سرشناسه : سلیمانزاده افشار، ثروت، 1350 -
عنوان و نام پدیدآور : مکاتیب الائمه علیهم السلام/ نویسنده سلیمانزاده افشار/ [برای] مجمع جهانی شیعه شناسی .
مشخصات نشر : قم: آشیانه مهر، 1390 .
مشخصات ظاهری : 780 ص.
فروست : مجمع جهانی شیعه شناسی؛ 41.
شابک : 155000 ریال: جلد گالینگور: 978-600-6164-03-8 ؛ 115000 ریال (جلد شومیز)
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : عربی.
یادداشت : کتابنامه: ص. [769]- 780؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : ائمه اثناعشر -- نامه ها
شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی
رده بندی کنگره : BP36/5/س8م7 1390
رده بندی دیویی : 297/95
شماره کتابشناسی ملی : 2409093
ص: 1
ص: 2
ص: 3
مجمع جهانی شیعه شناسی
قم-45 متری عمار یاسر-پلاک 90-ص پ 644-37158 تلفن: 7713773-7756092 / دورنگار: 7713774
شناسنامه کتاب
نام کتاب: مکاتیب الائمة (علیهم السلام)
مؤلف: ثروت سلیمانزاده افشار
ویراستار: حسین طه نیا
حروفچینی: سید ساغر نقوی
صفحه آرایی: قاسم نوراحمدی
تنظیم و طرح جلد:
علی اکبر رشیدی
ناشر: آشیانه مهر
نوبت چاپ: اول/1390
ص: 4
چاپ: گلها
شمارگان: 1500 جلد
قیمت(گالینگور):
15500تومان
قیمت(شومیز):
11500 تومان
شابک: 8-03-6164-600-978
کلیه حقوق محفوظ است.
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
ص: 18
ص: 19
ص: 20
ص: 21
ص: 22
ص: 23
ص: 24
ص: 25
ص: 26
ص: 27
ص: 28
ص: 29
ص: 30
ص: 31
ص: 32
الحمد لله رب العالمین والصَّلاة و السَّلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین أبی القاسم و آله الطَّیبین الطَّاهرین.
مکاتیب أئمّه علیهم السلام نموداری والا از مظاهر فرهنگ درخشان مکتب شیعه است. امّا به نظر می رسد که باوجود توجه علما و محقّقین زبردست شیعی به بررسی و مطالعه در زمینه ی بسیاری از جوانب فرهنگی شیعه، این بخش ارزشمند چنانکه باید مانند دیگر جنبههای گسترده آن مورد بررسی دقیق قرار نگرفته است چرا که مطالعات ناچیز و پراکندهای در ابن باب در دست است.
طرح تحقیقاتی جامع در زمینه ی مکاتیب أئمّه علیهم السلام ، به دلایل گستردگی موضوع، اهمیت نصوص و نیاز به داشتن تخصصهای چند جانبه، نمیتواند تماماً در یک رساله ی کارشناسی ارشد بگنجد، از این رو این طرح تحقیقاتی نیاز به تحقیق و بررسی طی چندین مرحله ی جدا گانه به شرح زیر دارد:
الف) شناسایی و گرد آوری نامهها، براساس منابع و مآخذ معتبر و دست اول - باترتیب زمانی - که اساس مراحل بعدی تحقیقات خواهد بود.
ب) تحقیق و بررسی در صحت و سقم نصوص نامهها که این امر نیاز به
ص: 33
تخصص در علم حدیث دارد و محدثین مجرّبی را می طلبد که از عهده یک دانشجوی کارشناسی ارشد خارج است.
ج) جرح و تعدیل سلسله روات، که نیاز به تخصص در علم رجال دارد.
د) تنظیم موضوعی، مفهومی، تحقیق و بررسی علمی، در باب مطالب وارده، در نامهها که خود کتاب مستقلی می دهد که البته می توان از آن نامهها استفادههای شایانی از این رساله در زمینه ی حقوق، اخلاق، فقه، سیاست، کلام، تفسیر، تعلیم، و تربیت و... کرد.
ه-) ترجمه ی این نامهها، برای فارسی زبانان که خود مستلزم زمان زیاد و نیز همراه با دشواریهای بسیار است.
بنابراین بحث مفصل و دقیق علمی در باب مکاتیب أئمّه نیاز به بررسی و همکاری مداوم اهل فن و متخصصین رشتههای مختلف علوم دینی دارد تا بتوان به مجموعهای صحیح و کامل دست یافت. بدیهی است که این امر از عهده ی دانشجویی در حدّ بنده خارج است.
هدف ما در این رساله گردآوری نامهها براساس منابع معتبر (یعنی مرحله ی اول این طرح عظیم تحقیقاتی) است. پس در واقع این رساله در صورتی که به تأیید استادان برسد، مقدمهای خواهد بود برای مطالعه در این موضوع و پیش در آمد و آغازی بر آن.
در اینجا لازم است که از رهنمودهای ارزشمند و تذکرات عالمانه ی آقایان دکتر عالم زاده واستاد بیات، صمیمانه تشکر و قدردانی کنم.
ص: 34
معنی لغوی واصطلاحی مکتوب (جمع آن مکاتیب) نامهای است که شخصی به شخص دیگری می فرستد [المنجد، ٦٧٢]((1)) وبا کلمه ی رساله (جمع آن رسائل) هم معنی است. بنابراین معنی لغوی مکاتیب با معنی اصطلاحی آن که امروزه به کار می رود، تفاوت محسوسی ندارد و همین معنی در طول تحقیق مد نظر ما بوده است.
درباره ی مکاتیب أئمّه مطالعاتی انجام شده که مهمترین آنها کتابی است با عنوان: «رسائل الأئمّة» تألیف کلینی(د. ٣٢٩ه- ق) متأسفانه این کتاب ارزشمند که تا دوره ی ابن طاووس(د.٦٦٤ه- ق) موجود بوده و او در کتاب اللهوف(٦٥- ٦٦) و فتح الأبواب (١٤٣- ١٤٤) از آن نام برده و استفاده کرده است، از حوادث روزگار مصون نمانده واحتمالاً از بین رفته است. کتاب دیگری که موجود است «معادن الحکمة فی مکاتب الأئمّة» تألیف محمد بن حسن کاشانی(د. ١١١٥ه- ق) است که در دو مجلد به چاپ رسیده است((2)) و مجلد أوّل آن حاوی
ص: 35
نامههای امام علی(علیه السلام) و مجلد دوم آن مشتمل برنامههای امام حسن مجتبی(علیه السلام) تا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است. چنین می نماید که نویسنده در تألیف خود، گزینشی عمل کرده باشد. مؤلف در این تألیف فقط به منابع شیعی و در هر نامه فقط به یک منبع اکتفا کرده((1)) و از منابع تاریخی هم مطلقاً بهره نگرفته است؛ بنابراین نامههایی را که جنبه سیاسی دارند یا اصلاً نیاورده است (مانند نامههای مبادله شده امام حسین(علیه السلام) با مردم کوفه، نامه ی امام به عبدالله بن جعفر و عمرو بن سعید در مسیر کوفه و...) و اگر هم آنها را آورده است (مانند نامه ی امام حسن به معاویه، عهد نامه ی صلح، عهد نامه ی ولایتعهدی و...) تنها از کتاب شرح احوال شیعه، یعنی کشف الغمه، استفاده کرده است. ادعیه و نامههای فقهی هم در این کتاب نیامده است؛ بنابراین در جلد دوم مجموعاً ١٢٦ نامه گرد آوری شده است. از این رو بر آن شدم تا حد امکان، به گرد آوری تمامی نامههای ائمه علیهم السلام اعم از مختصر یا مفصل، در زمینههای مختلف (تاریخی، کلامی، تفسیری، سیاسی، حقوقی، اخلاقی، فقهی، ادعیه و...) و با استفاده از منابع مختلف (تاریخی، فقهی، حدیثی، تراجم احوال، أدبی، فتوح، انساب، طبقات، مقاتل، رجال، امالی، تفسیری و...)- اعم از شیعه و سنی- همت گمارم.
تعداد و موضوعات نامهها با توجه به شرایط خاص دوران امامت هر یک از امامان علیهم السلام متفاوت است و اطلاع از آن مستلزم شناخت این دورهها است.
دوره ی اول: عصر امامت امام دوم تا امام پنجم علیهم السلام (١١٤- ٤٠ه- ق) را در بر
ص: 36
می گیرد. در این دوره هنوز کار تدوین در جامعه ی عربی رواج نداشته و کتابت نیز، به سبب مشکلات دستیابی به نوشت افزار کار سادهای نبوده است؛ همچنین ممنوعیت کتابت از سوی خلیفه ی دوم موجب روگردانی مردم از نوشتن شده بود. [ترجمه ی تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، [٢٣٥- ٢٣٦]. علاوه بر دلایل مذکور که بیانگر اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه ی مسلمانان در آن عصر است، از لحاظ سیاسی می توان به سلطه ی بنی امیه بر امور مسلمین و در تنگنا قرار گرفتن ائمه علیهم السلام و شیعیان آنان نیز اشاره کرد؛ بنابراین تعداد نامههای ثبت شده از این دوره، به دلیل فشارهای سیاسی، بسیار اندک و محدود به نامههای مبادله شده بین ائمه علیهم السلام و خلفا و حاکمان است که عدهای از مورخین آنها را ثبت کردهاند.
دور دوم: مقارن با عصر امامت امام صادق(علیه السلام) (١٤٨- ١٤٤ه- ق) است. این عصر که با اعلام آزادی نوشتن احادیث از سوی خلیفه عمر بن عبدالعزیز(١٠١- ٩٩ه- ق) و کاهش کمبودها و مشکلات کتابت توأم بود، نامه نگاری بهترین روش ارتباط امام(علیه السلام) با اصحاب است. مهمتر از اینها، در این دوره که همزمان با انتقال حکومت از امویان به عباسیان بود، فرصت مناسبی پیش آمد که آن حضرت، فارغ از مزاحمت حکام به استحکام مبانی مذهبی شیعه همت گمارد و آن حضرت، در این فرصت مناسب، شادگران خود را به کتابت تقریرات خود تشویق و ترغیب می کرد و حدیث مشهور «قیدوا العلم» را به «تقیید العلم کتابته» تعبیر می نمود [مقدمه ی مترجم، تاریخ دانشگاه ها.٨]؛ حتی سفارش می فرمود که
اصحاب
پرسشهای شفاهی خود را نیز کتباً عرضه کنند تا کتباً آنها را پاسخ دهند [اختیار
ص: 37
معرفة الرجال، ٣٧٠- ٣٧١]. به دلایل فوق، می بینیم که تعداد نامههای ثبت شده از عصر امامت امام صادق(علیه السلام) نسبت به دوره ی قبل بسیار فزونتر و از لحاظ موضوعی نیز بسیار متنوعتر است، بویژه در مبانی اعتقادی شیعی، نامههای بسیار مهمی از آن حضرت بر جای مانده است.
دوره ی سوم: عصر امامت امام کاظم(علیه السلام) تا عصر غیبت کبری[٤١١-١٤٨ق] را در بر می گیرد، در اوایل این دوره، موضوعات کلامی و فلسفی توسط علمای الهی و فیلسوفان اقلیت های دینی بالأخص جهودان و ترسایان مطرح می شد و علمای مسلمان عمیقاً احساس نیاز به مقابله با آنان می کردند و زمینه ی مناسب برای فراگیری علوم جدید، در عصر ترجمه آماده شد؛ بنابراین نهضت ترجمه صرفاً به شخص مأمون بستگی ندارد بلکه شرایط اجتماعی و علاقه ی عموم مردم به فهم مسائل کلامی و فلسفی، برای مقابله با علمای یهود و مسیحی، از مدتها قبل، زمینه را برای این عصر آماده کرده بود [ترجمه ی علم و تمدن، ٥٧] از اینروست که می بینیم، تلاش أئمّه علیهم السلام برای حفظ مبانی اسلامی و تشویق شیعیان به آموختن مسائل فلسفی و کلامی- که عصر امام صادق علیهم السلام آغاز شده بود- سیر صعودی یافته و شیعه توانست بهتر از سایر مسلمانان، علوم جدید را جذب و هضم نماید، بیآنکه تغییری در مبانی اعتقادیاش ایجاد شود، زیرا ارتباط شیعیان با أئمّه هدی علیهم السلام مستقیم یا به واسطه نمایندگان ایشان، پیوسته برقرار بود، دلیل این امر تعداد و نوع سؤالات مطرح شده توسط شیعیان از أئمّه علیهم السلام است که در مکاتیب
ص: 38
ملاحظه می شود. گستردگی این نامهها از گفتار امام رضا(علیه السلام) معلوم می گردد که به مأمون فرمود: «من در مدینه بودم، حال آنکه نامهام در مشرق و مغرب عالم اسلامی نافذ بود [فروع الکافی، ٨/١٥١].
گذشته از اینها، از عصر مأمون شیوه ی مبارزاتی حاکمان با أئمّه علیهم السلام چهرهای جدید بخود گرفت و امامان علیهم السلام بیش از پیش تحت کنترول و مراقبت شدید گرفتند. این تحول از نامه امام رضا(علیه السلام) به ابن نصر بزنطی- مبنی بر سختگیری حکومت نسبت به ملاقات امام با اصحاب [عیون اخبار الرضا، ٢/٢١٢؛ مناقب، ٤/٣١٤- ٣١٥] و همچنین از نامه امام به عباس بن اشعث- مبنی بر پاره کردن نامههای او بعد از خواندن- معلوم می شود[عیون، ٢/٢١٩]. پس نامه نگاری در این دوره، مطمئنترین و بهترین راه ارتباط با ائمّه علیهم السلام بوده است. این نکته را نیز باید اضافه کرد که تقریباً از عصر امامت امام دهم علیهم السلام شیعیان به تدریج باید برای دورة غیبت آماده شوند. بنابراین ائمه از ارتباط حضوری خود با شیعیان کاسته بودند و به نامه نگاری اکتفا کرد بوده ودر عصر غیبت صغری و کبری، این روش، تنها وسیلة ارتباط بین آن حضرت(علیه السلام) و شیعیان بوده است، به همین خاطر تعداد نامههای فراوانی از این دوره بر جای مانده است.
سعی ما بر آن بوده است که از منابع مختلف(تاریخی، حدیثی فقهی، طبقات، ادبی، تراجم احوال، فتوح، انساب، مقاتل، تفسیر، رجال، أمالی، فرهنگنامهای و...) موجود استفاده کنم که به بررسی برخی از مهمترین آنها اکتفا می شود:
الف)
تواریخ عمومی: در این نوع کتاب ها که حول محور زندگانی طبقه حاکمه نوشته می شود، هم به
ص: 39
دلیل عمومی بودن موضوع آنها و هم بدلیل اغراض سیاسی، نامههایی عنوان شده است که در ارتباط مستقیم باخلیفگان و حاکمان است، یعنی در این کتابها، نامههای مبادله شده بین امام حسن(علیه السلام) با معاویه و نامههای امام حسین(علیه السلام) با مردم کوفه و عهدنامه ولایتعهدی ثبت شدهاند، که البته تعداد و نصوص نامهها در آنها متفاوت است. چنین به نظر می رسد که مؤرخان، بنابر ملاحظات سیاسی، با این نامهها بصورت گزینشی برخورد کردهاند. متن نامهها در قدیمترین مآخذ عمومی، الاخبار الطولا دینوری(٢٨٣٠ه- ق) با سایر منابع اختلاف فراوان دارد. مثلاً از نامه امام حسین(علیه السلام) به معاویه که بسیار منتقدانه است. فقط به یک جمله از آن که فاقد بار سیاسی نیز هست، اشاره شده است نکته قابل توجه اینکه مورخان شیعه، همچون یعقوبی، مسعودی، ابن طقطقی، هیچیک از نامهها را ضبط نکردهاند. در می ان تواریخ عمومی، تنها تازیخ طبری است که تمامی نامههای سیاسی امام حسن و امام حسین علیهم السلام را تقریباً به دور از اغراض سیاسی و با امانتداری بیشتری گرد آورده است، از مقایسه متون نامهها در تاریخ طبری، وارشاد، بر می آید که شیخ مفید از طبری سود فراوان جسته است و این شاید به امانتداری طبری و اعتماد مفید به او برگردد.
ب) کتب تراجم احوال: بامطالعه این کتابها، به نظر می رسد دست مؤلفان اعم از شیعه و سنی در تدوین تواریخ عمومی بازتر بوده و با فراغ خاطر بیشتری به بیان موضوعات پرداختهاند، از این رو، نامههای موجود در این کتابها متنوع بوده و
ص: 40
علاوه برنامههای سیاسی، نامههایی با موضوعات مختلف دیگری نیز موجود است. از جمله کتاب هایی که توسط علمای اهل سنت در شرح احوال أمامان دوازده گانه شیعی نوشته شدهاند عبارتند از: تذکرة الخواص، الفصول المهمة، ینابیع المودة؛ در این کتابها، مانند کتابهای تراجم احوال شیعی، علاوه برنامههای سیاسی- که بانظریات سیاسی شیعه موافق است- نامههایی دالٌ بر معجزات و کرامات ائمه علیهم السلام نیز آمده است((1)) در کتب تراجم احوال شیعه نیز چون الارشاد إعلام الوری، کشف الغمه، نامههای فراوان با موضوعات مختلف وجود دارند.
ج) کتب اربعه حدیثی شیعه: از منابع اصلی در تدوین این رساله محسوب می شوند که در گرد آوری نامههای امام ششم تا نامههای وارده از امام دوازدهم(عجل الله تعالی فرجه) از آنها استفاده فراوانی کردهایم.
در کتاب اصول الکافی، نامههای زیادی در زمینه مبانی اعتقادی شیعه موجود است و در فروع الکافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب، والاستبصار، بیشتر مکاتیب حاوی احکام فقهی دیده می شوند. در جلد آخر فروع نیز رساله امام سجاد درباره زهد، رساله امام باقر به سعد الخیر و رساله امام صادق(علیه السلام) به شیعیان و رساله امام کاظم(علیه السلام) به علی بن سوید آمده است.
د) انساب: از می ان کتب انساب، انساب الأشراف بلاذری، (د، ٢٧٩ه- ق)
ص: 41
بیشترین کمک را در گرد آوری نامههای امام حسن و امام حسین علیهم السلام ، می کند وتقریباً به دور از اغراض سیاسی و با دقت بیشتری نوشته شده و از بیان حقایق خود داری نکرده است. این مطلب از نامه معاویه به امام حسن(علیه السلام) دربارۀ صلح و مفاد عهد نامه صلح و نامه امام حسین(علیه السلام) به معاویه بیشتر آشکار می شود.
ه-) کتب رجالی: از کتابهای الاستیعاب، اسد الغابه، الإصابة، بوسیله بزرگان اهل سنت تدوین گشته، در گرد آوری نامههای امام حسن و امام حسین علیهم السلام استفاده شد. درمیان کتب رجالی شیعه از کتاب اختیار معرفة الرجال، هم در زمینه راویان و هم در زمینه متون نامهها استفاده فراوانی شده است و از رجال شیخ طوسی، الفهرست شیخ طوسی، و رجال نجاشی و رجال ابن داود، در زمینه راویان و أسناد نامههای وارده از ائمه بهره گرفتهایم.
و) مقاتل: کتاب مقاتل الطالبین ابو الفرج اصفهانی، قدیمترین منبعی است که نامههای امام حسین(علیه السلام) به معاویه را آورده است و منابع دیگر در نقل این نامهها بر آن تکیه دارند. کتاب دیگری که استفاده شد، مقتل الحسین خوارزمی حنفی است، چون کتاب تک موضوعی بوده مؤلف توانسته است قیام امام حسین(علیه السلام) را با دقت و جزئیات بیشتری بیان کند و از این جهت بر بسیاری از کتب که در این زمینه نوشته شدهاند. برتری دارد. در کتاب وصیتنامه امام به بردارش حنفیه و تمامی نامههای سیاسی امام(علیه السلام) آمده است. منبع اصلی خوارزمی در تدوین این کتاب، الفتوح ابن اعثم کوفی است.
ز) طبقات: درمیان کتب طبقات، الطبقات الکبری ابن سعد استفاده شد.
ص: 42
در این کتاب فقط نامه امام سجاد به عبدالملک بن مروان- درباره هدیه مختار- آمده است.
ح) کتب ادبی: همچنانکه از موضوع این کتابها پیداست، تعداد بسیار اندکی از نامههای ائمه را در خود جای دادهاند در عیون الأخبار ابن قتیبه- پاسخ امام سجاد به عبدالملک بخاطر ازدواج آن حضرت با کنیز- و در العقد الفرید ابن عبدربّه- پاسخ امام حسن به معاویه برای جنگ با خوارج- آمده است.
در پایان تذکر نکاتی چند لازم می نماید:
مشکل انتساب نامهها به ائمه علیهم السلام : در تعداد زیادی از مکتوبات فقهی، راوی به دلیل ملاحظات سیاسی و یا دلائل، از آوردن نام امام خود داری کرده است و به لفظ«کتب الیه(علیه السلام)» و یا به آوردن کنیهای مشترک مانند- ابوالحسن- اکتفا کرده است. بزرگان فقه و حدیث هم، چون فقط به حکم صادره از یکی از معصومین توجه داشتهاند و نه فرد معینی از معصومین، از کاوش در این زمینه چشم پوشیدهاند. متأسفانه مراجعه به کتب رجالی هم برای بر طرف کردن این مشکل چندان سودمند نیست، زیرا اولاً علمای رجال در این زمینه با یکدیگر اختلاف دارند و ثانیاً اختلاف نظر فراوان دربارۀ فردی واحد در یک کتاب رجالی نیز فراوان به چشم می خورد. علاوه بر اینها برخی از اصحاب، چندین امام را درک کردهاند، این رو انتساب تعداد زیادی از نامههای به امامی خاص بسیار دشوار می نماید. البته گاه تلاشهایی بیگیر و فراوان مفید واقع می شود و به رفع مشکل می انجامد.
اختلاف در نصوص نامهها بسیار زیاد است. چندان که مقابله واصلاح آن بیفایده به نظر می رسد، بنابراین، قدیمترین منبع را اصل قرار داده و فقط به اغلاط فاحش واختلافات عمده در پاورقی
ص: 43
اشاره و از ذکر اختلافات جزئی چشم پوشی کردیم. در اینجا تذکر این نکته نیز لازم است که برای نشان دادن اختلاف جملات از عدد٨(مثلاً ٢-٨٨) استفاده شده است.
٣- تاریخ نگارش بسیاری از نامهها معلوم نیست، البته با کوشش زیادی توانستیم به تاریخ تقریبی نگارش برخی از نامهها دست یابیم و بدانها اشاره کنیم.
٤- برای دستیابی به بیشترین حد ممکن از مکاتیب علاوه بر دیدن فهارس، تمامی منابع صفحه به صفحه و سطر به سطر ملاحظه گردید، زیرا در فهارس به تعداد زیادی از نامهها اشاره نشده است. البته احتمال اینکه تعدادی از نامهها از چشم دور مانده باشد، هست.
٥- از آنجا که هدف ما گرد آوری«نصوص» نامهها بود، بنابرن این از ذکر نامههایی که مضمون آنها نقل شده است، خوددداری گردید.
٦- هر چند با مفهومی که از مکاتیب به دست داده شد، وصیتنامهها، عهد نامهها واملاءها (امالی)((1)) در قلمرو تحقیق موضوع این رساله نیست، ولی به دلیل آنکه تعداد آنها اندک است و امکان تدوین آنها در مجموعهای جداگانه نیست و نیز به دلیل احتوای آنها بر مطالب بسیار، آنها را هم گرد آوردیم و در این رساله عرضه داشتیم.
٧- با امعان نظر در مکاتیب عربی به این نکته پی می بریم که در بعضی موارد، تعبیر«قال» بدل از «کتب»
ص: 44
می باشد؛((1)) بنابراین مکاتباتی که سؤال مندرج در آنها«باکتب» و پاسخ آنها با«قال» و یا بالعکس، بیان شده بودند- جز مواردی که کتبی بودن آنها مسجلّ نشد- در این رساله جزء نامه تلقی شده وگنجانیده شدهاند.
٨- لازم به ذکر است که نامههای امام علی(علیه السلام) هم در نهج البلاغه و هم کتابهای دیگری جمع آوری شده است [نک. معادن الحکمة،١]. بنابراین از تکرار آنها در این رساله خودداری گردید.
از خداوند متعال خواهانم که ما را هر چه بیشتر و عمیقتر با آثار ارزشمند ائمه هدی علیهم السلام مأنوس گرداند.
ص: 45
ص: 46
بسم الله الرحمن الرحیم
خوش ترین کلام در افتتاح محاورات، مقالات، مؤلفات، مکاتبات و جواهر تمامی اجزای کائنات، که از رفعت کنگره ایوان عقل بر آید، حمد و سپاس بی حد و حصر ذات اقدسِ حضرتِ احدیت است.
سلام و درود فراوان خالق و خلایق، نثار پاکیزه گوهران آسمان عصمت، بزرگ هادیان الاهی، کاتبان وحی و معارف، پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت اطهرش علیهم السلام .
مکاتیب الأئمة علیهم السلام عنوان مبارک و مقدسی است که حکایت گر و نمایان گر نامه های اهل بیت علیهم السلام است. تبیین و تشریح نامه های ائمه معصوم علیهم السلام از جهات متعددی قابل تحقیق و پژوهش است که در این مقدمه کوتاه تنها به بررسی دو جنبۀ آن - لفظی و محتوایی - اکتفا می کنیم.
الف) جنبۀ لفظی:
مکاتیب و نامه های اهل بیت علیهم السلام از نظر لفظی دارای چنان فصاحت و بلاغت فوق العاده، ویژگی های منحصر به فرد، زیبایی ها و جذابیت های خاص و نکته های ناب و بدیعی هستند که بر هیچ پژوهندۀ مدققی قابل کتمان و انکار نیست. نگاه علمی و بررسی تخصصی الفاظ نامه های أئمه معصوم علیهم السلام ، دارای ارزش و عظمت فوق العاده ای است.
ص: 47
فهم و درک کمال فصاحت و بلاغت نامه های ائمه علیهم السلام برای غیرمتخصصین مقدور و میسر نخواهد بود، به دلیل آنکه، تک تک جملات در نامه های اهل بیت علیهم السلام هم چون آیات قرآن قلیل اللفظ و کثیرالمعانی، موجز امّا در اوج کمال، سابق ولاحق، ظاهر و باطن، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مؤول، صریح و قاطع، جامع و کامل، مفید و جاودان، احسن الحدیث، دارای بطون متعدد و در یک جمله هم چون درّ غلطان و حقیقت ناب هستند.
رشحات مواعظ بالغۀ کلمات اهل بیت علیهم السلام ، دارای ظاهر و باطنی ژرف و شگفت انگیز است.
ب) جنبۀ معنوی و محتوایی:
مکاتبات ائمه علیهم السلام از نظر معنوی و محتوایی نیز، هم چون اقیانوسی بی کران لبریز از معارف ناب اسلام عزیز است. فهم و درک اوج عظمت و ژرفای کلام اهل بیت علیهم السلام ، سعادت جاودان دنیا و آخرت را به ارمغان خواهد آورد.
گفتار و نامه های اهل بیت علیهم السلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست. بینش و دانش نسبت به محتوای این کلمات نورانی، تحولی بنیادین در اعمال و رفتار ما به وجود می آورد و ما را در مسیر کمال و سیر الی الله و سعادت جاودان قرار می دهد.
تفسیر صحیح و عمل به آموزه ها و معارف نهفته در مکاتیب اهل بیت علیهم السلام ، هم چون چراغی پرفروغ، زدایندۀ تاریکی ها و فزایندۀ اخلاص، عزّت نفس، صفای ظاهر و باطن بوده و سعادت دنیا و آخرت را به ارمغان خواهد آورد.
بزرگ ترین میراث مکتوب جهان اسلام پس از قرآن کریم، احادیث و مکاتیب
ص: 48
ائمه علیهم السلام است. لازم است کانون توجهات به این گنج عظیم معنوی که دارای محتوای ناب و بی بدیل است، واقع بینانه و معرفت شناسانه باشد.
بنابراین ضرورت دارد همۀ جهانیان به ویژه امت اسلام، نسبت به کلام ائمه علیهم السلام شناخت دقیق و عمیق داشته باشند. امید است دانشمندان و صاحب نظران با بهره گیری از پشتوانۀ قوی علمی و تخصصی، ابعاد مختلف مکاتیب ائمه علیهم السلام را مورد پژوهش و تحقیقات روشمند قرار داده و با تبیین و تشریح عالمانه خویش، زمینه ساز بهره گیری صحیح و درست از رهنمودهای هدایت گر امامان معصوم علیهم السلام باشند.
این کتاب گران سنگ در راستای انجام این مهمّ و به اهتمام محقق توانمند، اندیشمند پژوهش گر سرکار خانم ثروت سلیمان زاده تدوین و تألیف گردیده است، باشد که سرآغاز و سرفصلی برای تحقیقات گسترده و فراگیر در این موضوع ارزشمند باشد. ان شاء الله
کثر الله امثالهم، جزاها الله عن الإسلام اجراً، ادام الله ظلها ودامت افاضاتها
والسّلام علیکم وعلی جمیع اخواننا المؤمنین بولایة علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)
فی اقطار العالم ورحمة الله وبرکاته
مسئول مجمع جهانی شیعه شناسی
انصاری بویراحمدی
ص: 49
ص: 50
ص: 51
ص: 52
قال ابوالفرج وابن ابی الحدید عنه ومفید: قال ابو مخنف: ودّس معاویة رجلاً من بنی حمیر إلی الکوفة، ورجلاً من بنی القین إلی البصرة، یکتبان إلیه بالأخبار، فدل علی الحمیری عند لحام جریر و دلٌ القینی بالبصرة فی بنی سلیم: فأخذ اوقتلا وکتب الحسن إلی معاویة:
أما بعد فإنک دسست إلی الرجال((1)) کانک تحب اللقاء، وما أشک((2)) فی ذلک، فتوفّعه إن شاء الله، وقد((3)) بلغنی أنک شمتَّ بمالا یشمت به ذوو((4)) الحجی، وإنّما مثلک فی ذلک کما قال الأول:
ص: 53
(1)و قل للذی یغی
خلاف ألذی مضی
مضی
تجهز لأخری مثلها فکان قد
و إنا و من قد مات منا لکالذی
یروح و یمسی فی المبیت لیغتدی((2))
قال ابوالفرج قال ابو مخنف کتب الحسن إلی معاویة مع جندب((3)) بن عبدالله الأزدی:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
من عبدالله الحسن((4)) أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان، سلام علیک، فإنی أحمد الله ألذی لا إله إلا هو، أما بعد: فإن الله تعالی عزّوجلّ بعث محمداً((5))(صلی الله علیه و آله)! رحمة للعالمین، ومنّة علی المؤمنین، وکافة إلی الناس أجمعین{لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ}((6)) فبلغ رسالات الله، وقام علی أمرالله حتی توفّاه الله غیرمقصد ولا وان، حتی أظهر الله به الحق، ومحق به الشرک،((7)) نصر به المؤمنین، و أعز به العرب، وشرف به قریشاً خاصّة،! فقال تعالی:
ص: 54
{وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ}((1)) فلما توفی((2)) صلی الله علیه وآله تنازعت سلطانه العرب فقالت قریش: نحن قبیلته وسرته وأولیاؤه، ولا یحل لکم أن تنازعونا سلطان محمد فی الناس و حقّه، فرأت العرب أن القول کما قالت قریش، و أن الحجة((3)) لهم فی ذلک علی من نازعهم أمر محمد((4))(صلی الله علیه و آله)! فأنعمت لهم((5)) العرب وسلّمت ذلک،! ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاجّت((6)) به العرب، فلم تنصفنا قریش إنصاف العرب لها، انهم أخذوا هذا ا لأمر دون العرب باالانتصاب و الأحتجاج فلمّا صرنا أهل بیت محمد وأخذوا هذا الأمر دون العرب بالاتنصاف والأحتجاج فلمّا صرن أهل بیت محمد وأولیائه إلی محاجّتهم، وطلب النّصف منهم باعدونا، واستولوا بالاجتماع((7)) علی ظلمنا و مراغمتنا، والعنت منهم لنا، فالموعد الله، وهوالولیّ النصیر.
وقد تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا، وسلطان نبینا(صلی الله علیه و آله)((8)) وإن کانو ذوی فضیلة وسابقة فی الإسلام، فأمسکنا عن منازعتهم مخافة علی الدین أن یجد المنافقون والأحزاب بذلک مغمزاً یثلمونه
ص: 55
به، أو یکون لهم بذلک سبب لما أرادوا به من فساده، فالیوم فلیعجب((1)) المتعجب من توثبک یامعاویة علی أمر لست من أهله، لا بفضل فی الدین معروف، ولا أثر فی الإسلام محمود، و أنت ابن حزب من الأحزاب، وابن أعدی قریش لرسول(صلی الله علیه و آله)،((2)) ولکنّ الله خیبک((3)) وستردّ فتعلم لمن عقبی الدار، تالله لتلقینّ عن قلیل ربکّ، ثم لیجزبنّک بما قدمت یداک، وما الله بظلام للعبید.
إن علیاً((4)) رضوان الله علیه! لما مضی لسببله - رحمة الله علیه یوم قبض، ویوم منّ الله علیه بالإسلام، ویوم یبعث حیاً- ولانی المسلمون الأمر بعده، فأسأل الله أن لا یزیدنا((5)) فی الدنیا الزائلة شیئاً ینقصنا به فی الآخرة مما عنده من کرامته،((6)) وإنما حملنی علی الکتاب إلیک الإعذار فیما بینی و بین الله سبحانه وتعالی فی أمرک، ولک فی ذلک إن فعلت((7)) الحظ الحسسیم، و((8)) للمسلمین فیه صلاح،! فدع التمادی((9)) فی الباطل وأدخل فیما، دخل فیه الناس من بیعتی، فإنک لعلم أنی أحق بهذا لأمر منک عندالله و عند کل أواب حفیظ، ومن له
ص: 56
قلب منیب، واتق الله، وَدع البغی، وأحقن دماء للمسلمین، فوالله مالک من خیر فی أن تلقی الله من دمائهم بأکثرمما أنت لافیه به، فادخل فی السّلم والطاعة، ولا تنازع الأمر أهله، ومن هو أحق به منک، لیطفیء الله النائرة بذلک، وتجمع((1)) الکلمة، وتصلح((2)) ذات البین، وإن أنت أبیت إلا النمادی فی غبّک نهدت((3)) إلیک بالمسلمین، فجاکمتک حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین».((4))
قال ابن اعثم وغیره: کتاب حسن، بن علی إلی معاویة((5))
«((6)) من عبدالله الحسن((7)) أمیرالمؤمنین إلی معاویة بن صخر»((8))
أما بعد، فإن الله تبارک و تعالی بعث محمد(صلی الله علیه و آله)((9)) رحمة للعالمین، فأظهر به الحق((10)) قمع((11)) به أهل الشرک، وأعز به العرب عامة،((12)) وشرف من
ص: 57
شاء منهم خاصة،! فقال تبارک وتعالی {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ}((1)) فلمّا قبضه الله عزّوجلّ تنازعت العرب من بعده،((2)) فقالت الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر، فقالت قریش: نحن أولیاؤه وعشیرته فلا تنازعونا((3)) سلطانه، فعرفت العرب ذلک لقریش،((4)) ثم جاحدتنا قریش ما عرفه العرب لهم،(5) و هیهات ما أنصفتنا قریش و قد کانوا ذوی فضیلة فی الدین وسابقة فی الإسلام،((6)) فرحمة علیهم،! و الآن((7)) فلا عزو إلا منازعنک إیانا بغیر حق فی الدین((8)) معروف، ولا أثر فی الإسلام محمود، والموعد لله بیننا و بینک و نحن نسأله أن لا یؤتنا فی هذه الدنیا شیئاً ینقصنا به فی الآخرة»((9)) و بعد فإن أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب لما نزل به الموت ولانی هذا الأمر من بعده،! فاتق الله یامعاویة، و انظر لأمة محمد(صلی الله علیه و آله)((10)) ماتحفن به دماءهم((11)) و تصلح به أمورهم((12)) و السَّلام»((13))
ص: 58
ص: 60
امّا، متن عهد نامه:
قال البلاذری: فکتب الحسن:
«بسم الله الرحمن الرحیم((1)) هذا ما صالح((2)) علیه الحسن بن علی((3)) معاویة ابن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایة أمر المسلمین((4)) علی أن یعمل فیها((5)) بکتاب الله وسنة نبیه((6)) و علی أنّه لیس لمعاویة((7)) أن بعهد لأحد من بعده، و أن یکون الأمر شوری((8)) و النَّاس آمنون حیث کانوا علی أنفسهم و أموالهم و ذراریهم،! و علی أن لا یبغی((9)) للحسن ابن علی((10)) غائلة سراً و لاعلانیَّة،((11)) و [علی أن]
ص: 61
لایخیف((1)) أحداً((2)) من أصحابه. !
سراً ولا علانیة،((3)) و[علی أن] لایخیف((4)) أحداً((5)) من أصحابه.!
شهد عبدالله بن الحرث،((6)).((7)) وعمر بن سلمة».((8))(9)
ص: 62
ص: 63
٥- نامه امام(علیه السلام) به نقل از راوندی:
قال الراوندی: کتب الحسن جواباً لمعاویة:((1))
«إن هذا الأمرلی والخلافة لی ولأهل بیتی، وانّها المحرّمة علیک و علی أهل بیتک، سمعته من رسول الله(صلی الله علیه و آله)، لو وجدت صابرین، عارفین بحقّی، غیر منکرین، ما سلّمت لک ولا أعطیتک ما ترید».((2))
وانصرف إلی الکوفة.
وقال النویری: فکتب الحسن إلیه:
«لو آثرت أن أقاتل أحداً من أهل القبلة لبدأت بقتالک فإنّی ترکته لصلاح لأمّة وحقن دمائها».((1))
ابن ابی الحدید: قال ابوالحسن [مدائنی]: طلب زیاد رجلاً من أصحاب الحسن، ممن کان فی کتاب الأمان، فکتب إلیه الحسن:
«من الحسن بن علی إلی زیاد، أما بعد، فقد علمت ما کنّا أخذنا من الأمان لأصحابنا، وقد ذکرلی فلان انّک تعرّضت له، فأحبّ ألاّ تعرضت بخیر. والسلام».((2))
قال الکراجکی، وابن شعبه: إنّ الحسن بن أبی الحسن البصری((3))، کتب إلی
ص: 65
الحسن بن علی بن ابیطالب، «... قد کثر یابن رسول الله عندنا الکلام فی القدر، واختلافنا فی الإستطاعة، فتعلمنا ما نری علیه رأیک و رأی آبائک...» فأجابه الحسن بن علی صلوات الله علیهما:
«((1))من الحسن بن علی إلی الحسن البصری:
أما بعد، فقد انتهی إلی کتابک، عند حیرتک و حیرة من زعمت من امتنا، و کیف ترجعون إلینا وانتم بالقول دون العمل، وأعلم أنّه لولا ما تناهی إلی من حیرتک و حیرة الأمّة قبلک لأسکت عن الجواب ولکنیّ الناصح وابن الناصح الأمین.
والذی أنا علیه أنّه! من لم یؤمن بالقدر خیرة وشرّة، فقد کفر، و من حمل المعاصی علی الله عزّوجلّ فقد فجر، إن الله((2)) لایطاع بإکراه ولا یعصی بغلبة [ولم یهمل العباد سدی من المملکة] ولکنّه عزّوجلّ المالک لما ملّکهم، والقادر علی ما علیه أقدرهم،((3)) فإن ائتمروا بالطاعة لم یکن الله عزّوجل لهم صاداً، ولا عنها مانعاً، وإن ائتمروا بالمعصیة فشاء سبحانه أن یمن علیهم فیحول بینهم و بینها فعل، وإن لم یفعل فلیس هو[الذی] حملهم علیها إجباراً ولا ألزهم إکراهاً، بل احتجاجه- جل ذکره، علیهم إنّ عرّفهم،((4)) وجعل لهم السبیل إلی فعل
ص: 66
ما دعاهم إلیه، وترک ما نهاهم عنه، والله الحجة البالغه،((1)) والسلام((2))».((3))
قال الشیخ الطوسی: قال أخبرنا محمد بن محمد بن النعمان، قال أخبرنا الشریف ابوعبدالله محمد بن محمد بن طاهر، قال أخبرنا ابوالعباس أحمد بن محمد بن سعید، قال حدثنا أحمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی، قال حدّثنا الحسین بن محمد، قال حدثنا أبی عاصم بن عمر الجعفی عن محمد بن مسلم العبدی، قال سمعت ابا عبدالله یقول: کتب إلی الحسن بن علی علیهم السلام قوم من أصحابه یعزّونه عن ابنة له، فکتب الیهم:
«أما بعد: فقد بلغنی کتابکم تعزّونی بفلانة، عندالله أحتسبها، تسلیماً لقضائه، وصبراً علی بلائه، فإن أوجعتنا المصائب وفجعتنا النوائب التی کانت بنا خفیّة ولإخوان المحبّون الذین کان یسرقبهم النّاظرون وتقرّبهم العیون اضحوا قد اختر متهم الأیّام ونزل بهم الحمام فخلّفوا الخلوف وأودت بهم الحتوف، فهم صرعی فی عساکر الموتی، متجاورون فی غیر محلّة التجاور، ولا صلاة بینهم ولا تزاور، ولایتلاقون، عن قرب جوارهم أجسامهم نائبة من أهلها، خالیة من أربابها، قد أخشعها اخوانها فلم ارمثل
ص: 67
دارها داراً ولا مثل قرارها قراراً فی بیوت موحشة وحلول مخضعة، قد ضارت فی تلک الدیار موحشة وخرجت عن الدار المؤنسة ففارقتها من غیر قلی فاستودعتها البلاء وکانت أمة مملوکة، سلکت سبیلاً مسلوکة، صار إلیها الأوّلون وسیصیر إلیها الآخرون والسلام».((1))
ص: 68
ص: 69
ص: 70
قال البلاذری: قالوا: فلمّا توفّی الحسن بن علی اجتمعت الشیعة، ومعهم بنوجعدة بن هبیرة بن أبی وهب المخزومی- وأمّ جعدة أم هانی بنت أبی طالب فی دار سلیمان بن صرد، فکتبوا إلی الحسین کتاباً بالتعزیة وقالوا فی کتابهم: ان الله قد جعل فیک أعظم الخلف ممّن مضی و نحن شیعتک المصابة بمصیبتک، المحزونة بحزنک، المسرورة بسرورک، المنتظر لأمرک.
فکتب [الحسین(علیه السلام)] الیهم:
«((2)) إنی لأرجو أن یکون رأی أخی رحمه الله - فی الموادعة، ورأی فی جهاد الظلمة رشداً و سداداً،! فالصقوا بالأرض وأخفوا الشخص و اکتموا الهوی وا حترسوا من الأظّاء((3)) مادام ابن هند حیّاً، فإن یحدث
ص: 71
به حدث و أنا حیّ یأتکم رأی إن شاء الله».((1))
(2)(عجل الله تعالی فرجه)
قال البلاذری: فکتب إلیه الحسین:
«أماّ بعد فقد بلغنی کتابک تذکر((3)) أنّه بلغتک! عنیّ أمور((4)) ترغب! فإن کانت حقّا لم تقارّنی علیها((5)) ولن یهدی إلی الحسنات ویسّد دلها! إلاّ الله فأمّا ما نمّی إلیک فإنّما رقّاه الملاقون المشّاؤون بالنمائم((6)) المفّرقون((7)) بین الجمیع! و ما أرید((8)) حرباً لک ولا خلافاً علیک وأیم الله لقد ترکت ذلک و أنا أخاف الله فی ترکه وما أظنّ الله راضیاً عنّی بترک محاکمتک إلیه عاذری دون الإعذار الیه((9)) فیک و فی أولیائک! القاسطین الملحدین حزب الظالمین و أولیاء الشیاطین،
ص: 72
ألست قاتل حجر بن عدی و أصحابه((1)) المصلین العابدین،! الذین ینکرون الظلم و یستعظمون((2)) البدع((3)) ولا یخافون فی الله لومة لائم((4)) ظلماً و عدواناً((5)) بعد إعطائهم الأمان بالمواثیق والأیمان المغلّظة! أولست قاتل عمرو بن الحمق، صاحب رسول الله صلعم،((6)) ألذی أبلته العبادة و صفّرت لونه و أنحلت جسمه((7)) أولست المدّعی زیاد((8)) بن سمیّة المولود علی فراش عبید عبد ثقیف! و زعمت أنّه[ابن] ابیک وقد قال((9)) رسول الله(صلی الله علیه و آله) الولد للفراش و للعاهر الحجر((10)) فترکت سنّة رسول الله(صلی الله علیه و آله) و خالفت أمره متعمّدا واتّبعت هواک مکذّبا بغیر هدیً من الله! ثم سلّطته علی العراقین((11)) فقطع
ص: 73
أیدی المسلمین و سمّل أعنینهم و صلبهم علی جذوع النخل کأنّک لست من الأمة و کأنّها لیست منک وقد قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) من ألحق بقومٍ نسباً لیس لهم فهو ملعون أو لست((1)) صاحب الحضر می یّن الذین! کتب إلیک ابن سمیّة أنّهم علی دین علیّ فکتبت إلیه اقتل من کان علی دین علیّ و رأیه فقتلهم و مثّل بهم بأمرک و دین علیّ دین محمد صلعم ألذی کان یضرب علیه أباک والذی انتحالک إیّاه((2)) أجلسک مجلسک هذا! و لولا هو کان افضل شرفک تجشّم الرحلتین فی طلب الخمور وقلت انظر لنفسک و دینک والأمّة واتّق شقّ عصا الألفة و أن تردّ الناس إلی الفتنة فلا أعلم فتنةً علی الأمّة أعظم من ولایتک علیها ولا أعلم نظراً لنفسی ودینی أفضل من جهادک فإن أفعله فهو قربة إلی ربّی و إن أترکه فذنب أستغفرالله((3)) منه فی کثیر من تقصیری! و أسأل الله توفیقی لأرشد أموری((4)) وأمّا کیدک إیّای فلیس یکون علی احد أضرّ منه علیک کفعلک بهؤلاء النفر الذین قتلتهم و مثّلت بهم بعد الصلح من غیر أن یکونوا قاتلوک ولا نقضوا عهدک الاّ
ص: 74
مخافة امرٍ لو لم تقتلهم! متّ قبل أن یفعلوه أو ماتوا قبل أن یدرکوه فأبشر یا معاویة بالقصاص و أیقن بالحساب وأعلم أنّ الله کتابا لایغادر صغیرةً ولا کبیرةً إلاّ ولیس الله بناسٍ لک أخذک بالظنة وقتلک أولیاءه علی الشبهة والتهمة وأخذک الناس بالبیعة لابنک غلام سفیه یشرب الشراب ویلعب بالکلاب ولا أعلمک الاّ قد خسّرت نفسک و أو بقت دینک و أکلت أمانتک و غششت رعیّتک((1)) وتبّوأت مقعدک من النار فبعداً للقوم الظالمین!»((2))
قال ابن اعثم کوفی: وصیة الحسین رضی الله عنه لأخیه محمد رضی الله عنه، فکتب:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علی ابن أبی طالب لأخیه((4)) محمد بن((5)) الحنفیة المعروف ولد علی بن أبی طالب رضی الله عنه: إن الحسین بن علی یشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا
ص: 75
شریک له و أن محمداً عبده و رسوله، جاء بالحق من عنده،((1)) وأن الجنة حق والنار حق. و أن الساعة آتیة لاریب فیها، و أن الله یبعث من فی القبور، وإنّی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب((2)) النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد صلی الله علیه[و آله] وسلم أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد صلی الله علیه[و آله] وسلم و سیرة أبی علی بن أبی طالب وسیرة الخلفاء الراشدین المهدیین((3)) رضی الله عنهم،! فمن قبلی بقبول الحق فالله أولی بالحق، و من ردّ علی هذا أصبر حتی یقضی[الله] بینی و بین القوم باالحق ویحکم بینی وبینهم [باالحق] وهو خیر الحاکمین، هذه وصیتی إلیک یا أخی! وما توفیقی إلاّ بالله علیه توکلت و إلیه أنیب، والسلام علیک و علی من اتبع الهدی، ولا حول((4)) ولا قوة إلا بالله العلی العظیم».((5))
قال الطبری:((6)) قال ابو مخنف... وتلاقت الرسل کلّها عنده، فقرأ الکتب،
ص: 76
وسأل الرسل عن أمر الناس، ثم کتب مع هانیء بن هانیء السّبیعیّ و سعید بن عبدالله الحنفیّ، و کانا آخر الرسل:(1)
«بسم الله الرحمن الرحیم. من حسین((2)) بن علیّ إلی الملإ من المؤمنین والمسلمین؛((3))،((4)) أما بعد، فإن((5)) هانئاً و سعیداً! قدما علیّ بکتبکم((6))،((7)) و کانا آخر من قدم علیّ من رسلکم،! و قد
ص: 77
فهمت کلّ ألذی اقتصصّم((1)) وذکرتم،((2)) و مقالة جلّکم: إنه لیس علینا إمام، فأقبل لعلّ الله أن یجمعنا بک علی الهدی و الحقّ! و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمیّ وثقتی من أهل بیتی،((3)) وأمرته أن یکتب إلی بحالکم و أمرکم و رأیکم، فإن کتب إلی أنه قد أجمع رأی ملئکم((4)) و ذوی الفضل و الحجی! منکم((5)) علی مثل ما قدمت علیّ به رسلکم، و قرأت فی کتبکم، أقدم علیکم((6)) و شیکاً إن شاء الله؛ فلعمری ما الإمام إلا العامل بالکتاب، ولآخذ بالقسط،((7)) و الدائن بالحق،والحابس نفسه علی ذات الله! و السلام.»((8))
قال الطبری وغیره؛((9)) کتب مسلم بن عقیل مع قیس بن مسهر الصّید اوی إلی
ص: 78
حسین، و ذلک بالمضیق((1)) من بطن الخبیث:...«فإن رایت أعفیتنی منه، و بعثت غیری، والسلام».فکتب إلیه حسین.
«أما بعد، فقد خشیت إلاّ یکون حملک علی الکتاب إلی فی الإستعفا من الوجه ألذی وجهتک له إلاّ الجین فامض لوجهک ألذی وجهتک له، والسلام علیک».((2))
قال الدینوری: کتب الحسین(علیه السلام) إلیه:
«أما بعد، فقد ظننت أن الجبن قد قصرّبک عمّا وجهّتک به، فامض لما أمرتک، فإنّی غیر معفیک، والسلام».
قال الطبری((3)): وقد کان حسین کتب إلی أهل البصرة کتاباً، قال هشام: قال
ص: 79
أبو مخنف: حدثنی الصقب بن زهیر، عن أبی عثمان النهدی، قال: کتب حسین مع مولیً لهم یقال له، سلیمان، و کتب بنسخة إلی رؤس الأخماس بالبصرة وإلی الأشراف، فکتب إلی مالک بن مسمع البکری، و إلی الأحنف بن قیس، و إلی المنذر بن الجارود، و إلی مسعود بن عمرو، و إلی قیس بن الهیثم، و إلی عمرو بن عبیدالله بن معمر، فجاءت منه نسخة واحدة:(1)
«أمّا بعد، فإنّ الله اصطفی محمداً ((2))(صلی الله علیه و آله)! علی خلقه، و أکرمه بنبوته، و اختاره لرسالته، ثم قبضه الله((3)) إلیه وقد نصح لعباده، وبلغّ ما أرسل به((4))(صلی الله علیه و آله)،! و کنّا أهله و أولیاءه و أوصیاءه وورثته وأحق الناس بمقامه فی الناس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا وکرهنا الفرقة، وأحببنا العافیة، ونحن نعلم أنا أحقّ بذلک المستحقّ علینا ممن تولاّه، و قد أحسنوا وأصلحوا، تحرّوا الحق، فرحمهم الله، وغفرلنا ولهم. وقد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنة نبیّه(صلی الله علیه و آله)،فإنّ السنّة قد أمیتت، وإنّ البدعة قد أحییت، و إن تسمعوا قولی وتطیعوا أمری((5)) أهدکم سبیل الرشاد، والسلام علیکم ورحمة الله
ص: 80
».(1)(عجل الله تعالی فرجه)((2))
دینوری نامه امام(علیه السلام) به مردم بصره را چنین نوشته است:
«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علیّ إلی مالک بن مسمع و الأحنف بن قیس، والمنذر بن الجاورد، و مسعود بن عمرو، و قیس بن الهیثم، سلام علیکم أما بعد فأنّی ادعوکم إلی أحیاء معالم الحق واماتة البدع فان تجیبوا، تهتدوا سبل الرشاد، والسلام».((3))
قال الصفار وغیره:((4)) حدثنا ایّوب بن نوح، عن صفوان بن یحی، عن مروان بن اسماعیل، عن((5)) حمزة بن حمران! عن أبی عبدالله(علیه السلام)((6)) قال ذکرنا خروج الحسین و تخلّف ابو الحنفیة عنه قال، قال ابو عبدالله حمزة إنّی ساحدّثک فی هذا الحدیث ولا تسئل عنه بعد مجلسنا هذا، إنّ الحسین لما فصل متوجهّاً دعا
ص: 81
بقرطاس و کتب.
«بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی إلی بنی هاشم((1)) أمّا بعد فإنّه من الحق((2)) بی منکم استشهد و من تخلف((3)) لم یبلغ الفتح((4)) والسلام».((5))
قال ابن اعثم وغیره: لمّا انتقل الخیر بأهل المدینة أنّ الحسین بن علی یرید الخروج إلی العراق، کتب إلیه عبدالله بن جعفر: أما بعد! أنشدک الله أن لاتخرج عن مکة... فلا تعجل، فإنّی فی أثر الکتاب، والسلام.
فکتب إلیه((7)) الحسین بن علی:
«((8))أما بعد! فان کتابک ورد علیّ فقرأته و فهمت ماذکرت، و
ص: 82
أعلمک أنی((1)) رأیت جدی رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی منامی فحبّرنی((2)) بأمر أنا ماض له،((3)) لی کان! أو علیّ:((4)) والله یاابن عمی لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخر جونی [و] یقتلونی؛! والله یاابن عمی لیعدین((5)) علیّ کما عدت ((6)) الیهود علی السبت والسلام».((7))
إلی الحسین: «... أما بعد فانی أسأل الله أن یصرفک عمّا یوبقک، وأن یهدیک لما یرشدک، بِلغنی أنّک توجّهت إلی العراق، وانی أعیذک بالله من الشقاق، فانی اخاف علیک فیه هلاک...»
قال الطبری: قال علی بن الحسین: کتب إلیه الحسین:
«أما بعد؛ فإنه((1)) لم یشاقق! الله و رسوله من دعا إلی الله عزّوجلّ و عمل صالحاً و قال إننی من المسلمین؛ وقد دعوت إلی((2)) الأمان والبرّ والصّلة،! فخیر الأمان أمان الله،((3)) ولن یؤمن الله یوم القیامة من لم یخفه فی الدنیا، فنسأل الله مخافةً فی الدنیا توجب لنا أمانه یوم القیامة،! فإن کنت نویت بالکتاب صلتی و برّی جزیت خیراً فی الدنیا و الآخرة؛ والسلام».((4))
قال ابن اعثم: أتی کتاب من یزید بن معاویة إلی عمرو بن سعید یأمره فیه أن یقرأه علی أهل الموسم، انّی إلی أهل المدینة من قریش و غیرهم، قال الشعبی،
ص: 84
لکأنّه ینظر إلی مصارع القوم، قال فوجه اهل المدینة بهذه الأبیات إلی الحسین، ولم یعلموه انّها من یزید، فلمّا نظر ها الحسین علم أنّها منه؛ وکتب((1)) إلیهم فی الجواب:((2))
{بسم الله الرحمن الرحیم((3)) فإن کذّبوک فقل لی عملی ولکم عملکم أنتم بریئون ممّا أعمل و أنابری، ممّا تعملون}((4)).
إلی أهل الکوفة و کتب معه الیهم:((1))
«((2))بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی إخوانه من المؤمنین والمسلمین، سلامٌ علیکم، فإنی أحمد إلیکم الله ألذی لا إله إلا هو،! أمّا بعد، فإنّ کتاب مسلم بن عقیل جاءنی((3)) یخبرنی فیه بحسن رأیکم، واجتماع ملئکم((4)) علی نصرنا،! و الطلب بحقّنا، فسألت الله((5)) أن یحسن لنا((6)) الصّنع،((7)) و أن یثیبکم علی ذلک أعظم الأجر،((8)) و قد شخصت إلیکم من مکّة یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذی الحجة یوم الترویة، فإذا قدم علیکم رسولی فاکمشوا((9)) أمرکم وجدّوا،! فإنّی قادم علیکم فی أیّامی هذه إن شاء الله؛ والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته».((10))
ص: 86
نامه فوق را ابن اعثم چنین آورده است:(1)
«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی سلیمان بن صرد والمسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، وجماعة المؤمنین، أما(2) بعد! فقد علمتم أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) قد قال فی حیاته، من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام أو تارکا لعهدالله و مخالفا لسنة رسول الله(صلی الله علیه و آله) فعمل فی عبادالله بالإثم والعدوان ثم لم یغیر علیه بقول ولا فعل کان حقا علی الله أن یدخله مدخله، وقد علمتم أن هؤلاء لزموا طاعة الشیطان تولوا عن طاعة الرحمن، وأظهروا الفساد وعطلوا الحدود و استأثروا بالغیء، وأحلوا حرام الله و حرموا حلاله، وأنا أحق من غیری بهذا الأمر لقرابتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقد أتتی کتبکم وقدمت علی رسلکم بیعتکم أنکم لا تخذلونی، فان وفیتم لی بیعتکم فقد استوفیتم حقکم وحظکم و رشدکم، و نفسی مع أنفسکم، وأهلی وولدی مع أهالیکم و أولادکم، فلکم فیّ أسوة؛ وإن لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و مواثیقکم و خلعتکم فلعمری ماهی منکم بمکر لقد فعلتموها بأبی و أخی و ابن عمی، هل المغرور إلا من اغتربکم، فانما حقکم أخطأتم ونصیبکم ضیعتم،((3)) {ومن نکث فانما ینکث علی نفسه}((4))، وسیغنی الله عنکم
ص: 87
والسلام!».((1))
((2))
قال الطبری: قال ابو مخنف، قال هشام، حدّثنا ابوبکر بن عیاش، عمّن أخبره، قال، فأتی ذلک الخبر- قتل ابن بقطر- حسیناً وهو بزبالة،((3)) فأخرج للنّاس کتاباً، فقراً علیهم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فانه قد أتانا خبر فظیع، قتل مسلم بن عقیل وهانیء بن عروة و عبدالله بن بقطر،((4)) وقد خذلتنا شیعتنا، فمن أحب منکم الإنصراف فلینصرف،((5))لیس علیه منّاذمام».((6))
ص: 88
قال ابن شعبة:- کتابه إلی أهل الکوفة لما سار ورأی خذ لانهم ایّاه:
«أمّا بعد فتبّاً أیّتها الجماعة وترحاً، حین استصرختمونا ولهین فأصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفاً کان فی أیماننا وحششتم ناراً اقتدحناها علی عدوّنا وعدوّکم، فأصبحتم، إلباً لفّاً علی أولیائکم ویداً لأعدائکم، بغیر عدل أفشوه فیکم ولا لأمل أصبح لکم فیهم، و عن غیر حدث کان منّا ولا رأی یفیل عنّا.
فهلاّ لکم الویلات، ترکتمونا و السیف مشیم و الجأش طامن والرّأی لم یستحصف ولکن استسرعتم إلیها کتطائر الدّبی، وتداعیتم عنها کتداعی الفراش. فسحقاً و بعداً لطواغیت الأمّة، وشذاذ الأحزاب، نبذة الکتاب، نفثة الشیطان، ومحرّفی الکلام، ومطفیء السّن، وملحقی العهرة بالنسب، المتهزئین الذین جعلواالقرآن عضین.
والله إنّه لخذل فیکم معروف، قد وشجت علیه عروقکم و تأزرت علیه اصولکم فکنتم أخبث ثمرة شجا للنّاطروا کلة للغاصب، ألا فلعنة الله علی الناکثین الذین یقضون الأیمان بعد توکیدها وقد جعلوا الله علیهم کفیلاً. إلا وإنّ الدّعیّ ابن الدعی قدرکز منّابین اثنتین بین الملّة والذّلّة و هیهات منّا الدّنیئة یأبی الله ذلک و رسوله والمؤمنون وحجور طابت و انوف حمیّة و نفوس أبیّة أن نؤثر اللّئام علی مصارع الکرام، وإنّی زاحف إلیهم بهذه الاسرة علی کلب العدوّ وکثرة العدد و خذلة النّاصر. ألا ومایلبثون إلاّ کریثما یرکب الفرس حتّی تدور رحا الحرب و تعلق النحور. عهد عهده إلی أبی(علیه السلام) فاجمعوا أمرکم ثمّ کیدون فلا
ص: 89
تنظرون، {إنّی توکلت علی الله ربی و ربّکم مامن دابّة إلاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّی علی صراط مستقیم}((1))((2))
قال الصدوق: قال وهب بن وهب القرشی: و حدّثنی الصّادق جعفر بن محمد، عن أبیه الباقر، عن أبیه(علیه السلام) أن أهل البصرة کتبوا إلی الحسن بن علی علیهم السلام یسألونه عن الصّمد،
«فکتب إلیهم: بسم الله الرحمن الرحیم، أمّا بعد فلا تخوضوا فی القرآن، ولا تجادلوا فیه، ولاتتکلّموا فیه بغیر علم، فقد سمعت جدّی رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول: من قال فی القرآن بغیر علمٍ فلیتبوّء مقعده من النار، وإنّ الله سبحانه قد فسّر الصّمد فقال: «الله أحد. الله الصّمد» ثمّ فسّره فقال: «لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد». «لم یلد» لم یخرج منه شیء کیف کالولد وسائر الأشیاء الکثیفة التی تخرج من المخلوقین، ولا شیء لطیف کالنّفس، ولا یتشعّب من البدوات کالسّنّة والنّوم والخطرة والهمّ والحزن والبهجة والضّحک والبکاء والخوف والرّجاء والرّغبة والسّأمة والجوع والّشبع، تعالی أن یخرج منه شیء، وأن یتولّد منه شیءٌ کثیف أو لطیفٌ. «ولم یولد» لم یتولّد من شیءٍ ولم یخرج من شیءٍ کما یخرج الأشیاء الکثیفة من عناصرها کالشّیء من الشّی والدّابّة من الدّابة والنّبات من الأرض و الماء من الینابیع والثّمار
ص: 90
من الأشجار، ولا کما یخرج الأشیاء اللّطیفة، من مراکزها کالبصر من العین والسمع من الأذن والشمّ من الأنف والذّوق من الفم والکلام من اللسان والمعرفة والتمیز من القلب و کالنار من الحجر، لابل هو الله الصّمد ألذی لامن شیءٍ ولا فی شیء ولا علی شیءٍ، مبدع الأشیاء وخالقها و منشیء الأشیاء بقدرته، یتلاشی ماخلق للفناء بمشّیته، ویبقی ما خلق للبقاء بعلمه فذلکم الله الصّمد ألذی لم یلد ولم یولد، عالم الغیب والشّهادة الکبیر المتعال، ولم یکن له کفواً أحدٌ».((1))
قال الصدوق، وغیره:((2)) حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل رحمه الله، قال حدثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفی، عن موسی بن عمران النخعی، عن عمّه الحسین بن یزید عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن أبیه عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه عن جده علیهم السلام ، قال کتب رجل إلی الحسین بن علی(علیه السلام): یا سیدّی أخبرنی بخیر الدنیا والآخرة؛ فکتب الیه:
«بسم الله الرحمن الرحیم، أمّا بعد فانّه من طلب رضی الله بسخط الناس کفاه الله أمور الناس و من طلب رضی الناس بسخط الله و کلّه الله إلی الناس والسلام».((3))
ص: 91
قال الکلینی: عدة من أصحابنا، عن شریف بن سابق، عن الفضل بن أبی قرّة، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: کتب رجل إلی الحسین صلوات الله علیه: عظنی بحرفین، فکتب إلیه:
«من حاول أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجیء ما یحذر».((1))
قال ابن عساکر و غیره: کتب الحسن إلی أخیه یعیب علیه اعطاء الشّعراء فکتب إلیه:
«((2))أن خیر((3)) المال ماوقی به العرض».((4))
((5))
قال ابن شعبة: کتب إلی عبدالله بن العبّاس حین سیّره عبدالله بن الزّبیر إلی الیمن:
ص: 92
«أما بعد بلغنی أنّ ابن الزبیر سیّرک إلی الطائف فرفع الله لک بذلک ذکراً وحطّ به عنک وزراً وإنّما یبتلی الصّالحون. ولولم لؤجر إلاّ فیما تحبّ لقلّ الأجر، عزم الله لنا ولک بالصّبر عند البلوی والشّکر عند النّعماء ولا أشمت بنا ولابک عدوّاً حاسداً أبداً والسلام».((1))
ص: 93
ص: 94
ص: 95
ص: 96
قال الیعقوبی وغیره: کان عبدالملک قد کتب الحجّاج و هو علی الحجاز: جنّبنی دماء آل بنی أبی طالب فانی رأیت آل حرب لما تهجّموا بها لم یُنصَروا، فکتب إلیه علی بن الحسین:
«إنّی رأیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) لیلة کذا فی شهر کذا یقول لی: انّ عبدالملک قد کتب إلی الحجاج فی هذه اللیلة بکذا و کذا، واعلمه انّ الله قد شکر له ذلک و زاده برهة فی ملکه».((1))
قال ابن شهر آشوب: محاسن البرقی،((2)) بلغ عبدالملک انّ سیف رسو الله(صلی الله علیه و آله) عند زین العابدین فبعث یستوهبه منه و یسأله الحاجة فأبی علیه، فکتب إلیه
ص: 97
عبدالملک یهدّده و أنه یقطع رزقه من بیت المال، فأجابه(علیه السلام) :
«أما بعد، فإنّ الله ضمن للمتقین المخرج من حیث یکرهون والرّزق من حیث لایحتسبون وقال جلّ ذکره{إِنَّ الله لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُور}((1))
فانظر أینا أولی بهذه الآیة».((2))
قال ابن سعد((3)) وسبط ابن جوزی، عنه: أخبرنا علیّ بن محمد، عن سعید بن خالد عن المَقبُری، قال: بعث المختار إلی علیّ بن حسین بمائة ألف فکره أن یقبلها وخاف أن یردّها فأخذها فاحتبسها عنده، فلما قتل المختار، کتب علی بن حسین إلی عبدالملک بن مروان:
«إنّ المختار بعث إلی بمائة ألف درهم فکرهت ان أردّها و کرهت أن أخذها فهی عندی فابعث من بقبضها».((4))
ص: 98
قال الکلینی:((1)) عدة من أصحابنا، عن احمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، عن أبی عبدالله [محمد بن احمد الجامورانی] عن عبدالرحمن بن محمد، عن یزید بن حاتم، قال: کان العبد الملک بن مروان عین بالمدینة، یکتب إلیه بأخبار ما یحدث فیها و إنّ علی بن الحسین علیهم السلام ؛ اعتق جاریة ثم تزوّجها فکتب العین إلی عبدالملک، فکتب عبدالملک إلی علیّ بن الحسین اما بعد بلغی تزویجک مولاتک و قد علمت انّه کان فی أکفائک من قریش من تمجدّ به فی الصهر و تستنجیه فی الوالد فلا لنفسک نظرت، ولا علی ولداً بقیت».
فکتب إلیه علی بن الحسین علیهم السلام :
ص: 99
«أمّا بعد فقد بلغنی کتابک تعنّفنی بتزویجی مولاتی وتزعم أنّه کان فی نساء قریش من أتمجّد به فی الصّهر واستنجبه فی الولدو أنّه لیس فوق رسول الله(صلی الله علیه و آله) مرتقاً فی مجد ولا مستزاد فی کرم و إنما کانت ملک یمینی خرجت متی أراد الله عزّوجلّ منّی بأمر ألتمس به ثوابه ثمّ ارتجعتها علی سنّة و من کان زکّیا فی دین الله فلیس بخل به شیء من أمره وقد رفع الله بالإسلام الخسیسة و تممّ به النقیصة وأذهب اللؤم فلالؤم علی امرء مسلم إنّما اللؤم لؤم الجاهلیة والسلام».((1))
قال ابن الشیعة: کتابه(علیه السلام) إلی محمد بن مسلم الزهری یعظه:
«کفانا الله و إیّاک من الفتن و رحمک من النّار، فقد أصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها أن یرحمک، فقد أثقلتک نعم الله بما أصحّ من بدنک، وأطال من عمرک وقامت علیک حجج الله بما حملک من کتابه و فقّهک فیه من دینه، و عرفک من سنة نبیّه محمّد(صلی الله علیه و آله)، فرض لک فی کلِّ نعمة أنعم بها علیک و فی کلِّ حجّة احتجّ بها علیک الفرض فما قضی إلاّ ابتلی شکرک فی ذلک و أبدی فیه فضله علیک فقال:{لئن شکرتم لأزیدنّکم ولئن کفرتم إنّ عذابی لشدید}.((2))
فانظر أیّ رجل تکون غداً إذا وقفت بین یدی الله فسألک عن نعمه علیک کیف رعیتها وعن حججه علیک کیف قضیتها ولاتحسبنّ
ص: 100
الله قابلاً منک بالتّعذیر ولا راضیاً منک بالتّقصیر، هیهات هیهات لیس کذلک، أخذ علی العلماء فی کتابه إذ قال: {لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ}.((1))
واعلم أنّ أدنی ماکتمت وأخفّ مااحتملت أن آنست وحشة الظّالم وسهّلت له طریق الغی بدنّوک من حین دنوت وإجابتک له حین دُعیت، فما أخوفنی أن تکون تبوء بأثمک غداً مع الخونة، وأن تسأل عمّا أخذت بإعانتک علی ظلم الظّلمة، إنّک أخذت ما لیس لک ممن أعطاک، ودنوت ممّن لم یردّ علی أحد حقّاً ولم یردّ باطلاً حین أدناک وأحببت من حادّالله أولیس بدعائه إیّاک حین دعاک جعلوک قطباً أداروا بک رحی مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلی بلایاهم، وسلّماً إلی ضلالتهم، داعیاً إلی غیّهم، ساکاً سبیلهم، یدخلون بک الشکّ علی العلماء ویقتارون بک قلوب الجهّال إلیهم، فلم یبلغ أخصّ وزرائهم ولا أقوی أعوانهم إلاّ دون ما بلغت من إصلاح فسادهم واختلاف الخاصّة والعامّة إلیهم. فما أقلّ ما أعطوک فی قدرما أخذوا منک. وما أیسرما عمروا لک، فکیف ما خرّبوا علیک. فانظر لنفسک فإنّه لاینظر لها غیرک وحاسبها حساب رجل مسؤول.
وانظر کیف شکرک لمن غذّاک بنعمة صغیراً وکبیراً. فما أخوفنی أن تکون کما قال الله فی کتابه:{فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْکِتَابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا
ص: 101
الأدْنَی وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا}((1)) إنّک لست فی دار مقام. أنت فی دار قد آذنت برحیل، فما بقاء المرء بعد قرنائه. طوبی لمن کان فی الدّنیا علی وجل، یابؤس لمن یموت وتبقی ذنوبه من بعده احذر فقد نبّئت. وبادر فقد اجّلت. إنّک تعامل من لایجهل. وإن ألذی یحفظ علیک لایغفل. تجهزّ فقد دنامنک سفر بعید ودا وذنبک فقد دخله سقم شدید.
ولا تحسب أنّی أردت توبیخک وتعارفک وتعییرک، لکنّی أردت أن یعنش الله ما[قد] فاتت من رأیک و یردّ إلیک ماعزب من دینک وذکرت قول الله تعالی فی کتابه:{ وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ}.((2))
أغفلت ذکر من مضی من أسنانک وأقرانک وبقیت بعدهم کقرن أعضب. انظر هل ابتلوا بمثل ما ابتلیت؟ أم هل وقعوا فی مثل ما وقعت فیه؟ أم هل تراهم ذکرت خیراً علموه؟ و علمت شیئاً جهلوه؟ حظیت بما حلّ من حالک فی صدور العامّة، وکلّفهم بک إذ صاروا یقتدرون برأیک ویعملون بأمرک، إن أحللت أحلّوا وإن حرّمت حرّموا ولیس ذلک عندک، ولکن أظهر هم علیک رغبتهم فیما لدیک، ذهاب علمائهم وغلبة الجهل علیک وعلیهم وحبّ الرّئاسة وطلب الدّنیا منک ومنهم، أماتری ما أنت فیه من الجهل والغرّة، وما النّاس فیه من البلاء والفتنة، قد ابتلیهم وفتنتهم بالشّغل عن مکاسبهم ممّا رأوا، فتاقت نفوسهم إلی یبلغوا من العلم ما
ص: 102
بلغت، أویدرکوا به مثل ألذی أدرکت، فوقعوا منک فی بحر لایدرک عمقه وفی بلاء لایقدر قدره. فاالله لنا ولک وهو المستعان.
أمّا بعد فأعرض عن کلّ ما أنت فیه حتّی تلحق بالصّالحین الّذین دفنوا فی أسمالهم، لاصقة بطونهم بظهورهم، لیس بینهم و بین الله حجاب، ولا تفتنهم الدّنیا ولا یفتنون بها، رغبوا فطلبوا فما لبثوا أن لحقوا، فإذا کانت الدّنیا تبلغ من مثلک هذا المبلغ مع کبرسنّک و رسوخ علمک و حضور أجلک، فکیف یسلم الحدث فی سنّه، الجاهل فی علمه، المأفون فی رأیه، المدخول فی عقله، إنّا لله وإنّا إلیه راجعون. علی من المعوّل؟ وعند من المستعتب؟ نشکوا إلی الله بثّنا ومانری فیک ونحتسب عندالله مصیبتنا بک.
فانظر کیف شکرک لمن غذّاک بنعمه صغیراً و کبیراً، وکیف إعظامک لمن جعلک بدینه فی الناس جمیلاً، وکیف صیانتک لکسوة من جعلک بکسوته فی الناس ستیراً، وکیف قربک أو بعدک ممّن أمرک أن تکون منه قریباً ذلیلاً. مالک لاتنتبه من نعستک وتستقبل من عثرتک فتقول: والله ما قمت لله مقاماً واحداً أحییت به له دیناً أو أمتّ له فیه باطلاً، فهذا شکرک من استحملک، ما أخوفنی أن تکون کمن قال الله تعالی فی کتابه:
{أضاعوا الصّلوة واتبعوا الشّهوات فسوف یلقون غیّاً} استحملک کتابه واستودعک علمه فأضعتها، فنحمد الله ألذی عافانا ممّا ابتلاک به والسلام».((1))
ص: 103
قال الکلینی وغیره:((1)) محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد بن عیسی وعلی بن ابراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن الحسن بن محبوب، عن مالک بن عطیّة، عن أبی حمزة، قال: قرأت صحیفة فیها کلام زهد من کلام علی بن الحسین علیهم السلام وکتبت ما فیها ثمّ أتیت علی بن الحسین صلوات الله علیه فعرضت ما فیها علیه فعرّفه و صحّحه وکان ما فیها:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم کفانا الله وإیّاکم کید الظالمین وبغی الحاسدین و بطش الجبّارین، أیّها المؤمنون((2)) لایفتننّکم الطواغیت و أتباعهم! من أهل الرّعبة فی هذه الدنیا المائلون إلیها، المفتتنون((3)) بها، المقبلون((4)) علیها وعلی حطامها الهامد وهشیمها البائد غداً واحذروا ما حذرکم الله منها وازهدوا فیما زهّدکم الله فیه منها ولا ترکنوا إلی ما فی هذه الدنیا رکون من((5)) اتخذها دار قرار و منزل استیطان،! والله إنّ لکم ممّا فیها علیها[ل] دلیلاً و((6)) تنبیهاً من تصریف أیّامها! و
ص: 104
تغیّر انقلابها ومثلاتها وتلاعبها بأهلها، إنّها لترفع ا لخمیل وتضع الشریف و تورد((1)) أقواماً إلی النّار! غداً ففی هذا معتبر و مختبر و زاجر لمنتبه،((2)) إنّ الامور الواردة علیکم فی کلّ یوم ولیلة من مظلمات((3)) الفتن وحوادث البدع وسنن الجور وبوائق الزمان وهیبة السلطان ووسوسة الشیطان لتشبط القلوب عن تنبهها وتذهلها عن موجود الهدی ومعرفة أهل الحقّ إلاّ قلیلاً ممن عصم الله؛ فلیس یعرف تصرّف أیّامها وتقلّب حالاتها وعاقبة ضررفتنها إلاّ من عصم الله ونهج سبیل الرّشد وسلک طریق القصد ثم استعان علی ذلک بالزّهد فکرر الفکر واتّعظ بالصبر((4)) فازدجر و زهد فی عاجل بهجة الدّنیا وتجافی عن لذّاتها ورغب فی دائم نعیم الآخرة وسعی لها سعیها وراقب الموت وشناً الحیاة مع القوم الظالمین، نظر إلی ما فی الدنیا بعین نیّرة حدیدة البصر وأبصر حوادث الفتن وضلال البدع وجور الملوک الظلمة، فلقد لعمری استدبرتم الامور الماضیة فی الأیّام الخالیة من الفتن المترکمة والانهماک فیما تستدلّون((5)) به علی تجنّب الغواة وأهل البدع والبغی والفساد فی الأرض بغیر الحقّ، فاستعینوا بالله وارجعوا إلی طاعة من
ص: 105
هوالله و أولی بالطاعة((1)) ممّن اتّبع فاطبع.!
فالحذر الحذر من قبل الندامة والحسرة والقدوم علی الله والوقوف بین یدیه وتالله ما صدر قوم قطّ عن معصیة الله إلاّ إلی عذابه وما آثر قوم قطّ الدّنیا علی الآخرة إلاّ ساء منقلبهم وساء مصیرهم وما العلم بالله والعمل((2)) إلاّ إلفان مؤتلفان فمن عرف الله خافه و حثّه الخوف علی العمل بطاعة الله وإنّ ارباب العلم وأتباعهم الذین عرفوالله فعملوا له و رغبوا إلیه وقد قال الله{إِنَّمَا یَخْشَی الله مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء}((3)) فلا تلتمسوا شیئاً ممّا فی هذه الدّنیا بمعصیة الله واشتغلوا فی هذه الدّنیا بطاعة الله واغتنموا أیّامها واسعوا لما فیه نجاتکم غداً من عذاب الله فإنّ ذلک أقلّ للتّسبعة وأدنی من العذر وأرجا للنجاة فقدّموا أمرالله وطاعة من أوجب الله طاعته بین یدی الامور کلّها ولا تقدّموا الامور الواردة علیکم من طاعة الطواغیت من زهرة الدنیا بین یدی الله وطاعته وطاعة أولی الأمر منکم.
واعلموا أنّکم((4)) عبید الله و نحن معکم! یحکم علینا وعلیکم سیّد حاکم غداً وهو موقفکم ومسائلکم فأعدّوا الجواب قبل الوقوف والمسائلة والعرض علی ربّ العالمین یومئذ لاتکلّم نفس إلاّ باذنه.
وأعلموا أنّ الله لایصدّق یومئذ کاذباً ولا یکذّب صادقاً ولایردّ عذر
ص: 106
مستحقّ ولا یعذر غیر معذورا، له الحجّة علی خلقه بالرّسل والاوصیاء بعد الرّسل فاتّقوا الله عبادالله واستقبلوا فی إصلاح أنفسکم وطاعة الله وطاعة من تولّوته فیها، لعلّ نادماً قدتدم فیما فرّّط بالامس فی جنب الله وضیّع من حقوق الله واستغفروالله وتوبوا إلیه فإنّه یقبل التوبة ویعفوا عن السیّتة((1)) و یعلم ماتفعلون.
وإیّاکم وصحبة العاصین ومعونة الظالمین ومجاورة الفاسقین، احذروا فتنتهم وتباعدوا من ساحتهم واعلموا أنّه من خالف أولیاء الله ودان بغیر دین الله واستبدّ بأمره دون أمر ولی الله کان فی نار تلتهب،((2))
تأکل أبداناً قد غابت عنها أرواحها وغلبت علیها شقوتها، فهم موتی لایجدون حرّالنار((3)) ولو کانوا أحیاء لوجدوا مضض حرّ النار! واعتبروا یا أولی الأبصار والله علی ماهداکم واعلموا أنّکم لاتخرجون من قدرة الله إلی غیر قدرته وسیری الله عملکم ورسوله ثمّ إلیه تحشرون، فانتفعوا بالعظة وتأدّبوا بآداب الصالحین».((4))
قال العیاشی: عن برید العجلّی، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: وجدنا فی کتاب علی بن الحسین علیهم السلام :
ص: 107
إنّ اولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون، قال: إذا أدّوا فرائض الله وأحذو بسنن رسول الله(صلی الله علیه و آله) وتورّعوا عن محارم الله، وزهد وفی عاجل زهرة الدنیا، ورغبوا فیما عندالله، واکتسبوا الطیّب من رزق الله، لایریدون به التّفاخر والتکاثرثم انفقوا فیما یلزمهم من حقوق واجبة، فاولئک الذین بارک الله لهم فیما اکتسبوا ویثابون علی ما قدموا لآخرتهم».((1))
قال الصدوق وغیره:((2)) حدثنا علی بن أحمد بن موسی رضی الله عنه، قال: حدثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفیّ، قال: حدثنا جعفر بن مالک الفزاریّ، قال: حدثنا خیران بن داهر قال: حدّثنی أحمد بن علی بن سلیمان الجبلیّ عن أبیه، عن محمّد بن علیّ، عن محمد بن فضیل، عن أبی حمزة الثّمالیّ قال: هذه رسالة علی بن الحسین علیهم السلام إلی بعض أصحابه:
«اعلم أنّ الله عزّوجلّ علیک حقوقاً محبطة بک فی کلّ حرکة تحرکتها أوسکنة سکنتها، أو حال حلتها، أو منزلة نزلتها، أو جارحة قلبتها، أو آلة تصرّف فیها، فأکبر حقوق الله تبارک وتعالی علیک ما أوجب علیک لنفسه من حقّه ألذی هو أصل الحقوق، ثم ما أوجب الله
ص: 108
عزّوجلّ علیک لنفسک حقاً، ولسمعک علیک حقاً، ولبصرک علیک حقاً، ولیدک علیک حقاً، ولرجلک علیک حقاً، ولبطنک علیک حقاًّ، ولفرجک علیک حقّاً فهذه الجوارح السبع التی بهاتکون الأفعال، ثمّ جعل عزّوجلّ لأفعالک علیک حقوقاً فجعل لصلاتک علیک حقّاً ولصومک علیک حقّاً، ولصدقتک علیک حقاً، ولهدیک علیک حقاً، ولأفعالک علیک حقوقاً.
ثم یخرج الحقوق منک إلی غیرک من ذوی الحقوق الواجبة علیک فأوجبها علیک حقوق أئمتک، ثمّ حقوق رعیتک، ثم حقوق رحمک، فهذه حقوق تشعّب منها حقوق فحقوق أئمتک ثلاثة أوجبها علیک حق سائسک بالسلطان، ثم حق سائسک بالعلم، ثم حق سائسک بالملک، وکلّ سائس إمام. وحقوق رعیّتک ثلاثة أوجبها علیک حقّ رعیّتک بالسلطان، ثم حق رعیّتک بالعلم فانّ الجاهل رعیّة العالم، ثم حقّ بالملک من الأزواج وما ملکت الأیمان، وحقوق رعیّتک کثیرة متّصلة بقدر اتّصال الرّحم فی القرابة، وأوجبها علیک حقّ امّک، ثم حقّ أبیک، ثم ولدک ثم حقّ أخیک، ثم الأقرب فالاقرب والاولی فالأولی، ثم حقّ مولاک المنعم علیک ثم حقّ مولاک الجاریة نعمته علیک، ثم حقّ ذوی المعروف لدیک، ثم حقّ مؤذنک لصلاتک، ثم حق إمامک فی صلاتک، ثم حق جلیسک، ثم حقّ جارک، ثمّ حقّ صاحبک، ثمّ حقّ شریکک، ثمّ حقّ مالک، ثمّ حقّ غریمک ألذی تطالبه، ثمّ حقّ غریمک ألذی بطالیک، ثمّ حقّ خلیطک ثمّ حقّ خصمک المدّعی علیک، ثمّ حقّ خصمک تدّعی علیه؛ ثمّ حق متشیرک، ثمّ حقّ المشیر علیک، ثمّ حق، ثمّ حقّ النّاصح لک، ثمّ حقّ
ص: 109
من هوأکبر منک، ثمّ حقّ من هو أصغر منک،ثمّ حقّ سائلک، ثمّ حقّ من سألته، ثمّ حقّ من جری لک علی یدیه مساءة بقول أوفعل عن تعمّد منه أو غیر تعمّد، ثم حقّ أهل ملّتک علیک، ثم حقّ أهل ذمّتک، ثمّ الحقوق الجاریة بقدر علل الأحوال وتصرف الأسباب.
فطوبی لمن أعانه الله علی قضاء ماأوجب علیه من حقوقه و وفقّه لذلک وسدّده.
(1)فأما حقّ الله الأکبر علیک فأن تعبده لاتشرک به شیئاً، فإذا فعلت بالإخلاص جعل لک علی نفسه أن یکفیک أمر الدنیا والآخرة، وحقّ نفسک علیک((2)) أن تستعملها بطاعة الله عزّ وجلّ،! وحقّ اللّسان، إکرامه عن الخنی، وتعویده الخیر،((3)) وترک الفضول التی لافائدة لها، والبرّ بالنّاس وحسن القول فیهم،! و حقّ السمع((4)) تنزبهه عن سماع الغیبة، و سماع ما لایحلّ سماعه! وحقّ البصر أن تغضّه عمّا لایحلّ
ص: 110
لک((1)) وتعتبر بالنظربه،! وحقّ یدک أن لا تبسطها إلی مالایحلّ لک((2)) وحقّ رجلیک أن لاتمشی بهما إلی مالا یحلّ لک((3)) فیهما تقف علی الصراط فانظر أن لاتزلّ بک فتردی فی النّار وحقّ بطنک أن لاتجعله وعاء((4)) للحرام، ولاتزید علی الشبع،! وحقّ فرجک((5)) أن تحصنه عن الزّنا، وتحفظه من أن ینظر إلیه،! وحق الصّلاة أن تعلم أنّها و فادة إلی الله عزّوجلّ و أنت فیها قائماً بین یدی الله عزّوجلّ، فاذا علمت ذلک قمت مقام العبد الذّلیل الحقیر الرّاغب الرّاهب الرّلحی الخائف المستکین المتضرّع المعظّم لمن کان بین یدیه بالسّکون((6)) و الوقار، وتقبل علیها بقلبک، وتقیمها بحدودها وحقوقها،! و((7)) حقّ الحجّ أن
ص: 111
تعلم أنّه وفادة إلی ربّک وفرار إلیه من ذنوبک وبه قبول توبتک وقضاء الفرض ألذی أوجبه الله علیک،! و حقّ الصّوم أن تعلم أنّه حجاب ضربه الله علی لسانک وسمعک وبصرک وبطنک وفرجک لیسترک به من النّار،((1)) فإن ترکت الصّوم خرقت ستر الله علیک،! وحق الصّدقة أن تعلم أنّها ذخرک عند ربّک عزّوجلّ، و ودیعتک التی لاتحتاج إلی الإشهاد علیها((2)) فإذا علمت! ذلک کنت بما((3)) تستودعه سرّاً أوثق منک بما تستودعه علانیة((4)) وتعلم أنّها دفع البلایا والأسقام عنک فی الدّنیا، وتدفع عنک النّار فی الآخرة،! و حقّ الهدی((5)) أن ترید به وجه الله عزّوجلّ، ولاترید به خلقه، ولاترید به إلاّ التعرّض لرحمة الله ونجاة
ص: 112
روحک یوم تلقاه،! وحقّ السلطان أن تعلم أنّک جعلت له فتنة و أنّه مبتلی فیک بما جعله الله عزّوجلّ له علیک من السلطان،((1)) و أنّ علیک أن لاتعرّض لسخطه فتلقه بیدک إلی التهلکة، وتکون شریکاً له فیما یأتی إلیک من سوء،! وحقّ سائسک بالعلم التعظیم له والتوقیر لمجلسه، وحسن الاستماع إلیه والاقبال علیه،((2)) وأن لاترفع علیه صوتک وأن لا تجیب أحداً إلیه یسأله عن شیء حتی یکون هوالّذی یجیب، ولا تحدّث فی مجلسه أحداً ولا تغتاب عنده أحداً، أن تدفع عنه إذا ذکر عندک سبوء و أن تستر عیوبه وتظهر مناقبه، ولاتجالس له عدوّاً ولاتعادی له ولیّا، فاذا فعلت ذلک شهد لک ملائکة الله بأنّک قصدته وتعلّمت علمه لله جلّ اسمه لاللناس،! وأمّا حقّ سائسک بالملک((3)) فأن تطیعه ولاتعصیه إلاّ فیما یسخط الله عزّوجلّ، فإنّه لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق،! وأمّا حقّ رعیّتک بالسّلطان فأن
ص: 113
تعلم((1)) أنّهم صاروا رعیّتک لضعفهم وقوّتک، فیجب أن تعدل فیهم وتکون لهم کالوالد الرّحیم وتغفرلهم جهلهم، ولا تعاجلهم باالعقوبة؛ وتشکر الله عزّوجلّ علی ما آتاک من القوّة علیهم،! وأمّا حقّ رعیّتک بالعلم فأن تعلم أن الله عزّوجلّ إنّما جعلک قیّما لهم فیما أتاک من العلم وفتح لک من خزائنه فان أحسنت((2)) فی تعلیم الناّس ولم تخرق بهم ولم تضجر علیهم زادک الله من فضله، وإن أنت منعت النّاس علمک أوخرقت بهم عند طلبهم العلم منک کان حقّاً علی الله عزّوجلّ أن یسلبک العلم و بهاء ویسقط من القلوب محّلک،! وامّا حق الزّوجة فأن تعلم أن الله جعلها لک سکناً وانسا((3)) فتعلم أنّ ذلک نعمة من الله علیک، فتکرمها وترفق بها وإن کان حقّک علیها أوجب فانّ لها علیک أن ترحمها لأنّها أسیرک وتطعمها تکسوها فاذا جهلت عفوت عنها،!
ص: 114
و أمّا حقّ مملوکک فأن تعلم أنّه خلق ربّک و ابن أبیک وامّک ولحمک ودمک لم تملکه کأنّک صنعته دون الله خلقت شئاً من جوارحه ولا أخرجت له رزقاً، ولکنّ الله عزّوجلّ کفاک ذلک، ثم سخّره لک وائتمنک علیه واستودعک إیّاه((1)) لیحفظ لک ماتأتیه من خیر إلیه فأحسن إلیه کما أحسن الله إلیک وإن کرهته استبدلت به، ولم تعذّب خلق الله عزّوجلّ، ولاقوّة إلاّ بالله،
وحقّ امّک، أن تعلم أنّها حملتک حیث لایحتمل أحدٌ أحداً، وأعطتک من ثمرة قلبها ما یعطی أحد أحداً((2)) و وقتک! بجمیع جوارحها،((3)) و لم تبال أن تجوع و تطعمک، و تعطش و تسقیک، و تعری و تکسوک، و تضحی و تظلّک، و تهجز النوم لأجلک، و وقتک الحرّ والبرد لتکون لها فأنّک لاتطیق شکرها! إلاّ بعون الله تعالی وتوفیقه، وأما حقّ أبیک فأن تعلم أنّه أصلک، وأنّه لولاه تکن، فمهما رأیت فی نفسک ممّا یعجبک فاعلم أنّ أباک أصل النعمة علیک فیه، فاحمد الله واشکره علی قدر ذلک. ولا قوة إلاّ بالله وأمّا حقّ ولدک فأن تعلم أنّه منک ومضاف إلیک فی عاجل الدّنیا بخیره و شرّه مسؤول عمّا ولیته من
ص: 115
حسن لأدب والدّلالة علی ربّه عزّوجل والمعونة له علی طاعته، فاعمل فی أمره عمل((1)) من یعلم أنه مثاب علی الإحسان إلیه، معاقب علی الإساءة إلیه! و أمّا حقّ أخیک فأن تعلم أنّه یدک وعزّک وقوّتک، فلا تتّخذه سلاحاً علی معصیة الله، ولا عدّة للظلم لخلق الله، وتدع تصرته علی عدوّه((2)) والنّصیحة له، فان أطاع الله! و إلاّ فلیکن الله أکرم علیک منه، و لاقوّة إلاّ بالله،! وأمّا حقّ مولاک المنعم علیک فأن تعلم أنّه أنفق فیک ماله وأخرجک من ذلّ الرّقّ وحشته إلی عزّ الحرّیّة وأنسها فأطلقک من أسر الملکة((3)) وفکّ عنک قید العبودیّة وأخرجک من السجن((4)) و ملّکک نفسک، و فرّغک لعبادة ربّک وتعلم أنّه أولی الخلق بک فی حیاتک وموتک((5)) و أنّ نصرته علیک واجبة بنفسک و ما احتاج إلیه منک، ولاقوّة إلاّ بالله، وأمّا حقّ مولاک ألذی أنعمت علیه، فأن تعلم أن الله عزّوجلّ جعل((6)) عتقک له وسیلة إلیه، وحجاباً لک من النّار، وأنّ
ص: 116
ثوابک فی العاجل می راثه إذا لم بکن له رحم مکافاة بما أنفقت من مالک و فی الآجل الجنّة! و أمّا حق ذی المعروف علیک فأن تشکره وتذکر معروفه وتکسبه المقالة الحسنه وتخلص له الدّعاء فیما بینک وبین الله عزّوجلّ، فاذا فعلت ذلک کنت قد شکرته سرّاً وعلانیة، ثم إن((1)) قدرت علی مکافأته یوماً کافیته. !
و أمّا حقّ مالمؤذّن أن تعلم أنّه مذکرّ لک ربّک عزّوجلّ، وداع لک إلی حظّک، وعونک علی قضاء قرض الله علیک، فاشکره علی ذلک شکرک للمحسن إلیک((2)) و أمّا حقّ إمامک فی صلاتک فأن تعلم أنّه قد تقلّد السّفارة فیما بینک وبین ربّک عزّوجلّ وتکلّم عنک و لم تتکلّم عنه، ودعالک ولم تدع له، وکفاک هول المقام بین یدی الله((3)) عزّوجلّ، فان کان به نقص کان به دونک و إن کان تماماً کنت! شریکه، و لم یکن له علیک فضل فوقی نفسک بنفسه وصلاتک بصلاته فتشکر له علی قدر ذلک، و أمّا حق جلیسک فأن تلبن له جانبک وتنصفه فی مجازاة اللّفظ و لا((4)) تقوم من مجلسک إلاّ باذنه و من((5)) یجلس إلیک
ص: 117
یجوز له القیام عنک بغیر إذنک و تنسی زلاّته وتحفظ خیراته، ولا تسمعه إلاّ خیراً،! و أمّا حق جارک! فحفظه غائباً، واکرامه شاهداً ونصرته إذا کان مظلوماً ولاتتبع له عورة،((1)) فان علمت علیه سوعاً سترته علیه، و إن علمت أنّه یقبل نصحیتک نصحته فیما بینک و بینه، ولا تسلّمه عند شدیدة، وتقبل عثرته، وتغفر ذنبه،! و تعاشره معاشرة کریمة، ولاقوّة إلاّ بالله، وأمّا حقّ الصّاحب فأن تصحبه((2)) بالتفضّل والانصاف،! و تکرمه کما بکرمک،((3)) و کن! علیه رحمة، ولاتکن علیه عذاباً، ولا قوّة إلاّ بالله، و امّا حقّ الشّریک فان غاب کفیته و إن حضر رعیته، ولاتحکم دون حکمه، ولا تعمل رأیک دون مناظرته، تحفظ علیه ماله، و لا تخونه فیما عزّ أوهان من أمره فإنّ یدالله تبارک وتعالی علی الشریکین مالک یتخاونا و لا قوّة إلاّ بالله وأمّا حقّ مالک فأن لا تأخذه إلاّ من حلّه، ولا
ص: 118
تنفقه إلاّ فی وجهه،((1)) ولا تؤثر علی نفسک من((2)) لایحمدک فاعمل فیه بطاعة ربّک ولا تبخل به فتبوء بالحسرة والندامة مع السعة،((3)) و لا قوّة إلاّ بالله، وأمّا حق ألذی یطالبک فإن کنت موسراً((4)) أعطیته، وإن کنت معسراً أرضیته بحسن القول ورددته عن نفسک رداّ لطیفاً و حقّ الخلیط أن لاتغرّه، و لا تغشّه، ولا تخدعه،((5)) وتتقی الله تبارک وتعالی فی أمره، وحقّ الخصم المدّعی علیک فإن کان ما یدّعی علیک حقاّ((6)) کنت شاهده علی نفسک و لم تظلمه، و أوفیته حقّه، و إن کان ما یدّعی باطلاً رفقت به، ولم تأت فی أمره غیر الرّفق، ولم تسخط ربّک فی أمره،! ولاقوة إلاّ بالله، و((7)) حقّ خصمک ألذی تدّعی علیه((8)) إن
ص: 119
کنت محقّاً فی دعوتک أجملت مقاولته، ولم تجحد حقّه، وإن کنت مُبطلاّ فی دعوتک اتّقیت الله عزّوجلّ وتبت إلیه، وترکت الدّعوی،! و حقّ المستشیر((1)) إن علمت أنّ له رأیاّ أشرت علیه، و إن لم تعلم أرشدته إلی من یعلم،! و حقّ المشیر علیک أن لاتتّهمه فیما لاتوافقک((2)) من رأیه، فان وافقک حمدت الله عزّوجلّ، و حقّ المستنصح أن تودّی إلیه النصیحة((3)) ولیکن مذهبک الرّحمة له والرّفق به، وحقّ الناصح أن تلین له جناحک((4)) وتصغی إلیه یسمعک، فان أتی الصواب حمدت الله عزّوجلّ وإن لم یوافق رحمته، ولم ثتّهمه وعلمت أنّه أخطأ، ولم تؤخذه بذلک! إلاّ أن یکون مستحقاً للتّهمة فلا تعبأ بشیء من أمره علی حال، ولاقوة، إلاّ بالله وحقّ الکبیر توقیره لسنّه و
ص: 120
إجلاله((1)) لتقدّمه فی الإسلام قبلک وترک مقابلته عند الخصام لاتسبقه إلی طریق ولاتتقّدمه، و لا تستجهله و إن جهل علیک احتملته وأکرمته((2)) لحقّ الاسلام وحرمته! و حق الصغیر رحمته فی تعلیمه و العفو عنه و الستر((3)) علیه و الرّفق به و المعونة له، وحقّ السّائل((4)) إعطاؤه علی قدر حاجته،! و حقّ المسؤول إن أعطی فاقبل منه بالشکر والمعرفة بفضله و((5)) إن منع فاقبل عذره،! و حقّ من سرّک للّه((6)) تعالی ذکره أن تحمدالله عزّوجلّ أوّلاً، ثم تشکره،! و حقّ من أساءک((7)) أن تعفو عنه. وإن علمت إنّ العفو عنه یضرّ نتصرت قال الله تبارک وتعالی:
ص: 121
!{وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ}((1))((2)) وحقّ اهل ملّتک اضمار السلامة و الرّحمة لهم، و الرّفق بمسیئم، و تألّفهم و استصلاحهم، وشکر محسنهم((3)) و کفّ الأذی عنهم وتحبّ لهم ماتحبّ لنفسک وتکره لهم ما تکره لنفسک، وأن تکون شیوخهم بمنزلة أولادک،! و حقّ الذّمة((4)) أن تقبل منهم ما قبل الله عزّوجلّ، ولا تظلمهم ماوفوا الله عزّوجلّ بعهده!».((5))
قال الصّدوق: أبی رحمه الله، قال حدّ ثنا سعد بن عبدالله، عن احمد وعبدالله،
ص: 122
ابنی محمد بن عیسی، عن محمد بن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن عبیدالله بن علی الجعفی، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال وجدنا فی کتاب جدی(علیه السلام) :
«لایلبس المحرم طیلساناً مزوراً».((1))
فذکرت ذلک لأبی فقال انما فعل ذلک کراهیة أن یزره علیه الجاهل فلما الفقیه فانه لابأس أن یلبسه».
قال المفید والطوسی عنه: اخبرنی أبوالحسن احمد بن محمد بن الحسن بن الولید، قال حدثنی أبی، قال حدّثنا محمد بن الحسن الصفار، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة قال: سألت أبا عبدالله جعفر بن محمد علیهم السلام أن یعلّمنی دعاء أدعوبه فی المهمّات، فأخرج إلی أو راقاً من صحیفة عتیقة، فقال: انتسخ ما فیها فهو دعاء جدّی علیّ بن الحسین زین العابدین علیهم السلام للمهمّات، فکتبت ذلک علی وجهه، وهو:
«اللهم هدیتنی فلهوت، ووعظت فقسوت، وأبلیت الجمیل فعصیت، وعرّفت فأصررت، ثمّ عرّفت فاستغفرت فأقلت، فعدت فسترت، فلک الحمد إلهی تفحّمت أودیة هلاکی، وتخلّلت شعاب تلفی، فتعرّضت فیها لسطواتک، ویجلولها لعقوباتک، ووسیلتی
ص: 123
إلیک التوحید، وذریعتی أنّی لم أشرک بک شیئاً ولم أتّخذ معک إلهاً، قد فررت إلیک من نفسی، وإلیک یفرّ المسیء، وأنت مفزع المضیّع حظّ نفسه.
فلک الحمد إلهی، فکم من عدوّ انتضی علیّ سیف عداوته، وشحذلی ظبة مُدیته، وأرهف لی شباحدّه، وداف لی قواتل سمومه، وسدّد نحوی صوائب سهامه، ولم تنم عنّی عین حراسته وأضمر أن یسومنی المکروه، ویجرّ عنی زعاف مرارته، فنظرت یاإلهی إلی ضعفی عن احتمال الفوادح، وعجزی عن الانتصار ممّن قصدنی بمحاربته، ووحدتی فی کثیر عدد من ناوانی، وأرصدلی البلاء فیما لم أعمل فیه فکری، فابتد أتنی بنصرک، وشددت أزری بقوّتک، ثمّ فللت لی حدّه وصیرّته من بعد جمع وحده، وأعلیت کعبی علیه، و جعلت ما سدّده مردوداً علیه، فرددته لم یشف غلیله، ولم یبرد حرارة غیظه، قد عضّ علی شواه وأدبر مولّیاً.
اللّهمّ ارحمنی بترک المعاصیّ ما أبقیتنی، وارحمنی بترک تکلّف مالا یعنینی، وارزقنی حسن النّظر فیما یرضیک عنّی، واألزم قلبی حفظ کتابک کما علّمتنی، واجعلنی أتلوه علی ما یرضیک [به] عنّی، ونوّر به بصری، و أوعه سمّعی، واشرح به صدری، وفرّج به عن قلبی، وأطلق به لسانی، واستعمل به بدنی، و اجعل فیّ من الحول والقوّة مایسهّل ذلک علیّ، فإنّه لاحول ولاقوّة إلاّ بک.
اللّهمّ اجعل لیلی ونهاری ودنیای وآخرتی ومنقلبی ومثوای عافیة منک، ومعافاة وبرکة منک. اللهمّ أنت ربّی ومولای وسیّدی وأملی و
ص: 124
إلهی وغیاثی وسندی وخالقی وناصری وثقتی ورجائی، لک محیای ومماتی، ولک سمعی وبصری، وبیدک رزقی، وإلیک أمری فی الدّنیا ورجائی، لک محیای ومماتی، ولک سمعی وبصری وبیدک رزقی، وإلیک أمری فی الدنیا والآخرة.ملّکتنی بقدرتک، وقدرت علیّ بسلطانک، لک القدرة فی أمری، و ناصیتی بیدک، لایحول أحد دون رضاک، برأفتک أرجو رحمتک، وبرحمتک أرجو رضوانک، لا أرجو ذلک بعملی، فقد عجز عنّی عملی، و کیف أرجو ما قد عجز عنّی، أشکو إلیک فاقتی، وضعف قوّتی، وإفراطی فی أمری، وکلّ ذلک من عندی وماأنت أعلم به منّی فاکفنی ذلک کلّه.
اللهم اجعلنی من رفقاء محمّد حبیبک، وإبراهیم خلیلک، ویوم الفزع الأکبر من الآمنین، فآمنّی، وببشرک فبشّرنی، وفی ظلالک فأظّلنی، وبمفازة من النّار فنجّنی، ولا تسمنی السّوء ولا تخزنی، ومن الدّنیا فسلّمنی، وحجّتی یوم القیامة فلقّنی، وبذکرک فذکرّنی، وللیسری فیسّرنی، وللعسری فجنّبنی، والصّلاة والزّکاة ما دمت حیّاً فألهمنی، ولعبادتک فوفّقنی، وفی الفقه ومرضاتک فاستعملنی، ومن فضلک فارزقنی، ویوم القیامة فبیّض وجهی، وحساباً یسیراً فحاسبنی، وبقبیح عملی فلا تفضحنی، وبهدات فاهدنی، وبالقول الثابت فی الحیاة الدّنیا والآخرة فتبّتنی.
وما أحببت فحببه إلیّ، وماکرهت فبغّضه إلیّ، وما أهمّنی من الدّنیا والآخرة فاکفنی، وفی صلاتی وصیامی ودعائی ونسکی وشکری و دنیای وآخرتی فبارک لی، والمقام المحمود فابعثنی، وسلطاناً نصیراً
ص: 125
فاجعل لی: وظلمی وجهلی وإسرافی فی أمری فتجاوز عنّی، ومن فتنة المحیا والممات فخلّصنی، ومن الفواحش ماظهر منها وما بطن فنجّنی، ومن أولیائک یوم القیامة فاجعلنی، وأدم لی صالح ألذی آتینی، وبالحلال عن الحرام فأغننی، وبالطیّب عن الخبیث فاکفنی.
أقبل بوجهک الکریم إلیّ، ولا تصرفه عنّی، وإلی صراطک المستقیم فاهدنی، ولما تحبّ وترضی فوفّقنی.
اللهمّ إنّی أعوذبک من الرباء والسمعة والکبریاء والتعظّم والخیلاء والفخر والبذخ والأشر والبطر والإعجاب بنفسی والجبرّیة ربّ فنجّنی، وأعوذبک، من العجز والبخل والشحّ والحسد والحرص والمنافسة والغشّ، وأعوذبک من الطمع والطبع والهلع والجزع والزّیغ والقمع، وأعوذبک من البغی والظّلم والإعتداء والفساد والفجور والفسوق، وأعوذبک من الخیانة والعدوان والطغیان.
ربّ وأعوذبک من المعصیة والقطیعة والسیّئة والفواحش والذنوب، وأعوذبک من الإثم والمأثم والحرام والمحرّم والخبیث وکلّ مالاتحبّ.
ربّ وأعوذبک من شر الشیطان ومکره وبغیه وظلمه وعداوته وشرکه وزبانیته وجنده، وأعوذبک من شرّ ما خلقت من دابّةٍ وهامّةٍ أو جنّ أو إنس ممّا یتحرّک؛ وأعوذبک من شرّ ما ینزل من السّماء وما یعرج فیها، ومن شرّ ماذرة فی الأرض ومایخرج منها، وأعوذبک من شرّ کلّ کاهن وساحر وراکز ونافث وراق؛ ربّ أعوذبک من شرّکلّ حاسد وطاغ وباغ ونافس وظالم ومعتد وجائر؛ وأعوذبک من العمی والصّمم والبکم والبرص و الجذام والشّکّ والّریب؛ وأعوذبک من الکسل والفشل
ص: 126
والعجز والتّفریط والعجلة والتضییع والتّقصیر والإبطاء، وأعوذبک من شرّ ما خلقت فی السّماوات والأرض وما بینهما وماتحت الثّری.
ربّ وأعوذبک من الفقر والحاجة والفاقة والمسألة والضّیعة والعائلة، وأعوذبک من القلّة والذّلّة؛ وأعوذبک من الضّیق والشّدّة والقید والحبس والوثاق والسّجون والبلاء وکلّ مصیبة لاصبرلی علیها، آمین ربّ العالمین.
اللّهمّ أعطنا کلّ ألذی سألناک، وزدنا من فضلک علی قدر جلالک وعظمتک، بحق لا إله إلاّ أنت العزیز الحکیم.((1))
ص: 127
ص: 128
ص: 129
ص: 130
قال الکلینی: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن بعض أصحابه، قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) فی رسالة إلی بعض خلفاء بنی امیّة:
«ومن ذلک ما ضیّع الجهاد ألذی فضّله الله عزّوجلّ علی الأعمال و فضّل عامله علی العمّال تفصیلاً فی الدّرجات والمغفرة والرّحمة لأنّه ظهر به الدّین و به یدفع عن الدّین و به اشتری الله من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بالجنّة بیعاً مفلحاً منجحاً، اشترط علیهم فیه حفظ الحدود و أوّل ذلک الدّعاء إلی طاعة الله عزّوجلّ من طاعة العباد و إلی عبادة الله من عبادة العباد و إلی ولایة الله من ولایة العباد، فمن دعی إلی الجزیة فأبی قتل وسبی أهله ولیس الدّعاء من طاعة عبد إلی طاعة عبد مثله و من أقرّ بالجزیة لم یتعدّعلیه ولم تخفر ذمّته وکلّف دون طاقته وکان الفیء للمسلمین عامّة غیر خاصّة و إن کان قتال و سبی سیر فی ذلک بسیرته و عمل فی ذلک بسنّته من الدّین ثمّ کلف الأعمی و الأعرج الذین لایجدون ماینفقون علی الجهاد بعد عزر الله عزّوجلّ ایّاهم ویکلّف الّذین یطیقون مالایطیقون علی الجهاد بعد عزرالله عزّوجلّ
ص: 131
ایّاهم و یکلّف الذّین یطیقون مالایطیقون و إنّما کانوا أهل مصر یقاتلون من یلیه یعدل بینهم فی البعوث، فذهب ذلک کلّه حتی عاد النّاس رجلین أجیر مؤتجر بعد بیع الله و مستأجر صاحبه غارم و بعد عذر الله و ذهب الحجّ فضیّع وافتقر الناس فمن أعوج ممّن عوج هذا و من أقوم ممّن أقام هذا فردّ الجهاد علی العباد و زاد الجهاد علی العباد، إنّ ذلک خطأ عظیم».((1))
قال الکلینی والصدوق:((2)) محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد، عن عبدالصمد بن بشیر، عن فضیل بن سکرة، قلت لأبی جعفر(علیه السلام) جعلت فداک إن رأیت أن تعلمّنی هل کان اللله جلّ ذکره یعلم قبل أن یخلق أنّه و حده؛ فقد اختلف موالیک، فقال بعضهم: قد کان یعلم تبارک و تعالی أنّه وحده قبل أن یخلق شیئاً من خلقه و قال بعضهم: انها معنی یعلم یفعل، فهو الیوم یعلم أنّه لاغیر قبل فعل الأشیاء، و قالو إن أثبتنا أنّه لم یزل عالماً بأنّه لاغیره فقد أثبتنا معه غیره فی أزلیّته، فإن کان رأیت سیّدی أن تعلمنی مالا أعدوه إلی غیره، فکتب(علیه السلام):
ص: 132
« ما زال الله تعالی عالماً تبارک و تعالی ذکره».((1))
قال الصفار: حدثنا احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن محمد بن اسمعیل، عن منصور عن طلحة بن زید و محمد بن عبدالجبار بغیر هذا الأسناد یرفعه إلی طلحة بن زید، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: قرأت فی کتاب أبی:
«الأئمة فی کتاب الله امامان: امام الهدی و امام الضلال، فامّا الأئمة الهدی فیقدمون أمرالله قبل أمرهم و حکم الله قبل حکمهم، و أمّا ائمة الضّلال، فأنّهم یقدّمون أمرهم، قبل أمرالله و حکمهم قبل حکم الله، اتباعاً لأهوائهم و خلافاً لما فی الکتاب».((2))
قال الکلینی: محمد بن یحی، عن أحمد بن محمد بن محمد، عن الحجّال، عن القاسم بن محمد، عن عبید بن زرارة قال: أرسل أبو جعفر(علیه السلام) إلی زارة:
«أن یعلم الحکم بن عتبة أنّ أوصیاء محمد علیه و علیهم السلام محدّثون».((3))
ص: 133
قال النّعمانی:((1)) حدثنا محمد بن همام، عن جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنی احمد بن می ثم عن عبیدالله بن موسی، عن عبدالأعلی بن حصین التغلبیّ، عن أبیه، قال: «لقیت أبا جعفر محمد بن علی علیهما السلام فی حج أو عمرة فقلت له: کبرت سنّی ودقّ عظیمی فلست ادری یقضی لی لقاؤک أم لا فاعهد إلی عهداً أو أخبرنی متی الفرج: فقال:
«إنّ الشرید الطرید الفرید الوحید، المفرد من أهله، الموثور بوالده، المکنّی بعمّه، هو صاحب الرّایات، واسمه اسم نبیّ».((2))
فقلت اعد علیّ، فدعا بکتاب ادیم أو صحیفة فکتب لی فیها.
((3))
قال الکلینی و غیره: علی بن ابراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس بن
ص: 134
عبدالرحمن عن عبدالأعلی، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: انّ أبی(علیه السلام) استودعنی ما هناک فلمّا حضرته الوفاة قال: ادع لی شهوداً فدعوعت له أربعة من قریش، فیهم نابع مولی عبدالله بن عمر، فقال: اکتب:
«((1))هذا ما أوصی به یعقوب بنیه {إِنَّ الله اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ}((2)) و أوصی محمد بن علی إلی جعفر ابن محمد و أمره أن بکفّنه فی((3)) برده ألذی کان یصلّی فیه الجمعة،((4)) و أن یعمّمه بعمامته، و أن((5)) یربّع قبره و یرفعه أربع أصابع و أن یحلّ عنه أطماره((6)) عند دفنه».((7))
ثم قال للشهود: انصرفو ارحمکم الله، فقلت له: یا أبت- بعد ما انصرفوا- ما کان فی هذا بأن تشهد علیه، فقال: یا بنی کرهت أن تغلب و أن یقال: انّه لم یوص الیه، فأردت أن تکون لک الحجة».
ص: 135
((1))
قال الکلینی: محمّد بن یحییی، عن محمّد بن الحسین، عن محمد بن إسماعیل بن بزیع، عن عمّه حمزة بن بزیع؛ والحسین بن محمّد الأشعریّ، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن یزید بن عبدالله، عمّن حدّثه، قال: کتب أبو جعفر(علیه السلام) إلی سعد الخیر:
«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد فأنیّ أوصیک بتقوی الله فإنّ فیها السلامة من التلف و الغنیمة فی المنقلب إنّ الله عزّوجلّ یقی بالتقوی عن العبد ماعزب عنه عقله و یجلی بالتقوی عنه عماه وجهله، وبالتقوی نجا نوح و من معه فی السفینة و صالح و من معه من
ص: 136
الصاعقة؛ وبالتقوی فاز الصابرون و نجت تلک العصب من المهالک ولهم إخوان علی تلک الطّریقة یلتمسون تلک الفضیلة، نبذوا طغیانهم من الایراد بالشوات لما بلغهم فی الکتاب من المشلات، حمدوا ربّهم علی مارزقهم و هو أهل الحمد و ذمّوا أنفسهم علی ما فرطوا و هم أهل الذّم و علموا أنّ الله تبارک و تعالی الحلیم العلیم إنّما غضبه علی من لم یقبل منه رضاه و إنّما یمنع من لم یقبل منه عطاه و إنّما یضلّ من لم یقبل منه هداه، ثمّ أمکن أهل السّیئات من التوبة بتبدیل الحسنات، دعا عباده فی الکتاب إلی ذلک بصوت رفیع لم ینقطع ولم ینع دعاء عباده فلعن الله الذین یکتمون ما أنزل الله و کتب علی نفسه الرّحمة فسبقت قبل الغضب فتمّت صدقاً و عدلاً، فلیس یبتدی، العباد بالغضب قبل أن یغضوه و ذلک من علم الیقین و علم التقوی و کلّ أمّة قد رفع الله عنهم علم الکتاب حین نبذوه و ولاّهم عدّوهم حین تولّوه و کان من نبذهم الکتاب أن أقاموا حروفه حرّفوا حدوده فهم یروونه ولا یرعونه والجهّال یعجبهم حفظهم للرّوایة والغلماء یحزنهم ترکهم للرّعایة و کان من نبذهم الکتاب أن ولّوه الذّین لا یعلمون فأوردوهم الهوی و أصدروهم إلی الرّدی و غیّروا عری الدّین، ثم ورثوه فی السفه و الصبا فالامّة یصدرون عن أمر الناس بعد أمر الله تبارک و تعالی و علیه یردون، فبئس للظالمین بدلاً ولایة الناس بعد ولایة الله و ثواب الناس بعد ثواب الله و رضا الناس بعد رضا الله فأصبحت الامة کذلک و فیهم المجتهدون فی العبادة علی تلک الضلالة، معجبون مفتونون، فعبادتهم فتنة لهم و لمن اقتدی بهم و قد کان فی الرسل ذکری للعابیدن إنّ نبیاً من الأنبیاء کان یستکمل الطاعة، ثم یعصی الله تبارک
ص: 137
و تعالی فی الباب الواحد فخرج به من الجنة و ینبذ به فی بطن الحوث، ثم لا ینجیه، إلاّ الإعتراف و التوبة، فاعرف أشباه الأحبار و الرّهبان الذین ساروا بکتمان الکتاب و تحریفه فما ربحت تجارتهم وما کانوا مهتدین، ثم اعرف شباهم من هذه الأمة الذین أقاموا حروف الکتاب و حرّفوا حدوده فهم مع السادة والکبرة فإذا تفرّقت قادة الأهواء کانوا مع أکثرهم دنیا و ذلک مبلغهم من العلم، لایزالون کذلک فی طبع و طمع، لایزال یسمع صوت إبلیس علی ألسنتهم بباطل کثیر، یصبر منهم العلما علی الأذی والتعنیف و یعیبون علی العلماء بالتکلیف والعلماء فی أنفسهم خانة إن کتموا النصیحة إن رأوا تائها ضالاً لا یهدونه أو می تاً لا یحبونه، فبئس ما یصنعون لأنّ الله تبارک و تعالی أخذ علیهم المیثاق فی الکتاب أن یأمروا بالمعروف و بما أمروا به و أن ینهوا عمّا نهوا عنه و أن یتعاونوا علی البرّ والتقوی ولا یتعاونوا علی الإثم والعدوان، فالعلماء من الجّهال فی جهد وجهاد إن وعظت قالوا: طغت وإن علموا الحقّ ألذی ترکوا قالوا: خالقت وإن اعتزلوهم قالوا: فارقت و إن قالوا: هاتوا برهانکم علی ما تحدّثون قالوا: نافقت و إن أطاعوهم قالوا: عصیت الله عزّوجلّ فهلک جهّال فیمالا یعلمون، امیّون فیما یتلون یصدّقون بالکتاب عند التعریف ویکذّبون به عند التحریف، فلا ینکرون، أولئک أشباه الأحبار و الرّهبان قادة فی الهوی، سادة فی الرّدی و آخرون منهم جلوس بین الضلالة والهدی لایعرفون إحدی الطائفتین من الأخری، یقولون ما کان الناس یعرفون هذا ولا یدرون ماهو وصدقوا ترکهم رسول الله(صلی الله علیه و آله) علی البیضاء لیلها من نهارها، لم یظهر فیهم بدعة ولم یبدّل فیهم سنّة لا خلاف عندهم
ص: 138
ولا اختلاف فلمّا غشی الناس ظلمة خطایا هم، صاروا إمامین داع إلی الله تبارک وتعالی وداع إلی النار فعند ذلک نطق الشیطان فعلا صوته علی لسان أولیائه وکثر خیله ورجله وشارک فی المال والولد من أشرکه فعمل بالبدعة وترک الکتاب والسنّة ونطق أولیاء الله بالحجّة وأخذوا بالکتبا والحکمة فتفرّق من ذلک الیوم أهل بالحقّ وأهل الباطل وتخاذل وتهادن أهل الهدی وتعاون أهل الضلالة حتیّ کانت الجماعة مع فلان و أشباهه فاعرف هذا الصنف وصنف آخر فأبصرهم رأی العین نجباء((1)) وألزمهم حتّی تردا هلک، فانّ الخاسرین الذین خسروا أنفسهم وأهلیهم یوم القیامة ألا ذلک هو الخسران المبین.
إلی هنا روایة الحسین و فی روایة محمدّ بن یحیی زیادة:
لهم علی علم بالطریق فإن کان دونهم بلاء فلا تنظر إلیهم فإن کان دونهم عسف من أهل العسف و خسف و دونهم بلایا تنقضی، ثم تصیرإلی رخاء ثمّ اعلم أنّ إخوان الثقة ذخائر بعضهم لبعض و لولا أن تذهب بک الظنون عنی لجلّیت لک عن أشیاء من الحقّ غطّیتها ولنشرت لک أشیاء من الحق کتمتها ولکنی أتقیک و أستبقیک ولیس الحلیم ألذی لایتّقی أحداً فی مکان التقوی و الحلم لباس العالم فلا تعریّن منه والسلام».((2))
ص: 139
((1))
قال الکلینی: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن عمّه حمزة بن بزیع، قال: کتب ابو جعفر(علیه السلام) إلی سعد الخیر:
«بسم الله الرحمن الرحیم أما بعد فقد جاءنی کتابک تذکر فیه معرفة مالاینبغی ترکه وطاعة من رضی الله رضاه، فقلت من ذلک لنفسک ماکانت نفسک مرتهنة لوترکته تعجب إنّ رضی الله و طاعته و نصیحته لاتقبل ولا توجد ولا تعرف إلاّ فی عباد غرباء، أخلاء من الناس قد اتخذهم الناس سخریاّ لما یرمونهم به من المنکرات وکان یقال: لایکون المؤمن مؤمنا حتی یکون أبغض إلی الناس من جیفة الحمار ولولا أن یصیبک من البلاء مثل ألذی أصابنا فتجعل فتنة الناس کعذاب الله واعیذک بالله و إیّانا من ذلک- لقربت علی بعد منزلتک.
واعلم رحمک الله أنّه لاتنال محبة الله إلاّ ببغض کثیر من الناس ولا ولایته إلاّ بمعاداتهم وفوت ذلک قلیل یسیر لدرک ذلک من الله لقوم یعلمون.
یاأخی إنّ الله عزّوجلّ جعل فی کلّ من الرّسل بقایا من أهل العلم یدعون من ضلّ إلی الهدی ویصبرون معهم علی الأذی، یجیبون داعی الله و یدعون الله إلی الله فأبصرهم رحمک الله فإنّهم فی منزلة رفیعة وإن أصابتهم. فی الدّنیا وضیعة أنّهم یحبون بکتاب الله الموتی، و یبصرون بنورالله من العمی، کم من قتیل لإبلیس قد أحیوه وکم من تائه ضاّلٌ قد
ص: 140
هدوه، یبذلون دماءهم دون هلکة العباد، و ماأحسن أثرهم علی العباد، وأقبح آثار العباد علیهم».((1))
قال الکلینی و الطوسی: علی بن ابراهیم، عن أبیه((2)) عن آدم بن اسحاق، عن عبدالله بن محمد الجعفی، قال: کنت عند أبی جعفر(علیه السلام) وجاء، کتاب هشام بن عبدالملک فی رجل نبش أمرأة فسلبها ثیابها ثم نکحها، فإن الناس قد اختلفوا علینا ههنا فطاثفة قالوا: اقتلوه، و طائفة قالوا: أحرقوه؟ فکتب إلیه أبو جعفر(علیه السلام) :
«إنّ حرمة المیت کحرمة الحیّ، حده أن تقطع یده لنبشه و سلبه الثیاب ویقام علیه الحد فی الزنی، إن أحصن رجم وإن لم یکن أحصن جلد((3)) مائة».((4))
قال الطوسی: علی بن حاتم عن محمّد بن أبی عبدالله، عن سعد، عن الحسن بن علی، عن أحمد بن هلال، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم عن أبی حمزة الثمالی، قال: أخذت هذا الدعاء من أبی جعفر(علیه السلام) وکان یسمیه الدعاء الجامع.
«بسم الله الرحمن الرحیم أشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشریک له و
ص: 141
أشهد أن محمداً عبده و رسوله، آمنت بالله و بجمیع رسل الله، و بجمیع ما انزلت به جمیع رسل الله، و أن وعدالله حق و لقاءه حق، و صدق الله وبلّغ المرسلون، والحمد لله رب العالمین، و سبحان الله کلما سبح الله شیء و کما یحب الله أن یسبح، و الحمد الله کلما حمد الله شیء وکما یحب الله أن یحمد، ولا إله إلا الله کلما هلّل الله شیء وکما یحب الله أن یهلّل، والله کبر کلما اکبر الله شیء وکما یحب الله أن یکبر، اللهم أنی أسألک مفاتیح الخیر وخواتیمه وسوابغه و فوائده و شرائعه و برکاته ما بلغ علمه علمی و ما قصر عن إحصائه حفظی، اللهم صلی علی محمد و آل محمد واج لی أسباب معرفته وافتح لی أبوابه وغشّنی برکات رحمتک، ومنّ علی بعصمة عن الازالة عن دینک، وطهر قلبی من الشک ولا تشغل قلبی بدنیای وعاجل معاشی عن آجل ثواب آخرتی: واشغل قلبی بحفظ مالا تقبل منی جهله، وذلل لکل خیر لسانی، وطهر قلبی من الرباء ولاتجره فی مفاصلی واجعل عملی خالصاً لک، اللهم انی أعوذبک من الشر وانواع الفواحش کلها ظاهرها وباطنها وغفلاتها وجمیع ما یریدینی به الشیطان الرجیم، ومایریدنی به السطان العنید مما أحطت بعلمه و أنت القادر علی صرقه عنی، اللهم انی أعوذبک من طوارق الجن والانس وان أستزل عن دینی فتفسد علی آخرتی، و أن یکون ذلک ضرراً منهم علی فی معاشی، أو تعرض بلاء یصینی منهم ولاقوة لی به ولا صبر علی علی احتماله فلا تبتلینی یا إلهی بمقاساته فیمنعنی ذلک من ذکرک ویشغلنی عن عبادتک، أنت العاصم المانع والدافع الواقی من ذلک کله، أسألک اللهم الرفاهیة فی معیشتی ما أبقیتنی معیشة أقوی بها علی طاعتک وابلغ بها رضوانک
ص: 142
واصیر بها منک إلی دار الحیوان غداء، اللهم ارزقنی حلالا یکفینی ولا ترزقنی رزقا یطغینی ولا تبتلینی بفقر أشقی به مضیقاً علی، اعطنی حظاً وافراً فی آخرتی و معاشاً واسعاً هنیئاً مریثاً فی دنیای، ولا تجعل الدنیا علی سجنا ولاتجعل فراقها علی حزنا، أجرنی من فتنها واجعل عملی فیها مقبولا وسعیی فیها مشکوراً، اللهم ومن أرادنی فیها بسوء فأرده، ومن کادنی فیها فکده، واصرف عنی هم من أدخل علی همه، وامکر بمن بمکرنی فانک خیر الماکرین، وافقاً عنی عیون الکفرة الظلمة الطغاة الحسدة، اللهم صلی علی علی محمد وآل محمد وانزل علی منک سکینة، والبسنی درعک الحصینة، وا حفظنی بسترک الوافی: وجللنی عافیتک النافعة وصدق قولی و فعالی وبارک لی فی أهلی و ولدی ومالی، وما قدمت وماأخرت وما أغفلت وما تعمدت وما توانیت وما أعلنت وما أسررت فاغفره لی وارحمنی یا أرحم الراحمین، وصل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین کما أنت أهله یا ولی المؤمنین».((1))
ص: 143
ص: 144
ص: 145
ص: 146
قال الأربلی: قال ابن حمدون: کتب المنصور إلی جعفر بن محمد: لم لا تغشانا کما یغشانا سایر النّاس؛ فأجابة:
«لیس لنا ما نخافک من أجله، ولا عندک من أمر الآخرة مانرجوک له، ولا أنت فی نعمتة فتهنّیک، ولا تراها نقمة فنعزبک بها، فما نصنع عندک.»((1))
قال: فکتب إلیه: تصحبنا، لتنصحنا، فأجابه(علیه السلام) :
«من أراد الدّنیا لاینصحک ومن أراد الآخرة لایصحبک».((2))
ص: 147
قال الصدوق: أخرج شیخنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه فی جامعه؛ وحدّثنا به، عن محمد بن الحسن الصّفّار عن العبّاس بن معروف، قال حدّثنی عبدالرّحمن بن أبی نجران، عن حمّاد بن عثمان، عن عبدالرّحیم القصیر، قال: کتبت علی یدی عبدالملک بن أعین إلی أبی عبدالله، ٧جعلت فداک، اختلف النّاس فی أشیاء قد کتبت بها إلیک، فإن رأیت جعلنی الله فداک أن تشرح لی جمیع ما کتبت به إلیک، اختلف الناس جعلت فداک العراق فی المعرفة والجحود، فأخبرنی جعلت فداک أهما مخلوقان؟ واختلفوا فی القرآن، فزعم قوم: أنّ القرآن کلام الله غیر مخلوق وقال آخرون: کلام الله مخلوق، وعن الاستطاعة أقبل الفعل أومع الفعل؟ فإنّ أصحابنا قد اختلفوا فیه و رووا فیه، وعن الله تبارک و تعالی هل یوصف بالصّورة أو بالتخطیط؟ فإن رأیت جلعنی الله فداک أن تکتب إلی بالمذهب الصّحیح من التّوحید، وعن الحرکات أهی مخلوقة أو غیر مخلوقة؟ وعن الإیمان ماهو؟ فکتب(علیه السلام) علی یدی عبدالملک ابن أعین:
«سألت عن المعرفة ماهی، فاعلم رحمک الله أنّ المعرفة من صنع الله عزّوجلّ فی القلب مخلوقة، والجحود صنع الله فی القلب مخلوق، ولیس للعباد فیهما من صنع ولهم فیهما الاختیار من الاکتساب، فبشهوتهم الإیمان اختاروا المعرفة فکانوا بذلک مؤمنین عارفین، وبشهوتهم الکفر اختاروا الجحود فکانوا بذلک کافرین جاحدین ضلّالاً، وذلک بتوفیق الله لهم وخذلان من خذله الله، فبالاختاروا الاکتساب عاقبهم الله وأثابهم، وسألت رحمک الله عن القرآن واختلاف
ص: 148
النّاس قبلکم، فإنّ القرآن کلام الله محدث غیر مخلوق وغیر أزلی مع الله تعالی ذکره، وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً، کان الله عزّوجلّ ولا شیء غیرالله معروف ولا مجهول، کان عزّوجلّ ولا متکلّم ولا مرید ولا متحرّک ولا فاعل جلّ وعزّ ربّنا، فجمیع هذه الصّفات محدثة عند حدوث الفعل منه، جلّ وعزّ ربّنا، والقرآن کلام الله غیره مخلوق، فیه خبر من کان قبلکم وخبر مایکون بعدکم أنزل من عندالله علی محمدٍ رسول الله(صلی الله علیه و آله)
وسألت رحمک الله عن الاستطاعة للفعل فإنّ الله عزّوجلّ خلق العبد وجعل له الآلة والصّحّة وهی القوّة الّتی یکون العبد بها متحرّکا مستطیعاً للفعل، ولا متحرّک إلاّ وهو یرید الفعل، وهی صفة مضافة إلی الشّهوة الّتی هی خلق الله عزّوجلّ مرکّة فی الإنسان فإذا تحرّکت الشّهوة فی الإنسان اشتهی الشّیء فأراده، فمن ثمّ قیل للانسان مرید، فإذا أراد الفعل وفعل کان مع الاستطاعة والحرکة، فمن ثمّ قیل للعبد: مستطیع متحرّک، فإذا کان الإنسان ساکناً غ یرمرید الفعل وکان معه الآلة وهی القوة والصّحّة اللتان بهما تکون حرکات الإنسان وفعله کان سکونه لعلّة سکون الشّهوة، فقیل: ساکن فوصف بالسّکون، فإذا اشتهی الإنسان وتحرّکت شهوته التی رکّبت فیه اشتهی الفعل وتحرّکت بالقوّة المرّکبة فیه واستعمل الآلة التی بها یفعل الفعل فیکون الفعل منه عندما تحرّک واکتسبه فقیل: فاعل ومتحرّک ومکتسب ومستطیع، أولا تری أن جمیع ذلک صفات یوصف بهاالإنسان.
وسألت رحمک الله عن التّوحید وماذهب إلیه من قبلک، فتعالی الله ألذی لیس کمثله شیء وهوالسمیع البصیر، تعالی الله عمّا یصفه
ص: 149
الواصفون المشبّهون الله تبارک وتعالی بخلقه المفترون علی الله عزّوجلّ، فاعلم رحمک الله أنّ المذهب الصّحیح فی التّوحید مانزل به القرآن من صفات الله عزّوجلّ، فانف عن الله البطلان والتّشبیه، فلا نفی ولا تشبیه وهوالله الثّابت الموجود، تعالی الله عمّا یصفه الواصفون، ولا تعد القرآن فتضلّ بعد البیان.((1))
وسألت رحمک الله عن الإیمان، فالإیمان هوإقرار بالّلسان وعقد بالقلب وعمل بالأرکان، فالإیمان بعضه من بعض وقد یکون العبد مسلماً قبل أن یکون مؤمناً، ولایکون مؤمناً حتّی یکون مسلماً، فالإسلام قبل الإیمان وهو یشارک الإیمان فإذا أتی العبد بکبیرة من کبائر المعاصی أو صغیرة من صغائر المعاصی التی نهی الله عزّوجلّ عنها کان خارجاً من الإیمان وساقطاً عنه اسم الإیمان وثابتاً علیه اسم الإسلام فإن تاب واستغفر عاد إلی الإیمان ولم یخرجه إلی الکفر والجحود والاستحلال، وإذا قال للحلال: هذا حرام وللرحرام: هذا حلال ودان بذلک فعندها یکون خارجاً من الإیمان والإسلام إلی الکفر، وکان بمنزلة رجل دخل الحرم، ثمّ دخل الکعبة فأحدث فی الکعبة حدثا فأخرج عن الکعبة وعن الحرام فضربت عنقه وصار إلی النّار».((2))((3))
ص: 150
قال الصدوق: قال أبی رحمه الله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا محمد بن الحسین، عن محمد بن سنان، عن اسحاق بن الحارث، عن أبی بصیر، قال أخرج أبو عبدالله(علیه السلام) حقاً، فأخرج منه ورقةً، فإذا فیه:
«سبحان الله الواحد ألذی لااله غیره القدیم المبدی، ألذی لابدی، له، الدّائم ألذی لانفادله، الحیّ ألذی لایموت الخالق مایری ومالایری، العالم کل شیء بغیر تعلیم، ذلک الله ألذی لاشریک له».((1))
قال الصدوق: حدثنا محمد بن علی ماجیلو یه رحمه الله، عن عمّه محمد بن أبی القاسم، عن یحیی بن الکوفی عن محمد بن سنان، عن صباح المداینی، عن المفضل بن عمر: أنّ أبا عبدالله(علیه السلام) کتب إلیه کتاباً فیه:
«ان الله تعالی لم یبعث نبیاً قط یدعو إلی معرفة الله لیس معها طاعة فی أمر ولا نهی وانما یقبل الله من العباد العمل بالفرایض التی فرضها الله علی حدودها مع معرفة من دعا إلیه ومن اطاع حرام الحرام ظاهره وباطنه وصلی وصام وحج واعتمر وعظم حرمات الله کلها ولم یدع منها شیئاً وعمل بالبرکلّه ومکارم الاخلاق کلّها وتجنب سیئها، ومن زعم انه یحل الحلال وبحرم الحرام بغیر معرفة النبی(صلی الله علیه و آله) لم یحل الله حلالا ولم یحرم له حراما وان من صلی وزکی وحج واعتمر وفعل ذلک
ص: 151
کله بغیر معرفة من افترض الله علیه طاعته فلم یفعل شیئاً من ذلک لم یصل ولم یصم ولم یزک ولم یحج ولم یعتمر ولم یغتسل من الجنابة ولم یتطهر ولم یحرم الله حلالا ولیس له صلاة وان رکع وان سجد ولالة زکاة ولاحج وانما ذلک کلّه یکون بمعرفة رجل من الله تعالی علی خلقه بطاعته وأمر بالاخذ عنه فمن عرفه واخذ عنه اطاع الله ومن زعم ان ذلک انما هی المعرفة وانه اذا عرف اکتفی بغیر طاعة فقد کذب واشرک وانما قیل اعرف واعمل ماشئت من الخیر فانّه لایقبل منک ذلک بغیر معرفة فاذا عرفت فاعمل لنفسک ما شئت من الطاعة قل اوکثر فانه مقبول منک».((1))
قال الصفار: حدّثنا علیّ بن ابراهیم بن هاشم قال حدثنا القسم بن الرّبیع الوراق عن محمد بن سنان عن صباح المداینی عن المفضّل انّه کتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) فجائه هذا الجواب من أبی- عبدالله(علیه السلام):
«امّا بعد فانّی اوصیک ونفسی بتقوی الله وطاعته فانّ من التقوی الطّاعة والورع والتواضع الله والطمأنینة والاجتهاد والاخذ بامره والنصیحة لرسله والمسارعة فی مرضاته واجتناب مانهی عنه فانّه من یتّق فقد احرز نفسه من النّار باذن الله واصاب الخیر کلّه فی الدّنیا والاخرة ومن امر بالتقوی فقد افلح الموعظة جعلنا الله من المتّقین
ص: 152
برحمته جائنی کتابک فقرأته وفهمت ألذی فیه فحمدت الله علی سلامتک وعافیة الله ایّاک البسنا الله وایّاک عافیة فی الدّنیا والاخرة کتبت تذکرّانّ قوما انا عرفهم کان اعجبک نحوهم وشأنهم وانّک ابلغت فیهم امورا یروی عنهم کرهتها لهم ولم تریهم الاّ طریقا حسنا ورعا وتخشّعا وبلغک انّهم یزعمون انّ الّدین انّما هو معرفة الرّجال ثمّ بعد ذلک عرفتهم فاعمل ماشئت وذکرت انّک قد عرفت انّ اصل الدّین معرفة الرّجال فوفّقک الله وذکرت انّه بلغک انّهم یزعمون ا نّ الصّلوة والزّکوة وصوم شهر رمضان والحجّ والعمرة والمسجد الحرام والبیت الحرام والمشعر الحرام والشّهر الحرام هو رجل وانّ الطّهر والاغتسال من الجنابة هورجل وکلّ فریضة افترضها الله علی عباده هو رجل وانّهم ذکروا ذلک بزعمهم انّ من عرف ذلک الرّجل فقد اکتفی بعمله به من غیر عمل وقد صلیّ واتی الزّکوة وصام وحجّ واعتمر واغتسل من الجنابة وتطهر وعظّم حرمات الله والشهر الحرام والمسجد الحرام وانّهم ذکروا من عرف هذا بعینه و تجده وثبت فی قبله جازله ان یتهاون فلیس له ان یجتهد فی العمل وزعموا انّهم اذا عرفوا ذلک الرّجل فقد قبلت منهم هذه الحدود لوقتها وان هم لم یعملوا بها وانّه بلغک انّهم یزعمون انّ الفواحش التی نهی الله عنها الخمر والمیسر والربا والدّم والمیتة ولحم الخنزیر هو رجل وذکروا انّ ما حرّم الله من نکاح الامّهات والبنات والعمّات و الخالات وبنات الاخ وبنات الاخت وما حرّم علی المؤمنین من النّساء فما حرّم الله انّما عنی بذلک نکاح نساء النّبیّ وماسوی مباح کلّه وذکرت انّه بلغک انّهم یترادفون المرأة والوحدة ویشهدون بعضهم لبعض بالزّور ویزعمون انّ لهذا ظهرا وبطنا یعرفونه فالظّاهر یتناسمون
ص: 153
عنه یأخذون به مدافعة عنهم والباطن هوالذی یطلبون وبه امروا وبزعمهم کتبت تذکر ألذی زعم عظیم من ذلک علیک حین بلغک وکتبت تسئلنی عن قولهم فی ذلک أحلال ام حرام وکتبت تسئلنی عن تفسیر ذلک وانا ابیّنه حتّی لاتکون من ذلک فی عمی ولاشبهة وقد کتبت إلیک فی کتابی هذا تفسیر ما سألت عنه فاحفظه کلّه کما قال اللهّ فی کتابه وتعیها اذن وامیة واصفه لک بحلاله وانفی عنک حرامه ان شاء الله کما وصفت ومعرّفکه حتیّ تعرفه ان شاء الله فلا تنکره انشاء الله ولاقوّة إلاّ بالله والقوّة لله جمیعا اخبرک انّه من کان یدین بهذه الصّفة الّتی کتبت تسئلنی عنها فهو عندی مشرک بالله تبارک وتعالی بیّن الشّرک لاشکّ فیه واخبرک انّ هذا القول کان من قوم سمعوا مالم یعقلوه عن اهله ولم یعطوا فهم ذلک ولم یعرفوا حدّ ماسمعوا فوضعوا حدود تلک الاشیاء مقایسة برأیهم ومنتهی عقولهم ولم یضعوها علی حدود ما امروا کذبا وافتراء علی الله ورسوله(صلی الله علیه و آله) وجرأة علی المعاصی فکفی بهذا لهم جهلا ولو أنّهم وضعوها علی حدودها الّتی حدّت لهم وقبولها لم یکن به باس ولکنّهم حرّفوها وتعدّوا وکذّبوا وتهاونوا بامرالله وطاعته ولکنّی اخبرک انّ الله حدّها بحدودها لان لایتعدّی حدوده احد ولو کان الامر کما ذکروا العذر النّاس بجهلهم مالم یصرفوا حدّما حدّلهم ولکان المقصّر والمتعدّی حدود الله معذورا ولکن جعلنا حدودا محدودة لایتعدّاها الاّ مشرک کافر ثمّ قال تلک حدود الله فلا تعتدوها ومن یتعدّ حدود الله فاولئک هم الظّالمون فاخبرک حقایق انّ الله تبارک وتعالی
ص: 154
اختار الاسلام لنفسه دینا ورضی من خلقه فلم یقبل من احد الاّ به وبه بعث انبیاؤه ورسله ثمّ قال و{وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ}((1)) فعلیه وبه بعث انبیاؤه ورسله ونبیّه محمدا(صلی الله علیه و آله) فاختلّ الذین لم یعرفوا معرفة الرّسل وولایتهم وطاعتهم هو الحلال المحلّل مااحلّوا والمحّرم ماحرّموا وهم أصله ومنهم الفروع الحلال وذلک سعیهم ومن فروعهم امرهم الحلال واقام الصّلوة وایتاء الزکوة وصوم شهر رمضان الحجّ البیت والعمرة وتعظیم حرمات الله وشعائره ومشاعره وتعظیم البیت الحرام والمسجد الحرام والشهر الحرام والطهور والاغتسال من الجنابة ومکارم الاخلاق ومحاسنها وجمیع البرّة ثم ذکر بعد ذلک فقال فی کتابه: {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاء ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ}((2)) فعدّدهم المحرّم واولیاؤهم الدّخول فی امرهم إلی یوم القیمة فیهم الفواحش وماظهر منها ومابطن والخمر والمسیر والرّبا والدّم ولحم الخنزیر فهم الحرام المحرّم واصل کلّ حرام وهم الشرّ واصل کلّ شرّ ومنهم فروع الشرّ کلّه ومن ذلک الفروع الحرام واستحلالهم ایّاها ومن فروعهم تکذیب الانبیاء وجحود الاوصیاء ورکوب الفواحش الزّنا والسّرقة وشرب الخمر والنکر واکل مال الیتیم واکل الرّبوا والخدعة والخیانة ورکوب الحرام کلّها وانتهاک المعاصی وانّما امرالله بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی یعنی مودّة ذی القربی وابتغاء طاعتهم وینهی عن الفحشاء والمنکر والبغی وهم
ص: 155
اعداء الانبیاء واوصیاء الانبیاء وهم البغی من مودّتهم فطاعتهم یعظکم بهذه لعلّکم تذکّرون اخبرک انیّ لوقلت لک انّ الفاحشة والخمر والمیسر والزّنا والمیتة والدّهم والدّم ولحم الخنزیر هو رجل وانت اعلم انّ الله قد حرّم هذا الاصل وحرّم فرعه ونهی عنه وجعل ولایته کمن عبد من دون الله وثنا وشرکا ومن دعا إلی عبادة نفسه فهو کفرعون اذ قال«انا ربّکم الاعلی» فهذا کلّه علی وجه ان شئت قلت هو رجل وهو إلی جهنّم ومن شایعه علی ذلک فافهم مثل قول الله {إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِیرِ}((1)) ولصدقت ثمّ لو انّی قلت انّه فلان ذلک کلّه لصدقت انّ فلانا هوالمعبود المتعدّی حدودا لله التی نهی عنها ان یتعدّی ثمّ انّی اخبرک انّ الدّین واصل الدّین هو رجل وذلک الرّجل هو الیقین وهوالایمان وهو امام امتّه واهل زمانه فمن عرف عرف الله ومن انکره انکرالله ودینه وجهله جهل الله ودینه وحدوده وشرایعه بغیر ذلک الامام کذلک جری بانّ معرفة الرّجال دین الله والمعرفة علی وجهه معرفة ثابتة علی بصیرة یعرف بها دین الله ویوصل بها إلی معرفة الله فهذه المعرفة الباطنة الثابتة بعینها الموجبة حقّها المستوجب اهلها علیها الشکر الله الّتی منّ علیهم بها من منّ الله یمنّ به علی من یشاء مع معرفة الظّاهره ومعرفة فی الظاهرة فاهل المعرفة فی الظّاهر الذّین علموا امرنا بالحقّ علی غیر علم لایلحق باهل المعرفة فی الباطن علی بصیر ولایصلّوا بتلک المعرفة المقصّرة إلی حقّ معرفة الله کما قال فی کتابه {وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ
ص: 156
وَهُمْ یَعْلَمُونَ}((1)) فمن شهد شهادة الحقّ لا یقعد علیه قلبه علی بصیرة فیه کذلک من تکلّم لا یقعد علیه قلبه لا یعاقب علیه عقوبة من عقد علیه قلبه وثبت علی بصیرة فقد عرفت کیف کان حال رجال اهل المعرفة فی الظاهر والاقرار بالحقّ علی غیر علم فی قدیم الدّهر وحدیثه إلی انتهی الامر إلی نبیّ الله وبعده إلی من صار إلی من انتهت إلیه معرفتهم وانّما عرفوا بمعرفة اعمالهم ودینهم ألذی دان الله به المحسن باحسانه والمسیء باسائته وقد یقال انّه من دخل فی هذالامر بغیر یقین ولا بصیرة خرج من کما دخل فیه رزقنا الله وایّاک معرفة ثابتة علی بصیرة واخبرک انّی لوقلت انّ الصلوة والزّکوة وصوم شهر رمضان والحجّ والعمرة والمسجد الحرام والبیت الحرام والمشعر الحرام والطهور والاغتسال من الجنابة وکلّ فریضة کان ذلک هو النبیّ ألذی جاء به عند ربّه لصدقت انّ ذلک کلّه انّما یعرف بالنبیّ ولولا معرفة ذلک النبیّ(صلی الله علیه و آله) والایمان به والتسلیم له ما عرف ذلک النّبی واصله وهو فرعه وهو دعانی إلیه ودلّنی علیه وعرّفنیه وامرنی به واوجب علیّ له الطّاعة فیما امرنی به لایسعنی جهله وکیف یسعنی جهله ومن هو فیما بینی وبین الله وکیف تستقیم لی لولا انّی اصف انّ دینی وهوالذیّ اتانی به ذلک النبی(صلی الله علیه و آله) ان اصف انّ الدّین غیره وکیف لایکون ذلک معرفة الرّجل وانّما هوالّذی جاء به عن الله وانّما انکر ألذی من انکره بان {قَالُواْ أَبَعَثَ الله بَشَرًا رَّسُولاً}((2)) ثمّ قالوا {أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا}((3)) فکفروا
ص: 157
بذلک الرّجل وکذّبوا به وقالوا انزل علیک ملک فقال اقل من انزل الکتاب ألذی جاء به موسی نوراً وهدی للنّاس ثمّ قال فی آیة اخری { وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَکًا لَّقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ یُنظَرُونَ ولو وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً}((1)) کلّها انّما هو رجل وهو یعرف حدّ مایتکلّم به فقد صدق ومن قال علی الصفة انّما احبّ ان یعرف بالرّجال وان یطاع بطاعتهم فجعلهم سبیله ووجهه ألذی یؤتی منه لایقبل الله من العباد غیر ذلک لایسئل عمّا یفعل وهم یسئلون فقال فیمن اوجب من محبّته لذلک {مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ الله وَمَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا}((2)) فمن قال لک انّ هذه الفریضة الّتی ذکرت بغیر الطّاعة لایعنی التمسّک فی الاصل بترک الفروع لایعنی بشهادة ان لا اله الاّ الله وبترک شهادة انّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله) ولم یبعث الله نبیاّ قطّ الاّ بالبّر والعدل والمکارم ومحاسن الاعمال والنهی عن الفواحش ماظهر منها وما بطن فالباطن منه ولایة اهل الباطن والظّاهر منه فروعهم ولم یبعث الله نبیّا قطّ یدعوا إلی معرفة لیس معها طاعة فی امر ونهی فانّما یقبل الله من العباد العمل بالفرایض الّتی افترضها الله علی حدودها مع معرفة من جائهم من عنده ودعاهمم إلیه فاوّل من ذلک معرفة من دعا إلیه ثمّ طاعته فیما یقرّبه بمن لاطاعة له وانّه من عرف اطاع حرّم الحرام ظاهره وباطنه ولایکون تحریم الباطن واستحلال الظّاهر انّما حرّم الظّاهر
ص: 158
بالباطن والباطن بالظّاهر معاً جمیعاً ولایکون الاصل والقروع وباطن الحرام حرام وظاهره حلال ولا یحرم الباطن ویستحیل الظّاهر وکذلک لایستقیم الاّ یعرف صلوة الباطن ولایعرف صلوة الظّاهر ولاالزکوة ولا الصّوم ولا الحجّ ولا العمرة والمسجد الحرام وجمیع حرمات الله وشعائره وان ترک معرفة الباطن لانّ باطنه ظهره ولا یستقیم ان ترک واحدة منها اذا کان الباطن حراما خبیثا فالظّاهر منه انّما یشبه الباطن بالظّاهر فمن زعم انّ ذلک انّما هی المعرفة انّه اذا عرف اکتفی بغیر طاعة فقد کذب واشرک ذاک لم یعرف ولم یطع وانّما قیل اعرف واعمل ماشئت من الخیر فانّه لایقبل ذلک منک بغیر معرفة فاذا عرفت فاعمل لنفسک ما شئت من الطّاعة قلّ اوکثر فانّه مقبول منک اخبرک انّ من عرف اطاع اذا عرف وصلّی وصام واعتمر وعظّم حرمات الله کلّها ولم یدع منها شیئاً وعمل بالبرّ کلّه ومکارم الاخلاق کلّها ویجتنب سیئتها وکلّ ذلک هو النبی(صلی الله علیه و آله) والنبی(صلی الله علیه و آله) اصله وهو اصل هذا کلّه لانّه جاء ودلّ علیه وامر به ولا یقبل من احد شیئاً من الا به ومن عرف اجتنب الکبائر وحرّم الفواحش ماظهر منها ومابطن وحرّم المحارم کلّها لانّ بمعرفة النبی(صلی الله علیه و آله) وبطاعته دخل فیما دخل فیه النبی(صلی الله علیه و آله) وخرج ممّا خرج منه النبی(صلی الله علیه و آله) من زعم انّه یملک الحلال ویحرّم الحرام بغیر معرفة النبی(صلی الله علیه و آله) لم یحلّل الله بغیر معرفة من افترض الله علیه طاعته لم یقبل منه شیئا من ذلک ولم یصلّ ولم یصم ولم یزّک ولم یحجّ ولم یعتمر ولم یغتسل من الجنابة ولم یتطهّر ولم یحرّم الله حرام ولم یحللّ الله حلالا لیس له صلوة وان رکع وسجد ولاله زکوة وان اخرج لکلّ اربعین درهما ومن عرفه واحد عنه اطاع الله وامّا ماذکرت
ص: 159
انّهم یستحلّون نکاح ذوات الارحام التی حرّم الله فی کتابه فانّهم زعموا انّه انّما حرّم علینا بذلک نکاح نساء النبی(صلی الله علیه و آله) فانّ احقّ ما بدء منه تعظیم حقّ الله وکرامة رسوله وتعظیم شأنه وما حرّم الله علی تابعیه ونکاح نسائه من بعد قوله وما کان لکم ان تؤذوا رسول الله(صلی الله علیه و آله) ولا ان تنکحوا ازواجه من بعد ابداً انّ ذلکم کان عندالله عظیماً وقال الله تبارک وتعالی{النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ}((1)) وهواب لهم ثمّ قال ولا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النّساء الا ما قد سلف انّه کا فاحشة ومقتا وساء سبیلا فمن حرّم نساء النبیّ لتحریم الله ذلک فقد حرم الله فی کتابه العمّات والخالات وبنات الاخ وبنات الاخت وما حرّم الله من ارضاعه لان تحریم ذالک تحریم نساء النبیّ فمن حرما ما حرم الله من الامّهات والبنات والاخوات والحمّات من نکاح نساء النبی(صلی الله علیه و آله) ومن استحلّ ما حرّم الله فقد اشرک اذا اتّخذ ذلک دینا.
وامّا ماذکرت انّ الشّیعة یترادفون المرأة الواحدة فاعوذ بالله ان یکون ذلک من دین الله ورسوله انّما دینه ان یحلّ ما احلّ الله ویحرّم ما حرّم الله سراء انّ ما احلّ الله من النساء فی کتاب المتعة فی الحجّ اجلهما ثمّ لم یحرّمهما فاذا اراد الرّجل المسلم ان یتمتّع من المرآة فعلی کتاب الله وسنّته نکاح غیر سفاح تراضیا علی ما احبّا من الاجرة والاجل کما قال الله{ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً
ص: 160
وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ}((1)) ان هما اجبّا ان یمدّا فی الاجل علی ذلک الاجر فاخر یوم من اجلها قبل این ینقضی الاجل قبل غروب الشّمس مدّا فیه وزادا فی الاجل مااحباّ فان مضی آخر یوم منه لم یصلح الاّ ما امر مستقبل ولیس بینهما عدّة من سواه فانّه اتّحادت سواه اعتدّت خمسة والاربعین یوم ولیس بینهما می راث ثمّ ان ان شائت تمتّعت من آخر فهذا حلال لهما إلی یوم القیمة ان هی شائت من سبعة وان هی شائت من عشرین ان ما بقیت فی الدّنیا کلّ هذا حلال لهما علی حدود الله ومن یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه واذا اردت المتعة فی الحجّ فاحرم من العقیق واجعلها متعة فمتی ما قدّمت طفت بالبیت واستسلمت الحجر الاسود وفتحت به وختمت سبعة اسواط ثمّ تصلّی رکعتین عند مقام ابراهیم ثمّ اخرج من البیت فاسع بین الصّفا والمروة سبعة اشواط تفتح بالصّفا وتحتم بالمروة فاذا فعلت ذلک فصبرت حتی اذا کان یوم التّرویة صنعت ما صنعت بالعقیق ثمّ احرم بین الرّکن والمقام بالحجّ فلم تزل محرما حتیّ تقف بالموقف ثمّ ترمی الجمرات وتذبح وتحلّ وتغتسل ثمّ تزور البیت فاذا انت فعلت ذلک فقد احللت وهو قول الله فمن تمتّع بالعمرة إلی الحجّ فما استیسر من الهدی ان تذبح وامّا ما ذکرت انّهم یستحلّون الشهادات بعضهم لبعض علی غیرهم فانّ ذلک لیس هو الاّ قول الله یا ایّها الذین آمنوا شهادة بینکم اذا حضر احدکم الموت حین الوصیّة اثنان ذوا عدل منکم اواخران من غیرکم ان انتم ضربتم فی الارض فاصابتکم مصیبة
ص: 161
الموت اذا کان مسافرا وحضره الموت اثنان ذواعدل من دینه فان لم یجدوا فاخران ممّن یقرأ القرآن من غیر اهل ولایته یحبسونهما من بعد الصّلوة فیقسمان بالله ان ارتبتم لاتشتری به ثمنا قلیلا ولوکان به ثمنا قلیلا ولوکان ذا قربی ولا نکتم شهادة الله انّا اذا لمن الاثمین فان عثر علی انّهما استحقّا اثما فاخران یقومان مقامهما من الذین استحقّ علیهم الاولیان من اهل ولایته فیقسمان بالله لشهادتنا احقّ من شهادتهما وما اعتدینا انّا اذا لمن الظّالمین ذلک ادنی بالشّهادة علی وجهها اوتخافوا ان تردّ ایمانا بعد ایمانهم واتّقوا الله واسمعوا وکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقضی بشهادة رجل واحد مع یمین المدعی ولا یبطل حقّ مسلم ولا یردّ شهادة مؤمن فاذا اخذ یمین المدّعی وشهادة الرّجل قضی له بحقّ ولیس یعمل بهذا فاذا کان لرجل مسلم قبل آمخر حقّ یجحدو ولم یکن شاهد غیر واحد فانّه اذا رفعه إلی ولایة الجور ابطلوا حقّه ولم یقضوا فیها بقضاء رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان الحقّ فی الجور ان لایبطل حق رجل فیستخرج الله علی یدیه حقّ رجل مسلم ویأجره ا لله ویجیء عدلا کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یکمل به وامّا ماذکرت فی آخر کتابک انّهم یزعمون انّ الله ربّ العالمین هو النبیّ(صلی الله علیه و آله) وانّک شبّهت قولهم بقول الّذین قالوا فی علیّ ما قالوا فقد عرفت انّ السّنن والا مثال کاینة لم یکن شیء فیما مضی الاّ سیکون مثله حتیّ لوکانت شاة بشاة وکان هیهنا مثله واعلم انّه سیضلّ قوم بضلالة من کان قبلهم کتبت فتسئلنی عن مثل ذلک ماهو وما ارادوا به اخبرک انّ الله تبارک وتعالی هوخلق الخلق لاشریک له الخلق والامر والدّنیا والاخرة وهو ربّ کلّ شیء وخلقه خلق الخلق واحبّ ان یعرفوه بانبیائه واحتجّ علیهم بهم
ص: 162
فالنبیّ(صلی الله علیه و آله) هوالدّلیل علی الله عبد مخلوق مربوب اصطفاه نفسه رسالته واکرمه بها فجعل خلیفته فی خلقه ولسانه فیهم وامینه علیهم وخازنه فی السّموات والارضین قوله قول الله لایقول علی الله الاّ الحقّ من اطاعه اطاع الله ومن عصاه الله عصا الله وهو مولی من کان الله رب وولیّه من ابی ان یقرّ له بالطّاعة فقد ابی ان یقرّ لربّه بالطّاعة وبالعبودیّة ومن اقرّ بطاعته اطاع الله وهداه بالنبیّ(صلی الله علیه و آله) مولی الخلق جمیعا عرفوا ذلک وانکروه وهو الوالد المبرور فیمن احبّه واطاعه وهوالوالد البارّ ومجانب الکبایر قد کتبت لک ما سئلتنی عنه وقد علمت انّ قوما سمعوا صنعتنا هذه فلم یقولوا بها بل حرّفوها ووضعوها علی غیر حدودها علی نحوها قد بلغک واحذر من الله ورسوله ومن یتعصّبون بنا اعمالهم الخبیثة وقد رمانا النّاس بها والله یحکم بیننا وبینهم {فانّه یقول الّذین یرمون المحصنات المؤمنات الغافلات لعنوا فی الدّنیا والاخرة ولهم عذاب عظیم یوم تشهد علیهم السنتهم وایدیهم بما کانوا یعملون یومئذ یوفیهم الله اعمالهم السیئة ویعلمون انّ الله هو الحقّ المبین} وامّا ماکتبت ونحوه وتخوّفت ان یکون صفتهم من صفة فقد اکرمه الله تعالی عزّوجلّ عمّا یقولون علوّا کبیرا صفتی، هذه صفة صاحبنا الّتی وصفنا له وعندنا اخذنا فجزاه الله عنا افضل الحقّ فانّ جزائه علی الله فتفهّم کتابی هذا واتّقوه الله».((1))
ص: 163
((1)) مشهور به «رسالة الإهلیلجة»:((2))
قال المجلسی:((3)) حدّثنی محرزین سعید النحویّ بدمشق قال: حدّثنی محمّد بن أبی مسهر بالرملة، عن أبیه، عن جدّه قال: کتب المفضّل بن عمر الجعفیّ إلی أبی عبدالله جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام) یعلمه أنّ أقواما ظهروا من أهل هذه الملّة یجحدون الربوبیّة، ویجادلون علی ذلک، ویسأله أن یردّ علیهم قولهم، ویحتجّ علیهم فیما ا دّعوا بحسب ما احتجّ به علی غیرهم، فکتب أبو عبدالله(علیه السلام):
«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد وفّقنا الله وإیّاک لطاعته، وأوجب لنا بذلک رضوانه برحمته، وصل کتابک تذکر فیه ماظهر فی ملّتنا، وذلک من قوم من أهل الإلحاد بالربوبیّة قدکثرت عدّتهم واشتدّت خصومتهم، وتسأل أن أصنع للردّ علیهم وانقض لما فی أیدیهم کتاباً علی نحو مارددت علی غیرهم من أهل البدع والاختلاف، ونحن نحمد الله علی النعم السابغة والحجج البالغة والبلاء المحمود عند الخاصّة
ص: 164
والعامّة فکان من نعمه العظام وآلائه الجسام الّتی بها تقریره قلوبهم بربوبیّته، وأخذه می ثاقهم بمعرفته، وإنزاله علیهم کتاباً فیه شفاء لما فی الصدور من أمراض الخواطر ومشتبهات الامور، ولم بدع لهم ولا لشیء من خلقه حاجة إلی من سواه، واستغنی عنهم، وکان الله غنیّاً حمیداً.
ولعمری ما اتی الجهّال من قبل ربّهم وأنّهم لیرون الدلالات الواضحات والعلامات البیّنات فی خلقهم، ومایعلمون من ملکوت السماوات والأرض والصنع العجیب المتقن الدالّ علی الصانع، ولکنّهم قوم فتحوا علی نفسهم ابواب المعاصی، وسّهلوا لها سبیل الشهوات، فغلبت الأهواء علی قلوبهم، واستحوذ الشیطان بظلمهم علیهم، وکذلک یطبع الله علی قلوب المعتدین، والعجب من مخلوق یزعم أنّ الله یخفی علی عباده وهویری أثر الصنع فی نفسه بترکیب یبهر عقله، وتألیف یبطل حجّته ولعمری لو تفکر وافی هذه الامور العظام لعاینوا من أمر الترکیب البیّن، ولطف التدبیر الظاهر، ووجود الأشیاء مخلوقة بعد أن لم تکن، ثمّ تحوّلها من طبیعة إلی طبیعة، وصنیعة بعد صنیعة، ما یدّلهم ذلک علی الصانع فإنّه لایخلوشیء منها من أن یکون فیه أثر تدبیر وترکیب یدلّ علی أنّ له خالقاً مدبّراً، وتألیف بتدبیر یهدی إلی واحد حکیم.
وقد وافانی کتابک ورسمت لک کتاباً کنت نازعت فیه بعض أهل الأدیان من أهل الإنکا، وذلک أنّه کان یحضرنی طبیب من بلاد الهند، وکان لایزال ینازعنی فی رأیه، ویجادلنی علی ضلالته، فینا هو یوماً یدقّ
ص: 165
إهلیلجةً لیخلطها دواءاً احتجت إلیه من أدویته، إذ عرض له شیء من کلامه ألذی لم یزل ینازعنی فیه من ادّعائه أنّ الدنیا لم تزل ولاتزال شجرة تنبت وأخری تسقط، نفس تولد واخری تتلف، وزعم أن انتحالی المعرفة لله تعالی دعوی لایبّنه لی علیها، ولا حجّة لی فیها، وأنّ ذلک أمر أخذه الآخر الأوّل، والأصغر عن الأکبر، وأنّ الأشیاء المختلفة والمؤتلفة والباطنة والظاهرة إنّما تعرف بالحواسّ الخمس: نظر العین؛ وسمع الاذن؛ وشمّ الأنف؛ وذوق الفم، ولمس الجوارح؛ ثمّ قاد منطقه علی الأصل ألذی وضعه فقال: لم یقع شیء من حواسّی علی خالق یؤدّی إلی قلبی، إنکار الله تعالی.
ثمّ قال: أخبرنی بم تحتجّ فی معرفة ربّک ألذی نصف قدرته وربوبیّته، وإنّما یعرف القلب الأشیاء کلّها بالدلالات الخمس التی وصفت؟ قلت: بالعقل ألذی فی تلی، والدلیل ألذی أحتجّ به فی معرفته.
قال: فأنّی یکون ما تقول وأنت تصرف أنّ تصرف أنّ القلب لایعرف شیئاً بغیر لحواسّ الخمس؟ فهل عاینت ربّک ببصر، أو سمعت صوته بأذن، أو شممتة بنسیم، أو ذقته بفم، أو مسسة بید فأدّی ذلک المعرفة إلی قلبک؟ قلت: أرأیت إذ أنکرت الله وجحدته.
- لأنّک زعمت أنّک لاتحسّه بحواسّک الّتی تعرف بها الأشیاء – وأقررت أنا به هل بدّ من أن یکون أحدنا صادقاً ولآخر کاذباً؟ قال: لا.
قلت، أفرأیت إن کان کما أقول والحقّ فی یدی ألست قد أخذت فیما کنت احاذر من عقاب الخالق بالثقة وأنّک قد وقعت بجحودک
ص: 166
وإنکارک فی الهلکة؟ قال: بلی.
قلت: فأیّنا أولی بالحزم وأقرب من النجاة؟ قال: أنت، إلاّ أنّک من أمرک علی ادّعاء وشبهة، وأنا علی یقین وثقة، لأنّی لاأری حواسّی الخمس أدرکته، وما لم تدرکه حواسّی فلیس عندی بموجود.
قلت: إنّه لمّا عجزت حواسّک عن إدراک الله أنکرته، وأنا لمّا عجزت حواسّی عن إدراک الله تعالی صدّقت به.
قال: وکیف ذلک؟ قلت: لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لجسم، أو وقع علیه بصر للون فما أدرکته الأبصار ونالته الحواسّ فهو غیرالله سبحانه لأنّه لایشبه الخلق، وأنّ هذا الخلق ینتقل بتغیر وزوال، وکلّ شیء أشبه التغییر والزوال فهو مثله، ولیس المخلوق کالخالق ولا المحدّث کالمحِدث.
قال: إنّ هذا لقول، ولکنّی لمنکر ما لم تدرکه حواسّی فتؤدیه إلی قلبی؛ فلمّا اعتصم بهذه المقالة ولزم هذه الحجّة قلت: أمّا إذ أبیت إلاّ أن تعتصم بالجهالة، وتجعل المحاجرة حجّة فقد دخلت فی مثل ماعبث وامتثلت ماکرهت، حبث قلت: إنّی اخترت الدعوی لنفسی لأنّ کلّ شیء لم تدرکه حواسّی عندی بلاشیء.
قال: وکیف ذلک؟ قلت: لأنّک نقمت علی الادّعاء ودخلت فیه فادّعیت أمراً لم تحط به خبراً ولم تقله علماً فکیف استجزت لنفسک الدعوی فی إنکارک الله، ودفعک أعلام النبوّة والحجّة الواضحة وعبتها علیّ؟ أخبرنی هل أحطت بالجهات کلّها وبلغت منتهاها؟ قال: لا. قلت: فهل رقیت إلی السماء الّتی تری؟ أو انحدرت إلی الأرض
ص: 167
السفلی فجلت فی أقطارها؟ أوهل خضت فی غمرات البحور واخترقت ذلک خلاء من مدبّر حکیم عالم بصیر؟ قال: لا. قلت: فما یدریک لعل ألذی أنکره قلبک هو فی بعض مالم تدرکه حواسّک ولم یحط به علمک.
قال: لاأدری لعلّ فی بعض ماذکرت مدبّراً، وماأدری لعلّه لیس فی شیء من ذلک شیء! قلت: أمّا إذ خرجت من حدّ الإنکار إلی منزلة الشکّ فإنّی أرجو أن تخرج إلی المعرفة.
قال: فإنّما دخل علیّ الشکّ، لسؤالک إیّای عمّالم یحط به علمی، ولکن من أین یدخل علیّ الیقفین بما لم تدرکه حواسّی؟ قلت: من قبل إهلیلجتک هذه.
قال: ذاک إذا أثبت اللحجّة لأنّها من آداب الطبّ ألذی اذعن بمعرفته قلت: إنّما أردت آن آتیک به من قبلها لأنّها أقرب الأشیاء إلیک، شاهداً یدلّ علی الصنعة الدالّة علی من صنعها ولم تکن شیئاً، ویهلکها حیّ لاتکون شیئاً. قلت: فأخبرنی هلی تری هذه إهلیلجة؟ قال: نعم.
قلت: أفتری غیب ما فی جوفها؟ قال: لا. قلت: أفتشهد أنّها مشتملة علی نواة ولاتراها؟ قال: ما یدرینی لعلّ لیس فیها شیء. قلت: أفتری أنّ خلف هذا القشر من هذه الإهلیلجة غائب لم تره من لحم أوذی لون؟ قال: ما أدری لعلّ ما ثمّ غیری ذی لون ولا لحم. قلت: أفتقرّ أنّ هذه الإهلیلجة الّتی تسمّیها الناس بالهند موجودة؟ لاجتماع أهل الاختلاف من الامم علی ذکرها. قال: ما أدری لعلّ ما اجتمعوا علیه من
ص: 168
ذلک باطل! قلت: أفتقرّ أن الإهلیلجة فی أرض تنبت؟ قال: تلک الأرض وهذه واحدة وقدر أیتها. قلت: أفما تشهد بحضور هذه الإهلیلجة علی وجود ماغاب من أشباها؟ قال: ماأدری لعلّه لیس فی الدنیا إهلیلجة غیرها. فلمّا اعتصم بالجهالة قلت: أخبرنی عن هذه الإهلیلجة أتقرّ أنّها خرجت من شجرة، أوتقول، إنّها هکذا وجدت؟ قال: لابل من شجرة خرجت. قلت: فهل أدرکت حواسّک الخمس ماغاب عنک من تلک الشجرة؟ قال: لا. قلت: فما أراک إلاّ قد أقررت بوجود شجرة لم تدرکها حواسّک. قال: لا. قلت: فما أراک إلاّ قد أقررت بوجود شجرة لم تدرکها حواسّک. قال: أجل ولکنّی أقول: إنّ الإهلیلجة والأشیاء المختلفة شیء لم تزل تدرک، فهل عندک فی هذا شیء تردّ به قولی؟ قلت: نعم أخبرنی عن هذه الإهللیلجة هل کنت عاینت شجرتها وعرفتها قیل أن تکون هذه الإهلیلجة فیها؟ قال: نعم. قلت: فهل کنت تعاین هذه الإهلیجة؟ قال: لا. قلت: أفما تعلم أنّک کنت عاینت الشجرة ولیس فیها الإهلیلجة، ثم عدت إلیها فوجدت فیها الإهلیلجة أفما تعلم أنّه قد حدث فیها مالم تکن؟ قال ما أستطیع أن انکر ذلک ولکنّی أقول: إنّها کانت فیها متفرّقة. قلت: فأخبرنی هل رأیت تلک الإهلیلجة الّتی تنبت منها شجرة هذه الإهلیلجة قیل أن تغرس؟ قال: نعم. قلت: فهل یحتمل عقلک أنّ الشجرة الّتی تبلغ أصلها وعروقها وفروعها ولحاؤها وکلّ ثمرة جنیت، وورقة سقطت ألف ألف رطل کانت کامنة فی هذه الإهلیلجة؟ قال: ما یحتمل هذا العقل ولایقبله القلب. قلت: أقررت أنّها حدثت فی الشجرة؟ قال، نعم ولکّنی لاأعرف أنّها مصنوعة فهل تقدر أن تقرّرنی بذلک؟ قلت: نعم
ص: 169
أریت أنّی إن أریتک تدبیراً أتقرُّ أنّ له مدبّراً، وتصویراً أنّ له مصوّراً؟ قال: لابدّ من ذلک.
قلت: ألست تعلم أنّ هذه الإهلیلجة لحم رکّب علی عظم فوضع فی جوف متّصل بغصن مرکّب علی ساق یقوم علی أصل فیقوی بعروق من تحتها علی جروم متّصل بعض ببعض؟ قال: بلی. قلت: ألست تعلم أنّ هذه الإهلیلجة مصّورة بتقدیره تخطیط، وتألیف وترکیب وتفصیل متداخل بتألیف شیء فی بعض شیء، به طبق بعد طبق وجسم علی جسم ولون مع لون، أبیض فی صفرة، ولین علی شدید، فی طبائع متفرّقة، وطرائق مختلفة، وأجزاء مؤتلفة مع لحاء تسقیها، وعروق یجری فیها الماء، وورق یسترها وتقیها من الشمس أن تحرقها، ومن البرد أن یهلکها، و الریح أن تذبلها؟ قال: أفلیس لوکان الورق مطبقا علیها کان خیراً لها؟ قلت: الله أحسن تقدیراً لوکان کما تقول لما یصل إلیها ربح یروّحها، ولا برد یشدّدها، ولعفنت عند ذلک، ولولم یصل إلیها حرّ الشّمس لما نضجت، ولکن شمس مرّة وریحٌ مرّةً وبردٌ مرّة قدّرالله ذلک بقوة لطیفة ودبّره بحکمة بالغة.
قال: حسی من التصویر فسّرلی التدبیر ألذی زعمت أنّک ترینه. قلت: أرأیت الإهلیلجة قبل أن تعقد إذهی فی قمعها ماء بغیر نواة ولالحم ولا قشر ولا لون ولا طعم ولا شدّة؟ قال: نعم. قلت: أرأیت لولم یرفق الخالق ذلک الماء الضعیف ألذی هو مثل الخردلة فی القلّة والذلّة ولم یقوّة بقوّته ویصوّره بحکمته ویقدّره بقدرته هل کان ذلک الماء یزید علی أن یکون فی قمعه غیر مجموع بجسم وقمع وتفصیل؟
ص: 170
فإن زاد زادماءاً متراکباً غیر مصوّر ولا مخطّط ولامدّبر بزیادة أجزاء ولاتألیف أطباق. قال: قد أریتنی من تصویر شجرتها وتألیف خلقتها وحمل ثمرتها وزیادة أجزائها وتفصیل ترکیبها أوضح الدلالات، وأظهر البیّنة علی معرفه الصانع، ولقد صدقت بانّ الأشیاء مصنوعة، ولکنّی لاأدری لعلّ الإهلیلجة والأشیاء صنعت أنفسها؟ قلت: أولست تعلم أنّ خالق الأشیاء ولإهلیلجة حکیم عالم بماعاینت من قوّة تدبیره؟ قال: بلی قلت: فهل ینبغی للّذی هو کذلک أن یکون حدثاً؟ قال: لا.قلت: أفلست قد رأیت الإهلیلجة حین حدثت وعاینتها بعد أن لم تکن شیئاً ثمّ هلکت کأن لم تکن شیئاً؟ قال: بلی، وإنّما أعطیتک أنّ الإهلیلجة حدثت ولم أعطک أن الصانع لایکون حادثاً لایخلق نفسه. قلت: ألم تعطنی أنّ الحکیم الخالق لایکون حدثاً، وزعمت أنّ الإهلیلجة حدثت؟ فقد أعطیتنی أنّ الإهلیلجة مصنوعة، فهو عزّوجلّ صانع الإهلیلجة، وإن رجعت إلی أن تقول: إنّ الإهلیلجة صنعت نفسها ودبّرت خلقها فمازدت أن أقررت بما أنکرت، ووصفت صانعاً مدبّراً أصبت صفته، ولکنّک لم تعرفه فسمیّته بغیر اسمه قال: کیف ذلک؟ قلت: لإنّک أقررت بوجود حکیم لطیف مدّبر، فلمّاساً لتک من هو؟ قلت: الاهلیلجة قد أقررت بالله سبحانه، ولکنّک سمینه بغیر اسمه، ولو عقلت وفکرت لعلمت أنّ الإهلیلجة أنقص قوّة من أن تخلق نفسها، وأضعف حیلة من أن تدبّر خلقها.
قال: هل عندک غیر هذا؟ قلت: نعم؛ أخبرنی عن هذه الإهلیلجة الّتی زعمت أنّها صنعت نفسها ودبّرت أمرها کیف صنعت نفسها صغیرة الخلقة، صغیرة القدرة، ناقصه القوّة، لاتمتنع أن تکسر وتعصر
ص: 171
وتؤکل؟ وکیف صنعت نفسها مفضولة مأکولة مرة فبیحة المنظر لابهاء لها ولاماء؟ قال: لأنّها لم تقو إلاّ المتمادی فی الباطل فأعلمنی متی خلقت نفسها ودبّرت خلقها قبل أن تکون أوبعد أن کانت؟ فإن زعمت أنّ الإهلیلجة خلقت نفسها بعد ماکانت فإنّ هذا لمن أبین المحال: کیف تکون موجودة مصنوعة ثمّ یصنع نفسها مرّة اخری؟ فیصیر کلامک إلی أنّها مصنوعة مرّتین؛ ولإن قلت، إنّها خلقت نفسها ودبّرت خلقها قبل أن تکون إنّ هذا من أوضح الباطل وأبین الکذب! لأنّها قبل أن تکون لیس بشیء، فکیف یخلق لاشیء شیئاً؟ وکیف تعیب قولی: إنّ شیئاً یصنع لاشیئاً، ولاتغیب قولک: إنّ لاشیء یصنع لاشیئاً؟ فانظر أیّ القولین أولی بالحقّ؟ قال: قولک قلت فما یمنعک منه؟ قال قد قبلته واستبان لی حقّه وصدقه بأنّ الأشیاء المختلفة والإهلیلجة لم یصنعن أنفسهنّ، ولم یدبّرن خلقهنّ، ولکنّه تعرّض لی أنّ الشجرة هی الّتی صنعت الإهلیجة لأنّها خرجت منها. قلت فمن صنع الشجرة؟ قال: الاهلیلجة الاخری! قلت: اجعل لکلامک غایة أنتهی إلیها فإمّا أن تقول: هوالله سبحانه فیقبل منک، وإمّا أن تقول: الإهلیلجة فنسألک.
قال: سل. قلت: أخبرنی عن الإهلیلجة هل تنبت منهاالشجرة إلاّ بعد ما ماتت وبلیت وبادت؟ قال: لا إنّ لشجرة بقیت بعد هلاک الإهلیلجة مائة سنة، فمن کان یحمیها ویزید فیها، ویدبّر خلقها ویربّیها، وینبت ورقها؟ مالک بدّمن أن تقول: هوالّذی خلقها، ولإن قلت: الإهلیلجة وهی حیّة قبل أن تهلک وتبلی وتصبر تراباً، وقد ربّت الشجرة وهی می تة أنّ هذا القول مختلف. قال: لاأقول: ذلک . قلت: أفتقرّ بأنّ الله خلق الخلق أم قدبقی فی نفسک شی من ذلک؟ قال: إنّی من ذلک علی حدّ وقوف ماأتحلّص إلی أمر ینفذلی فیه الأمر. قلت: أمّا
ص: 172
إذ أبیت إلاّ الجهالة وزعمت أنّ الأشیاء لایدرک إلاّ بالحواسّ فإنّیّ أخبرک أنّه لیس للحواسّ دلالة علی الأشیاء، ولافیها معرفة إلاق بالقلب، فإنّه دلیلها ومعرّفها الأشیاء الّتی تدّعی أنّ القلب لایعرفیها إلاّ بها.
فقال: أمّا إذ نطقت بهذا فما أقبل منک إلاّ بالتخلیص والتفحّص منه بإیضاح وبیان وحجّة وبرهان. قلت: فأوّل ما أبدأ به أنّک تعلم أنّه ربّما ذهب الحواسّ، أو بعضها ودبّر القلب الأشیاء الّتی فیها المضرّة والمنفعة من الامور العلانیة والخفّیة فأمر بها ونهی فنفذ فیها أمره وصحّ فیها قضاؤه.
قال: إنّک تقول فی هذا قولاً یشبه الحجّة، ولکنّی احبّ أن توضحه لی غیر هذا الإیضاح. قلت: ألست تعلم أنّ القلب یبقی بعد ذهاب الحواسّ؟ قال: نعم ولکن یبقی بغیر دلیل علی الأشیاء الّتی تدلّ علیها الحواسّ. قلت: أفلست تعلم أنّ الطفل تضعه أمّه مضغة لیس تدلّه الحواسّ علی شیء لا یسمع ولا یبصر ولا یذاق ولا یلمس ولا یشمّ؟ قال: علی قلت: فأبّة الحواسّ دلّته علی طلب اللّبن إذا جاع، والضحک بعد البکاء إذا رّوِی من اللّبن؟ وأیّ حواسّ سباع الطیر ولاقط الحبّ منها دلّها علی أن تلقی بین أفراخها اللّحم والحبّ فتهوی سباعها إلی اللّحم، ولآخرون إلی الحبّ؟ وأخبرنی عن فراخ طیر الماء ألست تعلم أنّ فراخ طیر الماء إذا طرحت فیه سبحت، وإذا طرحت فیه
ص: 173
فراخ طیر البرّ غرقت والحواسّ واحدة، فکیف انتفع بالحواسّ طیر الماء وأعانته علی السباحة ولم تنتفع طیر البرّ فی الماء بحواسّها؟ ومابال طیر البرّ إذا غمستها فی الماء ساعة ماتت وإذا أمسکت طیر الماء عن ساعة ماتت؟ فلا رأی الحواسّ فی هذا إلاّ منکسرة علیک ولا ینبغی ذلک أن یکون إلاّ من مدبّر حکیم جعل للماء خلقاً وللبرّ خلقاً.
أم أخبرنی مابال الذرّة الّتی لاتعابن الماء قطّ تطرح فی الماء فتسبح، وتلقی الإنسان ابن خمسین سنة من أقوی الرجال وأعقلهم لم یتعلمّ السباحة فیغرق؟ کیف لم یدلّه عقله ولبّه وتجاربه بالأشیاء مع اجتماع حواسّه وصحّتها أن یدرک ذلک بحواسّه کما أدرکته الذرّة إن کان ذلک إنّما یدرک بالحوّاس؟ أفلیس ینبغی لک أن تعلم أنّ القلب ألذی هو معدن العقل فی الصبّی ألذی وصفت وغیر ممّا سمعت من الحیوان هوالّذی یهیّج الصبّی إلی طلب الرضاع، والطیر اللّاقط علی لقط الحبّ، والسباع علی ابتلاع اللّحم؟.
قال: لست أجد القلب یعلم شیئاً إلاّ بالحواسّ! قلت: أمّا إذ أبیت إلاّ النزوع إلی الحواسّ فإنّا لنقبل نزوعک إلیها بعد رفضک لها، ونجیبک فی الحواسّ حتّی یتقرّر عندک أنّها لاتعرف من سائر الأشیاء إلاّ الظاهر ممّا« هودون الربّ الأعلی سبحانه وتعالی، فأمّا ما یخفی ولا یظهر فلیست تعرفه، وذلک أنّ خالق الحواسّ جعل لها قلباً احتجّ به علی العباد، وجعل الحواسّ الدلالات علی الظاهر ألذی یستدّل بها علی الخالق سبحانه، فنظرت العین إلی خلق متّصل بعضه ببعض فدلّت القلب علی ما عاینت،
ص: 174
وتفکّر القلب حین دلّته العین علی ما عاینت من ملکوت السماء وارتفاعها فی الهواء بغیر عمد یری، ولا دعائم تمسکها لاتؤخّر مرّة فتنکشط، ولاتقّدم اخری فتزول، ولاتهبط مرّة فتدنو، ولاترفع اخری فتنأی، لاتتغیّر لطول الأمد ولاتخلق لاختلاف اللّیالی والأیّام، ولاتتداعی منها ناحیة، ولاینهار منها طرف، مع ماعاینت من النجوم الجاریة السبعة المختلفة بمسیرها الدوران الفلک، وتنقّلها فی البروج یوماً بعد یوم، وشهراً بعد شهر وسنة بعد سنة، منها السریع، ومنها البطیء ومنها المعتدل السیر: ثمّ رجوعها واستقامتها، وأخذها عرضاً وطولاً، وخنوسها عند الشمس، وهی مشرقة وظهورها، إذا غربت، وجری الشمس والقمر فی البروج دائبین لایتغیّران فی أزمنتهما وأوقاتهما یعرف ذلک من یعرف بحساب موضوع وأمر معلوم بحکمة یعرف ذووا الألباب أنّها لیست من حکمة الإنس، ولاتفتیش الأوهام، ولاتقلیب التفکّر، فعرف القلب حین دلّته العین علی ما عاینت أنّ لذلک الخلق والتدبیر والأمر العجیب صانعاً یمسک السماء المنطبقة أن تهوی إلی الأرض وأنّ ألذی جعل الشمس والنجوم فیها خالق السماء، ثمّ نظرت العین إلی ما أستقلّها من الأرض فدلّت القلب علی ما عاینت فعرف القلب بعقله أنّ ممسک الأرض الممتدّة أن تزول أو تهوی فی الهواء- وهویری الریشة یرمی بها فتسقط مکانها وهی فی الخفّة علی ماهی علیه- هو ألذی یمسک السماء الّتی فوقها، وأنّه لولا ذلک لخسفت بما علیها من ثقلها وثقل الجبال والأنام والأشجار والبحور والرمال، فعرف القلب بدلالة العین أنّ مدبّر الأرض هو مدبّر السماء، ثم سمعت الاذن صوت الریاح الشدیدة العاصفة واللّینة الطیّبة، وعاینت العین مایقلع من عظام الشجر ویهدم من وثیق البنیان، وتسفی من ثقال الرمال،
ص: 175
تخلّی منها ناحیة وتصبّها فی اخری، بلا سائق تبصره العین، ولاتسمعه الاذن، ولا یدرک بشیء من الحواسّ، ولیست مجسّدة تلمس ولا محدودة تعاین، فلم تزد العین والاذن وسائر الحواسّ علی أنّ دلّت القلب أنّ لها صانعاً، وذلک أنّ القلب یفکّر بالعقل ألذی فیه، فیعرف أن الریح لم تتحرّک من تلقائها و أنّها لوکانت هی المتحرّکة لم تکفف عن التحرّک، ولم تهدم طائة وتعفیّ اخری، ولم تقلع شجرة وتدع اخری إلی جنبها، ولم تصبّ أرضاً وتنصرف عن اخری فلمّا تفکّر القلب فی أمر الریح علم أنّ لها محرّکاً هوالّذی یسوقها حیث یشاء، ویسکنها إذا شاء، ویصیب بها من یشاء، ویصرفها عمّن یشاء، فلمّا نظر القلب إلی ذلک وجدها متّصلة بالسماء، وما فیها من الآیات فعرف أنّ المدبّر القادر علی أن یمسک الأرض والسماء هو خالق الریح ومحرّکها إذا شاء، وممسکها کیف شاء، ومسلّطها علی من یشاء. وکذلک دلّت العین والاذن القلب علی هذه الزلزلة، وعرف بذلک بغیرهما من حواسّه حین حرکته فلمّا دلّ الحواسّ علی تحریک هذا الخلق العظیم من الأرض فی غلظها وثقلها، وطولها وعرضها، وما علیها من ثقل الجبال والمیاه والأنام وغیر ذلک، وإنّما تتحرّک فی ناحیة ولم تتحرّک فی ناحیة اخری وهی ملتحمة جسداً واحداً، وخلفاً متّصلاً بلافصل ولا وصل، تهدم ناحیة وتخسف بها وتسلم اخری، فعندها عرف القلب أنّ محرّک ماحرّک منها هو ممسک ما امسک منها، وهو محرّک الریح وممسکها، وهو مدّبر السماء والأرض وما بینهما، وأنّ الأرض لوکانت هی المزلزلة لنفسها لما تزلزلت ولما تحرّکت، ولکنّه ألذی دبّرها وخلقها حرّک منها ماشاء. ثمّ نظرت العین إلی العظیم من الآیات من السحاب
ص: 176
المسخّربین السماء والأرض بمنزلة الدخان لاجسد له یلمس بشیء من الأرض والجبال، یتخلّل الشجرة فلا یحرّک منها شیئاً، ولایهصر منها غصناً، ولا یعلّق منها بشیء یعترض الرکبان فیحول بعضهم من بعض من ظلمته وکثافته، ویحتمل من ثقل الماء وکثرته مالا بقدر علی صفته، مع ما فیه من الصواعق الصادعة، والبروق الّلامعة، والرعد والثلج والبرد والجلید مالاتبلغ الأوهام صفته ولا تهتهدی القلوب إلی کنه عجائبه، فیخرج مستقّلاً فی الهواء یجتمع بعد تفرّقه ویلتحم بعد تزایله، تفّرقه الریاح من الجهات کلّها إلی حیث تسوقه بإذن الله ربّها، یسفلّ مرّة وبعلو اخری، متمسّک بما فیه من الماء الکثیر ألذی إذا أزجاه صارت منه البحور، یمرّ علی الأراضی الکثیرة والبلدان المتنائیة لاتنقص منه نقطه، حتّی ینتهی إلی مالا یحصی من الفراسخ فیرسل مافیه قطرة بعد قطرة، وسیلاً بعد سیل، متتابع علی رسله حتّی ینقع البرک وتمتلی الفجاج، وتعتلی الأودیة بالسیول کأمثال الجبال غاصّة بسیولها، مصمخة الآذان لدویّها وهدیزها فتحی بها الأرض المیتة، فتصبح مخضرة بعد أن کانت مغیرّة، ومعشبّة بعد أن کانت مجدبة، قد کسیت ألواناً من نبات عشب ناضرة زاهرة مزیّنة معاشاً للناس والأنعام، فإذا أفرغ الغمام ماءه أقلع وتفرّق وذهب حیث لایعاین ولا یدری أین تواری، فادّت العین ذلک إلی القلب فعرف القلب أنّ ذلک لوکان بغیر مدبّر وکان ما وصفت من تلقاء نفسه مااحتمل نصف ذلک من الثقل من الماء، وإن کان هوالّذی یرسله لما احتمله ألفی فرسخ أو أکثر، ولأرسله فیما هو أقرب من ذلک، ولما أرسله قطرة بعد قطرة، بل کان یرسله إرسالاً فکان یهدم البنیان، ویفسد النبات، ولما جاز إلی بلد وترک
ص: 177
آخر دونه؛ فعرف القلب بالأعلام المنیرة الواضحة أنّ مدبّر الامور واحد، وأنّه لوکان ا ثنین أوثلاثة لکان فی طول هذه الأزمنة والأبد والدهر اختلاف فی التدبیر وتناقض فی الامور، ولتأخر بعض وتقدّم بعض، ولکان تسفّل بعض ماقد علا، ولعلا ما قدسفل، ولطلع شیء غاب فتأخّر عن وقته أو تقدّم ما قبله فعرف القلب بذلک أنّ مدبّر الأشیاء ماغاب منها وما ظهر هوالله الأوّل، خالق السماء ممسکها، وفارش الأرض وداحیها، وصانع ما بین ذلک مماعدّدنا وغیر ذلک ممّا لم یحص.
وکذلک عاینت العین اختلاف اللّیل والنهار دائبین جدیدین لایبلیان فی طول کرّهما، ولایتغیّر ان لکثرة اختلافهما، ولاینقصان عن حالهما، النهارفی نوره وضیائه، واللّیل فی سواده وظلمته، یلج أحدهما فی الآخر حتّی ینتهی کلّ واحد منهما إلی غایة محدودة معروفة فی الطول والقصر علی مرتبة واحدة ومجری واحد، مع سکون من یسکن فی اللّیل، وانتشار من ینتشر فی اللّیل، وانتشار من ینتشر فی النهار، وسکون من یسکن فی النهار، ثمّ الحرّ والبرد وحلول أحدهما بعقب الآخر حتّی سکون الحرّ برداً، والبرد حرّاً فی وقته وإبانه، فکلّ هذا ممّا یسنتدلّ به القلب علی الربّ سبحانه وتعالی، فعرف القلب بعقله أنّ من دبّر هذه الأشیاء هو الواحد العزیز الحکیم ألذی لم یزل ولایزال، وأنّه لوکان فی السماوات والأرضین آلهة معه سبحانه لذهب کلّ إله بما خلق، ولعلا بعضهم علی بعض، ولفسد کلّ واحد منهم علی صاحبه.
وکذلک سمعت الاذن ما أنزل المدبّر من الکتب تصدیقاً لما
ص: 178
أدرکته القلوب بعقولها، وتوفیق الله إیّاها، وما قاله من عرفه کنه معرفته بلاولد ولاصاحبة ولاشریک فأدّت الاذن ماسمعت من اللسان بمقالة الأنبیاء إلی القلب.
فقال: قد أتیتنی من أبواب لطیفة بما لم یأتنی به أحد غیرک إلاّ أنّه لایمنعنی من ترک فی یدی إلاّ الإیضاح والحجّة القویّة بما وصفت لی وفسرت. قلت أمّا إذا حجبت عن الجواب واختلف منک المقال فسیأتیک من الدلالة من قبل نفسک خاصّة ما یستبین لک أنّ الحواسّ لاتعرف شیئاً إلاّ بالقلب؛ فهل رأیت فی المنام أنّک تأکل وتشرب حتّی وصلت لذّة ذلک إلی قلبک؟ قال: نعم. قلت: فهل رأیت أنّک تضحک وتبکی وتجول فی البلدان الّتی لم ترها والّتی قدر رأیتها حّتی تعلم معالم مارأیت منها؟ قال: نعم مالا احصی. قلت: هل رأیت احداً من أقاربک من أخ أوأب أوذی رحم قدمات قبل ذلک حتیّ تعلمه وتعرفه کمعرفتک إیّاه قبل أن یموت؟ قال: أکثر من الکثیر. قلت: فأخبرنی أیّ حواسّک أدرک هذه الأشیاء فی منامک حتّی دلّت قلبک علی معاینة الموتی وکلامهم، وأکل طعامهم، والجولان فی البلدان، والضحک والبکاء وغیر ذلک؟ قال: ما أقدر أن أقول لک أی حواسّی أدرک ذلک أو شیئاً منه، وکیف تدرک وهی بمنزلة المیّت لاتسمع ولاتبصر؟ قلت: فأخبرنی حیث استیقظت ألست قد ذکرت ألذی رأیت فی منامک تحفظه وتقصّه بعد یقظتک علی إخوانک لاتنسی منه حرفاً؟ قال: إنّه کما تقول وربّما رأیت الشیء فی منامی ثمّ لا أمسی حتّی أراه فی یقظتی کما رأیته فی منامی. قلت: فأخبرنی أیّ حواسّک قرّرت علم ذلک فی قلبک حتّی ذکّرته بعدما استیقظت؟ قال: إنّ هذا الأمر ما دخلت فیه الحواسّ. قلت: أفلیس ینبغی لک أن تعلم حیث بطلت الحواسّ فی هذا أنّ
ص: 179
ألذی عاین تلک الأشیاء وحفظها فی منامک قلبک ألذی جعل الله فیه العقل ألذی احتجّ به علی العباد؟ قال: إنّ ألذی رأیت فی منامی لیس بشیء إنّما هو بمنزلة السراب ألذی یعاینه صاحبه وینظر إلیه لایشکّ فیه أنّه ماء فإذا انتهی إلی مکانه لم یجده شیئاً فما رأیت فی منامی فبهذه المنزلة!
قلت: کیف شبّهت السراب بما رأیت فی منامک من أکلک الطعام فالحلو والحامض، وما رأیت من الفرح والحزن؟ قال: لأنّ السراب حیث انتهیت إلی موضعه صار لاشیء، وکذلک صارما رأیت فی منامی حین إنتبهت!
قلت فأخبرنی إن أتیتک بأمر وجدت لذّته فی منامک وحفق لذالک قلبک ألست تعلم أن الأمر علی ما وصفت لک؟ قال: بلی. قلت: فأخبرنی هل احتملت قطّ حتّی قضیت فی امرأة نهمتک عرفتها أم لم تعرفها؟ قال: بلی مالا احصیه. قلت: ألست وجدت لذلک لذّةً علی قدر لذّتک فی یقظتک فتنتبه وقد أنزلت الشهوة حتّی تخرج منک بقدر ماتخرج منک فی الیقظة، هذا کسر لحجتّک فی السراب. قال: مایری المحتلم فی منامه شیئاً إلاّ ماکانت حواسّه دلّت علیه فی الیقظة. قلت: مازدت علی أن فویّت مقالتی، وزعمت أنّ القلب یعقل الأشیاء ویعرفها بعد ذهاب الحواسّ وموتها فکیف أنکرت أنّ القلب یعرف الأشیاء وهو یقظان مجتمعة له حواسّه، وما ألذی عرّفه إیّاها بعد موت الحواس حیّة وهولا یسمع ولایبصر؟ ولکنت حقیقاً أن لاتنکر له المعرفة
ص: 180
وحواسّه حیّة مجتمعه إذا أقررت أنّه ینظر إلی الامرأة بعد ذهاب حواسه حتّی نکحها وأصاب لذّته منها؛ فینبغی لمن یعقل حیث وصف القلب بماوصفه به من معرفته بالأشیاء والحواسّ ذاهبة أن یعرف أنّ القلب مدبّر الحواسّ ومالکها ورائسها والقاضی علیها، فإنّه ماجهل الإنسان من شیء فما یجهل أنّ الید لاتقدر علی العین أن تقلعها، ولا علی اللّسان أن تقطعه، وأنّه لیس یقدر شیء من الحواسّ أن یفعل بشیء من الحسد شیئاً بغیر اذن القلب ودلالته وتدبیره لأنّ الله تبارک وتعالی جعل القلب مدبّر اللجسد، به یسمع وبه یبصر وهو القاضی والأمیر علیه؛ لایتقّدم الجسد إن هو تأخّر، ولایتأخرّ إن هو تقدّم، وبه سمعت الحواسّ وأبصرت، إن أمرها ائتمرت، وإن نهاها انتهت، وبه ینزل الفرح والحزن، وبه ینزل الألم، إن فسد شیء من الحواسّ بقی علی حاله، وإن فسد القلب ذهب جمیعاً حتّی لایسمع ولایبصر.
قال: لقد کنت أظنّک لاتتخلّص من هذه المسألة وقد جئت بشیء لاأقدر علی ردّه قلت: وأنا اعطیک تصادیق ما أنبأتک به وما رأیت فی منامک فی مجلسک الساعة. قال: افعل فإنّی تحیّرت فی هذه المسألة. قلت: أخبرنی هل تحدّث نفسک فی تجارة أوصناعة أوبناء أوتقدیر شیء وتأمر به إذا أحکمت تقدیره فی ظنّک؟ قال: نعم. قلت: فهل أشرکت قلبک فی ذلک الفکر شیئاً من حواسّک؟ قال: لا. قلت: أفلا تعلم أنّ ألذی أخبرک به قلبک حقّ؟ قال: الیقین هو؛ فزدنی ما یذهب الشکّ عنّی ویزیل الشبه من قلبی.
أقول: ذکر السیّد ابن طاووس قدّس الله روحه فی کتاب النجوم من
ص: 181
هذه الرسالة جملء لیست فیما عندنا ومن النسخ فلنذکرها:
«قلت: أخبرنی هل یعرف أهل بلادک علم النجوم؟ قال: إنّک لغافل عن علم أهل بلادی بالنجوم! قلت: وما بلغ من علمهم بها؟ فقال: إنّا نخبرک عن علمهم بخصلتین تکتفی بهما عمّا سواهما. قلت: فأخبرنی ولاتخبرنی إلاّ بحقّ. قال بدینی لااخبرک إلاّ بحقّ وبما عاینت. قلت: هات.
قال: أمّا إحدی الخصلتین فإنّ ملوک الهند لایتّخذون إلاّ الخصیان. قلت: ولم ذلک؟ قال: لأنّ لکلّ رجل منهم منجّماً حاسباً فاذا أصبح أتی باب الملک فقاس الشمس وحسب فأخبره بما یحدث فی یومه ذلک، وما حدث فی لیلته الّتی کان فیها، فإن کانت أمرأة من نسائه فارفت شیئاً یکرهه أخبره، فقال: فلان قارف کذا وکذا مع فلانة، ویحدث فی هذا الیوم کذا وکذا.
قلت: فأخبرنی عن الخصلة الاخری، قال: قوم بالهند بمنزلة الخنّاقین عندکم یقتلون الناس بلاسلاح ولاخنق ویأخذون أموالهم. قلت: وکیف یکون هذا؟ قال. یخرجون مع الرفقة والتجّار بقدر ما فیها من الرجالة فیمشون معهم أیّاماً لیس معهم سلاح، ویحدّثون الرجال ویحسبون حساب کلّ رجل من التّجار فإذا عرف أجمعهم موضع النفس من صاحبه وکزکلّ واحد منهم صاحبه ألذی حسب به فی ذلک الموضع فیقع جمیع التّجار موتی! قلت: إنّ هذا أرفع من الباب الأوّل إن کان ما تقول حقّاً! قال: أحلف لک بدینی إنّه حقّ ولربّما رأیت ببلاد الهند قد اخذ بعضهم وامر بقتله.
ص: 182
قلت: فأخبرنی کیف کان هذا حتّی اطّلعوا علیه؟ قال: بحساب النجوم.
قلت: فما سمعت کهذا علماً قطّ، وما أشکّ أنّ واضعه الحکیم العلیم. فأخبرنی من وضع هذا العلم الدقیق ألذی لا یدرک بالحواسّ ولا بالعقول ولا بالفکر؟ قال: حساب النجوم وضعته الحکماء وتوارثه الناس».
قلت: اخبرنی هل یعلم اهل بلادک علم النجوم؟ قال: إنّک لغافل من علم أهل بلادی بالنجوم فلیس أحد أعلم بذلک منهم. قلت: أخبرنی کیف وقع علمهم بالنجوم وهی ممّا لایدرک بالحواسّ ولا بالفکر؟ قال: حساب وضعته الحکماء وتوارثته الناس فإذا سألت الرجل منهم عن شیء قاس الشمس ونظر فی منازل الشمس والقمر وما للطالع من النحوس، وما للباطن من السعود، ثمّ یحسب ولا یخطی،؛ ویحمل إلیه المولود فیحسب له ویخبر بکلّ علامة فیه بغیر معاینة وما هو مصیبه إلی یوم یموت. قلت: کیف دخل الحساب فی الموالید الناس؟ قال: لأنّ جمیع الناس إنّما یولدون بهذه النجوم، ولولا ذلک لم یستقم بهذا الحساب فمن ثم لا یخطیء إذا علم الساعة والیوم والشهر والسنة الّتی یولد فیها المولود. قلت: لقد توصّفت علماً عجیباً لیس فی علم الدنیا أدقّ منه ولا أعظم إن کان حقاّ کما ذکرت، یعرف به المولود الصبّی ومافیه من العلامات ومنتهی أجله وما یصیبه فی حیاته، أولیس هذا حساباً تولد به جمیع أهل الدنیا من کان من الناس؟ قال: لا أشکّ فیه. قلت: فتعال ننظر بعقولنا کیف علم الناس هذا العلم وهل یستقیم
ص: 183
أن یکون لبعض الناس إذا کان جمیع الناس یولدون بهذه النجوم، وکیف عرفها بسعودها و نحوسها، وساعتها وأوقاتها، ودقائقها ودرجاتها، وبطیئها وسریعها، وموضعها من السماء، ومواضعها تحت الأرض، ودلالتها علی غامض هذه الأشیاء الّتی وصفت فی السماء وماتحت الأرض، فقد عرفت أنّ بعض هذه البروج فی السّماء وبعضها تحت الأرض، وکذلک النجوم السبعة منها تحت الأرض ومنها فی السماء فما یقبل عقلی أنّ مخلوقاً من أهل الأرض قدر علی هذا. قال: وما أنکرت من هذا؟ قلت: إنّک زعمت أنّ جمیع أهل الأرض إنّما یتوالدون بهذه النجوم، فأری الحکیم ألذی وصع هذا الحساب بزعمک من بعض أهل الدنیا، ولاشکّ إن کنت صادقاً أنّه ولد ببعض هذه النجوم والساعات والحساب ألذی کان قبله، إلاّ أن تزعم أنّ ذلک الحکیم لم یولد بهذا النجوم کما ولد سائر الناس. قال: وهل هذا ا لحکیم إلاّ سائر الناس؟ قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک علی أنّها قد خلقت قبل هذا الحکیم ألذی زعمت انّه وضع هذا الحساب، وقد زعمت أنه ولد ببعض هذه النجوم؟ قال: بلی.
قلت: فکیف اهتدی لوضع هذه النجوم؟ وهل هذا العلم إلاّ من معلّْم کان قبلهما وهوالّذی أسّس هذا الحساب ألذی زعمت أنّه أساس المولود، والأساس أقدم من المولود، والحکیم ألذی زعمت أنّه وضع هذا إنّما یتبع أمر معلّم هو أقدم منه، وهوالّذی خلقه مولوداً ببعض هذا النجوم، وهوالّذی أسّس هذه البروج الّتی ولد بها غیره من الناس فواضع الأساس ینبغی أن یکون أقدم منها، هب إنّ هذا الحکیم عمّر مذکانت الدنیا عشرة أضعاف، هل کان نظره فی هذه النجوم إلاّ
ص: 184
کنظرک إلیها معلّقة فی السماء أوتراه کان قادراً علی الدنّو منها وهی فی السماء حتّی یعرف منازلها ومجاریها، ونحوسها وسعودها، ودقائها، وبأیّتها تکسف الشمس والقمر، ویأیّتها یولد کلّ مولود، وأیّها السعد وأیّها النحس، وأیّها البطیء وأیّها السریع، ثمّ یعرف بعد ذلک سعود ساعات النهار ونحوسها، وأیّها السعد وأیّها النحس، وکم ساعة یمکث کلّ نجم منها تحت الأرض، وفی أیّ ساعة تغیب، وأیّ ساعة تطلع، وکم ساعة یمکث طالعاً، وفی أیّ ساعة تغیب، وکم استقام لرجل حکیم کما زعمت من أهل الدنیا أن یعلم علم السماء ممّا لایدرک بالحواسّ، ولا یقع علیه الفکر، ولا یخطر علی الأوهام وکیف اهتدی أن یقیس الشمس حتّی یعرف فی أیّ برج، وفی أیّ برج القمر، وفی أیّ برج من السماء هذه السعة السعود والنحوس وما الطالع منها وما الباطن؟ وهی معلّقة فی السماء وهو من أهل الأرض لایراها إذا توارث بضوء الشمس إلاّ أن تزعم أنّ هذا الحکیم ألذی وضع هذا العلم قدرقی إلی السماء وأنا أشهد أنّ هذا العالم لم یقدر علی هذا العلم إلاّ بمن فی السماء، لأنّ هذا لیس من علم أهل الأرض.
قال: ما بلغنی أنّ أحداً ن أهل الأرض رقی إلی السماء قلت: فلعلّ هذا الحکیم فعل ذلک ولم یبلغک؟ قال: ولو بلغنی ما کنت مصدّقاً. قلت فأنا أقول قولک، هبه رقی إلی السماء هل کان له بدّ من أن یجری مع کلّ برج من هذه البروج، ونجم من هذه النجوم من حیث یطلع إلی حیث یغیب، ثمّ یعود إلی الآخر حتّی یفعل مثل ذلک حتّی یأتی علی آخرها؟ فإنّ منها ما یقطع السماء فی ثلاثین سنة، ومنها ما یقطع دون ذلک، وهل کان له بدّ من أن یجول فی أقطار السماء حتّی یعرف مطالع
ص: 185
السعود منها والنحوس، والبطیء والسریع، حتّی یحصی ذلک؟ أوهبة قدر علی ذلک حتّی فرع ممّا فی السماء هل کان یستقیم له حساب ما فی السماء حتّی یحکم حساب ما فی الأرض وماتحتها وأن یعرف ذلک مثل ما قد عاین فی المساء؟ لأنّ مجاریها تحت الأرض علی غیر مجاریها فی السماء، فلم یکن یقدر علی أحکام حسابها ودقائقها وساعاتها إلاّ بمعرفة ماغاب عنه تحت الأرض منها، لأنّه ینبغی أن یعرف أیّ ساعة من اللّیل یطلع طالعها، وکم یمکث تحت الأرض منها: لأنّه ینبغی أن یعرف أیّ ساعة من اللّیل یطلع طالعها، وکم یمکث تحت الأرض، وأیّة ساعة من النهار یغیب غائبها لأنّه لایعاینها، ولا ماطلع منها ولاماغاب، ولا بدّ من أن یکون العالم بها واحداً وإلاّ لم ینتفع بالحساب إلاّ تزعم أنّ ذلک الحکیم قد دخل فی ظلمات الأرضین والبحار فسار مع النجوم والشمس والقمر فی مجاربها علی قدر ما سار فی السماء حتّی علم الغیب منها، وعلم ماتحت الأرض علی قدرما عاین منها فی السماء.
قال: هل أریتنی أجبتک إلی أنّ أحداً من أهل الأرض رقی إلی السماء وقدر علی ذلک حتّی أقول؛ إنّه دخل فی ظلمات الأرضین والبحور؟ قلت: فکیف وقع هذا لعلم ألذی زعمت أنّ الحکماء من الناس وضعوه و أنّ النّاس کلّهم مولدون به وکیف عرفوا ذلک الحساب وهو أقدم منهم؟.
أقول: فی نسخة السیّد ابن طاووس هنها زیادة:
«قال: أرأیت إن قلت لک: إنّ البروج لم تزل وهی الّتی خلقت
ص: 186
أنفسها علی هذا الحساب ألذی تردّ علیّ؟ قلت: أسألک کیف یکون بعضها سعداً وبعضها نحساً، وبعضها مضیئاً وبعضها مظلماً، وبعضها صغیراً وبعضاً کبیراً؟.
قال: کذلک أرادت أن تکون بمنزلة الناس، فإنّ بعضهم جمیل، وبعضهم قبیح، وبعضهم قصیر، وبعضهم طویل، وبعضهم أبیض، وبعضهم أسود، وبعضهم صالح، وبعضهم طالح. قلت: فالعجب منک إنّی اراودک منذ الیوم علی أن تقرّ بصانع فلم تجبنی إلی ذلک کان الآن أقررت بأنّ القردة والخنازیر خلقن أنفسهنّ!.
قال: لقد بهتّنی بما لم یسمع الناس منّی! قلت: أفمنکر أنت لذلک؟ قال: أشدّ إنکار. قلت: فمن خلق القردة والخنازیر إن کان الناس والنجوم خلققن أنفسهنّ؟ فلا بدّ من أن تقول: إنّهنّ من خلق الناس، أو خلقن أنفسهنّ؟ أفتقول: إنّها من خلق الناس؟ قال: لا. قلت: فلا بدّ من أن یکون لها خالق أوهی خلقت أنفسها؛ فإن قلت: إنّها من خلق الناس أقررت أنّ لها خالقاً، فإنّ قلت: لابدّ أن یکون لها خالق فقد صدقت وما أعرفنا به، ولئن قلت: إنّهنّ خلقن أنفسهنّ فقد أعطیتنی فوق ماطلبت منک من الإقرار بصانع. ثمّ قلت: فأخبرنی بعضهنّ قبل بعض خلقن أنفسهنّ أمرکان کذلک فی یوم واحد؟ فإن قلت: بعضهنّ قبل بعض فأخبرنی السماوات وما فیهنّ والنجوم قبل الأرض والإنس والذرّ خلقن أم بعد ذلک؟ فإن قلت: إنّ الأرض قبل أفلا تری قولک: إنّ الأشیاء لم تزل قد بطل حیث کانت السماء بعد الأرض؟
قال: بلی ولکن أقول: معاً جمیعاً خلقن، قلت: أفلا تری أنّک قد
ص: 187
أقررت أنّها لم تکن شیئاً قبل أن خلقن، وقد أذهبت حجّتک فی الأزلیّة؟ قال: إنّی لعلی حدّ وقوف، ماأدری ما اجیبک فیه لأنّی أعلم أنّ الصانع إنّما سمیّ صانعاً لصناعته، والصناعة غیر الصانع، غیر الصناعة لأنّه یقال للرجل: البانی لصناعته البناء، والبناء غیر البانی والبانی غیر البناء، وکذلک الحارث غیر الحرث والحرث غیر الحارث. قلت: فأخبرنی عن قولک: إنّ الناس خلقوا أنفسهم فبکما لهم خلقوها أرواحهم وأجسادهم وصورهم وأنفاسهم أم خلق بعض ذلک غیرهم؟ قال: بکمالهم لم یخلق ذلک لاشیئاً منهم غیرهم.
قلت: فأخبرنی الحیاة أحبّ إلیهم أم الموت؟ قال: أوتشکّ أنّه لاشیء أحبّ إلیهم من الحیاة، ولا أبغض إلیهم من الموت؟ قلت: فأخبرنی من خلق الموت ألذی یخرج أنفسهم الّتی زعمت أنّهم خلقوها؟ فأنّک لاتنکر أنّ الموت غیر الحیاة، وأنّه هوالّذی یذهب بالحیاة. فإن قلت: إنّ ألذی خلق الموت غیرهم، فإنّ ألذی خلق الموت هوالّذی خلق الحیاة؛ ولئن قلت: هم الّذین خلقوا الموت لأنفسهم إنّ هذا المحال من القول! وکیف خلقوا لأنفسهم مایکرهون إن کانوا کما زعمت خلقوا أنفسهم؟ف هذا ما یستنکر من ضلالک أن تزعم أنّ الناس قدروا خلق أنفسهم بکمالهم وأنّ الحیاة أحبّ إلیهم من الموت وخلقوا مایکرهون لأنفسهم!.
قال: ما أجد واحداً من القولین ینقاد لی ولقد قطعته علیّ قبل الغایة الّتی کنت اریدها، قلت: دعنی فإنّ من الدخول فی أبواب الجهالات مالاینقاد من کلام، وإنّما أسألک عن معلّم هذا الحساب
ص: 188
ألذی علمّ أهل الأرض علم هذه النجوم المعلّقة فی السماء.»
اقول: رجعنا إلی ما فی النسخ المشهورة:
قال: ماأجد یستقیم أن أقول: إنّ أحداً من أهل الأرض وضع علم هذه النجوم المعلّقة فی السماء. قلت: فلابدّ لک أن تقول: إنّما علّمه حکیم علیم بأمر السماء والأرض ومدبّر هما. قال: إن قلت هذا فقد أقررت لک بإلهک ألذی تزعم أنه فی السماء قلت: أمّا أنک فقد أعطیتنی أنّ حساب هذه النجوم حقّ، وأنّ جمیع الناس ولدوابها. قال: الشکّ فی غیر هذا.
قلت: وکذلک أعطیتنی أنّ أحداً من أهل الأرض لم یقدر علی أن یغیب مع هذه النجوم والشمس والقمر فی المغرب حتّ یعرف مجاریها ویطلع معها إلی المشرق. قال: الطلوع إلی السماء دون هذا. قلت: فلا أراک تجد بدّاً من أن تزعم أنّ المعلّم لهذا من السماء. قال: لئن قلت أن لیس لهذا الحساب معلّم لقد قلت إذاً غیر الحقّ، ولئن زعمت أنّ أحداً من أهل الأرض علم ما فی السماء وماتحت الأرض لقد أبطلت لأنّ أهل الأرض لایقدرون علی علم ما وصفت لک من حال هذه النجوم والبروج بالمعاینة والدنوّ منها فلا یقدرون علیه لأنّ علم أهل الدنیا لایکون عندنا إلاّ بالحواسّ، وما یدرک علم هذه النجوم الّتی وصفت بالحواسّ لأنّها معلّقة فی السماء ومازادت الحواسّ، علی النظر إلیها حیث تطلع وحیث تغیب، فأمّا حسابها ودقائقها ونحوسها وسعودها وبطیئها وسریعها وخنوسها ورجوعها فأنّی تدرک بالحواسّ أویهتدی إلیها بالقیاس؟.
ص: 189
قلت: فأخبرنی لوکنت متعلّماً مستوصفاً لهذا الحساب من أهل الأرض أحبّ إلیک أن تستوصفه وتتعلّمه، أم من أهل السماء؟ قال: من أهل السماء، إذ کانت النجوم معلّقة فیها حیث لایعلمها أهل الأرض.
قلت: فافهم وأدقّ النظر وناصح نفسک ألست تعلم أنّه حیث کان جمیع أهل الدنیا إنّما یولدون بهذه النجوم علی ما وصفت فی النحوس والسعود أنّهنّ کنّ قبل الناس؟ قال: ما أمتنع أن أقول هذا. قلت: أفلیس ینبغی لک أن تعلم أنّ قولک: إنّ الناس لم یزالوا ولا یزالون قد انکسر علیک حیث کانت النجوم قبل الناس؛ فالناس حدث بعدها، ولئن کانت النجوم خلقت قبل الناس ماتجد بدّاً من أن تزعم أنّ الأرض خلقت قبلهم.
قال: ولم تزعم أنّ الأرض خلقت قبلهم؟ قلت: ألست تعلم أنّها لولم تکن الأرض جعل الله لخلقه فراشاً ومهاداً ما استقام الناس ولاغیرهم من الأنام، ولاقدروا أن یکونوا فی الهواء إلاّ أن یکون لهم أجنحة؟ قال: وماذا یغنی عنهم الأجنحة إذا لم تکن لهم معیشة؟ قلت: ففی شکّ أنت من أنّ الناس حدث بعد الأرض والبروج؟ قال: لاولکن علی الیقین من ذلک.
قلت: آتیک تدور علیه هذه النجوم والشمس للشکّ والقمر هذا الفلک؟ قال: بلی. قلت: أفلیس قد کان أساساً لهذه النجوم؟ قال: بلی. قلت: فما أری هذه النجوم الّتی زعمت أنّها موالید الناس إلاّ وقد وضعت بعد هذا الفلک لأنّه به تدور والبروج وتسفل مرّة وتصعد اخری.
ص: 190
قال: قد جئت بأمر واضح لایشکل علی ذی عقل أنّ الفلک ألذی تدور به النجوم هو أساسها ألذی وضع لها لأنّها إنّما جرت به. قلت؛ أقررت أنّ خالق النجوم الّتی یولد بها الناس سعوتهم ونحوسهم هو خالق الأرض لأنّه لولم یکن خلقها لم یکن ذرء. قال: ما أجد بدّاً من إجابتک إلی ذلک. قلت: أفلیس ینبغی لک أن یدلّک عقلک علی أنّه لایقدر علی خلق السماء إلاّ ألذی خلق الأرض والذرّء والشمس والقمر والنجوم، وأنّه لولا السماء ومافیها لهلک ذرء الأرض.
قال: أشهد أنّ الخالق واحد من غیر شکّ لأنّک قد أتیتنی بحجّة ظهرت لعقلی وانقطعت بها حجّتی، وما أری یستقیم أن یکون وا ضح هذا الحساب ومعلّم هذه النجوم واحداً من أهل الأرض لأنّها فی السماء ولامع ذلک یعرف ما تحت الأرض منها إلاّ معلّم فی السماء منها، ولکن لست أدری کیف سقط أهل الأرض علی هذا العلم ألذی هو فی السماء حتّس اتّفق حسابهم علی ما رأیت من الدقّة والصواب فإنّی لولم أعرف من هذا الحساب ما أعرفه لأنکرته ولأخبرتک أنّه باطل فی بدء لأمر فکان أهون علیّ.
قلت: فأعطنی موثقاً إن أنا أعطیتک من قبل هذه الإهلیلجة الّتی فی یدک وماتدّعی من الطبّ ألذی هو صناعتک وصناعة آبائک حتّی یتّصل الإهلیلجة وما یشبهها من الأدویة بالسماء لتذعننّ بالحقّ، لتنصفنّ من نفسک. قال: ذلک لک. قلت: هل کان الناس علی حال وهم لایعرفون الطبّ ومنافعه من هذه الإهلیلجة وأشباهها؟ قال: نعم.
قلت: فمن أین اهتدوا له؟ قال: بالتجربة وطول المقایسة. قلت:
ص: 191
فکیف خطر علی أوهامهم حتّی همّوا بتجربته؟ وکیف ظنّوا أنّه مصلحة للأجساد وهم لایرون فیه إلاّ المضرّة؟ أو کیف عزموا علی طلب مالا یعرفون ممّا لاتدلّهم علیه الحواس؟ قال: بالتجارب.
قلت: أخبرنی عن واضع هذا الطبّ وواصف هذه العقاقیر المتفرّقة بین المشرق والمغرب، هل کان بدّ من أن یکون ألذی وضع ذلک ودلّ علی هذه العقاقیز رجل حکیم من بعض أهل هذه البلدان؟
قال: لابدّ أن یکون کذلک، وأن یکون رجلاً حکیماً وضع لک وجمیع علیه الحکماء فنظروا فی ذلک وفکّروا فیه بعقولهم. قلت: کأنّک ترید الإنصاف من نفسک والوفاء بما أعطیت من می ثاقک فأعلمنی کیف عرف الحکیم ذلک؟ وهبه قد عرف بما فی بلاده من الدواء والزعفران ألذی بأرض فارس، أتراه اتّبع جمیع نبات الأرض فذاقه شجرة شجرة حتّی ظهر علی جمیع ذلک؟ وهل یدلّک عقلک علی أنّ رجالاً حکماء قدروا علی أن یتّبعوا جمیع بلاد فارس ونباتها شجرة شجرة حتّی عرفوا ذلک بحواسّهم، وظهروا علی تلک الشجرة الّتی یکون فیها خلط بعض هذه الأدویة الّتی لم تدرک حواسّهم شیئاً منها وهبه أصاب تلک الشجرة بعد بحثه عنها وتتّبعه جمیع شجر فارس ونباتها، کیف عرف أنّه لایکون دواء حتّی یضمّ إلیه الإهلیج من الهند، والمصطکی من الروم، والمسک من التبّت، والدار صینی من الصین، وخصی بید ستر من الترک، والأفیون من مصر، والصبر من الیمن، والبورق من أرمنیّة، وغیر ذلک من أخلاط الأدویة الّتی تکون فی أطراف الأرض؟ وکیف عرف أنّ بعض تلک الأدویة وهی عقاقیر مختلفة یکون المنفعة
ص: 192
باجتماعها ولا یکون منفعتها فی الحالات بغیر اجتماع؟ أم کیف اهتدی لمنابت هذه الأدویة وهی ألوان مختلفة وعقاقیر متبائنة فی بلدان متفرّقة؟ فمنها عروق، ومنها لحاء ومنها ورق، ومنها ثمر، ومنها عصیر، ومنها مائع، ومنها صمغ، ومنها دهن، ومنها ما یعصر ولا یطبغ، ممّا سمّی بلغات شتّی لایصلح بعضها إلاّ ببعض ولا یصیر دواءاً إلاّ باجتماعها؛ ومنها مرائر السباع والدواّب البرّیة والبحرّیة، وأهل هذه البلدان مع ذلک متعادون مختلفون متفرّقون باللّغات، متغالبون بالمناصبة، ومتحاربون بالقتل والسبی أفتری ذلک الحکیم تتّبع هذه البلدان، حتّی عرف کلّ لغة وطاف کلّ وجه، وتتّبع العقاقیر مشرقاً ومغرباً آمناً صحیحاً لایخاف ولایمرض، سلیماً لایعطب، حیّاً لایموت، هادیاً لایضلّ، قاصداً لایجوز حافظًا لاینسی، تشیطاً لایملّ عرف وقت أزمنتها، ومواضع منابتها مع اختلاطها واختلاف صفاتها وتباین ألوانها وتفرّق أسمائها، ثمّ وضع مثالها علی شبمها وصفتها، ثمّ وصف کلّ شجرة بنباتها وورقها وثمرها ویحها وطعمها؟ أم هل کان لهذا الحکیم بدّمن أن یتّبع جمیع أشجار الدنیا وبقولها وعروقها شجرة شجرة، وورقة ورقة، شیئاً شیئاً؟ فهبه وقع علی الشجرة الّتی أراد فکیف دلّته حواسّه علی أنهّا تصلح لدواء والشجره مختلف منه الحلو والحامض والمرّ والمالح.
وإن قلت: یستوصف فی هذه البلدان ویعمل بالسؤال، فأنّی یسأل عمّا لم یعاین ولم یدرکه بحواسّه؟ أم کیف یهتدی إلی من یسأله عن تلک الشجرة وهو یکلّمه بغیر لسانه وبغیر لغته ولأشیاء کثیرة؟ فهبه فعل کیف عرف منافعها ومضارّها، وتسکینها وتهییجها، وباردها وحارّها، وحلوها ومرارتها وحرافتها، ولینها، وشدیدها؟ فلئن قلت: بالظنّ إنّ
ص: 193
ذلک ممّا لایدرک ولایعرف بالطبائع والحواسّ، ولئن قلت: بالتجربة والشرب لقد کان ینبغی له أن یموت فی أوّل ماشرب وجرّب تلک الأدویة بجهالته بها وقلّة معرفته بمنافعها ومضارّها وأکثرها السمّ القاتل. ولئن قلت: بل طاف فی کلّ بلد، وأقام فی کلّ امّة یتعلّم لغاتهم ویجرّب بهم أدویتهم تقتل الأوّل فالأوّل منهم ماکان لتبلغ معرفته الدواء والواحد إلاّ بعد قتل قوم کثیر، فما کان أهل تلک البلدان الّذین قتل منهم من قتل بتجربته بالّذین ینقادونه بالقتل ولا یدعونه أن یجاورهم، وهبه ترکوه وسلّموا لأمره ولم ینهوه کیف قوی علی خلطها، وعرف قدرها وزنها وأخذ مثاقیلها وقرط قراریطها؟ وهبه تتّبع هذا کلّه، وأکثره سمّ قاتل، إن زید علی قدرها قتل، وإن نقص عن قدرها بطل، وهبه تتّبع هذا کلّه وجال مشارق الأرض ومغاربها، وطال عمره فیها تتّبعه شجرة شجرة وبقعة بقعة کیف کان له تتّبع مالم یدخل فی ذلک من مرارة الطیر والسباع ودوابّ البحر؟ هل کان بدّ حیث زعمت أن ّ ذلک الحکیم تتّبع عقاقیر الدنیا شجرة شجرة وثمرة ثمرة حتّی جمعها کلّها فمنها مالا یصلح ولایکون دواءاً إلاّ بالمرار؟ هل کان بدّ من أن یتبع جمیع طیر الدنیا وسباعها ودوابّها دابّة دابّة وطائراً طائراً یقتلها ویجرّب مرارتها، کما بحث عن تلک العقاقیر علی مازعمت بالتجارب؟ ولوکان ذلک فکیف بقیت الدوابّ وتناسلت ولیست بمنزلة الشجرة إذا قطعت شجرة نبتت أخری؟ وهبه أتی علی طیر الدنیا کیف یصنع بما فی البحر من الدوابّ الّتی کان ینبغی أن یتّبعها بحراً بحراً وداّبة دابّة حتّی أحاط به کما أحاط بجمیع عقاقیر الدنیا الّتی بحث عنها حتّی عرفها وطلب ذلک فی غمرات الماء؟ فإنّک مهماجهلت شیئاً من هذا
ص: 194
فإنّک لاتجهل أنّ دوابّ البحر کلّها تحت الماء فهل یدلّ العقل والحواسّ علی أنّ هذا یدرک بالبحث والتجارب؟.
قال: لقد ضیّقت علیّ المذاهب، فمال أدری ما اجیبک به! قلت: فإنّی آتیک بغیر ذلک ممّا هو أوضح وأبین ممّا اقتصصت علیک، ألست تعلم أنّ هذه العقاقیر الّتی منها الأدویة والمرار من الطیر والسباع لایکون دواءاً إلاّ بعد الاجتماع؟ قال. هو کذلک.
قلت، فأخبرنی کیف حواسّ هذا الحکیم وضعت هذه الأدویة مثاقیلها وقراریطها؟ فإنّک من أعلم الناس بذلک لأنّ صناعتک الطبّ، وأنت تدخل فی الدواء الواحد من اللّون الواحد زنة أربع مائة مثقال، ومن الآخر مثاقیل وقراریط فما فوق ذلک ودونه حتّی یجیء بقدر واحد معلوم إذا سقیت منه صاحب البطنه بقدار عقد بطنه، وإن سقیت صاحب القوالنج أکثر من ذلک استطلق بطنه وألان فکیف أدرکت حواسّه علی هذا؟ أم کیف عرفت حواسّه أنّ ألذی یسقی لوجع الرأس لاینحدر إلی الرجلین، والانحدار أهون علیه من الصعود؟ والّذی یسقی لوجع القدمین لایصعد إلی الرأس، وهو إلی الرأس عند السلوک أقرب منه؟ وکذلک کلّ دواء یسقی صاحبه لکلّ عضو لا یأخذ إلاّ طریقه فی العروق الّتی تسقی له، وکلّ ذلک یصیر إلی المعدة ومنها یتفرّق؟ أم کیف لایسقل منه ماصعد ولا صعد منه ما انحدر؟ أم کیف عرفت الحواسّ هذا حتّی علم أنّ ألذی ینبغی للأذن لاینفع العین وما ینتفع به العین لایغنی من وجع الأذن، وکذلک ج می ع الأعضاء یصیر کلّ داء منها إلی ذلک الدواء ألذی ینبغی له بعینه؟ فکیف أدرکت العقول
ص: 195
والحکمة والحواسّ هذا و هوغائب فی الجوف، والعروق فی اللّحم، وفوقه الجلد لایدرک بسمع ولا ببصر ولا بشمّ ولا بلمس ولا بذوق؟
قال: لقد جئت بما أعرفه إلاّ أنّنا نقول: إنّ الحکیم ألذی وضع هذه الأدویة وأخلاطها کان إذا سقی أحداً شیئاً من هذه الأدویة فمات شقّ بطنه وتتّبع عروقه ونظر مجاری تلک الأدویة وأتی المواضع الّتی تلک الأدویة فیها. قلت: فأخبرنی ألست تعلم أنّ الدواء کلّه إذا وقع فی العروق اختلط بالدم فصار شیئاً واحداً؟ قال: بلی.
قلت: أما تعلم أنّ لإنسان إذا خرجت نفسه برد دمه وجمد؟ قال: بلی. قلت: فکیف عرف ذلک الحکیم دواءه ألذی سقاه للمریض بعد ماصار غلیظاً عبیطاً لیس بأمشاج یستدلّ علیه بلون فیه غیر لون الدم؟ قال: لقد حملتنی علی مطیّة صعبة ماحملّت علی مثلها قطّ، ولقد جئت بأشیاء لا أقدر علی ردّها.
قلت: فأخبرنی من أین علم العباد ما وصفت من هذه الأدویة الّتی فیها المنافع لهم حتّی خلطوها وتتّبعوا عقاقیرها فی هذه البلدان المتفرّقة، وعرفوا مواضعها ومعادنها فی الأماکن المتبائنة، ومایصلح من عروقها وزنتها من مثاقیلها وقراریطها، وما یدخلها من الحجار و مرار السباع وغیر ذلک؟ قال: قد أعییت عن إجابتک لغموض مسائلک وإلجائک إیّای إلی أمر لایدرک علمه بالحواسّ ولا بالتشبیه والقیاس، ولابدّ أن یکون وضع هذه الأدویة واضع، لأنّها لم تضع هی أنفسها، ولا اجتمعت حتّی جمعها غیرها بعد معرفته إیّاها؛ فأخبرنی کیف علم العباد هذه الأدویة الّتی فیها المنافع حتّی خلطوهل وطلبوا عقاقیرها فی
ص: 196
هذه البلدان المتفرّقة؟
قلت: إنّی ضارب لک مثلاً وناصب لک دلیلاً تعرف به واضغ هذه الأدویة والدالّ علی هذه العقاقیر المختلفة وبانی الجسد وواضع العروق الّتی بأخذ فیها الدواء إلی الداء. قال: فإن قلت ذلک لم أجد بدّاً من لانقیاد إ»ی ذلک. قلت: فأخبرنی عن رجل أنشأ حدیقة عظیمة، وبنی علیها حائطاً وثیقاً، ثمّ غرس فیها الأشجار والأثمار والریاحین والبقول، وتعاهد سقیها وتربیتها، وقاها مایضرّ ها، حتّی لا یخفی علیه موضع کلّ صنف منها فإذا أدرکت أشجارها وأینعت أثمارها واهتزّت بقولها دفعت إلیه فسألته أن یطعمک لوناً من الثمار والبقول سمیّته له أتراه کان قادراً علی أن ینطلق قاصدا مستمرّا لایرجع، ولا یهوی إلی شیئ یمرّبه من الشجرة والبقول حتّی یأتی الشجرة الّتی سألته أن یأتیک بثمرها، والبقلة الّتی طلبتها حیث کانت من أدنی الحدیقة أو أقضاها فیأتیک بها؟ قال: نعم أفرأیت لوقال لک صاحب الحدیقة حیث سألته الثمرة: ادخل الحدیقة فخذ حاجتک فإنّی لاأقدر علی ذلک، هل کنت تقدر أن تنطلق قاصداً لاتأخذ یمیناً ولا شمالاً حتّی تنتهی إلی الشجرة فتجتنی منها؟ قال: وکیف أقدر علی ذلک ولا علم لی فی أیّ مواضع الحدیقة هی؟ قلت: أفلیس تعلم أنّک لم تکن لتصیبها دون أن تهجم علیها بتعسّف وجولان فی جمیع الحدیقة حتّی تستدلّ علیها ببعض حواسّک بعد ما تتصفّح فیها من الشجرة شجرة شجرة وثمرة ثمرة حتّی تسقط علی الشجرة الّتی تطلب ببعض حواسّک إن تأتیها، وإن لم ترها انصرفت؟.
ص: 197
قال: وکیف أقدر علی ذلک ولم اعاین مغرسها حیث غرست، ولا منبتها حیث نبتت، ولا ثمرتها حیث طلعت. قلت: فإنّه ینبغی لک أن یدلّک عقلک حیث عجزت حواسک عن إدراک ذلک إنّ ألذی غرس هذا البستان العظیم فیما بین المشرق والمغرب وغرس فیه هذه الأشجار والبقول هوالّذی دلّ الحکیم ألذی زعمت أنّه وضع الطبّ علی تلک العقاقیر ومواضعها فی المشرق والمغرب؛ وکذلک ینبغی لک أن تستدلّ بعقلک علی أنّه هوالّذی سمّاها وسمّی بلدتها وعرف مواضعها کمعرفة صاحب الحدیقة ألذی سألته الثمرة، وکذلک لایستقیم ولا ینبغی أن یکون الغارس والدالّ علیها إلاّ الدالّ علی منافعها ومضارّها وقراریطها ومثاقیلها.
قال: إنّ هذا لکما تقول. قلت: أفرأیت لوکان خالق الجسد ومافیه من العصب واللحم والأمعاء والعروق الّتی یأخذ فیها الأدویة إلی الرأس وإلی القدمین وإلی ماسوی ذلک غیر خالق الحدیقة وغارس العقاقیر، هل کان یعرف زنتها وماقیلها وقراریطها ومایصلح لکلّ داء منها، وما کان یأخذ فی کلّ عرق؟
قال: وکیف یعرف ذلک أو یقدر علیه وهذا لایدرک بالحواسّ، ما ینبغی أن یعرف هذا إلاّ ألذی غرس الحدیقة وعرف کلّ شجرة وبقلة وما فیها من المنافع والمضارّ قلت: أفلیس کذلک ینبغی أن یکون الخالق واحداً؟ لأنّه لوکان أثنین أحدهما خالق الدواء والآخر خالق الجسد والداء لم یهتد غارس العقاقیر لإیصال دوائه إلی الداء ألذی بالجسد ممّا لاعلم له به، ولا اهتدی خالق الجسد إلی علم یصلح
ص: 198
ذلک الداء من تلک العقاقیر، فلمّا کان خالق الداء والدواء واحداً أمضی الدواء فی العروق الّتی برأوصوّر إلی الداء ألذی عرف ووضع فعلم مزاجها من حرّها وبردها ولیّنها وشدیدها وما یدخل فی کلّ دواء منه من القراریط والمثاقیل، وما یصعد إلی الرأس منها ومایهبط إلی القدمین منها ومایتفرّق منه فیما سوی ذلک.
قال: لاأشکّ فی هذا لأنّه لوکان خالق الجسد غیر خالق العقاقیر لم یهتد واحد منها إلی ما وصفت. قلت: فإنّ ألذی الحکم ألذی وصفت أنّه أوّل من خلط هذه الأدویة ودل علی عقاقیرها المتفرّقة فیما بین المشرق والمغرب، ووضع هذا الطبّ علی ما وصفت لک هو صاحب الحدیقة فیما بین المشرق والمغرب، وهو بانی الجسد، وهو دلّ الحکیم یوحی منه علی صفة کلّ شجرة وبلدها، وما یصلح منها من العروق والثمار والدهن والورق والخشب واللّحاء؛ کذلک دلّه علی أوزانها من مثاقیلها وقراریطها ومایصلح لکلّ داء منها، وکذلک هو خالق السباع والطیر والدوابّ الّتی فی مرارها المنافع ممّا یدخل فی تلک الأدویة فإنّه لوکان غیر خالقها لم یدر ماینتفع من مرارها ومایضرّ وما یدخل منها فی العقاقیر، فلمّا کان الخالق سبحانه وتعالی واحداً دلّ علی ما فیه من المنافع منها فسمّاه باسمه حتّی عرف وترک مالا منفعة فیه منها، فمن ثمّ علم الحکیم أیّ السباع والدوابّ والطیر فیه المنافع، وأیّهل لامنفعة فیه، ولولا أنّ خالق هذه الأشیاء دلّه علیها ما اهتدی بها.
قال: إنّ هذا لکما تقول وقد بطلت الحواسّ والتجارب عند هذه الصفات. قلت أمّا إذا صحّت نفسک فتعال ننظر بعقولنا ونستدلّ
ص: 199
بحواسّنا، هل کان یستقیم لخالق هذا الحدیقة وغارس هذه الأشجار و خالق هذه الدوابّ والطیر والناس ألذی خلق هذه الأشیاء لمنا فعهم أن یخلق هذا الخلق ویغرس هذا الغرس فی أرض غیره ممّا إذا شاء منعه ذلک؟.
قال: ما ینبغی أن تکون الأرض الّتی خلقت فیها الحدیقة العظیمة وغرست فیه الأشجار إلاّ لخالق هذا الخلق وملک یده. قلت: فقد أری الأرض أیضاً لصاحب الحدیقة لاتّصال هذه الأشیاء بعضها ببعض. قال: مافی هذا شکّ. قلت: فأخبرن وناصح نفسک ألست تعلم أنّ هذه الحدیقة وما فیها من الخلقة العظیمة من الإنس والدوابّ والطیر والشجر والعقاقیر والثمار وغیرها لایصلحها إلاّ شربها وربّها من الماء ألذی لاحیاء لشیء إلاّ بهأ قال: بلی. قلت: أفتری الحدیقة ومافیها من الذرء خالقها واحد، وخالق الماء غیره یحبسه عن هذه الحدیقة إذا شاء ویرسله إذا شاء فیفسد علی خالق الحدیقة؟.
قال: ماینبغی أن یکون خالق هذه الحدیقة و هذا الذرء الکثیر وغارس هذه الأشجار إلا لمدبّر الأوّل وما ینبغی أن یکون الماء لغیره، وإنّ الیقین عندی لهو أنّ ألذی یجری هذه المیاه من أرضه وجباله لغارس هذه الحدیقة وما فیها من الخلیفة لأنّه لوکان الماء لغیر صاحب الحدیقة لهلک الحدیقة ومافیها، ولکنّه خالق الماء قبل الغرس والذرء، وبه استقامت الأشیاء وصلحت. قلت: أفرأیت لولم یکن لهذه المیاه المنفجرة فی الحدیقة مغیض لما یفضل من شربها یحبسه عن الحدیقة أن یفیض علیها ألیس کان یهلک ما فیها من الخلق علی
ص: 200
حسب ما کانوا یهلکون لولم یکن لها ماء؟ قال: بلی ولکنّی لا أدری لعلّ هذه البحر لیس له حابس و أنّه شیء لم یزل. قلت: أمّا أنت فقد أعطیتنی أنّه لولا البحر ومغیض المیاه إلیه لهلکت الحدیقة. قال: أجل. قلت: فإنّی اخبرک عن ذلک بما تستیقن بأنّ خالق البحر هو خالق الحدیقة ومافیها من الخلیفة، وأنّه جعله مغیضاً لمیاه الحدیقة مع ماجعل فیه من المنافع للناس.
قال: فاجعلنی من ذلک علی یقین کما جعلتنی من غیره قلت: ألست تعلم أنّ فضول ماء الدنیا یصیر فی البحرّ قال: بلی. قلت: فهل رأیته زائداً قطّ فی کثرة الماء وتتابع الأمطار علی الحدّ ألذی لم یزل علیه؟ أوهل رأیته ناقصاً فی قلّة المیاه وشدّة الحرّ وشدّة القحط؟ قال: لا.قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک علی أنّ خالقه وخالق الحدیقة ومافیها من الخلیفة واحد، وأنّه هوالّذی وضع له حدّاً لایجاوزه لکثرة الماء ولا لقلّته، وأنّ ممّا یستدلّ علی ما أقول أنّه یقبل بالأمواج أمثال الجبال یشرف علی السهل والجبل فلو بم تقبض أمواجه ولم تحبس فی المواضع الّتی امرت بالاحتباس فیها لأطبقت علی الدنیا حتّی إذا انتهت علی تلک المواضع الّتی لم تزل تنتهی إلیها ذلّت أمواجه وخضع أشرافه.
قال: إنّ ذلک کما وصفت ولقد عاینت منه کلّ ألذی ذکرت، ولقد أتیتنی ببرهان ودلالات ما أقدر علی إنکارها ولا جحودها لبیانها. قلت: وغیر ذلک سآتیک به ممّا تعرف اتّصال الخلق بعضه ببعض، وأنّ ذلک من مدبّر حکیم عالم قدیر، ألست تعلم أنّ عامّة الحدیقة لیس شربها
ص: 201
من الأنهار والعیون وأنّ أعظم ما ینبت فیها من العقاقیر والبقول الّتی فی الحدیقة ومعاش مافیها من الدوابّ والحوش والطیر من البراری الّتی لاعیون لها ولا أنهار إنّما یسقیه السحاب؟ قال: بلی. قلت: أفلیس ینبغی أن یدلّک عقلک وما أدرکت بالحوشّ الّتی زعمت أنّ الأشیاء لاتعرف إلاّ بها أنّه لوکان الحساب ألذی یحتمل من المیاه إلی البلدان والمواضع الّتی لاتنالها ماء العیون والأنهار وفیها العقاقیر والبقول والشجر والأنام لغیر صاحب الحدیقة لأمسکه عن الحدیقة، إذا شاء، ولکان خالق الحدیقة من بقاء خلیفته الّتی ذرأ وبرأ علی غرور ووجل، خائفاً علی خلیفته أن یحبس صاحب المطر الماء ألذی لاحیاء للخلیفة إلاّ به؟.
قال: إنّ ألذی جئت به لواضح متّصل بعضه ببعض، وما ینبغی أن یکون ألذی خلق هذه الحدیقة وهذه الأرض وجعل فیها الخلیفة وخلق لها هذا المغیض، وأنبت فیها هذه الثمار المختلفة إلاّ خالق السماء والسحاب؛ یرسل منها مشاء من الماء إذا شاء أن یسقی الحدیقة ویحیی ما فی الحدیقة من الخلیفة والأشجار والدّواب والبقول وغیر ذلک، إلاّ أنّی احبّ أن تأتینی بحجّة أزدادبها یقیناً وأخرج بها من الشکّ. قلت: فإنّی آتیک بها إن شاء الله من قبل إهلیلجتک واتّصالها بالحدیقة، وما فیها من الأشباه المتّصلة بأسباب السماء لتعلم أنّ ذلک بتدبیر علیم حکیم.
قال: وکیف تأتینی بما یذهب عنّی الشکّ من قبل الإهلیلجة؟ قلت: فیما اریک فیها من إتقان الصنع، وأثر الترکیب المؤلّف، واتّصال
ص: 202
ما بین عروقها إلی فروعها، واحتیاج بعض ذلک إلی بعض حتّی یتّصل بالسماء قال: إن أریتنی ذلک لم أشکّ. قلت: ألست تعلم أنّ الإهلیلجة نابتة فی الأرض وأنّ عروقها مؤلّفة إلی أصل، وأنّ الأصل متعلّق بساق متّصل بالغصون، والغصون متّصلة بالفروع، والفروع منظومة بالأکمام والورق، وملبس ذلک کلّه الورق، ویتّصل جمیعه بظلّ یقیه حرّالزمان وبرده؟.
قال: أمّا الإهلیلجة فقد تبّین لی اتّصال لحائها وما بین عروقها وبین ورقها ومنبتها من الأرض، فأشهد أنّ خالقها واحد لایشرکه فی خلقها غیره لإتقان الصنع واتّصال اخلق وایتلاف التدبیر وإحکام التقدیر. قلت: إن أریتک التدبیر مؤتلفاً بالحکمة والإتقان معتدلاً بالصنعة، محتاجاً بعضه إلی بعض، متّصلا بالأرض الّتی خرجت منه الإهلیلجة فی الحالات کلّها أتقرّ نجالق ذالک؟ قال: إذن لاأشکّ فی الواحدانیّة. قلت: فافهم واقعه ماأصف لک: ألست تعلم أنّ الأرض متّصلة بإهلیلجتک والإهلیلجتک متّصلة بالتراب، والتراب متّصل بالحر، والبرد، و الحرّ والبرد متّصلان بالهواء والهواء متّصل باالرّیح، والریح متّصل باالسیحاب، والسحاب متّصل بالمطر، والمطر متّصل بالأزمنة، والأزمنة متّصلة بالشمس والقمر، والشمس والقمر متّصلتان بدوران الفلک، والفلک متّصل بما بین السماء والأرض صنعة ظاهرة، وحکمة بالغة، وتألیف متقن، وتدبیر محکم، متّصل کلّ هذا ما بین السماء والأرض صنعة ظاهرة، وحکمة بالغة، وتألیف متقن، وتدبیر محکم، متّصل کلّ ما هذا ما بین السماء والأرض لایقوم بعضه إلاّ ببعض، رلا یتأخّر واحد منهما عن وقته، ولو تأخّر عن وقته لهلک جمیع من فی الأرض من الأنام
ص: 203
والنباتات؟ قال: إنّ هذه لهی العلامات النبیّنات، والدلالات الواضحات الّتی یجری معها أثر التدبیر، بإتقان الخلق والتألیف مع إتقان الصنع، لکنّی لست أدری لعلّ ماترکت غیر متّصل بما ذکرت. قلت: وماترکت؟ قال: الناس. قلت: ألست تعلم أنّ هذا کلّه متّصل بالناس، سخرّه لها المدبّرالّذی أعلمتک أنّه إن تأخّر شیء مما عددت علیک هلکت الخلیفة، وباد جمیع ما فی الحدیقة، وذهبت الإهلیلجة الّتی تزعم أن فیها منافع الناس؟
قال: فهل تقدر أن تفسّرلی هذا الباب علی مالخّصت لی غیره؟ قلت: نعم ابیّن لک ذلک من قبل إهلیلجتک، حتّی تشهد أنّ ذلک کلّه مسخّر لبنی آدم. قال: وکیف ذلک؟ قلت: خلق الله السماء سقفاً مرفوعاً، ولولا ذلک اغتمّ خلقه لقربها، وأحرقتهم الشمس لدنوّها، وخلق لهم شهباً ونجوماً یهتدی بها فی ظلمات البرّ والبحر لمنافع الناس، ونجوماً یعرف بها أصل الحساب، فیها الدلالات هلی إبطال الحواسّ ووجود معلّمها ألذی علّمها عبادة، ممّا لا یدرک علمها بالعقول فضلاً عن الحواسّ، ولا یقع علیهاالأوهام ولایبلغها العقول إلاّ به لأنّه العزیز الجباّر ألذی دبّرها وجعل فیها سراجاً وقمراً منیراً، یسبحان فی فلک یدور بهما دائبین، یطلعهما تارة ویؤفلهما اخری، فبنی علیه الأیّام والشهور والسنین الّتی هی من سبب الشتاء والصیف والربیع والخریف، أزمنة مختلفة الأعمال، أصلها اختلاف الّلیل والنهار اللّذین لوکان واحد منهما سرمداً علی العباد لما قامت لهم معایش أبداً، فجعل مدبّر هذه الأشیاء وخالقها النهار مبصراً واللّیل سکناً، وأهبط فیهما الحرّ والبرد متبائنین لو دام واحد منهما بغیر صاحبه ما نبتت شجرة ولاطلعت ثمرة،
ص: 204
ولهلکت الخلیقة لأنّ ذلک متّصل بالریح المصرّفة فی الجهات الأربع، باردة تبرّد أنفاسهم، وحارّة تلفح أجسادهم وتدفع الأذی عن أبدانهم ومعایشهم، ورطوبة ترطب طبائعهم ویبوسة تنشف رطوباتهم وبها یأتلف المفترق وبها یتفرق الغمام المطبق حتّی ینبسط فی السماء کیف یشاء مدبّره فیجعله کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله بقدر معلوم لمعاش مفهوم، وأرزاق مقسومة وآجال مکتوبة، ولو احتبس عن أزمنته ووقته هلکت الخلیفة ویبست الحدیقة، فأنرل الله المطرفی أیّامه ووقته إلی الأرض الّتی خلقها لبنی آدم، وجعلها فرشاً ومهاداً، وحبسها أن تزول بهم، وجعل الجبال لها أوتاداً وجعل فیها ینابیع تجری فی الأرض بما تنبت فیها لاتقوم الحدیقة والخلیفة إلاّ بها، ولا یصلحون إلاّ علیها مع البحار الّتی یرکبونها، ویستخرجون منها حلیة یلبسونها ولحماً طرّیاً وغیر یأکلونه؛ فعلم أنّ إله البرّ والبحر والسماء الأرض وما بینهما واحد حیّ قیّوم مدبّر حکیم، وأنّه لوکان غیره لاختلفت الأشیاء.
وکذلک السماء نظیر الأرض الّتی أخرج الله منها حبّاً وعنباً وقضباً، وزیتوناً ونخلاً، وحدائق غلباً، وفاکهةً وأباً، بتدبیر مؤلّف مبیّن، بتصویر الزهرة والثمرة حیاة لبنی آدم، ومعاشاً یقوم به أجسادهم، وتعیش بها أنعامهم الّتی جعل الله فی أصوافها وأوبارها وأشعارها أثاثاً ومتاعاً إلی حین، والانتفاع بها والبلاغ علی ظهورها معاشاً لهم لایحبون إلاّ به، وصلاحاً لایقومون إلاّ علیه، وکذلک ماجهلت من الأشیاء فلا تجهل أنّ جمیع ما فی الأرض شیئان، شیء یولد، وشیء ینبت، أحدهما آکل، والآخر مأکول، وممّا یدلّک عقلک أنّه خالقهم ماتری من خلق الإنسان وتهیئة جسده لشهوة الطعام، والمعدة لتطحن المأکول، ومجاری
ص: 205
العروق لصفوة الطعام، وهیّأ لها الأمعاء، ولوکان خالق المأکول غیره لما خلق الأجساد مشتهبة للمأکول ولیس له قدرة علیه.
قال: لقد وصفت صفة أعلم أنّها من مدبّر حکیم لطیف قدیر علیم، قد آمنت وصدّقت أنّ الخالق واحد سبحانه وبحمده، غیر أنّی أشکّ فی هذه السمائم القاتلة أن یکون هوالّذی خلقها لأنّها ضارّة غیر نافعة! قلت: ألیس قد صار عندک أنّها من غیر خلق الله؟ قال: نعم لأنّ الخلق عبیده ولم یکن لیخلق ما یضرّهم. قلت: سابصّرک من هذا شیئاً تعرفه ولا اتبّئک إلاّ من قبل إهلیلجتک هذه وعلمک بالطّب، قال: هات. قلت: هل تعرف شیئاً من النبت لیس فیه مضرّة للخلق؟ قال: نعم قلت، ماهو؟ قال: هذه الأطعمة. قلت: ألیس هذا الطعام ألذی وصفت یغیّر ألوانهم، ویهیّج أوجاعهم حتّی یکون منها الجذام والبرص ولاسلال والماء الأصفر، وغیر ذلک من الأوجاع؟ قال: هو کذلک؟ قلت: أمّا هذا الباب فقد انکسر علیک. قال: أجل قلت: هل تعرف شیئاً من النبت لیس فیه منفعة؟ قال: نعم.
قلت: ألیس یدخل فی الأدویة الّتی یدفع بها الأوجاع من الجذام والبرص والسلال وغیر ذلک، ویدفع الداء ویذهب السقم ممّا أنت أعلم به لطول معالجتک قال: إنّه کذلک.
قلت: فأخبرنی أیّ الأدویة عندکم أعظم فی السمائم القاتلة؟ ألیس التریاق؟ قال: نعم هو رأسها وأوّل ما یفرغ إلیه عند نهش الحیّات ولسع الهوامّ وشرب السمائم.
قلت: ألیس تعلم أنّه لابدّ للأدویة المرتفعة ولأدویة المحرقة فی
ص: 206
أخلاط التریاق إلاّ أن تطبخ بالأفاعی القاتلة؟ قال: نعم هو کذلک ولا یکون التریاق المنتفع به الدافع للسمائم القاتلة إلاّ بذلک، ولقد انکسر علیّ هذا الباب، فأنا أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لاشریک له، وأنّه خالق السمائم القاتلة والهوام العادیة، وجمیع النبت والأشجار، غارسها ومنبتها، وباریء الأجساد، وسائق الریاح، ومسخّر السحاب، وأنّه خالق الأدواء الّتی تهیج بالإنسان کالسمائم القاتلة الّتی تجری فی أعضائه وعظامه ومستقرّ الأدواء وما یصلحها من الدواء، العارف بالروح ومجری الدم وأقسامه فی العروق واتّصاله من الحرّ والبرد، عالم بکّل عضو بما فیه، وأنّه هو ألذی وضع هذه النجوم وحسابها والعالم بها، والدالّ علی نحوسها وسعودها وما یکون من الموالید، وأنّ التدبیر واحد لم یختلف متّصل فیما بین السماء والارض وما فیها؛ فبیّن لی کیف قلت: هوالأوّل والآخر وهو اللّطیف الخبیر وأشباه ذلک؟ قلت: هو الأوّل بلا کیف، وهو الآخر بلانهایة لیس له مثل، خلق الخلق والأشیاء لامن شیء ولا کیف بال علاج ولا معاناة ولا فکر ولا کیف، کما أنّه لاکیف له، وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق لأنّه الأوّل لابدء له ولاشبه ولا مثل ولاضدّ ولاندّ، لایدرک ببصر ولا یحسّ بلمس، ولا یعرف إلاّ بخلقه تبارک وتعالی.
قال: فصف لی قوّته. قلت: إنّما سمّی ربّنا جلّ جلاله قویّاً للخلق العظیم القویّ ألذی خلق مثل الأرض وما علیها من جبالها وبحارها، ورمالها وأشجارها وما علیها من الخلق المتحرّک من الإنس ومن الحیوان، وتصریف الریاح والسحاب والمسخّر ا لمثقلّ بالماء الکثیر، والشمس والقمر وعظمهما وعظم نورهما ألذی لاتدرکه الأبصار بلوغاً ولامنتهاً، والنجوم الجاریة، ودوران الفلک، وغلظ السماء، وعظم الخلق
ص: 207
العظیم والسماء المسقفة فوقنا راکدة فی الهواء، ومادونها من الأرض المبسوطة، وما علیها من الخلق الثقیل، وهی راکدة لاتحرّک، غیر أنّه ربّما حرّک فیها ناحیة، والناحیة الاخری ثابتة، وربّما خسف منها ناحیة والناحیة الاخری قائمة؛ یرینا قدرته ویدّلنا بفعله علی معرفته، فلهذا سمیّ قویّاً لا لقوّة البطش المعروفة من الخلق، ولوکانت قوّتة تشبه قوّة الخلق لوقع علیه التشبیه، وکان محتملاً للزیادة، وما احتمل الزیادة کان ناقصاً وما کان ناقصاً لم یکن تامّاً، وما لم یکن تامّا کان عاجزاً ضعیفاً، والله عزّوجلّ لایشبّه بشیء، وإنّما قلنا: إنّه قویّ للخلق القویّ، وکذلک قولنا: العظیم والکبیر، ولایشبّه بهذه الأسماء الله تبارک و تعالی.
قال: أفرایت قوله: سمیع بصیر عالم؟ قلت: إنما سمیّ تبارک و تعالی بهذه الأسماء لأنّه لا یخفی علیه شیء ممّا لاتدرکه الأبصار من شخص صغیر أوکبیر، أو دقیق أوجلیل، و لا نصفه بصیراً بحلظ عین کالمخلوق؛ و إنّما سمّی سمیعاً لأنّه مایکون من نجوی ثلاثة إلاّ هورا بعهم، و لاخمسة إلاّ هو سادسهم، و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلاّ هو معهم أینما کانوا، یسمع النجوی، و دبیب النمل علی الصفار، و خفقان الطیر فی الهواء لاتخفی علیه خافیة ولا شیء ممّا أدرکته الأسماع والأبصار ومالاتدرکه الأسماع والأبصار، ماجلّ من ذلک ومادقّ، وماصغر وماکبر؛ ولم نقل سمیعاً بصیراً کالسمع المعقول من الخلق؛ وکذلک إنّما سمّی علیماً لأنّه لایجهل شیئاً من الأشیاء، لاتخفی علیه خافیة فی الأرض ولا فی السماء: علم مایکون ومالایکون، ومالوکان کیف یکون، ولم نصف علیماً بمعنی غریزة یعلم بها: کما أنّ للخلق غربزة یعلمون بها، فهذا ما أراد من قوله: علیم؛ فعزّ من جلّ عن
ص: 208
الصفات، ومن نزّع نفسه عن أفعال خلقه فهذا هوالمعنی، ولولا ذلک مافصل بینه وبین خلقه فسبحانه وفقدّست أسماؤه.
قال: إنّ هذا لکما تقول ولقد علمت أنّما غرضی أن أسأل عن ردّ الجواب فیه عند مصرف یسنح عنّی، فأخبرنی لعلّی احکمه فیکون الحجّة قد انشرحت للمتعنّت المخالف، أوالسائل المرتاب، أوالطالب المرتاد، مع ما فیه لأهل الموافقة من الازدیاد. فأخبرنی عن قوله: لطیف، وقد عرفت أنّه للفعل، ولکن قدرجوت أن تشرح لی ذلک بوصفک. قلت: إنّما سمیّناه لطیفاً للخلق اللّطیف، ولعلمه بالشیء اللّطیف ممّا خلق من البعوض والذرّة، وممّا هو أصغر منهما لایکاد تدرکه الأبصار والعقول، لصغر خلقه من عینه وسمعه وصورته، لایعرف من ذلک لصغره الذکر من الانثی، ولا الحدیث المولود من القدیم الوالد، فلمّا رأینا لطف ذلک فی صغره وموضع العقل فیه والشهوة للسفاد والهرب من الموت، والحدب علی نسله من ولده، ومعرفة بعضها بعضاً، وما کان منها فی لجج البحار، وأعنان السماء، والمفاوز والقفار، وما هو معنا فی منزلنا، ویفهم بعضهم بعضاً من منطقهم، وما یفهم من أولادها، ونقلها الطعام إلیها والماء، علمنا أنّ خالقها لطیف وأنّه لطیف بخلق اللّطیف، کما سمیّناه قویّاً بخلق القویّ.
قال: إنّ ألذی جئت به لواضح، فکیف جاز للخلق أن یتسموّ بأسماء الله تعالی؟ قلت إنّ الله جلّ ثناؤه وتقدّست أسماؤه أباح الناس الأسماء وهبها لهم، وقد قال القاتل من الناس للواحد، واحد ویقول لله: واحد، ویقول: قویّ والله تعالی قویّ، ویقول: صانع، ویقول: رازق والله
ص: 209
رازق، ویقول: سمیع بصیر والله سمیع بصیر، وما أشبه ذلک، فمن قال للإنسان: واحد فهذا له اسم وله شبیه، والله واحد وهوله اسم ولا شیء له شبیه ولیس المعنی واحداً؛ وأمّا الأسماء فهی دلالتنا علی المسمّی لأنّا قدنری الإنسان واحداً وإنّما نخبر واحداً إذ کان مفرداً فعلم أنّ الإنسان فی نفسه لیس بواحد فی المعنی لأنّ أعضاء مختلفة وأجزاءه لیست سواءاً، ولحمه غیردمه، وعظمه غیر عصبه وشعره غیر ظفره، وسواده غیر بیاضه، وکذلک سائر الخلق والإنسان واحد فی الاسم، ولیس بواحد فی الاسم والمعنی والخلق، فإذا قیل لله فهو الواحد ألذی لاواحد غیره لأنّه لا اختلاف فیه، وهو تبارک وتعالی سمیع وبصیر وقویّ وعزیز وحکیم وعلیم فتعالی الله أحسن الخالقین.
قال: فأخبرنی عن قوله: رؤوف رحیم، وعن رضاه ومحبّته وغضبه وسخطه، قلت: إنّ الرحمة ومایحدث لنا منها سفقّة ومنها جود، وإنّ رحمة الله ثوابه لخلقه؛ والرحمة من العباد شیئان: أحدهما یحدث فی القلب الرأفة والرقّة لمایری بالمرحوم من الضرّ والحاجة وضروب البلاء، والآخر مایحدث منّا من بعد الرأفة واللّطف علی المرحوم والرحمة منّا ما نزل به وقد یقول ا لقائل: انظر إلی رحمة فلان وأنّما یرید الفعل ألذی حدث فی الرّقة الّتی فی قلب فلان، وإنّما یضاف إلی الله عزّوجلّ من فعل ماحدث عنّا من هذه الأشیاء، وأمّا المعنی ألذی هو فی القلب فهو منفیّ عن الله کما وصف عن نفسه فهو رحیم لارحمة رقّة؛ وأمّا الغضب فهو منّا إذا غضبنا تغیرّت طبائعنا وترتعد أحیاناً مفاصلنا وحالت ألواننا، ثمّ نجیء من بعد ذلک بالعقوبات فسمّی غضباً، فهذا کلام الناس المعروف؛ والغضب شیئان: أحدهما فی القلب، وأمّا المعنی ألذی هو
ص: 210
فی القلب فهو منفی عن الله جلّ جلاله، و کذلک رضاه و سخطه و رحمته علی هذه الصفة جلّ و عزّ لاشبیه له و لامثل فی شیء من الأشیاء.
قال: فأخبرنی عن إرادته. قلت: إنّ الإرادة من العباد الضمیر ومایبدو بعد ذلک من الفعل، و أمّا من الله عزّوجلّ فالإرادة للفعل إحداثه إنّما یقول له: کن فیکون بلاتعب و لا کیف.
قال: قد بلغت حسبک فهذه کافیة لمن عقل؛ و الحمد لله ربّ العالمین، ألذی هدانا من الضلال، و عصمنا من أن نشبّهه بشیء من خلقه، و أن نشکّ فی عظمته و قدرته و لطیف صنعه و جبروته، جلّ عن الأشیاء و الأضداد و تکبر عن الشرکاء و الأنداد.((1))
قال الکلینی: علی، عن أبیه، عن حمّاد، عن حریز، عن مسمع أبی سیّار أنّ أبا عبدالله(علیه السلام)، کتب إلیه فی کتاب:
«أنظر أن لا تکلّمنّ بکلمة بغی أبداً و إن أعجبتک نفسک و عشیرتک».((2))
ص: 211
قال الکلینی: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن أسباط، عن سلیم مولی طربال، قال حدّثنی هشام، عن حمزة بن الطیّار، قال: قالی لی أبو عبدالله(علیه السلام) :
«النّاس علی سنّة أصناف قال: قلت: أتأذن لی أن أکتبها؟ قال: نعم قلت: ماأکتب؟ قال: اکتب أهل الوعید من أهل الجنّة وأهل النار واکتب {وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا}((1)) قال:
قلت: من هؤلاء قال: وحشیّ منهم قال: واکتب {وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ}((2)) قال: واکتب {إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً}((3)) لایسطیعون حلیة إلی الکفر، ولا یهتدون سبیلاً إلی الإیمان {فَأُوْلَئِکَ عَسَی الله أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ}((4)) قال: واکتب أصحاب الأعراف قال قلت: وما أصحاب الأعراف؟ قال: قوم استوت حسناتهم وسیّتاتهم، فإن أدخلهم النّار فبذنوبهم، وإن أدخلهم الجنّة قبرحمته».((5))
ص: 212
قال البرقی وغیره:((1)) علی بن الحکم، عن أبان الأحمر، عن حمزة بن الطیّار، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: قال لی: اکتب فأملی:
«أنّ من قولنا: إنّ الله یحتجّ علی العبد((2)) بالذی آتاهم وعرّفهم، ثمّ أرسل إلیهم رسولاً وأنزل علیه((3)) الکتاب، وأمر فیه ونهی، أمر فیه بالصلاة والصوم،((4)) فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله) عن الصلاة، فقال: أنا أنیمک وأنا أوقظلک،((5)) فإذا قمت فصلّ لیعلموا إذا أصابهم ذلک کیف یصنعون، لیس کما یقولون، إذا نام عنها هلک، وکذلک الصیام أنا امرضک وأنا اصحّک،((6)) فإذا شفیتک فاقضه.
ثمّ قال أبو عبدالله(علیه السلام): وکذلک إذا نظرت فی جمیع الأشیاء، لم تجد أحداً فی ضیق، ولم تجد أحداً إلاّ وللهّ علیه حجّة وله فیه المشیئة،((7)) ولا أقول إنّهم ماشاؤوا صنعوا، ثمّ قال: إنّ الله یهدی ویضلّ، وقال: ما امروا إلاّ بدون سعتهم، وکلّ شیء امرالناس به فهم
ص: 213
یسعون له، وکلّ شیء لایسعون له، فموضوع عنهم، ولکنّ الناس لاخیر فیهم ثم تلا{لَّیْسَ عَلَی الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ}((1)) فوضع عنهم
{مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَالله غَفُورٌ رَّحِیمٌ!}{وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ}((2)) قال: فوضح عنهم لأنّهم لایجدون(3) ما ینفقون وقال: {إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاء رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ الله عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ}((4)).((5))
قال البرقی- والمجلسی عنه-: أبیه، عمن ذکره، عن أبی عبدالله(علیه السلام) فی رسالته إلی أصحاب الرأی والقیاس:
«أمّا بعد، فإنّه من دعا غیره إلی دینه بالارتباء والمقائیس لم ینصف ولم یصب حظّه؛ لأنّ المدعوّ إلی ذلک لایخلو أیضاً من الإرتیاء والمقائیس، ومتی مالم یکن بالداعی قوّة فی دعائه علی المدعوّ لم یؤمن علی الداعی أن یحتاج إلی المدعوّ بعد قلیل؛ لأنّا قدر أینا المتعلّم الطالب ربّما کان فائقاً لمعّلم ولو بعد حین، ورأینا المعّلم
ص: 214
الداعی ربّما احتاج فی رأیه إلی رأی من یدعو، و فی ذلک تحیّر الجاهلون، وشکّ المرتابون، وظنّ الظانّون، ولوکان ذلک عند الله جائزاً، لم یبعث الله الرسل بما فیه الفصل، ولم ینه عن الهزل، ولم یعب الجهل، ولکنّ الناس لمّا سفهوا الحقّ، وغمطوا النعمة واستغنوا بجهلهم وتدابیرهم عن علم الله، واکتفوا بذلک دون رسله والقوام بأمره، وقالوا: لاشیء إلاّ ما أدرکته عقولنا، وعرفته ألبابنا، فولاّهم الله ما تولّوا، وأهملهم، وخذلهم، حتّی صاروا عبدة أنفسهم من حیث لا یعلمون، ولوکان الله رضی منهم إجتهادهم وارتباءهم فیما ادّعوا من ذلک، لم یبعث الله إلیهم فاصلاً لما بینهم، ولا زاجراً عن وصفهم، وإنّما استدللنا أنّ رضا الله غیر ذلک یبعثه الرسل بالامور القیّمة الصحیحة، والتحذیر عن الامور المشکلة المفسدة، ثمّ جعلهم أبوابه، وصراطه، والأدلاّء علیه بامور محجوبة عن الرأی والقیاس، فمن طلب ما عندالله بقیاس ورأی، لم یزدد من الله إلاّ بعداً، ولم یبعث رسولاً قطّ، وإن طال عمره قابلاً من الناس خلاف ما جاء به، حتّی یکون متبوعاً مرّة وتابعاً اخری، ولم یر أیضاً فیما جاء به استعمل رأیاً ولا مقیاساً، حتی یکون ذلک واضحاً عنده کالوحی من الله، وفی ذلک دلیل لکلّ ذی لبّ وحجی أن أصحاب الرأی والقیاس ومخطؤون مدحضون، وإنّما الإختلاف فیما دون الرسل لافی الرسل، فإیاک أیّها المستمع أن تجمع علیک خصلتین: إحداهما الفذف بما جاش به صدرک، واتّباعک لنفسک إلی غیر قصد ولا معرفة حدّ، والاخری إستغناؤک عمّا فیه حاجتک، وتکذیبک لمن إلیه مردّک، وإیّاک وترک الحقّ سأمة وملالة، وانتجاعک الباطل جهلاً وضلالة؛ لأنّا لم نجد تابعاً لهواه جائزاً عمّا
ص: 215
ذکرنا قطّ رشیداً، فانظر فی ذلک».((1))
قال الصفّار: حدّثنا محمّد بن احمد، عن جعفر بن محمد بن مالک عن یحیی بن سالم الفراء قال کان رجل من أهل الشّام یخدم أبا عبدالله(علیه السلام) فرجع إلی أهله، فقالوا کیف کنت تخدم اهل هذا البیت فهل أصبت منهم علماً، قال، فندم الرجل فکتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) یسأله عن علم ینتفع به فکتب إلیه ابو عبدالله(علیه السلام) :
«أمّا بعد فإنّ حدیثنا حدیث هیوب ذعور، فإن کنت تری إنّک تحتمله فاکتب الینا والسّلم».((2))
قال الکلینی:علی بن محمد، عمّن ذکره، عن محمد بن الحسین، وحمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد الکندی جمیعاً، عن احمد بن الحسن المیثمی، عن رجل من أصحابه قال: قرأت جواباً من أبی عبدالله(علیه السلام) إلی رجل من أصحابه:
قال الکلینی: قال حدّثنیعلی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن فضّال، عن حفص
ص: 216
المؤذّن، عن أبی عبدالله، عن محمدّ بن إسماعیل بن بزیع، عن محمد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبدالله(علیه السلام) أنّه کتب بهذه الرّسالة إلی أصحابه وأمرهم بمدارستها والنّظر فیها وتعاهدها والعمل بها فکانوا یضعونها فی مساجد بیوتهم فإذا فرغوا من الصلاة نظروا فیها.
قال: وحدّثنی الحسن بن محمّد، عن جعفر بن محمد بن مالک الکوفیّ، عن القاسم بن الربیع الصحّاف، عن إسماعیل بن مخلّد السّراج، عن أبی عبدالله(علیه السلام)، قال: خرجت هذه الرّسالة من أبی عبدالله(علیه السلام) إلی أصحابه:
«بسم الله الرحمن الرحیم أمّا بعد فاسألوا ربّکم العافیة وعلیکم بالدّعة والوقار والسکینة وعلیکم بالحیاء والتنّزه عماتنزّه عنه الصالحون قبلکم وعلیکم بمجاملة أهل الباطل، تحمّلوا الضیم منهم وأیّاکم ومماظّتهم دینوا فیما بینکم وبینهم إذا أنتم جالستموهم وخالطتموهم ونازعتموهم الکلام، فانّه لابدّ لکم من مجالستهم ومخالطتهم ومنازعتهم الکلام بالتقیّة الّتی أمرکم الله أن تأخذوا بها فیما بینکم وبینهم فإذا ابتلیتم بذلک منمم فإنّهم سیؤذونکم وتعرفون فی وجوههم المنکر ولولا أنّ الله تعالی یدفعهم عنکم لسطوابکم وما فی صدورهم من العداوة والبغضاء أکثر ممّا یبدون لکم، مجالسکم ومجالسهم واحدة وأرواحهم مختلفة لاتأتلف، لاتحبّونهم أبداً ولا یحبّونکم غیر أنّ الله تعالی أکرمکم بالحقّ وبصّرکموه ولم یجعلهم من أهله فتجاملونهم وتصبرون علیهم وهم لامجاملة لهم ولاصبر لهم علی شیء وحیلهم وسواس بعضهم إلی بعض فإنّ أعداء الله إن استطاعوا صدّوکم عن الحقّ، فیعصکم الله من ذلک فاتّقوالله وکفّوا ألسنتکم إلاّ من خیر.
ص: 217
وإیّاکم أن تزلقوا ألستنکم بقول الزّور والبهتان والإثم والعدوان فإنّکم إکففتم ألسنتکم عمّا یکرهه الله ممّا نهاکم عنه کان خیراً لکم عند ربّکم من أن تزلقوا ألسنتکم به فإنّ زلق اللّسان فیما یکره الله وما [ه] نهی عنه مرداة للعبد عندالله ومقت من الله وصّم وعمی وبکم یورثه الله إیّاه یوم القیامة فتصیروا کما قال الله: {صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ}((1)) یعنی لاینطقون {ولایؤذن لهم فیعتذرون}((2))
وإیّاکم ومانهاکم الهل عنه أن ترکبوه وعلیکم بالصمت إلاّ فیما ینفعکم الله به من أمر آخرتکم ویأجرکم علیه وأکثروا من التهلیل والتقدیس والتسبیح والثناء علی الله والتضرّع إلیه والرّغبة فیما عنده من الخیر ألذی لایقدر قدره، ولا یبلغ کنهه أحد، فاشغلوا ألسنتکم بذلک عمّا نهی الله عنه من أقاویل الباطل الّتی تعقب أهلها خلوداً فی النّار من مات علیها ولم یتب إلی الله ولم ینزع عنها؛ وعلیکم بالدّعاء فإنّ المسلمین لم یدرکو انجاح الحوائج عند ربّهم بأفضل من الدّعاء والرّغبة إلیه والتضرّع إلی الله والمسألة[له] فارغبوا فیما رعیّکم الله فیه وأجیبوا الله إلی ما دعاکم إلیه لتفلحوا وتنجوا من عذاب الله وإیّاکم أن تشره أنفسکم إلی شیء مما حرّم الله علیکم فإنّه من انتهک ما حرّم الله علیه ههنا فی الدّنیا حال الله بینه وبین الجنّة ونعیمها ولذّتها وکرامتها القائمة الدّائمة لأهل الجنّة أبد الآبدین.
واعلموا أنه بئس الحظّ الخطر لمن خاطر الله بترک طاعة الله ورکوب
ص: 218
معصیة فاختار أن بنتهک محارم الله فی لذّات دنیا منقطعة زائلة عن أهلها علی خلود نعیم فی الجنّة ولذّاتها وکرامة اهلها، ویل لاولئک ما أخیب حظّهم أخسرکرّتهم وأسوء حالهم عند ربّهم یوم القیامة، استجیر والله أن یجیرکم فی مثالهم أبداً وأن یبتلیکم بما ا بتلاهم به ولاقوّة لنا ولکم إلاّ به.
فاتّقوالله أیّتها العصابة الناجیة إن أتمّ الله ما أعطاکم به فإنّه لایتمّ الأمر حتّی یدخل علیکم مثل ألذی دخل علی الصالحین قبلکم وحتّی تبتلوا فی أنفسکم وأموالکم وحتّی تسمعوا من أعداء الله أذیً کثیراً فتصبروا وتعرکوا بجنوبکم وحتّی یستذلّوکم ویبغضوکم وحتّی یحمّلوا[علیکم] الضیم فتحملوا منهم تلتمسون بذلک وجه الله والّدار الآخرة وحتّی تکظموا الغیظ الشدید فی الأذی فی الله عزّوجلّ یجترمونه إلیکم وحتّی یکذّبوکم بالحقّ ویعادوکم فیه ویبغضوکم علیه فتصبروا علی ذلک منهم ومصداق ذلک کلّه فی کتاب الله ألذی أنزله جبرئیل(علیه السلام) علی نبیّکم(صلی الله علیه و آله) سمعتم قول الله عزّوجلّ لنبیّکم(صلی الله علیه و آله) {فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ}((1)) ثمّ قال: {وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَی مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ}((2)) فقد کذّب نبیّ الله والرّسل من قبله وأوذوا مع التکذیب بالحقّ فإن سرّکم أمرالله فیهم ألذی خلقهم له فی الأصل- أصل الخلق- الفکر ألذی
ص: 219
سبق فی علم الله أن یخلقهم له فی الأصل ومن الّذین سمّاهم الله فی کتابه فی قوله:{وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ}((1)) فتدبّر وافتد هذا واعقلوه ولا تجهلوه فإنّه من یجهل هذا وأشباهه مما افترض الله علیه فی کتابه مما أمر الله به ونهی عنه ترک دین الله ورکب معاصیه فاستوجب سخط الله فأکّبه الله علی وجهه فی النّار.
وقال: أیّتها العصابة المرحومة الفلحة إنّ الله أتمّ لکم ما آتاکم من الخیر واعلموا أنّه لیس من علم الله ولامن أمره أن یأخذ أحد من خلق الله فی دینه بهوی ولا رأی ولا مقائیس قد أنزل الله القرآن وجعل فیه تبیان کلّ شیء وجعل للقرآن ولتعلّم القرآن أهلاً لایسع أهل علم القرآن الّذین آتاهم الله علمه أن یأخذوا فیه بهوی ولا رأی ولا مقائیس أغناهم الله عن ذلک بما آتاهم من علمه وخصّهم به ووضعه عندهم کرامة من الله أکرمهم بها وهم أهل الذّکر الّذین أمرالله هذه الأمّة بسؤالهم وهم الذین من سألهم- وقد سبق فی علم الله أن یصدقّهم ویتّبع أثرهم- أرشدوه وأعطوه من علم القرآن ما یهتدی به إلی الله بإذنه وإلی جمیع سبل الحقّ وهم الّذین لایرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علهم ألذی أکرمهم الله به وجعله عندهم إلاّ من سبق علیه فی علم الله الشقاء فی أصل الخلق تحت الأظلّة فاولئکک الّذین یرغبون عن سؤال أهل الذکر والذین آتاهم الله علم القرآن ووضعه عندهم وأمر بسؤالهم وأولئک الذین یأخذون بأهوائهم و آرائهم ومقایئسهم حتّی دخلهم الشیطان
ص: 220
لأنّهم جعلوا أهل الایمان فی علم القرآن عندالله کافرین وجعلوا أهل الضلالة فی علم القرآن عندالله مؤمنین وحتّی جعلو ما أحلّ الله فی کثیر من الأمر حراماً وجعلوا ما حرّم الله فی کثیر من الأمر حلالاً فذلک أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إلیهم رسول الله(صلی الله علیه و آله) قبل موته فقالوا: نحن بعد ما قبض الله عزّوجلّ رسوله یسعنا أن نأخذ بما اجتمع علیه رأی الناس بعد ما قبض الله عزّوجلّ رسوله(صلی الله علیه و آله) وبعد عهده ألذی عهده إلینا وأمرنا به مخالفاً لله ولرسوله(صلی الله علیه و آله) فما أحد أجراً علی الله ولا أبین ضلالة ممّن أخذ بذلک وزعم أنّ ذلک یسعه والله إنّ الله علی خلقه أن یطیعوه ویتّبعوا أمره فی حیاة محمّد(صلی الله علیه و آله) وبعد موته هل یستطیع اولئک أعداء الله أن یز عموا أنّ احداً ممّن أسلم مع محمد(صلی الله علیه و آله) أخذ بقوله ورأیه ومقائسه؟ فإن قال: نعم، فقد کذب علی الله وضلّ ضلالاً بعیداً وإن قال: لا، لم یکن لأحد أن یأخذ برأیه وهواه ومقائیسه فقد أقرّ بالحجّة علی نفسه وهو ممّن یزعم أن الله یطاع ویتّبع أمره بعد قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقد قال الله وقوله الحقّ: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ الله شَیْئًا وَسَیَجْزِی الله الشَّاکِرِینَ}((1)) وذلک لتعلموا أنّ الله یطاع ویتّبع أمره فی حیاة محمد(صلی الله علیه و آله) وبعد قبض الله محمد(صلی الله علیه و آله) وکما لم یکن لأحد من الناس مع محمد(صلی الله علیه و آله) أی یاخذ بهواه ولا رأیه ولا مقائیسه خلافاً لأمر محمد(صلی الله علیه و آله) فکذلک لم یکن لأحد من النای بعد
ص: 221
محمد(صلی الله علیه و آله) أن یأخذ بهواه ولا رأیه ولا مقائیسه.
وقال: دعوا رفع أیدکم فی الصلاة إلاّ مرّة واحدة حین تفتتح الصلاة فإنّ النّاس قد شهروکم بذلک والله المستعان ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله.
وقال: أکثروا من أن تدعوالله فإنّ الله یحبّ من عباده المؤمنین أن یدعوه وقد وعدالله عباده المؤمنین بالاستجابة والله مصیّردعاء المؤمنین یوم القیامة لهم عملاً یزیدهم به فی الجنّة فأکثروا ذکر الله ما استطعتم فی کلّ ساعة من ساعات اللّیل والنّهار فإنّ الله أمر بکثرة الذّکر له والله ذاکر لمن ذکره من المؤمنین، واعلموا أنّ الله لم یذکره أحد من عباده المؤمنین إلاّ ذکره بخیر فأعطوا الله من أنفسکم الاجتهاد فی طاعته فإنّ الله لایدرک شیء من الخیر عنده إلاّ بطاعته واجتناب محارمه الّتی حرّم الله فی ظاهر القرآن وباطنه فإنّ الله تبارک وتعالی قال فی کتابه وقوله الحقّ:{وذروا ظاهر الإثم وباطنه} واعلموا أنّ ما أمرالله به أن تجتنبوه فقد حرّمه، واتّبعوا آثار رسول الله(صلی الله علیه و آله) وسنّته فخذوا بها ولاتتّبعوا أهواءکم وآراءکم فتظّلوا فإنّ أضلّ النّاس عندالله من اتّبع هواه ورأیه بغیر هدی الله من الله؛ وأحسنوا إلی أنفسکم ما استطعتم { إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا}((1)) وجاملو الناس ولا تحملوهم علی رقابکم، تجمعوا مع ذلک طاعة ربّکم، وإیّاکم وسبّ أعداء الله حیث یسمعونکم فیسبّوالله عدواً بغیر علم وقد ینبغی لکم أن تعلموا حدّ سبّهم الله کیف هو؟ إنّه من سبّ أولیاء الله فقد انتهک سب الله ومن
ص: 222
أظلم عندالله ممّن أستسبّ لله ولأولیاء الله، فمهلاً مهلاً فاتّبعوا أمرالله ولا حول ولا قوة إلاّ بالله.
وقال: أیّتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم علیکم بآثار رسول الله(صلی الله علیه و آله) وسنّته وآثار الأئمة الهداة من أهل بیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) من بعد وسنّتهم، فإنّه من أخذ بذلک فقد اهتدی ومن ترک ذلک ورغب عنه ضلّ لأنّهم هم الّذین أمرالله بطاعتهم وولایتهم وقد قال أبونا رسول الله(صلی الله علیه و آله) المداومة علی العمل فی اتّباع الآثار والسّنن وإن قلّ أرضی لله وأنفع عنده فی العاقبة من الجتهاد فی البدع واتّباع الأهواء، ألا إنّ اتّباع الأهواء واتّباع البدع بغیر هدی من الله ضلال وکل ضلالة بدعة وکلّ بدعة فی النّار ولن ینال شیء من الخیر عندالله إلاّ بطاعته والصبر والرضا لأنّ الصبر والرّضا من طاعة الله؛ واعلموا أنّه لن یؤمن عبد من عبیده حتی یرضی عن الله فیما صنع الله إلیه وصنع به علی ما أحبّ وکره ولن یصنع الله بمن صبر«ولو» عطف است رضی عن الله إلا ما هو إهله وهوخیر له ممّا أحبّ وکره؛ وعلیکم بالمحافظة علی الصلوات والصلاة الوسطی وقوموا لله قانتین کما أمر الله بالمؤمنین فی کتابه من قبلکم وإیّاکم؛ وعلیکم بحبّ المساکین المسلمین فإنّه من حقّرهم وتکبّر علیهم فقد زلّ عن دین الله والله له حاقرماقت وقد قال أبونا رسول الله(صلی الله علیه و آله) أمرنی ربّی بحبّالمساکین المسلمین[منهم]، واعلموا أنّ من حقّر أحداً من المسلمین ألقی الله علیه المقت منه والمحقرة حتّی یمقته الناس والله له أشدّ مقتاً، فاتّقوالله فی إخوانکم المسلمین المساکین فإنّ لهم علیکم حقّاً أن تحبّوهم فإنّ الله أمر رسوله(صلی الله علیه و آله) بحبّهم فمن لم
ص: 223
یحبّ من أمرالله بحبّه فقد عصی الله ورسوله ومن عصی الله ورسوله ومات علی ذلک وهو من الغاوین.
وإیّاکم والعظمة والکبر فإنّ الکبر رداء الله عزّوجلّ فمن نازع الله رداءه قصمجه الله وأذلّه یوم القیامة، وإیاّکم أن یبغی بعضکم علی بعض فإنّها لیست من خصال الصالحین فإنّه من بغی صبّرالله بغیه علی نفسه وصارت نصرة الله لمن بغی علیه من نصره الله غلب وأصاب الظفر من الله؛ وإیّاکم أن یحسد بعضکم بعضاً فإنّ الکفر أصله الحسد؛ فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: إنّ دعوة المسلم المظلوم مستجابة،خ ولیعن بعضکم بعضاً فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: إنّ معونة المسلم خیرٌ وأعظم أجراً من صیام شهر واعتکافه فی المسجد الحرام، وإیّاکم وإعسار أحد من إخوانکم المسلمین أن تعسروه بالشیء، یکون لکم قبله وهو معسر فإنّ أبانا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان یقول: لیس المسلم أن یعسر مسلماً ومن أنظر معسراً أظلّه الله بظلّه یوم لاظلّ إلاّ ظلّه.
وإیّاکم أیّتها العصابة المرحومة المفضّلة علی من سواها وحبس حقوق الله قبلکم یوماً بعد یوم وساعة فإنّه من عجّل حقوق الله قبله کان الله أقدر علی التّهجیل له إلی مضاعفة الخیر فی العاجل والآجل، وإنّه من أخّر حقوق الله قبله کان الله أقدر علی تأخیر رزقه ومن حبس الله رزقه لم یقدر أن یرزق نفسه فأدّوا إلی الله حقّ مارزقکم یطیب الله لکم بقیّته وینجز لکم ماوعدکم من مضاعفته لکم الأضعاف الکثیرة الّتی لایعلم عددها ولاکنه فضلها إلاّ ربّ العالمین.
ص: 224
وقال: اتّقوالله أیّتها العصابة، وإن استطعتم أن لایکون منکم محرج الإمام فإنّ محرج الإمام هوالّذی یسعی بأهل الصّلاح من أتباع الإمام، المسلمین لفضله، الصابرین علی أداء حقّه، العارفین لحرمته؛ واعلمو أنّه من نزل بذلک المنزل عند الإمام فهو محرج الإمام، فإذا فعل ذلک عند الإمام أحرج الإمام إلی أن یلعن أهل الصلاح من أتباعه،: المسلمین لفضله، الصابرین علی أداء حقّه، العارفین بحرمته، فإذا لعنهم لإحراج أعداء الله الإمام صارت لعنته رحمة الله علیهم وصارت اللّعنة من الله ومن الملائکة ورسله علی اُولئک.
واعلموا أیّتها العصابة أنّ السنّة من الله قد جرت فی الصالحین قبل. وقال: من سرّه أن یلقی الله وهو مؤمن حقّا حقّاً فلیتولّ الله ورسوله والّذین آمنوا ولیبّرء إلی الله من عدوّهم ویسلّم لما انتهی إلیه من فضلهم لإنّ فضلهم لایبلغه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل ولامن دون ذلک، ألم تسمعوا ما ذکر الله من فضل أتباع الأئمة الهداة وهم المؤمنون قال: {فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ الله عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا}((1)) فهذا وجه من وجوه فضل أتباع الأئمة فکیف بهم وفضلهم ومن سرّه أن یتمّ الله له إیمانه حتّی یکون مؤمناً حقّاً حقّاً فلیف الله بشروطه الّتی اشترطها علی المؤمنین فإنّه قد اشترط مع ولایته وولایة رسوله وولایة أئمة المؤمنین إقام الصّلاة ولأیتاء الزکاة وإقراض الله قرضاً حسناً واجتناب الفواحش ماظهرمنها وما بطن فلم یبق شیء ممّا فسّر مما حرّم الله إلاّ وقد دخل فی جملة قوله، فمن
ص: 225
دان الله فیما بینه وبین الله مخلصاً لله ولم یرخّص لنفسه فی ترک شیء من هذا فهو عندالله فی حزبه الغالبین وهو من المؤمنین حقّاً، وإیّاکم والإصرار علی شیء ممّا حرّم الله فی ظهر القرآن وبطنه وقد قال الله تعالی:{وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ}((1)) (إلی ههنا روایة القاسم بن الربیع) یعنی المؤمنین قبلکم إذا نسوا شیئاً ممّا اشترط الله فی کتابه عرفوا أنّهم قد عصوالله فی ترکهم ذلک الشیء فاستغفروا ولم یعودوا إلی ترکه فذلک معنی قول الله:{وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ}
واعلموا أنّه إنّما أمرونهی لیطاع فیما أمر به ولینتهی عمّا نهی عنه فمن اتّبع أمره فقد أطاعه وقد أدرک کلّ شیء من الخیر عنده ومن لم ینته عمّا نهی الله عنه فقد عصاه فإن مات علی معصیته أکبّه الله علی وجه فی النّار.
واعلموا أنّه لیس بین الله وبین أحد من خلقه ملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامن دون ذلک من خلقه کلّهم إلاّ طاعتهم له، فاجتهدوا فی طاعة الله، إن سرّکم أن تکونوا مؤمنین حقّاً حقّاً ولا قوّة إلاّ بالله. وقال: وعلیکم بطاعة ربّکم مااستطعتم فإنّ الله ربّکم.
واعلمو أن إلإسلام هو التسلیم والتسلیم هو الإسلام فمن سلّم فقد أسلم ومن لم یسلّم فلا إسلام ومن سرّه أن یبلغ إلی نفسه فی الإحسان فلیطع الله فإنّه من أطاع الله فقد أبلغ إلی نفسه فی الإحسان.
ص: 226
وإیّاکم ومعاصی الله أن ترکبوها فإنّه من انتهک معاصی الله فرکبها فقد أبلغ فی الإساءة إلی نفسه ولیس بین الإحسان ولإساءة منزلة، فلأهل الإحسان عند ربّهم الجنّة ولأهل الإساءة عند ربّهم النّار، فاعملوا بطاعة الله واجتنبوا معاصیه واعلموا أنه لیس یغنی عنکم من الله أحد من خلقه شیئاً لاملک مقرّب ولا نبیّ مرسلٌ ولا من دون ذلک فمن سرّه أن تنفعه شفاعة الشافعین عندالله فلیطلب إلی الله أن یرضی عنه، واعلموا أنّ أحداً من خلق الله لم یصب رضا الله إلاّ بطاعته وطاعه رسوله وطاعة ولاة أمره من آل محمد صلوات الله علیهم ومعصیتهم من معصیة الله ولم ینکر لهم فضلاً عظم أوصغر.
واعلموا أنّ المنکرین هم المکذّبون وأنّ المکذّبین هم المنافقون وأنّ الله عزّوجلّ قال للمنافقین وقوله الحقّ: {إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا}((1)) ولا یفرقنّ أحد منکم ألزم الله قلبه طاعته وخشیته من أحد من النّاس ممّن أخرجه الله من صفة الحقّ ولم یجعله من أهلها فإنّ من لم یجعل الله من أهل صفة الحقّ فأولئک هم شیاطین الإنس والجنّ وإنّ لشیاطین الإنس حیلة ومکراً وخدائع ووسوسه بعضهم إلی بعض یریدون إن استطاعوا أن یردّوا أهل الحقّ عمّا أکرمهم الله به من النظر فی دین الله ألذی لم یجعل الله شیاطین الإنس من أهله إرادة أن یستوی أعداء الله وأهل الحق فی الشکّ والإنکار والتکذیب فیکونون سواءاً کما وصف الله تعالی فی کتابه من
ص: 227
قوله:{ وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء}((1)) ثمّ نهی الله أهل النصر بالحقّ أن یتّخذوا من أعداء الله ولیّاً ولانصیراً فال یهوّلنّکم ولا یردّنکم عن النصر بالحقّ ألذی خصّکم الله به من حیلة شیاطین الإنس ومکرهم من امورکم تدفعون أنتم السیئة بالّتی هی أحسن فیما بینکم وبنیهم، تلتمسون بذلک وجه ربّکم بطاعته و هم لاخیر عندهم لایحلّ لکم أن تظهروهم هلی اصول دین الله فإنّهم إن سمعوا منکم فیه شیئاً عادوکم علیه ورفعوه علیکم وجهدوا علی هلاککم واستقبلوکم بماتکفرون ولم یکن لکم النبصفة منهم فی دول الفجّار، فاعرفوا منزلتکم فیما بینکم وبین أهل الباطل فإنّه لاینبغی لأهل الحقّ أن ینزلوا أنفسهم منزلة أهل الباطل لأنّ الله لم یجعل أهل الحقّ عنده بمنزلة أهل الباطل ألم یعرفوا وجه قول الله فی کتابه إذ یقول:{أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ}((2)) أکرموا أنفسکم عن أهل الباطل ولا تجعلوا الله تبارک وتعالی- وله المثل الأعلی وإمامکم ودینکم ألذی تدینون به عرضة لأهل الباطل فتغضبوا الله علیکم فتهلکوا، فمهلاً مهلاً یا أهل الصلاح لاتتّرکوا أمرالله وأمر من أمرکم بطاعته فیغیّرالله مابکم من نعمة، أحیّوا فی الله من وصف صفتکم وأبغضوا فی الله من خالفکم وابذلوا مودّتکم ونصیحتکم[لمن وصف صفتکم] ولا تبتذلوها لمن رغب عن صفتکم وعاداکم علیها وبغا[ل] کم الغوائل؛ هذا أدبنا أدب الله فخذوا به وتفهّموه واعقلوه ولا تنبذوه وراء ظهورکم، ما وافق هداکم أخذتم به وما وافق هواکم طرحتموه لم تأخذوا به
ص: 228
وإیّاکم والتجّبر علی الله واعلموا أنّ عبداً لم یبتل بالتجبّر علی الله إلاّ تجبّر علی دین الله، فاستقیموا لله ولا ترتدّوا اترتدّوا علی أعقابکم فتنقلبوا خاسرین، أجارنا الله وإیّاکم من التجبّر علی الله ولا قوّة لنا ولکم إلاّ بالله.
وقال(علیه السلام) : إنّ العبد إذا کان خلقه الله فی الأصل- أصل الخلق- مؤمناً لم یمت حتّی بکره الله إلیه الشرّ ویباعده عنه ومن کره الله إلیه الشرّ وباعده عنه عافاه الله من الکبر أن یدخله والجبرّیة، فلانت عریکته وحسن خلقه وطلق وجهه وصار علیه وقار الإسلام وسکینته وتخشّعه ورّع عن محارم الله واجتنب مساخطه ورزقه الله مودّة الناس ومجاملتهم وترک مقاطعة الناس والخصومات ولم یکن منها ولا من أهلها فی شیء، وإنّ العبد إذا کان الله خلقه فی الأصل- أصل الخلق- کافراً لم یمت حتّی یحبّب إلیه الشرّ ویقرّبه منه فإذا حبّب إلیه الشرّ وقرّ به منه ابتلی بالکبر والجبریّة فقساقلبه وساء خلقه وغلظ وجهه وظهر فحشه وقلّ حیاؤه وکشف الله ستره ورکب المحارم فلم ینزع عنها ورکب معاصی الله وأبغض طاعته وأهلها فبعد ما بین حال المؤمن وحال الکافر.
سلوا الله العافیة واطلبوها إلیه ولا حول ولاقوّة إلاّ بالله، صبّروا النفس علی البلاء فی الدّنیا فإنّ تتابع البلاء فیها والشدّة فی طاعة الله وولایته وولایته من أمر بولایته خیر عاقبة عندالله فی الآخرة من ملک الدنیا وإن طال تتابع نعیمها و زهرتها وغضارة عیشها فی معصیة الله وولایة من
ص: 229
نهی الله عن ولایته وطاعته فانّ الله أمر بولایة الأئمة الّذین سمّاهم الله فی کتابه فی قوله:{ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا}((1)) وهم الّذین أمر الله بولایتهم وطاعتهم والذین نهی الله عن ولایتهم وطاعتهم وهم أئمة الضلالة الّذین قضی الله أن یکون لهم دول فی الدّنیا علی أولیاء الله الأئمة من آل محمدّ یعملون فی دولتهم بمعصیة الله ومعصیة رسوله(صلی الله علیه و آله) لیحقّ علیهم کلمة العذاب ولیتمّ أن تکونوا مع نبی الله محمد(صلی الله علیه و آله) والرّسل من قبله فتدبّروا ماقصّ الله علیکم فی کتابه ممّا ابتلی به أنبیاءه وأتباعهم المؤمنین، ثمّ سلوا الله أن یعطیکم الصبر علی البلاء فی السرّاء والضّراء والشدّة والرخاء مثل ألذی أعطاهم، إیّاکم ومماظّة أهل الباطل وعلیکم یهدی الصّالحین و وقارهم وسکینتهم وحلمهم وتخشّعهم و ورعهم عن محارم الله وصدقهم ووفائهم واجتهادهم الله فی العمل بطاعته فإنّکم إن لم تفعلوا ذلک لم تنزلوا عند ربّکم منزلة الصالحین قبلکم.
واعلموا أنّ الله إذا أراد بعید خیراً شرح صدره للإسلام: فإذا أعطاه ذلک أنطق لسانه بالحقّ وعقد قلبه علیه فعمل به فاذا جمع الله له ذلک ثمّ له إسلامه وکان عندالله إن مات علی ذلک الحال من المسلمین حقّاً، وإذا لم یرد الله بعبد خیراً وکله إلی نفسه وکان صدره ضیّقاً حرجاً فإن جری علی لسانه حقّ لم یعقد قلبه علیه، وإذا لم یعقد قلبه علیه لم یعطه الله العمل به فإذا اجتمع ذلک علیه حتّی یموت وهو علی تلک الحال کان عند الله من المنافقین وصار ماجری علی لسانه
ص: 230
من الحقّ ألذی لم یعطه الله أن یعقد قلبه علیه ولم یعطه العمل به حّجة علیه؛ فاتّقوا الله وسلوه أن یشرح صدورکم للإسلام وأن یجعل ألسنتکم تنطق بالحقّ حتّی یتوفّیکم وأنتم علی ذلک وأن یجعل منقلبکم منقلب الصّالحین قبلکم ولاقوّة إلاّ بالله والحمد الله ربّ العالمین.
ومن سرّه أن یعلم أنّ الله یحبّه فلیعمل بطاعة الله ولیتّبعنا، ألم یسمع قول الله عزّوجلّ لنبیّه(صلی الله علیه و آله) قل: {قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ الله وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ}((1))؟ والله لایطبع الله عبد أبداً إلاّ أدخل الله علیه فی طاعته اتباعنا ولا والله لایتّبعنا عبد أبداً إلاّ أحبّه الله ولا والله لایدع أحدٌ اتّباعنا أبداً إلاّ أبغضنا ولا والله لایبغضنا أحد أبداً إلاّ عصی الله ومن مات عاصیاً لله أخزاه الله وأکبّه علی وجهه فی النّار والحمد الله ربّ العالمین.»((2))
قال ابن أبی فراس: محمد بن مسلم قال: کتب أبو عبدالله(علیه السلام) إلی الشیعه:
«لیعطفنّ ذوالسّن منکم والنّهی والرأی علی ذی الجهل وطلاّب الرّئاسة أو لیصیبّنکم، لعنتی أجمعین».((3))
ص: 231
قال ابن شعبة: رسالته(علیه السلام) فی الغنائم ووجوب الخمس:
«فمهت ما ذکرت أنّک اهتممت به من العلم بوجوه مواضع ما لله فیه رضی، وکیف أمسک سهم ذی القربی منه. وما سألتنی من إعلامک ذلک کلّه فاسمع بقلبک وانظر بعقلک. ثمّ أعط فی جنبک النّصف من نفسک، فإنّه أسلم لک غداً عند ربّک المتقدّم أمره ونهیه إلیک. وفّقنا الله وإیّاک.
اعلم أنّ الله ربّی وربّک ماغاب عن شیء. وما کان ربّک نسبّاً. وما فرّط فی الکتاب من شیء. وکلّ شیء فصّله تفصیلاً. وأنّه لیس ما وضح الله تبارک وتعالی من أخذ ماله بأوضح ممّا أوضح الله من قسمته إیاّه فی سبله، لأنّه لم یفترض من ذلک شیئاً فی شیء من القرآن إلاّ وقد أتبعه بسبله إیّاه، غیر مفرّق بینه وبینه. یوجبه لمن فرض له مالا یزول عنه من القسم کما یزول ما بقی سواء عمّن سمّی له لأنّه یزول عن الشّیخ بکبره والمسکین بغناه وابن السّبیل بلحوقه ببلده، ومع توکید الحجّ مع ذلک بالأمر به تعلیماً وبالنّهی عمّا رکب ممّن منعه تحرّجاً. فقال الله جلّ وعزّ فی الصّدقات – وکانت أوّل ما افترض الله سبله-{إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ الله وَابْنِ السَّبِیلِ}((1)) فالله أعلم نبیّه(صلی الله علیه و آله) موضع الصّدقات وأنّها لیست لغیر هؤلاء یضعها حیث یشاء
ص: 232
منهم علی مایشاء ویکفّ الله جلّ جلاله نبیّه وأقرباءه عن صدقات النّاس وأوساخهم، فهذا سبیل الصّدقات.
وأمّا الغنائم، فإنّه لمّا کان یوم بدر قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) : «من قتل قتیلاً فله کذا وکذا. ون من أسر أسیراً فله من غنائم القوم کذا وکذا. فانّ الله قد وعدنی أن یفتح علی وأنعمنی عسکرهم». فلمّا هزم الله المشرکین وجمعت غنائمهم قام رجل من الأنصار فقال: یا رسول الله إنّک أمرتنا بقتال المشرکین وحششتنا علیه وقلت، من أسر أسیراً فله کذا وکذا من غنائم القوم. ومن قتل قتیلاً فله کذا وکذا. إنّی قتلت قتلین- لی بذلک البیّنة- وأسرت أسیراً فأعطنا ما أوجبت علی نفسک یارسول الله، ثمّ جلس. فقام سعد بن عبادة فقال: یا رسول الله ما منعنا أن نصیب مثل ما أصابوا جبن عن العدوّ ولا زهادة فی الآخرة والمغنم. ولکنّا تخوّفنا إن بعد مکاننا منک فیمیل إلیک من جند المشرکین، أوبصیبوا منک ضیعة فیمیلوا إلیک فیصیبوک بمصیبة. وإنّک إن تعط هؤلاء القوم ما طلبوا یرجع سائر المسلمین لیس لهم من الغنیمة شیء ثمّ جلس. فقام الأنصاری فقال مثل مقالته الاولی، ثمّ جلس. یقول ذلک کلّ واحد منهما ثلاث مرّات، فصدّ النّبی(صلی الله علیه و آله) بوجهه فأنزل الله عزّوجلّ{یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ}((1)) والأنفال اسم جامع لما أصابوا یومئذ، مثل قوله:{مَّا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ}((2)) ومثل قوله: {وما
ص: 233
غنمتم من شیء}((1)) ثمّ قال: {قُلِ الأَنفَالُ لله وَالرَّسُولِ}((2)) فاختلجها الله من أیدیهم فجعلها لله ولرسوله ثمّ قال: {فَاتَّقُواْ الله وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ الله وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ}((3)) فلمّا قدم رسول الله(صلی الله علیه و آله) المدینة انزل الله علیه: {وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لله خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِالله وَمَا أَنزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ}((4)) فأمّا قوله: «للّه» فکما یقول الانسان: هو لله ولک ولا یقسم لله منه شیء فخمس رسول الله(صلی الله علیه و آله) الغنیمة الّتی قبض بخمسة أسهم. فقبض سهم الله لنفسه یحیی به ذکره ویورث بعده. وسهماً لقرابته من بنی عبدالمطلب. فأنفذ سهماً لأیتام المسلمین وسهماً لمساکینهم. وسهماً لابن السّبیل من المسلمین فی غیر تجارة، فهذا یوم بدر، وهذا سبیل الغنائم الّتی اخذت بالسّیف.
و أمّا مالم یوجب علیه بخیل ولا رکاب فان کان المهاجرون حین قدموا المدینة أعطتهم الأنصار نصف دورهم ونصف أموالهم. والمهاجرون یومئذ مائة رجل. فلمّا ظهر رسول الله(صلی الله علیه و آله) علی بنی قریظة والنضیر وقبض أموالهم قال النبی(صلی الله علیه و آله) للأنصار: إن شئتم أخرجتم المهاجرین من دورکم وأموالکم وأقسمت لهم هذه الأموال دونکم. وإن شئتم ترکتم أموالکم ودورکم وأقسمت لهم هذه الأموال دونکم. وإن شئتم ترکتم أموالکم ودورکم
ص: 234
وأقسمت لکم معهم؟ قالت الأنصار: بل اقسم لهم دوننا واترکهم معنا فی دورنا وأموالنا، فأنزل الله تبارک وتعالی: {وَمَا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ}((1)) لأنّهم کانوا معهم بالمدینة أقرب من أن یوجف علیهم بخیل ولا رکاب. ثمّ قال:
{لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ الله وَرِضْوَانًا وَیَنصُرُونَ الله وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ}((2)) فجعلها الله لمن هاجر من هاجر من قریش مع النّبی(صلی الله علیه و آله) وصدّق. وأخرج أیضاً عنهم المهاجرین مع رسول الله(صلی الله علیه و آله) من العرب لقوله: {الذین اخرجوا من دیارهم وأموالهم} لأنّ قریشاً کانت تأخذ دیار من هاجر منها وأموالهم، ولم تکن العرب تفعل ذلک بمن هاجر منها، ثمّ أثنی علی المهاجرین الذین جعل لهم الخمس ویرأهم من النفّاق بتصدیقهم إیّاه حین قال: «فاولئک هم الصّادقون» لاالکاذبون، ثم أثنی علی الأنصار وذکر ما صنعوا وحبّهم للمهاجرین وإیتارهم إیّاهم وأنّهم لم یجدوا فی أنفسهم حاجة- یقول: حزازة- مما اوتوا. یعنی المهاجرین دونهم فأحسن الثناء علیهم فقال: {وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إلیهم وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ
ص: 235
الْمُفْلِحُونَ}((1)) وقد کان رجال اتّبعوا ا لنّبی(صلی الله علیه و آله) قد وترهم المسلمون فیما أخذوا من أموالهم، فکانت قلوبهم قد امتلأت علیهم، فلمّا حسن إسلامهم ا ستغفروا لانفسهم ممّا کانوا علیه من الشّرک. وسألو الله أن یذهب بما فی قلوبهم من الغلّ لمن سبقهم إلی الإیمان. واستغفروا لهم حتّی یحلّل ما فی قلوبهم وصاروا إخواناً لهم. فأثنی الله علی الّذین قالوا ذلک خاصّة فقال: {وَالَّذِینَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ}((2))، فأعطی رسول الله(صلی الله علیه و آله) المهاجرین عامّة من قریش علی حاجتهم فیما یری؛ لأنّها لم تخمس فتقسم بالسّویّة. ولم یعط أحداً منهم شیئاً إلاّ المهاجرین من قریش غیر رجلین من أنصار یقال لأحدهما: سهل بن حنیف وللآخر سماک بن خرشة- أبود جانة- فإنّه أعطاهما لشدّة حاجة کانت بهما من حقّه. وأمسک النبی(صلی الله علیه و آله) من أموال بنی قریظة والنّضیر مالم یوجف علیه خیل ولا رکاب سبع حوائط لنفسه. لأنّه لم یوجف علی فدک خیل أیضاً ولا رکاب.
وأمّا خیبر فإنّها کانت مسیرة ثلاثة أیّام من المدینة وهی أموال الیهود ولکنّه أوجف علیهاخیلٌ ورکاب وکانت فیها حرب. فقسّمها
ص: 236
علی قسمة بدر، فقال الله عزّوجلّ:{مَّا أَفَاء الله عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلله وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا}((1)) فهذا سبیل ما أفاء الله علی رسوله ممّا أوجف علیه خیله ورکاب.
و قد قالعلی بن أبی طالب صلوات الله علیه: مازلنا نقبض سهمنا بهذه الآیة الّتی أوّلها تعلیم و آخرها تحرّج حتّی جاء خمس السوس وجندی سابور إلی عمر وأنا والمسلمون والعبّاس عنده، فقال عمرلنا، إنّه قد تتابعت لکم من الخمس أموال فقبضتموها حتّی لاحاجة بکم الیوم وبالمسلمین حاجة وخلل، فأسلفونا حّقکم من هذا المال حتّی یأتی الله بقضائه من أوّل شیء یأتی المسلمین. فکففت عنه لأنّی لم آمن حین جعله سلفاً لو ألححنا علیه فیه أن یقول فی خمسنا مثل قوله فی أعظم منه أعنی می راث نبیا(صلی الله علیه و آله) حین ألححنا علیه فیه فقال له العبّاس: تغمز فی ألذی لنا یاعمر، فإنّ الله قد أثبته لنا بأثبت ممّا أثبت به المواریث بیننا. فقال عمر: وأنتم أحقّ من أرفق المسلمین، وشفّعنی، فقبضه عمر. ثمّ قال:لا والله ما آتیهم ما یقبضنا حتّی لحق بالله، ثمّ ماقدرنا علیه. ثمّ قال علی(علیه السلام) : إنّ الله حرّم علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) الصّقة فعوّضه منها سهماً من الخمس. وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون قومهم. وأسهم لصغیرهم وکبیرهم وذکرهم وأنثیهم وفقیرهم وشاهدم
ص: 237
وغائبهم ولأنّهم إنّما اعطوا سهمهم لأنّهم قرابة نبیّهم والّتی لاتزول عنهم. الحمد الله ألذی جعله منّا وجعلنا منه. فلم یعط رسول الله(صلی الله علیه و آله) أحداً من الخمس غیرنا وغیر حلفائنا وموالینا، لأنّهم منّا وأعطی من سهمه ناساً لحرم کانت بینه وبینهم معونة فی ألذی کان بینهم.
فقد أعلمتک ما أوضح الله من سبیل هذه الأنفال لأربعة وما وعد من أمره فیهم ونوّره بشفاء من البیان وضیاء من البرهان، جاء به الوحی المنزل. وعمل به النّبیء المرسل(صلی الله علیه و آله) فمن حرّف کلام الله أوبّدله بعد ما سمعه وعقله فإنّما إثمه علیه، والله حجیجه فیه. والسّلام علیک ورحمة الله وبرکاته».((1))
احمد بن علی بن احمد بن العبّاس بن محمّد بن عبدالله بن ابراهیم بن محمّد بن عبدالله نجّاشی هنگامی که حکومت اهواز رسید نامهای به أبی عبدالله(علیه السلام) نوشت و ابی عبدالله(علیه السلام) در پاسخ به او نامه ای نوشت که به رساله ی عبد الله بن نجّاشی معروف است. [رجال النَّجاشی، ١٠١].
قال المجلسی: روی الشهید الثّانی- قدس الله روحه- فی کتابه الغیبة بإسناده عن شیخ الطائفة، عن المفید، عن ابن قولویه، عن أبیه، عن سعد، عن ابن عیسی، عن أبیه، عن عبدالله بن سلیمان النوفّلی قال: کنت عند جعفر محمد الصادق علیهم السلام : فإذا بمولی لعبد الله النجاشی قد ورد علیه فسلّم وأوصل إلیه کتابه
ص: 238
ففضّه و قرأه إذا أوّل سطر فیه: بسم الله الرحمن الرحیم أطال الله بقاء سیّدی ومولای- إلی إن قال – إنّی بلیت بولایة الأهواز فإن رأی سیّدی ومولای أن یحدّلی حدّاً أو یمثّل لی مثالاً لأستدلّ به علی ما یقربّنی إلی الله عزّوجلّ وإلی رسوله ویلخّص لی فی کتابه ما یری لی العمل به وفیما أبذله وابتذله وأین أضع زکاتی وفیمن أصرفها وبمن آنس وإلی من أستریح وبمن أثق وآمن وألجأ إلیه بسرّی فعصی أن یخلّصی الله بهدایتک فإنّک حجّة الله علی خلقه وأمینه فی بلاده لازالت نعمة علیک».
قال عبدالله بن سلیمان فأجابه ابو عبدالله(علیه السلام) :
«بسم الله الرحمن الرحیم جاملک الله بصنه، ولطف بک بمنّه، وکلاک برعایته فإنّه ولی ذلک، أمّا بعد فقد جاء اإلیّ رسولک بکتابک فقرأته وفهمت جمیع ما ذکرته وسألت عنه وزعمت أنّک بلیت بولایة الأهواز فسّرنی ذلک وساءنی وسأخبرک بما ساءنی من ذلک وماسرّنی إن شاء الله، فأمّا سروری بولایتک فقلت: عسی أن یغیث الله بک ملهوفاً خائفاً من أولیاء آل محمد(علیه السلام)، ویعزّبک ذلیلهم، ویکسوبک عاریهم ویقوّی بک ضعیفهم ویطفی بک نار المخالفین عنهم وأمّا ألذی ساءنی من ذلک فإنّ أدنی ما أخاف علیک أن تعثر بولیّ لنا فلا تشمّ حظیرة القدس فإنّی ملخّص لک جمیع ما سألت عنه، إن أنت عملت به ولم تجاوزه رجوت أن تسلم إن شاء الله.
أخبرنی یا عبدالله عن أبائه، عنعلی بن أبی طالب علیهم السلام عن رسول الله(صلی الله علیه و آله) إنّه قال:{من استشاره أخوه المسلم فلم
ص: 239
یمحضه النصیحة سلبه الله لبّه} واعلم أنّی سأشیر علیک برأی إن أنت عملت به تخلّصت ممّا أنت متخوّفه، واعلم أنّ خلاصک ممّا بک من حقن الدّماء وکفّ الأذی عن أولیاء الله والرّفق بالرّعیة والتأنّی وحسن المعاشرة مع لین فی غیر ضعف، وشدّة فی غیر عنف، ومداراة صاحبک ومن یرد علیک من رسله، وارتق فتق رعیّتک بأن توفّقهم علی ما وافق الحقّ والعدل إن شاء الله.
إیّاک والسّعادة وأهل النمائم فلا یلتزقنّ بک أحد منهم ولا یراک الله یوماً ولا لیلة وأنت تقبل منهم صرفاً ولا عدلاً، فیسخط الله علیک ویهتک سترک. واحذر مکر خوز الأهواز فإنّ أبی أخبرنی عن آبائه، عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) أنه قال: «الایمان لایثبت فی قلب یهودی ولا خوزیّ أبداً» فأمّا تأنس به وتستریح إلیه وتلجیء امورک إلیه فذلک الرّجل الممتحن المستبصر الأمین الموافق لک علی دینک. ومیّز أعوانک و جرّب الفریقین، فإن رأیت هناک رشداً فشأنک وإیّاه.
وإیّاک أن تعطی درهماً أو تخلع ثوباً أوتحمل علی دابّة فی غیر ذات الله لشاعر أو مضحک أو متمزّج إلاّ أعطیت مثله فی ذات الله، ولتکن جوائزک وعطایاک وخلعک للقوّاد والرّسل والأخبار وأصحاب الرّسائل وأصحاب الشّرط والأخماس، وما أردت أن تصرفه فی وجوه البرّ والنجاح والعتق والصّدقة والحجّ والمشرب والکسوة الّتی تصلّی فیها وتصل بها والهدیّة الّتی تهدیها إلی الله عزّوجلّ وإلی رسوله(صلی الله علیه و آله) من أطیب مکسبک ومن طرق الهدایا، یا عبدالله اجهد أن لاتکنز ذهباً ولا فضّة فتکون من أهل هذه الآیة{وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ
ص: 240
وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ الله فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنفُسِکُمْ فَذُوقُواْ مَا کُنتُمْ تَکْنِزُونَ}((1))
و لا تستصغرنّ شیئاً من حلو أو من فضل طعام وتصرفه فی بطون خالیة فسکنّ بها غضب الربّ تبارک وتعالی، واعلم أنّی سمعت أبی یحدّث عن آبائه، عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) أنّه سمع النّبی(صلی الله علیه و آله) یقول لأصحابه یوماً: «ما آمن بالله والیوم الآخر من بات شبعاناً و جاره جایع» فقلنا: هلکنا یا رسول الله فقال : «من فضل طعامکم ومن فضل تمرکم وورقکم وخلقکم وخرقکم تطفئون بها غضب الرّبّ» وسأئبئک بهوان الدّنیا وهوان زخرفها علی من مضی من السّلف والتّابعین.
- ثمّ ذکر حدیث زهد أمیر المؤمنین(علیه السلام) فی الدّنیا وطلاقه لها إ»ی أن قال-
وقد وجهّت إلیک بمکارم الدّنیا والآخرة عن الصّادق المصدّق رسول الله(صلی الله علیه و آله) فإن أنت عملت بما نصحت لک فی کتابی ثمّ کانت علیک من الذّنوب والخطایا کمثل أوزان الجبال وأمواج البحار رجوت الله أن ینجافی عنک جلّ وعزّ بقدرته، یا عبدالله إیّاک أن تخیف مؤمناً فإنّ أبی محمّد بن علی حدّثنی، عن أبیه، عن جدّةعلی بن أبی طالب(علیه السلام) أنّه کان یقول: «من نظر إلی مؤمن نظرة لیخیفه بها أخافه الله یوم لا ظلّ إلاّ ظلّه وحشره فی صورة الذّرّ لحمه وجسده، وجمیع
ص: 241
أعضائه حتّی یورده مورده».
وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی(علیه السلام) عن النبی(صلی الله علیه و آله) أنّه قال: «من أغاث لهفاناً من المؤمنین أغائه الله یوم لاظلّ إلاّ ظلّه، وآمنه یوم الفزع الأکبر وآمنه من سوء المنقلب، ومن قضی لأخیه المؤمن حاجة قضی الله له حوائج کثیرة إحداها الجنّة، ومن کسی أخاه المؤمن من عری کساه الله من سندس الجنّة واستبرقها وحریرها، ولم یزل یخوض فی رضوان الله مادام علی المکسوّ منه سلک من أطعم أخاه من جوع أطعمه الله من طیّبات الجنّة، ومن سقاه من ظماً سقاه الله من الرّحیق المختوم ریّة، ومن أخدم أخاه أخدمه الله من الولدان المخلّدین وأسکنه مع أولیائه الطّاهرین، ومن حمل أخاه المقرّبین یوم القیامة، ومن زوّج أخاه المؤمن امرأة یأنس بها وتشدّ عضده ویستریح إلیها زوّجه الله من الحور العین، وآنسه بمن أحبّه من الصّدیقین من أهل بیته وإخوانه وآنسهم به، ومن أعان أخاه المؤمن علی سلطان جائر أعانه الله علی إجازة الصراط عند زلّة الأقدام، ومن زار أخاه المؤمن إلی منزله لاحاجة منه إلیه کتب من زوّار الله، وکان حقیقاً علی الله أن یکرم زائره».
یا عبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام أنّه سمع رسول الله(صلی الله علیه و آله) وهو یقول لأصحابه یوماً: «معاشر الناس إنّه لیس بمؤمن من آمن بلسانه ولم یؤمن بقلبه فلا تتّبعوا عثرات المؤمنین فإنّه من اتّبع عثرة مؤمن اتّبع الله عثراته یوم القیامة وفضحه فی جوف بیته» وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی(علیه السلام) أنّه قال: «أخذ الله می ثاق المؤمن أن لایصدّق فی مقالته، ولا ینتصف من عدوّه، وعلی أن لا یشفی غیظه إلاّ بفضیحة
ص: 242
نفسه لأنّ کلّ مؤمن ملجم، وذلک لغایة قصیرة وراحة طویلة، وأخذالله می ثاق المؤمن علی أشیاء أیسرها علیه مؤمن مثله یقول بمقالته یبغیه ویحسده، والشیطان یغویه ویضلّه، والسلطان یقفو أثره، ویتّبع عثراته، وکافر بالله ألذی هو مؤمن به یری سفک دمه دیناً، وإباحة حریمه غنماً فما بقاء المؤمن بعد هذا».
یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علیّ علیهم السلام ، عن النبیّ(صلی الله علیه و آله) قال:«نزل علی جبرئیل فقال، یا محمّد إنّ الله یقرء علیک السلام، ویقول: اشتققت اللمؤمن اسماً من أسمائی، سمیّنه مؤمناً فالمؤمن منّی وأنا منه، ومن استهان مؤمناً فقد استقبلنی بالمحاربة».
یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن أبائه، عن علی علیهم السلام ، عن النبیّ(صلی الله علیه و آله) أنّه قال یوماً: «یا علی لاتناظر رجلاً حتّی تنظر إلی سریرته، فان کانت سریرته حسنة فإنّ الله عزّوجلّ لم یکن لیخذل ولیّه، وإن یکن سریرته ردیّة فقد یکفیه مساویه، فلو جهدت أن تعمل به أکثر ممّا عمل فی معاصی الله عزّوجلّ ماقدرت علیه».
یا عبدالله وحدّثنی أبی عن آبائه، عن علی علیهم السلام ، عن النبّی(صلی الله علیه و آله) أنّه قال: «أدنی الکفر أن یسمع الرّجل من أخیه الکلمة فیحفظها علیه یرید أن یفضحه بها اولئک لاخلاق لهم».
یاعبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: «من قال فی مؤمن ما رأت عیناه وسمعت اذناه یشینه ویهدم مروّته فهو من الّذین قال الله عزّوجلّ: {إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ
ص: 243
الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ}.((1))
یا عبدالله وحدّثنی أبی، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: «من روی عن أخیه المؤمن روایة یرید بها هدم مرّته وثلبه أو بقه الله یخطئة حتّی یأتی بمخرج ممّا قال، ولن یأتی بالمخرج منه أبداً، ومن أدخل علی أخیه المؤمن سروراً فقد أدخل علی أهل بیت رسول الله سروراً، ومن أدخل علی أهل البیت سروراً فقد أدخل علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) سروراً، ومن أدخل علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) سروراً فقد سرّ، ومن سرّالله الله فحقیق علی الله أن یدخله جنّته».
ثمّ إنّی اوصیک بتقوی الله وإیثار طاعته والاعتصام بحبله فانّه من اعتصم بحبل الله فقد هدی إلی صراط مستقیم، فاتّق الله ولا تؤثر أحداً علی رضاه وهواه فانّه وصیّة الله عزّوجلّ إلی خلقه لایقبل منهم غیرها ولا یعظم سواها، واعلم أنّ الخلایق لم یوکلوا بشیء أعظم من التقوی فانّه وصیّتنا أهل البیت، فان استطعت أن لاینال من الدّنیا شیئاً تسأل عنه غداً فافعل».((2))
قال عبدالله بن سلیمان فلمّا وصل کتاب الصادق(علیه السلام) إلی نجاشی قال: صدق والله ألذی لا إله إلاّ هو مولای فما عمل احد بما فی الکتاب الاّ نجا، فلم یزل عبدالله یعمل به أیام حیاته.
ص: 244
قال الکلینی وغیره:(1) محمد بن یحیی،((2)) عن محمد بن احمد،! عن السیّاری، عن محمّد بن جمهور،((3)) قال: کان النّجاشی وهو رجل من الدّهاقین- عاملاً علی الأهواز وفارس، فقال بعض أهل عمله لأبی عبدالله(علیه السلام) انّ فی دیوان النجاشی علی خراجاً وهو مؤمن یدین بطاعتک فإن رأیت أن تکتب لی إلیه کتاباً، قال: فکتب ابو عبدالله(علیه السلام):
«بسم الله الرحمن الرحیم سرّ أخاک یسرّک الله».((4))
سید بن طاووس: سأذکر تعزیة لمولانا جعفر بن محمدّ الصادق علیهم السلام کتبها إلی بنی عمّه رضوان الله علیهم لمّا حبسوا لیکون مضمونها تعزیة عن الحسین علیهم السلام وعترته وأصحابه رضوان الله علیهم رویناها بإسنادنا ألذی ذکرنا من عدّة طرق إلی جدّی أبی جعفر الطوسی عن المفید محمد بن محمّد بن النّعمان والحسین بن
ص: 245
عبید الله عن أبی جعفر محمدّ بن علی بن الحسین بن بابویه عن محمّد بنالحسن بن الولید عن محمد بن الحسن الصفار عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب عن محمّد بن أبی عمیر عن إسحاق بن عمّار ورویناها أیضاً بإسنادنا إلی جدّی أبی جعفر الطّوسی عن أبی الحسین أحمد بن محمّد بن سعید بن موسی الأهوازی عن أبی العبّاس أحمد بن محمد بن سعید قال حدثنا محمّد بن سعید قال حدّثنا محمّد بن الحسین القطرانی، قال حدثنا حسین بن أیوب الخثعمی قال حدّثنا صالح بن أبی الأسود عن عطیّة بن نجیح بن المطهّر الرّازی وإسحاق بن عمّار الصیر فی قالا معاً إنّ أبا عبدالله جعفر بن محمد علیهم السلام کتب إلی عبدالله بن الحسن رضی الله عنه حین حمل هو و أهل بیته یعزیه عمّا صار إلیه:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم إلی الخلف الصّالح والذریة الطیّبة من ولد أخیه وابن عمّه امّا بعد فلئن کنت تفرّدت أنت وأهل بیتک ممّن حمل معک بما أصابکم ما انفردت بالحزن والغیظة والکآبة وألیم وجع القلب دونی فلقد نالنی من ذلک من الجزع والقلق وحرّ المصیبة مثل ما نالک ولکن رجعت إلی ما أمر الله جلّ جلاله به المتّقین من الصبر وحسن العزاء حین یقول لنبیّه(صلی الله علیه و آله) {وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا}((1)) و حین یقول: {فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ}((2)) وحین یقول لنبیّة(صلی الله علیه و آله) حین مثل بحمزة {وَإِنْ عَاقَبْتُمْ
ص: 246
فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ}((1)) وصبر(صلی الله علیه و آله) ولم یعاقب وحین یقول: {وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَی}((2)) وحین یقول {الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لله وَإِنَّا إلیه رَاجِعونَ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ}((3)) وحین یقول {إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ}((4)) وحین یقول لقمان لابنه{وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}((5)) وحین یقول عن موسی فقال لقومه {اسْتَعِینُوا بِالله وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لله یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ}((6)) و حین یقول {إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ}((7)) و حین یقول ثمّ کان {مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ}((8)) وحین تقول {وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ
ص: 247
وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ}((1)) و حین یقول {وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ الله وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَکَانُواْ وَالله یُحِبُّ الصَّابِرِینَ}((2)) و حین یقول{والصّابرین والصّابرات}((3)) وحین یقول {وَاصْبِرْ حَتَّیَ یَحْکُمَ الله وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ}((4)) وأمثال ذلک من القرآن کثیر واعلم أی عمّ وابن عم انّ الله جلّ جلاله لم یبال بضرّ الدنیا لولیّه ساعة قطّ ولا شیء احبّ إلیه من الضّر والجهد واللأواء مع الصّبر وأنه تبارک وتعالی لم یبال بنعیم الدّنیا العدوة ساعة قطّ ولولا ذلک ما کان أعداؤه یقتلون أولیاءه ویخیفونهم و یمنعونهم وأعداؤه آمنون مطمئنون عالون ظاهرون ولولا ذلک ما قتل زکریاّ واحتجب یحیی ظلماً وعدواناً فی بغیّ من البغایا ولولا ذلک ماقتل جدّکعلی بن أبی طالب(علیه السلام) لمّا قام بأمر الله جلّ جلاله وعزّ ظلماً وعمّک الحسین بن فاطمة صلی الله علیهما اضطهاداً وعدواناً ولولا ذلک ما قال الله عزّوجلّ فی کتابه{وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ}((5)) ولولا ذلک لما قال فی کتابه {أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ
ص: 248
نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لَّا یَشْعُرُونَ}((1)) ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث لولا أن یحزن المؤمن لجلعت للکافر عصابة من حدید لایصدع رأسه أبداً ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث ان الدنیا لاتساوی عندالله بعوضة ولولا ذلک ماسقا کافراً منها شربة من ماء ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث لو أنّ مؤمنا علی قلّة جبل لبعث الله له کافراً أو منافقاً یؤذیه ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث أنّه إذا أحبّ الله قوماً أو أحبّ عبداً صبّ علیه البلاء صبّاً فلا یخرج من غمّ إلا وقع غمّ ولولا ذلک لما جاء فی الحدیث ما من جرعتین أحبّ إلی الله عزّوجل أن یجرعهما عبده المؤمن فی الدّنیا من جرعة غیظ کظم علیها وجرعة حزن عند مصییبة صبر علیها بحس عزاء واحتساب ولولا ذلک لما کان أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) یدعون علی من ظلمهم بطول العمر وصّحة البدن وکثرة المال والولد ولولا ذلک ما بلغنا أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) کان إذا خصّ رجلاً بالترّحمّ علیه والاستغنار استشهد فعلیکم یاعمّ وابن عمّ وبنی عمومتی وإخوتی بالصبر والرّضا والتّسلیم وا لتفویض إلی الله جلّ وعزّ والرّضا والصّبر علی قضائه والتّمسک بطاعته والنزول عنده أمره أفرغ الله علینا وعلیکم الصّبر وختم لنا ولکم بالأجر والسّعادة وأنقذکم وإیّانا من کلّ هلکة بحوله وقوّته إنّه سمیع قریب وصلّی الله علی صفوته من خلقه محمدّ النبی وأهل بیته».((2))
ص: 249
قال الدیلمی: روی سفیان ثوری، قال: قصدت جعفر بن محمد علیهم السلام فأذن لی بالدّخول، فوجدته فی سرداب ینزل اثنی عشر مرقاة، فقلت یابن رسول الله أنت فی هذا المکان مع حاجة النّاس الیک، فقال: یاسفیان، فسد الزمان، وتنکر الأخوان، وتقلبت الأعیان فاتخذنا الوحدة سکناً، أمعک شیء تکتب، قلت نعم، فقال: اکتب:
«لاتجزعنّ لوحدة وتفردّ
ومن التفرّد فی زمانک فأزدد
فسد الإخاء فلیس ثم أخوه
الا التملق باللسان وبالید
واذا نظرت جمیع ما بقلوبهم
أبصرت ثم نقیع سم الأسود
فاذا فتشت ضمیره عن قلبه
وافیت عنه مرارة لاتنفذ».((1))
قال البرقی: عنعلی بن الحکم، عن أبان، عن مسمع، قال: کتب إلی ابو عبدالله(علیه السلام) انی احبّ لک ان تتخذ فی دارک مسجداً فی بعض بیوتک، ثم تلبس ثوبین طمرین غلیظین، ثم تسأل الله أن یعتقک من النار، وأن یدخلک الجنّة ولا تتکلم بکلمة باطل، ولا بکلمة بغی».((2))
ص: 250
قال احمد بن محمد بن خالد البرقی: عن حماد بن عیسی، عن عبدالحمید الطائی، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: کتب معی إلی عبدالله بن معاویه، وهو بفارس-
«من اتّقی الله وقاه، ومن شکره زاده ومن أقرضه جزاه».((1))
قال الکلینی: کتب ابو عبدالله(علیه السلام) إلی رجل
«بسم الله الرحمن الرحیم، أما بعد، فانّ المنافق لایرغب فیما قد سعد به المؤمنون والسعید یتّعط بموعظة التقوی وإن کان یراد بالموعظة غیره».((2))
قال البرقی: عن ا بن فضّال، عن ابی بکیر، عن حمزة بن الطیّار، أنّه عرض علی أبی عبدالله(علیه السلام)، بعض خطب أبیه، حتی إذا بلغ موضعاً منها، قال له کفّ، قال ابو عبدالله(علیه السلام) کتب، فأملی:
«انه لا ینفعکم فیما ینزل بکم ممّا لاتعلمون إلاّ الکفّ عنه والتتّبت فیه وردّه إلی ائمة الهدی، حتی یحملوکم فیه علی القصد».((3))
ص: 251
قال الکلینی والکشی:((1)) محمّد بن اسماعیل،! عن الفضل بن شاذان وعلی بن ابراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن ابراهیم بن عبدالحمید، عن سکیّن النّخعی وکان تعبّد وترک النساء والطیب والطعام،((2)) فکتب إلی أبی عبدالله(علیه السلام) یسأله عن ذلک، فکتب إلیه:
«أمّا قولک فی النّساء فقد علمت ماکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) من النّساء وأمّا قولک فی الطعام، فکان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یأکل اللّحم والعسل((3))».((4))
قال الکشی: حمدویه، عن الحسن بن موسی، عنعلی بن حسّان الواسطی الخزاز، حدثناعلی بن الحسین العبیدی، قال کتب ابو عبدالله(علیه السلام) إلی المفضّل بن عمر الجعفی حین مضی عبدالله بن أبی یعفور:
«با مفضّل عهدت إلیک عهدی کان إلی عبدالله بن ابی یعفور
ص: 252
صلوات الله علیه، فمضی صلوات الله علیه موفیا لله عزوجلّ ولرسوله ولامامه بالعهد المعهود لله، وقبض صلوات علی روحه محمود الأثر مشکور السعی مغفوراً له مرحوماً برضا الله ورسوله وامامه عنه، فولادتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله) ماکان فی عصرنا احد اطوع لله ولرسول ولامامه منه، فما زال کذلک حتی قبضه الله إلیه برحمته وصیّره إلی جنته، مساکنا فیها مع رسول الله(صلی الله علیه و آله) وامیر المؤمنین(علیه السلام) انزله الله بین المسکنین مسکن محمد وامیرالمؤمنین(صلوات الله علیهما) وان کانت – المساکین واحدة والدرجات واحدة! فزاده الله رضی من عنده ومغفرة من فضله برضای عنه».((1))
قال الکلشی: حمدویة، قال حدثنی محمد بن عیسی، عن یونس بن عبدالرحمن، عن بشیر الدّهان، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: کتب ابو عبدالله إلی أبی الخطّاب:
«بلّغنی أنّک تزعم أنّ الزنا رجل وانّ الخمر رجل وان الصلوة رجل وان الصّیام رجل وان الفواحش رجل، ولیس هو کما تقول، انّا اصل الحقّ وفروع الحق، طاعة الله، وعدوّنا أصل الشرّو فروعهم الفواحش، وکیف یطاع من لا یعرف وکیف یعرف من لایطاع».((2))
ص: 253
قال الکشی:علی بن الحسن، عن عباس بن عامر، عن یونس بن یعقوب، قال: کتبت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) اسأله أن یدعوالله أن یجعلنی ممّن ینتصر به لدینه، فلم یجبنی، فاغتممت لذلک، قال یونس، فاخبرنی بعض أصحابنا أنّه کتب إلیه بمثل ماکتبت، فأجابه وکتب فی أسفل کتابه:
«یرحمک الله انّما ینتصر الله لدینه بشرّ خلقه».((1))
قال الکشی: أحمد بن منصور، عن احمد بن الفضل الخزاعیّ، عن محمد بن زیاد، عنعلی بن عطیّة صاحب الطعام، قال کتب عبدالرحمن بن سیابة إلی أبی عبدالله(علیه السلام) قد کنت احذّرک اسمعیل.
جانیک من یجنی علیک وقد
یعدی الصحاح مبارک الجرب.
فکتب إلیه ابو عبدالله(علیه السلام) :
«قول الله أصدق: ولا تزر وازرة وزر أخری، والله ماعلمت ولا أمرت ولا رضیت».((2))
ص: 254
قال الکلینی:علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عنعلی بن مهزیار، قال قرأت فی کتاب رجل إلی أبی عبدالله(علیه السلام)((1)) الرکعتان اللّتان قبل صلاة الفجر من صلاة اللّیل هی أم من صلاة النّهار وفی أیّ وقت أصلیّها؟ فکتب بخطه:
«احشها فی صلاة اللیل حشواً».((2))
قال الطوسی: فأما ما رواه أحمد بن محمد بن أبی الصهبان قال: کتبت إلی الصادق(علیه السلام) هل یجوز لی یا سیّدی أن أعطی الرجل من اخوانی من الزکاة الدرهمین والثلاثة الدراهم فقد اشتبه ذلک علیّ: فکتب.((3))
«ذلک جائز».
قال الکلینی: أحمد بن محمّد، عنعلی بن حدید، قال: کتب إلیهعلی بن می سّر((4)) یسأله عن رجل اعتمر فی شهر رمضان ثمّ حضر له الموسم أیحجّ مفرداً للحجّ أو یتمتّع، ایّهما افضل؟ فکتب الیه:
ص: 255
«یتمتع أفضل».((1))
قال الکلینی: والطوسی عنه: محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابن أبی عمیر، عن هشام ابن سالم، قال: أرسلنا أبی عبدالله(علیه السلام) ونحن جماعة ونحن بالمدینة: انّا نرید أن نودعک فأرسل الینا:
«إن اغتسلوا بالمدینة فإنّی أخاف أن یعز علیکم الماء بدی الحلیفة فاغتسلوا بالمدینة والبسو ثیابکم الّتی تحرمون فیها ثم تعالوا فرادی أو مثانی».((2))
قال لصدوق، روی ابن فضّال عن یونس بن یعقوب، قال خرجت فی عمرة فاشتریت بدنة وأنا بالمدینة فأرسلت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) فسألته کیف أصنع بها، فأرسل إلیّ:
«ماکنت تصنع بهذا فإنه کان یجزبک أن تشتری منه من عرفة، وقال: انطلق حتی تأتی مسجد الشجرة فاستقبل بها القبلة و أنخها ثم ادخل المسجد فصلّ ارکعتین ثم اخرج إلیها فأشعرها فی الجانب الأیمان ثم قل: «بسم الله اللهم منک ولک اللهم تقبّل منی» فإذا علوت
ص: 256
البیداء قلبّ».((1))
قال الطوسی: محمد بن أحمد بن یحیی، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسن بن علی بن کیسان قال: کتبت إلی الصادق(علیه السلام) اسأله عن رجل یطلق امرأته فطلبت منه المهر و روی اصحابنا اذا دخل بها لم یکن لها مهر، فکتب(علیه السلام) :
«لامهرلها».((2))
قال الکلینی: احمد بن محمد، عن الحجّال، عن ابن سنان، قال: کتب أبی إلی أبی عبدالله(علیه السلام) و کان یقضی شهر رمضان، قال: انّی أصبحت بالغسل وأصابتنی جنابة فلم اغتسل حتّی طلع الفجر، فأجابه(علیه السلام):
«لاتصم هذا الیوم وصم غداً».((3))
قال الطوسی: الحسین بن سعید فی کتابه فذکر هکذا:
ص: 257
ابو عبدالله(علیه السلام) قال سألته عن حرة زوجتها عبداً لی فولدت منه اولاد ثم صار العبد إلی غیری، فاعتقه إلی من ولاء ولده إلی إذا کانت أمهم مولاتی؟ أم إلی ألذی اعتق أباهم؟ فکتب(علیه السلام) :
«إن کانت الأم حرّة جر الأب الولاء، وإن کنت اعتقت فلیس لأبیهم جر الولاء.»((1))
قال الکلینی: وروی عنعلی بن رئاب:((2)) قال کتبت إلیه أسأله عن رجل تمتع بامرأة ثمّ وهب لها أیامّها قبل أن یقضی إلیها أوهب لها أیّامها بعد ما افضی إلیها هل له أن یرجع فیما وهب لها من ذلک؟ فوقع علیه السلام:
«لایرجع».((3))
قال الطوسی وغیره: سهل بن زیاد، عن اسماعیل بن مهران، عن محمد بن منصور الخزاعی، عنعلی بن سوید السائی، عن أبی الحسن(علیه السلام)، قال: کتب أبی فی رسالته إلی وسألته عن الشهادات لهم، قال:
«فأقم الشهادة لله عزّوجلّ ولو علی نفسک أو الوالدین أو الأقربین
ص: 258
فیما بینک وبینهم، فإن خفت علی أخیک ضیماً فلا».((1))
قال الکلینی: محمد بن یحیی،((2)) عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن بعض أصحابه،! عن محمد ابن الفضیل، عن عمرو بن أبی المقدام، قال: کنت شاهداً عند البیت الحرام ورجل ینادی بأبی جعفر المنصور وهو یطوف ویقول: یا أمیر المؤمنین إنّ هذین الرجلین طرقا أخی لیلاً فأخرجاه من منزله فلم یرجع إلی والله ما أدری ما صنعا به فقال لهما: ما صنعتمابه؟ فقالا: یا امیر المؤمنین کلّمناه فرجع إلی منزله فقال لهما: وافیانی غداً صلاة العصر فی هذا المکان فوافوه من الغد صلاة العصر وحضرته فقال لأبی عبدالله جعفر ابن محمد علیهم السلام وهو قابض علی یده: یا جعفر اقض بینهم، فقال: یا أمیر المؤمنین اقض بینهم أنت، فقال له: بحقّی علیک إلاّ قضیت بینهم قال: فخرج جعفر(علیه السلام) فطرح له مصلّی قصب فجلس علیه ثم جاء الخصماء فجلسوا قدّامه فقال ماتقول؟ قال: یاابن رسول الله ان هذین طرقاً أخی لیلاً فأجرجاه من منزله فوالله مارجع إلی ووالله ماأدری ماصنعابه فقال: ماتقولان فقالا: یاابن رسول الله کلّمناه ثمّ رجع إلی منزله فقال: جعفر(علیه السلام) یا غلام اکتب:
«بسم الله الرحمن الرحیم، قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) کلّ من طرق رجلاً
ص: 259
با اللّیل فأخرجه من منزله فهو له ضامن إلاّ أن یقیم البیّنة أنّه قدردّه إلی منزله».((1))
یاغلام نحّ هذا فاضرب عنقه فقال: یاابن رسول الله والله ماأنا قتلته ولکنّی أمسکته ثمّ جاء هذا فوجأة فقتله، فقال، أنا ابن رسول الله یا غلام نحّ هذا واضرب عنق الآخر، فقال: یاابن رسول الله والله ما عذّبته ولکنّی قتلته بضربة واحدة فأمر أخاه فضرب عنقه، ثم أمر بالآخر فضرب جنبیه وحبسه فی السجن ووقع علی رأسه یحبس عمره ویضرب فی کل سنة خمسین جلدة.
ققال الکلینی وغیره: احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد، عن جمیل بن صالح، کانت عندی جاریة بالمدینة فارتفع طمثها فجعلت لله علی نذراً إن هی حاضت، فعلمت بعداً أنّها حاضت قبل أن أجعل النذر، فکتبت إلی أبی عبدالله(علیه السلام) وأنا بالمدینة، فأجابنی:
«إن کانت حاضت قبل النذر، فلا علیک و إن کانت حاضت بعد النذر فعلیک».((2))
ص: 260
قال الکلینی و غیره:((1)) حسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن بعض أصحابه،! عن أبان، عن عجلان أبی الصالح، قال أملأ((2)) علی عبدالله(علیه السلام)
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما تصدق الله به فلان بن فلان و هو حی سوی بداره التی فی بنی فلان بحدودها صدقة لاتباع ولا توهب ولا تورث حتی یرثها وارث السموات الأرض و انه قد اسکن صدقته هذه فلاناً و عقبه فإذا انقرضوا فهی علی ذی الحاجة من المسلمین».((3))
قال الکلینی: أحمد بن محمد، عن عبدالعزیز بن المهتدی، عن یونس بن عبدالرحمن، عن داود بن رزین، قال: مرضت بالمدینة مرضا شدیداً فلبغ ذلک أبا عبدالله (علیه السلام)فکتب إلی.
«قد بلغنی علتک فاشتر صاعاً من برثم استلق علی قفاک و انثره علی صدرک کیفها انتثر و قل: «اللهم إنی اسئلک باسمک ألذی إذا سألک به المضطر کشفت ما به من ضرو مکنت له فی الأرض و جعلته خلیفتک علی خلقک أن تصلی علی محمد و آل محمد و أن تعافینی
ص: 261
من علتی، ثم استوجالساً و احمع البر من حولک و قل مثل ذلک واقسمه مداً مداً لکل مسکین و قل مثل ذلک؛((1))
قال داود: ففعلت ذلک فکانما نشطت من عقال و قد فعله غیر واحد فانتفع به
قال الکلینی: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، عن خلف بن حماد، عن عمروبن أبی المقدام، قال، أملی علی هذا الدعاء أبوعبدالله و هو جامع للدنیا والاخرة، تقول بعد حمدالله والثناء علیه:
«اللهم أنت الله لا إله ألا أنت الحلیم الکریم و أنت الله لا إله أنت العزیز الحکیم و أنت الله لا إله الاّ أنت الواحد القهار و أنت الله لا إله إلا أنت الملک الجبار و أنت الله لا إله إلا أنت الرحیم الغفار و أنت الله لا إله إلا أنت شدید المحال و أنت الله لا إله إلا أنت الکبیر المتعال و أنت الله لا اله إلا أنت السمیع البصیر و أنت الله لا إله انت المنیع القدیر و أنت الله لا إله أنت الغفور الشکور و أنت الله لا إله أنت الحمید المجید و أنت الله لا إله إلا أنت الغفور الودود و أنت الله لا إله إلا أنت الحنان المنان و أنت الله لا إلا أنت الحلیم الدیان و أنت الله لا إله إلا أنت الجواد الماجد و أنت الله لا إله إلا أنت الواحد الأحد و أنت الله لا إله إلا أنت الغائب الشاهد و أنت الله لا إله إلا أنت الظاهر الباطن و أنت الله لا اله إلا أنت
ص: 262
بکل شی علیم ثم نورک فهدیت و بسطت یدک فأعطیت، ربنا وجهک أکرم الوجوه وجهتک خیر الجهات و عطیتک أفضل العطایا و أهنأها تطاع ربنا فتشکرو تعصی ربنا فتغفر لمن شئت، تجیب المضطرین و تشکف السوء و تقبل التوبة و تعفو عن الذنوب لاتجازی أیادیک ولا تحصی نعمک ولا یبلغ مدحتک قول قائل، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و روحهم و راحتهم و سرورهم و أذقتی طعم فرجهم و أهلک أعداءهم من الجن و الإنس و آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة وقنا عذاب النار و اجعلنا من الذین لاخوف علیهم ولا هم یحزبون واجعلنی من الذین صبروا و علی ربهم بتوکلون و تبتنی بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة و بارک فی المحیا و الممات و الموقف و النشور و الحساب و المیزان و أهوال یوم القیامة و سلمنی علی الصراط و أجزنی علیه و ارزقنی علماً نافعاً و یقیناً صادقاً و تقی و براً وورعاً و خوفاً منک و فرقاً یبلغنی منک زلفی ولا یباعدنی عنک و أجبنی ولا تبغضن و تولنی ولا تخذلنی و أعطنی من جمیع خیر الدنیا و الاخرة ما علمت منه و مالم أعلم و أجرنی من السوء کله بحذا فیره ما علمت منه و مالم أعلم»((1))
قال الکشی: محمد بن الحسین، قال حدثنی الحسین بن خرزاذ، عن یونس بن القاسم البلخی، قال حدثنی رام مولی خالد القسری، قال: اعذّب بالمدینة،
ص: 263
بعدما خرج منها محمد بن خالد، فکان صاحب العذاب یعلقنی بالسقف و یرجع إلی أهله و یخلق علی الباب و کان اهل البیت إذا انصرف إلی أهله حلوا الحبل عنی حتی یریحونی، واقعد علی الأرض حتی اذادنی مجیئه علقونی، فوالله إنی کذلک ذات یوم إذا رقعة من الکوة إلی من الطریق، فأخدتها، فإذا هی مشدوة یحصاة، فنظرت فیها فإذا خط أبی عبدالله(علیه السلام)و إذا فیها:
«بسم الله الرحمن الرحیم، قل یارزام! یاکاثناًً قبل کل شیء و یاکاثناً بعد کل شیء و یا مکون کل شیء البسنی درعک الحصینة من شر جمیع خلقک».((1))
قال رزام، فقلت ذلک فما عاد إلی شئی من العذاب بعد ذلک.
قال الکشی: طاهر بن عیسی الوراق، قال حدثنا جعفر بن أحمد بن أیوب، قال حدثنی ابوالحسن صالح بن أبی حماد الرازی، عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمد بن سنان، عن محمد بن زید الشحام، قال، رأنی أبو عبدالله و أنا أصلی فأرسل إلی و دعایی، فقال لی من أین أنت؟ قلت من موالیک، قال فای موالی؟ قلت من الکوفه، فقال من تعرف من الکوفة، قلت بشیر النبال و شجرة قال و کیف صنیعتهما ألیک؟ فقال ما أحسن صنیعتهما إلی، قال خیر المسلمین من وصل و أعان و نفع، ما بت لیلة قط و لله فی مالی حق یسألنیه، ثم قال ای شیء
ص: 264
معکم من النفقة؟ قلت عندی ما ئتا درهم، قال ارینها، فأتیته بها فزادنی فیها ثلاثین درهما و دینارین، ثم قال تعش عندی! فجئت فتعشیت عنده، فقال مالک لم تأتنی البارحة قد شفقت علی؟ فقلت لم یجئنی رسولک، قال: فانا رسول نفسی إلیک مادمت مقیماً فی هذه البلدة ای شیء تشتهی من الطعام؟ قلت اللبن، قال، فاشتری من اجلی شاة لبونا، قال، فقلت له علمنی دعاءاً! قال: اکتب:
«بسم الله الرحمن الرحیم، یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه عند کل عثرة، یا من یعطی الکثیر بالقلیل و یا من اعطی من سأله تحننا منه و رحمة، یا من اعطی من لم یسأله ولم یعرفه صل علی محمد و اهل بیته، واعطنی بمسألتی ایاک جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخرة، فانه غیر منقوص لما اعطیت و زدنی من سعة فضلک یا کریم، ثم رفع بدیه، فقال: یاذا المن والطول یاذا الجلال والاکرام یا ذاالنعماء والجود ارحم شیبتی من النار» ثم وضع یده علی لحیته ولم برفعها الا و قد امتلاً ظهر کفه دموعاً»((1))
قال ابن طاووس: و من الدعوات، کل یوم من رجب ما ذکره الطرازی أیضاً فقال دعاء علمه ابو عبدالله محمد السجاد و هو محمد بن ذکوان یعرف بالسجاد، قالوا سجد و بکی فی سجوده حتی عمی، ابوالحسنعلی بن محمد البرسی رضی الله عنه قال أخبرنا الحسین بن احمد بن شیبان قال حدثنا حمزة بن القاسم
ص: 265
العلوی العباس، قال حدثنا محمد بن عبدالله بن عمران البرقی، عن محمد بن علی الهمدانی، قال: أخبرنی محمد بن سنان عن محمد السجاد، فی حدیث طویل، قال، قلت لابی عبدالله جعلت فدالک هذا رجب علمنی دعاء ینفعنی الله(علیه السلام)به قال فقال لی أبو عبدالله(علیه السلام)اکتب:
«بسم الله الرحمن الرحیم و قل فی کل یوم من رجب صباحاً و مساءً و أعقاب صلواتک فی یومک ولیتک، یا من أرجوه لکل خیر و آمن سخطه من کل شرً یا من یعطی الکثیر بالقلیل یا من یعطی ما سأله، یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحنناً منه و رحمة أعطنی بمسألتی ایاک جمیع خیر الدّنیا وجمیع خیر الآخرة واصرف عنّی بمسألتی ایّاک جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخرة فانه غیر منقوص ما أعطیت و زدنی من فضلک یا کریم.»((1))
قال ثم مدابو عبدالله یده الیسری فقبض علی لحیته و دعا بهذا الدعاء و هو یلوذ بسبابته الیمنی، ثم قال بعد ذلک:
«یاذالجلال و الإکرام یاذالنعماء والجود یاذالمن و الطول حرم شیبتی علی النار(2)».((3))
ص: 266
قال ابن طاووس: قال الشیخعلی بن عبدالصمد حدثنی الشیخ الفقیه عم والدی ابوجعفر محمد ابنعلی بن عبدالصمد رحمه الله قال حدثنا الشیخ ابوعبدالله جعفر بن محمد بن احمد بن العباس الدوریستی، قال حدثنا والدی قال حدثنی الشیخ جدی قال حدثنی الفقیه والدی ابوالحسنعلی بن عبدالصمد رحمه الله قال حدثنا ابوجعفر محمد بن ابراهیم بن نبال القاشی المجاور، بالمشهد الرضوی علی ساکنه السلام، قال حدثنی الشیخ ابوجعفر عن ابیه عن شیوخه عن محمد بن عبیدالله الاسکندری:(1)(عجل الله تعالی فرجه) ... فلما مضی(علیه السلام)استأذنت من أبی جعفر
ص: 267
لزیارة مولانا الصادق فاجاب ولم یاب قد خلت علیه و سلمت و قلت له اسئلک یا مولای بحق جدک رسول الله أن تعلمنی الدعاء ألذی قرأته عند دخولک علی أبی جعفر فی ذلک الیوم، قال لک ذلک فأملاءه علی:((1))
«بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله ألذی هذانی للاسلام و اکرمنی بالایمان و عرفنی الحق ألذی عنه یؤفکون والنبأ العظیم ألذی هم فیه مختلفون و سبحان الله ألذی رفع السماء بغیر عمدٍ ترونها و انشا جنات الماوی بالا امدٍ بلقونها لا اله الا الله السابغ النعمة الدافع النقمة الواسع الرحمة و الله اکبر ذو السلطان المنیع و الانشاء البدیع و الشان الرفیع و الحساب السریع اللهم صل علی محمدٍ عبدک و رسولک و نبیک و امینک و شهیدک التقی النقی البشیر النذیر السراج المنیر واله الطیبین الاخیار ماشاء الله تقرباً إلی الله ما شاء الله توجهاً إلی الله ما شاء الله تلطفاً بالله ما شاء الله ما یکن من نعمةٍ فمن الله ما شاء الله لا یصرف السوء الا الله ما شاء الله لایسوق الخیر الا الله ما شاء الله لاقوة الا بالله اعیذ نفسی و شعری و بشری واهلی و مالی و ولدی و ذریتی و دینی و دنیای و ما رزقنی ربی و ما اغلقت علیه ابوابی واحاطت به جذرانی
ص: 268
وما اتقلب فیه من نعمه واحسانه و جمیع اخوانه واقربائی و قراباتی من المومنین و المؤمنات بالله العظیم و باسمائه التامة العامة الکاملة الشافیة الفاضلة المبارکة المنیفة المتعالیة الزاکیة الشریفة الکریمة الطاهرة العظیمة المخزونة المکنونة التی لا یجاوزهن ولا فاجرو بام الکتاب و فاتحته و خاتمته و ما بینهما من سورة شریفةٍ و ایةٍ محکمة و شفاءٍ و رحمة وعوذةٍ و برکةٍ و بالتوراة و الانجیل و الزبور و الفرقان و یصحف ابراهیم و موسی و بکل کتابٍ انزله الله و بکل رسول ارسله الله و بکل حجةٍ اقامها الله و بکل برهانٍ اظهره الله و بکل الاء الله و عزة الله و عظمة الله و قدرة الله و سلطان الله و جلال الله و منع الله و من الله و عفوالله و حلم الله و حکمة الله و غفران الله و ملائکة الله و کتب الله و رسل الله و انبیاء الله و محمدٍ رسول الله و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و علیهم اجمعین من غضب الله و سخط الله و نکان الله و عقاب الله و أخذالله و بطشه و اجتیاهه و اجتثاثه و اضطلامه و تدمیره و سطواته و نقمته و جمیع مثلاته و من اعراضه و صدوده و تنکیله و توقیله و خذلانه و دمدمته و تحلیته و من الکفر انقاق والشک و الشرک والحیرة فی دین الله و من شر یوم النشور و الحشر و الموقف والحساب و من شر کتابٍ قد سبق و من زوال النعمة و تحویل العافیة و حلول النقمة و موجبات الهلکة و من مواقف لخزی والفضیحة فی الدنیا و الاخرة و اعوذ بالله العظیم من هوی مردٍ و قرینٍ ملهٍ و صاحب مُسٍه و جارٍ موذٍ و غنی مطغ و فقرٍ منسٍ و قلبٍ لایخشع وصلواةٌ لاترفع و دعاء لایسمع و عین لاتدمع و نفسٍ لاتقنع و بطنٍ لایشبع و عملٍ لاینفع و استعغاثة لاتجاب و غفلةٍ و تفریطٍ یوجبان الحیرة والندامة و من الریاء و السمعة
ص: 269
والشک والعمی فی دین الله و من نصبٍ واجتهادٍ یوجبان العذاب و من مردً إلی النار و من ضلع الدین و غلبة الرجال و سو المنظر فی الدین و النفس والاهل والمال والولد والاخوان و عند معاینة ملک الموت واعوذ بالله العظیم من الغرق و الحرق والشرق والسرق والهدم والخسف والمسخ والحجارة والصیحة والزلازل والفتن والعین والصواعق والبردذ والقود والقرد والجنون والجذام والبرص واکل السبع و می تة السوء و جمیع انواع البلا یا فی الدنیا والاخرة و اعوذ بالله العظیم من شر السامة والهامة واللامة والخاصة والعامة و من شر احداث النهار و من شر طوارق اللیل الا طارقاً یطرق بخیرٍ یا رحمن و من درک الشفاء و سوء القضاء و جهد البلاء و شماتة الاعداء و تتابع العناء والفقرا لی الاکفاء و سوء الممات و المحیا و سوء المنقلب و اعوذ بالله العظیم من شر ابلیس و جنوده و اعواته واتباعه و اشیاعه و من شر الجن والانس و من شر الشیطان و من شر السلطان و من شر کل ذی شتر و من شر ما احاف واخدرو من شر فسقة العرب و العجم و من شر فسقة الجن والانس و من شر ما فی النور والظلم و من شر ما هجم اودهم او الم و من شر کل سقمٍ و همً و غمً وافةٍ و ندمٍ و من شر ما فی اللیل والنهار والبر والبحار و من شر الفساق و الذعار والفجار والکفار والحساد و السحار والجبابرة والاشرار و من شر ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها و من شر ما یلج فی الارض و ما یخرج منها و من شر کل ذابة ربی آخذٌ بنا صیتها ان ربی علی صراط مستقیم و اعوذ بالله العظیم من شر ما استعاذ منه الملائکه المقربون والانبیاء المرسلون والشهداء و عبادک الصالحون و محمدٌ و علی و فاطمة والحسن والحسین والائمة المهدیون والاوصیاء والحجج
ص: 270
المطهرون علیهم السلام و رحمة الله و برکاتة واسئلک ان تعطینی من خیر ما سئلوکه و ان تعیذنی من شر ما استعاذ وا بک منه و اسئلک من الخیر کله عاجله واجله ما علمت و مالم اعلم و اعوذ بک من همزاتٍ الشیاطین و اعوذ بک ربً أن یحضرون اللهم من ارادنی فی یومی هذا و فیما بعد من الایام من جمیع خلقک کلهم من الجن والانس قریبٍ او بعیدٍ ضعیفٍ او شدیدٍ بشر أو مکروهٍ أو مسائةٍ بید آو بلسانٍ أو بقلبٍ فاخرج صدره والجم فاه وافخم لسانه و اسدد سمعه واقمح بصره و ازعب قلبه و اشغله بنفسه و امته بغیظه و اکفناه بما شئت و کیف شئت و انی شئت بحولک و قوتک انک علی کل شیءٍ قدیرٌ اللهم اکفنی شر من نصب لی حده واکفنی مکرالمکرة واعنی علی ذلک بالسکینة والوقار و البسنی درعک لحصینة واحسینی ما احییتنی فی سترک الوافی و اصلح حالی کله اصبحت فی جوار الله ممتنعاً و بعزة الله التی لاترام محتجباً و بسلطان الله المنیع معتصماً متمسکاً و باسماء الله الحسنی کلها عائذاً اصبحت فی حمی الله ألذی لا یستباح و فی ذمة الله التی لا تخفر و فی حبل الله ألذی لایجذم و فی جوار الله ألذی لایستضام و فی منع الله ألذی لا یدرک و فی سترالله ألذی لا یهتک و فی عون الله ألذی لایخذل الهم اعطف علینا قلوب عبادک و اماءک و اولیاءک برافةٍ منک و رحمةٍ انک ارحم الراحمین حسبی الله و کفی سمع الله لمن دعا لیس وراء الله منتهی ولادون الله ملجا من اعتصم بالله نجاکتب الله لاغلبن انا و رسلی ان الله قوی عزیزٌ فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و إلیه انیب فان تولوا فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم شهدالله انه لا اله هو
ص: 271
والملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ان الذین عندالله الاسلام وانا علی ذلک من الشاهدین تحصنت بالله العظیم واستعصمت بالحی ألذی لا یموت و رمیت کل عدوً لنا لا حول ولا قوةً الا الله العلی العظیم و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و اله الطیبین الطاهرین».(1) ((2))
ص: 272
ص: 273
ص: 274
قال العیّاشی: عن الحسن بن علی بن النعمان، قال: لمّا بنی المهدی فی المسجد الحرام، بقیت دار فی تربیع المسجد، فطلبها من أربابها فامتنعوا، فسأل عن ذلک الفقهاء فکلّ قال له: أنّه لا ینبغی أن یدخل شیئاً فی المسجد الحرام غصباً، فقال لهعلی بن یقطین: یا أمیر المؤمنین لو کتبت إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) لأخبرک بوجه الأمر فی ذلک، فکتب إلی والی المدینة أن یسئل موسی بن جعفر عن دار أردنا أن ندخلها فی المسجد الحرام فامتنع علینا صاحبها فکیف المخرج من ذلک، فقال: ذلک لأبی الحسن(علیه السلام)؛ فقال ابوالحسن(علیه السلام) ولا بدّ من الجواب فی هذا؟ فقال له: الأمر لابّدمنه، فقال له کتب:
«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم، إن کانت الکعبة هی نازلة بالنّاس أولی بفنائها، و إن کان الناس هم النّازلون بفناء الکعبة، فالکعبة أولی بفنائها»((1))
فلما أتی الکتاب إلی المهدی، اخذ الکتاب فقبله ثُمَّ أمر بهدم الدَّار فأتی أهل
ص: 275
الدّار أبا الحسن(علیه السلام) فسألوه أن یکتب لهم إلی المهدیّ کتاباً فی ثمن دارههم، فکتب إلیه:
«أن أرضح لهم شیئاً فأرضاهم».((1))
قال ابن خطیب و غیره:((2)) أخبرنا الجوهری، حدَّثنا محمَّد بن عمران المرزبانی حدَّثنا عبد الواحد بن محمّد الخصیبی، حدَّثنی محمَّد بن اسماعیل، قال: بعث موسی بن جعفر إلی الرَّشید من الحبس رسالة کانت:
«إنه لن ینقضی عنّی یوم من البلاء إلاّ انقضی عنک معه یوم من الرَّخاء، حتیّ إنقضی جمیعاً إلی یوم لیس له انقضاء یخسر فیه المبطلون».((3))
قال الصّدوق: حدّثنا أبی(رض) قال: حدَّثنا محمَّد بن یحیی العطَّار، حدّثنا جعفر بن محمَّد ابن مالک الکوفی، عن سعید بن عمرو، عن اسمعیل بن بشر بن عمار، قال: کتب هارون الرشید إلی أبی الحسن موسی بن جعفر عظنی و اوجز،
ص: 276
قال: فکتب إلیه:
«ما من شیء تراه عینک إلاّ وفیه موعظة».((1))
قال المفید:((2)) قال الکاظم(علیه السلام): فقال: - هارون- أحبّ أن تکتب لی کلاماً موجزاً له أصول و فروع یفهم تفسیره ویکون دلک سماعک من أبی عبد الله(علیه السلام)، فقلت: نعم و علی عینی یا امیر الؤمنین، قال: فإذا فرغت فارفع حوائجک وکلّ بی من یحفظنی إلی فی کلّ یوم بمائدة سریة، فکتبت:
«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم جمیع أمور الدّنیا أمران: أمر لا اختلاف فیه و هو إجماع الأمّة علی الضَّرورة الّتی یضطرّ إلیها و أخیار المجمع علیها المعروض علیها کلّ شبهة و المستنبط منها علی کلّ حادثة، و أمرٌ یحتمل الشک و الإنکار و سبیله استیضاح أهل الحجّة علیه فما ثبت لمنتحلیه من کتاب مستجمع علی تأویله أو سنّة عن النبّی(صلی الله علیه و آله) لا اختلاف فیها أو قیاس تعرف العقول عدله ضاق علی من استوضح تلک الحجّة ردّها و وجب علیه فبولها و الإقرار و الدِّیانة بها و ما لم یثبت لمنتحلیه به حجّة من کتاب مستجمع علی تأویله أو سنّة عن النبّی(صلی الله علیه و آله) لا اختلاف فیها أو قیاس تعرف العقول عدله و سّع خاصّ الأمّة و عامّها الشکّ فیه و الإنکار له کذلک هذان الأمران من أمر
ص: 277
التوّحید فیما دونه إلی أرش الخدش فما دونه فهذا المعروض ألذی یعرض علیه أمر الدین فما ثبت لک برهانه اصطفیته وما غمض عنک ضوءه نفیته و لا قوّة إلاّ بالله و حسبنا الله و نعم الوکیل».((1))
قال الکلینی: محمّد بن الحسین، عن صالح بن حمزة، عن فتح بن عبدالله مولی بنی هاشم، قال: کتبت إلی أبی ابراهیم(علیه السلام) أسأله عن شیء من التوَّحید، فکتب بخطه:
«الحمد لله الملهم عباده حمده...
وذکر مثل ما رواه سهل بن زیاد((2)) إلی قوله: «وقمع وجوده جوائل الأوهام،! ثم زاد فیه:
ص: 278
«أوّل الدِّیانة به معرفة و کمال معرفته توحیده و کمال توحیده نفی الصّفات عنه، بشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة الموصوف أنّه غیر الصفة وشهادتهما جمعیاً بالتَّثنیة الممتنع منه الأزل؛ فمن وصف الله فقد حدّه و من حدّه، ومن، فقد عدّه أبطل أزله و من قال: کیف؟ فقد استوصفه و من قال: فیم؟ فقد ضمّنه و من قال علی م؟ فقد جهله و من قال: أین؟ فقد أخلی منه، و من قال ما هو؟ فقد نعته و من قال: إلی م؟ فقد غایاه، عالم إذ لا معلوم وخالق إذ لا مخلوق و ربّ إذلا مربوب و کذلک یوصف ربّنا و فوق ما یصفه الواصفون».((1))
قال الصّدوق: أبی و محمّد بن الحسن بن احمد بن الولید رحمهما الله قالا: حدّثنا محمَّد بن یحیی العطّار و أحمد بن ادریس جمیعاً، عن محمَّد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، عن محمَّد بن علی الطّاحیّ، عن طاهر بن حاتم بن ماهویه قال: کتبت إلی الطّیب- یعنی أبا الحسن موسی(علیه السلام): ماالّذی لا تجزیء معرفة الخالق بدونه، فکتب:
«لیس کمثله شیء و لم یزل سمیعاً و علیماً و بصیراً، وهو الفعّال لما یرید».((2))
ص: 279
قال الکلینی و الکشّی: سهل،((1)) عن محمّد بن عیسی، عن إبراهیم عن محمّد بن حکیم،! قال: کتب الوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) إلی أبی:
«((2)) أنّ الله أعلا و أجلّ و أعظم من أن یبلغ کنه صفته فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک».((3))
قال الکلینی:علی بن ابراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن الحسین بن الحکم قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام) أخیره أنّی شاکّ و قد قال إبراهیم(علیه السلام): {إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی}((4)) و إنّی أحبّ أن ترینی شیئاً، فکتب(علیه السلام):
«إنّ أبراهیم کان مؤمناً و أحبّ أن یزداد إیماناً و أنت شاکّ و الشَّاکّ لا خیر فیه، و کتب إنّما الشکّ ما لم یأت الیقین فإذا جاء الیقین لم یجز الشکّ، و کتب إنّ الله عزّوجلّ یقول: {وَمَا وَجَدْنَا
ص: 280
لأَکْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ}((1)) قال: نزلت فی الشّاکّ».((2))
قال الکلینیی و الصَّدوق:((3)) احمد بن مهران، عن محمد بن علیّ، عن أبی الحکم قال: حدثنی عبدالله بن إبراهیم الجعفری و عبدالله بن محمّد بن عمارة، عن یزید بن سلیط،! قال: «لمّا أوصی أبو إبراهیم(علیه السلام) أشهد إبراهیم بن محمّد الجعفری و إسحاق بن محمد الجعفری و إسحاق بن جعفر بن محمد وجعفر بن صالح و معاویة الجعفری و یحیی بن الحسین بن زید بن علی و سعد بن عمران الأنصاری و محمد بن الحارث الأنصاری و یزید بن سلیط الأنصاری و محمّد بن جعفر بن سعد الأسلمی- وهو کاتب الوصیّة الأولی- أشهدهم:
«أنّه یشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لاشریک له و أنّ محمداً عبده و رسوله و أنّ السّاعة آتیة لاریب فیها و أنّ الله یبعث من فی القبور و أنّ البعث بعد الموت حقّ و أنّ الوعد حقّ و أنّ الحساب حقّ والقضاء((4)) حق و أنّ الوقوف بین یدی الله حقّ ما جاء به محمد(صلی الله علیه و آله) حقّ و أن مانزل به الروح الأمین حق، علی ذلک أحیا و علیه أموت و علیه أبعث إن شاء الله وأشهدهم أنّ هذه وصیّتی بخطیّ وقد نسخت وصیّة جدیّ
ص: 281
أمیرالمؤمنینعلی بن أبی طالب(علیه السلام) و وصیّة محمد بن علیّ((1)) قبل ذلک نسختها حرفاً بحرف ووصیة جعفر بن محمد، علی مثل ذلک،! و إنّی قد أوصیت إلی علی و نبیّ بعد معه إن شاء الله وآنس منهم رشداً و أحبّ أن یقرّهم فذاک له و إنّ کرههم وأحبّ أن یخرجهم فذاک له ولا أمرلهم معه و أوصیت إلیه بصدقاتی وأموالی وموالیّ وصییانی الذین خلّقت و ولدی إلی إبراهیم والعبّاس وقاسم وإسماعیل وأحمد و أمّ أحمد إلی علی أمر نسائی دونهم وثلث صدقة أبی((2)) وثلثی،! یضعه حیث یری و یجعل فیه ما یجعل ذوالمال فی ماله، فإن أحبّ أن یبیع أو یهب أو ینحل أو ینصّدق بها علی من سمیّت له وعلی غیر من سمیّت فذالک له((3)) وهو أنا فی وصیّتی فی مالی وفی أهلی وولدی وإن یری أن یقرّ إخوانه الذین سمّیتهم فی کتابی هذا أقرّهم و إن کره فله أن یخرجهم غیر((4)) مثرّب علیه ولا مردود،! فإن آنس منهم غیر ألذی فارقتهم علیه فأحبّ أن یردّهم فی ولایة فذاک له و إن أراد رجلّ منهم أن یزوّج أخته فلیس له أن یزوّجها إلاّ باذنه و أمره، فإنّه أعرف بمناکح قومه و أیّ سلطان((5)) أو أجد من الناس کفّه! عن شیء أو حال بینه و بین شیء ممّا ذکرت فی کتابی((6)) هذا أو أحد ممّن ذکرت، فهو من الله
ص: 282
و من رسوله بریء! والله و رسوله منه براء((1)) و علیه لعنة الله و غضبه و لعنة اللّاعنین((2)) و الملائکة المقرّبین و النَّبیِّین و المرسلین و جماعة المؤمنین ولیس لأحد من السَّلاطین أن((3)) یکفّه عن شیء و لیس لی عنده تبعة و لا تباعة! و لا لأحد من ولدی له قبلی مال، فهو مصدّق فیما ذکر،((4)) فإن أقلّ فهو أعلم و إن أکثر فهوا الصّادق کذلک و إنّما أردت بإدخال الذین((5)) أدخلتهم معه من ولدی التَّنویه بأسمائهم و التَّشریف لهم و أمّهات أولادی من((6)) أقامت منهّن فی منزلها و حجابها فلها ما کان یجزی علیها! فی حیاتی إن رأی ذلک، و من خرجت منهنّ إلی زوج فلیس لها أن ترجع إلی محوای((7)) إلاّ أن یری علی غیر ذلک و بناتی بمثل ذلک و لایزوّج بناتی أحد من إخوتهنّ من أمهاتن و لاسلطان و لا عمّ إلاّ برأیه و مشورته، فإن فعلوا غیر ذلک فقد خالفوا الله و رسوله وجاهدوه فی ملکه وهو أعرف بمناکح قومه، فإن أراد أن یزوّج زوّج و إن أراد یترک ترک و قد أوصیتهنّ بمثل ما ذکرت فی کتابی هذا و جعلت الله عزّ وجلّ علیهنّ شهیداً وهو و أمّ أحمد [شاهدان] و لیس لأحد أن یکشف وصیّتی و لا ینشرها و هو منها علی غیر ما ذکرت و
ص: 283
سمّیت، فمن أساء فعلیه و من أحسن فلنفسه((1)) وما ربک بظلاّم للعبید وصلیّ الله علی محمّد و علی آله و لیس لأحد من سلطان و لاغیره أن بفض((2)) کتابی هذا ألذی ختمت علیه الأسفل، فمن فعل ذلک فعلیه لعنة الله و غضبه و لعنة اللاعنین و الملائکة((3)) المقرّبین! و جماعة المرسلین((4)) والمؤمنین((5)) من المسلمین و علی من فضّ کتابی هذا. و کتب و ختم أبو إبراهیم و الشُّهود وصلی الله علی محمّد و علی آله. !»((6))
قال الکلینی و غیره: أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان وعلی بن الحکم جمیعاً عن الحسین بن المختار قال: خرجت إلینا ألواح من أبی الحسن(علیه السلام) - و هو فی الحبس-
«عهدی إلی اکبر ولدی أن یفعل کذا و أن یفعل کذا، و فلان لا تنله شیئاً حتیّ ألقاک أو یقضی الله علی الموت».((7))
ص: 284
قال الکلینی و الصّدوق:((1)) عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد، عنعلی بن حکم، عن عبدالله بن مغیرة،! عن الحسین بن مختار، قال: خرج إلینا من أبی الحسن(علیه السلام) بالبصرة ألواح مکتوب فیها بالعرض:
«عهدی إلی أکبر ولای،((2)) یعطی فلان کذا و فلان کذا و فلان کذا و فلان لا یعطی حتّی أجیء أو یقضی الله عزّ وجلّ علی الموت، إنّ الله یفعل ما یشاء!».((3))
قال الکلینی: أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن ابن محرز، عنعلی بن یقطین، عن أبی الحسن(علیه السلام)، قال: کتب إلی من الحبس:
«أنّ فلاناً ابنی، سیّد ولدی و قد نحلته کنیتی».((4))
قال الکلینی: بعض أصحابنا، عن عبدالله بن إبراهیم الجعفریّ، قال: کتب یحیی بن عبدالله بن الحسن إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) «أما بعد فأنّی أوصی نفسی
ص: 285
بتقوی الله و بها أوصیک فانها وصیة الله فی الأولین و وصیّته فی الآخرین، خبّرنی من ورد علی من أعوان الله علی دینه و نشر طاعته بما کان من تحنّنک مع خذلانک، و قد شاورت فی الدّعوة للرِّضا من آل محمّد صلی الله علیه وآله و قد احتجبتها أبوک من قبلک و قدیماً ادّعیتم ما لیس لکم و بسطتم آمالکم إلی مالم یعطکم اللّه، فاستهویتم و أظللتم و أنا محذّرک ما حذّرک الله من نفسه».
فکتب إلیه أبوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام):
«من موسی بن أبی عبدالله جعفر. ط» و علیّ((1)) مشترکین فی التَّذلل لله و طاعته إلی یحیی بن عبدالله بن حسن، أمّا بعد فإنّی أحذّرک الله و نفسی و أعلِّمک ألیم عذابه و شدید عقابه، و تکامل نقماته، و أوصیک و نفسی بتقوی الله فإنّها زین الکلام و تثبیت النِّعم، أتانی کتابک تذکر فیه أنّی مدّع و أبی من قبل، و ما سمعت ذلک منّی و ستکتب شهادتهم و یسألون و لم یدع حرص الدّنیا و مطالبها لأهلها مطلباً لآخرتهم، حتیّ یفسد علیهم مطلب آخرتهم فی دنیاهم و ذکرت أنّی نبطت الناس لرغبتی فیما فی یدیک و وما منعنی من مدخللک ألذی أنت فیه لو کنت راغباً ضعفٌ عن سنّة و لا قلّة بصیرة بحجّة و لکنّ الله تبارک و تعالی خلق النَّاس أمشاجاً و غرائب و غرائز، فأخبرنی عن حرفین أسألک عنهما ما العترف فی بدنک و ما الصهلج فی الإنسان، ثمّ اکتب إلی بخبر ذلک و أنا متقدّم إلیک أحذرک معصیة الخلیفة و أحثّک علی برّه و طاعته و أن تطلب لنفسک أماناً قبل
ص: 286
أن تأخذک الأظفار ویلزمک الخناق من کلّ مکان، فتروّح إلی النفس من کلّ مکان و لا تحده، حتّی یمنّ الله علیک بمنّه و فضله و رقّة أبقاه الله فیؤمنک و یرحمک و یحفظک فیک أرحام رسول الله و السّلام علی من اتّبع الهدی، إنّا قد أوحی إلینا أنّ العذاب علی من کذّب و تولّی.»((1))
قال الجعفریّ: فبلغنی أنّ کتاب موسی بن جعفر(علیه السلام) وقع فی یدی هارون فلمّا قرأه قال: النَّاس یحملونی علی موسی بن جعفر و هو بریء ممّا یرمی به.
قال الکلینی:((2)) عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن اسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور الخزاعی، عنعلی بن سوید، و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن اسماعیل بن بزیع،
ص: 287
عن عمّه حمزة بن بزیع، عنعلی بن سوید؛ والحسن بن محمّد عن محمّد بن أحمد النهدیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور، عنعلی بن سوید، قال: کتبت إلی أبی أحمد النهدیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن محمّد بن منصور، عنعلی بن سوید؛ قال: کتبت إلی أبی الحسن موسی(علیه السلام) و هو فی الحبس کتاباً أسأله عن حاله وعن مسائل کثیرة فاحتبس الجواب علی أشهر ثمّ أجابنی بجواب هذه نسخته:
«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم الحمد لله العلیّ العظیم ألذی بعظمته ونوره أبصر قلوب المؤمنین، وبعظمته ونوره عاداه الجاهلون، وبعظمته ونوره ابتغی من فی السَّماوات و من فی الأرض إلیه الوسیلة بالأعمال المختلفة و الأدیان المتضادّة، فمصیبو مخطی، و ضالّ و مهتدی، و سمیع و أصمّ و بصیر و أعمی حیران، فالحمد لله ألذی عرف و وصف دینه محمد(صلی الله علیه و آله) أمّا بعد فأنّک أمرؤ أنزلک الله من آل محمّد بمنزلة خاصّة و حفظ مودّة ما استرعاک من دینه و ما ألهمک من رشدک و بصرّک من أمر دینک بتفضیلک إیّاهم و بردّک الأمور إلیهم، کتبت تسألنی عن امور کنت منها فی تقیّة و من کتمانها فی سعة فلمّا انقضی سلطان الجبابرة و جاء سلطان ذی الشیطان العظیم بفراق الدّنیا المذمومة إلی أهلها العتاة علی خالقهم رأیت أن أفسّر لک ما سألتنی عن مخافة أن یدخل الحیرة علی ضعفاء شیعتنا من قبل جهالتهم، فاتّق الله عزّ ذکره و خصّ بذلک الأمر أهله و احذر أن تکون سبب بلیّة علی الأوصیاء أو حارشاً علیهم بإفساء ما استودعتک و إظهار ما استکتمتک و لن تفعل إن شاء الله، إنّ أوّل ما أنهی إلیک أنّی أنعی إلیک نفسی فی لیالیّ هذه غیر جازع و لا نادم و لا شاکّ فیما هو کائن
ص: 288
ممّا قد قضی الله عز وجلّ و حتم فاستمسک بعروة الدّین، آل محمّد و العروة الوثقی الوصیّ بعد الوصیّ و المسالمة لهم و الرّضا بما قالوا و لا تلتمس دین من لیس من شیعتک و لا تحبّنّ دینهم فانّهم الخائنون الذّین خانوالله و رسوله و خانوا أماناتهم و تدری ما خانوا أماناتهم اثتمنوا علی کتاب الله فحرّفوه و بدّلوه و دلّوا علی ولاة الأمر منهم فانصرفوا عنهم فأذا قهم الله لباس الجوع الخوف بما کانوا یصنعون وسألت عن رجلین اغتصبا رجلاً مالاًکان ینفقه علی الفقراء و المساکین و أبناء السَّبیل وفی سبیل الله فلمّا اغتصباه ذلک لم برضیا حیث غصباه حتیّ حملاه إیّاه کرهاً فلعمری لقد نافقا قبل ذلک و رداً علی الله عزّ وجلّ کلامه وهزئا برسول(صلی الله علیه و آله) و هما الکافران علیهما لعنة الله و الملائکة و النّاس أجمعین و الله ما دخل قلب أحد منهما شیء من الإیمان منذ خروجهما من حالتیهما و ما ازدادا إلاّ شکّاً، کانا خدّاعین، مرتابین، منافقین حتیّ توفّتهما ملائکة العذاب إلی محل الخزی فی دار المقام، و سألت عمّن حضر ذلک الرّجل و هو یغصب ماله و یوضع علی رقبته منهم عارف و منکر فاولئک أهل الردّة الأولی من هذه الامّة فعلیهم لعنة الله و الملائکة و النّاس أجمعین؛ وسألت عن مبلغ علمنا و هو علی ثلاثة وجوه ماض و غابز و حادث فأما الماضی فمفّسّر و أما الغابر فمزبور و أمّا الحادث فقذف فی القلوب و نقرّ فی الأسماع و هو أفضل علمنا ولا نبیّ بعد نبیّنا محمد(صلی الله علیه و آله)، وسألت عن أمّهات أولادهم و عن نکاحهم، و عن طلاقهم فأمّا أمّهات أولادهم فهنّ عواهر إلی یوم القیامة، نکاح بغیر ولیّ و طلاق فی غیر عدّة و أمّا من دخل فی دعوننا فقد هدم إیمانه ضلاله و یقینه شکّه، و سألت عن الزَّکاة فیهم فماکان
ص: 289
من الزَّکاة فأنتم أحقّ به لأنّا قد أحللنا ذلک لکم من کان منکم و أین کان وسألت عن الضُّعفاء فالضَّعیف من لم یرفع إلیه حجّة و لم یرف الإختلاف فإذا عرف الإختلاف فلیس بضعیف، و سألت عن الشَّهادات لهم فأقم الشَّهادة لله عزّ وجل و لو علی نفسک و الوالدین و الأقربین فیما بینک و بینهم فإن خفت علی أخیک ضیماً فلا و ادع إلی شرائط الله عزّ ذکره بمعرفتنا من رجوت أجابته و لا تحصّن بحصن ریاء و وال آل محمّد و لا نقل لما بلغک عنّا و نسب إلینا هذا باطل و إن کنت تعرف منّا خلافه فإنّک لاتدری لما قلناه و علی أیّ وجه و صفناه، آمن بما أخیرک و لا نقش ما استکتمناک من خبرک، إنّ من واجب حقّ أخیک أن لا تکتمه شیئاً تنفعه به لأمر دیناة و آخرته و لا تحقد علیه و إن أساء و أجب دعوته إذا دعاک و لا تخل بینه و بین عدوّه من النَّاس و إن کان أقرب إلیه منک وعده فی مرضه، لیس من أخلاق المؤمنین الغشّ و لا الأذی ولا الخیانة ولا الکبر ولا الخنا و لا الفحش ولا الأمر به فإذا رأیت المشوّه الأعرابی فی جحفل جرّار فانتظر فرجک ولشیعتک المؤمنین و إذا انکسفت الشَّمس فارفع بصرک إلی السّماء و انظر ما فعل الله عزّ وجلّ بالمجرمین فقد فسّرت لک جملاً مجملاً وصلی الله علی محمّد و آل الأخیار».((1))
ص: 290
قال المفید و غیره:((1)) و روی عبدالله بن أدریس، عن إبن سنان، قال حمل الرَّشید فی بعض الأیام إلیعلی بن یقطین ثیاباً أکرمه بها و کان فی جملتها دراعة خز سوداء من لباس الملوک مثقلة بالذَّهب فانفذعلی بن یقطین جل تلک الثَّیاب إلی موسی بن جعفر(علیه السلام) و انفذ فی جملتها تلک الدّارعة و أضاف إلیها مالاً کان أعده علی رسم له فیما یحمله إلیه من خمس ماله فلما وصل إلی أبی الحسن(علیه السلام) قبل ذلک المال والثِّیاب و ردّ الدّراعة علی ید الرَّسول إلیعلی بن یقطین و کتب إلیه:
«إحتفظ بها و لا تخرجها عن یدک فسیکون لک بها شأن تحتجا الیها».((2))
ص: 291
قال المفید و غیره: روی محمّد بن اسماعیل، عن محمّد بن الفضل، قال: اختلفت الرِّوایة بین أصحابنا فی مسح الرَّجلین فی الوضوء أ هو من الأصابع إلی الکعبین أم من الکعبین إلی الأصابع، فکتبعلی بن یقطین إلی أبی الحسن موسی(علیه السلام) جعلت فداک أن أصحابنا قد اختلفوا فی مسح الرَّجلین، فإن رأیت أن تکتب إلی بخطّک ما یکون عملی علیه فعلت إن شاء الله تعالی، فکتب إلیه ابوالحسن(علیه السلام):
...وورد علیه کتاب أبی الحسن ابتداءاً:
«من الأن یاعلی بن یقطین توضَّأ کما أمر الله اغسل وجهک مرّةً فریضة و أخری اسباغاً و اغسل یدیک من المرفقین کذلک وامسح مقدم رأسک و ظاهر قدمیک من فضل نداوة وضوتک فقد زال ما کان یخاف علیک والسَّلام».((1))
قال الأربلی: قال هشام بن الحکم: أردت شراء جاریة بمنی و کتبت إلی أبی الحسن أُشاوره، فلم یردّ علی جواباً، فلمّا کا فی الطَّواف مربّی یرمی الجمار علی حمار، فنطر إلی و إلی الجاریة من بین الجواری ثُمَّ أتانی کتابه:
ص: 292
«لا أری بشرائها بأساً إن لم یکن فی عمرها قلة».((1))
قلت: لا والله ما قال لی هذا الحرف إلا و ههنا شیء، لا والله لا اشتریتها، قال: فما خرجت من مکه حتّی دفنت:
قال الإربلی، عن الوشّاء: قال حدّثنی الحسن بن علیّ، قال: حججت أنا واخالی إسماعیل من إلیاس، فکتبت إلی أبی الحسن الأوّل(علیه السلام)، وکتب خالی: إنّ لی بنات و لیس لی ذکر و قد قتل رجالنا و قد خلّقت امرأتی حاملاً فادع الله أن یجعله غلاماً وسمّه.
فوقع فی الکتاب:
«قد قضی الله حاجتک فسمّه محمداً».((2))
فقدمنا إلی الکوفة و قد ولد له غلام قبل و صولنا إلی الکوفة بسّة أیام و دخلنا یوم سابعة فقال ابو محمدّ: هو والله الیوم رجل وله أولاد.
١٩- نامه ی امام(علیه السلام) به سالم مولا یعلی بن یقطین
قال الصَّفّار وغیره: حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید عن أبی عمیر، عن سالم((3)) مولیعلی بن یقطین، قال: أردت أن أکتب إلیه أسألة ینوّر الرّجل
ص: 293
و هو جنب، قال: فکتب إلی ابتداءً:
«النّورة تزید الرجَّل نظافة و لکن لاتجامع الرّجل مختضباً و لا تجامع مرأة مختضبة».((1))
قال الطّوسی: حسن بن سماعة، عن سلیمان بن داوود، عن عبدالله بن وضّاح((2)) قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام)، یتواری القرص و یقبل اللّیل ثمّ یزید اللّیل ارتفاعاً و تستترعنّا الشَّمس و ترتفع فوق الجبل حمرة ویؤذن عندنا المؤذنون فأصلی حینئذٍ و أفطر إن کنت صائماً؟ أو أنتظر حتّی تذهب الحمرة الّتی فوق الجیل؟ فکتب إلیّ:
«أری لک أن تنظر حتّی تذهب الحمرة و تأخذ بالحایطة لدینک».((3))
قال الطّوسی: الحسین((4)) بن سعید، عبن محمّد بن الحصین، قال: کتبت إلی
ص: 294
صالح(علیه السلام): الرّجل یصلیّ فی یوم غیم فی فلاة من الأرض ولا یعرف القبلة فیصلّی حتّی إذا فرغ من صلاته بدت له الشمس فإذا هو قد صلّی لغیر القبلة أیعتدّ بصلاته أم یعیدها؛ فکتب:
«یعیدها ما لم یفته الوقت أو لم یعلم أن الله یقول و قوله الحقّ: {فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ}((1))».((2))
قال الطّوسی: سعد بن عبدالله، عنعلی بن اسماعیل، عن حمّاد بن عیسی، قال: کتب الحسن بن علی بن یقطین إلی العبد الصالح(علیه السلام)، هل یصلیّ الرَّجل الصَّلاة فیه و علیه إذار متوشح به فوق القمیص: فکتب:
«نعم».((3))
قال الطّوسی: سعد، عن موسی بن جعفر، عن محمّد بن عبدالجبّار عن می مون، عن محمّد بن الفرج،((4)) قال: کتبت إلی العبد الصالح أسأله عنه مسائل،
ص: 295
فکتب إلیّ:
«صلّ بعد العصر من النَّوافل ما شئت وصلّ بعد الغداة من النَّوافل ما شئت».((1))
قال الکلینی وغیره:((2))علی بن ابراهیم، عن محمَّد القاشانی،! عن سلیمان بن حفص المروزی، قال: کتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) فی سجدة الشُّکر؛ فکتب إلیّ:
«مائة مرّة شکراً و إن شئت عفواً عفواً».((3))
قال الطُّوسی: احمد بن محمّد بن عیسی، عن النّوفلی،((4)) عن صفوان بن یحیی، عن سلیمان بن أبی زینیه، قال: کتبت إلی أبی الحسن موسی بن جعفر(علیه السلام)، أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أوّل اللّیل فأخر الغسل حتّی
ص: 296
طلع الفجر، فکتب(علیه السلام) إلی بخطه مع مصادف:
«یغتسل من جنابته و یتمُّ صومه ولا شیء علیه».((1))
قال الطّوسی: الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، قال: کتبت إلی العبد الصالح أبی الحسن(علیه السلام)، رجل أحرم بغیر صلاة أو بغیر غسل جاهلاً أو عالماً ما علیه فی ذلک و کیف ینبغی له أن یصنع؛ فکتب:
«یعیده».((2))
قال الکلینی و الصّدوق: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن بعض أصحابه، قال: کتبت إلی أبی ابراهیم(علیه السلام) رجل دخل مسجد الشَّجرة فصلّی و أحرم و خرج من المسجد قبدا له قبل أن یلیّ أن ینقض ذلک بمواقعة النساء أ له ذلک؛ فکتب(علیه السلام): «نعم» أو «لا بأس به».((3))
ص: 297
قال الکلینی وغیره: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار، عن محمّد بن نعیم الصّحّاف، قال: مات محمّد بن أبی عمر بیّاع السابری و أوصی إلی و ترک إمراة له ولم یترک وارثاً غیرها، فکتبت إلی العبد الصّالح(علیه السلام)، فکتب إلیّ:
«أعط المرأة الرَّبع و احمل الباقی إلینا».((1))
قال الکلینی وغیره: یونس، عن الهیثم أبی الرُّوح صاحب الخان، قال: کتبت إلی عبد صالح(علیه السلام)، انّی أتقبّل الفنأدق فینزل عندی الرّجل فیموت فجأة لا أعرفه ولا أعرف بلاده و لا ورثته فیبقی المال عندی، کیف أصنع به ولمن ذلک المال، فکتب(علیه السلام):
«أترکه علی حاله».((2))
قال الکلینی و الطبرسی: یونس، عن نصر((3)) بن حبیب صاحب الخان، قال:
ص: 298
کتبت إلی عبد صالح(علیه السلام) قد وقعت عندی((1)) مائتا درهم و أربعة دراهم! و أنا صاحب فندق و مات صاحبها ولم أعرف له ورثة فرأیک فی إعلامی حالها وما أصنع بها فقد ضقت بها ذرعاً فکتب:
«إعمل فیها و أخرجها صدقة قلیلاً قلیلاً حتّی تخرج».((2))
قال الکلینی والطّوسی: - محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، أبی عبدالله الجامورانی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن عبدالله بن وضّاح قال: کانت بینی و بین رجل من الیهود معاملة فخاننی بألف درهم فقدّمته إلی الوالی فأحلفته فحلف و قد علمت أنّه حلف یمیناً فاجرة فوقع له بعد ذلک عندی أرباح و دراهم کثیرة فأردت أن أقتصّ الألف درهم الّتی کانت لی عنده و حلف علیها فکتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) و أخبرته أنّی قد أحلفته و قد وقع له عندی مال فإن أمرتنی أن آخذ منه الألف درهم الّتی حلف علیها فعلت؟ فکتب(علیه السلام):
«لا تأخذ منه شیئاً إن کان قد ظلمک تظلمه و لولا أنّک رضیت بیمینه فحلفته لأمرتک أن تأخذها من تحت یدک و لکنّک رضیت
ص: 299
بیمینه فقد مضت الیمین بما فیها فلم آخذ منه شیئاً».((1))
و إنتهیت إلی کتاب أبی الحسن(علیه السلام).
قال الطّوسی: محمّد بن احمد بن یحیی، عن إبراهیم بن إسحاق، عن محمّد بن سلیمان الدَّیلمی، عن أبیه، عن رجل کتب إلی العبد الصالح(علیه السلام) یسأله إنّی أعامل قوماً أبیعهم الدَّقیق إلیهم فی القفیز درهمین إلی أجل معلوم و إنّهم یسألونی أن أعطیهم عن نصف الدَّقیق دراهم فهل لی من حیلة لا أدخل فی الحرام؟ فکتب(علیه السلام) إلیه:
«أقرضهم الدرَّاهم قرضاً و ازدد علیهم فی نصف القفیز بقدر ما کنت تربح علیهم».((2))
قال الکلینی والطّوسی عنه: محمّد بن یحیی، عن حمدان بن سلیمان، عنعلی بن الحسین، عن جعفر بن أحمد المکفوف، قال: کتبت إلی أبی الحسن الأول(علیه السلام) أسأله عن أشربة تکون قبلنا السّکنجبین والجلاّب و ربّ التوت و ربّ الرّمان و ربّ السَّفرجل و ربّ التّفاح، إذا کان ألذی یبیعها غیر عارف و هی تباع فی
ص: 300
أسواقنا، فکتب:
«جائز لابأس بها».((1))
قال الکلینی و الطّوسی عنه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن منصور بن العبّاس، عن جعفر بن أحمد المکفوف، قال: کتبت إلیه یعنی أبا الحسن الأوّل(علیه السلام) أسأله عن السکنجبین و الجلاّب و ربّ التّوت و ربّ التّفاح و ربّ السَّفرجل و ربّ الرّمان، فکتب:
«حلال».((2))
قال الطّوسی: محمّد بن أحمد بن یحیی، عن الحسن بن علی الهمدانی، عن الحسن بن محمّد المدائنی، قال: سألته عن السِّکنجبین والجلاّب و ربّ التوت و ربّ السَّفرجل و ربَّ التُّفاح و ربّ الرّمان، فکتب:
«حلال»((3))
ص: 301
قال الکلینی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عنعلی بن الحکم، عن((1)) زیاد بن مروان!، قال أصاب النَّاس و باء بمکّة: فکتبت إلی أبی الحسن(علیه السلام) فکتب إلیّ:
«کل التّفاح».((2))
قال الصَّدوق: حدّثنی الحسین بن أحمد، عن أبیه، عن محمّد بن احمد، عن سهل بن زیاد، عن هارون بن مسلم، عن رجل من أصحابنا یلقّب سکباج، عن أحمد بن محمّد بن نصر صاحب الأتراک و کان یقوم ببعض أمور الماضی(علیه السلام): قال: قال یوماً و أملاه علی من کتاب:
«التختّم بالزّمرّد یسر لا عسر فیه».((3))
ص: 302
قال إبن قولویة: حدَّثنی محمّد بن جعفر، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن إبراهیم بن عقبة((1))، قال: کتبت إلی العبد الصالح(علیه السلام) إن رأی سیّدنا أن یخبرنی بأفضل ما جاء به فی زیارة الحسین(علیه السلام) و هل تعدل ثواب الحجّ لمن فاته؟ فکتب(علیه السلام):
«تعدل الحجّ لمن فاته الحجّ».((2))
قال الصَّدوق و الطّوسی: قل- فی سجدة الشُّکر- ما کتب((3)) أبو إبراهیم(علیه السلام) إلی عبدالله بن جندب:
«اللّهم إنی أشهدک و أشهد ملائکتک و أنبیاءک و رسلک و جمیع خلقلک إنک أنت الله ربی و الإسلام دینی و محمّداً((4)) نبیّیّ و علیّاً((5)) والحسن و الحسین وعلی بن موسی و محمّد بن علی وعلی بن محمد والحسن بن علی و الحجّة بن الحسن بن علی أئمتی بهم أتولّی و من
ص: 303
أعدائهم أتبّرأء اللّهم إنّی أنشدک دم المظلوم ثلاثا، اللّهم إنی أنشدک بإیوائک علی نفسک لأعداتک لتهلکنّهم بأیدینا و أیدی المؤمنین، اللّهم إنی أنشدک بإیواتک علی نفسک لأولیائک لتظفرّنهم بعدوّک و عدوّهم أن تصلّی علی محمّد و علی المستحفظین من آل محمد ثلاثا،((1)) و تقول اللّهم إنّی أسألک الیسر بعد العسر ثلاثا، ثُمّ تضع خدّک الأیمن علی الأرض وتقول: یاکهفی حین تعیینی المذاهب و تضیّق علی الأرض بما رحبت و یا باری خلقی رحمة بی و کنت عن خلقی غنیاً صلّ علی محمّد و آل محمّد و علی المستحفظین من آل محمّد ثلاثا، ثُمَّ تضع خدّک الأیسر علی الأرض و تقول یا مذلّ کلّ جبّار و یا معزَّ کلّ ذلیل و عزتک بلّغ مجهودی ثلاثا، ثُمّ تعود إلی السُّجود و تقول: مائة مرّة شکراً شکراً ثُمَّ یسأل حاجتک إن شاء الله».((2))
قال الکلینی:علی بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن ابن أبی عمیر، عن زیاد القندی، قال، کتبت إلی أبی الحسن الأوّل: علّمنی دعاءً فإنیّ قد بلیت بشی و کان قد حبس ببغداد حیث اتّهم بأموالهم، فکتب إلیه:
«إذا صلّیت فأطل السُّجود ثم قل: یا أحد من لا أحد له» حتیّ تنقطع النَّفس، ثمّ قل: «یا من لایزیده کثرة الدُّعاء إلاّ جوداً و کرماً»
ص: 304
حتی تنقطع نفسک، ثم قل: « یا رب الأرباب أنت أنت انت ألذی إنقطع الرّجاء إلاّ منک: یا علی یا عظیم».((1))
قال زیاد: فدعوت به ففرّج الله عنیّ و خلیّ سبیلی.
قال إبن قولویة و المفید: إبراهیم بن أبی البلاد،((2)) قال: قال لی أبوالحسن(علیه السلام) کیف تقول فی السلام علی النَّبیّ(صلی الله علیه و آله) قال: قلت: ألذی نعرفه و رویناه، قال: أ فلا أعلمک ما هو أفضل من هذا، فقلت، بلی جعلت فداک، فکتب لی وأنا قاعد عنده بخطّه و قرأه علیّ: قال: إذا وقفت علی قبره(صلی الله علیه و آله) فقل:
«أشهد أن لا إله إلا الله و حده لاشریک له، و أشهد أنّک [رسول الله، و أشهد أنّک محمّد بن عبدالله، و أشهد أنّک محمّد] خاتم النَّبیّین، و أشهد انّک قد بلغت رسالاته، و نصحت لأمتک، وجاهدت فی سبیل ربِّک، و عبدته حتّی أتاک الیقین، وأدَّیت ألذی علیک من الحقّ.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد عبدک و رسولک و نجیّک، و أ می نک من خلقک، و صفیّک، و خیرتک من خلقک أفضل ما صلیّت علی أحد من أنبیائک و رسلک.
اللّهم سلّم علی محمّد و آل محمّد کما سلّمت علی نوح فی العالمین، و امنن علی محمّد و آل محمّد کما مننت علی موسی
ص: 305
و هارون، و بارک علی محمّد و آل محمّد کما بارکت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنّک حمید مجید.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد، وترحم علی محمّد وآل محمّد.
اللّهم ربّ البیت الحرام، و ربّ المسجد الحرام، و ربّ الرّکن و المقام و ربّ البلد الحرام، و ربّ الحل و الحرام، و ربّ المشعر الحرام، بلِّغ روح محمدٍ و آله صل الله علیه و علیهم منِّی السَّلام».((1))
ص: 306
ص: 307
ص: 308
قال الکلینی:((2))علی بن إبراهیم، عن یاسر الخادم و الرّیان بن الصَّلت جمیعاً قال: لمّا إنقضی أمر المخلوع((3)) و إستوی الأمر للمأمون کتب إلی الرّضا(علیه السلام) یستقدمه إلی خراسان، فاعتلّ علیه أبو الحسن(علیه السلام) بعلل فلم یزل المأمون یکاتبه فی ذلک حتّی علم أنّه لا محیص له و أنّه لا یکفّ عنه، فخرج(علیه السلام) ولأبی جعفر سبع سنین، فکتب إلیه المأمون: لا تأخذ علی طریق الجبل و قم، و خذ علی طریق البصره و الأهواز و فارس، حتّی وافی مرو، فعرض علیه المأمون أن یتقلّد الأمر و الخلافة، فأبی أبوالحسن(علیه السلام)، قال: فولایة العهد؟ فقال علی شروط أسألکها، قال المأمون له: سل ما شئت، فکتب الرّضا(علیه السلام):
ص: 309
«أنی داخل ولایة العهد علی((1)) أن لا آمر و لا أنهی و أفتی و لا أقضی و لا أعزل و لا أغیّر شیئاً ممّا هو قائمٌ و تعفینی من ذلک کلِّه».((2))
فأجابه المأمون إلی ذلک کلِّه.
(3)(عجل الله تعالی فرجه)
قال: ابن شهر آشوب و غیره: نسخة خطّ الرِّضا(علیه السلام) علی العهد ألذی عهده المأمون إلیه:
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«الحمد للّه((4)) الفعّال لما بشاء،((5)) لا معقب لحکمه و لا رادَّ لقضائه، یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصُّدور، و صلواته علی نبّیه محمّد خاتم النّبیّن، و آله الطَّیبیِّن الطّاهرین، أقول و أناعلی بن موسی بن جعفر: إنّ امیرالمؤمنین عضّده الله بالسّداد، و وفّقه للرِّشاد، عرف من حقِّنا ما جهله غیره؛ فوصل أرجاماً قطعت، و أمن((6)) أنفساً فزعت، بل
ص: 310
أحیاها و قد تلفت؛ و أغناها إذ((1)) افتقرب، مبتغیاً رضی ربّ العالمین، لا یرید((2)) جزاء من غیره و سیجزی الله الشَّاکرین، و لا یضع أجر المحسنین، فإنه جعل إلی عهده؛ و الأمره الکبری إن بقیت بعده، فمن حلّ عقدة أمر((3)) الله بشدِّها،! و قصم((4)) عروة أحبّ الله إیثاقها، فقد أباح حریمه، و أحلّ محرمه، إذا کان بذلک زاریاً علی الإمام، متهتِّکاً((5)) حرمة الإسلام،((6)) بذلک جری السّالف فصبر منه علی الفلتات، و لم یعترض بها علی الغرمات، خوفاً علی شتات الدِّین، و اضطراب حبل المسلمین، ولقرب أمر الجاهلیة و رصد فرصت تنتهر، و بایقة تبتدر،! و قد جعلت الله علی نفسی أمر الجاهلیة إذا استرعانی((7)) أمر المسلمین! و قلدَّنی خلافته العمل فیهم عامَّة و فی بنی العبّاس بن عبدالمطّلب خاصّة بطاعته و سّنة((8)) رسوله، و أن لا أسفک دماً حراماً، ولا أبیح فرجاً و لا مالاً إلاّ ما سفکته حدوده و أباحته فرائضه؛ و أن أتخیر الکفاة جهدی و طاقتی، و قد جعلت بذلک علی نفسی عهداً مؤکداً یسألتی الله عنه فإنه عزّ وجل یقول {وَ أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ
ص: 311
إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولاً}((1)) فإن أحدثت ((2)) أو غیّرت أو بدّلت کنت للعتب((3)) مستحفاً و للنّکال متعرضاً، و أعوذ بالله من سخطه، و إلیه أرغب فی التّوفیق لطاعته، و الحول بینی و بین معصیته((4)) فی عافیة((5)) لی و للمسلمین((6)) و الجامعة و الجفر یدّلان علی ضدّ ذلک، و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم، إن الحکم ألاّ لله یقضی الحقّ و هو خیر الفاصلین،لکنی! إمتثلت أمر امیرالمؤمنین وآثرت رضاه، و الله یعضمنی و أیّاه. و أشهدت الله علی نفسی بذلک و کفی بالله شهیداً، و کنت بخطّی بحضرة امیر المؤمنین، أطال الله بقاه، و الفضل بن سهل، و یحیی بن أکثم، و عبدالله بن طاهر، و ثمامة بن أشرس، و بشر بن المعتمر، و حماد بن النّعمان، فی شهر رمضان سنة إحدی و مائتین.((7))
قال الصّدوق: و وجدت فی بعض الکتب
نسخة کتاب الحیاء و الشّرط من الرِّضاعلی بن موسی(علیه السلام) إلی العمّال فی شأن الفضل بن سهل و أخیه و لم
ص: 312
أرو ذلک عن أحد:
أمّا بعد فالحمد لله البدیء الرفَّیع القادر الرَّقیب علی عباده المقیت علی خلقه ألذی خضع کلّ شیء لملکه وذلّ کلّ شیئ لعزَّته و إستسلم کل شیء لقدرته وتواضع کلّ شیء لسلطانه و عظمته و أحاط بکل شیء علّمه و أصی عدده فلا یؤده کبیر و لا یعرّب عنه صغیر ألذی لا تدرکه أبصار النّاظرین، و لا تحیط به صفة الواصفین، له الخلق و الأمر و المثل الأعلی فی السَّموات و الأرض و هو العزیز الحکیم و الحمد لله ألذی شرع للإسلام دیناً، ففضَّله و عظَّمه و شرفه و کرمه جعله الدِّین القیم ألذی لا یقبل غیره، و الصَّراط المستقیم ألذی لا یضل من لزمه و لا یهتدی من صرف عنه، و جعل فیه النَّور و البرهان و الشَّفاء و البیان، و بعث به من إصطفی من ملئکته إلی من إجتبی من رسله فی الأمم الخالیة و القرون الماضیة حتّی إنتهت رسالته إلی محمّد المصطفی(صلی الله علیه و آله)، فختم به النَّبییِّن و قفی به علی آثار المرسلین، و بعثه رحمة للعالمین و بشیراً للمؤمنین المصدِّقین و نذیراً للکافرین المکذِّبین لتکون له الحجّة البالغة، و لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة، و أنّ الله لسمیع علیم، و الحمد لله ألذی أورث أهل بیته موارث النُّبوة و إستودعهم العلم و الحکمة و جعلهم معدن الإمامة و الخلافة و أوجب ولایتهم و شرف منزلتهم، فأمر رسوله بمسئلة أمّته مودّتهم، إذ یقول {قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی}((1)) و
ص: 313
ما وصفهم به من إذهابه الرّجس عنهم و تطهیره إیّاهم فی قوله: {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}((1)) ثُمَّ أنّ المأمون برّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی عترته و وصل أرحام أهل بیته، فردّ ألفتهم و رأب صدعهم و رتق فتقهم، و أذهب الله به الضّغاین و الأحسن بینهم و أسکن التّناصر و التّواصل و المودَّة والمحبّة قلوبهم، فأصحبت بیمنه و حفظه و برکته و برِّه و صلته أیدیهم و احدة؛ و کلمتهم جامعة، وأهوائهم متّفقة، و رعی الحقوق لأهلها، و وضع المواریث مواضعها، و کافاً إحسان المحسنین، و حفظ بلاء المبتلین و قرب و باعد علی الدِّین، ثُمَّ إختصّ بالتَّفضیل و التَّقدیم و التَّشریف من قدمته مساعیه، فکان ذلک ذا الرِّیاستین الفضل بن سهل؛ إذ رآه له موازراً، و بحقِّه قایماً و بحجّته ناطقاً و لنقبائه نقیباً، و لخیوله قائداً و لحرومه مدِّبراً، و لرعیّته سائساً، و إلیه داعیاً، ولمن أجاب إلی طاعته مکافیا، ولمن عدل عنها منابذاً و بنصرته متفّرداً و لمرض القلوب و النِّیات مداویاً لم ینهه عن ذلک قلّة مال و لا عوز رجال و لم یمل به طمع و لم یلفته عن نیّته و بصیرته و جل؛ بل عند ما یهول المهولون و یرعد و یبرق له المبرقون و المرعدون و کثرة المخالفین و المعاندین من المجاهدین والمخاتلین أثبت ما یکون عزیمة و أجریء جنانا و أنفذ مکبدة و أحس تدبیراً و أقوی فی تثبیت حقّ المأمون و الدُّعاء إلیه حتّی غصم أنباب الضَّلالة و قلَّ حدَّهم و قلم أظهارهم و حصد شوکتهم و صرعهم مصارع المحدین فی دینهم و النّاکثین لعهده الوانین فی أمره المستخفیّن بحقّه
ص: 314
الآمنین لما حذر من سطوته و بأسه مع آثار ذی الریاستین فی صنوف الامم من المشرکین و مازاد الله به فی حدود دارالمسلمین مما قدوردت انبائه علیکم و فرأت به الکتب علی منابرکم و حملة اهل الافاق إلیکم إلی غیرکم، فانتهی شکر ذی الرِّیاستین بلاء امیر المؤمنین عنده و قیامه بحقِّه و إبتذاله مهجته و مهجة أخیه أبی محمّد الحسن بن سهل المیمون النَّقیبة المحمود السیاسة إلی غایة تجاوز فیها الماضین و فاز بها الفایزین، و إنتهت مکافاة امیرالمؤمنین إیّاه إلی ما حصل له من الأموال و القطایع و الجواهر و إن کان ذلک لا یفی بیوم من أیّامه و لا بمقام من مقاماته، فترکه زهداً فیه و إرتفاعاً من همَّته عنه و توفیراً له علی المسلمین و إطراحاً للدّنیا و إستصغار الها و إیثاراً للآخرة و منافسة فیها و سئل امیر المؤمنین ما لم یزل له سایلا و إلیه فیه راغباً من التَّخلی و التَّزهد، فعظم ذلک عنده و عندنا لمعرفتنا بما جعل الله عزَّ وجلّ فی مکانه ألذی هو به من العزِّ و الدِّین و السّلطان و القّوة علی صلاح المسلمین و جهاد المشرکین و ما أری الله به من تصدیق نیته و یمن نقیبته و صحّة تدبیرة و قوّة رأیه و نجح طلبته و معاونته علی الحقّ و الهدی والبرِّ و التقوی، فلمّا وثق أمیر المؤمنین وثقنا منه بالنَّظر للدِّین و إیثار ما فیه صلاحه و أعطیناه سؤله ألذی یشبه قدره و کتبنا له کتاب حباء و شرط قد نسخ فی أسفل کتابی هذا، و أشهدنا الله علیه و من حضرنا من أهل بیتنا و القوّاد و الصّحابة و القضاة و الفقهاء و الخاصّة و العامّة و رأی امیر المؤمنین الکتاب به إلی الافاق لیذیع و یشبع فی أهلها و یقرء علی منابرها و یثبت عند ولاتها و قضاتها؛ فسئلنی أن أکتب بذلک و أشرح معانیه، و هی علی ثلثة أبواب، ففی الباب الأول: البیان
ص: 315
عن کل آثاره الّتی أوجب الله تعالی بها حقَّه علینا و علی المسلمین؛ و الباب الثَّانی: البیان عن مرتبته فی إزاحة علّته فی کلّ ما دبر و دخل فیه و الاسبیل علیه فیما ترک و کره، و ذلک لما لیس لخلق ممن فی عنقه بیعة الإله وحده و لأخیه، و من إزاحة العلة تحکیمها فی کلِّ من بغی علیهما و سعی بفساد علینا و علیهما و علی أ ولیائنا لئلاّ یطمع طامع فی خلاف علیهما و لا معصیة لهما و لا احتیال فی مدخل بیننا و بینهما، و الباب الثّالث: البیان عن اعطائنا ایّاه ما أحبّ من ملک التّحلیّ و حلیة الزّهد و حجّة التحقیق لما سعی فیه من ثواب الآخرة بما یتقرّب فی قلب من کان شاکّاً فی ذلک منه وما یلزمنا له من الکرامة و العزّ و الحباء ألذی بذلناه له و لاخیه فی منعهما ما نمنع منه أنفسنا، و ذلک محیط بکل ما یحتاط فیه محتاط فی امر دین و دنیا و هذه نسخة الکتاب: بسم الله الرَّحمن الرَّحیم هذا کتاب و شرط من عبدالله المامون امیرالمؤمنین و ولی عهدهعلی بن موسی الرضا، لذی الرِّیاستین الفضل بن سهل فی یوم الاثنین لسبع لیان خلون من شهر رمضان من ستة إحدی و مائتین و هو الیوم ألذی تمّم الله فیه دولته أمیرالمؤمنین و عقد لولی عهده و ألبس النّاس اللباس الاخضر و بلغ أمله فی اصلاح ولیّه الظَّفر بعدوه، انا دعوناک إلی ما فیه بعض مکافاتک علی ما قمت به من حقّ الله تبارک و تعالی و حقّ رسوله(صلی الله علیه و آله) و حقّ أمیرالمؤمنین و ولیّ عهدعلی بن موسی و حقّ هاشم التی بها یرجی صلاح الدّین و سلامة ذات البین بین المسلمین إلی ان یثبت النعِّمة علینا و علی العامّة بذلک و بما عاونت علی أمیر المؤمنین من إقامة الدِّین و السُّنة و إظهار الدَّعوة الثَّانیة و إیثار الأولی مع قمع المشرکین و کسر الأصنام و قتل
ص: 316
العتاة و سایر آثارک الممثّلة للأمصار فی الخلوغ و قابل و فی المسمّی بالأصغر المکنّی بأبی السَّرایا، و فی المسمّی بالمهدی محمّد بن جعفر الطّالبی و الترک الحولیة و فی طبرستان و ملوکها إلی بندار هرمزین شروین و فی الدَّیلم و ملکها [مهورس] و فی کابل و ملکها هرموس ثمَّ ملکها الاصفهبد و فی ابن البرم و جبال بدار بنده و غرشستان و الغور و أصنافها، و فی خراسان خاقان و ملون صاحب جبل التبت، و فی کیمان و التغرغر؛ و فی أرمینیة و الحجاز و صاحب السّریر و صاحب الخزر، و فی المغرب و حروبه، و تفسیر ذلک فی دیوان السّیرة و کان ما دعوناک إلیه و هو معونة لک مائة ألف درهم و غلة عشرة ألف ألف درهم جوهراً سوا ما أقطعک أمیر المؤمنین قبل ذلک و قیمة مأة الف الف درهم جوهراً یسیراً عندنا ما أنت له مستحق، فقد ترکت مثل ذلک حین بذله لک المخلوغ و آثرت الله و دینه و أنّک شکرت أمیر المؤمنین و ولیّ عهده و آثرت توفیر ذلک کلّه علی المسلمین وجدت لهم به رسالتنا إن تبلغک الخصلة الّتی لم نزل إلیها تائقا من الزُّهد و التّخلی لیصح عند من شکَّ فی سعیک للآخرة دون الدُّنیا و ترکک الدُّنیا، و ما عن مثلک یستغنی فی حال و لا مثلک ردّ عن طلبه، و لو أخرجتنا طلبتک عن شطر النَّعیم علینا فکیف نأمر رفعت فیه المؤنة و أوجبت به الحجَّة علی من کان یزعم ان دعاک الینا للدُّنیا لا للآخرة؟! و قد أجبناک إلی ما سئلت به و جعلنا ذلک لک مؤکدا بعهد الله و می ثاقه ألذی لا بتدیل له و لا تغییر، و فوضنا الأمر فی وقت ذلک إلیک، فما أقمت فعزیز مزاح العلَّة مدفوع عنک الدّخول فیما تکرهه من الأعمال دکائنا ما کان نمنعک مما نمنع منه أنفسنا فی الحالات کلّها؛ و إذا أردت التّخلی
ص: 317
فمکرم مزاح البدن و حقّ لبدنک بالرَّاحة و الکرامة؛ ثُمَّ نعطیک مما تتناوله مما بذلناه لک فی هذا الکتاب فترکته الیوم و جعلنا للحسن بن سهل مثل ما جعلناه لک، فنصف ما بذلناه من العطیة و أهل ذلک هو لک و بما بذل من نفسی فی جهاد العتاة و فتح العراق مرّتین و تفریق جموعٍ الشَّیطان بیده حتّی قوی الّذین و خاص نیران الحروب و وقانا عذاب السّموم بنفسه و أهل بیته و من ساس من أولیاء الحقّ، و أشهدنا الله و ملائکته و خیار خلقه و کلّ من أعطانا بیعته و صفقة یمینه فی هذا الیوم و بعده علی ما فی هذا الکتاب، و جعلنا الله علینا کفیلا و أوجبنا علی أنفسنا الوفاء بما اشتدطنا من غیر استثناء بشیء ینقضه فی سرّ و لا علانیة و المؤمنون عند شروطهم و العهد فرض مسؤل و أولی النّاس بالوفاء من طلب من النّاس الوفاء و کان موضعاً للقدرة، قال الله تعالی {وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ الله إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُواْ الأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ الله عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ الله یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ}((1))
«توفیع الرِّضا(علیه السلام) فیه: بسم الله الرَّحمن الرَّحیم قد ألزمعلی بن موسی الرِّضا نفسه بجمیع ما فی هدا الکتاب علی ما أکّد فیه فی یومه و غده ما دام حیّاً، و جعل الله تعالی علیه داعیاً و کفیلا و کفی بالله شهیّداً؛ و کتب بخطّه فی هذا الشَّهر من هذه السَّنة: و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله وسلّم و حسبنا الله و نعم
ص: 318
الوکیل».((1))
قال الصّدوق- و ابن شعبه-: حدّثنا عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس النّیسابوری العطّار رضی الله عنه بنیسابور فی شعبان سنة إثنین و خمسین و ثلثمأة قال: حدَّثناعلی بن محمّد بن قتیبه النّیسابوری عن الفضل بن شاذان، قال سئل المأمون بن موسی الرِّضا(علیه السلام)، أن یکتب له محض الإسلام علی سبیل الإیجاز و الإختصار، فکتب(علیه السلام):((2))
«((3)) إن محض الإسلام! شهادة أن لا اله الّا الله((4)) وحده لا شریک له إلهاً واحداً! أحد فرداً صمدا قیوماً سمیعا بصیراً قدیراً قدیما قایماً باقیاً، عالماً لا یجهل، قادراً لا یعجز، غنیاً لا یحتاج، عدلاً لا یجوز، و أنّه خالق((5)) کلّ شیء و لیس کمثله شیء لا شبه لا و لا ضدّ له ولا ندّ له و لا کفؤله((6)) و أنّه المقصود بالعبادة و الدّعاء و الرغبة و الرَّهبة،! أنّ محمّداً عبده و رسوله و أمینه و صفیه و صفوته من خلقه و سّید المرسلین و خاتم النّبیّین و أفضل العالمین لا نبی بعده و لا تبدیل لملّته
ص: 319
و لا تغییر لشریعته،((1)) و أنّ جمیع ما جاء به محمّد بن عبدالله هو الحقّ المبین و التّصدیق((2)) به و یجمیع من مضی قبله من رسل الله و أنبیائه و حججه والتَّصدیق((3)) بکتابه الصَّادق العزیز ألذی {لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ}((4)) و أنّه المهیمن علی الکتب کلّها، و أنّه حق من فاتحته إلی خاتمتة، نؤمن بمحکمه و متشابهه و خاصّه و عامّه و وعده و وعیده و ناسخه و منسوخه و قصصه و أخباره، لا یقدر أحد من المخلوقین أن یاتی بمثله، و أنّ الدلیل بعده و الحجّة((5)) علی المؤمنین! و القایم بأمر المسلمین و النّاطق عن القرآن و العالم بأحکامه، إخوه و خلیفته و وصیّه و ولیّه، و ألذی کان منه بمنزلته هرون من موسی،علی بن ابی طالب(علیه السلام) أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین((6)) و أفضل الوصیّین((7)) و وارث علم النّبییّن و المرسلین،! و بعد الحسن و الحسین((8)) سیّدا شباب أهل الجنّة؛ ثُمّعلی بن الحسین زین العابدین، ثُمّ محمّد بن علی باقر علم النّبییّن،
ص: 320
ثُمّ جعفر بن محمّد الصّادق وارث علم الوصیّیّن، ثُمّ موسی بن جعفر الکاظم، ثُمّعلی بن موسی الرِّضا، ثُمّ محمّد بن علی، ثُمّعلی بن محمّد، ثُمّ الحسن بن علیّ؛ ثُمّ الحجّة القائم المنتظر صلوات الله علیهم أجمعین، أشهد لهم بالوصیّة و الإمامة، و أن الأرض لا تخلو من حجّة الله تعالی علی خلقه فی کلّ عصر و أوان،! و أنهم العروة الوثقی و أئمة الهدی و الحجّة علی أهل الدُّنیا إلی أن یرث الله الأرض و من علیها،((1)) و أن کلّ من خالفهم ضالّ مضلّ باطل شارک للحق و الهدی، و أنّهم المعبرون عن القرآن و النّاطقون عن الرَّسول(صلی الله علیه و آله) بالبیان، و من مات و لم یعرفهم((2)) مات می تة جاهلیّة، و أن من دینهم الورع و العفّة و الصّدق و الصَّلاح و الإستقامة و الإجتهاد و اداء الأمانة إلی البرّ والفاجر و طول السّجود و صیام النّهار و قیام اللّیل و إجتناب المحارم و إنتظار الفرج بالصَّبر و((3)) حسن العزاء وکرم الصّحبة! ثُمّ الوضوء کما أمرالله تعالی فی کتابه غسل الوجه و الیدین من المرفقین ومسح الرأس والرِّجلین مرّة واحدة ((4)) ولا ینقض الوضوء إلاّ غایط أو بول أوریح أو نوم جنابة، و أن من مسح علی الخفّین فقد خالف الله تعالی و رسوله((5)) و ترک
ص: 321
فریضه و کتابه؛! و((1)) غسل یوم الجمعة سنّة، و غسل العیدین وغسل دخول مکّة والمدینة و غسل الزِّیارة وغسل الإحرام و أوّل لیلة من شهر رمضان و لیلة سعة عشرة ولیلة تسعة عشرة ولیلة إحدی وعشرین ولیلة ثلاث وعشرین من شهر رمضان هذه الأغسال سنّة، وغسل الجنابة فریضة، وغسل الحیض مثله،! و الصّلوة الفریضة الظّهر أربع رکعات و العصر أربع رکعات و المغرب ثلاث رکعات و العشاء الآخرة أربع رکعات و الغداة رکعتان هذه سبع عشر رکعة، و السّنة أربع و ثلثون رکعة ثمان رکعات قبل فریضة الظُّهر، وثمان رکعات قبل العصر، و أربع رکعات بعد المغرب ورکعتان من جلوس بعد العتمة((2)) تعدان برکعة؛ وثمان رکعت فی السّحر و الشفع و الوتر ثلث رکعات یسلم بعد الرّکعتین و رکعتا الفجر؛ و الصّلوة فی اوّل الوقت أفضل وفضل الجماعة علی الفرد((3)) أربع و عشرون! و لا صلوة خلف الفاجر، و لا یقتدی((4)) إلاّ بأهل الولایة، و لا یصلّی((5)) فی جلود المیتة
ص: 322
و لا فی جلود السِّباع؛((1)) و لا یجوز أن یقول فی التَّشهد الأول: السّلام علینا و علی عباد الله الصَّالحین لأن تحلیل الصّلوة التّسلیم، فأذا قلت هذا سلمت،! و التقصیر فی((2)) ثمانیة فراسخ و ما زاد،! و إذا قصرت أفطرت،((3)) و من لم یفطر لم یجزء عنه صومه فی السَّفر و علیه القضاء لأنه لیس علیه صوم فی السَّفر،! و القنوت سنّة واجبة فی الغداة و الظّهر و العصر و المغرب والعشاء الآخرة،((4)) و الصلوة علی المیّت خمس تکبیرات،((5)) فمن نقض فقد خالق سنّة، و المیّت یسل من قبل رجلیه، و یرفق به إذا أدخل قبره،! و الإجهار بسم الله الرَّحمن الرَّحیم فی جمیع الصَّلوات سنّة، و الزّکوة الفریضة فی کل مأتی درهم خمسة دراهم و لایجب فیما دون ذلک شیء((6)) و لاتجب الزَّکوة علی المال حتّی یحول علیه الحول، و لا یجوز أن یعطی الزَّکوة غیر أهل الولایة المعروفین((7)) والعشر من الحنطة و الشَّعیر و التَّمر و الزَّبیب((8)) إذا بلغ
ص: 323
خمسة أوساق و الوسق ستّون صاعاً و الصّاع أربعة أمداد،! و زکوة الفطر فریضة علی کلّ رأس صغیر أو کبیر حرأ و عبد ذکر أو نثی من الحنطة((1)) والشعیر و التمر و الزبیب صاع و هو أربعة أمداد: و لا یجوز دفعها إلاّ إلی أهل الولایة، و أکثر الحیض عشرة أیام و أقلّه ثلثة أیام، و المستحاضة تحتشی و تغتسل و تصلّی، و الحایض تترک الصّلوة و لا تقضی و تترک الصّوم و تقضی، و صیام شهر رمضان فریضة یصام للرؤیة، و یفطر للرؤیة، و لا یجوز أن یصلّی النَّطوع((2)) فی جماعة،((3)) لأنّ ذلک بدعة و کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة فی النّار،! و صوم ثلثة أیّام من کلّ شهر ستة فی کلّ عشرة أیام((4)) یوم أربعاء بین خمیسین،! و صوم شعبان حسن لمن صامه،((5)) و ان قضیت فوائت شهر رمضان متفرقة أجزأ؛ و حجّ البیت فریضة علی من إستطاع إلیه سبیلا و السّبیل الزّاد و الرّاحلة مع الصّحة، و لا یجوز الحجّ الاّ تمتّعاً، و لا یجوز القران و الافراد ألذی یستعمله العامّة((6)) إلاّ لأهل مکة و حاضریها،! و لایجوز الإحرام دون المیقات قال الله تعالی: {وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ}((7)) و لا یجوز
ص: 324
أن یضحی بالخصی، لأنه ناقص و((1)) لایجوز،! الموجوء والجهاد واجب مع الإمام العدل، و من قتل دون ماله فهو شهید، و لا یجوز قتل أحد من الکّفار وألنصاب فی دار التَّقیة إلاّ قاتل أوساع((2)) فی فساد، و ذلک إذا لم تخف علی نفسک و علی أصحابک((3)) و التّقیة فی دار التَّقیة واجبة؛ و لا حنث علی من حلف تقیّة یدفع بها ظلما عن نفسه؛ و الطّلاق للسّنة علی ما ذکره الله تعالی فی کتابه و سنّة نبیه(صلی الله علیه و آله)؛ و لایکون طلاق لغیر سنة و کلّ طلاق یخالف الکتاب فلیس بطلاق، کما أنّ کلّ نکاح یخالف الکتاب فلیس بنکاح، و لا یجوز أن یجمع بین أکثر من أربع حرائر، و إذا طلّقت المرأة للعدّة((4)) ثلث مرّات لم تحل لزوجها حتی تنکح زوجاً غیره، و قال أمیر المؤمنین(علیه السلام): إتّقوا تزویج المطّلقات ثلثا فی موضع واحد، فإنهنّ أزواج، و الصّلوات علی النبی(صلی الله علیه و آله) واجبة فی کلِّ موطن و عند العطّاس والذّبایح و غیر ذلک، وحبّ أولیاء الله تعالی واجب، و کذلک بغض أعداء الله و البراءة منهم، و من ائمتهم و برّ الوالدین و اجب و إنکانا((5)) مشرکین((6)) و لا طاعة لهما
ص: 325
فی معصیة الله عزّوجل و لا لغیر هما فانّه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق،! و زکاة الجنین زکاة أمّه إذا أشعر و أوبر،((1)) و تحلیل المتعتین اللّتین أنزلهما الله تعالی فی کتابه و سنّهما رسول الله(صلی الله علیه و آله) متعة النساء و متعة الحجّ،! والفرایض علی ما أنزل الله تعالی، فی کتابه و لاعول فیها و لایرث مع الولد و الوالد و الوالدین أحد إلاّ الزّوج و المرئة، و ذو السّهم أحقّ ممّن لا سهم له و لیست العصة من دین الله تعالی، و العقیقة عن المولود للّذکر و الأنثی واجبة و کذلک تسمیته و خلق رأسه یوم السّابع و یتّصدق بوزن الشّعر ذهباً أو فضة،((2)) والختان سنّة واجبة للّرجال و مکرمة للّنساء، و إنّ الله تعالی تبارک وتعالی {لا یُُکَلَّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها}((3))،! و إنّ أفعال العباد مخلوقة لله تعالی خلق تقدیر لا خلق تکوین، {وَ الله خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ}((4)) و لا نقول بالجبر و التفویض و لا یأخذالله البریء بالسّقیم، و لا یعذّب الله تعالی الأطفال بذنبو الآبآء، {أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی}((5)) وللّه((6)) أن
ص: 326
یعفو و یتفضل ولا یجوسز ولا یظلم، لأنه تعالی منزّه عن ذلک،! و لا یفرض الله عزّ وجلّ((1)) طاعة من یعلم أنّه یضلّهم و یغویهم و لا یختار لرسالته و لا یصطفی من عباده من یعلم إنّه یکفر به و بعبادته و یعبد الشّیطان دونه، وإنّ الإسلام غیر الإیمان، و کلّ مؤمن مسلم؛ ولیس کلّ مسلم مؤمن،((2)) و لا یسرق السّارق حین یسرق و هو مؤمن،((3)) و لا یزنی، الزّانی حین یزنی و هو مؤمن،! و أصحاب الحدود مسلمون لا مؤمنون و لاکافرون و الله تعالی لا یدخل النّار مؤمناً و قد وعده الجنّة،((4)) ولا یخرج من النّار کافرا و قد أوعده النّار و الخلود فیها؛ و لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء و مذنبوا أهل التَّوحید لا یخلدون فی النَّارو یخرجون منها، و الشفاعة جایزة لهم، و إن الدّار الیوم دار تقیّة و هی دار الیوم دار تقیة و هی دار الإسلام لا دار کفر و لادار إیمان،! و الأمر بالمعروف والنَّهی عن المنکر واجبان إذا أمکن((5)) و لم یکن خیفة علی النَّفس،! و الإیمان هو أداء الأمانة((6)) و إجتناب جمیع الکبایر و هو معرفة بالقلب و إقرار بالّلسان و عمل بالأرکان، و التکبیر فی العیدین
ص: 327
واجب فی الفطر فی دبر خمس صلوات و یبدأ به فی دبر صلوة المغرب لیلة لفطر و فی الأضحی فی دبر عشر صلوات و یبدء به من صلوة الظّهر یوم النّحر و بمنی فی دبر خمس عشرة صلوة و النّفساء لا تقعد عن الصّلوة أکثر من ثمانیة عشر((1)) یوماً، فان طهرت قبل ذلک صلّت، و إن لم تطهر حتّی تجاوز ثمانیة عشر((2)) یوماً، إغتسلت و صلّت و عملت ما تعمل المستحاضة، و یؤمن بعذاب القبر و منکر و نکیر، و البعث بعد الموت، و المیزان و الصّراط و البراءة! [من الذین ظلموا آل محمد(صلی الله علیه و آله) وهمّوا بإخراجهم و سنّوا ظلمهم و غیّروا سنّة نبّیهم(صلی الله علیه و آله) والبراءة من النّاکثین و القاسطین و المارقین الَّذین هتکوا حجاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) و نکثوا بیعة إمامهم و أخرجوا المرأة و حاربوا أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و قتلوا الشِّیعة المتّقین رحمة الله علیهم واجبة، و البراءة ممن نفی الأخیار و شرّدهم و آوی الطرداء اللّعنا وجعل الأموال دولة بین الاغنیاء و إستعمل السُّفهاء مثل معاویة و عمر بن((3)) العاص لعینی رسول الله(صلی الله علیه و آله) و ألبراءة من أشیاعهم و الّذین حاربوا أمیر المؤمنین(علیه السلام) و قتلوا الأنصار و المهاجرین و أهل الفضل و الصّلاح من السّابقین، و البراءة من أهل الإستیثار و من أبی موسی الأشعری و أهل ولایته {الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ}((4)) وبولایة امیر المؤمنین(علیه السلام) ولقائه کفروا بأنّ لقوالله بغیر
ص: 328
امامته {فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا}((1)) فهم کلاب أهل النّار و البراءة من الأنصاب و الأزلام ائمة الضّلالة و قادة الجور کلّهم أوّلهم و آخرهم، و البراءة من أشباه عاقری النّاقة أشقیاء الأوّلین و الآخرین و ممن یتولاّهم، والولایة لامیرالمؤمنین(علیه السلام) والذین مضوا منهاج نبیهم(علیه السلام) و لم یغیر و لم یبدّلوا مثل سلمان الفارسی و ابی ذرّ الغفّاری أو المقداد بن الأسود و عمّار بن یاسر و حذیفة الیمانی و ابی الهیثم بن التّیهان وسهل بن حنیف و عبادة بن الصّامت و أبی أیّوب الأنصاری و حزیمة بن ثابت ذی الشَّهادتین و أبی سعید خدری و أمثالهم رضی الله عنهم و رحمة الله علیهم، و الولایة لأتباعهم و أشیاعهم و المهتدین بهداهم و السالکین منهاجهم رضوان الله علیهم] وتحریم الخمر قلیلها و کثیرها، و تحریم کلّ شراب مسکر قلیله و کثیره و ما أسکر کثیره فقلیله حرام والمضطر لا یشرب الخمر لأنّها تقتله، و تحریم کلّ ذی ناب من السّباع و کل ذی مخلب من الطّیر، و تحریم الطّحال فإنّه دم، و تحریم الجری((2)) و السّمک و الطّافی و المار ما هی و الزّمیر، و کلّ سمک لا یکون له فلس،((3)) و إجتناب الکبایر و هی قتل النفس التی أحرم الله تعالی، و الزّنا، و السرقة و شرب الخمر، و عقوق الوالدین والفرار من الزحف، وأکل مال الیتیم ظلما، واکل المیتة والدم ولحم الخنزیر
ص: 329
وما أهل لغیرالله به من غیر ضرورة، و أکل الرِّبوا بعد البّینة، و السّحت، و المیسر و القمار، و البخس فی المکیال و المیزان و قذف المحصنات و اللّواط، وشهادة الزّور و الیأس من روح اللّه، و الأ من من مکر الله و القنوط من رحمة الله و معونة الظّالمین و الرّکون ألیهم، و الیمین الغموس((1)) و حبس الحقوق من غیر العسرة، و الکذب((2)) والکبر، والإسراف و التَّبذیر، و الخیانة، و الإستحفاف بالحجّ، و المحاربة لأولیاء الله تعالی و الإشتغال بالملاهی، و الإصرار علی((3)) الذنوب»((4)).((5))
قال الصّدوق: و حدّثنا الحاکم أبومحمّد جعفر بن نعیم بن شادان رضی الله عنه، عن عمّه عبدالله بن محمّد بن شاذان، عن الفضل بن شادان، عن الرّضا(علیه السلام) مثل حدیث عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس.
قال الصّدوق و الطَّبرسی: حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه، قال حدّثناعلی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، قال: حدَّثنی إبراهیم بن محمّد الحسنی،((6)) قال: بعث المأمون أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) جاریة، فلما دخلت
ص: 330
إلیه أشمأزّت من الشِّیب فلمّا رأی کراهیّتها ردّها إلی المأمون إلی وکتب إلیه بهذا الأبیات شعراً:
«نعی نفسی إلی نفسی المشیب
وعند الشَّیب یتّعط اللبیب
فقد ولیّ الشّباب إلی مداه
فلست أری مواضعه تؤب
سأبکیه وأندیه طویلاً
وأدعوه إلی عسی یجیب
وهیهات ألذی قد فات عنّی((1))
تمنّتنی به النفس الکذوب
و راع الغانیات بیاض رأسی
ومن مد البقاء بله یشیب
أری البیض الحسان یجدف((2)) عنی
وفی هجرانهنّ لنا نصیب
فإن یکن الشَّباب مضی حبیباً
فإنّ الشَّیب أیضاً لی حبیب
سأصحبه بتقوی الله حتیّ
یفرّق بیننا الأجل القریب».((3))
قال الصَّدوق و المفید: حدَّثنا أبی رضی الله عنه، قال حدَّثنا سعد بن عبدالله عن إبراهیم بن هاشم، عن عبدالله بن مغیرة، قال سمعت أباالحسن الرَّضا(علیه السلام) یقول:((4))
إنّک فی دار((5)) لها مدّة
یقبل فیها عمل العامل
ألا((6)) تری الموت
محیط بها
((7))یکذب فیها! أمل
الآمل
ص: 331
تعجل الذّنب لما((1)) تشتهی
وتأم-ل التَّوب-ة فی((2)) قاب-ل
و الموت یأتنی أهله بغتة
ماذات فعل الحازم العاقل»((3))
ص: 332
قال المجلسی:.... فکتب الرّضا(علیه السلام) إلیه کتاباً نسخته:
«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم. إعتصمت باللّه. أمّا بعد، فإنّه وصل إلی کتاب أمیر المؤمنین فیما أمرنی من توفیقه علی ما یحتاج إلیه ممّا جرّیته و[ما] سمعته فی الأطعمة و الأشربة و أخذ الأدویة و الفصد و الحجامة و الحمّام و النورة و الباه و غیر ذلک ممّا یدّبر استقامه أمر الجسد، و قد فسّرت له ما یحتاج إلیه، و شرحت له ما یعمل علیه، من تدبیر مطعمه و مشربه و أخذه الدَّواء و فصده و حجامته و باهه و غیر ذلک ممّا یحتجاج إلیه من سیاسة جسمه، و بالله التَّوفیق. إعلم أنّ الله عزّ وجلّ لم یبتل الجسد بداء حتّی جعل له دواء».
«إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الله تعالی لم یبتل العبد المؤمن ببلاء حتیّ جعل له دواء یعالج به، و لکل صنف من الدَّاء صنف من الدواء و تدبیر و نعت، وذلک أنّ الأجسام الإنسانیة جعلت علی مثال الملک،
ص: 333
فملک الجسد هو القلب، و العمّال العروق والأوصال والدماغ، و بیت الملک قلبه و أرضه الجسد، و الأعوان یداه و رجلاه شفتاه و عیناه و لسانه و اذناه، و خزانته معدته و بطنه، و حجابه صدره.
فالیدان عونان یفّربان و یبعّدان و یعملان علی ما یوحی إلیهما الملک. والرِّجلان تنقلان الملک حیث یشاء.
و العینان تدلّانه علی ما یغیب عنه، لأنّ الملک من وراء الحجاب لا یوصل إلیه شیء إلاّ بهما، و هما سراجان أیضاً، وحضن الجسد و حرزه الأذنان لا یدخلان علی الملک إلاّ یوافقه، لأنهما لا یقدران أن یدخلا شیئاً حتّی یوحی الملک إلیهما فإذا أوحی الملک إلیهما أطرق الملک منصتاً لهما حتّی یسمع منهما، ثم یجیب بما یرید فیترجم عنه اللّسان بأدوات کثیرة، منها ریح الفؤاد، و بخار المعدة، و معونة الشّفتین و لیس للشّفتین قوّة إلاّ باللّسان، و لیس یستغنی بعضها عن بعض. و الکلام لا بحسن إلاّ بترجیعه فی الأنف، لأنّ الأنف یزیّن الکلام کما یزّین النافخ فی المزمار و کذلک المنخران، و هما ثقبنا الأنف، یدخلان علی الملک ممّا یحّب من الریاح الطیّبة، فإذا جاءت ریح تسوء علی الملک أوحی إلی الیدین فحجبا بین الملک و تلک الرّیح.
وللملک مع هذا ثواب و عقاب، فعذابه أشدّ من عذاب الملوک الظاهرة الفاهرة فی الدُّنیا، و ثوابه أفضل من ثوابهم! فأمّا عذابه به فالحزن، و أمّا ثوابه فالفرح، و أصل الحزن فی الطّحال، و أصل الفرح فی الثّرب والکلیتین، و منهما عرفان موصلان إلی الوجه.
فمن هناک یظهر الفرح و الحزن، فتری علامتهما فی الوجه. و هذه
ص: 334
العروق کلّها طرق من العمّال إلی الملک و من الملک إلی العمّال، و مصداق ذلک أنّک إذا تناولت الدَّواء أدّته العروق إلی موضع الدَّاء بإعانتها.
و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الجسد بمنزلة الأرض الطیّبة، متی تعوهدت بالعمارة و السّقی من حیث لا یزداد فی الماء فتغرق. و لا ینقص منه فتعطش، دامت عمارتها وکثر ریعها، و زکی زرعها، و إن تغوفل عنها فسدت، و لم ینبت فیها العشب، فالجسد بهذه المنزلة.
و بالتّدبیر فی الأغذیة والأشربة، یصلح و یصحّ، و تزکو العافیة[فیه] فانظر یا أمیرالمؤمنین ما یوافقک، و یوافق معدتک و یقوی علیه بدنک، و یستمرئه من الطَّعام فقدّره لنفسک واجعله غذاءک.
و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ کلّ واحدة من هذه الطّبائع تحت ما یشاکلها، فاغتذ ما یشاکل جسدک، و من أخذ من الطّعام زیاده لم یغذه و من أخذه بقدر لازیادة علیه ولا نقص فی غذائه نفعه، وکذلک الماء فسبیله أن تأخذ من الطعام کفایتک فی أیّامه و إرفع یدیک منه و بک إلیه بعض القرم، و عندک إلیه می ل، فإنّه أصلح لمعدتک و لبدنک أزکی لعقلک و أخفّ لجسمک.
یاأمیرالمؤمنین، کل البارد فی الصّیف، والحارّ فی الشِّتاه، والمعتدل فی الفصلین علی قدر قوّتک و شهوتک و إبدأ فی أوّل الطعام بأخفّ الأغذیة الّتی یغتذی بها بدنک بقدر عادتک و بحسب طاقتک و نشاطک. و زمانک ألذی یجب أن یکون أکلک فی کلّ یوم عند ما بمضی من النَّهار ثمان ساعات أکلة واحدة، أو ثلاث أکلات فی یومین
ص: 335
تتغدّی باکراً فی أوّل یوم: ثمّ تتعشّی، فإذا کان فی الیوم الثّانی، فعند مضیّ ثمان ساعات من النَّهار أکلت أکلة واحدة ولم تحتج إلی العشاء. وکذا أمری جدّی محمد(صلی الله علیه و آله) علیّاً(علیه السلام) فی کلّ یوم وجبة، وفی غده وجبتین، و لکن ذلک بقدر لا یزید و لا ینقض.
و إرفع یدیک من الطَّعام و أنت تشتهیه، و لکن شرابک علی أثر طعامک من الشَّراب الصّافی العتیق ممّا یحلّ شربه، و ألذی أنا واصفه فیما بعد.
و نذکر الآن ما ینبغی ذکره من تدبیر فصول السّنة و شهورها الرّومیة الواقعة فیها فی کلّ فصل علی حدة، و ما یستعمل من الأطعمة و الأشربة و ما یجتنب منه، و کیفیّة حفظ الصِّحّة من أقاویل القدماء و نعود إلی قول الأئمة علیهم السلام فی صفة شراب بحلّ شربه و یستعمل بعد الطَّعام.
ذکر فصول السنة:
أمّا فصل الرَّبیع فأنّه روح الأزمان و أوّله «آذار» و عدد أیّامه ثلاثون یوماً، و فیه یطیب اللّیل و النّهار، و تلین الأرض. ویذهب سلطان البلغم، و یهیج الدَّم، و یستعمل فیه من الغذاء اللطّیف و اللّحوم و البیض النّیمبرشت، و یشرب الشّراب بعد تعدیله بالماء، و یتّقی فیه أکل البصل والثّوم و الحامض، و بحمد فیه شرب المسهل و یستعمل فیه الفصد و الحجامة.
نیسان ثلاثون یوما، فیه یطول النّهار و یقوی مزاج الفصل، و یتحرّک
ص: 336
الدّم و تهبّ فیه الرّیاح الشرقیّة، و یستعمل فیه من المآکل المشویّة، و ما یعمل بالخّل و لحوم الصیَّد و یعالج الجماع و التَّمریخ بالدُّهن فی الحمّام، و لایشرب الماء علی الرِّیق، و یشمّ الرّیاحین و الطّیب.
أیّارِ أحد و ثلاثون یوماً، [و] تصفوفیه الرِّیاح، و هو آخر فصل الرّبیع، و قد نهی فیه عن أکل الملوحات و اللّحوم الغلیظة کالرؤوس و لحم البقر و اللّبن، و ینفع فیه دخول الحمّام أوّل النّهار و بکره فیه الرِّیاضة قبل الغذاء.
حزیران ثلاثون یوماً، یذهب فیه سلطان البلغم و الدّم، و یقبل زمان المرّة الصفراویة و نهی فیه عن التّعب و أکل اللّحم داسماً و الإکثار منه، و شمّ السمک و العنبر، و ینفع فیه أکل البقول الباردة کالهندباء، و بقلة الحمقاء و أکل الخضر کالخیار و القثّاء، و الشّیر خشت، و الفاکهة الرطّبة، و إستعمال المحمّضات، و من اللّحوم لحم المعز الثنیّ و الجذع، و من الطّیور الدَّجاج و الطیهوج و الدرّاج و الألبان و السّمک الطریّ.
تمّوز أحد و ثلاثون یوماً، فیه شدّة الحرارة و تغور المیاه، و یستعمل فیه شرب الماء البارد علی الرِّیق، و یؤکل فیه الأشیاء الباردة الرَّطبة و یکسر فیه مزاج الشّراب، و تؤکل فیه الأغذیة الطیفة السریعة الهضم، کما ذکر فی حزیران و یستعمل فیه من النّور و الریاحین الباردة الرَّطبة الطیّبة الرائحة.
آب أحد ثلاثون یوماً فیه تشتّد السّموم، ویهیج الزّکام باللّیل، وتهبّ الشّمال، و یصلح المزاج بالتّبرید و التّرطیب، و ینفع فیه شرب
ص: 337
اللّبن الرائب، و یجتنب فیه الجماع، و المسهل، ویقلّ من الرِّباضة، ویشمّ من الرِّیاحین الباردة.
أبلبول ثلاثون یوماً، فیه یطیب الهواء و یقوی سلطان المرّة السَّوداء و یصلح شرب المسهل، و ینفع فیه أکل الحلا وات و أصناف اللّحوم المعتدلة کالجداء و الحولیّ من الضّأن، و یجتنب فیه لحم البقر، و الإکثار من الشواء، و دخول الحمّام، و یستعمل فیه الطیب المعتدل المزاج و یجتنب فیه أکل البطّیخ والقثّاء.
تشرین الأول أحد و ثلاثون یوماً، تهبّ الرِّیاح المختلفة، و یتنفّس فیه ریح الصَّبا، و یجتنب فیه الفصد و شرب الدَّواء، و یحمد فیه الجماع. و ینفع فیه أکل اللَّحم السَّمین و الرّمان المزّ و الفاکهة بعد الطَّعام، و یستعمل فیه أکل اللُّحوم بالتَّوابل، و یقلّل فیه من شرب الماء، و یحمد فیه الرّیاضة.
تشرین الآخر ثلاثون یوماً، فیه یقطع المطر الموسمّی، و ینهی فیه عن شرب الماء باللّیل، ویقلّل فیه من دخول الحمّام و الجماع، و یشرب بکرة کلّ یوم جرعة ماء حارّ، و یجتنب أکل البقول کالکرفس و النَّعناع و الجرجیر.
کانون الأول أحد وثلاثون یوماً، یقوی فیه العواصف، وتشتدّ فیه البرد و ینفع فیه کلّ ما ذکرناه فی تشرین الآخر، ویحذر فیه من أکل الطّعام البارد، و یتّقی فیه الحجامة والقصد، و یستعمل فیه الأغذیة الحارّة القوّة والفعل.
کانون الآخر أحد وثلاثون یوماً، یقوی فیه غلبة البلغم و ینبغی أن
ص: 338
یتجرّع فیه الماء الحارّ علی الریق، و یحمد فیه الجماع، و ینفع الأحساء فیه مثل البقول الحارّة کا لکرفس والجرجیر و الکراث، و ینفع فیه دخول الحمّام أوّل النّهار، و التّمریخ بدهن الخیری و ما ناسیه، و یحذر فیه الحلو و أکل السَّمک الطریّ و اللبن.
شباط ثمانیة و عشرون یوماً، تختلف فیه الرِّیاح، و تکثر الأمطار، و یظهر فیه العشب، و یجری فیه الماء فی العود، و ینفع فیه أکل الثَّوم و لحم الطَّیر و الصُّبود و الفاکهة الیابسة، و یقلل من أکل الحلا وة، و یحمد فیه کثرة الجماع و الحرکة والرّیاضة.
صفة الشَّراب ألذی یحلّ شربه واستعماله بعد الطَّعام، وقد تقّدم ذکر نفعه فی ابتدائنا بالقول علی فصول السنَّة و ما یعتمد فیها من حفظ الصِّحّة.
و صفته أن یؤخذ من الزَّبیب المنقیّ عشرة أرطال، فیغسل و ینقع فی ماء صاف فی غمرة و زیاده علیه أربع أصابع، و یترک فی إنائه ذلک ثلاثة أیام فی الشِّتاء و فی الصَّیف یوماً و لیلة. ثمّ یجعل فی قدر نظیفة، و لیکن الماء ماء المسَّماء، إن قدر علیه و إلاّ فمن الماء العذب ألذی ینبوعه من ناحیة المشرق ماءً برّاقاً أبیض خفیفاً، و هو القائل لما یعترضه علی سرعة من السُّخونة و البرودة، و تلک دلالة علی صفة الماء و طبخ حتیّ ینشف الزبیب و ینضخ، ثمّ یعصر و یصفیّ ماؤه و یبرد إلی القدر ثانیاً و یؤخذ مقداره بعود و یغلی بنار لیّنة غلیاناً لیّلاً رقیقاً حتیّ یمضی ثلثاه و یبقی ثلثه.
ثمّ یؤخذ من عسل النَّحل المصفی رطل، فیلقی علیه و یؤخذ
ص: 339
مقداره و مقدار الماء إلی أین کان من القدر، و یغلی حتّی یذهب قدر العسل و یعود إلی حدّه و یؤخذ خرقة صفیقة فیجعل فیها زنجبیل وزن درهم، من القرنفل نصف درهم، و من الدّارچینییّ نصف درهم، و من الزَّعفران درهم، و من سنبل الطّیب نصف درهم، ومن الهند باء مثله، ومن مصطکی نصف درهم، بعد أن یسحق الجمیع کلّ واحدة علی حدة، و ینخل و یجعل فی الخرقة، و یشدّ بخیط شدّاً جیّداً، و تلقی فیه و تمرّس الخرقة فی الشَّراب بحیث تنزل قوی العقاقیر التی فیها، و لایزال بعاهد بالتّحریک علی نار لینّة برفق حتیّ یذهب عنه مقدار العسل، و یرفع القدر و یبرد و یؤخذ مدّة ثلاثة أشهر حتیّ یتداخل مزاجه بعضه ببعض و حینئذ یستعمل.
ومقدار ما یشرب منه أ وقیة إلی أوقیتین من الماء القراح.
فإذا أکلت یا أمیرالمؤمنین مقدار ما وصفت لک من الطَّعام فاشرب من هذا الشَّراب مقدار ثلاثة أقداح بعد طعامک، فأذا فعلت لک فقد أمنت بإذن الله تعالی یومک و لیلتک من الأوجاع الباردة المزمنة کالنّقرس، والرِّیاح، و غیر لک من أوجاع العصب و الدِّماع و المعدة و بعض أوجاع الکبد و الطَّحال و المعاء والأحشاء.
فإن صدقت بعد ذلک شهوة الماء فلیشرب منه مقدار النِّصف ممّا کان یشرب قبله فإنّه أصلح لبدن أمیرالمؤمنین، و أکثر لجماعه، و أشدّ لضیطه، و حفظه، فأنّ صلاح البدن و قوامه یکون بالطّعام و الشَّراب، و فساده یکون بهما، فإن أصلحتهما صلح البدن، و إن أفسدتهما فسد البدن.
ص: 340
و إعلم یا أمیرالمؤمنین أن قوّة النُّفوس تابعة لأمزجة الأبدان، و أنّ الأمزجة تابعة للهواء، و تتغیر بحسب تغیّر الهواء فی الأمکنة. فإذا برد الهواء مرّة و سخن أخری تغیّرت بسببه أمزجة الأبدان، و أثّر ذلک التغیّر فی الصور، فإذا کان الهواء معتدلاً اعتدلت أمزجة الأبدان، صلحت تصرفات لأمزجة فی الحرکات الطبیعیة کالهضم و الجماع و النَّوم و الحرکة و سائرالحرکات.
لأنّ الله تعالی بنی الأجسام علی أربع طبائع، وهی: المرّتان و الدّم و البلغم و بالجملة حارّ ان و باردان، قد خولف بینهما فجعل الحارّین لیناً و یابساً، و کذلک الباردین رطباً، یابساً، ثم فرّق ذلک علی أربعة أجزاء من الجسد، [و] علی الرأس و الصَّدر و الشراسیف و أسفل البطن.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ الرأس و الاذنین و العینین و المنخرین و الفم و الأنف من الدّم، وأن الصَّدر من البلغم و الرّیح، و الشراسیف من المرّة الصفراء و أنّ أسفل البطن من المرّة السّوداء.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أن النَّوم سلطان الدِّماغ، و هو قوام الجسد و قوتّه فإذا أردت النَّوم فلیکن اضطجاعک أوّلاً علی شقّک الأیمن، ثم إنقلب علی الأیسر و کذلک فقم من مضجعک علی شقّک الأیمن کما بدأت به عند نومک.
وعودّ نفسک القعود من اللّیل ساعتین [مثل ما تنام. فإذا بقی من اللیل ساعتان فأدخل] و أدخل الخلاء لجاجة الإنسان، و لبث فیه بقدر ما تقضی حاجتک و لا تطل فیه، فإنّ ذلک یورث داء القیل.
و إعلم أمیر المؤمنین أنّ أجود ما استکت به لیف الأراک، فإنّه یجلو
ص: 341
الأسنان و یطیّب النکهة، و یشدّ اللّئة و یسننها، وهو نافع من الحفر إذا کان باعتدال والإکثار منه یرقّ الأسنان و یزعزعها، ویضعف أصولها، فمن أراد حفظ الأسنان فلیأخذ قرن الأیّل محرقاً و کزمازجاً و سعداً و ورداً و سنبل الطّیب و حبّ الآثل أجزاءً سواءً و ملحاً أنذرانیاًّ ربع جزء فیدقّ الجمیع ناعماً و یستّن به فإنّه یمسک الأسنان، و یحفظ أصولها من الآفات العارضة.
و من أراد أن یبیّض أسنانه فلیأخذ جزءً من ملح أندرانیّ و مثله زبد البحر فیسحقهما ناعماً و یستنّ به.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ أحوال الإنسان الّتی بناه الله تعالی علیها و جعله متصرّفاً بها فإنّها أربعة أحوال: الحالة الأولی لخمس عشرة سنة، و فیها شبابه و حسنه و بهاؤه، و سلطان الدّم فی جسمه.
ثمّ الحالة الثانیة من خمسة و عشرین سنة إلی خمس و ثلاثین سنة، و فیها سلطان المرّة الصَّفراء و قوّة غلبتها علی الشَّخص، و هی أقوی مایکون، و لا یزال کذلک حتیّ یستوفی المدّة المذکورة، و هی خمس و ثلاثون سنة.
ثم یدخل فی الحالة الثّالة إلی أن تتکامل مدّة العمر ستّین سنة، فیکون فی سلطان المرّة السَّوداء و هی سنّ الحکمة و الموعظة و المعرفة و الدِّرایة، و إنتظام الأمور، و صحّة النَّظر فی العواقب، و صدق الرأی، و ثبات الجأش فی التصرّفات.
ثمّ یدخل فی الحالة الرَّابعة. و هی سلطان البلغم، و هی الحالة الّتی لا یتحوّل من فساد اللّثة و غیر ذلک من أوجاع الفم، و کذلک
ص: 342
الحجامة بین الکتفین تنفع من الخفقان ألذی یکون من الإمتلاء و الحرارة، والّذی یوضع علی السّاقین قد ینقص من الإمتلاء نقصاً بیّناً، و ینفع من الأوجاع المزمنة فی الکلی و المثانة و الأرحام، و یدرّ الطمث، غیر أنها تنهک الجسد.
وقد یعرض منها الغشی الشدید، إلاّ أنّها تنفع ذوی البثور و الدمامیل.
و ألذی یخفّف من ألم الحجامة تخفیف المصّ عند أوّل ما یضع المحاجم ثمّ یدرج المصّ قلیلاً قلیلاً، والثوانی أزید فی المصّ من الأوائل، و کذلک الثوالث فصاعداً، و یتوقّف عن الشرط حتیّ یحمرّ الموضع جیّداً بتکریر المحاجم علیه، و یلین المشراط علی جلود لیّنة، و یمسح الموضع قبل شرطه بالدهن.
وکذلک القصد یمسح الموضع ألذی یقصد فیه الدّهن، فإنّه یقلّل الألم، وکذلک یلیّن المشرط والمبضع بالدّهن عند الحجامجة، وعند الفراغ منها یلیّن الموضع بالدّهن. و لیقطر علی العروق إذا فصد شیئاً من الدّهن، لئلاً یحتجب فیضرّ ذلک بالمقصود.
و لیعمد القاصد أن یقصد من العروق ما کان فی المواضع القلبلة اللّحم، لأنّ فی قلّة اللحم من العروق قلة الألم.
وأکثر العروق ألماً إذا فصد حبل الذراع و القیفال، لاتّصالهما بالعضل و صلابة الجلد، فأمّا الباسلیق و الأکحل فإنّهما فی الفصد أقلّ ألماً إذا لم یکن فوقهما لحم.
ص: 343
و الواجب تکمید موضع الفصد بالماء الحارّ لیظهر الدّم، وخاصّة فی الشِّتاء فإنّه یلیّن الجلد، ویقلل الألم، و یسهّل الفصد. ویجب فی کلّ ما ذکرناه من إخراج الدّم اجتناب النِّساء قبل ذلک باثنی عشر ساعة.
و یحتجم فی یوم صاحِ صافِ لاغم فیه و لا ریح شدیدة و یخرج من الدَّم بقدر ما تری من تغیّره، و لا تدخل یومک ذلک الحمّام، فإنّه یورث الدَّاء. وصبّ علی رأسک و جسدک الماء الحارّ، و لا تفعل ذلک من ساعتک.
و أیّاک و الحمّام إذا احتجمت، فإنّ الحمیّ الدائمة یکون فیه، فإذا إغتسلت من الحجامة فخذ خرقة مرغری فألقها علی محاجمک، أو ثوباً لیناً من فزّاً و غیره، و خذ قدر حمّصة من الترباق الأکبر و إشربه إن کان شتاء و إن کان صیفاً فاشرب السِّکنجبین العنصلیّ، و أمزجه بالشَّراب المفرّح المعتدل، وتناوله أو بشراب الفاکهة.
وإن تعذّر ذلک فشراب الأترج فإن لم تجد شیئاً من ذلک فتناوله بعد عرکه ناعماً تحت الإنسان، و إشرب علیه جرع ماء فائز.
وإن کان فی زمان الشِّتاء والبرد فاشرب علیه السِّکنجبین [العنصلّی] العسلّی فإنّک مننی فعلک ذلک أمنت من اللّقوة و البرص و البهق و الجذّام بإذن الله تعالی و إمنصّ من الرّمّان المزّ، فإنّه یقوّی النّفس، و یحیی الدّم، و لا تأکل طعاماً مالحاً بعد ذلک بثلاث ساعات، فإنّه یخاف أن یعرض من ذلک الجرب.
و إن کا شتاء فکل من الطّباهیج إذا احتجمت، و إشرب علیه من
ص: 344
الشَّراب المذکی ألذی ذکرته أوّلاً، و إدّهن بدهن الخیریّ أو شیء من المسک و ماء ورد، و صبّ منه علی هامتک ساعة فراغک من الحجامة.
و أمّا فی الصَّیف فإذا احتجمت فکل السَّکباح و الهلام و المصوص أیضاً و الحامض عنها ما بقی إلاّ إلی الهرم، و نکدعیش، و ذبول، نقص فی القوّة، و فساد فی کونه و نکته أنّ کل شیء کان لا یعرفه حتیّ ینام عند القوّة، و یسهر عند النوم، و لا یتذکر ما تقدّم، و ینسی ما یحدث فی الأوقات و یذبل عوده، و یتغّیر معهوده، و یجفّ ماء رونقه و بهائه، و یقلّ نبت شعره و أظفاره، و لا یزال جسمه فی إنعکاس وإدبار ما عاش، لأنّه فی سلطان المرّة البلغم، و هو بارد و جامد، فیجموده و برده یکون فناء کلّ جسم یسنولی علیه فی آخر القوّة البلغمیّة.
و قد ذکرت لأمیرالمؤمنین جمیع ما یحتجاج إلیه فی سیاسة المزاج و أحوال جسمه و علاجه.
و أنا أذکر ما یحتاج إلی تناوله من الأغذیة و الأدویة، وما یجب أن یفعله فی أوقاته. فإذا أردت الحجامة فلیکن فی اثنی عشرة لیلة من الهلال إلی خمس عشرة، فإنّه أصحّ لبدنک، فأذا انقضی الشَّهر فلا تحتجم، إلاّ أن تکون مضطرّاً إلی ذلک. و هو لأنّ الدَّم ینقص فی نقصان الهلال. ویزید فی زیادته.
و لتکن الحجامة بقدر ما بمضی من السِّنین. ابن عشرین سنة یحتجم فی کلّ عشرین یوماً، و ابن الثلاثین فی کلّ ثلاثین یوماً
ص: 345
مرّة واحدة و کذلک من بلغ من العمر أربعین سنة یحتجم فی کلّ أربعین یوماً [مرّة] و ما زاد فبحسب ذلک.
و إعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ الحجامة إنّما تأخذ دمها من صغار العروق المبثوثة فی اللّحم، و مصداق ذلک ما أذکره أنّها لا تضعّف القوّة کما یوجد من الضّعف عند الفصد.
و حجامة لنقرة تنفع من ثقل الرّأس، و حجامة الأخدعین تخفّف عن الرّأس و الوجه و العینین، و هی نافعة لوجع الأضراس.
و ربّما ناب الفصد عن جمیع ذلک، و قد یحتجم تحت الذَّقن لعلاج القلاع فی الفم وصبّ علی هامتک دهن البنفسج بماء الورد و شیء من الکافور، و إشرب من ذلک الشَّراب ألذی وصفته لک بعد طعامک، و إیّاک و کثرة الحرکة و الغضب و مجامعة النِّساء لیومک.
و إحذر یا أمیرالمؤمنین أن تجمع بین البیض و السّمک فی المعدة فی وقت واحد فإنّهما متی إجتمعا فی جوف الإنسان ولد علیه النِّقرش و القوالنج و البواسیر و وجع الأضراس.
و اللّبن و النّبیذ ألذی یشربه أهله إذا اجتمعا ولد المقرس و البرص، و مداومة أکل البیض یعرض منه الکلف فی الوجه، و أکل المملوحة و اللحمان المملوحة و أکل السّمک المملوح بعد الفصد و الحجامة بعرض منه البهق و الجرب، و أکل کلیة الغنم و أجواف الغنم یغیّر المثانة.
ودخول الحمّام علی البطنة یولد القولنج، والإغتسال بالماء البارد
ص: 346
بعد أکل السَّمک یورث الفالج، و أکل الأترج باللّیل یقلب العین، و یوجب الحول. وأتیان المرأة الحائض یورث الجذام فی الولد، و الجماع من غیر إهراق الماء علی أثرة یوجب الحصاة.
و الجماع بعد الجماع من غیر فصل بینهما بغسل یورث للولد الجنون، و کثرة أکل البیض و إدمانه یولد الطحال و رباحاً فی رأس المعدة و الإمتلاء من البیض المسلوق یورث الرَّبو والإنبهار، وأکل اللّحم النیّ یولد الدّود فی البطن.
و أکل لتین یقمل منه الجسد إذا أدمن علیه، و شرب الماء البارد عقیب الشیء الحارّ أو الحلاوة یذهب بالأسنان، و الإکثار من أکل لحوم الوحش و البقر یورث تغیّر العقل، و تحیّر الفهم، و تبلد الذِّهن، وکثرة النِّسیان.
وإذا أردت دخول الحمّام و أن لا تجد فی رأسک ما یؤذیک فابدأ قبل دخولک بخمس جرع من ماء فاتر، فإنّک تسلم- إنشاء الله تعالی- من وجع الرأس والشَّقیقة. وقیل: خمس مرّات یصبّ الماء الحارّ عیه عند دخول الحمّام.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ الحمام رکّب علی ترکیب الجسد: للحمّام أربعة بیوت مثل أربع طبائع الجسد:
البیت الأوّل بارد یابس، والثَّانی بارد رطب، و الثَّالث حارّ رطب، و الرَّابع حارّ یابس. و منفعة عظیمة، یؤدیّ إلی الإعتدال، وینقّی الدّرن، ویلین العصب و العروق، ویقوّی الأعضاء، الکبار، ویذیب الفضول، ویذهب العقن.
ص: 347
فإذا أردت أن لا یظهر فی بدنک بئرة و لا غیرها فابدء و لا شقاق ولا سواد فاغتسل بالماء البارد قبل أن تتنوّر.
و من أراد دخول الحمّام للنّورة فلیجتنب الجماع قبل ذلک باثنتی عشرة ساعة وهو تمام یوم، ولیطرح فی النّورة شیئاً من الصّبر و الأقاقیا والحضض، أو یجمع ذلک، و یأخذ منه الیسیر إذا کان مجتمعاً أو متفرّقاً، و لا یلقی فی النّورة شیئاً من ذلک حتی تماث النّورة بالماء الحارّ ألذی طبخ فیه یابونج ومرز نجوش أو ورد بنفسج یابس، أو جمیع ذلک أجزاءیسیرة، مجموعة أو متفرقة، بقدر ما یشرب الماء رائحته و لیکن الزِّرنیخ مثل سدس النّورة.
وبدلک الجسد بعد الخروج منها بشیء یقلع رائحتها کورق الخوخ و ثجیر العصفر و الحنّاء و الورد و السّنبل مفردة أو مجتمعة.
و من أراد أن یاس إحراق النُّورة فلیقللّ من تقلیبها، و لیبادر إذا عملت فی غسلها، أن یمسح البدن بشیء من دهن الورود. فإن أحرقت البدن و العیاذ باللّه- یؤخذ عدس مقشّر، یسحق ناعماً، و یداف فی ماء ورد و خلّ، یطلی به الموضع ألذی أثرت فیه النّورة، فإنّه یبرأ بإذن الله تعالی. والّذی یمنع من آثار النّورة فی الجسد هو أن بدلک الموضع بخّل العنب العنصل الثقیّف و دهن الورد دلکا جیّداً.
ومن أراد أن لا یشتکی مثانته فلا یحبس البول و لو علی ظهر دابّته.
ومن أراد أن لا یؤذببه معدته فلا یشرب بین طعامه ماء حتی یفرغ و من فعل ذلک رطب بئنه و ضعف معدته، و لم یأخذ العروق قوّة الطعام، فإنّه یصبر فی المعدة فجّاً إذا صبّ الماء علی الطعام أوّلاً فأوّلاً.
ص: 348
و من أراد أن لا یجد الحصاة و عسر البول فلا یحبس المنیّ عند نزول الشهوة، و لا بطل المکث علی النِّساء.
و من أراد أن یأمن من وجع السّفل و لا یظهر به وجع البواسیر فلیأکل کلّ لیلة سبع ثمرات برنیّ بسمن البقر، و یدهن بین أنثیه بدهن زنیق خالص.
و من أراد أن یزید فی حفظه فلیأکل سبع مثاقیل زنیباً بالغداة علی الرّیق. و من أراد أن یقلّ نسیانه و یکون حافظاً فلیأکل کلّ یوم ثلاث قطع زنجبیل مربیّ بالعسل، و یصطبغ بالخردل مع طعامه فی کل یوم.
و من أراد أن یزید فی عقله یتناول کلّ یوم ثلاث هلیلجات بسکّر أبلوج.
و من أراد أن لاینشقّ ظفره و لا یمیل إلی الصفرة و لا یفسد حول ظفره.
فلا یقلم أظفاره إلاّ یوم الخمیس. ومن أراد أن لایؤلمه أذنه فلیجعل فیها عند الیوم قطنة.
و من أراد ردع الزّکام مدّة أیاّم الشّتاء فلیأکل کلّ یوم ثلاث لقم من الشَّهد.
و إعلم یاأمیر المؤمنین أنّ للعسل دلائل یعرف بها نفعه من ضرّه، و ذلک أنّ منه شیئاً إذا أدرکه الشمّ عطش، و منه شیء یسکر، و له عند الذّوق حراقة شدیدة فهذه الانواع من العسل قاتلة.
ص: 349
و لا یؤخّر شم النَّرجس، فانّه یمنع الزّکام فی مدّة أیّام الشِّتاء، و کذلک الحبّة السَّوداء. وإذا خاف الإنسان الزُّکام فی زمان الصِّیف فلیأکل کلّ یوم خیارة و لیحذر الجلوس فی الشَّمس.
من خشی الشَّقیقة و الشّوصة فلا یؤخرأکل السّمک الطری صیفاً و شتاءً و من اراد أن یکون صالحاً خفیف الجسم [واللحم] فلیقلّل من عشائه باللیل. ومن أراد أن لا یشتکی سرّته فلید هنها متی دهن رأسه.
و من أراد أن لا تنشقّ شفتاه و لا تخرج فیها باسور فلیدهن حاجیه من دهن رأسه. ومن أراد أن لا تسقط أذناه ولهاته فلا یأکل حلواً حتّی یتغرغر بعده بخلّ. و من أراد أن لایصیبه البرقان فلا یدخل بیتاً فی الصیّف أوّل ما یفتح بابه، و لا یخرج منه أوّل ما یفتح بابه فی الشِّتاء غدوة.
ومن أراد أن لا یصیبه ریح فی بدنه فلیأکل الثَّوم کلّ سبعة أیاّم مرّة.
ومن أراد أن لاتفسد أسنانه فلا یأکل حلواً إلاّ بعد کسرة خبز.
ومن أراد أن یستمرء طعامه فلیستک بعد الأکل علی شقه الأیمن ثم ینقلب بعد ذلک علی شقّه الأیسر حتّی ینام.
و من أراد أن یذهب البلغم من بدنه و ینقصه فلیأکل کلّ یوم بکرة شیئاً من الجوارش الحریف، وبکثر دخول الحمّام، و مضاجعة النساء، والجلوس فی الشَّمس ویجتنب کلّ بارد من الأغذیة، فإنّه یذهب البلغم و یحرقه.
ومن أراد أن یطفیء لهب الصّفراء فلیأکل کلّ یوم شیئاً رطباً بارداً، و
ص: 350
یروّح بدنه، ویقلّ الحرکة، ویکثر النّظر إلی من یحبّ.
ومن أراد أن یحرق السَّوداء فعلیه بکثرة القیء و فصد العروق و مداومة النّورة.
و من أراد أن یذهب بالرّیح الباردة فعلیه بالحقنة و الأدهان اللّینة علی الجسد و علیه بالتکمید بالماء الحارّ فی الآبزن [و یجتنب کلّ بارد، و یلزم کلّ حارّ نیّن].
و من أراد أن یذهب عنه البلغم فلیتناول بکرة کلّ یوم من الأ طریفل الصغّیر مثقالاً واحداً.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ المسافر ینبغی له أن یتحّرز بالحرّ إذا سافر و هو ممتلیء من الطَّعام و لا خالی الجوف، و لیکن علی حدّ الإعتدال، و لیتناول من الأغذیة الباردة مثل القریص و الهلام و الخلّ و الزّیت و ماء الخصرم و نحوذلک من الأطعمة الباردة.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ السّیر فی الحرّ الشّدید ضارّ بالأبدان المنهوکة إذا کانت خالیة عن الطّعام، وهونافع فی الأبدان الخصبة.
فأمّا صلاح المسافر و دفع الأذی عنه فهو أن لایشرب من ماء کلّ منزل برده إلاّ بعد أن یمزجه بماء المنزل ألذی قبله[أو] شراب واحد غیر مختلف یشویه بالمیاه [علی الأهواء] علی إختلافها. و الواجب أن یتزوّد المسافر من تربة بلده و طینته الّتی ربیّ عطیها، و کلّما ورد إلی منزل طرح فی إنائه ألذی یشرب منه الماء شیئاً من الطین ألذی تزوده من بلده، و یشوب الماء و الطین فی الآنیة بالتّحریک، و یؤخّر قبل شربه
ص: 351
حتی یصفو صفاءً جیّداً.
وخیر الماء شرباً لمن هو مقیم أو مسافر ما کان ینبوعه من الجهة المشرقبّة من الخضیف الأبیض. وأفضل المیاه ما کان مخرجها من مشرق الشّمس الصیّفی، و أصحّها و أفضلها ما کان بهذا الوصف ألذی نبع منه و کان مجراه فی جبال الطّین، و ذلک أنّها تکون فی الشِّتاء باردة و فی الصِّیف ملیّنة للبطن نافعة لأصحاب الحرارات.
و أمّا الماء المالح و المیاه الثَّقیلة فإنها یببس البطن. و می اه الثُّلوج و الجلید ردیّة لسائر الأجساد، و کثیرة الضرر جدّاً و أمّا می اه السّحب فإنّها خفیفة عذبة صافیة نافعة للأجسام إذا لم بطل خزنها و حبسها فی الأرض و أمّا می اه الجبّ فإنها عذبة صافیة نافعة إن دام جریها و لم یدم حبسها فی الأرض.
وأما البطائح و السّباح فإنها حارّة غلیظة فی الصِّیف لرکودها و دوام طلوع الشّمس علیها وقد یتولّد من دوام شربها المرّة الصفراویة و تعظم به أطحلتهم.
وقد وصفت لک یا أمیرالمؤمنین فیما تقدّم من کتابی هذا ما فیه کفایة لمن أخذ به و أنا أذکر أمر الجماع فلا تقرب النِّساء من أوّل اللِّیل صیفاً و لا شتاءً وذلک لأنّ المعدة و العروق تکون ممتلئة و هو غیر محمود و یتولد منه القولنج و القالج و اللّقوة و النّفوس و الحصاة و التقطیر و الفتق و ضعف البصر و رقّته. فإذا أردت ذلک فلیکن فی آخر اللّیل، فإنّه أصلح للبدن، و أرجی للولد، وأزکی للعقل فی الولد ألذی یقضی الله بینهما.
ص: 352
و لاتجامع إمرأة حتیّ تلاعبها، وتکثر ملاعبتها، و تغمر ثدییها، فإنّک إذا فعلت ذلک غلبت شهوتها و إجتمع ماؤها، لأنّ ماءها یخرج من ثدیبها، و الشَّهوة تظهر من وجهها و عینیها، و إشتهت منک مثل ألذی تشتهیه منها. و لا تجامع النِّساء إلاّ و هی طاهرة.
فإذا فعلت ذلک فلا تقم قائماً. و لا تجلس جالساً، و لکن تمیل علی یمینک ثمّ إنهض للبول إذا فرغت من ساعتک شیئاً، فإنّک تأمن الحصاة بإذن الله تعالی. ثم إغتسل و إشرب من ساعتک شیئاً من المومیائی شراب العسل أو بعسل منزوع الرَّغوة، فإنّه یردّ من الماء مثل ألذی خرج منک.
و إعلم یا أمیر المؤمنین أنّ جماعهنّ و القمر فی برج الحمل أو الدَّلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج الثَّور، لکونه شرف القمر.
ومن عمل فیما وصفت فی کتابی هذا و دبّر به جسده أمن بإذن الله تعالی من کلّ داء، و صحّ جسمه بحول الله وقوّته، فإنّ الله تعالی یعطی العافیة لمن بشاء، و یمنحها إیّاه و الحمدلله أوّلاً و آخراً و ظاهراً وباطناً».((1))
ص: 353
قال الکلینی وغیره:((2))علی بن إبراهیم، عن یاسر، قال: لمّا خرج المأمون من خراسان یرید بغداد و خرج الفضل ذوالرّیاستین و خرجنا مع أبی الحسن(علیه السلام) ورد علی الفضل بن سهل ذی الرِّیاستین کتاب من أخیه الحسن بن سهل و نحن فی بعض المنازل: أنّی نظرت فی تحویل السنة فی حساب النُّجوم فوجدت فیه أنّک تذوق فی شهر کذا و کذا یوم الأربعاء حرّ الحدید و حرّ النّار و أری أن تدخل أنت و أمیر المؤمنین و الرِّضا الحمّام فی هذا الیوم و تحتجم فیه و تصبّ علی یدیک الدّم لیزول عنک نحسه، فکتب ذو الرِّیاستین إلی المأمون بذلک و سأله أن یسأل أبا الحسن ذلک، فکتب المأمون إلی أبی الحسن یسأله ذلک، فکتب إلیه أبو الحسن:
«لست بداخل الحمّام غداً((3)) ولا أری لک((4)) و لا للفضل أن تدخلا!، الحمام غداً».((5))
فأعاد علیه الرّقعة مرّتین، فکتب إلیه أبوالحسن:
ص: 354
«((1))یا أمیر المؤمنین! لست بداخل غداً الحمّام فإنّی رأیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی هذه اللّیلة فی النَّوم فقال((2)) لی: «یا علی لا تدخل الحمّام غداً، و لا أری لک((3)) و لا للفضل أن تدخلا الحمّام غداً».((4))
قال الکلینی و الصّدوق عنه:((5)) أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عنعلی بن سیف، عن محمّد بن عبید((6)) قال: کتبت إلی أبی الحسن الرِّضا(علیه السلام) أسأله عن الرّؤیة و ما ترویه العامّة و الخاصّة و سألته أن یشرح لی ذلک، فکتب بخطّه:
«إتّفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة من جهة الرّؤیة ضرورة فإذا جاز أن یری الله بالعین وقعت المعرفة ضرورة ثمّ لم تخل تلک المعرقة من أن تکون إیماناً أو لیست بإیمان فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرّؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدینا من جهة الإکتساب لیست
ص: 355
بإیمان لأنّها ضدّه، فلا یکون فی الدّنیا مؤمن((1)) لأنهم لم یروا لله عزّذ کره و أن لم تکن تلک المعرفة التی من جهة الرّؤیة أیماناً لم تخل هذه المعرفة التی من جهة الإکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد فهذا دلیل علی أنّ الله عزّ وجلّ لایری بالعین إذ العین تؤدّی إلی ما وصفناه((2))».((3))
قال الکلینی:((4))علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن طاهر بن حاتم فی حال إستقامته((5)) أنّه کتب إلی الرّجل: ما ألذی لا یجتزأ فی معرفة الخالق بدونه؟ فکتب إلیه:
«لم یزل عالماً و سامعاً و بصیراً و هو الفعّال لما یرید».((6))
قال الصّدوق: حدّثناعلی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقّاق رحمه الله، قال حدَّثنا محمّد بن أبی عبدالله الکوفیّ، قال: حدَّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکی، قال: حدّثنیعلی بن العبّاس، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد الأشعریّ، عن فتح بن یزید الجرجانیّ، قال: کتبت إلی أبی الحسن الرّضا(علیه السلام) أسأله عن
ص: 356
شیءٍ من التّوحید فکتب إلی بخطّه- قال جعفر: و إنّ فتحاً أخرج إلی الکتاب فقرأته بخطّ أبی الحسن(علیه السلام):((1))
«بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الملهم عباده الحمد،((2)) و فاطرهم علی معرفة ربوبیّته، الدّالّ علی وجوده یخلقه، و بحدوث خلقه علی أزله، و بأشباههم علی أن لا شبه له، المستشهد آیاته علی قدرته، الممتنع((3)) من الصفات ذاته و من الأبصار رؤیته، و من الأوهام الإحاطة به، لا أمد لکونه، و لا غایة لبقائه، لایشمله((4)) المشاعر و لا یحجمه((5)) الحجاب، فالحجاب بینه و بین خلقه،((6)) لإمتناعه ممّا یمکن فی ذواتهم و لامکان ذواتهم ممّا یمتنع منه ذاته، و لا فتراق الصّانع و((7)) المصنوع و الرّبّ و((8)) المربوب، و الحادّ و((9)) المحدود،
ص: 357
أحد((1)) لابتأویل عدد، الخالق لا بمعنی حرکةٍ((2)) السّمیع لا بأداةٍ، البصیر لا بتفریق ألةٍ،! الشّاهد لا بمماسّةٍ،((3)) البائن لا ببراح مسافةٍ! الباطن لا باجتنانٍ،((4)) لا بمحاذ،! ((5)) ألذی قد حسرت دون کنهه الأبصار و إمتنع وجوده جوائل الأوهام! أوّل الدیانة معرفته، و کمال المعرقة توحیده، و کمال التّوحید((6)) نفی الصّفات عنه، الشهادة کلّ صفةٍ أنّها غیر الموصوف، و شهادة الموصوف أنّه غیر الصّفة، و شهادتهما جمیعاً((7)) علی أنفسهما بالبِّینة! الممتنع منها الأزل فمن وصف الله فقد عده و من حدّه فقد عددّه، و من عدّه فقد أبطل أزله، و من قال: کیف فقد إستوصفه،((8)) و من قال: علی م فقد حمله،((9)) و من قال: أین فقد أخلی منه، و من قال: إلی م فقد وقّته، عالم إذ لا معلوم، و خالق إذ لا مخلوق، و ربّ إذ لا مربوب،((10)) و إله إذ لا مألوه! و کذلک یوصف ربّنا، و هو فوق ما یصفه الواصفون.((11))
ص: 358
قال الصَّدوق: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضیّ الله عنه، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصّفار، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمد بن زید، قال، جئت الرضا(علیه السلام) عن التّوحید، فأملی علیّ:
«الحمد لله فاطر الأشیاء إنشأءٌ، و مبتدعها إبتداءً بقدرته وحکمته لا من شیءٍ فیبطلّ الإختراع، و لا لعلّةٍ فلا یصحّ الإبتداع خلق ما شاء کیف شاء، متوحّداً بذلک لإظهار حکمته و حقیقة ربوبیتّه، لا تضبطه العقول، و لا تبلغه الأوهام و لاتدرکه الأبصار، و لا بحیط به مقدار، عجزت دونه العبارة و کلّت دونه الأبصار، و ضلّ فیه تصاریف الصِّفات، إحتجب بغیر حجابٍ محجبوبٍ. و استتر بغیر سترٍ مستورٍ، عرف بغیر رؤیةٍ و وصف بغیر صورةٍ، و نعمت بغیر جسم، لا إله الله الکبیر المتعال».(