عنوان و نام پدیدآور:آفتاب در مصاف [کتاب] : علل و ابعاد حادثه ی عاشورا برگرفته از بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای( مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی/ به کوشش موسسه فرهنگی لوح و قلم.
مشخصات نشر:تهران : انقلاب اسلامی، 1392.
مشخصات ظاهری:996ص.
شابک:400000 ریال:978-964-2951-77-2
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتاب حاضر قبلا تحت عنوان« عبرتهای عاشورا: گزیده بیانات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای( مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی» توسط همین انتشارات در سال 1391 فیپا گرفته است.
یادداشت:کتابنامه: ص.[987] - 996 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر:عبرتهای عاشورا: گزیده بیانات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای( مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی.
موضوع:خامنه ای، سید علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران ، 1318 - -- دیدگاه درباره عاشورا
موضوع:خامنه ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، 1318 - -- پیام ها و سخنرانی ها
موضوع:عاشورا
موضوع:واقعه کربلا، 61ق.
شناسه افزوده:موسسه فرهنگی حدیث لوح و قلم
شناسه افزوده:موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای"مد ظله العالی". انتشارات انقلاب اسلامی
رده بندی کنگره:DSR1692 /ع2 ع22 1392
رده بندی دیویی:955/0844
شماره کتابشناسی ملی:3236190
ص:1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص:2
آفتاب در مصاف
علل و ابعاد حادثه ی عاشورا
برگرفته از بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای( مدظله العالی)
رهبر معظم انقلاب اسلامی
ص:3
ص:4
تصویر
ص:5
ص:6
دفتر حاضر، شامل مجموعه ی گفتارهای حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(حفظه الله) درباره ی وجود مقدس امام حسین(علیه السلام) و تحلیل وقایع پیش و پس از عاشورای سال 61 هجری است.
عاشورا و مجالس حسینی، از جمله رویدادهای جدایی ناپذیر و تأثیرگذار در زندگی شیعیان است، که این موضوع بارها و به مناسبتهای مختلف، از جمله در مناسبتهای مذهبی و تبلیغی، بر قلم و بیان مقام معظم رهبری(مدّظلّه العالی) جاری گشته است. این مجموعه، تمام مطالب مرتبط را از سال 1357 تا سال 1390 هجری شمسی در خود جای داده است.
این اثر در قالب کتاب مرجع، به گونه ای سامان یافته که بتواند مبنای پژوهش محقّقان این حوزه قرار گیرد، تا با مراجعه به آن، بتوانند با توجّه به دیدگاه های رهبری در این موضوع، تحقیقات خود را گسترش دهند.
با بررسیهای صورت گرفته، به نظر رسید بهترین روش برای تدوین این مجموعه، «تدوین تمام مطالب بر اساس سیرِ زمانی بیانات» است. برخی از ویژگی های این روش عبارتند از:
- عدم تقطیع مطالب و در نتیجه، جلوگیری از ابهام در متن؛
ص:7
- آگاهی از سیرِ زمانی دیدگاه های رهبری؛
- جلوگیری از حذف مواردی که ممکن است تکراری به نظر بیایند.
در روند تدوین این کتاب، نکات زیر مورد توجه و دقت بوده است:
1. استخراج بیانات و نوشتارها به دو شیوه ی «مطالعه ی صفحه به صفحه» و «جستجوی لفظی»؛
2. تدوین بر اساس سیر زمانی مطالب ارائه شده در کلام و قلم رهبری؛
3. عنوان گذاری محتوایی عبارات، که نشان دهنده ی شاکله ی اصلی مطالب باشد؛
4. چکیده نویسی تمام مطالب مهم در حاشیه، که این کار در سرعت دسترسی پژوهشگران به محتوا بسیار مؤثّر خواهد بود؛
5. استخراج چهارچوب بیانات و نمودار درختی محتوا به شیوه ی نمایه ی معکوس بر مبنای چکیدههای تهیه شده از متن بیانات و ارائه در قالب فهرست تفصیلی؛
6. نمایه سازی، که از جمله ی بهترین و مؤثرترین روشهای اطلاع رسانی به مخاطب است، که معمولاً در این گونه آثار مغفول مانده است. در این مجموعه از نمایه های مختلف استفاده شده که در پایان کتاب ارائه شده است.
نشانی هایی که در پاورقی آمده، مستندات قرآنی، روایی و تاریخی است. به بخشی از مستندات تاریخی که جنبه ی تحلیلی دارد، پرداخته نشده است. شیوه ی انتخاب منابع در پاورقی ها نیز بدین صورت بوده که در موضوعات تاریخی، یک منبع شیعی، یک منبع سنی و نیز «بحارالانوار» به عنوان کتاب مرجعِ در دسترس، به ترتیب تقدم قرنی و زمانی این منابع ذکر گردیده و در موضوعات روایی، به کتاب های معتبر روایی استناد داده شده است.
در ابتدای کتاب، فهرست عناوین به همراه فهرست اجمالی که ارجاع به فهرست تفصیلی است، به منظور توجه دادن مخاطب به ساختار موضوعی اثر درج گردیده و فهرست تفصیلی و سایر فهرستها، در انتهای کتاب آورده شدهاند.
فهرست تفصیلی این ثمر مشتمل بر شش بخش کلّی با عناوین «کلیّات، امامحسین(علیه السلام)، عاشورا، یاران عاشورا، دشمنان عاشورا، زیارات و ادعیه» است.
نکته ی حائز اهمّیّت در مورد این فهرست، آن است که فصل بندی به دست آمده در تمامی سطوح، مشتمل بر سرشاخهها، زیرشاخهها و نمایههای بالادستی در چند سطح، تماماً از
ص:8
محتوای بیانات رهبری در موضوع امام حسین(علیه السلام) استخراج گردیدهاند. توضیح آنکه پس از چکیدهنگاری تمام محتوای کتاب، نمایههای بالادستی چکیدهها در چند مرحله به دست آمده و در بالاترین سطح به سرشاخههای ششگانه ی فوق منتهی شدهاند.
نکته ی دیگر آن است که در روند استخراج چهارچوب بیانات، برخی از چکیدهها با نمایههای بالا دستی خود ارتباط صریح و بیّنی داشتند، بنابراین در ذیل نمایه ی مربوط درج شدند، ولی برخی از چکیدهها دارای ارتباط مفهومی صریح با نمایه ی بالادستی خود نبودند، بلکه نسبت به برخی از چکیدههای بیّن، حالت مقدّمی داشتند و یا نتیجه ی مفهومی برخی از این چکیدهها به حساب میآمدند و یا به طور مطلق با نمایه ی بالا دستی خود ارتباط غیر صریح (التزامی یا تضمینی) داشتند.
در مواردی که چکیده ی موردنظر مقدّمه ی چکیدههای بعدی باشد - قبل از آن علامت ** درج شده است؛
اگر چکیده ی مورد نظر، نتیجه ی چکیده یا چکیدههای ما قبل باشد، قبل از آن علامت *** درج شده است؛
و اگر چکیده ی مورد نظر با نمایه ی بالادستی خود ارتباط غیر صریح دارد (و در عین حال هیچ یک از دو مورد فوق یعنی مقدّمه یا نتیجه هم نباشد) قبل از آن علامت * درج شده است.
برخی نکات تکمیلی در مورد بخشهای شش گانه ی فهرست تفصیلی به شرح ذیل است:
1. کلیّات
مباحث این بخش را میبایست با نگاه مقدّمی و پیش درآمد بر مباحث بخشهای آتی مورد ارزیابی و دقّت نظر قرار داد.
در واقع، این بخش مشتمل بر مباحث مقدّماتی مربوط به موضوع امام حسین(علیه السلام) است، که عموماً در بیانات رهبری به عنوان مقدّمه ی مباحث این موضوع طرح گردیدهاند. طبیعی است که برخی از مطالب این بخش، ارتباط صریحتری نسبت به سایر مطالب این قسمت با موضوع کتاب دارند.
2. امام حسین(علیه السلام)
مباحث این بخش، مشتمل بر کلیّه ی مباحث حسینی غیر از واقعه ی عاشوراست.
ص:9
بنابراین، زیر شاخهای مانند درس های حسینی در این بخش با زیرشاخههای درسها در ذیل سرشاخه ی عاشورا متفاوت است؛ با این توضیح که در اینجا درسهای حسینی منهای عاشورا مدّنظر است. بدیهی است که زندگانی سیّدالشّهدا(علیه السلام) منهای واقعه ی عاشورا با ملاحظه ی جایگاه والای حضرت و امامت ایشان، سرشار از درسهای فراوان است که در این زیرشاخه سعی شده مباحث مربوط به این مقوله رصد و جمع آوری گردد.
3. عاشورا
این بخش، قسمت عمده ی محتوای کتاب را در بر میگیرد، که به لحاظ محتوایی تمامی مباحث مربوط به قیام سیّدالشّهدا(علیه السلام) را شامل میشود.
4. یاران عاشورا
در این بخش، مطالب مربوط به برخی از یاران عاشورا که به طور نسبی دارای حجم قابل توجّهی بوده، درج شدهاند. بدیهی است که در خلال بیانات رهبری، نام برخی دیگر از اصحاب نیز برده شده، ولی از آنجا که حجم محتوای مربوط به آنها کم و در عین حال فاقد ارتباط بیّن با موضوع اثر یا عنوان این بخش (یاران عاشورا) بوده، از درج آنها در این قسمت صرفنظر گردیده است.
5. دشمنان عاشورا
این سرشاخه با سرشاخه ی عاشورا تقابل دارد، چرا که اکثریّت قریب به اتّفاق مباحث ذیل سرشاخه ی عاشورا، ناظر به جبهه ی حق است. بنابر این، سرشاخه ی دشمنان عاشورا ذیل سرشاخه ی عاشورا نمی گنجد و همین تقابل، موجب جدا شدن بحث دشمنان از بحث عاشوراست.
6. زیارات و ادعیه
برخی از مباحث ذیل این سرشاخه، در ذیل عنوان عاشورا نمیگنجد، لذا از آن جدا شده است. در واقع، در انتخاب بین اینکه بحث زیارات و ادعیه بین سرشاخههای دیگر (عاشورا و امام حسین(علیه السلام)) توزیع گردد یا جداگانه به طور منسجم و یکجا آورده شود، چون بحث زیارات و ادعیه، آنقدر خصوصیّت و اهمّیّت دارد که بتوان جداگانه به آن پرداخت، بنابراین به طور مجزّا طرح شده است.
به ثمر رسیدن این تلاش، مرهون زحمات مخلصانه ی جمعی از همکاران مؤسسه ی
ص:10
فرهنگی حدیث لوح و قلم؛ به ویژه گروه پژوهشگران مشتمل بر حججالاسلام ابراهیم ارجینی، مهدی کریمیان و مهدی نورافکن؛ ویراستاران این نوشتار، آقایان رضا مصطفوی و محمّد حسن استادی مقدّم؛ و مسئول تدوین و تنظیم، حجتالاسلام علی اصغر هاشم پور است، که زیر نظر مدیریّت مؤسسه، حجتالاسلام محمّدمهدی حقّانی، این اثر را به سرانجام رساندند. مجال کوتاه سخن را در این مقدّمه مغتنم میشماریم و از این عزیزان و سایر دوستانی که ما را در گردآوری و تنظیم این مجموعه یاری نموده اند، تشکّر و قدردانی مینماییم.
در پایان، از پژوهشگران ارجمند درخواست مینماییم که با بیان نقطه نظرات کارشناسی خویش در مورد این اثر، ما را در تنظیم و تدوین آثار بعدی یاری نمایند.
ص:11
ص:12
تصویر
ص:13
تصویر
ص:14
تصویر
ص:15
تصویر
ص:16
تصویر
ص:17
تصویر
ص:18
تصویر
ص:19
تصویر
ص:20
تصویر
ص:21
تصویر
ص:22
تصویر
ص:23
تصویر
ص:24
تصویر
ص:25
تصویر
ص:26
تصویر
ص:27
تصویر
ص:28
تصویر
ص:29
تصویر
ص:30
تصویر
ص:31
تصویر
ص:32
تصویر
ص:33
تصویر
ص:34
تصویر
ص:35
تصویر
ص:36
تصویر
ص:37
تصویر
ص:38
تصویر
ص:39
تصویر
ص:40
تصویر
ص:41
تصویر
ص:42
تصویر
ص:43
ص:44
ما چند سال به حادثه ی عاشورا نگاه کردیم، گفتیم: «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً».(1) چقدر ما از دور، حسین بن علی علیه السلام را تماشا کردیم؛ چقدر از دور، دستی بر آتش گرفتیم؛ چقدر آرزو کردیم در خطّ اسلام می بودیم، همّت میکردیم، کمک میکردیم و فداکاری میکردیم. آیا وقت آن نرسیده است که ما همه ی آن آرمان ها و آرزوها را در خود تجربه کنیم، ایمان خود را بیازماییم، موضع درست خود را در این طبقه بندی و گروه بندی پیدا کنیم؟
شهید، آن کسی است که سند صحّت یک مبارزه را با خون خود امضا میکند. ما صحّت داعیه ی امام حسین علیه السلام را از کجا می فهمیم؟ با شهیدانی که آن روز با خون خود، حقّانیّت آن دعوت را امضا کردند.
شهید عالِم، به خاطر عِلمش، از شهید جاهل بالاتر است؛ اما اصل، شهادت است. عالم، جاهل، زن، مرد، بزرگ، کوچک و حتی کودک هم وقتی برای یک نهضت شهید بشود، افتخار خواهد بود. شما ببینید
ص: 1
در میان شهدای کربلا، میان آن فداکارانی که با عزم و تصمیم به میدان رفتند، با پای خودشان رفتند، شمشیر زدند، میراندند و عاقبت خودشان به شهادت رسیدند؛ آیا با آن طفل کوچک شش ماهه که با پای خودش هم به میدان نرفت، تفاوتی وجود دارد؟ آیا علی اصغر امام حسین علیهما السلام که با آن وضع فجیع به دست دشمن کشته شد،(1) کمتر از علی اکبر علیه السلام ، دشمن را رسوا کرد؟ اینجاست که افتخار شهادت یک شهید، به همه ی کسانی که به او نزدیک هستند، به پدر و مادر او، به فرزندان و برادرانش و بستگان و شهر او و همه ی امّت و ملّت او سرایت میکند و همه از افتخار او نصیب میبرند.
ای ملّت، ای ملّت مسلمان، ای نیروهای مسلمان! دشمن شما و دشمنان شما ابترند؛ بیآخر و منقطع الآخرند؛ آنها هستند که قابل تداوم نیستند:
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»(2)
مثل همان درخت و نهالی هستند که در زمین ریشه یی ندارد، از روی زمین بُریده شده است؛ او را باد و چیزی که کمک میکند، سرپا نگه داشته اند؛ نسیم ملایمی کافی است که او را از بین ببرد. شما ملّت مسلمان حاضر شده اید، مبارزه کرده اید؛ مقاومت خود، مبارزه ی خود، آمادگی خود را نشان دادید؛ نشان دادید که دنباله رو پیغمبر صلی الله علیه و آله و دنباله رو حسینیم. ای حسین شهید، ای حسین مظلوم! در امشب تاسوعا؛ آن هم چه تاسوعایی؛ تاسوعای کدام محرّم؟ آن محرّمی که از شب اوّل و از روز اوّل با خون آغاز شده است؛ آن محرّمی که در
ص: 2
آن، همهی مردم آماده اند تا انصار حسین علیه السلام باشند. پریشب میرفتیم طرف دادگستری، این جوانهای پُرشور، این جگرگوشگان ملّت ایران، با صدای بلند شعار میدادند؛ چه شعار منقلب کننده یی و چقدر مطابق با واقع. یکی در بین جمعیّت فریاد میزد؛ میگفت آیا کسی هست مرا یاری کند؟ استنصار حسینبن علی علیه السلام در روز عاشورا، آن روز جوابی نشنید،(1) آن روز حسین علیه السلام گفت: «هل من ناصر ینصرنی»، اما هیچکس در این آفاق نبود که در آن میدان پاسخ مثبت به حسین علیه السلام بگوید. این حسینبنعلی علیه السلام با آن دیده ی نافذ و واقعبین، سینه ها را میشکافد، فاصله ی زمان را میشکافد؛ این ملّت عاشق خود را می بیند، جوان مسلمان علی رغم تمام انگیزه های خلاف و انحرافی که برای او به وجود آورده بودند، علی رغم فرهنگ انحرافی که در مغز او سعی میکردند مسلّط کنند؛ می ایستد در مقابل برادرانش، میگوید: آیا کسی هست مرا یاری کند؟ همه همچنان فریاد میزدند: «لبّیک، لبّیک، لبّیک، لبّیک». امروز این حرکت شما، این اقدام شما، یعنی آمدیم به استنصار حسینبنعلی علیه السلام .
در حضور امام چهارم، سجّاد آل پیامبر، آن مجاهد و مبارز در زنجیر ظلم - آن کسی که در برابر روی یزید، آبروی دودمان یزید و معاویه را بر خاک ریخت - خطیب دروغگو و پلید بر روی منبر پیامبر،(2) نام پیامبر صلی الله علیه و آله را آورد، اما یزید را جانشین او معرّفی کرد. ما در تاریخ این را خوانده بودیم، اما از سنگینی آن رنج و درد که بر سجّاد آل پیامبر سایه
ص: 3
می افکند، بدرستی خبر نداشتیم؛ تا در زمان خود دیدیم و فهمیدیم.
در میان این نسل بگردید، ببینید از دین چه برای آنان و در ذهن آنان باقی گذاشتند؟ چند نفر از میان مردان ما و زنان ما که سالیانی با مفاهیم فرهنگ رایج دیروزی اسلام آشنا بوده اند، با تجربه ی قیام امام حسین علیه السلام آشنایند؟ چند نفر از مردم نسل گذشته میدانند که او چرا قیام کرد و چرا شهادت را به جان پذیرا شد؟ اگر مردم ما میدانستند چرا قیام کرد و چرا شهادت خود و عزیزانش را تحمّل کرد و به جان پذیرفت، باید قیام ملّت ما سالها پیش از این انجام میگرفت.
حسین علیه السلام چرا قیام کرد؟ خود حسین علیه السلام این مطلب را میگوید. من دو خطبه ی کوتاه از سخنان حسین بن علی علیه السلام را برای شما بگویم. بگذارید در شب عاشورای حسینی، این محفل بسیار باشکوه و با عظمت را با نام و یاد حسین علیه السلام با برکت کنیم.
حسین بن علی علیه السلام هنگام بیرون آمدن از مدینه و رفتن به سوی مکه، خطاب به برادرش محمدبن حنفیّه، یک جمله به عنوان وصیّت نوشته است:
«أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَر»؛(1)
یعنی ای مردم عالَم! ای برادرم محمد! ای مردم شهر مدینه! ای کسانی که در اقطار عالم اسلامی تحت سایه ی ننگین حکومت یزید زندگی میکنید! و ای نسلهای آینده ی تاریخ انسانیّت! بدانید هدف قیام من چه بوده است.
حسین علیه السلام میخواهد اجازه ندهد بلندگوهای تبلیغاتی ننگین یزیدبن
ص: 4
معاویه هدف او را دگرگونه جلوه بدهند. حسین علیه السلام میخواهد حقیقت را به گوش همه برساند و به همه بفهماند.
«أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظَالِماً».
خلاصه ی معنا این است که من به انگیزه های مادّی بیرون نیامدم؛ من نیامدم تا مانند یزید مقامی بگیرم؛ من قیام نکردم تا مانند این دنیاطلبان پست، بهره ی مادّی بخواهم و خود را برخوردار کنم؛ من به کربلا نمیروم برای اینکه به فکر دنیای مادّی خویش باشم. حرکت من، بیرون آمدن من، برای مقصود دیگری است. آن مقصود چیست؟ قیام من، بیرون آمدن من از مدینه و سپس عزیمت من به مکه، برای این است که این فسادی را که حکومت یزیدی و اموی بهوجود آورده است، نابود کنم. من خود را آماده ی شهادت و فداکاری کرده ام تا با خون و فداکاری خود، بر روی همه ی تدابیر یزیدی خطّ بطلان بکشم. من برای این می آیم تا پایه ی فاسد این رژیم و این حکومت را متزلزل کنم.
در یکی از منازل میان راه، امام علیه السلام خطاب به مردمی که شاید هنوز درست نمیدانستند او برای چه به سوی کربلا میرود، این خطبه ی غرّا را خواند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ الله یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛(1)
میگوید: ای مردم! ای کسانی که میخواهید بدانید حسین علیه السلام چرا قیام کرد! حسین علیه السلام برای این قیام کرد که فرمان خدا را که از زبان پیغمبر خدا بیان شده است، انجام بدهد. پیغمبر خدا فرموده است: هر کس پادشاه ستمگری را ببیند که میان مردم، حرام خدا را حلال کرده است، محدوده ها و قُرقگاه های خدا را شکسته است، پیمانی را که خدا از همه ی انسانها گرفته که با برادران خود و با انسانهای دیگر به نیکی
ص: 5
عمل کنند، گسسته است - یعنی میان مردم با ستمگری و دشمنی عمل میکند - و در مقابل او ساکت می نشیند، اعتراض نمیکند، قیام نمیکند، فریاد نمیزند، مشت گره نمیکند؛ بر خدا واجب و لازم است که او را هم به همان سرنوشتی دچار کند که آن ظالم ستمگر را دچار کرده است و خواهد کرد. او را در آتش قهر و خشم و کین خود در دوزخ و این را در کنار او در درکات جحیم قرار خواهد داد. حسین علیه السلام میگوید من چون این را دیدم، چون یزید را دیدم، دانستم وظیفه دارم مقابل او قیام کنم؛ پس به این قیام و حرکت اقدام کردم.
ای حسین شهید! ای حسین مظلوم! سالها گفتیم و شنیدیم و این خاطره را تکرار کردیم که تو روزی فرزند شش ماهه ات را در آغوش گرفته بودی، آمدی مقابل لشکر دشمن دژخیم ایستادی، قبل از آنی که فرصت بدهند کودکت را ببوسی، گلوی او را با تیر دریدند.(1) سالها گفتیم و شنیدیم در آن لحظات آخر که بر روی خاکهای گرم کربلا به خون تپیده بودی، پسربرادر یازده ساله ات،(2) عبدالله، آمد روی سینه ی تو خم شد، تو را در آغوش گرفت. حرمله از دور شمشیر را بلند کرد تا بر تو فرود بیاورد، این کودک یازده ساله دستش را حائل بدن تو کرد، اما آن دژخیم به این کودک یازده ساله رحم نکرد و دست او را قطع کرد.(3) این کودک، دست قطع شده را به این دست گرفته است، خون از رگهایش میریزد. سالهای زیاد خواندیم و گفتیم و شنیدیم که تو در عاشورا اوّلین شهیدی که از خاندانت به میدان فرستادی، محبوب ترین فرزندانت علی اکبر بود.(4) علی اکبر را گویا به حجله ی عروسی میفرستی! او را به طرف سپاه دشمن، شادمانه فرستادی، اما دشمنان
ص: 6
دیگر نگذاشتند جوانت را ببینی؛ بدن او را قطعه قطعه کردند.(1) با یاران میخواندیم، میگفتیم و میشنیدیم؛ تعجّب میکردیم؛ مگر میشود انسان اینقدر ددمنش و قسیّ القلب باشد که کودک شیرخواره(2) را بکشد؟!
از پیشوای عزیزمان، از سرور و سالار شهیدان و آزادگان، اباعبدالله الحسین علیه السلام بیاموزید. در آن چنان جوّی، در آن چنان موقعیّت خطیری، برادرش،(3) پسر عمویش،(4) دوستان و نزدیکانش(5) نزد او آمدند و گفتند: ای حسین! به این سفر مرو. یعنی او را از خطرها و از کشته شدن و شهادت ترساندند. آنها گویا خون گرم حسین علیه السلام را بر روی خاکها و زمینهای داغ و سوزان کربلا میدیدند؛ لذا به حسین علیه السلام نصیحت میکردند که مرو. اما حسین علیه السلام در پاسخ میگوید: «خدا میخواهد مرا در راه خود شهید ببیند».(6) آمادگی را برای فداکاری ببینید! جمله ی بعدی از این عظیم تر، پرشکوه تر، پرعظمت تر و خاضع کننده تر است. آنها میگویند: ای حسین عزیز! حالا که شما آماده ی فداکاری هستی، این زنها، این دختران خردسال، این کودکان معصوم و بی دفاع را با خود مبر. یعنی دشمنان وقتی تو را کشتند، زنها و حرم تو را اسیر خواهند کرد. حسین علیه السلام در جواب چه میگوید؟
«إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»؛(7)
خدا میخواهد زینب علیها السلام را اسیر ببیند.
ص: 7
امشب در کربلای حسین علیه السلام غوغا و هنگامه برپا بود. امشب یاران حسین علیه السلام شبی را برای روزِ پرمجاهدتی میگذراندند. امشب پیرمردان در کنار جوانان، و جوانان در کنار نوجوانان، و نوجوانان در کنار نوباوگان، زمزمه ی شهادت در گوش هم میخواندند. امشب حبیب بن مظاهر با یزید بن حصین شوخی و مزاح میکرد؛ یکدیگر را بشارت شهادت میدادند.(1) امشب قاسم بن الحسن، نوجوان سیزده یا چهارده ساله(2) - پسر امام حسن مجتبی علیه السلام - پیش عمویش حسین علیه السلام می آید و از او میپرسد: آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟ وقتی عمو از او میپرسد: پسر برادرم! کشته شدن در کام تو چگونه است؟ در پاسخ میگوید: شهادت در راه خدا در کام من از عسل شیرین تر است. آن وقت حسین بن علی علیه السلام به او مژده ی شهادت و کشته شدن در راه خدا میدهد.(3) از سوی دیگر، در میان زنان و دخترهای پیغمبر هم غوغاست.(4)
یکی از کارها، مشاغل و شئون امام، این است که اگر نظام سیاسی و اجتماعی اسلام بر سر کار است، آن را حفظ کند؛ و اگر نیست، کوشش کند آن را بهوجود آورد. به زندگی ائمّه ی ما نگاه کنید؛ امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در شرایطی به حکومت و قدرت رسید که نظام اسلامی بر سر کار بود، مُنتها با نواقصی. امام سعی کرد این نواقص را
ص: 8
برطرف کند، نظام اسلامی را حفظ کند، آن را تجدید حیات بدهد و به شکل زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله - یعنی اسلام خالص و ناب - برگرداند.
امام حسن مجتبی علیه السلام هم در شش ماه خلافت خود،(1) سعی ا ش همین بود. البته ناکامیها در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلام ، دلایلی دارد که نیازمند بحثهای تاریخیِ بسیار مفصّلی است؛ اما بعد از آتش بس با معاویه، در آن ده سالی که امام حسن علیه السلام زنده بود،(2) و امام حسین علیه السلام در مدت ده سالی که در زمان معاویه امامت کرد،(3) تا دویست سال و اندی زندگی ائمّه علیهم السلام ، تا وفات امام حسن عسکری علیه السلام ، یعنی سال 260 هجری قمری،(4) ظاهراً ائمّه ی ما سعی شان بر این بود که حکومت اسلامی را بر سر کار بیاورند. همان مبارزاتی که مردم یا گروه های مبارز مردم در دوران رژیم گذشته میکردند؛ همان پنهانکاری ها، همان مبارزات سیاسی، همان آسیب زدن به دشمن، همان تبلیغات حاد سیاسی و فکری و متقابلاً همان ضربت خوردن ها، همان زندان رفتن ها، همان تبعید شدن ها، همان مؤاخذه شدن ها؛ تمام آنچه مردم ایران از نزدیک دیدند، عیناً در زندگی ائمّه ی ما منعکس است.
مردم خیال میکردند ائمّه ی هدی علیهم السلام مردمانِ عالمِ دانشمندِ معصومِ بزرگواری بودند که در گوشه ی خانه نشسته بودند، دشمنها هم حسودی میکردند و نمیگذاشتند اینها درس بگویند، بحث کنند، مسئله بگویند؛ دور خانه ی اینها را محاصره میکردند، گاهی هم اینها را مؤاخذه میکردند، اینها هم یک عذرخواهی میکردند، و همین طور بود تا مسموم میشدند. این، برداشت بسیار غلطی است؛ در حالی که مسئله این نبود.
ص: 9
ائمّه ی ما گروه مبارزی بودند، رهبران مبارزی بودند که یک شبکه ی عظیم تبلیغاتی و سیاسی را در سراسر کشور عظیم اسلامی اداره میکردند. شما بدانید در همین استانهای ایران - خراسان، سیستان، مازندران، ری - و در بسیاری از بلاد دیگر، همچنین در عراق، یمن، حجاز و مصر، تبلیغات عظیمی علیه دستگاه های قدرت اموی و عبّاسی در زمان ائمّه ی ما انجام میگرفت. تبلیغات بسیار شکننده ای وجود داشت، و همانها بود که وضع حکومت را متزلزل میکرد و گروه ها را به جان اینها می انداخت.
این مبارزات سیاسی برای چه انجام میگرفت؟ برای این بود که میخواستند حکومت اسلامی، حکومت علوی و نبوی و حکومت قرآن را در جامعه برپا کنند؛ یعنی ایدئولوژی اسلامی را تحقّق بخشند؛ چون حکومت اسلامی در زمان منصور و هارون و عبدالملک و متوکّل به معنای واقعی اش وجود نداشت و ائمّه میخواستند آن را بهوجود بیاورند.
پر معناترین و پر هیجان ترین محرّم تاریخ هزار ساله ی ما در این یکی دو سال میگذرد. محرّم ما، محرّم پیام، محرّم جهاد و مهد مقاومت است. معنای محرّم در منطق شیعی و فرهنگ اسلامی، نثار خون، شهید شدن و قیام در راه آرمان حقّی است که برای همه ی انسانها و انسانیّتها ارزشمند است.
سالها محرّم ما بی محتوا و بی معنا بود. نام حسین علیه السلام می آمد، اما از روح، هدف، پیام، تپش و خون حسین علیه السلام خبری نبود. خدا را شکر و ملّت قهرمان ما را شکر و امام و رهبرِ ما را شکر که به این واژه ی عظیم در
ص: 10
فرهنگ انقلابی اسلام، معنا دادند.
سال گذشته، مردم ما در ماه محرّم جان تازه ای گرفتند تا بتوانند با رژیم جبّار و خونخوار پهلوی بجنگند، و توانستند و جنگیدند و دشمن را با همه ی ستبری اش، با همه ی قدرتمندی اش، به زانو درآوردند.
عزاداری، گریستن، گفتن، جمع شدن به خاطر یک عاطفه ی جوشان و خروشان، یعنی عزاداری امام حسین علیه السلام ، یک سنّت اسلامی است؛ و این ما را نگه داشته، و درست است.
ایمان باید در قلب، دل، زبان، دست، پا، مغز، اعصاب و در همه ی رفتارها و حرکات ظهور کند. مؤمن نمیتواند مؤمن باشد و کفر و ظلم و جنایت و تبعیض را ببیند و در مقابل آن اقدام نکند. اگر این کار جایز بود، پیغمبر اسلام چنین میکرد؛ اگر این سکوت جایز بود، حسین بن علی علیه السلام چنین میکرد و خون جوانانش و عزیزانش و خون گلوی طفل شش ماهه اش را بر خاک نمی ریخت. ما مردم، پنجاه سال دور از ایمان راستین ماندیم. زندگی بر ما آن چنان سخت شد که به قول قرآن:
«حَتَّی إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ»؛(1)
زمین با همه ی پهناوری، بر ما تنگ آمد.
ص: 11
بنده بارها گفته ام اگر به جای حسین بن علی علیه السلام در زمان یزید، امام علی النّقی علیه السلام هم بود، به حتم در مقابل یزید مخالفت میکرد و به جای حسین بن علی علیه السلام ، شهید کربلا میشد.
یزید، هر کسی را که با قدرت و حکومت او مخالفت و مقاومت کند، نابود میکند. خاصیّت حکومت یزیدی این است.
زینب کبری علیها السلام وقتی بدن پاره پاره شده ی برادر را در آن قبله گاه عشق و محبّت و فداکاری و مجاهدت، بر روی زمین افتاده دید، دستها را زیر بدن برد و سر را به طرف آسمان بلند کرد و فریاد زد: «بارالها! این قربانی را از ما قبول کن».(1)
او میدانست خاطره ی آن خون جوشنده، سیلاب شهادت و فداکاری را در طول تاریخ، در سرزمین دل انسانهای مسلمان به راه خواهد افکند، و افکند. از روز دهم محرّم - عاشورا - این موج خروشان همچنان در طول تاریخ ادامه داشته است.
بر اثر خون شهیدان، قدرتهای طاغوتیِ بسیاری سرنگون شد. قدرت طاغوتی بنی امیّه و قدرتهای بسیاری از بنی عبّاس، با تکان شدید این طوفان بنیان افکن ستم، بکلّی نابود و ویران شد. حکومتهای بسیاری در سرزمینهای اسلامی پدید آمد و اسلام ماند و تشیّع به عنوان رگه ی پُرتپش و هیجان آفرین اسلام باقی ماند.
هرچه حکومتهای طاغوتی در توان داشتند، کوشیدند؛ اما از صد
ص: 12
سال پیش تا امروز، از روزگار سیّدجمال الدّین اسدآبادی و میرزا حسن شیرازی- آن علمای بزرگ دین - تا روزگار علمای بزرگی که جنبش مشروطیّت را پی ریختند، و تا روزگار میرزا کوچک خان جنگلی - آن روحانی بزرگوار، آن چریک اسلامی و آن بنیانگذار جنبش مسلحانه در ایران - و تا روزگار سیّدحسن مدرّس و شهید نوّاب صفوی و فداییان اسلام، و تا نهضت ملّی و تا لاله زار خونین پانزدهم خرداد سال 1342، همه جا نبض خون حسین علیه السلام بود که میتپید و قلب شهیدان بود که میزد و پیکر عظیم جامعه ی اسلامی را به حرکت و تلاش درمی آورد.
یک روز نام حسین بن علی ها را کتمان میکردند، اما امروز تاریخ مردانگی های بشر، حسین بن علی علیه السلام را می شناسد، حُجربن عدی را می شناسد، رُشیدحَجری را می شناسد، ابوذرها و عبدالله بن مسعودها را می شناسد و بشریّت با همه ی قهرمانی اش، در برابر آنها سر تعظیم فرود می آورد.
شنیده اید روز شهادت حسین بن علی علیه السلام ، هر سنگی را از هر جایی تکان دادند، خون تازه جوشید.(1) ممکن است اینها سمبلیک باشد، اما سمبل ها همیشه نشان دهنده ی حقیقت هاست؛ یعنی این سنگی که در آب افکنده شد، برخلاف همه ی موجهایی که اوّل برجسته است و تدریجاً
ص: 13
کوچک و کوتاه و صاف و بی برجستگی میشود تا از بین میرود؛ حقیقت شهادت، حقیقت حضور و شهود حسین بن علی علیه السلام ، از ساعت اوّل، برجسته تر، پررنگ تر، عالمگیرتر، پرمغزتر و پراثرتر شد.
شما اگر تاریخ سراسر افتخار اسلام شیعی را میخواندید و می دیدید در شبهای سیاه و دیجور حکومتهای فرعونی، چه درخشندگیهایی در سکوت مظلم آن حکومتها و چه فریادها و نشانه هایی از حیات در آن گورستانها به برکت خون حسین علیه السلام و موج خون او بهوجود آمد، باور میکردید که نقش حسین بن علی علیه السلام هر روز برجسته تر میشود و امروز هم شما در حقیقت گلهای روییده از امواج خون حسین علیه السلام هستید.
اگر تاریخ تشیّع، چهره ی بزرگانی مثل امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و فاطمه ی زهرا علیهم السلام را نداشت، امروز نه فقط از تشیّع، بلکه از اسلام خبر و در لابه لای کتابها اثری نبود. اسلام را برای من و شما، نام و یاد علی علیه السلام و خاطره ی شهادتها و فداکاری های این بزرگمردان حفظ کرده است.
اگر شما می بینید امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرده و امام حسین علیه السلام با یزید جنگیده، این دو کار، مکمّل همند، نه ضدّ هم. همچنان که انسان منطقی در دو فصل از زندگی، دو کار متناقض انجام نمیدهد؛ این دو کار، مکمّل همند. هر دو، طبق شرایط منطقی زمان و اوضاع اجتماعی شان انجام گرفته اند.
ص: 14
پس از واقعه ی کربلا و شهادت امام، فعّالیّت سازمان یافته ی شیعیان در عراق بمراتب منظّم تر و پُرتحرّک تر شد؛ و این تأثیری بود که حالات روانی شیعیان کوفه - که بسیاری از آنان در برابر ضربه ی دستگاه خلافت یزید، غافلگیر شده و نتوانسته بودند خود را به صحنه ی پرکار عاشورا برسانند - آن را ایجاد کرده بود و سوز تأسّف و درد ایشان به آن رنگ و جلا داد.
امام سجّاد علیه السلام شاهد و راوی حوادث خونین عاشورای حسین علیه السلام و خود، پیامبر آن انقلاب هم بود. بعد از ماجرای آن شهادت گدازنده ی خونین، بیش از سی سال گریه کرد.(1) این گریه، گریه ی غم و تأسّف نبود؛ این گریه، گریه ی آتش افروز انقلاب بود.
در عاشورای حسین علیه السلام ، بعد از آنکه جوانان بنی هاشم همه با اجساد قلم قلم شده روی زمین افتادند، بعد از آنکه زینب علیها السلام خواهر حسین و آئینه ی حسین علیه السلام ، همه ی این داغها و دردها را برای خدا تحمّل کرد، در آن آخرین لحظات به گودال قتلگاه آمد، پیکر مجروح و زخم خورده و پاره پاره شده ی حسینش را پیدا کرد، دست زیر بدن حسین علیه السلام برد، بدن حسین علیه السلام را به خدا عرضه کرد و گفت: «خدایا! این قربانی را از ما قبول کن».(2)
مسئله ی رابطه ی ما با حسین بن علی علیه السلام مسئله ی بسیار مهمّی است.
ص: 15
اکثر شما که اینجا هستید، شاید یادتان هست که در دوران اختناق، همین مجلس با همین جمعیّت، با کم و بیش تفاوتی در افراد، به نام امام حسین تشکیل میشد و تهران یکی از پایگاه های مقاومت بود. سختیها و رنجها، ترسها و بیمها، تهدیدها و فشارها و احیاناً دستگیریها در این مجلس و مجالسی از این قبیل زیاد بود؛ اما تنها نقطه ای که میتوانست پیام درست و پیام واقعی انقلاب را منتشر و پخش کند، همین مجالس بود. به همین دلیل، روی این مجالس، حسّاسیّت بود.
این مجالس دو وظیفه داشت و دو چیز محور آن بود. ما به تصوّر اینکه این مجالس را از لحاظ معنوی و محتوایی جهت میدهیم، به دو چیز می اندیشیدیم:
نخست بالا آوردن سطح اندیشه ی اسلامی و سیاسی مردم، تا بدانند اسلام از آنها چه چیزی خواسته است و در چه وضعی از اوضاع سیاسی قرار دارند؛ چون اگر مردم ندانند، حرکت نخواهند کرد؛ دوم اینکه مردم تصمیم بگیرند خطر کنند.
کوشش اوّل برای علم بود، و کوشش دوم برای عمل. کوشش اوّل برای دانستن و فهمیدن بود، کوشش دوم برای احساس کردن و لمس کردن. در کوشش اوّل میگفتیم وظیفه است ما برای خدا خطر را قبول کنیم، در کوشش دوم میگفتیم خطرپذیری در راه خدا و مرگ در راه خدا زندگی است. او فکر را تغذیه میکرد، و این احساس را؛ و به این ترتیب روزگاری گذشت.
آنچه که امروز پیش آمده و این پیروزی که ما به دست آوردیم و پیروزیهایی که به دست خواهیم آورد، ریشه در اتّکال و اتّکای به خدا و اعتماد به او دارد. ایمان یعنی باور. باور در انسان، اعتماد بهوجود می آورد؛ آن اعتماد، حرکت وسیع و پایان ناپذیر را در انسان تدارک می بیند؛ و به کمک آن حرکت، انسان بر همه چیز پیروز میشود. این
ص: 16
است که میگویم روی این مجالس تکیه کنید. مجالس حسینی، ما را به این اعتقاد و به این ایمان نزدیک میکند و باید بکند. من نمیگویم همه ی مجالس حسینی درست است. محرّم است و همان طور که امام فرمودند، محرّم باید برپا داشته بشود؛(1) زیرا این، ضامن تداوم حرکت ماست؛ اما به صورتی که درست است.
مجالس حسینی نخست باید به مردم آگاهی بدهد و به صِرف یاد و نام حسین بن علی علیه السلام اکتفا نکند. آن فداکاری و حرکتی میتواند سرمشق بشود که برای خدا و با بصیرت و با تعیین هدف انجام شده باشد. پس روشن کنیم که حرکت امام حسین علیه السلام هدف داشته، با بصیرت بوده و هدفش چه بوده است. امروز روشن است حسین بن علی علیه السلام چرا قیام کرد. ما باید برای جوانمان روشن کنیم که حسین بن علی علیه السلام با کمال بصیرت میدانست جانش هم در خطر خواهد افتاد، اما آماده بود؛ میدانست طوفان ظلم، او و یارانش را خواهد سوزاند، اما آماده بود.
وقتی ما این را برای جوانمان روشن میکنیم، جوان ما در میدان جنگ این جمله را مینویسد: پدر، مادر، برادران! بدانید من از روی بصیرت رفتم. و راست میگویند؛ از روی بصیرت میروند و می فهمند چه میکنند. جلسات حسینی باید به مردم آگاهی بدهد. فرد باید بداند جوانش چرا کشته میشود. کشته شدن، همان مردن است؛ فرقی ندارد. چه فرقی میکند کسی در تصادف بمیرد، به سکته بمیرد، یا در میان جنگ با ترکش خمپاره بمیرد؟ مردن، مردن است؛ سرانجام هم باید مُرد. اینقدر ما جوانانمان را از مرگ نترسانیم، که بعضی ها میترسانند. جوان ما وقتی میداند این حرکت و این مرگ در راه خداست و نتیجه اش این خواهد شد که قدرتهای استکباری جهانی با همین خونها سقوط خواهند کرد، با جرأت میگوید من میخواهم بروم و کشته بشوم. اسم این، همان
ص: 17
بصیرت است. بصیرت یعنی انسان با چشم باز به میدان برود؛ میداند برای چه میرود، می فهمد. این یک خصوصیّت مجالس ماست.
دوم، مجالس ما باید نقش ضدّ انقلاب بازی نکند. تعجّب میکنید؟ مگر ممکن است مجلس امام حسین علیه السلام ، نقش ضدّ انقلاب بازی کند؟ بله، اگر در محافل و مجالسی که به نام حسین علیه السلام و دین تشکیل میشوند، کوشش بشود تا اندیشه های ضدّ انقلاب، از انواع و اقسام راه ها، گسترش پیدا کند، میشود ضدّ انقلاب.
یادتان هست زمانهای اختناق عدّه ای میگفتند: چون امام زمان مهدی موعودf خواهد آمد و دنیا را پر عدل و داد خواهد کرد، پس شما بیخود زحمت نکشید؛ بناست او کارها را درست کند و تا آقا هم نیاید، فایده ای ندارد. آن روز عدّه ای دیگر میگفتند: امام زمان البته تشریف می آورند و حکومت جهانی عدل اسلامی را تشکیل میدهند؛ اما این به آن معنا نیست که تا قبل از ظهور او، بنده و شما در فکر تشکیل حکومت عدل اسلامی در یک گوشه از دنیا نباشیم؛ مقدّمات کار آن حکومت عدل جهانی را آماده نکنیم و با ظلم مبارزه نکنیم؛ ما کارمان را میکنیم، امام زمان هم یقیناً ما را کمک خواهد کرد؛ چه اکنون که در پرده ی غیبت هستند، و چه إن شاءالله وقتی ظاهر شدند، ما سربازان حضرت خواهیم بود.
اکنون نیز در مجالس و محافل گاهی دیده میشود که مردم را از ادامه و گسترش انقلاب مأیوس میکنند؛ و این کار، تفکّر غلط را جایگزین کردن است.
در حادثه ی عاشورا و ماجرای امام حسین علیه السلام یک چیز موج میزند - که در همه ی گفتارها و کردارها و حرکات وجود دارد - و آن، تسلیم در مقابل خداست؛ یعنی تسلیم در مقابل تکلیف. وقتی به حسین بن علی علیه السلام میگویند شما میروید، ممکن است کشته بشوید،
ص: 18
پاسخ این است که من از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیده ام هر کس سلطان جائری را ببیند که چنین است و چنان است و ظلم میکند، واجب است با او بستیزد و در مقابل او مقاومت کند؛(1) استناد به یک تکلیف.
وقتی پیشنهاد میشود حسین بن علی علیه السلام از محل نینوا و کربلا به مدینه(2) یا یمن برود و مشغول زندگی راحت بشود،(3) آنچه مانع قبول این پیشنهاد از طرف امام حسین است، تکلیف است. در اظهارات خود آن حضرت هم هست که خدا قبول نمیکند انسان تکلیفش را نیمه کاره بگذارد. در تمام لحظات این سفر پرحادثه و پرماجرا، انسان از کلمات و از گفتار حسین بن علی علیه السلام بخوبی احساس میکند این حرکات و سکنات در راه خدا و برای خداست. در آن لحظات آخر، از جمله کلماتی که از حضرت نقل شده است و همه شنیده ایم و قاعدتاً درست هم هست، این کلمه است:
«صَبْراً عَلی قَضَائِکْ، یَا رَبِّ لا إِلهَ سِوَاکْ»؛(4)
من تسلیم هستم. این روح حادثه ی کربلاست؛ تسلیم در مقابل خدا.
مجالس ما باید این روح را در مردم بهوجود بیاورد؛ این گونه سخنرانی شود و همین گونه نوحه خوانده شود؛ این گونه شعر گفته شود و این گونه شعار تنظیم شود. اگر توکّل به خدا، آگاهی، بصیرت، ایجاد روح حماسه و فداکاری نبود؛ این مجالس، تکلیف خودش را در این زمان انجام نداده است؛ اینها چیزهایی است که میتواند مجالس حسینیِ ما را به معنای واقعی کلمه حسینی کند. ارتباط معنوی میان ما و حسین علیه السلام یک ارتباط فکری و احساسی است؛ هم از لحاظ فکر، ارتباط بین ما و حسین علیه السلام وجود دارد، هم از لحاظ احساس و عاطفه. مردم امام حسین را دوست میدارند؛ غیر
ص: 19
از اینکه به او معتقدند، عاشق او هستند. اگر این ارتباط فکری و احساسی وجود نمیداشت، این مجالس نمیتوانست آن کاری را بکند که حالا میتواند بکند و در گذشته کرده است.
البته این مجالس انصافاً از آن روزی کارایی پیدا کرد که این افکار اسلامیِ اصیل در این مجالس راه یافت؛ وگرنه در گذشته اگر روز عاشورا می آمدیم دو کلمه حرف بزنیم، میگفتند آقا روز عاشورا وقت حرف زدن است؟! حالا حرف نمیزدند، میخواستند به جایش چه کاری بکنند؟ آیا شعر یا روضه ای بخوانند تا مردم را روشن کنند؟ خیر، میخواستند مشغول همان کارهایی بشوند که میدانید هیچ گونه هدایتی در آنها نبود.
محرّمها همیشه برای ما مبارک بوده است؛ اما از همه ی محرّمهای تاریخ مبارک تر، محرّم سال 60 هجری بود؛ یعنی همان محرّمی که حسین بن علی علیه السلام در آن به شهادت رسید.
حسین علیه السلام یک انسان است؛ اما انسان فوق العاده، بنده ی صالح و شایسته. وقتی انسانی آماده است برای خدا حتی طفل شش ماهه اش(1) را در مقابل چشمش ذبح کنند، این اوج انسانیّت است و همان چیزی است که ما باید یاد بگیریم. بحقّ من معتقدم در آن لحظه انسانیّت به قلّه ی خود رسید که حسین علیه السلام این کودک شش ماهه را روی دست گرفت و خون گلوی او را به طرف آسمان میپاشید.(2) این اوج انسانیّت است. انسان با این عظمت، در تاریخ کم نظیر است. عاشورا روز اوج انسانیّت بود؛ یعنی انسانیّت در این روز به قلّه ی خود رسید.
از طرف دیگر، محرّم سال60 سرحلقه ی همه ی حرکتها و همه ی فداکاریهای بزرگ در طول تاریخ شد؛ مایه ی این شد که انسان بداند
ص: 20
مقاومت وظیفه است.
روز عاشورا وقتی در مقابل سی هزار(1) دشمن مسلّح، جگرگوشه ی زهرا با هفتاد و دو نفر(2) ظاهر شد - آن هم هفتاد و دو نفری که میان آنان نوجوان سیزده ساله هم بود،(3) کودک یازده ساله(4) هم بود، پیرمرد هفتاد ساله(5) هم بود - دشمن با خود فکر کرد حسین علیه السلام دیگر تمام شد. مخصوصاً در آن لحظات آخر روز عاشورا، وقتی که همه ی یاران حسین بن علی علیه السلام شهید شدند و این بدنهای پاک و مطهّر بر روی خاکهای گرم کربلا غلتید، دیدند حسین بن علی علیه السلام ظاهر شد؛ در حالی که قنداقه ی یک طفل شیرخواره روی دست اوست. همه یقین کردند دیگر از حسین علیه السلام و از پیام حسین علیه السلام در دنیا اثری باقی نمیماند. آخر، همه ی دوستان حسین علیه السلام و همه ی فداکاران، آنجا جمع بودند. مدینه در کربلا بود، مکه و کوفه و حجاز و عراق در همان میدان خلاصه شده بود؛ کس دیگری نبود که بتواند ادّعا کند دنباله رو حسین علیه السلام است. آنها هم یکی پس از دیگری در خاک و خون غلتیدند و به درجه ی شهادت رسیدند. حالا در عصر عاشورا، حسین بن علی علیه السلام که یک روز چشم دنیایی متوجّه او بود، تنها سربازش و تنها رزمنده ی شیرخوارش را روی دست گرفته و در مقابل لشکر دشمن ظاهر شده است. چشم کوتاه بین دشمن، حسین علیه السلام را تمام شده فرض کرد.
هنگامی که حسین بن علی علیه السلام خطاب به دشمن فرمود:
ص: 21
«إنْ لَمْ تَرحَمُونِی فَارْحَمُوا هَذا الطِّفْلَ»؛(1)
یعنی ای سنگدلان! ای از انسانیّت بیرون آمده ها! اگر شما با من آنقدر عاطفه و مهر ندارید که نگذارید لب من به آب برسد، این طفل شش ماهه ی صغیر شیرخوار چه گناهی کرده است؟ باز هم دشمن نمی فهمید که حسین چه میکند، باز هم آن سیاست الهی برای آن کوردلان معلوم نشد. عمرسعد از شقاوت و کوردلی حرمله استفاده کرد و گفت: حسین را خاموش کن.(2) به جای آنکه به طفل شیرخوار حسین علیه السلام آب بدهند، تیر سه شعبه ی زهرآلود(3) به سوی او پرتاب کردند. این طفل روی دست پدر پیچ و تاب خورد و جان داد؛ خون از گلوی علی اصغر جاری شد. حسین بن علی علیه السلام از همین نقطه، گسترش خود را شروع کرد؛ نگذاشت خون علی اصغر لوث شود؛ نگذاشت شایعه پردازان و دروغگویان و سیاست بازان بگویند طفل حسین علیه السلام خودش مُرد یا از گرمای آفتاب مُرد. دستش را زیر گلوی علی اصغر گرفت، مشت حسین علیه السلام از خون علی اصغر پر شد؛ در مقابل چشم همه، این خونها را به طرف آسمان پرتاب کرد.(4) یعنی این خون را ببینید، علی اصغر را کشتید ای نامردمان! حسین بن علی علیه السلام در اینجا طومار حقّانیّت خود را امضا کرد؛ یعنی به دنیا فهماند با چه جریانی روبه روست؛ به تاریخ فهماند با چه می جنگیده و برای چه می جنگیده است.
حسین بن علی علیه السلام در تاریخ ثبت کرد فداکاری آن است که او در نهایت تنهایی و هنگامی که نیروهای دشمن از همه طرف به سوی او سرازیر است، یک تنه قیام میکند؛ به یارانِ کم میسازد؛ نمیگوید تنهایم، نمیگوید همه با من مخالفند و از من کاری بر نمی آید، نمیگوید ضعیفم و چرا بیهوده بجنگم. بر سر دوراهی حق و باطل، قاطعانه حق
ص: 22
را انتخاب میکند و آماده میشود که در راه حق، جانش را بدهد.
از همین نقطه، گسترش فرهنگ حسین بن علی علیه السلام شروع شد. نه تنها یزیدبن معاویه، که سلسله ی اموی نیز با خون علی اصغر و با خون شهیدان کربلا در هم پیچید. جریان انقلابهای جهانی تاریخ اسلام و انقلاب های بزرگ از نقطه ی خون این مظلومان آغاز شد. هر جای عالم که نام اسلام رفته، نام حسین علیه السلام به عنوان نمودار اسلام رفته است. هرکه با حسین علیه السلام است، اسلام متعلق به اوست. هرکه دنباله رو حسین علیه السلام است، او در ادّعای اسلام صادق است. هرکه راه حسین علیه السلام را انتخاب میکند، راست میگوید و امّت پیغمبر آخرالزّمان است. یزیدیان در تاریخ رسوا شدند و خون بر شمشیر پیروز شد.
امروز فرزند حسین، روح خدا و امام امّت، موجودی خود را به میدان آورده است. این موجودی، یک ملّت است در مقابل همه ی دستگاه های سیاسی و نظامی عالم. این ملّت میخواهد ثابت کند فرزند حسین علیه السلام و دنباله رو راه حسین علیه السلام است. در صحنه های جنگ، فرد فرد رزمندگانی که به شوق و جاذبه ی جهاد، پا در میدان نهاده اند، مانند سربازان حسین بن علی علیه السلام در عاشورا، عاشق و مشتاق فداکاری اند؛ و سرّ اینکه می شنوید وضع ما در جبهه ها بهتر شده است، همین است. حقیقت همین است.
خداوند میفرماید: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر».(1) کوثر یعنی چیزی که در حال افزایش و بیشتر شدن است؛(2) و خداوند به پیامبرi کوثر داده است و ما داریم افزایش پیدا میکنیم. اما خدای متعال به پیغمبر در همین سوره ی کوتاه دو توصیه میکند: اگر میخواهی این افزایندگی برای تو باشد و بماند، «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ»؛(3) دو کار باید انجام بدهی:
ص: 23
اوّل صلات، یعنی رابطه ات را با خدایت قطع نکن. مردم! رابطه تان را با خدا قطع نکنید؛ رابطه تان را با حسین علیه السلام قطع نکنید؛ رابطه تان را با نماز، با ذکر، با مجالس حسینی، هرچه مستحکم تر کنید.
من بالعیان دیدم این روح حسینی و خون حسینی است که جوانان ما را به آگاهی و معرفت میرساند؛ می فهماند در جبهه ی یک جنگ وسیع جهانی هستند و باید فداکاری کنند. اینها را در کتاب نخواندند. بسیاری از این رزمندگان شاید صفحات متعدّدی از کتابهای سیاسی را نخوانده اند، روشنفکر نیستند، اما آگاهند. روشنفکر به معنای واقعی کلمه، آنها هستند؛ آنها هستند که میدانند چرا باید فداکاری کنند. این را که به اینها آموخت؟ روح حسینی و حسین جویی. این رابطه را حفظ کنید.
دوم اینکه قربانی کنید. با قربانی دادن شماست که اسلام پیروز میشود. خون ما از خون جگرگوشه ی پیغمبر- حسین بنعلی علیه السلام - رنگین تر نیست. مبادا دشمن یا افرادی که نمیدانند و ناآگاهانه دشمنی میکنند، در ذهن بعضی از افراد بی خبر و بی اطلاع تزریق کنند که چرا جوانهای ما در میدان کشته میشوند. وقتی انسان دنبال یک ایده و آرمانی حرکت نمیکند، زحمت هم نمیخواهد بکشد، تلاش هم ندارد، فداکاری هم نمیخواهد، کشته و خون دادن هم ندارد؛ اما وقتی انسان به دنبال یک آرمان مقدّس حرکت میکند، ایمانش به او تلاش و فداکاری را دستور میدهد. پس باید فداکاری کند و باید از جان خود هم بگذرد.
وضعیّت بعد از عاشورا، میان شیعیان و معتقدان به خطّ امامت، وضعیّت عجیبی بود. وحشیگری مزدوران اموی و کاری که با خاندان
ص: 24
پیغمبر در کربلا و کوفه و شام انجام دادند، همه ی مردم علاقه مند به خطّ امامت را مرعوب کرد. البته میدانید زبدگان اصحاب امام حسین علیه السلام در ماجرای عاشورا یا در ماجرای توّابین به شهادت رسیدند؛ اما آن کسانی که باقی مانده بودند، آنقدر جرأت و شهامت نداشتند که در مقابل قدرت سلطه ی جبّار یزید و سپس مروان بتوانند حرف حقّ خودشان را بزنند. یک جمع مؤمن؛ اما پراکنده، بی تشکیلات، مرعوب و در حقیقت از راه امامت عملاً منفرد شده.
امام صادق علیه السلام در حدیثی میفرماید:
«إِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاّ ثَلاثَة»؛(1)
بعد از شهادت امام حسین، همه ی مردم برگشتند؛ همه از راه درست امامت که راه پرخطری بود، به خاطر فشار هیجانها منصرف شدند. «إِرْتَدَّ» را «کافر شدن» معنا نکنید. ارتداد یعنی راه انقلاب را نیمه کاره گذاشتن؛ یعنی هنگام ضرورت، به خاطر سختیها و فشارها، راه را رها کردن، به زندگی راحت دل دادن، از سختیها سرپیچیدن؛ این معنای ارتداد است. گاهی شما یک راهی میروید، میان راه باز میگردید یا متوقف میمانید؛ این، برگشتن از آن راه است. مردم از راه درستی که امامان راستین اسلام در مقابل آنها گذاشته بودند، برگشتند. فقط سه نفر ماندند؛ یکی از این سه نفر، یحیی بن اُمّ طویل بود، که وقتی اندکی میتوانستند حرفشان را بگویند، به مسجد پیامبر خدا می آمد و خیل مسلمانهای اسمی و ظاهری را صدا میزد و میگفت:
«کَفَرْنَا بِکُمْ و بَدا بَیْنَنَا و بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ و الْبَغْضَاءُ».(2)
این دستگاه اسلامی که بنی امیّه و یزید و مروان و عبدالملک میخواستند به نام اسلام آن را به خورد مردم بدهند، از نظر جریان
ص: 25
اصیل امامت، مردود و غلط بود. آن وقت مردم ذرّه ذرّه، جمع جمع، خیل خیل گرد آمدند:
«ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا».(1)
مردم تدریجاً دور محور سیّدالعابدین و سیّدالسّاجدین علی بن الحسین علیه السلام جمع شدند و جریان امامت و جریان تشیّع به راه افتاد؛ والاّ با حادثه ی عاشورا همه چیز تمام شده بود.
در همه ی واجبات شرعیّه، اهمّ و مهم وجود دارد. گاهی یک چیزی با اینکه واجب است، در درجه ی دوم قرار میگیرد و از صحنه خارج میشود. حج واجب است، ولی دیدید امام حسین علیه السلام حجّش را به عمره بدل کرد.(2) اگر فرض شود حضرت قبلاً حج رفته بود و این حجّ اوّلش نبود و واجب نبود، یقیناً میان اصحاب آن حضرت کسانی بودند که این حج برایشان واجب بود؛ اما رها کردند، آمدند. چطور شد؟ چرا آمدند؟ به سبب همین مبارزه بود.
در حادثه ی عاشورای حسین، رعد و برق جبّارانه ی دستگاه یزید علی الظّاهر همه چیز را از بین برد. عدّه ای مأیوس شدند؛ اما همان طوری که در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است، خون حسین بن علی علیه السلام و یارانش در عاشورا، سلسله ی اموی و فرزندان ابوسفیان را برانداخت؛ همچنان که خون زیدبن علی و یارانش مایه ی قطع و ریشه کن شدن
ص: 26
سلسله ی مروانی شد.(1)
فردا روز ولادت سرور شهیدان حسین بن علی علیه السلام است؛ این یک شادمانی مضاعف برای ملّت ایران است؛ زیرا حسین بن علی علیه السلام علاوه بر اینکه فرزند پیامبر و امام ما است، الهام بخش حرکت انقلابی ما، الهام بخش فداکاری و شهادت طلبی فرزندان ما و جوانان ما نیز هست و همین شهادت طلبی، ضامن پیروزی اسلام و مسلمین است.
امروز کسانی که با نام و لباس پاسداران در شهرها، در جبهه ها، در میدانهای شرف؛ با شهادت طلبی، با اخلاص، ذکر، دعا و با توسّل به خدا، عاشقانه در راه جهاد قدم میگذارند و می جنگند، جزو همان هفتاد و دو نفرند. ای عاشوراییان! ای جوانهای پاسدار! ای کسانی که انقلاب مرهون شماست! خوشا به حال شما که روز حسین علیه السلام ، روز شماست. به معنای واقعی کلمه، روز ولادت حسین بن علی علیه السلام روز ولادت شور و عشق انقلابی و شهادت طلبی است و باید هم آن را «روز پاسدار» نام میگذاشتند؛ زیرا این بچّه های ما، این جوانان عزیز ما مشتاقان شهادتند، برای شهادت اشکها میریزند. این همان چیزی است که در حادثه ی عاشورا همه به یاد داریم.
شما حسین بن علی علیه السلام را یک انسان شکست خورده نمیدانید؛ در حالی که برای کسانی که بخواهند حکومت را بگیرند و قدرتی به دست بیاورند، یک سرنوشت فاجعه آمیز است و شکستی از آن بالاتر نیست.
شما یکی از خلفای دوران اموی یا عبّاسی، یا یکی از پادشاهان مانند
ص: 27
یزدگرد سوم یا مروان حمار را در نظر بگیرید؛ اینها همه یا کشته شدند یا فراری شدند یا در غربت مُردند. هیچ کدام نشده خودشان و یاران نزدیکشان کشته بشوند و زنانشان به آن گونه به اسارت در بیایند؛ آن هم با لب تشنه، آن هم با آن همه رنج که حسین بن علی علیه السلام دچار آن شد؛ اما شما آن پادشاهان را مغلوب شده میدانید. در تاریخ که مطالعه میکنید، عقیده تان این میشود که یزدگرد سوم شکست خورد،(1) مروان حمار از دست عبّاسیان شکست خورد،(2) مستعصم عبّاسی از دست هولاکو شکست خورد.(3) هر پادشاهی، امیری، خلیفه ای از این قبیل را شما شکست خورده میدانید؛ اما حسین بن علی علیه السلام را که با وضعی فاجعه آمیزتر از همه ی آنها کشته شده، پیروز میدانید؛ چرا؟
حسین بن علی علیه السلام واقعاً موفق و کامیاب شد؛ زیرا آن کاری را که میخواست انجام بگیرد، انجام گرفت. پس او پیروز شد و انبیای الهی همه و همه پیروز شدند.
انبیا آمدند مردم را بتدریج و در طول تاریخ با چند خصوصیّت آمیخته کنند: نخست آمدند به مردم، اندیشیدن و فکر کردن یاد بدهند. اگر پیغمبران نبودند، بشر فکر کردن نمیدانست. و لذا ما معتقدیم اگر رشته ی نبوّتها در تاریخ نبود، امروز بشریّت، این تکنیک و صنعت و پیشرفت مادّی، این حرکات محیّرالعقول علمی را هم نمیداشت. دوم، پیغمبران مبعوث شده اند تا مکارم و فضیلت های اخلاقی را به حدّ تمام و کمال برسانند. سوم، انبیا آمدند تا در مردم خواهش و طلب یک جامعه ی آرمانی را زنده کنند. لذا مسئله ی مهدویّت و جامعه ی ایده آل تاریخی انسان، در زبان همه ی پیامبران بوده است.
ص: 28
دعای عرفه از دعاهای بسیار شگفت انگیز است. یادتان باشد، سنّت دعاخوانی را فراموش نکنید. دعا بخوانید، معنایش را هم یاد بگیرید. با توجّه به معنایش دعا بخوانید. در دعای عرفه، امام حسین علیه السلام خدا را شکر میکند که در دولت حق متولّد شده است.(1) امام حسین علیه السلام در سال سوم(2) یا چهارم(3) هجرت متولّد شده و در آن دوره، دولت حق برقرار بوده است. ببینید چقدر این نعمت، بزرگ است. اینکه تولّد او زمان پیغمبر بوده، چه نعمت بزرگی است. حسین بن علی علیه السلام بعد از سالها که از آن زمان گذشته، با خدای متعال که راز و نیاز میکند، آن نعمت را به یاد می آورد؛ این چقدر ارزشمند است. و شما امروز همان نعمت را دارید.
دعاها را باید بخوانید. توی مدرسه هم عادت بدهید، تمرین کنید دعاها را؛ نه حالا یک دعای طولانی که بچّه ها خسته شوند، نه، یک چهار کلمه دعایی که از ائمّه علیهم السلام رسیده باشد، با ترجمهی درست، با توضیح مقصود، به بچّه ها یاد بدهید که اینها با این زبان دعا آشنا بشوند - در دعای عرفه که از امام حسین علیه السلام است، حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام خدا را شُکر میکند - شاید اوّلین شُکری که میکند، اوّلین مطلبی که میگوید توی این دعا، همین است - برای اینکه در دوران حکومت حق متولّد شده.(4)
ص: 29
میدانید که حسینبنعلی علیه السلام ، امام سوم ما، در سال سوم هجرت متولّد شده؛(1) یعنی سه سال از تشکیل حکومت اسلامی رسول الله صلی الله علیه و آله گذشته بوده که این بزرگوار متولّد شده. شُکر میکند خدا را؛ چرا؟ برای اینکه محیط انقلابی و جامعه ی انقلابی و حکومت انقلابی و جوّ انقلابی در تنفّس انسان هم اثر میگذارد.
آن حادثه ی کربلا را یک بار به چشم یک مصیبت نگاه میکنید و همه چیز هم در آن هست، بد نیست؛ یعنی ما از آن بُعد هم حادثه ی کربلا را هرگز نفی نمیکنیم، بلکه اثبات میکنیم، خیلی هم برای ما برکات داشته؛ آن جنبه ی عاطفی قضیّه است. امام حسین علیه السلام کی بود؟ چرا کشته شد؟ چه جور کشته شد؟ کی ها او را کُشت-ن-د؟ دنباله ی این کشتهشدنها چی بود؟ و همین چیزها.
یکبار به چشم زنده شدن اسلامی که داشت میمرد، به وسیله ی این خون و بهوسیله ی شهادت. وقتی به این دید نگاه میکنید، اصلاً یادتان میرود که یک فاجعه انجام گرفته. توجّه میکنید؛ اصلاً یادتان میرود که یک شخصیّتی مثل امام حسین علیه السلام کشته شده، از دنیا رفته؛ چون آن بهقدری جنبه ی مثبت بزرگی است که همه ی این جنبه های منفی قضیّه را میپوشاند. و این همان چیزی است که ابنطاووس که لابد شنیدید، میگوید که: «اگر نه این بود که این سوزها و دردها و مصیبتها وجود داشت، ما در روز عاشورا لباس نو میپوشیدیم و آن را یکی از عیدهای خودمان اعلام میکردیم»؛(2) همان بُعد قضیّه است.
ص: 30
شخصیّت های برجسته وقتی در راه یک آرمانی به شهادت میرسند، اگرچه با فقدان خود، آن جریان یا آن انقلاب یا آن جامعه را از یک وجود ذی قیمت محروم میکنند، اما به وسیله ی فداکاری خودشان و خون و شهادت خودشان، آن جریان را تقویت میکنند؛ دقیقاً مثل آن چیزی که در مورد همه ی شهدای بزرگ ما در طول تاریخ اتّفاق افتاده و نمونه ی بارز آن، عاشورای حسینی است. شخصیّتی مثل حسین بن علی علیه السلام با ارزش و ارج غیرقابل تصوّری که دارد، وقتی از میان جامعه ی بشری مفقود میشود، فقدان او یک ضایعه ی جبران ناپذیر است؛ اما فداکاری این فقدان، آنقدر بزرگ است که جریانی را که حسین بن علی علیه السلام به آن وابسته است، حیات ابدی می بخشد.
این خاصیّت فداکاری است؛ خاصیّت خون است. وقتی ادّعاها با خون انسان امضا میشوند، صحّت آن برای همیشه ثبت میشود. حادثه ی کربلا هم تأثیرات بزرگی در عواطف مردم در طول سالیان دراز بهوجود آورد.
شاید به جرأت بتوان گفت کلّیّه ی انقلابهایی که بعد از حادثه ی عاشورا در طول چند قرن اتّفاق افتاد، مستند به حادثه ی عاشورا بود؛ از آنجا الهام میگرفت و به آنجا استناد پیدا میکرد؛ چنین تأثیر عظیم تاریخی را در روند انقلابهای اسلامیِ آن زمان، دورانهای نخستین، داشت.
هیچ حادثه ای را نمیتوان با حادثه ی عاشورا مقایسه کرد؛ همان طور که در کلمات امام حسن مجتبی علیه السلام هست:
«لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(1)
هیچ روزی مثل روز عاشورا نیست. یعنی اگر بخواهیم ابعاد حادثه ی
ص: 31
عاشورا را تصویر کنیم، مجسّم کنیم و بشماریم، مشخّص خواهد شد ماهیتاً نوع دیگری است. در حقیقت هیچ شخصیّتی با حسین بن علی علیه السلام ، و هیچ حادثه ای با حادثه ی عاشورا قابل مقایسه نیست.
چه کسی میتواند بگوید عالم اسلام و تاریخ اسلام و اندیشهی اسلامی با شهادت حسین بن علی علیه السلام زیان کرد. حسینبنعلی علیه السلام شخصیّت عظیم تاریخ بشریّت و امام معصوم، از دست انسانها رفت، اما بقای اسلام با آن خونِ جوشانِ پاک تضمین شد.
وقتی که حادثه ی عاشورا پیدا شد، در عالم اسلام تا آنجایی که این خبر رسید و بخصوص در حجاز و عراق، حالت رُعبی میان مردم بهوجود آمد. - بیشتر یا شاید کلاً در میان شیعیان و طرفداران ائمّه؛ - برای اینکه احساس شد که حکومت یزید تا این حد هم حاضر هست، آماده است که حکومت خودش را تحکیم کند؛ یعنی تا حدّ کشتن حسین بن علی علیه السلام (1) که فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است و در همه ی جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود.
اما این رُعب که در کوفه و در مدینه آثارش وجود داشت، پس از گذشت مدتی با چند حادثه ی دیگر کامل شد، که یکی از آن حوادث، حادثه ی حَرّه بود که مختصر شرحی درباره ی این حادثه خواهیم داد؛ و یک اختناق شدیدی در منطقه ی نفوذ نزدیک اهلبیت علیهم السلام یعنی حجاز - عمدتاً مدینه
ص: 32
- و همچنین عراق - عمدتاً کوفه - بهوجود آمد، ارتباطات ضعیف شد و کسانی که طرفدار ائمّه علیهم السلام بودند و مخالفان بالقوّه ی دستگاه خلافت بنی امیّه بودند، در حال ضعف، در حال تردید بهسر می بردند.
در اینجا من از روایتی یاد میکنم که از امام صادق علیه السلام نقل شده، در کتب معتبر- بحار و غیر بحار- هست و آن این است که حضرت صادق علیه السلام وقتی که درباره ی اوضاع ائمّه ی قبل از خودشان صحبت میکردند، فرمودند:
«إِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاَّ ثَلاثَة»؛(1)
یعنی مردم بعد از حسین علیه السلام مرتد شدند، مگر سه نفر. البتّه در بعضی روایات دارد پنج نفر،(2) بعضی روایات دارد هفت نفر.(3)
در یک روایتی که از امام سجّادصلواتاللهعلیه هست، راویاش ابوعمرنهدی است، میگوید که از امام سجّاد علیه السلام شنیدم که فرمود:
«مَا بِمَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلا یُحِبُّنَا»؛(4)
در همه ی مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند...
این روایت را، این دو حدیث را از این باب نقل کردم که وضعیّت کلّی جهان اسلام نسبت به ائمّه علیهم السلام و طرفداران ائمّه روشن بشود؛ یعنی این خفقانی که بهوجود آمد، چنین حالتی را بهوجود آورد که طرفداران ائمّه علیهم السلام متفرّق، پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان یک حرکت جمعی برایشان نبود.
البته در همان روایت امام صادق علیه السلام هست:
«ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا»؛(5)
تدریجاً مردم ملحق شدند به آن جمع کوچک و زیاد شدند...
ص: 33
بعد از حادثه ی شهادت، البته مقداری مردم مرعوب شدند، ولی آن چنان مرعوبی-ّت-ی نبود که بکلّی نظام تشکیلات پیروان اهلبیت علیهم السلام را به هم بریزد؛ دلیلش هم این است که ما می بینیم حتی در همان هنگامی که اسرای کربلا را به کوفه آوردند، حرکاتی مشاهده میشود که این حرکات حاکی از وجود تشکیلات پنهانی شیعه است.
البته وقتی میگوییم تشکیلات پنهانی شیعه، منظورمان یک تشکیلات منسجم کامل بهشکلی که امروز در دنیا معمول هست، نیست؛ بلکه منظورمان رابطه های اعتقادی یی است که مردم را به یکدیگر متّصل میکند و وادار به فداکاری میکند و به کارهای پنهانی برمی انگیزد و در مجموع، یک مجموعه را در ذهن انسان ترسیم میکند.
در همان اوقاتی که خاندان پیغمبر علیهم السلام در کوفه بودند، در یکی از شبها سنگی می افتد توی آن محلّی که اینها آنجا نشسته بودند و زندانی بودند. سنگ را برمیدارند، کاغذی به او وصل بوده؛ در آن کاغذ نوشته شده بود که کسی را حاکم کوفه فرستاده به شام پیش یزید که درباره ی وضعیّت شما و سرنوشت شما از او کسب تکلیف بکند. اگر تا فردا شب مثلاً یا پس فردا شب صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کارتان تمام خواهد شد و کشته خواهید شد؛ اگر نه، بدانید که وضعتان بهتر خواهد بود.
ما وقتی که این داستان را می شنویم، خوب درک میکنیم که یک نفر از دوستان این تشکیلات یا از اعضای این تشکیلات در داخل دستگاهِ حاکمِ ابن زیاد حضور دارد و قضایا را میداند، به زندان دسترسی دارد و اطلاع دارد که برای زندانیها چه ترتیباتی و چه پیش بینی هایی شده و میتواند که خبر را با صدای تکبیر به گوش اینها برساند. این را ابناثیر نقل میکند.(1) یعنی با اینکه این شدّت عمل بهوجود آمده بود، در عین
ص: 34
حال چنین چیزهایی دیده میشد. یا مثلاً عبدالله بن عفیف عضدی - که یک مرد نابینایی هم هست - در همان مراحل اوّلیّه ی ورود اسرا به کوفه، از خودش عکس العمل نشان میدهد که منجر به شهادتش هم میشود.(1) و از این قبیل کارها ابتدائاً انجام میگیرد. یا فرض بفرمایید که در شام یا در کوفه کسانی پیدا میشوند، می آیند در مقابل اسرا و نسبت به آنها اظهار علاقه و ارادت میکنند یا گریه میکنند یا یزید را ملامت میکنند که هم در مجلس یزید چنین چیزهایی پیش آمده،(2) هم در مجلس ابن زیاد پیش آمده.(3)
بنابراین، با اینکه ارعاب شدیدی بر اثر این پیش آمده بود، اما آن چنان نبود که بکلّی نظام، کار دوستان اهلبیت علیهم السلام را از هم بپاشد و اینها را دچار پراکندگی و ضعف بکند. اما بعد از گذشت مدّتی، حوادث دیگری پیش آمد که این حوادث، اختناق را بیشتر کرد، که ما میتوانیم بفهمیم که آن حدیث «إِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ» مربوط به دوران آن حوادث یا بعد از آن حوادث است، یا فاصله هایی که وجود داشته. یکی از این حوادث، ماجرای حَرّه هست.
حالا قبل از اینکه وارد ماجرای حَرّه بشوم، این تکّه ی اخیر، یک سطر را حذف میکنیم. در طول این دورانِ دو سه سال اوّل، قبل از آنی که آن یکی دو حادثه ی مهم و کوبنده بهوجود بیاید، شیعیان شروع میکنند کارهای خودشان را ترتیب دادن و انسجام قبلی خودشان را بهوجود آوردن. اینجا یک چیزی طبری نقل میکند؛ میگوید که:
«فلمیزل القوم فی جمع آلة الحرب و الاستعداد للقتال» تا آخر؛
ص: 35
یعنی آن مردم - منظور شیعیان هستند - ابزار جنگ جمع میکردند، خودشان را برای جنگ آماده میکردند و پنهانی مردم را از شیعه و غیر شیعه به خونخواهی حسین علیه السلام دعوت میکردند و گروه گروه مردم به آنها پاسخ میدادند.(1)
و این وضعیّت همچنان ادامه داشت تا یزیدبن معاویه از دنیا رفت. پس می بینیم با اینکه فشار و شدّت اختناق زیاد بود، در عین حال این حرکات هم انجام میگرفته؛ آن طوری که طبری نقل میکند. و شاید به همین دلیل هم هست که صاحب کتاب جهادالشّیعة(2) که یک نویسنده ی غیر شیعی است و نسبت به امام سجّاد علیه السلام و شیعه نظرات واقع بینانه ای ندارد، اما یک حقیقت را درک کرده و او این است که میگوید: گروه شیعیان پس از شهادت حسین علیه السلام ، به صورت تشکیلات منظّمی درآمدند که روابط سیاسی و اعتقادات دینی، آنها را به یکدیگر پیوند میداد و دارای اجتماعاتی بودند و دارای رهبرانی بودند و آنگاه دارای نیروهای نظامییی بودند و جماعت توّابین، نخستین مظهر این هست. خب پس احساس میکنیم با وجود اینکه تشکیلات شیعی با حادثه ی عاشورا دچار ضعف شده بود، اما حرکات شیعی در قبال این ضعف و از طرف مقابل، مشغول فعّالیّت بود که مجدّداً آن تشکیلات را به شکل اوّل دربیاورد؛ تا اینکه واقعه ی حَرّه پیش می آید.
به تصوّر من، واقعه ی حَرّه یک مقطع بسیار عظیمی است در تاریخ تشیّع؛ یعنی ضربت بزرگ را واقعه ی حَرّه وارد آورد. واقعه ی حَرّه مربوط به سال شصتوسوم هجری است.(3) ... همین اندازه باید بگویم که آن حادثه بزرگترین وسیله ی ارعاب دوستان امام و پیروان اهلبیت علیهم السلام شد؛ بخصوص در مدینه، عدّه ای گریختند،(4)
ص: 36
عدّه ای کشته شدند، عدّه ای از یاران خوب مثل خود عبدالله بن حنظله و دیگران به شهادت رسیدند(1) و جایشان خالی ماند و خبرش هم به اقطار عالم اسلام رسید و معلوم شد که دستگاه حکومت، قاطع در مقابل این حرکات ایستاده و اجازه ی هیچگونه اقدامی به آنها نمیدهد. حادثه ی بعدی یی که باز موجب سرکوب و ضعف شیعیان شد، حادثه ی شهادت مختار در کوفه(2) و تسلّط عبدالملک بن مروان بر همه ی جهان اسلام بود.(3)
در دعای معروف و شریف عرفه - که دعایی است که از زبان امام حسین علیه السلام در روز عرفه صادر شده و خیلی خوب است که آن دعا را ما در روز عرفه همیشه بخوانیم و دعای بسیار مفصّل و جالبی است - یک جمله ای دارد که این جمله برای این صحبت من شاهد بزرگی است. در آنجا امام حسین علیه السلام میفرماید که من خدا را شُکر میکنم که در دوران حکومت حق متولّد شدم؛(4) یعنی دوران حکومت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله .
این را امام حسین علیه السلام کِی میگوید؟ آن وقتی میگوید که از حکومت حق خبری نبوده و حسینبنعلی علیه السلام در سنین پیری یا نزدیک به پیری زندگی میکرده، که در آخرین سالهای دوران زندگیاش، امام معصوم بزرگوار ما وقتی میخواهد نعمتهای بزرگ خدا را شُکر کند؛ جزو برترین، بزرگترین و اوّلین نعمتهایی که ذکر میکند، نعمتی است که از آن سالهایی هم گذشته، اما آنقدر در نظر حسینبنعلی علیه السلام این نعمت
ص: 37
بزرگ است که از ادای شُکر آن نعمت غافل نمیماند.
در حادثهی کربلا هم همین جور بوده. هر شهادتی که فجیع تر بوده، اثرش بیشتر بوده. شما ببینید مثلاً شهادت علی اصغر در حادثهی کربلا از شهادت عون و جعفر و علی اکبر و اینها اثرش بیشتر بوده و همان طور که معروف است، این سند مظلومیّت حسین بن علی علیه السلام بود؛ یعنی سند فاجعهآفرینی و خباثت آن کسانی بود که حسین علیه السلام با آنها می جنگید و برای کسی که دارد می جنگد، هیچ چیز ذی قیمت تر از این نیست که معلوم بشود که طرف مقابلش، یک عنصر خبیث و بد و زشتی است.
ما لازم نیست در جنگ با صدّام ثابت کنیم ما بحق هستیم، اگر ثابت کنیم صدّام آدم بدی است و رژیم صدّام رژیم بدی است، مسئله حل شده است برای دنیا. امام حسین علیه السلام با شهادت علی اصغر، یعنی شهید شدن علیاصغر، برایش این موهبت بزرگ به دست آمد که در نظر تاریخ مسجّل شد که آن مردمی که حسین علیه السلام علیه آنها قیام کرده بود و سیّدالشّهدا علیه السلام با آنها به جنگ برخاسته بود، اینها مردم پلید و خبیث و شریری بودند؛ در حدّی که یک بچّهی شیرخوار(1) را با تشنگی، با گرسنگی، به آن کیفیّت فجیع به قتل رساندند.(2)
بارها بنده این را عرض کردم که حسینبنعلی صلواتاللهعلیه در دعای مع-روف عرفه خدا را شُک-ر میکنم؛ جزو اوّلین دعاها و اوّلین
ص: 38
حمدهایی که برای خدای متعال عرض میکنم، این است که من در دولت حق متولّد شده ام.(1)
ایشان در دولت پیغمبر صلی الله علیه و آله متولّد شدند(2) و این را حسینبنعلی علیه السلام ... وقتی میفرماید، یعنی به خدای متعال عرض میکند، که شاید مثلاً سی سال یا بیشتر، چهل سال از آن زمان گذشته بود، شاید هم بیشتر؛ یعنی در اواسط عمر یا اواخر عمر هم هنوز مزه ی ولادت در دولت حق در کام حسینبنعلی علیه السلام آسان هست و آثار خوبش را احساس میکند.
وضع اجتماعی در زمان امام باقر علیه السلام ، یا به تعبیر دقیق تر بگوییم وضعیّت جامعه ی اسلامی نسبت به اهلبیت علیهم السلام در زمان امام باقر علیه السلام ، تفاوتهایی با دوران امام سجّاد علیه السلام کرده بود، که این تفاوتها را من خوب است یکییکی بگویم و عمدتاً میتوان این تفاوتها را در یک فرق بزرگ خلاصه کرد؛ در زمان امام سجّاد علیه السلام اوّلی که ایشان به خلافت رسیدند، همانطور که گفتیم، دور آن حضرت کسی نبود. در آن روایت هست که:
«إِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاّ ثَلاثَة»؛(3)
ص: 39
بعد از واقعه ی عاشورا، فقط سه نفر - حالا شاید در مدینه یا در حجاز - دور و بر امام سجّاد علیه السلام را گرفته بودند و باقی ماندند؛ سه نفر فقط. بقیّه ترسیده بودند، از راه برگشته بودند، خسته شده بودند، جرأت ادامه ی مبارزه را در خود نمی دیدند. حضرت با تنهایی شروع کرد.
امام سجّاد علیه السلام در روایت دیگری میفرماید که:
«مَا بِمَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا یُحِبُّنَا»؛(1)
در مکه و مدینه، در همه ی مکه و مدینه، بیست تا انسان، بیست تا آدم نیست که ما را دوست بدارد؛ یعنی یک روز وضعیّت امام سجّاد علیه السلام در یک چنین وضعی بود؛ یعنی با غربت شروع کرد.
ائمّه علیهم السلام میخواستند حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. من در باب زندگی امام سجّاد و همچنین زندگی امام صادق علیهماالصلاةوالسّلام این حدیث چندین بار تکرار شده را گفتم، حالا هم بد نیست آن را بگویم که امام صادق صلواتاللهعلیه فرمود که قرار بود حکومت اسلامی در قضاءالله در سال هفتاد هجری تشکیل بشود، بعد که حادثه ی عاشورا پیش آمد، به تأخیر افتاد، که در روایت آمده به این صورت که: «فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ»، که در سال شصت ویک(2) امام حسین علیه السلام شهید شدند. «اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی أَهْلِ الْأَرْض»؛ غضب خدا، خشم خدا بر مردم زمین فزونی گرفت و تأخیر افتاد به سال صدوچهل.(3) صدوچهل کِی است ؟ صدوچهل، هشت سال(4) قبل از وفات امام صادق علیه السلام است.
با اینکه در تاریخ ما و شاید در تاریخ بشریّت، هزار و سیصد و چهل و چند سال از حادثه ی عاشورا گذشته است، همچنان این حادثه، بزرگترین و پرمعناترین حادثه ای است که همراه با فداکاری و با امضای خون، واقع شده است. شاید در طول تاریخ ما، بعد از واقعه ی عاشورا، کمتر حرکتی، قیامی و حادثه ی خونینی را بتوان پیدا کرد که با داشتن آرمانها و هدفهای انسانی، از حادثه ی عاشورا سرمشق و الگو نگرفته باشد. برخلاف همه ی حوادث که هنگام وقوع، موجی ایجاد
ص: 40
میکنند و هرچه زمان میگذرد، این موج ضعیف تر و هموارتر میشود، حادثه ی عاشورا از زمان وقوع هرچه گذشته، سال به سال و دوره به دوره موجش بیشتر، برجسته تر و همه گیرتر شده است.
مسئله ی حائز اهمّیّت این است که ما مدلول این حادثه و مفهوم این حرکت و قیام را درست بفهمیم، چون ما معتقدیم و حقیقت هم همین است که انقلاب ما از این حادثه الهام گرفت و به وسیله ی این حادثه رهنمون شد؛ همان طور که امام فرمودند: «محرّم، ماهی است که خون بر شمشیر پیروز شد».(1) محرّم، تاریخی و سرنوشت ساز شد. این سخن از یک فرهنگ مایه میگیرد. حقیقت هم همین است که ما انقلابمان را از برکات و از رشحات حادثه ی عاشورا می بینیم. بعد از پیروزی انقلابمان هم آنچه ما در برخورد با قدرتهای جهانی و در برخورد با سیاستهای سرکوبگر و مخرّب عمل کردیم، از قیام حسین بن علی علیه السلام الهام گرفتیم. جوانهای ما با عشق حسین علیه السلام و با یاد حسین علیه السلام در میدانهای جنگ حاضر شدند و انقلاب ما با این دشواریها و با این ناهمواریها تا امروز به پیش آمده است؛ بعد از این هم إن شاءالله پیش خواهد رفت. پس ما لازم است این حادثه را درست بفهمیم.
حادثه ی کربلا را میشود دو نوع تبیین کرد: نخست، تبیین وقایع. خود تبیین وقایع، بسیاری از پیامها را با خود دارد. امام حسین در دوران طولانی پر رنج زندگی بعد از حسن بن علی علیه السلام که ده سال طول کشید،(2) چگونه زندگی کرد؟ چگونه برخورد کرد؟ چه نامه هایی به ایشان نوشته شد؟ ایشان در پاسخ چه گفت؟ بعد از روی کار آمدن یزید، ایشان چه عکس العملی نشان داد؟ از مدینه حرکت کرد؛ در مدینه چه حوادثی اتّفاق افتاد؟ به مکه آمد؛ در مکه چه حوادثی اتّفاق افتاد؟ از
ص: 41
مکه حرکت کرد؛ در هر منزلی از منازل، چه اتّفاق افتاد؟ این یک نوع بیان آرمان گرایی عاشورا است. معمولاً هم این طور بیان شده است. خود این، حامل پیام و بیانهای زیادی است و چنانچه قرار باشد بیان شود، بایستی به تفصیل بیان شود. ما نمیخواهیم به تفصیل در مسئله وارد شویم.
یک نوع دیگر، جمع بندی حادثه ی کربلا، جمع بندی همه ی این حوادث و جمع بندی همه ی این گفتارهاست، که از مجموع اینها ما بدانیم و بفهمیم سیّدالشّهدا علیه السلام چرا قیام کرد؟
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله تشریف آورد؛ مبعوث شد و دنیای جدیدی ساخت. این دنیا حکومتش غیر از حکومت دنیای طاغوت بود. آن روز هیچ جای دنیا آن حکومتی که پیغمبر میساخت، وجود نداشت. نه شرایط حکومت و شرایط حاکم در دنیا نظیر مدینةالنّبی بود، نه رابطه ی حاکم و مردم در دنیا شبیه مدینةالنّبی بود. اقتصادش شبیه اقتصادی که در دنیا وجود داشت، نبود. روابط مردم با یکدیگر و مناسبات اجتماعی در جامعه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله شبیه جوامع دیگر نبود، بلکه یک چیز نمونه بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، چنین دنیایی را بهوجود آورد. همه ی ابعاد این جامعه را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و ترسیم کرد.(1) به مردم گفت، بعد هم خودش عمل کرد. خبری نبود که پیغمبر صلی الله علیه و آله به مردم بگوید و خودش عمل نکند. به مردم میگفت نماز بخوانید، خودش اوّل نماز گزار بود. به مردم میگفت زکات بدهید، خودش زکات را از مردم میگرفت و در جایش مصرف میکرد. به مردم میگفت انفاق کنید، انفاقات خود و مردم را به موارد مستحق میرساند. به مردم میگفت جهاد کنید، اصلاً خود او نمودار جهاد و معلّم جهاد بود. یعنی تمام چیزهایی که در اسلام به
ص: 42
عنوان مجموعه ی نظام اسلامی به وسیله ی پیغمبر صلی الله علیه و آله بیان شده بود، در عمل خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و در همان جامعه ای که ساخته بود، وجود داشت. پیغمبر صلی الله علیه و آله اینها را عملاً و عیناً به مردم نشان داد.
تنها یک حکم از احکام این نظام اسلامی وجود داشت که این را پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته بود، ولی عمل نکرده بود؛ میگفت و عمل نمیکرد. آن، رکنی از ارکان نظام اسلامی است. آن جامعه ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله ساخته بود، اگر فرض کنیم ده یا دوازده رکن داشت، یکی از ارکانش هم این بود. پیامبر خصوصیّاتش را گفته بود، همه ی توجیهات لازم و ارشادات لازم را انجام داده بود، اما خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله به این رکن عظیم نظام اسلامی عمل نکرده بود و نمیتوانست عمل کند. امکان اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله خودش عمل کند، وجود نداشت. آن چه بود؟
آن این بود که هرگاه این قطار منظّم جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی از خط خارج بشود و روند کلّی این نظام تغییر پیدا کند، تکلیف چیست؟ این واقعاً یکی از ارکان یک نظام است. نظامی می آید، مشخّص میکند که بایستی با این خصوصیّات مادّی و معنوی، اقتصادی و حکومتی و بقیّه ی چیزها، این جامعه بهوجود بیاید. جامعه را هم بهوجود می آورد، اما اگر این جامعه از خط خارج شد؛ قدرتمندانی، ستمگرانی، مهاجمانی آمدند این جامعه را از آن محتوایش خالی کردند یا شکلش را هم عوض کردند، یا شکلش را عوض نکردند، اما محتوا را عوض کردند، تکلیف چیست؟ باید چه کرد؟
این هم حکمی از احکام است. اگر بنیانگذار اسلام بیاید و همه ی احکام اسلامی را بیان کند، این یکی را بیان نکند، کار ناقصی کرده است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله این را برای مسلمانها گفته بود که وقتی نظام اسلامی از خطّ اسلام خارج شود و جهت حرکتی که جامعه ی اسلامی دارد، به
ص: 43
وسیله ی قدرتمندان، زورگویان، منافقان و خود را در سطح مسلمانها جا زدگان تغییر پیدا کند، در مقابل این انحراف چه عملی باید انجام داد؟ این را پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته بود، اما خود عمل نکرده بود. چرا؟ چون امکان نداشت پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل کند؛ زیرا زمان پیغمبر این انحراف رخ نمی داد. تا پیغمبر صلی الله علیه و آله زنده بود، تا پیغمبر سر کار بود، انحرافی پیش نمی آمد.
این، زمان جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آله اتّفاق می افتاد. در وضعی که جامعه ی اسلامی دچار آن چنان انحرافی شده که امکان و خطر آن هست مفاهیم اسلامی بکلّی عوض شود، اکنون بایستی چه عملی انجام بگیرد؟ این را باید یکی از جانشینان پیغمبر انجام بدهد. این جانشین چه کسی باشد؟ فرقی نمیکرد؛ بسته به این بود که آن شرایط خاص در زمان کدام یک از ائمّه ی بعد از پیغمبر پیش بیاید. اگر آن شرایط زمان امیرالمؤمنین علیه السلام پیش می آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام آن طور عمل میکرد؛ اگر زمان امام علی النّقی علیه السلام یا فرض کنید امام حسن عسکری علیه السلام پیش می آمد، آن امام آن طور عمل میکرد.
اما این شرایط در علم الهی معلوم بود و رسول اکرم صلی الله علیه و آله هم پیش بینی کرده بود؛ واقعیت خارجی هم این بود که زمان حسین بن علی علیه السلام انجام گرفت؛ آن هم نه در اوّل امامت، در دهمین سال امامت حسین بن علی علیه السلام . لذا امام حسین علیه السلام بایستی به آن تکلیف الهی عمل کند؛ برای اینکه نظام اسلامی را که داشت از خط خارج میشد یا خارج شده بود، با آن عمل، با ادای آن واجب و با انجام دادن آن تکلیف، به وضع اوّل خودش برگرداند. این تکلیف حسین بن علی علیه السلام بود، و ماهیّت واقعه ی عاشورا و قیام عاشورا این است.
حالا این تکلیف چه بود؟ آنی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستورش را داده بود و فی علم الله معلوم بود و از بخشهای نظام اسلامی بود که باید هنگامی که
ص: 44
خطّ صحیح نظام اسلامی عوض میشود، این کار انجام بگیرد، این گونه عمل بشود، آن چه بود؟ این تکلیف که پیغمبر صلی الله علیه و آله معیّن کرده و امام حسین علیه السلام عمل کرده، چیست؟
در بیان این تکلیف و در جمع بندی عمل حسین بن علی علیه السلام نظرات گوناگونی بیان شده است. در سالهای اخیر دو جمع بندی وجود داشت که به نظر بنده هیچ یک از این دو درست نیست و دیدگاه سوم صحیح است.
بعضی ها میگفتند: حسین بن علی علیه السلام برای گرفتن حکومت قیام کرد. قیام حسین علیه السلام برای گرفتن حکومت بود؛ فقط برای این بود که حکومت کند، چون میدید یزید آدم ناصالح و فاسدی است و جامعه ی اسلامی را در معرض یک خطر جدّی قرار داده است، این بود که آن حضرت قیام کرد تا حکومت را بگیرد. عِدّه و عُدّه هم فراهم کرده بود. هنگامی که به سوی کوفه حرکت کرد تا آنجا قیام کند و کوفه را به اصطلاح امروز آزاد کند، نیروهای خود را آنجا جمع کند و علیه حکومت مرکزی بشورند، در راه که فهمید کوفی ها برگشتند، منصرف شد؛ گفت: رهایم کنید، به یمن بروم یا بروم همان جایی که بودم و آنجا بمانم.
البته برای این دیدگاه شواهد و قرائنی هم ذکر میکنند؛ اما در مجموع، این نظر درستی نیست.
عدّه ای دیگر از آن طرف میگویند: نه، اصلاً حسین بن علی علیه السلام هیچ نیّت حکومت کردن نداشت، هیچ نیّتِ گرفتن مقام و حکومت و ریاست بر مسلمین را نداشت، بلکه خواست کشته بشود؛ اصلاً قیام کرد تا کشته شود. برای اینکه دید در زنده بودنش نمیتواند آن تکلیف الهی را انجام بدهد، گمان کرد با کشته شدنش آن تکلیف را انجام میدهد. حالا که با زنده بودن نمیتوانیم کاری انجام بدهیم، پس با کشته شدن
ص: 45
این کار را انجام بدهیم! میگویند: حسین بن علی علیه السلام از مدینه که راه افتاد، نیّتش همین بود که برود و کشته شود؛ اصلاً قصدش جز این، چیز دیگری نبود. مکه هم که آمد، این قصد را داشت. طرّاحی میکرد و نقشه می ریخت که چگونه در یک موقعیّت حسّاس و خوبی کشته بشود. این نظر هم درست نیست.
حقیقت و جمع بندی درست این است که حسین بن علی علیه السلام نه برای حکومت کردن میرفت و نه برای کشته شدن. کشته شدن و حکومت کردن، هدفهای حسین بن علی علیه السلام نبودند؛ بلکه نتیجه ی قطعی حرکت حسین بن علی علیه السلام یکی از این دو بود؛ یعنی امام حسین علیه السلام در این راه یا به حکومت میرسید یا کشته میشد؛ این را خود آن حضرت هم میدانست. البته ما معتقدیم امام حسین علیه السلام میدانست کشته میشود، اما نتیجه ی حرکت امام حسین علیه السلام به طور طبیعی کشته شدن یا حکومت کردن بود؛ اما هیچ کدام هدف امام حسین علیه السلام نبود. هدف امام حسین علیه السلام نفس حرکت و قیام بود، نفس ایجاد و اعلام مقاومت بود. اگر این مقاومت و این حرکت به حکومت میرسید، چه بهتر؛ امام حسین علیه السلام حرکتی کرده بود و قیامی کرده بود، حکومت را هم به دست میگرفت و دنیا را آباد و گلستان میکرد و حکومت نبوی را ادامه میداد؛ اما اگر به حکومت هم نمیرسید و نهایت این کار، کشته شدن و شهادت بود، امام حسین علیه السلام استقبال میکرد؛ چون هدف او انجام شده بود.
به عقیده ی بنده، آن نظر سوم این است که هیچ کدام از کشته شدن یا به دست گرفتن حکومت، هدفهای امام حسین علیه السلام نبودند.
هدف امام حسین علیه السلام این بود که خود این حرکت انجام بگیرد تا نفس انجام دادن این حرکت، سرمشقی برای همه ی مسلمانانی شود که آن روز و در طول تاریخ به دنیا می آیند. این حرکت، یک خلأ نظام
ص: 46
اسلامی را پُر میکرد؛ این همان چیزی بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تعلیم داده و فرموده بود: هنگامی که دیدید دنیا رو به ویرانی میرود، نظام اسلامی رو به فساد میرود، باید حرکت و قیام کنید. این را پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده بود، اما خود پیغمبر طبعاً این فریضه ی الهی را نمیتوانست انجام بدهد؛ چون در زمان خود آن بزرگوار، موضوع محقّق نمیشد و انحراف بهوجود نمی آمد. این عمل بایستی انجام میگرفت. پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز را یاد داده بود، زکات را یاد داده بود، حج و جهاد را یاد داده بود، همه را خودش انجام داده بود؛ اما این کار را باید یکی از اوصیائش انجام میداد و آن را هم به مردم یاد میداد، و امام حسین علیه السلام یاد داد.
پس به طور خلاصه ما میگوییم هدف حسین بن علی علیه السلام این بود که این حرکت انجام بگیرد، تا اینکه به برکت این حرکت، انسانیّت و مسلمانان تاریخ و مسلمانان آن روزگار تکلیفشان را در مقابل چنان وضعی بفهمند و بدانند هنگامی که ظلم و کفر حکومت میکند و نظام اسلامی به طرف فساد و انحراف میرود و این قطار نزدیک است که از خط خارج شود، تکلیف چیست.
مقداری از کلمات حسین بن علی علیه السلام که حامل این معناست، بیان کنیم. هنگامی که معاویه میخواست یزید را جانشین معرّفی کند، حسین بن علی علیه السلام مخالفت کرد. وقتی یزید به عنوان خلیفه معیّن شد، اوّلین اظهارنظر حسین بن علی علیه السلام این بود که فرمود:
«إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون».(1)
چون این همان انحراف است؛ همان حالتی است که در یک نظام ممکن است پیش بیاید. این «إِنَّا لِلهِِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون»(2) حالت کمال دهشت را نشان میدهد. کلمه ی استرجاع، کمال نگرانی را نشان میدهد؛
ص: 47
یعنی چقدر باید نگران و دهشتزده بود آن وقتی که امّت اسلامی به فرمانروایی مانند یزید مبتلا بشود. این اوّلین عکس العمل امام حسین علیه السلام بود؛ یعنی این را ما قبول نمیکنیم. حسین بن علی علیه السلام با خود یزید هم هیچ گونه نظر شخصی ندارد. برای امام حسین علیه السلام ، یزید و غیر یزید از جهت بشری فرقی نمیکند. البته یزید در نظر حسین بن علی علیه السلام یک فاسد و یک فاسق است.(1) وقتی بناست همین یزید فاسدِ فاسق، خلیفه ی مسلمانان و جانشین پیغمبر شود، زنگ خطر به صدا در می آید. اینجاست که حسین بن علی علیه السلام احساس میکند این نقطه ی اوج آن انحراف است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن اشاره کرده - که خواهیم گفت امام حسین علیه السلام در یک روایت دیگر از قول پیغمبر نقل میکند - اینجاست که دیگر نمیشود تحمّل کرد و هرچه تحمّل کردیم، بس است. باید حرکت کرد.
آن حضرت را برای بیعت گرفتن خواستند. والی و استاندار مدینه آن حضرت را برد تا بیعت بگیرد؛ آن حضرت هم بیعت نکردند. بگو مگو شد. تفصیلاتی دارد. دست آخر کار به فردا موکول شد؛ یعنی والی مدینه نتوانست. همان شب آن حضرت از مدینه بیرون آمد.(2) دید جای ماندن نیست و به طرف مکه آمد. در مدینه هم سندی از امام حسین علیه السلام باقی مانده است و آن، وصیّت به محمدبن حنفیّه است. مقدّمات وصیّت را ذکر میکند:
«هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ الْحُسَیْن بْن عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَی أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّة».
به وحدانیّت خدا شهادت میدهد؛ همان طور که در وصیّتهای معمولی ما نیز چنین است که اوّل شهادت به وحدانیّت خدا و شهادت به پیغمبری پیغمبر و امثال اینهاست. امام این کار را کرد تا تبلیغاتچی های
ص: 48
آن روز نتوانند آن تهمتهایی را که آن روز میزدند، بزنند. بعد میفرماید:
«أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظَالِماً»؛(1)
من که از مدینه دارم خارج میشوم، از روی غرور، کبر و چون یزید را داخل آدم نمیدانم و خودم را بالاتر از او میدانم، نیست. مسئله، مسئله ی شخصی نیست؛ مسئله ی احساسات نیست. خروج من از مدینه، برای ظلم و ایجاد فساد نیست. خیلی در تاریخ اتّفاق افتاده که حکومتی بر سر کار هست؛ عدّه ای برای اینکه خودشان میخواهند این حکومت را به دست بگیرند، سر بلند میکنند و عدّه ای را می کشند و ظلم بهوجود می آورند؛ هیچ منطق و ملاکی هم ندارند؛ مثل همین کارهایی که امروز دارد اینجا انجام میگیرد، که ملاحظه میفرمایید. اینها هیچ ایراد اصولی روی این حکومت ندارند؛ بنا میکنند مسائلی را مطرح میکنند، بعد می آیند در خیابان بمب میگذارند و عدّه ای را با این بمب گذاری میکُشند؛ این ظلم است. می آیند در شهری، یا دهی، مسئله ای یا فسادی را بهوجود می آورند. این فساد است.
آن حضرت میفرماید: کار من با این گونه کارها اشتباه نشود. من که از مدینه خارج شدم، برای احساسات شخصی نیست، برای ایجاد ظلم و فساد نیست؛
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُُمَّةِ جَدِّی»؛(2)
من خارج شدم تا اینکه در امّت جدّم پیغمبر صلی الله علیه و آله طلب اصلاح کنم؛ یعنی فسادی را که در امّت پیغمبر صلی الله علیه و آله بهوجود آمده، از بین ببرم؛ یعنی همان حالتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پیش بینی میکند و حکمش را هم معیّن میکند. این انحرافی که بهوجود آمده، این انحراف را من از بین ببرم.
«أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَر»؛(3)
ص: 49
میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی حقیقت و روح این حرکت، امر به معروف و نهی از منکر است. میخواهم نهی از انجام دادن آن بدی بکنم و مردم را به خوبیهای اسلام دعوت کنم و امر کنم. این، حقیقت حرکت حسین بن علی علیه السلام است. آن وقت وجود مقدّس سیّدالشّهدا علیه السلام از مدینه به مکه تشریف می آورد. در مکه با مردم کوفه نامه نگاری میکند. وقتی بناست حرکتی انجام بگیرد، معنای این حرکت و این قیام این نیست که انسان خودش را به کشتن بدهد؛ یعنی حرکتی انجام بدهد که بدون هیچ تأثیری، بدون هیچ گونه فایده ای و بازدهی یی باشد؛ نه، بناست حرکتی از سوی حسین بن علی علیه السلام انجام بگیرد که این حرکت، پایه های تخت حکومت اموی و یزید را تکان بدهد؛ اگرچه در نهایت به کشته شدن آن بزرگوار منتهی شود؛ حرفی نیست. اما بناست یک حرکت انجام بگیرد؛ یک ضربه بر آن نظام و حکومت ظالم و فاسد و باغی وارد شود.
حضرت میخواهد این کار را بکند. این کار، تهیه ی عِدّه و عُدّه میخواهد؛ متوقف بر این است، عدّه ای جمع شوند و امکاناتی را فراهم کنند. لذا نامه نگاری شروع میشود.
از آن طرف، شیعیانی در کوفه - مرکز شیعیان - بودند. اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و کسانی که با آن بزرگوار از نزدیک آشنا بودند و در جنگها در رکاب آن بزرگوار جنگیدند - مثل حبیب بن مظاهر(1) و از این قبیل شخصیّت های با نام و نشان جامعه ی اسلامی - در کوفه حضور داشتند. عامّه ی مردم هم دنبال سر اینها نامه نوشتند که بیا، ما آماده هستیم از تو حمایت کنیم و علیه حکومت اموی قیام کنیم.
البته لحن نامه ها هم مختلف است. بعضی از نامه ها این است که دشمن تو از دنیا رفته و امکانات برای اینکه تو بتوانی حکومت را به خطّ اسلام
ص: 50
برگردانی، زیاد است؛ برگرد بیا.(1) در بعضی از نامه ها آمده، جویهای کوفه روان شده و درختها میوه داده. آن خوش آب و هوایی کوفه را برای حسین بن علی علیه السلام تصویر میکنند.(2) این دیگر بسته به مَبلغ و میزان فکر و ذهن و شعور آن نویسنده است. بعضی تفکّرشان آن گونه بوده، پس نامه را آن طور مینویسند؛ بعضی هم تفکّرشان عامیانه، ساده و ابتدایی است، که حضرت را به خوردن میوه دعوت میکنند! چند هزار نامه ذکر شده؛ یک رقمهای مبالغه آمیزی است. گاهی در نوشته ها آمده، تعداد عظیمی نامه نوشتند؛ مثلاً بیست هزار نامه، یا هفتاد هزار نامه. شاید اینها مبالغه آمیز باشد و احتمال دارد که خیلی کمتر از اینها باشد. به هر حال نامه های زیادی در دوران مکه به حضرت میرسد.(3) حضرت این نامه ها را دریافت میکنند و راه می افتند.
تمام کسانی که در مکه و مدینه افراد نام و نشانداری بودند و حقیقت قضیّه را نمی فهمیدند، با این کار مخالفت میکردند. ابن عبّاس مخالفت میکرد،(4) محمدبن حنفیّه مخالفت میکرد،(5) عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زینب علیها السلام - مخالفت میکرد.(6) بعضی حتی تا بین راه نامه نوشتند و خواستند که آن حضرت برگردد.(7) وقتی به سمت کوفه راه افتاده بودند، برخی خواستند که آن حضرت برگردد.(8) بعضی حتی
ص: 51
مأیوس نشدند، بعدها نامه نوشتند.(1)
چرا؟ چون اینها محاسبه میکردند و میگفتند: این کار به چه قصدی دارد انجام میگیرد؟ اگر برای این است که آن حضرت به حکومت برسد، خیلی شرایط به حکومت رسیدن مفقود است؛ بسیاری از چیزهایی که باید باشد، وجود ندارد. اگر نفس این حرکت و تعمیم دادن این حرکت و تحریک مردم در آن زمان و در زمانهای بعد مطلوب است، در این مسئله کشته شدن هم هست. اینها کسانی بودند که آماده نبودند خودشان را به شهادت بدهند؛ آن آمادگی در اینها وجود نداشت. این بود که نامه نگاری میکردند، اشکال می تراشیدند و آن حضرت را از این کار منع میکردند. اما آن حضرت علی رغم همه ی این توصیه ها و نصیحتهای به خیال خودشان عاقلانه و مدبّرانه، حرکت کردند.
هشتم ذی الحجّه(2) با اینکه علی الظّاهر همه ی مردم بایستی از مکه به عرفات بروند و مشغول اعمال حج بشوند، حضرت آن روز از مکه خارج شدند و به طرف کوفه آمدند. البته خود این حرکت، یعنی انتخاب آن روز برای این کار، حاکی از این است که حسین بن علی علیه السلام میخواهد همه ی مردم را متوجّه حقیقت کار خود کند و همه بدانند حسین بن علی علیه السلام این کار بزرگ را انجام داد. در منازل بین راه، هر کدام، حادثه ای و سخنی وجود دارد. البته اینها تفصیلات زیادی دارد که من نمیخواهم بگویم؛ اما میخواهم آن مقاصد، حرکت و عمل را که در بعضی کلمات این بزرگوار نشان داده میشود، بیان کنم، تا درست روشن شود این اقدام به چه مقصودی و با چه هدفی انجام میگیرد.
آن حضرت رسید به آنجایی که حرّ بن یزید ریاحی جلوی او را گرفت.(3) حرّ بن یزید ریاحی همان طور که معروف است و شنیدید،
ص: 52
به عنوان نیروی بازدارنده ای آمد؛(1) چون ابن زیاد فکر میکرد اگر حسین بن علی علیه السلام به کوفه برسد، ممکن است در کوفه عدّه ای را تهییج کند، تشجیع کند و نیروی عظیمی دور امام حسین علیه السلام جمع شود. شاید هم همین طور میشد؛ یعنی ورود آن حضرت به کوفه، عدّه ای را به یاد خاطرات می انداخت. کوفه جایی بوده که امیرالمؤمنین علیه السلام ، پدر امام حسین علیه السلام ، آنجا حکومت کرده است؛(2) همان شهری که خود حسین بن علی علیه السلام سالها در آن شهر کنار پدرش که خلیفه ی مسلمین بوده، زندگی کرده است؛ مردم او را دیده بودند، او را می شناختند. هنوز خیلی زمان نگذشته بود. تقریباً بیست سال گذشته بود، اما بیست سال، زمان زیادی نبود؛ خاطراتی بود. امام حسین علیه السلام کوفه را می شناخت؛ محلّات کوفه، قبایلی را که در این محلّات هستند و رؤسای این قبایل را می شناخت؛ و این خطری برای حاکم و استاندار کوفه بود. لذا میخواستند حضرت اصلاً به کوفه نرسد و راهش سد شود.
البته نمیخواستند از وسط راه برگردد؛ چون میدانستند اگر به مکه برگردد، باز ممکن است اشکالات دیگری برایش فراهم شود. میخواستند حالا که این دشمن به دامشان آمده، همین جا به خیال خود نابودش کنند. لذا حرّ بن یزید ریاحی را با هزار سوار فرستادند. حرّ راه حضرت را سد کرد و گفت نمیگذارم بروید. آن حضرت اصرار کرد و او انکار کرد. حضرت مایل بود او قبول کند، و قبول نکرد. آن حضرت گفت پس من برمیگردم. اجازه نداد که برگردد.(3)
همان جا بود که یکی از خطبه های پُرشور آن حضرت انشاء شد. چند جمله اش را من میخوانم. آن حضرت رو به اصحابش کرد - البته کوفی ها هم می شنیدند - بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
ص: 53
«إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ الأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛
حادثه آن چنان که مشاهده میکنید، برای ما پیش آمد، «وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا»؛ دنیا و زندگی، زیباییهایش و خوبیهایش تمام شد، وضع دنیا عوض شد. سخن، سخن آن کسی است که احساس میکند از عمر او زمان زیادی باقی نمانده است.
«وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهُ إِلاَّ صُبَابَةً کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ»؛
چیزی از دنیا باقی نمانده، مگر به قدر آب ته پیاله ای، ته ظرفی، مایعی در ته ظرف، کمتر.
چند جمله ای دیگر دارد، بعد میفرماید:
«ألا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِه»؛
آیا نمی بینید به حق عمل نمیشود؛
«وَ إِلَی الْبَاطِلَ لا یُتَنَاهَی عَنْه»؛
و از باطل پرهیز نمیشود؟
این همان لُبّ مرام و نظر حسین بن علی علیه السلام است؛ یعنی می بینید جامعه ی اسلامی از آن وضع صحیح و حقیقی خودش دور افتاده و می بینید حق مورد عمل نیست، اما باطل مورد عمل است. در اینجا باید چه کرد؟ وقتی انسان می بیند حق مورد عمل نیست و باطل مورد عمل است، وقتی انسان دنیایی پر از ظلم و جور و شقاوت را مقابل خودش می بیند، باید چه بکند؟
«لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقَّاً»؛
مؤمن حق دارد به لقای پروردگار و دیدار پروردگارش بشتابد.
«فَإِنِّی لا أَرَی الْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَة»؛
من مرگ را غیر از سعادت نمی یابم؛
«وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَما»؛(1)
و زندگی با ستمکاران و در کنار ستمکاران را جز سختی، رنج، ناراحتی
ص: 54
و اندوه نمی بینم.
این همان آمادگی است. یعنی بعد از آنکه آن حضرت حرکت کرد، نامه نوشت و آمدن خودش را اعلام کرد. به وسیله ی مسلم بن عقیل به کوفی ها گفت: ما آمدیم؛ آماده باشید بجنگیم.(1) حالا که می بیند مقابل او و حرکت او به سوی کوفه مانعی ایجاد شده و آن نتیجه ی دوم انجام خواهد گرفت، احساس میکند نتیجه ی اوّل که حکومت است، انجام نمیگیرد و آنچه واقع خواهد شد، عبارت است از شهادت و لقاءالله در این راه و وضعیّتی که مؤمن باید رغبت به لقای پروردگار داشته باشد. وقتی انسان می بیند یک دنیا ظلم در مقابل اوست، وقتی انسان می بیند که ظالمان و ستمگران بر عمده ی امور جهان مسلّط هستند؛ انسان باید آمادگی داشته باشد با این وضعیّت مقابله کند. شهادت در چنین وضعیّتی برای انسان گوارا است. این یکی از بیانات آن حضرت است. این یکی از کلمات آن بزرگوار است که ذکر میکند. بعد حرّ بن یزید ریاحی به فشار خودش ادامه میدهد و اجازه نمیدهد آن حضرت حرکت کند و به سمت کوفه برود یا برگردد.
نتیجه این میشود که حسین بن علی علیه السلام راه وسطی را انتخاب میکند و میرود. حرّ بن یزید هم در کنار آن حضرت می آید؛ چون به حرّ گفته بودند: «المأمور معذور»، تا آن حضرت نه پیش بیاید و نه عقب برود. این دو وظیفه را به حرّ گفته بودند. اما اینکه اگر آن حضرت از یک راه میانه رفت، چه بکند، به او نگفته بودند و نمیدانست چه باید بکند. این بود که فکر کرد وظیفه دارد کنار حضرت راه بیفتد و هر جا آن حضرت میرود، او هم برود. لذا او هم در کنار حضرت، منزل به منزل راه افتاد تا به کربلا رسیدند.(2)
ص: 55
در منزلی از منازل، آن حضرت سخنرانی کوبنده و بسیار قوییی بیان کرد. در این سخنرانی، همان مطلبی را که عرض کردم پیغمبر صلی الله علیه و آله حکم قضیّه را گفته، اما عملش را به عهده ی ما گذاشته، بیان میکند و میفرماید:
«أیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ الله قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِاللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه».(1)
این را خطاب به مردم میگوید. حالا این مردم، هم مردم خودش هستند که منطق و نظریّه ی حسین بن علی علیه السلام را بخوبی می شنوند و در ذهنشان راسخ تر میشود، هم مردمِ حرّ بن یزید هستند؛ کسانی که این چیزها به گوششان کمتر خورده است و درست نمیدانند حسین بن علی علیه السلام برای چه آمده است. تبلیغات هم علیه حسین بن علی علیه السلام بسیار بود. میفرماید: پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود هر کسی ببیند قدرتی و سلطانی در جامعه وجود دارد که حرام خدا را حلال کرده و حلال خدا را حرام کرده، عهد خدا و پیمان الهی را شکسته، در میان بندگان خدا با ظلم و جور و دشمنی و کینه ورزی حرکت و عمل میکند، اگر علیه این وضعیّت به زبان یا عمل اقدامی نکند، «کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛ یعنی بر خدای متعال فرض و حق است این آدم بی توجّه را هم ببرد همان جایی که آن جائر را برده است؛ این را هم به عذاب او مبتلا کند. چون کسانی که در مقابل ستم، فساد و انحراف بی تفاوت هستند، در حقیقت نیروی خودشان را از دسترس پروردگار عالم، قدرت الهی، از دسترس آن جریانی که باید این حق را به کرسی بنشاند و احکام الهی را به اجرا در بیاورد، دور نگه داشته اند.
ص: 56
حسین بن علی علیه السلام با حرکت و قیام خود، در مقابل آن وضعی که آن روز در جامعه ی اسلامی بهوجود آمده بود و داشت بیشتر بهوجود می آمد، اثری گذاشت. در همان زمان، ضجّه ی مردم بلند شد. در همان زمان، حقیقت کار یزید بر بسیاری از مردم آشکار شد. همان مردم کوفه و شام، مقداری یزید را شناختند؛ پرده ها از پیش روی یزید کنار رفت. کار، بزرگ بود؛ اما بزرگتر از آن، تأثیری است که در تاریخ بهجا گذاشته شد. بر همه ی مسلمانان عالم معلوم شد هنگامی که قطار جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی از خط خارج شد، علاج، همان کاری است که امام حسین علیه السلام انجام داده است. وقتی فساد جهان اسلام را فرا گرفت، علاجش کاری است که امام حسین علیه السلام انجام داده است.
به قول شاعر:
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما.(1)
هر که از کربلا میرفت، کافر نمیشد - خود امام اجازه داده بود -(2) اما آن کسی که میماند، شهید کربلا میشد؛ ستاره ی درخشنده ی تاریخ اسلام میشد.
حسین بن علی علیه السلام وقتی به کربلا می آمد، نه به قصد حکومت آمد، نه به قصد کشته شدن؛ به قصد ادای وظیفه آمد. این را بارها در تحلیلمان
ص: 57
راجع به ماجرای امام حسین علیه السلام گفتیم. اگر حکومت نصیبش میشد، نعمت الهی بود و خیلی هم خوب بود؛ میرفت حکومت هم میکرد، یزید را هم در جنگ شکست میداد، پدرش را هم در می آورد. اگر شهادت نصیبش میشد، باز إحدی الحُسنَیین بود؛ یعنی برای شهید شدن آماده بود. لذا آن خطبه ها را میخواند تا شهادت را در چشم یاران خودش زیبا نشان دهد؛ کما اینکه زیبا هم هست.
ذکر مصیبت؛ یعنی ذکر وقایع عاشورا. عمدتاً ذکر مصیبت درباره ی امام حسین علیه السلام و حوادث عاشورا یعنی ذکر آن حوادث؛ چون آن حوادث هر کدام یک مصیبت است. ذکر کردن آنها و بیان کردن آنها، ذکر مصیبت است. حالا با صوت خواندن و با شیوه های گوناگون خواندن که دلها را بلرزاند، خوب است؛ اما به نظر ما احتیاجی هم به آن ندارد. یعنی اگر کسی واقعاً آن حوادث را یک دور بگذراند، درمی یابد مصیبت بزرگ است؛ چنان که واقعاً انسان در مقابل این همه مصائب و در مقابل این صبر و حلم بزرگ، از صمیم قلب بر زبان جاری میکند که:
«صلّی الله علیک یا أباعبدالله، صلّی الله علیک یابن رسول الله، صلّی الله علیک و علی أصحابک و أولادک المستشهدین بین یدیک».
حادثه ها خودشان مصیبتاند.
من یک حادثه را عرض میکنم و آن، حادثه ی شهادت طفل شش ماهه ی حسین بن علی علیه السلام علی اصغر است؛ که هرگونه این حادثه را بگوییم و نقل کنیم، دل انسان را آب میکند. در یک روز سخت، در یک روز گرم، در میان یک جمع تشنه، در حالی که آب هم در اختیارشان نیست،
ص: 58
بزرگها، مردها، جوانها، پیرها، زنها، هر کدام به گونه ای با این حادثه روبه رو میشوند. حتّی بچّه ی سه چهار ساله را هم میتوان با زبان سرگرم کرد و گفت حالا یک دقیقه ی دیگر آب می آید، حالا آب می آوریم، حالا عمویتان میرود آب می آورد؛ اما شیرخواره ی شش ماهه را با چه زبانی میتوان آرام کرد که احساس تشنگی نکند؟ یا اگر احساس تشنگی میکند، صبر کند؟ لذا وقتی حسین بن علی علیه السلام برای آخرین خداحافظی به خیمه ها آمد و خواهرش زینب علیها السلام را صدا زد و همه ی دخترها و بچّه ها و زنها به صدای امام حسین علیه السلام فهمیدند آن حضرت از میدان برگشته، آمدند دور آن حضرت را گرفتند. حسین بن علی علیه السلام به خواهرش رو کرد و فرمود:
«نَاوَلیِنِی وَلَدِیَ الصَّغِیر حَتَّی أُوَدِّعَهُ»؛(1)
یعنی خواهر! بچّه ی شش ماهه را به من بده تا با او هم خداحافظی کنم. امام حسین علیه السلام این بچّه را با آن چهره ی افسرده و با آن گردن خم شده و با آن صورت زرد شده و از حال رفته می بیند، دلش میسوزد و میگوید او را ببرم میان لشکر دشمن، شاید یک مقدار احساس انسانی در اینها زنده و بیدار شود تا حاضر بشوند به این بچّه مقداری آب بدهند. اگر این روایت درست باشد، این بچّه را زیر عبا طرف لشکر دشمن میگیرد و آنها خیال میکنند آن حضرت زیر عبا قرآن آورده تا آنها را به قرآن سوگند بدهد. بعد که آن حضرت عبا را پس میزند، با کمال تعجّب می بینند طفل قنداقی را بر روی دست بلند کرد(2) و به این لشکریان بی رحم رو کرد و گفت: اگر شما با من دشمن هستید، این بچّه ی کوچک که به شما کاری نکرده و تشنه است؛
ص: 59
«وَ قَدْ بَقِیَ هَذَا الطِّفْلُ یَتَلَظَّی عَطَشَا».(1)
آیا نمی بینید این بچّه از عطش چگونه به خودش می پیچد؟ خیلی کار آسانی بود که اینها، هم حسین بن علی علیه السلام را بکُشند، هم این بچّه را سیراب کنند؛ هیچ مشکلی بهوجود نمی آمد. بچّه ی شیرخواره به قدر یک قاشق بیشتر مصرف آبش نیست که رفع عطشش بشود. امام حسین علیه السلام هم همین را بیشتر نمیخواست؛ یک ذخیره ی آبی برای بچّه بگیرد. علی العجاله میخواست تشنگی او را برطرف کند. اما متأسّفانه این کار را نکردند. ناگهان در حینی که امام حسین علیه السلام مشغول صحبت بود، دید این بچّه که از تشنگی به حال افسردگی افتاده بود و تکانی نداشت، بر روی دستش یا در آغوشش دارد تکان میخورد. وقتی نگاه کردند، دیدند خون از گلوی علی اصغر جاری است.
آن چیزی که ارزنده تر از عزیزان ماست، اسلام است؛ به دلیل اینکه حسین بن علی علیه السلام و علی اکبر علیه السلام و ابوالفضل علیه السلام از فرزند ما ارزنده تر بودند؛ اما در راه اسلام، راحت خودشان را فدا کردند. پس اسلام از جوان ما ارزنده تر است. ما قربانی میدهیم تا اسلام بماند؛ ما قربانی میدهیم تا شرف اسلامی این ملّت بماند؛ ما قربانی میدهیم تا سلطه ی ابرقدرتها بشکند.
ما میلاد امام حسین علیه السلام را جشن میگیریم. این را بایست بدانید این جشن فقط برای این نیست که خدای متعال روزی به خانواده ای که مورد ارادت ما هستند، یک فرزندی داد؛ آنها خوشحال شدند، ما هم
ص: 60
حالا داریم خوشحالی آنها را بعد از چند قرن تکرار میکنیم.
حسین بن علی علیه السلام شخصیّتی است که این ملّت و همه ی ملّتهای مسلمان و همه ی انسانهای مبارز و متحرّک در سطح جهان با شناسایی این شخصیّت و بزرگداشت او و فهم و درک رویّه ی او در زندگی، میتوانند همه ی مشکلاتشان را حل کنند؛ این اعتقاد ماست.
مشکلات عمده ی مردم در سطح جهان، ناشی از گردن کلفتی قدرتهاست؛ مشکلاتی که امروز بلندگوهای خود این قدرتمندان، آن را بزرگترین مشکلات ما وانمود میکند. تورّم جهانی، بیکاری جهانی، گرسنگی جهانی، اینها درجه ی دو است. مشکل درجه ی یک، وجود قطب بندی غیر عادلانه ی مردم دنیاست؛ این بزرگترین مشکل است، نه قطب بندی اقتصادی - که آن هم باز معلول است - بلکه قطب بندی سیاسی. یک عدّه در دنیا، قوی، گردن کلفت، همه چیزدار و صاحب اختیارند و هر کار میخواهند، میکنند؛ یک عدّه هم چوب بخور، کتک بخور، بلاکش و جورکش. این بزرگترین مشکل عالم است. همه چیز هم ناشی از همین است.
مقاومت میتواند قدرتهای استکباری را به زانو درآورد؛ چنان که مقاومت امام و مقاومت ملّت ایران پیش از انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب توانست قدرتهای استکباری را به زانو در بیاورد. این مقاومتِ آگاهانه، درس عمومی است.
معلّم بزرگ این مقاومتِ آگاهانه، حسین بن علی علیه السلام است. ما هر جا برسیم، هرچه بکنیم، در مقابل حسین علیه السلام و اصحاب حسین علیه السلام احساس حقارت فوق العاده داریم؛ حالا شخص این بزرگوار که جای خود دارد، در مقابل اصحابش هم همین طور. من یک وقتی گفتم برخی از این فرزندان ما، پاسدارهای ما و مؤمنین ما، از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله بالاتر زدند. بسیاری از مؤمنین این زمان، از مؤمنین زمان پیغمبر جلوترند؛ اما از اصحاب امام
ص: 61
حسین علیه السلام نه. اصحاب امام حسین علیه السلام اصلاً حسابشان چیز دیگر است و جداست. اگر بخواهیم تشریح کنیم چگونه این شخصیّت های عظیم و الهی درس مقاومت را آموختند، بحث مفصّلی خواهد شد.
حسین بن علی علیه السلام در این زمینه تک است؛ یعنی خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله هم این گونه مقاومتی را نشان نداده است. نه اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله نمیتوانسته نشان بدهد؛ نه، پیغمبر صلی الله علیه و آله از حسین بن علی علیه السلام مقاومتر و قوی تر است؛ شکی در این نیست؛ امیرالمؤمنین علیه السلام هم همین طور؛ امام حسن علیه السلام هم افضل از امام حسین علیه السلام است، آن هم همین طور؛ اما زمان و موقعیّت، این فرصت را فقط به حسین بن علی علیه السلام داد تا این مقاومت را ارائه بدهد. البته اگر امام حسن علیه السلام هم در آن شرایط بود، همین طور عمل میکرد؛ اگر بهتر عمل نمیکرد، کمتر عمل نمیکرد؛ این را بدانید. پیغمبر صلی الله علیه و آله هم همین طور، امیرالمؤمنین علیه السلام هم همین طور. درس مقاومت حسین بن علی علیه السلام درس فراموش نشدنی است...
روی زمین، جز همان چند نفری که گرد امام حسین علیه السلام بودند، یک نفر وجود نداشت که حاضر باشد پا به پای او تا آخر بیاید. دیدید دیگر؛ مردم کوفه و شعارها و حرفها تا اندکی قبل از خطر بود. اندکی قبل از خطر، همه فرار کردند؛ حسین بن علی علیه السلام تنها ماند. امام حسین علیه السلام اینها را میدانست و در آن شرایط عجیب مقاومت کرد. البته این مقاومت از ده سال قبل شروع شده بود، بلکه به یک معنا از بیست سال قبل شروع شده بود. از زمان شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام که بیست سال تا حادثه ی عاشورا فاصله بود،(1) و از زمان شهادت امام حسن علیه السلام تا حادثه ی عاشورا ده سال بود؛(2)هر کدام از اینها خصوصیّاتی داشت. این زمانهای
ص: 62
گوناگون خصوصیّاتی دارد که حالا در صدد بیان آنها نیستم؛ اما این مقاومت از دیرباز شروع شده بود. زمانی که یزید بر سر کار آمد، این مقاومت این شکل را گرفت - شکل تند، افشاگرانه، بی محابا - و امام حسین علیه السلام معلّم مقاومت آگاهانه است. کار حسین بن علی علیه السلام هم فقط مقاومت است. آنها در مدینه فشار آوردند که باید بیعت کنی، گفت نمیکنم. فشار خیلی سخت بود.(1).
یزید، یک حاکم مستِ لایعقلِ جریِ گستاخی بود(2) که حاضر بود همه کار بکند؛ یعنی حاضر بود امام حسین علیه السلام را با همه ی فرزندانش و همه ی اطرافیانش قتل عام کند؛ به سبب همین قضیّه! و مگر نکرد؟
در مدینه گفتند بیعت کن، گفت نمیکنم. به مکه آمد؛ در مکه فشار آوردند. دید اینجا بناست همه ی کارها را انجام بدهند(3) و موج آب، رویش را بپوشاند و قضیّه تمام شود. نخواست این کار بشود؛ حرکت کرد تا یک نهضت ایجاد کند؛ اگرچه آن نهضت در پایان به همان عاقبت منتهی خواهد شد. به کوفه آمد و بین راه کوفه در برابر فشارها مقاومت کرد. باز هم آمدند و با ملاقاتهای پی درپی فشار آوردند.(4) بالاخره هم به آن جنگ رسید و باز مقاومت کرد تا شهید شد. این یعنی سمبل مقاومت، رمز مقاومت، مُنتها مقاومتِ آگاهانه؛ مقاومتی که میداند میخواهد چه کند و هدفش چیست. این بایستی برای ملّتها، دولتها، شخصیّت ها و ملّت انقلابی خودمان اسوه و الگو باشد. چنانچه این اسوه و این الگو را ما حفظ کنیم، این مقاومت را نگه داریم، پیش خواهیم رفت.
ص: 63
موضوع دوم، روز پاسدار است. چقدر جالب و مناسب بود انطباق روز پاسدار با روز ولادت امام حسین علیه السلام چون پاسدار هم فلسفه اش همین مقاومت است. برای ما که از قدم اوّل و روز اوّل، این مولود مشروع بحقّ جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا امروز تعقیب کردیم و قدم به قدم شناختیم و در کنارش بودیم، روشن است که فلسفه ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همین مقاومت است و اینکه در خطّ انقلاب باشد. باید سپاه این گونه باشد؛ مظهر مقاومتِ آگاهانه. البته این دو شرط مقاومت و آگاهی، هر دو باید باشد. مقاومتِ ناآگاهانه، فساد ایجاد خواهد کرد؛ مثل آگاهانه مقاومت نکردن. چه مقاومت نباشد، چه آگاهی نباشد، هر دو بد است. باید جوانهای ما که در جبهه های جنگ مقاومت میکنند، بدانند این مقاومت برای چیست.
حادثه ی 15 خرداد، مظهر همبستگی امّت و ملّت با رهبری مرجعیّت و مرجع عظیم الشّأن حضرت امام خمینی بود و همبستگی با حرکتی که این بزرگوار میخواستند به وسیله ی مردم در مقابل دستگاه حاکم بهوجود بیاورند. 15 خرداد یک چنین روزی بود.
همان طوری که شما جوانها میدانید و شنیدید و خواندید، کسانی هم که آن روز را از نزدیک درک کردند، میدانند در عاشورای همان سال، امام یک سخنرانی کوبنده ی افشاگری را در حضور ده ها هزار نفر در مدرسه ی فیضیّه ایراد کردند.(1) البته از روز هفتم محرّم با برنامه ریزی امام و محاسبه ای که شده بود؛ تمام کشور، شهرهای بزرگ و کوچک،
ص: 64
حتی بعضی از روستاها، در همه ی مجالس و محافل، به وسیله ی گویندگان مذهبی، سخن از مبارزه بود. روضه هم روضه ی مبارزه بود. همه، روضه ی مدرسه ی فیضیّه را میخواندند. این تدبیر، واقعاً تدبیر الهی بود که به وسیله ی امام در دهه ی عاشورا اعمال شد.
حضرت سجّاد علیه السلام حادثه ی عاشورا را با تبلیغات درازمدّت همه جانبه به سطح جهان اسلام کشاند و نگذاشت حادثه ی کربلا در انزوا و در غربت بماند و تمام شود؛ چون میدانید، دستگاه یزید میخواست دستگاه امام حسین علیه السلام را در همان گوشه ی بیابان تمام کند. حسین بن علی علیه السلام را با نزدیکترین یارانش، با وفادارترین فرزندان و خاندانش آنجا کُشتند، بعد هم در شهر کوفه گفتند: اینها خروج کرده بودند؛(1) اینها آدمهای خلافکاری بودند که علیه دستگاه خلافت، علیه حکومت قیام کرده بودند.(2) کسی که علیه حکومت الهی قیام کند، معلوم است حکمش چیست.
خانواده شان را هم به اسارت بردند که نگذارند از اینها نامی و یادی در خاطره ها زنده شود. اما امام سجّاد علیه السلام با تدبیر، با اداره، در بازار کوفه،(3) در مجلس ابن زیاد،(4) در شام(5) و در مدینه(6) به چندین مناسبت، مسئله ی کربلا را زنده کرد. آن قضیّه ای که در گوشه ی یک بیابان غریب واقع شده بود و قاعدتاً کسی از آن خبردار نمیشد، شعله ی برافروخته ای شد که هرچه خلفای بنی امیّه و بعد خلفای بنی عبّاس میکوشیدند
ص: 65
روی این شعله را به گونه ای بپوشانند، نمیشد. هرچه میگذشت، این شعله برافروخته تر میشد؛ به طوری که زائران کربلا یک مشکلی شده بودند برای دستگاه خلافت. دست میبریدند، پا میبریدند، سر میبریدند، زندان میکردند(1) تا شاید مردم این همه به کربلا نیایند و این شعله را برافروخته تر نکنند. از عاقبتش میترسیدند، اما نشد.
همین سیاست را امام، عیناً در ماه محرّم سال 1342 نسبت به حادثه ی فیضیّه انجام دادند. دستگاه فکر میکرد یک مشت طلبه گرد چند نفر عالم بزرگ را گرفتند و نسبت به چند تا مسئله ی اجتماعی و سیاسی اعتراض دارند. گفتند به مدرسه ی خودشان حمله میکنیم. وقتی میخواستند طلبه ها را بزنند، عصر روز دوم فروردین، مردم عادّی را بیرون کردند؛ فقط طلبه ها ماندند. میخواستند کسی اصلاً درست نفهمد چه گذشت. گفتند همین جا خفه اش میکنیم. بزرگ را زدند، کوچک را زدند، ملّای پیرمرد را زدند، بچّه ی دوازده یا سیزده ساله را زدند، از پشتبامها انداختند، اتاقها را غارت کردند، آتش زدند، عمّامه ها را سوزاندند، تهدید به قتل کردند. بارها و بارها فکر کردند دیگر قضیّه تمام شد؛ گفتند علما تا حالا در برابر یک خشونت واقعی قرار نگرفته بودند و دیگر تمام شد.
واقعاً هم اگر امام نبود، اگر این رهبر دقیق و شجاع و مدبّر نبود، قضیّه ی فیضیّه جزو تاریخ میشد؛ کسی از آن جز به صورت یک حادثه ی تاریخی یادی نمیکرد؛ اما امام نگذاشت. ماه محرّم به طلبه ها، به فضلا، به منبریها که به اطراف کشور میرفتند، توصیه میکرد و دستور میداد بروند از روز هفتم محرّم، برنامه ی ذکر حوادث مدرسه ی فیضیّه را شروع کنند و از روز نهم محرّم هیئتهای مذهبی همین کار را انجام
ص: 66
بدهند؛(1) و این کار انجام گرفت. روز هفتم محرّم که شد، یکباره در همه ی کشور، در شهرهای بزرگ و کوچک، حتی در روستاها و در خود تهران و در خود قم، هر کس منبر رفت، هر کس بیانی داشت، حنجره ای داشت، قوّت قلبی داشت، داستان فیضیّه را بیان کرد و از روز نهم همه در خیابانها راه افتادند. «قم کربلا شد، فیضیّه قتلگاه شد. موسم یاری مولانا الخمینی»؛ این یکی از ده ها نوحه ای بود که در زبان مردم جاری بود. در این خیابانهای تهران و جاهای دیگر میخواندند و سینه میزدند. یک قیام همگانی با تدبیر و برنامه ریزی امام و به کار گرفتن نیروهای ملّت در وقت مناسب و در جهت درست بهوجود آمد، تا روز عاشورا خود امام آخرین ضربه را وارد کردند. سخنرانی کوتاه اما پرمغز و آتشین امام در مدرسه ی فیضیّه در مقابل ده ها هزار جمعیّت، همه چیز را تمام کرد.
دستگاه احساس کرد دیگر نمیتواند تحمّل کند؛ باید امام را بگیرند؛ و لذا شبانه به منزل امام ریختند. در شب دوازدهم محرّم که مصادف با پانزدهم خرداد بود، امام را شبانه دستگیر کردند. به فاصله ی یکی دو ساعت، خبر در همه ی قم و تهران و پس از چند ساعت در شهرستانها پخش شد و قیام عمومیِ عکس العملی مردم بهوجود آمد.
در پانزده خرداد شعله ای برافروخته شد که دستگاه های اجراییِ آن روز و همه ی سیاستهای جهانی را متحیّر و مبهوت کرد. خیلی از کسانی که ایمانی به انگیزش مردم و تحرّک مردم نداشتند، آن روز به مردم ایمان آوردند. خیلی از روشنفکرهایی که عادت کرده بودند برای خودشان یک گوشه ای بنشینند و با فکر و تصوّراتِ خودشان زندگی کنند و وارد کارهای مردم نشوند و فکر نمیکردند در مردم و در ایمان مذهبی مردم یک چنین هنری وجود دارد، اینها، هم به مردم ایمان آوردند، هم به ایمان مذهبی مردم. خیلی ها مسلمان شدند و پانزدهم خرداد نقطه ی
ص: 67
عطف عظیمی در تاریخ انقلاب ما شد. پانزدهم خرداد منشأ همه ی حرکتهایی شد که گروه گروه و مقطعی و مستمر، میان گروه های مبارز مذهبیِ واقعی نشو و نما کرد و روزبه روز توسعه پیدا کرد.
شهادت ها هم فرق می کنند؛ شهادت در هنگامه هایی ارزش بیشتری دارد؛ لذا در صدر اسلام، شهادت یاران حسین علیه السلام از ارزش و فضیلت بیشتری برخوردار است، تا حتی شهادت یاران پیغمبر.(1) شرایط مختلف است و شهدا و شهادتها همیشه مثل هم نیستند.
در جنگ اُحد افراد زیادی شهید شدند،(2) اما حمزه عموی پیغمبر «سیّدالشّهدا» شد. چرا؟ چرا حمزه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آنقدر ارزش و اهمّیّت پیدا میکند که بعد از شهادت به عنوان سرور شهیدان او را یاد میکند؟(3) یک علّتش این است که همیشه ملّتها عادت کردند از طبقات معمولی جامعه شهید بدهند؛ از برگزیدگان علمی، نسبی، عنوانی و اعتباری شهید ندهند.
غالباً شهادت در سران، مسئولان و افراد برجسته ی جامعه، کم بود؛ در مردمِ سطح پایین زیاد بود. علّت این بوده که در سطوح بالا نمیتوانستند کنار مردم؛ آن صدق، صفا، صمیمیّت، فداکاری و آرمان گرایی را که تبلیغ میکردند، در عمل نشان بدهند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله افتخار میکند شهیدی که در مقابل چشم مسلمانها روی زمین افتاده، جزو عناصر درجه ی یک آن جامعه است. حمزهی سیّدالشّهدا فرمانده ای است که میتواند یک جامعه را حرکت بدهد؛
ص: 68
میتواند لشکرهایی را اداره کند؛ میتواند در سرنوشت آن جامعه مؤثّر باشد؛ خودش با فداکاری در میدان جنگ شرکت کرده و در شرایطی قرار گرفته که بتوانند او را شهید کنند و شهید هم کردند...
وقتی اسلام در بازار معامله ی خدا، حسین بن علی علیه السلام را خرج میکند، به همان اندازه عایدی و بازده به دست می آورد. آن چیست؟ بقای اسلام تا آخر.
اگر آن روزی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد، به جای او مثلاً عبدالله بن عبّاس شهید میشد، آن بازدهی عاید اسلام نمیشد.
حسین بن علی علیه السلام شهید شد و اسلام تا آخر بیمه شد. حسین بن علی علیه السلام شهید شد و ریشه ی حکومت خاندان اموی و همه ی حکومتهای ظلم به وسیله ی شهادت او سست شد.
شما دیدید حکومتی که شما ملّت ایران آن را برانداختید، در حقیقت ضربت خورده ی سیّدالشّهدا علیه السلام ، عاشورا و هیجان حسینی مردم بود.
در همان حالی که آسمان(1) و زمین(2) بر شهادت حسین بن علی علیه السلام خون میگریست، تاریخ بر بقا و دوام اسلام لبخند میزد. همان گونه که آسمان و زمین(3) برای کشته شدن پیغمبران، صلحا و ابرار میگریست، سنّتهای الهی بر روی بقای دین خدا در تاریخ لبخند میزد.
مؤمن، چون مورد لطف خدا قرار گرفته و خدا به او عزّت داده، حق
ص: 69
ندارد خودش را ذلیل کند. ذلیل نکردن خود، یک عرض عریضی دارد. همه جور تصوّری از ذلیل کردن خود میتوان کرد. یک نوع ذلیل کردن مؤمن این است که خودش را در چشمها پست کند؛ با اظهار حاجت، با تملّق، با مدح بیجا، با تحمّل پستی و اهانتی که به او میشود، با دست زدن به کارهایی که انسان را پست میکند؛ مستی، فسق، فساد، فحشا؛ اینها انسان را پست میکند، انسان را ذلیل میکند. مؤمن بایستی خودش را ذلیل نکند.
در روایتی امام صادقعلیه الصلاةوالسلام فرمودند: خدای متعال «فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ الْأُمُورَ کُلَّهَا»؛ همه چیز مؤمن را دست خودش داد؛ اداره و اختیار زندگی خودش را به خود او سپرد - که همین هم هست دیگر، می بینید - «وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلا»؛(1) اما به او اجازه و اختیار نداد که ذلیل باشد. مؤمن حق ندارد خودش را ذلیل کند. ذلّت مؤمن بر خلاف طبیعتی است که پروردگار عالم مقرر فرموده...
مؤمن به هیچ کیفیّتی نباید ذلّت را قبول کند. شما می بینید امام حسین علیه السلام فرمود: ما ذلّت را نمیپذیریم؛
«هَیْهَاتَ مِنَّا الذِلَّة أَبَی اللهُ ذَلِک»؛(2)
خدا اِبا دارد که ما ذلّت را بپذیریم. مؤمن حق ندارد ذلّت تسلیم در مقابل کفّار را بپذیرد و فشار و تحمیل کفّار را قبول کند. پست شدن برای مؤمن، ذلّت پذیری است؛ و این برای او جایز نیست.
آن مسلمانی که قطره قطره ی آیات قرآن در ذره ذره ی جان او نفوذ کرده، کجاست؟ هر جا آن گونه مسلمانی پیدا بشود، همین گونه مقاوم
ص: 70
است؛ نمونه ی اعلا و کاملش را شما در کربلا یافتید؛ هفتاد و دو انسان بزرگ، آن پولادهای آبدیده ی معنویّت.
یک نمونه اش هم این ملّتند. اگر ما مثل آنها نیستیم، در راه آنها هستیم؛ در جهت کامل شدن و مثل آنها شدن هستیم. جوانهای ما ایده آلشان علی اکبر است؛ نوجوانان ما مظهرشان و سرمشق شان قاسم بن الحسن است؛ پیرمردهای ما به طرف حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه میروند؛ مادرها میروند به طرف مادر آن جوان تازه مسلمان که جوانش را به میدان جنگ فرستاد - وهب را - جوانی که تازه مسلمان شده و پیشتر مسیحی بوده است. خودش به میدان جنگ آمده، مادرش آمده، همسرش آمده! چه آب حیاتی است این اسلام انقلابی. این چه کیمیایی است؟
روز عاشورا، حسین بن علی علیه السلام سختش بود وهب به میدان برود، بجنگد و کشته شود؛ اما او با هر مصیبتی بود، اجازه گرفت و رفت و شهید شد. مادر داشت نگاه میکرد؛ وقتی دید پسرش شهید شد، همه خیال کردند عصبانی میشود، ناراحت میشود. یک نفری جلوی چشم مادر، سر این جوان را از بدن جدا کرد و سر را به طرف خیمه ها پرتاب کرد. این پیرزن سر جوانش را برداشت، بوسید، خاک را از اطراف صورت او پاک کرد و سر را دوباره به سوی دشمن پرتاب کرد!(1) یعنی ما این هدیه ای را که در راه خدا دادیم، پس نمیگیریم. ما اینها را داریم. مادرها دارند به این طرف میروند. مادرهای ما دارند این گونه نمایشی را از خودشان نشان میدهند.
حسین بن علی علیه السلام برای انجام دادن وظیفه حرکت کرد. اگر در این
ص: 71
حرکت، حکومت به دستش می افتاد، میتوانست بر کوفه مسلّط شود، یزید را از بین ببرد و عبیدالله را از بین ببرد؛ عیبی نداشت، از بین میبُرد. اگر پیروزی به دست می آمد، اشکالی نداشت؛ اما اگر شهید هم میشد، برایش اشکالی نداشت؛ آماده بود. لذا از اوّلی که حرکت کرد، فرمود:
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَی جِیدِ الْفَتَاةِ»؛(1)
مرگ برای انسانها نوشته شده و قرار داده شده است؛ همچنان که گردنبند بر گردن دختر جوان قرار داده شده است؛ یعنی یک زینت است، برای انسان میتواند یک زینت به حساب آید. از مرگ گریز نیست. امام حسین علیه السلام از مرگ فرار نمیکند. باید این گونه باشید.
بنده تاریخ نیمه ی دوم قرن اوّل هجرت را مطالعه میکردم، حقیقت عجیبی را در آن مشاهده کردم، که ندیدم جمع بندی آن را جایی ثبت کرده باشند یا گفته باشند. ما وقتی از چند ده سال اوّل قرن اوّل هجری عبور میکنیم، از نیمه ی اوّل قرن اوّل به بعد، می بینیم جامعه ی اسلامی یکباره به یک جامعه ی سرشار از فساد تبدیل شده است. فسادی که اواخر قرن اوّل در جامعه ی اسلامی مشاهده میشود، عجیب و شگفت آور است.
مکه و مدینه، دو شهری که مهبط وحی الهی و محلّ حکومت رسول خدا صلی الله علیه و آله در این دو شهر بوده، به دو مرکز فساد تبدیل شده بود. همه ی آوازه خوان ها، همه ی فواحش معروف، همه ی شعرای بد زبان، همه ی نوازنده ها، همه ی آدمهای بد و خبیث در این دو شهر جمع شده بودند. معروفترین شعرای بد زبان که یا فساد را ترویج میکردند یا خلفای
ص: 72
جور آن زمانها را مدح میکردند، در اواخر قرن اوّل و در سراسر قرن دوم، تقریباً در مکه و مدینه جمع شده بودند. داستانهایی که در این باره هست، داستانهایی نیست که انسان مناسب باشد آنها را در نماز جمعه برای عموم مردم ذکر کند؛ اما همین قدر به شما بگویم، زشت ترین کارها در حرم خدا و در مدینه ی منوّره انجام میگرفت.(1)
حکومتی که آن روز در رأس کار است، ادّعای دین هم میکند، از شراب خوارگی هم منع میکند، کسی را که شرابخواری کند، عربده کشی کند، شلّاق هم میزند؛ اما با همه ی این احوال، در زمان عبدالملک و مروان و بعضی پسرهای عبدالملک، با همه ی این ظواهر، مدینه و مکه که سمبل دین و معنویّت در جهان اسلام هستند، به دو شهر فاسد تبدیل شدند و چیزی که خبر از معنویّت باشد، در آنها نیست. انسان می فهمد این دستگاه هرچه میگوید، دروغ میگوید. وقتی انسان دقیق تر میشود، آن وقت در کارهای آنها چیزهایی هم پیدا میکند که نشانه ی واقعی کذب است. البته عامّه ی مردم نمیدانند و نمی بینند؛ خواص می فهمند؛ اما عامّه ی مردم همان حرکت کلّی جامعه را میتوانند تشخیص بدهند. آن وقت انسان می فهمد حضرت علی بن الحسین علیه السلام در همین مدینه ی پیغمبر چگونه بود که با کمال افسوس و تحسّر فریاد میزد:
«أَوَ لا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا»؛(2)
آیا یک آزادمردی نیست این پسمانده ی دهان سگ را برای کسانی که شایسته ی آن هستند، بگذارد؟ دنبال یک آزادمرد میگردد؛ این دنیای کثیفی را که به وسیله ی خلفا و عُمّال و مزدوران آنها به نوکرهایشان
ص: 73
داده میشد، ترک کند. آدم می فهمد علی بن الحسین علیه السلام چه می کشیده و در چه فضایی زندگی میکرده است.
حسین بن علی علیه السلام همین واقعیّتهای تلخ را میدید که آن گونه حرکت کرد و آن حرکت باشکوه را بهوجود آورد. خدا میداند در طول تاریخ، هیچ حرکتی به شکوه و عظمت حرکت حسینی نیست.
حسین بن علی علیه السلام در دنیای تاریک، هیچ کس با او نبود؛ حرکت کرد با یک عدّه افراد معدود. این کسانی که در مکه امام حسین علیه السلام را دیدند و با او صحبت کردند، یا در مدینه با آن حضرت صحبت کردند و آن حضرت را به ماندن و نرفتن و قیام نکردن نصیحت میکردند، چه کسانی بودند؟ عبدالله بن عبّاس،(1) عبدالله بن زبیر،(2) بزرگان خاندان پیغمبر، عبدالله بن جعفر(3) - که شوهر خواهر آن حضرت هم بود،(4) - محمدبن حنفیّه.(5) این چهره های معروف و ممتاز از اصحاب پیغمبر یا خاندان پیغمبر، به امام حسین علیه السلام میگفتند نروید. یعنی اینقدر حسین بن علی علیه السلام تنها بود. آنها کسانی نبودند که بخواهند با یزیدبن معاویه ی بی آبرو و سیاه روی بسازند؛ بالاتر از این حرفها بودند. ممکن بود با معاویه بسازند، اما با یزید نمی ساختند. با اینکه اهل سازش با یزید نبودند، اما به امام حسین علیه السلام میگفتند حرکت نکنید. توده ی مردم هم که جای خود دارد.
همه ی کسانی که با امام حسین علیه السلام برخوردی پیدا کردند - از نام و نشاندارها - به امام حسین علیه السلام گفتند آقا نرو؛ مثل عبیدالله بن حرّجعفی،(6)
ص: 74
فرزدق(1) - شاعر معروف - و آن چهره هایی که اسم آوردم. هر کس به امام حسین علیه السلام رسید، گفت آقا! بیخود حرکت میکنی؛ نرو، فایده ای ندارد؛ کشته میشوی. در عین حال امام حسین علیه السلام حرکت کرد.
عدّه ای با حضرت آمدند و اشتباه کرده بودند؛ خیال میکردند اینجا هم پول و پله ای در کار است. دیده بودند رئیسی و سرداری که حرکت میکند، جنگی میشود یا غنایمی به دست می آید یا مصالحه ای می شود و یک چیزی گیرشان می آید. لذا افراد زیادی با امام حسین علیه السلام راه افتادند، اما گروه گروه کم شدند(2) تا به کربلا رسیدند.
ماجرای حرکت امام حسین علیه السلام و آن درسی که از اوّل به مردم داد، ماجرای بسیار شگفت آور و آموزنده ای است؛ هنوز هم تازه است. ما این همه شهید داریم؛ واقعاً کشور ما، شهرهای ما، مردم ما، بزرگترین حماسه ها را آفریدند؛ اما داستان کربلا، کلمه کلمه اش هنوز برای ما اسوه است؛ هنوز ما از هر قطعه قطعه ی این تاریخ پرشکوه باید درس بگیریم و هنوز خیلی مانده به آنجا برسیم.
امام حسین علیه السلام ماند و عدّه ای از جوانان خانواده اش! فرزندان خودش ه-م آمدن-د؛ ف-رزندش، ف-رزند ب-رادرش، پس-ر عم-ویش، بچّه های خواهرش، همین خودمانیها و عدّه ای از نزدیکترین اصحاب. بعضی از اینها مرد جنگی نبودند؛ پیرمردی که سالهای سال کنار امیرالمؤمنین علیه السلام بوده،(3) شمشیر هم زده است،(4) حالا پیر شده، ابروهایش سفید شده و روی چشمش ریخته است. مرد محدّثی،(5) مرد مفسّری که مردم می آیند از علم او و از نصیحت او استفاده میکنند، آمده است. چنین کسانی و زبدگانی، اصحاب امام حسین علیه السلام را تشکیل میدهند - آن هفتاد و دو
ص: 75
نفر(1) - و البته در کنار آنها، زن و بچّه، خواهر، همسر، دختر، حرم پیغمبر و زنان نزدیک به امام حسین علیه السلام .(2)
امام حسین علیه السلام همه ی موجودی اش را برداشته و در راه خدا آورده است در خدمت اسلام.
امام حسین علیه السلام از آغاز حرکت، انتظار این حادثه را داشت. از وقتی امام حسین علیه السلام راه افتاد، مانند آدمی که از کشته شدن و از مرگ میگریزد، حرکت نکرد؛ مانند آدمی که به استقبال مرگ میرود، حرکت کرد. نه اینکه نمیخواست حکومت پیدا کند، و نه اینکه نمیخواست کوفه را بگیرد، و نه اینکه داشت یک نوع شبیه بازی در می آورد؛ امام حسین علیه السلام قاطعاً به طرف حکومت کوفه میرفت، اما شهادت خود را هم میدید، و به افرادی که سخنش را می شنیدند، میفرمود:
«مَنْ کَانَ بَاذِلاً فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِاللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»؛(3)
آن کسی که حاضر است خونش را در راه ما بریزد - خودش حاضر بود خونش را بریزد، آماده بود - آن کسی که توطین نفس کرده است برای اینکه در این راه، خدا را ملاقات کند - امام حسین علیه السلام توطین نفس کرده بود که در این راه، خدا را ملاقات کند - با ما بیاید. آماده بود و میدانست شهید خواهد شد و امید این را هم داشت قبل از شهادت، به این پیروزی بزرگ دست پیدا کند. امام حسین علیه السلام همه ی موجودی اش را برداشت و آورد و در مقابل دشمنان خونخوار اسلام و قرآن قرار داد؛ چون میدانست با این فداکاری، راه باز خواهد شد. حرکت امام حسین علیه السلام حرکت آموزنده بود؛ میخواست یاد بدهد؛ میخواست به همه ی دنیا بفهماند وقتی شرایط این گونه است که ظلم
ص: 76
حکومت میکند، قرآن مهجور میماند، افرادی در رأس حکومت قرار میگیرند که از خدا و از دین بیگانه اند و قطار منظّم دین از خط خارج شده است، باید هر کسی که حسین علیه السلام را امام میداند، بلکه هر کسی که پیغمبر را پیغمبر میداند، قیام کند. لذا از قول پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل میکرد:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ».(1) از قول پیغمبر صلی الله علیه و آله حدیث نقل میکند که مردم باید حرکت کنند.
خدا را شکر که فرزند پیغمبر توانست چهره ی اسلام را منوّر کند. آن فداکاری یی که این عزیزان کردند، واقعاً نمونه است.
من به مناسبت اینکه در آستانه ی محرّم هستیم، یک جمله ذکر مصیبت کنم؛ یعنی یک حادثه ی مصیبت آمیز را که البته آموزنده است، برای شما به زبان ساده ی خودم نقل کنم.
امام حسین علیه السلام در همین راه بسیار پرمخاطره و ماندنی در تاریخ، حوادثی داشت؛ از جمله این بود که جوانان و یاران و دوستان، اطراف امام حسین علیه السلام مَرکب میراندند. امام حسین علیه السلام محور بود، امید دل همه ی آنها بود، دیگران به حسین بن علی علیه السلام دلشان قرص بود. بین راه، روی اسب، همین طور که حرکت میکردند، خواب کوتاهی به امام دست داد؛ لحظه ای به خواب رفت. این سوارکارهای ماهر روی اسب هم گاهی در حال حرکت به خواب میروند. البته این حرکت، حرکت معمولی یک کاروان بود. در این کاروان شتر هست، زنها سوار شترها هستند؛ بنابراین حرکت آرامی بود. آن حضرت از خواب که بیدار شد، با صدای بلند فرمود:
ص: 77
«إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون».(1)
علی اکبر که نمونه ی یک چهره ی منوّر و زیبای قرآنی و اسلامی است؛ اینجا شخصیّتش را نشان میدهد. کنار پدر حرکت میکرد. فقط فرزند پدر نیست، بلکه شاگرد هوشمند و مطیع پدر هم هست. پسر بزرگ امام حسین علیه السلام کنار پدر داشت اسب میراند، ناگهان دید پدر استرجاع کرد؛ کلمه ی «إِنَّا لِلهِِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون»(2) را بر زبان راند. احساس کرد چیز فوق العاده ای پیش آمده است. پرسید: پدر! چه شد که این کلمه را بر زبان جاری کردی؟ فرمود: من الان که خواب چشمم را گرفت، خوابی دیدم؛ از آن خواب، این کلمه را بر زبان راندم. دیدم منادی ندا میکند: این قافله به سوی مرگ حرکت میکند و مرگ، این قافله را استقبال میکند. از خواب بیدار شدم و این کلمه را گفتم.
برای سپاهیانی که به سمت مبارزه با حکّام غاصب میروند، این خبر خوش محسوب نمیشود که شما کشته خواهید شد و همه ی این کاروان به قتل میرسند؛ اما علی اکبر به جای اینکه دلش بلرزد، به پدر گفت: ای پدر! «أَلَسْنَا عَلَی الْحَقِّ»؛(3) مگر ما بر حق نیستیم؟ راه ما راه حق نیست؟ فرمود: بلی، ما حق هستیم و به سوی حق میرویم. عرض کرد: «إِذاً لا نُبَالِی بِالْمَوْتِ»؛(4) حالا که در راه حق میرویم، هیچ باکی از مرگ نداریم. همین حرف را هم علی اکبر ثابت کرد.
در روز عاشورا بعد از آنکه اصحاب، یکی یکی، با اصرار و گریه اجازه گرفتند و به قتلگاه رفتند و جنگیدند و به شهادت رسیدند و جز جوانان بنی هاشم، از آن حلقه ی متّصل به حسین بن علی علیه السلام کسی باقی نماند، اوّل جوانی که خدمت امام حسین علیه السلام خواهش کرد اجازه
ص: 78
بدهد به میدان برود و بجنگد و شهید بشود، علی اکبر بود. خدمت امام حسین علیه السلام آمد. شگفت اینکه امام حسین علیه السلام بی هیچ تأمّلی اجازه داد علی به میدان برود. در این چند ساعت عاشورا تأمّل میکردم، مشاهده کردم در مقابل هر یک از کسانی که تقاضای میدان رفتن کردند، امام حسین علیه السلام به یک گونه برخورد میکرد. وقتی قاسم بن الحسن می آید، امام حسین علیه السلام به او اجازه نمیدهد. او فرزند نابالغ برادر اوست، سیزده ساله است و امام حسین علیه السلام او را مثل امانتی در دست خود میداند؛ لذا وقتی قاسم آمد و به امام حسین علیه السلام عرض کرد اجازه بده میدان بروم، حضرت قاسم را در آغوش گرفت و بشدّت گریه کرد؛(1) اما وقتی علی اکبر آمد و از امام حسین علیه السلام تقاضا کرد به میدان برود، امام هیچ مقاومتی نکرد و او رفت. مقداری جنگید و خسته شد. جوان شجاعی است؛ توانست خودش را از میان لشکر دشمن خارج کند و به نزد پدر برساند. به امام حسین علیه السلام عرض کرد: تشنگی دارد مرا میکشد.
معلوم بود آبی در دستگاه حسین بن علی علیه السلام نیست؛ لذا فرمود: پسرم! برو به مبارزه ی خودت در راه خدا ادامه بده، زود است که از دست پیغمبر علیه السلام جامی بنوشی. دیری نگذشت صدای علی اکبر از وسط میدان به گوش همه رسید که صدا میزد: «یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ مِنِّی السَّلام»؛ پدر جان! خداحافظ، «هَذَا جَدِّی رَسُولُ الله».(2)
در بینش اسلامی، شخص معنی ندارد؛ همه ی شخصها فدای جهتها و آرمانهاست؛ حتی شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام حسین علیه السلام . امام حسین علیه السلام فدا شد. فدای چه کسی؟ آیا فدای مردم؟ نه، این غلط است؛ فدای
ص: 79
مکتب، هدفها و آرمانها شد تا آرمانها زنده شوند.
اسلام آنقدر عزیز است که مثل پیغمبری هم برایش شهید میشود؛ مثل امام حسینی هم شهید میشود. البته خب، همه این را نمی فهمند؛ همه این ایمان و این آمادگی را ندارند.
خون شهید، تضمین کننده ی استقلال ملّت و آبروی اسلام است؛ لذا همه ی ما مدیون شهدای شما هستیم. شما شهید دادید و در مقابل، چنین ارزش والایی گرفتید؛ این همان چیزی است که امام حسین علیه السلام به خاطر آن شهید شد. آیا شهدای ما با علی اکبر حسین بن علی علیه السلام و با خود وجود مقدّس و بزرگوار او قابل مقایسه اند؟ آن بزرگوارها برای همین شهید شدند و جوانهای شما هم برای همین شهید شدند. پس شما ضرر نکردید.
عزیزان ما عزیز ما هستند، اما آرمانهای ما عزیزتر است. ایده آلهای ملّت و هدفهای اسلامی این انقلاب، چیزهایی است که در راه آنها حسین بن علی علیه السلام شهید شده است. قرآن عزیزتر است یا امام حسین؟ حسین بن علی علیه السلام چهره ی بی نظیر انسانی است؛ در تمام تاریخ بشریّت، از اوّل تا آخر، چند نفر مثل حسین بن علی علیه السلام پیدا نمیکنید؛ اما اسلام
ص: 80
عزیزتر است، قرآن عزیزتر است، که حسین علیه السلام و فرزندان و یارانش و همه باید در راه این اسلام و قرآن کشته شوند و افتخار ببرند که کشته شدند. چنین راهی، راه دین و اسلام و قرآن و انگیزه است.
همین بس که عزیز شما راه حسین بن علی علیه السلام را رفت. چیزی که همه ی دنیا اگر قربان آن بشوند، کار زیادی انجام نگرفته، اسلام است. اسلام آنقدر عزیز است که نور چشم پیغمبر، جگرگوشه ی زهرا در راه آن قربان میشود.
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه خدا را شکر میکند. اوّلین چیزی را که شکر میکند، این است که در دولت حق متولّد شد؛(1) یعنی دولت نبی اکرم صلی الله علیه و آله .
حسین بن علی علیه السلام وقتی به شهادت رسید که اسلام مثل شمعی که رو به خاموشی باشد، لحظات آخرش را میگذراند. اسلام را به اینجا رسانده بودند. روزی که امام حسین علیه السلام قیام کرد، میتوانست قیام نکند. امام حسن علیه السلام سالهای متمادی قیام نکرد؛ خود امام حسین علیه السلام بعد از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام ، ده سال امام بود(2) و قیام نکرد. همان
ص: 81
وقت هم کسانی که سر کار بودند، این طور نبود که مورد رضایت امام حسین علیه السلام باشند؛ اما کار به آن جای باریک نرسیده بود. وقتی امام حسین علیه السلام قیام کرد، کار به آن منتها درجه رسیده بود. اسلام واقعاً مثل همان شعله ای بود که دیگر آخرین نفسهایش را میگذراند که چند لحظه ی دیگر خاموش خواهد شد.
امام حسین علیه السلام که خونش را داد، آیا اشتعال این شعله و جان تازه ی این کالبد بی جان را به چشم خودش دید؟ ندید. امام حسین علیه السلام آنچه باید در راه خدا بدهد، نثار کرد و رفت. اما همین بود که اسلام را زنده کرد. همین بی اعتنایی به جان خود، ترجیح دادن اسلام بر خون خود، بر زندگی خود و بر عمر خود بود که اسلام را زنده کرد. امروز اسلام به خون حسین بن علی علیه السلام زنده است؛ وگرنه آن روز امام حسین علیه السلام مثل بعضی ها که آن زمان بودند، مصلحت اندیشی میکرد، میگفت چرا حالا ما از بین برویم؟ ما بمانیم، زنده باشیم و از اسلام دفاع کنیم. بعضی این منطق را دارند.
نمیدانند وقتی یک انسان، یک جمعیّت و یک ملّت به زنده ماندنِ خودش پایبند بود، دیگر نمیتواند از خدا، اسلام و آرمانها دفاع کند.
اوّلین شرط دفاع از آرمانها و هدفهای الهی این است که انسان به زنده ماندن خودش پایبند نباشد. بهترین نوع مرگ این است که در همین راه بمیریم. امام حسین علیه السلام این فکر را میکند. امروز ما بر حسین بن علی علیه السلام اشک میریزیم، بر همه ی عزیزانمان اشک میریزیم، بر همه ی شهدا اشک میریزیم، بر شهدای شما هم اشک میریزیم؛ اما احساس تأسّف و خسارت نمیکنیم. آیا حسین بن علی علیه السلام که از دنیا رفت، دنیای اسلام دچار خسارت شد؟ حسین بن علی علیه السلام از دست دنیای اسلام رفت، اما اسلام او به دستش آمد. اسلام عزیزتر است یا حسین علیه السلام ؟ اسلام.
ص: 82
من این حادثه ی هفتم تیر را با حادثه ی کربلا، از جهت انعکاس در طول تاریخ، مقایسه میکنم. هیچ حادثه ای را ما در تاریخ سراغ نداریم که بعد از وقوع فاجعه، یک هیجان و حرکت عاطفی شدید در مردم بهوجود آورده باشد، جز حادثه ی کربلا.
همان طور که میدانید، حادثه ی کربلا اوّلین هیجانی که بهوجود آورد، با حرکت تند کوبنده ای بود که به اسم حرکت توّابین در تاریخ شناخته میشود؛ یعنی عدّه ای بودند که در این حادثه نقشی هم نداشتند و تقصیری در آن حادثه نکرده بودند، اما چون در مقدّمات این حادثه بی توجّهی و خونسردی نشان داده بودند، احساس گناه میکردند و توبه کردند و این توبه را با شدیدترین و دشوارترین شکلی نشان دادند؛ یعنی همه رفتند و جنگیدند تا به شهادت رسیدند.(1) هر روزی که از حادثه ی کربلا گذشته، انعکاس و اثر این حادثه در عواطف مردم، در وجدانهای مردم، در ذهنیّات و عقلیّات مردم، عمیق تر و ژرف تر شده است. من حادثه ی هفتم تیر را از جهت انعکاس، شبیه حادثه ی کربلا می بینم؛ البته از خیلی جهات قابل مقایسه نیست.
حادثه ی کربلا دلسوزتر، غم انگیزتر و خسارتش از لحاظ شخصیّت ها غیرقابل مقایسه با این حادثه است؛ زیرا که آنجا شخصیّت حسین بن علی علیه السلام را از دست دادیم.
همچنین اصحاب امام حسین علیه السلام را در تاریخ اسلام تاکنون با اصحاب هیچ حادثه ای نمیشود مقایسه کرد؛ یعنی حبیب بن مظاهر یا علی اکبر را با هیچ یک از جوانها و پیرهای این انقلاب و انقلابهای قبل و حتی زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله نمیشود مقایسه کرد. از این جهات، تفاوت هست میان آن
ص: 83
حادثه و این حادثه؛ به همین نسبت هم انعکاس آن حادثه عمیق تر و در طول تاریخ، ماندنی تر و مؤثّرتر بوده است.
اینکه امام فرمودند: در جبهه های جنگ ما و سنگرهای ما مثل مسجد عبادت میشود و ذکر گفته میشود و آهنگ قرآن در آن به گوش میرسد،(1) یکی از خصوصیّات ممتاز ماست؛ باید این را حفظ کنیم. این را صدر اسلام و میان نیروهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام سراغ داریم؛ جای دیگر سراغ نداریم.
مروان بن حکم که از بنی امیّه بود(2) و جزو دوستان و باند نزدیک معاویه و اموی ها بود،(3) در جنگ جمل به دست امیرالمؤمنین علیه السلام اسیر شد؛ متوسّل شد به امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و التماس کرد به پدرتان بگویید مرا نکشد. امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از روی ترحّم و عطوفت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام وساطت کردند، امام علی علیه السلام مروان حکم را آزاد کرد و نجات داد؛ حتی از او بیعت هم نخواست. (4)
شهادت در برهه هایی از زمان و در لحظاتی از تاریخ، ارزش بیشتری
ص: 84
پیدا میکند. شهادت همیشه خوب است، اما برهه هایی از زمان هست که شهادت در آنها خوبتر است.
شهادت در دوران امام حسین علیه السلام ، از شهادت در قبل و بعد آن با فضیلت تر است؛ لذا هیچ یک از شهدای عالَم، چه قبل از اباعبدالله علیه السلام و چه بعد از اباعبدالله علیه السلام تا زمان ما، ارزش شهدای کربلا را ندارند.(1) هیچ کدام از پیرمردهای شهید ما ارزش حبیب بن مظاهر را ندارند؛ هیچ کدام از جوانهای شهید ما ارزش علی اکبر را ندارند؛ چرا؟ چون آن لحظه، لحظه ی حسّاس و تعیین کننده ای بود. انفاق در راه خدا همیشه خوب است؛ اما آنجا که شما اگر انفاق بکنید یا انفاق نکنید، تاریخ عوض میشود، معنای دیگری پیدا میکند، رنگ دیگری پیدا میکند؛ شهادت یاران امام حسین علیه السلام این گونه بود. در بعضی از لحظات، شهادتها اهمّیّت دارد؛ چرا؟ چون مجاهدتها اهمّیّت دارد.
در جنگ بدر، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستش را به دعا بلند کرد و گفت: پروردگارا! «إِنْ تَهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَةُ لا تُعْبَدُ فِی الْأَرْض»؛(2) اگر این بندگان تو کشته بشوند، دیگر روی زمین در هیچ جا عبادت نمیشوی! حقیقت این بود. آن روز اگر آن سیصد و سیزده نفر(3) شکست میخوردند، نهال عبادت الهی که تازه جوانه زده بود، خشک میشد. خدا میداند تاریخ تا چند قرن عقب می افتاد.
یک روزگاری هفتادودو تن(4) شهدای کربلا فداکاری کردند؛ خیلی
ص: 85
فداکاری بزرگی بود، اما معدود بودند. بقیّه ی مردم غافل، بی خبر، در جهت عکس و سر در آخور تمنّیات و تمایلات حیوانی و شهوانی خودشان بودند.
ما داریم بزرگترین و قوی ترین مظهر نشاط و خستگی ناپذیری را نشان میدهیم و آن، مقاومت در جبهه هاست. خود این، پیروزی است؛ و این همان درسی است که مسلمانان از حسین بن علی علیه السلام گرفته اند. میدانید امشب، شب اوّل محرّم است و فردا شروع روزهایی است که برای مردم ما در طول قرنهای متمادی، همیشه برانگیزاننده و تشویق کننده به مقاومت و پایداری بود.
کسانی که کوتاه بینانه میخواستند به مسائل نگاه کنند، خیال میکردند امام حسین علیه السلام مغلوب شده و شکست خورده است. مظهر مغلوبیّت، به حسب افراد کوته بین، چه میتواند جز این باشد که خود انسان کشته بشود، یارانش کشته بشوند و خانواده اش را به اسارت بگیرند؟ در نظر کوته بین ها، این مظهر مغلوبیّت است؛ اما امام حسین علیه السلام مغلوب نشده بود. حسین بن علی علیه السلام اگرچه خودش کشته شد، اما آن سخنی که برای پابرجا کردن آن سخن و آن فکر قیام کرده بود، پابرجا ماند.
حسین بن علی علیه السلام همین گونه بود. حسین بن علی علیه السلام برای احیای اسلام، باقی ماندن قرآن و نشان دادن تکلیف مسلمانها در مقابل امواج مخالف قیام کرد و این کارها را توانست انجام بدهد؛ پس حسین بن علی علیه السلام پیروز شد. مسلمان، مادامی که با این نیّت حرکت میکند، در تمام آنات پیروز است.
ص: 86
حقیقت این است که امروز وارث حسین علیه السلام ، رزمندگان عزیز ما و شجاعان سلحشور جبهه ها هستند. وضعیّت، شبیه همان وضعیّت است. فضایی که ما امروز در سطح جهان تنفّس میکنیم، همان فضایی است که در آن روز حسین بن علی علیه السلام در سطح دنیای اسلام تنفّس میکرد. آن روز حسین بن علی علیه السلام بار سنگین مسئولیّت را بر دوش خود احساس میکرد؛ مسئولیّت و بار سنگینی که پسر پیغمبر را وادار میکند با آن وضع - یاران انگشت شمار، با کودکان و زنان - حرکت کند و آن گونه فداکاری کند. این چه مسئولیّتی است؟ این مسئولیّت عبارت است از حفظ اسلام میان امواج طوفانی مختلفی که به نیّت نابودی اسلام راه انداختند. این را آن روز امام حسین علیه السلام احساس میکرد و یک احساس صادقی بود.
آن روز مسئله ی دستگاه حاکم زمانه فقط این نبود که اسلام را قبول ندارند یا نسبت به اسلام مبالاتی ندارند؛ خیلی ها در دنیا بودند و هستند که اسلام را قبول ندارند؛ اما قبول نداشتن اسلام، غیر از اصرار بر ریشه کن کردن اسلام و غیر از احساس خطر از اسلام است.
دستگاه آن روز این گونه بود. فقط این نبود که اسلام را قبول نداشته باشد؛ از اسلام احساس خطر میکرد. تا وقتی قرآن بین مردم بود و تا وقتی مردم می فهمیدند انسان مسلمان در زندگی خود تکلیف و وظیفه ای دارد که باید برای آن تلاشی و مبارزه ای بکند، آن سردمداران فاسد که میخواستند همه چیز دنیا را در انحصار خودکامگی خودشان بگیرند، از اسلام احساس آسودگی نمیکردند.
دشمن میخواست با سرمایه هایی که دسترنج مردم بود، به فساد و فحشا و لهو و لعب و انحصار همه ی لذّات دنیا برای خود و نزدیکان
ص: 87
خود مشغول باشد. ممکن بود جامعه ای که دینی مثل اسلام ندارد، این را تحمّل کند؛ اما ملّتی که کتابی مثل قرآن دارند که با وضوح با مردم حرف میزند - «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر»(1) - آنهایی که بخواهند از قرآن چیزی بفهمند، قرآن زبانش به سوی آنها و به روی آنها باز است؛ ملّتی که مفسّران و بیانگران قرآن دارند، نمیتوانستند این را تحمّل کنند. همچنین بعدها خلفای بنی امیّه و بنی عبّاس میخواستند با اسلام مبارزه کنند و ریشه ی اسلام را بکنند. اگر میتوانستند، این کار را علنی و صریح میکردند - کما اینکه بعضی هم کردند - اما چون نمیتوانستند، ظاهرسازی میکردند.
امام حسین علیه السلام این وضع را دید و قیام کرد، برای اینکه به همه ی ملّتهای مسلمان در طول تاریخ نشان بدهد که وقتی اساس اسلام در خطر است و حملات حساب شده ی قدرتمندان، اسلام را تهدید میکند، چه باید کرد.
هیچ کس نباید اشتباه کند و خیال کند امام حسین علیه السلام گمان میکرد با آن هفتاد و دو نفر(2) در روز عاشورا پیروز خواهد شد. امام حسین علیه السلام از پیروزی بدش نمی آمد، اما برای آن پیروزی حرکت و مبارزه نمیکرد. پیروزی امام حسین علیه السلام چیز دیگری بود. پیروزی امام حسین علیه السلام این بود که پیام حسین بن علی علیه السلام ، در تاریخ بماند. آن پیام عبارت است از اینکه به ملّتهای مسلمان نشان دهد هرگاه اساس دین در خطر بود، حرکت قوی و همه جانبه و فداکارانه لازم است؛ حتی در حدّ حرکت استشهادی؛ آن چنان که حسین بن علی علیه السلام خودش نشان داد. این فضای آن روز است، و این پیام حسین بن علی علیه السلام است، و این مفهوم حرکت امام حسین علیه السلام است.
ص: 88
عین همین قضیّه امروز وجود دارد.
حرکت رزمندگان ما امروز حرکت حسینی و عاشورایی است؛ یعنی روح و جهتش جهت عاشورا است؛ اما دشمنان این را بدانند که نتایج عملی و فعلی این حرکت، در نقطه ی مقابل آنچه در عاشورا انجام گرفت، خواهد بود. اگر در عاشورا نیروهای رزمنده ی حق معدود بودند و به شهادت رسیدند، به فضل الهی هر روزی که میگذرد، نیروهای رزمنده ی ما قوی تر و ثابت قدم تر و راسخ العقیده تر و از لحاظ قوّت قلب و قوّت بازو و امکانات و تجهیزات، از روز قبل بهترند.
این ایّام، ایّام عزاداری است. یکی از همین اصالتها، خود عزاداری است. مردم با یادآوری خاطرات پرشکوه عاشورا، جان میگیرند.
باید عاشورا برای مردم تبیین شود.
امروز مهمترین مسئله برای ما این است که حادثه ی عاشورا بدرستی تبیین شود. منظورم مسئله ی فرهنگی است. یکی از مهمترین مسائل فرهنگی همین است.
البته عزاداری خوب است، اما باید همین عزاداریها حامل آن پیام و آن علاقه و عشق و محبت باشد. هرچه ممکن است، در نوحه خوانی ها و روضه خوانی ها، شعارهای مصیبت، محتواها و جهتگیری های حادثه ی عاشورا را ملاحظه کنید. البته بعضی این قضیّه را مقداری ضعیف مطرح میکنند. شنیدم در بعضی از این جلسات هیئتهای سینه زنی، دیگر نوحه نمیخوانند؛ یک موزیک پخش میشود، مردم هم زنجیر میزنند یا سینه میزنند! این کار بسیار غلطی است. صدا و آهنگ و
ص: 89
موزیک نقشی ندارد. صدا و آهنگ و موزیک باید وسیله ای برای انعکاس و ارائه ی حقایق عاشورا باشد. حقایق حادثه ی عظیم عاشورا بایست برای مردم تبیین شود، و به این اهمّیّت بدهید؛ والاّ اینکه شعری بی محتوا و بی ارزش بخوانند، بدون اینکه اشاره ای به آن حقیقت پیام عاشورا داشته باشد، یا حتی همان شعر را هم نخوانند، موزیکی بزنند، این کار غلطی است. البته خیال نکنید هر موزیکی هم مصرف بشود و با هر یک از این ابزار موسیقی، حلال است؛ خیر. بعضی از ابزار موسیقی ایراد دارد، اشکال دارد؛ فرق هم نمیکند کجا زده شود؛ در دسته ی سینه زنی هم زده بشود، مشروع نخواهد بود.
بنابراین، آنچه بیشتر مهم است، محتوا است. البته محتوا را باید با استفاده ی کامل از هنر، به گوش مردم رساند. ما با اشاعه ی پیام حسین بن علی علیه السلام خواهیم توانست پایه های این انقلاب را آن چنان مستحکم کنیم که هیچ طوفانی نتواند آن را تکان بدهد و متزلزل کند؛ به شرط اینکه مراقبت کنیم.
مسلمانها باید توجّه داشته باشند؛ همه جای دنیای اسلام، دستهای استکبار جهانی در پی ایجاد اختلاف بین برادران شیعه و سنّی هستند.
همه ی فرقه های اسلامی که در کنار هم زندگی میکنند، حق دارند مراسم دینی خودشان را انجام دهند و هیچ فرقه ای نمیتواند فرقه های دیگر را برای انجام دادن مراسم دینی زیر فشار قرار بدهد.
شیعیان پاکستان را برای اینکه مراسم مذهبی خودشان را میخواستند انجام بدهند، زیر فشار قرار دادند. ما معتقدیم این کار غلطی است و شیعیان مثل بقیّه ی فرقه های مسلمان باید آزاد باشند بر طبق عقاید و عواطف خودشان مراسم مذهبی انجام بدهند.
ص: 90
بنده که در معارف اسلامی مدّتها مطالعه و پیگیری داشتم، راجع به اصل مراسم عاشورا لازم است بگویم یکی از بابرکت ترین شعائر اسلامی در طول تاریخ ما، همین مراسم عاشورا بود.
عزاداری برای امام حسین علیه السلام مخصوص شیعیان نبوده؛ همواره مسلمانانی که محبّت خاندان پیغمبر را در دل داشتند، برای مصائب او ناراحت و غمگین و عزادار بودند و این عزاداری را به شکلهای مختلف، از جمله تشکیل مراسم مرثیه خوانی یا مراسم هیئتهای مذهبی و دسته های عزاداری نشان میدهند. در کشور ما، در پاکستان و هند، در عراق و در همه ی مناطقی که شیعیان در آنجا حضور دارند و حتی در برخی از کشورهایی که فقط برادران اهل تسنّن هستند نیز این مراسم هست و مراسم خوبی است. ما در کشور خودمان بیداری عمومی مردم را به برکت مراسم عاشورای امام حسین علیه السلام میدانیم. در طول تاریخ، همیشه یادآوری حوادث خونین عاشورا، مایه ی بیداری ملّتها بوده است.
از این جهت کسانی با مراسم عاشورا مخالفند که با بیداری ملّتها مخالفند. کسانی که این مراسم را محکوم میکنند، میخواهند استکبار جهانی و تفکّرات القایی مخالفین اسلام را حمایت کنند. لذا ما معتقدیم عاشورا مراسم بسیار عزیز و ارجمندی است و خود ما در کشورمان همیشه مشوّق این مراسم به شکل سالم و بامحتوا و غنی بودیم.
معتقدیم در کشورهای دیگر هم هر جا علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام حضور دارند، این مراسم اشکالی ندارد؛ بلکه مطلوب و خوب هم هست.
البته برادران شیعه و سنّی باید توجّه داشته باشند؛ هیچ بهانه ای برای ایجاد اختلاف به دست استکبار جهانی ندهند و در این مراسم کارهایی که متضمّن اهانت به مقدّسات سایر فرقه ها باشد، بروز نکند. همین طور برادران اهل تسنّن هم توجّه بکنند؛ امروز استکبار جهانی ایجاد اختلاف بین مذاهب اسلامی را سرلوحه ی برنامه های
ص: 91
خودش کرده، از جمله بین شیعه و سنّی اختلاف میکند. مراقب باشید دستخوش فریب استکبار جهانی نشوید.
من به طور خلاصه نظرم را در چند جمله ی کوتاه اظهار میکنم. عاشورا، پدیده ای در تاریخ اسلام است که همواره به نفع مردم و به زیان ستمگران و قدرتهای استکباری به کار رفته است. امروز هم قدرتهای استکباری نقش عاشورا را درست ارزیابی میکنند که با آن مخالفند. عاشورا، حادثه ی بزرگ تاریخ اسلام است و بزرگداشت خاطره ی محرّم و شهادت حسین بن علی علیه السلام و یاران و فرزندان آن حضرت، وظیفه ی اسلامی است و تنها کسانی با آن مخالفت میکنند که با هدفهای حسین بن علی علیه السلام و بزرگان اسلام آشنایی ندارند یا با آنها مخالفند. استکبار جهانی از عاشورا بشدّت بیمناک است و لذا با آن مخالفت میکند.
مراسم عاشورای حسینی در انقلاب ما نقش تعیین کننده داشت. هیجانی که مردم در این مراسم پیدا میکردند، توانست ملّت ما را متحوّل کند؛ هم در سال 56 که اوّل کار و اوّل هیجان و تلاطم این اقیانوس بود، و هم در سال 57 که اوجش بود؛ مراسم عاشورا این گونه است.
شهادت شهدای کربلا نه فقط به سبب تشنه بودنشان افضل از همه ی
ص: 92
شهادتهاست - خیلی از شهدا تشنه از دنیا رفتند؛ شهدای اُحد(1) و همه ی شهدایی که در بیابانهای گرم به زمین افتادند، تشنه از دنیا رفتند - بلکه فضیلت بیشتر شهدای کربلا به سبب موقعیّتی است که در آن شهید شدند.
در مقطع حسّاسی این حادثه اتّفاق افتاد؛ که اگر اتّفاق نمی افتاد، طومار دین بکلّی درهم پیچیده میشد؛ در این شک نکنید. هر کسی شرایط دهه های چهارم، پنجم و ششم هجری را در تاریخ خوانده باشد و بداند یزید که بود(2) و مطلّع شود آن روز در مدینه و مکه که مهبط وحی خدا بود و بوی پیغمبر صلی الله علیه و آله هنوز از آن در و دیوارها به مشام اهل دل میرسید، چه فسادی میگذشت(3) و دین در چه وضعیّتی قرار داشت، می فهمد اگر حسین بن علی علیه السلام به این کار اقدام نمیکرد، در سراسر جهان اسلام یک نفر ممکن نبود به مقابله با کفر و فساد و ظلم و طغیانی که زیر نام خلیفه ی رسول الله بر مردم حکومت میکرد، اقدام کند. این وضعیّت همین طور میماند و از دین هیچ خبری باقی نمیماند؛ این را بدانید. برای من واضح و آشکار است که اگر قیام حسین بن علی علیه السلام نبود، تمام زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله و جنگهای اُحد و خیبر و زحمات امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلام همه از بین میرفت؛ شکی در این نداشته باشید.
کاری که اینقدر حسّاس است، همین قدر سخت هم هست. باورکردنی است که حسین بن علی علیه السلام حدود پنج ماه یا بیشتر بین مدینه و کربلا سرگردان باشد؟(4) همه فهمیدند، کوفی ها فهمیدند، عراقی ها فهمیدند،
ص: 93
حجازی ها فهمیدند؛ اما سرانجام در کربلا با چهل، پنجاه نفر بماند؟ چون همه ی این هفتاد و دو نفر از آغاز که نبودند؛ بیست(1) یا سی(2) نفر آنها شب عاشورا یا صبح عاشورا آمدند. کار سخت بود. سختی اش نه به این بود که شمشیر تیز است - شمشیر در همه ی جنگها تیز است، در همه ی جنگها هم شمشیر بود - سختی اش به این بود که قیام در مقابل آن چنان ظلمِ همه گیر و مسیطر، دل میخواهد. مثل زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله نبود. آن زمان پرچم دست خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و همه با نفَس گرم پیغمبر صلی الله علیه و آله راه می افتادند، با شوخی و خنده و شادی به میدان جنگ میرفتند؛ اما در کربلا آن گونه نبود.
همه ی اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانه ها خزیده بودند. عبدالله بن عبّاس ها و عبدالله بن جعفرها سرشان را زیر عبا پنهان کرده بودند؛ قوم و خویش های پیغمبر صلی الله علیه و آله هم بودند.
تنها یک عدّه ی شجاعِ قوی و از هیچ کس نترس و به همه ی دنیای کفر با چشم حقارت نگاه کن، حاضر بودند از همه چیز بگذرند؛ بگویند ما میخواهیم در کنار پسر پیغمبر کشته شویم. اهمّیّتش به این دلیل بود که کار سختی بود، تصمیم گیری آسان نبود. لذا ابن زبیرها و ابن عمرها و ابن عبّاس ها و ابن جعفرها همه ماندند. فرق هم نمیکند. خیال نکنید عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عبّاس با دیگران فرق میکنند؛ نه، متخلّف، متخلّف است. همه تخلّف کردند و کسی این گُرده ی قوی و نیرومند را نداشت، جز همان عدّه ی معدود. برای این است که کار مهم است، سیّدالشّهدا است.
این را هم بدانید؛ در طول تاریخ جهان، شهدایی به عظمت شهدای کربلا نداریم؛ همان طور که امام حسن علیه السلام فرمودند:
ص: 94
«لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(1)
هیچ روزی دیگر مثل روز کربلا نیست؛ این را انسان از روی اطلاع و آگاهی میتواند بگوید. واقعاً ما در این ایّام خطیره ی تاریخ؛ صدر اسلام، قبل از اسلام، بعد از اسلام، دیگر مثل کربلا سراغ نداریم. من سراغ ندارم. این است که امام حسین علیه السلام سیّدالشّهدا(2) میشود و اصحابش سادات شهیدان(3) تاریخ؛ از همه والاتر.(4) پس شهادتها هم همه به یک گونه نیست.
اهمّیّت اربعین از کجاست؟ صرف اینکه چهل روز از شهادت شهید میگذرد، چه خصوصیّتی دارد؟ خصوصیّت اربعین به این است که در اربعین حسینی، یاد شهادت حسین علیه السلام زنده شد؛ و این بسیار مهم است.
شما فرض کنید اگر این شهادت عظیم در تاریخ اتّفاق می افتاد؛ یعنی حسین بن علی علیه السلام و بقیّه ی شهیدان در کربلا شهید میشدند، اما بنی امیّه موفق میشدند همان طور که خود حسین علیه السلام و یاران عزیزش را از صفحه ی روزگار برافکندند و جسم پاکشان را در زیر خاک پنهان کردند، یاد آنها را هم از خاطره ی نسل بشر در آن روز و روزهای بعد محو کنند، آیا این شهادت فایده ای برای عالم اسلام داشت؟ یا اگر هم برای آن روز اثری میگذاشت، آیا این خاطره در تاریخ، برای نسلهای بعد هم برای گرفتاریها و سیاهیها و تاریکیها و یزیدهای دوران آینده ی
ص: 95
تاریخ هم اثری روشنگر و افشاکننده داشت؟!
اگر حسین علیه السلام شهید میشد، اما مردم آن روز و مردم نسلهای بعد نمی فهمیدند شهید شده، این خاطره چه اثری و چه نقشی میتوانست در رشد و سازندگی و هدایت و برانگیختگی ملّتها و اجتماعات و تاریخ بگذارد؟ میدانید هیچ اثری نداشت. آری؛ حسین علیه السلام شهید میشد، خود او به اعلا علّیّین رضوان خدا میرسید؛ شهیدانی که کسی نفهمید و در غربت، سکوت و خاموشی شهید شدند، به اجر خودشان در آخرت رسیدند، روح آنها فتوح و گشایش را در درگاه رحمت الهی به دست آورد؛ اما چقدر درس و اسوه میشدند؟
شهیدان چقدر اسوه شدند؟ سیره ی آن شهیدی درس میشود که شهادت او و مظلومیّت او را نسلهای معاصر و آینده بدانند و بشنوند. آن شهیدی درس و اسوه میشود که خون او بجوشد و در تاریخ سرازیر شود.
مظلومیّت یک ملّت آن وقتی میتواند زخم پیکر ستم کشیده و شلّاق خورده ی ملّتها را شفا بدهد و مرهم بگذارد که این مظلومیّت فریاد بشود، این مظلومیّت به گوش انسانهای دیگر برسد. برای همین است که امروز ابرقدرتها صدا در صدا انداختند تا صدای ما بلند نشود. برای همین است که حاضرند پولهای گزاف خرج کنند تا دنیا نفهمد جنگ تحمیلی چرا و با چه انگیزه ای، با دست چه کسی، با تحریک چه کسی بهوجود آمد.
آن روز هم دستگاه های استکباری حاضر بودند هرچه دارند، خرج کنند، به قیمت اینکه نام و یاد حسین علیه السلام و خون حسین علیه السلام و شهادت عاشورا مثل درس در مردم آن زمان و ملّتهای بعد باقی نماند و شناخته نشود. البته در اوایل کار درست نمی فهمیدند چقدر مطلب، باعظمت است. هرچه بیشتر گذشت، بیشتر فهمیدند. در اواسط دوران بنی عبّاس حتی قبر حسین بن علی علیه السلام را ویران کردند، آب انداختند؛ خواستند از او هیچ
ص: 96
اثری باقی نماند.(1) نقش یاد و خاطره ی شهیدان و شهادت، این است. شهادت بدون خاطره، بدون یاد، بدون جوشش خون شهید، اثر خودش را نمی بخشد. و اربعین، آن روزی است که برافراشته شدن پرچم پیام شهادت کربلا در آن آغاز شد و روز بازماندگان شهداست؛ حالا چه در اربعین اوّل، خانواده ی امام حسین علیه السلام به کربلا آمده باشند(2) و چه نیامده باشند.(3)
اما اربعینِ اوّل آن روزی است که برای اوّلین بار زائرانِ شناخته شده ی حسین بن علی علیه السلام به کربلا آمدند؛(4) جابربن عبدالله انصاری(5) و عطیّه(6) از اصحاب پیغمبر علیه السلام و از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام به آنجا آمدند. آن طور که در نوشته ها و اخبار هست، جابربن عبدالله نابینا بود، عطیّه دستش را گرفت و برد روی قبر حسین بن علی علیه السلام گذاشت. او قبر را لمس کرد و گریه کرد و با حسین بن علی علیه السلام حرف زد.(7)
او با آمدن خود و با سخن گفتن خود، خاطره ی حسین بن علی علیه السلام را زنده کرد و سنّت زیارت قبر شهدا را پایه گذاری کرد. روز اربعین، چنین روز مهمّی است.
شما خانواده های شهیدان عزیز ما، امروز در وضع خاصّی از تاریخ قرار گرفتید. مسئلهی امروز در جمهوری اسلامی با مسئله ی حسین بن علی علیه السلام تفاوتهایی دارد. امروز شما در جامعه ای زندگی
ص: 97
میکنید که اندیشه ی حسین علیه السلام و روح حسینی بر آن جامعه حاکم است؛ جامعه ای است که با حرکت حسینی بهوجود آمده؛ با فریاد حسینی، یزیدیان زمان از اوج قدرت به زیر کشیده شدند.
مردان و زنان ما توانستند با درس گرفتن از حسین علیه السلام تجربه ی پیروزی حق بر باطل را در روزگار غربت و محرومیّت اهل حق زنده کنند و نشان بدهند؛ در حالی که در دنیای امروز هیچ نشانی از این وجود نداشت که حق بر باطل پیروز بشود و تفکّر الهی جای خودش را در میان مردم و در زندگی مردم باز کند. مردم ما توانستند با جان دادن، با خون دادن، با شهید دادن و شهادت را برای خود و عزیزان خود پذیرفتن، به اینجا برسند.
همان طور که زینب کبری علیها السلام عصر عاشورا و شب یازدهم، میان آن همه شدّت و محنت، دست و پای خودش را گم نکرد و مأیوس نشد، ما هم امروز مأیوس نیستیم و نباید باشیم.
همان عصر عاشورا - بنا به نقل بعضی از روایات – زینب علیها السلام به برادرزاده ی خودش علی بن الحسین علیه السلام گفت: ای برادرزاده ی من! اوضاع این گونه نمیماند؛ این قبرها آباد خواهد شد، این پرچم برافراشته خواهد شد، مردم و ملّتها و نسلها، گروه گروه می آیند و از اینجا درس میگیرند و برمیگردند.(1) اینجا مَدرس آزادی خواهان عالم خواهد شد، و شد. آن روز این امید، آینده را نشان میداد.
روز ولادت امام حسین علیه السلام در مصر جشن است.
آنجا لباس نو میپوشند، به دیدن هم میروند؛ مثل عید نوروز. مسجد
ص: 98
سیّدة زینب و مسجد رأس الحسین مهمترین مساجد آنجاست و قبر منسوب به سر مطهّر حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام همیشه زائر دارد. مردم به آنجا میروند، گریه میکنند، دعا میکنند، نماز میخوانند و توسّل میکنند.
شنیده اید زیارت با معرفت قیمت دارد و زیارت بی معرفت نه. مقصود چیست؟ آن کسی که حسین بن علی علیه السلام را زیارت میکند و می فهمد چه میکند؛ چه کسی را زیارت میکند و می فهمد که اعلام حمایت از حسین علیه السلام ، اعلام بیزاری از کیست؛ می فهمد به سوی حسین علیه السلام رفتن، پشت کردن به کیست و می فهمد در کنار حسین علیه السلام قرار گرفتن، چه تکلیفی را روی دوش انسان میگذارد؛ زیارتش، زیارت با معرفت است. خیلی ها نمیدانستند حسین علیه السلام یعنی چه؟ شهادت و جهاد و راه اباعبدالله علیه السلام را نمی فهمیدند. از کربلا عبور کرده بودند؛ میگفتند چیزی هم در اینجا بخوانیم یا تماشایی هم بکنیم. آن هم زیارت بود، اما زیارت کم ارزش؛ چون بدون معرفت انجام میگرفت و از دلی آگاه و عارف برنمیخاست. کسانی که در جنگهای تاریخ بی اینکه بدانند چه میکنند و برای چه میروند و برای چه می جنگند، جنگ از اوّل تا آخرش برای آنها خسران است؛ مثل همین بیچاره های غافلی که در مقابل نیروهای اسلام قرار گرفتند و می جنگند؛ چه بکشند و چه کشته بشوند. اما کسانی که میدانند چه میکنند و چه حرکت عظیمی را انجام میدهند، خسته نمیشوند.
امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام ، سرور جوانان بهشت،(1) دو امام بزرگوار و
ص: 99
دو معصوم، تربیت شده ی دامان این خانم اند. صبر و حلم و دوراندیشی امام حسن علیه السلام و ایثار و فداکاری امام حسین علیه السلام ، جدای از روحیّات و تربیتها و خصلتهای این مادر نمیتواند باشد؛ اینها از مادر آموختند، از او یاد گرفتند و از او درس گرفتند. آنها هم شاگردان فاطمه ی زهرا علیها السلام هستند. دخترانش نیز اینگونه اند؛ حالا یک دختر، دو دختر یا بیشتر باشد. آنچه در تاریخ به اختلاف نظر ذکر شده، دست کم یک دختر حضرت زینب علیها السلام را اثبات میکند. بعضی گفتند دو دختر داشتند؛ زینب علیها السلام و امّ کلثوم علیها السلام .(1) بعضی گفتند امّ کلثوم همان زینب علیها السلام است؛(2) بعضی به گونه ای دیگر گفتند.(3) به هر حال آن زینبی که شما می شناسید و آن چهره و شخصیّتی که شما از زینب علیها السلام سراغ دارید، این شخصیّت چقدر باعظمت است. او از همه ی جهات باعظمت است. این شخصیّت، پرورده ی این مادر است.
امام حسین علیه السلام و شهدای صدر اسلام و همه ی کسانی که جانشان را دادند، آن چیزی که خدا در مقابل جانشان داد، از جان آنها عزیزتر بود. آنچه امام حسین علیه السلام با فدا کردن خود برای بشریّت حفظ کرد، از خود امام حسین علیه السلام عزیزتر بود. آن، چه بود؟ اسلام و قرآن بود که امام حسین علیه السلام قربان آن شد. شهدای عزیز ما هم همین گونه اند؛ رفتند، اما انقلاب را نگه داشتند، هدفها را حفظ کردند. همیشه آن ملّتی که شهید داد، با استقامت تر و قوی تر است. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
«بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَکْثَرُ وَلَداً»؛(4)
ص: 100
از بین مردمی که کسانی از آنها میروند و در راه خدا شربت شهادت مینوشند، بازماندگان در تاریخ پایدارتر و ماندنی ترند. ملّتی که شهید داده، ماندنی است؛ اما ملّتی که تن به ضعف و ذلّت داده و حاضر نشده از بینی یک نفر از افرادش در راه اهداف مقدّس خون بیاید، محکوم به زوال و محکوم به ذلّت و فلاکت است. انقلابی که کسانی در راه آن جان خودشان را نثار کردند، ماندنی است: «بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَکْثَرُ وَلَداً»؛ یعنی تولید مثل شان بیشتر است، و همین هم هست.
پروردگار عالم یک چیزهایی را تقدیر میکند و بعد بر اثر مصالحی آنها را عوض میکند، که در باب زندگی امام صادق علیه السلام بنده این حدیث را گمان میکنم در اینجا یا در جای دیگری گفته باشم، که امام صادق علیه الصّلاةوالسّلام فرمود که خداوند این امر را برای سال هفتاد معیّن کرده بود؛ یعنی قرار بود که حکومت اسلامی در سال هفتاد هجری به وسیلهی ائمّه علیهم السلام انجام بگیرد:
«فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ، اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی أَهْلِ الْأَرْض»؛
وقتی که واقعهی کربلا پیش آمد و حادثهی فجیع عاشورا پیش آمد، این مطلب تأخیر افتاد برای سال صدوچهل.(1) سال صدوچهل یعنی درست در اوج تلاش تبلیغاتی امام صادقعلیه الصّلاةوالسّلام. آنجا هم باز حوادثی پیش آمد که این تقدیر الهی را به عقب انداخت، که در خود این روایت هست که شماها افشا کردید،(2) شما شیعیانی که دور و بر ما هستید، گفتید مطلب را، کتمان نکردید، این بود که مطلب باز تأخیر افتاد، باز تأخیر افتاده. بنابراین، همان طور که ملاحظه میکنید، هیچ اشکالی ندارد
ص: 101
که خدای متعال یک مقصودی را تقدیر فرموده باشد برای یک زمان معیّن-ی، بعد بهخاطر پیش آمدن حوادثی، آن را عقب بیندازد.
پس تلاش ائمّه علیهم السلام برای گرفتن حکومت و ایجاد رژیم اسلامی و حاکمیّت اسلامی، تلاشی است که با دانستن آن حقایق و آینده، هیچ منافاتی ندارد.
خب، پس این را به طور خلاصه، همهی برادران و خواهران بدانند که ائمّه علیهم السلام همه شان به مجرّد اینکه بار امانت امامت را تحویل میگرفتند، یکی از کارهایی که شروع میکردند، یک مبارزهی سیاسی بود؛ یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همهی تلاشهایی است که آن کسانی که میخواهند یک نظامی را تشکیل بدهند، انجام میدهند و این کار را ائمّه علیهم السلام هم میکردند.
میلاد با سعادت سالار شهیدان تاریخ و اسوه ی مبارزان، فداکاران و ایثارگران را به شما فرزندان معنوی و بازماندگان حقیقی آن بزرگوار تبریک عرض میکنم. حسین بن علی علیه السلام اوّلاً یکی از گلهای اوّلین روزگاران تشکیل حکومت اسلامی بود. او و برادرش جزو اوّلین گلهایی بودند که در این گلستان روییدند. با روییدن آنها، چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله روشن شد و دیدگان نافذ رسول الهی در آئینه ی تاریخ دید این مولود تازه با خون خود و با مقاومت و محو شدنش در هدف و با بیرون آمدنش از همه ی حیثیّات شخصی، رسالت او را حفظ خواهد کرد و انقلاب اسلامی را تا ابد بیمه خواهد کرد؛ و همین طور هم شد. حسین بن علی علیه السلام اسطوره ی مقاومت بود و به شهادت آبرو داد.
بشر، هرگز شهادتی با این عظمت ندیده بود. حسین بن علی علیه السلام با آن
ص: 102
شهادت بی نظیر، مشعل خاموش نشدنی شهادت را بر روی بلندترین مناره های تاریخ مشتعل کرد. این مشعل، هم آن روز در آن دنیای تاریک و ظلمانی، و هم در قدم به قدم تاریخ تا امروز، و هم امروز که روزگار فجر دوباره ی اسلام است، همچنان میدرخشد؛ هم دلها را گرم میکند، هم چشمها را روشن میکند و هم قدمها را به سوی آینده استوار میسازد. پس ولادت حسین بن علی علیه السلام ولادت نور است، ولادت مقاومت است، ولادت ایثار است، ولادت امیدِ تضمین شده به آینده است.
در طول مدّتی که امام حسن علیه السلام زنده بود، بعد از ماجرای صلح با معاویه،(1) در طول آن ده سالی که امام حسن مجتبی علیه السلام زنده بود،(2) به کمک برادر و به کمک همهی این اصحاب، آن چنان وضعی-ّت-ی را در جهان اسلام شروع کردند و بهوجود آوردند که آن وضع-ی-ّت نوید میداد که اگر یک روز حسین بن علی علیه السلام قیام بکند، آن چنان وضع-یّ-ت-ی پیش خواهد آمد که شما در تاریخ شاهد آن بودید، و شهادت حسین بن علی علیه السلام خواهد توانست بعد از آن تبلیغات، بعد از آن همه کار فکری، بعد از آن همه افشاگری و روشنگری - که در طول این سالیان انجام شده بود - حادثهی فراموش نشدنی جهان اسلام باشد.
لذا امام حسن علیه السلام علی الظّاهر صلح کرد که این در ظاهر ترک مخاصمه بود؛ یعنی جنگ نظامی را امام حسن علیه السلام با آن دشمنی که قبلاً باید افشا بشود و سپس با آن مبارزه بشود، متوقف کرد؛ تا جنگ سیاسی،
ص: 103
جنگ فرهنگی، جنگ تبلیغاتی و جنگ اسلامی خود را با او شروع بکند. نتیجه این شد که بعد از آنی که امام حسن علیه السلام از دنیا رفت و امام حسین علیه السلام هم ده سال(1) دیگر همان راه امام حسن علیه السلام را ادامه داد، وضعیّت دنیای اسلام به آنجایی رسید که دیگر میتوانست فرزند پیغمبر - یعنی فرزندی از فرزندان پیغمبر - آن چنان شهادتی را بپذیرد که تا آخر تاریخ دنیا، آن شهادت بماند - همچنانی که ماند - و منشأ آثار مقاومت آمیز و بزرگ بشود - همچنان که شد - و اسلام را زنده نگه بدارد؛ همچنان که زنده نگه داشت این کار امام حسن علیه السلام .
در مورد کار امام حسن علیه السلام ما هیچ درصدد نمی آییم از موضع دفاع حرف بزنیم که چرا صلح کرد و چه موجباتی داشت؛ امام حسن علیه السلام اگر صلح نمیکرد، یقیناً اسلام ضربه میدید؛ برای اینکه آن چهره، افشا نشده بود، مردم هنوز حقایق را نمیدانستند؛ آنقدر نمیدانستند که هزاران نفر یا صدها هزار نفر از سربازان امام حسن علیه السلام حاضر شدند با آن طرفی که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده بود، دیگر نجنگند. تبلیغات و پول و کارهای گوناگون سیاسی، آن چنان جوّ بدی به وجود آورده بود که امام حسن علیه السلام اگر آن روز خود را و جان خود را و جان اصحاب نزدیک و معدود خود را از دست میداد، چیزی از اسلام باقی نمیماند. بعد از چند سالی نام علی علیه السلام و نام حسن علیه السلام و نام حسین علیه السلام و نام افتخارات صدر اسلام و نام آن همه حوادث آموزنده، اگر در لابلای کتابها میماند هم برای مدّت زیادی نمیماند و بدرستی و تحریف نشده نمیماند؛ این کار امام حسن علیه السلام بود.
حوادث تاریخی را به آسانی نمیشود جمع بندی کرد؛ زمان لازم دارد؛
ص: 104
دیدِ عمیق و بصیرت لازم دارد. بسا انسان حادثه ای را با نگاه سطحی، یک جور قضاوت کند، اما وقتی زمان میگذرد و جوانب قضیّه را مطالعه میکند، قضاوت عوض شود. بسیاری از حوادث در طول تاریخ به همین گونه بود.
در شهادتهای بزرگ اولیای دین، قضاوت با توجّه به آثار کوتاه مدّت آن، یک قضاوت بود؛ با توجّه به آثار بلندمدّت همان حادثه، قضاوت دیگری بود. این هم یک بُعد دیگری از قضاوت در باب مسائل تاریخی است. یعنی گاهی قضاوت درست است، غلط نیست، اما با توجّه به آثار کوتاه مدّت؛ در همین حال با توجّه به آثار بلندمدّت، قضاوت دیگری نسبت به همان حادثه وجود دارد.
وقتی به شهادت حسین بن علی علیه السلام نگاه میکنیم، قضاوت اوّلی و نسبت به کوتاه مدّت همین است که:
«فَإِنَّ الدُّنیَا بَعْدَکَ مُظْلَمَة»؛(1)
دنیا دیگر تاریک شد.
اما وقتی با توجّه به آثار بلندمدّت، همان حادثه را نگاه میکنیم، می بینیم اگر آن شهادت نبود، آن فداکاری و آن مقاومت نبود، دنیا به فقدان نور اسلام و قرآن، مُظلَم میشد. در حوادث زمان ما به همین گونه است. یک ملّت اگر بخواهد از حوادث تاریخی درس بگیرد و درباره ی آن حوادث، قضاوت درست داشته باشد، باید، هم به کوتاه مدّت نگاه کند، هم به بلندمدّت.
این را هم باید بدانیم؛ حوادثی که اتّفاق می افتد، هرچه هم تلخ باشد، وقتی برای خداست، برای قربانیان آن حادثه، هیچ چیز جز منفعت و سود نیست. این هم یک روی دیگر این صفحه است که باید به آن توجّه کرد.
ص: 105
عزیزان! در طول تاریخ اسلام، ما قلّه ای مثل امروز نداشتیم؛ این را بدانید. صدر اسلام، نَفَس گرم پیغمبر صلی الله علیه و آله بود که دلهای سنگ را با آیات قرآن آب میکرد. در عین حال دشمنان پیغمبر، این گونه مجهّز و مسلّح مثل دشمنان امروز امّت قرآن نبودند. هرچه بود، پیام تازه ای بود. بعد از آن، اسلام به دست سلاطین بنی امیّه و بنی عبّاس افتاد؛ دست آنهایی که میخواستند از راه دین، نان بخورند؛ به نام دین، کسرویّت را زنده کنند. ملّت اسلام، آن روز تنها ماند. قرنها یکی پس از دیگری گذشت، ملّت اسلام جمعیّتش زیاد شد، اما چراغش دیگر روشن نشد، تا قرن استعمار فرا رسید؛ قرن طوفانهای سهمگین، قرن فشار بر ملّتها، قرن گم شدن اصالتها و ارزشهای حقیقی، قرن غلبه ی کامل زور و زر، و قرن تجربه های بزرگ غالباً تلخ بشریّت؛ ملّتها مأیوس، قدرتها روزبه روز گردن کلفت تر؛
«ظُلُمَاتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».(1)
قرن تاریکیها بود و در اوج همین تاریکیها، معجزه نازل شد؛ معجزه به دست شما واقع شد. این معجزه، جوشش آتشفشان دین و افروزش خورشید قرآن بود. حالا ابرها دارند می آیند، طوفانها دارند ابر می آورند که جلوی این خورشید را بگیرند. مگر میشود؟ مگر میتوانند؟ دنیا محکوم است حرکت عظیم اسلامی را بپذیرد؛ چاره ای ندارد. امروز حقیقت حسین علیه السلام در دنیا طلوع کرده است و آن، اسلام و قرآن است.
ص: 106
ببینید نیاز لحظه چیست؛ هنر این است. میدانید در عالم اسلام هزاران نفر بودند که حسین بن علی علیه السلام را و پدر و مادر حسین بن علی علیه السلام را و خاندان آنها را دوست داشتند؛ یزید و یزیدیان را و همه ی آن کسانی را که در ماجرای کربلا شرکت داشتند، دشمن داشتند؛ حاضر بودند در رکاب امام حسین علیه السلام تلاش کنند؛ اما آنها حبیب بن مظاهر نشدند، زُهَیر نشدند، آن غلام تازه مسلمان نشدند، در بنی هاشم کسانی بودند که ابوالفضل علیه السلام و علی اکبر علیه السلام نشدند؛ چرا؟ چون در لحظه ی نیاز، حضور پیدا نکردند.
وقتی دین به من احتیاج دارد، اگر من نیاز آن وقت را نشناسم و به آن نیاز پاسخ ندهم، چه فایده که خودم را آماده و مستعد کمک برای دین بدانم؟ وقتی بیمار به این علاج فوری و به این داروی فوری و فوتی احتیاج دارد، تو زمانی میتوانی به کمک افتخار کنی که در آن لحظه آن دارو را بدهی؛ والاّ آن لحظه که گذشت، اگر صد برابر آن دارو را هم آوردی، چه فایده دارد؟ مهم این است.
این جمله ای که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:
«إِنَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ الهُدی وَ سَفِینَةُ النَجَاة»؛(1) یعنی حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است؛ ویژه ی همه ی زمانهاست، اما در بعضی از زمانها یک ظهور و تجلّی بیشتری پیدا میکند.
ص: 107
یقیناً آن روزی که حادثه ی عاشورا واقع شد، از همین زمانها بود که چراغ هدایت بودن جگرگوشه ی زهرا علیهما السلام و نور چشم پیغمبر برای آن کسانی که باید این را بفهمند و بدانند، معلوم شد. ده سال قبل از آن، امام حسین علیه السلام امام بود؛(1) آن روز هم مصباح هدایت و سفینه ی نجات بود؛ اما این مطلب اینقدر برای مردم روشن نبود؛ در عاشورا چنین بُروزی پیدا کرد.
امروز هم بی شک از همان زمانهاست. امروز سفینه ی نجات بودن حسین بن علی علیه السلام از صد سال پیش و پانصد سال پیش بیشتر است. امروز، یعنی عصر نهضت و انقلاب، روزی که یاد حسین بن علی علیه السلام که هزار و سیصد سال در گوشه ی دلهای امّت و ملّت ما و در صحنه ی تکایا، مساجد و مدارس و محیطهای خودمانی و خصوصی ظهور پیدا میکرد، ناگهان مثل یک شبچراغ جهانتاب بر آسمان دنیا و بر سقف فلک درخشیدن گرفت. اما همان طوری که در ماجرای عاشورا عدّه ای بودند که این چراغ درخشان را با همه ی نورانیّتش نتوانستند ببینند، امروز هم هستند کسانی که این چراغ جهانتابِ دل افروز را نمیتوانند ببینند.
همان طوری که آن روز همه ی شمشیرها و نیزه هایی که در قبضه ی ظلم و ستم بود، به کار افتاد تا شاید بتوانند این چراغ را خاموش کنند، امروز هم همه ی سیاستمداران خونخوار و جهانخوار عالم، با تمام ابزارها و تجهیزات فوق مدرن نظامی، سیاسی، اقتصادی و وسایل تبلیغاتی در فکرند لجنها و گِلهایی درست کنند و به سمت این خورشید جهان افروز پرتاب کنند. همان طوری که آن روز، آن شمشیرها و آن نیزه ها و آن شاعرکهای دربار یزیدی و آن پهلوان پنبه های دور و بر قدرت تصنّعی اموی و آن رجزخوانانِ میان زن و فرزند غریب و
ص: 108
بی کس، نتوانستند حسین بن علی علیه السلام را از حافظه ی زمان بزدایند و این چراغ را نتوانستند خاموش کنند؛ بحق، امروز هم اگر قدرت استکبار جهانی صد برابر بشود، نخواهد توانست از نور این خورشید عالمتاب که انعکاس روی حسین علیه السلام است، ذرّه ای کم کند.
مهم این است که ما صحنه ی نبرد را درست مجسّم کنیم. تا صحنه ی نبرد، از منطقه ی بلندی، باتلاقی، جنگلی، لغزنده، از منطقه ای که از فلان ابزار نظامی - و نه ابزاری دیگر - میشود استفاده کرد، برای جنگاور روشن نباشد؛ قدرت بر جنگ، آن طور که باید، نخواهد بود. نقشه است که موجب میشود ما لوله ی تفنگ را به قلب دشمن و به آن نقطه ای که باید، متوجّه کنیم. نقشه است که به ما یاد میدهد به کدام طرف رو کنیم، سلاحمان را به کدام طرف بکشیم، کجا خطرناک تر است، کجا واجبتر است، کجا دشمن کمین کرده، کجا برای ما نقطه ی ضعف است که اگر نپوشانیم، دشمن خواهد پوشاند. تا چشم به این نقشه نداشته باشیم، جنگ درست ممکن نیست.
در عاشورای حسینی، نقشه دست بعضی ها بود و دست بعضی از دوستان نبود. دریای عمیق دشمن با لُجّه های خطرناک و مهیب آمده بود؛ اما در جمع دوستان یک عدّه نقشه دستشان بود، حسین بن علی علیه السلام را در لحظه ی حسّاس دریافتند؛ یک عدّه کنار دست حسین علیه السلام هم نشسته بودند، نقشه دستشان نبود؛ اشتباه کردند. چه کسی میتواند بگوید عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر از اسلام و از محبّت خاندان پیغمبر نصیبی نداشتند؟ اینها در دامان آل پیغمبر بزرگ شده بودند، اما نقشه ی اشتباه در دستشان بود؛ نمیدانستند آن سرزمینی که باید از آن دفاع بشود و آن نقطه ای که باید برایش فداکاری بشود، کجاست؛ در مدینه نشستند به امید اینکه چهار تا مسئله بگویند!
ص: 109
اسلام مجسّم را، قرآن ناطق را، حسینِ فاطمه را تنها گذاشتند. بعضی ها حتی تا کربلا آمدند، از حسین بن علی علیه السلام دفاع هم کردند، اما در آخر آمدند گفتند: یابن رسول الله! ما تا آنجایی که میشد از تو دفاع کنیم، دفاع کردیم؛ حالا هم اگر اجازه بدهی، برویم. امام حسین علیه السلام هم فرمود: بروید.(1) این اشتباه کردن نقشه است، این نمیداند کجا را باید بپوشاند. خیلی ها بودند در طول تاریخ که ندانستند کجای اسلام دفاع کردنی است. خیلی ها بودند آن وقتی که بنا شد از اصالتهای اسلام، واجب ترین و ضروری ترین دفاعها انجام بگیرد، نشستند و دفاع نکردند. امروز هم در دنیا بسیاری از کسانی که دم از اسلام میزنند و نام اسلام را می آورند و ادّعای اسلام میکنند، نمیدانند اسلام کجاست و در چه صحنه ای باید از آن دفاع کرد. هنر بزرگ، شناختن صحنه است.
حبیب بن مظاهرها و چند نفر صحابی مخصوص امام حسین علیه السلام ، نقشه را خوب فهمیدند. لذا شما دیدید خواهرش زینب علیها السلام ، حتی بچّه های خودش را هم با خودش آورد؛ در حالی که پدرشان در مدینه یا مکه مانده بود و نیامده بود.(2) میتوانست بگوید من با برادرم میروم؛ هر حادثه ای هم پیش آمد، برای من پیش بیاید؛ بچّه هایم پیش پدرشان بمانند. بچّه هایش را هم آورد و طبق نقل، هر دو فرزند او در کربلا شهید شدند.(3) این، آن کسی است که بصیرت دارد و میداند چه باید بکند.
روز عاشورا، جوانی خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: من اجازه میخواهم به میدان بروم. امام حسین علیه السلام به قد و بالای این نوجوانِ یقیناً تشنه نگاهی کرد، آثار ضعف و تشنگی از چهره ی او پیداست؛ دلش
ص: 110
سوخت، فرمود: از مادرت اجازه گرفتی؟ عرض کرد: یابن رسول الله! مادرم من را به این میدان فرستاده و گفته بیایم اجازه بگیرم.(1) مادر احساس میکند اینجا جای مایه گذاری است و عزیزترین سرمایه اش هم فرزندش است؛ لذا سرمایه گذاری میکند.
امروز بزرگترین وظیفه ی ما این است که میدانهای مقاومت را بشناسیم.
*
مسئله ی آگاهیهای عمیق اسلامی را جدّی بگیرید.
*
اگر آگاهی نباشد، آدم اشتباه میکند. آگاهی که نبود، انسان یکجا اشتباه میکند. آدم آگاه نیز گاه اشتباه میکند، اما اشتباهات او ماندگار نمیشود. البته شرط اصلی هم تقوا و توجّه به خدا است؛ که تا انسان فهمید اشتباه کرده، برگردد.
پایه ی کار نهضت انقلاب اسلامی، نهضت حسین بن علی علیه السلام است. ما باید آگاهی مان را هرچه ممکن است، نسبت به آن مسئله زیادتر کنیم. روح کار امام حسین علیه السلام این بود که حرف حق و راه حقّی را اجرا کند و در مقابلِ تمام قدرتهایی که در این راه دست به هم دادند، استقامت بورزد؛ این، روح و حقیقت کار حسین بن علی علیه السلام است.
تمام مطالب امام حسین علیه السلام ، در مدینه، مکه، کربلا، بین راه و مطالبی که بعد از شهادت آن حضرت، زینب علیها السلام و امام سجّاد علیه السلام گفتند، همه و همه این نکته را نشان میدهد. این، درس بزرگ حسین بن علی علیه السلام است.
آن روز چه کسانی با امام حسین علیه السلام مخالف بودند؟ باید بگوییم همه ی دنیا حسین بن علی علیه السلام را احاطه کرده بود؛ چون دستگاه یزید بر دنیای اسلام مسلط بود و هر کسی را به نحوی در قبضه گرفته بود؛ عدّه ای
ص: 111
را با تهدید، عدّه ای را با تطمیع، و عدّه ای را با فریب، و همه مخالف امام بودند. آیا مخالف بودند، یعنی امام حسین علیه السلام را دوست نداشتند؟ نه، دوست داشتند. امام حسین علیه السلام خیلی هم در مدینه محترم زندگی میکرد. هر وقت هم به حج مشرّف میشد، مردم گرد او حلقه میزدند و استفاده میکردند.(1)
مسئله چیز دیگری بود. مسئله این بود که حسین بن علی علیه السلام میدید نظام اجتماعی عالم اسلام یک نظام غیر اسلامی است؛ در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده بود تا نظام اجتماعی مردم را یک نظام اسلامی کند؛ و همین کافی است. اگر کسی خیال کند پیغمبران الهی و پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله برای غیر این آمده بودند، اشتباه کرده است.
پیغمبران برای این آمدند که نظام اجتماعی انسانها را به شکل اسلامی دربیاورند. به شکل اسلامی یعنی چه؟ یعنی جامعه ای که در آن، حکومت و زمامداران و روشهای اقتصادی، روابط بین مردم، تقسیم ثروت و اداره ی جامعه، رابطه با کشورهای دیگر، جنگ و صلح، کار فرهنگی و کار علمی و همه ی فعّالیّتهای اجتماعی بر مبنای اسلام باشد، نه اینکه فقط مردم نماز بخوانند و روزه بگیرند. این یعنی نظام یا حکومت اسلامی. اصلاً پیغمبران برای این آمدند. پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد و این نظام اسلامی را بهوجود آورد، اما روزی امام حسین علیه السلام به دنیای اسلام نگاه کرد و دید نظامی است کاملاً غیر اسلامی و در موارد زیادی صد درصد ضدّ اسلامی! امام حسین علیه السلام میخواست آن وضع را برگرداند.
کاری که امام حسین علیه السلام میخواست به انسانها یاد بدهد، در یک جمله همان چیزی است که در نظام جمهوری اسلامی، زمان شما مسلمانان این روزگار، تحقّق پیدا کرد. نظامی که در رأس آن، مقام امامت است،
ص: 112
نه مقام سلطنت؛ حکومت در آن بر اساس معیار تقوا و علم است، نه زیرکی سیاستمدارانه، یا اتّکای به سرمایه داران و شرکتهای بزرگ جهانخوار و غارتگر؛ ارتباط با مردم، ارتباط برادرانه است، نه ارتباط زورگویانه و تکبّرآمیز. این نظام، نظام اسلامی است؛ نظامی که در آن غنی را بر فقیر فرقی نیست و انسان ثروتمند و خانواده دار و موجّه و معروف را بر انسان مستمند، هیچ شرفی نیست. شرف، فقط و فقط در سایه ی تقواست. این نظام، نظام اسلامی است.
امام حسین علیه السلام میخواست به انسانهای زمان خودش و به انسانهای دوران تاریخ اعلام کند که وقتی چنین نظامی در جامعه نیست، باید برای ایجاد این نظام قیام کرد؛ چه این قیام به حکومت و موفّقیّت منتهی بشود، و چه به شهادت.
بعضی خیال کردند امام حسین علیه السلام اگر میدانست شهید میشود، اقدام نمیکرد؛ بعضی هم از آن طرف گفتند امام حسین علیه السلام اصلاً برای اینکه شهید بشود، قیام کرد. هر دو اشتباه است. امام حسین علیه السلام برای تعلیم درسی به انسانها قیام کرد و آن درس این بود که هر وقت انسان مسلمان که از حسین علیه السلام درس میگیرد، دید در جامعه ی او ظلم هست، نظام اسلامی نیست، قرآن حکومت نمیکند، تبعیض هست، زورگویی و چپاولگری هست، قدرت یافتن بدون ملاک هست، بایستی قیام کند برای اینکه وضع را برگرداند؛ چه این قیام او به نتیجه برسد، و چه نرسد.
بارها امام قدس سره گفتند ما برای نتیجه اقدام نمیکنیم، ما برای وظیفه اقدام میکنیم؛(1) ما اقدام میکنیم برای اینکه وظیفه مان را انجام داده باشیم. البته خدای متعال اگر عمل ما از روی اخلاص باشد، ما را به نتیجه هم خواهد رساند.
ص: 113
من یک وقتی از امام قدس سره سؤال کردم، شما از کِی به فکر ایجاد حکومت اسلامی افتادید؟ چون درسهای حکومت اسلامی امام قدس سره ، سال 47 در نجف ایراد شد و نوارهایش اینجا آمد و ما تعبیر «حکومت اسلامی» را در کلمات ایشان ندیده بودیم. ایشان گفتند: من دقیقاً یادم نیست مبدأ کِی بود، اما احساس کردم هر وقت چیزی را که وظیفه ی من است، اگر انجام بدهم، خدای متعال خودش کمک میکند.
نقطه ی مورد توجّه این است؛ یعنی خاصیّت «مَنْ کَانَ لِلهِِ، کَانَ اللهُ لَه»(1) همین است. وقتی انسان احساس میکند این کار وظیفه است، آن را انجام میدهد. مجموع کارهایی که طبق تشخیص وظیفه ی یک فقیه عظیم الشّأن انجام میشود، تسلسلی از کارهای منظّم در می آید که به حکومت اسلامی و نظام اسلامی و یک چنین انقلابی منتهی میشود.
این، روح کار امام حسین علیه السلام بود؛ لذا برای این کار ایستادگی کرد. واقعاً اگر روزی که حسین بن علی علیه السلام قیام میکرد، انسان میخواست با معادلات معمولی محاسبه کند، یقیناً این قیام، عاقلانه نبود؛ البته اگر انسان بخواهد به عقل معمولی و طبیعی نگاه کند. اگر کسی که هیچ نیرویی در اختیار ندارد، در مقابل آن همه نیرو بایستد، به شکست نظامی خواهد انجامید. در عین حال امام حسین علیه السلام اقدام کرد؛ در حالی که کشف مسائل و درک حقایق برای او، از مردم دیگر خیلی هم آسان تر بود و این محاسبه یقیناً جلوی چشم امام حسین علیه السلام بود. او اقدام کرد، برای اینکه مقصود امام حسین علیه السلام انجام دادن وظیفه و پیروزی الهی بود، نه صرفاً پیروزی نظامی. البته اگر پیروزی نظامی هم به دست می آمد، امام حسین علیه السلام استقبال میکرد.
درباره ی حوادث شب عاشورا آمده است حضرت زینب کبری علیها السلام کنار
ص: 114
خیمه ی امام حسین علیه السلام آمد و دید آن حضرت شعری را با خود میخواند که حکایت از این میکرد آخر عمرش است. زینب علیها السلام گریه کرد و ناراحت شد و بعد امام حسین علیه السلام مطالبی فرمود. در همین حدیث آمده که امام حسین علیه السلام داشت شمشیرش را تعمیر و آماده میکرد.(1) آماده سازی یعنی امام حسین علیه السلام نمیگفت حالا ما که فردا یک ساعت زودتر یا دیرتر رفتنی هستیم، این شمشیر یک ذره هم کُند بود، بود؛ خیر، شمشیر نیروی رزمنده نباید کُند باشد؛ یعنی تواناییهای او باید در حدّ اعلی و حدّاکثر باشد.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللهِ وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلامُ اللهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُم السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی أَولادِ الحُسَیْنِ وَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَیْن.(2)
در این سلامی که روز عاشورا و در همه ی ایّام سال میخوانیم، یک روح عاشقانه و مخلصانه ای موج میزند. سلام یک انسانِ دور افتاده و مشتاق، یک خصوصیّاتی دارد؛ بی روح نیست، سرد نیست، لفظی نیست، ظاهرسازانه نیست. وقتی در این سلامِ زیارت عاشورا، شیعه ی مخلص و محبّ امام حسین علیه السلام رو به آن قبر میکند یا به یاد آن حضرت در دل خود و از اعماق دل میگوید: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أبَاعَبْدِالله»، یعنی سلام من، درود من، احترام من و دل من حامل هدیه ها و تحفه های
ص: 115
معنوی، نثار تو است ای اباعبدالله! اگرچه محور این عشق و شور و عاطفه، حسین علیه السلام است، اما در گرد او انسانهای برجسته و بزرگی نیز وجود دارند که بحق در طول تاریخ بشر بی نظیرند...
حسین علیه السلام و یاران او همچنان سیّدالشّهدای تاریخ اسلامند؛ یعنی امروز هم شهیدان ما ذره ای از وجود باعظمت شهدای کربلا هستند؛ یعنی شهدای کربلا نظیر ندارند.(1) شما در هزاران پیرمرد مبارز جانباز فداکار، دیگر یک حبیب بن مظاهر پیدا نمیکنید؛ در میان جوانان دیگر، یک علی اکبر مشاهده نمیکنید. آن شرایط حول و حوش عاشورای حسین علیه السلام استثنایی بود. نه شرایط امروز ما شبیه آنهاست، نه شرایط جنگهای پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام .
آن سرداری که با تکیه بر نیروهای عظیم خود و با عدّه و عدّه ی خود در میدان جنگ رو در رو با حماسه و شجاعت می جنگد تا پیروز شود، اگر شهادت نصیبش شد، میپذیرد؛ مثل جنگ بدر، اُحد، خندق، خیبر، حنین، و فتح المبین ما، بیت المقدّس ما، رمضان ما، والفجر ما. رزمنده ی اسلام، هم امروز و هم زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله ، در خانه و شهر و دیار خودش مجهّز میشود، در یک نقطه ای آموزش می بیند، گرد یک محوری حرکت میکند، برای پیروزی و شکست دادن دشمن و با افتخار برگشتن میرود و احتمال همه چیز در این راه هست، احتمال شهادت هم هست؛ در حالی که افتخار با اوست، مردم به نام او و به یاد او سرودخوانی میکنند و فتح و جنگ و شهادت او را ستایش میکنند؛ اوضاع و احوال در جریان حرکت اوست؛ این یک جور است.
البته این هم فداکاری بزرگی است، اما فرق است بین این و بین آن کسانی که در دنیای پر از ظلمت و هنگامی که قدرت و حکومت متعلّق به ستمگران و دژخیمان است، فداکاری کردند.
ص: 116
زمانی که همه چیز به آنها میگوید سرجایتان بنشینید و جلو نروید، زن و فرزند، محیط اجتماعی، دستگاه حاکم، آسایشها و راحتیها، همه چیز به آنها میگوید حرکت نکنید، هیچ کس هم به نامشان و به یادشان سرود افتخار نمیخواند، اما اینها تنها حرکت میکنند - تنهای تنها - هفتاد و دو نفر مقابل میلیونها انسانی که در همان جامعه گرداگرد آنها را گرفتند و ده ها هزار گرگ خونخواری که در صحنه ی نبرد آنها را احاطه کردند؛ در چنین دریایی از فشار و تهدید و رنج و درد می ایستند؛ میدانند پیروزی ظاهری نیست؛ میدانند از این دریای خون، نجاتی نیست؛ میدانند کشته شدن حتمی است؛ میدانند بعد از کشته شدن، از میلیونها مردمِ آن روز کشور اسلام که اقطار عالم را پرکرده بود، کسی به نام آنها سرود آزادی نخواهد خواند و به یاد آنها گل افشانی نخواهد کرد؛ خانواده های آنها تسلّی داده نخواهند شد؛ به بازماندگان آنها هیچ گونه مهر و لطف و محبّتی نخواهد شد.
لذا محور این افتخار، حسین علیه السلام است؛ اما از این کانون، شعاعهای درخشنده ی بسیار زیادی سرچشمه میگیرد.
«وَ عَلَی الأرْوَاحِ الَّتِی حَلَّّتْ بِفِنَائِِکَ»؛
و سلام ما و درود ما بر آن روانهای پاکی که در آستانه ی تو نثار شدند و فرود آمدند.
«عَلَیْکَ مِنِّی سَلام ُ اللهِ»؛ بر تو باد ای حسین عزیز! سلام و درود خدا. «أبَداً مَا بَقِیتُ»؛ تا هر وقتی که من بمانم و سراسر عمر من. «وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ»؛ تا وقتی که شب و روز بماند.
«السَّلامُ عَلَی الحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیّ بْنِ الحُسَیْن».
واقع-اً این ماج-رای بسیار عجیبی است. ترسیم و توصیف این ماجرا هنوز که هنوز است، امکان پذیر نیست. یعنی این همه ما روضه خواندیم و شنیدیم و سینه زدیم و گفتیم، اما دقایق و
ص: 117
جزئیّات این ماجرا اصلاً قابل ترسیم نیست. هر بخشی از آن را اگر دقت کنید و در اعماقش خوض کنید، خواهید دید جلوه ای از روح بزرگ بی نظیر انسانهای فرشته صفت است و دیگر نظیر ندارد.
لحظات وداع حسین بن علی علیه السلام با زینب کبری علیها السلام است؛ یعنی خواهر و برادری که اینقدر با هم مأنوس بودند، اینقدر به هم محبّت داشتند، حالا از هم جدا میشدند. واقعاً این لحظه ها را انسان دقت بکند، می بیند چقدر باعظمت است. منهای جنبه های گریه آور و تأثّرانگیز، دقت در جنبه های روانی این ماجرا، انسان را دچار حقارت میکند؛ آدم احساس میکند در مقابل آن همه عظمت، ما چه هستیم؟ آن عظمتها را ببینید. این خواهر و برادری که اینقدر به هم محبّت دارند؛ طبیعی هم هست. خانواده ای با دو تا برادر، یکی دو تا خواهر، دردهایشان با هم، رنجهایشان با هم، شادیهایشان با هم، فقدان پیغمبر صلی الله علیه و آله را با هم درک کردند، ناراحتی از دست دادن مادر را با هم کشیدند، پدر را با هم از دست دادند؛ حالا از آن جدّ و آن مادر و آن پدر و آن برادران، برای زینب علیها السلام فقط یک اباعبدالله علیه السلام - یک برادر - مانده است.
طبیعی است همه ی محبّتهایی که به پیغمبر صلی الله علیه و آله و به امیرالمؤمنین علیه السلام و به مادر و به آن برادر داشت، در این برادر متمرکز بشود. طبیعی است که زینب علیها السلام و امام حسین علیه السلام که بازماندگان آن خانواده ی کوچک پرماجرا و پررنج دوران تاریخ اسلامند، محبّتهایشان در هم خلاصه شود؛ یعنی آنقدر همدیگر را دوست بدارند که این همه دوستی از یک خواهر و برادر، معمول نیست. لذا زینب کبری علیها السلام بلند شد با سیّدالشّهدا علیه السلام آمد. میشد نیاید، میشد در این سفر برادر را همراهی نکند؛ میشد وقتی می آید، بچّه ها و فرزندان خردسال خودش را نیاورد؛ اما آورد. یعنی به هیچ رو زینب علیها السلام نمیتواند کاری بکند که اندکی او را از حسین علیه السلام جدا کند.
ص: 118
بعد هم به این سفر آمدند. البته سفر خطرناکی بود. از اوّل هم که حرکت میکردند، از کلمات امام حسین علیه السلام معلوم بود سفرخطرناکی است. اما وقتی انسان مرگ عزیزش را می بیند، جسد او را هم می بیند، میخواهد باور نکند این مرده است. چنانچه عزیز انسان مجروح است، در جبهه است، در تهدید است، انسان میخواهد هرطور ممکن است، به خودش بقبولاند عزیزش را از دست نخواهد داد. با اینکه آخر سفر دیده میشد، سفر سختی بود، اما زینب کبری علیها السلام میخواست به خودش بقبولاند که حسین عزیزش را از دست نخواهد داد. در مثل شب عاشورا زینب کبری علیها السلام شنید امام حسین علیه السلام در خیمه ی خودش در حالی که مشغول اصلاح شمشیرش هست، آن اشعار سوزناک را میخواند:
«یا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ * کَمْ لَکَ فِی الْإِشْرَاقِ وَ الأَصِیلٍ»؛
یعنی ای روزگار! چه بد دوست و محبوبی هستی تو. با اینکه تو را همه دوست میدارند، اما دوست بدی هستی؛ اُف بر تو. چقدر شب و روز گذراندی و بعدها که ما نیستیم، چقدر شب و روز خواهی گذراند. چقدر بی وفا هستی. این اشعار را امام حسین علیه السلام داشت زمزمه میکرد و وصف الحال میخواند. وقتی زینب علیها السلام این اشعار را شنید و فهمید مسئله جدّی است و حسین عزیزش احتمالاً در همین نزدیکیها و زودیها از دستش میرود، در نوشته ها و نقلهای مقاتل آمده است آن چنان صیحه ای زد و آن چنان حالش دگرگون شد که امام حسین علیه السلام مجبور شد خودش را برساند و او را محافظت کند. آن وقت زینب کبری علیها السلام در آن لحظه گفت:
«أَلْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَن»؛(1)
حسین عزیز من! امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن را از دست دادم. یعنی الان همه چیز برای من دارد تمام میشود که میفهمم تو
ص: 119
را از دست خواهم داد. ببینید این چه محبّتی است. با یک چنین محبّتی و این اندازه سختیِ جدایی از برادر در آن لحظه ی وداع،(1) زینب کبری علیها السلام با آن شرایط تهدیدآمیز می بیند برادرش آمده از او خداحافظی میکند برای اینکه به میدان برود و دیگر برنگردد.
یک طرف، این محبّتها و احساس غربت و تنهایی در نبودن آن عزیز، یک طرف، مسئولیّت سنگینی که زینب کبری علیه السلام بر دوش خواهد گرفت. تا حالا به برادر متّکی بود، اما حالا که امامش را از دست میدهد و برادر از سرش سایه برمیچیند، تمام این مسئولیّتها به عهده ی اوست و اوست که باید این کاروان را هدایت و رهبری کند.
می بینید چقدر لحظه ی حسّاسی است. در چنین لحظه ای، معلوم است زینب کبری علیه السلام چه حالی و چه خصوصیّاتی خواهد داشت. اگر دقت کنیم، اگر تأمّل کنیم، این لحظات حسّاس برای ما درسهای بسیار بزرگی خواهد بود.
من میخواهم بگویم ما در تمام لحظات این انقلاب، قبل و بعد از پیروزی، باید در تمام لحظات، یاد امام حسین علیه السلام را برای تسلّی و درس در ذهن و دل خودمان داشته باشیم؛ همچنان که در گذشته داشتیم. حسین بن علی علیه السلام ، آن روز آن مجاهدت و شهادت بزرگ را برای برپا کردن همین نظام اسلامی انجام داد و ما امروز به برکت خون شهیدان تاریخ، از صدر اسلام تا امروز و شهدای زمان خودمان، توانستیم این نظام قرآنی را سر پا کنیم. باید تلاش کنیم، باید جانهایمان را سرمایه ی این حرکت عظیم قرار بدهیم. امروز بحمدالله به برکت همین مجاهدتها، نظام اسلامی میتواند افتخار کند و ادّعا کند که دنباله رو حسین بن علی علیه السلام است. ما همیشه روضه میخواندیم، گریه میکردیم، سینه میزدیم، نوحه میخواندیم و یاد امام حسین علیه السلام را گرامی
ص: 120
میداشتیم؛ اما ملّت ما و امّت ما هیچ وقت مثل امروز نمیتوانسته ادّعا کند شیعه ی امام حسین علیه السلام است. امروز روح عاشورا در سراپای ملّت ما وجود دارد.
«قَالَ رَبُّکُمُ أُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»(1).
خطبه ی اوّل من امروز بحث کوتاهی است درباره ی یکی از مسائل عاشورا و آن، مسئله ی دعا در عاشورا است. همهی جوانب این حادثه ی بزرگ موشکافی شده است؛ هم مسائلی که مربوط به رابطهی حسین بن علی علیه السلام با یارانش و اهل بیتش است، و هم مسائلی که در رابطه با حضرت ابی عبدالله علیه السلام با دشمنان قسیّ القلب و خونخوارش است، و هم در رابطه با پیام تاریخی حسین بن علی علیه السلام حرفهای زیادی زده شده؛ اما راجع به نقش دعا در این روز، حرف کمتری زده شده است.
مقدمتاً عرض کنم عاشورا یک صحنه ی کامل از زندگی اسلامی یک انسان است. در عاشورا همه ی ارکان اسلامی برای زندگی یک انسان و ابعاد معنوی و اخلاقی و اجتماعی، جلوه گری میکند. در عاشورا دفاع هست، حمله هست، خشم هست، عشق هست؛ در عاشورا موعظه و تبلیغ و نصیحت هست، ترساندن و تهدید هست، همبستگی هست، ایثار هست، جهاد هست، شهادت هست، رسالت هست، توحید هست؛ همه چیز در عاشورا هست؛ راز و نیاز با خدا هم هست.
ما وقتی عاشورا را یک درس مطرح میکنیم، نمیشود این بُعد را ندیده بگیریم. دعا از همه ی انسانها زیبا است؛ مخصوصاً از انسانی به عظمت امام حسین علیه السلام ، آن هم در روزی به عظمت عاشورا.
ص: 121
دعا، علامت ضعف نیست، علامت قوّت است. انسان با دعا کسب قدرت میکند؛ نیروی قلبی و روحی خودش را که پشتوانه ی نیروی جسمی است، افزایش میدهد. دعا برای انسان راه را روشن میکند؛ انسان را از سردرگمی و حیرت نجات میدهد. علاوه بر اینها، دعا محتوای ذهن دعا کننده را برای مستمع و مخاطب، واضح و آشکار میکند. وقتی شما دعای کسی را گوش میدهید که با خدا حرف میزند، میتوانید از دعای او و خواهش او کشف کنید او چگونه انسانی است؛ حقیر است یا عظیم؟ کوتاهبین است یا بلندنظر و بلندهمت؟ مؤمن است یا مردد؟ دعا چیز عجیبی است.
لذا در تاریخ صدر اسلام، همه جا دعا هست. پیغمبر صلی الله علیه و آله در جنگ بدر هم دعا کرد،(1) در جنگ اُحد هم دعا کرد؛(2) یعنی دعا، پیروزی و شکست نمی شناسد. دعا یعنی ارتباط و اتّکال انسان با خدا. آن وقتی هم که انسان در اوج قدرت و پیروزی است، باز هم محتاج دعا است؛ باید با خدا حرف بزند، باید از خدا بخواهد.
قرآن به پیغمبر ما دستور داد: «إِذَا جَاءَ نَصْرُاللهِ وَ الْفَتْحُ»؛ وقتی یاری خدا رسید و پیروزی نصیب شد، «وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ أَفْوَاجاً»؛ و دیدی که مردم دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد میشوند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ»؛(3) تازه اوّل انابه ی تو است، اوّل عرض نیاز تو به درگاه قادر متعال است. نمیشود این عنصر و رکن اساسی در عاشورا دیده نشود.
امام حسین علیه السلام از هنگامی که به این حرکت عظیم و تاریخ ساز دست زد، تا آن لحظه ی آخر که روی خاکهای گرم کربلا افتاده بود و لبان
ص: 122
خشکش به هم میخورد، دعا میکرد. حسین بن علی در تمام مقاطع دعا کرد. دعای حسین علیه السلام در ماجرای عاشورا برای ما آموزنده است. هنگامی که هنوز خطری به عیان او را تهدید نمیکرد، دست به دعا بلند کرد:
«أللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِی سُلْطَان».(1) با خدا حرف میزند؛ اما خدا این پیام را به تاریخ رساند. امروز همه ی دنیایی که از اسلام نامی شنیده است، پیام این دعا را از دو لب گهربار حسینِ فاطمه شنیده و باور کرده است. خدایا! تو میدانی که این حرکت ما، این سفر ما برای قدرت طلبی نبود، برای کسب جاه و مقام نبود؛ برای تو بود.
ظاهر این دعاست؛ حقیقتاً هم دعا است. نباید خیال کرد ائمّه علیهم السلام وقتی دعا میکنند، ظاهرسازی میکنند؛ نه. همان وقتی که امام سجّاد علیه السلام یا امیرالمؤمنین علیه السلام در آن دعاهای سوزناک به خدا عرض میکند: پروردگارا! مرا ببخش، من تقصیرکارم، من در قبال وظایف الهیِ خودم محتاج عفو توام، همان وقت هم امام جدّی حرف میزند؛ شوخی و تعارف نمیکند. آن کسی که به قدر علی بن الحسین علیه السلام معرفت دارد، می فهمد عملی به قدر عمل علی بن الحسین علیه السلام هم در پیشگاه خدا کم است؛ مجاهدتی به وزن مجاهدت علی بن ابی طالب علیه السلام هم در وزنه ی اعمال آدمی یک وزن کامل نیست.(2) اگر صد سال دیگر علی بن الحسین علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام گریه میکردند، عبادت میکردند، جهاد میکردند و به خلق خدا خدمت میکردند، باز هم مشتاق عبادت بودند؛ زیرا درگاه عبادت خدا آنقدر بلند و وسیع است که بسادگی هیچ انسانی نمیتواند خودش را مستغنی از عبادت و دعا بداند.
ص: 123
دعاهای امام حسین علیه السلام دعای جدّی است، دعای حقیقی است؛ اما در عین حال چیزهای دیگری هم در این دعاها هست که برای ما مهم است.
اوّلین درس، خودِ دعا کردن است. ای شیعه ی حسین بن علی علیه السلام ! در همه ی احوال باید به خدا متّکی باشی و از خدا بخواهی. در اوج قدرت باید در خود احساس قدرت نکنی؛ منبع لایزال قدرت را، خدا بدانی و از او بطلبی؛ به سوی او دست نیاز دراز کنی.
<
دعا کردن را ما باید یاد بگیریم. هیچ حادثهیی، هیچ پیروزی یی، هیچ سختی یی نباید ما را از دعا غافل کند.
من دیروز که داشتم به دعاهای امام حسین علیه السلام فکر میکردم، منقلب شدم؛ این چه روح باعظمتی است. آن چنان با خدا حرف میزند و آن چنان دلآرام و مستقر، در بحبوحه ی آن همه مشکلات، راز و نیاز میکند که انسان را به اعجاب وادار میکند. ما باید خود دعا کردن را از امام حسین علیه السلام یاد بگیریم. در تمام این مراحل، دعا را فراموش نکرد.
پیام دوم در دعای حسین بن علی علیه السلام این است که موقعیّت خودش را به زبان دعا برای همیشه در ذهن تاریخ باقی میگذارد. شب عاشورا یکی از آن دعاهای عمیقِ پرمغز حسین بن علی علیه السلام از دل و لب مبارکش صادر شد:
«أُثْنِی عَلَی اللهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ».
بعد از حمد و ثنای الهی:
«أللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَی أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ».(1)
پیام امام حسین علیه السلام در این کلمات است. مبادا آیندگان در تاریخ، جنگ امام حسین علیه السلام را عوضی بفهمند، یا خیال کنند حسین بن علی علیه السلام دنبال
ص: 124
قدرت بوده است، یا گمان کنند صف مقابل حسین بن علی علیه السلام هم که دم از خدا و قرآن میزد، واقعاً اهل خدا و قرآن بوده است؛ این گونه نیست. حسین بن علی علیه السلام میگوید: خدایا! من تو را شکر میکنم و سپاس میگویم بر اینکه ما را به نبوّت گرامی داشتی. نبوّت در خاندان ما و وحی تو بر اهل بیت ما نازل شد. ما بودیم اوّلین کسانی که پیام آزادی انسان، برای استقرار عدل، برای به خاک مالیدن بینی ستمگران، برای نجات بشریّت را گرفتیم. یعنی ای مردم تاریخ! امروز هم نبرد حسین علیه السلام با یزید در پی هدفهای نبوّت است. امروز هم برای حسین علیه السلام مسئله ی احیای عدل و رغم انف طواغیت و شیاطین و جبّاران و گسترده کردن توحید در عالم مطرح است. مسئله این نیست که حسین بن علی علیه السلام فرار میکرد، او را دستگیر کردند و خونش را ریختند؛ یا برای قدرت مادّی و ظاهری تلاش میکرد و کامیاب نشد و خونش ریخته شد؛ این درسی است برای تاریخ.
«وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ»؛ به ما قرآن آموختی، «وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ»؛(1) ما را در دین خودت فقیه کردی؛ یعنی دین را به ما یاد دادی. یعنی آن کسانی که به ظاهر دین دل خوش کردند و نفهمیدند دین برای استقرار نظام الهی و عادلانه است و برای ارزش بخشیدن به انسان و برای دفع ظلم و برای کامل کردن نفوس بشری است، اینها اسلام را نفهمیدند و در راه این اهداف جهاد و تلاش نکردند.
ما فهمیدیم اسلام را. این همان پیامی است که مبارزه ی ملّت ایران در این بیست و دو سال اخیر به دنیا میدهد. نام اسلام خیلی جاها هست، اما اسلام چیزی جز تشکیل نظام الهی در جامعه نیست. اسلامی که این بخش حیاتی و عمده را ندارد، اسلام حقیقی و کامل نیست. اسلام این است. ما نمیگوییم مسلمانهای دیگر مسلمان نیستند - همه ی
ص: 125
مسلمانهای عالم مسلمانند - اما آن کسی که برای نظام اسلامی و برای حکومت الهی و پیاده شدن قوانین اسلام تلاش و مبارزه نمیکند، بزرگترین وظیفه ی اسلامی و بزرگترین درس اسلامی را درک نکرده است. درس همه ی پیغمبرها این است. امام حسین علیه السلام هم میگوید ما برای این قیام کردیم.
«وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً»؛(1)
خدایا! تو را شکر میگوییم که به ما گوشهایی دادی، چشمهایی دادی؛ یعنی شنوایی و بصیرت به ما دادی، و دل دادی تا حق را بفهمیم و به دنبال حق حرکت کنیم. امام حسین علیه السلام در قالب یک دعا، به زبان دعا، موقعیّت خودش را برای تاریخ روشن و مشخّص میکند.
امام حسین علیه السلام در بعضی از دعاها درک خود از واقعه را روشن و بیان میکند. معلوم است که به نظر حسین بن علی علیه السلام قضیّه ی عاشورا، جنگ حق و باطل است؛ مسئله این است و جز این نیست. پس درس عاشورا برای همه ی مردم مسلمان دنیا و کسانی که امام حسین علیه السلام را قبول دارند، این است: جنگ حق با باطل، تا آنجایی که امام حسین علیه السلام رفت.
حسین بن علی علیه السلام با این حرکت عظیم، این درس را به انسانها داد: هر وقت حق دچار آن چنان وضعیّت دردناک و وخیمی شود، طرفداران حق اگرچه در مقابل دریایی از دشمن هستند، باید قیام کنند. نگویید دشمن نیرومند است؛ دشمن دنیا را فراگرفته؛ ما در مقابل این دنیا چه میتوانیم بکنیم؟ درس این است که دشمن هرچه هم نیرومند باشد، بایستی قیام کرد، باید حرکت کرد. البته در این راه، دو سرنوشت وجود دارد؛ یکی پیروزی ظاهری، و یکی شکست ظاهری؛ یکی از این دو سرنوشت در انتظار انسان است.
ص: 126
تاریخ، قوانینی دارد. بدون شک اگر یک سلسله وظایف و کارهایی انجام بگیرد، پیروزی نصیب خواهد شد؛ اگر انجام نگیرد، شکست عاید خواهد شد.
آن روز اگر نه همه ی مسلمانها، فقط همان مردم دعوت کننده از امام حسین علیه السلام - یعنی همان کوفی ها - مقاومت و استقامت میکردند، امام حسین علیه السلام پیروز میشد. این گونه نبود که ما خیال کنیم حتماً باید امام حسین در این نبرد به شهادت میرسید. البته امام حسین علیه السلام سرنوشت را میدانست؛ اما در صورتی که مردم قیام میکردند، حرکت میکردند، اراده میکردند؛ میتوانستند این سرنوشت را عوض کنند. مثل اینکه ما توانستیم. ملّت ایران با اینکه تجربه ی تلخ شکستهای متعدّد را در طول تاریخ داشت، توانست؛ و این مسئله ی هر روز ماست.
هرجا ملّتی قیام کند، اتّحاد خودش را حفظ کند، مقداری سختی را بر خودش تحمّل کند - نه برای همیشه، برای یک مدّت کوتاه - خواهد توانست پیروز شود. آن روز امام حسین علیه السلام قیام کرد؛ او وظیفه اش را انجام داد، دیگران با او همراهی نکردند؛ نتیجه آن شد که آن فاجعه ی بزرگ تاریخی پیش آمد. البته این درس هم برای مردم تا ابد باقی ماند. این درک حسین بن علی علیه السلام از موقعیّت بود.
اما بعضی از دعاهای امام حسین علیه السلام هم مسئله ی عرض نیاز به پروردگار عالم است. انسان در همه ی حالات به گفتگوی با خدا احتیاج دارد و با سخن گفتن با خدا، قوّت قلب پیدا میکند، ضعفها از انسان دور میشود. حسین بن علی علیه السلام در آن شرایط دشوار به حرف زدن با خدا احتیاج داشت؛ با خدا حرف میزد، راز و نیاز میکرد و قوّت قلب میگرفت. این در همه ی احوال وجود داشت. البته تسلّای دیگران هم بود؛ یعنی دعای امام حسین علیه السلام فقط خود را تسلّی نمیداد، بلکه اطرافیان او را هم تسلّی میداد. موقعیّت دشواری بود؛ لازم بود به دیگران تسلّی داده
ص: 127
شود؛ و این تسلّی دادن در زبان دعا به وسیله ی امام حسین علیه السلام در کنار حرفهای دیگر و نکات دیگر و گفته های دیگر انجام میگیرد.
صبح عاشورا امام حسین علیه السلام دعایی دارد. چند جمله از آن دعا را میخوانم. وقتی مقابل امام حسین علیه السلام دریایی از لشکر آراسته شد و حسین بن علی علیه السلام با تعدادی معدود - شاید آن وقتِ روز، بیش از پنجاه یا شصت نفر هم نبودند - از یاران خود ماند، این دعا را بر زبان جاری کرد:
«أللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ»؛(1)
یعنی خدایا! تو در همه ی احوال مایه ی اطمینان و آسایش دل و خاطر من هستی؛ یعنی وقتی من به تو متّکی هستم، هجوم دشمن من را تکان نمیدهد؛ وقتی که به تو دل بستم، هموم و غمهای مرگ عزیزان و سختی های گوناگون در من اثری نمیگذارد. یعنی پروردگارا! در سخت ترین حالات هم که دشمنان در اطراف من، دوزخی از کینه ها و خباثتها و قساوتهای خودشان بهوجود آوردند، بهشتی از یاد تو برای خودم درست میکنم. و امام حسین علیه السلام این بهشت را پیرامون خودش درست کرد. لذا هرچه عاشورا به ظهر نزدیک میشد یا به عصر – آن طوری که در بعضی از نوشته ها هست - امام حسین علیه السلام شادمانتر میشد.(2)
در این همه غم، مرگ عزیزان، تهدید سخت دشمن، آن دشمنی که آن طور با قساوت عمل میکرد و هیچ نمی فهمید، طبعاً اضطراب باید به انسان دست بدهد؛ اما امام حسین علیه السلام هرچه به عصر عاشورا نزدیکتر میشد، شادمانتر و صورتش برافروخته تر و روحش متعالی تر
ص: 128
میشد؛ این به سبب همین اتّکای به خداست. روز عاشورا برخی یاران امام حسین علیه السلام با همدیگر صحبت میکردند و مزاح میکردند.(1) در آن هنگامه ی خطر، مزاح نشانه ی این بود که اینها دلشان خوش است؛ یعنی هیچ غمی و ناراحتییی ندارند؛ این به برکت همین اتّکای به خدا است که حسین بن علی علیه السلام در این دعا و دعاهای دیگر بیان میکند.
«کَمْ مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فِیهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ وَ یَشْمُتُ فِیهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ إِلَیْکَ رَغْبَةً مِنِّی إِلَیْکَ عَمَّنْ سِوَاکَ فَفَرَّجْتَهُ وَ کَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَی کُلِّ رَغْبَةٍ»؛(2)
یعنی پروردگارا! من در همه ی عمرم، سختیهایم را، ناراحتیهایم را، آنجایی که هیچ کس به من کمک نکرده، آنجایی که دشمنان به ناراحتی من شادمان میشدند، نزد تو آوردم و تو با قدرتت، با رحمتت، با فضلت، آن سختیها را برطرف کردی. بنابراین، امروز هم هنگامه ی خصومت این دشمنِ تا دندان مسلّحِ وحشی، من هیچ گونه احساس ناراحتی نمیکنم. این روح امام حسین علیه السلام و این شجاعت و قدرت معنوی حسین بن علی علیه السلام را تضمین میکند.
بعضی از جاها دعاهای امام حسین علیه السلام حاکی از تأثّر او از یک حادثه است. این روح بزرگ و این عظمت بی نظیر، در عاشورا مقابل بعضی از حوادث تکان میخورد. برای ما این حوادث هم واقعاً عبرت انگیز است. یعنی این گونه نبود که عظمت روحش موجب بشود از این ناراحتیها، هیچ غمگین نشود؛ نه، غم او در برخی از حوادث، خیلی
ص: 129
هم سنگین بود که او را به انابه به درگاه پروردگار و سخن گفتن با خدا و درد دل کردن با خدای متعال وادار میکرد؛ اما در مقابل این حوادث صبر میکرد و صبورانه حرکت میکرد.
یکی از این حوادث سختی که حسین بن علی علیه السلام را تکان داد و امام حسین علیه السلام بعد از آن دست به دعا برداشت، شهادت طفل شیرخوار بود، که حسین بن علی علیه السلام را واقعاً تکان داد. بعد از آنکه این بچّه در آغوش پدر به تیر حرمله ذبح شد و خون از گلویش ریخت، امام حسین علیه السلام دستش را زیر این خونها برد و با حال عجیبی این خونها را به طرف آسمان پرتاب میکرد و میپاشید(1) و این دعا را خواند:
«رَبِّ إنْ تَکُنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ مِنَ السَّمَاءِ فَاجْعَلْ ذَلِکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ وَ انْتَقِمْ لَنَا(2) وَ اجْعَلْ مَا حَلَّ بِنَا فِی الْعَاجِلِ ذَخِیرَةً لَنَا فِی الآجِل»؛(3)
یعنی پروردگارا! اکنون که سرنوشت ما این است که حادثه ا ی فجیع بهوجود بیاید و تو در این حادثه مقدّر نکردی که ما پیروز شویم، ما اجر و پاداشمان را از تو میخواهیم و این غم نزدیک را، این حادثه ای که در دنیا برای ما پیش آمد، ذخیره ای قرار بده تا در نعمات عقبا برای این حادثه ی تلخ و دردناک، از ثواب و لطف و فضل تو برخوردار شویم.
این نشان میدهد امام حسین علیه السلام در این حادثه بشدّت تحت تأثیر قرار گرفته که با خدای متعال این گونه حرف میزند.
از حوادثی که باعث شد امام حسین علیه السلام با خدا درددل کند و راز و نیاز کند، شهادت عبدالله بن الحسن - پسر یازده ساله ی(4) امام حسن علیه السلام - بود، که این هم بسیار حادثه ی تلخی بود. آن وقتی که حسین بن علی علیه السلام از اسب روی زمین افتاد؛ یعنی در آن لحظات آخر، اسبِ بی صاحب
ص: 130
امام حسین علیه السلام به خیمه ها برگشت و زن و بچّه و اهل حرم فهمیدند حادثه ای برای حضرت ابی عبدالله علیه السلام پیش آمده، هر کدام عکس العملی نشان دادند.(1) عبدالله بن الحسن، یازده ساله ای بود که در آغوش امام حسین علیه السلام بزرگ شده بود. حادثه ی کربلا، ده سال پس از شهادت امام حسن علیه السلام اتّفاق افتاد؛(2) یعنی این کودک از یک سالگی در دامان عمو تربیت پیدا کرده بود و مثل پدر با عمو انس گرفته بود. شاید به خاطر اینکه یتیم بوده، امام حسین علیه السلام از فرزندان خودش هم بیشتر به او محبّت میکرده است. پیداست یک چنین محبّتی چگونه این کودک را سراسیمه کرد. وقتی فهمید عمویش در میدان روی زمین افتاده است، با شتاب آمد و رسید بالای سر ابی عبدالله علیه السلام . آن طوری که نقل کردند و نوشتند، هنگامی که رسید، یکی از سربازان خبیث و قسیّ القلب ابن زیاد، شمشیر را بلند کرده بود که بر بدن مجروح ابی عبدالله علیه السلام فرود بیاورد. او در همین حال رسید، دید عمویش روی زمین افتاده و یک ظالمی هم شمشیر بلند کرده تا فرود بیاورد. این کودک آنقدر ناراحت شد، آنقدر سراسیمه شد که این دستهای کوچک خود را بی اختیار جلوی شمشیر گرفت؛ اما این کار موجب نشد آن حیوان درنده شمشیر را فرود نیاورد؛ شمشیر را فرود آورد، دست این بچّه قطع شد. فریادش بلند شد، بنا کرد استغاثه کردن.(3) اینجا بود که امام حسین علیه السلام خیلی منقلب شد؛ کاری هم از او برنمی آید. در مقابل چشم او، این عزیز دلش را، این یتیم برادرش را، این بچّه ی
ص: 131
یازده ساله را دارند میکُشند. این بود که دست به دعا برداشت و از ته دل مردم را نفرین کرد. صدا زد:
«أللَّهُمَّ أَمْسِکْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ»؛(1)
خدایا! باران رحمتت را بر این مردم حرام کن. این هم یکی از دفعاتی بود که امام حسین علیه السلام دعا کرد.
ببینید چه حالات، ظرایف و دقایق روحی و سرانجام چه توجّهی به خدای متعال داشته است. یعنی در این حال، عوض هرگونه اعمال خشم، غصّه، حسرت و زانوی غم در بغل گرفتن، با خدا سخن میگوید. این برای همه ی انسانهای مسلمان و پیروان حسین بن علی علیه السلام درس است.
در آخرین لحظات هم امام حسین علیه السلام لبهای خشک و تشنه اش به هم میخورد و مناجات میکرد و با خدا حرف میزد. آن طوری که باز در کتابهای مقتل نقل شده، وقتی آن حضرت روی زمین افتاده بود و لحظاتی بیش از زندگی آن حضرت باقی نمانده بود، چند نفر هجوم آوردند؛ هر کدام میخواستند زودتر سر مبارک ابی عبدالله علیه السلام را از بدن قطع کنند(2) و جایزه ی این کار را از اربابانشان بگیرند.(3) آنها شنیدند حسین بن علی علیه السلام در آن لحظات آخر با خدای متعال حرف میزند:
«أللَّهُمَّ مُتَعَالِیَ الْمَکَانِ عَظِیمَ الْجَبَرُوتِ شَدِیدَ الْمِحَالِ غَنِیّاً عَنِ الْخَلائِقِ عَرِیضَ الْکِبْرِیَاءِ قَادِرٌ عَلَی مَا یَشَاءُ»؛(4)
پروردگارا! تو بزرگی، مقام کبریای تو بالا است، من بنده ی کوچک تو هستم؛ تو بر هر کاری که اراده کنی، قادری.
مشغول مناجات با خدای متعال است. چه حال معنوی و چه لحظه ی باشکوهی است آن لحظه ای که انسان با خدای متعال در چنین وضعی
ص: 132
حرف میزند. ما نظایر این حال را که از حسین بن علی علیه السلام درس گرفته اند، از شهدای عزیز خودمان هم گاهی شنیدیم. آنها هم در آن لحظات آخر دعا میکردند، مناجات میکردند و با حال دعا و مناجات از دنیا رفتند. این، درس امام حسین علیه السلام است. وقتی این کلمات به پایان رسید، امام چند جمله ی دیگر دعا کرد؛ دعای معروفی که شنیدید:
«صَبْرَاً عَلَی قَضَائِکَ یَا رَبِّ لا إِلَهَ سِوَاکْ»؛(1)
خدایا! بر قضای تو، بر تقدیر تو، من صبر میکنم و تحمّل میکنم و در راه دین تو مقاومت میکنم. این ندای قلب امام حسین علیه السلام است که در آن لحظات آخر بر زبانش جاری میشود؛ و این درسی است برای ما. این، وضعیّت دعا در زندگی حسین بن علی علیه السلام است.
چند جمله هم باز از حوادث روز عاشورا به عنوان ذکر مصیبت عرض بکنم، که این صحبت ما خالی از ذکر مصیبت حسین بن علی علیه السلام نباشد. در همین حالاتی که دشمنان دور بدن حسین بن علی علیه السلام حلقه زدند و هر کدامی ضربه ای وارد میکردند و این جسمِ پاکِ بی دفاع، روی زمین افتاده است؛(2) هرچه اینجا وحشیگری، خباثت، روح حیوانی و انتقامگیری است، در خیام حرم ابی عبدالله علیه السلام ، روح توجّه به خدا، روح انسانیِ رقیق و عاطفه ی شدید موج میزند و همه ی زنها و کودکان نسبت به حسین بن علی علیه السلام و سرنوشت او نگرانی دارند. جز زن و کودک هم در آن خیام حرم کسی نبود؛ فقط علی بن الحسین علیه السلام بود، که او هم بیمار بود.(3) زنان و کودکان از خیام حرم بیرون آمدند و به آن طرفی میروند که گمان میکنند حسین بن علی علیه السلام روی زمین افتاده است. زنهای عرب را دیده یا شنیده اید چطور ندبه میکنند. هنوز هم معمول است که بر
ص: 133
کشته های خودشان و بر عزیزان از دست داده به شکل دردناکی گریه میکنند؛ به صورتشان میزنند، مو از سرشان میکَنند.
نقل میکنند وقتی زنها از خیمه ها بیرون آمدند، یک چنین حالت فوق العاده ای داشتند.(1) اینها عزیزی را مثل حسین بن علی علیه السلام از دست دادند. زینب علیها السلام پیشاپیش این جمعیّت به طرف قتلگاه می آید. وقتی زینب علیها السلام رسید، جسد عزیزش را روی زمین گرم کربلا افتاده دید. به جای هرگونه عکس العملی، به جای هرگونه شکایتی، به طرف جسد عزیزش ابی عبدالله علیه السلام رفت و خطاب به جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله ، صدایش بلند شد:
«وا مُحَمَّداه صَلَّی عَلَیکَ مَلِیک السَّمَاءَ هَذَا حُسِیْنٌ بِالْعَراءِ مُرَمِلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطِّعُ الأَعضَاء»؛(2)
یعنی ای جدّ عزیزم! ای پیغمبر بزرگوار! نگاهی به صحرای گرم کربلا بکن؛ این حسین علیه السلام توست که در میان خاک و خون افتاده است و میغلتد. بعد هم نقل میکنند زینب دستها را زیر جسد حسین بن علی علیه السلام برد؛ صدایش بلند شد: پروردگارا! این قربانی را از ما قبول کن.(3)
چیزی که ما از معانی بیشمار این حوادث میتوانیم امروز برای پیشرفت انقلابمان استفاده کنیم، چند نکته است. یک نکته این است که مقاومت در برابر قدرتهای شیطانی، زمان و مکان و قشر معینی از جامعه و شرایط گوناگون اجتماعی و جهانی نمی شناسد.
این همان رازی است که به سبب عدم توجّه به آن، خیلی ها در تاریخ گذشته و هم در تاریخ ما دچار سازشکاری و محافظه کاری و عقب نشینی در برابر قدرتها شدند؛ چون این راز را نمی شناختند. یعنی این احساس را نداشتند که مقاومت و اصرار بر ارزشهای پذیرفته شده، شرایط مساعد و نامساعد نمی شناسد؛ همیشگی است، همه جایی است و همه کسی است.
در همین ماجرای عاشورا، ملاحظه کنید؛ وقتی حسین بن علی علیه السلام حرکت کرد، عدّه ای بودند که میتوانستند با پیوستن به امام حسین علیه السلام آن نهضت را به یک انقلاب سازنده دربیاورند، نه یک نهضت خونین با قتل و شهادت به پایان رسیده. اگر آن روز عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر، این شخصیّت های برجسته ی آن روز دنیای اسلام که ساکن مدینه و مکه بودند، همه، پسران شخصیّت های معروف صدر اسلام بودند؛ پسر جعفرطیّار - پسرعموی پیغمبر(1) - پسر زبیر، پسر عمر، پسر عبّاس؛ اگر همین چهار نفر که اسم هر چهار نفر «عبدالله» است، با امام حسین علیه السلام همراه شده بودند، حرکت عظیمی بهوجود می آمد که نه یزید و نه عُمّال یزید، بی شک قدرت ایستادگی در مقابل این حرکت را نداشتند. ببینید اینها، هم خودشان و هم شخصیّت پدرانشان، از چهره های معروف اسلام
ص: 135
بودند. این خیلی کاربرد دارد؛ شخصیّت و آبرو خیلی کار راه می اندازد. مگر میشد با این همه چهره ی معروف که هر کدام بستگانی دارند، دوستانی دارند، در دنیای اسلام علاقه مندانی دارند؛ درافتاد؟ مردم راه می افتادند و نهضت به یک تحوّل در حکومت تبدیل میشد.
اگر آن سستعنصری از سوی همین هایی که اسم بردم و دیگرانی از قبیل اینها نمیبود، امام حسین علیه السلام به جای اینکه با چند صد نفر از مکه حرکت کند و بقیّه بین راه برگردند(1) و عدّه ی کمی در کربلا بمانند، با چندین هزار نفر حرکت میکرد. در این صورت مگر حرّ بن یزید میتوانست سر راه را بگیرد؛ نگذارد امام حسین علیه السلام به کوفه برسد؟(2) اگر به کوفه میرسید، مگر عبیدالله بن زیاد که تازه استاندار کوفه شده بود،(3) میتوانست جلوی این سپاه عظیم را که بزرگ زادگان و شخصیّت های معروف بنی هاشم و قریش در رأس اینها هستند، بگیرد و مقاومت کند؟ کوفه سقوط میکرد؛ با سقوط کوفه، بصره سقوط میکرد؛ یعنی عراق سقوط میکرد. با سقوط عراق، یقیناً مدینه و مکه می پیوست و شام سقوط میکرد؛ حکومت عوض میشد؛ مسیر تاریخ اسلام عوض میشد. به جای دو قرن اختناق، حکومت خاندان پیغمبر بهوجود می آمد؛ و اگر حکومت پیغمبر صلی الله علیه و آله به وجود می آمد، به جای چهارده قرن انزوای اسلام، اسلام به احتمال زیاد در دنیا اوج میگرفت و امروز شاید تمدّن، صنعت، تکنولوژی، علم و فرهنگ بکلّی غیر از اینکه شما امروز می بینید، میبود. شاید اگر آن کار میشد، امروز بشریّت دیگر این همه رنج نداشت؛ این همه درد و غصّه، فقر، بی فرهنگی و بی سوادی، جنگ و خونریزی نبود؛ شاید امروز دنیا صدها سال جلوتر از امروز بود. چه کسی میتواند منکر بشود اختناقهایی که در طول این سالیان
ص: 136
دراز بهوجود آمده، چقدر استعدادها را نابود کرده. اگر اختناق نبود، اگر حکومت طاغوتی نبود، این استعدادها شکوفا میشد، رها میشد، کار میکرد، دنیا را میساخت و امروز این نمیشد که هست.
کجا این سرچشمه بند آمد؟ سرچشمه ای که اگر جاری میشد، میتوانست دنیایی را آبیاری کند؟ همان جایی که چند نفر از این شخصیّت های بزرگ وقتی دیدند حسین علیه السلام حرکت کرد، به آنها هم گفت حرکت کنید، دستی به هم مالیدند و گفتند حالا شرایط مناسب نیست؛(1) حالا دشمن قوی است، حالا نمیشود. حالا، یعنی زمان را دخالت دادن، شرایط را دخالت دادن.
حسین بن علی علیه السلام نگفت حالا. حالا ندارد؛ تکلیفم است؛ باید بایستم، باید حق را بگویم، باید ذهنها را روشن کنم و میکنم. اگر پیش رفت، چه بهتر؛ اگر نرفت، من با عملِ خودم یاد دادم که چه باید کرد؛ این منطق حسین علیه السلام است. ای کاش آنها هم با حسین علیه السلام همراه میشدند. ببینید، این یک نمونه ی تاریخی است؛ عین همین مسئله در زمان خود ما هم پیش آمد.
خانواده ی شهدا، شاگردان حسین بن علی علیه السلام و زینب علیها السلام هستند. امام حسین علیه السلام که خود بزرگترین شهدای ماست، بزرگترین شهدای تاریخ است، خدای متعال از محبّتی که به این عنصر شریف و عزیز داشت، خواست تمام عظمتها و تمام شرافتها را برای این جگرگوشه ی زهرا و فرزند پیغمبر جمع کند؛ لذا قبل از آنکه خودش به مقام شهادت برسد، در آن روز گرم و خونین عاشورا، داغ هجده جوان(2) از فرزندان و
ص: 137
برادرزاده ها و خواهرزاده هایش را دید؛ فرزند خودش هم اوّلین کسی بود که رفت و شهید شد.(1) این توفیق خدا بود درباره ی امام حسین علیه السلام .
شما زنها پیروان زینب و رباب و امّ لیلا هستید؛ آنها هم همین کارها را کردند. آن شهدایی که شما این همه اسم آنها را با عظمت می آورید، همین فرزند شما، همین جوانی است که شما در راه خدا دادید؛ اینها هم مثل آنهایند.
شهادت یعنی انسان جانش را بدهد، برای خدا تسلیم کند، در راه خدا بجنگد تا این جان از تن انسان برود. این جان که رفتنی است؛ اینکه ماندنی نیست. خانواده های شهدای صدر اسلام که ما به نام و یادشان این همه افتخار میکردیم، مثل شمایند؛ شما هم همان گونه هستید، شما هم همان کار را کردید، شما هم همان گذشت را کردید. بچّه های شما بدون اجازه ی شما که نرفتند؛ بدون میل شما که نرفتند. این دل بزرگ شما، این دل متوکّل شما بود که این شهید را مثل شمعی روشن کرد؛ والاّ نمیشد
*
شما این جوانتان را از یک آدم معمولی به یک انسان ماندگار در تاریخ تبدیل کردید.
دعای عرفه ی امام حسین علیه السلام با حمد خدا و شکر و ثنای الهی شروع میشود و آن حضرت نسبت به نِعَم الهی سپاسگزاری بلیغی میکند و جزئیّات نعمتها را اسم می آورد. از مهمترین یا مهمترین نعمتی که آنجا ذکر میشود در همان آغاز دعا، این است که در دولت اسلام، در دولت ایمان متولّد شده ام.(2) امام حسین علیه السلام در دولت پیغمبر صلی الله علیه و آله متولّد شده است. ببینید چقدر این مطلب باعظمت و بااهمّیّت است.
ص: 138
یک روزی بود که همهی اسلام در سیصدوسیزده نفر خلاصه میشد. [در] جنگ بدر اگر آن سیصدوسیزده نفر(1) نابود میشدند، از بین میرفتند، یا دست به شمشیر برای دفاع از اسلام نمیبردند؛ اسلام میمُرد، نهال اسلام میخُشکید. این سیصدوسیزده نفر، سیصدوسیزده انسانند، اما به قدر یک امّت، آن هم یک امّت بزرگ و مبارز با ارزش اند. لذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله در جنگ بدر، قبل از شروع جنگ، دستها را به آسمان بلند کرد، عرض کرد:
«أللَّهُمَّ إِنْ تَهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَةُ لاتُعْبَدُ فِی الْأَرْض»؛(2)
یعنی خدایا! اگر همین عدّهی کوچک را نابود کنی، اینها بمیرند، تو در روی زمین دیگر عبادت نمیشوی. یعنی این سیصدوسیزده نفر، تنها عبادتگران خدا بودند. پیداست که در چنین شرایطی یک نفر از اینها که می جنگد، شمشیر به دست میگیرد، مثل این است که یک امّت می جنگد. یک نفر که شهید میشود، مثل این است که یک امّت شهید میشود. در سال شصتم از هجرت، یعنی در روز قیام امام حسین علیه السلام ، دنیا به دو صف تقسیم شده بودند: صف حسینی و صف یزیدی. هر کس در صف حسینی نبود، در صف یزیدی بود. اگر صف حسینی مقهور میشد، منکوب میشد، فراموش میشد؛ نام حسین علیه السلام ، یعنی نام پیغمبر صلی الله علیه و آله و نام اسلام از تاریخ زدوده میشد. لذا 72 تنی که با امام حسین علیه السلام جنگیدند و شهید شدند،(3) در رکاب امام حسین علیه السلام مبارزه کردند و شهد شهادت نوشیدند، مثل شهدای معمولی نیستند؛ آنها با یک دنیا طرف شدند؛ با یک دنیا ظلمت، با یک دنیا ظلم، با یک دنیا نامردمی،
ص: 139
با دنیای کفر. لذا امروز که هزاروسیصدوپنجاه سال تقریباً از شهادت آن بزرگمردان میگذرد، هر یک از آن ستارگان، خورشید عالمتابی هستند که نه فقط روی زمین را که اعماق دلها را هم روشن میکند؛ چه حبیب بن مظاهرش، چه علی اصغرش. شهید ممتاز یعنی این.
حکومتهایی که امروز در دنیای اسلام بر سر کار هستند، یا علناً ضد دینند که اعلان میکنند خودشان؛ آن یکی اعلان میکند که روزه نمیگیریم که مردم ضعیف نشوند، کار سقوط نکند؛ آن یکی اعلان میکند که نماز علنی نباید بخوانید که این ارتجاع است؛ آن یکی با حجاب علناً و رسماً مبارزه میکند؛ آنی هم که علناً این کارها را نمیکند، وارد زندگی خصوصیاش که میشوید، پُر از فحشا و فساد است. به علاوه، ثروات مادّیّه و معنویّهی آنها در اختیار امریکا و در اختیار ابرقدرتهاست. این کشورهای اسلامی است؟ خب ملّتهایی که این را مشاهده میکنند و در مقابل این وضع مقاومت نمیکنند، اینها آیات الهی در قلبشان نفوذ کرده؟ حسین بن علی علیه السلام در سفر کربلا گفت:
«أیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ الله قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِاللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْیُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»(1)
راوی این حدیث حسین بن علی علیه السلام ، جگرگوشهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و أصدق المحدّثین است و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل میکند. خب بر طبق این
ص: 140
روایت، آن کسانی که لمیغیّرون یا لایغیّرون بر این حکّام فاسد و این ظلمه ای که در دنیای اسلام هستند، «کَانَ حَقّاً عَلَی الله» که اینها را هم وارد همان جایی بکند که آنها را وارد میکند.
معاویه یک آدم زیرک و زرنگ و مسلّط بود، تبلیغات فراوانی را به راه می انداخت، یک نوحه سرایی هم برای امام حسن علیه السلام میکرد. بعد هم مزدورها و اجیرهای خودش را می انداخت در عالم اسلام، در طول 10 سال، 15 سال، 20 سال در ذهن مردم مسلمان این حرف را جا می انداختند که آره؛ نوهی پیغمبر متأسّفانه تحت تأثیر القائات یک عدّهای دور و بریهای داغ خودش قرار گرفت، جان خودش را هم به خطر انداخت؛ جان عدّه ای را هم به خطر انداخت؛ خب خدا او را رحمت کند، بیامرزد. اگر او را از دست دادیم، أقلاً خال المؤمنین معاویه را داریم. اسلام میشد اسلام معاویه، آن سرچشمهی زلال تشیّع که از خانهی امام حسن علیه السلام و از اصحاب امام حسن علیه السلام جوشید و امام حسن ده سال بعد از حادثهی صلح(1) و بعد از وفات امام حسن در سال چهل ونه(2) یا پنجاه(3)، ده سال(4) امام حسین علیه السلام آن راه را ادامه دادند و فکر اسلامی صحیح و فکر علوی را به تمام اقطار اسلامی گسترش دادند، آن دیگر امکان پذیر نبود.
درست است که بیست سال بعدش امام حسین علیه السلام همین کار را کرد، با هفتاد نفر رفت زد به قلب دشمن، اما زمان امام حسین علیه السلام اوضاع خیلی
ص: 141
فرق کرده بود.
اوّلاً، آن کسی که زمان امام حسین علیه السلام سر کار بود، یزید بود، نه معاویه؛ یک آدم بی اطلاع، کم تجربه، بدنام، شراب خواری(1) که اصلاً نمیشد از او دفاع کرد. معاویه که این جوری نبود؛ معاویه به نام کاتب وحی،(2) به عنوان خال المؤمنین،(3) به عنوان صحابی پیغمبر(4) که پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده، این جوری معروف بود. آنهایی که حاضر نبودند تو روی یزید نگاه کنند، آنها پشت سر معاویه نماز میخواندند. پس زمان امام حسین علیه السلام یک کسی مثل معاویه وجود نداشت که رفتن امام حسین علیه السلام و ماندن او خطر بزرگی برای اسلام باشد.
ثانیاً، زمان امام حسین علیه السلام ، بیست سال روی تشکیلات مخفی شیعه کار شده بود. اینی که گفتم، مرحلهی جدیدی از دوران زندگی ائمّه علیهم السلام است، یعنی همین. امام حسن علیه السلام بعد از حادثهی متارکهی جنگ، بنا کرد تشکیلاتدهی و سازماندهی؛ آن کاری که آن زمان انجام نشده بود، لزومی هم نداشت، امکان هم نداشت، یک سازماندهی عظیم شیعی را بهوجود آوردند.
این همان سازماندهی است که شما در کوفه، در مدینه، در یمن، در خراسان و حتی در مناطق دوردست نشانه های آن را می بینید. زمان امام حسین علیه السلام و بعد از ماجرای شهادت امام حسین علیه السلام ، همان سازماندهی بود که ماجرای توّابین را بهوجود آورد، ماجرای مختار را بهوجود آورد، ماجراهای فراوانی را در دنیای اسلام ایجاد کرد، که تا آخر هم نگذاشت آبِ خوش از گلوی خلفای بنی امیّه پایین برود. این تشکیلات زمان امام حسین علیه السلام بود که امام حسین علیه السلام وقتی شهید
ص: 142
میشد، میدانست که دنبال خودش یک تشکیلاتی را دارد باقی میگذارد که اینها پرچم را بالا نگه خواهند داشت و نمیگذارند که قضیّه لوث بشود و حقیقت مکتوم بماند.
حادثهی کربلا یک تکان سختی در ارکان شیعه، بلکه در همه جای دنیای اسلام داد. قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت، اما کشتن پسر پیغمبر و اسارت خانوادهی پیغمبر و بردن اینها شهر به شهر(1) و بر نیزه کردن سرِ عزیز زهرا(2) - که هنوز بودند کسانی که بوسهی پیغمبر صلی الله علیه و آله بر آن لب و دهان را دیده بودند،(3) - چیزی بود که دنیای اسلام را مبهوت کرد. کسی باور نمیکرد که کار به اینجا برسد اگر این شعری که به حضرت زینب سلاماللهعلیها منسوب است، درست باشد:
«مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی*کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا»؛(4)
این اشاره به این است، و این برداشت همهی مردم است. ناگهان احساس شد که سیاست، سیاست دیگری است. سختگیری از آنچه که تا حالا حدس زده میشد، بالاتر است. چیزهای تصوّر نشدنی، تصوّر شد و انجام شد. لذا یک رعب شدیدی تمام دنیای اسلام را گرفت؛ مگر کوفه را، و کوفه فقط به برکت توّابین و بعد به برکت مختار، وإلاّ آن رعبی که در مدینه و در جاهای دیگر بود - حتی در مکه، با وجود اینکه عبدالله زبیر هم بعد از چندی قیام کرده بود -(5)
ص: 143
ناشی از حادثهی کربلا، یک رعب بی سابقه در دنیای اسلام بود. در کوفه و عراق هم اگرچه حرکت توّابین در سال شصت وچهار(1) و شصت وپنج - که شهادت شان ظاهراً سال شصت وپنج(2) است توّابین - یک هوای تازه ای را در فضای گرفتهی عراق بهوجود آورد، اما شهادت همهی آنها تا آخر، مجدّداً جوّ رعب و اختناق را بیشتر کرد. و بعد از آنی که دشمنان دستگاه اموی، یعنی مختار و مَصعب بن زبیر به جان هم افتادند، و عبدالله زبیر از مکه، مختارِ طرفدار اهل بیت علیهم السلام را هم نتوانست تحمّل کند و مختار به دست مَصعب کشته شد،(3) باز این رعب و وحشت بیشتر شد، و امیدها کمتر شد. و بالأخره عبدالملک که سرِ کار آمد، بعد از مدّت کوتاهی تمام دنیای اسلام زیر نگین بنی امیّه قرار گرفت،(4) با کمال قدرت، و بیست ویک سال(5) عبدالملک قدرتمندانه حکومت کرد.
کلمات امام سجّاد علیه السلام ، بیشترینش زهد است، بیشترینش معارف است، اما معارف را هم باز در لباس دعا [بیان فرمودند]، چون همان طور که گفتیم، اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وقت، اجازه نمیداد که امام سجّاد علیه السلام بخواهند با آن مردم بی پرده و صریح و روشن حرف بزنند؛ نه فقط دستگاه ها نمیگذاشتند، مردم هم نمیخواستند! اصلاً آن جامعه یک جامعهی نالایق و تباهشده و ضایعشده ای بود که باید بازسازی میشد. سی وچهار سال، سی وپنج سال از سال شصت ویک تا نودوپنج،(6) زندگی امام سجّاد علیه السلام این جوری گذشته؛ البته هر چه گذشته، وضع بهتر شده؛ لذا در همان حدیث «إرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاَّ ثَلاثَة» از امام
ص: 144
صادق علیه السلام ، دنباله اش دارد: «ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا»؛(1) بعد مردم ملحق شدند؛ و ما میبینیم که همین جور است. دوران امام باقر علیه السلام که میرسد - که عرض خواهم کرد - وضع فرق کرده بود. این به خاطر زحمات سی وپنج سالهی(2) امام سجّاد علیه السلام است.
در یک روایت از امام باقر علیه السلام تعیین وقت شده برای خروج، و این چیز عجیبی است. عن ابی حمزة الثّمالی بسند عالٍ؛ در کافی است حدیث:
«قال سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: یَا ثَابِتُ إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ کَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِی السَّبْعِین»؛
سال هفتاد قرار بود حکومت الهی تشکیل بشود.
«فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعَالَی عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَی أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْنَاکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ فَکَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْیَجْعَلِ اللهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب».
ابوحمزه میگوید این حدیث را «فحدثت بذلک أباعبدالله علیه السلام فقال: قَدْ کَانَ کَذَلِک».(3)
سال صدوچهل، دوران زندگی امام صادق علیه السلام است.(4) این همان چیزی است که بنده قبل از آنی که این حدیث را ببینم، از روال زندگی ائمّه علیهم السلام به نظرم میرسید که دوران حکومتی که امام سجّاد علیه السلام آنجور برایش کار میکند و امام باقر علیه السلام آنجور کار میکند، میافتد به دوران امام صادق علیه السلام . وفات امام صادق علیه السلام سال صدوچهل وهشت است.(5) یعنی این سال صدوچهل است. صدوچهل یعنی بعد از صدوسی وپنجی که
ص: 145
بنده قبلاً عرض کردم؛ صدوسی وپنج منصور می آید روی کار.(1) اگر منصور روی کار نمی آمد، یا اگر حادثهی بنی عبّاس پیش نمی آمد، تقدیر عادّی الهی این بود که در سال صدوچهل باید حکومت الهی و حکومت اسلامی سرِ کار بیاید و ائمّه علیهم السلام این جور داشتند کار میکردند.
این روزها که روزهای بزرگترین فداکاریهای دوران تاریخ است، و روزی است که تقوا در منظر و مظهر حقیقی خود به وسیله ی سرور آزادگان، سیّدالشّهدا علیه السلام ، در معرض دید تاریخ و همه ی انسانها قرار گرفت، ما باید درس تقوا را از آن بزرگوار بیاموزیم و ابعاد تقوا را در ماجرای پرحماسه ی عاشورا ببینیم.
درباره ی این مسئله، از اوّلین روزهای وقوع این حادثه؛ چه به وسیله ی شاهدان عینی، چه به وسیله ی ائمّه ی معصومین علیهم السلام ، و چه به وسیله ی دیگران - شعرا و خطبا و گویندگان - سخنان زیادی گفته شده است، اما حقیقتاً سخن برای گفتن در این وادی هنوز زیاد است. به قول مولوی:
تا قیامت گر بگویم زین کلام
صد قیامت بگذرد وین ناتمام(2)
هنوز ملّت اسلام و همه ی ملّتهای مسلمان در دنیا احتیاج دارند که حقیقت و ماهیّت این حادثه را بیش از پیش مورد دقت و تعمّق قرار بدهند. درس عاشورا، درس عجیبی است. به گمان بنده که امروز با
ص: 146
مسائل جهان و مسائل ملّتها تا حدودی آشنا هستم، و تجربه ی عظیم ملّت خود ما هم در برابر چشم ماست، یگانه علاج امروز دنیا همین است که درس حسین بن علی علیه السلام را بفهمند و به آن عمل کنند. و ما ملّت مسلمان ایران اگر توفیق پیدا کنیم که این درس را برای مردم دنیا تشریح کنیم و انعکاس این درس را در زندگی خودمان، در انقلابمان، در جنگمان، در محیط اجتماعی مان، به دنیا نشان بدهیم، بزرگترین خدمت را به آگاهی ملّتهای مظلوم خواهیم کرد.
یک سؤال بزرگ این است که حسین بن علی علیه السلام چرا قیام کرد؟ انگیزه ی سیّدالشّهدا از این حرکت، از این اظهار شجاعت که به چنین فاجعه ی بزرگی منتهی شد و این همه نفوس طیّب و طاهر و معصوم خونشان بر خاک ریخت، چه بود؟ این، آن هسته ی اصلی این بحث است.
یک مسئله در دنیا برای همه ی متفکّران، همه ی مصلحان، همه ی آزادگان عالم در طول تاریخ مطرح بوده، و آن مسئله، ارزشهایی هست که از خود زندگی، ارزش آن والاتر است. زندگی کردن و در دنیا بهره مند شدن ارزشمند است و نباید زندگی را، آسایش را، رفاه و تنعّم را به آسانی از دست داد. مردم دنیا دنبال این چیزها در زندگی میگردند و میدوند: رفاه، پول، تنعّم، آسایش فرزندان، راحتی خانواده، بی خیالی و بی غمی. اما ارزشهایی در زندگی وجود دارد که این تنعّمات را، حتی اصل زندگی را باید فدای آن کرد. همه ی مصلحان عالم به این اصل معتقد بودند. همه ی کسانی که شما در تاریخ شنیدید و خواندید که جانشان را فدا کردند و خون خود را نثار کردند، معتقد به این اصل بودند.
بله، میشود زندگی را حفظ کرد، میشود مثل حیوانات خورد و بی خیال خوابید؛ اما برای انسانی که از حیوانات بالاتر است، دارای فکر است،
ص: 147
دارای شعور است، ارزشها و آمال بزرگی در زندگی برای او مطرح است؛ دارای حسّ نوع دوستی است، دارای احساس عمیق عشق به خداست؛ این رفاه های ظاهری کافی نیست، این خوردن و خوابیدن کافی نیست.
زندگی اگر صرف آن ارزشهای والا و بزرگ شود، انسان متفکّر و مصلح و آزاده و عاقل احساس نمیکند که ضرر کرده و خسارتی نصیب او شده. لذا شما می بینید خیلی ها در تاریخ جانشان را کف دست گرفتند و یک ملّت را با شهادت خودشان، با فداکاری خودشان، بیدار کردند؛ کسانی در جبهه های مقابله با ظلم و ضدّ ارزش، جان خودشان را نثار کردند، تا یک ملّت را نجات بدهند و انسانهایی را آزاد کنند؛ این یک چیز روشن است برای همه ی کسانی که از فطرت درست انسانی برخوردار باشند.
بله؛ کسانی هم هستند که به زندگی حیوانی و زندگی و تنعّم مادّی، بدون هیچ احساس اخلاقی، دل خوش دارند؛ اگر همه ی دنیا هم در آتش بسوزد، اینها قناعت میکنند به اینکه خانه ی خودشان نسوزد؛ اگر همه ی ارزشهای اخلاقی هم پایمال شود، اینها ککشان هم نمیگزد؛ اما پیغمبران، مصلحان، پیشروان، آزادمردان، فداکاران، انسانهای بزرگ، که تاریخ از آنها به عظمت یاد میکند، کسانی هستند که به این زندگی حیوانی پست و حقیر قانع نمیشوند و از جان خود برای آن ارزشهای والا مایه میگذارند؛ این یک اصل است.
در دوران زندگی حسین بن علی علیه السلام یک نظام فاسدِ به تمام معنا بر سر کار بود؛ هم در حقّ ضعفا ظلم میشد، هم ارزشهای انسانی از بین رفته بود؛ هم دین خدا که بهترین چارچوب برای تأمین عدالت اجتماعی است، بکلّی فراموش شده بود؛ زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله پایمال شده و جامعه
ص: 148
بکلّی گمراه شده بود. در این شرایط، یک وظیفه ی بزرگ و سنگین بر سر راه هر انسان آزاده و بزرگ منش و مسلمان واقعی وجود داشت، و آن این بود که مردم را بیدار کند، آگاه کند، در مقابل آن نظامِ مسلّطِ جبّارِ ظالمِ شهوتران و دور از معنویّات و ارزشهای اخلاقی بایستد و با آن ایستادگی، هم مردم را بیدار کند، هم یک درس در تاریخ بگذارد. این، مسئله ی دوران امام حسین علیه السلام بود.
تکلیف حسین بن علی علیه السلام یک تکلیف اسلامی بود. اگر کسی تصوّر کند کاری که امام حسین علیه السلام کرد، تکلیف کس دیگری نبود، اشتباه کرده؛ همه باید این کار را میکردند، همه باید این قیام را انجام میدادند، همه باید حسین بن علی علیه السلام را یاری میکردند؛ همان طوری که خود آن حضرت در یکی از منازل بین راه فرمود:
«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ الله یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛(1)
یعنی تکلیف همه است، تکلیف اسلامی است؛ منتها جامعه فاسد بود، جامعه آن بنیه ی اساسی خود برای مقابله با آن ظلم همه گیر را از دست داده بود، روحیّه ی اسلامی از مردم گرفته شده بود، شجاعت رخت بربسته بود؛ سردمداران، روشنفکران، علما، آقازادگان معروف آن روز اسلام و فرزندان صحابه، تن به زندگی نقد و راحت داده بودند؛ سر خودشان را کلاه میگذاشتند و آن وضعیّت را تحمّل میکردند.
البته قبل از آنکه یزید بر سر کار بیاید و ظلم و طغیان و انحراف به اوج خود برسد، حسین بن علی علیه السلام ساکت بود. ده سال امام حسین علیه السلام در
ص: 149
دوران معاویه یک حرکت ستیزه گرانه ی مبارزه جویانه ای از قبیل آنچه در کربلا می بینیم، انجام نداد؛ اما آن طوری که من استنباط میکنم - البته استنباط شخصی من است، که بر اثر انس با مسائل زندگی این بزرگوار و بقیّه ی ائمّه علیهم السلام به نظرم میرسد - اگر معاویه زنده هم میماند و یزید بر سر کار نمی آمد، حسین بن علی علیه السلام تا چند سال دیگر این قیام را انجام میداد. این طور نبود که امام حسین علیه السلام فقط چون یزید سر کار آمده، این کار را بکند؛ نه، مسئله از این بالاتر بود، ریشه دارتر بود؛ دعوای با یزید نبود، دعوای با نظام ظلم بود.
اینجاست که آن اصل بسیار مهمّ اسلامی مطرح میشود. ظلم سه بُعد دارد: ظالم، یعنی آن کسی که ظلم را انجام میدهد؛ منظلم، یعنی آن کسی که ظلم بر روی او انجام میگیرد و ظلم را تحمّل میکند؛ و سوم، تماشاگر بی تفاوت. هر سه ی اینها با هم شریکند؛ هم ظالم در پیش پروردگار منفور و محکوم است، هم منظلم - یعنی ستم پذیر - که ظلم را میپذیرد و در مقابل او اقدام نمیکند، و هم تماشاچی بی تفاوت و ناظر بی طرف، که می بیند ظلمی دارد انجام میگیرد، ولی او حرف نمیزند.
این سه بُعد، تشکیل دهنده ی ظلم است. اگر هر کدام از اینها نباشد، ظلم در دنیا نخواهد بود. اگر ظالم نباشد، ظلم نیست؛ اگر پذیرنده ی ظلم هم نباشد، ظلم نیست. اگر ملّتها و انسانهایی که محکوم به ظلم میشوند، اینها ظلم را قبول نکنند و در مقابل ظلم از خودشان دفاع کنند، ظلم باقی نخواهد ماند و نمیتواند ادامه پیدا کند. ظلم، یک حرکت خلاف طبیعت و قوانین عادّی عالم است؛ باقی ماندنی نیست. سومی هم اگر نباشد؛ یعنی تماشاچیان بی تفاوت هم اگر نباشند، ظلم در دنیا نمیماند. فرضاً یک ملّت زیر بار ظلم قرار میگیرد؛ اگر ملّتهای دیگر، سران
ص: 150
کشورهای دیگر، انسانهای بزرگ و دستگاه های تبلیغاتی نگذارند و بی تفاوت نمانند، آنها هم میتوانند مانع از ظلم شوند. بنابراین، هر سه ی اینها در پیش پروردگار شریک جرمند؛ هم ظالم، هم ستم پذیر، هم تماشاچی بی تفاوت.
این درس امام حسین علیه السلام است. ما این درس را باید در کلمات حسین بن علی علیه السلام جستجو کنیم؛ از خودمان حرفی نمیزنیم. از اوّلی که حسین بن علی علیه السلام از مدینه حرکت کرد، تا لحظه ی آخری که جان مقدّس و مطهّر او به اعلی علّیین عروج کرد، فرمایشهای فراوانی دارد که همه ناظر به این مطلب است.
ولیدبن عتبه - حاکم مدینه - آن حضرت را خواست برای اینکه بیعت بگیرد. حضرت در مسجد نشسته بودند با عبدالله زبیر صحبت میکردند. هنگامی که این خبر آمد که ولید تو را طلب کرده، عبدالله به حضرت گفت: این ساعت، ساعت دیدار ولید نیست؛ فکر میکنی برای چه ما را دعوت کرده است؟ حضرت فرمودند: من حدس میزنم که معاویه مرده و او ما را دارد برای بیعت دعوت میکند. حضرت بلند شدند یک عدّه از جوانان بنی هاشم و رزمندگان شجاع را با خودشان برداشتند؛ تنها نرفتند منزل ولید، که آنجا غافلگیر نشوند و مورد محاصره قرار نگیرند. به آن جوانها گفتند که اگر حادثه ای در داخل قصر ولید پیش آمد، شما دخالت کنید و وارد شوید و درگیری ایجاد کنید؛(1) یعنی از اوّل حسین بن علی علیه السلام تسلیم زور نمیشد و بنا را بر مبارزه، مقابله و اصرار بر جلوگیری از این ظلمی که داشت روزبه روز عالمگیر میشد، قرار داده بود تا لحظه ی آخر. درس بزرگ امام حسین علیه السلام همین است؛ این همان درسی است که شما ملّت عزیز ایران انجام دادید.
ما هم سالیان درازی منظلم بودیم. در این مملکت ظلم میشد؛ رژیم
ص: 151
جبّار پهلوی اجازه نمیداد که مردم زندگی آزاد و راحت خودشان را داشته باشند و سیاستهای اجنبی، امریکایی و انگلیسی پدر این ملّت را درآورده بود؛ ما هم تحمّل میکردیم. سالیان درازی ما ملّت منظلم بودیم، تا این حرکت عظیم پیش آمد، مبارزات پیش آمد. پانزده سال مبارزه شد. در یکی دو سال آخر، فداکاریهای عظیم عمومی انجام گرفت و دیدید که وقتی یک ملّت ستم پذیر نشد، ظلم و نظام ظالمانه قابل بقا نیست و در هم فرو میریزد. این همان درس امام حسین علیه السلام بود.
لذا شما در کلمات امام عزیزمان می بینید چقدر روی مسئله ی عاشورا و روی مسئله ی کربلا و درس امام حسین علیه السلام - قبل از پیروزی تا امروز - همواره تأکید میکنند و قولاً و عملاً مردم را به این مکتب بزرگ حسینی سوق میدهند که در آن تأمّل کنید.
من کلامی را از امام حسین علیه السلام انتخاب کردم که کمتر در مجامع خوانده شده و معنا شده؛ منتها چون طولانی است، من فقط قسمتهایی از آن را انتخاب کردم که اینجا بخوانم، تا نقطه نظرهای حسین بن علی علیه السلام در این قیام روشن شود. این کلام طولانی در مکه از حسین بن علی علیه السلام صادر شده. البته در جاهایی که من دیدم، به طور دقیق و مسلّم ثبت نیست که مخاطبان چه کسانی بودند و در کجا این کار انجام گرفته؛ اما آن طوری که از خود این کلام و قرائن به دست می آید، مخاطبان این کلام، یک عدّه از برگزیدگان و زبدگان جامعه اند؛ علما، محدّثین، صاحب نفوذها، پسران صحابه و کسانی که در بین مردم از احترام خاصّی برخوردار بودند، مخاطب اینهایند. محلّ صحبت هم مکه است یا بیرون مکه در یک نقطه که حضرت اینها را جمع کرده و برایشان صحبت کردند. در این صحبت، حسین بن علی علیه السلام به صورت بسیار صریح و تند با اینها حرف میزنند و خلاصه ی سخن امام حسین علیه السلام این است که مایه ی بدبختی این مردم شمایید؛ شما هستید که آگاه بودید و میتوانستید مردم
ص: 152
را آگاه کنید؛ شما بودید که بانفوذ بودید و میتوانستید در بین مردم یک حرکت ایجاد کنید؛ شما بودید که موجّه بودید و میتوانستید نگذارید که دستگاه جبّار و ظالم از وجهه ی شما استفاده کند؛ شما بودید که میتوانستید بایستید، قیام کنید و از حقّ ضعفا و مستضعفین و محرومین دفاع کنید و نکردید.
این، الان خطاب به همه ی صاحبان نفوذ در دنیای اسلام است؛ خطابی است که ملّت ما و مکتب ما و انقلاب ما به روشنفکران دنیا، به متنفّذین دنیا، به سیاستمداران دنیا، به سران کشورهای اسلامی، به متفکّران و مصلحان کشورهای اسلامی، به علمای کشورهای اسلامی، به شعرا و خطبای کشورهای اسلامی، این پیام را امروز منتقل میکنند؛ آنهایند که باید اقدام کنند. توده ی مردم ناآگاهند؛ توده ی مردم جرأت و گستاخی اقدام را در اوّل کار ندارند؛ توده ی مردم نمیدانند که میشود قیام و اقدام کرد. در کشورهای اسلامی و در دنیای اسلام، رهبرانند که باید به آنها بگویند؛ پیشروانند که باید آنها را تشجیع کنند؛ صاحب نفوذها و صاحبان قلم و بیان هستند که باید مردم را به وظایفشان آشنا کنند.
این کاری است که تجربه اش در کشور خود ما شد؛ گویندگان، علما، پیشوایان، پیشروان، روشنفکران متعهد و علمای مبارز گفتند، مردم را آگاه کردند. بعد از آنکه مردم آگاه شدند، آن وقت این سیل خروشان عظیم به حرکت آمد؛ دیگر مقابل مردم را نمیشود گرفت. هزار تا عالم و متفکّر را میشود از بین برد، اما میلیونها انسان را دیگر نمیشود از بین برد؛ اینجاست که ظلم میشکند، اینجاست که پایه های ظلم منهدم و ویران میشود.
پس تکلیف بیدار کردن مردم و به راه انداختن این سیل خروشان و به تلاطم درآوردن این دریای عظیم نیروی انسانی، بر عهده ی زبدگان است و حسین بن علی علیه السلام در این کلام، خطاب به آن زبدگان زمان خودش میکند؛ به آنها این کلمات را میگوید.
ص: 153
از جمله ی این جملاتی که در این خطاب عظیم هست، که در کتاب شریف تحف العقول نقل شده، این است:
«فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَ أَمَّا حَقَّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُم»؛(1)
شما حقّ ضعفا را و توده ی مردم را ضایع کردید؛ اما آن چیزی را که حقّ خودتان میدانستید، مطالبه کردید؛ دنبال مقام خودتان، دنبال حقوق خودتان، دنبال امتیازات و مزایای خودتان دویدید. تواضع کردید، کوچکی کردید تا خودتان را به آن چیزی که فکر میکردید حقّ شماست، برسانید؛ اما از مردم غافل شدید، حقّ مردم را رها کردید، مردم مستضعف و فقیر و محروم و مظلوم را به حال خود رها کردید.
در یک جای دیگر از این کلام عجیب و بسیار تکان دهنده، به ضعف و زبونی این زبدگان جامعه ی امام حسین علیه السلام اشاره میکند، که شما از هیچ چیز حاضر نیستید بگذرید؛ نه از جانتان، نه از مالتان، نه از وجاهت و آبرویتان؛ نه حاضرید یک اخم کنید، نه حاضرید یک سیلی در راه احقاق حقّ ضعفا بخورید. «فَلا مَالاً بَذَلْتُمُوه»؛ نه مالی بذل کردید، «وَ لا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِی خَلَقَهَا»؛ نه جانتان را به مخاطره انداختید برای خدایی که این جان را آفریده و به شما داده، «وَ لا عَشِیرَةً عَادَیْتُمُوهَا فِی ذَاتِ الله»؛ حاضر نشدید به خویشاوندان خودتان اگر از راه خدا منحرف هستند، اخم نشان بدهید و با آنها دشمنی کنید.
امام حسین علیه السلام اشاره میکند به اینکه اینها چقدر در مقابل ارزشهای حقیقی و دین خدا بی تفاوتند، اما در مقابل مسائل شخصی خودشان متعصّب.
«وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُون»؛
می بینید که عهد و پیمان الهی را دارند می شکنند و شما سکوت میکنید و هیچ نمیگویید و از اظهار نظر میترسید. چطور عهد الهی دارد نقض
ص: 154
میشود؟ عهد الهی این طور نقض میشود که در رأس کار جبّارانی قرار داشته باشند، حقّ مردم را ضایع کنند، به وظایف والی و حاکم اصلاً عمل نکنند و خودشان را صاحب امتیازات بیشمار بدانند و مردم را بندگان و بردگان خودشان به حساب بیاورند؛ عهد خدا این گونه شکسته میشود.
«وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَفْزَعُونَ»؛
شما که در مقابل پیمان الهی اینقدر بی تفاوت هستید، اگر تعصّبات جاهلی خودتان و پیمانهای آباء و اجدادی خودتان از بین برود، داد و فریاد به راه می اندازید.
«وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللهِ مَحْقُورَةٌ وَ الْعُمْیُ وَ الْبُکْمُ وَ الزَّمْنَی فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَة»؛
عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله را شکستند، از بین بردند، مردم مستضعف و زمینگیر در سرتاسر بلاد اسلامی افتادند، کسی به اینها اعتنا نمیکند؛ فقرا به حال خودشان رها شده اند، کسی از حقّ اینها دفاع نمیکند. شما تمام اینها را رها کردید، هیچ اقدامی برای اینها نمیکنید و در مقابل این ظلم عظیمی که در دنیا دارد میگذرد، بی تفاوت هستید. «لاتُرْحَمُون»؛ نه خودتان رحم میکنید، «وَ لا فِی مَنْزِلَتِکُمْ تَعْمَلُون»؛ نه آن منزلت و مقامی که به شما داده شده، بر طبق آن عمل میکنید، «وَ لا مَنْ عَمِلَ فِیهَا تُعِینُون»؛ و نه به کسانی که دارند اقدام میکنند، کمک میکنید.
«وَ بِالْإِدْهَانِ وَ الْمُصَانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُون»؛(1)
و با همین تملّق گویی در مقابل ستمگران و قدرتها و قلدرها و گردن کلفت ها، کار را میگذرانید. عیناً همین وضعی که امروز بعضی از سران کشورهای اسلامی و سران کشورهای غیراسلامی مستضعف در مقابل امریکا دارند، در مقابل قدرتهای جهانی دارند؛ قلدریها آنها را میترساند؛ حاضر نیستند در مقابل این ظلم و ستم عالمگیر، هیچ حرکتی
ص: 155
ازخودشان نشان بدهند. همین طور بسیاری از علما و روشنفکران و شعرا و خطبا و گویندگان دنیای اسلام، که دارند این وضع را تماشا میکنند و مهر سکوت بر لبشان زده اند و حرکتی انجام نمیدهند. این درس، خطاب به آنهاست.
بعد حسین بن علی علیه السلام این حقیقت را بیان میکند که در راه رسیدن به ارزشهای والا و ریشه کن کردن ظلم و تجاوز، باید آزارها و سختیها را تحمّل کرد. ظالمین، مسلّح و مجهزند. با نصیحت و به زبان نرم نمیشود با ستمگران عالم حرف زد. باید زحمتها را تحمّل کنید تا یک جامعه، یک دنیا و یک عدّه انسان محروم و مظلوم نجات پیدا کنند، تا دنیا آباد شود. میفرماید:
«وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَی الْأَذَی وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِی ذَاتِ اللهِ کَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ وَ عَنْکُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَیْکُمْ تَرْجِع»؛(1)
اگر شما زحمات را تحمّل میکردید، اگر حاضر میشدید در راه خدا رنجها و مصیبتها را تحمّل کنید، فداکاری کنید، از رفاه و نعمتهای زودگذر و زندگیهای حقیرانه و پست بگذرید، آن وقت کارها در دست شما قرار میگرفت؛ شما میشدید آن کسانی که اداره ی امور ملّتها و دنیا را در دست داشتید. حقیقت هم همین است.
امروز آن کسانی که در رأس کارها قرار دارند، مهره اند، بازیچه اند؛ سیاستهای جهانی است که دارد ظلم میکند، استکبار میکند و آنها را در کشورهای اسلامی متأسّفانه به بازی هم نمیگیرند و اینها دلشان خوش است که چند صباحی با نعمت و راحتی میگذرانند و متمتّع میشوند.
وقتی انسان اینها را می بیند، می فهمد که علّت پیروزی ملّت ما چه بود و راز پیروزی ما در مقابله با استکبار جهانی در آینده چه چیزی خواهد بود. همین درس حسین بن علی علیه السلام است؛ همین کاری است که امروز جوانهای ما در سنگرها دارند میکنند؛ بچّه های ما در مقابل فشار
ص: 156
ظالمانه و متجاوزانه ی استکبار جهانی دارند مقاومت از خودشان نشان میدهند. راز پیروزی آینده ی ما هم همین است.
میفرماید:
«سَلَّطَهُمْ عَلَی ذَلِکَ فِرَارُکُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجَابُکُمْ بِالْحَیَاةِ الَّتِی هِیَ مُفَارِقَتُکُم»؛(1)
اینکه ستمگران بر ضعفا و ملّتهای مظلوم مسلّط شدند، علّتش این است که شما از مرگی که یقیناً به سراغ شما خواهد آمد، میگریزید؛ جانی را که حتماً از شما جدا خواهد شد، حاضر نیستید در راه این ارزشهای والا صرف کنید. راز ضعف ملّتها همین است.
برادران و خواهران! راز این ذلّتی که امروز در دنیای اسلام سیطره پیدا کرده، همین است. راز باقی ماندن نظامهای جبّار در برخی کشورها همین است. اگر به پا خیزند، اگر زحمتها و رنجها را قبول کنند، اگر از مرگ نترسند، اگر به سراغ آن مرگی که بالاخره به سراغ انسان می آید، بروند - به خاطر این ارزشهای والا - یقیناً خواهند توانست ریشه ی ظلم را بکنند؛ همان طور که تجربه ی ملّت ما نشان میدهد.
بعد که این بیانات را حسین بن علی علیه السلام این طور تند و تیز مثل شلّاقی بر سر مخاطبان خودش وارد می آورد، برای اینکه نشان بدهد که این حرکت یک حرکت دنیاطلبانه نیست، یک حرکت برای همین ارزشهاست، خطاب را از آنها برمیگرداند، رو میکند به آسمان، با خدا حرف میزند:
«أللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِی سُلْطَانٍ وَ لا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَام»؛(2)
خدایا! تو میدانی که این حرکت ما، این قیام ما، این مبارزه ی ما، این مقابله ی ما با ظلم و استکبار و ستم، برای این نیست که به مقامی
ص: 157
برسیم، برای این نیست که برای خودمان چیزی درست کنیم، برای این نیست که چند صباحی بیشتر از این زندگی زودگذر و کم ارزش متمتّع شویم؛ بلکه برای این است که:
«وَ لَکِنْ لِنُرِیَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ یُعْمَلَ بِفَرَائِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکَامِک»؛(1)
ما حرکت کردیم برای دفاع از مظلومین، برای حمایت از مستضعفین، برای عمل به دین، برای مستقر شدن نظام اسلامی.
این هدف حسین بن علی علیه السلام است. اسلام را به عنوان نسخه ی شفابخش ملّتها - که میتواند عدالت و زندگی حقیقی و انسانی را تأمین کند، انسان را به عروج معنوی برساند - میخواهند در جوامع حاکم کنند و این ظلم و ستم را از جوامع بگیرند. این درس حسین علیه السلام است، این پیام حسین بن علی علیه السلام است؛ و حقّاً و انصافاً این درس، یک درس زنده است و امروز دنیا به آن احتیاج دارد؛ خود ما هم احتیاج داریم. ما هم در مقابله با استکبار جهانی، باید همواره این درس را تکرار کنیم؛ این درس فراموش شدنی نیست. شهدای عزیز ما در طول انقلاب و در طول جنگ تحمیلی، این انقلاب را به کجا رساندند؟ ببینید این جمهوری اسلامی و این ملّت را به چه عزّتی رساندند. چه کسی کرد؟ همان فداکاران، همان جان نثاران، همین خونهای پاک، همین شهدای عزیز، همین شاگردان باوفای حسین بن علی علیه السلام . ما هم باید آرزو کنیم که همین طور شاگرد باوفا و درس آموزی باشیم. این حرکت باید ادامه پیدا کند تا به فضل الهی ریشه ی استکبار و ظلم کنده شود.
حسین بن علی علیه السلام این درس را عملاً به ما داد. ماجرای عاشورا و آن صحنه ی عظیم فاجعه آمیز و آن شهامتها و آن مصیبتها، همه نمونه های عملی است. رهبری که خود حرکت نکند، رهبر نیست. اگر در آن
ص: 158
روزی که این حرکت عظیم شروع شد، امام ما میرفت گوشه ای می نشست، نصیحت میکرد و خودش را در معرض خطر قرار نمیداد، بدانید که این حرکت راه نمی افتاد؛ اوّل خود امام عزیز ما و رهبر ما وارد میدان شد. هنوز هیچ کس از این مردم وارد میدان نشده و این امواج حرکت نکرده بود که در قم، در پایگاه قیام و روحانیّت، به پیروی از حسین بن علی علیه السلام ، امام عزیز ما فرمود: من قلبم برای سرنیزه های شما آماده است، اما برای قبول حرفهای زور شما آماده نیست.(1) او ایستاد، بزرگترین خطرها را به جان خرید و خودش را در معرض مرگ قطعی و حتمی قرار داد.
البته خدای متعال این ذخیره ی خودش را برای ما حفظ کرد؛ و الّا یقیناً آنها تصمیم قطعی داشتند بر اینکه این شخصیّت عظیم را از جهان اسلام و از ملّت ایران بگیرند؛ که تا همین امروز هم استکبار جهانی همین نیّت را دارد، و آن روز هم از اوّل انقلاب و حرکت در سال 1341 همین تصمیم را داشتند؛ لذا سالیان دراز امام عزیز ما رنج زندان و تبعید و شهادت فرزند و مشکلات فراوان دیگر را تحمّل کرد. حسین بن علی علیه السلام این گونه وارد میدان شد.
البته فداکاریهایی که در طول تاریخ شده، قابل مقایسه با فداکاری امام حسین علیه السلام نیست. امروز هم هنوز ما آن نقطه ی اوج ایثاری را که در کربلا دیدیم، در هیچ جای دنیا و جامعه ی خودمان مشاهده نمیکنیم، که این جای بحث جداگانه ای دارد. شاید من یک وقتی هم اشاره کرده باشم؛ فداکاران ما و شهدای ما، از شهدای زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله در مواردی فداکارترند و خانواده ها در مواردی از آنها شجاع تر و ایثارگرترند؛ اما مسئله ی عاشورا یک مسئله ی دیگر است و حادثه ی کربلا یک حادثه ی استثنایی است و هیچ حرکتی شبیه این حرکت نیست.
ص: 159
این را برای روضه خوانان و مداحان عزیز و کسانی که ذکر مصیبت میکنند، بگویم که روضه خوانی باید به صورت ذکر حوادث و وقایع و تشریح و تحلیل این حوادث باشد، تا این در ذهنها و در ذهنیّت جامعه ی ما همواره باقی بماند.
به نظر من اوج مصیبت در کربلا، شهادت علی اصغر علیه السلام و این طفل شش ماهه در آغوش پدر است. معمولاً از روز هفتم محرّم تشنگی اصحاب سیّدالشّهدا علیه السلام و خاندان پیغمبر را مطرح میکنند و به عنوان مصیبت، عطش آنان را بیان میکنند؛ اما عطش با عطش فرق میکند. عطش آدم بزرگ با عطش بچّه ی کوچک، آن هم بچّه ی شیرخوار، قابل مقایسه نیست. من وقتی در ذهن خودم ترسیم میکنم آن حالتی را که در خیمه های حسین بن علی علیه السلام در حدود عصر عاشورا بود، که این بچّه ی شش ماهه به شهادت رسید؛ آن هیجان را، آن نگرانی را، آن ناراحتی را که به خاطر عطش این بچّه پیش آمده بود، واقعاً برایم قابل تحمّل نیست و طاقت نمی آورم...
حالا شما در عصر عاشورا ببینید در خیمه های سیّدالشّهدا علیه السلام ، با آن گرما، با آن عطش، با آن تشنگی، چه میگذشت. به خاطر همین بچّه ی کوچک، بعضی ها شاید بیش از یک شبانه روز در آن گرما آب ننوشیده بودند. یقیناً اینها به فکر خودشان نبودند، وقتی علی اصغر را می دیدند. من گمان میکنم علّت اصلیِ بردن علی اصغر به وسیله ی سیّدالشّهدا علیه السلام به مقابل لشکر دشمن، امید بسیار ضعیفی بود که این مردم وحشی دلشان بسوزد و کمی آب بدهند. علّت اصلی این بود که امام حسین علیه السلام راه چاره ی دیگری نداشت، کار دیگری نمیتوانست بکند. وقتی رفت طرف خیمه ها، دید غوغا و هیاهو در خیمه ها، همه را فرا گرفته، و عطش و گرسنگی و ناراحتی این بچّه ی کوچک، همه را تحت تأثیر قرار داده... حسین بن علی علیه السلام این بچّه را در آغوش گرفت، او را روی دست بلند کرد و به همه نشان داد. حالت خود این بچّه، تأثّرانگیز
ص: 160
بود؛ هر دل سنگی را یقیناً به ترحم وادار میکرد. حضرت مخصوصاً استرحام کردند. این حرف درست است که «إنْ لَمْ تَرحَمُونِی فَارْحَمُوا هَذا الطِّفْل»؛(1) یعنی رحم کنید به این بچّه ی کوچک.
در همین حالی که حسین بن علی علیه السلام با یک حال بحرانی، با یک هیجان، با یک ناراحتی، این بچّه را روی دست بلند کرده، دارد حرف میزند، یک وقت چیز عجیبی را احساس کرد؛ دید این بچّه ای که از گرسنگی و تشنگی بی حس و حال افتاده بود و سر خودش را نمیتوانست نگه دارد، گردنش یک طرف کج شده و روی دست پدر دست و پا میزند. همین طور که نگاه کرد، دید خون از گلوی علی اصغر علیه السلام سرازیر شده. «علی لعنة الله علی القوم الظّالمین».
امسال هفته ی جنگ با ایّام محرّم مصادف است؛ و این برای ما یادآور انگیزه، رشادت و شجاعت آن بزرگوارانی است که ما درسمان را از آنها گرفتیم.
اگرچه حسین بن علی علیه السلام در میدان ظاهری به شهادت رسید، لیکن باطناً پیروز شد. ملّت ما، هم باطناً پیروز است، هم در میدان ظاهری؛ و به فضل پروردگار، بینی دشمن را به خاک خواهد مالید و انتقام گذشتگان خودش را هم خواهد گرفت.
این مدّت، از اوّل تا به آخر، یکسره مبارزه کرد. این مبارزه ها در شکلها و قالبهای مختلفی بود و به دوره های مختلفی تقسیم میشد: دوره ی اوّل، بلافاصله بعد از حادثه ی عاشورا آغاز میشود و امام سجّاد علیه السلام با تبلیغات تند، با خطبه های آتشین، با افشاگری درباره ی حادثه ی عاشورا در مجامع دولتیِ سرشار از ظلم و اختناق- چه در کوفه،(1) چه در شام،(2) چه در دربار یزید،(3) و چه در مسجد اموی(4)-بی هیچ ملاحظه و واهمه ای، تمام آنچه را که مردم باید از حادثه ی عاشورا بدانند، بیان کرد؛ نه تقیّه کرد، نه ترس از کشته شدن را در خود راه داد. با این کار، تاریخ را تثبیت کرد. گفت و آن گفته در تاریخ ماند و عاشورا با خطّ محو نشدنی در لوح تاریخ تثبیت شد و ثابت ماند. دشمن را که سرشار از غرور پیروزی بود، دچار ضعف روحیّه کرد و شکست سیاسی و روانی داد. روحیّه ی یاران و نزدیکان و بخصوص اسیرانی را که همراه خود آن حضرت بودند، تقویت کرد.
بدون فداکاری، بدون مجاهدت، بدون زحمت و بدون دردسر، هیچ چیز کوچک هم در دنیا به دست نمی آید؛ نه در دنیا و نه در آخرت. دستاوردهای اخروی هم زحمت میخواهد، دستاوردهای دنیوی هم زحمت میخواهد. طبیعی است که ما در این راه و در مقابل آن دستاوردها، زحمات و تلفات و سختیها و خسارتهایی هم داشتیم.
ص: 162
در راه اسلام، جانهای عزیزی فدا شد. صدها جوان ما ارزش علی اکبر حسین علیه السلام را ندارند، هزاران و میلیونها انسان ارزش سیّدالشّهدا علیه السلام را ندارند. اگر امام حسین علیه السلام آن روز فدا نمیشد، اسلام در این چهارده قرن نمیماند؛ پس می ارزید. حتی فدا شدن حسین بن علی علیه السلام می ارزید، با آن همه ارزش که آن ذات شریف و مقدّس و آن گوهر گرانبها دارد. می ارزید که ما آن گوهر گرانبها را خرج کنیم تا اسلام چهارده قرن بماند.
در دنیای اسلام برای ولادت پیغمبر صلی الله علیه و آله شادی میکنند، اما فقط شادی است؛ مثل همان دوران قبل از انقلاب که در کشور ما برای ولادت سیّدالشّهدا علیه السلام مردم جشن میگرفتند، چراغانی میکردند، پرچم میزدند و از آن حضرت تجلیل میکردند، اما چند نفر از مردم به راه امام حسین علیه السلام میرفتند؟ چند نفر از مردم علیه ظلم قیام میکردند؟ شرف و ارزش امام حسین علیه السلام در تاریخ برای چیست؟ آن فداکاری بزرگ حسین بن علی علیه السلام است که چهره ی آن حضرت را جاودانه کرده است. مردم اسم امام حسین علیه السلام را با تجلیل می آوردند، اما میان صدها هزار و میلیونها انسان در کشور ما، چند نفر بودند که حاضر باشند مثل حسین بن علی علیه السلام علیه ظلم و ستم حرفی بزنند، اقدامی بکنند، محکوم کنند؟ هیچ!...
بله، ما حسین بن علی علیه السلام را دوست هم داریم، از ولادتش شاد هم میشویم، ادّعای پیروی اش را هم میکنیم؛ اما اگر آن روز از ما میپرسیدند شما برای این حسین علیه السلام اینقدر ارزش قائل هستید و برای ولادتش شادی میکنید، از روزی که به دنیا آمد، مژده ی مبارزه و
ص: 163
شهادت شنید، جدّش،(1) پدرش،(2) مادرش(3) و جبرئیل(4) درباره ی شهادت او و درباره ی سرنوشت شرف آفرین و افتخارانگیز او سخن گفتند؛ حسین شما از اوّلی که به دنیا آمد، برای مبارزه، برای جهادی که به شهادت منتهی میشود، جهادی که در آن کشته شدن حتمی است، برای چنین مبارزه ای متولّد شد و زندگی کرد؛ شما چقدر مبارزه میکنید؟ اگر پانزده سال پیش به ما این حرف را میزدند، ما جوابی نداشتیم.
شما زینب کبری علیها السلام را در نظر بگیرید؛ واقعاً ابعاد شخصیّت حضرت زینب را نمیشود در چند جمله ترسیم کرد؛ حتی حکایت آن در جملات فراوان، در شعرهای طولانی ممکن نیست. کسی باید آن شرایط را ببیند، لمس کند، اوضاع و احوال جامعه را هم بداند؛ کاری را هم که زینب علیها السلام کرد، درک کند تا بفهمد زینب علیها السلام چقدر عظمت داشته است. از دور و با زبان و با اشاره و با این حرفها حقّ زینب کبری علیها السلام ادا شدنی نیست. حالا شما اوج شخصیّت یک زن را ببینید؛ زنی است که میداند این جمع برای یک جهاد بی فرجام میرود - بدون یک فرجام دنیایی و ظاهری- در عین حال با اینها حرکت میکند، یعنی از خطر استقبال میکند. در این سفر هرچه هست، خطر و دشواری است. علاوه بر خطر و دشواری، یک چیز مهمتر هست که از زحمتهای
ص: 164
شخصی خیلی بیشتر است، و آن عبارت است از مسئولیّت.
زینب علیها السلام میداند اگر برادرش حسین بن علی علیه السلام را از میان این جمع بردارند، دیگر کسی نیست شایسته ی رهبری و سرپرستی و اداره ی این جمع باشد؛ جمعی که یک سرنوشت بسیار تلخ و دشوار و پیچیده ای در انتظار آن است. در عین حال دل به دریا میزند و نه مثل یک زن برجسته، که مثل یک مرد سرآمد با ظرفیّت علوی، مثل امیرالمؤمنین علیه السلام ، مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله ، مثل خود امام حسین علیه السلام ، در این حد ظرفیّت نشان میدهد و وارد این میدان بسیار پیچیده و دشوار میشود. بعد در تمام مراحل، نقش یک حکیمِ شجاعِ قدرتمندِ پرجذبه ی قاطع را تا آخر ایفاء میکند؛ گویی برنامه ای را در ذهنش از پیش طراحی کرده و قدم به قدم طبق این برنامه حرکت میکند؛ با حوادث، غافلگیرانه مواجه نمیشود. گویی از پیش، همه ی حوادث را پیش بینی کرده، دیده، برنامه ریزی کرده، میدانسته(1) و برای هر حادثه ای پاسخش را و عمل مناسبش را در دست داشته و طبق آن هم عمل میکرده است. مثلاً شب عاشورا، صبح عاشورا، عصر عاشورا، شب یازدهم، هنگام آتش گرفتن خیمه ها، هنگام خروج از کربلا با گروهی زن و بچّه ی بی سرپرست و یک برادرزاده ی بیمارِ ناتوان از نشستن و ایستادن؛ در چنین شرایطی و در تمام این حالات، این گونه بود.
یکی از این تجربه هایی که زینب علیها السلام در یک شبانه روز برایش پیش آمد، اگر در زندگی یک انسان پیش بیاید و انسان بتواند بموقع تصمیم بگیرد و بجا و درست عمل کند، جا دارد که آن را لوح افتخار کنند و در تاریخ ثبت کنند. چند حادثه ی مهم در زندگی این زن بزرگ در مدّت کوتاهی پیش می آید و همه ی اینها را آن چنان حکیمانه و قوی علاج میکند و با آن برخورد میکند که انسان متعجّب میشود.
ص: 165
شما ببینید آدم وقتی غمی دارد، کار روزمرّه ی خودش را هم نمیتواند انجام بدهد. آدم وقتی نگرانی دارد، مشکلی دارد، کوهی روی دل انسان نشسته؛ همین نماز را هم که میخواهد بخواند، نشاط ندارد؛ با دوستش، با رفیقش، در مجلس اُنس اگر شرکت بکند، نشاط ندارد، حال ندارد و نمیتواند کاری انجام بدهد. آن وقت یک انسانی با آن همه اندوه، با کوه های سنگین غم، با دیدن آن شهادتها، آن سختیها، فرزندانش شهید شدند، برادرهایش شهید شدند، جوانها شهید شدند، خانواده شان زیر و رو شده،(1) آن حادثه ی تلخ برایشان پیش آمده، در همه ی دنیا چشمی نگران و گریانِ آنها نیست؛ چنین غم بزرگ، چنین حادثه ی سنگین و کوبنده که انسانهای بزرگ را در هم می-پ-یچد، آن وقت ده ها حادثه ی آن چنان سنگین و تلخ برای یک زن پیش می آید و او نه فقط خُرد نمیشود، ناتوان از تصمیم گیری نمیشود، بلکه به بهترین وجه، اوضاع و احوال را اداره میکند و این کشتی را که در تلاطم امواج، تکه تکه شده، خرد شده؛ با کمال قدرت و مهارت هدایت میکند، حفظ میکند، کنترل میکند و به سرمنزل میرساند؛ این عظمت زینب علیها السلام است.
شما با مادر شهید امروز قیاس نکنید. مادر شهید عزیزانش را در راه خدا داده، اما میلیونها انسان، میلیونها چشم، با تحسین به او نگاه میکنند و جامعه او را در اوج افتخار می نشاند. وضعیّت زینب کبری علیها السلام این گونه نبود. یک نفر در سرتاسر این جامعه نبود که جرأت داشته باشد به او بگوید: آفرین، مرحبا، بارک الله، دستتان درد نکند، سرتان سلامت باشد.
در چنین دنیای سختی، همان قدر که شهادت حسین علیه السلام ممتاز بود و با همه ی شهادتها از صدر اسلام تا امروز فرق داشت و هیچ روزی، نه زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله ، نه زمان امیرالمؤمنین علیه السلام ، نه زمان ما، با روز عاشورا قابل
ص: 166
مقایسه نیست؛ حرکت زینب علیها السلام هم همان قدر عظمت داشت.
عظمت زینب علیها السلام فقط صبر او نیست؛ عظمت زینب علیها السلام در جمع شدن تمام خصوصیّات برجسته ی یک انسان بزرگ و شخصیّت های عظیم تاریخ در این زن است که در این چند روز از روزهای آخر دهه ی محرّم تا برگشتن به مدینه که بار را تحویل داد و مسئولیّت او تمام شد - در این یکی دو ماه-(1) عظیم ترین حوادث را با بهترین و حکیمانه ترین وجهی اداره کرده است؛ او یک انسان ممتاز است.
شما بین رهبران عالم، بین این شخصیّت های بزرگ تاریخ، بین زنان بزرگ تاریخ، چه کسی را پیدا میکنید که اینقدر عظمت از خود نشان داده باشد؟
حالا من میخواهم نتیجه بگیرم. این زینب کبری علیها السلام است که بیان من خیلی کمتر از این است که بتواند آن چهره ی والا و عظیم الشأن و منوّر و فرشته صفت را ترسیم کند. حالا این زن محصول چیست؟ مخصوص چه زمانی است؟ این را توجّه کنید. این حوادث، شصت سال بعد از هجرت اتّفاق افتاده است؛ شصت، هفتاد سال بعد از ظهور اسلام.
ظهور اسلام همزمان است با آن دورانی که زن در نهایت انحطاط و بدبختی، فساد و ذلّت و ناتوانی غوطه ور بوده است. نه فقط در منطقه ی عرب نشین، در همه جا؛ در ایران هم همین طور بوده است، در روم هم این گونه بوده است؛ دو امپراتوری بزرگ دنیا، دو جامعه ی متمدّن آن روز. بالاترین مقامی که زن در این جوامع داشته، این بوده که یک کالای لوکس و یک عروسک زیبا برای قدرتمندان جامعه باشد. این، آن سطح بالا و اوج پرواز زن بوده است. حالا آن زنی که کنیز میشد، آن زنی که زنده به گور میشد، آن زنی که در خانواده و بستگان، عنصری زیادی به شمار می آمد که هیچ. آن زنی که بالا میرفت و اوج
ص: 167
میگرفت و در بالاترین حدّ یک زن در دنیای آن روز قرار میگرفت، زنی بود که برای جمالش یا یک ظرافتی یا یک هنری، مطبوع طبع و منظور نظر یک آدم قدرتمند پولداری، یک سلطانی، یک امپراتوری قرار میگرفت. او این زن را از عمق ذلّت بالا میکشید. همان طور که یک عروسک زیبا را که هیچ ارزشی هم ندارد، یک جسم بی جانی است، وقتی زیبا است، با پول گزافی میخرند، می آورند سر طاقچه می نشانند؛ همین طور این زن را می آورد در صدر هم می نشاند. البته همان خانم گاهی دستور میداد، وزیر مجبور بود به حرف او گوش فرا بدهد؛ اما این از شخصیّت آن خانم نبود؛ برای شخصیّت مردی بود که این زن منظور نظر او قرار گرفته بود؛ اما دانش، بینش، اخلاق، اوج معنویّت، تحوّل درونی، شخصیّت انسانی والا، ابدا! از آن چنان جامعه ای، در میان آن چنان وضعی، تحوّل اسلامی، زنی مثل زینب علیها السلام را پدید آورد و امروز همان معجزه را اسلام میتواند انجام بدهد.
امروز دنیای موجود، البته با جاهلیّت زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله تفاوتهای زیادی دارد؛ هیچ حرفی در این نیست. امروز زنان بزرگ، متفکّر، اندیشمند، عالم، بااخلاق و خوب در دنیا زیادند؛ در این حرفی نیست؛ اما نگاه فرهنگ و تمدّن رایج دنیا به زن، آن نگاه نیست. شما بروید از بافرهنگ ترین انسانهایی که در محیطهای غربی زندگی میکنند، بپرسید؛ ببینید از کدام بیشتر خوشش می آید؟ از آن زن عالمِ فاضلِ مخترعِ مکتشفِ توانا برای اختراعِ یک معجزه ی علمی، اما بی هیچ یک از جذّابیّتهای زن غربی پسند، یا یک خانم بیسوادِ بی فرهنگ، اما دارای آن جذّابیّتها؛ یک ستاره؟ ببینید کدام را در وجدان خودش ترجیح میدهد؟ این حقیقت تلخی است که امروز دنیا به آن دچار است. زن در فرهنگ غربی، قیمت واقعی خودش را ندارد؛ برای زن، خودنمایی و جلوه گری و زیبایی فروشی، یک شرط حتمی شخصیّتی است.
ص: 168
آنهایی که به حجاب و به جدایی مرز معاشرت زن و مرد بشدّت اعتراض میکنند، یکی از مهمترین حرفهایشان این است که شما زن را محدود میکنید؛ نمیگذارید زیباییهای خودش را در معرض دید افراد قرار بدهد. زن، زیباست؛ میخواهد زیبایی خودش را نشان بدهد؛ میخواهد جاذبه های خودش را در منظر دید افراد بگذارد. این یک حرف پذیرفته شده در دنیاست که باید زن جاذبه های خودش را در دید مردان بگذارد. این معنایش چیست؟ آیا این نیست که در ذات آن فرهنگ اروپایی، همان برداشت قدیمی و باستانی تمدّن رومی از زن، مستتر است و وجود دارد؟ زن هنوز همان است؛ اسلام اینجا راه پیدا نکرده است.
در دیدگاه فرهنگ غربی، با همه ی این هیاهویی که راه می اندازند و با همه ی این بوق و طبلی که برای زن و حقوق زن زدند و میزنند، وقتی به اعماق بینش آنها مراجعه میکنید، می بینید در عمق وجدان و احساس خودشان، زن را یک وسیله ی التذاذی برای مرد میخواهند؛ نه زن را برای همسر خودش، جنس زن را برای جنس مرد. این بزرگترین اهانت به زن است.
میان این منجلاب فساد فرهنگی، زن مسلمان میتواند سَر بکشد؛ میتواند حضور خود و حقیقت خود و هویّت زن اسلامی خود را برای همه آشکار کند. امروز ما میتوانیم امیدوار باشیم همچنان که یک روز اسلام توانست در چنان فضای فرهنگیِ فاسد و غلطی زنی مثل زینب علیها السلام را بهوجود آورد، که الگو و نمونه ی یک انسان بزرگ است - و نه فقط یک زن برجسته - امروز هم تعالیم اسلام و فرهنگ اسلامی میان این جنجال غوغاگرانه ی جوسازانه ی غرب، نمونه ی یک زن مسلمان کامل و بزرگ را میتواند بهوجود بیاورد؛ و ما به این احتیاج داریم. امروز دنیا احتیاج دارد به اینکه زن مسلمان، هویّت و حقیقت فرهنگی خودش را نشان بدهد.
ص: 169
امروز ما نمیتوانیم حادثه ی کربلا را حس کنیم. آنچه شما می شنوید از این حادثه - شهادتها، تشنگیها، داغها و دردها - همه ترسیم و تصویر است؛ خود حادثه نیست. حادثه را از راه دور نمیشود لمس کرد- امکان ندارد- میشود به حدودش رسید.
شهیدِ امروز در میدان جنگ، با هیجان، همراه یاران بسیار، با یک اسلحه ی کارآمد، مقابل یک دشمن ضعیف وارد میشود، می جنگد، میغُرّد، بعد هم می افتد و یارانش او را فوراً برمیدارند روی دوش میگیرند به طبیب میرسانند؛ اگر نرسید، با احترام و عزّت سر دستها بلند میکنند، در شهرها میگردانند؛ اشکها نثارش میشود، عواطف بر سر راهش فرش میگستراند، بعد هم او و خانواده اش مثل گلی در تارُک جامعه جا میگیرند؛ خیابانی به نامش میشود، کوچه ای به نامش میشود، مدرسه ای به نامش میشود؛ خود و خانواده اش باعزّت و سرافراز میشوند؛ در بهترین جا و در یک نقطه ی نام آور دفن میشود. گاه او را ما به علی اکبر، به قاسم، به عون، به غلام سیاه پوست کربلا تشبیه میکنیم، میگوییم این مثل او است؛ چون ما آن را درک نکردیم، لمس نکردیم، حادثه ی کربلا را در ظرف خودش ندیدیم.
آن حادثه ی غریبانه، آن فریاد تنها، آن جهاد بی یاور مقابل آن دشمن نیرومند، و با پشت خالی که جز خیمه های حرم چیزی نیست، و با یک دنیا نگرانی، و با لب خشکیده، و با احساس غم سنگین، نگرانی از نابودی دین؛ آدم این شهادت را میتواند تصوّر کند؟ نه، مگر در سال شصت ویکم هجرت قرار بگیرد؛ درست شرایط را لمس کند، درک کند، بعد حدس بزند آن شهادت چیست.
ص: 170
درباره ی ذکر مصیبت نکته ای را عرض بکنم. ذکر مصیبت عبارت است از اینکه آن مصیبت ذکر بشود. گاهی در بعضی از روضه خوانی ها اصلاً مصیبت ذکر نمیشود. مصیبت چیست؟ آن واقعه است. آن واقعه ای که اتّفاق افتاده، باید تشریح شود.
بنده گاهی می بینم مثلاً در مصیبت علی اکبر، علی اصغر یا مسائل گوناگون کربلا، تعبیراتی در شعر یا نثر گفته میشود که روضه خوان یا مدّاح، احساسات خودش را بیان میکند. گاهی این احساسات را به زبان خودش بیان میکند، گاهی هم احساسات را از زبان آن بزرگوار بیان میکند. اینها ذکر مصیبت نیست. در کربلا چه گذشت؟
حادثه را باید ذکر کرد. این حادثه نباید بمیرد. این حادثه باید زنده بماند. ریز حادثه را بایستی بگوییم. هر جلسه ای که روضه ی بزرگواری خوانده میشود، ماجرای او باید گفته شود؛ حالا یا به زبان شعر یا به زبان نثر. شعر هم هرچه بهتر و هنری تر باشد، تأثیرش بیشتر است و دل مستمع را بیشتر جذب میکند.
انسان سرمایه ای را در جای امنی به امانت بگذارد، فرق میکند با آنکه این سرمایه را گم کند. وقتی گم کرد، از دست او رفته؛ اما وقتی آن را به امانت گذاشت، از دست او نرفته است.
لذا شما می بینید بزرگان و شهدای عالیقدری از قبیل رهبران دینی، پیغمبران، ائمّه، اولیا و حسین بن علی علیه السلام و دیگران، با اینکه جانشان برای اسلام و مسلمین و بلکه بشریّت نافع بود و وجودشان مفید بود؛
ص: 171
وقتی پای شهادت به میان می آید، وقتی پای فداکاری در راه خدا به میان می آید، این جان را در طبق اخلاص میگذارند و نثار میکنند. این معنایش این است که آنچه با شهادت عاید اسلام و مسلمین خواهد شد، کمتر نیست از آنچه در ماندن آنها عاید میشود؛ شاید بیشتر هم هست. در زمان ما همین گونه است.
هیچ چیز نمیتواند دشمنان اسلام و دستگاه های مجهّز را به عقب نشینی وادار کند یا به زانو دربیاورد، مگر نیروی ایمان مردم مسلمان؛ تنها با این عامل است که دشمنان دین و دشمنان این انقلاب و دشمنان استقلال این ملّت، مجبور میشوند عقب نشینی کنند؛ یعنی دیگر کاری از آنها ساخته نیست. ابزارهای مادّی با یکدیگر قابل رقابت است؛ اما وقتی پای معنویّت، ایمان و قدرت انسان مؤمن به میان می آید، هیچ ابزار مادّی نمیتواند با او مقابله کند. اگر این گونه نبود، حقیقت، عدالت و دین حق در طول تاریخ باقی نمیماند. شما ببینید چقدر با فکر حق و راه حق در طول تاریخ مقابله و مبارزه شده است. تمام قدرتمندان در مقابل حق قرار داشتند، همه ی جبّاران علیه حق قیام کردند و نیروهایشان و زر و زورشان را به کار بردند؛ پس باید حق نمیماند، باید فکر حق در دنیا از بین میرفت. آن چیزی که موجب شد حق در طول تاریخ و میان بشریّت بماند و مضمحل نشود، همین است. ابزاری وجود دارد که زور و زر و قدرت و فرعونیّت و جبّاریّت در مقابل آن کارایی ندارد و آن، همان نیروی انسان مؤمن است. انسان باایمان وقتی وارد عمل بشود، ابزارهای مادّی کُند میشود.
اگر این نیرو بخواهد در یک ملّت تبلور و تجسّم پیدا کند، طبیعی است تعدادی در راه این هدف مقدّس قربانی خواهند شد و بهترینها همیشه قربانی شده اند. بهترینها همیشه فدای راه حق و راه خدا شدند.
زمان حسین بن علی علیه السلام زیر این آسمان، چه کسی به خدا نزدیکتر و در
ص: 172
معیارهای الهی عزیزتر بود؟ هیچ کس. همیشه عزیزترین ها هستند که قربانی راه خدا میشوند، سینه شان را سپر میکنند تا دیگران را نجات بدهند؛ مثل فرد نیرومندی در یک جمع ضعیف؛ اگر دشمنی بیاید، اوست که دفاع میکند.
کسانی که در جبهه های نبرد، در این میدان شرف و افتخار، به شرف شهادت نائل آمدند، در حقیقت در میدان جنگ روحیّه ی ابوالفضل العبّاس علیه السلام را از خودشان نشان دادند.
اصحاب سیّدالشّهدا علیه السلام از کلّ بشر مستثنا هستند و در طول تاریخ بشر ما کسی را مثل آن هفتاد و دو نفر پیدا نمیکنیم. اصحاب سیّدالشّهدا علیه السلام از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله هم بالاتر هستند(1) و یک وضع دیگری دارند. از این تعداد معدود و الگوهای انگشت شمار که بگذریم، در طول تاریخ اسلام، مثل این جوانهایی که امروز میدان جنگ را دارند اداره میکنند؛ چه سردارانش، چه رزمندگان که می رزمند و با آن اخلاص پیش میروند، نمونه نداریم یا خیلی کم و نادر داریم.
خونهای پاکی که در شهادتها ریخته میشود و در رأس همه ی آنها شهادت حسین بن علی علیه السلام در عاشورا است، باید همیشه زنده بماند و درس باشد؛ بایستی از آن الهام بگیریم.
ص: 173
همیشه شهادت شهید مؤثّر است؛ اما شهید بزرگ، تأثیر بزرگی میگذارد. فرق است بین آن کسانی که با اخلاص و صفا در راه خدا مجاهدت کردند و به شهادت رسیدند و آن کسانی که علاوه بر این، تلاشهای دوران زندگی شان نقش مهمّی در سرنوشت کشورشان و جامعه شان و اُمّ-تشان داشته؛ این دو مثل هم نیستند؛ همان طور که شهادت حسین بن علی علیه السلام تأثیری به عظمت شخصیّت حسین بن علی علیه السلام داشت. این اثر در طول تاریخ اسلام مشهود بود. در انقلاب خود ما نقش شهادت حضرت ابی عبدالله علیه السلام مشخّص بود. در ادامه ی انقلاب ما هم، همان طور که شما مشاهده میکنید، توسّلات و توجّهات و هیجان مردم را در جبهه و در پشت جبهه می بینید. در طول این هشت سال هم باز توجّه به خون مطهّر سیّدالشّهدا علیه السلام در حفظ انقلاب ما و حفظ روحیّه ی ما اثر داشت. این، ناشی از عظمت آن شهید بود. جانهای بزرگ و شخصیّت های بزرگ، این گونه تأثیرات بزرگی دارند.
باید یاد شهید را زنده نگه داشت. اگر احیای شهید وجود نداشته باشد و مسئولیّت آن پذیرفته نشود، تأثیرات آن ضعیف خواهد شد.
بازماندگان حسین بن علی علیه السلام با همه ی آن زحمتها و شدّتها، تحمّل مسئولیّت کردند، برای اینکه نام امام حسین علیه السلام را زنده نگه دارند. اگر جناب زینب کبری(1) و سکینه علیهما السلام (2) و دیگران(3) و شخص امام سجّاد علیه السلام (4)
ص: 174
آن زحمات را تحمّل نمیکردند، آن سخنرانیها را نمیکردند، آن محنتها و سختیها را - چه در بازگشت از کربلا، و چه در طول دوران زندگی شان- تحمّل نمیکردند، این حادثه این گونه برجسته و ثابت نمیماند.
شما می بینید حسین بن علی علیه السلام برای حفظ اسلام، خودش را قربانی میکند. ما از حسین علیه السلام کسی بالاتر نداریم؛ از فرزندان حسین علیه السلام کسی عزیزتر نداریم؛ اما اینها هم در راه اسلام قربانی میشوند.
شبهای نزدیک به عملیّات در جبهه های نبرد، منظره ی عجیبی است؛ منظره ی شوق انگیزی است. این جوانهای ما و این برادران مخلص مؤمن، با دلهای پاکِ صافِ نورانی، وقتی احساس میکنند به میعاد خودشان با خدا نزدیک شدند و امکان شهادت و رفتن به جوار الهی برایشان فراهم است، در این شبها قبل از عملیّات، حال عجیبی دارند. دعا، نماز شب، ذکر، توجّه، حال بسیار گرانبها و فاخری در اینها مشاهده میشود. بعضی از وصیّت نامه ها را هم که انسان میخواند، همین را مشاهده میکند؛ برای اینکه توجّه به خدا در آن حالات، ساعات آخر و روزهای آخر وجود دارد. انسان در این لحظات احساس میکند فرصت تمام میشود؛ یک حالت اقبالی دارد. بعلاوه که شوق لقای پروردگار دارند.
همین حالت با ابعاد بالاتر و به شکل مضاعفی، شب عاشورا در خیام
ص: 175
اصحاب اباعبدالله علیه السلام وجود داشت. از کسانی که وقایع را یادداشت میکردند و مینوشتند، نقل شده: یک شب از نزدیکی خیمه های حسین بن علی علیه السلام عبور میکردم، دیدم از تمام این خیمه ها صدای زمزمه ی قرآن و دعا و نماز و توجّه به گوش میرسد و همه یکپارچه مشغول ذکر و دعا هستند.(1) حقیقتاً برای آن روز سخت، آن چنان حال و صفایی هم لازم بوده است.
اما شب یازدهم اگر کسی از همان خیام عبور میکرد، یقیناً از آن همه زمزمه و حال، دیگر خبری نبود و به جای آن فقط یک خیمه ی نیم سوخته وجود داشت که فرزندان و دختران ابی عبدالله و خردسالان در آن جمع شده بودند. شاید از آنها هم زمزمه هایی بلند بوده است؛ اما به احتمال زیاد، بیشتر زمزمه ی گریه بر عزیزان و فریاد «العطش» بوده است.
برای خدا، برای قرآن، برای اسلام، جان امام حسین علیه السلام و علی اکبر امام حسین علیه السلام هم فدا بشود، اشکالی ندارد.
در ماجرای کربلا، امام حسین علیه السلام دو مظلومیّت داشت: یکی مظلومیّت آن حادثه و اینکه خود آن بزرگوار را مظلومانه آزار دادند و بعد به شهادت رساندند. و مظلومیّت دوم، جنجال منافقانه و خباثت آمیزی بود که اطراف آن بزرگوار در دنیا به راه انداختند. در کوفه جوّ را
ص: 176
آن گونه خراب کردند، در شام جوّ را آن گونه خراب کردند؛ در دنیای اسلام، امام حسین علیه السلام را یک خارجی، یعنی خروج کننده بر حکومت وقت و امام وقت معرّفی کردند؛(1) منبرها و خطبه ها و زبانهای آلوده و حنجره های پلید را پُر کردند از اظهارات و تهمتها و افتراها و اهانتهایی که بر مظلومیّت حسین بن علی علیه السلام می افزود.(2)
البته در پایان، آن مظلومیّت کار خودش را کرد؛ پرده ها را پس زد، چهره های پلید را افشا کرد؛ حقیقت، خودش را بر دلها و ذهنها تحمیل کرد. اگرچه نمیخواستند حقیقت آشکار شود، اما دشمن شکست خورد و در نهایت امام حسین علیه السلام پیروز شد.
حسین بن علی علیه السلام در سخت ترین روزهای دوران اسلام جان خودش را داد، خون خودش را داد؛ فرزندان خودش را داد، برای اینکه اسلام بماند.
این روزها از لحاظ تاریخی هم برای ما بسیار حسّاس است، زیرا فاصله ی بین غدیر و عاشورا است؛ فاصله بین وصل ولایت اسلامی به ذات مقدّس ربوبی، و شکوه شهادت در دستگاه ولایت؛ روزهایی که هم حادثه ی غدیر را تداعی میکند، هم حادثه ی عاشورا را.
ص: 177
روضه خوانی، بسیار سیاست درست و روش صحیحی است. عاشورا یک حادثه ی باقی ماندنی است؛ مثل مصیبت سیّدالشّهدا علیه السلام باید بماند و دلها را همیشه متوجّه نگه دارد. خونِ به ظلم ریخته شده، خیلی آثار و دنباله های عجیبی دارد؛ دامنگیر است.(1) این گونه خونها شدیداً دامنگیر است.
عن ابی عبدالله الحسین علیه السلام فی وصیّته لأخیه محمدبن الحنفیّه: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَر و أَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّی»(2) و عنه علیه السلام أَنّه قال: «مَنْ کَانَ بَاذِلاً فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِاللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَالله».(3)
مطلبی که بنده میخواهم عرض کنم، جدید نیست؛ همه ی شما این مطلب را میدانید و همه ی ما و کسانی که اهل تشریح و توصیف مسئله ی عاشورا و مسائل اسلامی و تاریخ اسلام هستند، مطمئناً این را بارها به مردم گفته اند؛ اما جای آن هست که این حقایق روشن اسلامی و تاریخی به حرکت عمومی ملّت ما کمک کرده و خود ما را
ص: 178
در طول این سالیان متمادی امید بخشیده؛ در این برهه از زمان، استفاده کنیم و مفاهیم اسلامی و همچنین خاطرات تاریخ اسلام را لباس عمل بپوشانیم و زنده کنیم.
آن نکته ای که از بیان این دو جمله ی سیّدالشّهدا علیه السلام در ذهن من بود، این است که از تقارن این دو جمله تفهیم میشود که هدفهای عالی نظام جمهوری اسلامی، جز با فداکاری و آمادگی مطلق، قابل تحقّق نیست.
در جمله ی اوّل که از حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام معروف است و بنده خواندم، هنگام خروج از مدینه بیان شده است که هنوز مسئله ی کربلا مطرح نبود؛ مسئله ی نماندن در مدینه و بیعت نکردن بود؛ آغاز حرکت حسین بن علی علیه السلام بود. در این دو جمله ی اوّل، هدفهای حرکت را بیان میفرماید. اصلاح در امّت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، یعنی حرکت منحرف شده ی دچار اعوجاج شده ی جامعه ی اسلامی را اصلاح و تصحیح کردن؛ مثل آن قطاری که پیغمبر صلی الله علیه و آله بر روی ریلی به سمتی به راه انداخته بود، برخی با خیانتشان و با جهلشان و با غرضشان مسیر را بکلّی عوض کرده بودند؛ اوّل چند درجه، و بعد بیشتر و بیشتر، و کم کم بکلّی در جهت عکس ارزشهای اسلامی.
امام حسین علیه السلام با حرکت عظیم خود و با خروج خودش از مدینه، میگوید:
«لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛
مسئلهی اصلاح و تصحیح جهت حرکت مطرح است و استوار کردن و مستقیم کردن نظام اسلامی؛ یعنی همان ارزشها را در جای خود تحت حکومت الهی قرار دادن، که آن هم خود ارزشی از ارزشهای اسلامی است. سپس میفرماید:
«أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ»؛
ص: 179
یعنی این اصلاح، بدون این کارها امکان پذیر نیست؛ امر به معروف، نهی از منکر و سِیر به سیره ی پیغمبر صلی الله علیه و آله ؛ یعنی با همان روش و با همان ممشا حرکت کردن.
ما میدانیم حرکت امام حسین علیه السلام یک حرکت آموزنده بود. آیا آن بزرگوار قصدش این بود حکومتی تشکیل بدهد، یا قصدش این بود شهید بشود؟ این بگو مگویی که سالهای پیش از انقلاب، هشت نُه سالی ذهنها را مشغول کرده بود. بعضی ها میگفتند امام حسین علیه السلام فقط برای اینکه حکومت را تشکیل بدهد، حرکت کرد و اگر میدانست حکومت تشکیل نمیشود، حرکت نمی کرد؛ و استدلال میکردند وقتی امام حسین علیه السلام فهمید نمیتواند حکومت تشکیل بدهد، برگشت. جنجالی سر این قضیّه درست شد. یک عدّه متقابلاً گفتند نه، امام حسین علیه السلام اصلاً قصد تشکیل حکومت نداشت؛ قصد داشت شهید بشود، برای شهید شدن رفت. این دعوایی بود که دو طرف یک مسئله درست شده بود.
به نظر بنده، هیچ کدام از این دو شِق، هدف حسین بن علی علیه السلام را مورد توجّه قرار نداده. بله، نتیجه ی این حرکت، یکی از همین دو چیز بود؛ یا حکومت بود، یا شهادت؛ اما این دو، نتیجه ی حرکت بود، نه هدف حسین بن علی علیه السلام .
هدف حسین بن علی علیه السلام نه این بود که حتماً حکومت تشکیل بدهد، که اگر بداند نمیشود، حرکت نکند، و نه اینکه حتماً شهید بشود، که اگر بین راه فرضاً موجباتی پیش آمد که به شهادت نرسد، قبول نکند و بگوید من باید شهید بشوم. نه، هیچ کدام از این دو، هدف نبود؛ هدف چیز دیگری بود. هدف این بود که حسین بن علی علیه السلام به دنیای زمان خودش، به مسلمانهای به فراموشی افتاده از حقایق اسلامی، و
ص: 180
به نسلهای آینده ی دنیا نشان بدهد که هرگاه شرایط این بود، وظیفه این است. هرگاه نظام و تشکیلات جامعه و روال زندگی این بود که مشاهده میکنید - که شرح آن، در بیانات دیگر آن حضرت وجود دارد - تکلیف، این کاری است که من کردم: خارج شدن، قیام کردن، آسودگی نشناختن، دنبال یاران بیشتر به صورت یک مقدّمه ی حتمی برای انجام عمل نبودن، بلکه جان را کف دست گذاشتن و راه افتادن.
چنین قیامی، یا حسب ظاهر، حکومت را خواهد گرفت، یا بظاهر شکست خواهد خورد و شهادت پیش خواهد آمد، که آن هم یک پیروزی است.
اصل، رساندن این پیام است. اصل، نشان دادن تکلیف به صورت مُجسّم است. پس قیام حسین بن علی علیه السلام یک قیام درس آموز و یک حرکت مُجسّم کننده ی تکلیف اسلامی است. این قیام برای آن مقاصد است و در راهش هم این حرفهایی که در جمله ی دوم فرمود، هست:
«مَنْ کَانَ بَاذِلاً فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللهِ نَفْسَه»؛(1)
یعنی خیال نکنید امر به معروف و نهی از منکر به معنای حقیقی و اصلاح جامعه و محیط و اصلاح جهان، بدون این چیزها عملی است؛ بذل مهجت در راه خدا لازم است؛ توطین بر نفس بر لقای خدا لازم است. اگر دلها از این نیّت فارغ شد، ممکن نیست به جایی برسد. اگر هدفهای دیگر جای این اهداف الهی را گرفت، امکان ندارد کسانی که در این راه هستند و در این حرکت هستند، بتوانند به آن مقصود دست پیدا کنند. این برای ما درس است.
حرکت جهادی جوانها به سمت جبهه ها بایستی قطع نشود و این یک کاری است که ریشه در مساجد، در نمازهای جمعه، در محافل و مجالس محرّم و در آن جاهایی که روحانیّت و علمای دینمحور هستند، دارد.
ص: 181
پس این طرف،(1) یک چیزی وجود دارد. به اتّکای آن چیز است که خدای متعال میگوید بروید و حمله کنید و پیروزی و نصرت دست من است و متعلّق به شماست. این، همان نیروی ایمان و شجاعت و قاطعیّت است. یک وقت یکی از این رهبران فلسطینی چند سال قبل از این در تهران به من میگفت که اگر ما دوهزار نفر آدم فداکارِ از مرگ نترسی داشته باشیم که حاضر باشد تا دویست متری تانک پیش برود و آر.پی.جی7 را به تانک بزند، ما مسئله ی فلسطین را حل خواهیم کرد. حرف او این بود. مشکل اساسی آن آقایان هم حقیقتاً همین است؛ آدم مؤمن، آدمی که حاضر باشد خودش را فدا کند، ندارند.
مشکل اساسییی که در برخورد با قدرتها برای کشورهای جهان سوم وجود دارد، این مشکل را ما نداریم.
*
بایستی اینها را به کار گرفت، باید ایمانها را زنده کرد، باید دیدهای مردم را باز کرد؛ و این آنجایی است که فصل محرّم و صنف شریف علما و روحانیّون و مبلّغین دین، آنجا میتوانند بیشترین نقش را داشته باشند. اگر ما بخواهیم مشکلات خلیج فارس هم حل بشود، با ضربات قاطع در جبهه، این مشکلات هم حل خواهد شد.
*
ماه محرّم، همان فرصت استثنایی است. برای مردم باید تشریح کرد که استکبار جهانی جز با قدرت نمایی نظام اسلامی و مردم مؤمن، با هیچ وسیله ی دیگری حاضر نیست عقب بنشیند. اینها قساوتشان و خشونتشان حد و نهایت ندارد و مادامی که احساس کنند میتوانند فشار بیاورند، فشار خواهند آورد؛ مگر آن وقتی که قدرت و صلابت و استحکام نظام جمهوری اسلامی بر آنها تحمیل بشود، که بهترین مظهرش میدان جنگ است.
ص: 182
این حادثه(1) هم بسیار مهم است. ایشان(2) گفتند باید زنده نگه داشته شود؛ این توصیه ی مؤکّد ایشان بود که چند بار هم تکرار کردند که در مجالس، محافل، روضهخوانی ها، سینه زنی ها، نوحه خوانی ها، حتماً بایستی این حادثه زنده نگه داشته شود. تعبیر ایشان امروز این بود؛ گفتند که از حادثه ی عاشورا بالاتر است. حادثه ی بسیار مهمّی است و این حادثه باید زنده نگه داشته شود.(3)
ماه محرّم به مناسبت آغاز سال هجری، از اوّل اسلام تا امروز حائز اهمّیّت بوده است و بعد از فاجعه ی عاشورا این اهمّیّت مضاعف شده است. هرچه در تاریخ پیش میرویم، حوادث گوناگون و قضایای مختلف، اهمّیّت این ماه را باز هم افزونتر و بیشتر میکند.
مسئله ی هجرت در تاریخ اسلام و هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله بسیار مهم و معنادار است. با هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، در حقیقت مرحله ی دوم، مرحله ی بسیار اصلی و مهمّ دعوت اسلام شروع شد. اهمّیّت هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله از اینجاست که دین خدا فقط ایمان قلبی نیست، فقط یک سلسله اعمال فردی مثل نماز و روزه و ذکر و عبادت نیست؛ دین خدا یعنی قالب زندگی مردم، شکل نظام اجتماعی مؤمنین. و اگر ما دینی را پیدا کنیم در دنیا که در دلهای مردم به صورت ایمانی باشد، و احیاناً عمل و حرک-تی را در بخشی از زمینه های زندگی، مسائل خانواده، مسائل شخصی برب-ینگیزد و ایجاد کند، اما شکل نظام اجتماعی و اداره ی جامعه و حکومت و سیاست و تدبیر امور زندگی با آن دین نباشد،
ص: 183
طبق فرهنگ قرآن و معرفت قرآنی، این دین شکست خورده است، این دین تحقّق نیافته است.
تحقّق دین و پیروزی حقیقی هر دینی به این است که یک جامعه و عدّه ای از مردم را بتواند اداره کند. زندگی، حیات اجتماعی، اقتصاد، جنگ و صلح، روابط فردی، روابط با بقیّه ی مردم دنیا را دین تنظیم میکند. به مجموع اینها گفته میشود سیاست. وقتی دینی اداره ی یک جامعه را به دست گرفت، یعنی سیاست زندگی مردم را، چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی توانست هدایت و اداره کند، آن وقت این دین به مقصود خود و به تحقّق واقعی خود رسیده است. بعد نوبت این است که این دین در سایه ی این نظام اجتماعی، یکایک مؤمنین را با تربی-ت-ها و ت-هذیبهایی که برای انسان قائل است، به کمال برساند.
بنابراین، اگر بعثت انجام گرفته بود، اما هجرت تحقّق پیدا نکرده بود، مطمئناً دین اسلام پیروز نشده بود. با بعثت، عدّه ای از مردم ایمان می آوردند و یا مخفیانه یا آشکار عبادتی هم انجام میدادند، اما آن عدّه مؤمنین در چهارچوب و در قالب یک نظام طاغوتی، یک نظام جاهلی، یک نظام مشرکانه زندگی میکردند. آن دین، دین بود، اما سیاست نبود. هر دینی که با سیاست اداره ی مردم توأم نباشد، دین کامل نیست.
همچنان که همه ی متفکّرین و مصلحین و آگاهان د ر طول قرنها تصریح کردند، اسلام دینی است که دیانت و سیاست را از هم جدا نمیکند. مسیحیّت و دین یهود هم دیانت را با سیاست همراه و توأم میداند، منتها آن ادیان را تحریف کردند؛ و دین اسلام که تحریف نشده است، به دلیل این است که در آن احکام حکومت هست، مسائل اقتصاد هست، مسئلهی جنگ و دفاع هست، مسائل مربوط به روابط اجتماعی و سیاسی و ملی و بین المللی هست. پس اسلام که یک دین کاملی است، کِی میتوانست در صحنه ی زندگی مردم تحقّق پیدا کند؟ وقتی که هجرت انجام میگرفت. پس هجرت جزو اخیر علّت تامّه و متمّم بعثت است و
ص: 184
اگر هجرت نبود، بعثت یا بی فایده بود یا در قرنهای متمادی ممکن بود با حرک-تی و با انقلابی به نتایج خودش برسد. این، اهمّیّت هجرت است.
اینجاست که اهمّیّت مسئله ی عاشورا و بُعد دیگر محرّم آشکار میشود؛ چرا که هجرت حسین بن علی علیه السلام از مدینه به مکه و از مکه به کربلا و آن قیام خونین و آن حادثه ی فاجعه آمیز، درست دنباله ی هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله بود؛ چون زمان امام حسین علیه السلام مسئله این بود که دین از سیاست جدا شده بود.
زمان امام حسین علیه السلام کسی از دستگاه حکومت دنبال مردم راه نمی افتاد که اگر معتقد به خدا هستند، آنها را زیر فشار قرار بدهد، یا اگر نماز میخوانند، آنها را از نماز منع کند. اعتقاد به خدا و اصول دین و اعمال عبادی و فردی در دورانی که امام حسین علیه السلام قیام کرد، در خطر و تهدید نبود. البته در بلندمدّت آری؛ اما در آن زمان، مردم آزادانه به اسلام اعتقاد داشتند و آزادانه عبادات و اعمال را انجام میدادند؛ همین کارهایی که امروز در همه ی کشورهای اسلامی تقریباً انجام میگیرد.
آنچه در دوران امام حسین علیه السلام مورد تهدید بود، حاکمیّت اسلام بود، قدرت سیاسی اسلام بود، زمامداری بر مبنای احکام اسلامی بود. عدّه ای در رأس دستگاه حکومت و قدرت سیاسی قرار گرفته بودند که از اسلام و آیین الهی الهام نمیگرفتند؛ از شهوات و نیّات پلید و هواهای نفسانیِ خودشان الهام میگرفتند. امام حسین علیه السلام با این جنگید.
پس ما میتوانیم قاطعانه ادّعا کنیم که حرکت حسین بن علی علیه السلام در حقیقت حرکت خونینی بر ضدّ جدایی دین از سیاست بود... پس ماجرای عاشورا و حادثه ی خونینی که در سال شصت و یکم هجرت بهوجود آمد، دنباله ی هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله برای تشکیل نظام اسلامی بود؛ من-ت-ها پیغمبر صلی الله علیه و آله میخواست این نظام را بنیانگذاری کند و
ص: 185
حسین بن علی علیه السلام میخواست این نظام را بازسازی کند؛ بعد از آنکه به دست حکومت بنی امیّه و دشمنان دین از مسیر اصلی منحرف شده بود. این، تفسیر درست حادثه ی عاشورا و فهم صحیح مسئله ی هجرت است. مسئله ی محرّم در طول تاریخ به سبب همین خصوصیّات در جامعه ی اسلامی و بویژه در جامعه ی شیعی، یک برجستگی خاصّی داشته است. البته در بلاد اسلامیِ غیر شیعی هم ماجرای عاشورا و مسئله ی مصیبت بزرگ اهل بیت علیهم السلام در طول تاریخ مورد توجّه قرار داشته، که ماجراهایی در این زمینه هست.
در تاریخ معاصر خود ما، محرّم یک حالت ویژه ای در نهضت اسلامی پیدا کرد؛ یعنی در محرّم سال 57 از سوی رهبر بزرگوار این انقلاب و امام عظیم الشّأن، یک سیاست جدیدی در نهضت و مبارزه اعلام شد و آن، سیاست پیروزی خون بر شمشیر بود. مسئله ی پیروزی خون بر شمشیر فقط یک شعار برانگیزاننده نبود؛ یک حرف برانگیزاننده که پشت آن یک سیاست عمیق اسلامی نباشد، نبود؛ این یک سیاست عظیم اسلامی بود. امام رحمة الله علیه در این پیام به ملّت ایران تعلیم میدادند که باید به مناسبت حلول محرّم، همان نقشی را ایفاء کنید که حسین بن علی علیه السلام ایفاء کرد و آن، نقش مظلومیّت قهرمانانه و مقاوم است؛ یعنی در مقابل حرکتی که رژیم جبّار ستمشاهی انجام داده است و خواهد داد، در مقابل آن قساوت، آن شقاوت، شما که سلاح ندارید، شما که اهل جنگ مسلحانه نیستید، شما که یک توده ی انبوه مؤمن و بااخلاص هستید، ایمان و اخلاص را با خون خودتان تضمین کنید و به دنبال آن، پیروزی را اجتناب ناپذیر کنید.
سیاست مظلومیّت مقاوم، درست همان سیاست حسین بن علی علیه السلام است که در ایران هم همین سیاست عمل شد و موفّق شد؛ یعنی
ص: 186
جمعی در مقابل قساوتها و شقاوتهایی که بر آنها وارد می آید و مظلوم واقع میشوند، این مظلومیّت را تحمّل کنند و از راه خودشان منحرف نشوند، منصرف نشوند، راه را ادامه بدهند، ولو به قیمت جانشان. این سیاستی بود که مردم هم این را فهمیدند و دیدید که از شب اوّل محرّم در خیابانهای تهران، در محلّات مختلف، صدای تکبیر مردم با صدای تیراندازی عُمّال و مزدوران رژیم آمیخته شد و صدای تکبیر بر صدای تیراندازی فائق آمد و سرانجام خون بر شمشیر پیروز شد.
اگر این سیاست نبود، اگر مردم احساس نمیکردند علی رغم مظلومیّت شدیدی که دارند، باید بایست-ند و باید راه را ادامه بدهند و مقاومت کنند - که همان سیاست حسین بن علی علیه السلام است - انقلاب پیروز نمیشد. امام به ما درس داد و آموخت که باید این ضرباتی را که بر شما وارد می آید، به قیمت جانت-ان هم که شده، تحمّل کنید و راه را ادامه دهید. دشمن توان محدودی دارد؛ قادر نیست این ضربات را مرت-ّباً و پی درپی وارد کند و بالاخره از کار خواهد افتاد. آن روز، روز مرگ دشمن است. همین طور هم شد. این سیاست، سیاست مستمرّ ماست. در طول تاریخ این گونه بوده، الان هم همان گونه است، در آینده هم همچنان خواهد بود...
امروز به مناسبت اینکه در دهه ی محرّم قرار داریم و ماجرای جانسوز عاشورا در پیش چشم ماست، من چند جمله ذکر مصیبت کنم. مردی به نام عبدالله بن عمیرکلبی - که از قبیله ی بنی کلب است و ارتباط زیادی هم با دستگاه اهل بیت علیهم السلام و امام حسین علیه السلام ندارد- در کوفه با همسر خودش که أمّ وهب کُنیه داشت، فرود آمده بود. دید لشکری را در نخیله دارند بسیج میکنند که به یک جایی بفرستند. تعجّب کرد این قضیّه چیست؟ با چه کسی جنگ دارند؟ پرسید؛ گفتند: این لشکر
ص: 187
برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام دارد تجهیز میشود و میرود راه را بر حسین بن علی علیه السلام بگیرد. این مرد تکانی خورد و گفت: من مدّتها مشتاق جهاد در راه خدا بودم، اما امروز احساس میکنم واجبتر از جهاد با کفّار، جهاد با این مردمی است که با فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و جگرگوشه ی زهرا علیها السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام ، ظالمانه برخورد میکنند. رفت پیش همسرش، گفت: من قصد دارم بروم از حسین بن علی علیه السلام دفاع کنم و به او بپیوندم. زن او - أمّ وهب- او را تحسین کرد، تشویق کرد، گفت خدا تو را خیر بدهد و به بهترین رأیها و عقاید هدایت کند؛ این کار را حتماً بکن و من را هم با خودت به این میدان ببر.
این زن و شوهر مخفیانه و شبانه از کوفه خارج شدند و خودشان را از بیراهه رساندند به اردوی اباعبدالله الحسین علیه السلام که آن روز در کربلا فرود آمده بود. این دو میان تشکیلات امام حسین علیه السلام بودند تا روز عاشورا. روز عاشورا بعد از آنکه یک حمله از طرف لشکر ابن سعد شد و جمعی به شهادت رسیدند، یک یک اصحاب به میدان جنگ میرفتند، جنگ تن به تن میکردند و به شهادت میرسیدند، بعد نفر بعدی میرفت. از طرف لشکر عمرسعد دو نفر از چهره های معروف وابسته به دربار عبیدالله بن زیاد بیرون آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و بُریر بلند شدند که بروند. امام حسین علیه السلام فرمود: شما بنشینید.
عبدالله بن عمیر از جا بلند شد. امام حسین علیه السلام ظاهراً خیلی هم با او آشنا نبود. مرد گندمگونِ بلندبالای قوی هیکلِ ستبر بازویی بود. گفت: یا اباعبدالله! اجازه بدهید من بروم با این دو نفر مبارزه کنم؛ من حریف آنها خواهم شد. امام حسین علیه السلام با تحسین، نگاهی به چهره ی مردانه ی او کرد، فرمود: باشد، تو برو. این مرد در میدان شروع به جنگ کرد، یکی از آنها را به خاک هلاک انداخت و به قتل رساند؛ آن دیگری از
ص: 188
فرصتی استفاده کرد و ضربتی بر عبدالله بن عمیر وارد کرد. سرانگشت او یا دست او مجروح شد و قدری به خودش متوجّه شد.
در این هنگام همه دیدند یک زن محجّبه ی پوشیده ای با کمال شجاعت به میدان جنگ آمد. او همسرش امّوهب بود. همسر این مرد مسلمان - عبدالله بن عمیر- آمد که به شوهرش کمک کند. چوبی را که وسط خیمه نصب میکنند، در دست گرفت و آمد به میدان جنگ. این مرد تا دید زن او بی تاب شده و به میدان آمده، خواست همسرش را به خیمه های زنها برگرداند. با اصرار زنش را می کشید به طرف خیمه های حرم. زن فریاد زد و گفت: من را به خیام حرم نفرست، بگذار من هم مجاهدت کنم و با تو به شهادت برسم. مرد کوشش میکرد زنش را به محل امنی برساند، اما زن مقاومت میکرد. امام حسین علیه السلام فریاد زد و به زن گفت: برگرد، تو نجنگ.
این خانم برای اطاعت امر سیّدالشّهدا علیه السلام به خیمه های حرم برگشت، اما چند لحظه ای نگذشته بود که صدایی نظرش را جلب کرد. نگاه کرد؛ دید شوهر محبوب و عزیزش ضربت شدیدی خورده و روی خاکهای گرم کربلا افتاده. زن بی تاب شد، دیگر نتوانست خودش را نگه دارد. آمد بالای سر شوهر محبوبش نشست و خاکها و خونها را از چهره ی عبدالله بن عمیر پاک کرد و سترد. در همین هنگام، غلام شمر به دستور او بالای سر این زن آمد و با یک ضربه ی عمود آن چنان بر این زن کوبید که او هم در کنار شوهرش افتاد و به شهادت رسید.(1)
بنابراین، در شهدای کربلا، مثل شهدای مکه و مثل بسیاری از میدانهای دیگرِ این انقلاب الهی و خونین، ما نام یک زن شجاع و مسلمان را هم در عِداد شهدا مشاهده میکنیم. «صلّی الله علیک یا اباعبدالله، صلّی الله علیک و علی اصحابک».
ص: 189
توصیه ی من به عزاداران این است که موجبات ناراحتی مردم را فراهم نکنند؛ این توصیه ای است که بارها کردیم. حتی خود امام عزیزمان هم دو سه سال قبل توصیه کردند که شبها بلندگوها موجب آزار مردم نشود.
*
گوینده ی داخل مجلس، مستمع دارد و اگر احتیاج هست، آنجا بلندگو بگذارید. بیرون مجلس، ساعتهای دیروقت شب مردم را اذیّت کردن، یک بیمار را از خواب انداختن، این با هیچ منطق اسلامی و حسینی تطب-یق نم-یکند.
*
وسط روز یا اوّل شب را نمیگویم. وقت استراحت مردم، با صدای نوحه خوانی هم اگر ایذاء کنید، فعل حرام و خلاف انجام گرفته است.
سعی کنید مرثیه ها و مجالس پرمحتوا باشد. من مخصوصاً از برادران عزیز و مبلّغین محترم و همچنین برادران مدّاحی که در مجالس و محافل شرکت میکنند، خواهش میکنم از این فرصتها استفاده کنند و مجلس را پرمحتوا اداره کنند. سعی کنید مرثیه خوانده بشود. مرثیه یعنی همان حوادثی که آنجا اتّفاق افتاده است. هر یک از این حوادث را شما با بیان خوب و با شعر مناسب به مردم ارائه بدهید، این یک مرثیه خوانی بسیار خوب است. احتیاجی ندارد از چیزهایی که واقعیّت ندارد و خیالی و جعلی است، برای گریاندن مردم و گرم کردن مجلس استفاده بشود. ماجرای عاشورا در کتابهای متعدّدی نوشته شده است. بین کتابهای عربی، ارشاد مفید،(1) لهوف سیّدبن طاووس(2) و کتابهای دیگری که هست، و در کتابهای فارسی، ترجمه ی نفس المهموم مرحوم
ص: 190
محدث قمی(1) یکی از بهترین کتابهاست. تمام حوادث عاشورا را اینها نوشتند و آن بیان هنرمندانه ی یک روضه خوان یا یک مدّاح یا یک واعظ و مبلّغ میتواند اینها را برای مردم بیان کند و مردم را متوجّه آن حادثه کند، دل آنها را بلرزاند و اشکشان را جاری کند. اینها همه خوب است و ارزش است.
سعی بشود ابعاد حرکت حسینی و نهضت حسینی بیان شود؛ همین طور خود مجالس برای بیان احکام، معارف، مسائل اساسی، مسائل دینی، مسائل سیاسی مورد استفاده قرار بگیرد، تا مجموعه ای از مجالس و محافل درس و آموزش در این ایّام داشته باشیم. خوشبختانه همیشه هم همین گونه بوده است. دوران اختناق هم از این مجالس و محافل، همین استفاده های سرشار شد، که این توفیق بزرگ را خدا به این ملّت داد.
اما بعضی از کارهایی که جنبه ی خیلی حقیقی ندارد و پرمعنا و مضمون نیست، به نظر ما بایستی حتماً از آنها اجتناب شود. گاهی شبیه خوانی هایی میشود. ما با شبیه خوانی موافقیم، مخالف نیستیم؛ اما شبیه خوانیِ خوب، شبیه خوانیِ درست، شبیه خوانیِ منطبق با واقعیّت. روایات ضعیف را نقل نکنید. مثلاً فرض کنید ماجرای شیر و فِضّه را - که اصل قضیّه هم معلوم نیست چطور باشد - شبیه کنند و شکل شیری را مثلاً بکشند! حالا این شیر چه چیز را نشان خواهد داد و کدام بُعد از ابعاد حادثه ی حسینی را میتواند نشان بدهد؟! می بینیم گاهی این چیزها هست...
بیان نمایشنامه ای - که شبیه خوانی هم یک نوع تئاتر و نمایشنامه است و خوب هم هست- با بیان معمولی فرق میکند؛ هنرمندانه بای---د
ص: 191
باشد، خوب باید باشد، در این شکی نیست؛ اما دروغ نباید باشد، خلاف واقع نباید باشد، حقایق را برای مردم بیان بکنند.
*
البته امروز با گذشته خیلی فرق کرده، خیلی بهتر شده، اما این کافی نیست. این یک صحنه ی عظیمی است و ما برای آموزش دین، آموزش اخلاق، آموزش سیاست، آموزش احکام، و برای روحیّه دادن، برای صفا و برای معنویّت، میتوانیم از این مجالس و محافل استفاده کنیم.
این حادثه ی عظیم در تاریخ ما قطعاً بی نظیر است. هیچ حادثه ای بعد از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله - که درخشش این نور و سرآغاز این سرچشمه ی جوشان است- به عظمت، اهمّیّت، شکوه و قداست حادثه ی عاشورا نیست. به همین سبب هم شهدای آن حادثه با همه ی شهدای اسلام، از لحظه ی اوّل تا امروز، متفاوتند. هیچ شهیدی را در اسلام نمیتوانید پیدا کنید که شهادت او به عظمت شهادت شهدای کربلا باشد. اصلاً به اعتقاد من حادثه ی عاشورا یک حادثه ی عجیب و استثنایی و غیرقابل تصوّری است. ما امروز به هیچ وجه قضایای کنونی کشورمان را نمیتوانیم با حادثه ی عاشورا مقایسه کنیم. حادثه ی فوق العاده مهم، استثنایی و عجیبی است. اگر شما برادران و خواهران عزیز حوادث بسیار دشوار دوران اختناق را مشاهده کرده بودید، همه ی آن سختیها و آن شکنجه ها گوشه ای از حادثه ی عاشورا بود. نه مشکلات معمولی و نه مشکلات استثنایی آن دوران، قابل مقایسه نیست. حالا جای تشریح و بحث عظمت مصیبت در حادثه ی عاشورا نیست.
بنده با اینکه سالهای متمادی راجع به قضیّه ی عاشورا بحث کردم، مطلب گفتم، مطلب شنیدم، مطلب خواندم، باز هم به هر گوشه ای
ص: 192
و به هر بُعدی از این حادثه نگاه میکنم و در آن تأمّل و تعمّق میکنم، باز بیشتر عظمت حادثه ی عاشورا و عظمت مصیبت برای من روشن میشود.
مسئله ی عاشورا - یعنی نهضت امام حسین علیه السلام - جزء اصلی و لازمی است از مجموعه ی مکتبی که پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد. یعنی شما اگر اسلام را که با بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر بشر نازل شد، یک مجموعه بدانید، همه ی اجزائش در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته شد،(1) یک جزئش ماند تا امام حسین علیه السلام بگوید؛ یعنی یک کاری که با همه ی کارهای دیگر ائمّه علیهم السلام فرق دارد.
کار ائمّه علیهم السلام ، عمل به آن چیزی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله آورده بود و ارائه و بیان شده بود؛ اما کار امام حسین علیه السلام عبارت بود از تجسّم بخشیدن و ابلاغ کردن همچون پیغمبر صلی الله علیه و آله - یک حرک-تی که جزئی از مجموعه ی بعثت است- ارائه ی بخشی از اسلام که ارائه نشده بود، همانند پیامبر صلی الله علیه و آله . الب-ت-ه حکمِ کلّی گفته شده بود، لیکن ارائه نشده بود.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله همه ی اجزای مکتب را که به مردم ارائه کرد، با عمل خودش هم آنها را نشان داد. نماز را واجب کرد، به نماز عمل کرد؛ زکات را لازم دانست، عمل کرد؛ امر به معروف را لازم دانست، عمل کرد؛ جهاد را لازم میدانست؛ عمل کرد. یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل طبیب نسخه نویس نبود؛ رهبر بود، پیغامبر بود، لازم بود که مکتب را در متن جامعه اجرا کند؛ یعنی مجسّم کند. بنابراین بیان حکم، بخشی از این کار بود؛ بخش دیگر، مجسّم کردن آن کار در جامعه بود؛ که خود پیغمبر صلی الله علیه و آله با عمل خودش، با تشکیل حکومت، آن حکم را، آن بیان را مجسّم میکرد. لذا شما در قرآن می بینید اقامه ی صلاة
ص: 193
هست. اقامه ی صلاة یعنی همین؛ صلاة را در جامعه اجرا کردن، مجسّم کردن. نمیگوید صَلُّوا؛ میگوید صلاة را اقامه کنید.(1) اقامه یعنی این حکم را به جامعه ارائه دادن و در جامعه تحقّق بخشیدن. در مورد جهاد، زکات، حج، تشکیل حکومت و عدالت اجتماعی، همین کار شد. هر کاری که در اسلام لازم بود انجام بگیرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت، مجسّم شد و تحقّق پیدا کرد.
بخشی از هر مکتبی به این اختصاص دارد که اگر این مجموعه و این بنا به ویرانی تهدید شد، چه باید کرد؟ اگر این قطار از خط خارج شد، چه باید کرد؟ آیا باید نشست و تماشاگر این ویرانی بود؟ یا باید در مقابل آن به تبیین و روشنگری افکار دست زد؟ یا باید در انتظار فرصت مناسب ماند؟ یا باید خودکشی کرد و مرگ را بر آن زندگی که در آن به دین خدا عمل نمیشود، ترجیح داد؟ چه باید کرد؟ این یک مسئله ی عمده است.
اهمّیّت این مسئله اینجاست که دین خدا مثل همه ی ارزشهای بزرگ در جامعه، روزی تهدید خواهد شد و اگر این نباشد، علاج این تهدید و کاری که باید در مقابل این تهدید انجام بگیرد، معلوم نخواهد بود. پس اگر ما همه ی احکام را هم بگوییم، این را نگوییم؛ همه ی احکام را محقّق کنیم، این را محقّق نکنیم؛ در حقیقت جامعه بلاصاحب است و آینده ی این شریعت و این دین بی تضمین است. پس این یک جزء اساسی و اصلی است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله نمیشد احکام را بیان نفرموده باشد؛ قطعاً این را هم بیان کرده بود - در آیات الهی هم آمده؛ به شکلی که قابل تفسیر و فهم است - اما
ص: 194
پیغمبر صلی الله علیه و آله نمیتوانست زمان خودش این بخش را تحقّق ببخشد. چرا؟ برای اینکه زمان پیامبر صلی الله علیه و آله چنین شرایطی پیش نمی آمد. وقتی که خودِ آورنده ی مکتب، حیات دارد، قدرت دارد، حکومت دارد، انحراف معنی ندارد. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله نمیتوانست این حکم را محقّق کند، چنان که صلاة را محقّق کرده بود؛ زکات را محقّق کرده بود. باید این کار بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله انجام بگیرد؛ آن وقتی که این بنا مشرف به ویرانی است، آن وقتی که این قطار از خط خارج شده یا در حال خارج شدن است؛ پس باید یکی از جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام بدهد. تحقّق این اصل از دین، فقط بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و در دوران جانشینان بحقّ پیغمبر صلی الله علیه و آله امکان پذیر بود. این کار را امام حسین علیه السلام کرد.
زمان امیرالمؤمنین علیه السلام چنین وضعی پیش نیامد. امیرالمؤمنین علیه السلام با معاویه،(1) با بعضی از صحابه(2) و با خوارج(3) جنگهای زیادی کرد، که میدانید؛ اما آن وقت خوف این مسائل نبود. حکومت یک برهه در آن بیست و پنج سال دست خلفای سه گانه بود، که به هر حال امیرالمؤمنین علیه السلام حکومت آنها را از انهدام اسلام بهتر میدانست؛ تسلیم آن حکومتها شد و همکاری کرد. جریان عمومی اسلام به حال خودش باقی بود. اگرچه در منطق علی بن ابی طالب علیه السلام این جریان کامل نبود، اما به هر حال جریان وجود داشت. زمان حکومت علی بن ابی طالب علیه السلام هم چنین وضعی پیش نیامد.
زمان امام حسن علیه السلام هم حتی بعد از آن شش ماهی که خلافت کرد،(4)
ص: 195
باز هم چنین وضعی پیش نیامد؛ یعنی دوران معاویه دورانی نبود که احساس بشود بنای دین مشرف به ویرانی است؛ در حالی که امام حسن علیه السلام هم هست، امام حسین علیه السلام هم هست. البته خیلی لطمه خورد، اما به آن وضع در نیامده بود.
لذا شما می بینید خود حسین بن علی علیه السلام ده سال امام بود(1) و خلیفه ی بحقّ منعزل از قدرت، اما هیچ حرکتی در مقابل معاویه انجام نداد. اگر فرض کنیم کسی کمکش نمیکرد، تازه مثل زمان یزید میشد؛ آن وقت هم کسی کمکش نکرد - هفتاد و دو نفر که لشکری نیست، عدّه ی کمی هستند- زمان معاویه هم چنین چیزی پیش می آمد.
زمان معاویه شرایط به آن بحران و شدّت فساد و ویرانی نرسید که زمان یزید رسید. زمان یزید اساس بنا مشرف به تهدید و ویرانی بود؛ زیرا حتی ظواهر امر هم قرار بود دیگر رعایت نشود؛ حتی آن تیترهایی که در جامعه راه را به مردم نشان میدهد، قرار بود باقی نماند. گرچه تا به حال آن کسانی که در رأس کار هستند، منطبق با آن نیستند، اما به هر حال این مردم این فرصت را خواهند داشت که بین آن تیترها و بین واقعیّتها مقایسه ای بکنند، قضاوتی پیدا کنند. حتی بنا بود این تیترها منهدم بشود و از بین برود. اساس دین و پایه های اصولی دین، مشرف به ویرانی بود.
زمان یزید هم اگر برخی از شرایط عوض میشد، باز جا داشت امام حسین علیه السلام ده سال دیگر هم سکوت کند؛ لیکن شرایط بسیار دشوار و بحرانی بود و برای آینده ی دین خطرناک.
اینجا بود که لازم آمد آن بخش از مجموعه ی مکتب که در خارج تحقّق پیدا نکرده و به صورت عملی نشان داده نشده، نشان داده بشود؛
ص: 196
آن وقت امام حسین علیه السلام قیام کرد و پاسخ به آن نیاز هم همین قیام بود.
نَفْسِ قیام، همان تکلیف بود؛ تا سرحدّ کشته شدن به بدترین وضع و فجیع ترین شکل؛ یعنی تحمّل چنین شرایط دشوار و دادن جان با آن کیفیّت.
انسان گاهی میگوید قیام تا این حد، دیگر تکلیف نیست. وقتی ببیند بچّه ی کوچکی مثل علی اصغر علیه السلام در شُرف جان دادن از تشنگی است، میگوید دیگر اینجا تکلیف از من برداشته شده است؛ یا ببیند یک عدّه از زنها و دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله بناست به اسارت گرفته شوند، بگوید اینجا دیگر تکلیف برداشته شد؛ نه، تکلیف امام علیه السلام یک قیام بی قید و شرط بود.
امام حسین علیه السلام این اصل دینی را ارائه کرد و به مردم نشان داد که در این وضعیّت، در این واقعیّتها، در این شرایط، تکلیف این است و به این تکلیف بایستی عمل شود.
بدترین شرایط پیش آمد تا کسی بهانه نداشته باشد. اگر در آن چنان شرایطی قرار گرفت، بگوید ما نباید با این مشکلات قیام کنیم. نه، بزرگترین مشکلات برای امام حسین علیه السلام پیش آمد و امام حسین علیه السلام که یک بشر بود، اما یک بشر الهی و متّصل به وحی پروردگار و با قدرت روحی معنوی، سخت ترین مشکلات را تحمّل کرد؛ سخت ترین مشکلاتی که برای یک فرد یا جمع قیام کننده ممکن است پیش بیاید. اینکه میگویم با همه چیز و همه ی شرایط و همه ی شهدا فرق دارد، به این سبب است. البته نقطه ی اصلی و محوری این سختیها و مصیبتها هم شخص امام حسین علیه السلام بود. هیچ کس به قدر آن حضرت رنج و مصیبت نکشید و تحمّل نکرد؛ چون بار همه ی مصائب روی دوش آن
ص: 197
حضرت بود. نفس قیام، همان پاسخی بود به سؤالی که ممکن بود در تاریخ، ده ها بار پیش بیاید.
دوران اختناق بحثی شد، کتابی به نام «شهید جاوید» در آمد و مؤلّف شواهد و قرائنی هم از تاریخ پیدا کرده و ذکر کرد. دکتر شریعتی هم ضدّ این موضع گرفت و گفت: امام حسین علیه السلام برای حکومت نیامده بود، برای شهادت آمده بود. یک شعاری هم ایشان درست کرده بود که «وقتی نمیتوانی خوب زندگی کنی، خوب بمیر». یعنی اصلاً قصدش این بود که شهید بشود. ایشان هم یک قرائنی در احوالات امام حسین علیه السلام پیدا کرده بود. بنده همان وقت این تز را ارائه کردم؛ گفتم این هر دو عنصر، هر دو عنوان، حکومت یا شهادت، دو نتیجه ی قهری این قیام بود، هیچ کدام هدف قیام نبود؛ یعنی امام حسین علیه السلام نه قیام کرد برای اینکه به حکومت برسد، و نه قیام کرد برای اینکه به شهادت برسد؛ هیچ کدام هدف امام حسین علیه السلام نبود. هدف امام حسین علیه السلام قیام برای ارائه ی یک تکلیف اصولی در بنای کلّی نظام اسلامی به مردم بود؛ یعنی عملاً نشان داد هنگامی که اوضاع این چنین شد، تکلیف این است. البته وقتی انسان چنین قیامی کرد، یکی از دو نتیجه را خواهد داد؛ یا انسان به حکومت خواهد رسید، یا به شهادت. پس حکومت یا شهادت، دو نتیجه ی قهری اند - یعنی یکی از این دو نتیجه قهراً پیش می آید - نه دو هدف، که ما دعوا کنیم ببینیم کدام است. هدف، نَفْسِ قیام بود در سخت ترین شرایط، با مشکلترین اوضاع و احوالی که ممکن است برای یک قیام کننده پیش بیاید. این ماجرای امام حسین علیه السلام است، و حسین بن علی علیه السلام حقیقتاً اسلام را کامل کرد.
در معنای حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود:
ص: 198
«حُسَیْنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَینٍ»؛(1)
حسین از من است و من از حسینم، بعضی گفتند من از حسینم یعنی دین من از برکت امام حسین علیه السلام مایه گرفت و ماندگار شد و تضمین بقا یافت؛ این کاملاً درست است. یعنی ممکن است معنای این جمله باشد یا نباشد؛ اما اینکه دین پیغمبر صلی الله علیه و آله از قیام امام حسین علیه السلام باقی ماند، در این شکی نیست؛ برای اینکه اگر قیام امام حسین علیه السلام نبود، این تکلیف به مردم داده نمیشد، آن قیامهای دوران بنی امیّه(2) و بنی عبّاس(3) اتّفاق نمی افتاد، حرکت پرتپش و پرخون و شهادت طلبانه و زنده ی تشیّع در تاریخ ادامه پیدا نمیکرد و ذهنیّات مردم مسلمان این میشد که هر کس سر کار است، هر کس در رأس حکومت است؛ با هر ایده ای، با هر خُلقی، با هر روشی، باید از او اطاعت کرد، چون أولی الأمر است؛ ولو فاسق باشد، ولو فاجر باشد. و مقابل این تفکّر غلط و انحرافی، هیچ تفکّر درست و عمیقی وجود نمیداشت و در آن صورت چون قیامی هم پیش نیامده بود، حرکت انحرافی همین طور ادامه پیدا میکرد و امروز یا هیچ نامی از اسلام نبود، یا اگر بود، نامِ صددرصد بی محتوایی بود.
آنچه این محتوا را نگه داشت، قیام امام حسین علیه السلام بود. قیام ملّت ایران هم دنباله ی همین قیام است و سیاست پیروزی خون بر شمشیر هم جزئی از همین تز و مکتب حسین بن علی علیه السلام بود.
ص: 199
شاید بیست یا پانزده سال پیش وقتی این بحثها را مطالعه میکردیم و تحقیق میکردیم، برای این بود که در یک جمعی بیان کنیم، ذهنیّت مردم را بالا ببریم و تفکّر صحیح را به مردم بدهیم. امروز دیگر نیّت من آن نیست؛ آن در درجه ی دوم است. امروز هرچه من در این مسائل فکر میکنم، برای آگاه شدن و روشن شدن و تحت تأثیر قرار گرفتن خودم است؛ فردی از این جامعه ی عظیم انقلابی و البته یک مسئول، تا تکلیف خودم را بفهمم و برای ادامه ی این حرکت روحیّه پیدا کنم.
اعتقاد من این است که ما با آگاهی از این مبانی اعتقادی و اصولی اسلام می فهمیم چه باید بکنیم، چه باید نکنیم. یکی از این اصول، همین ماجرای کربلا است. تدبّر در مصیبتهای روز عاشورا که از صبح تا بعدازظهر، آن همه حادثه ی غم آلود و بی نظیر و کمرشکن پیش آمده و امام حسین علیه السلام در راه این قیام، همه ی آن حوادث را تحمّل کرده، به ما می فهماند که ما باید چقدر در راه خودمان استوار باشیم تا نسبت به آن زحمات، نمک نشناسی و حق ناشناسی نکرده باشیم.
ما امروز به آن چیزی دست یافتیم که امام حسین علیه السلام از بیم از دست رفتن آن، چنین مصیبت بزرگی را و یک چنین قیام دشواری را تحمّل کرد و آن عبارت است از حاکمیّت اسلام و احکام الهی. ادّعا نمیکنم ما الان تمام احکام اسلام را در جامعه توانستیم اجرا کنیم، اما ادّعا میکنم نظام جمهوری اسلامی تنها کشوری است و تنها ملّتی است زیر این آسمان و در طول تاریخ که بجد تصمیم گرفته قرآن و احکام الهی را بر اریکه ی قدرت بنشاند، دین خدا را حقیقتاً بر زندگی انسانها غلبه بدهد، اسلام را احیا کند و آن نظامی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله از طرف پروردگار آورد، تحقّق ببخشد؛ قطعاً این است.
ص: 200
حادثهی عاشورا، حادثه ای بود که اتّفاق افتاد، تا تاریخ و نسلهای آینده و همهی مسلمین تا آخرالزّمان از او درس بگیرند.
در خطبهی قبلی - که دربارهی مسئلهی عاشورا و محرّم اینجا ایراد شد - عرض کردم، حادثهی کربلا و قیام حسین بن علی علیه السلام برای این بود که در مقابل مسلمانها راهی را که باید در آن شرایط بروند، بگذارد و به آنها ارائه بدهد. پس اگر این حادثهی مفید و مؤثّر باید واقع بشود، باید بماند این حادثه در تاریخ؛ نباید کهنه بشود و فراموش بشود.
بنی امیّه سعی کردند این حادثه را با تبلیغات خودشان و با روشها و اسلوبهای خباثت آمیز خودشان لوث کنند و نگذارند کسی از آن چیزی بفهمد، و امام سجّاد علیه السلام در مقابل این توطئه قیام کرد.
از اوّل اسارت و در مجلس عبیدالله(1) و در مجلس یزید(2) و در طول آن سفر(3) - سفر پُر مرارت - تا بعد از آمدن به مدینه(4) و در طول زندگی،(5) امام سجّاد علیه السلام از هر مناسبتی استفاده کرد تا مردم را به یاد حادثهی کربلا بیندازد و حقیقت آن حادثه را برای مردم آشکار کند؛ و این هم خودش یک درس است. حوادثی که روشنگر ذهنها و دلهای مردم است، نباید فراموش بشود.
شما شنیدید بنی امیّه در طول زمان سعی کردند چهره ی امیرالمؤمنین علیه السلام
ص: 201
را که صدای رسایش به دل انسانها می نشست و همه را به خود علاقه مند میکرد، آن چنان عوض کنند و منحرف کنند که مردم حتی به صدای او گوش ندهند. شما شنیدید امام حسین علیه السلام را فردی که علیه دولت قانونی قیام و خروش کرد، معرّفی کردند.(1) شنیدید در طول تاریخ، پیغمبران را متّهم کردند؛ موسی علیه السلام را مُفسدفی الأرض،(2) ابراهیم علیه السلام (3) و دیگر پیغمبران را چنین معرّفی کردند؛ این شگرد شناخته شده ی استکبار در دنیاست.
فقط یک جمله در باب اربعین عرض کنم. آمدن اهل بیت حسین بن علی علیه السلام به سرزمین کربلا - که اصل این آمدن، مورد قبول است؛(4) اما سال اوّل یا دوم بودن آن معلوم نیست - فقط برای این نبود که دلی خالی کنند یا تجدید عهدی بکنند؛ آن چنان که گاهی بر زبانها جاری میشود؛ مسئله از این بسیار بالاتر بود. نمیشود کارهای شخصیّتی مثل امام سجّاد علیه السلام یا مثل زینب کبری علیها السلام را بر همین مسائل عادیِ رایجِ ظاهری حمل کرد؛ باید در کارها و تصمیمات شخصیّت هایی به این عظمت، در جست وجوی رازهای بزرگتر بود.
مسئله ی آمدن بر سر مزار سیّدالشّهدا علیه السلام ، در حقیقت امتداد حرکت عاشورا بود. با این کار خواستند به پیروان حسین بن علی علیه السلام و دوستان خاندان پیغمبر و مسلمانانی که تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته بودند، تفهیم کنند که این حادثه تمام نشد؛ مسئله با کشته شدن، دفن کردن و
ص: 202
اسارت گرفتن و بعد رها کردن اسیران خاتمه پیدا نکرد؛ مسئله ادامه دارد. به شیعیان یاد دادند اینجا محل اجتماع شماست؛ اینجا میعاد بزرگی است که با جمع شدن در این میعاد، هدف جامعه ی شیعی و هدف بزرگ اسلامی جامعه ی مسلمین را باید به یادِ هم بیاورید. تشکیل نظام اسلامی و تلاش در راه آن، حتی در حدّ شهادت، آن هم با آن وضع؛ این چیزی است که باید از یاد مسلمانان نمیرفت و خاطره ی آن برای همیشه زنده میماند. آمدن خاندان پیغمبر، امام سجّاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام به کربلا در اربعین، به این مقصود بود.
لذا شما نگاه میکنید، زیارت اربعین(1) یکی از آن پرمغزترین و پرمضمون ترین زیارتهایی است که برای ائمّه علیهم السلام ذکر شده است.
علّت اینکه بنده همیشه وقتی راجع به شهدای کربلا بحث میشود، عرض میکنم این شهدا با همه ی شهدای طول تاریخ اسلام، حتی با شهدای زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله تفاوت دارند و بالاترند،(2) همین است که این عزیزان در دوران شدّت فشار اختناق، آن حرکت را انجام دادند. کسی که در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله ، با تشویق و تحریض رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مردانه سوار اسبش میشود، با شادی و هلهله بدرقه میشود، میرود به میدان جنگ، پیغمبر صلی الله علیه و آله را می بیند، می جنگد و شهید میشود؛ با آن کسی که در صحرای کربلا، با آن غربت، با آن تنهایی، در حالی که همه ی دنیا علیه آنهاست، حکومت صددرصد ضدّ آنها، تبلیغات یکصدا بر ضدّ آنهاست، آنجا میرود، پیر یا جوان به شهادت میرسد، خیلی فرق دارد.
ص: 203
یکی از چیزهایی که حضرت امام حسین علیه السلام در دعای روز عرفه، خدا را بر آن شکر میکند، این است که میگوید: من را در دولت حق به دنیا آوردی.(1) چون امام حسین علیه السلام در دولت پیغمبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد؛(2) این یکی از بزرگترین دستاوردها است؛ خود این خصوصیّتی دارد. خیلی فرق است بین آن قشر جوان، نوجوان و کودکی که در دنیایی چشم باز میکند و رشد میکند که از در و دیوار آن گناه میبارد و نامی از خدا در آن برده نمیشود؛ همچنان که در رژیم پهلوی بود.
شما دین را در حقیقت حفظ کردید؛ این ارزش کار شماست، و می ارزد که انسان برای این کار؛ جانش را، مالش را، امکاناتش را، واقعاً صرف کند. بزرگترین کار این است؛ همان کاری است که امام حسین علیه السلام برایش کشته شد؛ یعنی برای حفظ دین، درست برای همینی که شما امروز دارید در میدان نبرد و جهاد در راه خدا برایش حرکت میکنید.
اگر حادثه ی کربلا در صدر اسلام اتّفاق نیفتاده بود، بعد میخواستند به ما که بعد از هزار و سیصد سال از آن زمان آمدیم، بگویند انحراف از روش پیغمبر صلی الله علیه و آله آن چنان شد که شصت سال بعد از هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله ، آن کسی که جای پیغمبر نشسته بود، اینقدر بد بود، فاسد
ص: 204
بود، اینقدر پلید بود، وضع جامعه چنین بود، و پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، انحراف از دین، از اصول، از قرآن، از روش اجتماعی اسلام به این حد بوده، امکان نداشت ما این قضیّه را آن چنان که بوده، بفهمیم. انسان نمیتواند بفهمد چقدر انحراف پیدا شده. انحراف، انحراف است؛ فرق نمیکند ده درجه انحراف است، یا پنجاه درجه، یا نود درجه.
وقتی میگویند منحرف شده بودند، اوضاع خیلی بد بوده، همه گونه میشود فرض کرد، تصوّر کرد. بعد از گذشت زمان، کسانی بخواهند آن انحراف را ببینند، با تصویر و ترسیم و تاریخ و شعر و ادبیّات نمیتوانند بفهمند آن وقت چه اتّفاقی افتاده است.
اما وقتی به شما می گویند انحراف آن چنان بود که خلیفه ی پیغمبر، پسر پیغمبر را با چنین وضعی به شهادت رساند، در ذهنتان ترسیمی روشن میشود؛ می فهمید مسئله در این حد بوده که پسر پیغمبر و عزیز دل پیغمبر و کسی که پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره ی او این حرفها را زده، پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، با شدیدترین و قساوت آمیزترین وضع به دست جانشین پیغمبر - یعنی کسی که در مسند پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته- به قتل میرسد؛ اولادش و زن و بچّه اش را هم اسیر میگیرند.(1) ببینید این صحنه را و این شکل را در هیچ کتابی بدون شهادت امام حسین علیه السلام نمیشود فهمید و نمیشد فهمید. اگر امام حسین علیه السلام شهید نشده بود، ما امروز نمیتوانستیم بفهمیم وضع آن زمان از لحاظ انحراف از اسلام چقدر بوده است. حالا می فهمیم صد و هشتاد درجه بود. راحت درک میکنیم وقتی خلیفه و حاکم وقت، کسی مثل امام حسین علیه السلام را به شهادت برساند، آن هم با این قساوت، این درست صد و هشتاد درجه اختلاف مسیر داشته؛ یعنی صددرصد ضدّ زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده؛ همان
ص: 205
وضعیّت جاهلیّتی بوده که پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن وضعیّت، اسلام را عرضه کرد؛ یعنی یزید مثل ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان بوده. غیر از این، هیچ به ذهن انسان نمی آید. این برداشت را شما از کجا پیدا میکنید؟ از حادثه ی کربلا. حوادث اگر درست ضبط بشوند و درست بیان بشوند، در ترسیم تاریخ یک انقلاب، یک جامعه و یک ملّت چنین نقش مهمّی دارند.
محرّم در طول تاریخ خونین تشیّع همیشه دارای پیام بود. در دوران اختناق سیاه اموی و عبّاسی، آن روزگاری که ارزشهای والای اسلامی لگدمالِ اشرافیّت عفن اموی و عبّاسی و دربارهای سلطنت میشد، روزگاری که شیعیان پاکباز و عاشقان دستگاه امامت و ولایت، پایمال شدن حقوق حَقّه ی الهیّه را زیر چکمه های قلدران دربار عبّاسی و اموی مشاهده میکردند، و در همه ی دورانهای اختناق تاریخ، محرّم و عاشورا دریچه ای بود که نور و صفا و گرما و امید را به دل شیعیان برمیگرداند؛ و این یکی از شگفتی های آیین و مذهب ماست.
حادثه ی کشته شدن، معمولاً یک حادثه ی تلخ است. کشته شدن سرداران و رهبران، معمولاً مایه ی نومیدی است؛ میان ملّتهای دنیا چنین است؛ اما بنازم تفکّر انقلابیِ شورشگر شیعی را و مکتب آموزش فداکاری و جهاد و شهادت را که از چنین حادثه ای که برای همه تلخ است، یک غوغای شور و شعف در دل شیعیان بهوجود آورد و از نقطه ای و واقعه ای که برای همه موجب نومیدی است، سرچشمه ی جوشان امی-د را به دل پیروان خود س-رازیر کرد. حسین بن علی علیه السلام و یارانش در دوران اختناقی سیاه و تحمّل ناپذیر و
ص: 206
در مقابل قدرت جبّاری، جان خود را فدا کردند. چشمهای ظاهربین، حسین علیه السلام و دستگاه حسینی را پایان یافته تلقّی کرد؛ اما او مانند بذری که زیر خاک میرود تا دوباره بالنده و پرثمر سر از خاک بیرون بیاورد، مانند نهالی و شکوفه ی شادابی از زیر خاک بیرون آمد و در طول تاریخ تشیّع به همه ی انسانهای مسلمان، که به همه ی آزادگان عالم امید داد، شور داد، درس داد، خستگی ناپذیری داد، جهاد و شهادت و سرانجام پیروزی داد.
اگر ما میگوییم حسین بن علی علیه السلام پیروز است، یک دلیل و یک وجه این حرف این است که هر کسی در طول تاریخ، منطق حسینی را محور کار خویش قرار داد، بی تردید پیروز شد. منطق حسینی یعنی نترسیدن از مرگ. منطق حسینی یعنی ترجیح دادن حق بر باطل به هر قیمت. منطق حسینی یعنی کم نشمردن یاران حق و زیاد نشمردن یاران باطل در هر حجم و عدد. منطق حسینی یعنی امید بی پایان؛ حتی در لحظه ای که علی الظّاهر آرزوها غروب میکند.
غروب روز عاشورای خونین، وقتی چشمهای ظاهربین، همه چیز را تمام شده تصوّر میکرد، زینب کبری علیها السلام به برادرزاده اش علی بن حسین - امام سجّاد علیه السلام - با زبانی که گویی از متن تاریخ و سنّتهای الهی حرف میزند، میگفت: برادرزاده! روزی این سرزمین، آباد خواهد شد؛ این پرچم، برافراخته خواهد شد. اینجا کانون دلها، عشقها و جوششها خواهد شد و اینجا سرمشقی خواهد شد برای همه ی کسانی که در راه خدا و حق گام برمیدارند.(1) و شد.
ما دیدیم در دوران اختناقی - اگر نگویم شدیدتر از دوران
ص: 207
اختناق عبّاسی- که همه چیز، تلخی و ناکامی و سیاهی بود، دلهایی به یاد حسین علیه السلام زنده ماند که باید غمها آن دلها را میمیراند، اما عشق حسین علیه السلام نگذاشت؛ و دیدیم که با کم بودن عدّه و عُدّه، پرچم پیروزی خون بر شمشیر را به دست گرفت و خون را بر شمشیر پیروز کرد؛ و این درس ما در انقلاب است.
این حرکتی که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله ایجاد میکند، یک روال مستقیمی دارد؛ مثل قطاری که روی خط آهن قرار گرفته، دارد پیش میرود؛ مشخّص است از کجا شروع میکند، از کجا میرود و به کجا خواهد رسید. آیا اصلاً ممکن است این قطار از خط خارج بشود؟ بله، ممکن است؛ چون انسان، آسیب پذیر است. شما می بینید ناگهان یک آدم مؤمنِ خوب بر اثر یک حادثه ای تفکّرش یا عملش دگرگونه میشود. پس ممکن است فرض کنیم قطار انقلاب اسلامی و جامعه ی اسلامی چنان که در صدر اوّل حرکت میکرد، به نقطه ای برسد که از خط خارج شود. و خارج شد. مگر نشد؟
این خارج شدن از خط به این معناست که شما می بینید پنجاه سال بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله کسانی در رأس کار هستند که:
«جَعَلُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً وَ عِبَادَاللهِ خَوَلاً وَ دِینَ اللهِ دَخَلاً»؛(1)
کسانی که بندگان خدا را بردگان خودشان قرار دادند، آنها را فریب میدهند و از آنها بار می کشند؛ کسانی که مال خدا، یعنی بیت المال مسلمین را در سفره ی خودشان و نزدیکانشان میگذارند و مثل چراگاهی که حیوانی از آن استفاده میکند، از بیت المال استفاده میکنند
ص: 208
و هر کار دلشان میخواهد، با دین خدا میکنند. پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله این حادثه در اسلام اتّفاق افتاده. یعنی شصت سال بعد از هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، پسر پیغمبر و جگرگوشه ی پیغمبر را با آن وضع فجیع، جلوی چشم مردم کشتند و سرش را بریدند،(1) سرِ نیزه کردند(2) و زن و بچّه اش را مثل اسیر در شهرها گرداندند.(3) این انحراف است.
آیا وقتی قطار از خط خارج شد، باید ناامید بود؟ آیا میشود آن را به خط برگردانید؟ پاسخ این است که بله. البته کار مشکلی است، حرکتی میخواهد مثل حرکت اوّل؛ و حرکت حسین بن علی علیه السلام یک چنین کاری است. حسین بن علی علیه السلام قطار دین اسلام و جامعه ی اسلامی را که از خط خارج شده بود و داشت میرفت به طرف مادّه گرایی و فساد کامل، با قیام خود به حال اوّل برگرداند. حکومت اسلامی بعد از او تشکیل نشد، اما رسمیّت دین خدا و قرآن محفوظ ماند؛ در حالی که زمان قیام حسین بن علی علیه السلام ، کسی در رأس حکومت بود که علنی شراب میخورد،(4) صریحاً ضدّ اسلام حرف میزد و شعار میداد،(5) کسی هم چیزی نمیگفت.
بعد از قیام اگرچه فرماندهان و زمامداران مسلمان در رأس جامعه ی اسلامی، قلباً کافر بالله و کافر به قرآن بودند، اما رسمیّت دین اسلام محفوظ بود. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه شما می بینید دین اسلام و قرآن در بستر تاریخ، در طول قرون، تا امروز باقی ماند و اسلام این فرصت را پیدا کرد که در هر بُرهه ای که زمانه و زمینه آماده باشد، دوباره سر بکِشد
ص: 209
و انقلاب اسلامی را یک بار دیگر بهوجود بیاورد. زمان ما این انجام گرفته است. این به برکت حسین بن علی علیه السلام بود. اگر حسین بن علی علیه السلام سال 61 هجرت آن فداکاری را نمیکرد و تن به آن عسرت و زحمت و ایثار نمیداد و آن مصیبتهایی که جامعه ی اسلامی هنوز نظیر آن را با آن حجم و با آن کیفیّت به خودش ندیده - که «لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»(1) - تحمّل نمیکرد، شما بدانید آن اسلامی نمیماند که بر اساس آن بشود در طول زمان، متفکّرین بنویسند، محقّقین تحقیق کنند، شورشگران شعار بدهند و انقلابیّون انقلاب کنند و مردان خدا چنین جامعه ای بسازند؛ اصلاً اسلامی باقی نمیماند. این کار حسین بن علی علیه السلام بود. پس حرکت حسین بن علی علیه السلام دقیقاً حساب شده و روشن است. فلسفه ی قیام او این است.
حسین بن علی علیه السلام میدانست اگر قیام کند، ولو شهادت به دنبال او خواهد بود، اما این شهادت بقای دین را تضمین خواهد کرد.
حسین بن علی علیه السلام به همه در طول تاریخ یاد داد که اگر دیدید قطار از خط خارج شده، راهش این است که بروید جان خودتان را در معرض فداکاریهای بزرگ قرار بدهید و سخن حق را بگویید:
«إِنَّ رَسُولَ الله قَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ الله یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه».(2)
یعنی وقتی که مثل یزیدی سر کار است، کار حسین های زمانه هر جا هستند، این است که من کردم. لذا کار حسین بن علی علیه السلام یک کاری است برای طول تاریخ بشر. من به شما عرض کنم برادران عزیز! در طول تاریخ اسلام تا امروز هیچ ملّتی از ملّتهای مسلمان به قدر شما مردم، کار حسین بن علی علیه السلام را بدرستی پیروی نکرد؛ چه قبل و چه
ص: 210
بعد از پیروزی انقلاب. قبل از پیروزی انقلاب، همین شما مردم قم، حزب الله شهر خون و قیام و اجتهاد، آن حرکت عظیم را انجام دادید. من آن روزها در ایرانشهر تبعید بودم. وقتی خبر آمد در قم غوغا شده و مردم به خیابانها ریختند و تعدادی کشته شدند، والله باورمان نمی آمد! میگفتیم مگر میشود؟! تا اینکه خبرها متواتر شد و بعد هم دوستانمان از قم آمدند برایمان خبر آوردند. حادثه ی عظیمی بود. بدانید اگر شما این کار را در قم نمیکردید، امروز وضع ایران این نبود که هست. کار حسین بن علی علیه السلام یعنی همین.
خون حسین بن علی علیه السلام و حرکتی که حسین بن علی علیه السلام کرد، در طول تاریخ برای ما دورمانده ها از وطن اصلی اسلامی مان، از متن اسلامی که در دوران پیغمبر صلی الله علیه و آله وخاندان رسالت بود، پیام داشت. حسین بن علی علیه السلام با عمل خود به ما نشان داد اگر میخواهید در هر دوره ای از دوره ها و در هر زمانی از زمانها، اسلام را حفظ کنید و نگه بدارید، راهش این است. این کار را ما کردیم، ملّت ما این کار را کرد، نتیجه اش را هم دیدیم... پس قدر عاشورا را بدانید و درس عاشورا را هرگز فراموش نکنید.
عاشورا، سرچشمه ی معنویّت جوشان این ملّت و سرچشمه ی فضیلت، جهادطلبی و شهادت طلبی این ملّت است.
حسین بن علی علیه السلام در شرایطی به شهادت رسید که غربت بر آن حضرت و یارانش و بر تمام فضای مؤمن جامعه ی آن روز حاکم بود. این با شهادت عزیزان ما در جبهه فرق میکند. درست است که ملّت ما هم امروز در دنیای مادّی و گمراه، غریب است، اما این غربت با غربت حسین بن علی علیه السلام فرق میکند. امروز عزیزان ما با حماسه و شور
ص: 211
و با اتّکا به قدرت عظیم ملّت و در سایه ی رهبری حکیمانه می آیند جبهه مبارزه میکنند. وقتی می آیند، همه از آنها ستایش میکنند؛ وقتی برمیگردند، در و دیوار به آنها احسنت و آفرین میگوید؛ امام بازویشان را میبوسد، مسئولان کشور دست و پای رزمندگان را میبوسند، فضای جامعه برای آنها احترام قائل میشود؛ اگر در جبهه ی نبرد به شهادت هم برسند، به جوار الهی هم بروند، پیکر آنها با احترام تشییع میشود، یاد آنها را گرامی میدارند.
اما حسین بن علی علیه السلام زمانی بود که وضعیّت این گونه نبود. از مدینه که حرکت کرد، با غربت بود؛ از مکه حرکت کرد، با غربت بود؛ به کربلا وارد شد، با غربت بود؛ غریبانه محاصره شد، غریبانه جنگید، غریبانه و لب تشنه جان داد، غریبانه دفن شد، غریبانه در طول سالهای متمادی یاد شد. اختناق سیاه بر تمام دنیای آن روز حاکم بود و حسین بن علی علیه السلام این غربت را بهروشنی میدید.
میان صحرای بی پایان ظلمت، این نور درخشنده به تنهایی قیام کرد. اگر آن روز همان هفتاد و دو نفر هم کنار حسین بن علی علیه السلام نمیماندند، حسین بن علی علیه السلام قیامش را تعطیل نمیکرد. این یک درس است. از حسین علیه السلام بیاموزیم که جهاد فی سبیل الله را در هیچ شرایطی نباید به بهانه ی فشارها و غربتها ترک کرد.
*
درس حسین بن علی علیه السلام این است که این فریضه و این واجب را به سبب تنها بودن، کم بودن، غریب بودن، یاور نداشتن، معارض داشتن، دشمن داشتن، نباید ترک کرد. این یکی از درسهای حسین بن علی علیه السلام است. در غربتِ کامل جنگید و تا سالهای متمادی کسی جرأت نداشت بر حسین بن علی علیه السلام حتی اشک بریزد. حسین علیه السلام اینها را میدانست و غربت نتوانست او را به وحشت بیندازد.
ص: 212
چیزی که حسین بن علی علیه السلام را به این جهاد دشوار وادار میکرد، این بود که احساس میکرد دین در خطر است. هر وقتی که انسان احساس کند دین به او احتیاج دارد - به جانش، به مالش، به نیروهایش، به زبانش، به احساساتش - بایستی آن را تقدیم کند و خرج کند.
حسین بن علی علیه السلام برای علّت قیام خود سخنانی دارد. یکی از سخنان آن حضرت این است: هر کسی ببیند دین خدا به وسیله ی کسانی و قدرتهایی در جامعه ی اسلامی دارد از بین میرود و پامال میشود و در مقابل این حرکت نایستد؛
«کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛(1)
خدا او را در حکم همان کسی قرار خواهد داد که دارد با دین خدا مبارزه میکند و می جنگد. حسین بن علی علیه السلام با این انگیزه شروع کرد.
درس دیگر عاشورا که امروز باید برای ما جالب باشد، این است که مبارزه و جهاد مظلومانه اگر سرکوب هم بشود - آن چنان که در کربلا شد - خدای متعال این خون را هرگز خشک نخواهد کرد. خون امام حسین علیه السلام جوشید و در طول تاریخ طولانی، اسلام و جریان عظیم تشیّع را آبیاری کرد، رشد داد و به امروز رساند. شما می بینید امروز اسلام به وسیله ی شما در دنیا سربلند شد و ما از عاشورا یاد گرفتیم.
ما اگر عاشورا نداشتیم، بلد نبودیم چگونه باید در مقابل ظلم و جور رژیم جبّار گذشته ایستادگی کرد. این درس حسین بن علی علیه السلام است.
امروز نهضت حسینی پیروز شده است؛ زیرا حسین بن علی علیه السلام برای عزّت اسلام می جنگید و امروز اسلام به عزّت رسیده است. امروز در دنیا اسلام به تفکّری که میتواند ملّتها را زنده و سربلند و آبرومند
ص: 213
بدارد، شناخته شده است. امروز عمل ما در جمهوری اسلامی ایران میتواند برای دنیا الگو باشد. پس درس حسین بن علی علیه السلام در س جاودانه است؛ باید فراموشش نکرد، باید آن را درست فهمید. در گفتنها، روضه خوانی ها، ذکر مصیبتها باید نکته ی فدا شدن انسان برای دین خدا و برای راه خدا تفهیم شود، تا ما این درس را همواره از گوشمان بیرون نکنیم.
قدر این ایّام را بدانید. در این شبهای محرّم، با نزدیک کردن دلهای خود به حسین بن علی علیه السلام ، از آن حضرت و از حادثه ی عاشورا نیرو بگیرید. شما جوانها که امیدهای آینده ی کشور و انقلاب هستید، باید شانه های خودتان را محکم کنید؛ استخوانهای خودتان را استوار کنید، برای حمل کردن بار امانت سنگینی که بر دوش شماست. همین امانتی که تا امروز در جبهه ی جنگ بود، فردا ممکن است در شکل دیگری و در جبهه ی دیگری باشد. همه ی اینها درس عاشورا و درس حسین بن علی علیه السلام است.
محرّم در حقیقت پرچم اسلام شد، شاخص قرآن شد. خیلی ها ادّعا میکردند مسلمانند، خیلی ها بودند قرآن تلاوت میکردند و شاید رسمی و با آب و رنگ علمی راجع به مطالب قرآن حرفهایی هم میزدند؛ اما آن چیزی که در طول تاریخ پرافتخار تشیّع توانسته است مرزی میان حق و باطل، مرزی میان اسلام حقیقی و اسلام مجازی باشد، محرّم است. شاید بعضی از مسلمانها با حقیقت محرّم و عاشورا درست آشنا نباشند، اما حقیقتاً در یک دوران طولانی از تاریخ، بهترین مسلمانان، حتی مسلمانانی که در زمره ی تشیّع نبودند، قدر محرّم را میدانستند.
ص: 214
محرّم در نظر عارفان به محرّم، در نظر کسانی که محرّم را می شناسند، در حقیقت شاخص بیداری امّت مسلمان بود.
محرّم چند چیز را به محرّم شناس ها نشان داد و ثابت کرد. یکی اینکه به همه ی مسلمانان عالم و به آنهایی که توانستند درس محرّم را بفهمند، نشان داد که برای دفاع از اسلام و قرآن، هر کسی در هر شأن و مقامی باید از جان خود بگذرد. مسلمانی که ادّعای طرفداری از اسلام میکند، اما در راه دفاع از اسلام حاضر نیست سیلی بخورد؛ حاضر نیست برای دفاع از قرآن، مصالح شخصی خود را قربانی کند، نمیتواند ادّعا کند مسلمان واقعی است.
محرّم نشان داد کسی در حدّ عظمت شخصیّت حسین بن علی علیه السلام ، آن جان عزیز، آن انسانی که همه ی دنیا به برکت و طفیل او بهوجود آمده بود، این انسانِ با این عظمت و چنین مغتنم، بهترین انسانهای زمان خودش؛ حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و دیگر شهدای کربلا و فرزندانش را بردارد و خود و همه ی آنها را برای قربانی شدن آماده کند. از این بالاتر، حاضر بشود زنان، دختران و ناموس الهی و حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل زنهای کفّار و بیگانگان اسیر بشوند و شهر به شهر درمانده بشوند.(1) حسین بن علی علیه السلام این را در آئینه ی روشنِ دل منوّر خود میدید و میدانست این طور خواهد شد؛(2) در عین حال همه را برداشت، همه ی موجودی اش را برداشت، حتی سجّادش را هم برداشت، همه را به قربانگاه آورد؛ منتها خدا امام سجّاد علیه السلام را ذخیره ی امامت نگه داشت.
این یک درس شد. این ، درس اوّل و بزرگترین درس محرّم است؛
ص: 215
درسی که هر انسان مؤمن به خدا و اسلام را به تکلیفش آشنا میکند. آنجا که پای دفاع از اسلام در میان است، جانها، حتی عزیزترینشان هم باید خود را آماده ی قربانی شدن کنند. این درس اوّل.
درس دیگر محرّم این است که وقتی انسان برای خدا و اسلام جان خود را فدا میکند، اگرچه در کمال غربت باشد - مثل غربت حسین بن علی علیه السلام - این شمع فروزان و این نهال بالنده هرگز از صحنه ی روزگار محو نخواهد شد؛ این خون هرگز نخواهد خشکید. اگر کسی در وضع حسین بن علی علیه السلام به شهادت میرسید، به حسب طبیعت باید بکلّی فراموش میشد؛ اما حسین علیه السلام نه فقط فراموش نشد، که خون او هر روز جوشانتر شد؛ هر روز دلهای بیشتری را برانگیخته کرد. در بیابان دورافتاده، دور از چشم همه، در برابر یک لشکر فریب خورده ی اغفال شده و دل به دنیا داده، زیر فشار تبلیغات دستگاه جبّار حاکم، با آن فشار شدیدی که روی دوش مردم می آمد، که مبادا یاد حسین بن علی علیه السلام را زنده کنند، با همه ی این اوصاف و احوال، این خون خشک نشد، این جان عزیز فراموش نشد. این شهادت، هر روز که گذشت، دنیا را بیشتر روشن کرد. محرّم، ماه بیداری و روشنگری است.
مولوی نقل میکند شاعری وارد شهر حلب شد؛ دید مردم در و دیوار را سیاه پوش کردند. فکر کرد شاید شاهی، شاهزاده ای، امیری، بزرگی از دنیا رفته. گفت: بروم مدحی بگویم و پولی بگیرم. از یکی پرسید: این مرده کیست؟ آن مرد نگاه کرد و گفت: در این شهر غریبی؟ گفت: بله. گفت: فهمیدم غریبی و نمیدانی چه خبر است؛ ماه محرّم است. شاعر پرسید: ماه محرّم چیست؟ گفت: ماه شهادت حسین بن علی علیه السلام است و ما به آن جهت سیاه پوشیم. شاعر بنا کرد حرفهایی زدن، که مولوی
ص: 216
در کتاب مثنوی به زیبایی بیان کرده؛ از جمله میگوید: شهادت این شهیدان و حسین بن علی علیه السلام ، روز جشن و شادی شهدا است:
چون که ایشان خسرو دین بوده اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
س-وی ش-ادِرْوان دول-ت ت-اختند
کُ-ن-ده و زن-ج-یر را ان-داخ-ت-ن-د(1)
آنها شاد شدند، پس دوستانشان باید به شهادت آنها شاد بشوند؛ اما شما امروز فهمیدید حسین علیه السلام به شهادت رسیده، ای مردم حلب!؟ امروز فهمیدید که دارید عزاداری میکنید!؟ چطور ظرف این چند صد سال که از شهادت امام حسین علیه السلام میگذرد، تا قرن چهارم و پنجم، شما و دنیای اسلام نفهمیدید حسین علیه السلام شهید شد و چرا شهید شد؟ شما خواب بودید؟
پس عزا برخود کنید ای خفتگان
زان که بد مرگی است این خواب گران(2)
راست میگوید؛ آنهایی که نفهمیدند حسین علیه السلام چرا شهید شد، نفهمیدند که عَلَمی که در دست حسین علیه السلام بود، چرا برافراشته شد و تکلیف پیروان حسین علیه السلام در قبال این رسالت چیست؛ اینها باید بر خودشان گریه کنند. دنیای اسلام متأسّفانه در طول قرنهای متمادی از این حقیقت غافل ماند.
شما اوّلین ملّتی بودید که در زمان مناسب و در لحظه ی نیاز، این حقیقت را بهروشنی فهمیدید و به دنیا نشان دادید. ملّت ما پشت سر امام حکیم و بزرگوار و الهیِ خود فهمید شهادت حسین علیه السلام یعنی درس غلبه ی خون بر شمشیر. شما این درس را به کار بستید و خون
ص: 217
را بر شمشیر پیروز کردید. عزیزان من! رزمندگان، جوانان مؤمن و با اخلاص! بدانید والله اگر جنگ ایران و عراق هم تمام بشود، در مبارزه ی جهانیِ انقلاب اسلامی با کفر و استکبار جهانی، همین حربه خواهد بود که ملّت اسلام را به پیروزی قطعی خواهد رساند. ما، هم در تجربه ی مبارزه ی ملّت ایران با نظام منحوس شاهنشاهی از تبعیّت سیّدالشّهدا علیه السلام استفاده کردیم، هم در جنگ با متجاوزین عراقی این تجربه را به کار بستیم، و هم در طول مبارزه با استکبار جهانی باید این درس یادمان باشد.
ملّت ما با فداکاری، با نترسیدن از مرگ، با ترجیح دادن مصلحت اسلام بر مصلحت خود، خواهد توانست این بارِ سنگین را به مقصد برساند؛ این راه طولانی را طی کند؛ این باید درسی باشد که ما فراموش نکنیم. ما مسئولین کشور هم باید فراموش نکنیم، شما رزمندگان هم باید فراموش نکنید، روحانیّت هم باید فراموش نکند، و کلّ ملّت هم همواره باید این درس را به یاد داشته باشند؛ این درس محرّم است.
در طول این روزهای عزیز - روزهای دهه ی عاشورا و بعد از عاشورا - هر وقت بر حسین بن علی علیه السلام دل سوزاندید و گریه کردید، یادتان باشد که چرا بر حسین علیه السلام گریه میکنید؛ یادتان باشد که پیام این اشک و این عزاداری چیست.
ما یک بخشی از یک سلسلهی تاریخی هستیم. نَسب ما، نَسب ملّت ما به حسین بن علی علیه السلام می رسد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و به همه ی انبیای الهی؛ ما دنباله ی آنها هستیم. ملّت امروز ایران را تنها و مجرّد و مقطعی نباید نگاه کرد؛ با این دید کلی باید نگاه کرد. ما دنباله روِ همان پرچمداران و
ص: 218
رهبرانی هستیم که زمان خود و عمر خود را به مبارزه گذراندند، اما به هدفهای خود، به مقاصد خود و آرمانهای خود نائل آمدند و دشمن را علی رغم های و هویی که داشت، وادار به عقب نشینی کردند...
حسین بن علی علیه السلام برای بقای اسلام قیام کرد و یزید و یزیدیان میخواستند اسلام نباشد. شما امروز می بینید اسلام، با عظمت و وسعت در سطح جهان وجود دارد و یک حکومت و نظام مقتدر و نیرومندی مثل نظام جمهوری اسلامی بر پایه های اسلام بنا شده؛ این بر اثر زحمات حسین بن علی علیه السلام است. اینجا هم همان آیه صدق میکند، که:
«وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ».(1)
آن روز خیال میکردند حسین بن علی علیه السلام را شکست دادند؛ غافل بودند از اینکه حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید، اما فکر او زنده شد و مقصود او در تاریخ باقی ماند.
شما ببینید سلسله ی خونین اسلام و متدیّنینِ به قرآن در طول تاریخ چه معجزه هایی آفریده اند، و بالاترین معجزه همین چیزی است که امروز دنیا دارد آن را می بیند؛ یعنی تحقّق نظام اسلامی و حکومت اسلامی. این پیروزی امام حسین علیه السلام بر یزید است. یزید میخواست از اسلام و قرآن و دین و نماز و ارزشهای اخلاقی اسلامی و عدالت اجتماعی هیچ اثری باقی نماند و چون مظهر همه ی این ارزشها اسلام بود، میخواست اسلام را دفن کند. صریحاً هم میگفت!(2) امروز یزید کجاست؟ البته امروز یزیدهای زیادی در دنیا هستند، شقی تر از آن یزید؛ اما آن یزیدی که با حسین بن علی علیه السلام در افتاد، او امروز کجاست؟ درگوشه ی تاریک مزبله های تاریخی، مدفون شده و فراموش شده است و مقاصدش برآورده نشد. اما حسین بن علی علیه السلام کجاست؟ در اوج قلّه ی شرف و فضیلت، زنده است. حسین بن علی علیه السلام پیروز شد.
ص: 219
پیروزی حسین بن علی علیه السلام به شهادت بود؛ پیروزی ملّت ما به فداکاری بود.
زمان ما با زمان امام حسین علیه السلام خیلی فرق کرده است. آن روز امام حسین تنها بود، امروز فرزند حسین علیه السلام - امام امّت - تنها نیست. آن روز اگر حسین بن علی علیه السلام چند هزار نفر امثال شما جوانها با این شور و هیجان داشت، تمام دستگاه بنی امیّه را به هم می ریخت و حکومت اسلامی را تشکیل میداد. امام صادق و امام باقر و امام موسی بن جعفر و بقیّه ی ائمّه علیهم السلام که میخواستند با دستگاه های جور مبارزه کنند، اگر پانصد یا هزار نفر از قبیل شما جوانهای فداکار - این برادران سپاه پاسداران - میداشتند، بر تمام دشمنانشان فائق میشدند. آنها تنها بودند، غریب بودند؛ با غربتشان، با تنهایی، با مظلومیّت، و بالاخره با کشته شدن، دین را حفظ کردند. امروز ملّت ما با قدرتِ خودش دین را حفظ خواهد کرد.
قدر ایّام محرّم و عاشورا را بدانید. این ایّام را خیلی مغتنم بشمارید. یاد حسین بن علی علیه السلام و آن شهامت و فداکاری به ما قوّت قلب میدهد. ما در تاریخ، دیگر آن گونه شجاعت و آن گونه فداکاری را سراغ نداریم. در روضه خوانی ها و گریه کردن ها، برادران عزیز و علمای محترمی که تشریف دارند، اگر ذکر مصیبت کردند و سخنرانی کردند، به جنبه ی فداکاری حسین بن علی علیه السلام و درسی که او آموخته، باید بیشتر توّجه کنند و تکیه کنند. اصلاً کار حسین بن علی علیه السلام یک درس بود؛ به ما نشان داد که مسلمان باید از دینش این گونه دفاع کند. ما هیچ کدام هنوز در شرایط حسین بن علی علیه السلام قرار نگرفتیم. کربلای خوزستان
ص: 220
و کربلای ایران فاصله ی زیادی با کربلای حسین بن علی علیه السلام دارد. هیچ کدام از قضایا و حوادث تلخ ملّت ایران به عظمت و تلخی حادثه ی حسین بن علی علیه السلام نشد و نخواهد شد. اما در آن حادثه ی تلخ، حسین بن علی علیه السلام ایستادگی کرد، مقاومت کرد، شجاعت به خرج داد و عقب نشینی نکرد. باید این را یاد بگیریم. حسین بن علی علیه السلام برای اسلام از همه چیز خود گذشت؛ این درسی است برای ما، که باید فرا بگیریم.
شباهت دوران ما با دوران حسین بن علی علیه السلام ، عجیب است. شباهتها، خط دهنده است و به ما میگوید در این زمان چه باید بکنیم؛ چون شما وقتی چهره ی خودتان را در آیینه دیدید، میتوانید راحت درباره اش قضاوت کنید و بفهمید چه باید کرد. وقتی شما میخواهید به مکه مسافرت کنید، اگر یک نوار ویدیوئی برایتان بیاورند که نشان بدهد فلان کس چگونه مکه رفت، کجا رفت، از کجاها عبور کرد، از کجاها اجتناب کرد؛ شما وقتی نگاه کردید، میتوانید بفهمید چه جور عمل کرده، کجای آن اشتباه بود، کجایش درست بود، و درس میگیرید. ما هم رفتارمان را در دوران پیغمبر صلی الله علیه و آله مشاهده میکنیم، در دوران امیرالمؤمنین علیه السلام مشاهده میکنیم و می فهمیم؛ چون از دور میتوانیم درباره ی آنها قضاوت کنیم. آدم درباره ی خودش سخت است قضاوت کند؛ درباره ی دیگران آسان است. چون درباره ی آنها قضاوت میکنید، فوراً ذهنتان می فهمد امروز ما باید چه بکنیم.
ما در حدیث صدر اسلام وضع امروز خودمان را مشاهده میکنیم. زمان حسین بن علی علیه السلام همه ی کفر و فساد، همه ی عناد با حق و حقیقت، با تمام ابزارهای مستقیم و غیرمستقیمش در یکجا متمرکز شده بود و
ص: 221
تمام فضیلتها و ارزشهای معنوی و راه های بحق و حقیقت در یکجا متراکم و متبلور شده بود. این طرف حق بود و حسین علیه السلام و یارانش، و آن طرف هم باطل.
چرا حسین علیه السلام قیام کرد؟ چون دید اگر قیام نکند، آن باطل متراکم، این حقّ متراکم را خواهد بلعید و از بین خواهد برد؛ والاّ باطل قبلاً هم بود. فراموش نکنید حسین بن علی علیه السلام ده سال از دوران امامت خودش را با معاویه سر کرد، معاویه هم خلافت میکرد.(1)
امام حسین علیه السلام در مدینه زندگی خودش را داشت؛ نه قیامی، نه مبارزه ای، نه جنگی، نه دعوایی. البته مبارزه ی سیاسی داشت.(2) بنده این را بارها گفتم و ثابت کردم که ائمّه علیهم السلام مبارزه ی سیاسی را یک روز هم ترک نکردند؛ اما قیام مسلحانه به آن شکلی که در دوران یزید مشاهده میکنید، در دوران معاویه بروز نکرد؛ در حالی که آنجا هم، آن طرف باطل بود، این طرف حق؛ آن هم متراکم بود، این هم متراکم. مسئله ی اساسی دوران یزید این بود که باطل متراکم، - با تظاهر، با گستاخی، با آن تعرّضی که مقابل حق پیدا کرده بود، - بر آن بود که حق را از بین ببرد و نابود کند و چیزی دیگر از حق باقی نمیماند.
اصرار بر اینکه حسین بن علی علیه السلام باید با من بیعت کند،(3) یعنی همین. اصرار بر اینکه تمام رجال و سران بنی هاشم و قریش در مدینه و مکه باید با یزید بیعت کنند، یعنی همین. امام حسین علیه السلام در مقابل این ایستاد؛ یعنی در مقابل اقرار به تسلیم حق در برابر باطل. این همان وضعی است که زمان ما وجود داشت و باز هم وجود دارد.
ص: 222
این دشمن عفلقیِ پیشکرده ی استکبار جهانی مصمّم شده بود که به تبعیّت از اربابهایش، اسلام و انقلاب اسلامی را از بین ببرد؛ اما ملّت ما حسینی وار جنگید. البته وقتی میگویم دوران ما شبیه دوران امام حسین علیه السلام است، معنایش این نیست که در همه جهت شباهت دارد. حسین بن علی علیه السلام به فوز شهادت نائل شد، نهضت حسین علیه السلام با شهادت جان گرفت؛ اما نهضت عظیم و کربلای خونین ملّت ایران با اینکه شهدای ارزشمندی داشت و خون آنها چراغ این نهضت را روشن نگه داشت و پشتوانه ی نهضت شد، در نهایت توانست به هدفهای خودش دست پیدا کند. از این جهت نمیگوییم شباهت دارد؛ از این جهت که کفر در صدد دست انداختن به اسلام است، تصمیم داشتند نگذارند از انقلاب چیزی باقی بماند، شباهت دارد.
استکبار، آن هم نه فقط استکبار غربی، استکبار با همه ی هیکلش، با همه ی اذناب شرقی و غربی اش، مرتجع و مترقّی اش، پولدار و بی پولش، کشور جهان سومی و پیشرفته اش، اروپا و امریکا و آسیا، همه ی اینها سرمایه هاشان را روی هم ریختند، دست به دست هم دادند، هر کدام یک گوشهی کار را گرفتند، بعضی ها کمی صریح تر و بی حیاتر، بعضی ها پرده پوش تر و لاپوش تر، همه ی قدرتها را با هم یکی کردند تا این انقلاب را از بین ببرند.
در حادثه ی عاشورا، حسین بن علی علیه السلام با یاران خود و جوانهای خانواده ی خود، برای دفاع از دین و اسلام به عراق آمدند، به طرف کوفه رفتند و در سرزمینی به نام کربلا(1) فرود آمدند.
هدف امام حسین علیه السلام این بود که حکومت اسلامی را تشکیل بدهد.
ص: 223
میخواست اسلام را که منحرف شده بود، به جادّه ی اصلی خود برگرداند.
خود حسین بن علی علیه السلام خوب میدانست در راه این هدف، همه ی خطر های بزرگ هست و یقین داشت شهادت در راه خدا نه فقط برای خود او، که برای نزدیکان و یاران او یک سرنوشت حتمی و یقینی است؛ در عین حال آمد. درس، همین جاست. یکی از درسهای بزرگ عاشورا همین است. حسین بن علی علیه السلام امام ما است؛ یعنی ما که شیعیان حسین بن علی علیه السلام هستیم، باید خودمان را موظّف بدانیم از آن بزرگوار تبعیّت کنیم.
این یک درس از درسهای عاشوراست که انسان هر وقت احساس کرد اسلام در خطر است، هر وقت احساس کرد دشمن برای اسلام یک نقشه ی خطرناکی چیده است، باید به میدان بیاید؛ باید خودش را برای قبول خطر آماده کند؛ حالا این خطر هرچه میخواهد باشد، اگرچه کشته شدن؛ چون این کشته شدن، شهادت در راه خدا و افتخار است، مایه ی روسفیدی است، مایه ی سعادت و خوشبختی است.
شهادت حسین بن علی علیه السلام یک شهادت معمولی نبود. امیرالمؤمنین علیه السلام هم در راه خدا کشته شد. حسن بن علی علیه السلام هم در راه خدا کشته شد. پیغمبران بسیار و ائمّه ی هدی علیهم السلام و اولیای بزرگ و اصحاب کباری در راه خدا کشته شدند؛ در جنگ اُحد(1) چه بسیار کشته شدند؛ در جنگ بدر(2) و بقیّه ی غزوات پیغمبر صلی الله علیه و آله چقدر کشته شدند. آن روز، شهادت در دنیای اسلام خیلی اتّفاق افتاده بود، اما شهادت حسین بن علی علیه السلام با همه ی اینها فرق داشت؛ شهادتی سخت، شهادتی در نهایت غربت. انسان در میدان جنگ، با حرارت، باشور، با امکانات، با دشمنی در مقابل خودش بجنگد؛ امید پیروزی داشته باشد، امید موفقیّت در هدف
ص: 224
داشته باشد، نگرانی از زن و بچّه نداشته باشد؛ کسانی پشت سر، او را تدارک کنند؛ اگر غذا میخواهد، اگر امکانات میخواهد، برای او فراهم کنند؛ بعد هم بداند اگر در این میدان مجروح شد، پرستارها اطراف او را خواهند گرفت و پزشکان او را مداوا خواهند کرد و اگر شهید شد، پیکر او را با عظمت روی دست بلند میکنند. حمزه سیّدالشّهدا شهید شد، اما میدانست رسول خدا صلی الله علیه و آله از او احترام خواهد کرد. همین گونه هم بود؛ همه ی مدینه به خاطر حمزه عزادار شدند؛(1) مثل سرداران ما. دیدید در زمان ما، سردارانمان و عزیزانمان وقتی به شهادت میرسند، شهر یکپارچه غوغا میشود.
این گونه به استقبال خطر رفتن فرق میکند با اینکه انسان در یک صحرای سوزان، تنها و غریب باشد؛ در حالی که در تمام دنیای اسلام، هیچ کسی، هیچ قدرتی، هیچ جمعیّتی به یاد او نباشند، پشتیبان او نباشند؛ آنهایی که پشتیبان او هستند، قدرت نفس کشیدن نداشته باشند؛ آن هم نه فقط خودش، با همه ی فرزندانش، حتی با کودک شش ماهه اش؛ آن هم نه با داشتن امکانات، با هیچ امکاناتی، گرسنه، تشنه، خسته، گرمازده؛ آن هم نه با خاطر جمعی از زن و فرزند. زن و فرزند در یک قدمی میدان جنگ، زیر شعله ی خشم دیوانه وار دشمن؛ دخترها، زنها، خانواده. ببینید چقدر این شهادت بزرگ است. ببینید حسین علیه السلام چه کرده است. خودش را برای مصیبتی و بلایی این گونه آماده کرد. این است که امام حسن علیه السلام وقتی مسموم شد، برادرش حسین بن علی علیه السلام بالای سرش بود و اشک می ریخت؛ گفت: برادر عزیزم! اشک نریز، هیچ روزی به سختی روز تو نیست؛
«لایَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله».(2)
ص: 225
حسین بن علی علیه السلام در صفحه ی روشنِ دلِ منوّر خود، همه ی اینها را میدید؛ میدانست چه خواهد شد؛ چشم و گوش بسته نیامده بود. می فهمید در این بیابان سوزان چه خبر خواهد شد. تشنگی را میدانست، گرسنگی را میدانست،تشنگی بچّه ها را میدانست، تشنگی دخترها و زنها را میدانست، تنها ماندن خانواده بعد از کشته شدن مردها را میدانست. میدانست این دشمنهای بی ادب، گستاخ و وحشی، بعد که مردها را کشتند، به خیمه ی زنها حمله خواهند برد؛ اینها را میدانست.
امام حسین علیه السلام با همه ی اینها، با شجاعت کامل وارد این میدان شد. نه اینکه ندانسته باشد یک جایی به دام می افتد؛ نه، قضیّه این نبود؛ برایش روشن بود که چه خواهد شد؛ اما چون دفاع از دین و دفاع از قرآن و بقای اسلام و بقای نام رسول خدا صلی الله علیه و آله در طول تاریخ مطرح بود، حاضر شد به تمام این فداکاریها تن بدهد.
برادر! ما امروز اگر کشته بشویم، اگر معلول بشویم، اگر قطع نخاعی بشویم، اگر دو سه برادر از یک خانه کشته بشویم، اگر در جبهه امکاناتمان هم درست نباشد، و هر مصیبتی را شما امروز فرض کنید؛ از مصیبت حسین بن علی علیه السلام بمراتب کوچکتر و پایین تر است. او خودش بزرگترین مصیبت را قبول کرد تا به ما یاد بدهد مصیبت را در راه خدا باید قبول کرد. درس یعنی این. اینکه میگوییم کار حسین بن علی علیه السلام برای ما درس است، یعنی این.
بسم الله؛ کسی مسلمان است، کسی تابع حسین علیه السلام است، این گوی و این میدان. تابع یعنی این؛ وإلاّ بنده آنجا بنشینم، پیشوای من، رهبر من، امام من، جلو بیفتد، کاری را انجام بدهد، به من نشان بدهد که من چه کار باید بکنم؛ بنده بگویم من مخلص شما هستم، مرید شما هستم، شما را قبول دارم، اما این کاری که شما کردید، بنده نمیکنم؛ اینکه
ص: 226
امامت نشد، اینکه پیروی نشد. حسین بن علی علیه السلام برای دین، خودش را قربانی کرد؛ آن هم این گونه قربانی کردنی. چطور میشود کسی پیرو حسین علیه السلام باشد، اما آماده ی قربانی شدن نباشد؟ قربانی شدنی در این روزگار و در همه ی روزگاران، به عظمت و شدت مصیبت ابی عبدالله علیه السلام نبوده و نخواهد بود.
این میدان، میدان حسینی است. اینجا کربلاست، منتها کربلایی خیلی کوچکتر از کربلای حسین علیه السلام . ما باید آماده باشیم. همه ی ایران کربلاست. جنگ، ظاهراً تمام شد؛ اما آیا دشمنی استکبار با ما تمام شده است؟ آیا توطئه علیه اسلام تمام شده است؟ آیا نقشه های قدرتمندان بزرگ عالم علیه انقلاب اسلامی به پایان رسیده است؟ ممکن است رسیده باشد، خدا کند؛ اما اگر احتمال میدهید نرسیده - که هیچ عاقلی نیست این احتمال را ندهد - باید خودتان را آماده کنید. ملّت ایران باید آماده بماند.
اوّلین درس بزرگ عاشورا، درس فدا شدن در راه دین و در راه خداست، حتی در سخت ترین شرایط؛ این روشن ترین درس عاشوراست. حسین بن علی علیه السلام به همه ی مسلمانان، بلکه به همه ی آزادگان عالم - هرچند غیر مسلمان - این درس را داد که اگر شرف انسان، آزادگی انسان و آرمانهای انسان، و برای مسلمانان، دین آنان، در معرض خطر قرار گرفت، دفاع از دین در سخت ترین شرایط و با سخت ترین مقدّمات، فریضه ی اسلامی و انسانی است. نگویند شرایط دشوار است، نگویند نمیشود؛ میشود. از دین همیشه میشود دفاع کرد؛ با اراده ی راسخ و با روح فداکاری و شهادت طلبی.
ص: 227
حسین بن علی علیه السلام در شرایطی این دفاع را انجام داد که در دنیای بزرگ آن روز، تنها بود. بزرگان بنی هاشم و بزرگان قریش و آقازاد گان اسلام با حسین بن علی علیه السلام همراهی نکردند. در مکه عبدالله بن زبیر(1)، در مدینه عبدالله بن جعفر(2)، عبدالله بن عمر(3)، کسانی که پدرانشان نام آوران صدر اسلام بودند و چشم توده ی مردم به آنها بود، کسانی بودند که مردم امیدشان را به آنها بسته بودند، در مقابل ظلم یزیدی حاضر نشدند ایستادگی کنند و حاضر نشدند به جگرگوشه ی پیغمبر کمک کنند. حسین بن علی علیه السلام مگر چشم انتظار کمک آنها بود و مگر با کمک نکردن آنها کار را متوقّف میکرد؟ متوقّف نکرد. وقتی بین راه اطلاع پیدا کرد مردم کوفه به او یاری نخواهند رساند و فهمید تنها مانده، راه را رها نکرد.(4) وقتی یارانش در صحرای کربلا همه به شهادت رسیدند و با جمعی زنان و کودکان تنها ماندند، دفاع و مجاهدت را رها نکرد.(5) تا لحظه ی آخر، امام حسین علیه السلام اگر تسلیم میشد، یزیدی ها حاضر بودند با او بسازند، اما تسلیم نشد؛ این درس بزرگی بود.
ما امروز در دنیا در مقابل سیاستهایی قرار گرفتیم که با اسلام و با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی با همه ی وجود بدند. استکبار امریکا، استکبار شوروی، ارتجاع منطقه، دولتهایی که دنباله رو امریکا و شوروی هستند، همه ی اینها به نحوی انقلاب اسلامی را چون خاری بر چشم خودشان میشمارند؛ لذا حاضر نیستند و مایل نیستند آن را تحمّل کنند. فشارهای اقتصادی هست، فشارهای سیاسی هست، فشار نظامی هم که هشت سال تمام بود. ما در مقابل این فشارها مقاومت
ص: 228
کردیم، باید هم مقاومت کنیم، باز هم مقاومت خواهیم کرد. کسی خیال نکند با تمام شدن جنگ، مبارزه ی ما با کفر و استکبار جهانی تمام شد؛ شکلش عوض خواهد شد، اما مبارزه باقی است. علّت هم این است که کفر و استکبار جهانی حاضر نیست اسلام را تحمّل کند و جمهوری اسلامی برای بقای خود باید از خود دفاع کند؛ و این دفاع مستمر، آمادگی، هوشیاری و فداکاری امّت بزرگ اسلامی ما را می طلبد. درس عاشورا به شما جوانها این است که در همهی شرایط آمادگی خودتان را حفظ کنید.
درس دیگر عاشورا، شناختن دشمن است؛ غافل نشدن از دشمن، فریب نخوردن از ترفندهای دشمن. آن روز خیلی ها بودند که ظواهر، آنها را کور کرده بود و نمیتوانستند باطن امر را ببینند. خیلی ها بودند که خیال میکردند باید در مقابل آن وضع ساکت بمانند؛ چون خیال میکردند علی الظّاهر دین محفوظ است. حسین بن علی علیه السلام دشمن را لابه لای این ظواهر شناخت. دشمن شناسی چیز مهمّی است؛ اشتباه نکردن در شناخت دشمن.
یکی از مشکلات مبارزینِ پیش از انقلاب این بود که دشمنهای غیرواقعی را به مبارزان تازه کار معرفی کنند و نگذارند دشمن واقعی بیاید یک چیزی را به عنوان دشمن عَلَم کند و آنها را فریب بدهد. آن روز مبارزین حقیقی کسانی بودند که در گرد و غباری که به دست خود دستگاه بهوجود آمده بود، میتوانستند چهره ی دشمن واقعی را تشخیص بدهند. امروز هم این آگاهی و این هوشیاری لازم است.
این هوشیاری درس بزرگ حسین بن علی علیه السلام است. آن روز در دنیا کمتر کسانی بودند که بفهمند حق کجاست و باطل کجاست؛ فریب ظواهر را میخوردند، مردم آن بینش درست را نداشتند؛ اما حسین بن علی علیه السلام
ص: 229
داشت و به قدری به آن عقیده و ایمان و بینش خود یقین داشت که حاضر شد در آن راه، جان خودش و حتی جان عزیزانش، فرزندانش و علی اصغرش را تقدیم کند و خانواده اش به اسارت بروند؛ چیزی از این بالاتر میشود؟
میگویند پیام عاشورا تبعیّت مطلق از رهبر است و هرچه رهبر گفت، کلمه به کلمه و مو به مو در حوادث و وقایع با اشاره ی مقام مقدّس رهبری حرکت کردن و در مقابل رهبر، تسلیم بودن است. کدام رهبر؟ آن رهبری که انسان، آگاهانه او را انتخاب کرده و به او ایمان آورده. لذا شما در زیارت ائمّه علیهم السلام هم میخوانید:
«سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ»؛(1)
در مقابل کسانی که با شما می جنگند، در جنگم و با کسانی که نسبت با شما سِلم اند و تسلیم اند، من هم با آنها سِلم و تسلیمم. رهبر اسلامی معنایش همین است که با نفوذ در دلها و با حاکمیّت بر جانها، جامعه ی اسلامی را اداره کند.
این درس دیگر عاشورا است. اگر ما این درسها و درسهای فراوان دیگر را از عاشورا بگیریم، جامعه ی ما در مقابل ترفندهای دشمنان مصونیّت پیدا میکند؛ مصونیّتی که برای او بسیار هم لازم و ضروری است.
وقتی که راجع به حسین بن علی علیه السلام بحث میشود و روضه خوانده میشود و ذکر مصیبت و نوحه خوانی و سینهزنی و غیره، در تمام این حالات یادتان باشد، این مظلوم و غریب و شهیدی که شما برای او اشک میریزید، این کسی است که برای خدا و برای دین از جان
ص: 230
خودش و عزیزانش و فرزندانش و خانواده اش گذشت؛ و به ما درس داد. امام یعنی پیشوا؛ آنچه او میکند، ما هم بایستی همان را انجام بدهیم. این فداکاری، درس بزرگ حسین بن علی علیه السلام به ماست.
درباره ی حادثه ی عاشورا باید عرض کنم که این حادثه دارای درسهای بسیار زیادی است. هرچه انسان فکر میکند، می بیند درسهای عاشورا باز هم از آنچه اندیشیده، بیشتر است. یکی از درسهای مهمّ عاشورا این است که مردم را به دو دسته در مقابل یکدیگر تقسیم کرد. یک ارزشگذاری و تقویم واقعی مردم به برکت حادثه ی عاشورا انجام گرفت، و این درس بزرگی شد.
تا وقتی مسئله ی خون و فداکاری مطرح نبود و درست نمیدانستند حسین بن علی علیه السلام برای چه از مدینه یا مکه حرکت کرده است، بودند و ماندند کسان زیادی که پیروی خودشان از حسین بن علی علیه السلام را پس نگرفتند؛ چون مسئله ی عافیت آمیزی بود.
در کوفه هم تعداد زیادی از سران و رؤسای شهر کوفه به حسین بن علی علیه السلام نامه نوشتند و از آن حضرت دعوت کردند و این دعوت بعد از آن بود که امام از مدینه خارج شده بود.(1) هنوز نمیدانستند مسئله چیست. گمان نمیکردند چنین آزمایش دشوار و فشاردهنده ای را با خود همراه داشته باشد. در مکه عدّه ی زیادی با آن حضرت به راه افتادند؛ علی رغم ظواهر که تلخ بود، چون هنوز معلوم نبود که قضیّه به کجا خواهد انجامید؛ اما به مجرّد اینکه مسائل چهره ی واقعی خودش را نشان داد، طرفداران حق و حقیقت کم شدند. تلخی ها اهل دنیا را
ص: 231
راند؛ همان طور که خود امام علیه السلام در یک بیانی فرمود:
«النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»؛(1)
این ترسیم واقعیّت بود. وقتی سختیها پیش می آید، دیندارها کم میشوند؛ تا وقتی عافیت و راحت هست، مدّعیان زیاد هستند. آن روز در مکه و مدینه و کوفه و در همه ی جهان اسلام، بسیار بودند کسانی که ادّعا میکردند تابع دین و پیرو بی قید و شرط اسلامند؛ خیلی بودند کسانی که حسین بن علی علیه السلام را فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله می شناختند و قبول داشتند و حتی به او محبّت هم می ورزیدند؛ اما همین آدمها آن روزی که امام حسین علیه السلام خواست از مکه حرکت کند، حاضر نشدند بیایند.
شما نباید خیال کنید عبدالله بن جعفر، امام حسین علیه السلام را قبول نداشت، یا بسیاری دیگر از بنی هاشم که با حسین بن علی علیه السلام راه نیفتادند؛ اینها همه امام حسین علیه السلام را امام، فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و یک انسان بزرگ و والا قبول داشتند؛ اما حاضر نشدند، چون سخت بود. تا وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل در راه به امام حسین علیه السلام نرسیده بود، عدّه ی بیشتری با آن حضرت همراه بودند. وقتی خبر از کوفه آمد که اوضاع دشوار است و مسلم را به قتل رساندند، یک عدّه هم آنجا رفتند.(2) در خود کوفه هم کسانی که اظهار کردند به امامت فرزند پیغمبر معتقد هستند، یکی دوتا سه تا نبودند؛ چندین هزار بودند،(3) که بین آنها سران و شخصیّت های بزرگی هم حضور داشتند.
ص: 232
البته شما اگر به نامه هایی که به امام حسین علیه السلام نوشتند، دقت کنید، ریشه ی اشکال را پیدا میکنید. دو گونه نامه به امام حسین علیه السلام نوشتند؛ هر دو، دعوت است. بعضی به امام حسین علیه السلام مینویسند:
«إنه لیس علینا إمام فأقبل»؛
بیا، ما رهبر نداریم. یعنی رهبر میخواهیم. به دنبال رهبر و امامی هستند که آنها را رهبری کند، دست آنها را بگیرد و قدم به قدم پیش برود. این دریافت درست است. زیر این نامه را امثال حبیب بن مظاهر امضا کردند.(1) راجع به یزید نوشتند، راجع به حکومت اموی نوشتند.
یک دسته ی دیگر هم نامه نوشتند، آنها هم دعوت کردند، منتها حسین بن علی علیه السلام را به عنوان امام و رهبر دعوت نکردند. البته امام میخواستند، آنها هم قبول داشتند، چون شیعه بودند - مردم کوفه غالباً شیعه بودند - اما لحن نامه، لحن دعوت از یک میهمان است. نامه نوشتند به حسین بن علی علیه السلام که اینجا رودهای ما جاری است، درختهای ما سرسبز است، باغستانهای ما پربار است - انگاری میهمان دعوت میکردند! - یعنی بیایید اینجا زندگی و تنعّم مادّی زیاد است. خب، حسین بن علی علیه السلام که برای تنعّم مادّی به جنگ نمیرفت؛ حسین بن علی علیه السلام برای وظیفه حرکت میکرد. زیر این نامه ی دوم را امثال شبث بن ربعی امضا کردند،(2) که خودش یکی از قاتلین امام حسین علیه السلام شد!(3)
برداشت از حرکت حسین بن علی علیه السلام دوگانه است: یک عدّه به چشم دنیا نگاه میکنند، یک عدّه به چشم آخرت؛ یک عدّه برای جاه و جلال و رسیدن به نان و موقعیّت به آن نگاه میکنند، یک عدّه برای وظیفه.
ص: 233
آنکه برای جاه و موقعیّت و نان و نام، دنبال حسین بن علی علیه السلام است، تا دید اینها به خطر می افتد، میگوید خداحافظ، ما رفتیم! دیگر کاری ندارد. برای نان آمده بود؛ وقتی نان نیست، بماند چه بکند؟ برای مقام آمده بود؛ وقتی مقامی نیست و هرچه هست، محنت است، چرا بماند؟ میگذارد میرود.
یک عدّه هم برای ادای تکلیف آمدند؛ کاری ندارند حسین بن علی علیه السلام شهید خواهد شد یا به حکومت خواهد رسید؛ میگوید من ادای تکلیف میکنم. تکلیف این است که در آن چنان موقعیّتی وقتی فرزند پیغمبر قیام کند، برای گرفتن حق و برای هدایت مردم و برای اداره ی جامعه ی اسلامی، مؤمنین و مسلمین، پشت سر او بایستند و به او کمک کنند. میگوید من میخواهم این وظیفه را انجام بدهم و در راه این وظیفه دو چیز ممکن است پیش بیاید: یکی پیروزی، چشم روشنی و رسیدن به همه جا؛ یکی هم کشته شدن؛ برای هر دو هم حاضرم. خود حسین بن علی علیه السلام هم با این روحیّه حرکت کرد. اینها همان کسانی بودند که تا لحظه ی آخر با امام حسین علیه السلام ماندند؛ شب عاشورا هم آنجا بودند، روز عاشورا هم برای کشته شدن از یکدیگر سبقت می جستند(1) و با هم شوخی میکردند؛(2) چرا که دارند به لقای الهی میرسند و شهید میشوند. این محکی بود که حسین بن علی علیه السلام به کار برد.
انقلاب ما دنباله ی همان حرکت است. امام ما فرزند همان حسین علیه السلام است و راه ملّت ایران و مسلمانان جهان، دنباله ی همان راه است. البته امروز با آن روز تفاوتهای زیادی دارد، اما هویّت کار یکی است. باید بگویم اگر آن روز بر اثر فساد و گمراهی و تبلیغات سوئی که طرفداران طواغیت علیه اسلامِ واقعی و علیه خاندان پیغمبر بهوجود آورده بودند،
ص: 234
طرفداران امام حسین علیه السلام کم بودند، زمان ما بر اثر هزار و سیصد سال تبلیغ، هزار و سیصد سال گفتن، هزار و سیصد سال تکرار و مرور کردنِ درس امام حسین علیه السلام و درس عاشورا، دیگر طرفداران حق اینقدر کم نبودند. «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»(1) زمان امام حسین علیه السلام بودند، زمان ما نه. زمان ما برای مردم بلاهای سخت پیش آمد، اما دیندارها کم نشدند؛ اکثریّت جامعه ی ما ایستادند...
اما موضوع دوم که با همین موضوع اوّل مرتبط است، فداکاری حسین بن علی علیه السلام و هفتاد و دو تن در آن شرایط بسیار دشوار است، که راهی به سوی مسلمانها باز کرد و کار به جایی رسید که به برکت همان فداکاری، شیعیان امام حسین علیه السلام در این روزگار توانستند این انقلاب بزرگ را انجام بدهند و به پیروزی برسانند و نظامی و حکومتی بر اساس اسلام بهوجود بیاورند؛ این از برکات حسین بن علی علیه السلام است. این را بدانید؛ آن چیزی که در انقلاب ما تعیین کننده بود، مسئله ی عاشورا بود. قضیّه ی عاشورا، توانست انقلاب ما را به پیروزی برساند. برکت خون حسین بن علی علیه السلام و ماجرای عظیم عاشورا با آن مجاهدت و فداکاری بزرگ، در طول زمان، امّت اسلامی را زنده کرد و در دوره ی ما یک چنین جست عظیمی و اوج بلندی را از اسلام بهوجود آورد؛ این از برکات آن فداکاری بود.
البته فداکاری مردم ما که در سطح بسیار وسیع تری از دوران امام حسین علیه السلام انجام گرفت، با فداکاری حسین بن علی علیه السلام فرق دارد؛ محنت آن روزگار شدیدتر بود و حقیقتاً «لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(2) سختی عاشورا در هیچ دوران دیگری وجود نداشته است. امروز فداکاری،
ص: 235
همراه با غربت و تنهایی و در دوران خفقان نیست؛ فداکاری، با شادی و مورد قبول و فهم عامّه ی مردم است؛ این تفاوتها وجود دارد. میخواهم این را بگویم که فداکاری مردم ما هم در این دوران به نوبه ی خود راهی را در تاریخ به روی آیندگان باز کرد. همچنان که فداکاری حسین بن علی علیه السلام هزاروسیصد سال راه باز کرده بود، ملّت ما به نسلهای آینده درس دادند، به ملّتهای دیگر درس دادند، به دشمنان درسهای تلخ آموختند؛ تجربه ای شدند برای اثبات قدرت اسلام بر اداره ی حکومت، بر تشکیل حکومت، بر استمرار حکومت، بر دفاع از موجودیّت خود؛ اینها درسهایی شد برای آینده. همچنان که عاشورا درسهایی برای ما داشت، عاشورای مردم ایران هم درسهایی برای مردم دنیا دارد.
شما جوانها و همه ی نسلهای انقلابی ملّت ما باید به ماجرای حسین بن علی علیه السلام به صورت یک درس نگاه کنید. ماجرا را از حالت یک خاطره ی عاطفه برانگیزِ صرف خارج کنید. این ماجرا درس است، گشودن یک راه است؛ حادثه ای است که از ابعاد مختلف برای ملّت ما میتواند سرمشق باشد و هرچه آدم روی مسئله ی کربلا فکر میکند و از هر زاویه ای که این قضیّه را در نظر میگیرد، در آن درسها می بیند. حقّاً ما کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم این حادثه را در یک نگاه ببینیم و آن را بیان کنیم. از گوشه های آن، یک چیزهایی می فهمیم؛ یعنی میدرخشد که می فهمیم، جرقه هایش را می بینیم و یک برداشتی از این حادثه داریم.
یکی از این ابعاد، مسئله ی فداکاری است. فداکاری حسین بن علی علیه السلام در عاشورا و حادثه ی کربلا، یکی از فداکاریهای بزرگ در راه دین بود و
ص: 236
با خصوصیّاتی که داشت، بالاترین و دشوارترین نوع فداکاری هم بود. انتخاب زمان؛ چه زمانی فداکاری خواهیم کرد؟ و کجا؛ کدام صحنه؟ این خیلی مهم است. حسین بن علی علیه السلام زمان را طوری دقیق انتخاب کرد که درست روی مرز مرگ و حیات اسلام حرکت کرد. این سوی مرز، مرگ اسلام بود و آن سو، حیات اسلام، و حسین علیه السلام با حرکتِ خودش موجب شد اسلام زنده بماند. این یک مسئله است که برای زنده ماندن اسلام، از تمام امکاناتی که یک انسان برای فداکاری دارد، استفاده کند؛ از تمام امکانات، برای فدا شدن و فداکاری در حدّ أعلی.
آن روز اگر امام حسین علیه السلام مقابل یزید قیام نمیکرد، مسئله دیگر این نبود که اسلام ناقص خواهد شد یا دچار انحرافی خواهد شد؛ مسئله این بود که دیگر از اسلام هیچ اثری باقی نمیماند. امام حسین علیه السلام در مقابل این حرکتی که از طرف دستگاه حاکمیّتِ آن روز برای نابود کردن اسلام شروع شده بود، به عنوان متولّی ایستاد؛ این چیزی بود که داشت قربانی میشد. او ایستاد و نگذاشت؛ خودش را سپر بلای اسلام قرار داد و چون از نظر وضعیّت فداکاری، فوق العاده بزرگ و از لحاظ مصیبت، بی نظیر بود، بازتابی که در ذهنیّت آن روز و فردای تاریخ ایجاد کرد، اسلام را نگه داشت.
حقیقتاً این معنا درست است که «حُسَیْنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن».(1) از قول پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل شده که حسین علیه السلام از من است و من از حسینم. مضمون این حدیث برای من مثل این آفتاب روشن است. معلوم است که عظمت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، بقای دین پیغمبر صلی الله علیه و آله ، بقای زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله ، ضایع نشدن محصول آن همه تلاش و فداکاری، جز با حسین بن علی علیه السلام امکان نداشت. نوع مصیبت، مصیبتی است که شبیه این را دیگر نداریم. حالا بارها ما میگوییم کربلای خوزستان، و درست هم هست که اینجا حقیقتاً جایگاه فداکاری بود و کربلایی بود برای حسینیان
ص: 237
زمان؛ اما آن کربلا با همه ی کربلاهای دیگر از زمین تا آسمان متفاوت است؛ با شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام ، با شهادت امام حسن علیه السلام و با همه ی شهادتهای دیگر متفاوت است؛ همان گونه که فرمودند:
«لایَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(1)
هیچ روزی مثل روز عاشورا و روز حادثه ی کربلا وجود نداشته است؛ اختناق مطلق، غربت مطلق برای مبارزان؛ با اینکه همه ی مسائل بر سر یک نفر دور میزند، تمام ذخیره های ایمان حقیقی در آن روز به کمک آن یک نفر بشتابند و در فداکاری با او سهیم شوند. خود آن حضرت در شب عاشورا فرمود: من بهترین اصحابی که دیدم، شما هستید؛ و باوفاترین و نیکوعمل ترین خویشاوندانی که دیدم، شما خویشاوندان هستید.(2) برادر، خواهر، فرزند، پسر برادر، پسر خواهر؛ چرا اینها می آیند خودشان را سپر بلای امام حسین علیه السلام قرار میدهند؛ در حالی که یقین دارند کشته میشوند؟ این همان فداکاری عظیم، بزرگ و بی نظیر است. این فداکاری، یک درس است. ما باید فداکاری کنیم. بدون فداکاری و بدون روح ایثار، هیچ هدفی بهدست نخواهد آمد؛ هیچ دعوت و حرکتی پیش نخواهد رفت؛ ممکن نیست.
امیرالمؤمنین علیه السلام به بعضی از مردم زمان خودش که در دوران خلافت سستی میکردند، می فرمود:
«وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ»؛(3)
اگر ما این گونه که شما عمل میکنید، عمل میکردیم، یک پایه برای دین باقی نمیماند یا بنا نمیشد و یک شاخه ی این نهال، سبز نمیشد. بنابراین فداکاری لازم است.
ص: 238
آدمهای نادان و غافل و فریب خورده ای بودند که گاهی گوشه کنار در طول این هشت سال جنگ شنیدیم که نق میزدند که آقا دیگر بس است! انگاری ما شروع کرده بودیم؛ انگاری ما یک جایی حمله کرده بودیم. ما داشتیم دفاع میکردیم. این درس حسین بن علی علیه السلام است؛ درس دفاع کردن از آرمانها و لزوم فداکاری.
لازم است شیعیانِ این روزگار توّجه کنند که ائمّه ی آنها مظهر مقاومت بودند. حقیقتاً دوران زندگی ائمّه علیهم السلام دوران تلاش دشوار و سهمگین و طاقت فرسایی است. در هیچ کدام از نهضتهای عالم، بخصوص در تاریخ اسلام که ما روشن و مُدوّن آن را در اختیار داریم، چه نهضت فکری و چه نهضت سیاسی، سراغ نداریم که رهبران آن چنین مبارزه ی دشواری را بر خود تحمیل کرده باشند و در این مبارزه بدون وقفه پیش بروند. نتیجه ی این را هم داریم مشاهده میکنیم که امروز مکتب اهل بیت علیهم السلام در دنیای اسلام، یک مکتب زنده و بانشاط و دارای پیروان زیاد است؛ در حالی که همه ی عوامل در طول تاریخ اسلام سعی کردند این مکتب را از بین ببرند و اسلام علوی و اسلامی را که در مکتب اهل بیت علیهم السلام تجسّم پیدا میکند، بکلّی نابود کنند.
میدانید روز عاشورا وضعیّت اهل بیت علیهم السلام چگونه بود. آن اردوگاه مظلومانه و غریبانه که پیکرهای خونین مردان آن بر روی خاکها و زیر آفتاب سوزان افتاده بود و کسی نبود این پیکرهای عزیز و شریف را غسل کند، تجهیز کند، تکفین کند و به خاک بسپارد؛ آن جمع زنان و کودکانی که از همه طرف در محاصره ی دشمنان خشن و قسیّ القلب قرار داشتند، و آن امام و رهبر نیز بیمار، مظلوم، تنها و اسیر؛ از این وضع دیگر شدیدتر و سخت تر قابل تصوّر نیست.
ص: 239
اساساً غرض سیاست بنی امیّه عبارت بود از محو آثار اسلام و روح اسلام. در مقابل، سیاست خاندان پیغمبر بود که با تمام قوا کوشش میکردند مانع به موفقیت رسیدن سیاست اموی بشوند. سران اهل بیت - یعنی ائمّه علیهم السلام - در هر دورانی بزرگترین مانع بر سر راه اجرای سیاست ضدّ اسلامی اموی به حساب می آمدند.
بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام ، تضعیف اهل بیت علیهم السلام به صورت همه جانبه ای شروع شده بود؛(1) اصحابِ اینها را کشتند، خود اینها را محصور کردند، قدرت و حکومت را بکلّی از آنها سلب کردند؛ ولی موقعیّتی برای آل ابی سفیان پیش نیامده بود که بکلّی مسئله ی خاندان پیغمبر را حل کنند و آنها را از دنیای اسلام محو و نابود کنند و آن چنان اختناقی پیش بیاورند که کسی جرأت نکند نام این بزرگواران را بیاورد. زمان معاویه در خیلی از شهرها کسی جرأت نداشت اظهار تشیّع بکند. اما در مراکز اصلی اسلام، بخصوص مدینه یا مکه یا حتی شهر کوفه، این گونه نبود که کسانی نتوانند وابستگی خودشان به دستگاه امامت را آشکار کنند. عدّه ای بودند که علناً وابسته به دستگاه امامت بودند، شیعه بودند و شناخته شده بودند.
در پایان حکومت معاویه و شروع خلافت و حکومت جابرانه ی یزید، تصمیم و سیاست این شد که همین باقیمانده ی حیات سیاسی اهل بیت علیهم السلام را هم از بین ببرند و تصمیم بر فشار گرفتند.
این فشار را بر امام حسین علیه السلام وارد می آوردند، به این صورت که آن حضرت را به بیعت کردن با یزید وادار کنند؛(2) اگر بیعت میکرد، همه
ص: 240
چیز برای آنها به خودی خود حاصل شده بود - یعنی اهل بیت علیهم السلام هویّت سیاسی و دینی خودشان را بکلّی از دست میدادند - و اگر مقاومت میکرد، بر کشتن آن حضرت تصمیم داشتند و واقعه به صورتی که اطلاع دارید، پیش آمد. آن حضرت در پاسخ فشار برای قبول بیعت، از مدینه به مکه رفت. بعد که در مکه تصمیم به ترور آن حضرت گرفتند،(1) شیعیان دعوت کردند که آن حضرت به کوفه برود. از کوفه دعوت انجام گرفت،(2) امام حسین علیه السلام به سوی کوفه راه افتاد، تا این گونه در کربلا آن حادثه ی بزرگ اتّفاق افتاد.
اوج غربت و مظلومیّت اهل بیت علیهم السلام در حادثه ی کربلا بود؛ یعنی تا آن روز خاندان پیغمبر به این اندازه مورد فشار قساوت آمیز دشمنان خود قرار نگرفتند. فرزند پیغمبر و خانواده ی پیغمبر را با آن شدت و خشونت و قساوت، با عطش در آن بیابان قتل عام کنند، همه ی مردانشان را بکشند، زنهایشان را به اسارت بگیرند،(3) شهر به شهر ببرند؛(4) این چیز عجیبی بود، یک حادثه ی فوق العاده و غیر قابل تصوّری برای همه ی مردم مسلمانِ آن روزگار بود.
جمله ای از حضرت زینب علیها السلام به صورت شعر معروف است که در بازار کوفه آن حضرت خطاب به سر مطهّر امام حسین علیه السلام بیان کرد:
«مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی*کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا»؛(5)
یعنی من گمان نمیکردم حوادث این گونه پیش بیاید. این در حقیقت زبان حال همه ی مردم بود در آن روزگار. او گمان نمیکرد پسر پیغمبر، حسین بن علی علیه السلام ، - شخصیّت برجسته و ممتاز دنیای اسلام، مورد احترام
ص: 241
همه،مورد قبول همه - با این شدّت و قسوت به شهادت برسد. هنوز در جامعه ی اسلامی زیاد بودند کسانی که دوران پیغمبر صلی الله علیه و آله را درک کرده بودند و دیده بودند که پیغمبر صلی الله علیه و آله به این نوه ی خود چقدر علاقه دارد؛ او را روی شانه می نشاند،(1) به لبهای او بوسه میزند.(2) بعد هم خانواده ی او را، دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را، دختران زهرا علیها السلام را، به اسارت بگیرند؟ اصلاً در دنیای اسلام چنین حادثه ای قابل تصوّر نبود، اما این حادثه واقع شد.
نتیجه ی حادثه این شد که ناگهان یک اختناق شدید و یک رعب همه گیر، عالم اسلام را فرا گرفت؛ یعنی همه ی کسانی که با ائمّه علیهم السلام ارتباط داشتند، احساس کردند دیگر نمیتوانند این رابطه را نگه دارند؛ مگر عدّه ای بسیار محدود. کانونهایی در مدینه و کوفه باقی ماند که آنها را هم بکلّی منهدم کردند.
سال شصت ویک، حادثه ی عاشورا بود، سال شصت وسه(3) یزید یکی از سرداران خشن و خبیث خودش به نام مسلم بن عُقبه را به مدینه فرستاد و او مدینه را قتل عام کرد؛ یک شهر مسلمان نشین و مرکز اسلام، خانه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله و مرکز خلافت خلفای راشدین. این پیرمرد خبیثِ شقی با لشکریانش وارد شد و هر کسی دم دستشان رسید، کشتند؛ زنها را کشتند، مردها را کشتند، بچّه ها را کشتند؛ وارد خانه های مردم شدند، به نوامیس مردم تعرّض کردند.(4) حرکتی انجام دادند که هرگز در اسلام نسبت به کفّار هم چنین حرکتی اجازه داده نشده بود. این شخص اسمش مسلم بود. بعد از این حادثه، در تاریخ به نام مسرف بن عقبه معروف شد؛(5) یعنی اسراف کننده در کشتن و خونریزی! به این ترتیب
ص: 242
مدینه را منهدم کردند و کانون تشیّع و توّجه به اهل بیت علیهم السلام در مدینه هم از بین رفت.
کانونی کوچکتر از مدینه، در کوفه بود. سال 64 و 65 عدّه ای به عنوان «توّابین» تحت تأثیر فشار وجدانی حادثه ی عاشورا حرکت کردند، قیام کردند و قتل عام شدند.(1)
به این ترتیب، دنیای اسلام یکسره از آنِ بنی امیّه شد. البته بخشی از آن مربوط به یزید بود. بعد یزید رفت، مروان آمد؛ مروان رفت، عبدالملک آمد. سیاست، یک سیاست بود؛ خطّ مشی یکی بود که آثار اسلام واقعی را که در دستگاه اهل بیت علیهم السلام پیدا میشد، نابود کنند؛ چون آنها بودند که شجاعت داشتند و همه چیز را میدانستند، همه چیز را میگفتند و مردم را ارشاد میکردند. دیگر علمای آن زمان و محدّثین بزرگ، این شجاعت و جرأت را نداشتند. خیلی ها وابسته میشدند و در اختیار دستگاه در می آمدند. سیاست این بود که این کانون اسلام واقعی را بکلّی از بین ببرند و کسانی را که ممکن است ادّعای جانشینی پیغمبر را داشته باشند و مردم هم قبول داشته باشند که اینها جانشین بحقّ پیغمبرند، بکلّی نابود یا منزوی کنند. این، هدف سیاست اموی از حادثه ی عاشورا تا چند سال بعد از آن بود. در این شرایط، امام سجّاد علیه السلام کار امامت را شروع کرد.
امام صادق علیه السلام سی چهل سال بعد از آن دوران اختناق، جمله ای فرمود که من بارها آن روایت را در مجامع مختلف خواندم. ایشان میفرماید:
«إِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاَّ ثَلاثَة».(2)
فرمود: بعد از حادثه ی عاشورا، همه ی کسانی که با ما بودند، از ما برگشتند؛ مگر سه نفر. فقط سه نفر ماندند، که اسم می آورند: یحیی بن امّ طویل، جبیربن مطعم و ابوخالد کابلی. فقط این سه نفر در
ص: 243
جبهه ی امامت و ولایت باقی ماندند و بقیّه همه برگشتند؛ یا نابود شدند. بعضی ها را کشتند، از بین بردند، بعضی ها هم خودشان برگشتند؛ فقط سه نفر ماندند!
آن وقت در سایه ی زحمات امام سجّاد، «ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا»؛(1) مردم ملحق شدند، پیوستند و کم کم زیاد شدند و آن جمعیّت عظیم تشیّع بهوجود آمد.
دستمایه ی مبارزه ی امام سجّاد علیه السلام همین ماجرای عاشورا بود. واقعاً ماجرای عاشورا زنده کننده ی هر جامعه ای است که به آن اعتقاد و علاقه ای داشته باشد. جامعه ی ما هم از ماجرای عاشورا خیرات و برکات زیادی را کسب کرده است و باید همچنان این حادثه را در یاد خودش حفظ کند.
نقل شده امام سجّاد علیه السلام مسئله ی عاشورا را غیر مستقیم، زنده میکرد. هر وقت خدمت حضرت آب می آوردند تا آن حضرت آب بنوشد، حضرت تا چشمش به آب می افتاد، گریه میکرد؛ به یاد می آورد و بر زبان جاری میکرد که پدر بزرگوارش را با لب تشنه در کربلا شهید کردند.(2) حادثه ی عطش امام حسین علیه السلام با آن چیزهایی که آن بزرگوار به چشم خودش در کربلا دیده بود، دستمایه و ابزار واقعی مبارزه ی امام سجّاد علیه السلام در طول امامتش بود.
یک جمله هم ذکر مصیبت کنم. مثل امروز و دیروزی همه ی ماجراها در صحرای کربلا تمام شده بود. آن جنگیدن و آن شدت و آن حرارت و توّجه نیروهای دشمن به آنجا و محاصره ی خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله ، تمام شده. تنها چیزی که از حادثه ی عاشورا در مثل دیروز و امروزی باقی
ص: 244
مانده، همان اجساد پاره پاره ی شهدا بر روی خاکهای گرم کربلا است(1) و دل کسانی که حادثه را درست تصوّر کنند، به درد می آورد و از اعماق میسوزاند.
یکی از همین روزهایی که ما در خطوط جبهه حرکت میکردیم، نقطه ای بود که قبلاً به دست دشمن تصرف شده بود، بعد نیروهای ما رفته بودند آنجا را مجدّداً آزاد کرده بودند. بنده داشتم از این خطوط بازدید میکردم و به یگانها و به سنگرها و به این فرزندان عزیز اسلام سر میزدم، یک وقت دیدم یکی دو تا از برادرانِ همراهِ من خیلی ناراحت، شتابان، عرق ریزان و آشفته آمدند و من را از کسانی که داشتند به من گزارش میدادند، جدا کردند. دیدم اینها ناراحتند. گفتم چه شده؟ گفتند ما داشتیم در این منطقه میگشتیم، چشممان به جسد یک شهیدی افتاد که چند روز است زیر آفتاب مانده است. من بشدّت منقلب شدم، ناراحت شدم و به آن برادرانی که در آن خط و در آن منطقه مسئول بودند، گفتم سریعاً این مسئله را دنبال کنید؛ جسد این شهید را بیاورید و جسد شهدای دیگر را هم که ممکن است در این منطقه باشند، جمع کنید. اما در همان حال در دلم گفتم: قربان جسد پاره پاره ات یا اباعبدالله!
اینجا انسان می فهمد به زینب کبری علیها السلام چقدر سخت گذشت؛ آن وقتی که خودش را روی نعش عریان برادرش انداخت و با آن صدای حزین، با آن آهنگ غمگین، بی اختیار کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ فریاد زد:
«بِأَبِی الْمَهْمُوم حَتَّی قَضَی، بِأَبِی الْعَطْشَان حَتَّی مَضَی»؛(2)
پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظه ی آخر تشنه ماند و تشنه لب جان داد.
ص: 245
امام رضا علیه السلام میفرماید:
«یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب»؛(1) برای هر چیزی خواستی گریه کنی، برای حسین علیه السلام گریه کن. این درس است. نه اینکه گریه بر چیزهای دیگر ممنوع است؛ نه، انسان فرزندش، پدرش، برادرش، دوستش بمیرد، هر چند شهید هم نشود، اگر گریه کند، اشکالی ندارد؛ شهید هم بشود، همین طور. چرا میگویند: «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ»؛ اگر بر کسی گریه کردی، «فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ»؛ برای حسین علیه السلام هم گریه کن؟ برای اینکه مقایسه ای بهوجود بیاید بین مصیبت امام حسین علیه السلام و مصیبت شما. این مقایسه، چشم شما را خشک خواهد کرد. هر مصیبتی داشته باشید، تا این مقایسه بهوجود بیاید، می بینید آن بالاتر است. اصلاً برای او باید گریه کرد. وقتی میگوییم برای او باید گریه کرد؛ یعنی برای او باید غصّه خورد، برای او باید غمگین شد، برای او باید متأثّر شد.
اصلاً همه چیز مقابل او هیچ است، حتی مصیبت انبیا و اولیا؛ مثلاً مصیبت امیرالمؤمنین علیه السلام ، مقابل مصیبت امام حسین علیه السلام هیچ است؛ مصیبت حمزه سیّدالشّهدا، مقابل مصیبت امام حسین علیه السلام صفر است؛ مصیبت امام حسن علیه السلام همین طور، مصیبت ائمّه ی دیگر همین طور، مصیبت ملّت ایران در حادثه ی جنگ همین طور. اصلاً هیچ مصیبتی با مصیبت امام حسین علیه السلام قابل مقایسه نیست؛ به این نکته باید توّجه کرد.
بعضی ها اوایل جنگ و اواسط جنگ میگفتند به کربلای ایران بیایید ببینید. بله، «کلّ ارض کربلا»؛ اما کربلای ایران کجا، کربلای عاشورا کجا؟ اصلاً قابل مقایسه نیست. خود امام حسین علیه السلام و مصیبتش را
ص: 246
نگاه کنید، بالاترین مصیبتها است؛ یعنی اوّلاً قیام برای حقیقتی بزرگ در دورانی که تمام دنیا با شما مخالفند، این کجا؟ آدم قیام کند برای حقیقتی که مردم برایش کف میزنند، کجا؟ اصلاً اینها قابل مقایسه است؟ فداکاری؛ وقتی مردم قدر این فداکاری را میدانند، کجا؟ فداکاری؛ وقتی همین مردم اصلاً دارند انسان را میکُشند، کجا؟ تلخی، محیطِ غم و گرفتگی؛ این فداکاری اصلاً قابل مقایسه با آن نیست. در جنگهای پیغمبر صلی الله علیه و آله همه رفتند کشته شدند، بعضی ها هم تشنه کشته شدند؛ اما آنجا جامعه ای بود، حکومتی بود، داشتند از موجودیّتی دفاع میکردند - مثل حالا که ما داریم این کار را میکنیم - بازماندگانشان در شهر بودند، پیغمبر صلی الله علیه و آله که رهبرشان بود، ستایششان میکرد، تعریفشان میکرد، همه میدانستند اینها دارند شجاعانه و قهرمانانه کشته می شوند؛ این غیر از این است که در جامعه ی عظیمی، در دنیای بزرگی، همه ی عوامل، یک شخص را و یک جمع را تا پای جان بکوبند. نوع حرکت امام حسین علیه السلام با جاهای دیگر فرق دارد.
دوم: افرادی که به امام حسین علیه السلام منتسب بودند و کشته شدند، در هیچ جا نظیر آنها را انسان نمیتواند ببیند؛ فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهرزادگان، رفقای نزدیک، دوستهای قدیمی. ما حالا مصیبت شخص امام حسین علیه السلام را داریم حساب میکنیم - مصیبت شخص امام حسین علیه السلام که این همه عزیزان جلوی چشمش قربانی میشوند - اما اگر مجموع مصیبت را حساب کنیم، باز بالاتر از اینهاست.
سوم: نوع قربانیها است. قربانی یی مثل ابوالفضل علیه السلام ، برادری آن گونه مورد اتّکای انسان، «یوم ابوالفضل استجار به الهدی»؛ این را شاعری گفت، بعد هم میگویند به خوابش آمدند، گفتند همین درست است؛(1) امام حسین علیه السلام پناه برد به ابوالفضل علیه السلام . ابوالفضل علیه السلام چنین شخصیّتی است. قربانی یی مثل علی اکبر علیه السلام ، جوانی با آن
ص: 247
معرفت، با آن خصوصیّات. کودکی مثل علی اصغر علیه السلام . قربانی یی مثل عبدالله بن حسن علیه السلام . این هم نوع قربانیها.
چهارم: کیفیّت قربانی شدن اینها. یک وقت آدم اینجا نشسته است، خبر می آورند که سر شما سلامت، پسرتان در میدان جنگ شهید شد. گاه انسان جلوی چشم خودش می بیند که جوانش به شهادت رسید. بالاتر از آن، کودک شش ماهه اش(1) در آغوش خودش به شهادت میرسد.(2) می بیند برادرزاده ی یازده ساله اش(3) بر سینه ی خودش به شهادت میرسد.(4) اصلاً نوع این شهادتها، برای هر کسی اتّفاق بیفتد، فوق العاده است.
مصیبتهایی که قبل از شهادت این عزیزان اتّفاق افتاد، مثل مصیبت تشنگی و گرسنگی و وحشت و تنهایی. مصیبتهایی که بعد از شهادت حضرت ابی عبدالله علیه السلام پیش می آمد، که آن بزرگوار میدانست زن و بچّه ی تنها در بیابان میمانند، یک نفر نیست به داد اینها برسد و کوچکترین کمکی بکند.
بعد این خصوصیّت که تمام اینها دارند برای خاطر او کشته میشوند؛ این یک چیز خیلی روانی و مهمّی است، احساساتی است؛ احساسات عاطفیِ عجیبی را در انسان برمی انگیزد. یعنی پدر احساس میکند این جوانها دارند قربان او میشوند. برای همین هم بود که امام حسین علیه السلام شب عاشورا گفت: من بهتر از شما خانواده و بهتر از شما اصحاب، هیچ کس را ندیدم؛ من کسی را وفادارتر از شما نمی شناسم؛ من کسی را نیکوکارتر از شما خانواده نمی شناسم.(5) یک نفر در یک خانواده ای
ص: 248
زیر فشار قرار گرفته است، همه ی اعضای خانواده ی او آمدند میخواهند پیشمرگ بشوند. شما همین طور خصوصیّات دیگر مصیبت اباعبدالله علیه السلام را مقایسه کنید با مصیبت خودتان، با مصیبت شهادت پدر، شهادت فرزند، شهادت برادر، شهادت دو پسر، شهادت سه پسر؛ اصلاً با کدامش قابل مقایسه است؟ ماجرای امام حسین علیه السلام تسلّای دل غمزدگان عالم است. آن غربت، آن تنهایی، آن تشنگی، آن اهانتی که به آنها شد، آن اسارت، قابل مقایسه است؟ در دنیای اسلام این حادثه زنده ماند تا هم فکر درست را بتراود، راه درست را تلقین کند و بیاموزد، هم زخمهای مصیب بر دلهای مصیبت زدگان را شفا بدهد.
این، حادثه ی عاشوراست. امروز هم ما مثل زمان امام مجتبی علیه السلام و امام امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمّه ی دیگر تکرار میکنیم که:
«لایَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(1)
هیچ روزی، هیچ حادثه ای مثل حادثه ی تو نیست و حادثه ی تو از تمام حوادث مصیبت آمیزِ دنیا بالاتر و بالاتر است و غیر قابل مقایسه.
وقتی امامتان امام حسن علیه السلام است، مثل امام حسین علیه السلام باشید. وقتی امامتان امام حسن علیه السلام شد، مبادا از امام حسین علیه السلام پایین تر بیایید؛ چون آن روز عدّه ای پابین تر از امام حسین علیه السلام به امام حسن علیه السلام گفتند: «یا
ص: 249
مذلّ المؤمنین»!(1) یک روز امام حسن علیه السلام صلح کرد، حُجربن عدی آمد و به امام خودش گفت: تو روسیاه کردی مؤمنین را!(2) «و غمز الحسین حُجرا»؛(3) امام حسین علیه السلام در مجلس نشسته بود، با چشم اشاره کرد که چه میگویی؟! حجربن عدی را ساکت کرد. خود امام حسین علیه السلام چه؟ تسلیم بود. امام حسین علیه السلام همان امام حسین علیه السلام عاشورا بود، نه اینکه یک شبه حسین علیه السلام عاشورا شده باشد. حسین علیه السلام عاشورا از اوّل حسین علیه السلام عاشورا بود؛ اما روز صلح، نفر دوم، دنباله رو و دست راست امام حسن علیه السلام بود.
حسین بن علی علیه السلام در دعای عرفه یکی از شُکرها و سپاسهایی که دارد، این است که میگوید: تو را سپاس میگویم که من را در دولت ائمّه ی کفر به دنیا نیاوردی.(4) چون امام حسین علیه السلام سال سوم هجرت متولّد شد،(5) در دولت اسلام بود. بعد از پنجاه سال، شصت سال از دوران زندگی اش - که حالا باز هم دولتِ ائمّه ی کفر شد - امام حسین علیه السلام این را یکی از بزرگترین نعمتهای خدا بر خودش میشمارد که میگوید من را در آن دوران متولّد کردی. این شما هستید، این شرح حال شما هم هست.
اگر در خلال شرح حال و سیره ی زندگی این بزرگواران، سه مأموریّت
ص: 250
بزرگ و سه رشته کار بزرگ برای ائمّه علیهم السلام پیدا کنیم، یکی تبیین درست اسلام و حفظ آن از تحریف و انحراف است، که آن روز هم خطر بسیار زیادی داشته و از امروز هم مهمتر بوده است؛ زیرا آن روز اگر ائمّه علیهم السلام محکم نمی نشستند، حقایق اسلام را بیان نمیکردند، دیگران را هم به این کار وادار نمیکردند، علمای اسلام و محدّثین و مفسّرین و کسانی که وجدان بیداری داشتند نیز با حرکت و تحریک ائمّه علیهم السلام راه نمی افتادند - گرچه بعضی دنباله رو هم نبودند - امروز از اسلام هیچ خبری نبود. انسان وقتی به زندگی بنی امیّه و بنی عبّاس نگاه میکند، می بیند آن چنان اینها جهتگیری کرده بودند که اگر آن منادی حق وجود نداشت که دائماً حقایق اسلام را بیان کند، با گذشت دو سه قرن، اسلام بکلّی تغییر میکرد و تحریف میشد. اصلاً جهتگیری این بود. یک عدّه هم دنباله رو حکومتها بودند که به این تحریف کمک میکردند. برای رسیدن به مقاصدشان، چه داستانهای شنیدنی و جالبی در کتابهای تاریخ و سیره و کتابهای حدیث و کتابهای جنبی، حول و حوش اینها وجود دارد. به آسانی حدیث درست میکردند. برای فروش پیاز در مکه، حدیث درست کردند! برای مقاصد تجاری و اقتصادی، برای مقاصد سیاسی، برای اینکه مردم کمتر به مکه بروند، حدیث درست میکردند!
عبدالله بن زبیر ادّعای خلافت کرد و دایره ی حکومت بنی امیّه را به شام محدود کرد و مراکز اوّلیّه ی اسلام زیر نگین عبدالله بن زبیر قرار گرفت.(1) آن روز هدف حکّام بنی امیّه این بود که نگذارند مردم به مکه بروند؛ چون اگر آنجا میرفتند، تبلیغات عبدالله بن زبیر را می شنیدند. دستور دادند حدیث درست کنند: فضیلت بیت المقدّس که آن روز زیر نگین خلفای بنی امیّه بود، به قدر فضیلت مکه است! (2) سنگی که
ص: 251
در مسجد بیت المقدّس هست، به قدر حجرالاسود فضیلت دارد! یعنی مقاصد سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و شخصی آنقدر در تحریف اسلام به شکل مطلوب سیاستها تأثیر داشت که انسان حیرت میکند چطور حاضر میشوند آن کارها را بکنند!
در آن نامه ای که امام سجّاد علیه السلام به محمدبن مسلم زهری مینویسد، همین مطلب را مورد توّجه قرار میدهد. آن حضرت میفرماید: گردنت را زیر بار گناهان قرار دادی و طوقی شدی برای آسیاب مظالم بنی امیّه که هر کاری میخواهند، گرد سر تو و بر روی تو انجام میدهند.(1) حقیقت همین است.
همواره این گونه بوده که احکامی را بهوجود می آوردند، اهداف نفسانی را دنبال میکردند، حق را با باطل ممزوج میکردند، بخشی از حق و بخشی از باطل را می آوردند و به خورد مردمی میدادند که طالب حق بودند و اینها به گمان اینکه حق است، این را میگرفتند؛ در حالی که این لُب یا لااقل مزجش باطل بود. امیرالمؤمنین علیه السلام با آن بیان وافی و شافی، از این کار بشدّت ناله میکند.(2) زمان آن بزرگوار هم همین کارها انجام گرفته است. در طول تاریخ، این کار انجام گرفته است. یعنی در دوره های مختلف، حکومتهای قدرتمند و سلطه های سیاسی و اقتصادی با احکام و معارف اسلامی بازی کردند - این یک واقعیّت است - طبق اغراض و مقاصدِ خودشان آنها را محدود کردند یا توسعه دادند.
ما امروز به برکت انقلاب و بینش روشن و بازِ فقهای اسلام و شجاعتی که رهبریِ امروز عالم اسلام دارد، میتوانیم بسیاری از حقایق اسلام را درک کنیم. گاهی اوقات انسان به ظاهرِ این قضیّه ها نگاه میکند، می بیند
ص: 252
حقیقت امر با ظاهر قضیّه تفاوت بسیاری دارد.
آن چیزی که در دستگاه حق خیلی مهم است و در شیوه های آنها مورد توّجه است، این است که اصرار دارند که ارزشها را به هر قیمتی هست، حفظ کنند و در نهایت، عقب نشینی تا حد و مرز حراست از بقای مکتب. این را هم توّجه داشته باشید؛ یعنی حق اگر دید که ایستادن او موجب میشود که اصل مکتب به خطر بیفتد، عقب نشینی میکند؛ ننگ و عارش نمی آید از عقب نشینی کردن. امام حسین علیه السلام فرمود:
«الْقَتْل أَوْلَی مِنْ رُکُوبِ الْعَار*وَ الْعَارُ أَوْلَی مِنْ دُخُولِ النَّار»؛(1)
من اگر قرار باشد ننگ را قبول بکنم، قبول میکنم، اما داخل آتش جهنّم نمیشوم.
کتاب «سیری در سیره ی ائمّه ی اطهار علیهم السلام » از شهید مطهّری، حقیقتاً با حجم کم، کتاب بسیار باارزشی است. البته در مقدّمه ی کتاب، نوشته ای از خود شهید بزرگوار هست که نیمه کاره مانده و علاوه بر این، کیفیّت بیان مقدّمه هم نشان میدهد که مطمئناً همه ی آن چیزی نیست که ایشان میخواستند در این موضوع بر آن تکیه کنند.
در این مقدّمه، به طور خلاصه ایشان این نکته را میخواهند ثابت کنند که اگر ما در زمینه ی ائمّه علیهم السلام نوعی تفاوت مشاهده میکنیم - مثلاً سیره ی امام حسن علیه السلام و سیره ی امام حسین علیه السلام یا بقیّه ی ائمّه علیهم السلام - این
ص: 253
به اقتضای شرایط گوناگون و زمانهای مختلف است؛ این نکته را باید بدرستی فهمید. امام معصوم که وجودش و حرکتش و فعّالیّتهایش بر طبق امر خدا و دقیقاً در جهت وظایف الهی است، در هر زمانی آن عملی را انجام میدهد که اقتضای زمان، آن را ایجاب میکند. این جزو آن مباحثی است که خیلی جای بحث دارد. شواهد زیاد و مطالب فراوانی در این زمینه هست که من وارد این موضوع نمیشوم؛ چون همه ی وقت را خواهد گرفت.
من به طور خلاصه تعبیری را که خودم در این زمینه دارم و بارها این را در بحث زندگی ائمّه علیهم السلام عرض کردم، تکرار میکنم. ائمّه علیهم السلام را در دویست و پنجاه سال زندگی شان باید مثل یک انسان به حساب آورد که دویست و پنجاه سال عمر کرده است و در هر شرایطی اقتضای شرایط را درک کرده و بر طبق آن عمل کرده؛ اما جهت حرکت از اوّل این دویست و پنجاه سال تا نقطه ی پایان، به هیچ وجه تغییر پیدا نکرده است.
در ظاهر که نگاه میکنید، گاهی حتی به حدّ تناقض تفاوتهایی هست؛ درست مثل اینکه کسی نگاه کند ببیند قطاری که از تهران به سمت شمال دارد حرکت میکند، در یک بخشی از این راه طولانی، مسیر قطار به طرف جنوب است. مکرّر اتّفاق می افتد که شما در جاده ی ماشین رو یا در جاده ی قطاررو، می بینید مسیر این خودرو صد و هشتاد درجه عوض شده؛ یعنی قطار به سمت شمال میرفت، اما حالا می بینید همان قطار به طرف جنوب دارد حرکت میکند. خیلی ساده اندیشی میخواهد اگر انسان تصوّر کند قطار از حرکت خودش به سمت شمال منصرف شده و تصمیم گرفته به طرف جنوب یا طرف شرق یا طرف غرب برود. یک نگاه آگاهانه و هوشیارانه به بیننده ثابت خواهد کرد
ص: 254
که علّت این انحنای خط و انحراف موقّتی، وجود یک مانعی است؛ مثلاً به یک درّه ای رسیده، به یک صخره ای رسیده، به یک نقطه ای رسیده که عبور مستقیم از آنجا امکان پذیر نیست؛ ناگزیر بایستی قطار یا ماشین برگردد، یک انحنای پنجاه درجه، صد درجه، صد و هشتاد درجه پیدا کند تا بعد بتواند در یک نقطه ی مناسبی مجدّداً به سمت شمال راه خودش را ادامه دهد.
در زندگی ائمّه علیهم السلام دقیقاً قضیّه همین است؛ همه به یک سمت حرکت میکردند، همه در یک جهت میرفتند. اگر یک جا در سیره ی آنها، در نحوه ی برخورد آنها با حاکم زمان یا با مردم یا با قضایای خاصی که در زندگی ائمّه علیهم السلام مشترک است، مشاهده میکنیم برخوردها متفاوت است، این همان تغییر جهت به سبب مصلحت است؛ مصلحتِ همان هدفی که از اوّل آن را نشان گرفتند. این یک مطلب مسلّمی است که شهید مطهّری در مقدّمه ی این کتاب میخواهند بیان کنند.
البته همان طور که گفتم، این مطلب دامنه ی خیلی طولانی دارد. اما این سؤال پیش می آید که روش برخورد ائمّه علیهم السلام با حکّام، به طور کلّی بر اساس چه مبنایی تنظیم میشد؟ اصلاً این هدفی که از اوّل تا آخر محدود بوده، چه بود؟ آیا این هدف، تبلیغ دین بود؟ آیا تبیین قرآن بود؟ آیا ایجاد جامعه ی اسلامی بود؟ آیا کمک به اقامه ی حق و عدل بود؟ آیا صرفاً یک امر به معروف زبانی و ساده بود؟ چه بود؟ اینها جای سؤال دارد و باید جواب داده شود. البته از نظر ما جوابهای قطعی و روشنی هم دارد، که عرض کردم وارد این قضیّه نمیشویم...
شهید مطهّری در پاسخ به سؤالی بحث کردند که چرا امام حسن مجتبی علیه السلام مثل برادرش امام حسین علیه السلام مقاومت نکرد تا کشته شود؛ چون حداکثر این بود که شهید میشد.
ص: 255
به طور خلاصه ایشان میگویند شرایط امام حسین علیه السلام که در آن جایز، بلکه متعیَّن بود که امام حق باید بایستد تا به شهادت برسد، متفاوت است با شرایط زمان امام حسن علیه السلام . خصوصیّاتی در آنجا هست که اینجا نبود، و خصوصیّاتی در اینجا هست و آنجا نبود، که نتیجه این میشود که امام حسن علیه السلام نبایستی می جنگید تا شهید بشود.
امام حسین علیه السلام که به شهادت رسید، یک معترض، یک آمر به معروف و ناهی از منکری بود که در مقابل یک حاکم جائری قیام کرد؛ چون او داشت ظلم میکرد، از وجود او شرّ میتراوید و امام حسین علیه السلام یک معترض، یک مؤمن، تکلیف شرعی خودش را احساس کرد؛ باید به او اعتراض کند، این اعتراض واجب بود. نقطه ی اوج زیبایی و شکوه این کار هم این بود که این اعتراض را ادامه بدهد تا مظلومانه کشته شود. این شهید فی سبیل الله با کشته شدن، حقّانیّت حرف خودش را ثابت کرد؛ همچنان که کرد.
امام حسن علیه السلام خلیفه ای بود که یک نفری از رعیّت خود او، علیه او علم طغیان برافراشته بود. اگر امام حسن علیه السلام در این رویارویی با رعیّت خودش که علیه او طغیان کرده، مقاومت میکرد تا جان خودش را از دست میداد، هرگز آن معترض شجاعی نبود که مقابل منکر ایستاده و کشته شده است؛ حاکمی بود که به وسیله ی عوامل خودش به قتل رسیده بود. اصلاً ببینید ماهیّت قضیّه بکلّی متفاوت است.
یک تفاوت دیگر، این است که امام حسین علیه السلام ، برای بیعت از طرف یزید زیر فشار قرار گرفت. یزید به فرماندار مدینه نوشت باید بر حسین بن علی علیه السلام سخت بگیری تا بیعت کند.(1) بیعت یعنی چه؟ بیعت یعنی امضای خلافت آن شقیِّ خبیثی که رأس کار است. امام حسین علیه السلام فرمود:
ص: 256
«وَ اللهِ لاأ ُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ»؛(1)
من دست خودم را ذلیلانه در دست شما نمیگذارم؛ یعنی بیعت نمیکنم.
«مِثْلِی لا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»؛(2)
مِثل من با یزید بیعت نمیکند. پس فشار بود برای بیعت. تا ساعت آخر هم ابن سعد و اینها آمدند گفتند: یا بیعت یا قتال.(3) تا آخر هم منصرف نبودند.
اما برای امام حسن علیه السلام به هیچ وجه مسئله ی بیعت با معاویه مطرح نبود. در قرارداد آتش بس یا صلحی که بین امام حسن علیه السلام و معاویه نوشته شد، یکی از شرایط این بود که امام حسن علیه السلام به معاویه «امیرالمؤمنین» نگوید و با او بیعت نکند؛(4) معاویه حق تعیین جانشین نداشته باشد؛(5) در بعضی از روایات آمده که معاویه باید بعد از خودش امام حسن علیه السلام را به خلافت معرفی کند،(6) بعد امام حسین علیه السلام را معرفی کند؛(7) این چقدر با آن متفاوت است؟ اگر امام حسن علیه السلام هم زیر فشار قرار میگرفت که باید بیعت کنی، وضع فرق میکرد.
تفاوت دیگر این است که زمان امام حسین این روایت پیغمبر صلی الله علیه و آله به طور کامل وجود داشت:
«مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛(8)
یعنی کسی که ببیند یک حاکمی دارد ظلم میکند، جوْر میکند، به حقوق
ص: 257
مردم تجاوز میکند، حرام خدا را حلال میکند، احکام الهی را دگرگون میکند و ...، واجب است با این حاکم مقابله کند.
یزید بر سر کار بود، که مصداق کامل همه ی اینها بود؛ مجسّمه ی فساد، شرارت، فسق، ظلم، ناحق را حق کردن، مقابله و مبارزه با اسلام. دیگر امام حسین علیه السلام منتظر چه باشد؟ باید با او مقابله میکرد، باید علیه او تغیّر میکرد، و کرد. زمان امام حسن علیه السلام این گونه نبود. امام حسن علیه السلام البته میدانست - یا به علم امامت، یا به حدس صائب هوشمندانه ی یک انسان بزرگ - که معاویه روزی این کارها را خواهد کرد. اما آن زمان قضیّه این نبود؛ قضیّه این بود که معاویه ادّعا میکرد دارد خونخواهی عثمان را میکند، و ادّعا میکرد میخواهد بر طبق احکام الهی عمل کند،(1) و امام حسن علیه السلام هم در همان صلح نامه نوشت تو باید بر اساس حکم خدا و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل کنی؛(2) او هم قبول کرده بود که بر طبق همانها عمل خواهد کرد. ظاهر قضیّه این است؛ این خیلی تفاوت دارد با آنچه در زمان امام حسین علیه السلام بود. بنابراین، حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله در اینجا مصداق پیدا نمیکند. این هم فرق چهارم.
فرق پنجم، زمینه های متفاوت قضاوت برای مردم آن زمان و مردم تاریخ است؛ این یک واقعیّت است. شهید مطهّری میگوید امام حسین علیه السلام که قیام کرد و به شهادت رسید، زمان خودش همه او را تمجید کردند؛ بعد از خودش هم در طول هزار و سیصدواندی سال، همه امام حسین علیه السلام را تمجید کردند؛ چه کسانی که او را به امامت قبول داشتند و کسانی که او را به امامت قبول نداشتند؛ چون زمینه ای بود که باید همین طور عمل بکند. اما امام حسن علیه السلام اگر می جنگید تا کشته میشد، سؤالهای زیادی باقی میماند. عدّه ای میگفتند شما مگر
ص: 258
نمیخواستید دین در جامعه حاکمیّت داشته باشد؟ معاویه که گفت من دین را حاکمیّت خواهم داد؛ معاویه که ادّعا میکرد من حاضرم به کتاب خدا عمل کنم؛ چرا شما قبول نکردید؟ اگر کسی میگفت معاویه بعد از شهادت امام حسن علیه السلام خودش را با رفتار خلافش رسوا میکرد، همان معترضین باز میگفتند شما باید خودتان را زنده نگه دارید، میماندید و نمیگذاشتید؛ و باز جای سؤال باقی بود. این هم یکی از فرقها بین زمان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام ، که البته ایشان این را مفصّل ذکر میکنند.
چیزهای دیگری هم در بیاناتشان هست؛ از جمله اینکه کوفه ی زمان امام حسین علیه السلام ، تشنه ی کسی بود که بیاید آنجا علیه دستگاه حکومت و خلافت شمشیر بزند نامه ها نوشتند(1).
*
اما کوفه ی زمان امام حسن علیه السلام شهری بود که از جنگهای طولانی چند ساله خسته بود و اصلاً آمادگی جنگیدن نداشت. این هم درست است. بنابراین، ایشان برای خواننده روشن میکنند که بین آن زمان و این زمان، تفاوت هست.
بنده مکرّر در سخنرانیها این روایتی را که از حضرت صادق علیه السلام نقل شده، خوانده ام که فرمود:
«إرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ إِلاَّ ثَلاثَة»؛(2)
بعد از واقعه ی عاشورا همه ی مسلمانهایی که دور و بر ائمّه بودند، پاشیده شدند، مگر سه نفر؛ یحیی بن امّ طویل، جبیربن مطعم و ابوخالدالکابلی. فقط این سه نفر در اطراف امام سجّاد علیه السلام ماندند و بعد با تلاش آن حضرت، «ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا»؛(3) مردم تدریجاً ملحق شدند، زیاد شدند و مجدّداً جمع شیعه - یعنی جمع مبارز - شکل گرفت.
ص: 259
می بینید که به ما گفته اند هر سال برای امام حسین علیه السلام گریه کنید.(1) گریه کردن، به معنای زنده بودن یک مصیبت است؛ گویی همین دیروز اتّفاق افتاده است. انسانی هزار و چند صد سال قبل به شهادت رسیده است؛ چرا باید امروز برای او گریه کرد؟ گریه ی ما به سبب این است که اگر یاد او با همه ی ابعادش در ذهن و زندگی و بساط هستی ما زنده نماند، بتدریج فکر و سرانگشت اشاره ی او کمرنگ خواهد شد؛ چه ما بخواهیم و چه نخواهیم.
در مورد مسئله ی محرّم و عاشورا باید بگویم که روح نهضت ما و جهتگیری کلّی و پشتوانه ی پیروزی آن، همین توجّه به حضرت ابی عبدالله علیه السلام و مسائل مربوط به عاشورا بود. شاید برای بعضیها این مسئله قدری ثقیل به نظر برسد، لیکن واقعیّت همین است.
هیچ فکری، حتی در صورتی که ایمان عمیقی هم با آن همراه باشد، نمیتوانست توده های عظیم میلیونیِ مردم را آن چنان حرکت بدهد که در راه آنچه احساس تکلیف میکردند، در انواع فداکاری ذرّه ای تردید نداشته باشند. اساساً مادامی که ایمان با محبّت و عشق عمیق و رنگ و بوی پیوند عاطفی همراه نباشد، کارایی لازم را ندارد. محبّت است که در مقام عمل و تحرّک، آن هم در حدّ بالا، به ایمان کارایی می بخشد. بدون محبّت، نمیشد ما نهضت را به پیش ببریم.
بالاترین عنوان محبّت، یعنی محبّت به اهل بیت علیهم السلام در تفکّر اسلامی،
ص: 260
در اختیار ماست. اوج این محبّت، در مسئله ی کربلا و عاشورا و حفظ یادگارهای گرانبهای فداکاری مردان خدا در آن روز است، که برای تاریخ و فرهنگ تشیّع به یادگار گذاشته شده است.
در آن روزهایی که مسائل اسلامی با دیده ای نو مطرح میشد و جاذبه های خوبی هم داشت و برای کسانی که با دین و اسلام سر و کار زیادی نداشتند، موضوع مبارکی هم بود - و گرایشهای نو در تفکّر اسلامی چیز بدی نبود، بلکه برای عالم اسلام و بخصوص قشر جوان، ذخیره محسوب میشد - یک گرایش شبهروشنفکرانه بهوجود آمده بود، که ما بیاییم مسائل ایمانی و اعتقادی اسلام را از مسائل عاطفی و احساسی، از جمله مسائل مربوط به عاشورا و روضه خوانی ها و گریه جدا کنیم!
شاید بسیاری در آن روزها بودند که با توجّه به اینکه در ماجرای ذکر عاشورا و روایت فداکاری اباعبدالله علیه السلام چیزهایی وارد شده بود و احیاناً به شکلهای تحریف آمیزی بیان میشد، این حرف برایشان مطلوب و شیرین بود و این گرایش رشد میکرد؛ لیکن در صحنه ی عمل، ما بوضوح دیدیم که تا وقتی این مسئله از طرف امام بزرگوارمان به صورت رسمی و علنی و در چارچوب قضایای عاشورا مطرح نشد، هیچ کار جدّی و واقعی انجام نگرفت.
در دو فصل، امامرحمة الله علیه مسئله ی نهضت را به مسئله ی عاشورا گره زدند: یکی در فصل اوّل نهضت، یعنی روزهای محرّم سال 42، که تریبون بیان مسائل نهضت، حسینیه ها و مجالس روضه خوانی و هیئات سینه زنی و روضه ی روضه خوانها و ذکر مصیبت گویندگان مذهبی شد، و دیگری فصلِ آخر نهضت، یعنی محرّم سال 57 بود که امام رحمة الله علیه اعلام فرمودند: «ماه محرّم، گرامی و بزرگ داشته بشود و
ص: 261
مردم مجالس برپا کنند.»(1)
ایشان عنوان این ماه را «ماه پیروزی خون بر شمشیر» قرار دادند و مجدّداً همان طوفان عظیم عمومی و مردمی بهوجود آمد؛ یعنی ماجرای نهضت که روح و جهت حسینی داشت، با ماجرای ذکر مصیبت حسینی و یاد امام حسین علیه السلام گره خورد.
این در مقام عمل بود؛ در مقام تبلیغ و واقع و ثبوت هم که مطلب روشن است. حرکت امام حسین علیه السلام برای اقامه ی حق و عدل بود:
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَر».(2)
در زیارت اربعین که یکی از بهترین زیارات است، میخوانیم:
«وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَة».(3)
آن حضرت در بین راه، حدیث معروفی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند، بیان میفرمایند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ الله َقَال: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِاللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلیِه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ کَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه».(4)
تمام آثار و گفتار آن بزرگوار و نیز گفتاری که درباره ی آن بزرگوار از معصومین علیهم السلام رسیده است، این مطلب را روشن میکند که غرض،
ص: 262
اقامه ی حق و عدل و دین خدا و ایجاد حاکمیّت شریعت و بر هم زدن بنیان ظلم و جور و طغیان بوده است. غرض، ادامه ی راه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دیگر پیامبران بوده است، که:
«یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِاللهِ... یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ الله»(1)
و معلوم است که پیامبران هم برای چه آمدند:
«لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛(2)
اقامه ی قسط و حق، و ایجاد حکومت و نظام اسلامی.
آنچه که نهضت ما را جهت میداد و امروز هم باید بدهد، دقیقاً همان چیزی است که حسین بن علی علیه السلام در راه آن قیام کرد.
ما امروز برای شهدای خود که در جبهه های گوناگون و در راه این نظام و حفظ آن به شهادت میرسند، با معرفت عزاداری میکنیم. آن شهید و جوانی که یا در جنگ تحمیلی و یا در برخورد با انواع و اقسام دشمنان و منافقان و کفّار به شهادت رسیده، هیچ شبهه ای برای مردم ما وجود ندارد که این شهید، شهید راه همین نظام است و برای نگهداشتن و محکم کردن ستونهای همین نظام و انقلاب به شهادت رسیده است؛ در حالی که وضع شهدای امروز با شهدای کربلا که در تنهایی و غربتِ کامل قیام کردند و هیچ کس آنها را به پیمودن این راه تشویق نکرد، بلکه همه ی مردم و بزرگان وجوه اسلام، آنها را منع میکردند، متفاوت است؛ در عین حال ایمان و عشقشان آن چنان لبریز بود که رفتند و غریبانه و مظلومانه و تنها به شهادت رسیدند. وضع شهدای کربلا، با شهدایی که تمام دستگاه های تبلیغی و مشوّقهای جامعه به آنها میگوید بروید و آنها هم میروند و به شهادت میرسند، فرق دارد. البته این شهید،
ص: 263
شهید والامقامی است؛ اما او چیز دیگری است.
ما که امروز این نظام اسلامی را لمس میکنیم و برکات آن را از نزدیک می بینیم، بیشتر از اسلاف خود، قدر نهضت حسینی و معنای آن را درک میکنیم و باید بکنیم. آن بزرگوار برای چنین چیزی حرکت کرد. آن بزرگوار برای همین قیام کرد که رژیمهای فاسد و مخرّب انسان و دین و ویرانگر صلاح، در جامعه نباشند و نظام اسلامی و الهی و انسانی و مبنی بر صلاح، در جامعه استقرار پیدا کند. البته اگر آن نظام در زمان آن بزرگوار و یا در زمان ائمّه ی بعدی که معصومند و به منبع وحی متّصلند، تحققّ پیدا میکرد و آنها در رأس آن نظام قرار میگرفتند، طبیعی است که وضعشان با ما متفاوت بود. در عین حال، هیکل و هندسه ی قضیّه یکی است و آنها هم برای همین گونه نظام حرکت میکردند.
حالا این یک بحث طولانی است که نمیخواهم در اینجا وارد آن بشوم که آیا ائمّه علیهم السلام برای ایجاد نظام اسلامی عزم جدّی داشتند یا کار آنها صرفاً سرمشق بود.
آنچه از روایات مربوط به زندگی ائمّه علیهم السلام به دست می آید و شواهد زیادی بر آن وجود دارد، این است که ائمّه علیهم السلام جدّاً میخواستند نظام اسلامی بهوجود آورند. این کار - آن طور که تصوّر میشود - با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً میخواستند نظام الهی برقرار کنند. اگر برقرار میکردند، تقدیر الهی همان بود. تقدیر الهی و اندازه گیری ها در علم پروردگار، با شرایط گوناگون اختلاف پیدا میکند، که حالا این موضوع را بحث نمیکنیم. اجمالاً، در اینکه حرکت آنها برای این مقصود بوده است، شکی نیست.
ما امروز به برکت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحیّه ی آن نهضت،
ص: 264
در جامعه ی خودمان این نظام را به وجود آورده ایم. اگر در جامعه ی ما، عشق به امام حسین علیه السلام و یاد او و ذکر مصائب و حوادث عاشورا، معمول و رایج نبود، معلوم نبود که نهضت با این فاصله ی زمانی و با این کیفیتی که پیروز شد، به پیروزی میرسید. این عامل فوق العاده مؤثّری در پیروزی نهضت بود و امام بزرگوار ما در راه همان هدفی که حسین بن علی علیه السلام قیام کرده بودند، از این عامل حدّاکثر استفاده را کردند.
امام رحمة الله علیه با ظرافت، آن تصوّر غلط روشنفکرمآبانه ی قبل از پیروزی انقلاب را که در برهه ای از زمان رایج بود، از بین بردند. ایشان جهتگیری سیاسیِ مترقّیِ انقلابی را با جهتگیری عاطفی در قضیّه ی عاشورا پیوند و گره زدند و روضه خوانی و ذکر مصیبت را احیا کردند و فهماندند که این، یک کار زاید و تجمّلاتی و قدیمی و منسوخ در جامعه ی ما نیست؛ بلکه لازم است و یاد امام حسین علیه السلام و ذکر مصیبت و بیان فضایل آن بزرگوار، چه به صورت روضه خوانی و چه به شکل مراسم عزاداری گوناگون، باید به شکل رایج و معمول و گریه آور و عاطفه برانگیز و تکان دهنده ی دلها، در بین مردم ما باشد و از آنچه که هست، قوی تر هم بشود. ایشان بارها بر این مطلب تأکید میکردند و عملاً هم خودشان وارد میشدند.
ما در آستانه ی محرّم انقلاب و محرّم امام حسین علیه السلام که یکی از محصولات آن نهضت، نظام جمهوری اسلامی است، قرار داریم. محرّم دوران انقلاب، با محرّمهای قبل از انقلاب و دوران عمر ما و قبل از ما، متفاوت است. این محرّمها، محرّمهایی است که در آن، معنا و روح و جهتگیری، واضح و محسوس است. ما نتایج محرّم را در زندگی خود می بینیم. حکومت و حاکمیّت و اعلای کلمه ی اسلام و ایجاد امید به برکت اسلام در دل مستضعفان عالم، آثار محرّم است.
ص: 265
ما در دوران خود، محرّم را با محصول آن، یک جا داریم. با این محرّم، بایستی چگونه رفتار کنیم؟ پاسخ این است که همه ی علمای دین، همه ی مبلّغان و همه ی ذاکران، باید مسئله ی عاشورا و مصائب حسین بن علی علیه السلام را به صورت یک مسئله ی جدّی و اصلی و به دور از شعار، مورد توجّه قرار دهند. واقعاً اگر بخواهیم این مسئله را جدّی بگیریم، راهش چیست؟
اوّلین شرط این است که ما حادثه را از پیرایه های مضرّ خالی کنیم. چیزهایی وجود دارد که اگرچه پیرایه است، اما نه مضرّ و نه حتی دروغ است. همه ی کسانی که بخواهند با بیان هنری، حادثه ای را ترسیم کنند، فقط متن حادثه را نمیگویند. وقتی شما می شنوید که در شرایط خاصّی، سخنی از زبان کسی خارج شده، میتوانید احساسات آن گوینده ی سخن را هم حدس بزنید. این، یک چیز قهری است. اگر در بیابانی و در مقابل لشکریانی، انسانی حرفی بر زبان جاری میکند، بسته به اینکه آن حرف چه باشد - دعوت و التماس و تهدید و... - قاعدتاً حالاتی در روح و ذهن این گوینده وجود دارد که این برای شنونده ی عاقل، قابل حدس است و برای گوینده ی هنرمند نیز قابل بیان میباشد. گفتن اینها اشکالی ندارد.
ما وقتی بخواهیم حالات امام و اصحابش را در روز و شب عاشورا - آن مقداری که در کتب معتبر خواندیم و یافتیم - بیان کنیم، قهراً خصوصیّات و ملابساتی دارد. فرض کنید سخنی را که امام علیه السلام با یارانش در شب عاشورا گفته است،(1) میتوانید با این خصوصیّات بیان کنید: در تاریکی شب و یا در تاریکی غم انگیز و حزن آور آن شب، و از این قبیل. این پیرایه ها، نه مضر و نه دروغ است؛ اما بعضی از پیرایه ها
ص: 266
دروغند و بعضی از نقلها خلاف هستند و حتی آنچه در بعضی از کتابها نوشته شده است، مناسب شأن و لایق مفهوم و معنای نهضت حسینی نیست. اینها را بایستی شناخت و جدا کرد.
بنابراین، اوّلین مسئله این است که ما حادثه را خالص کنیم و آن حادثه ی خالص شده و دقیق و متقن را، به انواع بیانهای هنری، از شعر و نثر و سبک روضه خوانی - که خودش یک سبک هنریِ مخصوصی است - بیامیزیم. این کار اشکالی ندارد و مهم است. ما باید این کار را بکنیم.
کسانی که در این رشته متصلّب و واردند، باید این کار را انجام بدهند. اگر ما از حادثه ی عاشورا، مثلاً «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَة»(1) را بیان کردیم، که امروز معنا و مفهوم آن برای ما روشن است، ولی آن معنا و مفهوم را نقض کرد و با آن مخالف و مغایر بود؛ این کار، خدمت به مرام حسینی و حادثه ی عاشورا نیست. ما باید حادثه را خالص کنیم و سپس ابعاد مختلف آن را برای مردم تشریح نماییم.
من نمیخواهم به آقایان علما و مبلّغان و گویندگان و ذاکران محترم و همه ی جمع ما که اهل منبر و روضه و بیان مصائب و محامد سیّدالشّهدا علیه السلام هستیم، مطلبی را در آن زمینه ها مطرح کنم؛ ولی به طور کلّی باید بگویم که این حادثه، به عنوان پشتوانه ی نهضت و انقلاب، باید آبرومند و پرتپش و پرقدرت باقی بماند. اگر برخورد امروز ما با این حادثه، مثل روضه خوانی باشد که در پنجاه سال قبل برخورد میکرد، یعنی چیزی را در جایی میدید و مثلاً بر حسب احتمال ذهنی، آن را ترجیح میداد و نقل میکرد و مؤمنین را میگریاند و هم آنها و هم خود او به ثواب میرسیدند، ممکن است به حادثه ضرر بزنیم.
امروز این حادثه، پشتوانه ی یک نهضت است. اگر امروز به ما بگویند
ص: 267
ریشه ی این نهضتی که بهوجود آورده اید، کجاست؟ ما میگوییم ریشه اش پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کیست؟ کسی است که این حادثه را بهوجود آورده و در تاریخ از او نقل شده است. پس این حادثه، پشتوانه ی این نهضت است. اگر ما ندانسته و بی توجّه و از روی سهل انگاری، حادثه را با چیزهایی که جزو آن نیست، مشوّب کردیم، به آن حادثه و نیز به انقلابی که ناشی از آن حادثه است، خدمت نکرده ایم.
شاید بتوان گفت که امسال در مجالس و محافل ماه محرّم، آقایان حتی از سالهای قبل وظایف بیشتری دارند. ما امسال مصیبت امام بزرگوارمان را هم که هنوز داغ آن تازه است، داریم. نباید دستگاه تبلیغی اسلامی کشور بگذارد که یاد امام قدس سره ، حتی اندکی کهنه بشود، که البته کهنه هم نخواهد شد. امام قدس سره ، با شخصیّت و عظمت خود و با خصوصیّاتی که در او بود و بعد از معصومین علیهم السلام در هیچ کس جز او ندیده ایم و نشنیده ایم، پایه ی اصلی و ریشه ی این شجره ی طیّبه است. این ریشه باید همیشه محکم و زنده و تازه بماند. یاد امام را با ابعاد حقیقی شخصیّت و بیان افکار و بخشهایی از وصیّت نامه و محکمات و مسلّماتِ فرمایشها و جهتگیری های او، زنده کنیم و زنده بداریم.
این نظام، مردمی است. نظام مردمی، به معنای تأثیر نه فقط اراده، بلکه عمل آحاد مردم در اقامه ی این نظام و برپا داشتن آن است. مردم باید کمک کنند. البته زمام اداره ی کشور دست مسئول اجرایی است؛ اما اگر کمک و حمایت و همکاری و محبّت و صبر مردم و منطقی نگریستن به قضایا از سوی آنها وجود نداشته باشد، هیچ دست معجزه گری قادر به هیچ کاری نیست. این نکته ای است که باید شما آقایان در این مجالس به مردم بگویید.
ص: 268
سخنی که شما در جلسه، روی منبر به مردم میگویید، با حرفی که در رادیو به مردم گفته خواهد شد، فرق میکند؛ ولو خود شما آن حرف را بزنید. من بارها این نکته را گفته ام که در نشستن و در چشم هم نگاه کردن و نفس و صدای همدیگر را شنیدن و حضور و گرمای وجود یکدیگر را لمس کردن میان مستمع و گوینده، اثری است که در پیامِ از راه دور، آن اثر نیست. ما معمّمان این را قدر بدانیم. بارها در جلسات اهل علم و وعّاظ این مطلب را تکرار کرده ام و گفته ام این امتیاز که در جلسات مردم، چشم به چشم و روبه رویشان، با آنها حرف میزنیم و نه فقط امواج صدای ما، بلکه وجودمان را حس می کنند، متعلّق به ماست. این، چیز خیلی مغتنمی است و تأثیر مضاعفی دارد.
نکته ی بعدی که باید در این مجالس مورد توجّه قرار بگیرد، همین مسئله ی وحدت کلمه ی آحاد مردم است.
*
وقتی مردم با صدا و نفس و اراده ی واحد اقدامی میکنند و حرفی میزنند و راهی را میروند، نفس دنیا در سینه اش حبس میشود و خیره میماند و قدرتهای قوی پنجه، زبون و کوچک میشوند و از کار میمانند.
حالا که خدا این نعمت را به ما داده است، باید حفظش کنیم. اوّلاً در جلساتی که تشکیل میشود، از طرف خود گویندگان، سخن و اشاره و حرکتی که به اختلافی اشاره کند، مطلقاً نباید وجود داشته باشد. هیچ بهانه ای مجوّز این نمیشود که ما در جلسه ای، چیزی را که ممکن است بین دو دسته از مردم اختلافی بهوجود آورد، مطرح کنیم. در قضایای سیاسی و دینی و در مسائل مربوط به دولت و روحانیّت و مرجعیّت و رهبری و دیگر مسائلی که میتواند بین مردم اختلاف و شکاف و دودستگی و بگومگو ایجاد کند، نباید سخنی از گویندگان مذهبی صادر شود که وحدت کلمه ی مردم را خدشه دار کند؛ بلکه بعکس، گویندگان مذهبی کوشش کنند که فضا، فضای محبّت آمیز باقی بماند
ص: 269
و همکاری بین مسئولان و مردم و نیز وحدت کلمه، توصیه بشود.
این نکته را هم بایستی در این مجالس و محافل تذکّر داد که اگرچه ما امروز بحمدالله از لحاظ سیاسی در موضع قوّتیم و دشمن، یعنی استکبار، در موضع انفعال قرار دارد، اما این به معنای تمام شدن کید و مکر دشمن نیست؛
«وَ لَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ».(1)
البته بر مبنای: «قُلْ إِنَّ هُدَی اللهِ هُوَ الْهُدَی»،(2) جناح حق به خواست دشمن تسلیم نمیشود؛ ولی به هر حال طبیعت دشمن را باید شناخت. ما نباید هیچ لحظه ای از کید دشمن غافل باشیم. این نکته را باید به مردم گفت.
اگر در گوشه و کنار، از معمّمان کسانی پیدا بشوند که امتیاز عظیمی را که امروز نظام اسلامی به مسلمین و مؤمنین و روحانیّون و علما داده است، درک نکنند و خدای نکرده در اظهاراتشان حرفی باشد که مردم را نسبت به این نظام، یا بدبین کند و یا مردّد نماید - اگرچه مردم با حرفهای خنّاسان متزلزل و مردّد نمیشوند، اما به هر ح-ال در یک دایره ی محدودی تأثیر میگذارد- این افراد بلاشک عملشان خیانت به اسلام و قرآن و مسلمین است و باید با برخورد خودِ جامعه ی روحانیّت مواجه شود. مساجد و حسینیه ها و مجالس عزاداری را بایستی خوب اداره کرد. باید از سوی خود علما و مسئولان روحانی، نظمی برای این مراکز بهوجود آید.
همه میدانید که در روز یازدهم محرّم،(3) یکی از عظیم ترین فاجعه های
ص: 270
تاریخ اسلام به وقوع پیوست. اسارتی اتّفاق افتاد که نظیر آن را دیگر ملّت و تاریخ اسلام ندید و به آن عظمت هم نخواهد دید.
کسانی اسیر شدند که از خاندان وحی و نبوّت و عزیزترین و شریف ترین انسانهای تاریخ اسلام بودند. زنانی در هیئت اسارت در کوچه و بازارها گردانده شدند که شأن و شرف آنها در جامعه ی اسلامیِ آن روز نظیر نداشت. کسانی این عزیزان را به اسارت گرفتند که از اسلام بویی نبرده بودند و با اسلام رابطه ای نداشتند و خبیث ترین و پلیدترین انسانهای زمان خودشان بودند. در روز یازدهم محرّم، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السلام به اسارت دچار شدند و این خاطره از تلخ ترین خاطره ها برای ما تا امروز و تا آخر مانده و خواهد ماند.
البته اسارتِ آن روز با اسارتِ امروز فرق داشت. اسارتِ امروز همین است که سربازی، افسری، رزمنده ای یا - وقتی اسیر گیرنده، رژیم منحوسی مثل رژیم بعث باشد - غیرنظامی یی، مدّتی در زندان و اسارتگاه قرار میگیرد و از اهل و خاندان خود دور میماند. البته سخت است؛ اما با اسارتِ آن روز، از زمین تا آسمان فرق دارد. در روز یازدهم محرّم، اسارت دسته جمعی زنان و کودکان و مردانی بود که باقی مانده بودند؛ اساراتی توأم با تحقیر و اهانت و گرسنگی دادن و سرما دادن و گرما دادن و اذیّت کردن و در کوچه و بازار گرداندن و در سخت ترین شرایط آنها را نگهداشتن و شماتت کردن و از این قبیل.(1)
اساساً اهمّیّت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهی خاندان
ص: 271
پیامبر صلی الله علیه و آله ، یاد نهضت حسینی برای همیشه جاودانه شد و این کار پایه گذاری گردید. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلی، در حوادث گوناگون، از قبیل شهادت حسین بن علی علیه السلام در عاشورا، به حفظ یاد و آثار شهادت کمر نبندند، نسلهای بعد، از دستاورد شهادت استفاده ی زیادی نخواهند برد.
درست است که خدای متعال شهدا را در همین دنیا هم زنده نگه میدارد و شهید به طور قهری در تاریخ و یاد مردم ماندگار است، اما ابزار طبیعی یی که خدای متعال برای این کار - مثل همه ی کارها- قرار داده است، همین چیزی است که در اختیار و اراده ی ماست. ما هستیم که با تصمیم درست و بجا میتوانیم یاد شهدا و خاطره و فلسفه ی شهادت را احیا کنیم و زنده نگه داریم.
اگر زینب کبری علیها السلام و امام سجاد علیه السلام در طول آن روزهای اسارت - چه در همان عصر عاشورا در کربلا، و چه در روزهای بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهای متمادی که این بزرگواران زنده ماندند(1) - مجاهدت و تبیین و افشاگری نکرده بودند و حقیقت فلسفه ی عاشورا و هدف حسین بن علی علیه السلام و ظلم دشمن را بیان نمیکردند،(2) واقعه ی عاشورا تا امروز جوشان و زنده و مشتعل باقی نمیماند.
چرا امام صادق علیه السلام - طبق روایت - فرمودند که هر کس یک بیت شعر
ص: 272
درباره ی حادثه ی عاشورا بگوید و کسانی را با آن بیت شعر بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟(1) چون تمام دستگاه های تبلیغاتی، برای منزوی کردن و در ظلمت نگهداشتن مسئله ی عاشورا و کلاً مسئله ی اهل بیت علیهم السلام ، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضیّه چه بود. تبلیغ، این گونه است. آن روزها هم مثل امروز، قدرتهای ظالم و ستمگر، حداکثر استفاده را از تبلیغات دروغ و مغرضانه و شیطنت آمیز میکردند. در چنین فضایی، مگر ممکن بود قضیّه ی عاشورا که با این عظمت در بیابانی در گوشه ای از دنیای اسلام اتّفاق افتاده، با این تپش و نشاط باقی بماند؟ یقیناً بدون آن تلاشها، از بین میرفت.
آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسین بن علی علیه السلام بود. به همان اندازه که مجاهدت حسین بن علی علیه السلام و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب علیها السلام و مجاهدت امام سجاد علیه السلام و بقیّه ی بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه ی آنها صحنه ی نظامی نبود، بلکه تبلیغی و فرهنگی بود. ما به این نکته ها باید توجّه کنیم.
درسی که اربعین به ما میدهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطره ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگه داشت. اگر در مقابل تبلیغات دشمن، تبلیغات حق نبود و نباشد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکی است.
دستگاه ظالم جبّار یزیدی، با تبلیغات خود، حسین بن علی علیه السلام را محکوم میساخت و وانمود میکرد که حسین بن علی علیه السلام کسی بود که بر ضدّ دستگاه عدل و حکومت اسلامی و برای دنیا قیام کرده است! بعضی
ص: 273
هم این تبلیغات دروغ را باور میکردند. بعد هم که حسین بن علی علیه السلام با آن وضع عجیب و با آن شکل فجیع، به وسیله ی دژخیمان در صحرای کربلا به شهادت رسید، آن را یک غلبه و فتح وانمود میکردند؛ اما تبلیغات صحیح دستگاه امامت، تمام این بافته ها را عوض کرد. حق این گونه است.
در زمان ما، ارزش شهادت و فداکاری در راه خدا، از بسیاری زمانهای تاریخ اسلام بیشتر است. شهادت، همیشه باارزش است و فداکاری در راه خدا، همیشه کاری عظیم و ارجمند است؛ اما همین کار خوب و بزرگ، در برخی از شرایط و در بعضی از زمانها، بزرگتر و مهمتر و باارزش تر است. مثلاً در صدر اسلام، فداکاری واقعاً ارزش مضاعف داشت؛ علّت هم این بود که در آن دوران، اسلام مثل نهالی بود و اگر فداکاریها نمیبود، شاید دشمنان اسلام این نهال را میکندند. در زمان سیّدالشّهدا علیه السلام آن فداکاری و شهادت بزرگ، ارزش مضاعف داشت؛ چون حقیقتاً در آن روزها محصول زحمات پیامبر صلی الله علیه و آله در حال از بین رفتن بود و فداکاری حسین بن علی علیه السلام و یاران آن بزرگوار، مانع از چنین کاری شد.
بعضی از زمانها این گونه است که مجاهدت در راه خدا و شهادت در راه او، ارزش مضاعف دارد و دو برابر و چند برابر است. مثلاً یک ظرف آب گوارا که در حالت طبیعی هم باارزش است، اما در یک تابستان گرم، آن هم برای انسانی که مدّتی تشنگی کشیده، بخصوص اگر آن انسان بیمار هم بوده و در جایی باشد که آب در آنجا کم است، این یک ظرف آب گوارا چند برابر ارزش پیدا میکند. بنابراین همه جا
ص: 274
قیمتها یکسان نیست، بلکه شرایط متفاوت است.
وجود مقدّس سیّدالشّهدا علیه السلام ، اگرچه بیشتر با بُعد جهاد و شهادت معروف شده، لیکن آن بزرگوار در حقیقت مظهر انسان کامل و عبد خالص و مخلِص و مخلَص برای خداست. اساساً جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدّمه ای از همین اخلاصها و توجّه ها و جز با حرکت به سمت «انقطاع الی الله» حاصل نمیشود.
در این مناجات شعبانیّه ی عالیة المضامین میفرماید:
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الإِنْقِطَاعِ إِلَیْک».(1)
این کمال انقطاع به سوی خدا و از همه چیز گسستن و همه ی قیود و دنباله ها را در جهت حرکت به سمت محبوبِ واقعی بریدن و به آن سمت پرواز کردن، چگونه برای انسان حاصل میشود؟ شهادت که قله ی فداکاری یک انسان است، بدون حرکت به سمت انقطاع و بدون تلاش و مجاهدت برای ایجاد «انقطاع الی الله»، برای انسان بهوجود نمی آید.
در بین آل رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادت آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، چه کسی بوده است؟ حسین بن علی علیه السلام بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن علیه السلام شریک بودند. صلح را تنها امام حسن علیه السلام نکرد؛ امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام این کار را کردند؛ منتها امام حسن علیه السلام جلو بود و امام حسین پشت سر او بود.
ص: 275
امام حسین علیه السلام جزو مدافعان ایده ی صلح امام حسن علیه السلام بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسه ها - به امام مجتبی علیه السلام اعتراضی کرد، امام حسین علیه السلام با او برخورد کردند: «و غمز الحسین حُجرا».(1)
هیچ کس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین علیه السلام به جای امام حسن علیه السلام بود، این صلح انجام نمیگرفت؛ نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن هم نبود و امام حسین تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.
در زیارتی از زیارتهای امام حسین علیه السلام که در روز اربعین خوانده میشود، جمله ای بسیار پُرمعنا وجود دارد و آن این است:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَة».(2)
فلسفه ی فداکاری حسین بن علی علیه السلام در این جمله گنجانده شده است. زائر به خدای متعال عرض میکند که این بنده ی تو، این حسین تو، خون خود را نثار کرد تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «وَ حَیْرَةِ الضَّلالَة»؛(3) مردم را از سرگردانی و حیرتی که در گمراهی است، نجات بدهد. ببینید این جمله چقدر پُرمغز و دارای چه مفهوم مترقّی و پیشرفته ای است.
مسئله این است که بشریّت همیشه دستخوش شیطنت شیطانهاست. همیشه شیطانهای بزرگ و کوچک، برای تأمین هدفهای خود، انسانها و توده های مردم و ملّتها را قربانی میکنند. در تاریخ گذشته هم این را
ص: 276
خوانده اید و شرح حال سلاطین جابر و ستمگر و رفتار آنها با ملّتها و وضع امروز دنیا و روش قدرتهای بزرگ را دیده اید. بشر دستخوش اغوا و خدعه ی شیطانها قرار میگیرد. باید به بشر کمک کرد، باید به بندگان خدا مدد رساند، تا بتوانند خود را از جهالت نجات بدهند و از سرگردانی و گمراهی خلاص شوند.
چه کسی میتواند این دست نجات را به سوی بشریّت دراز کند؟ آن کسانی که چسبیده ی به مطامع و هوسها و شهوات باشند، نمیتوانند؛ چون خودشان گمراهند. آن کسانی که اسیر خودخواهی ها و منیّت ها باشند، نمیتوانند بشر را نجات بدهند؛ باید کسی پیدا بشود و خودشان را نجات بدهد؛ یا لطف خدا به سراغ آنها بیاید تا اراده ی آنها قوی بشود و بتوانند خودشان را رها کنند. آن کسی میتواند بشر را نجات بدهد که دارای گذشت باشد؛ بتواند ایثار کند و از شهوات بگذرد؛ از منیّت و خودپرستی و خودخواهی و حرص و هوی و حسد و بُخل و بقیّه ی گرفتاری هایی که معمولاً انسان دارد، بیرون بیاید تا بتواند شمعی فرا راه بشر روشن کند.
آن کسانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با دست خود، ساخته و پرداخته و تراشیده بود و همه ی ظرافتکاری ها را به کار برده بود و به قول ما، الماس تراش کرده بود، همین طور ماندند، که نسلهای آخریشان را شما در صحرای کربلا می بینید.(1) حبیب بن مظاهرها و مسلم بن عوسجه ها و جابربن عبدالله انصاری ها کسانی بودند که توانستند از امتحان درست خارج شوند.
ص: 277
من به شما خانواده های عزیز شهدا عرض میکنم: خدا را شکر که خون شهدای شما هدر نرفت. خدا را شکر که اگر شهدای عزیز شما جسمشان به خاک و خون غلتید، اما روحشان شاد است. آنها برای این جنگیدند و کشته شدند که اسلام عزیز بشود، و اسلام عزیز شد؛ همچنان که خون حسین بن علی علیه السلام به هدر نرفت. آن بزرگوار را با آن وضع فجیع به شهادت رساندند و علی الظّاهر دشمن توانست آن عزیزان را به شهادت برساند؛ ظاهر مطلب این بود که یزید پیروز شد، اما در باطن، حسین بن علی علیه السلام پیروز شد. حسین بن علی علیه السلام برای باقی ماندن اسلام، خون خود را نثار کرد و در این راه توفیق پیدا کرد و توانست اسلام را بیمه کند. عزیزان شما هم، اسلام و جمهوری اسلامی را بیمه کردند.
مردم محبّتی دارند که بایستی بر اثر خواندن و گفتن شما، عمیق و ریشه دار و تند و آتشین و برافروخته بشود. تشیّع آیین محبّت است. خصوصیّت محبّت، خصوصیّت تشیّع است. کمتر مکتب و مسلک و دین و آیین و طریقه ای مثل تشیّع، با محبّت سروکار داشته است. علّت این هم که چنین فکری تا امروز مانده، در حالی که این همه با آن مخالفت کرده اند، این است که ریشه در زلال محبّت داشته و دین تولّی و تبرّی و آیین دوست داشتن و دشمن داشتن است و عاطفه در آن، با فکر هماهنگ و همدوش است. چیزهای خیلی مهمّی است؛ اصل خیلی سحرآمیز و عجیبی است. اگر محبّت در تشیّع نبود، این
ص: 278
دشمنیهای عجیبی که با شیعه شده، باید او را از بین میبرد.
همین محبّت شما مردم به حسین بن علی علیه السلام ، ضامن حیات و بقای اسلام است.
اینکه امام میفرمود عاشورا اسلام را نگه داشت،(1) معنایش همین است. فاطمیّه و میلاد و وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام هم همین طور است. باید با استفاده از این هنر، این محبّت را در میان مردم، هم عمق ببخشید، هم تر و تازه کنید، و هم برافروخته کنید. چیز خیلی عجیب و عظیمی است.
دو مولود بزرگوار این روزها، بخصوص امام عظیم الشأن و سیّد شباب اهل جنّت،(2) حسین بن علی علیه السلام ، مستغنی از بیان کسی همچون من هستند. ماها کمتر از آن هستیم که بتوانیم در حریم معرفت این بزرگواران وارد شویم. ما به قصور و عجز و حقارت خودمان معترفیم. همه ی ائمّه علیهم السلام این طورند و این بزرگوار بیش از بقیّه ی ائمّه علیهم السلام شایسته ی این توصیف و تجلیل است.
درست است که اگر ائمّه ی دیگر ما هم در آن زمان و در آن شرایط قرار میگرفتند، همان کاری را میکردند که حضرت ابی عبدالله علیه السلام کرد، اما واقعیّت این است که بالاخره این قرعه به نام این بزرگمرد افتاد و خدا او را برای آن چنان فداکاری عظیمی که در طول تاریخ - تا آنجایی که ما شناخته ایم - بی نظیر بود، برگزید.
حسن بن علی علیه السلام و دیگر بزرگان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند:
ص: 279
«لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَاعَبْدِالله»؛(1)
هیچ روزی مثل عاشورا نبود و هیچ فداکارییی مثل فداکاری آن بزرگان نبود. فداکاری، تاج کرامتی بر سر این بزرگمرد و یارانش شد و آن مجموعه، درّةالتّاجی برای مجموعه ی افتخارات اسلام، از صدر تا ذیل شدند. هیچ کس را نمیشود با آنها مقایسه کرد. امروز، روز یادبود ولادت این بزرگوار و این شخصیّت است و این، چیز بزرگی است.
به مناسبت نزدیکی ماه محرّم، این جلسه بیشتر ناظر به گویندگان دینی و مبلّغان است.
مقدّمتاً باید عرض کنم؛ اگر این مطلب درست است که شرف هر فنّی به شرف هدف و غایت از آن فن بستگی دارد، باید بگوییم که یکی از اشرف فنون، همین فنّ تبلیغ دین و گویندگی معارف دینی و اسلامی است؛ همین چیزی که در عرف ما، به وعظ و منبر معروف است، زیرا هدف از حرفه ی تبلیغ و گویندگی دینی، عبارت است از موعظه برای تزکیه ی مردم، تبیین معارف دینی برای بالا رفتن سطح آگاهی دینی مردم، و بیان مصائب و مراثی حضرت ابی عبدالله علیه السلام ؛ یعنی ارائه ی الگویی به مردم، برای کیفیّت بخشیدن به حرکت در راه هدفهای بزرگ. همه ی این چیزها جزو اشرف هدفهاست؛ هم تزکیه،
ص: 280
هم بالا بردن افکار و آگاهیهای مردم، هم ارائه ی الگو برای جهاد و تلاش فی سبیل الله.
این فن را نباید کوچک گرفت. منبر رفتن و سخن گفتن در امر دین، جزو شریف ترین کارهاست و باید و شاید که شریف ترین انسانها و عالمترین و آگاه ترین آنها به مسائل اسلامی و عاملترین آنها به احکام شرعی، در این راه قدم بردارند و آن را برای خود افتخاری بدانند؛ کما اینکه در گذشته هم همین طور بوده است؛ افرادی مثل شیخ جعفر شوشتری، عالم اخلاقی بزرگ که خود منبری بوده است؛(1) یا مرحوم حاج آقا رضا همدانی واعظ، صاحب کتاب «هدیّةالنّملة» که خود یک واعظ و یک گوینده ی دینی بوده است؛(2) یا پسر آن مرحوم، مرحوم آقامیرزا محمد همدانی که از علما بوده است، و امثال اینها. در گذشته، شخصیّت های علمی و چهره های معروف تقوایی و دینی، متّصف به این صفت و مفتخر به این فن بوده اند. در این زمان هم ما بحمدالله شخصیّت های برجسته ای در زمینه ی تبلیغ و منبر دیده ایم و بوده اند و هستند.
آن چیزی که در محدوده ی جمع کسانی که اهل منبرند - چه حرفه ی آنها این است، و چه در کنار حرفه ی اصلی به آن میپردازند - واقعاً باید معلوم باشد، این است که اگر ما میخواهیم مردم را موعظه کنیم، لازمه ی آن در درجه ی اوّل، اتّعاظ نفسی خود ماست. برای کسی که بنا بر گویندگی دین دارد، تهذیب نفس یک امر الزامی است، تا از دل بگوید و حرف او دارای اثر بشود و عملش قول او را تقویت کند و شاهدی بر آن باشد.
چون مبلّغ بنا بر این دارد که سطح فکر مردم را در مسائل اسلامی بالا ببرد، پس باید آگاهی و بینش دینی وسیع و متنوّع داشته باشد؛ با قرآن
ص: 281
مأنوس باشد، در احادیث غور بکند و کرده باشد، با افکار نو مربوط به مذهب و دین آشنا باشد، اهل تحقیق درباره ی مسائل دینی و افکار دینی باشد؛ نه فقط آشنایی با دین به تنهایی، بلکه در کنار مسائل دینی، پاره ای افکار فلسفی و بینشهای اجتماعی هست که از آنها هم باید طعمی چشیده و آگاهی داشته باشد؛ و چون بنا دارد که اسوه ی جهاد و مبارزه را به مردم معرفی کند، در این کار باید دقّت نظر و وسواس داشته باشد؛ زیرا زندگی حسین بن علی علیه السلام و ماجرای چندروزه ی آن حضرت در کربلا، فصل عظیمی از تاریخ ماست؛ حجم آن کم، اما مفهوم آن بسیار وسیع و عمق آن خیلی زیاد است.
ماجرای حسین بن علی علیه السلام حقیقتاً موتور حرکت قرون اسلامی در جهت تفکّرات صحیح اسلامی بوده است. هر آزادیخواه و هر مجاهد فی سبیل الله و هر کس که میخواسته است در میدان خطر وارد بشود، از آن ماجرا مایه گرفته و آن را پشتوانه ی روحی و معنوی خود قرار داده است.
در انقلاب ما، این معنا به صورت بیّنی واضح بود. معلوم نبود اگر ما این حادثه را نمیداشتیم، چطور میتوانستیم در این معرکه خوض کنیم. این خودش فصل عریض و قابل تعمّقی است که تمسک به ذیل ماجرای عاشورا و مجاهدت سیّدالشّهدا علیه السلام ، چه تأثیری در وضع انقلاب ما داشت. انسان وقتی در این مسئله غور میکند، از عظمت تأثیر آن حادثه به دهشت می افتد و فکر میکند کسانی که از آن محرومند، این خلأ را چگونه میتوانند پُر کنند.
این سه فصل مربوط به شغل منبر - یعنی موعظه، تبیین معارف و ارائه ی الگو و اسوه - هرکدام لازمه ای در نفس منبری و گوینده دارد
ص: 282
و چیزی از او می طلبد. پس این میدان را نباید کم گرفت. در گذشته تصوّر غلطی در ذهن بعضی از ماها بود که بحمدالله بعدها مرتفع شد. ما خیال میکردیم که اگر کسی اهل علم و مجتهد است، نمیتواند اهل منبر یا روضه خوان باشد؛ این دو را در دو سطح مختلف مشاهده میکردیم. آن کسی که میخواهد این سه وظیفه را عهده دار بشود، چه بهتر است که در معارف دینی، در فقه اسلام، در علوم و فنون رایج در حوزه های علمیّه - که ملاک فهم احکام است- در سطح بالا، بلکه أعلی باشد. منبر را با این چشم ببینیم.
تأثیر نهاد منبر در جامعه ی ما، هنوز یک تأثیر بررسی نشده است. شما به جامعه ی ما نگاه کنید؛ ببینید جایی که منبری به نام ابی عبدالله علیه السلام نباشد، کجاست؟ از شهرهای بزرگ و مراکز پُرجمعیّت، تا دوردستها، روستاها، حتی روستاهای کوچک و دورافتاده، دانشگاه ها، میان دانشمندان، انجمنهای تحصیل کردگان علوم جدید، تا مردمِ دور از علوم و معارف جاری زمان در اقصا نقاط کشور، در کجا منبر ابی عبدالله علیه السلام نیست، که گوینده ای در موقعی از مواقع بر آن منبر نمیرود و سخنی نمیگوید؟ پس کلّ جامعه ی ما به عنوان یک مجموعه ی باتفکّر و عقیده ی شیعی، زیر چتر امام حسین علیه السلام است. البته این مخصوص شیعیان هم نیست؛ در نقاط گوناگونی از عالم، غیر شیعه، بلکه غیر مسلمین هم به نحوی از انحاء از این بساط بهره ای میبرند.
در طول قرنها و در این چند قرن اخیر، در مجموع کشور ما، این بینش و این تذکّر راجع به دین، به نام و مناسبت حسین بن علی علیه السلام وجود داشته است و در سطحی مردم را متذکّر به دین نگه داشته است. این کانال کشی وسیع، در انقلاب به کار آمد. از این کانال کشی منظم در سطح کشور، تفکّر انقلابی ما که مستند به حادثه ی عاشورا هم بود،
ص: 283
در همه جا گسترش پیدا کرد و مردم را وارد میدان کرد. اگر در این خصوص، کشور ما را با کشورهای دیگر اسلامی مقایسه کنید، در آنجایی که نام امام حسین علیه السلام وجود ندارد، فرق بیّن این دو را مشاهده خواهید کرد. این، خصوصیّاتی به جامعه ی ما بخشیده است.
پس این یک نهاد مؤثّر در بافت اجتماعی و دینی و فکری ماست. این مجموعه و این نهاد، در گذشته مؤثّر بود، اما تحت یک ضابطه و قانون و قاعده نبود؛ علاوه بر اینکه افکار دینی، میدان عرضه شدن و مطرح شدن نداشت. در این رسانه ی جمعیِ صوتی و تصویری کشور، تنها در ایّام عاشورا، سطح خیلی نازلی از این مسائل را در شکل یک سینه زنی و از این قبیل، به مردم نشان میداد؛ وقتی هم که انسان گوش میکرد، غالباً انحرافی بود!
امروز این رسانه، حامل پیام تفسیر قرآن و معارف اسلامی و مسائل فلسفی و عرفانی و معارف آل محمد علیهم السلام است. پس، از طرفی این یک امکان جدید در خدمت گویندگان دین است؛ از طرف دیگر، ما معمّمان و گویندگان این توان و امکان را پیدا کرده ایم که به صورت یک وظیفه، معارف اسلامی را در همه ی ابعادش، آزادانه برای مردم بشکافیم. در گذشته این طور نبود؛ چیزهایی را میشد گفت، چیزهایی را هم نمی باید گفت و نمیگذاشتند؛ ولی امروز آن طور نیست.
گمان من این است که ما امروز در قبال نهاد منبر، یک وظیفه ی جدید داریم؛ یک سازماندهی و یک قاعده و ضابطه لازم است. این قاعده و ضابطه بایستی به وسیله ی معمّران این فن و خبرگان این میدان و کسانی که سالیان درازی در این راه بوده اند و جوانب گوناگون آن را سنجیده اند و نیز فضلا و آگاهان به شرایط زمان برقرار شود. هر سخن ضعیف و سستی گفته نشود؛ هر معرفت بی فایده یا کمفایده ای، جای
ص: 284
معارف پُرفایده را نگیرد؛ اقتضای زمانه و نیاز مردم به معارف دینی، مورد توجّه قرار بگیرد؛ حادثه ی عاشورا که در باب جهاد و مبارزه ی فی سبیل الله، أمّ المعارف است و پایه ی اصلی انقلاب ماست، به صورت پیراسته بیان شود؛ حقایق در آن جلوه کند و اضافاتی که احیاناً در گوشه و کنار از زبانها و یا قلمهایی تراوش کرده و شنیده و خوانده شده است، کنار برود. مسئله ی عاشورا شوخی نیست. نمیشود این قضیّه ی با آن عظمت را با خرافات آمیخت و انتظار تأثیر کامل داشت. امروز روزی است که باید این کارها انجام بگیرد.
مدّاحان اهل بیت علیهم السلام و گویندگان معارف و مراثی آن بزرگواران، چه موقع این امکانی را که امروز در اختیار شماست، داشتند؟ علمای دین چه هنگام میتوانستند بر این کار اشراف و نظارتی - آن چنان که امروز دارند- داشته باشند؟ البته کسانی هستند که از این گونه چیزها خشنود نخواهند بود؛ نباشند، مانعی ندارد؛ آنچه مورد رضای خدا و مورد نیاز مردم و توقّع نسلهای بعد از ماست، باید مورد توجّه قرار بگیرد.
تقریباً در صد سال پیش، مرحوم حاج میرزا حسین نوری کتابی به نام «لؤلؤ و مرجان؛ در شرایط پلّه ی اوّل و دوم منبر روضه خوانان»(1) نوشت. آن زمان، یک محدّث که دلسوز، روشنفکر و آگاه بود، به فکر این بود که پلّه ی اوّل و دوم منبر، هرکدام شرایطی دارد؛ بی شرط نمیشود وارد این میدان شد. شاید در آن روز، روضه خوانان و مرثیه خوانان روی پلّه ی اوّل و وعّاظ روی پلّه ی دوم می نشستند.
آن روز، آن بزرگوار مینوشت و در محدوده ی دیدِ آن زمان میدید، اما امروز شما در یک محدوده ی وسیع تر می بینید و میتوانید آن را عمل کنید. چه کسی به صورت مُجاز منبر برود و مورد قبول جامعه ای که بر این کار نظارت دارد، باشد؟ چه بگوید؟ کی و کجا بگوید؟ این
ص: 285
به معنای نسخه نویسی و دست این و آن دادن نیست. در کشورهای اسلامیِ دیگر، این گونه است که مأموران دولتی چیزی را مینویسند و در اختیار امام جمعه ای میگذارند و میگویند این را بخوان. نه، تفکّر و مطالعه و بررسی و استفاده از اساتید فن و پیشکسوت های این میدان لازم است و باید با معیارهایی، مناسب گویی و درست خوانی، با هدف اصلاح خواندن و گفتن