مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات در عصر غیبت

مشخصات کتاب

سرشناسه:محمدی، باقر

عنوان و نام پدیدآور:مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات در عصر غیبت/ سیدباقر محمدی.

مشخصات نشر:قم : مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، 1393.

مشخصات ظاهری:368 ص.

فروست:دفتر تدوین متون پژوهشی؛ 936.

شابک:170000 ریال 978-964-195-681-5 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه : ص. [343] - 365 ؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع:حدود (فقه)

موضوع:تعزیرات (فقه)

شناسه افزوده:جامعة المصطفی(ص) العالمیة. مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)

رده بندی کنگره:BP195/6/م33م5 1393

رده بندی دیویی:297/375

شماره کتابشناسی ملی:3653696

ص :1

اشاره

ص :2

مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات در عصر غیبت

سیدباقر محمدی

ص :3

ص :4

سخن ناشر

با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و در عصر جهانی شدن ارتباطات،پرسش ها و چالش های نوینی در حوزه علوم انسانی فراروی اندیشمندان مسلمان قرار گرفت که همه به نوعی برخاسته از مسئولیت دشوار حکومت در این عصر است؛دورانی که پای بندی به دین و سنت در مدیریت همه جانبه کشورها بسیار چالش برانگیز می نماید.ازاین رو،مطالعات و پژوهش های به روز،جامع،منسجم و کاربردی در حوزه دین،بر اساس معیارهای معتبر جهانی و عمق و اصالت اندیشه های ناب،بایسته و ضروری است و جلوگیری از انحراف های فکری و تربیتی پژوهندگان حوزه دین،مهم و مورد عنایت تمامی بنیان گذاران این شجره طیبه،به ویژه معمار بزرگ انقلاب اسلامی،امام خمینی رحمة الله و مقام معظم رهبری(دام ظله العالی)است.

«جامعة المصطفی صلّی الله علیه و آله العالمیة»برای تحقق این رسالت خطیر و در مسیر نشر معارف ناب محمّدی صلّی الله علیه و آله«مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی صلّی الله علیه و آله»را تأسیس کرده است.

اثر حاضر با عنوان مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات در عصر غیبت حاصل پژوهش فاضل گرامی جناب آقای سید باقر محمدی،کوششی است در به ثمر رساندن گوشه ای از این اهداف متعالی.

در پایان لازم می دانیم تلاش همه عزیزانی را که در نشر این کتاب سهمی داشته اند,

ص:5

سپاس گزارده،صاحبان فضل و معرفت را به یاری بخوانیم تا ما را از دیدگاه های سازنده خویش بهره مند سازند.

مرکز بین المللی

ترجمه و نشر المصطفی صلّی الله علیه و آله

ص:6

فهرست

مقدمه 17

بخش اول:مفاهیم و مبانی تصوریه

1.مفاهیم 23

حد 23

1.واژه شناسی حد 23

الف)ریشه واژه حد 24

ب)معنای اصلی واژه 24

2.اصطلاح شناسی حد 26

الف)حد در متون دینی 26

یکم)حد در قرآن 27

دوم)حد در اصطلاح روایی 28

سوم)حد خاص 30

چهارم)مطلق عقوبت 30

پنجم)اعم از تعزیر 32

ششم)اعم از قصاص 32

هفتم)جمع بندی 33

ب)حد در اصطلاح فقهی 36

یکم)فقهای شیعه 36

دوم)فقهای اهل سنت 39

3.انواع جرایم حدی 42

الف)انواع جرایم حدی در فقه اهل سنت 42

ب)انواع جرایم حدی در فقه شیعه 45

تعزیر 47

ص:7

1.واژه شناسی تعزیر 47

2.اصطلاح شناسی تعزیر 49

الف)تعزیر در متون دینی 49

یکم)تعزیر در قرآن 49

دوم)تعزیر در روایات 50

ب)تعزیر در اصطلاح فقهی 52

یکم)فقهای شیعه 52

دوم)فقهای اهل سنت 53

3.تفاوت های حدود و تعزیرات 53

الف)به لحاظ ویژگی های کمّی و کیفی 53

ب)به لحاظ موضوع،نوع عقوبت و میزان مجازات 55

4.موجبات فقهی اعمال تعزیر 56

الف)ارتکاب معصیت 56

یکم)موارد خاص در روایت 56

دوم)فقدان شرایط اقامه حد 58

سوم)گناهانی که حد معین ندارد 58

چهارم)ارتکاب گناهان کبیره 61

پنجم)کیفر مکمل در جرایم حدی 61

ب)اخلال در واجب 62

ج)رفتار مفسده انگیز و خلاف مصالح عمومی 63

مشروعیت 65

1.واژه شناسی مشروعیت 65

2.اصطلاح شناسی مشروعیت 65

الف)مشروعیت در فصل مجوّزان 66

یکم)نراقی 66

دوم)صاحب جواهر 67

ب)مشروعیت در کلام مانعان 68

عصر غیبت 68

1.واژه شناسی غیبت 68

2.اصطلاح شناسی غیبت 69

الف)غیبت در اندیشه کلامی شیعه 69

ب)عصر غیبت در ادبیات فقهی 71

2.مبانی 75

لزوم عصمت امام 75

اصل عدم ولایت 76

ص:8

1.مفهوم اصل عدم ولایت 77

2.نگرش فقها به اصل عدم ولایت 77

3.مبانی اصل عدم ولایت 79

الف)استصحاب 79

ب)توحید 79

ج)آزادی انسان ها 80

4.نقد و بررسی 81

ولایت فقیه 82

1.تبیین مفهوم ولایت فقیه 83

الف)مفهوم ولایت 83

ب)مفهوم فقیه 84

2.حدود اختیارات ولی فقیه 87

الف)ولایت مقیده فقیه 87

یکم)ولایت تصرف در قضا،فتوا و امور حسبه 87

دوم)ولایت در چارچوب احکام فرعی الهی 88

ب)ولایت مطلقه فقیه 88

3.سابقه اجرای حدود 91

ایران 91

افغانستان 94

دیگر کشورهای اسلامی 97

بخش دوم:دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

1.صاحبان دیدگاه عدم جواز اقامه حدود 101

متقدمین(فقهای پیش از محقق حلی)101

1.سید مرتضی 101

2.شیخ طوسی 103

3.قطب الدین راوندی 104

4.طبرسی 107

متأخرین(محقق حلی تا مقدس اردبیلی)108

1.محقق حلی 108

2.فاضل آبی 110

3.علامه حلی 111

4.فخر المحققین 111

5.ابن ابی جمهور 112

ص:9

متأخر المتأخرین(مقدس اردبیلی تا معاصران)112

1.مقدس اردبیلی 112

2.شیخ بهایی 112

3.میرزای قمی 113

4.شیخ انصاری 113

5.فقهای مشروطه خواه 115

فقهای معاصر 116

1.سید احمد خوانساری 116

2.سید محمد شیرازی 117

2.دلایل دیدگاه عدم جواز اقامه حدود 121

دلایل تحلیلی 121

1.لزوم شرایط اجتماعی خاص،برای اجرای حدود 121

الف)وجود انسان کامل در رأس مدیریت اجتماعی 123

ب)جامعه توحیدی و مدینه فاضله 124

ج)توجه به زمینه های اجتماعی جرم 128

د)جامع نگری به احکام تربیتی اسلام 130

2.عدم حجیت خبر واحد در احکام شدید کیفری 132

الف)دیدگاه های متناقض در حجیت خبر واحد 133

یکم)انکار حجیت خبر واحد،به صورت مطلق 133

دوم)اثبات حجیت خبر واحد،به صورت مطلق 133

سوم)حجیت خبر عادل امامی 134

چهارم)حجیت خبر موثوق الصدور 135

ب)بررسی دیدگاه ها 137

ج)شبهه عدم حجیت خبر واحد در احکام شدید کیفری 138

د)بررسی شبهه 139

ه)چند نکته 141

یکم)نظر نگارنده 141

دوم)امکان تعطیل برخی حدود 141

سوم)تمایز میان احکام قضایی و احکام کلی 143

دلایل نقلی 143

1.اجماع منقول از ابن ادریس و ابن زهره 143

الف)احتمال ها در تفسیر ظاهر کلام ابن ادریس 145

ب)بررسی احتمالات 146

یکم)اختصاص اقامه حدود به معصومان علیه السلام و نایبان خاص 146

دوم)جواز اقامه حدود از سوی معصومان علیهم السلام،نایبان خاص و نایبان عام 147

ص:10

سوم)انکار جواز تصدی از سوی ستمگران 153

چهارم)سکوت درباره تفویض و عدم تفویض این منصب به فقها 153

2.روایت اشعثیات 154

الف)بررسی سند 156

ب)اشکال های سندی کتاب اشعثیات 157

یکم)معلوم نبودن نویسنده کتاب 157

دوم)محمد بن اشعث کوفی 158

سوم)موسی بن اسماعیل 158

چهارم)اسماعیل بن موسی علیه السلام 159

پنجم)معتبر و مشهور نبودن اشعثیات 161

ششم)عدم نقل بحار و وسایل به دلیل عدم اعتماد 163

هفتم)عدم تطابق کتاب موجود با نقل شیخ و نجاشی 165

هشتم)اختلاف در ابواب و تعداد 166

نهم)ناسازگاری با اصول«اربع مائة»و همخوانی با روایات اهل سنت 168

ج)بررسی دلالت واژگان 169

یکم)واژه لایصلح 169

دوم)واژه امام 171

د)اشکال دلالی 183

3.قاعده درأ 186

الف)فقها و قاعده درأ 187

ب)مستند روایی قاعده درأ 189

یکم)من لایحضر 189

دوم)المقنع 189

سوم)دعائم الاسلام 189

چهارم)مستدرک الوسائل 189

پنجم)عهدنامه مالک اشتر 190

ششم)کتاب عوالی اللئالی 190

ج)رجال شناسی و درایت حدیث 191

یکم)روایت صدوق 191

دوم)عهدنامه مالک اشتر 193

د)مفهوم شناسی 194

یکم)درأ 194

دوم)حدود 194

سوم)شبهه 195

گستره شمول شبهه ها در روایت درأ 195

ملاک در شبهه،ظن یا احتمال 196

شبهه در بدیهیات 197

ص:11

مفهوم کلی قاعده 198

د)احتیاط در دماء 200

3.کیفرهای جایگزین 203

4.جواز اقامه تعزیرات 207

دیدگاه فقها 207

نقد و بررسی 208

1.بر اساس دیدگاه جواز اقامه حدود 208

2.بر اساس دیدگاه عدم جواز اقامه حدود 209

بخش سوم:دیدگاه جواز اقامه حدود

1.صاحبان دیدگاه جواز اقامه حدود 215

متقدمین 215

1.شیخ مفید 215

2.شیخ طوسی 216

3.سلّار 217

متأخرین 218

1.علامه حلی 218

2.شهید اول 219

3.ابن فهد حلی 220

4.فاضل مقداد 220

5.محقق کرکی 221

6.شهید ثانی 222

متأخرِ متأخرین 222

1.مقدس اردبیلی 222

2.فیض کاشانی 223

3.کاشف الغطاء 224

4.محقق نراقی 224

5.صاحب جواهر 225

6.سید عبدالحسین موسوی لاری 226

7.علامه مظفر 227

فقهای معاصر 227

1.امام خمینی 227

ص:12

2.سید ابوالقاسم خویی 228

3.سید محمدرضا گلپایگانی 229

4.سید محمدصادق روحانی 230

استفتائات 230

1.شیخ جواد تبریزی 231

2.مقام معظم رهبری 231

3.ناصر مکارم شیرازی 231

4.سید عبدالکریم موسوی اردبیلی 231

5.حسین نوری همدانی 232

2.دلایل دیدگاه جواز اقامه حدود 233

دلایل تحلیلی 233

1.مبغوضیت تعطیلی حدود 233

الف)تبیین استدلال 234

ب)اشکال ها 234

یکم)عدم تلازم تعطیلی حدود و انتشار مفاسد 234

دوم)تعارض با لزوم حفظ نفوس محترمه 234

2.اختلال نظام 235

الف)دیدگاه فقها 236

ب)مفهوم حفظ و اختلال نظام 237

ج)حکم شرعی حفظ نظام 240

د)نقد و بررسی 241

3.وجود فلسفه و مصلحت تشریع حدود 241

الف)دیدگاه فقها 243

یکم)لزوم نصب فردی خاص و عدم کفایت مصلحت صرف 244

دوم)تعطیلی حدود بعد از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله 245

ب)روش دیگر استدلال 245

4.استناد به ولایت حسبه 246

الف)مفهوم شناسی حسبه 247

ب)ولایت حسبه و اقامه حدود 250

ج)اشکال ها 251

یکم)احتمال اختصاص به معصوم 251

دوم)مفروغ نبودن مشروعیت 252

سوم)لزوم تصدی مؤمنان عادل در صورت نبود فقیه 252

5.تئوری عدالت 254

ص:13

دلایل نقلی 255

1.اطلاق ازمانی ادله حدود 255

الف)دیدگاه فقها 256

ب)نقد و بررسی 257

یکم)مخاطب اطلاقات 258

دوم)قدر متیقن بودن فقیه 260

اشکال عدم تأثیر«فقاهت بما هو فقاهت»در تصدی و ولایت 261

سوم)عدم وصول بیان در اختصاص به فقها 262

2.روایت حفص بن غیاث 263

3.مقبوله عمر بن حنظله 273

4.معتبره ابی خدیجه سالم بن مکرم الجمال 286

5.توقیع شریف حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف به اسحاق بن یعقوب 294

6.دیگر روایات 305

الف)روایات منع از تعطیل حدود 305

ب)روایات اهمیت اجرای حدود 308

ج)روایت ابی عبیده 309

د)نبوی مشهور:«علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل»311

ه)حدیث اللهم ارحم خلفائی 312

و)روایت«مجاری الامور»313

ز)برداشت نراقی از مجموع روایات 314

ح)جمع بندی روایات 315

3.متصدی اقامه حدود 317

عموم مردم 317

1.اقامه حدود در جرایم خاص 317

الف)ساب النبی و الائمه 318

ب)مدعی نبوت 319

ج)قتل در فراش 319

2.اقامه حدود در همه جرایم 321

الف)اقامه حد بر عبد 321

ب)اقامه حد بر ولد و زوجه 322

ج)اقامه حد از سوی ظالمین 323

حاکم جور 324

1.تعریف حاکم جور 324

2.دلایل مشروعیت اقامه حدود توسط حاکم جور 325

الف)عدم اختصاص واژه امام به معصومان 325

ص:14

چگونگی استدلال 325

نقد و بررسی 326

ب)سیره عملی معصومان 327

چگونگی استدلال 327

نقدو بررسی 328

ج)منع از تعطیل حدود 328

چگونگی استدلال 328

نقد و بررسی 330

فقیه یا ولی فقیه 331

نتایج تحقیق 337

پیشنهادها 341

پژوهشی 341

اجرایی-قانونی 342

کتابنامه 343

مقالات 361

منابع اینترنتی 364

نرم افزارها 365

Abstract 367

ص:15

ص:16

مقدمه

وجود مجازات ها و جریمه هایی برای بر هم زنندگان نظم عمومی برای حفظ نظام اجتماعی ضروری است.در نظام جزایی اسلام،نهاد حدود و تعزیرات برای همین منظور تشریع شده است،ولی این نهاد تنها وقتی کارا و مؤثر خواهد بود که به اجرا در آید.این امر منوط به وجود کسی است که شرعاً بر اجرای حدود و تعزیرات ولایت داشته باشد.بر اساس اصول اولیه فقه شیعه،هیچ فردی بر دیگری ولایت ندارد و ولایت مخصوص خدا و کسانی است که خدا به آنها تفویض کرده است.یکی از اقسام ولایت،ولایت در اجرای حدود الهی است.

در دیدگاه اهل سنت،هر کس شئون امامت و حکومت را به دست گیرد،می تواند حدود الهی را اقامه نماید،اما با توجه با اینکه از دیدگاه فقه شیعه،حکومت باید در اصل به معصوم علیه السلام سپرده شود،در زمان غیبت معصوم علیه السلام این پرسش پیش می آید که:آیا اجرای حدود در زمان غیبت مشروعیت دارد یا خیر؟می دانیم که پیشوایان معصوم علیهم السلام در برخی امور از جمله تصدی اصل حکومت،به فقهای جامع شرایط نیابت داده اند،ولی نمی دانیم اجرای حدود نیز از همین امور است یا خیر.

پاسخ گویی به این مسئله،به ویژه در شرایط فعلی و پس از برقراری حکومت اسلامی در جمهوری اسلامی ایران اهمیت ویژه ای دارد؛زیرا شخصی که در رأس حکومت اسلامی قرار گرفته،ولی فقیه است،نه امام معصوم.این در حالی است که اصل مشروعیت اجرای مجازات های اسلامی،به ویژه حدود از سوی غیرمعصوم همچنان

ص:17

مورد بحث و مناقشه است.اهمیت این مسئله هنگامی آشکارتر می شود که بدانیم یکی از مهم ترین دلایل برخی مخالفت های بین المللی با بعضی از کشورهای اسلامی،اجرای حدود اسلامی در آن کشورهاست.معمولاً این اعتراض های بین المللی از سوی برخی صاحب نظران داخلی تقویت می شود.این صاحب نظران مشروع نبودن اجرای حدود را در زمان غیبت،دلیل همنوایی خود با مخالفت های خارجی می دانند.به همین دلیل،ضروری است با نگاهی فقهی و دقیق به بررسی ابعاد این مسئله بپردازیم؛چراکه حل این مسئله در کنار برطرف کردن برخی شبهه ها،می تواند تأثیر انکارناپذیری بر روابط خارجی کشورهای اسلامی بگذارد.

عموماً فقهای متقدم در کتاب امر به معروف و نهی از منکر،و فقهای معاصر در بحث ولایت فقیه این مسئله را طرح کرده اند.نخستین فقیهی که به این بحث اشاره کرده،شیخ مفید است.ایشان در کتاب مقنعه همراه با اینکه ولایت فقیه را پذیرفته،اجرای حدود الهی را برای فقها جایز دانسته است. (1)بعد از ایشان نیز این موضوع مورد توجه فقها بوده و مخالفان و موافقانی داشته است.اما همچنان همچون بحثی فرعی در کتاب امر به معروف و نهی از منکر مطرح بوده،پس از بیان مراتب امر به معروف بدان پرداخته می شده است. (2)

ملا احمد نراقی نخستین فقیهی است که ولایت فقیه را در قالب یک تئوری مدوّن ارائه کرد.او عائده پنجاه و چهارم کتاب معروف خود،عوائد الایام را به«ولایت الحاکم»اختصاص داد و ولایت فقیه را به اثبات رسانید. (3)ضمن همین بحث،وی«ولایة الحدود و التعزیرات»را یکی از ولایات فقیه برشمرد و به بررسی و اثبات این ولایت نیز مبادرت ورزید. (4)بعد از نراقی توجه فقها بیش از پیش به نظریه ولایت فقیه معطوف گشت.در این میان،«اقامه حدود و تعزیرات»نیز بی نصیب نماند و برخی شاگردان نراقی در نوشته های خود به این بحث اشاره کردند.از آن جمله«محمد رسول بن

ص:18


1- (1) .شیخ مفید،المقنعه،ص831.
2- (2) .ر.ک:شیخ طوسی،النهایة،ص301.
3- (3) .محقق نراقی،عوائد الایام،ص529-583.
4- (4) .همان،ص553-555.

عبدالعزیز کاشانی»در رساله ای با عنوان النبیه فی وظایف الفقیه مقام چهارم این رساله را درباره«اقامه حدود»نگاشت.مهم ترین و اساسی ترین محور مباحث این رساله نیز اقامه حدود در زمان غیبت به دست فقهاست. (1)نخستین رساله مستقل در زمینه«اقامه حدود»هم در همین ایام به قلم سید محمدباقر شفتی معروف به«حجت الاسلام»نگاشته شد.شفتی در این رساله،آرای فقهای پیشین را گرد آوری،دسته بندی و در برخی موارد تحلیل کرده است و در نهایت،خود ایشان ادله ای برای اثبات ولایت فقها بر اقامه حدود،ارائه نموده که عمدتاً دربرگیرنده روایات است.از امتیازهای این اثر فقهی،موشکافی های نگارنده در سند روایات و مباحث دقیق رجالی در سلسله راویان احادیث است.بعد از شفتی،کتاب مستقلی در این موضوع نوشته نشد،ولی در مجامع فقهی که در این ایام و پس از آن به نگارش درآمد،سهمی نیز به«اقامه حدود»اختصاص یافت و بزرگانی از فقها به اثبات یا رد ولایت فقیه بر اقامه حدود پرداختند.مهم ترین مدافع اجرای حدود در زمان غیبت،صاحب جواهر است؛ (2)در حالی که سید احمد خوانساری در جامع المدارک به شدت با نظر ایشان به مخالفت برخاست و نقدهای مهمی بر نظریه اجرای حدود در زمان غیبت وارد کرد. (3)هرچند این نقدها از دید تیزبین و موشکافانه فقیهانی چون آیت اله خویی،پنهان نماند و باز در محک نقد و داوری قرار گرفت. (4)

با وجود این که پس از برپایی نظام اسلامی،توجه ویژه به این مسئله ضروری می نمود،کار قابل توجهی در این زمینه صورت نگرفته و تنها برخی از فقها و حقوق دانان در آثار خود به این بحث اشاره کرده اند.

به رغم این تلاش ها،به نظر می رسد ضروری است این موضوع بیشتر مورد بحث و بررسی قرار گیرد تا در کنار جمع آوری همه ادله و نقدها،با دیدی ژرف تر بدان نگریسته شود.

ص:19


1- (1) .ر.ک:رسائل فی ولایة الفقیه،تحقیق محمدکاظم رحمان ستایش و مهدی مهریزی.
2- (2) .ر.ک:محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص393-397.
3- (3) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411-412.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص224-227.

این تحقیق در نظر دارد در کنار بررسی فرضیه تحقیق،پشتوانه علمی استواری برای متولیان اجرای حدود فراهم آورد و با تأیید نقش حاکم اسلامی در اجرای احکام جزایی اسلام،بتواند به شبهه های فقهی درباره موضوع تحقیق،پاسخ مناسب ارائه دهد.همچنین آشنایی با دیدگاه ها و نوآوری های فقیهان در بحث مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات،از دیگر اهداف تحقیق است تا از این رهگذر بتوان با تأکید بر کارآیی حقوق کیفری اسلام،به ویژه حدود و تعزیرات در دوران معاصر،برای تحکیم حکومت اسلامی،از طریق فراهم آوردن زمینه های علمی دفاع از شریعت اسلامی و اثبات کارآیی آن تلاش کرد.

این کتاب در سه بخش سامان یافته است.بخش اول به کلیات اختصاص یافته،مباحث مفهوم شناسی و پیشینه را دربرمی گیرد.دو بخش بعدی بر اساس دیدگاه های موجود در موضوع مورد تحقیق سامان یافته است.با توجه به این که دو دیدگاه عمده در مسئله اقامه حدود در عصر غیبت وجود دارد،مناسب دیدیم همه تحلیل ها و مباحث نظری در چارچوب همین دو دیدگاه ارائه گردد.بدین منظور در بخش دوم با عنوان«دیدگاه عدم جواز اقامه حدود»،به طرح مبانی،دلایل و نظریه پردازان دیدگاه عدم جواز پرداخته ایم.بخش سوم این نوشتار،مبانی دلایل جواز اقامه حدود را بررسی می کند و در نهایت می کوشد پس از زدودن هر گونه اشکال،به نتیجه گیری برسد.

در پایان وظیفه خود می دانم از همه اساتید بزرگواری که در تحصیل علم،خود را مرهون زحمات بی دریغ ایشان می دانم،به ویژه اساتید و اعضای هیئت علمی گروه فقه قضایی قدردانی کنم و بیش از همه از استاد گرامی حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر وحدتی که در طول تحصیل،جرعه های زلال معارف اهل بیت علیهم السلام را بر ما عرضه داشتند و راهنمایی این جانب را در نگارش این کتاب پذیرفتند،سپاسگزاری می کنم.نیز از زحمات استاد ارجمند حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر ارسطا که مشاوره بنده را عهده داشتند،صمیمانه تشکر می نمایم.همچنین از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این پژوهش نقشی داشته اند،صمیمانه تشکر و قدردانی کرده،توفیقات روزافزون ایشان را از ذات باری تعالی خواهانم.

ص:20

بخش اول:مفاهیم و مبانی تصوریه

اشاره

ص:21

در آغازین بخش این نوشتار،در سه فصل به بیان مفاهیم و کلیاتی می پردازیم که شناخت هرچه بیشتر موضوع،منوط به بازشناسی آنهاست.فصل اول با عنوان مفاهیم،به بیان مفاهیمی اختصاص دارد که در عنوان تحقیق و نیز جای جای این اثر به کار می آیند و به همین دلیل،درک صحیح موضوع،وابسته به شناخت آنهاست.دومین فصل به مبانی تحقیق اشاره دارد و بنیان هایی را که فرضیه تحقیق بر آن استوار است،ارائه می دهد.فصل سوم نیز با عنوان پیشینه اجرای حدود،می کوشد خواننده محترم را به گذشته های دور بَرَد و او را با واکنش پیشینیان در برابر جرایم حدی آشنا کند و تجربه هایی را که پیشینیان اندوخته اند،بر ما عرضه نماید و از این رهگذر،روشن سازد چگونه شرایط زمانی و مکانی بر موضوع اقامه حدود،سایه افکنده،آن را متأثر کرده است.

ص:22

1-مفاهیم

اشاره

مفاهیم

در این فصل که شامل دو مطلب می شود،مفاهیم مورد بحث به دو دسته مفاهیم به کار رفته در عنوان تحقیق،و مفاهیم مرتبط دسته بندی شده است.ابتدای این فصل که به بررسی اجزای عنوان تحقیق اختصاص دارد،به بررسی مفهومی واژگانِ حد،تعزیر،مشروعیت و عصر غیبت می پردازد.مطلب دوم نیز با عنوان مفاهیم مرتبط،بررسی واژگانِ جرم و مجازات را هدف قرار داده است.

حد

اشاره

واژه حد از واژگان بسیار پرکاربرد در مباحث جزایی و کیفری و فقه و روایات جزایی است و بسیاری از اصول و قواعدی جزایی،به گونه ای با این واژه در ارتباط اند.افزون بر این،مهم ترین و کلیدی ترین واژه این نوشتار نیز همین واژه است.از این رو،ضروری است مفهوم آن به طور کامل کاوش شود و نکات مهم آن استخراج گردد.بدین منظور،در این بحث ابتدا به واژه شناسی و اصطلاح شناسی حدود می پردازیم و مفهوم آن را از دید لغت شناسان،روایات و فقها بررسی می کنیم.آنگاه به منظور بازشناسی و درک بهتر این مفهوم،به بررسی انواع جرایم حدی می پردازیم و در نهایت،وجوه تمایز این مفهوم را از دیگر مفاهیم مشابه ارائه می نماییم تا بدون هیچ اشتباه و التباسی مفهوم حدود روشن گردد.

1-واژه شناسی حد
اشاره

امروزه بسیاری از واژه ها از مفهوم اولیه خود نقل پیدا کرده اند و چه بسا به مرور

ص:23

زمان دارای مفهومی خاص در علم خاصی شده باشند،اما بی گمان این مفاهیم نو همچنان ارتباطی وثیق با مفاهیم اولیه دارند.از این رو،فهم دقیق بار معنایی یک واژه،مستلزم دانستن معنای لغوی،شناخت ریشه اشتقاقی و مشتقات آن است.

الف)ریشه واژه حد

«حدَّ»از الفاظ مشترک است که یا از حدَّ یحَد به معنای غضبناک شدن، (1)و یا از حدَّ یحُد در معانی متعددی ریشه گرفته،در این معانی گوناگون به کار رفته است:متمایز کردن،حد و مرز ساختن،تیز کردن،منصرف کردن،بازداشتن از انجام کار،اجرای حدود الهی،پوشیدن لباس سیاه و عزاداری کردن در سوگ عزیزان. (2)

ب)معنای اصلی واژه

همان گونه که ریشه«حدّ»معانی متعددی دارد،واژه«حد»در معنای اسمی نیز در معانی متعددی به کار رفته است.برخی از این معانی عبارت اند از:منع و حبس، (3)حایل یا فاصل میان دو چیز، (4)مکان،ناحیه،سوی،جانب، (5)نهایت هر چیز، (6)حکم شرعی، (7)عقوبتی که گناهکار را از بازگشت به گناه بازمی دارد و موجب تأدیب و عبرت دیگران می شود، (8)پیوسته،چسبنده، (9)صلابت و استواری، (10)منتهای هر شیء،نقطه ای که آن چیز بدان منتهی می شود و از آن فراتر نمی رود، (11)سختی و شدت و

ص:24


1- (1) .فیروزآبادی،قاموس المحیط،ج1،ص286.
2- (2) .جوهری،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة،ج2،ص463.
3- (3) .ابن منظور،لسان العرب،ج3،ص143.
4- (4) .جوهری،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة،ج2،ص463.
5- (5) .زبیدی،تاج العروس،ج4،ص412.
6- (6) .خلیل بن احمد،کتاب العین،ج3،ص19.
7- (7) .طریحی،مجمع البحرین،ج1،ص472.
8- (8) .زبیدی،تاج العروس،ج4،ص411.
9- (9) .خلیل جر،فرهنگ لاروس،ج1،ص811.
10- (10) .ابن منظور،لسان العرب،ج3 ص143.
11- (11) .ابن اثیر،غریب الحدیث،ج1،ص353.

هیبت مرد از خشم، (1)تیزنای شمشیر و مانند آن، (2)تندی و تیزی شراب. (3)

به راستی کدام یک از این معانی،معنای اصلی و حقیقی این واژه است تا دیگر معانی مجازی پنداشته شود؟آیا می توان جامعی در نظر گرفت و همه این معانی را به آن برگرداند؟

برخی از لغت شناسان معنای اصلی این واژه را«منع»می دانند، (4)ولی بعضی اصل آن را شدت و حدّت دانسته،بر اساس آن گفته اند:«بنابراین،حدود،منصرف است به احکامی که در آنها الزام است؛چه واجب باشند چه حرام،و این به مناسبت مفهوم حدّت و تندی است». (5)برخی دیگر از اهل لغت بیش از یک معنای حقیقی همچون«منع و فصل» (6)یا«منع و انتهای شیء» (7)را برای این واژه برشمرده اند.

اما به نظر می رسد بازگشت همه این معانی به منع و مانع بودن است و فاصل و انتهای شیء نیز به همان منع برمی گردد. (8)دقت در مشتقات«حد»و وجه تسمیه آنها به خوبی این دیدگاه را تأیید می کند.به چشم تیزبین و دقیق از آن نظر«حدید»گویند که مخفی شدن دیدنی ها را منع می کند: «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» . (9)به زبان گویا و سخنگو از آن نظر«حدید»گفته اند که از آدمی دفاع می کند و از مغلوب شدن در گفت وگو مانع می شود.به مجازات های حدی نیز از آن نظر«حد»می گویند که مرتکب را از ارتکاب دوباره جرم و دیگران را از آغاز به جرم بازمی دارد. (10)هر چند به نظر می رسد«منع»معنای اصلی«حد»است،نمی توان انکار کرد که نوعی از تعیین و مقدر بودن نیز در معنای آن دیده می شود.

ص:25


1- (1) .محمد بن عبدالقادر،مختار الصحاح،ص74.
2- (2) .ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج2،ص5.
3- (3) .همان،ص4.
4- (4) .جوهری،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة،ج2،ص462.
5- (5) .حسن مصطفوی،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،ج2،ص192.
6- (6) .ابن منظور،لسان العرب،ج3،ص140.
7- (7) .ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج2،ص3.
8- (8) .ناصر مکارم شیرازی،مجله نور علم،«مسأله تعزیرات در اسلام»،ش7،ص46و 47.
9- (9) .ق،آیه22.
10- (10) .زبیدی،تاج العروس،ج4،ص412.

با توجه به ارتباط اصطلاحات فقهی با معانی لغوی،پذیرش هر کدام از دیدگاه های فوق می تواند تفسیری خاص از ماهیت حدود ارائه دهد.اگر اصل حد را به معنای«شدت و حدّت»بدانیم،آنچه ماهیت مجازات های حدی را تشکیل می دهد،شدید بودن آنهاست.اما اگر حد را در اصل به معنای«منع»بدانیم،آنچه بیش از همه در مفهوم حد نمایان است،بازدارندگی و نقش آن در اصلاح و تربیت فرد و جامعه است.اگر تعیین و تحدید را معنای اصلی بدانیم،مقدر بودن حدود آن را از دیگر مجازات های اسلامی متمایز می کند.البته دیدگاه دیگری نیز درباره اصل واژه حد قابل طرح است؛شاید بتوان حد را مشترک لفظی دانست.بر این اساس،این واژه سه معنای اصلی دارد:شدت و حدّت،منع و رد،معین و محدود بودن.با پذیرش این نظریه می توان تفسیری خاص از ماهیت حدود ارائه داد و گفت واژه حد به نوعی وامدار هر سه معناست.پس حد مجازاتی است شدید،معین،مقدر و در عین حال بازدارنده و اصلاحی.

گفتنی است واژه«حد»در علومی چون منطق (1)و ریاضی نیز برای تعریف مفاهیمی خاص به کار می رود که این مفاهیم با مفهوم لغوی حد بی ارتباط نیست. (2)

2-اصطلاح شناسی حد
الف)حد در متون دینی
اشاره

اکنون سخن در این است که:آیا معنای«حدود»در آیات و روایات همین معنایی

ص:26


1- (1) .«در منطق سخنی است که دلالت بر ماهیت چیزی داشته باشد.اگر حد یا تعریف چیزی به وسیله جنس و فصل باشد،به آن حد تام گویند،اما اگر تعریف چیزی تنها به فصل باشد،به آن حد ناقص گویند.برخی از لغویین به این تفاوت بین حد و رسم اشاره کرده اند».(ر.ک:ابوهلال عسکری،الفروق اللغویه،ص178)
2- (2) .«در ریاضیات،مفهوم حد برای بیان رفتار یک تابع مورد استفاده قرار می گیرد و به بررسی این رفتار در نقاط روی صفحه و یا در بی نهایت می پردازد.حد در حساب دیفرانسیل و انتگرال و نیز در آنالیز ریاضی برای تعریف مشتق و نیز مفهوم پیوستگی مورد استفاده قرار می گیرد.کوشی در اوایل قرن نوزدهم حساب دیفرانسیل و انتگرال را به شکلی شبیه آنچه در حال حاضر می خوانیم،ارائه داد:وقتی که مقادیر متوالی به یک متغیر نسبت داده می شود،بی نهایت به عدد ثابتی نزدیک شوند،به طوری که اختلاف آنها از مقدار ثابت به هر اندازه کوچک قابل انتخاب باشد،این مقدار ثابت را حد همه مقادیر متغیر می گویند».(ر.ک:سایت roushd.ir ،علوم ریاضی،ریاضی،حد)

است که مورد تسالم فقهاست؟به عبارت دیگر،آیا واژه حد از معنای لغوی به یک معنای خاص محدود منتقل گردیده،به اصطلاح در این معنا حقیقت شرعی شده است؟

می دانیم که زمانی یک واژه در معنای ثانوی حقیقت شرعی می شود که در زمان شارع در چنین معنایی به کار رفته و به قدری ذهن مردم با آن معنا انس یافته باشد که بدون آوردن قرینه،به مجرد کاربرد آن واژه،معنای دوم به ذهن تبادر کند.آیا این مطلب در خصوص«حدود»درست است یا خیر؟

یکم)حد در قرآن

در مجموع واژه حد چهارده بار در نه آیه قرآن به صورت جمع،یعنی حدود به کار رفته است.تقریباً در همه آیاتی که واژه حدود در آن آمده،آن را «حُدُودُ اللّهِ» نامیده است و کسی که به این حدود تعدی کند،به حدود خدا تعدی کرده است. «حُدُودُ» در این آیات به معنای مجازات و عقوبت گناهکار نیست،بلکه به معنای احکام الله و اوامر و نواهی الهی بوده،بیشتر برای بیان حد و مرز (1)رفتارها،اختیارات و دخالت های آدمیان در ارتباط با یکدیگر است و بیشترین مواردی که در قرآن از آن یاد شده،درباره روابط مرد و زن به عنوان زن و شوهر است.

در آیه 187 سوره بقره پس از ذکر قسمت هایی از احکام روزه و اعتکاف،از این احکام به«مرزهای الهی»تعبیر شده است؛مرز میان حلال و حرام،و از نزدیک شدن به این حدود و مرزها بر حذر داشته است؛چرا که نزدیک شدن به مرز،وسوسه انگیز است و گاه سبب می شود آدمی بر اثر طغیان شهوت یا گرفتار شدن به اشتباه از آن بگذرد.

آیات 226 تا 242 به برخی از مواردی اشاره دارد که نادیده گرفتن آنها به ویژه هنگام طلاق،می تواند تعدی به حقوق زن در مقام همسر باشد.آیات 1 تا 14 سوره نساء افزون بر روابط زن و مرد،همچنین نگهداری دقیق از اموال یتیمان و چگونگی تقسیم ارث میان بازماندگان را حدود دانسته و از تعدی این حدود منع کرده است.آیات دیگری نیز که به عنوان حدود در قرآن طرح شده،باز به زوایای دیگری از همین مسائل اشاره دارد.

ص:27


1- (1) .مرز در زبان پهلوی،به کلیت هر چیز گفته می شد.مثلاً مرز ایران به معنای تمامی سرزمین ایران بود.(ر.ک:لغت نامه معین).

از نگاه دینی و بنا به تعریف های متون مقدس،در میان انواع روابطی که آدمیان با هم دارند،رابطه زن و شوهر با هم،نزدیک ترین و درهم تنیده ترین رابطه ها شمرده شده است. (1)بدیهی است هر اندازه روابط آدم ها به هم نزدیک تر و در هم تنیده تر باشد،امکان تجاوز آنان به یکدیگر نیز بیشتر است.

توصیف قرآن از عرب هایی که در پنهان کاری(کفر)و نفاق شدیدتری از دیگران به سر می برند،این است که علت دوام چنین مناسباتی،آگاه نبودن آنان از حدودی است که خدا بر پیامبر نازل کرده است. (2)در آیه اول،سوره طلاق،آنجا که از متارکه میان زن و مرد سخن رفته،آمده است:«آنان(زنان مطلقه)را از خانه هایشان بیرون نکنید و بیرون نروند،مگر آنکه مرتکب فحشای آشکار شده باشند،و این حدود خداست،و کسی که به حدود خدا تعدی کند،به نفس خویش ستم کرده است».

با توجه به این که حد در اصل به معنای منع و فصل است،گویا همه حدود شرعی و احکام الهی میان حلال و حرام جدایی می اندازند.البته نکته ظریفی در این آیات به چشم می خورد؛برخی از این احکام و نواهی نظیر فواحش چنان اهمیتی دارند که از نزدیک شدن به آنها نهی شده،ولی در دیگر حدود الهی،صرفاً تعدی آنها مورد توجه و نهی قرار گرفته است. (3)

دوم)حد در اصطلاح روایی

از دیدگاه روایات نیز حد،صرفاً به معنای مجازات معین و مشخص نیامده،بلکه به معانی متعدد آمده است؛مثل حقوق و الدین،شرب خمر و ربا.برخی بر آن اند که در مجموع«حد»در چهار معنا در روایات به کار رفته است:

1.عقوبت معین شرعی مثل حد زنا و سرقت؛

ص:28


1- (1) .کتاب پیدایش تورات،باب دوم،آیه 23 و 24؛انجیل متی باب نوزدهم،آیات 3 تا 10؛و رساله اول پولس به قرنتیان،باب هفتم،بند 10 تا 14.
2- (2) .توبه،آیه 97.ضمناً بسیاری از مفسران در اینجا واژه«اعراب»را صرفاً به اعراب بادیه و بیابانی منحصر دانسته اند.
3- (3) .ابن منظور،لسان العرب،ج3،ص140-141 و ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،ج1،ص352-353.

2.مطلق عقوبت؛

3.عقوبت نامعین شرعی؛

4.معنای لغوی آن«منع». (1)

برخی دیگر مدعی اند در مجموع در متون دینی،حد سه کاربرد دارد:

در تمامی احکام خدای سبحان.به همین معناست فرمایش الهی در قرآن کریم که می فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ) ؛اینها حدود الهی است».این اطلاق از این روست که احکام الهی مردم را از ارتکاب چیزی که به ضرر دین و دنیای آنهاست،منع می کند.

احکامی که به دلیل ترس از رنج و درد حاصل،به سبب زدن،کشتن،تبعید کردن و نظایر آنها مردم را از ارتکاب معصیب منع می کنند؛چه معین و مقدر باشند یا اینکه به نظر حاکم شرع موکول شوند.

استعمال دوم،مقید به صورتی است که شرعاً معین و مقدر باشد،در مقابل تعزیر که نامقدر است. (2)

از میان همه روایات،تنها آن دسته از آنها مورد توجه ماست که واژه«حد»در آنها به معنای یکی از انواع عقوبت باشد.پس از شناسایی این رویات،می توان آنها را در چند دسته ذیل طبقه بندی کرد:

روایاتی که«حد»در آنها به معنای«حد خاص»و مجازات معین شرعی به کار رفته؛

روایاتی که«حد»در آنها به معنای«مطلق عقوبت»اعم از حدود،قصاص،دیات و تعزیرات به کار رفته؛

روایاتی که«حد»در آنها به معنایی اعم از حد خاص و تعزیر به کار رفته؛

روایاتی که«حد»در آنها به معنایی اعم از حد خاص،تعزیر و قصاص به کار رفته؛

روایاتی که هیچ قرینه خاصی بر تعیین معنای«حد»در آنها وجود ندارد.

در هر یک از معانی فوق،روایات متعددی قابل بررسی است که به منظور پرهیز از تطویل در هر معنا فقط به ذکر یک یا دو روایت بسنده می کنیم.

ص:29


1- (1) .سید عبدالکریم،موسوی اردبیلی،فقه الحدود و التعزیرات،ص36.
2- (2) .سید محمد حسینی شیرازی،الفقه،کتاب الحدود و التعزیرات،ص5.
سوم)حد خاص

در برخی روایات«حد»به قرینه مقابله آن با«تعزیر»و«تأدیب»به معنای عقوبت معین شرعی به کار رفته است؛مثل:

عن إسحاق بن عمّار عن أبی عبداللّه علیه السلام انّه قال آکل المیتة و الدم و لحم الخنزیر علیهم أدّب فإن عاد أدّب.قلت:فإن عاد یوءدّب؟قال:یوءدب و لیس علیهم حدّ؛ (1)اسحاق بن عمار می گوید:امام صادق علیه السلام فرمود:مردارخوار و کسی که خون و گوشت خوک می خورد،تأدیب می شود و اگر برای مرتبه دوم نیز انجام دهد،تأدیب می گردد.راوی می گوید:از امام پرسیدم اگر برای مرتبه دوم انجام دهد،تأدیب می شود؟فرمود:تأدیب می شود و حد بر آنان جاری نمی شود. (2)

فی الوسائل عن التهذیب باسناده عن جعفربن بشیر عن معلی بن عثمان عن ابی عبدالله علیه السلام-فی حدیث-قال:«من قتله القصاص او الحد لم یکن له دیة». (3)امام صادق علیه السلام می فرماید:کسی که در قصاص یا حد کشته شود،دیه ای برای او نیست.

عطف حد بر قصاص در این روایت،مغایرت این دو را می رساند و واژه قتل در روایت،در عقوبت شدید ظهور دارد؛لذا شامل تعزیر نمی شود.به علاوه در خصوص ثبوت دیه در قتل ناشی از تعزیر بین فقها اختلاف است. (4)

چهارم)مطلق عقوبت

1.«عن حنان بن سدیر،قال:قال ابو جعفر علیه السلام:حد یقام فی الأرض أزکی فیها من مطر أربعین لیلة و أیامها» (5)؛امام باقر علیه السلام فرمود:حدّی که در زمین اقامه شود،از بارانی که چهل شبانه روز بر آن ببارد،بهتر است.

شمول حد در این روایت و روایات مشابه آن،بر تعزیر روشن است،مگر اینکه گفته شود شامل شدن حد بر تعزیر در این روایات،از نظر لفظی ممنوع است و ممکن است شمول

ص:30


1- (1) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص581.
2- (2) .همان،ص453؛ص584؛ص571؛ص572؛ص350؛ص451؛ص580؛ص450؛ج29،ص141؛محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج18،ص103ح 4؛ج5؛ح6.
3- (3) .وسائل الشیعه،ج29،ص65.
4- (4) .حسینعلی منتظری،نظام الحکم فی الاسلام،ص318.
5- (5) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص308،ح2-4 و ص309،ح5.

آن از باب الغای خصوصیت باشد. (1)اما به نظر می رسد اگر شمول لفظی حد را بر تعزیر نپذیریم،نتوان در این روایات الغای خصوصیت کرد؛چرا که اهمیت فوق العاده ای که این روایات برای اجرای حدود برشمرده اند،با اجرای حدود به معنای خاص آن سازگارتر است.

«عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله:إن اللّه عزّ وجلّ جعل لکلّ شیء حدّاً و جعل علی من تعدّی حدّاً من حدود اللّه عزّ وجلّ حدّاً و جعل ما دون الأربعة الشهداء مستوراً علی المسلمین» (2)؛امام صادق علیه السلام فرمود:پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود:خداوند برای هر چیزی حد قرار داده و برای هر کس که از حدّی از حدود الهی تجاوز کند نیز حد قرار داده و[گناهی را که]کمتر از چهار نفر ببینند،از مسلمانان پوشیده داشته است.

در این روایت دو بار واژه«حد»به کار رفته است.به نظر می رسد اولین واژه در معنای مطلق احکام الهی استعمال شده،و دومین واژه«حد»به معنای مطلق عقوبت به کار رفته است. (3)

ص:31


1- (1) .رضا استادی،فقه اهل بیت،«قلمرو قاعده درأ(2)»،ش 37.
2- (2) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ص310.
3- (3) .البته این روایت در ضمن روایت دیگری تفسیر شده است؛تفسیری که با برداشت فوق از معنای این واژه ناسازگار می نماید:«و فی روایة عمرو بن قیس،قال:قلت لأبی عبداللّه علیه السلام:و کیف جعل لمن جاوز الحدّ حداً؟قال:انّ اللّه حدّ فی الاموال أن لاتوءخذ إلاّ من حلّها فمن أخذها من غیر حلّها قطعت یده حداً لمجاوزة الحدّ و إنّ اللّه حدّ أن لاینکح النکاح الاّ من حلّه و من فعل غیر ذلک إن کان عزباً حدّ و إن کان محصناً رجم لمجاوزته الحدّ؛و در روایت عمرو بن قیس می گوید:به امام صادق علیه السلام گفتم:چگونه برای کسی که از حد تجاوز کند،حد قرار داده شده است؟فرمود:خداوند در اموال حد قرار داده که تنها از راه حلال تحصیل شود.بنابراین،هر کس آن را از غیر راه حلال به دست آورد،دستش به عنوان حد قطع می شود؛چون از حدّ الهی تجاوز کرده است.نیز در ازدواج حد قرار داده که از راه غیرحلال انجام نشود.بنابراین،اگر کسی از راه غیرحلال انجام دهد،اگر بدون همسر باشد،او را حد می زنند و اگر محصنه باشد،رجم می شود؛چرا که از حدّ الهی تجاوز کرده است». تفسیر امام برای حد در این روایت این گونه می نماید که«حد»در آخر جمله دوم در روایت پیشین و مانند آن،حدّ شرعی به معنای خاصّ آن است؛گر چه می توان گفت با توجه به اینکه«حد»به معنای خاص مصداق کامل«حد»به معنای مطلق مجازات می باشد.از این رو،امام برای مثال به برخی از حدود خاص و مشهور اشاره کرده است،بدون این که معنای حد را در روایت پیشین تضییق نماید؛وگرنه،لازم است همچنان که حد در جمله دوم روایت تضییق می شود،در جمله اول نیز تضییق گردد و مراد از آن،فقط چند جرم حدی خاص باشد که لازمه آن،تخصیص اکثر خواهد بود. بنابراین،می توان گفت واژه حدگاه در معنای مطلق عقوبت نیز که شامل تعزیر شود،به کار می رود؛مگر اینکه اثبات شود در معنای اعم کاربرد ندارد و شمول حد بر تعزیر از باب الغای خصوصیت است که مسئله ای دیگر است و کاربرد در معنای اعمّ نیست؛گرچه نقد این ادعا هم گذشت.
پنجم)اعم از تعزیر

عن الحلبی عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:انّ فی کتاب علی علیه السلام...کان إذا أتی بغلام و جاریة لم یدرکا لایبطل حداً من حدود اللّه عزّ وجلّ.قیل له:و کیف کان یضرب؟قال:کان یأخذ السوط بیده من وسط أو من ثلثه ثم یضرب به علی قدر أسنانهم و لایبطل حداً من حدود اللّه عزّ وجلّ»؛ (1)امام صادق علیه السلام فرمود:در کتاب علی علیه السلام آمده است...و هرگاه پسر و دختر غیربالغ را[برای اجرای حد]پیش آن حضرت می آوردند،آن حضرت حدّی از حدود الهی را باطل نمی کرد.به امام صادق علیه السلام گفته شد:چگونه آنان را حد می زد؟امام علیه السلام فرمود:وسط تازیانه یا یک سوم آن را می گرفت و به اندازه سنّشان آنان را حد می زد و نمی گذاشت حدّی از حدود الهی از بین برود.

در این روایت درباره مجازات اطفال بزهکار نیز واژه حد به کار رفته است،در حالی که صغار بزهکار هرگز مجازات معین شرعی(حد)ندارند،بلکه مجازات آنان تعزیر است.بنابراین،حد در این روایت به معنای مجازات نامعین(تعزیر)بوده،تازیانه زدن هم به عنوان تعزیر صورت گرفته،ولی امام آن را مصداق حد قرار داده است.

ششم)اعم از قصاص

4.فی الوسائل عن التهذیب:محمد بن الحسن باسناده عن الحسن بن محبوب عن ابی ایوب عن الفضیل قال:«سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول:من اقر علی نفسه عندالامام بحق حد من حدود الله مرة واحدة حرا کان او عبدا،حرة کانت او امة،فعلی الامام ان یقیم الحد علیه للذی اقر به علی نفسه کائنا من کان الا الزانی المحصن فانه لایرجمه حتی یشهد علیه اربعة شهداء فاذا شهدوا ضربه الحد ماة جلدة ثم یرجمه،قال:و قال ابو عبدالله علیه السلام:و من اقر علی نفسه عند الامام بحق حد من حدود الله فی حقوق المسلمین فلیس علی الامام ان یقیم علیه الحد الذی اقر به عنده حتی یحضر صاحب الحق او ولیه فیطالبه بحقه.فقال له بعض اصحابنا:یا اباعبدالله،فما هذه الحدود التی اذا اقربها عند الامام مرة واحدة علی نفسه اقیم علیه الحد فیها؟فقال:اذا اقر علی نفسه عند الامام بسرقة قطعه فهذا من حقوق الله و اذا اقر علی نفسه انه شرب خمرا حده فهذا من حقوق الله و اذا اقر علی نفسه بالزنا و هو غیر محصن فهذا من حقوق الله.قال:و انما حقوق المسلمین فاذا اقر علی نفسه عند الامام بفریة لم یحده حتی یحضر صاحب

ص:32


1- (1) .وسائل الشیعه،ج28،ص308؛ص314؛ص323؛ص324؛ص364؛ص571؛ص580؛ص586.

الفریة او ولیه و اذا اقر بقتل رجل لم یقتله حتی یحضر اولیاء المقتول فیطالبوا بدم صاحبهم» (1)ابوایوب به نقل از فضیل می گوید:شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود:هر کس،مرد باشد یا زن،آزاد باشد یا بنده،یک بار نزد امام اقرار کند که حدی از حدود خداوند بر اوست،امام باید حدی را که شخص علیه خودش اقرار کرده،بر او جاری کند هر کس باشد،مگر زناکار مُحصن که امام او را رجم نمی کند،مگر چهار نفر علیه او شهادت دهند.پس از شهادت آنان،ابتدا او را صد تازیانه حد می زند،سپس رجم می کند.

همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:هر کس نزد امام اقرار کند حدی از حدود خداوند در خصوص حقوق مسلمانان بر اوست،امام نمی تواند حدی را که به آن اقرار کرده،بر او اقامه کند،مگر اینکه صاحب آن حق یا ولی او حاضر شود و حق خود را مطالبه کند.

بعضی از اصحاب به حضرت عرض کردند:آن حدودی که هر گاه شخص یک بار نزد امام به آنها علیه خود اقرار کند بر او جاری می شود کدام است؟امام فرمود:هرگاه شخص نزد امام اقرار به سرقت کند،امام دست او را قطع می کند؛چون حد سرقت از حقوق خداوند است.همچنین هرگاه شخص به شراب خواری اقرار کند،امام او را حدمی زند؛چون از مصادیق حق الله است.هرگاه شخص غیرمحصن اقرار به زنا کند،امام او را حد می زند؛زیرا این نیز ازحقوق الله است.

آن گاه فرمود:اما حقوق مسلمین،هرگاه شخص نزد امام اقرار کند که بر کسی افترا بسته است،امام بر او حد جاری نمی کند تا صاحب آن حق،یعنی کسی که به او افترا زده شده یا ولی او حاضر شود.هرگاه شخص نزد امام به کشتن کسی اقرار کند،امام او را نمی کشد تا اولیای مقتول حاضر شوند و خون او را مطالبه کنند.

هفتم)جمع بندی

تا اینجا روشن گردید که در روایات،حد در بیش از یک معنا به کار رفته است.این در حالی است که در بسیاری از روایات،حد به صورت مطلق و بدون هیچ قرینه ای بر تعیین یکی از معانی فوق استعمال شده است؛نظیر این روایت:

ص:33


1- (1) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج10،ص7؛شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه،ج18،ص334 ونیز ص302.و346 و ج19،ص34 و ج13،ص227،225 و ص228؛شیخ کلینی،کافی،ج7،ص290؛علامه مجلسی،مرآت العقول،ج24،ص262؛شیخ صدوق،علل الشرائع،ج2،ص169.

عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد الله علیه السلام قال:قال أمیر المؤمنین علیه السلام:لا یشفعن أحد فی حد إذا بلغ الامام،فإنه(لا یملکه)،واشفع فیما لم یبلغ الامام إذا رأیت الندم،واشفع عند الامام فی غیر الحد مع الرجوع من المشفوع له،ولا یشفع فی حق امرئ مسلم ولا غیره إلا بإذنه. (1)

نکته قابل توجه در این روایات این است که:آیا این روایات به حدود به معنای خاص اصطلاحی اختصاص دارند یا تعزیرات را نیز در برمی گیرند و تعزیرات نیز داخل در احکام آنها می گردد؟صاحب جواهر در این باره می گوید:

ممکن است بگوییم داخل می شود،به سبب اطلاق حدّ بر مطلق مجازات در بسیاری از روایات،مانند روایت«إن اللّه جعل لکل شیء حدّاً و لمن جاوز الحدّ حدّاً»و ممکن است بگوییم داخل نمی شود؛چنان که از ظاهر کلمات اصحاب در این بحث و درباره کسی که اعتراف کند به حدّی و آن را تبیین نکند،برمی آید.به دلیل ظهور لفظ حدّ،عرفاً در چیزی که مقدارش معین و محدود است و به دلیل روایاتی مانند روایت حمّاد بن عثمان که از امام می پرسد:مقدار تعزیر چقدر است؟امام می فرماید:کمتر از حد،و دیگر روایاتی که بر مغایرت حد با تعزیر از نظر مفهوم دلالت می کند؛حتی برخی از این روایات،به صراحت مغایرت این دو را بیان می کند...؛گرچه اطلاق حد بر معنایی که شامل تعزیر نیز می شود،قابل انکار نیست.بنابراین،در احکام مخالف با اصول و عمومات،شاید اقتصار بر حد به معنای اخص[حدی که مغایر با تعزیر است]نه غیر آن[که شامل تعزیر نیز می شود]خالی از قوّت نباشد،مگر در جایی که از فحوای کلام یا غیر آن فهمیده

ص:34


1- (1) .در روایات زیر نیز حد بدون قرینه به کار رفته است: محمد بن یعقوب،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد الله علیه السلام قال:قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:«لا کفالة فی حد». فی الوسائل عن الکافی علی بن ابراهیم عن النوفلی عن السکونی عن ابی عبدالله علیه السلام قال:«الحد لایورث».عن الکافی محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن عمار السابطی عن ابی عبدالله علیه السلام،قال:سمعته یقول:«ان الحد لایورث کما تورث الدیة و المال و العقارو لکن من قام به من الورثة فطلبه فهو ولیه و من لم یطلبه فلا حق له...». فی الوسائل عن الفقیه...:«و کان لایری ان یعفی عن شیء من الحدود»عن التهذیب و الفقیه عن السکونی عن جعفر عن ابیه عن علی علیه السلام فی حدیث قال:«لیس فی الحدود نظر ساعة». قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:«ادرؤوا الحدود بالشبهات و لاشفاعة ولاکفالة ولایمین فی حد».

شود[که حد به معنای عام مراد است].بر همین اساس،مندرج نبودن قصاص در اطلاق حد نیز تقویت می شود.... (1)

بنابراین،«حد»حقیقت شرعیه در هیچ کدام از معانی فوق نگشته،اصل عدم نقل نیز کاربرد آن را در روایات به معنای حد اصطلاحی نفی می کند.از این رو،بر اساس قواعد لغوی و اصولی شایسته است حد را در روایات اخیر بر معنای لغوی حمل کنیم. (2)با توجه به اینکه در میان معانی مطرح شده،«مطلق عقوبت»یکی از معانی لغوی این واژه نیز می باشد،حمل واژه حد در این روایات بر این معنا،خالی از وجه نیست؛به ویژه پس از مفروغ دانستن به کار نرفتن آن در مطلق احکام یا معانی لغوی همچون منع و شدت.بنابراین،هرچند نظر صاحب جواهر در اکتفا به قدر متیقن موافق احتیاط است،حمل بر معنای خاص حدود آن هم بدون قرینه،امری است مخالف اطلاق الفاظ روایات؛مگر آنکه همان گونه که صاحب جواهر فرمودند،ظهور واژه حد را در شیء محدود معین بپذیریم و بگوییم آنچه مقدر و محدود نیست،عرفاً حد نامیده نمی شود.البته ناگفته پیداست بسیاری از روایاتی که ذکر آنها گذشت،این ظهور را برنمی تابند.

به علاوه،شاید بتوان در روایاتی که معنای«حد خاص»از آن فهمیده می شود،تردید کرد و گفت«آیا این کاربردها،مجرد تطبیق عنوان حد بر برخی از افراد مجازات های اسلامی نیست؟آیا صرف انطباق کلی بر فرد،دلیل بر این است که مراد از حد در شرع،مجازات معین است و دیگر استعمالات مجازی است؟به عبارت روشن تر،می توان گفت با ملاحظه مجموع این روایات و دیگر اخبار،به نظر می رسد حد به معنای مطلق مجازات است و در اثر کثرت استعمال در آن زمان،در این معنا حقیقت شده بود.اما استعمال آن در خصوص مجازات معین یا غیرمعین از باب انطباق کلی بر یکی از مصادیق و افراد است؛وگرنه،هیچ شاهد قرآن و روایی وجود ندارد که ثابت کند لفظ حد در معنای مجازات معینه حقیقت است و در دیگر معانی،مجازی است و اراده آن از این لفظ نیاز به قرینه دارد». (3)

ص:35


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص256.
2- (2) .محمدکاظم خراسانی،کفایه الاصول،ص37.
3- (3) .سید مصطفی محقق داماد،قواعد فقه(4)بخش جزایی،ص69.

بنابراین،به نظر نگارنده واژه حد را در روایات باید بر مطلق مجازات و عقوبت حمل کرد،مگر اینکه قرینه ای بر دیگر معانی وجود داشته باشد.

ب)حد در اصطلاح فقهی
اشاره

فقهای شیعه و سنی از همان آغاز معمولاً کتاب مستقلی را به مباحث حدود اختصاص می دادند،ولی عمدتاً بدون ارائه تعریفی از حد به سراغ جرایم حدی می رفتند و تک تک آنها را بررسی می کردند.ایشان به جای رویکرد مفهومی،رویکرد شمارشی را برگزیده و صرفاً به شمارش این حدود،بدون توجه به مفهوم حد مبادرت ورزیده اند.به همین دلیل،تا قرن های هفتم و هشتم هجری،مفهوم حد در اصطلاح فقهی چندان مورد توجه فقها قرار نگرفت و شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم«در روزگار ما حدود،حقیقت شرعیه ندارد آن سان که تا قرن هشتم حقیقت متشرعه نداشته و از آن به بعد،حقیقت فقهیه یافته و فقها عمدتاً به تعریف حدود پرداخته اند». (1)دست کم در خصوص فقهای شیعه این مسئله به تحقیق به اثبات رسیده است؛زیرا نخستین تعریفی که از حد در کتاب های شیعه یافتیم،به شرایع محقق حلی،از فقهای قرن هفتم بازمی گردد.

یکم)فقهای شیعه

محقق حلی در تعریف حد می نویسد:«ما له عقوبة مقدرة یسمی حدا و ما لیس کذلک یسمی تعزیرا؛هر آن چه-از جرایم-که دارای عقوبت مقدر و معینی است،حدّ نامیده می شود». (2)

شهید ثانی در مسالک بر این تعریف اشکال کرده،آن را مانع اغیار ندانسته است؛چون برخی از اقسام تعزیرات را نیز دربرمی گیرد.این تعزیرات عبارت است از:

الف)کسی که در ماه مبارک رمضان با همسر خود همبستر شود(25 ضربه شلاق)؛

ب)کسی که با داشتن زن آزاد با کنیزی ازدواج و پیش از اذن از همسر آزاد با او مجامعت کند(12/5 ضربه شلاق)؛

ص:36


1- (1) .عادل ساریخانی،جزوه درسی تعزیرات.
2- (2) .ابوالقاسم نجم الدین حلی،شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام،ج4 ص147.

ج)مجازات دو نفر که عریان زیر یک پوشش قرار گیرند(30-99 ضربه شلاق)؛

د)کسی که با انگشت خود بکارت دختری را از بین ببرد(30-99 ضربه شلاق)؛

ه)مجازات زن و مردی که عریان تحت یک پوشش قرار گیرند(10-99 ضربه شلاق). (1)

اما صاحب جواهر به این اشکال پاسخ گفته،می فرماید:

آنچه موجب شده موارد مزبور جزء تعزیرات شناخته شوند،وجود نص خاص بر اطلاق تعزیر بر این موارد است؛در حالی که امکان دارد مراد از تعزیر در این روایات،مقابل حد نباشد و شاید به همین دلیل است که برخی فقها این موارد را جزء حدود دانسته اند. (2)

با نادیده گرفتن اشکال صاحب مسالک،همچنان یک اشکال بر تعریف محقق حلی وارد است؛چرا که ایشان جرم حدی را تعریف کرده است،نه حد و مجازات حدی را.هر چند برخی هر دو اصطلاح را برای حد آورده و گفته اند«حد همان گونه که بر خود جرم اطلاق می شود،بر مجازات آن جرم نیز اطلاق می گردد»، (3)ولی توجه به روایات نشان می دهد حد بر مجازات اطلاق می شود،نه نفس جرم. (4)

ابن فهد حلی در شرح مختصر النافع شاید با توجه به همین اشکال تعریف دیگری را ذکر می کند که می تواند تصحیح تعریف شرایع به شمار آید:«عقوبة مقدرة علی فعل ما لایجوز شرعا»؛ (5)حد مجازاتی است معین در برابر ارتکاب فعلی که شرعاً جایز نیست».به نظر می رسد اشکال دوم بر این تعریف وارد نیست؛هر چند اشکال اول همچنان پا برجاست.

صاحب مسالک خود پس از رد تعریف محقق،حد را این گونه تعریف کرده است:«عقوبتی است خاص،مربوط به رنجاندن بدن،به واسطه روی آوردن مکلف به معصیتی خاص،که شارع مقدار آن را در جمیع افراد آن مشخص کرده است». (6)

ص:37


1- (1) .زین الدین جبعی عاملی،مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام،ج14،ص326.
2- (2) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام،ج41،ص255.
3- (3) .احمد فتحی بهنسی،مدخل الفقه الجنایی الاسلامی،ص 22.
4- (4) .سید محمدرضا گلپایگانی،در المنضود،ج1،ص19.
5- (5) .ابن فهد حلی،مهذب البارع،ج5،ص5.
6- (6) .زین الدین جبعی عاملی،مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام،ج14،ص315.

بر اساس این تعریف،مجازات هایی چون زندان و تبعید که آزردن بدن در آنها وجود ندارد،و نیز مجازات هایی که در شرع معین نشده،حد نامیده نمی شود.همچنین قید معصیت خاص که در تعریف شهید ثانی آمده،موارد پنج گانه فوق را از تعریف خارج کرده،اشکال اول را دفع می کند.

البته قید«متعلق به جسم و بدن»در تعریف ایشان،چندان ضروری به نظر نمی رسد؛چرا که عقوبت های مقدری که در خود تعریف بدان اشاره شده،همگی جسمی است و بر بدن مجرم اجرا می شود.ممکن است شهید ثانی به این نکته اشاره داشته باشد که هیچ گاه نباید اجرای حدود موجب صدمه به حیثیت و شخصیت مجرم شود.این دیدگاه،نیکو،پسندیده و مطابق با روایات اسلامی (1)و روح شریعت است؛زیرا از نظر اسلام مجازات وسیله ای است برای تطهیر مجرم،نه تحقیر وی. (2)اما نباید از نظر دور داشت که این نکته ظریف،به کیفیت اجرای حد و نگرش به فلسفه مجازات های حدی بازمی گردد و بایسته نیست در تعریف حد گنجانده شود.

صاحب جواهر تعریف فوق را از مسالک نقل کرده،ولی برخی پنداشته اند این تعریف متعلق به خود ایشان است.

فاضل مقداد نیز تعریفی شبیه به تعریف مسالک ارائه می کند؛«حد شرعاً مجازاتی است متعلق به رنجاندن بدن که شارع کمیت آن را معین کرده است». (3)صاحب ریاض نیز همان تعریف شهید را می پذیرد؛با این تفاوت که ایشان قید مکلف را بدان اضافه کرده است:«و حد شرعاً مجازاتی است متعلق به رنجاندن بدن مکلف،به واسطه ارتکاب معصیتی خاص که شارع مقدار آن مجازات را در همه افراد آن مشخص کرده است». (4)

آنچه محقق طباطبایی را بر آن داشته تا قید مکلف را به تعریف اضافه کند،خارج کردن مجازات هایی است که با عنوان تأدیب یا تعزیر بر غیر مکلفان،مانند کودکان و مجنونان جاری می شود.به نظر می رسد این ابتکار صاحب ریاض چندان به جا نباشد؛

ص:38


1- (1) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج9،ص120.
2- (2) .شیخ کلینی،کافی،ج7،ص186.
3- (3) .فاضل مقداد،التنقیح الرائع لمختصر الشرائع،ج4،ص327.
4- (4) .سید علی طباطبایی،ریاض المسائل،ج13،ص415.

چون بالغ و عاقل بودن کسی که حد بر او جاری می شود،از شرایط اجرای حد است و لزومی ندارد در مقام تعریف،شرایط اجرا آورده شود.

در یکی از تعریف ها،تنها به معین و خاص بودن معصیت اشاره شده،مقدر بودن مجازات حدی قید نشده است:«الحد لغة هو الذنب وشرعا العقوبة علی ذنوب مخصوصة؛»حد در لغت گناه و در شرع مجازاتی است بر گناهان مخصوص». (1)هرچند این تعریف به فقهای شیعه نسبت داده شده،در میان آنها کسی را نیافتیم که این تعریف را یادآور شده باشد.

در ماده13 ق.م.ا.مصوب1370 نیز که برگرفته از آرای فقهای شیعه است،حد این گونه تعریف شده است:«حد به مجازاتی گفته می شود که نوع و میزان و کیفیت آن در شرع تعیین شده است».این تعریف با وجود اختصار،گویا و کامل است و تنها نکته قابل ذکر در آن،این است که اگر توجیه صاحب جواهر را نپذیریم،اشکال صاحب مسالک بر تعریف محقق،بر این تعریف نیز وارد است.

پس از طرح این تعریف ها به نظر می رسد بتوان حد را این گونه تعریف کرد:«حد مجازات شرعی معینی است که برای ارتکاب جرایم خاصی وضع شده و شارع نوع،کیفیت و میزان آن را دقیقاً تعیین کرده است».

دوم)فقهای اهل سنت

در منابع اهل سنت نیز تعریف های متفاوتی از حد ارائه شده است.نخستین تعریف در کتاب مبسوط سرخسی،از فقهای حنفی در قرن پنجم به چشم می خورد.وی در تعریف حد می گوید:«الحد اسم لعقوبة مقدرة تجب حقا لله تعالی». (2)

در یکی تعریف های متأخرین اهل سنت نیز آمده است:

حدود جمع حد است و حد در لغت به معنای منع است و در شریعت هم مجازات هایی است که با نص قرآنی یا حدیث نبوی در جرایمی که تعدی به حدود الله است،ثابت می گردد. (3)

ص:39


1- (1) .شیخ علی خازم،مدخل الی علم الفقه عند المسلمین الشیعة،ص80.
2- (2) .سرخسی،المبسوط،ج9،ص36.
3- (3) .محمد ابوزهره،الجریمة و العقوبة فی الفقه الاسلامی،ص75.

همین نویسنده«حق الله»را تفسیری خاص کرده است:

صحیح است که حق الله را حق جامعه تفسیر کنیم؛زیرا آنچه خدا بدان امر و آنچه از آن نهی کرده،فقط برای ایجاد جامعه فاضله ای بوده است که فضیلت در آن آقایی کند و رذیلت ها در آن جامعه مخفی گردد؛به گونه ای که هر یک از افراد این جامعه بتواند برای انجام واجباتی که به دوش اوست،اقدام نماید. (1)

فرغانی از فقهای اهل سنت در هدایه می گوید:

حد در لغت به معنای منع است و در شریعت،مجازاتی با اندازه معین است و از حقوق خداوند به شمار می آید.بنابراین،قصاص،حد نیست؛چون از حقوق مردم است و از حقوق خداوند نیست.همچنین بر تعزیر،حدّ اطلاق نمی شود؛چون مقدار آن معین نیست. (2)

نگارنده کتاب تشریع جنایی اسلامی نیز در تعریف و توضیح آن،افزون بر معین بودن،به حق الله بودن آن نیز نظر دارد.وی می نویسد:

«حد،مجازات معینی است که حق خداوند متعال است،امّا معنای مجازات معین این است که این مجازات محدود و معین است و در نتیجه میزانی کمتر یا بیشتر از مقدار تعیین شده برای آن وجود ندارد،و حق الله بودن آن نیز بدین معناست که این مجازات نه از ناحیه افراد و نه از ناحیه جامعه قابل اسقاط نیست. (3)

شبیه همین تعریف نیز در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة آورده شده که در آن به هر دو عنصر معین بودن و حق الله بودن اشاره شده است. (4)گرچه حق الله بودن یکی از ویژگی های حدود است،اینکه از ویژگی های استثنا ناشدنی باشد،نیست؛یعنی مورد یا مواردی از جرایم حدودی هستند که جنبه حق الناس دارند یا قبل از رفع دعوا به حاکم،جنبه حق الله پیدا نمی کنند؛مثل حد قذف که از ناحیه شاکی قابل گذشت است یا حد سرقت،که تا وقتی مسروقٌ منه،دعوای سرقت را نزد حاکم مطرح نکرده،می تواند شخص سارق را عفو کند.پس تعمیم مطلق حق الله بودن

ص:40


1- (1) .همان،ص76.
2- (2) .المصادر الفقهیه،ج38،ص157.
3- (3) .عبدالقادر عودة،التشریع الجنایی،ج1،ص78 و 79.
4- (4) .عبدالرحمان الجزیری،الفقه علی المذاهب الاربعة،ج5،ص7.

حدود نمی تواند صحیح باشد؛چون مواردی پیدا می شود که حق الله نیست. (1)

فقهای حنفی همچون بیشتر فقهای اهل سنت افزون بر مقدر بودن،بر عنصر حق الله بودن حد تأکید کرده اند.ابن نجیم در البحر الرائق که در شرح کنز الدقائق نگاشته،در توضیح بیان مصنف که حد را«مجازاتی مقدر برای خدای تعالی»دانسته،می نویسد:

تعزیر خارج است؛چرا که مقدر نیست هر چند دارای حداقل و حداکثر است.قصاص نیز خارج است؛چرا که حق الناس است،نه حق الله.البته گفته شده قصاص هم حد است.بنابراین،مجازات معین خود دو نوع می گردد:قسمی که در آن عفو جایز است،قصاص،و غیر آن. (2)

همین نویسنده درباره ماهیت حدود ادامه می دهد:

حدود قبل از فعل موانع هستند و بعد از آن بازدارنده؛بدین معنا که علم به شرعیت این حدود مانع ارتکاب می شود و اجرای آنها بعد از ارتکاب عمل،مانع ارتکاب مجدد عمل می گردد. (3)

در الدر المختار (4)و شرح آن (5)و مبسوط سرخسی (6)نیز همین تعریف بدون هیچ اختلاف و تغییری تأیید شده است.

ابوبکر کاشانی نیز ضمن طرح تعریف سابق،وجه تسمیه حد را چنین بیان می کند:

زیرا صاحب حد(کسی که حد بر او جاری می شود)را از ارتکاب[دوباره]

ص:41


1- (1) .با توجه به اینکه قذف نیز جرمی حدی است که مجازاتش در قرآن مشخص شده است،در عین حال،فقهای عامه قذف را دارای دو جنبه حق الناسی و حق اللهی می دانند،لیکن بعضی جنبه حق اللهی آن را بر جنبه حق الناسی غالب می دانند،همانند ابوحنیفه،و بعضی دیگر،مثل شافعی و احمد،جنبه حق الناسی آن را بر جنبه حق اللهی آن مقدم می دانند؛اما مالک،جنبه حق الناسی حد قذف را قبل از شکایت و جنبه حق الله آن را بعد از شکایت غالب می داند.(عبدالقادر عوده،التشریع الجنایی،ج2،ص484-486)به هر حال،این گونه نیست که همه فقهای اهل سنت حد قذف را حق الله بدانند یا جنبه حق اللهی آن را بر جنبه حق الناسی آن مقدم برشمارند.بدین ترتیب،ویژگی حق الله بودن حدود مخدوش خواهد بود؛گر چه حدود غالباً حق الله هستند.
2- (2) .ابن نجیم مصری،البحر الرائق(شرح)،ج5،ص3.
3- (3) .همان،ص5.
4- (4) .الحصکفی،الدر المختار،ج4،ص165 و 166.
5- (5) .ابن عابدین،حاشیة رد المحتار،ج4،ص165 و 166.
6- (6) .السرخسی،المبسوط،ج9،ص36.

بازمی دارد و کسی که حد را مشاهده می کند نیز خود را جای صاحب حد قرار می دهد و بدین ترتیب،از ارتکاب معصیت منع می نماید. (1)

از مجموع تعریف های پیش گفته،می توان مقدّر و معین بودن حد و نیز حق الله بودن آن را ویژگی مهم آن دانست.مراد از مقدر بودن حد،این است که شارع مقدس آن را تعیین و مقدارش را مشخص کرده است.پس آن را در اختیار حاکم شرعی قرار نداده تا به میل خود تخفیف دهد یا تشدید کند یا آن را عفو نماید،بلکه به گونه ای مطلق با آن برخورد کرده و بدون در نظر گرفتن کیفیات مخففه و غیر آن،و بدون توجه به شخصیت مجرم،آن مقدار معین را حکم جرم خاص قرار داده است.

مراد از حق الله بودن نیز این است که در صورت ارتکاب جرایم حدی،چون به جامعه صدمه وارد شده،نه فقط به فردی خاص-گرچه قربانی مستقیم جرم،فرد خاصی بوده باشد-در تعیین مجازات لطمه ای که به جامعه وارد شده در نظر گرفته می شود،نه لطمه وارد بر قربانی خاص.بنابراین،مجازات مربوط قابل عفو یا اسقاط و یا تبدیل نیست؛گرچه قربانی جرم گذشت کند.شاید بتوان تفسیر دیگری از حق الله بودن حدود کرد و آن اینکه تعیین مجازات جرم حدی به دست قاضی یا قربانی مستقیم جرمِ نیست و نمی توان مجازاتی به دلخواه طرفین جرم تعیین کرد،بلکه تعیین مجازات به دست شارع است.البته این تفسیر با شرح کسانی که حق الله بودن را از ویژگی های مختصه حدود می دانند، (2)سازگاری ندارد.

3-انواع جرایم حدی
الف)انواع جرایم حدی در فقه اهل سنت

در خصوص انواع جرایم حدی،دیدگاه های مختلفی در کتاب های فقهی اهل سنت یافت می شود؛گروهی آن را به چهار و گروهی دیگر به هشت نوع تقسیم کرده اند.علت،اختلاف های مبنایی موجود میان آنهاست.بعضی از این فقها تنها جرایمی را حدی می دانند که در کتاب خدا آمده و بعضی دیگر،ذکر آن را در کتاب لازم ندانسته،تنها تعیین مجازات را از ناحیه کتاب یا سنّت،ملاک حدّی بودن جرم می دانند.

ص:42


1- (1) .ابوبکر کاشانی،بدائع الصنائع،ج7،ص33.
2- (2) .همان،ج2،ص484 و عبدالرحمان الجزیری،الفقه علی المذاهب الاربعة،ج5،ص7.

ابوحنیفه در گروه نخست قرار دارد و بر اساس آن،حدود را در پنج دسته از جرایم محدود می کند؛زیرا تنها این پنج دسته به عنوان جرایم خطرناک در قرآن کریم مطرح شده است: (1)

1.حد زنا: به دلیل آیه شریفه«هر یک از زن و مرد زانی را صد ضربه تازیانه بزنید». (2)

2.حد سرقت: به دلیل آیه شریفه«دست مرد و زن دزد را قطع کنید». (3)

3.حد شرب خمر: به دلیل آیه شریفه«همانا شراب و قمار و بت ها و گروبندی با تیرها پلیدی و کار شیطان است». (4)

4.حد قطاع الطریق(راه زنان): به دلیل آیه شریفه«همانا جزای کسانی که با خدا و رسول او می جنگند و در روی زمین به فساد می کوشند آن است که کشته شوند یا بر دارگردند یا دست ها و پاهایشان یکی از چپ و یکی از راست بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند». (5)

5.حد قذف: به دلیل آیه شریفه«بر کسانی که زنان عفیف را به زنا متهم می کنند و چهار شاهد نمی آورند،هشتاد تازیانه بزنید». (6)

نکته قابل توجه اینکه یکی از نویسندگان فقه حنفی،حد قطاع الطریق(محاربه)را با وجود اینکه قرآنی است،از اسباب وجوب حد ندانسته،در مقابل میان شرب خمر و مستی تفاوت قایل شده و هر کدام را سبب مستقل ثبوت حد دانسته است.این در حالی است که هرچند شرب خمر یا مستی از محرمات دانسته شده،در قرآن به صراحت مجازاتی برای آن تعیین نشده است. (7)در مقابل،برخی دیگر از این نویسندگان،سرقت را در کتابی جدای از کتاب حدود بحث و بررسی نموده،قطاع الطریق را بدان ملحق کرده اند.

ص:43


1- (1) .عبدالرحمان الجریری،الفقه علی المذاهب الاربعة،ج5،ص8 و 9.
2- (2) . اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ... .(نور آیه 2).
3- (3) . وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما... .(مائده آیه 38).
4- (4) . إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ... .(همان،آیه 90).
5- (5) . إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ... .(همان،آیه33).
6- (6) . وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً .(نور آیه 4).
7- (7) .ابوبکر کاشانی،بدایع الصنایع،ج7،ص33.

در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة جرایم مستوجب حد را با ملاکی که ابوحنیفه در پیش گرفته و با الحاق مجازات محارب به حد سرقت یا قصاص یا تعزیر به چهار نوع زیر دسته بندی می کند:1.زنا که لواط هم در همین دسته-با اختلاف میان فقها-قرار می گیرد.2.سرقت 3.قذف 4.شرب خمر که این نیز خود اختلافی است. (1)

نویسنده در حاشیه کتاب می نویسد:شافعیه حدود را هفت تا دانسته اند:«حد جراحات،حد بغی،حد ارتداد،حد زنا،حد سرقت،حد مشروبات الکلی و حد قذف.مالکیه بر این تعداد،«حد محاربه»را هم افزوده اند.حنفیه هم می گویند:حدود همان است که در قرآن کریم به آنها اشاره شده است:حد زنا،حد سرقت،حد شرب خمر،حد قطاع الطریق و حد قذف.

نگارنده با تتبع در برخی کتب اهل سنت،به نتایج زیر دست یافت:

شافعیه حدود را پنج تا می دانند:حد زنا،حد قذف،حد سرقت،حد قطاع الطریق و حد مشروبات الکلی. (2)در همین راستا،شافعی و برخی از نویسندگان فقه او،قتال اهل بغی و ارتداد را در کتابی مستقل با عنوان«کتاب قتال اهل البغی و اهل الردة»مطرح می کنند، (3)ولی برخی از نویسندگان به نسبت متأخر شافعی،از بغی و ارتداد ذیل عنوان«کتاب حدود»بحث کرده اند. (4)مالکیه از میان این پنج جرم حدی،حد قطاع الطریق را رها کرده،در مقابل،«حد محاربه»را افزوده و از آن بحث کرده اند. (5)و (6)

نویسنده کتاب التشریع الجنائی الاسلامی با حذف ملحقات زنا و افزودن ارتداد و بغی،جرایم حدی را هفت گروه دانسته،این تقسیم بندی را به اکثریت فقها نسبت داده

ص:44


1- (1) .عبدالرحمان الجریزی،الفقه علی المذاهب الاربعة،ص1147.
2- (2) .محیی الدین نووی،المجموع،ج20،ص3-119.
3- (3) .شافعی،الام،ج4،ص234.
4- (4) .محمد بن احمد شربینی،الاقناع فی حل الفاظ ابی شجاع،ج2،ص177.
5- (5) .مالک،المدونة الکبری،ج6،ص298.
6- (6) .با توجه به اینکه معمولاً حد قطّاع الطریق و حد محاربه در کنار هم در کتب اهل سنت نیامده،احتمالاً مراد از این دو حد در کلام ایشان یکسان باشد و فقط در اصطلاح اختلاف داشته باشند.البته ابن ادریس در سرائر فرموده است که اهل سنت متفقاً مراد از محاربه را در آیه شریفه،فقط قطّاع الطریق می دانند.

است. (1)فقهای ظاهری نیز«انکار عاریه»را به حدود افزوده،آن را این گونه شمرده اند:محاربه،ارتداد،زنا،قذف به زنا،سرقت،انکار عاریه و شرب خمر. (2)

با توجه به موارد فوق،اجمالاً پنج حد مورد اتفاق تمامی فقهای اهل سنت است:زنا،قذف،شرب خمر،سرقت و محاربه(قطاع الطریق).البته در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه تنها سه حد را مورد اجماع و اتفاق فقها دانسته است:حد زنا،حد قذف و حد سرقت. (3)بنابراین،شرب خمر و محاربه جزء موارد اجماعی نیست.به نظر می رسد علت این مسئله،اختلافی است که میان فقهای مذاهب اهل سنت در تعیین مجازات شرعی در این موارد وجود دارد.

ب)انواع جرایم حدی در فقه شیعه

فقهای شیعه نیز در تعیین جرایم حدی و تفکیک آن ها از جرایم تعزیری اختلاف نظر دارند.محقق حلی در شرایع تعداد این جرایم را شش جرم می داند:«الزنا و ما یتبعه(لواط و مساحقه)،القذف،شرب الخمر،السرقة و قطع الطریق». (4)برخی دیگر از فقها نیز به تبع محقق،جرایم حدی را شش جرم دانسته اند.امام خمینی،از حدود در شش فصل بحث کرده است:فصل یکم در حد زنا،فصل دوم در لواط و سحق و قیادت،فصل سوم در حد قذف،فصل چهارم در حد مسکر،فصل پنجم در حد سرقت،فصل ششم در حد محارب. (5)

با این حال،کسانی که حدود را شش جرم شمرده اند،در ادامه بحثشان موارد دیگری از قبیل ارتداد،وطی بهایم و...را از جرایم حدی دانسته اند.شهید در شرح لمعه حدود را در همان شش موردی بررسی کرده که مرحوم محقق در شرائع آورده،و در فصل هفتم،مبحثی با عنوان عقوبت های گوناگون آورده که در آن از وطی بهایم،استمنا،ارتداد و دفاع از نفس و حریم بحث گردیده،ولی همچنان محاربه را جزء حدود دانسته است. (6)

ص:45


1- (1) .عبدالقادر عوده،التشریع الجنایی،ج1،ص79 و ج2،ص345.
2- (2) .ابن حزم اندلسی،المحلی،ج11،ص118.
3- (3) .عبد الرحمان جزیری،الفقه علی المذاهب الاربعة،ص1148.
4- (4) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4،ص932.
5- (5) .امام خمینی،تحریر الوسیلة،ج2،ص455-497.
6- (6) .شهید ثانی،الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة،ج9،ص306.

امام خمینی نیز در ادامه با عنوان«خاتمة فی دیگر العقوبات»درباره مجازات مرتد و وطی بهایم و اموات بحث کرده است.

شهید ثانی در مسالک به شش جرمی که از سوی محقق آورده شده،دو جرم محاربه،که ذیل بغی جای می گیرد،و ارتداد را افزوده است. (1)در کتاب های قواعد،تحریر و لمعه،تعزیر در عنوان کتاب نیامده است.قواعد کتاب حدود را به هشت مقصد تقسیم کرده،که مقاصد هفتم و هشتم به محاربه و ارتداد اختصاص یافته است.در مختصر گرچه محقق حلی عنوان کتاب را«حدود و تعزیرات»قرار داده،در مجازات محارب تعبیر حد را به کار برده است. (2)ظاهراً صاحب جواهر نیز محاربه و ارتداد را جزء حدود برشمرده،در عین حال همه مواردی را که مجازات مقدر دارند،جزء حدود دانسته است. (3)برخی دیگر از فقها نیز بر اساس همین دیدگاه تعداد جرایم حدی را خیلی گسترش داده اند و در هر موردی که مجازات مقدری وجود دارد،به وجود جرم حدی قایل شده اند؛هر چند بیشتر فقها آن مورد را از تعزیرات می دانند.برای مثال،آیت الله خویی تعداد جرایم حدی را شانزده تا دانسته که عبارت است از:زنا،لواط،تفخیذ،بوسیدن محرم با شهوت،تزویج ذمیه بر مسلمه بدون اذن مسلمه،سحق،قیادت،قذف،سبّ النبی،ادعای نبوت،سحر،شرب مسکر،سرقت،بیع حر،محاربه و ارتداد.

به نظر می رسد نظر صاحب مسالک در تعداد جرایم حدی(هشت جرم)با نظر مشهور فقهای شیعه مطابق است.به همین دلیل،قانون گذار جمهوری اسلامی ایران نیز در تدوین قانون مجازات های اسلامی همین رأی را برگزیده و در کتاب حدود،هشت جرم حدی را در هشت باب با عناوین حد زنا،حد لواط،مساحقه،قوادی،قذف،حد مسکر،محاربه و افساد فی الارض و حد سرقت،به عنوان جرایم حدی مطرح کرده است.همچنین قانون گذار در ماده 185 قانون مجازات اسلامی،سارق مسلح و قطاع الطریق را هر گاه با اسلحه امنیت مردم یا جاده را به هم بزنند،به محاربه ملحق کرده است.

ص:46


1- (1) .همان.
2- (2) .محقق حلی،مختصر النافع،ص226.
3- (3) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص256.

تعزیر

اشاره

برای شناخت مفهوم تعزیر نیز ابتدا به واژه شناسی و شناخت مفاهیم لغوی،فقهی و کاربرد آن در روایات می پردازیم و در ادامه،تفاوت های حدود و تعزیرات را به منظور بازشناسی و تمایز این دومفهوم بررسی می کنیم.در پایان،از موجبات فقهی اعمال تعزیر بحث می نماییم تا موارد ثبوت تعزیر در فقه اسلامی شناخته شده،ضمن تمایز آن از مفاهیم نوپیدا،ملاک هایی که موجب رخ کردن این مفهوم می شود،عرضه گردد.

1-واژه شناسی تعزیر

اجمالاً در آثار بیشتر لغویان،مانند قاموس فیروزآبادی،مفردات راغب،نهایه ابن اثیر،جمهرة اللغة ابن درید،مصباح المنیر فیومی،مغرب مطرّزی،مختار الصّحاح،منتهی الارب،معیار اللغة و...جمله«التعزیر ضرب دون الحدّ؛تعزیر،زدن کمتر از حدّ است»، (1)یا با اندکی تفاوت آمده است. (2)

آنچه از کلمات لغت شناسان برمی آید این است که ایشان در تبیین تعزیر،دودسته اند:

الف)عده ای معنای اصلی آن را یک چیز می دانند:نصرت،منع یا تأدیب،و دیگر معانی را بدان برگشت می دهند. (3)بدین ترتیب،شاید بتوان گفت واژه تعزیر مشترک معنوی است.

ص:47


1- (1) .فیروزآبادی،قاموس المحیط،ج2،ص125؛راغب اصفهانی،مفردات غریب القرآن،ص333؛ابن اثیر،النهایة،ج3،ص328؛ابن درید،جمهرة اللغة،ج2،ص321؛فیومی،المصباح المنیر،ص557؛مطرزی،المغرب فی ترتیب المعرب،ج2،ص42؛محمد بن ابی بکر رازی،مختار الصحاح،ص338؛عبدالرحیم صفی پور،منتهی الارب فی لغة العرب،ص827؛میرزا محمدعلی شیرازی،معیار اللغة،ج1،ص463.
2- (2) .قابل توجه اینکه با دقت در کلام لغویان،به روشنی معلوم می شود سخن آنان در معنای تعزیر،برگرفته از کتاب های فقهی و کلمات اهل شرع است.این بدین معناست که برخی اهل لغت میان حقیقت لغوی و حقیقت شرعی یا فقهی دچار خلط شده اند.همین مطلب موجب شده تاج العروس بر برخی از ایشان خرده بگیرد.ایشان کسانی را که«ضرب دون الحد»را معنای لغوی تعزیر دانسته اند،گرفتار اشتباه دانسته و به برخی دیگر از اشتباه های آنان در نقل حقیقت شرعی به جای لغوی اشاره کرده است.در مقابل،به تمجید از کسانی پرداخته که«ضرب دون الحد»را برگرفته از یکی از معانی تعزیر دانسته اند.(زبیدی،تاج العروس،ج7،ص212)
3- (3) .ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،ج3،ص228؛ابن سلام،غریب الحدیث،ج4،ص22؛خلیل بن احمد،کتاب العین،ج1،ص351.

ب)جمعی براین باورند که واژه تعزیر،فاقد معنایی جامع است.در نتیجه،مشترک لفظی است و بیش از یک وضع و یک اصل دارد. (1)

برخی هم آن را از اضداد دانسته،دارای معانی مختلف و متفاوت مثبت و منفی می دانند. (2)معانی مثبت از قبیل تعظیم،تفخیم،نصرت و توقیر.معانی منفی مانند منع،تأدیب،ضرب،لوم و سرزنش که معنای مشترک آن«منع»است.نصرت نیز به منع بازمی گردد؛چرا که نصرت و یاری کسی در مقابل دشمنانش با منع دشمنان از او صورت می گیرد. (3)

در لغت نامه دهخدا آمده است:

ریشه اصلی تعزیر همان منع و رد است و نصرت نیز به این معناست که شما دشمن را از کسی رد می کنی و مانع اذیت او توسط دشمن می شوی و به تأدیب هم تعزیر اطلاق می شود؛چون جانی را از تکرار گناه بازمی دارد. (4)

به نظر می رسد تعزیر را،چه به معنای یاری وحمایت کردن یا مجازات کمتر از حد شرعی بدانیم،هر دو معنا به منع و رد بازمی گردد؛با این تفاوت که در معنای نخست،آزار دیگران را از او رد می نمایی و در معنای دوم،او را از آزردن مردم،بازمی داری که این خود نوعی از کمک و نصرت است.

اما پرسشی که به نظر می رسد این است که:اگر معنای اصلی تعزیر منع باشد،با توجه به اینکه معنای اصلی حد را نیز منع دانستیم،تفاوت معنایی این دو واژه در چیست؟آیا این دو واژه را می توان در اصلِ وضع مترادف دانست؟

در پاسخ باید گفت تفاوت ظریف حد و تعزیر در مقدر و نامقدر بودن است.مطرّزی در المغرب می گوید:«تعزیر،گرچه نوعی مجازات است،ولی حد بر آن اطلاق نمی شود؛چون مقدار آن مشخص نیست». (5)

ص:48


1- (1) .ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج4،ص311.
2- (2) .محمد بن عبد القادر،مختار الصحاح،ص226؛فیروزآبادی،قاموس المحیط،ج2،ص88؛ابوالحسن ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج4،ص311؛ابن سلام،غریب الحدیث،ج4،ص22؛ابن منظور،لسان العرب،ج4 ص561؛ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،ج3،ص228.
3- (3) .زبیدی،تاج العروس،ج7،ص214
4- (4) .علی اکبر دهخدا،لغتنامه دهخدا،ج4،ص5965.
5- (5) .مطرزی،المغرب فی ترتیب المعرب،ج1،ص111.

بنابراین،چنان که در معنای حد گذشت،نوعی از تعیین و تحدید در معنای حد نهفته است که آن را از دیگر واژه های به ظاهر مترادف متمایز می سازد.

2-اصطلاح شناسی تعزیر
الف)تعزیر در متون دینی
یکم)تعزیر در قرآن

در قرآن ریشه«عزر»سه بار ضمن کلمات وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ ،وَ عَزَّرُوهُ و وَ تُعَزِّرُوهُ آمده که ظاهراً به معنای«تفخیم و تعظیم»به کار رفته است و معنای عقوبت ندارد. (1)

در آیه 157 سوره اعراف،تعزیر به معنای نصرت و یاری کردن یا حمایت و یاری کردنی آمده که آمیخته با احترام باشد. (2)در مجمع البحرین طریحی آمده است:

قوله تعالی «وَ تُعَزِّرُوهُ» ای تعظموه،و فی غیر هذا الموضع،تمنعوه من عزرته:منعته.و تعزروه تنصروه مرة بعد اخری.و فی بعض التفاسیر تنصره باالسیف،والتعزیر،ضرب دون الحد،و هو اشدالضرب. (3)

از دیدگاه او، «تُعَزِّرُوهُ» درسوره فتح،همان تعظیم و تکریم،و در موارد دیگر به معنای«منع»است.

راغب اصفهانی برترین معنا را از تعزیر ارائه کرده،آن را به معنای حمایت و یاری کردنی گرفته که با احترام و بزرگداشت آمیخته باشد. (4)وی پس از این که«ضرب دون الحد»را یکی از معانی تعزیر می شمارد،می گوید:«این معنا نیز به معنای سابق(یاری

ص:49


1- (1) . وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَ قالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ .(المائدة،آیه12)اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .(لأعراف،آیه157) إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (الفتح:8)لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً .(الفتح،آیه9)
2- (2) .خوانساری،شرح وتفسیر لغات قرآن،ج3،ص159.
3- (3) .طریحی،مجمع البحرین،ج3،ص172.
4- (4) .راغب اصفهانی،مفردات غریب القرآن،ص333.

رساندن)بازگشت می نماید.»وی در مقام استدلال به روایت نبوی«انصر اخاک ظالماً او مظلوماً»استناد کرده،که در آن بازداشتن از آنچه برای برادر مؤمن زیان آور است،نصرت نامیده شده است.بنابراین،با توجه به این که ضرب تعزیری برای تأدیب است و تأدیب نیز نوعی از یاری رسانی است،پس«ضرب دون الحد»نیز یاری رسانیدن تلقی می شود.

دوم)تعزیر در روایات

در روایات تعزیر در دو معنا به کار رفته است:عقوبات نامعین و عقوبات معین.عمدتاً تعزیر در«مجازات های نامعین»به کار رفته،مگر در پنج مورد:

الف)کسی که در ماه مبارک رمضان با همسر خود همبستر شود(25 ضربه شلاق)؛ (1)

ب)کسی که با داشتن زن آزاد با کنیزی ازدواج کند و پیش از اذن از همسر آزاد با او مجامعت کند(12/5 ضربه شلاق)؛ (2)

ج)مجازات دو نفر که عریان زیر یک پوشش قرار گیرند(30-99 ضربه شلاق)؛ (3)

د)کسی که با انگشت خود بکارت دختری را از بین ببرد(30-99 ضربه شلاق)؛ (4)

ه)مجازات زن و مردی که عریان تحت یک پوشش قرار گیرند(10-99 ضربه شلاق). (5)

صاحب جواهر با پذیرش اطلاق تعزیر بر حد در این روایات،تعزیر بودن موارد فوق را انکار کرده است:

آنچه موجب شده موارد مزبور جزء تعزیرات شناخته شوند،وجود نص خاص بر اطلاق تعزیر بر این موارد است؛در حالی که امکان دارد مراد از تعزیر در این روایات،مقابل حد نباشد و شاید به همین دلیل است که برخی فقها این موارد را جزء حدود دانسته اند. (6)

برخی دیگر از فقها نیز دو مورد اول را که تعیین دقیق در روایت صورت گرفته،از

ص:50


1- (1) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،باب 12،من ابواب بقیة الحدود و التعزیرات.
2- (2) .همان،باب 49 من ابواب حد الزناء وباب،47 من ابواب ما یحرم بالمصاهرة من کتاب النکاح.
3- (3) .همان،باب،10،من ابواب حد الزناء،الحدیث 18 و 21.
4- (4) .همان،باب،39،من ابواب حد الزناء.
5- (5) .همان،باب 10 من أبواب حد الزناء،حدیث 3 و 18.
6- (6) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام،ج41،ص255.

موارد حدود دانسته اند،ولی دیگر موارد را همچنان تعزیر می دانند؛تعزیری که حدّ اقل و حدّ اکثر آن مشخص است.بنابراین،مواردی از تعزیر وجود دارد که از طرف شارع تعیین شده است،ولی این پرسش همچنان باقی است که:چرا این مجازات های معین جزءحدود شمرده نشده اند؟

یکی از بزرگان در تبیین این روایات می فرماید:

بیشتر این موارد داخل در قاعده تعزیر می باشند.هرچند حدّ اقل و حدّ اکثر برای مجازات ها تعیین شده است،ولی در هر صورت تعیین میزان مجازات به حاکم واگذار شده است و این با تعیین مقدار عقوبت بدون کم و زیادی[در حدود]تفاوت دارد. (1)

البته می توان در کنار پذیرش تعزیر بودن موارد فوق،آنها را تعزیر مقدر به حسب روایات نامید؛ (2)بدین معنا که هر چند میزان تعزیر نامشخص و به دست حاکم است،در روایات فوق از باب قضیه فی واقعه میزان مشخص گردیده است و این با وضع غیر این مجازات ها با صلاحدید حاکم شرع منافات ندارد.

بسیاری از فقها معتقدند نیز نحوه تعیین مجازات در این پنج مورد با تعیین آن در حدود تفاوت دارد؛زیرا تعیین در این موارد،به عنوان تعیین مصداق است،نه تشریع حکم.2 حکم ارتکاب این جرایم،تعزیر است و مصداق تعزیر می تواند امور گوناگونی باشد که یکی از آن ها در روایات بیان شده است و این به معنای عدم امکان اجرای مجازات دیگری به عنوان یکی دیگر از مصادیق تعزیر نیست.3 به همین دلیل،بسیاری از فقها،از جمله امام خمینی در تحریر الوسیله در این موارد به تعزیر حکم کرده اند،اگر چه در مواردی رعایت مجازات معین را احوط می دانند؛به خلاف حدود که مجازات معین به عنوان حکم هستند،نه به عنوان مصداق حکم.البته در این صورت باید راهی برای تشخیص این که تعیین به عنوان حکم است یا مصداق وجود داشته باشد.

در روایات افزون بر واژه«تعزیر»واژگان دیگری نیز برای«عقوبات نامعین»به کار رفته است؛نظیر تأدیب،عذاب،ادب و تعذیب.همچنین در برخی روایات تنها به ذکر

ص:51


1- (1) .سید محمدرضا گلپایگانی،الدر المنضود،ج1،ص20.
2- (2) .محمدهادی مقدس نجفی،تقریرات الحدود و التعزیرات،تقریر بحث گلپایگانی،ج1،ص3-6.

برخی مصادیق تعزیر مانند ضرب،نفی،حبس،اهانة،اخذ مال و...بدون ذکر تعزیر بسنده شده است. (1)

ب)تعزیر در اصطلاح فقهی
اشاره

در اصطلاح،«نظام کیفرهای نامعین»تعزیر نامیده می شود.به عبارت دیگر،تعزیر عقوبتی است که مقدار آن در شرع معین نشده است. (2)ازاین رو،رکن اصلی این کیفرها«عدم مقدر بودن»آنهاست (3)و بر این مسئله ادعای اجماع شده است. (4)بدین ترتیب،در اصطلاح فقهی،تعزیر کیفری است که چگونگی و اندازه آن معین نیست و حاکم شرع با توجه به مصالح فرد و جامعه،مقتضیات زمان و مکان،شدت جرم و سوابق و ویژگی های مجرم آن را تعیین می کند. (5)در ادامه به برخی از دیدگاه های فقهای شیعه و سنی که مؤید مطالب پیش گفته است،اشاره می کنیم.

یکم)فقهای شیعه

مرحوم محقق حلی در کتاب شرایع الاسلام می فرماید:«کل ماله عقوبه مقدره یسمی حدا و ما لیس کذالک یسمی تعزیراً»؛ (6)یعنی هر عقوبت و مجازاتی که در شرع اندازه معینی داشته باشد،حد است و آن مجازاتی که این گونه نباشد از نوع تعزیر خواهد بود.

شهید ثانی نیز در مسالک الأفهام تعزیر را این گونه تعریف می کند:

و التعزیر لغه التأدیب و شرعاً عقوبه او أهانه لا تقدیر لها باصل الشرع غالباً؛ (7)تعزیر در لغت به معنای ادب کردن است و در اصطلاح شرع عبارت از عقوبت و اهانتی است که در غالب موارد در اصل شرع برای آن اندازه ای تعیین نشده است.

ص:52


1- (1) .سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،فقه الحدود و التعزیرات،ص43.
2- (2) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41 ص254.
3- (3) .زین الدین جبعی عاملی،مسالک الافهام،ج14،ص325.
4- (4) .شیخ طوسی،المبسوط،ج8،ص69.
5- (5) .وهبه مصطفی زحیلی،الفقه الاسلامی و ادلته،ج6،ص18 و علیرضا فیض،مقارنه و تطبیق در حقوق جزای عمومی اسلام،ص 155-157.
6- (6) .محقق حلی،شرایع الاسلام،ج4،ص932.
7- (7) .زین الدین جبعی عاملی،مسالک الافهام،ج14،ص325.

اما صاحب ریاض این قید را زاید دانسته،تعزیر را چنین تعریف می کند:«إذا لم تقدر العقوبة یسمی تعزیرا». (1)

دوم)فقهای اهل سنت

ماوردی در احکام السلطانیه بیان می کند:«تعزیر ادب کردن بر گناهانی است که در شرع حدی برای آنها مقرر نشده است و مقدار آن به اختلاف حال و انجام دهنده آن متفاوت است.»ابن قدامه،از عالمان معروف اهل سنت می گوید:«تعزیر مجازات شرعی است که که بر گناهانی وضع می شود که حد شرعی خاصی ندارد».

3-تفاوت های حدود و تعزیرات
اشاره

فقیهان در کتاب های فقهی به تفاوت های چندی میان حدود و تعزیرات پرداخته اند.در این میان،شهید اول تفاوت ها را شفاف تر از همه بیان داشته،بسیاری از کتاب ها از ایشان پیروی کرده اند.در این نوشتار به منظور ارائه ساختار مناسب تر و ارائه عنوانی سازگار با اصول نگارش نوشته های علمی،وجه مشترک این تفاوت ها را که ظاهراً ویژگی های کمّی و کیفی دو مجازات است،برای اشاره به تفاوت های مورد نظر شهید اول بیان می کنیم. (2)

الف)به لحاظ ویژگی های کمّی و کیفی

شهید اول ما به الامتیاز این دو مجازات را این گونه بیان داشته است؛

ص:53


1- (1) .سید علی طباطبایی،ریاض المسایل،ج2،ص459.
2- (2) .افزون بر تفاوت هایی که در متن این نوشتار بدان اشاره می شود،تفاوت های دیگری نیز ذکر شده است.مثلاً ماوردی در احکام السلطانیه به سه تفاوت دیگر توجه کرده است: الف)در تعزیر به حال فاعل نگاه می شود،تأدیب شخص وجیه و متشخص خفیف تر از شخص غیروجیه است:«أقیلو ذوی الهیئات عثراتهم». ب)در تعزیر عفو و شفاعت جایز است و اگر حق هیچ آدمی در بین نباشد،حاکم باید اصلح از عفو یا تعزیر را برگزیند:«إشفعوا الی ویقضی الله علی لسان نبیه ما یشاء». ج)اگر تعزیر موجب تلف شود،ضمان بر عهده تلف کننده ثابت است به خلاف حد.(ماوردی،الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة،ص293)

اول:تعزیر،از ناحیه کثرت،محدود به ما دون الحد است،ولی از نظر قلّت،محدودیت ندارد.حدود،از نظر کثرت و قلّت،محدود و معین بوده،این مهم ترین فرق میان این دو است.

دوم:تعزیر برده و انسان آزاد،یکسان است،ولی حدود چنین نیست.

سوم:میزان تعزیر،بستگی به شدت وضعف جرم،مثل خطرناک بودن،خیلی خطرناک و کم خطرناک بودن بستگی دارد؛درحالی که در حدود،پایین ترین مرتبه تحقق جرم برای تحقق جرم حدی کافی است. (1)

چهارم:تعزیر تابع معصیت نیست،بلکه تابع مفسده است.از این رو،گاه هرچند مرتکب،مسئولیت کیفری نداشته باشد،مثل کودک و مجنون،اعمال مجازات تعزیری مانعی ندارد،ولی حدود چنین نیست.

پنجم:اگر معصیت،کوچک یا بسیار کوچک باشد،یا اصلاً تعزیر نمی شود و یا کم،تعزیر می گردد. (2)

ششم:تعزیرات،با توبه ساقط می شود،ولی همه حدود،چنین نیست؛گرچه اختلاف نظر وجود دارد.

هفتم:حاکم شرع در انتخاب میزان تعزیر(از 1،تا 74 شلاق)و نوع آن(مثل انتخاب حبس به جای شلاق،یا تبدیل زندان به جریمه مالی)مخیر است،ولی در حدود اختیار ندارد،مگر بنا بر قول به تخییر حاکم شرع در انتخاب مجازات محارب.

هشتم:تعزیر بر اساس وضعیت بزهکار،بزه دیده و بزه ارتکابی مختلف می شود؛در حالی که حدود این گونه نیست.

ص:54


1- (1) .مثلاً:تفاوتی نیست میان کسی که یک جرعه شراب نوشیده و کسی که یک جام سر کشیده است.همچنین است در حد سرقت،که کم و زیاد بودن در آن فرق ندارد.در سرقت،چه یک چهارم و چه بیشتر باشد فرق ندارد.در زنا نیز ادنی مرتبه(غیبوبة الحشفة)برای تحقق جرم زنا کافی است و میزان حد،به میزان فعل،بستگی ندارد.
2- (2) .باید توجه داشت هر تعزیری مجازات نیست.ممکن است تعزیر به صورت موعظه انجام شود؛چنان که امیرالمؤمنان فرمود:«چه بسیار گناهانی هستند که مجازاتشان صرفاً به همین است که مجرم را به ارتکاب عمل تذکر دهی».(آمدی،غرر الحکم و درر الکلم،ج1 ص417)

نهم:عرف در تعیین مفهوم و مصداق بعضی از مجازات های تعزیری،و نیز تعیین زمان و مکان در تعزیر اثرگذار است.اگر در شهرهای مختلف جرایم تعزیری بار ارزشی متفاوتی داشته باشند،در هر شهر به هنجارهای همان شهر مراجعه می شود،ولی درحدود چنین نیست و تمام مکان ها در آن یکسان است.

دهم:جرم تعزیری گاه حق اللهی محض است-مانند دروغگویی-یا حق الناس محض-همچون ناسزا گفتن به انسان زنده-و یا هم حق الله و هم حق الناس همانند توهین به میت صالح که در خصوص ورثه،حق الناس و به نسبت میت،حق الله است،ولی در حدود چنین نیست و تمام حدود،جز قذف،حق الله باشد. (1)

ب)به لحاظ موضوع،نوع عقوبت و میزان مجازات

به نظر می رسد دکتر محقق داماد وجوه مطرح شده از سوی شهید اول را به گونه ذیل خلاصه و طبقه بندی کرده است:

از جهت موضوع: در حدود شرعی،موضوع هر حد و نوع جرم آن کاملاً مشخص شده،در قانون شرع تعریف و شرایط هر یک به تفصیل بیان گردیده است؛به گونه ای که با عدم تحقق هر یک از شرایط مقرر،حد اجرا نمی شود.بنابراین،فقط تشخیص موضوع با حاکم است،ولی در موضوع تعزیرات هیچ گونه تشخیص قانونی مطرح نیست و فقط به بیان کلی فعل محرمات بسنده شده است.در نتیجه،سنجش بزه ارتکابی و تعیین نوع عقوبت و مقدار متناسب آن به نظر و صلاحدید ولی امر بستگی دارد.

از جهت نوع عقوبت: نوع عقوبت های حدی نیز در شریعت مشخص و در محدودهای معینی(تعییناً یا تخییراً)محصور شده است.از این رو،حاکم نمی تواند از آن محدوده پا را فراتر نهد یا کوتاهی نماید،ولی مجازات های تعزیری هیچ گونه تعیینی ندارد و به نظر و صلاحدید فقیه و حاکم شرع واگذار شده است.پس اوست که باید تشخیص دهد چگونه مجازاتی بازدارنده و متناسب با بزه ارتکابی است.این

ص:55


1- (1) .ابوعبدالله مکی عاملی،القواعد و الفوائد فی الفقه والاصول و العربیة،ج2 ص142-144.

مجازات که نوع آن به نظر حاکم بستگی داشته،چنان اهمیتی دارد که مارک آنسل در کتاب دفاع اجتماعی خود آن را ستوده،یکی از اصول پیشرفته حقوق جزا دانسته است. (1)

از جهت میزان مجازات: کمیت مجازات تعزیری نیز به صلاحدید و تشخیص حاکم بستگی دارد که باید متناسب با جرم ارتکابی بوده،در کم و کیف هر مجازاتی حال بزهکار نیز از نظر توانایی وی باید مراعات شود،ولی در حدود چنین نیست. (2)

4-موجبات فقهی اعمال تعزیر
اشاره

ویژگی های مجازات تعزیری و گستره آن،این پرسش را مطرح می سازد که:ملاک اعمال مجازات تعزیری چیست؟آیا تعزیر به گناهانی اختصاص دارد که شارع به اجرای تعزیر درباره آنها تصریح کرده یا در خصوص همه گناهان شرعی که برای آنها حدی معین نشده،ثابت است؟در این صورت،آیا تعزیر مختص گناهان کبیره است یا اعم از آن بوده،شامل گناهان صغیره نیز می شود؟و سرانجام،آیا تعزیر فقط درباره معصیت شرعی قابل اجراست یا شامل رفتاری که موجب مفسده فردی و اجتماعی و یا موجب مخالفت با دستورات حاکم اسلامی شده نیز می گردد؟

بررسی موجبات فقهی اعمال تعزیر از آن نظر ضرورت می یابد که بر اساس دیدگاه«عدم جواز اجرای حدود در عصر غیبت»،تعزیر با عنوان«مجازات جایگزین»معرفی می شود.از این رو،ضروری است پیشاپیش امکان این جایگزینی به وسیله شناخت موجبات و ملاکات ثبوت تعزیر بررسی شود.در این نوشتار این ملاک ها به ترتیب ذیل دسته بندی و بررسی شده است.

الف)ارتکاب معصیت
یکم)موارد خاص در روایت

در روایات در برخی موارد به وجوب تعزیر تصریح شده است؛از جمله:

ص:56


1- (1) .مرتضی محسنی،دوره حقوق جزای عمومی،ج1،ص162.
2- (2) .سید مصطفی محقق داماد،قواعد فقه(4)بخش جزایی،ص208.

1.شهادت دروغ؛ (1)

2.به عمد آلوده کردن مسجدالحرام؛ (2)

3.نبش قبر اگر عادت به این حرام نداشته باشد؛ (3)

4.خوردن خون مردار و گوشت خوک؛ (4)

5.تأدیب کودک و مملوک؛ (5)

6.کار زشتی جز زنا به کسی نسبت دادن. (6)

افزون بر این موارد،در موارد دیگری نیز در روایات به تعزیر تصریح شده است؛هرچند در برخی از آنها واژه تعزیر دیده نمی شود و به جای آن،واژگانی چون ضرب،تأدیب و حتی گاه حد به کار رفته است.

به نظر برخی صاحب نظران،ثبوت تعزیر درباره تمامی گناهان صغیره و کبیره ای که مشمول حد نباشد،فاقد نص و دلیل روشن است و از کتاب و سنت نمی توان دلیلی بر آن اقامه کرد. (7)از این رو،باید تعزیر را فقط به موارد منصوص منحصر ساخت.

از میان فقهای عظام،صاحب کشف اللثام به نوعی این ملاک را پذیرفته است.ایشان وجوب تعزیر را از باب نهی از منکر و مختص به مواردی دانسته که فرد با نهی،توبیخ و مانند آن عمل حرام را تر ک نکند و می فرماید:

اگر مرتکب حرام با نهی و توبیخ و امثال آن از عمل حرام دست بکشد،دلیلی برای ضرب وجود ندارد؛مگر در موارد مخصوصی که نصی بر لزوم تعزیر یا تأدیب وجود دارد. (8)

ص:57


1- (1) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص 584.
2- (2) .همان،ص 579.
3- (3) .همان،ص 513.
4- (4) .همان،ص 581.
5- (5) .همان.
6- (6) .همان،ص 452.
7- (7) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص98 و مصطفی محقق داماد،قواعد فقه(جزوه درسی)،دانشگاه شهید بهشتی،دانشکده حقوق،ص 125-127.
8- (8) .فاضل هندی،کشف اللثام،ج10،ص544.
دوم)فقدان شرایط اقامه حد

تعزیر افزون بر مواردی که در شرع مجازات معینی برای آنها پیش بینی نشده،درباره جرایمی که مستوجب حد است،ولی شرایط اقامه حد در آنها کامل نیست نیز اعمال می شود. (1)گاهی رفتاری که مشمول حد شرعی است،به علت نبود یکی از شرایط لازم برای اجرای حد،از آن نظر که مصداقی از معصیت است،مستوجب عقوبت تعزیری می گردد.مثلا"چهار مرتبه اقرار به زنا،موجب حد زنا و کمتر از آن قابل تعزیر است. (2)ماده 68 قانون مجازات اسلامی نیز مقرر می دارد:

هرگاه مرد یا زنی،چهار بار نزد حاکم اقرار به زنا کند،محکوم به حد زنا خواهد شد و اگر کمتر از چهار بار اقرار کند،تعزیر می شود.

قانون جزای افغانستان که به جرایم تعزیری اختصاص دارد نیز در ماده 426 تصریح دارد:

هر گاه در جرم زنا شرایط تطبیق حد موجود نگردد یا به علت شبهه یا یکی از اسباب دیگر حد ساقط گردد،مرتکب مطابق با احکام مندرج به این فصل مجازات می شود.

همچنین اگر جرمِ مستوجب حد،حق الناس باشد و صاحب حق مجرم را عفو کند،حاکم می تواند به استناد جنبه عمومی جرم وی را به کیفر تعزیری متناسب آن محکوم نماید. (3)

سوم)گناهانی که حد معین ندارد

بسیاری از فقهای متقدم و متأخر،اعمال تعزیر را در مطلق آن دسته از گناهانی که مشمول حد(یا کفاره)نیست،ثابت می دانند و از ظاهر عبارات آنها استفاده می شود تعزیر به موارد منصوص اختصاص ندارد. (4)

اهل سنت ارتکاب هر فعل حرامی را موجب تعزیر می دانند و حتی آن را در

ص:58


1- (1) .ابن زهره،غنیة النزوع الی علمی الاصول و الفروع،ص435.
2- (2) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ج1،ص 339.
3- (3) .سید محمود هاشمی شاهرودی،بایسته های فقه جزا،ص 201.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ج1،ص 337.

تعریف تعزیر در نظر می گیرند؛ (1)فقط تصریح می کنند تنها گناهانی موجب تعزیرند که درباره آن ها حد تشریع نشده باشد؛ (2)مانند سرقتی که در آن مال مسروق از نصاب شرعی کمتر باشد. (3)

از نظر فقهای عامه،ارتکاب گناهی که برای آن کفاره تعیین نشده باشد نیز مشمول تعزیر است، (4)ولی فقهای امامی به موضوع کفاره اشاره نکرده اند و به طور کلی ارتکاب معصیتی را که مشمول حد شرعی نباشد،قابل تعزیر می دانند. (5)از میان فقهای شیعه،محقق حلی پس از ذکر چند مورد(البغی،الرده و اتیان البهیمه)ارتکاب غیر این موارد از حرام های شرعی را نیز مستوجب تعزیر دانسته است. (6)

از نظر فقهای شیعه،به طور کلی غیر از جنایات مشمول عقوبت های قصاص و دیه،قول مشهور فقهای امامی آن است که هر گناهی مشمول عقوبت حد نباشد،قابل تعزیر است.برخی از فقها نیز معتقدند در این حکم از نظر نص و فتوا،اختلافی میان فقها نیست. (7)

ص:59


1- (1) .عبدالرحمان جزیری،الفقه علی المذاهب الاربعة،ص 1354.
2- (2) .عبدالقادر عوده،التشریع الجنایی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی،ج1،ص615.
3- (3) .عامر عبدالعزیز،التعزیر فی الشریعه الاسلامیه،ص63 و ابن قدامه،مغنی،ج10،ص347.
4- (4) .بدین ترتیب،دایره قلمرو تعزیر محدودتر می گردد؛زیرا در بسیاری از گناهان،حدی تشریع نشده،ولی کفاره مقرر شده است؛مانند ابطال روزه ماه رمضان که کفاره دارد و مجازات حد برای آنها تعیین نشده است.فقهای عامه در جواز تعزیر برای این گناهان اختلاف دارند،بعضی تنها به تعیین کفاره معتقدند و جمع بین کفاره و تعزیر را جایز نمی دانند و برخی دیگر،جمع آن دو را جایز می دانند.(عبدالقادر عوده،التشریع الجنایی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی،ج 1،ص 175،172-177 و 197-202) فقهای امامی در خصوص ابطال روزه ماه مبارک رمضان بر عدم جواز تعزیر و انحصار مجازات به کفاره معتقدند(دست کم از ظهور کلامشان این طور فهمیده می شود).این در حالی است که به نظر بعضی فقها،کفاره عموماً مشمول تعزیر و وجود کفارات دلیل جواز تعزیر مالی است.(حسینعلی منتظری،نظام الحکم فی الاسلام،ص310)با وجود این،در برخی موارد فقها به جمع تعزیر و کفاره حکم کرده اند؛چنان که جماع مرد با همسر روزه دار خود را موجب کفاره و 25 تازیانه تعزیر می دانند.(شیخ بهایی،جامع عباسی،ص427).
5- (5) .ابوالصلاح،حلبی،الکافی فی الفقه،ص416 و ابن ادریس،السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،ص535.
6- (6) .محقق حلی،شرایع الاسلام،ج4،ص932.
7- (7) .محمدحسن نجفی،جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام،ج41،ص 448.

شیخ طوسی می نویسد:

هر کس مرتکب معصیتی شود که حدی برای آن تعیین نشده است،تعزیر می شود؛مانند کسی که به مقدار نصاب از غیر حرز سرقت نماید و....و مانند فردی که به کسی دشنام دهد یا کسی را بزند. (1)

محقق حلی در باب حدود شرایع می فرماید:«هر کس فعل حرامی را مرتکب شود یا فعل واجبی را ترک کند،بر امام،تعزیر او تا اندازه ای که به حد نرسد،جایز است و تعیین میزان تعزیر با امام است.» (2)

صاحب تکملة المنهاج نیز می نویسد:

«کسی که از روی علم و عمد حرامی را انجام دهد یا واجب الهی را ترک کند،حاکم او را به اندازه ای که مصلحت می بیند،تعزیر می کند». (3)

برای اثبات این نظریه،افزون بر شهرت عظیم یا عدم خلاف،فی الجمله دلایلی چند ارائه شده است؛ (4)البته برخی از فقها عمومیت تعزیر را برای هر گناهی نپذیرفته،این ادله را با طرح اشکال هایی به چالش کشیده اند. (5)

ص:60


1- (1) .شیخ طوسی،المبسوط،ج8،ص 66-69.
2- (2) .محقق حلی،شرایع الاسلام،ج4،ص948.
3- (3) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ج1،ص 337.
4- (4) .سیره حضرت علی علیه السلام در موارد متعدد.این سیره به روشنی بر مشروعیت این امر دلالت می کند؛هر چند بر وجوب آن دلالت نکند. اسلام به حفظ نظام مادی و معنوی و اجرای احکام از مجاری آنها اهتمام دارد و طبیعی است باید حاکم بتواند هر کس را که با نظام مخالفت نماید،تعزیر کند. نصوص و روایات خاصی که بر این دلالت می کنند که حاکم می تواند حتی کودک و مملوک را تعزیر کند. آنچه در برخی روایات وارد آمده با این مضمون که«ان الله جعل لکل شیء حد»مانند معتبره سماعه از امام صادق علیه السلام:«إن لکل شیء حدا ومن تعدی ذلک الحد کان له حد».(سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ج1،ص337و338).
5- (5) .1)برای حفظ نظام کافی است نهی از منکر صورت گیرد و لزومی برای تعزیر وجود ندارد؛دست کم عقل به صورت مستقل بدین امر حکم نمی کند. 2)از اخبار و نصوص خاصه هم لزوم تعزیر در هر گناهی فهمیده نمی شود؛چرا که گناهان دارای مراتب اند.به علاوه در روایات آمده است که امیرمؤمنان از همه کسانی که در مجلس اقامه حدی حاضر شده بودند خواست در صورتی که بر آنان حدی هست،مجلس را ترک کنند و همه به جز ایشان و حسنین علیهما السلام مجلس را ترک کردند.با وجود این،حضرت هیچ کدام را تعزیر نکرد با اینکه این عمل اقرار فعلی آن افراد بود. 3)روایت«ان لکل شیء حد»هم مجمل است و معلوم نیست مراد از آن انتهاست یا غیر آن.(سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص98) البته وجه ضعف اشکال های فوق آشکار است؛چرا که تعزیر هم از مراتب نهی از منکر است؛هر چند منحصر در تعزیر نیست.مراد از حد در روایاتی نظیر روایات سماعه نیز آشکار است.مراد از حد در بند اول این روایات احکام الهی و مراد از حد در بند دوم مطلق عقوبت است که قطعاً شامل تعزیر نیز می شود.به علاوه،اگر بپذیریم که تعزیر به ضرب اختصاص ندارد و توبیخ،نهی و امثال آن را نیز دربرمی گیرد،ضعف این اشکال ها آشکارتر می شود.
چهارم)ارتکاب گناهان کبیره

آیا ارتکاب هر گناهی اعم از صغیره و کبیره،در صورتی که مشمول حد شرعی نباشد،مستلزم تعزیر است؟به عبارت دیگر،آیا تعزیر فقط شامل گناهان کبیره است یا گناهان صغیره را نیز در برمی گیرد؟

از عبارت برخی از فقها استفاده می شود که تعزیر شامل آن دسته از گناهان کبیره و صغیره ای می شود که برای آن حدی تعیین نشده است. (1)بعضی از فقها نظیر امام خمینی،شمول تعزیر را بر گناهان صغیره و کبیره منوط به تحقق اجماع بر تحریم آن می دانند، (2)ولی بعضی دیگر اختصاص تعزیر را به گناهان کبیره مبنی بر اجماع علما و صراحت نصوص وارده می کنند و معتقدند درباره تمام گناهان کبیره،اعم از انجام گناه یا ترک واجب که از کسی عالما"و عامدا" سر می زند،قابل اجراست. (3)به هر حال مشهور فقهای شیعه ارتکاب گناهان کبیره را موجب ثبوت تعزیر دانسته اند؛هرچند در شمارش آن ها باهم اختلاف دارند. (4)

پنجم)کیفر مکمل در جرایم حدی

در مواردی نیز تعزیر با عنوان کیفر مکمل در کنار حد قرار می گیرد؛مثلاً از نظر فقهای شافعی حد شراب خواری،چهل تازیانه است و اگر زاید بر آن حکم شود،تعزیر

ص:61


1- (1) .محقق حلی،شرایع الاسلام،ج4،ص948 و شیخ طوسی،المبسوط،ج8،ص 66-69.
2- (2) .حسین کریمی،موازین قضایی از دیدگاه امام خمینی،ج1،ص 167و168-172.
3- (3) .ناصر مکارم شیرازی،مجله نور علم،«مسأله تعزیرات در اسلام»،شهریور1363،ص 64.
4- (4) .برای آگاهی از دیدگاه های فقها در معنای کبیره و تعداد آن،ر.ک:محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج13،ص310.

خواهد بود. (1)فقهای امامی نیز زنا را در زمان یا مکان های شریف،افزون بر حد،مستوجب تعزیر می دانند. (2)ماده106 قانون مجازات اسلامی نیز مقرر می دارد:«زنا در زمان های متبرکه،چون اعیاد مذهبی و رمضان و جمعه و مکان های شریف چون مساجد،علاوه بر حد،موجب تعزیر است».

از حکم فقها مبنی بر جواز یا لزوم تعزیر در مواردی که حد در آنها تشریع نشده،می توان این گونه برداشت کرد که تعزیر با وجود قصاص و دیه منتفی نیست و در این موارد با صلاحدید قاضی جمع عقوبت تعزیر با قصاص و دیه امکان پذیر است،ولی از نظر برخی فقهای عامه،چون تعزیر به منظور اصلاح مجرم است و با قصاص نفس این موضوع منتفی است،جمع قصاص نفس و تعزیر ممکن نیست. (3)

ب)اخلال در واجب

در میان فقهای شیعه،ابوالصلاح حلبی و برخی دیگر از ایشان تصریح می کنند که افزون بر ارتکاب حرام،اخلال به هر واجبی نیز موجب تعزیر است. (4)به نظر می رسد از نظر این فقها،معصیت،اعم از ترک واجبات و انجام محرمات است.ترک واجب از نظر برخی از ایشان،از سویی شامل واجب عقلی مانند مستقلات عقلی است که عقلای جهان همگی بر لزوم اعمال بایسته و قبح اعمال ناشایست اتفاق نظر دارند،مثل وجوب رد امانت و قضای دین،و از دیگر سو دربرگیرنده واجب شرعی مثل اقامه نماز و پرداخت زکات است. (5)همچنین فرقی نیست میان اینکه معصیت در برابر خداوند یا در برابر حقوق مردم یا هر دو باشد.

ص:62


1- (1) .محیی الدین نووی،المجموع،ج20،ص113.
2- (2) .ابوالصلاح حلبی،الکافی فی الفقه،ص420 و امام خمینی،تحریر الوسیلة،ح2،ص468.
3- (3) .عامر عبدالعزیز،التعزیر فی الشریعه الاسلامیة،ص63-36-67و68.این استدلال ضعیف به نظر می رسد؛زیرا هدف از اجرای تعزیر فقط اصلاح مجرم نیست و اهداف دیگری مثل تحذیر دیگران از ارتکاب جرم مشابه نیز مورد توجه است.افزون بر آن،قصاص نفس از حقوق اولیای دم است،ولی اجرای تعزیر غالبا"با حقوق جامعه در ارتباط دارد و نباید منعی در جمع این دو مجازات باشد.
4- (4) .ابوالصلاح حلبی،الکافی فی الفقه،ص416 و محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4 ص168.
5- (5) .ابن ادریس،السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،ص535.

در این میان،گویاترین نظر،سخنی است که حلبی در کافی آورده است:«و یعزَر من اکل اوشرب او باع او ابتاع او تعلم اوعلم اونظر او سعی او بطش او اصغی او آجر او آمر او نهی علی وجه قبیح». (1)

ج)رفتار مفسده انگیز و خلاف مصالح عمومی

به جز رفتارهایی که با توجه به موازین شرعی،مشمول عقوبت های قصاص،دیه،حد و تعزیر هستند،مقتضیات زمانی و مکانی،لزوم حسن اداره جامعه و برقراری نظم و امنیت اجتماعی ایجاب می کند رفتارهایی که به مفسده اجتماعی می انجامد،اگرچه از نظر احکام اولین معصیت نباشند،جرم تلقی و مستلزم مجازات شناخته شوند.اگر چنین اختیاری به حکومت اسلامی اعطا نشود،تحقیقاً از هدف اصلی بازداشته می شود؛چرا که نقض غرض اصلی که فلسفه حکومت اسلامی است،به وجود خواهد آمد.بنابراین،همان گونه که دیگر حکومت ها چنین اختیاری دارند،حکومت اسلامی نیز باید چنین اختیاری داشته باشد. (2)

از نظر فقهای متأخر امامی،حکومت اسلامی می تواند هر قانونی را که مطابق با مصلحت نظام است،وضع و ناقضان آن را تعزیر کند؛ (3)چنان که قاعده فقهی حفظ نظام عباد،تأسیس مهمی است که حاکم اسلامی می تواند از آن برای تعزیر متخلفان و متجاوزان به نظام بهره گیرد. (4)براین اساس،پاره ای از فقها اعمال تعزیر در آنچه موجب اذیت مردم،اخلال در نظام،هتک حرمت ها،فساد در امور جامعه،ضعف امنیت و اعتماد مردم یه یکدیگر می شود،جایز می دانند (5)یا حسب اعتبارات عقلی،اعمال تعزیر را برای انجام خلاف هایی که بر ضد دستورات حکومتی صورت می گیرد،تجویز کرده،معتقدند چون اسلام اهتمام تمامی،به حفظ انتظام امور دارد،طبیعی است حکومت

ص:63


1- (1) .ابوالصلاح حلبی،الکافی فی الفقه،ص 419.
2- (2) .ر.ک:سید مصطفی محقق داماد،قواعد فقه،ص247.
3- (3) .محسن عینی نجف آبادی،مبناء و ماهیت تعزیر(پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی)دانشگاه تربیت مدرس،1372،ص 107-106.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ص337-347.
5- (5) .لطف الله صافی،التعزیر انواعه و ملحقاته،ص139.

می تواند از هر رفتار خلاف شرع یا موازین تعیین شده به وسیله آن،که موجب فساد و هرج و مرج می شود و اسباب اختلال در امور اقتصادی،سیاسی و اجتماعی را فراهم می آورد،جلوگیری کند تا اجتماع سالم بماند. (1)

به موجب نظر فقهای عامه«التعزیر للمصلحة العامة»،یک تأسیس فقهی است.تأسیس یاد شده در فقه عامه بر این قاعده مبتنی است که:ضرر خاص برای دفع ضرر شدید عام تحمل می شود و برای دفع ضرر خفیف باید آن را تحمل کرد. (2)

(3)با وجود این،با توجه به بررسی های به عمل آمده،بر خلاف فقهای عامه،از فقهای امامی،بحث استدلالی و مستقلی در خصوص طرح رفتار مفسده انگیز و مخالف مصالح عمومی به عنوان ملاک تعزیر ارائه نشده و این مطلب تنها از بعضی دیدگاه های فقهای امامی قابل برداشت است. (4)

بنابراین،ملاک دیگر عقوبت تعزیری،ارتکاب رفتاری است که به رغم آنکه شرعاً معصیت نیست،دربردارنده مفسده عمومی و مخل انتظام امور جامعه است و حکومت اسلامی به منظور حفظ نظام و جلوگیری از مفاسد اجتماعی و اصلاح جامعه،آن را جرم می شناسد و برای مرتکبان آن مجازات تعیین می کند.پذیرش این ملاک به مشروعیت حکومت اسلامی ناشی از ولایت امر وابسته است؛وگرنه،مجالی برای بحث نمی یابد.

ص:64


1- (1) .سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی،فقه الحدود و التعزیرات،ص59-75-77.
2- (2) .عبدالقادر عوده،حقوق جنایی اسلام،ج1،ص 175،172-177 و 197-202.
3- (3) .عبدالعزیز عامر،التعزیر فی الشریعة الاسلامیة،ص 67،63،36و68.
4- (4) .چنان که برخی از فقها مانند شهید اول و شیخ بهایی در مقام بررسی تفاوت حد و تعزیر می گویند:تعزیر تابع عمل مفسده انگیزه است،بر خلاف حد که تابع معصیت است.(شیخ بهایی،جامع عباسی،ص429 و شهید اول،القواعد و الفوائد فی الفقه و الاصول و العربیة،ج2،ص 142). همچنین از برخی عبارات فقها استفاده می شود که می توان از عقوبت تعزیری برای قطع ریشه فساد بهره برد.برای مثال،قتل انسانی به وسیله صغیر و مجنون را به دلیل عدم تکلیف آن دو مستوجب قصاص ندانسته،تنها برای از بین بردن تجری آن دو(حسماً للجرأة)مستحق تأدیب می دانند.(شهید ثانی،الروضه البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة،ج10،ص14)همچنان که از نظر فقها اعمال مجازات تعزیری برای استعمال آنچه موجب تغیر عقل می شود(مانند بنگ و شوکران)به دلیل فساد آنهاست.(محمدجعفر حبیب زاده،بررسی جرم محاربه و افساد فی الارض،ص53.)

مشروعیت

1-واژه شناسی مشروعیت

«مشروعیت»مصدر صناعی است از«مشروع».مشروع هم اسم مفعول و به معنای،کار مشروع،کار شرعی و کاری است که شرع آن را روا داشته،و جمع آن«مشاریع»است.بدین ترتیب،مشروعیت چیزی نیست جز شرعی و مطابق شرع بودن.اما برای اینکه هر چه بیشتر با این واژه آشنا شویم،بهتر است مشتقات آن را بررسی کنیم.

واژه مشروعیت در اصل از«شرع»گرفته شده است.واژه شناسان عرب«شَرَع»را آغاز کردن معنا کرده،در کاربردهای متفاوت،معانی متعددی برای آن برشمرده اند:شرعت الدواب فی الماء:چهارپا پوزه خود را در آب فروبرد تا از آن بنوشد. (1)شرع المنزل:خانه بر سر خیابان قرار گرفت.شرع الرماح:نیزه ها به سوی چیزی راست شد. (2)شرع الطریق:راه آشکار شد.شرع به:او را در آب وارد کرد.شرع شرعاً الطریق:راه را آشکار ساخت.شرع الدین:دین را ابلاغ کرد و آن را آشکار ساخت:شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً:برای شما از دین،آیین نهاد آنچه را بدان نوح را وصیت کرد.شرع الشیء:آن چیز را بلند کرد تا به خوبی نمایان شد.شرع الباب الی الطریق:در خانه را به سوی راه باز کرد.شرع الحبل:هر دو سر رسن را در دسته دلو و مانند آن داخل کرد. (3)

2-اصطلاح شناسی مشروعیت
اشاره

در فقه اسلامی تعریف خاصی از مشروعیت صورت نگرفته،این واژه در همان معنای لغوی به کار رفته است.بر این اساس،مشروعیت به معنای مطابقت با آموزه های شریعت اسلام است.اما به نظر می رسد در بحث«اجرای حدود»مشروعیت در سخن کسانی که اقامه حدود را جایز می شمارند،در معنایی غیر از آنچه در کلام مانعان اجرای حدود دیده می شود،به کار رفته است.

ص:65


1- (1) .ابن اثیر،غریب الحدیث،ج2،ص 460.
2- (2) .خلیل بن احمد،کتاب العین،ج1،ص 253.
3- (3) .خلیل جر،فرهنگ لاروس.
الف)مشروعیت در فصل مجوّزان
اشاره

در اصطلاح اصولی،مشروعیت همان جواز به معنای اعم است که با وجوب،استحباب،جواز به معنای اخص و کراهت سازگاری دارد.برای مثال،صاحب قوانین در مسئله جواز عمل به خبر ثقه،در تبیین مفهوم جواز می گوید:

جواز به معنای عام که شامل استحباب و وجوب است،مراد است؛بلکه ممکن است وجوب مراد باشد؛یعنی وجوب عمل به عنوان واجب در واجبات و وجوب عمل به عنوان مستحب در مستحبات. (1)

اما پرسش اینجاست که:این واژه در موضوع پژوهش حاضر به کدام یک از این معانی به کار رفته است؟بی گمان عدم جواز در مانعان اقامه حدود،به معنای حرمت است،ولی مراد مجوزان از مفهوم جواز چندان روشن نیست.از این رو،لازم است بررسی شود:آیا کسانی که اقامه حدود را جایز و مشروع می دانند،آن را واجب نیز می پندارند یا خیر؟

یکم)نراقی

نراقی در عوائد الایام مدعی است مراد معتقدان به جواز در این موضوع،وجوب آن است:

ظاهر عبارت قایلان به جواز وجوب است؛از آنجا که به اطلاقات اوامر و انتشار مفاسد با ترک حدود استدلال و به وجوب مساعدت مردم با ایشان تصریح کرده اند. (2)

خود ایشان نیز اقامه حدود را به دلایل ذیل واجب می شمارد:

1.ظاهر اجماع مرکب.

2.فرمایش امیرمؤمنان در روایت میثم:«یا محمد من عطل حدا من حدودی فقد عاندنی و طلب بذلک مضادتی اللهم و انی غیر معطل حدودک و لا طالب مصادتک و لا مضیع احکامک». (3)به این روایت می توان برای اصل ثبوت این ولایت برای فقها نیز استدلال کرد. (4)

ص:66


1- (1) .میرزای قمی،قوانین الاصول،ص432.
2- (2) .ملا احمد نراقی،عوائد الایام،ص554.
3- (3) .شیخ حر عاملی،وسایل الشیعة،ج18،ص309.
4- (4) .ملا احمد نراقی،عوائد الایام،ص554.

برخی دیگر از فقها نیز ظاهر اصحاب را وجوب و آن را مقتضی ادله دانسته اند.و مدعی اند در صورت امن از ضرر،اقامه حدود بر فقیه واجب است،حتی با قبول ولایت از سلطان جائر و اظهار این حدود از سوی او؛چرا که این مورد از موارد جواز قبول ولایت است. (1)

دوم)صاحب جواهر

صاحب جواهر در کنار این که اعتراف کرده مقتضای برخی ادله و تعابیر اصحاب،ثبوت رخصت است می گوید:

«بعید نیست در صورت امن از ضرر سلطان بر شخص فقیه یا غیر او از شیعیان،اقامه حدود واجب باشد؛حتی با قبول ولایت از سوی سلطان جائر». (2)

همچنین ایشان بر آن است که شاید این مورد از مواردی باشد که هرگاه حکم در آن جایز شد،واجب گردد. (3)در ادامه صاحب جواهر علت تعبیر جواز را کلام فقها از آن نظر می داند که مسئله مورد توجه فقها،اثبات اصل جواز آن در برابر احتمال حرمت بوده است.

یکی از فقهای معاصر نیز پس از استناد به مقتضای ادله جواز،نکته ای را خاطرنشان می کند و می نویسد:«این حکم از احکامی است که یا واجب است و یا حرام و با جواز به معنای اباحه سازگاری ندارد». (4)به نظر می رسد این عبارت ایشان،همان تعبیر صاحب جواهر است که حکم از مواردی است که هرگاه جایز شد،واجب می گردد.همین فقیه بزرگوار در توجیه کاربرد واژه«جواز»می گوید:

جواز در این مسئله،جواز بالمعنی الاعم می باشد که شامل وجوب است،ولی مصداق آن در این مسئله وجوب می باشد؛زیرا این وظیفه،از وظایف واجب است. (5)

ص:67


1- (1) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص302.
2- (2) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص399-400.
3- (3) .همان،ص400.
4- (4) .ناصر مکارم شیرازی،بحوث فقهیة هامة،ص430.
5- (5) .همان،ص442.
ب)مشروعیت در کلام مانعان

همان گونه که گفتیم،بی گمان عدم جواز در کلام مانعان اقامه حدود،به معنای حرمت است.اما پرسشی که به ذهن می رسد این است که:این حرمت چگونه با حکم وجوب اقامه حدود در زمان حضور،قابل جمع است؟آیا این اعتقاد اعتراف به نسخ شریعت نیست؟این پرسشی است که سید مرتضی و شیخ طوسی در دو کتاب غیبة و المقنع فی الغیبة پاسخ گفته اند.سید مرتضی می گوید:

«این نسخ حدود شرعیه نیست.نسخ هنگامی محقق می شود که در حال امکان اقامه حدود و زوال اسباب عدم اقامه،آن را ساقط کنیم.تنها در این صورت است که می توان گفت حدود نسخ شده،ولی در حال حاضر،خیر». (1)

شیخ طوسی نیز بیانی شبیه به همین مطلب دارد. (2)

با این بیان،شبهه نسخ پاسخ گفته می شود؛چرا که در دیدگاه مانعان«اقامه حدود از واجبات ائمه و از مختصات آنان است» (3)و دیگر افراد اصلاً مخاطب اطلاقات ادله حدود نیستند.در نتیجه،در زمان غیبت امام معصوم،موضوع حکم وجوب مرتفع می گردد،نه اینکه حکم منسوخ شود.

عصر غیبت

1-واژه شناسی غیبت

غیبت به فتح غین و باء،مصدر عربی است و در لغت به چند معنا،مثل ناپدید شدن،دور شدن،جدایی،غایب شدن و ضد حضور آمده است. (4)در جمع بندی می توان گفت غیبت در دو معنا به کار می رود و دیگر معانی به این دو معنا باز می گردد:یکی«عدم حضور»و دیگری«عدم ظهور».البته«غیبت»در مقابل«حضور»معنایی عرفانی نیز دارد.در این معنا غیبت یعنی حالت بی خبری از خلق که گاه به عارف دست

ص:68


1- (1) .سید مرتضی،المقتع فی الغیبة،ص60 و همان تنزیه الانبیاء،ص235.
2- (2) .شیخ طوسی،الغیبة،ص94.
3- (3) .سید مرتضی،الشافی فی الامامة،ج1 ص112.
4- (4) .دهخدا،لغتنامه دهخدا،مدخل غیبت.

می دهد. (1)در قرآن کریم«غیب»در مقابل«شهود»نیز به کار رفته است.در این معنا،جهان به دو جهان غیب و شهادت تقسیم می شود که یکی محسوس و دیگری نامحسوس است. (2)

همچنین غیبت به کسر غین به معنای نقل بدی های فرد در جمعی است که او در آن حضور ندارد.اصطلاح دیگری که این معنای غیبت را می رساند،پشت سر کسی بدگویی کردن یا پشت سر کسی حرف زدن است. (3)زمانی آن چه پشت سر کسی گفته می شود غیبت نام می گیرد که اولاً آن فرد از شنیدنش ناراحت شود،و ثانیاً آن حرف راست باشد.اگر آن چه پشت سر فردی گفته شده،راست نباشد،«بهتان»یا«تهمت»نام می گیرد. (4)

2-اصطلاح شناسی غیبت
الف)غیبت در اندیشه کلامی شیعه

حضرت مهدی موعود عجّل الله تعالی فرجه الشریف-(که غالباً با لقب های امام عصر و صاحب الزمان ذکر می شود-فرزند امام یازدهم و هم نام رسول خدا صلّی الله علیه و آله است.ایشان در سال 255 یا 256 هجری در سامرا به دنیا آمد و تا سال 260 هجری که پدر بزرگوارش شهید شد،تحت کفالت و تربیت پدر می زیست و از مردم پنهان بود و جز عده ای از خواص شیعه،کسی به شرف ملاقات وی نایل نمی شد. (5)

دوران غیبت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف را به دو دوره تقسیم کرده اند:غیبت صغری و غیبت کبری.بزرگانی مانند شیخ مفید غیبت صغری را از تولد تا آغاز غیبت کبری می دانند، (6)

ص:69


1- (1) .ر.ک:مرتضی مطهری،آشنایی با علوم اسلامی،ج2،ص170.
2- (2) .ر.ک:همان،مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی،ج2،ص88.
3- (3) .حسن عمید،فرهنگ عمید،ص.
4- (4) .دهخدا،لغت نامه دهخدا،مدخل غیبت.
5- (5) .سید محمدحسین طباطبایی،شیعه در اسلام،ص167.
6- (6) .شیخ مفید،الارشاد،ج2،ص340؛ابن صباغ مالکی،الفصول المهمه فی معرفة الائمة،ج2،ص1100؛عقیقی بخشایشی،چهارده نور پاک،ج14،ص1868.

ولی بیشتر علمای شیعه دوران غیبت صغری را از زمان امامت حضرت پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام دانسته اند.در نتیجه،دوران غیبت صغری 69 یا 74 سال است.

در زمان غیبت صغری هرچند عامه مردم با حضرت ملاقات نداشتند،می توانستند از طریق نواب اربعه با امام ارتباط داشته باشند.آن حضرت چندی عثمان بن سعید عمری را که از اصحاب جد و پدرش و ثقه و امین ایشان بود،نایب خود قرار داد و به وسیله وی به عریضه ها و پرسش های شیعه جواب می داد.

پس از عثمان بن سعید،فرزندش محمد بن عثمان عمری به نیابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد،ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی،نایب خاص بود و پس از وفات حسین بن روح،علی بن محمد سمری نیابت ناحیه مقدسه امام را بر عهده داشت.

چند روز به مرگ علی بن محمد سمری در سال 329 هجری مانده بود که از ناحیه مقدسه توقیعی صادر شد که در آن به وی ابلاغ شده بود تا شش روز دیگر بدرود زندگی خواهد گفت و پس از آن درِ نیابت خاصه بسته می شود و غیبت کبری روی خواهد داد و تا روزی که خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد،غیبت دوام خواهد یافت. (1)

روشن شد تقسیم بندی دوران غیبت به دو دوره صغری و کبری،بر اساس توقیعات صادره از ناحیه مقدسه بوده است.توقیع دیگری نیز از ایشان صادر شده که فرموده اند:

ص:70


1- (1) .متن این توقیع چنین است.«بسم الله الرحمن الرحیم.یا علی بن محمد السمری اعظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت بین سته ایام فاجمع امرک و لاتوص الی احد فیقوم مقامک بعد وفائک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن اللّه تعالی ذکر و ذلک بعد طول بعد طول الامده و قسوه القلوب و امتلاء الارض جوراً و سیاتی من شیعتی من یدعی المشاهده الافمن ادعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذاب مفتر و لاحول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم».ای علی بن محمد سمری!خداوند برادران دینی تو را در مصیبت وفات تو اجر عظیم کرامت فرماید.به درستی که در اثنای این شش روز وفات خواهی یافت.پس در کار خود آماده باش.در خصوص وکالت به احدی وصیت مکن که بعد از تو درجایت بنشیند؛زیرا غیبت کبری واقع گردید.پس مرا ظهور نخواهد بود،مگر به اذن خدای تعالی و این ظهور بعد از آن است که مدت غیبت طول کشد و دل ها را قساوت فراگیرد و زمین با جور و ستم پر گردد و به زودی از شیعه من کسانی می آیند که ادعای دیدن مرا می نمایند.آگاه باشید!هر که پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه از آسمان ادعای دیدن من نماید،کذاب و افتراگوست.(علامه مجلسی،بحار الانوار،ج51،ص360 و 361 شیخ طوسی،الغیبة،ص242)

این غیبت صغری بود که ما خود غایب بودیم و توقیعات ما بیرون آمد.بعد از این غیبت کبری خواهد بود و توقیع ما بیرون نخواهد آمد،ولی،از حال محبان خود غافل نیستیم. (1)

ب)عصر غیبت در ادبیات فقهی

یکی از نویسندگان معاصر به تبع صاحب جواهر و صاحب ریاض معتقد است با وجود این که فقیهان با تفکیک«عصر حضور»و«عصر غیبت»تفاوت های بسیاری در احکام بیان کرده اند،غیبت امام در تغییر احکام موضوعیت ندارد و آنچه در واقع سبب تغییر این احکام گشته،«بسط ید»و«عدم بسط ید»امام است:

«فقهای شیعه،با تفکیک«عصر حضور»و«عصر غیبت»تفاوت های زیادی در احکام فقهی این دو دوره بیان کرده اند و بر اساس این تفکیک،بسیاری از احکام دوران حضور را در دوره غیبت،ساقط دانسته اند. (2)تأمل در این تفاوت احکام،این سؤال را پدید می آورد که:فقهای شیعه مانند شیخ الطایفه که کاملاً به نصوص متعبّد بوده اند،این تفاوت ها را به استناد چه ادله ای مطرح ساخته اند؟مراجعه به منابع روایی هر یک از این فروع فقهی نشان می دهد که«حضور یا غیبت»در بیانات اهل بیت،مبدأ این تفصیل ها و تغییرات حکمی قرار نگرفته است.در کتاب وسائل الشیعه که گسترده ترین موسوعه حدیثی-فقهی با بیش از سی و پنج هزار روایت است،اساساً از این تعبیرات استفاده نشده است.البته گاه«محدثین»در مقام جمع بین روایات متعارض،به ناچار یک روایت را به شرایط حضور امام و روایت

ص:71


1- (1) .مرعشی،شرح احقاق الحق،ج29،ص259 و 260.
2- (2) .مثلاً شیخ طوسی پس از اشاره به ثواب فراوان مرابطه و مرزبانی می گوید:ارزش این عمل،زمانی است که امام«ظاهر»باشد و در غیر این صورت،فضیلتی ندارد:«إنّ الفضل فیها یکون حال کون الإمام ظاهراً و متی لم یکن الإمام ظاهراً لم یکن فیه ذلک الفضل.»(شیخ طوسی،النهایة،ص290 و علی اصغر مروارید،ینابیع الفقهیة،ج9،ص50.)همچنین شیخ معتقد است اگر امام ظاهر باشد،باید زکات را به او رساند تا در میان«اصناف ثمانیه»تقسیم کند،ولی وقتی امام ظاهر نیست،سهم «مؤلّفة قلوبهم» ، «اَلْعامِلِینَ عَلَیْها» و «سَبِیلِ اللّهِ» ساقط می شود؛زیرا موردی برای این سه مصرف وجود ندارد:«لأنّ هؤلاء لا یوجدون الّا مع ظهور الإمام،لأنّ المؤلّفة قلوبهم إنّما یتألّفهم الإمام لیجاهدوا معه،و السعاة أیضا إنّما یکون من قبله فی جمع الزکاة،و الجهاد ایضاً انّما یکون به أو بمن نصبه فإذا لم یکن هو ظاهراً و لا من نصبه فرّق فیمن عداهم».(شیخ طوسی،النهایة،ص185؛علی اصغر مروارید،ینابیع الفقهیة،ج5،ص120)

دیگر را بر دوران غیبت حمل کرده اند؛بدون آنکه کمترین شاهدی در متن روایت وجود داشته باشد. (1)به هر حال،اگر چنین تقییداتی در روایات،به دلیل تعارض،«جمعاً»قابل دفاع باشد،ولی در مواردی که تعارضی وجود ندارد،چه وجهی دارد و چرا از سوی فقها مطرح شده است؟با تأمل در مواردی که این گونه تقییدات افزوده شده است،می توان به این برداشت رسید که فقهای شیعه در فقه با احکامی مواجه بوده اند که اجرای آنها نیازمند در اختیار داشتن قدرت سیاسی و به دست گرفتن حکومت است؛مثل اعزام مأمور جمع آوری زکات (الْعامِلِینَ عَلَیْها) و یا سازماندهی نیروهای مسلح برای جهاد و به تبع آن جذب عده ای از کفار (الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) .از سوی دیگر،آنان تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت را آرمانی دور از دسترس تلقی می کردند.لذا با تعبیر«حضور امام»به«دوره بسط ید»و با تعبیر«غیبت امام»به دوره«عدم بسط ید»اشاره کرده اند و در حالی که وظایف و تکالیف اجتماعی،بر حسب تشکیل دولت مشروع و یا عدم آن متفاوت می گردد،آنها با«حضور»و«غیبت»به این تفاوت ها نظر داشته اند؛نه اینکه«حضور»بدون بسط ید،دارای حکمی متفاوت از«غیبت»باشد.از این رو،برخی از فقها تصریح کرده اند که با شهادت امام علی علیه السلام و پس از دوران کوتاهی از امامت امام مجتبی علیه السلام،احکام دوره حضور پایان یافته است؛زیرا در زمان ائمه بعد،حضور،با بسط ید توأم نبوده است.مثلاً صاحب جواهر،«حضور امام»را از شرایط وجوب نماز جمعه می داند،ولی عصر صدور روایات نماز جمعه را«عصر حضور»نمی داند و می گوید:مشروعیت اقامه جمعه تخییراً،که حکم«عصر غیبت»است،از

ص:72


1- (1) .مثلاً در روایتی وارد شده است اگر میت وارثی نداشته باشد،اموال او از انفال است و به امام می رسد و در روایت دیگری،اموال او متعلق به همسر و همشهریانش دانسته شده است.شیخ صدوق در مقام علاج تعارض،روایت اول را به دوره ظهور امام و روایت دوم را به دوره غیبت حمل کرده است:«متی کان الإمام ظاهراً فماله للإمام،و متی کان الإمام غائباً فماله لأهل بلده.»(شیخ صدوق،من لا یحضره الفقیه،ج4،ص333)اما این محدث والا توضیح نداده که روایت حضرت علی علیه السلام که با تعبیر«کان یقول»وارد شده و به صورت«دستور فعلی»است،چگونه بر عصر غیبت امام قابل حمل است؟:«کان علی علیه السلام یقول فی الرجل یموت و یترک مالاً و لیس له أحداً:اعط المیراث همشاریجه(ظاهراً معرب همشهری است)»(ضیاءالدین محمودی،الاصول السته عشر من الاصول الاولیه،ص315)به علاوه،بر اساس برخی روایات،امیرمؤمنان علیه السلام«شخصاً»میراث«من لا وارث له»را در اختیار همشهریان میت قرار داده اند؛نظیر این تفصیل های تکلّف آمیز را درباره برخی دیگر از مسائل نیز می توان دید.(ر.ک:شیخ صدوق،من لا یحضره الفقیه،ج4،ص333)

همان«دوره ائمه»ثابت بوده است؛زیرا«ظهور»به معنای«ظهور سلطنت»است،نه«وجود شخص»:«المراد بزمن الظهور،ظهور السلطنة لا ظهور الأجسام کما هو واضح.» (1)وی در ادامه،عصر غیبت را به«زمان قصور سلطنت»تفسیر می کند.صاحب ریاض از حضور و غیبت،همین برداشت را دارد.او در«کتاب القضاء»به صراحت می گوید:«حضورهم فی زمانهم کغیبتهم،لعدم بسط یدهم و سلطنتهم و عدم نفوذ حکمهم. (2)

(3)این محقق در ادامه کوشیده است با استناد به روایاتی،اثبات کند که«بسط ید»موضوع اصلی در احکام سیاسی-اجتماعی،نظیر جهاد و امر به معروف است.اما به نظر می رسد دلایلی که ایشان مطرح کرده،چنین ظهوری ندارد و در نهایت می تواند اشعار به این دیدگاه داشته باشد. (4)در ادامه،وی به یک نتیجه مهم اشاره کرده است:

به نظر می رسد اگر«بسط ید»را به عنوان«بستر مناسب اجتماعی و سیاسی برای اجرای احکام حکومتی اسلام»بشناسیم،همان گونه که«عصر حضور»،گاه در«حکمِ عصر غیبت»است،«عصر غیبت»نیز گاه در«حکمِ عصر حضور»خواهد بود.

نویسنده می کوشد با این مقدمات ثابت کند در شرایط حکومت اسلامی-حتی در زمان غیبت-به دلیل«بسط ید فقیهان»احکام سیاسی-اجتماعی اسلام قابل اجراست.

در ارزیابی این دیدگاه باید گفت توسعه حکم«عصر غیبت»و تسری دادن آن به زمان«قصور ید امام»مطلبی است دقیق و علمی،ولی در عین حال باید توجه کرد که این امر سبب نمی شود بتوان مفهوم«عصر غیبت»را که مفهومی کلامی و اعتقادی است،تغییر داد.در نتیجه،نمی توان«زمان قصور ید امام»را عصر غیبت نامید؛هرچند حکم این دو یکی باشد.همچنین قابل توجه است که به هیچ وجه نمی توان توسعه در مفهوم«عصر حضور»را به گونه ای که این نویسنده ادعا کرده،پذیرفت؛زیرا آنچه بر اساس گفته های خود ایشان موضوعیت دارد«بسط ید امام»است؛در حالی که در زمان عدم

ص:73


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهرالکلام،ج11،ص187
2- (2) .سیدعلی طباطبایی،ریاض المسائل،ج13،ص47.
3- (3) .محمد سروش،فصلنامه حکومت اسلامی،«اقامه جمعه در دولت اسلامی»،ش 32.
4- (4) .ر.ک:همان.

حضورامام،هیچ گاه«بسط ید امام»محقق نخواهد شد.در نتیجه،نمی توان بسط ید فقها را معادل حضور امام معصوم قرار داد.

بنابراین،باید گفت مفهوم«عصر غیبت»در کاربردهای فقهی،با کاربردهای کلامی آن تفاوت ندارد؛هرچند ملاک اصلی در تغییر احکام«عصر غیبت»،«عدم بسط ید امام»است و به همین دلیل می توان احکام آن را به زمان حضور و عدم بسط ید امام سرایت داد.

ص:74

2-مبانی

اشاره

مبانی

هر تئوری علمی باید بر بنیان هایی استوار و خدشه ناپذیر تکیه کند؛وگرنه،چنین نظریه ای فاقد ارزش بوده،با متلاشی شدن بنیان ها بی اعتبار می گردد.از این رو،لازم است در هر پژوهش،مبانی نظری به عنوان یکی از معیارهای ارزیابی فرضیه تحقیق ارائه گردد.فرضیه پژوهش حاضر نیز بر این نکته مبتنی است که با توجه به لزوم عصمت امام،باید رهبری حکومت اسلامی به امام معصوم سپرده شود و در تصدی همه مناصب از سوی چنین امامی،نصب خاص یا عام صورت گیرد.از سوی دیگر،بر اساس اصل عدم ولایت،هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد،مگر این که مبدأ تشریع چنین ولایتی را جعل کرده باشد.در نتیجه،عامه مردم نمی توانند اقامه حدود و تعزیرات را که از جمله ولایات است،برعهده گیرند و تنها فقها به پشتوانه ولایت فقیه و به استناد صدور اذن و نصب عام از سوی امام معصوم چنین ولایتی دارند.بر این اساس،در نوشتار حاضر،لزوم عصمت امام،اصل عدم ولایت و در نهایت ولایت فقیه به عنوان مبانی فرضیه«دیدگاه جواز اقامه حدود در عصر غیبت به دست فقها»به طور اجمال،بررسی خواهد گردید.

لزوم عصمت امام

در میان معتقدان به حکومت دینی،دو رویکرد عمده در مشروعیت حکومت دینی وجود دارد.برخی این امر را منوط به انتخاب مردم می دانند و در نتیجه،هر حکومت و فرمانروایی را که مردم انتخاب کنند،حکومت مشروع خواهد بود.در مقابل،برخی

ص:75

دیگر معتقدند رهبری جامعه باید از طرف ولی مطلق و بی قید و شرط،یعنی ذات باری تعالی با نص صریح،نصب شده باشد.در نتیجه،در این رویکرد هرچند انتخاب مردم می تواند مقبولیت آفرین باشد،هیچ گاه مشروعیت بخش نیست.درباره جانشینی پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله نیز همین دو دیدگاه طرح شده است.اهل سنت بر اساس نظریه انتخاب از خلیفه بلافصل پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله که از طرف ایشان منصوب شده بود،رویگردان شدند و خود به انتخاب حاکم اسلامی مبادرت ورزیدند.

نکته قابل توجه در دیدگاه شیعه این است که در این دیدگاه،منصوصیت طریقیت و کاشفیت دارد،نه این که خود شرطی مستقل در امامت باشد؛چون عصمت و دیگر کمالات نفسانی و مقامات عالی و معنوی که کسی جز خداوند تبارک و تعالی از آن آگاه نیست،در امام معتبر است.به همین دلیل،شرط منصوصیت راهی است برای کشف عصمت و دیگر کمالات.بنابراین،این شرط را فقط باید درباره پیشوایان معصوم علیهم السلام معتبر دانست که شرطیت عصمت در آنان قطعی است.

آنچه زیربنای دیدگاه عدم جواز اقامه حدود را تشکیل می دهد نیز همین شرط عصمت است؛چون بر اساس دیدگاه های شیعه،عصمت،شرط امامت و تصرفات وی است و با نبود امام معصوم،مشروعیت تصرفات غیرمعصوم با تردید مواجه می گردد،درحالی که اقامه حدود از جمله این تصرفات،بلکه از خطیرترین آنهاست.دیدگاه های فقهایی که اقامه حدود را در زمان غیبت جایز نمی دانند،بر این اساس استوار است که این امر از ویژگی های معصومان علیهم السلام است و ولایت بر این امر،به غیر ایشان تفویض نشده است.بدیهی است اگر دلیلی مبنی بر عدم لزوم عصمت در مجری حدود یا تفویض این امر به غیرمعصوم از سوی خود ایشان ارائه شود،این مبنا متزلزل می گردد.دیدگاه جواز مدعی است چنین دلایلی وجود دارد و دلیلی بر اختصاص در دست نیست.بررسی این دو مدعا و دلایل مطرح شده را به تفصیل در مباحث آتی پی گیری می گیریم.

اصل عدم ولایت

اشاره

برخی با ارائه پیش فرض های زیر،با استناد به اصل عدم ولایت،اقامه حدود را در زمان غیبت ناروا دانسته اند:

ص:76

-اجرای حد نوعی سلطه و ولایت است(سلطه کیفر دادن به مجرم).

-اصل بر این است که هیچ انسانی بر انسان دیگر ولایت نداشته باشد.

-هر نوع خروج از اصل نیازمند دلیل است.

-درباره معصومان دلیل نقلی داریم که آنان واجد این سلطه بر انسان ها هستند.

-در غیرمعصوم هیچ دلیلی بر ثبوت این سلطه نداریم. (1)

برای تحقیق این مدعا لازم است مفاد اصل عدم ولایت و دیدگاه فقها درباره آن روشن شود.همچنین توجه به مبانی مورد توجه در پیدایش این اصل نیز در تحلیل و شناخت مفاد آن اثرگذار خواهد بود.

1-مفهوم اصل عدم ولایت

در بسیاری از مسائل فقهی،تحلیل و بررسی مسئله،با«تأسیس اصل»آغاز می شود.تأسیس اصل پیش از مراجعه به ادلّه خاص مسئله،«با نگاه بیرونی»صورت می گیرد و سپس با ورود به حیطه ادّله خاص،«نگاه درونی»رخ می دهد. (2)بر این اساس،پس از اثبات اصل،باید بدان ملتزم بود و تنها در شرایطی می توان از آن عدول کرد که«دلیلی»بر خلاف آن وجود داشته باشد.قهراً در مواردی که وجود چنین دلیلی به اثبات نرسیده و تردیدی در کار باشد،باید به همان اصل استناد کرد. (3)اصل عدم ولایت نیز دارای همین کارکرد است.از این رو،در مواردی که در تحقق ولایت شک داشته باشیم،به اصل تمسک می شود.موارد خلاف اصل دلیل می خواهد و دیگر موارد تحت اصل باقی می ماند.

2-نگرش فقها به اصل عدم ولایت

محقق نراقی که ظاهراً نخستین کسی است که تعبیر اصل عدم را برای ولایت به

ص:77


1- (1) .اکبر گنجی،ماهنامه آفتاب،«حکومت فقهی و حل مسائل اجتماعی»،ش 9،آبان 80
2- (2) .برای مثال،درباره حق فسخ قراردادها،ابتدا«اصالة اللزوم»به عنوان مبنای بحث تقریر می شود که اصل اوّلی در هر عقدی،لزوم است و سپس به فحص از ادله ای که فسخ عقد بیع را در موارد خاصی مانند عیب یا غبن مجاز می شمرد،پرداخته می شود.
3- (3) .محمد سروش محلاتی،فصلنامه علوم سیاسی،«اصل عدم ولایت»،ش 25،بهار 1383.

کار برده، (1)معتقد است هر فردی در چارچوب عقل و شرع متصدی امور مرتبط به خود است و البته برای عملکرد خود در برابر خداوند مسئول و در قیامت پاسخگو خواهد بود.این که در هر حوزه ای اعم از خصوصی و عمومی،فرد دیگری بتواند متصدی امور انسان شود و بدون کسب رضایت او در شئونش تصرف کند و بر او ولایت یابد،نیازمند دلیل معتبر شرعی است. (2)وی در آغاز بحث می نویسد:

بدان که ولایت بر مردم از جانب خدای سبحان برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و اوصیای معصومش که سلاطین واقعی بر مردم اند،ثابت است،اما در غیر رسول صلّی الله علیه و آله و اوصیای معصوم علیه السلام اصل،عدم ولایت است،مگر آن که خدا یا رسول خدا یا یکی از اوصیای معصومش علیه السلام به کسی برای انجام کاری ولایت بدهند که در این صورت،تنها همان شخص در همان کاری که ولایت داده اند،ولی خواهد بود. (3)

شیخ انصاری نیز در مکاسب،این اصل توجه کرده است:«اصل،عدم ثبوت ولایت کسی بر دیگری است؛مگر آن که دلیل قطعی،موجب خروج از این اصل گردد». (4)

به خلاف نراقی و شیخ انصاری،امام خمینی،با توجه به حکم قطعی عقل و نقل،به جای«اصل عدم ولایت»بحث را با«اصل لزوم ولایت»آغاز کرده است. (5)علامه طباطبایی نیز از جمله معدود کسانی است که در باب ولایت،به جای اثبات«اصل عدم ولایت»،از اثبات«اصل ولایت»به عنوان اصلی که در عقل و فطرت ریشه دارد،آغاز می کند. (6)

البته روشن است که پذیرش«اصل لزوم ولایت»در امور عامه،با«اصل عدم لزوم ولایت»منافات ندارد؛زیرا همان گونه که گذشت«اصل عدم ولایت»به عنوان اصلی بیرونی و پیش از نگاه تفصیلی مد نظر است،و«اصل لزوم ولایت»خروج از همین اصل است؛منتها پس از نگاه درونی و بررسی ادله عقلی و فطری آن.

ص:78


1- (1) .پیش از نراقی،کاشف الغطاء به اصل عدم ولایت اشاره کرده،ولی ایشان به جای واژه ولایت کلمه سلطان،به معنای سلطه را به کار برده است.(ر.ک:کشف الغطاء،ج1،ص37 و 394)
2- (2) .یعقوبعلی برجی،محقق نراقی و مسئله ولایت فقیه(سایت مجلس خبرگان).
3- (3) .محقق نراقی،عوائد الایام،ص529.
4- (4) .شیخ انصای،کتاب المکاسب،ج3،ص546.
5- (5) .ر.ک:امام خمینی،کتاب البیع،ج2،ص620.
6- (6) .محمدحسین طباطبایی،ولایت و زعامت،بحثی درباره مرجعیت و روحانیت،ص75.
3-مبانی اصل عدم ولایت
الف)استصحاب

رایج ترین مبنای این اصل،مانند موارد مشابه آن،استصحاب است.بر این اساس،اصل عدم ولایت،نه اصلی مستقل،بلکه یکی از موارد جریان اصل استصحاب است.از این رو،برخی از فقها گفته اند:«ولایت،سلطه حادثی است که مسبوق به عدم است و نیز مقتضی احکام ویژه ای است که اصل،عدم آنهاست». (1)

شارحان کلام شیخ انصاری نیز اصل عدم ولایت را همین گونه تقریر کرده اند:

ولایت یکی از امور مجعول است و چون جعل ولایت نسبت به اشخاص،مسبوق به عدم است،لذا به اقتضای استصحاب،حکم به عدم ولایت می شود؛مگر آن که ولایت برای شخص خاصی به اثبات رسد. (2)

ب)توحید

بر اساس اعتقاد به توحید،نه تنها خالقیت منحصراً از آنِ خداست،بلکه ولایت نیز به او اختصاص دارد: قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ .او مَلِکِ النّاسِ است و هیچ کس جز او سزاوار حکم کردن نیست: إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ .به همین دلیل،قرآن مجید حاکم حقیقی را تنها خداوند معرفی می کند و می فرماید: ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ . (3)تنها ولایت خداوند از این اصل خارج است؛چراکه تمام موجودات عالم،ظواهر،اعماق،جواهر و اعراض،سایه های وجود حق و پرتو ذات اویند.او مالک و ولی موجودات است.پس جمیع موجودات،در مقابل او هیچ گونه استقلالی ندارند و مقتضای این ولایت ذاتی و ملکیت تکوینی،لزوم تسلیم اختیاری انسان در برابر همه اوامر و نواهی اوست.بر این اساس،تمام حاکمیت ها و ولایت هایی که خداوند متعال جعل کرده،با حفظ حدود و مراتبشان واجب می گردند؛مانند ولایت های پیامبران و امامان معصوم،ولایت های حاکمان عادل و ولایت های قاضی و

ص:79


1- (1) .ر.ک:سید محمد آل بحرالعلوم،بلغة الفقیه،ج3،ص.214
2- (2) .میرزا جواد تبریزی،ارشاد الطالب،ج3،ص19.
3- (3) .انعام،آیه62.

ولایت پدر؛ (1)چراکه در حقیقت این گونه ولایت ها نیز به ولایت خداوند برمی گردد.

بسیاری از فقها،بر اساس همین مبنای کلامی،اصل عدم ولایت را در فقه تبیین کرده اند.تعبیر موجز فاضل نراقی نیز به همین مبنا اشاره دارد:«إنّ الاصل عدم ثبوت ولایة أحد علی أحد إلاّ من ولاّه الله سبحانه». (2)مراغی نیز اصل را در باب ولایت با این مبنا آغاز می کند که:«لاریب انّ الولایه علی الناس إنّما هی للّه تبارک و تعالی فی مالهم و انفسهم». (3)پیش از آنان کاشف الغطاء نیز این اصل را به تفصیل تقریر کرده بود. (4)

ج)آزادی انسان ها

تفسیر دیگری که از عدم ولایت انسان ها بر یکدیگر ارائه شده،بر آزادی بشر مبتنی است.گفته شده چون انسان ها آزاد آفریده شده اند و هر کس سرنوشت خود را به دست دارد،هر گونه سلطه بر دیگران،ستم و تعدّی در حق آنان است:

اصل،عدم ولایت شخصی بر شخص دیگر است؛چرا که تمامی افراد مردم آزاد و یکسان آفریده شده اند و بر مال و جان خود مسلط می باشند.از این رو،تحمیل انجام یا ترک کار معینی بر آنان-که لازمه اعمال ولایت است-مصداق ظلم و تعدی محسوب می شود و عقلاً قبیح و شرعاً حرام است. (5)

امیرمؤمنان علیه السلام در نامه ای خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:«و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّاً؛برده دیگران مباش،همانا خداوند تو را آزاد آفرید».بر اساس این مبنا،اصل عدم ولایت،به شرع اسلام اختصاص ندارد،بلکه اصلی عقلی و عقلایی است. (6)

ص:80


1- (1) .حسینعلی منتظری،دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة،ج1،ص31.
2- (2) .ملااحمد نراقی،عوائد الایام،ص259.
3- (3) .میرفتاح مراغی،العناوین،ج2،ص556.
4- (4) .«إنّ الاصل أن لایکون لاحد بعد الله تعالی سلطان علی احد لتساویهم فی العبودیة و لیس لاحد من العبید تسلطّ علی امثاله بل لیس لغیر المالک مطلقاً سلطان علی مملکوک من دون اذن مالکه».(شیخ جعفر کاشف الغطاء،کشف الغطاء،ص37)«الاصل ألاّ سلطان لاحد علی احد فان الخلق متساوون فی العبودیة و وجوب الانقیاد لرب البرّیه و لاملک و لاملکوت إلاّ لصاحب الکبریاء و العزة و الجبروت فلا وجه للإصدار النواهی و الاوامر الامن منصوب من المالک القاهر».(همان،ص394)
5- (5) .ر.ک:حسینعلی منتظری،دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة،ج1،ص27.
6- (6) .محمد جواد ارسطا،فصلنامه کتاب نقد،«ولایت و محجوریت»،ش 8.
4-نقد و بررسی

تمام آنچه درباره«اصل عدم ولایت»گفتیم،می توان در چند سطر به شرح ذیل بیان داشت:

1.تأسیس اصل پیش از ورود به حوزه ادله تفصیلی،راهبردی مناسب در تحلیل مسائل فقهی حقوقی است.

2.نتیجه اصل عدم ولایت،چه آن را از اصول کلامی اسلام بدانیم که بر مبنای آن تنها خداوند ولایت مطلقه دارد،و چه آن را اصل عملی بپنداریم یا این که آن را بر مبنای آزادی انسان تصور کنیم،این است که هیچ انسانی بر انسان دیگر ولایت نداشته،حکم او در دیگری نفوذ و اعتباری ندارد.ازاین رو،اثبات ولایت نیازمند دلیل است.

3.ولایت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم به نحو مطلقه از سوی نص صریح قرآن ثابت شده است.بنابراین،اخراج ولایت ایشان از عمومیت اصل عدم ولایت با دلیل،ثابت شده است.

4.در ثبوت ولایت فقیه در مقام فتوادهی و قضاوت اتفاق نظر وجود دارد و دلالت نصوص وارده در این باره تمام بوده،مورد عمل و فتوای فقها قرار گرفته است؛لیکن این اتفاق و اتقان ادله در باب ولایت فقیه بر اجرای حدود قابل تردید است.

5.برای اثبات عدم ولایت فقیه بر اقامه حدود،دلیل خاصی نیاز نیست و صرف عدم دلیل یا تردید در دلایل کفایت می کند.

با وجود پذیرش اصل عدم ولایت به طور کلی نباید از نظر دور داشت که در امور عامه برخی همچون امام خمینی صراحتاً اصل را لزوم ولایت دانسته اند.دیگر فقها نیز هرچند چنین صراحتی ندارند،در جای جای مباحث خود به تعابیری چون«حفظ نظام»اشاره کرده اند که می تواند تعبیری از همین اصل لزوم ولایت باشد.به علاوه،اصل عدم ولایت تا زمانی حجیت دارد که دلیل معتبر عقلی یا نقلی بر لزوم یا جواز ولایت ارائه نگردد.این در حالی است که مجوزان اقامه حدود از سوی فقها معتقدند چنین ادله ای وجود دارد.بنابراین،با وجود دلیل معتبر باید از این اصل رفع ید کرد.

ص:81

ولایت فقیه

اشاره

اندیشمندان شیعه،اندیشه سیاسی اسلام را به دو دوران حضور و غیبت معصوم تقسیم کرده اند.فقها و اندیشمندان شیعه گرچه در باب نظام سیاسی در دوره های گذشته به صورت پراکنده سخن می گفتند،جملگی ولایت سیاسی و اجتماعی پیشوایان دین را پذیرا بودند،اما در خصوص دوران غیبت رویکردهای گوناگونی عرضه شده است.اغلب،ولایت انتصابی فقیهان را مطرح کرده اند و بر انتصاب عام فقها از سوی شارع مقدس در مقام حاکم و زمامدار اسلامی به دلایل نقلی و براهین عقلی تمسک کرده اند،ولی هستند افرادی که به ولایت انتخابی فقیه از سوی مردم اعتقاد ورزیدند و کسانی نیز به نظارت مرجعیت بسنده کردند. (1)گوناگونی رویکردها در زمینه ولایت سیاسی در زمان غیبت،بر مسئله اقامه حدود نیز تأثیر انکاری ناپذیری گذاشته است.هرچند برخی مدعی اند رابطه ای میان مسئله اقامه حدود و ولایت فقیه برقرار نیست،توجه به آرای سیاسی طرفداران دو دیدگاه عمده در مسئله اقامه حدود،و ملاحظه نظرگاه این دو دسته به نظریه ولایت فقیه،از ارتباطی وثیق میان این دو مقوله خبر می دهد؛گرچه ممکن است در برخی موارد این رابطه چندان تنگاتنگ نباشد.حتی به دلیل ارتباط میان این دو موضوع،در برخی از نوشته ها التزام به جواز اقامه حدود،پایبندی به نظریه ولایت فقیه تفسیر شده است. (2)به نظر نگارنده نیز التزام به ولایت فقیه،فی الجمله شرط جواز اقامه حدود است.

به نظر می رسد سنگ بنای دیدگاه عدم جواز بیشتر به دست فقهای دوره های آغازین عصر غیبت گذاشته شده است؛یعنی دوره ای که فقها تحت فشار جوّ سیاسی حاکم قرار داشتند و امکان طرح نظریات سیاسی وجود نداشت.برعکس،دیدگاه جواز اقامه حدود با تکامل فرضیه نیابت عامه فقیه و بسط ید فقها قوّت گرفت و در دیدگاه های کسانی که نظریه پردازان ولایت فقیه بودند،بازتاب یافت.

ص:82


1- (1) .برای آگاهی بیشتر ر.ک:محمدهادی معرفت،فصلنامه کتاب نقد،«ولایت فقیه»،ش 7.
2- (2) .ر.ک:یعقوبعلی برجی،محقق نراقی و مسأله ولایت فقیه،سایت مجلس خبرگان؛محمدهادی معرفت،فصلنامه حکومت اسلامی،«تبیین مفهومی ولایت فقیه»،ش 15؛مهدی هادوی تهرانی،کتاب نقد،«پیشینه تاریخی ولایت فقیه»،ش 7.

بر این اساس،با توجه به اینکه ولایت فقیه از مبانی دیدگاه جواز است،ضروری است این نظریه بررسی شود،ولی به دلیل گستردگی موضوع و محدودیت هایی که این نوشتار با آن دست به گریبان است،نمی توان بحث تفصیلی در این زمینه صورت داد.از این رو،در ادامه به اختصار مفهوم ولایت فقیه و دیدگاه های موجود درباره آن را بازبینی خواهیم کرد.

1-تبیین مفهوم ولایت فقیه
الف)مفهوم ولایت

«ولایت»را لغویان از ریشه«وَلی»به معنای پیوستگی و قرابت می دانند که از آن واژه های فراوانی اشتقاق یافته است. (1)«ولایت»را در تلفظ به فَتح«واو»و کسر«واو»هر دو می توان خواند و«امارت»و«تدبیر»از معانی و مفاهیمی است که لغت شناسان برای«ولایت»برشمرده اند.افزون بر این دو معنا،معانی دیگری که در فرهنگ های لغت برای«ولایت»به چشم می خورد عبارت اند از:محبّت،نصرت،سلطان،قیام به امر خطه و موطن هر کس. (2)

در قرآن کریم و روایات اهل بیت نیز واژه«ولایت»مفهوم لغوی و عرفی خود را حفظ کرده،کاربرد ولایت در امارت و حاکمیت سیاسی،گستردگی و شیوع خاص دارد؛به طوری که شاید بتوان انصراف«ولایت»را به امارت و تدبیر ادعا کرد.مثلاً در آیه ولایت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ 3 به باور مفسّران شیعه،منظور از ولی،تدبیر و اولویت در تصرف است. (3)در روایت متواتر غدیر نیز این معنا را از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله شاهدیم:«من کنت مولاه فهذا علی مولاه». (4)در نهج

ص:83


1- (1) .ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج6،ص141 و راغب اصفهانی،المفردات و غرایب القرآن،ص533.
2- (2) .ابن منظور, لسان العرب, ج15, ص400-402; طریحی, مجمع البحرین, ج1, ص455-854؛علی اکبر دهخدا،لغت نامه دهخدا.
3- (4) .سید محمدحسین طباطبایی, المیزان فی تفسیر القرآن, ج6, ص12،11 و 14-24.
4- (5) .کلینی, الاصول من الکافی, کتاب الحجّه, ج1, ص289.

البلاغة نیز واژه«والی»هیجده بار،و«ولاة»-جمع و الی-پانزده بار،و«ولایت و ولایات»نُه بار به کار رفته و در تمامی این موارد،همان مفهوم امارت و حکومت سیاسی مقصود است. (1)

در فقه نیز«ولایت»در همان معنایی به کار می رود که در لغت و عرف عرب زبانان رواج دارد و در کتاب و سنت نیز بدون تغییر استفاده شده است.در فقه،«ولایت»حکمی وضعی است که برای احکامی تکلیفی،مثل جواز تصرّف ولی و ممنوعیت تصرّف دیگران موضوع قرار می گیرد. (2)برخی فقها«ولایت»را این گونه تعریف کرده اند:«الولایة هی الامارة و السلطنة علی الغیر فی نفسه او ماله او امر من اموره» (3)تأمّل در این تعریف نشان می دهد همان محتوای لغوی و مفاد عرفی در اصطلاح شرعی حفظ شده است.

ب)مفهوم فقیه

واژه فقیه،صفت مشبهه بوده،از«فقه»مشتق شده است و بر استمرار و دوام وصف فقاهت دلالت می کند.به همین دلیل،شناخت مفهوم«فقیه»با تعریف«فقه»میسر می گردد.واژه«فقه»که از شکافتن و پیروزی اشتقاق یافته، (4)در لغت به معنای فهم و علم و ادراک است. (5)بیشتر لغت شناسان،فقه را همان فهم و علم می دانند و برخی آن را به فهم و درک سخن دیگران مختصّ می کنند، (6)ولی تأمّل در کاربرد این واژه نشان می دهد«فقه»اگرچه منحصر به فهم کلام نیست،مرادف علم و آگاهی نیز نمی تواند باشد.«فقه»اخصّ از علم و معرفت است و ادراک اشیای خفیه را«فقه»گویند. (7)

واژه«فقه»در اصطلاح،معنایی نو به خود گرفته،از آن مفهوم لغوی عام و گسترده،

ص:84


1- (1) .محمدهادی معرفت،فصلنامه حکومت اسلامی،«تبیین مفهومی ولایت فقیه»،ش 15.
2- (2) .مصطفی جعفرپیشه،فصلنامه حکومت اسلامی،«مفهوم ولایت فقهی»،ش 9.
3- (3) .سید محمدکاظم یزدی،عروة الوثقی،ج6،ص413 و سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج6،ص3.
4- (4) .«قال ابن اثیر:و اشتقاقه(الفقه)من الشقّ و الفتح».(ابن منظور،لسان العرب،ج10،ص305)
5- (5) .همان،ماده«ف ق ه»و ابن فارس،معجم مقائیس اللغة،ج4،ص442.
6- (6) .علی اکبر دهخدا،لغت نامه دهخدا،واژه فقه.
7- (7) .مصطفی جعفرپیشه،مفاهیم اساسی ولایت فقیه،ص125.

در مفهومی اخص مصطلح شده است.فقه در اصطلاح در دو معنا به کار رفته است:علم و آگاهی به مجموعه دین،و دانش احکام و مقررات شرعی. (1)در اینجا به تفاوت این دو اصطلاح می پردازیم.

در اصطلاح نخست،«فقه»عبارت از بصیرت کامل به کلّ دین و مجموعه آنچه خدای سبحان برای بشر فرستاده است.این مجموعه،شامل عقاید و اخلاق و احکام است.ملاّصدرا در شرح اصول کافی،به پیروی از شیخ بهایی معتقد است در بسیاری از احادیث که از«فقه»سخن به میان آمده،منظور،بصیرتِ در امر دین به طور کلی است و به علم و احکام شرعی اختصاص ندارد. (2)مثلاً از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله منقول است:«کسی که بر امّت من چهل حدیث مورد نیاز مربوط به امور دینی مردم را حفظ کند،خداوند روز قیامت وی را فقیه و عالم مبعوث گرداند». (3)

شیخ بهایی،در توضیح و بررسی این روایت می نویسد:

«منظور از فقیه در این روایت،فقه به معنای فهم نیست؛زیرا معنای لغوی آن با این روایت بی مناسبت است و همین طور منظور،فقه مصطلح به معنای علم به احکام شرعی فقهی که از طریق ادلّه تفصیلی استنباط شده است،هم نیست؛زیرا این معنایی است که بعداً رایج شده است،بلکه منظور از فقه در روایت،بصیرت در امر دین است و اکثر مواردی که واژه فقه در حدیث به کار رفته است،به همین معنای سوم است. (4)

دومین معنای اصطلاحی«فقه»،علم به احکام و مقررات فرعی شرعی از روی ادلّه است.طبق این اصطلاح،فقه،دانشی است رواج یافته میان مسلمانان که وظیفه آن،تعیین تکلیف مکلّفان و استنباط احکام شرعی است.این اصطلاح،اخصّ از معنای لغوی و مفهوم اصطلاحی نخست است.انصراف و تبادر فقه به همین معناست و کاربرد فقه در معنای لغوی یا اصطلاحی نخست،به قرینه نیازمند است.

کاربرد فقه در این معنا،چندان نو و مربوط به عصر حاضر یا قرون اخیر اسلامی نیست.واژه فقه و فقاهت،گذشته از آنکه در و آثار بر جای مانده از فقیهانی چون شیخ

ص:85


1- (1) .همان.
2- (2) .شرح ملاصدرا بر اصول کافی،ج1،ص199.
3- (3) .«مَنْ حَفِظ علی أُمّتی أربعین حدیثاً یحتاجون إلیه فی أمر دینهم بعثه اللَّهُ یومَ القیامة فقیهاً عالماً».
4- (4) .همان،ص199.

مفید (1)و سلاّر (2)به همین مفهوم رایج امروزی خود به کار رفته است،تتبّع تاریخ فقه میان شیعه و سنّی و بررسی روایات،به خوبی گویای این حقیقت است که:در زمان امامان معصوم نیز«فقیه»به کسی گفته می شد که به کار فتوا اشتغال و وظیفه استنباط احکام شرعی را بر دوش داشته است.بر اساس گفته پژوهشگران تاریخ فقه،فقه،به معنای اصطلاحی و به صورت علم رسمی،در دوره خلافت امویان پایه گذاری شده است.در همین دوره بود که عنوان«قرّاء»به«فقها»تبدیل شده و کسانی به نام«فقیه»شهرت یافته اند و مثلاً عنوان فقهای سبعه در اشاره به هفت تن دانشمند برجسته گفته شده که به کار فتوادهی و استنباط احکام اشتغال داشته،فروع و حتّی فروعِ غیر مبتلابه،بلکه غیرواقعی را نیز استخراج کرده اند. (3)

اکنون با توجه به معنای فقه و فقاهت که در بالا گذشت،در«ولایت فقیه»واژه فقیه به این پرسش اساسی پاسخ می گوید که:شارع در زمان غیبت چه کسی را برای ولایت و حکومت برگزیده است؟بر اساس مبنای نصب،شارع فقیه جامع شرایط را به ولایت منصوب کرده است.شرط فقاهت بر این مبنا استوار است که مردم چون به اسلام ایمان دارند،اقتضای این ایمان آن است که پایبند مقررات شریعت باشند و احکام آن را به طور کامل در حیات فردی و زندگی جمعی خود رعایت کنند و آن را در جامعه عینیت بخشند و این کار جز با فقه و دانشمند آشنای با فقه ممکن نیست.فقه تئوری اداره فرد و جامعه است؛ (4)چنان که امام خمینی می فرمود:

حکومت در نظر مجتهد واقعی،فلسفه عملی تمامی فقه در تمام زوایای زندگی بشریت است.حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است.فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع،از گهواره تا گور است. (5)

ص:86


1- (1) .شیخ مفید،المقنعة،ص810.
2- (2) .علی اصغر مروارید،سلسلة الینابیع الفقهیة،ج9،ص67 و 68.
3- (3) .مصطفی جعفرپیشه،مفاهیم اساسی ولایت فقیه،ص125.
4- (4) .همان.
5- (5) .امام خمینی،صحیفه نور،ج21،ص98.

در تعدادی از ادله نقلی ولایت فقیه مانند«الفقهاء أمناء الرسل»و«الفقهاء حصون الاسلام»به شرط فقاهت،تصریح شده است،ولی بیشتر ادله،با ذکر توصیف و بیان شرایط ولایت،به آن اشاره دارند و به صراحت آن را ذکر نمی کنند.روایاتی مانند«قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا»که در مقبوله عمر بن حنظله آمده یا«فارجعوا فیها الی رواة أحادیثنا»که در توقیع شریف نقل شده،چنین است.

2-حدود اختیارات ولی فقیه
اشاره

گرچه اصل ولایت فقیه مورد اتفاق فقهای شیعه است،درباره حدود اختیارات ولی فقیه،اختلاف نظرهایی میان فقها دیده می شود.نتیجه این اختلاف نظرها،پدید آمدن دو دیدگاه ولایت مطلقه و ولایت مقیده فقیه گشته است.در ادامه به اجمال به این دو دیدگاه اشاره می کنیم. (1)

الف)ولایت مقیده فقیه
اشاره

طرفداران این نظریه،عمدتاً با ناکافی دانستن اطلاقات و عمومات،با نفی مطلق بودن ولایت برای فقیه،به تفسیر آن رو آورده اند.این نظریه رویکردهای گوناگونی دارد:

یکم)ولایت تصرف در قضا،فتوا و امور حسبه

پاره ای از فقها،از جمله مرحوم آیت الله خویی،ولایت فقیه را در امور حسبه،فتوا و قضا محدود می سازند؛بدین معنا که فقیه تنها در اموری از قبیل فتوا و قضا،سرپرستی اطفال بی سرپرست و اموال مجهول المالک و...،ولایت دارد.وی در این باره می نویسد:

در بحث ولایت فقیه از کتاب مکاسب ذکر کردیم که روایت مورد استدلال در ولایت مطلقه،از نظر سند و دلالت مورد خدشه است و بررسی تفصیلی این مطلب را به محل خودش ارجاع می دهیم.بله،از روایات معتبر این چنین استفاده می شود که فقیه در دو مورد فتوا و قضا ولایت دارد،اما روایتی که از نظر سند و دلالت قطعی باشد،ما را بر ولایت فقیه در دیگر موارد رهنمون نساخته است. (2)

ص:87


1- (1) .این تقسیم بندی از مقاله«امام خمینی و نظریه ولایت فقیه»نوشته عبدالحسین خسروپناه اقتباس شده است.
2- (2) .سید ابوالقاسم خویی،کتاب الاجتهاد و التقلید،ص419.

و نیز:

ولایت برای فقیه در عصر غیبت،محققاً به واسطه دلیل ثابت نشده است و ولایت اختصاص به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام دارد و چیزی که از روایات برای فقیه به دست آمده،یکی نفوذ قضاوت فقیه،و دیگری حجیت داشتن فتوای اوست و تصرف در مال ناتوان و غیره از اموری است که در شأن مقام ولایت است و فقیه فقط در امر حسبه ولایت دارد،آن هم نه به معنای ولایت مورد ادعا. (1)

دوم)ولایت در چارچوب احکام فرعی الهی

بر اساس این دیدگاه،اعمال ولایت فقیه،تنها در حوزه احکام فرعی تحقق می یابد و فقیه خارج از محدوده آن هیچ گونه ولایتی ندارد.در نتیجه،گستره ولایت به امور حسبه یا اجرای حدود و قضا منحصر نمی گردد و زعامت سیاسی را نیز دربرمی گیرد،ولی اعمال ولایت،تنها در چارچوب احکام اولیه و ثانویه است.ولی فقیه با استناد به مصلحت،نمی تواند احکام حکومتی خارج از احکام فرعی الهی صادر کند و اصولاً احکام حکومتی در این رویکرد،در عرض احکام اولیه و ثانویه قرار نمی گیرد.آیت الله گلپایگانی از طرفداران این نظریه است. (2)

ب)ولایت مطلقه فقیه

دومین دیدگاه درباره گستره اختیارات ولی فقیه،ولایت مطلقه فقیه است.بی گمان فقها و طرفداران این نظریه از واژه مطلقه،معنای لغوی برداشت نکرد،آن را در معنای استبدادی و فوق قوانین الهی نپنداشته اند،بلکه به معنای ولایت در حوزه فتوا،قضاوت،اجرای سیاسات و مسائل حکومتی و دیگر اموری است که به عهده امام است،غیر از جهاد ابتدایی.امام خمینی در تحریر الوسیله فقهای جامع شرایط را نایب عام حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف در این امور معرفی می کند و انحصار زعامت و ولایت را در امور حسبه نمی پذیرد. (3)

ص:88


1- (1) .همان،ص424.
2- (2) .عبد الحسین خسروپناه،«امام خمینی و نظریه ولایت فقیه»، http://www.mhekmat.ir
3- (3) .امام خمینی،تحریر الوسیلة،ج1،ص482.

اندیشمندان و فقیهان شیعه برای اثبات ولایت انتصابی فقیه و مشروعیت ولایت مطلقه به معنای حکومت ولایی که از مهم ترین مباحث حکومت دینی ولایی است،با نگاه کلامی و فقهی به دلایل متعددی همچون روایات،اجماع،عموم و اطلاق نصب فقها به قضاوت،ولایت حسبه و عقل (1)تمسک کرده اند که در این نوشتار مجالی برای طرح این ادله وجود ندارد؛گرچه برخی از آنها را ضمن دلایل جواز اقامه حدود بررسی خواهیم کرد.اما نکته قابل توجه در دیدگاه«ولایت مطلقه فقیه»این است که طرفداران این دیدگاه،بر وجود اطلاقات و عمومات جعل ولایت برای فقیه،تأکید می ورزند و مطلقه بودن ولایت را از آن استنباط می کنند.

ص:89


1- (1) .ر.ک:سید احمد حسینی،کاوشی نو در فقه اسلامی،«ولایت مطلقه فقیه»،ش 21-22،ص11.

ص:90

3-سابقه اجرای حدود

اشاره

سابقه اجرای حدود

ایران

از میان جرایم حدی،به دو جرم زنا و لواط در آموزه های زرتشت اشاره شده است.در این آموزه ها،زنا به شدت نکوهش گردیده،کیفری همچون اعدام را به همراه دارد. (1)از بند 31 و 32 بخش پنجم وندادید اوستا استفاده می شود کیفر لواط از روی عنف،هزار و ششصد تازیانه است، (2)ولی در لواط از روی سازش و رضایت،توبه در شرایط خاصی موجب سقوط کیفر بوده است. (3)

پس از اسلام نخستین بار فقه شیعی با برگزیدن کتاب قواعد علّامه حلّی به عنوان

ص:91


1- (1) .در بند 65-61 از باب وندادید،چنین آمده است:«زرتشت از اهوره مزدا پرسید:کیست که تو را به تلخ ترین اندوه دچار کند؟کیست که تو را به تلخ ترین درد،دردمند می کند؟!اهوره مزدا پاسخ داد:ای سپتیمان زرتشت،چنین کسی«جهی»(زن روسپی تجسمّی از ماده دیوی به همین نام)است که به روسپی گری در پس اشون و نااَشون،مزداپرست و دیوپرست و نیکوکار می رود.نگاه او یک سوم از سیلاب های روان کوهساران را می خشکاند.نگاه او یک سوم از اندیشه نیک،فصل نیک و کردار نیک و یک سوم از گیاهان رویان زرّین فام را می پژمراند.نگاه او یک سوم از رستنی هایی را که پوشش زمین است،می میراند.نزدیک شدن به او،یک سوم از نیرومندی و توان اشون مرد را می کاهد.ای سپتیمان زرتشت،به راستی من-اهوره مزدا-می گویم چنین آفریدگانی بیش از ماران شیبا(به معنای افعی)،بیش از گرگان زوزه کش،بیش از ماده گرگی که به گلّه شبیخون زند،سزاوار کشتن است».(اوستا،جلیل دوست خواه،ج2،ص857).
2- (2) .همان،ص751.
3- (3) .همان.

قانون حل و فصل مسائل حکومتی و دینی از سوی شاه اسماعیل صفوی رسمی شد. (1)شاه طهماسب نیز امور مملکتی را در اختیار محقّق کرکی قرار داد و نامه نوشت تا از فرمان او اطاعت کنند و بدانند پایه و اساس حکومت به عهده اوست؛زیرا او نایب امام است. (2)در این دوره،دو نوع محکمه وجود داشت:محاکم عرف،که عمدتاً به جرایم کیفری رسیدگی می کرد و محاکم شرعی،که مسائل و دعواهای مذهبی و مدنی را حل و فصل می کرد. (3)در نتیجه،اختلاف هایی که بر حاکمان شرع واگذار می شد،به دیون و وراثت و عقود و معاملات و نکاح و طلاق مربوط می گردید. (4)

محکمه عرف عمدتاً به تمام انواع اقداماتی که بر ضد دولت انجام می گرفت،رسیدگی می کرد.از جمله این موارد می توان به جرایم سیاسی(خیانت و تعدی)،مالی(اختلاس،رشوه و ارتشا)،اداری(نزاع میان مقامات عالیه)و کیفری(قتل و سرقت)اشاره کرد. (5)البته گفته شده در محاکم عرف نیز روحانیانی بودند که حکم با مشورت آنان صادر می شد. (6)تصمیم گیری برای مجازات های عمده و دیگر گونه های حد از سوی محکمه عرف انجام می گرفت و با صدور حکم شرعی به دست یک قاضی صورت قانونی می یافت.محکمه عرف صلاحیت داشت به تمام موارد جرم و جنایت رسیدگی کند؛به ویژه در احداث اربعه،یعنی در چهار جرم عمدی قتل،ازاله بکارت،کورکردن چشم و شکستن دندان برای صدور هم باید حضور می داشتند. (7)اما صدور حکم قتل از امتیازهای انحصاری شاه بود و فرجام خواهی را او،خود به عهده داشت. (8)کنترل شاه بر محاکم بیش از آنکه اهداف عقیدتی داشته باشد،انگیزه های

ص:92


1- (1) .رسول جعفریان،مجله نورعلم،«مشاغل اداری علما در دولت صفوی»،ش 37.
2- (2) .محمدباقر خوانساری اصفهانی،روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات،ج5،ص167.
3- (3) .ویلم فلور،نظام قضایی عصر صفوی،ص17.
4- (4) .علی پاشا صالح،سرگذشت قانون،ص210.
5- (5) .ویلم فلور،نظام قضایی عصر صفوی،ص18.
6- (6) .محمدعلی حسین زاده،علما و مشروعیت دولت صفوی،ص109؛به نقل از قاسمعلی سعادت،روحانیت و تعامل با حکومت در حقوق اساسی عصر صفوی در سایت www.seraj.ir.
7- (7) .ویلم فلور،نظام قضایی عصر صفوی،ص37 و 38.
8- (8) .قاسمعلی سعادت،روحانیت و تعامل با حکومت در حقوق اساسی عصر صفوی.

سیاسی داشت. (1)به همین دلیل،محکمه عرف از نظر صلاحیت و مشروعیت مورد مناقشه علما بود؛ (2)به ویژه که مجازات های معمول در این دوره چندان با مجازات های شرعی و حدی مطابقت نداشت.کسانی که در نظر شاه مجرم شناخته می شدند،با فرزندانشان به شدت مجازات می گردیدند و کیفر دزدی و قتل به میل و دلخواه فرمانروایان در محل وقوع جرم بود. (3)جان فرایر که در عهد شاه سلیمان(1666-94 م)به ایران آمده،می نویسد سارق را لای دیوار می نهادند و دزدان لاهای کم بها را به فلک می بستند و به پای آنها چوب می زدند.این دو نوع کیفر خاص ایران بود و با موازین شرع مباینت داشت. (4)

اصل تفکیک صلاحیت های عرفی از صلاحیت های شرعی در طول سلطنت قاجاریان،همانند عصر صفوی با شدت و ضعفی که نتیجه تعامل مراجع شرع و عرف بود،ادامه داشت و حتی در قانون اساسی مشروطیت نیز بازتاب یافت. (5)هم زمان با انقلاب مشروطه،تمام تلاش هایی که در راه اصلاح نظام کیفری صورت گرفت،به تطبیق آن با نظام کیفری غرب نظر داشت.تقسیم جرایم به سه قسمِ تقصیر(خلاف)،جنحه و جنایت از همین زمان متداول شد (6)و به تبع آن،محاکم جزایی نیز به سه درجه تقسیم گردید که با درجات سه گانه جرم و مجازات مطابقت می کرد:محکمه پلیس برای تقصیرات،محکمه جنحه و محکمه جنایات. (7)البته به موازات این دادگاه ها،فقهای مبسوطُ الید،محاکم مختص به خود را تشکیل می دانند و حتی برخی از ایشان به اقامه حدود نیز می پرداختند.برای مثال،در احوال سید شفتی نوشته اند وی120 بار اجرای حدود کرد. (8)این سید بزرگوار با اعتقاد به وجوب اقامه حد به دست مجتهد،بر اقامه

ص:93


1- (1) .راجرم.سیوری،تحقیقاتی در تاریخ عصر صفوی،ص260.
2- (2) .سفرنامه پولاک،ایران و ایرانیان،ص227؛به نقل از قاسمعلی سعادت،روحانیت و تعامل با حکومت در حقوق اساسی عصر صفوی.
3- (3) .علی پاشا صالح،سرگذشت قانون،ص209.
4- (4) .همان،ص211 و 212.
5- (5) .سیدحسن امین،تاریخ حقوق ایران،ص388-389
6- (6) .همان،ص484.
7- (7) .مصطفی منصور السلطنه عدل،حقوق اساسی یا اصول مشروطیت،ص380.
8- (8) .سید محمدباقر اصفهانی،روضات الجنات،ج2،ص101.

حدود اصرار فراوان داشت و هیچ جرم و کوچک و بزرگی را بدون حد و تعزیر مقرر شرعی رها نمی ساخت و حتی در برخی موارد خود شخصاً حد را اجرا می کرد. (1)در زمان حکومت پهلوی و قدرت گرفتن حکومت خودکامه مرکزی،عملاً امکان اجرای حدود از علما گرفته شد؛هر چند برخی فقیهان از باب تأدیب به اجرای برخی تعزیرات مبادرت می ورزیدند. (2)البته گزارش هایی نیز از اجرای برخی حدود به صورت خاص و با اصرار بزرگانی از مراجع آن زمان وجود دارد. (3)

افغانستان

افغانستان،چه در زمانی که مزدیسناپرست بود و چه آن زمان که بر بت های بودا کرنش می کرد،و چه در زمان یفتلی ها و ساسانیان دستگاه قضایی داشت.پس از اسلام نیز در زمان امویان،عباسیان،طاهریان،غزنویان،غوریان،سلجوقیان،چنگیزیان،تیموریان و...تشکیلات منظم قضایی و مناصبی چون قاضی القضات،اقضی القضات،شیخ الاسلام،مفتی،قاضی،صدر الصدور و صدر العلما داشته است. (4)با وجود این،در سده های اخیر عمدتاً امور قضایی محلات از سوی خانان قبایل،امام جماعت مسجد،روحانیان و افراد غیرتحصیل کرده در امور جزایی حل و فصل می گردید؛به طوری که گاه روحانیان محلی به امر خان به استناد چند شاهد که از شریعت آگاهی نداشتند،مجازات را از ضرب تا قصاص و سنگسار اجرا می کردند. (5)تحول در تاریخ قضایی افغانستان با طرح نخستین قانون اساسی در سال 1923 م پدید آمد.این قانون بار اول اصول قضایی مانند استقلال قضا،علنی بودن محاکمات،حق دفاع،نافذ بودن کار

ص:94


1- (1) .سید مصلح الدین مهدوی،بیان المفاخر،ج1،ص161.
2- (2) .علی کریمی جهرمی،در المنضود،ج1،ص15.
3- (3) .همان.مؤلف نوشته است که خود شاهد بوده درباره فردی که مرتد شده بود،در اراک مجازات ارتداد اجرا شده،فرد مزبور به صلیب کشیده شد.این حد به اصرار شیخ عبدالکریم حائری،آقا نورالدین اراکی و برخی دیگر از بزرگان به اجرا درآمد.
4- (4) .«نظر اجمالی بر تشکیل وزارت عدلیه افغانستان»،در سایت www.mouj - rasaneh.com
5- (5) .ص.ش.زرنگار،«حکومت کاری و قضای نابکار»،تورنتو،منتشر شده در www.qodratwaqaanoo.persianblog.ir دوشنبه 1385/6/6.

محکمه را تحکیم بخشید.همچنین قانون اساسی ایجاد دادگاه های اصلاحیه،ابتداییه،مرافعه و مقام عالی تمیز را تشکیل داد و محکمه عالی را به منظور حل و فصل پرونده های مهم دولتی پدید آورد. (1)در قانون اساسی سال 1964م نخستین بار نهاد مدعی العموم ایجاد شد. (2)

در دوران حکومت مجاهدین که با شعار اسلام و برپایی حکومت اسلامی به پیروزی رسیدند،امید می رفت احکام جزایی اسلام،همچون دیگر احکام اسلامی در جامعه اجرا شود و نظام قضایی اصلاح گردد،ولی برعکس در نتیجه اقدامات نابخردانه برخی سران مجاهد،نظام قضایی به هم ریخت.ترور،اختناق و دهشت در کشور حکمفرما شد و مردم بدون محاکمه به امر فرماندهان جهادی،سردسته ها و پست های امنیتی تیرباران می گردیدند. (3)

دوره دهشت و استبداد طالبان عدالت و قضاوت را به شکنجه،وحشت و تهدید بدل ساخت.برجسته ترین اقدامات دولت طالبان،سپردن اختیارات بی پایان به اداره«امر بالمعروف و نهی عن المنکر»بود. (4)طالبان،شکنجه،ضرب وجرح،قطع اعضای بدن،کشتار جمعی،آویختن انسان در برابر مردمان،تفتیش عقاید و...را به فعالیت های روزمره تبدیل کرد. (5)

در حال حاضر در افغانستان همچون بسیاری از کشورهای اسلامی قانون مدوّنی برای اجرای حدود وجود ندارد. (6)قانون جزای این کشور که به تعزیرات اختصاص دارد،به جرایم حدی نظیر سرقت،قذف و زنا نیز می پردازد،ولی تأکید می کند که این قانون در صورت فراهم نبودن شرایط اقامه حد قابل اعمال است. (7)در این قانون،در کنار نزدیکی به نظام های حقوقی روز دنیا،رعایت موازین اسلامی در چارچوب فقه

ص:95


1- (1) .همان.
2- (2) .«نظر اجمالی بر تشکیل وزارت عدلیه افغانستان»،در سایت www.mouj - rasaneh.com
3- (3) .همان.
4- (4) .خلیل رومان،درس ها و اندرزها،کابل،1382.
5- (5) .ص.ش.زرنگار،«حکومت کاری و قضای نابکار»،تورنتو،منتشر شده در www.qodratwaqaanoo.persianblog.ir دوشنبه 1385/6/6.
6- (6) .قانون جزای افغانستان،ماده 1.
7- (7) .همان،ماده 454.

حنفی مورد نظر بوده است. (1)در این قانون،اعدام نیز در مواردی چون خیانت به کشور،جاسوسی،قتل،راهزنی و قاچاق مواد مخدرِ منجر به قتل پیش بینی شده است. (2)از زمان سرنگونی طالبان تاکنون،در یک مورد حکم اعدام پانزده نفر از قاتلان و جنایتکاران حرفه ای به فرمان ریاست جمهور اجرا شد (3)که مخالفت های دیدبان حقوق بشر در افغانستان را در پی داشت (4)و منتقدان داخلی نیز به انتقاد گسترده از آن پرداختند. (5)

در ابتدای روی کار آمدن دولت انتقالی افغانستان،در یکی از ایالات این کشور به فتوای علمای محلی یک مورد سنگسار اجرا شد که واکنش های تند داخلی و خارجی را برانگیخت. (6)به نظر می رسد نبود نصوص قانونی زمینه های بی توجهی به این مجازات ها را فراهم آورده،تا آنجا که چندی پیش شورای علمای هرات از رئیس جمهور خواست اجرای شریعت اسلامی را از سرگیرد. (7)

اما با وجود این،به دلیل ناتوانی و ناکارآمدی دولت و اعمال نفوذ کشورهای خارجی و رسانه های وابسته،اجرای حدود در افغانستان بسیار دشوار می نماید و همواره با غوغاسالاری و دخالت های سیاسی به چالش کشیده می شود. (8)

ص:96


1- (1) .محمدعلی ابراهیمی،«بررسی سرقت در قانون افغانستان»،وبلاگ گام های نوین حقوقی.
2- (2) .علی پیام،«مشروعیت مجازات اعدام در اسناد تقنینی افغانستان»،در سایت www.mouj - rasaneh.com در تاریخ 1387/7/24.
3- (3) . www.kateb - hazara.net
4- (4) .رامین انوری،«مخالفت دیده بان حقوق بشر با اعدام در افغانستان»،در www.nawaaye - afghanistan.net در تاریخ 1387/1/29.
5- (5) .«مجازات اعدام چه پیامدهایی خواهد داشت»،س3،ش476،چهارشنبه28 حمل 1387 www.dailyafghanistan.com
6- (6) .به نفل از www.0916.mihanblog.com
7- (7) .واسع سروش،«شورای علمای هرات؛بازگشت سنگسار و قطع دست»،در www.nawaaye - afghanistan.net در تاریخ 1386/4/14.
8- (8) .ر.ک:به رامین انوری،«حمایت کرزی از رهایی مسیحی افغان»،سایت www.bbcpersian.com 4 آوریل 2006؛فهیم بکتاش،«حامد کرزای در تنگنای تصمیم گیری»، www.kabulpress.org ؛غرجستانی،«هیاهو و غوغاسالاری در ورای یک حکم اعدام»،شبکه اطلاع رسانی افغانستان، www.afghanpaper.com 12/11/1386.

دیگر کشورهای اسلامی

ترکیه: کشور ترکیه میراثدار امپراطوری عظیم عثمانی است.این امپراطوری که به نوعی احیای خلافت اسلامی در زمان خود شمرده می شد،همواره با تأکید بر باورهای مذهبی،سعی درجلب حمایت مردمی داشت.به همین دلیل،تأکید بر شرع مقدس اسلام مورد توجه سلاطین عثمانی بود.در این میان،مباحث جزای اسلامی و حدود نیز سهم به سزایی داشت و این احکام بر اساس فقه حنفی اجرا می شد.در حقوق عثمانی،برای جرم هایی چون زنا،قذف،سرقت،بَغی،ارتداد و شرب خمر مجازات های حدی مطابق فقه حنفی در نظر گرفته شده بود، (1)در حالی که قانون جزای ترکیه امروزی،با نفی جنبه های اجتماعی دین،درباره حدود از شرع فاصله گرفته و حتی در مواردی که مجازاتی برای افراد تعیین کرده،به مجازات حبس بسنده شده است. (2)

دیگر کشورها: حقوق جزای اسلام در نظام قضایی بیشتر کشورهای اسلامی مستقلاً اعتباری ندارد،ولی در کنار حقوق عرفی در دانشگاه ها تدریس می شود.البته به نظر می رسد در پاره ای کشورها مثل مصر،امکان اجرای حقوق جزای اسلامی کمتر وجود داشته،حکومت مصر همچنان بر قانون مدوّن جزایی منطبق بر الگوی غربی که در سال1937م از حقوق فرانسه اقتباس کرده،تکیه زده است. (3)

در حال حاضر،فقط در یکی از کشورهای اسلامی و آن هم به دلیل نبود قانون جزای مدوّن،صرفاً احکام جزایی شرعی اجرا می شود.این کشور،عربستان سعودی است. (4)در سال 2007م بیش از130 نفر به اتهام جرایم مختلف،همچون قتل،قاچاق مواد مخدر و غیره در عربستان محکوم به مرگ شدند و حکم آنها به اجرا درآمد. (5)در

ص:97


1- (1) .احمد آک گوندوز،«قواعدحقوق جزا در قوانین دوره عثمانی و تاثیر دین بر آنها»،ترجمه و تالیف علی حکیم پور،در سایت www.e - resaneh.com.
2- (2) .همان.
3- (3) .هانس هاینریش یسک،فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق علیه السلام،«تشابهات و تفاوت های حقوق جزای اسلامی و غربی»،ترجمه حسن رضایی،ش 9.
4- (4) .همان.
5- (5) .«زن اندونزیایی در عربستان گردن زده شد». www.mouj - rasaneh.com نوشته شده توسطکمیته برگزاری 8 مارس 2007.

بعضی دیگر از کشورها در کنار قوانین جزای عرفی،در جرایم بسیار مهمی با ریشه قرآنی همچون زنا،قذف،سرقت،شرب خمر و محاربه،احکام اسلامی اجرا می شود.برای مثال،می توان از عمان،ابوظبی،پاکستان از سال1979م و سودان از سال1983م نام برد.لیبی حقوق جزای اسلامی را در این جرم ها به شکل قانون مدوّن در آورده؛شبیه کاری که هم اکنون در ایران صورت پذیرفته است.اما به طور کلی باید اذعان کرد حقوق جزای اسلامی در کمتر کشور اسلامی به طور کامل اجرا می شود.در کشورهای پیش گفته نیز حکم معمول،شلاق برای زنا و شرب خمر است و در عربستان نیز قطع دست به دلیل سرقت رواج دارد.در عمان،ابوظبی و سودان این گونه مجازات ها ابزاری آزمایشی برای ارعاب به شمار می آید.امروزه مجازات تصلیب برای جرم محاربه،کمتر به چشم می خورد،ولی در عربستان سعودی،مجازات سنگسار برای زنای محصنه هنوز به قوّت خود باقی است. (1)

نکته قابل ملاحظه در بیشتر کشورهای اسلامی معاصر این است که تمایل دارند بر الگوی سکولار حقوق جزایی مُلهم از غرب باقی بمانند و باور خود را به اسلام و احکام آن،تا حدودی به صورت نمایشی در پاره ای قانون گذاری ها حفظ کنند.ازاین رو،کشورهایی که این راه را در پیش گرفته اند،به همین دلیل باید همواره بکوشند میان حقوق جزای عرفی و دینی موازنه و سازگاری پدید آورند؛چیزی که دست کم در بخش تعزیرات امکان پذیر است،ولی در حدود و قصاص مشکل تر به نظر می رسد؛زیرا در این موارد با نصوص مقدس جاودانه مواجه اند. (2)

ص:98


1- (1) .هانس هاینریش یسک،فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق علیه السلام،«تشابهات و تفاوت های حقوق جزای اسلامی و غربی»،ترجمه حسن رضایی،ش 9.
2- (2) .همان.

بخش دوم:دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

اشاره

دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

ص:99

برای شناخت دیدگاه های فقهی،لازم است درباره تمام زمینه هایی که موجب شده دیدگاهی خاص ابراز شود،تأمل کرد.از این رو،باید نوشته های صاحبان دیدگاهی خاص را به دقت نگریست و مبانی و دلایلی را که سبب شده این دیدگاه در کرسی های نظریه پردازی جای گیرد،به دست آورد.برای شناخت دیدگاه عدم جواز اقامه حدود و تعزیرات نیز نگارنده همین راه را پیموده،با بررسی گفتار و نوشتار فقها به استخراج مبانی،دلایل و دیدگاه های ایشان نایل آمده و حاصل آن را در این بخش در چهار فصل ارائه می کند.

فصل اول به معرفی فقهایی می پردازد که این دیدگاه را ابراز کرده،پرورش داده،در راه تثبیت آن کوشیده اند.در ادامه نیز در بحثی با عنوان دلایل این دیدگاه،پشتوانه های علمی عقلی و نقلی آن به بوته نقد گذاشته شده است.فصل سوم ارائه دهنده راهکارهایی است که در صورت تعطیلی حدود،باید به منظور حفظ انتظام اجتماعی و تأمین عدالت و امنیت اجرا گذاشته شود.آخرین فصل که با وجود حجم کم،به هیچ وجه کم اهمیت نیست،بازگو کننده حکم شرعی اقامه تعزیرات در زمان غیبت است و از زبان معتقدان به جواز و عدم جواز اقامه حدود،اقامه تعزیرات و مشروعیت آن را بررسی می کند.

ص:100

1-صاحبان دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

اشاره

صاحبان دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

علاوه بر ابن ادریس و سید بن زهره که اجماع بر عدم جواز به آنها نسبت داده شده و ضمن دلایل دیدگاه عدم جواز دیدگاه هایشان را بررسی خواهیم کرد،تعدادی دیگر از بزرگان فقها نیز به دیدگاه عدم جواز روی آورده،ظاهراً آن را دیدگاه برگزیده خود قرار داده اند.برخی از این فقهای والا مقام عبارت اند از:محقق حلی،سید مرتضی،فاضل آبی،قطب الدین راوندی،شیخ طبرسی،میرزای قمی،سید احمد خوانساری و....علامه حلی و شیخ طوسی نیز در برخی کتاب هایشان به دیدگاه عدم جواز گرایش دارند.شیخ بهایی و برخی دیگر از فقها هم اقامه حدود را تنها در صورتی جایز می دانند که مستلزم جرح و قتل نباشد.

در ادامه به قسمت هایی از عبارات این فقها می پردازیم که بیانگر دیدگاه آنان در این باره است.

متقدمین(فقهای پیش از محقق حلی)

اشاره

(1)

1-سید مرتضی

دیدگاه سید مرتضی درباره عدم جواز اقامه حدود در زمان غیبت،در کتاب های کلامی ایشان چنان روشن است که هیچ تردیدی باقی نمی گذارد و راه را بر توجیه و

ص:101


1- (1) .تحدید یاد شده در تعیین متقدمین،متأخرین و متأخر المتاخرین از محمدحسن ربانی،کاوشی نو در فقه اسلامی،«اصطلاح شناسی در کتاب های فقهی»،ش 25-26 گرفته شده است.

تفسیر می بندد.سید مرتضی به تعلیق اقامه حدود روی گنهکاران در زمان غیبت تا وقت ظهور معتقد بود و می گفت:

اگر امام ظاهر شد و گنهکاران موجود باشد و اقرار و بینه ثابت باشد،امام حد را بر گنهکار اقامه می کند،و اگر به واسطه مرگ شخص مورد نظر،حد اقامه نشد،گناهِ آن بر عهده کسی است که امام را وادار به غیبت کرده است.اما این نسخ حدود شرعیه نیست.نسخ وقتی محقق می شود که در حال امکان اقامه حدود و زوال اسباب عدم اقامه،آن را ساقط کنیم.تنها در این صورت است که می توان گفت حدود تعطیل شده،اما در حال حاضر،خیر. (1)

سید مرتضی درباره اطلاقات حدود بر آن بود که خداوند امت را به اقامه حدود مخاطب نساخت تا آنان را ملامت کنیم و بگوییم امت حدود را ضایع کرده اند.او می گوید:«اقامه حدود از واجبات بر ائمه و از ویژگی های آنان است». (2)

با وجود صراحت کلمات سید در کتاب های کلامی،دیدگاه های ایشان در کتاب های فقهی چندان روشن نمی نماید.سید مرتضی در باب امر به معروف جزء معدود فقهایی است که قتل و جرح را در این راستا جایز می شمارد (3)و اذن امام را در این امر ضروری نمی پندارد.همچنین ایشان به جواز پذیرش ولایت از سوی ستمگران در موارد خاص معتقد است.سید در مقام استدلال برای این دیدگاه می فرماید:

صالحین و علما در زمان های مختلف به یکی از جهاتی که ذکر کردیم،از سوی ظالمین قبول ولایت کردند...و به همین دلیل روایت صحیحه ای وارد آمده است بر اینکه هر کس دارای این شرایط است،می تواند حدود را اجرا کند،دست سارقین را قطع نماید و هر آنچه شریعت در این امور اقتضا دارد،انجام دهد. (4)

این دو دیدگاه اخیر سید،تعارض آشکاری با دیدگاه های کلامی وی دارد.شاید بتوان در مقام جمع میان آنها،به تفاوت حوزه ها و مخاطبان کتاب های ایشان اشاره کرد.در کتاب های کلامی،ایشان بیشتر در مقام پاسخ گویی به شبهه های وارده از سوی اهل

ص:102


1- (1) .سید مرتضی،المقتع فی الغیبة،ص60 و همان،تنزیه الانبیاء،ص235.
2- (2) .همان،الشافی فی الامامة،ج1 ص112.
3- (3) .شیخ طوسی،الاقتصاد،ص150.
4- (4) .سید مرتضی،رسائل المرتضی،ج2،ص92.

سنت است و مخاطبان ایشان اهل سنت اند.ازاین رو،سید در مقام محاجه ضرورتی نمی بیند وارد فروعات فقهی شود و به ذکر عقاید کلی بسنده می کند،ولی در آثار فقهی ایشان غرضی جز تفریع و بیان فروعات فقهی ندارد و به آنها اشاره می نماید.

البته اگر بخواهیم شواهد تاریخی را در حل این مشکل به کمک بگیریم،شاید همکاری سید مرتضی را با حکومت آل بویه در تغییر دیدگاه ایشان مؤثر یابیم.

2-شیخ طوسی

شیخ طوسی نیز در کتاب های کلامی خویش همگام با سید مرتضی،اقامه حدود را از ویژگی های ائمه می دانست.ایشان نیز اصرار دارد که حدود به ذمّه مستحق آن می ماند.اگر امام ظاهر شد و مستحق آن حدود زنده بود و اقرار و بینه ثابت،امام حدود را اقامه می کند و اگر اشخاص مستحق حدود مردند،گناه عدم اجرای حدود به ذمه کسانی است که امام را به غیبت واداشته اند و این به معنای تعطیل حدود نیست؛چون حدود وقتی اقامه می شود که متمکن باشد و موانعی در کار نباشد،اما اگر موانعی باشد،حدود ساقط می شود.زمانی می توانیم بگوییم حدود تعطیل شده که با وجود زایل شدن موانع،حدود را اقامه نکنیم. (1)

شیخ طوسی در کتاب ارزشمند نهایة،ظاهراً عدم جواز اجرای حدود را در زمان غیبت برگزیده است:

اقامه حدود الهی جز برای حاکم زمان،که از ناحیه خداوند گمارده شده یا شخصی که امام معصوم علیه السلام او را برای این امر گمارده،جایز نیست.نیز حکومت در میان مردم و قضاوت میان دو طرف دعوا،جز برای کسی که حاکم حق علیه السلام به او اجازه داده،جایز نیست و ائمه این امر را به فقیهان شیعه واگذاشته اند. (2)

برخی بر آن شده اند تا این کلام شیخ را به هر نحو ممکن،هماهنگ با نظریه جواز،توجیه کنند.بدین منظور به عبارت ایشان رجوع کرده،بیان می دارند:

ص:103


1- (1) .شیخ طوسی،الغیبة،ص94.
2- (2) .«فامّا اقامة الحدود فلیس یجوز لاحدٍ اقامتها الاّ لسلطان الزمان المنصوب من قبل اللّه, تعالی, او من نصبه الامام لاقامتها...و امّا الحکم بین الناس و القضاء بین المختلفین لا یجوز ایضاً الاّ لمن اذن له سلطان الحق فی ذلک و قد فوّضوا الی فقهاء شیعتهم»(همان،النهایه،ص300 و 301).

مشار الیه«ذلک»در عبارت«و قد فوضوا ذلک» (1)«اقامه حدود و حکم بین مردم است»و تفریع مذکور در کلام شیخ(فمن تمکن من انفاذ حکم)هم منافاتی با این امر ندارد؛چون واضح است که انفاذ حکم شامل اقامه حدود نیز می شود؛به خصوص بعد از ملاحظه عبارت«او فصل بین المختلفین».بدین ترتیب،مراد شیخ از این عبارات این خواهد بود که در زمان حضور و تسلط امام علیه السلام هیچ کس بدون اذن حضرت اجازه اقامه حدود و حکم(قضاوت)بین مردم را ندارد.سپس شیخ به زمان غیبت نظر کرده،می فرمایند هر کدام از اقامه حدود و حکم بین مردم در زمان غیبت و عدم تمکن امام به فقهای شیعه واگذار شده است. (2)

چنان که می بینیم،اشکال عمده این توجیه،مخالفت آن با ظاهر کلام شیخ است.مشارالیه«ذلک»نمی تواند اقامة الحدود نیز باشد؛چون اولاً ذلک مفرد است،نه تثنیه.ثانیاً میان اقامة الحدود و اسم اشاره فاصله خیلی زیاد است.همچنین انفاذ حکم،ظاهراً شامل اقامه حدود نمی شود. (3)البته با وجود ناسازگاری این توجیه با ظاهر عبارت شیخ،مؤیداتی نیز دارد؛مثل اینکه هیچ یک از علما به شیخ نسبت خلاف در مسئله نداده و هر کس قصد ذکر اقوال متفاوت داشته،قول جواز را به شیخ نسبت داده است. (4)حتی در مهذب البارع قول به جواز را به نهایة شیخ نسبت داده، (5)که این خود می تواند تأییدی بر برداشت یاد شده به شمار آید.

3-قطب الدین راوندی

راوندی در کتاب حدود فقه القرآن در بحث«رجم و قتل در زنا»به آیه سوم سوره نور اشاره می کند و می گوید:

ص:104


1- (1) .همان،ص301.
2- (2) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص136.
3- (3) .با توجه به این دیدگاه و اشکال های آن،به نظر می رسد،شیخ در این عبارت،میان اقامه حدود و حکم بین مردم تفاوت گذاشته است؛اولی را غیرجایز و دومی را از سوی فقها جایز می داند؛چرا که دلایل قابل قبولی نظیر صحیحه ابی خدیجه بر تفویض حکم به فقها وجود دارد،در حالی که شمول این ادله بر اقامه حدود محل بحث است و کلام این بزرگان،خود مؤیدی است بر امکان خدشه در شمول روایات یاد شده درباره اقامه حدود.
4- (4) .علامه حلی،تذکرة الفقها،ج9،ص445؛تحریر الاحکام،ج2،ص242؛فاضل آبی،کشف الرموز،ج1،ص434؛فاضل مقداد،التنقیح الرائح،ج1،ص596؛شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص107.
5- (5) .ابن فهد حلی،المهذب البارع،ج2،ص328.

هر چند خطاب آیه متوجه جماعت است،مراد واقعی آن کل امت است(نه تک تک آنان)؛زیرا اقامه حدود جز برای ائمه و کسانی که از سوی ایشان گمارده می شوند،روا نیست. (1)

حصر در کلام ایشان(اقامة الحد لیس لاحد الا للامام او لمن نصبه الامام)مسلّم است و ظاهر آن،اختصاص اقامه حدود به ائمه و منصوبان از سوی ایشان است.به نظر می رسد برای فهم مراد حقیقی راوندی لازم است عبارت«من نصبه الامام»را بررسی کنیم؛چرا که ممکن است ادعا شود فقها نیز به دلیل نیابت عامه شان،منصوبان از سوی امام به شمار می آیند.محقق حلی نیز در شرائع (2)و مختصر (3)من نصبه را به کار برده است.برخی نویسندگان در توضیح کلام محقق حلی،به صاحب جواهر چنین نسبت داده اند که مقصود محقق حلی از عبارت«من نصبه لاقامتها»منصوب خاص امام است، (4)نه منصوبان عام؛یعنی فقهای عصر غیبت. (5)اما برخی دیگر کوشیده اند به نوعی عبارت ایشان را تبیین کنند که شامل منصوبان عام نیز بشود تا نشان دهند از نظر محقق حلی،فقهای جامع شرایط نیز می توانند اقامه حدود کنند. (6)

ص:105


1- (1) .قطب راوندی،فقه القرآن،ج2،ص372.
2- (2) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج1،ص259.
3- (3) .همان،مختصر النافع،ص 115.
4- (4) .نصب خاص در اینجا بدین معناست که امام فرد خاصی را شخصاً به امری که شامل اقامه حدود نیز می گردد،برگزیده باشد.نصب عام هم بدین معناست که امام افرادی با ویژگی های خاصی را به چنین منصبی نصب نموده باشد،بدون اینکه به نام ایشان تصریح کند.
5- (5) .محسن کدیور،«آزادی عقیده و مذهب در اسلام و اسناد حقوق بشر»،مجموعه مقالات همایش بین المللی حقوق بشر و گفت وگوی تمدن ها،ص259؛ماهنامه آفتاب،«آزادی عقیده و مذهب در اسلام»،ش 23،اسفند 1381،ص61.
6- (6) .در تبیین این نظر گفته شده که با مراجعه به کلام صاحب جواهر در قبل و بعد از این عبارت،معلوم می شود برداشت ایشان نیز از کلام محقق حلی،این است که در عصر غیبت،هیچ شخص عادی(غیر از فقها)حق اقامه حدود را ندارد.شاهد بر این مدعا آن است که صاحب جواهر در چند سطر قبل به این نکته تصریح کرده که در مقابل قول به عدم جواز اقامه حدود در عصر غیبت،قول دیگری نیز وجود دارد مبنی بر اینکه اقامه حدود در عصر غیبت برای فقهای جامع شرایط جایز است.(محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص385:«نعم فی جوازه لنائب الغیبة...قوة،خصوصا مع القول بجواز اقامة الحدود له».به ویژه که خود صاحب جواهر نیز از کسانی است که بی تردید به مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت معتقد است)و در چند سطر بعد پس از کلام محقق حلی می گوید:«در این مسئله مخالفی نیافتم».(همان،ص386:«و علی کل حال فلا خلاف اجده فی الحکم هنا...»)اگر مقصود صاحب جواهر نصب خاص باشد؛یعنی عدم جواز اقامه حدود در عصر غیبت حتی برای فقیه جامع شرایط،معنا ندارد با فاصله چند سطر آشکارا دو ادعای متناقض را مطرح کند؛یعنی از یک طرف ادعا کند در مقابل این نظریه(نظریه عدم جواز حدود در عصر غیبت حتی برای فقیه جامع شرایط)نظر دیگری وجود دارد مبنی بر جواز اقامه حدود در عصر غیبت برای فقیه جامع شرایط،و از طرف دیگر در چند سطر بعد ادعا کند در این مسئله(یعنی نظریه عدم جواز اقامه حدود در عصر غیبت حتی برای فقیه جامع شرایط)مخالفی نیافتم!(همان،ص385 و 386) افزون بر این،عبارتی که صاحب جواهر بلافاصله در توضیح کلام محقق حلی(من نصبه لاقامتها)آورده،این است:«خاصة او لما یشملها».واژه«خاصة»در اینجا به معنای نصب خاص مصطلح نیست،بلکه به معنای«صلاحیت خاص»است در مقابل صلاحیت عامی که امام به نایب خود واگذار می کند و از جمله آنها،صلاحیت اقامه حدود است.ازاین رو،عبارت درباره نصب خاص اصطلاحی ساکت بوده،در مقام بیان نیست. شاهد دیگر اینکه صاحب جواهر دقیقاً پیش از عبارت محقق حلی آورده است:«لعله لبعض ما ذکرنا من لزوم الفساد بایکال ذلک الی عامة الناس لا یجوز لاحد اقامة الحدود الا الامام علیه السلام مع وجوده]وبسط یده[او من نصبه]الامام علیه السلام[لاقامتها]خاصة او لما یشملها».صاحب جواهر فلسفه اختصاص حکم به امام یا منصوب امام را چنین بیان می کند که واگذاری اقامه حدود به«عامه مردم»موجب فساد است.بنابراین،می توان گفت گرچه مقصود از منصوب در عبارت محقق حلی نصب خاص باشد،اساساً در مقام نفی واگذاری اقامه حدود در عصر غیبت به«مردم عادی»بوده،درباره واگذاری این اختیار به«فقیه جامع شرایط»ساکت است و در مقام بیان نیست.(سید حسین هاشمی،رواق اندیشه،«نقد آرای کدیور درباره ادله شرعی ارتداد»،ش1382،22).

اما توجه به کاربردهای این عبارت از سوی دیگر فقها،ما را به این حقیقت رهنمون می سازد که این عبارت در کلام فقها،در نصب خاص ظهور دارد. (1)

با این بیان،روشن شد که ارائه تفسیری خلاف ظاهر برای توجیه عبارت قطب راوندی و امثال ایشان،راه به جایی نمی برد و در مقابل،توجه به صدر فصل راوندی (2)ما

ص:106


1- (1) .میرزای قمی،مناهج الاحکام؛همان،غنائم الایام،ج2،ص 59؛سیدعلی طباطبائی،ریاض المسائل،ج7،ص446؛سید محمدجواد عاملی،مفتاح الکرامة،ج8،ص247؛شیخ یوسف بحرانی،حدائق الناظره،ج9،ص381؛شیخ طوسی،الاقتصاد،ص267؛همان،مبسوط،ج2،ص9؛همان،الرسائل العشر،ص241؛ابن براج،المهذب،ج1،ص54؛شیخ مفید،المقنعه،ص760.
2- (2) .قطب راوندی،فقه القرآن،ج2،ص 372.

را به مقصود اصلی ایشان رهنمون می سازد.شبیه به آنچه در تبیین کلام ابن ادریس خواهد آمد،راوندی نیز درصدد بیان عدم جواز تصدی حدود،از سوی عامه مردم است و اصلاً درباره عدم یا جواز آن درخصوص فقیه،در مقام بیان نیست.در تأیید این برداشت می توان به سخنان راوندی در دیگر موارد استناد کرد.او در کتاب جهاد فقه القرآن در باب امر به معروف و نهی از منکر می نویسد:«نهی از منکری که لازمه آن جنگ باشد،پس امام و جانشینان او سزاوارتر به آن هستند؛زیرا آنان به سیاست آگاه تر و دارای توانایی هایی هستند». (1)

مشهور علمای شیعه،خلفای ائمه را در زمان غیبت،فقیهانی می دانند که همه ویژگی های مقام ولایت را دارند؛چنان که بسیاری از علما این مطلب را از حدیث شریف رسول اکرم صلّی الله علیه و آله استفاده کرده اند؛ (2)آنجا که می فرماید:

خدایا!جانشینان مرا رحمت کن.گفته شد:ای رسول خدا!جانشینان شما چه کسانی هستند؟ (3)فرمود:کسانی که بعد از من خواهند آمد و حدیث و سنت مرا روایت می کنند. (4)

قطب راوندی مراحل بالای نهی از منکر را که به قتل می انجامد،وظیفه نایبان امام و فقهای شیعه می داند که خلفای ائمه در زمان غیبت هستند.

4-طبرسی

طبرسی عبارتی شبیه به عبارت قطب رواندی ذیل آیه دوم سوره نور دارد؛با این

ص:107


1- (1) .همان،ج1،ص359.
2- (2) .محقق نراقی،عوائد الایام،ص531؛همان،مستند الشیعه،ج10،ص136؛شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص552؛سید محسن حکیم،نهج الفقاهه،ص299؛سید مصطفی خمینی،ثلاث رسائل،ولایة الفقیه،ص28؛شیخ مرتضی حائری،الخمس،ص838؛امام خمینی،کتاب البیع،ج2،ص627،سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص193؛آشتیانی،کتاب القضاء،ص12؛سید محمدسعید حکیم،مصباح المنهاج،ص200؛حسینعلی منتظری،نظام الحکم فی الاسلام،ص156؛سید محمدباقر صدر،الفتاوی الواضحة،ص10؛سید محمدعلی ابطحی،رسالة فی ثبوت الهلال،ص86.
3- (3) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص302؛همان،امالی،ص247؛همان،معانی الاخبار،ص375.
4- (4) .توجه به این نکته ضروری است که نظر نگارنده درباره این حدیث،در بحث های بعدی به صورت تفصیلی ارائه خواهد شد.

تفاوت که ایشان ادعای عدم خلاف را در این مسئله مطرح کرده،به جای عبارت«من نصبه»،واژه«منصوب»را به کار برده که در جمله بعد آن را به«ولات»تفسیر کرده است:

خطاب در فاجلدوا به ائمه علیهم السلام و کسانی است که از سوی ایشان بدین امر گمارده شده اند؛زیرا اقامه حدود جز برای ائمه و و الیان از سوی ایشان جایز نیست،بدون هیچ خلافی. (1)

از آنچه در توجیه کلام قطب رواندی گفته شد،وضعیت سخن طبرسی در مجمع البیان نیز روشن می شود؛چرا که هر چند نمی توان احتمال لزوم نصب خاص را نادیده گرفت تا بتوان فقها را از جمله و الیان ائمه شمرد،ولی این سخن طبرسی نیز در مقام نفی ولایت فقها بر اقامه حدود نیست،بلکه مقصود ایشان نیز مانند ابن ادریس،ابن زهره،شیخ در مبسوط و قطب راوندی،بر حذر داشتن عامه مردم از اقامه حدود است.به بیان دیگر،کلمات این بزرگان به فرض حضور اشاره دارد و به بیان حکم مسئله در زمان غیبت نمی پردازد.مؤید این برداشت این است که محقق حلی نخستین فقیه از معتقدان به عدم جواز است که صراحتاً به فرض غیبت امام علیه السلام اشاره کرده،ولایت فقها را بر اقامه حدود در این فرض به چالش کشیده است.به علاوه،شیخ طبرسی در مجمع البیان ادعای«نفی خلاف»بر لزوم نص خاص کرده،در حالی که جواز اقامه حدود از سوی فقها نظریه بزرگان شیعه است که بعید است شیخ طبرسی از قول ایشان آگاهی نیافته باشد.البته احتمال دیگری نیز در تفسیر سخنان شیخ طوسی،راوندی،شیخ طبرسی،ابن ادریس،ابن زهره و امثال ایشان وجود دارد؛و آن اینکه،بعید نیست مراد ایشان از امام،مطلق پیشوا و زعیم جامعه باشد و به معصومان علیهم السلام اختصاص نداشته باشد.بنابراین،بعید نیست نتوان فقهای پیش از محقق حلی را در شمار قایلان به عدم جواز جای داد.

متأخرین(محقق حلی تا مقدس اردبیلی)

1-محقق حلی

محقق حلی در کتاب شرائع الاسلام پس از اینکه در زمان حضور امام،اقامه حدود

ص:108


1- (1) .طبرسی،مجمع البیان،ج7،ص219،ذیل آیه 2 سوره نور.

را به امام و گماشتگان از سوی او اختصاص می دهد،در ادامه فرض عدم وجود(حضور)امام را مطرح کرده،پس از طرح فروعاتی،نظریه ولایت فقها را بر اقامه حدود با عبارت«قیل»نقل می کند که نشانه ضعیف دانستن این دیدگاه است:

برای هیچ کس اقامه حدود جایز نیست،مگر برای امام اگر حاضر باشد و کسی که امام او را نصب کرده است.در صورت عدم حضور امام...گفته شده:جایز است فقهای عارف[به احکام شریعت]در زمان غیبت امام اقامه حدود نمایند؛همان گونه که حکومت و قضاوت بین مردم به ایشان تفویض شده است،البته در صورتی که از آسیب سلطان وقت ایمن باشند و بر مردم واجب است در این امر ایشان را یاری رسانند. (1)

در مختصر النافع نیز پس از آنکه عدم جواز اقامه حدود از سوی غیرامام و غیرمنصوب از سوی او را به صورت مطلق آورده،در ادامه به اقامه حدود از سوی فقها،مقید به زمان غیبت اشاره و ظاهراً این دیدگاه را تضعیف کرده است:

و همچنین است حدود.جز امام و کسی که امام او را نصب کرده باشد،کسی نمی تواند آن را اقامه نماید.گفته شده اگر فقها ایمن باشند،می توانند در زمان غیبت اقامه حدود نمایند و یاری ایشان بر مردم واجب است. (2)

برخی از فقها از جمله صاحب جواهر معتقدند ایشان درباره اقامه حدود در عصر غیبت،به توقف قایل است؛ (3)یعنی نفیاً و اثباتاً نظری نداده است.در این دیدگاه،صاحب جواهر فقط ابن ادریس و ابن زهره را مخالف با اقامه حدود در عصر غیبت می داند،نه کس دیگر. (4)این در حالی است که عبارت ایشان،در نصب خاص ظهور دارد و به ضمیمه اشاره با«قیل»به نظریه جواز،صریح در نظریه عدم جواز اقامه حدود در عصر غیبت است.به عبارت دیگر،بر اساس سخن محقق حلی،اقامه حدود از مناصب خاصه ائمه است و محرز است که برای اقامه حدود اذن ایشان لازم است.در نتیجه،تردید در تفویض این منصب به فقها،به منزله عدم احراز قید جواز است که عدم جواز را در پی

ص:109


1- (1) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج1،ص260.
2- (2) .همان،مختصر النافع،ص115.
3- (3) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394.
4- (4) .همان.

دارد.بر این اساس،نسبت توقف به محقق در این مسئله صحیح به نظر نمی رسد.

قرینه های دیگری نیز در کلام محقق وجود دارد که صراحت دیدگاه ایشان را در این زمینه روشن می سازد.این فقیه گرانقدر،نخستین فقیهی است که قید زمان غیبت را ذیل این مسئله مطرح کرده و پیش از آن نیز قید عدم وجود(حضور)امام را که همان غیبت امام است،یادآور شده است.احتمال اینکه کلام این بزرگوار فقط به اقامه حدود در دستگاه ظلمه داشته اشاره باشد نیز منتفی است.گرچه این احتمال دست کم درباره سخنان ابن ادریس قابل طرح خواهد بود،ولی در اینجا به یقین مردود است؛زیرا هر چند در شرائع با پیروی از پیشینیان،پس از طرح مسئله تولای اقامه حدود از سوی ستمگران،این بحث را مطرح کرده، (1)در مختصر بدون اشاره به این مسئله،وارد بحث شده است.

2-فاضل آبی

عزالدین حسن بن ابی طالب یوسفی آبی معروف به فاضل آبی،از شاگردان مشهور محقق و علامه حلّی است. (2)وی در کشف الرموز خود که شرح مختصر النافعِ استادش محقق حلّی است،می نویسد:

بی تردید شیخان جزم پیدا کرده اند که در زمان غیبت در صورتی که فقها متمکن از اقامه حدود باشند،این امر به ایشان تفویض شده است،اما ما در این مسئله نظر داریم. (3)

فاضل آبی با این نظر خود،در نظریه تفویض اقامه حدود به فقها تردید می کند و از شمار قایلان به عدم جواز می گردد.

ص:110


1- (1) .آن هم بدین دلیل بوده که با توجه به حکومت حاکمان جور،چون همه حکومت ها نامشروع بودند،فرض دیگری(اقامه حدود در حکومت عدل)برای تصدی قضاوت و اقامه حدود قابل تصور نبود.فقهای قدیم شاید حتی تصور نمی کردند به برکت انقلاب اسلامی که حاصل زحمات 1400 ساله بزرگان دین،علما و فقهاست،روزی حکومتی عدل پدید آید که با وجود غیبت امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف حکومتی مشروع و عدل قلمداد شود و احکام الهی را اجرا کند.
2- (2) .سیدمحسن امین،اعیان الشیعه،ج4،ص631 و شیخ آقابزرگ تهرانی،طبقات اعلام الشیعه،ج7،ص38.
3- (3) .فاضل آبی،کشف الرموز،ج1،ص434.
3-علامه حلی

علامه حلی در بسیاری از علوم عقلی و نقلی مانند کلام،فلسفه،نجوم،ریاضی،ادبیات،اخلاق،عرفان،هندسه،منطق،تفسیر،درایه،رجال و شعر استادی مسلّم بوده،ولی استادی ایشان در دیگر علوم،هرگز نتوانسته مقام فقهی این فقیه پرکار شیعه را تحت الشعاع قرار دهد.شاید همین پرکار بودن ایشان سبب شده گاهی در مسئله ای خاص،آرای متفاوت ابراز نماید.از جمله این آرا،نظریات ایشان در بحث اقامه حدود است.در این مسئله،نظریات علامه تنوع خاصی دارد.علامه در کتاب های قواعد الاحکام (1)،ارشادالاذهان، (2)تحریر الاحکام (3)و مختلف الشیعه (4)صراحتاً قول جواز را قوی می شمارد،ولی در تذکره تنها به نقل دیدگاه های متفاوت در مسئله بسنده کرده، (5)و از همه جالب تر در منتهی المطلب پس از اینکه ابتدا در مسئله توقف می کند، (6)چند سطر بعد،قول جواز را قوی دانسته است. (7)

4-فخر المحققین

محمد بن حسن حلی،فرزند محقق حلی در کتابی که در شرح اشکال های قواعد علامه نگاشته و آن را ایضاح الفوائد نامیده،به نقل از شیخ و سلار می نویسد:

اگر در عصر غیبت،جایز باشد بدون اذن امام(امر به معروفی که مستلزم جرح یا قتل است)اقامه شود،بالتبع جهاد را هم باید اذن داد.چون دومی به اجماع علما باطل می باشد،اوّلی هم مثل دومی باطل است و این دو با هم ملازمه دارند. (8)

البته ناگفته پیداست این کلام با نیابت فقها و مأذون بودن آنان در اقامه حدود منافات ندارد؛به ویژه که فخر المحققین قول جواز را از علامه بدون نقد،نقل کرده است. (9)

ص:111


1- (1) .علامه حلی،قواعد الاحکام،ج1،ص525.
2- (2) .همان،ارشادالاذهان،ج1،ص353.
3- (3) .همان،تحریر الاحکام،ج2،ص242.
4- (4) .همان،مختلف الشیعة،ج4،ص463.
5- (5) .همان،تذکرة الفقها،ج1،ص459.
6- (6) .همان،منتهی المطلب،ج2،ص994.
7- (7) .همان،ص995.
8- (8) .فخر المحققین،ایضاح الفوائد فی اشکالات القواعد،ج1،ص399.
9- (9) .همان،ص398.
5-ابن ابی جمهور

محمد بن علی بن ابراهیم احسایی،معروف به ابن ابی جمهور،صاحب کتاب الاقطاب الفقهیه علی مذهب الامامیه و از فقهای شیعی قرن نهم هجری قمری است.وی درباره اقامه حدود چنین می نویسد:

و هل یجوز اقامة الحدود للفقهاء فی زمن الغیبة مع التمکن؟قولان،والاحوط المنع،و قد رخص للفقیه الجامع لشرائط اقامة الحد علی زوجته و غلامه و جاریته مع امن الضرر. (1)

کلام ایشان به روشنی بر منع از اقامه حدود دلالت می کند.ایشان تنها اقامه حدود بر زوجه،غلام و جاریه را صحیح می داند؛آن هم مشروط به اینکه اجرا کننده حد،فقیه باشد.

متأخر المتأخرین(مقدس اردبیلی تا معاصران)

1-مقدس اردبیلی

صاحب کتاب ارزشمند مجمع الفائده که در شرح ارشاد الاذهان علامه نگاشته،پس از نقل سخنان به ظاهر متناقض علامه در منتهی المطلب و نقد ادله جواز،خواننده را به تأمل فراخوانده،که می تواند نشانه عدم پذیرش این دیدگاه از سوی ایشان باشد:

«و أما جواز إقامة الحدود له:فقد مر توقف المصنف فی المنتهی لما مر:و إن قال بعد ذلک فی مسألة أخری:و هو-أی جواز إقامة الحدود للفقیه-قوی عندی،ودلیله روایة حفص المتقدمة:والافضاء إلی الفساد لو لم یجوز.و قد مر ما فی الاستدلال بروایة حفص من وجه،توقفه فی المنتهی:و قد یمنع الافضاء إلی الفساد،فتأمل.لعل فی روایة عمر بن حنظلة وأبی خدیجة إشارة إلیهم،لتفویضهم الحکم إلیه وجعلهم حاکما،فکأنه یشمل إقامة الحدود،فافهم. (2)

اما ظاهراً قبل از هر خواننده ای،خود محقق اردبیلی در مسئله تأمل کرده،توانسته ادله جواز را تا حدی بپذیرد.ازاین رو،پس از تأمل،خواننده را به فهم مطلب فراخوانده است.

2-شیخ بهایی

بهاءالدین عاملی،شیخ الاسلام اصفهان در زمان شاه عباس کبیر،در جامع عباسی

ص:112


1- (1) .ابن ابی جمهور،الاقطاب الفقهیه،ص97.
2- (2) .مقدس اردبیلی،مجمع الفائده،ج7،ص546.

به تفصیل معتقد شده،اقامه حدود را مادامی جایز می داند که به جرح و قتل نینجامد:

وهمچنین خلاف است میانه مجتهدین که:اقامت حدود بی اذن امام جایز است یا نه؟اما در حالت غیبت بعضی از مجتهدین بر این رفته اند که آقا غلام خود را می تواند حد زد...وخلاف است میانه مجتهدین که:آیا در حالت غیبت امام،مجتهد می تواند اقامت حدود کردن؟اقوی آن است که می تواند،به شرطی که مستلزم قتل وجرح نباشد. (1)

بدین ترتیب،فقط حدود قذف،شرب خمر و زنای غیرمحصنه(در برخی فرض ها)قابل اجرا خواهد بود؛آن هم مشروط به اینکه به قتل یا جرح نینجامد،در حالی که معمولاً جراحت،نتیجه طبیعی اجرای مجازات جلد است.

3-میرزای قمی

میرزای قمی از کسانی است که در مسئله دچار توقف گشته،در اصل حکم تأملاتی دارد:

پس آن در وقتی است که ما اجرای حدود را در زمان غیبت امام جایز دانیم و بر فرض جواز،همان وظیفه مجتهد عادل است و حقیر در جواز اجرای حدود در زمان غیبت،توقف و تأمل دارم. (2)

ایشان درباره امر به معروف و نهی از منکری که مستلزم جرح و قتل باشد نیز می نویسد:

هر گاه نفع نبخشد الا به جرح و قتل،پس در آن اشکال و خلاف است و ظاهر این است که مشهور عدم جواز است؛الا به اذن امام.بلکه از آنچه نقل شده از منتهی این است که شیخ،دعوی اجماع بر آن کرده،و از سید مرتضی حکایت قول به جواز شده،و علامه در منتهی تقویت آن کرده. (3)

4-شیخ انصاری

محقق انصاری،در دو کتاب شریف خود مکاسب و قضا،مسئله ولایت فقیه را مطرح ساخته است.در کتاب مکاسب،پس از اثبات ولایت عامه امام معصوم علیه السلام به مساءله ولایت فقیه می پردازد.و در نهایت پس از بررسی مقبوله عمر بن حنظله،توقیع شریف و حدیث مجاری الامور می گوید:

ص:113


1- (1) .شیخ بهایی،جامع عباسی،ص162.
2- (2) .میرزای قمی،جامع الشتات،ج1،ص395.
3- (3) .همان،ص422.

از دلایل یاد شده روشن گردید اموری که مشروعیت انجام آنها مفروغٌ عنه باشد،به گونه ای که اگر فقیه جامع شرایطی نیز وجود نداشته باشد،بر امت واجب است به نحو واجب کفایی آن را برپا دارند و در تحقق بخشیدن به آن به پا خیزند،در چنین اموری،طبق دلایل یاد شده،ولایت فقیه ثابت است. (1)

در ادامه شیخ اقامه حدود برای غیرامام،تزویج صغیره برای غیر پدر و جد،معامله اموال غایبان و فسخ عقد خیاری را از سوی آنان،جزء اموری می داند که در مشروعیت آنها شک وجود دارد. (2)بنابراین،از دیدگاه شیخ در مکاسب به دلیل شک در مشروعیت حدود در زمان غیبت،ولایت فقیه بر اقامه آن ثابت نیست.

اما در کتاب قضاء نظری به ظاهر متفاوت درباره ولایت فقیه ابراز داشته،می فرماید:

«حکم فقیه جامع شرایط در تمام فروع احکام شرعی و موضوعات،حجت و نافذ است؛زیرا مقصود از لفظ حاکم که در مقبوله آمده،نفوذ حکم او در همه شئون و زمینه هاست و مخصوص امور قضایی نیست.همانند آنکه سلطان وقت،کسی را در مقام حاکم معین کند،که مستفاد از آن،تسلط او بر تمام شئون مربوط به حکومت،اعم از جزئی یا کلی است.از این رو،لفظ(حکم)را که مخصوص باب قضاوت است،به کار نبرده،بلکه به جای آن،از واژه حاکم استفاده کرده تا عمومیت نفوذ سلطه او را برساند. (3)

سپس می فرماید:«و منه یظهر کون الفقیه مرجعا فی الامور العامة». (4)

همچنین ایشان حکومت فقیه را مطلق و حجیتش را عام دانسته،می گوید:

ان تعلیل الامام علیه السلام وجوب الرضا بحکومته فی الخصومات،بجعله حاکما علی الاطلاق و حجة کذلک،یدل علی اءن حکمه فی الخصومات و الوقائع،من فروع حکومته المطلقة و حجیته العامة،فلایختص بصورة التخاصم. (5)

هر چند شیخ انصاری در این کتاب صراحتاً به مسئله اقامه حدود اشاره نکرده،عبارت«حکومته المطلقة و حجیته العامة»در کلام ایشان می تواند نیابت عامه و ولایت

ص:114


1- (1) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ص557.
2- (2) .همان.
3- (3) .همان،القضاء و الشهادات،ص48-49.
4- (4) .همان ص49.
5- (5) .همان.

مطلقه فقیه را برساند.در نتیجه،ولایت بر اقامه حدود نیز که یکی از افراد و مصادیق آن است به تبع ثابت می گردد.همچنین ایشان تصریح می کند که فقیه،مرجع در امور عامه است.در عرف فقها،امور عامه همه سیاسیات،از جمله اقامه حدود و تعزیرات را دربرمی گیرد.

5-فقهای مشروطه خواه

دکتر محقق داماد در یکی از مصاحبه ها،دیدگاه عدم جواز را به فقهای دوره مشروطیت که فقیهان بزرگی بودند،نسبت داده است.ایشان مدعی است فقهای مشروطه خواه معتقد بودند:

در جامعه امروز،حاکم مسلمانان طبق مصالح،خودش با جرم مبارزه می کند و از وقوع جرم پیشگیری می کند و آنچه در قانون مجازات عمومی آمده بود،بر این اساس بود. (1)

ایشان می گوید:آیت الله مدرس و دوستانش می گفتند:قانون مجازات عمومی،مغایر با شرع نیست و.... (2)

دکتر محقق داماد در تبیین این دیدگاه و علت مغایر شرع ندانستن قانون مجازات عمومی آن زمان با وجود ناسازگاری های ساختاری و محتوایی آن با نظام کیفری و حقوق جزای اسلامی می گوید:

شاید بتوانیم بگوییم که امروز،آن گونه مجازات ها که باید بر اساس چارچوب های شرعی و با شرایط خاصی اثبات و به دست قضاتی خاص اجرا شود،چون شرایط آن مهیا نیست،قابل اجرا نیست.بنابراین،ما باید اینها را به تعزیرات تبدیل کنیم«و التعزیر بید الحاکم؛تعزیر،به دست حاکم است».نوع تعزیر،مورد تعزیر و انواع تعزیر،به دست حکومت زمان است و حکومت،تعزیر را از طریق زندان یا مجازات های دیگر اجرا می کند. (3)

ص:115


1- (1) .سادات حسینی و مصطفی محقق داماد،الهیات و حقوق،«چشم اندازی بر حدود و اجرای علنی آن»،ش2.
2- (2) .همان.
3- (3) .همان.

فقهای معاصر

1-سید احمد خوانساری

این فقیه برجسته معاصر،در عین برخورداری از کمالات روحی و سجایای والای اخلاقی،فقیهی کم نظیر بود.در منزلت فقهی ایشان همین بس که امام خمینی در سال 1367 در نامه ای که در مسئله ای فقهی به آیت الله قدیری نوشتند،به نظر آیت الله خوانساری استناد کرده،در پی آن می نویسند:«مقام احتیاط و تقوای ایشان و نیز مقام علمیت و دقت نظرشان مشهور است». (1)

در میان معاصران،ایشان از معدود فقیهانی است که اقامه حدود را جایز نمی داند.مهم ترین استدلال های فقهی در دفاع از دیدگاه عدم جواز از سوی این فقیه بزرگوار در جامع المدارک که شرحی است بر مختصر النافع محقق حلی آمده است.

خوانساری در شرح کلام علامه (2)ابتدا به معروف بودن قول به عدم جواز اقامه حدود،و اجماعی که بر آن ادعا شده اشاره کرده،و سپس جواز آن را برای فقیهان عادل آشنا به احکام شرعی که از جمعی دیگر از فقهاست،نقل می کند.آن گاه بر این قول(یعنی قول نامشهور)استدلال و مستند آن را چهار خبر ذکر می کند:مقبوله عمر بن حنظله،خبر حفص،مقبوله ابی خدیجه و توقیع شریف صاحب الزمان علیه السلام.لیکن پس از بیان این اخبار،در دلالت هر یک خدشه می کند.درباره مقبوله عمر بن حنظله می نویسد:

«در مقبوله درخصوص لزوم اقامه حدود ظهوری وجود ندارد». (3)

خبر حفص را که در آن آمده:«از ابا عبداللّه علیه السلام پرسیدم:چه کسی حدود را اقامه می کند،سلطان یا قاضی؟فرمود:اقامه حدود با کسی است که حکم بر اوست»، (4)از نظر دلالت و سند این گونه رد می کند:«به درستی که قاضی از سوی معصوم برایش حکم است و گفته نمی شود به سوی او حکم است،و این مطلب با قطع نظر از سند این روایت است». (5)

ص:116


1- (1) .امام خمینی،صحیفه نور،ج21،ص34.
2- (2) .علامه حلی،مختصر النافع،ص115.
3- (3) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.
4- (4) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص220.
5- (5) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.

سرانجام مقبوله ابی خدیجه و توقیع شریف را نیز از نظر دلالت تمام نمی داند و در آنها خدشه می کند،ولی می کوشد به نحوی بر قول به لزوم اقامه حدود از سوی فقیه دلیل عقلی بیاورد؛چنان که می گوید:

چه بسا مطلب مذکور این گونه مورد تأیید واقع می شود که تعطیل حدود،منجر به ارتکاب محارم و نشر مفاسد می گردد،و این امر از دیدگاه شارع امری مبغوض است.دیگر اینکه مقتضی برای اقامه حد در هر دو حالت حضور امام علیه السلام و غیبت او موجود است،و به یقین حکمت در آن به اقامه کننده حدود مربوط نمی شود. (1)

اما این دلیل را نیز رد می کند و در پایان در تضعیف دیدگاه جواز و تقویت دیدگاه عدم جواز می گوید:

ممکن است گفته شود لازمه این سخن آن است که اقامه حدود در هر عصری واجب است بدون نیاز به نصب از طرف معصوم،و قبل از آنکه«حتی»مقبوله و مشهوره و توقیع شریف صادر گردند،اقامه حدود بدون نیاز به اذن«از طرف معصوم»لازم بوده،بلکه هنگام تمکن نداشتن مجتهدان،تصدی این امر از سوی مؤمنان عادل،بلکه فاسقان ایشان لازم است؛چنان که نظیر آن درباره محافظت از اموال قصر و غیب گفته می شود.این سخن آنچنان است که می بینی.پس بعید نیست که حتی این امر نیز از اموری باشد که مخصوص معصومان یا کسانی است که خاصه از سوی ایشان برای این امور نصب شده اند؛مانند جهاد با کفار،و بر غیر آنان جایز نیست. (2)

بنابراین،آیت الله خوانساری با رد ادله روایی و عقلی،نتوانست قول به جواز اقامه حدود را بپذیرد.افزون بر آن،دلایلی نیز برای عدم جواز مطرح کرد که در مباحث آتی آن را بررسی خواهیم کرد.

2-سید محمد شیرازی

فقیه معاصر،سید محمد شیرازی نیز از جمله فقیهانی است که اقامه حدود را در زمان حاضر جایز نمی داند،ولی نه به دلیل قصور ادله نیابت عامه فقیه،بلکه از این نظر که اقامه حدود در جامعه ای قابل اجراست که همه جوانب آن،اعم از اقتصادی،

ص:117


1- (1) .همان،ص412.
2- (2) .همان.

اجتماعی،سیاسی و...اسلامی باشد:«ظاهر این است که در زمان فعلی که اسلام به طور کامل اجرا نمی شود،حدود جاری نمی گردد». (1)

مستند ایشان در این فتوا سیره رسول خدا صلّی الله علیه و آله است.ایشان در تأیید به قرآن و روایت نیز متوسل شده است:

رسول الله صلّی الله علیه و آله تنها پس از تطبیق کامل اسلام در مدینه منوره و ریشه کن کردن همه اسباب و ریشه های فساد،قانون مجازات ها را اجرا کرد.ذات باری تعالی می فرماید«در زمین از پس اصلاح آن فساد نکنید،و او را با بیم و امید بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است».در روایت از حفص بن غیاث می گوید:از ابا عبدالله پرسیدم:چه کسی اقامه حدود می نماید؛سلطان یا قاضی؟فرمود:اقامه حدود به دست کسی است که حکم به دست اوست. (2)

ایشان برای اینکه در نتیجه اجرا نکردن مجازات های اسلامی،هرج و مرج روی ندهد،راهکاری ارائه داده است:

آنچه به نظر می رسد،گرچه در این باب لازم است به شورای فقها مراجعه شود،این است که عقوبات را برای چند سال به تأخیر بیندازد و با زندان و مانند آن از اموری که می توانند بازدارنده باشند،تأدیب صورت گیرد. (3)

افزون بر فقهای پیش گفته،دیدگاه عدم جواز،به بسیاری دیگر از ایشان نسبت داده شده است. (4)در این خصوص،عمدتاً به عباراتی از ایشان استدلال می شود که به اصل اولی در اقامه حدود،یعنی لزوم اذن امام اشاره دارد،ولی به تفویض یا عدم تفویض این منصب به فقها نظر ندارد.در نتیجه،این فقیهان را نمی توان به دیدگاه عدم جواز معتقد دانست؛زیرا می دانیم لزوم اذن از امام در زمان حضور،مسلّم و اجماعی است و فقط برخی موارد خاص،بر اساس روایت از آن خارج شده است.این تفسیر از کلام این

ص:118


1- (1) .سیدمحمد شیرازی،فقه العولمة،ص286.
2- (2) .همان.
3- (3) .همان.
4- (4) .ابوالصلاح حلبی،قاضی ابن براج،محمدباقر سبزواری صاحب کفایة الاحکام،یحیی بن سعید حلی صاحب الجامع للشرائع و...،از فقهایی هستندکه برخی(احمد الکاتب در کتاب تکامل فکری سیاست از شوری تا ولایت فقیه،منتشره در سایت www.alkatib.co.uk به آدرس اینترنتی http://alkatib.co.uk/f1f2.htm (آنان را طرفدار دیدگاه عدم جواز می دانند.

بزرگواران،با امکان و لزوم تصدی این منصب از سوی فقها در زمان غیبت هیچ تنافی ندارد.ازاین رو،تنها کسانی را می توان به دیدگاه عدم جواز معتقد دانست که تفویض این منصب به فقها را به دیده تردید یا انکار نگریسته باشند.از آن جمله است سخنان محقق و علامه حلی،فاضل آبی،میرزای قمی،شیخ انصاری،سید احمد خوانساری و از معاصران،سید محمد شیرازی.

بدین ترتیب،روشن شد که دیدگاه عدم جواز نیز طرفدارانی دارد.به فرض که بتوانیم بر اساس وجوه مطرح شده،قول متقدمان از ایشان،نظیر ابن ادریس و ابن زهره را توجیه کنیم،عبارات متأخران از ایشان صریح در عدم جواز است و تأویل پذیر نیست.

ص:119

ص:120

2-دلایل دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

اشاره

دلایل دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

در تبیین دیدگاه عدم جواز اقامه حدود،دلایلی در آثار فقها ارائه شده که در این نوشتار پس از استخراج این دلایل،به ارائه آنها در دو فصل با عناوین دلایل تحلیلی و نقلی پرداخته ایم.دلایل تحلیلی خود در برگیرنده دو دلیل عمده است:لزوم شرایط اجتماعی خاص برای اقامه حدود و عدم حجیت خبر واحد.دلایل نقلی نیز که در فصل دوم این بخش بررسی می شود،دربرگیرنده چهار دلیل است که عبارت اند از:اجماع منقول از دریس و ابن زهره،روایت اشعثیات،قاعده درأ و احتیاط در دماء.

دلایل تحلیلی

اشاره

خواننده محترم توجه داشته باشد که در این فصل به جای عنوان دلایل عقلی،دلایل تحلیلی برگزیده شده است؛زیرا ادله این فصل عموماً از نوع برهان و قیاس عقلی نیست،بلکه بیشتر تحلیل هایی عقلی مراد است که چه بسا زمینه ها و مقدمات شرعی داشته باشند.

1-لزوم شرایط اجتماعی خاص،برای اجرای حدود
اشاره

برخی از محققان،دلیل خاص و منحصر به فردی برای قول به عدم جواز مطرح کرده اند و معتقدند برای اقامه حدود،وجود شرطها و پیش فرض هایی لازم است؛چرا که اسلام مجموعه ای از قوانین ارزشمند و سازنده است که در آن رعایت تمامی ابعاد گوناگون تربیتی،اخلاقی،اجتماعی و مدیریتی تضمین شده است و از همه بالاتر،یک

ص:121

نظام حقوقی-الهی دارد که در اصطلاح«شریعت»نامیده می شود.در میان تمامی این ابعاد،انسجام کامل و ارتباطی شگفت انگیز به چشم می خورد.در این مجموعه،تربیت انسان ها و تعالی و رشد آنان و متخلق شدن به اخلاق نیک،مورد توجه است و رعایت تمامی این نکات در مسائل جزایی به خوبی دیده می شود.از این رو،نمی توان بدون در نظر گرفتن دیگر شرایط و با نادیده انگاشتن دیگر ابعاد،صرفاً روی اجرای حدود تأکید کرد.در جامعه ای می توان اجرای حدود کرد که اصول تربیتی اسلام اجرا شده باشد،عموم مردم مقید به احکام و ملتزم به اخلاق اسلامی باشند و امر به معروف که وظیفه همگانی است،اجرا شود و به طورکلی،جامعه از هر نظر اسلامی باشد.

حال در فرض فقدان اجتماع جمیع شرایط که مهم ترین آن به نظر حقه شیعه اثنی عشریه،وجود انسان های کامل در رأس مدیریت اجتماعی است که نقش مؤثر در تربیت جامعه دارد،مسلّم و بدیهی است احتمال اینکه اجرای عقوبات شرعیه با تردید مواجه گردد،جدی می باشد و به دیگر سخن،این گونه مجازات ها در فرض آن شرایط است و در آن اوضاع و احوالات که مؤمن اگر مورد اغفال شیطان قرار گیرد و مرتکب آن اعمال گردد،بلافاصله پشیمان می شود و به گفته آیه کریمه وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (آل عمران،آیه135)از خداوند رحیم و غفور طلب مغفرت و توبه می کند و گاهی چنان از عذاب اخروی بیمناک است،شرف یاب محضر رسول صلّی الله علیه و آله می گردد و به منظور تخفیف عذاب الهی اقرار به گناه می کند و علی رغم آن که آن حضرت سه بار صورت مبارک را از وی می گرداند،برای چهارمین بار با طیب خاطر اقرار می کند تا حد شرعی دنیوی بر وی جاری و از این رهگذر عذاب اخروی را بر خویشتن آسان سازد. (1)

همان طور که صاحب این دیدگاه خود تصریح کرده،دیدگاه ایشان چندان جنبه فقاهتی ندارد،ولی خالی از اهمیت نیست (2)و لازم است بررسی و تحلیل شود؛چه بسا از این رهگذر نظریه و دیدگاه جدیدی پدید آید که بتواند در پاسخ گویی به پرسش تحقیق راهگشا باشد.

با توجه به کلام ایشان،چند احتمال درباره این شرایط ویژه قابل طرح است:

ص:122


1- (1) .سید مصطفی.محقق داماد،قواعد فقه(4)بخش جزایی،ص295.
2- (2) .همان ص292.
الف)وجود انسان کامل در رأس مدیریت اجتماعی

امامیه برآن است که عصمت،شرط امامت است و باید امام معصوم زمام امور جامعه را به دست گیرد و جامعه را به سوی خیر و صلاح رهنمون باشد،تا جامعه به سمت سعادت و کمال سوق یابد و جامعه آرمانی که همواره بشر در پی آن بوده،محقق شود.همچنین نباید از نظر دور داشت که اگر امام معصوم حاکمیت را به دست گیرد،افزون بر تعالی معنوی جامعه،این تضمین وجود دارد که هیچ گاه در این جامعه به کسی ستم نمی شود و هر کس به آنچه استحقاق دارد،می رسد.در نتیجه،مجرم در این جامعه اجرای مجازات را ستم به خود نمی پندارد،بلکه آن را نتیجه اعمال ناشایست خود می داند.از این رو،نه تنها از مجازات گریزان نیست،چه بسا به آن مباهات نیز بنماید.

مثلاً زمان امیرمؤمنان علیه السلام جوانی سیه چهره که محکوم به سرقت است،پس از احراز جمیع شرایط مربوط به حکم«قطع ید سارق»دست او جدا می شود؛لیکن شیوه علی علیه السلام در رفتار با مجرم و حتی اعاده حیثیت او،و نیز چاره جویی در عدم رجوع به گناه و بزهکاری به گونه ای است که مجرم را از مراجعه به گناه شرمنده و سرافکنده می سازد.جوان در حالی که دستش در محکمه علی علیه السلام قطع گردیده،به عنصری مخالف حکومت تبدیل نمی شود.وقتی روانه منزل است،یکی از مخالفان علی علیه السلام علیه او را می بیند و می پندارد فرصت خوبی برای تحریک و طعنه زدن است و انتظار دارد با واکنش تند و ابراز جملات تلخ راجع به علی علیه السلام از سوی جوان روبه رو شود،ولی با شگفتی با پاسخی این چنین روبه رو می شود:قطع یمینی سید الوصیین و اولی بالناس بالمؤمنین علی بن ابیطالب،امام الهدی،السابق الی حساب النعیم،الهادی الی الرشاد...والناطق بالسداد. (1)

این احتمال با این بیان،تقریری از شرط حضور امام معصوم برای اقامه حدود است؛یعنی تنها در صورتی که امام معصوم امامت امت اسلامی را به دست گیرد،اقامه حدود از سوی ایشان و کارگزاران جایز است.این دقیقاً آن چیزی است که پرسش اصلی تحقیق بر اساس آن شکل گرفته است:آیا در صورت عدم حضور معصوم کسان

ص:123


1- (1) .علامه مجلسی،بحار الانوار،ج40،ص282.

دیگری نظیر فقها هستند که مجاز به اقامه حدود باشند یا خیر؟هدف ما نیز پاسخ گویی به همین پرسش است.امیدواریم از لابه لای این کتاب نکته های قابل عرضه تراوش کند و در نهایت به این دغدغه اساسی پاسخ داده شود.

ب)جامعه توحیدی و مدینه فاضله

شاید این دیدگاه نیز قابل طرح باشد که خود معصوم و حضور وی موضوعیت ندارد،بلکه آثار حضور و تصرف وی در جامعه است که اقامه حدود را مجاز می سازد،و زایل شدن این آثار است که این امر را ناروا می گرداند.به قول خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید الاعتقاد«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر». (1)گرچه وجود امام،حتی در پس پرده های غیبت،لطفی است از سوی حضرت احدیت،که در کمال و سعادت جامعه بشری اثرگذار است،بی گمان تصرف امام است که جامعه را به هدف غایی می رساند و آن را به مدینه فاضله ای مبدل می سازد که آرزوی همه انسان ها بوده و خواهد بود.این حقیقت برخی را بر آن داشته تا مدعی شوند فقط در سایه حکومت عدل پیشوایان معصوم،این احکام امکان عملی شدن دارند و در جامعه فعلی ما جایی برای این قبیل مجازات ها نیست. (2)تا وقتی نیازهای اساسی انسانی مانند غذا،مسکن و مُلک برآورده نشده،دلیلی برای قطع دست سارق وجود ندارد و تا هنگامی که نظام اخلاقی جامعه،نوشیدن محرمات و ارتکاب محرمات را ممنوع نداند،شلاق زدن شارب خمر ناموجه است. (3)به عبارت روشن تر،تا وقتی همه جنبه های اسلام،اعم از اقتصادی،سیاسی،اجتماعی و...در جامعه اجرا نشود،اقامه حدود مجاز نیست. (4)

دلایلی که برای این مدعا ارائه شده،عبارت اند از:

ص:124


1- (1) .علامه حلی،کشف المراد،ج1،ص491.
2- (2) .عمادالدین باقی،«ادامه حقوق بشر اعدام و قصاص2»به نقل از سایت www.emadbaghi.com تاریخ شنبه 2 خرداد 1383.
3- (3) .زهیر الاعرجی،مجله الحیات،«نظریة ولایة الفقیه و الادارة الاجتماعیة»،منتشر شده در سایت www.arrasou.org مشاهده شده در تاریخ پنجشنبه اول محرم 1429.
4- (4) .سید محمدحسینی شیرازی،فقه العولمه،ص286.

1.سیره رسول خدا صلّی الله علیه و آله: ایشان زمانی به احکام جزایی اسلام روی آورد که اسلام را به طور کامل در مدینه اجرا کرد و اسباب و زمینه های فساد ریشه کن گشت. (1)

2.آیه 56 سوره اعراف: وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ؛و در زمین پس از اصلاح آن فساد نینگیزید و او را از روی بیم و امید بخوانید؛چون رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است»،با این بیان که ابتدا باید اصلاح صورت گیرد و سپس از فساد منع شود.همان طور که در روایات تفسیری آمده،این آیه از فساد در زمین پس از آن که با بعثت انبیا اصلاح گردید،منع می نماید. (2)پس ابتدا باید جامعه اصلاح شود،آن گاه در صورتی که بعد از اصلاح همچنان عده ای به فساد در زمین پرداختند،این فساد انگیزان با اقامه حدود و تعزیرات،به مجازات رسند.

اما رجوع به تفسیرهایی که از این آیه ارائه شده،مدعای فوق را ثابت نمی کند.علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این قسمت از آیه را وظیفه ای اجتماعی و مسئولیت هر یک از افراد جامعه در برابر یکدیگر دانسته است. (3)بر این اساس،مفاد آیه دستوری است به اصلاح امور مردم و ریشه کن ساختن ستم از میان آنان.بر اساس این تفسیر،این آیه نه تنها از اجرای حدود منع نمی کند،بلکه به اصلاح جامعه و از میان بردن زمینه های فساد و ستم ترغیب می نماید،در حالی که می دانیم هدف اصلی از تشریع حدود نیز،همین امر بوده است.پس این آیه خود مؤید جواز اقامه حدود است.

گرچه اصل مدعا و لزوم اسلامی شدن همه جانبه اجتماع،امری است صحیح و لازم،ولی هیچ دلیلی در دست نیست که احکام جزایی اسلام باید پس از نهادینه شدن دیگر نهادهای اسلامی اجرا گردد.شاهد آوردن از سیره رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز پذیرفتنی نیست؛چون تأخیر در تشریع،دلیل تأخیر در اجرا بعد از کامل شدن تشریع نخواهد بود.آری،لازم است جامعه به سوی تطبیق کامل اسلام پیش رود،ولی باید همه جوانب

ص:125


1- (1) .همان.
2- (2) .عیاشی،تفسیر العیاشی،ج2،ص19؛قمی،تفسیر القمی،ج1،ص236؛عروسی حویزی،تفسیر نور الثقلین،ج2،ص41.
3- (3) .سید محمدباقر موسوی همدانی،ترجمه المیزان،ج8،ص199.

آن با هم رشد کنند و دلیلی بر تقدم جنبه ای بر دیگری نداریم یا دست کم دلیلی بر تأخر نظام جزایی بر دیگر نظامات وجود ندارد.

از سوی دیگر،اگر جامعه از هر نظر اسلامی شود و به حد اعلای رشد برسد،وقوع جرام هایی که مستلزم چنان مجازات های شدیدی باشد،نادر و بعید (1)و حتی ممکن است محال باشد.در چنین شرایطی فلسفه تشریع حدود چیست؟وقتی جامعه به مدد تربیت اسلامی به آن حد از درک دینی رسیده و چنین مدینه فاضله ای پدید آمده،چه نیازی به تشریع حدود است؟آیا تشریع حدود امری لغو نمی نماید؟!به ویژه که برخی مدعی اند«در صورت وقوع چنین جرایمی(در چنین شرایط ایده آلی)،مجازات آن مشمول انواع قیود و شروط است و نیز امکان تبدیل مجازات وجود دارد؛زیرا فلسفه ادیان پرورش مکارم اخلاقی و بازپروری و ترمیم است،نه قلع و قمع و نابودی». (2)اگر قرار باشد مجازات ها هرگز اجرا نشود،پس چرا تشریع شده است،در حالی که فرض این است که جامعه به مدینه فاضله بدل گشته و افراد آن دارای بالاترین سطح درک و معرفت دینی هستند،قطعاً در چنین شرایطی نمی توان تشریع حدود را فقط برای بازدارندگی آن دانست،صرف نظر از این که قانون هر قدر شدید باشد،تا وقتی اجرا نشود،بازدارندگی ندارد. (3)آیا جز این است که جرم حقیقتی انکارناپذیر در جامعه بشری است و همواره در هر جامعه مجرمان خطرناکی هستند که قابل اصلاح نیستند؛با این مجرمان چه باید کرد؟آیا بایسته نیست با مجازات شدید آنها،افزون بر تطهیر جامعه،در دیگر افراد بازدارندگی پدید آورد؟

نمی توان انتظار داشت جامعه از هر نظر ایده آل شود،آن گاه اقامه حدود صورت

ص:126


1- (1) .همان.
2- (2) .عمادالدین باقی،«ادامه حقوق بشر اعدام و قصاص 2»به نقل از سایت www.emadbaghi.com تاریخ شنبه 2 خرداد 1383.
3- (3) .بکاریا معتقد است:کیفر باید حتمی باشد و با عفو و غیره متزلزل نشود؛چرا که یک عدالت خوب آن نیست که شدیداً مجازات کند،بلکه آن است که به همه تبهکاران بپردازد.(سزار بکاریا،جرایم و مجازات ها،ص104-107؛به نقل از حنید دهقان،شمیم عدالت،ص137).

گیرد.به علاوه در زمان معصومان نیز جامعه هیچ گاه عاری از جرم و بزهکاری نگشته،وجود افراد معدودی که برای رهایی از عذاب دردناک قیامت،عذاب دنیوی را به جان خریدند و بر تطهیر از گناه با اجرای حدود اصرار داشتند،به معنای پاکی و عصمت جامعه نیست.در قضیه ای وقتی زنی به حضور حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام می آید و می گوید:«انی زَنَیتُ فطهرنی»و اجرای حد شرعی طلب می کند،وقتی برای حضرت شرایط احصان معلوم می شود،می فرماید:برو و پس از وضع حمل بیا.زن پس از وضع حمل می آید و باز اقرار و درخواست اجرای حد می کند.حضرت می فرماید:برو فرزندت را شیر بده و بعد از اتمام رضاع بیا.بار سوم می آید و اقرار و درخواست اجرای حد می کند.حضرت می فرماید:کودک تو دو ساله است و قدرت حفظ ندارد.برو او را بزرگ کن تا حدی که بتواند خودش را تغذیه کند،از بلندی پرت نشود و در چاه نیفتد.زن در حالی که گریه می کند و از دقت و رأفت همه جانبه حضرت در شگفت است،جلسه را ترک می کند.سپس برای چهارمین بار که می آید و اقرار می کند،حضرت می فرماید:فردا همه با صورت بسته جمع شوید و بعد ادامه می دهد:هان ای مردم!خداوند تبارک و تعالی با پیامبرش عهدی بسته که آن حضرت هم همان عهد را با من بسته،مبنی بر اینکه کسی که به گردن او حد است،نباید حد شرعی اجرا کند.پس هر کس خدا بر گردن او حدی ندارد،بر این زن حد زند.اینجاست که همه حاضران صحنه را ترک می کنند و کسی جز علی و حسنین علیهم السلام باقی نمی ماند. (1)

گرچه صدر این روایت و توجه به شخصیت زنی که این چنین تحت تأثیر وجدان بیدار خویش قرار گرفته،انسان را متأثر می کند،ولی پایان آن نشان می دهد در جامعه اسلامی آن زمان هم از این قبیل افراد انگشت شمار بوده اند.از دیگر سو،روشن می سازد که در همان زمان هم چقدر جرم فراگیر بوده،به حدی که جز خود امام و حسنین کسی در میدان برای اقامه حد باقی نمی ماند.

این نکته را هم نباید نادیده انگاشت که چه بسا از برخی جهات،معرفت دینی مردم

ص:127


1- (1) .شیخ کلینی،کافی،ج7،ص185 و 186.

در این زمان بیش از زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام باشد.شاید به همین دلیل است که از وجود مقدس امام سجاد علیه السلام روایت شده است که فرمود:

خداوند متعال می دانست در آخرالزمان اقوامی می آیند که در مسائل تعمق و دقت می کنند.لذا سوره قل هو الله احد و آیات ابتدای سوره حدید تا «عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» را نازل فرمود. (1)

ج)توجه به زمینه های اجتماعی جرم

برخی از نویسندگان با مدد گرفتن از تحلیل های جامعه شناسانه و تحت الشعاع قرار دادن اصل شخصی بودن جرم و مجازات،لزوم توجه به جنبه ها و زمینه های اجتماعی جرم را یادآور شده،اجرای مجازات های اسلامی را ناروا می دانند:

در نظام حقوقی اسلام و نظام حقوقی غرب،اصل شخصی بودن جرم و مجازات حاکم است و در انتساب جرم به عامل و فاعل بزه،تنها به نقش فرد و مباشرت او توجه کرده و به شرایط و موجبات وقوع بزه،مانند نقش جامعه و محیط و عوامل خارجی توجه اساسی نمی شود.قاعده کلی فقهی که در ماده 363 قانون مجازات اسلامی نیز مورد استفاده قرار گرفته این است که:«در صورت اجتماع مباشر و سبب در جنایت،مباشر ضامن است،مگر اینکه سبب اقوای از مباشر باشد»؛چون مباشر اقوای از سبب است،قصاص می شود،اما در صورتی که شرایط و ساختار اجتماعی و عواملی که خارج از اختیار و اراده فرد هستند،در عمل وی به ارتکاب جنایت مؤثر باشند و سبب اقوای از مباشر باشد،وضعیت متفاوتی وجود خواهد داشت.آیا نمی توان چنین مقولاتی را از باب سبب اقوای از مباشر در فقه قلمداد کرد؟ (2)

نویسنده محترم در ادامه به زعم خود به معضلی بینشی اشاره کرده است:

این نکته در باب نارسایی بینشی در حقوق جزایی ما شایان توجه است.رویکرد فقها و حقو قدانان ما به پدیده جرم و بزه،رویکردی شخصی بوده و به عبارت دیگر،جرم را صرفاً قائم به شخص و معلول اراده مستقل او تلقی

ص:128


1- (1) .تفسیر نور الثقلین،ج5،ص231؛به نقل از تفسیر نمونه،ج23،ص295.
2- (2) .عمادالدین باقی،«ادامه حقوق بشر اعدام و قصاص 2»به نقل از سایت www.emadbaghi.com تاریخ شنبه 2 خرداد 1383.

کرده اند،در حالی که بر اساس پژوهش های عمیق جامعه شناسانی چون دورکیم،پدیده هایی مانند خودکشی و طلاق در شخصی ترین صورت خود نیز امری کاملاً اجتماعی و ناشی از جامعه است،نه فردی.در حالی که آنها شخصی ترین امور به نظر می آیند و گویا بر اثر حوادث کاملاً خصوصی و بین دو نفر بر اساس تصمیم کاملاً فردی روی داده اند،اما اموری کاملاً اجتماعی اند.دورکیم ثابت می کند چگونه در جوامع بسیار دور از هم و دارای فرهنگ و عقاید و تاریخ متفاوت،ولی همسان از نظر ساختاری،منحنی انواع خودکشی در آن مشابه یکدیگرند. (1)

شایان توجه است که از نظر فقه امامیه،سبب در صورتی ضامن است که فعل فاعل اختیاری بین سبب و وقوع جرم فاصله نشده باشد (2)و مباشر تنها در صورتی مبرا از مسئولیت است که فعل به سبب نسبت داده شود،و مباشر غیرمختار بوده،فعل به صورت اختیاری از وی صادر نشده باشد. (3)به نظر می رسد نویسنده محترم نیز به این حقیقت اشراف داشته که صرف عوامل و زمینه های اجتماعی جرم تا وقتی به حد اضطرار و اکراه نرسد،موجب اقوی شدن سبب در مقایسه با مباشر نمی گردد و به همین دلیل،این حکم را ناشی از معضلی بینشی در حقوق جزای اسلام دانسته است.آری،دریافت نویسنده محترم از بینش اسلامی صحیح است.در بینش اسلامی در عین حال که نقش عوامل اجتماعی در وقوع جرم انکار نمی شود و در میزان مجازات اثرگذار است،انسان را موجودی مختار و دارای درک و شعور می داند و برای چنین انسان های ذی شعوری تشریع احکام می کند.در نتیجه،اگر فردی اختیار یا قوه درک خود را از دست دهد،همچون افراد عادی جامعه مجازات نخواهد شد،ولی به نظر می رسد شایسته نیست آن طور که دروکیم معتقد است و نویسنده محترم به آن اذعان دارد،بیشتر افراد جامعه را فاقد درک و شعور یا اختیار بدانیم.به علاوه مؤثر بودن عوامل اجتماعی در وقوع جرم،به معنای سلب اختیار از

ص:129


1- (1) .ن.ک:خودکشی.امیل دورکیم.ترجمه نادر سالار زاده(تهران.انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی).
2- (2) .آملی،کتاب المکاسب و البیع،تحریر بحث النائینی،ج2،ص275.
3- (3) .سید محمدصادق روحانی،منهاج الفقاهة،ج4،ص214.

بزهکار نیست.به نظر می رسد تحقیقاتی از این دست نیز در نهایت ثابت می کنند عوامل اجتماعی در وقوع هر جرمی دخیل است،ولی این به معنای نفی نقش اصلی فرد در وقوع بزه نیست.گذشته از این،حقوق غرب نیز در این نظر تفاوت چندانی با حقوق اسلامی ندارد و دو شرط به عنوان پایه های مسئولیت کیفری در حقوق غربی به شمار می روند:ادراک و آزادی اراده یا آگاهی و اختیار.به همین دلیل،قانون گذاران اصولاً صغار،مجانین و افراد مجبور را فاقد مسئولیت کیفری و اهلیت جنایی می دانند؛زیرا یا ادراک آن ها یا اختیارشان و یا هر دو مخدوش است.بنابراین،قابلیت سرزنش داشتن( blomeworthiness (شرط اساسی تحمل مسئولیت کیفری و مجازات است. (1)بدیهی است با تحقق مسئولیت کیفری فرد در صورت ارتکاب جرم،مجرم شناخته می شود و اجرای مجازات به منظور دستیابی به اهداف سیاست جنایی،ضروری است.

د)جامع نگری به احکام تربیتی اسلام

نکته دیگری که از احکام و شرایط مجازات ها قابل استنباط است اینکه،نمی توان نظام حقوقی اسلام را در جامعه ای اجرا کرد که نظام اخلاقی و تربیتی آن اجرا نشده است.به عبارت دیگر،بخش های مختلف این احکام را باید همچون یک منظومه و یک نظام نگریست.

این سخن،سخن درستی است و نباید از نظر دور داشت که اصلی ترین هدف احکام اسلامی،تربیت فرد و جامعه،کسب فضیلت ها و از بین برذن رذیلت هاست.بدین منظور،نخستین راه برای کسب فضایل و ریشه کن کردن جرم و رذایل،احکام اخلاقی است که بر اساس خیر و شر بنیاد گرفته،خوبی ها و بدی ها و فضایل و رذایل را به انسان معرفی می کند. (2)

ص:130


1- (1) . Clarson ، c.m.v understanding criminal law ، p.56_57. ؛به نقل از حمید دهقان،شمیم عدالت،ص151.
2- (2) .پیامبر والامقام اسلام می فرماید:«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛همانا مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم».(علامه مجلسی،بحارالانوار،ج16،ص210)

دومین راه مبارزه اسلام با تباهی ها و جرم ها،دو اصل بی نظیر امر به معروف و نهی از منکر است.

سومین راه جلوگیری از مفاسد و جرایم،قوانین فقهی و حقوقی اسلام است.در همه مباحث عبادی و غیرعبادی،یعنی روابط میان افراد با یکدیگر و رابطه آنان با خدا،حقوق افراد و وظایف آنان را به صورتی منظم و گسترده قانون نهاده تا کسی به حق دیگران تجاوز نکند و از راه صواب و خیر و صلاح منحرف نگردد و به ارتکاب جرم و معصیت نیفتد. (1)

اما اگر منصفانه به قضاوت بنشینیم،در شرایط کنونی،به برکت نظام ارزشمند ولایت فقیه دستورات اسلام در زمینه های تربیتی و اجتماعی تا حد زیادی اجرا می شود.به فرض هم که بگوییم این تلاش ها در حد مطلوب نیست،مجوزی برای تعطیل حدود فراهم نمی آید؛چرا که هیچ رابطه طولی میان سه مرحله مطرح شده وجود ندارد و اینها باید در عرض هم رشد کنند؛یعنی نمی توان انتظار داشت مدتی فقط بر مسائل اخلاقی تأکید شود،آن گاه پس از گذشت مدتی طولانی و اطمینان از نهادینه شدن اخلاق اسلامی،به امر به معروف روی آوریم و در نهایت با حصول جمیع شرایط،به اجرای احکام الهی و از جمله حدود بپردازیم.طبیعی است برای اصلاح جامعه و زدودن آن از رذیلت ها و نهادینه کردن فضیلت ها،لازم است این کارها هم زمان انجام شوند،نه یکی پس از دیگری.

همچنین تصور صحیحی نیست اگر بپنداریم کسی که به دلیل فقر و صرفاً برای تهیه قوت زن و فرزند مجبور به سرقت شده،به همان اندازه گنهکار است که یکی از اخلالگران کلان اقتصادی.اما توجه به این نکته ضروری است که اقامه عدالت مطلق در این دنیا ممکن نیست و این انتظار که عدالت اقتصادی و اجتماعی به طور کامل در جامعه پدیدار گردد،در کنار اینکه قدری آرمان گرایانه است،به اقدامات و اصلاحاتی در جامعه بستگی دارد که یکی از آنها،اقامه حدود به منظور صیانت از کیان اجتماع است.به عبارت دیگر،می توان گفت نظام های سیاسی،اقتصادی،

ص:131


1- (1) .علیرضا فیض،مقارنه و تطبیق در حقوق جزای عمومی اسلام،ص384.

اجتماعی،اخلاقی،حقوقی و جزایی اسلام کاملاً مرتبط با یکدیگرند و تأثیرات متقابل بر یکدیگر دارند.از این رو،برای تحقق این نظام ها لازم است با هم و در کنار هم رشد کنند،نه این که با یکجانبه نگری صرفاً بر برخی از این نظام ها توجه و تأکید گردد و برخی دیگر به فراموشی سپرده شود.به یقین توجه به اقامه حدود بدون تلاش در جهت تأمین نظام اخلاقی و اقتصادی اسلام،امری است ناپسند،ولی صرف توجه به مسائل اخلاقی و عاطفی نیز هیچ گاه نمی تواند راهگشا باشد.امام خمینی در این زمینه می فرمایند:

اینها همین حرف های غربی ها را می زنند که باید اصلاح کنیم.اول همه را اصلاح کنید بعد حد بزنید.این عجیب است که اول باید این مملکت را همه را هدایت کنیم،همه تربیت بشوند،بعد حد بزنیم.این عجیب است که اول ما باید این مملکت را،همه را هدایت کنیم که همه تربیت بشوند،بعد حد بزنیم.اگر یک کسی حالا شرب خمر کرد،حالا حدش نزنیم،اول تربیتش کنیم تا مغزش اصلاح بشود؟اینها یک حرف های غلطی است؛باید حدود جاری بشود. (1)

2-عدم حجیت خبر واحد در احکام شدید کیفری
اشاره

یکی از شبهه های قابل طرح در مسئله اقامه حدود،عدم حجیت خبر واحد در احکام شدید کیفری است.برای اثبات صدور روایت از معصوم،مسئله حجیت اخبار آحاد مطرح می شود و این پرسش نمایان می گردد که:آیا قول یا فعل یا تقریر معصوم با خبر واحد ثابت می شود یا خیر؟البته اگر خبر متواتر باشد یا خبر واحد محفوف به قراین قطعی باشد،حجت است؛مثل اینکه یک شاهد یا بیشتر از آیات قرآنی موافق آن باشد.محل بحث،اخبار آحادی است که مفید قطع نیست.حجیت چنین اخباری شدیداً مورد اختلاف علمای امامی است.برخی از نویسندگان با مستمسک قرار دادن همین اختلاف،حجیت اخبار آحاد را در ابواب جزایی به چالش کشیده اند.به همین دلیل،پیش از بررسی این شبهه،لازم است دیدگاه های فقها را درباره حجیت خبر واحد تبیین کنیم و آن گاه شبهه یاد شده را درباره حدود به طور خاص بررسی نماییم.

ص:132


1- (1) .امام خمینی،صحیفه نور،ج13،ص49.
الف)دیدگاه های متناقض در حجیت خبر واحد
یکم)انکار حجیت خبر واحد،به صورت مطلق

برخی چون سید مرتضی (1)،ابن زهره،ابن ادریس حلی (2)و امین الاسلام طبرسی (3)حجیت خبر واحد را انکار می کنند.

دوم)اثبات حجیت خبر واحد،به صورت مطلق

برخی چون شیخ طوسی، (4)به حجیت خبر واحد معتقدند.کسانی که خبر واحد را حجت می دانند،خود به دو دسته تقسیم شده اند.عدّه ای عقیده دارند که حجّیت اخبار آحاد به دلیل ظنون خاصه است؛یعنی دلیل خاصی از یکی از ادلّه نقلی بر حجّیت آن وجود دارد (5)و برخی دیگر برای اثبات حجیت آنها به دلیل انسداد استدلال می کنند که

ص:133


1- (1) .سید مرتضی،رسائل المرتضی،ج1،ص203.سید در جواب مسائل تبانیات نیز می گوید:اصحاب ما به خبر واحد عمل نمی کنند و در نهی از عمل به خبر واحد مطالب فراوانی نوشته اند.همان طور که نفی قیاس شعار آنان است،عدم جواز عمل به خبر واحد هم شعار آنان است.حتی برخی از آنان تعبّد به خبر واحد را به حکم عقل محال می دانند.(سید مرتضی،رسائل مرتضی،ج3،ص309 و محمدحسین حائری،الاصول الغرویة فی الاصول الفقهیة،ص289)سید مرتضی در ذریعه تعبد به حجیت خبر ثقه را عقلاً ممکن می داند،اما اثباتاً آن را نمی پذیرد.(ر.ک:الذریعة،ج2،ص519-551)
2- (2) .ابن ادریس حلّی نیز عمل به خبر واحد را شدیداً تقبیح کرده،آن را موجب هدم اسلام می داند.وی ادله احکام را،کتاب(قرآن)،سنت متواتر،اجماع و دلیل عقل برمی شمارد.اگر حکم شرعی موضوعی را نتوان از کتاب و سنت متواتر یا اجماع استنباط کرد،آن گاه باید به دلیل عقل تمسک جست.(ابن ادریس حلی،سرائر،ج1،ص46)
3- (3) .امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه نبأ می نویسد:این آیه دلالت دارد که خبر واحد،نه موجب علم است و نه موجب عمل؛زیرا معنای آیه این است که اگر کسی برای شما خبری آورد که به او اطمینان ندارید و احتمال می دهید خبرش دروغ باشد،از عمل به آن توقف کنید.بنابراین،فرقی میان خبر عادل و فاسق وجود ندارد؛زیرا علت در هر دو موضوع یکی است. آن گاه می گوید:برخی برای وجوب عمل به خبر واحد،اگر راوی آن عادل باشد،به این آیه استدلال کرده اند،لیکن این استدلال درست نیست؛زیرا آنان به دلیل خطاب(به مفهوم مخالف)استدلال کرده اند،حال آنکه دلیل خطاب نزد ما و بیشتر محققان حجت نیست.(مجمع البیان،ج9،ص221)
4- (4) .شیخ طوسی،عدة الاصول،ج1،ص100.
5- (5) .شیخ طوسی،نه دلالت آیة نَبَأْ،نه دلالت آیة نَفْر و نه ادعای اجماع صحابه را بر حجیت خبر نمی پذیرد.وی تنها دلیل حجیت خبر واحد را اجماع فرقه امامیه می داند.(عدة الاصول،ج1،ص126)

دلیلی عقلی به شمار می آید. (1)

(2)انسدادی ها خود چند دسته اند.برخی به دلیل مقدمات انسداد،ظن را فقط مفید برائت ذمه نزد شارع می دانند (3)و برخی دیگر ظن حاصل از خبر واحد را در اثبات احکام فرعی کافی می دانند. (4)نکته سودمند دیگر این است که برخی همچون اخباری ها،اعتبار اخبار را تدوین آنها در کتب اربعه دانسته اند و تقسیم چهارگانه حدیث را به ضعیف،حسن،ثقه و صحیح نمی پذیرند. (5)

سوم)حجیت خبر عادل امامی

مشهور است که محقق اردبیلی و دو شاگرد وی،صاحب معالم و صاحب مدارک، (6)

ص:134


1- (1) .علامه حلی نخستین کسی است که بر حجیت خبر واحد دلیل عقلی اقامه کرده است.وی یکی از دلایل حجیت خبر واحد را«دفع ضرر مظنون»می داند که دلیلی دربردارنده عقلی متشکل از صغری و کبری است.صغرای قضیه،ظن به حرمت یا وجوب است که متضمن ظن به استحقاق عقاب در صورت فعل یا ترک می باشد.کبرای قضیه هم این است که دفع هر ضرر یا عقاب مظنون واجب است و می توان گفت ظن به وجوب یا حرمت،در صورت ترک یا فعل ظن به مفسده است و احکام تابع مصلحت و مفسده هستند و دفع مفسده مظنون واجب است.(ر.ک:علامه حلی،مبادی الاصول،ص205)
2- (2) .صاحب معالم نخستین کسی است که دلیل انسداد را مطرح کرده است.(ر.ک:جمال الدین حسن بن شهید ثانی،معالم الدین و ملاذ المجتهدین،ص193).
3- (3) .محمدحسین حائری،الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة،ص277.
4- (4) .سید محمد مجاهد طباطبایی،مفاتیح الاصول،ص 458-459،محمدتقی اصفهانی،هدایة المسترشدین،ص384.
5- (5) .محمدامین استر آبادی،علامه حلی را نخستین کسی می داند که به اعتقاد او بدعت تقسیم احادیث اصول مشهوره به صحیح و ضعیف را بنیان نهاده است.(ر.ک:استرآبادی و سید نورالدین عاملی،الفوائد المدنیه و الشواهد المکیه،ص3)
6- (6) .گرچه این انتساب مشهور است،در آثار این بزرگواران چندان مشهود نیست.آقا باقر وحید بهبهانی عدم حجیت خبر ثقه و حسن را به صاحب مدارک نسبت داده،می نویسد:«خبر واحد موثق و حسن،از نظر مشهور اصولیان حجت و معتبر است.بله،اشخاصی مانند صاحب مدارک و هم فکران و پیروان او از پسینیان،چه بسا از این نکته غفلت ورزیده و در نتیجه،در روش مشهور،تخلف و تخطی کرده اند و بدین وسیله،با انکار حجت بودن خبر غیرصحیح،باب ثبوت فقه را بسته اند».(وحید بهبهانی،رسائل الوحید،ص441؛به نقل از سید احمد حسینی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«نگاهی به مکتب فقهی محقق اردبیلی»،ش9)در برخی دیگر از آثار نیز این مسلک به این دو بزرگوار نسبت داده شده است:ر.ک:حیاة صاحب المدارک و محمدحسین منتظری،دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة،ج2،ص640.

هر خبر واحدی را حجت و معتبر نمی دانند،بلکه فقط به خبر صحیح اعلایی که راوی آن را دو نفر عادل،عادل دانسته اند، (1)اعتماد می کنند. (2)

بعید نیست با توجه به اینکه در بسیاری از مسائل،صاحب مدارک تحت تأثیر افکار و روش اجتهادی استاد خود،محقق اردبیلی است،در این مسئله نیز از ایشان پیروی کرده باشد؛هرچند مدرک قابل اعتنایی دال بر استناد این دیدگاه به محقق اردبیلی در دست نیست.اما بررسی آثار محقق اردبیلی،یعنی زبدة البیان و مجمع الفائدة،نشان می دهد«او فقیهی است که در رجال حدیث،بیش از معمول دقت و تحقیق می کند و در اصل انعقاد ظهور و فقه الحدیث و گرفتار نبودن به خبر ناسازگار،سخت حساس است.از این روی،اگر در هر یک از جهات یاد شده،اختلال و اشکالی وجود داشته باشد که بر اساس معیارهای رجالی و اصولی نتواند بر طرف کند،به چنین حدیثی استناد و استدلال نمی کند.در حقیقت،خود را بی دلیل اجتهادی می داند و از این روی،به اصل فقهی،یعنی اصول علمیه،از جمله اصل واجب نبودن،اصل تکلیف نداشتن و اصل چیزی بر عهده نبودن تمسک می جوید». (3)

چهارم)حجیت خبر موثوق الصدور

در بررسی اخبار آحاد دو دیدگاه یا مکتب میان معتقدان به حجیت خبر واحد وجود دارد:دیدگاه وثوق صدوری و دیدگاه وثوق سندی.گروه باورمند به وثوق سندی،سند را،یگانه راه دستیابی به درستی حدیث می داند و هیچ قرینه و نشانه ای را جز درستی سند برنمی تابد.نامورترین فقیهان این گروه عبارت اند از:شهید ثانی،محقق اردبیلی،شیخ حسن عاملی،سید محمد عاملی و از معاصران،سید ابوالقاسم خویی.

ص:135


1- (1) .خواننده محترم توجه داشته باشد که صحیح اعلایی با اصطلاح عالی السند متفاوت است.عالی السند روایتی است که سلسله سند کوتاه باشد؛مانند ثلاثیات کلینی«عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن الامام الجواد علیه السلام»(ر.ک:سید حسن صدر،نهایة الدرایة،ص208)این تعریف از صحیح اعلایی در منابع ذیل آمده است:محمدعلی کاظمی خراسانی،فوائد الاصول،ج3،ص229 و 309؛شیخ محمدطاهر آل شیخ راضی،بدایة الوصول فی شرح کفایة الاصول،ج6،ص43 و 99؛سید محمدجعفر شوشتری،منتهی الدرایة،ج4،ص506.
2- (2) .سید احمد حسینی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«نگاهی به مکتب فقهی محقق اردبیلی»،ش9.
3- (3) .همان.

گروه باورمند به وثوق صدوری،سند را،یگانه راه دستیابی به درستی حدیث نمی داند،بلکه به راه های دیگر نیز برای ثابت کردن درستی سند باور دارد و به قرینه ها و نشانه های همراه حدیث اهمیت می دهد.نامورترین فقیهان این گروه عبارت اند از:محقق کرکی،محمدتقی مجلسی،علامه مجلسی،شیخ بهائی،وحید بهبهانی،بحرالعلوم،نراقی،میرزای قمی،شیخ انصاری،صاحب جواهر،صاحب ریاض،حاج آقا رضا همدانی،آیت الله بروجردی و امام خمینی. (1)

از میان معاصران،برخی از محققان معتقدند بنای عقلا بر حجیت خبرموثوق الصدور دلالت می کند،ولی خبری را که وثوق به صدور آن پیدا نشود،هر چند راوی آن ثقه عادل امامی باشد،فاقد حجیت می دانند. (2)اما دسته ای دیگر،مناط را عمل اصحاب می دانند و هیچ توجهی به سند روایت ندارند. (3)

ص:136


1- (1) .برخی قرینه ها که در این دیدگاه مورد توجه قرار می گیرد،عبارت است از:عرضه کتاب بر امام و گواهی آن از سوی حضرت،بودن روایت در مجامع ثلاثه(کافی،تهذیب و من لایحضر)،آمدن روایت در چند اصل،ذکر روایت با چند سند در یک کتاب،عمل پیشینیان از اصحاب،نقل روایت از سوی مشایخ ثلاثه(ابن ابی عمیر،صفوان و بزنطی)،نقل روایت از سوی اصحاب اجماع،از مشایخ اجازه بودن راوی روایت،نقل روایت از سوی شیخ صدوق در من لایحضر،روایت از بنوفضال،اعتماد قمیین و تلقی روایت به قبول.کاوشی نو در فقه،«وثوق صدوری و وثوق سندی و دیدگاه ها»،ش 19-20». از این میان،آیت الله خویی حتی مرسلات ابن ابی عمیر را نیز نپذیرفته است.البته صاحب مدارک،به روایات مرسله ابن ابی عمیر که همراه با عبارت(عن غیر واحد یا عن عدة)باشد،عمل می کند و آن را بالاتر از خبر واحد می داند.(محمدحسن ربانی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«قاعده درأ»،ش 33،ص185.)امام خمینی نیز مرسلات ابن ابی عمیر را پذیرفته،ولی مسندات او را نیازمند بررسی می داند.کسانی چون شیخ انصاری،مرسلات همه ثقاة(شیخ انصاری،فرائد الاصول،ج1،ص142)مانند اصحاب اجماع(همان،ص159)مشایخ ثلاثه(همان،الصلوة،ج1ص 71،46 و 81؛همان،الطهاره،ج1،ص83؛همان،فرائد الاصول،ج1،ص159)بنوفضال(همان،ص148؛کتاب المکاسب،ج3،ص71)طاهریون و دیگران را معتبر دانسته اند.(ر.ک:شیخ انصاری،الصلوة،ج1،ص31-71؛فرائد الاصول،ج1،ص159).
2- (2) .سید محمدحسن بجنوردی،قواعد فقهیه،ج5،ص349.
3- (3) .محمدجواد مغنیه در مقدمة فقه الامام جعفرالصادق می نویسد:من از ذکر سلسله روات احادیث خودداری کردم؛زیرا به نظر من،روایتی معتبر است که فقها به آن اعتماد و عمل کرده اند،نه روایتی که افراد ثقه آن را روایت کرده اند؛زیرا اسم فقه امام صادق یا فقه آل البیت حقیقتاً بر روایاتی صدق می کند که فقها به آنها عمل کرده و طبق آنها فتوا داده اند و صدها سال در آنها اعمال نظر و دقت کرده اند؛والاّ بر روایات مرده،هرچند در کتاب ها تدوین شده باشد و افراد صالح آنها را روایت کرده باشند،اسم فقه امام صادق،نه حقیقتاً و نه مجازاً صدق نمی کند.روایات چیزی جز حروف خشک نیستند؛حیات و روح آنها بستگی به عمل اصحاب دارد.(محمدجواد مغنیه،فقه الامام الصادق،ج1،ص4)
ب)بررسی دیدگاه ها

بررسی ادله حجیت خبر واحد مجالی بیش از این می طلبد و نمی توان در این رساله به بحث مبسوطی در این زمینه پرداخت،ولی به اجمال می گوییم هیچ کدام از مدعای سید مرتضی و ابن زهره مبنی بر اجماع بر نفی حجیت خبر واحد،و مدعای شیخ طوسی مبنی بر اجماع بر جواز عمل به خبر واحد،درست نیست و این گفتة آخوند خراسانی که«والمحصل منه غیرحاصل و المنقول منه للاستدلال به غیرقابل» (1)در حق هر دو صدق می کند.آیات نیز ظهوری در حجیت خبر واحد ندارند؛اگر ظهور داشتند،این اختلاف عمیق میان اصولیان پیدا نمی شد.برای مثال،اصولی ای به مفهوم شرط آیه نبأ برای حجیت خبر واحد استدلال می کند،ولی دیگری می گوید مفهوم مخالف(دلیل خطاب)حجت نیست، (2)و سومی بر آن است که این آیه اصلاً مفهوم ندارد. (3)برخی هم از همین آیه برای نفی حجیت خبر واحد استفاده کرده،می گویند علّت وجوب تبین،عیناً در خبر عادل نیز وجود دارد. (4)

در خصوص اخبار هم،هر چند علم اجمالی بر صدور بیشتر اخبار هست،ولی به تدلیس،تزویر و جعل آنها نیز علم اجمالی داریم و نمی توانیم با تمسک به اخبار آحاد،حجیت اخبار آحاد را اثبات کنیم؛زیرا مستلزم دور است.سیره اصحاب معصومان نیز برایمان کارساز نیست؛زیرا شاید آنان با واسطه ای مطمئن به قول معصوم دسترسی می یافتند.مسئله این است که در زمان ما با واسطه های متعدّد،چگونه به قول یا تقریر معصوم اطمینان پیدا می کنیم.

ص:137


1- (1) .آخوند خراسانی،کفایة الاصول،ص296.
2- (2) .شیخ طوسی،عدة الاصول،ج1،ص126.
3- (3) .شیخ انصاری،فرائد الاصول،ج1،ص257.
4- (4) .همان ص259.

متأخرین نیز ضمن مفتوح دانستن باب علمی، (1)عمدتاً سیره عقلا را دلیل حجیت خبر واحد می دانند و می گویند عقلا در اغراض شخصی تکوینی و تشریعی به خبر واحد عمل می کنند، (2)ولی این شبهه همچنان جای طرح دارد که عمل عقلا به خبر واحد در جایی است که کسی بدون واسطه خبری را نقل کند،نه آنکه نقل جز با واسطه های متعدّد باشد.به فرض که همه این اشکال ها را ناصحیح بدانیم،توجه به این نکته ضروری است که اثبات صدور روایت از معصوم،دربردارنده دو امر است:عدم تعمد راوی در کذب،و عدم غفلت و خطای وی در نقل.آنچه به مدد این ادله امکان اثبات دارد،نفی تعمد راوی بر کذب است،ولی احتمال خطا در نقل و غفلت راوی،تنها با رجوع به اصل عدم خطا و غفلت برطرف می شود.

ج)شبهه عدم حجیت خبر واحد در احکام شدید کیفری

هدف ما از این نوشتار،اثبات یا انکار حجیت خبر واحد نیست و داوری درباره ادله خبر واحد رساله ای مستقل می طلبد.اما نکته ای که ضروری است بدان اشاره کنیم،حجیت خبر واحد در احکام جزایی است.برخی از نویسندگان جدید اهل سنت،«خبر واحد»را در زمینه احکام شدیدی مانند«دماء»معتبر ندانسته اند.دکتر صبحی صالح در این باره می نویسد:

«من بدّل دینه فاقتلوه»، (3)هر چند از نظر سند صحیح است،ولی در باره جان انسان ها به خبر واحد نمی توان بسنده کرد.مقصود آن است که حکم اعدام هیچ کس را به استناد روایتی که در حد تواتر نباشد،نمی توان صادر نمود؛زیرا نصوص قرآنی و نبوی بر حفظ جان انسان تأکید دارد و تنها در صورتی که مسئله مورد اجماع مسلمین باشد،از این قاعده می توان صرف نظر کرد. (4)

ص:138


1- (1) .سید محمدباقر صدر،دروس فی علم الاصول،ج2،ص170.
2- (2) .همان،ص164.شهید صدر افزون بر سیره عقلا،دلالت سیره متشرعه،آیه نبأ و برخی روایات را بر حجیت خبر واحد تمام می داند.(همان،ص171)
3- (3) .بخاری،صحیح بخاری،ج4،ص22؛احمد حنبل،مسند احمد،ج1،ص217؛ابن ماجه،سنن ابن ماجه،ج2،ص848؛ابن اشعث سجستانی،سنن ابن داود،ج2،ص327؛ترمذی،سنن ترمذی،ج3،ص10؛نسائی،سنن نسائی،ج7،ص104.در منابع شیعی این روایت فقط در دعائم وجود دارد ر.ک:قاضی نعمان مغربی،دعائم الاسلام،ج2،ص480.
4- (4) .صبحی صالح،الاسلام و مستقبل الحضارة،ص213.

در جامعه ما نیز کسانی همین آهنگ را سر داده،با اقتباس و پیروی از بیان فوق گفته اند:

اگر مهم ترین دلیل حجیت خبر واحد،سیره عقلا باشد،وقتی که خبر واحد با حقوق انسان در تعارض قرار گیرد،به اقتضای همان سیره عقلا از حجیت می افتد و لذا باید احتیاط کنیم و در پی ادله و قراین محکم تری باشیم؛و بر این اساس،قایل شده اند که هر چه تکلیفی سنگین تر و منافی تر با«حقوق مسلّمه»باشد،خبری که از آن حکایت می کند،مشکوک تر و ضعیف تر تلقی می شود و از حجیت می افتد.لذا مسئله«قتل مرتد»،«سنگسار کردن»و چیزهایی از این قبیل را نمی توان با ادله مربوط به حجیت خبر واحد تحکیم کرد. (1)

د)بررسی شبهه

توضیحات این نظریه پردازان نشان می دهد این گونه ایرادها هر چند در قالب مبنای نوین اصولی ارائه می شود،در حقیقت از دیدگاه خاص آنها از«حقوق بشر»تراوش می کند.افزون بر این نواندیشان،برخی از فقها نیز معتقدند به علت شدت اهتمام به دماء،با سیره عقلا نمی توان خبر ثقه را درباره دماء حجت دانست. (2)به فرض هم که بگوییم عقلا در پذیرش خبر ثقه میان احکام جزایی و دیگر احکام تفاوتی قایل نیستند،باید گفت ثقه بودن راوی،مانع از تعمّد در کذب است،ولی تنها راه مسئله عدم خطا و سهو در نقل و در کتب و یا در نسخه خود و در نقل با وسایط متعدّد،همان اصول عقلایی مشکوکة الجریان در این موارد است (3)که طبیعتاً این اصول نمی توانند با قاعده احتیاط در دماء که قاعده مسلّم شرعی است،معارضه کند.

همه عموماتی که از عمل به ظن منع می نمایند،مؤید این دیدگاه اند و شاید بتوان گفت سیره عقلا بر عمل به خبر واحد،بر عمل ایشان به ظنون مبتنی است،در حالی که عمل به ظن بر اساس این عمومات ردع شده است.در این صورت،سیره نیز شرط حجیت خود را که عدم ردع است،از دست می دهد.

به علاوه،می دانیم شارع در موضوعات قضایی خبر واحد را حجت ندانسته،بینه

ص:139


1- (1) .عبدالکریم سروش،مجله کیان،«فقه در ترازو»،ش 46،ص20.
2- (2) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص35.
3- (3) .یوسف صانعی در پاسخ به استفتایی درباره مجازات مدعی نبوت،به نقل از سایت www.feqh.org.

شرعی را معتبر دانسته است.حال چگونه است که در احکام قضایی خبر واحد حجت است،در حالی که طبیعتاً در اثبات حکم بیش از اثبات موضوع،تأمل لازم است؛چرا که با اثبات یک موضوع قضایی،تنها جان افراد معدودی در خطر می افتد،ولی با اثبات یک حکم کیفری،جان افراد بسیاری در معرض نابودی قرار می گیرد.برای مثال،روایت«اصحاب الکبائر کلها اذا اقیم علیهم الحد مرتین قتلوا فی الثالثه» (1)قتل همه کسانی را که دو بار حد بر آنها جاری شده،جایز می داند.اگر حد در این روایت را به قرینه«کبائر»اعم از تعزیر بدانیم،قتل عده زیادی از محکومان دادگاه های فعلی ما جایز خواهد بود؛چون بسیاری از ایشان مجرمان سابقه دار هستند.

مؤید سوم این مطلب اینکه،سیره عقلا دلیلی است لُبّی و در دلایل لُبّی به دلیل عدم جریان مقدمات حکمت نمی توان به اطلاق اخذ کرد و باید به قدر متیقن بسنده نمود.در نتیجه،می توان گفت قدر متیقن از حجیت خبر واحد نزد عقلا احکام غیرکیفری است.

گرچه به نظر نگارنده سیره عقلا دلیل محکمی بر حجیت خبر واحد در احکام جزایی نیست،نباید از نظر دور داشت که دلیل حجیت خبر واحد منحصر در سیره عقلا نیست.

اگر دلیل حجیت سیره عقلا را اجماع بدانیم؛چون اجماع هم از دلایل لُبّی است،باید به دنبال قدر متیقن بگردیم و بعید نیست احکام جزایی را از این دایره خارج بدانیم.

مقدمات انسداد نیز آن قدر کارآیی ندارند که مطلق ظن را در امور کیفری ثابت کنند؛چون فرض این است که اطلاقات و عمومات قرآنی و متواتر برای حفظ نظام اجتماعی کفایت می کند و به توسل به اخباری که جان انسان ها را تهدید می کند،نیازی وجود ندارد.به عبارت دیگر،مقدمات انسداد شاید بتوانند در امور جزئی مطلق ظن را حجت کنند،ولی در امور خطیر نمی توان به دلیل انسداد تمسک جست.افزون بر اینکه عمل به این احکام و اخبار مشکوک نیز هیچ ترجیحی بر ترک آنها ندارد؛به ویژه با در نظر گرفتن اهتمام شارع به جان انسان ها.سیره متشرعه نیز افزون بر اینکه لُبّی است،برای اثبات حجیت،لازم است وجود آن احراز گردد،در حالی که این امر دست کم درباره احکام کیفری با تردید مواجه است.

ص:140


1- (1) .کلینی،کافی،ج7،ص191.

بنابراین،تنها دلیل قابل اعتماد آیات و روایاتی است که بر حجیت خبر واحد به صورت مطلق دلالت دارد.اگر ما این آیات و روایات را دلیل حجیت خبر واحد به صورت مطلق بپنداریم،ناگزیر باید اخبار آحادی را که دارای شرایط حجیت هستند،حتی در امور کیفری حجت بدانیم؛مگر اینکه شمول این مطلقات را درباره احکام جزایی با تردید مواجه کرده،بگوییم اثبات اطلاق تنها به مدد جریان مقدمات حکمت میسر است و یکی از این مقدمات نیز احراز در مقام بیان بودن شارع است،در حالی که این شبهه همچنان وجود دارد که در مقام بیان بودن شارع درباره احکام جزایی احراز نگشته است و اصل نیز عدم احراز است.افزون بر این،اگر دلیل ما«آیه نبأ»باشد،با آن فقط حجیت خبر عادل ثابت می شود و حجیت خبر ثقه نه تنها اثبات نمی گردد، (1)بلکه ادعا شده که منطوق این آیه بر عدم حجیت خبر فاسق-گرچه ثقه-دلالت دارد. (2)

ه)چند نکته
یکم)نظر نگارنده

به نظر نگارنده،دلایل حجیت خبر واحد نمی تواند حجیت اخبار آحاد را در ابواب کیفری اثبات کند و به فرض اثبات،تنها عدم تعمد راوی بر کذب با این ادله ثابت می شود،ولی امکان خطا و غفلت راوی تنها با اصل عدم غفلت و اصل عدم خطا ثابت می گردد که این اصول نمی توانند در برابر قاعده مسلّم احتیاط در دماء مقاومت کنند.

دوم)امکان تعطیل برخی حدود

همچنین خواننده مجترم باید به این نکته نیز توجه کند که به دلیل وجود دلایل قرآنی بر مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت،اگر این دلایل را تام بدانیم،عدم حجیت خبر واحد نمی تواند دلیل استواری بر منع اجرای همه حدود پنداشته شود.البته می تواند

ص:141


1- (1) .ر.ک:سید محمدباقر صدر،دروس فی علم الاصول،ج2،ص151.البته برخی مدعی شده اند به دلیل مناسبت حکم و موضوع،مراد از فسق در آیه شریفه،فسق خبری است.به نظر می رسد این مدعا مخدوش باشد؛زیرا قطعاً فسق اعتقادی نیز می تواند موجب تعمد بر کذب شود؛در نتیجه،مناسبت یادشده موجود نیست.
2- (2) .سید ابوالحسن اصفهانی،وسیلة الوصول الی حقائق الاصول،ص523.

اجرای برخی از آنها،نظیر حد ارتداد و سنگسار را به چالش بکشاند و موارد اجرای حدود را به صورت چشمگیری کاهش دهد؛زیرا مستند بیشتر احکام حدود،اخبار آحاد بوده،آیات قرآنی و اخبار متواتر یا اجماع در این ابواب بسیار محدود و نادر است.

البته این شبهه قابل طرح است که اگر عدم حجیت خبر واحد در امور شدید کیفری و عدم انعقاد سیره در این امور،به دلیل عدم اخذ عقلا به مطلقِ ظنون در باب دماء باشد،در باب حدود،به دلیل قرآنی نیز نمی توان اخذ کرد؛زیرا ظهور قرآنی درباره اجرای حدود به دست غیرمعصوم به دلیلِ اطلاقی است که مستند به سیره عقلاست،در حالی که در مسئله دماء چنین سیره ای معلوم نیست.در نتیجه،اجرای هیچ یک از حدود به دست غیرمعصوم جایز نیست.

در پاسخ می توان گفت هیچ تلازمی میان حجیت ظواهر قرآن و حجیت خبر واحد وجود ندارد. (1)عدم اخذ عقلا به خبر واحد در امور شدید کیفری،به دلیل عدم حجیت مطلق ظن نزد ایشان نیست،بلکه از این نظر است که ایشان در این امور فقط به ظن معتبر اخذ می کنند.بی گمان ظواهر قرآن ظن معتبر شناخته می شوند،بلکه در اطلاقات ادله حدود اصلاً ظنی در بین نیست و به دلیل جاودانگی شریعت به این اطلاق اطمینان داریم.پس اگر کسی از فقها شبهه اختصاص به معصوم را مطرح کرده،ناشی از غفلت از همین نکته بوده است؛زیرا با این تصور که اقامه حدود از مناصب است،نه از احکام،جاودانگی احکام شریعت نادیده گرفته شده است؛غافل از اینکه مناصب نیز برای محافظت از همین احکام جعل شده اند.در نتیجه،اگر در موضوعی نصب ثابت نشد، (2)به دلیل جاودانگی شریعت،لازم است شایسته ترین مؤمنان تصدی این منصب را بر عهده گیرند.

به فرض که بپذیریم عدم اخذ عقلا به خبر واحد در احکام شدید کیفری،به دلیل عدم حجیت مطلق ظن در احکام شدید کیفری نزد ایشان است و ظواهر قرآن،از جمله اطلاقات ادله حدود ظن آور است.گرچه سیره عقلا دیگر نمی تواند ملاک حجیت اطلاقات ادله حدود باشد،نباید از نظر دور داشت که دلیل حجیت ظواهر قرآن،منحصر

ص:142


1- (1) .محمدتقی راضی،هدایة المسترشدین،ج3،ص411.
2- (2) .درحالی که صاحبان دیدگاه جواز،مدعی ثبوت نصب عام برای فقها هستند.

به سیره عقلا نیست و حجیت ظواهر قرآن با دلایل دیگری جز سیره عقلا،نظیر اجماع، (1)دلیل عقلی و روایات متواتر (2)نیز ثابت می شود.

سوم)تمایز میان احکام قضایی و احکام کلی

در پایان توجه به این نکته نیز خالی از فایده نیست که بسیاری از احادیث قضایی از احکام صادره در قضایایی شخصی حکایت می کنند و چه بسا به اصطلاح«قضیة فی واقعة»باشند. (3)در نتیجه،نمی توان به آنها چونان احکامی کلی استناد کرد؛چون احکام شرعی،قضایای حقیقی هستند،نه قضایای جزئی و خارجی.از این رو،شایسته است همه احادیث قضایی با در نظر گرفتن معیارهای احکام شرعی از این نظر بررسی دقیق و موشکافانه شود؛زیرا احادیث قضایی نهایتاً فعل معصوم را ثابت می کنند و فعل افزون بر اینکه لسان ندارد و قابل تعمیم و اطلاق نیست،فقط بر جواز دلالت می کند و نمی توان وجوب را از آن استفاده کرد.

دلایل نقلی

1-اجماع منقول از ابن ادریس و ابن زهره
اشاره

ابن ادریس نخستین فقیهی بود که در اواخر قرن ششم با جرئت تمام،نظریه های شیخ طوسی را در بوته نقد و تحلیل قرار داد.شیخ طوسی از جمله نخستین فقیهانی است که فقه شیعه را در مجموعه هایی مدوّن کرده است.حدود صد سال پس از شیخ،عظمت و بزرگی او از سویی،و آرای مشتمل بر استدلال های متقن و مبتنی بر روایات صحیح از وی در کتاب هایش از سوی دیگر،به هیچ فقیهی جرئت نمی داد بر خلاف

ص:143


1- (1) .محمدحسین حائری،الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة،ص390.
2- (2) .ر.ک:ابوالقاسم خویی،البیان فی تفسیر القرآن،ص285.
3- (3) .یکی از محققان پانزده حدیث از احادیث باب حدود،هشت حدیث از باب قضاء،هشت حدیث از باب قصاص و نوزده روایت از باب دیات را قضیة فی واقعه دانسته است.(علی گرجی،کاوشی نو در فقه اسلامی،«قضیة فی واقعه»،ش 27-28،ص189)بعید نیست این احادیث خیلی بیش از این تعداد باشد؛چون تا به حال هیچ تحقیق مستقل و جامعی با رویکرد شناسایی دقیق«قضایای شخصیه»از«قضایای کلی»در این ابواب صورت نگرفته است.

شیخ نظر دهد.این ایستایی و رکود بر اجتهادِ یک فقیه،تا پیش از جلوس ابن ادریس حلّی بر کرسی تدریس ادامه داشت،ولی با ظهور او،دوره ای جدید در فقه شیعه همراه با تحول و پویایی آغاز گشت و زمینه های بروز نابغه هایی همچون محقق حلی و علامه حلی را پدید آورد،بحث اقامه حدود یکی از مواردی است که مخالفت ابن ادریس با بیشتر آثار شیخ در آن دیده می شود.

سخن ابن ادریس در سرائر که برخی آن را اجماع بر عدم جواز اجرای حدود از سوی فقیه دانسته اند،بدین شرح است:

فقهای امامی و همه مسلمین اجماع دارند بر اینکه اقامه حدود جایز نیست،مگر از سوی ائمه و حاکمانی که به اذن ایشان بدین امرگمارده می شوند؛و همینان مخاطب به آن هستند.اما اقامه حدود توسط غیر ایشان در هیچ حالی روا نیست. (1)

هر چند ظاهر این کلام ادعای اجماعی است بر عدم جواز اقامه حدود به دست غیر ائمه و نایبان خاص ایشان،برای دریافت فهم صحیحی از این عبارت،افزون بر دقت در بررسی صدر و ذیل آن،باید دیگر گفته های وی را نیز در مباحث مرتبط بررسی کرد.

نکته هایی که در این عبارت به چشم می خورد،به شرح زیر است:

نکته1: می دانیم اهل سنت عصمت را شرط امامت نمی دانند.از این رو،بعید است فقیه آگاهی چون ابن ادریس،اجماع بر لزوم امام معصوم را برای تصدی اقامه حدود بدیشان نسبت داده باشد.از سوی دیگر،به قرینه عبارت ایشان در آغاز بحث که می فرماید«اما الحدود،فلیس لاحد اقامتها الا لسلطان الزمان،المنصوب من قبل الله تعالی،او من نصبه الامام لاقامتها» (2)مشخص است مراد از امام در ادعای اجماع نیز امام معصوم است که منصوب از طرف خداست.در مقام حل تعارض بدوی،می توان گفت اهل سنت نیز اقامه حدود را از مناصب امام می دانند و فقط در تعیین مصداق امام و شرایط آن با شیعه تفاوت دارند.

نکته 2: برخی به عبارت«والحکام القائمون باذنهم»توجه کرده،مدعی اند:

واضح است که این عبارت در صورت عدم وجود قرینه،اعم است از حکامی که اذن خاص از جانب معصومین دارند و یا حکم عام مانند فقهای عصر غیبت؛

ص:144


1- (1) .ابن ادریس حلی،سرائر،ج2،ص25.
2- (2) .همان،ص24.

زیرا در کلام فقها واژه«منصوب»نه تنها برای منصوب به نصب عام از طرف امام به کار می رود و مقصودشان فقیه جامع الشرایط است، (1)بلکه حتی در مواردی فقها واژه«منصوب»را برای خود«امام»به کار می گیرند، (2)ولی مقصودشان از آن،منصوب عام،یعنی فقهای عصر غیبت است. (3)شاید به همین دلیل صاحب جواهر علاوه بر اینکه ادعای نفی خلاف در جواز اجرای حدود توسط فقیه کرده،گفته است از کلام ابن ادریس اجماع برخلاف فهمیده نمی شود. (4)

البته این احتمال-هر چند ضعیف-وجود دارد که تصریح به«فی ذلک»،بر این مطلب دلالت کند که از نظر ابن ادریس،باید اذن خاص در اقامه حدود صادر شده باشد و اذن عام کفایت نمی کند.

نکته 3: در این جمله سخنی از زمان غیبت به میان نیامده است.

نکته4: «علی حال»دلالت می کند بر اینکه عدم جواز برای غیر امام از نظر ابن ادریس اطلاق دارد.

الف)احتمال ها در تفسیر ظاهر کلام ابن ادریس

با نظرداشت این چند نکته،می توان چهار احتمال را در تفسیر ظاهرکلام ابن ادریس مطرح کرد:

1.فقط ائمه مجاز به اقامه حدود هستند و غیر ایشان،حتی فقها،هیچ زمانی به اقامه حدود مجاز نیستند.

2.ابن ادریس واقعاً ادعای اجماع بر عدم جواز اقامه حدود از سوی غیر ائمه و مأذونان از طرف ایشان کرده است،ولی با توجه به اینکه فقها در زمان غیبت،نایب امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف هستند،اقامه حدود فقط به دست ایشان جایز است.

3.مهم برای ابن ادریس،انکار جواز تصدی از سوی ستمگران بوده است و اجماع نیز به همین فرض اشاره دارد.شاهد بر این مدعا این است که برخی از فقهای پیش از

ص:145


1- (1) .محقق کرکی،رسائل الکرکی،ج1،ص160-161.
2- (2) .شیخ محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج11،ص175 و 176.
3- (3) .سید حسین هاشمی،رواق اندیشه،«نقد آرای کدیور درباره ادله شرعی ارتداد»،ش1382،22.
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394

ابن ادریس،از جمله شیخ طوسی و قاضی ابن براج معتقدند اگر فقیه شیعه ای به دلایلی از سوی حاکم ستمگری برای اجرای حدود تعیین شود،در صورتی که گمان بر اقامه حق داشته باشد،می تواند با این قصد که واقعاً از طرف حاکم اسلامی(امام معصوم)بر این مسئولیت گماشته شده،اجرای حدود کند. (1)مطلبی که ابن ادریس اجماع تمام فقها و تمام مسلمانان دانسته،ناظر به همین فرض و در مقام نفی این نظریه است؛ (2)چون این مدعا را بلافاصله پس از نقل کلام شیخ طوسی در این باره آورده است. (3)بر این اساس،اگر بپذیریم«الحکام القائمون»شامل فقها می شود،آنچه ابن ادریس بر آن ادعای اجماع کرده،اقامه حدود از سوی حاکمان ستمگر از سوی غیرفقیه است و در صورتی که این فرض را نپذیریم،ادعای اجماع شامل اقامه حدود در دستگاه حکام جور حتی به وسیله فقها می شود.

4.ابن ادریس اقامه حدود را از مناصب اختصاصی ائمه می دانسته،کلامش صریح در این مطلب است،ولی درباره این که این منصب به فقها تفویض شده یا خیر،نفیاً و اثباتاً در این بیان سخنی ندارد.

ب)بررسی احتمالات
یکم)اختصاص اقامه حدود به معصومان علیه السلام و نایبان خاص

از میان این چند احتمال،احتمال نخست با وجود این که برخی از فقها را به شگفتی واداشته، (4)بیش از دیگر احتمال ها مورد توجه قرار گرفته،بزرگانی از فقها ظهور کلام ابن ادریس را در این معنا طرح کرده اند. (5)اما این مطلب به چند دلیل قابل خدشه به نظر می رسد:

ص:146


1- (1) .شیخ طوسی،النهایة،ص302-303؛قاضی ابن براج،المهذب،ج1،ص342 البته در کلام ابن براج،شرط فقاهت نیامده است؛شهید اول،الدروس الشرعیه،ج3،ص174؛شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص107.
2- (2) .البته اینکه نفی ابن ادریس در این باره صحیح است یا خیر،مبحث دیگری است که جای بررسی مستقلی دارد.
3- (3) .ر.ک:ابن ادریس،سرائر،ج2،ص24.
4- (4) .علامه حلی،مختلف الشیعة،ج4،ص464.
5- (5) .همان،تذکرة الفقهاء،ج9،ص459؛ابن فهد حلی،مهذب البارع،ج2،ص328؛علامه حلی،مختلف الشیعة،ج4،ص464.برخی از فقها این قول را به محکی از ظاهر ابن ادریس نسبت داده اند؛برای نمونه ر.ک:محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394؛سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص224؛سیدمحمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص298.

1.ابن ادریس این قول را مورد اجماع همه اصحاب دانسته،در حالی که بزرگانی از فقهای امامی قبل و بعد از وی در زمان غیبت،اقامه حدود را جایز می دانستند.با توجه به این که ابن ادریس دست کم از دیدگاه فقهای نامدار پیش از خود،مانند شیخ مفید،سلار و شیخ طوسی آگاه بوده و نیز دقت در تسلط فقهی ایشان،بعید است چنین اشتباه آشکاری را مرتکب شده باشد.

2.ابن ادریس در پایان کتاب فصلی را با عنوان«تنفیذ الحکم»گشوده است و در آن عبارتی دارد که می تواند تصریحی بر جواز اقامه حد از سوی فقها باشد.ایشان پس از اینکه تنفیذ احکام را ضروری دانسته و شرطهایی را برای اجرا کننده احکام برشمرده،می فرماید؛«وإخوانه فی الدین مأمورون بالتحاکم،وحمل حقوق الأموال إلیه،والتمکن من أنفسهم لحد،وتأدیب». (1)

عبارت«و التمکن من انفسهم لحد»صریح در مطلب است؛زیرا چگونه ممکن است اقامه حدود جایز نباشد و در عین حال بر مردم واجب باشد خود را در معرض اقامه حدود و تعزیرات قرار دهند.با این بیان،این جمله،یا عدول از جمله سابق است و یا تبیینی است بر آن جمله.

دو وجه ذکر شده،با وجود امکان تردید در آن،به قدری استواری دارد که احتمال نخست را که شاهد اصلی مدعیان عدم جواز است،متزلزل کند.

دوم)جواز اقامه حدود از سوی معصومان علیهم السلام،نایبان خاص و نایبان عام

احتمال دوم نیز بر این مبتنی است که فقها،حاکمان مأذون از سوی ائمه پنداشته شوند.با توجه به نیابت عامه فقها،شکی نیست که آنها نایبان عام حضرت هستند و می توانند نایبان حضرت در اقامه حدود نیز باشند.عبارت ابن ادریس در پایان سرائر هم مؤید همین مطلب است. (2)

ص:147


1- (1) .ابن ادریس حلی،سرائر 3،ص538 و 539.
2- (2) .این عبارت سرائر که چند صفحه به طول می انجامد،عیناً عبارات ابوالصلاح حلبی در الکافی است.این مسئله،تردیدهایی را درباره دیدگاه ابن ادریس مطرح می کند؛چه بسا او در این بحث فقط قصد نقل اقوال را داشته،و قصد ارائه نظر خویش را نداشته است،یا اینکه از لازمه این عبارت در کافی(والتمکن من انفسهم لحد)غفلت کرده است.(ر.ک:الکافی للحلبی،ص421-424)

والحکم بمقتضی التعبد فیها من فروض الأئمة علیهم السلام المختصة بهم دون من عداهم ممن لم یؤهلوا لذلک،فإن تعذر تنفیذها بهم علیهم السلام وبالمأهول لها من قبلهم لأحد الأسباب،لم یجز لغیر شیعتهم المنصوبین لذلک من قبلهم علیهم السلام تولی ذلک،...ولا لمن لم یتکامل له شروط النائب عن الإمام علیه السلام فی الحکم من شیعته. (1)

و در ادامه می فرماید:

«فمتی تکاملت هذه الشروط،فقد أذن له فی تقلید الحکم،...فهو فی الحقیقة مأهول لذلک بإذن ولاة الأمر علیهم السلام وإخوانه فی الدین مأمورون بالتحاکم،وحمل حقوق الأموال إلیه،والتمکن من أنفسهم لحد،وتأدیب.» (2)

عبارت«و التمکن من انفسهم لحد»صریح در مطلب به نظر می رسد.با وجود این،نکته هایی در خور توجه در فصل ایشان به چشم می خورد:

1.شرطهایی که ایشان برمی شمارد،می تواند در غیر فقها نیز یافت شود. (3)به همین قرینه،چه بسا مراد ایشان اقامه حدود صرفاً در حکومت جور یا اقامه حدود بر عبد باشد.با پذیرش این احتمال،از نظر ایشان،فقاهت شرط اقامه حدود در موارد پیش گفته نیست.

2.چه بسا مراد از حد در عبارت«و التمکن من انفسهم لحد»حدودی باشد که از حقوق مردم شمرده می شود و به دلیل جنبه شخصی آن،به ترافع نیاز دارد؛یا این که مراد حدودی باشد که مستلزم قطع و قتل نباشد؛وگرنه،این وجوب تعارض پیدا می کند با روایاتی که مضمونشان رجحان توبه در خفا بر اصرار در اقامه حد به منظور تطهیر از گناه است. (4)اگر بتوانیم این قید را بر جمله ابن ادریس وارد کنیم،در دیدگاه وی،اقامه حدود از شمول اموری که به فقها تفویض شده،خارج می گردد و تنها حدودی که جنبه شخصی دارد،در این دایره باقی می ماند.

ص:148


1- (1) .ابن ادریس حلی،سرائر،ج3،ص537.
2- (2) .همان،ص538 و 539.
3- (3) .«وهی العلم بالحق فی الحکم المردود إلیه،والتمکن من إمضائه علی وجهه،واجتماع العقل و الرأی،والحزم،والتحصیل،وسعة الحلم،والبصیرة بالوضع،والتواتر بالفتیا،والقیام بها،وظهور العدالة و التدین بالحکم،والقوة علی القیام به،ووضعه مواضعه».(همان،ص537)
4- (4) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص31 و کلینی،کافی،ج 7،ص188.

این برداشت از کلام ابن ادریس هر چند مؤیداتی دارد،با صدر کلام او ناسازگار است؛چون می دانیم فقهای عامه،نیابت عامه فقیه را،آن گونه که شیعه ملتزم به آن است،نمی پذیرند.پس چگونه می توان مأذون بودن فقها را در اجرای حدود مورد اجماع فقهای مسلمین دانست.البته شاید بتوان این اشکال را به این بیان دفع کرد که مورد اجماع فقها مسلمین این است که ائمه و حاکمان مأذون متولی اجرای حدودند و لزومی ندارد در تعیین مصداق این حاکمان نیز اجماعی وجود داشته باشد.

مؤید دیگری نیز برای این دیدگاه گفته اند که چندان قوّت نداد،ولی ذکر آن خالی از فایده نیست.ابن ادریس به دنبال این جمله معروف خود و پس از بیان مسئله قضا،بیانی دارد که برداشتی خاص از آن شده است:

و قد فوضوا ذلک إلی فقهاء شیعتهم،المأمونین المحصلین الباحثین عن مآخذ الشریعة،الدیانین القیمین بذلک،فی حال لا یتمکنون فیه من تولیته بنفوسهم،فمن تمک من إنفاذ حکم و هو من أهله،أو إصلاح بین الناس،أو فصل بین المختلفین،فلیفعل ذلک. (1)

برخی معتقدند مشار الیه در عبارت فوق«کل من اقامة الحدود و الحکم بین الناس و القضاء بین المختلفین»است.همچنین مراد او از عدم جواز،عدم جواز در زمان ظهور امام،در خصوص همه افراد یا در همه زمان ها،حتی در زمان غیبت،برای غیر فقهاست،بنابر اینکه عبارت«الحکام القائمون بإذنهم»شامل ایشان شود.بدین ترتیب،«مراد از کلام ایشان این است.که در زمان ظهور امام و استیلای ایشان،برای هیچ کس اقامه حدود جایز نیست.همچنین است حکم بین مردم؛مگر برای کسانی که امام به ایشان اذن خاص داده و ایشان را بدین مهم گمارده است.اما در زمان غیبت،امر در هر کدام از اقامه حدود و حکم بین مردم به فقها تفویض شده است». (2)

مهم ترین اشکال این نظریه،ناسازگاری آن با ظاهر کلام ابن ادریس است،خیلی بعید است نویسنده ای فرعی را مطرح کند،سپس از آن فرع فارغ شود و فرع جدیدی را آغاز نماید و پس از آن،استثنایی را در فرع جدید مطرح کند که شامل فرع سابق نیز

ص:149


1- (1) .ابن ادریس حلی،سرائر،ج2،ص25.
2- (2) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص140.

شود،آن هم با اسم اشاره مفرد(ذلک).به نظر می رسد در چنین مواردی تصریح به شمول بر فرع سابق ضروری است.افزون بر آنکه اسم اشاره نیز به طور طبیعی باید مفرد نمی بود.

دلایلی نیز در اثبات این تفسیر ارائه شده که خالی از اشکال نیستند:

1.ادعای اجماع در کلام ایشان،در حالی که قول به جواز اقامه حدود از سوی فقهای شیعه و غیر ایشان معروف است.چگونه ممکن است چنین مسئله ای بر ایشان پوشیده مانده باشد،به گونه ای که اجماع اصحاب و مسلمین را بر خلاف آن ادعا کند.

2.ذیل عبارت ایشان«فمن تمک من إنفاذ حکم و هو من أهله،أو إصلاح بین الناس،أو فصل بین المختلفین،فلیفعل ذلک»: (1)روشن است که انفاذ حکم شامل اقامه حدود نیز می شود و چه بسا مراد از آن،فقط اقامه حدود باشد؛زیرا در ادامه می گوید:«أو فصل بین المختلفین»؛چون روشن است که فصل میان مختلفین،مختص به ترافع و نزاع است.پس به قرینه مقابله باید مراد از انفاذ حکم،اقامه حدود باشد.

هر چند این فقیه بزرگوار ادعای وضوح کرده،ولی وضوح چندانی دیده نمی شود،بلکه خلاف آن ظاهر است؛زیرا انفاذ حکم در این عبارت او به جمله قبل وی اشاره دارد«و أما الحکم بین الناس و القضاء بین المختلفین»و مشخص است مراد از حکم در این جمله،چیزی جز قضا نیست و به قرینه مقابله آن با عدم جواز اقامه حدود در چند سطر قبل،شامل اقامه حدود نمی شود.البته برای بررسی دقیق این تعبیر لازم است رابطه حکم و حدود بررسی شود که در مباحث بعد بدان خواهیم پرداخت.

3.این عبارت ابن ادریس«ومن لا یحسن القضایا و الأحکام فی إقامة الحدود وغیرها،لا یجوز له التعرض لذلک علی حال،فإن تعرض له کان مأثوما معاقبا،فإن أکره علی تولی ذلک،واضطرته تقیة،لم یکن علیه فی ذلک شئ،ویجتهد لنفسه من الأباطیل بکل ما یقدر علیه» (2)که در آن از اقامه حدود به دست کسی که احکام آن را نمی داند برحذر داشته،ثابت می کند از نظر او(به دلیل مفهوم وصف)اگر کسی احکام آن را بداند،می تواند

ص:150


1- (1) .ابن ادریس حلی،سرائر،ج2،ص25.
2- (2) .همان،ص25-27.

اقامه حدود کند(یا دست کم باید اصل اقامه حدود مشروع باشد تا نهی از اقامه آن از سوی کسی که احکام را نمی داند،معقول باشد.اما این بیان نیز با اشکال هایی روبه روست:

اولاً آنچه ابن ادریس در این عبارت آورده،عین عبارت شیخ در نهایه است:

ومن لا یحسن القضایا و الأحکام فی إقامة الحدود وغیرها،لا یجوز له التعرض لتولی ذلک علی حال.فإن تعرض لذلک،کان مأثوما.فإن أکره علی ذلک،لم یکن علیه فی ذلک شئ،ویجتهد لنفسه التنزه من الأباطیل.

ثانیاً وصف مفهوم ندارد.

ثالثاً برای معقول بودن توجه نهی کافی است او دست کم در یکی از فروعات مسئله قایل به جواز باشد.با توجه به اینکه ابن ادریس اقامه حدود را بر عبد جایز می داند،نهی در کلام وی معقول است.همچنین شیخ در نهایه افزون بر عبد،اقامه حد را بر ولد و زوجه،و نیز اقامه از سوی سلطان ستمگر را جایز می داند.بدین ترتیب،وجه توجه و منع ایشان از اقامه حدود از سوی غیر عالم به احکام روشن می شود.

رابعاً این عبارت دربردارنده حکمی است شرعی،بدون توجه به اینکه این حکم اصلاً در زمان حاضر اجرایی است یا خیر.

4.ابن ادریس در مباحث حدود گفته است:

إذا تکامل شهود الزنا أربعة وشهدوا به،ثم ماتوا أو غابوا،جاز للحاکم أن یحکم بشهادتهم،ویقیم الحد علی المشهود علیه،لقوله تعالی "اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ و هذا زان بغیر خلاف. (1)

مراد از حاکم در این عبارت،یا خصوص حاکم در این زمان هاست یا حاکم به صورت مطلق و در هر زمانی مراد است.پس قطعاً زمان غیبت را در برمی گیرد و بدین ترتیب،این عبارت بر جواز اقامه حاکم در زمان غیبت دلالت می کند.اشکال این بیان نیز آشکار است:اولاً این عبارت دربردارنده حکمی است شرعی،بدون توجه به اینکه این حکم اصلاً در زمان حاضر اجرایی است یا خیر؛وگرنه،باید ایشان و بسیاری از فقها بحث حدود را کلاً از کتاب های خویش حذف می کردند.

ص:151


1- (1) .همان،ص343.

ثانیاً از این عبارت،در نهایت جواز اقامه حدود از سوی حاکم فهمیده می شود،ولی این که حاکم کیست از این عبارت قابل فهم نیست و با رجوع به دیگر عبارت های ایشان روشن می شود حاکم در اقامه حدود،معصومان و منصوبان از سوی ایشان هستند.

5.در همین مباحث حدود این فقیه فرهیخته می فرماید:

و إذا شاهد الإمام من یزنی،أو یشرب الخمر،کان علیه أن یقیم الحد علیه،ولا ینتظر مع مشاهدته قیام البینة،ولا الإقرار،وکذلک النائب من قبله،لأنا قد بینا فی کتاب القضاء إن للحاکم أن یحکم بعلمه فی جمیع الأشیاء بغیر خلاف بین أصحابنا،ولأن علمه أقوی من الإقرار و البینة.

با استناد به این سخن وی و با توجه به این اصل موضوعی که جواز عمل حاکم به علمش در مباحث حدود،به معنای جواز اقامه حدود در زمان غیبت است،برخی قول جواز را از این بیان استفاده کرده اند،در حالی که اولاً این دو مسئله هیچ ربطی به یکدیگر ندارند.در ثانی،پاسخ این مدعا،همان جواب از عبارت پیشین است؛به ویژه که در این عبارت به واژه امام تصریح شده،در ادامه نایب خاص از سوی ایشان را نیز بدیشان عطف کرده است.

6.ابن ادریس در پایان کتاب،در مقام استدلال بر درستی حکم حاکم بر اساس علمش گفته است:

لأن الحکام جمیعهم هم المعینون بقوله تعالی "وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما وکذلک قوله تعالی "اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ إلی غیر ذلک من الآیات.أیضا کان یؤدی إلی أن جمیع الحکام فی جمیع البلدان النواب عن رئیس الکل،لا یقیم أحد منهم حدا فی عمله،بل ینفذ المحدود إلی البلد الذی فیه الرئیس المعصوم،لیقیم الحد علیه،و هذا خروج عن أقوال جمیع الأمة،بل المعلوم السائغ المتواتر أن للحکام إقامة الحدود فی البلد الذی کل واحد منهم نائب فیه من غیر توقف فی ذلک. (1)

به این عبارت نیز برای جواز در کلام ابن ادریس استدلال شده است،در حالی که-همان طور که گذشت-رابطه ای میان اقامه حدود و عمل حاکم به علمش وجود ندارد.مراد او از این بحث هم صرفاً بحثی علمی بوده است و به جنبه های عملی آن نداشته

ص:152


1- (1) .همان،ص545 و 546.

است.به علاوه،ذیلی که ابن ادریس درباره نایبان در دیگر بلاد می آورد،ظاهراً مخالف مراد مُستدِل محترم است و منظور این فقیه برجسته را از جمیع حکام روشن می سازد.

سوم)انکار جواز تصدی از سوی ستمگران

احتمال سوم هم هر چند با صدر کلام ابن ادریس سازگار است،توجه به سخن ایشان روشن می سازد که وی درصدد بیان حکمی کلی بوده است.به عبارت دیگر،گرچه موضوع بحث اقامه حدود از سوی ستمگران است،او برای استدلال در این مقام به یک کبرای کلی استناد کرده که مختص به مورد نیست.

چهارم)سکوت درباره تفویض و عدم تفویض این منصب به فقها

بدین ترتیب،ظاهراً تنها احتمال آخر بدون خدشه باقی می ماند و با پذیرش این احتمال،این اجماع مدعی نمی تواند شاهد و مؤیدی بر عدم جواز پنداشته شود؛چون بی گمان اقامه حدود از اموری است که به همه مردم واگذار نشده و از مناصب مختص ائمه است.اما پرسش اینجاست که:آیا این منصب به فقها تفویض شده است یا خیر؟سخن ابن ادریس از این نظر در مقام بیان نیست و نمی توان به استناد آن عدم ولایت فقها را بر اقامه حدود به اجماع مسلمین نسبت داد.

به عبارت دیگر،عبارت ایشان از نظر واگذاری این اختیار به«فقیه جامع شرایط»ساکت است و در مقام بیان نیست.با در نظرداشت این احتمال،این معنا از عبارت ابن ادریس به دست می آید که اقامه حدود به دست افراد عادی جایز نیست و اصل اولی در اجرای حدود این است که فقط ائمه بر این امر ولایت دارند.در خصوص اقامه حدود از سوی فقها نیز ابن ادریس در این فصل،در مقام بیان نیست،ولی در دیگر مقامات سخنانی دارد که می تواند تأیید نظریه جواز پنداشته شود.

در مقام جمع بندی می توان گفت هر چند بیان ابن ادریس چندان روشن نمی نماید،ولی با این تفاصیل،روشن شد نسبت نظریه عدم جواز اقامه حدود از سوی فقها به وی،امری است گزاف و ناشی از عدم تأمل در صدر و ذیل عبارت این فقیه و نادیده گرفتن دیدگاه های او در دیگر موارد.

ادعای اجماع بر عدم جواز اقامه حدود بدون اذن امام به سید ابن زهره نیز نسبت

ص:153

داده شده است.این نسبت ناشی از گفته ایشان در غنیة النزوع است:«یجوز للسید اقامة الحدود علی من ملکت یمینه بغیر اذن الامام و لایجوز لغیر السید ذلک الا باذنه و کل ذلک بدلیل اجماع الطائفة علیه و فیه الحجة».

ادعای اجماع از سوی ابن زهره (1)نیز مانند ادعای ابن ادریس ابهام دارد و ممکن است کلام ایشان نیز ناظر به نفی جواز اقامه حدود از سوی عامه مردم باشد. (2)افزون بر این،همان گونه خود ابن زهره اذعان کرده،معمولاً مراد از اجماع در کلام وی،اجماع اصطلاحی به معنای اتفاق نظر علمای امامی نیست،بلکه مراد از آن در مقام احتجاج،قول معصوم است،و چون ملاک حجیت اجماع از نظر ایشان،اشتمال بر قول معصوم بوده،عنوان اجماع را برای اشاره به قول معصوم علیه السلام برگزیده است. (3)مؤید این مطلب اینکه ایشان در بیش از 650 مسئله در این کتاب ادعای اجماع کرده که اعتراض صاحب جواهر و شیخ انصاری را به دلیل ادعای اجماع در موارد اختلافی یا در عناوین ناموجود در کتاب های پیشینیان برانگیخته است. (4)

به فرض که مورد این اجماع ها عدم جواز اقامه حدود در زمان غیبت باشد،اجماع هایی منقول هستند و حجیت ندارند.بررسی اقوال فقها نیز نمی تواند محصل چنین اجماعی باشد؛زیرا چنان که که در بخش«صاحبان این دیدگاه»بررسی کردیم،دیدگاه عدم جواز تنها به تعداد معدودی از فقها نسبت داده شده است،در حالی که بررسی دیدگاه های بیشتر این فقیهان،ناروایی این نسبت را آشکار می کند.در نتیجه،اگر نتوانیم به جرئت بگوییم دیدگاه عدم جواز ضعیف است،به یقین می توانیم بگوییم این دیدگاه اجماعی نیست و حتی شهرت هم ندارد.

2-روایت اشعثیات
اشاره

صاحب جواهر در مقام رد نظریه عدم جواز،به وجود روایاتی اذعان کرده که

ص:154


1- (1) .ابن زهره،غنیة النزوع الی علمی الاصول و الفروع،ص425.
2- (2) .سید حسین هاشمی،رواق اندیشه،«نقد آرای کدیور درباره ادله شرعی ارتداد»،ش1382،22.
3- (3) .ابن زهره،غنیة النزوع،ص28.
4- (4) .همان.

اختصاص اقامه حدود به ائمه از آنها استنباط شده است.از میان این روایات،شیخ جواهری به ویژه به روایتی از کتاب اشعثیات اشاره و در آن از نظر سند و دلالت خدشه می کند.ظاهراً ایشان افزون بر روایت اشعثیات،روایت دعائم الاسلام و روایت نوادر را مورد نظر داشته اند.به همین دلیل،وجود روایاتی را تأیید کرده،ولی این روایات در متن موجود سه کتاب،از نظر متن کاملاً منطبق و بدون تفاوت هستند.به احتمال قوی این تطابق ناشی از منشأ واحد این کتاب هاست.در هر سه کتاب این روایت با این متن روایت شده است:«لایصلح الحکم و لا الحدود و لا الجمعة الا بامام». (1)

با وجود همخوانی متن موجود در کتاب های دعائم،نوادر و اشعثیات،محدث نوری این روایات را با اندکی تفاوت نقل کرده است.در نقل مستدرک از اشعثیات به جای«لا یصلح»عبارت«لایصح»به کار رفته و در نقل از دعائم قید«عدل»به امام اضافه شده است. (2)علامه مجلسی نیز در بحارالانوار روایت را یک بار با«امام»به صورت مطلق (3)و در جایی دیگر به صورت«امام عدل»آورده است. (4)افزون بر این سه روایت،محدث نوری در خاتمة المستدرک پس از رد دیدگاه صاحب جواهر و دفاع از اشعثیات،به روایت دیگری از این کتاب اشاره می کند،که چه بسا دلالت استوارتری بر دیدگاه عدم جواز نزد ایشان داشته است:«عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال:«ثلاثة إن أنتم فعلتموهن لم ینزل بکم بلاء:جهاد عدوکم،و إذا رفعتم إلی أئمتکم حدودکم فحکموا فیها بالعدل». (5)

این روایت در دعائم الاسلام نیز آمده است،با این تفاوت که بند سوم روایت نصیحت ائمه را دربرمی گیرد که با امام معصوم چندان همخوانی ندارد و ظهور واژه ائمه

ص:155


1- (1) .اسماعیل بن موسی،الاشعثیات،ص42؛قاضی نعمان مغربی،دعائم الاسلام،ج1،ص182؛فضل الله راوندی،النوادر،ص334.
2- (2) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج6،ص13.
3- (3) .«وَ قَالَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِی علیه السلام قَالَ لَا یصْلُحُ الْحُکْمُ وَ لَا الْحَدُّ وَ لَا الْجُمُعَةُ إِلَّا بِإِمَام».(علامه مجلسی،بحار الانوار،ج76 ص101)
4- (4) .«وَ عَنْ عَلِی ع أَنَّهُ قَالَ لَا یصْلُحُ الْحُکْمُ وَ لَا الْحُدُودُ وَ لَا الْجُمُعَةُ إِلَّا بِإِمَامٍ عَدْلٍ».(همان،ج86،ص256).
5- (5) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج11،ص8.

را در امام معصوم متزلزل می کند. (1)به علاوه،ظاهر روایت دعوت ائمه به عدالت در اجرای حدود است.به یقین اگر مراد از ائمه،صرفاً معصومان باشند،این دعوت لغو خواهد بود.پس مراد از امام در این روایت،اعم از امام معصوم است.به دلیل همین تزلزل ظهور،به نظر می رسد به بررسی جداگانه این روایت نیاز نباشد؛به ویژه با توجه به یکسانی مستند و تشابه الفاظ هر دو روایت.

الف)بررسی سند

این روایت در کتاب های نوادر و دعائم الاسلام به صورت مرسل آمده است؛با این تفاوت که دعائم روایت را مستقیماً از امیرمؤمنان علیه السلام روایت کرده،ولی در نوادر این روایت از امام صادق علیه السلام از پدرانش از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است.در کتاب اشعثیات روایت به صورت مسند و با این سند دیده می شود:محمد بن اشعث از موسی بن اسماعیل از اسماعیل بن موسی الکاظم علیه السلام از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام از امام جعفر صادق علیه السلام از پدرانشان از امیرمؤمنان علیه السلام. (2)گرچه افراد قرار گرفته در این طریق مورد اعتمادند،با وجود این،سند روایت با اشکال های متعددی روبه رو شده،که بیشتر آنها به خود کتاب و معتمد بودن آن برمی گردد.درباره این کتاب دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.برخی آن را از کتاب های قدیم مورد اعتماد و از اصول اصطلاحی دانسته اند، (3)بعضی آن را مرسل (4)و گروهی ضعیف (5)پنداشته اند.آیت الله خویی نیز با اذعان به مورد اعتماد بودن اصل کتاب،در تطابق آن با کتاب موجود فعلی دچار تردید گشته،چون کتاب موجود از هند به دست یکی از سادات به همراه مجموعه ای آورده شده و پیش از آن در دسترس علما نبوده است. (6)همین امر موجب شده روایاتی که فقط

ص:156


1- (1) .«ثلاثة ان فعلتموها لم ینزل بکم بلاء:جهاد عدوکم،و اذا رفعتم حدودکم الی ائمتکم فحکموا فیها بالعدل،و ما نصحتم لائمتکم».(قاضی نعمان مغربی،دعائم الاسلام،ج2،ص 404).
2- (2) .اسماعیل بن موسی،الاشعثیات،ص42.
3- (3) .آقابزرگ تهرانی،الذریعة،ج2،ص109.
4- (4) .آقارضا همدانی،مصباح الفقیه،ج2،ص438.
5- (5) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص298.
6- (6) .سید ابوالقاسم خویی،کتاب الزکاة،ص171.

در این کتاب ذکر شده و در دیگر مجامع روایی موجود نیست،مورد اعتماد قرار نگیرد. (1)در مقابل،محدث نوری نه تنها آن را از اصول معتبر می داند،بلکه چنان اعتمادی به این کتاب و روایات آن دارد که در هر بحثی اگر از اشعثیات روایتی موجود باشد،بحث را با آن روایت آغاز می کند.حتی گفته شده آنچه ایشان را به تدوین مجموعه حدیثی ارزشمند مستدرک الوسایل،واداشته،دستیابی به کتاب اشعثیات بوده است. (2)

کتاب اشعثیات کتابی است با بیش از هزار حدیث،که در صورت مورد اعتماد بودن،منبع سرشاری از علوم اهل بیت را فراروی تشنگان معارف ایشان قرار می دهد.در این کتاب،احادیثی از بیشتر ابواب فقهی وجود دارد که بسیاری از آنان بدیع بوده،در دیگر مجامع روایی نیامده است و چه بسا هر کدام از این روایات بتواند در یکی از مسائل فقهی تحولی پدید آورد.در بحث اقامه حدود نیز این کتاب از آن نظر که تنها سند روایی مخالفان اقامه حدود در آن قرار دارد،قابل توجه و ارزشمند است.در میان مجموع روایات مجامع روایی،تنها روایت اشعثیات است که در بدو امر در اختصاص منصب اقامه حدود به ائمه ظهور دارد؛هر چند این ظهور در مقام اجتهاد و داوری با اشکال های عمده ای روبه روست.به همین دلیل،لازم است با این کتاب هر چه بیشتر آشنا شویم.همچنین بایسته است اشکال های سندی این کتاب بررسی شود تا از این رهگذر همراه با روشن شدن مستند روایی دیدگاه عدم جواز،دیگر تحقیقات مرتبط با روایات این کتاب از ابهام به درآید.

ب)اشکال های سندی کتاب اشعثیات
یکم)معلوم نبودن نویسنده کتاب

نویسنده این کتاب را برخی محمد بن اشعث،برخی موسی بن اسماعیل (3)و برخی اسماعیل بن موسی علیه السلام می دانند.صاحب جواهر نویسنده آن را محمد بن اشعث معرفی کرده، (4)ولی محدث نوری بدون هیچ شکی اسماعیل بن موسی علیه السلام را نگارنده کتاب

ص:157


1- (1) .حسینعلی منتظری،دراسات فی المکاسب المحرمة،ج1،ص373.
2- (2) .آقابزرگ تهرانی،الذریعة،ج2،ص110.
3- (3) .علامه مجاسی،بحارالانوار،ج1،ص36.
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص398.

دانسته،معتقد است اشعثیات متعلق به اسماعیل بن موسی است و به واسطه فرزندش موسی بن اسماعیل به محمد بن اشعث رسیده و به وسیله وی منتشر شده و به همین دلیل به اشعثیات مشهور گشته است. (1)برای تحقیق هر یک از مدعاها ضروری است وثاقت این افراد را بررسی کنیم.

دوم)محمد بن اشعث کوفی

ابن اشعث ثقه است. (2)نجاشی او را توثیق کرده و گفته او کتاب حجی داشته که در آن،روایات عامه را در باب حج از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است. (3)به یقین این کتاب غیر از کتاب اشعثیات فعلی است؛چون کتاب موجود دربردارنده بیشتر ابواب فقهی است و به روایات عامه از حضرت اختصاص ندارد. (4)صاحب منتهی المقال نیز می نویسد:«ابو علی،محمد بن محمد بن اشعث اهل کوفه و ساکن مصر،مورد اطمینان و از راویان شیعه است».علامه مجلسی نیز به نقل از شیخ طوسی و نجاشی می فرماید:«محمد بن محمد بن اشعث،ثقه و مورد اطمینان است».

سوم)موسی بن اسماعیل

شیخ در فهرست بر آن است که موسی بن اسماعیل نویسنده کتاب های صلوة و وضو است که محمد بن اشعث از وی روایت کرده است. (5)نجاشی نیز معتقد است موسی بن اسماعیل صاحب جوامع التفسیر،دارای کتاب وضو است که محمد بن اشعث آن را روایت کرده است. (6)این دو نقل ثابت می کند موسی بن اسماعیل دست به قلم بوده است.همچنین روایت عده ای از ثقات،نظیر محمد بن اشعث،ابن یحیی و ابراهیم بن هاشم، (7)موجب ظن

ص:158


1- (1) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص24.
2- (2) .حسینعلی منتظری،دراسات فی المکاسب المحرمة،ج1،ص372.
3- (3) .نجاشی،رجال النجاشی،ص26 و علامه حلی،رجال العلامة،ص 152-161.
4- (4) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص226.
5- (5) .شیخ طوسی،الفهرست،ص244.
6- (6) .نجاشی،رجال نجاشی،ص410.
7- (7) .سید بن طاووس در فلاح السائل(ص158)به ثقه بودن وی تصریح کرده است.

قوی به وثاقت موسی بن اسماعیل می شود.صاحب منتهی المقال پس از نقل عبارات شیخ و نجاشی گفته است:«از آنچه ذکر کرده اند روشن می شود موسی بن اسماعیل از علمای امامی است».گویا ایشان نمی دانسته موسی،نوه امام موسی کاظم علیه السلام است.از این رو،استظهار کرده که امامی است و سپس در آن تأمل کرده است. (1)

چهارم)اسماعیل بن موسی علیه السلام

از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام است که در مصر ساکن بود. (2)او را ابن کلثوم می خواندند و به اولادش«کلثومیون»می گفتند.علامه مامقامی حسن،سلامت و کمال،بلکه وثاقتش را تأیید کرده است. (3)صفوان بن یحیی در سال 210 قمری درگذشت و حضرت امام جواد علیه السلام حنوط و کفن برایش فرستاد و اسماعیل را به نماز بر او امر کرد.همچنین او در طریق ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات قرار گرفته است. (4)صدوق در عیون و علل به سند صحیح از وی روایت کرده است. (5)شیخ در تهذیب روایت کرده که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام او را متولی وقف قرار داد. (6)شیخ مفید نیز در ارشاد پس از ذکر فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام می گوید:«برای هر کدام از فرزندان ابی الحسن موسی علیه السلام فضل و منقبت مشهوری است». (7)

نجاشی و شیخ در ترجمه اسماعیل بن موسی گفته اند او دارای کتاب های مبوّبی است که از پدرش و او نیز از پدرانش روایت می کند.برخی از این کتاب ها عبارت اند از:کتاب طهارت،کتاب صلوة،کتاب زکاة،کتاب صوم،کتاب حج،کتاب جنائز،کتاب طلاق،کتاب نکاح،کتاب حدود،کتاب دعاء،کتاب سنن و الآداب و کتاب رؤیا. (8)

ص:159


1- (1) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص26 و 27.
2- (2) .ابن داوود حلی،رجال ابن داوود،ص51.
3- (3) .علی نمازی شاهرودی،مستدرکات علم رجال،ص672.
4- (4) .ابن قولویه،کامل الزیارات،ص46.
5- (5) .شیخ صدوق،عیون اخبار الرضا علیه السلام،ج2،ص254 و شیخ صدوق،علل الشرائع،ج2،ص365.
6- (6) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج9،ص149.
7- (7) .شیخ مفید،الارشاد،ج2،ص246.
8- (8) .شیخ طوسی،الفهرست،ص244 و نجاشی،رجال نجاشی،ص410.

نجاشی و شیخ هر دو این ابواب را به عنوان نمونه برشمرده،هیچ کدام ابواب این کتاب را منحصر به این موارد نکرده اند و حتی شیخ کتاب دیات را نیز به این کتاب ها افزوده است. (1)در طریق شیخ و نجاشی به این کتاب،حسین بن عبیدالله،سهل بن احمد بن سهل،محمد بن محمد الاشعث،موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر،پدرش اسماعیل،پدرش امام موسی کاظم علیه السلام،امام جعفر صادق علیه السلام و پدرانش قرار گرفته اند.این طریق کاملاً صحیح است. (2)محمد بن اشعث ثقه است.موسی بن اسماعیل خالی از مدح نیست و اسماعیل نیز ممدوح،بلکه ثقه است. (3)تنها مشکلی که در سند به نظر می رسد،کلام غضائری درباره سهل بن احمد بن سهل دیباجی است که او را جاعل احادیث و راوی از مجاهیل خوانده است. (4)اما این سخن معارض گفته های دیگر رجال شناسان است.نجاشی می گوید:

ابومحمد،سهل بن احمد بن عبدالله بن احمد بن سهل دیباجی،هیچ اشکالی در او نیست.بیشتر اوقات اعتقاد خود را پنهان می داشت،ولی در آخر عمر دین خود را آشکار کرد و کتاب ایمان ابوطالب را نگاشت. (5)

شیخ نیز با اشاره به اینکه تلعکبری370 روایت از او شنیده،هیچ ذمی درباره او نگفته است. (6)بنابراین،کلام نجاشی،ذم نکردن شیخ،کثیر الروایة بودن و اعتماد شیخ،نجاشی و حسین عبیدالله به روایات او از اشعثیات،و ذکر وی با کنیه در طریق،موجب اعتماد به وی می شود و سخن غضائری را سست می کند. (7)افزون بر اینکه تضعیفات غضائری چندان مورد قبول رجال شناسان نیست و خود غضائری نیز به پذیرش روایات سهل از اشعثیات تصریح کرده است. (8)ذم او از سوی اهل سنت و رافضی خواندنش نیز قرینه ای است که ثقه

ص:160


1- (1) .شیخ طوسی،الفهرست،ص244.
2- (2) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص226 و 227.
3- (3) .حسینعلی منتظری،دراسات فی المکاسب،ج1،ص373.
4- (4) .ابن غضائری،کتاب الضعفاء،ج3،ص178.
5- (5) .نجاشی،رجال نجاشی،ص186.
6- (6) .شیخ طوسی،رجال الطوسی،ص427.
7- (7) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص18.
8- (8) .ابن غضائری،کتاب الضعفاء،ج3،ص178.

بودن وی را تقویت می کند.رجال شناسان اهل سنت او را کذاب،رافضی و زندیق خوانده اند.ازهری می گوید:در خانه اش بر دیوار لعن ابوبکر،عمر و باقی اصحاب عشره،جز علی علیه السلام را دیدم. (1)ابن عدی درباره او می گوید:

من در مصر از او روایت می نوشتم.شدت تشیعش موجب گشت تا کتابی را برای ما بیرون بیاورد که شامل هزار حدیث بود و ادعا می کرد آنها را از موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر روایت می کند و آنها هم از پدران خود روایت کرده اند. (2)

آیت الله خویی با اینکه طریق شیخ و نجاشی را به کتاب اسماعیل صحیح می داند،بر ادله وثاقت وی،از جمله نقل ارشاد خدشه می کند. (3)او با اشاره به روایت تهذیب و ارشاد می فرماید با این روایت حسن فرد ثابت نمی شود؛چه رسد به وثاقت او و نهایت چیزی که ممکن است با این روایت ثابت گردد،این است که فرد در وقف خیانت و تعدی نمی کند. (4)ناگفته پیداست که شاید این روایات هر کدام به تنهایی نتواند وثاقت کسی را ثابت کند،ولی نباید از نظر دور داشت که در کنار هم قرار دادن آنها،یقین به حسن و وثاقت راوی را پدید می آورد.بنابراین،به نظر نگارنده گرچه اسماعیل بن موسی به احتمال قوی نویسنده جعفریات است،ولی در هر صورت،چه نویسنده کتاب،اسماعیل بن موسی علیه السلام یا موسی بن اسماعیل یا محمد بن اشعث باشد،اصل کتاب خالی از اشکال است و سند شیخ و نجاشی به کتاب صحیح به نظر می رسد.

پنجم)معتبر و مشهور نبودن اشعثیات

گفته شده کتاب اشعثیات از اصول مشهور و معتبر نیست و هیچ کدام از اصحاب به صحت آن حکم نکرده اند و استناد آن به مصنف متواتر نیست. (5)

اما صاحب ذریعه این سخن را نپذیرفته،معتقد است جعفریات از کتاب های قدیم

ص:161


1- (1) .سمعانی،الانساب،ج2،ص523.
2- (2) .عبدالله بن عدی،الکامل فی ضعفاء الرجال،ج6،ص301.
3- (3) .ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج4،ص102.
4- (4) .همان،ج1،ص274.
5- (5) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21 ص398.

و مورد اعتماد اصحاب،بلکه از اصول اصطلاحی است که نام آن به طور خاص در اجازات آمده است. (1)دلایلی نیز وجود دارد که این مدعا را ثابت می کند.ابن طاووس در کتاب الاقبال در تعظیم ماه رمضان روایتی از اشعثیات ذکر کرده،می گوید:

این روایت را در کتاب اشعثیات دیدم و روایت کردم و این کتاب دارای هزار حدیث است به اسناد واحد عظیم الشأن...و این روایت در اصل سندش به امیرمؤمنان علی علیه السلام منتهی شده است و ما در موارد دیگر گفتیم که هر آنچه امیرمؤمنان روایت می کند،از پیامبر عظیم الشأن اسلام صلّی الله علیه و آله است. (2)

ظاهر این سخن این است که ابن طاووس جعفریات را از اصول دانسته،مگر اینکه بگوییم مراد از اصل در این کلام،اصل اصطلاحی نیست و اصل کتاب مراد است که امری است خلاف ظاهر.همچنین وصف«عظیم الشأن»درباره اسناد این کتاب،ستایش سترگی است برای اسماعیل و فرزندش موسی؛چون او در مقام مدح ایشان است،نه فوق ایشان: (3)

این کتاب از کتاب های مشهور نزد شیوخ تا زمان علامه و حتی شهید اول بوده است. (4)علامه حلی،در اجازه بزرگ و مشهور خود نام این کتاب را در فهرست کتاب هایی آورده که اجازه روایت آن را به خاندان«بنی زهره»داده است.شهید اول به این کتاب دسترسی داشته،آن را پس از تلخیص اختصار الجعفریات نهاده است.محدث نوری می گوید:«نزد من مجموعه شریفی است که همه آن به خط شیخ جلیل،صاحب کرامات،شمس الدین محمد بن علی جباعی،جد شیخ بهایی است که همه را از خط شهید نقل کرده».همچنین شهید در ذکری و بیان به روایت هایی از این کتاب استناد کرده است. (5)

علامه باقر شریف القرشی از علمای معاصر و از نویسندگان معتبر می نویسد:«فقیه بزرگوار آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بر کتاب جعفریات بسیار اعتماد می کرد». (6)

ص:162


1- (1) .آقابزرگ تهرانی،الذریعة،ج2،ص109.
2- (2) .سید بن طاووس،اقبال الاعمال،ج1،ص29.
3- (3) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص28.
4- (4) .فضل الله راوندی،نوادر،ص68.
5- (5) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص30.
6- (6) .نرم افزار جامع فقه اهل بیت.
ششم)عدم نقل بحار و وسایل به دلیل عدم اعتماد

اشکال شده که وسایل و بحار(به دلیل عدم اعتماد)از این کتاب روایت نکرده اند،در حالی که بعید است ایشان بدین کتاب دست نیافته باشند،به ویژه علامه مجلسی که حرص شدیدی بر حفظ کتاب های حدیث داشت. (1)

این اشکال نیز وارد نیست؛چون علامه مجلسی در ابتدای کتاب شریف بحارالانوار در مقام تقویت عمل به کتاب نوادر می گوید:اکثر روایات این کتاب از کتاب موسی بن اسماعیل گرفته شده است...و با این قراین،عمل به احادیث این کتاب قوی است. (2)همچنین در حاشیه فصل چهارم بحار هنگام بحث از سند اول نوادر می گوید:

اخبار اشعثیات میان خاصه و عامه مشهور است و بیشتر روایات کتاب نوادر راوندی از این کتاب گرفته شده است.شیخ صدوق نیز برخی از روایات این کتاب را از طریق دیگری نقل می کند.در برخی کتاب های رجالی طرق دیگری نیز برای این کتاب نقل شده است که ما در آخر کتاب بحار الانوار به آن اشاره خواهیم کرد. (3)

این کتاب نزد صاحب وسائل نیز نبوده؛وگرنه،به یقین از آن روایت می کرد؛چون ایشان از کتاب هایی به مراتب پایین تر از این کتاب از نظر مؤلف یا عدم ثبوت نسبت یا ضعف طریق،همچون فضل الشیعه صدوق،تحف العقول،تفسیر فرات،ارشاد دیلمی،نوادر احمد بن محمد بن عیسی و اختصاص مفید روایت کرده است.به علاوه،شیخ حر عاملی در امل الآمل نام کتاب هایی را که به دلیل مجهول بودن مؤلف از آنها روایت نکرده،آورده و نامی از اشعثیات نبرده است. (4)همچنین شیخ حر عاملی در اعتماد به کتب،به وجوه ضعیف و قراین ناآشکار بسنده می کرد.پس اگر کتاب نزد او بود،با توجه به اعتماد مشایخ و تصریح بزرگان،به یقین از آن غفلت نمی ورزید.همچنین ایشان در کتاب صوم روایت یاد شده را در اقبال سید با همان مدح در آن آورده است.پس چگونه وی با واسطه به آن اعتماد کرده،ولی بدون واسطه بر آن اعتماد نکرده است. (5)

ص:163


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21 ص398.
2- (2) .علامه مجلسی،بحارالانوار،ج1،ص36.
3- (3) .همان،ج102،ص76.
4- (4) .شیخ حر عاملی،امل الآمل،ج2،ص364.
5- (5) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص31.

آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ارزشمند الذریعة إلی تصانیف الشیعة درباره این کتاب می فرماید:

علامه مجلسی و شیخ حر عاملی با وجود جست وجوی فراوان،بر نسخه این کتاب دست نیافتند و خداوند آن را برای محدث نوری صاحب مستدرک الوسایل ذخیره کرد و بر ایشان منت نهاد و نسخه ای از این کتاب را در ضمن مجموعه ای در اختیار وی قرار داد و مصادری دیگر که معتبر و صحیح می باشند نیز برای ایشان مهیا ساخت.از این نظر،محدث نوری در خاتمه کتاب مستدرک،این کتاب را قبل از دیگر کتاب ها مطرح می کند و در متن کتاب نیز روایات این کتاب را قبل از دیگر روایات نقل می نماید.به برکت این کتاب و کتاب های معتبر دیگر،کتاب مستدرک به درجه ای از اهمیت نایل آمده است که مراجعه به آن بر هر مجتهدی لازم است. (1)

آیت الله خویی نیز به جزم معتقد است این کتاب در دسترس علامه مجلسی،صاحب وسائل و حتی شیخ طوسی نبوده است. (2)

هیچ بعدی هم ندارد که ایشان بدین کتاب دست نیافته باشند.بسیار کتاب های معتبری نزد شیخ حر بوده که نزد مجلسی نبوده است.همچنین نزد میرلوحی که ساکن اصفهان بود،کتاب هایی دیده می شد که مجلسی با وجود نیاز شدید،از آن آگاه نبود؛همچون الرجعة فضل بن شاذان،الفرج الکبیر فی الغیبة نوشته ابو عبدالله محمد بن هبة بن جعفر وراق طرابلسی و الغیبة اثر حسن بن حمزة مرعشی. (3)

محدث نوری به این کتاب ضمن مجموعه ای دست یافت که یکی از سادات از هند آورده بود.این مجموعه علاوه بر اشعثیات،شامل قرب الاسناد،مسائل علی بن جعفر و کتاب سلیم بن قیس بوده است. (4)البته پیش از محدث نوری،برخی فقها معدود روایاتی را از این کتاب نقل کرده اند که در دیگر مجامع روایی نبوده است. (5)

ص:164


1- (1) .آقابزرگ تهرانی،الذریعة،ج2،ص110.
2- (2) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص227.
3- (3) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص32.
4- (4) .همان،ص33.
5- (5) .از میان فقهای بعد از شهید ظاهراً وحید بهبهانی(محمدباقر وحید بهبهانی،الحاشیه علی مدارک الاحکام،ج3،ص186)روایتی را از این کتاب ذکر نموده که در کتاب های پیشینیان نبوده و در هیچ کدام از مجامع روایی نیامده است.صاحب مفتاح الکرامة نیز همین روایت را بعد از بهبهانی آورده است.(سید محمد جواد عاملی،مفتاح الکرامة،ج8،ص227)مجلسی اول نیز در کتاب لوامع صاحبقرانی روایتی را از کتاب جعفریات ذکر کرده است.(محمد تقی مجلسی،لوامع صاحبقرانی،ج3،ص599)بعید می نماید که مجلسی پدر به کتاب دسترسی داشته باشد و پسر از آن محروم بماند.به احتمال زیاد مجلسی پدر این روایت را از کتاب های دیگر نقل کرده است؛چون روایت یاد شده در دیگر مجامع روایی همچون من لا یحضره الفقیه،(ج1،ص299)،دعائم الاسلام(ج1،ص147)و محاسن(ج1،ص49)نیز موجود است.احتمالاً ایشان بر اساس نقل شهید اول در ذکری این روایت را به جعفریات نسبت داده است.(شهید اول،ذکری الشیعة،ج3،ص236)

بر اساس شواهد موجود،این کتاب به دلیل دوری صاحب آن از مهد روایت آن زمان،یعنی مدینه،و سکونت وی در مصر،در دسترس نویسندگاه مجامع روایی نبوده است.از این رو،در کافی،فقیه،تهذیب و استبصار روایت آن نیامده،مگر معدود روایاتی که با واسطه نقل شده است.اما ظاهراً در زمان علامه و شهید اول،شاید به دلیل نزدیکی ایشان به مصر،این کتاب مدت زمان کوتاهی در دسترس فقها قرار گرفته،پس از مدتی دوباره به فراموشی سپرده شده،تا این که در زمان محدث نوری یکی از سادات والامقام هندی این کتاب را به ایشان تقدیم کرده است.

اما پرسشی که به ذهن می رسد این است که:چرا در زمان شهید و بعد از آن این کتاب با اقبال فقها مواجه نگشت؟شاید بتوان در پاسخ گفت شاکله فقه آن زمان،بر اساس کتاب های محقق حلی شکل گرفته بود و این کتاب و روایات آن در این ساختار جایی نداشت؛چرا که روایات آن نقش مؤثری در دیدگاه های محقق و پیشینیان نداشت.

هفتم)عدم تطابق کتاب موجود با نقل شیخ و نجاشی

گرچه شیخ و نجاشی محمد بن اشعث را توثیق کرده اند و نجاشی گفته او کتاب حجی دارد که در آن،روایات عامه را از جعفر بن محمد در باب حج گرد آورده،ولی این کتاب به دست ما نرسیده و شیخ در فهرست نامی از آن نیاورده است. (1)اسماعیل بن موسی علیه السلام نیز گرچه صاحب کتاب معرفی شده،نامی از آن کتاب نیاورده اند.پس کتاب موجود،نه می تواند کتاب محمد بن اشعث باشد و نه کتاب اسماعیل بن موسی علیه السلام.

در پاسخ باید گفت نیازی به تطابق کتاب موجود با کتاب حج محمد بن اشعث

ص:165


1- (1) .سید ابو القاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1 ص226

نیست؛چون همان گونه که از مطالب پیش گفته آشکار شد،این کتاب نوشته اسماعیل بن موسی علیه السلام است و به واسطه فرزندش موسی بن اسماعیل به محمد بن اشعث رسیده است و چون اصحاب این کتاب را از او گرفته اند،به اشعثیات معروف گشته است.این مطلب از گفته های شیخ،نجاشی و دیگران معلوم است.شیخ می گوید:«محمد بن اشعث نسخه ای را از موسی بن اسماعیل روایت می کرد.سید در فلاح السائل ضمن روایتی از«روایة الابناء عن الآباء»این کتاب را نوشته محمد بن اشعث دانسته است. (1)در جمال الاسبوع به همین ترتیب کتاب یاد شده را به محمد بن اشعث نسبت داده است.به قرینه اینکه شیخ و نجاشی غیر از کتاب حج،کتاب دیگری برای او ذکر نکرده اند و با توجه به اینکه شیخ او را راوی نسخه ای از موسی بن اسماعیل دانسته و با نظرداشت اینکه کتاب های نوادر،اشعثیات،جعفریات و روایة الابناء عن الآباء کتاب های واحدی هستند،مشخص می شود کتاب فعلی،همان کتاب جعفریات منقول در نقل شیخ و نجاشی است و نویسنده آن اسماعیل بن موسی علیه السلام است.

هشتم)اختلاف در ابواب و تعداد

ابواب جعفریات موجود با آنچه شیخ و نجاشی برشمرده اند،تفاوت دارد.در نقل این بزرگواران کتاب طلاق نیز آمده،ولی در کتاب فعلی چنین کتابی دیده نمی شود.همچنین کتاب موجود مشتمل بر کتاب جهاد،تفسیر،نفقات،طب،مأکول و کتاب غیرمترجم است،در حالی که اینها در نقل شیخ و نجاشی نیامده است.پس به یقین این دو کتاب متغایرند یا دست کم اتحاد آنها ثابت نمی شود؛چون دلیلی برای اثبات اتحاد نداریم. (2)همچنین کتاب حاضر بیش از1600 روایت دارد،در حالی که در نقل ها دربردارنده هزار حدیث معرفی شده است.

آنچه در نقد این دیدگاه به نظر می رسد این است که نمی توان به صرف عدم انطباق آنچه در کلام نجاشی و شیخ معتبر شمرده شده با آنچه در دست ماست،به عدم اعتبار اشعثیات قایل شد؛چون به هر حال انتساب این کتاب به شخصی که شیخ و نجاشی

ص:166


1- (1) .سید بن طاووس،فلاح السائل،ص214.
2- (2) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص227.

توثیق کرده اند،مشهور است و در این صورت،اگر بتوان در سند این کتاب خدشه کرد،لازم می آید باب خدشه به سوی آثار بزرگان باز شود. (1)مگر اینکه بگوییم برای انتساب شهرت کفایت نمی کند و دست کم اطمینان لازم است که در این صورت باز هم بسیاری از کتاب های روایی را باید به فراموشی سپرد.به علاوه،همان طور که گذشت،از سخنان شیخ و نجاشی انحصار ابواب کتاب به موارد یاد شده فهمیده نمی شود.پس دلیلی برای عدم تطابق نقل شیخ با کتاب نمی ماند،مگر کتاب طلاق که در نقل ها موجود است،ولی در کتاب فعلی وجود ندارد که شاید این امر هم ناشی از خطای ناقلان بزرگوار باشد؛به ویژه که برخی معتقدند شیخ به این کتاب دسترسی نداشته (2)و احتمالاً متن کتاب در اختیار نجاشی نیز نبوده است و ایشان با اعتماد به نقل دیباجی این کتاب ها را برشمرده اند و ممکن است در این نقل اشتباهی روی داده باشد.البته بی گمان در طی قرون در بسیاری از کتاب ها دگرگونی هایی پدیدار می شود،مطالبی بدان افزوده یا از آن کاسته می شود یا اشتباه هایی در نقل صورت می گیرد.این کتاب مانند کتب اربعه نیست که در هر عصری شیوخ اجازه آن را برای شاگردان خود قرائت می کردند و به آنان اجازه روایت می دانند. (3)اما هیچ کدام از این توجیهات موجب بی توجهی به این میراث باارزش نمی گردد؛به ویژه که علمای شیعه به این کتاب اهتمام تام داشتند،ولی متأسفانه فقط معدودی از ایشان بدان دست یافتند.به علاوه،امکان اشتباه در کتابت و نقل در کتب اربعه نیز وجود دارد،ولی آیا می توان به این بهانه این گنجینه های ارزشمند معارف اهل بیت را نادیده گرفت؟

به نظر می رسد اختلاف در تعداد روایات نیز از این مسئله سرچشمه می گیرد که محمد بن اشعث،روایاتی را از طرقی غیر از موسی بن اسماعیل ذکر و برخی از روایات را هم از عامه روایت کرده است.شاید اگر روایت هایی را که از طریق موسی بن اسماعیل،از اسماعیل بن موسی علیه السلام روایت کرده بشماریم،همان هزار روایت باشد.گفتنی است روایات ایشان از غیر موسی و از عامه،دیگر روایات را از حجیت ساقط

ص:167


1- (1) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7 ص60.
2- (2) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص227.
3- (3) .حسینعلی منتظری،دراسات فی المکاسب،ج1،ص373.

نمی کند؛چون اسناد روایات را می آورد و سندها کاملاً مشخص است.در نتیجه،شبهه اختلاط حدیث صحیح و ضعیف پیش نمی آید.

نهم)ناسازگاری با اصول«اربع مائة»و همخوانی با روایات اهل سنت

صاحب جواهر مدعی است تتبع در این کتاب و دیگر اصول چهارصدگانه شیعه،روشن می سازد که روایات این کتاب مخالف این اصول و مطابق با روایات اهل سنت است. (1)این سخن بر محدث نوری گران آمده،به آن این گونه پاسخ می دهد:این قول خیلی غریب است؛چون این کتاب از نظر ترتیب و وضع بهترین اصول است و بیشتر روایات آن در کتب اربعه و کتب صدوق با اختلاف کمی در برخی از آنها،وجود دارد.تنها تعداد اندکی از روایات آن موافق عامه است که ناچار باید آنان را بر تقیه حمل کرد.این در حالی است که تعداد این دست روایات در کتب اربعه بی شمار است.در پایان هم محدث نوری قسم می خورد که اگر اسماعیل بن موسی علیه السلام به مصر مهاجرت نکرده بود،این کتاب از مشهورترین کتاب های شیعه می شد.در ادامه،نوری یادآور می شود که با وجود این،بسیاری از اصحاب با مسافرت و نامه و مکاتبه سعی در به دست آوردن روایات آن داشتند.به علاوه،انکار شدید اهل سنت،خود دلیل استواری بر عدم موافقت آن با روایات عامه است. (2)

پاسخ و نتیجه گیری

به نظر نگارنده،هیچ کدام از اشکال های مطرح شده،وارد نیست و تنها اشکالی که به چشم می خورد،امکان عدم تطابق کتاب موجود با کتاب اشعثیات مشهور است؛چون می دانیم این کتاب مدت زمان طولانی در دسترس علما نبوده،به یک باره به وسیله سیدی از هند به محدث نوری رسیده است.این امر موجب می شود این شبهه پدید آید که دلیلی بر تطابق کتاب موجود با کتاب مشهور نیست؛زیرا لازمه توثیق یک اثر آن است که همچون کتب اربعه در هر دوره ای از سوی بزرگان نقل گردد و به شاگردان،اجازه نقل آن داده شود،در حالی که اشعثیات از این ویژگی برخوردار نبوده،طرق

ص:168


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص298.
2- (2) .محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج1،ص34.

تحمل حدیث را نپیموده است.با توجه به اینکه جریان اصول عملیه نیز عدم تطابق را تأیید می کند،بنابراین به نظر نگارنده نمی توان به روایاتی که فقط در این کتاب آمده،اعتنا کرد؛مگر اینکه پیشینیان از اصحاب،قبل از محدث نوری،روایتی را با سند صحیح از این کتاب نقل کنند که در این صورت می توان بدین روایات اعتماد کرد.البته نباید از نظر دور داشت که با توجه به این که کتاب های نوادر،اشعثیات،جعفریات و روایة الابناء عن الآباء منشأ واحد دارند،وجود روایتی در هر سه کتاب،با وجود معتبر نبودن این کتاب ها،موجب اطمینان به موجود بودن آن در اصل کتاب می گردد؛زیرا اگر یک روایت در سه کتاب که از یک منبع معتبر گرفته شده اند،بدون هیچ تغییر نقل شود،احتمال توطئه در کذب میان نویسندگان دفع می شود و در نتیجه،پس از اطمینان به وجود آن در اصل کتاب،چنیین روایاتی اعتبار می یابند.

بنابراین،به نظر نگارنده دو دسته از روایات کتاب جعفریات مورد اعتماد است:روایاتی که در دیگر مجامع روایی نقل شده است و روایاتی که در کتاب های نوادر،روایة الابناء عن الآباء و به احتمال فراوان دعائم آمده باشد.با توجه به اینکه روایت مورد بحث ما نیز در نوادر،دعائم و جعفریات آمده،می تواند قابل اعتنا باشد.به علاوه،در بسیاری از روایات باب حدود،واژه«امام»به کار رفته است و وظایفی چون عفو مجرم و آغاز رجم در صورت اثبات جرم با اقرار به«امام»واگذار شده است.به یقین این روایات می تواند مفاد روایت اشعثیات را تأیید کند. (1)

ج)بررسی دلالت واژگان
یکم)واژه لایصلح

نخستین عبارت مورد بررسی این روایت«لایصلح»است.عبارت«یصلح»و«لایصلح»در احادیث ائمه در ابواب گوناگون عبادات و معاملات فراوان به کار رفته است.فقها در مفاد آن دچار اختلاف شده اند و مفاد آن را کراهت،حرمت یا فساد دانسته اند.نراقی در عوائد الایام،عائده ای را به بررسی معنای این عبارت اختصاص داده است.

ص:169


1- (1) .ر.ک:شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص374،334،333،331،330،328،319 و 385.

صاحب مدارک الاحکام این واژه را ظاهر در کراهت دانسته، (1)اما در شرح المفاتیح ظهور آن در کراهت محل نظر پنداشته شده با این استدلال که صلاح در مقابل فساد است.اما بیشتر فقها،به ویژه قدما بنا را بر ظهور در حرمت می گذارند.نراقی به دو دلیل ظهور در کراهت را رد می کند:

1.تبادر:وقتی بیمار به مریض می گوید«لایصلح لک الغذاء الفلانی»از این سخن منع تناول آن غذا و وجود مفسده فهمیده می شود و هر کس ببیند بیمار از آن غذا می خورد،او را سرزنش می کند.همچنین است در مقام استخاره...و برای اثبات این تبادر،بنای اکثر فقها بر حرمت و حکم آنان بر حرمت به مجرد ورود این لفظ در روایات،کافی است....به این بزرگانی که با عرف عرب آشنا هستند بنگر که چگونه از این عبارت،حرمت را فهمیده اند.پس به ضمیمه عدم نقل،مطلوب ما که اثبات حرمت است،ثابت می گردد،بلکه از اخبار روشن می شود که این تبادر در عصر معصوم هم وجود داشته است.

2.تصریح اهل لغت به این که صلاح،خلاف فساد و نقیض آن است.پس نفی صلاح،اثبات فساد است.گفته های جوهری،فیروزآبادی و طریحی نیز صراحت در این معنا دارند....یصلح به معنای یجوز است؛پس«لا یصلح»که نفی آن می باشد،باید به معنای«لا یجوز»باشد. (2)

نراقی در تأیید این دیدگاه به روایات متعددی نیز اشاره کرده،در عین حال یادآور می شود که حقیقت و ظهور«لایصلح»در حرمت،با کاربرد آن در کراهت منافات ندارد؛چون استعمال اعم از حقیقت است و می تواند در معنای مجازی صورت گیرد و در روایات،کاربرد واژه ای که برای حرمت و وجوب وضع شده،در کراهت و استحباب فراوان است،به خلاف عکس آن؛یعنی کاربرد الفاظ وجوب و کراهت در معنای استحباب و حرمت. (3)

به نظر می رسد نراقی در این فصل درصدد نفی ظهور این اصطلاح در کراهت بوده،تعیین نکرده که ظهور این اصطلاح در حرمت است یا فساد.در بررسی روایت

ص:170


1- (1) .سید محمد عاملی،مدارک الاحکام،ج1،ص340.
2- (2) .محقق نراقی،عوائد الایام،ص241.
3- (3) .همان،ص245.

اشعثیات هم فساد و حرمت در حکم تأثیری نمی گذارد؛چون امور مطرح شده در روایت از امور اجتماعی و حکومتی بوده،فقها عمدتاً قضا و حدود را در شمار معاملات به معنای اعم جای می دهند (1)و در معاملات به معنای اعم،نهی فساد و عدم نفوذ را می رساند. (2)بنابراین،«لایصلح»در روایت اشعثیات نیز در عدم جواز و فساد ظهور دارد.

دوم)واژه امام
امام در لغت

«امام»به معنای پیشواست.راغب می گوید:امام آن است که از وی پیروی و به وی اقتدا شود؛خواه انسان باشد یا کتاب یا غیر آن،حق باشد یا باطل،و جمع آن ائمّه است. (3)

در قاموس آمده است:امام آن است که از وی پیروی شود؛رئیس باشد یا غیر آن،ریسمانی که بنّا به دیوار می کشد تا راست بنا کند،راه،متولّی امر،قرآن،پیغمبر،خلیفه،فرمانده لشکر،و آنچه بچّه هر روز یاد می گیرد،و نمونه ای که از روی آن نظیر آن را می سازند و....ناگفته نماند معنای جامع،همان مقتدا بودن است.ازاین رو،ریسمانی که بنّا از آن پیروی می کند و طبق آن می سازد،راهی که انسان در امتداد آن قدم برمی دارد،کتابی که می خواند،همه امام و پیشوا و مقتدایند. (4)

امام در قرآن

در قرآن کریم،این واژه در هفت مورد به کار رفته است.در آیه) إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ 5 مراد از امام،ابراهیم علیه السلام است و از (لا

ص:171


1- (1) .سلار در کتاب مراسم کتاب خود را به دو بخش عبادات و معاملات تقسیم کرده است.وی معاملات را در دو بخش عقود و احکام بررسی نموده،احکام را نیز به احکام جزایی و غیرجزایی تفکیک کرده است.
2- (2) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج21،ص486.
3- (3) .راغب اصفهانی،مفردات فی غریب القرآن،ج1،ص87.
4- (4) .سید علی اکبر قرشی،قاموس قرآن،ج1،ص120.

یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ) می فهمیم امامی که خدا از او راضی است و امامت او را خدا می دهد،از ستمکاران برگزیده نمی شود و این آیه می تواند بیانگر شرط لزوم عصمت امام باشد.یکی دیگر از آن موارد،آیه دوازدهم سوره یس است.با در نظر گرفتن آنچه در معنای لغوی امام گفتیم،معنای آیه (وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ) روشن می شود.«امام مبین»به معنای کتاب مبین است.

در تفسیر المیزان از تفسیر قمی از ابن عباس از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود:«به خدا سوگند!منم امام مبین.حق را از باطل آشکار می کنم و این را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ارث برده ام». (1)نیز از معانی الاخبار از حضرت رسول صلّی الله علیه و آله نقل کرده که درباره علی علیه السلام فرمود:او امامی است که خدا در وی علم هر چیز را شمرده است. (2)آن گاه صاحب المیزان فرموده این دو حدیث در صورت صحت،ابداً راجع به تفسیر نیست،بلکه از بطن قرآن و اشارات آن است و مانعی نیست که خدا علم کتاب مبین را به کسی که بنده خالص و خاصّ خداست بدهد و او بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله آقای یکتاپرستان است. (3)

)فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ) ؛ (4)از آنها انتقام کشیدیم و آن دو در راه آشکاری است».امام در اینجا به معنای راه است و ضمیر «إِنَّهُما» به خرابه های قوم لوط و صالح برمی گردد.همچنین در آیه (وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً) (5)به تورات امام اطلاق شده است.

ناگفته نماند قرآن پیشوایان را بدو دسته تقسیم می کند:پیشوایان حقّ و پیشوایان باطل؛مثل (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) 6 و (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ) . (6)

ص:172


1- (1) .قمی،تفسیر قمی،ج2،ص212.
2- (2) .شیخ صدوق،معانی الاخبار،ص96.
3- (3) .سید محمد حسین طباطبایی،المیزان،ج17،ص70.
4- (4) .حجر،آیه79.
5- (5) .هود،آیه17 و احقاف،آیه12.
6- (7) .قصص،آیه41.
امام در روایات

واژه امام در روایات در موارد متعددی به کار رفته است.گاه همچون روایت اشعثیات،به صورت مطلق استعمال شده و در برخی دیگر چون روایت دعائم،قیدهایی چون عادل و جائر بدان اضافه گشته است.آنچه اجمالاً به ذهن متبادر می گردد این است که واژه«امام»در صورت اطلاق،به امام معصوم انصراف دارد و هرگاه قید«عادل»بدان اضافه شود نیز به آن بزرگوار اختصاص می یابد.این در حالی است که-همان گونه که گذشت-از نظر واژه شناسان،امام به هر مقتدا و پیشوایی اطلاق می شود.به نظر می رسد دوری این دو معنا،از آن سرچشمه می گیرد که در دیدگاه کلامی شیعه،این واژه اصطلاحی خاص شده است.این مسئله،ذهن پژوهشگران را برمی انگیزاند تا در کاربردهای روایی و فقهی این واژه نیز تأمل و همسانی یا تمایز آن را با مفهوم لغوی و اصطلاحی بررسی کنند.تحقیق این مطلب نیازمند بررسی تفصیلی روایات است که در حد این وجیزه و به قدر طاقت علمی نگارنده بدان می پردازیم.

امام به صورت مطلق

در روایت اشعثیات اقامه حدود در کنار اقامه جمعه آمده و هر دو امر به امام واگذار شده است که از وحدت کاربرد خبر می دهد.افزون بر روایت اشعثیات،در برخی دیگر از نصوص،اقامه جمعه با«امام»دانسته شده است. (1)نیز از برخی روایات این گونه برداشت می شود که امام جمعه کسی است که بتواند اقامه حد کند. (2)به همین

ص:173


1- (1) .مثلاً در صحیحه زراره از امام باقر علیه السلام نقل شده است که:«صلاة الجمعة فریضة و الإجتماع إلیها فریضة مع الإمام».(شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج5،ص4)در موثقه سماعه آمده است که از امام صادق علیه السلام درباره نماز در روز جمعه سؤال شد،فرمود:«با امام دو رکعت است و کسی که به تنهایی نماز می گزارد،چهار رکعت است؛هر چند به جماعت نماز بخوانند:«أمّا مع الإمام فرکعتان و أمّا لمن صلّی وحده فهی أربع رکعات و إن صلّوا جماعة».(همان،ص16)در صحیحه زراره،دو رکعت اضافه در نماز ظهر در مقایسه با نماز جمعه،جایگزین دو خطبه جمعه با امام دانسته شده است:«و إنّما وضعت الرکعتان اللّتان أضافهما النبی صلّی الله علیه و آله یوم الجمعة للمقیم،لمکان الخطبتین مع الإمام».(همان،ص14)در صحیحه محمد بن مسلم آمده است:«نماز جمعه بر هفت نفر و نه کمتر از آن،واجب است:امام،قاضی او،مدّعی،مدّعی علیه،دو شاهد و کسی که حد را نزد امام جاری می سازد».(همان،ص9)
2- (2) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج5،ص13 و 14.

دلیل،توجه به نصوص نماز جمعه در فهم مفهوم«امام»در روایت اشعثیات می توان کارگشا باشد.فقها نیز عمدتاً در بحث نماز جمعه به مفهوم«امام»اشاره کرده اند.درباره مفهوم«امام»به صورت مطلق چند احتمال قابل بررسی است:

امام جماعت

نخستین احتمال قابل طرح در این روایات این است که مراد از«امام»،امام جماعت باشد.اما با اندک تأملی در این روایات می توان فهمید مقصود از«امام»،«امام جماعت»نیست،بلکه گاه تصریح شده که«اگر در روز جمعه،بدون امام نماز برگزار شود،گرچه با جماعت،چهار رکعت است»؛ (1)یعنی با فرض جماعت و امام جماعت،اقامه نماز بدون امام پنداشته شده است.یا امام کسی دانسته شده که قاضی و مأمور اجرای حدود است. (2)از این رو،افزون بر ظهور واژه امام-بدون قید زدن به جماعت یا جمعه-با توجه به این قرینه ها نمی توان امام را به امام جماعت تفسیر کرد.شاید به دلیل روشنی سستی این احتمال و اشکال های آن،برخی آن را به نوعی تصحیح و به گونه ای دیگر ارائه کرده اند.در این تفسیر جدید،«امام»همان فردی است که نماز جمعه را اقامه و خطبه ها را ایراد می کند.شیخ حرّ عاملی در این باره می نویسد:«واژه امام در روایات نماز جمعه،همان امام جماعت است؛با این«قید»که بتواند دو خطبه را ایراد کند». (3)دیگر محدثانی که گرایش اخباری دارند نیز«امام»را در ابواب نماز جمعه به«الذی یخطب»تفسیر کرده اند. (4)

این تفسیر هر چند در مواردی که قرینه«اقتداء»در روایت وجود دارد،پذیرفتنی می نماید،درباره صحیحه زراره و روایات اشعثیات مورد بحث،که فریضه بودن جمعه را بر وجود«امام»معلّق کرده،قابل قبول نیست؛زیرا تعلیق حکم بر وجود افرادی که در حد امام جماعت باشند و بتوانند دست کم خطبه را به جا آورند،بی مورد است؛چرا که در هر منطقه،چنین افرادی فراوان وجود دارند.به

ص:174


1- (1) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج5،ص13.
2- (2) .همان،ص 13 و 14.
3- (3) .همان،ص13.
4- (4) .محمدتقی مجلسی،روضة المتقین،ج2،ص581.

علاوه،اگر اقامه حدود و نماز جمعه«منصب»نباشند و اقامه آن بر همگان تکلیف باشد،باز هم تعلیق حکم،بی معناست.

همچنین در روایت محمد بن مسلم که امام قاضی و مأمور اجرای حد دانسته شده،نمی توان آن را با این تفسیر سازگار کرد.از این رو،کسانی مانند شهید ثانی در چنین مواردی به تأویل هایی غریب روی آورده اند. (1)به علاوه،قرینه های خارجی که نشان می دهد«امام»همان حاکم اسلامی و«مَن بیده الامر»است و باید در«صلاة الجمعة فریضة مع الامام»بدان حمل شود،چندان زیاد و اطمینان آور است که نمی توان از آنها چشم پوشی کرد. (2)همچنین،به فرض که درباره نماز جمعه بتوان این احتمال را پذیرفت،به یقین در خصوص اقامه حدود،به دلیل مناسبات حکم و موضوع قابل پذیرش نیست؛زیرا اگر هر امام جماعتی که بتواند خطبه بخواند،بتواند اقامه حدود کند،این امر به هرج و مرج و اختلال نظام می انجامد.علاوه بر اینکه اقامه حدود،مستلزم مقدماتی همچون اثبات جرم نزد قاضی منصوب است که صرف وجود امام جماعت،موجب تحصیل این مقدمات نمی گردد.

حاکم اسلامی

یکی از کاربردهای«امام»در روایات،هنگامی است که در برابر«رعیت»به کار می رود و به معنای پیشوای جامعه و«مَن بیده الامر»است.«والی»و«امیر»نیز به

ص:175


1- (1) .شهید ثانی،رسائل شهید ثانی،ج1،ص201 و 202.
2- (2) .اولاً:در عصر صدور این روایات،امامت جمعه،منصبی رسمی از سوی سلطان بوده است و شهید ثانی نیز در رساله صلاة جمعه،به این نکته اذعان دارد.از این رو،«صلاة الجمعة فریضة مع الإمام»باید با توجه به این فضای سیاسی تفسیر شود؛یعنی مخاطبان امام در آن شرایط از این کلام چه برداشتی داشتند؟ ثانیاً:اشتراط نماز جمعه به اذن سلطان و حاکم،در آن زمان مورد بحث میان فقهای عامه بوده و افرادی مانند ابوحنیفه در برابر دیگران از آن دفاع می کردند.با توجه به این مباحث،سخن امام که«صلاة الجمعه فریضة مع الإمام»مفهومی جز اشتراط به حاکم اسلامی نداشته است. ثالثاً:عامه،روایاتی از پیامبر نقل می کردند که نماز جمعه از شئون پیشوای مسلمین است:«أربع إلی الولاة:الفیء و الحدود،و الجمعة و الصدقات».(ر.ک:علامه حلی،منتهی المطلب،ج1،ص317) بر این اساس،در موقعیتی که مناقشات فقهی،نقل احادیث و عملکرد دستگاه خلافت بر محور«وجود سلطان»بوده و واژه«امام»ناظر به آن تلقی می شده است،نمی توان آن را به امام جماعت تفسیر کرد.(ر.ک:محمد سروش،فصلنامه حکومت اسلامی،«اقامه جمعه در دولت اسلامی»،ش 32.)

همین معنا به کار می رود.در این کاربرد،واژه«امام»بار اجتماعی و سیاسی دارد.این معنا با مفهوم لغوی این واژه سازگار است و از این رو،اثبات این تفسیر با ردّ دلایل اختصاص این واژه به امام معصوم ممکن است و ضرورتی برای طرح دلایل خاص برای اثبات آن نیست.

امام معصوم

با اینکه در این واژه هیچ نشانی از اختصاص آن به معصومان وجود ندارد،برداشت رایج در میان فقهای شیعه این است که مقصود از این واژه،همیشه امام معصوم است (1)و ظاهراً انصراف واژه امام به امام معصوم مشهور است. (2)اما برخی از محققان این انصراف را فقط در قرن های اخیر دانسته اند. (3)بر اساس این دیدگاه،در زمان صدور روایات،چنین انصرافی وجود نداشته و طبیعتاً امام به مطلق حاکم و امیر جامعه اطلاق می شده است.ارائه دهندگان این دیدگاه به برخی روایات نیز استناد کرده اند که در ادامه پس از بررسی آنها،روایات دیگری را بررسی می کنیم که در اختصاص این واژه به امام معصوم ظهور دارند.

شواهد انکار

امام باقر علیه السلام می فرماید:«اگر بنده امام سرقت کند،دستش قطع نمی شود،ولی اگر یکی از بندگان من از مال الاماره سرقت کند،دستش را قطع می کنم». (4)

در این روایت به قرینه مقابله معصوم با امام،معلوم می شود مراد از امام،غیرمعصوم است.

در کتاب تحف العقول و غیر آن از امام سجاد علیه السلام روایت شده است که فرمود:«کل سائس إمام». (5)بدیهی است هر سیاستمدار شامل غیرمعصوم نیز می شود.

ص:176


1- (1) .سید علیرضا صدر حسینی،علوم سیاسی،«مبانی مشروعیت ولایت فقیه»،ش 25،بهار 1383.
2- (2) .سید مصطفی خمینی،ثلاث رسائل،ولایة الفقیه،ص68.
3- (3) .همان.
4- (4) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج 10،ص111 و 439؛شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج28،کتاب الحدود و التعزیرات،ابواب حد السرقة،باب 29،ص299،حدیث 5.
5- (5) .ابن شعبه حرانی،تحف العقول،ص255 و محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج11،کتاب الجهاد،ابواب جهاد النفس وما یناسبه،باب 3،ص154،الحدیث 1.

شیخ مفید از پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله روایتی آورده است که ایشان فرمود:بدترین مردم در روز قیامت سه دسته اند.گفتند:یا رسول الله!این سه دسته کیان اند؟فرمود:مردی که سخن چینی برادرش را نزد امامی می کند و او را به کشتن می دهد. (1)ظاهراً مراد از امام در این روایت نیز غیرمعصوم است؛زیرا هیچ گاه امام معصوم که علم غیب دارد،تحت تأثیر سخن چینی بدخواهان و بدگویان قرار نمی گیرد.

صدوق نیز روایتی آورده که در آن،ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت می کند که شنیدم حضرت می فرمود:«بر شما باد فرمان برداری از ائمه تان.مراد من از ائمه،فرزندان عباس است». (2)

امام صادق علیه السلام می فرماید:

هنگامی که امام به مردی نگاه کرد که زنا می کند و شراب می نوشد،بر او واجب است حد را اقامه کند و با دیدن امام نیازی به بینه نیست؛چون او امین الله در میان خلق است.

امام در این روایت نیز به ضمیمه اینکه هیچ گاه معصوم به صحنه زنا و شرب خمر نظر نمی کند،غیرمعصوم دانسته شده است.

همچنین بر اساس مستندات تاریخی به شخص نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و حتی بعضی از خلفای ستم پیشه نیز امام اطلاق شده است. (3)

تأمل در این روایات روشن می کند که به یقین در سه روایت نخست،امام در غیرمعصوم به کار رفته است،ولی نباید از نظر دور داشت که در همه موارد قرینه برای این کاربرد وجود دارد.اما دیگر شواهد مطرح شده،چندان ظهوری در شمول غیرمعصوم ندارند.

شواهد اثبات

گواه این مدعا اخبار فراوان در شأن امامان و امامت است؛مثل این روایت:

ص:177


1- (1) .شیخ مفید،الإختصاص،ص 228 و محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج18،کتاب القصاص،ابواب القصاص فی النفس،باب 2،ص214،الحدیث 13.
2- (2) .علامه مجلسی،بحار الانوار،ج47،ص162.
3- (3) .مسعودی،مروج الذهب و معادن الجواهر،ج2،ص371.

امام کسی است که از سوی خدا برگزیده شده و راهنمای مردم و پناهگاه عموم و جایگاه نجات خلق است.امام کسی است که حق را به پا می دارد و محل امید است.خداوند او را برای این کار برگزیده و در عالم ذر،خدا او را برای این مسئولیت آفریده است. (1)

نیز مانند این روایت:«امام از گناهان پاک و از عیب ها منزه است». (2)

و مانند روایت زیر:

امامت،جایگاه پیامبران و ارث اوصیاست.امامت،جانشینی خدا و جانشینی رسول خدا صلّی الله علیه و آله است و نیز مقام امیرمؤمنان علیه السلام و میراث حسن و حسین صلّی الله علیه و آله است.امامت،زمام دین و نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزت و سربلندی مؤمنان است.به یقین امامت،پایه اسلام بالنده و شاخه بلند و برومند آن است. (3)

روایات دیگری نیز بر این دلالت می کنند که امام از سوی خدا برگزیده شده و امامت،منصبی خدایی است. (4)پس چنین مقامی ناچار به امام معصوم اختصاص دارد.همچنین در این گونه روایات امام به قول مطلق،همان معصوم است.

گرچه این قراین مؤید این تفسیر هستند و همه روایاتی که در آنها امامت به عنوان یکی از مبانی اعتقادی مورد نظر است،با همین معنا سازگاری دارد،ولی جای پرسش همچنان باقی است؛زیرا همان گونه که قرینه اقتدا،جماعت و مسجد،موجب نوعی انصراف در این واژه می شود،در روایات مورد نظر نیز قرینه های دیگری برای انصراف به«معصوم»وجود دارد و نشان می دهد در این تعبیرات،«امامت»به عنوان یکی از«مبانی اعتقادی»به کار رفته است.اکنون پرسش اینجاست که:آیا کثرت این کاربردها در

ص:178


1- (1) .«ان الامام هو المنتجب المرتضی،والهادی المنتجی،والقائم المرتجی،اصطفاه اللّه بذلک،واصطنعه علی عینه فی الذر حین ذراه».(کلینی،اصول کافی،ج1،ص200)
2- (2) .«الامام المطهر من الذنوب،والمبرا من العیوب».(همان،ص204)
3- (3) .«ان الامامة هی منزلة الانبیاء،وارث الاوصیاء،ان الامامة خلافة اللّه وخلافة الرسول صلّی الله علیه و آله و مقام امیرالمؤمنین علیه السلام ومیراث الحسن و الحسین علیهما السلام ان الامامة زمام الدین ونظام المسلمین وصلاح الدنیا و عز المؤمنین ان الامامة اس الاسلام النامی وفرعة السامی».(کلینی،اصول کافی،ج1،ص200و204،ح1و2)
4- (4) .«إنّ الحُجّة لا تقوم للَّه علی خلقه إلّا بإمامٍ حَتّی یعْرف».(صفار،بصائر الدرجات،ص506)«ان الأرض لا تخلو إلّا و فیها امام».(کلینی،اصول کافی،ج1،ص178)«لو بقیت الأرضُ بِغَیر إمام لساخت».(نراقی،مستندالشیعه،ج6،ص25 و 26)

عرف روایی شیعه،به حدی رسیده که موجب انصراف به امام معصوم گردد یا خیر؟توجه به روایات فوق و روایات بی شمار دیگری که در میان آنها اخبار معتبر وجود دارد (1)و در نظر گرفتن این حقیقت که به شیعه به دلیل اعتقاد به لزوم عصمت امام،«امامیه»گفته می شود،همگی قرینه هایی است که روشن می سازد هرگاه در روایات امام به صورت مطلق و بدون هیچ قیدی آورده شود،منصرف به امام معصوم است.

نکته: در روایات باب حدود،روایات فراوانی دربردارنده واژه امام است،ولی فقها بدون اشاره به اختصاص این روایات به امام معصوم احکام آنها را استخراج کرده اند.برخی از این روایات عبارت اند از:

«إذا أقر علی نفسه عند الإمام أنه سرق ثم جحد قطعت یده». (2)

«إن تاب فما علیه شئ،و إن وقع فی ید الإمام أقام علیه الحد». (3)

«فإذا رفع إلی الامام قطعه،فان قال الذی سرق له:أنا أهبه له لم یدعه إلی الامام حتی یقطعه إذا رفعه إلیه،وإنما الهبة قبل أن یرفعه إلی الامام». (4)

«لا یعفی عن الحدود التی لله دون الامام،فأما ما کان من حق الناس فی حد فلا بأس بأن یعفا عنه دون الامام». (5)

«إذا قامت البینة فلیس للامام أن یعفو،و إذا أقر الرجل علی نفسه فذاک إلی الامام إن شاء عفا،و إن شاء قطع». (6)

«لا یشفعن أحد فی حد إذا بلغ الامام،فإنه لا یملکه،واشفع فیما لم یبلغ الامام إذا رأیت الندم». (7)

«من أقر علی نفسه عند الامام بحق أحد من حقوق المسلمین فلیس علی الامام أن یقیم علیه الحد الذی أقر به عنده حتی یحضر صاحبه حق الحد أو ولیه ویطلبه بحقه». (8)

ص:179


1- (1) .محمد مؤمن قمی،فقه اهل بیت،«جهاد ابتدایی در عصر غیبت»،ش 26.
2- (2) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص319.
3- (3) .همان،ص328.
4- (4) .همان،ص330.
5- (5) .همان،ص331.
6- (6) .همان.
7- (7) .همان،ص333.
8- (8) .همان،ص334.

«إذا أقر الزانی المحصن کان أول من یرجمه الإمام ثم الناس،فإذا قامت علیه البینة کان أول من یرجمه البینة ثم الإمام ثم الناس». (1)

«قیل له:فمن یضربهما ولیس لهما خصم؟قال:ذاک علی الامام إذا رفعا إلیه». (2)

برخی از محققان با اشاره به این روایات معتقدند:

بعید به نظر می رسد که امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام در تمام این روایات که از اجرای حدود الهی توسط«امام»سخن گفته اند،فقط به تعیین تکلیف برای امام معصومی پرداخته اند که تا صدها سال دیگر در منصب حکومت نخواهد نشست و زمانی هم که در این منصب قرار بگیرد،خود به وظیفه اش آشناست و نیازی به بیان آن از سوی امامان قبل ندارد». (3)

اما نباید از نظر دور داشت که تباعدی که پس از گذشت بیش از هزار سال برای ما پدیدار گشته،موجب نمی شود بتوانیم در مفاد و مفاهیم واژگان روایات تصرف کنیم.به علاوه،ائمه وظیفه دارند احکام الهی را تبیین کنند؛چه مردم صلاحیت و ظرفیت پذیرش و اجرای آنها را داشته باشند و چه نداشته باشند.فقهای شیعه نیز با درک همین وظیفه،بسیاری از مسائل جزایی و قضایی را در کتاب های فقهی خود آورده اند،در حالی که در بیشتر این زمان ها امکان اجرای آنها وجود نداشته است.آیا تاکنون کسی این کار را بیهوده دانسته است؟درباره این روایات نیز باید یادآور شد که در بیشتر آنها قرینه ای وجود دارد که مفهوم آن را روشن می کند،ولی در مواردی که قرینه ای در کلام نیست،بر اساس آنچه گفته شد،باید آنها را از وظایف امام معصوم دانست.خود این روایات قرینه هایی است که به مدد آن اختصاص منصب اقامه حدود به معصومان تأیید می شود.شاید منظور صاحب جواهر نیز از وجود روایاتی علاوه بر روایت اشعثیات همین روایات بوده است.

مقید به عادل

هنگامی که امامت را به معنای زعامت به کار می بریم و آن را با عدالت مقرون می سازیم،قابل انطباق بر پیشوایان معصوم است،ولی آیا به آنها اختصاص می یابد؟«امام عادل»به«لحاظ گستره مفهومی»،هر پیشوایی را که از شرایط لازم رهبری

ص:180


1- (1) .همان،ص374.
2- (2) .همان،ص385.
3- (3) .سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.

برخوردار باشد،دربرمی گیرد،ولی محققانی مانند صاحب مستند (1)و صاحب مفتاح الکرامه (2)به روایاتی استناد جسته اند تا نشان دهند«امام عادل»به معصوم اختصاص دارد.

مثلاً درباره قتال با اهل بغی وارد شده که اگر بر امام عادل خروج کنند،با آنها بجنگند،و اگر بر امام جائر خروج کردند،با آنها نجنگند. (3)نیز درباره حدّ سرقت فرموده اند:

«اگر سارق از انباری که متعلق به امام جائر است سرقت نماید،قطع دستش جایز نیست؛زیرا حق خود را گرفته است،ولی اگر از انبار امام عادل دزدی کند،باید کشته شود». (4)

درباره قصاص کسی که ناصبی را به قتل رساند،آمده است:«اما این جماعت او را می کشند،ولی اگر به امام عادلی که ظاهر است رجوع کنند،او را نمی کشد». (5)

درباره زنی که در مقام دفاع از خود اجنبی را کشته است،می خوانیم:«اگر به امام عادل رجوع کنند،خون اجنبی را هدر می داند». (6)

نراقی در مستند الشیعه مدعی است اگر از امام به صورت مطلق،چنین تبادری وجود نداشته باشد،تردیدی نیست که مراد از«امام عادل»در روایات،همان«امام اصل»است. (7)

در مقابل این روایات،مجموعه دیگری از روایات،گویای تعمیم است. (8)بی گمان

ص:181


1- (1) .نراقی،مستندالشیعة،ج6،ص25 و 26.
2- (2) .سید محمدجواد عاملی،مفتاح الکرامة،ج8،ص195.
3- (3) .«إذا خرجوا علی إمام عادل أو جماعة فقاتلوهم و إن خرجوا علی إمام جائر فلاتقاتلوهم».(شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج11،ص60)
4- (4) .«إذا سرق السارق من البیدر من إمام جائر فلا قطع علیه إنّما أخذ حقّهُ،فَإذا کان من إمام عادل علیه القتل».(همان،ج18،ص519)
5- (5) .«أمّا هؤلاء فَیقْتلُونه،و لو رُفِعَ إلی إمامٍ عادل ظاهرٍ لم یقتله به».(همان،ج19،ص100)
6- (6) .«لیس علیها شیء فیما بینها و بین الله عزّ و جلّ و إن قُدِّمَت إلی إمام عادلٍ أهْدَرَ دَمَهُ».(همان،ج19،ص44)
7- (7) .نراقی،مستندالشیعة،ج6،ص25 و 26
8- (8) .از امیرمؤمنان علیه السلام به عثمان:«اعلم أن أفضل عباد الله عند الله إمام عادل هدی،فأقام سنة معلومة و أمات بدعة مجهولة».(نهج البلاغة،صبحی الصالح،ص234-235)امام صادق علیه السلام:«ثلاثة یدخلهم اللَّه الجنه بغیر حساب:إمام عادل و تاجر صدوق و شیخ أفنی عمره فی طاعة اللَّه».(شیخ صدوق،خصال،ص80)رسول الله صلّی الله علیه و آله:«سبعة یظلّهم اللَّه عزّ و جلّ فی ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه:إمام عادل و شاب نشأ فی عبادة اللَّه و...».(ر.ک:الحکومة الاسلامیه فی احادیث الشیعة الامامیه،به کوشش رضا استادی،ص232)

در هر دو دسته روایات،قرینه هایی برای استعمال وجود داشته است،ولی نباید فراموش کرد که در روایات شیعه،معمولاً هر جا امام عادل در مقابل امام جائر قرار گرفته،مراد از آن معصومان هستند و مواردی که امام عادل شامل غیرمعصوم می شود،معمولاً چنین مقابله ای دیده نمی شود. (1)به عبارت دیگر،می توان گفت متبادر از امام عادل،به دلیل مقابله آن با امام جائر،امام معصوم است.

امام در کلام فقها

عبارت مرحوم علامه حلی در ابتدای کتاب جهاد صراحت دارد که اذن امام یا نماینده خاص او در جواز جهاد شرط است و عبارت ایشان در فصل ششم،بیانگر مراد از«امام»است.وی به روشنی گفته است که در امام،تصریح بر امامت و معصوم بودن او شرط است و این معنا فقط درامام معصوم تحقق پیدا می کند.در ریاض المسائل و مفتاح الکرامه آمده است:«انّ المتبادر من لفظ الإمام حیث یطلق و لم یضف إلی الجماعة،إنّما هو المعصوم علیه السلام». (2)

محقّق نراقی نیز در دفاع از این تفسیر می نویسد:«متبادر از لفظ«الإمام»به صورت مطلق،«معصوم»است»؛به همان ترتیب که فاضل تونی و خوانساری هم تصریح کرده اند.ازاین رو،جماعتی از علمای عرب،مثل علّامه در منتهی،امام را به معصوم حمل کرده اند و جماعت دیگری مانند ابن ابی عقیل،سیدمرتضی،شیخ طوسی و ابن ادریس واژه امام را به صورت مطلق به کار برده اند و مقصودشان«امام اصل»است.اساساً اطلاق امام بر«غیرمعصوم»نیازمند قرینه است؛مثل امام مسجد،امام نماز و امام بلد،و از این رو،به اثناعشریه،«امامیه»می گویند.همچنین در عرف فقها هم معناهای واژه«امام»،نظیر«سلطان العادل»،«سلطان الاسلام»،«امام الملة»و«امام الاصل»به کار رفته است.در نهایة الاحکام، (3)منتهی المطلب، (4)تذکرة، (5)ذکری (6)

ص:182


1- (1) .نراقی،مستندالشیعة،ج6،ص26.
2- (2) .سیدعلی طباطبایی،ریاض المسائل،ج4،ص33 و سیدجواد عاملی،مفتاح الکرامة،ج3،ص69.
3- (3) .شیخ طوسی،نهایة الاحکام،ج2،ص14.
4- (4) .علامه حلی،منتهی المطلب،ج1،ص317.
5- (5) .همان،تذکرة الفقهاء،ج4،ص21.
6- (6) .شهید اول،ذکری الشیعة،ج4،ص100.

و جامع المقاصد (1)سلطان عادل متعین در امام معصوم است و«امام الملة» (2)و«امام الاصل»نیز در همین معنا به کار رفته است. (3)

با توجه به بررسی های به عمل آمده درباره مفردات روایت،مفهوم کلی آن نیز روشن می شود و می توان گفت مفهوم آن،اختصاص جواز اقامه حدود به امام معصوم،و حرام و غیرنافذ بودن اقامه آن از سوی غیرمعصوم است.

د)اشکال دلالی
اشاره

اشکال دلالی،عدم امکان التزام به برخی بندهای روایت است.بر اساس این حدیث،هیچ یک از سه امرِ جمعه،قضا و اجرای حدود بدون اذن امام جایز نیست.این در حالی است که جمله نخست روایت که می گوید حکم بدون امام جایز نیست،قطعی البطلان است.همین طور بنا به نظر صحیح و مشهور که اقامه جمعه را جایز می دانند،جمله دوم روایت نیز باطل خواهد بود. (4)

پاسخ و نتیجه گیری

در پاسخ به این اشکال می توان یک پاسخ نقضی و دو پاسخ حلّی داد.

پاسخ نقضی: اگر بپذیریم که به دلیل عدم امکان التزام یک بند نمی توان به باقی بندها عمل کرد،باید توقیع شریف را نیز مردود دانست،چون در این توقیع خمس برای شیعیان مباح دانسته شده است،در حالی که فقها،مباح بودن خمس را نپذیرفته اند.طبیعی است با مردود شمردن این روایت،یکی از دلایل عمده دیدگاه جواز نیز فاقد اعتبار می گردد.

پاسخ حلی نخست: بر اساس دیدگاه های اصولیون،دلالت تضمنی از دلالت مطابقی پیروی نمی کند. (5)بندهای روایت نیز هر کدام اخبار جداگانه به شمار می آیند و سقوط

ص:183


1- (1) .محقق کرکی،جامع المقاصد،ج2،ص371.
2- (2) .ابوالصلاح حلبی،الکافی الفقه،ص151.
3- (3) .ر.ک:سلار،المراسم،ص77؛علی بن حسن حلبی،اشاره السبق الی معرفة الحق،ص97؛یحیی بن سعید حلی،الجامع للشرائع،ص94.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص227.
5- (5) .محمداسحاق فیاض،محاضرات فی اصول الفقه،تقریرات درس سید ابوالقاسم خویی،ج3،ص72.

یکی از بندها،موجب اسقاط حجیت دیگری نمی شود.بر اساس این فرض،سقوط از حجیت یکی از بندها،سبب اسقاط همه روایت از حجیت نمی گردد.

پاسخ حلی دوم: گفته شده افعال یاد شده در روایت،مناصب امام است و اگر اذن از ایشان در بعضی از موارد ثابت شود،لازم است بر همان مورد اقتصار کرد و اذن خاص یا عام در اجرای حدود از سوی امام ثابت نشده است.همچنین اشتمال حدیث بر امری که هیچ فقیهی بر آن فتوا نداده،آن را از حجیت ساقط نمی کند. (1)

این سخن از این نظر که موارد یاد شده را از مناصب خاص امام می داند،درست به نظر می رسد،ولی از این نظر که وجود اذن خاص یا عام را در اجرای حدود انکار کرده،جای بسی تأمل است؛زیرا ادله نیابت عامه فقیه،همان گونه که نیابت ایشان در قضا را ثابت می کند،می تواند شامل اقامه حدود نیز گردد. (2)بنابراین،می توان گفت مراد از این روایت جعل اولی است؛یعنی این مناصب در درجه نخست برای ائمه جعل شده،ولی خود این بزرگواران منصب اقامه حدود را همچون منصب فتوا و قضا،برای جانشینانشان در علم و عمل قرار داده اند. (3)

در یک بیان اصولی می توان گفت دو احتمال وجود دارد:احتمال نخست اینکه ادله نیابت،نظارت و حکومت بر روایت اشعثیات داشته باشند،و احتمال دوم اینکه روایت اشعثیات،به فرض صحت سند،بر ادله ولایت فقیه حاکم باشند که در این صورت،اقامه حدود از دایره نیابت عامه خارج خواهد بود.به نظر می رسد احتمال نخست صحیح باشد و ادله نیابت عامه فقها،بر روایت اشعثیات حکومت دارد؛زیرا یک دلیل وقتی حاکم بر دلیل دیگر است که به آن نظر داشته باشد؛یعنی گویا هنگام جعل،دلیل محکوم مدّنظر شارع بوده،دلیل حاکم را برای توسعه یا تضییق آن جعل کرده است.ادله نیابت عامه فقیه چنین ویژگی ای دارد و با جعل ولایت برای فقها،دایره شمول ولایت را بر اجرای حدود-که موضوع روایت اشعثیات است-توسعه می دهد.اما روایت اشعثیات به یقین توجهی به ادله نیابت ندارد؛زیرا درصدد بیان حکم اولی

ص:184


1- (1) .سید احمد رضوی،بحوث حول الولایة،ص54.
2- (2) .این مطلب در فصل بعد بررسی قرار خواهد شد.
3- (3) .سید عبدالاعلی سبزواری،کفایة الاحکام،ج15،ص228.

اجرای حدود است،نه اینکه بخواهد دایره ادله نیابت را محدود کند.در تأیید این مطلب می توان به روایاتی اشاره کرد که به صراحت قضاوت میان مردم را از مناصب اختصاصی ائمه می دانند.مثلاً در روایتی حضرت امیرمؤمنان علیه السلام به شریح قاضی می فرمایند:«یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه الا نبی او وصی او شقی». (1)یا فرمایش امام صادق علیه السلام که می فرمایند:«اتقوا الحکومة،انما هی للامام العالم بالقضاء العادل بین المسلمین کنبی او وصی». (2)مشخص است این گونه اختصاص،با صدور اذن از سوی خود ائمه منافات ندارد و هیچ فقیهی این روایات را حاکم بر ادله نیابت فقها در قضا ندانسته است.

اگر این تفسیر را از روایت نپذیریم و اصرار کنیم که بر اساس مفاد روایت،فقط امام معصوم حق اقامه حدود را دارد و صدور اذن از سوی ایشان ثابت نشده است،باید بگوییم روایت اشعثیات بر ادله ولایت فقیه حکومت دارد.لازمه این مدعا،تخصیص مطلقات و عمومات ادله حدود با این روایت است،در حالی که تخصیص کتاب به خبر واحد مورد اتفاق فقها و اصولیون نیست.همچنین،هر چند ما اصل کتاب اشعثیات را معتبر و سند روایت مورد بحث را قابل اعتماد دانستیم،ولی تخصیص کتاب عزیز به صرف چنین روایتی که مشهور آن را ضعیف دانسته اند،جسارتی می خواهد که نگارنده فاقد آن است.همچنین اصرار بر لزوم تصدی امام معصوم بر اقامه حدود،ولایت نایبان خاص و منصوبان ایشان را بر اقامه حدود در زمان حضور نیز با تردید مواجه می سازد.پس روشن است که این تفسیر از روایت صحیح نیست.این احتمال نیز منتفی نیست که روایت صرفاً در مقام بیان عدم جواز تصدی اقامه حدود از سوی آحاد مردم است،بدون نظرداشت به عدم جواز تصدی اقامه حدود از سوی فقها.همچنین این احتمال را هم نمی توان به طور کلی منتفی دانست که واژه امام در این روایت،مختص به امام معصوم نباشد.

بنابراین و با در نظر گرفتن دیگر ادله،این حدیث را می توان این چنین تبیین کرد که این سه موضوع-قضاوت،اجرای حدود و اقامه نماز جمعه-از نظر اهمیت سیاسی،

ص:185


1- (1) .کلینی،اصول کافی،ج7،ص406.
2- (2) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج3،ص5.

اجتماعی و حقوقی،فقط باید از طریق حکومت اسلامی و حکومت امام به اشخاص واگذار شود،نه آنکه هر کس خودسرانه قوه قضاییه یا مجریه را به دست گیرد و یا نماز جمعه را که از عبادت های سیاسی-اجتماعی است،برپا کند. (1)مؤید این برداشت از روایت،روایتی است که در خود اشعثیات آمده است:«العشیرة اذا کان علیهم امیر یقیم الحدود فقد وجبت علیهم الجمعة و التشریق». (2)در این روایت،اقامه جمعه منوط به وجود امیری شده که اقامه حدود کند،با توجه به اینکه مراد از امیر،کسی است که از سوی حکومت اسلامی نصب شده است،پس اقامه حدود و نماز جمعه بدون وجود حکومت اسلامی ممکن نیست و در زمان غیبت،این مهم با سپردن حکومت به فقیه جامع شرایط،میسر می گردد.

3-قاعده درأ
اشاره

مشهورترین قاعده باب حدود،قاعده درأ است.ظاهر سخن اصحاب و فقهای امامی و حتی اهل سنت پذیرش این قاعده و تسالم بر آن است. (3)اما هیچ یک از فقها به این قاعده برای عدم مشروعیت مجازات های حدی در زمان غیبت استناد نکرده است.با وجود این،یکی از نویسندگان معاصر به استناد این روایت و با توجه به نظر برخی فقها بر عدم جواز اقامه حدود،مدعی شده در زمان ما شبهه دایمی در اجرای حدود وجود دارد:

رأی برخی از فقهای بزرگ مبنی بر تعطیل اجرای حدود و قصاص در عصر غیبت امام معصوم و دلایل آنها بر لزوم اجرای حدود و قصاص توسط پیشوای معصوم و ممنوعیت اجرای آن از سوی دیگران،یک شبهه دایمی و در حکم شبهه حکیمه است که می تواند موجب توقف مجازات مرگ برای همیشه باشد و این به جز شبهه مصداقی و موضوعی است که برای هر پرونده ای به نحو اختصاصی می تواند وجود داشته باشد. (4)

ص:186


1- (1) .سید محمدمهدی موسوی خلخالی،حاکمیت در اسلام یا ولایت فقیه،ص322.
2- (2) .اسماعیل بن موسی،الاشعثیات،ص43.
3- (3) .احمدحاجی ده آبادی،فقه و حقوق،«قاعده درأ در فقه امامیه و حقوق ایران»،س2،ش6،پاییز 1384،ص33.
4- (4) .عمادالدین باقی،«ادامه حقوق بشر اعدام و قصاص 4»به نقل از سایت www.emadbaghi.com شنبه 2 خرداد 1383.

به منظور بررسی این دیدگاه،لازم است پس از بررسی مستند قاعده،مفاد آن به ویژه مراد از شبهه در این قاعده،تحلیل شود تا معلوم گردد آیا این چنین شبهاتی را نیز دربرمی گیرد یا خیر.

الف)فقها و قاعده درأ

این روایت در آثار متقدمین از فقها به چشم می خورد.محققانی که آثار ابن ابی عقیل را تحقیق کرده اند،به این روایت در لابه لای آثار وی اشاره کرده اند. (1)سید مرتضی در انتصار این روایت را به نقل از عامه ذکر کرده،بدون اینکه در سند آن خدشه ای وارد کند. (2)شیخ طوسی نیز در کتاب خلاف در موارد متعدد به این روایت اشاره و در برخی موارد بدان استدلال کرده است. (3)همچنین شیخ در مبسوط نیز در موارد متعددی به این روایت استدلال کرده،یک جا عبارت«بلاخلاف»را بعد از روایت آورده است. (4)ابن براج نیز در دو اثر خود المهذب (5)و جواهر الفقه به این روایت استناد کرده است. (6)

با وجود اینکه ابن ادریس اعتباری برای اخبار آحاد قایل نیست،در کتاب سرائر در بیست مورد به این روایت استناد کرده،گاه آن را مُجمعٌ علیه دانسته است.مثلاً در باب حد قذف آمده است:«در موارد شبهه حد جاری نمی شود،به دلیل روایتی که مورد اجماع فقهاست:ادروؤ الحدود بالشبهات؛حدود را به شبهات دفع کنید». (7)

همچنین در کتاب جواهر الکلام به نقل از بخش دیگری از کتاب سرائر آمده است:«درباره شبهه،حد دفع می شود.دلیل آن،روایتی است که مورد اجماع است». (8)

ص:187


1- (1) .ر.ک:حسن بن علی بن ابی عقیل حذاء،حیاة ابن ابی عقیل و فقهه،ص527 و محمد بن احمد کاتب بغدادی،مجموعه فتاوا ابن ابی عقیل،ص169.
2- (2) .سید مرتضی،انتصار،ص526.
3- (3) .شیخ طوسی،خلاف،ج3،ص346 و ج4،ص253 و ج5،ص36-592 و ج6،ص404.
4- (4) .همان،مبسوط،ج3،ص66 و ج4،ص199-202 و ج5،ص187 و ج7،ص98 و ج8،ص43 و 244-246.
5- (5) .ابن براج،المهذب،ج2،ص484
6- (6) .همان،جواهر الفقه،ص108.
7- (7) .ابن ادریس حلی،السرائر،ج3،ص520.
8- (8) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج29،ص 248.

علامه حلی در کتاب مختلف به این حدیث استناد کرده،در جایی از این کتاب عبارت سرائر را نقل می کند که می گوید:«لقوله علیه السلام المجمع علیه:ادرؤوا الحدود بالشبهات». (1)

مقدس اردبیلی رحمة الله در کتاب مجمع الفائدة و البرهان می گوید:

اگر شاهد از شهادتش رجوع کند...و بگوید اشتباه کردم،احتمال می رود که حد قذف از او ساقط شود،به دلیل قول پیامبر صلّی الله علیه و آله که مشهور بین شیعه و سنی است:«ادرؤوا الحدود بالشبهات»و شکی نیست که این مورد از موارد شبهه است». (2)

و محقق کرکی گوید:«بین مسلمین اختلافی نیست در اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرموده است:ادرؤوا الحدود بالشبهات». (3)

آیت الله خویی در کتاب مبانی تکملة المنهاج پس از اینکه مرسله صدوق را مؤید روایات برخی مسائل قرار داده،می نویسد:

عجیب است که صاحب ریاض در ذیل مسئله دوم از مسائل سه گانه که در پایان بحث حد سرقت آورده می گوید:بهتر است در این مورد به اصل مصونیت خون مگر در جایی که یقین به عدم مصونیت آن باشد،تمسک کنیم و به مقتضای نص متواتر«دفع حد به شبهه»عمل کرده باشیم. (4)

ایشان در جایی دیگر از این کتاب می فرماید:

هرگاه زن ادعای اکراه به زنا کند،از او پذیرفته می شود،ولی نه به این دلیل که حدود به شبهه دفع می شود؛چرا که پیش از این ثابت نبودن این قاعده گذشت. (5)

از این دو عبارت معلوم می شود ایشان وثوق به صدور مرسله صدوق ندارد؛چه رسد به اینکه آن را مشهور،متواتر یا مُجمعٌ علیه بداند.به نظر می رسد این امر از مبنای ایشان در حجیت خبر واحد سرچشمه می گیرد؛زیرا از طرفداران دیدگاه وثوق سندی

ص:188


1- (1) .علامه حلی،مختلف الشیعة،ج9،ص 162،138 و 268.
2- (2) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج12،ص 489.
3- (3) .ر.ک:حیاة المحقق الکرکی و آثاره،ج5،ص456.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکمله المنهاج،ج2،ص 206.
5- (5) .همان،ص209.

است و تنها به سند روایت می نگرد و دیگر قرینه ها را نامعتبر می داند.

ب)مستند روایی قاعده درأ
اشاره

این قاعده در مدارک زیر آمده است.

یکم)من لایحضر

شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه این روایت را در کتاب من لایحضره الفقیه آورده، (1)علامه محدث عاملی نیز در وسائل الشیعه از آن کتاب نقل می کند. (2)

محمد بن علی بن الحسین قال:قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:«ادرؤوا الحدود بالشبهات ولا شفاعة ولا کفالة ولا یمین فی حدّ؛حدود را با شبهات دفع کنید و شفاعت و کفالت و قسم،در حد وجود ندارد».

دوم)المقنع

شیخ صدوق در المقنع از امیرمؤمنان علیه السلام روایت کرده است:«ادرؤوا الحدود بالشبهات؛ (3)حدود را با شبهات دفع کنید».

سوم)دعائم الاسلام

عن رسول الله صلّی الله علیه و آله انه قال:«ادرؤا الحدود بالشبهات و أقیلوا الکرام عثراتهم الا فی حدّ من حدود الله؛ (4)حدود را با شبهات دفع کنید و لغزش های بزرگان را بازدارید،مگر در حدود خداوند».

محدث نوری همین روایت را بدون هیچ گونه تغییری و با ذکر این سند«عن أبی عبدالله علیه السلام عن أبیه عن آبائه علیهم السلام عن أمیرالمؤمنین علیه السلام عن رسول الله صلّی الله علیه و آله»روایت کرده است. (5)

ص:189


1- (1) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص74.
2- (2) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه،ج18،ص336.
3- (3) .شیخ صدوق،المقنع،ص437.
4- (4) .قاضی نعمان مغربی،دعائم الاسلام،ج2،ص465-471.
5- (5) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج18،ص26.
چهارم)مستدرک الوسائل

وان أحدث امرئة مع رجل قد فجر بها فقالت المرئة استکرهنی فإنه یدرأ عنها الحدّ،لأنها وقعت شبهة وقال امیرالمؤمنین علیه السلام:ادرؤوا الحدود بالشبهات؛ (1)اگر زنی با مردی زنا کرد و زن مدعی شد او را مجبور کرده است،حد از زن رفع می شود؛زیرا زنا شبهه به شمار می آید و امیرمؤمنان فرمود:حدود را با شبهات دفع کنید».

پنجم)عهدنامه مالک اشتر

این عهدنامه در تحف العقول،بحار الانوار و نهج البلاغه آمده است،و به نقل از کتاب مصادر نهج البلاغه،نویری در نهایة الارب آن را نیز آورده است. (2)در نقل بحار الانوار و تحف العقول این جمله دیده می شود:«واقبَل العذر وادرَءِ الحدود بالشبهات؛عذر را بپذیر،و حدود را با شبهات دفع کن»؛ (3)ولی در نهج البلاغه این عبارت نیامده است.

ششم)کتاب عوالی اللئالی

در این کتاب آمده است:

«فصل نهم:در ذکر احادیثی است که متضمن برخی از ابواب فقه است و یکی از فقها آنها را در پاره ای از کتاب های خود آورده و من این احادیث را به طریقی که به او دارم روایت می کنم. (4)...قال علیه السلام:ادرؤوا الحدود بالشبهات». (5)

همچنین در باب دوم همین کتاب ضمن احادیثی که مربوط به تک تک باب های فقهی است و صاحب عوالی می گوید این روایات را از طریق فخر المحققین نقل کرده،آمده است:«و قال النبی صلّی الله علیه و آله:ادرؤوا الحدود بالشبهات». (6)

در بخش دیگری از کتاب عوالی اللئالی نیز همین حدیث از طریق ابن فهد حلی نقل

ص:190


1- (1) .همان،ص58.
2- (2) .سید عبدالزهراء حسینی خطیب،مصادر نهج البلاغه و أسانیده،ج3،ص430 و محمدحسن ربانی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«قاعده درأ»،ش 33،ص185.
3- (3) .علامه مجلسی،بحارالانوار،ج74،ص243؛ابن شعبه حرانی،تحف العقول،ص129.
4- (4) .ابن جمهور احسائی،عوالی اللئالی،ج1،ص195.
5- (5) .همان،ص236.
6- (6) .همان،ج2،ص349.

شده است. (1)

ج)رجال شناسی و درایت حدیث
یکم)روایت صدوق

روایت من لایحضره الفقیه مرسله است.البته چنان که شیخ صدوق در پیش فصل کتاب خود بیان کرده،تنها روایت هایی در این کتاب گرد آمده که درستی آن نزد وی ثابت شده است. (2)

برخی از علما بر پایه همین گفته مصنف،تمام روایات من لا یحضره الفقیه را معتبر و صحیح دانسته اند.مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح الفقیه (3)و فقیه سبزواری (4)روایات من لایحضره الفقیه را صحیح می دانستند،ولی شمار دیگری،روایات این کتاب را دسته بندی کرده اند.اگر سلسله سند راویان روایات مسند ثقه و معتبر باشد،روایت صحیح یا از دیگر اقسام حدیث خواهد بود،ولی اگر روایت مرسله باشد،شماری از عالمان-مثل آیت الله خوئی،شهید ثانی،محقق عاملی،شیخ حسن صاحب معالم و محقق حلّی-آنها را برای مرسله بودنشان ضعیف و ناپذیرفتنی دانسته اند؛گرچه راوی آن ثقه یا از اصحاب اجماع و یا از مشایخ ثلاثه باشد.آیت الله خوئی حتی مرسلات ابن ابی عمیر را نیز نپذیرفته است. (5)بر اساس این دیدگاه که مورد پذیرش نگارنده نیز می باشد،مرسلات صدوق فاقد اعتبار است و در نتیجه،مرسله صدوق نمی تواند مدرک قابل اعتمادی برای قاعده درأ قرار گیرد. (6)

ص:191


1- (1) .همان،ج3،ص545.
2- (2) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج1،ص3.
3- (3) .آقارضا همدانی،مصباح الفقیه،ج2،ص12.
4- (4) .محقق سبزواری،ذخیرة المعاد،ص185 و 510؛ر.ک:شیخ یوسف بحرانی،لؤلؤة البحرین،ص394؛اصول الحدیث،جعفر سبحانی،ص111.
5- (5) .محمدحسن ربانی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«قاعده درأ»،ش 33،ص185.
6- (6) .خواننده محترم توجه داشته باشد که دیدگاه های دیگری نیز درباره مرسلات صدوق وجود دارد،تا جایی که برخی هرگز مراسیل صدوق را کمتر از مراسیل ابن ابی عمیر نمی دانند.محدث قمی در هدیة الاحباب و الکنی والالقاب و علامه بحرالعلوم در فوائد الرجالیه فرموده اند:«إن مراسیل صدوق لاتقصر عن مراسیل ابن ابی عمیر».(شیخ عباس قمی،الکنی والالقاب،ج2،ص416؛سید بحرالعلوم،الفوائد الرجالیة،ج3،ص300؛شیخ بهایی،الحبل المتین،ص11؛محدث نوری،خاتمة المستدرک،ج7،ص7)چنان که پیداست این سخن تنها درباره مرسلات صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه درست است،نه دیگر کتاب ها؛همان گونه که از عبارت علامه بحرالعلوم برمی آید.(سید بحرالعلوم،الفوائد الرجالیة،ج3،ص300)اینان همه مرسلات صدوق را در هر لفظی پذیرفته اند،ولی شماری از بزرگان،مرسلات صدوق را دسته بندی کرده اند:اگر مرسله همراه با(قال)باشد؛یعنی قول را به گونه یقینی به امام نسبت داده و مثلاً فرموده باشد:«قال رسول الله صلّی الله علیه و آله عن أمیرالمؤمنین علیه السلام،أنه قال...»چنان می نماید که صدوق جزم پیدا کرده که راویان ثقه بوده اند و سند معتبر است،ولی اگر مرسله مجهول باشد،مانند اینکه گفته باشد:«روی عن أمیرالمؤمنین،روی عن الصادق علیه السلام...»این گونه نخواهد بود.فاضل تفرشی،محقق میرداماد(الرواشح السماویة،ص174)،آیت الله بروجردی(نهایة التقریر،ج1،ص13)و امام خمینی(کتاب البیع،ج2،ص628 و همان،المکاسب المحرمة،ج1،ص93)از این دسته اند. افزون بر آنچه یاد شد،بنا بر دیدگاه بسیاری از فقیهان،آوردن حدیث در کتاب من لایحضره الفقیه خود دلیل بر صحت آن است.مرحوم آقارضا همدانی بارها در مصباح الفقیه(ج2،ص185)این نکته را یادآور می شود.میرزای قمی در غنائم الایام(ج3،ص62)ارسال صدوق را قرینه بر اعتبار آن می داند،بلکه معتقد است ارسال آن در من لایحضره الفقیه،اشاره به کمال اعتماد بر آن است.
شهرت روایی روایت

روایت«ادرؤوا الحدود بالشبهات»ضمن سه روایت در المقنع،یک روایت در من لایحضره الفقیه،یک روایت در بحارالانوار،یک روایت در دعائم الاسلام و سه روایت در عوالی اللئالی نقل شده است.یکی دیگر از روایات،روایتی است که محدث نوری در مستدرک الوسائل از دعائم الاسلام آورده است؛البته اگر عهدنامه را-با توجه به صنف سند آن-منبع بشماریم.به هرحال،درصورتی که تحف العقول و بحارالانوار را دو مدرک بپذیریم،روایت یاد شده را در بیش از هفت مدرک از منابع روایی قدما خواهیم یافت.پس شهرت روایی دارد و اگر مرسله صدوق را به دلیل ارسال آن ضعیف بدانیم،شهرت روایی،ضعف سند آن را جبران خواهد کرد؛زیرا بیشتر فقیهان شیعی معتقدند شهرت روایی و فتوایی ضعف سند را جبران می کند (1)و روایت ضعیف،ولی مشهور را می توان پذیرفت و معتبر دانست.

ص:192


1- (1) .ر.ک:سید محمدجواد عاملی،مفتاح االکرامة،ج4،ص590 و ج10،ص9 و 30؛نراقی،مستند الشیعة،ج2،ص362 و ج4،ص228؛شیخ یوسف بحرانی،الحدائق الناضرة،ج1،ص379؛وحید بهبهانی،الفوائد الحائریة،ص487؛ابن فهد حلی،المهذب البارع،ج1،ص564؛محقق حلی،المعتبر،ج1،ص61؛آقاجمال خوانساری،حواشی شرح اللمعة،ص122-170؛محمدحسن موسوی بجنوردی،القواعد الفقهیة،ج4،ص48؛شهید اول،غایة المراد،ج2،ص470؛سید محمدباقر شفتی،مطالع الانوار،ج4،ص149،45 و 159؛سید محسن حکیم،مستمسک العروة،ج7،ص51؛سید محمدصادق روحانی،منهاج الفقاهة،ج1،ص383؛امام خمینی،الطهارة،ج1،ص28.
دوم)عهدنامه مالک اشتر

این حدیث هر چند در تحف العقول به صورت مرسل نقل شده،ولی سند آن به سه طریق در الفهرست شیخ طوسی و نجاشی آمده است که برخی از این طریق ها معتبر یا صحیح است.

بنابراین،روایت مرسله صدوق،یعنی«ادروءوا الحدود بالشبهات»،با روایت مرسله تحف العقول که در حقیقت،مسند و دارای اعتبار و صحّت است،اعتبار می یابد. (1)این نامه به اندازه ای مشهور بوده که نجاشی به آن طریق داشته و آن را دارای سند دانسته است؛چنان که شیخ طوسی نیز همین مطلب را می پذیرد.بنابراین،عهدنامه امیر مؤمنان علیه السلام مسند خواهد بود.ممکن است درباره این روایت چنین اشکال کنند که جمله«وادروا الحدود بالشبهات»که در عهدنامه امیرمؤمنان علیه السلام به مالک در تحف العقول آمده،در نهج البلاغه در ضمن این عهدنامه نیامده است.از سوی دیگر،نمی دانیم سندی که برای این عهدنامه در الفهرست شیخ و نجاشی آمده،آیا برای نسخه تحف العقول است یا نسخه نهج البلاغه.بنابراین،نمی توان به یقین گفت روایت تحف العقول مسند است.

در پاسخ به این اشکال می توان گفت آنچه در نهج البلاغه نقل شده،تمامی عهدنامه نیست،بلکه گزیده ای از آن است و معلوم است که سند شیخ و نجاشی برای تمامی عهدنامه است،نه گزیده آن. (2)

آیت الله سید کاظم حائری در کتاب القضاء فی الفقه الاسلامی بحث مفصلی درباره سند عهدنامه مالک اشتر مطرح کرده،و در نهایت سند شیخ و نجاشی را با اشکالاتی مواجه دانسته است. (3)

ص:193


1- (1) .رضا استادی،فصلنامه فقه اهل بیت،قلمرو قاعده درأ،ش 34.
2- (2) .برای آگاهی بیشتر ر.ک:سید عبدالزهراء حسینی خطیب،مصادر نهج البلاغه و أسانیده،ج3،ص430؛محمد حسن ربانی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«حکم و قضاوت بر اساس قرینه ها»،ش 33،ص185.
3- (3) .سید کاظم حائری،القضاء فی الفقه الاسلامی،ص51-66.

با وجود همه این گفت وگوها درباره سند قاعده،به نظر نگارنده،روایات درء حدّ با شبهه،شهرت روایی دارد و این شهرت مؤید اعتبار آنهاست.افزون بر آن،مؤیدات دیگری نیز دارد؛مثل بنای حدود بر تخفیف و احتیاط در دماء.

د)مفهوم شناسی
اشاره

با معتبر دانستن سند روایی قاعده،می توان به بررسی واژگان روایت و دریافت مفهوم کلی قاعده بر اساس روایت یاد شده پرداخت.

یکم)درأ

«درأ»همان مفهوم دفع است و هر دو در قرآن به کار رفته اند. (1)با توجه به اینکه دفع نیز در اصل به معنای منع است، (2)مقتضی قاعده درأ عدم ثبوت حد است،نه سقوط آن.بنابراین،این قاعده بیان کننده یکی از علت های رافع مسئولیت کیفری و مجازات است،نه از علل سقوط آن.

دوم)حدود

معنای حدود در فصل آغازین گذشت و دانستیم که این واژه در روایات کاربردهای گوناگونی دارد و در مواردی که قرینه ای بر هیچ یک از معانی در دست نیست،بر اساس شیوه های واژه شناسی باید مطلق مجازات را مفاد آن بدانیم؛مگر اینکه در مقام عمل،احتیاط امر دیگری را اقتضا کند.بر همین اساس،شمول حد بر تعزیر و قصاص در این قاعده بدیهی می نماید،ولی برداشت فقها از این روایت به دو گونه است:گروهی این قاعده را از اختصاصات حدود دانسته اند، (3)اما بیشتر فقها به جریان این قاعده در باب قصاص و تعزیرات تصریح و حتی برخی ادعای اولویت کرده اند. (4)البته باید توجه داشت ممکن است لازم باشد میان قصاص و تعزیر تفاوت گذاشته شود؛زیرا قصاص

ص:194


1- (1) .ر.ک:طریحی،مجمع البحرین،ج1،ص136.
2- (2) .حسن مصطفوی،التحقیق فی کلمات القرآن،ج3،ص226.
3- (3) .ر.ک:محمدحسن ربانی،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«قاعده درأ»،ش 33،ص185.
4- (4) .رضا استادی،فقه اهل بیت،«قلمرو قاعده درأ»،ش 34؛همان،فقه اهل بیت،«قلمرو قاعده درأ(2)»،ش 37.

در فقه اسلامی بیش از جنبه حق اللهی،جنبه حق الناسی دارد و به جنبه شخصی آن بیش از جنبه عمومی جرم توجه می شود.از این رو،جریان قاعده درأ در قصاص گرچه موافق احتیاط در دماء است،با قواعد مسلّم جزایی دیگر،همچون«لایبطل»در تعارض واقع می شود.به همین دلیل،نمی توان درباره قصاص قاعده درأ را با جسارت جاری ساخت و باید وجه جمعی میان این دو قاعده لایبطل و درأ ارائه نمود.بعید نیست بتوان این دو قاعده را بدین صورت جمع کرد که در مرحله تعقیب جرم،قاضی به منظور صیانت از حقوق شخصی افراد و جلوگیری از هدر رفتن خون مسلمانان،بدون توجه به قاعده درأ،نظام تفتیشی را در پی گیرد،ولی در مرحله دادرسی،به منظور صیانت از خون انسانی بی گناه،به قاعده درأ روی آورد و تا زمانی که به لزوم قصاص یقین پیدا نکرده،حکم به قصاص را صادر نکند.

سوم)شبهه

راغب درباره معنای واژه«شبهه»می نویسد:«الشبهة هو أن لایتمیز أحد الشیئین من الآخر لما بینهما من التشابه». (1)

امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه در وجه نام گذاری شبهه می فرماید:«إنما سمیت الشبهة شبهة لأنّها تشبه الحق؛ (2)شبهه نامیده شده؛زیرا مشابهت به حق می رساند».

گستره شمول شبهه ها در روایت درأ
اشتباه حکمی و موضوعی؛شبهه قاضی و متهم

اگر به اطلاق روایتی که مستند قاعده درأ است مراجعه شود،واژه«الشبهات»،جمع مُحلّی به«ال»بوده،این روایات هر شبهه ای اعم از اشتباه حکمی و موضوعی و اعم از شبهه قاضی و متهم را دربرمی گیرد.اشتباه حکمی،جهل یا اشتباهی است که درباره قانون یا تفسیر آن صورت گیرد؛ (3)مانند موردی است که فاعل حکم را نداند. (4)اشتباه

ص:195


1- (1) .راغب اصفهانی،مفردات فی غریب القرآن،ج1،ص433.
2- (2) .خطب الامام علی علیه السلام،ج1،ص89.
3- (3) .پرویز صانعی،حقوق جزای عمومی،ج2،ص63.
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص417 و سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص3 و 7.

موضوعی در جایی است که مرتکب حکم شرع و قانون را می داند،ولی در برخورد با مصادیق و موضوعات خارجی دچار خطا و اشتباه می شود؛مانند اینکه فاعل از حرمت نوشیدن خمر آگاهی دارد،ولی نمی داند مایعی که می نوشد،خمر است.روایات خاصی که حد را با شبهه دفع می کند نیز تنها درباره شبهه های موضوعی نیست،بلکه برخی درباره شبهه های موضوعی،شماری درباره شبهه های حکمی و بعضی نیز دربرگیرنده هر دو مورد است. (1)

البته با توجه به اینکه آیت لله خویی حدیث درأ را ثابت نمی داند، (2)موارد جهل تقصیری را درصورتی که فرد متوجه جهل خود است،از موارد شبهه خارج می کند (3)و می گوید:

چون چنین کسی عالم به حکم ظاهری است و جهل او به واقع،در فرض مسئله برای او عذر نیست،به همین سبب،اطلاقات ادلّه ای که بر نفی حد از جاهل دلالت می کند،شامل حال او نمی شود.

شامل بودن شبهات در روایت،برای موارد جهل به حکم با التفات به جهل هنگام عمل،روشن است و این اشکال که مرحوم خویی می فرماید:«جاهل آگاه از جهل هنگام عمل،عالم به حکم ظاهری است»،از این نظر صحیح نمی نماید؛زیرا هر چند فرد جاهل،عالم به حکم وجوب فحص است،ولی عالم به حکم حرمت نیست.گرچه بر این اساس که ادله معذریت جاهل امتنانی است و شامل جاهل مقصرِ آگاه از جهل نمی شود،و البته با فرض عدم ثبوت قاعده درأ،این نظر قابل دفاع است.

ملاک در شبهه،ظن یا احتمال

از فقها سید علی طباطبائی و آیت الله خوانساری فرموده اند:«الشبهة ما أوجبت ظنّ الاباحة» (4)و شهید ثانی ضمن اینکه در جایی همین ملاک را پذیرفته، (5)در جای دیگر

ص:196


1- (1) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج2،ص170.
2- (2) .همان،ج1،ص171.
3- (3) .همان.ص169.
4- (4) .سید علی طباطبایی،ریاض المسائل،ج13،ص416 و سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص3.
5- (5) .شهید ثانی،الروضة البهیة،ج9،ص20.

فرموده است:«وضابطها توهّم الفاعل أو المفعول أنّ ذلک الفعل سائغ له؛ (1)ملاک شبهه آن است که فاعل یا مفعول گمان کند این کار برای او جایز است».حنفیان نیز گفته اند:«مایشبه الثابت ولیس بثابت؛ (2)چیزی که مشابهت می رساند به امر ثابت،اما ثابت نیست».

گرچه ملاک های ارائه شده شبهه را امر وجودی برمی شمارد و می تواند به جهل مرکب اشاره داشته باشد،ولی دلیلی بر تخصیص در دست نیست.اما نکته قابل توجه در این دو ملاک این است که صاحب ریاض ظن به اباحه را معتبر دانسته،ولی شهید ثانی با توجه به عبارت«توهم الفاعل او المفعول»صرف احتمال اباحه را کافی می داند.به نظر می رسد ملاک ارائه شده از سوی شهید ثانی با گفته های واژه شناسان،دیدگاه های فقها و روایات سازگارتر بوده،حتی دیدگاه حنفیان نیز به ملاک شهید ثانی نزدیک تر است.

شبهه در بدیهیات

در این بحث بدین نکته می پردازیم که:آیا شبهه در قاعده درأ،شامل هر شبهه ای،حتی ادعای جهل به حرمت ازدواج با محارم می شود یا این گونه موارد روشن و ضروری را دربرنمی گیرد یا باید به حسب موارد،به تفصیل قایل شد؟مثلاً در موردی که احتمال صدق در حق مدعی جهل باشد،مانند اینکه شخص،تازه مسلمان و ناآشنای با احکام اسلامی باشد،قاعده درأ جاری می شود و در دیگر موارد جاری نمی شود.

آنچه از روایات و کلمات فقها استفاده می شود،قول به تفصیل است.دلیل این حکم،روایاتی است که بر رجحان و وجوب اجرای حدود و حرمت تعطیل آن دلالت می کنند. (3)بنابراین،با توجه به روایات یاد شده،نمی توانیم شبهه را در قاعده درأ به گونه ای تفسیر کنیم که به تعطیل حدود بینجامد.شامل شدن شبهه در روایت«ادروءوا الحدود بالشبهات»برای هر کس که حتی در مسائل روشن و ضروری ادعای شبهه کند،مستلزم تعطیل حدود است.

ص:197


1- (1) .همان،مسالک الافهام،ج14،ص329.
2- (2) .ابن نجیم مصری،البحر الرائق،ج5،ص19 و ابن عابدین،حاشیة رد المحتار،ج4،ص187.
3- (3) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص332،314،308 و 336.

افزون بر روایات مربوط به حرمت تعطیل حدود که پذیرفته نشدن ادعای جهل در مسائل ضروری و بدیهی به ملازمه از آنها استفاده شد،از برخی روایات نیز این مطلب به دست می آید. (1)

از برخی روایات نیز استفاده می شود که شبهه،در صورتی موجب دفع حد می شود که احتمال آن درباره مدّعی شبهه باشد. (2)از کلمات فقها نیز این چنین برمی آید که مقتضای ادله،قول به تفصیل است. (3)

مفهوم کلی قاعده

دانستیم که مراد از درأ،دفع مجازات و انکار مسئولیت کیفری است.حدود نیز به معنای مطلق مجازات است و قصاص و تعزیر را نیز دربرمی گیرد؛البته با نظرداشت نکته ای که درباره قصاص مطرح شد.اما شبهه همان طور که اشتباه موضوعی را شامل می شود،اشتباه حکمی و شبهات قاضی و متهم را نیز دربرمی گیرد؛هر چند در فراگیری شبهه بر بدیهیات باید به تفصیل قایل شد.همچنین برای صدق شبهه،باید دست کم احتمال اباحه وجود داشته باشد.بر این اساس،مفاد این قاعده این است که با وجود احتمال اباحه در جرایم،چه در موارد موضوعی و چه حکمی،چه از سوی متهم و چه از سوی قاضی،در صورتی که مورد شبهه از بدیهیات نباشد،مجازات از متهم دفع می شود.

ممکن است گفته شود با توجه به اینکه در حدیث«ادروءوا الحدود بالشبهات»در روایت مرسله صدوق در فقیه و مقنع و نیز در عهدنامه امیرمؤمنان علیه السلام به مالک اشتر با تعبیر«إدرء الحدود بالشبهات»صیغه امر به کار رفته است،می توان حدیث را این گونه معنا کرد که قاضی باید در موضوع حدّ،شبهه بیفکند و حدّ را دفع کرده،راه گریز را به اقرارکننده نشان دهد؛مانند اینکه قاضی به کسی که شراب خورده بیاموزد که بگوید حرمت شراب را نمی دانستم یا گمان می کردم آب است و نوشیدم.چه بسا مواردی که

ص:198


1- (1) .همان،ص395 و 475.
2- (2) .همان،ص324،ح 2 و 3.
3- (3) .رضا استادی،فقه اهل بیت،«قلمرو قاعده درأ»،ش 34.

پیامبر و امیرمؤمنان اقرار کننده را تبرئه می کردند و او را از اقرار بازمی داشتند نیز به همین دلیل و به منظور احتیاط در نگاه داشت دماء بوده است؛چرا که شارع مقدس دقت در دماء را می خواهد.البته ظاهر آن است که این معنا با معنای سابق،قابل جمع نیست و یکی از این دو معنا می تواند مراد باشد و بنا براین،همان معنای اول مراد است.

معنای دیگری که در این روایت احتمال می رود و مناسب به نظر می رسد،این است که از روایت دفع حدود به شبهات استفاده می شود که تحقیق و تفحّص برای اثبات جرم،لازم نیست و به محض یافتن شبهه و ادعای آن از سوی مرتکب جرم،در صورتی که احتمال شبهه درباره او برود،می توان و بلکه لازم است از او دست برداشته شود.البته درباره قصاص،تحقیق و تفحّص تا شناسایی قاتل یا جانی،لازم است و نباید حق اولیای مقتول یا کسی که جنایت بر او وارد شده،ضایع شود و این یکی از فرقه های میان حق اللّه و حق الناس است. (1)

با روشن شدن مفهوم قاعده،اکنون می توان به شبهه ای که در آغاز این بحث مطرح شد،پاسخ داد.گرچه قاعده درأ در موارد شبهه های حکمی،چه شبهه متهم و چه شبهه قاضی جریان می یابد،ولی در اجرای حدود در عصر غیبت جاری نمی شود؛زیرا هر چند این شبهه از نوع شبهه قاضی است،مخالفت عده ای از فقها نمی تواند در قاضی ای که خود به جواز قایل است،شبهه ای بیافریند.افزون بر اینکه به تصریح فقها این قاعده در موارد فقد دلیل معتبر است،نه در جایی که دلیل معتبری بر حکم وجود دارد. (2)علاوه بر این دو اشکال،اشکال های دیگری نیز به ذهن نگارنده می رسد:

اولاً:ظاهر این است که مراد از شبهه،چه حکمی و چه موضوعی آن،شبهه های جزئی است و به موارد خاص اشاره دارد و شبهه هایی کلی از این دست را در برنمی گیرد.

ثانیاً:این قاعده،فرع بر مشروعیت اقامه حدود است؛یعنی باید اجرای حدود مشروع باشد تا امر به دفع آن شود؛وگرنه،این امر لغو خواهد بود.بنابراین،اثبات عدم مشروعیت اقامه حدود از سوی این قاعده،افزون بر ناصحیح بودن،مستلزم خلف است.

ص:199


1- (1) .همان.
2- (2) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج13،ص266.

ثالثاً:به دلیل روایاتی که بر اهمیت اقامه حدود تأکید و از تعطیلی حدود منع می کند،نمی توان این قاعده را به گونه ای تفسیر کرد که به تعطیلی حدود بینجامد.امکان دارد تصور شود میان این دسته روایات و روایاتی که مستند قاعده درأ قرار گرفت،نوعی تعارض وجود دارد،ولی این چنین نیست و این روایات به یکی از اصول سیاست جنایی اسلام اشاره دارد.در سیاست جنایی اسلام در کنار اینکه برای هر جرمی مجازات مناسب و متناسب در نظر گرفته شده،هیچ اصراری بر اثبات و اعلام وقوع جرم نیست و اسلام تلاش نمی کند همه جرایم را به مجازات برساند،اما در صورت اثبات جرم،به هیچ نحو اجازه نمی دهد در اجرای مجازات خللی وارد گردد و این تصور در ذهن مجرم پدید آید که پس از اثبات جرم می توان از مجازات گریخت؛مگر اینکه مجرم اصلاح شده باشد که در این صورت حاکم می تواند او را عفو کند.

ه)احتیاط در دماء

یکی از اصول مورد اهتمام شارع در مجازات ها،اصل احتیاط در دماء است که به تعبیرات متفاوتی در کلام فقها آمده است.عصمت دماء،حفظ دماء معصومه (1)و حفظ نفوس محترمه (2)از جمله این تعبیرهاست.بر اساس این اصل،در مواردی که با جان انسان ها در ارتباط است،باید نهایت دقت مبذول گردد تا یک نفس انسانی بیهوده تلف نگردد.ملا احمد اردبیلی می نویسد:

بدان که قتل امری است عظیم به دلیل اهتمام شارع به حفظ نفس؛چرا که نفس مدار تکالیف و سعادت است و به همین دلیل حفظ آن واجب شده است؛به گونه ای که جایز نیست ترک دفاع از آن تا کشته شود،بلکه دفاع از آن واجب است حتی اگر دیگری کشته شود،و عقل نیز فی الجمله این حکم را تأیید می کند. (3)

در کلام دیگر فقها نیز در موارد متعدد به این اصل استناد شده است. (4)بی گمان در

ص:200


1- (1) .فاضل آبی،کشف الرموز،ج2،ص560.
2- (2) .سیدعلی،طباطبایی،ریاض المسائل،ج13،ص463.
3- (3) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج13،ص88.
4- (4) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج12،ص117؛محقق خوانساری،مشارق الشموس،ج2،ص486؛سید علی طباطبایی،ریاض المسائل،ج14،ص99؛سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج2،ص18و 138و 160.

موارد جزایی این قاعده کاربرد فراوانی دارد،ولی پرسش اینجاست که:آیا می توان به این اصل برای عدم جواز اقامه حدود در زمان غیبت نیز تمسک کرد؟به نظر می رسد با توجه به آنچه درباره قاعده درأ گفتیم،پاسخ روشن شده باشد.این اصول تنها در مواردی جریان می یابد که دلیلی در دست نباشد،ولی اگر دلیل معتبری موجود باشد،نوبت به جریان این اصل نمی رسد.صاحب جواهر در مسئله قتل عبد پس از هفت بار اجرای حد بر او می نویسد:«این دلیل در صورتی که ظن اجتهادی قائم مقام علم به وجوب قتل در بار هشتم داریم،معتبر نیست؛چرا که در این صورت احتیاط معنایی ندارد». (1)افزون بر اینکه نباید این اصول را به گونه ای جاری کرد که به تعطیلی حدود بینجامد؛هرچند صاحب جواهر ضرر قتل نفس محترم را بیش از ضرر تعطیلی حدود می داند. (2)

ص:201


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص333.
2- (2) .همان.

ص:202

3-کیفرهای جایگزین

کیفرهای جایگزین

تعبیر«کیفرهای جانشین»یادآور اصطلاح«جانشین های کیفری»است که«فری»به تبیین و توضیح آن پرداخت و اکنون نیز از طریق جنبش«کیفرزدایی»بار دیگر موضوع بحث روز است. (1)اما مراد این نوشتار از کیفرهای جایگزین،نه به«کیفرزدایی»مربوط است و نه به«جانشین های کیفری»نظر دارد.در این نوشتار کیفرهای جایگزین،به مجازات ها یا راهکارهایی اشاره دارد که در صورت عدم جواز اقامه حدود،به منظور حفظ نظم عمومی و هنجارهای اجتماعی باید در نظام کیفری اتخاذ شود.

همان گونه که در دیدگاه فقهای قایل به اجرای حدود مطرح است،مصالح جامعه اسلامی اقتضا دارد که مجرم،متخلف و مرتکب جرم به جزای خود برسند و رهایی آنان از بند عقوبت،سلامت روان جامعه را دچار تهدید می کند.در این صورت،چگونه باید چاره اندیشی کرد؟

میرزای قمی که در اجرای حدود توقف و تأمل دارد،می نویسد:«حاکم این جماعت را تعزیر می کند،به هر چه صلاح داند و آن وظیفه حاکم شرع است». (2)

استاد محقق داماد نیز در مصاحبه ای در پاسخ این پرسش می گوید:

در فرض توقف در اجرای حدود،از طریق تبدیل آن به تعزیر که از اختیارات حکومت اسلامی است،با رعایت شرایط زمان و مکان و در نظر داشتن

ص:203


1- (1) .ژان پیناتل،کیفرهای جانشین و جرم شناسی،ترجمه علی حسین نجفی ابرندآبادی،نرم افزار مقالات حقوقی.
2- (2) .میرزای قمی،جامع الشتات،ج1،ص395.

مصالح جامعه می توان شخص متخلف را تعزیر کرد،و در عین اینکه حکومت انسان مجرم را به جزای عملش رسانده،اجرای حدود سنگین مثل رجم یا اعدام یا قطع ید که حکم دادن نسبت به آنها پذیرش مسئولیتی سنگین است،از دوش قاضی برداشته شده. (1)

آیت الله سید محمد شیرازی نیز که اقامه حدود را در زمان فعلی روا نمی داند،تعیین راهکار نهایی را به شورای فقیهان واگذار کرده،این امر را از وظایف ایشان شمرده است؛البته ایشان در نظری بدوی می گوید:

باید حکومت اسلامی اقامه حدود را برای مدتی،تا زمانی که همه جوانب اقتصادی،سیاسی،اجتماعی و...اسلام عملی گردد،به تأخیر بیندازد و در این زمان مجازات ها را به تأدیب با زندان و دیگر چیزهایی که بازدارندگی دارد،تبدیل کند. (2)

در عبارت این فقیه معاصر،واژه«تأدیب»به کار رفته است.مشخص نیست مراد ایشان از این واژه همان«تعزیر»است یا مفهوم دیگری جز آن.دیگر فقها معمولاً این عبارت را برای اشاره به مجازات کودکان به کار می گیرند.اگر مراد ایشان تعزیر باشد،نشان می دهد به نظر ایشان حکومت اسلامی می تواند از باب تعزیر افراد خاطی را زندان کند یا هر اقدام دیگری که صلاح بداند،در پیش گیرد،ولی اگر مراد امری مغایر با مفهوم تعزیر باشد،گویای این مطلب است که به نظر این بزرگوار،زندان و اموری از این دست نمی تواند مصداق تعزیر باشد و شاید به همین دلیل از واژه«تعزیر»که مفهوم اصطلاحی خاص و مشخصی دارد،استفاده نکرده است.

به هر حال در جمع بندی می توان گفت سه راهکار برای به مجازات رساندن مرتکبان جرایم حدی،در صورت توقف در جواز اقامه حدود قابل ارائه است:

1.تبدیل مجازات حدی به شلاق تعزیری؛

2.تبدیل مجازات حدی به حبس و دیگر مجازات های تعزیری جز شلاق(در صورتی که اجرای تعزیر به غیرشلاق جایز باشد)؛

ص:204


1- (1) .محقق داماد،«نگاهی به قوانین جزا در اسلام»،شورای اجتماعی و فرهنگی زنان،ش 6.
2- (2) .سید محمد شیرازی،فقه العولمة،ص286.

3.تبدیل مجازات حدی به هر مجازاتی که حاکم صلاح بداند(بر اساس احکام حکومتی).

اما اشکال اساسی که به چشم می خورد این است که:مجازات های غیرحدی فوق،به چه ملاکی در جرایم حدی ثابت می شود؟شارع مقدس شرایط وقوع جرم حدی را با موشکافی تمام مشخص و پس از وجود همه شرایط،مجازات دقیق آن و شرایط ثبوت این مجازات را تعیین کرده است.پس از این دقت و سخت گیری آنچه از سوی شارع در جرایم حدی تشریع شده،مجازات های حدی است.به یقین حضور و عدم حضور امام نقشی در ثبوت جرم و مجازات ندارد و فقط دخیل در اجرای مجازات است. (1)پس در این موارد،هم جرم حدی ثابت است و هم مجازات حدی.در نتیجه،دلیلی برای ثبوت مجازات غیرحدی برای جرایم حدی نخواهد بود.

در پاسخ به این اشکال می توان گفت بر اساس دیدگاه عدم جواز اقامه حدود در عصر غیبت،هر چند حضور امام شرط ثبوت مجازات نیست،شرط اثبات آن به شمار می آید.بنابراین،گرچه در حقیقت حد ثابت است،در خارج نمی توان بدان حکم کرد و آن را ثابت دانست و از این نظر مرتکب جرم حدی با کسی که جرمش در هیچ دادگاهی اثبات نشده،تفاوتی ندارد.اما این مسئله سبب نمی شود مرتکب جرم حدی پس از ارتکاب و اثبات جرم بتواند خود را از چنگال مجازات برهاند؛زیرا همچنان ملاک ها و ادله دیگر مجازات ها شامل وی می گردد.برای مثال،به دلیل«التعزیر لکل عمل حرام»،پس از الغای مجازات حدی،تعزیر می تواند کیفر جانشین شمرده شود.همچنین حاکم اسلامی به دلیل حق قانون گذاری که بدو سپرده شده،می تواند حتی در صورت نبود ملاک تعزیر شرعی،به دفاع از حق اجتماع برخیزد و به منظور دفاع از امنیت جامعه و تضمین سلامت روحی و جسمی آن،مجازات مناسب و متناسب وضع کند.

گفتنی است همه این تمهیدات در صورتی سودمند است که اجرای تعزیر در زمان

ص:205


1- (1) .بر همین اساس سید مرتضی و شیخ طوسی معتقدند حد بر ذمه مرتکب جرم حدی ثابت است و اگر امام ظاهر شود و مرتکبان زنده باشند و اقرار و بینه موجود باشد،حد را بر ایشان جاری می سازد.(سید مرتضی،المقتع فی الغیبة،ص60؛همان،تنزیه الانبیاء،ص235؛شیخ طوسی،الغیبة،ص94)

غیبت مشروع باشد.گرچه برخی از کسانی که اجرای حدود را جایز نمی دانند،اقامه تعزیر را تجویز کرده،حتی آن را راهکاری برای حفظ نظام و جلوگیری از هرج و مرج پیشنهاد می دانند،ولی به نظر نگارنده،بر اساس دلایل و پیش فرض های ایشان،نباید میان اقامه حد و تعزیر تفاوتی وجود داشته باشد.به نظر می رسد دلایلی که از دیدگاه ایشان اقامه حدود را ناروا می سازد،می تواند اقامه تعزیرات را نیز به چالش بکشاند.تفصیل این مطلب را در فصل بعد پی گرفته می گیریم.

ص:206

4-جواز اقامه تعزیرات

دیدگاه فقها

با بررسی دیدگاه های فقها،به نظر می رسد فقهای قبل از میرزای قمی،هیچ یک متعرض امکان تعزیر و عدم امکان آن نشده اند و عمدتاً همه فراز و فرودها در مسئله اقامه حدود جریان داشته است.میرزای قمی در جامع الشتات پس از اینکه در اجرای حدود تأمل می کند،می نویسد:

حاکم شرع،این جماعت را تعزیر کند به هر چه صلاح داند،و آن وظیفه حاکم شرع است.بلی،هرگاه حاکم شرع را آن اقتدار نیست،بر دیگران تنبیه ایشان از باب امر به معروف و نهی از منکر،به هر نحو که اقتضا کند و شرایط آن محقق شود جایز،بلکه واجب است؛بالاسهل فالاسهل. (1)

شیخ بهایی نیز در جامع عباسی اقامه حدود را تا وقتی به قتل و جرح نینجامد،جایز می داند. (2)از این کلام ایشان می توان جواز مجازات هایی را که به قتل و جرح نمی انجامد،استنباط کرد که تعزیرات نیز معمولاً از همین دسته مجازات هایند.

بر اساس استدلال شیخ انصاری،فقط اموری که در مشروعیت آنها تردید وجود دارد،نظیر اقامه حدود از حیطه ولایت فقیه خارج است،ولی در اقامه تعزیرات تردیدی از سوی فقها ابراز نشده و همچنان در دایره ولایت فقیه باقی می ماند.

ص:207


1- (1) .میرزای قمی،جامع الشتات،ج1،ص395.
2- (2) .شیخ بهایی،جامع عباسی،ص162.

این کلام ایشان در جواز اقامه تعزیرات گویاست و بعید نیست فقهای پیش از ایشان نیز همین دیدگاه را داشته باشند.فقهایی که اقامه حدود را جایز می دانند،به طریق اولی باید اقامه تعزیرات را جایز بدانند.فقهایی نیز که اقامه حدود را جایز نمی دانند،یا به جواز اقامه تعزیرات تصریح کرده اند یا اصلاً به آن اشاره نکرده اند.در نتیجه،به کمک اجماع مرکب می توان اقامه تعزیرات را جایز دانست. (1)در تبیین این اجماع مرکب می توان گفت فقها،یا متعرض جواز اقامه حدود شده اند یا عدم جواز حدود،و هیچ یک متعرض قول دیگری نشده اند که عدم جواز اقامه تعزیرات باشد.ازاین رو،اجماع مرکب بر جواز اقامه تعزیرات به دست می آید.تصریح برخی از فقها بر جواز تعزیر نیز مؤید همین اجماع است.

به گونه دیگری نیز می توان بر جواز تعزیرات استدلال کرد:می دانیم که اصل اقامه حدود و تعزیرات جایز،و بلکه واجب است؛البته درباره منتها در مورد حدود این امکان وجود دارد که مشروعیت اقامه حدود منوط به اذن امام باشد.ازاین رو،تمسک به عمومات با تردید مواجه می شود،ولی درباره تعزیرات کسی این شبهه را مطرح نکرده است و حتی کسانی که اذن امام را در اجرای حدود لازم می دانند،اقامه تعزیرات را جایز می شمارند.در نتیجه،اقامه تعزیرات همچنان بدون شبهه تحت عمومات جواز باقی است.

نقد و بررسی

اشاره

به نظر نگارنده،دیدگاه های متفاوت در مسئله اجرای حدود،تأثیری مستقیم بر اقامه تعزیرات نیز دارد و در صورتی که اقامه حدود را جایز ندانیم،همه این دلایل و هر آنچه از فقها مبنی بر جواز تعزیرات ابراز شد،با تردید مواجه است.به همین دلیل،مناسب است حکم تعزیرات را بر اساس هر دیدگاه جداگانه بررسی کنیم.

1-بر اساس دیدگاه جواز اقامه حدود

بر اساس این دیدگاه،به یقین اجرای تعزیرات نیز مشروع خواهد بود،به سه دلیل:

ص:208


1- (1) .علی کاشف الغطاء،النور الساطع فی الفقه النافع،ج1،ص626 و نراقی،عوائد الایام،ص555.

1.قیاس اولویت: اگر اجرای حدود که عموماً مستلزم قتل و جرح هستند،جایز باشد،به یقین اجرای تعزیرات که شدت کمتری دارد،جایز بوده،منوط به نظر امام نخواهد بود.

2.عمومیت معنای حد و شمول تعزیرات در روایات: واژه حد در روایات در معنای اعم از تعزیر بسیار به کار رفته است.بنابراین،این دو در بسیاری از احکام مشترک هستند و دلایل جواز اقامه حدود،بر اقامه تعزیرات نیز دلالت می کند؛به ویژه که به نظر نگارنده،هرگاه واژه حد،بدون هیچ قرینه ای در روایات به کار رود،قطعاً شامل تعزیر نیز می شود.

3.اجماع مرکب: اختلاف فقها در جواز و عدم جواز حد است و هیچ یک به عدم جواز تعزیر قایل نشده اند.

2-بر اساس دیدگاه عدم جواز اقامه حدود

گرچه معتقدان به عدم جواز حدود،تعزیرات را نامشروع نمی دانند،به نظر می رسد بر اساس این دیدگاه نمی توان اقامه تعزیرات را در زمان غیبت جایز دانست؛زیرا بیشتر ادله ای که از نظر صاحبان دیدگاه عدم جواز اقامه حدود معتبر است،شامل تعزیرات نیز می شود و اجرای تعزیرات را به چالش می کشد.در فصل اول این نوشتار اثبات کردیم که هرگاه قرینه ای در کلام نباشد،حد در روایات به معنای«مطلق مجازات»حمل می شود.بنابراین،روایت اشعثیات،قاعده درأ و قاعده تخفیف در حدود شامل تعزیرات نیز می گردد و اجرای آن را از دیدگاه مانعان اقامه حدود،با تردید مواجه می سازد.افزون بر این،اگر آن طور که در دیدگاه عدم جواز ابراز شده،به دلیل کاربرد واژه امام در روایات باب حدود،اقامه حدود مختص به امام معصوم است و حتی فقها مجاز به اقامه حدود نیستند،باید اقامه تعزیز نیز مختص به معصومان باشد و تصدی غیر ایشان بر اقامه تعزیر نامشروع باشد؛چراکه در روایات و کلام فقها تعزیرات به امام واگذار شده است:

1.شیخ در مبسوط روایتی را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که ایشان فرمود:«لا یجلد فوق عشر جلدات إلا فی حد من حدود الله و التعزیر موکول إلی الإمام». (1)

ص:209


1- (1) .شیخ طوسی،مبسوط،ج8،ص69.

2.شیخ در خلاف فرموده است:«التعزیر إلی الإمام بلا خلاف». (1)

3.محقق حلی نیز در پایان بحث قذف از کتابِ حدود شرائع گفته است:«کل من فعل محرما أو ترک واجبا،فللإمام علیه السلام تعزیره بما لا یبلغ الحد وتقدیره إلی الإمام». (2)

4.علامه حلی نیز تعزیر را از وظایف امام دانسته،می گوید:«کل من فعل محرما،أو ترک واجبا،فللإمام تعزیره بما لا یبلغ الحد،وکمیته منوطة بنظر الإمام». (3)

6.فقیه مدقّق و محقق صاحب جواهر نیز تعزیر را به امام واگذار کرده،می فرماید:«کل من فعل محرما أو ترک واجبا وکان من الکبائر فللإمام تعزیره بما لا یبلغ الحد وتقدیره إلی الإمام». (4)

7.یکی از فقهای معاصر نیز تقدیر تعزیر را منوط به نظر امام دانسته،نوشته است:«والمشهور بین الأصحاب أن تقدیر التعزیر إلی الإمام کغیره مما یثبت فیه التعزیر لاطلاق نصوصه». (5)

البته فتواها و دیدگاه های فقها بسیار بیش از اینهاست و موراد پیش گفته،صرفاً نمونه هایی از کلام فقها بود.همین نمونه ها به خوبی گویای این مطلب است که اگر بنا بر دیدگاه عدم جواز،امام در کلام فقها و روایات منحصراً به امام معصوم اشاره داشته باشد،اقامه تعزیرات نیز باید در زمان غیبت مشروع نباشد؛گرچه هیچ فقیهی چنین فتوا نداده است.

به نظر نگارنده نیز امام در روایات در امام معصوم ظهور دارد،ولی این ظهور اولیه به هیچ وجه مخالفتی با این ندارد که ایشان،مناصب اختصاصی خویش را به دیگران تفویض کرده باشند.بنابراین،به نظر نگارنده،موارد یادشده در کلام فقها به حکم اولی تعزیر اشاره دارد و مختص زمان حضور است،اما در زمان غیبت،این امور به فقها واگذار شده که حاکم شرع از سوی امام معصوم هستند.

ص:210


1- (1) .همان،خلاف،ج3،ص223.
2- (2) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4،ص948.
3- (3) .علامه حلی،تحریر الاحکام،ج5،ص398.
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص448.
5- (5) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج25،ص546.

با وجود اینکه ادله دیدگاه عدم جواز تعزیرات را نیز در برمی گیرد،ولی نباید این نکته را از نظر دور داشت که شمول برخی ادله دیدگاه جواز،همچون لزوم حفظ نظام بر تعزیرات قطعی است.ازاین رو،می توان با وجود انکار مشروعیت اجرای حدود،به منظور حفظ نظام جمعی و حیات اجتماعی،تعزیرات بدنی،حبسی و مالی را وضع کرد.به نظر می رسد فقهایی که به رغم پذیرش دیدگاه عدم جواز حدود،تعزیر را جایز می دانند،به همین نکته توجه داشته اند.گرچه باید توجه داشت که این امر بر جوازِ تعزیر غیربدنی مبتنی است،که مخالف نظر مشهور فقهاست.

ص:211

ص:212

بخش سوم:دیدگاه جواز اقامه حدود

اشاره

دیدگاه جواز اقامه حدود

ص:213

پس از آنکه در بخش پیشین از دیدگاه عدم جواز اقامه حدود و ادله آن به تفصیل سخن راندیم،انصاف علمی اقتضا دارد در این قسمت از نوشتار به دیدگاه مخالف توجه کنیم که مدعی جواز اقامه حدود در عصر غیبت است.همچنین پس از اینکه در فصل گذشته،دلیل استوار و قابل اعتنایی ارائه نشد که بتواند منصب اقامه حدود را در زمان غیبت نیز به معصومان اختصاص دهد،ضروری می نماید ادله دال بر مشروعیت اقامه حدود را بررسی کنیم تا روشن شود این منصب به فرد یا افراد خاصی تفویض شده است یا خیر.

بدین منظور،مطالب این بخش را در سه فصل سامان داده ایم.فصل اول صاحبان دیدگاه جواز اقامه حدود را معرفی می کند.در فصل دوم که شاید مهم ترین بخش این نوشتار باشد،دلایل دیدگاه جواز را نقد و بررسی می کنیم..در آخرین فصل نیز پس از بررسی دلایل،متصدی اقامه حدود را در زمان غیبت مشخص خواهیم کرد.

ص:214

1-صاحبان دیدگاه جواز اقامه حدود

اشاره

مشهور فقهای امامی به جواز اجرای حدود در زمان غیبت از سوی فقیه جامع شرایط معتقدند.برخی از ایشان بدین قرارند:شیخ مفید،شیخ طوسی،شهید ثانی،شیخ جعفرکاشف الغطاء،محقق کرکی،محقق اردبیلی،صاحب جواهر،محقق نراقی،آیت الله خویی،امام خمینی،آیت الله روحانی و آیت الله گلپایگانی.

متقدمین

1-شیخ مفید

شیخ مفید از فقهای بزرگ تاریخ شیعه در قرن چهارم و پنجم هجری است.او در کتاب مقنعه در باب امر به معروف و نهی از منکر،پس از بیان مراتب امر به معروف و نهی از منکر،وقتی به بالاترین مرحله،یعنی کشتن و صدمه زدن می رسد،می گوید:

شخص مکلّف در مقام امر به معروف یا نهی از منکر،حقّ کشتن یا جراحت وارد کردن را ندارد،مگر آنکه سلطان و حاکم زمان،که برای تدبیر و اداره امور مردم منصوب شده،اجازه دهد. (1)

سپس در ادامه همین بخش می گوید:

و امّا مسئله اجرای حدود الهی،مربوط به سلطان و حاکم اسلامی است که از سوی خداوند متعال نصب می شود.اینها عبارت اند از امامان هدایت از آل محمّد و

ص:215


1- (1) .شیخ مفید،المقنعة،ص809.

کسانی که ائمه آنها را در مقام امیر یا حاکم نصب کنند و ائمه اظهار نظر در این مطلب را،به فرض امکان آن،به فقهای شیعه و پیرو خود واگذار کرده اند. (1)

در این عبارات،شیخ مفید ابتدا سلطان منصوب از سوی خدا را مطرح می کند و او را مرجع تصمیم گیری در قتل و جرح برای امر به معروف و نهی از منکر می داند،سپس به مسئله«اقامه حدود»به عنوان مصداقی برجسته از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر می پردازد.ایشان با تکرار این مطلب که انجام این مهم بر عهده سلطان اسلام است که از سوی خداوند نصب می شود،افزون بر امامان معصوم به نایبان خاصّ ایشان که به صورت مشخّص برای تصدّی امور سیاسی منصوب می شدند-مانند مالک اشتر در روزگار علی یا نواب اربعه در عصر غیبت صغرای امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف-و نایبان عام آنان،یعنی فقهای شیعه،که با عنوانی کلّی برای تصدّی این امور منصوب شده اند،اشاره می کند.

البته وی توجّه دارد که چه بسا برای فقیهان شیعه امکان عمل به این وظیفه الهی فراهم نشود.از این رو،با قید«مع الامکان»،به این مطلب اشاره می کند و سپس در ادامه به مواردی که احتمال این امکان در آن بیشتر است،می پردازد و می گوید:

اگر فقیهی بتواند حدود الهی را درباره فرزندان خود جاری کند و از سلطان جور و حاکم ظلم بر این مطلب خوف ضرری نداشته باشد،باید آن را اجرا نماید. (2)

2-شیخ طوسی

شیخ طوسی از نخستین فقیهانی است که فقه شیعه را در مجموعه هایی مدوّن کرده است.حدود صد سال پس از شیخ،عظمت و بزرگی او از سویی،و آرای مشتمل بر استدلال های متقن و مبتنی بر روایات صحیح از وی در کتاب هایش،به هیچ فقیهی جرئت نمی داد بر خلاف شیخ نظر دهد.یکی از فتواهایی که در آثار متقدمین و متأخرین به شیخ نسبت داده شده،جواز اقامه حدود در زمان غیبت است. (3)با وجود

ص:216


1- (1) .همان،ص810.
2- (2) .همان.
3- (3) .سیوری،التنقیح الرائح،ج1،ص596؛ابن فهد حلی،مهذب البارع،ج2،ص329؛علامه حلی،تحریر الاحکام،ج2،ص242؛تذکرة الفقهاء،ج9،ص445.

شهرت این نسبت،در آثار شیخ هیچ تصریحی به این مطلب نشده است.ظاهراً عبارت شیخ در نهایه موجب شده دیدگاه جواز به شیخ نسبت داده شود:

و قد رخص فی حال قصور أیدی أئمة الحق وتغلب الظالمین،أن یقیم الإنسان الحد علی ولده وأهله وممالیکه...ومن استخلفه سلطان ظالم علی قوم،وجعل إلیه إقامة الحدود،جاز له أن یقیمها علیهم علی الکمال،ویعتقد أنه إنما یفعل ذلک بإذن سلطان الحق،لا بإذن سلطان الجور.ویجب علی المؤمنین معونته وتمکینه من ذلک. (1)

در این کلام شیخ،موارد ترخیص در اقامه حدود ذکر شده است.به نظر می رسد فقهای پس از شیخ نقل این موارد را به منزله پذیرش جواز اقامه حدود برشمرده اند؛به ویژه اقامه حدود از سوی ستمگران،می تواند نشان دهنده جواز اصل اقامه حدود باشد؛چرا که اگر این امر نامشروع باشد،پذیرش ولایت در این امور نیز نامشروع خواهد بود.همچنین توضیحی که شیخ در ادامه مطرح می کند و از مجری حدود می خواهد این کار را با این باور انجام دهد که از سوی سلطان حق و امام معصوم مأذون است،تنها در صورتی پذیرفتنی است که چنین اذنی وجود داشته باشد؛وگرنه،بدون وجود اذن،صرف اعتقاد نمی تواند تصحیح کننده عمل باشد.

3-سلّار

ابوحمزه دیلمی معروف به سلّار که از فقهای نامی پیش از ابن ادریس به شمار می رود،با شیخ مفید در مسئله اقامه حدود هم عقیده بود:

اما قتل و جراحت در امر به معروف و نهی از منکر به سلطان یا کسی که سلطان بدو امر می نماید واگذار شده،ولی اگر مانعی پدید آمد،اقامه حدود و داوری میان مردم را به فقها تفویض کرده اند؛مشروط به اینکه از واجبی تعدی نکنند و به حدی تجاوز ننمایند.عامه شیعیان را هم تا وقتی فقها بر روش خود استوارند،به یاری آنان امر کرده اند. (2)

هر چند این عبارت سلّار به روشنی دیدگاه وی را در این مسئله روشن می کند،ولی این فقیه بزرگوار در ادامه مطلبی گفته که برخی را به تردید در موضع ایشان

ص:217


1- (1) .شیخ طوسی،نهایة،ص301.
2- (2) .سلار،المراسم العلویة فی الاحکام النبویه،ص263 و 264.

واداشته است:«و قد روی ان للانسان ان یقیم علی ولده و عبده الحدود اذا کان فقیها،و لم یخف من ذلک علی نفسه،و الاول اثبت». (1)

ظاهر عبارت«والاول اثبت»این است که انسانِ حتی فقیه هم نمی تواند بر ولد و عبد خویش اقامه حدود کند،در حالی که ایشان به طور مطلق اقامه حدود را پذیرفته بود.برخی این کلام ایشان را استثنایی بر کلام سابقش دانسته اند، (2)و برخی دیگر نیز وجوه زیر را در توجیه این کلام سلّار برشمرده اند:

1.چون این روایت که سلّار به آن استشهاد کرده،اقتضای انحصار جواز اقامه حدود فقط بر عبد و فرزند می کند،مورد پسند سلّار نیست.لذا عبارت«الاول اثبت»به اطلاق جواز اقامه حدود اشاره می کند و آن را اولی از تخصیص می داند.

2.این روایت از نظر جواز اقامه حدود بر فرزند و عبد اطلاق زمانی دارد؛یعنی زمان حضور معصوم را نیز در برمی گیرد که این مورد قبول سلّار نیست و با بیان«الاول اثبت»معتقد است در زمان حضور معصوم اقامه حدود از سوی امام یا حاکم از طرف ایشان اولی است. (3)

متأخرین

1-علامه حلی

علامه با اینکه در برخی آثار خود،توقف در مسئله را برگزیده،در قواعد الاحکام همراه با پذیرش دیدگاه جواز،استدل های بدیعی به نفع آن طرح کرده،می نویسد:

اقامه حدود تنها وظیفه امام معصوم یا کسی است که از سوی آن حضرت اجازه داشته باشد و در زمان غیبت،فقهای شیعه این وظیفه را بر عهده دارند...و حکم و داوری میان مردم در صورت ایمنی از ستم پیشگان و نیز سهم بندی زکات و خمس و افتاء،وظیفه فقیهان است. (4)

ص:218


1- (1) .همان،ص246.
2- (2) .شیخ مفلح صیمری بحرانی،غایة المرام فی شرح شرائع الاسلام،ج1،ص546.
3- (3) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص44.
4- (4) .علامه حلّی،قواعد الاحکام،ج1،ص525 و 526.

علامه بایستگی اقامه حدود را افزون بر دلیل نقلی،متکی بر دلیل عقلی نیز می داند و می نویسد:

و دلیل ماست تعطیل حدود،به انجام حرام ها و گسترش فسادها می انجامد که بی گمان شارع به آن راضی نیست.

و دلیل ماست:حدیث عمربن حنظله و مانند آن،که دلالت می کند بر روا بودن اجرای حکم برای فقیهان و آن عام است در اقامه حدود و غیر آن. (1)

ایشان در تبصرة المتعلمین نیز همچون ارشاد،مختلف و تحریر،اقامه حدود را برای فقیهان جایز می داند:

اقامه حدود در صورت ایمن بودن از ضرر،برای فقها جایز است،و بر مردم واجب است آنان را یاری دهند.همچنین فتوا دادن و بیان احکام الهی و داوری میان مردم،وظیفه فقیهانِ دارای ویژگی های فتواست. (2)

2-شهید اول

شیخ شمس الدین محمد بن محمد مکی عاملی معروف به شهید اول،از فقهای بزرگ شیعه در آثار خود دیدگاه جواز را برگزیده کرده است.وی در کتاب اللمعة الدمشقیه می نویسد:

در زمان غیبت در صورت وجود امنیت،فقها می توانند اقامه حدود و بین مردم قضاوت کنند؛در صورتی که دارای صفات مفتی باشند که عبارت است از:ایمان،عدالت،شناخت احکام با ادله،و توانایی بازگشت دادن فروع به اصول(تفریع). (3)

این شهید بزرگوار در کتاب ارزشمند الدروس الشریعة فی فقه الامامیة نیز اقامه حدود را از ویژگی های ائمه و نایبان ایشان-شامل نایبان عام ایشان-می داند:

حدود و تعزیرات به دست امام و نایب ایشان است.پس در زمان غیبت برای فقیهی که دارای شرایطی است که در بحث قضا طرح خواهد شد،در صورت امکان اقامه حدود جایز است و بر عامه مردم تقویت فقها واجب می باشد. (4)

ص:219


1- (1) .همان،مختلف الشیعة،ج4،ص463 و 464.
2- (2) .همان،تبصرة المتعلمین،ص115.
3- (3) .شهید اول،اللمعة الدمشقیة،ص75.
4- (4) .همان،الدروس،ج2،ص47.
3-ابن فهد حلی

ابن فهد حلی در کتاب فقهی خود مهذب البارع درباره ولایت فقها بر اقامه حدود می گوید:

بر عهده فقهاست که بر عموم مردم حدود را جاری سازند و این عقیده شیخ طوسی و ابی یعلی است و علاّمه نیز،به دلیلی که پیش از این یادآور شده ایم و روایت عمر بن حنظله...آن را برگزیده است،ولی ابن ادریس از آن منع کرده و گفته است که غیر امام فقط می تواند بر مملوک اقامه حد کند. (1)

4-فاضل مقداد

ایشان در التنقیح الرائع که شرح مختصر النافع است،در ذیل عبارت مصنف(و کذا قیل یقیم الفقهاء الحدود فی زمان الغیبة اذا امنوا و یجب علی الناس مساعدتهم).

می نویسد:

گوینده این قول،شیخ مفید و شیخ طوسی است...و علاّمه قول آن دو را برگزیده،در حالی که استدلال می کند بر این قول،به دو دسته دلیل[دلیل عقلی و عمومات ادله]:دسته اول اینکه،تعطیل شدن اجرای حدود به انجام حرام ها و گسترش فسادها می انجامد که بی گمان شارع به آن راضی نیست.دسته دوم،روایت عمر بن حنظله.... (2)

فاضل مقداد پس از ذکر دلیل های علامه بر این مسئله می نویسد:درباره عمومات،به آوردن دو روایت از پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله بسنده می کنیم:

عالمان،وارثان انبیاءاند.روشن است که پیامبران چیزی به ارث نگذاشته اند که علما از آن بهره ای برند.پس ارث بری علما از پیامبران،دانش یا حکم است.اولی که روشن است و به شناساندن نیاز ندارد.پس مراد،همان دومی است که حکومت اسلامی باشد.رسول خدا صلّی الله علیه و آله در روایت دیگر:می فرماید:عالمان امت من،بسان انبیای بنی اسرائیل هستند» (3)

ایشان درباره دلیل عقلی نیز می نویسد:

به حکم عقل،مقتضی اقامه حدود در زمان غیبت نیز موجود است و از این

ص:220


1- (1) .ابن فهد حلی،مهذب البارع،ج2،ص328.
2- (2) .فاضل مقداد،التنقیح الرائع فی مختصر الشرایع،ج1،ص595 و 596.
3- (3) .همان،ص597.

حیث فرقی میان زمان حضور و زمان غیبت وجود ندارد.همچنین حکمت اقامه حدود به اقامه کننده آن برنمی گردد،بلکه یا به مستحق حد برمی گردد یا به جامعه[و هر دو نیز موجود است].پس به هر تقدیر،اقامه حدود لازم و گریزناپذیر است. (1)

5-محقق کرکی

از نظر محقق کرکی عموم نیابت،نه تنها ثابت شده است،بلکه وی این نظر را مورد اتفاق علمای شیعه می داند و می نویسد:

فقهای شیعه اتفاق نظر دارند که فقیه عادل امین و دارای همه ویژگی های علمی و عملی،که از او به مجتهد در احکام شرعی تعبیر می شود،از سوی ائمه در همه ساحت هایی که نیابت در آنها نقش دارد،نایب است. (2)

در باب امر به معروف و نهی از منکر نیز در توضیح عبارت قواعد ابتدا دو دیدگاه موجود را درباره مرتبه اعلای آن،که به جرح و قتل می انجامد،مطرح می کند و در ادامه نظر خویش را درباره چنین مرتبه ای از امر به معروف به دست فقها بیان داشته،آن را بر جواز اقامه حدود در زمان غیبت مبتنی می داند. (3)همچنین وی دیدگاه های متفاوت را درباره دیگر موارد جواز در کلام فقها در پی می آورد و در پایان،بحث اقامه حدود را از سوی ستمگران مطرح کرده،می گوید:«صحیح آن است که اقامه حدود(در حکومت جور)در صورتی که مجری حدود دارای صفات حکم باشد،جایز است». (4)

البته محقق کرکی در برخی از آثار،«قتل»و«اقامه حدود»را از عموم نیابت استثنا کرده،آن را به اصحاب نسبت داده است. (5)با توجه به مقام علمی این فقیه برجسته،بعید است مراد ایشان،اجماع اصحاب یا حتی مشهور اصحاب باشد.به همین دلیل،صاحب

ص:221


1- (1) .همان.
2- (2) .محقق کرکی،رسائل المحقق الکرکی،ج1،ص142.
3- (3) .همان،جامع المقاصد،ج3،ص488.
4- (4) .همان،ص490.
5- (5) .همان،رسائل المحقق الکرکی،ج1،ص142.

جواهر در توضیح فرمایش ایشان می گوید:«شاید مراد ایشان بعض اصحاب باشد و ابن ادریس و ابن زهره مورد نظر باشند». (1)

6-شهید ثانی

شهید ثانی،زین الدین جبعی عاملی شامی،در بحث امر به معروف و نهی از منکر،در این باره که اقامه حدود،برای فقیهان رواست چنین می نویسد:

این قول،مذهب شیخ طوسی و مفید و گروهی از فقیهان شیعه است؛چرا که اقامه حدود از امور حکومتی است و در اقامه آن مصلحت عمومی از باب لطف در زمینه ترک حرام ها و جلوگیری از دامن گستری فسادها در نظر بوده و این قول قوی است. (2)

ایشان در کتاب روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان نیز ضمن بحث نماز جمعه،بر آن است که فقها به دلیل مقبوله عمر بن حنظله،منصوب عام از سوی امام هستند و از این رو،اقامه حدود و قضا به دست ایشان جایز است:

لان الفقیه الشرعی منصوب من قبل الامام و[لو]عموما لقول الصادق علیه السلام فی المقبولة...و من ثم تمضی احکامه و یجب مساعدته علی اقامة الحدود و القضاء بین الناس و هذه الاشیاء اعظم من مباشرة الامام الصلاة. (3)

شهید ثانی در کتاب دیگر خود الروضة البهیة معروف به شرح لمعه دیدگاه شهید اول را بدون نقد ذکر می کند که به معنای پذیرش دیدگاه جواز در این کتاب است. (4)در غایة المرام نیز با آوردن نظر علامه در مختلف،در دفاع از دیدگاه جواز استدلال می کند. (5)

متأخرِ متأخرین

1-مقدس اردبیلی

مقدس اردبیلی با اینکه معتقد است در لزوم اذن امام در اقامه حدود هیچ خلافی

ص:222


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص396.
2- (2) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص107.
3- (3) .همان،روض الجنان،ص290.
4- (4) .همان،الروضة البهیة،ج2،ص417.
5- (5) .همان،غایة المراد فی شرح نکت الارشاد،ج1،ص511.

نیست، (1)در مسئله متولی از سوی ستمگران می گوید:«...ان الوالی ان کان مجتهدا فلا ینبغی التردد فی جوازه و ان کان باعتبار الخلاف فی اقامة الحدود...».

البته در صورت نیت نیابت یا اذن امام،اگر متولی به اقامه حدود،مجتهد باشد،باید در جواز تردیدی به خود راه نداد. (2)

2-فیض کاشانی

فیض کاشانی افزون بر اقامه حدود،افتاء و قضاوت،دیگر سیاست های دینی و حتی وجوب جهاد را از ضروریات دین دانسته،معتقد است دلیل نیابت،فقها را متولی این امور قرار داده است:

واجب بودن امر به معروف و نهی از منکر و یاری بر نیکی و تقوا و فتوا و حکم کردن میان مردم بر اساس حق،و اقامه حدود و تعزیرات و اجرای دیگر موردهای اجتماعی و سیاسی دین،از ضروری ها و بایسته های آن است و این امر محور بزرگ دین و مسئله مهمی است که خداوند انبیاء را برای آن برانگیخته است.اگر این امور ترک شود،نبوت بی نتیجه ماند و دین سیر نابودی پوید و جوانمردی رو به نشیب رود و گمراهی آشکار شود.نادانی گسترش یابد و شهرها خراب و بندگان هلاک شوند....به درستی که بر عهده فقیهان است به دلیل نیابتی که دارند،آن را اقامه کنند،همچنان که شیخ مفید و طوسی و علامه و شماری از علماء چنین نظر داده اند؛زیرا فقهاء از طرف ائمه اجازه انجام کارها را دارند.... (3)

در پی این فصل،فیض جهادی را که برای دعوت به اسلام باشد،به اذن امام مشروط و به تعطیلی آن در زمان غیبت حکم می کند.اما امر به معروف و نهی از منکر را نامشروط به حضور امام می شمارد و قول به اشتراط را افترایی به شیعه می داند.پس از آن نیز به اقامه حدود و تعزیرات می پردازد و می گوید:

اما حدود و تعزیرات و دیگر سیاسات دینی نیز مشروط به حضور امام نیستند و اقامه این امور در زمان غیبت،به عهده فقهایی است که[از شر حاکمان ستمگر]ایمن هستند. (4)

ص:223


1- (1) .مقدس اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج7،ص545.
2- (2) .همان،ص550.
3- (3) .فیض کاشانی،مفاتیح الشرایع،ج2،ص50.
4- (4) .همان.
3-کاشف الغطاء

شیخ جعفر کاشف الغطاء،«استاد فقه و کلام و از فرهیختگان معرفت و احکام بود و در سادگی و احکام،معروف،و در نظر بزرگان و حکام مورد تعظیم،و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار کوشا،و در حوادث و تعییرات روزگار باوقار،و نزد عرب ها و دیگران مطاع،و بر دیگر اقارن برتر بود». (1)وی درباره اقامه حدود می گوید:

و اجرای حدود به دست امام یا نایب خاص یا نایب عام اوست.در زمان غیبت امام زمان،اقامه حدود،بر فقیهان رواست و بر همه مکلفان واجب است او را پشتیبانی کنند.... (2)

ایشان چند سطر بعد نیز درباره اقامه حدود و تعزیرات در حکومت می فرماید:

اگر امر به معروف واجب و نهی از منکر متوقف بر تعزیر باشد،هر کس مجاز است آن را برپا بدارد،ولی حد مخصوص مجتهد است،مگر مولی[که می تواند بر عبد خود حد اجرا کند]» (3)

4-محقق نراقی

نراقی در عوائد الایام به صورت کاملاً بدیع و برای نخستین بار یک باب از کتاب خود را به ولایت فقیه اختصاص داده است.این امر موجب شده برخی به غلط نراقی را مبتکر نظریه ولایت فقیه بدانند، (4)در حالی که این نظریه از اصول مسلّم فقه شیعه است و فقهای پیش از نراقی نیز بدان ملتزم بوده اند، (5)گرچه مباحث مربوط به آن را به صورت نامستقل و در لابه لای دیگر مباحث مرتبط می آوردند.نراقی در این باب بحثی را هم به ولایت فقها بر اقامه حدود و تعزیرات اختصاص داده است:

و منها الحدود و التعزیرات و اختلفوا فی ثبوت ولایتها للفقیه فی زمن الغیبة...الاول(دیدگاه جواز)هو الحق للقاعدتین المتقدمتین مضافتین الی روایة حفص بن

ص:224


1- (1) .سید محمدباقر خوانساری،روضات الجنات،ج2،ص200-206.
2- (2) .شیخ جعفر کاشف الغطاء،کشف الغطاء،ج2،ص420.
3- (3) .همان،ص421.
4- (4) .مهدی حائری یزدی،حکمت و حکومت،ص178.
5- (5) .مهدی هادوی تهرانی،کتاب نقد،«پیشینه تاریخی ولایت فقیه»،ش 7.

غیاث المنجبر ضعفها لو کان بالشهرة قال:سئلت ابا عبد الله علیه السلام من یقیم الحدود،السلطان او القاضی؟فقال:اقامة الحدود الی من الیه الحکم.ویؤیده روایة ابی مریم قال.... (1)

نراقی به دلیل دو قاعده ای که بر اصل ولایت فقیه اقامه کرده است و روایت حفص و برخی دیگر از ادله دیدگاه جواز را برمی گزیند.

5-صاحب جواهر

فقیه نام آور شیعه،محقق نجفی،صاحب کتاب گران سنگ جواهر الکلام درباره مشروعیت اجرای حدود در عصر غیبت و واگذاری این اختیار از سوی امام معصوم به فقهای شیعه،در بحثی مفصل با قاطعیت تمام از این مشروعیت دفاع و برای اثبات این نظریه،به ادله گوناگونی استناد کرده است.از جمله،روایات متعددی که بر اساس آن،فقیه جامع شرایط در عصر غیبت در مقام امین پیامبر و جانشین معصوم علیه السلام در اجرای حدود الهی معرفی گردیده است. (2)کثرت این روایات درکنار تنوع راویان آن،از مجموعه آنها،روایاتی در حد استفاضه ساخته است. (3)مرحوم صاحب جواهر در پایان این ادله می گوید:

این مسئله(مسئله ولایت عام فقیه جامع شرایط و از جمله اختیار اجرای حدود)به اندازه ای آشکار است که به استدلال نیاز ندارد و شگفت آور است که برخی در این مسئله وسوسه می کنند؛گویا این دسته،حتی اندکی هم طعم فقه را نچشیده اند. (4)

سپس در پایان این بحث درباره روایتی که از کتاب اشعثیات نقل و بر مبنای آن،اجرای حدود از اختیارات ویژه امام معصوم پنداشته شده است،می گوید این روایت،هم از نظر سند ضعیف و نامعتبر است و هم کتاب یاد شده اعتبار لازم را ندارد. (5)

ص:225


1- (1) .نراقی،عوائد الایام،ص196.
2- (2) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص393.
3- (3) .ر.ک:همان،ص393-397.
4- (4) .همان،ص397.
5- (5) .همان،ص398.
6-سید عبدالحسین موسوی لاری

سید در ابتدای قرن گذشته،یعنی در حدود سال1310 قمری(1271 شمسی)به احیای نماز جمعه پرداخت و خود در مقام مرجعیت تقلید به ایراد خطبه های جمعه و اقامه نماز همت گماشت. (1)سید لاری از فقهای دوران مشروطیت است.یکی از ملزومات حکومت از نگاه فقهای دوره مشروطیت،بحث اقامه حدود الهی است.در این خصوص و از جمله مسائل بحث انگیز اساسی این دوره،به دو مسئله زیر می توان اشاره کرد:

1.آیا حدود شرعی در غیبت امام زمان باید اجرا شود یا نه؟

2.در صورت اجرا،قدرت اجرایی با کیست؟

سید لاری اجرای حدود را در عصر غیبت لازم و ضروری می دانست و معتقد بود آیات متعدد قرآنی،از جمله آیه دوم سوره نور،آیات 38 و 45 سوره مائده و آیات 179 و 194 سوره بقره مؤید آن است که اجرای حدود محدود به زمان خاص(زمان حضور امام)نمی شود و برای همه زمان ها ضروری است.

در پاسخ به مسئله دوم،به اعتقاد لاری،روایات و احادیث بیانگر آن است که اجرای حدود مخصوص حاکم است و هیچ کس حق مخالفت و معارضه با آن را ندارد:

چنان که ولایت کلیه اجرای حدود شرعیه و سیاسات الهیه و احکام تکلیفه از هر جهت حق حقیقت حاکم شرع عادل است لاغیر و کسی را حق مخالفت و معارضه نیست. (2)

بنابراین،از دیدگاه سید لاری،جلوگیری از فساد،امور حرام،هرج و مرج و حفظ جان و مال و ناموس مردم،مصلحتی است که به زمانی خاص اختصاص ندارد و ازاین رو،ضرورت مقابله با کسانی که به حقوق مردم دست درازی می کنند،امری ضروری و اجتناب ناپذیر است و این اقدام فقط باید به دست حاکمان عادل یا نمایندگان و نایبان آنها اجرا شود و از نظر سید لاری،نماینده حاکم عادل در عصر غیبت،فقیه جامع شرایط است.

ص:226


1- (1) .محمدتقی آیت اللهی،ولایت فقیه،زیربنای فکری مشروطه مشروعه،ص35.
2- (2) .سید عبدالحسین لاری،مجموعه رسائل سیدلاری:قانون اتحاد ملت و دولت،ص5.
7-علامه مظفر

علامه محمدرضا مظفر،فقیهی است که بیشتر دانشمندی اصولی و متکلم شناخته می شود.وی در کتاب عقائد الامامیه درباره اختیارات مجتهد جامع شرایط می نویسد:

ما بر این باوریم که مجتهد جامع شرایط،نایب امام در زمان غیبت و حاکم و رئیس مطلق است.در زمینه قضاوت میان مردم،همان اختیار که برای امام علیه السلام است،برای او هم می باشد و در حدیث از امام صادق علیه السلام آمده است:کسی که حکم او را نپذیرد،حکم امام و در واقع حکم خدا را نپذیرفته است.

مجتهد جامع شرایط،تنها مرجع در فتوا نیست،بلکه برای او ولایت عامه است....اقامه حدود و تعزیرات جایز نیست مگر به فرمان او.رسیدگی و دخالت در اموال امام نیز از ویژگی های فقیه جامع شرایط است و این جایگاه و این ریاست عامه ای که او از آن برخوردار است،از طرف امام به او بخشیده شده است و به همین دلیل به او نایب امام می گویند. (1)

در این جمله مرحوم مظفر تصریح می کند که اقامه حدود و تعزیرات از جمله وظایف نایبان ائمه است که در عصر ما فقهای جامع شرایط هستند.

فقهای معاصر

1-امام خمینی

بنیانگذار و رهبر کبیر انقلاب اسلامی،حضرت امام خمینی که توانست زحمات1400 ساله علمای شیعه را با انقلاب اسلامی به ثمر رساند،در کتاب تحریر الوسیله می نویسد:

در زمان غیبت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نایبان عام ایشان که فقهای جامع شرایط فتوی و قضا می باشند،جانشین امام در اجرای امور سیاسی اسلام،و همه مناصب و مختصات امام هستند،مگر شروع به جهاد[ابتدایی]. (2)

امام خمینی ولایت بر همه امور سیاسی-اجتماعی اسلام،جز جهاد ابتدایی را از وظایف فقها در زمان غیبت می داند و عمومیت این عبارت به خوبی شامل حدود را نیز دربرمی گیرد.

ص:227


1- (1) .محمدرضا مظفر،عقاید الامامیة،ص34 و 35.
2- (2) .امام خمینی،تحریر الوسیلة،ج1،ص483.
2-سید ابوالقاسم خویی

آیت الله خویی در مبانی تکملة المنهاج،جواز اقامه حدود از سوی حاکم شرع را اظهر دانسته (1)،چنین استدلال کرده است:

نخست آنکه،اجرای حدود در برنامه انتظامی اسلام،و در جهت مصلحت همگانی و سلامت جامعه تشریع شده است برای جلوگیری از فساد و گسترش بدی ها و سرکشی میان مردم،و این مطلب همیشگی است و به زمان حضور امام ویژگی ندارد.

دوم اینکه،دیگر دلیل هایی که در کتاب و سنت آمده و بیانگر بایستگی اجرای احکام انتظامی اسلام هستند،اطلاق دارند و زمان ویژه ای را دربرنمی گیرند. (2)

ایشان در ادامه،در اینکه اجرا کننده احکام چه کسی باشد،می نویسد:

در این مورد بیان روشنی از شارع نرسید است و از دیدگاه عقل ضروری می نماید که مسئول اجرای این گونه امور،تک تک مردم نباشند؛زیرا این خود،ازهم گسستگی نظام است.به علاوه،از برخی روایات،عدم جواز اقامه حدود از سوی آحاد مردم استفاده می شود....پس باید به قدر متیقن که حاکم شرعی است،بسنده کرد. (3)

پس از آن،روایت(واما الحوادث الواقعه...)و روایت حفص بن غیاث(من الیه الحکم...)را به یاری می آورد تا ثابت کند اجرای حدود در اختیار فقیهان است. (4)

این فقیه گران مایه سپس با ذکر ادله ای که بر عدم جواز اقامه شده،به ردّ آنها می پردازد. (5)همچنین ایشان در بحث ولایت فقیه مصباح الفقاهه،در بین بحث ها به طور ضمنی اقامه حدود را به دست فقها جایز شمرده،ولایت دیگران را بر این مسئله نفی کرده است. (6)

ص:228


1- (1) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص224.
2- (2) .همان،ص224 و 225.
3- (3) .همان،ص226.
4- (4) .همان،ص224-226.
5- (5) .همان،ص226 و 227.
6- (6) .همان،مصباح الفقاهه،ج3،ص298.
3-سید محمدرضا گلپایگانی

آیت الله گلپایگانی در کتاب در المنضود در بحث عمل حاکم به علم خویش،نظر محقق حلی را در تفصیل میان حدود الله و حقوق الناس بیان کرده،به این مسئله نیز پرداخته است.ایشان در ادامه نظر خود را چنین بیان می کند:

در اینجا چند بحث قابل طرح است:یکی از آن بحث ها،وجوب اقامه حدود است.بحث دیگر در این است که بعد از وجوب،بر چه کسی واجب است.بحث سوم در جواز عمل حاکم به علم خویش،و چهارمین بحث در تفصیل بین حقوق است.اما درباره اول،ظاهر این است که اقامه حدود واجب است،و این بدین دلیل است که اداره امور و حفظ نظام هر دو واجب است و هیچ گریزی از آنها نیست،در حالی که هر دو اینها بر اقامه حدود الله و اقامه امر الهی متوقف است. (1)

ایشان در ادامه بیان می دارد که به یقین اجرای حدود وظیفه عامه مردم نیست:

اما در بحث دوم احتمالاتی قابل طرح است:وجوب اقامه حدود بر همه کسانی که تکلیف متوجه آنان است،وجوب بر مجتهدان جامع شرایط فتوی،و جوب بر خصوص سلطان و حاکمی که اداره امور و حفظ نظام به دست اوست.لیکن احتمال اول صحیح نیست به دلایلی که در محل مناسب آن ذکر شده است؛از قبیل لزوم هرج و مرج و غیر اینها». (2)

از این عبارت روشن می شود عامه مردم نمی توانند اقامه حدود کنند،اما آیا هر فقیهی می تواند اقامه حدود نماید یا فقط ولی فقیه حاکم بر جامعه و حافظ کیان آن وظیفه اقامه حدود را بر عهده دارد؟آیت الله گلپایگانی به این مسئله نمی پردازد،ولی دلیلی که در نفی ولایت عامه مردم ارائه می کند،می تواند ولایت عامه فقها را نیز با تردید مواجه سازد.

آیت الله گلپایگانی در کتاب الهدایة به صورت تفصیلی وارد این بحث شده است.ایشان تصریح می کند که این وظیفه به فقها واگذار شده است و ایشان قدر متیقن بین طبقات هستند.این فقیه اهل بیت بر دلیل عقلی به روایت حفص استناد کرده،روایاتی نظیر روایت ابی مریم و روایت ابی عقبه را در تأیید آن آورده است. (3)

ص:229


1- (1) .علی کریمی جهرمی،در المنضود،ج1،ص476.
2- (2) .همان.
3- (3) .احمد صابری همدانی،الهدایة الی من له الولایة،تقریر بحث آیت الله گلپایگانی،ص44-45.
4-سید محمدصادق روحانی

کتاب ارزشمند فقه الصادق،کتابی است علمی،متقن و استدلالی در شرح تبصرة المتعلمین که عمق و فراگیری استدلال هایش،از تیزبینی و دقت نظر مصنف و در عین حال احاطه ایشان به فقه اهل بیت خبر می دهد.آیت الله سید محمد صادق روحانی در جلد سیزدهم این کتاب به تفصیل جواز اقامه حدود را به دست فقها بررسی کرده است.ایشان پنج وجه را در دفاع از دیدگاه جواز مطرح می کند که عبارت اند از:

وجه اول:موثق یا صحیحه حفص بن غیاث.

وجه دوم:نصوصی که بر نصب فقها بر منصب قضا و حکومت دلالت دارد؛مانند مقبوله عمر بن حنظله و صحیحه ابی خدیجه.

وجه سوم:مطلق بودن ادله حدود در کتاب و سنت و عدم تقید آنان به زمانی خاص.

وجه چهارم:اخباری که حاکم شرعی را خلیفه رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله می خواند.

وجه پنجم:حدود برای مصلحت عامه و دفع مفاسد و جلوگیری از ارتکاب محارم تشریع شده است و این حکمت،مقتضی تشریع حدود در زمان غیبت نیز می باشد. (1)

ایشان در ادامه ادله مخالفان را نیز طرح و بررسی می کند، (2)همچنین در جلد بیست وپنجم نیز به این مسئله اشاره شده است (3)که در اینجا ضرورت و مجالی برای اشاره به همه این عبارت ها احساس نمی شود.

استفتائات

اشاره

نظریه جواز به برخی دیگر از فقهای معاصر،مانند آیت الله نائینی (4)و آیت الله بروجردی (5)نسبت داده شده است.برخی دیگر از این بزرگان نیز بدون اشاره به ادله در جواب استفتاء،ولایت فقها را بر اقامه حدود را پذیرفته اند؛از آن جمله اند حضرات آیات شیخ جواد تبریزی،مقام معظم رهبری،مکارم شیرازی،موسوی اردبیلی و نوری همدانی.

ص:230


1- (1) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص298-301.
2- (2) .همان،ص301.
3- (3) .همان،ج25،ص210و 374.
4- (4) .محمدحسین نائینی،تنبیه الامة،ص73 و 74.
5- (5) .ر.ک:حسینعلی،منتظری،البدر الزاهر،تقریرات درس آیت الله بروجردی،ص58-70.
1-شیخ جواد تبریزی

س:ذکرتم فی المبانی جواز إقامة الحدود و التعزیرات من قبل المجتهد العادل فی زمان الغیبة،فهل یجب علی المجتهد السعی إلی توفیر الامکان لذلک..؟

ج:الخوئی:لا یجب علیه ذلک،والله العالم. (1)با این توضیح که معمولاً هرگاه آیت الله تبریزی در صراط النجاة نظر مخالف آیت الله خویی داشته باشد،یادآور می شود.

2-مقام معظم رهبری

س:هل للمجتهد الجامع للشرائط-فی عصر الغیبة-ولایة فی إجراء الحدود؟

ج:یجب إجراء الحدود فی عصر الغیبة أیضا،والولایة علی ذلک خاصة بولی أمرالمسلمین. (2)

3-ناصر مکارم شیرازی

س:با توجه به وضع کنونی افغانستان،چه کسانی عهده دار اجرای احکام و حدود الهی هستند؟

ج:هر مجتهد عادلی که در آن منطقه است می تواند اقدام کند و در صورت نبودن مجتهد،علمای عادل که نمایندگی از طرف مجتهد جامع الشرایط داشته باشند،می توانند مجری حدود شوند. (3)

4-سید عبدالکریم موسوی اردبیلی

س:آیا اجرای حدود و تعزیرات و اقامه آن در زمان غیبت بر مجتهد و مسلمین واجب است؟

ج:اجرای حدود و تعزیرات در زمان غیبت مانند زمان حضور است. (4)

ص:231


1- (1) .میرزا جواد تبریزی،صراط النجاة،ج1،ص420.
2- (2) .سید علی خامنه ای،اجوبة الاستفتاءات،ج1،ص25.
3- (3) .لوح فشرده گنجینه آرای فقهی قضایی،معاونت آموزش قوه قضائیه،دفتر آموزش روحانیون و تدوین متون فقهی.
4- (4) .همان.
5-حسین نوری همدانی

س:از آنجا که قتل نفس یک گناه کبیره است؛از آنجا که به تعبیر صریح قرآن کریم،قتل نفس جز در برابر نفس با فساد در زمین،مانند آن است که آدمی همه انسان های روی زمین را کشته باشد؛از آن جا که به دلایل عقلی و شرعی،آدمی باید از نزدیک شدن به موارد گناه و جرم اجتناب کند و هرچه گناه یا جرم بزرگ تر باشد،اجتناب از آن عقلاً و شرعاً لازم تر خواهد بود؛از آن جا که به مصداق قاعده فقهی الحدود تدرأ بالشبهات،اگر کمترین شکی در مصداق یک حد باشد آن حد رفع می شود؛از آن جا که انسان جایز الخطاست،و در هر شرایطی ممکن است در تشخیص مصداق اشتباه کند؛و از آن جا که اجرای حکم اعدام با توجه به امکان اشتباه قاضی و شهود ممکن است به قتل یک بی گناه و در نتیجه،گناه کبیره عظمایی مانند قتل همه انسان های روی زمین منجر شود،لطفاً با توجه به تمامی موارد فوق، بفرمایید نظر مبارک شما در مورد اجرای حکم اعدام و یا حتی نزدیک شدن به آن،در غیبت معصوم و امکان اشتباه در تشخیص مصداق چیست؟

ج:اعدام،در موارد دیگر هم هست و منحصر به دو مورد مذکور نیست که قاضی بر اساس مقررات اسلامی،حکم شرعی را صادر می کند،و همان طور که در زمان حضور،حدود اجرا می شود،در زمان غیبت هم اجرای حدود لازم است. (1)

ص:232


1- (1) .همان.

2-دلایل دیدگاه جواز اقامه حدود

اشاره

هر دیدگاهی هر چند طرفداران فراوانی داشته باشد،تا وقتی به ادله متین،محکم و عقل پسند مستند نباشد،توفیق چندانی نمی یابد:دیدگاه جواز نیز از این امر مستثنا نیست و به منظور تثبیت آن،لازم است دلایل آن به دقت نقد و بررسی گردد و شبهه ها و اشکال هایی که گاه رخ می دهد،زدوده شود.بدین منظور،در ادامه دلایل دیدگاه جواز اقامه حدود را در دو فصلِ دلایل تحلیلی و دلایل نقلی بررسی می کنیم.

دلایل تحلیلی

اشاره

همان گونه که در فصل پیش یادآور شدیم،مراد ما از دلیل تحلیلی،دلایلی است که بر تحلیل های عقلی متکی است؛هر چند نتوان آن را حکم عقل مستقل دانست.با همین پیش فرض در ادامه،به چهار دلیل به عنوان دلایل تحلیلی می پردازیم.این دلایل عبارت اند از:مبغوضیت تعطیلی حدود،اختلال نظام،وجود فلسفه و مصلحت تشریع حدود،و استناد به ولایت حسبه.

1-مبغوضیت تعطیلی حدود
اشاره

علامه حلی در مختلف الشیعة،پیش از طرح ادله نقلی،دلیلی عقلی بر جواز و لزوم اقامه حدود در عصر غیبت اقامه کرده،می فرماید:«تعطیل حدود،به ارتکاب محارم و انتشار مفاسد می انجامد که در نظر شرع ترک آن مطلوب است». (1)

ص:233


1- (1) .علامه حلی،مختلف الشیعة،ج4،ص464.
الف)تبیین استدلال

مقدمه اول:تعطیل حدود مستلزم افزایش ارتکاب محرمات الهی و انتشار مفاسد اجتماعی است که مبغوض شارع است.

مقدمه دوم:هر عملی که مبغوض شارع است،جایز نیست.

نتیجه:تعطیلی حدود جایز نیست و حدود الهی باید در هر زمانی اقامه شود.

ب)اشکال ها
یکم)عدم تلازم تعطیلی حدود و انتشار مفاسد

به نظر جامعه شناسان،جرم پدیده ای است طبیعی و ناگزیر (1)،ولی بی گمان اجرای حدود اسلامی با همه شرایط مقرر آن،اثر انکارناپذیری در پیشگیری از مفاسد اجتماعی و کاهش جرم و جنایت در جامعه دارد.به طور طبیعی تعطیلی حدود نیز می تواند اثر قابل توجهی بر افزایش آمار جرم و جنایت بگذارد.اما شاید نتوان به طور قطع رابطه تلازم همیشگی میان این دو امر برقرار کرد.به همین دلیل،مقدس اردبیلی مدعی است:«و قد یمنع الافضاء الی الفساد؛ (2)گاهی تعطیلی حدود به انتشار مفاسد نمی انجامد».به علاوه،عدم امکان اجرای حدود موجب نمی شود نتوان تعزیرات شرعی را اقامه کرد و اقامه تعزیرات نیز می تواند اثر پیشگیرانه قابل توجهی داشته باشد و چه بسا بتواند مانع انتشار مفاسد اجتماعی و محرمات الهی گردد و نتایج منفی تعطیلی حدود را به میزان قابل توجهی کاهش دهد؛البته مشروط به این که اقامه تعزیرات جایز باشد. (3)

دوم)تعارض با لزوم حفظ نفوس محترمه

اقامه حدود بدون اذن و نظارت معصوم به یقین مفاسدی در پی دارد؛به ویژه که حدود معمولاً مستلزم جرح و قتل است،در حالی که می دانیم شارع تأکید فراوانی بر

ص:234


1- (1) .علی سلیمی و محمد داوری،جامعه شناسی کجروی،ص60؛محمد علی حاجی ده آبادی،جزوه درسی جرم شناسی،مدرسه تخصصی فقه و اصول.
2- (2) .مقدس اردبیلی،مجمع الفائده،ج7،ص546.
3- (3) .در فصل پیش گفتیم گرچه فقها اقامه تعزیرات را جایز می دانند،صاحبان دیدگاه عدم جواز اقامه حدود باید قاعدتاً اقامه تعزیر را نیز منع کنند.

حفظ نفوس محترم دارد و راضی نیست هیچ بی گناهی به واسطه اجرای حدود به مجازات رسد.وجود قواعدی که ثمره اجرای آنها مجازات زدایی است،نظیر،قاعده درأ،احتیاط در دماء،تخفیف در حدود و...نیز مؤید این اهتمام شارع به حفظ نفوس محترم است.به قرینه این تأکید و اهتمام می توان ملاک حفظ نفوس محترم را بر مبغوضیت تعطیل حدود ترجیح داد.صاحب ریاض و صاحب جواهر نیز بر این ترجیح اذعان کرده،پذیرفته اند ضرر قتل نفس محترم بیش از ضرر تعطیلی حدود است. (1)به فرض که چنین ترجیحی وجود نداشته باشد،دست کم این دو ملاک با هم در تعارض قرار می گیرند و دلیلی بر ترجیح ملاک مبغوضیت تعطیل در دست نیست.در نتیجه،با فرض نبود هر گونه دلیل فقاهتی و اجتهادی،در هر صورت،چه ملاک حفظ نفوس را ترجیح دهیم و چه بر مساوات این دو ملاک نظر دهیم،نمی توان به صرف مبغوضیت تعطیلی حدود،لزوم اجرای آن را در عصر غیبت به اثبات رسانید.

گفتنی است می توان وجه جمعی نیز میان دو دسته ملاک ارائه داد.بر اساس مبغوضیت تعطیل حدود،لزوم اجرای همه حدود ثابت می شود و بر پایه لزوم حفظ نفوس محترم،می توان حدودی را که به قتل می انجامد،از این عموم خارج کرد.در نتیجه،حدودی که عادتاً قتل را در پی ندارند و به قتل نمی انجامند،همچنان برحکم لزوم اجرا و اقامه باقی می مانند.شاید به همین ملاک برخی از فقهای بزرگ همچون شیخ بهایی و سید عبدالله جزائری به تفصیل در جواز قایل شده اند. (2)

2-اختلال نظام
اشاره

روشن شد که صرف مبغوضیت تعطیل حدود،نمی تواند دلیل قابل قبولی برای جواز اجرای حدود در عصر غیبت پنداشته شود.شاید همین مسئله،سید شفتی را بر آن داشته تا به جای اکتفا به مبغوضیت تعطیل حدود،اختلال نظام ناشی از تعطیل حدود را یادآور شود:

هدف و انگیزه قانون گذار حکیم از وضع احکام حدود،«حفظ ناموس شریعت»و«مراقبت نفوس مردم»از ارتکاب جرایم حدی است که هلاکت نفوس

ص:235


1- (1) .سید علی طباطبایی،ریاض المسائل،ج13،ص466 و محمد حسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص333.
2- (2) .شیخ بهایی،جامع عباسی،ص162 و سید عبدالله جزائری،التحفة السنیة،ص203.

و اختلال نظام را موجب می شود.مقتضای این هدف،اقدام به حدود در هر عصر و زمانی است تا موجب اجتناب از اسباب حدود گردد. (1)

الف)دیدگاه فقها

برخی فقهای معاصر نیز حفظ نظام را یکی از دلایل جواز اقامه حدود برشمرده،ادله نیابت فقیه را دلیل جواز اقامه حدود به وسیله فقها دانسته اند:

مع أنه حیث یکون إقامة الحدود من السیاسات الدینیة التی لا بد من القیام بها فی کل زمان حفظا للنظام،فأدلة نیابة الفقیه تصلح دلیلا علی جواز ذلک للفقیه (2)؛به علاوه،از این نظر که اقامه حدود از سیاسات دینی است که در هر زمانی قیام به این امور به دلیل حفظ نظام واجب است،پس ادله نیابت فقیه شایسته دلالت بر جواز اقامه حدود به دست فقهاست.

یکی دیگر از فقها نیز تصدی فقیه را بر اقامه حدود به دلیل لزوم حفظ نظام،گریزناپذیر می داند و عنوان یکی از ادله جواز را این گونه انتخاب می کند:«الثّانی لابدیة تصدی الفقیه العادل لإقامة الحدود الشرعیة حفظا للنظام». (3)البته این فقیه گران قدر ذیل این عنوان،به اطلاق ازمانی ادله حدود اشاره و سخنان آیت الله خویی را در مبانی را ذکر کرده و آن را تأیید نموده است.آیت الله نائینی،عدم رضای شارع به اختلال نظام را،دلیل ثبوت نیابت فقها در عصر غیبت می داند و می نویسد:

از جمله قطعیات مذهب ما طائفه امامیه این است که در این عصر غیبت،علی مغیبه السلام،آنچه از ولایات نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن،حتی در این زمینه معلوم باشد،وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهای عصر غیبت را در آن،قدر متیقن و ثابت دانستیم،حتی با عدم ثبوت نیابت عامّه در جمیع مناصب،و چون عدم رضای شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بیضه اسلام،بلکه اهمیت وظایفِ راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه از تمام امور حسبیه،از اوضح قطعیات است،لهذا ثبوت نیابت فقها و نوّاب عام عصر غیبت در اقامه وظایف مذکوره،از قطعیات مذهب خواهد بود. (4)

ص:236


1- (1) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تححقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص186.
2- (2) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص302.
3- (3) .ناصر مکارم شیرازی،بحوث فقهیة هامة،ص428.
4- (4) .محمدحسین نائینی،تنبیه الامة و تنزیه الملة،ص46.

ایشان،با ارتکازی دانستن عدم رضای شارع به اختلال نظام-که همان هرج و مرج است-ولایت فقیه را در عصر غیبت ثابت می داند.بدیهی است در صورتی که ثابت شود تعطیلی حدود،اختلال نظام را در پی دارد،استدلال فوق در کلام نائینی،ولایت فقها را بر اقامه حدود نیز ثابت می کند.

گفتنی است به«حفظ نظام»برای منع از اجرای برخی مجازات های خاص نیز تمسک شده است.برای مثال،امام خمینی درباره اجرای حکم سنگسار فرموده اند که اگر موجب وهن نظام باشد،باید تعطیل شود:«آنچه موجب وهن نظام باشد،نظام را تضعیف می کند،در حالی که حفظ نظام،بالاترین مصلحت است». (1)

برای بررسی استدلال های فوق لازم است ابتدا مفهوم«حفظ نظام»و اختلال آن را روشن،و امکان اختلال نظام را در صورت تعطیل حدود بررسی کنیم.در نهایت هم لازم است پس از روشن شدن موضوع،حکم اختلال نظام را توضیح دهیم.از استدلال های فوق این گونه به نظر می رسد که وجوب«حفظ نظام»و حرمت«اختلال نظام»از نظر فقهی بدیهی است،اما به نظر می رسد این مدعایی شایسته تحقیق است.

ب)مفهوم حفظ و اختلال نظام

«اختلال نظام»با«حفظ نظام»رابطه تقابل دارد.به نظر می رسد هر مسئله ای که«حفظ نظام»را به مخاطره اندازد،به«اختلال نظام»می انجامد.از این روست که حضرت امام خمینی می فرمایند:«حفظ نظام از امور مورد تأکید شارع و اختلال امور مسلمین مبغوض شارع است». (2)به همین دلیل،«حفظ نظام واجب و اخلال در آن حرام است». (3)در این کلام،تلازم این دو امر به خوبی مشهود است.به دلیل همین تلازم،برای دانستن مفهوم«اختلال نظام»نیز باید به مفهوم نظام و حفظ آن رجوع کرد.

نگاهی به متون و نوشته های فقهی نشان می دهد«حفظ نظام»به دو معنا استعمال

ص:237


1- (1) .جهانگیر صالح پور،مجله کیان امام خمینی،«فقیه دوران گذار از فقه جواهری تا فقه المصلحة»،ش46،ص26.
2- (2) .امام خمینی،کتاب البیع،ج2،ص619.
3- (3) .همان،ص203.

می شود؛زیرا گاهی مقصود از آن،حفظ و نگه داری حاکمیت اسلامی و جلوگیری از خدشه دار شدن آن به وسیله دشمنان داخلی و خارجی اسلام است (1)که می توان عنوان«حفظ بیضه اسلام» (2)را نیز به همین معنا یا دارای معنایی نزدیک به این دانست.به همین دلیل،مرحوم نائینی«تحفظ از مداخله اجانب و تحذّر از حیل معموله در این باب و تهیه قوه دفاعیه و استعدادات حربیه»را در لسان متشرعان،حفظ بیضه اسلام،و در بیان دیگران«حفظ وطن»نامیده است. (3)

گاهی هم مراد از آن،حفظ نظم در درون جامعه اسلامی و برقراری انضباط میان مردم و سازمان ها و دستگاه های اجتماعی است.حفظ نظام به این معنا،در مقابل اختلال و هرج و مرج به کار می رود.واژه مورد بحث،در بیشتر موارد در معنای دوم به کار رفته است». (4)

واژه«اختلال نظام»نیز همچون قرین خود در این دو معنا به کار می رود.برای مثال،علامه حلی در مسئله لزوم عصمت امام (5)و نائینی در ولایت حاکم (6)به این عنوان اشاره کرده اند که به معنای اول،یعنی حاکمیت و حکومت اسلامی اشاره دارد،ولی در بیشتر موارد کاربرد این واژه،معنای دوم،یعنی نظام معیشت و زندگی مردم،منظور فقها می باشد.برای مثال،صاحب جواهر در مسائل متعددی از جمله در رد اعتبار عدم ظهور فسق در شهادت و لزوم ظهور عدم فسق، (7)و عدم جواز اتفاق اهل بلد بر منع قاضی مبعوث (8)به این عنوان پرداخته است.شیخ انصاری نیر در مسائلی چون:عدم قبول

ص:238


1- (1) .حفظ نظام در این معنا خود قابل تفکیک به دو معناست:1.دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی و جان و مال مسلمانان؛2.حفظ و دفاع از حکومت اسلامی.(ر.ک:محمد حسین مهوری،مجله حکومت اسلامی،«حفظ نظام»،ش20-21)
2- (2) .ر.ک:ملامحسن فیض کاشانی،مفایح الشرائع،ج2،ص50.
3- (3) .محمدحسین نائینی،تنبیه الامة و تنزیه الملة،ص5.
4- (4) .علی اکبر کلانتری،حکم ثانوی در تشریع اولی،ص214 و 215.
5- (5) .علامه حلی،تذکرة الفقها،ج9،ص395.
6- (6) .آملی،کتاب المکاسب و البیع،تقریرات بحث النائینی،ج2،ص339.
7- (7) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج13،ص286.
8- (8) .همان،ج40،ص40.

شهادت مستند به استصحاب (1)،لزوم ملکه در ثبوت عدالت (2)،جواز اخذ اجرت بر صناعات واجب (3)و جواز شراء ما یأخذه الجائر (4)به«اختلال نظام»استناد می کند.دیگر فقها نیز در موارد متعددی به این عنوان استدلال کرده اند.برخی از این موارد عبارت اند از:اصالة احتیاط (5)،جواز قضاوت مقلد (6)،منجس بودن متنجس (7)،اخذ اجرت بر واجبات (8)،اصل فساد (9)،احتکار (10)و حتی شبیه سازی. (11)در بحث اقامه حدود نیز-چنان که گذشت-برخی بدان اشاره و استدلال کرده اند. (12)حال پرسش این است که:در این بحث مراد از«حفظ نظام»کدام معناست؟روشن است که در بحث اقامه حدود،بیشتر معنای دوم،یعنی نظم و انضباط درون جامعه اسلامی مراد است؛یعنی مستدل مدعی است تعطیل حدود سبب ایجاد هرج و مرج و انتشار فجور و مفاسد می گردد و ازاین رو،لازم است حدود اجرا شود.اما به یقین این دو معنا بی ارتباط با هم نیستند و یکی لازمه دیگری است.به همین دلیل،هرج و مرج داخلی،قطعاً حفظ و موجودیت حکومت را به مخاطره می اندازد و اصلاً فلسفه تشریع حکومت نیز صیانت جامعه از هرج و مرج و فراهم کردن امنیت اجتماعی برای تک تک مردم است. (13)

ص:239


1- (1) .شیخ انصاری،القضا و الشهادات،ص279.
2- (2) .همان،رسائل الفقهیه،ص28و 30.
3- (3) .همان،کتاب المکاسب،ج2،ص138.
4- (4) .همان،ص202.
5- (5) .علی روزدری،تقریرات آیت الله المجدد الشیرازی،ج14،ص116؛سید بجنوردی،القواعد الفقهیة،ج1،ص258.
6- (6) .آشتیانی،کتاب القضاء،ص16.
7- (7) .آقارضا همدانی،مصباح الفقیه،ج1،ص581.
8- (8) .سید محمد بحرالعلوم،بلغة الفقیه،ج2،ص14.
9- (9) .سید کاظم یزدی،عروة الوثقی،ج6،ص673.
10- (10) .محمد اسحاق فیاض،منهاج الصالحین،ج2،ص119.
11- (11) .میرزا جواد تبریزی،صراط النجاة،ج3،ص394.
12- (12) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص225؛ناصر مکارم شیرازی،بحوث فقهیة هامة،ص428؛سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص302.
13- (13) .در پایان این بحث شایسته است به تفاوت«حفظ نظام»با«مصلحت نظام»اشاره کنیم.مصلحت نظام عبارت است از انجام فعلی که موجب سوددهی به نظام گردد یا ترک عملی که موجب ضرر و مفسده شود،در حالی که حفظ نظام در مواردی است که انجام یا ترک آن اعمال سبب حفظ نظام از هرج و مرج و نابسامانی می گردد.بنابراین،می توان گفت مصلحت نظام،اعم از حفظ نظام بوده،حفظ نظام خود یکی از مصادیق مصلحت نظام است.به عبارت دیگر،می توان گفت حفظ نظام مهم ترین مصداق«مصلحت نظام»است.پس مصلحت نظام مترادف با«حفظ نظام»نیست.(منصور میراحمدی،رابطه آزادی و ولایت در اندیشه سیاسی امام خمینی)
ج)حکم شرعی حفظ نظام

نکته قابل توجه در این زمینه این است که حفظ نظام،به هر دو معنا،از واجبات شرعی و عقلی است.نگاهی به ابواب مختلف فقه نیز نشان دهنده مسلّم بودن این مطلب در میان همه فقهاست.این دانشوران در موارد فراوانی،با مفروغ گرفتن این حکم،احکام و آثار گوناگونی بر آن مبتنی کرده اند که با نمونه هایی از آن آشنا شدیم. (1)برای بداهت وجوب و مهم بودن حفظ نظام و حتی تقدم آن بر دیگر احکام اولی،دلایل قابل قبولی ارائه شده است. (2)اما مراجعه به آثار فقها،چنان بداهت وجوب و ترجیح«حفظ نظام»را روشن می سازد،که ضرورتی برای بررسی این دلایل نمی بینیم.

حفظ نظام در دیدگاه شیخ انصاری اهمیت قابل توجهی دارد.ایشان عنوان«واجب مطلق»را برای«حفظ نظام»برگزیده است:«لاقامة النظام التی هی من الواجبات المطلقة (3)؛حفظ نظم از واجبات مطلقی است که هرگز نمی توان آن را مخصوص دوره ای دانست».این مطلب در جای جای کلام شیخ مورد استناد قرار گرفته و ایشان آن را از مهم ترین واجبات دانسته،بر همه احکام اولیه حاکم گرفته است. (4)

امام خمینی نیز حفظ نظام را از امور مورد تأکید شارع و دلیلی بر بقای احکام سیاسی اسلام و لزوم حکومت دانسته است. (5)

همچنین امام راحل در تاریخ 19/مهر/1360 در پاسخ رئیس مجلس چنین مرقوم فرمود:

بسم الله الرحمن الرحیم. آنچه در حفظ نظام جمهوری اسلامی دخالت دارد که

ص:240


1- (1) .علی اکبر کلانتری،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،«فقه و مصلحت نظام»،ش11-12.
2- (2) .ر.ک:سید محسن خرازی،مجله فقه اهل بیت،«کاوشی در حکم فقهی تجسس»،ش 26.
3- (3) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج2،ص140.
4- (4) .همان،ص139،137 و 140.
5- (5) .امام خمینی،البیع،ج2،ص461.

فعل یا ترک آن موجب اختلال نظام می شود؛و آنچه ضرورت دارد که ترک آن یا فعل آن مستلزم فساد است،و آنچه فعل یا ترک آن مستلزم فساد است،و آنچه فعل یا ترک آن مستلزم حرج است،پس از تشخیص موضوع به وسیله اکثریت وکلای مجلس شورای اسلامی با تصریح به موقت بودن آن،مادام که موضوع محقق است و پس از رفع موضوع خود به خود لغو می شود،مجازند در تصویب و اجرای آن و باید تصریح شود که هر یک از متصدیان اجرا از حدود مقرر تجاوز کرد،مجرم شناخته می شود. (1)

«حفظ نظام»در دیدگاه های فقهی آیت الله خویی نیز نقش پررنگی دارد تا جایی که ایشان امر بسیار مهمی چون قضاوت را به دلیل جلوگیری از«اختلال نظام»واجب می داند و منصب قضا را برای فقها ثابت می کند. (2)

د)نقد و بررسی

روشن شد که حفظ نظام از واجبات مورد تأکید شارع بوده،هر گونه اختلال نظام به شدت مبغوض شارع است.به یقین برای جلوگیری از هرج و مرج در جامعه،به کارگیری مجازات امری اجتناب ناپذیر است.در نتیجه،می توان گفت اجرای مجازات در جامعه برای حفظ نظام واجب است.اما این مسئله با وجوب«حدود»تلازم ندارد؛زیرا برای دفع هرج و مرج،فجور و مفاسد،حاکم اسلامی با اختیاراتی که دارد،می تواند از تعزیرات استفاده کند و هیچ محذوری پیش نمی آید یا دست کم چنان محذوری که موجب هرج و مرج و اختلال نظام گردد،رخ نمی دهد.مگر اینکه گفته شود به قرینه عدم فصل،در صورت عدم جواز حدود،تعزیر نیز باید ممنوع باشد که در این صورت نیز حاکم اسلامی می تواند با اختیارات خود،مجازات هایی را از باب«حکم حکومتی»جعل و اجرا کند.

3-وجود فلسفه و مصلحت تشریع حدود
اشاره

اصل تابعیت احکام اسلامی از مصالح و مفاسد واقعی،از اصول زیربنایی احکام

ص:241


1- (1) .امام خمینی،صحیفه نور،ج15،ص311-312.
2- (2) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص6.

اسلامی است. (1)مشهور اصولی ها معتقدند مصلحت و مفسده در متعلق حکم وجود دارد (2)و بیشتر دانشمندان کلام،اصول و فقه بر این باورند که خداوند در هر حکمی ابتدا به مصلحت یا مفسده ای در آن توجه،و سپس با وجود آن مصلحت یا مفسده،ارتکاب فعل مورد نظر را واجب یا حرام کرده است. (3)

به نظر می رسد پیروی حکم از مصالح و مفاسد واقعی،خدشه ناپذیر است،ولی این پرسش وجود دارد که:آیا می توان این ملاک ها را کشف کرد؟آیا برای عقل و خرد بشری راهی به سوی درک این مصالح و مفاسد متصور است؟در پاسخ باید گفت دسته ای از احکام هستند که عقل ما هیچ گاه به مصالح و مفاسد آن راه نیافته و نمی یابد؛مثل بسیاری از عبادات. (4)دسته دیگری از احکام نیز وجود دارند که ملاک های آن برای ما روشن است.معاملات عموماً این گونه هستند و ما در بیشتر موارد می توانیم مصلحت هر یک از آنها را تشخیص دهیم. (5)از این رو،بسیاری از احکام مربوط به معاملات احکام امضایی هستند. (6)بر این اساس،با توجه به اینکه حدود و دیگر مجازات های اسلامی از معاملات به معنای اعم شمرده می شوند (7)،می توان سهمی

ص:242


1- (1) .علامه حلّی،کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،ص185 به بعد.
2- (2) .آخوند خراسانی،کفایة الاصول،ص364.
3- (3) .امام غزالی،المستصفی من علم الاصول،ج2،ص260.
4- (4) .امام خمینی در مباحث فقهی در موارد متعدد این مسئله را بیان کرده است؛از جمله:«و دعوی الجزم بالمناط فی غیر محلّها فی الاحکام التعبدیة...».(امام خمینی،الطهارة،ج3،ص475)«وبالجملة الطریق الی العلم بمناطات مثل تلک الاحکام التعبدیة مسدود...».(همان،ص84).
5- (5) .مهم ترین دلیل بر تعلیل پذیر بودن معاملات،استقراء است.(ر.ک:ابن اسحاق شاطبی،الموافقات،ج2،ص581-591)
6- (6) .محمدابراهیم شمس ناتری،کتاب مجازات اعدام،ص209.
7- (7) .مشهور فقها احکام فقهی را به دو باب عبادات و معاملات تقسیم می کنند.در این تقسیم معاملات نیز خود شامل عقود و احکام می گردد.احکام نیز خود به جنایات و غیرجنایات منقسم می شود که حدود نیز از همین قسم اخیر است.اما برخی دیگر از فقها تقسیمات دیگری نیز ارائه داده اند که در این تقسیمات،حدود از دایره معاملات خارج می گردد.برای مثال،از درس آیت الله نائینی نقل شده است که ایشان ابواب فقهی را به عبادات،معاملات،عادات و احکام تقسیم می کرد.(ر.ک:علی خازم،مدخل الی علم الفقه عند المسلمین الشیعة،ص37-53)

برای عقل بشری در درک ملاک های آن در نظر گرفت.در نتیجه،هرگاه بتوانیم به این مصالح و مفاسد واقعی دست یابیم،می توانیم بر اساس آنها حکم کنیم.

الف)دیدگاه فقها
اشاره

در مسئله جواز اجرای حدود از سوی فقها نیز جمعی از آنان با ادعای کشف این مصالح و مفاسد واقعی،مدعی شده اند:

اجرای حدود به دلیل مصلحت عموم و جلوگیری از فساد و انتشار زشتی ها و سرکشی مردم تشریع شده است.این هدف،با اختصاص حد به زمان خاص،منافات دارد و حضور امام دخالتی در این امور[که حکمت و فلسفه تشریع حدود می باشند]ندارد.بنابراین،حکمتی که تشریع حدود را در زمان حضور اقتضا می کند،اجرای آن را در زمان غیبت نیز می طلبد. (1)

فلسفه تشریع حدود و بایستگی اقامه آن،حفظ مصالح عمومی و جلوگیری از فساد و گسترش بی بندوباری در میان مردم است و این حکم الهی با این فلسفه اجتماعی،با ویژه ساختن آن به زمانی غیر از زمانی ناسازگار است.پس زمان حضور امام،به یقین اثری ندارد.بنابراین،روح حاکم بر قانون حدود و فلسفه آن،ایجاب می کند حدود،همواره اجرا شود؛خواه زمان حضور یا زمان غیبت. (2)

شهید ثانی پیش از این گفته است:«اقامه حدود گونه ای از حکم است(اشاره به مقبوله عمر بن حنظلة)و در آن مصلحت کلی و لطفی است در ترک محارم و ریشه کن کردن مفاسد». (3)

صاحب جواهر نیز می گوید:

مقتضی اقامه حد،چه در صورت حضور امام و چه در غیبت او،وجود دارد و حکمت اقامه حد قطعاً به اجرا کننده آن بازنمی گردد.پس یا به مستحق حد و یا به نوع مکلفان بازمی گردد و در هر صورت باید مطلقاً اقامه شود. (4)

ص:243


1- (1) .سید ابوالقاسم،خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج2،ص224 و سید محمدکاظم مصطفوی،مائة قاعدة فقهیة،ص54-55.
2- (2) .سید احمد حسینی،کاوشی نو در فقه اسلامی،«ولایت مطلقه فقیه»،ش 21-22،ص11.
3- (3) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص108.
4- (4) .محمدحسن،نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص396.

در جمع بندی می توان استدلال های فوق را در چند مقدمه دسته بندی و نتیجه گیری کرد:

مقدمه نخست:کشف مصالح و مفاسد اجرای حدود ممکن،و این مصالح برای ما معلوم است.

مقدمه دوم:این مصالح که عبارت است از:حفظ مصالح عمومی و جلوگیری از فساد و گسترش بی بندوباری در میان مردم،به زمان حضور امام معصوم اختصاص ندارد.

مقدمه سوم:حضور و غیبت امام در این مصالح بی تأثیر است و در زمان غیبت نیز مقتضی اجرای حدود به قوّت خود باقی است.

نتیجه:چون در زمان غیبت،ملاک و مقتضی اجرای حدود موجود است،باید اقامه حدود نیز جایز و واجب باشد.

با توجه به مباحث پیشین،امکان کشف مصالح اجرای حدود به اثبات رسید،ولی معلوم بودن این مصالح چندان بدیهی به نظر نمی رسد؛هر چند فقهایی که نامشان گفته آمد و برخی دیگر از فقها بر این باور جزم دارند.برای مثال،یکی از ایشان می گوید:

علت تشریع حد،به حکم عقل،تناسب حکم و موضوع،و تصریح برخی روایات وارد در علت تشریع حدود،معلوم است.پس حد زنا برای منع از تداخل میاه است و حد شرب خمر برای اجتناب از آن و حد سرقت برای حفظ اموال و....واضح و بدیهی است که این علل در عصر غیبت امام نیز باقی است و تعطیل حدود موجب مفاسد عظیم گشته،گاهی سبب اختلال نظام مجتمع اسلامی می گردد.پس تعطیل حدود پس از بقای علت آن معنا ندارد و این امر از اموری که وابسته به ظهور امام نیست،بلکه حکم آن از حکم زکوات و اخماس که بعد از بقای مصارفشان،تعطیلشان جایز نیست،روشن تر است.این امر برای کسی که فلسفه حدود و مغز آن را بشناسد،آشکار است و هیچ پوشیدگی بر او نیست. (1)

یکم)لزوم نصب فردی خاص و عدم کفایت مصلحت صرف

صرف وجود مصلحت،بدون کسی که در آن منصوب باشد،نمی تواند مقتضی اجرای حدود از سوی فقها قرار گیرد.به عبارت دیگر،به فرض وجود مصلحت،ثابت می شود ملاک حکم وجود دارد،ولی به هر حال باید کسی باشد که برای این منصب صلاحیت

ص:244


1- (1) .ناصر مکارم شیرازی،بحوث فقهیة هامة،ص428.

داشته باشد و این نصب و اینکه فقها منصوب هستند با این دلیل ثابت نمی شود. (1)

پاسخ: گرچه نفس این ملاک نمی تواند بیانگر نصب فقها برای اجرای این مهم باشد،ولی به مدد روایات می توان نصب فقها را ثابت کرد و در صورتی که این روایات را ناکافی بدانیم،پس از اثبات لزوم اجرای حدود در هر زمان،می توان ولایت فقها را بر اقامه حدود به عنوان قدر متیقن از اعمال ولایت اثبات کرد.

دوم)تعطیلی حدود بعد از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله

پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله تا زمان امیرمؤمنان علیه السلام و بعد از ایشان،تا زمانی که برخی فقها تمکن از اجرای حدود پیدا کردند،حدود تعطیل شد،در حالی که باید بر اساس دلیل فوق در هر زمانی حدود اجرا می گردید. (2)

پاسخ: عدم اجرا به دلیل عدم امکان،ضرری به اصل جواز اجرای حدود و منصوب بودن فقها نمی زند.به عبارت دیگر،عدم اجرا و تعطیل به دلیل عناوین ثانوی بوده،ولی بر اساس عناوین اولی،ائمه و فقها جایزُالتصرف بوده اند.

روشن شد که اشکال های فوق نمی تواند استدلال به فلسفه تشریع حدود را با تردید مواجه سازد،ولی بدین معناهم نیست که اجرای حدود در زمان غیبت به یقین جایز است؛زیرا هر چند حدود از معاملات به معنای اعم شمرده می شود،جنبه عبادی و تعبدی نیز دارد،به همین دلیل،نمی توان به طور قطع گفت ملاک تشریع حدود فقط همین امور است.همچنین در وجود این مصالح در زمان غیبت تردید وجود دارد؛زیرا ممکن است ادعا شود اجرای حدود به دست غیرمعصوم خود می تواند مفاسد بزرگ تری در پی داشته باشد؛مفاسدی مهم تر از تعطیلی حدود،نظیر تضییع نفوس،عرض و اموال محترم.

ب)روش دیگر استدلال
اشاره

استدلال فوق را به گونه ای دیگر نیز می توان مطرح کرد:بر اساس مبانی کلامی امامیه،

ص:245


1- (1) .،سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص58.
2- (2) .همان.

لطف بر خدا واجب است؛چرا که تحصیل غرض متوقف بر آن است. (1)تشریع«حدود»و اقامه آن نیز در هر زمانی لطف است؛پس باید واجب باشد.در نتیجه،تعطیلی حدود نقض غرض است،در حالی که نقض غرض از خداوند حکیم صادر نمی شود.

نقد و بررسی

در اشکال به این استدلال می توان گفت گرچه لطف بر خدا واجب است،خود مردم زمینه محرومیت از این لطف را فراهم آورده اند.به عبارت دیگر،چون فوت شدن مصلحت اجرای حدود مستند به عامه مکلفان است که مانع از حضور امام و اجرای حدود الهی به دست ایشان شده اند،مجالی برای تمسک به عموم مصلحت مترتب بر حضور او باقی نمی ماند. (2)این حرمان نیز مانند دیگر برکاتی است که با غیبت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف از آن محروم شده ایم. (3)

باید توجه کرد که این اشکال چندان کارا نیست؛زیرا عامه مکلفان در غیبت امام و محرومیت از لطف حضور و تصرف وی نقشی نداشته اند و تنها ستمکاران از معاصران معصومان در این امر دخیل بوده اند.بنابراین،دلیلی برای رفع وجوب لطف درباره دیگران در دست نیست.

البته ممکن است ادعا شود اقامه حدود تنها در صورتی لطف است که مجری آن امام معصوم باشد؛در غیر این صورت،باید در زمان غیبت امام یا حتی زمان حضور و عدم سلطه امام،این حکمت،اقامه حدود را به دست حاکمان ستمگر،مؤمنان عادل یا حتی فاسق اقتضا کند.در پاسخ باید گفت این احتمال ها قابل بررسی است و اگر ادله چنین اقتضا نماید،نباید از آن ابا داشت.

4-استناد به ولایت حسبه
اشاره

یکی از دلایلی که برای جواز اقامه حدود به دست فقها اقامه شده،ولایت ایشان در امور حسبی است.مستدل مدعی است:«نصوص ولایت فقیه و نیز توجه به این موضوع

ص:246


1- (1) .علامه حلی،کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،ص107.
2- (2) .سید احمد رضوی،بحوث حول الولایة،ص53.
3- (3) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص554 و سید محمدصادق روحانی،منهاج الفقاهة،ج4،ص298.

که اجرای حدود از امور حسبیه است،هر نوع شبهه ای را نسبت به عدم جواز اجرای حدود از بین می برد.» (1)برای بررسی این دلیل لازم است ابتدا امور حسبیه را تعریف کنیم و قلمرو آن را مشخص سازیم تا مشخص شود آیا این عنوان شامل اقامه حدود می گردد یا خیر.

الف)مفهوم شناسی حسبه

حسبه،اسم مصدر و مصدر آن«احتساب»است که خود از ریشه«حسب»و به معنای«شمارش کردن»می باشد.احتساب در اعمال صالح و مکروهات عبارت است از سبقت گرفتن در طلب اجر از راه تسلیم و صبر یا قیام کردن به انواع کارهای خیر برای رسیدن به ثواب. (2)حسبه نیز به معنای اجر است و به امر به معروف و نهی از منکر نیز حسبه می گویند. (3)

«امور حسبیه»در لغت به معنای امور قُربیه است؛یعنی کارهایی که فرد آنها را برای خدا و«قربة الی الله»انجام می دهد.از این رو،در لغت در تعریف حسبه چنین آمده است:«فعل الشیء حسبة ای لم یأخذ علیه اجرا،مبتغیاً الثواب من الله». (4)

در اصطلاح فقه شیعه،بر آن دسته از امور مربوط به اجتماع و نظام و عموم مسلمانان گفته می شود که گریزی از انجام آنها نیست و شارع مقدس نیز متولی خاصی برای اجرای آن تعیین نکرده است.

مسئله حسبه و امور حسبیه از مباحثی است که از فقه حکومتی اهل سنت وارد فقه شیعه شده،فقهای اهل سنت را باید بنیان گذاران این اصطلاح به شمار آورد. (5)گفته شده اهل سنت نیز این نهاد را از تشکیلات روم قدیم و از نهادی به نام«کنسورت»اقتباس کرده اند که عمده وظایف آن نظارت بر بازارها و اخلاق عمومی بوده است. (6)

ص:247


1- (1) .عباسعلی عمید زنجانی،فقه سیاسی،ج1،ص268.
2- (2) .ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،ج1،ص382.
3- (3) .طریحی،مجمع البحرین،ج1،ص505.
4- (4) .محمد قلعجی،معجم لغة الفقها،ص179.
5- (5) .سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.
6- (6) .نیره قوی،فصلنامه پژوهشی امام صادق علیه السلام،«دامنه امور حسبیه از دیدگاه امام علی».

فقهای شیعه امور حسبیه را به آن دسته از احکام شرعی اختصاص داده اند که متولی ندارد.از نظر فقهای متأخر شیعه-همانند اهل سنت-حاکم شرع،متولی و مسئول اجرای امور حسبیه است. (1)نائینی گفته است:«والحاکم له الولایة فی الأمور الحسبیه». (2)

با آنکه تعبیر حسبه در کلمات فقهای متقدم شیعه کمتر دیده می شود، (3)ولی اصلِ تولّی و تصدی حاکم بر مصالح عامه و وظیفه حاکم درباره اموری چون سرپرستی اموال ایتام و مجانین و سفهاء و حفظ مال و غایب مفقودُ الخبر و نیز اقدام به نکاح مجنونی که نیازمند ازدواج است،از نظر فقه شیعه کاملاً پذیرفته شده است؛تا آنجا که صاحب جواهر می گوید:«فان کتبهم مملوة بالرجوع الی الحاکم». (4)اما تعریف حسبه بیشتر در آثار متأخرین به چشم می آید.

شیخ انصاری حسبه را«کل معروف علم من الشارع ارادة وجوده فی الخارج و لم یعلم ذلک[اختصاص به شخص خاص]...وجب الرجوع فیه الیه» (5)دانسته و گفته است:

اگر فقیه،مطلق مشروعیت امری را از دلایل به دست آورد،یعنی انجام آن،متوقف بر اذن خاص امام معصوم نباشد،می تواند آن را بر عهده گیرد و متصدی آن

ص:248


1- (1) .ابن خلدون در این رابطه می گوید:«اما الحسبة فهی وظیفه دینیة من باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الذی هو فرض علی القائم بأمور المسلمین یعین لذلک من یراه أهلاً له فیتعین فرضه علیه ویتخذ الاعوان علی ذلک ویبحث عن المنکرات ویعزر و یؤدب علی اقدرها و یحمل الناس علی المصالح العامة فی المدینة؛حسبه یکی از وظایف دینی و از مصادیق امر به معروف ونهی از منکر است که اجرای آن بر متصدی انجام امور مسلمانان واجب شده است.او کسی را که برای این سمت مناسب و شایسته تشخیص دهد،منصوب می کند و به این ترتیب اجرای این امور بر این متصدی حسبه واجب عینی می شود.متصدی منصوب هم کسانی را به عنوان همکاری با خود استخدام کرده،از منکرات تفتیش می کند و تعزیر و تنبیه تأدیبی متناسبی با منکر اجرا کرده،مردم را به رعایت مصالح عمومی در شهر وامی دارد».(ابن خلدون،تاریخ ابن خلدون،ج1،ص225)
2- (2) .آملی،تقریرات بحث نائینی،ج2،ص331.
3- (3) .نخستین فقیهی که حسبه را به عنوان کتابی مستقل بررسی کرده،شهید اول است.وی در کتاب دروس بحثی را به کتاب الحسبة اختصاص داده،در آن مباحث امر به معروف و نهی از منکر را بررسی نموده است.(ر.ک:شهید اول،الدروس،ج2،ص47)
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج39،ص21.
5- (5) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص553 و 554.

شود؛وگرنه،آن را تعطیل می کند و رها می سازد؛زیرا تنها معروف بودن امری که منوط به اذن خاص امام معصوم است،مجوز انجام آن نمی گردد و همانند دیگر برکات وجودی امام زمان-عجل اللّه فرجه له-از فیض آن محروم شده ایم.... (1)

امام خمینی که در کتاب البیع خود ابتدا امور حسبیه را تعریف کرده،می فرماید:

امور حسبیه،اموری است که به یقین می توان گفت شارع مقدس راضی به وانهادن آنها به حال خود نیست و حتماً باید مسئولی عهده دار تصدّی آن باشد.در این موارد اگر یقین حاصل شود که افرادی معین یا نامعین وجود دارند که آن امور را تصدّی کنند،دیگر بحثی نیست،ولی اگر ثابت شود انجام این امور منوط به نظر امام است،در آن صورت،بنا به دلایل ولایت فقیه،این موارد نیز در دوران غیبت امام از جمله اختیارات فقیه خواهد بود. (2)

در همه دیدگاه ها عنصر معروف یا مطلوب شارع بودن و عدم رضای شارع به ترک آن لحاظ شده است. (3)همچنین عدم اختصاص وظیفه یادشده به شخص خاص نیز از قیود تعریف حسبه است،ولی در دیدگاه امام خمینی تفاوت اساسی با دیگر دیدگاه ها به چشم می خورد.بر اساس دیگر دیدگاه ها در صورتی که علم یا شک داریم که امر یا ولایتی خاص منوط به نظر امام است،از دامنه امور حسبی خارج می گردد،ولی حضرت امام خمینی تصریح می کند حتی اگر یقین داریم که امری منوط به نظر امام است،این

ص:249


1- (1) .همان،ص554.
2- (2) .امام خمینی،کتاب البیع،ج2،ص665.
3- (3) .سید بحرالعلوم در مبحث ششم رساله ولایت بحث نسبتاً مفصلی را درباره«ولایت حسبه»مطرح کرده،می فرماید:«مورد حسبه هر کار نیکی است که می دانیم شرعاً وجود آن در خارج خواسته شده است،بدون این که انجام دهنده ویژه ای داشته باشد».(سید محمد بحرالعلوم،بلغة الفقیه،ج3،ص290) علامه میرزا محمدحسین نایینی در تعریف حسبه می گوید:«آنچه از ولایات نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن معلوم باشد،وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهای عصر غیبت را در آن متیقّن و ثابت دانستیم».(محمد حسین نائینی،تنبیه الامة وتنزیه الملة؛به نقل از محمود طالقانی؛به نقل از نیره قوی،فصلنامه پژوهشی امام صادق علیه السلام،«دامنه امور حسبیه از دیدگاه امام علی»). آیت الله خویی نیز حسبه را چنین تعریف می کند:«امور قُربی که باید در خارج محقق شوند[و اهمال و فروگذاری آن در هر زمان روا نباشد]».(سید ابوالقاسم خویی،کتاب الاجتهاد و التقلید،ص418)هر چند در این تعریف شرط عدم اختصاص به شخص معین قید نشده،ولی بعید به نظر می رسد این شرط ملحوظ ایشان نباشد.

امر مشمول عنوان«امور حسبیه»بوده،ولایت فقیه در آن ثابت است،زیرا مشروعیت آن به سبب ادله ولایت فقیه ثابت شده است. (1)

ب)ولایت حسبه و اقامه حدود

بر اساس مطالب پیشین،به ویژه اطلاق ازمانی ادله حدود و وجود مصلحت و فلسفه تشریع حدود،ثابت می شود اجرای حدود از امور نیک و معروفی است که هیچ گاه شارع راضی به ترک آن نیست و می تواند از امور حسبی به شمار آید.در نتیجه،با اثبات ولایت فقها بر امور حسبی،ولایت ایشان بر اقامه حدود نیز اثبات می شود.افزون بر این،برخی از فقها نیز تصریح کرده اند اقامه حدود از جمله امور حسبی است. (2)حتی برخی،اقامه حدود را نه تنها«معروف»و پسندیده دانسته اند،بلکه آن را از ضروریات دین خوانده اند.ملامحسن فیض کاشانی در دو اثر حدیثی و فقهی خود وافی و مفاتیح الشرایع،بحث«امر به معروف و نهی از منکر»و«اقامه حدود»را در کنار هم آورده،عناوین باب های مربوط را«الحسبة و الاحکام و الشهادات» (3)و«کتاب مفاتیح الحسبة و الحدود» (4)نهاده است.وی در مفاتیح الشرائع پس از شمارش نمونه های بسیاری از امور حسبیه مانند جهاد،دفاع،قضا،کمک به نیکی،تقوا،بیان احکام الهی و فتوا،به گستردگی و توسعه حوزه حسبه اشاره می کند و می نویسد:

و بالجملة فوجوب الجهاد،والامر بالمعروف و النهی عن المنکر،والتعاون علی البر و التقوی،و الافتاء و الحکم بین الناس بالحق،و اقامة الحدود و التعزیرات و سائر السیاسات الدینیة من ضرور یات الدین...و لو ترکت لعطلت النبوة و اضمحلت الدیانة و عملت الفترة و فشت الضلالة و شاعت الجهالة و خرب البلاد و هلک العباد نعوذ بالله من ذلک. (5)

ص:250


1- (1) .در این نوشتار امکان بررسی صحت این نظریه نیست و برای تحقیق بیشتر در مورد آن،ر.ک:سید مصطفی خمینی،ثلاث رسائل،ولایة الفقیه،ص72-75.
2- (2) .عباسعلی عمید زنجانی،فقه سیاسی،ج1،ص268 و جرجانی،تفسیر شاهی،ج2،ص661.
3- (3) .فیض کاشانی،الوافی،ج15،ص29.
4- (4) .همان،مفاتیح الشرائع،ج2،ص50.
5- (5) .همان.

با این گستره وسیع امور حسبیه،و با توجه به اینکه اجرای حدود به یقین مطلوب شارع است،می توان اجرای آن را جایز دانست.

ج)اشکال ها
یکم)احتمال اختصاص به معصوم

مرحوم نائینی که خود از پرورش دهندگان«ولایت حسبه»است،تصریح می کند در صورتی که احتمال اختصاص وجوب به شخص خاصی مطرح باشد،علم به مطلوبیت وجود ندارد و در نتیجه،ولایت حسبه ثابت نخواهد بود.ایشان در ادامه می گوید:«و لا یبعد ان یکون باب الحدود و التعزیرات من هذا القبیل فلا یجوز ان یتصدیه الحاکم،و ذلک لعدم العلم بمطلوبیة صدوره منه». (1)

بنابراین،می توان گفت با عموم ادله نیابت نمی توان از امور حسبیه بودن،اجرای حدود و سپس جواز اجرای آن را از سوی فقیه اثبات کرد؛چون به نظر می رسد امور حسبیه تنها شامل مواردی می شود که در هر صورت مطلوب شارع بوده،شارع شخص خاصی را برای تصدی آن در نظر نگرفته باشد،در حالی که امکان دارد اجرای حدود در هر صورت مطلوب شارع نبوده،متوقف بر اذن امام باشد.

پاسخ: این اشکال در صورتی قابل طرح است که دیدگاه شیخ انصاری و پیروانش را درباره حسبه بپذیریم،ولی اگر دیدگاه حضرت امام را قبول کنیم که امور منوط به اذن امام را برای فقیه ثابت می داند،این احتمال و اشکال خارج از موضوع خواهد بود.البته بر اساس دیدگاه نخست نیز این اشکال قابل پذیرش نخواهد بود؛زیرا همان طور که در فصل دوم این نوشتار بدان پرداختیم،دلیل محکمی بر اختصاص این مقام برای امام اقامه نشده است.بنابراین،پس از اثبات لزوم اقامه حدود و اطلاق ازمانی آن،شکی در عدم اختصاص به امام باقی نمی ماند.ازاین رو،اقامه حدود نه تنها همچنان مطلوب شارع است،بلکه به نظر برخی،از ضروریات دین شمرده می شود.به عبارت دیگر،برای شمول دلیل حسبه،عدم علم به اختصاص کافی است و لزوم علم به عدم اختصاص ضرورت نخواهد داشت.

ص:251


1- (1) .آملی،تقریرات بحث نائینی کتاب المکاسب و البیع،ج2،ص338.
دوم)مفروغ نبودن مشروعیت

با این دلیل،تنها ثبوت ولایت فقیه در اموری ثابت می شود که مشروعیت آنها در خارج معلوم باشد،ولی اموری که در مشروعیت آن شک داریم،مشمول دلیل حسبه نخواهد بود و اقامه حدود نیز از این امور است. (1)

پاسخ: این اشکال،همان اشکال سابق است که در قالب جدیدی ریخته شده است.به همین دلیل،پاسخ به این اشکال از پاسخی که به اشکال نخست داده شد،روشن می شود؛زیرا با اثبات مطلوبت اقامه حدود،مشروعیت آن نیز ثابت می گردد و به دلیل حسبه،فقیه به اجرای آن ملزم می شود و بر آن ولایت می یابد.

سوم)لزوم تصدی مؤمنان عادل در صورت نبود فقیه

اگر حدود را از امور حسبیه بدانیم،باید در هر زمان و شرایط اجرا شود.از این رو،لازم می آید در زمان عدم دسترسی به فقیه،مؤمنان عادل بتوانند آن را اجرا کنند؛زیرا پس از فقها،مؤمنان عادل مصداق قدر متیقن هستند و چه بسا در صورت فقدان ایشان،بر فاسقان ایشان لازم است به اقامه حدود مبادرت ورزند،در حالی که این امر بالوجدان باطل است.

پاسخ:در پاسخ به این اشکال،باید توجه داشت تنها دلیل ما برای ثبوت ولایت فقیه در امور حسبی،راهکار اکتفا به قدر متیقن نیست،بلکه ادله دیگری نظیر ادله نیابت عامه فقیه، (2)به ویژه مقبوله عمر بن حنظله (3)و روایات خاص (4)بر ولایت فقها بر امور حسبی اقامه شده است.البته فرض فقدان یا ناکارایی این دلایل،مستلزم بازگشت اشکال سابق است

ص:252


1- (1) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص557.
2- (2) .به یقین امامان معصوم بر امور حسبیة ولایت دارند.بنابراین،فقها نیز که نایبان ایشان هستند،ولایت بر این امور در زمان غیبت برایشان ثابت است.
3- (3) .بر اساس مقبوله،تمامی اختیارات قضات و حکام جور به فقها تفویض شده است.به قرینه برخی روایات،چون صحیحه اسماعیل بن بزیع(کلینی،کافی،ج5،ص209 و شیخ طوسی،تهذیب،ج7،ص69)روشن است که رسیدگی به امور حسبیه یکی از وظایف قضات جور بوده است؛پس باید یکی از وظایف فقها نیز باشد.
4- (4) .نظیر نبوی مشهور«السلطان ولی من لا ولی له».(علامه حلی،تذکرة الفقها،ج2،ص277)

که باید در این فرض بررسی گردد.با این فرض که دیگر ادله ناکارآمدند،قسمت اول این اشکال پذیرفته می شود و بعید نیست بر اساس دلیل حسبه و لزوم اکتفا به قدر متیقن،در صورت فقدان یا مبسوطُ الید نبودن فقها،باید مؤمنان عادل مصداق قدر متیقن قرار بگیرند و در نتیجه،بتوانند در این صورت به اقامه حدود بپردازند.

اما قسمت دوم این اشکال که مدعی است«اقامه حدود از سوی مؤمنان عادل بالوجدان باطل است»مورد تردید است؛چون هیچ بعید نیست که اقامه حدود از سوی ایشان نیز جایز باشد؛«زیرا اگر فقاهت که شرط اصلی حکومت اسلامی است،تحصیل نشد،نوبت به عدول مؤمنین می رسد.عدول مؤمنین،از هر جایی که دینشان را می گیرند،نحوه اداره کشور را نیز از همانجا می گیرند و حکومت را از باب حسبه تشکیل می دهند». (1)طبیعتاً اگر اقامه حکومت از سوی ایشان جایز باشد،اقامه حدود نیز روا خواهد بود.در تأیید این دیدگاه می توان به مواردی اشاره کرد که بسیاری از فقها اقامه حدود را بدون اشتراط فقاهت جایز می دانند؛همچون اقامه حدود در دستگاه ستمگران،اقامه حد به عبد به دست مولا که اجماعی است (2)و اقامه حد بر زن و فرزند (3)و...که می تواند خود دلیل مستقلی برای مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت نیز باشد. (4)همچنین برخی از فقها تصریح کرده اند که علمای عادل به صرف نمایندگی از فقهای جامع شرایط می توانند در صورتی که دسترسی به فقها نیست،اقامه حد کنند. (5)

ص:253


1- (1) .عبدالله جوادی آملی،ولایت فقیه،ولایت فقاهت و عدالت.
2- (2) .ابن زهره،غنیة النزوغ،ص425؛شیخ طوسی،المبسوط،ج8،ص11؛همان،الخلاف،ج5،ص395؛محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص386.
3- (3) .شیخ طوسی،النهایة،ص301؛علامه حلی،تبصرة المتعلمین،ص114؛شهید اول،دروس،ج2،ص48؛شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص106.
4- (4) .زیرا وجود موارد جواز،ثابت می کند که اصل مشروعیت محرز بوده،منوط به نظر امام نیست؛وگرنه،هیچ وجهی ندارد که اقامه حدود در دستگاه ستمگران را جایز بدانیم و در عین حال اقامه حدود را مقید به زمان حضور نماییم.به علاوه،بر اساس این نظریه می توان به قیاس اولویت برای جواز اجرای حدود از سوی فقیه استناد کرد.وقتی اجرای حد برای غیرفقیه مشروعیت داشته باشد،برای فقیه جامع الشرایط به طریق اولی مشروع خواهد بود.
5- (5) .لوح فشرده گنجینه آرای فقهی قضایی،معاونت آموزش قوه قضاییه،دفتر آموزش روحانیون و تدوین متون فقهی.
5-تئوری عدالت

یکی از محققان به تازگی دلیل جدیدی را برای لزوم حکومت اسلامی و ولایت فقیه اقامه کرده است.خلاصه و اجمال آن بدین قرار است:

الف)هدف اصلی از تشریع احکام،ایجاد ادیان،ارسال انبیا و انزال کتب آسمانی،ایجاد عدالت به معنای وسیع،و اجرای عدالت بر طبق قرآن،عقل و روایات واجب است.

ب)جعل ولایت برای انبیا،نه از آن نظر بوده که شارع متعال در مقام اعطای قدرتی ظاهری به این گروه بوده،بلکه برای اجرای عدل به معنای وسیع آن در بین مردم است.شارع از این نظر که انبیا،به ویژه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در اثر ارتباط با منبع نورانی وحی و دستورات آسمانی،آشناترین و مطمئن ترین افراد در دریافت وحی و اجرای آن هستند،برای این گروه ولایت را جعل کرده است؛وگرنه،با قطع نظر از این نظر،نمی توان وجه صحیحی برای این امر تصویر کرد.

ج)از طریق روایاتی که علما را جانشین انبیا و امین آنان قرار داده،استفاده می کنیم که این منصب برای فقهای واجد شرایط نیز از طرف خداوند جعل شده است.با توجه به این نکته که وجوب اجرای عدالت به انبیاء و معصومان اختصاص ندارد،بلکه بر کسانی که با ارتباط با قرآن و سنت در حد بالایی از آشنایی با عدالت هستند،اجرای عدالت واجب است و این معنا با ولایت این گروه بر مردم ملازمه دارد. (1)

این استدلال درباره اقامه حدود نیز قابل طرح است.بی گمان برپایی عدل یکی از اهداف و فلسفه های اقامه حدود است و بر این اساس،باید اقامه حدود واجب بوده،ولایت بر اقامه حدود برای فقها جعل شده باشد.ناگفته نماند که این اشکال قابل طرح است که تحصیل عدالت یکی از اهداف اقامه حدود است (2)و تنها هدف نیست و

ص:254


1- (1) .محمدجواد فاضل،«تئوری عدالت در حکومت اسلامی و ولایت فقیه»، www.j - fazel.org.
2- (2) .با وجود اینکه در حدود عمدتاً مقابله به مثل مطرح نیست،ولی به هر حال به نوعی تحصیل عدالت ملحوظ است.امام رضا علیه السلام در روایتی می فرماید:«چون در زنا تمام جسم مجرم لذت برده است،باید تازیانه به شدت بر جسم او زده شود».(شیخ صدوق،علل الشرایع،ج2،ص544؛علامه مجلسی،بحارالانوار،ج76،ص37؛عزیز الله عطاردی،مسند امام رضا علیه السلام،ج2،ص386)

چه بسا اهدافی چون پاکسازی و اصلاح مجرم و جامعه بر این هدف ترجیح داشته باشد.مؤید این مطلب،روایاتی است که امام تصریح می کند توبه و اصلاح مجرم بین خود و خدایش،بهتر از اقامه حد در برابر عموم مردم است. (1)

دلایل نقلی

اشاره

از مباحث مطرح شده در فصل پیش روشن شد ادله عقلی مورد بحث،بیشتر بر لزوم و بایستگی اقامه حدود تأکید می کردند،ولی درباره متصدی اقامه حدود و کسی که باید در زمان غیبت این ولایت را به دست گیرد،ساکت اند.به نظر می رسد تعیین این فرد بدون مراجعه به دلایل نقلی میسر نباشد.به همین دلیل،در ادامه این دلایل را به منظور پی بردن به اصل مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت و با نیم نگاهی به متصدی آن پس از اثبات مشروعیت پی می گیریم.عمده دلایل نقلی عبارت اند از:اطلاق ازمانی ادله حدود،روایت حفص بن غیاث،مقبوله عمر بن حنظله،معتبره ابی خدیجه و توقیع شریف حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف.

1-اطلاق ازمانی ادله حدود
اشاره

یکی از ادله جواز اقامه حدود،مطلق و عام بودن ادله حدود در کتاب و سنت است.آیت الله خویی به این ادله به این نحو استدلال کرده است:

ادله حدود،چه در کتاب و چه در سنت،مطلق است و به زمان خاصی مقید نیست؛مانند (الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ) (نور،آیه2)و (وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (مائدة،آیه38)این ادله بر وجوب اقامه حدود دلالت دارد،ولی نشان نمی دهد متصدی اقامه حدود چه کسی است.از طرفی،ضروری است که این امر برای فرد فرد مسلمین تشریع نشده باشد؛چون این امر موجب اختلال نظام می شود،بلکه از برخی روایات استفاده می شود که اقامه حد برای همه کس جایز نیست.پس باید به قدر میتفن اخذ کرد و متیقین کسی است که امر به دست اوست و او حاکم شرعی است. (2)

ص:255


1- (1) .ر.ک:کلینی،کافی،ج7،ص185-187 و شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،ص327-329.
2- (2) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص224.
الف)دیدگاه فقها

فقیه محقق،سید شفتی نصوص معتبری را که در موارد خاص وارد شده و اطلاقات و عمومات آنها بر جواز اقامه حدود به دست فقها در عصر غیبت دلالت می کند،یکی از ادله جواز می داند. (1)این روایات بیشتر مربوط به حد زناست و در آنها تعبیرهایی چون«یقتل»،«یضرب»و«ضرب»به صورت مطلق به کار رفته است. (2)اطلاق این روایات نیز همچون اطلاق آیات می تواند مستمسک دیدگاه جواز قرار گیرد.

اما سید احمد خوانساری این استدلال را نپذیرفته و در آن خدشه وارد آورده است:

بعد از قبول اینکه متصدی اقامه حدود کسی است که معصوم او را نصب کرده،مانند افرادی که در عصر حکومت پیامبر صلّی الله علیه و آله و یا خلافت امام علی علیه السلام نصب شده بودند،باید دلیلی بر نصب فقها نیز وجود داشته باشد و صرف لزوم اجرای حدود در هر عصر و زمانی،منصوب بودن فقها را به اثبات نمی رساند.از این روست که بعد از وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله تا زمان خلافت علی علیه السلام و بعد از شهادت علی علیه السلام تا زمان نفوذ شیعه و تمکن بعضی از فقها در اجرای حدود،اجرای آنها تعطیل شد.بنابراین،اگر به دلیل عدم فایده و عدم ترتب اثر،کسی برای اجرای حدود نصب نشود،کار عبث و بیهوده و خلاف حکمت صورت نگرفته است.از این رو،برای نماز جمعه با اهمیت فراوانی که دارد،بعد از امیرمؤمنان علیه السلام کسی نصب نشده است. (3)

جاودانگی اسلام،مستلزم جاودانگی احکام آن است. (4)به همین دلیل،به نظر می رسد اطلاق و عموم ازمانی ادله حدود مورد توافق دو دیدگاه است و تنها نکته ای که در راه سست کردن استدلال ابراز شده،امکان اختصاص این منصب به معصومان است.با بررسی هایی که در فصل پیشین صورت گرفت،مشخص شد دلیلی بر اختصاص اقامه حدود به معصومان به گونه ای که ولایت فقها را بر اقامه حدود ناروا سازد،در دست نیست.البته شاید بتوان گفت برای ناکارآمدی اطلاق ادله حدود،دلیل بر اختصاص لازم نیست و صرف احتمال،خصوصیت تمسک به اطلاق ازمانی را خدشه دار می سازد؛زیرا

ص:256


1- (1) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص184-186.
2- (2) .کلینی،کافی،ج7،ص189-192.
3- (3) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص58.
4- (4) .سید مصطفی خمینی،ثلاث رسائل،ولایة الفقیه،ص73.

روایات از نظر بیان مجری حدود مجمل بوده،باید به قدر متیقن اخذ کرد و با توجه به اینکه عصمت یا منصوب بودن از سوی معصوم از قیود محتمل است،قدر متیقن از آیات معصومان و منصوبان از سوی ایشان خواهند بود.

در پاسخ باید گفت تحلیل فوق درباره زمان حضور امام صحیح است،در زمان غیبت،در صورت ثبوت نصب،قید یاد شده حاصل شده است،اما اگر نصب ثابت نباشد،به دلیل جاودانگی شریعت و اطلاق ازمانی ادله حدود،احتمال خصوصیت فوق منتفی می گردد؛زیرا نتیجه این احتمال با ظهور آیات تنافی دارد (1)و مشخص است در خصوص چنین تعارضی،ظواهر قرآن که از امارات شمرده می شوند،ترجیح می یابند.افزون بر این،اعتقاد به لزوم حضور معصوم گرچه مستلزم نسخ ادله حدود نیست،لغویت تشریع را در پی دارد.آیا تشریع امری که در شریعت بسیار بر آن تاکید شده و سبب احیای زمین و هر بار اجرای آن سودمندتر از چهل روز باران است،در حالی که امکان اجرای آن در بیشتر زمان ها و مکان ها مقدور نیست،لغو نمی نماید.شاید در سال های آغازین غیبت کبری،این شبهه دور از ذهن می نمود،اما نادیده انگاشتن این نکته در زمان ما،قدری دور از خرد می نماید.بنابراین،به نظر می رسد بر اساس اطلاقات،لزوم اجرای حدود در هر عصر و زمانی بدیهی است.

ب)نقد و بررسی
اشاره

اطلاق ازمانی ادله حدود،دلیل کارآمدی در اثبات لزوم اجرای حدود در عصر غیبت است،ولی نباید از نظر دور داشت که این عمومات،به ظاهر تنها مشروعیت اقامه حدود را اثبات می کنند،و در تعیین مجری اقامه حدود ظهور ندارند.فقهایی که نیابت عامه فقیه را پذیرفته اند،بر اساس این نیابت،فقیه را مجری حدود می دانند،ولی آیت الله خویی که در برخی از ادله ولایت فقیه تردیدهایی دارد و بیشتر به دلایل عقلی برای اثبات ولایت فقیه متمایل است،راهکار اکتفا به قدر متیقن را مطرح می کند.

ص:257


1- (1) .بر اساس اطلاقات،اجرای حدود در هر زمان،حتی عصر غیبت جایز است،ولی بر اساس احتمال فوق در عصر غیبت به دلیل عدم ثبوت نصب،اجرای حدود جایز نیست.مشخص است که نتیجه احتمال اختصاص با مفاد اطلاقات تعارض آشکاری دارد.

اما به نظر نگارنده،باید پیش از این چاره جویی ها و رجوع به قدر متیقن یا ادله نیابت،به خطابات مراجعه کرد؛زیرا تعیین مخاطبان اقامه حدود می تواند در تعیین مجری حدود نیز راهگشا باشد.اگر به اثبات رسد که فردی خاص مخاطب اقامه حدود است،می توان همان فرد را مجری حدود دانست و دیگر لزومی برای مراجعه به ادله نیابت و قدر متیقن نیست.به علاوه،به نظر می رسد آنچه برخی فقها را بر آن داشته تا دیدگاه عدم جواز را در پیش گیرند،توجه به همین خطابات و اختصاص دادن آنها به امام معصوم بوده است.به همین دلیل،برای دفع این توهم باید به خطابات و مخاطبان آن رجوع کرد.

یکم)مخاطب اطلاقات

ملاصدرا می گوید بهتر است خطابات قرآن را مختص به قومی خاص ندانیم تا قوانین کلی عقلی باشند. (1)برخی از مفسران نیز معتقدند خطاب های قرآنی و حتی خطاب هایی که متوجه پیامبر والامقام اسلام صلّی الله علیه و آله است،شامل همه مسلمین است؛مگر مواردی که دلیلی بر اختصاص به پیامبر صلّی الله علیه و آله داشته باشیم. (2)

در مقابل این دیدگاه،سید مرتضی درباره اطلاقات حدود معتقد است خداوند امت را به اقامه حدود مخاطب نساخت تا آنان را ملامت کنیم و بگوییم امت حدود را ضایع کرده است.او می گوید:«اقامه حدود از واجبات ائمه و از مختصات آنان است». (3)به نظر می رسد سید مرتضی این نظر را بر اساس قراین بیرونی ابراز کرده باشد،نه خطاب های قرآنی.اما طبرسی تصریح دارد که خطاب این آیات منحصراً متوجه ائمه است:«وقوله (فَاجْلِدُوا) هذا خطاب للأئمة،ومن یکون منصوبا للأمر من جهتهم،لأنه لیس لأحد أن یقیم الحدود إلا الأئمة وولاتهم بلا خلاف». (4)

ص:258


1- (1) .ملاصدرا،تفسیر القرآن الکریم،ج3،ص278.
2- (2) .ناصر مکارم شیرازی،الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،ج1،ص،416
3- (3) .«علی أن إقامة الحدود من فروض الإمام وعباداته وکذلک ما حرم تضییع إقامتها علیه مع الإمکان،ولیس إقامة الإمام واختیاره من فروضنا فیلزمنا إقامته.ولا نحن المخاطبون بإقامة الحدود فیلزمنا الذم بتضییعها».(سید مرتضی،الشافی فی الامامة،ج1،ص112)
4- (4) .طبرسی،مجمع البیان،ج7،ص219،ذیل آیه 2 سوره نور.

راوندی نیز همچون سید مرتضی و طبرسی می گوید اقامه حدود از وظایف ائمه و منصوبان ایشان است،ولی تصریح می کند که مخاطب این آیه جمیع مسلمین هستند به معنای امت اسلامی،نه فرد فرد مسلمین:

هرچند خطاب آیه متوجه جماعت است،مراد واقعی آن کل امت است(نه تک تک آنان)؛زیرا اقامه حدود جز برای ائمه و کسانی که از سوی ایشان گمارده می شوند،روا نیست. (1)

گرچه راوندی نیز چون طبرسی و سید مرتضی اقامه حدود را از ویژگی های ائمه می داند،در فصل پیش مشخص شد که مراد ایشان،اختصاص این منصب به امام معصوم نیست،بلکه مراد این است که فقط حاکم اسلامی حق اقامه حدود دارد،نه تک تک مردم.در تأیید این برداشت می توان گفت با توجه به اینکه خطاب های قرآن عام است و متوجه تک تک افراد،این پرسش پیش می آید که:آیا آحاد مردم می توانند خودسرانه به اقامه حدود بپردازند؟راوندی می گوید هرچند خطاب های قرآنی عام است و شامل همه جماعت مسلمین می شود،ولی اینجا مراد امت اسلامی است،نه فرد فرد امت،و به عبارت بهتر،حکومت اسلامی وظیفه و حق اقامه حدود دارد نه غیر آن.

اگر مخاطب این اطلاقات امت و جامعه اسلامی باشد،گرچه احتمال صحیحی به نظر می رسد،لازمه آن جواز و بلکه وجوب اقامه حدود به دست حاکمان ستمگر در زمان سلطه ایشان است که مطلبی قابل تأمل می نماید؛ (2)گرچه برخی اقامه این مهم را به دست ایشان جایز می دانند. (3)

در حاشیه یکی از تفاسیر نیز همراه با پذیرش دیدگاه یاد شده،بر اساس آیات،به نوعی وجه جمع میان این دیدگاه و دیدگاه اختصاص به امام ارائه شده است:

مقتضای اطلاق در آیه کریمه (الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا) و قوله (وَ لا تَأْخُذْکُمْ) و قوله (إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ) توجه خطاب به عموم مسلمین است،نه اینکه اقامه حدود مختص به حکام شرع و پیشوایان دینی است،ولی مقتضای آیه (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ

ص:259


1- (1) .قطب راوندی،فقه القرآن،ج2،ص372.
2- (2) .به دلیل حرمت معاونت ستمگران و حرمت قبول ولایت از طرف ایشان.
3- (3) .ر.ک:سید علیرضا صدر حسینی،«محدوده اختیارات حاکمان جور». http://www.sadrsite.com/maqalat/hakem.htm.

مِنْ أَنْفُسِهِمْ...) ، (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ) اولویت پیشوایان دین به اقامه حدود است.پس در زمان غیبت امام زمان و عدم تسلط حکام شرع لازم است مسلمانان حدود الهیه را محفوظ بدارند. (1)

البته مراد از مسلمانان،تک تک افراد جامعه اسلامی نیست،بلکه امت اسلامی مورد نظر است.در نتیجه،در صورت عدم تسلط حاکمان شرع،وجوب اقامه حدود مقتضی است تا جامعه اسلامی تمهیداتی درپیش گیرد که حدود شرعی اجرا شود.

بر اساس مطالب پیش گفته،روشن شد دلیلی بر اختصاص خطاب ها به معصومان در دست نیست،ولی مخاطب قرار دادن عامه مردم نیز با تردیدهایی مواجه است که صدور رأی نهایی را مشکل می کند؛از این رو،شاید بتوان گفت این عمومات از این نظر که چه کسی مجری حدود است،اجمال دارد؛ (2)گرچه مقتضی لزوم و بایستگی اجرای حدود است.در نتیجه،برای تعیین مجری حدود باید به دیگر ادله نقلی و عقلی مراجعه کرد.

دوم)قدر متیقن بودن فقیه

صاحب جواهر که به ضرورت ولایت فقیه معتقد است،فقها را متیقن از نصوص و اجماعات می داند:

وبالجملة المجتهد المطلق الجامع للشرائط المفروغ من تعدادها وتفصیلها فی محله،إذ هو المتیقن من النصوص والاجماع بقسمیه،بل الضرورة من المذهب نیابته فی زمن الغیبة عنهم علیهم السلام علی ذلک ونحوه. (3)

اگر برای تعیین مخاطب آیات نیز به قدر متیقن بودن فقها استناد کنیم،با توجه به اطلاق ازمانی ادله حدود،حتی اگر ادله نیابت عامه فقیه را نپذیریم،باز هم ولایت ایشان بر اقامه حدود اثبات می شود.اما این امر بر این مبتنی است که اولاً لزوم رجوع به قدر متیقن اثبات شده باشد و ثانیاً فقها قدر متیقن از اعمال ولایت بر اجرای حدود باشند،نه غیر ایشان.

ص:260


1- (1) .جرجانی،تفسیر شاهی،ج2،ص660.
2- (2) .گرچه به نظر نگارنده،به نظر می رسد امت اسلامی مخاطب آیات است.
3- (3) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص399.

«استدلال به قدر متیقن بودن فقیه،استدلالی عقلی است که به عنوان یک مقدمه در ادله عقلی غیرمستقل به وفور به کار رفته است.بر اساس این مقدمه،پس از اینکه عدم نصب قشری از اقشار مردم برای تصدی ولایت ثابت شد،با وجود احتمال نصب فقیه و احتمال اشاره روایات وارد در مورد فضیلت فقیه به اصلح بودن وی برای حکومت و نصب وی در این سمت،امر حکومت دایر بین اختصاص حکومت به فقیه و عدم اختصاص و صلاحیت عموم مردم برای این منصب خواهد بود.در چنین مواردی که دوران امر بین تعیین یک فرد و یا تخییر بین افراد متعدد و عدم تعیین است،عقل ما را موظف می کند که سراغ فرد محتملُ التعیین برویم؛زیرا در صورت گزینش او علم به انجام تکلیف داریم،ولی در غیر این صورت،ممکن است به تکلیف خود عمل نکرده باشیم؛زیرا ممکن است واقعاً همان فرد محتملُ التعیین،مورد نظر شارع باشد. (1)

مرحوم نراقی در عوائد می نویسد:

پس از این که دانستیم شارع رئوف و حکیم باید درباره مسائل حکومت تدبیری اندیشیده و کسانی را برای این امر تعیین کرده باشد،با ضمیمه این مقدمه که هیچ دلیلی بر نصب غیر فقیه وجود ندارد،به این نتیجه می رسیم که فقیه باید متولی امر حکومت باشد؛زیرا او قدر متیقن است و داخل در همه اقشار محتملُ النصب می باشد. (2)

مرحوم نائینی هم فرموده است:

فیکون الفقیة هو المرجع فی ذلک لکون جواز تصدیه متیقنا لدوران الامر بین التعیین و التخییر،حیث یحتمل تعین تصدی الفقیه لاحتمال ان یکون منصوبا لو ظائف الولاة فجواز تصدیه قطعی اما لاجل تعینه علیه أو لاجل کونه من احاد الناس الذین یجوز لهم التصدی،واما تصدی غیره من افراد الناس مع تمکن تصدی الفقیه له،فهو مشکوک الجواز فیکون المرجع هو اصالة العدم کما بیناه. (3)

اشکال عدم تأثیر«فقاهت بما هو فقاهت»در تصدی و ولایت

قدر متیقن بودن تصرف فقیه در مقایسه با غیرفقیه دلیل معتبر ندارد؛زیرا در

ص:261


1- (1) .سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.
2- (2) .نراقی،عوائد الایام،ص538.
3- (3) .آملی،کتاب المکاسب و البیع تقریر بحث نائینی،ج2،ص338.

صورتی می توان تصرفات فقیه را قدر متیقن مجاز دانست و اصل عدم جواز تصرف را درباره غیرفقیه جاری کرد که این احتمال وجود داشته باشد که از نظر شارع،«فقاهت بما هو فقاهت»در تصدی و ولایت مؤثر باشد،در حالی که چنین احتمالی از نظر عقلا پذیرفته نیست؛زیرا ایشان تصرفات انسان امین و کاردان و کاملاً مطلع از احکام شرع را که علمش تقلیدی است نه اجتهادی،درست به اندازه فرد مجتهد،تصرف احسن می دانند و چه بسا در احسن بودن تصرفات فقیه به علت محصور بودن وی در فضای درس و مدرسه و دوری قهری از امور اجتماعی و اجرایی تردید می کنند.پس نباید به صرف اینکه در دوران امر میان فقیه و غیرفقیه،امر دایر بین تعیین و تخییر است،بر تقدم فقیه حکم کنیم،بلکه باید به فهم عقلایی توجه نماییم. (1)

پاسخ: اولاً از نظر عقلا هیچ بعید نیست که فقاهت،در تصرف و ولایت اثرگذار باشد.به یقین عقلا در تصرف عالم و غیرعالم و فقیه و غیرفقیه،تصرف عالم و فقیه را نزدیک تر به صواب می دانند.افزون بر اینکه مدعیان اولویت تصرف فقیه بر تصرف دیگران می گویند عقل ما را موظف می کند در دَوَران امر میان تعیین یک فرد یا تخییر میان افراد متعدد و عدم تعیین،سراغ فرد محتملُ التعیین برویم.همچنین اصل اولی،عدم ولایت است و ما یقین داریم فقیه از این اصل خارج است،ولی دیگران همچنان مشمول اصل عدم ولایت باقی می مانند.

سوم)عدم وصول بیان در اختصاص به فقها

این استدلال به رغم تأکید فراوان عالمان اصولی بر آن،قابل مناقشه است؛زیرا صرف احتمال وجود تکلیف به فرد معین آن را بر ما الزامی نمی سازد.علم به اصل تکلیف موجب نمی شود عقلاً ملزم باشیم و آن را با تمام ویژگی های محتمل انجام دهیم،بلکه تنها به آن ویژگی هایی که دلیل بر اعتبار آنها قائم شده است،مکلف خواهیم بود.در صورتی که شارع مقدس در مسئله مهمی چون عدم صلاحیت کسی برای تصدی حکومت و انحصار آن به فقها رأی خاصی می داشت،باید آن را با بیان روشن و

ص:262


1- (1) .سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.

تأکید بلیغ به همگان اعلام می کرد.عدم وصول چنین بیانی کافی است تا ما را از این تکلیف فارغ سازد. (1)

پاسخ: همان گونه که مستشکل خود اذعان کرده،بیان ایشان مخالف دیدگاه های اصولی است؛زیرا بر اساس دیدگاه عالمان اصولی«تکلیف یقینی برائت یقینی می طلبد»و تا زمانی که فقیه تصدی اقامه حدود را به دست نگرفته این احتمال وجود دارد که تکلیف ساقط نشده باشد.به عبارت روشن تر،در این بحث«قاعده اشتغال»جاری است،نه«اصل برائت»؛زیرا وجود تکلیف محرز است و شک در مکلفٌ به و سقوط تکلیف است،نه در اصل تکلیف.

2-روایت حفص بن غیاث
اشاره

شیخ صدوق در بحث«نوادر حدود»از کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ طوسی در دو جای تهذیب این روایت را نقل کرده اند. (2)

حفص بن غیاث می گوید:«از امام صادق علیه السلام پرسیدم:چه کسی باید حدود را اقامه کند؛سلطان یا قاضی؟فرمود:اقامه حدود بر عهده کسی است که حکم بدو واگذار شده است. (3)

الف)بررسی سند روایت
اشاره

یکی از اشکال هایی بر این روایت،ضعف سندی آن است.با توجه به اینکه این روایت از روایات مهم در این مقام به شمار می آید،هر دو طریق موجود آن،هم طریق شیخ و هم طریق صدوق شایسته بررسی است.تفاوت این دو طریق تنها در دو

ص:263


1- (1) .همان.
2- (2) .یکی در باب«الزیادات من القضاء و الاحکام»که فرموده است:«عن محمد بن الحسن الصفار عن علی بن محمد عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقری عن حفص بن غیاث قال:سألت أباعبدالله علیه السلام قلت:من یقیم الحدود،السلطان او القاضی؟فقال:«اقامة الحدود الی من الیه الحکم».(شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج 6،ص314)دیگری در آخر باب زیادات از کتاب حدود با این سند«عن سلیمان بن داود المنقری عن حفص بن غیاث قال:سألت أباعبدالله علیه السلام:من یقیم الحدود،السلطان او القاضی؟قال:«اقامة الحدود الی من الیه الحکم».(همان،ج155،10)
3- (3) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج18،باب 28 از ابواب مقدمات حدود،ص338،ح 1.

راوی نخست است.در طریق شیخ،محمد بن حسن بن فروخ صفار (1)و علی بن محمد (2)آمده است،ولی صدوق این روایت را از پدرش و او نیز از سعدبن عبدالله روایت کرده است.به نظر می رسد طریق صدوق معتبرتر است و به همین دلیل همین سند را بررسی می کنیم.

صدوق در مشیخه تصریح می کند هر چه از داوود منقری روایت می کنم،به این اسناد است:از پدرم از سعد بن عبدالله،از قاسم بن محمد اصفهانی،از سلیمان بن داوود منقری،معروف به ابن شاذکونی. (3)بدین ترتیب،صدوق این روایت را از پدرش و او از سعد بن عبدالله و او از قاسم بن محمد اصفهانی و او از سلیمان بن داوود منقری نقل کرده است.درباره پدر صدوق جای بحث نیست و به گفته نجاشی،شیخ قمی ها در عصر خود و متقدم ایشان و فقیه و ثقه ایشان بوده است. (4)درباره سعد بن عبدالله نیز سید شفتی می گوید شأن و جلالت قدر او روشن تر از آن است که به ذکر نیاز داشته باشد. (5)

قاسم بن محمد اصفهانی

در طریق شیخ،قاسم بن محمد آمده که میان هفت نفر مشترک است،ولی به قرینه

ص:264


1- (1) .از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام،صاحب کتاب ارزشمند بصائر الدرجات که از اصول معتبر و مورد توجه کلینی و صدوق است.نجاشی درباره او می گوید:«کان وجها فی اصحابنا القمیین،ثقة،عظیم القدر،راجحا،قلیل السقط فی الروایة له کتب».ابن داود پنداشته که محمد بن الحسن الصفار غیر از محمد بن الحسن بن فروخ الصفار است.به همین دلیل،در کتاب خود دو عنوان زده،اولی را توثیق نکرده؛در حالی که عده ای چون میرزا،تفرشی،شیخ بهایی و غیر ایشان به اتحاد این دو تصریح کرده اند.(ر.ک:محمدبن الحسن الصفار،بصائر الدرجات،ص7)
2- (2) .مشترک است بین ثقه و غیرثقه،همچون علی بن محمد بن شیرة کاشانی،علی بن محمد بن علی اشعری،علی بن محمد بن منقری،علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری،علی بن محمد بن علی بن عمر،علی بن محمد بن ابراهیم،علی بن محمد بن جعفر و....
3- (3) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص467.
4- (4) .نجاشی،رجال نجاشی،ص261
5- (5) .ظاهراً سعدبن عبدالله ابی خلف اشعری قمی است که هیچ شکی در وثاقت او نیست و شیخ او را جلیل القدر،واسع الاخبار،کثیر التصانیف و ثقه خوانده است.(سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج8،ص75).

طریق صدوق،می فهمیم منظور،قاسم بن محمد اصفهانی است. (1)قاسم بن محمد اصفهانی در مشیخه صدوق و فهرست شیخ به احتمال فراوان همان قاسم بن محمد قمی در کلام نجاشی است که درباره او گفته است:«لم یکن بالمرضی». (2)علامه،ابن غضائری (3)،ابن داوود (4)،محقق استرآبادی (5)و علامه مجلسی (6)هر یک به نوعی او را تضعیف کرده اند.گفتنی است ابن داوود به نقل از کشی،قاسم بن محمد اصفهانی را متهم به غلو کرده است،ولی در کتاب کشی هیچ ذکری از وی به میان نیامده است تا چه رسد به اینکه متهم به غلو شده باشد.علامه هم بدون ذکر وجهی معتبر،طریق صدوق را به سلیمان بن داوود منقری صحیح دانسته و در عین حال قاسم بن محمد را در قسم دوم کتاب خویش آورده،نظر نجاشی را بدون نقد،نقل کرده و ظاهراً مخالفتی با آن نداشته است. (7)

سلیمان بن داوود منقری

در منزلت سلیمان بن داوود المنقری دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.علامه و ابن داوود او را در قسم دوم کتابشان آورده اند که ویژه کسانی است که مورد جرح قرار گرفته اند یا درباره آنها توقف شده است،و همچنین،تضعیف او را از ابن غضائری حکایت کرده اند. (8)محقق استرآبادی و علامه مجلسی هم به ضعف او تصریح نموده اند.اما نجاشی او را ثقه دانسته (9)و شیخ نیز تعدادی از بزرگان اصحاب

ص:265


1- (1) .کلباسی،الرسائل الرجالیة،ج3،ص219.
2- (2) .نجاشی،رجال نجاشی،ص315.
3- (3) .علامه حلی،خلاصة الاقوال،389.
4- (4) .ابن داود،رجال ابن داود،267.
5- (5) .میرزا محمد استرآبادی،منهج المقال،ص407 و بعد از آن.
6- (6) .شیخ بهایی،الوجیزة فی الدرایة،83.
7- (7) .سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج14،ص43.در کتاب معجم الرجال هم هنگام بررسی قاسم بن محمد اصفهانی،صرفاً به نقل اقوال پرداخته شده،بدون اظهار نظری خاص؛اما مؤلف در بحث از حفص بن غیاث،طریق صدوق را به ایشان صحیح دانسته،در حالی که در یکی از این طرق محمد بن قاسم اصفهانی قرار دارد و مؤلف گرانمایه نیز بدان اشاره کرده است.(همان،ج6،ص 151).
8- (8) .علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص352 و ابن داود،رجال ابن داود،ص248.
9- (9) .نجاشی،رجال نجاشی،ص184.

را برشمرده که کتابی را به او نسبت داده اند. (1)سید شفتی می گوید اعتماد ایشان بر کتاب،خود دلیلی است بر اعتمادشان بر مصنف کتاب. (2)سید شفتی در نهایت می گوید:«فالحقّ أنّ حدیثه لیس أقّل رتبة من الاءحادیث الموثقة؛حق این است که حدیث وی از احادیث موثقه کمتر نیست». (3)به علاوه،توثیق نجاشی درباره سلیمان بن داوود از تضعیف ابن غضائری قوی تر است؛چون نجاشی خبره تر از دیگر عالمان رجال است؛همچنان که تضعیفات ابن غضائری از تضعیفات و توثیقاتی که دیگر عالمان رجالی ذکر می کنند،ضعیف تر است.

حفص بن غیاث

هارون،حفص بن غیاث را به قضاوت بغداد شرقی گماشت،سپس قضاوت کوفه بدو سپرده شد و در سال194 درگذشت.او دارای کتابی است که عده ای از اصحاب آن را نقل کرده اند. (4)شیخ،علامه و بهبهانی او را عامی دانسته اند و در عین حال تصریح کرده اند که کتابش مورد اعتماد است. (5)

برخی از فقها نظیر ابن ادریس (6)،محقق حلی (7)،شهید اول، (8)علامه حلی، (9)محقق

ص:266


1- (1) .شیخ طوسی،الفهرست،ص138.
2- (2) .اما باید توجه داشت صرف انتساب کتابی به شخصی،دلیل اعتماد بر آن کتاب و صاحب آن نمی شود،مگر اینکه به معتمد بودن کتاب تصریح شده باشد که در این صورت روایات کتاب قابل عمل خواهد بود.آیت الله خویی معتقد است پس از توثیق نجاشی و علی بن ابراهیم،اشکالی در وثاقت ایشان باقی نمی ماند و تضعیف علامه پذیرفته نیست؛چون ایشان طریق صحیحی به کتاب ابن غضائری نداشته است.تضعیف مجلسی هم یا مبتنی است بر اجتهاد یا تضعیف منقول ازعلامه.(سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج8،ص259).
3- (3) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص178.
4- (4) .نجاشی،رجال نجاشی،ص134.
5- (5) .شیخ طوسی،الفهرست،ص116؛علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص340؛وحید بهبهانی،تعلیقة علی منهج المقال،ص153.
6- (6) .ابن ادریس حلی،السرائر،ج1،ص300.
7- (7) .علامه حلی،المعتبر،ج2،ص289.
8- (8) .شهید اول،ذکری الشیعة،ج4،ص127 و همان،البیان،ص195.
9- (9) .علامه حلی،منتهی المطلب،ج1،ص334.

ثانی (1)و فاضل مقداد (2)به دلیل عامی بودن وی روایتش را تضعیف کرده اند.درحالی که عامی بودن او محل تردید است؛به دلیل روایاتی که وی نقل کرده یا درباره او نقل شده است. (3)

ص:267


1- (1) .محقق کرکی،جامع المقاصد،ج2،ص320
2- (2) .فاضل مقداد،التنقیح الرائح،ج1،ص232.
3- (3) .«علی بن إبراهیم،عن أبیه عن القاسم بن محمد،عن سلیمان بن داود المنقری،عن حفص قال:سمعت موسی بن جعفر علیه السلام یقول:لرجل أتحب البقاء فی الدنیا؟فقال:نعم،فقال:ولم؟قال:لقراءة قل هو الله أحد،فسکت عنه فقال له بعد ساعة:یا حفص من مات من أولیائنا وشیعتنا ولم یحسن القرآن علم فی قبره لیرفع الله به من درجته فإن درجات الجنة علی قدر آیات القرآن یقال له:اقرأ وارق،فیقرأ ثم یرقی.قال حفص:فما رأیت أحدا أشد خوفا علی نفسه من موسی بن جعفر علیه السلام،ولا أرجأ الناس منه وکانت قراءته حزنا،فإذا قرأ فکأنه یخاطب إنسانا».(کلینی،الکافی،ج2،باب فضل حامل قرآن،ص606) «علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن القاسم بن محمد[وعلی بن محمد،عن القاسم بن محمد]عن سلیمان بن داود المنقری،عن حفص بن غیاث،عن أبی عبد الله علیه السلام قال:قال:إن قدرتم أن لا تعرفوا فافعلوا وما علیک أن لم یثن الناس علیک وما علیک أن تکون مذموما عند الناس إذا کنت محمودا عند الله تبارک وتعالی،إن أمیر المؤمنین علیه السلام کان یقول:لا خیر فی الدنیا إلا لاحد رجلین:رجل یزداد فیها کل یوم إحسانا ورجل یتدارک منیته بالتوبة وأنی له بالتوبة فوالله أن لو سجد حتی ینقطع عنقه ما قبل الله عز وجل منه عملا إلا بولایتنا أهل البیت،ألا ومن عرف حقنا أو رجا الثواب بنا ورضی بقوته نصف مد کل یوم وما یستر به عورته وما أکن به رأسه وهم مع ذلک و الله خائفون وجلون ودوا أنه حظهم من الدنیا وکذلک وصفهم الله عز وجل حیث یقول: (وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ) ما الذی أتوا به أتوا و الله بالطاعة مع المحبة و الولایة وهم فی ذلک خائفون أن لا یقبل منهم ولیس و الله خوفهم خوف شک فیما هم فیه من أصابة الدین،ولکنهم خافوا أن یکونوا مقصرین فی محبتنا وطاعتنا.ثم قال:إن قدرت أن لا تخرج من بیتک فافعل فإن علیک فی خروجک أن لا تغتاب ولا تکذب ولا تحسد ولا ترائی ولا تتصنع ولا تداهن.ثم قال:نعم صومعة المسلم بیته یکف فیه بصره ولسانه ونفسه وفرجه،إن من عرف نعمة الله بقلبه استوجب المزید من الله عز وجل قبل أن یظهر شکرها علی لسانه ومن ذهب یری أن له علی الآخر فضلا فهو من المستکبرین،فقلت له:إنما یری أن له علیه فضلا بالعافیة إذا رآه مرتکبا للمعاصی؟فقال:هیهات هیهات فلعله أن یکون قد غفر له ما أتی وأنت موقوف محاسب أما تلوت قصة سحرة موسی علیه السلام ثم قال:کم من مغرور بما قد أنعم الله علیه وکم من مستدرج بستر الله علیه وکم من مفتون بثناء الناس علیه ثم قال:إنی لأرجو النجاة لمن عرف حقنا من هذه الأمة إلا لاحد ثلاثة:صاحب سلطان جائر وصاحب هوی و الفاسق المعلن.ثم تلا: (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ) ثم قال:یا حفص الحب أفضل من الخوف،ثم قال:والله ما أحب الله من أحب الدنیا ووالی غیرنا ومن عرف حقنا وأحبنا فقد أحب الله تبارک وتعالی،فبکی رجل فقال:أتبکی لو أن أهل السماوات و الأرض کلهم اجتمعوا یتضرعون إلی الله عز وجل أن ینجیک من النار ویدخلک الجنة لم یشفعوا فیک[ثم کان لک قلب حی لکنت أخوف الناس لله عز وجل

ص:268

آیت الله خویی با وجود تصریح به صحت طریق صدوق به حفص بن غیاث،که در این طریق قاسم بن محمد اصفهانی قرار گرفته،استدلال روایات فوق را بر شیعه بودن حفص نپذیرفته،مدعی است به فرض که دلالت تمام باشد،به دلیل ضعف سندی هر دو روایت پذیرفته نیست؛چون در سند آن دو،قاسم بن محمد اصفهانی است که توثیق نشده است.راوی روایت اول هم معلوم نیست حفص بن غیاث باشد؛چه بسا حفص بن سوقه یا حفص البختری یا دیگر کسانی با این نام باشد که از امام کاظم علیه السلام روایت کرده اند؛زیرا در متن روایت فقط عبارت«یا حفص»آمده که معلوم نیست کدام حفص است. (1)این مدعا از چند نظر مخدوش است:

ضعف قاسم بن محمد نمی تواند تأثیری در استدلال داشته باشد؛چون غرض ما بحث از مضمون روایت نیست،بلکه غرض،بررسی جنبه ولایی شخصیت حفص است که این روایت به خوبی بیانگر آن است.

در روایت دوم هم لازم نیست در متن روایت به نام کامل حفص تصریح شده باشد؛زیرا کلینی«حفص بن غیاث»را راوی آن دانسته و قراینی همچون روایت سلیمان بن داوود منقری از او مؤید این مطلب است.

تنها انگیزه برای عامی دانستن وی،پذیرش قضاوت از سوی هارون الرشید بوده است،در حالی که به یقین این مسئله نمی تواند عامی بودن وی را ثابت کند.به علاوه،شیخ طوسی در فهرست ضمن تصریح به عامی بودن او می نویسد:«انّ کتابه معتمد»و در بحث حجیت خبر واحد از کتاب عده می فرماید:اصحاب به روایات«حفص بن غیاث»عمل می کنند.از این بیان ایشان روشن می شود ثقه بودن و کاذب نبودن برای

ص:269


1- (1) .سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج6،ص150.

عدالتِ معتبر در راوی کفایت می کند.بدین ترتیب،حفص بن غیاث ثقه بوده،روایاتش مورد عمل اصحاب است. (1)

گرچه سند ضعیف است،ولی محتمل است،بلکه ظاهر این است که روایت از کتاب حفص گرفته شده که شیخ و علامه بر معتبر بودن آن شهادت داده اند؛چرا که روشی نویسندگان کتاب های حدیث،برگرفتن روایات از کتاب های حدیث است.به همین دلیل،چه بسا کتاب نزد ایشان معتبر باشد و سند را صرفاً به منظور اتصال سند میان ایشان و صاحب کتاب بیاورند.از این رو،در بسیاری موارد به ذکر سند حدیث واحد غیر صحیح در برخی از احادیث بسنده می کنند،در حالی که روایت از کتابی گرفته شده که بین آنها و صاحب کتاب سندهای فراوان از صحاح و غیر آن موجود است.افزون بر اینکه روایت،مورد عملِ بیشتر فقها قرار گرفته است و اگر در سند آن ضعفی باشد،با عمل اصحاب جبران می شود. (2)

نتیجه نهایی

این روایت از نظر سند مقبول است؛به ویژه که شیخ صدوق در فقیه (3)و شیخ در تهذیب (4)آن را روایت کرده اند.تنها مشکل سندی روایت،قاسم بن محمد اصفهانی است که تضعیف شده،ولی از دیدگاه برخی ضرری به اعتبار روایت وارد نمی کند؛چون حدیث از کتاب سلیمان بن داوود-شاید از کتاب حفص-گرفته شده و ذکر طریق به منظور اتصال سند است.نتیجه آنکه،روایت از نظر سند مورد قبول برخی بوده،خدشه در سند حدیث شایسته نیست؛به ویژه پس از تقویت روایت با عمل اصحاب و پذیرش آن از سوی ایشان.اما به نظر نگارنده،اگر احوال تک تک راویان حدیث را بررسی کنیم،نمی توان به درستی روایت اعتراف کرد،ولی می توان به تصحیحاتی که درخصوص کل طریق-مثلاً طریق صدوق به حفص بن غیاث-صورت گرفته،اعتماد کرد؛به ویژه اگر بپذیریم ذکر سند صرفاً به دلیل اتصال سند بوده،شیخ و صدوق این روایت را از کتاب های معتبر نقل کرده اند.

ص:270


1- (1) .همان،ص149.
2- (2) .محمدرسول کاشانی،النبیه فی وظایف الفقیه،ص229.
3- (3) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص72.
4- (4) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج10،ص155.
ب)بررسی دلالت روایت
اشاره

سید شفتی معتقد است دلالت روایت بر جواز اقامه حدود در عصر غیبت،مانند درخشندگی شیئی نورانی در شبی ظلمانی،روشن است.به این بیان که سخن امام در مقبوله عمر بن حنظله صغرای قضیه است:«انظروا الی من کان منکم قد روی حدیثنا و نظرفی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکم،فانّی قد جعلته علیکم حاکم». (1)نیز سخن امام در این روایت که می فرماید:«اقامة الحدود الی من الیه الحکم»کبرای قضیه است.نتیجه آنکه،منظور از«من الیه الحکم»کسی است که«نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا»؛یعنی همان فقیه جامع شرایط. (2)

برخی دیگر از محققان،به گونه ای دیگر به این روایت استدلال کرده اند:

ظاهر روایت این است که همان گونه که حکم به اینکه مثلاً زید سارق،زانی یا قاتل است،از وظایف فقیه و قاضی است،همان گونه است اجرای حدود.اجرا و اقامه حدود نیز به دست فقیه و قاضی است.همچنان که حکم به سرقت به تنهایی از غیرعالم شایسته نیست و عرف در این باره به قاضی و عالم بصیر مراجعه می کنند،اجرای حدود نیز ناچار باید به دست کسی باشد که شأنیت و اهلیت حکم و فتوا را دارا باشد. (3)

به عبارت دیگر،چون انتصاب فقها در مقام حاکم شرعی بدیهی است،بر اساس این روایت،باید اقامه حدود نیز به آنان واگذار شده باشد.

برخی دیگر از فقهای معاصر نیز در تأیید این دیدگاه گفته اند:«هل یراد بقوله من الیه الحکم،القاضی او الوالی الناصب له؟وجهان ولعل الاول اظهر فیراد ان القاضی بنفسه یجری و ینفذ ما حکم به من الحد فتأمل». (4)

اشکال های دلالی

عمده ترین اشکال بر این روایت،این است که مراد از«من الیه الحکم»در روایت،امام است،نه قاضی یا سلطان.در تبیین این دیدگاه می توان گفت حفص که خود از

ص:271


1- (1) .کلینی،کافی،ج1،ص 67 و ج7،ص412 و شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج3،ص8.
2- (2) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص181 و 182.
3- (3) .سیدمحمدرضا گلپایگانی،الهدایة،ص45.
4- (4) .حسینعلی منتظری،دراسات فی ولایة الفقیه،ص140.

قضات است،از امام می پرسد اقامه حدود از وظایف قضات است یا سلاطین؟امام که حکومت زمان و در نتیجه،قاضیان و امیران ایشان را نامشروع می داند،با کنایه می فرماید:«اقامه حدود از آنِ کسی است که حکم به او واگذار شده است»؛یعنی ائمه که مصداق واقعی و مشروع«من الیه الحکم»هستند.

علامه حلی با اینکه در تذکره الفقها یکی از دلایل قول جواز را همین روایت دانسته، (1)در منتهی المطلب (2)در اصل مسئله و این روایت توقف کرده است.محقق اردبیلی درباره توقف علامه می گوید:

«شاید وجه توقف علاوه بر عدم صحت،این باشد که مراد از«من الیه الحکم»،امام است؛همچنان که متبادر نیز همین است.همچنین احتمال تقیه وجود دارد؛چون امام به طور صریح پاسخ نداده است. (3)

سید احمد خوانساری نیز تمسک به این روایت را مشکل دانسته،معتقد است:«گرچه قاضی از طرف امام حاکم است،ولی«الیه الحکم»درباره او صدق نمی کند و حکم به دست امام است».البته لزومی ندارد قطعاً مراد از«من الیه الحکم»شخص امام باشد،بلکه صرف احتمال خصوصیت،استدلال به روایت را ناکارآمد می سازد.همچنین احتمال دارد این روایت در مقام تقیه صادر شده باشد.

برخی دیگر از پژوهشگران نیز نگاشته اند:

روایت حفص بن غیاث نیز با قطع نظر از سند،از حیث دلالت ادعا را به اثبات نمی رساند؛به جهت اینکه کسی که در مرافعات حاکم است،فقط حق حکم در مرافعات را دارد،نه حکم به نحو مطلق،که از شئون معصومین است.با اینکه در اخبار رجم و تازیانه،تعبیر به امام شده و ظاهر این است که رجم و تازیانه تنها به امر امام اجرا می شود. (4)

بررسی اشکال ها

چکیده همه این گفته ها در این نکته خلاصه می شود که«من الیه الحکم»به نحو

ص:272


1- (1) .علامه حلی،تذکرة الفقهاء،ج1،ص459.
2- (2) .همان،منتهی المطلب،ج2،ص994.
3- (3) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج7،ص545.
4- (4) .سید حسن عابدیان،کوثر معارف،«ولایت فقیه و اجرای حدود در عصر غیبت»،س3،ش2،بهار 1386.

مطلق بر فقیه جامع شرایط صدق نمی کند،در حالی که در بحث از«مقبوله عمر بن حنظله»اثبات خواهم کرد که فقها از سوی ائمه حاکم علی الاطلاق معرفی شده اند و در نتیجه،اشکال منتفی می شود.دیگر اشکال ها نیز به همین صورت بنیان استواری ندارد.

احتمال تقیه: این احتمال،با اصل عدم تقیه برطرف می شود.

احتمال اختصاص ولایت فقها به باب قضا: با توجه به مقبوله«عمر بن حنظله»و عمومیت حکم در آن،این احتمال دفع می گردد.به علاوه،اگر ثابت شود اقامه حدود از وظایف قضات است-چنان که یکی از طرق استدلال به روایت مدعی این مسئله است-این اشکال بی مورد خواهد بود؛چون به هر حال بی گمان ولایت فقها بر قضا مورد اتفاق فقهاست و نگارنده تا به حال فقیهی را ندیده که میان قضاوت در منازعات و امور کیفری فرق گذاشته باشد.با وجود این،در مباحث آتی،همراه با بررسی معتبره ابی خدیجه با تحقیق بیشتری به اقامه حدود از سوی قضات خواهیم پرداخت.

کاربرد واژه امام در اخبار رجم و تازیانه: به کار رفتن واژه امام در اخبار رجم و تازیانه نیز پس از اثبات نیابت عامه فقها از امام معصوم،نمی تواند دلیل بر اختصاص اقامه حدود به ائمه باشد؛زیرا همان گونه که در مباحث پیشین یادآور شدیم،ادله ولایت فقیه حاکم بر این روایات هستند.

3-مقبوله عمر بن حنظله
اشاره

یکی از دلایلی که بسیاری از فقها همچون علامه حلی، (1)شهید ثانی، (2)محقق اردبیلی، (3)محقق سبزواری، (4)صاحب جواهر (5)و صاحب فقه الصادق (6)برای جواز اقامه حدود بدان استناد کرده اند،مقبوله عمر بن حنظله است.این روایت همچنین مورد استناد فقهای فراوانی در اثبات نیابت عامه فقیه قرار گرفته است؛از جمله محقق

ص:273


1- (1) .علامه حلی،مختلف الشیعه،ج4،ص464 و همان،منتهی المطلب،ج994،2.
2- (2) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج3،ص108 وهمان،روض الجنان،ص290.
3- (3) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج7،ص547.
4- (4) .محقق سبزواری،کفایة الاحکام،ص83.
5- (5) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394.
6- (6) .محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص298.

نراقی (1)،صاحب جواهر (2)،شیخ انصاری (3)،بحرالعلوم (4)،میرزای نائینی (5)،سبزواری (6)،امام خمینی (7)و آیت الله گلپایگانی. (8)

حدیث عمر بن حنظله به روایت کلینی بدین شرح است:ایشان به سند خود از عمر بن حنظله روایت می کند که وی می گوید:از امام صادق علیه السلام پرسیدم:درباره دو مرد از خودمان که در دین و میراث،نزاعی دارند و آن گاه به سلطان یا قاضیان برای حل آن حضور می یابند،آیا این عمل حلال است؟حضرت فرمود:هر کس در موارد حق یا باطل به آنها مراجعه کند،در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت کرده و آنچه طغیانگر به آن حکم کرده باشد،به باطل اخذ نموده است؛اگر چه برای او حق ثابت باشد؛زیرا به حکم طاغوت آن را گرفته است و خداوند فرموده است:به او کافر باشند.خدای تعالی فرماید:می خواهند به طاغوت محاکمه برند،در صورتی که مأمور بودند به او کافر شوند.عمر بن حنظله گوید:پرسیدم:پس چه کنند؟امام فرمود:به کسانی از شما که حدیث ما را روایت می کنند و در حلال و حرام ما دقت می نمایند و احکام ما را می دانند،نظر کنند.پس باید او را در مقام حاکم پذیرا باشند؛زیرا من او را برای شما حاکم قرار دادم.پس هر گاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود،حکم خدا کوچک شمرده شده و ما را رد کرده،و آن که ما را رد کند،خدا را رد کرده است و این به اندازه شرک به خداوند است. (9)

ص:274


1- (1) .نراقی،عوائدالایام،عائدة فی ولایة الحاکم،ص533.
2- (2) .محمدحسن نجفی،جواهرالکلام،ج21،ص395
3- (3) .شیخ انصاری،القضاء و الشهادات،ص48.
4- (4) .سید محمد بحرالعلوم،بلغة الفقیه،رسالات فی الولایات،ج3،ص233.
5- (5) .محمدحسین نائینی،منیة الطالب،ج2،ص337.
6- (6) .سید عبدالاعلی سبزواری،مهذب الاحکام،ج11،ص279.
7- (7) .امام خمینی،البیع،ج2،ص476.
8- (8) .سید محمدرضا گلپایگانی،الهدایة الی من له الولایه،ص37.
9- (9) .شیخ کلینی،کافی،ج1،ترجمه سید جواد مصطفوی،ص86.«محمد بن یحیی،عن محمد بن الحسین،عن محمد بن عیسی،عن صفوان بن یحیی،عن داود بن الحصین،عن عمر بن حنظلة:«قال:سالت اباعبدالله علیه السلام عن رجلین من اصحابنا،بینهما منازعة فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحل ذلک؟فقال علیه السلام:من تحاکم الیهم فی حق او باطل فانما تحاکم الی الطاغوت،و ما یحکم له فانما یاخذ سحتا و ان کان حقا ثابتا له،لانه اخذه بحکم الطاغوت و قد امرالله ان یکفر به،قال الله تعالی یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به قلت فکیف یصنعان؟قال علیه السلام:ینظران(الی)من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا،فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله وعلینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله».(همان،کافی،ج1،ص 67 و ج7،ص412).
الف)بررسی سند روایت
اشاره

به این حدیث،از این نظر،مقبوله می گویند که مورد قبول و پذیرش اصحاب(فقهاء)قرار گرفته است؛زیرا جملگی در باب«قضاء»و باب«افتاء»به این حدیث استناد و استدلال کرده اند.این روایت در من لایحضر (1)،کافی (2)و تهذیب (3)آمده است.علی اکبر غفاری در حاشیه من لایحضر می نویسد:«مقبوله بدین معناست که مضمون روایت فی الجمله مورد قبول است،نه اینکه حدیث در همه جزئیاتش محکوم به صحت باشد». (4)

در طریق شیخ صدوق به«داود بن الحصین»در من لا یحضره الفقیه اشکالی وارد نیست،مگر از ناحیه«حکم بن مسکین»؛چرا که وی در کتاب های رجالی مدح نشده است.تنها در رجال نجاشی تعبیر«له کتاب الوصایا،کتاب الطلاق،کتاب الظهار»آمده است که نشان می دهد وی از مصنفین بوده است.البته شاید بتوان طریق صدوق را با مراجعه به طریق وی به«عمر بن حنظلة»تصحیح کرد.در این طریق«حسین بن احمد بن ادریس» (5)،«محمد بن احمد بن

ص:275


1- (1) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج3،ص8.
2- (2) .کلینی،کافی،ج1،ص 67 و ج7،ص412.
3- (3) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج6،ص218.
4- (4) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج3،ص8.
5- (5) .«اینکه این فرد از مشایخ اجازه بوده،بر وثاقت دلالت دارد و در طریق صدوق به داوود رقی،زکریا و غیر این دو قرار گرفته است و صدوق از او زیاد روایت کرده و هر جا نام او را به کار برده،او را دعا نموده،برای او طلب رحمت و رضایت الهی کرده است.جدم گفت صدوق بیش از هزار بار تا جایی که من در کتبش دیدم،برای او طلب رحمت کرده است و این بر نهایت جلالت،کثرت و مقبولیة روایت دلالت می کند».(وحید بهبهانی،تعلیقة علی منهاج المقال،ص138)

یحیی» (1)،«محمد بن عیسی»،«صفوان بن یحیی»،«داوود بن الحصین»و«عمر بن حنظلة» (2)قرار گرفته اند که هر کدام به نوعی توثیق شده اند.اما به هر حال طریق شیخ طوسی در تهذیب و کلینی در کافی بهتر است و اختلافی در سند حدیث ندارند؛جز آنکه در نقل کلینی محمد بن یحیی از محمد بن حسین،و در نقل شیخ طوسی از محمد بن الحسن بن شمون نقل کرده است. (3)امّا چون بقیه رجال سند یکسان است،بحث در یکی از اسناد کفایت می کند.ما در اینجا نقل کافی را به دلیل علوّ سند برگزینیم و از آن بحث می کنییم.

سند روایت چنین است:«رواه عن محمد بن یحیی،عن محمّد بن الحسین،عن محمد بن عیسی،عن صفوان بن یحیی،عن داوود بن الحصین،عن عمر بن حنظلة».

محمد بن یحیی

محمد بن یحیی،همان محمد بن یحیی عطار است؛فردی که در بین علمای رجال در وثاقتش اختلافی نیست. (4)

محمد بن الحسین

محمد بن الحسین بن ابی الخطاب کسی است که نجاشی،شیخ طوسی،علامه حلی،ابن داوود حلی و...وی را توثیق کرده اند. (5)شیخ الطائفه در رجال خویش وی را از اصحاب امام جواد علیه السلام آورده (6)و نجاشی در رجال خود وفات او را در سال 262 ذکر کرده است. (7)

ص:276


1- (1) .نجاشی درباره وی گفته است:«کان ثقة فی الحدیث».(نجاشی،رجال نجاشی،ص348)شیخ طوسی نیز او را«جلیل القدر کثیر الروایة»دانسته است.(شیخ طوسی،فهرست،ص221)
2- (2) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج4،ص443.
3- (3) .محمد بن الحسن شمون ابتدا واقفی بود و سپس به غلو روی آورد.(نجاشی،رجال نجاشی،ص335)
4- (4) .نجاشی درباره او گفته است:«ثقة،عین،کثیر الحدیث،له کتب».(نجاشی،رجال نجاشی،ص353)علامه نیز او را شیخ اصحاب،ثقه،عین و کثیر الروایه دانسته است.(علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص260)
5- (5) .نجاشی،رجال نجاشی،ص334؛شیخ طوسی،الفهرست،ص215؛علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص240؛ابن داوود حلی،رجال ابن داوود،ص168؛محمدعلی اردبیلی،جامع الرواة،ج2،ص96.
6- (6) .شیخ طوسی،رجال طوسی،ص391.
7- (7) .نجاشی،رجال نجاشی،ص334.
صفوان

صفوان هم،گر چه در سند تهذیب و یک جای کافی (1)مطلق آمده،ولی من لایحضر و کافی در جایی دیگر«صفوان بن یحیی»را در سند آورده اند (2)که از اصحاب اجماع و مشایخ الثقات است.بدین ترتیب،به یقین مراد از صفوان،صفوان بن یحیی است که از اصحاب اجماع است.اگر این ذکر را قرینه برای تعیین ندانیم،ناچار چون صفوان میان صفوان بن یحیی و صفوان بن مهران،مشترک است باید هر دو را بررسی کنیم.آنچه درباره هر دو نفر آمده،نشان می دهد هر دو در وثاقت و جلالت شأن مشترک اند،ولی چون صفوان بن یحیی از اصحاب اجماع است،اوثق می باشد.به هر حال در سند حدیث از این نظر بحثی نیست. (3)

محمد بن عیسی

محمد بن عیسی،میان محمد بن عیسی اشعری از اصحاب امام رضا و امام جواد علیه السلام،و محمد بن عیسی یقطینی از اصحاب امام رضا،امام جواد،امام هادی و امام عسکری علیهم السلام،مشترک است.در هر حال،محمد بن عیسی اشعری فردی است که گرچه از سوی نجاشی و علما بر وثاقتش تصریح نشده،درباره وی گفته اند:«انّه شیخ القمّیین و وجه الاشاعرة»و همین عبارت او را از توثیق بی نیاز می کند؛در عین حال شهید ثانی و علامه مجلسی وی را به صراحت توثیق کرده اند. (4)

امّا در مقابل،در خصوص محمد بن عیسی یقطینی در میان علما اختلاف شده است.شیخ صدوق و استادش ابن ولید (5)،شیخ طوسی (6)،محقق حلی (7)و شهید ثانی (8)به ضعف وی معتقدند،در حالی که سید شفتی بر اساس دیدگاه های محققانی چون فضل

ص:277


1- (1) .شیخ کلینی،کافی،ج7،ص412.
2- (2) .همان،ج1،ص 67.
3- (3) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص148.
4- (4) .همان،ص149.
5- (5) .نجاشی از وی نقل کرده است و نیز شیخ طوسی در استبصار.
6- (6) .شیخ طوسی،الفهرست،ص402؛همان،رجال طوسی،ص448؛همان،الاستبصار،ج3،ص155-156.
7- (7) .علامه حلی،المعتبر،ج1،ص125،81 و 358.
8- (8) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج12،ص462.

بن شاذان (1)،کشی (2)،نجاشی (3)،علامه حلّی (4)،محقق داماد (5)و مجلسیان،محمد بن عیسی یقطینی را فردی مورد وثوق و عادل دانسته که کلمات جارحان او نمی تواند با دیدگاه های آنان معارضه کند،و حتی از محمد بن عیسی اشعری قابل اعتمادتر و مورد وثوق تر است. (6)به علاوه،شیخ طوسی در کتاب طلاق تهذیب روایتی نقل کرده که در آن از محمد بن عیسی یقطینی ستایش شده است. (7)

داوود بن حصین

داوود بن الحصین،فردی است که از سوی نجاشی توثیق شده (8)،ولی شیخ طوسی فقط او را از اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته،چیزی از قدح یا مدح وی به زبان نیاورده است؛هر چند در جای دیگر،وی را در شمار اصحاب امام کاظم علیه السلام نام برده و بر واقفی بودن او تصریح کرده (9)و علامه نیز در خصوص روایات وی توقف نموده

ص:278


1- (1) .کشی در رجال(ص537)از علی بن محمد قتیبی،شاگرد فضل روایت کرده که«فضل،عبیدی را دوست می داشت و او را ثنا و مدح می کرد و یمیل الیه و می گفت در اطرافیانش نظیر او نیست».
2- (2) .کشی در ترجمه محمد بن سنان کسانی را که از او روایت کرده اند،نام برده است.از این کلام وی این گونه استفاده می شود که تمامی این افراد مورد وثوق هستند که از جمله ایشان محمد بن عیسی است.شاید محقق داماد هم به استناد همین بیان مدعی شده که کشی محمد بن عیسی را توثیق کرده است.(رجال کشی،ص507 و 508)
3- (3) .نجاشی وی را از بزرگان کثیر الروایه و حسن التصانیف دانسته«جلیل فی اصحابنا،ثقة،عین،کثیرالراویة،حسن التصانیف»آنچه را کشی از فضل بن شاذان روایت کرده،در پی آورده و گفته همین ثنا از فضل بن شاذان کافی است.(نجاشی،رجال نجاشی،ص333-334)
4- (4) .او طرق صدوق به اسماعیل بن جابر،حنان بن سدیر،داوود صیرفی،علی بن میسره و یاسین ضریر را صحیح دانسته،در همه این موارد اسناد مشتمل بر محمد بن عیسی است.(علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص439،437 و 442.)
5- (5) .الرواشح السماویه،ص176و260.همچنین درباره وی گفته است:«لم یثبت عندی وقفه بل الراجح جلالته عن کل غمز و شائبه».(سید ابوالقاسم خویی،معجم رجال الحدیث،ج7،ص98).
6- (6) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص149-157.
7- (7) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج8،ص40 و همان استبصار،ص280.
8- (8) .وی درباره داوود بن حصین می نویسد:«داوود بن حصین الاسدی مولاهم کوفی ثقة روی عن ابی عبدالله و ابی الحسن علیهما السلام».(رجال نجاشی،ص115).
9- (9) .شیخ طوسی،رجال طوسی،ص336.

است. (1)اما آنچه در پایان می توان درباره«داوود بن الحصین»گفت و در واقع سخن نجاشی و شیخ طوسی را جمع کرد،آن است که چون واژه«ثقه»ظاهر در صحت عقیده و لفظ«واقفی»صریح در فساد عقیده است و ظاهر نمی تواند با نص معارضه کند،وثاقت شخص بر این حمل می شود که از دروغگویی پرهیز می کند؛گرچه ممکن است فساد عقیده داشته باشد.در نتیجه،حدیث او از احادیث موثّق خواهد بود.به عبارت دیگر،اگر توقف و واقفی بودن داوود بن حصین ثابت گردد،به شهادت نجاشی باید وثاقت او را پذیرفت و در صحت سند روایت،وثاقت راویان آن کافی است. (2)

عمر بن حنظله

شیخ طوسی عمر بن حنظله را در کتاب رجال خود از اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته،در کتاب تلخیص الرجال و نقد الرجال به شیخ نسبت داده شده که اورا از اصحاب امام باقر علیه السلام می داند. (3)شهید ثانی در شرح درایه با آوردن نام عمر بن حنظله،او را توثیق کرده،روایاتی نیز در ستایش او نقل شده است. (4)اگر مجموع شواهد نتواند

ص:279


1- (1) .علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص345.
2- (2) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص159.
3- (3) .همان.
4- (4) .آیت الله خویی:نصی بر توثیق او در کتب رجالی نیست،اما برخی به استناد وجوهی وی را توثیق کرده اند:1.روایت محمد بن یعقوب،عن علی بن إبراهیم،عن محمد بن عیسی،عن یونس بن یزید بن خلیفة قال:قلت لأبی عبد الله ع إن عمر بن حنظلة أتانا عنک بوقت،فقال:أبو عبد الله ع إذا لا یکذب علینا.(کافی،ج3،باب وقت الظهر و العصر من کتاب الصلاة 5،ح1)البته این روایت ضعیف است؛زیرا یزید بن خلیفه واقفی است و توثیق نشده است.2.روایت الصفار عن الحسن بن علی بن عبد الله،عن الحسین بن علی بن فضال عن داود بن أبی یزید،عن بعض أصحابنا،عن عمر بن حنظلة،فقال:قلت لأبی جعفر ع إنی أظن أن لی عندک منزلة،قال:أجل.(بصائر الدرجات،ج4،نادر من الباب:(باب 12 فی الأئمة ع أنهم أعطوا اسم الله الأعظم)،ح1).راوی این روایت خود عمر بن حنظله است و روایت به دلیل ارسال آن ضعیف است.علاوه بر آنکه از این روایت توثیق فهمیده نمی شود.3.روایت محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی،عن أحمد بن محمد عن علی بن الحکم،عن عمر بن حنظلة،عن أبی عبد الله ع،قال:یا عمر لا تحملوا علی شیعتنا و ارفقوا بهم،فإن الناس لا یحتملون ما تحملون.(روضة،ح522).که این روایت هم شهادتی است از خود عمر بن حنظله و غیرمسموع است.4.روایت محمد بن یعقوب،عن محمد بن الحسن،عن سهل بن زیاد عن ابن سنان،عن محمد بن مروان العجلی،عن علی بن حنظلة،قال:سمعت أبا عبد الله ع یقول:اعرفوا منازل الناس علی قدر روایاتهم عنا(کافی:ج1،باب النوادر من کتاب فضل العلم،ص16)مضمون این روایت این است که کثرت روایت،خود قرینه ای است بر جلالت و مکانت راوی.عمر بن حنظله هم ظاهراً کثیر الروایة است،اما این روایت هم ضعیف است؛به دلیل سهل بن زیاد،محمد بن سنان و محمد بن مروان عجلی که مجهول هستند.به علاوه،کثرت روایت تنها در صورتی کاشف جلالت راوی است که صدق وی معلوم باشد.5.مشهور به روایات او عمل کرده اند و به همین دلیل،همین روایت او را مقبوله نامیده اند،در حالی که عمل مشهور به روایات ایشان معلوم نیست و صرف اینکه یک روایت او مقبوله نامیده شده،از قبول همه روایات او کشف نمی کند.به فرض هم که بپذیریم مشهور به روایات او عمل می کرده اند،عمل مشهور کاشف صدق راوی نیست.چه بسا عمل مشهور بر اساس بنا بر اصالة العدالة از سوی برخی باشد که دیگران نیز از ایشان پیروی کرده اند.6.برخی از بزرگان اصحاب نظیر زراره،عبدالله بن مسکان و صفوان بن یحیی از ایشان روایت کرده اند،ولی صرف روایت این بزرگان نیز بر وثاقت مروی عنه دلالت نمی کند.

صحت حدیث عمر بن حنظله را اثبات کند،تردیدی در حسن احادیث او نیست. (1)

افزون بر آن،در سند حدیث،صفوان بن یحیی قرار گرفته که از مشایخ ثقات (2)و اصحاب اجماع (3)است و طریق روایت تا او صحیح می باشد.در نتیجه،حدیث موثق و مانند صحیح است.

ص:280


1- (1) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص164.
2- (2) .مشایخ الثقات عبارت اند از ابن ابی عمیر،صفوان و بزنطی که شیخ درباره ایشان گفته است:«عرفوا بانهم لایرووون و لایرسلون الا عمن یوثق به».(شیخ طوسی،عدة الاصول،ج1،ص154)اما آیت الله خویی معتقد است این مبنای شیخ هم به نقل اجماع کشی برمی گردد و شیخ این سه بزرگوار را از باب مثال ذکر کرده،قصد انحصار در آنها را نداشته است.گویا شیخ گمان کرده منشأ اجماع مدعا از سوی کشی این بوده که ایشان از غیر ثقات نقل روایت نمی نموده اند.(سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج1،ص61)
3- (3) .بسیاری از بزرگان،از جمله آیت الله خویی تصحیح مرویات اصحاب اجماع را بر اساس آنچه کشی نقل کرده،نپذیرفته اند و می گویند مراد ایشان تنها بیان جلالت و جایگاه ویژه این اصحاب بوده و در واقع کنایه است از اجماع بر عدالت و صدق ایشان.(همان،ص59)به عبارت دیگر،مراد از«ما یصح عنهم»در عبارت کشی،روایت و حکایت ایشان است،نه مرویاتشان.(محسن فیض کاشانی،وافی،مقدمه سوم،ص12)محدث نوری از سید شفتی در رساله ای درباره«ابان»نقل کرده است:متعلق تصحیح روایت به معنای مصدری است که همان حدثنی،اخبرنی یا سمعت من فلان است که در کلام ایشان آمده است.بدین ترتیب،اگر یکی از ایشان مثلاً گفت اخبرنی،اصحاب اجماع دارند که ایشان در این اعتقاد صادق اند.(جعفر سبحانی،کلیات علم الرجال،ص180)
ب)بررسی دلالت روایت
اشاره

امام راحل در کتاب ولایت فقیه در تفسیر و تبیین روایت عمر بن حنظله چنین می نگارد

همان طور که از صدر و ذیل این روایت و استشهاد امام به آیه شریفه به دست می آید،موضوع سؤال،حکم کلی بوده و امام هم تکلیف کلی را بیان فرموده است و عرض کردم که برای حل و فصل دعاوی حقوقی و جزائی،هم به قضات مراجعه می شود و هم به مقامات اجرایی و به طور کلی حکومتی.رجوع به قضات برای این است که حق ثابت شود و فصل خصومات و تعیین کیفر گردد،و رجوع به مقامات اجرایی برای الزام طرف دعوی به قبول محاکمه یا اجرای حکم حقوقی و کیفری هر دو است.لهذا در این روایت از امام سؤال می شود که آیا به سلاطین و قدرت های حکومتی و قضات رجوع کنیم؟حضرت در جواب،از مراجعه به مقامات حکومتی ناروا چه اجرایی و چه قضایی نهی می فرمایند و دستور می دهند ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتی که از عمال آنها هستند،رجوع کنند؛هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام کنند.مسلمان اگر پسر او را کشته اند یا خانه اش را غارت کرده اند،باز حق ندارد به حکام جور برای دادرسی مراجعه کند.همچنین اگر طلبکار است و شاهد زنده در دست دارد،نمی تواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نماید.هرگاه در چنین مواردی به آنها رجوع کرد،به«طاغوت»یعنی قدرت های ناروا روی آورده است و در صورتی که به وسیله این قدرت ها و دستگاه های ناروا به حقوق مسلم خویش نایل آمد،«فانمایاخذه سحتا و ان کان حقا ثابتا له»به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند.حتی بعضی از فقها در عین شخصی گفته اند که مثلاً اگر عبای شما را بردند و شما به وسیله حکام جور پس گرفتید،نمی توانید در آن تصرف کنید.ما اگر به این حکم قایل باشیم،دیگر در کلیات،یعنی در عین کلی شک نداریم.مثلاً در اینکه اگر کسی طلبکار بود و برای گرفتن حق خود به مرجع و مقامی غیر از آن که خدا قرار داده،مراجعه و طلب خود را به وسیله او وصول کرد،تصرف در آن جایز نیست و موازین شرع همین را اقتضا می کند.این حکم سیاست اسلام است؛حکمی است که سبب می شود مسلمانان از مراجعه به قدرت های ناروا و قضاتی که دست نشانده آنها هستند،خودداری کنند تا دستگاه های دولتی جائر و غیراسلامی بسته شوند...و راه به سوی ائمه هدی و کسانی که از طرف آنها حق حکومت و قضاوت دارند،بازشود.مقصد

ص:281

اصلی این بوده که نگذارند سلاطین و قضاتی که از عمال آنها هستند،مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند....بنابراین،تکلیف ملت اسلام چیست؟و در پیشامدها و منازعات باید چه کنند و به چه مقامی رجوع کنند.«قال:ینظران من کان منکم ممن کان روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا».

در اختلافات به راویان حدیث ما که به حلال و حرام خدا-طبق قواعد-آشنایند و احکام ما را طبق موازین عقلی و شرعی می شناسند،رجوع کنند.امام هیچ جای ابهامی باقی نگذاشته تا کسی بگوید پس راویان حدیث هم مرجع و حاکم می باشند.تمام مراتب را ذکر فرموده و مقید کرده به اینکه در حلال و حرام طبق قواعد نظر کند و به احکام معرفت داشته،موازینی دستش باشد تا روایاتی را که از روی تقیه یا جهات دیگر وارد شده و خلاف واقع می باشد،تشخیص دهد و معلوم است که معرفت به احکام و شناخت حدیث غیر از نقل حدیث است.می فرماید اگر این شرایط را دارا باشد،از طرف من برای امور حکومتی و قضایی مسلمین تعیین شده و مسلمان ها حق ندارند به غیر او رجوع کنند.

...این فرمان که امام صادر فرموده،کلی و عمومی است.همان طور که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومت ظاهری خود،حاکم،والی و قاضی تعیین می کرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند از آنها اطاعت کنند و تعبیر به«حاکما»فرموده تا خیال نشود فقط امور قضایی مطرح است و دیگر امور حکومتی ارتباط ندارد.نیز از صدور ذیل روایت و آیه ای که در حدیث ذکر شده،استفاده می شود که موضوع تنها تعیین قاضی نیست که امام فقط نصب قاضی فرموده باشد و در دیگر امور مسلمانان تکلیفی معین نکرده و در نتیجه،یکی از دو سؤالی را که راجع به دادخواهی از قدرت های اجرایی ناروا بوده،بلا جواب گذاشته باشد.این روایت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسه ای نیست.جای تردید نیست که امام فقها را برای حکومت و قضاوت تعیین فرموده است.بر عموم مسلمانان لازم است که از این فرمان امام اطاعت نمایند. (1)

از این فصل این گونه استنباط می شود که فقهای جامع شرایط نه تنها بر قضا و اجرای حدود ولایت دارند،بلکه در مسائل سیاسی و اجتماعی نیز ولایت دارند و این مناصب و اختیارات از مقبوله به دست می آید.

ص:282


1- (1) .امام خمینی،ولایت فقیه،ص102-106
یکم)روش های استدلال
روش نخست

طبق آنچه در حدیث شریف آمده،امام فقها را در مقام حاکم میان شیعیان معرفی کرده است.از آنجا که اقامه حدود نیز از مقوله حکم است،مراد از حکم چیزی جز اجرا و نافذ بودن حکم حاکم نخواهد بود و به یقین بدون داشتن ضمانت اجرا،بر حکم تنها اثری بار نمی شود. (1)این استدلال بر این مبتنی است که بپذیریم اقامه حدود از مقوله حکم است و پس از اثبات این مطلب،حتی اگر نیابت عامه فقها را نپذیریم،باز اقامه حدود برای ایشان ثابت می شود.

روش دوم

فرمایش حضرت که فرمود:«فانی قد جعلته علیکم حاکماً»،در این مطلب ظهور دارد که حاکم قرار دادن،به شکل ولایت عامه است و او می تواند عهده دار جمیع مناصبی شود که برای امام وجود داشته،که از جمله آنها،اجرای حدود است.همچنین عبارت«فإنهم حجتی علیکم وأنا حجة الله»در توقیع شریف،ظهور شدیدتری دارد در اینکه اموری به فقها تفویض شده که امام در این امور حجت خدا بر مردم است و از جمله این امور،اقامه حدود است.حتی در برخی کتاب ها عبارت«خلیفتی علیکم»به کار رفته که ظهور آن شدیدتر است؛زیرا معلوم است عرفاً مراد از خلیفه،عموم ولایت است. (2)

شیخ انصاری در مکاسب درباره این روایت می فرمایند:

از دیدگاه عرف هر که را سلطان به عنوان حاکم منصوب کند،بدین معناست که در تمامی شئون مرتبط به قلمرو حکومت وی،مرجعیت دارد و عهده داری آن را بدو سپرده است. (3)

ظاهر این مقبوله همین معنا را می رساند و تنها به امر قضاوت اختصاص ندارد.شیخ انصاری در کتاب قضاء و شهادات می فرماید:

حکم فقیه جامع شرایط در تمام فروع احکام شرعی و موضوعات،حجت و

ص:283


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394.
2- (2) .همان.
3- (3) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص554.

نافذ است؛زیرا مقصود از واژه حاکم که در مقبوله آمده،نفوذ حکم او در همه شئون و زمینه هاست و مخصوص امور قضایی نیست؛همانند آنکه سلطان وقت،کسی را در مقام حاکم معین کند،که مستفاد از آن،تسلط او بر تمام شئون مربوط به حکومت،اعم از جزئی یا کلی است.از این رو،واژه«حکم»را که مخصوص باب قضاوت است،به کار نبرده،بلکه به جای آن،لفظ حاکم را به کار برده تا عمومیت نفوذ سلطه او را برساند. (1)

سپس می فرماید:«و منه یظهر کون الفقیه مرجعاً فی الامور العامة». (2)

روش سوم

این روایت به کمک روایت حفص بن غیاث ولایت فقها را بر اقامه حدود ثابت می کند.در این روایت راوی از حضرت می پرسد:چه کسی حدود را اقامه می کند؛سلطان یا قاضی؟و امام پاسخ می دهد:اقامه حدود به عهده کسی است که حکم به او واگذار شده است.بر اساس مقبوله روشن شد امام فقها را حاکم قرار داده؛پس اقامه حدود نیز بدیشان واگذار شده است. (3)

روش چهارم

«همان طور که گذشت،اقدام فقیه برای اقامه حدود در عصر غیبت،از مسائلی است که به ظاهر مخالفی ندارد،بلکه از مسائلی است که مورد اتفاق اصحاب است.بر اساس مقبوله عمر بن حنظله که می فرماید:«ینظر الی ما کان من روایتهم عنّا فی ذل الّذی حکما به المجمع علیه من أصحاب،فان المجمع علیه لا ریب فیه»؛یعنی در روایتی که علما در نقل یا عمل به آن و یا هم در نقل و هم در عمل به آن اتفاق نظر ندارند،تردیدی نیست و حجیت دارد.

از تعلیل در روایت برمی آید آنچه علما بر آن اتفاق دارند،مطلقاً حجت است؛چه روایتی که بر نقل آن اتفاق داشته باشند یا در عمل به آن متفقُ القول باشند.همچنین بر حجیت مطلق اجماع دلالت دارد؛هر چند علم به نظر معصوم پیدا نشود و مستند

ص:284


1- (1) .همان،القضاء و الشهادات،ص48.
2- (2) .همان،ص49.
3- (3) .همان.

اجماع هم معلوم نباشد؛چرا که تعلیل در روایت،در چنین صورتی نیکو خواهد بود،به ویژه به جای ضمیری که به جمله قبل بازگردد،بار دیگر از تعبیر«المجمع علیه»استفاده شده است.

نتیجه آنکه،جواز اقامه حدود در عصر غیبت از سوی فقیه،مورد اتفاق فقهاست و به مقتضای روایت عمر بن حنظله این اتفاق حجت است.حتی حجیت اجماع،مخصوص اجماعی نیست که انسان به اتفاق فقها قطع داشته باشد،بلکه اگر پس از جست وجو و یأس از وجود مخالف،ظن به اتفاق نظر هم پیدا شود،به مقتضای مقبوله حجت است.افزون بر آن،برای اثبات چنین اجماعی،به نصوص مستفیضه ای که از علّت خالی نبودنِ زمین از حجت سخن گفته،می توان استناد کرد». (1)

دوم)اشکال های دلالی
سوم)عدم ظهور درباره اقامه حدود

سید احمد خوانساری مدعی است:«مقبوله ظهوری درباره اقامه حدود ندارد». (2)

به نظر می رسد نتوان با ایشان در این اشکال همراهی کرد؛چرا که به یکی از گونه های استدلال فوق،شمول مقبوله بر اقامه حدود ثابت می شود و همین مسئله،ظهور مقبوله را بر اقامه حدود اثبات می کند.شاید منظور این بزرگوار صراحت و نص بودن مقبوله درباره اقامه حدود است که در مقبوله به چشم نمی خورد،ولی برای استدلال به مقبوله ضروری به نظر نمی رسد و همین ظهورِ موجود کفایت می کند.این احتمال هم می رود که ایشان گمان برده اند«حاکماً»در این روایت به معنای«قاضیاً»است تا بدین وسیله این روایت را به باب قضا اختصاص دهند،ولی این گمان،تصرف در لفظ و خلاف ظاهر الفاظ بوده،تصرفی مجازی و نیازمند به قرینه به شمار می رود.البته شاید بدین دلیل که مورد روایت مرافعه و اختلاف میان دو فرد است،بتوان قدری با این بزرگوار همراهی کرد،ولی عمومیت تعلیل موجب می شود نتوان مورد را مخصص دانست و در نتیجه،نمی توان روایت را مختص باب قضا برشمرد.

ص:285


1- (1) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص36.
2- (2) .سید احمد،خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.
چهارم)عدم کاربرد حکومت به معنای ولایت در زبان عربی

برخی از نویسندگان تازه وارد گفته اند:کاربرد«حکومت»و«حاکم»در زبان عرب در معنای زعامت و ولایت نیامده است،و تنها در زبان فارسی رایج است!ولی اگر اینان دست کم به نهج البلاغه مراجعه می کردند،به خود اجازه نمی دادند تا این گونه نسنجیده سخن گویند. (1)

مولا امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه قاصعه درباره امت اسلامی که مورد عنایت حق تعالی قرار گرفته اند،می فرماید:

«فهم حکام علی العالمین و ملوک فی اءطراف الارضین،یملکون الامور علی من کان یملکها علیهم،و یمضون الاحکام فیمن کان یمضیها فیهم». (2)

حضرت درباره بنی اسرائیل پس از رهایی از بردگی فرعونیان نیز می فرماید:«فاءبدلهم العز مکان الذل،و الامن مکان الخوف،فصاروا ملوکا حکاما واءئمة اءعلاما». (3)

امام درباره منافقان و رفتار آنان پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله می فرماید:«فتقربوا الی ائمة الضلالة و الدعاة الی النار بالزور و البهتان،فولوهم الاعمال وجعلوهم حکاما علی رقاب الناس (4)». (5)

4-معتبره ابی خدیجه سالم بن مکرم الجمال
اشاره

این روایت مشهور در کافی، (6)من لایحضر (7)و تهذیب (8)نقل شده است.

ص:286


1- (1) .برای آگاهی بیشتر ر.ک:محمدهادی معرفت،ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیت الله خویی.
2- (2) .نهج البلاغة،شیخ محمد عبده،ج2،ص154.
3- (3) .همان،ص152.
4- (4) .همان،ص189.
5- (5) .محمدهادی معرفت،ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیت الله خویی.برای آگاهی بیشتر از مفهوم حکم و کاربردهای آن ر.ک:حسینعلی منتظری،دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة،ج1،ص433-440.
6- (6) .کلینی،اصول کافی،ج7،ص412.
7- (7) .شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه،ج3،ص3.
8- (8) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج6،ص219.

عن ابی خدیجه قال:قال ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السلام:«ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایا نافا جعلوه بینکم،فإنی قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه».

ابی خدیجه گفت:حضرت امام صادق علیه السلام فرمود:

برحذر باشید از اینکه برخی از شما[شیعیان]برخی دیگر را برای دادخواهی نزد اهل جور بَرَد،بلکه از میان خودتان فردی را که چیزی از قضایای ما را می داند[از روش حکومت و دادرسی ما آگاه است]برگزینید.به درستی که من او را به قضاوت نصب کرده ام؛پس نزد او دادخواهی کنید.

الف)بررسی سند روایت

شیخ انصاری این روایت را مشهوره (1)نامیده،ولی برخی از محققان صرفاً به تام بودن سند آن اذعان کرده اند. (2)امام خمینی بنا بر اصح،این روایت را صحیحه می داند، (3)در حالی که آیت الله خویی از عناوین متفاوتی برای اشاره به آن بهره برده است:در برخی از آثار آن را معتبره (4)،در برخی دیگر حسنه (5)و در موارد متعددی آن را صحیحه دانسته است. (6)

محقق نراقی بیش از دیگران به سند این روایت توجه کرده،می گوید:صحیح ندانستن روایت شایسته نیست؛چون این روایت را صدوق از«احمد بن عائذ»از«ابی خدیجه»روایت کرده و طریق صدوق به احمد صحیح است؛چنان که در روضة المتقین مجلسی بدان تصریح شده است. (7)خود«احمد»موثّق و امامی است.ابوخدیجه،سالم بن مکرم،هم گرچه شیخ یک جا او را تضعیف کرده (8)،لیکن در جای دیگر وی را

ص:287


1- (1) .شیخ انصاری،قضا و شهادات،ص47.
2- (2) .سید کاظم حائری،القضاء فی الفقه الاسلامی،ص40.
3- (3) .امام خمینی،الاجتهاد و التقلید،ص38؛الرسائل،ج2،ص110.
4- (4) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص8.
5- (5) .همان،کتاب الاجتهاد و التقلید،ص232.
6- (6) .همان،ص380،352 و 389؛همان،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص8.
7- (7) .محمدتقی مجلسی،روضة المتقین،ج14،ص45.
8- (8) .شیخ طوسی،الفهرست،ص79.

مورد وثوق دانسته است. (1)نجاشی نیز او را ثوثیق کرده (2)،کشی روایتی را درباره او از ابی الحسن علی بن الحسن نقل می کند که در آن به صالح بودن وی تصریح شده است. (3)علامه نیز در مختلف الشیعة در باب خمس روایت وی را از صحاح دانسته، (4)استرآبادی در رجال خود در حق او گفته است:«فالتوثیق اقوی». (5)

به علاوه،به فرض که این روایت صحیح نباشد،عدم صحت سند،آن را فاقد اعتبار نمی کند؛زیرا این روایت در اصول معتبره روایت شده و به واسطه اجماعی که محقق است و بسیاری نیز آن را حکایت کرده اند،جبران می گردد.شهید ثانی نیز در مسالک گفته این روایت و مقبوله عمر بن حنظله بین اصحاب مشهور است و ایشان بر عمل به مضمون آن دو اتفاق دارند. (6)

ب)بررسی دلالت روایت
چگونگی استدلال

«این روایت و امثال آن بر ثبوت جمیع اموری برای حاکم شرعی.دلالت می کند که از شئون و وظایف قضات جور شمرده می شود شکی نیست که اقامه حدود نیز از وظایف قضات جور است.پس حاکم شرعی در زمان غیبت نیز می تواند اقامه حدود کند». (7)

سید محسن حکیم در مستمسک العروة در مسئله اعتبار حکم حاکم در مسئله رویت هلال به این روایت استدلال کرده،می نویسد:«مقتضای اطلاق ادله تنزیل،ترتب جمیع وظایف قضات و حکام است». (8)

ص:288


1- (1) .به نقل از:علامه حلی،خلاصة الاقوال،ص227.
2- (2) .نجاشی،رجال نجاشی،ص188.
3- (3) .کشی،رجال کشی،ص352.
4- (4) .علامه حلی،مختلف الشیعة،ج3،ص341.
5- (5) .محقق نراقی،مستند الشیعة،ج17،ص17 و 18.
6- (6) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج13،ص335.
7- (7) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج13،ص298.
8- (8) .سید محسن حکیم،مستمسک العروة،ج8،ص461.البته آیت الله خویی شاگرد آیت الله حکیم،این گونه استنباط از روایت را نمی پسندد و می گوید:«فدعوی انّ الولایة من شئون القضاء عرفاً ممنوعة ثباتاً.بل الصحیح انهما امران و یتعلق الجعل بکل منهما مستقلاً».(سید ابوالقاسم خویی،کتاب الاجتهاد و التقلید،ص422)

در جمع بندی می توان استدلال را این گونه طرح کرد:

بر اساس این روایت،امام فقها را به قضاوت نصب کرده است.

مقتضای نصب فقها به قضاوت،ثبوت جمیع وظایف و اختیارات قضات برای فقهاست.

بی گمان قضات در زمان صدور روایت،اقامه حدود را بر عهده داشتند.

بنابراین،فقها از سوی امام برای اقامه حدود نصب شده اند.

این استدلال بر سه مقدمه مبتنی است که مقدمه نخست بر اساس همین روایت و مقبوله عمر بن حنظله ثابت است.مقدمه دوم آن نیز به دلیل اطلاق ادله تنزیل(همچون معتبره ابی خدیجه و مقبوله عمر بن حنظلة)محرز است.اما مقدمه سوم احتیاج به اثبات نیاز دارد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.

اقامه حدود توسط قضات

برخی از معاصران مراجعه مردم را در اقامه حدود به قضات جور مسلّم و معمول دانسته،می گویند هیچ شک و شبهه ای نیست که بر اساس این روایت،همه مناصبی که در اختیار قضات جور است و اموری که به ایشان رجوع می شود،برای فقها جعل شده است. (1)

برخی روایات مثل روایت«ابی عقبة»و روایت«ابی مریم»در این ظهور دارند که در زمان معصومان یعنی زمان صدور این روایت و امثال آن،قضات وظیفه اجرای حدود را بر عهده داشتند.

روایت«ابی عقبة»

«غیلان»،قاضی«ابن هبیره»بوده است.در این روایت آمده است:«ای غیلان!گمان ندارم که ابی هبیره برای قضاوت غیرفقیه را بگمارد».گفت:آری.حضرت فرمود:«ای غیلان!بین زن و مرد جمع می کنی؟»گفت:آری.فرمود:«بین زن و مرد جدایی می اندازی؟»گفت:آری.فرمود:«و می کشی؟»گفت:آری.فرمود:«و حدود را اجرا می کنی؟»گفت:آری.فرمود:«و در اموال یتیمان حکم می کنی؟»گفت:آری». (2)

ص:289


1- (1) .سید محمدرضا گلپایگانی،الهدایة،الاول،ص45.
2- (2) .«قال:قلت:یا غیلان ما أظن ابن هبیرة وضع علی قضائه إلا فقیها قال:أجل،قلت:یا غیلان تجمع بین المرء وزوجه؟قال:نعم،قلت:وتفرق بین المرء وزوجه؟قال:نعم،قلت:وتقتل؟قال نعم،قلت:وتضرب الحدود؟قال:نعم،قلت:وتحکم فی أموال الیتامی؟قال:نعم».(کلینی،کافی،ج7،ص429)

همان گونه که آشکار است،روایت ظاهر است در اینکه اقامه حدود نیز از وظایف قضات بوده و قاضی همان گونه که در منازعات حکم می کند،باید در اقامه حدود نیز حکم نماید.همچنین ادعا شده که این روایت در اینکه قاضی متصدی اقامه حدود،باید فقیه نیز باشد،ظهور دارد. (1)به نظر می رسد اگر نتوان چنین ظهوری را اثبات کرد،دست کم اشعار به این مطلب روشن است.

موثّقه ابی مریم

روایت ابی مریم (2)نیز مؤید اجرای حدود از سوی قضات و مکمل استدلال به معتبره ابی خدیجه است:«عن ابی جعفر علیه السلام قال قضی امیرالمومنین علیه السلام ان ما اخطات القضاة فی دم او قطع فعلی بیت مال المسلمین؛امیرمؤمنان حکم(قضاوت)کردند که خطای قضات،در خون و قطع بر بیت المال مسلمین است». (3)

مفهوم این روایت این است که اگر قضات پس از نصبشان برای قضاوت،بر

ص:290


1- (1) .سید محمدرضا گلپایگانی،الهدایة،ص45.
2- (2) .صدوق در اوایل جزء سوم از فقیه در باب ارش خطای قضات با سندی ناواضح-به سبب جهالت بعضی و وقوع اختلاف در بعضی دیگر و عامی بودن بعضی-از اصبغ بن نباته با تفاوت اندکی در متن،حدیث را آورده است. شیخ نیز در تهذیب در باب«قتیل الزحام و مجهول القاتل و من لا دیة له و من لیس لقاتله مال»مطابق با نقل و سند کافی و با اسانیدش به کلینی و در باب زیادات«القضا و الاحکام»روایت را از اصبغ بن نباته مانند فقیه آورده است. ابی مریم،مشترک است میان عبدالغفار بن قاسم که ثقه است و غیر او؛منتها روایت او از احدهما قرینه است بر اینکه او عبدالغفار است،بنا بر آنچه ابن طریح و شیخ محمدامین کاظمی در مشترکاتشان آورده اند.(مشترکات کاظمی،ص99 و هدایة المحدثین،ص298)افزون بر اینکه گفته شده غیر عبدالغفار از کسانی که به این کنیه نامیده شده اند،اصالت ندارند و دارای کتاب نیز نیستند.پس اطلاق به سوی ایشان منصرف نمی گردد. این روایت موثق بوده،معتضد است به 1.ذکر آن در کتاب های معتبری که مصنفان آنها معمولاً یا آثار صحیح را از صادقین علیهما السلام ذکر می کردند یا چیزی را که بین ایشان و خدا حجت بود،می گفتند یا روایاتی را که معارضاتی قوی تر داشتند،تأویل می بردند،در حالی که این حدیث را بدون هیچ تأویلی آورده اند.2.فتوای بسیاری از متقدمین و متأخرین.(محمد رسول کاشانی،النبیه فی وظایف الفقیه،ص54).
3- (3) .کلینی،کافی،ج7،ص354.

اساس آرا و دیدگاه های خود به قتل و قطع حکم دادند و در این حکم به خطا رفتند،باید دیه از بیت المال پرداخت شود.مشخص است تنها در صورتی این امر ممکن است که ایشان بر اجرای حدود ولایت داشته باشند؛وگرنه،هیچ گاه خطا در اجرای حدود رخ نمی دهد. (1)

چگونگی دلالت :امیرمؤمنان به مقتضای این روایت حکم کردند که باید در موارد خطای قاضی در قتل و قطع،دیه از بیت المال پرداخت شود و این امر بر مشروعیت به دست گرفتن امر قطع و قتل از سوی قضات دلالت می کند؛در غیر این صورت،باید دیه را خود قضات بپردازند،نه بیت المال.عموم یا اطلاق واژه«ما»هم شامل موردی است که قطع یا قتل به واسطه اجرای حدود باشد،و هم استیفای حقوق مردم و حکم بین آنها در موارد نزاع(قصاص)را دربرمی گیرد. (2)

البته باید توجه کرد که در روایت مراد از«ما اخطأت»بیان شده است؛یعنی«دم»و«قطع».بنابراین،شایسته است به جای تمسک به اطلاق«ما اخطأت»،واژه«دم»بررسی شود که:آیا شامل حدود نیز می شود یا خیر؟گرچه معمولاً در عرف روایی،این واژه درباره قصاص به کار رفته است،ولی شاید بتوان با قیاس اولویت،مشروعیت اقامه حدود نیز را از سوی فقها به اثبات رسانید.

بر اساس این روایات،ثابت می شود که ولایت بر اجرای حدود،جزء ولایت بر قضاست.اما اگر به هر دلیل این امر پذیرفته نشود و به تفکیک این دو ولایت قایل شویم-چنان که برخی همین شیوه را در پیش گرفته اند-یک دلیل و ملازمه عقلی نیز قابل طرح است:«اجرای حدود در بسیاری از موارد با قضاوت ملازمه دارد؛زیرا حد،یا حق الناس است مانند حد قذف و حد سرقت یا از حقوق الله است مانند حد زنا و امثال آن،و در هر صورت باید نزد قاضی اثبات گردد و بعید است قاضی به اثبات حد مأمور باشد،اما اجرای آن از او خواسته نشود؛چرا که اثبات،مقدمه اجراست و بدون ذی المقدمه،مقدمه فایده ای ندارد». (3)بنابراین،می توان گفت به

ص:291


1- (1) .سیدمحمدرضا گلپایگانی،الهدایة،ص45.
2- (2) .محمدرسول کاشانی،النبیه فی وظایف الفقیه،ص230.
3- (3) .ناصر مکارم شیرازی،بحوث فقهیة هامة،ص429

دلیل تلازم قضا و اجرای حدود،از ثبوت ولایت در قضا می توان ولایت در اجرای حدود را اثبات کرد.

اشکال یکم:اختصاص روایت به باب قضا

سید احمد خوانساری بر استدلال به این روایت اشکال کرده،گفته است:«این روایت مخصوص باب قضاست» (1)و به قرینه صدر روایت،منظور از حکومت در روایت(فتحاکموا)قضاوت است. (2)

افزون بر اینکه پاسخ به این اشکال از آنچه در تبیین استدلال گفته شد،روشن می گردد و به تکرار آن نیازی نیست.شاید بتوان گفت«طرح کردن مسئله قضا،به عنوان نمونه و جلوه ای از مسئله حکومت است که فراتر از مسألة قضاست...دست کم در این باره«تنقیح مناط قطعی»را باید مد نظر قرار داد.آیا می توان باور کرد که ائمه به تن دادن به حکومت طاغوت،رضایت دهند و صرفاً تن دادن به قضاوت او را منع کرده باشند؟» (3)

همچنین باید دقت کرد که استدلال به این روایت،بر ثبوت ولایت و زعامت فقیه بر امور سیاسی اجتماعی متوقف نیست،بلکه همین که با این روایت ولایت بر قضا ثابت شود،برای اثبات مشروعیت اجرای حدود کافی است.مُستشکل محترم نیز این قدر از ولایت را ثابت می داند،پس وجهی برای این اشکال نمی ماند.

اشکال دوم:اختصاص به قاضی تحکیم

در این حدیث عبارت«فإنی قد جعلته قاضیاً»متفرع بر«فاجعلوه بینکم»ذکر شده است.با توجه به اینکه مراد از ضمیر در«فاجعلوه بینکم»قاضی ای است که از سوی طرفین دعوا جعل شده است،برخی مدعی اند مفاد روایت این است که هر کس را طرفین دعوا حَکَم در بین خود قرار دادند،حضرت به قضاوت نصب کرده است.پس این روایت درباره قاضی تحکیم است و قاضی منصوب را دربرنمی گیرد. (4)

ص:292


1- (1) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.
2- (2) .همان،ص411.
3- (3) .محمدهادی معرفت،ولایت فقیه،ص113.
4- (4) .سیدابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص8 و 9.

به نظر می رسد چنین تفسیری از روایت،مخالف ظاهر آن است و روایت در قاضی تحکیم ظهور ندارد و اگر این روایت را به عرف عام ارجاع دهیم،هرگز چنین تفسیری از آن ارائه نمی دهد.به علاوه،قاضی تحکیم اصلاً از مناصب عام نیست تا به نصب و جعل امام نیاز داشته باشد. (1)در پاسخ به اشکال فوق نیز گفته شده که عبارت«فإنی قد جعلته قاضیاً»تعلیل و جعل امام علت نفوذ حکم و جواز رجوع است. (2)در تبیین این دیدگاه می توان گفت«فاء»در«فانی قدجعلته قاضیا»،«فاء تفریع»نیست،بلکه«فاء تعلیل»است.بنابراین،مفاد روایت این گونه خواهد بود:«چون کسی که چیزی از قضایای ما را می داند،من به قضاوت نصب کرده ام،پس به او رجوع کنید».

این احتمال نیز وجود دارد که«فاء انفصالیه»باشد.در این صورت،عبارت«فتحاکمو إلیه»تفریع بر آن خواهد بود و مفاد این فقره روایت این است که:«من چنین کسی را(یعلم شیئاً من قضایانا)به قضاوت نصب کرده ام.پس قضاوت را نزد او برید».بر اساس این احتمال،پیداست،که مقصود،منصوب شدن برای مقام قضاوت است،تا همواره مسائل مورد اختلاف نزد او مطرح گردد.

روشن گردید بنا بر دو احتمال،این روایت بر نصب قضات دلالت می کند و تنها به یک احتمال خلاف ظاهر،ممکن است به قاضی تحکیم اختصاص یابد.

اشکال سوم.ثبوت ولایت برای مجتهد متجزی

در تبیین روایت گفته شده است:«منظور از«یعلم شیئاً من قضایانا»نمی تواند مطلق کسانی باشد که چیزی از علم ائمه را می دانند؛زیرا احاطه بر علوم اهل بیت برای هیچ کس ممکن نیست و عالم به احکام،علمش به هر مرتبه ای که باشد،جز اندکی از قضایای ایشان را نمی داند.پس مراد مجتهدانی هستند که از کتاب و سنت به احکام علم دارند». (3)«اما قابل توجه است که آوردن شیئاً به صورت نکره برای تفخیم است؛یعنی کسی که مقدار در خور توجهی از احکام شرعیه را به دست آورده باشد که مقصود،مجتهدین مطلق هستند،نه آنان که تنها از برخی احکام

ص:293


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج40،ص9.
2- (2) .سید محمدرضا گلپایگانی،کتاب القضاء،ج1،ص34.
3- (3) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص8.

آگاهی دارند تا با تجزی در اجتهاد نیز تطابق داشته باشد». (1)

در مقابل این دیدگاه،این احتمال نیز مطرح شده که این جمله اصلاً بر اعتبار اجتهاد دلالت نمی کند؛چه رسد به اینکه اطلاق اجتهاد را لازم داشته باشد.در تبیین این دیدگاه گفته اند:

گرچه علوم اهل بیت قابل احاطه نیست،ولی قضایا و احکام ایشان در موارد خصومات قابل احاطه است؛به ویژه درباره کسی که در عصر ایشان زندگی می کرده است». (2)

به نظر نگارنده،ظاهر روایت،نه مطلق بودن اجتهاد را معتبر می داند و نه ظهوری در شمول غیرمجتهد دارد،ولی قدر متیقن آن مجتهد مطلق خواهد بود.بنابراین،با فقدان ظهور لفظی باید به قدر متیقن مراجعه کرد؛مگر آنکه مجتهد مطلق برای تصدی قضا یافت نشود که در این صورت باید به قاعده«الاحوط فالاحوط»رجوع شود.بدیهی است در این صورت،مجتهد متجزی در باب قضا نیز می توان منصوب از طرف ائمه باشد و حتی در برخی موارد ممکن است غیرمجتهد نیز بدین منصب گمارده شود.

5-توقیع شریف حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف به اسحاق بن یعقوب
اشاره

اگر چه توقیع های بسیاری از امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف به افراد فراوانی نوشته شده است،توقیع به اسحاق بن یعقوب،به دلیل اینکه به مسائل اساسی فقه مربوط می شود،ویژگی مهمی دارد.تاریخچه این توقیع چنین است که اسحاق بن یعقوب در عصر غیبت صغری پرسش هایی را نوشت و آن را به محمد بن عثمان عمری،وکیل امام مهدی علیه السلام در آن زمان داد تا آن را به امام برساند.پس از مدتی پاسخ آنها را با امضای امام دریافت کرد و به همین سبب به توقیع شریف معروف شد. (3)

این توقیع در کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق و الغیبة شیخ طوسی نقل شده است.همچنین علما و محدثان دوره های بعد نیز آن را نقل کرده اند؛مانند طبرسی در

ص:294


1- (1) .محمدهادی معرفت،ولایت فقیه،ص113.
2- (2) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص9.
3- (3) .محمد شقیر،فقه اهل بیت،«پژوهشی درباره توقیع شریف امام زمان علیه السلام به اسحاق بن یعقوب»،ش46.

الاحتجاج و علامه مجلسی در بحارالانوار.این کتاب ها اگر چه در نقل برخی از عبارت های این توقیع اختلاف دارند.بیشتر بندهای آن مورد اتفاق است.

شیخ صدوق در اکمال الدین به این شرح نقل کرده است:محمد بن محمد بن عصام کلینی برای ما حدیث کرد که محمد بن یعقوب کلینی از اسحاق بن یعقوب برای ما گفت که:از محمد بن عثمان عمری خواستم تا نامه ای را به امام برساند که در آن،مسائلی را طرح کرده بودم،که بر من دشوار گشته بود.پس توقیع شریف به خط مولایمان صاحب الزمان علیه السلام به دستم رسید و در آن فرموده بود:«...و اما درباره حوادث رخ داده،به راویان حدیث ما رجوع کنید،که آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر ایشانم»و در آخر توقیع آمده بود:«ای اسحاق بن یعقوب!درود بر تو و هر آن که پیرو هدایت باشد». (1)

شیخ طوسی در الغیبة همین روایت را از جماعتی از جعفر بن محمد بن قولویه،ابی غالب زراری و دیگران از محمد بن یعقوب کلینی از اسحاق بن یعقوب نقل کرده است. (2)

یکم.بررسی سند توقیع شریف
اشاره

در فقه،توقیعات را به منزله دلیل و حجت شرعی معادل قول معصوم می دانند و در استنباط احکام به آنها استناد می کنند.این کار با بررسی سند و ارزیابی راویان توقیع-از نظر دیانت و وثاقت-آغاز می شود؛چنان که قاعده برخورد با هر حدیث و روایت همین است و پس از اطمینان یافتن از درستی سند،بر آن اعتماد می و چونان یک حدیثی معتبر با آن برخورد می کننند.در این نوشتار ما نیز از همین الگو پیروی کرده،سند توقیع شریف را بررسی می کنیم.

قدیم ترین منابع موجود توقیع شریف،برخی از آثار شیخ صدوق و شیخ طوسی است.این دو محدث،با سند متّصل روایت را از کلینی نقل کرده اند.محل اختلاف این دو سند پیش از محمد بن یعقوب کلینی است.در نقل صدوق محمد بن محمد بن

ص:295


1- (1) .شیخ صدوق،کمال الدین و تمام النعمة،ص485.
2- (2) .شیخ طوسی،الغیبة،ص290؛لطف الله صافی گلپایگانی،حکومت اسلامی،«ضرورت حکومت یا ولایت فقها در عصر غیبت»،ش4.

عصام کلینی قرار دارد که ظاهراً مجهول (1)و از مشایخ صدوق است. (2)اما بهبهانی درباره او می گوید:«کثیرا ما یروی الصدوق عنه مترضیا». (3)به علاوه«ابن عصام»از محمد بن یعقوب کلینی روایت می کند که این دو امر موجب اعتماد به احادیث وی می گردد. (4)گرچه به نظر می رسد«ابن عصام»مورد اعتماد است،مجهول دانستن او خدشه ای به سند توقیع وارد نمی سازد؛زیرا این فرد در سند شیخ قرار نگرفته است.

مجهول بودن اسحاق بن یعقوب

بنابر آنچه گذشت،تنها ابهام موجود در سند روایت،شخصیت سؤال کننده،یعنی اسحاق بن یعقوب است که هیچ گونه اطلاعی از وی در کتاب های رجالی ثبت نشده است.

اما نباید از نظر دور داشت که حضور بزرگ ترین شخصیت های رجالی،حدیثی و فقهی آن دوره در سند این روایت تا مرحوم کلینی،آن را در نهایت اعتبار قرار می دهد.یکی از فقهای معاصر در این باره می نویسد:

به دلیل نیامدن نام اسحاق بن یعقوب در کتاب های رجالی،با توجه به اعتماد کسی چون کلینی به او،به ویژه در مورد این توقیع شریف،که شامل مطالب بسیار مهم از حضرت است،و همچنین اعتماد کسانی چون صدوق و شیخ الطایفه بر او،نمی توان در سند این حدیث مناقشه کرد.جداً بعید است که کلینی کسی چون او را که از معاصرین خودش است،نشناسد و این گونه از او نقل کند که به حضرت امام زمان نامه می نویسد و چنین مسائلی که جز خواص و بزرگان شیعه از آن پرسش نمی کنند،بپرسد و پاسخ حضرت به خط شریف خود ایشان به دستش برسد.بنابراین،کلینی چنین کسی را به وثاقت و اهلیت برای این گونه مکاتبات می شناسد و در نتیجه،صحت سند این توقیع،جای هیچ گونه شکی نیست». (5)

ص:296


1- (1) .محمد جواهری،المفید من معجم رجال الحدیث،ص574.
2- (2) .علی نمازی شاهرودی،مستدرکات علم الرجال،ج8،ص499.
3- (3) .وحید بهبهانی،تعلیقة علی منهج المقال،ص327.
4- (4) .سیدعلی بروجردی،طرائف المقال،ج1،ص192.
5- (5) .لطف الله صافی گلپایگانی،فصلنامه حکومت اسلامی،«ضرورت حکومت یا ولایت فقها در عصر غیبت»،ش 4.

«اردبیلی»نیز در جامع الرواة مضمون روایت را نشانه علو مرتبه اسحاق بن یعقوب می داند. (1)آیت اللّه سید محمود حسینی شاهرودی نیز درباره توقیع در کتاب الحج می گوید:

نباید به اعتبار سند این حدیث اشکال کرد؛زیرا خود توقیع بر جایگاه والای اسحاق دلالت می کند.البته بعد از آنکه شواهد صحت صدور که در متن توقیع وجود دارد،مورد توجه قرار گیرد. (2)

در نهایت،اقدام علمای بزرگ در نقل این توقیع شریف در کتاب های روایی نیز سبب تقویت اعتبار آن است.افزون بر این،قراین دیگری نیز وجود دارد که مورد وثوق بودن اسحاق بن یعقوب را تأیید می کند:

اول:در آن زمان تشخیص درستی یا نادرستی ادعای اسحاق بن یعقوب آسان بود که آیا وی چنین نامه ای دریافت کرده و آیا نامه به خط امام بوده و آیا آن امضا،امضای امام بوده است؟

دوم:در آن زمان ممکن بود که درستی یا نادرستی ادعای اسحاق بن یعقوب توسط محمد بن عثمان بن سعید یا سفیر بعدی روشن شود و حتی اگر بپذیریم که اسحاق بن یعقوب قبل از رسیدن توقیع به دست کلینی و یا قبل از آمدن کلینی به بغداد مرده بود،ولی در این نکته شکی نیست که کلینی مدت قابل توجهی با سفرای امام در بغداد زندگی کرد و به همین دلیل به سلسلی بغدادی معروف است.بنابراین،کلینی حتماً در پی بررسی صحت این توقیع بوده است و از طرف دیگر،او به جهت مهارت علمی اش در بررسی روایت،قادر به تشخیص درستی یا نادرستی ادعای اسحاق بن یعقوب بود.علاوه بر اینکه اوضاع آن زمان نیز مساعد بود تا کلینی درباره خود راوی و روایتش تحقیق کند و یا از سفرای امام بپرسد.

در اینجا یک احتمال دیگر نیز مطرح است که آن را علامه تستری در کتاب قاموس الرجال بیان کرده است که اسحاق بن یعقوب برادر بزرگ محمد بن یعقوب کلینی باشد؛زیرا اسم پدر هر دو یعقوب است و اسم جد محمد بن یعقوب کلینی نیز اسحاق بوده و عادت بسیاری از مردم این گونه است که نام جد را بر پسر بزرگ تر می گذارند.بنابراین،احتمال دارد اسحاق بن یعقوب همان برادر بزرگ محمد بن یعقوب کلینی باشد؛همچنان که در نسخه کتاب کمال الدین شیخ صدوق که نزد علامه تستری بوده است،در

ص:297


1- (1) .محمدعلی اردبیلی،جامع الرواة،ج1،ص89.
2- (2) .سید محمود هاشمی شاهرودی،کتاب الحج،ج3،ص348.

پایان توقیع چنین عبارتی وجود دارد:«والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب کلینی»،و این گویای این است که هر دو از اهالی روستای کلین بوده اند. (1)

عدم اعتماد کافی

نقل نشدن این روایت در کافی عمده ترین اشکال،پس از شبهه در عدم وثاقت اسحاق بن یعقوب است.می دانیم حدیث،گمشده کلینی بود و تمام زندگی این بزرگوار وقف گردآوری و نگارش احادیث اهل بیت شد.با این همه و با وجود اینکه شیخ صدوق و شیخ طوسی،هر دو کلینی را راوی این توقیع از اسحاق بن یعقوب دانسته اند،این روایت در کافی نیامده است.این امر موجب قوّت گرفتن این احتمال می شود که ذکرنشدن در کافی به دلیل عدم اعتماد بوده است.

در پاسخ به این اشکال افزون بر احتمال تقیه،گفته شده که آوردن توقیع در کتاب کافی که فراوان در دسترس مردم بود،سبب می شد به زودی به دست خلیفه عباسی برسد و او بفهمد تنها راه دسترسی به امام مهدی علیه السلام شخص محمد بن عثمان بن سعید عمری است.بنابراین نقل توقیع در کتاب با حکمتی که در مسئله غیبت امام وجود دارد منافات داشت؛چون در روایات فراوانی آمده که آن حضرت به دلیل بیم از کشته شدن غایب شده است.به همین دلیل،کار محمد بن یعقوب کلینی عاقلانه بود که آن توقیع را در کتاب کافی نقل نکند.یکی از نکاتی که این مطلب را تقویت می کند،این است که اصلاً هیچ توقیعی در کتاب کافی نیامده است و ظاهراً روش در این کتاب چنین بوده که از مطالب خلاف تقیه درباره امام مهدی علیه السلام خالی باشد.علاوه بر پاسخ های پیشین می توان گفت از کجا می توان یقین داشت که کلینی آن توقیع را در هیچ یک از نوشته هایش نیاورده است.نقل نکردن آن در کتاب کافی دلیل نمی شود که در کتاب دیگری نیز آن را نیاورده باشد.شاید آن را در کتاب رسائل الائمه یا در کتاب دیگری آورده باشد؛به ویژه آنکه معمولاً چنین نویسندگانی رساله ها و نامه های ائمه را در کتاب جداگانه ای با عنوان«رسائل ائمه»و مانند آن می آوردند.همچنین می توان گفت کتاب کافی با دیگر کتاب ها فرق داشت.کافی مانند رساله عملیه بود تا در دسترس همه مردم قرار گیرد و نمی شد آن را مخفی کرد.بنابراین،ملاحظات یادشده را هم به همراه

ص:298


1- (1) .محمد شقیر،مجله فقه اهل بیت،«پژوهشی در توقیع شریف امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف به اسحاق بن یعقوب»،ش46.

داشت ولی امکان داشت که کتاب رسائل ائمه را از دسترس عموم مردم دور نگه داشت (1)براساس این احتمال ها،نقل نشدن در کافی نمی تواند نشان دهنده عدم اعتماد به روای،و عدم وثوق به صدور روایت باشد.

دوم.بررسی دلالت توقیع
چگونگی استدلال

مراد از حوادث واقعه در روایات نمی تواند صرفاً احکام شرعی یا منازعات باشد؛زیرا:

اولاً: امام نفس حادثه را به فقها رجوع داده اند،نه حکم آن و نه قضاوت درباره آن را.

ثانیا: در روایت آمده است«انهم حجتی علیکم و انا حجه الله»که با اموری مناسبت دارد که به رأی و نظر متکی است و اگر مراد احکام شرعی باشد،باید فقها«حجة الله»می بودند نه«حجتی».

ثالثاً: وجوب رجوع در مسائل شرعی به فقها،از بدیهیاتی است که قطعاً بر اسحاق بن یعقوب پوشیده نبوده است؛چه رسد به اینکه بر او مشکل شده باشد. (2)پس مراد از حوادث،مطلق مسائل مستحدثه ای است که در امور سیاسی-اجتماعی برای شیعیان به پدید می آید که از آن جمله است اجرای حدود در زمان غیبت.بر اساس این توقیع شریف،فقها که راویان حقیقی احادیث ائمه و حجت ایشان بر مردم هستند،در همه مسائل مستحدثه و همه مناصب امام به نیابت از ایشان نصب می گردند که از جمله این مناصب،منصب اقامه حدود است.

به عبارت دیگر،کلام امام که می فرماید:«فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله»،از آنجا که در مقام تعلیل و بدون هیچ قیدی است،حجیت علی الاطلاق راویان حدیث را ثابت می کند و کاملاً در این ظهور دارد که آن ها در تمامی اموری که حضرت،حجت است-از جمله اقامه حدود-به نقل جواهر الکلام (3)،ذیل حدیث در برخی از کتاب ها چنین روایت شده است:«فانهم خلیفتی علیکم؛ (4)که آنها خلیفه من بر شما هستند».اگر روایت

ص:299


1- (1) .ر.ک:همان.
2- (2) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج2 ص556.
3- (3) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص395.
4- (4) .این عبارت در هیچ یک از نقل های توقیع مشاهده نشد،بعید نیست صاحب جواهر به روایاتی نظیر«اللهم ارحم خلفائی»اشاره داشته باشند.

این کتاب ها را بپذیریم،به یقین این ظهور،شدت بیشتری خواهد یافت؛چرا که عرفاً معلوم است مراد از خلیفه،عموم ولایت است؛مانند فرمایش خدای متعال که می فرماید: (یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ) . (1)

اشکال یکم:اختصاص به احکام شرعیه

این شبهه به دو بیان مطرح شده است:

بیان نخست: امکان دارد«ال»در روایت برای عهد باشد.بدین ترتیب،«الحوادث»به احکام شرعیه ای که اسحاق بن یعقوب از امام پرسیده است. (2)بنابراین،نمی توانیم از این سخن حضرت استفاده کنیم که به فقیهان در همه زمینه ها(حوادث)و امور سیاسی و اجتماعی ولایت داده شده است.تنها چیزی که می توان پذیرفت این است که فقط درباره آن قضایای معهود،نه بیشتر از آن به فقیهان ولایت داده شده اند.

پاسخ: با توجه به وجوهی که مطرح شد،این احتمال نفی می شود.افزون بر آن،با در نظر گرفتن سیاق،بعید است«ال»برای عهد باشد؛زیرا در دیگر بندهای روایت،مسائل شرعی و مسائل جزئی درباره افراد خاص پرسیده شده و امام به صورت خاص و جزء به جزء پاسخ آنها را بیان داشته اند،به نظر می رسد اگر«حوادث واقعه»اشاره به مسائل شرعی خاصی می بود،حضرت حکم شرعی مسئله را به صورت خاص بیان می داشتند؛چنان که حکم فقاع و شلماب را بیان کرده اند.بنابراین،به نظر می رسد«الحوادث الواقعة»خود موضوع سؤال بوده است.در این صورت احتمال برای عهد بودن«ال»منتفی می شود و در نتیجه،«الحوادث»جمع دارای«ال»بوده،برای عموم و استغراق دلالت می کند و مقصود از آن،مطلق مسائل مستحدثه،چه در امور سیاسی-اجتماعی و چه فقهی-اعتقادی است.

بیان دوم: کمترین مناسبتی میان نفس حوادث و احکامشان کافی است تا سؤال از حکم حوادث باشد تا فقیه مرجع در احکام باشد،نه خود حوادث.به علاوه«فرقی است روشن میان تعبیر ارجاع چیزی به شخصی و تعبیر ارجاع در آن چیز به شخصی.ظاهر

ص:300


1- (1) .ص،آیه26.
2- (2) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.

این است که در صورت اول خود آن شیء به شخص موکول می شود،اما در صورت دوم حکم آن شیء به شخص مورد نظر ارجاع داده می شود و با توجه به اینکه توقیع از نوع دوم است،در رجوع به فقها در مسائل شرعی ظهور دارد،نه غیر آن». (1)

پاسخ: درست است که وجود قرینه و مناسبت موجب می شود بتوان حوادث را مجازاً در احکام حوادث به کاربرد،به هر حال این کاربرد مجازی است و به قرینه نیاز دارد و چنین قرینه ای ظاهراً موجود نیست.مگر اینکه گفته شود مناسبت حکم و موضوع و خود ارجاع به فقها در ارجاع احکام حوادث،ظهور دارد که مدعایی است نیازمند اثبات،ولی قابل تأمل.

تفکیک میان ارجاع به چیزی و ارجاع در چیزی،ظاهراً وجه صحیحی ندارد.برای مثال،چه بگوییم امور قضایی به فقها ارجاع داده می شود و چه گفته شود در امور قضایی به فقها رجوع کنند،تفاوت معنایی پدید نمی آید و عرف از این دو عبارت این گونه می فهمد که فقها مرجع در امور قضایی هستند،نه اینکه فقها صرفاً مرجع در بیان احکام قضایی اند.مگر آنکه مناسبت حکم و موضوعیت و قرینیت این امر ادعا شود.افزون بر این،باید از این فقیه گران قدر پرسید اگر امام می خواست خود حوادث را به فقها ارجاع دهد،باید با چه عبارتی این مطلب را ابراز می کرد و آیا عبارتی غیر از عبارت توقیع شریف را به کار می برد؟!

ممکن است گفته شود این توقیع،در زمان نیابت نایب دوم،ابوجعفر محمد بن عثمان صادر شده که دست کم 24 سال تا غیبت کبری فاصله داشته است، (2)در حالی که اگر این توقیع برای نصب فقیهان به نیابت عامه صادر شده است،طبیعتاً باید در واپسین روزهای غیبت صغری صادر می گردید.

در پاسخ می توان گفت غیبت صغری زمینه ای بود برای آغاز غیبت کبری و حلّ مشکلات اجتماعی و دینی به دست عالمان و دانشمندان دینی.صدور توقیع 24 سال قبل از آغاز غیبت صغری نیز به همین منظور صورت گرفته است تا به مرور در جامعه شیعه،زمینه برای پذیرش عالمان دینی در این مناصب پدید آید.

ص:301


1- (1) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج5،ص172.
2- (2) .«ارتباط با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در عصر غیبت»،منتشره در سایت WWW.MONAJAT.ORG.
اشکال دوم:اضطراب متن

اشکال: تعبیر«فانهم خلیفتی علیکم»در برخی کتاب ها موجب اضطراب متن روایت می شود. (1)

پاسخ: وجود این تعبیر در برخی روایات موجب اضطراب متن نمی شود؛چون این دو تعبیر هیچ تنافی با هم ندارند و قابل جمع اند و هر کدام صحیح باشد،قابل استفاده در استدلال است.

اشکال سوم:عدم اختصاص راویان احادیث به فقها

اشکال: حضرت که فرمود:«به راویان احادیث مراجعه کنید»مراد،افراد ثقه و مورد اطمینانی هستند از شیعه و سنی.بنابراین،از کجا استفاده می شود که مراد،فقیه جامع شرایط است. (2)

پاسخ را در چند بند بیان می کنیم:

اولاً: به یقین مراد از«رواة احادیث»مجرد ناقلان روایت نیست،بلکه روایت همراه با درایت مقصود است.در تعبیرات گوناگون ائمه علیهم السلام از لزوم همراه بودن روایت و درایت،سخن به میان آمده است؛مثل اینکه«معرفت حقیقی به درک روایت است»یا«آنان که صرفاً به دنبال جمع روایت اند و از فهم آن نصیبی ندارند،در شمار سفهایند»و یا«مؤمنان با درک روایات و درایت آنها،برتری و منزلت می یابند».ائمه دستور داده اند که«به روایت کردن بسنده نکنید،بلکه خرد خود را برای فهم و درک آن به کار گیرید؛نه آنکه صرفاً به دنبال شنیدن روایت و ضبط الفاظ آن باشید». (3)

مجموعه این گونه احادیث نشان می دهد راویان حقیقی از نظر ائمه،همان صاحبان درک صحیح از روایات و آشنایان با مکتب اهل بیت هستند. (4)

ثانیاً: در برخی از موارد که مطمئناً فقاهت و اجتهاد مورد نظر بوده،در عین حال تعبیر«روایت کنندگان احادیث»نیز ضمیمه شده است.مثلاً در مقبوله عمر بن حنظله،

ص:302


1- (1) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج5،ص411.
2- (2) .همان،ج7،ص58.
3- (3) .محمد سروش،دین و دولت در اندیشه اسلامی.
4- (4) .همان.

ابتدا از«مَنْ روی حدیثنا»یاد شده و سپس تعبیراتِ گویای صاحب نظر بودن در احکام«نظر فی حلالنا وحرامنا و عرف احکامنا»اضافه شده است،در حالی که بدون بی گمان«راوی حدیث بودن»در مسئله دخالتی نداشته و از شرایط قاضی یا حاکم نیست،بلکه مقصود از«راوی»،چیزی جز آگاهی و اشراف بر سنت معصومان به عنوان یکی از غنی ترین منباع اجتهادی نمی باشد. (1)

ثالثاً: در عصر ائمه و تا مدتی پس از آن،غالباً فتاوا در قالب نقل روایات صورت می گرفته است و صاحبان قدرت اجتهاد،ترجیح می دادند در فتوا به متن نص بسنده کرده،از آن عبور نکنند.از سوی دیگر،طالبان احکام،چنان که به امام دسترسی نداشتند،با مراجعه به راویان شناخته شده،نظر حضرت را به دست می آوردند و از حلال و حرام الهی آگاه می شدند.از این رو،با توجه به اینکه در آن دوره ها،فقاهت بسیار بسیط بوده و تحت الشعاع روایت قرار داشته،جمع و تنقیح روایات،مهم ترین رکن اجتهاد به شمار می آمده است و«فقه مأثور»،در شرایط قرب به معصومان رایج بوده است؛لذا از فقها به«راویان حدیث»تعبیر می شده است.به علاوه،تعبیر آوردن از فقها به«روات حدیث»می تواند از آن رو باشد که علمای شیعه،در برابر ائمه رأی و نظری ندارند.آن ها برخلاف دیگر فرقه ها اسلامی،قیاس و استحسان را مبنای فتوا قرار نمی دهند و فتوایشان بر اساس روایات ائمه است.پس فقهای شیعه،درحقیقت،راویان احادیث اند،برخلاف علمای مذاهب دیگر که چنین محدودیتی برای خویش قایل نیستند. (2)

رابعاً: در خود توقیع شریف،قراینی وجود دارد که نشان می دهد صرف راوی بودن،مورد نظر نیست؛زیرا از یک سو،راوی به تناسب حکم و موضوع،باید لیاقت و صلاحیت آن را داشته باشد که امام،شیعیان را در حوادث واقعه به او ارجاع دهد و از سوی دیگر،باید در حدی از کمال علمی و عملی باشد که امام،او را در مقام حجت خود بر مردم معرفی کند.آیا یک فرد عامی که تنها سرمایه اش نقل چند حدیث،آن هم بدون درک محتوای آن و تشخیص عام و خاص و متعارضات آن بوده،از فهم موافقت

ص:303


1- (1) .همان.
2- (2) .ر.ک:همان.

یا مخالفتش با قرآن ناتوان است،می تواند مرجع حوادث باشد و از سوی امام در مقام حجتِ بر مردم معرفی شود؟!پس صدر و ذیل توقیع،خود شاهد آن است که هر راوی حدیثی،در دایره نصب حضرت قرار ندارد و اجمالاً افراد خاصی برای این کار برگزیده شده اند که لیاقت های ویژه ای دارند. (1)

اشکال چهارم:اختصاص توقیع به امور تبلیغ دین

اشکال: حجیت،در امر تبلیغ است.پس مدلول توقیع نبوده،مختص تبلیغ احکام است و شامل تصرفات شخصی در اموال و نفوس و تصدی مصالح عامه،حکومت،فصل خصومت و اجرای حدود نمی شود و همه این امور بیگانه از مفهوم حجیت می باشند که از واژه«احتجاج»گرفته شده است.به درستی که خداوند بر بندگان به واسطه بعثت پیامبران احتجاج می نماید،و پیامبران نیز به واسطه نصب خلفا،و خلفا نیز به دلیل نایب قرار دادن فقها در تبلیغ اوامر و نواهی احتجاج می کنند و تصرفات،مورد و محل احتجاج نیست.پس توقیع شریف بیگانه از مدعاست و بر نیابت فقها در امور یادشده دلالت نمی کند. (2)

پاسخ: در پاسخ باید گفت اطلاق«حجة»بر امام عصر-ارواحنا فداه-و دیگر ائمه علیهم السلام شایع است.شکی نیست که«الحجة»در فرمایش حضرت علیه السلام«و أنا حجة اللّه»و حجیت دیگر ائمه علیهم السلام فقط به معنای تبلیغ نیست.همچنین هیچ وجه صحیحی برای تفکیک در معنای حجیت وجود ندارد،در نتیجه نباید تفاوتی بین حجیت امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف و دیگر ائمه علیهم السلام با حجیت فقها باشد.و تنها فرق در این است که ائمه علیهم السلام«حجة الله»هستند و فقها«حجة الائمه»که این امر تفاوت معنایی در پی ندارد.از همین وحدت مفهوم«حجیت»باب بحث ولایت فقیه گشوده می شود و همان ولایت عامه ای که برای امام ثابت است،برای فقیه نیز اثبات می گردد،مگر ولایاتی که با دلیل خاص خارج گردد. (3)

ص:304


1- (1) .همان.
2- (2) .ر.ک:علی نجفی ایروانی،حاشیة المکاسب،ج1،ص156.
3- (3) .سید محمدجعفر مروج جزائری،هدی الطالب الی شرح المکاسب،ج6،ص145.
اشکال ششم:عدم دلالت بر نصب

اشکال: به فرض که بپذیریم در همه اموری که به رئیس مراجعه می شود باید به فقیه مراجعه کرد،نهایتا به واسطه توقیع لزوم اذن فقیه در معروفی که مأذون است ثابت می گردد،اما به واسطه این توقیع نمی توان مشروعیت تصرف خاصی در مال و عرض و یا فعل خاصی نظیر اقامه جمعه(که در اصل مشروعیتشان تردید وجود دارد)را به اثبات رسانید. (1)گرچه در این اشکال اشاره ای به اقامه حدود نشده است،اما با توجه به این که شیخ انصاری اقامه حدود را نیز از اموری می شمارد که شک در مشروعیت آنها در زمان غیبت وجود دارد،این اشکال اقامه حدود را نیز می تواند در بر گیرد.

پاسخ: به نظر می رسد این اشکال در صورتی وارد است که حکومت این روایت و امثال آن بر روایات باب حدود و ادله ای که ادعا شده اختصاص حدود به معصومین علیهم السلام را به اثبات می رسانند،را نپذیریم.در حالی که همان گونه که در بحث از روایت اشعثیات گذشت به نظر نگارنده ادله ولایت فقیه که از جمله آنها توقیع شریف است،بر روایاتی نظیر روایت اشعثیات حکومت دارد.در نتیجه می توان به واسطه همین روایات مشروعیت اقامه حدود را به اثبات رسانید.

بعد از همه این مطالب باید گفت که اگر چه این توقیع شریف مورد اشکال های دلالی و سندی قرار گرفته است ولی در نهایت،توقیع شریف بر ولایت عامه فقیه در امور سیاسی اجتماعی جامعه(که اقامه حدود نیز از آن جمله است)،دلالت می کند و در باره سند آن نیز گفتنی است که با در نظر گرفتن شرایط موجود آن زمان،اطمینان به صدوراین توقیع از امام مهدی علیه السلام حاصل می شود. (2)

6-دیگر روایات
الف)روایات منع از تعطیل حدود
اشاره

روایات متعددی وجود دارد که به صورت مطلق(چه در عصر حضور و چه در عصر غیبت)اقامه حدود را لازم و تعطیل آن را حرام دانسته اند؛از جمله،روایتی است

ص:305


1- (1) .سید محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج5،ص173.
2- (2) .محمد شقیر،فقه اهل بیت،«پژوهشی درباره توقیع شریف امام زمان علیه السلام به اسحاق بن یعقوب»،ش46.

که در ضمن آن امام علی علیه السلام هنگام اقامه حد بر زنی که چهار بار اقرار به زنا کرده است،چنین می گوید:«بار الها!...به پیامبرت خبر دادی که هر کس یکی از حدود مرا تعطیل نماید،با من دشمنی ورزیده،و با این کار دشمنی مرا طلب کرده است.» (1)

متن روایت بدین شرح است

عن الحسن بن محبوب،عن علی بن ابی حمزة(ظاهرا علی بن ابی حمزه بطائنی است به قرینه روایتش از ابی بصیر. (2)،عن أبی بصیر،عن عمران بن میثم أوصالح بن میثم عن أبیه.قال:

أتت امرأة مجح (3)امیرالمؤمنین علیه السلام فقالت:یا امیرالمؤمنین،انّی زنیت فطهّرنی طهّر اللّه،فان عذاب الدنیا أیسر من عذاب الآخرة الذی لا ینقطع؟...قال علیه السلام اللّهمّ انه قد ثبت لک علیها أربع شهادات،و ان قد قلت لنبیک صلّی الله علیه و آله فیما أخبرته به من دین:یا محمد!من عطل حداً من حدودی فقد عاندنی و طلب بذلک مضادتی اللهم فانی غیر معطل لحدودک و لا طالب مصادتک،و لا مضیع لاحکامک،بل مطیع لک،متبع سنة نبیک صلّی الله علیه و آله» (4)

سند روایات

این روایت در کافی شریف،من لایحضر،تهذیب و محاسن آمده است.سید شفتی در مورد سند این روایت گفته است:«در اعتبار سند این روایت نه تنها تردیدی نیست،بلکه از کمال قوت برخوردار است.» (5)اما برای بررسی این ادعا لازم است،اسناد این روایت در کتب مذکور بررسی شود.

کافی بعد از ذکر روایت گفته است که مثل همین روایت را عده ای از اصحاب از«احمد بن محمد»از«محمد بن خالد»از«خلف بن حماد» (6)از ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده اند.روایت اول کافی معتبر نیست زیرا در سند آن«علی بن ابی حمزة بطائنی»

ص:306


1- (1) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه،باب 1 از ابواب مقدمات حدود،ح 6.
2- (2) .نجاشی بیشتر روایات علی بن ابی حمزه بطائنی را از ابی بصیر دانسته است.(نجاشی،رجال نجاشی،ص250)
3- (3) .زن بارداری که ولادت فرزندش نزدیک است.(ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،ج1،ص240 و ابن سلام،غریب الحدیث،ج2،ص81)
4- (4) .کلینی،کافی،ج7،ص185 و 186،شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج10،ص9-11.
5- (5) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود،ص182.
6- (6) .استاد علی اکبر غفاری روایت خلف بن حماد را از امام صادق علیه السلام بعید دانسته است.(کلینی،کافی،ج7،ص186)

قرار گرفته که با وجود همه اختلافات موجود،نهایتا وثاقت او را نپذیرفته اند و او را در حکم ضعیف دانسته اند. (1)آقای خویی در موضعی از مبانی تکملة روایت دوم کافی را صحیح دانسته،اما در جای دیگری،آن را مورد تردید قرار داده،روایت«خلف»از«ابی عبدالله»را بعید شمرده است. (2)بنابراین روایت دوم کافی هم با تردید مواجه است.

شیخ طوسی در تهذیب این حدیث را از خالد بن حماد (3)روایت کرده است،در حالی که خالد بن حماد اصلا وجود خارجی ندارد و غیر از این روایت هم از او نقل نشده است. (4)به احتمال قوی در سند شیخ هم«خلف»مذکور یوده است و«خالد»نتیجه اشتباه در تصحیف و نسخه برداری است.در سند محاسن برقی (5)هم،«علی بن ابی حمزة»قرار گرفته که مورد توثیق نیست.بنابراین نمی توان نقل های این روایت در کافی،تهذیب و محاسن را مورد اعتماد دانست و باید روایت صدوق را مورد بررسی قرار داد.

سید شفتی روایت«من لا یحضره الفقیه»را مرسل دانسته (6)اما تحقیق این است که روایت مرسل نیست و ادامه روایت قبل است که سعد بن طریف از اصبغ بن نباته روایت کرده.آقای خویی نیز در«مبانی تکملة»روایت را به«سعد بن طریف»نسبت داده است.به همین دلیل با وجود این که طریق صدوق به اصبغ بن نباته را تضعیف کرده است، (7)سند صدوق به«سعد بن طریف»را معتبر دانسته است. (8)در نتیجه با توجه به این که خود سعد نیز توثیق شده است (9)،پس روایت معتبر و

ص:307


1- (1) .معجم الرجال،ج11،ص226.
2- (2) .ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص221.
3- (3) .شیخ طوسی،تهذیب،ج10،ص9.
4- (4) .همان.
5- (5) .برقی،محاسن،ج2،ص309.
6- (6) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود،ص182.
7- (7) .سید ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج4،ص135.
8- (8) .همان،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص174.
9- (9) .درباره سعد بن طریف اقوال متفاوت است.استاد علی اکبر غفاری در تعلیقه و تحقیق بر فقیه اقوالی را در تضعیف سعد بن طریف از ابن حبان،علامه و ابن غضائری آورده،ولی آیت الله خویی در معجم الرجال سعد بن طریف را توثیق کرده،قول ابن غضائری را به دلیل تردید در صحت نسبت این کتاب به غضائری،نپذیرفته است.(ابوالقاسم خویی،معجم الرجال،ج9،ص70-73)

صحیح خواهد بود.علاوه بر این که به سبب نقل در چندین جامع روایی،مشهور نیز می باشد.

چگونگی استدلال

مقدمه اول:«تعطیل شدن حدود الهی»عبارت است از«عدم اقامه حدود»در صورتی که اسباب آن فراهم باشد.

مقدمه دوم:طبق این حدیث،تعطیلی حدود به منزله دشمنی با خداست که از بزرگترین گناهان به شمار می رود.[پس تعطیلی حدود حرام است]

نتیجه:اجرای حدود در صورت تمکّن مطلقاً واجب است[به دلیل قاعده اصولی اقتضاء]که هم شامل عصرحضور و هم حکومت فقیه می شود (1).

نقد و بررسی

ممکن است،ادعا شود که یکی از شرایط اقامه حدود،حضور امام معصوم علیه السلام است.در نتیجه عدم اجرای اقامه حدود در زمان غیبت ناشی از فقدان اسباب بوده،تعطیل حدود صادق نخواهد بود.بر اساس دیدگاه عدم جواز،این اشکال صحیح است.اما پس از آن که دلیلی برای اثبات اشتراط حضور در دست نیست،نمی توان از ظهور روایت در لزوم و وجوب اقامه حدود،رفع ید کرد.بنابراین علاوه بر این که دلالت روایت بر اهمیت اجرای حدود،پس از اثبات جرم و فراهم بودن امکان اقامه،روشن است،با این روایت می توان وجوب اقامه حدود در زمان غیبت را نیز به اثبات رسانید،البته پس از اثبات عدم اشتراط حضور امام معصوم علیه السلام.

ب)روایات اهمیت اجرای حدود
اشاره

یکی از دلایل جواز اقامه حدود،روایات و نصوص مستفیضه ای است که با عنوان عام به ما رسیده است و بر اهمیت اجرای حدود دلالت می نماید:

موثّقة حنّان بن سدیر عن أبیه قال:قال أبوجعفر علیه السلام:«حدّ یقام فی الاءرض أزکی فیها من مطر أربعین لیلة و أیامها». (2)

ص:308


1- (1) .سید محمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود،ص182.
2- (2) .کلینی،کافی،ج7،ص174،ح1.

و روایت سکونی از امام صادق علیه السلام که گوید:

قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:«اقامة حدّ خَیر مِنْ مَطَر أربعین صباحا». (1)

روایت دیگری نیز در کافی به این شرح آمده است:

عن عبد الرحمن بن الحجاج،عن ابی ابراهیم،فی قول الله تعالی «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» قال:«لیس یحیها بالقطر،و لکن یبعث الله رجالا فیحیون العدل،فتحیا الارض لاحیاء العدل،و لاقامة الحد لله انفع فی الارض من القطر اربعین صباحا». (2)

چگونگی استدلال

این احادیث،نشان دهنده اهمیت و وجوب اقامه و اجرای حدود الهی در جامعه اسلامی است و مطلق بودن آن ها شامل حکومت فقیهان در عصر غیبت نیز می شود.

نقد و بررسی

اما استدلال به این روایات با اشکال مواجه است،زیرا صرف اثبات اهمیت اجرای حدود نمی تواند،وجوب اقامه حدود در عصر غیبت،را به اثبات برساند.بعلاوه ادعا شده است که«مراد[از اجرای حدود در این روایات]،اجرای قوانین و احکام خداوند است،نه حدود در قبال قصاص و....حد در اسلام دو معنی دارد:یک حد به معنای اصطلاح خاص و یک حد به معنای قوانین خداوند است» (3)البته ناگفته نماند که این ادعا درست به نظر نمی رسد،زیرا هرچند واژه«حد»معانی متعددی دارد،اما به نظر نگارنده،هرگاه به صورت مطلق استعمال شود و قرینه ای در کلام موجود نباشد،به معنای«مطلق مجازات»است،همچنین ممکن است در برخی از این روایات قراینی دال بر تعیین حد به مفهوم اصطلاحی و خاص،موجود باشد.

ج)روایت ابی عبیده
اشاره

«محمد بن یحیی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن ابن محبوب،عن جمیل بن صالح،عن أبی عبیدة،عن أبی عبد الله علیه السلام قال:سألته عن امرأة تزوجت رجلا ولها

ص:309


1- (1) .همان،ح3.
2- (2) .همان،ح2.
3- (3) .سادات حسینی و مصطفی محقق داماد،الهیات و حقوق،«چشم اندازی بر حدود و اجرای علنی آن»،ش 2.

زوج قال:فقال:إن کان زوجها الأول مقیما معها فی المصر الذی هی فیه تصل إلیه ویصل إلیها فإن علیها ما علی الزانی المحصن الرجم،قال:و إن کان زوجها الأول غائبا عنها أو کان مقیما معها فی المصر لا یصل إلیها ولا تصل إلیه فإن علیها ما علی الزانیة غیر المحصنة ولا لعان بینهما ولا تفریق،قلت:من یرجمهما أو یضربهما الحد وزوجها لا یقدمها إلی الامام ولا یرید ذلک منها؟فقال:إن الحد لا یزال لله فی بدنها حتی یقوم به من قام أو تلقی الله و هو علیها غضبان،قلت:فان کانت جاهلة بما صنعت؟قال:فقال:ألیس هی فی دار الهجرة؟قلت:بلی،قال:فما من امرأة الیوم من نساء المسلمین إلا وهی تعلم أن المرأة المسلمة لا یحل لها أن تتزوج زوجین قال:ولو أن المرأة إذا فجرت قالت،لم أدر أو جهلت أن الذی فعلت حرام ولم یقم علیها الحد إذا لتعطلت الحدود. (1)

چگونگی استدلال

دو فقره از این روایت مورد استدلال قرار گرفته است:

1.«حتّی یقوم به من قام» (2)گفته شده است که منظور از«مَن»موصول در این عبارت؛اعم از امام و غیر امام است.در نتیجه شامل فقها که نایبان امام علیه السلام در عصر غیبت هستند نیز می شود.

2.مقتضای تعلیل«اذا لتعطّلت الحدود»نیز عموم است و ازعموم تعلیل،اقامه حدود در زمان غیبتِ امام معصوم برداشت می شود؛چون اگر حدود در عصر غیبت اجرا نشود،موجب تعطیلی حکم الله خواهد شد،در حالی که هدف قانون گذار حکیم از وضع احکام حدود«حفظ ناموس شریعت»و«مراقبت از نفوس مردم»از انجام اعمالی است که موجب هلاکت نفسشان می شود و اگر بنا باشد در عصر غیبت چنین حکمی تعطیل باشد قطعاً اختلال نظام و نقض غرض پیش خواهد آمد.بنابراین،اجرای حدود الهی همانگونه که در زمان حکومت معصوم جایز،بلکه واجب است در عصر غیبت نیز،نواب عام معصومین که همان فقهای جامع الشرائط هستند،باید مجری احکام الهی؛از جمله اقامهءحدود باشند.

نقد و بررسی

از عبارت«من قام»چنین اطلاقی قابل استفاده نیست؛به قرینه روایت دیگری که«من

ص:310


1- (1) .کلینی،کافی،ج7،ص192.
2- (2) .شیخ طوسی،التهذیب،ج10،ص20.

قام»را تفسیر کرده است.علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن محبوب،عن أبی أیوب قال:سمعت بکیر ابن أعین یروی عن أحدهما علیهما السلام قال:من زنی بذات محرم حتی یواقعها ضرب ضربة بالسیف أخذت منه ما أخذت و إن کانت تابعته ضربت ضربة بالسیف أخذت منها ما أخذت،قیل له:فمن یضربهما ولیس لهما خصم؟قال:ذاک علی الامام إذا رفعا إلیه. (1)

در کنار هم قرار دادن این دو روایت نشان می دهد که مراد از«من قام»در روایت سابق،امام است.البته امکان دارد که مراد از امام،اعم از امام معصوم علیه السلام و نایبان وی باشد.

2.استناد به تعلیل مورد استفاده از روایت هم،مانند روایات منع از تعطیل حدود،مبتنی بر اثبات عدم اشتراط حضور امام معصوم علیه السلام است.

د)نبوی مشهور:«علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل»

در نبوی مشهور،«علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل» (2)و مانند آن حدیث رضوی:«منزلة الفقیه فی هذا الوقت کمنزلة الانبیاء فی بنی اسرائیل» (3)علما امت به منزله انبیاء بنی اسرائیل معرفی شده اند و شکی نیست که انبیاء می توانند اقامه حدود بنمایند.

هرچند هر دو روایت مرسل هستند و معلوم نیست که کتاب فقه الرضا از حضرت امام رضا علیه السلام باشد،عمل اصحاب جابر ضعف سند است.

نبوی مشهور هرچند اطلاق دارد ولی به احتمال زیاد مراد از علما،اهل بیت علیهم السلام می باشد؛به همین دلیل بزرگان شیعه،در موارد متعددی،برای اثبات منزلت اهل بیت علیهم السلام و حتی عصمت ایشان،به این روایت استناد کرده اند. (4)علاوه بر این،همان طور که در حاشیه«بحار»مرقوم است،وصف«علماء»در مورد اهل بیت علیهم السلام در موارد زیادی به کار رفته است. (5)

ص:311


1- (1) .کلینی،کافی،ج190،7.
2- (2) .ابن ابی جمهور احسائی،عوالی اللئالی،ج4،ص77 و محمدمحمدی ری شهری،میزان الحکمة،ج3،ص2067.
3- (3) .علی بن بابویه،فقه الرضا،ص338.
4- (4) .ر.ک:شیخ مفید،اوائل المقالات،ص178؛علی بن یونس عاملی،الصراط المستقیم،ج1،ص131؛علامه مجلسی،بحار الانوار،ج24،ص307؛علامه امینی،الغدیر،ج3،ص130؛احمد الرحمانی الهمدانی،الامام علی بن ابی طالب،ص182.
5- (5) .ر.ک:بحارالانوار،ج35،ص304.

حدیث دوم هم در مقام بیان منزلت و شأن والای فقهاست،و منزلت ایشان را همسنگ،انبیاء بنی اسرائیل دانسته،اما این امر ملازمه ای با همسانی در اختیارات و وظایف ندارد؛به طور حتم،انبیاء بنی اسرائیل به دلیل نبوت و عصمت،وظایفی داشتند که فقها چنین وظایفی،بر دوش ندارند.

ه)حدیث اللهم ارحم خلفائی
اشاره

صدوق این روایت را در آخر«فقیه»به صورت مرسل و در«عیون»در باب 31 با سه سند که هر سه مجهول هستند آورده است.اما در اواخر«معانی الاخبار»با سندی که خالی از قوت نیست و در امالی اش با سندی که قریب به صحیح یا صحیح است،روایت را ذکر کرده است: (1)

عن عیسی بن عبدالله العلوی العمری عن ابیه عن آبائه عن علی علیه السلام«قال:قال رسول الله علیه السلام:اللهم ارحم خلفائی،ثلاثا،قیل:یا رسول الله،و من خلفائک؟قال:الذین یبلغون حدیثی و سنتی ثم یعلمونها امتی» (2)

در نقل های این روایت تفاوتهایی وجود دارد و در اکثر این نقل ها«الذین یأتون من بعدی،یروون حدیثی و سنتی»آمده است.

چگونگی استدلال

بر اساس این روایت،فقهاء خلفا و جانشینان نبی گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله هستند.

هر کس جانشین علی الاطلاق کسی باشد،متبادر و ظاهر از این جانشینی،نیابت از او در جمیع وظایف است.

نقد و بررسی

اشکال: تفسیر خلفا در این روایت به تبلیغ حدیث و سنت،ظاهر است در این که مراد حضرت این بوده که آنها فقط در امر ابلاغ احکام الله به عامه مکفین خلیفه رسول الله صلّی الله علیه و آله هستند یعنی همانطور که پیامبر صلّی الله علیه و آله مبلغ از جانب خداست آنان نیز مبلغ از سوی پیامبرند.

در جواب گفته شده است:اگر تفسیر به فعل یا وصفی باشد که بتواند خود مناط

ص:312


1- (1) .محمد رسول کاشانی،«النبیه فی وظایف الفقیه»،در:رسائل فی ولایة الفقیه.
2- (2) .شیخ صدوق،معانی الاخبار،ص374؛همان،امالی،ص247؛همان،عیون اخبار الرضا،ج1،ص40؛همان،من لایحضره الفقیه،ج4،ص420؛ابن ابی جمهور احسائی،عوالی اللآلی،ج4،ص77.

خلافت قرار گیرد این احتمال قریب است(مثال:عالم کسی است که به علم خویش عمل کند).اما اگر تفسیر به فعل یا وصفی صورت گیرد که نتواند به نفسه مناط خلافت باشد،مشخص می گردد که مراد فقط تعیین ذات خلیفه بوده است و اطلاق در خلافت به قوت خود باقی است(مثال:عالم کسی است که نزد تو نشسته است یا لحیه آن بلند است)باتوجه به این که در این حدیث«حفظ حدیث و سنت»آمده است،در حالی که این دو نمی تواند ملاک خلافت قرار گیرد پس این احتمال منتفی است.به فرض که این احتمال ممکن باشد،بعید بودن آن مخفی نیست در حالی که کلام باید به روشن ترین احتمالات حمل شود.بدین ترتیب مراد از روایت چنین خواهد بود:وارثین حدیث و سنت من،بعد ازمن،در همه وظایفم،جانشین من هستند.

از این اشکال که بگذریم،اشکالی که به روایات سابق وارد گردید،به این روایت نیز وارد می شود؛چون بعید نیست که مراد از خلفاء و منظور از کسانی که حدیث و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله را حفظ،روایت و تبلیغ می نمایند،ائمه علیهم السلام باشند.به خصوص که در روایات بیشماری در مورد ائمه علیهم السلام،تعبیر«خلفاء»به کار رفته است. (1)

و)روایت«مجاری الامور»
اشاره

شیخ انصاری در بحث ولایت فقیه در کتاب مکاسب،به روایاتی،از جمله این روایت،اشاره می نماید:«مجاری الامور بید العلماء باللّه الامناء علی حلاله و حرامه (2)؛جریانات تمامی شؤون امت،باید به دست عالمان ربانی که امین الهی بر حلال وحرام اند-فقهای جامع شرایط-انجام گیرد. (3)

چگونگی استدلال

مجاری الامور مطلق است و شامل همه امور می شود و اقامه حدود نیز از این امور است.

ص:313


1- (1) .ر.ک:محمدمحمدی ری شهری،میزان الحکمة،ج1،ص133؛سعید ایوب،ابتلائات الامم،ص39؛ناصر مکارم شیرازی،الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،ج3،ص641.
2- (2) .ابن شعبه حرانی،تحف العقول،ص238؛محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج17،ص316؛علامه مجلسی،بحارالانوار،ج97،ص80؛سید بروجردی،جامع احادیث الشیعة،ج14،ص388.
3- (3) .محمدهادی معرفت،ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیت الله خویی،در سایت www.al - shia.com/html/far/books/fegh/maghalat_merafat/velayat.htm.

بر اساس این روایت،مجاری الامور،به دست علما سپرده شده است.

پس اقامه حدود نیز که از جمله شوون و امور امت است،به فقها واگذار شده است.

نقد و بررسی

شیخ انصاری،نهایتا در مورد این روایت و دیگر روایات می گوید:بعد از ملاحضه صدر و ذیل و سیاق روایات،انصاف اقتضا دارد که جزم حاصل شود به این که این روایات در مقام بیان وظیفه فقها از حیث احکام شرعی هستند. (1)

یکی از فقهای معاصر نیز دو اشکال عمده بر استدلال به این روایت وارد کرده است:

وی با این استدلال که فقها«علماء بالاحکام الشرعیة»هستند و تنها ائمه علیهم السلام،«العلماء بالله»هستند مراد از علماء را،ائمه علیهم السلام دانسته است.

همچنین به قرینه این فرمایش امام علیه السلام،«الامناء علی حلاله و حرامه»،«امور»را مختص به احکام شرعیه دانسته و گفته،ظاهر این است که فقها مرجع در احکام هستند. (2)

ز)برداشت نراقی از مجموع روایات

در پایان این بحث شایان ذکر است که نراقی از مجموع روایات سابق دو قاعده کلی استخراج کرده و در بحث از ولایت فقیه بر اقامه حدود نیز،به همین قواعد استناد کرده است:

تمامی موردهایی را که فقیه عادل در آنها ولایت دارد دو امر است:

1.هر آنچه پیامبر و امام،که فرمانروایان مردم و دژهای استوار اسلام هستند،در آن ولایت دارند،فقیه نیز در آن ولایت دارد.مگر این که در موردی دلیل خاصی بر استثناء وجود داشته باشد،مانند اجماع یا دلیل خاص یاغیر این دو.

2.همه موردهایی که نظام زندگی مردم به آن وابسته است و دخالت در آن به حکم عقل و یا شرع لازم می باشد...بر عهده ولی فقیه است.

دلیل امر اول،پس از اجماعی که بسیاری از اصحاب،آن را به روشنی بیان کرده اند و چنین می نماید که نزد آنان از بایسته ها و ضروریهاست،روایاتی است که به این مسئله به روشنی دامن زده اند.

ص:314


1- (1) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص553.
2- (2) .محمدصادق روحانی،فقه الصادق،ج5،ص168.

دلیل امر دوم،پس از اجماع دو امر است:

الف)در امور اجتماعی ناچار باید شارع مهربان حکیم برای مردم ولی و حاکمی قرار دهد.

ب)چون فقیهان بهترین خلق خدا،پس از پیامبران و افضل و امین هستند و به دست آنها مجاری امور است،به ولایت سزاوارترند. (1)

علاوه بر این که برخی دلایل مطروحه این قواعد،قابل تامل اند،این نکته نیز حائز اهمیت است که استدلال به قاعده اول مبتنی است بر عدم استثناء اقامه حدود،در حالی که برخی مدعی این استثناء هستند.البته بر اساس مطالب فصل پیش این ادعا دفع می گردد ولی به هر حال به صرف این قاعده نمی توان اقامه حدود را ثابت دانست.قاعده دوم هم در صورتی مشروعیت اقامه حدود را ثابت می نماید که مطلوبیت اقامه حدود در هر صورت و در هر زمانی،ثابت باشد،در حالی که برخی از جمله شیخ انصاری،چنین مطلوبیتی را نپذیرفته اند. (2)هرچند بزرگانی چون آقای خویی،به دلیل اطلاقات و عمومات،اینگونه مطلوبیت و مشروعیت را ثابت می دانند. (3)بر اساس دیدگاه این بزرگان نیز،این قاعده به تنهایی راهگشا نیست و به مدد اطلاقات و عمومات می تواند مشروعیت اقامه حدود به دست فقیه را به اثبات برساند.

ح)جمع بندی روایات

در یک جمع بندی از مجموع مسائل مطروحه در روایات می توان گفت که حتی اگر نتوان از تک تک این روایات ولایت فقیه در اجرای حدود را ثابت کرد ولی از کنار هم قرار دادن این روایات می توان این مهم را نتیجه گرفت:

1.اقامه حدود هم از مقوله حکم می باشد به خصوص در مثل حد قذف با ترافع نزد حاکم و ثبوت حد نزد وی و حکم حاکم به ثبوت حد بر قاذف،چرا که مراد از حکم بر قاذف انفاذ و اجرای حکم بر اوست نه صرف حکم بدون اجرا.

ص:315


1- (1) .نراقی،عوائد الایام،ص536-538.
2- (2) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص557.
3- (3) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص224.

2.قول امام علیه السلام«فانی قد جعلته علیکم حکما»ظهور در اراده ولایت عامه دارد،چنان که در نیابت خاص از امام علیه السلام هم این عبارت ظهور در ولایت عام و بر جمیع امور دارد.بعلاوه عبارت«فإنهم حجتی علیکم و انا حجة الله»ظهور شدیدی بر این دارد که فقها در اموری که امام علیه السلام حجت خدا محسوب می شوند،حجت امام علیه السلام هستند که از این امور اجرای حدود است.همچنین عبارت«خلیفتی علیکم»در برخی روایات این ظهور را تشدید می کند چون معلوم و ضروری است که مراد از خلافت عموم ولایت است.

3.با روایات معتبره ابی خدیجه مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف«ثبوت حکم برای فقیه ثابت می شود و با روایت حفص اقامه حدود بالخصوص ثابت می گردد» (1)

ص:316


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص395.

3-متصدی اقامه حدود

اشاره

پس از اثبات مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت،ضروری می نماید تا متصدی و مجری حدود نیز مشخص گردد،هرچند دلایل مطرح شده در مباحث پیشین به وضوح بر ولایت فقیه بر اقامه حدود دلالت می کردند،اما لازم است موارد خاصی که ممکن است به عنوان مثال عامه مردم،مجاز به اجرای حدود باشند،نیز بررسی شود،علاوه بر این که در مورد فقیه هم بحث هایی قابل طرح است که در ادامه این بدانها اشاراتی صورت می گیرد.

عموم مردم

اشاره

پس از آن که مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت به اثبات رسید،و دانستیم که ضروری است،حتما شخص یا نهادی خاص این مسئولیت را بر عهده گیرد،این سوال پیش می آید که آیا عموم مردم و کسانی که از قوه اجتهاد برخوردار نیستند،می توانند به اقامه حدود مبادرت ورزند یا خیر؟در جواب باید گفت در مواردی به ایشان اجازه داده شده است که اقامه حدود نمایند که ما این موارد را در دو عنوان اقامه حدود در جرایم خاص و اقامه حدود در همه جرایم طبقه بندی کرده ایم.

1-اقامه حدود در جرایم خاص
اشاره

مراد از جرایم خاص،جرایم استثنایی هستند که شارع در هر حال و برای هر کدام از مومنین اجازه داده است آن را اقامه نمایند بدون این که تحصیل اذن از امام

ص:317

معصوم علیه السلام و یا حاکم اسلامی،ضروری باشد.این جرایم عبارتند از:ساب النبی و الائمة،مدعی نبوت و قتل در فراش.

الف)ساب النبی و الائمه

کسی که نبی گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله را دشنام دهد،برای هر کس که این دشنام را می شنود در صورتی که ضرری متوجه وی یا مالش و یا غیر او از مومنین نباشد،قتل دشنام دهنده جایز است؛ (1)حتی اگر از امام علیه السلام و حاکم اسلامی کسب اذن ننماید. (2)بلکه مقتضی روایاتی که در این باب موجود است،وجوب قتل دشنام دهنده می باشد. (3)فتوای جواز قتل،مورد اجماع فقهای امامیه است (4)و از وجوب قتل هم نفی خلاف شده، (5)حتی برخی ادعای اجماع بر وجوب کرده اند. (6)مقام معظم رهبری هم در یک استفتاء تصریح می نماید:«مجازات ساب النبی قتل است و حتی نیاز به محکمه و محاکمه هم ندارد.» (7)

لازم به ذکر است که ائمه علیهم السلام و حضرت فاطمة الزهراء علیها السّلام در این حکم ملحق به پیامبر صلّی الله علیه و آله هستند. (8)و درباره ایشان نیز نفی خلاف و ادعای اجماع شده است. (9)

گفتنی است در عبارات فقها جواز قتل بدون اذن از حاکم شرع مقید به سامع شده است؛بنابراین به نظر می رسد افراد دیگری که علم به وقوع دشنام دارند اما خود مستقیما سب را نشنیده اند،نمی توانند بدون اذن از حاکم شرع اقدام به قتل دشنام دهنده بنمایند.

ص:318


1- (1) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4،ص947.
2- (2) .ابن زهره،غنیة النزوغ،ص428.
3- (3) .جواد بن علی تبریزی،اسس الحدود و التعزیرات،ص259.
4- (4) .ابن زهره،غنیة النزوغ،ص428.
5- (5) .جواد بن علی تبریزی،اسس الحدود و التغزیرات،ص258.
6- (6) .سید احمد خوانساری،جامع المدارک،ج7،ص109 و محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص432.
7- (7) .لوح فشرده گنجینه استفتائات قضایی.
8- (8) .سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص265.
9- (9) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج42،ص435.
ب)مدعی نبوت

هر کس ادعای نبوت نماید،قتلش واجب است. (1)قتل مدعی نبوت هم همچون،ساب النبی نیاز به اذن از حاکم شرع ندارد. (2)در این مسئله هم ادعای عدم خلاف شده است. (3)در این حکم فقها قید«علی ظاهر الاسلام»را بدان افزوده اند تا بدین وسیله کافر ذمی مانند یهودی و مسیحی را خارج نمایند؛بنابراین ادعای نبوت از سوی کافر ذمی موجب قتل او نخواهد بود. (4)

همچنین قابل ذکر است که در این مسئله فقها معمولا قید سامع را ذکر نکرده اند و تنها امام خمینی،این قید را در تحریر الوسیلة متذکر شده است. (5)به نظر می رسد این قید مورد توجه دیگر فقها نیز بوده است و آن را به اعتماد مسئله سابق(ساب النبی)ذکر نکرده اند.البته این احتمال هم بعید نیست که علت عدم ذکر در برخی موارد،اعتقاد به لزوم تحصیل اذن از حاکم شرع باشد.

در پایان ذکر این نکته ضروری است که برخی فقها قتل مدعی نبوت را جایزنمی دانند و همچون دیگر معاصی حکم آن را تعزیر دانسته ادله جواز قتل را ناتمام می شمارند. (6)

ج)قتل در فراش

بر اساس ماده 630 ق.م.ا.:«هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد،می تواند در همان حال آنان را به قتل برساند».این ماده اقتباسی از مسئله ای در«تحریر الوسیله»امام خمینی رحمة الله است.

مشهور فقها معتقدند:

ص:319


1- (1) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4،ص948؛علامه حلی،تحریر الاحکام،ج5،ص396؛شهید ثانی،مسالک الافهام،ج14،ص452؛محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص440.
2- (2) .سیدابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص266.
3- (3) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج41،ص440 و سیدابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج1،ص266.
4- (4) .شهید ثانی،مسالک الافهام،ج14،ص453.
5- (5) .امام خمینی،تحریر الوسیلة،ج2،ص477.
6- (6) .یوسف صانعی،«مجازات مدعی نبوت»، www.feqh.org.

«هرگاه شوهری همسر خود را با مرد اجنبی در حال زنا دید و آن دو را به قتل برساند،اگر چه از نظر اخروی گناهی مرتکب نشده است؛اما از نظر حقوقی زوج باید این مسئله را اثبات نماید.حال برای اثبات ادعای خود باید یا بینه اقامه کند یا اولیای دم،ادعای وی را تصدیق نمایند؛زیرا اصل اقتضا می کند که مجنی علیه مستحق قتل نبوده و عمل زنا که مورد ادعای قاتل می باشد،واقع نشده است». (1)

محقق اردبیلی در این رابطه می فرماید:

«اصل این حکم که شوهر در صورت مشاهده زنای همسرش با مرد دیگر و ارتکاب قتل،مجازات اخروی ندارد،گویا یک حکم اجماعی است و علاوه بر این موید به حکم عقل نیز می باشد.دلیل دیگر روایت«داود بن فرقد»است که از امام صادق علیه السلام نقل شده است.اصل این حکم مشهور میان فقهاست بلکه ممکن است به حد اجماع رسیده باشد.اما این حکم تنها مربوط به عالم واقع و نفس الامر است(یعنی از نظر اخلاقی و اخروی)ولی از نظر ظاهر شرع(یعنی از نظر حقوقی)قاتل مورد بازخواست قرار می گیرد.در نتیجه باید قصاص شود مگر آنکه برای اثبات ادعای خود شاهد بیاورد یا ولی دم ادعای او را تصدیق کند». (2)

دو نکته مهم در این حکم به چشم می خورد:

1.جواز قتل حکمی تکلیفی و حجتی است شرعی بین زوج و خدا،اما برای این که بتواند از قصاص بگریزد باید بتواند بینه بر این امر اقامه نماید یا این که بازماندگان مقتول وی را تایید کنند (3)در غیر این صورت حکم ظاهری عمل ارتکابی قصاص خواهد بود.

2.برای جواز قتل زوجه مطاوعه و رضایت قلبی وی شرط است و زوج باید علم به مطاوعه داشته باشد (4)و صرف احتمال مطاوعه کفایت نمی کند.

ص:320


1- (1) .شهید ثانی،الروضة البهیة،ج9،ص120-122 و سید حسین هاشمی،کتاب زنان،«قتل در فراش،ضرورت بازگشت قانون به فقه»،ش 27.
2- (2) .محقق اردبیلی،مجمع الفائدة و البرهان،ج13،ص95 و سید حسین هاشمی،کتاب زنان،«قتل در فراش،ضرورت بازگشت قانون به فقه»،ش 27.
3- (3) .محقق حلی،شرائع الاسلام،ج4،ص940.
4- (4) .فاضل هندی،کشف اللثام،ج2،ص406.
2-اقامه حدود در همه جرایم
اشاره

فقهای شیعه در برخی موارد،بدون در نظر گرفتن شرط فقاهت اقامه حدود را جایز می دانند،بدون این که این جواز را مقید به جرایم خاصی بنمایند.به نظر می رسد بتوان این موارد را در چهار عنوان مورد بررسی قرار داد:اقامه حد بر عبد،زوجه و ولد،و اقامه حد از سوی سلطان ظالم.بررسی تفصیلی این نظریات و ادله آنها بحثی مستقل و مفصل می طلبد،بدین جهت در این نوشتار،به ارائه گزارشی از این دیدگاهها و اختلاف نظرهایی که در این موارد به چشم می خورد،اکتفا می کنیم.

الف)اقامه حد بر عبد

فقهای شیعه معتقدند در زمان غیبت مولی می تواند بر عبد خود حد جاری نماید.شیخ در«مبسوط» (1)وسید بن زهره در«غنیة» (2)این مطلب را مورد اجماع شیعه می داند.یکی دیگر از فقها نیز می گوید:هیچ خلافی نیست که مولی می تواند بر عبد خود اقامه حد نماید؛زیرا این مطلب در کتابهای متعددی تصریح شده است،همچون:«المقنعة»،«النهایة»،«المقنع»،«الوسیلة»،«الهدایة»،«السرائر»،«الشرائع»،«المنتهی»،«التذکرة»،«التحریر»،«المختلف»،«القواعد»،«الارشاد»،«التبصرة»،«التلخیص»،«الدروس»،«اللمعة»،«غایة المراد»،«تعلیقات المحقق الثانی علی الشرائع»،«الروضة»،«المسالک»و غیر این کتاب ها. (3)اما صاحب جواهر ضمن پذیرش این دیدگاه شهرت آن را مسلم دانسته،می گوید:

«کاد یکون إجماعا کما أعترف به بعضهم،بل فی المسالک لم یخالف فیه إلا الشاذ النادر،ولعله کذلک،إذ لم یحک الخلاف فیه إلا من المفید و الدیلمی،بل عن الغنیة الاجماع علیه،بل مقتضی جواز الحلی له بعد ما سمعته منه سابقا کونه مجمعا علیه أو أن النصوص به متواترة» (4)

ص:321


1- (1) .شیخ طوسی،مبسوط،ج8،ص11.
2- (2) .ابن زهره،غنیة النزوغ،ج1،ص425.
3- (3) .سیدمحمدباقر شفتی،مقالة فی تحقیق اقامة الحدود فی هذه الاعصار،ص60.
4- (4) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص386و387.

در ادامه صاحب جواهر به استدلال پرداخته،دلایل چندی همچون:اجماع فقها،نصوص متواتر،اخبار مستفیضه بین خاصه و عامه،عموم تسلط مولی بر عبدش،نبوی«أقیموا الحدود علی ما ملکت أیمانکم» (1)خبر«عنبسة بن مصعب»، (2)خبر«علی بن جعفر» (3)و...و در نهایت قطع بر وجود سیره در جواز تعزیر که از اقسام حدود است. (4)

مقتضی اطلاق نص و فتوی،جواز اقامه حد بر عبد است،چه مولی عادل باشد یا فاسق و چه زن باشد یا مرد. (5)اما در شرایط مولی بین اصحاب اختلافاتی وجود دارد و حتی سلار در مراسم و علامه حلی در مختلف،به خلاف مشهور فقها،فقاهت مولی را لازم می دانند. (6)

ب)اقامه حد بر ولد و زوجه

در رابطه اقامه حد بر ولد و زوجه دو قول وجود دارد؛ (7)شیخ طوسی در«نهایة»، (8)علامه در«تبصرة»، (9)شهید در«دروس»و«لمعة» (10)قایل به جوازند و قول جواز در«ایضاح»از ابن براج،و در«غایة المرام»از ابن جنید نیز نقل شده است، (11)در حالی که مفید،ابن ادریس،ابن زهره،طبرسی،کرکی و شهید ثانی قول عدم جواز را برگزیده اند. (12)علامه حلی در این مورد هم فقاهت را معتبر می داند،و شهید ثانی نیز با این که منع را اقوی می داند،در صورتی که مولی فقیه باشد،قول جواز را متجه

ص:322


1- (1) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،باب 27 از ابواب مقدمات الحدود،ح2.
2- (2) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،باب 30 از ابواب مقدمات الحدود،ح 6 و 7.
3- (3) .همان.
4- (4) .همان،ص387.
5- (5) .همان.
6- (6) .سلار،المراسم العلویة،ص264 و علامه حلی،مختلف الشیعة،ج4،ص463.
7- (7) .محقق سبزواری،کفایة الاحکام،ج1،ص411.
8- (8) .شیخ طوسی،النهایة،ص301.
9- (9) .علامه حلی،تبصرة المتعلمین،ص114.
10- (10) .شهید اول،الدروس،ج2،ص48؛همان،اللمعة،ص75.
11- (11) .سیدمحمدباقر شفتی،مقالة فی اقامة الحدود فی تحقیق هذه الاعصار،ص85-86.
12- (12) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ص388.

می نامد. (1)همچنین محقق کرکی می گوید:اقامه حد بر زوجه و ولد جایز نیست مگر با اهلیت حکم. (2)

ج)اقامه حد از سوی ظالمین

اگر از سوی حکام جور فردی از شیعه به ولایت نصب شد،در حالی که می تواند بدون این که ضرری متوجه وی باشد،اقامه حدود بنماید؛آیا اقامه حدود برای او جایز است یا خیر؟مفید در محکی از«مقنعة»و شیخ در محکی از«نهایة»قول جواز را برگزیده اند منتها مشروط به این که با اعتقاد به نیابت از امام معصوم علیه السلام،به این امر مبادرت ورزد.ابن براج در«مهذّب»این نظر را چنین مطرح کرده است:

«اذا استخلف السلطان الجائر انساناً من المسلمین و جعل الیه الحدود جاز ان یقیمها بعد ان یعتقد انه قبل الأمام العادل فی ذلک و انه یفعل ذلک باذنه.» (3)

شیخ نیز در«نهایة»گفته است:

«ومن استخلفه سلطان ظالم علی قوم وجعل إلیه إقامة الحدود جاز له أن یقیمها علیهم علی الکمال،ویعتقد أنه إنما یفعل ذلک بإذن سلطان الحق،ویجب علی المؤمنین معونته وتمکینه من ذلک ما لم یتعد الحق فی ذلک وما هو مشروع فی شریعة الاسلام،فإن تعدی ما جعل الله الحق لم یجز له القیام به،ولا لأحد معاونته علی ذلک،اللهم إلا أن یخاف فی ذلک علی نفسه،فإنه یجوز له حینئذ أن یفعل فی حال التقیة ما لم یبلغ قتل النفوس،و أما قتل النفوس فلا یجوز فیه التقیة علی حال» (4)علامه حلی این عبارت شیخ را مفاد روایت دانسته،ابن ادریس نیز می گوید:«أنه أوردها إیرادا من طریق الخبر لا اعتقادا من جهة الفتیا و النظر» (5)

ابن ادریس حلی،فاضل،شهیدان و غیر ایشان که شاید به حد مشهور برسند،اقامه حدود در دستگاه ظلمه را جایز نمی دانند.البته اگر سلطان جائر وی را مجبور نماید که اقامه حد نماید،در این صورت مادامی که مرتکب قتل نشده است،قبول ولایت از

ص:323


1- (1) .شهیدثانی،مسالک الافهام،ج3،ص106.
2- (2) .محقق کرکی،جامع المقاصد،ج2،ص498.
3- (3) .ابن براج،المهذب،ج1،ص342.
4- (4) .شیخ طوسی،النهایة،ص301.
5- (5) .ابن ادریس حلی،السرائر،ج2،ص25.

روی تقیه جایز است اما در دماء تقیه ای نیست.همچنین گفتنی است که در این مسئله(عدم جواز قتل از روی تقیه یا تحقق اکراه در قتل)بین فقها خلافی نیست. (1)البته آقای خویی در این مسئله مخالف مشهور است و قتل از روی اکراه را جایز دانسته،معتقد است اکراه در قتل محقق می شود. (2)

حاکم جور

اشاره

در فصول گذشته دانستیم که اقامه حدود به جعل اولی وظیفه امام معصوم علیه السلام است و در زمان غیبت به نظر مشهورِ فقهای شیعه،که مستند به دلایل محکم و غیر قابل انکاری است،اقامه حدود به فقها تفویض شده است.اما به خلاف آنچه تاکنون در این نوشتار به اثبات رسید،برخی مدعی اند در زمان غیبت امام علیه السلام و حاکمیت حاکمان جور،اقامه حدود از وظایف حاکمان جور است،و اقامه حدود از سوی ایشان مشروع بوده،جایز نیست فقها در این امر مداخله نمایند،و تصرفات فقها در اقامه حدود تنها زمانی نافذ و مشروع است که حاکمان جور نسبت به اقامه حدود بی تفاوت باشند. (3)برای بررسی این دیدگاه ابتدا لازم است مراد نویسنده محترم از حاکم جور روشن شود،آنگاه دلایلی که برای مشروعیت بخشی به اقامه حدود توسط ایشان ارائه گردیده مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

1-تعریف حاکم جور

واژه جور نقیض عدل است و به انحراف از راه هم گفته می شود. (4)این واژه یکبار در قرآن به معنی دوم بکار رفته است. (5)در روایات شیعه«امام جور»در برابر«امام عدل»قرار دارد.بررسی کاربرد این عنوان در روایات نشان می دهد که امام جور،در مواردی

ص:324


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ص390.
2- (2) .ر.ک:سید ابوالقاسم خویی،مبانی تکملة المنهاج،ج2،ص13.
3- (3) .سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.
4- (4) .خلیل بن احمد فراهیدی،کتاب العین،ج6،ص176.
5- (5) .نحل،آیه 9.

که از تولی ائمه جور نکوهش شده،به پذیرش اعتقادی ولایت غیرمعصومان به جای امامان معصوم علیهم السلام اختصاص دارد. (1)ولی در دیگر موارد،مراد از«امام جور»حاکمی است که با تعدی و تجاوز به حقوق مردم و ظلم به آنان و با زیرپاگذاردن احکام اسلامی از مسیر حق و عدل خارج شده است، (2)هرچند ولایت معصومان علیهم السلام را نیز پذیرفته باشد. (3)

2-دلایل مشروعیت اقامه حدود توسط حاکم جور
اشاره

کیفر دادن مجرمان در عرف جوامع بشری از اختیارات حکومت است و کسی جز متصدیان امور حکومت مجاز به آن نیست.این مبنا از سوی فقه اسلامی هم پذیرفته شده است.به همین دلیل یکی از دقدقه های فقهای شیعه،تشکیل حکومتی بوده است الهی،تا بتوان در سایه آن،قوانین الهی را به اجرا گذارد و با اجرای حدود و تعزیرات و مجازات های اسلامی توام با اجرای صحیح امر به معروف و نه از منکر و توجه به اخلاق اسلامی،جامعه را پالایش و تطهیر کرد.اما صرف لزوم حکومت برای اقامه حدود باعث نمی شود،اقامه حدود توسط حاکمان خودکامه مشروع باشد،بلکه برای اثبات مشروعیت این امر دلایل محکم و استوار از خدشه مورد نیاز است.برخی از دلایل مطرح شده عبارتند از:عدم اختصاص واژه امام به معصومان علیهم السلام،سیره عملی معصومان علیهم السلام در تایید و ارجاع حدود به حاکمان جور و منع از تعطیلی حدود.در ادامه هر کدام از این دلایل مورد بررسی قرار می گیرد.

الف)عدم اختصاص واژه امام به معصومان علیهم السلام
چگونگی استدلال

فقیهان مسلمان اجرای حدود را از وظایف«امام و حاکم جامعه»دانسته اند.فقهای شیعه هم این اصل را پذیرفته اند.روایات فراوانی هم به وظیفه«امام»و«امام المسلمین»

ص:325


1- (1) .محدث نوری،مستدرک الوسائل،ج1،ص154 و ج18،ص174.
2- (2) .سید علیرضا صدر حسینی،محدوده اختیارات حاکمان جور.
3- (3) .شیخ حر عاملی،وسائل الشیعة،ج8،ص420 و ج15،ص81 و ج17،ص181 و ج 28،ص289.

در اجرای حدود اشاره کرده است. (1)در این روایات این اصل که مسوولیت اجرای حدود فقط متوجه امام است و دیگر مسلمین مجاز به دخالت در آن نیستند تایید شده است.روایت دعائم الاسلام که«لا یصلح الحکم و لا الحدود ولا الجمعه الا بامام»نیز بر همین اصل دلالت دارد.

با توجه به این که واژه امام مختص به امام معصوم علیه السلام نیست و شامل هر حاکم مبسوط الیدی می شود،روشن می کند که مقصود از این روایات بیان تکلیفی است که متوجه حاکمان در آن روز و هر زمان دیگر است و نه فقط وظیفه امام معصوم و یا فقیهی که ممکن است صدها سال دیگر اتفاقاً در جایی به این منصب دست پیدا کند. (2)

نقد و بررسی

با توجه به این که در فصل دوم این نوشتار و ضمن بحث از روایت جعفریات به طور مفصل راجع به کاربردهای واژه امام در روایات بحث و بررسی صورت گرفت نیازی به تکرار آن نیست.در همان بحث روشن شد،هرگاه قرینه ای در کلام نباشد،واژه امام در روایات و فقه شیعه منصرف به امام معصوم علیه السلام است؛بنابراین شالوده این

ص:326


1- (1) .درکتاب کافی از حلبی از امام صادق علیه السلام روایت شده که«اگر سارق نزد امام به سرقت اقرار کند،دستش قطع می شود».(کلینی،کافی،ج7،ص220) 2)از فضیل از امام ششم روایت شده:«کسی که نزد امام به جرمی اعتراف کند،بر امام است که بر او حد را جاری کند».(همان) 3)و نیز روایت شده:«اگر امام کسی را در حال زنا یا شرب خمر دید،باید بر او حد جاری کند».(همان) 4)کلینی روایت کرده است که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام پرسید:کسی جنایتی در حق من روا داشت،آیا از او بگذرم یا او را برای گرفتن حقم به سلطان معرفی کنم؟حضرت پاسخ داد:مانعی ندارد؛اگر او را به امام معرفی کنی،حقت را مطالبه کرده ای! 5)ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که«اگر زانی هارب در چنگ امام بیفتد،امام بر او حد جاری می کند».(شیخ طوسی،تهذیب،ج10،ص46) 6)علی بن جعفر از امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده که ایشان درباره نصرانی شارب خمر فرمود:«اگر او را نزد حاکم مسلمانان بردند،باید حدود اسلامی را بر وی جاری کند».(علی بن جعفر الامالی،ص112)
2- (2) .سید علیرضا صدر حسینی،محدوده اختیارات حاکمان جور.

استدلال با همین نکته متلاشی می شود،زیرا به نظر فقهای شیعه در همه این موارد امام معصوم علیه السلام مراد است،مگر این که قرینه ای در کلام موجود باشد.البته نباید از نظر دور داشت که شاید از این رهگذر مطلب دیگری که بیگانه از منظور نویسنده است،قوت یابد؛شاید بتوان بر اساس این روایات این مطلب را تایید کرد که هر فقیهی نمی تواند به اقامه حدود بپردازد،بلکه تنها فقیهی مجاز به اقامه حدود است که علاوه بر فقاهت،ولایت بالفعل هم داشته باشد و عرفا بتوان او را امام نامید؛بنابراین امکان دارد به واسطه این روایات فقط ولی فقیه را مجاز به اقامه حدود دانست نه همه فقها را.

ب)سیره عملی معصومان
چگونگی استدلال

روایاتی که از سیره عملی و روش امامان علیهم السلام در ارجاع امر اقامه حدود به حاکمان عصر خویش و تایید اجرای حدود توسط آنان حکایت دارند،از جمله ادله ولایت حکام جور بر اقامه حدود معرفی شده اند.از جمله این روایات می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1.خلیفه دوم از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره مردی که مرتکب گناهی شده بود سؤال کرد؛ایشان،وی را برای اجرای حد بر فرد گناهکار راهنمایی کرده و فرمودند:«او را حد بزن». (1)

2.امام هادی علیه السلام در جواب متوکل که از ایشان درباره مرد نصرانی که پس از زنای با زنی مسلمان اسلام آورده بود سؤال کرده بود نوشتند:«او را باید تا حد مرگ تازیانه زد». (2)

3.امام صادق علیه السلام به معلی بن خُنَیس که سارقی را دستگیر کرده بود دستور فرمودند که سارق را برای اجرای حد سرقت به«والی شهر»تحویل دهد. (3)

این سه روایت،نه تنها بر جواز،بلکه بر وجوب اجرای حدود توسط دولت های

ص:327


1- (1) .کلینی،کافی،ج7،ص262.
2- (2) .همان،ص238 و 239.
3- (3) .شیخ طوسی،تهذیب الاحکام،ج10،ص127.

جور دلالت دارد.و این تصور که این موارد،مجوزهایی مربوط به موارد خاص بوده و از آن جواز اقدام دیگر حاکمان جور استفاده نمی شود نادرست است؛زیرا بر اساس اصل اشتراک تکالیف،بین دزدی که در آن روز توسط«معلی بن خنیس»دستگیر شده و دیگر دزدان و نیز بین خلیفه اول و یا متوکل عباسی با دیگر حاکمان جور مسلمان تفاوتی نیست.بنابراین،مطرح شدن مکرر این مضمون و تاکید بر این که امام و و الی باید حد را جاری کند و این که عفو سارق با اوست به این معنی است که امام علیه السلام حاکمان زمان خود را واجد اختیار کافی برای اجرای حدود می دانسته اند.

نقدو بررسی

هیچ یک از روایات فوق ظهور در جواز اقامه حدود توسط حاکمان جور ندارند،چه رسد به وجوب؛زیرا امام علیه السلام که وجودش لطف است برای همه بشریت،وظیفه بیان و تبلیغ احکام شرع را بر عهده دارد و از راهنمایی هیچ کس حتی دشمنان خود دریغ نمی ورزد،روایات فوق هم مبین همین مطلب است و امام علیه السلام به بیان حکم شرعی موارد فوق پرداخته است و اصلا به مشروعیت اجرای این احکام توسط چنین حاکمانی اشاره نکرده است.بعلاوه نامشروع بودن ولایت سیاسی غیر معصومان از مسلمات مکتب تشیع است،و نمی توان به صرف همکاری و راهنمایی امام علیه السلام برای حفظ دین و شریعت،این امر را به منزله مشروعیت بخشیدن به این حاکمان قلمداد کرد.همچنین برخی از این روایات،از جمله دستور امام به تحویل دزد به و الی،را می توان به«قاعده الزام»مستند دانست.

ج)منع از تعطیل حدود
چگونگی استدلال

اطلاق حدیث قدسی:«من عطل حداً من حدودی فقد عاندنی»ضرورت اجرای حدود الهی در همه زمان ها و مکان ها را تأکید می کند و براساس اطلاق آن،حاکمان جور نیز مکلف به اجرای حدود می باشند.در صورتی که دلیلی خاص اشتراط فقاهت را برای مجریان حدود ثابت نکند،این اطلاق قابل اخذ خواهد بود. (1)بعلاوه«به نظر عموم فقهای

ص:328


1- (1) .سید علیرضا صدر حسینی،محدوده اختیارات حاکمان جور.

متأخر که به لزوم اجرای حدود در زمان غیبت معتقدند،در صورتی که فقیه جامع الشرایط قادر به اجرای حدود نباشد چاره ای جز تعطیل اجرای حدود نیست؛چون همان گونه که صاحب جواهر گفته است:«الأجماع بقسمیه علی عدم خطاب غیرهم بذلک فانحصر الخطاب بهم» (1)اگر به نظر ایشان حکمت تشریع حدود اقتضا دارد که اجرای آنها به زمان معصوم محدود نشود و اگر عقل عملی بر لزوم جلوگیری از انتشار مفاسد و محارم در همه زمانها بوسیله اجرای حدود حکم می کند. (2)پس چگونه در دوره طولانی غیبت که فقیهان شیعه غالباً قادر به اجرای حدود الهی نیستند،عموم فقهای شیعه،به توقف اجرای حدود الهی فتوی داده و حکمت تشریع حدود و حکم عقل عملی را نادیده گرفته اند.

شیخ طوسی در نهایه با این عقیده مخالفت کرده (3)...ابن براج در مهذّب نیز همین نظر را عیناً چنین کرده است. (4)این دو کلام در مقابل نظر عموم فقهای شیعه،به روشنی بر جواز تصدی اقامه حدود در حکومت جور از سوی هر انسان مسلمانی-هر چند غیر فقیه-دلالت دارد و اجماع مورد ادعای صاحب جواهر را که هیچ کس جز فقها نمی تواند عهده دار اجرای حدود باشد را بی اعتبار می سازد.از کلام شیخ طوسی این موضوع مهم قابل استفاده است که وظیفه اجرای حدود در حکومت جور هم وجود دارد و هر فردی که توانایی اجرای صحیح آن را دارد باید در اجرای صحیح آن با حکومت همکاری کند.هر چند شیخ طوسی تنها استحباب تصدی اجرای حدود در حکومت جور را مطرح کرده است ولی همان طور که صاحب جواهر متذکر شده (5)این امر از اموری است که جواز آن مساوی با وجوب آن می باشد.» (6)

ص:329


1- (1) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص396.
2- (2) .علامه حلی،مختلف الشیعة،ج3،ص464 و محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص394.
3- (3) .«اما سلطان الجور،فمتی علم الأنسان او غلب علی ظنه انه متی تولّی الأمر من قبله امکنه الی اقامة الحدود و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و قسم الاخماس و الصدقات-فانه یستحب له ان یتعرض لتولی الأمر من قبلهم».(شیخ طوسی،نهایة،ص357).
4- (4) .«اذا استخلف السلطان الجائر انساناً من المسلمین و جعل الیه الحدود جاز ان یقیمها بعد ان یعتقد انه قبل الأمام العادل فی ذلک و انه یفعل ذلک باذنه».(ابن براج،المهذب،ج1،ص342.)
5- (5) .محمدحسن نجفی،جواهر الکلام،ج21،ص299.
6- (6) .ر.ک:سید علیرضا صدر حسینی،درسنامه فقه الحکومة.
نقد و بررسی

همان طور که این نویسنده اذعان دارند،منع از تعطیلی حدود پس از اثبات لزوم فقاهت در مجری حدود،نمی تواند به اقامه حدود توسط حاکمان ستمگر مشروعیت ببخشد.همچنین این نویسنده،به حکمت تشریع حدود و حکم عقل عملی،اشاره کرده،دیدگاه صاحب جواهر مبنی بر اختصاص خطاب ادله حدود به فقها را به نقد کشیده است.گرچه همان طور که گذشت به نظر نگارنده اختصاص خطاب به فقها صحیح نیست،اما حکمت تشریع و منع از تعطیلی حدود هیچ ملازمه ای با ولایت ستمگران بر اقامه حدود ندارد؛زیرا بر اساس این دلایل تنها لزوم و بایستگی اقامه حدود توسط حکام شرع به اثبات می رسد اما مصداق حکام شرع را فقه شیعه مشخص می نماید.در فقه شیعه که برخاسته از روایات معصومان علیهم السلام است،فقهای جامع الشرائط به عنوان حاکم شرع شناخته می شوند نه غیر ایشان.همچنین باید توجه داشت که تعطیلی حدود غیر از عدم اجرا به خاطر عدم امکان است و تعطیلی حدود تنها زمانی صادق است که امکان اجرا متصور باشد.استشهاد صورت گرفته به نظریات شیخ طوسی و ابن براج هم اثری در اثبات مدعا ندارد چون این بزرگواران تصریح کرده اند که به نیابت از امام معصوم علیه السلام به اقامه از سوی ظالمین بپردازند که خلاف مدعای نویسنده را ثابت کرده،فقدان مشروعیت ایشان را تایید می نماید و الا این قید ضرورتی نداشت.علاوه بر همه این موارد باید توجه داشت که ضرر تعطیلی حدود بیش از ضرر قتل نفس محترمه نیست،در حالی که اقامه حدود در بسیاری از موارد،به دستاویزی برای حاکمان ستمگر تبدیل شده است تا از آن برای سرکوبی مخالفان خود کمک بگیرند.این حدود شرعی در حکومت این ستمکاران،اغلب علیه انسانهای بی پناه و بی قدرت به مورد اجرا گذاشته شده است.طبیعی است نمی توان از حاکمی که خود غرق در هرگونه فساد و تباهی است انتظار داشت که با اقامه حدود به تهذیب و تطهیر جامعه بپردازد. (1)حکام فاسق که قادر به برآورده ساختن«نظام عدل و قسط اسلامی»،که

ص:330


1- (1) .برای نمونه،می توان به سلطان محمود غزنوی اشاره کرد که ادوارد براون،شرق شناس معروف درباره او می نویسد:«چنین شاهی که در راه دین جنگ ها کرده،بت پرستان را به خاک و خون کشیده،و بت های بسیار شکسته بود،در نظر مسلمانان از هر گونه عیب و خطا مبرا می بود».(تاریخ ادبیات ایران:از فردوسی تا سعدی،ترجمه فتح الله مجتبائی،ص173.)فقیهان سنی،سلطان محمود غزنوی را یمین الدوله و اسلام پناه می خوانند،در حالی که رابطه عاشقانه اش با پسرکی به نام ایاز شهرت تاریخی یافته است.(چهارمقاله عروضی،ص50-57.)گفته می شود.هم اکنون در یکی از شهرهای پاکستان بر گور ایاز گنبد و بارگاه ساخته اند و مسلمانان آنجا او را مانند قدیس می ستایند.(باستانی پاریزی،حماسه کویر،زیر نام ایاز).

درقرآن وعده داده شده است،نبوده اند،برای تحکیم قدرت خویش با خشونت و شقاوت،توده های عادی مردم را با عوام فریبی و ترسانیدن از در خطر بودن دین الهی به دنبال خود کشانیده اند و هرگاه لازم دیده اند از حدود الهی به نفع خود و برای سرکوب دیدگاههای مخالف استفاده کرده اند،که نمونه عینی آن را در همین روزها و سالها شاهد هستیم و می بینیم که چگونه برای به دست آوردن مقاصد سیاسی به استناد فتاوای برخی علمای متحجر و کم خرد سنی،به کشتار شیعیان در عراق،افغانستان و پاکستان می پردازند.

در پایان باز بر این نکته تاکید می نماییم که به نظر فقه شیعه،با فرض فقدان هرگونه دلیلی که از تفویض اقامه حدود به فقها حکایت نماید،باز فقهای شیعه به عنوان قدر متیقنِ مخاطب اوامر:«فاجلدوا و فاقطعوا»مأمور به اجرای حدود می باشند تا حدود الهی تعطیل نشود،و به هیچ عنوان منع از تعطیلی حدود مقتضی ولایت حاکمان جور بر این مهم نیست.

فقیه یا ولی فقیه

مشروعیت اقامه حدود و تعزیرات در عصر غیبت بر اساس دلایلی که در این فصل به تفصیل به بوته نقد گذاشته شد،به اثبات رسید.همچنین ملاحظه گردید که این دلایل فقها را هدف قرار داده ایشان را صالح بر اقامه حدود تشخیص دادند.اما سوالی که این در پی یافتن پاسخی برای آن هستیم،صلاحیت فقها در زمانی است که حکومت اسلامی برپا شده است.آیا زمانی که یکی از فقها بدین مهم نایل آید و موفق شد حکومتی اسلامی بر مبنای ولایت عامه فقیه تشکیل دهد،دیگر فقها می توانند به طور موازی،به اقامه حدود بپردازند یا خیر؟به عبارت دیگر آیا اقامه حدود وظیفه هر فقیهی

ص:331

است یا فقط ولی فقیه می تواند این مسئولیت را به دوش بکشد؟برخی از محققین در پاسخ به این سوال گفته اند:

«اجرای حدود و گرفتن مالیاتهای اسلامی و غیر آنها به و الی و امام موکول شده است و امام و و الی مقبوض الید مراد نیست،بلکه مبسوط الید از ایشان مورد نظر می باشد،پس هرگاه یکی از ایشان به پا خاست و حکومت اسلامی را مانند دیگر حکومت ها بنیان نهاد،اجرای این احکام به عهده اوست و دیگران[دیگر فقها]باید از آراء و عقاید وی متابعت نمایند،مگر در اموری که تخلف از آنها منجر به تضعیف حکومت نمی گردد.» (1)

در این فصل تصرف دیگر فقها در اقامه حدود،به عدم تضعیف حکومت اسلامی منوط شده است.اما همین نویسنده در ادامه حتی تصرفاتی که منجر به تضعیف حکومت نشود را نیز خارج کرده،می گوید:

«ممکن است ادعا شود:ولی فقیه کسی است که واجبات کفایی بر او معین شده است؛پس جایز نیست دیگر فقها با وی تزاحم کرده،در اموری که تحت سلطه و اختیار وی می باشد،داخل شوند حتی اگر موجب ضعف و فساد نشود؛بدان جهت که این امر احتمال تضعیف حکومت را در پی دارد،و برای از بین بردن هر گونه احتمال تضعیف حکومت،و برای منع از تداخل دیگر فقها همین احتمال به ضمیمه فقدان اطلاقی که در این مورد-داخل شدن در امری که فقیه دیگری قبلا اعمال سلطه کرده است-قابل اتکا باشد،کفایت می نماید» (2)

همین فقیه دور اندیش،در جای دیگری نیز اشاره می کند که قبل از تشکیل حکومت اسلامی،اصلا اقامه حدود جایز نیست؟

«آری ممکن است ادعا شود که اجرای حدود قبل از تشکلیل حکومت جایز نیست،زیرا اجرای حدود بدون حکومت،مستلزم فساد مجری است،بلکه قبل از تشکیل حکومت،امام محسوب نمی شود[در حالی که اقامه حدود بر عهده امام مسلمین است]» (3)

بعضی دیگر از فقها همین دیدگاه را به بیان دیگری ابراز داشته است،ایشان با جدا

ص:332


1- (1) .سید مصطفی خمینی،ثلاث رسائل فقهیة،ص78.
2- (2) .همان.
3- (3) .همان،ص72 و 73.

کردن فقاهت از ولایت،مدعی است فقاهت فقط فقیه را بالقوه مستعد ولایت می نماید و ولایت تنها از آنِ زعیم و فقیهی است که قدرت سیاسی داشته،این قوه را به فعل رسانیده باشند؛بنابراین در صورت تشکیل حکومت اسلامی و به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط یکی از فقها،دیگر فقها،فاقد ولایت خواهند بود.یکی از این فقها به فرمایشی از امیرالمومنین علیه السلام استناد کرده است:

«مولاامیرمومنان علیه السلام در این باره می فرماید:«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامر الله فیه» (1)حضرت در این بیان،دو شرط اساسی را برای شایستگی مقام زعامت سیاسی در اسلام یادآور می شود:

اولا:قدرت و توان سیاسی اداری داشته باشد.

ثانیا:در امر زعامت،آگاه ترین افراد امت بوده باشد،که همان معنای فقاهت است،که بیش تر فقاهت در شئون زعامت و سیاست ملحوظ است.پس در زعامت سیاسی فقاهت،دومین شرط اساسی،پس از قدرت سیاسی است.و این،صرفا شایستگی فقیهان را برای مقام ولایت و زعامت سیاسی،پس از واجدیت دیگر شرایط می رساند،نه فعلیت آن را،زیرا در فرض دوم،تعدد ولایات برحسب تعدد فقهای جامع الشرایط،و موجب تزاحم ولایت ها می گردد.و این حتما با قانون نظم،مغایرت دارد،و مایه تشتت آرا،و از هم پاشیدگی وحدت امت خواهد بود.لذا تلازمی میان فقاهت و ولایت بالفعل وجود ندارد،و هر فقیهی به دلیل آن که فقیه است،فعلا دارای مقام ولایت نیست بلکه صرفا شایستگی آن را دارد.» (2)

یکی دیگر از فقهایی که تلازم بین ولایت و فقیه را به دیده انکار نگریسته،به واجب کفایی بودن لزوم تصدی امور عامه بر فقیه اشاره کرده،می گوید:

«همان گونه که در کلمات شیخ و دیگران آمده،لزوم تصدی امور عامه بر فقیه یک واجب کفایی است،و این می رساند که ولایت فقیه جنبه شاءنیت دارد و هرفقیه جامع شرایطی تنها شایستگی این مقام را دارد،نه آن که بالفعل این مقام رادارا باشد...پس هر فقیهی،بالفعل دارای مقام ولایت نیست،بلکه تنها زمینه تصدی ولایت در او فراهم است که با فراهم شدن دیگر امکانات،ازجمله همراهی مردم به شکل(بیعت)(پذیرش همگانی)ولایت وی،فعلیت

ص:333


1- (1) .نهج البلاغة،محمد عبده،ج2،ص86.
2- (2) .محمدهادی معرفت،حکومت اسلامی،«رهبری و زعامت سیاسی در اسلام»،ش5.

پیدا می کند و این پذیرفتن همگانی یا به طور مستقیم یا به وسیله خبرگان(کارشناسان)انجام می گیرد.

بدین سان،تزاحم ولایات نیز به وجود نمی آید،زیرا تزاحم در صورتی است که ولایت لازمه فقاهت باشد،نه آن که فقاهت تنها شایستگی را ایجاد کند،و فعلیت به دست نمایندگان شایسته مردم صورت گیرد.همچنین روشن گردید مقام ولایت برای فقیه جامع شرایط،از راه میانه بین انتصاب و انتخاب ثابت می گردد،نه انتصاب مطلق است که تنها از سوی شارع شخصا معین شده باشد،بلکه با ارائه اوصاف لازم به مردم،بر آنان است تا فردلایق و شایسته را که واجد اوصاف یاد شده باشد شناسایی کرده،او را بپذیرند:(فارضوا به حکما).» (1)

به نظر می رسد،دیدگاه فوق مبتنی بر انتصابی-انتخابی بودن ولایت فقیه است در حالی که«دلیل ولایت فقیه بر طبق نظریه نصب-که نظریه مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق فقهای شیعه است-شامل همه فقهای جامع الشرایط می شود و برای تمامی آنان اثبات ولایت می کند.درنتیجه هرگاه یکی از آنان،متصدی حکومت و زعامت گردید.این امر موجب نخواهد شد که دیگران از مقام ولایتی که دارند ساقط شوند؛بلکه هم چنان برای فقهای دیگر نیز اعمال ولایت جایز خواهد بود؛لکن به منظور جلوگیری از هرج و مرج،اعمالِ ولایت فقهای مزبور فقط در محدوده ای مجاز است که منجر به ایجاد مزاحمت برای فقیه حاکم نگردد؛یعنی،محدوده ای جزئی که فقیه حاکم در آن مداخله و اعمال ولایت نمی کند؛همچون انجام بعضی از امور حسبیه در سطح شهرستان ها و یا گرفتن خمس و زکات و دیگر وجوه شرعیه از مردم و صرف آنها در مصارف شرعی؛ (2)چنان که در زمان ما نیز چنین اعمال ولایتی از سوی فقهای جامع الشرایط انجام می گیرد و هیچ گونه مزاحمتی نیز برای ولی فقیه ایجاد نمی کند.» (3)

آنچه فقها را بر آن داشته تا از مزاحمت فقیه منع نمایند،لزوم حرج و مرج است اما

ص:334


1- (1) .همان،ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیت الله خویی،در سایت www.al - shia.com/html/far/books/fegh/maghalat_merafat/velayat.htm.
2- (2) .دیدگاه یادشده مستلزم تفکیک مرجعیت و رهبری است.برای تحقیق بیشتر در این باره ر.ک:محمدحسین مهوری،فصلنامه حکومت اسلامی،«مرجعیت و رهبری»،ش16)
3- (3) .ر.ک:محمدجواد ارسطا،فصلنامه کتاب نقد،«ولایت و محجوریت»،ش 8.

شیخ انصاری در تبیین عدم جواز مزاحمت فقیه حاکم،به دلایل ولایت فقیه اشاره کرده،عدم جواز مزاحمت را به این ادله مستن کرده است:

«اگر برای ولایت فقیه به توقیع استناد نماییم،قبل از وقوع تصرف مزاحمت جایز است،زیرا مخاطب توقیع عوام اند که موظف به ارجاع امور به حکام می باشند؛بنابراین نهی از مزاحمت به ایشان اختصاص می یابد،اما حکام هر کدام حجت از سوی امام بوده،بر هیچ یک جایز نیست که امر حادثی را به دیگری ارجاع دهد و جایز است که خود بدان امر مباشرت نماید،حتی اگر دیگری پیش از او اثبات ید کرده باشد...اما اگر مستند ما عمومات نیابت باشد،که مقتضی است فعل فقیه مانند فعل فقیه و نظرش مانند نظر امام باشد که تعدی از آن جایز نیست،ظاهر این است که مزاحمت در امری که فقیهی داخل در آن شده و اثبات ید کرده،حتی اگر هنوز تصرفی نکرده،جایز نیست؛زیرا وارد شدن او در این امر مانند وارد شدن امام است و وارد شدن فقیه دوم بنای وی در تصرف مزاحمتی برای اوست که مانند مزاحمت امام است و ادله نیابت اینچنین تصرفاتی که مستلزم مزاحمت امام باشد را شامل نمی شود.» (1)

بیان شیخ انصاری در رابطه با اصل ولایت فقیه است،به همین دلیل ایشان تزاحم فقها را بر اساس ادله نیابت عامه فقیه مورد بررسی قرار دادند،و نظر خاصی نسبت به ولایت فقیه بر اجرای حدود ندارد؛ولی با توجه به این که ولایت بر اجرای حدود نیز یکی از ولایات فقیه قلمداد می شود،کلیه مباحث مطروحه قابل استناد در بحث ما نیز می باشد.

از مطالب پیش روشن شد که دلایل مشروعیت اقامه حدود،منحصر به ادله نیابت نیست؛از این رو لازم است،بر اساس دیگر ادله نیز این مسئله مورد بررسی قرار گیرد،و روشن شود که بر اساس این دلایل کدام فقیه متصدی اقامه حدود خواهد بود؟و آیا فقاهت ملازمه ای با ولایت بر اقامه حدود دارد یا خیر؟

به استثنای ادله نیابت،دیگر ادله ظهوری در تعیین شخص فقیه نداشتند،و عمدتا متکی بر اصل و قاعده اکتفا بر قدر متیقن بودند،به عنوان مثال پس از این که اطلاق ازمانی ادله حدود مشروعیت و لزوم اقامه حدود در عصر غیبت را به اثبات رسانید،آقای خویی فقها را قدر متیقن از اعمال این ولایت دانسته،ولایت ایشان بر اقامه حدود

ص:335


1- (1) .شیخ انصاری،کتاب المکاسب،ج3،ص570-572.

را پذیرفتند.اما پرسشی که این قاعده در پی دارد این است که آیا همه فقها دارای چنین ولایتی هستند یا تنها ولی فقیه دارای چنین ولایتی است؟در جواب باید گفت اگر مقصود شارع از تشریع حدود با اعمال ولایت شخص ولی فقیه حاصل گردد،و ولی فقیه بتواند به تنهایی اجرای حدود کرده،مصالح آن را تامین نماید،تصرفات دیگر فقها بی مورد و خارج از قدر متیقن بوده،اصل عدم ولایت ایشان را نیز همانند دیگر مردم،در بر می گیرد.

البته نباید از نظر دور داشت که بر اساس اکتفا به قدر متیقن باید در صورت فقدان فقیه در تمام مکانها یا در مکانی خاص،عدول مومنین مصداق قدر متیقن قرار گیرند در حالی که هیچ فقیهی بر این امر فتوا نداده است و می توان گفت اجماع مرکب بر خلاف آن داریم.ولی به نظر نگارنده بعید نیست با توجه به اطلاق ازمانی ادله حدود و جاودانگی شهید ثانی،الروضة البهیة،ج9،ص120-122.اسلام،در این صورت نیز،بر مومنین واجب باشد تمهیداتی فراهم نمایند تا اقامه حدود میسر گردد و در عین حال از سوء استفاده از این نهاد مقدس،برای اهداف سیاسی-اجتماعی و تامین منافع گروههای خاص،جلوگیری شود.

ص:336

نتایج تحقیق

این تحقیق به منظور بررسی فرضیه«جواز اجرای حدود و تعزیرات در عصر غیبت توسط فقها»صورت گرفت و در این راستا فرضیه فوق ثابت گردید و نتایج ذیل به دست آمد.

1.واژه حد که در اصل به معنای منع است،در روایات اهل بیت علیهم السلام در معانی متعددی که شامل حد اصطلاحی،تعزیر،قصاص و مطلق مجازات می گردد،به کار رفته است.بنابر این در روایاتی که قرینه ای بر تعیین یکی از معانی،در دست نیست،باید معنای مطلق مجازات و عقوبت را که سازگار با حقیقت عرفی این واژه است،برگزید،مگر این که اصل احتیاط امر دیگری را اقتضا نماید.بر اساس همین نکته،بسیاری از احکام و قواعدی که ادعا شده مختص باب حدودند،به ابواب قصاص و تعزیرات نیز سریان می یابند،در نتیجه برخی از ادله ای که برای مشروعیت یا عدم مشروعیت اقامه حدود ابراز شده اند،تعزیرات را نیز در بر می گیرند.

2.عدم مشروعیت در فصل مانعین اقامه حدود،به معنای حرمت و عدم نفوذ تصرف در اقامه حدود است،اما در کلام باورمندان به جواز اقامه حدود،مشروعیت به معنای وجوب است.

3.دیدگاه عدم جواز که بر اصل عدم ولایت مبتنی است،دلایل محکمی که بتواند اقامه حدود را به ائمه معصومین علیهم السلام اختصاص دهد،ارائه نداده است.ادله این دیدگاه عبارتند از:

ص:337

الف)ادعای اجماع مستند به ابن ادریس و ابن زهره:تحقیق در گفته های ابن ادریس و ابن زهره،خلاف این مطلب را به اثبات می رساند.البته برخی از فقها همچون محقق و علامه حلی،میرزای قمی،شیخ بهائی و انصاری،و برخی دیگر از فقها در جواز اقامه حدود تردید کرده اند.اما مشهور فقها قول جواز را برتری داده اند.

ب)لزوم انسان کامل در سرپرستی جامعه یکی از دلایل دیدگاه عدم جواز است که به نظر می رسد،صرفا توجیهی است،اجتماعی،عرف مدار و غیر وابسته به دلایل متقن علمی.

ج)تردید در حجیت اخبار آحاد در زمینه های کیفری،دیدگاهی است قابل تامل،که بر یافته های اصولی تکیه دارد.با توجه به این که مهمترین و معتبرترین دلیل حجیت خبر واحد،سیره عقلاست،بعید نیست بتوان گفت،عقلا در احکام شدید کیفری به خبر واحد اکتفا نمی نمایند،اثبات این مطلب تاثیری بر اصل جواز اقامه حدود ندارد اما می تواند اجرای برخی از حدود و کیفیت اجرای برخی دیگر را به چالش بکشاند.

د)روایت موجود در اشعثیات،مهمترین دلیل نقلی دیدگاه جواز است،که ظاهرا مفاد آن،انحصار مناصب حکم،امامت جمعه و اقامه حدود به امام علیه السلام است.صاحب جواهر و آقای خویی،کتاب مزبور را آماج نقدهای سندی قرار داده،مولف آن را نامعلوم و خودش را فاقد حجیت یافته اند،در مقابل محدث نوری از این کتاب دفاع کرده به قدری بر آن اعتماد دارد که روایات آن را پیش از روایات دیگر کتب،در مستدرک ذکر می نماید.اما باید توجه داشت که روایت فوق از حیث دلالت،نظری به عصر غیبت ندارد و صرفا بیان کننده حکم اولی مسئله در زمان حضور است،توجه به فقرات حکم و جمعه که در کنار حدود قرار گرفته اند ما را به این مطلب رهنمون می سازد.همچنین می توان گفت،در مقایسه این روایت و روایات نیابت عامه فقیه و روایات دال بر جواز اقامه حدود،می توان گفت که روایات نیابت،حاکم بر روایت اشعثیات می باشند و آن را مقید به زمان حضور می سازند.

ه)قواعد درا و تخفیف حدود نیز نباید به گونه ای تفسیر شود که منجر به تعطیلی حدود گردد،بنابراین نمی توان با توسعه مفهوم شبهه و با این ادعا که فتوای برخی فقها به عدم جواز اقامه حدود،پدیدآور شبهه دائمی است،اقامه حدود را تعطیل کرد.

ص:338

4.باورمندان به عدم جوزا اقامه حدود،با پذیرش مشروعیت اقامه تعزیرات،آن را به عنوان کیفر جانشین حدود،معرفی کرده اند،در حالی که اکثر ادله ای که ایشان بر عدم جواز اقامه حدود ارائه کرده اند،تعزیرات را نیز در بر می گیرد و چالشی جدی،فراروی دیدگاه عدم جواز می نهد.

5.بین مسئله ولایت فقیه و مسئله اقامه حدود،در اکثر موارد بین این دو مسئله رابطه مستقیم وجود دارد و اعتقاد به ولایت و نیابت فقیه،معمولا اعتقاد به مشروعیت اقامه حدود توسط وی را در پی دارد.

6.دیدگاه جواز اقامه حدود در عصر غیبت به ادله ای مستند است که برخی از این ادله تام بوده،دیدگاه جواز را به اثبات می رسانند:

الف)مبغوضیت تعطیلی حدود و لزوم حفظ نظم واجتناب از اختلال آن یکی از ادله تحلیلی دیدگاه جواز است.پس از بررسی های به عمل آمده،به نظر می رسد صرف مبغوضیت تعطیلی حدود،دلیل محکمی بر جواز آن نیست،همچنین اگر اجرای دیگر مجازاتها و جایگرینی تعزیر و احکام سلطانی ممکن باشد،تعطیلی حدود،اختلال نظام چندانی در پی ندارد.تمسک به فلسفه تشریع حدود نیز،پس از امکان کشف ملاکات احکام جزایی مقدور می باشد.با توجه به جاودانگی احکام الهی و امکان کشف فلسفه احکام در معاملات به معنی اعم،که شامل مجازاتها نیز می گردد،بعید نیست مشروعیت اقامه حدود در عصر غیبت به اثبات رسد.

ب)مهمترین دلیل مشروعیت اقامه حدود،اطلاق ازمانی ادله حدود است که جهان شمولی و زمان شمولی احکام حدود را به اثبات می رساند.پس از این که ثابت شد اقامه حدود در هر عصری مشروع است،این سوال پدید می آید که چه کسی متصدی اجرای حدود است،ادله نیابت عامه فقیه،فقیهان را متصدی این مهم معرفی می نماید،همچنین با توجه به اصل عدم ولایت،می توان در این مورد به قاعده،قدرمتیقن نیز استناد کرد و تنها فقیهان را از این اصل خارج دانست.البته اعتماد بر قدر متیقن برای تعیین مخاطب اطلاقات واحکام باب حدود،پی آمدهای دیگری نیز دارد که باید بدان ملتزم بود،بر اساس این اصل در صورتی که در مکان یا زمانی خاص،هیچ فقیهی یافت نشود،باید عدول مومنین،مجاز به اقامه حدود باشند،درحالی که فقها بر

ص:339

آن با دیده تردید نگریسته اند.اما توجه به ادله ای که نیابت عامه فقیه را به اثبات می رسانند،نظیر توقیع شریف صادره از ناحیه مقدسه،مقبوله عمر بن حنظله و...و یا ادله ای که به طور خاص اجرای حدود را بر دوش فقها نهاده است،نظیر روایت حفص بن غیاث این ناسازگاری بین دیدگاه فقها و مقتضای اطلاق ازمانی ادله حدود را برطرف می نماید.البته بر این ادله با اشکالات متنی و سندی قابل توجهی مواجه است که تحقیقات نگارنده حاکی از آن است که این موارد قابل رفع بوده،خدشه های سندی و دلالی قابل اعتنایی نمی توان بر این ادله وارد ساخت.

7.عامه مردم هم می توانند در جرایم یا مواردی خاص به اقامه حدود مبادرت ورزند،جرم دشنام به پیامبر از جمله این جرایم است که به موجب فتوای فقهای شیعه که مستند به فصل معصومان علیه السلام است،هر کس دشنام را بشنود،بدون نیاز به کسب اجازه از حاکم شرع مجاز به قتل دشنام دهنده است.از دیگر مواردی که عامه مردم مجاز به اقامه حدودند،قتل در فراش است.البته باید توجه داشت،که اثبات جرایم فوق برای رهایی از چنگال قصاص ضروری است و الا اولیاء دم می توانند،تقاضای قصاص نمایند.

8.نکته پایانی این نوشتار بر خلاف روند کلی به تضییق،ولایت فقها در اقامه حدود،نظر دارد و این مطلب را به اثبات می رساند که پس از این که فقیهی ولایت و زعامت را به دست گرفت و بر دستگاه قضا واجرای حدود مستولی شد،روا نیست،دیگر فقها در این امور مداخله نمایند؛از این جهت که اصلا ولایتی بر این امور برای ایشان فعلیت نیافته،و یا بدین دلیل که با وجود فعلیت یافتن ولایت بر اقامه حدود،به دلیل ثانوی و برای جلوگیری از هرج و مرج مزاحمت فقیهِ حاکم جایز نیست.

ص:340

پیشنهادها

پژوهشی

یکم.مناسب است تحقیقات دیگری در زمینه اجرای حدود،با رویکرد برون دینی و با توجه به فلسفه تشریع مجازات ها در اسلام و دیگر مکاتب کیفری صورت گیرد.و با دفاع منطقی از مجازات های اسلامی،سعی نماید،کارآیی آنها را بر اساس نیازهای فطری و خواهشهای نفسانی بشر،و حکمت هایی که شارع حکیم در اقامه حدود لحاظ کرده است،به اثبات رساند.

دوم.گرچه فقه شیعی و اسلامی،فقهی است حکومتی،اما بدین جهت که پیش از این،شیعه از حکومت دینی برخوردار نبوده است،ضروری است،فقه الحکومه بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد و بر اساس فقه سنتی و جواهری،به استخراج قواعد و اصول آن اقدام شود.

سوم.ضروری است تحقیقی مستقل در رابطه نقش عقل در درک ملاکاتِ احکام کیفری صورت گرفته،جنبه های مختلف احکام جزایی در این تحقیق لحاظ گردد.

چهارم.تاثیر زمان و مکان بر اصل مشروعیت اقامه حدود،امکان اجرای برخی حدود و کیفیت برخی دیگر،از مباحث مهم و مورد نیاز جامعه است و به منظور پاسخ گویی به مسائل فراروی،لازم است بیش از پیش بدان پرداخته شود.

پنجم.پیشرفت های علمی در زمینه پلیس جنایی،روش های نوینی برای کشف جرم و شناسایی بزهکار،فراهم آورده است،ضروری است میزان اعتبار این روش ها،با توجه به سیاست جنایی اسلام مورد ارزیابی قرار گیرد.

ص:341

اجرایی-قانونی

یکم.یکی از دلایل برخی مخالفت ها با اقامه حدود در عصر غیبت،عدم امکان توفیر شرایط معتبر در اجرای حدود به لحاظ شکلی است،عمده اشکالات این دسته از مخالفین علم قضات را هدف قرار داده و علم ایشان در حدود را معتبر ندانسته،راههای اثبات جرم حدی را در بینه و اقرار خلاصه می نمایند.بدین منظور مناسب است،مسولین امر به موجب قانونی جامع و مانع محدوده و شرایط حجیت واعتبار علم قضات ماذون فعلی را مشخص نمایند،تا مانع کج سلیقه گی و اعمال نظرهای شخصی شوند.

دوم.یکی از شرایط قضا،اجتهاد است،این شرط به خصوص در باب حدود اهمیت و حساسیت خاصی می یابد،به نظر می رسد،شایسته است مسولین امر به منظور حصول این شرط و دیگر شرایط معتبر در اقامه حدود الهی،در مورد دو مرحله ای کردن،رسیدگی به جرایم حدی به طور خاص بیاندیشند.در این طرح پس از این که دادگاه بدوی،وقوع جرم را احراز کرد،و بدون تردید بزه انتسابی را از مصادیق حدود تشخیص داد،پرونده را به دادگاه بالاتر که از قاضی مجتهد برخوردار است،ارجاع دهد.به نظر می رسد بدین ترتیب،ضمن رعایت جانب احتیاط در دماء و شروط معتبر در اقامه حدود،مشکل کمبود،قضات مجتهد،لااقل در باب حدود مرتفع گردد.در این دادگاهها،دادرس بدوی پرونده باید بتواند،در صورتی که وقوع بزه ثابت است ولی حصول شرایط مجازات حدی محرز نشده است،مجرم را بر اساس ماده های دقیق و تخلف ناپذیرِ قانونی مجازاتِ تعزیری نماید.

سوم.در بسیاری از کشورها اجرای حکم اعدام نیاز به تایید بالاترین مقام اجرایی آن کشور دارد،به نظر می رسد با توجه به اهتمام شارع نسبت به حفظ نفوس محترمه،مناسب باشد،قانون مجازات اسلامی اصلاح شود و تنفیذ مجازات های حدی سالب حیات به رئیس قوه قضائیه یا شخص ولی فقیه واگذار گردد.

ص:342

کتابنامه

اشاره

قرآن کریم

نهج البلاغه،ترجمه فیض الاسلام.

1.آشتیانی،میرزا حسن،کتاب القضاء،دارالهجرة،قم،1404 ق.

2.آل شیخ راضی،محمدطاهر،بدایة الوصول فی شرح کفایة الاصول،تحقیق محمد عبدالحکیم موسوی،چاپ ستاره،1425 ق.

3.آمدی،عبدالواحد بن محمد تمیمی،غرر الحکم و درر الکلم،مکتبة الاعلام الاسلامی،قم.

4.آملی،کتاب المکاسب و البیع،تحریر بحث النائینی،نشر اسلامی،قم.

5.آیت الهی،محمدتقی،ولایت فقیه؛زیربنای فکری مشروطه مشروعه،امیرکبیر،تهران،1363 ش.

6.ابن ابی جمهور احسایی،الاقطاب الفقهیة،تحقیق شیخ محمد حصون،انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی،چ اول،قم،1410ق.

7.-،عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة،مطبعة سید الشهداء،قم،1403 ق.

8.ابن اثیر،النهایة فی غریب الحدیث،مؤسسه اسماعیلیان،چ چهارم،قم،1364 ش.

9.ابن ادریس حلی،ابوجعفر محمد بن منصور،السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،مؤسسه نشر اسلامی،قم،1410 ق.

10.ابن بابویه،علی،فقه الرضا،المؤتمر العالمی للامام الرضا،مشهد،1406 ق.

11.ابن براج طرابلسی،عبدالعزیز،جواهر الفقه،تحقیق ابراهیم بهادری،نشر اسلامی،قم،1411 ق.

12.-،المهذب،تحقیق مؤسسه سید الشهداء،نشر اسلامی،قم.

13.ابن حزم اندلسی،المحلی،دارالفکر،بیروت.

14.ابن خلدون،تاریخ ابن خلدون،دار احیاء التراث العربی،چ چهارم،بیروت.

ص:343

15.ابن زهره حلبی،حمزة بن علی،غنیة النزوع الی علمی الاصول و الفروع،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسه امام صادق،قم،1417 ق.

16.ابن داوود،رجال ابن داوود،تحقیق سید محمد صادق آل بحرالعلوم.مطبعة الحیدریة،نجف،1392 ق.

17.ابن درید،جمهرة اللغة،تحقیق رمزی منیر بعلبکی.دار العلم للملایین،بیروت،1987 م.

18.ابن سلام،غریب الحدیث،دارلکتاب العربی،بیروت،1384 ق.

19.ابن شعبه حرانی،ابومحمد حسن بن علی بن الحسین،تحف العقول عن آل الرسول،تصحیح علی اکبر غفاری،نشر اسلامی،چ دوم،قم،1404 ق.

20.ابن شهرآشوب،ابوعبدالله محمد بن علی،معالم العلماء.

21.ابن صباغ،علی بن محمد بن احمد مالکی،الفصول المهمة فی معرفة الائمة،تحقیق سامی الغریری،دارالحدیث،قم،1379 ش.

22.ابن طاووس،ابوالقاسم سید علی بن موسی،اقبال الاعمال،تحقیق جواد قیومی اصفهانی،مکتب الاعلام الاسلامی،1414 ق.

23.-،فلاح السائل.

24.ابن عابدین،رد المحتار علی الدر المختار،دارالفکر،بیروت،1415 ق.

25.ابن عدی الجرجانی،ابواحمد عبدالله،الکامل فی ضعفاء الرجال،دارالفکر،بیروت،1409 ق.

26.ابن فارس،ابوالحسین احمد بن فارس زکریا،معجم مقائیس اللغة،مکتبة الاعلام الاسلامیة،1404 ق.

27.ابن فهد حلی،جمال الدین ابوالعباس،مهذب البارع فی شرح المختصر النافع،مؤسسه نشر اسلامی،قم،1407 ق.

28.ابن قدامه،موفق الدین عبدالله،المغنی،دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع،بیروت.

29.ابن قولویه قمی،ابوالقاسم جعفر بن محمد،کامل الزیارات،تحقیق جواد قیومی اصفهانی،نشر الثقافة،چاپ نشر اسلامی،قم،1417 ق.

30.ابن ماجه،محمد بن یزید قزوینی،سنن ابن ماجه،دارالفکر للطباعة و النشر،بیروت.

31.ابن منظور،جمال الدین محمد بن مکرم،لسان العرب،نشر ادب حوزه،قم،1405 ق.

32.ابن نجیم مصری،البحر الرائق،دارالکتب العلمیة،بیروت،1418 ق.

33.ابوزهره،محمد،الجریمة و العقوبة فی الفقه الاسلامی،دارالفکر العربی،قاهره.

34.ابوهلال عسکری،الفروق اللغویة،مؤسسه نشر اسلامی،قم،1412 ق.

35.ابی داوود،سلیمان بن اشعث سجستانی،سنن ابی داوود،دارالفکر للطباعة و النشر،بیروت،1410 ق.

ص:344

36.ابی یعلی الفراء،الاحکام السلطانیة،مکتب الاعلام الاسلامی،قم.

37.احمد بن حنبل،مسند احمد بن حنبل،دارصادر،بیروت.

38.اراکی،محمدعلی،الحکومة الاسلامیة فی احادیث الشیعة الامامیة،به کوشش رضا استادی،مؤسسه در راه حق،قم،1368 ش.

39.اردبیلی،محمدعلی،جامع الرواة،مکتبة المحمدی.

40.ارجمند دانش،جعفر،ترمینولوژی حقوق جزای اسلامی،نشر اعظم بناب،1378 ش.

41.اردبیلی،احمد،مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان،نشر اسلامی،قم.

42.استرآبادی،محمدامین،الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة،نشر اسلامی،قم،1424 ق.

43.استرآبادی،میرزا محمد،منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال،چاپ سنگی،1306 ق.

44.اسماعیل بن موسی بن جعفر،الجعفریات(الاشعثیات)،مکتبة النینوی الحدیثة،تهران.

45.اصفهانی،سید ابوالحسن،وسیلة الوصول الی حقائق الاصول،تقریر میرزا حسن سیادتی سبزواری،نشر اسلامی،قم،1419 ق.

46.اصفهانی،محمدتقی،هدایة المسترشدین،مؤسسه آل البیت،قم،1248 ق.

47.آغاجری،هاشم،کنش دین و دولت در ایران عصر صفوی،مرکز بازشناسی اسلام و ایران،تهران.

48.ام اسچپ اول و دوم،جان،گزیده متون حقوقی(12)امریکا،ترجمه امیر سماواتی پیروز،مؤسسة نگاه بنیه،تهران،1383 ش.

49.امین،سیدحسن،تاریخ حقوق ایران،انتشارات دایرة المعارف ایران شناسی،تهران،1382 ش.

50.امین،سیدمحسن،اعیان الشیعة،دارالتعارف،بیروت.

51.امینی نجفی،عبدالحسین،الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب،دارالکتاب العربی،چ چهارم،بیروت،1397 ق.

52.انصاری،شیخ مرتضی،فرائد الاصول،مجمع فکر اسلامی،قم،1419 ق.

53.-،کتاب الطهارة،مؤسسه امام هادی،قم،1415 ق.

54.-،کتاب المکاسب،مجمع فکر اسلامی،قم،1420 ق.

55.-،القضاء و الشهادات،چاپخانه باقری،قم،1415 ق.

56.-،کتاب الصلوة،چاپ کنگره،چاپخانه باقری،قم،1420 ق.

57.انگلیبرت کمپفر،سفرنامه کمپفر،ترجمه کیکاووس جهانداری،خوارزمی،چ دوم،تهران،1360 ش.

58.اوستا،ترجمه جلیل دوستخواه،انتشارات مروارید،تهران،1370 ش.

59.بجنوردی،سید محمدحسن،القواعد الفقهیة،نشر الهادی،قم،1419 ق.

ص:345

60.بحرالعلوم،سید محمد،بلغة الفقیه،تعلیقه سید محمدتقی آل بحرالعلوم،منشورات کتابخانه امام صادق،چ چهارم،تهران،1403 ق.

61.بحرانی،ابن میثم،قواعدالمرام فی علم الکلام،مکتبة آیة الله المرعشی،قم،1389 ق.

62.بحرانی،شیخ یوسف،حدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة،مؤسسه نشر اسلامی،قم.

63.بحرانی،شیخ یوسف،لؤلؤة البحرین،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث.

64.بخاری،ابوعبدالله محمد بن اسماعیل،صحیح البخاری،دارالفکر للطباعة و النشر،بیروت،1401 ق.

65.برقی،ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد،المحاسن،دارالکتب الاسلامیة،قم،1371 ق.

66.بروجردی،سیدعلی،طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال،تحقیق سید مهدی رجایی،کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی،قم،1410 ق.

67.بکاریا،سزار،رسالة جرایم و مجازاتها،ترجمه محمدعلی اردبیلی،نشر میزان،چ پنجم،تهران،1385 ش.

68.بهائی عاملی،بهاءالدین محمد،جامع عباسی،انتشارات فراهانی،تهران.

69.-،الحبل المتین فی احکام الدین،تحقیق مرتضی احمدیان،کتابفروشی بصیرتی،قم،1390 ق.

70.-،الوجیزة فی الدرایة،تحقیق ماجد الغرباوی،تراثنا،قم،1413 ق.

71.بی ناس،جان،تاریخ جامع ادیان،ترجمه علی اصغر حکمت،انتشارات پیروز،تهران،1354ش.

72.پیروزمند،علیرضا،نظام معقول تحلیل مبنایی نظام ولایت فقیه با نگاهی به نظرات منتقدین،انتشارات کیهان،تهران.

73.تبریزی،میرزا جواد،ارشاد الطالب الی التعلیق علی المکاسب،مؤسسه اسماعیلیان،قم،1416 ق.

74.-،اسس الحدود و التعزیرات،دفتر آیت الله تبریزی،قم،1417 ق.

75.-،صراط النجاة،نشر برگزیده،1416 ق.

76.الترمذی،ابوعیسی محمد بن عیسی،سنن ترمذی،تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف،دارالفکر،بیروت،1403 ق.

77.تهرانی،آقا بزرگ،الذریعة الی تصانیف الشیعة،دارالضواء،چ سوم،بیروت،1403 ق.

78.-،طبقات اعلام الشیعة،انتشارات اسماعیلیان،قم.

79.جبعی العاملی،زین الدین علی،رسائل الشهید الثانی(رساله صلاة الجمعة)،منشورات مکتبة بصیرتی،قم.

80.-،الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة،منشورات جامعة النجف الدینیة،نجف،1386 ق.

ص:346

81.-،روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،قم.

82.-،غایة المراد فی شرح نکت الارشاد،تحقیق مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیة،قم،1414-1421 ق.

83.-،مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام،مؤسسه المعارف الاسلامیه،چ اول،1409 ق.

84.جر،خلیل،فرهنگ لاروس،ترجمه سید حمید طبیبیان،انتشارات امیرکبیر،چ شانزدهم،تهران،1386 ش.

85.جرجانی،علی بن محمد بن علی،التعریفات،تحقیق ابراهیم الابیاری،دار النشر،دار الکتب العربی،بیروت،1405 ق.

86.جزائری،سید عبدالله بن نورالدین،التحفة السنیة فی شرح النخبة المحسنیة،تحقیق سید علیرضا ریحان مدرس.

87.جزیری،عبدالرحمان،الفقه علی المذاهب الاربعة،دارالفکر،بیروت،1411 ق.

88.جعفرپیشه،مصطفی،مفاهیم اساسی ولایت فقیه،دبیرخانه مجلس خبرگان،قم،1380 ش.

89.جعفری لنگرودی،محمدجعفر،ترمینولوژی حقوق،انتشارات گنج دانش،چ پانزدهم،تهران،1384 ش.

90.جعفریان،رسول،دین و سیاست در دوره صفویه،انصاریان،قم،1370 ش.

91.جمال الدین حسن،ابن الشهید الثانی،معالم الدین و ملاذ المجتهدین،نشر اسلامی،قم.

92.جوادی آملی،عبدالله،ولایت فقیه؛ولایت فقاهت و عدالت،تنظیم و ویرایش محمد محرابی،انتشارات اسراء،قم.

93.جواهری،محمد،المفید من معجم رجال الحدیث،مکتبة المحلاتی،چ دوم،قم،1424 ق.

94.جوهری،اسماعیل بن حماد،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة،دارالعلم للملایین،چ چهارم،بیروت،1407 ق.

95.حاجی ده آبادی،محمدعلی،جزوه درسی جرم شناسی،مدرسه تخصصی فقه و اصول،قم،1385 ش.

96.حاکم حسکانی،عبیدالله بن احمد،شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی آیات النازلة فی اهل البیت،تحقیق محمدباقر محمودی،مؤسسه طبع و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،تهران،1411 ق.

97.حائری،سید کاظم،القضاء فی الفقه الاسلامی،مجمع دارالفکر الاسلامی،چ اول،قم،1415 ق.

98.حائری،شیخ مرتضی،الخمس،نشر اسلامی،قم،1418 ق.

ص:347

99.حائری،محمدحسین،الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة،دار احیاء العلوم الاسلامی،قم،1404 ق.

100.حائری یزدی،مهدی،حکمت و حکومت،شادی،لندن،1995 م.

101.حائری،مهدی،دائرة المعارف تشیع.

102.حبیب زاده،محمدجعفر،بررسی جرم محاربه و افساد فی الارض،انتشارات کیهان،تهران،1370 ش.

103.حر عاملی،محمد بن الحسن،امل الآمل،تحقیق سید احمد حسینی،مکتبة الاندلس،چاپ نجف:مطبعة الآداب،بغداد.

104.-،وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة،داراحیاء التراث العربی،چ پنجم،بیروت،1403 ق.

105.حسنی الراوندی،فضل الله بن علی،النوادر،تحقیق سعیدرضا علی عسکری،مؤسسه دارالحدیث،قم،1377 ش.

106.حسون،محمد،حیاة المحقق الکرکی و آثاره،احتجاج،تهران،1381 ش.

107.حسین زاده،محمدعلی،علما و مشروعیت دولت صفوی.

108.حسینی جرجانی،سید امیر ابوالفتح،تفسیر شاهی،تحقق میرزا ولی الله اشراقی سرابی،انتشارات نوید،تهران،1404 ق.

109.حسینی خطیب،سید عبدالزهراء،مصادر نهج البلاغه و اسانیده،بیروت،1395 ق.

110.حسینی روحانی،سید محمدصادق،فقه الصادق،مدرسه امام صادق،چ سوم،قم،1412 ق.

111.-،منهاج الفقاهه التعلیق علی مکاسب الشیخ الاعظم،چاپخانه علمیه،چ چهارم،قم،1418 ق.

112.حسینی شیرازی،سیدمحمد،فقه العولمة.

113.حسینی شیرازی،سید محمد،الفقه؛کتاب الحدود و التعزیرات،:دارالقرآن الکریم،قم.

114.حسینی مراغی،میرفتاح بن علی،العناوین الفقهیة،نشر اسلامی،قم،1417 ق.

115.الحصکفی،الدر المختار،دارالفکر،بیروت،1415 ق.

116.حکیم،سید محسن،مستمسک العروة،کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی،قم،1404 ق.

117.حکیم،سید محمدسعید،مصباح المنهاج،مؤسسه المنار،قم،1415 ق.

118.حلبی،ابن ابی المجلد علاءالدین علی بن حسن،اشاره السبق الی معرفة الحق،نشر اسلامی،قم،1414 ق.

119.حلبی،ابوالصلاح،الکافی فی الفقه،تحقیق رضا استادی،کتابخانه عمومی امام امیرالمومنین علی،اصفهان،1362 ش.

ص:348

120.حلی،ابوطالب محمد بن الحسن،ایضاح الفوائد فی اشکالات القواعد،چاپخانه علمیه،قم،1387 ق.

121.حلی،ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن،شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام،مطبعة الاداب،چ اول،نجف اشرف.

122.-،مختصر النافع،مؤسسه بعثت،چاپ دوم،تهران،1402 ق.

123.-،المعتبر فی شرح المختصر،مؤسسه سید الشهداء،قم،1407 ق.

124.حلی،جمال الدین حسن بن یوسف المطهر،ارشادالاذهان الی احکام الایمان،تحقق فارس حسون،نشر اسلامی،1410 ق.

125.-،الالفین فی امامة امیرالمومنین علی بن ابی طالب،مؤسسة دارالهجرة،چ سوم،قم،1402 ق.

126.-،باب حادی عشر،ترجمه محمدعلی حسینی شهرستانی،مؤسسه انتشارات علامه،چ اول،قم،1414 ق.

127.-،تبصرة المتعلمین،انتشارات فقیه،تهران،1367 ش.

128.-،تحریر الاحکام،تحقیق ابراهیم بهادری،مؤسسه امام صادق،قم،1420 ق.

129.-،تذکرة الفقهاء،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،قم،1414 ق.

130.-،خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال،نشر الثقافة چاپ نشر اسلامی،قم،1417 ق.

131.-،قواعد الاحکام فی معرفة الحلال و الحرام،نشر اسلامی،قم،1413 ق.

132.-،کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،تصحیح و تعلیقه حسن حسن زاده آملی،نشر اسلامی،قم،1417 ق.

133.-،مبادی الوصول الی علم الاصول،تحقیق عبدالحسین محمد علی البقال،مکتب الاعلام الاسلامی،چ دوم،1404 ق.

134.-،مختلف الشیعة،نشر اسلامی،قم،1413 ق.

135.-،منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،نشر حاج احمد،چ اول،تبریز،1333 ش.

136.حلی،یحیی بن سعید،الجامع للشرائع،مؤسسه سید الشهداء،قم،1405 ق.

137.خازم،علی،مدخل إلی علم الفقه عند المسلمین الشیعة،دارالغربه،بیروت،1413 ق.

138.خامنه ای،سید علی،اجوبة الاستفتاءات،الدار الاسلامیه،چ سوم،بیروت،1420 ق.

139.خرازی،سید محسن،بدایة المعارف الالهیة فی شرح العقائد الامامیة،مؤسسه نشر اسلامی،چ پنجم،1418 ق.

140.خراسانی،محمدکاظم.کفایة الاصول،مؤسسه نشر اسلامی،چاپ هفتم،قم،1423 ق.

ص:349

141.خسروپناه،عبدالحسین،جامعه مدنی و حاکمیت دینی،انتشارات وثوق،1379 ش.

142.خوانساری،آقاجمال محمد بن حسین،الحواشی علی شرح اللمعة الدمشقیة،مدرسه رضویه،چ دوم،1364 ش.

143.خوانساری،حسین بن جمال الدین محمد،مشارق الشموس فی شرح الدروس،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث.

144.خوانساری،سید احمد،جامع المدارک فی شرح المختصر النافع،تحقیق و تعلیق علی اکبر غفاری،کتابخانه صدوق،چ دوم،تهران،1364 ش.

145.خوانساری،سید محمدباقر،روضات الجنات فی احوال العلما و السادات،انتشارات اسماعیلیان،قم.

146.الخوری الشرتونی،سعید،اقرب الموارد فی فصیح العربیة و الشوارد،کتابخانه آیت الله مرعشی،قم،1403 ق.

147.خویی،سید ابوالقاسم،کتاب الاجتهاد و التقلید،تقریر سید محمدمهدی موسوی خلخالی،چاپخانه نوظهور،قم،1411 ق.

148.-،مبانی تکملة المنهاج،علمیه،چ دوم،قم،1396 ق.

149.خویی،سید ابوالقاسم،مستند العروة الوثقی؛کتاب الزکوة،چاپخانه علمیه،قم،1413 ق.

150.-،مصباح الفقاهة،تقریر محمدعلی توحیدی،مکتبة الداوری،قم.

151.-،معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة،چ پنجم،1413 ق.

152.راجر،م،سیوری،تحقیقاتی در تاریخ عصر صفوی،ترجمه عباسقلی غفاری فرد و محمدباقر آرام،انتشارات امیر کبیر،تهران.

153.رازی،محمد بن عبدالقادر،مختار الصحاح،درالکتب العلمیة،بیروت،1415 ق.

154.راغب اصفهانی،مفردات فی غریب القرآن،دفتر نشر الکتاب،چ دوم،1404 ق.

155.راوندی،قطب الدین ابوالحسین،فقه القرآن،کتابخانه آیت الله مرعشی،چ دوم،قم،1405 ق.

156.رحمان ستایش،محمدکاظم و مهدی مهریزی،رسائل فی ولایة الفقیه،پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشکده فقه و حقوق دفترتبلیغات اسلامی،قم،1426 ق.

157.رحمانی همدانی،احمد،الامام علی بن ابی طالب،المنیر للطباعة و النشر،تهران،1417ق.

158.رضوی،سید احمد،بحوث حول الولایة،لیتوگرافی رضا،مشهد،1417 ق.

159.روزدری،علی،تقریرات آیت الله المجدد الشیرازی،موسسة آل البیت لاحیاء التراث،قم،1409 ق.

160.زبیدی،محب الدین ابوفیض السید محمد مرتضی الحسینی،تاج العروس من جواهر القاموس،دارالفکر،بیروت،1414 ق.

ص:350

161.زحیلی،وهبه مصطفی،الفقه الاسلامی و ادلته،دمشق،1404 ق/1984 م.

162.زراعت،عباس،شرح قانون مجازات اسلامی بخش کلیات،انتشارات ققنوس،چ سوم،1383 ش.

163.زین الدین عاملی،ابومحمد علی بن یونس،الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم،تعلیق محمدباقر بهبودی،المکتبة المرتضویة لاحیاء آثار الجعفریه،چ اول،تهران،1384 ق.

164.دال،رابرت،تجزیه و تحلیل جدید سیاست،ترجمه حسین ظفریان،نشر مترجم،1364 ش.

165.دورکیم،امیل،خودکشی،ترجمه کتر نادر سالارزاده،انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی،تهران.

166.دهخدا علی اکبر،لغت نامه دهخدا،مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،تهران،1372 ش.

167.دهقان،حمید،شمیم عدالت،مؤسسه انتشارات رسالت،قم،1384 ق.

168.ساریخانی،عادل،جزوه درسی تعزیرات.

169.-،حقوق جزای عمومی اسلام،انتشارات دانشگاه پیام نور،تهران،1383 ش.

170.سامی بدری،شبهات و ردود،نشر حبیب،چ دوم،1417 ق.

171.سبحانی،جعفر،اصول الحدیث و احکامه فی علم الدرایة،مؤسسه نشر اسلامی،چ پنجم،قم،1384 ش.

172.-،کلیات علم الرجال،نشر اسلامی،قم،1414 ق.

173.-،محاضرات فی الالهیات،مؤسسه امام صادق،قم.

174.-،منشور جاوید،دفتر انتشارات اسلامی،قم.

175.سبزواری،سید عبدالاعلی،مهذب الاحکام فی بیان الحلال و الحرام،دفتر آیت الله سبزواری،چ چهارم،قم،1413 ق.

176.سبزواری،محمدباقر،ذخیرة المعاد فی شرح الارشاد،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث.

177.-،کفایة الاحکام،تحقیق مرتضی واعظی اراکی،نشر اسلامی،قم،1423 ق.

178.سرخسی،المبسوط،دارالمعرفه،بیروت،1406 ق.

179.سروش،محمد،دین و دولت در اندیشه اسلامی،دفتر تبلیغات اسلامی و دبیرخانه مجلس خبرگان،انتشارات ایران،قم،1378 ش.

180.سعید،ایوب،ابتلائات الامم(تاملات فی الطریق الی المسیح الدجال و المهدی المنتظر فی الیهودیة و المسیحیة و الاسلام)،دارالهادی للطباعة و النشر،بیروت،1416 ق.

181.سلار،ابو حمزه بن عبدالعزیز دیلمی،المراسم العلویة و الاحکام النبویة فی الفقه الامامیة،معاونت فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت،قم،1414 ق.

182.سلطان محمدی،ابوالفضل،اندیشه های سیاسی جمال الدین خوانساری،بوستان کتاب،قم،1382 ش.

ص:351

183.-،اندیشه سیاسی علّامه مجلسی،بوستان کتاب،قم،1381 ش.

184.سلیمی،علی و محمد داوری،جامعه شناسی کجروی(مجموعه مطالعات کجروی و کنترل اجتماعی،کتاب اول)،پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،چ دوم،قم،1385 ش.

185.سمعانی،ابوسعد عبدالکریم بن محمد،الانساب،دارالجنان،بیروت،1408 ق.

186.سید مرتضی،ابو القاسم علی بن حسین موسوی،الانتصار فی انفرادات الامامیة،نشر اسلامی،قم،1415 ق.

187.-،تنزیه الانبیاء،دارالضواء،چ دوم،بیروت،1409 ق.

188.-،الذریعة،تصحیح ابوالقاسم گرجی،انتشارات دانشگاه تهران،تهران،1346 ش.

189.-،رسائل المرتضی،تحقیق سید احمد حسینی و سید مهدی رجایی،دارالقرآن الکریم،قم،1405 ق.

190.-،الشافی فی الامامة،مؤسسه اسماعیلیان،چ دوم،قم،1410 ق.

191.-،المقتع فی الغیبة،تحقیق سید محمدعلی حکیم،مؤسسه آل البیت،بیروت،1416 ق.

192.سید مرعشی،شرح احقاق الحق،منشورت کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی،قم.

193.شاطبی،ابواسحاق،الموافقات فی اصول الشریعة،دار المعرفه،چ دوم،بیروت،1996م/1413 ق.

194.شافعی،الام،دارالفکر،چ سوم،بیروت،1403 ق.

195.شاملو احمدی،محمدحسین،فرهنگ اصطلاحات و عناوین جزایی،نشر دادیار،اصفهان،1380 ش.

196.شربینی،محمد بن احمد،الاقناع فی حل الفاظ ابی شجاع،دارالمعرفه للطباعه و النشر،بیروت.

197.شریعتمداری،جعفر،شرح وتفسیر لغات قرآن،انتشارات آستان قدس رضوی،مشهد،1372 ش.

198.شریفی،احمدحسین و حسن یوسفیان،پژوهشی در عصمت معصومان،پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،تهران،1377 ش.

199.شفایی،محسن،شئون ولایت،ایران،چ اول،1357 ش.

200.شفتی بیدآبادی،سید محمدباقر،مطالع الانوار فی شرح شرائع الاسلام،مؤسسه امام مهدی،1360 ش.

201.-،مقالة فی اقامة الحدود فی هذه الاعصار،تحقیق علی اوسط ناطقی و لطیف فرادی،بوستان کتاب،قم،1427 ق.

202.شمس ناتری،محمدابراهیم،بررسی تطبیقی مجازات اعدام،دفتر تبلیغات اسلامی،پژوهشکده فقه و حقوق،قم،1378 ش.

ص:352

203.شوشتری،سید محمدجعفر،منتهی الدرایة،دارالکتاب جزائری،چ سوم،قم،1414 ق.

204.شیرازی،محمدعلی بن محمدصادق،معیار اللغة،چاپ سنگی،1311-1316 ق.

205.صافی،لطف الله،التعزیر انواعه و ملحقاته،مؤسسه النشر الاسلامی،قم،1404 ق.

206.صالح،صبحی،الإسلام و مستقبل الحضارة،دارالشوری،بیروت،1990 م.

207.صالح،علی پاشا،سرگذشت قانون،مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،تهران،1386 ش.

208.صابری همدانی،احمد،الهدایة الی من له الولایة،تقریر بحث آیت الله گلپایگانی،چاپخانه علمیه،قم،1383 ق.

209.صانعی،پرویز،حقوق جزای عمومی،انتشارات طرح نو،تهران،1382 ش.

210.صدر،سید حسن،نهایة الدرایة،تحقیق ماجد الغرباوی،نشر المشعر،قم.

211.صدر،سید محمدباقر،دروس فی علم الاصول،نشر اسلامی،چ پنجم،قم،1418 ق.

212.-،الفتاوی الواضحة،مطبعة الآداب،نجف.

213.صدرالمتألهین،محمد بن ابراهیم،تفسیر القرآن الکریم،انتشارات بیدار،چ دوم،قم،1366 ش.

214.صدوق،ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه،امالی،مؤسسه بعثت،قم،1417 ق.

215.-،علل الشرایع،منشورات مکتبة و مطبعتها،نجف،1385 ق.

216.-،عیون اخبار الرضا،تحقیق حسین اعلمی،مؤسسه اعلمی،بیروت،1404 ق.

217.-،کمال الدین و تمام النعمة،تصحیح علی اکبر غفاری،نشر اسلامی،قم،1405 ق.

218.-،کتاب الخصال،تصحیح علی اکبر غفاری،نشر اسلامی،قم،1403 ق.

219.-،معانی الاخبار،تصحیح علی اکبر غفاری،مؤسسة النشر الاسلامی،قم،1361 ش.

220.-،المقنع،مؤسسه امام هادی،قم،1415 ق.

221.-،من لایحضره الفقیه،نشر اسلامی،چ دوم،قم.

222.الصفار،محمد بن حسن بن فروخ،بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد،منشورات اعلمی،تهران،1404 ق.

223.صفی پور،عبدالرحیم بن عبدالکریم،منتهی الارب فی لغة العرب،کتابخانه سنایی،1298 ق.

224.الصیمری البحرانی،شیخ مفلح،غایة المرام فی شرح شرائع الاسلام،تحقیق شیخ جعفر الکوثرانی العاملی،درالهادی،بیروت.

225.طباطبایی،سید علی،ریاض المسائل،نشر اسلامی،قم،1412 ق.

226.طباطبایی،سید محمدحسین،شیعه در اسلام،انتشارات هجرت،قم،1398 ق.

227.-،المیزان فی تفسیر القرآن،منشورات جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی القم المقدسة،قم.

ص:353

228.-،ولایت و زعامت؛بحثی درباره مرجعیت و روحانیت،انتشار،تهران،1341 ق.

229.طباطبایی بروجردی،سید حسین،جامع احادیث الشیعة،مطبعة العلمیه،قم،1399 ق.

230.-،نهایة التقریر،تقریر محمد فاضل لنکرانی.

231.طباطبایی حکیم،سید محسن،نهج الفقاهة،انتشارات 22 بهمن،قم.

232.طباطبایی یزدی،سیدکاظم،عروة الوثقی،نشر اسلامی،قم،1417 ق.

233.طبرسی،ابومنصور احمد بن علی،الاحتجاج،تحقیق سید محمدباقر خرسان،دارالنعمان،نجف،1386 ق.

234.طبرسی،امین الاسلام ابوعلی الفضل،مجمع البیان فی تفسیر القرآن،مؤسسه اعلمی،بیروت،1415 ق.

235.طریحی،فخرالدین،مجمع البحرین،مکتبة النشر الثقافة الاسلامیة،چ دوم،1408 ق.

236.طوسی،ابوجعفر محمد بن حسن،الاستبصار فیما اختلف من الاخبار،دارالکتب الاسلامیه،تهران،1390 ق.

237.-،الاقتصاد الهادی الی سبیل الرشاد الاقتصادی،کتابخانه چهل ستون،تهران،1400 ق.

238.-،تلخیص الشافی،تعلیق سید حسن بحرالعلوم،مطبعة الآداب،چ دوم،نجف،1383 ق.

239.-،تهذیب الاحکام فی شرح المقنعة،دارالکتب الاسلامیه،چ سوم،تهران،1364 ش.

240.-،الخلاف،نشر اسلامی،قم،1407 ق.

241.-،رجال الطوسی،مکتبة الحیدریة،نجف،1380 ق.

242.-،الرسائل العشر،نشر اسلامی،قم.

243.-،الفهرست،نشر اسلامی،قم،1417 ق.

244.-،عدة الاصول،تحقیق محمدمهدی نجف،موسسة آل البیت للطباعة و النشر.

245.-،کتاب الغیبة،تحقیق عبدالله تهرانی و احمد ناصح،بهمن،تهران،1411 ق.

246.-،المبسوط فی الفقه الامامیة،المکتبة المرتضویة لاحیاء آثار الجعفریة،تهران،1387 ق.

247.-،النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی،انتشارات قدس محمدی،قم.

248.عالم،عبدالرحمان،بنیادهای علم سیاست،نشر نی،تهران.

249.عاملی،سید محمدجواد،مفتاح الکرامة فی شرح القواعد العلامة،تحقیق محمدباقر خالصی،نشر اسلامی،قم،1419 ق.

ص:354

250.عراقی،ضیاءالدین علی بن محمد،شرح تبصرة المتعلمین،نشر اسلامی،قم،1414 ق.

251.عقیقی بخشایشی،چهارده نور پاک،انتشارات نوید اسلام،تهران،1381 ش.

252.عبدالعزیز،عامر،التعزیر فی الشریعة الاسلامیة،مکتبه مصطفی البابی الحیلی و اولاده،مصر.

253.عبده،محمد،خطب الامام علی،دارالنهضه،قم،1412 ق.

254.عروسی حویزی،عبد علی بن جمعه،تفسیر نور الثقلین،تصحیح سید هاشم محلاتی،مؤسسه اسماعیلیان،چ چهارم،قم،1412 ق.

255.عطاردی،عزیزالله،مسند امام رضا،انتشارات آستان قدس رضوی،مشهد،1406 ق.

256.عکاز،فکری احمد،فلسفة العقوبة فی الشریعة الاسلامیة و القانون.

257.عمانی،حسن بن علی بن ابی عقیل حذاء،حیاة ابن ابی عقیل و فقهه،مرکز المعجم الفقهی،قم،1413 ق.

258.-،مجموعة فتاوی ابن ابی عقیل،تحقیق شیخ علی پناه اشتهاردی،نشر اسلامی،قم.

259.عمید،حسن،فرهنگ عمید،مؤسسه انتشارات امیرکبیر،تهران،1363 ش.

260.عمید زنجانی،عباسعلی،فقه سیاسی،مؤسسه انتشارات امیرکبیر،تهران،1383 ش.

261.عوده،عبدالقادر،التشریع الجنایی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی،مؤسسه الرساله،بیروت،1418 ق.

262.-،حقوق جنایی اسلام،ترجمه اکبر غفوری،انتشارات آستان قدس رضوی،مشهد،1373 ش.

263.عیاشی،محمد بن مسعود،تفسیر العیاشی،تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی،مکتبة العلمیه الاسلامیه،تهران.

264.عینی نجف آبادی،محسن،مبناء و ماهیت تعزیر،پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرم شناسی،به راهنمایی دکتر محمد جعفر حبیب زاده،دانشگاه تربیت مدرس،1372 ش.

265.غزالی،ابوحامد محمد بن محمد،المستصفی من علم الاصول،دارالکتب العلمیه،بیروت،1417 ق.

266.غضائری بغدادی،احمد بن حسین،رجال ابن غضائری(کتاب الضعفاء)،تحقیق سید محمدرضا جلالی،دارالحدیث،قم،1422 ق.

267.فاضل آبی،زین الدین ابوعلی الحسن،کشف الرموز فی شرح المختصر النافع،تحقیق علی پناه اشتهاردی و حاج آقا حسین یزدی،نشر اسلامی،قم،1408 ق.

268.فاضل مقداد،جمال الدین مقداد بن عبدالله،التنقیح الرائح لمختصر الشرائع،کتابخانه آیت الله مرعشی،قم،1404 ق.

ص:355

269.فاضل هندی،بهاءالدین محمد بن حسن،کشف اللثام عن قواعد الاحکام،مؤسسه نشر اسلامی،قم.

270.فتحی بهنسی،احمد،العقوبة فی الفقه الاسلامی،دارالشرق،چ پنجم جده،1404 ق.

271.-،مدخل الفقه الجنایی الاسلامی،دار الشروق،چ دوم،جده،1400 ق.

272.فخرالدین رازی،ابوعبدالله محمد بن عمر،تفسیر کبیر مفاتیح الغیب،داراحیاء التراث العربی،چ سوم،بیروت،1420 ق.

273.فراهیدی،خلیل بن احمد،کتاب العین،مؤسسه دارالهجره،چ دوم،1409 ق.

274.فلور،ویلم،نظام قضایی عصر صفوی،ترجمه حسن زندیه،پژوشگاه حوزه و دانشگاه و مؤسسه چاپ و نشر زیتون،چ دوم،قم،1385 ش.

275.فیاض،محمداسحاق،منهاج الصالحین،امیر،قم.

276.فیروزآبادی،قاموس المحیط.

277.فیض،علیرضا،مقارنه و تطبیق در حقوق جزای عمومی اسلام،سازمان چاپ انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،چ ششم،تهران،1381 ش.

278.فیض کاشانی،محمدمحسن،مفاتیح الشرایع.

279.-،الوافی،تحقیق ضیاءالدین حسینی اصفهانی،کتابخانه امیر المؤمنین،اصفهان،1406 ق.

280.قرشی،سید علی اکبر،قاموس قرآن،دارالکتب الاسلامیه،چ ششم،تهران،1412 ق.

281.قلعجی،محمد،معجم لغة الفقهاء،دارالنفایس،چ دوم،بیروت،1408 ق.

282.قمی،ابوالحسن علی بن ابراهیم،تفسیر القمی،تحقیق سید طیب موسوی،دارالکتاب،چ دوم،قم،1404 ق.

283.قمی،شیخ عباس،الکنی والالقاب،مکتبة الصدر،تهران.

284.قندوزی حنفی،سلیمان بن ابراهیم،ینابیع المودة لذوی القربی،تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی،اسوه،قم،1416 ق.

285.کاشانی،ابوبکر،بدائع الصنائع،مطبعه حبیبیه،پاکستان،1409 ق.

286.کاشانی،محمدرسول بن عبدالعزیز،النبیه فی وظایف الفقیه،در ضمن رسائل فی ولایة الفقیه،تحقیق محمدکاظم رحمان ستایش و مهدی مهریزی،پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی،پژوهشکده فقه و حقوق،دفتر تبلیغات اسلامی،قم،1426 ق.

287.کاشف الغطاء،جعفر بن خضر،کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء،انتشارات مهدوی،اصفهان.

ص:356

288.کاشف الغطاء،علی،النور الساطع فی الفقه النافع،1414 ق.

289.کاظمی خراسانی،محمدعلی،فوائد الاصول،نشر اسلامی،قم،1406 ق.

290.کرکی،علی بن الحسین،رسائل الکرکی،تحقیق محمد حسون،کتابخانه آیت الله مرعشی،قم،1409 ق.

291.کریمی جهرمی،علی،الدر المنضود فی احکام الحدود،تقریر ابحاث آیت الله العظمی السید محمدرضا گلپایگانی،دارالقرآن الکریم،قم،1412 ق.

292.کریمی،حسین،موازین قضایی از دیدگاه امام خمینی،ترجمه و تدوین انتشارات شکوری،1365 ش.

293.کشی،ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز،رجال کشی(اختیار معرفة الرجال)،تحقیق حسن مصطفوی،نشر دانشگاه مشهد،مشهد،1390 ق.

294.کلانتری،علی اکبر،حکم ثانوی در تشریع اولی،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،پژوهشکده فقه و حقوق،قم،1378 ش.

295.کلینی،محمد بن یعقوب بن اسحاق،الاصول من الکافی،دارالکتب الاسلامیه،چ پنجم،تهران،1363 ش.

296.کنانی،عبدالوحاب و دیگران،موسوعة السیاسیة،المؤسسة العربیة الدراسات و النشر،بیروت،1983 م.

297.گروهی از پژوهشگران،دائرة المعارف تشیع،چاپ بنیاد،تهران.

298.گلپایگانی،سید محمدرضا،کتاب القضاء،تقریر سید علی حسینی میلانی،دارالقرآن الکریم،قم،1413 ق.

299.-،الهدایة الی من له الولایة،دار القرآن الکریم،قم،1383 ق.

300.گولد،جولیوس،فرهنگ علوم اجتماعی،انتشارات مازیار،تهران،1376 ش.

301.لاری،سید عبدالحسین،رسائل سید لاری،کنگره بزرگداشت سید عبدالحسین لاری،بنیاد معارف اسلام،لار و جهرم،1377 ش.

302.لاریجانی،محمدجواد،نقد دینداری و مدرنیسم،انتشارات اطلاعات،تهران،1372 ش.

303.مالک،المدونه الکبری،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1323 ق.

304.مامقانی،عبدالله،تنقیج المقال،مکتبة المرتضویة،نجف،1357 ق.

305.ماوردی،ابوالحسن علی بن محمد،الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة،دارالکتب العلمیه،بیروت.

306.مجاهد طباطبایی،سید محمد،مفاتیح الاصول،مؤسسه آل البیت،قم،1396 ق.

ص:357

307.مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار،مؤسسه الوفاء،چ دوم،بیروت،1403 ق.

308.-،مرآت العقول فی شرح اخبار آل الرسول،تحقیق سید هاشم رسولی،دارالکتب الاسلامیه،چ دوم،تهران،1404 ق.

309.مجلسی،محمدتقی،روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه،مؤسسه کوشانپور،چ دوم،قم،1406 ق.

310.-،لوامع صاحبقرانی،مؤسسه اسماعیلیان،قم،1414 ق.

311.محسنی،مرتضی،دوره حقوق جزای عمومی،کتابخانه گنج دانش،چ دوم،تهران،1375 ش.

312.محقق داماد،سید مصطفی،قواعد فقه(جزوه درسی)،دانشگاه شهید بهشتی،دانشکده حقوق،تهران.

313.-،قواعد فقه(4)بخش جزایی،مرکز نشر اسلامی،چ پنجم،قم،1384 ش.

314.محمدفؤاد عبدالباقی،المعجم المفهرس لالفاظ القرآن،مؤسسه اعلمی،بیروت،1420 ق.

315.محمدی ری شهری،محمد،میزان الحکمة،دارالحدیث،قم،1416 ق.

316.محمودی،ضیاءالدین،الاصول الستة عشر من الاصول الاولیة،دارالحدیث،قم،1423 ق.

317.مرکز المصطفی،حیاة صاحب المدارک،مرکز المصطفی.

318.مروارید،علی اصغر،المصادر الفقهیة،دارالتراث،بیروت.

319.-،ینابیع الفقهیة،دارالتراث،بیروت،1410 ق.

320.مروج جزائری،سید محمدجعفر،هدی الطالب الی شرح المکاسب،مؤسسه دارالکتاب،قم،1416 ق.

321.مسعودی،ابوالحسن علی بن الحسین،مروج الذهب و معادن الجوهر،نشر داراندلس،بیروت.

322.مسلم بن الحجاج القشیری،صحیح مسلم،دارالفکر،بیروت.

323.مصباح یزدی،محمدتقی،راه و راهنماشناسی،امیرکبیر،تهران،1375 ش.

324.مصطفوی،حسن،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،1360 ش.

325.مصطفوی،سید محمدکاظم،مائة قاعدة فقهیة،نشر اسلامی،چ سوم،قم،1417 ق.

326.مطرزی خوارزمی،ناصر بن عبدالسید،المغرب فی ترتیب المعرب،مکتبة ناشرون،بیروت،1999 م.

327.مطهری،مرتضی،آشنایی با علوم اسلامی،انتشارات صدرا،چ هشتم،تهران،1369 ش.

328.-،مجموعه آثار،مؤسسه چاپ فجر،چاپ دوم،تهران،1374 ش.

329.-،مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی،انتشارات صدرا،چ پنجم،تهران،1372 ش.

ص:358

330.مظفر،محمدرضا،عقاید الامامیة،انصاریان،قم.

331.مغربی،ابوحنیفه نعمان بن محمد،دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا والاحکام،دارالمعارف،قاهره،1383 ق.

332.مغنیه،محمدجواد،فقه الامام الصادق،مؤسسه انصاریان،قم،1421 ق.

333.مفید،محمد بن محمد بن نعمان،الإختصاص،تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری،دار المفید،چ دوم،بیروت،1414ق/1993 م.

334.-،الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد،دارالمفید للطباعة و النشر و التوزیع،بیروت،1414 ق.

335.-،اوائل المقالات،تحقیق ابراهیم انصاری،دارالمفید للطباعة و النشر،بیروت،1414 ق.

336.-،المقنعة،نشر اسلامی،چ دوم،قم،1410 ق.

337.المقری الفیومی،احمد بن محمد بن علی،المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی،دار النشر و المکتبة العلمیة،بیروت.

338.مقدس نجفی،محمدهادی،تقریرات الحدود و التعزیرات،تقریر بحث الگلپایگانی،چاپ سنگی.

339.مکارم شیرازی،ناصر،الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،مدرسة امام علی بن ابی طالب،قم،1384 ش.

340.-،بحوث فقهیة هامة،مدرسة امام علی بن ابی طالب،قم،1422 ق.

341.-،پیام قرآن،مدرسة امام علی بن ابی طالب،چ سوم،قم،1375 ش.

342.-،تفسیر نمونه،دارالکتب الاسلامیه،تهران،1374 ش.

343.مکی العاملی،شمس الدین محمد،البیان،تحقیق محمد حسون،محقق،قم،1412 ق.

344.-،الدروس الشرعیة فی الفقه الامامیة،مؤسسة النشر الاسلامی،قم،1412 ق.

345.-،ذکری الشیعة فی احکام الشریعة،مؤسسه آل البیت،قم،1419 ق.

346.-،القواعد و الفوائد فی الفقه والاصول و العربیة،تحقیق سید الهادی حکیم،مکتبه المفید،چ اول،قم.

347.-،اللمعة الدمشقیة فی فقه الامامیة،دارالتراث،الدار الاسلامیه،بیروت،1410 ق.

348.منتظری،حسینعلی،البدر الزاهر،تقریرات درس مرحوم بروجردی،دفتر تبلیغات اسلامی،چ دوم،قم،1362 ش.

349.-،دراسات فی المکاسب المحرمة،نشر تفکر،قم،1415 ق.

350.-،دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة،المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه،قم،1408 ق.

ص:359

351.-،نظام الحکم فی الاسلام،چاپ هاشمیون،1380 ش.

352.منصور السلطنه عدل،مصطفی،حقوق اساسی یا اصول مشروطیت،1327 ق.

353.موسوی اردبیلی،سید عبدالکریم،فقه الحدود و التعزیرات،مکتبه امیر المؤمنین،دارالعلم مفید،قم،1413 ق.

354.موسوی خلخالی،سید محمدمهدی،حاکمیت در اسلام یا ولایت فقیه،نشر اسلامی،قم،1380 ش.

355.موسوی خمینی،سید روح الله،الاجتهاد و التقلید،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران،1418 ق.

356.-،تحریرالوسیلة،مطبعة الآداب،دارالکتب العلمیه،نجف،1390 ق.

357.-،ثلاث رسائل؛ولایة الفقیه،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران،1418 ق.

358.-،الرسائل،تحقیق مجتبی تهرانی،مؤسسه اسماعیلیان،قم،1385 ق.

359.-،صحیفه نور،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،چ چهارم،تهران،1386 ش.

360.-،الطهارة،چاپخانه مهر،قم.

361.-،کتاب البیع،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران،1421 ق.

362.-،ولایت فقیه،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،تهران.

363.موسوی همدانی،سیدمحمدباقر،ترجمه تفسیرالمیزان،دفتر انتشارات اسلامی،قم.

364.المهدی،السید الصادق،العقوبات الشرعیة و موقعها من النظام الاجتماعی الاسلامی،الزهراء للإعلام العربی،قاهره.

365.میرزای قمی،ابوالقاسم،جامع الشتات،تصحیح مرتضی رضوی،انتشارات کیهان،تهران،1371 ش.

366.-،غنائم الایام فی مسائل الحلال و الحرام،تحقیق عباس تبریزیان،مکتبة الاعلام الاسلامی،1417 ق.

367.-،قوانین الاصول،چاپ سنگی.

368.-،مناهج الاحکام،مؤسسه نشر اسلامی،قم،1420 ق.

369.میرداماد،محمدباقر حسینی استرآبادی،الرواشح السماویة،دارالحدیث،قم،1422 ق.

370.نائینی،محمدحسین،تنبیه الامة و تنزیه الملة،تحقیق محمد حسّون،شرکت سهامی انتشار،چ نهم،تهران،1378 ش.

ص:360

371.نجاشی،ابوالعباس محمد بن علی،رجال نجاشی(فهرست اسماء مصنفی الشیعة)،نشر اسلامی،چ پنجم،قم،1416 ق.

372.نجفی،محمد بن حسن،جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام،دارالکتب الاسلامیه،چ دوم،تهران،1365 ش.

373.نجفی ایروانی،علی بن عبدالحسین،حاشیة المکاسب.

374.نراقی،احمد بن محمد مهدی،عوائد الایام،مرکز نشر اسلامی،قم،1417 ق.

375.-،مستند الشیعة فی احکام الشریعة،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،قم،1415 ق.

376.نسائی،سنن النسائی،دارالفکر للطباعة و النشر،بیروت،1348 ق.

377.نمازی شاهرودی،علی،مستدرکات علم رجال الحدیث،چاپ شفق،تهران،1412 ق.

378.-،مستدرک سفینة البحار،تحقیق شیخ حسن علی نمازی،مؤسسة النشر الإسلامی،قم،1419 ق.

379.نوری طبرسی،میرزا حسین،خاتمة مستدرک الوسائل الشیعة،مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،قم،1415 ق.

380.-،مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث،بیروت،1408 ق.

381.نووی،شرف الدین،المنهاج،انتشارات غزالی،سنندج،1368 ش.

382.نووی،محیی الدین،المجموع،دارالفکر،بیروت.

383.وحید بهبهانی،محمدباقر،تعلیقة علی منهج المقال.

384.-،الحاشیة علی مدارک الاحکام.

385.-،رسائل الفقهیة،منشورات مؤسسه علامه وحید بهبهانی،1419 ق.

386.-،الفوائد الرجالیة.

387.-،مصابیح الظلام،مؤسسه علامه وحید بهبهانی،قم،1424 ق.

388.هاشمی شاهرودی،سید محمود،بایسته های فقه جزا،نشر میزان،تهران،1378 ش.

389.-،کتاب الحج،مؤسسه انصاریان،قم.

390.همدانی،آقارضا،مصباح الفقیه،منشورات مکتبة الصدر،چاپخانه حیدری،تهران.

مقالات

391.ارسطا،محمدجواد،«ولایت و محجوریت»،فصلنامه کتاب نقد،ش 8.

392.استادی،رضا،«قلمرو قاعده درأ»،فقه اهل بیت فارسی،ش 34.

ص:361

393.-،«قلمرو قاعده درأ(2)»،فقه اهل بیت فارسی،ش 37.

394.بدری،سامی،«مهدی منتظر عجّل الله تعالی فرجه الشریف و سیر تاریخی و نشانه های ظهور»،ترجمه عبدالله امینی،مجله انتظار،ش1.

395.پیناتل،ژان،«کیفرهای جانشین و جرم شناسی»،ترجمه علی حسین نجفی ابرندآبادی،نرم افزار مقالات حقوقی.

396.جعفرپیشه،مصطفی،«مفهوم ولایت فقهی»،فصلنامه حکومت اسلامی،ش9.

397.جعفریان،رسول،«مشاغل اداری علما در دولت صفوی»،مجله نورعلم،ش 37،اسفند 1369.

398.حاجی ده آبادی،احمد،«قاعده درأ در فقه امامیه و حقوق ایران»،فقه و حقوق،س 2،ش 6،پاییز 1384.

399.حسینی،سید احمد،«نگاهی به مکتب فقهی محقق اردبیلی»،کاوشی نو در فقه اسلامی،ش9.

400.-،«ولایت مطلقه فقیه»،کاوشی نو در فقه اسلامی،ش 21-21.

401.خرازی،سید محسن،«کاوشی در حکم فقهی تجسس»،مجله فقه اهل بیت فارسی،ش 26.

402.خسرو پناه،عبدالحسین،«مشروعیت حکومت دینی»،فصلنامه معرفت،ش 7.

403.ربانی،محمدحسن،«اصطلاح شناسی در کتاب های فقهی»،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،ش 25-26،زمستان 1379.

404.-،«حکم و قضاوت بر اساس قرینه ها»،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،ش 33.

405.ربانی بیرجندی،محمد حسن،«قاعده درأ»،مجله کاوشی نو در فقه اسلامی،ش 33-34.

406.-،«وثوق صدوری و وثوق سندی و دیدگاه ها»،کاوشی نو در فقه،ش19-20.

407.برجی،یعقوب علی،«محقق نراقی و مساله ولایت فقیه»،آیینه پژوهش،ش 73،فروردین و اردیبهشت1381.

408.حسینی،سادات و مصطفی محقق داماد،«چشم اندازی بر حدود و اجرای علنی آن»،الهیات و حقوق،ش 2.

409.سروش،عبدالکریم،«فقه در ترازو»،مجله کیان،ش 46.

410.-،«صراطهای مستقیم؛سخنی در پلورالیسم دینی،مثبت و منفی»،مجله کیان،ش 36.

411.سروش محلاتی،محمد،«اصل عدم ولایت»،فصلنامه علوم سیاسی،ش 25،بهار 1383.

412.-،«اقامه جمعه در دولت اسلامی»،فصلنامه حکومت اسلامی،ش 32.

413.شقیر،محمد،«پژوهشی در توقیع شریف امام زمان به اسحاق بن یعقوب»،مجله فقه اهل بیت،ش 46.

ص:362

414.صافی گلپایگانی،لطف الله،«ضرورت حکومت یا ولایت فقها در عصر غیبت»،حکومت اسلامی،ش 4.

415.صالح پور،جهانگیر،«امام خمینی؛فقیه دوران گذار از فقه جواهری تا فقه المصلحه»،مجله کیان،ش 46.

416.صدر حسینی،«مبانی مشروعیت ولایت فقیه»،علوم سیاسی،ش 25،بهار 1383.

417.عابدیان،سید حسن،«ولایت فقیه و اجرای حدود در عصر غیبت»،کوثر معارف،س 3،ش 2،بهار 1386.

418.فرزین قلعه جوین،مهرانگیز،«تبیین جایگاه جرم و مجرم در نصوص اسلامی»،فصلنامه پژوهشی ندای صادق،ش 24.

419.قوی،نیره،«دامنه امور حسبیه از دیدگاه امام علی»،فصلنامه پژوهشی ندای صادق،ش 20.

420.کدیور،محسن،«آزادی عقیده و مذهب در اسلام و اسناد حقوق بشر»،مؤسسه انتشارات دانشگاه مفید،مجموعه مقالات همایش بین المللی حقوق بشر و گفت وگوی تمدن ها،1380 ش.

421.-،«آزادی عقیده و مذهب در اسلام»،ماهنامه آفتاب،ش 23،اسفند 1381.

422.کلانتری،علی اکبر،«فقه و مصلحت نظام»،کاوشی نو در فقه اسلامی،ش11-12.

423.گرجی،علی،«قضیة فی واقعه»،کاوشی نو در فقه اسلامی،ش 27-28.

424.گنجی،اکبر،«حکومت فقهی و حل مسایل اجتماعی»،ماهنامه آفتاب،ش 9،آبان 1380.

425.لاهیجی،شمس الدین محمد،«ارتباط شریعت و طریقت و حقیقت»،گنجینه،ش 24،اسفند1381.

426.مؤمن قمی،محمد،«جهاد ابتدایی در عصر غیبت»،فقه اهل بیت،ش 26.

427.مکارم شیرازی،ناصر،«مسئله تعزیرات در اسلام»،مجله نور علم،شهریور 1363.

428.محقق داماد،مصطفی،«نگاهی به قوانین جزا در اسلام»،شورای اجتماعی و فرهنگی زنان،ش 6.

429.معرفت،محمد هادی،«تبیین مفهومی ولایت فقیه»،فصلنامه حکومت اسلامی،ش 15.

430.-،«رهبری و زعامت سیاسی در اسلام»،فصلنامه حکومت اسلامی،ش 5.

431.-،«ولایت فقیه»،فصلنامه کتاب نقد،ش 7.

432.-،«ولایت فقیه از دیدگاه شیخ انصاری و آیت الله خویی».

433.موسوی،سید علی،«ولایت فقیه از منظر عقل»،دیدار آشنا،ش 51.

434.مهوری،محمدحسین،«حفظ نظام»،حکومت اسلامی،ش20 و 21.

435.-،«مرجعیت و رهبری»،حکومت اسلامی،ش16.

436.میراحمدی،منصور،«رابطه آزادی و ولایت در اندیشه سیاسی امام خمینی1 و 2»،جمهوری اسلامی،17 و 24 فروردین.

ص:363

437.هادوی تهرانی،مهدی،«پیشینه تاریخی ولایت فقیه»،کتاب نقد،ش 7.

438.هاشمی،سید حسین،«قتل در فراش؛ضرورت بازگشت قانون به فقه»،کتاب زنان،ش 27.

439.-،«نقد آرای کدیور درباره ادله شرعی ارتداد»،رواق اندیشه،ش 1382،22.

440.یسک،هانس هاینریش،«تشابهات و تفاوت های حقوق جزای اسلامی و غربی»،ترجمه حسن رضایی،فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق علیه السلام،ش 9.

منابع اینترنتی

441.ابراهیمی،محمدعلی،«بررسی سرقت در قانون افغانستان»،وبلاگ گام های نوین حقوقی.

442.«ارتباط با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در عصر غیبت»، www.monajat.org.

443.الاعرجی،زهیر،«نظریة ولایة الفقیه و الادارة الاجتماعیة»،مجله الحیات.

444.آک گوندوز،احمد،«قواعد حقوق جزا در قوانین دوره عثمانی و تأثیر دین بر آنها»،ترجمه و تألیف علی حکیم پور،منتشر شده در www.e-resaneh.com.

445.انوری،رامین،«مخالفت دیده بان حقوق بشر با اعدام در افغانستان»، www.nawaaye-afghanistan.net در تاریخ 1387/1/29.

446.-،«حمایت کرزی از رهایی مسیحی افغان»،سایت www.bbcpersian.com 4 آوریل 2006.

447.باقی،عمادالدین،«ادامه حقوق بشر اعدام و قصاص2»، www.emadbaghi.com شنبه 2 خرداد 1383.

448.بکتاش،فهیم،«حامد کرزای در تنگنای تصمیم گیری»، www.kabulpress.org.

449.«نظر اجمالی بر تشکیل وزارت عدلیه افغانستان»، www.mouj-rasaneh.com.

450.زن اندونزیایی در عربستان گردن زده شد. www.mouj-rasaneh.com نوشته شده توسطکمیته برگزاری 8 مارس 2007.

451.«علوم ریاضی،ریاضی،حد»،در سایت roushd.ir.

452.«مجازات اعدام چه پیامدهایی خواهد داشت»، www.dailyafghanistan.com س 3،ش 476،چهارشنبه 28 حمل1387.

453.پیام،علی،«مشروعیت مجازات اعدام در اسناد تقنینی افغانستان»، www.mouj-rasaneh.com در تاریخ 1387/7/24.

454.خسروپناه،عبدالحسین،«امام خمینی و نظریه ولایت فقیه»، http://www.mhekmat.ir.

455.زرنگار،ص.ش.«حکومت کاری و قضای نابکار»،تورنتو، www.qodratwaqaano.persianblog.ir دوشنبه 1385/6/6.

ص:364

456.سروش،واسع،«شورای علمای هرات؛بازگشت سنگسار و قطع دست»،

457. www.nawaaye-afghanistan.net در تاریخ1386/4/14.

458.سعادت،قاسم علی،«روحانیت و تعامل با حکومت در حقوق اساسی عصر صفوی»،مشاهده شده در سایت www.seraj.ir

459.صانعی،یوسف،«مجازات مدعی نبوت»، www.feqh.org.

460.صدر حسینی،سید علیرضا،«درسنامه فقه الحکومه»،سایت www.tebyan.net

461.غرجستانی،«هیاهو و غوغاسالاری در ورای یک حکم اعدام»، www.afghanpaper.com12/11/1386.

462.فاضل لنکرانی،محمدجواد،«تئوری عدالت در حکومت اسلامی و ولایت فقیه»، www.j-fazel.org.

463.الکاتب،احمد،«تکامل فکری سیاست از شورا تا ولایت فقیه»، www.alkatib.co.uk.

464.www.arrasou.org

،اول محرم 1429.465.نجفی،موسی،«گزیده واژه های تخصصی اندیشه ی سیاسی و تاریخ تحولات ایران و اسلام»به نقل از سایت www.iraneconomist.com جمعه 28 بهمن1384.

466.www.kateb-hazara.net.

467. www.0916.mihanblog.com.

468. www.ariananet.com تاریخ 1384/2/6.

نرم افزارها

469.کتابخانه اهل بیت،نسخه اول،قم:مرکز معجم فقهی و مرکز پژوهش های اسلامی المصطفی،1384 ش،2005م.

470.گنجینه آرای فقهی قضایی،قم:معاونت آموزش قوه قضاییه،دفتر آموزش روحانیون و تدوین متون فقهی.

471.جامع فقه اهل بیت،نسخه 1/2،قم:مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

472.جامع تفاسیر نور،دائرة المعارف چند رسانه ای قرآن کریم،قم:مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

473.نورالدرایة،قم:مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

474.بانک اطلاعات مقالات حقوقی،نگارش اول،علی مکرم،بهار1387ش.

475.مکتبة الاسلامیة الکبری الشاملة،مرکز التراث للبرمیجیات.

ص:365

ص:366

ABSTRACT

After the Occultation of the Twelfth Imam, one of the major concerns of the old and new Shiite jurists was the fate of religious laws, especially Hodud.Among the existing viewpoints, two are more significant.According to the first one, Islamic punishments are allowed during the Occultation period, but the second one bans them.It is important to ponder these two points of view because the establishment of the Islamic government in Iran made the execution of Hodud possible.On the other hand, executing these punishments resulted in severe international reactions.So, in order to study

" permissiveness of executing Hodud and Tazirat during the Occultation period " after some introductory issues, the dissertation first studies the view which prohibits the execution of Islamic punishments at the present time and allows them to be executed only under the rule of the infallible Imams.After relating the opinions of jurists, the dissertation evaluates the related analytical and traditional arguments such as " consensus over what has been related " (Al-Ejmaa manqul)by Ebn-Edris, " Ashathyat tradition " " the lack of the authenticity of a single tradition related to severe penal verdicts " etc.The result is that the execution of such laws cannot be restricted to the period of the infallible Imams.After rejecting this view, the thesis studies the view which allows such laws to be executed at the present time and challenges the legitimacy of the related arguments such the generality of Hodud arguments[itlaq-e adelle-ey hodud], Hafs b.Qiath tradition, maqbule Omar b.Hanzaleh, etc.Some of which proved to be convincing.Coming to the conclusion that jurists execution of Islamic punishments is legitimate.However, all people are allowed to execute Hodud in crimes like

ص:367

cursing the Prophet and Imams under specific conditions.In addition, after establishing an Islamic government and the appropriation of the execution of Hodud by a Valiy-ye Faqih(jurisprudent), other jurists are deprived of performing it.

Key words:Hodud, Tazirat, jurisprudent, legitimacy, Occultation period.

ص:368

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109