سرشناسه : قربانی دامنابی، حسین، 1373 -
عنوان و نام پدیدآور : امتداد رسالت: اثبات امامت و خلافت امیرالمومنین علیه السلام از قرآن و سنت طبق منابع معتبر اهل سنت/ نویسنده حسین قربانی دامنابی.
مشخصات نشر : تهران: پژوهشگر برتر، 1398.
مشخصات ظاهری : 392 ص.
شابک : 800000 ریال:978-622-6297-70-7
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. 367.
عنوان دیگر : اثبات امامت و خلافت امیرالمومنین علیه السلام از قرآن و سنت طبق منابع معتبر اهل سنت.
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت-40ق -- اثبات خلافت -- جنبه های قرآنی
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate -- Qur'anic teaching
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate -- Hadiths (Sunnite)
رده بندی کنگره : BP223/52
رده بندی دیویی : 297/452
شماره کتابشناسی ملی : 5774346
ص: 1
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که تا پای جان، پای ولایت ایستادند و با دستگاه طاغوت مبارزه کردند و تا روز قیامت، حق را از باطل تمییز دادند و حجت را بر همگان تمام نمودند.
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه. 13
پیشگفتار 15
فصل اول: امامت حضرت علی علیه السلام در قرآن. 17
یکم: آیه ی هدایت. 18
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول. 18
طبق روایات معتبر، هادی مردی از بنی هاشم است. 20
روایات نزول آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام ..... 22
دوم: آیه ی ولایت. 27
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول. 27
روایات نزول آیه در حق امیر المومنین علیه السلام ....... 30
راویان از طبقه ی صحابه. 30
راویان از طبقه ی تابعین. 42
تأیید اعتبار روایات توسط علمای عامه. 47
اجماع علمای عامه بر نزول آیه ی ولایت در حق علی علیه السلام ....... 53
اعتراف ابن عثیمین به دلالت آیه ی ولایت بر امامت. 54
بحثی در معنای ولایت. 55
پاسخ به مهمترین شبهات در مورد آیه ی ولایت. 58
شبهه ی اول: به سیاق آیه ی 51 مائده که از دوستی با یهود و نصاری نهی می کند ، آیه ی 55 نیز در مورد دوستی است 58
شبهه ی دوم: رکوع در آیه ی ولایت به معنای خضوع است. 59
ص: 5
شبهه ی سوم: با فقیر بودن حضرت علی علیه السلام ، زکات ممکن نبوده است. 60
شبهه ی چهارم: حصر ولایت به امیرالمومنین علیه السلام ، ولایت دیگر ائمه علیهم السلام را نفی می کند. 61
سوم: آیه ی مباهله. 63
اعتراف ابن تیمیه و قنوچی به دلالت آیه بر فضیلت اهل بیت علیهم السلام ..... 67
به گواهی آیه ، حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. 68
به گواهی روایات، حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. 73
دلالت آیه بر افضلیت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ....... 76
اعتراف علمای اهل سنت به دلالت آیه بر افضلیت امیر مومنان علیه السلام ....... 78
پاسخ به شبهات علمای اهل سنت. 81
فصل دوم: امامت حضرت علی علیه السلام در حدیث. 83
یکم: حدیث منزلت. 84
پاسخ به مهمترین شبهات در مورد حدیث منزلت. 86
دوم: حدیث ولایت. 105
«ولی» به معنای «ولی امر» در کلام ابوبکر و عمر 107
دلالت حدیث ولایت بر خلافت و ولایت امر 108
سوم: حدیث اولویت. 109
چهارم: حدیث امامت. 111
پنجم: حدیث اطاعت. 117
دلالت حدیث بر ولی امر بودن امیرالمومنین علیه السلام ....... 119
ششم: حدیث جدایی. 120
دلالت حدیث بر خلافت امیرالمومنین علیه السلام ....... 122
ص: 6
هفتم: احادیث خلافت. 123
روایت یکم: 123
روایت دوم: 124
روایت سوم: 124
یکم: خلیفتی فی اهلی. 125
دوم: أخی و وصیی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا 128
سوم: أخی وصاحبی ووارثی ووزیری. 136
هشتم: احادیث وصایت. 139
وصی و وصیت در احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ..... 139
وصایت امیرالمومنین علیه السلام در حدیث صحیحین. 157
وصی از زبان اهل بیت علیهم السلام ....... 163
وصی در کتاب های لغت اهل سنت. 165
وصی در اشعار صحابه. 166
نهم: حدیث اختیار 171
نخست: از ابن عباس با پنج طریق. 171
دوم: ابو هریره. 173
سوم: از ابو ایوب انصاری با دو سند. 173
چهارم: علی الهلالی. 174
پنجم: ابو سعید خدری. 175
دهم: حدیث غدیر 176
ص: 7
اسناد حدیث غدیر 177
اقرار علمای عامه به تواتر حدیث غدیر 178
یکم: شمس الدین ذهبی. 178
دوم: ابن حجر عسقلانی. 179
سوم: جلال الدین سیوطی. 179
چهارم: ابن حجر هیثمی مکی. 180
پنجم: محمد بن جعفر الکتانی. 180
ششم: محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی. 180
هفتم: محمد ناصر الدین ألبانی. 181
هشتم: شعیب الأرنؤوط... 182
مولی به معنی اولی به نفس و ولی امر 183
الف) مولی به معنای «اولی» از دیدگاه علمای لغت. 183
ب) مولی به معنای «اولی» از دیدگاه مفسرین. 186
ج) مولی به معنای «اولی» در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ..... 187
د) نگاهی منطقی به معنای مولی در غدیر 189
شواهدی محکم بر اراده ی ولایت از حدیث غدیر 191
شاهد اول: اهتمام حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم به حدیث غدیر 191
شاهد دوم: نزول آیه ی ابلاغ قبل از قضیه غدیر 197
شاهد سوم : خبر از نزدیکی رحلت. 208
شاهد چهارم: مقارنه ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیر مؤمنان علیه السلام ..... 209
شاهد پنجم: حدیث ثقلین در سیاق حدیث غدیر 211
ص: 8
شاهد ششم: دعای پس از حدیث غدیر 212
شاهد هفتم: تبریک و تهنیت مردم به امیر مؤمنان علیه السلام ..... 215
شاهد هشتم: نزول آیه اکمال بعد از قضیه غدیر 225
اعتراف ناخواسته ی علمای عامه بر نزول آیه ی اکمال در غدیر خم. 227
وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 81 یا 82 روز بعد از نزول آیه ی اکمال. 229
وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روز 12 ربیع الاول. 232
پاسخ به شبهات پیرامون آیه ی اکمال. 233
شاهد نهم: استدلال امیر مؤمنان علیه السلام به حدیث غدیر 242
یکم: استدلال در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ..... 242
دوم: استدلال در زمانی که در خلافتشان نزاع شد. 244
شاهد دهم: فهم صحابه از حدیث غدیر 248
یکم: گروهی از انصار که ابو ایوب انصاری صحابی در میانشان بود. 248
دوم: عبد الله بن عباس.. 249
سوم: طلحه بن عبید الله.. 251
چهارم: حسّان بن ثابت (شاعر) 253
پنجم: ابو طفیل عامر بن واثله. 254
ششم و هفتم: عمر و ابوبکر 254
اعتراف علمای اهل سنت به دلالت حدیث غدیر بر ولایت. 255
یکم: ابو حامد غزالی متوفای حدود 505 ه_ 255
دوم: محمد بن طلحه شافعی متوفای 652 ه_ 256
سوم: سبط بن جوزی حنفی متوفای 654 ه_ 257
ص: 9
چهارم: محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفای 658 ه_ 259
پاسخ به شبهه ی شکایت لشکر یمن 261
مرتبه اول : برای دعوت اهل یمن به اسلام. 261
مرتبه دوم : برای انجام قضاوت. 267
مرتبه سوم: برای جمع آوری اموال و زکات. 268
نتیجه گیری و جواب. 275
اعتراف علامه شبلی نعمانی. 278
پاسخ به شبهه چرایی عدم طرح حدیث غدیر در مکه. 280
فصل سوم: امامت امیرالمومنین علیه السلام در پرتو عصمت. 285
مقدمه اول: ضرورت وجود معصوم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در قرآن 286
مقدمه دوم (1): امکان وقوع عصمت در غیر انبیا از نظر عامه 288
مقدمه دوم (2): اعتقاد علمای عامه به عصمت صحابه 289
نصوص دالّ بر عصمت امیر مؤمنان علیه السلام ..... 292
حدیث یکم: علی مع الحق والحق مع علی. 293
حدیث دوم: من اطاع علیا فقد اطاعنی. 297
حدیث سوم: من فارق علیا فقد فارقنی. 298
حدیث چهارم: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ 299
حدیث پنجم: إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَداً 300
آیه ی تطهیر: إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا 304
تشریح نکات آیه. 304
ص: 10
طرح یک شبهه و پاسخ آن.310
برداشت عصمت از آیه در حدیث نبوی. 311
نزول آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام ....... 313
اعتراف علمای عامه به نزول خاصه آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا 319
چند نکته پیرامون دخالت سیاق در آیه ی تطهیر 324
اهل البیت در آیه ی (وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ). 331
البیت در حدیث سد الابواب. 335
فصل چهارم: غصب خلافت. 339
پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خیانت به امیرالمومنین علیه السلام ..... 340
یاد آوری حق امیرالمومنین علیه السلام در سقیفه و بعد از آن. 346
اشاره ی امیر المومنین علیه السلام به غصب خلافت در شورای شش نفره. 350
شبهه: چرا امام علی علیه السلام قیام نکردند تا حقشان را پس بگیرند؟ 352
دلیل قرآنی. 352
یکم: اقتدا به سیره ی حضرت موسی علیه السلام ....... 353
دوم: اقتدا به سیره ی حضرت هارون علیه السلام ....... 353
سوم: اقتدا به داستان قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام ....... 355
دلیل نبوی. 357
دستور صبر به امیر المومنین علیه السلام ....... 357
دستور صبر به جناب حذیفة بن یمان. 358
دستور صبر به جناب ابوذر 359
علت عدم قیام در کلام علوی. 364
ص: 11
فهرست منابع و مآخذ 367
ص: 12
«خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، که تو ستوده و بلند پایه ای، مانند درودها و برکت ها و تحیت هایی که بر برگزیدگانت ابراهیم و آل ابراهیم فرستاده ای، و در گشایش و آسایش و یاری و تمکین و تأیید ایشان تعجیل کن. بارالها، و مرا از اهل توحید و ایمان به خود، و تصدیق به پیامبرت، و امامانی که طاعتشان را واجب کرده ای قرار ده، از جمله کسانی که توحید و ایمان به سبب آنان و بر دست آنان اجرا می شود، آمین رب العالمین.»(1)
شکی نیست که منشأ اختلافات در اسلام و میان مسلمانان، جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است و این موضوع به قدری اهمیت دارد که محمد بن عبد الکریم شهرستانی، از علمای اهل سنت در قرن ششم، می گوید:
«بزرگترین اختلاف امت بر سر مسئله ی امامت بوده است، تا جایی که در طول تاریخ اسلام به اندازه ای که برای امامت و خلافت شمشیر کشیده شده، درباره ی هیچ مسأله ای در هیچ زمانی شمشیر کشیده نشده است.»(2)
ص: 13
ما در کتابی دیگر(1) درباره ی کلیات امامت و اثبات آن از طریق عقل، قرآن و سنت مفصل سخن گفته ایم(2)، اما در این کتاب صرفا به بیان و ارائه ی مدارکی می پردازیم که مختص امیرالمومنین علیه السلام هستند.
از ذکر ادله ی عقلی (چون مشترک بین همه ی ائمه علیهم السلام است) جهت پرهیز از دوباره گویی خودداری کرده ایم؛ به سه آیه از قرآن و ده روایت معتبر استناد کرده ایم و در فصل سوم امامت الهی امیرالمومنین علیه السلام را از طریق کشف عصمت اثبات کرده ایم و در نهایت در فصل چهارم درباره ی غصب خلافت و چرایی عدم قیام امیرالمومنین علیه السلام برای بازپس گیری حکومت از غاصبین سخن گفته ایم.
نا گفته نماند که در این کتاب از باب قاعده ی الزام(3)،
تنها به منابع معتبر عامه استناد کرده ایم.
ص: 14
دی ماه 1391 ه_ ش بود که کتابی با عنوان «النصوص، بیش از پانصد دلیل روشن بر ولایت حضرت علی علیه السلام از منابع اهل سنت» در فضای مجازی تبلیغ میشد. با مطالعه ی آن کتاب و سپس مطالعه ی ده ها کتاب مشابه به زبان فارسی، به خلأ مهمی پی بردم و آن این بود که به بحث اعتبار سند روایات چندان بها داده نمی شود، در حالی که با ظهور محققانی چون محمد ناصرالدین ألبانی در چند دهه ی اخیر که حتی بسیاری از روایات صحاح سته نیز از تیغ تضعیفشان در امان نماند، عملا دوره ی کتاب هایی مانند المراجعات و شب های پیشاور به سر رسیده و می بایست کتاب ها بروزرسانی شوند. خلأ دیگر این بود که دستیابی به مصادر کتب فارسی برای عموم بسیار سخت بود؛ چرا که این کتاب ها فاقد متون عربی مدارک بودند و پیدا کردن مدارک از روی منابع و مآخذ برای ایشان عملا ناشدنی بود؛ لذا تصمیم به تألیف کتابی گرفتم که این دو خلأ مهم را پر نماید.
در رابطه با بررسی اسناد روایات و اثبات اعتبار آن ها، چند کار مهم انجام دادیم:
1. جمع آوری نظر محققین علمای عامه در مورد سند روایات مورد استدلال.
2. استناد به بررسی های سندی و احکام برنامه ی معتبر جوامع الکلم.(1)
ص: 15
3. ارائه ی همه ی طرق یک روایت با توجه به این قاعده که تعدد طرق موجب تقویت سند می شود.(1)
4. بررسی جامع، کامل و دقیق رجالی در موارد بحث برانگیز و اختلافی.
جهت سهولت دستیابی به مصادر نیز کارهای ذیل را انجام دادیم:
1. منطبق کردن مدارک با برنامه ی معتبر الجامع الکبیر، ساخت اهل سنت.
2. در مواردی که کتاب مورد استدلال ما در برنامه ی الجامع الکبیر نبود، مدرک را با سایت رسمی کتابخانه ی مکتبه شامله منطبق کردیم.
3. در مواردی هم که کتاب مورد استدلال ما نه در برنامه ی الجامع الکبیر بود و نه در سایت مکتبه شامله، مدرکمان را با نسخه ی الکترونیکی pdf منطبق کردیم تا همچنان خواننده ی کتاب با داشتن یک رایانه و اینترنت، بتواند صحت مدارک را بررسی کند.
ناگفته نماند که کتاب پیش رو در حقیقت تنها یک فصل از کتاب جامع و قطوری است که تألیف کرده ایم.
در پایان از تمام کسانی که به نحوی در به چاپ رسیدن کتاب کمک کردند؛ به خصوص مجموعه ی مذهبی ندای شیعه که هزینه ی چاپ کتاب را متقبل شدند و مؤسسه ی تحقیقاتی حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و به خصوص آیت الله سید محمد حسینی قزوینی و اساتید محترم حجج الاسلام دکتر محمد جواد ابوالقاسمی و استاد سید محمد یزدانی حفظهم الله که سال ها توفیق شاگردی ایشان را در پای درس شبکه ی جهانی ولایت داشتم، تشکر و قدر دانی می کنم.
ص: 16
آیات بسیاری درباره ی امامت و امامت اهل بیت علیهم السلام نازل شده است که از میان آن ها تعدادی از آیات نیز بالخصوص اشاره به خلافت امیرالمومنین علیه السلام دارند.
از میان آیات خاص نیز به ذکر سه آیه ی هدایت، ولایت و مباهله بسنده می کنیم.
ص: 17
(إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ .)(1)
«ای پیامبر ! تو فقط انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است.»
فخر رازی در تفسیر این آیه، سه قول نقل می کند:
«نخست: اینکه منذر و هادی هر دو به یک معنی هستند؛ بنابراین مفهوم آیه چنین است: «تو فقط انذار دهنده و هدایت کننده ی هر قوم هستی».
دوم: اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم انذار کند و خدا هدایت نماید.
سوم: انذار کننده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و هدایت کننده حضرت علی علیه السلام باشد؛ زیرا ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست مبارکش را بر سینه خود گذارد و فرمود: «اَنَا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه علی علیه السلام کرد و فرمود: «اَنْتَ الْهادِیُ یا عَلی! بِکَ یَهْتَدی الْمُهتَدُونَ مِنْ بَعْدی!»: «تو هدایت کننده ای یا علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت می شوند».»(2)
این تفسیرهای سه گانه را بعضی دیگر از مفسران نیز نقل کرده اند و آنها اصرار دارند که تفسیر آیه، یکی از دو تفسیر اول است؛ زیرا تفسیر سوم مناسب با طرز فکر آمیخته با تعصب آنها نیست.
این در حالی است که تفسیر اول به یقین با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا اگر بنا بود هر دو وصف برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم باشد باید بفرماید:«اِنَما اَنْتَ مُنْذِرُ وَ هاد لِکُلِ قَوْم»، و به تعبیر دیگر نباید «لکلّ قوم» که جار و مجرور
ص: 18
است مقدم بر «هاد» شود، و اگر مقدم شود، باید هر دو وصف مقدم گردد و گفته شود «اِنَما اَنْتَ لِکُلِّ قَوْم مُنْذِرٌ وَ هاد».
کوتاه سخن اینکه هیچ وجهی برای مقدم شدن «لکل قوم» بر یکی از دو وصف و تأخیر از دیگری به نظر نمی رسد ؛ یا باید بر هر دو مقدم شود و یا از هر دو به تأخیر بیفتد. (دقت کنید).
تفسیر دوم نیز بسیار نامأنوس و نامناسب است؛ زیرا ظاهر این جمله آن است که در هر عصر و زمانی هدایتگر خاصی است، در حالی که خداوند ، یگانه و یکتا است. بنابراین حقیقت یگانگی خدا با تعددی که از جمله «لِکُلِّ قَوْم هاد» استفاده می شود، سازگار نیست.
بنابراین تنها تفسیری که برای آیه صحیح به نظر می رسد، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم انذار کننده است و برای هر قوم، در هر عصر و زمانی هدایتگری است.
آیا این هدایتگر اشاره به علماء و دانشمندان هر قوم و هر زمانی است؟
پاسخ این سؤال نیز منفی است؛ زیرا در هر عصر و زمان علماء و دانشمندان متعددی وجود دارند نه یک هدایتگر. همان گونه که پیامبر اسلام یک نفر بود، هدایتگر مسلمین نیز در هر عصر و زمان یکی است.
به تعبیر دیگر ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بنیان گذار دین است از طریق انذار، و امام ادامه دهنده راه او است از طریق هدایت.
اینها نکاتی است که از خود آیه استفاده می شود و اگر به سراغ روایاتی که در این زمینه نقل شده برویم، مسئله روشن تر می شود.(1)
ص: 19
اهل سنت با سند معتبر نقل کرده اند که وقتی آیه ی (إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ (1)؛
ای پیامبر ! تو فقط انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «من منذر هستم و هادی مردی از بنی هاشم است.»(2)
این روایت را احمد بن حنبل در مسندش نقل کرده و محققش احمد شاکر سندش را تصحیح کرده است(3).
نور الدین هیثمی نیز رجال روایت احمد را ثقه دانسته است(4). همچنین ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محققش دکتر عبد الملک دهیش سندش را حسن دانسته است(5).
محمد ناصرالدین ألبانی نیز سند این روایت را صحیح دانسته است.(6)
بنابراین قول کسانی که می گویند : هادی، الله یا قرآن است، باطل می باشد. این از یک سو .
از طرف دیگر، بعضی از راویانی که حدیث «رجل من بنی هاشم» را نقل کرده اند، اضافه کرده اند که منظور، حضرت علی علیه السلام است.
جلال الدین سیوطی می نویسد:
«عبد الله بن احمد بن حنبل در زوائد مسند احمد ، ابن ابی حاتم در تفسیرش ، طبرانی در المعجم الأوسط ، حاکم در مستدرکش با تصحیح ، ابن مردویه و ابن عساکر همگی از علی بن ابی طالب علیه السلام در تفسیر آیه ی 7 رعد نقل کرده اند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم منذر و من هادی هستم. و در لفظ هادی: مردی از بنی هاشم نیز نقل شده است که مراد از آن ، خودش است.»(7)
ص: 20
ابن ابی حاتم نیز در تفسیرش آورده است:
«عبد خیر از علی علیه السلام در تفسیر آیه ی هدایت نقل کرده است که فرمود: هادی مردی از بنی هاشم است . ابن الجنید گفته است: هادی همان علی بن ابی طالب علیه السلام است.»(1)
ابن حجر عسقلانی نیز می نویسد:
«مطلب عجیب آن چیزی است که طبری با اسناد حسن از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که گفت: هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و به سوی علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: تو هادی هستی ؛ به وسیله ی تو هدایت شدگان بعد از من هدایت می شوند. پس اگر این مطلب ثابت شود ، مراد از قوم در این آیه خاص تر از آن چیزی است که قبلا گفته شد ؛ یعنی بنی هاشم مثلا . و ابن ابی حاتم ، عبد الله بن احمد در زیادات مسند و ابن مردویه از طریق سدی از عبد خیر از علی علیه السلام روایت کرده اند که فرمود: هادی مردی از بنی هاشم است. بعضی از راویان این روایت گفته اند: مراد از آن ، خود علی علیه السلام است.»(2)
ص: 21
به صراحت در روایات معتبر اهل سنت با چندین سند و به نقل از چندین صحابه، مصداق هادی در این آیه، حضرت علی علیه السلام معرفی شده است:
اول: امام علی علیه السلام
سند اول: روایت ابن عساکر با سند حسن طبق حکم برنامه ی جوامع الکلم(1)
«عن عبد خیر عن علی فی قول الله عز وجل ( إنما أنت منذر ولکل قوم هاد ) قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم المنذر والهادی علی»
سند دوم: روایت حاکم با تصحیح سند(2)
«عن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله الأسدی عن علی إنما أنت منذر ولکل قوم هاد قال علی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم المنذر وأنا الهادی »
ذهبی که چنین روایتی در فضیلت و امامت امیرالمومنین علیه السلام را برنتابیده، آن را جعلی دانسته و حسین الاشقر را به وضع آن متهم کرده است!
در حالی که او به اعتراف ابن حجر عسقلانی (که تمام اقوال علمای جرح و تعدیل در مورد اشقر را دیده) راستگو است.(3)
دوم: ابن عباس
سند اول: روایت طبری با سند حسن طبق حکم ابن حجر عسقلانی(4)
«از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده است که گفت: هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
ص: 22
دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و برای هر قومی هدایت گری هست و با دستش به سوی شانه ی علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: تو هادی هستی ای علی؛ به وسیله ی تو هدایت شدگان بعد از من هدایت می شوند.»(1)
سند دوم: روایت ضیاء مقدسی در صحیحش (2)
سند سوم:
«... عن أبی صالح عن ابن عباس [فی قوله تعالی]: ( ولکل قوم هاد )[قال: هو] علی علیه السلام .»
این روایت را حاکم حسکانی نقل کرده است.(3)
سوم: ابو برزه
سند اول:
«... عن أبی داود، عن أبی برزة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: ( إنما أنت منذر ) ثم یرد یده إلی صدره ثم یقول: ( ولکل قوم هاد ) ویشیر إلی علی بیده.»(4)
سند دوم:
«... عن نفیع بن الحارث قال حدثنی أبو برزة الأسلمی قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: ( إنما أنت منذر )ووضع یده علی صدر نفسه ثم وضعها علی ید علی وقال [ظ]: ( ولکل قوم هاد )»(5)
ص: 23
سند سوم:
«حکیم بن جبیر از أبو برزه اسلمی روایت کرده است که می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که نزدش علی بن ابی طالب علیهما السلام بود درخواست ظرف آب کرد و بعد از این که وضو گرفت ، دست علی علیه السلام را گرفت و آن را به سینه اش چسباند و فرمود : ( تو بیم دهنده هستی ) سپس به سینه علی علیه السلام برگرداند و فرمود : (و برای هر قومی هدایت کننده ای است ) سپس فرمود : تو روشنایی بشر و انتهای هدایت و امیر مفسرین ( این چنین آمده ) هستی و شهادت می دهم که تو این چنین هستی.»(1)
چهارم: ابو هریره
«... عن قتادة، عن سعید بن المسیب عن أبی هریرة [فی قوله تعالی]: ( إنما أنت منذر ) یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم [وفی قوله]: ( ولکل قوم هاد ) قال: سألت عنها رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقال: إن هادی هذه الأمة علی بن أبی طالب.»(2)
پنجم: یعلی بن مره
« ... عن عمر بن عبد الله بن یعلی بن مرة عن أبیه عن جده قال: قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : (إنما أنت منذر، ولکل قوم هاد ) فقال: أنا المنذر، وعلی الهاد [ی]. لفظا واحدا.» (3)
ص: 24
ششم: عبد الله بن مسعود
خطیب خوارزمی که ذهبی از او به عنوان علامه یاد کرده(1)، چنین روایت کرده است(2):
«عن سلیمان ابن مهران، عن محمّد بن کثیر، حدّثنی أبو خثیمة، عن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : بی انذرتم، ثم بعلی بن أبی طالب اهتدیتم، و قرأ:( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ) الرعد/7»
هفتم: جابر بن عبدالله
شیخ عبید الله امرتسری، از علمای بزرگ اهل سنت(3)،
می نویسد:
«عن جابر قال: لما نزلت: (إنما أنت منذر ولکل قوم هاد)ووضع رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یده علی صدره فقال: أنا المنذر، وأومی بیده إلی منکب علی فقال: أنت الهادی وبک یهتدی المهتدون - أخرجه ابن جریر وابن مردویه وأبو نعیم فی (المعرفة) والدیلمی وابن عساکر وابن النجار والسیوطی فی (الدر المنثور).»(4)
ص: 25
حال جا دارد از کسانی که امیرالمومنین علیه السلام را رها کردند و به دیگران روی آوردند، پرسید:
( أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یهِدِّی إِلاَّ أَن یهْدَی فَمَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ .)
«آیا کسی که به حق هدایت می کند، به پیروی کردن از او سزاوارتر است یا کسی که خود از هدایت بی بهره است مگر آن که (توسط دیگری) هدایت شود؛ پس چگونه داوری می کنید ؟ »(1)
ص: 26
دوم: آیه ی ولایت
( إِنَّمَا وَلِیکمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ .)(1)
«ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.»
یکی از مهمترین ادله ی اثبات کننده ی امامت امیر مومنان علیه السلام از قرآن، آیه ی مشهور به ولایت است که در اینجا به تفصیل چگونگی دلالت آن را بیان خواهیم کرد و سپس مهم ترین شبهات پیرامون آن را پاسخ خواهیم داد.
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول
در این آیه، مفاهیمی وجود دارد که ما را به منظور اصلی آن رهنمون می سازد(2):
یکم: کلمه ی «انّما» برای حصر(3)
یعنی فقط و فقط خدا و رسولش و «الذین آمنوا» ولی شما (مومنان) هستند.
اما باید توجه داشت که حصر بر دو نوع است: حصر حقیقی و حصر اضافی. اصل اولی در حصر، معنای حقیقی آن است، چه این که حصر اضافی جنبه ثانوی داشته و نیاز به قرائن دارد، و در آیه مورد بحث نه تنها قرینه ای بر حصر اضافی وجود ندارد، بلکه قرائن و شواهد - چنان که بعداً می آید - حصر حقیقی را تأیید می کند.
در آیه از لفظ ولی (نه اولیاء) برای خدا، رسول و مومنان استفاده شده است و برای هر سه، فقط یک نوع ولایت آمده است و از آنجایی که خداوند همه ی انواع ولایت را دارد، لذا نمی توان ولایت مؤمنان در این آیه را منحصر به یاری، مودّت، محبّت و هم پیمانی دانست؛ زیرا ولیّ در آیه ، مطلق به کار رفته و تمام معانی آن را
ص: 27
دربردارد و کسی که معنای مطلق ولی را به دوستی و نصرت تقیید می کند، باید دلیل اقامه کند.
سوم: همردیفی الله، رسول و الذین آمنوا
جمله «الّذین آمَنُوا» بر کلمه «رسوله» و آن هم بر کلمه «اللّه» عطف شده است و مفاد آیه این است که خدا و رسولش و مؤمنانی که توصیف شده اند ولی اند، و جامعه مؤمنان، « مُوَلّی علیه » هستند. نسبت این دو، از قبیل نسبت میان ولایت مدار و ولایت پذیر است، نه از باب تفاعل که ولایت دو جانبه باشد، در حالی که ولایت، به معنای محبت و نصرت دو جانبه بوده و عمومیت دارد؛ مانند آیه 71 سوره توبه که می فرماید:(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْض: مردان و زنان با ایمان، ولیّ (و یاور) یکدیگرند.)
چهارم: آیه در صدد بیان ولایت خاص است، نه عام
بنا بر نکته ی فوق الذکر، تنها، مجموعه ای خاص از مومنین هستند که ولایت بر سایر مسلمین و مومنین دارند؛ زیرا منطقی نیست که خدا همه مسلمانان را مورد خطاب قرار دهد ( ضمیر «کم» در «انما ولیکم») و بگوید : مولای شما خدا و رسول و مومنین هستند و مومنین ( «الّذین آمَنُوا» مذکور در آیه ) هم شامل خود مخاطبین باشند !!
پنجم: وصف مشیر زکات دادن در حال رکوع
وصف موجود در این آیه، وصف مشیر است. از یک حیث ما دو نوع وصف داریم :
1. وصف مقوم: وصفی است که در ثبوت (و محقق شدن) حکم دخالت دارد؛ مانند آن که معلمی بگوید: «بهترین شاگرد من کسی است که بیشتر درس بخواند.» در این مثال، «درس خواندن» در «بهترین شاگرد بودن» مؤثر است.
2. وصف مُشیر: وصفی است که با اشاره همراه است و در تحقق حکم دخالت ندارد؛ مانند آن که معلمی در ضمن اشاره به شخصی بگوید: «بهترین شاگرد من، آن کسی است که پیراهن سفید پوشیده». در این مثال، اگر شاگرد مورد اشاره، رنگ لباسش را تغییر دهد، باز هم بهترین خواهد بود و اگر شاگرد دیگری، پیراهن سفید بپوشد، بهترین شاگرد نخواهد شد، بلکه وصف یاد شده صرفاً برای معرفی شخص مورد نظر به کار رفته است.
لذا با توجه به مشیر بودن وصف ذکر شده در آخر آیه، اهمیت شأن نزول آن-که مشارالیه را مشخص
ص: 28
می کند- روشن تر می گردد. این مطلب، هم چنین نشان می دهد چنین نیست که هر کس در رکوع نماز، زکات داده باشد، به صرف این کار، « ولی مؤمنین» شود، همان طور که در مثال، هر کس پیراهن سفید می پوشید، بهترین شاگرد نمی شد.
اینها نکاتی است که از خود آیه استفاده می شود و اگر به سراغ روایاتی که در این زمینه نقل شده برویم مسئله روشن تر می شود.
ص: 29
در کتب اهل سنت از 10 صحابی و جمعا با 17 سند و نیز از تعدادی از تابعین بزرگ نزد اهل سنت نقل شده که این آیه در حق حضرت علی علیه السلام نازل شده است، در آن هنگام که بین ظهر و عصر در مسجد مشغول خواندن نماز مستحبی و در حال رکوع بودند که سائلی کمک خواست و امیرالمومنین علیه السلام در آن حال انگشترشان را به او دادند.
اول: امام علی علیه السلام
«از علی بن ابی طالب علیهما السلام روایت شده است که فرمود: آیه (إِنَّمَا وَلِیُّکمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ رَاکعُونَ) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت به مسجد رفت در حالی که مردم مشغول نماز بودند، آن حضرت نیز نماز گذارد تا آن که سائلی آمد و حضرت به او فرمود: ای سائل آیا کسی چیزی به تو بخشش نمود؟ سائل گفت: خیر به جز این شخص که در حال رکوع است - یعنی علی بن ابی طالب - و به من انگشتری عطا فرمود.»(1)
این روایت را حاکم نیشابوری با سند معتبر نقل کرده است.(2)
ص: 30
ضمن اینکه ابن حجر عسقلانی پنج روایت درباره ی شأن نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام نقل می کند و به سند دوتای آنها اشکال می گیرد، ولی به روایت حاکم نیشابوری اشکالی نمی گیرد.(1)
دوم: عبد الله بن عباس
نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام با 8 سند از ابن عباس نقل شده است:
سند اول:
حاکم حسکانی چنین روایت کرده است(2):
«ابن عباس گفت: (انما ولیکم الله ورسوله» ؛ ولی شما خدا و پیامبر او محمد صلی الله علیه و آله وسلم است.) سپس گفت: (و کسانی که ایمان آوردند) ؛ پس از میان مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام را برگزید. و گفت: (کسانی که نماز را به پا میدارند) ؛ یعنی وضوء، قرائت، رکوع، سجود و خشوع آن را در اوقات آن کامل می کنند. (و در حالی که در رکوع هستند زکات یا صدقه میدهند) و این مربوط به این جریان است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با اصحاب خود نماز ظهر را خواند و او و اصحابش رفتند و در مسجد کسی جز علی علیه السلام نماند که میان ظهر
ص: 31
وعصر نماز می خواند. در این هنگام فقیری از فقرای مسلمانان به مسجد وارد شد و در مسجد جز علی علیه السلام کسی را ندید ؛ پس به طرف او آمد و گفت: ای ولی خدا تو را سوگند به کسی که به او نماز خوانده می شود، آن مقدار که در توان داری مرا صدقه بده. علی علیه السلام که یک انگشتر عقیق یمنی سرخ داشت و آن را در وقت نماز به دست راست خود می کرد، دستش را دراز کرد و آن را بر پشت خود نهاد و به سائل اشاره کرد که آن را در آورد و او انگشتر را در آورد و به علی علیه السلام دعا کرد و رفت و جبرئیل علیه السلام نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود: همانا امروز خداوند به وسیله تو بر فرشتگانش مباهات کرد ؛ بخوان: «انما ولیکم الله ورسوله». »
سند دوم:
حاکم حسکانی می نویسد:
«أخبرنا عقیل بن الحسین قال: أخبرنا علی بن الحسین قال : حدثنا محمد بن عبید الله قال: حدثنا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن عبد الله الدقاق ببغداد ابن السماک قال: حدثنا عبد الله بن ثابت المقری قال: حدثنی أبی عن الهذیل، عن مقاتل، عن الضحاک [عن] ابن عباس [به]- و حدثنی الحسن بن محمد بن عثمان الفسوی عن ابن عباس.»(1)
ابن کثیر دمشقی اما این طریق را از ابن مردویه نقل کرده است.(2)
ابن کثیر بعد از نقل این روایت، چنین اشکال می کند که ضحاک، ابن عباس را ندیده است.
در جوابش باید گفت که ضحاک روایات تفسیری ابن عباس را از سعید بن جبیر اخذ کرده است.
«عبد الملک بن میسره گوید: ضحاک ، ابن عباس را ملاقات نکرده است؛ وی تنها سعید بن جبیر را در ری ملاقات کرده و روایات تفسیری را از او گرفته است.»(3)
ص: 32
اما سرّ این که ضحّاک طریق خود را به ابن عباس ذکر نمی کرده، آن است که سعید بن جبیر از سوی حجّاج تحت تعقیب بوده است که البته در نهایت، حجّاج ایشان را دستگیر کرد و به شهادت رساند.(1)
شاید به همین جهت است که ابن حجر، روایت ضحّاک از ابن عباس را نقل می کند و هرگز به این مسأله اشاره نکرده و در سند خدشه ای نمی کند.(2)
بنابراین سند روایت ابن مردویه - که در تفسیر ابن کثیر آمده - ظاهرا صحیح و بدون اشکال است.
سند سوم:
ابن کثیر از ابن مردویه چنین نقل می کند:
«وروی ابن مردویه أیضا من طریق محمد بن السائب الکلبی وهو متروک عن أبی صالح عن ابن عباس قال خرج رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم إلی المسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسکین یسأل فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقال أعطاک أحد شیأ قال نعم قال من قال ذلک الرجل القائم قال وعلی أی حال أعطاکه قال وهو راکع قال وذلک علی بن أبی طالب قال فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عند ذلک وهو یقول ( ومن یتول الله ورسوله والذین آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون )وهذا إسناد لا یقدح به.»(3)
ابن کثیر بعد از نقل این حدیث می گوید: این سندی است که به آن خدشه ای وارد نیست.
سرّ اینکه ابن کثیر ابتدا کلبی را متروک دانسته و در آخر، سند روایتش را بدون ایراد دانسته، این است که علمای اهل سنت احادیث تفسیری کلبی را بر خلاف دیگر احادیثش معتبر می دانند.(4)
جمال الدین مِزّی می نویسد:
«ابو احمد بن عدی گفته است : کلبی غیر از این احادیثی که ذکر کردم ، احادیث معتبری به خصوص از ابی صالح دارد که در تفسیر معروف است و طولانی ترین تفسیر متعلق به او است و بعد از آن ، تفسیر مقاتل بن سلیمان است ، مگر اینکه کلبی بر مقاتل برتری می یابد به دلیل آنچه که در مورد انحرافی بودن مذهب مقاتل
ص: 33
گفته شده است . سفیان بن عیینه ، حماد بن سلمه ، هشیم و غیر آن ها از افراد مورد اعتماد از کلبی حدیث نقل کرده و در تفسیر به روایات او راضی شده اند.»(1)
ابو الحسن واحدی نیز روایتی نزدیک به این از حیث سند و متن، در تفسیرش_ که ملتزم به صحت تمام روایات آن است_ نقل کرده است.(2)
سند چهارم:
ابن کثیر از ابن مردویه روایت دیگری نقل کرده از طریق میمون بن مهران از ابن عباس که در تفسیر آیه ی ولایت گفت: «در حق مؤمنین نازل شده است و اولین آن ها علی بن ابی طالب علیهما السلام است.»(3)
ابن کثیر به سند این روایت نیز اشکالی نمی گیرد.(4)
سند پنجم:
«حدثنا حصین بن مخارق عن عبد الصمد عن أبیه عن ابن عباس : ( إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا ) نزلت فی علی بن أبی طالب علیهم السلام .»(5)
این روایت را شجری جرجانی نقل کرده است.
ص: 34
سند ششم:
«أخبرنا أبو أحمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقراءتی علیه بأصفهان ، قال أخبرنا أبو محمد عبد الله بن محمد بن جعفر بن حیان ، قال حدثنا الحسن بن محمد بن أبی هریرة ، قال حدثنا أحمد بن یحیی بن زهیر التستری وعبد الرحمن بن أحمد الزهری ، قالا حدثنا أحمد بن منصور ، قال حدثنا عبد الرزاق عن عبد الوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس : (إنما ولیکم الله ورسوله) قال نزلت فی علی ابن أبی طالب علیه السلام .»(1)
سند هفتم:
«أَخْبَرَنَا السَّیدُ عَقِیلُ بْنُ الْحُسَینِ الْعَلَوِی قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ الطَّبَرِی مِنْ لَفْظِهِ بِسِجِسْتَانَ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَینِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَنِی قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَکرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْفَهْمُ بْنُ سَعِیدِ بْنِ الْفَهْمِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ سُلَیک بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْغَطْفَانِی صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ کنْتُ جَالِساً مَعَ ابْنِ عَبَّاسٍ إِذْ دَخَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ- فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْآیةِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) فَقَالَ: ابْنُ عَبَّاسٍ: أُنْزِلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ.» (2)
سند هشتم:
«أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شَیبَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ الْکسَائِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَقِیلٍ مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ مُجَاهِدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) قَالَ: عَلِی علیه السلام .»(3)
وَ أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ [بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِی] قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَتْحِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَینِ الْأَزْدِی الْمَوْصِلِی قَالَ: حَدَّثَنَا عِصَامُ بْنُ غِیاثٍ السَّمَّانُ الْبَغْدَادِی [قَالَ:] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَیارٍ الْمَرْوَزِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بِهِ، [وَ] قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ.» (4)
ص: 35
سوم: عمار بن یاسر
ابوالقاسم طبرانی چنین روایت می کند:
«محمّد بن صائغ، از خالد بن یزید عمری، از اسحاق بن عبدالله بن محمّد بن علی بن حسین، از حسن بن زید، از پدرش زید بن حسن، از جدش (امام حسن علیه السلام )، از عمار بن یاسر نقل کرد که می گفت: سائلی نزد علی بن ابی طالب علیهما السلام ایستاد در حالی که ایشان در رکوع نماز نافله بود. امیر مؤمنان علیه السلام انگشتر خود را بیرون آورد و به او عطا فرمود. سپس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفت و آن حضرت را از این امر مطلع ساخت. در این هنگام این آیه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد: (همانا سرپرست و صاحب اختیار شما خدا و رسولش و مؤمنانی هستند که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آیه را قرائت کرد و فرمود: هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. خداوندا ! دوست بدار کسی را که با او دوستی کند و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند.»(1)
چهارم: ابو رافع
«طبرانی ، ابن مردویه و ابو نعیم از ابو رافع نقل می کنند که گوید : وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شدم در حالی که خوابیده بود و وحی به ایشان می شد و ماری در گوشه خانه بود و نخواستم که به مار حمله کنم و ترسیدم که به ایشان وحی شود و بین مار و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابیدم که اگر بدی از مار برسد به ایشان نرسد و مقداری ماندم پس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بیدار شد در حالی که می فرمود : ( إنما ولیکم الله ...) ستایش خدایی را که نعمت هایش را برای علی علیه السلام تمام کرد و برای علی علیه السلام مهیا کرد با برتری دادن خداوند به او .»(2)
ص: 36
پنجم: ابوذر غفاری
ابو اسحاق ثعلبی از اعمش از عبایة بن ربعی نقل می کند که می گوید :
«در حالی که عبد الله بن عباس کنار زمزم نشسته بود، مردی معمم آمد و ابن عباس نمی گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود تا این که آن مرد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود و ابن عباس گفت: تو را به خدا قسم، تو کیستی ؟ راوی گوید: عمامه اش را از صورتش برداشت و گفت: ای مردم ، هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد من جندب بن جناده بدری ، أبوذر غفاری هستم. با همین دو گوش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که اگر جز این باشد کر شوند و با این دو چشمم دیدم که اگر جز این باشد کور شوند که فرمود: علی علیه السلام رهبر انسان ها و قاتل کفار است. هر کس او را یاری کند یاری می شود و هر کسی او را یاری نکند یاری نمی شود.
بدانید من روزی از روز ها نماز ظهر را با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می خواندم که فقیری وارد مسجد شد و کسی به او چیزی نداد و فقیر دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درخواست کردم و کسی به من چیزی نداد و علی علیه السلام در حال رکوع بود و به او به انگشت راستش اشاره کرد که انگشتر داشت و فقیر آمد و انگشتر را از انگشتش درآورد و این جلوی چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اتفاق افتاد و هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از نماز فارغ شد ، سرش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود : خدایا برادرم موسی علیه السلام از تو درخواست کرد و گفت: ( پروردگارا سینه ام را فراخ کن و کارم را برایم آسان ساز و برای من دستیاری از خانواده ام قرار بده هارون برادرم را ، پشت من را با او محکم کن تا آخر آیه. ) پس سخن گویایی به او نازل کردی که: ( به زودی بازویت را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد و برای شما دو نفر تسلطی قرار خواهیم داد. ) خدایا من پیغمبر و برگزیده تو هستم ، پس سینه ام را فراخ کن و کارم را برایم آسان ساز و برای من علی علیه السلام را از خانواده ام به عنوان وزیر قرار بده ؛ پشت من را با او محکم کن. ابوذر می گوید : به خدا قسم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سخن را تمام نکرد تا این که جبرئیل علیه السلام از نزد خدا نازل شد و گفت: ای محمد بخوان. فرمود : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان ( انما ولیکم الله و رسوله ) تا ( راکعون ) .»(1)
ص: 37
ششم: جابر بن عبدالله
«حَدَّثَنَا الْحَاکمُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ غَیرَ مَرَّةٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَکرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ یزِیدَ الْأَدَمِی الْقَارِئُ بِبَغْدَادَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَی بْنِ یزِیدَ الشَّطَوِی حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ هُوَ أَبُو إِسْحَاقَ الْکوفِی قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحَسَنِ التَّغْلِبِی قَالَ: حَدَّثَنَا یحْیی بْنُ یعْلَی، عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی، عَنْ أَبِی الزُّبَیرِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ وَ أُنَاسٌ مَعَهُ یشْکونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص مُجَانَبَةَ النَّاسِ إِیاهُمْ مُنْذُ أَسْلَمُوا- فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم : ابْتَغُوا إِلَی سَائِلًا. فَدَخَلْنَا الْمَسْجِدَ فَوَجَدْنَا فِیهِ مِسْکیناً- فَأَتَینَا [بِهِ] النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم فَسَأَلَهُ هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً قَالَ: نَعَمْ مَرَرْتُ بِرَجُلٍ یصَلِّی فَأَعْطَانِی خَاتَمَهُ- قَالَ اذْهَبْ فَأَرِهِمْ إِیاهُ [قَالَ جَابِرٌ] فَانْطَلَقْنَا وَ عَلِی قَائِمٌ یصَلِّی قَالَ: هُوَ هَذَا فَرَجَعْنَا وَ قَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ) الْآیةَ.» (1)
هفتم: أنس بن مالک
«أَخْبَرَنِی الْحَاکمُ الْوَالِدُ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ أَنَّ عُمَرَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ عُثْمَانَ الْوَاعِظَ أَخْبَرَهُمْ: أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ أَیوبَ بْنِ الصَّلْتِ الْمُقْرِئَ حَدَّثَهُمْ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ وَ کانَ ثِقَةً- قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ زَکرِیا بْنُ دُوَیدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیسٍ الْکنْدِی قَالَ: حَدَّثَنَا حُمَیدٌ الطَّوِیلُ عَنْ أَنَسٍ قَالَ خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَی صَلَاةِ الظُّهْرِ- فَإِذَا هُوَ بِعَلِی یرْکعُ وَ یسْجُدُ، وَ إِذَا بِسَائِلٍ یسْأَلُ فَأَوْجَعَ قَلْبَ عَلِی کلَامُ السَّائِلِ- فَأَوْمَأَ بِیدِهِ الْیمْنَی إِلَی خَلْفِ ظَهْرِهِ فَدَنَا السَّائِلُ مِنْهُ فَسَلَّ خَاتَمَهُ عَنْ إِصْبَعِهِ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ آیةً مِنَ الْقُرْآنِ وَ انْصَرَفَ عَلِی إِلَی الْمَنْزِلِ-
ص: 38
فَبَعَثَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَیهِ فَأَحْضَرَهُ- فَقَالَ: أَی شَی ءٍ عَمِلْتَ یوْمَک هَذَا بَینَک وَ بَینَ اللَّهِ تَعَالَی فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ لَهُ: هَنِیئاً لَک یا [أَ] بَا الْحَسَنِ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیک آیةً مِنَ الْقُرْآنِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ) الْآیةَ.» (1)
هشتم: عبد الله بن سلام
ابن اثیر جزری در کتاب جامع الاصول که تمام روایات آن را از صحاح شش گانه اهل سنت ؛ یعنی صحیح بخاری ، مسلم ، موطأ مالک ، سنن ترمذی ، ابو داود و نسائی انتخاب کرده است،(2)
روایتی را از عبدالله بن سلام درباره ی نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام چنین نقل می کند:
« ( ) عبدالله بن سلام می گوید: با گروهی از قبیله ام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدیم و گفتیم: هنگامی که ما خدا و رسولش را تصدیق کردیم، قبیله ما با ما مخالفت کردند و قسم خوردند که با ما سخن نگویند. پس خداوند متعال نازل کرد که: (ولی شما تنها خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده اند.) سپس بلال برای نماز ظهر اذان گفت و مردم به نماز ایستادند و عده ای در حال سجده و رکوع و عده ای در حال دعا بودند که فقیری درخواست کمک می کرد و علی علیه السلام انگشترش را در حالی که در رکوع بود به او داد و فقیر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر داد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آیات مذکور را برای ما تلاوت کرد. این روایت را ... نقل کرده است.»(3)
فخر رازی نیز این روایت از عبد الله بن سلام را نقل کرده است.(4)
اما اینکه این روایت در کدام یک از صحاح سته نقل شده بوده، مولوی عبید الله امر تسری حنفی تصریح
ص: 39
می کند که این روایت را ابن اثیر از صحیح نسائی نقل کرده است.(1)
اما اکنون نه در سنن نسائی و نه در هیچ یک از صحاح سته، اثری از این روایت وجود ندارد.
نهم: مقداد بن اسود
«مقداد بن أسود کندی می گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم که بادیه نشینی در حالی که کمانش به دوشش بود آمد و حدیث را با طولش بیان کرد تا اینکه گفت: و علی بن ابی طالب علیهما السلام ایستاده بود و بین نماز ظهر و عصر نماز می خواند و انگشترش را به او داد و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: احسنت ، غرفه های بهشتی بر تو واجب شد. و بادیه نشین شروع به سرودن کرد :
ای سرپرست تمام مؤمنان و آقای أوصیاء از حضرت آدم *** ای ابوالحسن ، با این بخشش رستگار شدی هنگامی که دستت انگشتر را بخشش کرد
بخشش شاخه است و تو آن را کاشته ای و شما سرور عالمیان هستید *** و در این هنگام جبرئیل با این آیه نازل شد: " إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین ... " »(2)
دهم: حسّان بن ثابت
بعد از اینکه این آیه در حق امیر المومنین علیه السلام نازل شد ، حسّان بن ثابت (شاعر صحابی) شعری در این باره سرود :
ص: 40
« یا علی ! تو آن کسی هستی که در حال رکوع صدقه و زکات عطا فرمودی. جان به فدای تو باد
ای بهترین رکوع کنندگان ! انگشتر مبارکت را عطا نمودی؛ ای بهترین سرور و آقا و ای بهترین خریدار و ای بهترین فروشنده در راه خدا
به پاسخ همین عطا در حال رکوعت بود که خداوند دستور بهترین ولایت را برای تو نازل کرد و آن را در قرآن در محکمات شرایع دین خود بیان فرمود.»(1)
ص: 41
جا دارد به تعدادی دیگر از روایات اشاره کنیم که مرسل هستند، اما از آنجایی که از تابعین بزرگ نقل شده اند، به عقیده ی تعدادی از علمای اهل سنت، این روایات نیز حجت هستند؛ به خصوص که علمای اهل سنت تصریح کرده اند که روایات تفسیری که از تابعین نقل می شود، حکم مرفوع (روایت نبوی) دارند.
جلال الدین سیوطی می نویسد:
«روایات سبب نزول آیات اگر از تابعی نقل شود، حکم مرفوع را دارد و پذیرفته می شود ؛ البته اگر سند تا تابعی صحیح باشد و شخص تابعی از ائمه ی تفسیری باشد که تفسیر را از صحابه اخذ کردند؛ مانند مجاهد ، عکرمه و سعید بن جبیر یا اینکه روایت مرسلش به کمک روایت مرسل دیگری کمک داده شود و از این قبیل .»(1)
دکتر احمد عمر هاشم، از اساتید علوم حدیث الازهر می گوید :
«از جمله احادیث مقطوعی که حکم مرفوع دارند، سخن تابعی در سبب نزول [آیات قرآن] است.»(2)
یکم: سلمة بن کهیل
«از سلمه بن کهیل روایت شده است که گفت: علی علیه السلام انگشترش را در حالی که در رکوع بود، صدقه داد؛ پس آیه ی ولایت نازل شد.»(3)
این روایت را ابن ابی حاتم با سند معتبر نقل کرده است.(4)
ص: 42
دوم: سدی
«سدی گفت: منظور از الذین آمنوا ... در آیه ی ولایت ، همه ی مؤمنان هستند، اما سائلی از کنار علی بن طالب علیهما السلام می گذشت، در حالی که در مسجد و در رکوع بود، پس انگشترش را به او عطا کرد.»(1)
این روایت را طبری با سند معتبر در تفسیرش نقل کرده است.(2)
ص: 43
سوم: عتبة بن أبی حکیم
«عتبه بن ابی حکیم در تفسیر آیه ی (همانا ولی شما تنها خدا است و رسولش و کسانی که ایمان آوردند) گفت: مراد علی بن ابی طالب علیهما السلام است.»
این روایت را نیز ابن ابی حاتم(1)
و طبری(2)
با سند معتبر(3)
در تفسیرشان نقل کرده اند.
چهارم: مجاهد
طبری در تفسیرش چنین روایت کرده است:
«حدثنی الحارث قال ثنا عبد العزیز قال ثنا غالب بن عبید الله قال سمعت مجاهدا یقول فی قوله ( إنما ولیکم الله ورسوله ) الآیة قال نزلت فی علی بن أبی طالب تصدق وهو راکع»(4)
پنجم: محمد بن حنفیه
حاکم حسکانی با دو سند نزول این آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام را از فرزندشان محمد بن حنفیه روایت کرده است.
ص: 44
سند یکم:
«أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ النَّیسَابُورِی السُّفْیانِی قِرَاءَةً قَالَ: حَدَّثَنَا ظَفْرَانُ بْنُ الْحُسَینِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِی بْنُ عُثْمَانَ، بْنِ تَارُخَ الْمَعْمَرِی قَالَ: حَدَّثَنَا یحْیی بْنُ عَبْدَک الْقَزْوِینِی قَالَ: حَدَّثَنَا حَسَّانُ بْنُ حَسَّانَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَی بْنُ قَطَنٍ الْکوفِی عَنِ الْحَکمِ بْنِ عُتَیبَةَ عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ أَنَّ سَائِلًا سَأَلَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمْ یعْطِهِ [غَیرُ عَلِی] أَحَدٌ شَیئاً، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم وَ قَالَ: هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً قَالَ: لَا إِلَّا رَجُلٌ مَرَرْتُ بِهِ وَ هُوَ رَاکعٌ فَنَاوَلَنِی خَاتَمَهُ. فَقَالَ النَّبِی ص: وَ تَعْرِفُهُ قَالَ: لَا. فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ- وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ فَکانَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ.) (1)
سند دوم:
« وَ أَخْبَرَنَا [أَیضاً] قِرَاءَةً قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ حَمْدَانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ التَّنُّوخِی قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَیدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَبِی بَکرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَی مَوْلَی آلِ طَلْحَةَ عَنِ الْحَکمِ عَنِ الْمِنْهَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ قَالَ جَاءَ سَائِلٌ فَلَمْ یعْطِهِ أَحَدٌ، فَمَرَّ بِعَلِی وَ هُوَ رَاکعٌ فِی الصَّلَاةِ فَنَاوَلَهُ خَاتَمَهُ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الْآیةَ)
و [رواه أیضا] الحمانی عن موسی بن مطیر عن المنهال [کما رواه] فی [التفسیر] العتیق.» (2)
ششم: عطاء بن سائب
«حَدَّثَنِی الْحَاکمُ أَبُو بَکرٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْفَارِسِی [حَدَّثَنَا] أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَفِیفٍ بِشِیرَازَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الطَّیبِ النُّعْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یعْمُرَ الْوَاسِطِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْقُرَشِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیدٍ الصَّفَّارُ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیمَانَ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ [فِی قَوْلِهِ تَعَالَی]: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) الْآیةَ- قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِی مَرَّ بِهِ سَائِلٌ وَ هُوَ رَاکعٌ فَنَاوَلَهُ خَاتَمَهُ.»(3)
ص: 45
هفتم: عبد الملک بن جریج
«أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَینِ الْجَبَلِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ لُؤْلُؤٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْهَیثَمُ بْنُ خَلَفٍ الدُّورِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِی قَالَ: حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ، عَنِ ابْنِ جُرَیجٍ قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) الْآیةَ، خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَی الْمَسْجِدِ فَإِذَا سَائِلٌ یسْأَلُ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً وَ هُوَ رَاکعٌ قَالَ: نَعَمْ رَجُلٌ لَا أَدْرِی مَنْ هُوَ. قَالَ: مَا ذَا [أَعْطَاک] قَالَ: هَذَا الْخَاتَمَ. فَإِذَا الرَّجُلُ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ الْخَاتَمُ خَاتَمُهُ عَرَفَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم .»
این روایت را نیز حاکم حسکانی نقل کرده و همه ی رجال سندش ثقه هستند بجز حسین بن محمد جبلی که ترجمه ای برایش نیافتیم.(1)
هشتم: امام باقر علیه السلام
ابوبکر جصاص حنفی (متوفای 370 ه_) می نویسد:
«در تفسیر آیه ی ولایت از مجاهد، سدی، ابو جعفر (امام باقر علیه السلام ) و عتبه بن ابی حکیم روایت شده است که آن در حق حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام نازل شد هنگامی که انگشترش را صدقه داد.»(2)
ص: 46
تعدادی از علمای اهل سنت، بعضی ها به طور ضمنی، بعضی ها به طور صریح و بعضی ها هم به طور ناخواسته، نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام را تأیید کرده اند.
یکم: ابوبکر جصاص
«این فرمایش خداوند که : ( و زکات می دهند در حالی که در رکوع هستند ) دلالت می کند بر اینکه صدقه ی غیر واجب ، زکات نامیده می شود ؛ زیرا علی علیه السلام انگشترش را به عنوان صدقه ی غیر واجب بخشید.»(1)
دوم: عبد المنعم بن الفَرَس
ابن فَرَس که ذهبی از او با عناوینی چون «الشیخ الإمام شیخ المالکیة» یاد می کند(2)، می نویسد:
«و این فرمایش خداوند که : (و زکات می دهند در حالی که در رکوع هستند) ابن الفرس گفته است: این آیه دلالت می کند بر اینکه عمل کم در نماز ، آن را باطل نمی کند ؛ زیرا سبب نزول این آیه این است که علی علیه السلام انگشترش را صدقه داد در حالی که در رکوع بود . این روایت را طبرانی در المعجم الأوسط نقل کرده و گفته است: و در آن دلیل است بر اینکه صدقه ی مستحبی ، زکات نامیده می شود.»(3)
سوم: مکی بن ابی طالب القیسی
«سخن خداوند (و هم راکعون ) مبتدا و خبر است در محل حال از ضمیر در یؤتون ؛ یعنی عطا می کند آنچه آن ها را نزد خداوند پاک می گرداند در حال رکوعشان ؛ یعنی در حالی که در نماز هستند و واو ، واو حالیه
ص: 47
است و آیه طبق این معنی در مورد علی علیه السلام نازل شده است و جایز است که جمله محلی نداشته باشد و جمله عطف بر موصول باشد و واو حالیه نباشد و آیه عام باشد نه خاص .»(1)
چهارم: ابو القاسم زمخشری
«اگر گویی که چگونه این آیه برای علی علیه السلام است، در حالی که لفظ جماعت آمده است ، می گویم : اگر چه شأن نزول یک نفر است ، به لفظ جمع آورده شد تا مردم را به مانند فعلش تشویق کند و به مانند ثوابش برسند و اشاره کند به این که اخلاق مؤمنین باید اینگونه در این حد بالای مواظبت بر نیکی و احسان و جویای حال فقراء بودن باشد تا این حد که اگر امری که تأخیر پذیر نیست و آن ها در نماز هستند برای آن ها پیش آمد ، آن را به بعد از نماز نیندازند.»(2)
پنجم: ابو الفرج بن جوزی حنبلی
شهاب الدین آلوسی می نویسد:
«به من خبر رسیده که از ابن جوزی سؤال شد: چگونه علی علیه السلام در حال نماز انگشتر خود را تصدق فرمود؟ و گمان درباره ایشان - و بلکه علم قطعی - آن است که او به امری اشتغال داشته که او را از توجه به امور غیر متعلق به آن باز می داشته است و مواردی که این امر را تأیید می کنند، فراوان است.
ابن جوزی بالبداهه سرود :
می نوشد و می نوشاند ولی سُکر آن او را غافل نمی کند *** از محبوب و ندیم خود و نیز از مردم او را غافل نمی کند
سُکر وی از او اطاعت می کند تا این که برای او ممکن بود *** فعل هوشیاران، پس او در میان مردم یگانه
ص: 48
است» (1)
ششم: بیضاوی
«(و هم راکعون ) یعنی در نماز و زکاتش خاشع هستند و گفته شده : این جمله حال از یؤتون است ؛ یعنی زکات می دهند در رکوعشان در نماز به خاطر مواظبت بر احسان و با سرعت انجام دادن آن و این آیه در حق علی علیه السلام هنگامی که فقیری از او درخواست کرد و او در نمازش در حال رکوع بود نازل شده است و علی علیه السلام انگشترش را به او داد و شیعه به این آیه به امامت ایشان استدلال کرده است با این اعتقاد که مراد از ولی یعنی سرپرست امور و سزاوار تصرف در کارها . ولی ظاهر آیه همانی است که ما گفتیم با این که حمل جمع بر واحد نیر خلاف ظاهر است و اگر در مورد علی علیه السلام نازل شده باشد، شاید با لفظ جمع آمده تا مردم را به مانند این کار تشویق کند تا داخل در آن شوند؛ بنابراین دلیل بر این است که کار کم در نماز، آن را باطل نمی کند و صدقه مستحبی زکات نامیده می شود.»(2)
هفتم: ابو البرکات نسفی
« (وهم راکعون) برای حال است؛ یعنی در حال رکوعشان در نماز و گفته شده است که آن در حق علی علیه السلام نازل شد در آن هنگام که سائلی تقاضایی کرد و انگشترش را به او داد گویا که در انگشتش آزاد بوده و برای درآوردنش کاری نکرده که نمازش را باطل کند و به لفظ جمع وارد شده ، اگرچه شأن نزولش یکی است تا مردم را به مانند فعلش تشویق کند تا به مثل ثوابش برسند و روایت بر جواز صدقه در نماز دلالت می کند و بر
ص: 49
این که کار کم نماز را باطل نمی کند.»(1)
هشتم: ابن تیمیه حرّانی
ابن تیمیه در مقام جواب استدلال مرحوم حلامه حلی به آیه ی ولایت ، می گوید :
«اما بزرگان اهل علم از اهل تفسیر مثل ابن جریر طبری ، ... ، ابن ابی حاتم و ... که جعلیات را نقل نمی کنند، این روایت را نقل نکرده اند.»(2)
و حال آنکه طبری و ابن ابی حاتم چندین روایت در این رابطه نقل کرده اند که گذشت!
نهم: ابن کثیر دمشقی
ابن کثیر دمشقی ضمن نقل روایات دال بر نزول آیه ی ولایت در حق حضرت علی علیه السلام و نقد سند آنها ، به چند روایت اشکالی نمی گیرد که از جمله ی آنها روایات طبری و ابن ابی حاتم است و البته درباره ی سند یکی از روایات اظهار داشته بود که «وهذا إسناد لا یقدح به.»(3)
دهم: ابن حجر عسقلانی
ابن حجر عسقلانی نیز ضمن نقل پنج روایت در این مورد ، روایت ابن ابی حاتم از سلمة بن کهیل ، حاکم از امیرالمومنین علیه السلام و ضحّاک از ابن عباس را بدون هیچ خدشه ای در سند آنها نقل می کند، در حالی که به سند دوتای دیگر اشکال می گیرد. (4)
یازدهم: جلال الدین سیوطی
او بعد از نقل پنج حدیث درباره ی نزول آیه ی ولایت در حق حضرت علی علیه السلام ، می نویسد:
ص: 50
«پس این پنج طریق در رابطه با نزول این آیه ی کریمه درباره ی صدقه دادن علی علیه السلام به سائل در مساجد است که یکدیگر را تشدید و تقویت می کنند.»(1)
و در کتاب دیگرش می گوید:
«این شواهد، یکدیگر را تقویت می کنند.»(2)
و در کتاب دیگرش صریحا نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام را بیان می کند:
«آیه ی (انما ولیکم الله ...) در حق علی علیه السلام نازل شد هنگامی که انگشترش را صدقه داد ، در حالی که در رکوع نمازش بود آن هنگام که سائلی درخواست نمود، پس انگشترش را به سوی او انداخت. این روایت را حاکم ، ثعلبی و زمخشری در الکشاف نقل کرده اند.»(3)
دوازدهم و سیزدهم: محمد بن علی الحصکفی و ابن عابدین حنفی
«علی علیه السلام انگشترش را در نمازش صدقه داد ، پس خداوند با آیه ی (انما ولیکم الله ... ) مدحش کرد.»(4)
«سخنش «گفته شده اگر پا روی مردم بگذارد» آنی است که شارح در حرام به آن اکتفا کرده آنجا که می گوید:
مسألة : طبق نظر مختار ، صدقه دادن به فقیر در مسجد مکروه است مگر این که پا روی مردم نگذارد ؛ زیرا علی علیه السلام انگشترش را در نماز صدقه داد و خداوند متعال او را مدح کرد.»(5)
ص: 51
چهاردهم: قاضی مولوی محمد ثناءالله عثمانی مظهری حنفی
«این شواهد، یکدیگر را تقویت می کنند و این قصه دلالت می کند بر اینکه عمل کم در نماز ، آن را باطل نمی کند و بر این مطلب اجماع وجود دارد و نیز دلالت می کند بر اینکه صدقه ی مستحبی ، زکات نامیده می شود و نزول این آیه در حق علی علیه السلام ، این حکم را به ایشان مخصوص نمی کند ؛ به دلیل عام بودن لفظ ، همانطور که صیغه ی جمع بر آن دلالت می کند و شاید ذکر رکوع در اینجا از باب مثال آوردن و به دلیل اتفاقی که در این مورد افتاد ، باشد. و مراد از آن ، این است که زکات را فوراً و بدون مهلت دادن به سائل می دهند.»(1)
پانزدهم: دکتر وهبة بن مصطفی الزحیلی (رئیس گروه فقه مذاهب اسلامی در دانشگاه دمشق)
«سبب نزول آیه ی (انما ولیکم الله) : روایاتی ذکر شده است که یکدیگر را تقویت می کنند در اینکه این آیه در حق علی بن ابی طالب علیهما السلام نازل شده است، همان کسی که سائلی از ایشان درخواستی نمود، در حالی که آن حضرت در رکوع نماز مستحبی بود، انگشترش را به سائل صدقه داد.»(2)
ص: 52
ایجی و تفتازانی بعد از نقل سخن شیعه مبنی بر اجماع مفسران بر نزول آیه ی ولایت در حق امیر المومنین علیه السلام ، از مناقشه در آن خودداری کرده اند و در واقع به طور تلویحی آن را پذیرفته اند، اما آلوسی به طور صریح آن را به اکثر اخباریون و بزرگان اهل حدیث نسبت داده است.
1. قاضی عضد الدین ایجی
«پیشوایان تفسیر اجماع دارند که مراد از آیه ، علی علیه السلام است.»(1)
ایجی این عبارت را از یک شیعه نقل میکند، ولی رد نمیکند و در واقع می پذیرد.
2. سعد الدین تفتازانی
«این آیه ، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب علیهما السلام نازل شد ، هنگامی که انگشترش را به سائل داد در حالی که در رکوع نمازش بود.»(2)
او نیز بعد از نقل این سخن ، از مناقشه در این اجماع خودداری ورزیده در حالی که در صدد نفی اصل دلیل امامت است.
3. شهاب الدین آلوسی
«و غالب اخباریون (اهل حدیث) بر این اعتقاد هستند که این آیه در حق علی علیه السلام نازل شده است ... و شیعه به آن بر امامت ایشان استدلال کرده است و وجه استدلالشان به آن این است که این آیه به اجماع در حق علی علیه السلام نازل شده است.»(3)
آلوسی ضمن تصریح بر اعتقاد غالب اخباریون (اهل حدیث) بر نزول آیه در حق حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ادعای شیعه مبنی بر وجود اجماع در این شأن نزول را نیز رد نمی کند، و در جای دیگر می گوید:
«آیه در نزد بیشتر محدثین در حق علی علیه السلام نازل شده است.»(4)
ص: 53
ابن عثیمین که از علمای بزرگ و مشهور وهابیت معاصر است، بعد از ذکر آیه ی ولایت، در بیان پیام آیه، صریحا اعتراف می کند که منظور از ولایت در این آیه، ولایت امر است!
وی می نویسد:
«و خداوند متعال می فرماید : ( إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا ) پس خداوند اولیائی دارد که کارش را سرپرستی می کنند و دینش را به پا می دارند و او آن ها را با کمک ، محکم کردن ، حفظ و توفیق دادن به آنان سرپرستی می کند.»(1)
ص: 54
لفظ ولایت از مشتقات «وَلْی» به سکون لام است که به معنای قرب و نزدیکی خاص می باشد که از لوازم آن، تصرف و تسلط می باشد و از همین ریشه الفاظی چون: والی، مولی، ولاء، وَلایت به فتح و وِلایت به کسر مشتق گردیده و این اشتقاقات اگرچه بر حسب مصادیق و افراد، دارای کاربرد های مختلف می باشد، اما با این وجود، معنای تمام الفاظی که به آنها اشاره شد به معنای عام ولایت بوده و این معنا بر محب، یاور ، حاکم و غیره نیز دلالت می کند که از جمله کاربرد های لفظ «ولی» می باشد؛ چرا که هر یک از این الفاظ به معنای کسی است که نسبت به دیگران در تصرف و تاثیر در امور دوست و همنشین خود سزاوارتر است. به این شکل که محب و ناصر در دفاع از کسی که محبوب و منصور آنها است از دیگران سزاوارترند. حاکم و رهبر ولی می باشند ؛ چون نسبت به دیگران در تصرف و تسلط بر امور سزاوارتر هستند و خداوند متعال نیز به همین سبب ولی، والی و متولّی امور خلق خویش می باشد.(1)
ابو القاسم راغب اصفهانی می نویسد :
«ولاء و توالی به این معناست که برای دو چیز و یا بیشتر، چنان چیزی حاصل گردد که برای غیر از آن دو ، وجود نداشته باشد و این لفظ برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، یاری و نیز اعتقاد استعاره گرفته می شود ، و معنای ولایت یاری است ، و معنای دیگر ولایت سرپرستی امور است ، و گفته شده است: «وَلایت» و «وِلایت» مانند: «دَلالت» و «دِلالت» است که حقیقت آن سرپرستی امور است. هر یک از ولی و مولی به جای یکدیگر به کار برده می شود؛ چنان که در هر یک از فاعل و مفعول «موالی» آمده است، چنان که به مؤمن ولی خدا گفته می شود و نه مولای خداوند.»(2)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی می نویسد :
«ولی ، در اسم های خداوند متعال به معنای ناصر است ، و گفته شده است: به معنای متولی امور عالم و
ص: 55
قیام کننده نسبت به آن می باشد . و همچنین است والی که به معنای مالک تمام چیزهاست و در آن تصرف می کند. ابن اثیر گفته است: ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد و اگر این موارد در چیزی جمع نشوند ، به آن اسم والی اطلاق نمی شود . و ولی یتیم کسی است که کارش را سرپرستی می کند و کفالتش را بر عهده می گیرد . و ولی زن کسی است که عقد نکاح به دست او است ... و ولی بر وزن فعیل معنای فاعلی (کنندگی کار) دارد ... و مولی کسی است که کار تو را سرپرستی می کند.»(1)
وکیع بن جراح گفته است :
«هر کس که کاری را سرپرستی می کند یا نسبت به آن اقدام می ورزد ، پس او ولی و مولای آن می باشد.»(2)
احمد بن فارس می گوید :
«همه ی اینها از ولی مشتق می گیرد و معنایش نزدیکی است و هرکس که ولی امر دیگری باشد ، پس او ولی اش است و نسبت به او در امورش شایسته تر است.»(3)
حُمِیدی ، محدث و مفسر سنی ، صاحب کتاب الجمع بین الصحیحین درباره معنای کلمه مولی می گوید :
(این بدان سبب است که خدا یاور کسانی است که ایمان آورده اند (محمد: 11)) یعنی ولی آن ها و قائم به امور آنهاست و مولی به تو سزاوارتر است و دلیلش این فرمایش خداوند است که : (جایگاهتان آتش است و آن برای شما مولی است (حدید: 15)) ؛ یعنی برای شما سزاوارتر است ... و مولی به معنای صاحب و موالی (یاران) نیز می باشد و هرکس که ولی امر کسی باشد ، پس او ولی اش و مولای او است.»(4)
ص: 56
شاه عبد العزیز دهلوی نیز می نویسد:
«دوم آنکه لفظ ولی مشترک است در معانی بسیار المحب والناصر والصدیق والمتصرف فی الامر و از لفظ مشترک یک معنی متعین مراد نمی تواند شد مگر بقرینه و خارجیه»(1)
در روایتی ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز از کلمه ی ولی برای سرپرست دارای تصرّف و سلطنت استفاده کرده است:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: هر زنی که بدون اجازه ولی خود ازدواج کند، ازدواجش باطل است، پس اگر اذن ولی خود را کسب نمود برای او مهریه خواهد بود و اگر مشاجره و اختلاف کردند ، پس سلطان ، ولی کسی است که ولی ندارد.»(2)
این جمله صراحت دارد که معنای سلطنت و تصرّف در معنای ولی اخذ شده و در استعمالات عربی وجود دارد.
و بدینسان پی می بریم کلمه «والی»، «ولی» و «مولی» یک معنا و هدف را که همان سزاوارتر بودن در تصرف و تسلط باشد را دنبال می کنند و این معنا در موارد مختلف، امکان تغییر نیز دارد.
در بحث حدیث غدیر نیز در این باره سخن گفته ایم.
ص: 57
مخالفین و دشمنان اهل بیت علیهم السلام برای دور کردن مردم از آن ها و مکتب حقه شان ، شبهات متعددی در معنا و مفهوم آیه ی ولایت مطرح کرده اند که ما در اینجا مهم ترین آن ها را به اختصار نقل می کنیم و سپس پاسخ می دهیم تا عذری بر کسی باقی نماند.(1)
اولا: معنی عام ولایت همان قرب و نزدیکی خاص است که ملازم با معنای سلطنت، قدرت و تصرّف برای ولی است. بر این اساس و بر فرض اینکه میان آیات 51 و 55 وحدت سیاق باشد ، آنچه چند آیه قبل از آیه ولایت مورد نهی قرار گرفته همین نوع از ولایت است؛ یعنی این که انسان مؤمن برای یهود و نصارا ولایت همراه با حق تصرف و سلطنت قائل باشد، به شکلی که آنها مسلمان را رهبری کرده و او نیز در امور زندگی خود در برابر آنها خضوع کند . بعد از این نحوه از ولایت که چند آیه قبل از آیه ولایت مورد نهی واقع گردید، در ادامه، خداوند عزّ وجلّ همین ولایت به همراه حق تصرف و سلطنت بر مؤمنان را منحصر به خدا، رسول و مؤمنانی دانسته است که دارای اوصاف خاصی هستند.
ثانیا: ما وحدت سیاق میان آیه ولایت و آیات پیشین آن را قبول نداریم؛ چرا که سیاق در صورتی در معنای آیه نقش دارد که آیات در مورد یک حادثه مشخص و در وقتی واحد نازل شده باشند ، ولی در اینجا چنین نیست ؛ زیرا درباره ی شأن نزول آیات 51 ، 54 و 55 مطالب مختلفی بیان شده است.
ثالثا: بر فرض که بپذیریم وحدت سیاقی در تمام آیات وجود داشته و همه آیات یک مرتبه و در زمان واحد نازل شده اند، اما با این وجود باعث نمی شود ولایت در آیه (إِنَّمَا وَلِیکمُ اللَّهُ) را به معنای نصرت و یاری بدانیم؛ زیرا چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد و سیاق و قرینه مقابله ، زمانی باعث تعریف معنا می شوند که کلمه ای این قابلیت را داشته باشد و امکان حمل آن دو بر چنین چیزی وجود داشته باشد، در حالی که در مورد بحث ما به چند دلیل چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد:
ص: 58
دلیل اول: در آیه از لفظ ولی (نه اولیاء) برای خدا ، رسول و مومنان استفاده شده است و برای هر سه فقط یک نوع ولایت آمده است ، و از آنجایی که خداوند همه ی انواع ولایت را دارد ، لذا نمی توان ولایت مؤمنان در این آیه را منحصر به یاری، مودّت، محبّت و هم پیمانی دانست ؛ زیرا ولیّ در آیه ، مطلق به کار رفته و تمام معانی آن را دربردارد و کسی که معنای مطلق ولی را به دوستی و نصرت تقیید می کند ، باید دلیل اقامه کند .
دلیل دوم: اگر ولایت را به نصرت، مودّت و هم پیمانی تفسیر کنیم، چنان که اشاره شد همه مؤمنان در یک مرتبه قرار خواهند گرفت و در آن صورت لزومی برای مقید نمودن ولایت به زکات در حال رکوع وجود نخواهد داشت و در این صورت اگر فرض کنیم که شخص مؤمنی نماز به پا داشته اما زکات مال خویش را در غیر حال رکوع و یا نماز پرداخت نموده، این سؤال پیش می آید که آیا چنین کسی از زمره اولیا خارج می گردد؟!
اوّلا: چنین معنایی خلاف ظاهر بوده و امکان تمایل به چنین معنایی وجود ندارد، چرا که قرینه ای که ما را به چنین معنایی دلالت و راهنمایی کند وجود ندارد ، بلکه بالعکس ، روایات متواتر اثبات می کنند که منظور از رکوع در آیه ، همان معنای اصلی اش است.
ثانیا: حمل رکوع به معنای خضوع، کلام را زشت و رکیک ساخته و با مقتضیات بلاغت تناسب ندارد؛ زیرا به پا داشتن نماز و پرداخت زکات به خودی خود عملی متواضعانه و از روی خشوع و یکی از بارز ترین مصادیق آن می باشد. اضافه این که عبارت «وهم خاضعون» نکته مفید فایده ای را به آیه شریفه: (یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ)، اضافه نمی کند.
ثالثا: اگر انحصار دوستی و یاوری به برپا داشتن نماز و انفاق با قلب خاشع باشد، چگونه می توانیم چنین کسانی را بیابیم؟ آیا خشوع را که امری قلبی است، می توان تشخیص داد؟! اگر از این موضوع هم بگذریم، یافتن انفاق کنندگان نیز کار دشواری است؛ چون این افراد معمولا در خفا انفاق می کنند و کسی از عمل آن ها مطلع نمی شود!
رابعا: بر همه مومنین امکان انفاق وجود ندارد، بلکه بالعکس، برخی از مومنین خود مشمول دریافت زکات هستند. آیا مومن فقیر و مستحق، فاقد ولایت عام است ؟!
ص: 59
اولا: لفظ زکات، معنای عامی دارد که همانا: زکات واجب معروف و زکات مستحب که همان صدقه مستحب و انفاق در راه خدا می باشد. و هنگامی که از این کلمه استفاده می شود و یا این کلمه همراه با کلمه «صلاة» در قرآن کریم استعمال می گردد، غالباً مراد و منظور از آن همان صدقه و انفاق در راه خداست؛ چنان که درباره حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب علیهم السلام (1) حضرت اسماعیل علیه السلام (2) و حضرت عیسی علیه السلام (3) چنین آمده است.
همچنین زمانی که به آیات نازل شده در مکه مکرمه و قبل از تشریع زکات به معنای مخصوص و مصطلح آن می نگریم(4)،
ملاحظه می کنیم که در این آیات ، زکات به معنای صدقه و انفاق می باشد و نه به معنای زکات واجب.
ثانیا: تنها شرط وجوب زکات ، دارا بودن به همان حدّ نصابی است که اگر آن مقدار را دارا گشت ، زکات نیز بر او واجب خواهد گردید و دارا بودن دویست درهم از مال و دارایی برای امیرالمؤمنین علیه السلام ، کار چندان سختی نبود و حضرت علی علیه السلام زاهد بودند نه فقیر .
و اما در مورد این اشکال که: چگونه ممکن است انگشتر نقره را عوض زکات واجب پرداخت نمود، فقهای شیعه و سنی گفته اند: هر چیز ارزشمندی که ممکن است برای شخص فقیر قابل استفاده و بهره برداری باشد، می تواند به عنوان زکات پرداخته شود ؛
«ثوری و ابوحنیفه گفته اند: این کار جایز است. همین مطلب از عمر بن عبد العزیز و حسن روایت شده است و از احمد نیز مانند همین موضوع نقل شده است.»(5)
در مورد نحوه ی پرداخت قیمت نیز می توان گفت که احتمال دارد امیرالمؤمنین علیه السلام در نماز، انگشتر خود
ص: 60
را به عنوان مافی الذمه پرداخت کرده باشد تا پس از اتمام نماز ، مقداری را که بخشش نموده است ارزشگذاری نماید و در صورت وجود کسری، باقیمانده آن را پرداخت نماید.
جواب اول: اساساً آیه ولایت نشان می دهد که اولیاء (سرپرستان) مؤمنین عبارتند از خدای متعال، رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و گروهی از مومنان که با وصف مُشیر به آنان اشاره شده است و یکی از ایشان، به استناد شأن نزول، امیرالمؤمنین علیه السلام اند، اما این گروه به دلیل جمع بودن «الذین آمنوا» افراد دیگری هم دارد؛ لذا با استفاده از وصف مشیر، این آیه، ولایت امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان سرسلسله این گروه به اثبات می رساند و با توجه به این که مشخص شد افراد دیگری هم شامل این سرپرستی می شوند، این افراد را باید از طرق دیگری غیر از این آیه شناخت که لاجرم به معرفی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و هر امامی به امام بعدی اش می توان به این امر دست یافت.
جواب دوم: آیه درباره ی همه ی ائمه است و مرادش این است که ولی سوم باید بتواند در حال رکوع زکات دهد، بدون اینکه حواسش پرت شود؛ یعنی باید بتواند به طور همزمان بین خالق و مخلوق ارتباط برقرار کند و یاد یکی، او را از یاد دیگری غافل نکند و اگر چنین شود، صدقه اش در حین نماز، قبول حق می شود و چنین کسی را جز خدا نمی شناسد و لذا خودش با وصف مشیر او را به مردم می شناساند.
شبیه همین قضیه را در آیه ی 18 توبه داریم:
(إِنَّمَا یعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَلَمْ یخْشَ إِلَّا اللَّهَ ۖ فَعَسَی أُولَئِک أَنْ یکونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ .)
«مساجد خدا را تنها کسی آباد می کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و جز از خدا نترسد؛ امید است چنین گروهی از هدایت یافتگان باشند.»
اگر به آیه ی قبلش دقت کنیم، متوجه مفهوم این آیه خواهیم شد:
ص: 61
(مَا کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ... .)(1)
«مشرکان حق ندارند مساجد خدا را آباد کنند.»
آیه ی فوق در واقع می گوید که فقط مومنانی با ویژگی های مذکور حق آباد کردن مساجد را دارند، یا فقط آنها هستند که می توانند مساجد خدا را واقعا آباد کنند و فقط آباد کردن آنها مقبول است.
جواب سوم: اگر حصر را حقیقی بگیریم ، لفظ و ظاهر آیه (منطوق) با جمله اسمیه و کلمه «ولی» که صفت مشبهه می باشد، بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام در هر آن و لحظه ای به شکل دائم و مستمر (بجز زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) دلالت دارد و مفهوم آن ، ولایت دیگران را باطل می سازد، اما نکته اینجاست که در زمان حیات امیرالمومنین علیه السلام ، منطوق آیه جریان دارد؛ لذا خلافت سایر خلفا ، مخالف نص آیه شده و باطل می شود، اما بعد از وفات آن حضرت ، مفهوم آیه ، ولایت دیگران را نفی می کند و مفهوم، توانایی معارضه و مقابله با منطوق را ندارد ؛ منطوقی که دلالت بر امامت دیگر ائمه علیهم السلام دارد.
فخر رازی می نویسد:
«اگر قائل به حجیت مفهوم باشیم، منطوق بر مفهوم مقدم خواهد بود؛ زیرا که منطوق از نظر دلالت بر حکم، از مفهوم قوی تر می باشد.»(2)
جواب چهارم: امامت امام در طول امامت الهی ر سول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و فرع بر آن است، چنان که رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و ولایت آن حضرت نیز در طول ولایت خداوند متعال و فرعی از آن است. حال، آیه شریفه مورد بحث، برای اشاره به همین حقیقت نازل گردیده، تا بفهماند که ولایت منحصر به خداوند سبحان می باشد که از آن، فروعی منشعب می گردد که از جمله آنها ولایت رسول اکرم و امامان از خاندان اوست که مصداق آن - در آن زمان - امیر المؤمنین علیه السلام بوده است که بدون هرگونه فاصله ای پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قرار گرفته و امامت ائمه نیز فرعی از آن بوده است. حال با این تعریف چگونه می توان امامت سایر ائمه را که امامتشان در طول امامت حضرت امیرالمومنین علیه السلام و فرعی از آن بوده را با استفاده از آیه ی شریفه ، نفی کرد ؟!
ص: 62
(فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ .)(1)
«پس هر کس با تو درباره عیسی در مقام مجادله برآید بعد از آنکه به احوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان (و کافران) را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»
طبق این آیه و روایاتی که درباره ی این ماجرا نقل شده، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان مصداق «انفسنا» با خود به مباهله بردند.
شارح سنن ترمذی، عبد الرحمن مبارکفوری (متوفای 1353 ه_)، داستان مباهله را چنین آورده است :
«( فقل تعالوا ) یعنی بیایید ( ندع أبناءنا و أبناءکم ) یعنی هر یک از ما و از شما فرزندانش و زنانمان و زنانتان و جانهایمان و جانهایتان را فراخواند ، سپس در دعاء تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم به این که بگویی خدایا دروغ گو در مورد عیسی علیه السلام را لعنت کن و رسول خدا علیه السلام ، علی علیه السلام را فراخواند و آن را در جایگاه خودش قرارداد به خاطر آن چه بین آن دو از خویشاوندی و برادری است و فاطمه سلام الله علیها را زیرا که ایشان خاص ترین زنان خویشان است و حسن و حسین علیهما السلام را در جایگاه فرزندانش قرار داد و فرمود : خدایا اینان خانواده من هستند.
مفسرین می گویند: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلائلی بر مسیحیان نجران اقامه کرد و آن ها به نادانی خودشان اصرار می ورزیدند ، فرمود : خداوند به من دستور داده که اگر استدلال را نپذیرفتید با شما مباهله کنم؛ پس گفتند: ای ابوالقاسم ! بر می گردیم و مشورت می کنیم سپس نزد تو می آییم و هنگامی که برگشتند، به جانشین بزرگشان که صاحب نظرشان بود گفتند: ای بنده مسیح ! نظرت چیست ؟ گفت: به خدا قسم ای گروه مسیحیان ! دانستید که محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر و فرستاده است و از جانب خدایتان سخن قاطع را آورد و به خدا قسم هیچ قومی با پیامبری مباهله نکرده تا این که بزرگشان زندگی نکرده و کوچکشان هم رشد نکرده است و
ص: 63
اگر مباهله کنید، ریشه کن می شوید و اگر اصرار نسبت به دینتان دارید و بر آنچه هستید ایستاده اید؛ پس با او خدا حافظی کنید و به شهرهایتان برگردید.
پس آن ها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و آن حضرت بیرون آمد در حالی که عبایی از موی سیاه به تن داشت و حسین علیه السلام را در بغل و دست حسن علیه السلام را گرفته بود و فاطمه سلام الله علیها پشتش راه می رفت و علی علیه السلام پشت فاطمه سلام الله علیها بود در حالی که می فرمود : اگر دعا کردم ، شما آمین بگویید.
پس اسقف نجران گفت : ای گروه مسیحیان ! من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جایش بیرون آورد ، هر آینه خداوند آن کوه را بیرون می آورد. و مباهله نکردند ؛ چرا که اگر می کردند از بین می رفتند و در روی زمین مسیحی ای تا روز قیامت باقی نمی ماند.
سپس گفتند: ای ابوالقاسم ! تصمیم گرفتیم که با تو مباهله نکنیم و بر دینت اعتراف می کنیم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر مباهله نمی کنید، پس مسلمان شوید و اگر شدید هر چه به نفع مسلمین است به نفع شما و هر چه به ضرر مسلمین است به ضرر شماست، ولی نپذیرفتند. پس فرمود: من با شما می جنگم. و آنها گفتند: ما طاقت جنگ با اعراب مسلمان را نداریم، ولی با تو مصالحه می کنیم که با تو نجنگیم و ما را از دین ما برنگردانی به این شرط که سالانه دو هزار طاقه پارچه نفیس _ هزار تا در ماه صفر و هزار تا در ماه رجب _ و 30 عدد زره آهنین به تو بدهیم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با این شرط با آنان مصالحه کرد. فرمود: قسم به آن که جانم در دست اوست، نابودی به اهالی نجران آویخته شده بود. و اگر لعن می کردند، هر آینه به صورت میمون و خوک مسخ می شدند و این دره بر آن ها آتش را شعله ور می کرد و خداوند ریشه نجران و اهالی اش حتی پرنده روی درختان را از بین می برد و یک سال تمام به مسیحیان نمی گذشت تا این که همگی از بین بروند.»(1)
ص: 64
این قضیه و به خصوص محل شاهد ما؛ یعنی بردن حضرت امیرالمومنین علیه السلام به مباهله به عنوان نفس حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، در روایات معتبر اهل سنت آمده است.
محمد بن علی شوکانی می نویسد:
«و حاکم با سند آورده و تصحیحش کرده و ابن مردویه و ابو نعیم از جابر نقل می کنند که می گوید: بزرگ و جانشین نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و آن ها را به اسلام فرا خواند و گفتند : ای محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، اسلام آوردیم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : دروغ می گویید. اگر بخواهید به شما خبر می دهم که چه چیزی مانع اسلام آوردن شما شده است. گفتند : بگو . فرمود : دوست داشتن صلیب ، شراب خواری و خوردن گوشت خوک .
جابر گوید: آن دو را به ملاعنه فراخواند و با او در روز بعد قرار گذاشتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صبح کرد در حالی که دست علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام را گرفته بود و نزد آن دو فرستاد ولی اجابت نکردند و به او اقرار کردند. پس فرمود: قسم به کسی که مرا به حق برانگیخت، اگر این کار را می کردند این دره بر آن ها آتش می بارید.
جابر گوید: و در این قضیه نازل شده است ( تعالوا ندع أبناءنا ) تا آخر آیه.
جابر می گوید: ( و انفسنا و انفسکم ) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام است. (أبنائنا ) : حسن و حسین علیهما السلام است و (نساءنا ) فاطمه سلام الله علیها است.
حاکم همچنین با سند دیگری از جابر این قضیه را روایت کرده و در آن این گونه است که آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفتند: آیا همدیگر را لعن کنیم ؟ و مسلم ، ترمذی ، ابن منذر ، حاکم و بیهقی از سعد بن ابی وقاص با سند روایت کره اند که گفت: هنگامی که این آیه (قل تعالوا .... ) نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود : خدایا این ها اهل من هستند.»(1)
ص: 65
همانطور که اشاره شد، این قضیه را مسلم در صحیحش و ترمذی در سننش آورده و تصحیح کرده است.
مسلم چنین نقل می کند:
«هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرد و فرمود: خداوندا اینها اهل من هستند.»(1)
و حاکم نیشابوری نیز تصریح دارد که اخبار این واقعه ، متواتر است:
«حاکم گفته است: اخبار در تفاسیر از عبد الله بن عباس و غیر او متواتر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز مباهله دست علی، حسن و حسین علیهم السلام را گرفتند و فاطمه سلام الله علیها را در پشت سرشان قرار دادند ، سپس فرمودند: این ها فرزندان ما ، جان های ما و زنان ما هستند. پس شما نیز جان هایتان ، فرزندانتان و زنانتان را بیاورید ، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»(2)
ص: 66
ابن تیمیه اعتراف می کند که در آیه ی مباهله نوعی فضیلت برای حضرت علی علیه السلام وجود دارد.(1)
صدیق حسن خان قنوجی نیز می نویسد :
«و آیه دلیل بر فضل آل عبا و کسانی است که از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می آیند و آن ها: علی ، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام هستند. و از آن مستفاد می شود که پسرانِ دختران، پسران نامیده می شوند و آیه، مباهله را تنها به پسران و زنان اختصاص داده است؛ زیرا آن ها عزیزترین اهل انسان هستند.»(2)
بنابراین می بینیم که سران سلفیون بر خلاف پیروانشان، به وجود فضیلت در این آیه برای اهل بیت علیهم السلام معترفند.
ص: 67
روایاتی که آوردیم، بیان می کردند که حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، اما بد نیست که اشاره ای به گفتار بزرگان اهل سنت در این رابطه نیز داشته باشیم:
1. حضرت علی علیه السلام
«دارقطنی روایت کرده است که علی علیه السلام در روز شورای شش نفره بر اهل آن احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا قسم می دهم ، آیا در میان شما احدی نزدیک تر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جهت فامیلی وجود دارد ؟ و آیا غیر از من کسی وجود دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را به منزله ی خودش ، پسرانش را به منزله ی پسران خودش و زنانش را به منزله ی زنان خودش قرار داده باشد ؟ گفتند: به خدا قسم ، نه .»(1)
ابن عساکر نیز این روایت را با ذکر سندی که دارقطنی نیز در آن وجود دارد، نقل کرده است.(2)
2. جابر بن عبد الله انصاری یا عامر شعبی
ابن کثیر دمشقی با ارسال مسلّم به جابر بن عبد الله چنین نسبت می دهد :
«جابر گفته است: در حق آن ها آیه ی مباهله نازل شد و منظور از (خودمان و خودتان) : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی بن ابی طالب علیهما السلام ، (و فرزندانمان): حسن و حسین علیهما السلام ، (و زنانمان) فاطمه سلام الله علیها هستند.»(3)
کمی قبل تر ، از شوکانی نقل کردیم که گفت: این روایت را حاکم نیشابوری با دو سند از جابر آورده و تصحیح
ص: 68
کرده است(1).
سیوطی نیز این روایت را از حاکم نقل کرده است.(2)
اما ما آن را در کتاب مستدرک حاکم نیافتیم.
در مستدرک حاکم از جابر در مورد این قضیه تنها این روایت آمده که عامر شعبی آن را از جابر نقل کرده است:
«شعبی از جابر نقل کرده است که گفت: نمایندگان نجران محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیده و گفتند: در باره عیسی علیه السلام چه می گویی؟ فرمود: او روح خدا وکلمه او بنده خدا و فرستاده او است. گفتند: ما حاضریم با تو مباهله کنیم که او این چنین نیست، فرمود: هر گونه که می خواهید من حاضرم، سپس دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام را آماده کرد تا مباهله نماید. پس رئیس آن ها گفت: با این مرد ملاعنه نکنید؛ چرا که به خدا قسم اگر ملاعنه کنید، یکی از دو گروه نابود می شود. پس به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: ای ابا القاسم، همانا تنها کم خردان ما خواستند با شما ملاعنه کنند و ما دوست داریم که از ما در گذری. فرمود: از شما درگذشتم. سپس فرمود: عذاب بر نجران سایه افکنده است. این حدیث بر شرط مسلم صحیح است ولی آن دو نقل نکرده اند.»(3)
اما ابوبکر آجری این سخن که مراد از (انفسنا)، حضرت علی علیه السلام است را از عامر شعبی نقل کرده(4)
و
ص: 69
ابن کثیر نیز این را صحیح تر دانسته است.(1) ابو الحسن واحدی نیز همین را در تفسیرش آورده و محقق کتاب در پاورقی گفته است که این روایت را حاکم نقل کرده و سندش صحیح است.(2)
3. ابن قتیبه دینوری
او نیز صریحا مصداق «انفسنا» در آیه را حضرت علی علیه السلام معرفی می کند:
«وبین رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عند المباهلة حین قال تعالی: (قل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم) فدعا حسناً وحسیناً (ونساءنا ونساءکم) فدعا فاطمة ( سلام الله علیها وأنفسنا وأنفسکم) فدعا علیاً علیه السلام ومن أراد تبصیره بصره ومن أراد غیر ذلک حیره»(3)
4. ابو حیان آندلسی
«ظاهر آیه این است که دعوت و مباهله بین مخاطب و محاجه کننده است و آیه به این صورت تفسیر شده است: فرزندان به حسن و حسین علیهما السلام ، زنانش به فاطمه سلام الله علیها و أنفس به علی علیه السلام .»(4)
5. نظام الدین نیشابوری
وی ضمن اعتراف به مباهله برده شدن امیرالمومنین علیه السلام ، می نویسد:
«( ندع أبناءنا و أبناءکم ) هر یک از ما و شما فرزندان و زنانشان را فراخواند و خودش و کسی که مانند خودش است را برای مباهله بیاورد و اتیان ( آوردن ) در نفسه ( خودش ) عمل می کند ، به این قرینه که انسان خودش را فرا نمی خواند.»(5)
ص: 70
6. شمس الدین هروی شافعی
«و همچنین قرب علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و محبتش به ایشان و فرمایشش که: «تو از من هستی و من از تو هستم» و نامگذاری خداوند متعال، علی علیه السلام را »نفس رسول» در آیه ی «وانفسنا وانفسکم» ... .»(1)
7 و 8. جلال الدین محلی و سیوطی
«( فنجعل لعنة الله علی الکاذبین ) به این که می گویی : خدایا ! دروغ گو در مورد عیسی علیه السلام را لعنت کن و هیئت نجران هنگامی که با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مجادله کردند، ایشان را به مباهله فراخواند؛ پس گفتند : مشورت می کنیم سپس نزد تو می آییم و صاحب نظرشان گفت: نبوتش را دانستید و هیچ گروهی با پیامبری مباهله نکرده اند الا اینکه نابود شده اند؛ پس با آن مرد خدا حافظی کردند و برگشتند و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و ایشان بیرون آمد در حالی که حسن ، حسین ، فاطمه و علی علیهم السلام با او بودند؛ پس به ایشان فرمود : هنگامی که دعا کردم ، آمین بگویید. ولی آن ها از ملاعنه امتناع کردند و با دادن جزیه به ایشان مصالحه کردند. و ابو نعیم این را روایت کرده و ابن عباس می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : اگر کسانی که مباهله کردند خارج می شدند ، هر آینه بر می گشتند و مال و خانواده ای نمی یافتند و روایت شده است که اگر [برای مباهله] خارج می شدند ، آتش می گرفتند.»(2)
9. ملا علی قاری حنفی
«از سعد بن ابی وقاص روایت شده است که گفت: هنگامی که آیه ی مباهله نازل شد ... ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را دعوت کرد و ایشان را به منزله ی نفس خودش قرار داد، به دلیل نزدیکی و برادری که بینشان بود.»(3)
ص: 71
10. ابو سعید الخادمی حنفی
«مراد از انفس در آیه ی مباهله ، علی علیه السلام است ؛ زیرا در روایات صحیح آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را به عنوان این مقام دعوت کرد.»(1)
ص: 72
این مطلب که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، علاوه بر اینکه ظاهر آیه ی مباهله به وضوح بر آن دلالت دارد، خود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز در روایاتی به آن تصریح فرموده اند؛ لذا وجهی برای استبعاد وجود ندارد.
روایت یکم:
«زید بن یثیع از ابو ذر نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: باید بنو ولیعة (حاکمان سرزمین حضرموت) از این شیوه دست بردارند، در غیر این صورت مردی را به سوی آنان روانه می کنم که مانند خودم است. وی در میان آنان امر من را به اجرا درآورد، جنگ جویانشان را می کشد و فرزندانشان را به اسارت می گیرد. ابو ذر می گوید: شگفت زده از سخن حضرت بودم که عمر از پشت، پهلوی من را گرفت و گفت: مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کیست؟ گفتم: مقصودشان تو و رفیقت (ابا بکر) نیست. گفت: پس چه کسی است؟ گفتم: کسی که کفش را وصله می زند و علی علیه السلام مشغول وصله زدن کفش بود.»
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
روایت دوم:
«جابر بن عبد الله گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ولید بن عقبه را نزد بنی ولیعه فرستاد. میان ولید و آن ها در جاهلیت خونی ریخته شده بوده، چون خبر آمدن ولید را شنیدند به استقبال وی بیرون آمدند. ولید خیال کرد که قصد کشتن او را دارند، به همین خاطر پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: بنی ولیعه قصد کشتن من را کردند و از دادن زکات خودداری کردند. وقتی خبر به بنی ولیعه رسید، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: ولید دروغ می گوید، بلی در میان ما خونی بود ، ترسیدیم که مبادا به خاطر آن ما را مجازات کند (ولی قصد کشتن او را نداشتیم).
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: یا بنی ولیعه، از کارشان دست برمی دارند، یا مردی را به سوی آن ها می فرستم که
ص: 73
در نزد من، همانند من است، جنگجویان شما را می کشد و زنان شما را اسیر می کند و او این مرد است ، سپس دست به بازوی علی بن أبی طالب علیه السلام زد. جابر گفت: در باره ولید این آیه نازل شد: ای کسانی که ایمان آورده اید، هر گاه فاسقی برای شما خبری آورد، تحقیق کنید.»
این روایت را طبرانی(1)
با سند معتبر(2)
نقل کرده است.
روایت سوم:
«عبد الرحمن بن عوف گوید: پس از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مکه را فتح کرد، از آن جا به طائف رفت و هشت یا نه شبانه روز آن جا را محاصره کرد. پس از آنکه محاصره به پایان رسید و طائف را فتح کرد، خطاب به مردم فرمود: من شما را دوست دارم، و شما را به نیکی نسبت به اهل بیتم سفارش می کنم. وعده گاه ما فردای قیامت در کنار حوض کوثر است. به خدائی که جان من در دست اوست، نماز به پای دارید و زکات بپردازید و گرنه مردی را بر شما بر می انگیزانم که از من است و یا همانند من است تا گردن جنگجویان شما را بزند و زن و فرزند شما را اسیر کند. مردم گمان می کردند آن مرد ابو بکر یا عمر است، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست علی ( علیه السلام ) را گرفت و فرمود: این است آن مرد.»(3)
ص: 74
این روایت را حاکم نقل کرده و سندش را تصحیح کرده است(1) و نیز طبری نقل کرده و محققش محمود محمد شاکر سندش را صحیح دانسته است.(2)
روایت چهارم:
«عبد الله بن شداد گوید: گروهی از طایفه آل سرح پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند، پس آن حضرت فرمود: یا نماز را می خوانید، زکات می پردازید، دستورات را گوش می دهید و اطاعت می کنید، یا کسی را به سوی شما می فرستم که همانند من است ؛ با جنگاورانتان می جنگد، خانواده تان را اسیر می کند. خدایا ! یا خودم می روم یا کسی که مثل من است. سپس دست علی ( علیه السلام ) را بلند کرد.»(3)
این روایت را ابن ابی شیبه با سند معتبر مرسل نقل کرده است.(4)
البته اینکه امیرالمومنین علیه السلام مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستند، مفهومش در روایت صحیح اجماعی که حتی بخاری نیز در صحیحش نقل کرده، آمده است، آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام فرمودند: «تو از من هستی و من هم از تو هستم.»(5)
ص: 75
آیه ی مباهله از وجوهی بر افضلیت و امامت امیرمومنان علیه السلام دلالت دارد:
یکم: این آیه نصّ در امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ زیرا به روشنی بر مساوات میان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اولی به تصرف است، پس مساویِ او؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز اولی به تصرف خواهد بود.
مساوی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از آنجا استفاده می شود که خداوند امیرالمؤمنین را نفس پیامبر معرفی کرده است. نفس شیء به معنای خود شیء است، اما از آنجا که خداوند به پیامبر دستور می دهد که نفس خود را برای مباهله دعوت کن، روشن می شود که مراد از نفس پیامبر شخصی غیر از خود آن حضرت است؛ زیرا دعوت کننده کسی است که باید دیگری را دعوت کند، اما دعوت شخص از خویشتن بی معناست و با چنین چیزی شخص را دعوت کننده نمی نامند؛ از همین رو نفس در این آیه در معنای حقیقی به کار نرفته است و معنای مجازی آن مراد است. در معنای مجازی نیز أقرب المجازات در نظر گرفته می شود و أقرب المجازات به حقیقت، مساوات است.
پس باید گفت به نص آیه مباهله، امیرالمؤمنین علیه السلام در جمیع کمالات - البته بجز نبوت - با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مساوی است و از آنجا که رسول خدا اولی به تصرف هستند، این مقام برای امیرالمؤمنین نیز ثابت خواهد شد. هم چنین است کمالات دیگر رسول خدا صلّی الله علیه وآله؛ مانند عصمت، افضلیت و... که این کمالات نیز برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد.
دوم: داستان مباهله و گفتار و رفتار رسول خدا در جریان آن، از چند جهت بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد:
جهت نخست: اقدام رسول خدا بر دعوت امیرالمؤمنین، حضرت صدیقه طاهره، امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء علیهم السلام است که بیان گر این حقیقت است که آن بزرگواران محبوب ترین افراد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده اند و روشن است که محبوب ترین فرد نزد پیامبر، بافضیلت ترین افراد امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود.
جهت دوم: عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دعوت از اهل بیت علیهم السلام برای مباهله با دشمنان دین است که نشانگر عظمت و جلالت ایشان نزد خداوند است؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از میان همسران و خویشاوندان خود تنها
ص: 76
امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام مجتبی و سیدالشهداء علیهم السلام را برگزیده و احدی از بنوهاشم و خویشاوندان خود را در این امر با آنان شریک نساخته است، تا چه رسد به اصحاب خود و سایر مسلمانان! و چنان چه در میان مسلمانان احدی از نظر جایگاه و منزلت نظیر اهل بیت علیهم السلام بود، اختصاص این امر به ایشان وجهی نداشت.
جهت سوم: یاری دین خدا توسط ایشان است. زمانی که رسول خدا با اهل بیت علیهم السلام برای مباهله خارج شدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به ایشان فرمود:
«اذا أنا دعوت فأمّنوا ؛ هر گاه من نفرین کردم، شما آمین بگویید.»
و هنگامی که نصرانیان رسول خدا و اهل بیت ایشان علیهم السلام را مشاهده کردند، اسقف آنان گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خداوند درخواست کنند کوهی از کوه هایش را از جا برکند، قطعاً آن را از جا برخواهند کند. پس مباهله نکنید که هلاک می شوید و در روی زمین تا روز قیامت یک نصرانی هم باقی نمی ماند.»
این جریان به خوبی نقش اهل بیت را در ثبوت نبوت و راستی گفتار رسول خدا روشن می کند. همچنین بیان گر آن است که اگر دشمنان دین خدا با ایشان وارد مباهله می شدند، خداوند به واسطه اهل بیت علیهم السلام دشمنان دین خود را خوار و نابود می کرد. پس ایشان سهم بزرگ و تأثیر فراوانی در یاری دین خدا و رسول گرامی اسلام داشته اند. بدیهی است کسی که چنین جایگاهی در مباهله داشته باشد، به یقین برتر و بافضیلت تر از کسانی است که از این جایگاه برخوردار نیستند.
بنابراین مباهله بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلالت دارد و به اتفاق همه مسلمانان شخصی که بافضیلت تر باشد، برای امامت متعین است.(1)
ص: 77
فخر رازی نحوه ی استدلال شیعه به آیه ی مباهله برای اثبات افضلیت امیرالمومنین علیه السلام را اینگونه نقل کرده است:
«در ری مردی بود به نام محمود بن حسن حمصی که معلم شیعیان دوازده امامی بود. وی می پنداشت که علی علیه السلام از همه پیامبران غیر از حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل است و دلیل او آیه (انفسنا) بود. می گفت: مراد از انفسنا نمی تواند خود محمد صلی الله علیه و آله وسلم باشد ، زیرا انسان هیچ گاه خودش را دعوت نمی کند، پس مراد از آن کس دیگری است ، و همه اجماع دارند بر آن که مراد علی بن ابی طالب علیهما السلام است؛ بنابر این آیه دلالت دارد بر آن که نفس علی همان نفس محمد صلی الله علیه و آله وسلم است. و نیز نمی تواند نفس او عین نفس آن حضرت باشد، پس مراد آن است که نفس او مانند نفس آن حضرت است، و این مقتضی مساوات از همه جهت است، ولی مسأله نبوت و فضیلت به دلایلی از این عموم بیرون است؛ زیرا محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر بود وعلی نبود و نیز اجماع منعقد است بر آن که محمد صلی الله علیه و آله وسلم از علی علیهما السلام افضل است، می ماند بقیه فضایل که در آنها با یکدیگر برابرند، و چون اجماع قائم است که محمد صلی الله علیه و آله وسلم از سایر پیامبران علیهم السلام افضل است، پس علی علیه السلام نیز از همه پیامبران برتر است ... و آن دلالت میکند بر اینکه علی علیه السلام از جمیع پیامبران بجز حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل است.
و اما سایر شیعیان قدیم و جدید همواره به این آیه استدلال می کنند بر اینکه علی علیه السلام مانند خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم است بجز در آنچه که دلیل تخصیص کرده است، و چون نفس حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از صحابه است، پس واجب است که نفس علی علیه السلام نیز از سایر صحابه افضل باشد. این کلام شیعه است.»(1)
ص: 78
فخر رازی در جواب به این استدلال، تنها مطلب اول (برتری علی علیه السلام بر سایر انبیا علیهم السلام ) را رد می کند و درباره مطلب دوم (برتری امیرمومنان علیه السلام بر صحابه) چیزی نمی گوید که نشان از صحت استدلال و پذیرش آن دارد.
«جواب این استدلال آن است که : همان گونه که اجماع میان مسلمانان منعقد است که محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از علی است، همچنین پیش از ظهور این شخص ( حمصی ) اجماع منعقد است که هر پیامبری از کسی که پیامبر نیست افضل است ، و همه اجماع دارند که علی رضی الله عنه پیامبر نبوده است ، پس قطعا ظاهر آیه می رساند که همان گونه که محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از علی است سایر انبیا نیز از علی افضل می باشند.»(1)
اما اینکه فخر رازی مدعی شده اجماع بر برتری انبیا بر غیر انبیا وجود دارد، چنین نیست و شیعیان قائل به برتری امامان معصوم علیهم السلام بر همه ی انبیا بجز حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم هستند.
ضمن اینکه این اجماعی که فخر رازی مدعی آن است، درباره ی برتری پیامبر هر قومی بر قوم خودش است، نه برتری هر پیامبری بر هر غیر پیامبر از اقوام دیگر.
محمد بن طلحه ی شافعی که ذهبی از او به عنوان علامه ی یگانه، شافعی مذهب و صاحب جلالت و بزرگی یاد می کند(2) ، در دلالت آیه ی مباهله می نویسد:
ص: 79
«و در این مورد، آیه مباهله نازل شده و آن سخن خداوند متعال است که : (بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم) در این آیه و علت نزولش و در تصریحش به فضیلت فاطمه سلام الله علیها و پنج تن آل عبا علیهم السلام سخن بسیار گفتیم و در این فصل دوباره أن را ذکر کردم بدین علت که فضیلت علی علیه السلام بالخصوص از نتایج آن می باشد و گذشت که روایت شده که مراد از سخن خداوند متعال از (انفسنا) علی علیه السلام است و محال است که علی علیه السلام همان نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد. پس مراد از آیه ، تساوی بین آن دو است و این اقتضا می کند که هر یک از آن دو متصف به مثل صفات دیگری باشد وگرنه بین آن دو ، تساوی محقق نمی شد.
پس نفس علی علیه السلام متصف به مثل صفات نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم که متصف به صفات کمال است می باشد و تنها در صفت نبوت فرق دارند؛ زیرا نبوت مختص پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است و وجود نبوت در غیر از ایشان محال است. پس صفت فضیلت و علم برای علی علیه السلام حاصل است؛ زیرا نفسی که مساوی با نفس متصف به فضیلت و علم است، حتما متصف به آن ها خواهد بود و در این آیه ی شریفه به این فضیلت اشاره شده است که اگر در حق ایشان به همین فضیلت اکتفا شود هر آینه نور برتری اش می درخشد و بزرگواری فراوانش از این فضیلت می تابد و به سبب آن جایگاهش بالا می رود و ابر پربار به خاطر وجوب احترامش جاری می شود و او را تر می کند و بهره اش را فراوان می کند و این عجیب نیست، در حالی که این فضیلت یک گوهر از گردنبند های مرتب شده و یک فضیلت از فضائل متعدد می باشد.»(1)
ص: 80
علمای اهل سنت که متوجه دلالت روشن آیه بر افضلیت و امامت امیر مومنان علیه السلام بوده اند، هر یک به گونه ای کوشیده اند تا در استدلال به آن خدشه ایجاد کنند و این شبهه تراشی شان تا جایی پیش رفته که منجر به عدم قبول حدیث صحیح مسلم در به مباهله برده شدن امیر مومنان علیه السلام شده است و بعضی نیز چون از یک طرف نتوانسته اند روایات به مباهله برده شدن حضرت علی علیه السلام را انکار کنند و از سوی دیگر نتوانسته اند آن حضرت را مصداق (انفسنا) بدانند_ به خاطر دلالت روشنش بر افضلیت امیرالمومنین علیه السلام _ از این رو حضرت علی علیه السلام را از مصادیق (ابنائنا؛ پسرانمان) دانسته اند !! و شبهاتی از این قبیل که حتی ارزش نقل کردن نیز ندارند، چه برسد به پاسخگویی.
مهمترین شبهه ای که به نظر این حقیر رسید، شبهه ای بود که ابن تیمیه و دهلوی مطرح کرده اند و آن اینکه چون در آیات قرآن «نفس» به معنای قریب، هم نسب، هم دین و هم ملت آمده است؛ لذا در آیه ی مباهله نیز منظور همان است.
کوتاه جواب اینکه:
اولا: در بعضی آیات قرآن، نفس در مقابل اقرباء به کار رفته است؛
( قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلیکمْ نارًا.)(1)
«خود و خویشانتان را از آتش نگاه دارید.»
(إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ.)(2)
«زیانکاران کسانی هستند که خودشان و اهلشان زیان ببینند.»
لذا بدون داشتن دلیل و قرینه نمی توان ادعا نمود که منظور از نفس در آیه ی مباهله، خویشاوند است.
ص: 81
ثانیا: استعمال کلمه ی «نفس» در این آیه ی مباهله در معنای «قرابت» امری است بعید؛ چرا که در این آیه، کلمه ی (أنفسنا) در مقابل نزدیکان و اقرباء همچون (نساءنا) و (أبناءنا) قرار گرفته است و طبیعتا بایستی معنای حقیقی خود را داشته باشد و وقتی نمی توان آن را به «عین» ترجمه کرد، فقط معنای «مساوات» برای ما باقی خواهد ماند.
اما اگر نفس را به معنای هم کیش یا هم نسب بدانیم، در این صورت این سؤال پیش می آید که آیا (ابنائنا) و (نسائنا) هم کیش یا هم نسب نیستند ؟!
ص: 82
همانند آیات، دو دسته روایت در اثبات خلافت، امامت و وصایت امیر المومنین علیه السلام در کتب عامه نقل شده است: یک دسته عام که شامل همه ی اهل بیت می شود؛ مانند احادیث ثقلین، سفینه، امان و دوازده خلیفه و یک دسته نیز مخصوص امیرالمومنین علیه السلام که در اینجا به ده مورد از آن ها که از نظر سندی معتبر هستند اشاره می کنیم.
ص: 83
مسلم در صحیحش روایت کرده است که:
«سعید بن مسیب از عامر بن سعد بن ابی وقّاص از پدرش روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود : منزلت تو در نزد من ، برابر با منزلت هارون علیه السلام در نزد حضرت موسی علیه السلام است، جز این که پیغمبری پس از من مبعوث نمی شود.
سعید بن مسیب گفته است: آرزویم این بود که این حدیث را خودم از سعد بشنوم، در ملاقاتی که با سعد دست داد ، حدیث مزبور را که از عامر شنیده بودم به اطلاع او رسانیدم. سعد گفت : آری ، «حدیث منزلت» را خودم شنیده ام؛ سپس دو انگشت را یکی در گوش راست و دیگری در گوش چپ گذاشت و گفت: آری ! با این دو گوش ، حدیث منزلت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ام و اگر بر خلاف آنچه شنیدی، شنیده باشم، شنوایی هر دو گوش را از دست بدهم.»(1)
مسلم همچنین روایت کرده است که:
«معاویة بن ابی سفیان به سعد بن أبی وقاص دستور داد [تا به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام ناسزا بگوید، اما سعد از دستور او سرپیچی کرد]؛ پس معاویه از وی پرسید: چرا علی را آماج ناسزا و دشنام نمی سازی ؟ سعد گفت: به دلیل آن که سه خصلت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در شأن علی علیه السلام شنیدم که با توجه به آن ها ، هیچگاه به سبّ و دشنام او اقدام نمی کنم. اگر یکی از آن ها برای من بود، بهتر و ارزنده تر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد ، به شمار می آوردم:
نخست: در بعضی از جنگ ها (تبوک) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حضرت علی علیه السلام را به جانشینی خود، در مدینه باقی گذاشت و حضرت علی علیه السلام به عرض رسانید: یا رسول الله ! مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف می داری ؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در پاسخ او فرمود : آیا خرسند نیستی از این که منزلت تو نسبت به من ، همانند نسبت و منزلت هارون علیه السلام ، به حضرت موسی علیه السلام باشد ؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبری مبعوث
ص: 84
نمی شود ؟! ... .»(1)
محمد بن جعفر الکتانی در کتابش که مختص احادیث متواتر است ، حدیث منزلت را آورده و نام 13 نفر از صحابه ی راوی این حدیث را ذکر کرده و اضافه کرده است که ابن عساکر طرق این حدیث را در یک کتاب جمع آوری کرده است که راویانش از طبقه ی صحابه به بیش از 20 نفر می رسند.(2)
چون بر صحت این حدیث ، عامه اجماع دارند، از پرداختن به اسناد آن خود داری می کنم.
ص: 85
مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام طبق معمول برای دور کردن مردم از مکتب اهل بیت علیهم السلام شبهاتی درباره ی دلالت آن مطرح کرده اند که ما در اینجا مهم ترین آن ها را پاسخ می دهیم.
شبهه ی یکم: اگر کسی بگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حضرت علی علیه السلام را در همه چیز بجز نبوت به منزله هارون علیه السلام قرار داد ، ادعای باطلی است ؛ زیرا این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که می فرماید: «آیا راضی نمی شوی که تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی باشی؟» دلیل است بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می خواهد رضایت او را جلب کند و او را دلداری دهد؛ زیرا علی علیه السلام از این جانشینی احساس ضعف و کسر شأن کرده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط به خاطر تسلی دادن و خشنود کردن علی علیه السلام این سخن را فرمود و اگر چنانچه دیگر جانشینان حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم هم به جانشینی خود در مدینه راضی نمی بودند ، ممکن بود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شأن آنها هم این حدیث را بفرمایند. بگذریم که تشبیه فقط از جهت جانشینی در زمان حیات است و در مورد حضرت علی علیه السلام ، فقط در ماجرای تبوک گفته شده است.
جواب:
این شبهه در واقع چند شبهه است که به تفکیک پاسخ می دهیم.
یکم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، حضرت علی علیه السلام را فقط در یک منزلت به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کرده است و آن هم جانشینی در ماجرای تبوک است!
جواب:
اگر به حدیث دقت کنیم، می فهمیم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط یک چیز را استثنا فرموده اند و این کاملا بر خلاف سخن طراح شبهه است:
«انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی.»
اما اینکه استثنا دلالت بر عمومیت دارد، محققان بزرگ و پیشوایان اصول اهل سنت به آن تصریح کرده اند؛ برای نمونه ابو یحیی زکریا انصاری (متوفای 926 ه_) می نویسد:
ص: 86
«استثنا: پس هر آنچه که استثنا کردنش از آن صحیح باشد از چیزهایی که در آن محصور نمی شود، پس آن عام است... مانند: «جاء الرجال إلا زیدا» یعنی "همه ی مردان آمدند بجز زید [که نیامد]".»(1)
مرحوم میر حامد حسین در کتاب عبقات الانوار به طور مفصل به این موضوع پرداخته است که به دلیل پیچیده بودن این مطلب و قابل درک نبودنش برای عموم از نقل آن ها خود داری می کنم.
دوم: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط به خاطر تسلی دادن و خشنود کردن علی این سخن را فرمود و حتی فضیلت هم محسوب نمی شود ؛ چون اگر دیگر جانشینان هم گریه میکردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شأن آنها هم چنین حدیثی را میفرمودند!
جواب:
اگر فضیلت تشبیه شدن به حضرت هارون علیه السلام دست یافتنی بود، پس چرا سعد بن ابی وقاص آن را دست نیافتنی و از دار و ندار دنیا بهتر می داند؟
یا چرا سعید بن مسیب باورش نمی شود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین چیزی در شأن امام علی علیه السلام فرموده باشند؟!
و چرا بخاری و مسلم این حدیث را فضیلتی برای حضرت علی علیه السلام دانسته اند و آن را در باب فضائل آن حضرت ذکر کرده اند ؟!
و حتی ابن عساکر با سند معتبر(2)
روایت کرده است که یکی از دشمنان امیرالمومنین علیه السلام به سعد بن ابی وقاص به خاطر نقل حدیث منزلت اعتراض می کند و سعد هم جواب می دهد که این حدیث را انکار نکن و حتی فضائلی برتر از این را هم نسبت به حضرت علی علیه السلام انکار نکن:
«عامر بن سعد (بن ابی وقاص) گفت: من همراه پدرم بودم که مردی که بغض علی علیه السلام را داشت دنبالمان کرد ؛ پس گفت: ای ابا اسحاق ، چه حدیثی است که مردم درباره ی علی علیه السلام ذکر می کنند؟ [سعد] گفت: آن چیست؟ گفت: حدیث تو به من به منزله ی هارون برای موسی ( علیهم السلام ) هستی . [سعد] گفت: آری ؛ خودم
ص: 87
از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که به علی علیه السلام می فرمود: تو به من همانند هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام هستی. آیا انکار می کنی که برای علی علیه السلام این و برتر از این را فرموده است؟!» (1)
و چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن قضیه در هنگام رفتن به جنگ تبوک به حضرت علی علیه السلام فرمودند:
«مدینه جز با وجود من یا تو(ای علی) اصلاح نمی شود.»(2)
و چرا در مان قضیه فرمودند:
«چاره ای نیست جز اینکه یا من در مدینه بمانم و یا تو. سپس علی علیه السلام را جانشینش کرد.»(3)
هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است که آن را طبرانی با دو سند نقل کرده است که در یکی از آن ها میمون بصری وجود دارد که ابن حبان او را توثیق کرده است و گروهی دیگر تضعیفش کرده اند و بقیه ی رجالش ، رجال صحیح بخاری هستند.(4)
ابن حجر عسقلانی نیز این روایت را از محمد بن سعد زهری از براء بن ارقم نقل کرده و سندش را قوی دانسته است.(5)
و چرا عبد الله بن عباس ، این حدیث را جزء ده فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته و اضافه کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سزاوار نیست من بروم جز اینکه تو جانشین من باشی»؟:
ص: 88
«اف بر ایشان ! اینها حرفهای ناروا و نکوهش در مورد مردی میگویند که بیش از ده فضیلت و منقبتی برای وی می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد ... اینها بدگوئی از مردی می کنند که که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مورد او فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت بمن بمنزله هارون برای موسی باشی جز آنکه پس از من پیغمبری نخواهد بود. همانا روا نیست که من بروم جز آنکه تو بجای من باشی.»(1)
و چرا راویان ، از بیان حدیث منزلت در زمان بنی امیه می ترسیدند ؟
به عنوان نمونه : سعید بن مسیب می گوید که به ابو سعید خدری صحابی گفتم: می خواهم از تو راجع به حدیثی سؤالی کنم ، اما می ترسم... . سپس حدیث منزلت را مطرح می کند:
«حماد بن سلمه از علی بن زید از سعید بن مسیب نقل کرده است که گفت: به سعد بن مالک گفتم که من می خواهم درباره ی حدیثی از تو سوال بکنم اما می ترسم. پس گفت: این کار را نکن ای پسر برادرم ؛ هنگامی که دانستی نزد من علمی است ، درباره ی آن از من سوال کن و از من نترس. سعید گوید: پس گفتم: [سوالم درباره ی] فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام هنگام جانشین کردنش در مدینه در جنگ تبوک است. پس سعد گفت:پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را در مدینه در جنگ تبوک جانشینش کرد ؛ پس [علی علیه السلام ] فرمود: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، آیا مرا در میان زنان و کودکان می گذاری؟ پس فرمود: آیا راضی نمی شوی که به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام باشی؟ فرمود: آری ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم .
راوی گوید: علی علیه السلام چنان با سرعت بازگشت که گویی غباری را که از قدم های او بر می خاست ، می دیدم و حماد گفت: پس علی علیه السلام به سرعت بازگشت.»(2)
ص: 89
و چرا احمد بن حنبل از بیان تفسیر این حدیث خود داری کرده و راویان را نیز به سکوت در مورد دلالت آن امر می کند ؟!:
«ابوبکر مروزی می گوید: از احمد بن حنبل در مورد تفسیر حدیث منزلت پرسیدم، گفت: در این مورد سکوت کن! هیچ چیز در این باره مپرس، و حدیث را به همان صورت که نقل شده است، واگذار!!»(1)
سخن آخر در جواب این شبهه اینکه، طبق روایت معتبر اهل سنت، امام زین العابدین علیه السلام به این حدیث بر افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر ابی بکر و عمر استدلال کرده اند:
«حکیم بن جبیر گفت: به علی بن حسین ( علیهما السلام ) عرض کردم : گروهی از مردم در نزد ما در عراق می گویند : ابوبکر و عمر از علی علیه السلام بهتر بودند . علی بن حسین ( علیهما السلام ) جواب دادند: پس حدیثی را که سعید بن مسیب از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است چه کنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو نسبت به من به منزله ی هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام هستی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(2)
این روایت را ابن عساکر با سند معتبر(3)
نقل کرده است.
ص: 90
سوم: این حدیث فقط در قضیه ی تبوک گفته شده است و دلالت آن فقط مربوط به آن زمان بود.
جواب:
اولا: هیچ دلیلی دالّ بر دلالت حدیث منزلت فقط در ماجرای تبوک و تنها بر خلافت در آن زمان وجود ندارد؛ بلکه خود حدیث به وضوح میگوید که منزلت ، همیشگی است تا جایی که ملا علی قاری هروی حنفی در ذیل این حدیث شریف می گوید:
«در آن اشاره است به اینکه اگر پیامبری پس از خاتم النبیین صلی الله علیه و آله وسلم می بود، او علی علیه السلام می بود.»(1)
ثانیا: صحابه ای مثل سعد بن ابی وقاص و تابعین بزرگی مثل سعید بن مسیب و امام زین العابدین علیه السلام دلالت حدیث را همیشگی می دانستند، همانطور که گذشت.
ثالثا: احادیث زیادی نقل شده است که به مکان و زمان صدور این حدیث اشاره نکرده اند ؛ یعنی دلالت آن را مطلق دانسته اند.
ترمذی از جابر بن عبدالله روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند:
«تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست. ابو عیسی ترمذی گوید: این حدیث حسن و غریب است از این وجه و این روایت از سعد ، زید بن ارقم ، ابو هریره و ام
ص: 91
سلمه نیز نقل شده است.»(1)
برای نمونه نسائی از اسماء بنت عمیس حدیث منزلت را به صورت مطلق بدون قید هیچ مکان و زمانی نقل کرده و محقق کتاب، ابو اسحاق حوینی، سندش را تصحیح کرده است.(2)
رابعا: این حدیث در مکان ها و زمان های زیادی گفته شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
حدیث منزلت در منزل جناب ام سلمه
سند اول :
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ام سلمه فرمودند: این علی بن ابی طالب است ؛ گوشتش گوشت من و خونش خون من است، او از من است و نسبت به من به منزله ی هارون علیه السلام به موسی علیه السلام است بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(3)
هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است: «این روایت را طبرانی نقل کرده و در سند آن ، حسن بن حسین عرنی وجود دارد که ضعیف است.»(4)
اما حسن بن حسین عرنی نیز مورد وثوق است(5) و لذا سند این روایت، معتبر است.
ص: 92
سند دوم:
«أخبرنا أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک الأنماطی أنا أبو بکر محمد بن المظفر بن بکران الشامی نا أبو الحسن أحمد بن محمد العتیقی أنا أبو یعقوب محمد بن یوسف بن أحمد بن الدجیل نا أبو جعفر محمد بن عمرو العقیلی حدثنی علی بن سعید نا عبد الله بن داهر بن یحیی الرازی حدثنی أبی عن الأعمش عن عبابة الأسدی عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم قال لأم سلمة یا أم سلمة إن علیا لحمه من لحمی ودمه من دمی وهو منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبی بعدی»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
حدیث منزلت در قضیه ایجاد برادری
در مکه مکرمه، آن روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بین مسلمانان عقد أخوت بستند، در همانجا حضرت علی ( علیه السلام ) را به عنوان برادر خویش قرار داده و حدیث منزلت را فرمودند.
سند اول:
احمد بن حنبل از محدوج بن زید روایت کرده است که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بین مسلمانان برادری ایجاد کردند ، سپس فرمودند: یا علی ، تو برادر من هستی و به
ص: 93
نسبت به من به منزله ی هارون به موسی علیه السلام هستی غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(1)
سند دوم:
«زید بن ابی اوفی گفت: در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به نزد ایشان رفتم. پس فرمودند: فلانی کجاست؟ فلانی کجاست؟ و به چهره های اصحابش نگاه می کرد و آن ها را بررسی می کرد و به سوی آن ها فرستاد تا اینکه نزدش آمدند. حمد و ثنای خدا گفت و سپس بین آن ها برادری ایجاد کرد. پس علی علیه السلام فرمود: روح از بدنم رفت و پشتم شکست هنگامی که دیدم با اصحاب خود چنان کردی و با من نه. پس اگر این رفتار شما از سرِ خشم بر من است، بخشش و بزرگواری از شماست! پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: قسم به آن که مرا به حق برانگیخت، تو را وا نگذاشتم مگر برای خودم و تو نسبت به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.»
این روایت را احمد بن حنبل(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده است.
ص: 94
حدیث منزلت در قضیه سد الابواب
سند اول:
«حذیفه گفت: هنگامی که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه آمدند، خانه ای نداشتند که در آن مسکن گزینند؛ لذا در مسجد ساکن شدند ... پس هنگامی که آن خبر (ناراحتی صحابه از دستور به بستن درها به غیر از در حضرت علی علیه السلام ) به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید، خطبه ای خواند و فرمود: بعضی از صحابه برایشان گران آمده است که من علی علیه السلام را در مسجد سکونت دادم. به خدا سوگند من صحابه را از مسجد بیرون نکردم و علی علیه السلام را در مسجد سکونت ندادم. خدای عالم به حضرت موسی علیه السلام و برادرش وحی کرد، شما در مصر برای قوم تان خانه هایی قرار دهید و خانه هایتان قبله مؤمنین باشد و نماز به طرف آن ها بگذارید و خدا به حضرت موسی علیه السلام امر کرد که کسی در مسجدش سکونت نکند و در آنجا ازدواج نکند و با همسرش نزدیکی نکند مگر حضرت هارون و ذریه او، و جایگاه علی علیه السلام به من همانند جایگاه هارون به موسی علیهما السلام است، و او برادر من است در کنار اهل بیت من، و جایز نیست که در مسجد من کسی با همسرش نزدیکی کند مگر علی و ذریه او. پس هرکس از این حرف من بدش می آید از مدینه بیرون شود و به شام برود.»(1)
ص: 95
سند دوم:
«زید بن ارقم از سعد نقل کرده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که به علی علیه السلام می فرمود: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همه ی درها بجز در علی علیه السلام را بست.»(1)
«این روایت را ابن عساکر نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش کرده است.»(2)
ص: 96
شبهه ی دوم: چون حضرت هارون علیه السلام زودتر از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت، لذا باطل بودن استدلال شیعه به حدیث منزلت برای اثبات خلافت پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روشن می شود!
این استدلال به این می ماند که من به زید بگویم: تو مثل پسرم هستی جز این که از من ارث نمی بری. بعد از مرگم مردم به این جمله استناد کنند که تمام ارث مال زید است. آیا نباید به او خندید؟!
پاسخ:
در واقع مهم ترین و بلکه تنها شبهه در دلالت حدیث منزلت، همین شبهه است؛ چرا که بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت دلالت حدیث بر خلافت را میپذیرند، اما آن را مقید به زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم میکنند به این خاطر که حضرت هارون علیه السلام قبل از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت و جانشینش نشد.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«به این حدیث استدلال شده بر استحقاق علی _ نه دیگر صحابه _ برای خلافت، بدان روی که هارون علیه السلام خلیفه موسی علیه السلام بود.
در پاسخ گفته شده است: هارون جانشین موسی در حیاتش بود نه پس از مرگش؛ چون بنابر اتّفاق، او پیش از موسی درگذشت. خطابی به این جواب اشاره کرده است.
طیّبی گوید: معنی حدیث این است که او به من پیوسته و در جایگاه هارون نسبت به موسی قرار گرفته است. در این جمله، تشبیه مبهمی وجود دارد که با این کلام آن را بیان کرده که فرمود: «جز این که پس از من پیامبری نیست.» پس دانسته شد که پیوستگی مزبور بین آن دو، از جهت نبوّت نیست، بلکه از جهت درجه ی مادون آن است؛ یعنی خلافت. از آن جا که هارون موردِ تشبیه، فقط در حیات موسی جانشین او بود، پس خلافت علی فقط در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معنی دارد نه پس از آن.»(1)
ص: 97
اینگونه حرف ها از تفسیر و معناکردن اشتباه کلمه ی منزلت منشأ میگیرد.
ابن منظور (لغت شناس معروف اهل سنت) می نویسد:
«منزلت: یعنی رتبه و جمع نمی شود و استنزل فلان یعنی از مرتبه اش نزول کرد و المنزل: یعنی درجه . سیبویه می گوید: او نسبت به من به منزله ی پرده درونی قلب است؛ یعنی او در آن رتبه است.»(1)
زین الدین رازی حنفی نیز منزلت را به معنای مرتبه دانسته است:
«منزلت همچنین به معنای مرتبه است.»(2)
پس معنی حدیث این می شود که: یا علی ! مرتبه ی قرب ، درجه ، جایگاه و... تو به من، همان مرتبه ی قرب، درجه، جایگاه و... حضرت هارون علیه السلام نسبت به حضرت موسی علیه السلام است بجز نبوت.
نکته در خور توجه بیشتر این است که در حدیث منزلت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم امیر مؤمنان علی علیه السلام را در مقام ها و منزلت های او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه که در خارج اتفاق افتاده است؛ به این بیان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نفرموده چون هارون صلی الله علیه و آله وسلم چهل روز خلافت کرده، تو نیز همانند او چهل روز بر این منصب خواهی بود، بلکه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آنچه در خارج روی داده است. هارون علیه السلام دارای مقام خلافت، وزارت و ... بود و این مقام حتّی در زمان حضور حضرت موسی علیه السلام در میان بنی اسرائیل برای او محفوظ بود.
مقام های حضرت هارون علیه السلام در قرآن، به قرار ذیل است:
1. وزارت. (واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی)(3) ؛ از خانواده ام برادرم هارون را وزیرم قرار بده.
2. تکیه گاه محکم. (اشْدُدْ بِهِ أَزْری)(4) ؛ پشتم را به وسیله ی او استوار گردان.
ص: 98
1. شریک رسالت. (وَأَشْرِکهُ فی أَمْری)(1) ؛ و او را در کارم شریک کن.
2. خلافت. وَقَالَ مُوسَی لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی)(2) ؛ و موسی به برادرش هارون گفت: جانشینم در میان قومم باش.
3. اخوت . (ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ)(3) ؛ سپس موسی و برادرش هارون را با معجزات و دلیلی روشن فرستادیم.
4. نبوت. (وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیا)(4) ؛ و از رحمت خویش ، برادرش هارون پیامبر را به او بخشیدیم.
ضمن اینکه طبق حدیث معتبر اهل سنت، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این اشکال را رفع کرده اند؛ زیرا تصریح کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام بعد از خودشان ، خلیفه هستند:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام هستی، بجز اینکه پیامبر نیستی و سزاوار نیست که من بروم بجز اینکه تو خلیفه ی من در میان تمام مؤمنین بعد از من باشی.»(5)
این روایت را ابن ابی عاصم نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم(6)، ألبانی(7)
و باسم بن فیصل الجوابره(8) سندش را حسن دانسته اند.
«بعدی» در این حدیث، یعنی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ زیرا آن حضرت صحابه را با خود به جنگ بردند و در واقع امام علی علیه السلام خلیفه بر آنها نبود، در حالی که حدیث، خلافت بر همه ی مومنان را مطرح می کند؛ یعنی
ص: 99
یا هیچکدام از صحابه مومن نبوده اند و فقط زن و بچه ها مومن بودند و یا اینکه صحابه مومن بوده اند، ولی از رفتن به جنگ تخلف کردند !!
در ضمن ، معنی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بفرمایند: تا وقتی من سفر هستم ، هیچ پیامبری نیست!! و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اشاره به بعد از رحلت خویش داشته اند ، پس تمامی خصوصیات حضرت هارون علیه السلام جز نبوت برای حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ثابت می گردد.
اما نقد مثال طراح شبهه:
خودش میگوید: تنها تفاوت زید با پسر من این است که او ارث نمی برد و در ادامه میگوید: اگر مردم بیایند بگویند ارث مال زید است همه به او میخندند! بله ما هم میخندیم!
ما ادعا نکردیم که حضرت علی علیه السلام مقام نبوت را هم دارا می باشند تا حرف ما خنده دار باشد!
اگر بعد از مرگ این شبهه افکن ، مردم بگویند: زید مثل پسر او بود ، آیا این خنده دار خواهد بود؟ مسلماً خیر.
نبی مکرم صلی الله علیه و آله وسلم هم به جای شمردن منزلت های حضرت علی علیه السلام ، ایشان را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کردند و به آن مقامی که دارا نبودند اشاره فرمودند.
در ضمن ، اگر حضرت هارون علیه السلام بعد از حضرت موسی علیه السلام زنده می ماند، بدون شک جانشین آن حضرت می شدند.
مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیه در جواب به این شبهه چنین فرموده است:
«اگر زمامداری به وزیر خود گفت: هر روزی که زید نزد تو آمد یک اشرفی به او بده، و آنچه درباره او به تو گفتم باید نسبت به عمرو نیز انجام دهی، با این دستور حق بخشش پادشاه برای عمرو هم بطور مطلق ثابت شد، حالا اگر زید تا سه روز نزد وزیر آمد، و سه دینار گرفت و سپس نیامد و عمرو نیز سه روز آمد و سه دینار گرفت، نمی توان گفت: چون زید دیگر نمی آید، در روز چهارم عمرو هم حقّی ندارد، بلکه عمرو حق دارد که روز چهارم و پنجم و تا زنده است نزد وزیر آید و بر وزیر نیز واجب است هر روز که او آمد یک دینار به وی بپردازد، اگر چه زید از سه روز بیشتر نیامده و سه دینار بیشتر نگرفته باشد. و وزیر حقّ ندارد به عمرو بگوید من از آن سه
ص: 100
دینار که زید گرفته بیشتر به تو نمی دهم؛ زیرا قرار داد آن بود که هر چند روز زید نزد وزیر آمد باید یک دینار به وی بپردازد چنان که در مورد عمرو نیز همین فرمان را داشت و حال که او آمده است باید یک دینارش را بگیرد.
همین گونه است نسبت هارون به موسی علیهما السلام ؛ چون او وزیر و وصیّ موسی بود، و قرار بر آن بود که باید هنگام غیبت در میان قومش خلیفه و قائم مقام او باشد، و همان وظیفه و مسئولیّت را بر طبق مضمون حدیث منزلت، علی نسبت به پیغمبر علیهما السلام داشت و به حکم مثالی که در باره زید و عمرو آوردیم او باید جانشین و خلیفه پیغمبر در میان قومش باشد؛ روشن است که اگر نظری واقع بینانه بر مثال داشته باشیم، ناگزیر از پذیرفتن و استفاده از این معناییم.
حال اگر شخصی بگوید: به فرض اگر هارون پس از موسی علیهما السلام هم زنده می ماند، معلوم نبود جانشین او در میان قومش باشد، تا این مقام برای علی علیه السلام نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ثابت شود؟ به او پاسخ داده می شود؛ آیا به چه دلیل خلافت هارون را از منزلتهای دیگرش جدا می سازی و اگر کسی به تو بگوید: هارون علیه السلام هیچ امتیازی نداشت، و بعد از موسی علیه السلام نه برترین مردم زمان خود بود، و نه مورد اعتماد او بیشتر از دیگران، و نه جایگزین او در دانش، چگونه خود را خلاص می کنی و پاسخش را چه خواهی داد؟ آیا به او نمی گویی این مقامها برای هارون نسبت به موسی علیهما السلام مشهور است؟ ما نیز خواهیم گفت: مقام خلافت او همانند آنها مشهور است و اگر شخصی یکی از آنها را از روی کینه ورزی منکر شود، باید همه اش را انکار نماید.»(1)
دهلوی نیز در تحفه ی اثنا عشری چنین شبهه کرده است که حضرت هارون علیه السلام اگر زنده می ماند، برای خودش رسالت مستقل داشت و جانشین حضرت موسی علیه السلام نمی بود (یعنی حکومتش به خاطر نبوت خودش می بود، نه به خاطر جانشینی حضرت موسی علیهما السلام )!
در جوابش می گویم:
حکومت منحصرا متعلق به مقام نبوت نیست و نکته اینجاست که حضرت هارون علیه السلام به خاطر شایستگی و افضلیتش و اینکه بعد از فوت حضرت موسی علیه السلام افضل قومش است و کسی از او برای تصدی حکومت شایسته تر نیست، حکومت به او می رسد و دقیقا به همین خاطر نیز به مقام نبوت رسید و به خاطر همین
ص: 101
شایستگی و افضلیتش بود که حضرت موسی علیه السلام وقتی که قرار شد به مدت 30 روز از میان قومش برود او را جانشینش قرار داد و چون ده روز دیگر بر موعد او افزوده شد، همچنان حضرت هارون علیه السلام به خاطر داشتن شایستگی، افضلیت و مقام ها و منزلت هایی که داشت به خصوص مقام جانشینی حضرت موسی علیه السلام ، همچنان خلیفه ی بر حق بود و اگر حضرت موسی علیه السلام در همان غیبتش از دنیا می رفت، بدون هیچ شکی همچنان جانشینی حضرت هارون علیه السلام ادامه می یافت، حتی اگر پیامبر نمی بود و چون امیرالمومنین علیه السلام طبق نص نبوی برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم مثل حضرت هارون علیه السلام برای حضرت موسی علیه السلام هستند؛ بنابراین شایستگی، افضلیت و دیگر مقام های هارونی به خصوص جانشینی برای امیرالمومنین علیه السلام ثابت می شود (همانطور که طیّبی و دیگر علمای اهل سنت به آن اعتراف کرده اند) و چون این مقام های هارونی منحصر به زمان خاصی نیستند، بنابراین ثبوت آنها برای بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز ثابت می شود.
اهل سنت منکر نیستند که حدیث منزلت حداقل در جانشینی در آن محدوده ی زمانی خاص، امیرالمومنین علیه السلام را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کرده است و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در این تشبیهشان مقام نبوت را برای امیرالمومنین علیه السلام استثنا نموده اند، روشن می شود که جانشینی حضرت هارون علیه السلام در آن چهل روز به خاطر نبوّتش نبود، بلکه به خاطر دارا بودن منزلت جانشینی و افضلیتش بود و چون حضرت هارون علیه السلام تا لحظه ی آخر حیاتش منزلت افضلیت، وزارت و جانشینی برای حضرت موسی علیه السلام را دارا بود، امیرالمومنین علیه السلام نیز تا لحظه ی آخر حیاتشان این منزلت ها را خواهند داشت.
حتی اگر بپذیریم که جانشینی حضرت هارون علیه السلام منزلت موقتی بوده است، اما به تصریح قرآن آن حضرت مقام وزارت را دارا بودند(1)
که نشانگر افضلیتش است و با غایب شدن یا فوت کردن حضرت موسی علیه السلام حق جانشینی را برای آن حضرت به وجود می آورد (با فرض پیامبر نبودن هارون) و با وجود او کس دیگری حق حکومت ندارد مگر اینکه پیامبر باشد که گفتیم پیامبر افضل قومش است، ولی اگر هر دو پیامبر بودند، خدا افضلشان را برای حکومت برمیگزیند و آن یکی را وزیر و جانشین پیامبر حاکم قرار میدهد.
از این سخن نیز روشن شد که خداوند حکومت را به افضل می دهد نه صرفا نبی .
بنابراین پوچی سخن دهلوی نیز روشن شد. الحمد لله
ص: 102
شبهه ی سوم: حدیث منزلت حداکثر می گوید که حضرت علی علیه السلام میتواند به تمام مقامات حضرت هارون علیه السلام دست یابد، ولی امامت او را اثبات نمی کند ؛ چون امامت بالاتر از نبوت است؛ لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اگر می دانست که علی علیه السلام امام و از هارون بالاتر است، باید می فرمود: تو به من مثل هارون هستی جز این که از هارون چند درجه بالاتری. او نبی بود و تو از نبی بالاتری و امامی.
در ضمن، امام بودن به معنای این است که طرف ، نبی نیز می باشد؛ چون امامت از نبوت بالاتر است و پایینی ها را هم شامل می شود همچنانکه یک دکتر ، قطعا دیپلم دارد!
پاسخ:
این تفسیر اشتباه از آنجا ناشی می شود که طراح شبهه حدیث را درست نفهمیده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نفرمودند که ای علی ، تو مثل هارون هستی؛ بلکه فرمودند: تو به من مثل هارون به موسی هستی؛ یعنی به همان نسبتی که درجه ی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم از حضرت موسی علیه السلام بالاتر است ، درجه ی حضرت علی علیه السلام هم از حضرت هارون علیه السلام بالاتر خواهد بود.
در ضمن، نفی مقام نبوت ، نفی داشتن مقام های دیگر را نمی کند ؛ برای مثال حضرت علی علیه السلام منزلت پسر عمویی و دامادی را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دارند، در حالی که حضرت هارون علیه السلام چنین منزلتی نداشتند!
اما اینکه می گوید: داشتن مقام امامت به معنای داشتن مقام نبوت هم هست ؛ مثل دیپلم داشتن یک دکتر، باید بگویم که این قیاس درست نیست و به این می ماند که بگوییم چون بنّا مقامش از کارگر ساختمان بالاتر است، پس او کارگر نیز می باشد!
شاه عبد العزیز دهلوی، از علمای متعصب اهل سنت که کتاب در رد شیعه نوشته است، در همان کتابش اعتراف می کند که حدیث منزلت بر امامت (خلافت) حضرت امیر دلالت می کند، اما خلافت بلافصل ایشان را ثابت نمی کند و لذا خلافت خلفای ثلاثه را نفی نمی کند (دقت کنید):
«اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت امیر در صحت امامت ایشان در وقت خود؛ زیرا که از این حدیث مستفاد می شود و استحقاق آن جناب برای امامت. آمدیم بر نفی امامت غیر او و آن که امام بلافصل حضرت امیر بود؛ پس، از این حدیث فهیمده نمی شود هر چند نواصب خذلهم الله در تمسک
ص: 103
اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که: ((این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت اثبات شود؛ زیرا که به اجماع اهل سیر محمد بن مسلمة را صوبه دار مدینه و سباع بن عرفطة را کوتوال مدینه و ابن ام مکتوم را پیش نماز مسجد خود کرده بودند و اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت؛ پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبر داری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر امور مستورات است لابد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چون که باشند؛ پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد)) و به فضل الله تعالی اهل سنت از این قدح ایشان جوابهای دندان شکن در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکور است»(1)
پس بنابر سخن دهلوی روشن شد که این شبهاتی که مطرح شد و جواب دادیم، از سوی نواصب بوده است!
اما در رد این سخن دهلوی که ادعا نموده است حدیث منزلت خلافت خلفای ثلاثه را نفی نمی کند (چون خلافت آنها نیز به گمان دهلوی دلیل شرعی دارد) می گوییم: به کدامین دلیل؟ مگر نه اینکه حدیث منزلت افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بر جمیع امت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ثابت می کند؟ آیا با وجود افضل نوبت به دیگری می رسد که بخواهد حکومتش مشروع باشد؟!
ص: 104
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«إن علیا منی وأنا منه وهو ولی کل مؤمن بعدی ؛ یعنی علی علیه السلام از من است و من از او هستم و او ولی همه ی مؤمنان بعد از من است.»
این حدیث با اسناد صحیح از عبد الله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب نقل شده است و بسیاری از عامه به صحت آن اقرار کرده اند.
محمد ناصرالدین ألبانی این حدیث را در شمار احادیث صحیح آورده و نوشته است:
«و ترمذی گفته: این حدیث حسن و غریب است ... حاکم نیشابوری گفته است: طبق شروط مسلم صحیح است و ذهبی هم با او موافقت کرده است ... این روایت را احمد بن حنبل نیز نقل کرده است که می گویم: سند روایتش حسن است ... ابن حبان نیز این روایت را تصحیح کرده است ... احمد بن حنبل با سند دیگری این روایت را نقل کرده و حاکم نیشابوری نیز از او نقل کرده و گفته است: إسنادش صحیح است و ذهبی هم با او موافقت کرده است و حق همان است که آن دو گفته اند ... اما الحق عجیب است که شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت کرده و این حدیث را انکار و تکذیب کرده است ... بعد از آن، وجهی برای تکذیب این حدیث توسط ابن تیمیه نمی دانم بجز شتاب و زیاده روی او در رد بر شیعه . خدا ما و او را بیامرزد.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتاب مسند، حمزه احمد الزین سندش را تصحیح کرده(2)
و محقق کتاب فضائل الصحابه، وصی الله بن محمد عباس نیز سندش را حسن دانسته است.(3)
ص: 105
نسائی نیز آن را نقل کرده و محقق کتاب خصائص، ابو اسحق حوینی سندش را تصحیح کرده(1) و ابن عدی نیز گفته است که نسائی این روایت را در زمره ی احادیث صحیح قرار داده است.(2)
همچنین این روایت را ترمذی نقل کرده و آن را حسن دانسته(3) و ابن حجر عسقلانی نیز سندش را قوی دانسته است.(4)
ابو یعلی موصلی نیز این روایت را نقل کرده و محقق کتابش آقای سلیم حسین اسد رجال سندش را رجال صحیحین دانسته است.(5)
ابن حبان نیز در صحیحش آورده و شعیب الارنؤوط سندش را قوی دانسته است.(6)
سیوطی نیز این روایت را تصحیح کرده(7) و تصریح کرده است که طبری نیز آن را تصحیح کرده است.(8)
حافظ بوصیری آن را از طیالسی نقل کرده و سندش را صحیح دانسته است.(9)
صالحی شامی نیز آن را از ابن ابی شیبه نقل و تصحیح کرده است.(10)
حاکم نیشابوری و ذهبی نیز آن را صحیح دانسته اند.(11)
ذهبی در کتاب دیگرش سند این روایت را مطابق شرایط مُسلِم دانسته و تصریح کرده است که مسلم فقط به خاطر ناپسند بودن متن روایت، آن را در صحیحش نیاورده است!(12)
ص: 106
همانطور که در مبحث آیه ی ولایت گفتیم، کلمه ی ولی در لغت عرب، در اصل به معنای سرپرستی امور است و این استعمال حتی در کلام ابوبکر و عمر نیز وجود دارد و مجالی برای انکارش وجود ندارد.
در صحیحشان روایت کرده اند که:
«عمر به عباس و علی علیه السلام گفت: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات یافت ، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم، پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمدید تا میراث پسر برادرت (رسول الله) و (تو ای علی) میراث زنت از پدرش را طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد که فرمود: ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه .
پس شما دو نفر (علی و عباس) نطرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن بود. و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود. پس چون ابوبکر فوت کرد، من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ولی ابوبکر هستم، اما نظر شما این بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ، ولی خدا می داند که من راست می گفتم و درستکار ، راشد و تابع حق هستم.»(3)
عبد المحسن العباد، از علمای معاصر وهابی، در شرح این روایت می گوید:
«وقتی که ابوبکر قائم مقام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شد، گفت: من ولی امر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم ... سپس هنگامی که ابوبکر وفات یافت، عمر بعد از او قائم مقامش شد و زمام امور را به دست گرفت ... .»(4)
ص: 107
در این حدیث ، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند : «حضرت علی علیه السلام بعد از من ولی همه ی مؤمنان است» ؛ یعنی یا ابوبکر و عمر و عثمان مؤمن بودند که در این صورت ، حضرت علی علیه السلام ولی آنان نیز بودند و یا اینکه مؤمن نبودند که دیگر تکلیف مشخص است !
مبارکفوری، شارح سنن ترمذی، می گوید:
«شیعیان به این روایت بر این که علی ( علیه السلام ) خلیفه بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، استدلال کرده اند. استدلال آن ها باطل است؛ زیرا محور درستی این استدلال دو چیز است:
الف: کلمه ی «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد.
ب: این حدیث از نظر سندی، صحیح و قابل استدلال باشد.»(1)
و ما صحت حدیث «علی ولی کل مؤمن بعدی» را ثابت کردیم؛ لذا استدلال شیعه تمام است.
و در مناظره ای خیالی بین شیعه و سنی در کتب اهل سنت چنین آمده است :
«شیعه به سنی گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی حضرت علی علیه السلام نفرمودند: هرکس را که من مولای اویم، علی علیه السلام مولای اوست؟ سنی جواب داد: به خدا قسم اگر به معنای امارت و سلطان می بود، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باید به طور واضح می فرمودند ، همانطور که نماز، زکات، روزه رمضان و حج را به طور واضح برای مردم فرمودند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باید به مردم می فرمودند: «أیها الناس هذا ولیکم من بعدی ؛ ای مردم ! این ولی شما بعد از من است»، تا مردم عذری نداشته باشند.»(2)
آری، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به طور صریح امر ولایت امیرالمومنین علیه السلام را برای مردم بیان کرده اند و جای هیچ گونه عذری برایشان نگذاشته اند.
ص: 108
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«علی أولی الناس بکم بعدی؛ علی علیه السلام سزاوارترین مردم به شما بعد از من است.»
این روایت را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است(1):
«وهب بن حمزه گفت: با علی ( علیه السلام ) از مدینه تا مکه همراه شدم ، پس ، از ایشان چیزهای ناخوشایندی دیدم و با خود گفتم: اگر به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برگردم ، به ایشان شکایت می کنم ، پس هنگامی که به دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدم ، گفتم: از علی علیه السلام چنین و چنان دیدم . پس ایشان فرمودند: این چنین حرف نزن؛ چرا که او بعد از من، سزاوارترین مردم به شماست.»(2)
نور الدین هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است که در سند ان دکین وجود دارد که ابن ابی حاتم از او یاد کرده و تضعیفش نکرده است و بقیه ی رجالش توثیق شده اند.(3)
ابو نعیم اصفهانی هم این حدیث را با همین سند نقل کرده، اما به جای دکین، رکین نوشته، که البته او هم ثقه است.(4)
ص: 109
در خطبه ی 118 نهج البلاغه نیز چنین آمده است:
«شما یاران حق و برادران دینی هستید. در روز نبرد چون سپر نگهبان یکدیگرید. شما رازداران منید نه مردم دیگر. به نیروی شما کسانی را که روی بر می تابند می زنم و از آنان که روی می آورند، امید طاعت دارم. پس مرا به نیکخواهی و اندرزهای خود یاری دهید. اندرزهایی عاری از هر نابکاری و در امان از هر ریب و ریا. به خدا سوگند، من اولای به مردم از خود مردم هستم.»(1)
عبد الرحمن بن عبد الله الجمیعان وهابی این قسمت از نهج البلاغه را در کتاب «قراءة راشدة لکتاب نهج البلاغة ، المبحث الثانی «العصمة» ، ص 26» آورده است.
او در این کتاب قسمت های صحیح نهج البلاغه از نظر وهابیت را آورده و گفته است :
«یکبار دیگر نهج البلاغه را خواندم و مطالبی از آن را یادداشت نمودم و با برخی افراد پیرامون مسایل زیادی بحث و مناقشه کردم تا به قرائت درست از نهج البلاغه رسیدم و اینک امروز آن را تقدیم می کنم.»(2)
در سایت نوار اسلام، متعلق به وهابیت، نیز در جواب استفتائی چنین آمده است:
«اهل سنت کتابی بنام "نهج البلاغه را دوباره بخوانیم" را که نوشته "عبد الرحمن بن عبد الله الجمیعان" را تألیف کرده اند که به فارسی ترجمه شده است و اقوال صحیح را از سقیم تشخیص داده اند.»(3)
بنابراین، امیرالمومنین علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به همه ی مردم و به خصوص ابوبکر ، عمر و عثمان از خودشان سزاوارتر بودند؛ پس وقتی که چنین باشد، خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام و امامت آن حضرت ثابت می شود.
ص: 110
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «در شب معراج به من چنین وحی شد که علی علیه السلام امام متقین، سید مسلمین و رهبر روسفیدان به سوی بهشت های پرنعمت است.»
این روایت که متنش دارای شواهدی نیز هست، با سه سند نقل شده که دو تای آن ها معتبر هستند.
سند یکم:
«حدثنا محمد بن محمد بن أحمد ثنا محمد بن عبد الله الحضرمی ثنا أبو بکر ابن أبی شیبة ثنا أحمد بن مفضل حدثنا جعفر الأحمر عن هلال أبی أیوب الصیرفی عن أبی کثیر الأنصاری عن عبد الله بن أسعد قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : انتهیت لیلة أسری بی إلی السدرة المنتهی فأوحی إلی فی علی بثلاث : أنه إمام المتقین وسید المسلمین وقائد الغر المحجلین إلی جنات النعیم.»
این روایت را ابو نعیم اصفهانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
سند دوم:
«حدثنا أبو بکر بن إسحاق أنبأ محمد بن أیوب أنا عمرو بن الحصین العقیلی أنبأ یحیی بن العلاء الرازی ثنا هلال بن أبی حمید عن عبد الله بن أسعد بن زرارة عن أبیه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أوحی إلی فی علی ثلاث أنه سید المسلمین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین .»
این روایت را حاکم نیشابوری نقل کرده و حکم به صحت سندش داده است.(2)
سند سوم:
«حدثنا محمد بن مسلم بن عبد العزیز الأشعری الأصبهانی حدثنا مجاشع بن عمرو بهمدان سنة 235 خمس وثلاثین ومائتین حدثنا عیسی بن سوادة الرازی حدثنا هلال بن أبی حمید الوزان عن عبد الله بن عکیم الجهنی قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم إن الله عز وجل أوحی إلی فی علی ثلاثة أشیاء لیلة أسری أنه سید المؤمنین وإمام
ص: 111
المتقین وقائد الغر المحجلین.»
این روایت را طبرانی نقل کرده است.(1)
البته همانطور که گفتیم روایاتی نیز وجود دارد که عبارات «سید المسلمین»، «سید العرب»، «امام المتقین» و «قائد الغر المحجلین» در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به حضرت علی علیه السلام استفاده شده است که اگرچه سند بعضی از آنها ضعیف است، اما چون تعدد طرق داریم، یکدیگر را تقویت می کنند.
روایت یکم:
سند یکم:
«عبد الجبار بن أحمد بن عبید الله السمسار حدث عن علی بن المثنی الطهوی روی عنه محمد بن المظفر الحافظ أخبرنا عبید الله بن محمد بن عبید الله النجار قال حدثنا محمد بن المظفر حدثنا عبد الجبار بن أحمد بن عبید الله السمسار ببغداد حدثنا علی بن المثنی الطهوی حدثنا زید بن الحباب حدثنا عبد الله بن لهیعة حدثنا جعفر بن ربیعة عن عکرمة عن بن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب وصی رسول رب العالمین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین لم أکتبه إلا بهذا الإسناد وبن لهیعة ذاهب الحدیث.»
این روایت را خطیب بغدادی نقل کرده و تنها اشکالی که به سند آن گرفته، متروک بودن عبد الله بن لهیعه است(2)
در حالی که او ثقه است و تنها به خاطر اینکه بعد از آتش گرفتن کتاب هایش از حفظ روایت نقل می کرد، به او اشکال وارد می کنند، اما حتی سختگیرترین حدیث شناسان عامه نیز روایات او را به هنگام داشتن شواهد، معتبر می دانند.(3)
سند دوم:
«المفضل بن سلم فی عداد المجهولین روی عن سلیمان الأعمش حدیث منکر تفرد بروایته أهل بخاری
ص: 112
أخبرنیه أبو الولید الحسن بن محمد بن علی الدربندی أخبرنا محمد بن أحمد بن سلیمان الحافظ ببخاری أخبرنا محمد بن نصر بن خلف وخلف بن محمد بن إسماعیل قالا حدثنا أبو عثمان سعد بن سلیمان بن داود الشرغی حدثنا أبو الطیب حاتم بن منصور الحنظلی حدثنا المفضل بن سلم لقیته ببغداد عن الأعمش عن عبایة الأسدی عن الاصبغ بن نباتة عن بن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین وامام المتقین وقائد الغر المحجلین إلی جنان رب العالمین ... .»(1)
سند سوم:
«أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أناعاصم بن الحسن أنا أبو عمر بن مهدی أنا أبو العباس بن عقدة نا محمد بن أحمد بن الحسن یعنی القطوانی نا خزیمة بن ماهان المروزی ناعیسی بن یونس عن الأعمش عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب وصی رسول المسلمین وأمیر المؤمنین وقائد الغر المحجلین فی جنات النعیم.»(2)
روایت دوم:
«ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند : پرچم علی امیر المؤمنان و امام روسفیدان ، در حوض بر من وارد می شود و می ایستم و دست او را می گیرم و چهره ی او و یارانش سفید است ، پس می گویم : با دو چیز گران بها بعد از من چگونه رفتار کردید ؟ پس می گویند : بزرگتر آن ها را پیروی کردیم و تصدیقش کردیم و کوچکتر را کمک و یاری کردیم و همراه با ایشان جنگیدیم . پس می گوییم : او را برگردانید و از حوض سیرابش کنید . پس از آن می نوشند نوشیدنی که بعد از آن هرگز تشنه نمی شوند و صورت امامشان مانند خورشید فروزان و چهره آنان مثل ماه شب چهارده یا مانند نور های ستاره در آسمان است. این روایت، موضوع است و در سندش راویان مجهول وجود دارد.»(3)
ص: 113
اینکه سند این روایت ضعیف است، بله چنین است، اما اینکه سیوطی ادعا کرده که جعلی است، سخن باطلی است؛ زیرا مضمون این روایت با اسناد معتبر و متعددی نقل شده است.
البته از سیوطی انتظاری بیش از این نیست؛ زیرا وی تصریح کرده که از نشانه های اصلی حدیث جعلی این است که روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام باشد(1) !
روایت سوم:
«انس می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای انس ! آب بریز وضو بگیریم ، سپس ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس ! اول کسی که بر تو از این در وارد می شود ، امیرمؤمنان و آقای مسلمانان و رهبر رو سفیدان و آخرین اوصیاء است. انس می گوید : گفتم خدایا مرا فردی از یارانش قرار بده و آن را کتمان کردم تا اینکه علی علیه السلام آمد . پس فرمود : ای انس ! او چه کسی است؟ گفتم : علی علیه السلام . پس خوشحال ایستاد و او را در بغل گرفت و صورت علی علیه السلام را با صورتش پاک کرد و عرق علی را به صورتش مالید . پس علی علیه السلام گفت : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! شما را دیدم به گونه ای با من رفتار کردی که قبلا با من این گونه رفتار نکرده بودی. فرمود: چه مانعی دارد در حالی که تو از جانب من دین را بیان می کنی و صدایم را به گوششان می رسانی و آنچه از من در آن اختلاف کردند را برای آنان تبیین می کنی.»(2)
ص: 114
روایت چهارم:
«حدثنا عمر بن أحمد بن عمر القاضی القصبانی ثنا علی بن العباس البجلی ثنا أحمد بن یحیی ثنا الحسن بن الحسین ثنا إبراهیم بن یوسف بن أبی اسحاق عن أبیه عن الشعبی قال قال علی قال لی رسول الله علیه الصلاة والسلام مرحبا بسید المسلمین وإمام المتقین ... .»
این روایت را ابو نعیم اصفهانی(1)
و ابن عساکر(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده اند.
روایت پنجم:
«عایشه گوید: علی بن ابی طالب علیهما السلام روزی [به خانه ی ما] آمد ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی او فرمودند: این سید مسلمین است. پس من گفتم: مگر شما سید مسلمین نیستید ای رسول خدا ؟! ایشان فرمودند: من خاتم پیامبران و رسول پروردگار عالمیان هستم.»(4)
این روایت را ابن عساکر نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(5)
ص: 115
روایت ششم:
سند یکم:
حدثنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبی ثنا محمد بن معاذ ثنا أبو حفص عمر بن الحسن الراسبی ثنا أبو عوانة عن أبی بشر عن سعید بن جبیر عن عائشة رضی الله عنها أن النبی صلی الله علیه و آله وسلم قال أنا سید ولد آدم وعلی سید العرب
«عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: من سید فرزندان آدم علیه السلام هستم و علی علیه السلام سید عرب است.»
این روایت را حاکم نقل کرده و گفته است که سند این حدیث صحیح است، اما بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.(1)
سند دوم:
«عایشه گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمودند: سید عرب را به نزد من فرا بخوانید . پس من گفتم: مگر شما سید عرب نیستید ای رسول خدا ؟! ایشان فرمودند: من سید فرزندان آدم علیه السلام هستم و علی علیه السلام سید عرب است.»
این روایت را نیز حاکم در مستدرکش آورده است.(2)
سند سوم:
حاکم نیشابوری شاهد دیگری برای حدیث عایشه از جابر نقل کرده است:
«وله شاهد آخر من حدیث جابر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ادعوا لی سید العرب فقالت عائشة رضی الله عنها ألست سید العرب یا رسول الله فقال أنا سید ولد آدم وعلی سید العرب.»(3)
ص: 116
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هرکس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هرکس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است و هر کس از علی ( علیه السلام ) اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هرکس از علی علیه السلام سرپیچی کند، از من سرپیچی کرده است.»
این روایت در کتب اهل سنت با دو سند نقل شده است که یکی از آن ها صحیح است.
سند یکم:
«أخبرنا أبو أحمد محمد الشیبانی من أصل کتابه ثنا علی بن سعید بن بشیر الرازی بمصر ثنا الحسن بن حماد الحضرمی ثنا یحیی بن یعلی ثنا بسام الصیرفی عن الحسن بن عمرو الفقیمی عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن أطاع علیا فقد أطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه»
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با او موافقت نموده است.(1)
حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا إبراهیم بن سلیمان البرنسی ثنا محمد بن إسماعیل ثنا یحیی بن یعلی ثنا بسام الصیرفی عن الحسن بن عمرو الفقیمی عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم لعلی بن أبی طالب رضی الله عنه من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن أطاعک فقد أطاعنی ومن عصاک فقد عصانی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه
این روایت را نیز حاکم نقل و تصحیح کرده است.(2)
ألبانی وهابی، به این حدیث، دو اشکال وارد کرده است:
یکی اینکه یحیی بن یعلی در این حدیث، اسلمی است نه محاربی و دوم اینکه عدالت معاویة بن ثعلبة مشخص نشده است !
ص: 117
در حالی که یحیی بن یعلی در این روایت به قرینه ی روایت دوم حاکم که از بخاری نقل کرده است، محاربی است؛ زیرا یحیی بن یعلی محاربی(1) بر خلاف یحیی بن یعلی اسلمی(2) از شیوخ بخاری است.
معاویة بن ثعلبة را ابن حبان در شمار ثقات آورده است(3)و علمای بزرگی مثل حاکم و ذهبی روایتش را تصحیح کرده اند؛ لذا معاویه بن ثعلبه نیز ثقه است و در برنامه ی جوامع الکلم به او رتبه ی مقبول داده شده است.
سند دوم:
«أخبرنا أبو القاسم أیضا أنا ابن مسعدة أنا أبو عمرو عبد الرحمن بن محمد الفارسی أنا ابن عدی نا محمد بن جعفر بن یزید الطبری نا إبراهیم بن سلیمان التمیمی الکوفی نا عبادة بن زیاد نا عمر بن سعد عن عمر بن عبد الله الثقفی عن أبیه عن جده یعلی بن مرة الثقفی قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول من أطاع علیا فقد أطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی ومن عصانی فقد عصی الله ومن أحب علیا فقد أحبنی ومن أحبنی فقد أحب الله ومن أبغض علیا فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله لا یحبک إلا مؤمن ولا یبغضک إلا کافر أو منافق.»(4)
ص: 118
بخاری در صحیحش در باب تفسیر آیه ی (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم(1)
؛ از خدا اطاعت کنید و نیز اطاعت کنید از رسول و والیان امر که از شمایند.) حدیثی شبیه همین حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمودند:
« هرکس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هرکس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است و هر کس از امیر من اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هرکس از امیر من سرپیچی کند، از من سرپیچی کرده است.»(2)
یعنی طبق این احادیث، حضرت علی علیه السلام امیر از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و یکی از مصادیق اولی الامر در قرآن هستند.
ص: 119
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هر کس از حضرت علی علیه السلام جدا شود، از من جدا شده است و هر کس از من جدا شود، از خداوند جدا شده است.»
این روایت با چهار طریق نقل شده که یکی از آن ها معتبر است و در مجموع نیز یکدیگر را تقویت می کنند.
سند یکم:
«حدثنا عبد الله قال حدثنی أبی قثنا بن نمیر قثنا عامر بن السبط قال حدثنی أبو الجحاف عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یا علی انه من فارقنی فقد فارق الله ومن فارقک فقد فارقنی»
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتاب، وصی الله بن محمد عباس، هیچ راهی برای تضعیف سند این روایت پیدا نکرده است جز اینکه توثیق معاویة بن ثعلبة را ذکر نکرده و در نهایت در مورد سند این روایت، نظرش را نگفته است(1) !
حاکم نیشابوری نیز این روایت را با همین سند نقل کرده و حکم به صحت سندش داده و برنامه ی جوامع الکلم نیز سندش را در متابعات و شواهد حسن دانسته است.(2)
هیثمی(3)
و شوکانی(4)
نیز آن را از بزار نقل کرده و همه ی رجال سندش را ثقه دانسته اند.
ص: 120
سند دوم:
همین روایت را طبرانی از طریق عبدالله بن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است:
«حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمی ثنا أحمد بن صبیح الأسدی ثنا یحیی بن یعلی عن عمران بن عمار عن أبی إدریس حدثنی مجاهد عن بن عمر رضی الله عنه أن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال من فارق علیا فارقنی ومن فارقنی فارق الله.»(1)
سند سوم:
طبرانی با سندش از بریده روایت کرده است که گفت:
« ... رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خشمگین از خانه خارج شده و فرمود : چرا گروهی می خواهند از علی علیه السلام بدگویی کنند ؟ منظورشان چیست ؟ هرکس که از علی علیه السلام بد گویی کند ، از من بدگویی کرده است و هرکس که از علی علیه السلام جدا شود از من جدا شده است ، علی علیه السلام از من است و من از اویم ... .»(2)
سند چهارم:
ذهبی طریق دیگری از این روایت را از ابو هریره به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است:
«رزین الکوفی الأعمی عن أبی هریرة قاله الأزدی روی عنه حبیب بن ثابت ثم ساق له الأزدی حدیثا باطلا عن أبی هریرة - مرفوعا من فارقنی فارق الله ومن فارق علیا فقد فارقنی ومن تولاه فقد تولانی الحدیث»(3)
ص: 121
طبق این روایت، هر کس با حضرت علی علیه السلام نباشد و از آن حضرت جدا شود و اطاعت نکند، در حقیقت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و خداوند جدا شده است.
دهلوی نیز در تصریح می کند که این حدیث دلالت بر خلافت امیرالمومنین علیه السلام دارد:
«اما آنکه خلافت حضرت مرتضی منعقد شد، پس از این جهت که آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم نهی کردند از مفارقت حضرت مرتضی علیه السلام ؛
أخرج الحاکم عن أبی ذر قال قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم : یا علی من فارقنی فقد فارق الله ومن فارقک یا علی فقد فارقنی.»(1)
و به این ترتیب تکلیف کسانی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در برابر امیرمؤمنان علیه السلام ایستادند و مسیر دیگری را انتخاب کردند ، روشن می شود.
ص: 122
در روایات متعددی صریحا به خلافت امیر المومنین علیه السلام با لفظ خلیفه اشاره شده است که تعدادی از آن ها را ذکر می کنیم.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام هستی، بجز اینکه پیامبر نیستی و سزاوار نیست که من بروم بجز اینکه تو خلیفه ی من در میان تمام مؤمنین بعد از من باشی.»(1)
این روایت را ابن ابی عاصم نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم(2)،
ألبانی(3)
و باسم بن فیصل الجوابره(4) سندش را حسن دانسته اند.
«بعدی» در این حدیث، یعنی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ زیرا آن حضرت صحابه را با خود به جنگ بردند و در واقع امام علی علیه السلام خلیفه بر آنها نبود، در حالی که حدیث، خلافت بر همه ی مومنان را مطرح می کند؛ یعنی یا هیچکدام از صحابه مومن نبوده اند و فقط زن و بچه ها مومن بودند و یا اینکه صحابه مومن بوده اند، ولی از رفتن به جنگ تخلف کردند !
در ضمن، معنی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بفرمایند تا وقتی من سفر هستم، هیچ پیامبری نیست!! و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اشاره به بعد از رحلت خویش داشته اند، پس تمامی خصوصیات حضرت هارون علیه السلام
جز نبوت برای حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ثابت می گردد.
ص: 123
«زید بن ثابت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمودند: من در میان شما دو خلیفه وجانشین می گذارم، کتاب خدا ؛ که همچون ریسمانی از آسمان تا زمین امتداد یافته است، وعترتم، اهل بیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر، به من ملحق شوند.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و هیثمی سندش را نیکو(2) و وصی الله بن محمد عباس حسن لغیره دانسته است.(3)
طبرانی نیز همین روایت را نقل کرده و هیثمی همه ی رجال سندش را ثقه دانسته است.(4)
حافظ بوصیری نیز همه ی رجال سند این روایت را ثقه دانسته(5) و البانی حکم به صحت حدیث کرده است.(6)
آن گاه که آیه ی (وَأَنْذِرْ عَشیرَتَک اْلأَقْرَبینَ(7) : و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن .) نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأمور به اعلان رسمی دعوت شدند، خویشاوندان خود را در خانه حضرت ابوطالب علیه السلام جمع نموده، آنان را به اسلام دعوت کرده و فرمودند: «کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر، وزیر و جانشین من بشود؟» هیچ کس بجز امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ نداد تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از دو بار تکرار این سخن، فرمودند: علی ( علیه السلام ) برادر، وزیر، وصی و جانشین من است.
این واقعه که اسناد معتبری دارد، با عبارات مختلفی روایت شده است:
ص: 124
سند اول:
«علی علیه السلام فرمود: هنگامی که آیه ی (و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) نازل شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خویشاوندانش سی نفر را جمع کرد ، پس خوردند و نوشیدند ، سپس به آن ها فرمود: چه کسی قرض و وعده های من را ادا می کند تا همراه من در بهشت باشد و جانشین من در میان اهل من باشد ؟ مردی که شریک (راوی) اسمش را نبرد ، گفت: ای رسول خدا ، بخشندگی و کرم شما وسیع است ، چه کسی این را انجام می دهد ؟ او گفت من و دیگری گفت من . راوی می گوید و آن را به اهل بیتش عرضه کرد و علی علیه السلام فرمود : من.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و احمد شاکر سندش را حسن(2) و هیثمی(3)
و شوکانی(4)
نیکو دانسته اند..
طبری نیز این روایت را نقل کرده و محمود محمد شاکر سندش را صحیح دانسته است.(5)
سند دوم:
«عبد الله بن حارث می گوید : علی علیه السلام فرمود: هنگامی که این آیه (و انذر عشیرتک الأقرین ؛ خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده ) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمود: پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن . و نزد ما دو ظرف بود که دوغ در آن بود و به من فرمود : این دو را پر از دوغ کن . گوید : انجام دادم . سپس به من فرمود : بنی هاشم را دعوت کن . گوید : آن ها را که در آن زمان 40 یا 41 نفر
ص: 125
بودند دعوت کردم . گوید : در بین آن ها ده نفر بودند که هر یک به تنهایی یک گوسفند با خورشتش را می خورد . و فرمود : وقتی ظرف را آوردند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از بالای ظرف برداشت ، سپس به آنها فرمود : بخورید و خوردند تا این که سیر شدند و آن ظرف همانطور بود و جز مقدار کمی از آن کم نشده بود . سپس ظرف های دوغ را آوردم و نوشیدند تا اینکه سیراب شدند و بسیاری از آن زیاد آمد و هنگامی که فارغ شدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواست سخن بگوید که آن ها در سخن پیش دستی کردند و گفتند مثل امروز سحر ندیده بودیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ساکت شد.
سپس به من فرمود: پای گوسفندی همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن و آن ها را دعوت کرد و خوردند و نوشیدند و در سخن پیش دستی کردند و مانند سخن اولشان گفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ساکت شد.
فرمود: پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن و درست کردم و آن را جمع کرد و هنگامی که خوردند و نوشیدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سخن پیش دستی کرد و فرمود: کدام یک از شما از جانب من قرضم را پرداخت می کند و جانشین من در خانواده ام می باشد ؟ گوید: ساکت شدند و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ، ساکت شد. گوید: و من به خاطر سن عباس ساکت شدم. سپس بار دیگر فرمود و عباس ساکت شد و هنگامی که آن را دیدم ، گفتم: من ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! فرمود : تو .»(1)
ص: 126
این روایت را ابن ابی حاتم در تفسیرش(1)
با سند معتبر(2)
نقل کرده است.
ضمن اینکه خود ابن ابی حاتم در مقدمه ی تفسیرش التزام داده است که تنها روایات معتبر را نقل کند.(3)
اگر چه در ظاهر به نظر می رسد که این عبارت دال بر خلافت در میان اهل است، ولی به قرینه ی صدر و ذیل حدیث که درباره ی امر رسالت است، فهمیده می شود که خلافت آن حضرت نیز در شأن رسالت و در مورد همه ی مسلمین است.
ص: 127
سند یکم:
«از علی بن ابیطالب علیهما السلام روایت شده است که فرمود: چون آیه (و انذر عشیرتک الاقربین ؛ و خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده)بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل گردید ، آن حضرت مرا طلبید و فرمود: ای علی، خدای بزرگ به من دستور داده که خویشاوندان نزدیکت را بیم ده ... سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آغاز سخن کرده و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! به خدا سوگند من در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام آورده باشد، من برای شما خوبی دنیا و آخرت آورده ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم. اینک کدامیک از شما است که مرا در این ماموریت کمک کند تا به پاداش آن ، برادر من و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ در اینجا بود که آنها سرباز زده و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم دیدتر و شکم بزرگتر، و ساق پایم نازکتر از همه بود ، گفتم: ای پیامبر خدا! من کمک کار شما در این ماموریت خواهم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم (که چنان دید) گردنم را گرفت و فرمود: براستی که این است برادر و وصی و جانشین من در میان شما و شما از او شنوائی داشته باشید و پیروی اش کنید. و آن گروه برخاسته در حالی که می خندیدند ، به ابو طالب علیه السلام گفتند: تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائی داشته باشی و از او اطاعت کنی.»
این روایت را طبری در تاریخش نقل کرده است.(1)
طبری همچنین در مسند علی علیه السلام نیز همین روایت را مختصرا چنین نقل کرده است:
«ابن عباس از علی ( علیه السلام ) نقل می کند : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : ای فرزندان عبدالمطلب ! من برای
ص: 128
شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خداوند به من دستور داده است تا شما را به سوی او دعوت کنم ، پس کدامیک از شما مرا در این امر یاری می کند تا برادر ، وصی و خلیفه من در میان شما گردد؟
(علی علیه السلام میفرماید:) آنها از قبول این سخن سر باز زدند و من گفتم : ای پیامبر خدا ! من شما را در این امر یاری خواهم نمود . پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست بر گردن من نهاد و فرمود : این ، برادر ، وصی و خلیفه من در میان شما می باشد ، پس حرف او را بشنوید و از او اطاعت نمایید.»(1)
جالب است که همین محمد بن جریر طبری همین روایت را با همین سند در تفسیرش آورده، ولی در آن دست برده شده است و قسمت های مهمش (وصیی وخلیفتی) را سانسور کرده اند، ولی شاهد بر مدعا ( فاسمعوا له وأطیعوا ) را باقی گذاشته اند ؛
«حدثنا بن حمید قال ثنا جریر عن عمرو أنه کان یقرأ وأنذر عشیرتک الأقربین ورهطک المخلصین قال ثنا سلمة قال ثنی محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله بن عباس عن علی بن أبی طالب لما نزلت هذه الآیة علی رسول الله وأنذر عشیرتک الأقربین دعانی رسول الله ... فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی وکذ وکذا قال فأحجم القوم عنها جمیعا وقلت وإنی لأحدثهم سنا وأرمصهم عینا وأعظمهم بطنا وأخمشهم ساقا أنا یا نبی الله أکون وزیرک فأخذ برقبتی ثم قال إن هذا أخی وکذا وکذا فاسمعوا له وأطیعوا قال فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع»(2)
سند این روایت نیز معتبر است(3)
و صراحتا خلافت منصوص امیرالمومنین علیه السلام را بیان می کند.
ص: 129
ص: 130
ص: 131
سند دوم:
«عباد بن عبد الله از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که فرمود : هنگامی که (و أنذر عشیرتک الأقربین. شعراء :214 ) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : ای علی با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و پیاله به اندازه سیراب شدن یک نفر بود و انجام دادم پس رسول خدا ص به من فرمود: ای علی، بن هاشم را جمع کن و آن ها در آن زمان 40 یا 41 نفر بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم غذا را فراخواند و بین آن ها قرار داد و خوردند تا سیر شدند و بعضی از آن ها بودند که گوسفندی را با خورشتش می خوردند؛ سپس پیاله را گرفتند و خوردند تا سیراب شدند و اکثر آن ماند و یکی از آنان گفت: مثل امروز سحر ندیده بودیم.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای علی، با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و انجام دادم و آن ها را جمع کرد و مانند دفعه اول خوردند و نوشیدند و از آن زیاد ماند و یکی از
ص: 132
آنان گفت: مانند امروز سحر ندیده بودیم.
حضرت برای بار سوم فرمود: ای علی، با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و انجام دادم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای علی، بنی هاشم را جمع کن و جمع کردم وخوردند و نوشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سخن پیش دستی کرد و فرمود: کدام یک از شما از جانب من قرضم را پرداخت می کند و جانشین و وصی من می باشد؟ گوید: ساکت شدند و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ساکت شد و بار دیگر سخنش را تکرار کرد و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ساکت شد و برای بار سوم تکرار کرد و من ...گفتم: من ای رسول خدا. فرمود: ای علی، تو هستی ای علی؛ تو هستی.»(1)
این روایت را ابن عساکر(2)
با سند حسن(3)
نقل کرده است.
ص: 133
سند سوم:
«براء بن عازب گفت: وقتی آیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ) نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و آنان در آن روز چهل مرد بودند ... آنگاه آنان را بیم داد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب ! همانا من از سوی خداوند، بیم دهنده و مژده دهنده به شما هستم با چیزی که هیچ کس آن را نیاورده است و من دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پس تسلیم شوید و از من پیروی کنید تا هدایت شوید.
کیست از شما که با من برادری کند و وزیر من شود و ولیّ و وصیّ من پس از من و جانشین من در خاندانم
ص: 134
باشد و قرض مرا ادا کند؟
همه آنان ساکت شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این سخن را سه بار تکرار کرد و هر بار آنان ساکت بودند و علی ( علیه السلام ) می فرمود: من .
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: تو. پس خویشاوندان بلند شدند و [در حالی که می خندیدند] به ابو طالب علیه السلام گفتند: از پسرت اطاعت کن که او را امیر تو کرد .»(1)
ص: 135
نسائی روایت می کند که مردی به امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد:
چگونه تو از پسر عمویتان (پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) ارث بردی، ولی از عمویتان نه ؟
حضرت فرمود: زیرا در ماجرای یوم الدار، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به میهمانان فرمود: چه کسی با من بیعت می کند تا برادر، همراه، وارث و وزیر من باشد ؟ و فقط من جواب دادم؛ لذا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: تو برادر ، همراه ، وارث و وزیر من هستی. اینطور شد که من از ایشان ارث بردم ولی عمویم نه.
«ربیعۀ بن ناجد می گوید که مردی به علی علیه السلام گفت: ای امیرمؤمنان ! چطور شد که از پسر عمویت ارث بردی، اما از از عمویت نه ؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بنی عبدالمطلب را جمع کرد یا دعوت کرد و مقداری غذا برای آنان درست کرد و خوردند تا سیر شدند و غذا همانطور ماند ، گویا که دست نخورده بود. پس نوشیدنی درخواست کرد و نوشیدند تا سیراب شدند و نوشیدنی باقی ماند، گویا که دست نخورده یا نوشیده نشده بود .
و فرمود : ای بنی عبد المطلب من برای شما بالخصوص و برای مردم بالعموم مبعوث شده ام ؛ از این نشانه دیدید آن چه دیدید، پس کدام یک از شما با من بیعت می کند به این عنوان که برادرم و همراهم و وارثم باشد؟ پس من ایستادم و من کوچکترین قوم بودم، پس فرمود: بنشین. سپس سه مرتبه فرمود و در هر سه مرتبه بلند می شدم و می فرمود: بنشین. تا این که در مرتبه سوم دستش را به دستم زد و گفت: تو برادر ، همراه ، وارث و وزیر من هستی و بدین ترتیب از پسر عمویم ارث بردم نه از عمویم.»(1)
ص: 136
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است.(1)
همین روایت را احمد بن حنبل و ضیاء مقدسی بدون الفاظ «ووارثی ووزیری» نقل کرده اند و محققین کتاب هایشان؛ یعنی وصی الله بن محمد عباس(2) و عبدالملک بن دهیش(3)
حکم به صحت سندشان کرده اند.
عبارت «وارثی و وزیری» در بعضی چاپ های کتاب خصائص امیرالمومنین علیه السلام تألیف نسائی نیز آمده است.(4)
جمله ی «ثم قال أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری» در چاپ های جدید و نیز برنامه ی جوامع الکلم حذف شده است و حتی در کتاب خصائص نسائی با تحقیق حوینی که در سال 1405 ه_ چاپ شده است نیز این جمله وجود ندارد !!
اما تعدادی از علمای اهل سنت به وجود آن در سنن نسایی تصریح کرده اند:
1. بنیل بن منصور بن یعقوب البصاره:
«زاد النسائی : ووزیری . وزاد فی آخر الحدیث: ثم قال أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری.»(5)
2. بشیر علی عمر:
«ثم قال: "أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری"، فبذلک ورثت ابنَ عمی دون عمی وهذا لفظ النسائی وابن جریر»(6)
ص: 137
3. مرکز فتوای اسلام وب:
در استفتائی که از سایت اسلام وب (سازنده ی برنامه جوامع الکلم) شده است نیز تصریح شده که این لفظ در حدیث نسائی آمده است.(1)
ص: 138
در کتب اهل سنت به نقل از 16 صحابی به صورت مرفوع (حدیث نبوی) و با اسناد متعدد وصایت امیرالمومنین علیه السلام مطرح شده و علاوه بر آن، از حدود 15 نفر از صحابه نیز اشعاری درباره ی وصایت آن حضرت نقل شده است.
آنقدر وصایت امیرالمومنین علیه السلام مشهور بوده که در کتب لغت اهل سنت نیز وارد شده است و تا جایی پیش رفته بود که طبق روایت بخاری و مسلم در صحیحشان، تعدادی از صحابه یا تابعین، وصایت امیرالمومنین علیه السلام را در نزد عایشه مطرح کردند !
اصطلاح وصی و وصیت برای امیر المؤمنین علیه السلام با الفاظ متعدد و با طرق و سند های فراوان در احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیان گردیده است که در مناسبت های مختلف ایراد گشته و از سوی شانزده نفر از صحابه که در ذیل نام هایشان را می آوریم، نقل شده است.
نکته ی مهمی که باید مد نظر قرار داد، این است که جرح و تعدیل راویان در نزد اهل سنت ، اکثرا با روایاتی که نقل کرده اند صورت می گیرد. اگر روایاتی موافق عقاید اختصاصی شیعه نقل کرده باشند، متهم به دروغگویی ، جعل حدیث و... می شوند و حداقل منکر الحدیث می شوند!
برای نمونه می توان آقای «عبد النور بن عبدالله المسمعی» را مثال زد که ابن حبان توثیقش کرده، ولی عُقیلی، ذهبی و ابن حجر عسقلانی (از بزرگان علم رجال اهل سنت) او را به خاطر نقل روایتی در فضیلت امیر المومنین و حضرت زهرا علیهما السلام کذاب دانسته اند و نکته ی مهمتر اینکه ابن حجر از توثیق این راوی توسط ابن حبان تعجب کرده و آن را حمل بر ناآگاهی او از روایتش در فضیلت امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیها کرده است (؛ یعنی اگر ابن حبان نیز از آن روایت مطلع می بود، این راوی را تضعیف می کرد)! (1)
ص: 139
لذا نباید انتظار داشت که اسناد روایات وصایت حضرت علی علیه السلام طبق ضوابط اهل سنت، صد در صد صحیح باشند.
با این مقدمه به ذکر اسناد احادیث نبوی وصایت از طبقه ی صحابه می پردازیم.
یکم: امام علی علیه السلام
روایت یکم:
قبلا آوردیم که روایت یوم الدار با لفظ وصی، با سه سند نقل شده که دو سندش معتبر است.
روایت دوم:
«حسن بن علی علیهما السلام از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کند: همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از شهر خارج شدیم تا رسیدیم به جایی که یک نخل بر سر دیگری فریاد زد که: این پیامبر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم و علی مرتضی علیه السلام می باشند و ما از آنها خرما چیدیم و سپس نخل دوم بر سر نخل سوم فریاد زد و گفت: این موسی و دیگری هارون علیهما السلام است و ما از او خرما چیدیم و نخل چهارم بر نخل پنجم فریاد زد که این نوح و ابراهیم علیهما السلام است و ما از او خرما چیدیم و نخل ششم بر نخل هفتم فریاد زد که: این محمد آقای فرستادگان الهی و این علی أقای اوصیاء علیهما السلام می باشد. پیامبر تبسمی نموده و فرمود: ای علی ! نخل مدینه را «صیحان» می نامند؛ زیرا به فضل من و تو به فریاد آمد.»(1)
ص: 140
دوم: ابوبکر بن أبی قحافه
«ابو زکریا عبدالرحیم بن احمد در فوائدش با سندش از ابوبکر روایت کرده است که گفت: وقتی که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در پایین گودی باغ عامر بن عبدالقیس بود و در آن فریاد نخلی بر نخل دیگر می آمد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: آیا می دانید این نخل چه می گوید ؟ گفتیم: خدا و رسولش بهتر می دانند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: این نخل فریاد میزد که این محمد رسول الله ( صلی الله علیه و آله وسلم ) و (این) وصیش علی بن ابیطالب ( علیهما السلام ) می باشد.
ابوبکر گوید: پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن نخل را « صیحانی » نام نهاد.»(1)
سوم: أنس بن مالک
روایت یکم:
«انس بن مالک می گوید: به سلمان گفتیم که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سوال کن که چه کسی وصی او می باشد ؟ سلمان به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: ای رسول خدا ! وصی شما چه کسی است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: ای سلمان! وصی موسی علیه السلام که بود ؟ سلمان گفت: یوشع بن نون . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: وصی و وارث من و کسی که دین مرا ادا می کند و وعده مرا محقق میسازد، همانا علی بن ابی طالب علیه السلام است.»(2)
ص: 141
تمام راویان سند این روایت توثیق شده اند بجز محمد بن ابی عمر الدوری که مجهول الحال است، اما سیوطی این روایت را به دو دلیل جعلی دانسته است:
«مطر متروک وجعفر تکلموا فیه؛ یعنی مطر متروک است و درباره ی وثاقت جعفر هم سخنانی گفته شده است.»(1)
البته جعفر بن زیاد الأحمر و مطر بن طهمان الوراق طبق برنامه ی جوامع الکلم، صدوق هستند و اشکال سیوطی بر آن دو وارد نیست و این نشان می دهد که علمای اهل سنت تا می بینند حدیث در افضلیت یا امامت امیرالمومنین و اهل بیت علیهم السلام است، می خواهند هر طور که شده تضعیفش کنند!
روایت دوم:
«از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: جبرئیل علیه السلام به من گفت: ای محمد ! انگشتر عقیق بر دست کن. گفتم : عقیق چیست ؟ جبرئیل علیه السلام گفت: کوهی در یمن است که که به وحدانیت خداوند و رسالت من و نبوت تو و وصایت علی ( علیه السلام ) و امامت ذریّه او و بهشت برای شیعیانش، شهادت داده است.»(2)
چهارم: سلمان فارسی رحمتة الله علیه
روایت یکم:
«جناب سلمان رحمتة الله علیه گفت: به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم عرض کردم : برای هر پیامبری وصی می باشد؛ پس وصی شما چه کسی است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سکوت کردند و بعد از اینکه دوباره مرا دیدند فرمودند: ای سلمان! با سرعت به نزد ایشان رفتم و گفتم: لبیک. فرمودند: آیا میدانی وصی موسی علیه السلام چه کسی بود؟ عرض کردم: بله. یوشع بن نون. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: چرا؟ عرض کردم: زیرا او عالمترین مردم قومش بود.
ص: 142
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: به درستی که وصی من و موضع سر من و بهترین کسی که بعد از من می ماند و وعده مرا محقق می سازد و دین مرا ادا می کند، همانا علی بن ابی طالب علیه السلام است.
ابو القاسم طبرانی گوید: منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از " وصی من " یعنی ایشان در خانواده اش وصیت کرد نه به خلافت. و این فرمایششان که "بهترین کسی است که بعد از من می ماند" یعنی از میان اهل بیتش ! »(1)
این روایت را طبرانی(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده و همچنین از توجیهش نیز معلوم می شود که او سندش را
ص: 143
معتبر دانسته است. اما بطلان توجیه طبرانی روشن است؛ زیرا وصایت امیرالمومنین علیه السلام در اینجا با وصایت اوصیای انبیا؛ از جمله یوشع بن نون قرین شده است.
روایت دوم:
«قیس بن میناء عن سلیمان کوفی لا یتابع علی حدیثه وکان له مذهب سوء حدثنا إبراهیم بن محمد حدثنا عبد العزیز بن الخطاب حدثنا علی بن هاشم عن إسماعیل عن جریر بن شراحیل عن قیس بن میناء عن سلمان قال قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم وصیی علی بن أبی طالب رضی الله عنه.»(1)
پنجم: ابو ایوب انصاری
سند یکم:
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب انصاری نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: آیا نمی دانی که خداوند متعال به زمین نظاره کرد و از میان مردم، پدرت را انتخاب کرده و به عنوان پیامبر مبعوث نمود و سپس برای بار دوم به زمین نظاره کرد و همسرت را انتخاب کرد و به من وحی نمود تا او را به نکاح تو در آوردم
ص: 144
سند دوم:
طبرانی به دنبال حدیث فوق، سند دیگری نیز برایش ذکر کرده است؛
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مریض شد و فاطمه سلام الله علیها برای عیادت نزد او در حالی که رو به بهبودی بود آمد و هنگامی که سختی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دید، پس حدیث را با طولش بیان کرد.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 146
ششم: بریده بن حصیب
ابن عساکر با سندش از بریده نقل می کند که گفت:
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: همه ی پیامبران وصی و وارث داشتند و علی ( علیه السلام ) وصی و وارث من است.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 147
هفتم: عبد الله بن عباس
روایت یکم:
«ابن عباس میگوید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم عمره کرد و بین ایشان و بین اهل مکه عهدی بود که هیچکس از اهل ایشان خارج نشود ... سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : اما تو ای جعفر ! تو در ظاهر و اخلاقیات به من شبیه هستی . و تو ای علی ! من از تو هستم و تو وصی من هستی.»(1)
روایت دوم:
«سعید بن جبیر می گوید : ابن عباس در کنار زمزم نشسته بود و حدیث می گفت تا اینکه مردی بلند شد و گفت : ای ابن عباس ! من مردی از اهل شام از اهالی حمص هستم. آنها از علی بن ابی طالب برائت می جویند ... ابن عباس گفت : من به تو خبر می دهم که روزی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نزد ام سلمه دختر ابی امیه بود که علی ( علیه السلام ) خواست بر ایشان وارد شود .... پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : ای ام سلمه، آیا او را می شناسی ؟ ام سلمه گفت: بله ! او علی بن ابی طالب است. پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: او وصی من بر اهل بیتم و بر همه
ص: 148
خوبان امت من می باشد و برادر من در دنیا و آخرت است.»(1)
روایت سوم:
«ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در سخن خداوند : " جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملا پاکیزه کند " ، نقل می کند که فرمود : من و اهل بیتم از گناهان پاک هستیم ... و از خواب بیدار شدم در حالی که جبرئیل علیه السلام در بین سه فرشته بود ؛ یکی از فرشته ها گفت : ای جبرئیل! به کدام یک از این سه فرستاده شده ای ؟ با پایش مرا تکان داد و گفت: به سوی این و او آقای فرزندان آدم علیه السلام است. یکی از آن سه گفت : اسمش چیست ؟ گفت : این محمد صلی الله علیه و آله وسلم سرور فرستادگان و این علی علیه السلام بهترین أوصیا است ... .»(2)
روایت چهارم:
«ابن عباس می گوید : به همراه گروهی از جوانان بنی هاشم در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم که ستاره ای از آسمان افتاد . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: هر کس که این ستاره بر خانه اش بیفتد ، وصی بعد از من می باشد.
جوانان بنی هاشم برخاستند و دیدند که ستاره بر خانه علی ( علیه السلام ) فرود آمد. سپس به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم گفتند : در محبت علی ( علیه السلام ) دچار گمراهی شده ای .
ص: 149
سپس خداوند این آیات را نازل فرمود:
(سوگند به اختر چون فرود می آید* [که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده* و از سر هوس سخن نمی گوید* این سخن بجز وحیی که وحی می شود نیست* آن را [فرشته] شدید القوی به او فرا آموخت* [سروش] نیرومندی که [مسلّط] درایستاد* در حالی که او در اُفق اعلی بود.)»(1)
هشتم: عبد الله بن عمر
روایت یکم:
«نافع می گوید : به ابن عمر گفتم : چه کسی بهترین مردم بعد از پیامبر اکرمن صلی الله علیه و آله وسلم می باشد ؟ ابن عمر گفت : بی مادر ! تو را چه به این حرفها ؟ سپس گفت : استغفرالله ! ، بهترین مردم بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم کسی است که بر او جایز شود آنچه بر او جایز بود و حرام شود بر او آنچه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حرام بود. گفتم: آن کیست؟ گفت: علی ( علیه السلام ). [پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ] درهای مسجد را بست، و در علی علیه السلام را باز گذاشت و به او فرمود: برای تو است در این مسجد آنچه برای من است، و بر تو است آنچه بر من است، و تو وارث و وصی منی و دین مرا ادا میکنی، و به وعده من وفا می نمائی و با طریقه من جنگ می کنی . دروغ گفته کسی که گمان می کند تو را دشمن می دارد و مرا دوست می دارد.»(2)
ص: 150
روایت دوم:
«ایوب بن زهر به سندش نقل می کند که ابن عمر گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودند که جبرئیل علیه السلام بر ایشان نازل شد و گفت : ای محمد ! خداوند بزرگ به تو سلام می رساند و می فرماید : وقتی خداوند از پیامبران پیمان موکد گرفت ، زمانی که تو در صلب آدم بودی پیمان گرفت و تو را آقای همه پیامبران و وصی تو علی بن ابی طالب را آقای همه اوصیاء قرار داد.»(1)
نهم: ابوذر غفاری
«ابوذر گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: من خاتم پیامبران هستم و همینطور علی علیه السلام و فرزندانش اوصیا را تا روز قیامت ختم می کنند.»(2)
دهم: علی الهلالی
طبرانی با سندش از علی هلالی صحابی نقل کرده است که گفت:
«در زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در آن از دنیا رفت ، بر ایشان وارد شدم و دیدم که فاطمه زهرا سلام الله علیها در بالین آن حضرت بودند، پس گریه کردند و صدایشان بلند شد ، پس پلکهای چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جانب فاطمه باز شد و فرمودند : ای محبوبه ی من فاطمه علیه السلام ! چرا گریه می کنی ؟ فرمود: از پراکندگی و ضایع شدنمان بعد از شما می ترسم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر نمی دانی که خدا به زمین توجه فرمود و از همه خلائق پدرت را برگزید و او را پیغمبر قرار داد و دیگر بار به زمین توجه کرد و شوهرت را برگزید و به من وحی کرد تا شما را به نکاح او درآورم؟!
ص: 151
ای فاطمه سلام الله علیها ، ما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت خصلت به ما عطا فرموده که قبل از ما به احدی نداده است و بعد از ما نیز به احدی نمی دهد : من آخرین و اکرم پیامبران و محبوب ترین خلق خدا هستم و من پدر تو هستم و وصی من بهترین اوصیا و محبوب ترین آنها نزد خدا است و او همسرت است. و شهید ما بهترین شهیدان و محبوب ترین آن ها در نزد خدا است و او حمزه عموی پدرت و همسرت می باشد و از ماست کسی که دارای دو بال سبز است و در بهشت هر کجا بخواهد با فرشتگان پرواز می کند و آن پسر عموی پدرت و برادر شوهرت هست. و دو سبط این امت از ماست و آن حسن و حسین علیهما السلام دو فرزندت هستند و آنها دو آقای جوانان اهل بهشت هستند. به خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت فرمود، پدرشان علی علیه السلام بهتر از آن دو است. ای فاطمه، به خدایی که مرا به حق برانگیخت، مهدی این امت از این دو می باشد.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 152
یازدهم: ابو سعید خدری
امر تسری حنفی می نویسد:
«دارقطنی از ابی هارون عبدی روایت کرده است که گفت : نزد ابو سعید خدری آمدم و به او گفتم: آیا تو در بدر حاضر بوده ای؟ گفت: آری. گفتم: آیا در باره علی علیه السلام و فضلش چیزی از آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ای به ما نمی گویی؟ گفت: آری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از یک بیماری بهبود یافت و دوران نقاهت را می گذراند که فاطمه صلی الله علیه و آله وسلم بر او وارد شد تا از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عیادت کند. من در سمت راست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم، پس چون فاطمه سلام الله علیها ضعف و سستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، بغض گلویش را فشرد تا جایی که اشکش بر گونه هایش آشکار شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود: چرا می گریی ای فاطمه! فاطمه سلام الله علیها گفت: از فوت می ترسم یا رسول اللَّه! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای فاطمه! آیا نمی دانی که خداوند به زمین نگریست و پدر تو را برگزید و او را به عنوان پیامبر برانگیخت، و بار دیگر به زمین نگریست و شوهر تو را در آن برگزید و به من وحی کرد و تو را به ازدواج او درآوردم و وصیّ اش گرفتم؟»(1)
دوازدهم: عبد الله بن مسعود
«عبد الله بن مسعود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد که فرمودند: من خواسته پدر خود ابراهیم علیه السلام هستم.
گفتیم: ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! چطور خواسته پدرت ابراهیم ( علیه السلام ) شدی؟
فرمود: خدای توانا و بزرگ بر ابراهیم علیه السلام وحی کرد: « من تو را بر مردم پیشوا قرار می دهم » ابراهیم علیه السلام از شادی به وجد آمد و گفت: ای پروردگار من ! از فرزندانم مانند من پیشوایانی هست؟
ص: 153
خدا بسوی او وحی کرد که ای ابراهیم علیه السلام ! به تحقیق من پیمانی با تو نمی بندم که به او وفا نکنم.
گفت: ای پروردگار من آن عهدی که بر من وفا نمی کنی چیست؟ فرمود برای ستمکاران از فرزندانت عطا نمی کنم.
در آن هنگام ابراهیم علیه السلام گفت: «خود و فرزندانم را از پرستش این بتها بدور کن. پروردگارا بتحقیق آنها بیشتری از مردم را گمراه کردند» پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود همان درخواست و دعا به من و علی علیه السلام رسید که هرگز احدی از ما بر بت سجده نکرده ایم ، پس خدا مرا پیامبر و علی علیه السلام را وصی قرار داد.»(1)
سیزدهم: جابر بن عبد الله
«جابر بن عبدالله میگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : خدای بزرگ و توانا پرتویی از نور بر زمین نازل کرد، و او را در پشت آدم ( علیه السلام ) برقرار نمود، و او را برگردانید، تا آنکه به دو بخش قسمت نمود، پاره ای در پشت عبد اللَّه و پاره ای دیگر در صلب ابو طالب ( علیه السلام ) قرار داد. پس مرا پیامبر و علی ( علیه السلام ) را وصی در آورد.»(2)
ص: 154
چهاردهم: براء بن عازب
«براء بن عازب گفت: وقتی آیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ) نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و آنان در آن روز چهل مرد بودند ... آنگاه آنان را بیم داد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب ! همانا من از سوی خداوند، بیم دهنده و مژده دهنده به شما هستم با چیزی که هیچ کس آن را نیاورده است و من دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پس تسلیم شوید و از من پیروی کنید تا هدایت شوید.
کیست از شما که با من برادری کند و وزیر من شود و ولیّ و وصیّ من پس از من و جانشین من در خاندانم باشد و قرض مرا ادا کند؟
همه آنان ساکت شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این سخن را سه بار تکرار کرد و هر بار آنان ساکت بودند و علی ( علیه السلام ) می فرمود: من .
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: تو. پس اقوام بلند شدند و به ابو طالب علیه السلام می گفتند: از پسرت اطاعت کن که او را امیر تو کرد.»(1)
ص: 155
پانزدهم: معاذ بن جبل
امر تسری حنفی می نویسد:
«از طریق ابن حضرمی از معاذ بن جبل روایت شده است که گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به علی ( علیه السلام ) فرمود: تو برادر ، وارث و وصی من هستی.
علی ( علیه السلام ) فرمود: من چه چیزی از شما به ارث می برم ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آنچه پیامبران از یکدیگر به ارث می برند.
علی ( علیه السلام ) فرمود: خدا و رسولش بهتر می دانند.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کتاب خدا و سنت پیامبرش.»(1)
شانزدهم: ام سلمه
«ابوبکر خوارزمی از ام المومنین ام سلمه روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: خدای عز و جل اختیار کرده از هر امتی پیغمبری را، و اختیار فرموده از برای هر پیغمبری وصی . پس من پیغمبر این امتم، و علی ( علیه السلام ) وصی من در میان عترت ، اهل بیت و امت من بعد از من است.»(2)
ص: 156
بخاری(1)
و مسلم(2)
روایت کرده اند که :
«در نزد عائشه گفتند: علی علیه السلام وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است. عائشه گفت: چه زمانی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را وصی قرار داد؟ وقتی پیغمبر از دنیا می رفت من تکیه گاه او بودم و سرش را به سینه من تکیه داده بود یا بر دامن بود و در آخرین لحظه یک طشت خواست و مقداری آب از دهان شان خارج شد و دیگر متوجه نشدم و پیغمبر از دنیا رفت، چه زمانی علی را وصی خویش قرار داد؟»(3)
محمد بن علی شوکانی سلفی در 32 سالگی رساله ای در اثبات وصایت امیرالمومنین علیه السلام نوشته و گفته است: کسانی که در نزد عایشه، وصایت حضرت علی علیه السلام را مطرح کردند، گروهی از صحابه بودند!
«بدان که گروهی از کینه ورزان به شیعه ، از سر دشمنی با آنان می گویند : اینکه حضرت علی علیه السلام وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده باشد ، از خرافات شیعیان است ، و این زیاده روی در بی انصافی است. چگونه این از خرافات شیعیان است در حالی که این مطلب را گروهی از صحابه گفته اند، همانطور که در صحیح بخاری و مسلم آمده است که گروهی در نزد عایشه گفتند: حضرت علی علیه السلام وصی بوده است و همینطور در سایر روایات .»(4)
البته انکار و نفی عایشه به چند دلیل هیچ تأثیری در نفی این موضوع ندارد:
اولا: عایشه دشمن مولا علی علیه السلام بود و حرف او حجت نیست.
ص: 157
ابن عباس می گوید: «... عائشه قلبش نسبت به امام علی علیه السلام پاک نبود.»(1)
و نیز روایت شده است که در نزد عایشه به امیر المومنین علیه السلام دشنام دادند، اما او هیچ واکنشی نشان نداد.
«از عطاء بن یسار روایت شده است که گفت: شخصی آمد و در نزد عائشة به علی ( علیه السلام ) و عمار دشنام داد و عائشة گفت : در مورد علی چیزی به تو نمی گویم، اما در مورد عمار شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: عمار بین دو امر مخیر نمی شود مگر آن که درست ترینش را انتخاب می کند.»(2)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و حمزه احمد الزین(3) و شعیب الأرنؤوط(4)
سندش را تصحیح کرده اند.
داستان وقتی جالب می شود که بدانید عایشه حتی در برابر دشنام به حسّان بن ثابت (یکی از صحابه ای که در قضیه ی افک به عایشه _ طبق نظر اهل سنت _ تهمت زنا زد) سکوت نکرده و از او دفاع می کند:
«عروة بن الزبیر گفت: به نزد عایشه رفتم و حسان را در نزدش سب می کردم. پس گفت: او را سب نکن؛ زیرا او از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم دفاع می کرد.»(5)
در جنگ جمل نیز عایشه قصد کشتن حضرت علی علیه السلام را داشت.(6)
ص: 158
ثانیا: مگر قرار بود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فقط در آخرین لحظات عمرشان وصی معین بفرمایند؟!
ابوالحسن حنفی معروف به سندی در شرح این حدیث، این نکته را متذکر شده است:
«پوشیده نیست که این مانع نمی شود از اینکه وصیت قبل از آن بوده باشد و اقتضا نمی کند بر اینکه آن حضرت از دنیا رفتند و برایشان ممکن نبود که وصیت بکنند و اصلا چنین چیزی تصور نمی شود و چگونه تصور شود در حالی که می دانیم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از نزدیک بودن اجلش قبل از بیماری شان آگاهی داشت و سپس چند روزی بیمار شدند. بله آن حضرت به علی علیه السلام وصیت کردند ، اما به چه ؟ به کتاب و سنت . که وصیت به این دو اختصاص به علی علیه السلام ندارد ، بلکه شامل همه ی مسلمانان می شود و اگر وصیت به مال است که آن حضرت مالی به جا نگذاشتند تا احتیاج به وصیت به ایشان داشته باشد و خداوند داناتر است.»(1)
ثالثا: آخرین نفری که با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود ، حضرت علی علیه السلام بود نه عایشه!
سند یکم:
«ام سلمه سلام الله علیها می گوید : قسم به کسی که قسم او را می خورم ، علی علیه السلام نزدیک ترین مردم به رحضرت
ص: 159
سول صلی الله علیه و آله وسلم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را صبح ملاقات کردیم در حالی که او مدام می فرمود : علی علیه السلام آمد ؟ علی علیه السلام آمد ؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود : گویا او را برای کاری فرستاده ای ؟ و بعد از آن علی علیه السلام آمد و ام سلمه می گوید : گمان کردم که از او درخواستی دارد و از خانه خارج شدیم و کنار در نشستیم و من نزدیک تر به در بودم . پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سمت او برگشت و او را در طرف چپش قرار داد و با او نجوا می کرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در همان روز رحلت کرد و علی علیه السلام از نظر عهد نزدیک ترین مردم به او بود.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت نموده است.(2)
نور الدین هیثمی نیز گفته است که تمام راویان سند این روایت از رجال صحیحین هستند بجز ام موسی که او نیز ثقه است.(3)
وصی الله بن محمد عباس نیز در تحقیق کتاب احمد بن حنبل سندش را تصحیح کرده است.(4)
سند دوم:
«ابو رافع گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات کرد و سرش در آغوش علی بن ابی طالب علیه السلام بود و به علی علیه السلام می فرمود: خدا را خدا را در مورد بندگان ؛ خدا را خدا را در مورد نماز ؛ و آن آخرین کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.»(5)
هیثمی این روایت را از بزار نقل کرده و گفته است که همه ی رجال سندش ثقه هستند بجز غسان بن عبد الله که ترجمه ای برای او نیافتم.(6)
ص: 160
در حالی که غسان بن عبدالله ، همان غسان بن عبیدالله یا عبید است که توثیق دارد.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«عباس و کس دیگر از یحیی بن معین نقل کرده اند که گفته است: غسان ثقه است ... و دارقطنی گفته: صالح است ... ابن حبان از یحیی بن معین نقل کرده که او حدیث شناس نبود، اما اهل دروغگویی هم نبود و ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات آورده و گفته است: از شعبه نسخه ی مستقیمی روایت کرده است.»(1)
ابن خزیمه نیز روایتی را از او در صحیحش نقل کرده است.(2)
سند سوم:
«نعیم بن یزید از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که [هنگامی که بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شدت یافت ،] فرمود : ای علی علیه السلام ! پوستی بیاور تا در آن چیزی بنویسم که امتم گمراه نشود. و ترسیدم که رحلت کند ، پس گفتم: من از کاغذ حافظ ترم. پس فرمود: به نماز، زکات و بندگان وصیت میکنم.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و احمد شاکر سندش را حسن دانسته(4) و ضیاء مقدسی نیز آن را در صحیحش آورده است.(5)
همین روایت را بخاری در کتاب الادب المفرد با همین سند نقل کرده، ولی اضافه کرده است که:
«و این چنین می گفت تا رحلت فرمود. و او را فرمان داد به شهادت این که لا اله الا الله و محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده
ص: 161
و فرستاده اش است و هر که به این دو شهادت دهد، بر آتش جهنم حرام است.»(1)
رابعا: طبق گفته ی ابن عباس ، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به هنگام رحلتشان سه وصیت کردند:
«ابن عباس گفت: روز پنج شنبه ، و چه عظیم است روز پنج شنبه ! پس گریست تا اینکه اشک او سنگ ریزه های آنجا را تَر کرد. گفتم : ای ابن عباس ، روز پنج شنبه چیست ؟ ابن عباس گفت: درد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم سخت شد؛ پس فرمود: کتف بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از آن هرگز گمراه نشوید؛ پس کسانی که در آنجا بودند تنازع کردند _و شایسته نیست که در نزد پیامبر نزاع شود_ پس گفتند : او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟ از او بپرسید. پس شروع کردند به برگرداندن کلام بر پیامبر. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: رهایم کنید؛ بگذارید مرا ! آنچه که من در آنم بهتر است از آنچه که شما مرا بدان می خوانید. پس آنان را به سه چیز سفارش کرد و فرمود :
مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید ، نمایندگان قبایل را بپذیرید همان طور که من به آن ها اجازه ورود می دادم و در مورد سومی [راوی] سکوت کرد یا گفت و من آن را فراموش کرده ام. سفیان می گوید : این سخن سلیمان است.»(2)
بنابراین بر اساس روایت مذکور در صحیحین، وصایت امیرالمومنین علیه السلام در نزد صحابه یا تابعین مشهور بوده است و سخن عایشه در رد آن اعتباری ندارد.
ص: 162
از آنجایی که مخالفین می گویند: اگر حضرت علی علیه السلام واقعا وصی بوده، پس چرا اهل بیت هیچ گاه از آن سخنی نگفته اند، لذا بر آن شدیم که مدارک آن را نیز از کتب اهل سنت ولو با اسانید ضعیف ارائه دهیم.
امام علی علیه السلام
امیر المومنین علیه السلام خطاب به گروهی که معاویه نزد آن حضرت اعزام نموده بود ، فرمودند:
«ای مردم! من برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، وصی او و وارث علمش هستم و وصیتش را مختص من کرد و از بین آنان مرا انتخاب کرد و فاطمه سلام الله علیها را بعد از آن که عده ای او را خواستگاری کردند و به آن ها نداد ، به عقد من درآورد و او را با فرمان خداوند متعال به عقد من درآورد و از فاطمه سلام الله علیها به من فرزندان پاکی بخشید و به چه کسی مانند آنچه به من داده شده ، عطا شده است ؟! من کسی هستم که عمویم سرور شهدا و برادرم با فرشتگان با دو بال که مزین به درّ و یاقوت است هر جا که بخواهد پرواز می کند. من صاحب دعا ها و صاحب عقوبت ها و صاحب نشانه های عجیب و بزرگی پولادین و همیشه نو و تازه هستم . من پدر بی سرپرستان و یتیمان و از بین برنده ستمگران و پناه متقین و سرور أوصیا و امیرمؤمنان و ریسمان محکم الهی و دژ محکم و طناب محکمی که گسستگی ندارد هستم و خداوند شنوا و داناست.» (1)
و در نامه ای به مردم مصر در مقایسه ی خود با معاویه فرمودند:
«به دور باشید از دعوت دروغگو فرزند هند و بیندیشید و بدانید که امام هدایت و امام هلاکت و وصی پیامبر و دشمن پیامبر مساوی نیستند ؛ خداوند ما و شما را از محبین و از راضی ها قرار دهد.»(2)
ص: 163
امام حسن علیه السلام
حضرت امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت امیر مومنان علیه السلام خطبه ای خواندند که در قسمتی از آن به وصایت امیر مومنان علیه السلام اشاره کرده اند.(1)
این خطبه با اسناد متعدد و معتبری روایت شده است، اما متأسفانه بحث وصایت امیرالمومنین علیه السلام و مطالب مهم دیگر در بسیاری از آنها نقل نشده است. (2)
امام حسین علیه السلام
آن حضرت در روز عاشورا خطاب به یزیدیان فرمودند:
«حسب و نسب مرا بنگرید و نظر کنید که من کیستم، سپس به نفس خودتان مراجعه کنید و آن را مورد عتاب قرار دهید و نگاه کنید که آیا برای شما صلاح است مرا شهید کنید و نسبت به من هتک حرمت نمائید؟ آیا من پسر پیغمبر شما و پسر وصی و پسر عموی او نیستم؟ همان پسر عمویی که اولین شخصی بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم را از نظر آنچه که از طرف خدا آورده بود تصدیق کرد.»(3)
ص: 164
لقب «وصی» برای امام امیر المؤمنین علیه السلام است در میان مسلمانان آنقدر اشتهار و شیوع یافته که در کتاب های لغت اهل سنت ثبت گردیده است؛
أبو منصور محمد بن أحمد الأزهری الشافعی(1) متوفای 370 ه_ :
«وقیل لعلی علیه السلام : وصی»(2)
محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری(3) متوفای 711 ه_ :
«وقیل لعلی ، علیه السلام ، وصی»(4)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی الحنفی(5)
متوفای 1205 ه_ :
«والوصی ، کغنی : لقب علی ، رضی اللها تعالی عنه ... وفیه یقول کثیر : وصی النبی المصطفی وابن عمه»(6)
ص: 165
وصایت حضرت امیر المومنین علیه السلام در اشعار تعداد زیادی از صحابه نیز آمده که بسیاری از آن ها را ابن ابی الحدید معتزلی شافعی که خودش شاعر بوده، جمع آوری کرده است.
یکم: فضل بن عباس
«هان! بدان که بهترین مردم پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نزد آگاهان و عالمان، وصی آن حضرت می باشد که اولین کسی بود که پشت سر آن حضرت به نماز ایستاد و اولین کسی بود که در جنگ بدر در مقابل سپاه دشمن قد علم نمود.»(1)
دوم: حسان بن ثابت (شاعر)
«خداوندی که تمام خوبی ها و خیرات به دست اوست ، به امام ابوالحسن و کسی که مانند اوست خیر عطا کند که یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در میان ما زنده نگاه داشت. جزای خیر بر تو باد و چه کسی بر این شایسته تر؟ مگر تو برادر او در هدایت و وصی او نیستی؟ و من این را از کتاب خداوند و سنت پیامبرش دانستم.»(2)
سوم: نعمان بن عجلان (شاعر انصار)
«این تفرقه و پراکندگی چگونه ممکن است در حالی که وصی پیامبر خدا، امام و پیشوای ماست؟! نه چنین چیزی ممکن نیست مگر از روی سردرگمی و ذلت. معاویه گمراه را رها کنید و به عنوان شکرانه این نعمت از راهی که وصی پیامبر می پیماید پیروی نمایید.»(3)
ص: 166
«ای عمرو! برای علی بن ابی طالب که اهلیت و شایستگی خلافت داشت بسیار سخت بود که تو نمی دانی. کسی که وصی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و کشنده قهرمانان کفر و ضلالت بود.»(1)
چهارم: عبد اللّه بن ابی سفیان بن حرث
«قهرمان جنگ خیبر و جنگ بدر که لشکر های دشمن به سوی ما سرازیر گشته بودند از ماست. او وصی پیامبر اکرم و پسر عموی اوست و چه کسی می تواند به چنین مقامی از نظر نزدیکی و خویشاوندی برسد»(2)
پنجم: أبو الهیثم بن التیهان صحابی بدری
«وصی پیامبر، امام و سرپرست ماست. امر واضح شد و از خفا خارج گشت»(3)
ششم: زیاد بن لبید الأنصاری
«انصار را چگونه می بینی در این روز همچون سگ. ما مردمانی هستیم که از کشته شدن هیچ خوف و هراسی به خود راه نمی دهیم. ما از کسی که بر وصی پیامبر غضب کرده و دشمنی می کند، هراسی نداریم. همانا انصار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این تصمیمشان جدی هستند و با کسی شوخی ندارند. این شخص علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزند عبد المطلب است که ما امروز او را در برابر دروغگویان یاری می کنیم و کسی که از حد و حدود خود تجاوز کند بد حاصلی کشت نموده است.»(4)
ص: 167
هفتم: حجر بن عدی الکندی
«بارالها! علی را برای ما سلامت بدار. برای ما این شخص، مبارک، مؤمن، موحد و متقی است و در رأی و نظر خویش دچار خطا و اشتباه نمی گردد، بلکه او هدایت گر، موفق و هدایت شده است. خدایا او و پیامبر ما را حفظ بفرما! او از سوی پیامبر ، ولی شده و آن حضرت بر وصایت او رضایت داده است.»(1)
هشتم: خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین
«آیا من زنده باشم بدون آن که با علی علیه السلام باشم؟ این عیبی است برای من که او در دنیا نباشد و تو پدر باشی. وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از اهل بیت اوست و تو نیز بر این کار شاهد بودی.»(2)
نهم: عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی
«ای قوم! نقشه بزرگی کشیده اند تا با وصی پیامبر به جنگ برخیزند؛ جنگی که نابرابر است.»(3)
دهم: عمرو بن أحیحة
«خداوند اراده فرمود تا آنچه را فرزند وصی پیامبر و فرزند انسانی نجیب خواسته محقق نگردد. کسی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را بدون هر شک و تردیدی به عنوان بهترین انسان ها و وصی خود برگزید»(4)
ص: 168
یازدهم: امیر المؤمنین علیه السلام
«ای عجب مورد منکری شنیدم *** دروغ به خداوند که موی را سفید می کند
احمد اگر خبر دار شود راضی نمی شود *** که وصی اش و ناقص در یک ردیف قرار گیرند
منفور رسول خدا و ملعون لوچ *** من زمانی که مرگ نزدیک و حاضر شود
آستین ها را بالا می زنم و قنبر را فرا می خوانم *** که پرچم مرا جلو بینداز و از ترس عقب نبر
و ترسو آنچه مقدر شده را نمی تواند دور کند *** اگر نزد من ای پسر حرب جعفر
یا حمزه شجاع و جوانمرد و تابان بود *** قریش می دید که ستاره شب ظهور کرده است»(1)
دوازدهم: جریر بن عبد الله البجلی
«وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کسی از اهل بیت اوست و او قهرمانی است که همواره حامی اوست و به این کار، مورد ضرب المثل قرار گرفته است»(2)
سیزدهم: عبد الرحمن بن ذؤیب الأسلمی
«وصی آنها را به سمت تو رهبری می کند تا *** تو را از گمراهی و شک دور کند »(3)
چهاردهم: مُغِیرَة بن حارث بن عبدالمطلب
«در میان شما وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان فرمانده و رهبر شما حضور دارد ؛ کسی که داماد آن حضرت و کسی بوده است که کتاب خدا را نشر داده است»(4)
ص: 169
پانزدهم: عبد الله بن العباس بن عبد المطلب
«تنها از خاندانش او وصی رسول خداست نه کس دیگری * و اسب سوار او هنگامی که گفته شود : هل من مبارز»(1)
«به خدا سوگند هیچ یک از افراد بشر پس از وصی ؛ یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام ، مانند ابن عباس سخن نگفته است»(2)
ابن ابی الحدید بعد از نقل این اشعار ، در پایان می گوید :
«اشعاری که در آن لفظ وصی آمده بسیار زیاد است، اما ما در این جا برخی از آنها را که در این دو بخش (یعنی کتاب «وقعه الجمل» از ابومخنف و کتاب نصر بن مزاحم در موضوع جنگ صفین) آمده بود را آوردیم، در حالی که غیر از این دو بخش، اشعار بسیار زیادی هست که از حدّ و حصر خارج است و اگر از خستگی و ملال خوف نمی داشتیم، تمام آنها را در این فرصت بیان می کردیم که در آن صورت صفحات فراوانی را به خود اختصاص می داد.»(3)
ص: 170
هنگامی که حضرت فاطمه سلام الله علیها با حضرت امیر المومنین علیه السلام ازدواج کردند و نیز در هنگام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، آن حضرت به ایشان فرمودند: آیا راضی نمی شوی که خداوند از اهل زمین دو مرد را برگزید ؛ یکی از آن دو ، پدرت است و دیگری همسرت .
محمد بن الطیب الباقلانی متوفای 403 ه_ مالکی مذهب که ذهبی از او به عنوان « الإمام العلامة أوحد المتکلمین مقدم الأصولیین وکان ثقة إماما بارعا» یاد کرده(1)، این روایت را مسلّم دانسته و به آن احتجاج کرده است.(2)
این روایت در کتب اهل سنت از 5 نفر از صحابه و در مجموع با 10 سند نقل شده است:
«حدثنا محمد بن جابان الجندیسابوری والحسن بن علی المعمری قالا ثنا عبد الرزاق عن معمر عن بن أبی نجیح عن مجاهد عن بن عباس قال لما زوج النبی صلی الله علیه و آله وسلم فاطمة علیا قالت فاطمة یا رسول الله زوجتنی من رجل فقیر لیس له شیء فقال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أما ترضین یا فاطمة أن الله عز وجل اختار من أهل الأرض رجلین أحدهما أبوک والآخر زوجک.»
این روایت را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش کرده است.(3)
ص: 171
خطیب بغدادی(1)
و دارقطنی(2)
نیز آن را نقل کرده اند و سیوطی سندشان را حسن دانسته است.
همین روایت را حاکم نیشابوری از ابو صلت با همان سند فوق نقل کرده و تصحیح کرده است.(3)
ذهبی که نتوانسته این حدیث را تحمل بکند، گفته است: این حدیث موضوع و جعلی است و آن را عبد السلام بن صالح (ابو صلت هروی) جعل کرده است !!
حال آنکه این روایت از عبد الرزاق، با همان سند، از 4 نفر دیگر نیز نقل شده است:
1. محمد بن جابان الجندیسابوری(4)
2. الحسن بن علی المعمری(5)
که به حکم برنامه ی جوامع الکلم ، «صدوق حسن الحدیث» است
3. أحمد بن عبد الله بن زید (یزید) الهشیمی(6)
4. ابراهیم بن الحجاج(7)
که به حکم برنامه ی جوامع الکلم ، «ثقه» است
اما این تمام ماجرا نیست و این روایت را حاکم از ابوهریره نیز نقل کرده است که در ادامه می آوریم.
ص: 172
«حدثنا أبو بکر بن أبی دارم الحافظ ثنا أبو بکر محمد بن أحمد بن سفیان الترمذی ثنا سریج بن یونس ثنا أبو حفص الأبار ثنا الأعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة رضی الله عنه قال قالت فاطمة رضی الله عنها یا رسول الله زوجتنی من علی بن أبی طالب وهو فقیر لا مال له فقال یا فاطمة أما ترضین أن الله عز وجل اطلع إلی أهل الأرض فاختار رجلین أحدهما أبوک والآخر بعلک»(1)
حاکم، سپس برای این حدیث ، سند دیگری ذکر کرده و در ذیل آن به صحت این سند حکم کرده است.
سند یکم:
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب انصاری نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند : آیا نمی دانی که خداوند متعال به زمین نظاره کرد و از میان مردم ، پدرت را انتخاب کرده و بعنوان پیامبر مبعوث نمود و سپس برای بار دوم به زمین نظاره کرد و همسرت را انتخاب کرد و به من وحی نمود تا او را به نکاح تو در آوردم و او را وصی (خویش) قرار دهم ؟!»(2)
این روایت را طبرانی با سند حسن نقل کرده است. (3)
سند دوم:
طبرانی به دنبال حدیث فوق ، سند دیگری نیز برایش ذکر کرده است :
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مریض شد و فاطمه سلام الله علیها برای عیادت نزد او در حالی که رو به بهبودی بود آمد و هنگامی که سختی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، پس حدیث را با طولش بیان
ص: 173
کرد.»(1)
این سند نیز معتبر است.(2)
«علی هلالی صحابی گوید: در زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در آن از دنیا رفت ، بر ایشان وارد شدم و دیدم که فاطمه زهرا سلام الله علیها در بالین آن حضرت بودند ، پس گریه کردند و صدایشان بلند شد ، پس پلکهای چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جانب فاطمه سلام الله علیها باز شد و فرمودند : ای محبوبه ی من فاطمه علیه السلام ! چرا گریه می کنی ؟ فرمود: از پراکندگی و ضایع شدنمان بعد از شما می ترسم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر نمی دانی که خدا به زمین توجه فرمود و از همه خلائق پدرت را برگزید و او را پیغمبر قرار داد و دیگر بار به زمین توجه کرد و شوهرت را برگزید و به من وحی کرد تا تو را به نکاح او درآورم؟!»(3)
این سند نیز معتبر است.(4)
ص: 174
مولوی امر تسری حنفی می نویسد:
«دارقطنی از ابی هارون عبدی روایت کرده است که گفت : نزد ابو سعید خدری آمدم و به او گفتم: آیا تو در بدر حاضر بوده ای؟ گفت: آری. گفتم: آیا در باره علی علیه السلام و فضلش چیزی از آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ای به ما نمی گویی؟ گفت: آری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از یک بیماری بهبود یافت و دوران نقاهت را می گذراند که فاطمه صلی الله علیه و آله وسلم بر او وارد شد تا از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عیادت کند. من در سمت راست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم، پس چون فاطمه سلام الله علیها ضعف و سستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، بغض گلویش را فشرد تا جایی که اشکش بر گونه هایش آشکار شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود: چرا می گریی ای فاطمه! فاطمه سلام الله علیها گفت: از فوت می ترسم یا رسول اللَّه! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای فاطمه! آیا نمی دانی که خداوند به زمین نگریست و پدر تو را برگزید و او را به عنوان پیامبر برانگیخت، و بار دیگر به زمین نگریست و شوهر تو را در آن برگزید و به من وحی کرد و تو را به ازدواج او درآوردم و وصیّ اش گرفتم؟»(1)
بنابراین، این روایت بدون شک صحیح است و دلالت آن هم واضح است؛ خداوند دو نفر را از زمین برگزیده است که اولی پیامبر است و دیگری هم باید وصی و جانشین او باشد.
و حداقل چیزی که از این روایت مستفاد می شود، افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بر تمام امت است.
ص: 175
و اما مهم ترین و قوی ترین دلیل بر اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام .
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اواخر سال دهم هجری برای اولین و آخرین بار بعد از هجرت به مدینه، قصد حج واجب کرد.(1)
در این سفر بسیاری از اهل مدینه و حومه، همراه آن حضرت بودند؛ چون امر شده بود که هر کس بتواند، باید که در این سفر همراه باشد. تعدادی هم بین مدینه و مکه ضمیمه شدند.
در بازگشت از حج، در منطقه ی غدیر خم که محل میقات حاجیان شام ، مصر و عراق بود که از راه دریا به حجاز می رسیدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به فرمان خداوند مردم را در گرمای سوزان آن روز نگه داشتند و بعد از یاد آوری ولایت خدا و رسول و نزدیک بودن رحلت خودشان ، ولایت امیرالمومنین علیه السلام را مطرح کردند.
متن حدیث غدیر را محدثان اهل سنت کم و بیش ناقص نقل نموده اند، ولی مهمترین قسمت حدیث؛ یعنی «من کنت مولاه، فعلی مولاه ؛ یعنی هرکس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست.» را به طور متواتر نقل کرده اند.
ص: 176
این حدیث از بیش از صد نفر از صحابه نقل شده است که مرحوم علامه امینی رضوان الله علیه تمام طرق آن را در کتاب گرانسنگ الغدیر بیان نموده اند.
از علمای اهل سنت نیز عمر بن شاهین این مطلب را متذکر شده و گفته است:
«و حدیث غدیر خم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حدود صد نفر از صحابه که ده نفر آنان از عشره مبشره هستند، نقل کرده اند و آن حدیث ثابتی است که اشکالی در آن نمی شناسم و علی ( علیه السلام ) در این فضیلت، تنها است و کسی در آن با او شریک نیست.»(1)
محمد ناصر الدین ألبانی وهابی ده نفر از صحابه را نام برده است که این حدیث را نقل کرده اند و سپس به اعتبار بسیاری از اسناد آنها تصریح کرده است (البته او به گفته ی خودش به خاطر کثرت طرق حدیث غدیر، به ذکر همین اسناد بسنده کرده است) :
1. زید بن ارقم با پنج طریق 2. سعد بن ابی وقاص با سه طریق 3. بریده با سه طریق 4. علی بن ابی طالب علیه السلام با نه طریق 5. ابو ایوب انصاری 6. براء بن عازب 7. عبد الله بن عباس 8. انس بن مالک 9. ابو سعید خدری 10. ابو هریره ؛ یعنی جمعا 26 طریق (2)
ما نیز به خاطر کثرت اسناد حدیث غدیر و متواتر بودن آن، از ذکر آن ها خودداری می کنیم؛ چرا که متشدد ترین علمای مخالفین؛ مانند شعیب الارنؤوط نیز به تواتر این حدیث اقرار کرده اند.
ص: 177
بسیاری از بزرگترین علمای حدیث شناس عامه بعد از دیدن کثرت طرق حدیث غدیر و معتبر بودن بسیاری از آن ها ، حکم به تواتر این حدیث داده اند که در اینجا به اسامی تعدادی از آن ها اشاره می کنیم:
او که از استوانه های علم رجال و حدیث اهل سنت است، می نویسد :
«محمد بن جریر طبری اسناد روایت غدیر خم را در چهار جلد جمع آوری کرده است که من قسمتی از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن شگفت زده شدم و یقین کردم که این اتفاق افتاده است.»(1)
«من یک جلد از کتاب أسناد حدیث غدیر را که ابن جریر نوشته بود را دیدم و از زیاد بودن اسناد آن گیج و مبهوت شدم.»(2)
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از چادر یا خیمه به سمت ما بیرون آمد و با دستش سه بار اشاره کرد و دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست. این حدیث ، حسن و جداً عالی و متنش متواتر است.»(3)
ابن کثیر دمشقی (شاگرد ذهبی) نیز می نویسد:
«استاد ما حافظ ذهبی گفت: این حدیث به صورت متواتر نقل شده است و من یقین کردم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صادر شده است، اما جمله: «اللهم وال من والاه» نیز سندش قوی است.»(4)
ص: 178
این عالم سرشناس اهل سنت که یکی دیگر از استوانه های علم رجال و حدیث آن ها و حافظ علی الاطلاق اهل سنت است، می نویسد :
«حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را ترمذی ونسائی با سند صحیح نقل کرده اند، سند های بسیاری دارد که همه آن ها را ابن عقده در کتاب مستقلی جمع آوری کرده است و بسیاری از اسناد آن صحیح و یا حسن هستند.»(1)
«ابن جریر حدیث غدیر را از طرق گوناگون در کتاب مستقلی با تصحیح آن جمع آوری کرده است، وکسی که به اسناد آن توجه خاص کرده ، ابن عقده است. وی این حدیث را از زبان بیش از هفتاد صحابی نقل کرده است.»(2)
گرچه ابن حجر صریحا حکم به تواترش نداده، ولی این سخنش دست کم از متواتر دانستنش ندارد.
سیوطی نیز که یکی دیگر از استوانه های اهل سنت است ، حکم به تواتر حدیث غدیر داده است.
حافظ عبد الرؤوف مناوی در شرح الجامع الصغیر سیوطی می نویسد:
«من کنت مولاه فعلی مولاه ... مؤلف (سیوطی) گفته است: حدیثی متواتر است.»(3)
«من کنت مولاه فعلی مولاه... مصنّف (سیوطی) گفته است: حدیثی متواتر است.»(4)
ابراهیم بن محمد حسینی (از علمای سنی مذهب قرن دوازدهم) نیز همین مطلب را گفته است.(5)
ص: 179
«در صحت حدیث غدیر شکی نیست ؛ زیرا گروهی مانند: ترمذی ، نسائی و احمد آن را با سند نقل کرده اند. اسناد این حدیث فراوان است و شانزده تن از اصحاب آن را روایت کرده اند، و در نقلی که احمد دارد، می گوید: سی نفر از اصحاب در زمان خلافت علی علیه السلام وقتی که آن حضرت از آنان در خواست گواهی بر شنیدن این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمود، شهادت دادند که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اند.
بیشتر سندهای این حدیث صحیح و حسن است و سخن کسی که بر سند آن بخواهد ایراد بگیرد، ارزش توجه ندارد و نیز به سخن کسی که می گوید: حضرت علی علیه السلام از یمن بازنگشت، توجه نمی شود ؛ زیرا بازگشت آن حضرت و ادراک حج همراه با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ثابت شده است و نیز قول کسانی که زیاده ی حدیث غدیر ؛ یعنی جمله ی "اللهم وال من والاه الی آخر" را جعلی می دانند، مردود است؛ چرا که زیاده ی حدیث نیز از طرقی نقل شده است که ذهبی بسیاری از آنها را تصحیح کرده است.»(1)
وی در کتابش که مختص احادیث متواتر است، حدیث غدیر را آورده و نام 25 نفر از صحابه ی راوی آن را ذکر کرده است.(2)
«تواتر معنوی به معنی اختلاف الفاظ راویان در خبری که روایت می کنند است که الفاظشان بر یک معنایی اتفاق دارند و این نوع تواتر زیاد است و اکثر تواتر ها اینگونه است و معنی آن، تواتر قدر مشترک بین آنها است و مثالش تواتر شجاعت علی علیه السلام است؛ اخبار متواتری از کار هایش در جنگ ها رسیده است که در جنگ بدر چنین کرد، در احد چنین و در روز خیبر چنین شکست داد و مانند آن که با دلالت التزامی به متواتر بودن
ص: 180
شجاعتش دلالت دارد و از آن جمله، حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه است که 150 سند دارد. علامه مقبلی بعد از بیان بعضی از اسناد این حدیث می گوید: اگر این جزء معلومات نباشد، در دنیا معلومی نخواهد بود و این حدیث در کتاب فصول جزء متواتر لفظی شمرده شده و اینچنین است حدیث منزلت و آن، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام است که: « جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه هارون نسبت به موسی است تا آخر حدیث ». و این حدیث را ابن الامام در شرح الغایه جزء متواتر معنوی شمرده. جلال به کلام فصول در تواتر حدیث غدیر اعتراف کرده است.»(1)
«برای حدیث غدیر سند های بسیاری ذکر شده است که افراد زیادی مانند هیثمی در کتابش المجمع (مجمع الزوائد) اسناد آن را ذکر کرده اند ، ومن آنچه آورده ام، اندکی از آن است که هر کسی پس از آشنایی با اسناد آن، یقین به صحت پیدا می کند. ابن عقده همه طرق نقل آن را در کتابی مستقل جمع کرده است و ابن حجر بعضی از اسناد آن را صحیح و بعضی دیگر را حسن دانسته است. خلاصه سخن آن که هر دو قسمت این روایت (من کنت مولاه فعلی مولاه ؛ اللهم وال من والاه) صحیح هستند، بلکه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است و آنچه از طرق آن (26 طریق از ده نفر از صحابه) ذکر کردم، کفایت می کند.»(2)
ص: 181
شعیب الارنؤوط وهابی که از متشددترین عالمان حدیث عامه در برخورد با فضائل اهل بیت علیهم السلام است نیز در تحقیق مسند احمد به تواتر حدیث غدیر اعتراف نموده است:
«برای این قطعه از حدیث (یعنی من کنت مولاه فعلی مولاه) شواهد بسیاری وجود دارد که آن را به حد تواتر می رساند.»(1)
ص: 182
بر خلاف تصور عده ای که مولی در حدیث غدیر را به معنای خلیفه گرفته اند و بر این اساس ، دلالت آن را زیر سؤال برده اند ، باید بگویم که مولی در حدیث غدیر به معنای اولی است؛ یعنی هرکس را که من نسبت به او از خودش سزاوارتر هستم ، پس علی علیه السلام نیز نسبت به او از خودش سزاوارتر است.
مولی به معنای اولی در قرآن ، روایات و کتب لغت اهل سنت نیز آمده است که در ادامه به آن می پردازیم.
تفتازانی می نویسد:
«خداوند فرموده است: «جایگاه شما آتش است و آن برای شما مولا است (حدید: 15)» یعنی اولی به شماست . آن را ابوعبیده ذکر کرده است ؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند: هر زنی که ازدواج کند بدون اجازه ی مولایش ؛ یعنی کسی که نسبت به او سزاوارتر است و مالک تدبیر امورش است و نظیر آن در شعر زیاد است و خلاصه اینکه استفاده از مولی به معنای متولی ، مالک امور و اولی به تصرف ، در کلام عرب شایع است که از بسیاری از پیشوایان لغت نقل شده است.»(1)
کلبی، زجاج، فراء و ابوعبیده، از بزرگان لغت شناس اهل سنت، در تفسیر آیه ی «مأواکم النار هی مولاکم (حدید: 15)» گفته اند: منظور از مولای شماست؛ یعنی اولی به شماست.
فخر رازی می نویسد :
«قال الکلبی : یعنی أولی بکم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبی عبیدة»(2)
آلوسی نیز همین سخن را تکرار کرده و نوشته است:
ص: 183
«وقال الکلبی والزجاج والفراء وأبو عبیدة : أی أولی بکم کما فی قول لبید»(1)
ابن الانباری که ذهبی از او به «الإمام الحافظ اللغوی ذو الفنون » تعبیر می کند(2) ، می گوید:
«مولی به معنای اولی است ، و این فرمایش خداوند : «آتش برای شما مولا است»؛ یعنی آن اولی است برای شما.»(3)
أبو القاسم صاحب بن عُبّاد الطالقانی می گوید:
«مولا به معنای پسر عمو است و به معنای اولی نیز می آید؛ همانند فرمایش خداوند متعال که : «آن به شما مولا است» یعنی به شما اولی است . و مولی به معنای ولی نیز می آید و خداوند مولایش است ؛ یعنی ولی او است.»(4)
سلیمان بن بنین الدقیقی النحوی، از بزرگان علم لغت در قرن هفتم، می گوید:
«خداوند فرمود: جایگاه شما آتش است، آن برای شما مولاست؛ یعنی آتش اولی است برای شما.»(5)
أبو البقاء الکفوی از بزرگان علم لغت در قرن یازدهم می گوید:
«جایگاه شما آتش است و آن برای شما مولا است ؛ یعنی به شما اولی است ، یا جای شما به آن نزدیک است ، یا یاور شما است ، یا متولی و سرپرست شما است.»(6)
ص: 184
ابن منظور مصری، از علمای بزرگ لغت در قرن هشتم، می نویسد :
«و اما شعر لبید : «دو گروه متخاصم گمان بردند که ترسناک تر و سزاوارتر برای ترس و وحشت ، پشت سر و روبرو است» ، (از مولی المخافة) این چنین قصد شده است که : سزاورترین مکان که در آن جنگ خواهد بود، پشت سر و روبرو است.»(1)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی، از علمای لغت قرن 13 نیز همان سخن ابن منظور را گفته است.(2)
ص: 185
مفسران اهل سنت در تفسیر آیه ی (مَأْوَاکمُ النَّارُ ۖ هِی مَوْلَاکمْ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ؛ جایگاهتان آتش است و همان مولای شما است و بد سر انجامی است . حدید: 15) گفته اند: معنای مولاکم در این آیه ، اولی بکم (سزاوارتر به شما) است.
ابن عطیه آندلسی از علمای قرن ششم می گوید:
«این فرمایش خداوند که:(آن مولای شما است (حدید: 15)) مفسران گفته اند: معنایش این است که اولی به شما است.»(1)
ابو عبیده التیمی می گوید:
« (آن مولای شماست) یعنی اولی به شماست. لبید گفته است: مولا (سزاوارتر) برای ترس و وحشت ، پشت سر و روبرو است.»(2)
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش در کتاب تفسیر می نویسد:
« (مولای شماست (حدید: 15)) یعنی اولی به شماست»(3)
ابو الحسن واحدی نیز همین سخن را گفته است:
« (آن مولای شماست (حدید: 15)) یعنی اولی به شماست»(4)
جلال الدین محلی و سیوطی نیز در تفسیرشان ، مولا در این آیه را اولی بکم معنا کرده اند:
« (جایگاهتان آتش است و همان مولای شما است) یعنی اولی به شما است.»(5)
ص: 186
بخاری در صحیحش از ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که ایشان فرمودند:
«هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه من سزاوارترین شخص به او هستم در دنیا و آخرت. اگر بخواهید بخوانید ( پیامبر به مؤمنین اولی از خودشان است (احزاب:6) ) پس هر مؤمنی که مالی از خود ارث بگذارد ، کسان او وارث اویند هر که باشند و اگر دَینی یا زمینی ترکه گذارد، پس بیاید پیش من و من مولای ( اولی و صاحب ) آن هستم.»(1)
مسلم نیز در صحیحش از ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که ایشان فرمودند:
«قسم به خدایی که جان محمد صلی الله علیه و آله وسلم در قبضه اوست، بر روی زمین هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه من اولی و سزاوارترین مردم به او هستم؛ پس هر یک از شما دَین یا زمینی باقی بگذارد، من مولای (اولی و صاحب) آنم. و هر کس از شما مالی را به ارث بگذارد، عصبه و کسان هم وارثند هر کس که باشند.»(2)
آنچنان که مشخص است ، معنای کلمه مولا در لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به معنای اولی به تصرف می باشد ؛ زیرا ایشان ابتدا به آیه ( النبی اولی بالمومنین من انفسهم ) اشاره کرده که متضمن اولویت مطلقه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر هر مومنی می باشد و سپس این اولویت بر مردم از خودشان را بر اساس مصداق ارث گذاشتن و باقی ماندن زمین و یا دَین افراد برای ایشان روشن نموده و در انتها نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خودشان را مولای آنها می دانند.
علمای اهل سنت نیز تصریح کرده اند که کلمه ی «مولی» در روایات فوق به معنای ولی امر و سرپرستی است:
حمیدی متوفای 488 ه_ می نویسد:
«من مولای او هستم ؛ یعنی ولی او که نگهدار او و انجام دهنده امور او می باشد.»(3)
ص: 187
حسین بن مسعود بغوی متوفای 516 ه_ می نویسد :
«این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که "پس من مولای او هستم" ؛ یعنی ولی امر و سرپرست او هستم.»(1)
ملا علی قاری حنفی متوفای 1014 ه_ نیز همین تعبیر را دارد.(2)
شهاب الدین قسطلانی متوفای 923 ه_ در شرحش بر صحیح بخاری می نویسد :
«پس به نزد من بیایید که من مولای او هستم» ؛ یعنی ولی او و مسئول و سرپرست امر او هستم، پس اگر دَین دارد آن را ادا خواهم کرد و اگر زن دارد من او را سرپرستی خواهم کرد و پناه و مأوای ایشان به سوی من می باشد.»(3)
و جلوتر خواهید دید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر نیز ، ابتدا اولی به نفس بودن خودشان بر مردم را متذکر شده اند و بلافاصله فرموده اند: پس هرکس را که من مولای اویم، علی علیه السلام مولای اوست.
در روایت دیگری ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«هیچ بنده ای حق ندارد به سرورش مولا بگوید ؛ مولای شما فقط الله است.»(4)
حسین بن مسعود بغوی از علمای قرن پنج و شش می گوید :
«مولی به معانی زیادی از دوست، کمک کار، پسر عمو، هم قسم و آزاد کننده اطلاق می شود و ریشه آن حکومت داری و اصلاح آن است؛ پس مانعی نیست که مالک بنده به مولی متصف شود. علاوه بر آن که در روایتی آمده است که بنده بسیار گوید: مولای من.»(5)
ص: 188
واژه «مولی» حدود 27 معنی دارد که عبارتند از:
1-رب (پروردگار)، 2- عمو، 3- عموزاده، 4- فرزند پسر، 5- پسر خواهر، 6-آزاد کننده برده، 7- برده آزاد شده، 8- برده، 9- مالک، 10- پیرو، 11- نعمت گیرنده، 12-شریک، 13- هم قسم، 14- همراه، 15- همسایه، 16- مهمان، 17-داماد، 18- خویشاوندان نزدیک، 19- ولی نعمت، 20- هم پیمان، 21- ولی، 22- سزاوارتر به امور، 23- سیّد، 24- محب، 25- یاور، 26- تصرف کننده در امور، 27- متولی امور
در همان نگاه اول ،20 معنی اول آن بخاطر غیر منطقی بودن آنها برای حدیث غدیر ،از مدار خارج می شوند؛ معانی که نه مطابق نظر شیعه است ونه سنی .
بدین ترتیب آنچه که می ماند ، 7 معنی محتمل است که بالأخره با یکی از نظرات یا شیعه و یا سنی مطابقت دارد که عبارتند از:
1- متولی امور، 2- ولی، 3- سزاوارتر به امور، 4- تصرف کننده در امور، 5- سیّد، 6- یاور، 7- محبّ
حال بیایید ببینیم از این معانی محتمل ، چند تا مطابق نظر شیعه و چند تا مطابق نظر اهل سنت است.
از میان این 7 معنی، 5 تا مطابق نظر شیعه است؛ یعنی اینکه اگر هر کدام از این 5 گزینه ، منظور رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد، عقیده شیعه صحیح بوده و حضرت علی علیه السلام به تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، جانشین ایشان خواهند بود که عبارتند از:
1- متولی امور، 2- ولی، 3- سزاوارتر به امور، 4- تصرف کننده در امور، 5- سیّد
اما از این میان ، تنها 2 گزینه مطابق نظر اهل سنت است که عبارتند از:
1- یاور، 2- محبّ
بدین ترتیب می بینیم که ، پنج از هفت عقیده ی شیعه به واقعیت نزدیکتر است. در حالی که درخوشبینانه ترین حالت، فقط دو از هفت عقیده اهل سنت به واقعیت نزدیک است!
اما باید بدانیم که همین دو از هفت نیز برای عقیده ی اهل سنت ، ساده لوحانه است ؛ چرا که اگر معنای
ص: 189
کلمه ی مولی ، را محبّ و ناصر بگیریم ، معنایش این می شود که: « هر کس من دوستدار او و یاری کننده ی او هستم، علی علیه السلام دوستدار و یاور اوست » ؛ به عبارت دیگر ، بر حضرت علی علیه السلام واجب است که دوستدار و یاور آن صد و بیست هزار صحابه ی حاضر در غدیر خم باشد!!
در حالی که اگر معنای مولی، دوستدار و یاری کننده بود ، در اینصورت لزومی نداشت که آن را در حضور جمعیت بگوید و به مستمعان ابلاغ کند، بلکه فقط لازم بود به خود امیر المؤمنین علیه السلام بگویند!
در حالی که عامه ادعا می کنند که معنای حدیث غدیر این است که : «هرکس من را دوست دارد باید علی علیه السلام را هم دوست داشته باشد» یا «هرکس را که من دوست اویم، علی علیه السلام هم دوست اوست»که ترجمه ی اشتباهی است و جمله ی من کنت مولاه فعلی مولاه ، چنین معنایی نمی دهد.
حال جا دارد از اهل سنت بپرسیم ، اگر نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در واقعه غدیر دوستی بود ، چرا از واژه ای استفاده کرده اند که بیش از 70 درصد معانی آن سرپرستی و ریاست است و کمتر از 30 درصد آن دوستی؟ آیا این از معلم فصاحت قابل قبول است ؟! اصلا اگر نظر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم این معنی استثنایی از واژه مولی بود ، چرا از واژه «حبیب» استفاده نکردند ؟!
ص: 190
درست است که کلمه ی مولی معانی مختلفی دارد، اما با توجه به قرائنی که در عملکرد و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وجود دارد ، برای اهل انصاف جای تردید نمی گذارد که مراد از کلمه مولی ، ولایت و اولویت امیر المومنین علیه السلام به تصرف در امور مسلمانان بوده است، نه صرف محبت و دوستی .
نسائی با سند صحیح از جابر بن عبد الله نقل می کند که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمان سفر حج صادر نمود، کسی نبود که قدرت داشته باشد سواره یا پیاده در این حج شرکت کند مگر اینکه حاضر بود، و در میقات (ذو الحلیفه) حاضر شدند. اسماء دختر عمیس فرزندش محمد بن ابو بکر را به دنیا آورد، کسی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستاد تا وظیفه اش را بداند، پس دستور داد تا غسل کند وخودش را بپوشاند و همراه شود.»(1)
مسلم نیز در صحیحش از امام صادق علیه السلام و او از پدرشان امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:
« بر جابر بن عبدالله وارد شدم و از قبیله سوال کرد تا به من رسید. گفتم: من محمد بن علی بن حسین ( علیهم السلام ) هستم، پس دستش را به سوی من پایین آورد و دکمه بالا و پایین لباس من را باز کرد و دستش را بین دو سینه ام قرار داد و من در آن زمان نوجوان بودم و جابر گفت: سلام بر تو ای برادر زاده ام! از هر چه می خواهی بپرس. من از او سوال کردم و او کور بود و وقت نماز رسید و در بافتی که خود را پوشانده بود به نماز ایستاد که هر زمان آن را روی شانه هایش می گذاشت ، دو طرفش از کوچکی به خود او بر می گشت و عبایش نزد او روی جا لباسی بود و با ما نماز خواند.
گفتم: از حج رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من خبر بده و اشاره به دستش کرد و نه تا را بست و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نه سال ایستاد و حج انجام نداد، سپس در سال دهم به مردم اعلام شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حج می گذارد و
ص: 191
عده ی زیادی خود را به مدینه رساندند و هر یک می خواست که به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اقتدا کند و مانند او عمل کند.
پس با او خارج شدیم تا اینکه به ذو الحلیفه رسیدیم و اسماء بنت عمیس محمد بن ابو بکر را به دنیا آورد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستاد که چه کار کنم؟ فرمود : غسل کن و با پارچه ای مابین پاهایت را بپوشان و احرام کن.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مسجد نماز خواند، سپس شترش را سوار شد و روی شترش را سوی صحرا آورد و نگاه کردم و روبروی ایشان تا چشم کار می کرد سواره و پیاده بود و سمت راستش همینطور و سمت چپش نیز همینطور و پشت سرش نیز همینطور بود.»(1)
اضافه کنم که این عملکرد جابر بن عبد الله که دکمه های پیراهن امام باقر علیه السلام را باز کرد ، دستش را روی سینه ی امام گذاشت و سلام داد، علتش همان دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جابر بن عبد الله بر ابلاغ سلام آن حضرت به ایشان بود.(2)
ص: 192
محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرحش بر موطأ مالک در خصوص تعداد شرکت کنندگان در حجة الوداع می گوید:
«از عروه بن زبیر از عایشه نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سال حجة الوداع با 90 هزار نفر به سوی حج خارج شدند و گفته می شود به همراه 114 هزار نفر و بیشتر از این هم گفته شده که بیهقی نقل کرده است. و این تعداد ، عدد کسانی است که به همراه آن حضرت از مدینه به حج رفتند و اما کسانی که همراه ایشان حج کردند، بیشترشان ساکنان مکه بودند و کسانی که از یمن به همراه علی ( علیه السلام ) و ابو موسی آمده بودند.»(1)
شاه ولی الله دهلوی نیز جمعیت شرکت کنندگان را 124 هزار نفر ذکر کرده است:
«سپس به سمت حج از شهر بیرون آمد و با او 124 هزار نفر بودند و به آنها مناسک حج را یاد داد و تحریف های شرک را رد کرد.»(2)
جلوتر ، کلام سبط بن جوزی حنفی را نیز ذکر خواهیم کرد که گفته است: «جمعیت حاضر در غدیر به اتفاق علمای تاریخ ، 120 هزار نفر بوده است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بازگشت از حج زمانی فرمان خدا را ابلاغ کردند که گرمای شدید هوا آنقدر آزار دهنده بود که مردم مجبور می شدند از نصف عبا به عنوان سایه و از نصف دیگر برای زیر انداز استفاده کنند. در چنین وضعیتی دستور داد که جلو رفتگان بازگردند و صبر کردند تا عقب ماندگان نیز برسند.
ص: 193
روایت یکم:
«سعد بن ابی وقاص گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در راه مکه بودیم ، پس هنگامی که به غدیر خم رسید ، مردم را متوقف کرد. سپس جلو رفتگان بازگشتند و عقب ماندگان نیز به ایشان پیوستند . پس هنگامی که مردم اجتماع کردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای مردم ! آیا [پیام خدا را] رساندم؟ گفتند: آری . فرمود: خداوندا شاهد باش و آن را سه مرتبه گفتند ، سپس فرمود: ای مردم ! ولی شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش . و این را سه مرتبه گفتند ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و بلندش کرد و سپس فرمود: هرکس را که خدا و رسولش ولی اوست ، پس این ولی اوست. خداوندا دوست دار هر کس را که دوستش داشته باشد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش در متابعات و شواهد داده است.(2)
همین روایت را با همین سند ، ضیاء مقدسی نقل کرده اما محقق کتاب، دکتر عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، گفته که سندش به خاطر مجهول الحال بودن یعقوب بن جعفر بن ابی کثیر ، ضعیف است.(3)
در حالی که او مجهول الحال نیست و ابن حجر عسقلانی او را مقبول دانسته است.(4)
روایت دوم:
«زید بن ارقم گفت: بیرون شدیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم [از مکه] تا رسیدیم به غدیر خم در روزی که تاکنون گرم تر از آن روز بر ما نگذشته بود . پس حسب امر آنجناب ، خار و خاشاک آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و
ص: 194
ثنای خداوند را بجا آورد و سپس خطاب به مردم فرمود: هیچ پیغمبری مبعوث نشده مگر آنکه بیش از نیمی از عمر پیغمبر قبل از خود زیست نکرده است و من نزدیک شده که به سرای دیگر خوانده شوم و اجابت نمایم.
همانا من وا می گذارم در میان شما چیزی را که هرگز گمراه نشوید بعد از آن (یعنی بعد از تبعیت و ادای حق آن)- کتاب خدای عزّ و جلّ. سپس برخاست و دست علی علیه السلام را گرفت و خطاب به مردم فرمود: کیست که اولی (سزاوارتر) است به شما از خود شما؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود: هر کس که من مولای اویم ، پس علی ( علیه السلام ) مولای او است.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با او موافقت کرده است.(2)
روایت سوم:
«زید بن ارقم گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در وادی که خم نامیده می شود فرود آمدیم. آن حضرت امر به اقامه نماز فرمود و در گرمای نیمروز نماز را بجا آورد ، سپس برای ما خطبه ایراد فرمود در حالیکه با افکندن پارچه بر یک درخت بزرگ ، برای آنجناب سایه تشکیل داده شده بود. آنگاه فرمود: آیا نمیدانید؟ آیا شهادت نمیدهید به اینکه من اولی (سزاوارتر) هستم به هر مؤمنی از خود او؟ گفتند آری چنین است. فرمود: پس هر که من مولای اویم ، همانا علی علیه السلام مولای او است. بار خدایا دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد و دوست دار آنکه را که او را دوست دارد.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و وصی الله بن محمد عباس سندش را حسن لغیره دانسته است.(4)
ص: 195
روایت چهارم:
«همسر زید بن ارقم گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حجة الوداع (در مراجعت) آمد تا در جحفه _بین مکه و مدینه_ نزول فرمود. پس امر فرمود زیر درختان عظیم و انبوه آنجا را از خار و خاشاک پاک کردند، سپس مردم را به اجتماع عمومی برای نماز دعوت کردند. آن روز بسیار گرم و سوزان بود و همگی حسب الامر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به سوی آن حضرت گرد آمدیم، در حالی که بعضی از ما قسمتی از ردای خود را بر سر کشیده و قسمتی را از شدت سوزندگی زمین زیر پا نهاده بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را با ما به جا آورد و سپس رو به طرف ما گردانید و فرمود ... .»(1)
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 120 هزار نفر را در آن گرمای سوزان نگه داشتند تا بین چند صحابی رفع کدورت بکنند؟! و آخر سر حضرت علی علیه السلام را (نه صحابه را) مکلف کنند که صحابه را دوست بدارد ؟!
ص: 196
بعد از خاتمه یافتن حج ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در راه بازگشت به مدینه این آیه را دریافت نمودند:
(یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ )(1)
«ای پیامبر ! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده است ، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه می دارد . آری ، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند.»
سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نازل گشته است؛ یعنی این آیه در سال دهم بعثت، در آخرین سال زندگی آن حضرت، و بعد از 23 سال تبلیغ نازل شده است.
راستی، چه چیزی پس از 23 سال و تا آخرین ماه های عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنوز به طور رسمی مطرح نشده و آن همسنگ رسالت است و اگر مطرح نشود ، همه ی تلاش های آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر باد می رود ؟؟؟
در کتب اهل سنت از 8 نفر از صحابه و تعدادی از تابعین نقل شده که آیه ی ابلاغ بعد از حج و در راه بازگشت به مدینه ، در غدیر خم و در رابطه با اعلام امامت حضرت علی علیه السلام نازل شده است:
یکم: ابو سعید خدری
«حدثنا ابی ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعیل بن زکریا ، ثنا علی بن عابس عن الاعمش ابنی الحجاب ، عن عطیة العوفی عن ابی سعید الخدری قال : نزلت هذه الایة یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی بن ابی طالب»(2)
«أخبرنا أبو سعید محمد بن علی الصفار قال : أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدی قال : أخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال : حدثنا محمد بن إبراهیم الخلوتی قال : حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال : حدثنا علی بن عابس ، عن الأعمش وأبی حجاف ، عن عطیة ، عن أبی سعید الخدری قال : نزلت هذه الآیة ( یا
ص: 197
أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک ) یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب رضی الله عنه»(1)
این روایات را ابن ابی حاتم و واحدی در تفاسیرشان که التزام داده اند فقط روایات معتبر را در آن ها بیاورند (رجوع کنید به مقدمه این دو کتاب)، نقل کرده اند.
جلال الدین سیوطی(2)
، محمود آلوسی(3)
و محمد بن علی شوکانی(4) که معمولا در مورد اسناد روایات اظهار نظر می کنند، روایت ابو سعید خدری را نقل کرده و اشکالی بر آن نگرفته اند.(5)
صدیق حسن خان قنوچی(6)
نیز شأن نزول این آیه در رابطه با غدیر خم را از ابوسعید خدری آورده است.(7)
تفسیر صدیق حسن خان از تفاسیر معتبر سلفی است و تمام روایاتش را معتبر می دانند.(8)
ص: 198