قلت لک: إنّ البروج لم تزل وهی الّتی خلقت

ص: 186

أنفسها علی هذا الحساب ألذی تردّ علیّ؟ قلت: أسألک کیف یکون بعضها سعداً وبعضها نحساً، وبعضها مضیئاً وبعضها مظلماً، وبعضها صغیراً وبعضاً کبیراً؟.

قال: کذلک أرادت أن تکون بمنزلة الناس، فإنّ بعضهم جمیل، وبعضهم قبیح، وبعضهم قصیر، وبعضهم طویل، وبعضهم أبیض، وبعضهم أسود، وبعضهم صالح، وبعضهم طالح. قلت: فالعجب منک إنّی اراودک منذ الیوم علی أن تقرّ بصانع فلم تجبنی إلی ذلک کان الآن أقررت بأنّ القردة والخنازیر خلقن أنفسهنّ!.

قال: لقد بهتّنی بما لم یسمع الناس منّی! قلت: أفمنکر أنت لذلک؟ قال: أشدّ إنکار. قلت: فمن خلق القردة والخنازیر إن کان الناس والنجوم خلققن أنفسهنّ؟ فلا بدّ من أن تقول: إنّهنّ من خلق الناس، أو خلقن أنفسهنّ؟ أفتقول: إنّها من خلق الناس؟ قال: لا. قلت: فلا بدّ من أن یکون لها خالق أوهی خلقت أنفسها؛ فإن قلت: إنّها من خلق الناس أقررت أنّ لها خالقاً، فإنّ قلت: لابدّ أن یکون لها خالق فقد صدقت وما أعرفنا به، ولئن قلت: إنّهنّ خلقن أنفسهنّ فقد أعطیتنی فوق ماطلبت منک من الإقرار بصانع. ثمّ قلت: فأخبرنی بعضهنّ قبل بعض خلقن أنفسهنّ أمرکان کذلک فی یوم واحد؟ فإن قلت: بعضهنّ قبل بعض فأخبرنی السماوات وما فیهنّ والنجوم قبل الأرض والإنس والذرّ خلقن أم بعد ذلک؟ فإن قلت: إنّ الأرض قبل أفلا تری قولک: إنّ الأشیاء لم تزل قد بطل حیث کانت السماء بعد الأرض؟

قال: بلی ولکن أقول: معاً جمیعاً خلقن، قلت: أفلا تری أنّک قد

ص: 187

أقررت أنّها لم تکن شیئاً قبل أن خلقن، وقد أذهبت حجّتک فی الأزلیّة؟ قال: إنّی لعلی حدّ وقوف، ماأدری ما اجیبک فیه لأنّی أعلم أنّ الصانع إنّما سمیّ صانعاً لصناعته، والصناعة غیر الصانع، غیر الصناعة لأنّه یقال للرجل: البانی لصناعته البناء، والبناء غیر البانی والبانی غیر البناء، وکذلک الحارث غیر الحرث والحرث غیر الحارث. قلت: فأخبرنی عن قولک: إنّ الناس خلقوا أنفسهم فبکما لهم خلقوها أرواحهم وأجسادهم وصورهم وأنفاسهم أم خلق بعض ذلک غیرهم؟ قال: بکمالهم لم یخلق ذلک لاشیئاً منهم غیرهم.

قلت: فأخبرنی الحیاة أحبّ إلیهم أم الموت؟ قال: أوتشکّ أنّه لاشیء أحبّ إلیهم من الحیاة، ولا أبغض إلیهم من الموت؟ قلت: فأخبرنی من خلق الموت ألذی یخرج أنفسهم الّتی زعمت أنّهم خلقوها؟ فأنّک لاتنکر أنّ الموت غیر الحیاة، وأنّه هوالّذی یذهب بالحیاة. فإن قلت: إنّ ألذی خلق الموت غیرهم، فإنّ ألذی خلق الموت هوالّذی خلق الحیاة؛ ولئن قلت: هم الّذین خلقوا الموت لأنفسهم إنّ هذا المحال من القول! وکیف خلقوا لأنفسهم مایکرهون إن کانوا کما زعمت خلقوا أنفسهم؟ف هذا ما یستنکر من ضلالک أن تزعم أنّ الناس قدروا خلق أنفسهم بکمالهم وأنّ الحیاة أحبّ إلیهم من الموت وخلقوا مایکرهون لأنفسهم!.

قال: ما أجد واحداً من القولین ینقاد لی ولقد قطعته علیّ قبل الغایة الّتی کنت اریدها، قلت: دعنی فإنّ من الدخول فی أبواب الجهالات مالاینقاد من کلام، وإنّما أسألک عن معلّم هذا الحساب

ص: 188

ألذی علمّ أهل الأرض علم هذه النجوم المعلّقة فی السماء.»

اقول: رجعنا إلی ما فی النسخ المشهورة:

قال: ماأجد یستقیم أن أقول: إنّ أحداً من أهل الأرض وضع علم هذه النجوم المعلّقة فی السماء. قلت: فلابدّ لک أن تقول: إنّما علّمه حکیم علیم بأمر السماء والأرض ومدبّر هما. قال: إن قلت هذا فقد أقررت لک بإلهک ألذی تزعم أنه فی السماء قلت: أمّا أنک فقد أعطیتنی أنّ حساب هذه النجوم حقّ، وأنّ جمیع الناس ولدوابها. قال: الشکّ فی غیر هذا.

قلت: وکذلک أعطیتنی أنّ أحداً من أهل الأرض لم یقدر علی أن یغیب مع هذه النجوم والشمس والقمر فی المغرب حتّ یعرف مجاریها ویطلع معها إلی المشرق. قال: الطلوع إلی السماء دون هذا. قلت: فلا أراک تجد بدّاً من أن تزعم أنّ المعلّم لهذا من السماء. قال: لئن قلت أن لیس لهذا الحساب معلّم لقد قلت إذاً غیر الحقّ، ولئن زعمت أنّ أحداً من أهل الأرض علم ما فی السماء وماتحت الأرض لقد أبطلت لأنّ أهل الأرض لایقدرون علی علم ما وصفت لک من حال هذه النجوم والبروج بالمعاینة والدنوّ منها فلا یقدرون علیه لأنّ علم أهل الدنیا لایکون عندنا إلاّ بالحواسّ، وما یدرک علم هذه النجوم الّتی وصفت بالحواسّ لأنّها معلّقة فی السماء ومازادت الحواسّ، علی النظر إلیها حیث تطلع وحیث تغیب، فأمّا حسابها ودقائقها ونحوسها وسعودها وبطیئها وسریعها وخنوسها ورجوعها فأنّی تدرک بالحواسّ أویهتدی إلیها بالقیاس؟.

ص: 189

قلت: فأخبرنی لوکنت متعلّماً مستوصفاً لهذا الحساب من أهل الأرض أحبّ إلیک أن تستوصفه وتتعلّمه، أم من أهل السماء؟ قال: من أهل السماء، إذ کانت النجوم معلّقة فیها حیث لایعلمها أهل الأرض.

قلت: فافهم وأدقّ النظر وناصح نفسک ألست تعلم أنّه حیث کان جمیع أهل الدنیا إنّما یولدون بهذه النجوم علی ما وصفت فی النحوس والسعود أنّهنّ کنّ قبل الناس؟ قال: ما أمتنع أن أقول هذا. قلت: أفلیس ینبغی لک أن تعلم أنّ قولک: إنّ الناس لم یزالوا ولا یزالون قد انکسر علیک حیث کانت النجوم قبل الناس؛ فالناس حدث بعدها، ولئن کانت النجوم خلقت قبل الناس ماتجد بدّاً من أن تزعم أنّ الأرض خلقت قبلهم.

قال: ولم تزعم أنّ الأرض خلقت قبلهم؟ قلت: ألست تعلم أنّها لولم تکن الأرض جعل الله لخلقه فراشاً ومهاداً ما استقام الناس ولاغیرهم من الأنام، ولاقدروا أن یکونوا فی الهواء إلاّ أن یکون لهم أجنحة؟ قال: وماذا یغنی عنهم الأجنحة إذا لم تکن لهم معیشة؟ قلت: ففی شکّ أنت من أنّ الناس حدث بعد الأرض والبروج؟ قال: لاولکن علی الیقین من ذلک.

قلت: آتیک تدور علیه هذه النجوم والشمس للشکّ والقمر هذا الفلک؟ قال: بلی. قلت: أفلیس قد کان أساساً لهذه النجوم؟ قال: بلی. قلت: فما أری هذه النجوم الّتی زعمت أنّها موالید الناس إلاّ وقد وضعت بعد هذا الفلک لأنّه به تدور والبروج وتسفل مرّة وتصعد اخری.

ص: 190

قال: قد جئت بأمر واضح لایشکل علی ذی عقل أنّ الفلک ألذی تدور به النجوم هو أساسها ألذی وضع لها لأنّها إنّما جرت به. قلت؛ أقررت أنّ خالق النجوم الّتی یولد بها الناس سعوتهم ونحوسهم هو خالق الأرض لأنّه لولم یکن خلقها لم یکن ذرء. قال: ما أجد بدّاً من إجابتک إلی ذلک. قلت: أفلیس ینبغی لک أن یدلّک عقلک علی أنّه لایقدر علی خلق السماء إلاّ ألذی خلق الأرض والذرّء والشمس والقمر والنجوم، وأنّه لولا السماء ومافیها لهلک ذرء الأرض.

قال: أشهد أنّ الخالق واحد من غیر شکّ لأنّک قد أتیتنی بحجّة ظهرت لعقلی وانقطعت بها حجّتی، وما أری یستقیم أن یکون وا ضح هذا الحساب ومعلّم هذه النجوم واحداً من أهل الأرض لأنّها فی السماء ولامع ذلک یعرف ما تحت الأرض منها إلاّ معلّم فی السماء منها، ولکن لست أدری کیف سقط أهل الأرض علی هذا العلم ألذی هو فی السماء حتّس اتّفق حسابهم علی ما رأیت من الدقّة والصواب فإنّی لولم أعرف من هذا الحساب ما أعرفه لأنکرته ولأخبرتک أنّه باطل فی بدء لأمر فکان أهون علیّ.

قلت: فأعطنی موثقاً إن أنا أعطیتک من قبل هذه الإهلیلجة الّتی فی یدک وماتدّعی من الطبّ ألذی هو صناعتک وصناعة آبائک حتّی یتّصل الإهلیلجة وما یشبهها من الأدویة بالسماء لتذعننّ بالحقّ، لتنصفنّ من نفسک. قال: ذلک لک. قلت: هل کان الناس علی حال وهم لایعرفون الطبّ ومنافعه من هذه الإهلیلجة وأشباهها؟ قال: نعم.

قلت: فمن أین اهتدوا له؟ قال: بالتجربة وطول المقایسة. قلت:

ص: 191

فکیف خطر علی أوهامهم حتّی همّوا بتجربته؟ وکیف ظنّوا أنّه مصلحة للأجساد وهم لایرون فیه إلاّ المضرّة؟ أو کیف عزموا علی طلب مالا یعرفون ممّا لاتدلّهم علیه الحواس؟ قال: بالتجارب.

قلت: أخبرنی عن واضع هذا الطبّ وواصف هذه العقاقیر المتفرّقة بین المشرق والمغرب، هل کان بدّ من أن یکون ألذی وضع ذلک ودلّ علی هذه العقاقیز رجل حکیم من بعض أهل هذه البلدان؟

قال: لابدّ أن یکون کذلک، وأن یکون رجلاً حکیماً وضع لک وجمیع علیه الحکماء فنظروا فی ذلک وفکّروا فیه بعقولهم. قلت: کأنّک ترید الإنصاف من نفسک والوفاء بما أعطیت من می ثاقک فأعلمنی کیف عرف الحکیم ذلک؟ وهبه قد عرف بما فی بلاده من الدواء والزعفران ألذی بأرض فارس، أتراه اتّبع جمیع نبات الأرض فذاقه شجرة شجرة حتّی ظهر علی جمیع ذلک؟ وهل یدلّک عقلک علی أنّ رجالاً حکماء قدروا علی أن یتّبعوا جمیع بلاد فارس ونباتها شجرة شجرة حتّی عرفوا ذلک بحواسّهم، وظهروا علی تلک الشجرة الّتی یکون فیها خلط بعض هذه الأدویة الّتی لم تدرک حواسّهم شیئاً منها وهبه أصاب تلک الشجرة بعد بحثه عنها وتتّبعه جمیع شجر فارس ونباتها، کیف عرف أنّه لایکون دواء حتّی یضمّ إلیه الإهلیج من الهند، والمصطکی من الروم، والمسک من التبّت، والدار صینی من الصین، وخصی بید ستر من الترک، والأفیون من مصر، والصبر من الیمن، والبورق من أرمنیّة، وغیر ذلک من أخلاط الأدویة الّتی تکون فی أطراف الأرض؟ وکیف عرف أنّ بعض تلک الأدویة وهی عقاقیر مختلفة یکون المنفعة

ص: 192

باجتماعها ولا یکون منفعتها فی الحالات بغیر اجتماع؟ أم کیف اهتدی لمنابت هذه الأدویة وهی ألوان مختلفة وعقاقیر متبائنة فی بلدان متفرّقة؟ فمنها عروق، ومنها لحاء ومنها ورق، ومنها ثمر، ومنها عصیر، ومنها مائع، ومنها صمغ، ومنها دهن، ومنها ما یعصر ولا یطبغ، ممّا سمّی بلغات شتّی لایصلح بعضها إلاّ ببعض ولا یصیر دواءاً إلاّ باجتماعها؛ ومنها مرائر السباع والدواّب البرّیة والبحرّیة، وأهل هذه البلدان مع ذلک متعادون مختلفون متفرّقون باللّغات، متغالبون بالمناصبة، ومتحاربون بالقتل والسبی أفتری ذلک الحکیم تتّبع هذه البلدان، حتّی عرف کلّ لغة وطاف کلّ وجه، وتتّبع العقاقیر مشرقاً ومغرباً آمناً صحیحاً لایخاف ولایمرض، سلیماً لایعطب، حیّاً لایموت، هادیاً لایضلّ، قاصداً لایجوز حافظًا لاینسی، تشیطاً لایملّ عرف وقت أزمنتها، ومواضع منابتها مع اختلاطها واختلاف صفاتها وتباین ألوانها وتفرّق أسمائها، ثمّ وضع مثالها علی شبمها وصفتها، ثمّ وصف کلّ شجرة بنباتها وورقها وثمرها ویحها وطعمها؟ أم هل کان لهذا الحکیم بدّمن أن یتّبع جمیع أشجار الدنیا وبقولها وعروقها شجرة شجرة، وورقة ورقة، شیئاً شیئاً؟ فهبه وقع علی الشجرة الّتی أراد فکیف دلّته حواسّه علی أنهّا تصلح لدواء والشجره مختلف منه الحلو والحامض والمرّ والمالح.

وإن قلت: یستوصف فی هذه البلدان ویعمل بالسؤال، فأنّی یسأل عمّا لم یعاین ولم یدرکه بحواسّه؟ أم کیف یهتدی إلی من یسأله عن تلک الشجرة وهو یکلّمه بغیر لسانه وبغیر لغته ولأشیاء کثیرة؟ فهبه فعل کیف عرف منافعها ومضارّها، وتسکینها وتهییجها، وباردها وحارّها، وحلوها ومرارتها وحرافتها، ولینها، وشدیدها؟ فلئن قلت: بالظنّ إنّ

ص: 193

ذلک ممّا لایدرک ولایعرف بالطبائع والحواسّ، ولئن قلت: بالتجربة والشرب لقد کان ینبغی له أن یموت فی أوّل ماشرب وجرّب تلک الأدویة بجهالته بها وقلّة معرفته بمنافعها ومضارّها وأکثرها السمّ القاتل. ولئن قلت: بل طاف فی کلّ بلد، وأقام فی کلّ امّة یتعلّم لغاتهم ویجرّب بهم أدویتهم تقتل الأوّل فالأوّل منهم ماکان لتبلغ معرفته الدواء والواحد إلاّ بعد قتل قوم کثیر، فما کان أهل تلک البلدان الّذین قتل منهم من قتل بتجربته بالّذین ینقادونه بالقتل ولا یدعونه أن یجاورهم، وهبه ترکوه وسلّموا لأمره ولم ینهوه کیف قوی علی خلطها، وعرف قدرها وزنها وأخذ مثاقیلها وقرط قراریطها؟ وهبه تتّبع هذا کلّه، وأکثره سمّ قاتل، إن زید علی قدرها قتل، وإن نقص عن قدرها بطل، وهبه تتّبع هذا کلّه وجال مشارق الأرض ومغاربها، وطال عمره فیها تتّبعه شجرة شجرة وبقعة بقعة کیف کان له تتّبع مالم یدخل فی ذلک من مرارة الطیر والسباع ودوابّ البحر؟ هل کان بدّ حیث زعمت أن ّ ذلک الحکیم تتّبع عقاقیر الدنیا شجرة شجرة وثمرة ثمرة حتّی جمعها کلّها فمنها مالا یصلح ولایکون دواءاً إلاّ بالمرار؟ هل کان بدّ من أن یتبع جمیع طیر الدنیا وسباعها ودوابّها دابّة دابّة وطائراً طائراً یقتلها ویجرّب مرارتها، کما بحث عن تلک العقاقیر علی مازعمت بالتجارب؟ ولوکان ذلک فکیف بقیت الدوابّ وتناسلت ولیست بمنزلة الشجرة إذا قطعت شجرة نبتت أخری؟ وهبه أتی علی طیر الدنیا کیف یصنع بما فی البحر من الدوابّ الّتی کان ینبغی أن یتّبعها بحراً بحراً وداّبة دابّة حتّی أحاط به کما أحاط بجمیع عقاقیر الدنیا الّتی بحث عنها حتّی عرفها وطلب ذلک فی غمرات الماء؟ فإنّک مهماجهلت شیئاً من هذا

ص: 194

فإنّک لاتجهل أنّ دوابّ البحر کلّها تحت الماء فهل یدلّ العقل والحواسّ علی أنّ هذا یدرک بالبحث والتجارب؟.

قال: لقد ضیّقت علیّ المذاهب، فمال أدری ما اجیبک به! قلت: فإنّی آتیک بغیر ذلک ممّا هو أوضح وأبین ممّا اقتصصت علیک، ألست تعلم أنّ هذه العقاقیر الّتی منها الأدویة والمرار من الطیر والسباع لایکون دواءاً إلاّ بعد الاجتماع؟ قال. هو کذلک.

قلت، فأخبرنی کیف حواسّ هذا الحکیم وضعت هذه الأدویة مثاقیلها وقراریطها؟ فإنّک من أعلم الناس بذلک لأنّ صناعتک الطبّ، وأنت تدخل فی الدواء الواحد من اللّون الواحد زنة أربع مائة مثقال، ومن الآخر مثاقیل وقراریط فما فوق ذلک ودونه حتّی یجیء بقدر واحد معلوم إذا سقیت منه صاحب البطنه بقدار عقد بطنه، وإن سقیت صاحب القوالنج أکثر من ذلک استطلق بطنه وألان فکیف أدرکت حواسّه علی هذا؟ أم کیف عرفت حواسّه أنّ ألذی یسقی لوجع الرأس لاینحدر إلی الرجلین، والانحدار أهون علیه من الصعود؟ والّذی یسقی لوجع القدمین لایصعد إلی الرأس، وهو إلی الرأس عند السلوک أقرب منه؟ وکذلک کلّ دواء یسقی صاحبه لکلّ عضو لا یأخذ إلاّ طریقه فی العروق الّتی تسقی له، وکلّ ذلک یصیر إلی المعدة ومنها یتفرّق؟ أم کیف لایسقل منه ماصعد ولا صعد منه ما انحدر؟ أم کیف عرفت الحواسّ هذا حتّی علم أنّ ألذی ینبغی للأذن لاینفع العین وما ینتفع به العین لایغنی من وجع الأذن، وکذلک ج می ع الأعضاء یصیر کلّ داء منها إلی ذلک الدواء ألذی ینبغی له بعینه؟ فکیف أدرکت العقول

ص: 195

والحکمة والحواسّ هذا و هوغائب فی الجوف، والعروق فی اللّحم، وفوقه الجلد لایدرک بسمع ولا ببصر ولا بشمّ ولا بلمس ولا بذوق؟

قال: لقد جئت بما أعرفه إلاّ أنّنا نقول: إنّ الحکیم ألذی وضع هذه الأدویة وأخلاطها کان إذا سقی أحداً شیئاً من هذه الأدویة فمات شقّ بطنه وتتّبع عروقه ونظر مجاری تلک الأدویة وأتی المواضع الّتی تلک الأدویة فیها. قلت: فأخبرنی ألست تعلم أنّ الدواء کلّه إذا وقع فی العروق اختلط بالدم فصار شیئاً واحداً؟ قال: بلی.

قلت: أما تعلم أنّ لإنسان إذا خرجت نفسه برد دمه وجمد؟ قال: بلی. قلت: فکیف عرف ذلک الحکیم دواءه ألذی سقاه للمریض بعد ماصار غلیظاً عبیطاً لیس بأمشاج یستدلّ علیه بلون فیه غیر لون الدم؟ قال: لقد حملتنی علی مطیّة صعبة ماحملّت علی مثلها قطّ، ولقد جئت بأشیاء لا أقدر علی ردّها.

قلت: فأخبرنی من أین علم العباد ما وصفت من هذه الأدویة الّتی فیها المنافع لهم حتّی خلطوها وتتّبعوا عقاقیرها فی هذه البلدان المتفرّقة، وعرفوا مواضعها ومعادنها فی الأماکن المتبائنة، ومایصلح من عروقها وزنتها من مثاقیلها وقراریطها، وما یدخلها من الحجار و مرار السباع وغیر ذلک؟ قال: قد أعییت عن إجابتک لغموض مسائلک وإلجائک إیّای إلی أمر لایدرک علمه بالحواسّ ولا بالتشبیه والقیاس، ولابدّ أن یکون وضع هذه الأدویة واضع، لأنّها لم تضع هی أنفسها، ولا اجتمعت حتّی جمعها غیرها بعد معرفته إیّاها؛ فأخبرنی کیف علم العباد هذه الأدویة الّتی فیها المنافع حتّی خلطوهل وطلبوا عقاقیرها فی

ص: 196

هذه البلدان المتفرّقة؟

قلت: إنّی ضارب لک مثلاً وناصب لک دلیلاً تعرف به واضغ هذه الأدویة والدالّ علی هذه العقاقیر المختلفة وبانی الجسد وواضع العروق الّتی بأخذ فیها الدواء إلی الداء. قال: فإن قلت ذلک لم أجد بدّاً من لانقیاد إ»ی ذلک. قلت: فأخبرنی عن رجل أنشأ حدیقة عظیمة، وبنی علیها حائطاً وثیقاً، ثمّ غرس فیها الأشجار والأثمار والریاحین والبقول، وتعاهد سقیها وتربیتها، وقاها مایضرّ ها، حتّی لا یخفی علیه موضع کلّ صنف منها فإذا أدرکت أشجارها وأینعت أثمارها واهتزّت بقولها دفعت إلیه فسألته أن یطعمک لوناً من الثمار والبقول سمیّته له أتراه کان قادراً علی أن ینطلق قاصدا مستمرّا لایرجع، ولا یهوی إلی شیئ یمرّبه من الشجرة والبقول حتّی یأتی الشجرة الّتی سألته أن یأتیک بثمرها، والبقلة الّتی طلبتها حیث کانت من أدنی الحدیقة أو أقضاها فیأتیک بها؟ قال: نعم أفرأیت لوقال لک صاحب الحدیقة حیث سألته الثمرة: ادخل الحدیقة فخذ حاجتک فإنّی لاأقدر علی ذلک، هل کنت تقدر أن تنطلق قاصداً لاتأخذ یمیناً ولا شمالاً حتّی تنتهی إلی الشجرة فتجتنی منها؟ قال: وکیف أقدر علی ذلک ولا علم لی فی أیّ مواضع الحدیقة هی؟ قلت: أفلیس تعلم أنّک لم تکن لتصیبها دون أن تهجم علیها بتعسّف وجولان فی جمیع الحدیقة حتّی تستدلّ علیها ببعض حواسّک بعد ما تتصفّح فیها من الشجرة شجرة شجرة وثمرة ثمرة حتّی تسقط علی الشجرة الّتی تطلب ببعض حواسّک إن تأتیها، وإن لم ترها انصرفت؟.

ص: 197

قال: وکیف أقدر علی ذلک ولم اعاین مغرسها حیث غرست، ولا منبتها حیث نبتت، ولا ثمرتها حیث طلعت. قلت: فإنّه ینبغی لک أن یدلّک عقلک حیث عجزت حواسک عن إدراک ذلک إنّ ألذی غرس هذا البستان العظیم فیما بین المشرق والمغرب وغرس فیه هذه الأشجار والبقول هوالّذی دلّ الحکیم ألذی زعمت أنّه وضع الطبّ علی تلک العقاقیر ومواضعها فی المشرق والمغرب؛ وکذلک ینبغی لک أن تستدلّ بعقلک علی أنّه هوالّذی سمّاها وسمّی بلدتها وعرف مواضعها کمعرفة صاحب الحدیقة ألذی سألته الثمرة، وکذلک لایستقیم ولا ینبغی أن یکون الغارس والدالّ علیها إلاّ الدالّ علی منافعها ومضارّها وقراریطها ومثاقیلها.

قال: إنّ هذا لکما تقول. قلت: أفرأیت لوکان خالق الجسد ومافیه من العصب واللحم والأمعاء والعروق الّتی یأخذ فیها الأدویة إلی الرأس وإلی القدمین وإلی ماسوی ذلک غیر خالق الحدیقة وغارس العقاقیر، هل کان یعرف زنتها وماقیلها وقراریطها ومایصلح لکلّ داء منها، وما کان یأخذ فی کلّ عرق؟

قال: وکیف یعرف ذلک أو یقدر علیه وهذا لایدرک بالحواسّ، ما ینبغی أن یعرف هذا إلاّ ألذی غرس الحدیقة وعرف کلّ شجرة وبقلة وما فیها من المنافع والمضارّ قلت: أفلیس کذلک ینبغی أن یکون الخالق واحداً؟ لأنّه لوکان أثنین أحدهما خالق الدواء والآخر خالق الجسد والداء لم یهتد غارس العقاقیر لإیصال دوائه إلی الداء ألذی بالجسد ممّا لاعلم له به، ولا اهتدی خالق الجسد إلی علم یصلح

ص: 198

ذلک الداء من تلک العقاقیر، فلمّا کان خالق الداء والدواء واحداً أمضی الدواء فی العروق الّتی برأوصوّر إلی الداء ألذی عرف ووضع فعلم مزاجها من حرّها وبردها ولیّنها وشدیدها وما یدخل فی کلّ دواء منه من القراریط والمثاقیل، وما یصعد إلی الرأس منها ومایهبط إلی القدمین منها ومایتفرّق منه فیما سوی ذلک.

قال: لاأشکّ فی هذا لأنّه لوکان خالق الجسد غیر خالق العقاقیر لم یهتد واحد منها إلی ما وصفت. قلت: فإنّ ألذی الحکم ألذی وصفت أنّه أوّل من خلط هذه الأدویة ودل علی عقاقیرها المتفرّقة فیما بین المشرق والمغرب، ووضع هذا الطبّ علی ما وصفت لک هو صاحب الحدیقة فیما بین المشرق والمغرب، وهو بانی الجسد، وهو دلّ الحکیم یوحی منه علی صفة کلّ شجرة وبلدها، وما یصلح منها من العروق والثمار والدهن والورق والخشب واللّحاء؛ کذلک دلّه علی أوزانها من مثاقیلها وقراریطها ومایصلح لکلّ داء منها، وکذلک هو خالق السباع والطیر والدوابّ الّتی فی مرارها المنافع ممّا یدخل فی تلک الأدویة فإنّه لوکان غیر خالقها لم یدر ماینتفع من مرارها ومایضرّ وما یدخل منها فی العقاقیر، فلمّا کان الخالق سبحانه وتعالی واحداً دلّ علی ما فیه من المنافع منها فسمّاه باسمه حتّی عرف وترک مالا منفعة فیه منها، فمن ثمّ علم الحکیم أیّ السباع والدوابّ والطیر فیه المنافع، وأیّهل لامنفعة فیه، ولولا أنّ خالق هذه الأشیاء دلّه علیها ما اهتدی بها.

قال: إنّ هذا لکما تقول وقد بطلت الحواسّ والتجارب عند هذه الصفات. قلت أمّا إذا صحّت نفسک فتعال ننظر بعقولنا ونستدلّ

ص: 199

بحواسّنا، هل کان یستقیم لخالق هذا الحدیقة وغارس هذه الأشجار و خالق هذه الدوابّ والطیر والناس ألذی خلق هذه الأشیاء لمنا فعهم أن یخلق هذا الخلق ویغرس هذا الغرس فی أرض غیره ممّا إذا شاء منعه ذلک؟.

قال: ما ینبغی أن تکون الأرض الّتی خلقت فیها الحدیقة العظیمة وغرست فیه الأشجار إلاّ لخالق هذا الخلق وملک یده. قلت: فقد أری الأرض أیضاً لصاحب الحدیقة لاتّصال هذه الأشیاء بعضها ببعض. قال: مافی هذا شکّ. قلت: فأخبرن وناصح نفسک ألست تعلم أنّ هذه الحدیقة وما فیها من الخلقة العظیمة من الإنس والدوابّ والطیر والشجر والعقاقیر والثمار وغیرها لایصلحها إلاّ شربها وربّها من الماء ألذی لاحیاء لشیء إلاّ بهأ قال: بلی. قلت: أفتری الحدیقة ومافیها من الذرء خالقها واحد، وخالق الماء غیره یحبسه عن هذه الحدیقة إذا شاء ویرسله إذا شاء فیفسد علی خالق الحدیقة؟.

قال: ماینبغی أن یکون خالق هذه الحدیقة و هذا الذرء الکثیر وغارس هذه الأشجار إلا لمدبّر الأوّل وما ینبغی أن یکون الماء لغیره، وإنّ الیقین عندی لهو أنّ ألذی یجری هذه المیاه من أرضه وجباله لغارس هذه الحدیقة وما فیها من الخلیفة لأنّه لوکان الماء لغیر صاحب الحدیقة لهلک الحدیقة ومافیها، ولکنّه خالق الماء قبل الغرس والذرء، وبه استقامت الأشیاء وصلحت. قلت: أفرأیت لولم یکن لهذه المیاه المنفجرة فی الحدیقة مغیض لما یفضل من شربها یحبسه عن الحدیقة أن یفیض علیها ألیس کان یهلک ما فیها من الخلق علی

ص: 200

حسب ما کانوا یهلکون لولم یکن لها ماء؟ قال: بلی ولکنّی لا أدری لعلّ هذه البحر لیس له حابس و أنّه شیء لم یزل. قلت: أمّا أنت فقد أعطیتنی أنّه لولا البحر ومغیض المیاه إلیه لهلکت الحدیقة. قال: أجل. قلت: فإنّی اخبرک عن ذلک بما تستیقن بأنّ خالق البحر هو خالق الحدیقة ومافیها من الخلیفة، وأنّه جعله مغیضاً لمیاه الحدیقة مع ماجعل فیه من المنافع للناس.

قال: فاجعلنی من ذلک علی یقین کما جعلتنی من غیره قلت: ألست تعلم أنّ فضول ماء الدنیا یصیر فی البحرّ قال: بلی. قلت: فهل رأیته زائداً قطّ فی کثرة الماء وتتابع الأمطار علی الحدّ ألذی لم یزل علیه؟ أوهل رأیته ناقصاً فی قلّة المیاه وشدّة الحرّ وشدّة القحط؟ قال: لا.قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک علی أنّ خالقه وخالق الحدیقة ومافیها من الخلیفة واحد، وأنّه هوالّذی وضع له حدّاً لایجاوزه لکثرة الماء ولا لقلّته، وأنّ ممّا یستدلّ علی ما أقول أنّه یقبل بالأمواج أمثال الجبال یشرف علی السهل والجبل فلو بم تقبض أمواجه ولم تحبس فی المواضع الّتی امرت بالاحتباس فیها لأطبقت علی الدنیا حتّی إذا انتهت علی تلک المواضع الّتی لم تزل تنتهی إلیها ذلّت أمواجه وخضع أشرافه.

قال: إنّ ذلک کما وصفت ولقد عاینت منه کلّ ألذی ذکرت، ولقد أتیتنی ببرهان ودلالات ما أقدر علی إنکارها ولا جحودها لبیانها. قلت: وغیر ذلک سآتیک به ممّا تعرف اتّصال الخلق بعضه ببعض، وأنّ ذلک من مدبّر حکیم عالم قدیر، ألست تعلم أنّ عامّة الحدیقة لیس شربها

ص: 201

من الأنهار والعیون وأنّ أعظم ما ینبت فیها من العقاقیر والبقول الّتی فی الحدیقة ومعاش مافیها من الدوابّ والحوش والطیر من البراری الّتی لاعیون لها ولا أنهار إنّما یسقیه السحاب؟ قال: بلی. قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک وما أدرکت بالحوشّ الّتی زعمت أنّ الأشیاء لاتعرف إلاّ بها أنّه لوکان الحساب ألذی یحتمل من المیاه إلی البلدان والمواضع الّتی لاتنالها ماء العیون والأنهار وفیها العقاقیر والبقول والشجر والأنام لغیر صاحب الحدیقة لأمسکه عن الحدیقة، إذا شاء، ولکان خالق الحدیقة من بقاء خلیفته الّتی ذرأ وبرأ علی غرور ووجل، خائفاً علی خلیفته أن یحبس صاحب المطر الماء ألذی لاحیاء للخلیفة إلاّ به؟.

قال: إنّ ألذی جئت به لواضح متّصل بعضه ببعض، وما ینبغی أن یکون ألذی خلق هذه الحدیقة وهذه الأرض وجعل فیها الخلیفة وخلق لها هذا المغیض، وأنبت فیها هذه الثمار المختلفة إلاّ خالق السماء والسحاب؛ یرسل منها مشاء من الماء إذا شاء أن یسقی الحدیقة ویحیی ما فی الحدیقة من الخلیفة والأشجار والدّواب والبقول وغیر ذلک، إلاّ أنّی احبّ أن تأتینی بحجّة أزدادبها یقیناً وأخرج بها من الشکّ. قلت: فإنّی آتیک بها إن شاء الله من قبل إهلیلجتک واتّصالها بالحدیقة، وما فیها من الأشباه المتّصلة بأسباب السماء لتعلم أنّ ذلک بتدبیر علیم حکیم.

قال: وکیف تأتینی بما یذهب عنّی الشکّ من قبل الإهلیلجة؟ قلت: فیما اریک فیها من إتقان الصنع، وأثر الترکیب المؤلّف، واتّصال

ص: 202

ما بین عروقها إلی فروعها، واحتیاج بعض ذلک إلی بعض حتّی یتّصل بالسماء قال: إن أریتنی ذلک لم أشکّ. قلت: ألست تعلم أنّ الإهلیلجة نابتة فی الأرض وأنّ عروقها مؤلّفة إلی أصل، وأنّ الأصل متعلّق بساق متّصل بالغصون، والغصون متّصلة بالفروع، والفروع منظومة بالأکمام والورق، وملبس ذلک کلّه الورق، ویتّصل جمیعه بظلّ یقیه حرّالزمان وبرده؟.

قال: أمّا الإهلیلجة فقد تبّین لی اتّصال لحائها وما بین عروقها وبین ورقها ومنبتها من الأرض، فأشهد أنّ خالقها واحد لایشرکه فی خلقها غیره لإتقان الصنع واتّصال اخلق وایتلاف التدبیر وإحکام التقدیر. قلت: إن أریتک التدبیر مؤتلفاً بالحکمة والإتقان معتدلاً بالصنعة، محتاجاً بعضه إلی بعض، متّصلا بالأرض الّتی خرجت منه الإهلیلجة فی الحالات کلّها أتقرّ نجالق ذالک؟ قال: إذن لاأشکّ فی الواحدانیّة. قلت: فافهم واقعه ماأصف لک: ألست تعلم أنّ الأرض متّصلة بإهلیلجتک والإهلیلجتک متّصلة بالتراب، والتراب متّصل بالحر، والبرد، و الحرّ والبرد متّصلان بالهواء والهواء متّصل باالرّیح، والریح متّصل باالسیحاب، والسحاب متّصل بالمطر، والمطر متّصل بالأزمنة، والأزمنة متّصلة بالشمس والقمر، والشمس والقمر متّصلتان بدوران الفلک، والفلک متّصل بما بین السماء والأرض صنعة ظاهرة، وحکمة بالغة، وتألیف متقن، وتدبیر محکم، متّصل کلّ هذا ما بین السماء والأرض صنعة ظاهرة، وحکمة بالغة، وتألیف متقن، وتدبیر محکم، متّصل کلّ ما هذا ما بین السماء والأرض لایقوم بعضه إلاّ ببعض، رلا یتأخّر واحد منهما عن وقته، ولو تأخّر عن وقته لهلک جمیع من فی الأرض من الأنام

ص: 203

والنباتات؟ قال: إنّ هذه لهی العلامات النبیّنات، والدلالات الواضحات الّتی یجری معها أثر التدبیر، بإتقان الخلق والتألیف مع إتقان الصنع، لکنّی لست أدری لعلّ ماترکت غیر متّصل بما ذکرت. قلت: وماترکت؟ قال: الناس. قلت: ألست تعلم أنّ هذا کلّه متّصل بالناس، سخرّه لها المدبّرالّذی أعلمتک أنّه إن تأخّر شیء مما عددت علیک هلکت الخلیفة، وباد جمیع ما فی الحدیقة، وذهبت الإهلیلجة الّتی تزعم أن فیها منافع الناس؟

قال: فهل تقدر أن تفسّرلی هذا الباب علی مالخّصت لی غیره؟ قلت: نعم ابیّن لک ذلک من قبل إهلیلجتک، حتّی تشهد أنّ ذلک کلّه مسخّر لبنی آدم. قال: وکیف ذلک؟ قلت: خلق الله السماء سقفاً مرفوعاً، ولولا ذلک اغتمّ خلقه لقربها، وأحرقتهم الشمس لدنوّها، وخلق لهم شهباً ونجوماً یهتدی بها فی ظلمات البرّ والبحر لمنافع الناس، ونجوماً یعرف بها أصل الحساب، فیها الدلالات هلی إبطال الحواسّ ووجود معلّمها ألذی علّمها عبادة، ممّا لا یدرک علمها بالعقول فضلاً عن الحواسّ، ولا یقع علیهاالأوهام ولایبلغها العقول إلاّ به لأنّه العزیز الجباّر ألذی دبّرها وجعل فیها سراجاً وقمراً منیراً، یسبحان فی فلک یدور بهما دائبین، یطلعهما تارة ویؤفلهما اخری، فبنی علیه الأیّام والشهور والسنین الّتی هی من سبب الشتاء والصیف والربیع والخریف، أزمنة مختلفة الأعمال، أصلها اختلاف الّلیل والنهار اللّذین لوکان واحد منهما سرمداً علی العباد لما قامت لهم معایش أبداً، فجعل مدبّر هذه الأشیاء وخالقها النهار مبصراً واللّیل سکناً، وأهبط فیهما الحرّ والبرد متبائنین لو دام واحد منهما بغیر صاحبه ما نبتت شجرة ولاطلعت ثمرة،

ص: 204

ولهلکت الخلیقة لأنّ ذلک متّصل بالریح المصرّفة فی الجهات الأربع، باردة تبرّد أنفاسهم، وحارّة تلفح أجسادهم وتدفع الأذی عن أبدانهم ومعایشهم، ورطوبة ترطب طبائعهم ویبوسة تنشف رطوباتهم وبها یأتلف المفترق وبها یتفرق الغمام المطبق حتّی ینبسط فی السماء کیف یشاء مدبّره فیجعله کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله بقدر معلوم لمعاش مفهوم، وأرزاق مقسومة وآجال مکتوبة، ولو احتبس عن أزمنته ووقته هلکت الخلیفة ویبست الحدیقة، فأنرل الله المطرفی أیّامه ووقته إلی الأرض الّتی خلقها لبنی آدم، وجعلها فرشاً ومهاداً، وحبسها أن تزول بهم، وجعل الجبال لها أوتاداً وجعل فیها ینابیع تجری فی الأرض بما تنبت فیها لاتقوم الحدیقة والخلیفة إلاّ بها، ولا یصلحون إلاّ علیها مع البحار الّتی یرکبونها، ویستخرجون منها حلیة یلبسونها ولحماً طرّیاً وغیر یأکلونه؛ فعلم أنّ إله البرّ والبحر والسماء الأرض وما بینهما واحد حیّ قیّوم مدبّر حکیم، وأنّه لوکان غیره لاختلفت الأشیاء.

وکذلک السماء نظیر الأرض الّتی أخرج الله منها حبّاً وعنباً وقضباً، وزیتوناً ونخلاً، وحدائق غلباً، وفاکهةً وأباً، بتدبیر مؤلّف مبیّن، بتصویر الزهرة والثمرة حیاة لبنی آدم، ومعاشاً یقوم به أجسادهم، وتعیش بها أنعامهم الّتی جعل الله فی أصوافها وأوبارها وأشعارها أثاثاً ومتاعاً إلی حین، والانتفاع بها والبلاغ علی ظهورها معاشاً لهم لایحبون إلاّ به، وصلاحاً لایقومون إلاّ علیه، وکذلک ماجهلت من الأشیاء فلا تجهل أنّ جمیع ما فی الأرض شیئان، شیء یولد، وشیء ینبت، أحدهما آکل، والآخر مأکول، وممّا یدلّک عقلک أنّه خالقهم ماتری من خلق الإنسان وتهیئة جسده لشهوة الطعام، والمعدة لتطحن المأکول، ومجاری

ص: 205

العروق لصفوة الطعام، وهیّأ لها الأمعاء، ولوکان خالق المأکول غیره لما خلق الأجساد مشتهبة للمأکول ولیس له قدرة علیه.

قال: لقد وصفت صفة أعلم أنّها من مدبّر حکیم لطیف قدیر علیم، قد آمنت وصدّقت أنّ الخالق واحد سبحانه وبحمده، غیر أنّی أشکّ فی هذه السمائم القاتلة أن یکون هوالّذی خلقها لأنّها ضارّة غیر نافعة! قلت: ألیس قد صار عندک أنّها من غیر خلق الله؟ قال: نعم لأنّ الخلق عبیده ولم یکن لیخلق ما یضرّهم. قلت: سابصّرک من هذا شیئاً تعرفه ولا اتبّئک إلاّ من قبل إهلیلجتک هذه وعلمک بالطّب، قال: هات. قلت: هل تعرف شیئاً من النبت لیس فیه مضرّة للخلق؟ قال: نعم قلت، ماهو؟ قال: هذه الأطعمة. قلت: ألیس هذا الطعام ألذی وصفت یغیّر ألوانهم، ویهیّج أوجاعهم حتّی یکون منها الجذام والبرص ولاسلال والماء الأصفر، وغیر ذلک من الأوجاع؟ قال: هو کذلک؟ قلت: أمّا هذا الباب فقد انکسر علیک. قال: أجل قلت: هل تعرف شیئاً من النبت لیس فیه منفعة؟ قال: نعم.

قلت: ألیس یدخل فی الأدویة الّتی یدفع بها الأوجاع من الجذام والبرص والسلال وغیر ذلک، ویدفع الداء ویذهب السقم ممّا أنت أعلم به لطول معالجتک قال: إنّه کذلک.

قلت: فأخبرنی أیّ الأدویة عندکم أعظم فی السمائم القاتلة؟ ألیس التریاق؟ قال: نعم هو رأسها وأوّل ما یفرغ إلیه عند نهش الحیّات ولسع الهوامّ وشرب السمائم.

قلت: ألیس تعلم أنّه لابدّ للأدویة المرتفعة ولأدویة المحرقة فی

ص: 206

أخلاط التریاق إلاّ أن تطبخ بالأفاعی القاتلة؟ قال: نعم هو کذلک ولا یکون التریاق المنتفع به الدافع للسمائم القاتلة إلاّ بذلک، ولقد انکسر علیّ هذا الباب، فأنا أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لاشریک له، وأنّه خالق السمائم القاتلة والهوام العادیة، وجمیع النبت والأشجار، غارسها ومنبتها، وباریء الأجساد، وسائق الریاح، ومسخّر السحاب، وأنّه خالق الأدواء الّتی تهیج بالإنسان کالسمائم القاتلة الّتی تجری فی أعضائه وعظامه ومستقرّ الأدواء وما یصلحها من الدواء، العارف بالروح ومجری الدم وأقسامه فی العروق واتّصاله من الحرّ والبرد، عالم بکّل عضو بما فیه، وأنّه هو ألذی وضع هذه النجوم وحسابها والعالم بها، والدالّ علی نحوسها وسعودها وما یکون من الموالید، وأنّ التدبیر واحد لم یختلف متّصل فیما بین السماء والارض وما فیها؛ فبیّن لی کیف قلت: هوالأوّل والآخر وهو اللّطیف الخبیر وأشباه ذلک؟ قلت: هو الأوّل بلا کیف، وهو الآخر بلانهایة لیس له مثل، خلق الخلق والأشیاء لامن شیء ولا کیف بال علاج ولا معاناة ولا فکر ولا کیف، کما أنّه لاکیف له، وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق لأنّه الأوّل لابدء له ولاشبه ولا مثل ولاضدّ ولاندّ، لایدرک ببصر ولا یحسّ بلمس، ولا یعرف إلاّ بخلقه تبارک وتعالی.

قال: فصف لی قوّته. قلت: إنّما سمّی ربّنا جلّ جلاله قویّاً للخلق العظیم القویّ ألذی خلق مثل الأرض وما علیها من جبالها وبحارها، ورمالها وأشجارها وما علیها من الخلق المتحرّک من الإنس ومن الحیوان، وتصریف الریاح والسحاب والمسخّر ا لمثقلّ بالماء الکثیر، والشمس والقمر وعظمهما وعظم نورهما ألذی لاتدرکه الأبصار بلوغاً ولامنتهاً، والنجوم الجاریة، ودوران الفلک، وغلظ السماء، وعظم الخلق

ص: 207

العظیم والسماء المسقفة فوقنا راکدة فی الهواء، ومادونها من الأرض المبسوطة، وما علیها من الخلق الثقیل، وهی راکدة لاتحرّک، غیر أنّه ربّما حرّک فیها ناحیة، والناحیة الاخری ثابتة، وربّما خسف منها ناحیة والناحیة الاخری قائمة؛ یرینا قدرته ویدّلنا بفعله علی معرفته، فلهذا سمیّ قویّاً لا لقوّة البطش المعروفة من الخلق، ولوکانت قوّتة تشبه قوّة الخلق لوقع علیه التشبیه، وکان محتملاً للزیادة، وما احتمل الزیادة کان ناقصاً وما کان ناقصاً لم یکن تامّاً، وما لم یکن تامّا کان عاجزاً ضعیفاً، والله عزّوجلّ لایشبّه بشیء، وإنّما قلنا: إنّه قویّ للخلق القویّ، وکذلک قولنا: العظیم والکبیر، ولایشبّه بهذه الأسماء الله تبارک و تعالی.

قال: أفرایت قوله: سمیع بصیر عالم؟ قلت: إنما سمیّ تبارک و تعالی بهذه الأسماء لأنّه لا یخفی علیه شیء ممّا لاتدرکه الأبصار من شخص صغیر أوکبیر، أو دقیق أوجلیل، و لا نصفه بصیراً بحلظ عین کالمخلوق؛ و إنّما سمّی سمیعاً لأنّه مایکون من نجوی ثلاثة إلاّ هورا بعهم، و لاخمسة إلاّ هو سادسهم، و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلاّ هو معهم أینما کانوا، یسمع النجوی، و دبیب النمل علی الصفار، و خفقان الطیر فی الهواء لاتخفی علیه خافیة ولا شیء ممّا أدرکته الأسماع والأبصار ومالاتدرکه الأسماع والأبصار، ماجلّ من ذلک ومادقّ، وماصغر وماکبر؛ ولم نقل سمیعاً بصیراً کالسمع المعقول من الخلق؛ وکذلک إنّما سمّی علیماً لأنّه لایجهل شیئاً من الأشیاء، لاتخفی علیه خافیة فی الأرض ولا فی السماء: علم مایکون ومالایکون، ومالوکان کیف یکون، ولم نصف علیماً بمعنی غریزة یعلم بها: کما أنّ للخلق غربزة یعلمون بها، فهذا ما أراد من قوله: علیم؛ فعزّ من جلّ عن

ص: 208

الصفات، ومن نزّع نفسه عن أفعال خلقه فهذا هوالمعنی، ولولا ذلک مافصل بینه وبین خلقه فسبحانه وفقدّست أسماؤه.

قال: إنّ هذا لکما تقول ولقد علمت أنّما غرضی أن أسأل عن ردّ الجواب فیه عند مصرف یسنح عنّی، فأخبرنی لعلّی احکمه فیکون الحجّة قد انشرحت للمتعنّت المخالف، أوالسائل المرتاب، أوالطالب المرتاد، مع ما فیه لأهل الموافقة من الازدیاد. فأخبرنی عن قوله: لطیف، وقد عرفت أنّه للفعل، ولکن قدرجوت أن تشرح لی ذلک بوصفک. قلت: إنّما سمیّناه لطیفاً للخلق اللّطیف، ولعلمه بالشیء اللّطیف ممّا خلق من البعوض والذرّة، وممّا هو أصغر منهما لایکاد تدرکه الأبصار والعقول، لصغر خلقه من عینه وسمعه وصورته، لایعرف من ذلک لصغره الذکر من الانثی، ولا الحدیث المولود من القدیم الوالد، فلمّا رأینا لطف ذلک فی صغره وموضع العقل فیه والشهوة للسفاد والهرب من الموت، والحدب علی نسله من ولده، ومعرفة بعضها بعضاً، وما کان منها فی لجج البحار، وأعنان السماء، والمفاوز والقفار، وما هو معنا فی منزلنا، ویفهم بعضهم بعضاً من منطقهم، وما یفهم من أولادها، ونقلها الطعام إلیها والماء، علمنا أنّ خالقها لطیف وأنّه لطیف بخلق اللّطیف، کما سمیّناه قویّاً بخلق القویّ.

قال: إنّ ألذی جئت به لواضح، فکیف جاز للخلق أن یتسموّ بأسماء الله تعالی؟ قلت إنّ الله جلّ ثناؤه وتقدّست أسماؤه أباح الناس الأسماء وهبها لهم، وقد قال القاتل من الناس للواحد، واحد ویقول لله: واحد، ویقول: قویّ والله تعالی قویّ، ویقول: صانع، ویقول: رازق والله

ص: 209

رازق، ویقول: سمیع بصیر والله سمیع بصیر، وما أشبه ذلک، فمن قال للإنسان: واحد فهذا له اسم وله شبیه، والله واحد وهوله اسم ولا شیء له شبیه ولیس المعنی واحداً؛ وأمّا الأسماء فهی دلالتنا علی المسمّی لأنّا قدنری الإنسان واحداً وإنّما نخبر واحداً إذ کان مفرداً فعلم أنّ الإنسان فی نفسه لیس بواحد فی المعنی لأنّ أعضاء مختلفة وأجزاءه لیست سواءاً، ولحمه غیردمه، وعظمه غیر عصبه وشعره غیر ظفره، وسواده غیر بیاضه، وکذلک سائر الخلق والإنسان واحد فی الاسم، ولیس بواحد فی الاسم والمعنی والخلق، فإذا قیل لله فهو الواحد ألذی لاواحد غیره لأنّه لا اختلاف فیه، وهو تبارک وتعالی سمیع وبصیر وقویّ وعزیز وحکیم وعلیم فتعالی الله أحسن الخالقین.

قال: فأخبرنی عن قوله: رؤوف رحیم، وعن رضاه ومحبّته وغضبه وسخطه، قلت: إنّ الرحمة ومایحدث لنا منها سفقّة ومنها جود، وإنّ رحمة الله ثوابه لخلقه؛ والرحمة من العباد شیئان: أحدهما یحدث فی القلب الرأفة والرقّة لمایری بالمرحوم من الضرّ والحاجة وضروب البلاء، والآخر مایحدث منّا من بعد الرأفة واللّطف علی المرحوم والرحمة منّا ما نزل به وقد یقول ا لقائل: انظر إلی رحمة فلان وأنّما یرید الفعل ألذی حدث فی الرّقة الّتی فی قلب فلان، وإنّما یضاف إلی الله عزّوجلّ من فعل ماحدث عنّا من هذه الأشیاء، وأمّا المعنی ألذی هو فی القلب فهو منفیّ عن الله کما وصف عن نفسه فهو رحیم لارحمة رقّة؛ وأمّا الغضب فهو منّا إذا غضبنا تغیرّت طبائعنا وترتعد أحیاناً مفاصلنا وحالت ألواننا، ثمّ نجیء من بعد ذلک بالعقوبات فسمّی غضباً، فهذا کلام الناس المعروف؛ والغضب شیئان: أحدهما فی القلب، وأمّا المعنی ألذی هو

ص: 210

فی القلب فهو منفی عن الله جلّ جلاله، و کذلک رضاه و سخطه و رحمته علی هذه الصفة جلّ و عزّ لاشبیه له و لامثل فی شیء من الأشیاء.

قال: فأخبرنی عن إرادته. قلت: إنّ الإرادة من العباد الضمیر ومایبدو بعد ذلک من الفعل، و أمّا من الله عزّوجلّ فالإرادة للفعل إحداثه إنّما یقول له: کن فیکون بلاتعب و لا کیف.

قال: قد بلغت حسبک فهذه کافیة لمن عقل؛ و الحمد لله ربّ العالمین، ألذی هدانا من الضلال، و عصمنا من أن نشبّهه بشیء من خلقه، و أن نشکّ فی عظمته و قدرته و لطیف صنعه و جبروته، جلّ عن الأشیاء و الأضداد و تکبر عن الشرکاء و الأنداد.((1))

٧- نامۀ امام(علیه السلام) به مسمع أبی سیار:

قال الکلینی: علی، عن أبیه، عن حمّاد، عن حریز، عن مسمع أبی سیّار أنّ أبا عبدالله(علیه السلام)، کتب إلیه فی کتاب:

«أنظر أن لا تکلّمنّ بکلمة بغی أبداً و إن أعجبتک نفسک و عشیرتک».((2))

٨- املاء امام(علیه السلام) به حمزة بن طیار، دربارۀ أصناف مردم:

ص: 211


1- بحارالأنوار،٣/١٥٢- ١٩٦.
2- اصول الکافی، ٢/٣٣٠.

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن أسباط، عن سلیم مولی طربال، قال حدّثنی هشام، عن حمزة بن الطیّار، قال: قالی لی أبو عبدالله(علیه السلام) :

«النّاس علی سنّة أصناف قال: قلت: أتأذن لی أن أکتبها؟ قال: نعم قلت: ماأکتب؟ قال: اکتب أهل الوعید من أهل الجنّة وأهل النار واکتب {وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا}((1)) قال:

قلت: من هؤلاء قال: وحشیّ منهم قال: واکتب {وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ}((2)) قال: واکتب {إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً}((3)) لایسطیعون حلیة إلی الکفر، ولا یهتدون سبیلاً إلی الإیمان {فَأُوْلَئِکَ عَسَی الله أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ}((4)) قال: واکتب أصحاب الأعراف قال قلت: وما أصحاب الأعراف؟ قال: قوم استوت حسناتهم وسیّتاتهم، فإن أدخلهم النّار فبذنوبهم، وإن أدخلهم الجنّة قبرحمته».((5))

ص: 212


1- التّوبه/١٠٢.
2- التّوبه/١٠٦.
3- النساء /٩٨.
4- النساء/٩٩.
5- اصول الکافی، ٢/٣٧٩- ٣٨٠.

٩- املاء امام(علیه السلام) به حمزة بن طیار، دربارۀ حجتهای خدا:

قال البرقی وغیره:((1)) علی بن الحکم، عن أبان الأحمر، عن حمزة بن الطیّار، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: قال لی: اکتب فأملی:

«أنّ من قولنا: إنّ الله یحتجّ علی العبد((2)) بالذی آتاهم وعرّفهم، ثمّ أرسل إلیهم رسولاً وأنزل علیه((3)) الکتاب، وأمر فیه ونهی، أمر فیه بالصلاة والصوم،((4)) فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله) عن الصلاة، فقال: أنا أنیمک وأنا أوقظلک،((5)) فإذا قمت فصلّ لیعلموا إذا أصابهم ذلک کیف یصنعون، لیس کما یقولون، إذا نام عنها هلک، وکذلک الصیام أنا امرضک وأنا اصحّک،((6)) فإذا شفیتک فاقضه.

ثمّ قال أبو عبدالله(علیه السلام): وکذلک إذا نظرت فی جمیع الأشیاء، لم تجد أحداً فی ضیق، ولم تجد أحداً إلاّ وللهّ علیه حجّة وله فیه المشیئة،((7)) ولا أقول إنّهم ماشاؤوا صنعوا، ثمّ قال: إنّ الله یهدی ویضلّ، وقال: ما امروا إلاّ بدون سعتهم، وکلّ شیء امرالناس به فهم

ص: 213


1- الکافی: عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمد بن خالد البرقی... ادامه حدیث، التّوحید: حدّثنا علی بن أحمد ابن عبدالله بن أبی عبدالله البرقی(ره) عن أبیه، عن جدّه احمد بن أبی عبدالله...
2- الکافی و التوحید: العباد.
3- الکافی: علیهم.
4- همان: الصیّام.
5- التوحید: فأذهب.
6- همان: اصحّحک.
7- همان: المشیّة.

یسعون له، وکلّ شیء لایسعون له، فموضوع عنهم، ولکنّ الناس لاخیر فیهم ثم تلا{لَّیْسَ عَلَی الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ}((1)) فوضع عنهم

{مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَالله غَفُورٌ رَّحِیمٌ!}{وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ}((2)) قال: فوضح عنهم لأنّهم لایجدون(3) ما ینفقون وقال: {إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاء رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ الله عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ}((4)).((5))

١٠- نامه امام(علیه السلام) به أهل رأی وقیاس:

قال البرقی- والمجلسی عنه-: أبیه، عمن ذکره، عن أبی عبدالله(علیه السلام) فی رسالته إلی أصحاب الرأی والقیاس:

«أمّا بعد، فإنّه من دعا غیره إلی دینه بالارتباء والمقائیس لم ینصف ولم یصب حظّه؛ لأنّ المدعوّ إلی ذلک لایخلو أیضاً من الإرتیاء والمقائیس، ومتی مالم یکن بالداعی قوّة فی دعائه علی المدعوّ لم یؤمن علی الداعی أن یحتاج إلی المدعوّ بعد قلیل؛ لأنّا قدر أینا المتعلّم الطالب ربّما کان فائقاً لمعّلم ولو بعد حین، ورأینا المعّلم

ص: 214


1- التوبة/٩١.
2- التوبة/٩١- ٩٢.
3- . آخر نامه در الکافی، و التوحید.
4- المحسان، ١/٣٦٩- ٣٧٠؛ اصول الکافی، ١/٢١٩؛ کتاب التوحید، ٤١٣.
5- التوبة/٩٣.

الداعی ربّما احتاج فی رأیه إلی رأی من یدعو، و فی ذلک تحیّر الجاهلون، وشکّ المرتابون، وظنّ الظانّون، ولوکان ذلک عند الله جائزاً، لم یبعث الله الرسل بما فیه الفصل، ولم ینه عن الهزل، ولم یعب الجهل، ولکنّ الناس لمّا سفهوا الحقّ، وغمطوا النعمة واستغنوا بجهلهم وتدابیرهم عن علم الله، واکتفوا بذلک دون رسله والقوام بأمره، وقالوا: لاشیء إلاّ ما أدرکته عقولنا، وعرفته ألبابنا، فولاّهم الله ما تولّوا، وأهملهم، وخذلهم، حتّی صاروا عبدة أنفسهم من حیث لا یعلمون، ولوکان الله رضی منهم إجتهادهم وارتباءهم فیما ادّعوا من ذلک، لم یبعث الله إلیهم فاصلاً لما بینهم، ولا زاجراً عن وصفهم، وإنّما استدللنا أنّ رضا الله غیر ذلک یبعثه الرسل بالامور القیّمة الصحیحة، والتحذیر عن الامور المشکلة المفسدة، ثمّ جعلهم أبوابه، وصراطه، والأدلاّء علیه بامور محجوبة عن الرأی والقیاس، فمن طلب ما عندالله بقیاس ورأی، لم یزدد من الله إلاّ بعداً، ولم یبعث رسولاً قطّ، وإن طال عمره قابلاً من الناس خلاف ما جاء به، حتّی یکون متبوعاً مرّة وتابعاً اخری، ولم یر أیضاً فیما جاء به استعمل رأیاً ولا مقیاساً، حتی یکون ذلک واضحاً عنده کالوحی من الله، وفی ذلک دلیل لکلّ ذی لبّ وحجی أن أصحاب الرأی والقیاس ومخطؤون مدحضون، وإنّما الإختلاف فیما دون الرسل لافی الرسل، فإیاک أیّها المستمع أن تجمع علیک خصلتین: إحداهما الفذف بما جاش به صدرک، واتّباعک لنفسک إلی غیر قصد ولا معرفة حدّ، والاخری إستغناؤک عمّا فیه حاجتک، وتکذیبک لمن إلیه مردّک، وإیّاک وترک الحقّ سأمة وملالة، وانتجاعک الباطل جهلاً وضلالة؛ لأنّا لم نجد تابعاً لهواه جائزاً عمّا

ص: 215

ذکرنا قطّ رشیداً، فانظر فی ذلک».((1))

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه مردی شامی:

قال الصفّار: حدّثنا محمّد بن احمد، عن جعفر بن محمد بن مالک عن یحیی بن سالم الفراء قال کان رجل من أهل الشّام یخدم أبا عبدالله(علیه السلام) فرجع إلی أهله، فقالوا کیف کنت تخدم اهل هذا البیت فهل أصبت منهم علماً، قال، فندم الرجل فکتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) یسأله عن علم ینتفع به فکتب إلیه ابو عبدالله(علیه السلام) :

«أمّا بعد فإنّ حدیثنا حدیث هیوب ذعور، فإن کنت تری إنّک تحتمله فاکتب الینا والسّلم».((2))

١٢ – پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یکی از شیعیان دربارۀ تقوای الهی:

قال الکلینی:علی بن محمد، عمّن ذکره، عن محمد بن الحسین، وحمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد الکندی جمیعاً، عن احمد بن الحسن المیثمی، عن رجل من أصحابه قال: قرأت جواباً من أبی عبدالله(علیه السلام) إلی رجل من أصحابه:

١٤- نامۀ امام(علیه السلام) به [شیعیان]:

قال الکلینی: قال حدّثنیعلی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن فضّال، عن حفص

ص: 216


1- المحاسن، ١/٣٣١- ٣٣٢؛ بحارالانوار، ٧٢/٢٢٢؛ ٧٣/٣٥٩.
2- بصائر الدّرجات، ٢٣.

المؤذّن، عن أبی عبدالله، عن محمدّ بن إسماعیل بن بزیع، عن محمد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبدالله(علیه السلام) أنّه کتب بهذه الرّسالة إلی أصحابه وأمرهم بمدارستها والنّظر فیها وتعاهدها والعمل بها فکانوا یضعونها فی مساجد بیوتهم فإذا فرغوا من الصلاة نظروا فیها.

قال: وحدّثنی الحسن بن محمّد، عن جعفر بن محمد بن مالک الکوفیّ، عن القاسم بن الربیع الصحّاف، عن إسماعیل بن مخلّد السّراج، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: خرجت هذه الرّسالة من أبی عبدالله(علیه السلام) إلی أصحابه:

«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد فاسألوا ربّکم العافیة وعلیکم بالدّعة والوقار والسکینة وعلیکم بالحیاء والتنّزه عماتنزّه عنه الصالحون قبلکم وعلیکم بمجاملة أهل الباطل، تحمّلوا الضیم منهم وأیّاکم ومماظّتهم دینوا فیما بینکم وبینهم إذا أنتم جالستموهم وخالطتموهم ونازعتموهم الکلام، فانّه لابدّ لکم من مجالستهم ومخالطتهم ومنازعتهم الکلام بالتقیّة الّتی أمرکم الله أن تأخذوا بها فیما بینکم وبینهم فإذا ابتلیتم بذلک منمم فإنّهم سیؤذونکم وتعرفون فی وجوههم المنکر ولولا أنّ الله تعالی یدفعهم عنکم لسطوابکم وما فی صدورهم من العداوة والبغضاء أکثر ممّا یبدون لکم، مجالسکم ومجالسهم واحدة وأرواحهم مختلفة لاتأتلف، لاتحبّونهم أبداً ولا یحبّونکم غیر أنّ الله تعالی أکرمکم بالحقّ وبصّرکموه ولم یجعلهم من أهله فتجاملونهم وتصبرون علیهم وهم لامجاملة لهم ولاصبر لهم علی شیء وحیلهم وسواس بعضهم إلی بعض فإنّ أعداء الله إن استطاعوا صدّوکم عن الحقّ، فیعصکم الله من ذلک فاتّقوالله وکفّوا ألسنتکم إلاّ من خیر.

ص: 217

وإیّاکم أن تزلقوا ألستنکم بقول الزّور والبهتان والإثم والعدوان فإنّکم إکففتم ألسنتکم عمّا یکرهه الله ممّا نهاکم عنه کان خیراً لکم عند ربّکم من أن تزلقوا ألسنتکم به فإنّ زلق اللّسان فیما یکره الله وما [ه] نهی عنه مرداة للعبد عندالله ومقت من الله وصّم وعمی وبکم یورثه الله إیّاه یوم القیامة فتصیروا کما قال الله: {صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ}((1)) یعنی لاینطقون {ولایؤذن لهم فیعتذرون}((2))

وإیّاکم ومانهاکم الهل عنه أن ترکبوه وعلیکم بالصمت إلاّ فیما ینفعکم الله به من أمر آخرتکم ویأجرکم علیه وأکثروا من التهلیل والتقدیس والتسبیح والثناء علی الله والتضرّع إلیه والرّغبة فیما عنده من الخیر ألذی لایقدر قدره، ولا یبلغ کنهه أحد، فاشغلوا ألسنتکم بذلک عمّا نهی الله عنه من أقاویل الباطل الّتی تعقب أهلها خلوداً فی النّار من مات علیها ولم یتب إلی الله ولم ینزع عنها؛ وعلیکم بالدّعاء فإنّ المسلمین لم یدرکو انجاح الحوائج عند ربّهم بأفضل من الدّعاء والرّغبة إلیه والتضرّع إلی الله والمسألة[له] فارغبوا فیما رعیّکم الله فیه وأجیبوا الله إلی ما دعاکم إلیه لتفلحوا وتنجوا من عذاب الله وإیّاکم أن تشره أنفسکم إلی شیء مما حرّم الله علیکم فإنّه من انتهک ما حرّم الله علیه ههنا فی الدّنیا حال الله بینه وبین الجنّة ونعیمها ولذّتها وکرامتها القائمة الدّائمة لأهل الجنّة أبد الآبدین.

واعلموا أنه بئس الحظّ الخطر لمن خاطر الله بترک طاعة الله ورکوب

ص: 218


1- البقره/١٨.
2- همان.

معصیة فاختار أن بنتهک محارم الله فی لذّات دنیا منقطعة زائلة عن أهلها علی خلود نعیم فی الجنّة ولذّاتها وکرامة اهلها، ویل لاولئک ما أخیب حظّهم أخسرکرّتهم وأسوء حالهم عند ربّهم یوم القیامة، استجیر والله أن یجیرکم فی مثالهم أبداً وأن یبتلیکم بما ا بتلاهم به ولاقوّة لنا ولکم إلاّ به.

فاتّقوالله أیّتها العصابة الناجیة إن أتمّ الله ما أعطاکم به فإنّه لایتمّ الأمر حتّی یدخل علیکم مثل ألذی دخل علی الصالحین قبلکم وحتّی تبتلوا فی أنفسکم وأموالکم وحتّی تسمعوا من أعداء الله أذیً کثیراً فتصبروا وتعرکوا بجنوبکم وحتّی یستذلّوکم ویبغضوکم وحتّی یحمّلوا[علیکم] الضیم فتحملوا منهم تلتمسون بذلک وجه الله والّدار الآخرة وحتّی تکظموا الغیظ الشدید فی الأذی فی الله عزّوجلّ یجترمونه إلیکم وحتّی یکذّبوکم بالحقّ ویعادوکم فیه ویبغضوکم علیه فتصبروا علی ذلک منهم ومصداق ذلک کلّه فی کتاب الله ألذی أنزله جبرئیل(علیه السلام) علی نبیّکم(صلی الله علیه و آله) سمعتم قول الله عزّوجلّ لنبیّکم(صلی الله علیه و آله) {فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ}((1)) ثمّ قال: {وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَی مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ}((2)) فقد کذّب نبیّ الله والرّسل من قبله وأوذوا مع التکذیب بالحقّ فإن سرّکم أمرالله فیهم ألذی خلقهم له فی الأصل- أصل الخلق- الفکر ألذی

ص: 219


1- الاحقاف/٣5.
2- صدر آیه در سوره ی فاطر، آیه ی چهارم وذیل آن در سوره ی انعام آیه ی سی و چهارم است، و ممکن است قرائت امام، قرائت دیگری غیر از قرائت مشهور باشد. [مصحّح].

سبق فی علم الله أن یخلقهم له فی الأصل ومن الّذین سمّاهم الله فی کتابه فی قوله:{وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ}((1)) فتدبّر وافتد هذا واعقلوه ولا تجهلوه فإنّه من یجهل هذا وأشباهه مما افترض الله علیه فی کتابه مما أمر الله به ونهی عنه ترک دین الله ورکب معاصیه فاستوجب سخط الله فأکّبه الله علی وجهه فی النّار.

وقال: أیّتها العصابة المرحومة الفلحة إنّ الله أتمّ لکم ما آتاکم من الخیر واعلموا أنّه لیس من علم الله ولامن أمره أن یأخذ أحد من خلق الله فی دینه بهوی ولا رأی ولا مقائیس قد أنزل الله القرآن وجعل فیه تبیان کلّ شیء وجعل للقرآن ولتعلّم القرآن أهلاً لایسع أهل علم القرآن الّذین آتاهم الله علمه أن یأخذوا فیه بهوی ولا رأی ولا مقائیس أغناهم الله عن ذلک بما آتاهم من علمه وخصّهم به ووضعه عندهم کرامة من الله أکرمهم بها وهم أهل الذّکر الّذین أمرالله هذه الأمّة بسؤالهم وهم الذین من سألهم- وقد سبق فی علم الله أن یصدقّهم ویتّبع أثرهم- أرشدوه وأعطوه من علم القرآن ما یهتدی به إلی الله بإذنه وإلی جمیع سبل الحقّ وهم الّذین لایرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علهم ألذی أکرمهم الله به وجعله عندهم إلاّ من سبق علیه فی علم الله الشقاء فی أصل الخلق تحت الأظلّة فاولئکک الّذین یرغبون عن سؤال أهل الذکر والذین آتاهم الله علم القرآن ووضعه عندهم وأمر بسؤالهم وأولئک الذین یأخذون بأهوائهم و آرائهم ومقایئسهم حتّی دخلهم الشیطان

ص: 220


1- القصص/ ٤١: چنین است: «وجعلنا هم ائمة...» که همان احتمالی را که در آیه ی بالا گفته باشد، در این آیه نیز میتواند صادق باشد.[مصحّح].

لأنّهم جعلوا أهل الایمان فی علم القرآن عندالله کافرین وجعلوا أهل الضلالة فی علم القرآن عندالله مؤمنین وحتّی جعلو ما أحلّ الله فی کثیر من الأمر حراماً وجعلوا ما حرّم الله فی کثیر من الأمر حلالاً فذلک أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إلیهم رسول الله(صلی الله علیه و آله) قبل موته فقالوا: نحن بعد ما قبض الله عزّوجلّ رسوله یسعنا أن نأخذ بما اجتمع علیه رأی الناس بعد ما قبض الله عزّوجلّ رسوله(صلی الله علیه و آله) وبعد عهده ألذی عهده إلینا وأمرنا به مخالفاً لله ولرسوله(صلی الله علیه و آله) فما أحد أجراً علی الله ولا أبین ضلالة ممّن أخذ بذلک وزعم أنّ ذلک یسعه والله إنّ الله علی خلقه أن یطیعوه ویتّبعوا أمره فی حیاة محمّد(صلی الله علیه و آله) وبعد موته هل یستطیع اولئک أعداء الله أن یز عموا أنّ احداً ممّن أسلم مع محمد(صلی الله علیه و آله) أخذ بقوله ورأیه ومقائسه؟ فإن قال: نعم، فقد کذب علی الله وضلّ ضلالاً بعیداً وإن قال: لا، لم یکن لأحد أن یأخذ برأیه وهواه ومقائیسه فقد أقرّ بالحجّة علی نفسه وهو ممّن یزعم أن الله یطاع ویتّبع أمره بعد قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقد قال الله وقوله الحقّ: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ الله شَیْئًا وَسَیَجْزِی الله الشَّاکِرِینَ}((1)) وذلک لتعلموا أنّ الله یطاع ویتّبع أمره فی حیاة محمد(صلی الله علیه و آله) وبعد قبض الله محمد(صلی الله علیه و آله) وکما لم یکن لأحد من الناس مع محمد(صلی الله علیه و آله) أی یاخذ بهواه ولا رأیه ولا مقائیسه خلافاً لأمر محمد(صلی الله علیه و آله) فکذلک لم یکن لأحد من النای بعد

ص: 221


1- آل عمران/١٤٤.

محمد(صلی الله علیه و آله) أن یأخذ بهواه ولا رأیه ولا مقائیسه.

وقال: دعوا رفع أیدکم فی الصلاة إلاّ مرّة واحدة حین تفتتح الصلاة فإنّ النّاس قد شهروکم بذلک والله المستعان ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله.

وقال: أکثروا من أن تدعوالله فإنّ الله یحبّ من عباده المؤمنین أن یدعوه وقد وعدالله عباده المؤمنین بالاستجابة والله مصیّردعاء المؤمنین یوم القیامة لهم عملاً یزیدهم به فی الجنّة فأکثروا ذکر الله ما استطعتم فی کلّ ساعة من ساعات اللّیل والنّهار فإنّ الله أمر بکثرة الذّکر له والله ذاکر لمن ذکره من المؤمنین، واعلموا أنّ الله لم یذکره أحد من عباده المؤمنین إلاّ ذکره بخیر فأعطوا الله من أنفسکم الاجتهاد فی طاعته فإنّ الله لایدرک شیء من الخیر عنده إلاّ بطاعته واجتناب محارمه الّتی حرّم الله فی ظاهر القرآن وباطنه فإنّ الله تبارک وتعالی قال فی کتابه وقوله الحقّ:{وذروا ظاهر الإثم وباطنه} واعلموا أنّ ما أمرالله به أن تجتنبوه فقد حرّمه، واتّبعوا آثار رسول الله(صلی الله علیه و آله) وسنّته فخذوا بها ولاتتّبعوا أهواءکم وآراءکم فتظّلوا فإنّ أضلّ النّاس عندالله من اتّبع هواه ورأیه بغیر هدی الله من الله؛ وأحسنوا إلی أنفسکم ما استطعتم { إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا}((1)) وجاملو الناس ولا تحملوهم علی رقابکم، تجمعوا مع ذلک طاعة ربّکم، وإیّاکم وسبّ أعداء الله حیث یسمعونکم فیسبّوالله عدواً بغیر علم وقد ینبغی لکم أن تعلموا حدّ سبّهم الله کیف هو؟ إنّه من سبّ أولیاء الله فقد انتهک سب الله ومن

ص: 222


1- الأسراء/٧.

أظلم عندالله ممّن أستسبّ لله ولأولیاء الله، فمهلاً مهلاً فاتّبعوا أمرالله ولا حول ولا قوة إلاّ بالله.

وقال: أیّتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم علیکم بآثار رسول الله(صلی الله علیه و آله) وسنّته وآثار الأئمة الهداة من أهل بیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) من بعد وسنّتهم، فإنّه من أخذ بذلک فقد اهتدی ومن ترک ذلک ورغب عنه ضلّ لأنّهم هم الّذین أمرالله بطاعتهم وولایتهم وقد قال أبونا رسول الله(صلی الله علیه و آله) المداومة علی العمل فی اتّباع الآثار والسّنن وإن قلّ أرضی لله وأنفع عنده فی العاقبة من الجتهاد فی البدع واتّباع الأهواء، ألا إنّ اتّباع الأهواء واتّباع البدع بغیر هدی من الله ضلال وکل ضلالة بدعة وکلّ بدعة فی النّار ولن ینال شیء من الخیر عندالله إلاّ بطاعته والصبر والرضا لأنّ الصبر والرّضا من طاعة الله؛ واعلموا أنّه لن یؤمن عبد من عبیده حتی یرضی عن الله فیما صنع الله إلیه وصنع به علی ما أحبّ وکره ولن یصنع الله بمن صبر«ولو» عطف است رضی عن الله إلا ما هو إهله وهوخیر له ممّا أحبّ وکره؛ وعلیکم بالمحافظة علی الصلوات والصلاة الوسطی وقوموا لله قانتین کما أمر الله بالمؤمنین فی کتابه من قبلکم وإیّاکم؛ وعلیکم بحبّ المساکین المسلمین فإنّه من حقّرهم وتکبّر علیهم فقد زلّ عن دین الله والله له حاقرماقت وقد قال أبونا رسول الله(صلی الله علیه و آله) أمرنی ربّی بحبّالمساکین المسلمین[منهم]، واعلموا أنّ من حقّر أحداً من المسلمین ألقی الله علیه المقت منه والمحقرة حتّی یمقته الناس والله له أشدّ مقتاً، فاتّقوالله فی إخوانکم المسلمین المساکین فإنّ لهم علیکم حقّاً أن تحبّوهم فإنّ الله أمر رسوله(صلی الله علیه و آله) بحبّهم فمن لم

ص: 223

یحبّ من أمرالله بحبّه فقد عصی الله ورسوله ومن عصی الله ورسوله ومات علی ذلک وهو من الغاوین.

وإیّاکم والعظمة والکبر فإنّ الکبر رداء الله عزّوجلّ فمن نازع الله رداءه قصمجه الله وأذلّه یوم القیامة، وإیاّکم أن یبغی بعضکم علی بعض فإنّها لیست من خصال الصالحین فإنّه من بغی صبّرالله بغیه علی نفسه وصارت نصرة الله لمن بغی علیه من نصره الله غلب وأصاب الظفر من الله؛ وإیّاکم أن یحسد بعضکم بعضاً فإنّ الکفر أصله الحسد؛ فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: إنّ دعوة المسلم المظلوم مستجابة،خ ولیعن بعضکم بعضاً فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: إنّ معونة المسلم خیرٌ وأعظم أجراً من صیام شهر واعتکافه فی المسجد الحرام، وإیّاکم وإعسار أحد من إخوانکم المسلمین أن تعسروه بالشیء، یکون لکم قبله وهو معسر فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: لیس المسلم أن یعسر مسلماً ومن أنظر معسراً أظلّه الله بظلّه یوم لاظلّ إلاّ ظلّه.

وإیّاکم أیّتها العصابة المرحومة المفضّلة علی من سواها وحبس حقوق الله قبلکم یوماً بعد یوم وساعة فإنّه من عجّل حقوق الله قبله کان الله أقدر علی التّهجیل له إلی مضاعفة الخیر فی العاجل والآجل، وإنّه من أخّر حقوق الله قبله کان الله أقدر علی تأخیر رزقه ومن حبس الله رزقه لم یقدر أن یرزق نفسه فأدّوا إلی الله حقّ مارزقکم یطیب الله لکم بقیّته وینجز لکم ماوعدکم من مضاعفته لکم الأضعاف الکثیرة الّتی لایعلم عددها ولاکنه فضلها إلاّ ربّ العالمین.

ص: 224

وقال: اتّقوالله أیّتها العصابة، وإن استطعتم أن لایکون منکم محرج الإمام فإنّ محرج الإمام هوالّذی یسعی بأهل الصّلاح من أتباع الإمام، المسلمین لفضله، الصابرین علی أداء حقّه، العارفین لحرمته؛ واعلمو أنّه من نزل بذلک المنزل عند الإمام فهو محرج الإمام، فإذا فعل ذلک عند الإمام أحرج الإمام إلی أن یلعن أهل الصلاح من أتباعه،: المسلمین لفضله، الصابرین علی أداء حقّه، العارفین بحرمته، فإذا لعنهم لإحراج أعداء الله الإمام صارت لعنته رحمة الله علیهم وصارت اللّعنة من الله ومن الملائکة ورسله علی اُولئک.

واعلموا أیّتها العصابة أنّ السنّة من الله قد جرت فی الصالحین قبل. وقال: من سرّه أن یلقی الله وهو مؤمن حقّا حقّاً فلیتولّ الله ورسوله والّذین آمنوا ولیبّرء إلی الله من عدوّهم ویسلّم لما انتهی إلیه من فضلهم لإنّ فضلهم لایبلغه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل ولامن دون ذلک، ألم تسمعوا ما ذکر الله من فضل أتباع الأئمة الهداة وهم المؤمنون قال: {فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ الله عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا}((1)) فهذا وجه من وجوه فضل أتباع الأئمة فکیف بهم وفضلهم ومن سرّه أن یتمّ الله له إیمانه حتّی یکون مؤمناً حقّاً حقّاً فلیف الله بشروطه الّتی اشترطها علی المؤمنین فإنّه قد اشترط مع ولایته وولایة رسوله وولایة أئمة المؤمنین إقام الصّلاة ولأیتاء الزکاة وإقراض الله قرضاً حسناً واجتناب الفواحش ماظهرمنها وما بطن فلم یبق شیء ممّا فسّر مما حرّم الله إلاّ وقد دخل فی جملة قوله، فمن

ص: 225


1- النساء/69.

دان الله فیما بینه وبین الله مخلصاً لله ولم یرخّص لنفسه فی ترک شیء من هذا فهو عندالله فی حزبه الغالبین وهو من المؤمنین حقّاً، وإیّاکم والإصرار علی شیء ممّا حرّم الله فی ظهر القرآن وبطنه وقد قال الله تعالی:{وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ}((1)) (إلی ههنا روایة القاسم بن الربیع) یعنی المؤمنین قبلکم إذا نسوا شیئاً ممّا اشترط الله فی کتابه عرفوا أنّهم قد عصوالله فی ترکهم ذلک الشیء فاستغفروا ولم یعودوا إلی ترکه فذلک معنی قول الله:{وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ}

واعلموا أنّه إنّما أمرونهی لیطاع فیما أمر به ولینتهی عمّا نهی عنه فمن اتّبع أمره فقد أطاعه وقد أدرک کلّ شیء من الخیر عنده ومن لم ینته عمّا نهی الله عنه فقد عصاه فإن مات علی معصیته أکبّه الله علی وجه فی النّار.

واعلموا أنّه لیس بین الله وبین أحد من خلقه ملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامن دون ذلک من خلقه کلّهم إلاّ طاعتهم له، فاجتهدوا فی طاعة الله، إن سرّکم أن تکونوا مؤمنین حقّاً حقّاً ولا قوّة إلاّ بالله. وقال: وعلیکم بطاعة ربّکم مااستطعتم فإنّ الله ربّکم.

واعلمو أن إلإسلام هو التسلیم والتسلیم هو الإسلام فمن سلّم فقد أسلم ومن لم یسلّم فلا إسلام ومن سرّه أن یبلغ إلی نفسه فی الإحسان فلیطع الله فإنّه من أطاع الله فقد أبلغ إلی نفسه فی الإحسان.

ص: 226


1- آل عمران/١35.

وإیّاکم ومعاصی الله أن ترکبوها فإنّه من انتهک معاصی الله فرکبها فقد أبلغ فی الإساءة إلی نفسه ولیس بین الإحسان ولإساءة منزلة، فلأهل الإحسان عند ربّهم الجنّة ولأهل الإساءة عند ربّهم النّار، فاعملوا بطاعة الله واجتنبوا معاصیه واعلموا أنه لیس یغنی عنکم من الله أحد من خلقه شیئاً لاملک مقرّب ولا نبیّ مرسلٌ ولا من دون ذلک فمن سرّه أن تنفعه شفاعة الشافعین عندالله فلیطلب إلی الله أن یرضی عنه، واعلموا أنّ أحداً من خلق الله لم یصب رضا الله إلاّ بطاعته وطاعه رسوله وطاعة ولاة أمره من آل محمد صلوات الله علیهم ومعصیتهم من معصیة الله ولم ینکر لهم فضلاً عظم أوصغر.

واعلموا أنّ المنکرین هم المکذّبون وأنّ المکذّبین هم المنافقون وأنّ الله عزّوجلّ قال للمنافقین وقوله الحقّ: {إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا}((1)) ولا یفرقنّ أحد منکم ألزم الله قلبه طاعته وخشیته من أحد من النّاس ممّن أخرجه الله من صفة الحقّ ولم یجعله من أهلها فإنّ من لم یجعل الله من أهل صفة الحقّ فأولئک هم شیاطین الإنس والجنّ وإنّ لشیاطین الإنس حیلة ومکراً وخدائع ووسوسه بعضهم إلی بعض یریدون إن استطاعوا أن یردّوا أهل الحقّ عمّا أکرمهم الله به من النظر فی دین الله ألذی لم یجعل الله شیاطین الإنس من أهله إرادة أن یستوی أعداء الله وأهل الحق فی الشکّ والإنکار والتکذیب فیکونون سواءاً کما وصف الله تعالی فی کتابه من

ص: 227


1- النساء/١٤٥.

قوله:{ وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء}((1)) ثمّ نهی الله أهل النصر بالحقّ أن یتّخذوا من أعداء الله ولیّاً ولانصیراً فال یهوّلنّکم ولا یردّنکم عن النصر بالحقّ ألذی خصّکم الله به من حیلة شیاطین الإنس ومکرهم من امورکم تدفعون أنتم السیئة بالّتی هی أحسن فیما بینکم وبنیهم، تلتمسون بذلک وجه ربّکم بطاعته و هم لاخیر عندهم لایحلّ لکم أن تظهروهم هلی اصول دین الله فإنّهم إن سمعوا منکم فیه شیئاً عادوکم علیه ورفعوه علیکم وجهدوا علی هلاککم واستقبلوکم بماتکفرون ولم یکن لکم النبصفة منهم فی دول الفجّار، فاعرفوا منزلتکم فیما بینکم وبین أهل الباطل فإنّه لاینبغی لأهل الحقّ أن ینزلوا أنفسهم منزلة أهل الباطل لأنّ الله لم یجعل أهل الحقّ عنده بمنزلة أهل الباطل ألم یعرفوا وجه قول الله فی کتابه إذ یقول:{أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ}((2)) أکرموا أنفسکم عن أهل الباطل ولا تجعلوا الله تبارک وتعالی- وله المثل الأعلی وإمامکم ودینکم ألذی تدینون به عرضة لأهل الباطل فتغضبوا الله علیکم فتهلکوا، فمهلاً مهلاً یا أهل الصلاح لاتتّرکوا أمرالله وأمر من أمرکم بطاعته فیغیّرالله مابکم من نعمة، أحیّوا فی الله من وصف صفتکم وأبغضوا فی الله من خالفکم وابذلوا مودّتکم ونصیحتکم[لمن وصف صفتکم] ولا تبتذلوها لمن رغب عن صفتکم وعاداکم علیها وبغا[ل] کم الغوائل؛ هذا أدبنا أدب الله فخذوا به وتفهّموه واعقلوه ولا تنبذوه وراء ظهورکم، ما وافق هداکم أخذتم به وما وافق هواکم طرحتموه لم تأخذوا به

ص: 228


1- النساء/٨9.
2- ص/٢٨.

وإیّاکم والتجّبر علی الله واعلموا أنّ عبداً لم یبتل بالتجبّر علی الله إلاّ تجبّر علی دین الله، فاستقیموا لله ولا ترتدّوا اترتدّوا علی أعقابکم فتنقلبوا خاسرین، أجارنا الله وإیّاکم من التجبّر علی الله ولا قوّة لنا ولکم إلاّ بالله.

وقال(علیه السلام) : إنّ العبد إذا کان خلقه الله فی الأصل- أصل الخلق- مؤمناً لم یمت حتّی بکره الله إلیه الشرّ ویباعده عنه ومن کره الله إلیه الشرّ وباعده عنه عافاه الله من الکبر أن یدخله والجبرّیة، فلانت عریکته وحسن خلقه وطلق وجهه وصار علیه وقار الإسلام وسکینته وتخشّعه ورّع عن محارم الله واجتنب مساخطه ورزقه الله مودّة الناس ومجاملتهم وترک مقاطعة الناس والخصومات ولم یکن منها ولا من أهلها فی شیء، وإنّ العبد إذا کان الله خلقه فی الأصل- أصل الخلق- کافراً لم یمت حتّی یحبّب إلیه الشرّ ویقرّبه منه فإذا حبّب إلیه الشرّ وقرّ به منه ابتلی بالکبر والجبریّة فقساقلبه وساء خلقه وغلظ وجهه وظهر فحشه وقلّ حیاؤه وکشف الله ستره ورکب المحارم فلم ینزع عنها ورکب معاصی الله وأبغض طاعته وأهلها فبعد ما بین حال المؤمن وحال الکافر.

سلوا الله العافیة واطلبوها إلیه ولا حول ولاقوّة إلاّ بالله، صبّروا النفس علی البلاء فی الدّنیا فإنّ تتابع البلاء فیها والشدّة فی طاعة الله وولایته وولایته من أمر بولایته خیر عاقبة عندالله فی الآخرة من ملک الدنیا وإن طال تتابع نعیمها و زهرتها وغضارة عیشها فی معصیة الله وولایة من

ص: 229

نهی الله عن ولایته وطاعته فانّ الله أمر بولایة الأئمة الّذین سمّاهم الله فی کتابه فی قوله:{ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا}((1)) وهم الّذین أمر الله بولایتهم وطاعتهم والذین نهی الله عن ولایتهم وطاعتهم وهم أئمة الضلالة الّذین قضی الله أن یکون لهم دول فی الدّنیا علی أولیاء الله الأئمة من آل محمدّ یعملون فی دولتهم بمعصیة الله ومعصیة رسوله(صلی الله علیه و آله) لیحقّ علیهم کلمة العذاب ولیتمّ أن تکونوا مع نبی الله محمد(صلی الله علیه و آله) والرّسل من قبله فتدبّروا ماقصّ الله علیکم فی کتابه ممّا ابتلی به أنبیاءه وأتباعهم المؤمنین، ثمّ سلوا الله أن یعطیکم الصبر علی البلاء فی السرّاء والضّراء والشدّة والرخاء مثل ألذی أعطاهم، إیّاکم ومماظّة أهل الباطل وعلیکم یهدی الصّالحین و وقارهم وسکینتهم وحلمهم وتخشّعهم و ورعهم عن محارم الله وصدقهم ووفائهم واجتهادهم الله فی العمل بطاعته فإنّکم إن لم تفعلوا ذلک لم تنزلوا عند ربّکم منزلة الصالحین قبلکم.

واعلموا أنّ الله إذا أراد بعید خیراً شرح صدره للإسلام: فإذا أعطاه ذلک أنطق لسانه بالحقّ وعقد قلبه علیه فعمل به فاذا جمع الله له ذلک ثمّ له إسلامه وکان عندالله إن مات علی ذلک الحال من المسلمین حقّاً، وإذا لم یرد الله بعبد خیراً وکله إلی نفسه وکان صدره ضیّقاً حرجاً فإن جری علی لسانه حقّ لم یعقد قلبه علیه، وإذا لم یعقد قلبه علیه لم یعطه الله العمل به فإذا اجتمع ذلک علیه حتّی یموت وهو علی تلک الحال کان عند الله من المنافقین وصار ماجری علی لسانه

ص: 230


1- الانبیاء/7٣.

من الحقّ ألذی لم یعطه الله أن یعقد قلبه علیه ولم یعطه العمل به حّجة علیه؛ فاتّقوا الله وسلوه أن یشرح صدورکم للإسلام وأن یجعل ألسنتکم تنطق بالحقّ حتّی یتوفّیکم وأنتم علی ذلک وأن یجعل منقلبکم منقلب الصّالحین قبلکم ولاقوّة إلاّ بالله والحمد الله ربّ العالمین.

ومن سرّه أن یعلم أنّ الله یحبّه فلیعمل بطاعة الله ولیتّبعنا، ألم یسمع قول الله عزّوجلّ لنبیّه(صلی الله علیه و آله) قل: {قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ الله وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ}((1))؟ والله لایطبع الله عبد أبداً إلاّ أدخل الله علیه فی طاعته اتباعنا ولا والله لایتّبعنا عبد أبداً إلاّ أحبّه الله ولا والله لایدع أحدٌ اتّباعنا أبداً إلاّ أبغضنا ولا والله لایبغضنا أحد أبداً إلاّ عصی الله ومن مات عاصیاً لله أخزاه الله وأکبّه علی وجهه فی النّار والحمد الله ربّ العالمین.»((2))

١٥- نامۀ دیگری از امام(علیه السلام) به شیعیان:

قال ابن أبی فراس: محمد بن مسلم قال: کتب أبو عبدالله(علیه السلام) إلی الشیعه:

«لیعطفنّ ذوالسّن منکم والنّهی والرأی علی ذی الجهل وطلاّب الرّئاسة أو لیصیبّنکم، لعنتی أجمعین».((3))

ص: 231


1- آل عمران/31.
2- فروع الکافی، ٨/٢- ١٤؛ تحف العقول، ٢٢٥- ٢٢٦، (بااختلافات کاستیهای فراوان)؛ بحارالانوار، ٧٥/٢١٠- ٢٢٤ به نقل از کافی و ٧٥/ ٢٩٣- ٢٩٤، به نقل از تحف العقول.
3- تنبیه الخواطر، ٣٨٤.

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یکی از یارانش دربارۀ غنائم و وجوب خمس:

قال ابن شعبة: رسالته(علیه السلام) فی الغنائم ووجوب الخمس:

«فمهت ما ذکرت أنّک اهتممت به من العلم بوجوه مواضع ما لله فیه رضی، وکیف أمسک سهم ذی القربی منه. وما سألتنی من إعلامک ذلک کلّه فاسمع بقلبک وانظر بعقلک. ثمّ أعط فی جنبک النّصف من نفسک، فإنّه أسلم لک غداً عند ربّک المتقدّم أمره ونهیه إلیک. وفّقنا الله وإیّاک.

اعلم أنّ الله ربّی وربّک ماغاب عن شیء. وما کان ربّک نسبّاً. وما فرّط فی الکتاب من شیء. وکلّ شیء فصّله تفصیلاً. وأنّه لیس ما وضح الله تبارک وتعالی من أخذ ماله بأوضح ممّا أوضح الله من قسمته إیاّه فی سبله، لأنّه لم یفترض من ذلک شیئاً فی شیء من القرآن إلاّ وقد أتبعه بسبله إیّاه، غیر مفرّق بینه وبینه. یوجبه لمن فرض له مالا یزول عنه من القسم کما یزول ما بقی سواء عمّن سمّی له لأنّه یزول عن الشّیخ بکبره والمسکین بغناه وابن السّبیل بلحوقه ببلده، ومع توکید الحجّ مع ذلک بالأمر به تعلیماً وبالنّهی عمّا رکب ممّن منعه تحرّجاً. فقال الله جلّ وعزّ فی الصّدقات – وکانت أوّل ما افترض الله سبله-{إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ الله وَابْنِ السَّبِیلِ}((1)) فالله أعلم نبیّه(صلی الله علیه و آله) موضع الصّدقات وأنّها لیست لغیر هؤلاء یضعها حیث یشاء

ص: 232


1- التوبه/٦٠.

منهم علی مایشاء ویکفّ الله جلّ جلاله نبیّه وأقرباءه عن صدقات النّاس وأوساخهم، فهذا سبیل الصّدقات.

وأمّا الغنائم، فإنّه لمّا کان یوم بدر قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) : «من قتل قتیلاً فله کذا وکذا. ون من أسر أسیراً فله من غنائم القوم کذا وکذا. فانّ الله قد وعدنی أن یفتح علی وأنعمنی عسکرهم». فلمّا هزم الله المشرکین وجمعت غنائمهم قام رجل من الأنصار فقال: یا رسول الله إنّک أمرتنا بقتال المشرکین وحششتنا علیه وقلت، من أسر أسیراً فله کذا وکذا من غنائم القوم. ومن قتل قتیلاً فله کذا وکذا. إنّی قتلت قتلین- لی بذلک البیّنة- وأسرت أسیراً فأعطنا ما أوجبت علی نفسک یارسول الله، ثمّ جلس. فقام سعد بن عبادة فقال: یا رسول الله ما منعنا أن نصیب مثل ما أصابوا جبن عن العدوّ ولا زهادة فی الآخرة والمغنم. ولکنّا تخوّفنا إن بعد مکاننا منک فیمیل إلیک من جند المشرکین، أوبصیبوا منک ضیعة فیمیلوا إلیک فیصیبوک بمصیبة. وإنّک إن تعط هؤلاء القوم ما طلبوا یرجع سائر المسلمین لیس لهم من الغنیمة شیء ثمّ جلس. فقام الأنصاری فقال مثل مقالته الاولی، ثمّ جلس. یقول ذلک کلّ واحد منهما ثلاث مرّات، فصدّ النّبی(صلی الله علیه و آله) بوجهه فأنزل الله عزّوجلّ{یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ}((1)) والأنفال اسم جامع لما أصابوا یومئذ، مثل قوله:{مَّا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ}((2)) ومثل قوله: {وما

ص: 233


1- الأنفال/١.
2- الحشر/٦- ٧.

غنمتم من شیء}((1)) ثمّ قال: {قُلِ الأَنفَالُ لله وَالرَّسُولِ}((2)) فاختلجها الله من أیدیهم فجعلها لله ولرسوله ثمّ قال: {فَاتَّقُواْ الله وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ الله وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ}((3)) فلمّا قدم رسول الله(صلی الله علیه و آله) المدینة انزل الله علیه: {وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لله خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِالله وَمَا أَنزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ}((4)) فأمّا قوله: «للّه» فکما یقول الانسان: هو لله ولک ولا یقسم لله منه شیء فخمس رسول الله(صلی الله علیه و آله) الغنیمة الّتی قبض بخمسة أسهم. فقبض سهم الله لنفسه یحیی به ذکره ویورث بعده. وسهماً لقرابته من بنی عبدالمطلب. فأنفذ سهماً لأیتام المسلمین وسهماً لمساکینهم. وسهماً لابن السّبیل من المسلمین فی غیر تجارة، فهذا یوم بدر، وهذا سبیل الغنائم الّتی اخذت بالسّیف.

و أمّا مالم یوجب علیه بخیل ولا رکاب فان کان المهاجرون حین قدموا المدینة أعطتهم الأنصار نصف دورهم ونصف أموالهم. والمهاجرون یومئذ مائة رجل. فلمّا ظهر رسول الله(صلی الله علیه و آله) علی بنی قریظة والنضیر وقبض أموالهم قال النبی(صلی الله علیه و آله) للأنصار: إن شئتم أخرجتم المهاجرین من دورکم وأموالکم وأقسمت لهم هذه الأموال دونکم. وإن شئتم ترکتم أموالکم ودورکم وأقسمت لهم هذه الأموال دونکم. وإن شئتم ترکتم أموالکم ودورکم

ص: 234


1- الحشر/٦- ٧.
2- الأنفال/٤١.
3- الأنفال/١.
4- الأنفال/٤١.

وأقسمت لکم معهم؟ قالت الأنصار: بل اقسم لهم دوننا واترکهم معنا فی دورنا وأموالنا، فأنزل الله تبارک وتعالی: {وَمَا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ}((1)) لأنّهم کانوا معهم بالمدینة أقرب من أن یوجف علیهم بخیل ولا رکاب. ثمّ قال:

{لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ الله وَرِضْوَانًا وَیَنصُرُونَ الله وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ}((2)) فجعلها الله لمن هاجر من هاجر من قریش مع النّبی(صلی الله علیه و آله) وصدّق. وأخرج أیضاً عنهم المهاجرین مع رسول الله(صلی الله علیه و آله) من العرب لقوله: {الذین اخرجوا من دیارهم وأموالهم} لأنّ قریشاً کانت تأخذ دیار من هاجر منها وأموالهم، ولم تکن العرب تفعل ذلک بمن هاجر منها، ثمّ أثنی علی المهاجرین الذین جعل لهم الخمس ویرأهم من النفّاق بتصدیقهم إیّاه حین قال: «فاولئک هم الصّادقون» لاالکاذبون، ثم أثنی علی الأنصار وذکر ما صنعوا وحبّهم للمهاجرین وإیتارهم إیّاهم وأنّهم لم یجدوا فی أنفسهم حاجة- یقول: حزازة- مما اوتوا. یعنی المهاجرین دونهم فأحسن الثناء علیهم فقال: {وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إلیهم وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ

ص: 235


1- الحشر/٦.
2- الحشر/٨.

الْمُفْلِحُونَ}((1)) وقد کان رجال اتّبعوا ا لنّبی(صلی الله علیه و آله) قد وترهم المسلمون فیما أخذوا من أموالهم، فکانت قلوبهم قد امتلأت علیهم، فلمّا حسن إسلامهم ا ستغفروا لانفسهم ممّا کانوا علیه من الشّرک. وسألو الله أن یذهب بما فی قلوبهم من الغلّ لمن سبقهم إلی الإیمان. واستغفروا لهم حتّی یحلّل ما فی قلوبهم وصاروا إخواناً لهم. فأثنی الله علی الّذین قالوا ذلک خاصّة فقال: {وَالَّذِینَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ}((2))، فأعطی رسول الله(صلی الله علیه و آله) المهاجرین عامّة من قریش علی حاجتهم فیما یری؛ لأنّها لم تخمس فتقسم بالسّویّة. ولم یعط أحداً منهم شیئاً إلاّ المهاجرین من قریش غیر رجلین من أنصار یقال لأحدهما: سهل بن حنیف وللآخر سماک بن خرشة- أبود جانة- فإنّه أعطاهما لشدّة حاجة کانت بهما من حقّه. وأمسک النبی(صلی الله علیه و آله) من أموال بنی قریظة والنّضیر مالم یوجف علیه خیل ولا رکاب سبع حوائط لنفسه. لأنّه لم یوجف علی فدک خیل أیضاً ولا رکاب.

وأمّا خیبر فإنّها کانت مسیرة ثلاثة أیّام من المدینة وهی أموال الیهود ولکنّه أوجف علیهاخیلٌ ورکاب وکانت فیها حرب. فقسّمها

ص: 236


1- الحشر/9.
2- الحشر/١٠.

علی قسمة بدر، فقال الله عزّوجلّ:{مَّا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلله وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا}((1)) فهذا سبیل ما أفاء الله علی رسوله ممّا أوجف علیه خیله ورکاب.

و قد قالعلی بن أبی طالب صلوات الله علیه: مازلنا نقبض سهمنا بهذه الآیة الّتی أوّلها تعلیم و آخرها تحرّج حتّی جاء خمس السوس وجندی سابور إلی عمر وأنا والمسلمون والعبّاس عنده، فقال عمرلنا، إنّه قد تتابعت لکم من الخمس أموال فقبضتموها حتّی لاحاجة بکم الیوم وبالمسلمین حاجة وخلل، فأسلفونا حّقکم من هذا المال حتّی یأتی الله بقضائه من أوّل شیء یأتی المسلمین. فکففت عنه لأنّی لم آمن حین جعله سلفاً لو ألححنا علیه فیه أن یقول فی خمسنا مثل قوله فی أعظم منه أعنی می راث نبیا(صلی الله علیه و آله) حین ألححنا علیه فیه فقال له العبّاس: تغمز فی ألذی لنا یاعمر، فإنّ الله قد أثبته لنا بأثبت ممّا أثبت به المواریث بیننا. فقال عمر: وأنتم أحقّ من أرفق المسلمین، وشفّعنی، فقبضه عمر. ثمّ قال:لا والله ما آتیهم ما یقبضنا حتّی لحق بالله، ثمّ ماقدرنا علیه. ثمّ قال علی(علیه السلام) : إنّ الله حرّم علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) الصّقة فعوّضه منها سهماً من الخمس. وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون قومهم. وأسهم لصغیرهم وکبیرهم وذکرهم وأنثیهم وفقیرهم وشاهدم

ص: 237


1- الحشر/٧.

وغائبهم ولأنّهم إنّما اعطوا سهمهم لأنّهم قرابة نبیّهم والّتی لاتزول عنهم. الحمد الله ألذی جعله منّا وجعلنا منه. فلم یعط رسول الله(صلی الله علیه و آله) أحداً من الخمس غیرنا وغیر حلفائنا وموالینا، لأنّهم منّا وأعطی من سهمه ناساً لحرم کانت بینه وبینهم معونة فی ألذی کان بینهم.

فقد أعلمتک ما أوضح الله من سبیل هذه الأنفال لأربعة وما وعد من أمره فیهم ونوّره بشفاء من البیان وضیاء من البرهان، جاء به الوحی المنزل. وعمل به النّبیء المرسل(صلی الله علیه و آله) فمن حرّف کلام الله أوبّدله بعد ما سمعه وعقله فإنّما إثمه علیه، والله حجیجه فیه. والسّلام علیک ورحمة الله وبرکاته».((1))

١٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه نجاشی مبنی بر پذیرفتن حکومت اهواز وفارس: نجّاشی می گوید:

احمد بن علی بن احمد بن العبّاس بن محمّد بن عبدالله بن ابراهیم بن محمّد بن عبدالله نجّاشی هنگامی که حکومت اهواز رسید نامهای به أبی عبدالله(علیه السلام) نوشت و ابی عبدالله(علیه السلام) در پاسخ به او نامه ای نوشت که به رساله ی عبد الله بن نجّاشی معروف است. [رجال النَّجاشی، ١٠١].

قال المجلسی: روی الشهید الثّانی- قدس الله روحه- فی کتابه الغیبة بإسناده عن شیخ الطائفة، عن المفید، عن ابن قولویه، عن أبیه، عن سعد، عن ابن عیسی، عن أبیه، عن عبدالله بن سلیمان النوفّلی قال: کنت عند جعفر محمد الصادق علیهم السلام : فإذا بمولی لعبد الله النجاشی قد ورد علیه فسلّم وأوصل إلیه کتابه

ص: 238


1- تحف العقول، ٣٥٦- ٣٦٢.

ففضّه و قرأه إذا أوّل سطر فیه: بسم الله الرحمن الرحیم أطال الله بقاء سیّدی ومولای- إلی إن قال – إنّی بلیت بولایة الأهواز فإن رأی سیّدی ومولای أن یحدّلی حدّاً أو یمثّل لی مثالاً لأستدلّ به علی ما یقربّنی إلی الله عزّوجلّ وإلی رسوله ویلخّص لی فی کتابه ما یری لی العمل به وفیما أبذله وابتذله وأین أضع زکاتی وفیمن أصرفها وبمن آنس وإلی من أستریح وبمن أثق وآمن وألجأ إلیه بسرّی فعصی أن یخلّصی الله بهدایتک فإنّک حجّة الله علی خلقه وأمینه فی بلاده لازالت نعمة علیک».

قال عبدالله بن سلیمان فأجابه ابو عبدالله(علیه السلام) :

«بسم الله الرحمن الرحیم جاملک الله بصنه، ولطف بک بمنّه، وکلاک برعایته فإنّه ولی ذلک، أمّا بعد فقد جاء اإلیّ رسولک بکتابک فقرأته وفهمت جمیع ما ذکرته وسألت عنه وزعمت أنّک بلیت بولایة الأهواز فسّرنی ذلک وساءنی وسأخبرک بما ساءنی من ذلک وماسرّنی إن شاء الله، فأمّا سروری بولایتک فقلت: عسی أن یغیث الله بک ملهوفاً خائفاً من أولیاء آل محمد(علیه السلام)، ویعزّبک ذلیلهم، ویکسوبک عاریهم ویقوّی بک ضعیفهم ویطفی بک نار المخالفین عنهم وأمّا ألذی ساءنی من ذلک فإنّ أدنی ما أخاف علیک أن تعثر بولیّ لنا فلا تشمّ حظیرة القدس فإنّی ملخّص لک جمیع ما سألت عنه، إن أنت عملت به ولم تجاوزه رجوت أن تسلم إن شاء الله.

أخبرنی یا عبدالله عن أبائه، عنعلی بن أبی طالب علیهم السلام عن رسول الله(صلی الله علیه و آله) إنّه قال:{من استشاره أخوه المسلم فلم

ص: 239

یمحضه النصیحة سلبه الله لبّه} واعلم أنّی سأشیر علیک برأی إن أنت عملت به تخلّصت ممّا أنت متخوّفه، واعلم أنّ خلاصک ممّا بک من حقن الدّماء وکفّ الأذی عن أولیاء الله والرّفق بالرّعیة والتأنّی وحسن المعاشرة مع لین فی غیر ضعف، وشدّة فی غیر عنف، ومداراة صاحبک ومن یرد علیک من رسله، وارتق فتق رعیّتک بأن توفّقهم علی ما وافق الحقّ والعدل إن شاء الله.

إیّاک والسّعادة وأهل النمائم فلا یلتزقنّ بک أحد منهم ولا یراک الله یوماً ولا لیلة وأنت تقبل منهم صرفاً ولا عدلاً، فیسخط الله علیک ویهتک سترک. واحذر مکر خوز الأهواز فإنّ أبی أخبرنی عن آبائه، عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) أنه قال: «الایمان لایثبت فی قلب یهودی ولا خوزیّ أبداً» فأمّا تأنس به وتستریح إلیه وتلجیء امورک إلیه فذلک الرّجل الممتحن المستبصر الأمین الموافق لک علی دینک. ومیّز أعوانک و جرّب الفریقین، فإن رأیت هناک رشداً فشأنک وإیّاه.

وإیّاک أن تعطی درهماً أو تخلع ثوباً أوتحمل علی دابّة فی غیر ذات الله لشاعر أو مضحک أو متمزّج إلاّ أعطیت مثله فی ذات الله، ولتکن جوائزک وعطایاک وخلعک للقوّاد والرّسل والأخبار وأصحاب الرّسائل وأصحاب الشّرط والأخماس، وما أردت أن تصرفه فی وجوه البرّ والنجاح والعتق والصّدقة والحجّ والمشرب والکسوة الّتی تصلّی فیها وتصل بها والهدیّة الّتی تهدیها إلی الله عزّوجلّ وإلی رسوله(صلی الله علیه و آله) من أطیب مکسبک ومن طرق الهدایا، یا عبدالله اجهد أن لاتکنز ذهباً ولا فضّة فتکون من أهل هذه الآیة{وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ

ص: 240

وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ الله فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنفُسِکُمْ فَذُوقُواْ مَا کُنتُمْ تَکْنِزُونَ}((1))

و لا تستصغرنّ شیئاً من حلو أو من فضل طعام وتصرفه فی بطون خالیة فسکنّ بها غضب الربّ تبارک وتعالی، واعلم أنّی سمعت أبی یحدّث عن آبائه، عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) أنّه سمع النّبی(صلی الله علیه و آله) یقول لأصحابه یوماً: «ما آمن بالله والیوم الآخر من بات شبعاناً و جاره جایع» فقلنا: هلکنا یا رسول الله فقال : «من فضل طعامکم ومن فضل تمرکم وورقکم وخلقکم وخرقکم تطفئون بها غضب الرّبّ» وسأئبئک بهوان الدّنیا وهوان زخرفها علی من مضی من السّلف والتّابعین.

- ثمّ ذکر حدیث زهد أمیر المؤمنین(علیه السلام) فی الدّنیا وطلاقه لها إ»ی أن قال-

وقد وجهّت إلیک بمکارم الدّنیا والآخرة عن الصّادق المصدّق رسول الله(صلی الله علیه و آله) فإن أنت عملت بما نصحت لک فی کتابی ثمّ کانت علیک من الذّنوب والخطایا کمثل أوزان الجبال وأمواج البحار رجوت الله أن ینجافی عنک جلّ وعزّ بقدرته، یا عبدالله إیّاک أن تخیف مؤمناً فإنّ أبی محمّد بن علی حدّثنی، عن أبیه، عن جدّةعلی بن أبی طالب(علیه السلام) أنّه کان یقول: «من نظر إلی مؤمن نظرة لیخیفه بها أخافه الله یوم لا ظلّ إلاّ ظلّه وحشره فی صورة الذّرّ لحمه وجسده، وجمیع

ص: 241


1- التوبة/٣4- ٣5.

أعضائه حتّی یورده مورده».

وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی(علیه السلام) عن النبی(صلی الله علیه و آله) أنّه قال: «من أغاث لهفاناً من المؤمنین أغائه الله یوم لاظلّ إلاّ ظلّه، وآمنه یوم الفزع الأکبر وآمنه من سوء المنقلب، ومن قضی لأخیه المؤمن حاجة قضی الله له حوائج کثیرة إحداها الجنّة، ومن کسی أخاه المؤمن من عری کساه الله من سندس الجنّة واستبرقها وحریرها، ولم یزل یخوض فی رضوان الله مادام علی المکسوّ منه سلک من أطعم أخاه من جوع أطعمه الله من طیّبات الجنّة، ومن سقاه من ظماً سقاه الله من الرّحیق المختوم ریّة، ومن أخدم أخاه أخدمه الله من الولدان المخلّدین وأسکنه مع أولیائه الطّاهرین، ومن حمل أخاه المقرّبین یوم القیامة، ومن زوّج أخاه المؤمن امرأة یأنس بها وتشدّ عضده ویستریح إلیها زوّجه الله من الحور العین، وآنسه بمن أحبّه من الصّدیقین من أهل بیته وإخوانه وآنسهم به، ومن أعان أخاه المؤمن علی سلطان جائر أعانه الله علی إجازة الصراط عند زلّة الأقدام، ومن زار أخاه المؤمن إلی منزله لاحاجة منه إلیه کتب من زوّار الله، وکان حقیقاً علی الله أن یکرم زائره».

یا عبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام أنّه سمع رسول الله(صلی الله علیه و آله) وهو یقول لأصحابه یوماً: «معاشر الناس إنّه لیس بمؤمن من آمن بلسانه ولم یؤمن بقلبه فلا تتّبعوا عثرات المؤمنین فإنّه من اتّبع عثرة مؤمن اتّبع الله عثراته یوم القیامة وفضحه فی جوف بیته» وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی(علیه السلام) أنّه قال: «أخذ الله می ثاق المؤمن أن لایصدّق فی مقالته، ولا ینتصف من عدوّه، وعلی أن لا یشفی غیظه إلاّ بفضیحة

ص: 242

نفسه لأنّ کلّ مؤمن ملجم، وذلک لغایة قصیرة وراحة طویلة، وأخذالله می ثاق المؤمن علی أشیاء أیسرها علیه مؤمن مثله یقول بمقالته یبغیه ویحسده، والشیطان یغویه ویضلّه، والسلطان یقفو أثره، ویتّبع عثراته، وکافر بالله ألذی هو مؤمن به یری سفک دمه دیناً، وإباحة حریمه غنماً فما بقاء المؤمن بعد هذا».

یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علیّ علیهم السلام ، عن النبیّ(صلی الله علیه و آله) قال:«نزل علی جبرئیل فقال، یا محمّد إنّ الله یقرء علیک السلام، ویقول: اشتققت اللمؤمن اسماً من أسمائی، سمیّنه مؤمناً فالمؤمن منّی وأنا منه، ومن استهان مؤمناً فقد استقبلنی بالمحاربة».

یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن أبائه، عن علی علیهم السلام ، عن النبیّ(صلی الله علیه و آله) أنّه قال یوماً: «یا علی لاتناظر رجلاً حتّی تنظر إلی سریرته، فان کانت سریرته حسنة فإنّ الله عزّوجلّ لم یکن لیخذل ولیّه، وإن یکن سریرته ردیّة فقد یکفیه مساویه، فلو جهدت أن تعمل به أکثر ممّا عمل فی معاصی الله عزّوجلّ ماقدرت علیه».

یا عبدالله وحدّثنی أبی عن آبائه، عن علی علیهم السلام ، عن النبّی(صلی الله علیه و آله) أنّه قال: «أدنی الکفر أن یسمع الرّجل من أخیه الکلمة فیحفظها علیه یرید أن یفضحه بها اولئک لاخلاق لهم».

یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: «من قال فی مؤمن ما رأت عیناه وسمعت اذناه یشینه ویهدم مروّته فهو من الّذین قال الله عزّوجلّ: {إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ

ص: 243

الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ}.((1))

یا عبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: «من روی عن أخیه المؤمن روایة یرید بها هدم مرّته وثلبه أو بقه الله یخطئة حتّی یأتی بمخرج ممّا قال، ولن یأتی بالمخرج منه أبداً، ومن أدخل علی أخیه المؤمن سروراً فقد أدخل علی أهل بیت رسول الله سروراً، ومن أدخل علی أهل البیت سروراً فقد أدخل علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) سروراً، ومن أدخل علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) سروراً فقد سرّ، ومن سرّالله الله فحقیق علی الله أن یدخله جنّته».

ثمّ إنّی اوصیک بتقوی الله وإیثار طاعته والاعتصام بحبله فانّه من اعتصم بحبل الله فقد هدی إلی صراط مستقیم، فاتّق الله ولا تؤثر أحداً علی رضاه وهواه فانّه وصیّة الله عزّوجلّ إلی خلقه لایقبل منهم غیرها ولا یعظم سواها، واعلم أنّ الخلایق لم یوکلوا بشیء أعظم من التقوی فانّه وصیّتنا أهل البیت، فان استطعت أن لاینال من الدّنیا شیئاً تسأل عنه غداً فافعل».((2))

قال عبدالله بن سلیمان فلمّا وصل کتاب الصادق(علیه السلام) إلی نجاشی قال: صدق والله ألذی لا إله إلاّ هو مولای فما عمل احد بما فی الکتاب الاّ نجا، فلم یزل عبدالله یعمل به أیام حیاته.

ص: 244


1- النور/١٩.
2- بحار الأنوار، خ ٧٤، صص ١٨٩- ١٩٤.

١٨- نامۀ امام(علیه السلام) به نجاشی، دربارۀ شادی رساندن به مؤمن:

قال الکلینی وغیره:(1) محمد بن یحیی،((2)) عن محمد بن احمد،! عن السیّاری، عن محمّد بن جمهور،((3)) قال: کان النّجاشی وهو رجل من الدّهاقین- عاملاً علی الأهواز وفارس، فقال بعض أهل عمله لأبی عبدالله(علیه السلام) انّ فی دیوان النجاشی علی خراجاً وهو مؤمن یدین بطاعتک فإن رأیت أن تکتب لی إلیه کتاباً، قال: فکتب ابو عبدالله(علیه السلام):

«بسم الله الرحمن الرحیم سرّ أخاک یسرّک الله».((4))

١٩- نامۀ امام(علیه السلام) به عمو زادگانش رضوان الله علیهم:

سید بن طاووس: سأذکر تعزیة لمولانا جعفر بن محمدّ الصادق علیهم السلام کتبها إلی بنی عمّه رضوان الله علیهم لمّا حبسوا لیکون مضمونها تعزیة عن الحسین علیهم السلام وعترته وأصحابه رضوان الله علیهم رویناها بإسنادنا ألذی ذکرنا من عدّة طرق إلی جدّی أبی جعفر الطوسی عن المفید محمد بن محمّد بن النّعمان والحسین بن

ص: 245


1- . حدیث طولانی است و ما بر اساس نیاز و به فراخور ضرورت چکیده ای از ؟؟؟ آورده ایم. مضمون آن چنین است که: نجّاشی بعد از دریافت نامه، تمام نیازهای آن شخص را مرتفع ساخت، آن شخص خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید وجریان را همانگونه که اتفاق افتاده بود، بیان کرد. حضرت از رفتار نجّاشی مسرور شد، آن مرد گفت: گویا نجاشی با این رفتارش شما را هم شادمان کرد! امام فرمود: آری بخدا، خدا و رسولش را هم شاد کرد.
2- الاختصاص: نیست. تهذیب: محمّد بن علیّ بن محبوب بن ابراهیم النَّهاوندی...
3- تهذیب: و غیره من أصحابنا.
4- اصول الکافی، ٢/١٩٨- ١٩٩؛ الإختصاص، ٢٦٠؛ تهذیب، ٦/٣٣٣- ٣٣٤.

عبید الله عن أبی جعفر محمدّ بن علی بن الحسین بن بابویه عن محمّد بنالحسن بن الولید عن محمد بن الحسن الصفار عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب عن محمّد بن أبی عمیر عن إسحاق بن عمّار ورویناها أیضاً بإسنادنا إلی جدّی أبی جعفر الطّوسی عن أبی الحسین أحمد بن محمّد بن سعید بن موسی الأهوازی عن أبی العبّاس أحمد بن محمد بن سعید قال حدثنا محمّد بن سعید قال حدّثنا محمّد بن الحسین القطرانی، قال حدثنا حسین بن أیوب الخثعمی قال حدّثنا صالح بن أبی الأسود عن عطیّة بن نجیح بن المطهّر الرّازی وإسحاق بن عمّار الصیر فی قالا معاً إنّ أبا عبدالله جعفر بن محمد علیهم السلام کتب إلی عبدالله بن الحسن رضی الله عنه حین حمل هو و أهل بیته یعزیه عمّا صار إلیه:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم إلی الخلف الصّالح والذریة الطیّبة من ولد أخیه وابن عمّه امّا بعد فلئن کنت تفرّدت أنت وأهل بیتک ممّن حمل معک بما أصابکم ما انفردت بالحزن والغیظة والکآبة وألیم وجع القلب دونی فلقد نالنی من ذلک من الجزع والقلق وحرّ المصیبة مثل ما نالک ولکن رجعت إلی ما أمر الله جلّ جلاله به المتّقین من الصبر وحسن العزاء حین یقول لنبیّه(صلی الله علیه و آله) {وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا}((1)) و حین یقول: {فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ}((2)) وحین یقول لنبیّة(صلی الله علیه و آله) حین مثل بحمزة {وَإِنْ عَاقَبْتُمْ

ص: 246


1- الطّور/٤٨.
2- القلم/٤٨.

فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ}((1)) وصبر(صلی الله علیه و آله) ولم یعاقب وحین یقول: {وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَی}((2)) وحین یقول {الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لله وَإِنَّا إلیه رَاجِعونَ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ}((3)) وحین یقول {إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ}((4)) وحین یقول لقمان لابنه{وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}((5)) وحین یقول عن موسی فقال لقومه {اسْتَعِینُوا بِالله وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لله یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ}((6)) و حین یقول {إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ}((7)) و حین یقول ثمّ کان {مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ}((8)) وحین تقول {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ

ص: 247


1- النّحل/١٢6.
2- طه/١٣٢.
3- البقره/١٥6- ١٥7.
4- الزُّمر/١0.
5- لقمان/١7.
6- الأعراف/١٢٥.
7- العصر/٣.
8- ([8]) البلد/١٧.

وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ}((1)) و حین یقول {وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ الله وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَکَانُواْ وَالله یُحِبُّ الصَّابِرِینَ}((2)) و حین یقول{والصّابرین والصّابرات}((3)) وحین یقول {وَاصْبِرْ حَتَّیَ یَحْکُمَ الله وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ}((4)) وأمثال ذلک من القرآن کثیر واعلم أی عمّ وابن عم انّ الله جلّ جلاله لم یبال بضرّ الدنیا لولیّه ساعة قطّ ولا شیء احبّ إلیه من الضّر والجهد واللأواء مع الصّبر وأنه تبارک وتعالی لم یبال بنعیم الدّنیا العدوة ساعة قطّ ولولا ذلک ما کان أعداؤه یقتلون أولیاءه ویخیفونهم و یمنعونهم وأعداؤه آمنون مطمئنون عالون ظاهرون ولولا ذلک ما قتل زکریاّ واحتجب یحیی ظلماً وعدواناً فی بغیّ من البغایا ولولا ذلک ماقتل جدّکعلی بن أبی طالب(علیه السلام) لمّا قام بأمر الله جلّ جلاله وعزّ ظلماً وعمّک الحسین بن فاطمة صلی الله علیهما اضطهاداً وعدواناً ولولا ذلک ما قال الله عزّوجلّ فی کتابه{وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ}((5)) ولولا ذلک لما قال فی کتابه {أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ

ص: 248


1- البقره/١٥5.
2- آل عمران/١٤5.
3- الأحزاب/٣٥.
4- یونس/١٠٩.
5- الزُّخرف/٣3.

نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لَّا یَشْعُرُونَ}((1)) ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث لولا أن یحزن المؤمن لجلعت للکافر عصابة من حدید لایصدع رأسه أبداً ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث ان الدنیا لاتساوی عندالله بعوضة ولولا ذلک ماسقا کافراً منها شربة من ماء ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث لو أنّ مؤمنا علی قلّة جبل لبعث الله له کافراً أو منافقاً یؤذیه ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث أنّه إذا أحبّ الله قوماً أو أحبّ عبداً صبّ علیه البلاء صبّاً فلا یخرج من غمّ إلا وقع غمّ ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث ما من جرعتین أحبّ إلی الله عزّوجل أن یجرعهما عبده المؤمن فی الدّنیا من جرعة غیظ کظم علیها وجرعة حزن عند مصییبة صبر علیها بحس عزاء واحتساب ولولا ذلک لما کان أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) یدعون علی من ظلمهم بطول العمر وصّحة البدن وکثرة المال والولد ولولا ذلک ما بلغنا أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان إذا خصّ رجلاً بالترّحمّ علیه والاستغنار استشهد فعلیکم یاعمّ وابن عمّ وبنی عمومتی وإخوتی بالصبر والرّضا والتّسلیم وا لتفویض إلی الله جلّ وعزّ والرّضا والصّبر علی قضائه والتّمسک بطاعته والنزول عنده أمره أفرغ الله علینا وعلیکم الصّبر وختم لنا ولکم بالأجر والسّعادة وأنقذکم وإیّانا من کلّ هلکة بحوله وقوّته إنّه سمیع قریب وصلّی الله علی صفوته من خلقه محمدّ النبی وأهل بیته».((2))

ص: 249


1- المؤمنون/٥5- ٥6.
2- الإقبال الأعمال، صص ٥٥- ٥٦.

٢٠- املاء امام(علیه السلام) به سفیان ثوری در مدح گوشهگیری واعتزال:

قال الدیلمی: روی سفیان ثوری، قال: قصدت جعفر بن محمد علیهم السلام فأذن لی بالدّخول، فوجدته فی سرداب ینزل اثنی عشر مرقاة، فقلت یابن رسول الله أنت فی هذا المکان مع حاجة النّاس الیک، فقال: یاسفیان، فسد الزمان، وتنکر الأخوان، وتقلبت الأعیان فاتخذنا الوحدة سکناً، أمعک شیء تکتب، قلت نعم، فقال: اکتب:

«لاتجزعنّ لوحدة وتفردّ

ومن التفرّد فی زمانک فأزدد

فسد الإخاء فلیس ثم أخوه

الا التملق باللسان وبالید

واذا نظرت جمیع ما بقلوبهم

أبصرت ثم نقیع سم الأسود

فاذا فتشت ضمیره عن قلبه

وافیت عنه مرارة لاتنفذ».((1))

٢١- نامۀ امام(علیه السلام) به مسمع دربارۀ اتخاذ مسجد در خانه:

قال البرقی: عنعلی بن الحکم، عن أبان، عن مسمع، قال: کتب إلی ابو عبدالله(علیه السلام) انی احبّ لک ان تتخذ فی دارک مسجداً فی بعض بیوتک، ثم تلبس ثوبین طمرین غلیظین، ثم تسأل الله أن یعتقک من النار، وأن یدخلک الجنّة ولا تتکلم بکلمة باطل، ولا بکلمة بغی».((2))

٢٢- نامۀ امام(علیه السلام) به عبدالله بن معاویه:

ص: 250


1- إرشاد القلوب، ١/١٩٦- ١٩٧.
2- المحاسن، ٢/٤٥٣.

قال احمد بن محمد بن خالد البرقی: عن حماد بن عیسی، عن عبدالحمید الطائی، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: کتب معی إلی عبدالله بن معاویه، وهو بفارس-

«من اتّقی الله وقاه، ومن شکره زاده ومن أقرضه جزاه».((1))

٢٣- نامۀ امام(علیه السلام) به شخصی:

قال الکلینی: کتب ابو عبدالله(علیه السلام) إلی رجل

«بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فانّ المنافق لایرغب فیما قد سعد به المؤمنون والسعید یتّعط بموعظة التقوی وإن کان یراد بالموعظة غیره».((2))

٢٤- نامه امام(علیه السلام) به حمزة بن طیار:

قال البرقی: عن ا بن فضّال، عن ابی بکیر، عن حمزة بن الطیّار، أنّه عرض علی أبی عبدالله(علیه السلام)، بعض خطب أبیه، حتی إذا بلغ موضعاً منها، قال له کفّ، قال ابو عبدالله(علیه السلام) کتب، فأملی:

«انه لا ینفعکم فیما ینزل بکم ممّا لاتعلمون إلاّ الکفّ عنه والتتّبت فیه وردّه إلی ائمة الهدی، حتی یحملوکم فیه علی القصد».((3))

ص: 251


1- المحاسن، ١/٦٢.
2- فروع الکافی، ٨/١٥٠.
3- المحاسن، ١/٣٤١.

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه سکین نخعی:

قال الکلینی والکشی:((1)) محمّد بن اسماعیل،! عن الفضل بن شاذان وعلی بن ابراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن ابراهیم بن عبدالحمید، عن سکیّن النّخعی وکان تعبّد وترک النساء والطیب والطعام،((2)) فکتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) یسأله عن ذلک، فکتب إلیه:

«أمّا قولک فی النّساء فقد علمت ماکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) من النّساء وأمّا قولک فی الطعام، فکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یأکل اللّحم والعسل((3))».((4))

٢٦- نامۀ امام(علیه السلام) به مفضل بن عمر جعفی، بعد از در گذشت عبدالله بن أبی یعفور:

قال الکشی: حمدویه، عن الحسن بن موسی، عنعلی بن حسّان الواسطی الخزاز، حدثناعلی بن الحسین العبیدی، قال کتب ابو عبدالله(علیه السلام) إلی المفضّل بن عمر الجعفی حین مضی عبدالله بن أبی یعفور:

«با مفضّل عهدت إلیک عهدی کان إلی عبدالله بن ابی یعفور

ص: 252


1- اختیار: محمّد بن مسعود، قال: کتب إلی الفضل بن شاذان،...
2- همان: و لا یقدر أن یرفع إلی السَّماء و أمّا الثیاب فشک فیها.
3- همان: «امّا قولک أنّه دخله الخوف حتّی لا یستطیع أن یرفع رأسه إلی السَّماء، فلیکثر من تلاوة هذا الآیات: {الصّابرین و الصّادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالأسحار}.
4- فروع الکافی، ٥/٣٢٠؛ اختیار معرفة الرّجال، ٣٧٠- ٣٧١.

صلوات الله علیه، فمضی صلوات الله علیه موفیا لله عزوجلّ ولرسوله ولامامه بالعهد المعهود لله، وقبض صلوات علی روحه محمود الأثر مشکور السعی مغفوراً له مرحوماً برضا الله ورسوله وامامه عنه، فولادتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله) ماکان فی عصرنا احد اطوع لله ولرسول ولامامه منه، فما زال کذلک حتی قبضه الله إلیه برحمته وصیّره إلی جنته، مساکنا فیها مع رسول الله(صلی الله علیه و آله) وامیر المؤمنین(علیه السلام) انزله الله بین المسکنین مسکن محمد وامیرالمؤمنین(صلوات الله علیهما) وان کانت – المساکین واحدة والدرجات واحدة! فزاده الله رضی من عنده ومغفرة من فضله برضای عنه».((1))

٢٧- نامۀ امام(علیه السلام) به مفلاص بن أبی الخطاب:

قال الکلشی: حمدویة، قال حدثنی محمد بن عیسی، عن یونس بن عبدالرحمن، عن بشیر الدّهان، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: کتب ابو عبدالله إلی أبی الخطّاب:

«بلّغنی أنّک تزعم أنّ الزنا رجل وانّ الخمر رجل وان الصلوة رجل وان الصّیام رجل وان الفواحش رجل، ولیس هو کما تقول، انّا اصل الحقّ وفروع الحق، طاعة الله، وعدوّنا أصل الشرّو فروعهم الفواحش، وکیف یطاع من لا یعرف وکیف یعرف من لایطاع».((2))

ص: 253


1- اختیار، صص ٢٤٩- ٢٤٩.
2- اختیار، ص ٢٩١.

٢٨- نامۀ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان:

قال الکشی:علی بن الحسن، عن عباس بن عامر، عن یونس بن یعقوب، قال: کتبت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) اسأله أن یدعوالله أن یجعلنی ممّن ینتصر به لدینه، فلم یجبنی، فاغتممت لذلک، قال یونس، فاخبرنی بعض أصحابنا أنّه کتب إلیه بمثل ماکتبت، فأجابه وکتب فی أسفل کتابه:

«یرحمک الله انّما ینتصر الله لدینه بشرّ خلقه».((1))

٢٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه عبدالرحمن بن سیابة:

قال الکشی: أحمد بن منصور، عن احمد بن الفضل الخزاعیّ، عن محمد بن زیاد، عنعلی بن عطیّة صاحب الطعام، قال کتب عبدالرحمن بن سیابة إلی أبی عبدالله(علیه السلام) قد کنت احذّرک اسمعیل.

جانیک من یجنی علیک وقد

یعدی الصحاح مبارک الجرب.

فکتب إلیه ابو عبدالله(علیه السلام) :

«قول الله أصدق: ولا تزر وازرة وزر أخری، والله ماعلمت ولا أمرت ولا رضیت».((2))

ص: 254


1- اختیار، ص ٣٨٨.
2- اختیار، ص ٣٩٠.

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یکی از شیعیان دربارۀ نمازی که قبل از نماز صبح خوانده میشود:

قال الکلینی:علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار، قال قرأت فی کتاب رجل إلی أبی عبدالله(علیه السلام)((1)) الرکعتان اللّتان قبل صلاة الفجر من صلاة اللّیل هی أم من صلاة النّهار وفی أیّ وقت أصلیّها؟ فکتب بخطه:

«احشها فی صلاة اللیل حشواً».((2))

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه محمد بن أبی الصهبان دربارۀ أقّل صدقات:

قال الطوسی: فأما ما رواه أحمد بن محمد بن أبی الصهبان قال: کتبت إلی الصادق(علیه السلام) هل یجوز لی یا سیّدی أن أعطی الرجل من اخوانی من الزکاة الدرهمین والثلاثة الدراهم فقد اشتبه ذلک علیّ: فکتب.((3))

«ذلک جائز».

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به علی بن میسّر دربارۀ حج تمتع:

قال الکلینی: أحمد بن محمّد، عنعلی بن حدید، قال: کتب إلیهعلی بن می سّر((4)) یسأله عن رجل اعتمر فی شهر رمضان ثمّ حضر له الموسم أیحجّ مفرداً للحجّ أو یتمتّع، ایّهما افضل؟ فکتب الیه:

ص: 255


1- الاستبصار ١/٢٨٣ این نامه جواد(علیه السلام) روایت شده است.
2- فروع الکافی، ٣/٤٥٠.
3- تهذیب، ٤/٦٣؛ الاستبصار، ٢/٣٨.
4- علی بن میسّر: از اصحاب امام صادق(علیه السلام) [رجال الطّوسی، ٢٤٢].

«یتمتع أفضل».((1))

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه هشام بن سالم دربارۀ غسل حرام در مدینه:

قال الکلینی: والطوسی عنه: محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابن أبی عمیر، عن هشام ابن سالم، قال: أرسلنا أبی عبدالله(علیه السلام) ونحن جماعة ونحن بالمدینة: انّا نرید أن نودعک فأرسل الینا:

«إن اغتسلوا بالمدینة فإنّی أخاف أن یعز علیکم الماء بدی الحلیفة فاغتسلوا بالمدینة والبسو ثیابکم الّتی تحرمون فیها ثم تعالوا فرادی أو مثانی».((2))

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) یه یونس بن یعقوب:

قال لصدوق، روی ابن فضّال عن یونس بن یعقوب، قال خرجت فی عمرة فاشتریت بدنة وأنا بالمدینة فأرسلت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) فسألته کیف أصنع بها، فأرسل إلیّ:

«ماکنت تصنع بهذا فإنه کان یجزبک أن تشتری منه من عرفة، وقال: انطلق حتی تأتی مسجد الشجرة فاستقبل بها القبلة و أنخها ثم ادخل المسجد فصلّ ارکعتین ثم اخرج إلیها فأشعرها فی الجانب الأیمان ثم قل: «بسم الله اللهم منک ولک اللهم تقبّل منی» فإذا علوت

ص: 256


1- فروع الکافی، ٤/٢٩٢.
2- فروع الکافی، ٣/٣٢٨؛ تهذیب، ٥/٦٣- ٦٤.

البیداء قلبّ».((1))

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه حسن بن علی بن کیسان دربارۀ مهر:

قال الطوسی: محمد بن أحمد بن یحیی، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسن بن علی بن کیسان قال: کتبت إلی الصادق(علیه السلام) اسأله عن رجل یطلق امرأته فطلبت منه المهر و روی اصحابنا اذا دخل بها لم یکن لها مهر، فکتب(علیه السلام) :

«لامهرلها».((2))

٣٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ابن سنان دربارۀ تأخیر غسل تا سپیده دم در ماه رمضان:

قال الکلینی: احمد بن محمد، عن الحجّال، عن ابن سنان، قال: کتب أبی إلی أبی عبدالله(علیه السلام) و کان یقضی شهر رمضان، قال: انّی أصبحت بالغسل وأصابتنی جنابة فلم اغتسل حتّی طلع الفجر، فأجابه(علیه السلام):

«لاتصم هذا الیوم وصم غداً».((3))

٣٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یکی از شیعیان دربارۀ «جرّ الولاء».

قال الطوسی: الحسین بن سعید فی کتابه فذکر هکذا:

ص: 257


1- الفقیه، ٢/٢٥٦.
2- تهذیب، ٧/٣٧٦.
3- فروع الکافی، ٤/١٠٥.

ابو عبدالله(علیه السلام) قال سألته عن حرة زوجتها عبداً لی فولدت منه اولاد ثم صار العبد إلی غیری، فاعتقه إلی من ولاء ولده إلی إذا کانت أمهم مولاتی؟ أم إلی ألذی اعتق أباهم؟ فکتب(علیه السلام) :

«إن کانت الأم حرّة جر الأب الولاء، وإن کنت اعتقت فلیس لأبیهم جر الولاء.»((1))

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامۀ علی بن رئاب دربارۀ متعه:

قال الکلینی: وروی عنعلی بن رئاب:((2)) قال کتبت إلیه أسأله عن رجل تمتع بامرأة ثمّ وهب لها أیامّها قبل أن یقضی إلیها أوهب لها أیّامها بعد ما افضی إلیها هل له أن یرجع فیما وهب لها من ذلک؟ فوقع علیه السلام:

«لایرجع».((3))

٣٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه فرزندش امام کاظم(علیه السلام) دربارۀ گواهی دادن:

قال الطوسی وغیره: سهل بن زیاد، عن اسماعیل بن مهران، عن محمد بن منصور الخزاعی، عنعلی بن سوید السائی، عن أبی الحسن(علیه السلام)، قال: کتب أبی فی رسالته إلی وسألته عن الشهادات لهم، قال:

«فأقم الشهادة لله عزّوجلّ ولو علی نفسک أو الوالدین أو الأقربین

ص: 258


1- تهذیب، ٨/٢٥١؛ الاستبصار، ٤/٢١- ٢٢.
2- علی بن رئاب: از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود. [ر.ک رجال الطّوسی، ٢٤٣].
3- الفقیه، ٣/٢٩٣.

فیما بینک وبینهم، فإن خفت علی أخیک ضیماً فلا».((1))

٤٠- حکم امام(علیه السلام) دربارۀ قتل:

قال الکلینی: محمد بن یحیی،((2)) عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن بعض أصحابه،! عن محمد ابن الفضیل، عن عمرو بن أبی المقدام، قال: کنت شاهداً عند البیت الحرام ورجل ینادی بأبی جعفر المنصور وهو یطوف ویقول: یا أمیر المؤمنین إنّ هذین الرجلین طرقا أخی لیلاً فأخرجاه من منزله فلم یرجع إلی والله ما أدری ما صنعا به فقال لهما: ما صنعتمابه؟ فقالا: یا امیر المؤمنین کلّمناه فرجع إلی منزله فقال لهما: وافیانی غداً صلاة العصر فی هذا المکان فوافوه من الغد صلاة العصر وحضرته فقال لأبی عبدالله جعفر ابن محمد علیهم السلام وهو قابض علی یده: یا جعفر اقض بینهم، فقال: یا أمیر المؤمنین اقض بینهم أنت، فقال له: بحقّی علیک إلاّ قضیت بینهم قال: فخرج جعفر(علیه السلام) فطرح له مصلّی قصب فجلس علیه ثم جاء الخصماء فجلسوا قدّامه فقال ماتقول؟ قال: یاابن رسول الله ان هذین طرقاً أخی لیلاً فأجرجاه من منزله فوالله مارجع إلی ووالله ماأدری ماصنعابه فقال: ماتقولان فقالا: یاابن رسول الله کلّمناه ثمّ رجع إلی منزله فقال: جعفر(علیه السلام) یا غلام اکتب:

«بسم الله الرحمن الرحیم، قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) کلّ من طرق رجلاً

ص: 259


1- تهذیب، ٦/٢٧٦؛ مختلف الشیعة، ٤/١٥٥- ١٥٦.
2- تهذیب: الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل...

با اللّیل فأخرجه من منزله فهو له ضامن إلاّ أن یقیم البیّنة أنّه قدردّه إلی منزله».((1))

یاغلام نحّ هذا فاضرب عنقه فقال: یاابن رسول الله والله ماأنا قتلته ولکنّی أمسکته ثمّ جاء هذا فوجأة فقتله، فقال، أنا ابن رسول الله یا غلام نحّ هذا واضرب عنق الآخر، فقال: یاابن رسول الله والله ما عذّبته ولکنّی قتلته بضربة واحدة فأمر أخاه فضرب عنقه، ثم أمر بالآخر فضرب جنبیه وحبسه فی السجن ووقع علی رأسه یحبس عمره ویضرب فی کل سنة خمسین جلدة.

٤١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه جمیل بن صالح دربارۀ نذر:

ققال الکلینی وغیره: احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد، عن جمیل بن صالح، کانت عندی جاریة بالمدینة فارتفع طمثها فجعلت لله علی نذراً إن هی حاضت، فعلمت بعداً أنّها حاضت قبل أن أجعل النذر، فکتبت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) وأنا بالمدینة، فأجابنی:

«إن کانت حاضت قبل النذر، فلا علیک و إن کانت حاضت بعد النذر فعلیک».((2))

ص: 260


1- فروع الکافی، ٧/٢٨٧- ٢٨٨؛ الفقیه، ٤/٨٦- ٨٧؛ تهذیب، ١٠/٢٢١- ٢٢٢؛ مناقب، ٤/٢٨٠.
2- . فروع الکافی، 7 / 455؛ الفقیه، 3 / 238؛ تهذیب، 8 / 303.

42- پاسخ امام(علیه السلام)به نامه عجلان أبی صالح درباره، صدقه»:

قال الکلینی و غیره:((1)) حسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن بعض أصحابه،! عن أبان، عن عجلان أبی الصالح، قال أملأ((2)) علی عبدالله(علیه السلام)

«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما تصدق الله به فلان بن فلان و هو حی سوی بداره التی فی بنی فلان بحدودها صدقة لاتباع ولا توهب ولا تورث حتی یرثها وارث السموات الأرض و انه قد اسکن صدقته هذه فلاناً و عقبه فإذا انقرضوا فهی علی ذی الحاجة من المسلمین».((3))

43- دعائی که امام(علیه السلام)به داوود بن رزین مرقوم فرمود:

قال الکلینی: أحمد بن محمد، عن عبدالعزیز بن المهتدی، عن یونس بن عبدالرحمن، عن داود بن رزین، قال: مرضت بالمدینة مرضا شدیداً فلبغ ذلک أبا عبدالله (علیه السلام)فکتب إلی.

«قد بلغنی علتک فاشتر صاعاً من برثم استلق علی قفاک و انثره علی صدرک کیفها انتثر و قل: «اللهم إنی اسئلک باسمک ألذی إذا سألک به المضطر کشفت ما به من ضرو مکنت له فی الأرض و جعلته خلیفتک علی خلقک أن تصلی علی محمد و آل محمد و أن تعافینی

ص: 261


1- . کلینی می گوید: این حدیث با این سلسله سند: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن أحمد بن عدیس عن أبان ...، نیز روایت شده است.
2- . المقنع: «کتب».
3- . فروع الکافی، 7 / 39؛ المقنع، 1 / 155؛ تهذیب، 9 / 131؛ الإستبصار، 4 / 97 – 98.

من علتی، ثم استوجالساً و احمع البر من حولک و قل مثل ذلک واقسمه مداً مداً لکل مسکین و قل مثل ذلک؛((1))

قال داود: ففعلت ذلک فکانما نشطت من عقال و قد فعله غیر واحد فانتفع به

44- دعایی که امام(علیه السلام) به عمروبن أبی المقدام مرقوم فرمود:

قال الکلینی: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، عن خلف بن حماد، عن عمروبن أبی المقدام، قال، أملی علی هذا الدعاء أبوعبدالله و هو جامع للدنیا والاخرة، تقول بعد حمدالله والثناء علیه:

«اللهم أنت الله لا إله ألا أنت الحلیم الکریم و أنت الله لا إله أنت العزیز الحکیم و أنت الله لا إله الاّ أنت الواحد القهار و أنت الله لا إله إلا أنت الملک الجبار و أنت الله لا إله إلا أنت الرحیم الغفار و أنت الله لا إله إلا أنت شدید المحال و أنت الله لا إله إلا أنت الکبیر المتعال و أنت الله لا اله إلا أنت السمیع البصیر و أنت الله لا إله انت المنیع القدیر و أنت الله لا إله أنت الغفور الشکور و أنت الله لا إله أنت الحمید المجید و أنت الله لا إله إلا أنت الغفور الودود و أنت الله لا إله إلا أنت الحنان المنان و أنت الله لا إلا أنت الحلیم الدیان و أنت الله لا إله إلا أنت الجواد الماجد و أنت الله لا إله إلا أنت الواحد الأحد و أنت الله لا إله إلا أنت الغائب الشاهد و أنت الله لا إله إلا أنت الظاهر الباطن و أنت الله لا اله إلا أنت

ص: 262


1- . اصول الکافی، 2 / 542؛ فروع الکافی، 8 / 88 – 89.

بکل شی علیم ثم نورک فهدیت و بسطت یدک فأعطیت، ربنا وجهک أکرم الوجوه وجهتک خیر الجهات و عطیتک أفضل العطایا و أهنأها تطاع ربنا فتشکرو تعصی ربنا فتغفر لمن شئت، تجیب المضطرین و تشکف السوء و تقبل التوبة و تعفو عن الذنوب لاتجازی أیادیک ولا تحصی نعمک ولا یبلغ مدحتک قول قائل، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و روحهم و راحتهم و سرورهم و أذقتی طعم فرجهم و أهلک أعداءهم من الجن و الإنس و آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة وقنا عذاب النار و اجعلنا من الذین لاخوف علیهم ولا هم یحزبون واجعلنی من الذین صبروا و علی ربهم بتوکلون و تبتنی بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة و بارک فی المحیا و الممات و الموقف و النشور و الحساب و المیزان و أهوال یوم القیامة و سلمنی علی الصراط و أجزنی علیه و ارزقنی علماً نافعاً و یقیناً صادقاً و تقی و براً وورعاً و خوفاً منک و فرقاً یبلغنی منک زلفی ولا یباعدنی عنک و أجبنی ولا تبغضن و تولنی ولا تخذلنی و أعطنی من جمیع خیر الدنیا و الاخرة ما علمت منه و مالم أعلم و أجرنی من السوء کله بحذا فیره ما علمت منه و مالم أعلم»((1))

45- دعائی که امام(علیه السلام)به رزام مولی خالد القسری مرقوم فرمود:

قال الکشی: محمد بن الحسین، قال حدثنی الحسین بن خرزاذ، عن یونس بن القاسم البلخی، قال حدثنی رام مولی خالد القسری، قال: اعذّب بالمدینة،

ص: 263


1- اصول الکافی، 2 /558 – 559.

بعدما خرج منها محمد بن خالد، فکان صاحب العذاب یعلقنی بالسقف و یرجع إلی أهله و یخلق علی الباب و کان اهل البیت إذا انصرف إلی أهله حلوا الحبل عنی حتی یریحونی، واقعد علی الأرض حتی اذادنی مجیئه علقونی، فوالله إنی کذلک ذات یوم إذا رقعة من الکوة إلی من الطریق، فأخدتها، فإذا هی مشدوة یحصاة، فنظرت فیها فإذا خط أبی عبدالله(علیه السلام)و إذا فیها:

«بسم الله الرحمن الرحیم، قل یارزام! یاکاثناًً قبل کل شیء و یاکاثناً بعد کل شیء و یا مکون کل شیء البسنی درعک الحصینة من شر جمیع خلقک».((1))

قال رزام، فقلت ذلک فما عاد إلی شئی من العذاب بعد ذلک.

46- دعائی که امام(علیه السلام)به محمد بن زید شحّام املاء فرمود:

قال الکشی: طاهر بن عیسی الوراق، قال حدثنا جعفر بن أحمد بن أیوب، قال حدثنی ابوالحسن صالح بن أبی حماد الرازی، عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمد بن سنان، عن محمد بن زید الشحام، قال، رأنی أبو عبدالله و أنا أصلی فأرسل إلی و دعایی، فقال لی من أین أنت؟ قلت من موالیک، قال فای موالی؟ قلت من الکوفه، فقال من تعرف من الکوفة، قلت بشیر النبال و شجرة قال و کیف صنیعتهما ألیک؟ فقال ما أحسن صنیعتهما إلی، قال خیر المسلمین من وصل و أعان و نفع، ما بت لیلة قط و لله فی مالی حق یسألنیه، ثم قال ای شیء

ص: 264


1- . اختیار، ص 341.

معکم من النفقة؟ قلت عندی ما ئتا درهم، قال ارینها، فأتیته بها فزادنی فیها ثلاثین درهما و دینارین، ثم قال تعش عندی! فجئت فتعشیت عنده، فقال مالک لم تأتنی البارحة قد شفقت علی؟ فقلت لم یجئنی رسولک، قال: فانا رسول نفسی إلیک مادمت مقیماً فی هذه البلدة ای شیء تشتهی من الطعام؟ قلت اللبن، قال، فاشتری من اجلی شاة لبونا، قال، فقلت له علمنی دعاءاً! قال: اکتب:

«بسم الله الرحمن الرحیم، یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه عند کل عثرة، یا من یعطی الکثیر بالقلیل و یا من اعطی من سأله تحننا منه و رحمة، یا من اعطی من لم یسأله ولم یعرفه صل علی محمد و اهل بیته، واعطنی بمسألتی ایاک جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخرة، فانه غیر منقوص لما اعطیت و زدنی من سعة فضلک یا کریم، ثم رفع بدیه، فقال: یاذا المن والطول یاذا الجلال والاکرام یا ذاالنعماء والجود ارحم شیبتی من النار» ثم وضع یده علی لحیته ولم برفعها الا و قد امتلاً ظهر کفه دموعاً»((1))

47- دعائی که امام(علیه السلام)به محمد سجاد املاء فرمود:

قال ابن طاووس: و من الدعوات، کل یوم من رجب ما ذکره الطرازی أیضاً فقال دعاء علمه ابو عبدالله محمد السجاد و هو محمد بن ذکوان یعرف بالسجاد، قالوا سجد و بکی فی سجوده حتی عمی، ابوالحسنعلی بن محمد البرسی رضی الله عنه قال أخبرنا الحسین بن احمد بن شیبان قال حدثنا حمزة بن القاسم

ص: 265


1- . اختیار، ص 369.

العلوی العباس، قال حدثنا محمد بن عبدالله بن عمران البرقی، عن محمد بن علی الهمدانی، قال: أخبرنی محمد بن سنان عن محمد السجاد، فی حدیث طویل، قال، قلت لابی عبدالله جعلت فدالک هذا رجب علمنی دعاء ینفعنی الله(علیه السلام)به قال فقال لی أبو عبدالله(علیه السلام)اکتب:

«بسم الله الرحمن الرحیم و قل فی کل یوم من رجب صباحاً و مساءً و أعقاب صلواتک فی یومک ولیتک، یا من أرجوه لکل خیر و آمن سخطه من کل شرً یا من یعطی الکثیر بالقلیل یا من یعطی ما سأله، یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحنناً منه و رحمة أعطنی بمسألتی ایاک جمیع خیر الدّنیا وجمیع خیر الآخرة واصرف عنّی بمسألتی ایّاک جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخرة فانه غیر منقوص ما أعطیت و زدنی من فضلک یا کریم.»((1))

قال ثم مدابو عبدالله یده الیسری فقبض علی لحیته و دعا بهذا الدعاء و هو یلوذ بسبابته الیمنی، ثم قال بعد ذلک:

«یاذالجلال و الإکرام یاذالنعماء والجود یاذالمن و الطول حرم شیبتی علی النار(2)».((3))

ص: 266


1- اقبال الأعمال، 143.در حدیث دیگری چنین آمده است: دستش را بر ریشش گذاشت و برنداشت تا اینکه پشت دستش از اشک پر شد.
2- . در حدیث دیگری چنین آمده است: دستش را بر ریشش گذاشت و بر نداشت تا اینکه پشت دستش از اشک پر شد.
3- اقبال الإعمال، ص 143.

48- دعایی که امام(علیه السلام) به محمد بن عبیدالله اسکندری ملاء فرمود:

قال ابن طاووس: قال الشیخعلی بن عبدالصمد حدثنی الشیخ الفقیه عم والدی ابوجعفر محمد ابنعلی بن عبدالصمد رحمه الله قال حدثنا الشیخ ابوعبدالله جعفر بن محمد بن احمد بن العباس الدوریستی، قال حدثنا والدی قال حدثنی الشیخ جدی قال حدثنی الفقیه والدی ابوالحسنعلی بن عبدالصمد رحمه الله قال حدثنا ابوجعفر محمد بن ابراهیم بن نبال القاشی المجاور، بالمشهد الرضوی علی ساکنه السلام، قال حدثنی الشیخ ابوجعفر عن ابیه عن شیوخه عن محمد بن عبیدالله الاسکندری:(1)(عجل الله تعالی فرجه) ... فلما مضی(علیه السلام)استأذنت من أبی جعفر

ص: 267


1- (عجل الله تعالی فرجه). حدیث طولانی است و ما به قدر نیاز به ذکر مختصری از آن بسنده کردیم و مضمون آن این چنین است که: اسکندری گوید من از خواص ابو جعفر منصور بودم، روزی او را ناراحت و اندوهگین دیدم، علّت آن را جویا شدم، گفت یا محمّد! من از اولاد فاطمه صد کس یا بیشتر را کشتم، حال آنکه بزرگشان و امامشان را باقی گذاشتهام، گفتم: او کیست، پاسخ داد: جفعر بن محمّد بزرگ روافض، گفتم: یا امیر المومنین او شخصی است که عبادت او را از طلب ملک و خلافت باز داشته است گفت میدانیم که تو نیز به امامت او اعتقاد داری ولی با خود عهده کردهام که او را از سر راه بردارم، پس جلاّد را فرا خواند و گفت: زمانی که ابا عبدالله را حاضر ساختم و یا او مشغول گفتگو شدم، چون قلنسوهام را برداشتم – علامتی است بین من و تو. س گردنش را بزن. پس دستور داد امام صادق را حاضر کنند، امام وقتی وارد خانه شد لبهایش را تکان میداد، ما ندانستیم که چه گفت ولی ناگهان قصر چون کشتی لرزید و ابا جعفر منصور چون عبدی در برابر مولایش راه میرفت و دست امام صادق(علیه السلام) را گرفته در جایگاه خود نشاند و گفت چرا نزد ما آمدهای حضرت فرمود: خودت مرا خوانده بودی، گفت یابن رسول الله اشتباه شده، من تو را نخواسته بودم، هر حاجتی داری بخواه، امام(علیه السلام) فرمود: میخواهم بی دلیل مرا نخوانی، گفت چشم حتماً و ابوعبدالله برگشت. بعد از آن منصور به من گفت با آمدن جعفر بن محمّد، موجود عجیبی دیدم که به عربی فصیح به من گفت: ای منصور خدا مرا به سوی تو فرستاده، و فرمود: اگر برای بنده ی صالح من اتفاقی بیفتد، تو را خواهم بلعید، گفتم: این چیز عجیبی نیست چونکه ابا عبد الله وارث علم نبی و جدّش علی بن ابیطالب است: نزد او اسماء و دعاهایی است که اگر بر شب تاریک بخواند روز گردد...

لزیارة مولانا الصادق فاجاب ولم یاب قد خلت علیه و سلمت و قلت له اسئلک یا مولای بحق جدک رسول الله أن تعلمنی الدعاء ألذی قرأته عند دخولک علی أبی جعفر فی ذلک الیوم، قال لک ذلک فأملاءه علی:((1))

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله ألذی هذانی للاسلام و اکرمنی بالایمان و عرفنی الحق ألذی عنه یؤفکون والنبأ العظیم ألذی هم فیه مختلفون و سبحان الله ألذی رفع السماء بغیر عمدٍ ترونها و انشا جنات الماوی بالا امدٍ بلقونها لا اله الا الله السابغ النعمة الدافع النقمة الواسع الرحمة و الله اکبر ذو السلطان المنیع و الانشاء البدیع و الشان الرفیع و الحساب السریع اللهم صل علی محمدٍ عبدک و رسولک و نبیک و امینک و شهیدک التقی النقی البشیر النذیر السراج المنیر واله الطیبین الاخیار ماشاء الله تقرباً إلی الله ما شاء الله توجهاً إلی الله ما شاء الله تلطفاً بالله ما شاء الله ما یکن من نعمةٍ فمن الله ما شاء الله لا یصرف السوء الا الله ما شاء الله لایسوق الخیر الا الله ما شاء الله لاقوة الا بالله اعیذ نفسی و شعری و بشری واهلی و مالی و ولدی و ذریتی و دینی و دنیای و ما رزقنی ربی و ما اغلقت علیه ابوابی واحاطت به جذرانی

ص: 268


1- . و فرمود: این حرز جلیل و دعایی عظیم است، هر کس آن را صبحگاهان بخواند تا عشاء در امان خداست و هر کس در شامگاهان بخواند تا صبح در حفظ خدای تعالی است و آن را پدرم باقر علم اولین و آخرین از پدرش سید العابدین پدرش سیدالشهداء(علیه السلام) از برادرش سید الأصفیاء، از پدرش سید الأوصیاء، از محمد سید الأنبیاء صلوات الله علیه و آله الطاهرین، از کتاب عزیر خدا که باطل – نه از مقابل و نه از پشت سر – بر آن راه ندارد و از حکیمی حمید نازل شده، تعلیم داده و آن...

وما اتقلب فیه من نعمه واحسانه و جمیع اخوانه واقربائی و قراباتی من المومنین و المؤمنات بالله العظیم و باسمائه التامة العامة الکاملة الشافیة الفاضلة المبارکة المنیفة المتعالیة الزاکیة الشریفة الکریمة الطاهرة العظیمة المخزونة المکنونة التی لا یجاوزهن ولا فاجرو بام الکتاب و فاتحته و خاتمته و ما بینهما من سورة شریفةٍ و ایةٍ محکمة و شفاءٍ و رحمة وعوذةٍ و برکةٍ و بالتوراة و الانجیل و الزبور و الفرقان و یصحف ابراهیم و موسی و بکل کتابٍ انزله الله و بکل رسول ارسله الله و بکل حجةٍ اقامها الله و بکل برهانٍ اظهره الله و بکل الاء الله و عزة الله و عظمة الله و قدرة الله و سلطان الله و جلال الله و منع الله و من الله و عفوالله و حلم الله و حکمة الله و غفران الله و ملائکة الله و کتب الله و رسل الله و انبیاء الله و محمدٍ رسول الله و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و علیهم اجمعین من غضب الله و سخط الله و نکان الله و عقاب الله و أخذالله و بطشه و اجتیاهه و اجتثاثه و اضطلامه و تدمیره و سطواته و نقمته و جمیع مثلاته و من اعراضه و صدوده و تنکیله و توقیله و خذلانه و دمدمته و تحلیته و من الکفر انقاق والشک و الشرک والحیرة فی دین الله و من شر یوم النشور و الحشر و الموقف والحساب و من شر کتابٍ قد سبق و من زوال النعمة و تحویل العافیة و حلول النقمة و موجبات الهلکة و من مواقف لخزی والفضیحة فی الدنیا و الاخرة و اعوذ بالله العظیم من هوی مردٍ و قرینٍ ملهٍ و صاحب مُسٍه و جارٍ موذٍ و غنی مطغ و فقرٍ منسٍ و قلبٍ لایخشع وصلواةٌ لاترفع و دعاء لایسمع و عین لاتدمع و نفسٍ لاتقنع و بطنٍ لایشبع و عملٍ لاینفع و استعغاثة لاتجاب و غفلةٍ و تفریطٍ یوجبان الحیرة والندامة و من الریاء و السمعة

ص: 269

والشک والعمی فی دین الله و من نصبٍ واجتهادٍ یوجبان العذاب و من مردً إلی النار و من ضلع الدین و غلبة الرجال و سو المنظر فی الدین و النفس والاهل والمال والولد والاخوان و عند معاینة ملک الموت واعوذ بالله العظیم من الغرق و الحرق والشرق والسرق والهدم والخسف والمسخ والحجارة والصیحة والزلازل والفتن والعین والصواعق والبردذ والقود والقرد والجنون والجذام والبرص واکل السبع و می تة السوء و جمیع انواع البلا یا فی الدنیا والاخرة و اعوذ بالله العظیم من شر السامة والهامة واللامة والخاصة والعامة و من شر احداث النهار و من شر طوارق اللیل الا طارقاً یطرق بخیرٍ یا رحمن و من درک الشفاء و سوء القضاء و جهد البلاء و شماتة الاعداء و تتابع العناء والفقرا لی الاکفاء و سوء الممات و المحیا و سوء المنقلب و اعوذ بالله العظیم من شر ابلیس و جنوده و اعواته واتباعه و اشیاعه و من شر الجن والانس و من شر الشیطان و من شر السلطان و من شر کل ذی شتر و من شر ما احاف واخدرو من شر فسقة العرب و العجم و من شر فسقة الجن والانس و من شر ما فی النور والظلم و من شر ما هجم اودهم او الم و من شر کل سقمٍ و همً و غمً وافةٍ و ندمٍ و من شر ما فی اللیل والنهار والبر والبحار و من شر الفساق و الذعار والفجار والکفار والحساد و السحار والجبابرة والاشرار و من شر ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها و من شر ما یلج فی الارض و ما یخرج منها و من شر کل ذابة ربی آخذٌ بنا صیتها ان ربی علی صراط مستقیم و اعوذ بالله العظیم من شر ما استعاذ منه الملائکه المقربون والانبیاء المرسلون والشهداء و عبادک الصالحون و محمدٌ و علی و فاطمة والحسن والحسین والائمة المهدیون والاوصیاء والحجج

ص: 270

المطهرون علیهم السلام و رحمة الله و برکاتة واسئلک ان تعطینی من خیر ما سئلوکه و ان تعیذنی من شر ما استعاذ وا بک منه و اسئلک من الخیر کله عاجله واجله ما علمت و مالم اعلم و اعوذ بک من همزاتٍ الشیاطین و اعوذ بک ربً أن یحضرون اللهم من ارادنی فی یومی هذا و فیما بعد من الایام من جمیع خلقک کلهم من الجن والانس قریبٍ او بعیدٍ ضعیفٍ او شدیدٍ بشر أو مکروهٍ أو مسائةٍ بید آو بلسانٍ أو بقلبٍ فاخرج صدره والجم فاه وافخم لسانه و اسدد سمعه واقمح بصره و ازعب قلبه و اشغله بنفسه و امته بغیظه و اکفناه بما شئت و کیف شئت و انی شئت بحولک و قوتک انک علی کل شیءٍ قدیرٌ اللهم اکفنی شر من نصب لی حده واکفنی مکرالمکرة واعنی علی ذلک بالسکینة والوقار و البسنی درعک لحصینة واحسینی ما احییتنی فی سترک الوافی و اصلح حالی کله اصبحت فی جوار الله ممتنعاً و بعزة الله التی لاترام محتجباً و بسلطان الله المنیع معتصماً متمسکاً و باسماء الله الحسنی کلها عائذاً اصبحت فی حمی الله ألذی لا یستباح و فی ذمة الله التی لا تخفر و فی حبل الله ألذی لایجذم و فی جوار الله ألذی لایستضام و فی منع الله ألذی لا یدرک و فی سترالله ألذی لا یهتک و فی عون الله ألذی لایخذل الهم اعطف علینا قلوب عبادک و اماءک و اولیاءک برافةٍ منک و رحمةٍ انک ارحم الراحمین حسبی الله و کفی سمع الله لمن دعا لیس وراء الله منتهی ولادون الله ملجا من اعتصم بالله نجاکتب الله لاغلبن انا و رسلی ان الله قوی عزیزٌ فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و إلیه انیب فان تولوا فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم شهدالله انه لا اله هو

ص: 271

والملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ان الذین عندالله الاسلام وانا علی ذلک من الشاهدین تحصنت بالله العظیم واستعصمت بالحی ألذی لا یموت و رمیت کل عدوً لنا لا حول ولا قوةً الا الله العلی العظیم و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و اله الطیبین الطاهرین».(1) ((2))

ص: 272


1- . ابن طاووس این دعا را در جای دیگری از همین کتاب [مهج الدعوات، صص ٢٠٣- ٢١١] تکرار کرده و علّت این تکرار را ا ضافات فراوان در آی میداند.
2- مهج الدعوات، ص 18- 23 و 203 – 211؛ البلد الأمین، صص 382 – 387 (با اختلاف فراوان).

بخش ششم: نامههای امام موسی کاظم(علیه السلام)

١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی مهدی عباسی:

ص: 273

ص: 274

قال العیّاشی: عن الحسن بن علی بن النعمان، قال: لمّا بنی المهدی فی المسجد الحرام، بقیت دار فی تربیع المسجد، فطلبها من أربابها فامتنعوا، فسأل عن ذلک الفقهاء فکلّ قال له: أنّه لا ینبغی أن یدخل شیئاً فی المسجد الحرام غصباً، فقال لهعلی بن یقطین: یا أمیر المؤمنین لو کتبت إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) لأخبرک بوجه الأمر فی ذلک، فکتب إلی والی المدینة أن یسئل موسی بن جعفر عن دار أردنا أن ندخلها فی المسجد الحرام فامتنع علینا صاحبها فکیف المخرج من ذلک، فقال: ذلک لأبی الحسن(علیه السلام)؛ فقال ابوالحسن(علیه السلام) ولا بدّ من الجواب فی هذا؟ فقال له: الأمر لابّدمنه، فقال له کتب:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، إن کانت الکعبة هی نازلة بالنّاس أولی بفنائها، و إن کان الناس هم النّازلون بفناء الکعبة، فالکعبة أولی بفنائها»((1))

فلما أتی الکتاب إلی المهدی، اخذ الکتاب فقبله ثُمَّ أمر بهدم الدَّار فأتی أهل

ص: 275


1- تفسیر العیّاشی، ١/١٨٦- ١٨٥.

الدّار أبا الحسن(علیه السلام) فسألوه أن یکتب لهم إلی المهدیّ کتاباً فی ثمن دارههم، فکتب إلیه:

«أن أرضح لهم شیئاً فأرضاهم».((1))

٢- نامه ی امام(علیه السلام) به هارون (از زندان):

قال ابن خطیب و غیره:((2)) أخبرنا الجوهری، حدَّثنا محمَّد بن عمران المرزبانی حدَّثنا عبد الواحد بن محمّد الخصیبی، حدَّثنی محمَّد بن اسماعیل، قال: بعث موسی بن جعفر إلی الرَّشید من الحبس رسالة کانت:

«إنه لن ینقضی عنّی یوم من البلاء إلاّ انقضی عنک معه یوم من الرَّخاء، حتیّ إنقضی جمیعاً إلی یوم لیس له انقضاء یخسر فیه المبطلون».((3))

٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی هارون، (از زندان):

قال الصّدوق: حدّثنا أبی(رض) قال: حدَّثنا محمَّد بن یحیی العطَّار، حدّثنا جعفر بن محمَّد ابن مالک الکوفی، عن سعید بن عمرو، عن اسمعیل بن بشر بن عمار، قال: کتب هارون الرشید إلی أبی الحسن موسی بن جعفر عظنی و اوجز،

ص: 276


1- همان منبع.
2- سایر منبع بدون سلسله اَسناد این نامه را نقل کردهاند.
3- تاریخ بغداد، ١٣/٣٢- ٣٣؛ صفة الصَّفوة، ٢/١٢٦؛ تذکرة الخواصّ، صص ٣٦٠ به نقل از ابن خطیب، کشف الغمّه، صص ٣/١١؛ الفصول المهمة، صص ٢٤٠- ٢٤١.

قال: فکتب إلیه:

«ما من شیء تراه عینک إلاّ وفیه موعظة».((1))

٤- نامه ی امام(علیه السلام) به (هارون):

قال المفید:((2)) قال الکاظم(علیه السلام): فقال: - هارون- أحبّ أن تکتب لی کلاماً موجزاً له أصول و فروع یفهم تفسیره ویکون دلک سماعک من أبی عبد الله(علیه السلام)، فقلت: نعم و علی عینی یا امیر الؤمنین، قال: فإذا فرغت فارفع حوائجک وکلّ بی من یحفظنی إلی فی کلّ یوم بمائدة سریة، فکتبت:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم جمیع أمور الدّنیا أمران: أمر لا اختلاف فیه و هو إجماع الأمّة علی الضَّرورة الّتی یضطرّ إلیها و أخیار المجمع علیها المعروض علیها کلّ شبهة و المستنبط منها علی کلّ حادثة، و أمرٌ یحتمل الشک و الإنکار و سبیله استیضاح أهل الحجّة علیه فما ثبت لمنتحلیه من کتاب مستجمع علی تأویله أو سنّة عن النبّی(صلی الله علیه و آله) لا اختلاف فیها أو قیاس تعرف العقول عدله ضاق علی من استوضح تلک الحجّة ردّها و وجب علیه فبولها و الإقرار و الدِّیانة بها و ما لم یثبت لمنتحلیه به حجّة من کتاب مستجمع علی تأویله أو سنّة عن النبّی(صلی الله علیه و آله) لا اختلاف فیها أو قیاس تعرف العقول عدله و سّع خاصّ الأمّة و عامّها الشکّ فیه و الإنکار له کذلک هذان الأمران من أمر

ص: 277


1- الأمالی، صص ٣٠٤- ٣٠٥.
2- خبر طولانی بود و ما به اندازه ی نیاز آن را مختصر نمودیم.

التوّحید فیما دونه إلی أرش الخدش فما دونه فهذا المعروض ألذی یعرض علیه أمر الدین فما ثبت لک برهانه اصطفیته وما غمض عنک ضوءه نفیته و لا قوّة إلاّ بالله و حسبنا الله و نعم الوکیل».((1))

٥- پاسخ امام(علیه السلام)، به نامه ی فتح بن عبدالله درباره ی توحید:

قال الکلینی: محمّد بن الحسین، عن صالح بن حمزة، عن فتح بن عبدالله مولی بنی هاشم، قال: کتبت إلی أبی ابراهیم(علیه السلام) أسأله عن شیء من التوَّحید، فکتب بخطه:

«الحمد لله الملهم عباده حمده...

وذکر مثل ما رواه سهل بن زیاد((2)) إلی قوله: «وقمع وجوده جوائل الأوهام،! ثم زاد فیه:

ص: 278


1- الإختصاص، صص ٥٨؛ تحف العقول، ص ٤٣ (با اضافات و اختلاف در الفاظ).
2- روایت سهل بن زیاد ابن قتیبه گوید من یا عیسی شلقان به محضر امام صادق(علیه السلام) رفتیم، حضرت خود آغاز سخن کرده و فرمود: تعجب میکنم از مردمی که به أمیرالمؤمنین(علیه السلام) چیزی را نسبت میدهند که او هرگز لب به آن نگشوده است. آن حضرت در خطبهای برای مردم کوفه، فرمود: « الحمد لله الملهم عباده حمده و فاطرهم علی معرقة ربوبیّته الدّالّ علی وجوده بخلقه و بحدوث خلقه علی أذله و باشتباهم علی أن لا شبه له، المستشهد بآیاته علی قدرته، الممتنعة من الصِّفات ذاته و من الأبصار رؤیته و من الأوهام الإحاطة به، لا أمد لکونه و لاغایة لبقائه، لا تشمله المشاعر ولا تحجیه الحجب و الحجاب بینه و بین خلقه، خلقه ایّاهم لا متناعه ممّا یمکن فی ذواتهم و لا مکان ممّا یمتنع منع و لا فتراق الصانع من المصنوع و الحادّ من المحدود و الرّبّ من المربوب، الواحد بلال تأویل عدد و الخالق لا بمعنی الحرکة و البصیر لا بأداة و السمیع لا بتقریق آلة و الشّاهد لا بمماسّة و الباطن لا باجتنان و الظاهر البائن لا بتراخی مسافة، أزله نهیة لمجاول الأفکار و دوامه ردع لطامحات العقول قد حسر کنهه نوافذ الأبصار و قمع وجوده جوائل الأوهام...». [اصول الکافی، ١/١٩٣-١٩٤].

«أوّل الدِّیانة به معرفة و کمال معرفته توحیده و کمال توحیده نفی الصّفات عنه، بشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة الموصوف أنّه غیر الصفة وشهادتهما جمعیاً بالتَّثنیة الممتنع منه الأزل؛ فمن وصف الله فقد حدّه و من حدّه، ومن، فقد عدّه أبطل أزله و من قال: کیف؟ فقد استوصفه و من قال: فیم؟ فقد ضمّنه و من قال علی م؟ فقد جهله و من قال: أین؟ فقد أخلی منه، و من قال ما هو؟ فقد نعته و من قال: إلی م؟ فقد غایاه، عالم إذ لا معلوم وخالق إذ لا مخلوق و ربّ إذلا مربوب و کذلک یوصف ربّنا و فوق ما یصفه الواصفون».((1))

٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی طاهربن حاتم درباره ی توحید:

قال الصّدوق: أبی و محمّد بن الحسن بن احمد بن الولید رحمهما الله قالا: حدّثنا محمَّد بن یحیی العطّار و أحمد بن ادریس جمیعاً، عن محمَّد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، عن محمَّد بن علی الطّاحیّ، عن طاهر بن حاتم بن ماهویه قال: کتبت إلی الطّیب- یعنی أبا الحسن موسی(علیه السلام): ماالّذی لا تجزیء معرفة الخالق بدونه، فکتب:

«لیس کمثله شیء و لم یزل سمیعاً و علیماً و بصیراً، وهو الفعّال لما یرید».((2))

ص: 279


1- اصول الکافی، ١/١٩٤- ١٩٥.
2- کتاب التوحید، ٢٨٤.

٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حکیم درباره ی کیفت صفات خدا:

قال الکلینی و الکشّی: سهل،((1)) عن محمّد بن عیسی، عن إبراهیم عن محمّد بن حکیم،! قال: کتب الوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) إلی أبی:

«((2)) أنّ الله أعلا و أجلّ و أعظم من أن یبلغ کنه صفته فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک».((3))

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن حکم در باره ی «شکّ»

قال الکلینی:علی بن ابراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن الحسین بن الحکم قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام) أخیره أنّی شاکّ و قد قال إبراهیم(علیه السلام): {إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی}((4)) و إنّی أحبّ أن ترینی شیئاً، فکتب(علیه السلام):

«إنّ أبراهیم کان مؤمناً و أحبّ أن یزداد إیماناً و أنت شاکّ و الشَّاکّ لا خیر فیه، و کتب إنّما الشکّ ما لم یأت الیقین فإذا جاء الیقین لم یجز الشکّ، و کتب إنّ الله عزّوجلّ یقول: {وَمَا وَجَدْنَا

ص: 280


1- اختیار: علی بن محمّد، قال حدَّثنی محمّد بن موسی الهمدانی، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن غیره، عن جعفر بن محمّد بن حکیم الخثعمی... کتب إلی أبی الحسن موسی...
2- همان، فهمت رحمک الله، و اعلم رحمک الله.
3- اصول الکافی، ١/١٥٦؛ اختیار، صص ٢٧٩-٢٨٠.
4- البقره/٢٦٠.

لأَکْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ}((1)) قال: نزلت فی الشّاکّ».((2))

٩- وصیتنامه امام(علیه السلام):

قال الکلینیی و الصَّدوق:((3)) احمد بن مهران، عن محمد بن علیّ، عن أبی الحکم قال: حدثنی عبدالله بن إبراهیم الجعفری و عبدالله بن محمّد بن عمارة، عن یزید بن سلیط،! قال: «لمّا أوصی أبو إبراهیم(علیه السلام) أشهد إبراهیم بن محمّد الجعفری و إسحاق بن محمد الجعفری و إسحاق بن جعفر بن محمد وجعفر بن صالح و معاویة الجعفری و یحیی بن الحسین بن زید بن علی و سعد بن عمران الأنصاری و محمد بن الحارث الأنصاری و یزید بن سلیط الأنصاری و محمّد بن جعفر بن سعد الأسلمی- وهو کاتب الوصیّة الأولی- أشهدهم:

«أنّه یشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لاشریک له و أنّ محمداً عبده و رسوله و أنّ السّاعة آتیة لاریب فیها و أنّ الله یبعث من فی القبور و أنّ البعث بعد الموت حقّ و أنّ الوعد حقّ و أنّ الحساب حقّ والقضاء((4)) حق و أنّ الوقوف بین یدی الله حقّ ما جاء به محمد(صلی الله علیه و آله) حقّ و أن مانزل به الروح الأمین حق، علی ذلک أحیا و علیه أموت و علیه أبعث إن شاء الله وأشهدهم أنّ هذه وصیّتی بخطیّ وقد نسخت وصیّة جدیّ

ص: 281


1- الأعراف/١٠٢.
2- اصول الکافی، ٢/٣٩٦.
3- عیون: حدّثنا الحسن بن احمد بن ادریس، قال: حدثنا أبی قال: حدّثنا محمّد بن أبی الصّهبان عن عبد الله بن محمد الحجال، أنَّ أبراهیم بن عبدالله الجعفری حدَّثه عن عدة من أهل بیته...
4- همان: القصاص.

أمیرالمؤمنینعلی بن أبی طالب(علیه السلام) و وصیّة محمد بن علیّ((1)) قبل ذلک نسختها حرفاً بحرف ووصیة جعفر بن محمد، علی مثل ذلک،! و إنّی قد أوصیت إلی علی و نبیّ بعد معه إن شاء الله وآنس منهم رشداً و أحبّ أن یقرّهم فذاک له و إنّ کرههم وأحبّ أن یخرجهم فذاک له ولا أمرلهم معه و أوصیت إلیه بصدقاتی وأموالی وموالیّ وصییانی الذین خلّقت و ولدی إلی إبراهیم والعبّاس وقاسم وإسماعیل وأحمد و أمّ أحمد إلی علی أمر نسائی دونهم وثلث صدقة أبی((2)) وثلثی،! یضعه حیث یری و یجعل فیه ما یجعل ذوالمال فی ماله، فإن أحبّ أن یبیع أو یهب أو ینحل أو ینصّدق بها علی من سمیّت له وعلی غیر من سمیّت فذالک له((3)) وهو أنا فی وصیّتی فی مالی وفی أهلی وولدی وإن یری أن یقرّ إخوانه الذین سمّیتهم فی کتابی هذا أقرّهم و إن کره فله أن یخرجهم غیر((4)) مثرّب علیه ولا مردود،! فإن آنس منهم غیر ألذی فارقتهم علیه فأحبّ أن یردّهم فی ولایة فذاک له و إن أراد رجلّ منهم أن یزوّج أخته فلیس له أن یزوّجها إلاّ باذنه و أمره، فإنّه أعرف بمناکح قومه و أیّ سلطان((5)) أو أجد من الناس کفّه! عن شیء أو حال بینه و بین شیء ممّا ذکرت فی کتابی((6)) هذا أو أحد ممّن ذکرت، فهو من الله

ص: 282


1- همان: الباقر، و وصیة جعفر بن محمّد(علیه السلام) قبل ذلک حرفاً بحرف.
2- همان: أهل بیتی.
3- همان: إلیه.
4- همان: غیر مردود علیه.
5- همان: کشفه.
6- همان: فقد بریء من الله تعالی و رسوله.

و من رسوله بریء! والله و رسوله منه براء((1)) و علیه لعنة الله و غضبه و لعنة اللّاعنین((2)) و الملائکة المقرّبین و النَّبیِّین و المرسلین و جماعة المؤمنین ولیس لأحد من السَّلاطین أن((3)) یکفّه عن شیء و لیس لی عنده تبعة و لا تباعة! و لا لأحد من ولدی له قبلی مال، فهو مصدّق فیما ذکر،((4)) فإن أقلّ فهو أعلم و إن أکثر فهوا الصّادق کذلک و إنّما أردت بإدخال الذین((5)) أدخلتهم معه من ولدی التَّنویه بأسمائهم و التَّشریف لهم و أمّهات أولادی من((6)) أقامت منهّن فی منزلها و حجابها فلها ما کان یجزی علیها! فی حیاتی إن رأی ذلک، و من خرجت منهنّ إلی زوج فلیس لها أن ترجع إلی محوای((7)) إلاّ أن یری علی غیر ذلک و بناتی بمثل ذلک و لایزوّج بناتی أحد من إخوتهنّ من أمهاتن و لاسلطان و لا عمّ إلاّ برأیه و مشورته، فإن فعلوا غیر ذلک فقد خالفوا الله و رسوله وجاهدوه فی ملکه وهو أعرف بمناکح قومه، فإن أراد أن یزوّج زوّج و إن أراد یترک ترک و قد أوصیتهنّ بمثل ما ذکرت فی کتابی هذا و جعلت الله عزّ وجلّ علیهنّ شهیداً وهو و أمّ أحمد [شاهدان] و لیس لأحد أن یکشف وصیّتی و لا ینشرها و هو منها علی غیر ما ذکرت و

ص: 283


1- همان: بریأن.
2- همان: اللاعیّن.
3- همان: یکشفه عن شیء لی عنده من بضاعة.
4- همان: من مبلغه.
5- همان: الدّین.
6- همان: أقام منهم فی منزله و فی حجابه فله ما کان یجری علیه.
7- همان: جرایتی.

سمّیت، فمن أساء فعلیه و من أحسن فلنفسه((1)) وما ربک بظلاّم للعبید وصلیّ الله علی محمّد و علی آله و لیس لأحد من سلطان و لاغیره أن بفض((2)) کتابی هذا ألذی ختمت علیه الأسفل، فمن فعل ذلک فعلیه لعنة الله و غضبه و لعنة اللاعنین و الملائکة((3)) المقرّبین! و جماعة المرسلین((4)) والمؤمنین((5)) من المسلمین و علی من فضّ کتابی هذا. و کتب و ختم أبو إبراهیم و الشُّهود وصلی الله علی محمّد و علی آله. !»((6))

١٠- نامه ی امام(علیه السلام) مبنی بر امامت امام رضا(علیه السلام) به حسین مختار:

قال الکلینی و غیره: أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان وعلی بن الحکم جمیعاً عن الحسین بن المختار قال: خرجت إلینا ألواح من أبی الحسن(علیه السلام) - و هو فی الحبس-

«عهدی إلی اکبر ولدی أن یفعل کذا و أن یفعل کذا، و فلان لا تنله شیئاً حتیّ ألقاک أو یقضی الله علی الموت».((7))

ص: 284


1- همان: فلنفسک.
2- همان: نقض.
3- همان: بعد ذلک ظهیر.
4- همان: مسلمین.
5- همان: و ختم موسی بن جعفر(علیه السلام) و الشُّهود.
6- اصول الکافی، ١/٣٧٧-٣٧٨؛ عیون أخبار الرضا، ١/٣٣-٣٦.
7- أصول الکافی، ١/٣٧٣؛ الغیغبة، ٣٦- ٣٧؛ اعلام الوری، ٣٠٥ به نقل از کلینی؛ کشف الغمّه، ٣/٩٥.

11- نامه ی دیگری از امام(علیه السلام) مبنی بر امامت امام رضا(علیه السلام) به حسین مختار:

قال الکلینی و الصّدوق:((1)) عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد، عنعلی بن حکم، عن عبدالله بن مغیرة،! عن الحسین بن مختار، قال: خرج إلینا من أبی الحسن(علیه السلام) بالبصرة ألواح مکتوب فیها بالعرض:

«عهدی إلی أکبر ولای،((2)) یعطی فلان کذا و فلان کذا و فلان کذا و فلان لا یعطی حتّی أجیء أو یقضی الله عزّ وجلّ علی الموت، إنّ الله یفعل ما یشاء!».((3))

١٢- نامهای از امام(علیه السلام)| مبنی بر امامت امام رضا(علیه السلام) به علی بن یقطین:

قال الکلینی: أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن ابن محرز، عنعلی بن یقطین، عن أبی الحسن(علیه السلام)، قال: کتب إلی من الحبس:

«أنّ فلاناً ابنی، سیّد ولدی و قد نحلته کنیتی».((4))

١٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یحیی بن عبدالله بن الحسن:

قال الکلینی: بعض أصحابنا، عن عبدالله بن إبراهیم الجعفریّ، قال: کتب یحیی بن عبدالله بن الحسن إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) «أما بعد فأنّی أوصی نفسی

ص: 285


1- عیون: حدّثنا أبی رضی الله عنه، قال حدّثنا سعد بن عبدالله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرَّحمن...
2- همان: نیست.
3- اصول الکافی، ١/٣٧٣-٣٧٤؛ عیون: ١/٣٠.
4- اصول الکافی، ١/٣٧٤.

بتقوی الله و بها أوصیک فانها وصیة الله فی الأولین و وصیّته فی الآخرین، خبّرنی من ورد علی من أعوان الله علی دینه و نشر طاعته بما کان من تحنّنک مع خذلانک، و قد شاورت فی الدّعوة للرِّضا من آل محمّد صلی الله علیه وآله و قد احتجبتها أبوک من قبلک و قدیماً ادّعیتم ما لیس لکم و بسطتم آمالکم إلی مالم یعطکم اللّه، فاستهویتم و أظللتم و أنا محذّرک ما حذّرک الله من نفسه».

فکتب إلیه أبوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام):

«من موسی بن أبی عبدالله جعفر. ط» و علیّ((1)) مشترکین فی التَّذلل لله و طاعته إلی یحیی بن عبدالله بن حسن، أمّا بعد فإنّی أحذّرک الله و نفسی و أعلِّمک ألیم عذابه و شدید عقابه، و تکامل نقماته، و أوصیک و نفسی بتقوی الله فإنّها زین الکلام و تثبیت النِّعم، أتانی کتابک تذکر فیه أنّی مدّع و أبی من قبل، و ما سمعت ذلک منّی و ستکتب شهادتهم و یسألون و لم یدع حرص الدّنیا و مطالبها لأهلها مطلباً لآخرتهم، حتیّ یفسد علیهم مطلب آخرتهم فی دنیاهم و ذکرت أنّی نبطت الناس لرغبتی فیما فی یدیک و وما منعنی من مدخللک ألذی أنت فیه لو کنت راغباً ضعفٌ عن سنّة و لا قلّة بصیرة بحجّة و لکنّ الله تبارک و تعالی خلق النَّاس أمشاجاً و غرائب و غرائز، فأخبرنی عن حرفین أسألک عنهما ما العترف فی بدنک و ما الصهلج فی الإنسان، ثمّ اکتب إلی بخبر ذلک و أنا متقدّم إلیک أحذرک معصیة الخلیفة و أحثّک علی برّه و طاعته و أن تطلب لنفسک أماناً قبل

ص: 286


1- منظور: علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. [مرآة، ٣/١٦٠].

أن تأخذک الأظفار ویلزمک الخناق من کلّ مکان، فتروّح إلی النفس من کلّ مکان و لا تحده، حتّی یمنّ الله علیک بمنّه و فضله و رقّة أبقاه الله فیؤمنک و یرحمک و یحفظک فیک أرحام رسول الله و السّلام علی من اتّبع الهدی، إنّا قد أوحی إلینا أنّ العذاب علی من کذّب و تولّی.»((1))

قال الجعفریّ: فبلغنی أنّ کتاب موسی بن جعفر(علیه السلام) وقع فی یدی هارون فلمّا قرأه قال: النَّاس یحملونی علی موسی بن جعفر و هو بریء ممّا یرمی به.

١٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن سوید السائی:

قال الکلینی:((2)) عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن اسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور الخزاعی، عنعلی بن سوید، و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن اسماعیل بن بزیع،

ص: 287


1- اصولی الکافی، ١/٤٢٧- ٤٢٨.
2- کشی نیز با دو سلسله سند، این نامه را روایت کرده است: حمدویه و ابراهیم ابنا نصیر، قال: حدَّثنا محمّد بن اسماعیل الرَّازی، قال حدّثنی علیّ بن حبیب المدائنی، عن علی بن سوید السّائی... و حمدویة، قال حدَّثنا الحسن بن موسی، عن اسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور الخراعی، عن علیّ بن سوید... او همچنین بخشهایی از نامه را در کتا ب خود آورده، است[ر.ک. اختیار، ٤/٤٥٤-٤٥٥]. - نجّاشی، نیز سلسله سند را چنین آورده است: أخبرنا احمد بن عبد الواحد، قال: حدّثنا علیّ بن حبشیّ بن قونیّ، قال: حدّثنا عباس بن محمّد بن الحسین، قال: حدّثنا أبی، قال: حدّثنا محمّد بن اسماعیل بن بزیع، عن عمّه حمزة بن بزیع، عن علیّ بن سوید... او متن نامه را نیاورده است. [رجال النجَّاشی، ٢٧٤]. راوندی نیز بخش کوچکی که مربوط است به «خبر دادن آن حضرت از مرگ خویش است» را آورده است.[الخرائج، صص ٣٢٥-٣٢٦].

عن عمّه حمزة بن بزیع، عنعلی بن سوید؛ والحسن بن محمّد عن محمّد بن أحمد النهدیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور، عنعلی بن سوید، قال: کتبت إلی أبی أحمد النهدیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور، عنعلی بن سوید؛ قال: کتبت إلی أبی الحسن موسی(علیه السلام) و هو فی الحبس کتاباً أسأله عن حاله وعن مسائل کثیرة فاحتبس الجواب علی أشهر ثمّ أجابنی بجواب هذه نسخته:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم الحمد لله العلیّ العظیم ألذی بعظمته ونوره أبصر قلوب المؤمنین، وبعظمته ونوره عاداه الجاهلون، وبعظمته ونوره ابتغی من فی السَّماوات و من فی الأرض إلیه الوسیلة بالأعمال المختلفة و الأدیان المتضادّة، فمصیبو مخطی، و ضالّ و مهتدی، و سمیع و أصمّ و بصیر و أعمی حیران، فالحمد لله ألذی عرف و وصف دینه محمد(صلی الله علیه و آله) أمّا بعد فأنّک أمرؤ أنزلک الله من آل محمّد بمنزلة خاصّة و حفظ مودّة ما استرعاک من دینه و ما ألهمک من رشدک و بصرّک من أمر دینک بتفضیلک إیّاهم و بردّک الأمور إلیهم، کتبت تسألنی عن امور کنت منها فی تقیّة و من کتمانها فی سعة فلمّا انقضی سلطان الجبابرة و جاء سلطان ذی الشیطان العظیم بفراق الدّنیا المذمومة إلی أهلها العتاة علی خالقهم رأیت أن أفسّر لک ما سألتنی عن مخافة أن یدخل الحیرة علی ضعفاء شیعتنا من قبل جهالتهم، فاتّق الله عزّ ذکره و خصّ بذلک الأمر أهله و احذر أن تکون سبب بلیّة علی الأوصیاء أو حارشاً علیهم بإفساء ما استودعتک و إظهار ما استکتمتک و لن تفعل إن شاء الله، إنّ أوّل ما أنهی إلیک أنّی أنعی إلیک نفسی فی لیالیّ هذه غیر جازع و لا نادم و لا شاکّ فیما هو کائن

ص: 288

ممّا قد قضی الله عز وجلّ و حتم فاستمسک بعروة الدّین، آل محمّد و العروة الوثقی الوصیّ بعد الوصیّ و المسالمة لهم و الرّضا بما قالوا و لا تلتمس دین من لیس من شیعتک و لا تحبّنّ دینهم فانّهم الخائنون الذّین خانوالله و رسوله و خانوا أماناتهم و تدری ما خانوا أماناتهم اثتمنوا علی کتاب الله فحرّفوه و بدّلوه و دلّوا علی ولاة الأمر منهم فانصرفوا عنهم فأذا قهم الله لباس الجوع الخوف بما کانوا یصنعون وسألت عن رجلین اغتصبا رجلاً مالاًکان ینفقه علی الفقراء و المساکین و أبناء السَّبیل وفی سبیل الله فلمّا اغتصباه ذلک لم برضیا حیث غصباه حتیّ حملاه إیّاه کرهاً فلعمری لقد نافقا قبل ذلک و رداً علی الله عزّ وجلّ کلامه وهزئا برسول(صلی الله علیه و آله) و هما الکافران علیهما لعنة الله و الملائکة و النّاس أجمعین و الله ما دخل قلب أحد منهما شیء من الإیمان منذ خروجهما من حالتیهما و ما ازدادا إلاّ شکّاً، کانا خدّاعین، مرتابین، منافقین حتیّ توفّتهما ملائکة العذاب إلی محل الخزی فی دار المقام، و سألت عمّن حضر ذلک الرّجل و هو یغصب ماله و یوضع علی رقبته منهم عارف و منکر فاولئک أهل الردّة الأولی من هذه الامّة فعلیهم لعنة الله و الملائکة و النّاس أجمعین؛ وسألت عن مبلغ علمنا و هو علی ثلاثة وجوه ماض و غابز و حادث فأما الماضی فمفّسّر و أما الغابر فمزبور و أمّا الحادث فقذف فی القلوب و نقرّ فی الأسماع و هو أفضل علمنا ولا نبیّ بعد نبیّنا محمد(صلی الله علیه و آله)، وسألت عن أمّهات أولادهم و عن نکاحهم، و عن طلاقهم فأمّا أمّهات أولادهم فهنّ عواهر إلی یوم القیامة، نکاح بغیر ولیّ و طلاق فی غیر عدّة و أمّا من دخل فی دعوننا فقد هدم إیمانه ضلاله و یقینه شکّه، و سألت عن الزَّکاة فیهم فماکان

ص: 289

من الزَّکاة فأنتم أحقّ به لأنّا قد أحللنا ذلک لکم من کان منکم و أین کان وسألت عن الضُّعفاء فالضَّعیف من لم یرفع إلیه حجّة و لم یرف الإختلاف فإذا عرف الإختلاف فلیس بضعیف، و سألت عن الشَّهادات لهم فأقم الشَّهادة لله عزّ وجل و لو علی نفسک و الوالدین و الأقربین فیما بینک و بینهم فإن خفت علی أخیک ضیماً فلا و ادع إلی شرائط الله عزّ ذکره بمعرفتنا من رجوت أجابته و لا تحصّن بحصن ریاء و وال آل محمّد و لا نقل لما بلغک عنّا و نسب إلینا هذا باطل و إن کنت تعرف منّا خلافه فإنّک لاتدری لما قلناه و علی أیّ وجه و صفناه، آمن بما أخیرک و لا نقش ما استکتمناک من خبرک، إنّ من واجب حقّ أخیک أن لا تکتمه شیئاً تنفعه به لأمر دیناة و آخرته و لا تحقد علیه و إن أساء و أجب دعوته إذا دعاک و لا تخل بینه و بین عدوّه من النَّاس و إن کان أقرب إلیه منک وعده فی مرضه، لیس من أخلاق المؤمنین الغشّ و لا الأذی ولا الخیانة ولا الکبر ولا الخنا و لا الفحش ولا الأمر به فإذا رأیت المشوّه الأعرابی فی جحفل جرّار فانتظر فرجک ولشیعتک المؤمنین و إذا انکسفت الشَّمس فارفع بصرک إلی السّماء و انظر ما فعل الله عزّ وجلّ بالمجرمین فقد فسّرت لک جملاً مجملاً وصلی الله علی محمّد و آل الأخیار».((1))

ص: 290


1- فروع الکافی، ٨/١٢٤- ١٢٦.

١٥- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن یقطین:

قال المفید و غیره:((1)) و روی عبدالله بن أدریس، عن إبن سنان، قال حمل الرَّشید فی بعض الأیام إلیعلی بن یقطین ثیاباً أکرمه بها و کان فی جملتها دراعة خز سوداء من لباس الملوک مثقلة بالذَّهب فانفذعلی بن یقطین جل تلک الثَّیاب إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) و انفذ فی جملتها تلک الدّارعة و أضاف إلیها مالاً کان أعده علی رسم له فیما یحمله إلیه من خمس ماله فلما وصل إلی أبی الحسن(علیه السلام) قبل ذلک المال والثِّیاب و ردّ الدّراعة علی ید الرَّسول إلیعلی بن یقطین و کتب إلیه:

«إحتفظ بها و لا تخرجها عن یدک فسیکون لک بها شأن تحتجا الیها».((2))

ص: 291


1- این حدیث طولانی است و ما بقدر نیاز آن را مختصر گردانیدیم و مضمون ادامه ی حدیث این است که: علی از برگرداندن جامه نگران شد، ولی پس از مدتی، غلامی که جامه را برده برد، بیرون کرد، او نیز رفت و به هارون خبرداد که علی به امامت موسی بن جعفر اعتقاد دارد و هر سال به او خمس میدهد و همچنین دراعهای را که امیرالمؤمنین به او داده بود، برایش فرستاد و از قبول آن خود داری نمود. رشید و برآشفت و گفت اگر چنین باشد، او را میکشم، پس دستور داد علی را حاضر کردند، از او پرسید آن دراعهای که به تو داده بودم کجا ست، گفت: در صندوقچه است و هر صبح و عصر جهت تیمن و تبرک به آن نگاه میکنم، هارون گفت: بگو، بیاورند، پس آنرا نزد رشید آوردند، او با دیدن جامه آرام شد و به علی گفت: آنرا به جای خود برگردان و ایمن باش که دیگر سخن هیچ بدگویی را درباره ی تو باور نمیکنم. و دستور داد غلام را تازیانه زدند، تا مرد.
2- الإرشاد، ص ٢٩٣؛ الخرائج، ص ١/٣٣٤؛ مناقب، ٤/٣١٣- ٣١٤؛ روضة الواعظین، ١/٢٥٥- ٢٥٦؛ إعلام الوری، ص ٢٩٣؛ کشف الغمِّة، ٣/٢٢-٢٣؛ الفصول المهمَّة، ص ٢٣٦.

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن یقطین:

قال المفید و غیره: روی محمّد بن اسماعیل، عن محمّد بن الفضل، قال: اختلفت الرِّوایة بین أصحابنا فی مسح الرَّجلین فی الوضوء أ هو من الأصابع إلی الکعبین أم من الکعبین إلی الأصابع، فکتبعلی بن یقطین إلی أبی الحسن موسی(علیه السلام) جعلت فداک أن أصحابنا قد اختلفوا فی مسح الرَّجلین، فإن رأیت أن تکتب إلی بخطّک ما یکون عملی علیه فعلت إن شاء الله تعالی، فکتب إلیه ابوالحسن(علیه السلام):

...وورد علیه کتاب أبی الحسن ابتداءاً:

«من الأن یاعلی بن یقطین توضَّأ کما أمر الله اغسل وجهک مرّةً فریضة و أخری اسباغاً و اغسل یدیک من المرفقین کذلک وامسح مقدم رأسک و ظاهر قدمیک من فضل نداوة وضوتک فقد زال ما کان یخاف علیک والسَّلام».((1))

١٧- نامه ی امام(علیه السلام) به هشام بن حکم:

قال الأربلی: قال هشام بن الحکم: أردت شراء جاریة بمنی و کتبت إلی أبی الحسن أُشاوره، فلم یردّ علی جواباً، فلمّا کا فی الطَّواف مربّی یرمی الجمار علی حمار، فنطر إلی و إلی الجاریة من بین الجواری ثُمَّ أتانی کتابه:

ص: 292


1- الإرشاد، ٢٩٥؛ الخرائج، ١/٣٣٦؛ مناقب، ٤/٣١٣؛ اعلام الوری، ٢٩٤؛ کشف الغمّه، ٣/٢٥.

«لا أری بشرائها بأساً إن لم یکن فی عمرها قلة».((1))

قلت: لا والله ما قال لی هذا الحرف إلا و ههنا شیء، لا والله لا اشتریتها، قال: فما خرجت من مکه حتّی دفنت:

١٨- نامه ی امام(علیه السلام) به اسماعیل بن الیاس:

قال الإربلی، عن الوشّاء: قال حدّثنی الحسن بن علیّ، قال: حججت أنا واخالی إسماعیل من إلیاس، فکتبت إلی أبی الحسن الأوّل(علیه السلام)، وکتب خالی: إنّ لی بنات و لیس لی ذکر و قد قتل رجالنا و قد خلّقت امرأتی حاملاً فادع الله أن یجعله غلاماً وسمّه.

فوقع فی الکتاب:

«قد قضی الله حاجتک فسمّه محمداً».((2))

فقدمنا إلی الکوفة و قد ولد له غلام قبل و صولنا إلی الکوفة بسّة أیام و دخلنا یوم سابعة فقال ابو محمدّ: هو والله الیوم رجل وله أولاد.

١٩- نامه ی امام(علیه السلام) به سالم مولا یعلی بن یقطین

قال الصَّفّار وغیره: حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید عن أبی عمیر، عن سالم((3)) مولیعلی بن یقطین، قال: أردت أن أکتب إلیه أسألة ینوّر الرّجل

ص: 293


1- کشف الغمّة، ٣/٤٧-٤٨به نقل از الدلائل راوندی.
2- کشف الغمة، ٣/٤٨. (به نقل از الدلائل راوندی).
3- دلائل: سلیم؛ تهذیب: أسلم.

و هو جنب، قال: فکتب إلی ابتداءً:

«النّورة تزید الرجَّل نظافة و لکن لاتجامع الرّجل مختضباً و لا تجامع مرأة مختضبة».((1))

٢٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن وضّاح درباره ی وقت نماز مغرب:

قال الطّوسی: حسن بن سماعة، عن سلیمان بن داوود، عن عبدالله بن وضّاح((2)) قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام)، یتواری القرص و یقبل اللّیل ثمّ یزید اللّیل ارتفاعاً و تستترعنّا الشَّمس و ترتفع فوق الجبل حمرة ویؤذن عندنا المؤذنون فأصلی حینئذٍ و أفطر إن کنت صائماً؟ أو أنتظر حتّی تذهب الحمرة الّتی فوق الجیل؟ فکتب إلیّ:

«أری لک أن تنظر حتّی تذهب الحمرة و تأخذ بالحایطة لدینک».((3))

٢١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حصین درباره ی کسی که بعد از نماز متوجه شد که روی به قبله نبوده است:

قال الطّوسی: الحسین((4)) بن سعید، عبن محمّد بن الحصین، قال: کتبت إلی

ص: 294


1- بصائر الدّرجات، ص ٢٥١؛ تهذیب، ١/٣٧٧؛ دلائل الامامة، ص ١٦٠؛ الخرائج، ٢/٦٥٢.
2- الاستبصار: صباح.
3- تهذیب، ٢/٢٥٩؛ الاستبصار، ١/٢٦٤.
4- الإستبصار: حسن.

صالح(علیه السلام): الرّجل یصلیّ فی یوم غیم فی فلاة من الأرض ولا یعرف القبلة فیصلّی حتّی إذا فرغ من صلاته بدت له الشمس فإذا هو قد صلّی لغیر القبلة أیعتدّ بصلاته أم یعیدها؛ فکتب:

«یعیدها ما لم یفته الوقت أو لم یعلم أن الله یقول و قوله الحقّ: {فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ}((1))».((2))

٢٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسن بن علی بن یقطین درباره ی پوشش در نماز:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عنعلی بن اسماعیل، عن حمّاد بن عیسی، قال: کتب الحسن بن علی بن یقطین إلی العبد الصالح(علیه السلام)، هل یصلیّ الرَّجل الصَّلاة فیه و علیه إذار متوشح به فوق القمیص: فکتب:

«نعم».((3))

٢٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فرج درباره ی نمازهای مستحبی:

قال الطّوسی: سعد، عن موسی بن جعفر، عن محمّد بن عبدالجبّار عن می مون، عن محمّد بن الفرج،((4)) قال: کتبت إلی العبد الصالح أسأله عنه مسائل،

ص: 295


1- البقره/١15.
2- تهذیب، ٢/٤٩؛ الإستبصار، ١/٢٩٧.
3- تهذیب، ٢/٢١٥؛ الإستبصار، ١/٣٨٨.
4- احتمالاً راویانی از قلم افتادهاند، چون محمّد بن الفرج از أصحاب امام دهم(علیه السلام) است. [رجال الطّوسی، ٤٢٢].

فکتب إلیّ:

«صلّ بعد العصر من النَّوافل ما شئت وصلّ بعد الغداة من النَّوافل ما شئت».((1))

٢٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سلیمان بن حفص مروزی درباره ی ذکر سجده ی شکر:

قال الکلینی وغیره:((2))علی بن ابراهیم، عن محمَّد القاشانی،! عن سلیمان بن حفص المروزی، قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) فی سجدة الشُّکر؛ فکتب إلیّ:

«مائة مرّة شکراً و إن شئت عفواً عفواً».((3))

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سلیمان بن أبی زینیه درباره ی تأخیر غسل در ماه رمضان تا سپیده دم:

قال الطُّوسی: احمد بن محمّد بن عیسی، عن النّوفلی،((4)) عن صفوان بن یحیی، عن سلیمان بن أبی زینیه، قال: کتبت إلی أبی الحسن موسی بن جعفر(علیه السلام)، أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أوّل اللّیل فأخر الغسل حتّی

ص: 296


1- تهذیب، ٢/١٧٣ و ٢٧٥.
2- عیون: حدّثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدّثنا سعد بن عبدالله، عن محمّد بن عیسی بن عبید...
3- فروع الکافی، ٣/٣٢٦ و ٣٤٤؛ عیون أخبار الرِّضا، ١/٢٨٠؛ تهذیب، ٢/١١١ به نقل از کلینی.
4- الإستبصار: البرقی.

طلع الفجر، فکتب(علیه السلام) إلی بخطه مع مصادف:

«یغتسل من جنابته و یتمُّ صومه ولا شیء علیه».((1))

٢٦- پاسخ امام(علیه السلام) به حسن بن سعید درباره ی کسی که بدون نماز یا غسل محرم شود:

قال الطّوسی: الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، قال: کتبت إلی العبد الصالح أبی الحسن(علیه السلام)، رجل أحرم بغیر صلاة أو بغیر غسل جاهلاً أو عالماً ما علیه فی ذلک و کیف ینبغی له أن یصنع؛ فکتب:

«یعیده».((2))

٢٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی کسی که محرم شود ولی قبل از تلبیه آن را نقض کند:

قال الکلینی و الصّدوق: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن بعض أصحابه، قال: کتبت إلی أبی ابراهیم(علیه السلام) رجل دخل مسجد الشَّجرة فصلّی و أحرم و خرج من المسجد قبدا له قبل أن یلیّ أن ینقض ذلک بمواقعة النساء أ له ذلک؛ فکتب(علیه السلام): «نعم» أو «لا بأس به».((3))

ص: 297


1- تهذیب، ٤/٢١٠؛ الإسبتصار، ٢/٨٥.
2- تهذیب، ٥/٧٨- ٧٩.
3- فروع الکافی، ٤/٣٣١؛ الفقیه، ٢/٢٥٤.

٢٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی بن نعیم درباره ی مردی که فوت کرده و وارثی جز همسرش ندارد:

قال الکلینی وغیره: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار، عن محمّد بن نعیم الصّحّاف، قال: مات محمّد بن أبی عمر بیّاع السابری و أوصی إلی و ترک إمراة له ولم یترک وارثاً غیرها، فکتبت إلی العبد الصّالح(علیه السلام)، فکتب إلیّ:

«أعط المرأة الرَّبع و احمل الباقی إلینا».((1))

٢٩- نامه ی امام(علیه السلام) به هیثم أبی روح صاحب الخان درباره ی میراث مفقود:

قال الکلینی وغیره: یونس، عن الهیثم أبی الرُّوح صاحب الخان، قال: کتبت إلی عبد صالح(علیه السلام)، انّی أتقبّل الفنأدق فینزل عندی الرّجل فیموت فجأة لا أعرفه ولا أعرف بلاده و لا ورثته فیبقی المال عندی، کیف أصنع به ولمن ذلک المال، فکتب(علیه السلام):

«أترکه علی حاله».((2))

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی نصر بن حبیب درباره ی میراث مفقود:

قال الکلینی و الطبرسی: یونس، عن نصر((3)) بن حبیب صاحب الخان، قال:

ص: 298


1- فروع الکافی، ٧/١٢٦؛ تهذیب، ٩/٢٩٥- ٢٩٦؛ الإستبصار، ٤/١٥٠.
2- فروع الکافی، ٧/١٥٤؛ تهذیب، ٩/٣٨٩-٣٩٠؛ الإستبصار، ٤/١٩٧؛ مختلف الشیعة: ٤/٣٠١.
3- تهذیب: فیض.

کتبت إلی عبد صالح(علیه السلام) قد وقعت عندی((1)) مائتا درهم و أربعة دراهم! و أنا صاحب فندق و مات صاحبها ولم أعرف له ورثة فرأیک فی إعلامی حالها وما أصنع بها فقد ضقت بها ذرعاً فکتب:

«إعمل فیها و أخرجها صدقة قلیلاً قلیلاً حتّی تخرج».((2))

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن وضّاح درباره ی عدم جواز تقاص همراه با قسم:

قال الکلینی والطّوسی: - محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، أبی عبدالله الجامورانی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن عبدالله بن وضّاح قال: کانت بینی و بین رجل من الیهود معاملة فخاننی بألف درهم فقدّمته إلی الوالی فأحلفته فحلف و قد علمت أنّه حلف یمیناً فاجرة فوقع له بعد ذلک عندی أرباح و دراهم کثیرة فأردت أن أقتصّ الألف درهم الّتی کانت لی عنده و حلف علیها فکتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) و أخبرته أنّی قد أحلفته و قد وقع له عندی مال فإن أمرتنی أن آخذ منه الألف درهم الّتی حلف علیها فعلت؟ فکتب(علیه السلام):

«لا تأخذ منه شیئاً إن کان قد ظلمک تظلمه و لولا أنّک رضیت بیمینه فحلفته لأمرتک أن تأخذها من تحت یدک و لکنّک رضیت

ص: 299


1- همان: دویست و چهل.
2- فروع الکافی، ٧/١٥٣- ١٥٤؛ تهذیب، ٩/٣٨٩؛ الإستبصار، ٤/١٩٧.

بیمینه فقد مضت الیمین بما فیها فلم آخذ منه شیئاً».((1))

و إنتهیت إلی کتاب أبی الحسن(علیه السلام).

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان در باب بیع:

قال الطّوسی: محمّد بن احمد بن یحیی، عن إبراهیم بن إسحاق، عن محمّد بن سلیمان الدَّیلمی، عن أبیه، عن رجل کتب إلی العبد الصالح(علیه السلام) یسأله إنّی أعامل قوماً أبیعهم الدَّقیق إلیهم فی القفیز درهمین إلی أجل معلوم و إنّهم یسألونی أن أعطیهم عن نصف الدَّقیق دراهم فهل لی من حیلة لا أدخل فی الحرام؟ فکتب(علیه السلام) إلیه:

«أقرضهم الدرَّاهم قرضاً و ازدد علیهم فی نصف القفیز بقدر ما کنت تربح علیهم».((2))

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی جعفر بن أحمد مکفوف درباره ی خرید رب از ناشناس:

قال الکلینی والطّوسی عنه: محمّد بن یحیی، عن حمدان بن سلیمان، عنعلی بن الحسین، عن جعفر بن أحمد المکفوف، قال: کتبت إلی أبی الحسن الأول(علیه السلام) أسأله عن أشربة تکون قبلنا السّکنجبین والجلاّب و ربّ التوت و ربّ الرّمان و ربّ السَّفرجل و ربّ التّفاح، إذا کان ألذی یبیعها غیر عارف و هی تباع فی

ص: 300


1- فروع الکافی، ٧/٤٣٠-٤٣١؛ تهذیب، ٦/٢٩٨- ٢٩٠؛ الإستبصار، ٣/٥٣- ٥٤.
2- تهذیب، ٧/٣٣ و ٤٥.

أسواقنا، فکتب:

«جائز لابأس بها».((1))

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی مکفوف:

قال الکلینی و الطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن منصور بن العبّاس، عن جعفر بن أحمد المکفوف، قال: کتبت إلیه یعنی أبا الحسن الأوّل(علیه السلام) أسأله عن السکنجبین و الجلاّب و ربّ التّوت و ربّ التّفاح و ربّ السَّفرجل و ربّ الرّمان، فکتب:

«حلال».((2))

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به حسن بن محمد مدائنی درباره ی حلال بودن انواع مربّاجات:

قال الطّوسی: محمّد بن أحمد بن یحیی، عن الحسن بن علی الهمدانی، عن الحسن بن محمّد المدائنی، قال: سألته عن السِّکنجبین والجلاّب و ربّ التوت و ربّ السَّفرجل و ربَّ التُّفاح و ربّ الرّمان، فکتب:

«حلال»((3))

ص: 301


1- فروع الکافی، ٦/٤٢٧، تهذیب، ٩/١٢٧- ١٢٨ به نقل از کلینی،
2- فروع الکافی، ٦/٤٢٦- ٤٢٧؛ تهذیب، ٩/١٧٧ به نقل از کلینی.
3- تهذیب، ٩/١٢٧.

٣٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی زیاد بن مروان:

قال الکلینی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عنعلی بن الحکم، عن((1)) زیاد بن مروان!، قال أصاب النَّاس و باء بمکّة: فکتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) فکتب إلیّ:

«کل التّفاح».((2))

٣٧- املاء امام(علیه السلام) به احمد بن محمّد بن نصر صاحب الأتراک درباره ی انگشتر زمرّد:

قال الصَّدوق: حدّثنی الحسین بن أحمد، عن أبیه، عن محمّد بن احمد، عن سهل بن زیاد، عن هارون بن مسلم، عن رجل من أصحابنا یلقّب سکباج، عن أحمد بن محمّد بن نصر صاحب الأتراک و کان یقوم ببعض أمور الماضی(علیه السلام): قال: قال یوماً و أملاه علی من کتاب:

«التختّم بالزّمرّد یسر لا عسر فیه».((3))

ص: 302


1- زیاد بن مروان: از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) است که در نزد امام کاظم باقی ماند. [تک. رجال الطُّوسی، ٣٥٠].
2- فروع الکافی، ٦/٣٥٦.
3- ثواب الأعمال، ٣٩٠.

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام)، به ابراهیم بن عقبة، درباره ی ثواب زیارت قبر ابی عبدالله الحسین(علیه السلام):

قال إبن قولویة: حدَّثنی محمّد بن جعفر، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن إبراهیم بن عقبة((1))، قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام) إن رأی سیّدنا أن یخبرنی بأفضل ما جاء به فی زیارة الحسین(علیه السلام) و هل تعدل ثواب الحجّ لمن فاته؟ فکتب(علیه السلام):

«تعدل الحجّ لمن فاته الحجّ».((2))

٣٩- دعایی که امام(علیه السلام) در ذکر سجده ی سکر به عبدالله بن جندب نوشت:

قال الصَّدوق و الطّوسی: قل- فی سجدة الشُّکر- ما کتب((3)) أبو إبراهیم(علیه السلام) إلی عبدالله بن جندب:

«اللّهم إنی أشهدک و أشهد ملائکتک و أنبیاءک و رسلک و جمیع خلقلک إنک أنت الله ربی و الإسلام دینی و محمّداً((4)) نبیّیّ و علیّاً((5)) والحسن و الحسین وعلی بن موسی و محمّد بن علی وعلی بن محمد والحسن بن علی و الحجّة بن الحسن بن علی أئمتی بهم أتولّی و من

ص: 303


1- ظاهراً روایاتی همچون ابراهیم بن عقبه که از اصحاب امام هادی(علیه السلام) است از قلم افتاده اند. [رجال الطوسی، ٤٠٩].
2- کامل الزّیارات، ١٧٢.
3- الفقیه: قال.
4- مصباح: محمّد.
5- همان: علی.

أعدائهم أتبّرأء اللّهم إنّی أنشدک دم المظلوم ثلاثا، اللّهم إنی أنشدک بإیوائک علی نفسک لأعداتک لتهلکنّهم بأیدینا و أیدی المؤمنین، اللّهم إنی أنشدک بإیواتک علی نفسک لأولیائک لتظفرّنهم بعدوّک و عدوّهم أن تصلّی علی محمّد و علی المستحفظین من آل محمد ثلاثا،((1)) و تقول اللّهم إنّی أسألک الیسر بعد العسر ثلاثا، ثُمّ تضع خدّک الأیمن علی الأرض وتقول: یاکهفی حین تعیینی المذاهب و تضیّق علی الأرض بما رحبت و یا باری خلقی رحمة بی و کنت عن خلقی غنیاً صلّ علی محمّد و آل محمّد و علی المستحفظین من آل محمّد ثلاثا، ثُمَّ تضع خدّک الأیسر علی الأرض و تقول یا مذلّ کلّ جبّار و یا معزَّ کلّ ذلیل و عزتک بلّغ مجهودی ثلاثا، ثُمّ تعود إلی السُّجود و تقول: مائة مرّة شکراً شکراً ثُمَّ یسأل حاجتک إن شاء الله».((2))

٤٠- دعایی که امام(علیه السلام) به زیاد قندی نوشت:

قال الکلینی:علی بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن ابن أبی عمیر، عن زیاد القندی، قال، کتبت إلی أبی الحسن الأوّل: علّمنی دعاءً فإنیّ قد بلیت بشی و کان قد حبس ببغداد حیث اتّهم بأموالهم، فکتب إلیه:

«إذا صلّیت فأطل السُّجود ثم قل: یا أحد من لا أحد له» حتیّ تنقطع النَّفس، ثمّ قل: «یا من لایزیده کثرة الدُّعاء إلاّ جوداً و کرماً»

ص: 304


1- آخر نامه در مصباح.
2- الفقیه، ١/٢١٧؛ مصباح المتهجد، ص ١٧٩.

حتی تنقطع نفسک، ثم قل: « یا رب الأرباب أنت أنت انت ألذی إنقطع الرّجاء إلاّ منک: یا علی یا عظیم».((1))

قال زیاد: فدعوت به ففرّج الله عنیّ و خلیّ سبیلی.

٤١- تعلیم صلوات بر پیامر اکرم| به ابراهیم بن أبی البلاد:

قال إبن قولویة و المفید: إبراهیم بن أبی البلاد،((2)) قال: قال لی أبوالحسن(علیه السلام) کیف تقول فی السلام علی النَّبیّ(صلی الله علیه و آله) قال: قلت: ألذی نعرفه و رویناه، قال: أ فلا أعلمک ما هو أفضل من هذا، فقلت، بلی جعلت فداک، فکتب لی وأنا قاعد عنده بخطّه و قرأه علیّ: قال: إذا وقفت علی قبره(صلی الله علیه و آله) فقل:

«أشهد أن لا إله إلا الله و حده لاشریک له، و أشهد أنّک [رسول الله، و أشهد أنّک محمّد بن عبدالله، و أشهد أنّک محمّد] خاتم النَّبیّین، و أشهد انّک قد بلغت رسالاته، و نصحت لأمتک، وجاهدت فی سبیل ربِّک، و عبدته حتّی أتاک الیقین، وأدَّیت ألذی علیک من الحقّ.

اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد عبدک و رسولک و نجیّک، و أ می نک من خلقک، و صفیّک، و خیرتک من خلقک أفضل ما صلیّت علی أحد من أنبیائک و رسلک.

اللّهم سلّم علی محمّد و آل محمّد کما سلّمت علی نوح فی العالمین، و امنن علی محمّد و آل محمّد کما مننت علی موسی

ص: 305


1- فروع الکافی، ٣/٣٢٨.
2- إبراهیم بن أبی البلاد: از اصحاب امام کاظم(علیه السلام) است. [رجال الطُّوسی، ٣٤٢].

و هارون، و بارک علی محمّد و آل محمّد کما بارکت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنّک حمید مجید.

اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد، وترحم علی محمّد وآل محمّد.

اللّهم ربّ البیت الحرام، و ربّ المسجد الحرام، و ربّ الرّکن و المقام و ربّ البلد الحرام، و ربّ الحل و الحرام، و ربّ المشعر الحرام، بلِّغ روح محمدٍ و آله صل الله علیه و علیهم منِّی السَّلام».((1))

ص: 306


1- کامل الزیارات، ص ١٣؛ المزار، صص ١٥١- ١٥٢.

بخش هفتم: نامههای امام رضا(علیه السلام)

١- نامه ی امام رضا(علیه السلام) به مأمون درباره ی شرایط پذریش ولایتعهدی:

ص: 307

ص: 308

(1)

قال الکلینی:((2))علی بن إبراهیم، عن یاسر الخادم و الرّیان بن الصَّلت جمیعاً قال: لمّا إنقضی أمر المخلوع((3)) و إستوی الأمر للمأمون کتب إلی الرّضا(علیه السلام) یستقدمه إلی خراسان، فاعتلّ علیه أبو الحسن(علیه السلام) بعلل فلم یزل المأمون یکاتبه فی ذلک حتّی علم أنّه لا محیص له و أنّه لا یکفّ عنه، فخرج(علیه السلام) ولأبی جعفر سبع سنین، فکتب إلیه المأمون: لا تأخذ علی طریق الجبل و قم، و خذ علی طریق البصره و الأهواز و فارس، حتّی وافی مرو، فعرض علیه المأمون أن یتقلّد الأمر و الخلافة، فأبی أبوالحسن(علیه السلام)، قال: فولایة العهد؟ فقال علی شروط أسألکها، قال المأمون له: سل ما شئت، فکتب الرّضا(علیه السلام):

ص: 309


1- تاریخ احتمالی نگارش این نامه، سال 201 ق بوده است.
2- حدیث طولانی بود و ما به قدر نیاز آنرا مختصر نمودیم.
3- منظور از معزول، خلیفه أمین، [١٩٨-١٩٣ق] است که در جنگ با مأمون بدست سپاهیان ایرانی به فرماندهی طاور ذوالیمینین، کشته شد، [تاریخ الیعقوبی،٢/٤٤١-٤٤٢].

«أنی داخل ولایة العهد علی((1)) أن لا آمر و لا أنهی و أفتی و لا أقضی و لا أعزل و لا أغیّر شیئاً ممّا هو قائمٌ و تعفینی من ذلک کلِّه».((2))

فأجابه المأمون إلی ذلک کلِّه.

٢- عهدنامه ی ولایتعهدی:

(3)(عجل الله تعالی فرجه)

قال: ابن شهر آشوب و غیره: نسخة خطّ الرِّضا(علیه السلام) علی العهد ألذی عهده المأمون إلیه:

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

«الحمد للّه((4)) الفعّال لما بشاء،((5)) لا معقب لحکمه و لا رادَّ لقضائه، یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصُّدور، و صلواته علی نبّیه محمّد خاتم النّبیّن، و آله الطَّیبیِّن الطّاهرین، أقول و أناعلی بن موسی بن جعفر: إنّ امیرالمؤمنین عضّده الله بالسّداد، و وفّقه للرِّشاد، عرف من حقِّنا ما جهله غیره؛ فوصل أرجاماً قطعت، و أمن((6)) أنفساً فزعت، بل

ص: 310


1- در الفصول: «إنّه لا یأسر و لا ینهی و لا یولی ولا یعزل ولا یتکلّم بین اثنین فی حکم و لا یغیّر».
2- أصول الکافی، ١/٥٥٥-٥٥٦؛ عیون أخبار الرِّضا، ٢/١٥٠؛ الفصول المهمّة، ص ٢٥٥.
3- (عجل الله تعالی فرجه). تاریخ تنظیم عهدنامه: روز دو شنبه مصادف با هفتم رمضان سال٢٠١ه- ق است [نک، تاریخ الیعقوبی، ٢/٤٤٨].
4- المنتظم و تذکرة: ربّ العالمین.
5- المنتظم: یرید.
6- همان، أمّن.

أحیاها و قد تلفت؛ و أغناها إذ((1)) افتقرب، مبتغیاً رضی ربّ العالمین، لا یرید((2)) جزاء من غیره و سیجزی الله الشَّاکرین، و لا یضع أجر المحسنین، فإنه جعل إلی عهده؛ و الأمره الکبری إن بقیت بعده، فمن حلّ عقدة أمر((3)) الله بشدِّها،! و قصم((4)) عروة أحبّ الله إیثاقها، فقد أباح حریمه، و أحلّ محرمه، إذا کان بذلک زاریاً علی الإمام، متهتِّکاً((5)) حرمة الإسلام،((6)) بذلک جری السّالف فصبر منه علی الفلتات، و لم یعترض بها علی الغرمات، خوفاً علی شتات الدِّین، و اضطراب حبل المسلمین، ولقرب أمر الجاهلیة و رصد فرصت تنتهر، و بایقة تبتدر،! و قد جعلت الله علی نفسی أمر الجاهلیة إذا استرعانی((7)) أمر المسلمین! و قلدَّنی خلافته العمل فیهم عامَّة و فی بنی العبّاس بن عبدالمطّلب خاصّة بطاعته و سّنة((8)) رسوله، و أن لا أسفک دماً حراماً، ولا أبیح فرجاً و لا مالاً إلاّ ما سفکته حدوده و أباحته فرائضه؛ و أن أتخیر الکفاة جهدی و طاقتی، و قد جعلت بذلک علی نفسی عهداً مؤکداً یسألتی الله عنه فإنه عزّ وجل یقول {وَ أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ

ص: 311


1- همان: قد
2- همان: یرضی
3- المنتظم: أمرها.
4- المتنظم و کشف: فصم.
5- ([5])المنتظم و کشف و فصول: منتهکاً
6- المنتظم: نیست.
7- المنتظم: امیرالمؤمنین.
8- ([8]) کشف و فصول: طاعة.

إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولاً}((1)) فإن أحدثت ((2)) أو غیّرت أو بدّلت کنت للعتب((3)) مستحفاً و للنّکال متعرضاً، و أعوذ بالله من سخطه، و إلیه أرغب فی التّوفیق لطاعته، و الحول بینی و بین معصیته((4)) فی عافیة((5)) لی و للمسلمین((6)) و الجامعة و الجفر یدّلان علی ضدّ ذلک، و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم، إن الحکم ألاّ لله یقضی الحقّ و هو خیر الفاصلین،لکنی! إمتثلت أمر امیرالمؤمنین وآثرت رضاه، و الله یعضمنی و أیّاه. و أشهدت الله علی نفسی بذلک و کفی بالله شهیداً، و کنت بخطّی بحضرة امیر المؤمنین، أطال الله بقاه، و الفضل بن سهل، و یحیی بن أکثم، و عبدالله بن طاهر، و ثمامة بن أشرس، و بشر بن المعتمر، و حماد بن النّعمان، فی شهر رمضان سنة إحدی و مائتین.((7))

٣- نامه ی عطای امام(علیه السلام) در شأن فضل بن سهل:

قال الصّدوق: و وجدت فی بعض الکتب

نسخة کتاب الحیاء و الشّرط من الرِّضاعلی بن موسی(علیه السلام) إلی العمّال فی شأن الفضل بن سهل و أخیه و لم

ص: 312


1- اسراء ٣٤.
2- المنتظم حدث.
3- المنتظم و خواصّ: للتغیر، کشف الغمه، غیر.
4- آخر نامه در تذکرة الخواصّ.
5- المنتظم و کشف: عافیته.
6- المنتظم: نیست.
7- مناقب، ٤/٣٩٤-٣٩٥؛ المنتظم، ١٠/٩٨- ٩٩؛ کشف الغمِّة، ٣/١٧٧- ١٧٨؛ تذکرة الخواصّ، ٣٦٣؛ فصول المهمّة، صص ٢٥٨-٢٥٩.

أرو ذلک عن أحد:

أمّا بعد فالحمد لله البدیء الرفَّیع القادر الرَّقیب علی عباده المقیت علی خلقه ألذی خضع کلّ شیء لملکه وذلّ کلّ شیئ لعزَّته و إستسلم کل شیء لقدرته وتواضع کلّ شیء لسلطانه و عظمته و أحاط بکل شیء علّمه و أصی عدده فلا یؤده کبیر و لا یعرّب عنه صغیر ألذی لا تدرکه أبصار النّاظرین، و لا تحیط به صفة الواصفین، له الخلق و الأمر و المثل الأعلی فی السَّموات و الأرض و هو العزیز الحکیم و الحمد لله ألذی شرع للإسلام دیناً، ففضَّله و عظَّمه و شرفه و کرمه جعله الدِّین القیم ألذی لا یقبل غیره، و الصَّراط المستقیم ألذی لا یضل من لزمه و لا یهتدی من صرف عنه، و جعل فیه النَّور و البرهان و الشَّفاء و البیان، و بعث به من إصطفی من ملئکته إلی من إجتبی من رسله فی الأمم الخالیة و القرون الماضیة حتّی إنتهت رسالته إلی محمّد المصطفی(صلی الله علیه و آله)، فختم به النَّبییِّن و قفی به علی آثار المرسلین، و بعثه رحمة للعالمین و بشیراً للمؤمنین المصدِّقین و نذیراً للکافرین المکذِّبین لتکون له الحجّة البالغة، و لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة، و أنّ الله لسمیع علیم، و الحمد لله ألذی أورث أهل بیته موارث النُّبوة و إستودعهم العلم و الحکمة و جعلهم معدن الإمامة و الخلافة و أوجب ولایتهم و شرف منزلتهم، فأمر رسوله بمسئلة أمّته مودّتهم، إذ یقول {قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی}((1)) و

ص: 313


1- الشوری/٢٠.

ما وصفهم به من إذهابه الرّجس عنهم و تطهیره إیّاهم فی قوله: {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}((1)) ثُمَّ أنّ المأمون برّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی عترته و وصل أرحام أهل بیته، فردّ ألفتهم و رأب صدعهم و رتق فتقهم، و أذهب الله به الضّغاین و الأحسن بینهم و أسکن التّناصر و التّواصل و المودَّة والمحبّة قلوبهم، فأصحبت بیمنه و حفظه و برکته و برِّه و صلته أیدیهم و احدة؛ و کلمتهم جامعة، وأهوائهم متّفقة، و رعی الحقوق لأهلها، و وضع المواریث مواضعها، و کافاً إحسان المحسنین، و حفظ بلاء المبتلین و قرب و باعد علی الدِّین، ثُمَّ إختصّ بالتَّفضیل و التَّقدیم و التَّشریف من قدمته مساعیه، فکان ذلک ذا الرِّیاستین الفضل بن سهل؛ إذ رآه له موازراً، و بحقِّه قایماً و بحجّته ناطقاً و لنقبائه نقیباً، و لخیوله قائداً و لحرومه مدِّبراً، و لرعیّته سائساً، و إلیه داعیاً، ولمن أجاب إلی طاعته مکافیا، ولمن عدل عنها منابذاً و بنصرته متفّرداً و لمرض القلوب و النِّیات مداویاً لم ینهه عن ذلک قلّة مال و لا عوز رجال و لم یمل به طمع و لم یلفته عن نیّته و بصیرته و جل؛ بل عند ما یهول المهولون و یرعد و یبرق له المبرقون و المرعدون و کثرة المخالفین و المعاندین من المجاهدین والمخاتلین أثبت ما یکون عزیمة و أجریء جنانا و أنفذ مکبدة و أحس تدبیراً و أقوی فی تثبیت حقّ المأمون و الدُّعاء إلیه حتّی غصم أنباب الضَّلالة و قلَّ حدَّهم و قلم أظهارهم و حصد شوکتهم و صرعهم مصارع المحدین فی دینهم و النّاکثین لعهده الوانین فی أمره المستخفیّن بحقّه

ص: 314


1- الاحزاب/٣٣.

الآمنین لما حذر من سطوته و بأسه مع آثار ذی الریاستین فی صنوف الامم من المشرکین و مازاد الله به فی حدود دارالمسلمین مما قدوردت انبائه علیکم و فرأت به الکتب علی منابرکم و حملة اهل الافاق إلیکم إلی غیرکم، فانتهی شکر ذی الرِّیاستین بلاء امیر المؤمنین عنده و قیامه بحقِّه و إبتذاله مهجته و مهجة أخیه أبی محمّد الحسن بن سهل المیمون النَّقیبة المحمود السیاسة إلی غایة تجاوز فیها الماضین و فاز بها الفایزین، و إنتهت مکافاة امیرالمؤمنین إیّاه إلی ما حصل له من الأموال و القطایع و الجواهر و إن کان ذلک لا یفی بیوم من أیّامه و لا بمقام من مقاماته، فترکه زهداً فیه و إرتفاعاً من همَّته عنه و توفیراً له علی المسلمین و إطراحاً للدّنیا و إستصغار الها و إیثاراً للآخرة و منافسة فیها و سئل امیر المؤمنین ما لم یزل له سایلا و إلیه فیه راغباً من التَّخلی و التَّزهد، فعظم ذلک عنده و عندنا لمعرفتنا بما جعل الله عزَّ وجلّ فی مکانه ألذی هو به من العزِّ و الدِّین و السّلطان و القّوة علی صلاح المسلمین و جهاد المشرکین و ما أری الله به من تصدیق نیته و یمن نقیبته و صحّة تدبیرة و قوّة رأیه و نجح طلبته و معاونته علی الحقّ و الهدی والبرِّ و التقوی، فلمّا وثق أمیر المؤمنین وثقنا منه بالنَّظر للدِّین و إیثار ما فیه صلاحه و أعطیناه سؤله ألذی یشبه قدره و کتبنا له کتاب حباء و شرط قد نسخ فی أسفل کتابی هذا، و أشهدنا الله علیه و من حضرنا من أهل بیتنا و القوّاد و الصّحابة و القضاة و الفقهاء و الخاصّة و العامّة و رأی امیر المؤمنین الکتاب به إلی الافاق لیذیع و یشبع فی أهلها و یقرء علی منابرها و یثبت عند ولاتها و قضاتها؛ فسئلنی أن أکتب بذلک و أشرح معانیه، و هی علی ثلثة أبواب، ففی الباب الأول: البیان

ص: 315

عن کل آثاره الّتی أوجب الله تعالی بها حقَّه علینا و علی المسلمین؛ و الباب الثَّانی: البیان عن مرتبته فی إزاحة علّته فی کلّ ما دبر و دخل فیه و الاسبیل علیه فیما ترک و کره، و ذلک لما لیس لخلق ممن فی عنقه بیعة الإله وحده و لأخیه، و من إزاحة العلة تحکیمها فی کلِّ من بغی علیهما و سعی بفساد علینا و علیهما و علی أ ولیائنا لئلاّ یطمع طامع فی خلاف علیهما و لا معصیة لهما و لا احتیال فی مدخل بیننا و بینهما، و الباب الثّالث: البیان عن اعطائنا ایّاه ما أحبّ من ملک التّحلیّ و حلیة الزّهد و حجّة التحقیق لما سعی فیه من ثواب الآخرة بما یتقرّب فی قلب من کان شاکّاً فی ذلک منه وما یلزمنا له من الکرامة و العزّ و الحباء ألذی بذلناه له و لاخیه فی منعهما ما نمنع منه أنفسنا، و ذلک محیط بکل ما یحتاط فیه محتاط فی امر دین و دنیا و هذه نسخة الکتاب: بسم الله الرَّحمن الرَّحیم هذا کتاب و شرط من عبدالله المامون امیرالمؤمنین و ولی عهدهعلی بن موسی الرضا، لذی الرِّیاستین الفضل بن سهل فی یوم الاثنین لسبع لیان خلون من شهر رمضان من ستة إحدی و مائتین و هو الیوم ألذی تمّم الله فیه دولته أمیرالمؤمنین و عقد لولی عهده و ألبس النّاس اللباس الاخضر و بلغ أمله فی اصلاح ولیّه الظَّفر بعدوه، انا دعوناک إلی ما فیه بعض مکافاتک علی ما قمت به من حقّ الله تبارک و تعالی و حقّ رسوله(صلی الله علیه و آله) و حقّ أمیرالمؤمنین و ولیّ عهدعلی بن موسی و حقّ هاشم التی بها یرجی صلاح الدّین و سلامة ذات البین بین المسلمین إلی ان یثبت النعِّمة علینا و علی العامّة بذلک و بما عاونت علی أمیر المؤمنین من إقامة الدِّین و السُّنة و إظهار الدَّعوة الثَّانیة و إیثار الأولی مع قمع المشرکین و کسر الأصنام و قتل

ص: 316

العتاة و سایر آثارک الممثّلة للأمصار فی الخلوغ و قابل و فی المسمّی بالأصغر المکنّی بأبی السَّرایا، و فی المسمّی بالمهدی محمّد بن جعفر الطّالبی و الترک الحولیة و فی طبرستان و ملوکها إلی بندار هرمزین شروین و فی الدَّیلم و ملکها [مهورس] و فی کابل و ملکها هرموس ثمَّ ملکها الاصفهبد و فی ابن البرم و جبال بدار بنده و غرشستان و الغور و أصنافها، و فی خراسان خاقان و ملون صاحب جبل التبت، و فی کیمان و التغرغر؛ و فی أرمینیة و الحجاز و صاحب السّریر و صاحب الخزر، و فی المغرب و حروبه، و تفسیر ذلک فی دیوان السّیرة و کان ما دعوناک إلیه و هو معونة لک مائة ألف درهم و غلة عشرة ألف ألف درهم جوهراً سوا ما أقطعک أمیر المؤمنین قبل ذلک و قیمة مأة الف الف درهم جوهراً یسیراً عندنا ما أنت له مستحق، فقد ترکت مثل ذلک حین بذله لک المخلوغ و آثرت الله و دینه و أنّک شکرت أمیر المؤمنین و ولیّ عهده و آثرت توفیر ذلک کلّه علی المسلمین وجدت لهم به رسالتنا إن تبلغک الخصلة الّتی لم نزل إلیها تائقا من الزُّهد و التّخلی لیصح عند من شکَّ فی سعیک للآخرة دون الدُّنیا و ترکک الدُّنیا، و ما عن مثلک یستغنی فی حال و لا مثلک ردّ عن طلبه، و لو أخرجتنا طلبتک عن شطر النَّعیم علینا فکیف نأمر رفعت فیه المؤنة و أوجبت به الحجَّة علی من کان یزعم ان دعاک الینا للدُّنیا لا للآخرة؟! و قد أجبناک إلی ما سئلت به و جعلنا ذلک لک مؤکدا بعهد الله و می ثاقه ألذی لا بتدیل له و لا تغییر، و فوضنا الأمر فی وقت ذلک إلیک، فما أقمت فعزیز مزاح العلَّة مدفوع عنک الدّخول فیما تکرهه من الأعمال دکائنا ما کان نمنعک مما نمنع منه أنفسنا فی الحالات کلّها؛ و إذا أردت التّخلی

ص: 317

فمکرم مزاح البدن و حقّ لبدنک بالرَّاحة و الکرامة؛ ثُمَّ نعطیک مما تتناوله مما بذلناه لک فی هذا الکتاب فترکته الیوم و جعلنا للحسن بن سهل مثل ما جعلناه لک، فنصف ما بذلناه من العطیة و أهل ذلک هو لک و بما بذل من نفسی فی جهاد العتاة و فتح العراق مرّتین و تفریق جموعٍ الشَّیطان بیده حتّی قوی الّذین و خاص نیران الحروب و وقانا عذاب السّموم بنفسه و أهل بیته و من ساس من أولیاء الحقّ، و أشهدنا الله و ملائکته و خیار خلقه و کلّ من أعطانا بیعته و صفقة یمینه فی هذا الیوم و بعده علی ما فی هذا الکتاب، و جعلنا الله علینا کفیلا و أوجبنا علی أنفسنا الوفاء بما اشتدطنا من غیر استثناء بشیء ینقضه فی سرّ و لا علانیة و المؤمنون عند شروطهم و العهد فرض مسؤل و أولی النّاس بالوفاء من طلب من النّاس الوفاء و کان موضعاً للقدرة، قال الله تعالی {وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ الله إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُواْ الأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ الله عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ الله یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ}((1))

«توفیع الرِّضا(علیه السلام) فیه: بسم الله الرَّحمن الرَّحیم قد ألزمعلی بن موسی الرِّضا نفسه بجمیع ما فی هدا الکتاب علی ما أکّد فیه فی یومه و غده ما دام حیّاً، و جعل الله تعالی علیه داعیاً و کفیلا و کفی بالله شهیّداً؛ و کتب بخطّه فی هذا الشَّهر من هذه السَّنة: و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله وسلّم و حسبنا الله و نعم

ص: 318


1- النَّحل/٩1.

الوکیل».((1))

٤- نامه ی امام(علیه السلام) به مأمون درباره ی اسلام ناب و شریع دین:

قال الصّدوق- و ابن شعبه-: حدّثنا عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس النّیسابوری العطّار رضی الله عنه بنیسابور فی شعبان سنة إثنین و خمسین و ثلثمأة قال: حدَّثناعلی بن محمّد بن قتیبه النّیسابوری عن الفضل بن شاذان، قال سئل المأمون بن موسی الرِّضا(علیه السلام)، أن یکتب له محض الإسلام علی سبیل الإیجاز و الإختصار، فکتب(علیه السلام):((2))

«((3)) إن محض الإسلام! شهادة أن لا اله الّا الله((4)) وحده لا شریک له إلهاً واحداً! أحد فرداً صمدا قیوماً سمیعا بصیراً قدیراً قدیما قایماً باقیاً، عالماً لا یجهل، قادراً لا یعجز، غنیاً لا یحتاج، عدلاً لا یجوز، و أنّه خالق((5)) کلّ شیء و لیس کمثله شیء لا شبه لا و لا ضدّ له ولا ندّ له و لا کفؤله((6)) و أنّه المقصود بالعبادة و الدّعاء و الرغبة و الرَّهبة،! أنّ محمّداً عبده و رسوله و أمینه و صفیه و صفوته من خلقه و سّید المرسلین و خاتم النّبیّین و أفضل العالمین لا نبی بعده و لا تبدیل لملّته

ص: 319


1- عیون أخبار الرِّضا، صص ١٥٤- ١٥٩.
2- تحف: قال الإمام(علیه السلام) للفضل: أکتب.
3- همان، حسبنا.
4- همان: نیست.
5- همان: خلق.
6- همان: نیست.

و لا تغییر لشریعته،((1)) و أنّ جمیع ما جاء به محمّد بن عبدالله هو الحقّ المبین و التّصدیق((2)) به و یجمیع من مضی قبله من رسل الله و أنبیائه و حججه والتَّصدیق((3)) بکتابه الصَّادق العزیز ألذی {لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ}((4)) و أنّه المهیمن علی الکتب کلّها، و أنّه حق من فاتحته إلی خاتمتة، نؤمن بمحکمه و متشابهه و خاصّه و عامّه و وعده و وعیده و ناسخه و منسوخه و قصصه و أخباره، لا یقدر أحد من المخلوقین أن یاتی بمثله، و أنّ الدلیل بعده و الحجّة((5)) علی المؤمنین! و القایم بأمر المسلمین و النّاطق عن القرآن و العالم بأحکامه، إخوه و خلیفته و وصیّه و ولیّه، و ألذی کان منه بمنزلته هرون من موسی،علی بن ابی طالب(علیه السلام) أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین((6)) و أفضل الوصیّین((7)) و وارث علم النّبییّن و المرسلین،! و بعد الحسن و الحسین((8)) سیّدا شباب أهل الجنّة؛ ثُمّعلی بن الحسین زین العابدین، ثُمّ محمّد بن علی باقر علم النّبییّن،

ص: 320


1- همان: لملّته.
2- همان: تصدّق.
3- همان.
4- فصّلت /٤٢.
5- تحف: علیّ أمیرالمؤمنین.
6- همان: یعسوب المؤمنین.
7- همان: نیست.
8- همان: واحداً بعد واحد إلی یومنا هذا، عترة الرَّسول و أعلمهم بالکتاب و السنّة و أعدلهم بالقضیّة و أولاهم بالإمامة فی کلّ عصر و زمان.

ثُمّ جعفر بن محمّد الصّادق وارث علم الوصیّیّن، ثُمّ موسی بن جعفر الکاظم، ثُمّعلی بن موسی الرِّضا، ثُمّ محمّد بن علی، ثُمّعلی بن محمّد، ثُمّ الحسن بن علیّ؛ ثُمّ الحجّة القائم المنتظر صلوات الله علیهم أجمعین، أشهد لهم بالوصیّة و الإمامة، و أن الأرض لا تخلو من حجّة الله تعالی علی خلقه فی کلّ عصر و أوان،! و أنهم العروة الوثقی و أئمة الهدی و الحجّة علی أهل الدُّنیا إلی أن یرث الله الأرض و من علیها،((1)) و أن کلّ من خالفهم ضالّ مضلّ باطل شارک للحق و الهدی، و أنّهم المعبرون عن القرآن و النّاطقون عن الرَّسول(صلی الله علیه و آله) بالبیان، و من مات و لم یعرفهم((2)) مات می تة جاهلیّة، و أن من دینهم الورع و العفّة و الصّدق و الصَّلاح و الإستقامة و الإجتهاد و اداء الأمانة إلی البرّ والفاجر و طول السّجود و صیام النّهار و قیام اللّیل و إجتناب المحارم و إنتظار الفرج بالصَّبر و((3)) حسن العزاء وکرم الصّحبة! ثُمّ الوضوء کما أمرالله تعالی فی کتابه غسل الوجه و الیدین من المرفقین ومسح الرأس والرِّجلین مرّة واحدة ((4)) ولا ینقض الوضوء إلاّ غایط أو بول أوریح أو نوم جنابة، و أن من مسح علی الخفّین فقد خالف الله تعالی و رسوله((5)) و ترک

ص: 321


1- همان: و هو خیر الوارثین.
2- همان: و لایتولاّهم بأسمائهم و أسما آبائهم.
3- همان: و حسن الصّحیة و حسن الجوار، و بذل المعروف، و کفّ الأذی، و بسط الوجه، و النّصیحة و الرّحمة للمؤمنین...
4- همان: فریضة و أثنان أسباغ، و من زاد أثم و لم یوجر.
5- همان: وکتابه ولم یجز عنه وضوءه وذلک أنّ علیاً(علیه السلام) خالف القوم فی المسح علی الخفّین. فقال له عمر: رأیت النّبی یمسح. فقال علی(علیه السلام): قبل نزول سورة المائدة أو بعدها؟ قال: لا أدری. قال علی(علیه السلام) «لکنّنی أدری، أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) لم یمسح علی خفیّه مذ نزلت سورة المائدة».

فریضه و کتابه؛! و((1)) غسل یوم الجمعة سنّة، و غسل العیدین وغسل دخول مکّة والمدینة و غسل الزِّیارة وغسل الإحرام و أوّل لیلة من شهر رمضان و لیلة سعة عشرة ولیلة تسعة عشرة ولیلة إحدی وعشرین ولیلة ثلاث وعشرین من شهر رمضان هذه الأغسال سنّة، وغسل الجنابة فریضة، وغسل الحیض مثله،! و الصّلوة الفریضة الظّهر أربع رکعات و العصر أربع رکعات و المغرب ثلاث رکعات و العشاء الآخرة أربع رکعات و الغداة رکعتان هذه سبع عشر رکعة، و السّنة أربع و ثلثون رکعة ثمان رکعات قبل فریضة الظُّهر، وثمان رکعات قبل العصر، و أربع رکعات بعد المغرب ورکعتان من جلوس بعد العتمة((2)) تعدان برکعة؛ وثمان رکعت فی السّحر و الشفع و الوتر ثلث رکعات یسلم بعد الرّکعتین و رکعتا الفجر؛ و الصّلوة فی اوّل الوقت أفضل وفضل الجماعة علی الفرد((3)) أربع و عشرون! و لا صلوة خلف الفاجر، و لا یقتدی((4)) إلاّ بأهل الولایة، و لا یصلّی((5)) فی جلود المیتة

ص: 322


1- همان: و الإغتسال من الجنابة و الإحتلام و الحیض و غسل من غسّل المیت فرض، و الغسل یوم الجمعة و العیدین و دخول مکّة و المدینة. و غسل الزّیارة، و غسل الإحرام. و یوم عرفة. و اوّل لیلة من شهر رمضان. و لیلة تسع عشره منه. و إحدی و عشرین و ثلاث و عشرین منه سنّة.
2- همان: العشاء الآخرة.
3- همان: بکلّ رکعة ألفی رکعة.
4- همان: تقتدی.
5- همان: تصلّی.

و لا فی جلود السِّباع؛((1)) و لا یجوز أن یقول فی التَّشهد الأول: السّلام علینا و علی عباد الله الصَّالحین لأن تحلیل الصّلوة التّسلیم، فأذا قلت هذا سلمت،! و التقصیر فی((2)) ثمانیة فراسخ و ما زاد،! و إذا قصرت أفطرت،((3)) و من لم یفطر لم یجزء عنه صومه فی السَّفر و علیه القضاء لأنه لیس علیه صوم فی السَّفر،! و القنوت سنّة واجبة فی الغداة و الظّهر و العصر و المغرب والعشاء الآخرة،((4)) و الصلوة علی المیّت خمس تکبیرات،((5)) فمن نقض فقد خالق سنّة، و المیّت یسل من قبل رجلیه، و یرفق به إذا أدخل قبره،! و الإجهار بسم الله الرَّحمن الرَّحیم فی جمیع الصَّلوات سنّة، و الزّکوة الفریضة فی کل مأتی درهم خمسة دراهم و لایجب فیما دون ذلک شیء((6)) و لاتجب الزَّکوة علی المال حتّی یحول علیه الحول، و لا یجوز أن یعطی الزَّکوة غیر أهل الولایة المعروفین((7)) والعشر من الحنطة و الشَّعیر و التَّمر و الزَّبیب((8)) إذا بلغ

ص: 323


1- همان: نیست.
2- همان: فی أربع فراسخ، بریدٌ ذاهباً و بریدٌ جائباً، إثنا عشر میلاً.
3- همان: نیست.
4- همان: و کلّ القنوت قبل الرکوع و بعد القراءة.
5- همان: و لیس فی صلاة الجنائز تسلیم لأن التّسلیم فی الرکوع و السّجود و لیس لصلاة الجنازة رکوع و سجود. و یربّع قبر المیت و لا یسنّم.
6- همان: فیما دون الأربعینات شیء.
7- همان: و فی کلّ عشرین دیناراً نصف دینار. والخمس من جمیع المال مرّة واحدة.
8- همان: و کلّ شیءٍ یخرج من الأرض من الحبوب إذا بلغت خمسة أوسق فیه العشر إن کان یسقی سیحاً، و إن کان یسقی بالدّوالی ففیه نصف العشر للمعسر و الموسر. و تخرج من الحبوب القبضة و القیضتان، لأنّ الله لا یکلف نفساً إلاّ وسعها و لا یکلّف العبد فوق طاقته. و الوسق ستّون صاعاً و الصّاع ستّة أرطال، و هو أربعة أمداد، و المدّ رطلان و ربع برطل العراقی. و قال الصّادق(علیه السلام) هو تسعة أرطال بالعراقی و ستّة أرطال بالمدنی.

خمسة أوساق و الوسق ستّون صاعاً و الصّاع أربعة أمداد،! و زکوة الفطر فریضة علی کلّ رأس صغیر أو کبیر حرأ و عبد ذکر أو نثی من الحنطة((1)) والشعیر و التمر و الزبیب صاع و هو أربعة أمداد: و لا یجوز دفعها إلاّ إلی أهل الولایة، و أکثر الحیض عشرة أیام و أقلّه ثلثة أیام، و المستحاضة تحتشی و تغتسل و تصلّی، و الحایض تترک الصّلوة و لا تقضی و تترک الصّوم و تقضی، و صیام شهر رمضان فریضة یصام للرؤیة، و یفطر للرؤیة، و لا یجوز أن یصلّی النَّطوع((2)) فی جماعة،((3)) لأنّ ذلک بدعة و کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة فی النّار،! و صوم ثلثة أیّام من کلّ شهر ستة فی کلّ عشرة أیام((4)) یوم أربعاء بین خمیسین،! و صوم شعبان حسن لمن صامه،((5)) و ان قضیت فوائت شهر رمضان متفرقة أجزأ؛ و حجّ البیت فریضة علی من إستطاع إلیه سبیلا و السّبیل الزّاد و الرّاحلة مع الصّحة، و لا یجوز الحجّ الاّ تمتّعاً، و لا یجوز القران و الافراد ألذی یستعمله العامّة((6)) إلاّ لأهل مکة و حاضریها،! و لایجوز الإحرام دون المیقات قال الله تعالی: {وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ}((7)) و لا یجوز

ص: 324


1- همان: نصف صاع.
2- همان: التّراویح.
3- همان: نیست.
4- همان: یوم الخمیس من العشر الاوّل، و الأربعاء من العشر الأوسط و الخمیس من العشر الآخر.
5- همان: و قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «شعبان شهری و شهر رمضان شهر الله».
6- همان: نیست.
7- بقره/١٩٤.

أن یضحی بالخصی، لأنه ناقص و((1)) لایجوز،! الموجوء والجهاد واجب مع الإمام العدل، و من قتل دون ماله فهو شهید، و لا یجوز قتل أحد من الکّفار وألنصاب فی دار التَّقیة إلاّ قاتل أوساع((2)) فی فساد، و ذلک إذا لم تخف علی نفسک و علی أصحابک((3)) و التّقیة فی دار التَّقیة واجبة؛ و لا حنث علی من حلف تقیّة یدفع بها ظلما عن نفسه؛ و الطّلاق للسّنة علی ما ذکره الله تعالی فی کتابه و سنّة نبیه(صلی الله علیه و آله)؛ و لایکون طلاق لغیر سنة و کلّ طلاق یخالف الکتاب فلیس بطلاق، کما أنّ کلّ نکاح یخالف الکتاب فلیس بنکاح، و لا یجوز أن یجمع بین أکثر من أربع حرائر، و إذا طلّقت المرأة للعدّة((4)) ثلث مرّات لم تحل لزوجها حتی تنکح زوجاً غیره، و قال أمیر المؤمنین(علیه السلام): إتّقوا تزویج المطّلقات ثلثا فی موضع واحد، فإنهنّ أزواج، و الصّلوات علی النبی(صلی الله علیه و آله) واجبة فی کلِّ موطن و عند العطّاس والذّبایح و غیر ذلک، وحبّ أولیاء الله تعالی واجب، و کذلک بغض أعداء الله و البراءة منهم، و من ائمتهم و برّ الوالدین و اجب و إنکانا((5)) مشرکین((6)) و لا طاعة لهما

ص: 325


1- تحف: یجوز.
2- همان: باع.
3- همان: و لا أکل أموال النّاس من الخالفین و غیرهم.
4- همان: لسنّة.
5- همان: إن کانا.
6- همان: فلا تطعهما و صاحبهما فی الدّنیا معروفاً لأنّ الله یقول: «أشکرلی و لو الدیک إلیّ المصیر، و إن جاهداک علی أن تشرک بی مالیس لک به علم فلاتطعهما- لقمان/١٤- قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): «ما صاموا ولا صلّوا و لکن أمروهم بمعصیة الله فأطاعوهم ثُمّ قال: سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول: «من أطاع مخلوقاط فی غیر طاعة الله جلّ و عزّ فقد کفر و اتّخذ إلهاً من دون الله».

فی معصیة الله عزّوجل و لا لغیر هما فانّه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق،! و زکاة الجنین زکاة أمّه إذا أشعر و أوبر،((1)) و تحلیل المتعتین اللّتین أنزلهما الله تعالی فی کتابه و سنّهما رسول الله(صلی الله علیه و آله) متعة النساء و متعة الحجّ،! والفرایض علی ما أنزل الله تعالی، فی کتابه و لاعول فیها و لایرث مع الولد و الوالد و الوالدین أحد إلاّ الزّوج و المرئة، و ذو السّهم أحقّ ممّن لا سهم له و لیست العصة من دین الله تعالی، و العقیقة عن المولود للّذکر و الأنثی واجبة و کذلک تسمیته و خلق رأسه یوم السّابع و یتّصدق بوزن الشّعر ذهباً أو فضة،((2)) والختان سنّة واجبة للّرجال و مکرمة للّنساء، و إنّ الله تعالی تبارک وتعالی {لا یُُکَلَّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها}((3))،! و إنّ أفعال العباد مخلوقة لله تعالی خلق تقدیر لا خلق تکوین، {وَ الله خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ}((4)) و لا نقول بالجبر و التفویض و لا یأخذالله البریء بالسّقیم، و لا یعذّب الله تعالی الأطفال بذنبو الآبآء، {أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی}((5)) وللّه((6)) أن

ص: 326


1- همان: و ذنوب الأنبیاء صغار موهویة لهم بالنبوة.
2- همان: نیست.
3- البقره/٢٨٦.
4- الزّمر/٦٣.
5- النّجم/٣٩.
6- تحف: و الله یغفر و لا یظلم.

یعفو و یتفضل ولا یجوسز ولا یظلم، لأنه تعالی منزّه عن ذلک،! و لا یفرض الله عزّ وجلّ((1)) طاعة من یعلم أنّه یضلّهم و یغویهم و لا یختار لرسالته و لا یصطفی من عباده من یعلم إنّه یکفر به و بعبادته و یعبد الشّیطان دونه، وإنّ الإسلام غیر الإیمان، و کلّ مؤمن مسلم؛ ولیس کلّ مسلم مؤمن،((2)) و لا یسرق السّارق حین یسرق و هو مؤمن،((3)) و لا یزنی، الزّانی حین یزنی و هو مؤمن،! و أصحاب الحدود مسلمون لا مؤمنون و لاکافرون و الله تعالی لا یدخل النّار مؤمناً و قد وعده الجنّة،((4)) ولا یخرج من النّار کافرا و قد أوعده النّار و الخلود فیها؛ و لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء و مذنبوا أهل التَّوحید لا یخلدون فی النَّارو یخرجون منها، و الشفاعة جایزة لهم، و إن الدّار الیوم دار تقیّة و هی دار الیوم دار تقیة و هی دار الإسلام لا دار کفر و لادار إیمان،! و الأمر بالمعروف والنَّهی عن المنکر واجبان إذا أمکن((5)) و لم یکن خیفة علی النَّفس،! و الإیمان هو أداء الأمانة((6)) و إجتناب جمیع الکبایر و هو معرفة بالقلب و إقرار بالّلسان و عمل بالأرکان، و التکبیر فی العیدین

ص: 327


1- همان: علی العباد.
2- همان: مؤمناً.
3- همان: و لایشرب الشّارب حین یشرب الخمر و هو مؤمن، و لا یقتل النَّفس ألتی حرّم الله بغیر الحقّ و هو.مؤمن.
4- همان: و الخلود فیها، و من وجبت له النّار بنفاق و فسق أو کبیرة من الکبائر یبعث مع المؤمنین و لا منهم و لا. تحیط جهنّم إلاّ بالکافرین، و کلّ إثم دخل صاحبه یلزومه النّار فهو فاسق، و من أشرک، أو کفر، أو نافق، أو أتی کبیرة من الکبائر، و الشَّفاعة جائزة للمستشفعین.
5- همان: نیست
6- همان: الفرائض.

واجب فی الفطر فی دبر خمس صلوات و یبدأ به فی دبر صلوة المغرب لیلة لفطر و فی الأضحی فی دبر عشر صلوات و یبدء به من صلوة الظّهر یوم النّحر و بمنی فی دبر خمس عشرة صلوة و النّفساء لا تقعد عن الصّلوة أکثر من ثمانیة عشر((1)) یوماً، فان طهرت قبل ذلک صلّت، و إن لم تطهر حتّی تجاوز ثمانیة عشر((2)) یوماً، إغتسلت و صلّت و عملت ما تعمل المستحاضة، و یؤمن بعذاب القبر و منکر و نکیر، و البعث بعد الموت، و المیزان و الصّراط و البراءة! [من الذین ظلموا آل محمد(صلی الله علیه و آله) وهمّوا بإخراجهم و سنّوا ظلمهم و غیّروا سنّة نبّیهم(صلی الله علیه و آله) والبراءة من النّاکثین و القاسطین و المارقین الَّذین هتکوا حجاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) و نکثوا بیعة إمامهم و أخرجوا المرأة و حاربوا أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و قتلوا الشِّیعة المتّقین رحمة الله علیهم واجبة، و البراءة ممن نفی الأخیار و شرّدهم و آوی الطرداء اللّعنا وجعل الأموال دولة بین الاغنیاء و إستعمل السُّفهاء مثل معاویة و عمر بن((3)) العاص لعینی رسول الله(صلی الله علیه و آله) و ألبراءة من أشیاعهم و الّذین حاربوا أمیر المؤمنین(علیه السلام) و قتلوا الأنصار و المهاجرین و أهل الفضل و الصّلاح من السّابقین، و البراءة من أهل الإستیثار و من أبی موسی الأشعری و أهل ولایته {الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ}((4)) وبولایة امیر المؤمنین(علیه السلام) ولقائه کفروا بأنّ لقوالله بغیر

ص: 328


1- همان: عشرین.
2- همان. *. () همان: نیست.
3- ظاهراً عمرو صحیح است.
4- الکهف/١٠٤-١٠٥.

امامته {فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا}((1)) فهم کلاب أهل النّار و البراءة من الأنصاب و الأزلام ائمة الضّلالة و قادة الجور کلّهم أوّلهم و آخرهم، و البراءة من أشباه عاقری النّاقة أشقیاء الأوّلین و الآخرین و ممن یتولاّهم، والولایة لامیرالمؤمنین(علیه السلام) والذین مضوا منهاج نبیهم(علیه السلام) و لم یغیر و لم یبدّلوا مثل سلمان الفارسی و ابی ذرّ الغفّاری أو المقداد بن الأسود و عمّار بن یاسر و حذیفة الیمانی و ابی الهیثم بن التّیهان وسهل بن حنیف و عبادة بن الصّامت و أبی أیّوب الأنصاری و حزیمة بن ثابت ذی الشَّهادتین و أبی سعید خدری و أمثالهم رضی الله عنهم و رحمة الله علیهم، و الولایة لأتباعهم و أشیاعهم و المهتدین بهداهم و السالکین منهاجهم رضوان الله علیهم] وتحریم الخمر قلیلها و کثیرها، و تحریم کلّ شراب مسکر قلیله و کثیره و ما أسکر کثیره فقلیله حرام والمضطر لا یشرب الخمر لأنّها تقتله، و تحریم کلّ ذی ناب من السّباع و کل ذی مخلب من الطّیر، و تحریم الطّحال فإنّه دم، و تحریم الجری((2)) و السّمک و الطّافی و المار ما هی و الزّمیر، و کلّ سمک لا یکون له فلس،((3)) و إجتناب الکبایر و هی قتل النفس التی أحرم الله تعالی، و الزّنا، و السرقة و شرب الخمر، و عقوق الوالدین والفرار من الزحف، وأکل مال الیتیم ظلما، واکل المیتة والدم ولحم الخنزیر

ص: 329


1- الکهف/١٠٥.
2- الجری: ماهی نرم بی استخوان که به شکل ماربوده، و فقط سرش استخوان دارد.[مصحّح].
3- تحف: قشور و من الطیر ما لا تکون له قانصة. و من البیض کلما اختلف طرفاه فحلال أکله و ا استوی طرفاه فحرام أکله.

وما أهل لغیرالله به من غیر ضرورة، و أکل الرِّبوا بعد البّینة، و السّحت، و المیسر و القمار، و البخس فی المکیال و المیزان و قذف المحصنات و اللّواط، وشهادة الزّور و الیأس من روح اللّه، و الأ من من مکر الله و القنوط من رحمة الله و معونة الظّالمین و الرّکون ألیهم، و الیمین الغموس((1)) و حبس الحقوق من غیر العسرة، و الکذب((2)) والکبر، والإسراف و التَّبذیر، و الخیانة، و الإستحفاف بالحجّ، و المحاربة لأولیاء الله تعالی و الإشتغال بالملاهی، و الإصرار علی((3)) الذنوب»((4)).((5))

قال الصّدوق: و حدّثنا الحاکم أبومحمّد جعفر بن نعیم بن شادان رضی الله عنه، عن عمّه عبدالله بن محمّد بن شاذان، عن الفضل بن شادان، عن الرّضا(علیه السلام) مثل حدیث عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس.

٥- اشعاری که امام(علیه السلام) به مأمون نوشت:

قال الصّدوق و الطَّبرسی: حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه، قال حدّثناعلی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، قال: حدَّثنی إبراهیم بن محمّد الحسنی،((6)) قال: بعث المأمون أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) جاریة، فلما دخلت

ص: 330


1- یمین الغموس: قسم دروغ.[مصحح].
2- تحف: الکفر.
3- همان: علی الصّغایر من.
4- همان: فهذا أصول الدین: و الحمد لله ربّ العالمین و صلیّ الله علی نبیّه و آله وسلّم تسلیماً.
5- عیون أخبار الرِّضا، ٢/١٢١-١٢٧؛ تحف العقول، صص ٤٣٧-٤٤٥.
6- إعلام الوری حسینی.

إلیه أشمأزّت من الشِّیب فلمّا رأی کراهیّتها ردّها إلی المأمون إلی وکتب إلیه بهذا الأبیات شعراً:

«نعی نفسی إلی نفسی المشیب

وعند الشَّیب یتّعط اللبیب

فقد ولیّ الشّباب إلی مداه

فلست أری مواضعه تؤب

سأبکیه وأندیه طویلاً

وأدعوه إلی عسی یجیب

وهیهات ألذی قد فات عنّی((1))

تمنّتنی به النفس الکذوب

و راع الغانیات بیاض رأسی

ومن مد البقاء بله یشیب

أری البیض الحسان یجدف((2)) عنی

وفی هجرانهنّ لنا نصیب

فإن یکن الشَّباب مضی حبیباً

فإنّ الشَّیب أیضاً لی حبیب

سأصحبه بتقوی الله حتیّ

یفرّق بیننا الأجل القریب».((3))

٦- اشعاری که امام(علیه السلام) به مأمون نوشت:

قال الصَّدوق و المفید: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال حدَّثنا سعد بن عبدالله عن إبراهیم بن هاشم، عن عبدالله بن مغیرة، قال سمعت أباالحسن الرَّضا(علیه السلام) یقول:((4))

إنّک فی دار((5)) لها مدّة

یقبل فیها عمل العامل

ألا((6)) تری الموت

محیط بها

((7))یکذب فیها! أمل

الآمل

ص: 331


1- همان: منه.
2- همان: یخذف.
3- عیون الأخبار الرِّضا، ٢/١٧٨؛ إعلام الوری، ٣٢٤- ٣٢٥.
4- الإختصاص: کتب.
5- همان: الدّنیا.
6- همان: أمّا.
7- همان: یسلب منها.

تعجل الذّنب لما((1)) تشتهی

وتأم-ل التَّوب-ة فی((2)) قاب-ل

و الموت یأتنی أهله بغتة

ماذات فعل الحازم العاقل»((3))

ص: 332


1- همان: بما.
2- همان: من.
3- عیون أخبار الرِّضا، 2/176؛ الإختصاص، 98. *. تعدادی از بزرگان به این رساله اشاره کردهاند، از جمله: نجّاشی [رجال، ١/١٧٨] و طوسی [الفهرست، ١٤٦]و ابن شهر آشوب [معالم العلماء، ١٠٣] در شرح حال محمّد بن حسین بن جمهور. علاّمه مجلسی نیز می گوید: این نامه را به دوسند، دیده است: ١- موسی بن علی بن جابر اسلامی، از شیخ اجل، عالم الأوحد، سدید الدّین یحیی بن محمّد بن علیان خازن- أدام الله توفیقه- روایت کرده است که ابو محمّد حسن بن محمد بن جمهور... ٢- هارون بن موسی تلّعکبریّ- رضی الله عنه، از محمّد بن هشام بن سهل، از حسن بن محمّد بن جمهور به ما [حدیث] گفت که پدرم از ملازمان خاصّ حضرت علیّ بن موسی الرِّضا(علیه السلام) بود و بیشتر اوقات در خدمت او بود و از احوالش با خبر بود، از جمله در سفر امام از مدینه به خراسان ملازم خدمت بود تا وقتی که حضرت در طوس شهید شد، او می گوید: وقتی مأمون به نیشابور مجلسی ترتیب داد و از حضرت رضا(علیه السلام) و جماعتی از اطیاء و فلاسفه دعوت کرد، از جمله یوحنا بن ماسویه جبرئیل بن بختیشوع و صالح بن سلهمه هندی حضور یافتند، از هر دری سخن به میان آمد تا به طب و معالجات بدن رسید. مأمون و دانشمندان سرگرم گفتگو شدند و سخن بالا گرفت در کیفیت ترکیب بدن از عناصر اضداد و ضرر و نفع غذاها و علل و اسباب مرضها بحث میکردند. در این میان امام(علیه السلام) ساکت بود، مأمون پرسید، شما در موردی که امروز مورد بحث ما بود چه میگویید چونکه هر کس نا چار است کما بیش از آن بداند، امام(علیه السلام) فرمود: نزد من نیز تجربیات و اطلاعاتی هست که بر اثر مرور زمان و تجربه، به صحت و درستی آنها یقین کردهام، علاوه بر آن اطلاعاتی از گذشتگان نیز توفیق یافتهام که انسان نمیتواند آنها را نا دیده... بگیرد و متروک بگذارد و من آنها را جمع آوری خواهم کرد. مأمون برای کاری که در آن شتاب داشت به بلخ مسافرت کرد و امام رضا(علیه السلام) در نیشابور ماند. مأمون از بلخ نامهای نوشت و تقاضا کرد که مقداری از آنچه مورد نیاز است بنویسد. امام(علیه السلام) تقاضای او را پذیرفت و این نامه را مرقوم فرمود:... علاّمه میافزاید: با این توضیحات معلوم میشود که این نامه در بین علماء شیعه مشهور بوده است و با طرق و اسانید مختلفی بیان شده است لکن نسخهای که به مار رسیده، اختلافات فاحش دارد که به تعدادی از آنها در لابلای مطالب اشاره میشود و بعد از نامه به شرح اجمالی این اختلافات خواهم پرداخت.

7- نامه ی امام(علیه السلام) به مأمون درباره ی طبّ، معروف به«الرِّسالة الذَّهبیة»

(1)

قال المجلسی:.... فکتب الرّضا(علیه السلام) إلیه کتاباً نسخته:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم. إعتصمت باللّه. أمّا بعد، فإنّه وصل إلی کتاب أمیر المؤمنین فیما أمرنی من توفیقه علی ما یحتاج إلیه ممّا جرّیته و[ما] سمعته فی الأطعمة و الأشربة و أخذ الأدویة و الفصد و الحجامة و الحمّام و النورة و الباه و غیر ذلک ممّا یدّبر استقامه أمر الجسد، و قد فسّرت له ما یحتاج إلیه، و شرحت له ما یعمل علیه، من تدبیر مطعمه و مشربه و أخذه الدَّواء و فصده و حجامته و باهه و غیر ذلک ممّا یحتجاج إلیه من سیاسة جسمه، و بالله التَّوفیق. إعلم أنّ الله عزّ وجلّ لم یبتل الجسد بداء حتّی جعل له دواء».

«إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الله تعالی لم یبتل العبد المؤمن ببلاء حتیّ جعل له دواء یعالج به، و لکل صنف من الدَّاء صنف من الدواء و تدبیر و نعت، وذلک أنّ الأجسام الإنسانیة جعلت علی مثال الملک،

ص: 333


1- . یعقوبی تاریخ نگارش این نسخه را همان روز تنظیم عهد نامه ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام)؛ یعنی روز دو شنبه هفتم رمضان سال ٢٠١ ه- ق نوشته است. [تاریخ الیعقوبی، ٢/٤٥١] و در متن نامه هم به همین تاریخ اشاره شده است.

فملک الجسد هو القلب، و العمّال العروق والأوصال والدماغ، و بیت الملک قلبه و أرضه الجسد، و الأعوان یداه و رجلاه شفتاه و عیناه و لسانه و اذناه، و خزانته معدته و بطنه، و حجابه صدره.

فالیدان عونان یفّربان و یبعّدان و یعملان علی ما یوحی إلیهما الملک. والرِّجلان تنقلان الملک حیث یشاء.

و العینان تدلّانه علی ما یغیب عنه، لأنّ الملک من وراء الحجاب لا یوصل إلیه شیء إلاّ بهما، و هما سراجان أیضاً، وحضن الجسد و حرزه الأذنان لا یدخلان علی الملک إلاّ یوافقه، لأنهما لا یقدران أن یدخلا شیئاً حتّی یوحی الملک إلیهما فإذا أوحی الملک إلیهما أطرق الملک منصتاً لهما حتّی یسمع منهما، ثم یجیب بما یرید فیترجم عنه اللّسان بأدوات کثیرة، منها ریح الفؤاد، و بخار المعدة، و معونة الشّفتین و لیس للشّفتین قوّة إلاّ باللّسان، و لیس یستغنی بعضها عن بعض. و الکلام لا بحسن إلاّ بترجیعه فی الأنف، لأنّ الأنف یزیّن الکلام کما یزّین النافخ فی المزمار و کذلک المنخران، و هما ثقبنا الأنف، یدخلان علی الملک ممّا یحّب من الریاح الطیّبة، فإذا جاءت ریح تسوء علی الملک أوحی إلی الیدین فحجبا بین الملک و تلک الرّیح.

وللملک مع هذا ثواب و عقاب، فعذابه أشدّ من عذاب الملوک الظاهرة الفاهرة فی الدُّنیا، و ثوابه أفضل من ثوابهم! فأمّا عذابه به فالحزن، و أمّا ثوابه فالفرح، و أصل الحزن فی الطّحال، و أصل الفرح فی الثّرب والکلیتین، و منهما عرفان موصلان إلی الوجه.

فمن هناک یظهر الفرح و الحزن، فتری علامتهما فی الوجه. و هذه

ص: 334

العروق کلّها طرق من العمّال إلی الملک و من الملک إلی العمّال، و مصداق ذلک أنّک إذا تناولت الدَّواء أدّته العروق إلی موضع الدَّاء بإعانتها.

و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الجسد بمنزلة الأرض الطیّبة، متی تعوهدت بالعمارة و السّقی من حیث لا یزداد فی الماء فتغرق. و لا ینقص منه فتعطش، دامت عمارتها وکثر ریعها، و زکی زرعها، و إن تغوفل عنها فسدت، و لم ینبت فیها العشب، فالجسد بهذه المنزلة.

و بالتّدبیر فی الأغذیة والأشربة، یصلح و یصحّ، و تزکو العافیة[فیه] فانظر یا أمیرالمؤمنین ما یوافقک، و یوافق معدتک و یقوی علیه بدنک، و یستمرئه من الطَّعام فقدّره لنفسک واجعله غذاءک.

و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ کلّ واحدة من هذه الطّبائع تحت ما یشاکلها، فاغتذ ما یشاکل جسدک، و من أخذ من الطّعام زیاده لم یغذه و من أخذه بقدر لازیادة علیه ولا نقص فی غذائه نفعه، وکذلک الماء فسبیله أن تأخذ من الطعام کفایتک فی أیّامه و إرفع یدیک منه و بک إلیه بعض القرم، و عندک إلیه می ل، فإنّه أصلح لمعدتک و لبدنک أزکی لعقلک و أخفّ لجسمک.

یاأمیرالمؤمنین، کل البارد فی الصّیف، والحارّ فی الشِّتاه، والمعتدل فی الفصلین علی قدر قوّتک و شهوتک و إبدأ فی أوّل الطعام بأخفّ الأغذیة الّتی یغتذی بها بدنک بقدر عادتک و بحسب طاقتک و نشاطک. و زمانک ألذی یجب أن یکون أکلک فی کلّ یوم عند ما بمضی من النَّهار ثمان ساعات أکلة واحدة، أو ثلاث أکلات فی یومین

ص: 335

تتغدّی باکراً فی أوّل یوم: ثمّ تتعشّی، فإذا کان فی الیوم الثّانی، فعند مضیّ ثمان ساعات من النَّهار أکلت أکلة واحدة ولم تحتج إلی العشاء. وکذا أمری جدّی محمد(صلی الله علیه و آله) علیّاً(علیه السلام) فی کلّ یوم وجبة، وفی غده وجبتین، و لکن ذلک بقدر لا یزید و لا ینقض.

و إرفع یدیک من الطَّعام و أنت تشتهیه، و لکن شرابک علی أثر طعامک من الشَّراب الصّافی العتیق ممّا یحلّ شربه، و ألذی أنا واصفه فیما بعد.

و نذکر الآن ما ینبغی ذکره من تدبیر فصول السّنة و شهورها الرّومیة الواقعة فیها فی کلّ فصل علی حدة، و ما یستعمل من الأطعمة و الأشربة و ما یجتنب منه، و کیفیّة حفظ الصِّحّة من أقاویل القدماء و نعود إلی قول الأئمة علیهم السلام فی صفة شراب بحلّ شربه و یستعمل بعد الطَّعام.

ذکر فصول السنة:

أمّا فصل الرَّبیع فأنّه روح الأزمان و أوّله «آذار» و عدد أیّامه ثلاثون یوماً، و فیه یطیب اللّیل و النّهار، و تلین الأرض. ویذهب سلطان البلغم، و یهیج الدَّم، و یستعمل فیه من الغذاء اللطّیف و اللّحوم و البیض النّیمبرشت، و یشرب الشّراب بعد تعدیله بالماء، و یتّقی فیه أکل البصل والثّوم و الحامض، و بحمد فیه شرب المسهل و یستعمل فیه الفصد و الحجامة.

نیسان ثلاثون یوما، فیه یطول النّهار و یقوی مزاج الفصل، و یتحرّک

ص: 336

الدّم و تهبّ فیه الرّیاح الشرقیّة، و یستعمل فیه من المآکل المشویّة، و ما یعمل بالخّل و لحوم الصیَّد و یعالج الجماع و التَّمریخ بالدُّهن فی الحمّام، و لایشرب الماء علی الرِّیق، و یشمّ الرّیاحین و الطّیب.

أیّارِ أحد و ثلاثون یوماً، [و] تصفوفیه الرِّیاح، و هو آخر فصل الرّبیع، و قد نهی فیه عن أکل الملوحات و اللّحوم الغلیظة کالرؤوس و لحم البقر و اللّبن، و ینفع فیه دخول الحمّام أوّل النّهار و بکره فیه الرِّیاضة قبل الغذاء.

حزیران ثلاثون یوماً، یذهب فیه سلطان البلغم و الدّم، و یقبل زمان المرّة الصفراویة و نهی فیه عن التّعب و أکل اللّحم داسماً و الإکثار منه، و شمّ السمک و العنبر، و ینفع فیه أکل البقول الباردة کالهندباء، و بقلة الحمقاء و أکل الخضر کالخیار و القثّاء، و الشّیر خشت، و الفاکهة الرطّبة، و إستعمال المحمّضات، و من اللّحوم لحم المعز الثنیّ و الجذع، و من الطّیور الدَّجاج و الطیهوج و الدرّاج و الألبان و السّمک الطریّ.

تمّوز أحد و ثلاثون یوماً، فیه شدّة الحرارة و تغور المیاه، و یستعمل فیه شرب الماء البارد علی الرِّیق، و یؤکل فیه الأشیاء الباردة الرَّطبة و یکسر فیه مزاج الشّراب، و تؤکل فیه الأغذیة الطیفة السریعة الهضم، کما ذکر فی حزیران و یستعمل فیه من النّور و الریاحین الباردة الرَّطبة الطیّبة الرائحة.

آب أحد ثلاثون یوماً فیه تشتّد السّموم، ویهیج الزّکام باللّیل، وتهبّ الشّمال، و یصلح المزاج بالتّبرید و التّرطیب، و ینفع فیه شرب

ص: 337

اللّبن الرائب، و یجتنب فیه الجماع، و المسهل، ویقلّ من الرِّباضة، ویشمّ من الرِّیاحین الباردة.

أبلبول ثلاثون یوماً، فیه یطیب الهواء و یقوی سلطان المرّة السَّوداء و یصلح شرب المسهل، و ینفع فیه أکل الحلا وات و أصناف اللّحوم المعتدلة کالجداء و الحولیّ من الضّأن، و یجتنب فیه لحم البقر، و الإکثار من الشواء، و دخول الحمّام، و یستعمل فیه الطیب المعتدل المزاج و یجتنب فیه أکل البطّیخ والقثّاء.

تشرین الأول أحد و ثلاثون یوماً، تهبّ الرِّیاح المختلفة، و یتنفّس فیه ریح الصَّبا، و یجتنب فیه الفصد و شرب الدَّواء، و یحمد فیه الجماع. و ینفع فیه أکل اللَّحم السَّمین و الرّمان المزّ و الفاکهة بعد الطَّعام، و یستعمل فیه أکل اللُّحوم بالتَّوابل، و یقلّل فیه من شرب الماء، و یحمد فیه الرّیاضة.

تشرین الآخر ثلاثون یوماً، فیه یقطع المطر الموسمّی، و ینهی فیه عن شرب الماء باللّیل، ویقلّل فیه من دخول الحمّام و الجماع، و یشرب بکرة کلّ یوم جرعة ماء حارّ، و یجتنب أکل البقول کالکرفس و النَّعناع و الجرجیر.

کانون الأول أحد وثلاثون یوماً، یقوی فیه العواصف، وتشتدّ فیه البرد و ینفع فیه کلّ ما ذکرناه فی تشرین الآخر، ویحذر فیه من أکل الطّعام البارد، و یتّقی فیه الحجامة والقصد، و یستعمل فیه الأغذیة الحارّة القوّة والفعل.

کانون الآخر أحد وثلاثون یوماً، یقوی فیه غلبة البلغم و ینبغی أن

ص: 338

یتجرّع فیه الماء الحارّ علی الریق، و یحمد فیه الجماع، و ینفع الأحساء فیه مثل البقول الحارّة کا لکرفس والجرجیر و الکراث، و ینفع فیه دخول الحمّام أوّل النّهار، و التّمریخ بدهن الخیری و ما ناسیه، و یحذر فیه الحلو و أکل السَّمک الطریّ و اللبن.

شباط ثمانیة و عشرون یوماً، تختلف فیه الرِّیاح، و تکثر الأمطار، و یظهر فیه العشب، و یجری فیه الماء فی العود، و ینفع فیه أکل الثَّوم و لحم الطَّیر و الصُّبود و الفاکهة الیابسة، و یقلل من أکل الحلا وة، و یحمد فیه کثرة الجماع و الحرکة والرّیاضة.

صفة الشَّراب ألذی یحلّ شربه واستعماله بعد الطَّعام، وقد تقّدم ذکر نفعه فی ابتدائنا بالقول علی فصول السنَّة و ما یعتمد فیها من حفظ الصِّحّة.

و صفته أن یؤخذ من الزَّبیب المنقیّ عشرة أرطال، فیغسل و ینقع فی ماء صاف فی غمرة و زیاده علیه أربع أصابع، و یترک فی إنائه ذلک ثلاثة أیام فی الشِّتاء و فی الصَّیف یوماً و لیلة. ثمّ یجعل فی قدر نظیفة، و لیکن الماء ماء المسَّماء، إن قدر علیه و إلاّ فمن الماء العذب ألذی ینبوعه من ناحیة المشرق ماءً برّاقاً أبیض خفیفاً، و هو القائل لما یعترضه علی سرعة من السُّخونة و البرودة، و تلک دلالة علی صفة الماء و طبخ حتیّ ینشف الزبیب و ینضخ، ثمّ یعصر و یصفیّ ماؤه و یبرد إلی القدر ثانیاً و یؤخذ مقداره بعود و یغلی بنار لیّنة غلیاناً لیّلاً رقیقاً حتیّ یمضی ثلثاه و یبقی ثلثه.

ثمّ یؤخذ من عسل النَّحل المصفی رطل، فیلقی علیه و یؤخذ

ص: 339

مقداره و مقدار الماء إلی أین کان من القدر، و یغلی حتّی یذهب قدر العسل و یعود إلی حدّه و یؤخذ خرقة صفیقة فیجعل فیها زنجبیل وزن درهم، من القرنفل نصف درهم، و من الدّارچینییّ نصف درهم، و من الزَّعفران درهم، و من سنبل الطّیب نصف درهم، ومن الهند باء مثله، ومن مصطکی نصف درهم، بعد أن یسحق الجمیع کلّ واحدة علی حدة، و ینخل و یجعل فی الخرقة، و یشدّ بخیط شدّاً جیّداً، و تلقی فیه و تمرّس الخرقة فی الشَّراب بحیث تنزل قوی العقاقیر التی فیها، و لایزال بعاهد بالتّحریک علی نار لینّة برفق حتیّ یذهب عنه مقدار العسل، و یرفع القدر و یبرد و یؤخذ مدّة ثلاثة أشهر حتیّ یتداخل مزاجه بعضه ببعض و حینئذ یستعمل.

ومقدار ما یشرب منه أ وقیة إلی أوقیتین من الماء القراح.

فإذا أکلت یا أمیرالمؤمنین مقدار ما وصفت لک من الطَّعام فاشرب من هذا الشَّراب مقدار ثلاثة أقداح بعد طعامک، فأذا فعلت لک فقد أمنت بإذن الله تعالی یومک و لیلتک من الأوجاع الباردة المزمنة کالنّقرس، والرِّیاح، و غیر لک من أوجاع العصب و الدِّماع و المعدة و بعض أوجاع الکبد و الطَّحال و المعاء والأحشاء.

فإن صدقت بعد ذلک شهوة الماء فلیشرب منه مقدار النِّصف ممّا کان یشرب قبله فإنّه أصلح لبدن أمیرالمؤمنین، و أکثر لجماعه، و أشدّ لضیطه، و حفظه، فأنّ صلاح البدن و قوامه یکون بالطّعام و الشَّراب، و فساده یکون بهما، فإن أصلحتهما صلح البدن، و إن أفسدتهما فسد البدن.

ص: 340

و إعلم یا أمیرالمؤمنین أن قوّة النُّفوس تابعة لأمزجة الأبدان، و أنّ الأمزجة تابعة للهواء، و تتغیر بحسب تغیّر الهواء فی الأمکنة. فإذا برد الهواء مرّة و سخن أخری تغیّرت بسببه أمزجة الأبدان، و أثّر ذلک التغیّر فی الصور، فإذا کان الهواء معتدلاً اعتدلت أمزجة الأبدان، صلحت تصرفات لأمزجة فی الحرکات الطبیعیة کالهضم و الجماع و النَّوم و الحرکة و سائرالحرکات.

لأنّ الله تعالی بنی الأجسام علی أربع طبائع، وهی: المرّتان و الدّم و البلغم و بالجملة حارّ ان و باردان، قد خولف بینهما فجعل الحارّین لیناً و یابساً، و کذلک الباردین رطباً، یابساً، ثم فرّق ذلک علی أربعة أجزاء من الجسد، [و] علی الرأس و الصَّدر و الشراسیف و أسفل البطن.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ الرأس و الاذنین و العینین و المنخرین و الفم و الأنف من الدّم، وأن الصَّدر من البلغم و الرّیح، و الشراسیف من المرّة الصفراء و أنّ أسفل البطن من المرّة السّوداء.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أن النَّوم سلطان الدِّماغ، و هو قوام الجسد و قوتّه فإذا أردت النَّوم فلیکن اضطجاعک أوّلاً علی شقّک الأیمن، ثم إنقلب علی الأیسر و کذلک فقم من مضجعک علی شقّک الأیمن کما بدأت به عند نومک.

وعودّ نفسک القعود من اللّیل ساعتین [مثل ما تنام. فإذا بقی من اللیل ساعتان فأدخل] و أدخل الخلاء لجاجة الإنسان، و لبث فیه بقدر ما تقضی حاجتک و لا تطل فیه، فإنّ ذلک یورث داء القیل.

و إعلم أمیر المؤمنین أنّ أجود ما استکت به لیف الأراک، فإنّه یجلو

ص: 341

الأسنان و یطیّب النکهة، و یشدّ اللّئة و یسننها، وهو نافع من الحفر إذا کان باعتدال والإکثار منه یرقّ الأسنان و یزعزعها، ویضعف أصولها، فمن أراد حفظ الأسنان فلیأخذ قرن الأیّل محرقاً و کزمازجاً و سعداً و ورداً و سنبل الطّیب و حبّ الآثل أجزاءً سواءً و ملحاً أنذرانیاًّ ربع جزء فیدقّ الجمیع ناعماً و یستّن به فإنّه یمسک الأسنان، و یحفظ أصولها من الآفات العارضة.

و من أراد أن یبیّض أسنانه فلیأخذ جزءً من ملح أندرانیّ و مثله زبد البحر فیسحقهما ناعماً و یستنّ به.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ أحوال الإنسان الّتی بناه الله تعالی علیها و جعله متصرّفاً بها فإنّها أربعة أحوال: الحالة الأولی لخمس عشرة سنة، و فیها شبابه و حسنه و بهاؤه، و سلطان الدّم فی جسمه.

ثمّ الحالة الثانیة من خمسة و عشرین سنة إلی خمس و ثلاثین سنة، و فیها سلطان المرّة الصَّفراء و قوّة غلبتها علی الشَّخص، و هی أقوی مایکون، و لا یزال کذلک حتیّ یستوفی المدّة المذکورة، و هی خمس و ثلاثون سنة.

ثم یدخل فی الحالة الثّالة إلی أن تتکامل مدّة العمر ستّین سنة، فیکون فی سلطان المرّة السَّوداء و هی سنّ الحکمة و الموعظة و المعرفة و الدِّرایة، و إنتظام الأمور، و صحّة النَّظر فی العواقب، و صدق الرأی، و ثبات الجأش فی التصرّفات.

ثمّ یدخل فی الحالة الرَّابعة. و هی سلطان البلغم، و هی الحالة الّتی لا یتحوّل من فساد اللّثة و غیر ذلک من أوجاع الفم، و کذلک

ص: 342

الحجامة بین الکتفین تنفع من الخفقان ألذی یکون من الإمتلاء و الحرارة، والّذی یوضع علی السّاقین قد ینقص من الإمتلاء نقصاً بیّناً، و ینفع من الأوجاع المزمنة فی الکلی و المثانة و الأرحام، و یدرّ الطمث، غیر أنها تنهک الجسد.

وقد یعرض منها الغشی الشدید، إلاّ أنّها تنفع ذوی البثور و الدمامیل.

و ألذی یخفّف من ألم الحجامة تخفیف المصّ عند أوّل ما یضع المحاجم ثمّ یدرج المصّ قلیلاً قلیلاً، والثوانی أزید فی المصّ من الأوائل، و کذلک الثوالث فصاعداً، و یتوقّف عن الشرط حتیّ یحمرّ الموضع جیّداً بتکریر المحاجم علیه، و یلین المشراط علی جلود لیّنة، و یمسح الموضع قبل شرطه بالدهن.

وکذلک القصد یمسح الموضع ألذی یقصد فیه الدّهن، فإنّه یقلّل الألم، وکذلک یلیّن المشرط والمبضع بالدّهن عند الحجامجة، وعند الفراغ منها یلیّن الموضع بالدّهن. و لیقطر علی العروق إذا فصد شیئاً من الدّهن، لئلاً یحتجب فیضرّ ذلک بالمقصود.

و لیعمد القاصد أن یقصد من العروق ما کان فی المواضع القلبلة اللّحم، لأنّ فی قلّة اللحم من العروق قلة الألم.

وأکثر العروق ألماً إذا فصد حبل الذراع و القیفال، لاتّصالهما بالعضل و صلابة الجلد، فأمّا الباسلیق و الأکحل فإنّهما فی الفصد أقلّ ألماً إذا لم یکن فوقهما لحم.

ص: 343

و الواجب تکمید موضع الفصد بالماء الحارّ لیظهر الدّم، وخاصّة فی الشِّتاء فإنّه یلیّن الجلد، ویقلل الألم، و یسهّل الفصد. ویجب فی کلّ ما ذکرناه من إخراج الدّم اجتناب النِّساء قبل ذلک باثنی عشر ساعة.

و یحتجم فی یوم صاحِ صافِ لاغم فیه و لا ریح شدیدة و یخرج من الدَّم بقدر ما تری من تغیّره، و لا تدخل یومک ذلک الحمّام، فإنّه یورث الدَّاء. وصبّ علی رأسک و جسدک الماء الحارّ، و لا تفعل ذلک من ساعتک.

و أیّاک و الحمّام إذا احتجمت، فإنّ الحمیّ الدائمة یکون فیه، فإذا إغتسلت من الحجامة فخذ خرقة مرغری فألقها علی محاجمک، أو ثوباً لیناً من فزّاً و غیره، و خذ قدر حمّصة من الترباق الأکبر و إشربه إن کان شتاء و إن کان صیفاً فاشرب السِّکنجبین العنصلیّ، و أمزجه بالشَّراب المفرّح المعتدل، وتناوله أو بشراب الفاکهة.

وإن تعذّر ذلک فشراب الأترج فإن لم تجد شیئاً من ذلک فتناوله بعد عرکه ناعماً تحت الإنسان، و إشرب علیه جرع ماء فائز.

وإن کان فی زمان الشِّتاء والبرد فاشرب علیه السِّکنجبین [العنصلّی] العسلّی فإنّک مننی فعلک ذلک أمنت من اللّقوة و البرص و البهق و الجذّام بإذن الله تعالی و إمنصّ من الرّمّان المزّ، فإنّه یقوّی النّفس، و یحیی الدّم، و لا تأکل طعاماً مالحاً بعد ذلک بثلاث ساعات، فإنّه یخاف أن یعرض من ذلک الجرب.

و إن کا شتاء فکل من الطّباهیج إذا احتجمت، و إشرب علیه من

ص: 344

الشَّراب المذکی ألذی ذکرته أوّلاً، و إدّهن بدهن الخیریّ أو شیء من المسک و ماء ورد، و صبّ منه علی هامتک ساعة فراغک من الحجامة.

و أمّا فی الصَّیف فإذا احتجمت فکل السَّکباح و الهلام و المصوص أیضاً و الحامض عنها ما بقی إلاّ إلی الهرم، و نکدعیش، و ذبول، نقص فی القوّة، و فساد فی کونه و نکته أنّ کل شیء کان لا یعرفه حتیّ ینام عند القوّة، و یسهر عند النوم، و لا یتذکر ما تقدّم، و ینسی ما یحدث فی الأوقات و یذبل عوده، و یتغّیر معهوده، و یجفّ ماء رونقه و بهائه، و یقلّ نبت شعره و أظفاره، و لا یزال جسمه فی إنعکاس وإدبار ما عاش، لأنّه فی سلطان المرّة البلغم، و هو بارد و جامد، فیجموده و برده یکون فناء کلّ جسم یسنولی علیه فی آخر القوّة البلغمیّة.

و قد ذکرت لأمیرالمؤمنین جمیع ما یحتجاج إلیه فی سیاسة المزاج و أحوال جسمه و علاجه.

و أنا أذکر ما یحتاج إلی تناوله من الأغذیة و الأدویة، وما یجب أن یفعله فی أوقاته. فإذا أردت الحجامة فلیکن فی اثنی عشرة لیلة من الهلال إلی خمس عشرة، فإنّه أصحّ لبدنک، فأذا انقضی الشَّهر فلا تحتجم، إلاّ أن تکون مضطرّاً إلی ذلک. و هو لأنّ الدَّم ینقص فی نقصان الهلال. ویزید فی زیادته.

و لتکن الحجامة بقدر ما بمضی من السِّنین. ابن عشرین سنة یحتجم فی کلّ عشرین یوماً، و ابن الثلاثین فی کلّ ثلاثین یوماً

ص: 345

مرّة واحدة و کذلک من بلغ من العمر أربعین سنة یحتجم فی کلّ أربعین یوماً [مرّة] و ما زاد فبحسب ذلک.

و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الحجامة إنّما تأخذ دمها من صغار العروق المبثوثة فی اللّحم، و مصداق ذلک ما أذکره أنّها لا تضعّف القوّة کما یوجد من الضّعف عند الفصد.

و حجامة لنقرة تنفع من ثقل الرّأس، و حجامة الأخدعین تخفّف عن الرّأس و الوجه و العینین، و هی نافعة لوجع الأضراس.

و ربّما ناب الفصد عن جمیع ذلک، و قد یحتجم تحت الذَّقن لعلاج القلاع فی الفم وصبّ علی هامتک دهن البنفسج بماء الورد و شیء من الکافور، و إشرب من ذلک الشَّراب ألذی وصفته لک بعد طعامک، و إیّاک و کثرة الحرکة و الغضب و مجامعة النِّساء لیومک.

و إحذر یا أمیرالمؤمنین أن تجمع بین البیض و السّمک فی المعدة فی وقت واحد فإنّهما متی إجتمعا فی جوف الإنسان ولد علیه النِّقرش و القوالنج و البواسیر و وجع الأضراس.

و اللّبن و النّبیذ ألذی یشربه أهله إذا اجتمعا ولد المقرس و البرص، و مداومة أکل البیض یعرض منه الکلف فی الوجه، و أکل المملوحة و اللحمان المملوحة و أکل السّمک المملوح بعد الفصد و الحجامة بعرض منه البهق و الجرب، و أکل کلیة الغنم و أجواف الغنم یغیّر المثانة.

ودخول الحمّام علی البطنة یولد القولنج، والإغتسال بالماء البارد

ص: 346

بعد أکل السَّمک یورث الفالج، و أکل الأترج باللّیل یقلب العین، و یوجب الحول. وأتیان المرأة الحائض یورث الجذام فی الولد، و الجماع من غیر إهراق الماء علی أثرة یوجب الحصاة.

و الجماع بعد الجماع من غیر فصل بینهما بغسل یورث للولد الجنون، و کثرة أکل البیض و إدمانه یولد الطحال و رباحاً فی رأس المعدة و الإمتلاء من البیض المسلوق یورث الرَّبو والإنبهار، وأکل اللّحم النیّ یولد الدّود فی البطن.

و أکل لتین یقمل منه الجسد إذا أدمن علیه، و شرب الماء البارد عقیب الشیء الحارّ أو الحلاوة یذهب بالأسنان، و الإکثار من أکل لحوم الوحش و البقر یورث تغیّر العقل، و تحیّر الفهم، و تبلد الذِّهن، وکثرة النِّسیان.

وإذا أردت دخول الحمّام و أن لا تجد فی رأسک ما یؤذیک فابدأ قبل دخولک بخمس جرع من ماء فاتر، فإنّک تسلم- إنشاء الله تعالی- من وجع الرأس والشَّقیقة. وقیل: خمس مرّات یصبّ الماء الحارّ عیه عند دخول الحمّام.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ الحمام رکّب علی ترکیب الجسد: للحمّام أربعة بیوت مثل أربع طبائع الجسد:

البیت الأوّل بارد یابس، والثَّانی بارد رطب، و الثَّالث حارّ رطب، و الرَّابع حارّ یابس. و منفعة عظیمة، یؤدیّ إلی الإعتدال، وینقّی الدّرن، ویلین العصب و العروق، ویقوّی الأعضاء، الکبار، ویذیب الفضول، ویذهب العقن.

ص: 347

فإذا أردت أن لا یظهر فی بدنک بئرة و لا غیرها فابدء و لا شقاق ولا سواد فاغتسل بالماء البارد قبل أن تتنوّر.

و من أراد دخول الحمّام للنّورة فلیجتنب الجماع قبل ذلک باثنتی عشرة ساعة وهو تمام یوم، ولیطرح فی النّورة شیئاً من الصّبر و الأقاقیا والحضض، أو یجمع ذلک، و یأخذ منه الیسیر إذا کان مجتمعاً أو متفرّقاً، و لا یلقی فی النّورة شیئاً من ذلک حتی تماث النّورة بالماء الحارّ ألذی طبخ فیه یابونج ومرز نجوش أو ورد بنفسج یابس، أو جمیع ذلک أجزاءیسیرة، مجموعة أو متفرقة، بقدر ما یشرب الماء رائحته و لیکن الزِّرنیخ مثل سدس النّورة.

وبدلک الجسد بعد الخروج منها بشیء یقلع رائحتها کورق الخوخ و ثجیر العصفر و الحنّاء و الورد و السّنبل مفردة أو مجتمعة.

و من أراد أن یاس إحراق النُّورة فلیقللّ من تقلیبها، و لیبادر إذا عملت فی غسلها، أن یمسح البدن بشیء من دهن الورود. فإن أحرقت البدن و العیاذ باللّه- یؤخذ عدس مقشّر، یسحق ناعماً، و یداف فی ماء ورد و خلّ، یطلی به الموضع ألذی أثرت فیه النّورة، فإنّه یبرأ بإذن الله تعالی. والّذی یمنع من آثار النّورة فی الجسد هو أن بدلک الموضع بخّل العنب العنصل الثقیّف و دهن الورد دلکا جیّداً.

ومن أراد أن لا یشتکی مثانته فلا یحبس البول و لو علی ظهر دابّته.

ومن أراد أن لا یؤذببه معدته فلا یشرب بین طعامه ماء حتی یفرغ و من فعل ذلک رطب بئنه و ضعف معدته، و لم یأخذ العروق قوّة الطعام، فإنّه یصبر فی المعدة فجّاً إذا صبّ الماء علی الطعام أوّلاً فأوّلاً.

ص: 348

و من أراد أن لا یجد الحصاة و عسر البول فلا یحبس المنیّ عند نزول الشهوة، و لا بطل المکث علی النِّساء.

و من أراد أن یأمن من وجع السّفل و لا یظهر به وجع البواسیر فلیأکل کلّ لیلة سبع ثمرات برنیّ بسمن البقر، و یدهن بین أنثیه بدهن زنیق خالص.

و من أراد أن یزید فی حفظه فلیأکل سبع مثاقیل زنیباً بالغداة علی الرّیق. و من أراد أن یقلّ نسیانه و یکون حافظاً فلیأکل کلّ یوم ثلاث قطع زنجبیل مربیّ بالعسل، و یصطبغ بالخردل مع طعامه فی کل یوم.

و من أراد أن یزید فی عقله یتناول کلّ یوم ثلاث هلیلجات بسکّر أبلوج.

و من أراد أن لاینشقّ ظفره و لا یمیل إلی الصفرة و لا یفسد حول ظفره.

فلا یقلم أظفاره إلاّ یوم الخمیس. ومن أراد أن لایؤلمه أذنه فلیجعل فیها عند الیوم قطنة.

و من أراد ردع الزّکام مدّة أیاّم الشّتاء فلیأکل کلّ یوم ثلاث لقم من الشَّهد.

و إعلم یاأمیر المؤمنین أنّ للعسل دلائل یعرف بها نفعه من ضرّه، و ذلک أنّ منه شیئاً إذا أدرکه الشمّ عطش، و منه شیء یسکر، و له عند الذّوق حراقة شدیدة فهذه الانواع من العسل قاتلة.

ص: 349

و لا یؤخّر شم النَّرجس، فانّه یمنع الزّکام فی مدّة أیّام الشِّتاء، و کذلک الحبّة السَّوداء. وإذا خاف الإنسان الزُّکام فی زمان الصِّیف فلیأکل کلّ یوم خیارة و لیحذر الجلوس فی الشَّمس.

من خشی الشَّقیقة و الشّوصة فلا یؤخرأکل السّمک الطری صیفاً و شتاءً و من اراد أن یکون صالحاً خفیف الجسم [واللحم] فلیقلّل من عشائه باللیل. ومن أراد أن لا یشتکی سرّته فلید هنها متی دهن رأسه.

و من أراد أن لا تنشقّ شفتاه و لا تخرج فیها باسور فلیدهن حاجیه من دهن رأسه. ومن أراد أن لا تسقط أذناه ولهاته فلا یأکل حلواً حتّی یتغرغر بعده بخلّ. و من أراد أن لایصیبه البرقان فلا یدخل بیتاً فی الصیّف أوّل ما یفتح بابه، و لا یخرج منه أوّل ما یفتح بابه فی الشِّتاء غدوة.

ومن أراد أن لا یصیبه ریح فی بدنه فلیأکل الثَّوم کلّ سبعة أیاّم مرّة.

ومن أراد أن لاتفسد أسنانه فلا یأکل حلواً إلاّ بعد کسرة خبز.

ومن أراد أن یستمرء طعامه فلیستک بعد الأکل علی شقه الأیمن ثم ینقلب بعد ذلک علی شقّه الأیسر حتّی ینام.

و من أراد أن یذهب البلغم من بدنه و ینقصه فلیأکل کلّ یوم بکرة شیئاً من الجوارش الحریف، وبکثر دخول الحمّام، و مضاجعة النساء، والجلوس فی الشَّمس ویجتنب کلّ بارد من الأغذیة، فإنّه یذهب البلغم و یحرقه.

ومن أراد أن یطفیء لهب الصّفراء فلیأکل کلّ یوم شیئاً رطباً بارداً، و

ص: 350

یروّح بدنه، ویقلّ الحرکة، ویکثر النّظر إلی من یحبّ.

ومن أراد أن یحرق السَّوداء فعلیه بکثرة القیء و فصد العروق و مداومة النّورة.

و من أراد أن یذهب بالرّیح الباردة فعلیه بالحقنة و الأدهان اللّینة علی الجسد و علیه بالتکمید بالماء الحارّ فی الآبزن [و یجتنب کلّ بارد، و یلزم کلّ حارّ نیّن].

و من أراد أن یذهب عنه البلغم فلیتناول بکرة کلّ یوم من الأ طریفل الصغّیر مثقالاً واحداً.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ المسافر ینبغی له أن یتحّرز بالحرّ إذا سافر و هو ممتلیء من الطَّعام و لا خالی الجوف، و لیکن علی حدّ الإعتدال، و لیتناول من الأغذیة الباردة مثل القریص و الهلام و الخلّ و الزّیت و ماء الخصرم و نحوذلک من الأطعمة الباردة.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ السّیر فی الحرّ الشّدید ضارّ بالأبدان المنهوکة إذا کانت خالیة عن الطّعام، وهونافع فی الأبدان الخصبة.

فأمّا صلاح المسافر و دفع الأذی عنه فهو أن لایشرب من ماء کلّ منزل برده إلاّ بعد أن یمزجه بماء المنزل ألذی قبله[أو] شراب واحد غیر مختلف یشویه بالمیاه [علی الأهواء] علی إختلافها. و الواجب أن یتزوّد المسافر من تربة بلده و طینته الّتی ربیّ عطیها، و کلّما ورد إلی منزل طرح فی إنائه ألذی یشرب منه الماء شیئاً من الطین ألذی تزوده من بلده، و یشوب الماء و الطین فی الآنیة بالتّحریک، و یؤخّر قبل شربه

ص: 351

حتی یصفو صفاءً جیّداً.

وخیر الماء شرباً لمن هو مقیم أو مسافر ما کان ینبوعه من الجهة المشرقبّة من الخضیف الأبیض. وأفضل المیاه ما کان مخرجها من مشرق الشّمس الصیّفی، و أصحّها و أفضلها ما کان بهذا الوصف ألذی نبع منه و کان مجراه فی جبال الطّین، و ذلک أنّها تکون فی الشِّتاء باردة و فی الصِّیف ملیّنة للبطن نافعة لأصحاب الحرارات.

و أمّا الماء المالح و المیاه الثَّقیلة فإنها یببس البطن. و می اه الثُّلوج و الجلید ردیّة لسائر الأجساد، و کثیرة الضرر جدّاً و أمّا می اه السّحب فإنّها خفیفة عذبة صافیة نافعة للأجسام إذا لم بطل خزنها و حبسها فی الأرض و أمّا می اه الجبّ فإنها عذبة صافیة نافعة إن دام جریها و لم یدم حبسها فی الأرض.

وأما البطائح و السّباح فإنها حارّة غلیظة فی الصِّیف لرکودها و دوام طلوع الشّمس علیها وقد یتولّد من دوام شربها المرّة الصفراویة و تعظم به أطحلتهم.

وقد وصفت لک یا أمیرالمؤمنین فیما تقدّم من کتابی هذا ما فیه کفایة لمن أخذ به و أنا أذکر أمر الجماع فلا تقرب النِّساء من أوّل اللِّیل صیفاً و لا شتاءً وذلک لأنّ المعدة و العروق تکون ممتلئة و هو غیر محمود و یتولد منه القولنج و القالج و اللّقوة و النّفوس و الحصاة و التقطیر و الفتق و ضعف البصر و رقّته. فإذا أردت ذلک فلیکن فی آخر اللّیل، فإنّه أصلح للبدن، و أرجی للولد، وأزکی للعقل فی الولد ألذی یقضی الله بینهما.

ص: 352

و لاتجامع إمرأة حتیّ تلاعبها، وتکثر ملاعبتها، و تغمر ثدییها، فإنّک إذا فعلت ذلک غلبت شهوتها و إجتمع ماؤها، لأنّ ماءها یخرج من ثدیبها، و الشَّهوة تظهر من وجهها و عینیها، و إشتهت منک مثل ألذی تشتهیه منها. و لا تجامع النِّساء إلاّ و هی طاهرة.

فإذا فعلت ذلک فلا تقم قائماً. و لا تجلس جالساً، و لکن تمیل علی یمینک ثمّ إنهض للبول إذا فرغت من ساعتک شیئاً، فإنّک تأمن الحصاة بإذن الله تعالی. ثم إغتسل و إشرب من ساعتک شیئاً من المومیائی شراب العسل أو بعسل منزوع الرَّغوة، فإنّه یردّ من الماء مثل ألذی خرج منک.

و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ جماعهنّ و القمر فی برج الحمل أو الدَّلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج الثَّور، لکونه شرف القمر.

ومن عمل فیما وصفت فی کتابی هذا و دبّر به جسده أمن بإذن الله تعالی من کلّ داء، و صحّ جسمه بحول الله وقوّته، فإنّ الله تعالی یعطی العافیة لمن بشاء، و یمنحها إیّاه و الحمدلله أوّلاً و آخراً و ظاهراً وباطناً».((1))

ص: 353


1- بحار الأنوار، ٥٩/٣٠٦-٣٢٧.

٨- نامه ی امام(علیه السلام) به مأمون در راه بغداد:

(1)

قال الکلینی وغیره:((2))علی بن إبراهیم، عن یاسر، قال: لمّا خرج المأمون من خراسان یرید بغداد و خرج الفضل ذوالرّیاستین و خرجنا مع أبی الحسن(علیه السلام) ورد علی الفضل بن سهل ذی الرِّیاستین کتاب من أخیه الحسن بن سهل و نحن فی بعض المنازل: أنّی نظرت فی تحویل السنة فی حساب النُّجوم فوجدت فیه أنّک تذوق فی شهر کذا و کذا یوم الأربعاء حرّ الحدید و حرّ النّار و أری أن تدخل أنت و أمیر المؤمنین و الرِّضا الحمّام فی هذا الیوم و تحتجم فیه و تصبّ علی یدیک الدّم لیزول عنک نحسه، فکتب ذو الرِّیاستین إلی المأمون بذلک و سأله أن یسأل أبا الحسن ذلک، فکتب المأمون إلی أبی الحسن یسأله ذلک، فکتب إلیه أبو الحسن:

«لست بداخل الحمّام غداً((3)) ولا أری لک((4)) و لا للفضل أن تدخلا!، الحمام غداً».((5))

فأعاد علیه الرّقعة مرّتین، فکتب إلیه أبوالحسن:

ص: 354


1- باتوجه به اینکه کشته شدن سهل در اواخر سال ٢٠٢ق میباشد، [تاریخ یعقوبی، ٢/٤٥١]؛ لذا تاریخ احتمالی نگارش این ناماه نیز اواخر همان سال است.
2- حدیث طولانی بود لذا مابه قدر نیاز آنرا مختصر نمودیم.
3- آخر نامه در الأرشاد و الرَّوضة و مناقب.
4- عیون: «یا أمیر المؤمنین أن تدخل الحمّام غداً و أری أن یدخل...».
5- أصول الکافی، ١/٥٥٦-٥٥٧؛ عیون أخبار الرِّضا، ٢/١٦٣؛ الإرشاد، صص ٣١٣-٣١٤ به نقل از کلینی؛ روضة الواعظین، ١/٢٧٢؛ مناقب، ٤/٣٧٦؛ إعلام الوری، صص ٣٢٣-٣٢٤.

«((1))یا أمیر المؤمنین! لست بداخل غداً الحمّام فإنّی رأیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی هذه اللّیلة فی النَّوم فقال((2)) لی: «یا علی لا تدخل الحمّام غداً، و لا أری لک((3)) و لا للفضل أن تدخلا الحمّام غداً».((4))

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبید، درباره ی عدم رؤیت خداوند:

قال الکلینی و الصّدوق عنه:((5)) أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عنعلی بن سیف، عن محمّد بن عبید((6)) قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن الرّؤیة و ما ترویه العامّة و الخاصّة و سألته أن یشرح لی ذلک، فکتب بخطّه:

«إتّفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة من جهة الرّؤیة ضرورة فإذا جاز أن یری الله بالعین وقعت المعرفة ضرورة ثمّ لم تخل تلک المعرقة من أن تکون إیماناً أو لیست بإیمان فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرّؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدینا من جهة الإکتساب لیست

ص: 355


1- در منابع دیگر: نیست.
2- عیون: یقول.
3- در منابع دیگر: یا أمیر المؤمنین.
4- أصول الکافی، ١/٥٥٦-٥٥٧؛ عیون اخبار الرِّضا، ٢/١٦٣؛ الإرشاد، ٣١٣-٣١٤ به نقل از کلینی؛ روضة الواعظین، ١/٢٧٢؛ مناقب، ٤/٣٧٦؛ إعلام الوری، صص ٣٢٣-٣٢٤.
5- توحید: حدَّثنا علی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقّاق رحمه الله، قال: حدَّثنا محمّد بن یعقوب، قال: حدَّثنا... ادامه ی حدیث.
6- همان: عبیدة.

بإیمان لأنّها ضدّه، فلا یکون فی الدّنیا مؤمن((1)) لأنهم لم یروا لله عزّذ کره و أن لم تکن تلک المعرفة التی من جهة الرّؤیة أیماناً لم تخل هذه المعرفة التی من جهة الإکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد فهذا دلیل علی أنّ الله عزّ وجلّ لایری بالعین إذ العین تؤدّی إلی ما وصفناه((2))».((3))

١٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی طاهر بن حاتم درباره ی توحید

قال الکلینی:((4))علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن طاهر بن حاتم فی حال إستقامته((5)) أنّه کتب إلی الرّجل: ما ألذی لا یجتزأ فی معرفة الخالق بدونه؟ فکتب إلیه:

«لم یزل عالماً و سامعاً و بصیراً و هو الفعّال لما یرید».((6))

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی فتح بن یزید درباره ی توحید:

قال الصّدوق: حدّثناعلی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقّاق رحمه الله، قال حدَّثنا محمّد بن أبی عبدالله الکوفیّ، قال: حدَّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکی، قال: حدّثنیعلی بن العبّاس، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد الأشعریّ، عن فتح بن یزید الجرجانیّ، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرّضا(علیه السلام) أسأله عن

ص: 356


1- همان: أحدٌ مؤمناً.
2- همان: وصفنا.
3- أصول الکافی، ١/١٥٠؛ کتاب التَّوحید، صص ١٠٩-١١٠به نقل از کلینی.
4- حدیث را به قدر نیاز مختصر نمودیم.
5- منظور از امام، امام رضا(علیه السلام) است، چونکه طاهر نمودیم. بن حاتم: اصحاب او بود که بعدها غالی شد.[مصحح]
6- أصول الکافی، ١/١٤٠.

شیءٍ من التّوحید فکتب إلی بخطّه- قال جعفر: و إنّ فتحاً أخرج إلی الکتاب فقرأته بخطّ أبی الحسن(علیه السلام):((1))

«بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الملهم عباده الحمد،((2)) و فاطرهم علی معرفة ربوبیّته، الدّالّ علی وجوده یخلقه، و بحدوث خلقه علی أزله، و بأشباههم علی أن لا شبه له، المستشهد آیاته علی قدرته، الممتنع((3)) من الصفات ذاته و من الأبصار رؤیته، و من الأوهام الإحاطة به، لا أمد لکونه، و لا غایة لبقائه، لایشمله((4)) المشاعر و لا یحجمه((5)) الحجاب، فالحجاب بینه و بین خلقه،((6)) لإمتناعه ممّا یمکن فی ذواتهم و لامکان ذواتهم ممّا یمتنع منه ذاته، و لا فتراق الصّانع و((7)) المصنوع و الرّبّ و((8)) المربوب، و الحادّ و((9)) المحدود،

ص: 357


1- ابتدای این نامه الحمد لله الملهم... تا جوائل الأوهام، مربوط به خطبه ی امیرالمؤمنین در کوفه است. [نک، أصول الکافی، صص ١٩٣-١٩٤]، همچنین ادامه ی نامه نیز: «أوّل الدِّیانة به معرفة»... تا آخر نامه: «فوق ما یصفه الواصفون»، متعلق به نامه ی امام کاظم(علیه السلام) به فتح بن عبدالله است [نک، أصول الکافی، ١/١٩٤-١٩٥].
2- الکافی، حمده.
3- همان: الممتنعة.
4- همان: تشمله.
5- همان: تحجبه.
6- همان: خلقه إیّاهم.
7- همان: من.
8- ([8]) همان.
9- همان.

أحد((1)) لابتأویل عدد، الخالق لا بمعنی حرکةٍ((2)) السّمیع لا بأداةٍ، البصیر لا بتفریق ألةٍ،! الشّاهد لا بمماسّةٍ،((3)) البائن لا ببراح مسافةٍ! الباطن لا باجتنانٍ،((4)) لا بمحاذ،! ((5)) ألذی قد حسرت دون کنهه الأبصار و إمتنع وجوده جوائل الأوهام! أوّل الدیانة معرفته، و کمال المعرقة توحیده، و کمال التّوحید((6)) نفی الصّفات عنه، الشهادة کلّ صفةٍ أنّها غیر الموصوف، و شهادة الموصوف أنّه غیر الصّفة، و شهادتهما جمیعاً((7)) علی أنفسهما بالبِّینة! الممتنع منها الأزل فمن وصف الله فقد عده و من حدّه فقد عددّه، و من عدّه فقد أبطل أزله، و من قال: کیف فقد إستوصفه،((8)) و من قال: علی م فقد حمله،((9)) و من قال: أین فقد أخلی منه، و من قال: إلی م فقد وقّته، عالم إذ لا معلوم، و خالق إذ لا مخلوق، و ربّ إذ لا مربوب،((10)) و إله إذ لا مألوه! و کذلک یوصف ربّنا، و هو فوق ما یصفه الواصفون.((11))

ص: 358


1- همان: الواحد.
2- همان: والبصیر لا بالأرادة و السَّمیع لا بتفریق ألة.
3- همان: و الظّاهر البائن لا بتراخی مسافة.
4- همان: نیست.
5- همان: قد حسر کنهه نوافذ الأبصار و قمع وجوده جوائل الأوهام.
6- همان: توحیده.
7- همان: بالتَّثنیة.
8- ([8]) همان: و من قال: قیم؟ فقد ضمّه.
9- همان: جهله
10- همان: نیست.
11- کتاب التَّوحید، صص ٥٦-٥٧.

١٢- املاء امام(علیه السلام) به محمّد بن زیاد، درباره ی توحید:

قال الصَّدوق: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضیّ الله عنه، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصّفار، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمد بن زید، قال، جئت الرضا(علیه السلام) عن التّوحید، فأملی علیّ:

«الحمد لله فاطر الأشیاء إنشأءٌ، و مبتدعها إبتداءً بقدرته وحکمته لا من شیءٍ فیبطلّ الإختراع، و لا لعلّةٍ فلا یصحّ الإبتداع خلق ما شاء کیف شاء، متوحّداً بذلک لإظهار حکمته و حقیقة ربوبیتّه، لا تضبطه العقول، و لا تبلغه الأوهام و لاتدرکه الأبصار، و لا بحیط به مقدار، عجزت دونه العبارة و کلّت دونه الأبصار، و ضلّ فیه تصاریف الصِّفات، إحتجب بغیر حجابٍ محجبوبٍ. و استتر بغیر سترٍ مستورٍ، عرف بغیر رؤیةٍ و وصف بغیر صورةٍ، و نعمت بغیر جسم، لا إله الله الکبیر المتعال».((1))

١٣- املاء امام(علیه السلام) به احمد بن محمّد بن أبی نصر بزنطی درباره ی جبر و اختیار:

قال الصّدوق: حدّثنا أبی و محمّد بن الحسن بن الولید رضی الله عنهما، قالا حدّثنا سعد بن عبداللّه: عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطی، عن أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، قال: قلت له: إنّ أصحابنا بعضهم یقولون با لجبر و بعضهم بالإستطاعة، فقال لی: أکتب:

ص: 359


1- کتاب التَّوحید، ص ٩٨.

«قال الله تبارک و تعالی: یا ابن آدم بمشیّتی کنت أنت ألذی تشاء لنفسک ما تشاء، و بقوّتی أدّیت إلی فرائضی و بنعمتی قویت علی معصیتی، جعلتک سمیعاً بصیراً قویّاً، ماأصابک من حسنةٍ فمن اللّه، و ما أصابک من سیّئةٍ فمن نفسک، و ذلک أنا أولی بحسناتک منک و أنت أولی بسیئاتک منیّ، و ذلک أنّی لا أسأل عمّا أفعل و هم یسألون؛ قد نظمت لک کلّ شیءٍ ترید»((1))

١٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حمدان بن سلیمان درباره ی افعال بندگان:

قال الصّدوق: حدثنا عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس النِّیسابوری العطّار رضی الله عنه، قال حدّثناعلی بن محمّد بن قنیبة النِّیسابوری، عن حمدان بن سلیمان، قال: کتبت إلی الرضا(علیه السلام) أسأله عن أفعال العباد أ مخلوقة هی أم غیر مخلوقة، فکتب(علیه السلام):

«أفعال العباد مقدرة فی علم الله عزّ وجلّ قبل خلق العباد بألفی عام».((2))

١٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد بن أبی نصر در تفسیر آیه ی {فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ...}:

قال الصفار و الکلینی:

حدثّنا احمد بن محمد، عن احمد بن أبی نصر قال:

ص: 360


1- کتاب التَّوحید، ص ٣٣٨.
2- کتاب التَّوحید، ص ٤١٦؛ عیون أخبار الرِّضا، ١/١٣٦.

کتبت إلی الرضا(علیه السلام) کتاباً فکان فی بعض ما کتبت إلیه قال الله عزّوجل{فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ}((1)) و قال الله {وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إلیهم لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ}((2)) فقد فرضت علیهم المسئلة ولم یفرض علیکم الجواب: قال: قال الله عزّ وجلّ «فإن لم یستجبوا لک فإعلم أنّما یتّبعون أهوائهم و من اضلّ ممّن اتبع هویه»((3)) بغیر هدیً من الله».((4))

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد بن أبی نصر درباره ی آیه ی {فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ...}:

قال العیّاشی: عن أحمد بن محمّد، قال: کتب إلی أبوالحسن الرِّضا(علیه السلام):

«عافانا الله و إیّاک أحسن عافیة، إنّما شیعتنا من تابعنا و لم یخالفنا، و اذا خفنا خاف و إذا أمّنا أمن قال الله: {فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ}((5)) قال: {فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ}((6)) الآیه، فقد فرضت علیکم المسئلة و الرّد

ص: 361


1- النَّحل/٤٣.
2- التّوبة/١٢٢.
3- القصص/٥٠.
4- بصائر الدَّرجات، صص ٩و ٣٨؛ أصول الکافی، ١/٢٦٩-٢٧٠.
5- النّحل/٤٣.
6- التّوبه/١٢٢.

إلینا، و لم یفرض علینا الجواب، أو لم تنهوا عن کثرة المسائل((1)) فأبیتم أن تنتهوا،! إیّاکم و ذاک فإنّه إنّما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم لأنبیائهم، قال اللّه: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ}((2)).((3))

١٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یونس و هشام بن ابراهیم:

قال القمیّ: حدّثنی محمّد بن علی بن بلال عن یونس، قال: إختلف یونس و هشام بن إبراهیم فی العالم ألذی أتاه موسی(علیه السلام) أیّهما کا أعلم و هل یجوز أن یکون علی موسی حجّة فی وقته و هو حجّة الله علی خلقه فقال قاسم، الصیقل: فکتبوا ذلک إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) یسألونه عن ذلک، فکتب فی الجواب:

«أتی موسی العالم فأصابه و هو فی جزیرة من جزائر البحر إمّا جالساً و إمّا متّکئاً فسلّم علیه موسی فأنکر السَّلام إذ کان بأرض لیس فیها سلام قال: من أنت؟ قال: أنا موسی بن عمران، قال: أنت موسی بن عمران ألذی کلّمه الله تکلیما؟ قال: نعم، قال: فما حاجتک؟ قال: جئت أن تعلِّمنی مما علمت رشداً قال: إنیّ وکلت بأمر لاتطیقه و وکلت أنت بأمر لا أطیقه، ثُمَّ حدّثه العالم بما یصیب آل محمّد من البلاء وکید الأعداء حتّی إشتدّ بکماؤهما ثم حدّثه العالم عن فضل آل محمّد حتّی جعل موسی یقول: یا لیتنی کنت من آل محمّد، و حتّی ذکر

ص: 362


1- البرهان: «فأنبئهم».
2- المائده/١٠١.
3- تفسیر العیّاشی، ٢/٢٦١؛ تفسیر البرهان، ٢/٣٧١.

فلاناً و فلاناً و فلاناً و مبعث رسول الله(صلی الله علیه و آله) إلی قومه وما یلقی منهم و من تکذیبهم إیّاه و ذکرله من تأویل هذه الآیة {وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ}((1)) حین أخذ المیثاق علیهم فقال له موسی: {هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا}((2)) فقال الخضر: {إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا}((3)) فقال موسی(علیه السلام) {سَتَجِدُنِی إِن شَاء الله صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا}((4)) {فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا}((5)) یقول لا تسألنی عن شیء أفعله و لا تنکره علی حتّی أنا أخبرک بخبره قال: نعم، فمرّوا ثلائثهم حتّی إنتهوا إلی ساحل البحر و قد شحنت سفینة و هی تریدان تعبر فقال لأرباب السَّفینة: تحملوا هؤلاء الثّلاثة نفر فإنّهم قوم صالحون، فحملوهم فلمّا جنحت السَّفینة فی البحر قام الخضر إلی جوانب السّفینة فکسرها و أحشاها بالخرق و الطین، فغضب موسی غضباً شدیداً و قال الخضر: {أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا}((6)) قال له الخضر(علیه السلام): {أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن

ص: 363


1- الأنعام/١١٠.
2- الکهف/٦٥.
3- همان /٦٦.
4- همان/٦٨.
5- همان: /٦٩.
6- همان: /٧٠.

تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًاً}((1)) قال موسی: {لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا}((2)) فخرجوا من السَّفینة فمروا فنظر الخضر إلی غلام یلعب بین الصِّبیان حسن الوجه کأنَّه قطعة قمر فی أذنیه درتّان، فتأملّه الخضر ثُمَّ أخذه فقتله، فوثب موسی علی الخضر و جلد به الأرض فقال: {أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًاً}((3)) فقال الخضر: {قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا}((4)) قال موسی: {قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ} بالعشیِّ تسمّی الناصرة و إلیها ینتسب النَّصاری و لم یضیفوا أحداً قطّ و لم یطعموا غریباً فاستطعموهم فلم یطعموهم و لم یضیفوهم فنظر الخضر(علیه السلام) إلی حائط قد زال لینهدم فوضع الخضر یده علیه و قال: قم بإذن الله فقام فقال موسی: لم ینبغ لک أن تقیم الجدار حتّی یطعمونا و یأوونا وهو قوله: {لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا}((5)) فقال له الخضر: {هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا أَمَّا السَّفِینَةُ}((6)) التّی فعلت بها ما فعلت فإنها کانت لقوم {لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ

ص: 364


1- همان: /٧١.
2- همان: /٧٢.
3- همان: /٧٣.
4- همان: ٧٤.
5- همان: /٧7.
6- همان ٧٧.

فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءهُم}((1)) ای ورا السَّفینة {مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ}((2)) صالحة (غصباً) کذا نزلت و إذا کانت السفینة معیوبة لم یأخذ منها شئاً {وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ}((3)) و طبع کافراً، کذا نزلت، فنظرت إلی جبینه و علیه مکتوب طبع کافراً {فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا}((4)) فأبدل الله لوالدیه بنتاً و ولدت سبعین نبیاً، و أمّا الجدار ألذی أقمته {فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا - إلی قوله- ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا }((5))».((6))

18- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن جندب در تفسیر آیه ی {الله نُورُ السَّمَاوَاتِ...}:

قال القمّی: فی قوله: {الله نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ –إلی قوله- وَالله بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ }((7)) فإنّه حدّثنی أبی عن عبدالله بن جندب، قال: کتبت إلی أبی الحسن

ص: 365


1- همان: /٧٨.
2- همان.
3- همان:/٧٩.
4- همان:/٧٩.
5- همان:/٨١.
6- تفسیر القمی، ٢/٣٨-٤٠؛ البرهان،٢/٤٧٤-٤٧٥ به نقل از قمی.
7- النّور/٣٥-٣٦.

الرِّضا(علیه السلام)((1)) أسأل عن تفسیر هذه الآیة، فکتب إلی الجواب:

«أمّا بعد فإنّ محمّداً کان أمین الله فی خلقه فلمّا قبض النّبی(صلی الله علیه و آله) کنّا أهل البیت ورثته فنحن أمناء الله فی ارضه عندنا علم المنایا و البلایا و أنساب العرب و مولد الإسلام((2)) و ما من فئة تضلّ مأة به و تهدی مأة به إلاّ و نحن تعریف سائقها و قائدها و ناعقها! و إنّا لنعرف الرّجل إذا رأیناه بحقیقة اللإیمان و حقیقة النِّفاق و إن شیعتنا لمکتوبون بأسمائهم و أسماء آبائهم أخذ الله علینا و علیهم المیثاق یردون موردنا و یدخلون مدخلنا لیس علی ملّة الإسلام غیرنا و غیرهم إلی یوم القیامة،(3) [نحن آخذون بحجزة نبیّنا و نبیّنا آخذ بحجزة ربّنا و الحجزة النُّور و شیعتنا

ص: 366


1- الصّفّار: حدّثنا عبدالله بن عامر، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران، قال کتب أبوالحسن الرِّضا(علیه السلام)... الخ [بصائر ١١٨-١١٩] الصّفّار: حدثّنا أبراهیم بن هاشم عن عبدالعزیز بن المهتدی عن عبدالله بن جندب أنه کتب إلیه أبو الحسن الرِّضا(علیه السلام) الخ[بصائر، صص ١١٩-١٢٠]. - فرات بن ابراهیم کوفی: از حسین بن عبدالله بن جندب نامهای به ما نشان داد و گفت که: پدرش به أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) نوشته است فدایت شوم، پیر و ضعیف شدهام... پس امام(علیه السلام) به او نوشت... و علی ابن الحسین(علیه السلام) فرمود... الخ [تفسیر الفرات، صص ٢٨٣-٢٨٥]. - کلینی: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد العزیز بن المهتدی، عن عبدالله بن جندب أنّه کتب إلیه أبو الحسن الرِّضا(علیه السلام) الخ [اصول الکافی، ١/٢٨١]. - طوسی: عبدالله بن جندب، اهل کوفه و ثقه است و وکیل امام کاظم و امام رضا(علیه السلام) بوده و بنا بر اخبار وارده، نزد آن بزرگواران از مقام نیکوئی برخوردار و بوده است. [رجال الطّوسی، ٣٧٩]. - فرات بن ابراهیم این نامه را از امام حسن مجتبی(علیه السلام) نقل کرده است. [تفسیر الفرات، صص ٢٨٥-٢٨٦]. که باتوجه به توضیحات بالا، اشتباه بوده و صحیح این است که این نامه را امام رضا(علیه السلام) به عبدالله بن جندب مرقوم فرموده است.
2- در منابع دیگر نیست.
3- . [] بصائر و کافی نیست.

آخذون بحجزتنا، من فارقنا هلک و من تبعنانجا و المفارق لنا و الجاحد لولایتنا کافز و متبعنا و تابع أولیائنا مؤمن، لا یحبّنا کافر و لا یبغضنا مؤمن و من مات و هو یحبّنا کان حقّاً علی الله أن یبعثه معنا، نحن نور لمن تبعنا، و هدی لمن إهتدی بنا و من لم یکن منّا فلیس من الإسلام فی شیء و بنا فتح الله الدِّین و بنا یختمه، و بنا أطعمکم الله عشب الأرض، و بنا أنزل الله قطر السَّماء، و بنا آمنکم الله من الغرق فی بحرکم و من الخسف فی برّکم و بنا نفعکم الله فی حیاتکم و فی قبورکم و فی محشرکم و عند الصِّراط و عند المیزان و عند دخلوکم الجنان، مثلنا فی کتاب الله کمثل مشکاة و المشکاة فی القندیل فنحن المشکاة فیها مصباح، المصباح محمّد رسول الله(صلی الله علیه و آله) {الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ}((1)) من عنصرة طاهرة {الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ}((2)) لا دعیة ولا منکرة {یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ}((3)) القرآن {نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی الله لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ الله الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَالله بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ}((4)) فالنُّور علیّ(علیه السلام) یهدی الله لولایتنا من أحبّ، و حقّ علی الله أن یبعث ولیّنا مشرقاً و جهه منبراً برهانه طاهرة عند الله حجّته حقّ علی الله أن یجعل أولیاءنا المتقّین و الصِّدیقین و الشّهداء و الصّالحین و حسن أولئک رفیقاً،

ص: 367


1- النّور/٣٥.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

فشهداؤنا لهم فضل علی الشّهداء بعشر درجات و الشهید شیعتنا فضل علی کلّ شهید غیرنا بتسع درجات] نحن النّجباء و نحن أفراط الأنبیاء و نحن أولاد الأوصیاء و نحن المخصوصون فی کتاب الله((1)) و نحن أولی النّاس برسول الله(صلی الله علیه و آله) و نحن الّذین شرع الله لنا دینه فقال فی کتابه: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و ألذی أوحینا إلیک- یا محمّد- و ما وصینا به إبراهیم((2)) و إسماعیل و إسحاق و یعقوب،! قد علمنا و بلغنا ما علمنا و إستودعنا علمهم و نحن ورثة الانبیاء((3)) و نحن ورثة أولی العلم و! أولی العزم من الرُّسل أن أقیموا الدِّین {ولا تموتن إلا و انتم مسلمون} کما قال الله {لَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ}((4)) من الشِّرک من أشرک بولایة علیّ(علیه السلام) «ما تدعوهم إلیه، من ولایة علیّ(علیه السلام)((5)) یا محمّد {فیه هدی و یهدی إلیه من ینیب} من یجیبک إلی بولایة علیّ(علیه السلام) و قد بعثت إلیک بکتاب فتدبّره و إفهمه فإنّه شفاء لما فی الصّدور و نور، و الدّلیل علی أنّ هذا مثل لهم!».((6))

ص: 368


1- بصائر و کافی: نحن أولی النّاس بکتاب الله؛ تفسیر الفرات، نحن أولی النّاس بدین الله.
2- همان منابع: و موسی و عیسی.
3- همان: نیست.
4- الشّورای/١١-١٢.
5- همان: نیست.
6- تفسیر القمی، ٢/١٠٤-١٠٥؛ تفسیر الفرات، صص ٢٨٣-٢٨٤؛ بصائر الدرجات، صص ١١٨-١١٩ به نقل از امام سجّاد و صص ١١٩-١٢٠؛ أصول الکافی، ١/٢٨١-٢٨٢؛ تفسیر البرهان، ٣/١٣٥-١٣٦.

١٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فضیل در تفسیر آیه ی {إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللّه...}:

((1))

قال ابن سعید الکوفی و غیره: محمد بن الفضیل، عن أبی الحسن الرضا(علیه السلام)، قال: کتبت إلیه أسأله عن مسئلة، فکتب إلیّ:

«إن الله یقول: {إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ الله وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَی الصَّلاَةِ – إلی قوله- سَبِیلاً}((2)) لیسوا من عترة ولیسوا من المؤمنین و لیسوا من المسلمین، یظهرون، الإیمان و یسرّون الکفر و التکذیب لعنهم الله».((3))

٢٠- نامه ی امام(علیه السلام) به عبدالله بن جندب در تفسیر آیه ی {فلولا فضل الله علیکم...}

قال العیّاشی: عن عبدالله بن جندب، قال کتب إلی أبوالحسن الرِّضا(علیه السلام):

«ذکرت رحمک الله هؤلاء القوم الّذین وصفت أنّهم کانوا بالأمس لکم إخواناً و ألذی صاروا إلیه من الخلاف لکم و العداوة لکم و البراءة منکم و الذین تأفّکوا به من حیوة أبی صلوات الله علیه و رحمته- در آخر نامه نوشته بود-:

ص: 369


1- النِّساء/١٤١-١٤٢.
2- همان.
3- الزّهد، صص ٦٦-٦٧؛ أصول الکافی، ١/٣٩٣؛ تفسیر العیّاشی، ١/٢٨٢-٢٨٣؛ البرهان، ١/٤٢٤.

«إنّ هؤلاء القوم سنح لهم شیطان إغترّهم بالشّبهة و لیس علیهم أمر دینهم، و ذلک لمّا ظهرت فریتهم و اتّفقت کأمنهم و کذّبوا علی عالمهم، و أرادوا الهدی من تلقاء أنفسهم، فقالوا لِمَ و من و کیف؟ فأتاهم الهلک، من ما إحتیاطهم، و ذلک بما کسبت أیدیهم و ما ربّک بظّلامٍ للعبید و لم یکن ذلک لهم و لا علیهم، بل کان الفرض علیهم و الواجب. لهم من ذلک الوقوف عند التحیّر و ردّ ما جهلوه من ذلک إلی عالمه و مستنبطة، لأنَّ الله یقول فی محکم: {وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ}((1)) یعنی آل محمّد و هم الذین یستنبطون من القرآن، و یعرفون الحلال و الحرام، وهم الحجّة لله علی خلقه.»((2))

٢١- نامه ی امام(علیه السلام) به فرزندش، ابو جعفر محمّد(علیه السلام):

قال الصّدوق: حدَّثنا أبی و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنهما قالا: حدَّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن أبی البزنطی، قال: قرأت کتاب أبی الرِّضا(علیه السلام) إلی أبی جعفر:

«یا أبا جعفر بلغنی أنّ الموالی إذا رکبت أخرجوک من الباب الصَّغیر، فإنّما ذلک من بخل بهم لئلا ینال منک أحمد خیراً، فاسئلک بحقّی علیک لا یکن مدخلک و مخرجک إلاّ من الباب الکبیر و إذا رکبت فلیکن منک ذهب و فضة ثُمَّ لا یسألک أحد إلاّ أعطیته، و من سئلک من عمومتک أن تبره فلا تعطه أقّل من خمسین دیناراً والکثیر إلیک و من سألک

ص: 370


1- النِّساء/٨٥.
2- تفسیر العیّاشی، ١/٢٦٠؛ تفسیر البرهان، ١/٣٩٧.

من عمّاتک فلا تعطیّهن أقلّ من خمسة و عشرین دیناراً و الکثیر إلیک إنّی أرید أن یرفعک الله فأنفق و لا تخش من ذی العرش أقتاراً».((1))

٢٢- نامه ی دیگری از امام(علیه السلام) به فرزندش، ابو جعفر محمّد(علیه السلام):

قال العیّاشی و البحرانی: عن محمّد بن عیسی بن زیاد، قال: کنت فی دیوان ابن عبّاد فرأیت، کتاباً ینسخ سألت عنه؟ فقالوا: کتاب الرِّضا إلی إبنه علیهم السلام من خراسان، فسألتهم أن یدفعوه إلی فإذا فیه:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم أبقاک الله طویلاً و إعاذک من عدوّک یا ولدی فذاک، قد فسرّت لک مالی و أنا حیّ سوّی رجاه أن یمنّک [اللّه] باالصِّلة لقرابتک و لموالی موسی بن جعفر رضی الله عنهما، فأمّا سعیدة فإنّها أمراة قویّ الجزم فی النِّحل و الصَّواب فی رقّة الفطر و لیس ذلک کذلک، قال الله «مَّن ذَا ألذی یُقْرِضُ الله قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً»((2)) و قال: «لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»((3)) وقد أوسع الله علیک کثیراً یا بنی فداک أبوک لایستر فی الأمور بحسبها فتخّطی حظّک و السَّلام».((4))

ص: 371


1- عیون أخبار الرِّضا،٢/٨؛ مشکاة الانوار، صص ٤٠٩-٤١٠(به نقل از عیون الأخبار).
2- البقره/٢٤٦.
3- الطَّلاق/٧.
4- تفسیر العیّاشی، ١/١٣١-١٣٢؛ البرهان ١/٢٣٤.

٢٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن سنان:

قال الصَّدوق: حدَّثنا محمّد بن ما جیلوبه- رحمه اللّه- عن عمّه محمّد بن أبی القاسم، عن محمّد بن علی الکوفی، عن محمّد بن سنان، و حدّثناعلی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاق و محمّد بن أحمد السّنانی وعلی بن عبدالله الوّراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب رضی الله عنهم؛ قالوا: حدّثنا محمّد بن أبی عبد الله الکوفیّ، عن محمد بن ﺇسماعیل، عنعلی بن العبّاس، قال: حدّثنا القاسم بن الرَّبیع الصَّحّاف، عن محمّد بن سنان، و حدَّثناعلی بن أحمد بن عبدالله البرقیّ و علی ابن عیسی المجاور فی مسجد الکوفة و أبو جعفر محمّد بن موسی البرقیّ بالرِّی رحمهم الله، قالو: حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن محمّد بن سنان، أنّعلی بن موسی الرضا(علیه السلام)، کتب إلیه فی جواب مسائله:

علّة غسل الجنابة النّظافة و تطهیر الإنسان نفسه ممّا أصاب من أذاه و تطهیر سایر جسده، لأن الجنابة خارجة من کلّ جسده، فلذلک وجب علیه تطهیر جسده کلّه.

و علّة التخفیف فی البول و الغایط، لأنّه أکثر و أدوم من الجنابة، فرضی فیه بالوضوء لکثرتة و مشقّته و مجبئه بغیر إرادة منهم((1)) و لا شهوة و الجنابة لا تکون إلاّ باستلذاذ منهم و الإکراه لأنفسهم.

و علّة غسل العیدین و الجمعة و غیر ذلک من الأغسال، لما فیه من

ص: 372


1- علل الشرائع، ١/٢٨١: منه.

تعظیم العبد ربّه و إستقباله الکریم الجلیل و طلب المغفرة لذنوبه، و لیکون لهم یوم عبد معروف یجتمعون فیه علی ذکر الله تعالی فجعل فیه الغسل تعظیماً لذلک الیوم و تفضیلاً له علی سایر الأیّام و زیادة فی النَّوافل و العبادة و لتکون تلک طهارة له من الجمعة إلی الجمعة.

و علّة غسل المیِّت أنّه یغسل، لأنّه یطهر و ینظف من أدناس أمراضه و ما أصابه من صنوف علله، لأنّه یلقی الملائکة و یباشر أهل الأخرة؛ فیستحب إذا ورد علی الله و لقی أهل الطَّهارة و بما سؤته و بما سهم أن یکون طاهراً نظیفاً موجها به إلی الله عزَّ وجلّ لیطلب به ویشفع له.

و علّة أخری أنّه یخرج منه المنیّ الّذی((1)) منه خلق فیجنب فیکون غسله له.

و علة إغتسال من غسله أو مسّه((2)).((3)) فطهارة لما! أصابه من نضح المیّت، لأنّ المیّت إذا اخرجت الرّوح منه بقی أکثر آفته، فلذلک یتطهَّر منه((4)) و یطهر.

و علة الوضوء الّتی من أجلها صار غسل الوجه و الذِّراعین، و مسح الرَّأس و الرِّجلین، فلقیامة بین یدی الله عزّ وجلّ و إستقباله أیّاه بجوارحه

ص: 373


1- همان، ١/٣٠٠؛ القذی الذی.
2- همان: لامسه.
3- همان: لظاهر ما.
4- همان: له.

الظَّاهرة و ملاقاته بها الکرام الکاتبین فغسل الوجه للسُّجود و الخضوع و غسل الیدین لیقلبهما و یرغب بهما و یرهب و یتبتل و مسح الرأس و القدمین، لأنهما ظاهران مکشوفان یستقبل بهما فی کلّ حالاته، و لیس فیهما من الخضوع و التبتل ما فی الوجه و الذِّراعین.

و علّة الزَّکوة من أجل قوت الفقراء و تحصین أموال الأغنیاء، لأنّ الله تبارک و تعالی کلّفاه الصِّحة القیام بشأن أهل الزّمانة و البلوی کما قال الله تعالی: {لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ}((1)) فی أموالکم بإخراج الزَّکوة و فی أنفسکم بتوطین الأنفس علی الصَّبر مع ما فی ذلک من أداء شکر نعم الله عزّ وجلّ و الطَّمع فی الزِّیادة مع ما فیه من الرأفة و الرّحمة لأهل الضَّعف و العطف علی أهل المسکنة و الحثّ لهم علی المواسات و تقویة الفقراء((2)) و المعونة علی أمر الدِّین و هم! عظة لأهل الغنی و عبرة لهم لیستدّلوا علی فقراء الآخرة بهم و ما لهم من الحثّ فی ذلک علی الشُّکر لله تبارک و تعالی لما خولهّم و أعطاهم و الدّعاء و التَّضرع و الخوف من أن یصیروا مثلهم فی أمور کثیرة فی أداء الزَّکوة و الصَّدقات و صلة الأرحام و اصطناع المعروف.

و علّة الحجّ الوفادة إلی الله تعالی و طلب الزِّیادة و الخروج من کلّ ما إقترف و لیکون تائباً ممّا مضی مستانفاً لما یستقبل وما فیه من إستخراج لأموال و تعب الأبدان، و خطرها عن الشَّهوات و اللّذات و التَّقرّب بالعبادة إلی الله عزّ وجلّ و الخضوع و الإستکانه و الذّل شاخصاً

ص: 374


1- آل عمران/١٨٤.
2- العلل، ١/٣٦٨: والمعونة لهم علی أمر الدین و هی.

إلیه فی الحرّ و البرد و الأمن و الخوف دائباً فی ذلک دائماً و مافی ذلک لجمیع الخلق من المنافع و الرغبة والرهبة إلی الله عزوجل، و منه ترک قساوة القلب و جسارة((1)) الانفس و نسیان الذکر و إنقطاع الرَّجاء و العمل((2)) و تجدید الحقوق و حظر النَّفس((3)) عن الفساد و منفعة من فی شرق الأرض و غربها و من فی البّر و البحر ممّن یحج و ممّن لا یحجّ من تاجر و جالب و بایع و مشتر((4)) و کاسب و مسکین و قضاء حوائج أهل الأطراف و المواضع الممکن لمهم الإجتماع فیها کذلک لیشهدوا منافع لهم.

و علة فرض لحجّ مرّة واحدة، لأنّ الله عزَّ وجلّ وضع الفرایض علی أدنی القوم قوّة، فمن تلک الفرایض الحجّ المفروض واحد ثُمَّ رغب أهل القوَّة علی قدر طاقتهم.

و علّة وضع المیت وسط الأرض أنه الموضع ألذی من تحته دحیت الأرض و کلّ ربح تحب((5)) فی الدنیا، فإنّها تخرج من تحت الرّکن الشّامی و هی أوّل بقعة وضعت فی الأرض، لأنّها الوسط لیکون الفرض لأهل الشَّرق و الغرب فی ذلک سواء، و سمّیت مکّة مکّة لأن النّاس کانوا یمکّون فها و کان یقال لمن قصدها: قد مکّا، و ذلک قول

ص: 375


1- همان، ٢/٤٠٤: خساسة.
2- همان: الأمل.
3- همان: الأنفس.
4- همان: مشتری.
5- همان: ٢/٣٩٦: تهب.

الله عزّ وجلّ {وَمَا کَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکَاء وَتَصْدِیَةً}((1)) فالمکاء و التَّصدیة صفق الیدین.

و علّة الطّواف بالبیت الله تبارک الله و تعالی قال للملئکة: {إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء}((2)) فردّوا علی الله تعالی هذا الجواب((3)) فندموا و لا ذوا بالعرش و إستغفروا، فأحب الله عزّ وجلّ أن یتعبّد بمثل ذلک العباد، فوضع فی السَّماء الرّابعة بیتاً بحذاء العرش یسمّی الضّراح ثُمّ وضع فی السماء الدنیا بیتاً یسمی((4)) المعمور بحذاء الضراح، ثُمّ وضع هذا البیت بحذاء البیت المعمور ثُمّ، أمر آدم(علیه السلام) فطاف به،فتاب الله عزَّ وجلّ علیه وجری ذلک فی ولده إلی یوم القیمة.

و علّة استلام الحجر، أنّ الله تبارک و تعالی تمّا أخذ می ثاق بنی آدم إلتقمه الحجر، فمن ثَمّ کلّف النّاس تعاهد ذلک المیثاق، فمن ثَمّ یقال عند الحجر: أمانتی أدّیتها و می ثاق تعاهدته لتشهد لی بالموافاة، و منه قول سلمان(ره): لیجیئنَّ الحجر یوم القیمة مثل إبی قیس له لسان و شفتان یشهدا لمن وافاه بالموافاة.

و العلّة الّتی من أجلها سمیّت منی منی: إنّ جبرئیل قال هناک لإبراهیم(علیه السلام) تمنّ علی ربک ما شئت، فتمنیّ إبراهیم فی نفسه أن یجعل الله مکان إبنه إسمعیل کبشاً یأمره بذبحه فداءً له، فأعطی مناه.

و علّة الصوم لعرفان مسّ الجوع و العطش لیکون العبد ذلیلاً مسکیناً((5)) مأجوراً محتسباً صابراً، فیکون ذلک دلیلاً له علی

ص: 376


1- الانفال/٣٥.
2- البقرة/٢٨.
3- العلل، ٢/٤٠٦: فعلو أنهم أذنبوا.
4- همان: البیت.
5- همان: ٢/٣٧٨: مستکینا.

شدائد الآخرة مع ما فیه من الإنکسار له عن الشَّهواب و إعظاله فی العاجل دلیلاً علی الأجل لیعلم شدة مبلغ ذلک من أهل الفقر و المسکنة فی الدُّنیا و الآخرة.

و حرّم الله قتل النَّفس الّتی لعلة فساد الخلق فی تحلیله لو أحلّ و فنائهم و فساد التدّبیر.

و حرم الله عزّ وجلّ عقوق الوالدین لما فیه من الخروج((1)) عن التوقیر! لطاعة الله عزّ وجلّ و التوقیر للوالدین و تجنّب کفر النِّعمة و إبطال الشّکر و ما یدعو فی ذلک إلی قلّة النَّسل و إنقطاعه، لما فی العقوق من قلّة توقیر الوالدین، و العرفان بحقهما و قطع الأرحام و الزّهد من الوالدین فی الولد و ترک التربیة لعلّه ترک الولد برّهما.

و حرّم الزَّنا لما فیه من الفساد من قتل الأنفس و ذهاب الأنساب و ترک التَّربیة للأطفال و فساد المورایث و ما اشبه ذلک من وجوه الفساد.

وحرّم أکل مال الیتیم ظلماً لعلل کثیرة من وجوه الفساد، أوّل ذلک، أنّه لذا أکل الإنسان مال الیتیم ظلما، فقد أعان علی قتله، إذ الیتیم غیر

ص: 377


1- همان، ٢/٤٧٩. من التّوفیق.

مستغن و لا محتمل لنفسه و لا علیم((1)) بشأنه و لا له من یقوم علیه و یکفیه کقیام والدیه، فإذا أکل ما له فکأنّه قد قتله و صیّره إلی الفقر و الفاقة مع ما خوّف الله عزّ وجلّ و جعل من العقوبة فی قوله عزوجل: {وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُواْ عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ}((2)) ولقول أبی جعفر(علیه السلام): إن الله عزّ وجلّ فی أکل مال الیتیم عقوبتین عقوبة فی الدّنیا و عقوبة فی الآخرة، ففی تحریم مال الیتیم إستبقاء الیتیم و إستقلاله بنفسه و السّلامة للعقب أن یصیبه ما أصابه، لما وعدالله فیه من العقوبة مع ما فی ذلک من طلب الیتیم بثإره إذا أدرک و وقوع الشّحناء و العداوة و البغضاء حتّی یتفاتوا.

و حرّم الله الفرار من الزَّحف لما فیه من الوهن فی الدین و الإستخفاف بالرّسل و الأئمة العادلة علیهم السلام و ترک نصرتهم علی الأعداء و العقوبة لهم علی إنکار ما دعوا إلیه من الإقرار بالرَّبوبیة و إظهار العدل و ترک الجور و أمانة الفساد، لما فی ذلک من جرئة العدوّ علی المسلمین و ما یکون فی ذلک من السّبی والقتل و إبطال دین الله عزّ وجل و غیره من الفساد.

و حرّم التعرب بعد الهجرة للّرجوع من الدِّین و ترک موازرة الأنبیاء((3)) و الحجج علیهم السلام و ما فی ذالک من الفساد و إبطال حقّ کلّ ذی حقّ لا

ص: 378


1- همان: ٢/٤٨٠: ولا قائم بشأنه.
2- النِّساء/٩.
3- العلل، ٢/٤٨١؛ للأنبیاء علیهم السلام .

لعلّة سکنی البدو، و کذلک((1)) لو عرف بالرّجل الدِّین کاملاً یم یجز له مساکنة أهل الجهل و الخوف علیهم لأنّه لا یؤمن أن یقع منه ترک العلم و الدّخول مع أهل الجهل و التّمادی فی ذلک.

و حرّم ما أهلّ به لغیر الله للّذی أوجب الله عزّ وجلّ علی خلقه من الإقرار به و ذکر إسمه علی الذَّبایح المحلّلة، و لئلاّ یسوی بین ما تقرب به إلیه و بین ما جعل عبادة للشّیاطین، و الأوثان، لأنّ فی تسمیة الله عزّ وجلّ الإقرار بربوبیّته و توحیده و ما فی الإهلال لغیر الله من الشِّرک به والتَّقرب به إلی غیره لیکون ذکر الله و تسمیته علی الذَّبیحة فرقاً بین ما أحلّ الله و بین ما حرّم الله.

و حرّم سباع الطَّبر و الوحش کلّها لأکلها من الجیف و لحوم النّاس و العذرة و ما أشبه ذلک، فجعل الله عزّ وجلّ دلائل ما أجلّ من الوحش و الطّیر و ما حرّم کما قال أبی(علیه السلام): کلّ ذی ناب من السِّباع و ذی مخلب من الطَّیر حرام و کل ما کانت له قانصة من الطّیر فحلال، و علّة أخری یفرق بین ما أحلّ من الطّیر و ما حرّم قوله(علیه السلام): کلّ ما دفّ و لا تاکل ما صف.

و حرّم الأرنب، لأنّها بمنزلة السّنور ولها مخالیب((2)) کمخالیب((3)) السَّنور و سباع الوحش فجرت مجریها مع((4)) قذرها فی نفسها و ما یکون

ص: 379


1- همان: و لذلک.
2- همان: ٢/٤٨٢: مخالب.
3- همان.
4- همان: فی.

منها من الدَّم کما یکون من النِّساء لأنها مسخ.

و علّة تحریم الرّبا إنّما نهی الله عنه لما فیه من فساد الأموال لأنّ الإنسان إذا إشتری الدّرهم بالدِّرهمین کان ثمن الدِّرهم درهماً و ثمن الآخر باطلاً، فبیع الرِّبا((1)) و کس علی کلّ حالٍ علی المشتری و علی البایع، فحرّم الله تبارک الرِّبا لعلّة فساد الأموال کما حظر علی السفیه أن یدفع ماله إلیه لما یتخوّف علیه من إفساده حتّی یونس((2)) منه رشده، فلهذه العلّة حرّم الله الرِّبا و بیع الدّر هم بالدِّر همین یداً بید.

و علّة تحریم الرِّبا بعد البِّینة، لما فیه من الأستخفاف بالحرام المحرّم و هی کبیرة بعد البیان و تحریم الله تعالی لها و لم یکن ذلک من إلاّ إستخفاف بالتَّحریم للحرام و الإستخفاف بذلک دخول فی الکفر.

و علّة تحریم الرِّبا بالنِّسیة((3)) لعلّة ذهاب المعروف و تلف الأموال و رغبة النّاس فی الربح و ترکهم القرض و الفرض و صنایع المعروف و لما فی ذلک من الفساد و الظّلم و فناء الأموال.

وحرّم الخنزیر لأنّه مشوه جعله الله عزّ وجلّ عظة للخلق و عبرةً و تخویفاً و دلیلاً علی ما مسخ علی خلقته و لأنّ غذاءه أقذر الأقذار مع علل کثیرة، و کذلک حرّم القرد، لأنّه مسخ مثل الخنزیر و جعل غطة و عبرة للخلق و دلیلا علی ما مسخ علی خلقته و صورته و جعل فیه شبهاً

ص: 380


1- همان، ٢/٤٨٣: و شرائه.
2- همان: یونس.
3- همان: بالنّسیئة.

من الإنسان لیدلّ علی أنّه من الخلق المغضوب علیهم.

و حرّمت المیتة، لما فیها من الفساد الابدان و الآفة، و لمّا أراد الله عزّ وجلّ أن یجعل تسمیة سبباً للتحّلیل و فرقاً بین الحلال و الحرام.

و حرّم الله عزّ وجل الدّم کتحریم المیتة لما فیه من فساد الأبدان، ولأنّه یورث الماء الاصفر و یبخر الفم و ینتن الرّیح، و یسیء الخلق و یورث القسوة للقلب و قلّة الرأفة و الرّحمة حتّی لا یؤمن أن یقتل((1)) والده و صاحبه.

و حرّم الطّحّال لما فیه من الّدم، ولأنّ علّته و علّة الدّم و المیتة و احدة، لأنّه یجری مجراها فی الفساد.

و علّة المهر و وجوبه علی الرِّجال و لا یجب علی النِّساء أن یعطین أزواجهن، لأنّ للّرجل مؤنة المرأة، و لأنّ المرأة بایعة نفسها و الرّجل مشتری، و لا یکون البیع البثمن((2)) و لا الشِّراء بغیر إعطاء الثَّمن، مع أنّ النِّساء محظورات عن التعّامل و المتجر مع علل کثیرة.

وعلّة التّزویج للّرجل أربعة نسوة و تحریم أن تتزوج المرأة أکثر من واحد، لأن الرّجل إذا تزوج أربع نسوة کان الولد منسوباً إلیه، و المرأة لو کان لها زوجان و أکثر من ذلک لم یعرف الولد لمن هوا؟ إذ هم مشترکون فی نکاحها؛ وفی ذلک فساد الأنساب و المواریث و المعارف.

ص: 381


1- هان، ٢/٤٨٤، و ولده.
2- همان، ٢/٥٠١: بلائمن.

وعلّة التّزویج العبد إثنتین لا أکثر منه؛ لأنّه نصف رجل حر فی الطّلاق و النّکاح، لا یملک نفسه و لا له مال، إنّما ینفق مولاه علیه؛ و لیکون ذلک فرقاً بینه و بین الحّر و لیکون أقلّ لإشتغاله عن خدمة موالیه.

وعلّة الطّلاق ثلثاً لما فیه من المهلة فیما بین الواحدة إلی الثّلث لرغبة تحدث أو سکون غضبه إن کان، و لیکون ذلک تخویفاً و تأدیباً للنّساء و زجراً لهنّ عن معصیته أزواجهن؛ فاستحقت المرأة الفرقة و المباینة لدخولها فیما لا ینبغی من معصیة زوجها.

و علّة تحریم المرأة بعد تسع تطلیقات، فلا تحلّ له أبداً عقوبة لئلاّ یتلاعب بالطّلاق و لا یستضعف المرأة، و لیکون ناظراً فی أموره متیقّظاً معتبراً و لیکون یأساً لهما((1)) من الإجتماع بعد تسع تطلیقات.

و علّة طلاق المملوک إثنتین، لأنّ طلاق الأمة، علی النّصف، فجعله إثنتین إحتیاطا لکمال الفرایض، و کذلک فی الفرق فی العدِّة للمتوفی عنها زوجها.

و علّة ترک شهادة النِّساء فی الطّلاق! و الهلال لضعفهنّ عن الرؤیة ومحاباتهنّ((2)) فی النساء الطّلاق فلذلک لا یجوز شهادتهنّ إلاّ فی موضع ضرورة مثل شهادة القابلة و ما لا یجوز للرّجال أن ینظروا إلیه کضرورة تجویز شهادة أهل الکتاب إذا لم یوجد غیرهم و فی کتاب الله

ص: 382


1- همان، ٢/٥٠٧: یائساً لهما.
2- همان؛ ٢/٥٠٨: النِّساء فی الطّلاق.

عزّ وجلّ {اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ}((1)) کافرین و مثل شهادة الصِّبیان علی القتل إذا لم یوجد غیرهم.

و العلّة فی شهادة أ ربعة فی الزِّنا و إثنین فی سایرالحقوق لشدّة((2)) حدّ المحصن! لأنّ فیه القتل، فجعلت الشّهادة فیه مضاعفة مغلظة، لما فیه من قتل نفسه و ذهاب نسب ولده و لفساد المیراث.

و علّة تحلیل مال الولد لوالده بغیر إذنه و لیس ذلک للولد، لأنّ الولد مولود للوالد فی قول الله عزوجل{یَهَبُ لِمَنْ یَشَاء إِنَاثًا وَیَهَبُ لِمَن یَشَاء الذُّکُورَ}((3)) مع أنّه المأخوذ بمؤنته صغیراً أو کبیراً و المنسوب إلیه أو المدعو له لقول الله عزّ وجلّ: {ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ}((4)) و قول النبی(صلی الله علیه و آله) أنت و مالک لأبیک؛ ولیس للوالدة کذلک لاتأخذ من ماله إلاّ بإذنه أو بإذن الّاب لأنّ الأب مأخوذ بنفقة الولد و لاتؤخذ المرأة بنفقة ولدها.

و العلّة فی أنّ البیّنة فی جمیع الحقوق علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه ما خلا الدّم، لأنّ المدّعی علیه جاحد و لا یمکنه إقامة البیّنة علی الجحود((5)) و لأنّه مجهول و صارت البیّنة فی الدّم علی

ص: 383


1- المائدة/١٠٦.
2- العلل، ٢/٥١٠: حصب الحصن.
3- الشورای/٤٩.
4- الأحزاب/٥.
5- العلل،٢/٥٤٢: المجحود.

المدّعی علیه و الیمین علی المدّعی، لأنّه حوط یحتاط به المسلمون لئلا یبطل دم إمرء مسلم؛ و لیکون ذلک زاجراً وتاهباً للقاتل لشدّة إقامة البیّنة علیه، لأنّ من یشهد((1)) علی أنّه لم یفعل قلیل.

و أمّا علّة القسّامة أنّ جعلت خمسین رجلاً، فلمّا فی ذلک من التّغلیظ و التّشدید و الإحتیاط لئلا یهدر دم إمرء مسلم.

وعلّة قطع الیمین من السّارق، و لأنّه یباشر الأشیاء بیمینه و هی أفضل أعصائه و أنفعها له، فجعل قطعها نکالاً و عبرةً للخلق لئلاّ یتغوا أخذ الأموال من غیر حلّها و لأنّه اکثر ما یباشر السّرقة بیمینه، و حرّم غصب الأموال و أخذها من غیر حلّها لما فیه من أنواع الفساد و الفساد محرّم لما فیه من الفناء و غیر ذلک من وجوه الفساد.

وحرمة السّرقة لمافیه من فساد الأموال و قتل الأنفس لو کانت مباحة، و لمّا یأتی فی التّغاصب من القتل و التَّنازع و التّحاسد وما یدعو إلی ترک التّجارات و الصّناعات فی المکاسب و إقتناء الأموال إذا کان الشَّی المفتنی لایکون أحد أحقّ به من أحد.

وعلّة ضرب الزّانی علی جسده بأشد الضّرب لمباشرته الزِّنا و إستلذاذ الجسد کلّه به، فجعل الضّرب عقوبةُ له و عبرُ لغیره و هو أعظم الجنایات.

وعلّة ضرب القاذف و شارب الخمر ثمانین جلدة، لأنّ فی القذف نفی الولد و قطع النّفس و ذهاب النَّسب، و کذلک شارب الخمر لأنّه إذا شرب هذی، و إذا هذی إفتری فوجب علیه حدّ المفتری.

ص: 384


1- همان: شهد.

وعلّة القتل بعد إقامة الحدّ فی الثّالثة لی الزّانی و الزّانیة، لإستحقاقهما و قلّة مبالاتهما بالضّرب حتّی کأنهما مطلق ذلک الشیء.

و علّة أخری إنّ المستخفّ الله و بالحدّ کافر فوجب علیه القتل لدخوله فی الکفر.

وعلّة تحریم الذّکران للّذکران و الإناث بالإناث لما رکب فی الإناث و ماطبع علیه الذّکران، و لما فی إتیان الذّکران و الإناث الإناث من إنقطاع النَّسل و فساد التَّدبیر و خراب الدّنیا.

و أحلّ الله تبارک الله و تعالی لحوم البقر و الغنم و الإبل لکثرتها و إمکان وجودها و تحلیل بقر الوحش وغیرها من أصناف ما یؤکل من الوحش المحلّلة، لأنّ غذائها غیر مکروه ولا محرّم، و لا هی مضّرة بعضها ببعض و لا مضرّة بالإنس و لا فی خلقتها تشویه.

و کره کلّ لحوم البغال والحمیر الأهلیة لحاجة النّاس إلی ظهورها و إستعمالها و الخوف من قلتها((1)) لا لقذر خلقتها و لا لقذر غذائها.

وحرّم النّظر إلی شعور النِّسآء المحجوبات بالأزواج و إلی غیرهنّ من النِّساء لما فیه من تهییج الرِّجال و ما یدعو التّهییج إلیه من الفساد و الدّخول فیما لا یحلّ و لایجمل و کذلک ما أشبه الشّعور إلاّ ألذی قال الله تعالی: {وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاء اللَّاتِی لَا یَرْجُونَ نِکَاحًا فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ}((2)) أی غیر الجلباب فلا

ص: 385


1- همان،٢/٥٦٣: من فنائها لقتلها.
2- النّور/٦٠.

بأس بالنّظر إلی شعور مثلهنّ.

وعلّة إعطاء النِّساء نصف ما یعطی الرِّجال من المیراث لأنّ المرأة إذا تزوّجت أخذت و الرِّجال یعطی فلذلک و فرعلی الرِّجال.

وعلّة إخری فی إعطاء الذّکر مثلی ما یعطی الأنثی، لأنّ الأنثی فی عیال.

الذّکران إحتاجت وعلیه أن یعولها وعلیه نفقتها، ولیس علی علی المرأة أن تعول الرّجل و لا یؤخذ بنفقته أن إحتجاج، فوفرالله تعالی علی الرِّجال((1)) لذلک وذلک قول الله عزّوجلّ: {الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ الله بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ}((2))

و علّة المرأة أنّها لا ترث من العقار شیئاً إلاّ قیمة الطّوب والنّقض لأنّ الّعقار لایمکن تغییره وقلبه، والمرأة یجوز أن ینقطع ما بینها وبینه من العصمة ویجور تغییرها وتبدیلها و لیس الولد و الوالد کذلک، لأنّه لایمکن التّقضی منهما والمرأة یمکن الإستبدال بها، فما یجوز أن یجیء ویذهب کان می راثه((3)) فیما یجوز تبدیله وتغییره إذا أشبهه((4)) و کان الثّابت المقیم علی حاله کمن کان مثله فی الثّبات والقیام».((5))

٢٤- نامه ی امام(علیه السلام) به عبدالله بن جندب درباره ی معرفت ائمه به ایمان

ص: 386


1- العلل:رجل.
2- النِّساء/٣٤.
3- العلل، ٢/٥٧٠: میراثها.
4- همان: شبهها.
5- عیون أخبار الرِّضا، ٨٨- ٩٩؛ علل الشَّرایع، ١ و٢/٢٨٠- ٥٧٠ (بصورت پراکنده)

و نفاق مردم:

قال الصّفّار وغیره:((1)) حدّثنی إبراهیم بن هاشم، عن عبدالعزیز بن المهتدی،! عن عبدالله بن جندب أنّه کتب إلیه أبوالحسن(علیه السلام):

«إنّا لنعرف الرَّجل إذا رأ یناه بحقیقة الإیمان وبحقیقة النِّفاق».((2))

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) نامه ی حسن بن عباس بن معروف درباره ی فرق نبی و رسول و امام:

قال الصّفّار وغیره:((3)) حدَّثنا إبراهیم بن هاشم،((4)) قال: أخبرنا إسماعیل بن مهران،((5)) قال: کتب الحسن بن العبّاس((6)) بن المعروف! إلی الرّضا(علیه السلام) جعلت فداک، أخبرنی ما الفرق بین الرَّسول والنّبیّ والإمام، قال: فکتب- أو قال:

«الفرق بین الرسول والنّبی والإمام أنّ الرَّسول ألذی ینزل علیه جبرئیل فیراه ویسمع کلامه وینزل علیه الوحی وربّما رأی فی منامه نحو رؤیا إبراهیم(علیه السلام)، والنّبی ربّما سمع الکلام وربّما رأی الشَّخص و لم

ص: 387


1- بصائر/ ٢٨٨ ح٥: حدَّثنا عبدالله بن العبّاس عن عبد الرّحمن بن أبی نجران... ادامه ی حدیث و عیون: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال حدَّثنا سعد بن عبدالله، قال حدَّثنا عبد الله بن عامر بن سعد بن عبدالرّحمن بن أبی نجران... ادامه ی حدیث.
2- بصائر الدَّرجات، ٢٨٨؛ عیون، ٢/٢٢٧؛ إعلام الوری، ص ٣١٨- بدون سند-.
3- الإختصاص: الهیثم بن أبی مسروق النّهدی و إبراهیم بن هاشم... ادامه ی حدیث.
4- الکافی: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن... ادامه ی حدیث.
5- همان: مرّار.
6- الکافی و الإختصاص: المعروفی.

یسمع والإمام هوالّذی یسمع الکلام و لایری الشَّخص».((1))

٢٦- نامه ی امام(علیه السلام) به احمد بن عمر حلال:

قال الصَّفّار وغیره: حدَّثنا موسی بن عمر، عن أحمد بن عمر الحلال، قال: سمعت الأخرس بمکّة یذکر الرِّضا(علیه السلام)((2)) فنال منه، قال: فدخلت مکّة فاشتریت سکّیناً فرأیته فقلت و الله لأقتلّنه إذا خرج من المسجد، فأقمت علی ذلک فما شعرت إلاّ برقعة أبی الحسن(علیه السلام):

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، بحقّی لمّا کففت عن الأخرس فإنّ الله ثقتی وهو حسبیی»((3))

٢٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سلیمان بن جعفر مبنی بر اینکه سلاح پیامبر نزد اوست:

قال الصَّفّار: حدَّثنا الحسین بن علی عن محمّد بن عبدالله بن المغیرة عن سلیمان بن جعفر قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، عندک سلاح رسول الله؛ فکتب إلی بخطّه ألذی أعرفه:

«هو عندی».((4))

ص: 388


1- بصائر الدَّرجات، ٣٦٩؛ أصول الکافی، ١/٢٣١؛ الإختصاص، صص ٣٢٨ب- ٣٢٩.
2- الخرائج: موسی بن جعفر علیهم السلام .
3- بصائر الدَّرجات، ص ٢٥٢؛ الخرائج و الجرائح، ٢/٦٥١- ٦٥٢.
4- بصائر الدّرجات، ص ١٨٥.

٢٨- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن فضیل صیرفی مبنی بر اینکه سلاح پیامبر(علیه السلام) نزد اوست:

قال الصَّفَّار: حدَّثنا الهیثم النَّهدی عن محمّد بن الفضیل الصّیر فی، قال: دخلت علی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) فسئلته عن أشیاء وأردت أن أسأله عن السّلاح فأغفلته فخرجت و دخلت علی إبی الحسن بن بشیر، فإذا غلامه ومعه رقعته وفیها:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم أنا بمنزلة أبی و وارثه وعندی ما کان عنده».((1))

٢٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن علی بن یحیی، مبنی براینکه سلاح پیامبر نزد اوست:

قال الرَّاوندی والأربلی:((2)) محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علی بن یحیی،! قال کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) یسأله مسائل و أراد أن یسأله عن الثَّوب الملحم یلبسه المحرم و عن سلاح رسول الله(صلی الله علیه و آله) فنسی ذلک و تلهّف علیه، فجاء جواب المسایل و فیه:

«لا بأس بالإحرام فی الثَّواب الملحم،((3)) و إعلم أنّ سلاح رسول الله(علیه السلام) فینا بمنزلة التابوت فی بنی إسرائیل یدور مع کلّ عالم حیث دار».((4))

ص: 389


1- بصائر الدَّرجات، ص ٢٥٢؛ الخرائج، ٢/٦٦٣.
2- کشف الغمّة، عن جعفر بن محمّد بن یونس، قال: کتب رجل... ادامه ی حدیث بااختلاف.
3- آخر توقیع در الخرائج.
4- الخرائج، ١/٣٥٧-٣٥٨؛ کشف الغمِّه، ٣/١٣٢(به نقل از الدّلائل راوندی).

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی این قیاما درباره ی فرزندش:

قال الکلینی و غیره: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن جعفر بن یحیی، عن مالک بن أشیم، عن الحسین بن بشّار، قال: کتب ابن قیاما إلی أبی الحسن(علیه السلام) کتاباً یقول فیه: کیف تکون إماماً ولیس لک ولد؟ فأجابه ابوالحسن الرِّضا(علیه السلام)- شبه المغضب-:

« وما علّمک أنّه لا یکون لی ولد والله لا تمضی الأیّام و اللّیالی حتیّ یرزقنی الله ولداً یفرّق به بین الحق و الباطل».((1))

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی تاجری از فارس، درباره ی خمس:

قال الکلینی وغیره:((2)) سهل، عن إحمد بن المثنّی،! قال: حدّثنی محمّد بن زید الطَّبری، قال: کتب رجل من تجّار فارس من بعض موالی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) یسأله الإذن فی الخمس، فکتب إلیه:

بسم الله الرحمن الرحیم، إنّ الله واسع کریم، ضمّن علی العمل الثَّواب و علی((3)) الضَّیق الهمّ،! لا یحلّ مال إلاّ من وجه أحلّه الله و إنّ الخمس عوننا علی دیننا و علی عبالاتنا و علی موالینا، و ما نبذله((4)) و

ص: 390


1- اصول الکافی، ١/٣٨١؛ الإرشاد، ٣١٨ (به نقل از کلینی)؛ اعلام الوری، ٣٣١، (به نقل از کلینی)؛ کشف الغمّة، ٣/١٩٩.
2- المقنعه و تهذیب و إستبصار: نیست.
3- همان منابع: الخلاف العقاب.
4- همان منابع: نبذل.

نشتری من أعراضنا ممّن نخاف سطوته، فلا تزووه عنّا و لا تحرّموا أنفسکم دعاءنا ما قدرتم علیه، فإنّ إخراجه مفتاح رزقکم((1)) و تمحیص ذنوبکم، وما تمهّدون لأنفسکم لیوم فاقتکم، و المسلم من بقی لله بما عهد إلیه و لیس المسلم من أجاب باللسان و خالف بالقلب، و السّلام»((2))

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی فضل بن سهل:

قال الکلینی: أبو القاسم الکوفی، عمّن حدَّثه، عن محمّد بن الولید الکرمانی، قال: قلت لأبی جعفر الثانی(علیه السلام): ما تقول فی المسک؟ فقال: أنّ أبی أمر فعمل له مسک فی بان بسبعمائة درهم فکتب إلیه الفضل بن سهل یخبر إنّ الناس یعیبون ذلک، فکتب إلیه:

«یافضل أما علمت أنّ یوسف(علیه السلام) و هو نبی کان یلبس الدِّیباج مزرّراً بالذَّهب و یجلس علی کراسیّ الذَّهبی و لم ینقض ذلک من حکمته شیئاً».((3))

قال: ثمّ أمر فعملت له غالیة بأربعة آلاف درهم.

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عثمان بن عیسی:

ص: 391


1- المقنعة: أرزاقکم.
2- أصول الکافی، ١/٦١٣؛ المقنعة، صص ٢٨٣-٢٨٤؛ تهذیب، ٤/١٣٩-١٤٠؛ الإستبصار،٢/٥٩-٦٠.
3- فروع الکافی، ٦/٥١٦؛ الخرائح، ١/٣٨٩- ٣٩٠.

قال الصَّدوق وغیره((1)) حدَّثنا أبی و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنهما قالا: حدَّثنا محمّد بن یحیی العطّار عن أحمد بن الحسین بن سعید بن محمّد بن جمهور، عن أحمد بن حماد،! قال کان أحد القوام عثمان بن عیسی الرّواسی و کان یکون بمصر و کان عنده مال کثیر و ستّ جواری، قال فبعث إلیه أبو الحسن الرِّضا(علیه السلام) فیهنّ و فی المال، قال: فکتب الیه: إنّ أباک لم یمت، قال: فکتب إلیه:

«أنّ أبی قدمات، و قد إقتسمنا می راثه، وقد صحّت الأخبار بموته».((2)) واحتجَّ علیه فیه.

قال فکتب إلیه إن لم یکن أبوک مات فلیس لک من ذلک شیء و إن کان قد مات علی ما تحکی فلم یأمرنی بدفع شیء إلیک و قد إعتقت الجواریّ و تزوّجهنَّ.

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبدالله طاهری:

قال الصّدوق: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال حدَّثنا سعد بن عبدالله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، قال: إنّ محمّد بن عبدالله الطاهری، کتب إلی الرِّضا(علیه السلام) یشکو عمّه بعمل السّلطان و التلبس به و أمر وصیته فی یدیه، فکتب(علیه السلام).

ص: 392


1- الإمامة: أحمد بن إدریس، عن عبدالله بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إبراهیم، عن أحمد بن الفضل، عن یونس بن عبد الرَّحمن، قال... ادامه حدیث با اختلاف.
2- الإمامة و التَّبصرة، ٧٥؛ علل الشرائع، ٢٣٦؛ عیون، ١/١١٣- ١١٤؛ اختیار، ٥٩٨- ٥٩٩.

«أمّا الوصیّة فقد کفیت أمرها»((1))

فاغتمّ الرّجل وظنَّ أنّها تؤخذ منه، فمات بعد ذلک بعشرین یوماً.

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد بن أبی بصر بزنطی:

قال الصَّدوق، حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدَّثنا أحمد بن محمّد ابن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطی، قال: کنت شاکاً فی أبی الحسن الرِّضا، فکتبت إلیه کتاباً أساله فیه الإذن علیه و قد اضمرت فی نفسه إن أسأله إذا دخلت علیه ثلاث((2)) آیات قد عقدت قلبی علیها، قال فأتانی الجواب ما کتبت إلیه:

«عافانا الله و أیّاک، إمّا ما طلبت من الإذن علی فإنّ الدّخول إلی صعب و هولاء قد ضّیقوا أ علی فی ذلک، فلست تقدّر علیه الآن و سیکون إن شاء الله».((3))

و کتب فی جواب ما أردت أن أسأله عن عن الآیات الثَّلاث فی الکتاب.

ولا والله ما ذکرت له منهن شیئاً ولقد بقیت متعجّباً لما ذکرها فی الکتاب و لم أدر أنّه جوابی إلاّ بعد ذلک فوقعت علی معنی ما کتب به(علیه السلام).

ص: 393


1- عیون أخبار الرِّضا، ٢/٢٠٤.
2- مناقب: الزّخرف/٤٠؛ الأنعام/١٢٥؛ القصص/٥٦.
3- عیون، ٢/٢١٢؛ مناقب، ٤/٣١٤- ٣١٥.

٣٦- نامه ی امام(علیه السلام) به موسی بن عمر بن بزیع:

قال الصّدوق حدثنا أحمد بن الهارون الفامی رحمه الله تعالی، قال: حدثنا محمّد بن جعفر بن بطه قال: حدثنا محمّد بن الحسن الصّفّار، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن موسی بن عمر بن بزیع، قال: کان عندی جاریتان حاملتان، فکتب إلی الرِّضا(علیه السلام) أعلمه ذلک و أسأله یدعو الله تعالی أن یجعل ما فی بطونهما ذکرین و أن یهب لی ذلک، قال فوقع(علیه السلام):

«افعل إن شاء الله تعالی».((1))

ثُمّ إبتد أنی(علیه السلام) بکتاب مفرد نسخته:

« بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، عافانه الله و ایّاک بأحسن عافیة فی الدّنیا و الآخره برحمته الأمور بید الله عزّوجلّ بمضی فیها مقادیره علی ما یحب بولد لک غلام و جاریة، ان شاء الله تعالی فسمّ الغلام محمّد و الجاریة فاطمة، علی برکة الله تعالی».((2))

قال فولد لی غلام و جاریة علی ما قال(علیه السلام):

٣٧- نامه ی امام به حسن بن علی بن وشّاء:

قال الصدوق: حدَّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید قال: حدَّثنا محمّد بن الحسن الصّفّار، عن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علی الوشّا، قال سألتی

ص: 394


1- عیون، ٢/٢١٨.
2- همان.

العبّاس بن جعفر بن محمّد بن الأشعث أن أسأل الرِّضا(علیه السلام) أن یحرق کتبه إذا قرأها مخافة أن تقع فی ید غیره، قال الوشّا: فابتد أنی(علیه السلام) بکتاب قبل أن أسأله أن یحرق کتبه، فیه:

«إعلم صاحبک إنّی إذا قرأت کتبه إلی حرقتها».((1))

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی موسی بنی مهران:

قال الصدوق و الطبری: حدثنا إحمد بن محمّد بن یحیی العطّار، قال: حدثنی أبی، عن محمّد بن عیسی، عن موسی بن مهران، إنه کتب إلی الرِّضا(علیه السلام) یسئله أن یدعوالله لإبن له، فکتب(علیه السلام):

«وهب الله لک ذکراً صالحاً».((2))

فما إبنه ذلک و ولد به إبن

٣٩- پاسخ امام(علیه السلام) در پاسخ به نامه ی ابی محمّد مصری:

قال الصّدوق و الطّبری:((3)) حدثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه، قال حدَّثنا محمّد بن الحسن الضّفّار، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علی، عن محمّد بن الولید بن یزید الکرمانی عن أبی محمّد! المصری، قال: قدم أبوالحسن

ص: 395


1- عیون، ٢/٢١٩.
2- عیون، ٢/٢٢١؛ دلائل الإمامة، ١٩٤.
3- دلائل الإمامة؛ أخبرنی أبو الحسن محمّد بن هارون، عن أبیه، قال أخبرنا أبو جعفر محمّد بن الولید عن أبی ادامه ی محمّد حدیث.

الرِّضا(علیه السلام) فکتب إلیه أسأله الإذن فی الخروج إلی مصر إتجر إلیها فکتب إلیّ:

«أقم ما شاء الله».((1))

قال فاقمت سنتین ثُمّ قدم الثّالثة [الثانیة] فکتب إلیه إستأذنه فکتب إلیّ:

«أخرج مبارکاً لک صنع الله لک فإنّ الأمر یتغیّر».((2))

قال: فخرجت فاصبت بها خیراً و وقع الهرج ببغداد، فسلمت من تلک الفتنة.

٤٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن أحمد دقّاق:

قال الصّدوق: حدَّثنا محمّد بن الحسن رضی الله عنه، قال حدَّثنا محمّد بن یحیی العطّار، قال حدثنی محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعریّ، قال حدثنا السّیاری، عن محمّد بن أحمد الدّقّاق البغدادی: قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّانی(علیه السلام) أسأله عن الخروج یوم الأربعاء لا یدور، فکتب(علیه السلام).

«من خرج یوم الأربعاء لایدور خلافاً علی أهل الطّیرة وفی من کلّ آفة، و عوفی من کلّ داءٍ و عاهةٍ و قضی الله له حاجته».((3))

و کتبت إلیه مرّةً أخری أسأله عن الحجامة یوم الأربعاء لایدور:

«من إحتجم یوم الأربعاء لایدور خلافاً علی أهل الطِّیرة، عوفی من

ص: 396


1- عیون، ٢/٢٢٢؛ دلائل الامامة، صص ١٨٧- ١٨٨.
2- همان.
3- الخصال، ٢/٣٨٦و٣٨٧؛ الفقیه، ٢/٢٠٢.

کلّ آفة و وفی من کلّ عاهة، و لم تحّضر محاجمه».((1))

٤١- نامه ی امام(علیه السلام) درباره ی ثواب زیارتش:

قال الصَّدوق و غیره:((2)) حدَّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه، قال حدَّثنا محمّد بن الحسن الصّفّار عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطی، قال: قرأت کتاب أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام).

«إبلغ شیعتنا أنّ زیارتی تعدل عند الله ألف حجّة((3))»((4))

قال: فقلت لأبی جعفر(علیه السلام) إبنه: الف حجة؟ قال: أی والله ألف ألف حجة لمن زاره عارفاً بحقّه.

٤٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن عبدالله زبیری، درباره ی واقفیه:

قال الکشّی: حدّثنی محمّد بن مسعود و محمّد بن الحسن البراثی، قالا: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن محمّد بن فارس، قال: حدّثنی أبو جعفر أحمد بن عبدوس الخلنجی أو غیره، عنعلی بن عبدالله الزّبیری، قال کتب إلی أبی الحسن(علیه السلام)

ص: 397


1- الخصال، ٢/٣٨٧.
2- الأمالی: حدَّثنا أبی[ره]، قال حدَّثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن عیسی و محمّد بن الحسن. ابن أبی الخطّاب... ادامه ی حدیث؛ تهذیب: محمّد بن أحمد بن داوود، عن الحسن بن أحمد ابن إدریس عن أبیه، عن علیّ بن الحسن، عن عبدالله بن موسی، عن أحمد بن محمّد أبی نصر... ادامه ی حدیث.
3- تهذیب و مصباح الزائر: «و ألف عمرة متقبلة کلّها».
4- عیون، ٢/٥٠٧؛ ثواب الاعمال، ص ٢٢١؛ الأمالی، ص ٣٩، ٧٣؛ الفقیه، ٢/٤٣٢؛ کامل الزِّیارات، ص ٣٢١؛ تهذیب، ٦/٨٥؛ مصباح الزائر، ص ٣٨٩.

أسأله عن الوقفیة أفکتب:

«الواقف عاند عن الحقّ و مقیم علی سیئة إن مات بها کانت جهنم مأواه و بئس المصیر».((1))

٤٣- نامه ی امام(علیه السلام) به یحیی بن مبارک درباره ی واقفیه:

قال الکشّی: خلف بن حامد الکشّی، قال: أخبرنی الحسن بن طلحة المروزیّ، عن یحیی بن المبارک، قال: کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) بمسائل» فأجابنی و کتبت، ذکرت فی آخر الکتاب قول الله عزّ وجلّ: مذبذبین بین ذلک لا إلی هؤلآء ولا إلی هؤلاء؟ فقال: نزلت فی الوقفة و وجدت الجواب کلّه بخطّه:

«لیس هم من المؤمنین و لامن المسلمین هم ممّن کذّب بآیات الله، و نحن أشهر معلومات فال جدال فینا و لا رفث ولا فسوق فینا، انصب لهم من العداوة یا بحیی ما إسطعت».((2))

٤٤- پاسخ امام(علیه السلام) به حمزه زیات درباره ی واقفیة:

قال الکشّی: محمّد بن الحسن، قال: حدَّثنی أبو علی، قال حدثنی أیوّب بن نوح، عن سعید العطّار، عن حمزة الزّیّات، قال سمعت حمران بن أعین، یقول: قلت لأبی جعفر(علیه السلام) أمّن شیعتکم أنا؟ قال أی والله فی الدنیا والآخرة، و ماأحد من شیعتنا إلاّ وهو مکتوب عندنا إسمه، و إسم أبیه إلاّ من یتولّی منهم عنّا، قال: قلت:

ص: 398


1- اختیار، صص ٤٥٥- ٤٥٦.
2- اختیار، صص ٤٦١- ٤٦٢.

جعلت فداک أو من شیعتکم من یتولّی عنکم بعد المعرفة: قال یا حمران نعم و إنت لاتدرکه، قال حمزة فتناظرنا فی هذا الحدیث، فکتبنا به إلی الرِّضا(علیه السلام) نسأله عّمن إستثنی به أبو جعفر، فکتب:

«هم الواقفة علی موسی بن جعفر(علیه السلام)».((1))

٤٥- پاسخ امام(علیه السلام) به زیاد بن مروان فندی:

قال الکشّی: حدَّثنی محمّد بن الحسن، قال حدثنی أبو علی الفارسیّ، عن محمّد بن عیسی و محمد بن مهران، عن محمّد بن إسمعیل أبی سعید الزّیّات، قال، کنت مع زیاده القندی حاجّاً و لم نکن تفترق لیلاً و لا نهاراً فی طریق مکة و بمکة و فی اطراف، ثُمّ قصدته ذات لیلة فلم أره حتّی طلع الفجر فقلت له غمّنی إبطاءک فایّ شئ کانت الحال؟ قال لی ما زلت بالأبطح مع أبی الحسن یعنی أبا إبراهیم و علی إبنه علیهم السلام عن یمینه، فقال: یا أبا الفضل أو یا زیاد هذا إبنی علی قوله قولی و فعله فعلی، فإن کانت لک حاجة فانزلها به و أقبل قوله فإنّه لا یقول علی الله إلاّ الحق، قال إبن إبی سعید فمکثنا ما شاء الله حتّی حدث من أمر البرامکة ما حدث، فکتب زیاد إلی أبی الحسنعلی بن موسی الرِّضا(علیه السلام) یسأله عن ظهور هذا لأمر الحدیث أو الإستتار؟ فکتب إلیه أبو الحسن(علیه السلام):

«اظهر فلا بأس علیک منهم».((2))

ص: 399


1- اختیار، صص٤٦٢- ٤٦٣.
2- اختیار، صص ٤٦٦- ٤٦٧.

فظهر زیاد فلمّا حدث الحدیث قلت له یا أبا الفضل أی شیء یعدل بهذا الامر؟

فقال لی: لیس هذا أو إن الکلام فیه، فألحجت علیه بالکلام بالکوفة وببغداد، کلّ ذلک یقول لی مثل ذلک، إلی أن قال لی فی آخر کلامه: ویحک فتبطل هذه الأحادیث التی روینا.

٤٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن شعیب:

قال الکشّی و إبن شهر آشوب، نصر بن الصَّباح، قال: حدثنی: إسحق بن محمّد، عن محمّد بن عبدالله بن مهران، عن إحمد بن محمّد بن مطرو زکریا اللؤلؤی، قالا: قال: إبراهیم بن شعیب کنت جالساً فی مسجد رسول لله(صلی الله علیه و آله) وإلی جانبی رجل من أهل المدینة، فحادثته ملیّا، و سألتی من أنت؟

فأخبرته إنّی من أهل العراق، قلت له ممّن أنت؟ قال مولی لأبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، فقلت له لی إلیک حاجة قال و ماهی؟ قلت توصل لی إلیه رقعة! قال نعم إذا شئت، فخرجت و أخذت قرطاساً و کتبت فیه: بسم الله الرَّحمن الرَّحیم إنّ من کان قبلک من آبائک یخبرنا بأشیاء فیها دلالات و براهین، و قد أحببت لن تخبرنی بإسمی و إسم أبی وولدی! قال، ثمّ ختمت الکتاب و دفعته إلیه، فلمّا کان من الغد أتانی بکتاب مختوم، فقضضته وقرأته فإذا أسفل من الکتاب بخطّ ردّی:

« بسم الله الرّحمن الرّحیم یا إبراهیم إنّ من آبائک شعیباً و صالحاً و

ص: 400

إنّ من أبنائک محمّداً و علیّاً و فلانة و فلانة»((1))

غیر أنّه زاد إسماً لانعرفها، قال: فقال: له بعض أهل المجلس إعلم أنّه کما صدّقک فی غیرها فقد صدّقک فیها فابحث عنها.

٤٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن بادیه، درباره ی یونس بن عبدالرّحمن:

قال الکشّی: علی قال: حدّثنی محمّد بن یعقوب، عن الحسن بن راشد، عن محمّد إبن بادیه، قال، کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) فی یونس، فکتب:

«لعنة الله و لعن أصحابه»((2))

أو

«بریء الله منه و من اصحابه»((3))

٤٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن بشار واسطی درباره ی یونس بن عبدالرّحمن:

قال الکشّی:((4))علی بن محمّد، قال: حدّثنی محمّد بن أحمد،! عن یعقوب

ص: 401


1- اختیار، صص٤٧٠- ٤٧١؛ منقاقب، ص ٤/٤٠١.
2- اختیار، ص ٤٩٢.
3- همان.
4- إختیار، ٤٩٥: طاهر بن عیسی، قال: حدثنی جعفر بن أحمد، قال حدَّثنی الشّجاعی، عن یعقوب... ادامه ی حدیث.

بن یزید، عن((1)) الحسین بن بشّار الواسطی،! عن یونس بن بهمن، قال، قال لی یونس:((2)) اکتب إلی أبی الحسن(علیه السلام) فأسأله! عن آدم هل فیه من جوهریّة الله شی؟ قال: فکتب إلیه:

((3)) هذه المسألة،((4)) مسألة رجل علی غیر! السنة».((5))

٤٩- نامه ی امام(علیه السلام) به یحیی بن أبی عمران درباره ی احمد بن سابق:

قال الکشّی نصر بن صبّاح، قال: حدَّثنی أبو یعقوب إسحق بن محمّد البصری، عن محمد بن عبدالله بن مهران، قال: حدَّثنی سلیمان بن جعفر الجعفری، قال: کتب أبوالحسن الرِّضا(علیه السلام) إلی یحیی ابن أبی عمران و أصحابه، قرأ یحیی بن أبی عمران الکتاب، فإذا فیه:

«عافانا الله و إیّاکم أنظروا أحمد بن سابق لعنه الله الأعثم الأشبحّ و أحذروه».((6))

قال أبو جعفر: و لم یکن أصحابنا یعرفون أنّه أشبحّ أو به شجّه حتّی کشف رأسه فإذا به شجّه، قال أبو جعفر محمّد بن عبدالله: و کان أحمد قبل ذلک یطهر القول

ص: 402


1- همان:، عن حسن بن بنت إلیاس، عن یونس بن بهمن... ادامه ی حدیث.
2- همان: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام).
3- همان: لیس صاحب».
4- علی شیء من.
5- إختیار، صص ٢٩٢ و ٤٩٥.
6- إختیار، ص ٥٥٢-٥٥٣.

بهذه المقالة، قال: فما مضت الأیّام حتّی شرب الخمر و دخل فی البلایا.

٥٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن مهران:

قال الکشّی: حدَّثنا الحسن بن موسی، قال: حدَّثنا إسمعیل بن مهران، عن إحمد بن محمّد، قال: کتب الحسین بن مهران إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) کتاباً، قال: فکان عیشی شاکاً وقوفه، قال: فکتب إلی أبی الحسن یأمره وینهاه، فأجابه أبوالحسن(علیه السلام) بجواب، وبعث به إلی أصحابه فنسخوه، ووردّ إلیه لئلا یستره الحسن بن مهران، وکذلک کان یفعل إذا سأل عن شئ فأحبّ ستر الکتاب، وهذه نسیخة الکتاب ألذی أجابه به.

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، عافانا الله و إیّاک، جاءنی کتابک تذکر فیه الرَّجل ألذی علیه الخیانة و العین تقول أخذته، و تذکرما تلقانی به و تبعث إلی بغیره، و إحججت فیه فأکثرت و عبت علیه أمراً و أردت الدّخول فی مثله، تقول: إنّه عمل فی أمری بعقله و حیلة، نظراً منه لنفسه و إردة أن تمیل إلیه قلوب النّاس، لیکون الأمر بیده و إلیه، یعمل فیه برأیه و یزعم إنیّ طاوعته فیما إشار به علیّ، و هذا أنت تشیر علی فیما یستقیم عندک فی العقل و الحیلة بعدک، لا یستقیم إلأمر إلاّ بأحد أمرین: إمّا قبلت الأمر علی ما کان یکون علیه، و إمّا أعطیت القوم ما طلبوا و قطعت علیهم، و إلاّ فالأمر عندنا معوج، و النّاس غیر مسلمین ما فی أیدیهم من مال و ذاهبون به! فالأمر لیس بعقلک و لا بحیلتک یکون و لاتفعل ألذی تجیله بالرّأی و المشورة، و لکن الأمر إلی الله عزّ وجلّ وحده لاشریک له، یفعل فی خلقه ما یشاء من یهدی الله فلا مضلّ

ص: 403

له و من یصلله فلا هادی له و لن تجدله مرشداً، فقلت و أعمل فی أمرهم و أحتل، فیه! و کیف لک الحیلة، و الله یقول:

{واقسموا بالله جهدا أیمانهم لا یبعث الله من یموت بلی وعداً علیه حقاً}((1)) فی التوریة والانجیل، إلی قوله عزوجل،{ولیقترفوا ماهم مقترفون}. فلو تجیبهم فیما سألوا عنه إستقاموا و سلموا، وقد کان منّی ما أنکرت و أنکروا من بعدی و مدّ لی لقالی و ماکان ذلک منّی الارجاء الإصلاح، لقول أمیر المؤمنین صلوات الله علیه: إقتربوا و إقتربوا سلوا و سلوا فإنّ العلم یقیض فیضاً، وجلع یمسح بطنه و یقول: ما ملیء طعام و لکن ملأه علم، و الله ما آیة نزلت فی برّ و لا بحر و لا سهل و لاجبل إلاّ أنا أعلمها و أعلم فیمن نزلت، و قول أبی عبدالله(علیه السلام): إلی الله أشکو أهل المدینة إنّما أنا فیهم کالشعر أتنقّل یریدوننی علی أن لا أقول الحقّ، و الله لا أزال أقول الحقّ حتّی أموت، فلمّا قلت حقا أرید به حقن دمائکم، و جمع أمرکم علی ما کنتم علیه، إن یکون سرّکم مکنوناً عندکم غیر فاش فی غیرکم، و قد قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) سرّاً أسرّه الله إلی جبریل، و أسّره جبریل إلی محمّد، و أسرّه محمّد إلی علی صلوات الله علیهم، و أسره علی إلی من شاء، ثمّ قال: قال أبوجعفر(علیه السلام) ثمّ أنتم تحدثون به فی الطّریق، فأردت حیث مضی صاحبکم إن ألف أمرکم علیکم، لئلاّ تضیّعوه فی غیر موضعه، و لا تسألوا عنه غیر أهله فتکونوا فی مسألتکم ﺇیّاهم هلکنم فکم دعیّ إلی نفسه و لم یکن داخله، ثم

ص: 404


1- ابتدای آیة، مربوط به آیه ی 60 سوره ی نحل است. ولی ما بقی آیه متعلق به آیة ی 113 سوره ی انعام می باشد.

قلتم لا بدّ إذا کان ذلک منه: یثبت علی ذلک و لا یتحول عنه إلی غیره، قلت لأنّه کان من التقیّة و الکفّ أولاً، و أمّا إذ تکلم فقد لزمه الجواب فیما یسأل عنه، فصار ألذی کنتم تزعمون أنّکم تذمّون به، فإنّ الأمر مردود إلی غیرکم، و إنّ الفرض علیکم إتباعهم فیه إلیکم، فصیّرتم ما استقام فی عقولکم و آرائکم، وصحّ به القیاس عندکم بذلک لازماً، لما زعتم من أن لایصحّ أمرنا، زعتم حتّی یکون ذلک علی لکم، فإن قلتم إن لم یکن کذلک لصاحبکم فصار الأمران وقع إلیکم: نبذتم أمر ربّکم وراء ظهورکم، فلا أتّبع، أهوائکم، قد ضللت إذن وما أنا من المهتدین، وما کان بدّ من أن تکونوا کما کان من قبلکم، قد أخبرتم أنّها السّنن و الأمثال القّذة بالقّذة، وما کان کما کان من قبلکم، قد اخبرتم انها السن والأمثال القّذة بالقّذة، و ما کان یکون ما طلبتم من الکفّ أولاً و من الجواب آخراً شفاءً لصدورکم و لا ذهاب شککم، و ما کان بدّ من أن یکون ما قد کان منکم، و لا یذهب عن قلوبکم حتّی یذهبه الله عنکم، و لو قد کان منکم، ولا یذهب عن قلوبکم حتی یذهبه الله عنکم، و لو قدر الناس کلّهم علی أن یحبّونا ویعرفوا حقّنا ویسلموا الأمرنا: فعلوا، و لکنّ الله یفعل ما یشاء و یهدی إلیه من إناب، فقد أجبتک فی المسائل کثیرة، فانظر أنت و من أراد المسائل منها و تدبرها، فإن لم یکن فی المسائل شفاء فقد مضی إلیکم منّی ما فیه حجّة ومعتبر، وکثرة المسائل معیبة عندنا مکروهة، إنّما یرید أصحاب المسائل المحنة لیحدوا سبیلاً إلی الشّبهة و الضّلالة و من أراد لبسا لبس الله علیه و کلّه إلی نفسه، و لا تری أنت و أصحابک أنّی أجبت، وإن شئت صمت، فذاک إلی لا ماتقوله أنت و أصحابک، لاتدرون کذا و کذا، بل لا بدّ

ص: 405

من ذلک، إذ نحن منه علی یقین و أنتم منه فی شک((1)).»((2))

٥١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبو حامد سندی بن محمّد:

قال الطَّبری: وروی أبو حامد السّندی بن محمّد، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله بدّعا، فدعا لی و قال:

«لا تؤخر صلاة العصر و لا تحبس الزَّکاة»((3))

قال أبو حامد و ما کتبت إلیه بشیء فی هذا ولم یطلع علیه أحداً إلاّ الله، و قال أبو حامد و کنت أصلّی العصر فی آخر و قتها و کنت أدفع الزکاة بتأخیر الدّراهم من أقل و أکثر بعد ما تحل فابتد أنی بهذا.

٥٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن حسین بن یحی:

قال الرّاوندی: ما قالعلی بن الحسین بن یحی: کان لنا أخ یری رأی الأرجاء یقال له: عبدالله کان یطعن علینا.

فکتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) أشکو إلیه و أسأله الدّعاء فکتب إلیّ:

«ستری حاله إلی ما تحبّ، وأنّه لن یموت إلاّ علی دین الله و سیولد

ص: 406


1- مصحّح گوید: ما، این نامه را مطابق نسخهها نقل کردهایم، و قطعاً تحریفاتی از سوی ناقلین صورت گرفته است که باعث ابهام در بعضی از جملات شده است، هر چند ممکن است این ابهام به جهت عدم آگاهی از سؤالها و امر و نهی، حسین بن مهران نیزگ باشد.
2- إختیار، صص ٥٥٩-٦٠٣.
3- دلائل الإمامة، ص ١٩١.

له من أمّ ولد له- فلانه غلام».((1))

قالعلی بن الحسین بن یحی: فما مکثنا إلاّ أقل من سنة حتّی رجع إلی الحقّ فهو الیوم خیر اهل بیتی، و ولد له- بعد کتاب أبی الحسن- من أمّ ولده تلک غلام!

٥٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبان بن محمد درباره ی ایمان ابی طالب:

قال الکراجکی: أخبرنی شیخی أبو عبدالله الحسین بن عبدالله بن علی المعروف بابن الواسطی رضی الله عنه، قال: أخبرنی أبو محمّد هارون بن موسی التلّعکبریّ، قال: أخبرنی أبوعلی بن همام، قال: حدثنا أبو الحسنعلی بن محمّد القمیّ الأشعریّ، قال: حدثنی منجح الخادم مولی بعض الطاهریة بطوس، قال: حدّثنی أبان بن محمّد، قال: کتبت إلی الإمام الرّضاعلی بن موسی(علیه السلام) جعلت فداک، قد شککت فی ایمان أبی طالب، قال: فکتب:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، امّا بعد، فمن یتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولی إنّک إن لم تقر بأیمان أبی طالب کان مصیرک إلی النَّار».((2))

٥٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه بکر بن صالح، درباره ی أولاد:

قال الطّبرسی: من کتاب المحاسن، عن بکر بن صالح، قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّانی(علیه السلام) انّی أجتنبت طلب الولد منذ خمس سنین و ذلک أنّ أهلی کرهت ذلک و قالت: إنّه یشتدّ علی – تربیتهم لقلة الشیء فما تری؟ فکتب(علیه السلام):

ص: 407


1- الخرائج، ١/٣٥٨-٣٠٥٩.
2- کنزالفوائد، ١/١٨٢-١٨٣.

«أطلب الولد، فإنّ الله یرزقهم».((1))

٥٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن اسماعیل بن بزیح درباره ی طاهر کردن آب چاهی که نجس شده است:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، قال: کتبت إلی رجل إسأله أن یسأل أبا الحسن الرِّضا(علیه السلام) عن البئر تکون فی المنزل للوضوء فیقطر فیها قطرات من بو أودم أو یسقط فیها شیء من غیره کالبعرة أو نحوها ما ألذی یطهرها حتّی یحلّ الوضوء منها للصّلوة، فوّقع(علیه السلام) فی کتابی بخطّه.

«ینزح منها ولاء»((2))

٥٦- پاسخ امام(علیه السلام) به اسماعیل بن مهران درباره ی مقدار شستشوی صورت در وضو:

الکلینی، والطّوسی عنه:((3))علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران: قال کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن حدّ الوجه: فکتب:

«من أوّل الشَّعر إلی آخر الوجه و کذلک الجبینین»((4)).((5))

ص: 408


1- مکارم الأخلاق، ٢٥٦.
2- فروع الکافی، ٣/٥؛ الإستبصار، ١/٤٤.
3- تهذیب، جعفر بن محمّد عن محمّد بن یعقوب عن .. ادامه ی حدیث.
4- همان: حنیئذ.
5- فروع الکافی، ٣/٢٨؛ تهذیب، ١/٥٥.

٥٧- پاسخ امام(علیه السلام) به اسماعیل بن مهران درباره ی اوقات نماز:

الکلینی والطّوسی:علی بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، قال: کتبت إلی الرضا(علیه السلام): ذکر أصحابنا أنّه إذا زالت الشَّمس فقد دخل وقت الظُّهر و العصر و إذا غربت دخل وقت المغرب و العشاء الآخرة، إلاّ أنّ هذه، قبل هذه فی السّفر والحضر و إنّ المغرب إلی ربع اللّیل. فکتب:

«کذلک الوقت غیر أن وقت المغرب ضیّق و أنّ آخر وقتها ذهاب الحمرة و مصیرها إلی البیاض فی أفق المغرب».((1))

٥٨- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن یحیی بن حبیب درباره ی نمازهای مستحبی:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن((2)) یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیی بن حبیب، قال: کتبت إلی ابی الحسن الرِّضا(علیه السلام) یکون علی الصَّلوة النافلة متی أقضیها؟ فکتب(علیه السلام):

«أیّة((3)) ساعة شئت من لیلٍ أو نهارٍ».((4))

ص: 409


1- فروع الکافی، ٣/٢٨١- ٢٨٢؛ تهذیب، ٢/٢٦٠-٢٦١؛ الإستبصار، ١/٢٧٠.
2- تهذیب: احمد بن.
3- همان: أیّ.
4- فروع الکافی، ٣/٤٥٤؛ تهذیب، ٢/٢٧٢.

٥٩- پاسخ امام(علیه السلام) به قاسم بن صیقل درباره ی لباس نماز گزار:

قال الکلینی والطّوسی، الحسن بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن عبدالله الواسطیّ، عن قاسم بن الصّیقل، قال: کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) إنّی أعمل أغماد السّیوف من جلود الحمر المیتة فیصیب ثیابی فأصلّی((1)) فیها فکتب(علیه السلام) إلیّ:

«إتخذ ثوباً لصلاتک».((2))

فکتب إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام): کنت کتبت إلی أبیک(علیه السلام) بکذا بکذا فصعبّ علی ذلک، فصرت أعملها من جلود الحمر الوحشیّة الذّکیة، فکتب(علیه السلام) إلیّ:

«کل أعمال البّر بالصّبر برحمک الله فإن کان ما تعمل و حشیّاً ذکیاً فلا یأس».((3))

٦٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه محمّد بن ابراهیم درباره ی لباس نماز گزار:

قال الطّوسی: الحسین بن سعید قال: قرأت کتاب محمّد بن إبراهیم إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) یسأله عن لصّلوة فی ثوب حشوة قز، فکتب إلیه؛ قرأته:

« لا بأس بالصّلاة فیه».((4))

ص: 410


1- تهذیب: أفأصلی.
2- فروع الکافی،٣/٤٠٧؛ تهذیب، ٢/٣٥٨.
3- همان.
4- تهذیب، ٢/٣٦٤.

٦١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن سعید درباره ی تشییع میت:

قال الصّدوق: کتب الحسین بن سعید إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) یسأله عن سریر المیّت یحمل أ له جانب یبدأ فی الحمل من جوانبه الأربع أو ما خفّ علی الرّجل یحمل من أی الجوانب شاء؟ فکتب(علیه السلام):

«من أیّها شاء».((1))

٦٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی جعفر بن عیسی درباره ی پوشیدن لباس خزّ:

قال الکلینی: أحمد بن أبی عبدالله، عن جعفر بن عیسی، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن الدّوابّ الّتی یعمل الخزّ من یرها أسباع هی: فکتب(علیه السلام):

«لبس الخزّ الحسین بن علی و من بعده جدّی علیهم السلام ».((2))

٦٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی زکریاّ بن آدم دربارۀ نماز مسافر:

قال الصّدوق، سأل زکریّا بن آدم أبا الحسن الرِّضا(علیه السلام): عن التقصیر، فی کم یقصر الرّجل إذا کان فی ضیاع أهل بیته و أمره جایز فیها یسیر فی الضّیاع یومین و اللّیلتین و ثلاثة أیّام ولیا لهنّ؟ فکتب(علیه السلام):

«التّقصیر فی مسیر یوم و لیلة».((3))

ص: 411


1- الفقه، ١/١٠٠.
2- فروع الکافی، ٦/٤٥٢.
3- الفقة، ١/٢٨٧.

٦٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن فضل واسطی درباره ی نماز آیات:

قال الصّدوق: روی عنعلی بن الفضل الواسطی أنّه قال: کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) إذا إنکسف الشّمس و القمر و أنا راکب لا أقدر علی النّزول، فکتب(علیه السلام) إلیّ:

«صلّ علی مرکبک ألذی أنت علیه».

٦٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسن بن محبوب درباره ی سجده برگچ:

قال الکلینی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب((1)) قال سألت أبا الحسن(علیه السلام) عن الجصّ یوقد علیه بالعذرة وعظام الموتی، ثُمّ یجصّص به المسجد، أیسجد علیه، فکتب(علیه السلام) إلی بخطّه:

«إنّ الماء و النّار قد طهّراه».((2))

٦٦- پاسخ امام(علیه السلام) به ابن فضال دربارۀ کیفیت نماز جماعت:

قال الطّوسی:((3)) أحمد بن محمّد، عن البرقی، عن إبن فضال، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) فی رجل کان خلف إمام یأتم به فرکع قبل أن یرکع الإمام و هو یظن أنّ الإمام قد رکع فلمّا رکع رآه کم یرکع فرفع رأسه ثُمّ أعاد الرّکوع مع الإمام أیفسد عله ذلک صلاته أم تجوز تلک الرکعة؟

ص: 412


1- الحسن بن محبوب، از اصحاب امام رضا(علیه السلام) است: [رجال الطّوسی، ص ٣٧٢.]
2- فروع الکافی، ٣/٣٣٠؛ تهذیب، ٢/٣٠٤.
3- تهذیب، ٣/٢٨٠؛ سعد بن أبی جعفر عن الحسن بن علی بن فضال... ادامه ی حدیث.

فکتب:

«یتمّ صلاته و لا یفسد ما صنع صلاته».((1))

٦٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن قاسم بن فضیل درباره ی زکات یتیم:

قال الکلینی وغیره:((2)) محمّد بن یحی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن! القاسم بن الفضیل، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن الوصیّ أ یزکیّ زکاة الفطر عن الیتامی إذا کان لهم مال؟ قال: فکتب(علیه السلام):

«لا زکاة علی الیتیم»:((3))

٦٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی جعفر بن ابراهیم بن محمد همدانی درباره مقدار زکات فطره:

قال الکلیینی وغیره:((4)) محمّد بن یحیی،((5)) عن محمّد بن أحمد، عن جعفر

ص: 413


1- تهذیب، ٣/٢٧٧ و٢٨٠.
2- تهذیب ٤/٣٠: سعد بن عبدالله عن أحمد بن محمّد بن القاسم بن الفضیل البصری... ادامه ی حدیث. - فروع الکافی، ٣/٣٣٠: أحمد بن محمّد، عن الحسین عن محمّد بن القاسم بن الفضیل البصری... ادامه ی حدیث.
3- فروع الکافی، ٣/٥٤١ و ٤/١٧٢؛ الفقیه، ١/١٤٢؛ تهذیب، ٤/٣٠ و ٣٣٠.
4- عیون: حدّثنا أبی و محمّد بن الحسین بن أحمد بن ولید رضی الله عنهما، قالا حدَّثنا محمّد بن یحیی العطّار... ادامه ی حدیث.
5- تهذیب: نیست.

بن إبراهیم إبن محمّد الهمدانی و کان معنا حاجّاً، قال: کتبت إلی أبی الحسن((1)) علی یدی أبی: جعلت فداک إنّ أصحابنا إختلفوا فی الصّاع بعضهم یقول: الفطرة بصاع المدنیّ و بعضهم یقول: بصاع العرافیّ، فکتب إلیّ:

«الصّاع سّتة أرطال بالمدنیّ و تسعة أرطال بالعرافیّ».((2))

قال و أخبرنی أنّه یکون بالوزن ألفاً و مائة سبعین وزنة.

٦٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن اسماعیل درباره ی زکات فطره:

قال الکلینی((3)) وغیره:((4)) محمّد بن یحیی، عن بنان بن محمّد، عن أخیه عبدالرّحمن بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، قال: بعثت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) بداراهم((5)) لی و لغیری و کتبت إلیه أخیره أنها من فطرة العیال، فکتب بخطّه:

«قبضت و قبلت».((6))

ص: 414


1- باتوجه به عیون: الرّضا(علیه السلام).
2- فروع الکافی، ٤/١٧٢؛ عیون ١/٣٠٩- ٣١٠؛ تهذیب، ٤/٨٣- ٨٤ (به نقل از کلینی) و ٤/٣٣٤؛ الإستبصار، ٢/٤٨. به نقل از کلینی.
3- الفقیه و الإستبصار: روی محمد بن اسماعیل بن بزیع قال: بعثت إلی الرضا(علیه السلام) بدنانیر من قبل بعض أهلی و کتبت إلیه أخیره أن فیها زکاة خمسة و سبعون و الباقی صله، فکتب(علیه السلام) بخطه: «قبضت» وبعثت الیه... ادامه حدیث مذکور.
4- المقنعه: نیست.
5- الفقیه: بدنانیر.
6- فروع الکافی، ٤/١٧٤؛ الفقیه، ص ٢/٢٦؛ المقنة، ٢٦٥؛ تهذیب، ٤/٩١ به نقل از کلینی؛ الإستبصار، ٢/٣٥- ٣٦.

٧٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن عبد ربّه درباره ی خمس:

قال الکلینی: سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عنعلی بن الحسین بن عبد ربّه، قال: سرّح الرّضا(علیه السلام) بصلة إلی أبی، فکتب إلیه أبی هل علی فیما سرّحت إلی خمس؟ فکتب إلیه:

« لا خمس علیک فیما سرّح به صاحب الخمس».((1))

٧١- پاسخ امام(علیه السلام) به ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی خمس:

قال الصَّدوق: فی توقیعات الرِّضا(علیه السلام) إلی إبراهیم بن محمّد الهمدانی:

«أنّ الخمس بعد المؤنة»((2))

٧٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین درباره ی روزه ی نذری در روز مشخص:

قال الکلینی و الطّوسی عنه؛ عدّه من أصحابنا، من أحمد بن محمّد، عنعلی بن أحمد بن أشیم، قال: کتب الحسین((3)) إلی الرِّضا(علیه السلام)، جعلت فداک رجل نذر أن یصوم أیّاماً معلومةً فصام بعضها ثمَّ إعتّل فأفطر أیبتدی، فی صومه أم یحتسب بما مضی؛ فکتب إلیه:

ص: 415


1- أصول الکافی، ١/٦١٣.
2- الفقه، ٢/٢٩.
3- ظاهراً حسین بن عبید است.[مصحّح].

«یحتسب ما مضی»((1))

٧٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی صفوان بن یحیی درباره ی میقات:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، من صفوان بن یحیی، عن أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، قال: کتبت إلیه أنّ بعض موالیک با لبصرة یحرمون ببطن العقیق ولیس بذلک الموضع ماء ولا منزل و علیهم فی ذلک مؤونة شدیدة و یعجلّهم أصحابهم و جمّالهم و من وراء بطن العقیق بخمسة عشر می لاً منزل فیه ماء و هو منزلهم ألذی ینزلون فیه فتری أن یحرموا من موضع الماء لرفقه بهم و خفّته علیهم؛ فکتب:

«أنّ رسول الله’ وقّت المواقیت لأهلها و لمن أتی علیها من غیر أهلها و فیها رخصة لمن کانت به علّة فلا یجاوز المیقات إلاّ من علّة».((2))

٧٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن سفیان درباره ی کسی که یکی از شوطهای طواف را از داخل حجر اسماعیل انجام دهد:

قال الصَّدوق: و روی الحسین بن سعید، عن إبراهیم بن سفیان، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام): إمرأة طافت طواف الحجّ فلمّا کانت فی الشَّوط السّابع إختصرت و طاقت فی الحجر وصلّت رکعتی الفریضة و سعت و طافت طواف النِّساء، ثمّ أنت منی، فکتب(علیه السلام):

ص: 416


1- فروع الکافی، ٤/١٤١؛ تهذیب، ٤/٢٨٧.
2- فروع الکافی، ٤/٣٢٣- ٣٢٤.

«تعید».((1))

٧٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی وصیت به أمّ ولد:

قال الکلینی وغیره: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، قال نسخت من کتاب بخطّ أبی الحسن((2))، فلان مولاک توفیّ إبن أخّ له و ترک أمّ ولد له لیس لها و لد فأوصی لها بألف هل تجوز الوصیّة و هل یقع علیها عتق، و ما حالها، رأیک فدتک نفسی؟ فکتب(علیه السلام):

«تغلق فی الثلث و لها الوصیّة».((3))

٧٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عمرو درباره ی تعویض طلا یا نقره:

قال الطَّوسی: فاما مارواه محمد بن أحمد بن یحیی، عن محمد بن عیسی عن الفضل بن کثیر عن محمد بن عمرو، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام): إنّ إمرأة من أهلنا أوصت أن ندفع إلیک ثلاثین دیناراً و کان لها عندی فلم یحضرنی فذهبت إلی بعض الصّیارفة فقلت: أسلفنی دنانیر علی أن أعطیتک ثمن کلّ دینار ستّة و عشرین درهماً فأخذت منه عشرة دنانیر بمائتین وستّین درهماً و قد بعثتها إلیک؛ فکتب(علیه السلام) إلیّ:

«وصلت الدَّنانیر».((4))

ص: 417


1- الفقیه، ٢/٣٠٥.
2- احمد بن محمّد بن أبی نصر از اصحاب امام رضا(علیه السلام) است. [ر.ک، رجال الطّوسی، ٣٦٦].
3- فروع الکافی، ٧/٢٩، الفقیه، ٤/١٦٠؛ تهذیب، ٩/٢٢٤.
4- تهذیب، ٧/١٠١؛ الإستبصار، ٣/٩٥.

٧٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی وصیت مبهم:

قال الطّوسی: أحمد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال: نسخت من کتاب بخطّ أبی الحسن(علیه السلام) رجل أوصی لقرابته بألف درهم و له قرابة من قبل أبیه و أمّه ما حدّ القرابة یعطی من کان بینه قرابة، أو لها حدّ ینتهی إلیه رأیک فدتک نفسی؟ فکتب(علیه السلام):

«إن لم یسم أعطاها قرابته»((1))

٧٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یونس درباره ی فروش زمین اجارهای:

قال الکلینی و الطّوسی:((2)) محمّد بن یحیی،! عن أحمد بن محمّد، علی علیّ بن أحمد، عن یونس، قال کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن رجل تقبّل من رجل أرضاً أو غیر ذلک سنین مسمّاة ثُمّ إنّ المقبل أراد بیع أرضه الّتی قبّلها قبل إنقضاء السّنین المسمّاة هل للمتقبّل أن یمنعه من البیع قبل إنقضاء أجله ألذی تقبّلها منه إلیه و ما یلزم المتقبّل له؟ قال، فکتب:

«له أن یبیع إذا أشترط علی المشتریّ أنّ للمتقبّل من السّنین ما له».((3))

ص: 418


1- تهذیب، ٩/٢١٥.
2- تهذیب: نیست.
3- فروع الکافی، ٥/٢٧٠؛ تهذیب، ٧/٢٠٨.

٧٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یونس عبدالرّحمن درباره ی دَین:

قال الصَّدوق و الطّوسی:((1)) کتب یونس بن عبد الرّحمن إلی الرِّضا(علیه السلام): أنه کان لی علی رجل عشرة دراهم و إن السُّلطان أسقط تلک دراهم و جاء بدراهم أعلی من تلک الدَّراهم الأولی ولهم الیوم وضیعة فأیّ شی لی علیه؟ الأولی الّتی أسقطها السَّلطان أو الدَّراهم الّتی أجازها السّلطان؟ فکتب(علیه السلام):

«الدراهم الأولی».((2))

٨٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یونس درباره ی کیفیت انفاق:

قال الکلینی و الطّوسی؛((3))علی بن إبراهیم! عن محمّد بن عیسی، عن یونس، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أنّ لی علی رجل ثلاثة آلاف درهم و کانت تلک الدّراهم تنفق بین النَّاس تلک الأیّام و لیست تنفق الیوم. فَلِیَ((4)) علیه تلک الدَّراهم بأعیانها أو ما ینفق الیوم بین النّاس، قال و فکتب إلیّ:

«لک أن تأخذ منه ما ینفق بین الناس کما أعطیته ما ینفق بین الناس».((5))

ص: 419


1- تهذیب: محمّد بن حسن الصّفار، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبدالرّحمن... ادامه ی حدیث.
2- الفقیه، ٣/١١٨؛ تهذیب، ٧/١١٧؛ الإستبصار، ٣/٩٩.
3- تهذیب و الإستبصار: محمّد بن یحیی، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی... ادامه ی حدیث.
4- همان منابع: ألی.
5- فروع الکافی، ٥/٢٥٢؛ تهذیب ٧/١١٦؛ الإستبصار، ٣/١٠٠.

٨١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن فضال درباره ی اطعام افراد فاسق در ماه رمضان:

قال الصَّدوق و الطَّوسی:((1)) روی الحسین بن سعید، عن إبن فضّال، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن قوم عندنا یصلّون ولا یصومون شهر رمضان و ربّما إحتجت إلیهم یحصدون لی فإذا دعوتهم للحصّاد لم یجیبونی حتیّ أطعمهم وهم یجدون ما یطعمهم فیذهبون إلیهم و یدعونی و أنا أضیق من إطعامهم فی شهر رمضان، فکتب(علیه السلام) بخطّه أعرفه:

«أطعهمهم».((2))

٨٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی جمع دو خواهر:

الکلینی و الطّوسی عنه-علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرّار، عن یونس، قال: قرأت فی کتاب رجل إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، جعلت فداک الرِّجل یتزوّج المرأة متعة إلی أجل مسمّی،فینقضی الأجل بینهما هل له أن ینکح أختها من قبل أن ینقضی عدّتها، فکتب:

«لا یحلّ له أن یتزوّجها حتیّ عدّتها».((3))

ص: 420


1- تهذیب، سعد بن عبدالله عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن ... ادامه ی حدیث.
2- الفقیه، ٢/١٣٦؛ تهذیب، ٤/٣١٤.
3- فروع الکافی، ٥/٤٣١؛ تهذیب، ٧/٢٨٧؛ الأستبصار، ٣/١٧٠. *. تاریخ تقربیی، ارسال این نامه به سال، ٢٠١- ٢٠٢ ق است.

٨٣- پاسخ امام(علیه السلام) به فقهای خراسان درباره ی مردی که قسم خورده بود اگر معاویه از اصحاب پیامبر محسوب شو، زنش مطلقه باشد:

قال الصَّدوق: حدَّثنا الحاکم أبو علی الحسین بن أحمد بیهقی، قال: حدَّثنی محمّد بن یحیی الصّولی، قال: حدَّثنی أحمد بن محمّد بن إسحاق الطّالقانی، قال: حدثنی أبی، قال: حلف رجل بخراسان بالطّلاق أنّ معویة لیس من أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) أیام کان الرِّضا(علیه السلام) بها،! فافتی الفقهاء بطلاقها فسئل الرضا(علیه السلام)؟ فافتی إنّها تطلق: فکتب الفقهاء رقعةً و إنفذوها إلیه و قالوا له: من أین قلت یا بن رسول الله إنّها لم تطلق؟ فوقع فی رقعتهم:

«قلت هذا من روایتکم، عن أبی سعید الخذری، أنّ رسول الله قال لمسلمة[یوم] الفتح و قد کثروا علیه: أنتم خیر و أصحابی خیر و لا هجرة بعد الفتح، فامطل الهجرة و لم یجعل هولاء أصحاباً له».((1))

قال: فرجعوا إلی قوله.

٨٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی وشّاء درباره ی نوشیدن آب جو:

قال الکلینی و الطّوسی:((2)) محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن! محمّد بن عیسی عن الوشّاء، قال کتبت إلیه- یعنی الرِّضا(علیه السلام)- أسأله عن الفقاع، قال: فکتب:

ص: 421


1- عیون، ٢/٨٧- ٨٨.
2- تهذیب و الإستبصار: أحمد بن محمّد بن عیسی.

«حرام و هو خمر و من شربه کأنّه بمنزلة شارب الخمر».((1))

قال: و قال أبوالحسن الأخیر(عجل الله تعالی فرجه)(2)(علیه السلام): لو أنّ الدّار داری لقتلت بایعه و لجلدت شاربه، و قال أبوالحسن الأخیر(علیه السلام): حدّه حدّ شارب الخمر و قال(علیه السلام): هی خمیرة إستصغرها النّاس.

٨٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن فضال درباره ی نوشیدن آب جو:

قال الکلینی و الطّوسی:((3)) محمّد بن یحیی،! عن أحمد بن محمّد، عن إبن فضال، قال: کتبت إلی أبی الحسن((4))، أسأله عن الفقّاع، قال، فکتب:((5))

«هو الخمر وفیه حدّ شارب الخمر».((6))

٨٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن اسماعیل بن بزیع درباره ی حلال بودن ماهی ربیثا

(7)

قال الصَّدوق و الطَّوسی: کتب محمّد بن إسماعیل بن بزیع إلی الرِّضا(علیه السلام): إختلف النَّاس فی الرَّبیثا فما تأمرنی بها؟ فکتب(علیه السلام):((8))

ص: 422


1- فروع الکافی، ٦/٤٢٣؛ تهذیب، ٩/١٢٥؛ الإستبصار، ٤/٩٥.
2- همان منابع: الأوّل.
3- تهذیب: نیست.
4- فروع الکافی، ٦/٤٢٤؛ تهذیب، ٩/١٧٤.
5- باتوجه به ابن فضال: أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) [ر.ک. رجال الطّوسی، ص ٣٧١].
6- فروع الکافی، 6/424؛ تهذیب، 9/174.
7-
8- تهذیب: الحسین بن سعید،عن محمد بن... ادامه ی حدیث.

«لا بأس بها»((1))

٨٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی مرزبان بن عمران درباره ی خرید و فروش اسرای دیلم:

قال الطّوسی: محمّد بن علی بن محبوب، عن محمّد بن عبدالجبار، عن صفوان بن یحیی، عن المرزبان بن عمران،((2)) قال: سألته عن سبعی الدیلم وهم یسرق بعضهم من بعض ویغیّر علیهم السلمون بلا إمام إیحلّ شهرأوهم، فکتب:

«إذا أقرّوا بالعبودیة فلا بأس بشرائهم».((3))

٨٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی مرتد:

قال الطّوسی: الحسین بن سعید، قال: قرأت بخطّ رجل إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام)، رجل ولد الإسلام ثمّ کفر و أشرک و خرج عن الإسلام هل یستتاب أو یقتل ولا یستتاب؟ فکتب(علیه السلام):

«یقتل».((4))

ص: 423


1- الفقیه، ٣/٢١٥؛ تهذیب، ٩/٦-٧. مرزبان بن عمران: از امام رضا(علیه السلام) روایت میکند، [ر.ک. رجال الطّوسی، ٣٩١]. - تهذیب، ٦/١٦١.
2- مرزبان بن عمران: از امام رضا(علیه السلام) روایت میکند، [ر.ک. رجال الطّوسی، ٣٩١].
3- تهذیب، ٦/١٦١.
4- تهذیب، ١٠/١٣٩.

٨٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسن بن حسین انباری درباره ی قبول کردن کارهای حکومتی:

(1)(عجل الله تعالی فرجه)

قال الکلینی والطّوسی عنه:علی بن إبراهیم، عن أبیه عنعلی بن الحکم، عن الحسن بن حسین الأنباریّ، عن أبی الحسن الرضا(علیه السلام) قال: کتبت إلیه أربعة عشر سنة إستأذنه فی عمل السّلطان فلمّا کان فی آخر کتاب کتبتة إلیه أذکر أنّی أخاف علی خبط عنقی و إنّ السّلطان یقول لی: إنّک رافضیّ ولسنا نشّک فی أنّک ترکت العمل للسّلطان للرّفض فکتب إلی أبو الحسن(علیه السلام):

«قد فهمت کتابک وما ذکرت من الخوف علی نفسک فإن کنت تعلم إنّک إذا ولّیت عملت فی عملک بما أمر به رسول الله(صلی الله علیه و آله) ثم تصیرأعوانک وکتّابک و أهل ملّتک فإذا صار إلیک شیء واسیت به فقراء المؤمنین حتیّ تکون واحداً منهم کان ذابذا و إلاّ فلا».((2))

٩٠- تفسیر امام(علیه السلام) درباره ی أیه {وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَی الْحُکَّامِ}:

ص: 424


1- (عجل الله تعالی فرجه) راوی، تاریخ ارسال نامه را سال ١١٤ ه- ق نوشته است.
2- فروع الکافی، ٥/١١١؛ تهذیب، ٦/٣٣٥.

قال الطّوسی: محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن علی بن فضال، قال قرأت فی کتاب أبی الأسد إلی أبی الحسن الثّانی(علیه السلام) و قرأته بخطّه، سأله ما تفسیر قوله تعالی: {وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَی الْحُکَّامِ}((1)) قال: فکتب إلیه بخطه:

«الحکام القضاة».((2))

قال: ثُمّ کتب تحته:

«هو أن یعلم الرّجل أنّه ظالم فیحکم له القاضی فهو غیر معذور فی أخذه ذلک ألذی حکم له إذا کان قد علم أنّه ظالم».((3))

٩١- تفسیر امام(علیه السلام) درباره ی آیه ی {نساءکم حرث لکم...}

((4))

قال العیّاشی: عن الفتح بن یزید الجرجانی، قال:

کتبت إلی الرِّضا(علیه السلام) فی مثله؛ فورد الجواب:

«سئلت عمّن أتی جاریته فی دبرها و المرأة لعبة[الرّجل] لاتؤذی و هی حرث کما قال الله تعالی».((5))

٩٢- حرز امام(علیه السلام) مشهور به وقعة الجیب که امام(علیه السلام) به حمید بن قحطبه املاء فرمود:

قال الصَّدوق: حدَّثنا محمّد بن موسی المتوکّل رضی الله عنه، قال:

ص: 425


1- البقره/١٨٤.
2- تهذیب، ٦/٢١٩- ٢٢٠.
3- همان.
4- تهذیب، ٦/٢١٩- ٢٢٠.
5- تفسیر العیّاشی، ١/١١١، البرهان، ١/٢١٦.

حدَّثناعلی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن یاسر الخادم، قال: لمّا نزل إبوالحسنعلی بن موسی الرِّضا(علیه السلام) قصر حمید بن قحطبه نزع ثیابها و ناولها حمیداً فاحتملها وناولها جاریة لتغسلها، فما لیث أن جائت و معها رقعة فنا ولتها وقالت حمیداً و قالت جدتها فی جیب أبی الحسنعلی بن موسی الرِّضا(علیه السلام)، فقلت جعلت فداک إنّ الجا ریة وجدت رقعة فی جیب قمیصک، فما هی؟ قال: یا حمید هذه عوذة لا نفارقها: فقلت له: شرفتنی قال(علیه السلام): هذه عوذة من أمسکها فی جیبه کان مدفوعاً عنه و کانت له حرزاً من الشَّیطان الرَّحیم و السَّلطان، ثمّ أملی علی حمید العوذة و هی:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم: بسم الله إنیّ أعوذ بالرَّحمن منک إن کنت تقیّاً أو غیر تقی أخذت بالله السَّمیع البصیر علی سمعک و بصرک، و لا سلطان لک علی و لا علی سمعی و لا بصری و لا علی شعری و لا علی بشری و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی فحی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا أهلی و لا علی مالی و لا علی رزقنی ربّی سترت بینی و بینک بسترة النّبوّة ألذی إستتر به أنبیاء الله من((1)) سلطان فراعته،! جبرئیل عن یمینی و می کائیل عن یساری و إسرافیل من ورائی و محمّد(صلی الله علیه و آله) أمامی و الله مطّلع علی ما یمنعک و یمنع الشیطان منّی، اللّهم لا یغلب جهله إناتک أن یستفزّنی و یستخفنّی اللّهم إلیک

ص: 426


1- مهج الدَّعوات، سطوات الجبابرة والفراعنة.

إلتجإت اللّهم إلیک إلتجإت، اللّهم إلیک إلتجإت».((1))

٩٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ایوب بن یقطین درباره ی دعاء «البهاء»:

قال إبن طاووس: رویناه بإسنادنا إلی جدّی أبی جعفر الطّوسی بإسناده إلیعلی بن الحسین بن الفضال من کتاب الصیّام و رواه أیضاً إبن أبی قرّة فی کتابه و اللّفظ واحد، فقالا معاً عن أیوّب بن یقیطین أنّه کتب إلی الحسن ابی الرِّضا(علیه السلام) یسأله أن یصحّح له هذا الدّعاء فکتب إلیه:

«نعم وهو دعاء أبی جعفر(علیه السلام) بالأسحار فی شهر رمضان، قال أبی: قال أبوجعفر(علیه السلام): لو یعلم النّاس من عظم هذه المسائل عند الله و سرعة إجابته لصحاحبها لا قتتلو علیه و لو بالسِّیف و الله یختص برحمة من یشاء و قال أبو جعفر(علیه السلام): لو حلفت لبررت أنّ إسم الله الأعظم قد دخل فیها فإذا دعوتم فاجتهدوا فی الدّعاء فإنّه من مکنون العلم و إکتموه إلاّ من أهله و لیس من أهله و لیس من أهله المنافقون و المکذّبون و الحاحدون و هو دعاء المباهلة».((2))

٩٤- دعایی که امام(علیه السلام) به یونس بن بکّیر مرقوم فرمود:

قال إبن طاووس: وجدناه من کتاب أصل یونس بن بکّیر قال و سئلت سیّدی أن یعلّمنی دعاءً دعوا به عند الشَّدائد، فقال لی: یا یونس تحفظ ما أکتبه لک و

ص: 427


1- عیون، ٢/ ١٣٧- ١٣٨؛ مهج الدّعوات، صص ٣٣- ٣٤.
2- إقبال الأعمال، ص ٣٤٥.

أدع به فی کلّ شدّة تجاب و تعطی ما تتمّناه ثمّ کتب لی:

«بسم الله الرحمن الرحیم اللّهمّ إنّ ذنوبی و کثرتها قد أ خلقت وجهی عندک و حجّتنی عن إستیهال رحمتک و باعدتنی عن إستیجاب مغفرتک و لو لا تعلّقی بالائک و تمسّکی بالدّعاء و ما وعدت أمثالی من المسرفین و أشباهی من الخاطئین و أوعدت القانطین من رحمتک بقولک: {یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ الله إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ}((1)) و حذّرت القانطین من رحمتک فقلت: {وَمَن یَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ}((2)) ثمّ ندبتنا برافتک إلی دعاءک فقلت {ادعونی استجب لکم انّ الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون}((3)) جهنّم داخرین إلهی لقد کان الأیاس علی مشتملاً و القنوط من رحمتک ملتحفاً إلهی لقد وعدت المحسن ظنّه بک ثواباً و أوعدت المسیء ظنّه بک عقاباً اللّهمّ و قد أمسک و مقی حسن الظّن بک فی عتق رقبتی من النّار و تغمّد زلّتی و إقالة عثرتی اللّهم قلت فی کتابک و قولک الحقّ ألذی لا خلف له و لا تبدیل یوم ندعوا کلّ أناس بأمامهم و ذلک یوم النّشور اذا نفخ فی الصّور و بعثر ما فی القبور اللّهمّ فانّی أو فی و أشهد و أقرّ و الا أنکر و لا أجهد و أسّر و أعلن و أظهروا أبطن بأنّک أنت الله لا إله إلا أنت وحدک لا شریک لک و انّ محمداً عبدک و رسولک صلی الله علیه و أنّ علیّاً أمیر

ص: 428


1- الزّمر/٥٤.
2- الحجر/٥٦.
3- المؤمن/٦٢.

المؤمنین سیّد الأوصیآء و وارث علم الأنبیاء علم الدّین و مبیر المشرکین و ممیّز المنافقین و مجاهد المارقین و إمامی و حجّتی و عروتی و صراطی و دلیلی و حجّتی و من لا أثق بأ عمالی ولو زکت و لا أراها منجیةً لی و لو صلحت إلاّ بولایته و الأئتمام به و الإقرار بفضائله و القبول من حملتها و التّسلیم لرواتها و أقرّبا و صیائه من أبنائه أئمةً وحججاً و أدّلة و سرجاً و أعلاماً و مناراً وسادةً وأبراراً و أو من بیرّ هم و جهّر هم و ظاهر هم.

و باطنهم و شاهدهم و غائبهم و حیّهم ومیتهم لا شک فی ذلک و لا إرتیات عند تحّولک و لا إنقلاب اللّهم فادعنی یوم حشری و نشری بإمامتهم و أنقذنی بهم یا مولای من حرّ النِّیران و إن لم ترزقنی روح الجنان فإنّک إن إعتقنی من النّار کنت من الفآئزین اللّهمّ و أصبحت یومی هذا لا ثقة لی و لا رجآ و لا لجأ و لا مفزع و لا منجا غیر من توسّلت بهم إلیک متقّرباً إلی رسولک محمّد صلی الله علیه واله ثمّ علی أمیر المؤمنین و الزّهرآء سیّدة نسآء العالمین و الحسن و الحسین و علی و محمّدٍ و جعفرٍ و موسی و علی و محمدٍ و علی و الحسن و من بعدهن و من بعدهن یقیم الحجّة إلی الحجّة المستورة من ولده المرجوّ للأمّةٍ من بعده اللّهم فاجعلهم فی هذا الیوم وما بعده حصنی من المکاره و معقلی من المحاوف و نجنیّ بهم من کلّ عدوٍ وطاغٍ و باغٍ و فاسقٍ و من شرّ ما عرف و ما أنکر وما إستتر عنّی وما أ بصر و من شتر کلّ دابّة ربّی أخذ بناصیتها إنّک علی صراطٍ مستقیم اللهمّ بتوسلی بهم إلیک و تقرّبی بمحبّتهم و تحصّنی بإمامتهم إفتح علی هذا الیوم أبواب رزقک و أنشر علی رحمتک وجبّبنی إلی خلقک وجنّبنی بغضهم و عداوتهم إنّک علی کلّ شیءٍ قدیرٌ اللهمّ ولکلّ متوسّلٍ ثوابٌ و لکلّ ذی شفاعةٍ

ص: 429

حقّ فأسئلک بمن جعلته إلیک وقدّمته أمام طلبتی أن تعرّفنی برکة یومی هذا و شهری هذا و عامی هذا اللّهمّ و هم مفزعی و معونتی فی شدّتی و رخائی و عافیتی و بلائی و نومی و یقظتی و ظعنی و إقامتی و عسری و یسری و علانیّتی سرّی و إصباحی و إمسائی و تقلّبی و مثوای و سرّی و جهری اللّهمّ فلا تخیّبنی بهم من نائلک و لا تقطع رجائی من رحمتک و لا تؤسینی من روحک و لا تبتلنی بإنغلاق أبواب الأرزاق و إنسداد مسالکها و إرتیاح مناهها و إفتح لی من لدنک فتحاً یسیراً و إجعل لی من کلّ ضنکٍ مخرجاً و إلی کلّ سعةٍ منهجاً إنّک أرحم الرّاحمین و صلیّ الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین آمین».((1))

ص: 430


1- مهج الدّعوات، ٢٥٣- ٢٥٦.

بخش هشتم: نامههای امام محمّد تقی(علیه السلام)

١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبد الرّحمن بن أبی نجران درباره ی توحید:

ص: 431

ص: 432

قال الکلینی:علی بن إبراهیم، عن العباس بن معروف، عن عبد الرَّحمن بن أبی نجران، قال: کتبت إلی جعفر(علیه السلام) أو قلت له: جعلنی الله فداک نعبد الرَّحمن الرَّحیم الواحد الأحد الصَّمد؟ قال: فقال:

«إنّ من عبد الإسم دون المسمیّ بالأسماء أشرک و کفر وجحد ولم یعبد شیئاً بل أعبد الله الواحد الأحد الصَّمد المسمیّ بهذه الأسماء دون الأسماء إنّ الأسماء صفات وصف بها نفسه».((1))

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از یارانش، درباره ی وسوسه:

قال الکلینی، عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، جمیعاً عنعلی بن مهزیار قال: کتب رجل إلی أبی جعفر(علیه السلام) یشکو إلیه لمماً یخطر علی باله، فأجابه فی بعض کلامه:

ص: 433


1- أصول الکافی، ١/١٤١.

«إنّ الله عزّ وجلّ إن شاء ثبتک فلا یجعل لإبلیس علیک طریقاً، قد شکا قوم إلی النبیّ(صلی الله علیه و آله) لمماً یعرض لهم لأن تهوی بهم الرّبح أو یقطعوا أحبُّ إلیهم من أن یتکلّموا به، فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله): أ تجدون ذلک؟ قالوا: نعم، فقال: والذی نفسی بیده إنَّ ذلک لصریح الإیمان، فإذا وجدتموه فقولوا: آمنّا بالله ورسوله ولا حول ولاقوة إلاّ بالله».((1))

٣- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن الفرج:

قال إبن شهر آشوب و الأربلی: قال محمّد بن الفرج: کتب إلی أبو جعفر(علیه السلام):

«إحملوا إلی الخمس فانی لست آخذه منکم سوی عامی هذا».((2))

فقبض فی تلک السَّنة.

٤- توقیع آن حضرت(علیه السلام) به ابن اورمة:

قال الرّاوندی: روی عن إبن أورمة، قال: حملت إلی إمرأة شیئاً من حلّی وشیئاً من دراهم و شیئاً من ثیاب. فتوهمّت أنّ ذلک کلّ لها ولم أسألها أنّ لغیرها فی ذلک شیئاً، فحملت ذلک إلی المدینة مع بضاعات لأصحابنا وکتبت فی الکتاب أنی قد بعثت إلیک من قبل فلانه کذا و من قبل فلان کذا و من قبل فلان و فلان بکذا. فخرج فی التَّوقیع:

ص: 434


1- أصول الکافی، ٢/٤١٩.
2- مناقب، ٤/٤٢١؛ کشف الغمه، ٣/٣٢٤.

« قد وصل ما بعثت من قبل فلان وفلان و من قبل المرأتین، تقبل الله منک، و رضی عنک، و جعلک معنا فی الدُّنیا والآخرة».((1))

فلما رأیت ذکرالمرأتین شککت فی الکتاب أنّه غیر کتابه و أنّه قد عمل علی دونه لأنّی کنت فی نفسی علی یقین أنّ ألذی رفعت إلی المرأة کان[کلّه] لها و هی مرأة واحدة، فلمّا رأیت [فی التَّوقیع] إمرأتین إتهمت موصل کتابی: فلمّا إنصرفت إلی البلاد، جاءتنی المرأة فقالت: هل أوصلت بضاعتی؟ قلت: نعم قالت: وبضاعة فلانة؟ قلت: وکان فیها لغیرک شیء؟ قالت: نعم، کان لی فیها کذا و لأختی فلانة کذا. قلت: بلی قد أوصلت [ذلک. وزال ما کان عندی].

٥- نامه ی امام(علیه السلام) به ابراهیم بن محمّد:

قال الصّفّار وغیره: حدَّثنا محمّد بن عیسی، قال: حدثّنی إبراهیم بن محمّد، قال: کان أبوجعفر محمّد بن علیّ(علیه السلام) کتب إلی کتاباً و أمرنی لا أفکّه حتّی یموت یحیی بن أبی عمران، قال: فمکت الکتاب عندی سنین فلمّا کان الیوم ألذی مات فیه یحیی بن أبی عمران، فککت الکتاب فإذا فیه:

«قم بما کان یقوم به».((2))

أو نحو هذا من الأمر، فقال إبراهیم: کنت لا أخاف الموت ما کان یحی حیّاً.

ص: 435


1- الحرائج، ١/٣٨٦- ٣٨٧.
2- بصائر الدّرجات، صص ٢٦٢- ٢٦٣؛ الخرائج ٢/٧١٧؛ مناقب، ٤/٤٢٩.

٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی علت مصائب:

قال الکلینی و الطّبرسی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، و عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، جمیعاً عن إبن مهران، قال: کتب رجل إلی جعفر الثانی(علیه السلام)، یشکو إلیه مصابه بولده وشدّة ما دخله، فکتب إلیه:

«أ ما علمت أن الله عزّ وجلّ یختار من مال المؤمن و من ولده أو نفسه لیأجره علی ذلک».((1))

٧- پاسخ اما(علیه السلام) به یکی از دوستانش جهت موعظه:

قال إبن شعبة: روی انّه حمل له حمل بزّ له قیمة کثیرة، فسلّ فی الطریق، فکتب إلیه ألذی حمله یعرّفه الخیر، فوقّع بخطّه:

«إنّ أنفسنا و أموالنا من مواهب الله الهنیئة و عواریه المستودعة یمتّع بما متّع منها فی سرور و غبطة و یأخذ ما أخذ منها فی أجر و حسة، فمن غلب جزعه علی صبره حبط أجره و نعوذ بالله من ذلک».((2))

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حماد مروزی، بابت موعظه:

قال الکشّی وغیره:((3)) محمّد بن مسعود، قال: حدَّثنی أبو علی المحمودی

ص: 436


1- فروع الکافی، ٣/٢١٨ و ٢٦٣؛ مشکاة الانوار، ص ٤٨٦.
2- تحف العقول، ص ٤٧٩.
3- .!- تنبیه الخواطر: محمد بن عیسی، قال: کتب أحمد بن حماد أبو محمود إلی أبی جعفر(علیه السلام) کتاباً طویلاً فی بعض کتابه... ادامه ی حدیث.

محمّد بن أحمد بن حمّاد مروزی قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) إلی أبی فی فصل من کتابه! فکان قدّ فی یوم أوغذ.

«((1)) ثُمّ وفّیت کلّ نفس ما کسبت و هم لا یظلمون! أمّا الدّنیا فنحن فیها متفرّجون((2)) فی البلاد و لکن من هوی((3)) هوی صاحبه فإن((4)) بدینه فهو معه((5)) وإن کان نائباً عنه! و أمّا الآخرة فهی دار القرار»((6))

٩- نامه ی امام(علیه السلام) به حسین بن عبدالله نیشابوری والی سیستان:

قال الکلینی و الطّوسی:((7)) محمّد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عن السیاری، عن احمد بن زکریا الصّیدلانّی، عن رجل من بنی حنیفة من أهل ببست

ص: 437


1- .!- منابع دیگر: نیست.
2- تحف: معترفون: تنبیه: مفترفون.
3- تحف: من کان هواه.
4- تحف و تنبیه: و دان.
5- . تحف: حیث کان.
6- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٥٩- ٥٦٠؛ تحف العقول، ص ٤٨٠؛ تنبیه الخواطر، ص ١٤؛ بحارلأنوار، ٧٥/٣٥٨ (به نقل از تحف العقول)
7- حدیث طولانی بود و ما به فراخور نیاز آنرا به اختصار ذکر کردیم و مضمون ادامه ی آن این است که: راوی می گوید: هنگامی که وارد سیستان شدم، خبر[نامه] قبل از من به حسین بن عبدالله نیشابوری، که والی بود، رسیده بود، لذا دو فرسخ به استقبال من آمد و نامه را گرفته، بوسیدو بر چشمش گذاشت، سپس به من گفت: حاجتت چیست؟ به او گفتم، خراجی برعهده ی من است. دستور داد که آنرا من نگیرند و گفت: تا زمانی که من والی هستم خراجی نپرداز و مبلغی پول نیز به من داد و تا زنده بود: خراجی از من نگرفت وصله ی او قطع نشد.

و سجستان، قال: رافقت أبا جعفر(علیه السلام) فی السنة التی حجّ فیها فی أوّل خلافة المعتصم فقلت له و أنا معه علی المائدة و هناک جماعة من اولیاء السّلطان: إن و الینا جعلت فداک رجل یتولاّکم أهل البیت و یحبّکم و علی فی دیوانه خراج فإن رأیت جعلنی الله فداک أن تکتب إلیه کتاباً بالإحسان إلیّ، فقال لی: لا أَعرفه، فقلت: جعلت فداک؟ إنّه علی ما قلت من محبّیکم أهل البیت و کتابک ینفعنی عنده فأخذه القرطاس و کتب:

«بسم الله الرَّحمن الرحیم، أمّا بعد فإنّ موصل کتابی هذا ذکر عنک مذهباً جمیلاً و إنّ مالک من عملک ما أحسنت فیه فأحسن إلی إخوانک؛ و إعلم أنّ الله عزّوجلّ سائلک عن مثاقیل الذر و الخردل».((1))

١٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبی طالب قمی:

قال الکشّی:علی بن محمّد، قال: حدثّنی محمّد بن عبد الجبار، عن أبی طالب الممیّ، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) بأبیات شعر، و ذکرت فیها أباه، و سألته أن یأذن لی فی أن اقول فیه، فقطع الشّعر و حبسه و کتب فی صدر با بقی من القرطاس:

«قد أحسنت فجزاک الله خیراً».((2))

ص: 438


1- فروع الکافی، ٥/١١١- ١١٢؛ تهذیب، ٦/٣٣٤- ٣٣٥؛ بحار الأنوار،٥٠/٨٦- ٨٥. (نقل از کلیینی).
2- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٢٤٥ و ٥٦٨.

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبد العزیز بن مهتدی، درباره ی یونس بن عبد الرَّحمن:

قال الکشّی: حدَّثنی محمّد بن إسمعیل الرَّازی، قال: حدَّثنی عبد العزیز بن المهتدی، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) ما تقول فی یونس بن عبد الرّحمن إلی بخطّه:

«أحبّه و ترحّم علیه و إن کان یخالفک أهل بلدک».((1))

١٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبد العزیز بن مهتدی:

قال الکشیّ: حدَّثنیعلی بن محمّد، قال حدّثنی أحمد بن محمد، عن عبد العزیز، أو من رواه عنه، عن أبی جعفر(علیه السلام)، قال: کتبت إلیه أنّ لک معی شیئاً فمرنی بأمرک فیه إلی من أدفعه، فکتب:

«إنّی قبضت ما فی هذه الرّقعة و الحمد لله وغفر الله ذنبک و رحمنا و إیّاک و رضی الله عنک برضای عنک».((2))

١٣- نامه ی امام(علیه السلام) به ابو علی محمودی:

قال الکشیّ: حدَّثنی أبو علی المحمودی: قال: کتب أبو جعفر إلی بعده و فاة أبی:

«قد مضی أبوک رضی الله عنه و عنک وهو عندنا علی حال

ص: 439


1- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٤٨٩.
2- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٠٦.

محمودة و لم یتعدّ من تلک الحال».((1))

١٤- نامههای امام(علیه السلام) بهعلی بن مهزیار:

قال الکشّی: وفی کتاب لأبی جعفر(علیه السلام) إلیه ببغداد:

«قد وصل إلی کتابک، و قد فهمت ما ذکرت فیه، و ملأتنی سروراً، فسرّک الله! و أنا أرجو من الکافی فی الدّافع أن یکفی کید کلّ کاید إن شاء الله تعالی».

و فی کتاب آخر:

«وقد فهمت ما ذکرت من أمر القمییّن، خلّصهم الله و فرّج عنهم! و سررتنی بما ذکرت من ذلک، و لم تزل تفعل أسرّک الله بالجنّة و رضی عنک برضائی عنک! و أنا أرجو من الله حسن العون و الرأفة! و أقول حسبنا الله و نعم الوکیل».

و فی کتاب آخر بالمدینة:

«فالشَّخص إلی منزلک! صیّرک الله إلی خیر منزل فی دنیاک و آخرتک».

و فی کتاب آخر:

«و أسال الله أن یحفظک من بین ید یک و من خلفک و فی کلّ حالاتک، فابشر فانّی أرجو أن یدفع الله عنک! وأسأل الله أن یجعل لک

ص: 440


1- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥١١ و ٥٦٠.

الخیرة فیما عزم لک به علیه من الشّخوص فی یوم الأحد، فأخّر لک إلی یوم الإثنین إن شاء الله، صحبک الله فی سفرک و خلفک فی أهلک و أدّی غیبتک و سلمت بقدرته».((1))

١٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار:

قال الکشّی: قالعلی بن مهزیار: و کتبت إلیه: أسأله التوّسع علی و التّحلیل لما فی یدی فکتب:

«وسّع الله علیک، ولمن سألت به التوّسعة من أهلک و لأهل بیتک و لک یا علی عندی من أکثر التّوسعة، و أنا أسال الله أن یصحبک بالعافیة و یقدمک علی العافیة و یسترک بالعافیة، إنّه سمیع الدّعاء».((2))

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار:

قال الکشّی: قالعلی بن مهزیار: و سألته الدّعاء: فکتب إلیّ:

«و أمّا ما سألت من الدّعاء فإنّک بعد لست تدری کیف جعلک الله عندی، و ربّما سمیّتک بإسمک و نسبک، کثرة عنایتی بک و محبّتی لک و معرفتی بما أنت إلیه، فأدام الله لک أفضل ما رزقک من ذلک، و رضی عنک برضائی عنک، و بلّغک أفضل نیّتک، و أنزلک الفردوس الأعلی برحمته! إنّه سمیع الدّعاء، حفظک الله و تولاّک و دفع الشّر عنک

ص: 441


1- إختیار معرفة الرِّجال، صص٥٥٠- ٥٥١.
2- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٥١.

برحمته و کتبت بخطّی».((1))

١٧- نامه ی دیگری از امام(علیه السلام) بهعلی بن مهزیار:

قال الطّوسی: أخبرنی جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علی الرّازی، عن الحسین بن علیّ، عن أبی الحسن البلخیّ، عن أحمد بن مابندار الإسکافی، عن العلاء النداّری، عن الحسن بن شمّون قال: قرأت هذه الرّسالة علی علی بن مهزیار عن أبی جعفر الثانی(علیه السلام) بخطّه:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم یا علی أحسن الله جزاک، و أسکنک جنته، و منعک من الخزی فی الدُّنیا والآخرة، وحشرک الله معنا، یا علی قد بلوتک و خبرتک فی النّصیحة و الطّاعة و الخدمة، و التّوقیر و القیام بما یجب علیک، فلو قلت انّی لم أ رمثلک لرجوت أن أکون صادقاً، فجزاک الله جناّت الفردوست، نزلاً، فما خفی علی مقامک و لاخدمتک فی الحرّ و البرد، فی اللیل و النهار، فأسأل الله إذا جمع الخلائق للقیامة أن یحبوک برحمة تغتبط بها، إنّه سمیع الدّعاء» ((2))

١٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابی طالب قمی:

قال الکشّی: محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی حمدان بن أحمد النّهدی، قال: حدَّثنا أبوطالب القمی، قال: کتبت إلی أبی جعفر إبن الرِّضا(علیه السلام): فأذن لی أن أرثی

ص: 442


1- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٥١.
2- الغیبة، ص ٣٤٩.

أباالحسن أَعنی أباه! قال: فکتب إلیّ.

«أندبنی و أندب أبی»((1))

١٩- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن اسحاق و حسن بن محمّد در مدح زکریا بن آدم:

قال المفید و غیره:((2)) حدثنا جعفر بن محمد بن قولویه، عن الحسن بن بنان، عن محمد بن عیسی، عن أبیه، عنعلی بن مهزیار، عن بعض القمیّین،! عن محمد بن إسحق و الحسن بن محمد قال: خرجنا بعد وفاة زکریا بن آدم إلی الحجّ فتلقّانا کتابه(علیه السلام) فی بعض الطّریق:

«((3))ما جری من قضاء الله فی الرّجل المتوفی فی رحمة الله((4)) یوم ولد و یوم قبض ویوم یبعث حیّاً، فقد عاش ایّام حیاته عارفاً بالحقّ، قائلاً به، صابراً((5)) محتسباً للحق، قائماً بما((6)) یحب الله و رسوله!(صلی الله علیه و آله) و مضی رحمة الله علیه غیر ناکث ولا مبدّل، فجزاه الله أجر نیّته و أعطاه((7)) جزاء سعیه! ((8)) و ذکرت الرّجل الموصی إلیه فلم أجد

ص: 443


1- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٦٧- ٥٦٨.
2- .!- إختیار: ندارد.
3- إختیار و الغیبة: ذکرت.
4- الغیبة، رحمه الله.
5- ([5]).!- إختیار: خیر أمنیّته.
6- .!- إختیار و الغیبه، یحبّ الله علیه و لرسوله.
7- إختیار: قایلاً.
8- ([8]) آخر نامه در الغیبه.

فیه رأینا و عندنا من المعرفة به أکثر ما((1)) و صفت»((2)) یعنی الحسن بن محمّد بن عمران»

٢٠- نامه ی امام(علیه السلام) به ابراهیم بن محمّد بن حاجب درباره ی سیاری:

قال الکشّی: طاهر بن عیسی الوّراق، قال: حدَّثنی جعفر بن أحمد بن أیوّب، قال: حدَّثنی الشّجاعی، قال: حدثّنی إبراهیم بن محمدّ بن حاجب، قال: قرأت فی رقعة مع الجواد(علیه السلام) یعلم یسأل عن السیّاری:

«أنّه لیس فی المکان ألذی إدعاء لنفسه و إلاّ تدفعوا إلیه شیئاً»((3))

٢١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمد همدانی:

قال الکشّی:علی بن محمّد، قال: حدّثنی أحمد بن محمّد، عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام)، أصف له صنع السّمیع فی، فکتب بخطّه:

«عجّل الله نصرتک ممّن ظلمک و کفاک مؤنته، و إبشر بنصر الله عاجلاً و لأجر آجلاً و أکثر من حمد الله».((4))

ص: 444


1- إختیار: ممّا.
2- الإختصاص، صص ٨٧- ٨٨؛ إختیار معرفة الرِّجال، صص ٥٩٥- ٥٩٦؛ الغیبة، ص ٣٤٨.
3- إختیار معرفة الرِّجال، ص ٦٠٦.
4- إختیار معرفة الرِّجال، ص ٦١١.

٢٢- نامه ی امام(علیه السلام) به ابراهیم بن محمد همدانی:

قال الکشّی:علی بن محمد، قال: حدّثنی محمّد بن أحمد، عن عمر بن علی بن یزید، عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی، قال و کتب إلیّ:

«قد وصل الحساب تقبّل الله منک و رضی عنهم و جعلهم معنا فی الدّنیا و الآخرة. وقد بعثت إلیک من الدَّنانیر بکذا و من الکسوة کذا، تبارک لک فیه و فی جمیع نعمة الله علیک. و قد کتبت إلی النّضر أمرته أن ینتهی عنک، و عن التّعرض لک، بخلافک، و أعلمته موضعک عندی، و کتبت إلی أیّوب أمرته بذلک أیضاً، و کتبت إلی موالی بهمدان کتاباً أمرتهم بطاعتک و المصیر إلی أمرک و أن لا وکیل لی سواک».((1))

٢٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی داماد بکر بن صالح:

قال المفید: حدثنی أحمد بن محمّد، عن أبیه محمّد بن الحسن بن الولید القمی، عن محمّد بن الحسن الصّفّار، عن العبّاس من معروف، عنعلی بن مهزیار، عن بکر بن صالح، قال: کتب صهرلی إلی أبی جعفر الثانی صلوات الله علیه: إنّ أبی ناصب خبیث الرّأی، و قد لقیت منه شدّة و جهداً، فرأیک- جعلت فداک- فی الدّعاء لی، وما تری- جعلت فداک- أ فتری أنّ أکاشفه أم أداریه، فکتب(علیه السلام):

«قد فهمت کتابک و ماذکرت من أمر أبیک ولست أدع الدّعاء لک

ص: 445


1- إختیار، ص ٦١١.

إن شاء الله و المداراة خیرلک من المکاشفه، و مع العسر یسر، فاصبر فإنّ العاقبة للمتقین، ثبتک الله علی ولایة من تولیت، نحن و أنتم فی ودیعة الله ألذی لا تضیع و دائعه».((1))

٢٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی زلزله:

قال الصّدوق والطّوسی: حدّثنا أحمد بن محمّد: عن محمّد بن خالد عن محمّد بن عیسی، عنعلی بن مهزیار، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) و شکوت إلیه کثرة الزِّلازل فی الأهواز، تری لنا التحوّل عنها؟ فکتب:

«لا تتحوّلوا عنها، و صوموا الأربعاء و الخمیس و الجمعة و إغتسلوا و طهّروا ثیابکم و أبرزوا یوم الجمعة و أدعوا لله، فإنّه یرفع عنکم».((2))

قال: ففعلنا فسکت الزِّلازل.

٢٥- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن فرج:

قال الکلینی: محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن أحمد بن الحسین، عن محمّد بن عبدالله عن محمّد بن الفرج، قال: کتب إلی أبوجعفر(علیه السلام):

«إذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه نحّانا عن جوارهم».((3))

ص: 446


1- الأمالی، ص ١٩١.
2- علل الشَّرایع، ٢/٥٥٥- ٥٥٦؛ من لایحضره الفقیه، ١/٣٤٣؛ تهذیب، ٣/٢٩٤.
3- أصول الکافی، ١/٤٠٤.

٢٦: پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فضیل درباره ی غسل أطفال:

قال الکلینی والطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهران،((1)) عن محمّد بن الفضیل، قال کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام)أسأله عن السّقط کیف یصنع به، فکتب(علیه السلام) إلیّ:

«أنّ السّقط بدفن بدمه فی موضعه».((2))

٢٧: پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان درباره ی سجده بر «الخمرة»

((3))

قال الکلینی:علی بن محمّد وغیره، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن الرّیان، قال: کتب بعض أصحابنا إلیه بید إبراهیم بن عقبة یسأله یعنی أبا جعفر(علیه السلام) عن الصّلاة علی الخمرة المدنیّة، فکتب:

«صلّ فیها ما کان معمولاً بخیوطه ولاتصلّ علی ماکان معمولاً بسیورة».((4))

ص: 447


1- تهذیب: علیّ بن مهزیار.
2- فروع الکافی،٣/٢٠٨: تهذیب، ١/٣٢٩.
3- الخمرة: سجّادهای است مانند حصیر کوچک که از شاخ و برگ نخل و غیر أن بافته میشود.[مصحّح]
4- فروع الکافی، ٣/٣٣١؛ تهذیب، ٢/٣٠٦.

٢٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبو الحسن بن الحصین درباره ی وقت نماز صبح:

قال الکلینی و الطّوسی:((1))علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار!، قال: کتب أبو الحسن بن الحصین إلی أبی جعفرالثانی(علیه السلام) معی: جعلت فداک قد إختلف موالوک فی صلاة الفجر فمنهم من یصلیّ إذا طلع الفجر الأوّل المستطیل فی السَّماء و منهم من یصلیّ إذا إعترض فی أسفل الأفق و إستیان و لست أعرف أفضل الوقتین فأصلّی فیه، فان رأیت أن تعلمنی أفضل الوقتین و تحدّه لی وکیف أصنع مع القمر و الفجر لایتبیّن معه حتیّ یحمّر و یصبح و کیف أصنع مع الغیم و ماحدّ ذلک فی السَّفر والحضر؟ فعلت إن شاء الله، فکتب(علیه السلام) بخطّه و قرأته:

«الفجر یرحمک الله هو الخیط الأبیض المعترض لیس هو الأبیض صعداء فلا تصلّ فی سفر ولا حضر حتیّ تتبیّنه فأنّ الله تبارک الله وتعالی لم یجعل خلقه فی شبهة من هذا فقال: {وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ}((2)) فالخیط الأبیض هو المعترض ألذی یحرم به الأکل و الشّرب فی الصَّوم و کذلک هو ألذی توجب به الصَّلاة».((3))

ص: 448


1- .!- تهذیب و الإستصبار: روی أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید عن الحصین بن أبی الحصین، قال: کتب... ادامه ی حدیث.
2- البقره/١٨7.
3- فروع الکافی، ٣/٢٨٢؛ تهذیب، ٢/٣٦- ٣٧؛ الإستبصار، ١/٢٧٤.

٢٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یحیی بن أبی عمران همدانی درباره ی بسم الله الرّحمن الرّحیم در نماز:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عنعلی بن مهزیار، عن یحی بن أبی عمران الهمدانی، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام): جعلت فداک ما تقول فی رجل إبتدأ ببسم الله الرّحمن الرّحیم فی صلاته وحده فی أم الکتاب فلمّا صار إلی غیر أُمّ الکتاب من السورة ترکها، فقال العباسیّ((1)): لیس بذلک بأس، فکتب بخطّه:

«یعیدها مرّتین علی رغم أنفه یعنی العباسی((2))».((3))

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یحیی بن أبی عمران همدانی دربارۀ لباس نماز گزار:

قال الصَّدوق: و روی عن یحیی بن أبی عمران، انه قال: کتبت إلی جعفر الثانی(علیه السلام) فی السَّنجاب و الفنک و الخزّ وقلت أحبّ أن لا تجیبنی بالتقیة فی ذلک، فکتب بخطّه(علیه السلام).

«صل فیها».((4))

ص: 449


1- عبّاسی، هشام بن إبراهیم عبّاسی، نسبت او به عباسی، بخاطر تالیف کتابی در امامت عبّاس عموی پیامبر است و روایات زیادی در ذم او وارد شده است، معارضاتی با امام رضاو امام جواد علیهما السّلام دارد [مصحّح].
2- الإستبصار: «العیّاشی».
3- فروع الکافی، ٣/٣١٣؛ تهذیب، ٢/٦٩؛ الإستبصار، ١/٣١١؛ الخلاف، ١/٣٣١.
4- الفقیه، ١/١٧٠.

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابوعبد الله البرقی درباره ی امام جماعت واقفی:

قال الصَّدوق و الطَّوسی:((1)) کتب أبوعبدالله البرقی إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام) أیجوز جعلت فداک الصّلوة خلف من وقف علی أبیک و جدّک علیهم السلام فأجاب:

«لاتصلّ وارءه».((2))

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی دو رکعت نماز قبل از نماز صبح:

قال الطّوسی: أخبرنی الشَّیخ رحمه الله، عنعلی بن محمّد، عن سهل بن زیاد،علی بن مهزیار، قال قرأت فی کتاب رجل إلی أبی جعفر(علیه السلام)((3)) الرّکعتان اللتّان قبل صلاة الفجر من صلاة اللّیل هی أم من صلاة النّهار، وفی أی وقت أصلّیها؟

«أحشوهما فی صلاة اللّیل حشواّ».((4))

ص: 450


1- تهذیب، احمد بن محمد بن عیسی قال... ادامه حدیث.
2- الفقیه، ١/٢٤٨؛ تهذیب، ٣/٢٨.
3- فروع الکافی،٣/٤٥٠ أبی عبدالله(علیه السلام)
4- الإستبصار، ١/٢٨٣.

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن شیبه درباره ی امام جماعت:

قال الطّوسی: أحمد بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن إبراهیم بن شیبة قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) أساله عن الصَّلاة خلف من یتولیّ أمیر المؤمنین(علیه السلام) و هو یری المسح علی الخفین أو خلف من یحرّم المسح و هو یمسح: فکتب:

«إنّ جامعک و إیّاهم موضع فلم تجدیداً من الصّلوة فأذن لنفسک و أقم، فإن سبقک إلی القراة فسبِّح».((1))

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی إبراهیم بن شیبه درباره ی اتمام نماز در حرمین:

قال الکلینی والطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، و سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن إبراهیم بن شیبة، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) أسأله عن إتمام الصَّلاة فی الحرمین، فکتب إلیّ:

«کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یحبّ إکثار الصَّلاة فی الحرمین فأکثر فیهما و أتمّ».((2))

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی اتمام نماز در حرمین:

قال الکلینی والطّوسی: عدّةٌ من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و أحمد بن

ص: 451


1- تهذیب،٣/٢٧٦- ٢٧٧.
2- فروع الکافی،٤/٥٢٤؛ تهذیب، ٥/٤٢٥؛ ( به نقل از کلینی) الإستبصار،٢/٣٣٠ (به نقل از کلینی)

محمّد جمیعاً، عن علی إبن مهزیار قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام): أنّ الرّوایایة قد إختلفت عن أبائک علیهم السلام فی الاتمام و التَّقصیر فی الحرمین فمنها بأن یتمّ الصَّلاة و لو صلوة واحدة و منها أن یقصر ما لم ینو مقام عشرة أیّام و لم أزل علی الإتمام فیها إلی أن صدرنا فی حجّنا فی عامنا هذا فإنّ فقهاء أصحابنا أشاروا علی بالتّقصیر إذ کنت لا أنوی مقام عشرة أیام فصرت إلی التّقصیر و قد ضقت بذلک حتّی أعرف أریک؟ فکتب إلی بخطّه:

«قد علمت یرحمک الله فضل الصَّلاة فی الحرمین علی غیر هما فإنّی أحبّ لک إذا دخلتهما أن لا تقصرّ و تکثر فیهما الصّلاة».((1))

فقلت له بعد ذلک بسنتین مشافهة: إنی کتبت إلیک بکذا و أجبتنی بکذا، فقال: نعم، فقلت: أیّ شیء تعنی بالحرمین؟ فقال مکّة و المدینة.

٣٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن خالد البرقی درباره ی زکات:

قال الصَّدوق والطّوسی: کتب محمّد بن خالد البرقی، إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام)، هل یجوز أن یخرج عمّا یحب فی الحرث من الحنطة و الشَّعیر و ما یجب علی الذّهب دراهم بقیمة ما سوی أم لا یجوز، إلاّ أن به یخرج من کلّ شیءٍ ممّا فیه؟ فأجاب(علیه السلام):

ص: 452


1- فروع الکافی،٤/٥٢٥؛ تهذیب ٥/٤٢٨/٤٢٩؛ الإستبصار، ٢/٣٣٣.

«أیما تیسر یخرج».((1))

٣٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمَّد بن عمران همدانی درباره ی حج مخالفین [غیر شیعه]:

قال الکلینی و الطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار: قال کتب إبراهیم بن محمّد بن عمران الهمدانی، إلی أبی جعفر(علیه السلام): أنی حججت و أنا مخالف و کنت ضرورة فدخلت متمتّعاً بالعمرة إلی الحجّ، قال: فکتب إلیه:

«أعد حجّک».((2))

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن حدید درباره ی عمره ی رمضان:

(3)

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و أحمد بن محمّد جمعیاً، عنعلی بن مهزیار، عنعلی بن حدید قال: کنت مقیماً بالمدینة فی شهر رمضان سنة ثلاث عشرة و مائتین فلمّا قرب الفطر، کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) أسأله عن الخروج فی عمرة شهر رمضان أفضل، أو أقم ینقضی الشّهر و أنتمّ صومی؟ فکتب إلی کتاباً قرأته بخطّه.

«سألت رحمک الله عن أیّ العمرة أفضل،

ص: 453


1- الفقیه، ٢/٢٣؛ تهذیب٤/٩٥.
2- فروع الکافی، ٤/٢٧٥؛ تهذیب، ٥/١٠؛ الإستبصار، ٢/١٤٥.
3- . در متن رو ایت، تاریخ نگارش نامه، اواخر رمضان سال٢١٣ ق است.

عمرة شهر رمضان أفضل یرحمک الله».

٣٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن میسر درباره ی حجّ:

قال الصَّدوق: کتبعلی بن می سر إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام): یسأله عن رجل إعتمر فی شهر رمضان ثُمّ حضر الموسم أیحجّ للحجّ أو یتمتع، أیّهما أفضل؟ فکتب(علیه السلام) إلیه:

«یتمتّع».((1)) ((2))

٤٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه بکر بن صالح دربارۀ افکندن مرد- در حال احرام-:

قال الصَّدوق و الطّوسی: روی((3))علی بن مهزیار!، عن بکر بن صالح، کتبت إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام) أنّ عمّتی معی و هی زمیلتی و یشتدّ علیها إذا أحرمت فتری أن أظلّ علیها و علیّ، فکتب(علیه السلام):

«ظّلل علیها وحدها».((4))

٤١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی بکر بن صالح درباره ی حجّ:

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن الصّفّار، عن أحمد بن محمّد، عنعلی بن مهزیار، عن بکر بن صالح قال: کتبت إلی جعفر(علیه السلام) إنّ إبنی معی وقد أمرته أن

ص: 454


1- الفقیه، ٢/٢٤٩.
2- فروع الکافی، ٤/٥٣٤.
3- تهذیب و الإستبصار، حسین بن سعید.
4- الفقیه، ٢/٢٧٤، تهذیب، ٥/٣١١؛ الإستبصار، ٢/١٨٥.

یحجّ عن أمیّ أیجزی عنها حجّة الإسلام؟ فکتب(علیه السلام):

«لا، و کان إبنه ضرورة وکانت أمّه ضرورة».((1))

٤٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن أبی نصر درباره ی خمس*:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن إبن أبی نصر، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) الخمس أخرجه قبل المؤونة، أو بعد المؤونذة، فکتب:

«بعد المؤونة».((2))

٤٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی خمس:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عن أبی جعفر، عنعلی بن مهزیار، عن محمّد بن الحسن الأشعری، قال: کتب بعض أصحابنا إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام) أخبرنی عن الخمس أ علی جمیع ما یستفید الرّجل من قلیل و کثیر وجمیع الضّروب و علی الصّناع و کیف ذلک؟ فکتب بخطّه:

«الخمس بعد المؤونة».((3))

ص: 455


1- تهذیب، ٥/٤١٢؛ الإستبصار، ٢/٣٢١.
2- أصول الکافی، ١/٦١١.
3- تهذیب، ٤/١٢٣؛ الإستبصار، ٢/٥٥.

٤٤- نامه ی آن حضرت به علی بن مهزیار درباره ی خمس:

((1))

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن الصّفّار، عن أحمد بن محمّد و عبدالله بن محمد، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب إلیه أبو جعفر(علیه السلام) و قرأت أنا کتابه إلیه فی طریق مکّة، قال:

«الّذی أوجبت فی سنتی هذه و هذه سنة عشرین و مائتین فقط- لمعنی من المعانی أکره تفسیر المعنی کلّه خوفاً من الإنتشار و سأفسّر لک بعضه إن شاء الله تعالی أن موالی أسأل الله صلاحهم أو بعضهم قصروا فیما یجب علیهم فعلت ذلک فأجبت أن أطهرّهم و أزکّیهم بما فعلت فی عامی هذا من أمر الخمس قال الله تعالی: {خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَّهُمْ وَالله سَمِیعٌ عَلِیمٌ}((2)) {أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ الله هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ الله هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ}((3)) {وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَی الله عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ}((4)) و لم أوجب ذلک علیهم فی کلّ عام ولا أوجب علیهم إلاّ الزَّکاة الّتی فرضها الله علیهم و انّما أوجب علیهم الخمس فی سنتی هذه فی الذّهب و الفِّضة الّتی قد حال علیها الحول، ولم أوجب

ص: 456


1- تاریخ نگارش نامه بر اساس متن روایات، به سال٢٢٠ ه- ق بوده است.
2- التّوبة / ١٠3.
3- التّوبة / ١٠4.
4- التَّوبه / ١٠5.

ذلک علیهم فی متاع ولا آنیة و لا دواب ولاخدم و لاربح ربحه فی تجارة ولا ضیغة إلاّ ضیعة سأفسر لک أمرها تخفیفاً منّی عن موالی و منّاً منّی علیهم لما یغتال السّلطان من أموالهم و لما ینوبهم فی ذاتهم.

فإمّا الغنائم و الفوائد: فهی واجبة علیهم فی کلّ عام قال الله تعالی: {وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لله خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِالله وَمَا أَنزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَالله عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}((1)) و الغنائم و الفوائد یرحمک الله فهی الغنیمة یغنمها المرء و الفائدة یفیدها والجائزة من الانسان للإنسان((2)) الّتی بها خطر عظیم، و المیراث ألذی لا یحتسب من غیر أب و لا إبن، و مثل عدّ و یصطلم فیؤخذ ماله، و مثل مال((3)) یأخذ لا یعرف له صاحبه،((4)) و من ضرب! ما صار إلی قوم من موالی من أموال الخرمیة الفسقة فقد علمت أنّ أموالاً عظاماً صارت إلی قوم من موالی فمن کان عنده شیء من ذلک فلیوصل إلی وکیلی، و من کان نائباً بعید الشّقة فلیتعمد لا بصاله و لو بعد حین، فإنّ نیّة المؤمن خیر من عمله، فأمّا ألذی أوجب من الغلات و الضِّیاع فی کلّ عام فهو نصف السّدس ممّن کانت ضیعته تقوم بمؤنته، و من کانت

ص: 457


1- الأنفال/٤١.
2- استبصار: ندارد.
3- همان، المال.
4- همان، نیست.

ضیعته لا تقوم بمؤنته فلیس علیه نصف سدس و لا غیر ذلک».((1))

٤٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی خمس:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عن أبی جعفر، عنعلی بن مهزیار، قال: قرأت فی کتاب لأبی جعفر(علیه السلام) من رجل یسأله أن یجعله فی حلّ من مأکله و مشربه من الخمس، فکتب بخطّه:

«من أعوزه شیء من حقیّ فهو فی حل».((2))

٤٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی اسماعیل بن سهل:

قال الکلینی: سهل بن زیاد، عن منصور بن العبّاس، عن إسماعیل بن سهل، قال: کتبت إلی أبی جعفر صلوات الله علیه: إنّی قد لزمنی دین قادح، فکتب:

«أکثر من الإستغفار و رطّب لسانک بقراءة «أنا أنزلناه».((3))

٤٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم محمّد بن همدانی درباره ی مفهوم کفو در ازدواج:

قال الکلینی والطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن أبی عبدالله، عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) فی التَّزویج فأتانی

ص: 458


1- تهذیب، ٤/١٤١- ١٤٢؛ الإستبصار، ٢/٦٠- ٦١.
2- تهذیب، ٤/١٤٣.
3- فروع الکافی،٥٠/٣١٦- ٣١٧.

کتابه بخطّه:

«قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) إذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوّجوه {إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ}((1)) .((2))

٤٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن بشّار واسطی درباره ی مفهوم کفوّ در ازدواج:

قال الکلینی و غیره:((3)) عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد،! عن الحسین بن بشّار الواسطی، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) أسأله عن النِّکاح، فکتب إلیّ:

«من خطب إلیکم فرضیتم دینه و أمانته فزوّجوه {إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ}((4)).((5))

٤٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن بساط درباره ی مفهوم کفوّ در ازدواج:

قال الکلینی والطّوسی:((6)) سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعاً،! عنعلی بن مهزیار، قال: کتبعلی بن أسباط إلی أبی جعفر(علیه السلام) فی

ص: 459


1- الأنفال / ٧٣.
2- فروع الکافی، ٥/٣٤٧؛ تهذیب، ٧/٣٩٦(به نقل از کلینی)
3- الفقیه: محمّد بن الولید عن الحسین بن بشّار.... ادامه ی حدیث.
4- الأنفعال / ٧٣.
5- فروع الکافی، ٥/٣٤٧.؛ الفقیه، ٣/٢٤٨- ٢٤٩؛ تهذیب، ٧/٣٩٦؛ مکارم الأخلاق،٢٣٣-٢٣٤.
6- طوسی در تهذیب، (٧/٣٩٤)، این حدیث را به سند دیگری نیز نقل کرده است: علیّ بن حسن بن فضال عن علیّ بن مهزیار قال: قرأت فی کتاب أبی جعفر(علیه السلام) إلی أبی شیبة الإصبهانی... ادامه ی حدیث.

أمر بناته و أنه لا یجد أحداً مثله، فکتب إلیه أبوجعفر(علیه السلام):

«((1))فهمت ما ذکرت من أمر بناتک و إنک لاتجد أحداً مثلک فلا تنظر فی ذلک رحمک الله فإنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: إذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فز وّجوه {إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ} ((2)).((3))

إبن طاووس به نقل از کتاب «رسائل الائمة کلینی این بخش را نیز به نامه افزوده است:

«وفهمت ما إستأمرت فیه من أمر ضیعتیک اللتین تعرّض لک السّلطان فیهما، فإستحزالله مائة مرّة، خیرةً فی عافیة، فإن إحلولی فی قلبک بعد الإستخارة فبعهما، و إستبدل غیرهما إن شاء الله، و لتکن الإستخارة بعد صلاتک رکعتین، ولا تکلم أحداً بین أضعاف الإستخاره حتی تُتمّ مائة مرّة».((4))

٥٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی آزادی زن در انتخاب همسر:

قال الکلینی والطّوسی عنه: محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد، عنعلی بن

ص: 460


1- فتح الأبواب، بسم الله الرّحمن الرّحیم.
2- الأنفال،٧٣.
3- فروع الکافی، ٥/٣٤٧. تهذیب ٧/٣٩٤، ٣٩٦؛ مکارم الأخلاق، ص ٢٣٤.
4- فتح الأبواب، ص ١٤٣- ١٤٤.

مهزیار، عن محمّد إبن الحسن الأشعری، قال: کتب بعض بنی عمّی إلی أبی جعفر(علیه السلام) ما تقول فی صبّیة زوجّها عمّها، فلمّا کبرت أبت التزّویج؟ فکتب(علیه السلام) بخطّه:

«لاتکره علی ذلک و الأمر أمرها».((1))

٥١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی طلاق:

قال الطّوسی: أحمد بن محمّد بن عیسی، عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی، قال، کتبت إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام) مع بعض أصحابنا و أتانی الجواب بخطّه:

«فهمت ما ذکرت من أمر إبنتک و زوجها فإصلح الله لک ما تحبّ صلاحه، فأمّا ذکرت من حنثه بطلاقها غیر مرّة، فأنظر رحمک الله فإن کان ممّن یتولاّنا و یقول بقولنا فلا طلاق علیه، لأنّه لم یأت أمراً جهله، و إن کان ممن لا یتولاّنا ولا یقول بقولنا فاختلعها منه، فإنّه إنّما نوی الفرقا بعینه».((2))

٥٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی طلاق غائب:

قال الکلینی و الطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و محمّد بن یحیی، عن أحمد إبن محمّد، عنعلی بن مهزیار، عن محمّد بن الحسن الأشعریّ، قال: کتب بعض موالینا إلی أبی جعفر(علیه السلام) أنّ معی إمرأة عارفة أحدث زوجها

ص: 461


1- فروع الکافی، ٥/٣٩٤، الإستبصار، ٧/٣٨٦(به نقل از کلینی)
2- تهذیب، ٨/٥٧- ٥٨؛ الإستبصار، ٣/٢٩١.

فهرب عن البلاد فتبع الزّوج بعض أهل المرأة فقال: إمّا طلّقت وإمّا رددتک فطلّقها، ومضی الرّجل علی وجهه فما تری للمرأة؟

فکتب بخطّه:

«تزوّجی((1)) یرحمک الله».((2))

٥٣- نامه ی امام(علیه السلام) به جعفر و موسی درباره ی وصیت:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن عنعلی بن مهزیار، قال کتب أبو جعفر(علیه السلام) إلی جعفر و موسی:

«وفیما أمرتکما من الإشهاد بکذا وکذا نجاة لکما فی آخرتکما و إنفاذاً لما أوصی به أبواکما و برّاً منکما لهما و احذراً أن لا یکون إبدّلتما وصیّتما ولاغیّرتماها عن حالها لأنّها قد خرجا من ذلک رضی الله عنهما و صار ذلک فی رقابکما وقد قال الله تبارک وتعالی فی کتابه فی الوصیّة:{فمن بدّله بعد ما سمعه فإنّما إثمه علی الذّین یبّدلونه إن الله سمیع علیم}((3)).((4))

ص: 462


1- تهذیب، تزوجنّی.
2- فروع الکافی، ٦/٨١؛ تهذیب، ٨/٦١- ٦٢(به نقل از کلینی)
3- البقره/١٨١.
4- فروع الکافی ٧/١٤.

٥٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی وصیت:

قال الکلینی وغیره:((1)) محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی وعدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد جمیعاً! عنعلی بن مهزیار قال: کتب إلی أبی جعفر(علیه السلام) أنّ فلاناً إبتاع ضیعة فوقفها وجعل لک فی الوقف الخمس، و یسأل عن رأیک فی بیع حصّتک من الأرض أو یقوّمها علی نفسه بما إشتراها به أو یدعها موقوفة:

فکتب(علیه السلام) الیّ:

«أعلم فلاناً أنی آمره بیع حقیّ((2)) من الضّیعة و إیصال ثمن ذلک إلی و أنّ ذلک رأیی إن شاء الله أو یقوّمها((3)) علی نفسه إن کان ذلک أوفق له».((4))

و کتبت إلیه أنّ الرجل ذکر أن بین من وقف بقیة هذه الضّیعة علیهم إختلافاً شدیداً و أنه لیس یأمن أن یتفاقم ذلک بینهم بعده، فإن کان تری أن یبیع هذا الوقف و یدفع إلی کل انسان منهم ما کان وقف له من ذلک أمرته؟ فکتب بخطّه إلیّ:

«و أعلمه أنّ رأیی له إن کان قد علم الإختلاف ما بین أصحاب

ص: 463


1- الفقیه: العبّاس بن معروف، عن علیّ... ادامه ی حدیث؛ تهذیب و الإستبصار: أحمد بن محمّد و سهل بن زیاد جمیعاً و الحسین بن سعید، عن علیّ... ادامه ی حدیث.
2- الفقیه: حصّتی.
3- الإستبصار:تقویمها.
4- فروع الکافی، ٧/٣٦؛ الفقیه، ٤/١٧٨- ١٧٩. تهذیب، ٩/١٣٠، الإستبصار، ٤/٩٨.

الوقف أن یبیع الوقف أمثل فإنّه ربّما جاء فی الإختلاف ما فیه الأموال و النّفوس».((1))

٥٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی وصیت:

قال الکلینی: عدةٌ من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعاً عنعلی بن مهزیار قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) أعلمه أنّ إسحاق بن ابراهیم وقف ضیعة علی الحجّ و أمّ ولده وما فضل عنها الفقراء و أن محمد بن ابراهیم أشهدنی علی نفسه بمال لیفرق علی إخواننا و أنّ فی بنی هاشم من یعرف حقه یقول بقولنا ممّن هو محتاج فتری أن أصرف ذلک إلیهم إذا کان سبیله سبیل الصدقة لأنّ وقف إسحاق إنّما هم صدقة؟ فکتب(علیه السلام):

«فهمت یرحمک الله ما ذکرت من وصیة اسحاق بن ابراهیم رضی الله عنه وما أشهد لک بذلک محمّد بن ابراهیم رضی الله عنه وما إستأمرت فیه من إیصالک بعض ذلک إلی من له می ل و مؤدة من بنی هاشم ممّن هو مستحقٌ فقیر فأوصل ذلک إلیهم یرحمک الله فهم إذا ساروا إلی هذه الخطّة أحقٌ به غیرهم لمعنی لو فسّرته لک لعلمته إن

ص: 464


1- همان. کافی، (٧/١٦٤): عدَّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن مهزیار، عن محمّد بن الحسن الأشعری... ادامه ی حدیث الفقیه، تهذیب و إستبصار، الحسین بن سعید، عن محمّد بن الحسن الأشعری... ادامه ی حدیث. تهذیب، (٨/١٨٢) محمّد بن الحسن الصّفّار، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن مهزیار، عن محمّد بن الحسن القمیّ.. ادامه ی حدیث.

شاء الله».((1))

٥٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حمزة علوی درباره ی مردی که فوت کرده وهمسرش تنها وارث اوست:

قال الکلینی والطّوسی:((2)) عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی،! عن أحمد بن محمّد جمیعاً، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب محمّد بن حمزه العلوی إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام) مولی لک أوصی إلی بمأئة درهم وکنت أسمعه یقول: کلّ شیء هو لی فهو لمولای فمات و ترکها و لم یأمر فیها بشیء وله إمرأتان أمّا أحدیهما فببغداد ولا أعرف لهما موضعاً السّاعة و لأخری بقمّ فما ألذی تأمرنی فی هذه المائة درهم؟ فکتب إلیه:

«أنظر أن تدفع من هذه الدّراهم إلی زوجتی الرّجل وقصهّما من ذلک الثّمن إن کان له ولد فان لم یکن ولد فالرّبع وتصدّق بالباقی علی من تعرف أنّ له إلیه حاجة إن شاء الله».((3))

٥٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد بن سلیمان نوفلی درباره ی وقف:

قال الکلینی والطّوسی:((4)) محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد،! عن

ص: 465


1- فروع الکافی، ٧/٦٥.
2- تهذیب و إستبصار:ندارد.
3- فروع الکافی، ٧/١٢٦- ١٢٧؛ ٦/٢٩٦؛ الإستبصار، ٤/١٥٠.
4- الفقیه و تهذیب: محمد بن علی بن محبوب عن موسی بن جعفر... ادامه ی حدیث.

موسی بن جعفر، عنعلی بن محمّد بن سلیمان النّوفلی، قال: کتبت إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام)، أسأله عن أرض أوقفها جدّی علی المحتاجین من ولد فلان بن فلان وهم کثیر متفرّقون فی البلاد، و فی ولد الموقف حاجة شدیدة فسألونی أن أخصّهم بهذا دون سائر ولد الرّجل ألذی فیه الوقف، فأجاب(علیه السلام) :

«ذکرت الأرض الّتی أوقفها جدّک علی فقراء ولد فلان بن فلان و هی لمن حضر البلد ألذی فیه الوقف ولیس لک أن تتبع من کان غائباً».((1))

٥٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی میراث ولد الزّنا:

قال الکلینی وغیره:((2)) محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عنعلی بن یوسف،! عن محمّد بن الحسن الأشعری، قال: کتب بعض أصحابنا کتاباً إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام)، معی یسأله عن رجل فجر بإمرأة ثم إنّه تزوجها بعد الحمل فجاءت بولد وهو أشبه خلق الله به، فکتب بخطّه و خاتمه:

«الولد الغیة((3)) لا یورث».((4))

ص: 466


1- فروع الکافی، ٧/٣٧؛ الفقیه، ٤/١٧٨؛ تهذیب، ٩/١٣٣.
2- سلسله اسناد دیگری که این حدیث را روایت کردهاند. کافی،(٧/١٦٤)؛ عدة من اصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علی بن مهزیار، عن محمد بن الحسن الأشعری... ادامه حدیث. الفقیه، تهذیب و إستبصار، الحسین بن سعید، عن محمد بن الأشعری، ... ادامه حدیث. تهذیب، (٨/١٨٢)؛ محمد بن الحسن الصّفّار، عن احمد بن محمد، عن علی بن مهزیار، عن محمد بن الحسن القمیّ... ادامه حدیث.
3- الغیبّه، ولد الزِّنا.
4- فروع الکافی، ٧/١٦٣-١٦٤؛ الفقیه، ٤/٢٣١؛ تهذیب، ٨/١٨٢- ١٨٣ و ٩/٣٤٣؛ الإستبصار، ٤/١٨٢- ١٨٣.

٥٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن سعید درباره ی میراث موالی:

قال الطّوسی: محمّد بن علی بن محبوب، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، قال: کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) الرّجل یموت ولا وارث له إلاّ موالیه الذین إعتقوه هل یرثونه؟ ولمن می راثه؟ فکتب(علیه السلام):

«لمولاه الأعلی».((1))

٦٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عمرو بن سعید ساباطی درباره ی وصیت:

قال الصدوق: کتب عمرو بن سعید السّاباطی إلی أبی جعفر(علیه السلام): یسأله عن رجل أوصی إلیه رجل أن یحجّ عنه ثلاثه رجال، فیحلّ له أن یأخذ لنفسه حجة منها؟ فوقع(علیه السلام) بخطّه و قرأته:

«حج عنه إن شاء الله تعالی فإنّ لک مثل أجره ولا ینقص من أجره شیء إن شاء الله تعالی».((2))

٦١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عمر ساباطی درباره ی وصیت:

قال الطّوسی: محمد بن أحمد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن موسی بن جعفر، عن عمرو ابن سعید المدائنی، عن محمّد بن عمر السّاباطی، قال سألت أبا جعفر(علیه السلام) عن رجل أوصی إلی و أمرنی أن أعطی عمّاً لی فی کلّ سنة شیئاً فمات

ص: 467


1- تهذیب، ٨/٢٥٧.
2- الفقیه، ٢/٣٣٧.

العمّ، فکتب:

«أعط ورثته».((1))

٦٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از هاشمیان درباره ی نذر:

قال الطّوسی:علی بن مهزیار، قال: کتب رجل من بنی هاشم إلی أبی جعفرالثّانی(علیه السلام) إنی کنت نذرت نذراً منذ سنتین أن أخرج إلی ساحل من سواحل البحر إلی ناحیتنا ممّا یرابط فیه المتطّوعة نحو مرابطهم بجدّة و غیرها من سواحل البحر أ فتری جعلت فداک أنّه یلزمنی الوفاء به أو لا یلزمنی؟ أو افتدی الخروج إلی ذلک الموضع بشیء من أبواب البرِّ لأصیر إلیه إن شاء الله تعالی؟ فکتب إلیه بخطّه و قرأته:

«إن کان سمع منک نذرک أحد من المخالفین فالوفاء به إن کنت تخاف شعته، و إلاّ فاصرف مانویت من ذلک فی أبواب البرِّ، وفقنا الله و إیّاک لما یحبّ و یرضی».((2))

٦٣- پاسخ امام(علیه السلام) به موسی بن عبدالملک درباره ی انجام کارهای خیر:

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن بن الصّفّار، عن عبدالله بن محمّد بن عیسی، عنعلی بن مهزیار قال: أخبرنی إسحاق بن إبراهیم أن موسی بن عبدالملک کتب إلی أبی جعفر(علیه السلام) یسأله عن رجل دفع إلیه مالاً لیفرقه فی بعض وجوه البرّ فلم

ص: 468


1- الإستبصار، ٤/١٣٨.
2- تهذیب، ٦/١٢٦ و ٨/٣١١.

یمکنه صرف ذلک المال فی الوجه ألذی کان أمره به وقد کان له علیه مال بقدر هذا المال فقال هل یجوز لی أن أقبض مالی أ و أردّه علیه و أقتضیه؟ فکتب:

«إقبض مالک مما فی یدیک».((1))

٦٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان:

قال الطّوسی:علی بن مهزیار قال: کتب رجل إلی أبی جعفر(علیه السلام) یحکی له شیئاً، فکتب(علیه السلام) إلیه: «و الله ما کان ذاک و إنی أکره ان أقول و الله علی حال من الأحوال ولکنه غمّنی أن یقول ما لم یکن».((2))

٦٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن خالد بن نصر مدائنی درباره ی صید:

قال الطّوسی: أحمد بن محمّد بن عیسی، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب إلی أبیّ جعفر(علیه السلام) عبدالله بن خالد بن نصر المدائنی، أسألک جعلت فداک عن البازی إذا أمسک صیده و قد سمیّ علیه، فقتل الصیّد هل یحلّه أکله؟

فکتب(علیه السلام) بخطّه:

«إذا سمیته أکلته».((3))

وقالعلی بن مهزیار: قرأته.

ص: 469


1- تهذیب، ٦/٣٤٨- ٣٤٩؛ الإستبصار، ٣/٥٢.
2- تهذیب، ٨/٢٩٠.
3- تهذیب، ٩/٣١؛ الاستبصار، ٤/٧١- ٧٢.

٦٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبید الله بن محمّد رازی درباره ی فقاع[آب جو]:

قال الطّوسی: الحسین بن سعید، عن عثمان بن عیسی، قال: کتب عبید الله بن محمّد الرّازی إلی أبی جعفر الثّانی(علیه السلام)، إن رأیت أن تفسّر لی الفقاع فإنه قد إشتبه، علینا أ مکروه و هو بعد غلیانه أم قبله؟ فکتب(علیه السلام) إلیه:

«لا تقرب الفقاع إلاّ ما لم تضر آنیته أو کان جدیداً».

فأمّا الکتاب إلیه إنّی کتبت أسأل عن الفقاع ما لم یغل فأتانی أن أشربه ما کان فی إناء جدیداً و غیر ضارّ و لم أعرف حد الضّرارة و الجدید وسأل ان یفسّر ذلک له و هل یجوز شرب ما یعمل فی الغضارة و الزّجاج و الخشب و نحوه من الأوانی؟ فکتب:

«یفعل الفقاع فی الزّجاج و فی الفخار الجدید إلی قدر وثلاث عملات ثمّ لا تحدّ منه بعد ثلاث عملات إلا فی إناء جدید و الخشب مثل ذلک».((1))

٦٧- دعایی که امام به محمّد بن فضیل نوشتند:

قال الکلینی: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن محمد إبن الفضیل، قال، کتبت إلی أبی جعفر الثانی(علیه السلام) أسأله أن یعلمنی دعا، فکتب إلی:

ص: 470


1- تهذیب، ٩/١٢٦؛ الإستبصار، ٤/٩٦.

«تقول إذا أصبحت و أمسیت: «الله الله الله ربّی الرَّحمن الرَّحیم لا أشرک به شیئاً» و إن زوت علی ذلک فهو خیرُ ثمّ تدعو بما بذا لک فی حاجتک فهو لکل شیء بإذن الله تعالی یفعل الله ما یشاء».((1))

٦٨- دعایی که امام(علیه السلام) به محمّد بن فرج تعلیم فرمودند:

قال الکلینی والصّدوق:((2)) عدَّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن بعض أصحابه،! عن محمّد إبن الفرج قال، کتب إلی أبو جعفر بن الرِّضا علیهما السَّلام بهذا الدّاعاء و علمنیّه و قال:

« من قال فی دبر صلاة الفجر لم یلتمس حاجة إلا تیسرت له و کفاه الله ما أهمه: بسم الله و بالله وصلی الله علی محمّدٍ و آله و أفوّض أمری إلی الله ان الله یصیر بالعباد فوقاه الله سیّئات ما مکروا، لا إله إلاّ أنت، سبحانک انی کنت من الظّالمین، فاسجبنا به نجیناه من الغم و کذلک ننّجی المؤمنین حسبنا الله و نعم الوکیل فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء ما شاء الله لا حول ولا قوة إلاّ بالله [العلیّ العظیم] ماشاء الله لا ما شاء الناس ما شاء الله و انّ کره الناس، حسبی الربُّ من المربوبین حسبی الخالق من المخلوقین حسبی الرازق من المرزوقین حسبی الذی((3)) لم یزل حسبی((4)) منذ قط حسبی! الله ألذی لا اله إلاّ

ص: 471


1- أصول الکافی، ١/٥١٦.
2- الفقیه: روی عن محمّد الفرج... ادامه ی حدیث.
3- همان، یسرّت.
4- همان، حسبی من کان منذ کنت حسبی، لم یزل.

هو، علیه توکلت و هو رب العرض العظیم، و قال: إذا إنصرفت من صلاة مکتوبة فقل:

«رضیت بالله ربا و بمحمدٍ نبیاً و بالإسلام دیناً و بالقرآن کتابا((1)).((2)) و بفلان و فلان أئمه اللهم ولیک فلان! فاحفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته و أمدد له فی عمره و إجعله القائم بأمرک والمنتصر لدینک و أره ما یجبّ((3)) و ما تقربه عینه فی نفسه و دذریته و فی أهله و ماله و فی شیعته و فی عدوه و أرهم منه ما یحذرون و أره فیهم ما یحبّ((4)) وتقرّبه عینه و إشف صدورنا و صدورقوم مؤمنین، قال: وکان الّنبیّ(صلی الله علیه و آله) یقول إذا فرغ من صلاته: «اللهم إغفرلی ما قدمت و ما أخّرت و ماأسررت و ما أعلنت و إسرافی علی نفسی و ما أنت أعلم به منی اللهم أنت المقدم و أنت المؤخر لا إله إلاّ أنت بعلمک الغیب و بقدرتک علی الخلق أجمعین، ما علمت الحیاة خیراً لی فأحینی، و توفنی إذا علمت الوفاة خیراً لی، اللهم إنی أسألک خشیتک فی السرّ و العلاینة و کلمة الحق فی الغضب و الرضا و القصد فی الفقر و الغنی و أسألک نعیماً لا ینفد و قرة عین لا ینقطع((5)) و

ص: 472


1- الفقیه: و بالکعبة قبلة.
2- همان: و بمحمّدٍ و نبیاً و بعلیّ ولیاً و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسین بن علیّ و الحجة بن الحسن بن علی.
3- همان: یحب.
4- همان: تحبّ.
5- همان: تنقطع.

أسألک الرّضا بالقضاء و برکة الموت بعد العیش و برد العیش بعد الموت و لذّة المنظر إلی وجهک و شوقاً إلی رؤیتک و لقائک من غیر ضرّاء مضّرة، ولا فتنة مضلّة، اللهم زیّنّا بزینة الإیمان و إجعلنا هداة مهدیّین اللّهمّ إهدنا فیمن هدیت، اللهم إنی أسألک عزیمة الرّشاد و الثّبات فی الأمر و الرشد و أسألک شکر نعمتک و حسن عافیتک و أداه حقّک و أسألک یا ربّ قلباً سلیماً و لساناً صادقاً و أستغفرک لما تعلم و أسألک خیر ما تعلم و أعوذ بک من شرّ ما تعلم فإنک تعلم ولا نعلم و أنت علاّم الغیوب».((1))

٦٩- دعایی که امام(علیه السلام) به درخواست ابراهیم بن محمّد بن هارون نوشتهاند:

قال الکلینی: محمد بن جعفر أبو العبّاس، عن محمّد بن عیسی، عن صالح بن سعید، عن إبراهیم إبن محمّد بن هارون: أنّه کتب إلی أبی جعفر(علیه السلام) یسأله عوذة للرّیاح التی تعرض الصِّبیان، فکتب إلیه بخطّه:

«الله اکبر الله اکبر الله اکبر أشهد أن لا إله إلاّ الله، أشهد أنّ محمداً رسول الله، الله أکبر الله اکبر لا إله إلاّ الله ولا رب لی إلاّ الله، له الملک و له الحمد لا شریک له سبحان الله، ما شاء الله کان و ما لم یشأ لم یکن، اللهم ذا الجلال والإکرام، رب موسی و عیسی و ابراهیم ألذی و فی، إله إبراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والأسباط، لا إله إلاّ انت

ص: 473


1- أصول الکافی، ٢/٥٢٦- ٥٢٧؛ الفقیه،١/٢١٤- ٢١٥.

سبحانک مع ما عددت من آیاتک و بعظمتک و بما سألک به النّبیون، و بأنّک رب الناس کنت قبل کل شیء و أنت بعد کل شیء، أسألک بإسمک ألذی تمسک به السماوات أن تقع علی الارض إلاّ باذنک و بکلماتک التّامات التی تحیی به الموتی أن تجیر عبدک فلاناً من شرّ ما ینزل من السماء وما یعرج إلیها((1)) و ما یخرج من الأرض و مایلج فیها و سلامٌ علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین».

و کتب إلیه أیضاً بخطّه:

« بسم الله و بالله و إلی الله و کما شاء الله و أعیذه بعزة الله و جبروت الله و قدرة الله وملکوت الله، هذا الکتاب من الله شفاءٌ لفلان بن فلان، [ابن] عبدک و إبن أمتّک عبدی الله صلی الله علی محمد و آله».

٧٠- دعایی که امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان تعلیم فرمود:

قال الصّدوق: حدثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی الله عنه، عن محمّد بن یحیی العطار، عن محمّد بن أحمد، عن عبدالله بن محمّد، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) إلی رجل بخطه و قرأته فی دعاءٍ کتب به أن یقول:

«یا ذا ألذی کان قبل کل شیءٍ، ثُمّ خلق کل شیء، ثُمّ یبقی و بغنی کلّ شیء و یاذا ألذی لیس فی السّماوات العلی و لا فی الأرضین السّفلی و لا فوقهنّ و لا بینهنّ ولا تحتهنّ إله یعبد غیره».((2))

ص: 474


1- أصول الکافی، ٢/٥٤٩.
2- کتاب التَّوحید، صص ٤٧- ٤٨.

٧١- تعلیم کیفیت استخاره به ابراهیم بن شیبه:

(1)

قال إبن طاووس: سعد بن عبدالله فی کتاب الأدعیة، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب أبوجعفر الثّانی إلی إبراهیم بن شیبة:

«فهمت ما استأمرت فیه من [أمر] ضیعتک التی تعرض لک السّلطان فیها، فإستخر الله مائة مرّة خیرة فی عافیة، فإن إحلولی بقلبک بعد الإستخارة بیعها فبعها، و إستبدل غیرها إن شاء الله تعالی، و لا تتکلم بین أضعاف الإستخارة، حتی تتمّ المائة، إن شاء لله».((2))

٧٢- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن مهزیار درباره ی استخاره:

قال العیاشی: أحمد بن محمّد، عنعلی بن مهزیار قال: کتب إلی أبوجعفر(علیه السلام).

إن سل فلانا أن یشیر علی و یتخیر لنفسه فهو یعلم ما یجوز فی بلده و کیف یعامل السَّلاطین، فإن المشورة مبارکة قال الله لنبیه فی محکم کتابه { فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی الله إِنَّ الله یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ}((3)) فإن کان ما یقول ممّا یجوز کنت أصوب رأیه و إن کان غیر ذلک وجوت أن أضعه علی الطّریق

ص: 475


1- إبن طاووس این نامه را در ادامه نامه ی إبراهیم بن شیبه که درباره ی ازدواج دخترانش به امام نوشته بود، نیز آورده است. [تک، نامه پنجا هم از همان: همین بخش].
2- فتح الأبواب-١٤٢- ١٤٣.
3- آل عمران /١٥9.

الواضح إن شاء الله و«شاورهم فی الأمر» یعنی الاستخاره».((1))

ص: 476


1- تفسیر العیّاشی، ١/٢٠٤- ٢٠٥؛ البرهان: ١/٣٢٦.

بخش نهم: نامههای امام علی النقی(علیه السلام)

١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فرج، درباره ی توحید:

ص: 477

ص: 478

قال الکلینی والصّدوق عنه:((1)) قالعلی بن محمّد رفعه، عن محمّد بن الفرج الرّخّجّی، قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام)((2)) أسأله عمّا قال هشام بن الحکم فی الجسم وهشام بن سالم فی الصّورة، فکتب:

«دع عنک حیرة الحیران و إستعذ بالله من الشَّیطان لیس القول ما قال الهشامان».((3))

ص: 479


1- کتاب التَّوحید، حدَّثنا علی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاة رحمه الله، قال: حدَّثنا محمّد بن یعقوب، قال حدَّثنا... ادامه ی حدیث: در الأمالی: حدَّثنا محمّد بن عاصم الکلینی، قال حدَّثنا محمّد بن یعقوب الکلینی عن علیّ بن محمّد المعروف بعلان، عن... ادامه ی حدیث.
2- الأمالی: علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب(ع).
3- أصولی الکافی، ١/١٥٩؛ کتاب التَّوحید، ٩٧(به نقل از کلینی)؛ الأمالی، صص ١٦٦- ١٦٧(به نقل از کلینی)

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن اسحاق دربارۀ عدم رؤیت بسبحانّه تعالی:

قال الکلینی وغیره: أحمد بن ادریس، عن أحمد بن إسحاق، قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) أسأله عن الرؤیة و ما إختلف فیه النّاس، فکتب:

«لا یجوز((1)) الرؤیة، ما لم یکن بین الرّائی والمرئیّ هواء[لم] ینفذه البصر((2)) فإذا إنقطع الهواء((3)) عن الرّائی والمرئی! لم تصح الرؤیة؛((4)) و کان فی ذلک الإشتباه، لأنّ الرّائی من ساوی المرئی فی السّبب الموجب بینهما فی الرؤیة وجب الإشتباه و کان ذلک التَّشبیه! لأنّ الأسباب لا بدّ من إتصالها باالمسبّبات».((5))

٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی، درباره ی توحید:

قال الکلینی((6)) سهل، عن ابراهیم بن محمّد الهمدانی،! قال: کتبت إلی الرجل(علیه السلام)((7)) أنّ من قبلنا من موالیک قد إختلفوا فی التَّوحید، فمنهم من یقول:

ص: 480


1- توحید، یجوز.
2- الأحتجاج: فمتی إنقطع الهواء وعدم الضّیاء.
3- توحید، عدم الضّیاء
4- الإحتجاج: و فی جواب اتّصال الضیائین الرائی والمرئی وجوب الإشتباه، و الله تعالی منّزه عن الإشتباه، حیثیت أنّه لا یجوز علیه سبحانّه الرّؤیة بالأبصار.
5- أصول الکافی، ١/١٥١؛ کتاب التَّوحید، ١٠٩؛ الإحتجاج، ٢/٢٥١.
6- کلینی، این حدیث را، یکبار، از سهل، از محمّد بن علی کاشانی وبار دیگر، از سهل، از بشر بن بشّار نیشابوری- نیز به همین کیفیّت تکرار کرده است. [ر. ک: اصول الکافی، ١/١٥٦، ح٨ و٩.]
7- مراد از الرَّجل در اینجا ابوالحسن الثّالث(علیه السلام) است چونکه ابراهیم بن محمّد الهمدانی از اصحاب ایشان است. نک، [رجال الطّوسی، ص ٤١٠]

جسم، ومنهم من یقول: صورة فکتب(علیه السلام) بخطّه:

«سبحان من لا یحّد و لا یوصف، لیس کمثله شی و هو السَّمیع العلیم- أوقال-البصیر».((1))

٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عیسی، درباره ی توحید:

قال الکلینی:علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، قال: کتبت إلی أبی الحسنعلی بن محمّد‘: جعلنی الله فداک یا سیدی قد روی لنا: أن الله فی موضع دون موضع علی العرش إستوی، وانّه ینزل کلّ لیلة فی النِّصف الأخیر من اللیل إلی السماء الدّنیا، وروی: انّه ینزل عشیّة عرفه ثُمَّ یرجع إلی موضعه، فقال بعض موالیک فی ذلک: إذا کان فی موضع دون موضع، فقد یلاقیه الهواء ویتکنّف علیه والهواء جسم رقیق یتکنّف علی کلّ شی بقدره فکیف یتکنف علیه جلّ ثناؤه علی هذا المثال، فوقع(علیه السلام).

«علم ذلک عنده و هو المقدر له بما هو أحسن تقدیراً و إعلم انّه إذا کان فی السماء الدنیا فهوکما هوعلی العرش، والأشیاء کلها له سواء علماً وقدرة وملکاً وإحاطة»((2))

ص: 481


1- أصول الکافی، ١/١٥٦.
2- أصول الکافی، ص ١/١٨٠.

٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی شیعیان درباره ی توحید:

قال الطّبرسی: سئل أبوالحسن(علیه السلام) [علیّ بن محمّد العسکریّ] عن التَّوحید فقیل له: لم یزل الله وحده لا شی معه، ثُمّ خلق الأشیاء بدیعاً و إختار لنفسه الأسماء ولم تزل الأسماء والحروف له معه قدیمة؟ فکتب(علیه السلام):

«لم یزل الله موجوداً ثُمّ کون ما أراد، لا رادّ لقضائه، ولا معقب لحکمه، تاهت أوهام المتوهّمین، وقصر طرف الطَّارقین، و تلاشت أوصاف الواصفین و إضمحلت أقاویل المبطلین عن الدّرک لعجیب شانّه، أو الوقوع بالبلوغ علی علوّ مکانّه، فهوبالموضع ألذی لا یتناهی، وبالمکان ألذی لم یقع علیه عیون بإشارة ولاعبارة، هیهات هیهات!!».((1))

٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن هلال، درباره ی کیفیت توبه ی نصوح:

قال الصّدوق: أبی رحمه الله، قال: حدثنا محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن أحمد بن هلال،((2)) قال سألت أبا الحسن الأخیر(علیه السلام) عن التَّوبة النَّصوح ما هی؟ فکتب(علیه السلام):

« أن یکون الباطن کا الظاهر وأفضل من ذلک».((3))

ص: 482


1- الإحتجاج، ٢/٢٠٥.
2- احمد بن هلال: از اصحاب امام هادی وامام حسن عسکری است که غالی وبسیار دروغگواست. [رجال الطّوسی، ٤١٠]
3- معانی الأخبار، ١٧٤.

٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی شیعیان در ردّ عقیده ی جبر وتفویض واثبات عدل «وامرّ وبین الأمرین»

قال إبن شعبة - و الطّبرسی مع الإختلاف فی الألفاظ و العبارات-: رسالته(علیه السلام) فی الرّد علی أهل الجبر و التَّفویض و إثبات العدل والمنزلة بین المنزلتین:

«منعلی بن محمد، سلام علیکم و علی من إتبع الهدی و رحمة الله و برکاته. فانّه ورد علی کتابکم و فهمت ما ذکرتم من إختلافکم فی دینکم و خوضکم فی القدر و مقالة من یقول منکم بالجبر و من یقول بالتفویض و تغرّقکم فی ذلک و تقاطعکم و ما ظهر من العداوة بینکم، ثم سألتمونی عنه و بیانّه لکم و فهمت ذلک کلّه.

إعلموا رحمکم الله إنّا نظرنا فی الآثار وکثرة ما جاءت به الأخیار فوجدنا ها عند جمیع من ینتحل الإسلام ممّن یعقل عن الله جلّ و عزّ لا تخلو من معنیین: إمّا حق فیتبع و إمّا باطل فیجتنب. و قد إجتمعت الأمّة قاطبةً لا إختلاف بینهم أنّ القرآن حقّ لا ریب فیه عنه جمیع أهل الفرق و فی حال إجتماعتهم مقرون بتصدیق الکتاب و تحقیقه. مصیبون مهتدون. وذلک بقول رسول الله(صلی الله علیه و آله): «لا تجتمع أمتی علی ضلالة» فأخبر أنّ جمیع ما إجتمعت علیه الأمة کلّها حق، هذا إذا لم یخالف بعضها بعضاً، و القرآن حق لا إختلاف بینهم فی تنزیله وتصدیقه، فإذا شهد القرآن بتصدیق خیرٍ و تحقیقه و أنکر الخبر طائفة من الأمّة لزمهم الإقرار به ضرورة حین إجتمعت فی الأصل علی تصدیق الکتاب، فإن [هی ]جحدت وأنکر لزمها الخروج من الملّة.

ص: 483

فأوّل خیر یعرف تحقیقه من الکتاب وتصدیقه و إلتماس شهادته علیه خبر ورد عن رسول الله(صلی الله علیه و آله) و وجد بموافقة الکتاب و تصدیقه بحیث لا تخالفه أقاویلهم، حیث قال: «إنی مخلفّ فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی- أهل بیتی – لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».

فلما وجدنا شواهد هذا الحدیث فی کتاب الله نصاً مثل قوله جلّ وعزّ { إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَمَن یَتَوَلَّ الله وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغَالِبُونَ}((1)) و روت العامة فی ذلک أخباراً لأمیر المؤمنین(علیه السلام) انّه تصدق بخاتمه و هو راکع فشکر الله ذلک له و أنزل الآیة فیه. فوجدنا رسول الله(صلی الله علیه و آله) فد أتی بقوله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه». وبقوله: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ انّه لانبی بعدی» ووجدناه یقول: «علی یقضی دینی وینجز موعدی وهوخلیفتی علیکم من بعدی».

فالخبر الأوّل ألذی إستنبط منه هذه الأخبار خیرٌ صحیحٌ مجمع علیه لا اختلاف فیه عندهم، و هو أیضاً موافق للکتاب، فلمّا شهد الکتاب بتصدیق الخبر وهذه الشواهد الآخر لزمم علی الامّة الإقرار بها ضرورة إذ کانت هذه الاخبار شواهد ها من القرآن ناطقة و وافقت القرآن و القرآن وافقها. ثم وردت حقائق الأخبار من رسول الله(صلی الله علیه و آله) عن الصّادقین علیهم السلام

ص: 484


1- المائدة / 56-٥٥.

و نقلها قوم ثقات معروفون، فصار الإقتداء بهذه الإخبار فرضاً واجباً علی کلّ مؤمن و مؤمنة لا یتعدّاه إلاّ أهل العناد، أنّ أقاویل آل رسول الله(صلی الله علیه و آله) متصله بقول الله و ذلک مثل قوله فی محکم کتابه: {إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الله وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا}((1)) و وجدنا نظیر هذه الآیة قول رسول الله(صلی الله علیه و آله): «من آذی علیاً فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله یوشک أن ینتقم منه» و کذلک قوله(صلی الله علیه و آله): «من أحبّ علیاً فقد أحبنی و من أحبنی فقد أحبّ الله». ومثل قوله(صلی الله علیه و آله) فی بنی ولیعة: «لأبعثنّ إلیهم رجلاً کنفسی یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله قم یاعلی فسّر إلیهم: و قوله(صلی الله علیه و آله) یوم خیبر: «لأبعثنّ إلیهم غداً رجلاً یحبُ الله و رسوله و بحبه الله و رسوله کرّاراً غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علیه» فقضی رسول الله(صلی الله علیه و آله) بالفتح قبل التّوجیه فاستشرف لکلامه أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) فلما کان من الغد دعا علیا علیهم السلام فبعثه إلیهم فاصطفاه بهذه المنقبة وسمّاه کراراً غیر فرّار، فسمّاه الله محباً لله و لرسوله: فأخبر أن الله ورسوله یحبّانّه.

و إنّما قدّمنا هذا الشّرح و البیان و دلیلاً علی ما أردنا و قوّة لما نحن مبیّنوه من أمر الجبر و التفویض و المنزلة بین المنزلتین و بالله العون و القوّة و علیه نتوکل فی جمیع أمورنا فإنّا نبدء من ذلک بقول الصّادق(علیه السلام): «لا جبر و لا تفویض و لکن منزلة بین المنزلتین و هی صحة الخلقة، و تخلیة السرب، و المهلة فی الوقت، و الزاد مثل الرّاحلة، و السبب

ص: 485


1- الاحزاب / ٥٧.

المهیج للفاعل علی فعله»، فهذه خمسة أشیاء جمع به الصادق(علیه السلام) جوامع الفضل، فإذا نقص العبد منها خلّة کان العمل عنه مطروحاً بحسبه.

فأخبر الصادق بأصل ما یجب علی الناس من طلب معرفته ونطق الکتاب بتصدیقه فشهد بذلک محکمات آیات رسوله، لأنّ الرَّسول الله(صلی الله علیه و آله) وآله علیهم السلام لا یعدوشیء من قوله وأقاویلهم حدود القرآن، فاذا وردت حقائق الأخبار و إلتمست شواهدها من التنزیل فوجدلها موافقاً و علیها دلیلاً کان الإقتداء بها فرضاً لا یتعداه إلاّ أهل العناد کما ذکرنا فی أوّل الکتاب. و لمّا إلتمسنا تحقیق ما قاله الصّادق(علیه السلام) من المنزلة بین المنزلتین و إنکاره الجبر و التفویض وجدنا الکتاب قد شهد له و صدّق مقالته فی هذا، و خیرٌ عنه أیضاً موافق لهذا: «أنّ الصّادق(علیه السلام) سئل هل أجبر الله العباد علی المعاصی؟ فقال الصّادق(علیه السلام): هوأعدل من ذلک فقیل له: فهل فوّض إلیهم؟ فقال(علیه السلام): هو أَعزّ و أقهر لهم من ذلک». روی عنه انّه قال: «الناس فی القدر علی ثلاثة أوجه رجل یزعم أنّ الأمر مفوّض إلیه فقد وهّن الله فی سلطانّه فهوهالک. و رجل یزعم أنّ الله جلّ و عزّ أجبر العباد علی المعاصی و کلّفهم ما لایطبقون فقد ظلم الله فی حکمه فهوهالک، و رجل یزعم أنّ الله کلف العباد ما یطبقون و لم یکلفهم ما لایطیقون، فإذا أحسن حمد الله وإذا أساء إستغفرالله فهذا مسلم بالغ، فأخبر(علیه السلام) أنّ من تقلّد الجبر والتفویض ودان بهما فهوعلی خلاف الحق.

فقد شرحت الجبر ألذی من دان به یلزمه الخطأ، وأنّ ألذی یتقلّد

ص: 486

التفویض یلزمه الباطل، فصارت المنزلة بین المنزلتین بینهما.

ثم قال(علیه السلام): وأضرب لکلّ باب من هذه الأبواب مثلاً یقرّب المعنی للطالب ویسهلّ به البحث عن شرحه، تشهد به محکمات آیات الکتاب وتحقق تصدیقه عند ذوی الألباب، وبالله التوفیق والعصمة.

فأمّا الجبر ألذی یلزم من دان به الخطأ فهوقول من زعم أنّ الله جلّ وعزّ أجبر العباد علی المعاصی وعاقبهم علیها، ومن قال: بهذا القول فقد ظلم الله فی حکمه وکذّبه وردّ علیه قوله: {وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا}((1)) وقوله: {ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَأَنَّ الله لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیدِ}((2)) وقوله: {إِنَّ الله لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ}((3)) مع آی کثیرة فی ذکر هذا. فمن زعم انّه مجبر علی المعاصی فقد أحال بذنبه علی الله و قد ظلمه فی عقوبته و من ظلم الله کذب کتابه. و من کذب کتابه فقد لزمه الکفر باجتماع الامة. و مثل ذلک مثل رجل ملک عبداً مملوکاً لا یملک نفسه و لا یملک عرضاً من عرض الدّنیا و یعلم مولاه ذلک منه فأمره علی علم منه بالمصیر إلی السّوق لحاجة یأتیه بها؛ و لم یملّکه ثمن ما یأتیه به من حاجته، و علم المالک انّ الحاجة رقیباً لا یطمه أحد فی أخذها منه إلاّ بما یرضی به من الثمّن، و قد وصف مالک هذا العبد نفسه بالعدل و النصفة و إظهار الحکمة و نفی الجور، و أوعد عبده إن لم یأته یحاجته أن یعاقبه علی علم منه بالرّقیب

ص: 487


1- الکهف / 49.
2- الحجّ / ١٠.
3- یونس / ٤4.

ألذی علی حاجته انّه سیمنه، وعلم أنّ المملوک لا یملک ثمنها و لم یملک ذلک. فلمّا صار العبد إلی السّوق وجاء لیأخذ حاجته التی بعثه المولی لها وجد علیها مانعاً یمنع منها إلاّ بشراء ولیس یملک العبد ثمنها. فإنصرف إلی مولاه خائباً بغیر قضاء حاجته فإغتاظ مولاه من ذلک وعاقبه علیه. ألیس یجب فی عدله وحکمه أن لا یعاقبه وهویعلم أن عبده لایملک عرضاً من عروض الدنیا ولم یملک ثمن حاجته. فإن عاقبه عاقبه ظالماً متعدّیاً علیه مبطلاً لما وصف من عدله وحکمته ونصفته، وإن لم یعاقبه کذب نفسه فی وعیده إیاه حین أعده بالکذب والظّلم الّذین ینفیان العدل والحکمة.

تعالی الله عمّا یقولون علوّا کبیراً. فمن دان بالجبیر أوبما یدعوإلی الجبر فقد ظلم الله ونسبه إلی الجور والعدوان، إذ أوجب علی من أجبر[ه] العقوبة. ومن زعم أن الله أجبر العباد فقد أوجب علی قیاس قوله إنّ الله یدفع عنهم القوبة. ومن زعم انّ الله یدفع عن أهل المعاصی العذاب فقد کذب الله فی وعیده حیث یقول:{بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ}((1)) وقوله: {إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا}((2)) وقوله: {إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ

ص: 488


1- البقره / 81.
2- النِّساء / ١0.

جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ الله کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا}((1)) مع آی کثیرة فی هذا الفنّ ممّن کذّب و عید الله ویلزم فی تکذیبه آیة من کتاب الله الکفر و هو ممّن قال الله: {أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا الله بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ}((2)) بل نقول: إن الله جل وعزّ جازی العباد علی أعمالهم ویعاقبهم علی أفعالهم بالإستطاعة التی ملّکهم أیّاها فأمرهم ونهاهم بذلک ونطق. کتابه: {مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ}((3)) وقال جلّ ذکره: {یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ الله نَفْسَهُ}((4)) وقال: {الیوم تجری کلّ نفس بما کسبت لا ظلم الیوم}((5)) فهذه آیات محکمات تنفی الجبر ومن دان به. ومثلها فی القرآن کثیر، إختصرنا ذلک لئلاً یطول الکتاب. و بالله التّوفیق.

و أماّ التّفویض ألذی أبطله الصَّادق(علیه السلام) و خطأ من دان به و تقلّده فهو قول القائل: إنّ الله جلّ ذکره فوّض إلی العباد إختیار أمره و نهیه و أهملهم. و فی هذا کلام دقیق لمن یذهب إلی تحریره و دقّته. و إلی

ص: 489


1- النِّساء / ٥٩.
2- البقره / 85.
3- الأنعام / ١٦٠.
4- آل عمران / ٣٠.
5- المؤمن / ١٧.

هذا ذهبت الائمة المهتدیّة من عترة الرّسول(صلی الله علیه و آله)، فإنّهم قالوا: لو فوّض إلیهم علی جهة الإهمال لکان لازماً له رضی ما إختاروه و إستوجبوا منه الثّواب و لم یکن علیهم فیما جنوه العقاب إذا کان الإهمال واقعاً. و تنصرف هذه المقالة علی معنیین: إمّا أن یکون العباد تظاهروا علیه فألزموه قبول إختیارهم بآرائهم ضرورة کره ذلک أم أحبّ فقد لزمه الوهن، أو یکون جلّ وعزّ عجز عن تعبّدهم بالأمر و النّهی علی إرادته کرهوا أوأحبّوا ففوّض أمره و نهیه إلیهم و أجراهما علی محبّتهم، إذ عجز عن تعبّدهم بارادته فجعل الإختیار إلیهم فی الکفر و الإیمان، و مثل ذالک مثل رجل ملک عبداً إبتاعه لیخدمه ویعرف له فضل ولایته و یقف عند أمره وتهیه، و إدعی مالک العبد انّه قاهر عزیزٌ حکیمٌ، فأمر عبده و نهاه وعده علی إتّباع أمره عظیم الثواب و أوعده علی معصیته ألیم العقاب، فخالف العبد إرادة مالکه و لم یقف عند أمره و نهیه، فأیّ أمر أمره أو أیّ نهی نهاه عنه لم یأته علی إرادة المولی بل کان العبد یتّبع أرادة نفسه و إتّباع هواه و لا یطیق المولی أن یردّه إلی إتّباع أمره ونهیه و الوقوف علی إرادته، ففوض إختیار أمره ونهیه إلیه رضی منه بکل ما فعله علی إرادة العبد لا علی إرادة المالک وبعثه فی بعض حوائحه و سمیّ له الحاجة فخالف علی مولاه و قصد لإرادة نفسه و إتبع هواه، فلماّ رجع إلی مولاه نظر إلی ما أتاه به فإذا هو خلاف ما أمره به، فقال له: لم أتیتنی بخلاف ما أمرتک؟ فقال العبد: إتّکلت علی تفویضک الأمر إلی فاتّبعت هوای وإرادتی، لأنّ المفّوض إلیه غیر محظور علیه، فاستحال التّفویض.

ص: 490

أو لیس یجب علی هذا السبب إمّا أن یکون المالک للعبد قادراً یأمر عبده بإتّباع أمره و نهیه علی إرادته لا علی إرادة العبد ویملکه من الطّاقة بقدر ما یأمره به وینهاه عنه، فإذا أمره بأمرٍ و نهاه عن نهیٍ عرّفه الثّواب و العقاب علیهما. و حذّره و رغّبه بصفة ثوابه و عقابه لیعرف العبد قدرة مولاه بما ملکه من الطاقة لأمره و نهیه و ترغیبه و ترهیبه، فیکون عدله و إتصافه شاملاً له وحّجته واضحة علیه للأعذار و الانذار، فإذا إتبع العبد أمر مولاه جازاه وإذا لم یزد جر عن نهیه عاقبه. أو یکون عاجزاً غیر قادر ففوض أمره إلیه أحسن أم أساء أطاع أم عصی، عاجز عن عقوبته وردّه إلی إتّباع أمره. و فی إثبات العجز نفی القدرة و التأله و إبطال الأمر و النهی والثواب العقاب ومخالفة الکتاب إذ یقول: {وَلَا یَرْضَی لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ وَإِن تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ}.((1)) و قوله عزّوجلّ: {اتَّقُواْ الله حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ}.((2)) و قوله: {وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ}{مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ}((3)) و قوله: {وَاعْبُدُواْ الله وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا}((4)) و قوله: {آمَنُواْ أَطِیعُواْ الله وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ}((5))

فمن زعم أن الله تعالی فوّض أمره و نهیه إلی عباده فقد أثیت علیه

ص: 491


1- الزُّمر / 7.
2- آل عمران / 102.
3- الذّاریات / 57-٥٦.
4- النِّساء / 36.
5- الإنفال / ٤٠.

العجز و أوجب علیه قبول کلّ ما عملوا من خیر و شرّ و أبطل أمر الله ونهیه و وعده و وعیده، لعلّه ما زعم أن الله فوضها إلیه لأنّ المفوض إلیه یعمل بمشیئته، فإن شاء الکفر إو الإیمان کان غیر مردود علیه و لا محظور، فمن دان بالتفویض علی هذا المعنی فقد أبطل جمیع ما ذکرنا من وعده وعیده و أمره و نهیه و هو من أهل هذه الآیة افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذالک منکم إلاّ {خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا الله بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ}.((1)) تعالی الله عمّا بدین به أهل التفویض علوّاً کثیراً.

لکن تقول: إنّ الله جلّ وعزّ الخلق بقدرته وملّکهم إستطاعة تعبّدهم بها، فأمرهم و نهاهم بما أراد فقبل منهم إتّباع أمره و رضی بذلک لهم و نهاهم عن معصیته و ذمّ من عصاه و عاقبه و الله الخیرة فی الأمر و النهی، یختار ما یرید و یأمر به و ینهی عمّا یکره و یعاقب علیه بالإستطاعة التی ملّکها عباده لإتّباع أمره و اجتناب معاصیه، لانّه ظاهر العدل و النصفة و الحکمة البالغة، بالغ الحجة بالإغدار و لإنذار و إلیه الصفوة یصطفی من عباده من یشاء لتبلیغ رسالته و إحتجاجه علی عباده، إصطفی محمّد(صلی الله علیه و آله) و بعثه برسالاته إلی خلقه، فقال من قال من کفّار قومه حسداً و إستکباراً: {لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ}.((2))

ص: 492


1- البقره / ٧٩.
2- الزُّخرف / ٣٠.

یعنی بذلک أمیّة بن أبی الصلت و أبا مسعود الثّقفی، فأبطل الله اختیارهم و لم یجزلهم آراءهم حیث یقول: {أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ}((1)) و لذلک إختار، من الأمور ما أحبّ و نهی عما کره، فمن أطاعه أثابه، و من عصاه عاقبه، و لا فوّض إختیار، أمره إلی عباده لأجاز لقریش إختیار أمّیة بن أبی الصلت وأبی مسعود الثّقفی، إذ کانا عندهم أفضل من محمّد(صلی الله علیه و آله).

فلما أدب الله المؤمنین بقوله: {وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی الله وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ}.((2)) فلم یجز لهم الإختیار بأهوائهم ولم یقبل منهم إلاّ إتّباع أمره و إجتناب نهیه علی یدی من إصطفاه، فمن أطاعه رشد و من عصاه ضلّ و غوی و لزمته الحجة بما ملّکه من الاستطاعة لاتّباع أمره و إجتناب نهیه، فمن أجل ذلک حرّمه ثوابه وأنزل به عقابه.

و هذا القول بین القولین لیس بجبر ولا تفویض وبذلک أخیر أمیر المؤمنین صلوات الله علیه عبایة بن ربعی الأسدی حین سأله عن الإستطاعة تملکها من دون الله أومع الله فسکت عبایة، فقال له أمیر المؤمنین(علیه السلام): قل یاعبایة، قال: و ما أقول؟ قال(علیه السلام) : إن قلت: إنّک تملکها مع الله قتلتک وإن قلت: تملکها دون الله قتلتک، قال عبایة: فما أقول یا أمیر المؤمنین؟ قال(علیه السلام): تقول: إنّک

ص: 493


1- الزُّخرف / ٣١.
2- الأحزاب / ٣٦.

تملکها بالله ألذی یملکها من دونک، فان یملکها إیّاک کان ذلک من عطائه، و إن یسلبها کان ذلک من بلائه، هو المالک لما ملکک و القادر علی ما علیه أقدرک، أمّا سمعت الناس یسألون الحول والقوّة حین یقولون: لا حول ولا قوة إلاّ بالله، قال: عبایة: وما تأویلها یا أمیر المؤمنین؟ قال(علیه السلام): لاحول عن معاصی الله إلا بعصمة الله و لا قوة لنا علی طاعة الله إلاّ بعون الله، قال: فوثب عبایة فقیل یدیه و رجلیه.

و روی عن أمیر المؤمنین(علیه السلام): حین أتاه نجده یسأله عن معرفة الله، قال: یا أمیر المؤمنین بماذا عرفت ربّک؟ قال(علیه السلام): بالتمییز ألذی خوّلنی و العقل ألذی دلنی، قال: أفمجبول أنت علیه؟ قال: لو کنت مجبولاً ما کنت محموداً علی إحسان و لا مذموماً علی أساءة و کان المحسن أولی باللائمة من المسیء فعلمت أنّ الله قائم باق، وما دونه حدثٌ حائل زائل، ولیس القدیم الباقی کالحدث الزائل، قال نجدة: أجدک أصبحت حکیماً یا أمیر المؤمنین، قال أصبحت مخیراً، فإن أتیت السّیئة[ه] مکان الحسنة فأنا المعاقب علیها.

و روی عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) انّه قال لرجل سأله بعد انصرافه من الشام، فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنا عن خروجنا إلی الشاّم بقضاء و قدر؟ قال(علیه السلام)؟: نعم یا شیخ، ما علوتم تلعة و لا هبطتم وادیاً إلاّ بقضاء و قدر من الله، فقال الشیخ، عندالله أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین؟ فقال الله(علیه السلام): مه یا شیخ، فإن الله قد عظم أجرکم فی مسیرکم و أنتم

ص: 494

سائرون، و فی مقامکم و أنتم مقیمون، و فی إنصرافکم و أنتم منصرفون و لم تکونوا فی شیء من أمورکم مکرهین و لا إلیه مضطرین، لعلک ظننت انّه قضاء حتم و قدرٌ لازم، لو کان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و لسقط الوعد و الوعید، و لمّا ألزمت الأشیاء أهلها علی الحقائق، ذلک مقالة عبدة الأوثان و أولیاء الشّیطان، إنّ الله جلّ و عزّ أمر تخّیراً و نهی تحذیراً، و لم یطع مکرهاً، و لم یعص مغلوماً، و لم یخلق السماوات و الأرض و ما بینهما باطلاّ ذلک ظنّ الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار، فقام الشیخ فقبل رأی أمیر المؤمنین(علیه السلام) وأنشأ یقول:

أنت الإمام ألذی نرجوبطاعته

وم النجاة من الرحمن غف-ران-اً

أوضحت من دیننا ما کان ملتبساً

جزاک ربک عنا فیه رض-وان-اً

فلیس معذرةٌ فی فعل فاحشة

قد کنت راکبها ظلماً وعصیان-اً

فقد دلّ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) علی موافقة الکتاب و نفی الجبر و التفویض اللذین یلزمان من دان بهما و تقلدهما الباطل و الکفر و تکذیب الکتاب و نعوذ بالله من الضلالة و الکفر، و لسنا ندین بجبر ولا تقویض لکناّ نقول بمنزلة بین المنزلتین و هو الإمتحان والإختیار بالإستطاعة التی ملکنا الله وتعبدنا بها علی ما شهد به الکتاب ودان به الأئمة الأبرار من آل الرسول صلوات الله علیهم.

و مثل الإختبار بالإستطاعة مثل رجل ملک عبداً وملک مالاً کثیراً أحبّ أن یختبر عبده علی علم منه بما یؤول إلیه، فملّکه من ماله

ص: 495

بعض ما أحبّ ووقفه علی أمور عرّفها العبد فأمره أن یصرف ذلک المال فیها، ونهاه عن أسباب لم یحبّها وتقدّم إلیه أن یجتنبها ولا ینفق من ماله فیها، والمال یتصرف فی أیّ الوجهین، فصرف المال أحدهما فی إتّباع أمر المولی و رضاه، و الآخر صرفه فی إتّباع نهیه و سخطه. و أسکنه دار إختیار أعلمه انّه غیر دائم له السکنی فی الدّار و أنّ له داراً غیرها و هو مخرجه إلیها فیها ثواثٌ و عقاب دائمان، فإن أنفذ العبد المال ألذی ملکه مولاه فی الوجه ألذی أمره به جعل له ذلک الثواب الدائم فی تلک الدّار التی أعلمه انّه مخرجه إلیها وإن إنفق المال فی الوجه ألذی نهاه عن إنفاقه فیه جعل له ذلک العقاب الدائم فی دار الخلود. و قد حدّ المولی فی ذلک حدّا معروفاً و هو المسکن ألذی أسکنه فی الدّار الأولی، فإذا بلغ الحدّ إستبدل المولی بالمال وبالعبد علی انّه لم یزل مالکاً للمال والعبد فی الأوقات کلها إلاّ انّه وعد أن لا یسلبه ذلک المال ما کان فی تلک الدّار الأولی إلی أن یستتمّ سکناه فیها فوقی له لأنّ من صفات المولی العدل و الوفاء و النصفة و الحکمة، أو لیس یجب إن کان ذلک العبد صرف ذلک المال فی الوجه المأمور به أن یفی له بما وعده من الثواب وتفضّل علیه بأن إستعمله فی دار فانیة و أثابه علی طاعته فیها نعیماً دائماً فی دار باقیة دائمةً. و إن صرف العبد المال ألذی ملکه مولاه ایّام سکناه تلک الدّار ا لأولی فی الوجه النّهی عنه وخالف أمر مولاه کذلک تجب علیه العقوبة الدائمة التی حذره إیاها، غیر ظالم له لما تقدم إلیه و أعلمه و عرفه و أوجب له الوفاء بوعده و وعیده، بذلک یوصف القادر القاهر. و أمّا المولی فهو الله جلّ وعزّ، و أمّا العبد فهو إبن آدم المخلوق، و المال

ص: 496

قدرة الله الواسعة، و محنته إظهار[ه] الحکمة و القدرة و الدّار الفانیة هی الدنیا. و بعض المال ألذی مکله مولاه هو الاستطاعة التی ملک إبن آدم. و الأمور التی امر الله بصرف المال إلیها هو الإستطاعة لإتّباع الأنبیاء و الإقرار بما أوردوه عن الله جل وعزّ و إجتناب الأسباب التی نهی عنها هی طرق إبلیس، و أمّا وعده فالنعیم الدائم و هی الجنة. و أماّ الدّار الفانیة فهی الدُّنیا. و أمّا الدّار الأخری فهی الدّار الباقیة و هی الآخرة. و القول بین الجبر و التفویض هو الإختیار و الامتحان و البلوی بالإستطاعة التی ملک العبد.

وشرحها فی الخمسة الأمثال الّتی ذکرها الصادق(علیه السلام) انّها جمعت جوامع الفضل وأنا مفسرّها بشواهد من القرآن والبیان إن شاء الله.

«تفسیر صحّة الخلقة»:

أما اقول الصّادق(علیه السلام) فإنّ معناه کمال الخلق للإنسان و کمال الحواس و ثبات العقل و التّمییز وإطلاق اللّسان بالنطق، وذلک قول الله: {وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً}.((1)) فقد أخبر عزّ وجلّ عن تفضیله بنی آدم علی سائر خلقه من البهائم والسّباع ودوابّ البحر والطّیر وکلّ ذی حرکة تدرکه حواس بنی آدم بتمیز العقل والنّطق، وذلک قوله: {لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ} و قوله: {یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ} {الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ} {فِی أَیِّ صُورَةٍ

ص: 497


1- الأسراء/٧0.

مَّا شَاء رَکَّبَکَ}((1)) و فی آیات کثیرة، فأوّل نعمة الله علی الانسان صحّة عقله و تفضیله علی کثیر من خلقه بکمال العقل و تمییز البیان، و ذلک أنّ کلّ ذی حرکة علی بسیط الأرض هم قائم بنفسه بحواسّه مستکمل فی ذاته، ففضّل بنی آدم بالنّطق ألذی لیس فی غیره من الخلق المدرک بالحواسّ، فمن أجل النّطق ملّک الله إبن آدم غیره من الخلق حتّی صار آمراً ناهیاً وغیره مسخّر له کما قال الله: {کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا الله عَلَی مَا هَدَاکُمْ}((2)) وقال: {وَهُوَ ألذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا}((3)) وقال: {وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ} {وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ} {وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُواْ بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ}((4)) فمن أجل ذلک دعا الله الإنسان إلی اتّباع أمره وإلی طاعته بتفضیله إیاّه بإستواء الخلق وکمال النطق والمعرفة بعد أن ملکهم اسطاعة ما کمان تعبّدهم به بقوله: {فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا}((5)) و قوله: {لاَ یُکَلِّفُ الله نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا}.((6))

ص: 498


1- الأنفطار / 8-٦.
2- حج / ٣٦.
3- النحل / ١٤.
4- النحل / ٨.
5- التغابن/١٦.
6- البقره / ٢٨٦.

وقوله:{لَا یُکَلِّفُ الله نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا}((1)) و فی آیات کثیرة فإذا سلب من العبد حاسة من حواسه رفع العمل عنه بحاسّته کقوله:{ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ ((2)) - الآیة-}

فقد رفع عن کلّ من کان بهذه الصفة الجهاد و جمیع الأعمال التی لا یقوم بها، و کذلک أوجب علی ذی الیسار الحجّ و الزّکاة لما ملّکه من إستطاعة ذلک ولم یوجب علی الفقیر الزکاة والحجّ؛ قوله: {وَلله عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إلیه سَبِیلاً}((3)) وقوله فی الظهار:{وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ – إلی قوله - فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِینًا}((4)) کل ذلک دلیل علی أن الله تبارک وتعالی لم یکلف عباده إلاّ ما ملّکهم إستطاعته بقوة العمل به ونهاهم عن مثل ذلک فهذه صحة الخلقة.

و أما قوله: تخلیة السّرب فهو ألذی لیس علیه رقیبٌ یحظر علیه و یمنعه العمل بما أمره الله و ذلک قوله فیمن استضعف و حظر علیه العمل فلم یجد حلیة و لا یهتدی سبیلاً کما قال الله تعالی: {إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء

ص: 499


1- الطلاق / ٧.
2- النور / ٦٠.
3- آل عمران / ٩7.
4- المجادله / ٤-٥.

وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً}((1)) فأخبر أنّ المستضعف لم یخل سربه ولیس علیه من القول شیء إذا کان مطمئنّ القلب بالإیمان.

و أمّا المهلة فی الوقت فهوالعمر ألذی یمتع الإنسان من حدّ ما تجب علیه المعرفة إلی أجل الوقت وذلک من وقت تمییزه وبلوغ الحلم إلی أن یأتیه أجله. فمن مات عل یطلب الحق ولم یدرک کماله فهوعلی خیر، وذلک قوله: {وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی الله وَرَسُولِهِ – الآیة}((2)) وإن کان لم یعمل بکمال شرایعه لعلّة مالم یمهله فی الوقت إلی استتمام أمره. وقد حظر علی البالغ مالم یحظر علی الطّفل إذا لم یبلغ الحلم فی قوله: {وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ –آیة- }((3)) فلم یجعل علیهن حرجاً فی إبداء الزینة للطفل وکذلک لاتجری علیه الأحکام.و أما قوله: الزّاد. فمعناه الجدة و البلغة التی یستعین بها العبد علی ما أمره الله به. و ذلک قوله: {مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ - الآیة-}.((4))

ألا تری انّه قبل عذرمن لم یجد ما ینفق و ألزم الحجة کلّ من أمکتنه البلغة و الرّاحلة للحجّ و الجهاد و أشباه ذلک. و کذلک قبل عذر الفقراء و أوجب لهم حقاً فی مال الأغنیاء بقوله: {لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ

ص: 500


1- النِّساء / ١٠٠.
2- النِّساء / ١٠١.
3- النُّور / ٣١.
4- التَّوبه / ٩١.

فِی سَبِیلِ اللّهِ-الآیة-}((1)) فأمر بإعفائهم ولم یکلفهم الإعداد لما لا یسطیعون و لا یملکون.

و امّا قوله فی السبب المهبج فهو النیة التی هی داعیة الإنسان إلی جمیع الأفعال و حاسّتها القلب. فمن فعل فعلا و کان بدین لم یعقد قلبه علی ذلک لم یقبل الله منه عملاً إلاّ بصدق النّیة و لذلک أخبر عن المنافقین بقوله: {یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَالله أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ}((2)) ثم أنزل علی نبیة(صلی الله علیه و آله) توبیخاً للمؤمنین {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ- الآیة}((3))

فإذا قال الرجل قولاً و إعتقد فی قوله دعته النیة إلی تصدیق القول بإظهار الفعل. و إذا لم یعتقد القول لم تتبین حقیقتة. و قد أجازا لله صدق النیة و إن کان الفعل غیر موافق لها لعلة مانع یمنع إظهار الفعل فی قوله:

{إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ}.((4)) و قوله: {وَلاَ تَجْعَلُواْ الله عُرْضَةً لِّأَیْمَانِکُمْ}((5)) فدلّ القرآن و أخبار الرسول(صلی الله علیه و آله) أنّ القلب مالک لجمیع الحواسّ یصححّ أفعالها ولایبطل ما یصحّح القلب شیء.

ص: 501


1- البقرة / ٢٧٣.
2- آل عمران / ١٦7.
3- الصّف / ٢.
4- النّحل / ١٠٦.
5- البقرة / ٢٢٥.

فهذا شرح جمیع الخمسة الأمثال التی ذکرها الصّادق(علیه السلام) انّها تجمع المنزلة بین المنزلتین و هما الجبر والتفویض. فإذا إجتمع فی الإنسان کمال هذه الخمسة الأمثال وجب علیه العمل کملاً لما أمر الله عزّ وجلّ به ورسوله، وإذا نقض العبد منها خلة کان العمل عنها مطروحاً بحسب ذلک.

فأمّا شواهد القرآن علی الإختیار و البلوی بالاستطاعة الّتی تجمع القول بین القولین فکثیرة. و من ذلک قوله: {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ}.((1)) وقال: {سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ}.((2)) وقال: {أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ}.((3)) و قال فی الفتن التی معناها الإختبار: {وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ- الآیة-}((4)) وقال فی قصة موسی(علیه السلام): {فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ}((5)) و قول موسی:{إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ}((6)) أی اختیارک، فهذه الآیات یقاس بعضها ببعض ویشهد بعضها لبعض وأمّا آیات البلوی بمعنی الاختیار قوله: {لِّیَبْلُوَکُمْ

ص: 502


1- محمّد / ٣1.
2- الأعراف / ١٨2.
3- العنکبوت / ١.
4- ص / ٣٣.
5- طه / ٨٧.
6- الأعراف / ١٥٤.

فِی مَآ آتَاکُم}((1)) وقوله:{ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ}((2)) وقوله: {إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ}((3)) وقوله: {خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا}((4)) وقوله: {وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ}((5)) و قوله: {وَلَوْ یَشَاء الله لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ}((6)) و کل ما فی القرآن من بلوی هذه الآیات الّتی شرح اوّلها فهی إختبار، و امثالها ما فی القرآن کثیرة، فهی أثبات الإختیار و البلوی، إنّ الله جلّ وعزّ لم یخلق الخلق عبثاً، و لا أهملهم سدی، و لا أظهر حکمته لعباً، و بذلک أخبر فی قوله: {أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا}((7))

فإن قال قائل: فلم یعلم الله ما یکون من العباد حتیّ إختیرهم؟ قلنا: بلی؛ قد علم ما یکون منهم قبل کونه، وذلک قوله: {وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ}((8)) و إنما إختیرهم لیعلمهم عدله و لا یعذّبهم إلاّ بحجّة بعد الفعل و قد أخبر بقوله: {وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولًا}((9)) وقوله: {وَمَا کُنَّا

ص: 503


1- المائده / ٤٨.
2- آل عمران / ١٥٢.
3- القلم / ١٧.
4- الملک / ٢.
5- البقرة / ١٢4.
6- محمّد / ٥.
7- المؤمنون / ١١5.
8- ([8]) الأنعام / ٢٨.
9- طه / ١٣٤.

مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً}((1)) وقوله: {رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ}((2)) فالإختیار من الله بالإستطاعة التی ملکها عبده وهوالقول بین الجبر والتفویض. وبهذا نطق القرآن وجرت الأخبار عن الأئمة من آل رسول(صلی الله علیه و آله).

فإن قالوا: ما الحجة فی قول الله: {یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء}((3)) و ما أشبهها؟ قیل: مجاز هذه الآیات کلّها علی معنیین: أما أحدهما فإخبار عن قدرته أی انّه قادرٌ علی هدایة من یشاء وضلال من یشاء وإذا أجبرهم بقدرته علی أحدهما لم یجب ثواب ولا علیهم عقاب علی نحوما شرحنا فی الکتاب. والمعنی الآخر أنّ الهدایة منه تعریفه کقوله: {وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ}((4)) أی عرفناهم {فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَی عَلَی الْهُدَی}((5)) فلو أجبرهم علی الهدی لم یقدروا أن یضلّوا. و لیس کلما وردت آیة مشتبهة کانت الآیة حجة علی محکم الآیات اللواتی أمرنا بالأخذ بها، من ذلک قوله: {مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ- الآیة-}((6)) و قال: {فَبَشِّرْ عِبَادِ}

ص: 504


1- الأسراء / ١5.
2- النّساء / ١٦5.
3- النّحل / ٩٤.
4- فصّلت / ١٧.
5- فصّلت / ١٦.
6- آل عمران / 7.

{الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}((1)) أی احکمه وأشرحه أولئک الّذین هداهم الله و أولئک هم اولوالألباب.

وفّقنا الله وإیّاکم إلی القول و العمل لما یحبّ و یرضی وجنبنا و إیّاکم معاصیه بمنه و فضله. و الحمدلله کثیراً کما هوأهله. وصلی الله علی محمدّ وآله الطّیبین وحسبنا الله ونعم الوکیل((2))

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به پرسش های یحیی بن اکثم که به برادرش موسی املاء فرمود:

قال المفید وغیره : محمد بن عیسی بن عبید البغدادی، عن موسی بن محمد بن علی بن موسی سأله ببغداد فی دار الفطن قال: قال موسی: کتب إلی یحیی بن أکثم یسألنی عن عشر مسائل أو تسعة فدخلت علی أخبی فقلت له: جعلت فداک إنّ إبن أکثم کتب إلی یسألنی عن مسائل أفتیه فیها، فضحک، ثم قال: فهل أفتیته؟ قلت لا، جعلت فداک إن ابن أکثم أعرفها، قال: و ما هی قلت: کتب إلیّ:

أخبرنی عن قول الله عزّ وجلّ: {قَالَ ألذی عِندَهُ عِلْمٌ

ص: 505


1- الزُّمر / ١٩.
2- تحف العقول، صص ٤٨١- ٥٠٢؛ الإحتجاج، ٢٥/٢٥١- ٢٥٧؛ بحار الأنوار، ٥/٢٠ (به نقل از الإحتجاج). مناقب: إبن السّکیّت.

مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إلیک طَرْفُکَ}((1))

وأخبرنی عن قول الله عزوجلّ :{وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا}((2)) أسجد یعقوب وولده لیوسف وهم أنبیاء؟

و أخبرنی عن قول الله عزّوجلّ: {فَإِن کُنتَ فِی شَکٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إلیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُونَ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکَ}((3)) من المخاطب بالآیة؟ فإن کان المخاطب رسول الله صلوات الله علیه ألیس قد شکّ فیما أنزل إلیه؟ وإن کان المخاطب به غیر فعلی غیره إذاً أنزل القرآن.

و أخبرنی عن قول الله: {وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ}((4)) ماهذه الابحر؟ واین هی؟

وأخبرنی عن قول الله: {وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ}((5)) فاشتهت نفس آدم البرّ فأکل وأطعم، فکیف عوقبا فیها علی ما تشهتی الأنفس؟

وأخبرنی عن قول الله: {أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَإِنَاثًا}((6)) فهل زوّج الله عباده الذکران وقد عاقب الله قوماً فعلوا ذلک.

و أخبرنی عن شهادة إمرة جازت وحدها وقد قال الله عزوجلّ: {و

ص: 506


1- نمل / ٤٠.
2- یوسف / ١٠٠.
3- یونس / ٩٤.
4- لقمان / ٢7.
5- الزُّخرف / ٧١.
6- الشّوری / 50.

اشهدوا ذوی عدل منکم}.((1))

و أخبرنی عن الخنثی و قول علی فیها: «تورث الخنثی من المال» من ینظر إذا بال؟ و شهادة الجّار إلی نفسه لا تقبل، مع انّه عسی أن یکون رجلاً و قد نظر إلیه النساء و هذا ما لا یحلٌ فیکف هذا؟

و أخبرنی عن رجل أتی قطیع غنم فرأی الرّاعی ینزو علی شاة منها فلما بصر بصاحبها خلّی سبیلها فإنسابت بین الغنم لا یعرف الرّاعی أیّها کانت ولایعرف صاحبها أیّها یذبح؟

و أخبرنی عن قول علی لإبن جرموز:«بشِّر قاتل إبن صفیة بالنّار» فلم لم یقتله وهوإمام ومن ترک حداً من حدود الله فقد کفر إلاّ من علّة؟

و أخبرنی عن صلاة الفجر لم یجهر فیها بالقراءة وهی من صلاة النهار وإنما یجهر فی صلاة اللّیل؟

و أخبرنی عنه لم قتل أهل صفین و أمر بذلک مقبلین و مدبرین و أجاز علی جریحهم و یوم الجمل غیر حکمه لم یقتل من جریحهم و لا من دخل داراً و لم یجز علی جریحهم و لم أمر بذلک و من ألفی سیفه أمنه. لم فعل ذلک؟ فإن کان الأوّل صواباً کان الثّانی خطاء؟((2))

فقال(علیه السلام): أکتب، قلت: و ما أکتب؟ قال: أکتب.

ص: 507


1- الطّلاق / ١٣.
2- در سایر منابع این سوال نیز اضافه شده است: و أخبرنی عن رجل أقرّ باللواًط علی أ یحدّ، أم یدرأ عنه الحدّ؟

«بسم الله الرّحمن الرّحیم وأنت فألهمک الله الرّشد، ألقانی((1)) کتابک بما إمتحنتنا به من تعنتک لتجد إلی الطعن سبیلاً قصرنا فیها و الله یکافئک((2)) علی نیتک وقد شرحنا مسائلک فأصغ إلیها سمعک و ذلّل لها فهمک و إشتغل((3)) بها قلبک فقد ألزمنک الحجة و السلام.

سألت عن قول الله عزّ وجل فی کتابه: «قال ألذی عنده علم من الکتاب» فهوآصف بن برخیا و لم یعجز سلیمان عن معرفة ما عرف، لکنّه أحب أن یعرف أمته من الجن و الإنس انّه الحجّة من بعده و ذلک من علم سلیمان أودعه آصف بأمر الله ففهّمه الله ذالک لئلاّ یختلف فی إمامته ورلالته کما فهم سلیمان فی حیاة داوود لیعرض إمامته ونبوته من بعده لتأکید((4)) الحجّة علی الخلق.

و أمّا سجود یعقوب و ولده((5)) لیوسف فإن السجود لم یکن لیوسف!(علیه السلام) کما أنّ السجود من الملائکة لآدم، لم یکن لآدم إنّما کان منهم طاعة لله و تحیّة لآدم فسجد یعقوب و ولده شکراً لله باجتماع شملهم، ألم تر أنّه یقول فی شکره فی ذلک الوقت: {رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ– إلی آخر الآیة-}((6))

ص: 508


1- همان: أتانی.
2- همان: بکافیک.
3- همان: أشغل.
4- همان: لتأکدّ.
5- همان: کان طاعة لله و محبّة لیوسف(علیه السلام).
6- یوسف / ١٠٢.

وأمّا قوله: {فإنّ کنت فی شک ممّا أنزلنا إلیک فسئل الّذین یقرؤن الکتاب من قبلک} فإنّ المخاطب فی ذلک رسول الله(صلی الله علیه و آله) و لم یکن فی شک ممّا اُنزل إلیه و لکن قالت الجهلة کیف لم یبعث الله نبیّاً من ملائکته((1)) أم کیف لم یفرّق بینه وبین خلقه((2)) بالإستغناء عن المأکل و المشرب و المشی فی الأسواق؟ فأوحی الله إلی نبیّه(صلی الله علیه و آله) «فسئل الّذین یقرؤون الکتاب من قبلک» تفحّص بمحضر کذا من الجهلة هل بعث الله رسولاً قبلک إلاّ و هو یأکل و یشرب و یمشی فی الأسواق ولک بهم أسوة و إنّما قال: «إن کنت فی شکّ» ولم یکن للنّصفة کما قال(صلی الله علیه و آله) : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ الله عَلَی الْکَاذِبِینَ» و لو قال:((3)) نبتهل فنجعل لعنة الله علیکعم لم یکونا یجوزان للمباهلة! و قد علم الله أنّ نبیّه مؤّد((4)) عنه رسالته و ما هو من الکاذبین و کذلک عرّف النّبیّ أنّه صادق فیما یقول و لکن أحبّ أن ینصفهم((5)) من نفسه.

و أمّا قوله: «و لو أنّ فی الأرض من شجرة أقلام و البحر یمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله، فهو کذلک لو أنّ أشجار الدّنیا

ص: 509


1- تحف: الملائکة.
2- همان: وبیننا.
3- همان: و لو قال: علیکم لم یجیبوا إلی المباهلة.
4- همان: یؤدّی.
5- همان: ینصف.

أقلامٌ و البحر مدادٌ له بعد((1)) سبعة مدد البحر حتّی فجرت الأرض عیوناً((2)) فغرق أصحاب الطّوفان! لنفدت قبل أن تنفد کلمات الله عزّ وجلّ و هی عین الکبریت و عین الیمن و عین برهوت و عین الطّبریة و حمّة ما سبذان و تدعی المنیات وحمة إفربقیة((3)) و تدعی بسلان و عین بأحروان وبحر بحر!، ونحن الکلمات التی لا تدرک فضائلنا ولا تستقصی.

و أماّ الجنّة ففیها من المآکل و المشارب و الملاهی و الملابس((4)) ما تشتهی الأنفس و تلذ الأعین و أباح الله ذلک کله لآدم و الشجرة التی نهی الله عنها آدم و زوجته أن یأکلا منها شّجرة الحسد عهد إلیهما أن لا ینظر إلی من فضل الله((5)) علیهما و علی کلّ خلائقه! بعین الحسد فنسی و نظر بعین الجسد و لم یجد لم له عزماً.

و أمّا قوله: «أو یزوّجهم ذکراناً و إناثاً»((6)) فإنّ الله تبارک و تعالی یزوّج ذکران المطیعین إناثاً من الحور! و معاذ الله أن یکون عنّی الجلیل ما لبست علی نفسک تطلب الرخص لإرتکاب المآثم: «و من یفعل ذلک

ص: 510


1- همان: یمدّه.
2- همان: نیست.
3- همان: یدی لسان وعین بحرون.
4- همان: ندارد.
5- همان: فضّل الله علی خلائقه.
6- همان: أی یولد له ذکور ویولد له إناث، یقال لکلّ إثنین مقرنین زوجان کلّ واحد منهما زوج.

یلق أثاما(1)» یضاعف له العذاب یوم القیمة ویخلد فیه مهانا» إن لم یتب»! و أمّا قول علی: بشر قاتل إبن صفیة بالنار، لقول رسول الله(صلی الله علیه و آله) بشر قاتل إبن صفیة بالنار و کان ممن خرج یوم النّهروان و لم یقتله أمیر المؤمنین(علیه السلام) بالبصرة لانّه علم انّه یقتل فی فتنة النهروان.

و أما قولک: «علی قتل أهل صفین مقبلین و مدبرین و أجاز علی جریحهم و یوم الجمل لم یتبع مولیاً و لم یجز علی جریح و من ألقی سیفه آمنه و من دخل داره آمنه» فإنّ أهل الجمل قتل إمامهم و لم یکن لهم فئة یرجعون إلیها و إنّما رجع القوم إلی منازلهم غیر محاربین و لا محتالین و لا منجسسین و لامنابذین و قد رضوا بالکفّ عنهم فکان الحکم رفع السیف و الکفّ عنهم إذا لم یطلبوا علیه أعواناً و أهل صفّین یرجعون إلی فئة مستعدة و إمام لهم منتصب یجمع لهم السِّلاح من الدروع و الرماح و السیوف و یستعدّ((2)) لهم العطاء و یهیئ لهم الأنزال و یتفقّد((3)) جریحهم و یجبر کسیرهم ویداوی جریهم ویحمل رجلتهم ویکسو حاسرهم ویردّهم فیرجعون إلی محاربتهم وقتالهم لایساوی بین الفریقین فی الحکم ولولا علی(علیه السلام) وحکمه لأهل صفین والجمل لما عرف الحکم فی عصاة أهل التوحید لکنّه شرح ذلک لهم فمن رغب عنه یعرض علی السیف أویتوب من ذلک.

و أمّا شهادة المرأة التی جازت وحدها: فهی القابلة جائز شهادتها

ص: 511


1- . از این علامت تا آخر نامه، با ترتیب نامه در تحف فرق میکند.
2- تحف: یسنیّ.
3- همان: یداوی.

مع الرضا و إن لم یکن رضا فلا أقلّ من إمرأتین مقامها بدل الرجل للضرورة لأن الرجل لا یمکنه أن یقوم مقامها فإن کانت وحدها وقبل مع یمینها.

و أمّا قوله علی(علیه السلام) فی الخنثی: انّه یورث من المبال، فهو کما قال و ینظر إلیه قوم عدول فیأخذ کل واحد منهم المرآة فیقوم الخنثی خلفهم عریاناً و ینظرون فی المرآة فیرون الشبح فیحکمون علیه.

و أماّ الرجل ألذی قد نظر إلی الراعی قد نزاعلی شاة فإن عرفها ذبحها و أحرقها و إن لم یعرفها قسمها بنصفین ساهم بینهما فإن وقع السهم علی أحد النصفین فقد نجی الآخر ثم یفرق ألذی وقع فیه السهم بنصفین و یقرع بینهما بسهم فإن وقع علی أحد النّصفین نجی النِّصف الآخر فلا یزال کذلک حتی یبقی إثنان فیقرع فأیهما وقع السهم لها((1)) تذبح و تحرق و قد نجت سائرها.

و أمّا صلاة الفجر والجهر فیها بالقرأة: لأنّ النبی(صلی الله علیه و آله) کان یغلس بها فقراءتها من اللیل. و قد أنبأتک بجمیع ما سألتنا فاعلم ذلک یولی الله حفظک و الحمد الله رب العالمین((2))»((3))

ص: 512


1- تحف: از بحث احرقت.
2- در سایر منابع: علاوه بر پاسخهای موجود در الإختصاص، ابن پاسخ نیز موجود است: «و أمّا الرّّجل الذی إعترف باللواط فإنّه لم تقم علیه بینة و إنّما تطوع بالإقرار من نفسه و إذا کان للإمام الّذی من الله أن یعاقب عن الله کان له أن یمن عن الله، إما سمعت قول الله: «هذا عطاؤنا الآیة به» قد أنبأناک بجمیع ما سألتنا عنه فاعلم ذلک».
3- الإختصاص، صص ٩٣- ٩٤؛ تحف العقول، صص ٥٠٣- ٥٠٩؛ مناقب، /٤٣٤- ٤٣٧؛ الإحتجاج،٢/٢٥٨- ٢٥٩؛ تفسیر البرهان، ٢/١٣٠- ١٣١ (به نقل از الإختصاص).

قال إبن شهر آشوب: فلمّا قرأ إبن أکثم قال للمتوکل: ما نحب أن سأل هذا الرّجل عن شیء بعد مسائلی هذه، و إنّه لا یردّ علیه شیء بعدها إلاّ دونها وفی ظهور علمه تقویة للرّافضة.

٩- نامه ی امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان بغداد، درباره ی خلق قرآن:

قال الصَّدوق: حدَّثنا أبی رحمه اله: قال: حدَّثنا سعد بن عبدالله، قال حدَّثنا محمّد بن عیسی بن عبید الیقطینی، قال: کتبعلی بن محمّد بن علی بن موسی الرِّضا علیهم السلام ، إلی بعض شیعته ببغداد:

«بسم الله الرّحمن الرَّحیم عصمنا الله و إیّاک من الفتنة فإن یفعل فقد أعظم بها نعمة و ان لا یفعل فهی الهلکة نحن نرای انّ الجدال فی القرآن بدعة، إشترک فیها السّائل و المجیب، فیتعاطی السّائل ما لیس له، و یتکلف المجیب ما لیس علیه، و لیس الخالق إلا الله عزّ وجل، و ما سواه مخلوق، والقرآن کلام الله، لاتجعل له إسماً من عندک فتکون من الضَّالین، جعلنا الله وإیاّک من الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون».((1))

١٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی زمان فرج:

قال الصَّدوق وغیره: حدَّثنا أبی رضی الله عنه،((2)) قال: حدَّثنا عبدالله بن جعفر

ص: 513


1- کتاب التَّوحید، ص ٢٢٤؛ الأمالی، ص ٣٢٦.
2- صدوق این حدیث را باسند دیگری تکرار کرده است: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدَّثنا سعد بن عبدالله قال: حدَّثنی إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علی بن مهزیار، عن علی بن محمّد بن زیاد قال... ادامه ی حدیث [کمال الدّین، ٢/٣٨١- ٣٨٠].

الحمیری، عن محمّد بن عمر((1)) الکاتب، عنعلی بن محمّد الصمیر، عنعلی بن مهزیار، قال: کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر(علیه السلام) أسأله عن الفرج، فکتب إلیّ:

«إذا اغاب صاحبکم عن دار الظالمین، فتوقعوا الفرج».((2))

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن نوح، درباره ی «فرج»:

قال الصَّدوق: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدَّثنا سعد بن عبدالله قال: حدَّثنا محمّد بن عبدالله بن أبی غانم القزوینی، قال: حدثنی إبراهیم بن محمد بن فارس، قال: کنت أنا[و نوح] و أیوّب بن نوح فی طریق مکه فنزلنا علی وادی زبالة لجلسنا نتحدث فجری ذکر ما نحن فیه و بعد الأمر علینا فقال أیوّب بن نوح: کتبت فی هذه السّنة أذکر شیئاً من هذا، فکتب إلی:

«إذا رفع علمکم من بین أظهرکم فتوقعوا الفرج من تحت أقدامکم».((3))

١٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی شیعیان درباره ی امر جانشینی:

ص: 514


1- الإمامة: عمرو.
2- الإمامة و التبّصرة، ٩٣؛ کمال الدّین و تمام النّعمة، ٢/٣٨٠.
3- کمال الدّین، ٢/٣٨١.

قال الصَّدوق و الطَّبرسی:((1)) حدَّثنا أحمد بن زیاد بن جعفر رضی الله عنه،! قال: حدَّثناعلی بن إبراهیم، عن أبیه، عنعلی بن صدقة، عنعلی بن عبد الغفار، قال: لمّا مات أبوجعفر الثانی(علیه السلام)، کتب الشِّیعة إلی أبی الحسن صاحب العسکر(علیه السلام) یسألونه عن الأمر، فکتب(علیه السلام):

«الأمر لی مادمت حیاً، فإذا نزلت مقادیر الله عزّ وجلّ آتاکم الله الخلف منی و أنی لکم بالخلف بعد الخلف».((2))

١٣- نامه ی امام(علیه السلام) به ابی بکر فهقکی در تصریح به امامت امام حسن عسکری(علیه السلام):

قال الکلینی وغیره:علی بن محمّد، عن اسحاق بن محمّد، عن محمّد بن یحیی بن دریاب،((3)) عن أبی بکر الفهفکی، قال: کتب إلی أبو الحسن(علیه السلام):

«أبو محمد إبنی أنصح((4)) آل محمّد غریزة وأوثقهم حجّة وهوالأکبر من ولدی و هو الخلف((5)) و إلیه ینتهی((6)) عری الإمامة و إحکامها.((7))

ص: 515


1- إعلام، نیست.
2- کمال الدّین، ٢/٣٨٢، إعلام الوری، ص ٤١١.
3- إرشاد: رئاب.
4- إعلام و کشف الغمّه: أصحّ.
5- کشف الغمّه: خلیفتی.
6- کشف الغمه: خلیفتی.
7- ارشاد: احکامنا.

فما کنت سائلی((1)) فسئله عنه، فعنده ما یحتاج((2)) إلیه((3))»((4))

١٤- نامه ی امام(علیه السلام) به شاهویه بن عبدالله مبنی بر امامت امام حسن عسکری(علیه السلام):

قال الکلینی وغیره:علی بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن شاهویه بن عبدالله الجلاّب، قال: کتب إلی أبو الحسن فی کتاب:

«أردت أن تسأل عن الخلف بعد أبی جعفر وقلقت لذلک فلا تغتمّ((5)) فإن الله عز وجلّ «لا یضلّ قوماً بعد إذ هداهم حتی یبین((6)) لهم ما یتقون»((7)) و صاحبک بعدی أبو محمّد إبنی وعنده ما تحتاجون إلیه.((8)) یقدم ما یشاء الله ویؤخر ما یشاء!

مانسخ من آیة أوننسها نات بخیر منها أومثلها»((9)).((10)) قد کتبت

ص: 516


1- همان: تنتهی.
2- اعلام الوری و کشف الغمّه: تحتاج.
3- إعلام الوری، و آلة الإمامة.
4- أصول الکافی، ١/٣٨٨، الإرشاد، ص ٣٣٧: إعلام الوری، ص ٣٥١؛ کشف الغمِّه، ٣/٢٧٧.
5- إرشاد و إعلام الوری و کشف الغمِّه : تقلق.
6- إرشاد: یتبیّن.
7- التَّوبه / ١١٦.
8- کشف الغمِّه: یقدّم الله ما یشاء و یؤخر.
9- البقره / ١٠٠.
10- إرشاد و کشف الغمِّه: و فی هذا.

بما فیه! بیان وقناع لذی عقل یقظان.((1))

١٥- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن عمرو عطّار در تصریح به امامت امام حسن عسکری(علیه السلام):

قال المفید وغیره: أخبرنی أبوالقاسم جعفر بن محمّد عن محمّد بن یعقوب، عنعلی بن محمّد، عن أبی محمّد الأستر آبادی عنعلی بن عمرو العطّار، قال دخلت علی أبی الحسن(علیه السلام) و إبنه أبوجعفر بحیاة وأنا أظنّ انّه هو الخلف من بعده فقلت له: جعلت فداک من أخصّ من ولدت، فقال لا تخصوا أحداً حتّی یخرج إلیکم أمری، قال: فکتب إلیه، بعد فیمن یکون هذا الأمر؟ قال: فکتب إلی:

«فی الأکبر من ولدی»((2))

قال: وکان أبو محمّد أکبر من أبی جعفر.

١٦- مکاتبات امام(علیه السلام) با محمّد بن فرج:

قال الکلینی وغیره: الحسین بن محمّد، عن المعلی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبدالله، عنعلی بن محمد النوفلی قال: قال لی: محمّد بن الفرج: إنّ أبا الحسن کتب إلیه:

«یا محمّد إجمع أمرک وخذ حذرک(3)».((4))

ص: 517


1- أصول الکافی، ١/٣٨٨- ٣٨٩؛ الإرشاد، و ٣٣٧، الغیبة، ٢٠١؛ إعلام الوری، ٣٥١؛ کشف الغمِّه: ٣/٢٧٨ (به نقل از الارشاد).
2- الإرشاد، ٣٣٦؛ إعلام الوری، ٣٥٠؛ کشف الغمِّه، ٣/٢٧٦.
3- احتمالاً تاریخ نگارش این نامه سال ٢٣٣ ق است چونکه یعقوبی می گوید: در سال ٢٣٣ ق، متوکّل بر عمروبرادرش محمّد بن فرج، خشم گرفت وانّها را حبسی کرد.[تاریخ یعقوبی، ٢/٤٨٥].
4- أصولی الکافی، ١/٥٦٦- ٥٦٧؛ الإرشاد، ٣٣٠- ٣٣١؛ الخرائج والجرائح، ٢/٦٧٩- ٦٨٠؛ مناقب ٤/٤٤١- ٤٤٢؛

قال: فأنامی جمع أمری [و] لیس أدری ما کتب إلی حتی ورد علی رسولٌ حملنی من مصر مقیداً وضرب علی کلّ ما أملک وکنت فی السِّجن ثمان سنین، ثم ورد علی منه فی السّجن کتاب فیه.

«یا محمّد لاتنزل فی ناحیة الجانب الغربی(1)(عجل الله تعالی فرجه)((2))».((3))

فقرأت الکتاب وقلت: یکتب إلی بهذا و أنا فی السِّجن، إن هذا العجب فما مکثت أن خلی عنّی والحمد لله.

قال: و کتب إلیه محمّد بن الفرج، یسأله عن ضیاعه، فکتب إلیه:

«سوف تردّ علیک وما یضرّک أن لا تردّ علیک».((4))

فلمّا شخص محمّد بن الفرج إلی العسکر کتب إلیه بردّ ضیاعه ومات قبل ذلک. و کتب أحمد بن الخضیب إلی محمّد بن الفرج یسأله الخروج إلی العسکر، فکتب إلی أبی الحسن(علیه السلام) یشاوره، فکتب إلیه:

ص: 518


1- (عجل الله تعالی فرجه) یعقوبی میگوید: انّها در سال در زندان ماندند. [تاریخ الیعقوبی،٢/٤٨٥]. حال آنکه در کافی هشت سال نوشته شده است. اگر دو سال صحیح باشد، تاریخ نگارش این نامه سال ٢٣٥ ق است و اگر هشت سال صحیح باشد، تاریخ نگارش این نامه سال٢٤١ق است.
2- إعلام الوری، ٣٤١-٣٤٢؛ کشف الغمه، ٣/٢٣٨- ٢٣٩.
3- همان.
4- همان.

أخرج فإنّ فیه فرجک إان شاء الله تعالی».((1))

فخرج، فلم یلبث إلاّ یسیراً حتّی مات.

١٧- نامه ی امام(علیه السلام) به اسحق جلاّب:

قال الصّفّار و إبن شهر آشوب: حدَّثنا الحسین بن محمّد بن عامر، عن المعلیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبدالله، عنعلی بن محمّد، عن إسحق الجلاّب، قال: إشتریت لأبی الحسن غنماً کثیرة فدعانی فأدخلتی من إصطبل داره إلی موضع واسع لا أعرفه فجعلت أفرق تلک الغنم فیمن أمرنی، ثمّ استأذنته فی الإنصراف إلی بغداد إلی والدتی وکان ذلک یوم التّرویة، فکتب إلیّ:

«تقم غداً عندنا ثمّ تنصرف((2))».((3))

قال: فأقمت فلما کان یوم عرفه عنده وبتّ لیلة الأضحی فی رواق له فلمّا کان فی السّحر أتانی فقال لی: یا إسحق فقمت ففتحت عینی فإذا أنا علی بابی بغداد فدخلت علی و الدتی و أتانی أصحابی فقلت لهم: عرفت بالعسکر وخرجت إلی العید ببغداد.

١٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یحیی بن زکریا:

قال الرّاوندی والإربلی: أنّ أیّوب بن نوح قال: کان لیحی بن زکرّیا حمل فکتب

ص: 519


1- همان.
2- مناقب: انصرف.
3- بصائر الدّرجات، ص ٤٠٦؛ مناقب، ٤/٤٤٣.

إلی أبی الحسن أنّ لی حملاً أدع الله لی أن یرزقنی إبناً، فکتب إلیه:

«ربّ إبنة خیر من إبن».((1))

فولدت له ابنة.

١٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ایوب بن نوح:

قال الرّاوندی والأربلی: قال أیّوب بن نوح: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) [وقد تعرّض لی جعفر بن عبد الواحد القاضی، وکان یؤذینی بالکوفة]، أشکوالیه ما ینالنی منه من الأذی:

«تکفی أمره إلی شهرین».((2))

فعزل [عن الکوفه] فی شهرین و إسترحت منه.

٢٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی متوکل درباره ی حدّ «مقدار کثیر»:

قال إبن شهر آشوب وغیره: قال أبوعبد الله الزّیادی:((3)) لمّا سمّ المتوکل نذر الله أن یرزقه الله العافیة أن یتصدّق بمال کثیر، فلماّ عوفی إختلف العلماء فی المال الکثیر، فقال له الحسن حاجیه((4)) أن أتیتک یا أمیر المؤمنین بالصِّواب فما لی

ص: 520


1- الخرائج و الجرائح، ١/٣٩٨- ٣٩٩؛ کشف الغمِّه، ٣/٢٤٧.
2- الخرئج و الجرائح، ١/٣٩٨- ٣٩٩؛ کشف الغمّه، ٣/٢٤٧.
3- تفسیر عیّاسی: یوسف بن سخت، تذکرة الخواصّ: یحیی بن هرثمة.
4- همان: أبو یحیی بن أبی منصور منجم گفت: یا امیرالمؤمنین بهتر است به أبی الحسن پسر عمویت در این باره بنویسی، پس دستور داد که به آن حضرت نوشتند.

عندک؟ قال: عشرة آلاف درهم و إلاّ ضربتک مائة مقرعة، قال: قدر رضیت، فأتی أبا الحسن(علیه السلام) فسأله عن ذلک! فقال: ((1)) قل له:

«بتصدّق بثمانین درهماً».((2))

فأخیر المتوکّل فسأله ما العلة، فأتاه فسأله،قال:((3))

إن الله تعالی قال لنبیه: {لَقَدْ نَصَرَکُمُ الله فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ}((4))

فعددنا مواطن رسول الله فبلغت ثمانین موطناً».‑

٢١ – پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی متوکّل درباره ی حدّاهل ذمّهای که بعد از ارتکاب جرم مسلمان شود:

قال الکلنی: وغیره: محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عن جعفر بن رزق الله- أو رجل عن جعفر بن رزق الله- قال: قدم إلی المتوکل رجل نصرانی فجر بإمرأة مسلمة فأراد أن یقیم علیه الحدّ فأسلم فقال: یحیی بن أکثم قد هدم إیمانّه شرکه و فعله و قال بعضهم: یضرب ثلاثة حدود وقال بعضهم: یفعل به کذا وکذا: فأمر المتوکّل بالکتاب إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) وسؤاله عن ذلک فلمّا قرء الکتاب کتب:

ص: 521


1- همان: کتب.
2- مناقب، ٤/٤٣٤؛ الاحتجاج، ٢/٢٥٧؛ تذکرة الخواص، ٣٧٤؛ تفسیر العیاشی، ٢/٨٤.
3- همان: کتب.
4- التَّوبه / ٢٥.

«یضرب حتیّ یموت».((1))

فأنکر یحیی بن أکثم وأنکر فقهاء العسکر ذلک وقالوا: یا أمیر المؤمنین سل عن هذا فإنّه شیء لم ینطق به کتاب ولم تجیء به سنة فکتب إلیه أنّ فقهاء العسکر قد أنکروا هذا وقالوا: لم یجیء به سنة ولم ینطق به کتاب فبیّن لنا لم أوجبت علیه الضّرب حتی یموت؟ فکتب:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم «فلما أحسوا((2)) بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکین فلم یک ینفعهم إیمانّهم لمّا رأوا بأس ناسنة الله الّتی قدخلت فی عباده وخسرهنالک الکافرون((3))».((4))

قال: فأمر به المتوکّل فضرب حتّی مات.

٢٢- نامه ی آن حضرت(علیه السلام) درباره ی ائمه علیهم السلام :

قال الصّفّار: حدَّثنا بعض أصحابنا، عن أحمد بن محمّد السیاری، قال حدَّثنی غیر واحد من أصحابنا، قال خرج عن أبی الحسن الثّالث(علیه السلام)، أنّه قال:

«أنّ الله جعل قلوب الائمة مورداً لإرادته فإذا شاء الله شیئاً شاؤه و هو قول الله وما تشاؤن إلاّ أن یشاء الله».((5))

ص: 522


1- فروع الکافی، ٧/ ٢٣٨- ٢٣٩؛ مناقب،٤/٤٣٧؛ الإحتجاج، ٢/٢٥٨؛ تهذیب، ١٠/٣٨- ٣٩.
2- قرآن و الإحتجاج و التهذیب: رأوا.
3- المؤمن / ٨٤- ٨٥.
4- همان منابع فوق الذکر.
5- بصائر الدَّرجات، ص ٥١٧.

٢٣- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان درباره ی معنی«أنَّ حدیثهم صعب مستصعب».

(1)

قال الکلنی: محمّد بن یحیی وغیره: عن محمد بن أحمد، عن بعض أصحابنا قال: کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر(علیه السلام) جعلت فداک ما معنی قول الصّادق(علیه السلام): حدیثنا لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبی مرسل و لا مؤمن إمتحن قلبه للإیمان فجاء الجواب:

«إنما معنی قول الصّادق(علیه السلام)- أی لا یحتمله ملک و لا نبیّ و لا مؤمن – إن الملک لا یحتمله حتّی یخرجه إلی ملک غیره و النبیّ لا یتحمله حتی یخرجه إلی غیره و المؤمن لا یتحمله حتّی یخرجه إلی مؤمن غیره، فهذا معنی قول جدّی(علیه السلام)»((2))

٢٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد حجّال:

قال الإربلی:علی بن محمّد الحجّال، قال کتبت إلی أبی الحسن أنا فی خدمتک و أصابنی علة فی رجلی ولا أقدر علی النهوض والقیام بما یجب فإن رأیت أن تدعوا الله أن یکشف، علتی و یعیننی علی القیام بما یجب علی و أداء الإمانة فی ذلک و یجعلنی من تقصیری من غیر تعمّد منّی، و تضییع مالا أتعمّده من نسیان یصینی فی حلّ و یوسّع علی و تدعولی بالثّیاب علی دینه ألذی إرتضاه

ص: 523


1- . صدوق این حدیث را باسلسله سند دیگری از امام یازدهم(علیه السلام) روایت کرده است. [نک. معانی الاخبار، ص ٨٨.]
2- کشف الغمّه، ٣/٢٥١.

لنبیه(علیه السلام)، فوقّع:

«کشف الله عنک وعن أبیک».((1))

قال و کان بأبی علة ولم أکتب فیها فدعا له إبتداء.

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن حاتم بن ماهویه:

قال الکشی: أبو محمّد جبرئیل بن محمّد الفاریابی، قال حدَّثنی موسی بن جعفر بن وهب، قال حدَّثنی أبو الحسن احمد بن حاتم بن ماهویه، قال کتبت إلیه یعنی أبا الحسن الثّالث(علیه السلام) أسأله عمّن آخذ معالم دینی، وکتب إخوه أیضاً بذلک، فکتب إلیهما:

«فهمت ما ذکرتما فاصمدا فی دینکما علی مسنّ فی حبّنا و کلّ کبیر التقدم فی أمرنا، فإنّهم کافو کما إن شاء الله تعالی».((2))

٢٦- نامه ی آن حضرت به علی بن بلال درباره ی ابن راشد:

(3)

قال الکشّی: وجدت بخطّ جبریل بن أحمد، حدَّثنی محمّد بن عیسی الیقطینی، قال، کتب(علیه السلام) إلیعلی بن بلال فی سنة إثنتین وثلاثین ومائتین:

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، أحمد الله إلیک و أشکر طوله وعوده، و أصلی علی النبی محمّد و آله صلوات الله و رحمته علیهم، ثمّ إنی

ص: 524


1- کشف الغمّه، ٣/٢٥١.
2- إختیار معرفة الرِّجال، صص ٤- ٥ تاریخ نگارش نامه، در متن روایت، سال ٢٣٢ ق، آمده است.
3- . تاریخ نگارش نامه، در متن روایت، سال ٢٣٢ ق، آمده است.

أقمت أباعلی مقام الحسین إبن عبد ربه و إئمنته علی ذلک بالمعرفة بما عنده ألذی لا بتقدّمه احد، و قد أعلم أنّک شیخ ناحیتک، فأحببت إفرادک و إکرامک بالکتاب بذلک، فعلیک بالطاعة له و التَّسلیم إلیه جمیع الحقّ قبلک، و إن تخص موالیّ علی ذلک، و تعرّفهم من ذلک ما یصیر سبباً إلی عونه وکفایته، فذلک توفیر علینا و محبوب لدینا، و لک به جزاء من الله و إجر، فان الله یعطی من یشاء، ذو الأعطاء والجزاء برحمته، و أنت فی ودیعة الله، وکتبت بخطی، و أحمد الله کثیراً».((1))

٢٧- نامه ی امام(علیه السلام) به ابن راشد:

قال الکشّی:((2)) محمّد بن مسعود، قال: حدَّثنی محمّد بن نصیر، قال: حدّثنی أحمد بن محمّد بن عیسی، قال نسخة الکتاب مع إبن راشد إلی جماعة الموالی الذین هم ببغداد المقیمین بها والمداین والسواد ومایلیها:

«أحمد الله إلیکم ما أنا علیه من عافیته و حسن عادته، و أصلّی علی نبیه و آله أفضل صلواته و أکمل رحمته و رأفته، و إنیّ أقمت أباعلی بن راشد مقامعلی بن الحسین بن عبد ربه و من کان قبله من و کلائی، و صار فی منزلته عندی، و ولیته ما کان یتولّاه غیره من و کلائی قبلکم، لیقبض حقیّ، و إرتضیته لکم وقدمته علی غیره فی ذلک، و هو أهله وموضعه، فصیروا رحمکم الله إلی الدّفع إلیه ذلک والی، و أن لا

ص: 525


1- إختیار، ص ٥١٣.
2- قال الطّوسی: أخبرنی إبن أبی جید، عن محمّد بن الحسن بن الولید عن الصَّفار، عن محمّد بن عیسی... ادامه ی حدیث.

تجعلوا له علی أنفسکم علّة، فعلیکم بالخروج عن ذلک و التّسرع إلی طاعة الله و تحلیل أموالکم والحقن لدمائکم و تعاونوا علی البر التقوی و إتقوالله لعلکم ترحمون، و إعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تموننّ إلاّ و أنتم مسلمون، فقد أوجبت فی طاعته طاعتی والخروج إلی عصیانّه فالزموا الطّریق یأجرکم إله ویزیدکم من فضله، فانّ الله بما عنده واسع کریم، متطوّل علی عباده رحیم، نحن و أنتم فی ودیعة الله وحفظه، وکتبته بخطّی، والحمد لله کثیراً».((1))

٢٨- نامه ی دیگری از امام(علیه السلام) به ابن راشد:

قال الکشّی: و کتب أبوالحسن(علیه السلام) إلی إبن راشد:

«و أنا آمرک یا ایوب بن نوح أن تقطع الإکثار بینک و بین إبی علیّ، و أن یلزم کل واحد منکما ما و کل به و أمر بالقیام فیه بأمر ناحیته، فإنّکم إذا إنتهیتم إلی کلّ ما أمرتم به إستغنیتم بذلک عن معاودتی وآمرک یا أبا علی بمثل ما آمرک یا أیّوب: أن لا تقبل من أحد من أهل بغداد و المداین شیئاً یحملونه، و لا تلی لهم إستیذانا علی و مر من أتاک بشیء من غیر أهل ناحیتک إن یصیره إلی الموکّل بناحیته، وآمرک یا أبا علی فی ذلک بمثل ما أمرت به أیّوب، ولیقبل کلّ واحد منکما قبل ما أمرته به».((2))

ص: 526


1- إختیار، صص ٥١٣- ٥١٤؛ غیبة الطوسی، صص ٣٥٠- ٣٥١ (به اختصار و اختلاف)
2- إختیار، ص ٥١٤.

٢٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فرج درباره ی ابی علی بن راشد:

قال الطّوسی: روی محمّد بن یعقوب رفعه إلی محمّد بن فرج، قال: کتبت إلیه أبوالحسن(علیه السلام) أسأله عن أبیعلی بن راشد وعن عیسی بن جعفر[بن عاصم] و عن إبن بند، وکتب إلیّ:

«ذکرت إبن راشد رحمه الله فإنّه عاش سعیداً ومات شهیداً و دعا (إبن بند و العاصمی و إبن بند ضرب بعمود وقتل و إبن عاصم ضرب بالسیاط علی الجسر ثلاثمائة سوط ورمی فی الدِّجلة».((1))

٣٠- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن عیسی:

قال الکشّی: سعد، قال: حدثنی سهل بن زیاد الآدمی، عن محمّد بن عیسی، کتب إلی أبوالحسن العسکری إبتداء منه.

«لعن الله القاسم الیقطینی ولعن اللهعلی بن حسکة القمی، إنّ شیطاناً ترائی لقاسم فیوحی إلیه زخرف القول غرواً».((2))

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان، درباره یعلی بن حسکة قمی:

قال الکشّی: حدثنی الحسین بن الحسن بن بندار القمی، قال حدَّثنا سهل بن زیاد الآدمی، قال، کتب بعض إصحابنا إلی الحسن العسکری(علیه السلام) : جعلت فداک یا سیدی إنّعلی بن حسکة یدّعیّ أنّه من أولیائک، و إنّک أنت الأوّل القدیم، و إنّه

ص: 527


1- الغیبة، ص ٣٥١.
2- إختیار، ص ٥١٨.

بابک و نبیک ّأمرته أن یدعو إلی ذلک، و یزعم أنّ الصَّلاة و الزَّکاة و الحج و الصَّوم کلّ ذلک معرفتک ومعرفة من کان فی مثل حال إبن حسکة فیما یدّعی من البابیّة و النبوة فهو مؤمن کامل سقط عنه الإستعباد بالصّلاة و الصّوم و الحجّ، و ذکر جمیع شرایع الدین إنّ معنی ذلک کلّه ما ثبت لک و مال النّاس إلیه کثیراً، فإن رأیت أن یمنّ علی موالیک بجواب فی ذلک تنجیهم من الهلکة؟ قال، فکتب(علیه السلام):

«کذب إبن حسکة علیه لعنة الله وبحسبک انی لا أعرفه فی موالیّ ما له لعنه الله! فوالله ما بعث الله محمداً و الأنبیاء قبله إلاّ بالحنیفیة و الصّلاة و الزّکا و الصّیام و الحج و الولایة، و ما دعی محمّد(صلی الله علیه و آله) إلاّ إلی الله وحده لاشریک له، و کذلک نحن الأوصیاء من ولده عبید الله لا نشرک به شیئاً، إن أطعناه رحمنا و إن عصیناه عذینا، مالنا علی الله من حجة بل الحجة لله عزّ وجلّ علینا و علی جمیع خلقه، أبرء إلی الله ممّن یقول ذلک و أنتفی إلی الله من هذا القول، فاهجروهم لعنهم الله و ألجؤوهم إلی ضیق الطّریق، فإن وجدت من أحدٍ منهم خلوة شدخ رأسه بالصَّخر».((1))

٣٢- نامه ی امام(علیه السلام) به عبیدی درباره ی حسین بن محمّد معروف به ابن بابا:

قال الکشّی: قال سعد، حدثنی العبیدی، قال، کتب إلی العسکری إبتداءً منه:

ص: 528


1- إختیار، صص ٥١٨- ٥١٩.

«أبرء إلی الله من الفهریّ و الحسن بن محمّد بن بابا القمی فأبرء منهما، فانی محذّرک و جمیع موالیّ و انیّ العنهما علیهما لعنة الله، مستأکلین یأکلان بنا النّاس، فتّانین مؤذیین آذاهما الله و أرکسهما فی الفتنة رکساً.

یزعم إبن بابا أنی بعثته نبیاً وانّه باب علیه لعنة الله سخر منه الشّیطان فأغواه فلعن الله من قبل منه ذلک، یا محمّد، إن قدرت أن تشدخ رأسه بالحجر فأفعل فإنّه قد آذانی آذاه الله فی الدّنیا ولآخره».((1))

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سهیل بن محمّد، درباره ی ابن بابا:

قال الکشّی: محمد بن مسعود، قال: حدثنیعلی بن محمّد، قال حدّثنی محمّد، عن محمّد بن موسی، عن سهل بن خلف، عن سهل بن محمد و قد إشتبه یا سیّدی علی جماعة من موالیک أمر الحسن بن محمد بن بابا، فما ألذی تأمرنا یا سیدی فی أمره نتولاه، أم تتبرّه عنه أم تمسک عنه فقد کثر القول فیه؟ فکتب بخطه وقرأته:

«ملعون هووفارس تبرؤا منهما لعنهما الله».((2))

و ضاعف ذلک علی فارس.

ص: 529


1- إختیار، ص ٥٢٠.
2- إختیار، ص ٥٢٨.

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عروه درباره ی، فارس بن حاتم قزوینی:

قال الکشّی: وجدت بخطّ جبریل بن أحمد، عن موسی، قال: کتب عروة إلی أبی الحسن(علیه السلام)((1)) فی أمر فارس بن حاتم، فکتب:

«کذّبوه و هتکوه أبعده الله و أخزاه فهوکاذب فی جمیع ما یدّعی و یصف، و لکن صونوا أنفسکم عن الخوض و الکلام فی ذلک، توقوا مشاورته و لا تجعلوا له السّبیل إلی طلب الشرّ، کفانا الله مؤنته ومؤنة من کان مثله».((2))

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی موسی بن جعفر درباره ی فارس بن حاتم قزوینی:

قال الکشّی: وجدت بخطّ جبریل بن أحمد، قال موسی بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد، أنّه قال: کتبت إلیه جعلت فداک، قبلنا أشیاء یحکی عن فارس و الخلاف بینه و بینعلی بن جعفر، حتیّ صار یبرء بعضهم من بعض، فإن رأیت أن تمنّ علی بما عندک و أیهما یتولیّ حوایجی قبلک حتّی لا أعدوه إلی غیر فقد إحتجب إلی ذلک، فعلت متفضلاّ إن شاء الله، فکتب:

«لیس عن مثل هذا یسأل ولا فی مثله یشک، قد عظّم الله قدرعلی بن جعفر،

ص: 530


1- کشّی این حدیث را در ص٥٢٧ با ابن سلسله سند تکرار کرده است. محمّد بن مسعود، قال: حدَّثنی علی بن محند، قال: حدّثنی أحمد بن محمّد بن عیسی، قال:...
2- إختیار، ص ٥٢٢و٥٢٧- ٥٢٨.

منعنا الله تعالی عن أن یقاس إلیه، فاقصدعلی بن جعفر بحوایجک، و إجتنبوا فارساً و إمتنعو من إدخاله فی شیء من أمورکم أو حوائجکم، تفعل ذلک أنت ومن إطاعک من أهل بلادک، فإنّه قد بلغنی ما تمّوه به علی النّاس فلاتلتفتوا إلیه إن شاء الله».((1))

٣٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی فارس بن حاتم قزوینی

(2)

قال الکشّی: کتب إبراهیم بن محمّد الهمدانی، مع جعفر إبنه، فی سنة ثمان و أربعین ومأتین، یسأل عن العلیل و عن القزوینی أیّهما یقصد بحوائجه وحوائج غیره، فقد إضطرب الناس فیهما، وصار یبرء بعضهم من بعض؟ فکتب إلیه:

«لیس عن مثل هذا یسأل و لا فی هذا یشکّ، و قد عظم الله من حرمة العلیل أن یقاس إلیه القزوینی، سمیّ بأسمهما جمیعا، فاقصد إلیه بحوائجک، و من أطاعک من أهل بلادک أن یقصدوا إلی العلیل بحوائجهم، و أن تجتنلوا القزوینی أن تدخلوه فی شیء من إمورکم، فإنّه قد بلغنی ما یمّوه به عند النّاس، فلا تلتفتوا إلیه إنشاء الله».((3))

و قد قرء منصور بن عبّاس هذاالکتاب و بعض أهل الکوفة:

٣٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یعقوبی، درباره ی قزوینی:

قال الکشّی: وجدت بخطّ جبریل بن أحمد، حدثنی موسی بن جعفر

ص: 531


1- إختیار، ٥٢٣.
2- تاریخ نگارش نامه، متن روایت، شب سه شنبه، نهم ربیع الأوّل سال ٢٥٠ ه- ق آمده است.
3- إختیار، ص ٥٢٧.

بن وهب، عن محمّد بن إبراهیم، عن إبراهیم بن داود الیعقوبی، قال، کتبت إلیه یعنی أبا الحسن(علیه السلام) أعلمته أمر فارس بن حاتم! فکتب:

«لا تحفلّن به وإن أتاک فاستحفّ به».((1))

٣٨- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن عمروقزوینی، درباره ی فارس بن حاتم قزوینی:

قال الطّوسی: علی ما رواه عبدالله بن جعفر الحمیری، قال: کتب أبوالحسن العسکری(علیه السلام) إلیعلی بن عمر والقزوینیّ بخطّه:

«إعتقد فیما تدین الله تعالی به أنّ الباطن عندی حسب ما أظهرت لک فیمن إستنبأت عنه، وهوفارس لعنه الله فانّه لیس یسعک إلاّ الإجتهاد فی لعنه، وقصده ومعاداته، والمبالغة فی ذلک بأکثر ما تجد السّبیل إلیه.

ما کنت آمر أن ید ان الله بأمر غیر صحیح، فجدّ و شدّ فی لعنه و هتکه، و قطع أسبابه، و صدّ((2)) أصحابنا عنه، و إبطال أمره و أبلغهم ذلک منّی، و إحکه لهم عنی، و إنّی سائلکم بین یدی الله عن هذا الأمر المؤکّد، فویل للعاصی و للجاحد.

و کتبت بخطّی لیلة الثّلاثا، لتسع لیال من شهر ربیع الأوّل سنة

ص: 532


1- إختیار، ص ٥٢٢.
2- البحار: سدّ.

خمسین ومائتین(1) وأنا أتوکلّ علی الله وأحمده کثیراً»((2))

٣٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن جعفر:

قال الکشّی: محمدّ بن مسعود، قال: حدّثنیعلی بن محمّد القمیّ، قال: حدّثنی محمّد بن أحمد، عن أبی یعقوب یوسف بن السّخت، قال: حدّثنی العبّاس، عنعلی بن جعفر قال: عرضت أمری علی المتوکّل فأقبل علی عبیدالله بن یحیی بن خاقان له: لا تتعیّن نفسک بعرض قصّة هذا و إشباهه، فإنّ عمّه أخبرنی أنّه رافضیّ و أنّه وکیلعلی بن محمّد وحلف أن لا یخرج من الحبس إلاّ بعد موته، فکتبت إلی مولانا: إنّ نفسی قد ضاقت و إنّی أخاف الزّیغ، فکتب إلیّ:

«أمّا إذا بلغ الأمرمنک ما أدّی فسأ قصد الله فیک».((3))

فما عادت الجمعة حتّی أخرجت من السِّجن.

٤٠- تفسیر امام(علیه السلام) درباره ی {وَمِنَ الإِبْلِ اثْنَیْنِ...}

قال العیّاشی: عن أیوّب بن نوح بن دراج، قال: سألت أبا الحسن الثّالث(علیه السلام) عن الجاموس و أعلمته أنّ أهل العراق یقولون إنّه مسخ، فقال: أو ما سمعت قول الله: {وَمِنَ الإِبْلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ}(4) و کتبت((5)) إلی أبی الحسین(علیه السلام) بعد

ص: 533


1- تاریخ نگارش نامه، متن روایت، شب سه شنبه، نهم ربیع الأوّل سال ٢٥٠ ه- ق آمده است.
2- الغیبة، صص ٣٥٢- ٣٥٣؛ بحار الأنوار، ٥٠/٢٢٢ به نقل از الغیبة.
3- إختیار، ص ٦٠٧- ٦٠٨.
4- أنعام/١٤٥.
5- راوی: یا سهواً حذف شده یا به جهت اختصار [مصحح].

مقدمی من خراسان أسئله عمّا حدّثنی به أیوّب فی الجاموس؟ فکتب:

«هوکما قال لک».((1))

٤١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن قاسم درباره ی کیفیت غسل میت شیعه در حضور مخالفین:

قال الطّوسی:علی بن سعد بن عبدالله، عن أیوّب بن نوح، قال: کتب أحمد بن القاسم إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) یسأله عن المؤمن یموت فیأتیه الغاسل یغسله وعنده جماعة من المرجئة هل یغسل العامّة و لا یعمّمه ولا یصیر معه جریدة؟ فکتب(علیه السلام):

«یغسله غسل المؤمن وإن کانوا حضوراً، وأمّا الجریدة فلیستخفّ بها ولا یرونه ولیجهد فی ذلک جهده».((2))

٤٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبد الرّحمن همدانی درباره ی وضوهمراه با غسل جمعه:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله بن علی بن إبراهیم بن محمّد عن جدّه إبراهیم بن محمّد أنّ محمّد عبد الرّحمن الهمدانی کتب إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) یسأله عن الوضوء للصّلوة فی غسل الجمعة، فکتب:

ص: 534


1- العیّاشی، ١/٣٨٠- ٣٨١؛ البرهان، ١/٥٥٧.
2- تهذیب، ١/٤٤٩.

«لا وضوء للصّلوة فی غسل یوم الجمعة و لا غیره».((1))

٤٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن ریان درباره ی وقت نماز مغرب وعشاء:

قال الکلینی: و الطّوسی:علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن الرّیان(2)(عجل الله تعالی فرجه)، قال: کتبت إلیه الرّجل یکون فی الدّار تمنعه حیطانّها إلی حمرة المغرب ومعرفة مغیب الشَّفق ووقت صلاة العشاء الآخرة متی یصلّیها وکیف یصنع؟

فوقع(علیه السلام):

«یصلّیها إذا کان علی هذه الصِّفة، عند قصرة النُّجوم و المغرب عند إشتباکها و بیاض مغیب الشّمس((3))فصرة النّجوم [إلی ] بیانّها».((4))

٤٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی وقت نماز ظهر وعصر:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، قال کتب بعض أصحابنا إلی أبی الحسن(علیه السلام) روی عن آبائک القدم و القدمین و الأربع و القامة و القامتین و ظلّ مثلک و الذّراع والذِّراعین، فکتب(علیه السلام):

ص: 535


1- تهذیب، ١/١٤١.
2- (عجل الله تعالی فرجه). علیّ بن الرّیان بن الصّلت الأشعری؛ از اصحاب امام هادی(علیه السلام) است. [نک، رجال الطّوسی، ص ٤١٩].
3- انتهای نامه در الإستبصار ذکر شده است.
4- فروع الکافی، ٣/ ٢٨١؛ الإستبصار، ١/٢٦٩، مستطرفات، ص ٦٦. (به نقل از کتاب مسائل الرِّجال و مکاتباتهم).

«لا القدم و لا القدمین، إذا زالت الشَّمس فقد دخل وقت الصّلاتین و بین یدیها سبحة و هی ثمان رکعات فإن شئت طوّلت و إن قصّرت، ثمّ صلّ صلاة الظّهر فإذا فرغت کان بین الظهر و العصر سبحة وهی ثمان رکعات، إن شئت طوّلت و إن شئت قصّرت ثمّ صلّ العصر».((1))

٤٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی خیران خادم درباره ی لباس نماز گزار:

قال الکلینی:علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عن خیران الخادم((2)) قال: کتبت إلی الرّجل صلوات الله علیه أسأله عن الثّوب یصیبه الخمر و لحم الخنزیر أیصلّی فیه أم لا؟ فإنّ أصحابنا قد إختلفوا فیه، فقال بعضهم: صلّ فیه فإن الله إنمّا یحرّم شربها و قال بعضهم لا تصلّ فیه، فکتب(علیه السلام).

«لا یصلّ فیه فإنّه رجس».((3))

٤٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن ریان درباره ی لباس نماز گزار:

قال الطّوسی: محمّد بن علی بن محبوب، عن علی الرّیان،(4) قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) هل تجوز الصلاة فی ثوب یکون فیه شعر الإنسان و إظفار من غیر أن ینفضه ویلقیه عنه؟ فوقع(علیه السلام):

ص: 536


1- تهذیب، ٢/٢٤٩؛ الإستبصار، ١/٢٥٤.
2- خیران الخادم: از اصحاب أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) است [رجال الطّوسی، ص ٤١٦].
3- فروع الکافی، ٣/٤٠٥.
4- . علی بن الرّیان، از اصحاب امام هادی(علیه السلام) است ر.ک [رجال الطّوسی، ص ٤١٩].

«یجوز».((1))

٤٧- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان درباره ی لباس نماز گزار:

قال الصّدوق: روی عن داوود الصّرمیّ انّه قال: سأل رجل أبا الحسن الثّالث(علیه السلام) عن الصّلاة فی الخزّ یغش بوبر الأرانب فکتب:

«بجوز ذلک».((2))

٤٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی داوود بن أبی یزید درباره ی سجده بر کاغذ مکتوب:

قال الصّدوق وا لطّوسی: سأل داوود بن أبی یزید((3)) أبا الحسن الثّالث(علیه السلام) عن القراطیس والکواغذ المکتوبة علیها هل یجوز علیها السجود؟ فکتب:

«یجوز».((4))

٤٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن علی بن کیسان درباره ی سجده بر پنبه وکتان:

قال الطّوسی: سعد، بن عبدالله بن جعفر، عن الحسین بن علی بن کیسان الصنّعانی، کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) أسأله عن السّجود علی القطن

ص: 537


1- تهذیب، ٢/٣٦٧.
2- الفقیه، ١/١٧٠.
3- تهذیب: داوود بن یزید، الإستبصار: داوود بن فرقد.
4- الفقیه، ١/١٧٦؛ تهذیب، ٢/٣٠٩؛ الإستبصار، ١/٣٣٤.

والکتان من غیر تقیّة ولا ضرورة، فکتب إلیّ:

«ذلک جائز».((1))

٥٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی «سجده بر شیشه»:

قال الکلینی وغیره:((2)) محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین،((3)) أنّ بعض أصحابنا، کتب إلی أبی الحسن الماضی(علیه السلام) یسأله عن الصّلاة علی الزّجاج، قال: فلمّا نفذت کتابی إلیه تفکّرت وقلت هوممّا أنبتت الأرض وما کان لی أن أسأله عنه، قال: فکتب إلیّ:

«((4))لاتصلّ علی الزّجاج! وإن حدّثتک نفسک انّه ممّا أنبتت من الأرض ولکنّه من الملح و الرّمل و((5)) هما ممسوخان!».((6))

ص: 538


1- تهذیب، ١/٣٠٨.
2- العلل: أبی رحمه الله، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن السیّاری... ادامه ی حدیث؛ الدّلائل: روی المعلی بن محمّد الصّیمری، عن أحمد بن محمّد بن عبدالله، قال: کتب محمّد بن الحسین بن المصعب إلی أبی الحسن... ادامه ی حدیث.
3- مناقب: حسن.
4- دلائل و کشف الغمّة: لا تسجد.
5- همان منابع: الملح سبخ و الرّمل المسخ بلد ممسوخ.
6- فروع الکافی، ٣/٣٣٢؛ علل الشَّرایع، ٢/٣٤٢؛ تهذیب، ٢/٣٠٤؛ دلائل الإمامة، ٢١٨؛ مناقب، ٤/٣٢٨؛ کشف الغمه، ٣/٢٤٥. (به نقل از الدّلائل الرّاوندی).

٥١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أیوب بن نوح درباره ی قضای نماز فرد بیهوش:

قال الصّدوق و الطّوسی: کتب أیّوب بن نوح((1)) إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) یسأله عن المغمی علیه یوماً أواکثر هل یقضی ما فاته من الصّلوات، أم لا؟ فکتب:

«لا یقضی الصّوم و لا یقضی الصّلوة».((2))

٥٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن جزک:

قال الصّدوق و الطّوسی: روی عبدالله بن جعفر عن محمد بن جزک قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) أنّ لی جمالاً ولی قوّام علیها ولست أخرج فیها إلاّ فی طریق المکّة لرغبتی فی الحجّ أو فی النّدرة إلی بعض المواضع فما یجب علی إذا أنا خرجت معها أن أعمل أیجب التّقصیر فی الصّلاة و الصّوم فی السّفر أو التّمام؟ فوقّع:

«إذا کنت لا تلزمها ولا تخرج معها فی کلّ سفر إلاّ إلی مکّة فعلیک تقصیر وفطور».((3))

ص: 539


1- این حدیث را طوسی با سلسله سند دیگری تکرار کرده است: که محمّد ابن علیّ بن محبوب، عن علیّ بن محمّد بن سلیمان... ادامه ی حدیث.
2- الفقیه، ١/٢٣٧؛ تهذیب، ٣/٣٠٣، و٤/٢٤٣.
3- الفقیه، ١/٢٨٢؛ تهذیب، ٣/٣١٦؛ الإستبصار، ١/٢٣٤.

٥٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد بن سلیمان درباره ی قنوت در حال اضطرار:

قال الطّوسی: محمّد بن علی بن محبوب، عنعلی بن محمّد بن سلیمان((1)) قال: کتبت إلی الفقیه((2))(علیه السلام) أسأله عن القنوت، فکتب إلیّ:

«إذا کانت ضرورة شدیدة فلا ترفع الیدین وقل ثلاث مرأت بسم الله الرّحمن الرّحیم».((3))

٥٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن جعفری حمیری درباره ی جایز بودن، اقامه ی نماز واجب بر مرکب به هنگام ضرورت:

قال الطّوسی: روی عبدالله بن جعفر الحمیری، قال: کتبت إلی أبی الحسن یعنی الثّالث(علیه السلام) جعلنی الله فداک، روی موالیک عن آبائک أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) صلیّ الفریضة علی راحلته فی یوم مطیر، و یصیبنا المطر و نحن محاملنا و الأرض مبتلة و المطر یؤذی فهل یجوز لنا یا سیّدی أن یصلیّ هذه الحال فی محاملنا، أو علی دوابّنا الفریضة؟ فوقع(علیه السلام):

«یجوز ذلک مع الضّرورة الشَّدیدة».((4))

ص: 540


1- علیّ بن محمّد بن سلیمان: از اأصحاب امام هادی(علیه السلام)[رجال الطّوسی، ص ٤١٧].
2- «الفقیه»، لقب امام دهم(علیه السلام) است. [ر.ک. مناقب، ٤/٤٣٢].
3- تهذیب، ٢/٣١٥.
4- الخلاف، ١/٣٠١.

٥٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عمران بن اسماعیل بن عمران قمی درباره ی اعطای زکات به خویشان:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن عمران بن إسماعیل بن عمران القمی، قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام): إنّ لی ولداً رجالاً ونساءاً أ فیجوز[لی] أن أعطیهم من الزّکاة شیئاً، فکتب(علیه السلام):

«إنّ ذلک جائز لکم».((1))

٥٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أیوب بن نوح درباره ی زکات فطرّیه:

قال الکینی: محمّد بن یحیی، عن محمّد بن عبدالله، عن عبدالله به جعفر، عن أیّوب بن نوح قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) أنّ یوماً سألونی عن الفطرة و یسألونی أن یحملوا قیمتها إلیک و قد بعث إلیک هذا الرّجل عامّ الأوّل و سألنی أن أسالک فنسیت ذلک وقد بعثت إلیک العام عن کلّ رأس من عیالی بدرهم علی قیمة تسعة أرطال بدرهم فرأیک جعلنی الله فداک فی ذلک؟ فکتب(علیه السلام):

«الفطرة قد کثر السؤال عنها وأنا أکره کلّ ما أدیّ إلی الشهرة فاقطعوا ذکر ذلک و إقبض ممّن دفع لها وأمسک عمّن لم یدفع».((2))

ص: 541


1- فروع الکافی، ٢/٥٥٢؛ تهذیب، ٤/٥٦- ٥٧؛ الإستبصار، ٢/٣٤.
2- فروع الکافی، ٤/١٧٤- ١٧٥.

٥٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن بلال درباره ی زکات فطریه:

قال الصّدوق: روی محمّد بن عیسی، عنعلی بن بلال،((1)) قال: کتبت إلی الطیّب((2)) العسکریّ(علیه السلام) هل یجوز أن یعطی الفطرة عن عیال الرّجل وهم عشرة أقلّ أوأکثر رجلاً محتاجاً موافقاً؟ فکتب(علیه السلام):

«نعم إفعل ذلک».((3))

٥٨- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن مهزیار، درباره مقدار زکات فطریه:

قال الطّوسی: أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویة، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن جعفر بن معروف: قال: کتبت إلی أبی بکر الرّازی فی زکاة الفطرة، و سألناه أن یکتب فی ذلک إلی مولانا یعنیعلی بن محمّد وکتب: إنّ ذلک قد خرج لعلیّ بن مهزیار:

«یخرج من کلّ شیء التّمر والبّر وغیره صاع».((4))

٥٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی خمس:

قال الکلینی والعیّاشی: سهل، عن إبراهیم بن محمّد الهمدانی،قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام): أقرأنیعلی بن مهزیار کتاب أبیک(علیه السلام) فیما أوجبه علی

ص: 542


1- علیّ بن بلال: از اصحاب امام دهم(علیه السلام) است. [رجال الطّوسی، ٤١٧].
2- الطّیّب، لقب امام هادی(علیه السلام) است. [مناقب، ٤/٤٣٢].
3- الفقیه،٢/١٦و١٤٣.
4- تهذیب، ٤؛ الإستبصار، ٢/٤٧.

أصحاب الضِّیاع نصف السّدس بعد المؤونة وانّه لیس علی من لم تقم ضیعته بمؤونته نصف السّدس ولاغیر ذلک فإختلف من قبلنا فی ذلک، فقالوا: یجب علی الضِّیاع الخمس بعد المؤونة مؤونة الضَّیعة وخراجها لامؤونة الرّجل وعیاله، فکتب(علیه السلام):

«بعد مؤونته ومؤونة عیاله و{بعد} خراج السّلطان».((1))

٦٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن علی بن شجاع نیشابوری درباره ی خمس:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عن أحمد بن علی بن محمّد عن مهزیار، قال: حدّثنی محمّد بن علی بن شجاع النِّیسابوری أنّه سال أبا الحسن الثّالث(علیه السلام) عن رجل أصاب من ضیعته من الحنطة مائة کُرّ ما یزکی فأخذ منه العشر عشرة أکرار وذهب منه بسبب عمارة الضّیعة ثلاثون کُرّاً وبقی فی یده ستّون کُرّاً ما ألذی یجب لک من ذلک؟ وهل یجب لأصابه من ذلک علیه شیء؟ فوقع(علیه السلام):

«لی منه الخمس ممّا یفضل من مؤونته».((2))

ص: 543


1- أصول الکافی، ١/٦١٣؛ تفسیر العیّاشی، ٢/٦٣؛ البرهان، ٢/٨٨.
2- تهذیب، ٤/١٦؛ الإستبصار، ٢/١٧.

٦١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار درباره ی روز زن شیرده در ماه رمضان:

قال إبن إدریس الحلّی:علی بن مهزیار قال: کتبت إلیه أسأله عن أمرأة ترضع ولدها وغیر ولدهان فی شهر رمضان، فیشتدّ علیها الصّوم وهی ترضع، حتیّ یغشی علیها ولا تقدر علی الصّیام، أترضع وتفطر وتقضی صیامها- إذا أمکنها- أوتدع الرِّضاع وتصوم؟ (قال): فإن کانت ممّن لا یمکنها إتخّاذ من ترضع ولدها، فکیف تصنع؟ فکتب:

«إن کانت ممّن یمکنها إتخّاذ ظئر إسترضعت لولدها و أتّمت صیامها، و إن کان ذلک لا یمکنها أفطرت و أرضعت ولدها وقضت صیامها متی أمکنها».((1))

٦٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی کفّاره روزه:

قال الطّوسی: محمّد بن علی بن محبوب، عن محمّد بن عیسی العبیدی، عن علی و إسحاق إبنی سلیمان بن داوود أنّ إبراهیم بن محمّد((2)) أخبرهما، قال کتبت إلی الفقیه((3)) یا مولای نذرت أن یکون متی فاتتنی الصّلاة اللیل صمت فی صبیحتها ففاته ذلک کیف یصنع؟ فهل له من ذلک مخرج؟ و کیف یجب علیه

ص: 544


1- مسطرفات السّرائر، ص ٦٧(به نقل از کتاب مسائل الرِّحال و مکاتباهم إلی مولانا أبی الحسن علیّ بن محمّد).
2- إبراهیم بن محمّد همدانی، از أصحاب امام دهم(علیه السلام) است. [رجال الطّوسی، صص ٤٠٩- ٤١٠].
3- «الفقیه»: لقب امام دهم(علیه السلام) است [مناقب، ٤/٤٣٢].

من الکفّارة فی صوم کلّ یوم ترکه أن کفّر أن أراد ذلک؟ فکتب:

«یفرق عن کلّ یوم بمدّ من طعام کفّارة».((1))

٦٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابوعلی بن راشد درباره ی علامت اوّل ماه رمضان [یوم الشّک]

(2)

قال الطّوسی: أبوالحسن أحمد بن محمد بن الحسن عن أبیه عن محمّد بن الحسن الصّفّار عن محمّد بن عیسی قال: حدثنی أبوعلی بن راشد قال: کتب إلی أبی الحسن العسکری(علیه السلام) کتاباً و أرخّه یوم الثّلاثاء اللیّلة بقیت من شعبان و ذلک فی سنة إثنین و ثلاثین و مائتین و کان یوم الأربعاء یوم شکّ و صام أهل البغداد یوم الخمیس و أخبرونی أنّهم رأ وا الهلال لیلة الخمیس و أنّ الشهر کان عندنا ببغداد یوم الأربعاء قال: فکتب إلیّ:

«زادک الله توفیقاً فقد صمت بصیامنا»((3))

قال: ثُمّ لقیته بعد ذلک فسألته عمّا کتبت إلیه فقال لی: أولم أکتب إلیک إنّما صمت الخمیس ولا تصم إلاّ الرؤیة؟

٦٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن عبید درباره ی روزه نذری:

قال الطّوسی: محمّد، عن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن عبید، قال

ص: 545


1- تهذیب، ٢/٣٣٥.
2- تاریخ نگارش نامه بر اساس متن روایت، سه شنبه، شب آخر ماه شعبان، سال ٢٣٢ ق است.
3- تهذیب، ٤/١٦٧.

کتبت إلیه، یعنی أبا الحسن الثّالث(علیه السلام)- یاسیدی رجل نذر أن یصوم، یوماً الله فوقع فی ذلک الیوم علی أهله ماعلیه من الکفّارة؟ فأجابه(علیه السلام):

«یصوم یوماً بدل یوم وتحریر رقبة».((1))

٦٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن فضل بغدادی درباره ی زیارت أئمّه در ماه رمضان:

قال الطّوسی: محمد بن أحمد بن داوود، عن محمد بن الحسین بن أحمد بن عبدالله بن جعفر الحمیریّ، قال: حدّثنی محمّد بن الفضل البغدادی، قال: کتبت إلی أبی الحسن العسکری(علیه السلام): جعلت فداک یدخل شهر رمضان علی الرّجل فیقع بقلبه زیارة الحسین(علیه السلام) وزیارة أبیک ببغداد فیقیم فی منزله حتیّ یخرج عنه شهر رضمان ثُمّ یزورهم أویخرج فی شهر رمضان ویفطر؟ فکتب(علیه السلام):

«شهر رمضان من الفضل والأجر ما لیس لغیره من الشّهور، فإذا دخل فهوالمأثور».((2))

٦٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار دربار ه ی نیابت حجّ از جانب مخالفان:

قال الکلینی: عدّة من إصحابنا، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار، قال:

ص: 546


1- تهذیب، ٤/٣٣٠ و٨/٣٠٥.
2- تهذیب، ٦/١١٠.

کتبت إلیه((1)) الرّجل یحجّ عن النّاصب هل علیه إثم إذا حجّ عن النّاصب وهل ینفع ذلک النّاصب أم لا؟ فکتب:

«لایحجّ عن النّاصب ولا بحجّ به».((2))

٦٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن سعید درباره ی واجبات احرام:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب الحسن بن سعید إلی أبی الحسن(علیه السلام): رجل أحرم بغیرغسل أوبغیر صلاة عالم أوجاهل، ما علیه فی ذلک وکیف ینبغی أن یصنع؟ فکتب(علیه السلام):

«یعید».((3))

٦٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن سرودرباره ی کیفیت تمتّع شخصی که از اعمال حج عقب مانده است:

قال الطّوسی: وعنه،((4)) عن عبدالله بن جعفر، عن محمد بن سروقال: کتبت إلی أبی الحسن الثالث(علیه السلام) ما تقول: فی رجل یتمتّع بالعمرة إلی الحجّ و افی غداة عرفة و خرج النّاس من منی إلی عرفات أعمرته قائمة أوذهبت منه إلی ایّ وقت عمرته قائمة إذا کان متمتعاً بالعمرة إلی الحجّ فلم یواف یوم الترویة ولا لیلة

ص: 547


1- یعنی الهادی(علیه السلام) [مصحّح].
2- فروع الکافی، ٤/٣٠٩.
3- فروع الکافی، ٤/٣٢٧.
4- عنه: سعد بن عبدالله.

الترویة فکیف یصنع؟ فوقّع(علیه السلام).

«ساعة یدخل مکّة إن شاء الله یطوف و یصلّی رکعتین و یسعی و یقصر و یخرج یحجّته و بمضی إلی الموقف ویفیض مع الإمام».((1))

٦٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن مهزیار در فضل اقامت در مکّه:

قال الطّوسی:علی بن مهزیار قال: سألت أبا الحسن(علیه السلام) المقام أفضل بمکّة أوالخروج إلی بعض الأمصار، فکتب(علیه السلام).

«المقام عند بیت الله أفضل».((2))

٧٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن ریان درباره ی قربانی عید قربان:

قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر الحمیری، عنعلی بن الرّیان بن الصّلت، عن أبی الحسن الثّالث(علیه السلام) قال: کتبت إلیه أسأله عن الجاموس عن کم یجزی فی الضّیحة؟ فجاء الجواب:

«إن کان ذکراً فعن واحد وإن کان أنثی فعن سبعة».((3))

٧١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسن بن مالک درباره ی وصیت:

قال الصّدوق و الطّوسی: روی عبدالله بن جعفر الحمیریّ عن الحسن بن مالک

ص: 548


1- تهذیب، ٥/١٧١.
2- تهذیب، ٥/٤٧٦.
3- تهذیب، ٥/٢٠٩؛ الإستبصار، ٢/٢٦٧.

قال: کتبت إلیه- یعنیعلی بن محمّد علیهم السلام - رجل مات وجعل کلّ شیء فی حیاته لک و لم یکن له ولد ثُمّ انّه أصاب بعد لذک ولداً و مبلغ ماله ثلاثة آلاف درهم و قد بعثت إلیک بألف درهم فإن رأیت جعلنی الله فداک أن تعلّمنی رأیک لأعمل به؟ فکتب(علیه السلام):

«أطلق لهم».((1))

٧٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن بلال درباره ی وصیت:

قال الصّدوق و الطّوسی:((2)) محمّد بن أحمد بن یحیی عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن محمّد قال، کتبعلی بن بلال إلی أبی الحسن(علیه السلام) یهودیّ مات وأوصی لدیّانّه بشیءٍ أقدر علی أخذه هل یجوز أن آخذه فأدفعه إلی موالیک؟ أوأنفذه فیما أوصی به الیهودیّ؟ فکتب(علیه السلام):

«أوصله إلی و عرفنیه لأنفذه فیما ینبغی إن شاء الله».((3))

٧٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن ریان درباره ی عدم جواز امتناع پدر از قبول وصیت فرزند:

قال الصّدوق: روی سهل بن زیاد، عنعلی بن الرّیان،((4)) قال: کتب إلی أبی

ص: 549


1- الفقیه، ٤/١٧٢؛ الإستبصار، ٤/١٢٤.
2- تهذیب، و إستبصار این حدیث به سلسله سند دیگری نیز تکرار شده است: محمّد بن علیّ بن محبوب، عن أبی محمّد الحسن بن علیّ الهمدانی، عن إبراهیم بن محمّد، قال: کتب أحمد بن هلال... ادامه ی حدیث. [ر.ک تهذیب ٩/٢٠٤، إستبصار، ٤/١٢٩- ١٣٠].
3- الفقیه، ٤/١٧٤- ١٧٥؛ تهذیب، ٩/٢٠٤- ٢٠٥؛ الإستبصار، ٤/١٢٩- ١٣٠.
4- علی بن زیّان از اصحاب امام هادی(علیه السلام) است [ر.ک رجال الطّوسی، ص ٤١٩].

الحسن(علیه السلام) رجل دعاه والده إلی قبول وصیّته هل له أن تمتنع من قبول وصیّة ولده؟ فوقع(علیه السلام):

«لیس له أن یمتنع».((1))

٧٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن اسحاق در عدم جواز وصیت به بیشتر از ٣/١:

قال الطّوسی: أحمد بن محمّد، قال: کتب أحمد بن إسحاق((2)) إلی أبی الحسن(علیه السلام) أنّ درّة بنت مقاتل توفّیت فترکت ضیعة إشقاصاً فی موضع و أوصت لسیّدها فی إشقاصها بما یبلغ أکثر من الثّلث و نحن أوصیاؤها و أحبینا أن ننهی ذلک إلی سیّدنا فإن أمر بإمضاء الوصیة علی وجهها أمضیاناها و إن أمر بغیر ذلک إنتهینا إلی أمره فی جمیع ما یأمر به إن شاء الله؟ فکتب(علیه السلام) بخطّه:

«لیس یجب لها فی ترکتها إلاّ الثّلث و إن تفضّلتم وکنتم الورثة کان جائز لکم».((3))

ص: 550


1- الفقیه، ٤/١٤٥.
2- أحمد بن اسحاق، از أصحاب امام هادی(علیه السلام) است. [رجال الطّوسی، ص ٤١٠].
3- تهذیب، ٩/١٩٢.

٧٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین بن مالک بن عدم جواز وصیت به بیشترا ز ٣/١:

قال الطّوسی: محمد بن یحیی عن عبدالله بن جعفر بن الحسین بن مالک،((1)) قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) إعلم سیّدی أن إبن أخ لی توفّی وأوصی لسیّدی بضیعة وأوصی أن یدفع کلّ ما فی داره حتّی الأوتاد تباع و یحمل الثّمن إلی سیّدی و أوصی بحجّ و أوصی للفقراء من أهل بیته و أوصی لعمتّه و أخته بمال، قال: فنظرت فإذا ما أوصی به أکثر من الثّلث فلعلّه یقارب النِّصف ممّا ترک و خلّف إبنا لثلاث سنین وترک دیناً فرأی سیّدی؟ فوق(علیه السلام):

«یقتصر من وصیّته علی الثُّلث من ماله ویقسم ذلک بین من أوصی له علی قدرسها مهم إن شاء الله».((2))

٧٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن بلال جهت استفاده از شاخههای درختان دیگر به جای جریده [شاخه درخت خرما] که همراه میت دفن میکنند:

قال الصّدوق: کتبعلی بن بلال إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام): الرّجل یموت فی بلاد لیس فیها نخل فهل یجوز مکان الجرید تین شیء من الشّجر غیر النّخل فإنّه قد جاء عن آبائکم علیهم السلام إنّه یتجا فی عنه العذاب مادامت الجریدتان رطبتین و إنّها تنفع المؤمن والکافر، فأجاب(علیه السلام):

ص: 551


1- حسین بن مالک: از أصحاب امام هادی(علیه السلام) است. [رجال الطّوسی، ص ٤١٣].
2- الإستبصار، ٤/١٢٤.

«یجوز من شجر آخر رطب».((1))

٧٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن ریان درباره ی کیفیت وصیت مبهم:

قال الصّدوق: روی عن محمّد بن الحسن الصّفّار رضی الله عنه، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الرّیان،((2)) قال: کتبت إلیه- یعنیعلی بن محمّد علیهم السلام - أسأله عن إنسان أوصی بوصّیة فلم یحفظ الوصی إلاّ باباً واحداً منها، کیف یصنع الباقی؟ فوقع(علیه السلام):

«الأبواب الباقیة إجعلها فی البرّ».((3))

٧٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن سلیمان درباره ی وقف:

قال الطّوسی: عن محمّد بن جعفر الرّزاز عن محمد بن عیسی عنعلی بن سلیمان((4)) قال: کتبت إلیه یعنی أبا الحسن(علیه السلام): جعلت فداک لیس لی ولد و لی ضیاع ورثتها من أبی و بعضها إستفدتها ولا آمن الحدثان فإن لم یکن لی ولد و حدث بی حدث فما تری جعلت فداک أن أوقف بعضها علی فقراء إخوانی و المستضعفین؟ أو أبیعها و أتصدّق بثمنها فی حیاتی علیهم فإنّی أتخوّف أن لا ینفذ الوقف بعد موتی؟ فإن أوقفتها فی حیاتی فلی أن آکل منها أیام حیاتی أم لا؟

ص: 552


1- الفقیه، ١/٨٨.
2- محمّد بن ریّان: از أصحاب امام هادی(علیه السلام) است. [تک رجال الطّوسی، ص ٤٢٣].
3- الفقیه، ٤/١٦٢؛ تهذیب، ٩/٢١٤.
4- علی بن سلیمان: از اصحاب صاحب الأمر، پس أبا الحسن امام هادی است. [رجال الطّوسی، ص ٤١٧].

فکتب(علیه السلام):

«فهمت کتابک فی أمر ضیاعک فلیس لک أن تأکل منها من الصّدقة، فان أنت أکلت منها لم ینفذ إن کان ورثة، فبع و تصدّق ببعض ثمنها فی حیاتک، و إن تصدّقت أمسکت لنفسک ما یقوتک مثل ما صنع أمیرالمؤمنین(علیه السلام)».((1))

٧٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن محمّد همدانی درباره ی گواهی یک زن درباره ی وصیت:

قال الطّوسی: فأمّا ما رواه محمّد بن علی بن محبوب، عن یعقوب بن یزید، عن ابراهیم بن محمّد الهمدانی قال: کتب أحمد بن هلال إلی أبی الحسن(علیه السلام) إمرأة شهدت علی وصیّة رجل لم یشهدها غیرها وفی الورثة من یصدّقها وفیهم من یتّهمها، فکتب(علیه السلام):

«لا إلاّ أن یکون رجل و إمرأتان ولیس بواجب أن تنفذ شهادتها».((2))

٨٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد کاشانی درباره ی ضمان:

(3)

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن جعفر أبو العباس الکوفی، عن محمّد بن عیسی بن عبید وعلی بن ابراهیم، جمیعاً عنعلی بن محمد القاسانی، قال کتبت

ص: 553


1- تهذیب، ٩/١٢٩.
2- تهذیب، ٦/٢٦٨؛ الإستبصار، ٣/٢٨.
3- تاریخ نگارش این نامه، در متن روایت، سال٢٣١ق ذکر شده است.

إلیه یعنی أباالحسن الثالث(علیه السلام) وأنا بالمدینة سنة احدی وثلاثین ومائتین: جعلت فداک رجل أمر رجلاً أن یشتری له متاعاً أوغیرذلک فاشتراه فسرق منه، أوقطع علیه الطریق، من مال من ذهب المتاع، من مال الآمر، أومن مال المأمور، فکتب سلام الله علیه:

«من مال الآمر».((1))

٨١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان درباره ی فروش زمین اجارهای:

قال الکلینی: سهل بن زیاد، عن أحمد بن إسحاق الرّازی، قال: کتب رجل((2)) إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام): رجل استأجر ضیعة من رجل ضیاع المؤاجر تلک الضیّعة التی آجرها بحضرة المستأجر ولم ینکر المستأجر البیع وکان حاضراً له شاهداً علیه فمات المشتری وله ورثة أیرجع فی المیراث أویبقی فی ید المستأجر إلی أن تنقضی إجارته؟ فکتب(علیه السلام):

«((3))إلی أن تنقضی إجارته».((4))

ص: 554


1- فروع الکافی، ٥/٣١٤؛ تهذیب، ٧/٢٢٥.
2- الفقیه، أبو همام.
3- همان: یثبت فی ید المستأجر.
4- فروع الکافی، ٥/٢٧١؛ الفقیه، ٣/١٦٠.

٨٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عیسی بن عبید یقطینی درباره ی فسخ قرار داد:

قال الصّدوق: کتب محمّد بن عیسی بن عبید الیقطینی إلی أبی الحسنعلی بن محمّد العسکریّ(علیه السلام) فی رجل دفع إبنه إلی رجل وسلّمه منه سنة بأجرة معلومة لیخیط له، ثمّ جاء آخر فقال له: سلّمه إبنک منی سنة بزیادة هل له الخیار فی ذلک؟ وهل یجوز أن یفسخ ما وافق علیه الأوّل؟ أم لا؟ فکتب(علیه السلام):

«یجب علیه الوفاء للأوّل مالم یعرض لأبنه مرض أوضعف».((1))

٨٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن رجاء خیاط درباره ی اشیاء پیدا شده:

قال الصدوق: روی محمّد بن عیسی بن محمّد بن رجاء الخیاط، قال، کتب إلی الطیّب((2))(علیه السلام) إنّی کنت فی المسجد الحرام فرأیت دیناراً فأهویت إلیه لآخذه فإذا أنا بآخرثمّ بحثت الحصی فإذا أنا بثالث فأخذتها فعرّفتها ولم یعرفتها أحد فما تری ذلک؟ فکتب(علیه السلام):

«إنّی قد فهمت ما ذکرت من أمر الدنانیر فإن کنت محتجاجاً فتصدّق بثلثها وإن کنت غنیّاً فنصدّق بالکل».((3))

ص: 555


1- الفقیه، ٣/١٠٦.
2- الهادی(علیه السلام)[مصحّح].
3- الفقیه، ٣/١٨٦.

٨٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن شعیب درباره ی کسانی که بواسطه رضاع محرم میشوند:

قال الطّوسی: محمّد بن أحمد بن یحیی، عن عبدالله بن جعفر عن أیوّب بن نوح، قال: کتب علی إبن شعیب إلی أبی الحسن(علیه السلام): إمرأة أرضعت بعض ولدی هل یجوز لی أن أتزوّج بعض ولدها، فکتب(علیه السلام):

«لا یجوز لک ذلک لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدک».((1))

٨٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبد الجبّار درباره ی مقدار رضاعی که ازدواج را حرام میکند:

قال الطّوسی: فأمّا ألذی رواه محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن عبد الجبّار، عنعلی بن مهزیار، عن أبی الحسن(علیه السلام): أنّه کتب إلیه یسأله عن ألذی یحرم بن الرِّضاع، فکتب(علیه السلام):

«قلیله وکثیره حرام».((2))

٨٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن احمد بن مطهّر، درباره ی طلاق:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، عن عبدالله بن جعفر، عن محمّد بن أحمد بن مطهر، قال: کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر(علیه السلام)، إنّی تزوّجت

ص: 556


1- تهذیب، ٧/٣٢١؛ الإستبصار، ٣/٢٠١.
2- تهذیب،٧/٣١٦-٣١٧؛ الإستبصار، ١٩٦- ١٩٧.

بأربع نسوة لم أسأل عن أسمائهن ثمّ إنّی اردت طلاق إحداهنّ وتزوّج إمرأة أخری، فکتب:

«أنظر إلی علامة إن کانت بواحدة منهنّ فتقول: أشهد وأنّ فلانّة الّتی بها علامة کذا و کذا طالق ثمّ تزوّج الأخری إذا إنقضت العدّة».((1))

٨٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن هلال در آزاد کردن بنده ی فراری:

قال الصّدوق: روی عن أحمد بن هلال، قال: کتبت إلی ابی الحسن(علیه السلام) کان علی عتق رقبة فهرب لی مملوک لست أعلم أین هویجزینی عتقه؟ فکتب(علیه السلام):

«نعم».((2))

٨٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد بن عیسی درباره ی زنی که گوسفندی را شیر بدهد:

قال الصّدوق: کتب أحمد بن محمّد بن عیسی إلیعلی بن محمّد(علیه السلام): إمرأة أرضعت عناقاً من الغنم بلبنها حتّی فطمتها، فکتب(علیه السلام):

«فعل مکروه ولا بأس به».((3))

ص: 557


1- فروع الکافی، ٥/ ٥٦٣؛ تهذیب، ٧/٤٨٦.
2- الفقیه، ٣/٨٥- ٨٦.
3- الفقیه، ٣/٢١٢.

٨٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد درباره ی اخذ احکام از مخالفین شیعه:

قال الطّوسی:((1)) أحمد بن محمّد بن عیسی، عنعلی بن مهزیار، عنعلی بن محمّد، قال: سألته هل نأخذ فی أحکام المخالفین ما یأخذون منّا فی أحکامهم؟ فکتب(علیه السلام):

«یجوز لکم ذالک ان کان مذهبکم فیه التّقیّة منهم والمداراة».((2))

٩٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن عنبسه درباره ی مفهوم «المیسر»:

قال العیّاشی: حمدویة عن محمّد بن عیسی، قال سمعته یقول کتب إلیه إبراهیم بن عنبسة- یعنیعلی بن محمّد(علیه السلام): إن رأی سیدی ومولای أن یخبرنی عن قول الله: {یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ}.((3)) الآیة فما المیسر، جعلت فداک؟ فکتب:

«کلّ ما قومر به فهوالمیسر و کلّ مسکر حرام».((4))

٩١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن داذویه درباره ی شارب مسکر:

ص: 558


1- طوسی این حدیث را باسلسله سند دیگری نیز تکرار کرده است: علیّ بن الحسن بن فضال عن ایوب بن نوح ... ادامه ی حدیث.
2- تهذیب، ٦/٢٢ر و٩/٣٢٢؛ الإستبصار، ٤/١٤٧.
3- البقره / ٢١٦.
4- تفسیر العیّاشی، ١/١٠٥- ١٠٦. البرهان، ١/٢١٢.

قال الکلینی و الطّوسی عنه: عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد ویعقوب بن یزید عن محمد بن داذویة، قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) أسأله عن شارب المسکر، قال، کتب(علیه السلام):

«شارب المسکر کافر».((1))

٩٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبی عمرووالخذّاء برای بهبود معیشت:

قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن سلیمان، عن أحمد بن الفضل [عن] أبی عمرو الخدّاء قال: ساءت حالی فکتب إلی أبی جعفر(علیه السلام)((2)) فکتب إلیّ: أدم قراءة: «إنا أرسلنا نوحاً إلی قومه» قال: «فقرأتها حولاً فلم أر شیئاً فکتبت إلیه أخبره بسوء حالی وأنّی قد قرأت: «إنّا أرسلنا نوحاً إلی قومه». حولاً کما أمرتنی و لم أرشیئاً قال: فکتب إلی قد فی لک الحول فانتقل منها إلی قراءة: «انا انزلناه» قال: ففعلت فما کان إلاّ یسیراً حتّی بعث إلی أبن أبی داوود فقضی عنیّ دینی و أجری علی و علی عیالی ووجهنی إلی البصرة فی وکالته بباب کلاًء و أجری علی خمسمائة درهم و کتبت من البصرة علی یدیعلی بن مهزیار إلی أبی الحسن(علیه السلام): إنّی کنت سألت أباک عن کذا وکذا وشکوت إلیه کذا و کذا و إنّی قد نلت ألذی أحببت فأحببت أن تخبرنی یا مولای کیف أصنع فی قراءة: «إنّا انزلناه». أقتصر علیها وحدها فی فرائضی وغیرها أم أقرأمعها غیرها أم لها حدّ أعمل

ص: 559


1- فروع الکافی، ٩/٤٢٤؛ تهذیب، ٩/١٠٨.
2- یعنی الجواد(علیه السلام)[مصحّح].

به؟ فوقع(علیه السلام) وقرأت التّوقیع:

«لاتدع من القرآن قصیرة وطویله وبجزئک من قراءة «انا انزلناه یوم ولیلتک مائة مرّة».((1))

٩٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن عقبه، درباره ی ثواب زیارت أبی عبدالله و أبی الحسن و أبی جعفر علیهم السلام :

قال الکلینی وغیره: محمد بن یحیی، عن حمدان القلانسیّ، عنعلی بن محمّد الحضینی، عنعلی بن عبدالله بن مروان، عن إبراهیم بن عقبة، قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام): أسأله عن زیارة أبی عبدالله الحسین و عن زیارة أبی الحسن وأبی جعفر علیهم السلام أجمعین، فکتب إلیّ:

«أبوعبدالله(علیه السلام) المقدّم وهذا أجمع وأعظم أجراً».((2))

٩٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی همدانی، درباره ی محل دفن حضرت زهراء(س):

قال إبن طاووس: إبراهیم بن محمّد الهمدانی، قال کتبت إلیه- مولاناعلی بن محمّد الهادی(علیه السلام)- إن رأیت أن تخبرنی عن بیت أمّک فاطمة علیهم السلام أ هی فی طیِّبة لوکان یقول النّاس فی البقیع؟ فکتب:

ص: 560


1- فروع الکافی، ٥/٣١٩.
2- فروع الکافی، ٤/ ٥٨٣- ٥٨٤؛ عیون أخبار الرِّضا، ٢/٢٦١؛ المزار، ص 164؛ المقنعة، صص ٤٨٢- ٤٨٣؛ تهذیب، ٦/٩١ (به نقل از کافی).

«هی مع جدّی(صلی الله علیه و آله)».((1))

٩٥- دعایی که آن حضرت به محمّد بن ابراهیم تعلیم فرمود:

قال الکلینی:علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار، قال: کتب محمّد بن إبراهیم، إلی أبی الحسن(علیه السلام): إن رأیت یا سیّدی إن تعلّمنی الدّعاء أدعوبه و فی دبر صلواتی یجمع الله لی به خیر الدّنیا، والآخرة، فکتب(علیه السلام):

«تقول: «أعوذ بوجهک الکریم، وعزّتک الّتی لا ترام و قدرتک الّتی لا یمتنع منها شیء من شرّ الدّنیا والآخرة ومن شرّ الأوجاعُ کلّها».((2))

٩٦- دعایی که امام(علیه السلام) به أبی موسی تعلیم فرمود:

قال الطّوسی: روی إبن عیّاش، عن محمّد بن أحمد الهاشمی المنصوری عن أبیه أبی موسی عن سیّدنا أبی الحسنعلی بن محمّد(علیه السلام) أنّه کان یدعوفی هذه السّاعة((3)) به فأدع بهذا الدّعاء فإنّه خرج عن العسکری فی قول إبن عیّاش:

«یا نور النور یا مدبّر الأمور یا مجری البحور یا باعث من فی القبور یا کهفی حین تعیینی المذاهب و کنزی حین تعجزنی المکاسب، ومؤنسی حین تجفونی الأباعد و تملّنی الأقارب ومنزّهی بمجالسة أولیائه، و مرافقة أحبّائه فی ریاضه و ساقی بمؤوانسته من نمیر حیاضه

ص: 561


1- إقبال الأعمال، ص ١٠٩. (به نقل از کتاب «جامع کتاب المسائل وأجوبتها عن الائمة(علیه السلام))
2- فروع الکافی، ٣/ ٣٤٦.
3- در ماه رجب: بعد از هشت رکعت نماز شب وقبل از نماز وتر...

و رافعی بمجاورته من ورطة الذنوب إلی ربوة التقریب ومبدّلی بولایته عزّة العطایا من ذلّة الخطایا. أسألک یا مولای بالفجر واللیالی العشر، والشفع والوتر واللیل إذا یسر، وبما جری به قلم الأقلام بغیر کفّ ولا إبهام، وبأسمائک العظام وبحججک علی جمیع الأنام علیهم منک أفضل السلام وبما إستحفظتهم من أسمائک الکرام أن تصلّی علیهم وترحمنا فی شهرنا هذا وما بعده من الشهور والأیاّم وأن تبلّغنا شهر الصیام فی عامنا هذا وفی کلّ عام یا ذا الجلال والإکرام والمنن الجسام وعلی محمد وآله منّا أفضل السلام.»((1))

٩٧- دعایی که امام به حمران تعلیم فرموده است:

قال الطّبرسی: عن حمران: قال: کتبت إلی أبی الحسن الثّالث(علیه السلام): جعلت فداک: قبیلی رجل من موالیک به حصر البول و هو یسألک الدعاء أن یلبسه الله العافیة و إسمه نفیس الخادم فأجاب:

«کشف الله ضّرک ودفع عنک مکاره الدّنیا و الآخرة و ألح علیه بالقرآن فإنّه یشفی إن شاء الله».((2))

٩٨- دعایی که امام(علیه السلام) به یسع بن حمزة قمی نوشت:

قال إبن طاووس: أخبرنا محمّد بن جعفر بن هشام الأصبعی، قال: أخبرنی الیسع بن حمزة القمی، قال: أخبرنی عمروبن مسعدة وزیر المعتصم الخلیفة أنّه

ص: 562


1- مصباح المتهجد، ص ٥٥٤.
2- مکارم الأخلاق، ص ٤٣٥.

جاء علی بالمکروه الفضیع حتّی تخّوفته علی أراقة دمی و فقر عقبی، فکتب إلی سیّدی أبی الحسن العسکری(علیه السلام) أشکو إلیه ما حلّ بی، فکتب إلیّ:

«لا روع إلیک ولا بأس فأدع الله بهذه الکلمات یخلّصک الله وشیکاً ممّا وقعت فیه و یجعل لک فرجاً فإنّ آل محمّد یدعون بها عند أشراف البلاء وظهور الأعداء وعند تخوّف الفقر وضیق الصّدر».

و کان الدعاء:

«یا من تحل بأسمائه عقد المکان ویا من یغل بذکره حدّ الشّدائد ویا من یدعی یأسمائه العظام من ضیق المخرج إلی محل الفرج ذلّت لقد رتک الصِّعاب و تسبّبت بلطفک الأسباب و جری بطاعتک القضاء و مضت علی ذکرک الأشیاء فهی بمشیتک دون قولک مؤتمره و بإرادتک دون وحیک منزجرةٌ و أنت المرجوللمهمات و أنت المفزع للمهماّت لا یندفع منها إلاّ ما دفعت و لا ینکشف منها إلاّ ما کشفت وقد نزل بی من الأمر ما فدحتی ثقله و حلّ بی منه ما بهضنی حمله و بقدرتک أوردت علی ذلک و بسلطانک وجهته إلی فلا مصدر لما أوردت ولا می سرّ لما عسّرت و لا صارف لما وجهت و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت و لا ناصر لمن خذلت إلاّ أنت صلّ علی محمدٍ وآل محمّدٍ و إفتح لی باب الفرج بطولک و إصرف عنیّ سلطان الهمّ بحولک و أفلنی حسن النظر فی ما شکوت و أرزقنی حلاوة الصنّع فیما سألتک و هب لی من لدنک فرجاً وحیاً و إجعل لی من عندک مخرجاً هنیئاً ولا تشغلی بالإهتمام عن تعاهد قرائضک و إستعمال سنتک فقد ضقت بما نزل بی ذرعاً و إمتلأت بحمل ماحدث علی

ص: 563

جزعاً و أنت القادر علی کشف ما بلیت به ودفع ما وقعت فیه فإفعل ذلک لی و إن کنت غیر مستوحیه منک یاذا العرش العظیم و ذا لمن الکریم فأنت قادرٌ یا أرحم الرّاحمین أمین ربُ العالمین(1)».((2))

ص: 564


1- ..راوی می گوید: اوّل روز، این دعا را خواندم، هنوز روز به نیمه نرسیده بود که فرستاده ی معتصم نزد من آمد و مرا نزد رزبر برد، تا چشم اوبه من افتاد تبسمی کردودستور داد زنجیرهای مرا باذکرند ومرا ذکر کردند وبه خود نزدیک ساخت
2- مهج الدّعوات، صص ٢٧١- ٢٧٢.

بخش دهم: نامههای امام عسکری(علیه السلام)

١ پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یعقوب بن اسحاق، درباره ی ابطال رؤیت سبحانه و تعالی:

ص: 565

ص: 566

قال الکلینی و الصّدوق:((1)) محمّد بن أبی عبدالله، عنعلی بن أبی القاسم، عن یعقوب بن إسحاق،((2)) قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام)، أسأله: کیف یعبد ربّه و هولا یراه، فوقع(علیه السلام):

«یا أبا یوسف جلّ سیّدی ومولای والمنعم علی وعلیّ آبائی أن یری».((3))

قال: وسألته هل رأی رسول الله(صلی الله علیه و آله) ربّه؟ فوقّع(علیه السلام):

«إنّ الله تبارک وتعالی أری بقلبه من نور عظمته ما أحب».((4))

ص: 567


1- التّوحید: حدَّثنا علی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقان رحمه الله، قال: حدَّثنا محمّد بن أبی عبدالله... ادامه ی حدیث.
2- یعقوب بن اسحاق: صاحبان رجال بر این تصوّر هستند که او «ابن السّکیّب» است و ظاهراً، این، غیر از اوست چون این السّکیّت در زمان امام هادی(علیه السلام) بدست متوکّل کشته شد و أبا محمّد عسکری(علیه السلام) را درک نکره است. [نک. مرآة العقول، ١/٣٢٧].
3- أصول الکافی: ١/١٤٨- ١٤٩؛ کتاب التَّوحید، ١٠٨.
4- همان منابع.

٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سهل، درباره ی کیفیت توصیف خداوند:

قال الکلینی و الصّدوق:((1)) سهل، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) سنة خمس و خمسین و مائتین:(2) قد إختلف یاسیّدی أصحابنا فی التّوحید، منهم من یقول: هو جسم ومنهم من یقول: هو صورة فإن رأیت یا سیّدی أن تعلّمنی من ذالک ما أقف علیّه ولا أجوزه، فعلت متطوّلاً علی عبدک فوقع بخطّه(علیه السلام):

«سألت عن التّوحید وهذا عنکم معزول، الله واحدٌ، أحدٌ، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد، خالقٌ و لیس بمخلوق یخلق تبارک و تعالی ما یشاء من الأجسام و غیر ذلک بجسم((3)) و یصوّر ما یشاء لیس بصورة((4)) جلّ ثناؤه و تقدّست أسماؤه أن یکون له شبه،((5)) هو لاغیره، لیس کمثله شیء هو السّمیع البصیر».((6))

ص: 568


1- التَّوحید، حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطّار رحمه الله، عن أبیه، عن سهل بن زیاد... ادامه ی حدیث. کلینی، تاریخ نگارش این نامه را سال ٢٥٥ه- ق نوشته است.
2- زبیری، زبیر بن جعفر المتوکّل که معتّنر خلیفه میباشد و یعقوبی مرگ معتّنر را روز سه شنبه ٢٧ رجب سال ٢٥٥ ه- ق نوشته استه. [تاریخ یعقوبی، ٢/٥٠٤]، پس تاریخ احتمالی نگارش این نامه ماه رجب سال ٢٥٥ ه- ق است.
3- التّوحید: نیست.
4- همان: بمصوّر.
5- همان: شبیه.
6- أصول الکافی: ١/١٥٧؛ کتاب التّوحید، ١٠١- ١٠٢.

٣- نامه ی امام(علیه السلام) بعد از قتل زبیری:

(1)

قال الکلینی وغیره:((2)) الحسین بن محمّد الأشعری، عن معلیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد (قال): خرج عن أبی محمّد(علیه السلام) حین قتل الزّبیری:

«هذا جزاء من إفتری علی الله فی أولیائه، زعم أنه یقتلنی و لیس لی عقب، فکیف رأی قدرة الله».((3))

و ولد له ولدٌ سمّاه(م ح م د) سنة ستٌ و خمسین و مأتین.

٤- توقیع امام(علیه السلام) مبنی برامامت امام زمان(علیه السلام):

قال الصّدوق و الخزّاز القمی:((4)) حدَّثناعلی بن عبدالله الوراق، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدّثنی موسی بن جعفر بن وهب البغدادی أنّه خرج من أبی محمّد(علیه السلام) توقیع:

« زعموا أنّهم یریدون قتلی لیقطعوا هذا النَّسل و قد کذّب الله عزّ وجلّ قولهم و الحمد لله»((5))

ص: 569


1- یعقوبی مرگ معتّز را روز سه شنبه، ٢٧ رجب سال ٢٥٥ ه- ق نوشته است. [تاریخ الیعقوبی، ٢/٥٠٤] پس تاریخ احتمالی نگارش این نامه ١٧ رجب سال ٢٥٥ ه- ق است.
2- کمال الدّین:حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسرور رضی الله عنه، قال: حدّثنا حسین بن محمّد بن عامر، عن معلی بن محمد... ادامه ی حدیث.
3- اصول الکافی،١/٥٨٠؛ کمال الدّین، ٢/٤٣٠؛ الإرشاد، ٣٤٩. (به نقل از کافی) مهج الدّعوات، ص ٢٧٧.
4- کفایة الأثر: حدّثنا أبوجعفر محمّد بن علیّ، قال حدَّثنا علیّ بن عبدالله... ادامه ی حدیث.
5- کمال الدّین، ٢/٤٠٧؛ کفایة الأثر، ١٨٩.

٥- نامهای از امام(علیه السلام) به أحمد بن اسحاق مبنی برولایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه):

قال الصّدوق: حدثنا أبو العباس أحمد بن الحسین بن عبدالله بن مهران الآبی الأزدیّ العروضیّ بمرو. قال: حدثنا أحمد بن الحسن بن إسحاق القمیّ، قال: لمّا ولد الخلف الصّالح(علیه السلام)، و رد عن مولانا أبی محمّد الحسن بن علیّ(علیه السلام) إلی جدیّ أحمد بن إسحاق کتاب فإذا فیه مکتوب بخط یده(علیه السلام) ألذی کان ترد التوّقیعات علیّه و فیه:

«ولدلنا مولود فلیکن عندک مستوراً و عن جمیع النّاس مکتوماً، فإنا لم نظهر علیّه إلا الأقرب لقرابته وا لولیّ لولایته أحبنا إعلامک لیسرک الله به، مثل ما سرّنا به، و السّلام».((1))

٦- نامه ی امام(علیه السلام) به ابراهیم بن ادریس مبنی بر ولادت صاحب الأمر(عجل الله تعالی فرجه):

قال الطّوسی: و عنه،((2)) قال: حدّثنی الثّقة، عن إبراهیم بن إدریس، قال: وجّه إلی مولای أبو محمّد(علیه السلام) یکبش و قال: عقّه، عن إبنی فلان و کل و أطعم أهلک ففعلت، ثُمّ لقیته بعد ذلک، فقال لی المولود ألذی ولد لی مات، ثمّ وجّه إلی بکبشین و کتب:

«بسم الله الرحمن الرحیم عقّ هذین الکبشین عن مولاک و کل هناک

ص: 570


1- کمال الدّین، ٢/٤٣٣- ٤٣٤.
2- عنه: یعنی علیّ بن محمّد الشّلمقانی.

الله وأطعم أخوانک».((1))

ففعلت و لقیته بعد ذلک فما ذکر لی شیئاً.

٧- نامه ی امام(علیه السلام) به اسحاق بن جعفر و خبردادن از مرگ معتزّ:*

قال الکلینی وغیره:علی بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن موسی بن جعفر قال: کتب أبو محمّد(علیه السلام) إلی أبوالقاسم إسحاق بن جعفر الزبیری قبل موت المعتزّ بنحو عشرین یوماً:

«إلزم بیتک حتّی یحدث الحادث»،((2)) فلمّا قتل بریحة کتب إلیه قد حدث الحادث فما تأمرنی؟ فکتب: «لیس هذا الحادث[هو] الحادث الآخر فکان من أمر المعتزّ ما کان».((3))

و عنه قال: کتب إلی رجل آخر:

«یقتل إبن محمّد بن داود عبدالله قبل قتله بعشرة أیّام».

فلما کان فی الیوم العاشر قتل.((4))

ص: 571


1- الغیبة، صص ٢٤٥- ٢٤٦.
2- أصول الکافی، ١/٥٧٢) الارشاد، ص ٣٤( به نقل از کافی)؛ مناقب، ٤/٤٦٩؛ کشف الغمِّه، ٣/ ٢٨٣ (به نقل از إرشاد)
3- همان.
4- همان.

٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی أبی علی مطهّر:

قال الکلینی و غیره:علی بن محمّد، عن أبیّ عبدالله بن صالح بن أبیه، عن أبی علی المطهر، أنه کتب إلیه سنة القادسیة((1)) یعلمه إنصراف النّاس و أنه یخاف العطش، فکتب(علیه السلام):

«إمضو فلا خوف علیّکم ان شاء الله».((2))

فمضوا سالمین، والحمد لله ربّ العالمین.

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن حسین بن فضل:

قال الکلینی و غیره:علی بن محمّد، عنعلی بن الحسین بن الفضل الیمانی، قال: نزل بالجعفری من آل جعفر خلق لا قبل له بهم، فکتب إلی أبی محمّد یشکو ذلک، فکتب إلیه:

«((3)) تکفون ذلک! إن شاء الله تعالی».((4))

فخرج إلیهم فی نفر یسیره والقوم یزیدون علی عشرین ألفا و هو فی أقلّ من ألف فإستباحهم.

ص: 572


1- سال قادسیه: سالی است که مردمی که عازم حجّ بودند، از ترس تشنگی از قادسیه برگشتند و به مکّه نرفتند، جز مطهّر و یاران او. [مترحم أصول کافی].
2- أصول الکافی، ١/٥٧٤؛ الإرشاد، ٣٤٣ (به نقل از کلینی) مناقب، ٤/٤٦٤) کشف الغمِّه، ٣/ ٢٨٦ (به نقل از ارشاد)،
3- الإرشاد و مناقب، و کشف الغمّه: «تکفونهم».
4- أصول الکافی، ١/٥٧٤) الإرشاد ٣٤٢ (به نقل از کلینی) مناقب، ٤/٤٦٤؛ کشف الغمِّه، ٣/ ٢٨٦ (به نقل از ارشاد)

١٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی سفیان بن محمّد، درباره ی مفهوم«ولیجة»:

قال الکلینی وغیره:علی بن محمّد و محمّد بن أبی عبدالله عن إسحاق بن محمّد النّخعی قال: حدّثنی سفیان بن محمّد الضّیعی قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن الولیجة، و هو قول الله تعالی: {وَلَمْ یَتَّخِذُواْ مِن دُونِ الله وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً}.((1)) قلت فی نفسی- لا فی الکتاب- من تری المؤمنین ههنا؟ فرجع الجواب:

« الولیجة ألذی یقام دون ولی الأمر و حدثتک نفسک عن المؤمنین: من هم فی هذا الموضع؟ فهم ائمة الذین یؤمنون علی الله فیجیز أمانهم».((2))

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابو هاشم جعفری:

قال الکلینی وغیره: إسحاق((3)) قال: حدّثنی أبوهاشم الجعفری قال: شکوت إلی أبی محمّد ضیق الحبس و کتل القید، فکتب إلیّ:

«أنت تصلی الیوم الظهر فی منزلک».((4))

ص: 573


1- التّوبه/١٦.
2- أصول الکافی، ١/٥٧٤؛ مناقب، ٤/٤٦٥.
3- إعلام الوری:حدّثنی أحمد بن محمّد بن یحیی، قال: حدّثنا سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر، قالا: حدّثنا أبوهاشم... ادامه ی حدیث.
4- أصول الکافی، ١/٥٧٥؛ الإرشاد، صص ٣٤٣- ٣٤٤، مناقب ٤/٤٦٥؛ الخرائج ١/٤٣٥- ٤٣٦؛ إعلام الوری، صص ٣٥٤؛ کشف الغمّه، ٣/٢٨٧.

فأخرجت فی وقت الظّهر وصلّیت فی منزلی کما قال(علیه السلام) مضیّقاً فاردت أن الطلب منه دنانیر فی الکتاب فإستجییب، فلّما صرت إلی منزلی وجّه إلی بمائة دینار وکتب إلیّ:

«إذا کانت لک حاجة فلا تستحی((1)) و لا تحتشم و أطلبها((2)) فإنّک تری! ما تحب إن شاء الله».((3))

١٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی اقرع:

قال الکلینی و غیره: إسحاق، عن الأقرع، قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن الإمام هل یحتلم، و قلت فی نفسی بعد ما فصل الکتاب: الإحتلام شیطنه و قد أعاذ الله تبارک و تعالی أولیاء من ذلک، فورد الجواب:

«حال الأئمة فی المنام حالهم فی الیقظة لایغیر النّوم منهم شیئاً و قد أعاذ الله أولیاءه من لمّة الشّیطان کما حدّثنتک نفسک».((4))

١٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسن بن ظریف درباره ی قائم(علیه السلام):

قال الکلینی و غیره: إسحاق قال: حدّثنی الحسن بن ظریف قال: إختلج فی صدری مسألتان أردت الکتاب فیهما إلی أبی محمّد(علیه السلام) فکتب أسأله عن القائم(علیه السلام) إذا قام بما یقضی و أین مجلسه ألذی یقضی فیه بین النّاس؟ و أردت أن أسأله عن

ص: 574


1- إعلام: تستح.
2- الإرشاد: تأتک؛ الخرئج: تأتیک علی ما تحبٌ أن تأتیک.
3- أصول الکافی، ١/٥٧٥) الإرشاد، ٣٤٣- ٣٤٤؛ مناقب، ٤/٤٦٥؛ الخرائج، ١/٤٣٥- ٤٣٥؛ إعلام الوری، ٣٥٤؛ کشف الغمِّه، ٣/٢٨٧.
4- أصول الکافی، ١/٥٧٥؛ الخرائج، ١/٤٤٦- ٤٤٧؛ کشف الغِّمه، ٣/ ٣٠٢.

شیء لحمیّ الربع فأغفلت خبر الحمیّ فجاء الجواب:

«سألت عن القائم فإذا قام قضی بین الناس بعلمه کقضاء داوود(علیه السلام) لا یسأل البیّنة((1)) وکنت أردت أن تسأل لحمیّ الربع فأنسیت فأکتب فی ورقة و علقه علی المحموم فإنه یبرأ بإذن الله إن شاء الله: {یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ} ((2)).((3))

فعلّقناه علیّه ما ذکر أبو محمّد(علیه السلام) فأفاق.

١٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد:*

قال الکلینی و غیره: إسحاق قال: حدّثنی محمّد بن الحسن شمّون، قال: حدّثنی أحمد بن محمّد، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) حین أخذ المهتدی فی قتل الموالی: یا سیّدی لحمد الله ألذی شغله عنّا، فقد بلغنی أنّه یتهدّدک و یقول والله لأجلینّهم عن جدید الأرض فوقع، أبو محمّد(علیه السلام) بخطّه:

«ذاک أقصر العمره، عدّمن یومک هذا خمسة أیّام و یقتل فی الیوم

ص: 575


1- إعلام الوری، عن بیّنة.
2- الأنبیاء/٦٩.
3- أصول الکافی، ١/٥٧٥؛ الإرشاد، ٣٤٣؛ مناقب، ٤/٤٦٣- ٤٦٤؛ الخرائج، ١/٤٣١- ٤٣٢؛ إعلام الوری، ص ٣٥٧، کشف الغمّه، ٣/٢٨٨. *. مرگ مهتدی روز سه شنبه ١٦ رجب سال ٢٥٦ ه- ق افتاده است. [تاریخ الیعقوبی، ٢/٥٠٦] پس تاریخ احتمالی نگارش این نامه روز پنج شنبه ١١ رجب سال ٢٥٦ه- ق است.

السّادس بعد هو ان و إستخفاف یمرّ به((1)

فکان کما قال(علیه السلام).

١٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن بن شمّون:

قال الکلینی و إبن شهر آشوب: إسحاق قال: حدّثنی((2)) محمّد بن الحسن بن شمون! قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله أن یدعوالله لی من وجع عینی و کانت إحدی عینیّ ذاهبة والأخری علی شرف ذهاب، فکتب إلیّ:

«حبس الله علیّک عینک»((3))

فأفاقت الصّحیحة: و وقّع فی آخر الکتاب:

«آجرک الله و أحسن ثوابک».((4))

فإغتممت لذلک، ولم أعرف فی أهلی أحداً مات، فلما کان بعد أیام جاءتنی و فاة إبنی طیّب فعلمت أنّ التّعزیة له.

١٦- پاسخ امام(علیه السلام) به سیف بن لیث:

قال الکلینی و غیره: إسحاق قال: حدّثنی عمر بن أبی مسلم، قال: قدم علیّنا بسرّ من رأی رجل من أهل مصر یقال له: سیف بن اللیث، یتظّلم إلی المهتدی فی

ص: 576


1- أصول الکافی، ١/٥٧٦ الارشاد، ٣٤٤، مناقب، ٤/٤٦٩؛ کشف الغمِّه، ٣/٢٨٩؛ مهج الدَّعوات، ص ٢٧٥.
2- مناقب: اشجع بن الأقرع.
3- اصول الکافی، ١/٥٧٧؛ مناقب، ٤/٤٦٥.
4- همان منابع.

ضیعة له قد غصبها إیّاه شفیع الخادم و أخرجه منها فأشرنا علیّه أن یکتب إلی أبی محمّد(علیه السلام) یسأله تسهیل أمرها فکتب إلیه أبو محمّد(علیه السلام):

«لا بأس علیّک ضیعتک تردّ علیّک فلا تتقدم إلی السّلطان و إلق الوکیل ألذی فی یده الضّیعة و خوفه بالسّطان الأعظم الله رب العالمین».((1))

فلقیه فقال له الوکیل ألذی فی یده الضّیعة: قد کتبت إلی عند خروجک من مصر، أن أطلبک و أرّد الضّیعة علیّک فردّها علیّه بحکم القاضی ابن أبی الشّوراب و شهادة الشّهود و لم یتحجّ إلی أن یتقدم إلی المهتدیّ فصارت الضّیعة له و فی یده ولم یکن لها خبر بعد ذلک.

قال: و حدّثنی سیف بن اللیث هذا قال، خلفت إبنا علیّاً بمصر عند خروجی عنها و إبناً لی آخر آسنّ منه کان وصی و قیمی علی عیالی و فی ضیاعی فکتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله الدعاء لإبنی العلیّل: فکتب إلیّ:

«قد عوفی إبنک المعتلّ و مات الکبیر وصیّک و قیمک فإحمد الله ولا تجزع فیحبط أجرک».((2))

فورد علی الخبر أن إبنی قد عوفی من علته و مات الکبیر یوم و ردّ علی جواب أبی محمّد(علیه السلام).

ص: 577


1- أصول الکافی، ١/٥٧٧؛ مناقب، ٤/٤٦٥؛ کشف الغمِّه، ٣/٣٠٤. (به نقل از الدّلائل راوندی).
2- أصول الکافی، ١/٥٧٧؛ مناقب، ٤/٤٦٥؛ کشف الغمِّه، ٣/٣٠٤. (به نقل از الدّلائل راوندی).

١٧- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حجر:

قال الکلینی و إبن شهر آشوب:علی بن محمّد، عن بعض أصحابنا، قال: کتب محمّد بن حجر إلی أبی محمّد(علیه السلام) یشکو عبد العزیز بن دلف و یزید بن عبدالله، فکتب إلیه:

«أما عبد العزیز فقد کفیته و أمّا یزید فإن لک و له مقاما بین یدی الله».((1))

فمات عبد العزیز و قتل محمّد بن حجر.

١٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابو الهیثم بن سبّابه:*

قال الطّوسی((2)) وغیره:((3)) سعد بن عبدالله، عن أحمد بن الحسین بن عمر بن یزید قال أخبرنی أبو الهیثم بن سبابة أنه کتب إلیه! – لما أمر المعتز بدفعه إلی سعید الحاجب عند مضیّه إلی الکوفة و أن یحدث فیه ما یحدث به الناس إبن هبیرة- جعلنی الله فداک بلغنا خبرقد أقلقنا و أبلغ منّا فکتب(علیه السلام) إلیه:

ص: 578


1- أصول الکافی، ١/٥٧٩. مناقب ٤/٤٦٦. *. یعقوبی، مرگ معتنر را روز سه شنبه ٢٧ رجب سال ٢٥٥ ه- ق دو روز بعد از خلع شدنش- نوشته است. [تاریخ الیعقوبی، ٢/٥٠٤]، پس نگارش نامه، احتمالاً روز شنبه ٢٤ رجب سال ٢٥٥ ه- ق است.
2- ابن شهر آشوب می گوید: ابو طاهر، قال محمد بن بلبل: تقدم المعتزّ إلی سعید الحاجب أن أخرج أبا محمّد إلی الکوفه ثمّ أضرب عنقه فی الطّریق، فجاء توقیعه(علیه السلام) إلینا: «الّذی سمعتموه تکفونه».
3- دلائل: قال المعلّی بن محمّد بن عبدالله ... ادامه ی حدیث.

«بعد ثالث یأتیکم الفرج».((1))

فخلع المعتزّ الیوم الثّالث.

١٩- نامه ی امام(علیه السلام) به أبی عبدالله احمد بن عبدالله:*

قال الطّبری و غیره: قال:((2))علی بن محمّد الصیمری! دخلت علی أبی عبدالله أحمد بن عبدالله و بین یدیه رقعة، قال هذه رقعة أبی محمّد فیها:

«إنّی نازلت الله فی هذا الطّاغی((3)) [یعنی الزّبیر بن جعفر] و إنّه مؤاخذ بعد ثلاث».((4))

فلمّا کان الیوم الثّالث فقتل.

٢٠- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن محمّد صیمری :**

ص: 579


1- الغیبه، ص ٢٠٨؛ دلائل الإمامة، ٢٢٥؛ الخرائج، ١/٤٥١؛ مناقب، ٤/٤٦٤؛ کشف الغمّة، ٣/٢٩٢ (به نقل از الدّلائل)؛ فصول المهمه، ص ٢٨٥. *. تاریخ احتمالی نگارش این نامه ٢٤ رجب سال ٢٥٥ ه- ق است. [نک پاورقی نامه ی شماره ١٨، از این بخش].
2- کشف الغمّة: محمّد بن علی السمریّ.
3- [یعنی الزّبیر بن جعفر]ظاهراً از کلام مصنّف یا ناسخ است و صاحب کتاب الخرائج و مناقب- «یعنی المستعین»- نوشتهاند که ظاهرا الزّبیر بن جعفر المتوکّل که معتزّ خلیفه میباشد، صحیح است.
4- دلائل الإمامة: ٢٢٥؛ الخرائج والجرائح، ١/٤٢٩-٤٣٠؛ مناقب ٤/٤٦٣؛ کشف الغمّة، ٣/٢٩٥ به نقل از الدّلائل راوندی. **-تاریخ احتمالی نگارش این توقیع نیز ٢٤ رجب سال ٢٥٥ ق است. [نک، توضیحات پاورقی، نامه ی شماره ١٨، از همین بخش]

قال الطّبری و الأربلی: قال((1))علی بن محمّد الصیمری!: کتب إلی أبو محمّد(علیه السلام):

«سنظلم فتنة فتکونوا علی أهبة منها».((2))

فلمّا کان بعد ثلاثة أیام وقع بین بنی هاشم ما وقع، فکتبت إلیه: أهذه هی؟ فکتب:

«لا ولکن غیرها فاحترزوا»((3))

فلمّا کان بعد ثلاثة أیّام کان من أمر المعتزّ ما کان.

٢١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن رمش:

قال الرّاوندی: روی أبو سلیمان، عنعلی بن زید المعروف به «ابن رمش» قال: إعتلّ إبنی أحمد وکنت بالعسکر و هو ببغداد، فکتبت إلی أبی محمّد أساله الدّعاء، فخرج توقیعه.

أو ما علم علی أنّ لکلّ أجل مصاباً((4))».((5))

فمات الإبن.

ص: 580


1- کشف الغمّة: محمّد بن علی السّمری.
2- دلائل الإمامة، ص ٢٢٥؛ کشف الغمّة، ٣/٢٩٥. (به نقل از الدّلائل راوندی).
3- دلائل الإمامة، ٢٢٥؛ کشف الغمّة، ٣/٢٩٥. (به نقل از الدّلائل راوندی).
4- کشف الغمّة: کتاب.
5- الخرائج ١/٤٣٨؛ کشف الغمّة، ٣/٣١٠. (به نقل از الدّلائل راوندی)

٢٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمودی:

قال الرّاوندی: روی أبو سلیمان، عن المحمودیّ،((1)) قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله الدّعاء [بأن] أرزق ولداً، فوّقع:

«رزقک الله ولداً و أصبرک علیّه».((2))

فولد لی إبن و مات.

٢٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن علی بن ابراهیم همدانی:

قال الرّواندی: روی عن محمّد بن علی بن إبراهیم الهمدانی، قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله [التبرک بأن یدعو] أن أرزق ولداً ذکراً من بنت عم لی فوقّع:

«رزقک الله ذکراناً»((3))

فولد لی أربعة.

٢٤- پاسخ امام(علیه السلام) به علی بن جعفر حلبی:

قال الرّاوندی: روی عنعلی بن جعفر الحلبی[قال]: إجتمعنا بالعسکر و ترصدّنا لأبی محمّد(علیه السلام) یوم رکوبه، فخرج توقیعه:

«ألا لا یسلمن علی أحد، ولا یشیر إلی بیده، ولا یومیء أحدکم

ص: 581


1- در البحار «ابوسلیمان المحمودی» و ظاهراً او احمد بن حماد مکنی به أبی علی است که شیخ او را اصحاب امام حسن عسکری قرار داده است. [ر.ک. رجال الطّوسی، ص ٤٢٨].
2- الخرائج، ١/٤٣٩؛ کشف الغمّة، ٣/٣١٠ (به نقل از الدّلائل راوندی).
3- الخرائج، ١/٤٣٩؛ کشف الغمّة، ٣/٣١٠. (به نقل از الدلائل راوندی).

فإنکم لا تأمنون علی أنفسکم»((1))

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن فرات:

قال الرّاوندی وغیره:((2)) روی عن إبن الفرات [قال:] کان لی علی إبن عم لی عشرة آلاف درهم،((3)) فکتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله الدّعاء لذلک، فکتب إلیّ:

«إنّه راد علیّک مالک و هو می ت بعد جمعة».((4))

قال: فرد علی إبن عمی مالی، فقلت له: ما بدا لک فی ردّه و قد منعتنیه؟

قال: رأیت أبا محمّد(علیه السلام) فی النّوم، فقال: إنّ أجلک قد دناه فرّد علی إبن عمّک ماله.

٢٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عمر بن أبی مسلم:

ص: 582


1- الخرائج و الجرائح، ١/٤٣٩.
2- ابن شهر آشوب این روایت را چنین أورده: محمّد بن موسی گفت: به أبی محمّد از بدهکاری که در پس دادن أموالم سهل انگاری میکرد، شکایت کردم، پس به من نوشت: «عن قریب یموت ولا یموت حتی یسلم إلیک مالک عنده». در این فکر بودم که در زده شد و [بدهکار] همراه مالم مقابل در بود و میگفت: مرا به سبب سهل انگاری حلال کن، چون علتش را پرسیدم، گفت: ابا محمّد را در خواب دیدم و به من فرمود: اموال محمّد بن موسی را که نزد توست. برگردان، چونکه اجل تو نزدیک است و از او بخواه که به سبب سهل انگاریت تو را ببخشد.
3- کشف بین[.]: «فطالبته بها مراراً فمنعنیها» اضافه شده است.
4- الخرائج و الجرائح، ١/٤٤١؛ مناقب، ٤/٤٦٢؛ کشف الغمّة، ٣/٣١١ (به نقل از الدّلائل راوندی).

قال الرّاوندی و الأربلی: روی عن عمر بن أبی مسلم [قال:] کان سمیع المسمعیّ یؤذینی کثیراً و یبلغنی عنه ماأکره وکان ملاصقاً لداری، فکتب إلی أبی محمّد(علیه السلام) الدّعاء بالفرج منه، فرجع الجواب:

«الفرج سریع یقدّم علیّک مال من ناحیة فارس((1))».((2))

وکان لی بفارس إبن عم تاجر لم یکن له وارث غیری، فجاءنی ماله بعد ما مات بأیّام یسیرة. و وقّع فی الکتاب:

«إستغفر الله و تب إلیه ممّا تکّلمت به».((3))

و ذلک أنّی کنت [جالساً یوماً مع جماعة من النصاب فذکروا آل أبی طالب حتی ذکروا مولای فخضت معهم لتضعیفهم أمره فترکت الجلوس مع القوم، و علمت أنّه أراد ذلک.

٢٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حجّاج بن سفیان عبدی:

قال الرّاوندی و الأربلی: روی عن الحجّاج بن سفیان عبدیّ قال: خلّفّت ابن بالبصرة علیّلاً و کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله الدعاء لا نبی، فکتب إلیّ:

«رحم الله إبنک إنّه کان مؤمناً»((4))

ص: 583


1- کشف الغمّة، در نامه چنین آمده است: «أبشر بالفرج سریعاً و أنت مالک داره». بعد از یک ماه او مرد و به برکت دعای آن حضرت خانه ی او را خریده و یا خانه خود یکی کردم.
2- الخرائج، ١/٤٤٧- ٤٤٨؛ کشف الغمّه، ٣/٣٠٢. (به نقل از الدّلائل راوندی)
3- الخرائج، ١/ ٤٤٨.
4- الخرائج، ١/٤٤٨؛ کشف الغمّة، ٣: ٣٠١. (به نقل از الدّلائل الراوندی)

٢٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی شخصی از بنی اسباط که تقاضای نشانه ی امامت کرده بود:

قال الرّاندی وغیره: قال أبوالقاسم الهروی خرج توقیع[من] أبی محمّد(علیه السلام) إلی بعض بنی أسباط، قال: کتبت إلی الإمام أخبره من إختلاف الموالی و أسأله بإظهار دلیل، فکتب [إلی].

« انما خاطب الله العاقل، و لیس أحد یأتی بآیة أو((1)) یظهر دلیلا أکثر مما جاء به خاتم النبیّیّن و سید المرسلین(صلی الله علیه و آله) فقالوا: کاهن و ساحر و کذّاب و هدی((2)) من إهتدی، غیر أن الأدلة یسکن إلیها کثیر من النّاس.

وذلک أنّ الله یأذن لنا فنتکلّم، و یمنع فنصمت.

ولو أحبّ الله أن لا یظهر حقنا، ما بعث الله النبیین مبشرین و منذرین یصدّعون بالحقّ فی حال الضّعف و القوة و ینطقون فی أوقات، لیقضی [الله] أمره و ینفذ حکمه.

و النّاس علی طبقات [مختلفین] شتی: فالمستبصر علی سبیل نجاة متمسک بالحقّ، فیتعلق یفرع أصیل،((3)) غیر شاکّ ولامرتاب، لایجد عنه ملجأ.

ص: 584


1- کشف: و.
2- همان: الله.
3- همان: اصل.

و طبقة لم تأخذ الحقّ من أهله، فهم کراکب البحر یموج عند موجه، و یسکن عند سکونه، .و طبقه إسحوذ علیّهم الشّیطان، شأنهم الردّ علی أهل الحقّ، ودفع الحقّ بالباطل، حسداً من عند أنفسهم.

فدع من ذهب یمیناً و شمالاً، کالرّاعی إذا أراد أی یجمع غنمه جمعها بأدون السعی، ذکرت ما إختلف فیه موالی، فإذا کانت الوصیة((1)) والکبر فلا ریب.

و من جلس مجالس الحکم فهو أولی بالحکم، أحسن رعابة من استرعیت، و إیّاک والإذاعة و طلب الرِّئاسة، فإنّهما یدعوان إلی الهلکة.

ذکرت شخوصک إلی فارس فاشخص [عافاک الله] خار الله لک، و تدخل مصر إن شاء الله آمناً، و إقرأ من تثق به من موالی السّلام، و مرهم بتقوی الله العظیم، و أداه الأمانة، وأعلمهم أن المذیع علیّنا[سرّنا] حرب لنا».((2))

٢٩- نامه ی امام(علیه السلام) به علی بن محمّد بن زیاد:

قال الرّاوندی والأربلی: روی عنعلی بن محمّد بن زیاد: أنّه خرج إلیه توقیع أبی محمّد(علیه السلام) فیه:

ص: 585


1- همان: الرّفعة.
2- الخرائج والجرائح،١/٤٤٩- ٤٥١؛ کشف الغمّة،٣/٢٩٣- ٢٩٤؛ (به نقل از الدّلائل راوندی)؛ تحف العقول، ص ٥١٦. (به نقل از تلخیص).

«((1))فکن حلساً من أحلاس بیتک».((2))

قال: فنابتنی نائبة منها، فکتبت إلیه: أهی هذه؟ فکتب.

« لاأشدّ من هذه».((3))

فطلب بسبب جعفر بن محمود و نودی علی من أصابنی فله مائة ألف درهم.

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی یکی از شیعیان دربارۀ شخص واقفی:

قال الرّاوندی و الأربلی: روی عن أحمد بن محمّد بن مطهر[قال:] کتب بعض أصحابنا إلی أبی محمّد(علیه السلام) - من أهل الجیل، یسأله عمّن وقف علی أبی الحسن موسی(علیه السلام) أتولاّهم أم أتبرّأ منهم، فکتب إلیه:

«لا تترحّم علی عمّک، لا رحم الله عمک، وتبرّأ منه، أنا إلی الله منهم برئ، فلا تتوّلاهم، ولا تعد مرضاهم، ولاتشهد جنائزهم، ولا تصلّ علی أحد منهم مات أبداً.

سواء من جحد إماماً من الله، أو زاد إماماً إمامته من الله،((4)) أو جحد، أو قال: ثالث ثلاثة.

إنّ جاحد أمر آخذنا جاحد أمر أوّلنا، و الزّائد فینا کالنّاقص الجاحد

ص: 586


1- کشف الغمّه، فتنة تخصّک.
2- الخرائج ١/٤٥٢؛ کشف الغمّه، ٣/٢٩٤- ٢٩٥. (به نقل از الدّلائل راوندی).
3- الخرائج، ١/٤٥٢؛ کشف الغمّه، ٣/٢٩٤- ٢٩٥(به نقل از الدّلائل راوندی).
4- کشف: کان کمن قال إن الله.

أمرنا».((1))

٣١- نامه ی امام(علیه السلام) به محمّد بن صالح خثعمی درباره ی صاحب زنج:

قال إبن شهر آشوب و الأربلی: محمّد بن صالح الخثعمی، قال عزمت أن أسأل فی کتابی إلی أبی محمّد(علیه السلام) عن أکل البطّیخ علی الرِّیق و من صاحب الزّنج: فأنسیت فورد علی جوابه:

«لا یأکل البطّیخ علی الرّیق فإنه یورث الفالج و صاحب الزّنج لیس منّا أهل البیت».((2))

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابو عون أبرش:*

قال الکشّی و غیره: أحمد بن علیّ، قال: حدّثنی إسحق، قال حدّثنی أبراهیم بن الخضیب الأنباری، قال کتب أبوعون الأبرش قرابة نجاح بن سلمة إلی أبی محمّد(علیه السلام) إنّ النّاس قد إستوحشوا من شقک ثوبک علی أبی الحسن(علیه السلام) فقال:((3))

«یا أحمق ما أنت و ذاک قد شقّ موسی علی هارون علیهم السلام إنّ من النّاس من یولد

ص: 587


1- الخرائج والجرائح، ١/٤٥٣- ٤٥٣؛ کشف الغمّة، ٣/٣١٢. (به نقل از راوندی)
2- مناقب، ٤/٤٦١- ٤٦٢؛ کشف الغمّة، ٣/٣٠٥. (به نقل از الدّلائل راوندی) *. یعقوبی، رحلت [شهادت] امام هادی(علیه السلام) را روز چهار شنبه، ٢٧ جمادی الآخر، سال ٢٥٤ه- ق نوشته است. [تاریخ الیعقوبی، ٢/٥٠٣] پس تاریخ احتمالی نگارش این نامه نیز آخر ماه جمادی الثانی سال ٢٥٤ ه- ق است.
3- باسلسله اسناد دیگری«کتب» [ر.ک إختیار، ص ٥٧٢].

مؤمناً و یحیی مؤمناً و یموت مؤمناً، و منهم من یولد کافراً و یحیی کافراً و یموت کافراً، ومنهم یولد مؤمناً و یحی مؤمناً و یموت کافراً، و إنک لا تموت حتّی تکفر و تغیر عقلک! فمامات حتی حجبه ولده عن النّاس وحبسوه فی منزله، فی ذهاب العقل و الوسوسة وکثرة التخّلیط، یرّد علی الإمامة، و إنکشف عمّا کان علیّه».((1))

٣٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن:

قال الکشّی و إبن شهر آشوب:((2)) أبو علی أحمد بن علی بن کلثوم السّرخسی، قال: حدَّثنی إسحاق بن محمّد بن أبّان البصری!، قال: حدّثنی محمّد بن الحسن بن می مون،((3)) أنّه قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أشکو إلیه الفقر، ثمّ قلت فی نفسی: أ لیس قال أبوعبدالله(علیه السلام): الفقر معنا خیر معنا خیر من الغنی مع عدوّنا و القتل معنا خیر من الحیاة مع عدّونا! فرجع الجواب:

«إن الله عزّ وجلّ یمحضّ أولیائنا إذا تکاثق ذنوبهم بالفقر، و قد یعفو عن کثیر، و هو کما حدثت نفسک: الفقر معنا خیر من الغنی مع عدوّنا، و نحن کهف لمن إلتجأ إلینا و نور لمن إستضاء بنا و عصمة لمن إعتصم بنا، من أحبّنا کان معنا فی السّنام الأعلیّ و من إنحرف عنّا فإلی النّار، قال: أبو عبدالله: تشهدون علی عدوّکم بالنّار و لا تشهدون لولیکم بالجنّة! ما یمنکم من ذلک إلاّ الضَّعف».((4))

ص: 588


1- إختیار، ٥٧٢- ٥٧٣؛ مناقب، ٤/٤٦٧؛ کشف الغمه، ٣/٢٩٥- ٢٩٦. (به نقل از الدّلائل راوندی)
2- الخرائج: سعد بن عبدالله.
3- همان: شمّون.
4- إختیار، صص ٥٣٣- ٥٣٤؛ الخرائج، ٢/٧٣٩- ٧٤٠؛ مناقب، ٤/٤٦٨؛ کشف الغمّة: ٣/٣٠٠- ٣٠١.

٣٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن الحسن:

قال الکشّی و إبن شهر آشوب: أبو علی أحمد بن علی بن کلثوم السّرخسی، قال: حدّثنی إسحق بن محمّد بن أبّان البصری، قال: حدّثنی محمّد بن حسن بن می مون، أنه قال: لقیت من علّة عینی شدّة، فکتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله أن یدعولی! فلّما نفذ الکتاب: قلت فی نفسی لیتنی کنت سألته أن یصف لی کحلاً أکحلها! فوقع بخطّه:

«یدعو لی بسلامتها، إذا کانت أحدیهما ذاهبة».

و کتب بعده:

«أردت أن أصف لک کجلاً، علیّک بصبر مع الأثمد و کافوراً و توتیا، فإنّه یجلوما فیها من الغشاء و ییبس الرّطوبة».((1))

قال: فإستعملت ما أمرنی به، فصحت و الحمد لله.

٣٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی شاهویه عبد ربّه:

قال إبن شهر آشوب: شاهویه بن عبد ربّه: کان أخی صالح محبوساً و کتبت إلی سیدی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله عن أشیاء أجانبی عنها و کتب:

«إنّ أخاک یخرج من الحبس یوم یصلک کتابی هذا».((2))

ص: 589


1- إختیار، صص ٥٣٤؛ مناقب، ٤/٤٦٧- ٤٦٨.
2- مناقب، ٤/٤٧١.

و قد کنت أردت أن تسألنی عن أمره فأنسیت، فبینا أتا أقرأ کتابه إذا أناس جاؤونی یبّشروننی بتخلیة أخی فتلّقیته و قرأت الکتاب.

٣٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی هارون بن مسلم:

قال الأربلی: حدّث هارون بن مسلم، قال ولد لإبنی أحمد ابن، فکتبت إلی أب محمّد و ذلک بالعکسر الیوم الثّانی من ولادته و أسأله أن یسمّیه و یکنیّه، وکان محبّتی أن أسمّیه جعفراً و أکنّیه بأبی عبدالله فوافانی رسوله فی صبیحة الیوم السّابع و معه کتاب:

«سمّه جعفراً و اکنّه بأبی عبدالله».((1))

٣٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن دریاب رقّاشی:

قال الأربلی: عن محمّد بن دریاب الرقاشی، قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن المشکاة، و أن یدعو الله لإمر أتی و کانت حاملاً علی رأس ولدها أن یرزقنی الله ولداً ذکراً و سألته أن یسمیه، فرجع الجواب.

«المشکاة قلب محمّد علیّه و آله السّلام».

وکتب فی آخر الکتاب:

«عظم الله أجرک و أخلف علیّک».((2))

ص: 590


1- کشف الغمّة:٣/٢٩٣. (به نقل از الدّلائل راوندی)
2- کشف الغمّة، ٣/٣٠٢. (به نقل از الدّلائل راوندی)

فولدت ولداً می تاً وحملت بعده فولدت غلاماً.

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام) به ابی بکر:

قال الأربلی: عن أبی بکر، قال عرض علی صدیق أن أدخل معه فی شراء ثمار من نواحی شتّی، فکتبت إلی أبی محمّد أشاوره، فکتب(علیه السلام):

«لاتدخل فی شیء من ذلک ما أغفلک عن الجراد و الحشف».((1))

فوقع الجراد فأفسده و ما بقی منه تحشف و أعاذنی الله من ذلک بیرکته.

٣٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حسین به ظریف:

قال الأربلی: قال الحسن بن ظریف: کتبت إلی أبی محمّد و قد ترکت التّمتع منذ ثلاثین سنة و قد نشطت لذلک و کان فی الحیّ إمرأة وصفت لی بالجمال فمال قلبی إلیها وکانت عامراً لا تمنع ید لامس فکرهتها، ثمّ قلت: قد قال: تمتّع الأیمة الفاجرة فإنّک تخرجها من حرام إلی حلال فکتبت إلی أبی محمّد أشاوره فی المتعة و قلت أیجوز بعد هذه السّنین أن أتمتّع؟ فکتب:

«إنّما تحی سنّة و تمیت بدعة فلا بأس، و إیّاک و جارتک المعروفة بالعهر، و إن حدّثتک نفسک أنّ آبائی قالوا تمتّع بالفاجرة فإنّک تخرجها من حرام إلی حلال فهذه إمرأة معروفة بالهتک و هی جارة

ص: 591


1- کشف الغمّة، ٣/٣٠٣. (به نقل از الدّلائل راوندی)

و أخاف علیّک إستفاضة الخیر فیها».((1))

فترکتها ولم أتمتع بها شاذان بن سعد رجل من إخواننا و جیراننا فإشتهر بها حتی علا أمره إلی السّلطان و عزم بسیبها مالاً نفیساً و أَعاذنی الله من ذلک ببرکة سیدی.

٤٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حمزه سروری:

قال الأربلی: محمّد بن حمزة السّروری.((2)) قال : کتبت علی ید أبی هاشم داوود بن القاسم الجعفریّ وکان لی مؤاخیاً إلی أبی محمّد أسأله أن یدعوا لی بالغنی و کنت قد أملقت فأوصلها و خرج الجواب علی یده:

«أ بشر فقد أجلّک تبارک و تعالی بالغنی، مات إبن عم و خلف مئة ألف درهم و هی واردة علیّک، فأشکر الله و علیّک بالإقتصاد و إیّاک و الإسراف، فإنّه من فعل الشّیطنة*».((3))

٤١- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان:

قال الأربلی: أبی سهل البلخی، قال: کتب رجل إلی أبی محمّد یسأله الدّعاء

ص: 592


1- کشف الغمّة، ٣/٣٠٣- ٣٠٤. (به نقل از الدّلائل راوندی)
2- الفصول: الدوری. *. روزی که نامه بدستم رسید، قاصدی نیز خبر مرگ پسر عمویم را آورد و همانگونه که امام فرموده بود، ثروتمند شدم و حق الله را از مال خود ادا کردم و به برادران دینی خود احسان نمودم و باقی را نگه داشتم و در کارهای خیر صرف میکردم، حال آنکه قبل از آن مردی مسرف بودم، همانگونه که امام(علیه السلام) فرموده بود.
3- کشف الغمّه:٣/٣٠٤- ٣٠٥. (به نقل از الدّلائل الرّاوندی) الفصول المهمّة، صص ٢٨٥- ٢٨٦.

لوالدیه و کانت الأمّ غالیة و الأب مؤمناً، فوقعّ:

«رحم الله والدک».((1))

و کتب آخر یسأل الدّعاء لوالدیه وکانت الأمّ مؤمنة و الأب ثنویاً فوقع:

«رحم الله والدتک».((2))

٤٢- نامه ی امام(علیه السلام) به محمودی:

قال إبن طاووس: ذکر الصّیمری، عن المحمودیّ، قال رأیت خطّ أبی محمّد(علیه السلام) لمّا خرج من حبس المعتمد:

{ یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی الله إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ }((3)).((4))

٤٣- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان درباره ی مفهوم«حدیثنا صعب مستصعب...»

((5))

قال الصّدوق: أبی- رحمه الله- قال: حدثنا أحمد بن إدریس، عن الحسین بن عبدالله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن بعض أهل المدائن، قال: کتبت إلی

ص: 593


1- کشف الغمّة، ٣/٣٠٦. ( به نقل از الدّلائل الراوندی)
2- کشف الغمّة، ٣/٣٠٦. (به نقل از الدّلائل الراوندی)
3- التوبه:/32.
4- مهج الدّعوات، ٢٧٦.
5- کلینی این حدیث را به سلسله سند دیگری از امام دهم(علیه السلام)، روایت کرده است. [نک، أصول الکافی، ١/٤٦٥].

أبی محمّد(علیه السلام): روی لنا عن آبائکم علیهم السلام : إنّ حدیثکم صعب مستصعب لا یحتمله ملک مقرّب ولا نبی مرسل ولا مؤمن إمتحن الله قلبه للأیمان، قال: فجاءه الجواب:

«إنّما معناه إنّ الملک لا یحتمله فی جوفه حتّی یخرجه إلی ملک مثله، و لا یحتمله نبی حتّی یخرجه إلی نبی مثله و لا یحتمله مؤمن حتی یخرجه إلی مؤمن مثله، إنّما معناه أن لا یحتمله فی قلبه من حلاوة ما هو فی صدره حتی یخرجه إلی غیره».((1))

٤٤- نامه ی امام(علیه السلام) به مردم قم و آبه:

قال إبن شهر آشوب: کتب – أبی محمّد(صلی الله علیه و آله) إلی أهل قم و آبه:

«إن الله تعالی بجوده و رأفته قد من علی عباده بنبیّه محمّد(صلی الله علیه و آله) بشیراً ونذیراً، ووفّقکم لقبول دینه وأکرمکم بهدایته، وغرس فی قلوب أسلافکم الماضین رحمة الله علیهم وأصلابکم الباقین و تولّی کفایتهم و عمّرهم طویلاً فی طاعته حبّ العترة الهادیة فمضی من مضی علی و تیرة الصّواب و منهاج الصّدق و سبیل الرّشاد فوردوا موارد الفائزین و إجتنوا ثمرات ما قدّموا ووجدوا غبّ ماأسلفوا».((2))

ص: 594


1- معانی الأخبار، ١٨٨.
2- مناقب، ٤/٤٥٨.

٤٥- نامه ی امام(علیه السلام) به أبی الحسنعلی بن حسین بن بابویه قمی درباره ی فرزندش امام زمان(علیه السلام):

قال إبن شهر آشوب: کتب – أبی محمّد(علیه السلام) إلی أبی الحسنعلی بن الحسین بابویه القمّی:

«إعتصمت بحبل الله بسم الله الرّحمن الرّحیم و الحمد الله ربّ العالمین و العاقبة للمتّقین و الجنة للموحدین و النّار للملحدین و لا عدوان إلاّ علی الظّالمین، و لا إله إلاّ الله أحسن الخالقین، و الصّلاة علی خیر خلقه محمّد و عترته و الطّاهرین، منها، علیک بالصّبر و إنتظار الفرج قال النبی(صلی الله علیه و آله): «أفضل أعمال أمتّی إنتظار الفرج»، و لا یزال شیعتنا فی حزن حتّی یظهر ولدی ألذی بشّر به النّبّی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً، فإصبر یاشیخی یا أبا الحسن علی و أمر جمیع شیعتی بالصّبر فإنّ الأرض لله یورثها من یشاء من عباده، و العاقبة للمتّقین و السّلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة الله و برکاته وصلّی الله علی محمّد وآله».((1))

٤٦- نامه ی امام أبی محمّد(علیه السلام) به اسحق بن اسمعیل نیشابوری*:

قال الکشّی و إبن شبعة: حکی بعض الثّقات بنیسابور أنّه خرج لإسحق بن

ص: 595


1- مناقب، ٤/٤٥٩. *- صدوق باسلسله سند دیگری به بخشی از این نامه اشاره کرد است حدّثنا علیّ بن أحمد- رحمة الله قال: حدّثنا محمّد بن یعقوب عن إسحق بن إسماعیل النّیسابوریّ،...[نک. علل الشّرایع، صص ٢٤٩- ٢٥٠].

إسمعیل من أبی محمّد(علیه السلام) توقیع:

«یا إسحق بن اسماعیل سترنا الله و إیّاک بستره، و تولاّک فی جمیع أمورک بصنعه، قد فهمت کتابک یرحمک الله! و نحن بحمد الله و نعمته أهل بیت نرقّ علی موالینا،((1)) و نسرّ بتتابع إحسان الله إلیهم و فضله لدیهم، و نعتدّ بکلّ نعمة ینعمها الله عزّ وجل علیهم، فأتم الله((2)) علیکم بالحقّ! ومن کان مثلک ممّن قد رحمه الله((3)) و نصره نصرک و نزع عن الباطل و لم یعمّ فی طغیانه نعمه، فإن تمام النّعمة دخولک! الجنّة، و لیس من نعمة و إن جلّ أمرها وعظم خطرها الا و الحمد لله تقدّست أسماؤه علیها مؤدّی شکرها، و أنا أقول الحمد الله((4)) مثل ما حمد الله به حامد! إلی أبد الأبد، بما منّ به علیک من نعمة((5)) و نجّاک من الهلکة و سهّل سبیلک علی العقبة، و أیم الله أنّها لعقبة کؤود شدید أمرها صعب مسلکها عظیم بلاؤها((6)) طویل عذابها! قدیم فی الزّبر الأولی ذکرها، و لقد کانت منکم أمور فی أیّام الماضی(علیه السلام) إلی أن مضی لسبله، صلّی الله علی روحه، و فی أیّامی هذه کنتم فیها غیر محمودی الرّأی ولامسّددی التّوفیق، و إعلم یقینا یا إسحق إنّ من خرج

ص: 596


1- تحف: أولیائیا.
2- همان: علیک یا إسحاق.
3- همان: بصره بصیرتک- نعمته- وقدّر تمام نعمته دخول...
4- همان: أفضل ما حمده حامده.
5- ([5])همان: رحمته.
6- همان: ندارد.

من هذه الحیاة الدّنیا أعمی فهو فی الآخرة أعمی و أضلّ سبیلاً،((1)) إنّها یا إبن إسماعیل لیس تعمی الأبصار لکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدور، و ذلک قول الله عزّ وجلّ فی محکم کتابه للظّالم: {رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیرًا قال الله عزوجل: کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی}((2)) و أیّة آیة یا إسحق أعظم من حجّة الله عزّ وجلّ علی خلقه و إمینه فی بلاده و شاهده((3)) بعد من سلف من آبائه الأوّلین من النّبییّن و آبائه الآخرین من الوصیّین علیهم أجمعین رحمة الله و برکاته، فأین یتاه بکم! و أین تذهبون کالأنعام علی وجوهکم! عن الحقّ تصدّفون، و بالباطل تؤمنون، و بنعمة الله تکفرون، أو تکذبون،((4)) ممّن یؤمن ببعض الکتاب ویکفر ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم ومن غیرکم إلاّ خزی فی الحیاة الدّنیا الفانیة و طول عذاب فی الآخرة الباقیة، و ذلک و الله الخزی العظیم، إن الله((5)) بفضله ومنه! لما فرض علیکم الفرایض لم یفرض علیکم لحاجة منه إلیکم، بل برحمة منه لا إله الاّ هو علیکم، لیمیّز الخبیث من الطیّب، ولتبلی ما فی صدورکم، ولیمحصّ ما فی قلوبکم، و لتتسابقون((6)) إلی ر حمته، و تتفاضل منازلکم فی جنّته، ففرض علیکم الحجّ و العمرة و أقام الصّلاة

ص: 597


1- همان: یا إسحق.
2- طه/١٢٦ که الله عزّ وجلّ در آیه نیست.
3- تحف: شهیده.
4- همان: تکونون.
5- همان: بمنه ورحمته.
6- همان: لتسابقوا.

و إیتاء الزّکاة و الصّوم و الولایة، و کفاهم((1)) لکم باباً، لتفتحوا((2)) أبواب الفرایض، و مفتاحاً إلی سبیله، و لو لا محمّد(صلی الله علیه و آله) و الأوصیاء من بعده: لکنتم حیاری کالبهایم لا تعرفون فرضاً من الفرایض، و هل تدخل قریة((3)) إلاّ من بابها! فلمّا منّ علیکم بإقامة الأولیاء بعد نبیّه(صلی الله علیه و آله) قال الله عزّ وجلّ لنبیّه: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا}((4)) و فرض علیکم لأولیائه حقوقا أمرکم بأدائها إلیهم، لیحلّ لکم ماوراء ظهورکم من أزواجکم و أموالکم و مآکلکم و مشاربکم و معرفتکم بذلک النّماء و البرکة و الثّروة، و لیعلم من یطیعه منکم بالغیب قال الله عزّ وجلّ: {قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی}((5)) و إعلموا أن من یبخل فإنّما یبخل علی نفسه و إنّ الله هو الغنی و أنتم الفقراء إلیه، لا إله إلا هو، ولقد طالت المخاطبة فیما((6)) بیننا و بینکم! فیما هولکم و علیکم، و لو لا ما یجب((7)) من تمام النّعمة من الله عزّ وجلّ علیکم: لما أریتکم لی خطّا و لا سمعتم منّی حرفاً من بعد الماضی(علیه السلام)، أنتم فی غفلة عمّا إلیه معادکم، و((8)) من

ص: 598


1- همان: جعل لکم.
2- همان: تستفتحون.
3- همان مدینة.
4- المائده / ٥.
5- الشوری / 2٣.
6- تحف: هولکم و علیکم.
7- همان: یحب الله.
8- همان: ندارد.

بعد النابی رسولی و ما ناله منکم حین أکرمه الهل بمصیره إلیکم،! ومن بعد إقامتی لکم إبراهیم بن عبده وفقه الله لمرضاته و أعانه علی طاعته، و کتابی ألذی حمله محمد بن موسی النِّیسابوری و الله المستعان علی کل حال، و إنّی أراکم تفرّطون فی جنب الله فتکونون من الخاسرین، فبعداً و سحقاً لمن رغب عن طاعة الله و لم یقبل مواعظ أولیائه! وقد أمرکم الله جلّ وعلا بطاعته، ولا إله إلاّ هو، و طاعة رسول(صلی الله علیه و آله) و بطاعة أولی الأمر علیهم السلام ، فرحم الله ضعفکم و قلّة صبرکم((1)) عمّا أمامکم! ! فما أغرّ الإنسان بربّه الکریم،((2)) و إستجاب الله دعائی فیکم و إصلح أمورکم علی یدی! فقد قال الله جلّ جلاله: {یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ}((3)) و قال جلّ جلاله: {جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا}،((4)) و قال الله جل جلاله: {کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ}،((5)) فما أحبّ أن یدعو الله جلّ جلاله بی و لا بمن هو فی أیّامی إلاّ حسب رقتّی علیکم، و ما إنطوی لکم علیه منحبّ بلوغ الأمل

ص: 599


1- همان: علی أمرکم.
2- همان: «ولا فهمت الصمّ الصلاّب بعض ما هو فی هذا الکتاب لتصدّعت قلقاً و خوفاً من خشیة الله و رجوعاً إلی طاعة الله، إعملو ما شئتم فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون ثمّ تردّون إلی عالم الغیب و الشّهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون. و الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله أجمعین. و این آخر نامه در تحف است.
3- الإسراء / ٧1.
4- البقره / ١43.
5- آل عمران / ١٦.

فی الدّارین جمیعاً، والکینونة معنا فی الدّنیا، والآخرة فقد یا إسحق یرحمک الله ویرحم من هو وراءک! بیّنت لکم بیاناً و فسّرت لکم تفسیراً، وفعلت بکم فعل من لم یفهم هذا الأمر قطّ و لم یدخل فیه طرفة عین، و لو فهمت الصمّ الصلاب بعض ما فی هذا الکتاب لتصدّعت قلقاً خوفاً من خشیة الله و رجوعا إلی طاعة الله عزّ وجلّ، فإعملوا من بعد ما شئتم! {وَسَیَرَی الله عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ}((1)) و العاقبة للمتّقین، و الحمد لله کثیراً ربّ العالمین، و أنت رسولی یا إسحق إلی إبراهیم بن عبده وفقه الله، إن یعمل بما ورد علیه فی کتابی مع محمد بن موسی النِّیسابوری إن شاء الله، ورسولی إلی نفسک، و إلی کلّ من خلفک ببلدک، أن یعملوا بما ورد علیکم فی کتابی مع محمّد بن موسی إن شاء الله، و یقرأ إبراهیم بن عبده کتابی هذا و من خلفه ببلده، حتّی لا یسألونی، وبطاعة الله یعتصمون، و الشّیطان بالله عن أنفسهم یجتنبون و لا یطیعون، و علی إبراهیم بن عبده سلام الله و رحمته، و علیک یا اسحق و علی جمعی موالی السّلام کثیراً، سدّدکم الله جمیعاً بتوفیقه، و کلّ من قرأ کتابنا هذا من موالیّ من أهل بلدک، و من هو بناحیتکم، و نزع عمّا هو علیه من الإنحراف عن الحقّ: فلیؤد حقوقنا إلی إبراهیم بن عبده، و لیحمل ذلک إبراهیم بن عبده إلی الرّازی رضی الله عنه، أو إلی من یسمّی له الرّازی، فإنّ ذلک عن أمری و رأی إن شاء الله و یا إسحق إقرأ کتابنا علی البلالی رضی الله عنه! فإنّه الثّقة المأمون العارف بما

ص: 600


1- التَّوبة / ٩٥.

یجب علیه، و إقرأء علی المحمودی عافاه الله! فما أحمدنا له لطاعته، فإذا وردت بغداد فاقرأه علی الدّهقان وکلینا وثقتنا و ألذی یقبض من موالینا، و کلّ من امکنک من موالینا فاقرأهم هذا الکتاب! و ینسخه من أراد منهم نسخة إنشاء الله تعالی، و لا یکتم أمر هذا عمّن یشاهده من موالینا، إلاّ من شیطان مخالف لکم، فال تنشرون الدر بین أظلاف الخنازیر، و لا کرامة لهم، و قد وقّعنا فی کتابک بالوصول والدّعاء لک و لمن شئت، و قد أجبنا شیعتنا عن مسألته و الحمد لله فما بعد الحقّ إلاّ الضّلال، فال تخرجنّ من البلدة حتّی تلقی العمری رضی الله عنه برضای عنه، و تسلّم علیه و تعرفه و یعرفک فإنّه الطّاهر الأمین العفیف القریب منّا و إلینا، فکلّ ما یحمل إلینا من شیء من النّواحی فإلیه یصیر آخر أمره، لیوصل ذلک إلینا، و الحمد لله کثیرا، سترنا الله و إیاکم یا إسحق بستره! و تولاّک فی جمیع أمورک بصنعه، و السّلام علیک و علی جمیع موالیّ و رحمة الله و برکاته، و صلّی الله علی سیّدنا محمّد النّبی وآله وسلّم کثیراً».((1))

٤٧- نامه ی امام(علیه السلام) به شخصی که نشانه امامت خواسته بود:

قال إبن شعبة: کتب(علیه السلام) إلی رجل سأله دلیلاً:

«من سأله آیةً أو برهاناً فأعطی ما سأل، ثمّ رجع عمّن طلب من الآیة عذّب ضعف العذاب، و من صبر أعطی التأیید من الله. و النّاس مجبولون علی حیلة إیثار الکتب المشرّة نسأل الله السّداد فإنّما هو

ص: 601


1- إختیار معرفة الرّجال، ٥٧٥-٥٨٠؛ تحف العقول، صص ٥١٣- ٥١٦.

التّسلیم أو العطب و لله عاقبة الأمور».((1))

٤٨- نامه ی امام(علیه السلام) به ابراهیم بن عبده نیشابوری:

قال الکشّی: قال أبو عمرو: حکی بعض الثّقات، أنّ أبا محمّد صلوات الله کتب إلی إبراهیم بن عبده:

«و کتابی ألذی و رد علی إبراهیم بن عبده بتوکیلی إیّاه لقبض حقوقی من هوالی هناک: نعم هو کتابی بخطّی، أقمته أعنی إبراهیم بن عبده لهم ببلدهم حقّاً غیر باطل، فیلتّقوا الله حقّ تقاته و لیخرجوا من حقوقی و لیدفعوها إلیه، فق جوّزت له ما یعمل له به فیها، وفقّه الله و منّ علیه بالسّلامة من التّقصیر برحتمه».((2))

٤٩- نامه ی امام(علیه السلام) به عبدالله بن حمدویه بیهقی:

قال الکشّی: من کتاب له(علیه السلام) إلی عبدالله بن حمدویة البیهقی:

«و بعد، فقد نصبت لکم إبراهیم بن عبده لیدفع النّواحی و أهل ناحیتک حقوقی الواجبة علیکم إلیه، وجعلته ثقّتی و أمینی عند موالیّ هناک، فیلتّقوا الله و لیراقبوا و لیؤدّوا الحقوق، فلیس لهم عذر فی ترک ذلک و لا تأخیره، و لا أشقاکم الله بعصیان أولیائه، و رحمهم الله و إیاک

ص: 602


1- إختیار معرفة الرّجال، ٥٧٥-٥٨٠؛ تحف العقول، ٥١٣- ٥١٦.
2- إختیار،٥٨٠.

معهم برحمتی لهم، إنّ الله واسع کریم».((1))*

٥٠- پاسخ امام(علیه السلام) به احمد بن محمّد بن عیسی، درباره یعلی بن حسکة:

قال الکشّی: محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی محمّد بن نصیر، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی،کتب إلیه فی قوم یتکلمون و یقرؤن أحادیث ینسبونها إلیک و إلی آبائک فیها ما تشمأزّ فیها القلوب، و لا یجو ز لنا ردّها إذا کانوا یروون عن آبائک علیهم السلام ، لما فیها و ینسبون الأرض إلی قوم یذکرون أنهم من موالیک، و هو رجل یقال لهعلی بن حسکة و آخر یقال له القاسم الیقطینی، من أقاویلهم: أنّهم یقولون إن قول الله تعالی: {إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ}((2)) معناها رجل، لاسجود و لا رکوع و کذلک الزّکاة معناها ذلک الرجل لاعدد درهم و لا إخراج مال، و أشیاء من الفرایض و و لا قبولها السّنن و المعاصی تأوّلوها و صیّروها علی هذا الحد ألذی ذکرت فإن رأیت أن تبیین لنا و أن تمنّ علی موالیک بما فیه السّلامة لموالیک و نجاتهم من هذه الأقاویل التی تخرجهم إلی الهلاک؟ فکتب(علیه السلام):

ص: 603


1- إختیار، ٥٨٠- ٥٨١. *- کشّی این حدیث را در [إختیار، ٥٠٩-٥١٠] از امام هفتم(علیه السلام) نیز روایت کرده است و در اینجا در ذیل نامه ی امام یازدهم(علیه السلام) آورده است. ظاهراً امام یازدهم(علیه السلام) صحیح است چونکه امام، این نامه را در اطاعت از وکیلش، إبراهیم بن عبده ی نیشاپوری نوشته است. [ر.ک إختیار، ٥٨٠ح١٠٨٩].
2- العنکبوت / ٤5. **. کشّی این روایت را با سلسله سند دیگری تکرار کرده است: وجدت بخطّ جبریل بن أحمد الفارایابی، حدّثنی موسی بن جعفر بن وهب، عن إبراهیم بن شیبة... ادامه ی روایت [نک اختیار، صص ٥١٧-٥١٨.]

«لیس هذا دیننا فإعتزله**».((1))

٥١- نامه ی امام(علیه السلام) به دهقان درباره ی فضل بن شاذان:

قال الکشّی: قال أحمد بن یعقوب أبو علی البیهقی، رحمه الله: خرج التّوقیع من ید المعروف بالدّهقان ببغداد فی کتاب عبدالله بن حمدویه البیهقی و قد قرأته بخطّ مولانا(علیه السلام):

«الفضل بن شاذان ما له و لموالیّ یؤذیهم و یکذّبهم! و إنی لأخلف بحقّ آبائی لئن لم ینتهه الفضل بن شاذان عن هذا لأرمیّنه بمرماة لا یندمل جرحه منها فی الدّنیا ولا فی الآخرة».((2))

و کان هذا التّوقیع بعد موت الفضل بن شاذان بشهر ین فی سنة ستین و مأتین،*.

٥٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابو طاهر [محمّد بن علی] بن بلال:

قال الطّوسی: روی أحمد بن علی الرّازی، عنعلی بن مخلّد الأیادیّ، قال: حدّثنی أبوجعفر العمری رضی الله عنه، قال: حجّ أبو طاهر بن بلال، فنظر إلیعلی بن جعفر و هو ینفق النّفقات العظیمة، فلما إنصرف کتب بذلک إلی أبی محمّد(علیه السلام) فوقع فی رقعته:

ص: 604


1- إختیار، صص ٥١٦- ٥١٧.
2- إختیار، ص ٥٤٣. * -کشّی به نقل از ابوعلی بیهقی، تاریخ نگارش این نامه را سال ٢٦٠ه- ق نوشته است.

«قد کنا أمرنا له بمائة ألف دینار، ثُمّ أمرنا له بمثلها فأبی قبوله إبقاءً علیّنا، ما للنّاس و الدّخول فی أمرنا فیما لم ندخلهم فیه».((1))

٥٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابوعلی محمّد بن همام بغدادی:

قال إبن داوود الحلی: قال أبو علیّ: کتب أبی إلی أبی محمّد الحسن العسکری(علیه السلام) یعرفه أنّه ما صحّ له حمل بولد، و یُعرفه أنّ له حملاً و یسأله الدّعاء بصحّته و سلامته، و أن یجعله ذکراً نجیباً من موالیهم فوقع(علیه السلام) علی رأسها بخطّ یده:

«قد وقع ذلک».((2))

٥٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی مقدار آب لازم برای غسل میت:

قال الکلینیّ و غیره: کتب محمّد بن الحسین((3)) إلی أبی محمّد(علیه السلام) فی الماء ألذی یغسل به المیّت کم حدّه، فوقع(علیه السلام):

«حدّ غسل المیّت یغسل حتی یطهر إن شاء الله».((4))

ص: 605


1- الغیبة، ص ٣٥٠.
2- رجال إبن داوود، صص ١٨٥- ١٨٦.
3- الفقیه و تهذیب: محمّد بن حسن الصّفّار.
4- فروع الکافی ٣/١٥٠- ١٥١؛ الفقیه ١/٨٦؛ تهذیب، ١/٤٣١؛ الإستبصار١ /١٩٥.

٥٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی محل تجمّع آب وضو:

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی، قال، کتب محمّد بن الحسین((1)) إلی أبیّ محمّد(علیه السلام) هل یجوز أن یغسل المیت و ماؤه ألذی یصیب علیّه یدخل إلی بئر کیف أو الرّجل یتوضأ وضوء الصّلاة أن یصیب ماء وضوئه فی کنیف؟ فوقّع(علیه السلام):

«یکون ذلک فی بلا لیع».((2))

٥٦- پاسخ امام(علیه السلام) به عبدالله بن جعفر درباره ی سنّت ختنه:

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی و محمّد بن عبدالله عن عبدالله بن جعفر أنّه کتب إلی أبی محمّد(علیه السلام) أنّه روی عن الصّادقین علیهم السلام أن أختنوا أولادکم یوم السّابع یطهروا و إن الارض تضیح إلی الله من بول الأغلف، ولیس جعلت فداک لحجّامی بلدنا حذق بذلک و لا یختنونه یوم السّابع، و عندنا حجّام الیهود، فهل یجوز الیهود، أن یختنوا أولاد المسلمین أم لا إن شاء الله، فوقع(علیه السلام):

«السنّة یوم السابع فلا تخالفوا السّنن إن شاء الله»((3))

٥٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبد الجبّار درباره ی لباس نماز گزار:

قال الکلینی و الطّوسی عنه: أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبار،

ص: 606


1- تهذیب: محمّد حسن الصّفّار.
2- فروع الکافی، ٣/١٥٠- ١٥١؛ تهذیب، ١/٤٣١.
3- فروع الکافی، ٦/٣٥؛ الفقیه، ٣/٣١٥؛ مکارم الاخلاق، ص ٢٦١.

قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام)، أسأله هل یصلی فی قلنسوة حریر محض أو قلنسوة یباج، فکتب(علیه السلام):

«لا تحلّ الصّلاة فی حریر محض».((1))

٥٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبد الجبار درباره ی لباس نماز گزار:

قال الطّوسی: محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن عبد الجبار قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) أسأله هل یصلی فی قلنسوة علیّها و بما لا یؤکل لحمه أو تکّة حریر أو تکّة من و بر الأرانب؟ فکتب:

«لا تحلّ الصّلاة فی الحریر المحض، و إن کان الوبر ذکیّاً حلت الصّلاة فیه ان شاء الله تعالی».((2))

٥٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن مهزیار درباره ی لباس نماز گزار:

قال الصّدوق و الطّوسی: کتب((3)) إبراهیم بن مهزیار إلی أبی محمّد الحسن(علیه السلام) یسأله عن الصّلاة فی القرمز((4)) أصحابنا یتوقّفون عن الصّلاة فیه، فکتب(علیه السلام):

«لا بأس مطلقاً((5)) و الحمد لله».((6))

ص: 607


1- فروع الکافی،٣/٣٩٩؛ تهذیب، ٢/٢٠٧(به نقل از کافی؛ الإستبصار، ١/٣٨٥ (به نقل از کافی).
2- تهذیب: ٢/٢٠٧؛ الإستبصار، ١/٣٨٣.
3- تهذیب: سعد، عن علیّ بن مهزیار، عن الحسن بن علیّ بن مهزیار... ادامه ی حدیث.
4- قرمز: نوعی لباس ابریشمی است.
5- تهذیب: مطلق.
6-

٦٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن مهزیار درباره ی نماز با لباس حریر:

قال الصّدوق: کتب إبراهیم بن مهزیار إلیه- أبی محمّد(علیه السلام) فی الرّجل یجعل فی جبّته یدل القطن قزاء قّزاً، هل یصلی فیه؟ فکتب:

«نعم لا بأس به، یعنی به قّزاً المعز لا قّز الأبریشم».((1))

٦١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ریان بن صلت درباره ی متعلقات خمس:

قال الطّوسی: روی الرّیان بن الصّلت، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) ما ألذی یجب علی یا مولای فی علّة رحی فی أرض قطیعة لی، و فی ثمن سمک و بردی و قصب أبیعه من أجمة هذه القطیعة؟ فکتب:

«یجب علیّک فیه الخمس إن شاء الله تعالی».((2))

٦٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد درباره ی روزه ی قضای میت که بر عهده ی ولی است:

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی بن محمّد((3)) قال: کتبت إلی الأخیر(علیه السلام) رجل مات و علیّه ضاء من شهر رمضان عشرة أیام وله ولیان هل یجوز لهما أن

ص: 608


1- الفقیه، ١/١٧١.
2- تهذیب، ٤/١٣٩.
3- الفقیه: کتب محمّد بن حسن صفّار رضی الله عنه إلی أبی محمّد حسن بن علیّ علیهما السّلام... ادامه ی حدیث- در آخر گوید: این توقیع همراه با سایر توقیعات که به خط آن حضرت به محمّد بن حسن صفّار نوشته نزد من موجود است. [ر.ک الفقیه، ٢/١٢٢].

یقضیا عنه جمیعاً خمسة أیام أحد الولیین وخمسة أیّام الآخر، فوقّع(علیه السلام):

«یقضی عنه أکبر ولیّه عشرة أیام ولاءً ان شاء الله».((1))

٦٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی حمزة بن محمّد درباره ی علت روزه گرفتن:

قال الکلنیی وغیره:((2))علی بن محمّد! و محمّد بن أبی عبدالله، عن حمزة بن محمّد قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام): لم فرض الله الصّوم فورد الجواب:

«لیجد الغنیّ مضض الجوع فیجنّ علی الفقیر».((3))

٦٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن احمد بن مطهّر درباره ی نمازهای مستحّبی ماه رمضان:

قال الکلینیّ و الطّوسی عنه:علی بن محمّد، عن محمّد بن أحمد بن مطهر أنه کتب إلی أبی محمّد(علیه السلام) یخیره بما جاءت به الرّوایة أن النبی(صلی الله علیه و آله) کان یصلی فی شهر رمضان وغیره من اللیل ثلاث رکعة منها الوتر و رکعتا الفجر فکتب(علیه السلام):

«فض الله فاه صلی((4)) من شهر رمضان فی عشرین لیلة کل لیلة عشرین رکعة ثمانی بعد المغرب واثنتی عشرة بعد العشاء الآخرة و إغتسل لیلة تسع عشرة و لیلة إحدی و عشرین

ص: 609


1- فروع الکافی ٤/١٢٤؛ الفقیه، ٢/١٢٢؛ تهذیب، ٤/٢٧٤؛ الإستبصار، ٢/١٠٨- ١٠٩.
2- أمالی: صدوق گوید: حدثنا محمّد بن موسی بن المتوکل... ادامه ی حدیث.
3- فروع الکافی، ٣/١٨١) الأمالی، ٢٦؛ کشف الغمّة، ٣/٢٧٣.
4- تهذیب: صلّ.

و لیلة ثلاث و عشرین و صلی((1)) فیهما ثلاثین رکعة إثنتی عشرة بعد المغرب و ثمانی عشرة بعد عشاء الآخرة و صلیّ((2)) فیهما مائة رکعة بقرء فی کل رکعة فاتحة الکتاب وقل هو الله أحد عشر مرّات و صلّی((3)) إلی آخر الشهر کلی لیلة ثلاثین رکعة کما فسّرت لک».((4))

٦٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابن مطهّر درباره ی نماز پیامبر| در ماه رمضان:

قال الطّوسی:علی بن سلیمان، قال: حدَّثناعلی بن أبی خلیس قال: حدّثنی أحمد بن محمّد بن مطهر قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) إنّ رجلاً روی عن آبائک علیهم السلام : أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) ما کان یزید من الصّلاة فی شهر رمضان علی ما کان یصلّیه فی سائر الأیام فوقع(علیه السلام):

«کذب فضّ الله فاه صلّ فی کلّ لیلة من شهر رمضان عشرین رکعة إلی عشرین من الشّهر، و صلّ لیلة إحدی و عشرین مائة رکعة، و صلّ لیلة ثلاث و عشرین مائة رکعة، و صلّ فی کل لیلة من العشر الأواخر ثلاثین رکعة».((5))

ص: 610


1- همان: صلّ.
2- همان: صلّ.
3- همان: صلّ.
4- فروع الکافی،٤/١٥٥؛ تهذیب، ٣/٦٨(به نقل از کافی)
5- تهذیب، ٣/٦٨.

٦٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی ابراهیم بن مهزیار درباره ی نیابت در حجّ:

قال الکلینی و الصّدوق: محمّد بن یحیی، عمّن حدَّثه، عن إبراهیم بن مهزیار، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام): أنّ مولاکعلی بن مهزیار أوصی أن یحجّ عنه من ضیعه صیّر ربعها لک فی کلّ سنة حجة إلی عشرین دیناراً و أنه قد إنقطع الطّریق البصرة فتضاعف المؤونة علی النّاس فلیس یکتفون بعشرین دیناراً وکذلک أوصی عدّة من موالیک فی حججهم؟ فکتب:

«یجعل ثلاث حجج حجتین إن شاء الله».((1))

٦٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد حصینی درباره ی نیابت در حجّ:

قال الکلینی: و کتب إلیه- أبی محمّد(علیه السلام) -علی بن محمّد الحصینی: أنّ إبن عمیّ أوصی أن یحجّ عنه بخمسة عشر دیناراً فی کلّ سنة فلیس یکفی فما تأمر فی ذلک؟ فکتب:

«یجعل حجتین فی حجة ان الله عالم بذلک».((2))

٦٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی احمد بن محمّد بن مطهّر درباره ی نیابت حجّ:

قال الصّدوق: روی سعید بن عبدالله عن موسی بن الحسن عن أبی علیّ أحمد بن محمّد بن مطهرقال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) إنی دفعت

ص: 611


1- فروع الکافی، ٤/٣١٠؛ الفقیه، ٢/٣٣٨.
2- فروع الکافی، ٤/٣١٠؛ الفقیه، ٢/٣٣٨.

إلی ستّة أنفس مائة دینار و خمسین دیناراً لیحجّوا بها فرجعوا و لم یشخص بعضهم و أتانی بعض فذکر أنه قد أنفق بعض الدّنانیر و بقیت بقیة و إنّه یردّ علی ما بقی و إنی قدرمت مطالبة من لم یأتنی بما دفعت إلیه فکتب(علیه السلام):

«لا تعرض لمن لم یأتک ولاتأخذ ممن أتاک شیئاً مما یأتیک به والأجر قد وقع علی الله عزّ وجلّ».((1))

٦٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن جعفر درباره ی ازدواج بادختر زنی که فرزند کسی را شیرداده است:

قال الکلینی والصّدوق: محمّد بن یحیی، عن عبدالله بن جعفر، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام): إمرأة أرضعت ولد الرجل هل یحل لذک الرجل أن یتزوج إبنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقع(علیه السلام):

«لا، لاتحلّ له».((2))

٧٠- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسین صفّار درباره ی خارج شدن زن در حال عدّه از منزل:

قال الصّدوق: کتب محمّد بن الحسن الصّفّار رضی الله عنه، إلی أبی محمّد الحسن بن علیّّ علیهم السلام فی إمرأة طلّقها زوجها ولم یجر علیّها النَّفقة للعدّة و هی محتاجة هل یجوز أن تخرج و تبیت عن منزلها للعمل و الحاجة، فوقع(علیه السلام):

ص: 612


1- ٢/الفقیه، ٢/٣٣٨.-٣٣٩.
2- فروع الکافی، ٥/٤٤٧؛ الفقیه، ٣/٣٠٦.

«لا بأس بذلک إذا علم الله الصّحّة منها».((1))

٧١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی وصیت شخصی که همه فرزندان اعم از کوچک و بزرگ را وصی خود قرار داده است:

قال الکلینی و الطّوسی: کتب محمّد بن الحسن إلی أبی محمّد(علیه السلام) رجل أوصی إلی ولده وفیهم کبار قد أدرکوا و فیهم صغار أ یجوز للکبار أن ینفذوا و صیته و یقضوا دینه لمن صحّ علی المیت بشهود عدول قبل أن یدرک الأوصیاء الصّغار؟ فوّقع(علیه السلام):

«نعم علی الأکابر من الولدان أن یقضوا دین أبیهم ولا یحبسوه بذلک».((2))

٧٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار دربار ه ی وصیت:

قال الکلینیّ وغیره: محمّد بن یحیی، قال: کتبت محمّد بن الحسن إلی أبی محمّد(علیه السلام) رجل مات و أوصی إلی رجلین أ یجوز لأحدهما أن ینفرد بنصف التّرکة و الآخر بالنّصف؟ فوقّع(علیه السلام):

«لا ینبغی لهما أن یخالفا المیت و أن یعملا علی حسب ما أمرهما إن شاء الله».((3))

ص: 613


1- الفقیه، ٣/٣٢٢ و ٣٢٨.
2- فروع الکافی، ٧/٤٦؛ تهذیب، ٩/١٨٥.
3- فروع الکافی،٧/٤٦- ٤٧. الفقیه، ٤/١٥١؛ تهذیب، ٩/١٨٥؛ الإستبصار، ٤/١١٨.

٧٣- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسن صفّار درباره ی چگونگی تقسیم ارث:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی قال: کتب محمّد بن الحسن إلی أبی محمّد(علیه السلام) رجل أوصی بثلث ماله لموالیه، و لمولیاته الذّکر و الأنثی فیه سواء أو للذّکر مثل حظ الأنثین من الوصیة، فوقّع(علیه السلام):

«جائز للمیت ما أوصی به علی ما أوصی به إن شاء الله».((1))

٧٤- پاسخ امام(علیه السلام) به سهل بن زیاد درباره ی چگونگی تقسیم ارث برحسب وصیت:

قال الکلینیّ و الطوسی: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، قال کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام): رجل کان له إبنان فمات أحدهما وله ولد ذکور و إناث فأوصی لهم جدّهم بسهم أبیهم فهذا السّهم الذّکر و الأنثی فیه سواء؟ أم للذّکر مثل حظ الأنثین؟ فوقّع(علیه السلام):

«ینفذون وصیة جدّهم کما أمر إن شاء الله».((2))

قال و کتبت إلیه رجل له ولد ذکور و أناث فأقرّ لهم بضیعة أنّها لولده ولم یذکر أنها بینهم علی سهام الله عزّ وجلّ و فرائضه الذّکر والأنثی فیه سواء؟ فوقّع(علیه السلام):

«ینفذون فیها وصیة أبیهم علی ما سمی فإن لم یکن سمی شیئاً

ص: 614


1- فروع الکافی:٧/٤٧؛ تهذیب، ٩/٢١٥.
2- فروع الکافی: ٧/٤٥؛ تهذیب، ٩/٢١٤- ٢١٥.

ردّوها إلی کتاب الله عزّ وجلّ و سنّة نبیه(صلی الله علیه و آله) إن شاء الله».((1))

٧٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی وصیی که به شخص دیگری وصیت کند:

قال الصّدوق: کتب محمّد بن الحسن الصّفّار رضی الله عنه إلی أبی محمّد الحسن بن علیّ(علیه السلام) رجل کان وصّی رجل فمات و أوصی إلی رجل آخر هل یلزم الوصیّ وصیة الرّجل ا لذی کان هذا وصیّه؟ فکتب(علیه السلام):

«یلزمه بحّقه إن کان له قبله إن شاء لله».((2))

٧٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی گواهی شریک و وصی:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی: قال: کتب محمّد بن الحسن((3)) إلی أبی محمّد(علیه السلام) هل تقبل شهادة الوصیّ للمیّت بدین له علی رجل مع شاهد آخر عدل؟ فوقّع(علیه السلام):

«إذ شهد معه آخر عدل فعلیّ المدعی یمین».((4))

و کتب أیجوز للوصی أن شهد لوارث المیت صغیراً و کبیر بحق له المیت

ص: 615


1- همان.
2- الفقیه، ٤/١٦٨؛ تهذیب، ٩/٢١٥- ٢١٦.
3- تهذیب: الصّفّار.
4- فروع الکافی: ٧/٣٩٤؛ تهذیب ٦/٢٤٧.

أو علی غیره و هو القابض للوارث الصّغیر ولیس للکبیر بقابض؟ فوقّع(علیه السلام):

«نعم ینبغی للوصیّ أن یشهد بالحق ولایکتم الشّهادة».((1))

وکتب أو تقبل شهادة الوصیّ علی المیت مع شاهد آخر عدل؟ فوقع(علیه السلام):

«نعم من بعد یمین».((2))

٧٧- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسن صفّار درباره ی میراث نزدیکان:

قال الصّدوق والطّوسی: کتب محمّد بن الحسن الصّفّار رصی الله عنه إلی أبی محمّد(علیه السلام): رجل مات و ترک إبن ابنة وأخاه لأبیه و أمه لمن یکون المیراث، فوقّع(علیه السلام):

«المیراث للأقرب ان شاء الله».((3))

٧٨- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن عبدوس درباره ی وصیت به بیشتر از ثلث:

قال الطّوسی:علی بن الحسن بن فضّال عن محمّد بن عبدوس قال: أوصی رجل بترکته متاع و غیر ذلک لأبی محمّد(علیه السلام)، فکتبت إلیه: جعلت رجل فداک أوصی إلی بجمیع ما خلف لک و خلف إبنتی أخت له فرأیک فی ذلک؟ فکتب

ص: 616


1- همان.
2- همان.
3- الفقیه، ٤/١٩٦؛ تهذیب، ٩/٣١٧؛ الإستبصار، ٤/١٦٧.

إلی(علیه السلام):

«بع ما خلف و إبعث به إلیّ».((1))

فبعت و بعثت إلیه؟ فکتب إلیّ:

«قد وصل».((2))

٧٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عبدالله بن جعفر درباره ی میراث زوج و والدین:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی وعلی بن عبدالله جمیعاً، عن إبراهیم، عن عبدالله بن محمّد، قال، کتبت إلی أبی جعفر(علیه السلام) إمرأة ماتت و ترکت زوجها و أبویها أو جدّها أو جدّتها کیف یقسمّ می راثها فوقّع(علیه السلام):

«للزوج النّصف و ما بقی فللأبوین».((3))

٨٠- پاسخ امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان درباره ی وقف:

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی، قال: کتب بعض أصحابنا إلی أبی محمّد(علیه السلام) فی الوقف و ماروی فیها فوقّع(علیه السلام):

«الوقوف علی حسب ما یقفها أهلها إن شاء الله».((4))

ص: 617


1- تهذیب،٩/١٩٥؛ الإستبصار، ٤/١٢٣.
2- تهذیب، ٩/١٩٥؛ الإسبتصار، ٤/١٢٣.
3- فروع الکافی،٧/١١٤؛ تهذیب، ٩/٣١٠؛ الإستبصار، ٤/١٦١.
4- فروع الکافی: ٧/٣٧؛ الفقیه، ٤/١٧٦. تهذیب، ٩/١٢٩- ١٣٠ و تهذیب ٩/١٣٢- ١٣٣؛ الإستبصار، ٤/١٠٠. (با اختلاف درمتن راوی حدیث).

٨١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی کفّاره ی قسم، به برائت از خدا و رسول(صلی الله علیه و آله):

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی، قال: کتب محمّد بن الحسن((1)) إلی أبی محمّد(علیه السلام) رجل حلف بالبراءة من الله و من رسوله(صلی الله علیه و آله) فحنث ما توبته و کفّاررته؟ فوقع(علیه السلام):

«یطعم عشرة مساکین لکلّ مسکین مدّ ویستغفر الله عزوجلّ».((2))

٨٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی چگونگی شهادت زن به مردی که نامحرم است.

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن الصّفّار، قال کتبت إلی الفقیه(علیه السلام) فی رجل أراد أن یشهد علی إمرأة لیس لها بمحرم هل یجوز له أن یشهد علیّها و هی من وراء السّتر و یسمع کلامها إذا شهد رجلان عدلان أنّها فلانة بنت فلان الّتی تشهدک و هذا کلامها و لایجوز الشّهادة علیّها حتّی تبرز و یثبتها بعینها؟ فوقّع(علیه السلام):

«تتنقب وتظهر الشّهود إن شاء الله».((3))

ص: 618


1- الفقیه: الصّفّار.
2- فروع الکافی: ٧/٤٦١؛ الفقیه، ٣/٢٣٧. تهذیب، ٨/ ٢٩٩. (به نقل از کافی) مستطرفات، ١٦(به نقل از تهذیب)
3- تهذیب، ٦/٢٥٥؛ الإستصبار، ٣:/١٩.

٨٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی کسی که باپول حرام چیزی را خریده و میخواهد از آن استفاده کند:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، قال: کتب محمّد بن الحسن إلی أبی محمّد(علیه السلام): رجل إشتری ضیعة أو خادماً بمال أخذه من قطع الطّریق أو من سرقة هل یحلّ به ما یدخل علیّه من ثمرة هذه الضیعة أو یحل له أن یطأ هذا الفرج ألذی إشتراه من السّرقة أو من قطع الطَّریق؟ فوقع(علیه السلام):

«لاخیر فی شیء أصله حرام و لا یحلّ إستعماله».((1))

٨٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی مکاسب:

قال الصّدوق و الطوسی: کتب محمّد بن الحسن الصّفّار رضی الله عنه إلی أبی محمّد الحسن بن علیّ علیهم السلام : رجل یبذوق القوافل من غیر أمر السّلطان فی موضع مخیف و یشار طونه علی شیء مسمّی أ له أن یأخذه منهم أم لا؟ فوقّع(علیه السلام):

«إذا واجر نفسه بشیء معروف أخذ حقّه إن شاء الله».((2))

٨٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن درباره ی شخصی که کسی را در قبال جنس معینی اجیر میکند ولی قیمت آن جنس بعداً تغییر میکند:

قال الکلینیّ و الطّوسی: محمّد بن یحیی، قال: کتب محمّد بن الحسن إلی

ص: 619


1- فروع الکافی، ٥/١٢٥؛ تهذیب، ٦/٣٦٩ و ٧/١٣٨- ١٣٩؛ الإستبصار، ٣/ ٦٧.
2- الفقیه، ٣/١٠٦؛ تهذیب ٦/٣٨٥.

أبی محمّد(علیه السلام) رجل إستأجر أجیراً یعمل له بناء أو غیره و جعل یعطیه طعاماً و قطناً وغیر ذلک ثمّ تغیّر الطّعام و القطن من سعره ألذی کان أعطاه إلی نقصان أو زیادة، أیحسب له بسعر یوم حاسبه، فوقّع(علیه السلام):

«یحتسب له بسعر یوم شارطه فیه إن شاء الله».((1))

و أجاب(علیه السلام) فی المال یحل ّ علی الرّجل فیعطی به طعاماً عند محلّه و لم یقاطعه ثمّ تغیّر السّعر، فوقّع(علیه السلام):

«له سعر یوم أعطاه الطعام».((2))

٨٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی کیفیت خیار حیوان:

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن الصّفّار، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) فی الرّجل إشتری من رجل دابة فأحدث فیها حدثاً من آخذ الحافر أو نعلها أو رکب ظهرها فراسخ أ له أن یردّها فی الثّلاثة أیّام الّتی له فیها الخیار بعد الحدث ألذی یحدث فیها او الرّکوب ألذی رکبها فراسخ؟ فوقّع(علیه السلام):

«إذا أحدث فیها حدثاً فقد وجب الشِّراء إن شاء الله تعالی»((3))

ص: 620


1- فروع الکافی، ٥/١٨١؛ تهذیب، ٦/١٩٦(با اندکی تفاوت) و ٧/٣٥.
2- فروع الکافی، ٥/١٨١؛ تهذیب، ٦/١٩٦(بااندکی تفاوت) و ٧/٣٥.
3- تهذیب:٧/٧٥.

٨٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی چگونگی استفاده از باغی که فروخته شده ولی درختی از آن استثنا شده است:

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن، قال کتبت إلیه(علیه السلام) فی رجل باع بستاناً له فیه شجر و کرم فأستثنی شجرة منها هل له ممّر إلی البستان إلی موضع شجرته التی إستثناها؟ وکم هذه الشّجرة الّتی إستثناها من الأرض التی حولها بقدر أغصانها؟ أو بقدر موضعها التی هی نابتة فیها فوقّع(علیه السلام):

«له من ذلک علی حسب ما باع و أمسک فلا یتعدّی الحقّ فی ذلک إن شاء الله».((1))

٨٨- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن سحن صفّار درباره ی حقوق زمین خریداری شده:

قال الطّوسی: کتب محمّد بن الحسن الصفار إلی أبی محمّد(علیه السلام) فی رجل إشتری من رجل أرضاً بحدودها الأربعة و فیها زرع و نخل و غیرهما من الشّجر و لم یذکر النّخل و لا الزَّرع و لا الشَّجر فی کتابه و ذکر فیه إنّه قد إشتراها بجمیع حقوقها الدّاخلة فیها و الخارجة منها أیدخل الزّرع و النّخل و الأشجار فی حقوق الأرض أم لا؟ فوقّع(علیه السلام):

«إذا إبتاع الأرض بحدودها و ما أغلق علیّه بابها فله جمیع مافیها

ص: 621


1- تهذیب، ٧/٩٠.

إن شاء الله».((1))

٨٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی چگونگی خرید و فروش زمین و یا خانه:*

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن أنه کتب إلی أبی محمّد(علیه السلام) فی رجل باع ضیعته من رجل آخر و هی قطاع أرضین و لم یعرف الحدود فی وقت ما أشهده و قال: إذا ما أتوک بالحدود فأشهد بها یجوز له ذلک أو لا یجوز له أن یشهد؟ فوقّع(علیه السلام):

«نعم یجوز و الحمد لله».((2))

و کتب إلیه رجل کان له قطاع أرضین فحضره الخروج إلی مکة القریة علی مراحل من منزله و لم یؤت بحدود و أرضه و عرف حدود القریة الأربعة فقال للشهود، أشهدوا أنی قد بعث من فلان جمیع القریة التی حد منها کذا و الثّانی و الثّالث و الرّابع و إنّما له فی هذه القریة قطاع أرضین فهل یصلح للمشتری ذلک؟ و إنّما له بعض هذه القریة و قد أقرّله بکلّها؟ فوقّع(علیه السلام):

«لا یجوز بیع ما لیس یملک و قد وجب الشِّراء علی البائع علی

ص: 622


1- تهذیب: ٧/١٣٨ و ١٥٥. *. سؤالات این نامه که کلینی در یک روایت آورده است، در الفقیه و تهذیب، بصورت روایت های جداگانه بیان شدهاند.
2- فروع الکافی، ٧/٤٠٢- ٤٠٣؛ الفقیه، ٣/١٥٣- ١٥٤؛ تهذیب، ٧/١٥٠- ١٥١ و ٢٢٦- ٢٢٧.

ما یملک».((1))

و کتب هل یجوز للشّاهد ألذی أشهده بجمیع هذه القریة أن یشهد بحدود قطاع الأرض التی له فیها إذا تعرّف حدود هذه القطاع بقوم من أهل هذه القریة إذا کانوا عدولاً؟ فوقّع(علیه السلام):

«نعم یشهدون علی شیء مفهوم معروف».((2))

و کتب رجل قال لرجل: أشهد أنّ جمیع الدّار التی له فی موضع کذا و کذا بحدودها کلّها لفلان إبن فلان و جمیع ما له فی الدّار من المتاع هل یصلح للمشتری ما فی الدّار من المتاع أیّ شیء هو؟ فوقّع(علیه السلام):

«یصلح له ما أحاطه الشّراء بجمیع ذلک إن شاء الله».((3))

٩٠- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسن صفّار درباره ی التزام امانت:

قال الکلینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین((4)) قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام)، رجل دفع إلی رجل و دیعة فوضعها فی منزل جاره فضاعت فهل یجب علیّه إذا خالف أمره و أخرجها من ملکه؟ فوقع(علیه السلام):

ص: 623


1- همان.
2- همان.
3- همان.
4- تهذیب، محمّد بن حسن الصّفّار.

«هو ضامن لها إن الله شاء الله».((1))

٩١- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسین درباره ی عدم ضرر رساندن به دیگران:

قال الکلینی: محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، قال: کتبت إلی أبی محمّد(علیه السلام) رجل کانت له قناة فی قریة فأراد رجلٌ أن یحفرقناة أخری إلی قریة له کم یکون بینهما فی البعد حتیّ لا یضرّ فی الأرض إذا کانت صلبة أو رخوة؟ فوقع(علیه السلام):

«علیّ حسب أن لا یضرّ إحدهما بالأخری إن شاء لله».((2))

قال و کتبت إلیه(علیه السلام): رجل کانت له رحی علی نهر قریة والقریة لرجل فأراد صاحب القریة أن یسوق إلی قریته الماء فی غیر هذا النّهر و یعطلّ هذه الرّحی أ له ذلک أم لا؟ فوقّع(علیه السلام):

«یتّقی الله و یعمل فی ذلک بالمعروف ولا یضرّ أخاه المؤمن».((3))

٩٢- پاسخ امام(علیه السلام) به محمّد بن حسن صفّار درباره ی دَین:

قال الکینی و الطّوسی: محمّد بن یحیی، قال: کتب محمّد((4))، إلی أبی

ص: 624


1- فروع الکافی، ٥/٢٣٩؛ تهذیب، ٧/١٨٠.
2- فروع الکافی، ٥/٢٣٩.
3- فروع الکافی، ٥/٢٣٩.
4- تهذیب: محمّد بن الحسن الفّصّار.

محمّد(صلی الله علیه و آله): رجل یکون له علی رجل مائة درهم فیلزمه فیقول له: أنصرف إلیک إلی عشرة أیام و أقضی حاجتک فإن لم أنصرف فلک علی ألف درهم حالة من غیر شرط و أشهد بذلک علیّه ثمّ دعاهم إلی الشّهادة، فوقّع(علیه السلام):

«لا ینبغی لهم أن یشهدوا إلاّ بالحقّ ولا ینبغی لصحاحب الدّین أن یأخذ إلاّ بالحقّ إن شاء الله».((1))

٩٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن حسن صفّار درباره ی التزام امانت:

قال الطّوسی: محمّد بن الحسن الصّفّار: قال: کتبت إلی الفقیه(علیه السلام) فی رجل دفع ثوباً إلی القصّار لیقصره فیدفعه القصّار إلی قصار غیره لیقصره فضاع الثّوب هل یجب علی القصار أن یردّه إذا دفعه إلی غیره و إن کان القصّار مأموناً، فوقعّ(علیه السلام):

«هو ضامن له إلاّ أن یکون ثقة مأموناً إن شاء الله».((2))

٩٤- پاسخ امام(علیه السلام) به عبدالله بن جعفر مکارم: عبدالله بن جعفر الحمیری. درباره ی خوردن ماهی:

قال الکلینی وغیره: محمّد بن یحیی، قال: کتب بعض أصحابنا- الحمیری- إلی أبی محمّد(علیه السلام): یشکو إلیه دماً و صفراء؛ فقال: إذا إحتجمعت هاجت الصّفراء إذا أخرّت الحجامة أضرّنی الدّم فما تری فی ذلک؟ فکتب(علیه السلام):

ص: 625


1- فروع الکافی، ٥/٣٠٧، تهذیب، ٦/١٩٢.
2- تهذیب، ٧/٢٢٢.

«إحتجم و کل علی إثر الحجامة سمکاً طرّیاً کباباً».((1))

قال: فأعدت علیّه المسألة بعینها، فکتب(علیه السلام):

«إحتجم و کل علی إثر الحجامة سمکاً طرّیاً کباباً بماء و ملح».((2))

قال: فإستعملت ذلک فکنت فی عافیة و صار غذایی.

٩٥- پاسخ امام(علیه السلام) به احمد بن اسحاق درباره ی «صعالیک»:*

قال الطّوسی: کتب أحمد بن إسحاق إلی أبی محمّد(علیه السلام): یسأل عن الصّعالیک فکتب(علیه السلام):

«أقتلهم».((3))

٩٦- دعایی که امام به یکی از موالیان نوشت:

قال الطّبرسی و غیره: بهذا الإسناد:((4)) عن أبی هاشم قال: کتبت إلیه- یعنی أبا محمّد بعض موالیه یسأله شیئاً من الدّعاء فکتب إلیه:

ص: 626


1- فروع الکافی، ٦/٣٢٤؛ مکارم الأخلاق، ص ١٨٥.
2- فروع الکافی، ٦/٣٢٤؛ مکارم الأخلاق، ص ١٨٥. *- صعالیک: یعنی فقیری که هیچ مال و مأمعنی نداشه باشد و اصطلاحاً در عرف تاریخ ادیابیات عرب به گروهی از راهزنان تیز پا و چا لاک گفته می شود که اقدام به راهزنی در عصر جاهلیت می نمودند و به بیابان ها و کو ه ها پناه می بردند با حیوانات وحشی مأنوس می شدند. [فرهنگ جامع عربی، ٢/٤١٩؛ معانی الحدیثه، ج 1، ص 12.]
3- تهذیب،١٠/٢١١.
4- بهذا الأسناد: حدَّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی، قال: حدَّثنا عبدالله بن جعفر، قال: حدَّثنا أبوهاشم... ادامه ی حدیث.

«أدع بهذا الدّعاء «یا أسمع السّامعین، و یا أبصر المبصرین، و یا أنظر النّاظرین، ویا أسرع الحاسبین، و یا أرحم الرّاحمین، و یاأحکم الحاکمین، صلّی علی محمّد وآل محمّد، و أوسع لی فی رزقی، و مدّ لی فی عمری، و أمنن علی برحمتک و اجعلنی ممّن تنتصر به لدینک ولا تستبدل به غیری».((1))

قال أبوهاشم فقلت فی نفسی: «اللّهم إجعلنی فی حزبک و فی زمرتک فأقبل علی أبو محمّد فقال: أنت فی حزبه و فی زمرته إن کنت بالله مؤمناً ولرسوله مصدّقاً و بأولیائه عارفاً و لهم تابعاً ثمّ أبشر.

٩٧- املاء امام(علیه السلام) به ابو محمّد عبدالله بن محمّد درباره ی چگونگی سلام بر محمّد(صلی الله علیه و آله) و خاندانش:

قال الطّوسی: وغیره: أخبرنا جماعة من أصحابنا، عن أبی المفضّل الشیبانیّ، قال: حدَّثنا أبو- محمّد عبدالله بن محمّد العابد بالدّالیة لفظاً، قال: سألت مولای أبا محمّد الحسن إبن علیّ(علیه السلام) فی منزله بسرّ من رأی، سنة خمس و خمسین و مائتین* أن یملی علی من الصّلاة علی النبییّ و أوصیائه علیّه علیهم السلام و أحضرت معی قرطاساً کثیراً فأملی علی لفظاً من غیر کتاب:

«الصلاة علی النبیّ اللّهم صلّ علی محمّد کما حمل وحیک و بلّغ رسالاتک، وصلّ علی محمّد کما أحلّ حلالک و حرّم حرامک و علّم

ص: 627


1- إعلام الوری، ص ٣٥٥؛ مناقب، ٤/٤٧٢؛ کشف الغمّة، ٣/٢٩٩- ٣٠٠. *. تاریخ املاء در متن روایت، سال ٢٥٥ ه- ق آمده است.

کتابک، وصلّ علی محمّد کما أقام الصّلاة و آتی الزکاة و دعا إلی دینک، و صلی علی محمّد کما صدّق بوعدک و أشفق من وعیدک، وصلّ علی محمّد کماغفرت به الذنوب و سترت به العیوب فرّجت به الکروب، وصلّ علی محمّد کما دفعت به الشفاء و کشفت به الغمّاء و أجبت به الدّعاء و نجیّت به من البلاء، وصلّ علی محمّد کما رحمت به العباد و أحییت به البلاد و قصمت به الجبابرة و أهلکت به الفراعنة، و صلّ علی محمّد کما أصعفت به الأحوال و أحرزت به من الأهوال و کسّرت به الأصنام و رحمت به الأنام، وصلّ علی محمّد کما بعثته بخیر الأدیان و أعززت به الإیمان و تبرّت به الأوثان و عظمت به البیت الحرام، و صلّ علی محمّد و أهل بیته الطاهرین الأخبار وسلمّ تسلیماً.

الصلاة علی أمیر المؤمنین علی علیّه الصلاة وا لسلام: اللهم صلّ علی أمیر المؤمنینعلی بن ابی طالب أخی نبیک و وصیّة و ولیه و وزیره و مستودع علمه و موضع سرّه و باب حکمته و الناطق و بحجته و الدّاعی إلی شریعته و خلیفته فی أمته و مفرّج الکرب عن وجهه قاصم الکفرة و مرغم ا لفجرة ألذی جعلته من نبیک بمنزلة هارون من موسی. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله و العن من نصب له من الأوّلین و الآخرین، وصلّ علیّه أفضل ما صلیت علی أحد من أوصیاء أنبیائک یا رب العالمین.

الصلاة علی السیدة فاطمة الزهراء علیّها صلوات ربّ الأرض والسماء:

ص: 628

اللهم صلّ علی الصدیقة فاطمة الزکیّة حبیبة حبیبک و نبیّک و أمّ أحبّائک و أصفیاک التی انتجتها و فضّلتها و أخترتها علی نساء العالمین. اللهم کن الطالب لها ممّن ظلهما و استخف بحقّها و کن الثّائر اللهم بدم أولاددها، اللهم وکما جعلتها أمّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللواء والکریمة عند الملاء الأعلیّ، فصلّ علیّها و علی أمّها خدیجة الکبری صلاة تکرم بها وجه أبیها محمّد(صلی الله علیه و آله) وتقرّبها أعین ذرّیّتها، و أبلغهم عنّی فی هذه السّاعة أفضل التّحیة والسلام.

الصلاة علی الحسن و الحسین(علیه السلام): اللهم صل علی الحسن و الحسین عبدیک و ولییک وابنی رسولک و سبطی الرّحمة و سیدی شباب أهل الجنة أفضل ما صلّیت علی أحدٍ من أولاد النبیین و المرسلین. اللهم صلّ علی الحسن بن سید ا لنبین و وصی أمیرالمؤمنین، السلام علیّک یابن رسول الله، السلام علیّک یابن سید الوصیین، أشهد أنّک یا بن أمیر المؤمنین أمین الله وابن أمینه عشت مظلوماً و مضیت شهیداً، و أشهد أنک الإمام الزکیّ الهادی المهدیّ، اللهم صلیّ علیّه و بلّغ روحه و جسده عنّی فی هذه السّاعة أفضل التحیة و السلام.

اللهم صل علی الحسین بن علی المظلوم الشهید قتل الکفرة و طریح الفجرة السلام علیّک یا أبا عبدالله السلام علیّک یابن رسول الله السلام علیّک یابن أمیر المؤمنین، أشهد موقناً أنّک أمین الله وأبن أمینه قتلت مظلوماً و مضیت شهیداً، و أشهد أن الله تعالی الطاّلب بثارک ومنجز ما وعدک من النصر و التأیید فی هلاک عدوّک وإظهار و دعوتک،

ص: 629

و أشهد أنّک و فیت بعهد الله، وجاهدت فی سبیل الله، و عبدت الله مخلصاً حتیّ أتاک الیقین، لعن الله أمّة قتلتک و لعن الله أمة خذلتک ولعن الله أمة ألّبت علیّک، و أبرأ إلی الله تعالی ممّن أکذبک، و إستخفّ و استحلّ دمک، بأبی أنت و أمیّ یا أباعبدالله لعن الله قاتلک و لعن الله خاذلک و لعن الله من سمع واعیتک فلم یجبک و لم ینصرک ولعن الله من سبا نساءک، أنا إلی الله منهم بریءٌ و ممّن و الاهم و مالأهم و أعانهم علیّه، و أشهد أنّک و الأئمة من ولدک کلمة التقوی و باب الهدی و العروة الوثقی و الحجة علی أهل الدنیا، و أشهد أنی بکم مؤمنٌ و بمنزلتکم مؤقنٌ و لکم تابعٌ بذات نفسی و شرائع دینی وخواتیم عملی و منقلبی فی دنیای وآخرتی.

الصّلاة علی علیّ بن الحسین سید العابدین(علیه السلام): اللهم صل علی علیّ بن الحسن سید العابدین ألذی إستخلصته لنفسک وجعلت منه أئمة الهدی الذین یهتدون بالحقّ و به یعدلون ألذی إخترته لنفسک و طهرّته من الرّجس و إصطفیته و جعلته هادیاً مهدیاً، اللهم فصلّ علیّه أفضل من صلّیت علی أحد من ذریّة أنبیائک حتیّ یبلغ به ما تقرّ به عینه فی الدنیا و الآخرة إنّک عزیزٌ حکیمٌ.

الصلاة علی محمّد بن علیّ(علیه السلام): اللهم صل علی محمّد بن علی باقر العلم و إمام الهادی و قائد أهل التقوی و المنتجب من عبادک، اللهم و کما جعلته علماً لعبادک و مناراً لبلادک و مستودعا لحکمتک و مترجماً لوحیک و أمرت بطاعته و حذرت عن معصیته، فصّلّ علیّه أفضل ما صلّیت علی أحدٍ من ذرّیة أنبیائک و أصفیائک و رسلک و

ص: 630

أمنائک یا رب العالمین.

الصلاة علی جعفر بن محمّد(علیه السلام): اللهم صلّ علی جعفر بن الصّادق خازن العلم الدّاعی إلیک بالحقّ النّور المبین، اللّهمّ و کما جعلته محمّد معدن کلامک و وحیک وخازن علمک و لسان توحیدک و ولی أمرک و مستحفظ دینک، فصلّ علیّه أفضل ما صلیت علی أحدٍ من أصفیائک و حججک إنّک حمیدٌ مجیدٌ.

الصلاة علی موسی بن جعفر علیهم السلام : اللهم صلّ علی الأمین المؤتمن موسی بن جعفر البرّ الوفی الطّاهر الزّکیّ النّور الکبین المجتهد المحتسب الصّابر علی الأذی فیک، اللهم و کما بلّغ عن آبائه ما استودع من أمرک و نهیک و حمل علی المحجّة و کابد أهل العزّة والشدّة فیما کان یلقی من جهّال قومه، ربّ فصلّ علیّه أفضل و أکمل ما صلیت علی أحد ممّن أطاعک و نصح لعبادک إنّک غفورٌ رحیمٌ.

الصّلاة علی علیّ بن موسی الرِّضا(علیه السلام): اللهم صلّ علی علیّ بن موسی ألذی إرتضیته و رضیت به من شئت من خلفک، اللهم و کما جعلته حجة علی خلفک و قائماً بأمرک و ناصراً لدینک و شاهداً علی عبادک و کما نصح لهم فی السرّ و العلانیة و دعا إلی سبیلک بالحکمة و الموعظة الحسنة. فصلّ علیّه أفضل ما صلیت علی أحدٍ من أولیائک و خیرتک من خلقک إنّک جوادٌ کریمٌ.

الصّلاة علی محمّد بن علی بن موسی(علیه السلام): اللهم صلی علی محمّد بن علی بن موسی علم التقی و نور الهدی و معدن الوفاء و

ص: 631

فرع الأزکیاء و خلیفة الأوصیاء و أمینک علی وحیک، اللهم و کما هدیت به من الضلالة و إستنقذت به من الحیرة و أرشدت به من إهتدی و زکیت به من تزکی، فصل علیّه أفضل ما صلیت علی أحدٍ من أولیائک إنّک عزیزٌ حکیمٌ.

الصلاة علی علیّ بن محمّد(علیه السلام): اللهم صل علی علیّ بن محمّد وصیّ الأوصیاء و إمام الأتقیاء و خلف أئمة الدّین و الحُجّة علی الخلائق أجمعین، اللهم کما جعلته نوراًیستضیء به المؤمنون فبشّر بالجزیل من ثوابک و أنذر بالألیم من عقابک و حذّر بأسک و ذکّر بأیّامک و أحلّ حلالک و حرّم حرامک و بین شرائعک و فرائضک و حضّ علی عبادتک و أمر بطاعتک و نهی عن معصیتک، فصلّ علیّه أفضل ما صلّیت علی أحد من أولیائک و ذرّیة أنبیائک یا إله العالمین.

قال ابو محمّد الیمنیّ: فلمّا إنتهت إلی الصلاة علیّه، أمسک، فقلت له فی ذلک، فقال: لولا أنّه دین أمرنا الله تعالی أن نفعله و نؤدّیه إلی أهله لأحببت الإمساک، ولکنّه الدّین أکتب:

الصلاة علی الحسن بن علی بن محمّد(علیه السلام): اللهم صلی علی الحسن بن علی ابن محمّد البرّ التقی الصادق الوفیّ النّور المضیء خازن علمک و المذکر بتوحیدک وولیّ أمرک و خلف أئمة الدین الهداة الرّاشدین و الحجّة علی أهل الدنیا، فصلّ علیّه یا ربّ أفضل ما صلّیت علی أحد من أصفیائک و حججک و أولاد رسلک یا إله العالمین.

الصّلاة علی ولی الأمر المنتظر صاحب الزمان محمّد بن الحسن بن

ص: 632

علیّ(علیه السلام): اللّهم صلی علی ولیّک و بن أولیائک الذین فرضت طاعتهم و أوجبت حقّهم و أذهبت عنهم الرجس و طهرّتهم تطهیراً، اللّهم أنصره و إنتصره به لدینک، و أنصر به أولیائک و أولیاءهُ و شیعته و أنصاره و إجعلنا منهم، اللهم أعذه من شرّکلّ باغ وطاغ و من شرّ جمیع خلقک و إحفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و أحرسه و إمنعه أن یوصل إلیه بسوء و إحفظ فیه رسولک و آل رسولک و أظهر به العدل و أیّده بالنصر و أنصر ناصریه و أخذل خاذلیه و إقصم به جبابرة الکفر و أقتل به الکفار و المنافقین و جمیع الملحدین حیث کانوا و أین کانوا من مشارق الأرض و مغاربها و برّها و بحرها و إملأ به الأرض عدلاً، و أظهر به دین نبیک علیّه و آله السلام، و إجعلنی اللهم من أنصاره و أعوانه و أتباعه و شیعته و أرنی فی آل محمّد ما یأملون و فی عدوّهم ما یحذرون، إله الحق آمین.((1))

ص: 633


1- مصباح المتهجد، صص ٢٨٥- ٢٨٩؛ البلد الأمین، صص ٣٠٣- ٣٠٦؛ زاد المعاد، صص ٥٠٤- ٥١٢. (به نقل از مصباح)

ص: 634

بخش یازدهم: نامههای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)

١- توقیع امام(علیه السلام) به أبی عبدالله صالحی:

ص: 635

ص: 636

قال الکلینی:علی بن محمّد، عن أبی عبدالله الصّالحی، قال: سألنبی أصحابنا بعد مضیّ أبی محمّد(علیه السلام) أن أسأل عن الاسم والمکان، فخرج الجواب:

«إن دللتهم علی الإسم أذ اعوه وإن عرفوا المکان دلّوعلیه».((1))

٢- توقیع امام(علیه السلام) به محمّد بن ابراهیم بن مهزیار:

قال الکلینی وغیره:((2))علی بن محمّد عن محمّد بن حمویه السویداویّ،! عن محمّد بن إبراهیم بن مهزیار قال: شککت عند مضیّ أبو محمّد(علیه السلام) و إجتمع عند أبی مال جلیل فحمله و رکب السّفینة و خرجت معه مشیّعاً، فوعک وعکاً شدیداً،

ص: 637


1- أصول الکافی، ١/٤٩٤.
2- الإرشاد: عن إبن قولویة، عن الکلینیّ... ادامه ی حدیث؛ الغیبة: عدّة، عن إبن قولویة... ادامه ی حدیث.

فقال: یا بنی ردّنی، فهو الموت و قال لی: إتّق الله فی هذا المال وأوصی إلی فمات، فقلت فی نفسی: لم یکن أبی لیوصیّ بشیء غیر صحیح أحمل هذا المال إلی العراق و إکشری داراً علی الشطّ ولا أخبر أحداً بشیء و إن وضح لی شیء کوضوحه[فی] أیّام أبی محمّد(علیه السلام) أنفذته وإلاّ قصفت به، فقدمت العراق و إکشریت داراً علی الشطّ وبقیت أیّاماً، فإذا أنا برقعة مع رسول فیها:

«یا محمّد معک کذا وکذا فی جوف کذا وکذا»((1))

حتیّ قص علی جمیع ما معی ممّا لم أحط به علماً فسلّمته إلی الرّسول أیّاماً لا یرفع لی رأس و إغتممت، فخرج الی:

«قد أقمناک مکان أبیک فاحمد الله».((2))

٣- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه قاسم بن علاء:

قال الکلینی وغیره: القاسم بن العلاء قال: ولد لی عدّة بنین فکنت أکتب و أسأل الدّعاء فلا یکتب إلی لهم بیشییء فماتوا کلّهم، فلمّا ولد لی الحسن إبنی کتبت أسأل الدّعاء فأجبت:

«یبقی و الحمد الله».((3))

ص: 638


1- أصول الکافی، ١/٥٨٤؛ الإرشاد، ٣٥١؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٨١-٢٨٢؛ الخرائج، ١/٤٦٢- ٤٦٣؛ إعلام الوری، صص ٤١٧- ٤١٨؛ کشف الغمّة، ٣/٢٤٢.
2- همان منابع.
3- أصول الکافی، ١/٥٨٥؛ الإرشاد ٣٥٢؛ إعلام الوری، ص ٤١٩؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٣.

٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن یوسف شاشی:

قال الکلینیّ وغیره: علیّ، عن النّصر بن صباح البجلیّ، عن محمّد بن یوسف الشاشیّ قال: خرج بی ناصور علی مقعدتی فأریته، الأطبقاء وأنفقت علیه مالاً، لا نعرف له دواء، فکتبت رقعة أسأل الدّعاء فوقّع(علیه السلام) الی:

«ألبسک الله العافیة وجعلک معنا فی الدّنیا والآخرة».((1))

قال: فما أتت علی جمعة حتیّ عوفیت وصار مثل راحتی، فدعوت طبیباً من أصحابنا وأریته إیّاه فقال: ما عرفنا لهذا دواء.

٥- توقیع امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان:

قال الکلینی و غیره:((2))علی بن محمّد قال: أوصل رجل من أهل السّواد مالاً فرّد علیه وقیل له:

«أخرج حقّ ولد عمّک منه و هو أربع مائة درهم*.((3))

و کان الرّجل فی یده ضیعة لولد عمّه، فیها شرکة قد حبسها علیهم، فنظر فإذا ألذی لولد عمّه من ذلک المال أربعمائة درهم

ص: 639


1- أصول الکافی، ١/٥٨٦، ٥٨٦؛ الإرشاد، ٣٥٢؛ الخرائج،٢/٦٩٥؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٤.
2- کمال الدّین: حدّثنی أبی رضی الله عنه، قال: حدّثنا سعد بن عبدالله، عن إسحاق بن یعقوب، قال: سمعت الشّیخ العمرّی رضی الله عنه یقول... ادامه ی حدیث. *- أبو الفضل محمّد بن عبدالله، از علی بن محمّد، از إسحاق بن جبرئیل، روایت کرده است که: او از روی اصل توقیع نوشته است. [دلائل الإمامة، ص ٢٨٧].
3- أصول الکافی، ١/٥٨٥؛ کمال الدّین، ٢/٤٨٦؛ مستدرک الإمامة، ١٤٠- ١٤١؛ الإرشاد، ص ٣٥٢؛ دلائل الإمامة، صص ٢٨٦- ٢٨٧؛ الخرائج، ٢/٧٠٣- ٧٠٤؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٣.

فأخرجها وأنفذ الباقی، فقبل.

٦- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن حسین یمانی:

**((1))

قال الکلینیّ وغیره:((2)) علیّ، عنعلی بن الحسین بن الیمانی،! قال: کنت ببغداد فتهیّأت قافلة للیمانییّن فأردت الخروج معها، فکتبت ألتمس الإذن فی ذلک، فخرج.

«لا تخرج معهم فلیس لک فی الخروج معهم خیرة وأقم بالکوفة».((3))

قال: و أقمت وخرجت القافلة فخرجت علیهم حنظلة فإجتاحتهم وکتبت أستأذن فی رکوب الماء، فلم یؤذن لی، فسألت عن المراکب التی خرجت فی تلک السنّة فی البحر فما سلم منها مرکب، خرج علیها قوم من الهند یقال لهم البوارح فقطعوا علیها...

٧- توقیع امام(علیه السلام) به حسن به فضل بن زید یمانی!

قال الکلینی وغیره:((4)) الحسن بن الفضل بن زید الیمانی قال: وردت العسکر

ص: 640


1- روایت طولانی، به قدر نیاز شد.روایت طولانی بود، به قدر نیاز آنرا به اختصار ذکر کردیم.
2- کمال الدّین: حدّثنا أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عن علی بن محمدّ الشّمشاطی رسول جعفر بن إبراهیم الیمانیّ، قال... ادامه ی حدیث.
3- أصول الکافی، ١/٥٨٦؛ کمال الدّین، ٢/٤٩١؛ الإرشاد، ٣٥٢؛ إعلام الوری، ص ٤١٨؛ کشف الغمّه، ٣/٣٢٢. **- روایت طولانی بود، از این رو به قدر نیاز آنرا مختصر گردندیم.
4- کمال الدّین: حدّثنی أبی رضی الله عنه: قال: حدّثنا سعد بن عبدالله، عن علاّن الکلینی، عن الحسن بن الفضل الیمانی... ادامه ی روایت.

فخرجت إلی صرّة فیها دنانیر و ثوب فاغتممت وقلت فی نفسی: جزائی عند القوم هذا و إستعملت الجهل فرددتها و کتبت رقعة، ولم بشر ألذی قبضها منّی علی بشیء و لم یتکلّم فیها بحرف ثم ندمت بعد ذلک ندامة شدیدة وقلت فی نفسی: کفرت بردّی علی مولای وکتبت رقعة أعتذر من فعلی و أبوء بالإثم و أستغفر من ذلک وأنفذتها وقمت أتمسّح فأنا فی ذلک أفکر فی نفسی وأقول إن ردّت علی الدّنانیر لم أحلل صرارها ولم أحدث فیها حتّی أحملها الی أبی فإنّه أعلم منیّ لیعمل فیها بما شاء فخرج((1)) إلی الرّسول ألذی حمل إلی الصرّة: !

«أسأت إذ لم تعلم الرّجل أنّا ربّما فعلنا ذلک بموالینا وربّما سألونا ذلک یتّبرکون به».((2))

وخرج الیّ:

«أخطأت فی ردّک برّنا فإذا إستغفرت الله، فالله یغفر لک، فأمّا إذا کانت عزیمتک و عقد نیّتک ألا تحدث فیها حدثاً ولا تنفقها فی طریقک، فقد صرفناها عنک فأمّا الثّوب فلا بدّ منه لتحرم فیه».((3))

٨- توقیع امام(علیه السلام) به حسن بن عبد الحمید:

ص: 641


1- همان: إلیه.
2- أصول الکافی، ١/٥٨٦- ٥٨٧؛ کمال الدّین، ٢/٤٩٠؛ الإرشاد، ٣٥٣؛ إعلام الوری، ٤١٩؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٥- ٣٤٦.
3- همان.

قال الکلینیّ وغیره((1))علی بن محمّد، عن الحسن بن عبد الحمید، قال: شککت فی أمر حاجز فجمعت شیئاً ثم صرت إلی العسکر، فخرج الیّ: !

«لیس فینا شکّ ولا فیمن یقوم مقامنا بأمرنا، ردّ ما معک إلی حاجز بن یزید».((2))

٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن صالح درباره ی اخذ اموال آن حضرت(علیه السلام) از مردم:

قال الکلینی: وغیره:علی بن محمّد، عن محمّد بن صالح، قال: لما مات أبی و صار الأمر لی، کان لأبی علی النّاس سفاتج من مال الغریم،((3)) فکتبت إلیه أعلمه فکتب:

«طالبهم و إستقض علیهم».((4))

فقضانی النّاس إلاّ رجل واحد کانت علیه سفتجه، بأربعمائة دینار فجئت إلیه أطالبه فما طلبنی و إستخفّ بی إبنه وسفه علیّ، فشکوت

ص: 642


1- کمال الدّین: سعد بن عبدالله قال: خرج أبو محمد السرویّ إلی سرّ من رای... ادامه ی حدیث.
2- أصول الکافی، ١/ ٥٨٧؛ کمال الدّین، ٢/٤٩٩؛ الإرشاد، ٣٥٤؛ إعلام الوری، ص ٤٢٠؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٧.
3- مفید گوید: این کلمه رمزی است که از قدیم درمیان شیعیان معروف بوده است واطلاق این کلمه به صاحب الأمر(علیه السلام) از روی تقیه است.[الإرشاد، ٣٥٤] مجلسی نیز گوید: کلمه غریم هم به «بستانکار» و هم به «بدهکار» هر دو، اطلاق میشود، اگر معنی اول مراد باشد، از این جهت است که اموال آن حضرت در دست مردم است و اگر معنی دوم مراد باشد، از این نظر است که آن حضرت مدیون تعلیم و تربیت مردم است و از لحاظ غیبت و پنهانیش گویا به آنها بدهی دارد. [نک، مرآة العقول، ٦/١٩٠].
4- أصول الکافی، ١/٥٨٧- ٥٨٨؛ الإرشاد، ص ٣٥٤؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٧- ٣٤٨.

إلی أبیه فقال: و کان ماذا؟ فقبضت علی لحیته وأخذت برجله وسحبته إلی وسط الدّار ورکلته رکلاً کثیراً، فخرج إبنه یستغیث بأهل بغداد ویقول: قمیّ رافضیّ قد قتل والدی، فإجتمع علی منهم الخلق فرکبت دابّتی و قلت أحسنتم یا أهل بغداد تمیلون مع الظّالم علی الغریب المظلوم، أنا رجل من أهل همدان من أهل السنة وهذا ینسبنی إلی أهل قم والرّفض لیذهب بحقی ومالی، قال، فمالوا علیه وأرادوا أن یدخلوعلی حانوته حتیّ سکنتهم وطلب إلی صاحب السفتجة و حلف بالطّلاق أن یوفّینی مالی حتّی أخرجتهم عنه.

١٠- توقیع آن حضرت(علیه السلام) به احمد بن حسن:

قال الکلینی وغیره: علیّ، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن الحسن، و العلاء بن رزق الله عن بدر غلام أحمد بن الحسن قال: وردت الجبل((1)) و أنا لا أقول بالإمامة، أحبّهم جملة إلی أن مات یزید إبن عبدالله فأوصی فی علّته أن یدفع الشّهری السمند و سیفه ومنطقته الی مولاه فخفت إن أنا لم أدفع الشّهری إلی اذکوتکین((2)) نالنی منه إستخفاف فقّومت الدّابّة و السّیف و المنطقة بسبعمائة دینار فی نفسی و لم أطّلع علیه أحداً فإذا الکتاب فد ورد علی من العراق:

«وجه السّبع مائة دینار التی النا قبلک من ثمن الشّهری

ص: 643


1- جبل (جبال): اسمی است علم برای سر زمینی مشهور که مابین اصفهان تازنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمیسین و ری قرار دارد و با شکوه و ناحیهای عظیم است.[معجم البلدان، ٢/٩٩].
2- دلائل الإمامة: «ارتکوکین».

و السّیف و المنطقة*((1))».((2))

١١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد:

قال الکلینی وغیره: علیّ، عمّن حدّثه، قال: ولد لی ولد فکتبت أستأذن فی طهره یوم السّابع فورد:

«لا تفعل».((3))

فمات یوم السّابع أو الثّامن، ثم کتبت بموته فورد:

«سخلف غیره وغیره تسمیّه أحمد ومن بعد أحمد جعفراً».((4))

فجاء کما قال:

قال: و تهیأت للحجّ و ودّعت النّاس و کنت علی الخروج فورد:

«نحن لذلک کارهون والأمر الیک».((5))

قال: فضاق صدری و إغتممت وکتبت أنا مقیم علی السّمه و الطّاعة غیر أنّی

ص: 644


1- دلائل الإمامة: متن توقیع چنین آمده است: «یا أحمد بن الحسن الألف دینار ألتی عندک ثمن النّصل و الفرس سلّمها إلی أبوالحسن الأسدی».
2- أصول الکافی، ١/٥٨٨؛ الإرشاد، ص ٣٥٥؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٨٢- ٢٨٣؛ دلائل الإمامة، صص ٢٨٤- ٢٨٥؛ الخرائج، ١/٤٦٤- ٤٦٥؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٩.
3- أصول الکافی، ١/ ٥٨٨؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٨٣ و ٤١٦؛ دلائل الامامة، ص ٢٨٨؛ الخرائج، ٢/٧٠٤؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٨- ٣٤٨.
4- همان.
5- أصول الکافی، ١/٥٨٨؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٨٣ و ٤١٦؛ کشف الغمّة، ٣/٣٤٩.

مغتمّ یتخلّفی عن الحجّ فوقّع:

«لا یضیقنّ صدرک فإنّک ستحجّ من قابل إن شاء الله».((1))

قال: و لمّا کان من قابل کتبت أستأذن، فورد الإذن فکتبت إنی عادلت محمّد بن العباس و أنا واثق بدیانته وصیانته فورد:

«الأسدی نعم العدیل فإن قدم فلا تختر علیه».((2))

فقدم الأسدیّ و عادلته.

١٢- توقیع امام(علیه السلام) به مرداس:

قال الکلینی: الحسن بن علی العلوی، قال:أودع المجروح((3)) مرداس بن علی مالاً للناحیة وکان عند مرداس مال لتعمیم بن حنظلة فورد علی مرداس:

«أنفذ مال تمیم مع ما أودعک الشِّیرازی».((4))

١٣- توقیع امام زمان(علیه السلام) به حسن به عیسی:

قال الکلینی و غیره:علی بن محمّد، عن الحسن بن عیسی العریضی أبی محمّد قال: لمّا مضی أبومحمّد(علیه السلام) ورد رجل من أهل مصر بمال إلی مکّة للنّاحیة، فإختلف علیه فقال بعض الناس: إنّ أبا محمّد(علیه السلام) مصی من غیر خلف و الخلف جعفر وقال بعضهم: مضی أبو محمّد عن خلف،

ص: 645


1- همان.
2- همان.
3- المجروح: همان شیرازی است.
4- أصول الکافی، ١/٥٨٩.

فبعث رجلاًیکنیّ بأبی طالب فورد العسکر و معه کتاب، فصار الی جعفر و سأله عن برهان، فقال: لا یتهیّاً فی هذا الوقت، فصار إلی الباب وأنفذ الکتاب إلی أصحابنا فخرج الیه:

«آجرک الله فی صاحبک، فقد مات و أوصی بالمال ألذی کان معه الی ثقة لیعمل فیه بما یحبّ».((1))

و أجیب عن کتابه.

١٤- توقیع امام(علیه السلام) به مردی از آبه:

قال الکلینی:علی بن محمّد، قال: حمل رجل من أهل آیة شیئاً یوصله ونسی سیفاً بآیة، فأنفذ ما کان معه، فکتب الیه:

«ما خبر السّیف ألذی نستیته».((2))

١٥- توقیع امام(علیه السلام) به یزید بن عبدالله:

قال الکلینی:علی بن محمّد، عن [أحمد بن] أبیعلی بن غیاث عن أحمد بن الحسن، قال: أوصی یزید بن عبدالله بدابّة و سیف و مال و أنفذ ثمن الدّابة وغیر ذلک ولم یبعث السّیف فورد:

«کان مع ما بعثتم سیف فلم یصل».((3))

ص: 646


1- أصول الکافی،١/٥٨٩؛ الإرشاد، ص ٣٥٥؛ کشف الغمه، ٣/٣٤٩- ٣٥٠.
2- اصول الکافی،١/٥٨٩؛ الإرشاد، ٣٥٥؛ کشف الغمه، ٣/٣٥٠.
3- أصول الکافی،١/٥٨٩.

- أوکما قال-.

١٦- توقیع امام(علیه السلام) به محمّد بن علی بن شاذان نیشابوری:

قال الکلینی و غیره:((1))علی بن محمّد،! عن محمّد بن علی بن شاذان النّیسابوریّ قال: إجتمع عندی خمسمائة درهم تنقص عشرین درهماً فأنفت أن أبعث بخمسائة تنقص عشرین درهماً فوزنت من عندی عشرین درهماً و بعثتها إلی الأسدیّ و لم أکتب مالی فیها، فورد:

«وصلت خمسمائة درهم لک منها((2)) عشرون درهما*».((3))

و أضاف الصّدوق: قال محمّد بن شاذان: أنفذت بعد ذلک مالاً ولم أفسّر لمن هو، فورد الجواب:

«وصل کذا وکذا، منه لفلان کذا ولفلان کذا».((4))

ص: 647


1- کمال الدّین: حدّثنا محمّد بن الحسن رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عن علیّ بن محمّد الرّازی المعروف بعلاّن الکلینی، قال: حدّثنی محمّد بن جبرئیل الأهواز، عن النّیسابوری... ادامه ی حدیث.
2- الغیبة و الدّلائل و الخرائج: فیها. *- کشّی و إبن داود نامه را چنین آورداند. «قد وصل إلی ما أنفذت من خاصّة مالک فیها کذا و کذا، فقبل الله منک.
3- أصول الکافی، ١/٥٨٩- ٥٩٠؛ کمال الدّین، ٢/٤٨٤ و ٥٠٩؛ الإرشاد، ص ٣٥٦؛ اختیار معرفة الرّجال، ص ٥٣٢؛ غیبة الطّوسی، صص ٤١٦- ٤١٧؛ دلائل الإمامة، صص ٢٨٦، الخرائج، ٢/٦٩٧- ٦٩٨؛ إعلام الوری، ص ٤٢٠ کشف الغمّة، ٣/٣٥٠ رجال إبن داوود، ص ١٦٤.
4- کمال الدّین، ٢/٥٠٩.

١٧- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن صالح:

قال الکلینیّ و غیره:((1))علی بن محمّد،! عن محمّد بن صالح قال، کانت لی جاریة کنت معجباً بها فکتبت أستأمر فی إستیلادها،-((2)) و أسأله الدّعاء لباد اشاله و قد حبسه إبن عبدالعزیز!- فورد:

«إستودلدلها، ویفعل الله ما یشاء،((3)) و المحبوس یخلّصه الله!».((4))

فوطئتها فحبلت ثمّ أسقطت فماتت- [وخلّی عن المحبوس یوم خرج إلیّ التّوقیع**]

١٨- توقیع امام(علیه السلام) به ابن عجمی:

قال الکلینی:علی بن محمّد قال: کان إبن العجمیّ جعل ثلثة للنّاحیة و کتب بذلک و قد کان قبل إخراجه الثّلث دفع مالاً لإبنه أبی المقدام لم یطّلع علیه أحد، فکتب الیه:

ص: 648


1- کمال الدّین: حدثنی أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عن محمّد بن صالح... ادامه ی حدیث.
2- اضافه از کمال الدّین.
3- اضافه از کمال الدّین.
4- أصول الکافی، ١/٥٩٠؛ کمال الدّین، ٢/٤٨٩؛ مستدرک الإمامة، ١٤٢. **. اضافه از کمال الدّین.

«فأین المال ألذی عزلته لأبی المقدام».((1))

١٩- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن زیاد صیمری که تقاضای کفن کرده بود:

قال الکلینی وغیره:علی بن محمّد،! عن أبی عقیل عیسی بن نصر قال: کتب((2))علی بن زیاد صیمری! یسأل کفناً، فکتب الیه:

«إنّک تحتاج إلیه فی سنة ثمانین((3))»((4))

فمات فی ستة ثمانین وبعث الیه بالکفن قبل موته بأیّام.

٢٠- توقیع امام زمان(علیه السلام) به محمّد بن هارون بن عمران همدانی:

قال الکلینی وغیره:((5))علی بن محمّد عن محمّد بن هارون بن عمران الهمدانی قال: کان للنّاحیة علی خمسمائة دینار فضقت بها ذرعاً، ثم قلت فی نفسی لی حوانیت إشتریتها بخمسمائة وثلاثین دیناراً قد جعلتها للنّاحیة بخمسمائة دینار ولم أنطق بها، فکتب محمّد بن جعفر:

ص: 649


1- أصول الکافی، ١/٥٩٠.
2- کمال الدّین: محمّد؛ الغیبة، محمّد بن زیاد صیمر، در دلائل: علیّ بن محمّد سمری.
3- الغیبة، صص ٢٩٧- ٢٩٨ دلائل الامامة: إحدی و ثمانین.
4- أصول الکافی، ١/٥٠٩؛ کمال الدّین، ٢/٥٠١؛ الإرشاد ٣٥٦؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٨٣-٢٨٤ و ٢٩٧-٢٩٨.دلائل الإمامة، صص ٢٨٥- ٢٨٦؛ إعلام الوری، ٤٢١؛ کشف الغمّة، ٣/٣٥٠.
5- کمال الدّین: حدّثنا أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله ... ادامه ی حدیث.

«إقبض الحوانیت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دینار التی لنا علیه».((1))

٢١- توقیع امام(علیه السلام) به وکلاء وتوصیه آنان به عدم پذیرش اموال:

قال الکلینی و الطّبرسی: الحسین بن الحسن العلوی قال: کان رجل من ندماء روز حسنی((2)) وآخر معه فقال له: هوذا یجیبنی الأموال و له و کلاء و سمّوا جمیع الوکلاء فی النّواحی و أنهی ذلک إلی عبید الله بن سلیمان الوزیر، فهمّ الوزیر باالقبض علیهم فقال السّلطان: أطلبوا أین هذا الرّجل فإنّ هذا أمر غلیظ، فقال عبید الله بن سلیمان: نقبض علی الوکلاء فقال السّلطان: لا ولکن دُسُّوا لهم قوماً لا یعرفون بالأموال، فمن قبض منهم شیئاً قبض علیه، قال: فخرج بأن یتقدّم إلی جمیع الوکلاء:

«أن لا یأخذوا من أحدٍ شیئاً وأن یمتنعوا من ذلک ویتجاهلوا الأمر».((3))

فإندّس لمحمّد بن أحمد رجل لا یعرفه وخلا به فقال: معی مال أرید أن أوصله فقال له محمّد:

غلطت أنا لا أعرف من هذا شیئاً فلم یزل یتلطّفه ومحمّد یتجاهل علیه و بثّوا الجواسیس و إمتنع الوکلاء کلّهم لما کان تقدّم الیهم.

ص: 650


1- أصول الکافی، ١/٥٩٠؛ کمال الدّین، ٢/٥٩٠؛ کمال الدین، ٢/٤٩٢؛ الإرشاد، ص ٣٥٦؛ الخرائج، ١/٤٧٢؛ إعلام الوری، ص ٤٢١؛ کشف الغمّة، ٣/٣٥١.
2- ظاهراً او والی عسکر بود و در نسخه ی [پدر حسنی] آمده است. [مصحّح].
3- أصول الکافی، ١/٥٩١؛ إعلام الوری، ص ٤٢١.

٢٢- توقیع امام(علیه السلام) به شیعیان:

قال الصّدوق: حدثنا المظفرّ بن جعفر بن المظفرّ العلوی رضی الله عنه، قال: حدثنی جعفر بن محمّد بن مسعود و حیدر بن محمّد بن السمرقندیّ قال: حدّثنا أبو النضر محمّد بن مسعود، قال: حدثنا آدم بن محمّد البلخیّ، قال: حدّثناعلی بن الحسن الدقاق و إبراهیم بن محمّد، قالا: سمعناعلی بن عاصم کوفی یقول: خرج فی توقیعات صاحب الزمان:

«ملعون ملعون من سمانی فی محفل النّاس».((1))

٢٣- توقیع امام(علیه السلام) به محمّد بن عثمان:

قال الصّدوق و الطّوسی عنه: حدثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطّالقانی رضی الله عنه، قال سمعت أبا علی محمّد بن همّام یقول: سمعت محمّد بن عثمان العمریّ قدس الله روحه یقول: خرج توقیع بخط أعرفه:

«من سمانی فی مجمع من الناس بإسمی فعلیه لعنة الله».((2))

قال أبوعلی محمّد بن همّام: وکتبت أسأله عن الفرج؟ فخرج الیّ:

«کذب الوقاتون».((3))

ص: 651


1- کمال الدّین، ٢/٤٨٤.
2- کمال الدّین، ٢/٤٨٣؛ إعلام الوری، ص ٤٢٣. (به نقل از صدوق).
3- کمال الدّین، ٢/٤٨٣؛ إعلام الوری، ص ٤٢٣. (به نقل از صدوق).

٢٤- توقیع امام(علیه السلام) به محمّد بن صالح همدانی:

قال الصّدوق و غیره: حدثنا أبی، و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنهما، قالا: حدّثنا عبدالله بن جعفر الحمیریّ، قال: حدّثنی محمّد بن صالح الهمدانی، قال: کتبت إلی صاحب الزمّان(علیه السلام): إنّ أهل بیتی یؤوذوننی ویقرّعوننی بالحدیث ألذی روی عن آبائک علیهم السلام أنّهم قالوا: قوّامنا وخدّامنا شرار خلق الله، فکتب(علیه السلام):

«و یحکم أما تقرؤون ما قال عزّ وجلّ: {وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً}((1)) و نحن و الله القری التی بارک الله فیها وأنتم القری الظاهرة».((2))

٢٥- پاسخ امام(علیه السلام) به سؤالات اسحاق بن یعقوب بدست محمّد بن عثمان:

قال الصّدوق و غیره:((3)) حدثنا محمّد بن محمّد بن عصام الکلینی رضی الله عنه، قال: !حدّثنا محمّد بن یعقوب الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمّد بن عثمان العمرّی رضی الله عنه، أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علی فورد

ص: 652


1- سبأ / ١٨.
2- کمال الدّین، ٢/ ٤٨٣؛ مستدرک الإمامة، ١٤٠؛ غیبة الطّوسی، صص ٣٤٥- ٣٤٦؛ إعلام الوری، صص ٤٢٤- ٤٢٥. (به نقل از صدوق) ینابیع المؤدة، صص ٤٨٣- ٤٨٤.
3- الغیبة: جماعة، عن جعفر بن محمّد بن قولویه و أبی غالب الرازی، عن محمّد بن یعقوب کلینی... ادامه ی حدیث.

[ت فی] التّوقیع بخطّ مولانا صاحب الزّمان(علیه السلام):

أمّا، ما سألت عنه أرشدک الله و ثبّتک((1)) من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمّنا، فإعلم أنّه لیس بین الله عزّ وجلّ وبین أحد قرابة، و من أنکرنی فلیس منّی وسبیله سبیل إبن نوح(علیه السلام):

أمّا سبیل عمّی جعفر وولده فسبیل إخوة یوسف(علیه السلام).

أمّا الفقّاع فشر به حرام، ولا بأس بالشّلمات، و أمّا أموالکم فلا نقبلها إلاّ لتطّهروا، فمن شاء فلیصل و من شاء فلیقطع فما آتانی الله غیر ممّا آتاکم.

وأمّا ظهور الفرج فإنّه إلی الله تعالی ذکره،((2)) و کذب الوقّاتون.

و أمّا قول من زعم أنّ الحسن(علیه السلام) لم یقتل فکفر و تکذیب و ضلال. و أمّا الحوادث الواقعة فإرجعوا فیها الی رواة حدیثنا فإنّهم حجّتی علیکم وأنا حجّة الله علیهم.

و أمّا محمّد بن عثمان العمری- رضی الله عنه وعن أبیه من قبل- فإنّه ثقتی وکتابه کتابی.

و أمّا محمّد بن علی بن مهزیار الأهوازیّ فسیصلح الله له قلبه ویزیل عنه شکّه.

و أمّا وصلتنا به فلا قبول عندنا إلاّ لما طاب وطهر، وثمن المغنّیة

ص: 653


1- الإحتجاج: و قاک.
2- الغیبة، و الإحتجاج: ندارد.

حرام.

و أمّا محمّد بن شاذان بن نعیم فهورجل من شیعتنا أهل البیت.

و أمّا أبو الخطّاب محمّد بن أبی زینب الأجدع فملعون وأصحابه ملعونون فلا مجالس أهل مقالتهم فإنّی منهم بریء وآبائی علیهم السلام منهم براء.

و أمّا المتلبسون بأموالنا فمن إستحلّ منها شیئا فأکله فأنّما یأکل النیران. و أمّا الخمس فقد ابح لشیعتنا و جعلوا منه فی حلّ إلی وقت ظهور أمرنا لتطیب ولادتهم و لا تخبث.

و أمّا ندامة قوم قد شکّوا فی دین الله عزّ وجلّ ما وصولنا به فقد أقلنا من إستقال، ولا حاجة فی صلة الشّاکین.

و أمّا علّة ما وقع من الغیبة فإنّ الله عزّ وجلّ یقول: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ}.((1)) إنّه لکم یکن لأحد من آبائی علیهم السلام إلاّ و قد وقعت فی عنقه بیعة لطاغبة زمانه، و إنّی أخرج حین أخرج، ولا بیعة لأحد من الطّواغیت فی عنقی.

و أمّا وجه الإنتفاع بی فی غیبتی فکالإنتفاع بالشّمس إذا غیبتها عن الأبصار السّحاب، و إنّی لأمان لأهل الأرض کما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء فأغلقوا باب السّؤال عمّا لا یعینکم، و لا تتکلّفوا علم ما قد کفیتم، و أکثروا الدّعاء بتعجیل الفرج، فإنّ ذلک فرجکم و السّلام

ص: 654


1- المائدة / ١٠1.

علیک یا إسحاق بن یعقوب وعلی من إتّبع الهدی».((1))

٢٦- توقیع صاحب الأمر(علیه السلام) به محمّد بن ابراهیم بن مهزیار که در وجود امام شک کرده بود:

قال الصّدوق وغیره: حدّثنا محمّد بن الحسن رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عنعلی بن محمّد الرازیّ المعروف بعلانّ الکلینی، قال: حدّثنی محمّد بن جبرئیل الأهوازی عن إبراهیم و محمّد إبی الفرج، عن محمّد بن إبراهیم بن مهز یار أنه و ردّ العراق شاکاً مرتاداً، فخرج إلیه:

«قل لمهزیاری قد فهمنا ما حکیته عن موالینا((2)) بناحیتکم فقل لهم: أما سمعتم الله عزّ وجلّ یقول: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ الله وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ}((3)) هل أمر إلاّ بما هوکائن الی یوم القیامة، أولم تروا أنّ الله عزّ وجلّ جعل لکم معاقل تأرون إلیها وأعلا ماً تهتدون بها من لدن آدم(علیه السلام) إلی أن ظهر الماضی[أبومحمّد] صلوات الله علیه، کلّما غاب علّم بدا عَلَم، و إذا أفل نجم طلع((4)) نجمٌ، فلمّا قبضه الله إلیه ظنتم إنّ الله عزّ وجلّ قد قطع السّبب بینه وبین خلقه کلاًّ ما کان ذلک ولا یکون حتی تقوم السّاعة و یظهر أمر الله عزّ وجلّ و هم

ص: 655


1- کمال الدّین، ٢/٤٨٣- ٤٨٥؛ غیبة الطّوسی، صص ٢٩٠- ٢٩٣؛ الإحتجاج، ٢/٢٨٣- ٢٨٤؛ إعلام الوری، صص ٤٢٣- ٤٢٤؛ (به نقل از کلینی) کشف الغمّة، ٣/٤٥٦- ٤٥٨.
2- دلائل: بما جئتکم.
3- النّساء / ٥٩.
4- الخرائج: بدا.

کارهون.

یا محمّد بن إبراهیم لا یدخلک الشّک((1)) فیما قدمت له! فإنّ الله عزّ وجلّ لا یخلّی الأرض من حجّة، أ لیس قال لک أو بک قبل وفاته: أحضر السّاعة من یعبر هذه الدّنانیر الّتی عندی، فلمّا أبطی، ذلک علیه و خاف الشّیخ علی نفسه الوحا((2)) قال لک: عیّرها علی نفسک و أخرج إلیک کیساً کبیراً وعندک بالحضرة.((3)) ثلاثة أکیاس و صرّة فیها دنانیر مختلفة النّقد فعیّرتها وختم الشّیخ بخاتمه وقال لک: أختم مع خاتمی، فإن أعش فأنا أحقّ بها، وإن أمت فاتّق الله فی نفسک أّولاً ثم فی، فخلّصنی وکن عند ظنّی بک. أخرج رحمک الله الدّنانیر الّتی إستفضلتها((4)) من بین النّقدین من حسابنا((5)) و هی بضعة عشر دیناراً و إستردّ من قبلک فإنّ الزّمان أصعب ممّا کان، وحسبنا الله ونعم الوکیل!».((6))

٢٧- توقیع امام(علیه السلام) به مردی از بلخ:

قال الصّدوق وغیره: حدثنا أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عن أبی حامد المراغیّ عن محمّد بن شاذان بن نعیم، قال: بعث رجل من أهل بلخ بمالٍ و

ص: 656


1- همان: ندارد.
2- دلائل، الرّجا؛ الخرائج: من الوفاة.
3- دلائل: بالجفرة.
4- همان: نقصتها.
5- همان: ندارد.
6- کمال الدّین، ٢/٤٨٧؛ دلائل الإمامة، ٢٨٧؛ الخرائج ٣/١١١٦- ١١١٧.

رقعةٍ لیس فیها کتابة قد خطّ فیها صبعة کما تدور من غیر کتابة، وقال للرسول: إحمل هذا المال فمن أخبرک بقصّته و أجاب عن الرّقعة فأوصل إلیه المال، فصار الرجل إلی العسکر و قد قصد جعفراً وأخبره الخیر، فقال له جعفر: تقرّ بالبداء؟ قال الرّجل: نعم قال له: فإنّ صاحبک قد بدا له وأمرک أن تعطینی المال، فقال له الرّسول: لا یقنعنی هذا الجواب فخرج من عنده وجعل بدور علی أصحابنا، فخرجت الیه رقعة قال:

«هذا مال قد کان غرّر به و کان فوق صندوق فدخل اللصوص البیت و أخذوا ما فی الصّندوق وسلّم المال».((1))

و ردّت علیه الرّقعة وقد کتب فیها:

«کما تدور وسألت الدّعاء فعل الله بک وفعل».((2))

٢٨- توقیع امام(علیه السلام) به أبوالقاسم بن أبی حلیس:

قال الصّدوق: حدثنی أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، قال حدثنی أبوالقاسم بن أبی حلیس، قال: مات لی غریم، فکتبت أستأذن فی الخروج إلی ورثته بواسط و قلت أصیر إلیهم حدثان موته لعلیّ أصل إلی حقّی فلم یؤذن لی، ثمّ کتبت ثانیةً فلم یؤذن لی،ثم کتبت ثانیة فلم یؤذن لی، فلمّا کان بعد سنتین

ص: 657


1- کمال الدّین، ٢/٤٨٨- ٤٨٩؛ مستدرک الإمامة، ١٤١- ١٤٢؛ دلائل الإمامة، صص ٢٨٧- ٢٨٨؛ الخرائج، ٣/١١٣٠.
2- همان.

کتب إلی إبتداء:

«صر الیهم».((1))

فخرجت إلیهم فوصل إلی حقّی.

قال أبوالقاسم: وأصل أبو رمیس عشرة دنانیر الی حاجز فنسیها حاجز أن یوصلها، فکتب إلیه إبتداء:

«تبعث بدنانیر أبو رمیس».((2))

قال: وکتب رجلٌ من ربض حمید یسأل الدّعاء فی حمل له فورد علیه:

«الدعاء فی الحمل قبل الأربعة أشهر وستلد أنثی».((3))

٢٩- توقیع دیگری از امام(علیه السلام) به أبو القاسم بن أبی حلیس:

قال الصّدوق:((4)) أبوالقاسم بن أبی حلیس، قال: کتبت فی إنفاذ خمسین دیناراً لقوم مؤمنین منها عشرة دنانیر لإبنة عمّ لی لم تکن من الإیمان علی شیء، فجعلت إسمها آخر الرّقعة والفصول، ألتمس بذلک الدّلالة فی ترک الدّعاء فخرج فی فصول المؤمنین:

ص: 658


1- کمال الدّین، ٢/٤٩٣- ٤٩٤.
2- همان.
3- همان.
4- سلسله اسناد حدیث: حدثنی أبی رضی الله عن سعد بن عبدالله، قال: حدَّثنی أبو القاسم بن أبی حلیس... ادامه ی حدیث.

«تقبّل الله منهم وأحسن إلیهم وأثابک((1))»((2))

قال: وکتب محمّد بن کشمرد یسأل الدّعاء أن یجعل إبنه أحمد من أمّ ولده فی حلّ، فخرج:

«و الصّقری أحلّ الله له ذلک».((3))

فأعلم(علیه السلام) أنّ کنیته أبو الصّقر.

٣٠- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن اسحاق اشعری:

قال الصّدوق: حدثنی أبی رضی الله عنه، قال: حدثنی سعد بن عبدالله قال: حدثنیعلی بن محمّد بن إسحاق الأشعری قال: کانت لی زوجة موالی قد کنت هجرتها دهراً فجاءتنی فقالت: إن کنت قد طلّقتنی فأعلمنی، فقلت لها: لم أطلّقک و نلت منها فی هذا الیوم فکتبت إلی بعد أشهر تدّعی أنّها حامل، فکتبت فی أمرها وفی دار کان صهری أوصی بها للغریم(علیه السلام) أسأل أن یباع منّی و أن ینجّم علی ثمنها، فورد الجواب فی الدّار:

«قد أعطیت ما سألت».((4))

وکفّ عن ذکر المرأة والحمل، فکتبت إلی المرآة بعد ذلک تعلمنی أنها کتبت

ص: 659


1- الخرائج: أنابک.
2- کمال الدّین، ٢/٤٩٤؛ الخرائج والحرائج، ٢/٦٩١.
3- کمال الدّین، ٢/٤٩٥
4- کمال الدّین، ٢/٤٩٧- ٤٩٨.

بباطل وأنّ الحمل لاأصل والحمد الله ربّ العالمین.

٣١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی تعدادی از شیعیان که اجازه ورد خواسته بودند:

قال الصّدوق و الطّوسی((1)) قال: حدّثنی أبوجعفر المروزی، عن جعفر بن عمرو، قال: حدیث إلی العسکر و أمّ أبی احمد فی الحیاة و معی جماعة، فوافینا العسکر، فکتب أصحابی یستأذنون فی الزّیارة من داخل بإسم رجل رجل، فقلت: لا تثبتوا إسمی فإنّی لا أستأذن، فتوکوا إسمی، فخرج الإذن:

«أدخلو((2)) ومن((3)) أبی أن! یستأذن».((4))

٣٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی جعفر بن حمدان:

قال الصّدوق:((5)) قال: وکتب جعفر بن حمدان: فخرجت إلیه هذه المسائل، إستحللت بجاریة وشرطت علیها أن لا أطلب ولدها و لا ألزمها منزلی، فلمّا أتی لذلک مدّة قالت لی: قد حبلت، فقلت لها: و لا أعلم أنّی طلبت منک الولد: ثم غبت و انصرفت وقد أتت بولد ذکر فلم أُنکره و لا قطعت عنها الإجراء و النّفقة، ولی ضیعة قد کنت قبل أن تصیر إلی هذه المرأة سبّلتها علی وصایای و علی سائر

ص: 660


1- حدّثنا أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، قال... ادامه ی حدیث.
2- الغیبة، أدخل.
3- همان: لم.
4- کمال الدّین، ٢/٤٩٨؛ الغیبة، ص ٣٤٣.
5- حدّثنا أبی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله، قال... ادامه ی حدیث.

ولدی علی أنّ الأمر فی الزّیادة و النّقصان منه إلی أیّام حیاتی، وقد أتت هذه بهذا الولد، فلم ألحقه فی الوقت المتقدّم المؤیّد و أوصیت إن حدث بی حدث الموت أن یجری علیه مادام صغیراً فإذا کبر أعطی من هذه الضّیعة جملة مائتی دینار غیر مؤید و لا یکون له و لا لعقبه بعد إعطائه ذلک فی الوقت شیء، فرأیک أعزّک الله فی إرشادی فیما عملته و فی هذا الولد بما أمتثله والدّعاء لی بالعافیة و خیر الدّنیا والآخرة؟ جوابها:

«و أمّا الرّجل ألذی إستحلّ بالجاریة وشرط علیها أن لا یطلب ولدها فسبحان من لا شریک له فی قدرته، شرطه علی الجاریة شرط علی الله عزّ وجلّ هذه مالا یؤمن أن یکون، و حیث عرف فی هذا الشّک ولیس یعرف الوقت ألذی أتاها فیه فلیس ذلک بموجب البراءة فی ولده، وأمّا إعطاء المائتی دینار وإخراجه [إیّاه وعقبه] من الوقف فالمال ماله فعل فیه مار أراد».((1))

٣٣- توقیع امام(علیه السلام) به یکی از شیعیان:

قال الصّدوق:((2)) قال: وقال أبو العباس الکوفی: حمل رجل مالاً لیوصله و أحبّ أن یقف علی الدّلالة: فوقّع(علیه السلام):

«إن إسترشدت أرشدت وإن طلبت وجدت، یقول لک مولاک:

ص: 661


1- کمال الدّین، ٢/٥٠٠.
2- حدّثنا أحمد بن یحیی العطّار رضی الله عنه: قال حدثنا أبی، قال: حدّثنا محمّد بن شاذان بن نعیم الشاذانی، قال... ادامه ی حدیث.

إحمل ما معک».((1))

قال الرّجل: فأخرجت ممّا معی ستّة دنانیر بلا وزن و حملت الباقی، فخرج التّوقیع:

«یا فلان ردّ الستّة دنانیر التی أخرجتها بلا وزن ووزنها ستّة دنانیر و خمسة دوانیق وحبّة و نصف».((2))

قال الرّجل: فورنت الدّنانیر فإذا هی کما قال(علیه السلام):

٣٤- توقیع امام(علیه السلام) به أبی العباس أحمد بن خضر بن أبی صالح خجندی:

قال الصّدوق والطّوسی: حدثنا أبومحمّد عمّار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنّی رضی الله عنه قال: حدّثنا أبو العباس أحمد بن الخضر بن أبی صالح الخجندیّ رضی الله عنه عن أنّه خرج إلیه من صاحب الزمان(علیه السلام) توقیع بعد أن کان أغری بالفحص و الطّلب وسارعن وطنه لیتبیّن له ما یعمل علیه، وکان نسخة التّوقیع:

«من بحث فقد طلب، ومن طلب فقد دلّ((3)) ومن دلّ((4)) فقد أشاط، ومن أشاط فقد أشرک».((5))

قال: فکفّ عن الطّلب و رجع.

ص: 662


1- کمال الدّین،٢/٥٠٩.
2- همان.
3- الغیبة: ذلّ.
4- الغیبة: ذلّ.
5- کمال الدّین، ٢/٥٠٩؛ الغیبة، ٣٢٣.

٣٥- توقیع امام(علیه السلام) به شیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان عمری، به سبب فوت پدرش:

قال الصّدوق و غیره:((1)) قال عبدالله بن جعفر الحمیّری: وخرج التّوقیع الی الشّیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ فی التّعزیة بأبیة رضی الله عنهما، فص فصل من الکتاب:

«إنّا لله و إنّا إلیه راجعون تسلیماً لأمره و رضاه((2)) بقاضئه، عاش أبوک سعیداً ومات حمیداً فرحمه الله و ألحقه بأولیائه و موالیه علیهم السلام ، فلم یزل مجتهداً فی أمرهم، ساعیاً فیما یقرّ به إلی الله عزّ وجلّ والیهم، نضّرالله وجهه وأقاله عثرته».

وفی فصل آخر:

«أجزل الله لک الثّواب و أحسن لک العزاء رزئت ورزئنا وأوحشک فراقه وأوحشنا، فسره الله فی منقلبه و کان من کمال سعادته أن رزقه الله عزّوجلّ ولداً مثلک یخلفه من بعده، و یقوم مقامه بأمره، و یترحّم علیه، و أقول: الحمد لله، فإنّ الأنفس طیبة بمکانک و ما جعله الله عزّوجلّ فیک و عندک، أعانک الله قوّاک و عضدک و وفّقک، و کان الله ولیاً

ص: 663


1- الخرائج نامه چنین آمده است. «عاش أبوک سعیداً، و مات حمیداً، أجزل الله لک الثّواب، زرئت و رزئنا و أوحشک و أوحشنا و من کمال سعادته أن رزقه الله ولداً مثلک، یقوم مقاصد و أقول: إن الأنفس طیبة لمکانک».
2- الغیبة و الإحتجاج: رضیً.

و حافظاً و راعیاً و کافیاً و معیناً».((1))

٣٦- توقیع امام(علیه السلام) به عمری وپسرش رضی الله عنهما:

قال الصّدوق: قال سعد بن عبدالله، خرج إلی العمریّ و إبنه رضی الله عنهما:

«وفّقکما الله لطاعته، وثبتکما علی دینه، و أسعد کما بمرضاته، إنتهی الینا ما ذکرتما أنّ المیثمی أخبرکما عن المختار و مناظراته من لقی و إحتجاجه بأنّه لا خلف غیر جعفر بن علی و تصدیقه إیّاه و فهمت جمیع ما کتبتما به ممّا قال أصحابکما عنه و أنا أعوذ بالله من العمی بعد الجلاء، و من الضّلالة بعد الهدی، و من موبقات الأعمال و مردیات الفتن، فإنّه عزّ وجلّ یقول: {أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ}،((2)) کیف یتساقطون فی الفتنة، و یتردّدون فی الحیرة، و یأخذون یمیناً و شمالاً، فإرقوا دینهم، أم إرتابوا، أم عاندوا الحقّ، أم جهلوا ما جائت به الروایات الصّادقة والأخبار الصّحیحة، أ و علموا ذلک فتناسوا و ما یعلمون إنّ الارض لا تخلوا من حجّة إما ظاهراً وإمّا معموراً.

أ و لم یعلموا إنتظام أئمّهم بعد نبیهم(صلی الله علیه و آله) واحداً بعد واحد إلی أن أفضی الأمر بأمر الله عزّ وجلّ الی الماضی- یعنی الحسن بن علیّ علیهم السلام - فقام مقام آبائه علیهم السلام یهدی إلی الحق و إلی طریق مستقیم، کانوا نوراً

ص: 664


1- کمال الدّین، ٢/٥١٠؛ الغیبة، ٣٦١؛ الإحتجاج، ٢/٣٠٠- ٣٠١؛ الخرائج، ٣/١١١٢.
2- العنکبوت، / ١.

ساطعاً و شهاباً لامعاً، و قمراً زاهراً، ثم إختیار الله عزّ وجلّ له ما عنده فمضی علی منهاج آبائه علیهم السلام حذوا النّعل علی عهده عهده، و وصیة أوصی بها إلی وصیّ ستره اله عزّ وجلّ بأمره الی غایة و أخفی مکانه بمشیئة للقضاء السابق و القدر النّافذ، وفینا موضعه، و لنا فضله، و لوقد أذن الله عزّ وجلّ فیما قد منعه عنه و أزال عنه ما قد جری به من حکمه لأراهم الحقّ ظاهراً بأحسن حلیة، و أبین دلالة، و أوضح علامة، ولأبان عن نفسه و قام بحجته و لکن أقدار الله عزّ وجلّ لا تغالب و إرادته لا تردّ وتوفیقه لایسبق، فلیدع و اعنهم إتباع الهوی ولیقیموا علی أصلهم ألذی کانوا علیه، و لا یبحثوا عمّا ستر عنهم فیأثموا، ولا یکشفوا ستر الله عزّ وجلّ فیندموا، و لیعلموا أنّ الحقّ معنا و فینا، لا یقول ذلک سوانا إلاّ کذّاب مفتر، و لا یدّعیه غیرنا إلاّ ضالٌ غویٌ، فلیقتصروا منّا علی هذه الجملة دون التّفسیر، و یقنعوا من ذلک بالتّعریض دون التّصریح إن شاء الله».((1))

٣٧- آخرین توقیع امام(علیه السلام) به شیخعلی بن محمّد سمری رضی الله عنه:

قال الصّدوق وغیره: حدّثنا ابومحمّد الحسن بن أحمد المکتب، قال: کنت بمدینة السّلام.((2)) فی السنّة الّتی توفّی فیها الشّیخعلی بن محمّد السمرّی -قدس

ص: 665


1- کمال الدّین، ٢ /٥١٠- ٥١١.
2- مدینة السلام: بغداد. *- صدوق وفات علی بن محمّد سمری را نیمه ی شعبان سال ٣٢٨ه- ق نوشته است. [کمال الدّین، ٢/٥٠٣] و طوسی وفات او را نیمه ی شعبان سال ٣٢٩ه- ق نوشته است. [الغیبة، ٣٩٤] و چون ین توقیع ٦ روز قبل از فوت سمری از امام(علیه السلام) رسیده است. پس تاریخ نگارش ین توقیع نهم شعبان سال ٣٢٨ه- ق [به قول صدوق] یا نهم شعبان سال ٣٢٩ ه- ق [به قول طوسی] است.

الله روحه- فحضرته قبل وفاته بأیّام* فأخرج إلی النّاس توقیعاً نسخته.

«بسم الله الرحمن الرحیم یاعلیّ بن محمدّ السمریّ أعظم الله أجر إخوانک فیک فإنّک می ت مابینک و بین ستّة أیّام فاجمع أمرک ولا توص إلی أحد یقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبة الثّانیة فال ظهور إلاّ بعد إذن الله عزّ وجلّ وذلک بعد طول الأمد وقسوة القلوب، و إمتلاء الأرض جوراً، وسیأتی شیعتی من یدّعی المشاهدة، أ لافمن إدّعی المشاهدة قبل خروج السّفیانیّ و الصّیحة فهو کاذب مفتر، ولا حول ولاقوة إلاّ بالله العلیّ العظیم».((1))

قال: فنسخنا هذا التّوقیع وخرجنا من عنده، فلّما کان الیوم السّادس عدنا إلیه وهو یجود بنفسه، فقیل له: من وصیّک من بعدک فقال: لله أمر هوبالغه، ومضی رضی الله عنه فهذا آخر کلام سمع منه.

٣٨- پاسخ امام(علیه السلام) به سؤالات محمّد بن جعفر اسدی، بدست محمّد بن عثمان عمری:

قال الصّدوق: حدثنا محمّد بن أحمد الشّیبانی، وعلی بن أحمد بن الدقّاق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدّب، وعلی بن عبدالله الوّراق رضی الله عنهم، قالوا: حدّثنا أبو الحسن محمّد بن جعفر الأسدی رضی الله عنه، قال: کان فیما و رد علی من الشّیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان قدس الله روحه- فی جواب

ص: 666


1- کمال الدّین، ٢/٥١٦؛ غیبة الطّوسی، ٣٩٥؛ الخرائج، ٣/١١٢٩؛ الإحتجاج، ٢/٢٩٧؛ إعلام الوری، ص ٤١٧.

مسائلی إلی صاحب الزّمان(علیه السلام):

«((1)) أمّا ما سألت عنه من الصّلاة عند طلوع الشّمس وعند غروبها فلئن کان کما یقولون! إنّ الشّمس تطلع بین قرنی الشّیطان و تغرب بین قرنی الشّیطان فما أرغم أنف الشّیطان((2)) أفضل من الصّلاة، فصلّها و أرغم((3)) أنف الشّیطان. !

وأمّا ما سألت عنه من أمر الوقف علی ناحیتنا وما یجعل لنا ثم یحتاج إلیه صاحبه، فکلّ ما لم یسلّم فصاحبه فیه بالخیار، و کلّ ما سلّم فلا خیار فیه لصاحبه، إحتاج إلیه صاحبه أو لم یحتجّ، إفتقر إلیه أو إستغنی عنه.

و أمّا ما سألت عنه من أمر من یستحلّ ما فی یده من أموالنا و یتصرّف فیه تصرّفه فی ماله من غیر أمرنا، فمن فعل ذلک فهو ملعونٌ و نحن خصماؤه یوم القیامة، فقد قال النبی(صلی الله علیه و آله): «المستحل عن عترتی ما حرّم الله ملعونٌ علی لسانی و لسان کلّ نبیّ». فمن ظلمنا کان من جملة الظّالمین، و کان لعنة الله علیه لقوله تعالی:{أَن لَّعْنَةُ الله عَلَی الظَّالِمِینَ}.((4))

و أما ما سألت عنه من أمر المولود ألذی تنبت غلفته بعد ما یختن

ص: 667


1- الإحتجاج: یقول النّاس.
2- همان: شیء.
3- همان: الشّیطان أنفه.
4- الأعراف / ٤4.

هل یختن مرّة أخری؟ فإنّه یجب أن یقطع غلفته فإنّ الأرض تضج إلی الله عّز وجلّ من بول الأغلف أربعین صباحاً.

و أمّا ما سألت عنه من أمر المصلی و النّار و الصّورة و السّراج بین یدیه هل تجوز صلاته فإنّ الناس إختلفوا فی ذلک قبلک، فإنّه جائز لمن لم یکن من أولاد عبدة الأصنام أو عبدة النّیران أن یصلیّ و النّار و الصّورة و السّراج بنی یدیه، و لا یجوز ذلک لمن کان من أولاد عبدة الأصنام((1)) و النّیران.

و أمّا ما سألت عنه من أمر الضّیاع التی لنا حیتنا هل یجوز القیام بعمارتها و أداء الخراج منها و صرف ما یفضل من دخلها إلی النّاحیة احتساباً للأجر و تقرباً الینا((2)) فلا یحلّ لأحد أن یتصرّف من مال غیره بغیر إذنه فکیف یحلّ ذلک فی مالنا، من فعل((3)) شیئاً من ذلک من غیر أمرنا. ! فقد إستحلّ منّا ما حرم علیه، ومن أکل من أموالنا شیئاً فإنّما یأکل فی بطنه ناراً وسیصلی سعیراً.

و أمّا ما سألت عنه من أمر الرجل ألذی یجعل لنا حیتنا ضیعة و یسلّمها من قیم یقوم بها و یعمرها و یؤدّی من دخلها خراجها و مؤونتها و یجعل ما یبقی((4)) من الدّخل لنا حیتنا، فإنّ ذلک جائز لمن جعله صاحب الضّیعة قیماً علیها، إنّما لا یجوز ذلک لغیره.

ص: 668


1- الإحتجاج: الأوثان.
2- همان: إلیکم.
3- همان: ذلک بغیر أمرنا.
4- همان: بقی.

و أمّا ما سألت عنه من أمر الثِّمار من أموالنا یمّربها((1)) المارّ فیتناول منه و یأکله هل یجوز ذلک له؟ فإنّه یحلّ له أکله ویحرم علیه حمله».((2))

٣٩- توقیع امام(علیه السلام) به ابوالحسین اسدی:

قال الصّدوق و غیره: حدّثنا أبوجعفر محمّد بن محمّد الخزاعی رضی الله عنه، قال: حد أبوعلی بن أبی الحسین الأسدی، عن أبیه رضی الله عنه، قال: و رد علی توقیع من الشّیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ، قدس الله روحه- إبتداء لم یتدّمه سؤال:

«بسم الله الرحمن الرحیم لعنة الله و الملائکة و الناس أجمعین علی من إستحلّ من ما لنا درهماً».((3))

قال أبو الحسن الأسدی رضی الله عنه: فوقع فی نفسی أنّ ذلک فیمن إستحلّ من مال النّاحیة درهماً دون من أکل منه غیر مستحلّ له. و قلت فی نفسی: إنّ ذلک فی جمیع من إستحلّ محرّماً، فأیّ فضل من ذلک للحجة(علیه السلام) علی غیره؟ قال: فوالّذی بعث محمّداً بالحقّ بشیراً لقد نظرت بعد ذلک فی التّوقیع فوجدته قد إنقلب إلی ما وقع فی نفسی:

«بسم الله الرّحمن الرحیم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین علی

ص: 669


1- همان: به.
2- کمال الدّین، ٢/٥٢٠- ٥٢١؛ الإحتجاج، ٢/٢٩٨- ٣٠٠.
3- کمال الدّین، ٢/٥٢٢؛ الخرائج، ٣/١١١٨؛ الإحتجاج، ٢/٣٠٠.

من أکل من مالنا درهماً حراماً».((1))

قال أبو جعفر محمّد الخزاعیّ: أخرج إلینا أبوعلی بن أبی الحسین الأسدیّ هذا التّوقیع حتّی نظرنا إلیه وقرأناه.

٤٠- توقیع امام(علیه السلام) به شیعیان در پاسخ ابن أبی غانم قزوینی:

قال الطّوسی و الطّبرسی: أخبرنی جماعة، عن أبی محمّد التّلعکبریّ، عن أحمد بن علی الرازیّ، عن الحسین بن علی القمی، قال: حدثنی محمّد بن علی بن بنان الطلحیّ الآبی، عنعلی بن محمّد بن عبدة النّیسابوری، قال: حدثنیعلی بن إبراهیم الرازیّ، قال: حدّثنی الشّیخ الموثوق((2)) به، بمدینة السّلام، قال: تشاجر إبن أبی غانم القزوینی و جماعة من الشّیعة فی الخلف، فذکر إبن أبی غانم أنّ أبا محمّد(علیه السلام) مضی و لا خلف له، ثم إنّهم کتبوا فی ذلک کتاباً و أنفذوه إلی النّاحیة، وأعلموه بما تشاجروا فیه، فورد جواب کتابهم بخطّه علیه وعلی آبائه السّلام:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم عافانا الله وإیّاکم من الضّلالة((3)) والفتن، و هب لنا و لکم روح الیقین، و أجارنا و إیّاکم من سوء المنقلب أنّه أنهی إلی إرتباب جماعة منکم فی الدین، و ما دخلهم من الشّک و الحیرة فی ولاة أمورهم فغّمنا ذلک لکم لا لنا، و ساءنا فیکم لا فینا، لأنّ الله معنا و لا فاقة بنا إلی غیره، و الحق معنا فلن یوحشنا من قعد عنّا، و نخن

ص: 670


1- کمال الدّین، ٢/٥٢٢؛ الخرائج، ٣/١١١٨؛ الإحتجاج، ٢/٣٠٠.
2- الشّیخ الموثوق همان شیخ محمّد بن عثمان عمری است. [الإحتجاج، ٢/٢٧٨].
3- الإحتجاج: نیست.

صنائع ربّنا، و الخلق بعد صنائعنا.

یا هؤلاء! مالکم فی الریب تتردّون، و فی الحیرة تنعکسون؟ أو ما سمعتم الله عزّوجلّ یقول: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ الله وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ}((1)) أو ما علمتم ما جاءت به الآثار مما یکون ویحدث فی أئمتکم عن((2)) الماضین والباقین منهم علیهم السلام ((3)) أوما رأیتم کیف جعل الله لکم معاقل تأوون الیها، وأعلاماً تهتدون بها من لدن آدم(علیه السلام) إلی أن ظهر الماضی(علیه السلام)، کلّما غاب علم بدا علم، و إذا أفل نجم طلع نجم؟ فلمّا قبضه الله إلیه ظننتم أن الله تعالی أبطل دینه، و قطع السبّب بینه و بین خلقه، کلاّ ما کان ذلک و لا یکون حتی تقوم السّاعة، و یظهر أمر الله سبحانه وهم کارهون.

و إنّ الماضی(علیه السلام) مضی سعیداً فقیداً علی منهاج آبائه علیهم السلام حذو النّعل بالنّعل، وفینا وصیته وعلمه، و((4)) من هو ! خلفه ومن هویسدّ مسدّه، لا ینازعنا موضعه إلاّ ظالم آثم، ولا یدّعیه دوننا إلاّ جاحد کافر، ولولا أنّ أمرالله تعالی لا یغلب، وسره لا یظهر ولایعلن، لظهر لکم من حقّنا ما تبیّن((5)) منه عقولکم، ویزیل شکوککم((6))، لکنّه ما شاء الله کان،

ص: 671


1- النّساء/٥9.
2- إحتجاج: علی.
3- همان: ندارد.
4- همان: منه.
5- همان: تبتز.
6- همان: شکوکم.

ولکلّ أجل کتاب.

فاتقو الله و سلّموا لنا، وردّوا الأمر الینا، فعلینا الإصدار کما کان منّا الإیراد، ولاتحاولوا کشف ما غطیّ عنکم و لا تمیلوا عن الیمین، و تعدلوا إلی الشّمال،((1)) و إجعلوا قصدکم الینا بالمودّة علی السنة الواضحة، فقد نصحت لکنّ، و الله شاهد علی و علیکم، و لولا ما عندنا من محبة صلاحکم((2)) و رحمتکم، و الإشفاق علیکم، لکنّا عن مخاطبتکم فی شغل فیما((3)) قد إمتحنّا به من منازعة الظالم العتل الضّال المتتابع فی غیّه، المضادّ لرّبه، الدّاعی((4)) ما لیس له، الجاحد حقّ من إفترض الله طاعته، الظّالم الغاصب.

و فی إبنة رسول الله(صلی الله علیه و آله) لی((5)) أسوة حسنة و سیردی((6)) الجاهل رادءة.((7)) عمله، و سیعلم الکافر لمن عقبی الدّار، عصمنا الله و إّیاکم من المهالک و الأصواء، و الآفات و العاهات کلّها برحمته، فإنّه ولی ذلک و القادر علی ما یشاء و کان لنا و لکم ولیاً و حافظاً، و السّلام علی جمیع الأوصیاء و الأولیاء المؤمنین و رحمة الله و برکاته، و صلی الله علی

ص: 672


1- همان: الیسار.
2- همان: صاحبکم.
3- همان: ممّا.
4- همان: المدّعی
5- همان إلی.
6- همان: سیتردّی.
7- همان: رداء.

محمّد و آله وسلم تسلیماً».((1))

٤١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی عمویش جعفر بن علی، به احمد بن اسحاق بن سعد اشعری:

قال الطّوسی و الطّبرسی: عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی رضی الله عنه، عن سعد بن عبدالله الأشعری قال: حدّثنا الشّیخ الصّدوق أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری رحمه الله، انّه جاءه بعض أصحابنا یعلّمه أنّ جعفر بن علی کتب إلیه کتاباً یعرفه فیه نفسه، و یعلّمه أنّه القیّم بعد أخیه و أنّ عنده من علم الحلال و الحرام ما یحتاج إلیه وغیر ذلک من العلوم کلّها.

قال أحمد بن إسحاق: فلّما قرأت الکتاب، کتبت إلی صاحب الزّمان(علیه السلام) و صیرّت کتاب جعفر فی درجة: فخرج الجواب إلی فی ذلک:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم أتانی کتابک أبقاک الله، و الکتاب ألذی أنفذته درجه و أحاطت معرفتی بجمیع ما تضمّنه علی إختلاف ألفاظه، و تکرر الخطأ فیه، و لو تدبرّته لوقفت علی بعض ما وقف علیه منه، و الحمد الله ربّ العالمین حمداً لاشریک له علی إحسانه الینا، و فضله علینا، أبی الله عزّ وجلّ للحق إلاّ إتماماً، و للباطل إلاّ زهوقاً، و هو شاهد علی بما أذکره، ولی علیکم بما أقوله، إذا إجتمعنا لیوم لا ریب فیه ویسألنا عمّا نحن فیه مختلفون، إنّه لم یجعل لصاحب الکتاب علی المکتوب إلیه، و لا علیک و لا علی أحد من الخلق جمیعاً

ص: 673


1- الغیبة، صص ٢٨٥- ٢٨٧؛ الإحتجاج، ٢/٢٧٨- ٢٧٩.

إمامة مفترضة، و لا طاعة و لاذمّة، و سأبیّن لکم جملة تکتفون بها إن شاء الله تعالی.

یا هذا یرحمک الله إن الله تعالی لم یخلق الخلق عبثاً، ولا أهملهم سدی، بل خلقهم بقدرته، وجعل لهم أسماعاً وأبصارعاً وقلوباً وألباباً،((1)) ثم بعث الیهم((2)) النّبیّین علیهم السلام مبشرین ومنذرین، یأمرونهم بطاعته وینهونهم عن معصیته، ویعرّفونهم ماجهلوه من أمر خالقهم ودینهم، وأنزل علیهم کتاباً، وبعث الیهم ملائکة یأتین((3)) بینهم وبین من بعثهم إلیهم بالفضل ألذی جعله لهم علیهم، وما آتاهم من الدلائل الظاهرة والبراهین الباهرة، والآیات الغالبة.

فمنهم من جعل النّار علیه برداً و سلاماً و إتّخذه خلیلاً، و منهم من کلّمة تکلیماً و جعل عصاه ثعباناً مبیناً، و منهم من أحی الموتی بإذن الله، و أبرأ الأکمه و الأبرص بإذن الله، و منهم من علمه منطق الطّیر و أوتی من کلّ شیء، ثم بعث محمّد(صلی الله علیه و آله) رحمة للعالمین، و تممّ به نعمته، و ختم به أنبیاءه، و أرسله إلی النّاس کافّة، و أظهر من صدقه ما أظهر، و بیّن من آباته و علاماته ما بین.

ثم قبضه(صلی الله علیه و آله) حمیداً فقیداً سعیداً، و جعل الأمر[من] بعده إلی أخیه و إبن عمّه و وصیّه و وارثهعلی بن أبی طالب(علیه السلام) ثم إلی الأوصیاء

ص: 674


1- إحتجاج ألباً.
2- همان: ندارد.
3- همان: و باین.

من ولده واحداً واحداً، أحیی بهم دینه، و أتمّ بهم نوره وجعل بینهم و بین إخوانهم((1)) و بنی عمّهم و الأدنین من ذوی أرحامهم فرقانا((2)) بیناً یعرف((3)) به الحجة من المحجوع، والإمام من المأموم.

بأن عصمهم من الذنوب، و برأهم من العیوب، و طهرّهم من الدّنس، و نزّهم من اللّبس، و جعلهم خزّان علمه، و مستودع حکمته، و موضع سرّه، و أیّدهم بالدّلائل، و لولا ذلک لکان النّاس علی سواء و لا دعیّ أمر الله عزّ وجلّ کلّ واحد، و لما عرف الحق من الباطل، و لا((4)) العالم من الجاهل. !

و قد ادّعی هذا المبطل المفتری علی الله الکذب بما إدّعاه، فلا أدری بأیّة حالة هی له رجاء أن یتمّ دعواه، أبفقه((5)) فی دین الله؟ فو الله ما یعرف حلالاً من حرام و لا یفرق بین خطا و صواب، أم یعلم فیما یعلم حقاً من باطل، و لا محکماً من متشابه ولا یعرف حدّ الصّلاة، و وقتها، أم بورع فالله شهید علی ترکه الصّلاة الفرض أربعین یوماً، یزعم ذلک لطلب الشّعودة، و لعلّ خبره قد تأدیّ إلیکم، وهاتیک ظروف مسکره منصوبة، و آثار عصیانه لله عزّ وجلّ مشهورة قائمة، أم بآیة فلیأت بها، أم بحجّة فلیقمها، أم بدلالة فلیذکرها.

ص: 675


1- همان:إخوتهم..
2- همان: فرقاً
3- همان: تعرف.
4- همان: و لا العلم من الجهل.
5- همان بفقه.

قال الله عزّ وجل فی کتابه: {بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ} {حم} {تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ} {مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّی وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ} {قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ الله أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ} {وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُو مِن دُونِ الله مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَومِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ} {وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ}((1)) فالتمس تولی الله توفیقک من هذا الظّالم ما ذکرت لک، و إمتحنه وسله((2)) عن آیة من کتاب الله یفسرها أو صلاة فریضة یبین حدودها و ما یجب فیها، لتعلم حاله و مقداره، و یظهر لک عواره و نقصانه، و الله حسیبه.

حفظ الله الحق علی أهله، وأقرّه فی مستقرّه، و قد أبی الله عزّ وجلّ أن تکون الإمامة فی أخوین بعد((3)) الحسن و الحسین علیهم السلام و إذا أذن الله لنا فی القول ظهر الحقّ، و إضمحلّ الباطل، و إنحسر عنکم، و إلی الله أرغب((4)) فی الکفایة، و جمیل الصّنع والولایة، و حسبنا الله و نعم الوکیل و صلّی الله علی محمّد وآل محمّد».((5))

ص: 676


1- الأحقاف / ١- ٦.
2- إحتجاج: إسأله.
3- همان: إلاّ فی.
4- همان: راغب.
5- الغیبة، صص ٢٨٧- ٢٩٠؛ الإحتجاج، ٢/٢٧٩- ٢٨١.

٤٢- پاسخ امام(علیه السلام) به پرسش شیعیان درباره ی ائمّه علیهم السلام :

قال الطّوسی و الطّبرسی: أخبرنا الحسین بن ابراهیم، عن أبی العبّاس أحمد بن علی بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد الکاتب قال: حدّثنی أبو الحسن أحمد بن محمّد بن تربک الرّهاوی قال: حدّثنی أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه أوقال أبوالحسن(علیّ بن) أحمد الدلال القمیّ، قال: إختلف جماعة من الشِّیعة فی أنّ الله عزّ وجلّ فوّضّ الی الأئمة صلوات الله علیهم أن یخلقوا أویرزقوا؟ فقال قوم هذا محال لایجوز علی الله تعالی، لأنّ الأجسام لا یقدر علی خلقها غیر الله عزّ وجلّ و قال آخرون بل الله تعالی أقدر الئمة علی ذلک و فوّضه إلیهم فخلقوا و رزقوا و تنازعوا فی ذلک تنازعاً شدیداً. فقال: ما بالکم لا ترجعون الی أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ فتسألونه عن ذلک فیوضح لکم الحقّ فیه فإنّه الطّریق إلی صاحب الأمر عجل الله فرجه، فرضیت الجماعة بأبی جعفر وسلّمت وأجابت إلی قوله، فکتبوا المسألة وأنفذوها الیه، فخرج إلیهم من جهته توقیع نسخته:

«انّ الله تعالی هو ألذی خلق الأجسام وقسّم الأرزاق، لأنّه لیس بجسم و لا حالّ فی جسم، لیس کمثله شیء و هو السّمیع العلیم، و أمّا الائمة علیهم السلام فإنّهم یسألون الله تعالی فیخلق ویسألونه فیرزق، إیجاباً لمسألتهم و إعظاماً لحقّهم»((1))

ص: 677


1- الغیبة، صص ٢٩٣- ٢٩٤؛ الاحتجاج، ٢/٢٨٤- ٢٨٥.

٤٣- پاسخ امام به نامه ی علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، به دست حسین بن روح:

قال الطّوسی وغیره: قال إبن نوح: و حدثنی أبو عبدالله الحسین محمّد بن سورة القمی رحمه الله حین قدم علینا حاجاً، قال حدثنیعلی بن الحسین بن یوسف الصّانع القمی و محمّد بن أحمد بن محمّد الصیّر فی المعروف بإبن الدّلاّل وغیرهما من مشایخ أهل قم أنّعلی بن الحسین بن موسی بن بابویه کانت تحته بنت عمّه محمّد بن موسی بن بابویه فلم یرزق منها ولداً. فکتب إلی الشّیخ أبی القاسم الحسین بن روح رضی الله عنه أن یسأل الحضرة أن یدعوالله أن یرزقه أولاداً فقهاء فجاء الجواب:

«إنک لاترزق من هذه وستملک جاریة دیلمیّة، وترزق منها ولدین فقیهین».((1))

قال: و قال أبو عبدالله بن سورة حفظه الله: و لأبی الحسن بن بابویه رحمه الله ثلاثة أولاد، محمّد و الحسن فقیهان ماهران فی الحفظ، یحفظان مالا یحفظ غیرهما من أهل قم ولهما أخ إسمه الحسین و هو الأوسط مشتغل بالعبادة، و الزّهد، لا یختلط بالنّاس و لا فقه له. قال إبن سورة: کّلما روی أبوجعفر و أبو عبدالله إبنا علی الحسین شیئاً یتعجّب النّاس من حفظهما و یقولون لهما: هذا الشأن خصوصیته لکما بدعوة الإمام لکما، وهذا أمر مستضعفین فی أهل قم.

ص: 678


1- الغیبة، صص ٣٠٨- ٣٠٩؛ الخرائج، ٢/٧٩٠؛ ینابع المؤدة، ص ٥١٨) به نقل از الغیبة» محمّد بن علیّ قمی رجال إبن داوود، ص ١٣٧.

٤٤- اوّلین توقیع امام(علیه السلام) توسط أبی القاسم حسین بن روح رضی الله عنه:

قال الطّوسی: أخبرنی جماعة، عن أبی العباس بن نوح، قال: وجدت بخطّ محمّد بن نفیس فیما کتهب بالأهواز اول کتاب و رد من أبی القاسم رضی الله عنه:

«نعرفه عرفه الله الخیر کلّه و رضوانه و أسعده بالتّوفیق، وقفنا علی کتابه و ثقتنا بما هو علیه و أنّه عندنا بالمنزلة و المحلّ الّذین یسرّانه، زاد الله فی إحسانه إلیه إنّه ولی قدیر، و الحمد لله لا شریک له، و صلی الله علی رسوله محمّد و آله و سلّم تسلیماً کثیراً».((1))

٤٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی مردم قم درباره ی صحت پاسخها:

قال الطّوسی: أخبرنا جماعة، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داوود القمی، قال: وجدت بخطّ أحمد بن إبراهیم النّوبختی و إملاء أبی القاسم الحسین بن روح رضی الله عنه، علی ظهر کتاب فیه جوابات و مسائل من قم یُسأل عنهاهل جوابات الفقیه(علیه السلام)، أو جوابات محمّد بن علی الشلمغانیّ، لانّه حکی عنه أنّه قال: هذه المسائل أنا أجبت عنها، فکتب إلیهم علی ظهر کتابهم:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم قد وقفنا علی هذه الرّقعة وما تضمّنته، فجمیعه جوابنا[عن المسائل] و لا مدخل للمخذول الضّالّ المضلّ المعروف بالعزّ اقریّ لعنة الله فی حرف منه و قد کانت أشیاء خرجت

ص: 679


1- الغیبة، صص ٣٧٢- ٣٧٣.

إلیکم علی یدی أحمد بن بلال وغیره من نظرائه، و کان من إرتدادهم عن الإسلام مثل ما کان من هذا، علیهم لعنة الله وغضبه».((1))

٤٦- پاسخ امام(علیه السلام) به سؤالات فقهی محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری:

قال الطّوسی و الطّبرسی:

«نسخة الدّرج((2)) مسائل محمّد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، «بسم الله الرّحمن الرّحیم أطال الله بقاءک، و أدام عزّک، و تأییدک و سعادتک و سلامتک، و أتم نعمته[علیک] و زاد فی إحسانه الیک، و جمیل مواهبه لدیک، و فضله عندک، و جعلنی من السّوء فداک، و قدّمنی قبلک، الناس یتنافسون فی الدّرجات، فمن قبلتموه کان مقبولاً و من دفعتموه کان وضیعاً، و الخامل من وضعتموه، و نعوذ بالله من ذلک، و ببلدنا أیّدک الله جماعة من الوجوه، یتساوون و یتنافسون فی المنزلة».

و ورد أیّدک الله کتابک الی جماعة منهم فی أمر أمرتهم به من معاویة«ص» وأخرجعلی بن محمّد بن الحسین بن مالک(المعروف) بادوکة و هو ختن«ص» رحمهم الله من بینهم فإغتمّ بذلک وسألنی

ص: 680


1- أحمد بن بلال، احتمالاً تحریف«ابن هلال» است. هرچند ابن بلال نیز از سفرای مذموم است، ولی اسم او محمّد است که کنیهاش أبی ظاهر محمد بن علی ّ بن بلال و أحمد بن هلال العبرتائی الکرخی است که هر دوازمذمومین میباشند. [مصحّح].
2- مجلسی در بحار می گوید: نسخة الدّرج: باهمان نامه نوشته شده و تاشدهای که مردم قم به امام(علیه السلام) نوشته بودند و از صحت پاسخ سؤالات موجود در آن پرسیده بودند و امام(علیه السلام) نوشته بودند: که همه ی آنها صحیح است. [مصحّح].

أیّدک الله أن أعلّمک ما ناله من ذلک، فإن کانت من ذنب أستغفرالله منه، وإن یکن غیر ذلک عرّفته ما یسکن نفسه إلیه إن شاء الله.

التّوقیع: «لم نکاتب إلاّ من کاتبنا».

و قد عودّتنی أدام الله عزّک من تفضلک ما أنت أهل أن تجرینی علی العادة و قبلک أعزّک الله فقهاء، أنا محتجاج إلی أشیاء تسأل لی عنها.

فروی لنا عن العالم(علیه السلام): أنّه سئل عن إمام قوم صلّی بهم بعض صلاتهم وحدثت علیه حادثة کیف یعمل من خلفه؟ فقال: یؤخّر ویقدّم بعضهم ویتم صلاتهم ویغتسل من مسّه.

التوقیع: «لیس علی من نحّاه إلاّ غسل الید، وإذا لم تحدث حادثة تقطع((1)) الصّلاة تممّ صلاته مع القوم».

و روی عن العالم(علیه السلام): أنّ من مسّ مبّتاً بحرارته غسّل یدیه، و من مسّه و قد برد فعلیه الغسل، و هذا الامام فی هذه الحالة لا یکون مسه إلاّ بحرارته، و العمل من ذلک علی ما هو، و لعلّه ینحّیه بثیابه و لا یمسّه، فکیف یجب علیه الغسل؟

التّوقیع: «إذا مسّه علی هذه الحالة، لم یکن علیه إلاّ غسل یده».

و عن صلاة جعفر إذا سها فی التّسبیح فی قیام أو قعود أو رکوع أو سجود و ذکره فی حالة أخری قد صار فیها من هذه الصّلاة، هل یعید ما

ص: 681


1- الإحتجاج:یقطع.

فاته من ذلک التّسبیح فی الحالة التی ذکرها أم یتجاوز فی صلاته؟

التّوقیع: «إذا سها فی حاله من ذلک ثم ذکر فی حالة أخری قضی ما فاته فی الحالة التی ذکره.

و عن المرأة یموت زوجها هل یجوز أن یخرج فی جنازته أم لا؟

التّوقیع: «تخرج فی جنازته».

و هل یجوزلها وهی فی عدّتها أن تزور قبر زوجها أم لا؟

التّوقیع: «تزور قبر زوجها، ولا تبیت عن بیتها».

وهل یجوز لها أن تخرج فی قضاء حق یلزمها أم لا تبرح من بیتها وهی فی عدّتها؟

التّوقیع: «إذا کان حق خرجت وقضته، وإذا کانت لها حاجة لم یکن لها من ینظر فیها خرجت لها حتی تقضی،((1)) و لا تبیت((2)) عن منزلها».

و روی فی ثواب القرآن فی الفرائض وغیرها: أن العالم(علیه السلام) قال: عجباً لمن لم یقرأ فی صلاته: {إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ}(3) کیف تقبل صلاته.

و روی ما زکت صلاة لم یقرأ فیها بقل هوالله أحد.

ص: 682


1- همان: تقضها.
2- همان: إلاّ فی بیتها.
3- القدر/ 1.

وروی أن من قرأ فی فرائضه: {المهزة} أعطی من الدّنیا: فهل یجوز أن یقرأ {المُهمزة} ویدع هذه السور التی ذکررناها؟ مع ما قد روی أنّه لا تقبل صلاة ولا تزکوإلاّ بهما.

التّوقیع: «الثواب فی السور علی ما قد روی، وإذا ترک سورة ممّا فیها الثواب وقرأ: {قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ} و{إِنَّا أَنزَلْنَاهُ} لفضلهما، أعطی ثواب ما قرأ و ثواب السّورة التی ترک، و یجوز أن یقرأ غیر هاتین السّورتین وتکون صلاته تأمّة، ولکن یکون قد ترک الفضل».

و عن و داع شهر رمضان متی یکون؟ فقد اختلف فیه(أصحابنا) فبعضهم یقول: یقرأ فی آخر لیلة منه، وبعضهم یقول: هوفی آخر یوم منه إذا رأی هلال شوّال.

التّوقیع: «العمل فی شهر رمضان فی لیالیه، والوداع یقع فی آخر لیلة منه، فإن((1)) خاف أن ینقص((2)) جعله فی لیلتین».

وعن قول الله عزّ وجلّ {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ}((3)) أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) المعنی به {ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ}((4)) ما هذه القوة {مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ}((5)) ما هذه الطّاعة و أین هی؟ فرأیک أدام الله عزّک

ص: 683


1- الإحتجاج، فإذا.
2- همان: الشّهر.
3- الحاقّة /٤٠؛ التّکویر/١٩.
4- التّکویر/٢٠.
5- التّکویر/٢١.

بالتفضل علی بمسألة من تثق به من الفقهاء عن هذه المسائل، و إجابتی عنها منعماً، مع ما تشرحه لی من أمر محمّد بن الحسین بن مالک المقدم ذکره بما یسکن الیه، و یعتدّ بنعمة الله عنده، و تفضل علی بدعاء جامع لی و لإخوانی للدّنیا و الآخرة فعلت مثاباً إن شاء الله تعالی.

التّوقیع: «جمع الله لک ولإخوانک خیر الدّنیا و الآخرة».

أطال الله بقاءک، و أدام عزّک و تأییدک و کرامتک و سعادتک و سلامتک، و أتمّ نعمته علیک، و زاد فی إحسانه الیک، و جمیل مواهبه لدیک، و فضله عندک، و جعلنی من کلّ سوء و مکروه فداک، و قدّمنی قبلک، الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد آله أجمعین».((1))

٤٧- پاسخهای امام(علیه السلام) به پرسشهای فقهی محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری:

قال الطّوسی و الطّبرسی:

«فرأیک أدام الله عزّک فی تأمل رقعتی، و التّفضّل بما یسّهل لأضیفه الی سائر أیادیک علی، و إحتجت أدام الله عزک أن تسأل لی بعض الفقهاء عن المصلی إذا قام من التشهد الأوّل للرکعة الثّالثة، هل یجب علیه أن یکبّر؟ فإنّ بعض أصحابنا قال: لا یجب علیه التّکبیر، و یجزیه

ص: 684


1- الغیبة، صص ٣٧٤- ٣٧٨؛ الإحتجاج، ٢/٣٠١- ٣٠٣.

أن یقول بحول الله و قوّته أقوم و أقعد.

الجواب: «قال: إنّ فیه حدیثین، أمّا أحدهما فإنّه اذا إنتقل من حالة إلی حالة أخری فعلیه تکبیر، أمّا لآخر فإنّه روی أنه إذا رفع رأسه من السّجدة الثّانیة فکبر ثم جلس ثم قام فلیس علیه للقیام بعد القعود تکبیر، و کذلک التّشهد الأوّل، یجری هذا المجری، و بأیّهما أخذت من جهة التّسلیم کان صواباً.

و عن الفص الخُماهَنْ((1)) هل تجوز فیه الصّلاة إذا کان فی إصبعه؟ الجواب: «فیه کراهة((2)) أن یصلی فیه وفیه إطلاق، والعمل علی الکراهیة».

و عن رجل إشتری هدیاً لرجل غائب عنه، و سأله أن ینحر عنه هدیاً بمنی، فلمّا أراد نحر الهدی نسی إسم الرّجل و نحر الهدی، ثم ذکره بعد ذلک أیجزی عن الرّجل أم لا؟

الجواب: «لا بأس بذلک وقد أجزأ عن صاحبه».

وعندنا حاکة مجوس یأکلون المیتة ولا یغتسلون من الجنایة، وینسحون لنا ثیاباً، فهل تجوز الصّلاة فیها[من] قبل أن تغسل؟

الجواب: «لا بأس بالصّلاة فیها».

و عن المصلی یکون فی صلاة اللیل فی ظلمة، فإذا سجد بغلط

ص: 685


1- خُماهن: سنگ بسیار سختی است، و و گفته می شود نوعی آهن است که در زبان عربی «الحجر الحدیدی» به آن اطلاق می گردد. [مصحّح].
2- الإحتجاج: الکراهیّة.

بالسّجادة و یضع جبهته علی مسح أو نطع، فإذا رفع رأسه وجد السّجّادة، هل یعتدّ بهذه السّجّدة أم لا یعتدّ بها؟

الجواب: «ما لم یستوجالساً فلا شیء علیه فی رفع رأسه لطلب الخمرة.((1))

وعن المحرم یرفع الظّلال هل یرفع خشب العماریة أوالکنیسة ویرفع الجناحین أم لا؟

الجواب: «لا شیء علیه فی((2)) ترکه وجمیع الخشب». !

و عن المحرم یستطل من المطر بنطع أوغیره جذراً علی ثیابه وما فی محمله أن یبتلّ، فهل یجوز ذلک؟

الجواب: «إذا فعل (ذلک) فی المحمل فی طریقة فعلیه دم».

و الرّجل یحجّ عن أجرة، هل یحتاج أن یذکر ا لذی حجّ عنه عند عقد إحرامه أم لا؟ و هل یجب أن یذبح عمّن حجّ عنه وعن نفسه أم ینجزیه هدی واحد؟

الجواب:((3)) یذکره، وإن لم یفعل فلا بأس. !

و هل یجوز للرجل أن یحرم فی کساء خزّ أم لا؟

ص: 686


1- الخمرة: سجادة کوچکی است که از ساقههای نخل درست میشود و با خطوط مزین میشود.[مصحّح].
2- الإحتجاج فی ترک رفع الحشب.
3- همان: قد یجزیه هدی واحد، و إن لم یفصل فلا بأس.

الجواب: لا بأس بذلک، وقد فعله قوم صالحون.

وهل یجوز للرّجل أی یصلی وفی رجلیه((1)) بطیط لا یغطیّ الکعبین أم لا یجوز؟

الجواب: جائز.

و یصّلی الرّجل: ومعه فی کمّه أوسراویله سکّین أومفتاح حدید هل یجوز ذلک؟.

الجواب: جائز.

و [عن] الرّجل یکون مع بعض هؤلاء ومتّصلاً بهم بحجّ ویأخذ علی الجادّة ولا یحرمون هؤلاء من المسلخ، فهل یجوز لهذا الرّجل أن یؤخّر إحرامه إلی ذات عرق فیحرم معهم بما یخاف الشّهرة أم لا یجوز أن یحرم إلاّ من المسلخ؟

الجواب: «یحرم من می قاته ثم یلبس [الثّیاب] ویلبی فی نفسه، فإذا بلغ إلی می قاتهم أظهر.

و عن لبس النّعل المعطون فإنّ بعض أصحابنا یذکر أنّ لبسه کریه.

الجواب: «جائز ذلک ولا بأس به».

و عن الرّجل من وکلاء الوقف یکون مستحلاً لما فی یده لا یرع عن أخذ ماله، ربّما نزلت فی قربة و هو فیها، أو أدخل منزله و قد حضر طعامه.

ص: 687


1- همان: نیست.

فیدعونی إلیه، فإن لم آکل من طعامه عادانی علیه، و قال: فلان لا یستحلّ أن یأکل من طعامنا، فهل یجوز لی أن آکل من طعامه و أتصدق بصدقة؟ و کم مقدار الصّدقة؟ و أن أهدی هذا الوکیل هدیّة إلی رجل آخر، فأحصر فیدعونی أن أنال منها، و أنا أعلم أنّ الوکیل لا یرع عن أخذ ما فی یده، فهل (علیّ) فیه شیء إن أنا نلت منها؟

الجواب: «إن کان لهذا الرجل مال أومعاش غیر ما فی یده فکل طعامه و أقبل برّه، وإلاّ فلا».

و عن الرجل[ممّن] یقول بالحقّ ویری المتعة، و یقول بالرّجعة، إلاّ أنّ له أهلاً موافقة له فی جمیع أمره، وقد عاهدها أن لا یتزّوج علیها[ولا یتمتّع] ولا یتسرّی، وقد فعل هذا منذ بضع عشرة سنة و وفی بقوله، فربّما غالب عن منزله الأشهر فلا یتمنع و لا تتحرّک نفسه أیضاً لذلک، و یری أن وقوف من معه من أخ ولد و غلام و وکیل و حاشیة مما یقلله فی أعینهم، و یحبّ المقام علی ما هو علیه محبة لأهله و می لاً الیها، و صیانةً لها و لنفسه، لا یحرّم المتعة بل یدین الله بها، فهل علیه فی ترکه ذلکع مأثم أم لا؟

الجواب: (فی ذلک) یستحبّ له أن یطیع الله تعالی[بالمتعة] لیزول عنه الحلف علی المعرفة و لو مرّة واحدة.

فإن رأیت أدام الله عزّک أن تسأل لی عن ذلک و تشرحه لی، و تجیب فی کلّ مسألة بما العمل به، وتقلّدنی المنّة فی ذلک، جعلک الله السّبب فی کلّ خیر و أجراه علی یدک، فعلت مثاباً إن شاء الله.

أطال الله بقاءک و أدام عزّک و تأییدک و سعادتک و سلامتک

ص: 688

و کرامتک، و أتمّ نعمته علیک، و زاد فی إحسانه إلیک، و جعلنی من السوء فداک، و قدمنی عنک و قبلک، الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمّد النبیّ آله و سلم کثیراً».((1))

٤٨- توقیع دیگری به محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری:

قال الطّبرسی: کتاب آخر لمحمّد بن عبدالله الحمیری إلی صاحب الزَّمان(علیه السلام) من جواب مسائله التی سأله عنها، فی سنة سبع و ثلاثمائة: !

«سأل عن المحرم: یجوز أن یشدّ المیزر من خلفه علی عقبه بالطّول، و یرفع طرفیه إلی حقویه و یجمعها فی حاضرته و یعقدهما، و یخرج الطّرفین الآخرین من بین رجلیه و یرفعهما إلی خاصرته، و یشدّ طرفیه إلی و رکبه، فیکون مثل السّراویل یستر، ما هناک، فإنّ المیزر الأول کنّا نتّزر به إذا رکب الرّجل جمله یکشف ما هناک، و هذا ستر:

فإجاب(علیه السلام): «جاز أن یتّزر الإنسان کیف شاء إذا لم یحدث فی المیزر حدثاً بمقراظ و لا إبرة یخرجه به عن حدّ المیزر، و غزره غزراً و لم یعقده، و لم یشدّ بعضه بعض، و إذا غطّی سرّته و رکبتبه کلاهما فإنّ السّنّة المجمع علیها بغیر خلاف تغطّیة السّرة و الرّکبتین، و الأحب إلینا و الأفضل لکلّ أحد شدّه علی السّبیل المألوفة المعروفة للنّاس جمیعاً إن شاء الله»

ص: 689


1- الغیّبة، صص ٣٧٨-٣٨٢؛ الإحتجاج، صص ٣٠٣- ٣٠٦. * تاریخ نگارش توقیع سال ٣٠٧ ه- ق است.

و سأل: هل یجوز أن یشدّ علیه مکان العقد تکّة؟

فأجاب: «لا یجوز شدّ المیزر بشیءٍ سواه من تکّة و لا غیرها».

و سأل عن التّوجّه للصّلاة أن یقول علی ملّة إبراهیم و دین محمّد(صلی الله علیه و آله)، فإنّ بعض أصحابنا ذکر: إنّه إذا قال علی دین محمّد فقد أبدع، لأنّا لم نجده فی شیء من کتب الصّلاة خلا حدیثاً فی کتاب القاسم بن محمّد عن جده عن عن الحسن بن راشد: إنّ الصّادق(علیه السلام) قال للحسن: کیف تتوجّه؟

فقال: أقول لبیّک و سعدیک.

فقال له الصّادق(علیه السلام): لیس عن هذا أسألک. کیف تقول وجّهت وجهی للّذی فطر السّماوات والأرض حنیفاً مسلماً.

قال الحسن: أقول.

فقال الصّادق(علیه السلام): إذا قلت ذلک فقل: علی ملّة إبراهیم، و دین محمّد، و منهاجعلی بن أبی طالب، و الإیتمام بآل محمّد، حنیفاً مسلماً و ما أنا من المشرکین.

فأجاب(علیه السلام): «التّوجه کلّه لیس بفریضة، و السّنة المؤکدة فیه الّتی هی کلإجماع ألذی لاخلاف فیه: وجّهت وجهی للّذی فطر السّماوات و الأرض، حنیفاً مسلماً علی ملّة إبراهیم، و دین محمّد و هدی أمیرالمؤمنین، و ما أنا من المشرکین، إنّ صلاتی و نسکی و محیایی و مماتی لله ربّ العالمین، لا شریک لا و بذلک أمرت و أنا من المسلمین. اللّهم إجعلنی من المسلمین، أعوذ بالله السّمیع العلیم، من الشّیطان

ص: 690

الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم ثمّ إقرأ الحمد. قال الفقیه ألذی لا یشک فی علمه: إن الّدین لمحمّد و الهدایة لعلیّ أمیرالمؤمنین لأنّها له(صلی الله علیه و آله) و فی عقبه باقیة إلی یوم القیامة، فمن کان کذلک فهو من المهتدین، و من شکّ فلا دین له، و نعوذ بالله من الضّلالة بعد الهدی».

و سأله: عن القنوت فی الفریضة إذا فرغ من دعائه، یجوز أن یرد یدیه علی وجهه و صدره للحدیث ألذی روی: «إن الله عزّ وجلّ من أن یرد یدی عبده صفراً بل یملأها من رحمته» أم لا یجوز؟ فإنّ بعض أصحابنا ذکر إنّه عمل فی الصّلاة.

فأجاب(علیه السلام): «ردّ الیدین من القنوت علی الرّأس و الوجه غیر جایز فی الفرائض و ألذی علیه العمل فیه، إذا رجع یده فی قنوت الفریضة و فرغ من الدعاء، أن یرد بطن راحتبه مع صدره تلقاء رکبتیه علی تمهّل، و یکبر و یرکع، و الخیر صحیح و هو فی نوافل النّهار و اللّیل دون الفرائض، و العمل به فیها أفضل»

و سأل: عن سجدة الشّکر بعد الفریضة، فإنّ بعض أصحابنا ذکر أنّها (بدعة) فهل یجوز أن یسجدها الرّجل بعد الفریضة؟ و إن جاز ففی صلاة المغرب هی بعد الفریضة أو بعد الأربع رکعات النّافلة؟

فأجاب(علیه السلام): «سجدة الشّکر من ألزم السّنن و أوجبها، و لم یقل أنّ هذه السّجدة بدعة إلاّ من أراد أن یحدث بدعة فی دین الله.

فأمّا الخیر المرویّ فیها بعد صلاة المغرب و الإختلاف فی أنّها بعد

ص: 691

الثّلاث أو بعد الأربع فان فضل الدّعاء و التَّسبیح بعد الفرائض علی الدّعاء بعقیب النّوافل کفضل الفرائض علی النّوافل، و السّجدة دعاء و تسبیح فالأفضل أن تکون بعد الفرائض فإن جعلت بعد النّوافل أیضاً جاز».

وسأل: أنّ لبعض إخواننا ممّن نعرفه ضیعة جدیدة بجنب ضیعة خراب، للسّطان فیها حصّته و اکرته ربّما ززعوا حدودها و توذیهم عمال السّلطان و یتعرّضون فی الکلّ من غلات ضیعته، ولیس لها قیمة لخرابها و انّها فی بائرة منذ عشرین سنة، و هو یتحرّج من شرائها لأنّه یقال إنّ هذه الحصّة من هذه الضّیعة کانت قبضت عن الوقف قدیماً للسّطان، فان جاز شراؤها من السّطان، و کان ذلک صلاحاً له و عمارة لضیعته، و إنّه یزرع هذه الحصة من القریة البائرة لفضل ماء ضیعته العامرة، و ینحسم عنه طمع أولیاء السلطان، و إن لم یجز ذلک عمل بما تأمره به إن شاء الله تعالی:

فأجاب: «الضّیعة لایجوز إبتیاعها إلاّ من مالکها أو بإمره أو رضاء منه».

و سأل: عن رجل إستحل إمرأة خارجة من حجابها، و کان یحترز من أن یقع ولد فجاءت باین، فتحرّج الرّجل ألاّ یقبّله فقبّله و هو شاکّ فیه، و جعل یجری النّفقة علی أمّه و علیه حتّی ماتت الأمّ، و هو ذا یجری علیه غیر أنّه شاکّ فیه لیس بخلطه بنفسه، فإن کان ممّن یجب أن یخلط بنفسه و یجعله کسایر ولده جعل فعل ذلک و إن جاز أن یجعل له شیئاً من ماله دون حقّه فعل؟

ص: 692

فأجاب(علیه السلام): «الإستحلال بالمرأة یقع علی وجوه، و الجواب یختلف فیها فلیذکر الوجه ألذی وقع الإستحلال به مشروحاً لیعرف الجواب فیما یسأل عنه من أمر الولد إن شاء الله».

و سأله الدّعاء له فخرج الجواب:

«جاء الله علیه بما هو جلّ و تعالی أهله، إیجابنا لحقّه، و رعایتنا لأبیه رحمه الله و قربه منّا، و قد رضینا بما علمناه من جمیل نیتّه، و وقفنا علیه من مخاطبته، المقرّ له من الله الّتی یرضی الله عزّ وجلّ و رسوله و أولیاؤه علیهم السلام و الرّحمة بما بدأنا، نسأل بمسألته ما أمله من کلّ خیر عاجل و آجل، و أن یصلح له من أمر دینه و دیناه ما یجب صلاحه، إنّه ولیّ قدیر».

٤٩- توقیع دیگری از صاحب الزّمان صلوات الله به محمّد بن عبدالله حمیری در جواب به سؤالات او:*

قال الطّبرسی: وکتب إلیه صلوات الله علیه أیضاً فی سنة ثمان وثلاثمائة کتاباً سأله فیه عن مسائل أخری، فکتب:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم» أطال الله بقاک و أدام عزّک و کرامتک و سعادتک و سلامتک، و أتمّ نعمته علیک و زاد فی إحسانه إلیک، و جمیل مواهبه لدیک، و فضله علیک، و جزیل قسمه لک، و جعلنی من السو، کلّه فداک، و قدمنی قبلک.

إنّ قبلنا مشایخ وعجا یز یصومون رجباً منذ ثلاثین سنة و أکثر و یصلّون بشعبان و شهر رمضان.

ص: 693

و روی لهم بعض أصحابنا، أنّ صومه معصیة؟

فأجاب؟: «قال الفقیه: یصوم منه أیاّماً إلی خمسة عشر یوماً، إلاّ أن یصومه عن الثّلاثة الأیام الفائتة، للحدیث، «إنّ نعم شهر القضاء رجب».

و سأل: عن رجل یکون فی محمله و الثّلج کثیر بقامة رجل، فیتخوّف أن نزل الغوص فیه، ربّما یسقط الثّلج و هو علی تلک الحال و لا یستوی له أن یلبد شیئاً منه لکثرته و تهافته. هل یجوز أن یصلّی فی المحمل الفریضة؟ فقد فعلنا ذلک أیّاماً فهل علینا فی ذلک إعادة أم لا؟

فأجاب: «لا بأس به عند الضّرورة و الشّدة».

و سأل: عن الرّجل یلحق الإمام و هو راکع فیرکع معه و یحتسب تلک الرّکعة. فإنّ بعض أصحابنا قال: أن لم سمع تکبیرة الرّکوع فلیس له أن یعتد بتلک الرّکعة؟

فأجاب: «إذا لحق مع الإمام من تسبیح الرّکوع تسبیحة واحدة إعتدّ بتلک الرّکعة و إن لم یسمع تکبیرة الرّکوع».

و سأل: عن رجل صلّی الظّهر و دخل فی صلاة العصر، فلمّا إن صلّی من صلاة العصر و رکعتین إستیقن أنّه صلّی الظّهر رکعتین. کیف یصنع؟

فأجاب: «إن کان أحدث بین الصّلاتین حادثة یقطع بها الصّلاة أعاد الصّلاتین و إن لم یکن أحدث حادثة جعل الرّکعتین الآخرتین

ص: 694

تتّمة لصلاة الظّهر، و صلّی العصر بعد ذلک».

و سأل: عن أهل الجنّة هل یتوالدون إذا دخلوها أم لا؟

فأجاب: «إن الجنّة لا حمل فیها للنّساء و لا ولادة، و لا طمث و لا نفاس. و لا شقاء بالطّفولیة، و فیها ما تشتهی الأنفس و تلّذ الأعین، کما قال سبحانه، فإذا إشتهی المؤمن ولداً خلقه الله بغیر حمل و لا ولادة علی الصّورة الّتی یرید کما خلق آدم عبرة».

و سأل: عن رجل تزوّج إمرأة بشی معلوم إلی وقت معلوم، و بقی له علیها وقت، فجعلها فی حلّ ممّا بقی له علیها و قد کانت طمثت قبل أن یجعلها فی حلّ من أیّامها بثلاثة أیّام، أ یجوز أن یتزوّجها رجل معلوم إلی وقت معلوم عند طهرها من هذه الحیضة أو یستقبل بها حیضة أخری؟

فأجاب: «یستقبل حیضة غیر تلک الحیضة. لأنّ أقلّ تلک العدّة حیضة و طهرته تامة.»

و سأل: عن الأبرص و المجذوم و صاحب الفالج هل یجوز شهادتهم، فقد روی لنا: أنّهم لا یأمون الأصحاء.

فأجاب: «إن کان ما بهم حادثاً جازت شهادتهم، و إن کان ولادة لم یجز».

و سأل: هل یجوز للرّجل أن یتزوّج إبنة أمرأته؟

فأجاب: «إن کانت ربیت فی حجره فلا یجوز، و إن لم تکن ربیت فی حجره و کانت أمّها فی غیر عیاله فقد روی: أنّه جائز».

ص: 695

و سأل: هل یجوز أن یتزوّج بنت إبنة إمرأة ثمّ یتزوّج جدّتها بعد ذلک؟

فأجاب: «قد نهیی عن ذلک».

و سأل: عن رجل إدّعی علی رجل ألف درهم و أقام به البیّنة العادلة، و أدعی علیه أیضاً خمسمائة درهم فی صک آخر، و له بذالک بیّنه عادلة، و إدعی علیه أیضاً ثلاثمائة درهم فی صک آخر، و مائتی درهم فی صک آخر و له بذلک کلّه بیّنة عادلة. و یزعم المدّعی علیه أنّ هذه الصّکاک کلهّا قد دخلت فی الصّک ألذی بألف درهم، و المدّعی منکر أن یکون کما زعم، فهل یجب الألف الدّرهم مرّة واحدة أو یجب علیه کلّما یقیم البیّنة به؟ و لیس فی الصّکاک إستثناء إنّما هی صکاک علی وجهها.

فأجاب: «و یؤخذ من المدّعی علیه ألف درهم مرّة وهی الّتی لا شبهة فیها، و یرد الیمین فی الألف الباقی علی المدّعی فإنّ نکل فلا حقّ له».

((1))و سأل عن طین القبر: یوضع مع المیّت فی قبره هل یجوز ذلک أم لا؟

فأجاب: «یوضع مع المیّت فی قبره، ویخلط بخیوطه إن شاء الله». !

ص: 696


1- این سؤال و پاسخ را طوسی، به روایت از محمّد بن أحمد بن داوود، از پدرش از محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری، آورده است. [نک، تهذیب، ٦/٧٦].

و سأل فقال: روی لنا عن الصّادق(علیه السلام): إنّه کتب علی أزار إبنه إسماعیل یشهد: أن لا إله إلاّ الله، فهل یجوز إن نکتب مثل ذلک بطین القبر أم غیره؟

فأجاب: «یجوز ذلک».

((1))و سأل: هل یجوز أن یسبح الرّجل بطین القبر، و هل فیه فضل؟

فأجاب: «یسبح الرّجل به فما من شیء من السبّح أفضل منه، و من فضله أنّ الرّجل ینسی التّسبیح و یدیر السّبحة فیکتب له التّسبیح». !

و سأل: عن السّجدة علی لوح من طین القبر، و هل فیه فضل؟

فأجاب: «یجوز ذلک فیه الفضل».

و سأل:((2)) عن الرّجل یزور قبور الأئمة علیهم السلام ، هل یجوز أن یسجد علی القبر أم لا؟ و هل یجوز لمن صلّی عند بعض قبورهم علیهم السلام أن یقوم وراء القبر ویجعل القبر قبله، و یقوم عند رأسه و رجلیه؟ و هل یجوز أن یتقدّم القبر و یصلّی ویجعل القبر خلفه أم لا؟

فأجاب: «أمّا السّجود علی القبر، فلا یجوز فی نافلة و لا فریضة و لا زیارة و ألذی علیه العمل: أن یضع خدّه الأیمن علی القبر.

ص: 697


1- این سوال و پاسخ را طوسی به نقل از: محمّد بن احمد بن داوود، از پدرش از طریق محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری آورده است. [تهذیب، ٦/٧٥- ٧٦].
2- این سوال و جواب را طوسی هم روایت کرده است. [نک، ٢/ ٢٢٨].

و أمّا الصّلاة فإنّها خلفه، و یجعل القبر أمامه، و لا یجوز أن یصلّی بین یدیه و لا عن یمینه، و لا عن یساره، لأنّ الإمام(صلی الله علیه و آله) لا یتقدّم و لا یساوی». !

و سأل فقال: یجوز للرّجل إذا صلّی الفریضة أو النّافلة و بیده السّبحة أن یدیرها و هو فی الصّلاة؟

فأجاب: «یجوز ذلک إذا خاف السّهو و الغلط».

و سأل: هل یجوز أن یدبر السّبحة بیده الیسار إذا سبح، أو لا یجوز؟

فأجاب: «یجوز ذلک والحمد لله ربّ العالمین».

و سأل فقال: روی عن الفقیه فی بیع الوقف خبر مأثور: إذا کان الوقف علی قوم بأغیانهم و أعقابهم، فإجتمع أهل الوقف علی بیعه و کان ذلک أصلح لهم لا یجوز إلاّ إن یجتمعوا کلّهم علی ذلک؟ و عن الوقف ألذی لا یجوز معه؟

فأجاب: «إذا کان الوقف علی إمام المسلمین فلا یجوز بیعه، و إن کان علی قوم من المسلمین فلیبع کلّ قوم ما یقدرون علی بیعه مجمتعین و ممتفرّقین إن شاء الله،

و سأل: هل یجوز للمحرم إن یصیر علی إبطه المرتک و التّوتیا لربح العرق أم لا یجوز؟

فأجاب: «یجوز ذلک وبالله التّوفیق».

و سأل: عن الضّریر إذا شهد فی حال صحّته علی شهادة، ثمّ کفّ

ص: 698

بصره و لا یری خطّه فیعرفه، هل یجوز شهادته أم لا؟ و إن ذکر هذا الضّریر الشّهادة، هل یجوز أن یشهد علی شهادته أم لا یجوز؟

فأجاب: «إذا حفظ الشّهادة و حفظ الوقف، جازت شهادته».

و سأل: عن الرَّجل یوقف ضیعة أو دابّة ویشهد علی نفسه بإسم بعض وکلاء الوقف، ثمّ یموت هذا و الکیل أو یتغیّر أمره ویتولّی غیره، هل یجوز أن یشهد الشّاهد لهذا ألذی أقیم مقامه إذا کان أصل الوقف لرجل واحد أم لا یجوز ذلک؟

فأجاب: «لایجوز ذلک، لأنّ الشّهادة لم تقم للوکیل و إنمّا قامت للمالک، و قد قال الله:{وَأَقِیمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ}.((1))

و سأل عن الرّکعتین الاخراوین قد کثرت فیها الرّوایات فبعض یروی: إنّ قراءة الحمد وحدها أفضل، و بعض یروی: إنّ التّسبیح فیهما أفضل، فالفضل لأیّهما لنستعمله؟

فأجاب: «قد نسخت قراءة أم الکتاب فی هاتین الرّکعتین التّسبیح و ألذی نسخ التّسبیح قول العالم(علیه السلام): کلّ صلاة لاقراءة فیها فهو خداج إلاّ للعلیل، أو یکثر علیه السّهو فیتخوّف بطلان الصّلاة علیه».

و سأل فقال: یتّخذ عندنا ربّ الجوز لوجع الحلق و البحبحة، یؤخذ الجوز الرطب من قبل از ینعقد ویدقّ دقّاً ناعماً، و یعصر ماؤه و یصفی و یطبخ علی النّصف و یترک یوماً و لیلة ثمّ ینصب علی النّار، و یلقی علی

ص: 699


1- الطّلاق/٢.

کلّ ستّة أرطال منه رطل عسل و یغلی رغوته، و یسحق من النّوشادر و الشّب الیمانی من کلّ واحد نصف مثقال و بظاف بذلک الماء، ویلقی فیه درهم زعفران المسحوق، و یغلی و یؤخذ رغوته حتّی یصیر مثل العسل ثخنیاً، ثمّ ینزل عن النّار و یبرد و یشرب منه، فهل یجوز شربه أم لا؟

فأجاب: «إذا کان کثیره یسکراً أو یغیّر، فقلیله و کیثره حرام، و إن کان لا یسکر فهوحلال».

و سأل: عن الرّجل یعرض له الحاجة ممّا لا یدری أن یفعلها أم لا، فیأخذ خاتمین فیکتب فی أحدهما: (نعم إفعل) و فی الآخر: [لاتفعل] فیستخیر الله مراراً، ثمّ یری فیهما، فیخرج أحدهما فیعمل بما خرج، فهل یجوز ذلک أم لا؟ و العامل به التّارک له أ هو مثل الإستخاررة أم هو سوی ذلک؟

فأجاب: «الّذی سة العالم(علیه السلام) فی هذه الإستخارة بالرّقاع و الصّلاة».

و سأل: عن صلاة جعفر بن أبی طالب(علیه السلام) فی أیّ أوقاتها أفضل أن تصلّی فیه، و هل فیها قنوت؟ و إن کان ففی أیّ رکعة منها؟

فأجاب: «أفضل أوقاتها صدر النّهار من یوم الجمعة، ثمّ فی أیّ الأیّام شئت و أی وقت صلیتها من لیل أو نهار فهو جائز، و القنوت فیها مرتان: فی الثّانیة قبل الرّکوع، و فی الرّابعة بعد الرّکوع».

و سأل: عن الرّجل ینوی إخراج شیء من ماله و أن یدفعه إلی رجل

ص: 700

من إخوانه ثمّ یجد فی أقربائه محتاجاً، أیصرف ذلک عمّن نواه له أو إلی قرابته؟

فأجاب: «یصرفه إلی أدناهما و أقربهما من مذهبه، فإن ذهب إلی قول العالم(علیه السلام): «لا یقبل الله الصّدقة وذورحم محتاج» فلیقسم بین القرابة و بین ألذی نوی حتّی یکون قد أخذ بالفضل کلّه».

و سأل: فقال: إختلفت أصحابنا فی مهر المرأة.

فقال بعضهم: إذا دخل بها سقط المهر ولا شیء لها.

و قال بعضهم: هو لازم فی الدّنیا والآخرة، فکیف ذلک؟ و ما ألذی یجب فیه؟

فأجاب: إن کان علیه بالمهر کتاب فیه ذکر دین فهو لازم له فی الدّنیا و الآخرة، و إن کان علیه کتاب فیه ذکر الصّداق سقط إذا دخل بها، و إن لم یکن علیه کتاب، فإذا دخل بها سقط باقی الصّداق.

و سأل فقال: روی لنا عن صاحب العسکر(علیه السلام) إنّه سئل عن الصّلاة فی الخزّ ألذی بغش بوبر الأرانب فوقع: یجوز، و روی عنه أیضاً: إنّه لا یجوز. فأیّ الخبرین یعمل به؟

فأجاب: «إنمّا حرم فی هذه الأوبار و الجلود، فأمّا الأوبار وحدها فکلّ حلال».

و قد سأل بعض العلماء عن معنی قول الصّادق(علیه السلام): لا یصلّی فی الثّعلث و لا فی الأرنب، و لا فی الثّوب ألذی یلیه، فقال: إنّما عنی الجلود دون غیرها.

ص: 701

و سأل فقال: یتّخذ بإصفهان ثیاب عتاببة علی عمل الوشا من قزّ أو أبریسم هل یجوز الصّلاة فیها أم لا؟

فأجاب: «لایجوز الصّلاة إلاّ فی ثوب سداه أو لحمته قطن أو کتان».

و سأل عن المسح علی الرّجلین وبأیّهما یبدأ بالیمین أو یمسح علیهما جمیعاً معاً؟

فأجاب(علیه السلام): «یسمح علیهما معاً فإن بدأ بأحدهما قبل الأخری فلا یبتدی، إلاّ بالیمین».

و سأل: عن صلاة جعفر فی السّفر هل یجوز أن یصلی أم لا؟

فأجاب(علیه السلام): «یجوز ذلک».

و سأل: عن تسبیح فاطمة÷: من سهی فجاز التّکبیر أکثر من أربع و ثلاثین هل یرجع إلی أربع و ثلاثین أو یستأنف؟ و إذا سبّح تمام سبعة و ستّین هل یرجع إلی ستّة و ستّین أو یستأنف؟ و ما ألذی یجب فی ذلک؟

فأجاب: «إذا سها فی التّکبیر حتّی یجوز أربعة و ثلاثین عاد إلی ثلاثة و ثلاثین و بنی علیها، و إذا سها فی التّسبیح فنجاوز سبعاً و ستّین تسبیحة عاد إلی ستّة و ستّین و بنی علیها، فإذا جاوز التّحمید مائة فلاشیء علیه».((1))

ص: 702


1- الإحتجاج، ٢/٣١٠- ٣١٥. *. تاریخ نگارش این توقیع در متن روایت ذی حجّه ی سال٣١٢ه- ق آمده است.

٥٠- توقیع امام(علیه السلام) در لعن غالیان، بدست حسین بن روح:*

قال الطّوسی: أخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی قال: حدثنا محمّد بن همام قال: خرج علی ید الشّیخ أبی القاسم الحسین بن روح رضی الله عنه فی ذی الحجّة سنة إثنی عشرة و ثلاثمائة فی [لعن] إبن أبی العزاقر والمداد رطب لم یجفّ.

و أخبرنا جماعة، عن إبن داوود، قال: خرج التّوقیع من الحسین بن روح فی الشّلمغانی، و أنفذ نسخته إلی أبیعلی بن همام فی ذی الحجة سنة إثنتی عشرة و ثلاثمائة.

قال إبن نوح: وحدثنا أبو الفتح أحمد بن ذکا- مولیعلی بن محمّد بن الفرات رحمه الله قال:

أخبرنا أبوعلیّ بن همام بن سهیل بتوقیع خرج فی ذی الحجة سنة إثنی عشرة و ثلاثمائة.

قال محمّد بن الحسن بن جعفر بن (إسماعیل بن) صالح الصیمریّ: أنفذ الشّیخ الحسین بن روح رضی الله عنه من مجسمه فی دار المقتدر إلی شیخنا أبیعلی بن همام فی ذی الحجّة سنة إثنتی عشره و ثلاثمائة، و أملاه أبو علی [علیّ] و عرّفنی إنّ أبا القاسم رضی الله عنه راجع فی ترک إظهاره، فإنّه فی ید القوم و حبسهم، فأمر بإظهاره و أن لا یخشی و یأمن، فتخلّص و خرج من الحبس بعد ذلک بمدّة یسیرة و

الحمد لله.

نسخة التّوقیع:((1))

ص: 703


1- متن توقیع از احتجاج گرفته شده است، چرا که در الغیبة اختلافات نسخ و زیادات راویان هم در متن توقیع وارد شده بود.

«عرّف أطال الله بقاک! وعرّفک الله الخیر کلّه و ختم به عملک، من تثق بدینه و تسکن إلی نیته من إخواننا أدام الله سعادتهم: بأنّ (محمّد بن علی المعروف بالشلمغانی) عجّل الله له النّقمة و لا أمهله، قد إرتدّ عن الإسلام و فارقه. و ألحد فی دین الله و إدّعی ما کفر معه بالخالق جلّ و تعالی، و إفتری کذباً و زوراً، و قال بهتاناً و إثماً عظیماً، کذب العادلون بالله و ضلّو ضلالاً بعیداً. و خسروا خسراناً مبیناً.

و إنّا برئنا إلی الله تعالی و إلی رسوله صلوات الله علیه و سلامه و رحمته و برکاته منه، و لعناه علیه لعاین الله تتری، فی الظّاهر منّا و الباطن، فی السرّ و الجهر. و فی کلّ وقت و علی کلّ حال. و علی کلّ من شایعه و بلغه هذا القول منّا فأقام علی تولاّه بعده.

إعلمهم تولاّک الله! إننّا فی التّوفی و المحاذرة منه علی مثل ما کنّا علیه ممّن تقدّمه من نظرائه. من: (السّریعی. و النّمیری، و الهلالی) و غیرهم. و عادة الله جلّ ثناؤه مع ذلک قبله و بعد عندنا جمیلة، و به نثق و إیّاه نستعین و هو حسبنا فی کلّ أمورنا و نعم الوکیل.((1))

ص: 704


1- الغیبة، صص ٤٠٩- ٤١١؛ الإحتجاج، ٢/٢٩٠. *- تاریخ نگارش توقیع، بر اساس متن روایت سال ٢٩٠ه- ق ذکر شده است.

٥١- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی صالح بن أبی صالح، درباره ی محمّد بن جعفر اسدی:

قال الطّوسی: أخبرنا أبو الحسین بن أبیّ جیّد قمی، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن صالح بن أبی صالح قال: سألنی بعض النّاس فی سنة تسعین و مأئتین* قبض شیء، فإمتنعت من ذلک و کتبت أستطلع الرّی، فأتانی، الجواب:

«بالرّی محمّد بن جعفر العربیّ فلیدفع إلیه فإنّه من ثقاتنا».((1))

٥٢- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه یعلی بن محمّد سمری درباره ی علم ائمّه:

قال الطّبری: قال بن محمّد سمری: کتبت إلیه أسأله، عمّا عندک من العلوم فوقّع:

«علمنا علی ثلاثة أوجه ماض و غابر و حادث، أمّا الماضی فتفسیر و أمّا الغابر فموقوف و أمّا الحادث فقذف فی القلوب نقرّ فی الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبیّ بعد نبیّنا».((2))

٥٣- توقیع امام(علیه السلام) درباره ی علم ائمه:

قال العیّاشی: عن یوسف بن سخت البصری، قال: رأیت التّوقیع بخطّ محمّد

ص: 705


1- الغیبة، ص ٤١٥.
2- دلائل الإمامة، ص ٢٨٦.

بن محمّد بن علیّ،((1)) فکان فیه:

«الّذی یجب علیکم و لکم أن تقولوا إنّا قدوة الله و أئمة، و خلفاء الله فی أرضه و أ منائه علی خلقه و حججه فی بلاده، نعرف الحلال و الحرام و نعرف تأویل الکتاب و فصل الخطاب»((2))

٥٤- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی قاسم بن علاء:

قال الطّبری: أخبرنی أبو الفضل محمّد بن عبدالله، قال أخبرنی محمّد بن یعقوب، قال: قال القاسم بن العلاء کتبت إلی صاحب الزّمان ثلاثة کتب فی حوائج أعلمته إنّنی رجل قد کبرسنّی، و أنّه لا ولد لی فأجابنی عن الحوائج و لم یجیبنی عن الولد بشیء فکتبت إلیه فی الرّابعة کتباً و سألته أن یدعو الله لی أن یرزقنی ولداً فأجابنی و کتب بحوائجی و کتب:

«اللّهمّ أرزقه ولداً ذکراً تقّربه به عینه وجعل هذا الحمل ألذی له وارثاً».((3))

ص: 706


1- مصحّح گوید: در نسخه ی من و بحار چنین آمده است و در البرهان: «محمّد بن محمّد بن حسن بن علی» است. و ظاهراً محمد بن حسن بن علیّ که صاحب الزّمان باشد، صحیح است.
2- تفسیر العیّاشی: ١/١٦: البرهان، ١/١٧.
3- دلائل الإمامة، صص ٢٨٦.

فورد الکتاب وأنا لا أعلم انّ لی حملاً فدخلت إلی جاریتی فسألتها عن ذلک فأخبرتنی أنّ علّتها قد إرتفعت فولدت غلاماً.

٥٥- پاسخ امام(علیه السلام) به نامه ی محمّد بن احمد بن جعفر قمی: درباره ی أحمد بن ابراهیم مراغی:

قال الکشی:علی بن محمّد بن قتیبة: قال: حدثنی ابوحامد احمد بن ابراهیم المراغی، قال: کتب أبو جعفر محمّد بن أحمد بن جعفر القمیّ العطّار، و لیس له ثالث فی الأرض فی القرب من الأصل، یصفنا لصاحب الأمر، فخرج:

«وقفت علی ما وصفت به أبا حامد، أعزّه الله بطاعته أو فهمت ما هو علیه، تمّم الله ذلک له بأحسنه و لا أخلاه من تفضّله علیه و کان الله ولیّه، أکثر السّلام و أخصّه».((1))

قال أبو حامد، هذا فی رقعة طویلة، فیها أمر و نهی إلی إبن أخی کثیر، و فی الرّقعة مواضع قد قرضت، قدفعت الرّقعة کهیئتها إلی علاء بن الحسن الرّازی.

٥٦- توقیع امام(علیه السلام) به أحمد بن أبی روح:

قال الرّاوندی: روی عن أحمد بن أبی روح قال: وجّهت إلی إمرأة من أهل دینور، فأتیتها فقالت: یا إبن أبی روح أنت أوثق من فی ناحیتنا دیناً ورعاً، و إنّی أرید أن أودعک أمانة أجعلها فی رقبتک تؤدیّها و تقوم بها. فقلت: أفعل إن شاء الله تعالی. فقالت: هذه دراهم فی هذا الکیس المختوم، لا تحلّه و لا تنظر فیه حتّی تؤدّیه إلی من یخبرک بما فیه، و هذا قرطی یساوی عشرة دنانیر، وفیه ثلاث حبّاب لؤلؤ تساوی عشرة دنانیر، و لی إلی صاحب الزّمان حاجة أرید أن یخبرنی بها قبل

ص: 707


1- إختیار معرفة الرّجال، صص ٥٣٤- ٥٣٥.

أن أسأله عنها، فقلت: و ما الحاجة؟ قالت: عشرة دنانیر إستقرضتها أمّی فی عرسی لا أدری ممن إستقرضتها، و لا أدری الی من أدفعها، فإن أخبرک بها، فإدفعها إلی من یأمرک بها. قال: و کنت أقول بجعفر بن علیّ، فقلّت هذه المحبّة بینی و بین جعفر فحملت المال و خرجت حتیّ دخلت بغداد، فأتیت حاجز بن یزید الوشّاء فسلّمت علیه و جلست، فقال أ لک حاجة؟ قلت: هذا مال دفع الیّ، لا أدفعه إلیک [حتیّ] تخبرنی کم هو، و من دفعه إلّی، فإنّ أخبرتنی دفعته إلیک. قال: أ لم اؤمر بأخذه، وهذه رقعة جاءتنی بأمرک، فإذا فیها:

«لا تقبل من أحمد بن أبی روح، توجّه به إلینا إلی سامرّاء».((1))

فقلت: لا إله إلاّ الله هذا أجلّ شیء أردته.

فخرجت و وافیت سامرّا، فقلت: أبدأ بجعفر، ثمّ تفکرّت فقلت: أبدأ بهم فإن کانت المحبّة من عندهم و إلاّ مضیت إلی جعفر، فدنوت من دار أبی محمّد(علیه السلام) فخرج إلی خادم فقال: أنت أحمد بن أبی روح؟ قلت: نعم.

قال: هذه الرّقعة إقرأها. فقراتها فإذا فیها:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم یابن أبی روح أودعتک عاتکة بنت الدّیرانی کیساً فیه ألف درهم بزعمک، وهوخلاف ما تظنّ، وقد أدیّت فیه الأمانة، ولم تفتح الکبس، ولم تدر ما فیه، وفیه ألف درهم و خمسون دیناراً صحاح، و معک قرط زعمت المرأة أنّه یساوی عشرة

ص: 708


1- الخرائج والجرائح، ٢/٦٩٩- ٧٠٠.

دنانیر، صدّقت، مع الفصّین اللذین فیه، و فیه ثلاث حبّاب لؤلؤ شراؤها بعشرة دنانیر، و هی تساوی أکثر، فإدفع ذلک إلی جاریتنا فلانة فإنّا قد وهبناه لها، و صر إلی بغداد و إدفع المال إلی حاجز، وخذ منه ما یعطیک لنفقتک إلی منزلک.

و أمّا العشرة دنانیر التی زعمت أنّ أمّها إستقرضتها فی عرسها، و هی لا تدری من صاحبها، بل هی تعلم لمن، هی لکلثوم بنت أحمد، و هی ناصبیّة، فتحیرّت أن تعطیها، إیّاها، و أوجبت أن تقسّمها فی إخوانها، فاستأذنتنا فی ذلک، فلتفرّقها فی ضعفاء إخوانها.

و لا تعودنّ یا بن أبی روح إلی القول بجعفر والمحبّة له، و إرجع إلی منزلک فإنّ عدوّک قد مات، وقد ورثّک الله أهله وماله».((1))

٥٧- توقیع دیگری از امام(علیه السلام) به أحمد بن أبی روح:

قال الرّاونیدی: روی عن أحمد بن أبی، قال: خرجت إلی بغداد فی مال أبی الحسن الخضر بن محمّد لأ وصله، و أمرنی أن أدفعه إلی أبی جعفر، محمّد بن عثمان العمریّ، و أمرنی، أن[لا] أدفعه إلی غیره، و أمرنی أن أسأله الدّعاء للعلّة التّی هو فیها، و أسأله عن الوبر یحلّ لبسه؟

فدخلت بغداد، و صرت إلی العمریّ، فأبی أن یأخذ المال، وقال صر إلی أبی جعفر محمّد بن أحمد و إدفع إلیه، فإنّه أمره، بأخذه، و قد خرج ألذی طلبت فجئت إلی أبی جعفر، فأوصلته إلیه، فأخرج إلی رقعة، فإذا فیها:

ص: 709


1- الخرائج و الجرائح، ٢/ ٧٠٠- ٧٠١.

بسم الله الرّحمن الرّحیم سألت الدّعاء من العلّة الّتی تجدها، وهب الله لک العافیة، ودفع عنک الآفات، وصرف عنک بعض ما تجده من الحرارة، و عافاک و صحّ لک جسمک، و سألت ما یحلّ أن یصلّی فیه من الوبر و السّمور و السّنجاب و الفنّک و الدّلق و الحواصل؟

فأمّا السّمّور و الثّعالب فحرام علیک و علی غیرک الصّلاة فیه، و یحلّ لک جلود المأکول من اللّحم إذا لم یکن[لک] غیره، فإن لم یکن لک بدّ فصلّ فیه و الحواصل جائزلک أن تصلی فیه، و الفراء متاع الغنم، ما لم تذبح بأرمینیّة، تذبحه النّصاری علی الصّلیب، فجائزلک أن تلبسه إذا ذبحه أخ لک، أو مخالف تثق به».((1))

٥٨- توقیع امام(علیه السلام) به محمّد بن علی بن هلال کرخی، در ردّ بر غلاّت:

قال الطّبرسی: خرج عن صاحب الزّمان صلوات الله علیه، ردّاً علی الغلاة من التّوقیع جواباً لکتاب کتب إلیه علی یدی محمّد بن علی بن هلال الکرخی:

«یا محمّد بن علی تعالی الله و جلّ عمّا یصفون، سبحانه و بحمده، لیس نحن شرکاؤه فی علمه و لا فی قدرته، بل لا یعلم الغیب، غیره، کما قال فی محکم کتابه تبارکت أسماؤه: {قُل لَّا یَعْلَمُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ}.((2))

و أنا و جمیع آبائی من الأوّلین: آدم و نوح و إبراهیم و موسی،

ص: 710


1- الخرائج و الجرائح،٢/٧٠٢- ٧٠٣.
2- النَّمل/٦٥.

و غیرهم من النّبیّین، و من الآخرین محمّد رسول الله، وعلی بن أبیّ طالب، و غیرهم ممّن مضی من الائمة صلوات الله علیهم أجمین، إلی مبلغ أیّامی و منتهی عصری، عبید الله عزّ وجلّ یقول الله عزّ وجلّ: {من وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی} {قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیرًا} {قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی}.((1))

یا محمّد بن علی قد آذانا جهلاء الشّیعة وحمقاؤهم، ومن دینه جناح البعوضة أرجح منه.

فأشهد الله ألذی لا إله إلاّ هو و کفی به شهیداً، و رسوله محمّد(صلی الله علیه و آله)، و ملائکتة و أنبیائه، و أولیاء علیهم السلام .

و أشهدک، و أشهد کلّ من سمع کتابی هذا، إنّی بریء إلی الله و إلی رسوله ممّن یقول: إنا نعلم الغیب، و نشارکه فی ملکه، أو یحلّنا محلا سوی المحلّ ألذی رضیه الله لنا و خلقنا له، او یتعدّی بنا عمّا قد فسرّته لک و بیّنته فی صدر کتابی.

و أشهدکم، أنّ کلّ من نبرأ منه فإنّ الله یبرأ منه و ملائکته و رسله و أولیاءه و جعلت هذا التّوقیع الّذی فی هذا الکتاب أ مانة فی عنقک و عنق من سمه أن لا یکتمه لأحد من موالی و شیعتی حتّی یظهر هذا التّوقیع الکلّ من الموالی لعلّ الله عزّ وجلّ یتلافاهم فیرجعون إلی دین

ص: 711


1- طه/١٢٤- ١٢٦.

الله الحقّ، و ینتهون عمّا لایعلمون منتهی أمره، و لا یبلغ منتهاه، فکلّ من فهم کتابی و لایرجع إلی ما قد أمرته و نهیته، فقد حلّت علیه اللّعنة من الله، و ممّن ذکرت من عباده الصّالحین».((1))

٥٩- توقیع امام(علیه السلام) به شیخ مفید:*

قال الطّبرسی: کتاب کتاب ورد من النّاحیة المقدّسة حرّسها الله، ورعاها فی أیّام بقیت من صفر سنة عشر و أربعمائة للأخ السّدید والولی الرّشید الشّیخ المفید، أبی عبدالله محمّد بن محمّد بن النعّمان أدام الله إعزازه، من مستودع العهد المأخوذ علی العباد:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم إمّا بعد: سلام علیک أیّها الولیّ المخلص فی الدّین، المخصوص فینا بالیقین فإنّا نحمد إلیک الله ألذی لا إله إلاّ هو، و نسأله الصّلاة علی سیّدنا و مولانا و نبینا محمّد و آله الطّاهرین، و نعلمّک- أدام الله توفیقک لنصرة الحقّ، و أجزل مثوبتک علی نطقک عنّا بالصّدق-:أنّه قد أذن لنا فی تشریفک بالمکاتبة، و تکلیفک ما تؤدّیه عنّا إلی موالینا قبلک، أعزّهم الله بطاعته، و کفاهم المهمّ برعایته لهم و حراسته، فقف أیدک الله بعونه علی أعدائه المارقین من دینه علی ما أذکره، و أعمل فی تأدیته إلی من تسکن إلیه بما نرسمه إن شاء لله.

ص: 712


1- الإحتجاج، ٢/٢٨٨- ٢٨٩. * طبرسی تاریخ نگارش این توقیع را آخر ماه صفر سال ٤١٠ ه- ق آورده است.

نحن و إن کنّا ناوین بمکاننا النّائی عن مساکین الظّالمین، حسب ألذی أراناه الله تعالی لنا من الصّلاح و لشیعتنا المؤمنین فی ذلک مادامت دولة الدّنیا للفاسقین، فإنّا نحیط علماً بأنبائکم، و لا یعزب عنّا شیء من أخبارکم، و معرفتنا بالذّل ألذی أصابکم مذ جنح کثیر منکم إلی ما کان السّلف الصّالح عنه شاسعاً، و نبذوا العهد المأخوذ وراء ظهورهم کأنّهم لایعلمون.((1))

إنّا غیر مهملین لمراعاتکم، و لاناسبین لذکرکم، و لو لا ذلک لنزل بکم اللأواء أو اصطلمکم الأعداء فإتقوا الله جلّ جلاله و ظاهرونا علی إنتیاشکم من فتنة قد أنافت علیکم یهلک فیها من حمّ أجله و یحمی عنها من أدرک أمله، و هی إمارة لازوف حرکتنا و مباثتکم بإمرنا و نهینا، و الله متمّ نوره و لوکره المشرکون.

إعتصموا بالتّقیة! من شبّ نار الجاهلیة، بحشّشها عصب أمویه، یهول بها فرقة مهدیّة، أنا زعیم بنجاة من لم یرم فیها المواطن، و سلک فی الطّعن منها السّبل المرضّیة، إذا حلّ جمادی الأولی من سنّتکم هذه فإعتبروا بما یحدث فیه، و إستیقظوا من رقدتکم لما یکون فی ألذی یلیه.

ستظهرلکم من السّماء آیة حلیة. ومن الأرض مثلها بالسّویة، و یحدث فی أرض المشرق ما یحزن و یقلق، و یغلب من بعد علی العراق طوائف عن الإسلام مرّاق، تضیق بسوء فعالهم علی أهله

ص: 713


1- این پاراگراف در الخرائج، [٢/٩٠٢]نیز آمده است.

الأرزاق، ثُمّ تنفرج الغمّة من بعد ببوار طاغوت من الأشرار، ثُمّ بستربهلا که المتّقون الأخیار، و یتّفق لمریدی الحجّ من الآفاق ما یؤملونه منه علی توفیر علیه منهم و إتّفاق، و لنا فی تیسیر حجّهم علی الإختیار منهم و الوفاق شأن یظهر علی نظام و إتّساق.

فلیعمل کلّ أمر منکم بما یقرب به من محبّتنا، و یتجنّب ما یدنیه من کراهتنا و سخطنا، فإن أمرنا بغتةً فجأةً حین لا تنفعه توبة و لا ینحیه من عقابنا ندم علی حوبة.

و الله یلهمکم الرّشد، ویلطف لکم فی التّوفیق برحمته».((1))

٦٠- توقیع دیگری از امام(علیه السلام) به شیخ مفید:*

قال الطّبرسی: وکتب فی غرّة شوال من سنة إثنی عشر و إربعمائة، نسخة التّوقیع بالید العلیا صلوات الله علی صاحبها:

«هذا کتابنا إلیک أیّها الولیّ الملهم للحقّ العلیّ، بإملائنا و خطّ ثقتنا. فإخفه عن کلّ واحد. و إطوه و إجعل له نسخة یطّلع علیها من تسکن إلی أمانته من أولیائنا شمّلهم الله ببرکتنا إن شاء الله.

الحمد لله و الصّلاة علی سیّدنا محمّد النّبیّ و آله الطّاهرین.((2))

ص: 714


1- الإحتجاج، ٢/٣٢٢- ٣٢٤.
2- *. طبرسی تاریخ نگارش نامه را اوّل شوال سال٤١٢ه- نقل کرده است. الإحتجاج، ٢/٣٢٥.

٦١- توقیع دیگری از امام(علیه السلام) به شیخ مفید:

قال الطّبرسی: نسخة التّوقیع بالید العلیا علی صاحبها السّلام:

«هذا کتابنا إلیک أیّها الأخ الولیّ، والمخلص فی ودّنا الصّفی، و النّاصر لنا الوفی، حرسک الله بعینه الّتی، لاتنام، فإحتفظ به! و لا تظهر علی خطّنا ألذی سطرناه بما له ضمناه أحداً! و أدّما فیه إلی من تسکن إلیه، و أوص جماعتهم بالعمل علیه إن شاء الله، و صلی الله علی محمّد و آله الطّاهرین».((1))

٦٢- توقیع دیگری از امام(علیه السلام) به شیخ مفید:

قال الطّبرسی: ورد علیه کتاب آخر من قبله الصلوات الله علیه، یوم الخمیس الثّالث و العشرین من ذی الحجّة، سنة إثنی عشر و أربعمائة نسخته:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم سلام الله علیک أیّها النّاصر للحقّ. الدّاعی إلیه بکلمة الصِّدق، فإنّا نحمد الله إلیک ألذی لا إله إلاّ هو، إلهنا و إله آبائنا الأوّلین. و نسأله الصَّلاة علی سیِّدنا و مولانا محمّد خاتم النّبیّین، و علی أهل بیته الطّاهرین.

و بعد: فقد کنّا نظرنا مناجاتک عصمک الله بالسّبب ألذی وهبه الله لک من أولیائه. وحرسک به من کید أعدائه. و شفعنا ذلک الآن من

ص: 715


1- الإحتجاج، ٢/٣٢٤. *- طبرسی تاریخ نگارش این توقیع را روز پنج شنبه مصادف با بیست و سوّم ذی حجّه سال٤١٢ه- ق نوشته است.

مستقرّ لنا ینصب فی شمراخ. من بهماء صرنا إلیه آنفاً من غمالیل ألجانا إلیه السّباریت من الإیمان، و یوشک أن یکون هبوطنا إلی صحصح من غیر بعد من الدّهر و لا تطاول من الزّمان و یأتیک نبأ منّا بما یتجّدد لنا من حال. فتعرف بذلک ما نعتمده من الزّلفة إلینا بالأعمال. و الله موفقک لذلک برحمته. فلتکن حرسک الله بعینه الّتی لا تنام إن تقابل لذلک فتنة تسبّل نفوس قوم حرثت باطلاً لإسترهاب المبطلین، یبتهج لذمارها المؤمنون، و یحزن لذلک المجرمون، و آیة حرکتنا من هذه اللّوثة حادثه بالجرم المعظم من رجس منافق مذمم. مستحل للدّم المحرّم. یعمد بکیده أهل الإیمان و لا یبلغ بذلک غرضه من الظّلم و العدوان. لأنّنا من وراء حفظهم بالدّعاء ألذی لا یحجب عن ملک الأرض و السّماء، فلیطمئن بذلک من أولیائنا القلوب، و لیثقوا بالکفایة منه، و إن راعتهم بهم الخطوب، و العاقبة بجمیل صنع الله سبحانه تکون حمیدة لهم ما إجتنبوا المنهی عنه من الذّنوب.

و نحن نعهد إلیک أیّها الولی المخلص المجاهد فینا الظّالمین أیّدک الله بنصره ألذی أیّد به السّلف من أولیائنا الصّالحین، أنّه من إتقی ربّه من إخوانک فی الّدین و إخرج ممّا علیه إلی مستحقّیه، کان آمناً من الفتنة المبطلة، و محنها المظلمة المظّلة ومن بخل منهم بما إعاده الله من نعمته علی من أمره بصلته، فإنّه یکون خاسراً بذلک لأولاه و آخرته، و لو أنّ أشیاعیا وفّقهم الله لطاعته علی إجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم لما تأخّر عنهم الیمن بلقائنا. و لتعجلت لهم السّعادة بمشاهدتنا علی حقّ المعرفة وصدقتها منهم بنا. فما یحسبنا عنهم إلاّ ما یتّصل بنا ممّا نکرهه و لا نؤثره منهم. و الله المستعان و هو

ص: 716

حسبنا و نعم الوکیل. و صلاته علی سیّدنا البشیر النّذیر محمّد و آله الطّاهرین و سلم».((1))

٦٣- دعای که امام زمان(علیه السلام) به شیخ عمری نوشت:

قال الصّدوق و الطّوسی: حدثنا أبو محمّد الحسن بن أحمد المکتّب قال: حدثنا أبوعلی بن همام بهذا الدّعاء وذکر أنّ الشّیخ العمریّ قدسّ الله روحه أملاه علیه و أمره أن یدعو به و هو الدّعاء فی غیبة القائم(علیه السلام):

«اللّهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیّک،((2)) اللّهمّ عرّفنی نبیّک((3)) فانّک إن لم تعرّفنی نبیّک((4)) لم أَعرف حجّتک، اللّهمّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ظللت عن دینی، اللّهمّ لاتمتنی می تةً جاهلیةً، و لا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی، اللّهمّ فکما هدیتنی بولایة من فرضت طاعته علی من((5)) ولاة أمرک بعد رسولک صلواتک علیه و آله حتّی والیت ولاة أمرک أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علیاً و محمّداً و جعفراً و موسی و علیاً و محمّداً و علیاً و الحسن و الحجة القائم المهدیّ صلوات الله علیهم أجمعین، اللّهمّ فثبتنی علی دینک و إستعملنی بطاعتک، ولیّن قلبی لولیّ أمرک، و

ص: 717


1- الإحتجاج، ٢/٣٢٤- ٣٢٥.
2- مصباح: رسولک.
3- همان: رسولک.
4- همان: رسولک.
5- همان: ولایة.

عافنی ممّا إمتحنت به خلقک، و ثبتنی علی طاعة ولیّ أمرک ألذی سترته عن خلقک، فبأذنک غاب عن بریّتک، و أمرک ینتظر و أنت العالم غیر معلّم بالوقت ألذی فیه صلاح أمر ولیّک فی الإذن له بإظهار أمره و کشف ستره، فصبّرنی علی ذلک حتّی لا أحبّ تعجیل ما أخرّت و لا تأخیر ما عجلّت، و لا أکشف عمّا سترته،((1)) و لا أبحث عمّا کتمته،((2)) و لا نازعک فی تدبیرک، و لا أقول: لم و کیف؟ و ما بال ولی الأمر لا یظهر؟ و قد إمتلات الأرض من الجور؟ و أفوّض أموری کلّها إلیک.

اللّهمّ إنّی أسألک أن ترینی ولیّ أمرک((3)) ظاهراً نافذاً لأمرک((4)) مع علمی بأن لک السّلطان و القدرة و البرهان و الحجة و المشیئة و الإرادة((5)) و الحول و القوّة، فافعل ذلک بی و بجمیع المؤمنین حتّی ننظر إلی ولیّک صلواتک علیه و آله ظاهرا المقالة، واضح الدّلاة، هادیاً من الضّلالة، شافیاً من الجهالة، أبرز یا ربّ مشاهده، و ثبت قواعده، و إجعلنا ممّن تقرّ عینه برؤیته، و أقمنا بخدمته، و توفّنا علی ملّته، و أحشرنا فی زمرته.

اللّهمّ أعذه من شرّ جمیع ما خلقت وبرأت وذرأت وأنشأت وصوّرت و إحفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و

ص: 718


1- همان: سترت.
2- همان: کتمت.
3- همان: الأمر.
4- همان: الأمر.
5- همان: نیست.

من فوقه و من تحته بحفظک ألذی لا یضیع من حفظته به، و إحفظ فیه رسولک وصّی رسولک((1)) اللّهمّ و مدّ فی عمره، و زد فی أجله و أعنه علی ما أولیته و إسترعیته، و زد فی کرامتک له فإنّه الهادیّ((2)) و المهتدیّ و القائم المهدیّ !الطّاهر التّقیّ النّقیّ الزّکیّ الرّضیّ المرضیّ، الصّابر المجتهد الشّکور.

اللّهمّ و لا تسلبنا الیقین لطول الأمد فی غیبته و إنقطاع خبره عنّا، و لا تنسنا ذکره و إنتظاره و الإیمان((3)) و قوّة الیقین فی ظهوره و الدّعاء له و الصّلاة علیه حتی لا یقنّظنا طول غیته من ظهوره((4)) و قیامه، و یکون یقیننا فی ذلک کیفیننا فی قیام رسولک صلوات الله و آله، و ماجاء به من وحیک و تنزیلک،((5)) و قوّ قلوبنا علی الإیمان به حتی تسلک بنا علی یده منهاج الهدی و الحجة العمظمی، و الطّریقة الوسطی، و قوّنا علی طاعته، و ثبتنا علی متابعته((6)) و إجعلنا فی حزبه و أعوانه و أنصاره، و الرّاضین بفعله و لا تسلبنا ذلک فی حیاتنا و لا عند وفاتنا حتّی تتوفّانا و نحن علی ذلک غیر شاکّین و لا ناکثین و لا مرتابین و لا مکذبین.

ص: 719


1- همان: علیهم السلام.
2- ! همان: الهادی المهدیّ و القائم المهتدی.
3- همان: به.
4- همان: نیست.
5- همان: اللهم.
6- همان:مشابعته.

اللّهمّ عجّل فرجه و أیّده بالنّصر، و أنصر ناصریه، و أخذل خاذلیه، و دمرّ((1)) علی من نصب له و کذّب به، أظهر به الحقّ، و أمت به الباطل((2)) و إستنقذ به عبادک المؤمنین من الذّلّ، و إنعش به البلاد، و أقتل به جبابرة الکفر، و إقصم به رؤوس الضّلالة، و ذلّل به الجبّارین و الکافرین، و أبر به المنافقین و النّاکثین و جمیع المخالفین و الملحدین فی مشارق الأرض و مغاربها، و برّها و بحرها، و سهلها و جبلها حتّی لاتدع منهم دیاّراً و لا تبقی لهم آثاراً، و تطّهر((3)) منهم بلادک، و إشف منهم صدور عبادک، و جدّد به ما إمتحی من دینک، وأصلح به ما بدّل من حکمک، و غیّر من سنتک حتّی یعود دینک به و علی یدیه غضّاً جدیداً صحیحاً لا عوج فیه و لا بدعة معه حتّی تطفیء بعد له نیران الکافرین، فإنّه عبدک ألذی إستخلصته لنفسک و إرتضیته لنصرة نبیّک، و إصطفیته بعلمک، و عصمته من الذّنوب و برّأته من العیوب، و أطلعته علی الغیوب، و أنعمت علیه و طهّرته من الرجس ونقیته من الدنس.

اللّهمّ صلّ علیه و علی آبائه الائمة الطّاهرین، و علی شیعتهم المنتجبین، و بلّغهم من آمالهم أفضل ما یأملون، و إجعل ذلک منّا خالصاً من کلّ شکّ و شبهة و ریاء و سمعة حتّی لا نرید به غیرک ولا تطلب به إلاّ وجهک.

ص: 720


1- همان دمدم.
2- همان: الجور.
3- همان: طهّر.

اللّهمّ إنّا نشکو إلیک فقد نبیّنا، و غیبة ولیّنا، و شدّة الزّمان علینا، و وقوع الفتن[بنا]، و تظاهر الأعداد [علینا]، و کثرة عدوّنا، و قلّة عددنا.

اللّهمّ فأفرج ذلک بفتح منک تعجّله، ونصر منک تعزّه و إمام عدل تظهره إلیه الحق ربّ العالمین.

اللّهمّ إنا نسألک أن تأذن لولیک فی إظهار عدلک فی عبادک، و قتل أعدائک فی بلادک حتّی لا تدع للجور یا ربّ دعامة إلاّ قصمتها و لا بنیّة((1)) إلاّ أفنیتها، ولا قوّة إلاّ أوهنتها، و لا رکناً إلاّ هددته((2)) و لا حدّا إلاّ فللته، و لا سلاحاً إلاّ أکللته و لا رایة إلاّ نکستها، و لا شجاعاً إلاّ قتلته، و لا جیشاً إلاّ خذلته، و إرمهم یاربّ بحجرک الدّامع و إضربهم بسیفک القاطع، و ببأسک ألذی لاتردّه عن القوم المجرمین، و عذّب أعداءک و أعداء دینک((3)) و أعداء رسولک بید ولیّک و أیدی عبادک المؤمنین.

اللّهمّ إکف ولیّک و حجتک فی أرضک هول عدوّه و کید من کاده و أمکر بمن مکر به، و إجعل دائرة السّوء علی من أراد به سوءاً، و إقطع عنه مادّتهم و أرعب له قلوبهم، و زلزل له أقدامهم، و خذهم جهرة و بغتة، و شدّد علیهم عقابک.((4)) و إخزهم فی عبادک، و ألعنهم فی بلادک، و أسکنهم أسفل نارک، و أحط بهم أشدّ عذابک و أصلهم ناراً و أحش قبور موتاهم ناراً، و أصلهم حرّ نارک، فإنّهم أضاعوا الصّلاة

ص: 721


1- همان: بقیّة.
2- همان: هدمته.
3- همان: ولیک.
4- همان: عذابک.

و إتبعوا الشّهوات و أذلوّا عبادک.

اللّهمّ وأحی بولیّک القرآن، وأرنا نوره سرمداً ظلمة((1)) فیه، وأحی به القلوب المیتة، و إشف به الصدور الوغرة، و إجمع به الأهواء المختلفة علی الحقّ و أقم به الحدود المعطلّلة و الأحکام المهملة لایبقی حقّ إلا ظهر، و لا عدلٌ إلا زهر و إجعلنا یاربّ من أعوانه و مقوّی((2)) سلطانه و المؤتمرین لأمره، و الرّاضین بفعله و المسلمین لأحکامه، و ممّن لاحاجة له به إلی التّقیة من خلقک، أنت یا ربّ ألذی تکشف السّوء و تجیب المضطرّ إذا دعاک، و تنجی من الکرب العظیم، فاکشف((3)) یاربّ ! الضرّ عن ولیّک، و إجعله خلیفة فی أرضک کما ضمنت له.

اللّهمّ و لا تجعلنی من خصماء آل محمّد، و لا تجعلنی من أعداء آل محمّد و لا تجعلنی من أهل الحنق و الغیظ علی آل محمّد، فإنّی أعوذبک من ذلک فأعدنی و أستجیر بک فأجرنی.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد، و إجعلنی بهم فائزاً عندک فی الدّنیا و الآخرة و من المقرّبین».((4))

ص: 722


1- همان: لیلة.
2- همان: مقرّبه.
3- همان: نیست.
4- کمال الدّین، ٢/٥١٢- ٥١٥؛ مصابح المتجد، صص ٢٩٤- ٢٩٧؛ البلد الأمین، صص ٣٠٩- ٣٠٩.

٦٤- دعایی که از ناحیه ی مقدسه به أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید رسیده است:

قال الطّوسی و إبن طاووس: أخبرنی جماعة ابن عیّاش: قال: ممّا خرج علی ید الشّیخ الکبیر أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید رضی الله عنه، من النّاحیة المقدسة، ما حدّثنی به جبیر بن عبدالله قال: کتبته من التّوقیع الخارج إلیه:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم، أدع فی کلّ یوم من أیّام رجب: اللّهمّ إنّی أسألک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة أمرک المأمونون علی سرّک المستبشرون بأمرک الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک، أسألک بما نطق فیهم من مشیتک فجعلتهم معادن لکلماتک و أرکاناً لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک الّتی لا تعطیل لها فی کلّ مکان، یعرفک بها من عرفک لافرق بینک و بینها إلا أنهم عبادک و خلقک فتقها ورتقها بیدک، بدؤها منک وعودها إلیک أعضادٌ وأشهاد و مناةٌ وأذوادٌ((1)) و حفظة و روّادٌ فیهم ملأت سماءک و أرضک حتّی ظهر أن لا إله إلاّ أنت، فبذلک أسألک و بمواقع العزّ من رحمتک و بمقاماتک و علاماتک أن تصلّی علی محمّد وآله و أن تزیدنی إیماناً و تثبیتاً، یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه و مکنونه یامفرّقاً بین النور و الدّیجور یا موصوفاً بغیر کنه و معروفاً بغیر شبه حادّ کلّ محدود و شاهد کلّ مشهود و موجد کلّ موجود و محصی کلّ معدود، و فاقد کلّ مفقود لیس دونک من((2))

ص: 723


1- إقبال الأعمال: ازواد.
2- همان: من کلّ.

معبود، أهل الکبریاء و الجود یامن لا یکیّف بکیف و لا یؤین بأین، یا محتجباً عن کلّ عین، یا دیموم یاقیوم و عالم کلّ معلوم صلّ علی عبادک المنتجبین و بشرک المحتجبین و ملائکتک المقرّبین و بهم الصّافّین الحافّین و بارک لنا فی شهرنا هذا المرجّب المکرّم و ما بعده من أشهر الحرم أسبغ علینا فیه النّعم و أجزل لنا فیه القسم و أبرر لنا فیه القسم بإسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم ألذی وضعته علی النّهار فأضاء و علی اللیل فأظلم و إغفر لنا ما تعلم منّا و لا نعلم و إعصمنا من الذّنوب خیر العصم و أکفنا کوافی قدرک و أمنن علینا بحسن نظرک و لا تکلنا إلی غیرک و لا تمنعنا من خیرک و بارک لنا فیما کتبته لنا من أعمارنا و أصلح لنا خبیئة أسرارنا و أعطنا منک الأمان و إستعملنا بحسن الإیمان و بلّغنا شهر الصّیام و ما بعده من الأیّام و الأعوام یا ذا الجلال و الإکرام».((1))

٦٥- دعایی که از امام زمان(علیه السلام) درباره ی دعاهای ماه رجب به أبی القاسم حسین بن روح رسید:

قال الطّوسی: قال إبن عیاش: و خرج إلی أهلی علی ید الشّیخ الکبیر، أبی القاسم رضی الله عنه، فی مقامه عندهم هذا الدّعاء فی أیّام رجب:

«اللّهمّ إنی أسألک بالمولودین فی رجب محمّد بن علی الثانی و ابنهعلی بن محمّد المنجب و أتقرب بهما إلیک خیر القلوب، یا من إلیه

ص: 724


1- مصباح المتهجد، صص ٥٥٦- ٥٥٧؛ إقبال الاعمال، صص ١٤٥- ١٤٦؛ البلد الأمین، صص ١٧٩- ١٨٠؛ مصباح الکفعمی، صص ٥٢٩- ٥٣٠.

المعروف طلب و فیما لدیه رغب، أسألک سؤال مقترفٍ مذنب قد أوبقته ذنوبُه و أثقته عیوبه فطال علی الخطایا دؤوبه و الرّزایا خطوبه، یسألک التوبة و حسن الأوبة و النّزوع عن الحویة و من النّار فکاک رقبته و العفو عمّا فی ربقته، فأنت مولای أعظم أمله و ثقته، اللّهمّ و أسألک بمسائلک الشّریفة و وسائلک المنیفة أن تتغمّدنی فی هذا الشهر برحمة منک واسعةٍ و نعمةٍ و ازعةٍ و نفس بما رزفتها قانعة إلی نزول الحافرة و محلّ الآخرة و ما هی إلیه صائرة».((1))

٦٦- دعای مشهورا فتتاح:

قال الطّوسی و ابن طاووس:((2))

«اللّهمّ إنّی أفتح الثناء بحمدک و أنت مسدّدٌ للصّواب بمنّک، أ بقنت أنّک أرحم الرّاحمین فی موضع العفو و الرّحمة و أشد المعاقبین فی موضع النّکال و النّقمة و أَعظم المتجیّرین فی موضع الکبریاء و العظمة، اللّهمّ أذنت لی فی دعائک و مسألتک، فاسمع یاسمیع

ص: 725


1- مصباح المتجهد، ص ٥٥٧؛ البلد الأمین، ص ١٨٠؛ مصباح الکفعمی، ص ٥٣٠.
2- طوسی، در مصباح گاه ی به خاطر اختصار، اسناد را ذکر نکرده است، ولی ابن طاووس سند را چنین آورده است: فمن ذلک الدعاء الذی ذکره محمّد بن أبی قرّة بإسناده فقال حدّثنی أبو الغنائم محمد بن محمّد بن محمّد بن عبدالله الحسنی قال أخبرنا أبو عمرو محمّد بن محمّد بن نصر السکونی رضی الله عنه قال سألت أبابکر أحمد بن محمّد بن عثمان بن البغدادی رحمه الله أن یخرج إلی أدعیة شهر رمضان ألتی کان عمّه أبوجعفر محمّد بن عثمان بن السعید العمریّ رضی الله عنه و أرضا یدعو بها فأخرج إلیّ دفتراً مجلداً بأحمر فنسخت منه أدعیة کثیرة و کان من جملتها، و تدعو بهذا. الدّعاء فی کل لیلة من شهر رمضان فإنّ الدّعاء فی هذا الشّهر سمعه الملائکة و تستغفر لصاحبه.

مدحتی و أجب یا رحیم دعوتی و أقل یا غفور عثرتی، فکم یا إلهی من کربة قد فرّجتها و هموم قد کشفتها و عثرة قد أقلتها و رحمة قد نشرتها و حلقة بلاء قد فککتها، الحمد لله ألذی لم یتّخذ صاحبة، ولا ولداً و لم یکن له شریک فی الملک ولم یکن له ولیٌّ من الذّلّ و کبّره تکبیراً. الحمد الله رب بجمیع محامده کلّها علی جمیع نعمه کلّها، الحمد لله ألذی لا مضادّ له فی ملکه و لا منازع له فی أمره، الحمد لله ألذی لاشریک له فی خلقه و لاشبه لا فی عظمته، الحمد لله الفاشی فی الخلق أمره و حمده الظّاهر بالکرم مجده الباسط بالجود یده ألذی لا تنقص خزائنه و لا یزید کثرة العطاء إلاّ کرماً وجوداً إنّه هو العزیز الوهاّب.

اللّهمّ انیّ أسألک قلیلاً من کثیرٌ مع حاجةٍ بی إلیه عظیمة و غناک عنه قدیمٌ و هو عندی کثیرٌ و هو علیک سهلٌ یسیرٌ، اللّهمّ إنّ عفوک عن ذنبی و تجاوزک عن خطیئتی و صفحک عن ظلمی و سترک علی قبیح و حلمک عن کثیر جرمی عند ما کان من خطإی و عمدی إطمعنی فی أن أسألک ما لا أستوجبه منک ألذی رزقتنی من رحمتک و أریتنی من قدرتک و عرّفتنی من إجابتک، فصرت أدعوک آمناً، و أسألک مستأنساً لا خائفاً و لا وجلاً مدلاً علیک فیما قصدت فیه إلیک فإن أبطأ عنّی عتبت بجهلی علیک، و لعلّ ألذی أبطا عنیّ هو خیرٌ لی لعلمک بعاقبة الأمور، فلم أر مولی کریماً أصبر علی عبد لئیم منک علی یا ربّ إنّک تدعونی فأولّی عنک و تتحبّب إلی فأتبغّض إلیک و تتودّد إلی فلا أقبل منک، کأن لی التّطوّل علیک و لم یمنعک ذلک من الرّحمة لی و الإحسان إلیّ، و التّفضّل علی بجودک و کرمک، فارحم عبدک الجاهل و جد علیه

ص: 726

بفضل إحسانک إنّک جوادٌ کریم، الحمد الله مالک الملک مجری الفلک مسخرّ الرّباح فالق الإصباح دیّان الدّین ربّ العالمین، الحمد لله علی حلمه بعد علمه، و الحمد لله علی عفوه بعد قدرته، و الحمد لله علی طول أناته فی غضبه و هو القادر علی مایرید، الحمد لله خالق الخلق و باسط الرّزق((1)) ذی الجلال و الإکرام و الفضل و الأحسان الّذی، بعد فلا یری و قرب فشهد النّجوی تبارک و تعالی، الحمد لله ألذی لیس له منازعٌ یعادله و لا شبیهٌ یشاکله و لا ظهیرٌ یعاضده قهر بعزّته الأعزّاء وتواضع لعظمته العظماء فبلغ بقدرته ما یشاء، الحمد لله ألذی یجیبنی حین أنادیه و یستر علی کلّ عورة و أنا أعصیه و یعظم النّعمة علی فلا أجازیه، فکم من موهبة قد أعطانی و عظیمة مخوفة قد کفانی و بهبحةٍ مونقة قد أرانی، فأثنی علیه حامداً و أذکره مسبّحاً، و الحمد لله ألذی لا یهتک حجابه و لا یغلق بابه و لا یردّ سائله و لا یخیب آمله، الحمد لله ألذی یؤمن الخائفین و ینجی الصّادقین و یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یهلک ملوکاً و یسخلف آخرین، الحمد لله قاصم الجبّارین مبیر الظلمة مدرک الهاربین نکال الظّالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطّالین معتمد المؤمنین، الحمد لله ألذی من خشیته برعد السّماء و سکّانها، ترجف الأرض و عمّارها و تموج البحار من یسبح فی غمراتها،((2)) الحمد لله ألذی یخلق و لم یخلق و یرزق و لایرزق و یطعم و لایطعم و یمیت الأحیاء و یحیی

ص: 727


1- إقبال: فالق الإصباح ذی الجلال...
2- همان: الحمد الله الذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله الحمد الله.

الموتی و هو حیٌّ لا یموت بیده الخیر و هو علی کلّ شیءٍ قدیرٌ، اللّهمّ صلّ علی محمّد عبدک و رسولک و أمینک و صفییک و حبیبک و خیرتک من خلقک سرّک و مبلّغ رسالاتک((1)) أفضل و أحسن و أجمل و أکمل و أزکی و أنمی و أطیب و أطهر و أسنی و أکثر ما صلّیت و بارکت و ترحّمت و تحننّت و سلّمت من خلقک، اللّهمّ صلّ علی أمیر المؤمنین و وصیّ رسول ربّ العالمین،((2)) و علی الصّدیقة الطاهرة فاطمة سیّدة نساء العالمین، و صلّ علی سبطی الرّحمة و إمامی الهدی الحسن و الحسین سیّدی شباب أهل الجنّة، و صلّ علی أئمة المسلمین((3)) حججک علی عبادک و أمنائک فی بلادک صلاة کثیرة دائمةٌ.

اللّهمّ صلّ علی ولیّ أمرک القائم المؤمّل والعدل المنتظر أحففه بملائکتک المقرّبین و أیده بروح القدس یا ربّ العالمین اللّهمّ أجعله الدّاعی إلی کتابک والقائم بدینک استخلفه فی الأرض کما استخلفت الذین من قبله مکن له دینه ألذی ارتضیته له أبد له من بعد خوفه أمنا یعبدک لایشرک بک شیئاً، اللّهمّ أَعزّهُ و أعزز به و انصر و انتصر به انصره نصراً عزیراً،((4)) اللّهمّ أظهر به دینک و ملّة نبیّک، حتیّ لا یستحفی بشیء من الحقّ مخالفة أحد من الخلق، اللّهمّ إنّا نرغب

ص: 728


1- همان: رسالتاک.
2- إقبال: عبدک وولیّک وأخی رسلک و حجّتک علی خلقک و أیتک الکبری و النبأ العظیم وصلّ علی...
3- همان: علیّ بن الحسین و محمّد علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسن بن علیّ و الخلف المهدیّ...
4- همان: و افتح له فتحاً مبینا، و اجعل له من لدنک سلطاناً نصیراً اللّهم...

إلیک فی دولة کریمة تعزّبها الإسلام و أهله و تذل بها النّفاق و أهله و تجعلنا فیها من الدعاة إلی طاعتک و القادة إلی سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدّنیا و الآخرة، اللّهمّ ما عرّفتنا من الحقّ فحمّلناه، و ما قصرّنا عنه فبلغناه((1)) اللّهمّ آلمم به شعثنا و أشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا وکثرّ به قلتّنا و أَعزّ به ذلتنا وأغن به عائلنا وأقض به عن مغرمنا واجبر به فقرنا وسدّ به خلّتنا ویسّر به عسرنا و ببّض به وجوهنا وفک به أسرنا و أنجح به طلبتنا و أنجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا وأعطنا به فوق رغبتنا یاخیر المسؤولین و أوسع المعطین أشف به صدورنا وأذهب به غبط قلوبنا واهدنا به لما أختلف فیه من الحقّ بإذنک إنّک تهدی من تشاء إلی الصراط مستقیم، و انصرنا علی عدوّک وعدوّنا إله الحقّ آمین، اللّهمّ إنا نشکو إلیک فقد نبیّنا وغیبة إمامنا وکثرة عدوّنا((2)) وشدّة الفتن وتظاهر الزّمان علینا، فصلّ علی محمّد وآل محمّد وأعنّا ذلک بفتح تعجّله وبضرّ تکشفه ونصر تعزّه وسلطان حق تظهره ورحمة منک تجللناها وعافیة منک تلبسناها برحمتک یاأرحم الرّاحمین».((3))

٦٧- توقیع امام(علیه السلام) به قاسم بن علاء همدانی، درباره ی زیارت امام حسین(علیه السلام) در روز سوّم شعبان:

قال الطّوسی وغیره: الیوم الثّالث من شهر شعبان- فیه ولد الحسین بن

ص: 729


1- همان: و اهدنا لما إختلف فیه بأذنک إنّک تهدی من تشاء إلی صراط المستقیم.
2- همان: و قلّة عددنا.
3- مصباح المتهجد، صص ٤٠٢- ٤٠٤؛ إقبال الأعمال، صص ٣٢٢- ٣٢٥؛ زاد المعاد، صص ١١٠- ١١٥.

علیّ(علیه السلام)، خرج إلی القاسم بن العلاء الهمدانی وکیل أی محمّد(علیه السلام):

«إنّ مولانا الحسین(علیه السلام) ولد یوم الخمیس لثلاث خلون من شعبان، فصمه مندوباً و ادع فیه بهذا الدّعاء:

اللّهمّ إنّی أسالک بحقّ المولود فی هذا الیوم، الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته، بکته السماء و من فیها، و الأرض و من علیها، و لمّا یطألابتیها.

قتیل العبرة، وسیّد الأسرة، الممدود بالنّصرة یوم الکرّة، المعوّض من قتله أن الائمة من نسله، و الشّفاء فی تربته، و الفوز معه فی أوبته، و الأوصیاء من عترته بعد قائمهم و غیبته، حتیّ یدرکوا الأوتار و یثأروا الثّار، و یرضوا الجبار، و یکونوا خیر أنصار صلی الله علیهم مع إختلاف اللّیل و النّهار.

اللّهمّ فبحقّهم إلیک أتوسل، و أسأل سؤال مقترف معترف مسیء إلی نفسه ممّا فرّط فی یومه و أمسه، یسألک العصمة إلی محلّ رمسه، اللّهمّ فصلّ علی محمّد و عترته، واحشرنا فی زمرته، و بوّئنا معه دار الکرامة و محلّ الإقامة.

اللّهمّ و کما أکرمتنا بمعرفته فأکرمنا بزلفته، و آرزقنا مرافقته و سابقته، و أجعلنا ممّن یسلّم لإمره و یکثر الصّلاة علیه عند ذکره، و علی جمیع أوصیائه و أهل أصفیائه، الممدودین منک بالعدد الإثنی عشر، النّجوم الزّهر، و الحجج علی جمیع البشر.

اللّهمّ و هب لنا فی هذا الیوم خیر موهبة، و انجح لنا فیه کلّ طلبة،

ص: 730

کما وهبت الحسین بمحمّد حدّه، و عاذ فطرس بمهده، فنحن عائذون بقبره من بعده، نشهد تربته، و ننتظر أوبته، آمین ربّ العالمین».((1))

٦٨- زیارتنامه ای که امام(علیه السلام) به محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری نوشتند:

قال ابن المشهدی و الطّبرسی: حدّثنا الشّیخ الأجل الفقیه العالم أبو محمّد عربی بن مسافر العبادیّ رضی الله عنه، قراءة علیه بداره بالحلّة السّیفیة فی شهر ربیع الأوّل سنة ثلاث و سبعین و خمسائة، و حدّثنی الشّیخ العفیف أبو البقاء هبة الله نماء بن علی بن حمدون رحمه الله قراءة علیه بالحلّة السّیفیة، قالا جمیعاً، حدّثنا الشیخ الأمین أبو عبدالله الحسین بن أحمد بن محمّد بن علی بن طحال المقدادی رحمه الله بمشهد مولانا أمیرالمؤمنینعلی بن أبی طالب صلوات الله علیه فی الطّرز الکبیر ألذی عند رأس الإمام(علیه السلام) به العشر الأواخر من ذی الحجّة سنة تسع و ثلاثین و خسمائة، قال: حدّثنا الشّیخ الأجل السّید المفید أبو علی الحسن بن محمّد الطّوسی رضی الله عنه بالمشهد المذکور فی العشر الأواخر من ذی القعدة سنة تسع و خمسمائة، قال: حدّثنا السّید السّعید الوالد أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسی رضی الله عنه، عن محمّد إسماعیل، عن محمّد بن أشناس البزّاز، قال: أخبرنا أبو الحسین محمّد بن أحمد بن یحیی القمی، قال: حدّثنا محمّد بن علی بن زنجوبه القمیّ، حدّثنا أبو جعفر محمّد بن عبدالله بن جعفر الحمیریّ، قال: قال أبو علی الحسن بن أشناس و أخبرنا محمّد بن عبدالله

ص: 731


1- مصباح المتهجد، ص ٥٧٢؛ المزار الکبیر، صص ٣٩٧- ٣٩٩؛ إقبال الأعمال، صص ٢٠٢- ٢٠٣ زاد المعاد، صص ٥٧- ٥٨.

الشّیبانی إنّ أبا جعفر محمّد بن عبدالله بن جعفر الحمیری أخبره و أجاز له جمیع ما رواه، أنّه خرج إلیه من النّاحیة، حرسها الله، بعد المسائل و الصّلاة و التّوجه، أوّله

«بسم الله الرّحمن الرّحیم، لا لأمر الله تعقلون، و لا من أولیائه تقبلون حکمة بالغة عن قوم لا یؤمنون، و السّلام علینا و علی عباد الله الصّالحین فإذا أردتم التّوجه بنا إلی الله تعالی و إلینا، فقولوا کما قال الله تعالی: {سَلَامٌ عَلَی إِلْ یَاسِینَ}((1)) ذلک هو الفضل المبین، و الله ذو الفضل العظیم، لمن یهدیه صراطه المستقیم.

التّوجه:

قد أتاکم الله یا آل یسن خلانته وعلم مجازی أمره، فیما قضاهُ و دبّره، و أراده فی ملکوته، و کشف لکم الغطاء و أنتم خزنته و شهداؤه، و علماؤه و أمناؤه، و ساسة العباد و أرکان البلاد، و قضاة الأحکام، و أبواب الإیمان.

و من تقدیره منائح العطاء بکم إنفاذه محتوماً مقروناً، فما شیء منه إلاّ و أنتم له السّبب و إلیه السّبیل، خیاره لولیّکم نعمة، و إنتقامه من عدوّکم سخطة، فلا نجاة ولا مفزع إلاّ أنتم، و لا مذهب عنکم، یا أعین الله النّاظرة، و حمله معرفته، و مساکن توحیده فی أرضه و سمائه.

و أنت یاحجة الله و بقیّته، و کمال نعمة، و وارث أنبیائه و خلفائه ما بلغناه من دهرنا، و صاحب الرجعة لوعد ربنا الّتی فیها دولة الحقّ،

ص: 732


1- الصّافات/١٣٠.

و فرجنا، و نصرالله لنا و عزنا.

السّلام علیک أیّها العلم المنصوب و العلم المصبوب، و الغوث و الرّحمة الواسعة، وعداً غیر مکذوب، السّلام علیک یا صاحب المرأی و المسمع، ألذی بعین الله مواثیقه، وبید الله عهوده، وبقدرة الله سلطانه.

أنت الحکیم ألذی لا تعجّله العصبیّة، و الکریم ألذی لا تبخله الحفیظة، و العالم ألذی لا تجهله الحمیّة، مجاهدتک فی الله ذات مشیّة الله، و مقارعتک فی الله ذات إنتقام الله، و صبرک فی الله ذو اناة الله، و شکرک لله ذو مزید الله و رحمته.

السّلام علیک یا محفوظاً بالله، الله نور أمامه، و وارئه، و یمینه و شماله، و فوقه وتحته، السّلام یا مخزوناً فی قدرة الله، الله نور سمعه و بصره، السّلام علیک یا وعد الله ضمنه، و یامیثاق الله ألذی أخذه و کّده، السّلام علیک یا داعی الله و ربّانیّ آیاته، السّلام علیک یا باب الله ودیّان دینه.

السّلام علیک یا خلیفة الله وناصر حقّه، السّلام علیک یا حجة الله و دلیل إرادته، السّلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه، السّلام علیک فی إناء لیلک و نهارک، السّلام علیک یا بقیة الله فی أرضه.

السّلام علیک حین تقوم، السّلام علیک حین تقعد، السّلام علیک حین تقرأ و تبیّن، السّلام علیک حین تصلّی وتقنت، السّلام علیک حین ترکع وتسجد، السّلام علیک حین تعوّذ و تسبّح، السّلام علیک حین تهلل و تکبّر.

ص: 733

السّلام علیک حین تحمد و تستغفر، السّلام علیک حین تمجّد و تمدح، السّلام علیک حین تمسی وتصبح، السّلام علیک فی اللیل اذا یغشی والنهار اذا تجلیّ، السّلام علیک فی الآخرة و الأولی.

السّلام علیکم یا حجج الله ورعاتنا، و قادتنا و أئمتنا، و سادتنا و موالینا، السّلام علیکم أنتم نورنا، و أنتم جاهنا أوقات صلواتنا و عصمئنا لدعائنا و صلاتنا، و صیامنا و إستغفارنا و سائر أعمالنا.

السّلام علیک أیّها الإمام المأمول، السّلام علیک بجوامع السّلام، أشهدک یا مولای إنّی أشهد ان لا اله إلا الله وحده لاشریک له، و إنّ محمّداً عبده و رسوله، لا حبیب إلاّ هو و أهله، و أنّ أمیرالمؤمنین حجّته، و أنّ الحسن حجّته، و أن الحسین حجّته، و أنّعلی بن الحسین حجّته، و أنّ محمّد بن علی حجّته، و أنّ جعفر بن محمّد حجّته، و أنّ موسی بن جعفر حجّته، و أنّعلی بن موسی حجّته، و أنّ محمّد بن علی حجته، و أنّعلی بن محمّد حجّته، و أن الحسن بن علی حجّته، و أنت حجّته، و أن الأنبیاء دعاة و هداة رشدکم.

أنتم الأوّل و الآخر و خاتمته و أنّ رجعتکم حقٌّ لاشکّ فیها، یوم لا ینفع نفساً إیمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی إیمانها خبراً، و أنّ الموت حقٌّ و أنّ منکراً و نکیراً حقٌّ، و أنّ النّشر حقٌّ، و البعث حقٌّ، و أنّ الصّراط حقٌّ و المرصاد حقٌّ، و أنّ المیزان حقٌّ، و الحساب حقٌّ، و أن الجنّة و النّار حقٌّ، و الجزاء بهما للوعد و الوعید حقٌّ، و أنّکم للشّفاعة حقٌّ، لا تردّون، و لا تسبقون بمشیّة الله، و بأمره تعملون.

و لله الرحمة و الکلمة العلیا، و بیده الحسنی، و حجّة الله النّعمی،

ص: 734

خلق الجن و الإنس لعبادته، أراد من عباده عبادته، فشقیٌّ، و سعید، قد شقی من خالفکم و سعد من أطاعکم.

و أنت یا مولای فاشهد بما أشهدنک علیه، تخزنه و تحفظه لی عندک، أموت علیه و انشر علیه، واقف ولیاً لک، بریئاً من عدوّک، ماقتاً لمن أبغضکم، واداً لمن أحبّکم، فالحقّ ما رضیتموه، و الباطل ما أستخطتموه، و المعروف ما أمرتم به، و المنکر ما نهیتم عنه، و القضاء المثبت ما إستأثرت به مشیّتکم، و الممحوّ ما لا إستأثرت به سنّتکم.

فلا إله إلاّ الله وحده لا شریک له، و محمّد عبده، و رسوله، علی أمیرالمؤمنین حجّته، الحسن حجّته، و الحسین حجّته، علی حجّته، محمّد حجّته، جعفر حجّته، موسی حجّته، علی حجّته، محمّد حجّته، علی حجّته، الحسن حجّته، و أنت حجّته، و أنتم حججه و براهینه.

أنا یا مولای مستبشر بالبیعة التی أخذ الله علیّ، شرطه قتالاً فی سبیله، إشتری به أنفس المؤمنین، فنفسی مؤمنة بالله و بکم یا مولای، أوّلکم و آخرکم، و نصرتی لکم معدّة، و مودّتی خالصة لکم، و براءتی من أعدائم، أهل الحردة و الجدال ثابتة لثارکم، أنا ولیٌّ وحید، و الله إله الحقّ یجعلنی کذلک، آمین آمین، من لی إلاّ أنت فیما ذنت، و اعتصمت بک فیه، تحرسنی فیما تقربت به إلیک، یا وقایة الله و ستره و برکته، أغثنی أدرکنی، صلنی بک و لا تفطعنی.

اللّهمّ إلیک بهم توسلی و تقربی اللّهمّ صل علی محمّد و آله و صلّنی بهم و لا تقطعنی، اللّهمّ بحجتک اعصمنی، و سلامک علی آل یس مولای، أنت الجاه عند الله ربّک و ربّی.

ص: 735

الدّعاء بعقب القول:

اللّهمّ إنّی أسألک باسمک ألذی خلقته من کلّک، فاستقرّ فیک یخرج منک إلی شیء أبداً، أیاکینون أیا مکوّن، أیا متعال أیا متقدّس، أیا مترحمّ أیا مترائف، أیا متحنّن.

أسألک کما خلقته غضّاً أن تصلّی علی محمّد نبیّ رحمتک، و کلمة نورک، و والد هداة رحمتک، و امْلاَ قلبی نور الیقین، و صدری نور الإیمان، و فکری نور الثّبات، و عزمی التّوفیق و ذکائی نور العلم، و قوّتی نور العمل، ولسانی نور الصّدق، و دینی نور البصائر من عندک، و بصری نور الضّیاء و سمعی نور وعی الحکمة، و مودّتی نور الموالاة لمحمّد و آله علیهم السلام ، و نفسی نور قوّة البراءة من أعداء آل محمّد.

حتی ألقاک و قد وفیت بعهدک و می ثاقک، فلتسعنی رحمتک یا ولیّ یا حمید، بمرآک و مسمعک یا حجّة دعائی، فوفّنی منجّزات إجابتی، أعتصم بک، معک معک سمعی و رضای».((1))

٦٩- توقیع امام(علیه السلام) به یعقوب بن یوسف ضراب غسانی:*

قال الطّوسی وغیره:((2)) عن أبی الحسین محمّد بن جفعر الأسدی، قال:

ص: 736


1- المزار الکبیر، صص ٥٦٦- ٥٧٣؛ الإحتجاج، ٢/٣١٥- ٣١٨ (بااختلاف در الفاظ و جابحای عبارات). *. در متن روایت، تاریخ نگارش توقیع، موسم حج سال ٢٨١ ه- ق آمده است.
2- دلائل: نقلت هذا الخبر من أصل بخط شیخنا أبی عبدالله الحسین الغضایری رحمه الله قال: حدثنی أبوالحسن علی بن عبدالله القاشانی، قال حدّثنا الحسین بن محمّد سنة ثمان و ثمانین و مائتین بقاشان بعد منصرفه من إصفهان، قال: حدّثنی یعقوب بن یوسف ادامه ی حدیث.

حدّثنی الحسین بن محمّد بن عامر الأشعری القمی،! قال: حدّثنی یعقوب بن یوسف الضّراب الغسّانی- فی منصرفه من إصفهان - قال: حججت فی سنة إحدی و ثمانین و مائتین و کنت مع قوم مخالفین من أهل بلدنا.

.((1))قالت: یقول لک إذا صلّیت علی نبیک(صلی الله علیه و آله)، کیف تصلّی(علیه) فقلت أقول: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد و بارک علی محمّد و آل محمّد کأفضل ماصلّیت و بارکت و ترحّممت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنّک حمید مجید. فقال: لا، إذا صلّیت علیهم فصلّ علیهم کلّهم وسمّهم، فقلت: نعم، فلّما کانت من الغد نزلت ومعها دفتر صغیر، فقالت: یقول لک: إذا صلّیت علی النّبیّ فصلّ علیه و علی أوصیائه علی هذه النسخة، فأخذتها وهی:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم، اللّهمّ صلّ علی محمّد سیّد المرسلین، و خاتم النبیّین، و حجّة ربّ العالمین، المنتجب فی المیثاق، المصطفی فی الضّلال، المطهّر من کلّ آفة، البریء، من کلّ عیب، المؤمّل للنّجاة، المرتجی للشّفاعة، المفوّض إلیه دین الله.

اللّهمّ شرّف بنیانه، وعظّم برهانه، و أفلج((2)) حجّته و أرفع درجته، و أضیء((3)) نوره، و بیّض وجهه، و أعطه الفضل و الفضیلة، و الدّرجة و الوسیلة الرّفیعة، و ابعثه مقاماً محموداً، یغبطه به الأوّلون و الآخرون.

ص: 737


1- روایت طولانی بود و ما به قدر نیاز آن را به اختصار ذکر کردیم.
2- دلائل: أفلج.
3- همان: ضوء.

و صلّ علی امیر المؤمنین ووارث المرسلین، وقائد الغرّالمحجّلین، وسیّد الوصیّین((1)) وحجّة ربّ العالمین.

و صلّ علی الحسن بن علی إمام المؤمنین، و وارث المرسلین، و حجّة ربّ العالمین. !

و صل علی الحسین بن علی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة رب العالمین.

و صل علی علی بن الحسین إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة رب العالمین.

و صل علیمحد بن علی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة رب العالمین.

و صل علی جعفر بن محمّد بن إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة رب العالمین.

و صلّ علی موسی بن جعفر إمام المؤمنین، وارث المرسلین، وحجة ربّ العالین.

و صلّ علی علی بن موسی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة ربّ العالمین.

((2))و صلّ علی محمّد بن علی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین،

ص: 738


1- همان: المؤمنین
2- المزار الکبیر: از قلم افتاده است.

وحجة ربّ العالمین.

و صلّ علی علی بن محمّد إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة ربّ العالمین.

و صلّ علی الحسن بن علی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین وحجة ربّ العالمین.

و صلّ علی الخلف الصالح الهادی المهدی إمام المؤمنین، ووارث المرسلین، وحجة ربّ العالمین.

اللّهمّ صلّ علی محمّد((1)) و أهل بیته الأئمة الهادین المهدیّین العلماء الصّادقین، و الأبرار المتّقین،! دعائم دینک، و أرکان توحیدک، و تراجمة وحیک، و حججک((2)) علی خلقک، و خلفائک فی أرضک، الّذین إخترتهم لنفسک و إصطفیتهم علی عبادک((3)) و إرتضتهم لدینک، و خصصتهم بمعرفتک، و جللتهم بکرامتک و غشیّتهم برحمتک،((4)) و ربیتهم بنعمتک،! و غذّیتهم بحکمتک، و ألبستهم((5)) نورک، و رفعتهم فی ملکوتک، و حففتهم بملائکتک، و شرّفتهم

ص: 739


1- دلائل: وعلی أهل بیته الهادین الائمة العلماء و الصّادقین الأوصیاء المرضیّین.
2- همان: حجّتک
3- همان: عبیدک.
4- همان: نیست.
5- همان: من

بنبیّک.((1))

اللّهمّ صلّ علی محمّد وعلیهم صلوة کثیرة دائمة طیّبة، لا یحبط بها الاّ انت، و لا یسعها الاّ علمک، و لایحصیها أحد عیرک.

اللّهمّ صلّ ولیّک المحی سنّتک، القائم بأمرک، الدّاعی، إلیک الدّلیل علیک،((2)) و حجتک علی خلقک، و خلیفتک! فی أرضک، و شاهدک علی عبادک.

اللّهمّ أعزّ((3)) نصره، و مدّ فی عمره، و زیّن الأرض بطول بقائه اللّهمّ آکفه بعنی الحاسدین و أعذه من شرّ الکائدین، و أدحر((4)) عنه إرادة الظالمین و تخلّصه((5)) من أیدی الجبارین.

اللّهمّ((6)) أعطه فی نفسه! و ذریته و شیعته و رعیته و خاصّته و عامّته و عدوّه و جمیع أهل الدّنیا((7)) ماتقّر! به عینه، و تسرّ به نفسه، و بلّغه أفضل((8)) أمله فی الدّنیا و الآخرة، إنّک علی کلّ شیء قدیر.

ص: 740


1- مصباح: صلواتک علیه وآله
2- دلائل: حجّتک و خلیفتک.
3- همان: أعزز
4- مصباح و مزار: و أزجر.
5- مصباح و دلائل و مزار: خلّصه.
6- همان: أتقر.
7- مزار و مصباح:
8- ([8]) مصباح و دلائل: إمتحی.

اللّهمّ جدّد به ما محی من دینک و أحی((1)) به ما بدّل من کتابک و أظهر به ما غیر من حکمک، حتی یعود دینک به و علی یدیه. غضاً جدیداً، خالصلاً مخلصاً((2)) لاشکّ فیه و لا شبهة معه، و لا باطل عنده، و لا بدعة لدیه.

اللّهمّ نور بنوره کلّ ظلمة، و هدّ برکنه کلّ بدعة، و أهدم بعزّته کل ّ ضلالة، و أفضم به کلّ جبّار، و أخمد بسیفه کلّ نار، وأهلک بعدله کلّ جبّار((3)) وأجر حکمه علی کلّ حکم و أذلّ لسلطانه کلّ سلطان.

اللّهمّ أذلّ کلّ من ناواه، و أهلک کلّ((4)) من عاداه و أمکر بمن کاده، و أستأصل من جحد((5)) حقه، و إستهان((6)) بأمره، وسعی فی إطفاء نوره و أراد إخماد ذکره.

اللّهمّ صلّ علی محمّد الصطفی، و علی المرتضی، و فاطمة الزهراء، (و) الحسن الرّضا، و الحسین المصفی((7))، و((8)) جمیع الأوصیاء مصابیح الدّجی، و أعلام الهدی، و منار التّقی، و العروة الوثقی، و الحبل

ص: 741


1- دلائل: أرحی، در مزار: أحیی.
2- دلائل: محضاً.
3- مصباح: جور؛ دلائل ومزار: جائر.
4- دلائل: نیست.
5- مصباح و مزار: جحده.
6- دلائل: إستهزاء.
7- مصباح: المصفیّ
8- ([8]) دلائل: و علی.

المتین، و الصّراط المستقیم، و صلّ علی ولیّک((1)) و ولاة عهده((2)) و الأئمة من ولده،((3)) و مدّ فی أعمارهم، و أزد((4)) فی آجالهم، و بلّغهم((5)) أقصی آمالهم[دینا]، دنیاً و آخرة إنّک علی کلّ شیءٍ قدیر!».((6))

٧٠- زیارتنامه امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا که امام(علیه السلام) به یکی از نوّاب مرقوم فرمود:

قال ابن المشهدی: ممّا خرج من النّاحیة(علیه السلام) إلی أحد الأبواب، قال:

«تقف علیه صلی الله علیه وتقول:

السّلام علی آدم صفوة الله من خلیقته، السّلام علی شیث ولی الله وخیرته، السلا علی إدریس القائم لله بحجته، السّلام علی نوح المجاب فی دعوته، السّلام علی هود الممدد من الله بمعونته، السّلام علی صالح ألذی توجه الله بکرامته.

السّلام علی إبراهیم ألذی حیاه الله بخلتّه، السّلام علی إسماعیل

ص: 742


1- همان: و علی.
2- مصباح و دلائل: عهدک.
3- دلائل: القائمین بأمره.
4- مصباح و مزار و دلائل .زد.
5- دلائل: «أفضل آمالهم».
6- الغیبة، صص ٢٧٣- ٢٨٠؛ مصباح المتهجد، صص ٢٩٠- ٢٩١؛ دلائل الامامة، صص ٣٠٠- ٣٠٤؛ المزار الکبیر، صص ٦٧٧- ٦٧٠.

ألذی فداه الله بذبح عظیم من جنّته، السّلام علی إسحاق ألذی جعل الله النوّة فی ذریّته، السّلام علی یعقوب ردّ الله علیه بصره برحمته.

السّلام علی یوسف ألذی نجاه الله من الجبّ بعظمته، السّلام علی موسی ألذی فلق الله البحر له بقدرته، السّلام علی هارون ألذی خصّه الله بنوّته، السّلام علی شعیب ألذی نصره الله علی أمّته، السّلام علی داوود ألذی تاب الله علیه من خطیئته.

السّلام علی سلیمان ألذی ذلّت له الجن بعزّته، السّلام علی أیوّب ألذی شفاه الله من علّته، [السّلام علی یونس ألذی أنجز الله له مضمون عدتّه] السّلام علی عزیز ألذی أحیاه الله بعد می تنه، السّلام علی زکریّا الصّابر فی محنته، السّلام علی یحیی ألذی أزلفه الله بشهادته.

السّلام علی عیسی روح الله و کلمته، السّلام علی محمّد حبیب الله و صفوته، السّلام علی أمیرالمؤمنینعلی بن أبی طالب، المخصوص بأخوّته، السّلام علی فاطمة الزهراء إبنته، السّلام علی أبی محمّد الحسن وصی أبیه و خلیفته، السّلام علی الحسین ألذی سمحت نفسه بمهجته.

السّلام علی من أطاع الله فی سرّه و علانیّته، السّلام علی من جعل الشّفاء فی تربته، السّلام علی ما الإجابة قبته، السّلام علی من الأئمة من ذریته.

السّلام علی إبن خاتم الأنبیاء السّلام علی إبن سید الأوصیاء السّلام علی إبن فاطمة الزهراء السّلام علی إبن خدیجة الکبری، السّلام علی إبن سدرة المنتهی، السّلام علی إبن جنّة المأوی، السّلام

ص: 743

علی إبن زمزم و الصّفا.

السّلام من المرمّل بالدّماء السّلام علی مهتوک الخباء، السّلام علی خامس أصحاب أهل الکساء، السّلام علی غریب الغربا، السّلام علی شهید الشهداء، السّلام علی قتیل الأدعیاء السّلام علی ساکن کربلاء.

السّلام علی من بکته ملائکة السماء السّلام علی من ذریته الأزکیاء، السّلام علی یعسوب الدین، السّلام علی منازل البراهین، السّلام علی الائمة السادات، السّلام علی الجیوب المضرّجات.

السّلام علی الشفاء الذابلات، السّلام علی النّفوس المصطلمات، السّلام علی الأرواح المختلسات، السّلام علی الأجساد العاریات، السّلام علی الجسوم الشّاحبات، السّلام علی الدّماء السّائلات، السّلام علی الأعضاء المقطّعات، السّلام علی الرّووس المشالات، السّلام علی النّسوة البارزات.

السّلام علی حجّة ربّ العالمین، السّلام علیک و علی آبائک الطّاهرین، السّلام علیک و علی أبنائک المستشهدین، السّلام علیک وعلی ذرّیتک الناصرین.

السّلام علیک و علی الملائکة المضاجعین، السّلام علی القتیل المظلوم، السّلام علی أخیه المسموم، السّلام علی علیٍّ الکبیر، السّلام علی الرّضیع الصّغیر.

السّلام علی الأبدان السّلیبة، السّلام علی العترة القریبة، السّلام علی المجدّلین فی الفلوات، السّلام علی النازحین عن الأوطان،

ص: 744

السّلام علی المدفونین بلا أکفان، السّلام علی الرؤوس المفرقة عن الأبدان.

السّلام علی المحتسب الصّابر، السّلام علی المظلوم بلا ناصر، السّلام علی ساکن التّربة الزّاکیة] السّلام علی صاحب القبة السامیة، السّلام علی من طهرّه الجلیل، السّلام علی من إفتخر به جبرئیل، السّلام علی من ناغاه فی المهد می کائیل.

السّلام علی من نکث ذمّته، السّلام علی من هتکت حرمته، السّلام علی من أریق بالظلم دمه، السّلام علی المغسّل بدم الجراح، السّلام علی المجرّع بکأسات الرّماح، السّلام علی المضام المستباح، السّلام علی المهجور فی الوری، السّلام علی من تولّی دفنه أهل القری، السّلام علی المقطوع الوتین، السّلام علی المحامی بلا معین.

السّلام علی الشّیب الخضب، السّلام علی الخدّ التّریب، السّلام علی البدن السّلیب، السّلام علی الثّغر المقروع بالقضیب، السّلام علی الودج المقطوع، السّلام علی الرّأس المرفوع، السّلام علی الأجسام العاریة فی الفلوات تنهشها الذّئاب العادیات، و تختلف إلیها السّباع الضّاریات.

السّلام علیک یا مولای، و علی الملائکة المرفوفین حول قبّتک، الحافین، بتربتک، الطّائفین بعرصتک، الواردین لزیارتک، السّلام علیک فإنّی قصدت إلیک و رجوت الفوز لدیک.

السّلام علیک، سلام العارف بحرمتک، المخلص فی ولایتک، المتقرّب إلی الله بمحبّتک، البریء من أعدائک، سلام من قلبه

ص: 745

بمصابک مقروح، و دمعه عند ذکرک مسفوح، سلام المفجوع المحزون، الواله المستکین.

سلام من لوکان معک بالطفوف لوقاک بنفسه حدّ السّیوف، و بذل حشاشته دونک للحتوف، و جاهد بین یدیک، و نصرک علی من بغی علیک، و فداک بروحه و جسده، و ماله و ولده، و روحه لروحک فداء، و أهله لأهلک وقاء.

فلئن أخّرتنی الدّهور، وعاقنی عن نصرک المقدور، و لم أکن لمن حاربک محارباً، و لمن نصب لک العداوة مناصباً، فلأند بنّک صباحاً و مساءً، و لأبکینّ علیک بدل الدّموع دماً، حسرةً علیک و تأسفاً علی ما دهاک و تلهّفاً، حتّی أموت بلوعة المصاب و غصّة الإکتیاب.

أشهد أنّک قد أقمت الصلاة، وآتیت الزّکاة، و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان، و أطعت الله ما عصیته، و تمسّکت به و بحبله فأرضیته و خشیته، و راقبته و إستجبته، و سننت السّنن، و أطفأت الفتن، و دعوت إلی الرّشاد، و أوضحت سبل السّداد، و جاهدت فی الله حقّ الجهاد.

و کنت لله طائعاً، و لجدّک محمّد(صلی الله علیه و آله) تابعاً، و لقول أبیک سامعاً، و إلی وصیّة أخیک مسارعاً، و لعماد الدّین رافعاً، و للطّغیان قامعاً، و للطّغاة مقارعاً، و للأمّة ناصحاً.

و فی غمرات الموت، سابحاً، و للفسّاق مکافحاً، و بحجج الله قائماً، و للإسلام و المسلمین راحماً، و للحقّ ناصراً، و عند البلاء صابراً،

ص: 746

و للدّین کالئاً، و عن حوزته مرامیاً، و عن شریعته محامیاً.

تحوط الهدی و تنصره، و تبسط العدل و تنشره، و تنصر الدّین، و تظهره، و تکفّ العابث تزجره، و تأخذ للدّنیّ من الشرّیف، وتساوی فی الحکم بین القویّ و الضّعیف.

کنت ربیع الأیتام، و عصمة الأنام، و عزّ الإسلام، و معدن الأحکام، و حلیف الإنعام، سالکاً طرائق جدّک و أبیک، مشبهاً فی الوصیّة لأخیک، و فیّ الذّمم، رضیّ التّیم، ظاهر الکرم، متهجّداً فی الظّلم، قویم الطّرائق، کریم الخلائق، عظیم السّوابق، شریف النّسب، منیف الحسب، رفیع الرّتب، کثیر المناقب، محمود الضّرائب، جزیل المواهب، حلیم رشید منیب، جواد علیم شدید، إمام شهید، أوّاه منیب، حبیب مهیب.

کنت للرّسول(صلی الله علیه و آله) ولداً، و للقرآن منقذاً، و لأمّة عضداً، و فی الطّاعة مجتهداً حافظاً للعهد و المیثاق، ناکباً عن سبل الفسّاق، باذلاً للمجهود، طویل الرّکوع والسجود.

زاهداً فی الدنیا زهد الرّاحل عنها، ناظراً إلیها بعین المستوحشین منها، آمالک عنها مکفوفة، وهمّتک عن زینتها مصروفة، و إلحاظک عن بهجتها مطروفة، و رغبتک فی الآخرة معروفة.

حتّی إذا الجور مدّ باعه، و أسفر الظّلم قناعه، و دعا الغیّ إتباعه، و أنت فی حرم جدّک قاطن، و للظّالمین مباین، جلیس البیت و المحراب، معتزل عن اللذّات و الشّهوات، تنکر المنکر بقلبک و لسانک علی قدر طاقتک و إمکانک.

ص: 747

ثم إقتضاک العلم للإنکار، و لزمک أنّ تجاهد الفجّار، فسرت فی أولادک و أهالیک، و شیعتک و موالیک، و صدعت بالحقّ و البیّنة، و دعوت إلی الله بالحکمة و الموعظة الحسنة، و أمرت باقامة الحدود، و الطّاعة للمعبود، و نهیت عن الخبائث و الطّغیان، و اجهوک بالظّلم و العدوان.

فجاهدتم بعد الإیعاظ لهم، و تأکید الحجّة علیهم، فنکثوا ذمامک و بیعتک، و أسخطوا ربّک و جدّک، و بدؤوک بالحرب، فتبّت للطّعن و الضّرب، و طحنت جنود الفجّار، و إقتحمت قسطل الغبار، مجالداً بذی الفقار، کانّک علی المختار.

فلمّا رأوک ثابت الجأش، غیر خائفٍ و لا محاش، نصبوا لک غوائل مکرهم، قاتلوک بکبدهم و شرّهم، و أمر اللّعین جنوده، فمنعوک الماء وروده، و ناجزوک القتال، و عاجلوک النزال، و رشقوک بالسّهام و النّبال، و بسطوا إلیک أکفّ الإصطلاهم.

و لم یرعوالک ذماماً، و لا راقبوا فیک إثاماً، فی قتلهم أولیاءک و نهّبهم رحالک، أنت مقدّم فی الهبوات و محتمل للأذیّات، و قد عجبت من صبرک ملائکة السّماوات.

و أحدقوا بک من کلّ الجهات، و أثخنوک بالجراح، و حالوا بینک و بین الرّواح، و لم یبق لک ناصر، و أنت محتسب صابر، تذّب عن نسوتک و أولادک.

حتّی نکسوک عن جوادک، فهریت إلی الأرض جریحاً، تطؤوک الخیول بحوافرها، و تعلوک الطّغاة، ببواترها، قد رشح للموت جبینک، و

ص: 748

إختلفت بالإنقباض و الإنسباط شمالک و یمینک، تریر طرفاً خفیّاً إلی رحلک و بیتک، و قد شغلت بنفسک عن ولدک و أهلک، و أسرع فرسک شارداً، و إلی خیامک قاصداً، محمحماً باکیاً.

فلّما رأین النّساء جوادک مخزیّاً، و نظرن سرجک علیه ملویاً، برزن من الخدور، ناشرات الشّعور علی الخدود، لاطمات الوجوه، سافرات، وبالعویل داعیات، وبعد العزّ مذلّلات، و إلی مصرعک مبادرات.

و الشّمر جالس علی صدرک مولغ سیفه علی نحرک، قابض علی شبتک بیده، ذابح لک بمهندّه، قد سکنت حواسّک، و خفیت أنفاسک، و رفع علی القنا رأسک، و سبی أهلک کالعبید، و صفدوا فی الحدید، فوق أقتاب المطیّاب تلفح وجوههم حرّ الهاجرات، یساقون فی البراری، و الفلوات، أیدیهم مغلولة إلی الأعناق، یطاف بهم فی الأسواق.

فلویل للعصاة الفسّاق، لقد قتلوا بقتلک الإسلام، و عطّلوا الصّلاة و الصّیام، و نقضوا السّنن و الأحکام، و هدموا قواعد الإیمان، و حرّفوا آیات القرآن، و هملحوا فی البغی و العدوان.

لقد أصبح رسول الله(علیه السلام) موتوراً، و عاد کتاب الله عزّ وجلّ مهجوراً، و غودر الحقّ إذ قهرت مقهوراً، و فقد بفقدک التکبیر و التّهلیل، و التّحریم و التّحلیل، التّنزیل و التّأویل، و ظهر بعدک التّغییر و التّبدیل، و الإلحاد و التّعطیل، و الأهواء و الإضالیل، و الفتن و الأباطیل.

فقام ناعیک عند قبر جدّک الرسول(صلی الله علیه و آله)، فنعاک إلیه بالدمع

ص: 749

الهطول، قائلاً: یا رسول لله قتل سبطک وفتاک، و أستبیح أهلک و حماک و سبیت بعدک ذرایک، ووقع المحذور بعترتک وذویک.

فانزعج الرسول وبکی قلبه المهول، وعزّاه بک الملائکة و الإنبیاء، فجعت بک أمّک الزهراء و إختلف جنود الملائکة المقرّبین، تعزّی أباک أمیر المؤمنین، و أقیمت لک المأتم فی أعلا علیین، و لطمت علیک الحور العین، و بکت السماء و سکّانها، و الجنان و خزّانها، و الهضاب و أقطارها، و الأرض و أقطارها، و البحار و حیتانها، و مکّة و بنیانها، و الجنان و لدانها، و البیت و المقام و المشعر الحرام، و الحلّ و الإحرام.

اللّهمّ فبحرمة هذا المکان المنیف، صلّ علی محمّد و آل محمّد و أحشرنی فی زمرتهم، و أدخلنی الجنة بشفاعتهم.

اللّهمّ فانّی اتوسّل إلیک یا أسرع الحاسبین، و یا أکرام الأکرمین، و یا أحکم الحاکمین، بمحمّد خاتم النبیین، رسولک إلی العالمین أجمعین، و بأخیه و إبن عمّه الأنزع البطین، العالم المکین، علی أمیرالمؤمنین و بفاطمجة سیّدة نساء العالمین.

و بالحسن الزّکیّ عصمه المتّقین، و بأبی عبدالله الحسین أکرم المستشهدین، و بأولاد المقتولین، و بعترته المظلومین، و بعلیّ بن الحسین زین العابدین، و بمحمّد بن علی قبلة الأوّابین، و جعفر بن محمّد أصدق الصّادقین، و موسی بن جعفر مظهر البراهین، وعلی بن موسی ناصر الدّین، و محمّد بن علی قدوة المهتدین، وعلی بن محمّد أزهد الزّاهدین، و الحسن بن علی وارث المستخلفین، و الحجة علی

ص: 750

الخلق أجمعین، أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد، الصّادقین الأ برین، آل طه و یس، و أن تجعلنی فی القیامة من الآمنین المطمئنّین، الفائزین الفرحین المستبشرین.

اللّهمّ أکتبنی فی المسلمین، و ألحقنی بالصّالحین، و أجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین، و أنصرنی علی الباغین، و أکفنی کید الحاسدین، و أصرف عنّی مکر الماکرین، و أقبض عنّی أیدی الظّالمین، و أجمع بینی وبین السّادة المیامین فی أعلا علیین، مع الّذین أنعمت علیهم من النّبیّین، و الصّدیقین و الشّهداء و الصّالحین، برحمتک یا أرحم الراحمین.

اللّهمّ إنّی أقسم علیک نبیک المعصوم و بحکمک المحتوم، و نهیک المکتوم، بهذا القبر الملموم، الموسّد فی کنفه الإمام المعصوم، المقتول المظلوم، أن تکشف ما بی من الغموم، تصرف عنّی شرّ القدر المحتوم، و تجیرنی من النّار ذات السّموم.

اللّهمّ جلّلنی بنعمتک، و رضّنی بقسمک و تغمّدنی بجودک و کرمک، و باعدنی من مکرک و نقمتک، اللّهمّ إعصمنی من الزّلل، و سدّدنی فی القول و العمل، و إفسح لی فی مدّة الأجل، و إعفنی، من الاوجاع و العلل، و بلّغنی بموالی و بفضلک أفضل الأمل.

اللّهمّ صل علی محمّد و آل محمّد و إقبل توبتی، و إرحم عبرتی، و أقلنی عترتی، و نفسّ کربتی، و إغفرلی خطیئتی، و أصلح لی فی ذرّیتی.

اللّهمّ لا تدع لی فی هذا المشهد المعظّم، و المحلّ المکرّم لا ذنب إلاّ غفرته، و لا عیباً إلاّ سترته، ولا غماً إلاکشفته، و لا رزقاً إلاّ بسطته، و لا

ص: 751

جاهاً إلاّ عمرّته، ولا فساداً إلاّ أصلحته، و لا أملاً إلاّ بلّغته، و لا دعاءً إلاّ أجبته، و لا مضیّقاً إلاّ فرّجته، ولا شملاً إلاّ جمعته، و لا أمراً إلاّ أتممته،و لا مالاً إلاّ کثّرته، و لا خلقاً إلا حسّنته، و لا إنفاقاً إلاّ أخلفته، و لا حالاً إلاّ عمّرته، و لا حسوداً إلاّ قمعته ولا عدوّاً إلا أردیته، و لا شرّاً إلاّ کفیته، و لا مرضاً إلاّ شفیته، و لا بعیداً إلاّ أدنیته، ولا شعثاً إلاّ لممته، و لا سؤالاً إلاّ أعطیته.

اللّهمّ إنیّ أسألک خیر العاجلة و ثواب الآجلة، اللّهمّ أغننی بحلالک عن الحرام، بفضلک عن جمیع الأنام، اللّهمّ إنی أسألک علماً نافعاً، و قلباً خاشعاً و یقیناً شافیاً، وعملاً زاکیاً، و صبراً جمیلاً، و اجراً جزیلاً.

اللّهمّ إرزقنی شکر نعمتک علی، وزد فی إحسانک و کرمک إلی و اجعل قولی فی النّاس مسموعاً، و عملی عندک مرفوعاً، و أثری فی الخیرات متبوعاً، و عدوّی مقموعاً.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد الأخیار، فی أناء اللّیل و أطراف النّهار، و إکفنی شرّ الأسرار، و طهرنی من الذنوب و الأوزار، و إجرنی من النّار، و أدخلنی دار القرار، و إغفرلی و لجمیع إخوانی فیک، و أخواتی المؤمنین و المؤمنات، برحمتک یا أرحم الراحمین.

ثمّ توجّه إلی القبلة، و صلّ رکعتین، و تقرأ فی الأولی سورة الأنبیاء، و فی الثّانیة الحشر، و تقنت فتقول:

لا إله الاّ الله الحلیم الکریم، لا إله إلاّ الله العلی العظیم، لا إله إلا الله ربّ السّماوات السّبع و الأرضین السّبع، و ما فیهنّ، خلافاً لأعدائه، و

ص: 752

تکذیباً لمن عدل به، و إقراراً لربوبیّته، و خشوعاً لعزّته، الأول بغیر أوّل، و الآخر، بغیر آخر، الظّاهر علی کلّ شیء بقدرته، الباطن دون کلّ شیء بعلمه و لطفه.

لا تقف العقول علی کنه عظمته، ولا تدرک الأوهام حقیقة ماهیته، و لا تتصور الانفس معانی کیفته، مطلعاً علی الضمائر، عارفاً بالسّرائر، یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصدور.

اللّهمّ إنّی أشهدک علی تصدیقی رسولک صل الله علیه و آله، و إیمانی به، و علمی بمنزلته، و إنی أشهد أنّه النّبیّ ألذی نطقت الحکمة بفضله، و بشرت الأنبیاء به، و دعت إلی الأقرار بما جاء به، وحثّت علی تصدیقه بقوله تعالی:

{الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ}((1))

فصلّ علی محمّد رسولک إلی الثقلین، و سیّد الأنبیاء المصطفین، و علی أخیه و إبن عمّه، الّذین لم یشرکاً بک طرفة عین أبداً، و علی فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین، و علی سیّدی شباب أهل الجنّة الحسن و الحسین، صلاة خالدة الدّوام، عدد قطر الرّهام، وزنة الجبال و الآکام، ما أورق السّلام، و إختلف الضّیاء و الظّلام و علی آله الطّاهرین، الأئمّة المهتدین، الذائدین عن الدّین، علی و محمّد،

ص: 753


1- الأعراف / ١٥٥.

و جعفر و موسی، علی و محمّد، و علی و الحسن و الحجّة، القوّام بالقسط، و سلالة السّبط.

اللّهمّ إنّی أسئلک بحقّ هذا الإمام فرجاً قریباً، و صبراً جمیلاً، و نصراً عزیراً، و غنیً عن الخلق، و ثباتاً فی الهدی، و التّوفیق لما تحبّ و ترضی، و رزقاً واسعاً حلالاً طیباً، مریئاً، دارّاً سائغاً فاضلاً مفضلاً، صبّاً صبّاً، من غیر کدّ و لا نکد، و لا منّة من أحد، و عافیة من کلّ بلاء و سقم و مرض، و الشّکر علی العافیة و النعماء، و إذا جاء الموت، فإقبضنا علی أحسن ما یکون لک طاعة، علی ما أمرتنا محافظین، حتیّ تؤدّینا إلی جنّات النّعیم، برحمتک یا أرحم ا لرّاحمین.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و أوحشنی من الدّنیا و أنسنی بالآخرة فإنّه لا یوحش من الدّنیا إلاّ خوفک، و لا یؤنس بالآخرة إلاّ رجاؤک.

اللّهمّ لک الحجة لا علیک، و إلیک المشتکی لا منک، فصلّ علی محمّد و آله و أعنی نفسی الظّالمة العاصیة، شهوتی الغالبة، و إختم لی بالعفو و العافیة.

اللّهمّ إنّ استغفاری إیّاک، و أنا مصرّ علی ما نهیت قلّة حیاء، و ترکی الإستغفار مع علمی بسعة حلمک، تضییح لحقّ الرّجاء، اللّهمّ إنّ ذنونی تؤیسنی أن أرجوک، و إنّ علمی بسعة رحمتک یمنعنی أن أخشاک، فصلّ علی محمّد و آل محمّد و صدّق رجائی لک، و کذّب خوفی منک، و کن لی عند أحسن ظنیّ بک، یا أکرم الأکرمین.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و أیّدنی بالعصمة، و أنطق

ص: 754

لسانی بالحکمة، و إجعلنی ممّن یندم علی ما ضیّعه فی أمسه، و لا یغبن حظّه فی یومه، و لا یهمّ لرزق غده.

اللّهمّ إنّ الغنیّ من إستغنی بک و إفتقر إلیک، و الفقیر من إستغنی، بخلقک عنک، فصلّ علی محمّد و آل محمّد، و إغننی عن خلقک بک، و إجعلنی ممّن لا یبسط کفّاً إلاّ إلیک.

اللّهمّ إنّ الشَّقیَّ من قنط، و إمامه التّوبة، و وراء الرّحمة، و إن کنت ضعیف العمل فإنّی فی رحمتک قویّ الأمل، فهب لی ضعف عملی لقوة أملی.

اللّهمّ إن کنت تعلم أنّ فی عبادک من هو أقسی قلباً منّی، و أعظم منّی ذنیاً، فإنیّ أعلم إنّه لا مولی أعظم منک طولاً، و أوسع رحمة و عفواً، فیا من هو أوحد فی رحمته، إغفر لمن لیس بأوحد فی خطیئته.

اللّهمّ إنّک أمرتنا فعصینا، و نهیت فما إنتهینا، و ذکرت فتناسینا، و أنت أعلم بما أعلناّ و أخفینا، و أخبر بما نأتی و ما أتینا، فصلّ علی محمّد و آل محمّد، و لا تؤخذنا بما أخطأنا و نسینا، و هب لنا حقوقک لدینا، و أتمّ إحسانک إلینا، و إسبل رحمتک علینا.

اللّهمّ إناّ تتوسّل إلیک بهذا الصّدیق الإمام، و نسألک بالحقّ ألذی جعلته له، و لجدّه رسولک، و لا بویه علی و فاطمة، أهل بیت الرّحمة، إدرار الرّزق ألذی به قوام حیاتنا، و صلاح أحوال عیالنا، فأنت الکریم ألذی تعطی من سعة، و تمنع من قدرة، و نحن نسألک من الرزق ما یکون صلاحاً للدّنیا و للآخرة.

ص: 755

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد، و إغفرلنا و لوالدینا، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات، و المسلمین و المسلمات، الأحیاء منهم و الأموات، و آتنا فی الدنیا حسنة فی الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار.

ثمّ ترکع و تسجد و تجلس فتتشهد و تسلّم، فإذا سبّحت فعفّر خدیک و قل:

سبحان الله و الحمد لله و لا إله الله و الله أکبر- أربعین مرّة.

و أسأل الله العصمة و النّجاة، و المغفرة و التّوفیق لحسن العمل و القبول، لما تتقّرب به إلیه و تبتغی به وجهه، وقف عند الرأس ثم صلّ رکعتین علی ما تقدّم، ثم إنکبّ علی القبر و قبله و قل:

زاد الله فی شرفکم، و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

و إدع لنفسک و الوالدیک و لمن أردت، و إنصرف إن شاء الله تعالی.((1))

٧١- زیارتنامه شهدای روز عاشورا، که از امام(علیه السلام) به محمّد بن غالب اصفهانی رسید:

قال ابن المشهدی أخبرنی الشّریف الجلیل العالم أبو الفتح محمّد بن محمّد الجعفریّة أدام الله عزّة، قال: أخبرنی الشّیخ الفقیه عماد الدّین محمّد بن أبی القاسم الطّبری، عن الشّیخ أبی علی الحسن بن محمّد الطّوسی.

ص: 756


1- المزار الکبیر، صص ٤٩٦- ٥١٣.

و أخبرنی عالیاً الشّیخ الفقیه أبو عبدالله الحسین بن هبة الله بن رطبة رضی الله عنه، قال: أخبرنی الشّیخ المفید الحسن بن محمّد الطّوسی عن الشّیخ أبی جعفر محمّد الطّوسی: قال: حدّثنا الشّیخ أبو عبدالله محمّد بن أحمد بن عیّاش((1)) رحمة الله، حدّثنی الشّیخ الصّالح أبو می سور ابن عبد المنعم بن النّعمان المعادی رحمه الله، قال: خرج من النّاحیة سنة إثنین و خمسین و مائتین((2)) إلی علی ید الشّیخ محمّد بن غالب الإصفهانی حین وفاة أبی رحمه الله و کنت حدث السّن، فکنت أستأذن فی زیارة مولای أبی عبدالله(علیه السلام) و زیارة الشّهداء رضوان الله علیهم فخرج إلی منه:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم، إذا أردت زیارة الشّهداء رضوان الله علیهم، فقف عند رجلی الحسین(علیه السلام)، و هو قبرعلی بن الحسین صلوات الله علیهما، فإستقبل القبلة بوجهک، فإنّ هناک حومة الشّهداء علیهم السلام و أوم و أشر إلیعلی بن الحسین(علیه السلام) و قل:

السّلام علیک یا أوّل قتیل من نسل خیر سلیل، من سلالة إبراهیم الخلیل، صلّ الله علیک و علی أبیک، إذ قال فیک، قتل الله قوماً قتلوک، یا بنیّ ما أجرأهم علی الرّحمان و علی إنتهاک حرمة الرّسول، علی الدّنیا بعدک العفاء، کانّی بک بین یدیه ماثلاً، و للکافرین قائلاً:

ص: 757


1- ابو عبدالله احمد بن محمّد بن عیّاش الجوهری، در سال ٤٠١ه- ق وفات نموده تولّد شیخ به سال ٣٨٥ه- ق بوده است، لذا روایت شیخ از او بعید به نظر میرسد،همانگونه که در فهرست می گوید: أخبرنا عنه جماعة من أصحابنا [الفهراست، ص ٣٣] پس ظاهراً، واسطه ای بین این دو شخص بوده است.
2- تاریخ نگارش توقیع سال ٢٥٢ ه- ق است.

أناعلی بن الحسین بن علیّ

نحن وبیت الله أولی بالنّبیّ

أطعنکم بالرّمح حتیّ ینثنی

أضربکم بالسیف أحمی عن أبی

ضرب غلام هاشمیّ عربیّ

و الله لا یحکم فینا ابن الدّعیّ

حتّی قضیت نحبک ولقیت ربّک، أشهد أنّک أولی بالله و برسوله، و إنّک ابن حجّته و أمینه، حکم الله علی قاتلک مرّة بن منقذ بن النّعمان العبدیّ، لعنه الله و أخزاه، و من شرکه فی قتلک، و کانوا علیک ظهیراً، أصلاهم الله جهنّم وساءت مصیراً.

و جعلنا الله من ملاقیک و مرافقیک، و مرافقی جدّک و أبیک، و عمّک و أخیک، و أمّک المظلومة، و أبرأ إلی الله من قاتلیک، و أسأل الله مرافقتک فی دار الخلود، و أبرأ إلی الله من أعدائک أولی الجحود، و السّلام علیک و رحمة الله و برکاته.

السّلام علی عبد الله بن الحسین، الطّفل الرّضیع [و المرمیّ الصّریع، المتشحّط دماً، المصعدّ دمه فی السّماء المذبوح بالسّهم فی حجر أبیه] لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الأسدیّ و ذوبه.

السّلام علی عبد الله بن أمیرالمؤمنین، [مبلی البلاء، و] المنادی بالولاء فی عرصة کربلاء، المضروب مقبلاً و مدبراً، و لعن الله قاتله هانی بن ثبیث الحضرمیّ.

السّلام علی العباس بن أمیرالمؤمنین، المواسی أخاه بنفسه، الآخذ لغده من أمسه، أفادی له الواقی، السّاعی إلیه بمائه، المقطوعة یداه،

ص: 758

لعن الله قاتلیه یزید إبن الرّقاد، و حکیم بن الطّفیل الطّائی.

السّلام علی جعفر بن أمیرالمؤمنین، الصّابر بنفسه محتسباً، و النّائی عن الأوطان مغترباً، المستسلم للقتال، المستقدم للنّزال، المکثور بالرّجال، لعن الله قاتله هانی بن ثبیث الحضرمی.

السّلام علی عثمان بن أمیرالمؤمنین، سمیّ عثمان بن مظعون، لعن لله رامیه بالسّهم خولی بن یزید الأصبحیّ الأ یادیّ الدّارمی.

السّلام علی محمّد بن أمیر المؤمنین، قتیل الأیادیّ الدّارمی، لعنه الله و ضاعف له العذاب الألیم، و صلّ الله علیک یا محمّد و علی أهل بیتک الصّابرین.

السّلام علی أبی بکر بن الحسن الزّکیّ الولیّ، المرمیّ بالسهّم الرّدیّ، لعن الله قاتله عبد الله بن عقبة الغنویّ.

السّلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزّکیّ، لعن الله قاتله و رامیه حرملة ابن کاهل الأسدیّ.

السّلام علی القاسم بن الحسین بن علیّ، المضروب هامتّه، المسلوب لامته، حین نادی الحسین عمّه فجلی علیه عمّه کالصقر، و هو یفحص برجله التّراب، و الحسین یقول: بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة جدّک و أبوک، ثم قال: عزّ و الله علی عمّک أن تدعوه فلا یجبیک، أو یجیبک و أنت قتیل جدیل فلا ینفعک، هذا و الله یوم کثر واتره و قلّ ناصره، جعلنی الله معکما یوم جمعکما، و بّوأنی مبّوأکما، و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن نفیل الأزدیّ، و إصلاه

ص: 759

جحیماً، و أعدّ له عذاباً إلیماً.

السّلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطّیّار فی الجنان، حلیف الإیمان و منازل الأقران، النّاصح للرّحمان، التّالی للمثانی و القرآن، لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی.

السّلام علی محمّد بن عبد الله بن جعفر، الشّاهد مکان أبیه، و التّالی لأخیه، و واقیه بیدنه، لعن الله قاتله عامر بن نهشل التّیمی.

السّلام علی جعفر بن عقیل، لعن الله قاتله بشر بن خوط الهمدانی.

السّلام علی عبد الرحمان بن عقیل، ولعن الله قاتله ورامیه عمر ابن أسد الجهنمی.

السّلام علی القتیل بن القتیل، عبد الله بن مسلم بن عقیل، و لعن الله رامیه عمرو بن صبیح الصّیداوی.

السّلام علی محمّد بن أبی سعید بن عقیل، و لعن الله قاتله لقیط ابن یاسر الجهنمی.

السّلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیرالمؤمنین، و لعن الله قاتله سلیمان بن عوفی الحضرمی.

السّلام علی قارب مولی الحسین بن علیّ، السّلام علی منجح مولی الحسین بن علیّ.

السّلام علی مسلم بن عوسجة الأسدیّ، القائل للحسین، و قد أذن له فی الإنصراف: أ نحن نخلیّ عنک وبم نعتذر إلی الله من أداء حقّک،

ص: 760

و لا و الله حتی أکسر فی صدورهم رمحی، و أضربهم بسیفی، ماثبت قائمة فی یدی، و لا أفارقک، و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة ثمّ لم أفارقک حتیّ أموت معک، و کنت أوّل من شری نفسه، و أوّل شهید من شهداء الله قضی نحیه، ففزت وربّ الکعبة.

شکر الله لک إستقدامک و مواساتک إمامک، إذ مشی إلیک و أنت صریع فقال: یرحمک الله یا مسلم بن عوسجة، و قرأ: {فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا}((1)) لعن الله المشترکین فی قتلک: عبد الله الضبابی، و عبدالله بن خشکارة البجلی.

السّلام علی سعید بن عبد الله الحنفی، القائل للحسین و قد أذن له فی الإنصراف: لا و الله لا نخلّیک حتیّ یعلم الله إنا قد حفظنا غبیة رسول الله(صلی الله علیه و آله) فیک، و الله لو أعلم انّی أقتل ثمّ أحرق ثم أذری، یفعل ذلک بی سبعین مّرة، ما فارقتک حتیّ ألقی حمامی، دونک، و کیف لا أفعل ذلک، و إنّما هی موتة أو قتلة واحدة، ثم هی الکرامة التی لا انقضاء لها ابداً، فقد لقیت حامک، و واسیت امامک، و لقیت من الله الکرامة فی دار المقامة، حشرنا الله معکم فی المستشهدین، و رزقنا مرافقتکم فی أعلی علیّین.

السّلام علی بشیر بن عمر الحضرمی، شکر الله لک قولک للحسین و قد أذن لک فی الأنصراف: أکلتنی اذا السّباع حیّاً إذا فارقتک، و أسأل

ص: 761


1- الأحزاب /٢٣.

عنک الرّکبان، و أخذلک مع قلّة الأعوان، لا یکون هذا أبداً.

السّلام علی زید بن حصین الهمدانی المشرقیّ القاریّ المجدّل، السّلام علی عمران بن کعب الأنصاری، السّلام علی نعیم بن عجلان الأنصاری.

السّلام علی زهیر بن القین البجلی، القائل للحسین، و قد أذن له فی الإنصراف: لا و الله لا یکون ذلک أبداً، أترک ابن رسول الله أسیراً فی ید الأعداء و أنجو، لا أرانی الله ذلک الیوم.

السّلام علی عمروبن قرظة الأنصاری، السّلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی، السّلام علی الحرّ بن یزید الریاحی، السّلام علی عبدالله ابن عمیر الکلبیّ، السّلام علی نافع بن هلال البجلیّ، المرادیّ، السّلام علی أنس بن کاهل الاسدیّ.

السّلام علی قیس بن مسهّر الصّیدادی، السّلام علی عبدالله و عبدالرحمان ابنی عروة بن حرّاق الغفاریین، السّلام علی جون مولی أبن ذر الغفاری.

السّلام علی شبیب بن عبدالله النهشلیّ، السّلام علی الحجّاج بن یزید السّعدیّ.

السّلام علی قاسط و کردوس ابن زهیر التغلبیین، السّلام علی کنانة بن عتیق، السّلام علی ضرغامة بن مالک، السّلام علی جوین بن مالک الضّبعی.

السّلام علی عمروبن ضبیعة، السّلام علی زید بن شبیت القیسیّ،

ص: 762

السّلام علی عامر بن مسلم، السّلام علی قعنب بن عمروالنّمریّ، السّلام علی سالم مولی عامر ابن مسلم:

السّلام علی سیف بن مالک، السّلام علی زهیر بن بشر الخثعمی، السّلام علی بدر بن معقل الجعفیّ، السّلام علی مسعود بن الحجّاج وابنه.

السّلام علی مجمع بن عبدالله العائدیّ.

السّلام علی عمّار بن حیّان بن شریح الطائی، السّلام علی حیّان بن الحارث السلمانیّ الأزدیّ، السّلام علی جندب بن حجر الخولانیّ، السّلام علی عمر بن خالد الصّیداویّ، السّلام علی سعید مولاه.

السّلام علی یزید بن زیاد بن المظاهر الکندیّ، السّلام علی جبلّة ابن علی الشّیبانی، السّلام علی أسلم بن کثیر الأزدیّ، الأعرج، السّلام علی زهیر بن سلیم الازدیّ.

السّلام علی قاسم بن حبیب الأزدیّ، السّلام علی عمر بن الأحدوث الحضرمی، السّلام علی أبی ثمامة عمر بن عبد الله الصائدیّ، السّلام علی حنظلة بن أسعد الشّبامیّ، السّلام علی عبد الرّحمان بن عبدالله بن الکدر الأرحبیّ.

السّلام علی عمّار بن أبی سلامة الهمدانیّ، السّلام علی عابس بن شبیب الشاکریّ، السّلام علی شبیب بن الحارث بن سریع، السّلام علی مالک بن عبدالله ابن سریع.

السّلام علی الجریح المأسور سوّار بن أبی حمیر الفهمیّ الهمدانی،

ص: 763

السّلام علی المرتّث معه عمروبن عبدالله الجندعیّ.

السّلام علی یا خیر أنصار، السّلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدّار، و بوّأکم الله مبوّء الأبرار.

أشهد لقد کشف لکم الغطاء، و مهدّ لکم الوطاء، و أجزل لکم العطاء، و کنتم عن الحقّ غیر بطاء، و أنتم لنا فرط، و نحن لکم خلطاء فی دار البقاء، و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته».((1))

٧٢- دعایی که از امام(علیه السلام) رسید است:

قال ابن المشهدی: یستحبّ أن یدعوا بهذا الدعاء، بعد صلاة الزّیارة، فهو مرویّ عنه- صاحب الزّمان-(علیه السلام):

«اللّهمّ عظم البلاء، وبرح الخفاء، و إنکشف الغطاء، و ضاقت الأرض، و منعت السماء، و إلیک یا ربّ المشتکی، و علیک المعوّل فی الشدّة و الرّخاء. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آله الذین فرضت علینا طاعتهم و عرّفتنا بذلک منزلتهم، ففرّج عنّا بحقّهم فرجاً عاجلاً کلمح البصر أو هو أقرب من ذلک، یا محمّد یا علی، یا علی یا محمّد، أنصرانی فإنّکما ناصرای و إکفیانی فإنّکما کافیای، یا مولای یا صاحب الزّمان الغوث، الغوث، الغوث، أدرکنی، أدرکنی، أدرکنی،».((2))

ص: 764


1- المزار الکبیر، صص ٤٨٦- ٤٩٥.
2- المزار الکبیر، ص ٥٩١؛ مصباح الکفعمیّ، ص ١٧٦.

٧٣- دعای دیگری که از مام(علیه السلام) رسیده است:

قال الکفعمی: دعاء مروی عن المهدی(علیه السلام):

«اللّهمّ إرزقنا توفیق الطّاعة و بعد المعصیة و صدق النّیة و عرفان الحرمة و أکرمنا بالهدی و الإستقامة و سدّد ألسنتنا بالصّواب و الحکمة و إملأ قلوبنا بالعلم و المعرفة و طهر بطوننا من الحرام و الشّبهة و إکفف أیدینا عن الظّلم و السّرقة و إغضض أبصارنا عن الفجور و الخیانة و إسدد أسماعنا عن اللّغو و الغیبة تفضّل علی علمائنا بالزهد و النّصیحة و علی المتعلّمین بالجهد و الرّغبة و علی المستمعین بالإتباع و الموعظة و علی مرضی المسلمین بالشّفاء و الرّاحة و علی موتاهم بالرّأفة و الرحمة و علی مشایخنا بالوقار و السّکینة و علی الشّباب بالإنابة و التّوبة و علی النّساء بالحیاء و العفّة و علی الأغنیاء بالتّواضع و السّعة و علی الفقراء بالصّبر و القناعة و علی الغزاة بالنّصر و الغلبة و علی الأسراء بالخلاص و الرّاحة و علی الأمرآء بالعدل و الشّفقة و علی الرّعیة بالإنصاف و حسن السّیرة و بارک للحجّاج و الزّوار و فی الزّاد و النّفقّة و إقض ما أوجبت علیهم من الحجّ و العمرة بفضلک و رحمتک یا أرحم الرّاحمین».((1))

٧٤- دعای دیگر از امام(علیه السلام) معروف به سهم اللّیل:

قال الکفعمی: دعاء مرویّ عن المهدیّ(علیه السلام) یسمیّ سهم اللیل:

ص: 765


1- مصباح، صص ٢٨٠- ٢٨٠؛ البلد الأمین، صص ٣٤٩- ٣٥٠.

«اللّهمّ إنیّ أسئلک بعزیز تعزّز اعتزاز عزّتک بطول حول شدید قوتّک بقدرة مقدار إقتدار قدرتک بتأکید تحمید تمجید عظمتک بسمو نّموعلورفعتک بدیموم قیوم دوام مدتک برضوان غفران أمان رحمتک برفیع بدیع منیع سلطنتک بسعادة صلوة بساط رحمتک بحقایق الحقّ من حقّ حقّک بمکنون السرّ من سرّ سرّک بمعاقد العز من عزّ عزک بحنین أنین تسکین المریدین بحرقات خضعات زفرات الخائفین، یا مال أعمال أقوال المجتهدین بتخشّع تخضّع تقطّع مرارات الصّابرین بتعّبد تهجّد تجلّد العابدین اللّهمّ ذهلت العقول و إنحسرت الأبصار و ضاعت الأفهام و جارت الأوهام و قصرت الخواطر و بعدت الظّنون عن إدراک کنه کیفیّة ما ظهر من بوادی عجائب أصناف بدایع قدرتک دون البلوغ إلی معرفة تلالیء لمعات بروق سمآئک اللّهمّ محرک الحرّکات و مبدّئ نهایة الغایات و مخرج ینابیع تفریع قضبان النّبات یا من شق صمّ جلامید الضّخور الرّاسیات و أنبع منها ماءً معیناً حیوةً للمخلوقات فأحیا منها الحیوان و النّبات و علم إختلج فی سرّ أفکارهم من نطق إشارات خفیّات لغات النّمل السّارحات یا من سبحت و هللت و قدّست و کثرت و سجّدت لجلال جمال أقوال عظیم عزّة جبروت ملکوت سلطنته ملائکة السّبیع سموات یا من دارت فأضآءت و أنارت لدوام دیمومیّته النّجوم الزّاهرات و أحصی عدد الأحیاء الأموات صلّ علی محمّد و آل محمّد خیر البریّات و إفعل بی کذا و کذ.».((1))

ص: 766


1- مصباح، صص ٢٦٥- ٢٦٦؛ البلد الأمین، ص ٣٤٩.

٧٥- توقیع امام(علیه السلام) دربارۀ استخاره:

قال ابن طاووس: روی محمّد بن علی بن محمّد فی کتاب جامع له، ما هذا ألفظه: إستخارة الأسماء الّتی علیها العمل، و یدعونها فی صلاة الحاجة و غیرها، ذکر أبو دلف محمّد بن المظفرّ، رحمة الله علیه أنّها آخر ما خرج:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم، اللّهمّ إنّی أسألک بأسمک ألذی عزمت به علی السّموات و الأرض، فقلت لهما: أتینا طوعاً أو کرهاً قالتا: أتینا طائعین، و بإسمک ألذی عزمت به علی عصا موسی فإذا هی تلقف ما یأفکون، و أسألک بإسمک ألذی صرفت به قلوب السّحرة إلیک حتّی قالوا: آمنّا بربّ العالمین، ربّ موسی و هارون، أنت الله ربّ العالمین، و أسئلک بالقدرة التی تبلی بها کلّ جدید، و تجدّد بها کلّ بال، وأسئلک بحقّ کلّ حقّ هو لک، و بکلّ حقّ جعلته علیک، إن کان هذا الأمر خیراً لی فی دینی و دنیایی و آخرتی أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد، و تسلّم علیهم تسلیماً، و تهیّئه لی و تسهله و علیّ، و تلطّف لی فیه برحمتک یا أرحم الرّاحمین، و إن کان شرّاً لی فی دینی و دنیایی و آخرتی، أن تصلیّ علی محمّد و آل محمّد، و تسلّم علیهم تسلیماً، و أن تصرفه عنّی بما شئت، و کیف شئت، (وحیث شئت)، و ترضینی بقضائک، و تبارک لی فی قدرتک، حتی لا أحبّ تعجیل شیءٍ أخرته، و لا تأخیر شیءٍ عجّلته، فإنّه لا حول ولا قوة إلاّ بک، یا علی یا عظیم یا ذالجلال والإکرام».((1))

ص: 767


1- فتح الأبواب، صص ٢٠٥- ٢٠٦؛ مصباح الکفعمی، ص ٣٩٥؛ البلد الأمین، ص ١٦٣.

ص: 768

کتابنامه

١- الإحتجاج علی أهل اللاّج، الطّبرسی، أحمد بن علی بن أبی طالب، تحقیق: محمّد باقر الخرسان، النّجف، النّعمان، ١٣٨٦ق/١٩٦٦م.

٢- الأخبار الطّوال، الدینوری، أحمد بن داوود، تحقیق: عبدالمنعم عامر و الدّکتور جمال الدّین الشّیال، القاهرة، الإدارة العامّة للثّقافة، بی تا.

٣- الإختصاص، المفید، محمّد بن النّعمان، تحقیق: علی اکبر الغفّاری، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ١٤٠٢ق/١٩٨٢م.

٤- إختیار معرفة الرّجال، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: حسن مصطفوی، مشهد، چاپخانه ی، دانشگاه مشهد، ١٣٤٨ش.

٥- الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ١٣٩٩ق/١٩٧٩م.

٦- إرشاد القلوب المنجی من عمل به من ألیم العقاب، الدّیلمی، الحسن

ص: 769

بن أبی الحسن، تحقیق: هاشم می لانی، طهران، دار الأسوة للطّباعة و النّشر، ١٣٧٥، ش/١٤١٧ق.

٧- الإستبصار فیما إختلف من الأخیار، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: حسن الخرسان. بیروت دار الأضواء، ١٤٠٦ق/١٩٨٥م.

٨- الأستیعاب فی معرفة الأصحاب، ابن عبد البرّ، یوسف بن عمر، حیدر آباد، ١٣١٨ق.

٩- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، ابن الأثیر، عز الدّینعلی بن أبی الکرم الشّیبانی، بیروت، دار إحیاء التّراث العربی، ١٣٧٧ق.

١٠- الإصابة فی تمییز الصّحابه، ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، بیروت، دار الکتب العربی، بدون تاریخ.

١١- إصول الکافی، الکلینی، محمّد بن یعقوب، تحقیق: محمّد جواد الفقیه، بیروت، دار الأضواء، ١٤١٣ق/١٩٩٢م.

١٢- إعلام الوری بأعلام الهدی، الطّبرسی، الفضل بن الحسن، تحقیق: علی أکبر الغفّّاری، بیروت، دار المعرفة، ١٣٩٩ق/١٩٧٩م.

١٣- إقبال الأعمال، ابن طاووس،علی بن موسی، قم، دار الحجّة للثّقافة، ١٤١٨ق.

١٤- الأمالی أو المجالس، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: فضل الله الطّباطبائی الیزدی، قم المطبعة الحکمة، ١٣٧٣ق.

١٥- الأمالی، المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان، تحقیق: الحسین أستاد

ص: 770

ولی و علی أکبر الغفّاری، قم، منشورات جامعة المدرسین، ١٤٠٣ق.

١٦- الأمالی، الطّوسی، محمّد بن الحسین، ١٣١٣ق.

١٧- الأمامة و التّبصرة من الحیرة،علی بن الحسین بن بابویه، قم، تحقیق و نشر: مدرسة الإمام المهدی، ١٤٠٤ق/١٣٦٣ش.

١٨- الإمامة و السّیاسة، ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، قم، افست منشورات الرّضی، الزاهّدی، ١٣٨٨ق/١٩٦٩م.

١٩- أنساب الأشراف، البلاذریّ، أحمد بن یحیی، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، بیروت، دار التعارف، ١٣٩٧ق/١٩٧٧م.

٢٠- ------- افست بغداد.

٢١- البدء و التأریخ، المقدسی، مطهر بن طاهر، کلمان هوار، پاریس- شارلون، ١٨٩٩- ١٩٠٦م.

٢٢- البدایة و النّهایة، ابن کثیر، تحقیق: أحمد أبو الملحم و علی نجیب عطوی و فؤاد السّید و مهدی ناصر الدین، بیروت دارالکتب العلمیّة، بی تا.

٢٣- بحار الأنوار الجامعة للّدرر أخبار الائمة الأطهار، المجلسی، محمّد باقر، بیروت مؤسسة الوفاء، ١٤٠٣ق/١٩٨٣م.

٢٤- البرهان فی تفسیر القرآن، البحرانی، السّید هاشم، قم، مؤسسة دار التفسیر، ١٣٧٥ش /١٤١٧ق.

ص: 771

٢٥- بصائر الدّرجات، الصفّار، محمّد بن الحسین، تحقیق: محسن کوچه باغی تبریزی، قم، منشورات چاپ کتاب، ١٤٠٤ق.

٢٦- البلد الأمین، الکفعمی، إبراهیم بن علیّ، انتشارات دار الهدایة، بی تا.

٢٧- تاریخ الإسلام، و وفیات المشاهیر و الأعلام، الذّهبی، شمس الدّین محمّد بن أحمد، تحقیق: عمر عبد السّلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، ١٤١٧ق/١٩٩٦م.

٢٨- تاریخ بغداد، ابن خطیب، أحمد بن علی، بیروت، دار الفکر، بی تا.

٢٩- تاریخ الخلفاء، سیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر، تحقیق: محمّد محی الدین عبد الحمید، دار الجبل، ١٤٠٨ق/١٩٨٨م.

٣٠- تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، عبدالرحیم غنیمة، ترجمه: دکتر کسائی، تهران انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٧٢ش.

٣١- تاریخ الرّسل و الملوک(معروف به) تاریخ الطّبری، الطّبری، محمّد بن جریر بن یزید، تحقیق: محمّد أبوالفضل إبراهیم، القاهره دار المعارف، ١٩٧٩م.

٣٢- تاریخ غرب، فیلیپ خلیل حتّی، ترجمه: أبو القاسم پاینده، تهران، انتشارات آگاه، ١٣٦٦ ش.

٣٤- تایخ الیعقوبی، الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب، قم، منشورات الشّریف الرّضی، ١٣٧٣ش /١٤١٤ق.

٣٦- تحف العقول عن آل الرّسول(صلی الله علیه و آله)، ابن شعبة، الحسن بن علیّ، تحقیق: علی اکبر غفّاری، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامیة، ١٤٠٠ق.

٣٧- تذکرة الخواصّ، سبط ابن الجوزی، أبو المظفر یوسف شمس الدین، تحقیق: عبد المولی الطّریحی، نجف، منشورات المطبعة العلمیة، ١٣٦٩ق.

ص: 772

٣٨- تفسیر العیّاشی، ابن عیّاش، محمّد بن مسعود، تحقیق: هاشم الرّسولی المحلاّتی، تهران، المکتبة الإسلامیة، بی تا.

٣٩- تفسیر فرات الکوفی، الکوفی، فرات بن إبراهیم، تحقیق: محمّد الکاظم، تهران، مؤسسة الطّبع و النّشر التّابعه لوزارة الثّقافة، ١٤١٠ق/١٩٩٠م.

٤٠- تفسیر القمیّ، القمیّ،علی بن إبراهیم، تحقیق: طیّب الموسوی الجزائری، قم، مؤسسة دار الکتاب للطّباعة و النّشر، ١٤٠٤ق.

٤١- تنبیه الخواطر و نزهة النّواظر، ابن أبی فراس المالکی، نجف، منشورات المطبعة الحیدریّة، ١٣٨٤ق/١٩٦٤م.

٤٢- التّوحید، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: هاشم الحسینی التّهرانی، طهران، التّابعة، ١٣٩٨ق/١٣٥٦ش.

٤٣- تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: حسن موسی خراسان، بیروت، دار الصّعب، دار التعارف، ١٤٠١ق/١٩٨١م.

٤٤- تهذیب تاریخ ابن عساکر، ابن عساکر،علی بن الحسین، تحقیق: عبد القادر أفندی بدران، دمشق، روضة الشّام، ١٣٣٢ق.

٤٥- تهذیب التّهذیب، ابن حجر عسقلانی، أحمد بن علیّ، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطاء بیروت، دار الکتب العلمیّة، ١٤١٥ق/١٩٩٤م.

٤٦- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، الصدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: علی اکبر الغفّاری، تهران، نشر صدوق، ١٣٦٦.

٤٧- الخرائج و الجرائح فی معجزات النّبی والأئمة علیهم السلام ، قطب الدّین الرّاوندی،

ص: 773

سعید بن عبد الله، تحقیق: محمّد باقر الأبطحی، الإصفهانی، بیروت، منشورات مؤسسة النّور مطبوعات،١٤١١ ق/١٩٩١م.

٤٨- الخصال، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: علی اکبر الغفّاری، قم، مرکز منشورات الاسلامیة، ١٤٠٣ق/١٣٦٢ش.

٤٩- دلائل الإمامة، الطّبری، محمّد بن جریر بن رستم، نجف، منشورات المطبعة الحیدریّة، ١٣٨٣ ق/١٩٦٣م.

٥٠- رجال الطّوسی، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، منشورات المطبعة الحیدریّة، ١٣٨١ق /١٩٦١م.

٥١- رجال النّجّاشی، النّجّاشی، أحمد بن علیّ، تحقیق: موسی الشبّیری الزّنجانی، قم، مؤسسة النّشر الإسلامی، ١٤٠٧ق.

٥٢- الرّوضة من الکافی، الکلینی، محمّد بن یعقوب، تحقیق: علی اکبر الغفّاری، بیروت دار المعرفة، ١٣٩٩ه-.

٥٣- روضة الواعظین، ابن الفتّال النّیسابوری، تحقیق: حسین بن غلام حسنین إسحق قمیّ، قم المطبعة الحکمة، بی تا.

٥٤- زاد المعاد، المجلسی، محمّد باقر، تهران، کتابفروشی إسلامیة، ١٣٧٨ق.

٥٥- الزّهد، الکوفی الأهوازی، ابن سعید تحقیق: غلامرضا عرفانیان، قم، المطبعة العلمیة، ١٣٩٩ق.

٥٦- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، عزّ الدین أبوحامد محمّد، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، القاهره، دار احیاء الکتب العربیة،١٩٦٢م.

ص: 774

٥٧- صفة الصّفوة، ابن الجوزی، أبی الفرج عبد الرّحمن، تحقیق: إبراهیم رمضان وسعید اللّحام، بیروت، دار الکتب العلمیة، ١٤٠٩ق/١٩٨٩م.

٥٨- الطّبقات الکبری، ابن سعد، محمّد، تحقیق: إحسان عبّاس، بیروت، دار الصّادر، بی تا.

٥٩- العقد الفرید، ابن عبدریة، أحمد بن محمّد، تحقیق: مفید محمّد قمیحة، بیروت، دار الکتب العلمیّة، ١٤٠٤ق/١٩٨٣م.

٦٠- علل الشّرائع، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، المکتبة الحیدریة، ١٣٨٥ق/١٩٦٦م.

٦١- علم و تمدن در اسلام، دکتر حسین نصر، ترجمه، احمد آرام، تهران، اندیشه، ١٣٥٠ش.

٦٢- عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب، ابن عنبه، أحمد بن علی الحسنی، بیروت، منشورات دار المکتبة الحیاة، بی تا.

٦٣- عیون أخبار الرضا، ابن قتیبة، عبدالله بن مسلم، القاهره، دار الکتب المصریّة، ١٣٤٩ق/١٩٣٠م.

٦٤- عیون أخبار الرّضا، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: مهدیّ الحسینی اللّاجوردی، قم، دار العلم، ١٣٧٧ق.

٦٥- الغیبة، النّعمانی، ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، تهران، نشر صدوق، ١٣٧٦ش/١٤١٨ق.

٦٦- فتح الأبواب بین ذوی الألباب وبین ربّ

ص: 775

الأرباب فی الإستخارات، ابن طاووس،علی بن موسی، تحقیق: حامد الخفّاف، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، ١٤٠٩ق.

٦٧- الفتوح، ابن أعثم کوفی، تحقیق: محمّد حبیب الله الرّشید القادری، هند، دائرة المعارف العثمانیة، ١٩٧٠م.

٦٨- ------ تحقیق: علی شیری، بیروت دار الأضواء، ١٤١١ق/١٩٩١م.

٦٩- الفخری فی آداب السّلطانیة و الدّول الإسلامیة، ابن طقطقی، محمّد بن علی بن طباطبایی، ترجمه محمّد وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، ١٣٥٠ش.

٧٠- الفروع من الکافی، الکلینی، محمّد بن یعقوب، تحقیق، علی أکبر الغفّاری، بیروت، دار الصعب، ١٤٠١ق.

٧١- فرهنگ جامع عربی، فارسی، احمد سیاح، تهران، کتابفروشی اسلام. ١٣٥ش.

٧٢- الفصول المهمة فی معرفة الأحوال الائمة علیهم السلام ، ابن الصّباغ،علی بن محمّد بن أحمد مالکی، تهران، انتشارات علمی، ١٣٧٥ش.

٧٣- الفهرست، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، نشریات المکتبة المرتضویة، بی تا.

٧٤- کامل الزّیارات، ابن قولویه القمیّ، جعفر بن محمّد، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، تهران، نشر صدوق، ١٣٧٥ش.

٧٥- الکامل فی التّاریخ، ابن الأثیر، عزّ الّدینعلی بن أبی الکرم الشّیبانی،

ص: 776

تحقیق: أبی الفداء عبدالله القاضی، بیروت دار الکتب العلمیة، ١٤٠٧ق/١٩٨٧م.

٧٦- کتاب الخلاف، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: جماعة من المحقّقین، قم، مؤسسة النّشر الإسلامی، ١٤٠٧ق.

٧٧- کتاب الرّجال، حلیّ ابن داوود، تحقیق: محمّد صادق آل بحر العلوم، نجف، المطبعة الحیدریة، ١٣٩٢ق/١٩٧٢م.

٧٨- کتاب الغیبة، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: عبدالله الطّهرانی و علی أحمد النّاصح، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، ١٤١١ق.

٧٩- کتاب المزار، المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان، قم، تحقیق و نشر: مدرسة الإمام المهدیّ(عجل الله تعالی فرجه)، ١٤٠٩ق.

٨٠- کشف الغمة فی معرفة الائمة، الأربلی،علی بن عیسی، تحقیق: ابراهیم می انجی، تبریز، نشر ادب الحوزه، ١٣٨١ق.

٨١- کشف المحجّة لثمرة المهجة، ابن طاووس،علی بن موسی، تحقیق: محمّد الحسّون قم، مکتب الإعلام الاسلامی، ١٤١٢ق.

٨٢- کفایة الأثر فی النّص علی الائمة الإثنی عشر، الخزّاز القمیّ،علی بن محمّد، تحقیق: عبد الطیف الحسینی الکوه کمری، الخوئی، قم، انتشارات بیدار، ١٤٠١ق.

٨٣- کمال الدّین و تمام النعمة، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: علی اکبر الغفّاری، قم، مؤسسة النّشر الإسلامی، ١٤١٦ق.

٨٤- کنز الفوائد، الکراجکی الطّرابلسی، محمّد بن علی بن عثمان،

ص: 777

تحقیق: عبد الله النّعمة، قم، انتشارات دار الذّخائر، ١٤١٠ق.

٨٥- اللّهوف علی قتلی الطّفوف، ابن طاووس،علی بن موسی، تهران، انتشارات جهان، ١٣٦٤ش.

٨٦- المحاسن، البرقی، أحمد بن محمّد بن خالد، تحقیق: مهدیّ الرّجائی، قم، المعاونیّة الثّقافیّه لمجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام ، ١٤١٣ق.

٨٧- المختصر فی أخبار البشر، أبی الفداء، عماد الدّین إسماعیل، مصر، مطبعة الحسنیة المصریة، ص١٣٢٥ق.

٨٨- مختلف الشّیعة فی أحکام الشّریعة، الحلیّ، الحسن بن یوسف، تحقیق: أحمد مددی الموسوی، قم، چاپخانه ی سیّد الشّهداء(علیه السلام)، ١٤٠٣ق.

٨٩- مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول علیهم السلام ، المجلسی، محمّد باقر، تحقیق: هاشم الرّسولی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، ١٤٠٤ق/١٣٦٣ش.

٩٠- المزار الکبیر، المشهدی، محمّد بن جعفر، تحقیق: جواد القومّی الإصفهانیّ، قم، مؤسسة النّشر الإسلامی، ١٤١٩ق.

٩١-مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، الطّوسی، أبو الفضل علی، تحقیق: مهدی هوشمند، قم، دار الحدیث، ١٤١٨ق.

٩٢- مصباح الزّائر، ابن طاووس،علی بن موسی، قم، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، ١٤١٦ق/١٣٧٥ش.

٩٣- مصباح الکفعمی، الکفعمی، إبراهیم بن علیّ، تحقیق: عبدالله الحائری الطّهرانی، قم، منشورات الرّضی- زاهدی، ١٤٠٥ق.

ص: 778

٩٤- مصباح المتهجد، الطّوسی، محمّد بن الحسن، تحقیق: حسین الأعلمی، بیروت، مؤسسة الأعلمی، ١٤٠٨ق/١٩٩٨م.

٩٥- معالم العلماء فی فهرست کتب الشّیعة و أسماء المصنّفین منهم قدیماً و حدیثاً، ابن شهر آشوب، محمّد بن علیّ، تحقیق: محمّد صادق آل بحرالعلوم، نجف المطبعة الحیدریة، ١٣٨٠ق/١٩٦١م.

٩٦- معانّی الاخبار، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت، دار المعرفة، ١٣٩٩ق.

٩٧- معجم البلدان، حموی، یاقوت، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ١٣٩٩ق/١٩٧٩م.

٩٨- مقاتل الطّالبیین، الإصفهانی، أبو الفرجعلی بن الحسین، تحقیق: أحمد صقر، القاهره، ١٣٦٨ق/١٩٤٩م.

٩٩- مقتل الحسین، الخوارزمی، أبی المؤّید الموفق بن أحمد، تحقیق: محمّد السّماوی، نجف، ١٣٦٧ق.

١٠٠- المقنعة، المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان، قم، تحقیق و نشر: مؤسسة النّشر الاسلامی، ١٤١٠ق.

١٠١- المقنّع و الهدایه، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، قم،: مؤسسة المطبوعات الدّینیّة، ١٣٧٧ق.

١٠٢- مکارم الأخلاق، الطّبرسی، الحسن بن الفضل، تحقیق: علاء الدّین علوی طالقانی، نجف، بی تا.

ص: 779

١٠٣- مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، محمّد بن علیّ، تحقیق: یوسف البقاعی، بیروت دار الأضواء ١٤١٢ق/١٩٩١م.

١٠٤- المنتظم فی تأریخ الملوک و الأمم، ابن الجوزی، أبو الفرج عبدالرّحمن بن علیّ، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا ومصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیّة، ١٤١٢ق/١٩٩٢م.

١٠٥- المنجد فی اللّغة و الأعلام، لویس معلوف، قم، افست نشر بلاغت، ١٣٧٦ش.

١٠٦- من لایحضره الفقیه، الصّدوق، محمّد بن علی بن الحسین، تحقیق: موسوی للخرسان، بیروت، دار الصّعب، ١٤٠١ق.

١٠٧- مهج الدّعوات و منهج العبادات، ابن طاووس،علی بن موسی، قم، دار الذّخائر للمطبوعات ١٤١١ه- /١٣٧٠ش.

١٠٨- النّوادر أ و مستطرفات السّرائر: ابن إدریس الحلیّ، محمّد بن أحمد، تحقیق: محمّد باقر بن المرتضی الموحّد الأبطحی الإصفهانی، قم، مؤسسة الإمام المهدی(عجل الله تعالی فرجه)، ١٤٠٨ق /١٣٦٦ ش/١٩٨٧م.

١٠٩- نهایة الإرب فی فنون الأدب، النّویری، أحمد بن عبد الوهاب، تحقیق: محمّد رفعت فتح الله، القاهره، المجلس الأعلی للثّقافة، ١٣٩٥ق/١٩٧٥م.

١١٠. ینابیع المؤدة القندوزی، سلیمان بن الشّیخ إبراهیم، تحقیق: علاء الدّین الأعلمی، بیروت مؤسسة الأعلمی للمبطوعات، ١٤١٨ق/١٩٩٧.

ص: 780

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109